و قیل للذین
اتقوا ماذا انزل ربکم قالوا خیراً، للذین أحسنوا فی هذه الدنیا حسنه و لدار الاخره
خیر و لنعم دار المتقین* جنات عدن یدخلونها تجری من تحتها الانهار لهم فیها ما
یشاؤون، کذلک یجزی الله المتقین». (سوره نحل، آیات 30 و 31)
– و هنگامی
که از تقوا پیشگان پرسیده می شود که پروردگارتان چه قرآنی فرستاد؟ پاسخ می دهند که
خیرو نیکو قرآنی فرستاد. چرا که نیکوکاران در دنیا خیر خواهند دید و همانا آخرتشان
خیر بیشتر و برتری دارد که چه نیکو خانها ی، خانه اهل تقوا خواهد بود؛ باغهای بهشت
عدن که در زیر آن، نهر ها جاری است و هرچه بخواهند به آنها داده خواهد شد؛ این است
پاداش تقوا پیشگان.
از این آیه
مبارکه چنین برمی آید که عمل کردن به آیات قرآن، موجب سرفرازی دارین می شود و عامل
به آیات قرآن، خیر دنیا و آخرت را می بیند و اگر قرآن بر گروهی حاکم باشد به این
معنی که احکام آن در تمام شئون زندگیشان وارد شود و به آن عمل گردد، بی گمان هم
دنیای شیرین و لذت بخشی خواهند داشت و هم در آخرت، والاترین پاداش به آنان داده
خواهد شد. جالب است که خانه اهل تقوی مفرد آمده ولی توصیف آن به بهشت ها (بصورت
جمع) آمده است. پس اگر ملتی بخواهد هم در دنیا و هم در آخرت سرفراز باشد و خوشبختی
– که گمشده بشر است- را در دو جهان بدست آورد، باید به قرآن باز گردد چرا که عدل و
احسان و به زیستی و سعادت در عمل کردن به قرآن بدست می آید و قطعا اگر در اینجا به
چنین خوشبختی و سعادتی دست یابد، اجر و پاداشش در آخرت به مراتب بالارتر و زیباتر
خواهد بود که در آنجا همه اش نعمت و همه اش سعادت است.
پس خیر در
این آیه اشاره به عمل به آیات قرآنی است و اشراه با این است که هرچه قرآن دستور
داده، عبارت از اعمل حسنه ای است که دنیای شما را شیرین و آخرتتان را شیرین تر و
گواراتر خواهد ساخعت و عامل به این احکام، همان انسان متقی و پرهیزکار است.
در نامه ای
که حضرت امیر علیه السلام به اهل مصر نوشت، آمده است: ای بندگان خدا! بنده خدا اگر
اطاعت از احکام خدا کند و در بازگشت خویش، خیرخواه باشد، نزدیکترین انسان به مغفرت
و رحمت پروردگار است. پس شما را باد به تقوای الهی که تقوا جامع تمام خیرات است و
هیچ خیری جز این نیست و هرکس تقوا داشت، خیر دنیا و آخرت را دریافته است که خداوند
می فرماید:
[و قیل للذین
اتقوا ماذا انزل ربکم قالوا خیرا، للذین احسنوا فی هذه الدنیا حسنه و لدار الآخره
خیر و لنعم دار المتقین].
بنابراین،
معلوم شد که خیر دنیا و آخرت در عمل به قرآن است و عامل به قرآن کسی جز اهل تقوی
نیست یعنی لازمه خوشبختی دراین، وجود ملکه تقوا در انسان است که اگر تقوا بود
سعادت هست و اگر تقوا بود، خیر دنیا و آخرت هست. و چه پاداشی برای تقوا پیشگان
بالاتر از اینکه در آخرت هر چه بخواهند به آنها داده می شود «لهم فیها ما یشاؤون»
یعنی نه تنها بهشت برینی که جوی ها و نهرهای جاری در زیر آن جریان دارد و آن همه
میوه ها و درختان بهشتی در آن وجود دارد بلکه بالاتر اینکه هرچه بخواهند نیز به
آنان داده می شود. از اول خداوند بهشت را با درختان و نهرهایش به عنوان نمونه نقل
کرده است ولی پس از آن یک پاداش کلی متذکر شده که همان «لهم فیها ما یشاؤون» است
یعنی هرچه دل بخواهد ودیده بپسندد برای آنان، حاضر و مهیا می شود.
پس بیائیم
همه با هم دست به دست یکدیگر بدهیم و از آیات و احکام قرآن دفاع کنیم و نگذاریم که
جز قرآن در میان ما حکومت کند. باید با تمام وجود در پی اجرای احکام قرآن در کشور
اسلامیمان باشیم تا هم دنیای خوب و هم آخرت پسندیده ای داشته باشیم. به خدا راه
رسیده به خوشبختی، چه در دنیا و چه در عقبی، تنها و تنها در عمل به قرآن خلاصه می
شود پس نباید از قرآن فاصله بگیریم، بلکه در تمام زوایای زندگی آن را حاکم خود
قرار دهیم.
«اگردر
دانشگاه بخواهد آرامش نباشد، این دانشگاه نمی تواند تخصص های متخصصین را پذیرا
باشد، شما اساتید محترم نمی توانید علم خودتان را به دیگران صادر کنید، مگر در یک
محیط آرام، آرامش دانشگاه ها از همه جا لازم تراست. اگر آرامش در دانشگاه نباشد،
تمام زحمت های اساتید به باد فنا خواهد رفت، اگر آرامش در دانشگاه نباشد و در محیط
های تعلیمی نباشد، چطور امکان دارد که متفکران افکار خودشان را به جوانان ما صادر
کنند و مغزهای آنها را متفکر و متخصص بار بیاورند». (24/1/1360)
«این کاری که
شما دانشجوهای عزیز دارید و آن کار توجه به مسائل اسلامی دانشگاه، از امور بسیار
با اهمیت و ارزشمند است و از آن طرف بسیار با مسؤولیت.
آن چیزی که
من به نوع قشرهایی که ملاقات کرده ام سفارش کرده ام و امروز به شما جوان های عزیز
سفارش می کنم و تأکید می کنم این است که انجمن های اسلامی باید توجه کنند که در
بین این انجمن ها از این منحرفین نفوذ نکنند. شما مطمئن باشید که این منحرفین و
منافقین و آنهائی که دستشان از این کشور کوتاه شده است با هر حیله ای که شده است
می خواهند در همه جای کشور خصوصاً در دانشگاه که مرکز علم و مرکز همه جهات کمالی
انسان است، می خواهند نفوذ کنند و چه بسا اشخاصی با ظاهر بسیار صالح و در حضور
شماها بیشتر از شما ها قید و بند اسلام و فریاد «وا اسلاما» می زند، خدای نا
خواسته از منحرفین باشد. آنها همانطوری که شیطان با هر صورتی در می آید و با هر
حیله ای انسان را منحرف می کند، اینها هم شیاطین انسی هستند که به هر صورتی و به
هر شکلی درمی آیند و ممکن است که در بین شما خدای نخواسته یک نفوذی بکنند و اگر
خدای نخواسته یک همچو نفوذی بشود، بدانید که انحراف در پیش است. گرچه به کوتاه مدت
نشود، در دراز مدت انحراف خواهد شد». (6/9/1361)
«امروز که
کشور از استقلال شایسته برخوردار است، قید و بند غرب و شرق و غربزدگان و شرقزدگان
از کشور و دانشگاه گسسته شده است، جوانان عزیز دانشگاهی هرچه بیشتر در کسب علوم و
فنون در اعتلای کشور معظم خود کوشش نمایند و از نفوذ عناصر منحرف و وابسته به چپ و
راست قاطعانه جلوگیری کنند و نگذارند محیط مقدس دانشگاه آلوده به اغراض منحرفان و
وابستگان به اجانب گردد و اگر انحراف و گرایشی به شرق و غرب خدای نخواسته از
اساتید یا دانشجویان مشاهده کردند به ستاد فرهنگی اطلاع دهند و در رفع آن با ستاد
همراهی لازم را بنمایند». (8/6/1362)
«شما باید
کوشش کنید و دانشگاه را اصلاح کنید و احساس کنید که اسلام است که می تواند دانشگاه
را اصلاح کند و اصلاح دانشگاه زمانی آسان است که فرزندانمان را از دوره دانش آمزی
زیر نظر بگیریم که اگر فرزندانما در کودکی درست تربیت شدند، دانشگاه زحمتش کمتر می
شود». (27/1/1364)
«دانشگاه را
باید شما رو به خدا ببرید، رو به معنویت ببرید و همه درس ها هم خوانده بشود، همه
درس ها هم برای خدا خوانده بشود. اگر این را می توانستید که شما برای این کار
بروید و این کار را بکنید در کارتان موفقید، چه برسید به مقصدتان، چه نرسید به
مقصدتان». (19/9/1364)
«اکنون که
دانشگاه ها و دانشسراها در دست اصلاح و پاکسازی است بر همه ما لازم است با متصدیان
کمک کنیم و برای همیشه نگذاریم دانشگاه ها به انحراف کشیده شود و هرجا انحرافی به
چشم خورد با اقدام سریع به رفع آن کوشیم و این امر حیاتی باید در مرحله اول با دست
پرتوان خود جوانان دانشگاه ها و دانشسراها انجام گیرد که نجات دانشگاه از انحراف،
نجات کشور و ملت است.
و اینجانب به
همه نوجوانان و جوانان در مرحله اول و پدران و مادران و دوستان آنها در مرحله دوم
و به دولتمردان و روشنفکران دلسوز برای کشور در مرحله بعد وصیت می کنم که در این
امر مهم که کشورتان را از آسیب نگه می دارد با جان و دل کوشش کنید و دانشگاه
ها را به نسل بعد بسپرید. و به همه نسل
های مسلسل توصیه می کنم که برای نجات خود و کشور عزیز اسلام آدم ساز، دانشگاه ها را از انحراف و غرب
و شرق زدگی حفظ و پاسداری کنید، و با این عمل انسانی اسلامی خود دست قدرت های بزرگ
را از کشور قطع و آنان را ناامید نمایید». (وصیت نامه سیاسی الهی)
·
تمامي مديران كشور در
سطوح مختلف بايد رد هر لحظه كار خود به ياد داشته باشند كه اساس نظام ما بر مكتب
اسلام استوار است و در چنين نظامي هدف خدمت، بر پايه تفكر توحيدي است كه مردم براي
پايداري آن جان و مال خود را تقديم كردهاند.
·
در دستگاه اجرائي از
همه تخصصها و توانائيها بايد به نحو احسن استفاده شود، اما هر فردي بايد در
جايگاه خود قرار بگيرد و در رأس آنها تفكر اسلامي غالب شود و در فضاي كاري شما
روحيه حزب اللهي حاكم گردد. 3/6/72
·
هيچ سياستمدار و ملتي
نيست كه شعارهاي جمهوري اسلامي ايران مبتني بر تأمين عدالت، نفي استبداد و مخالفت
با زورگوييهاي استعمار و استكبار را نپذيرد. از اين رو ما بايد پيام ارزشهاي خود
را براي جهانيان به درستي تبيين نمائيم. 4/6/72
·
عقب ماندگي علمي تأسف
آور است اما پيشرفت علمي دليلي بر رستگاري يك كشور و ملت نيست بلكه امروز ملتهايي
وجود دارند كه در اوج علم و پيشرفت هستند اما در فساد و تباهي غوطه ميخورند و
دستهاي فساد و فحشا و اعتياد و جنايت، زندگي انسانها را به نابودي كشانده است.
14/6/72
·
نماز سرچشمه جوشاني
است كه اين همه و بسي فيوضات ديگر را در دل و جان نمازگزار سرازير ميكند و از او
انساني روشن ضمير و ثابت قدم و بي دغدغه و اميدوار ميسازد. 17/6/72
·
قضيه فلسطين تمام شده
نيست. قضيه فلسطين به حال خود باقي است. در قضيه فلسطين، نماينده فلسطين، آن امضا
كننده حقير، بدنام، روسياه و علي الظاهر فلسطيني (علي الباطنش را خدا ميداند)
نبوده كه برود و يك چيز را بفروشد. مگر ملت فلسطين عرفات است؟ عرفت چه كاره است كه
برود فلسطين را با غاصبين آن معامله كند.
·
جمهوري اسلامي ايران
حرفش را از زبان امام بزرگوارش و از زبان ملت ايران در اين 15 سال گفته است و باز
هم حرف همان است؛ حق با گذشت زمان كهنه و ناحق نميشود و ظلم با گذشت زمان مشروعيت
پيدا نميكند. چهل و پنج سال پيش ظلمي انجام گرفته است و خانه ملت فلسطين از آنها
غصب شده است. تمامي اين خانه بدون قيد و شرط بايد به ملت فلسطين برگردد. 27/6/72
·
نماز جمعه يك كانون
اجتماعي در فكر، مشي سياسي عواطف و محبت مردم و در حركت عمومي كشور است لذا ترديدي
نيست كه دشمنان اسلام از پديدهاي با چنين ويژگيهاي مهم غافل نخواهند بود و به
شيوههاي مختلف عليه آن كار ميكنند. 28/6/72
·
ملت ايران همه روزها
و سراسر تاريخ خود را مديون و مرهون جوانمرداني است كه با حضور فداكارانه خود در
صف دفاع از ميهن عزيز، انقلاب بزرگ خود را پيروز و ملت كهن خود را سربلند و رو
سفيد كردند.
·
مردم ما بايد آن
روزهاي پر محنتي را كه كشور اسلامي مورد تهاجم دشمنان قرار داشت و در بيرون و درون
مرزها، در لباسها و زير نامهاي گوناگون به ملت و كشور ما جفا و دشمني و خيانت ميشد
هرگز از ياد نبرند.
·
وظيفه قدرداني از
ايثارگران به ويژه، شهيدان فريضهاي عيني و هميشگي است. 1/7/72
·
آمريكا با ابراز و
تكنولوژي گسترده تبليغاتي كه در اختيار دارد افكار عمومي مردم دنيا را نسبت به
تجاوز به ملتهاي تحت ستم و غارت ثروت آنان، فريب داده و فجايع خود را به گونهاي
موجه جلوه ميدهد و به همين دليل آمريكا نزد ملت ايران و مردم آگاه جهان منفورترين
كشور است و لذا سياست قطعي جمهوري اسلامي ايران عدم رابطه و مذاكره با آمريكاست.
4/6/72
* بدنبال
درگيريهاي شديد نيروهاي امنيتي هند و مبازران مسلمان كشمير حداقل سي نفر كشته شد.
30/6/72
* 14 تن از
مسيحيان تبعه كشورهاي بيلوروسي فدراسيون روسيه به دين اسلام گرويدند.
* سازمان
ملل: 4 هزار مسلمان بوسنيايي در اسارت كرواتها هستند.
* شيمون پرز:
ايران و اسلام مهمترين خطر براي شيوخ عربي است. 5/7/72
* صهيونيستها
در نخستين عمليات سركوبگرانه پس از امضاي پيمان سازش «ساف- تل آويو»، در يورش 11 ساعته
از مواد منفجره، موشكهاي ضد تانك و هليكوپتر استفاده كردند. 11/7/72
* در آستانه
برگزاري انتخابات در مصر 11 تن بر اثر ديگري ميان مسلمانان انقلابي و پليس رژيم
مصر كشته و زخمي شدند. 12/7/72
* نظاميان
آمريكا 1300 مسلمان سومالي را به خاك و خون كشيدند.
* رژيم عراق
هورهاي جنوب را به سم آغشته كرد. 14/7/72
اخبار داخلي
* دستگاه
دروگر برنج در مازندران ساخته شد.
* 810 هزار
مهاجر جنگ تحميلي به شهرهاي خود بازگشتند. 18/6/72
* وزارت امور
خارجه: ايران هيچ گونه پيش شرطي را براي مذاكره با امارات نميپذيرد.
* آمريكا در
يك موضعگيري رياكارانه بار ديگر براي بهبود روابط با ايران ابراز تمايل كرد.
* اولين
كنگره بين المللي نفت، گزا و پتروشيمي در اصفهان آغاز به كار كرد.
* مانور
مشترك نيروي دريائي سپاه و ارتش در آبهاي مناطق شمالي و مياني خليج فارس آغاز شد.
* بيش از 145
هزار واحد مسكوني در جريان سيلهاي اخير تخريب شد.
* اولين واحد
توليد برق خورشيدي در كشور مورد بهرهبرداري قرار گرفت. 22/6/72
* رئيس
جمهور: مسلمانان از خيانت “ساف” به انقلاب فلسطين نخواهند گذشت.
* هشتم آبان
ماه به عنوان روز بسيج دانشآموزي كشور تعيين شد. 24/6/72
* رئيس جمهور
زنگها را براي 5/17 ميليون دانش آموز به صدا در آورد. 27/6/72
* اولين
سمينار تبيين انديشههاي دفاعي امام آغاز به كار كرد.
* طي بخشنامهاي
از سوي دبير كل حمل و نقل هوائي بين المللي (ياتا)، واژه «خليج فارس» در همه نقشههاي
بين المللي شركتهاي هواپيمائي جهان استفاده ميشود. 29/6/72
* اولين طرح
مستقل لاستيك ايران با سرمايه گذاري 65 ميليارد ريال در كرمان شروع به توليد كرد.
* ائمه جمعه
سراسر كشور پيمان ذلتبار ساف- تل آويو را محكوم كردند.
* 400
كليومتر از ارتفاعات چهارگنبد سيرجان از وجود اشرار مسلح پاكسازي شد.
* ميزان
توليد گندم در كشور از مرز 11 ميليون تن گذشت. 4/7/72
* آقاي هاشمي
رفسنجاني پيرامون راههاي افزايش قيمت نفت، تلفني با فهد گفتگو كرد.
* امارات
آمادگي خود را براي مذاكره مستقيم پيرامون جزاير ايراني اعلام كرد
* معارضين
مسلمان عراقي با حمله به يك گروه از عناصر گروهك منافقين در جاده بغداد- كويت 12
تن از آنان را بهلاكت رساندند. 6/7/72
* بازسازي 82
شهر جنگزده پايان يافت و 5 شهر باقي مانده در حال بازسازي است.
* سقف توليد
نفت ايران در اجلاس اخير «اوپك» از 34/3 به 6/3 ميليون شبكه در روز افزايش يافت.
8/7/72
* نوزدهمين
نمايشگاه بين المللي تهران با سخنان رئيس جمهور آغاز بكار كرد.
جمهوري
آذربايجان از مناطق مسلمان نشين قفقاز است كه داراي تاريخ و فرهنگي غني و كهن ميباشد
و در حفظ و صيانت دين و باورهاي خويش نقش مهمي را عهدهدار بوده است. اين ناحيه
بدليل واقع شدن در ساحل بحر خزر و استقرار بين شرق و غرب محل تلاقي و تبادل تمدنها
و فرهنگهاي گوناگون بوده و طي قرون متمادي در زمينههاي فرهنگي، علمي و سياسي، از
اهميت ويژهاي برخوردار بوده است.
اين سرزمين
نسبتاً كوهستاني كه داراي آب و هوايي معتدل ميباشد و از 8 رودخانه بزرگ و حدود
1200 روخانه كوچك و چشمههاي متعدد بهرهمند است به لحاظ مناظر طبيعي و پوشش گياهي
پرجاذبه بوده و 4200 گونه گياهي در آن قابل مشاهده است.
جغرافيدانان
مسلمان در آثار خويش لفظ آذربايجان را به سرزمين جنوب ارس و لفظ اران را به بخش
شمالي ارس تا دربند و كوههاي قفقاز و مرز گرجستان، اطلاق نمودهاند، ابن فقيه در
كتاب «البلدان» ابن خرداذ به در «المسالك و الممالك» و «ابن حوقل» در «صورة الارض»
خود چنين نظري دارند. در كتاب «حدود العالم من المشرق الي المغرب» كه در سال 372
هـ ق تأليف شده، آمده كه آذربايجان، اران و ارمينيه سه ناحيه ميباشد.[1]
ابوالقاسم بن
احمد جيهاني نيز اين سه منطقه را از يكديگر تفكيك كرده است.[2]
مقدسي در
خصوص سرزمين رحاب مينويسد: من اين سرزمين را به سه خوره بخش كردهام. نخستين آنها
از بالاي درياچه اران [الران] است سپس ارمينيه و در پايان « آذربايجان» باشد.[3]
مسعودي نيز در «مروج الذهب» از اين مناطق بطور جداگانه اسم ميبرد.[4]
* بيداري
اسلامي در جمهوري آذربايجان
نخستين بار
«حذيفة بن يمان» فرمانده سپاهيان اسلام به آذربايجان يورش برد و چنانچه «واقدي» در
مغازي خود ميگويد اين خطه توسط مغيرة بن شعبه در سال 20 هجري فتح گرديد. «بلاذري»
از منابع ديگر نقل ميكند كه وليد به عقبه به همراه اشعث بن قيس به آذربايجان
آمدند. اشعث بتدريج اين سرزمين را فتح نمود و گروهي از مسلمانان را در اين نواحي
اسكان داد تا افراد بومي را به سوي اسلام دعوت كنند.[5]
اشعث در زمان حضرت علي(ع) والي آذربايجان بود كه نحوه حكمراني وي مورد انتقاد شديد
حضرت علي(ع) قرار گرفته است. با ضميمه شدن آذربايجان به قلمرو اسلامي، اهالي
بتدريج آئين جاوداني اسلام را پذيرا شدند، اما طوايف غُز كه در قرون هفتم و هشتم
باين نواحي سرازير شدند، در اواسط قرن دهم ميلادي اسلام آوردند.
هنگامي كه روسها
به آذربايجان دست يافتند با وضع قوانين تبعيض آميز و اقدامات تنبيهي و به آتش
كشانيدن اموال مردم، ميكوشيدند تا مسلمانان را تحت شرايط سختي قرار دهند، ولي در
پايان قرن هيجدهم از كينه ورزي روسيه نسبت به افراد مسلمان كاسته شد و مسلمانان در
بر پايي آيينهاي مذهبي و شعائر ديني آزادي داشتند.
با اين حال
مردم آذربايجان چون ديگر افراد مسلمان در امور سياسي و اداري نقشي نداشتند و از
استبداد تزارها در امان نبودند و دولت روسيه در قرن نوزدهم ميلادي به بهانه
اصلاحات فرهنگي، با باورهاي مذهبي مردم به مبارزه برخاست و از آنجا كه تعاليم
مذهبي هرگونه سلطه كفار را نفي مينمود، مسلمانان براي دفع اين تهاجم فرهنگي با
استواري خاصي از خود مقاومت نشان دادند.
پس از انقلاب
اكتبر 1917 م كه بلشويكها قدرت را در دست گرفتند، حكومتي را بر شوروي سابق حاكم
نمودند كه بر ايدئولوژي ماركسيستي استوار بود و تعارض علني با مذهب، از اهداف مهم
آن بود.
اعمال فشار
به روحانيون و افراد مؤمن و متهم كردن اين افراد تحت عناوين: ضد انقلاب، خرابكار و
جاسوس. جلوگيري از تعليمات مذهبي با وضع قوانين ويژه. گنجانيدن تعليماتي در برنامه
درسي مدارس به نحوي كه ذهن كودكان را نسبت به مذهب نظير انجمن دانش و باشگاههاي بي
ديني و طرح آموزش ماده گرايي علمي و اشاعه تفكر ضد ديني كه گاهي متأسفانه با كمك
گرفتن از مفتيان وابسته، براي اين حاكميت ضد ديني، توجيه شرعي ميآورد.[6]
يكي از
مبارزات دولت ماركسيستي با مذهب به صورت شكنجههاي بسيار وحشتناك بروز مييافت كه
به برخي از اين جنايات اشاره ميشود:
كوبيدن
ميخهاي آهنين در كاسه سرزندانيان، نفت پاشيدن بر روي زندانيان مسلمان و آتش زدن
آنان، كاسه سر زندانيان را بين صفحات آهني گذاشته و اين صفحات را به برق وصل مينمودند،
روغن جوشيده را بر سر و روي مسلماني كه به جرم ديانت محكوم شده بود ميريختند. سر
افراد را به يك وسيله نقليه وصل و پاي آنان را به وسيله نقليه ديگر بسته و اين دو
را در جهت عكس هم حركت ميدادند و…[7]
با وجود اين
همه شكنجه و مخالفت علني با مسلمانان، رژيم ماركسيستي موفق به جدا نمودن مردم از
مذهب نشد و باورهاي اسلامي بيش از گذشته در قلوب مردمان اين سامان رسوخ يافت و
تنفر مردم از نظام الحادي افزون گرديد و اعتقادات ديني، آنان را براي مبارزه با
عوامل حكومتي قويتر نمود و اسلام حتي در بين گروههايي از مردم آذربايجان كه
تمايلات قوي ديني ندارند به عنوان بخشي از هويت آنان تلقي گرديد و اينان حمله به
نهادهاي اسلامي را هجوم بر عليه هويت ملي، ميدانند و در وضع كنوني كه با حمايت
استكبار، آذربايجان مواجه با بحراني عميق شده؛ مردم راه رهايي از اين معضل را در
دين و باورهاي مذهبي و گرايشهاي معنوي جستجو ميكنند.
غرب و
دولتهاي مرتجع منطقه كه از چنين بيداري اسلامي سخت نگران شدهاند ميكوشند تا با
بهرهگيري از بحران سياسي و دامن زدن به تشنجهاي منطقهاي، به تبليغلت ضد ديني در
منطقه دامن زده و حركتهاي غير مذهبي و خالي از محتواي اسلامي را تقويت كنند.
* شيعيان
عاشق
اكثريت سكنه
آذربايجان پيرو آيين پرصلابت تشيع ميباشند و آنان اين اعتقاد را در مراسم ولادت و
نامگذاري اعياد و مراسم و سنتهاي اجتماعي بروز ميدهند. مراسم عزاداري براي حضرت
اباعبدالله الحسين(ع) را با شكوه ويژهاي برگزار ميكنند و براي سلامتي كودكان،
آنان را از زير پرچمهاي عزاداران امام حسين(ع) عبور ميدهند. اين مراسم در شرايط
اختناق در خانهها برگزار ميگرديد و مراسم شادي در ايام محرم و صفر تعطيل ميشد.
قرآن در نزد
مسلمانان جايگاه و احترام والايي دارد و با شنيدن نام حضرت محمد(ص) با دست به صورت
خود كشيده و صلوات ميفرستند. هر سال در روز عاشورا دهها هزار نفر در كنار مقبره
رحيمه خانم (كه عقيده دارند خواهر حضرت فاطمه معصومه(س) است) اجتماع نموده و به
سوگواري ميپردازند.
در سالگرد
پيروزي انقلاب اسلامي ايران به جشن و سرور پرداخته و كوچه و بازار را چراغاني ميكنند.
در غم از دست دادن شهيد مظلوم دكتر بهشتي 40 روز سوگواري كردند. خاك ايران را ميبوسند
و به ياد شهيدان ايران در رود ارس وضو ميگيرند و تأثر خود را از زيارت ننمودن
حضرت امام خميني(ره) اعلام ميدارند.
آرم جمهوري
اسلامي ايران را به نشانه ديانت و مذهبي بودن بر سنگ مزار اموات خويش حك مينمايند،
قرآن اهدايي فهد را پس داده و با كمال ميل قرآنهايي را كه از سوي ايران تهيه شده و
داراي آرم جمهوري اسلامي است حتي با مبالغي گزاف، تهيه ميكنند.
اهل سنت
آذربايجان كه تابع فقه حنفي هستند مسجد جامعي بنام مسجد آجاربك دارند. پيروان تسنن
در شهرهاي شكي، شاماخي، گوي چاي و اطراف شهر قبا سكونت دارند.
بر خلاف اين
باورهاي عميق ديني و گرايش مذهبي، در مواردي بدليل فشار و سلطه 70 ساله كمونيسم و
ضعف تبليغات عميق مذهبي، امكان رشد حركتهاي غير مذهبي در اين سرزمين تقويت شده و
اين پديده براي رستاخيز اسلامي مانعي جدي به شمار ميرود. حزب كمونيست سابق، جبهه
ملي آذربايجان، حزب سوسيال دموكرات آذربايجان و رهبران مسلمانان چهار نيروي مهم
داخلي آذربايجان هستند كه در ميان اينها، نقش افراد مسلمان در مسايل سياسي و اداري
تا حدودي ضعيف شده و احزاب ملي كه از سوي تركيه حمايت ميشوند و تشكيلات ضد ديني
يا لائيك با حمايت استكبار چون علفهاي هرزي در اين گلستان تشيع، در حال روئين ميباشند.
بر اثر اين
حركتهاي غير مذهبي، فرهنگ مبتذل غرب از طريق تركيه وارد منطقه شده و در
ويدئوكلوپها بدترين فيلمها نمايش داده ميشود، زنهاي روسي نيز در صدد به فساد
كشيدن جوانان مسلمان ميباشند و اين برنامهاي است كه از سوي دولت روسيه حمايت ميشود
تا از اين طريق گرايشهاي معنوي مردم را به تحليل برده و به اهداف شوم خويش دست
يابد.
توليد شراب و
خريد و فروش مشروبات الكلي نيز امري معمولي شده و بين عدهاي از مردم فاقد قباحت
است. بي حجابي نيز حركت وقيحانهاي است كه چون آفتي زنان اين خطه را مورد تهديد
جدي قرار داده و احتمال دارد در آينده تأثير منفي خود را در جامعه مذهبي آذربايجان
نشان دهد.
* مسايل
سياسي آذربايجان
رقابت پنهان
بازيگران سياسي يعني آمريكا و روسيه از يك سو و سياستهاي حاكم بر اين جمهوري در
نحوه بهرهگيري از شرايط سياسي در جهت دستيابي به منافع ملي و اسلامي از سوي
ديگر، به آذربايجان ناگواريهايي را تحميل نموده است. بنيانهاي اصيل مذهبي و
اعتقادات اسلامي مردم به همراه همجواري اين منطقه با جمهوري اسلامي ايران و شرايط
ژئوپليتيكي موجب آن گشته تا استكبار و در رأس آن آمريكا نسبت به تحولات سياسي اين
جمهوري حساس باشد و احياناً به تحركات و تشنجاتي دامن بزند.
وجود منافع
غني نفت و واقع شدن آذربايجان در ساحل غربي بحر خزر و اينكه ميتواند مدخلي براي
ورود غرب به آسياي ميانه باشد و از اين طريق اهرمهاي فشار را بر عليه ايران بكار
گيرد، موجب آن گشته تا آمريكا در منطقه سرمايهگذاريهاي سياسي و فرهنگي به عمل
آورد و حلقهاي از زنجير امنيت با گرايش به غرب در آن پديد آورد. بكار بردن
ديپلماسي بازدارنده در مقابل تلاشهاي جمهوري اسلامي ايران مبني بر ايفاي نقش
ميانجي صلح و مورد اعتماد آذريها و ارامنه در بحران قرهباغ از جمله واكنشهاي
لجوجانه آمريكاست.
معاون كميته
هماهنگي كمكهاي آمريكا به جمهوري مشترك المنافع طي مصاحبهاي اعلام نمود: «واشنگتن
از الگو قرار گرفتن تركيه براي جمهوريهاي آسياي ميانه حمايت ميكند»[8]
در راستاي چنين سياستي است كه تركيه مشغول سرمايهگذاري فرهنگي و فكري در
آذربايجان است تا موقعيت و نفوذ خود را در منطقه عميق ساخته و بتواند بيش از گذشته
بر تصميمات و تحركات اين جمهوري تأثير بگذارد، تمام تلاش تركيه در اين جهت است كه
چهرههاي سياسي، فرهنگي مسلمان مجالي براي عرضه انديشهها و تفكرات اسلامي خود در
بافت اجتماعي و سياسي آذربايجان نداشته باشند.
در اين
راستا، تركيه ضمن تربيت نيروهاي متخصص و فني و اعزام آنان به آذربايجان، فليمهاي
مبتذل توليد نموده و از طريق باكو آنان را پخش ميكند.
دولت تركيه
در سالهاي اخير تلاش نمود تا بين آذربايجان و رژيم اشغالگر قدس، روابط ديپلماتيك
برقرار شود و انعقاد توافقنامه بين باكو و تل آويو، خينت بزرگ سياسي بود كه با
تحريك و تشويق زمامداران لائيك تركيه صورت گرفت.
سياستهاي
افراطي و ناسيوناليستي ابوالفضل ايلچي بيك در طول يك سال اخير كه در جهت منافع
آمريكا و تركيه بود، اختلاف بين احزاب و گروههاي دموكرات و مذهبي را تشديد نمود كه
ارمغان شوم آن تضعيف جبهه آذربايجان و پيشروي ارتش ارمنستان در خاك اين كشور تازه
از بند رسته بود. سرنگوني ابوالفضل ايلچي بيگ رئيس جمهور آذربايجان و فرار وي به
نخجوان و رأي عدم اعتماد 93% مردم اين جمهوري به سياستمدار متواري شده، از مظاهر
شكست ديپلماسي تركيه و آمريكا در منطقه است. آري مسلماناني كه نفرت خود را از
الحاد با تمامي وجود اعلام كردند نميتوانند شاهد و ناظر رشد نوع ديگري از كمونيسم
كه همان لائيك و بي قيدي مذهبي است باشند. گرايشهاي مذهبي همچنان هويت ملي اين
جمهوري را تشكيل ميدهد و بين مسائل مذهبي و ملي آنان پيوندي عميق وجود دارد.
* معضل قرهباغ
نخستين بار
حمدالله مستوفي، مورخ قرن هشتم هجري به نام «قرهباغ» اشاره نمود.[9]
اين قلمرو
قبل ازمسيحيت و در قرون اوليه بعد از ميلاد حضرت عيسي(ع) به عنوان سرزمين تاريخي
«آرت سخ» (Artsak)
ناميده ميشد و همچون ديگر سرزمينهاي قفقاز بخشي از امپراطوري ايران قبل از اسلام،
قلمداد ميگرديد. با ظهور و نشر اسلام، «قرهباغ»[10]
به عنوان بخشي از امپراطوري اسلام، به حساب آمد.
سپاهيان مغول
در قرن سيزده ميلادي و تيموريان در قرن چهاردهم، قرهباغ را اشغال نمودند و در طي
دهه دوم قرن هفدهم، ساكنين اين منطقه مبارزاتي را بر عليه دولت عثماني آغاز كردند
و مقارن با سلطنت نادرشاه افشار 5 ايالت از ولايات قرهباغ كوهستاني، خودمختار
شدند. منابع ايراني و آذري عقيده دارند كه در عصر قاجاريه با كوچ اجباري خانوارهاي
ارمني ساكن ايران به اين منطقه، قرهباغ ارمني نشين شد، در اين عصر (اواسط قرن
هيجدهم) قرهباغ يكي از واحدهاي دولت قاجار به شمار ميرفت كه با پيوستن قرهباغ
كوهستاني به قرهباغ تاريخي، خانات قرهباغ بوجود آمد كه با انعقاد معاهده تركمن
چاي بين ايران و روسيه و تسلط قواي روسي بر اين ناحيه، خانات قرهباغ منحل و در
سال 1822 ميلادي ايالت قرهباغ، تشكيل شد. پس از سال 1828 م با تركيب مناطق
اليزابت پل و شوشا با يكديگر، منطقه «زنگه زور» بوجود آمد كه با الحاق زنگه زور و
جوانشير به جمهوري ارمنستان در ناحيه باقي مانده ايالت، استاني تحت عنوان «ناگورنو
قرهباغ» پديد آمد. در دوران كوتاه استقلال جمهوريهاي ارمنستان، گرجستان و
آذربايجان جمهوري آذربايجان مدعي مالكيت بر قرهباغ بود كه ارمنيهاي ساكن قرهباغ
در مقابل اين ادعا، واكنش سختي نشان دادند، اين واكنش با هجوم دولت عثماني به
منطقه، خنثي گرديد.
در اوايل دهه
1920، ارمنيهاي ساكن قرهباغ با حمايت ارمنستان بر عليه حكمرانان آذربايجان قيام
كرده و اين جريان منجر به جنگي تمام عيار بين ارمنستان و آذربايجان شد. در تابستان
1921 م در دوران استالين ناگورنو قرهباغ و نخجوان رسماً به عنوان جزيي از جمهوري
آذربايجان قلمداد گرديد و طي حكمي در 24 ژوئيه 1923 و منطقه خودمختار قرهباغ
موجوديت يافت. طبق مفاد اين حكم، منطقه ياد شده قسمت كوهستاني بخشهايي از
آذربايجان را در بر ميگرفت كه شامل قرهباغ قديمي و بخش كوچكي از كوباتلينسك (كه
قبلاً جزو زنگه زور محسوب ميشد) بود.[11]
مرزهاي
ناگورنو قرهباغ طوري ترسيم گرديد تا ارامنه اكثريت خود را در اين منطقه حفظ كنند.
با اين حركت استالين، شرايط وخيمي پيش آمد كه باعث تداوم كينه جويي و رقابت بين
ارمنستان و آذربايجان گرديد و آنقدر اين دو جمهوري درگير مناقشه بر سر قرهباغ
شدند كه از فشارهاي دولت ماركسيستي غافل گشتند.
ايالت
ناگورنو قرهباغ فعلي با مساحت حدود 4400 كيلومترمربع در جنوب غربي آذربايجان قرار
دارد و به 5 ناحيه عمده تقسيم ميشود و دو شهر و 7 شهرك دارد. طبق آمار سال 1989
ميلادي حدود 190000 نفر سكنه داشته كه 77% آن ارمني و 5/22% آذربايجاني بودهاند.[12]
انواع سنگهاي ساختماني و منابع فلزي جزء معادن اين منطقه هستند و انگور، پنبه و
غلات در آن بدست ميآيد. پرورش گوسفند، تربيت كرم ابريشم و كندوداري در آن رواج
دارد.[13]
با روي كار
آمدن گورباچف در 11مارس 1985 م به عنوان رهبر جديد شوروي و اعلام سياستهاي
پرسترويكا و گلاسنوست ارامنه قرهباغ در خصوص سرنوشت خويش، عكس العمل نشان دادند و
در پاييز 1987 م با انجام تظاهراتي در «استپاناكرت» (مركز ناگورنو قرهباغ)
خواستار الحاق اين منطقه به ارمنستان شدند و با ارسال طوماري حاوي هشتاد هزار
امضاء خطاب به ديوان عالي شوروي سابق، از خواسته خود دفاع كردند، در ژوئن 1988 م
شوراي عالي ارمنستان به اتفاق آراء، پيوستن قرهباغ به ارمنستان را اعلام كرد كه
قوه مقننه آذربايجان چنين تصميمي را بي اساس و مردود اعلام نمود.
از اين
تاريخ، بحران قرهباغ شكل حادتري بخود گرفت و طي سالهاي (1981-1988) جنگ ميان دو
قوم آذري و ارمني وارد مرحله جديتر شد، مسكو در ظاهر نسبت به اين بحران، ادعاي بي
طرفي داشت ولي بتدريج جانب ارامنه را گرفت. اقدامات دولت مركزي به نفع ارامنه و بر
عليه آذريها، خشم مسلمانان اين جمهوري را موجب گرديد و باكو صحنه اصلي تظاهرات شد
و آذريهاي مسلمان آشكارا خشم و نفرت خود را از عملكرد كرملين اعلام نمودند، حكومت
مركزي به جاي توجه به خواست مردم آذربايجان، فاجعه كشتار باكو را در سال 1990 م
بوجود آورد كه منجر به شهادت 3500 نفر مسلمان آذري گرديد. با فروپاشي شوروي و
همزمان با بروز ناآراميهاي سياسي در جمهوري آذربايجان، نيروهاي ارمني با گشودن دو
جبهه جديد، خشنترين حملات خود را عليه اين سرزمين اسلامي آغاز كردند. حملات ارامنه
منجر به اشغال شهر آذري نشين «شوشا» در «دالان لاچين» گرديد و با تصرف اين گذرگاه،
ارامنه موفق شدند قرهباغ را به ارمنستان متصل نمايند.
ايران با
تلاش صادقانهاي موفق شد آتش بس پايداري را به مدت دوازده روز در بهار سال 1371 ش
بين ارمنستان و آذربايجان ايجاد كند كه با تحريك استكبار و كاستن نقش مؤثر جمهوري
اسلامي از سوي دشمنان نامرئي اين آتش بس شكسته و جنگ با شعلههاي افزونتر آغاز شد،
در وضع فعلي ارتش ارمنستان تعدادي از شهرها، روستاها و مناطق استراتژيك جنوب غربي
آذربايجان را به تصرف خود درآورده و دهها نفر مسلمان غير نظامي را در نقاط تحت
اشغال به شهادت رسانيده است، رد اين اوضاع نابسامان، روسيه از آب گل آلود ماهي ميگيرد
و به بهرهبرداري از اوضاع ناهنجار، درصدد توسعه منافع خود در منطقه قفقاز ميباشد.
* نگاهي به
جمهوري خودمختار نخجوان
نخجوان كه در
برخي منابع بصورت «ناخ جاوان» آمده، سرزميني است كهن كه بر حسب عقيده عدهاي، حضرت
نوح(ع) پس از طوفان معروف- كه عذاب خداوند بود- در آن مسكن گزيد. بطلميوس آن را
«ناكسوآنا» (Naxouana)
ضبط كرده و در منابع اسلامي به صورت «نشوي» (نشوه) آمده است. ياقوت حموي آن را
موضعي از ولايت آذربايجان ميداند.[14]
«لسترنج» مينويسد: «نخجوان همان «نشوي» در نزد جغرافينويسان عرب است كه در كتب
ذكر آن مكرر آمده است.»[15]
بلاذري بناي نخجوان را به خسرو انوشيروان نسبت ميدهد.
نخجوان در
قرن هفتم ق-م بخشي از اراضي دولتهاي ماناوماد بود. در اوايل قرن اول هجري نخجوان
به دست لشكريان اسلام به فرماندهي «جيب بن مسلمه فهري» فتح گرديد.[16]
در قرون دهم و يازدهم ميلادي مورد هجوم غزان و در اوايل قرن سيزدهم ميلادي
هدف تهاجم مغولان قرار گرفت. از سال 1501
م (907 هـ ق) نخجوان تحت حاكميت صفويان درآمد و در قرون 16 و 17 ميلادي كه مصادف
با جنگهاي ايران و عثماني بود، اراضي نخجوان به صحنه منازعه بين سپاهيان اين دو
دولت تبديل شد.[17]
در طي جنگهاي ايران و روس در سالهاي 1826-1828 م نخجوان از سوي ارتش روسيه تزاري
اشغال گرديد و طبق «معاهده تركمانچاي» اراضي اين سرزمين به تصرف دولت روسيه درآمد.[18]
در مارس 1921
م نخجوان به صورت بخشي از جمهوري آذربايجان درآمد و در نهم فوريه 1924 م به صورت
جمهوري خودمختار تأسيس يافت. نخجوان با وجود آنكه در جنوب ارمنستان واقع شده از
لحاظ اداري و جغرافيايي به آذربايجان تعلق دارد.[19]
مساحت نخجوان
5500 كيلومترمربع است و با ارمنستان در شمال 224 كيلومتر، با تركيه 11 كيلومتر(در
غرب) با ايران (در جنوب) 163 كيلومتر مرز مشترك دارد. به 5 منطقه اداري- كشوري
تقسيم ميشود و سه شهر و سه شهرك و 250 روستا دارد و مركز حكومت آن نخجوان ميباشد.
سيصد هزار نفر سكنه دارد كه 95% آن آذري هستند.
در زمان سلطه
ماركسيستها، شيعيان اين سامان تحت فشارها و تنگناهاي شديدي بودند و كليه اماكن
مذهبي و مساجد آنان تخريب و به مراكز غير مذهبي تبديل گرديد و امروزه كمتر آثار
معماري اسلامي در اين جمهوري به چشم ميخورد. كه از گرايش مذهبي حكايت كند.
فروپاشي نظام كمونيستي و عدم پيشبيني برنامههاي اقتصادي و مشخص نبودن وضع مالكيت
به همراه بحرانهاي سياسي آذربايجان و تهاجم نظامي ارمنستان، وضع اسفناكي را بر اين
سرزمين حاكم نموده است.[20]
* سيماي
اقتصادي آذربايجان
توليدات
كشاورزي در آذربايجان بدليل شرايط مناسب آب و هوايي و موقعيت جغرافيايي متنوع است.
مهمترين اين محصولات عبارتند از: انگور، پنبه، مركبات، چاي سبز، ميوه، سبزيجات،
غلات، زيتون و زعفران. بخش كشاورزي يك سوم توليدات ناخالص ملي را به خود اختصاص
داده است، متأسفانه بخش عظيمي از انگور اين جمهوري به شراب تبديل ميشود كه در
داخل اين كشور، روسيه و جمهوريهاي ديگر قفقاز به فروش ميرسد.
نفت خام، گاز
طبيعي، سنگ آهن، بوكسيت و انواع سنگهاي ساختماني از جمله منابع معدني اين جمهوري
است كه در بين اين منابع، نفت از اهميت ويژهاي برخوردار ميباشد. سابقه استخراج
نفت در آذربايجان به قرن نوزدهم ميلادي ميرسد و بخاطر استخراج منابع نفتي، وضع
اقتصادي آن متحول گرديد و بتدريج به سوي توسعه صنعتي و شكوفايي اقتصادي گام
برداشت. كل ذخاير نفتي آن به 3/3 ميليلارد بشكه ميرسد ولي اخيراً بدليل بحرانهاي
داخلي و تداوم كشمكشها و دخالت نظامي ارمنستان استخراج و صدور نفت آن به ميزان
قابل توجهي سير نزولي يافته است.
آب و هواي
معتدل، شرايط مناسب اقليمي و مراتع سرسبز، سبب توسعه دامپروري در آذربايجان ميّاشد
و پرورش گوسفند، بز، بوفالو، شتر و اسب در آن بطريق سنتي رواج دارد[21]،
كندوداري و تربيت كرم ابريشم نيز شغل عدهاي از مردمان اين سامان است. همچنين
بدليل مجاورت با درياي خزر شيلات و ماهيگيري در آن توسعه يافته است.
علاوه بر
صنايع وابسته به نفت انواع صنايع آهن و فولاد، الكترونيك، صنايع نساجي و توليد
آلومينيوم در اين جمهوري استقرار دارد.
در آذربايجان
متجاوز از 1200 كيلومتر خطوط راه آهن وجود دارد كه 75% محمولهها در اين جمهوري
توسط راه آهن حمل و نقل ميشود.[22]
مهار نفس
سركش
اميرالمؤمنين(ع):
«اقمعوا هذه
النفوس فانها طلقة ان تطيعوها تنزع بكم الي شر غاية»(غرر الحكم- ص 138)
اين نفوس
سركش را مهار كنيد و از خواهشهاي نادرستشان باز داريد كه خودسر و بيقيدند. اگر
خواستههاي آنها را پيروي نمائيد و به تمنيات نامشروعشان جامه عمل بپوشيد سرانجام
شما را در بدترين پرتگاه ميافكنند.
قسمت اول اين مقال بر معطوف ساختن توجهات در
خصوص خطر مهلك عدم تحقق عدالت اجتماعي- آنهم تنها در حد يك تذكر بسيار بسيار مختصر
و مجمل- بعنوان اصليترين و مهمترين خطري كه ماهيت اصيل و بنيادين انقلاب اسلامي و
نظام جمهوري اسلامي ايران را تهديد به نابودي كامل ميكند، اختصاص داشت. درباره
عدالت اجتماعي اگر چه حكومت واقعي اسلامي بايد در عرصه عمل و صحنه اجتماع اين مهم
را معرفي نمايد ليكن سخن گفتن و مطلب نوشتن در مورد عدالت به معناي اسلامي ناب آن
نيز ضرورت دارد، فلذا لازم است تمامي پيروان راستين امام مسأله عدالت و تبيين صحيح
آن را در كانون توجه خود قرار داده و نسبت به تبيين و تشريح اين اصل، حساسيت خاصي
از خود نشان دهند. از اين رو مقاله كوتاه پيشين با عنايت به بضاعت اندك نگارنده و
همچنين محدوديت فضاي درج يك نوشتار در مجله، صرفاً در حد يك “عنوان” و
به اصطلاح “تيتر” بايد تلقي شود و نه چيزي بيشتر از آن. و نظر به اينكه
حيات و نابودي اصالت انقلاب و نظام ما در گرو اين اصل ميباشد، شايسته است از آثار
دانشمندان و صاحبنظراني كه آيات قرآن و روايات ائمه اطهار(ع) را با ديدگاه عدالت
محور گردآوري و منتشر ساخته و ميسازند بهرهگيري نموده و به تشنگان فرهنگ اسلام
ناب محمدي(ص) اين آثار را معرفي و تبليغ كنيم.
اما خطر دومي
كه هويت انقلاب و نظام ما را در معرض تهديد از درون قرار ميدهد، مخدوش گشتن چهره
كفر ستيزي و ستم سوزي انقلاب اسلامي است. بر هيچكس پوشيده نيست كه انقلاب اسلامي
بدون اصل مبارزه با قدرتهاي استكباري بالاخص آمريكاي جهانخوار، اصلاً معنا و
مفهومي در عصر كنوني ندارد. به عبارت ديگر ادعاي اعتقاد داشتن به انقلاب اسلامي و
رهبري امام خميني (ره)، الزاماً به معناي نفي فرهنگ استكباري رايج در عالم و تلاش
نظري و عملي در نابودي كامل همه وجوه فرهنگي، سياسي، اقتصادي، نظامي و اجتماعي آن
ميباشد.
اما علي رغم
اين اصل بيّن، گروههاي مختلفي در طول عمر انقلاب سعي نمودند و مينمايند كه بدون
نفي سيستم ظالمانه استكباري، خود را در صف معتقدان به انقلاب و رهبري امام
خميني(ره) قرار داده و به اصطلاح “جابزنند”. اين گروهها چهرههاي مختلف
و ظاهرالصلاحي دارند و حتي الفاظ گوناگوني را در توجيه اعتقادات منحط خود بكار ميبرند
از موضع همسويي با سيستم اقتصاد سرمايهداري فعلي جهان و پذيرش بي چون و چراي
سياستهاي جهاني با محمل “استفاده از علم و تكنولوژي روز”، مردم و
مسئولين متعهد به نظام امام را دعوت به سازش و تسليم در برابر بزرگترين دشمن اسلام
و مستضعفين يعني آمريكاي جهانخوار مينمايند.
در واقع اين
اشخاص و گروهها در وراي تقدس مآبيها و شعارهاي فريب دهنده عاميانهشان در يك
مسأله، داراي اشتراك شعار و عمل ميباشند و اين فصل مشترك چيزي نيست جز اشتياق
زايد الوصف اينان براي رابطه با آمريكا و غرب.
اين مشتاقان
رابطه با آمريكا همان پيروان اسلام آمريكايياند كه امام خطر آنها را خصوصاً در دو
ساله آخر عمر پربركتش به پيروان اسلام ناب محمدي(ص) گوشزد ميفرمودند و مواضع فوق الذكر
طيفهاي مشتاقان رابطه با آمريكا، في الواقع بعضي وجوه اسلام آمريكايي در جامعه ما
ميباشد. اينان به محض اينكه احساس كنند ركني از اركان انقلاب اسلامي به ضعف
گرائيده و يا در حال ضعف گرائيده و يا در حال ضعيف شدن ميباشد با تمام استعداد و
توان خود در صحنه جامعه ظاهر گشته و با شادماني از اينكه انقلاب اسلامي هم بالاخره
در حل مشكلات مستأصل شده، دعوت به بالابردن دستهاي انقلابيون مسلمان و نشستن بر سر
ميز “مذاكره مستقيم” با آمريكا و “حل اختلافات في مابين دولتين
ايران و آمريكا” مينمايند.
بحمدالله ملت
ما در همان سال نخستين تشكيل نظام جمهوري اسلامي، طعم تلخ حاكميت طيفي از جريان
اسلام آمريكايي را در قالب “دولت موقت” و “رياست جمهوري بني صدر”
چشيد و وجه ليبرال مآبانه مشتاقان رابطه با آمريكا را با مشت محكم تسخير لانه
جاسوسي آمريكا توسط دانشجويان مسلمان پيرو خط امام تا مدتها طرد و نفي نمود
بطوريكه آن سنخ پيروان اسلام آمريكايي هنوز كه هنوز است نتوانستهاند پايگاه
مناسبي را حتي در بين اقليت مرفه سرمايهدار- كه غالباً تمايلات ضد انقلابي دارند-
براي خود دست و پا كنند و ناچارند اعلاميههايشان را توسط همان اعضاي كادر مركزي
قديمي بازنشسته و بالاي شصت سال خود توزيع نمايند!
در اثناي
فتوحات و عدم الفتحهاي رزمندگان در جنگ تحميلي نيز گروه ديگري از اين پيروان
اسلام آمريكايي، سر از پا نشناخته مشتاق ملاقات با رابرت مك فارلين فرستاده ويژه
كاخ سفيد بودند كه با درايت امام خميني(ره) بر شعله اشتياق اين عده نيز، افشاي
توطئه يك فارلين در مراسم سيزدهم آبان- 66 كه به امر امام انجام شد- “آب
سرد” ريخته شد.
بدنبال پذيرش
جام زهر قبول قطعنامه 598، وجه ديگري از پيروان اسلام آمريكايي به تصور تضعيف اصل
فرهنگ شهادت و ايثار و فداكاري، با پيش كشيدن پايان يافتن دوره آن فرهنگ و آغاز
“دوره حاكميت عقل و شعور”، در جامعه به خودنمايي پرداخته و حتي به
فراخواني ليبرالهاي خود فروخته و فراريان خارج از كشور مبادرت ورزيده و به اين
عناصر خائن به انقلاب اطمينان ميدادند كه بر گذشتههاي آنها صلوات فرستاده خواهد
شد و … شش ماهه دوم سال 1367 زمان ميدانداري و بر روي صحنه آمدن اين بخش از
معتقدان اسلام آمريكايي بود يعني پيچيدهترين بخشي كه نحوه برخورد و مقابله با آن
به سادگي و سهولت بخشهاي قبلي نبوده و نيست. در اين زمان امام با افراد و جرياناتي
مواجه بود كه از متن انقلاب اسلامي بوده و به عنوان ياران انقلاب و امام- بعضاً و
شايد اكثر آنان- اشتهار داشتند و با حضور در چنين بستر و فضايي، محكوم ساختن ارزشها
و اصول انقلاب اسلامي و دفاع مقدس و … را در نوشتهها، مصاحبهها، سخنرانيها و
محافل عمومي و خصوصي مطرح مينمودند و كا را به جايي رساندند كه در سالگرد پيروزي
انقلاب اسلامي- دهه فجر 67- ديگر چيزي نمانده بود كه اينان در استخفاف خط امام و
اسلام ناب محمدي(ص) مطرح نكرده باشند و غير از اعلام اشتياق جهت رابطه با آمريكا-
كه شايد از خوف برخورد قاطع و خرد كننده امام با خود، جرأت مطرح نمودن علني آن را
نداشتند- از تسخير لانه جاسوسي گرفته تا دستگيري و اعدام منافقين مسلح قاتل مردم
بيگناه و از مصادره اموال سرمايهداران توسط دادگاههاي انقلاب تا راه پيمايي برائت
از مشركين در مكه حتي سردادن شعار مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل را محكوم كرده و
به باد انتقاد گرفتند.
در واقع ميتوان
در يك جمله شرايط و اوضاع آن دوران را- به اعتقاد نگارنده اين سطور- اينگونه توصيف
كرد كه جريان اسلام آمريكايي با تمام قوا و نفرات خود به ميدان آمد. بالطبع در
چنين اوضاعي كه امام، جبههاي متحد را فراروي مسير حركت انقلاب اسلامي ميديد و
بسياري از كساني كه ميبايست در كنارش باشند را، پيشقراولان جبهه مقابل خود مشاهده
مينمود، نحوه مقابله و برخوردش پيچيدگي بيشتري را طلب مينمود و شايد راز و رمز
جاودانگي خط امام كه ضمن بيانات و پيامهاي دو سال آخر عمر پربركت امام خميني(ره)
به صورتي محوري توسط ايشان مطرح ميشد، همين پيچيدگي نحوه مبارزه با اين جريان
خطرناك باشد. به بيان امام خميني(ره):
«راه مبارزه
با اسلام آمريكايي از پيچيدگي خاصي برخوردار است كه تمامي زواياي آن بايد براي
مسلمانان پابرهنه روشن گردد و متأسفانه هنوز براي بسياري از ملتهاي اسلامي مرز بين
اسلام آمريكايي و اسلام ناب محمدي(ص) و اسلام پابرهنگان و محرومان و اسلام مقدس
نماهاي متحجر و سرمايهداران خدانشناس و مرفهين بي درد كاملاً مشخص نشده است و
روشن ساختن اين حقيقت كه ممكن نيست در يك مكتب و آئين، دو تفكر متضاد و رو در رو
وجود داشته باشد از واجبات سياسي بسيار مهمي است كه…».
(23 محرم
1409 هـ ق برابر با 14/6/1367)
امام با
اعلام آماده باش به پيروانش در همه جا براي آنكه معتقدين به اسلام ناب محمدي(ص) از
عده و عُده جريان اسلام آمريكايي خصوصاً از عناوين “دهان پركن” و
عوامفريبانه بعضي صاحبان تفكر اسلام سرمايهداري مرعوب نگردند، قبل از به روي صحنه
آمدن جريان اسلام آمريكايي و يكپارچه شدن جبهه مذكور در عرصه سياسي و اجتماعي
كشور، اقدام به افشاي تمام عيار وجوه مختلف تفكر جريان اسلام آمريكايي نمود و چهره
واقعي بسياري از صاحبان اين تفكر را كه سردمداران جريان فوقالذكر به اين زوديها
قصد “خرج كردن” و به روي صحنه آوردن آنها را نداشتند، به مردم شناساند و
از موضع قدرت مكتبي- يك تنه با اتكال به خدا- با مقابله و رويارويي با جبهه اسلام
آمريكايي در تمام وجوه آن پرداخت. مطالبي كه امام در تمامي پيامهاي دو سال آخر
عمرشان به انحاء گوناگون تكرار كرده و متذكر ميشدند ناظر به همين معناست به عنوان
مثال:
«ما بايد سعي كنيم تا حصارهاي جهل و خرافه را
شكسته تا به سرچشمه زلال اسلام ناب محمدي(ص) برسيم و امروز غريبترين چيزها در
دنيا همين اسلام است و نجات آن قرباني ميخواهد و دعا كنيد من نيز يكي از قربانيهاي
آن گردم».
(امام خميني-14/7/67)
«آمريكا و
استكبار در تمامي زمينهها افرادي را براي شكست انقلاب اسلامي در آستين دارند. در
حوزهها و دانشگاهها، مقدس نماها را كه خطر آنان را بارها گوشزد كردهام اينان با
تزويرشان از درون، محتواي انقلاب و اسلام را
نابود ميكنند. اينها با قيافهاي حق به جانب و طرفدار دين و ولايت، همه را
بي دين معرفي ميكنند. بايد از شر اينها به خدا پناه بريم». (امام خميني- 29/4/67)
«آن قدر كه
اسلام از اين مقدسين روحاني نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر نخورده است و
نمونه بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمؤمنين(ع) كه در تاريخ روشن است. بگذارم و
بگذرم و ذائقهها را بيش از اين تلخ نكنم ولي طلاب جوان بايد بدانند كه پرونده
تفكر اين گروه همچنان باز است و شيوه مقدس مآبي و دين فروشي عوض شده است… طلاب
عزيز لحظهاي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند، اينها مروج اسلام
آمريكايياند و دشمن رسول الله». (امام خميني- 3/12/67)
في الواقع
امام با اين بمبارانهاي افشاگري، جريان قوي و متحد اسلام آمريكايي را دچار انفعال
ساخت. بگونهاي كه آنها را از حالت تهاجمي به وضعيت دفاع و حفظ مهرهها و عناصر
خود كشانيد. اين حملات پي در پي امام به تمامي مواضع صاحبان تفكر اسالم آمريكايي
به قدري مؤثر بوده كه حتي امروز بعد از گذشت چهار سال از ارتحال جانگداز و جگرسوز
خميني كبير(ره)، هنوز سردمداران اصلي اين جريان جرأت علني ساختن مواضعشان را
ندارند و از اين روست كه ميبينيم براي خروج از انفعال بار ديگر چند عنصر تكنوكرات
و ليبرال مآب را هر از گاهي با احتياط به صحنه ميآورند تا اين عناصر با طرح
مسائلي همچون “مذاكره مستقيم با آمريكا” كه در سال 1369 مطرح شد و
نيروهاي انقلاب برخورد قاطعي را به طراح آن نشان دادند و طرح وي نيز مسكوت ماند تا
همين ماههاي اخير كه عنصر تكنوكرات و ليبرال مسلك ديگري از موضع يك نماينده مجلس
شوراي اسلامي (منتهي با احتياط بيشتري) طي نامهاي نه چندان محرمانه دعوت به
مذاكره و مراوده مستقيم با آمريكا و حل اختلافات! في مابين دو دولت ايران و آمريكا
نموده است. نامه دوازده صفحهاي اين نماينده مجلس كه در تمامي سطور و جملاتش ضعف و
زبوني وافري در برابر آمريكا به چشم ميخورد در واقع چيزي جز دعوت به خود فروختگي
نيست و به نظر ميرسد كه سردمداران جريان اسلام آمريكايي با اين محمل قصد ارزيابي
مجدد مردم و مسئولين را در اين باره داشتهاند تا با سنجش ميزان عكس العمل و
واكنشي كه در برابر اين حقارت نامه نشان داده ميشود، زمان به روي صحنه آمدن خويش
را ارزيابي نمايند. البته اينجانب كه نامه مذكور را خواندم فقط براي نويسنده آن كه
سالها “طعم شيرين زندگي آمريكايي” را چشيده و حالا بايد چهرههاي بيكراوات
ديپلماتهاي جمهوري اسلامي و نمايندگان پارلمان ايران را “تحمل”! كند،
متأثر شدم! ليكن به يادم آمد براي اتمام حجت همه كه شده ضمن ذكر آيهاي از آيات
نوراني قرآن كريم در صدر اين مقال، جملات و اخطارهايي را كه امام خميني(ره) به
صاحبان چنين تفكري در سالهاي پر اضطراب دهه اول انقلاب اسامي ميدادند- بدليل
اينكه شايد اين پيامها به نيويورك نميرسيده و به گوش ايشان نخورده- به ايشان كه
در جايگلاه معظم نمايندگي مجلس شوراي اسلامي قرار گرفتهاند يادآور گردم، شايد كه
بخود آيند:
«ملت عزيز
ايران! شما شرق تجاوزگر و غرب جنايتكار را به وحشت انداختهايد؛ هيچگاه با هيچ
قدرتي سازش نكنيد كه يقين دارم نميكنيد و هر كس در هر مقام كه سازش با شرق و غرب
را داشت، بي مهابا و بدون هيچ ملاحظهاي، او را از صفحه روزگار براندازيد. كه سازش
با شرق و غرب، خودباختگي است و خيانت به اسلام و مسلمين است». (امام خميني-
22/11/58)
«سياست نه
شرقي و نه غربي را در تمام زمينههاي داخلي و روابط خارجي حفظ كنيد و كسي را كه
خداي نخواسته به شرق و يا غرب گرايش دارد، هدايت كنيد و اگر نپذيرفت او را منزوي
نمائيد و اگز در وزارتخانهها و نهادهاي ديگر كشور چنين گرايشي باشد كه مخالف مسير
اسلام و ملت است اول هدايت و در صورت تخلف، استيضاح نمائيد كه وجود چنين عناصر
توطئهگر در رأس امور يا در قطبهاي حساس، موجب تباهي كشور خواهد شد». (امام خميني-
7/3/59)
«يك جرياني
در كار است كه آن جريان انسان را از اين معنا ميترساند كه بخواهد به طور خزنده
اين كشور را باز هل بدهد به طرف آمريكا، بخواهند از اين راه پيش بروند. و اين يك
مسألهاي است كه به قدري اهميت دارد از نظر اسلام و بايد آنقدر اهميت داشته باشد
در نظر شما فرماندهان و ديگران كه اگر احتمال اين را بدهيد، بايد مقابلش بايستيد
نه اينكه اول يقين كنيد به اينكه مسأله اينطوري است…». (امام خميني- 24/3/60)
البته
همانگونه كه ذكر شد فردي كه اخيراً حقارت نامه فوق الاشاره را به رشته تحرير
درآورده عنصر بسيار دون پايه جريان اسلام آمريكايي است و اصلاً در حد و اندازهاي
نيست كه او را مخاطب جملات امام عظيم الشأنمان خميني كبير(ره) تلقي نمائيم ليكن
همانگونه كه جريان اسلام آمريكايي و سردمداران آن، اين فرد را تريبون ابراز اشتياق
خويش براي برقراري رابطه با آمريكا قرار دادند، چه بسا اين شخص بي اطلاع (از عاقبت
عملي كه به انجام رسانده) در سيزدهم آبان امسال آماج شعارهاي كوبنده و مشتهاي گره
كرده عاشقان انقلاب اسلامي و ادامه دهندگان راه شهيدان و پيروان راستين امام
راحلمان قرار گيرد تا فرياد جاوداني مرگ بر آمريكا همه اندك مشتاقان تجديد رابطه
با آمريكا را بار ديگر به بايگاني تاريخ انقلابمان بسپرد. انشاءالله.
در خصوص اين
اخطار امام براي بقاي انقلاب، سخن بسيار است اما به قول معروف:
اندكي با تو
بگفتم غم دل ترسيدم كه دل آزرده
شود ورنه سخن بسيار است
لذا بهمين
مختصر بسنده ميشود و بحول و قوه الهي در شماره آتي به موردي ديگر از اخطارهاي
امام خواهيم پرداخت. ادامه دارد
سقوط شهوتران
امام
جواد(ع):
«راكب الشهوات
لا تقال عثرته» (بحارالانوار- ج 17 ص 214)
كسي كه بر
مركب شهوات خويش سوار است و خودسرانه ميتازد، هرگز از لغزش و سقوط رهائي نخواهد
داشت.
در روز هفتم
آبان ماه 1358 بود كه امام خميني(ره) طي نطق شديد اللحني، آمريكا را عامل تمام
گرفتاريهاي مسلمين دانست و به مردم ايران هشدار داد كه منتظر اقدام ديگران نباشند
تا براي آنها كاري بكنند بلكه در صورت مصلحت، خود ملت هشيارانه اقدام به فعاليت
نمايند.
اين هشدار
صريح و بي پرده امام به خاطر اين بود كه دولت موقت وقت حركتهاي مرموزي را براي
تثبيت قدرت شكست خورده آمريكا در ايران، انجام داده بود و در همان روزها كه امام
عزيزمان شديدترين حملات خود را عليه آمريكا و ديگر ابرقدرتها آغاز كرده بود، مهندس
بازرگان با برژينسكي، مشاور امنيتي كارتر، ملاقات نموده بود و در حقيقت دولت موقت
نه تنها اعتنائي به سخنان و هشدارهاي مكرر امام نميكرد كه توافقهائي محرمانه با
شيطان بزرگ، پي ريزي كرده بود كه پس از تسخير لانه جاسوسي، برخي از اسنادش به دست
دانشجويان عزيز خط امام افتاد و جاسوسي سخنگوي دولت براي همگان محرز شد.
در روز دهم
آبان ماه بود كه بمناسبت عيد سعيد قربان، ميليونها تن در تظاهرات سراسري كشور
شركت كرده و با شعارهاي كوبنده، آمريكاي جنايتكار را به خاطر پناه دادن به شاه
مخلوع، به شدت محكوم كردند.
سه روز بعد
يعني درست در همان روزي كه امام به دستور آمريكا در سال 43، به تركيه تبعيد شده
بود و همان روز كه به دستور جيره خواران و
مزدوران آمريكا در سال 57 بر دانشجويان و دانشآموزان، در زمين دانشگاه آتش گشوده
شده بود و صدها تن به خاك و خون كشيده شده بودند، در روز 13 آبان 58، جمعي از
زبدهترين و مخلصترين نور چشمان و عزيزان امام، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام،
سفارت آمريكا يا لانه جاسوسي شيطان بزرگ را به اشغال خود در آوردند و ابهت آمريكا
به كلي شكسته شد و اسلام عزتي ديگر يافت.
دانشجويان
مسلمان در پيام خود، خطاب به امام عزيزمان چنين گفتند:
«اي امام!
ديگر تاب تحمل نداشتيم. آخر تو خود فرياد برآورده بودي كه بر دانش آموزان،
دانشگاهيان و محصلين علوم دينيه است كه با قدرت تمام، حملات خود را عليه آمريكا و
اسرائيل گسترش داده تا آمريكا را وادار به استرداد شاه مخلوع جنايتكار نمايند. و
اين چنين بود كه در جهت اجراي فرمان تو و با اعتقاد به پيروي راه تو كه راه خدا
است، بر آن شديم كه گامي هر چند كوچك برداريم و با اشغال سفارت مزدوران آمريكائي
در ايران، بيانگر خشم خداوندي تو و خلق مسلمانمان باشيم».
اين پيام
كوبنده كه همراه با تأييد ملت سراسر ايران و امضاء و موافقت مقام والاي رهبر كبير
انقلاب بود، دولت موقت را وادار به استعفاء و كنارهگيري كرد، چرا كه ديگر اميد
ادامه دادن به راه انحرافي خود نداشت. و از آن سوي امام عزيزمان، با قدرداني و
سپاس از اين جوانان متعهد و وظيفه شناس فرياد برآورد كه:
«امروز روزي
نيست كه ما بنشينيم و نگاه كنيم. امروز خيانتهاي زير زميني در كار است كه در همين
سفارتخانه طرح ريزي ميشود و عمدهاش از شيطان بزرگ است…بايد بدانند امروز در
ايران باز هم انقلاب است، انقلابي بزرگتر از انقلاب اول». (16/8/58)
آري! اين
انقلابي بزرگتر و مهمتر بود، چرا كه حكومت جائرانه پهلوي، بي پروا و به صراحت،
سرسپردگي خود را به آمريكا اعلام ميكرد و هيچ نقابي بر چهره نداشت. و اما اكنون
كه نوبت به سرسپردگان مرموز و پشت پرده رسيده بود، نقاب منافقانه بر چهرهشان زده
بودند و با قيافهاي مقدس مأبانه و به ظاهر انقلابي به ميدان آمده بودند ولي در
حقيقت، قسمت دوم آن تراژدي را اجرا كرده و همان قدرت شيطاني را ميخواستند بر مردم
ايران تحميل كنند؛ مردمي كه تازه دل خوش داشتند كه از زير يوغ شيطان بزرگ خارج شدهاند
و با نثار خون عزيزان خود، مزدوران آمريكائي را به جهنم فرستاده بودند؛ مردمي كه
براي رسيدن به استقلال و آزادي و نظام مقدس جمهوري اسلامي، سالها خون دل خورده و
جوانان خود را در ميدان جهاد و شهادت، قرباني كرده بودند و به نداي رهبر و
امامشان، لحظهاي از پيكار و مبارزه با رژيم ستمشاهي دريغ نكرده بودند، اكنون چطور
ميتوانستند، تحمل كنند كه برخي مزدوران آمريكائي با قيافههائي مبدل و به ظاهر
مؤمن و انقلابي، همان حركت سابق شاه خائن را ادامه داده و آمريكا را دگربار به
ايران باز گردانند. اينجا بود كه بپا خاستند و مردانه برابر بزرگترين قدرت مادي روي
زمين ايستادند، و از هيچ نيروئي ترس و واهمه نداشتند چرا كه از قدرت لايزال الهي،
استمداد ميكردند و پشتيباني بي دريغ امام و تمام اقشار ملت، همراهشان بود.
شيطان بزرگ
پس از اين اقدام شجاعانه و متهورانه دانشجويان مسلمان، مانند مار گزيدهاي شده بود
كه ميخواست به هر نحو زخم خود را التيام بخشد و آبروي از دست رفتهاش را باز
گرداند؛ لذا به فكر انتقام افتاد. البته چه اين اقدام جوانان متعهد ما در لانه
جاسوسي ميشد و چه نميشد، آمريكا هرگز دست بردار نبود چرا كه تمام پايگاههايش را
در ايران از دست داده بود و تمام اميدهايش به يأس و نوميدي مبدل شده بود ولي اين
بار، به بهانه دستگيري و به گروگان گرفتن چند تن از مزدوران و جاسوسانش، آشكارا و
علني، مبارزه را آغاز كرد.
در روز 4
ارديبهشت 59 هفت هواپيماي غول پيكر نظامي «سي- 130» و 8 هليكوپتر نظامي مجهز را
وارد حريم هوائي ايران نمود و در فرودگاهي متروكه در طبس فرود آورد، و طبق نقشه از
پيش تعيين شده، هدف، تهران و آزادسازي گروگانها و بمباران كردن مراكز مهم پايتخت
بود كه بحمدالله خداوند «ابابيل» خود را به صورت طوفان شن بر سر سپاهيان كاملاً
مجهز آمريكائي فرو فرستاد و آنان را مفتضحانه در آتشي كه خود افروخته بودند،
سوزاند. ناگفته نماند كه در همان زمان، و همگام با آن تجاوز نظامي، آشوب كردستان
نيز آغاز شده و در چند نقطه كشور، بمب گذاري شده بود. با اين حال، ايران اسلامي از
پس هر دو توطئه به خوبي برآمد و خداي بزرگ انقلاب اسلامي را نجات داد.
آمريكا كه
اين بار زخم عميقتري برداشته بود، اقدام به كودتاي 18 تير كرد كه به خواست
خداوند، در اين كودتا نيز ناموفق ماند. «ركني» يكي از افسران معدوم كودتاي 18 تير
در بازجوئي، پرده از توطئه بعدي آمريكا برداشته بود. او چنني گفته بود:
«اكنون كه
كودتاي نظامي با شكست روبرو شده است، مسلماً عراق دست به حمله نظامي خواهد زد زيرا
اين دو توطئه با هم طرح ريزي شده كه در صورت شكست يكي، ديگري آن را به نتيجه
برساند».
و همين طور
هم شد. عراق با سركردگي آمريكا، جنگ تحميلي خود را با اسلحه آمريكائي و روسي و با
همياري و همكاري مزدوران و سرسپردگان شيطان بزرگ، آغاز كرد، و هدف به سقوط كشاندن
و نابود كردن انقلاب اسلامي بود كه بحمدالله با ايثارگريها و مقاومتها و پايداريها
و از خود گذشتگيهاي ملت مسلمان ايران و با امدادهاي غيبي خداوندي، پس از هشت سال
جنگ تمام عيار، باز هم آمريكا شكست خورد؛ شكستي مفتضحانه. ولي مردم ما بايد بدانند
كه اين مار زخمي هرگز دست از توطئه بر نخواهد داشت و بايد مصمم و پابرجا، و گوش به
زنگ و هشيار، تمام توطئههايش را با استمداد از پروردگار و با وحدت و همبستگي تمام
اقشار ملت، خنثي كرده و نقشههاي شيطانيش را نقش بر آب كنند. همين روزها است كه
نغمه جديدي را شروع كرده و با بهانه قرار دادن جزيره ابوموسي، ميخواهد منطقه آرام
خليج فارس را متشنج كند و آرامش را به هم بزند. ملت ما ضمن آماده بودن براي هر
اقدامي، بايد كاملاً هشيار، مواظب اوضاع باشند و مسائل سياسي را با دقت زير نظر
بگيرند و آمادگي رزمي و نظامي خود را پيوسته حفظ كنند تا شيطان بزرگ را در تمام
تصميمهاي شيطانيش، به زانو در آوردند و مطمئن باشند كه عزت آنها در مقاومت و
پايداري و مبارزه با سلطه گران و قدرتهاي بزرگ شيطاني است.
اين سفارش
جاودانه امام را هميشه به ياد داشته باشيم كه ميفرمايد:
«نهضت ملت
شريف ايران براي قطع ايادي دشمنان ادامه دارد و تا آمريكا و ساير ابرقدرتها به
ستمكاري و جنايات خود ادامه ميدهند، ملت ما به مقابله و مبارزه خود با آنان،
ادامه ميدهد و استقلال همه جانبه خود را با تمام قوا حفظ ميكند.
بر روشنفكران
است كه هر چه بيشتر در رسوائي ابرقدرتها و قدرتها بكوشند و اميدوارم كه خميني از
راه مستقيم اسلام كه مبارزه با قدرتهاي ستمگر است، هيچگاه منحرف نشود و براي به
ثمر رساندن اهداف اسلام از پاي ننشيند، چنان كه اميدوارم ملتهاي مسلمان خصوصاً
ملت مبارز ايران، در اين هدف اسلامي كوشا باشند و مبارزه خود را عليه ستمگران شرق
و غرب ادامه دهند». (20/12/58)
ما هم يكبار
ديگر با روح بلند امام امت تجديد پيمان ميكنيم كه از راهش كه راه مبارزه با
ستمگران و ظالمان است، هرگز منحرف نشويم و گامي به عقب نگذاريم و پشت سر رهبر معظم
انقلابمان، حضرت آيت الله خامنهاي به مبارزه بي امان خود، در تمام جوانب، با
آمريكا، شيطان بزرگ، ادامه دهيم كه عزت اسلام و مسلمين در اين مبارزهها و مقاومتها
نهفته است.
پايدار باد
اسلام و انقلاب اسلامي و نابود باد شيطان بزرگ و عواملش.
امام
خميني(ره):
«من بار ديگر
خطر آمريكا را در جهان بخصوص منطقه و ايران گوشزد مينمايم. امروز تمامي آناني كه
عليه جمهوري اسلامي ايران متحد شدهاند، با واسطه يا بدون واسطه، در رابطه با
آمريكا ميباشند. ملت ايران بايد با قاطعيت با اين خطر بزرگ مبارزه نمايد».
(22/11/59)
آيت الله
خامنهاي:
«توصيه ما به
دولتهاي خليج فارس و همسايه اين است كه دشمن را ببينند و بشناسند. بدانند كه چه
كسي ميخواهد در اين منطقه اختلاف بياندازد. اين اختلاف بيشتر به ضرر خود آنهاست.
شما حوادث دو، سه سال پيش منطقه را ديديد. ديديد كه نتيجه حضور قدرتمندانه آمريكا
و انگليس و ديگران در منطقه، تحقير كشورها و ملتهاي منطقه و دولتهاي جنوب خليج
فارس شد… علاج همه اينها اتحاد كلمه است». (26/6/71)
در نوبتهاي
پيشين، مباحث مفهوم سياست، اقسام تحليل
سياسي و مفاهيم اصطلاحات تحليل، از نظر گذشت و در اين راستا مبحث مهم تحليل
سياسي ديني يا تحليل دين از سياست نيز خاطرنشان شد. اكنون به بخش ديگري از اين گفت
و گو ميپردازيم.
***
اهداف تحليل
سياسي
«يكي از
اهداف مهم تحليل سياسي، افزايش آگاهي بر سلسله شقوق ممكنهاي است كه در سياست وجود
دارد».[1]
به ديگر سخن «يكي از دلايل كوشش به كسب مهارت در تحليل سياست اين است كه تحليل
سياسي به انسان كمك ميكند تا جهاني را كه در آن زندگي ميكند بهتر بشناسد و از
ميان شقوق گوناگون پيش روي خويش بهترين را انتخاب كند و بالاخره موفق شود به
تغييرات كوچك و بزرگ كه هر كدام يكي از جنبههاي لاينفك زندگي ميباشند، تأثير
بيشتر ببخشد».[2]
اصولاً تحليل
سياسي، نخست جهت درك و ارزيابي فرد از حوادث، دوم براي تحليل و توجيه هواداران و
كساني كه به تحليل او وقعي ميگذارند و سوم براي تدابير لازم و احياناً اتخاذ موضع
اصولي و نيز پيشبيني آينده، به عمل ميآيد.
بنابراين
تحليلگر رخدادهاي سياسي بايد داراي ويژگيهايي باشد كه وي را در رسيدن به اهداف
فوق كمك نمايند. از اين رو به ذكر عمده آنها بسنده ميكنيم:
ويژگيهاي
تحليلگر
الف- دارا
بودن بينش سياسي
ادعاي گزافي
نيست اگر گفته شود: همه انسانها فطرتاً متمايل به دخالت در سرنوشت سياسي خويش؛ يا
به سخن ديگر، داراي بينش سياسي هستند. ارسطو- شاگرد مبرز و برجسته افلاطون و پرآوازهترين
محقق و حكيم يوناني- بر اين باور است كه «آدمي طبعاً براي زندگي در جامعه سياسي
ساخته شده است»[3]؛
يعني انسان طبعاً موجودي سياسي است. بدين جهت ميتوان گفت كه تمام مردم بدون
استثنا در مسائل سياسي دخالت ميكنند، حتي آنهايي كه انگاره جدايي دين از سياست را
پذيرفتهاند و آنهايي كه سياست را، كار از ما بهتران ميدانند و بطور كلي شعار ميدهند:
سياست را بايد به اهلش واگذاشت! نهايت امر هر كدام به گونهاي در اين عرصه حضور
دارند و گاه خودشان نيز توجه ندارند كه واقعاً سياسياند!
ناگفته نماند
كه بينش و شم سياسي بسان نور ميماند كه در پارهاي از آدميان، كم سوتر از نور شمع
و در برخي ديرگ فزونتر از تابش نورافكنهاي بسيار قوي است و البته خانه، مدرسه- اعم
از مدرسه، دبيرستان، دانشگاه يا حوزه علميه- محيط كرا و زندگي اجتماعي، همگي در
تقويت يا تضعيف و گاه در مضاعف نمودن سرعت انتقال و تقويت بينش سياسي مساعدت مينمايند.
نبايد فراموش
كرد كه نهضتها و انقلابها و برخورد با جريانهاي ظالمانه و بي عدالتيها و … و در
مسير اين حوادث قرار گرفتن، در- تقويت بينش سياسي- اجتماعي مردم فوق العاده مؤثر
است.
از اين رو
مشاهده ميكنيم كه مردم ايران به مراتب از توده كشورهاي ديگر، سياسي و انقلابيترند،
بطوري كه بسياري از انسانهاي معمولي، جهتگيري كلي سياستهاي بين المللي را ميدانند
و معمولاً از حوادث داخلي و خارجي تحليل دارند و از همه مهمتر اين كه در برابر
رخدادهاي سياسي بين المللي از حساسيت زايدالوصف برخوردار هستند.
اين نكته را
هم بايد افزود كه به هر ميزان از انقلاب فاصله گرفته شود- مراد بعد زماني است و نه
لزوماً فاصله از ارزشهاي انقلاب؛ گرچه فاصله از ارزشها، خطر آفرينتر است- حساسيت
مردم نسبت به جريانهاي سياسي كاهش خواهد يافت و اين وظيفه سياست گذراران نظام
اسلامي است كه از غلتيدن مردم در چنين وادي مهلكي، جلوگيري نمايند و يكي از موانع
كاهش حساسيت، ورود در وادي تحليل رويدادهاي سياسي و دريافت تداوم ظهور در صحنه
سياسي است.
ب- برخورداري
از آمادگي ذهني و تعمق انديشه
در سياست،
اصولي مانند «اصل تسلسل در حوادث»، «اصل تعدد علل و نفي عامل واحد» و امثال آن
وجود دارد؛ بنابراين چه بسا پديدهاي رخ مينمايد، در حالي كه:
اولاً: عوامل
متعددي، علت تحقق يافتن آن بوده.
ثانياً: ممكن
است موارد مشابهي داشته باشد.
ثالثاً:
محتمل است كه ريشه برخي از اين عوامل به گذشته دور برگردد. لهذا اولاً آمادگي ذهن
و ثانياً ارتباط دادن اين پديدهها به هم است كه ميتواند تحليلگر را به نقطه
مطلوب برساند. البته جمعآوري اطلاعات و منابع لازم، بخشي از مشكل را مرتفع ميسازد،
ولي ارتباط بخشيدن ميان پديدهها بستگي تام به آمادگي ذهني و تعميق انديشه دارد.
فيالمثل
بارها شده است كه با جريانها و حوادثي برخورد نمودهايد كه چه بسا به نتيجهاي نيز
رسيده باشد، لكن در مواجهه با ديدگاههاي تحليلگران دريافتهايد كه يا اصلاً
نتيجهگيري شما ناقص بوده يا به بسياري از عواملي كه در تحقق آن پديده نقش داشتهاند،
توجه نكردهايد و پس از بيان تحليلگران، آگاه گشته و تازه متوجه پيچيدگي موضوع
شدهايد؛ بويژه اين كه بسياري از موضوعات و جريانهاي سياسي به ميزاني از بغرنجي
برخوردارند كه بزرگان دانش و فن سياست با دشواري ميتوانند به تحليل آنها اقدام
كنند.
ج- عدم تعجيل
در اظهار نظر و بررسي همراه با احتياط پديدهها
بسياري از
افراد مايلند كه بدون تأمل و تعمق با اخذ ظواهر، داد سياست داده و تحليلهاي
گوناگون تحويل دهند، در حالي كه بارها و بارها دريافتهاند كه تحليلهاي قشري و
نشأت گرفته از عدم اطلاعات و منابع و روش تحليل، دستاوردي جز اثبات نداشتن شرايط
لازم تحليل، برايشان نداشته است.
شايد بتوان
ادعا كرد كه هيچ دانش و هنري مانند سياست وجود ندارد كه بسياري از تئوريهاي مبتني
بر اصول و قواعدش، در عمل با شكست مواجه ميشوند. بر اين اساس گفتهاند: «تاريخ
يگانه آزمايشگاه علوم سياسي است»، و «گذشته چراغ راه آينده». بنابراين سياست،
اصولاً هويتي حساس و متغير دارد و گام نهادن در اين عرصه، بدون رعايت شرايط تحليل
سياست، غير آزموده و نادرست است!
از اين رو
كساني كه به واقع در انديشه اصلاح شيوه تحليل گري خويش برآمدهاند، رواست توصيه
علماي اخلاق در بعد محاسبه نفس و ارزيابي اعمال را، رعايت كنند، و اگر در صحت و
سقم نظريات خويش ترديد دارند، يك دوره كارورزي را شروع كنند و پس از ثبت ديدگاههاي
خويش درباره موضوعات گوناگون، هرازگاهي پس از گذشت زمان، رجوع مجدد نمايند و به
نقاط ضعف و قوت آنان دست يابند. و اگر بر بي پايه بودن تحليلهاي خويش واقفند،
رواست كه در صدد يافتن روشهاي صحيح تحليل سياسي برآيند و حوادث را با احتياط دنبال
كنند!
د- آشنايي با
زبان سياست
بسيارند
سياست پيشگاني كه از روي تعمد، مقاصد خويش را با زباني غير از متعارف مردم بازگو
ميكنند و چه بسا سخني درباره جريان و حادثهاي زشت يا زيبا جلوه كند، ولي واقعيت
در روي ديگر سكه باشد. البته گاهي اوقات، هوشمندي و كياست ميطلبد كه سياستمدار با
زبان سياست سخن بگويد. به هر تقدير تحليلگر بايد اين زبان را بشناسد تا به مقاصد
صاحبان آن، نايل آيد.
ماجراي اعلام
الحاق چين به شوروي توسط مائوتسه تونگ- رهبر انقلاب سوسياليستي 1949 چين- و رد اين
پيشنهاد از ناحيه ژوزف استالين- رهبر وقت شوروي سابق- به اين دليل كه در واقع مائو
ميخواهد شوروي را جزو كشور بزرگ و پر جمعيت چين كند، از مثالهاي بارز سياسي در
اين مورد است. لكن مايلم مثالي بياورم كه شايسته است الگوي عالمان و مؤمنان نيز
قرار گيرد.
سعيد بن جبير
از معروفترين قراء طبقه سوم- كساني كه پيامبر(ص) را درك ننموده و قرآن را از صحابه
يا تابعين فرا گرفتهاند- و يكي از پنج نفري است كه از مقربان و نزديكان امام
سجاد(ع) به شمار ميروند و به واسطه همين تقرب، وسيله حجاج بن يوسف ثقفي، به شهادت
رسيد.
در فضل و
دانش به ميزاني است كه دربارهاش گفتهاند: «ما علي وجه الارض احد الا و هو يحتاج
الي علمه» و از نظر عبادت نيز در مقامي بود كه تمام قرآن را در دو ركعت نماز،
قرائت مينمود. وي با حجاج ملاقات ميكند، اما آنچنان كه با زبان سياست و
هوشمندانه با وي سخن ميگويد كه او را به ناكامي ميكشاند!
ماجراي اين
ملاقات را چنين نوشتهاند:
«لما ادخل
علي الحجاج. قال له: أنت شقي بن كسير. قال: امي كانت اعرف بي، سمتني سعيد به جبير.
فقال له الحجاج: ما تقول في ابي بكر و عمر، هما في الجنة ام في النار؟ قال: لو
دخلتهما لعلمت من فيهما قال: ما قولك في الخلفاء؟ قال: لست عليهم بوكيل. قال ايهم
احب اليك؟ قال: ارضاهم لخالقه. قال: فايهم ارضي للخالق؟ قال: علم ذلك عند الذي
يعلم سرهم و نخواهم. فقال الحجاج: ابيت ان تصدقني؟ قال: بل لم احب ان اكذبك»![4]
حجاج: تو شقي
فرزند پست هستي؟
سعيد: مادرم
به من آگاهتر است و مرا سعيد نام، نهاده.
حجاج: درباره
ابوبكر و عمر چه ميگويي، آيا آن دو سزاوارتر بهشتند يا دوزخ؟
سعيد: اگر به
فردوس و جهنم وارد ميشدم، در مييافتم كه چه كساني را در خود جاي دادهاند!
حجاج: درباره
خلفاء چه ديدگاهي داري (حق با كداميك است)؟
سعيد: من
وكيل آنها نيستم!
حجاج: كداميك
نزد تو محبوبتر است؟
سعيد: هر
كدام بيشتر تسليم خداست.
حجاج: كداميك
بيشتر تسليم خداست؟
سعيد: خدا
آگاه است.
حجاج: آيا
اِبا داري از تصديق من!
سعيد: دوست
نداردم تو را تكذيب كنم!
4-
پارامترهاي تحليل سياسي
مراد از
پارمترهاي تحليل سياسي، محورهايي است كه تحليلگر با كمك آنها خواهد توانست توفيق
تحليل دست كم نزديك به صواب را كسب كند. البته اين محورها اعم از شيوهها و دانشها
هستند؛ به عبارت ديگر در اين مقال هم از مقدمات و دانشهايي كه تحليلگر نيازمند
بدانهاست سخن ميرود و هم از روشها و شيوههاي تحليل. ادامه دارد
[1] – رابرت ا. دال، تجزيه و تحليل جديد سياست، مترجم و ناشر حسين
ظفريان، چاپ اول، تير 1364، ص 168.
به غم خوردن
بنه دل، شادمي باش خدا را بنده
آزاد ميباش
هوا را پشت
پا زن خاك ره شو تهي دست
از جهان چون باد ميباش
(فيض كاشاني)
نتيجه
سحرخيزي
ادهم كاشي
بيشتر در بغداد به سر ميبرد. سالها سياحت كرده و بسياري از شعرا و اديبان را
دريافته بود. در اواخر عمر به تبريز رفت و در همان جا درگذشت. شبي يتيمان تبريز او
را تاراج كردند. اين رباعي را گفته به «ميرزا شرف جهان» گذرانيد و دوازده هزار
دينار صله يافت:
دوشينه سحر يتيم تبريزي من آمد به سر راه به خونريزي من
عريان ز لباس
عاريت ساخت مرا اين
بود نتيجه سحرخيزي من
بهرهگيري از
زندگي
امام صادق(ع)
فرمود:
پنج خصلت است
كه هر كس يكي از آن پنج را نداشته باشد، بهره چنداني از زندگيش نبرده است:
1-
وفاي به عهد و پيمان.
2-
تدبير در امور زندگي.
3-
حيا و شرم.
4-
اخلاق نيكو.
5-
و اين خصلت جامع همه
اين صفات است، و آن آزادي است.
و همچنين
فرمود: پنج خصلت است كه هر كس يكي از آن پنج را نداشته باشد، هميشه كار زندگيش نا
تمام و عقلش از دست رفته و خاطرش پريشان است.
1- سلامتي و
تندرستي.
2- امنيت.
3- وسعت
روزي.
4- همدم
مناسب.
راوي گويد:
عرض كردم: همدم مناسب چيست؟ فرمود: همسر شايسته، فرزند خوب و همنشين صالح.
5-و اين
خصلت، جامع همه اين خصلتها است و آن آسايش و آرامش است.
چه خوش است
صوت قرآن
نقل كردهاند
كه روزي مرحوم علامه بحرالعلوم(ره) وارد حرم مولا اميرالمؤمنين(ع) شد و شروع كرد
اين بيت را با صداي بلند خواندن و تكرار كردن:
«چه خوش است
صوت قرآن ز تو دلربا شنيدن»
از او
پرسيدند: چرا اين مصراع را در آن روز تكرار ميكردي؟
فرمود: وقتي
وارد حرم مطهر شدم، حضرت ولي عصر(عج) را ديدم كه در كنار سر مطهر جدش نشسته و
مشغول خواندن قرآن با صداي بلند است. بي اختيار اين بيت را گفتم و تكرار كردم.
ولي وقتي
داخل حرم شدم، حضرت، قرآن خواندن را رها كرده از حرم خارج شدند.
غم از درون
دل من برون نميآيد كه
ترك مسكن و مأوا نميتواند كرد
(عبيد زاكاني)
چگونه به اين
مقام دست يافتي؟
در روايت
آمده است كه روزي مردي بر لقمان گذشت. ديد گروهي انبوه دور او را گرفتهاند و از
گفتهها و نصايح او بهرهمند ميشوند. از روي تعجب پرسيد: تو آن غلامي نيستي كه
زماني شباني ميكردي؟
گفت: آري!
گفت: چگونه
بدين مقام دست يافتي؟
لقمان گفت:
با راستگويي، اداي امانت و ترك كارهاي بيهوده.
پرستاري دل
فرصتي كو كه
كنم فكر پرستاري دل آخر عمر من و
اول بيماري دل
عندليبي به
چمن بود و زغم ميناليد گفتمش چيست
غمت گفت پرستاري دل
(عاشق اصفهاني)
از خودش
نترسيد، از اسمش ميترسد؟
روزي طلحك به
مسجد رفت. واعظ بالاي منبر ميگفت:
هر كه نام
آدم و حوا را بنويسد و توي خانه خودش آويزان كند، شيطان هرگز به خانهاش وارد نميشود!
در اين وقت
طلحك از پاي منبر برخاست و خطاب به واعظ گفت:
مولانا!
شيطان در بهشت نترسيد بنزد ايشان رفت و آنها را فريفت، چگونه ميشود كه در خانه ما
از اسم ايشان بپرهيزد؟!
ارزش حكومت
عبدالله بن
عباس گويد: وقتي اميرالمؤمنين(ع) به جنگ جمل ميرفت، در ذي قار بر آن حضرت وارد
شدم، ديدم كفش پاره خود را وصله ميزند.
حضرت از من
پرسيد: ارزش اين نعلين نزد شما چقدر است؟
گفتم: هيچ ارزش
ندارد.
فرمود: به
خدا قسم اين نعلين در نظر من با ارزشتر است از حكومت كردن بر شما مگر آنكه حقي را
بر پا نمايم يا باطلي ار از سر مردم دفع كنم.
دل خون
شد….
دل خون شد و
سر رشته اين راز نيافت جز غصه
زانجام و ز آغاز نيافت
مرغ دل من
زآشيان دور افتاد اي
بس كه طپيد و آشيان باز نيافت
(عطار نيشابوري)
لقمههاي
طولاني!
شخصي با
بخيلي دوست بود. روزي به او گفت: چه علت دارد با اين همه دوستي و رفاقت، يك روز
مرا مهمان نميكني.
بخيل گفت: به
جهت آنكه از قوه اشتهاي تو باخبرم، هنوز لقمه به دهانت نرسيده، لقمه ديگر بر ميداري!
گفت: مرا
مهمان كن، شرط ميكنم كه در ميان هر دو لقمه، دو ركعت نماز بجاي آورم!
كشمكش ميان
من و دل
ز بس به زلف
تو دل بر سر دل افتاده است گذار شانه بر آن
طره، مشكل افتاده است
ز فرقه بازي
احزاب دل در آن سر زلف چه كشمكش كه
ميان من و دل افتاده است
(عارف قزويني)
امام
خميني(ره):
«مسأله دخالت
در سياست در رأس تعليمات انبياست… بايد ما اين سد عدم دخالت در سياست را
بشكنيم…». (صحيفه نور، ج 15، ص 146 و 147)
دگرگوني در
حيات فكري ملتها بصورت دفعي اتفاق نميافتد، بلكه عوامل مختلف اجتماعي، فرهنگي،
اقتصادي، سياسي و نظامي دست به دست هم ميدهند و يا بصورت فردي عمل كرده و سبب
تحولات ميشوند و انديشه و عمل ملتي را استحاله ميكنند. اگر سياستگذاران يك نظام
ژرفانديشان دلسوز و نهادهاي فرهنگي و راهنمايان فكري بويژه رهبران مذهبي و همژنين
افراد و واحدهاي اجتماعي هشيار نباشند بدون ترديد، آگاهانه و يا ناخودآگاه در
فرهنگ بيگانه هضم شده و بطور تدريجي استحاله ميشوند.
از اين رو
شناخت كانالهاي نفوذ بيگانه در زمينههاي ياد شده (اقتصادي، سياسي و فرهنگي) از
ضرورتهاي اجتنابناپذيري است كه غفلت از آن جامعه را از سنتها و ارزشهايش جدا
ساخته و در كام امواج جبهه مهاجم فرو ميبرد و به بردگي و اسارت ميكشاند، بويژه
آنكه دشمن زخم خورده باشد و از خاكريزهايش در صحنه نبرد بحكم اجبار به عقب رانده
شده و در صدد يافتن فرصتي براي پاتك باشد.
امروز سرنوشت
ما با غرب بويژه سردمدار استكبار غربي، آمريكاي جهانخوار چنين است. در رهگذر
انقلاب اسلامي، غرب سلطهگر و بويژه شيطان بزرگ تحقير شد و پايگاهي را در ميهن
اسلامي ما از دست داد و در حقيقت مطمئنترين نقطه جغرافيائي استراتژيك را باخت و
با پايان يافتن جنگ سرد ميان شرق و غرب و فروپاشي ماركسيسم، رؤياي رهبري جهان در
نظم نوين آمريكائي با ظهور اسلامي انقلابي با آشفتگي روبرو است كه دولتمردان
آمريكائي را، راحت نميگذارد و بارها بدين مطلب اعتراف كرده و رسانههايشان اعلام
نمودهاند.
بوش رئيس
جمهوري سابق آمريكا گفته بود: خطر ايران براي منافع غرب و آمريكا از خطر بمبهاي
هستهاي بيشتر است.
چندي پيش
«دانيل بابيس» رئيس انجمن سياست خارجي آمريكا طي سخناني در كنفرانس استانبول تركيه
با تشريح سياست خارجي آمريكا در برابر انقلاب اسلامي ايران گفته بود: بايد اعتراف
كنيم كه ما براي افكار ديني و مذهبي حسابي پيش از انقلاب اسلامي باز نكرده بوديم
ولي از اين پس براي ما آمريكائيها ضروري است كه زمينهاي جهت مطالعات و تحقيق
پيرامون مذهب فراهم نمائيم چرا كه ما ناگزيريم كه آگاه و بيدار باشيم…
نامبرده با
تشريح انديشههاي امام راحل(ره) اضافه كرد: «اينان حكومت و آقائي اسلام را در سر
ميپرورند بعبارت ديگر با عملي شدن اين حكومت مسلمين در نظر دارند بر سراسر جهان
حكومت نمايند».
روزنامه
اينديپندنت در مورد حمايت ايران از مسئله فلسطين چنين نوشت:
«پس از سقوط
شوروي اكنون تنها ايران است كه ميتواند مأوي و پناه گروههاي مخالف آمريكا در
خاورميانه شمرده شود. جا دارد آمريكا به گذشته روابط خود با ايران بينديشد، زيرا اين كشور در موارد متعدد جمهوري
اسلامي ايران را دست كم گرفته و نتايج آن را ديده است».
روزنامه لوس
آنجلس تايمز نوشت:
كابوس ايران
ارثيهاي است كه رؤساي جمهوري آمريكا براي يكديگر باقي ميگذارند.
فيگار و چاپ
پاريس نوشت:
«ايران
تهديدي است براي فرداي آمريكا».
اين روزنامه
به كلينتون توصيه ميكند حضور مستمر خود را در خليج فارس حفظ كند و همزمان تبليغات
خود را با دستاويز حقوق بشر عليه ايران ادامه دهد.
همچنين
واشنگتن تايمز مينويسد:
«گرايش
مسلمانان به فرهنگ پايدار اصولگرائي نمايانگر احساسات ضد غربي در جهان اسلام است».
به گزارش اين
نشريه آمريكايي: مشاوران كلينتون در حال بررسي طرحهائي براي مقابله جدي با
ايرانند!!
اعترافات از
اين دست در رسانههاي امپرياليسي بسيار است كه از مفصل آن مجملي گفتيم. و اينها
همه طبيعي است اينها نشانگر عمق وحشتي است كه غرب از اسلامگرائي نوين پس ازانقلاب
اسلامي و به قول آنها «اصولگرائي» براي منافع نامشروع و سلطه اهريمني خود بر جهان
دارد و بايد هم چنين باشد. زيرا حضرت امام راحل رهبر كبير امت اسلامي طرحي را براي
حاكميت اسلام درافكند و ضربهاي را براي هميشه بر پيكر استكبار جهاني به سردمداري
آمريكا فرود آورد كه آمريكا و ساير قدرتهاي غربي از آثار پايدارش در طول تاريخ در
امان نخواهند بود و همانگونه كه حضرت امام در بخشي از پيام تاريخي خود به مسلمانان
جهان اعلام داشتند:
«مسلمانان
جهان همراه نظام جمهوري اسلامي ايران عزم خود را جزم كنند تا دندانهاي آمريكا را
در دهانش خرد كنند و نظارهگر شكوفائي گل آزادي و توحيد و امامت جهاني نبي اكرم
باشند».
«مسلمانان از
هياهو و طبل تو خالي تبليغات ظالمانه نهراسند كه كاخها و قدرتهاي نظامي و سياسي
استكبار جهاني همانند لانه عنكبوت سست و در حال فرو ريختن است».
(فرياد
برائت- مرداد 1366)
اين سياست
خدشه ناپذير نظام ماست كه حضرت امام(ره) ترسيم فرمود و مقام معظم رهبري نيز بارها
بر آن تأكيد فرمودهاند از جمله اينكه:
«ملتها از
سلطه پنجههاي خونين استكبار به جان آمدهاند با آگاهي ملت اين سلطه جهنمي بايد از
يمان برداشته شود تا ملتها بر سرنوشت خود حاكم باشند. بي شك قدرت آمريكا از بين
رفتني است و كساني كه به آن چشم دوختهاند دچار توهم و بدفهمي هستند». (19/7/70)
به طور
خلاصه، اين استراتژي و سياست هرگز قابل تغيير نيست و هيچكس حق تخلف از آن را
نخواهد داشت. زشتي و پليدي آمريكا در سطح جهاني و رسوائيهايش در گوشه و كنار جهان
حتي پس از خارج شدن اتحاد جماهير شوروي از صحنه رقابت قدرت و داعيه طلايهداري نظم
نوين از سوي شيطان بزرگ، تا بدانجاست كه افول ستاره اقبال آمريكا را نشان ميدهد و
براي مثال شكستهاي مفتضحانه ارتش آمريكا حتي در كشور محرومي چون سومالي و هائيتي،
و ديگر نقاط جهان و در صحنههاي سياسي و حتي اقتصادي است و بدين ترتيب نزديك شدن
به چنين عفريت جهنمي براي بي آبروئي يك نظام كافي است.
رابطه با
آمريكا حتي در مرحله خواب و خيال به مفهوم بي ارزش تلقي كردن ارزشها و مفاهيم
اسلامي و انقلابي و شكسته شدن صلابت و ابهت قدرت ملتي است كه حركت طوفانزايش خواب
از چشم جهانخواران ربوده و بارقه اميد را در دل مستضعفان جهان بر افروخته است.
براي امت
اسلامي ما هيچ چيز نفرت بارتر از حتي تفوه به ايجاد رابطه با آمريكا نيست چرا كه
ميداند آنكه در اين رابطه زيان ميكند اسلام است و مسلمين جز خاطره تلخ از اين
غول جهانخوار ندارند، و آمريكا ميخواهد با هر تلاشي كه شده كشور و ملت و نظام ما
را ملكوك و آلوده كند و ارزشهايش را مخدوش سازد و ابزار آن همان ايجاد ارتباط است
و يا جلب تمايل ايران است كه بارها در جهت آن تلاش كرده و توفيقي حاصل نكرده است.
لذا آنكس كه رابطه با آمريكا را حتي به صورت يك فرضيه مطرح كند چيزي جز بدنامي از
نظر نسل انقلابي ما براي خود به ارمغان نياورده، اين تنفر و انزجار تا بدان جاست
كه حتي اگر صنايع آمريكائي مثلاً در فروشگاه يا نمايشگاهي در ايران عرضه شود خشم و
تنفر عموم را بر ميانگيزد. به عنوان مثال خلاصه اشارهاي گزارش گونه را از برخورد
امت ما با عرضه چند نمونه از كالاهاي آمريكائي در نوزدهمين نمايشگاه بين المللي
بازرگاني در تهران از يكي از جرايد مينگريم:
«در مقابل
ساختمان “مينا” اين گرانترين فضاي نمايشگاهي، اتومبيلهاي آمريكائي
كاديلاك، شورلت، بليذر، كه عمدتاً توليدات شركت جنرال موتورز آمريكا ميباشند به
نمايش گذاشته شدهاند. در داخل ساختمان مينا نيز تعدادي شركت ايراني، توليدات
آمريكا را به نمايش گذاشته بودند. به عنوان مثال توليدات شركت يخچال سازي آدميرال
آمريكا و… و بر سر در غرفه “بهي” با افتخار جمله (ساخت: يو. اس آ.) را
نوشته بودند. مسئول غرفه در پاسخ به اين سئوال بازديد كنندگان كه كالاها را از كجا
وارد ميكنيد گفت: مستقيماً از آمريكا وارد ميكنيم! و يك شركت ديگر ايراني كه
واردكننده كالاهاي ديگر آمريكائي بود در توجيه اين مسئله گفت: عدم جلوگيري از
واردات كالاهاي آمريكائي ما را به وارد كردن اين كالاها راغب كرده است ضمن اينكه
مسئولان نمايشگاه هم نسبت به آمريكائي بودن كالاها حساسيتي نشان نميدادند».
(كيهان 18/7/72)
خوب، نبايد
از اين جريان به سادگي گذشت و بايد مسئولين نمايشگاه و امور بازرگاني پاسخ دهند:
چه كساني
عاملان حضور كمپانيهاي آمريكائي در نمايشگاه بين المللي تهران هستند؟
آيا باز شدن
پاي شركتها و كمپانيهاي آمريكائي در كشور ما جاي پائي براي نفوذ اقتصادي و تدريجاً
گسترش آن به ساير زمينهها (فرهنگي و سياسي) نيست؟
آيا اين حركت
گامهاي نخستين به منظور زدودن تنفر عمومي و استحياش ملت ما از رابطه با آمريكا نميباشد؟
عرضه و نمايش
كالاي آمريكائي آنهم از نوع اتومبيلهائي كه ويژه اشراف و رفاهطلبان است به معني
بازگشت تدريجي و علني اشرافيت و ليبراليسم غربي آنهم از نوع آمريكائيش تلقي نميشود؟
آيا اينها
سنگ محكي نيست از سوي برگزار كنندگان نمايشگاه كه حساسيت و افكار عمومي را نسبت به
رابطه- فعلاً اقتصادي- با آمريكا را به آزمايش نهاده و محك بزنند؟ و آيا… و
آيا؟
اگر سادهانديشي
را كنار نهاده و واقع بينانه بنگريم چنين برميآيد كه نوعي حركت نامرئي به سوي غرب
و آمريكا از سوي برخي جريانها در قالبهاي مختلف به چشم ميخورد كه جاده صاف كن راه
نفوذ و جاي پاباز كردن براي اين دشمنان شناخته شده اسلام و انقلاب است كه هرگز با
اصول و ارزشهاي انقلابي ما سازگار نبوده و افكار عمومي آنرا به شدت محكوم ميكند و
همانگونه كه در خطبههاي نماز جمعه تهران نيز مطرح شد عاملينش افشا ميشوند.
ما فراموش
كردهايم كه رخنه در ميان يك ملت در صحنه اخلاق و فرهنگ، يعني همان چيزي كه امروزه
به نام تهاجم فرهنگي موسوم است، همواره مستقيم نيست، اگر درها و دروازهها را باز
كنيم و حساسيتها را بزدائيم و يا از دست بدهيم و با عنوان روابط اقتصادي و
بازرگاني و امثال آن كانال نفوذ بيگانه را به طور رسمي بگشائيم آيا جاده تهاجم را
هموار نساختهايم؟
كساني كه از
اين نمايشگاه و مانند آن ديدن كرده دقيقاً شيوه عمل را پياده كردن انديشه
ليبراليستي و كنار زدن قيد و بندها و مجال عرضه فرهنگ مصرف به ويژه از نوع غربي آن
و فضائي براي ترويج الگوي تجمل و حتي پشت پا زدن به اخلاق اسلامي و نمايش مد و
لباس و آرايش و زيبائي تلقي كرده كه آن را ميتوان در سيماي اكثر بازديدكنندگان
پسر و دختر نيز تماشا كرد و از زبان اهل نظر شنيد.
گرچه اين
گونه نمايشگاهها خالي از نقاط مثبت در جهت صنعت و فن و ارائه كارآمدهاي تكنيكي
داخلي و زدودن تا حدودي فضاي تبليغاتي بيگانه نيست تو ما نيز از آن غفلت نداريم،
اما از نقاط منفي و ضعفهاي آن بايد پيشگيري كرد كه تبادل به صورت تهاجم در نيايد و
بازار عرضه كالاي تجاري وسيله تبليغات و سلطه غربي و اعاده نفوذ اجنبي نباشد و به
اصطلاح غرب و آمريكا از بازا آشفته سوء استفاه نكنند و آن را وسيله نفوذ قرار
ندهند و بيگانه گرائي گريبان خوديها را نگيرد و عرضه كالاهاي خارجي زمينه توليدات
داخلي را مختل نكند كه از اين ناحيه ضربه ديگري نيز خورده باشيم.
به اميد آنكه
كارگزاران امور و برنامه ريزان به اين نكته توجه كنند كه سخن در اينجا فراوان است.
واي بر حال
كسي كه….
پيامبر گرامي
اسلام(ص):
«ويل لمن
تزكيه الناس مخافة شره، ويل لمن أطيع مخافة جوره، ويل لمن أكرم مخافة شره» (مجموعه
ورام- ج 2- ص 115)
واي بر حال
كسي كه از ترس شرش تمجيد ميشود، واي بر حال كسي كه از خوف ستمگريش مورد اطاعت
باشد، والي بر حال كسي كه از ترس آزارش او را احترام كنند.
شما هميشه
حديث عجيب مينويسيد و
مردك آن را هم در پاروقي نمينويسيد وقتي هم كه تحقيق ميكنيم ميبينيم حديث
ضعيف است. وقايع شب ولادت حضرت محمد(ص) در شماره 141 شهريور ماه را كه نوشتهايد آيا همه
موثق هستند؟ و همچنين خبر (سجده كردن درختان حضرت محمد(ص) را) مربوط به مهر 70 و
خبر خاموش شدن آتشكده فارس و ريختن چند كنگره از طاق كسري. آيا در همه تاريخهاي
معتبر امده؟ اين خبر در قديميترين مأخذ آن تاريخ يعقوبي آمده كه يعقوبي هم براي خبر
خود سندي ذكر نكرده و در اول كتاب خود هم نوشته روايات مورد اختلاف زياد است و ما
همه را ضبط كرديم يعني خود يعقوبي هم به قطعيت آن گواهي نداده است. يا مثلاً خبر
نوري كه به آسمان بلند شده است از كدام كتاب است؟ آيا مثل خبر مجله مهرماه 70 است
كه وقتي از علماي رجال حوزه مشهد ميپرسيم خبر سجده كردن درختان در زمان عبور حضرت
محمد(ص) در چه درجهاي است ميگويند در سلسله راويان آن
«سهل بن زياد» است كه مورد وثوق نيست. خوب اگر مورد وثوق نيست چرا مينويسيد؟
حتماً ميگوئيد نظر
علماي رجال متفاوت است. حال نميشود شما احاديثي را كه ظاهراً ضعيف است
ننويسيد. چه ميشود اگر
اخبار معتبر را بنويسيد و مدرك آن را هم در پاورقي ذكر كنيد. با عرض معذرت بسيار و
تشكر فراوان. (سرخس- مجيد امينيان- 31/6/72)
****
پاسخ:
بسم الله
الرحمن الرحيم
براي روشن
شدن مطلب لازم است به چند نكته توجه نمائيد:
نكته اول:
در ميان
رواياتي كه معجزات شب ولادت حضرت رسول(ص) وارد شده است، رواياتي كه از نظر سند بر
اساس نظر مشهور علماي رجال معتبر است، وجود دارد كه در اينجا به بعضي از آنها
اشاره ميكنيم:
كليني
رحمةالله عليه در روضه كافي ص 300 حديثي نقل كرده است كه همه راويان سند آن از نظر
علم رجال معتبرند: علي بن ابراهيم، پدرش ابراهيم بن هاشم، احمد بن محمد، كه منظور
بزنطي است و از اصحاب اجماع[1]
است، أبان بن عثمان كه او نيز از اصحاب اجماع است، ابوبصير كه يا اسدي است و يا
مرادي و هر دو از بزرگان اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) و هر كدام را جماعتي از
اصحاب اجماع دانستهاند. و روايت از امام باقر(ع) است و مضمون اين
روايت چنين است كه در شب ولادت حضرت رسول(ص) مردي از اهل كتاب بر مجلسي از سران
قريش وارد شد و پرسيد كه: آيا در ميان شما امشب پسري متولد شده است؟ گفتند: نه. و
سپس متوجه شدند كه در خانه عبدالله بن عبدالمطلب آن شب پسري متولد شده است و چون
به آنجا آمدند، مادر آن حضرت گفت: فرزندم متولد شد نه آن گونه كه ديگران به دنيا
ميآيند، او خود
دستان خود را بر زمين نهاد و سر به آسمان بلند كرد و از او نوري ساطع شد كه من از
آن كاخهاي بصرا(شهري در شام) را ديدم و هاتفي را شنيدم كه ميگفت او سيد و
سالار امت است….تا آخر حديث.
همچنين در
همان كتاب ص 302 حديث 460 نيز آمده است كه سند آن از نظر بسياري از علما معتبر و
مورد اطمينان است و در آن حديث نيز آمده است كه فاطمة بنت اسد مادر
اميرالمؤمنني(ع) هنگام ولادت حضرت رسول(ص) حاضر بود و نوري را از آن حضرت مشاهده
كرد كه مشرق و مغرب را روشن ساخت. و جز اينها نيز هست كه نياز به تحقيق وسيعتري
دارد.
نكته دوم:
هميشه لازم
نيست روايت را از نظر سند جداگانه مورد بررسي قرار دهيم. در بسياري از موارد از
نقلهاي مختلف در كتابهاي مختلف به سندهاي مختلف، انسان اطمينان پيدا ميكند كه خبر
مطابق با واقع است. و اصولاً در مسائل مربوط به زندگي معمولي مردم همينگونه با
اخبار برخورد ميكنند و
حوادثي كه نقل ميشود با
ملاحظه شواهد و مؤيدات و كثرت و تعدد نقل و اختلاف مصادر نقل مورد بررسي قرار ميدهند. اخبار
معجزات شب ولادت حضرت رسول(ص) بصورت اجمالي از اين قبيل است. ممكن است تك تك آن
حوادث كه نقل ميشود سند
معتبري نداشته باشد ولي در مجموع آن قدر به نقلهاي مختلف به دست ما رسيده است كه
قابل تشكيك نيست.
اخباري كه در
اين باره در بحار الانوار جلد 15 از صفحه 254 تا 329 از كتب مختلف شيعه و سني نقل
كرده است، حداقل در بعضي از آن معجزات موجب قطع به صحت خبر است. گذشته از اين كه
بعضي از آن روايات امكان اعتماد بر سند آنها به تنهايي نيز هست مانند روايت نهم در
صفحه 257 كه از امالي صدوق نقل شده است و بر اساس آن روايت امام صادق(ع) بسياري از
اين معجزات را ذكر فرمودهاند:
منع ابليس از
استراق سمع از آسمانها، و زدن شياطين با سنگهاي آسماني، و سرنگون شدن بتها، و لرزش
ايوان انوشيروان و فروريختن چهارده كنگره از آن، و خشكيدن درياچه ساوه، و طغيان
رود سماوه، و خاموش شدن آتشكده فارس، و سرنگون شدن تخت پادشاهان، و باطل شدن سحر
جادوگران، و غيبگوئي كاهنان و اموري ديگر.
خبر مربوط به
نور شب ولادت در اكثر كتب سيره و تاريخ شيعه و سني به سندهاي مختلف نقل شده است و
همچنين در بسياري از آنها خبر ايوان انوشيروان و آتشكده پارس و امثال آن نقل شده
است. مراجعه كنيد به تاريخ طبري، و سيره ابن هشام و تاريخ ابن اثير و سيره حلبي، و
كتب ديگر.
نكته سوم:
دقت در رجال
سند روايت در جاي لازم است كه يك حكم شرعي عملاً بر آن مترتب ميشود. ولي در
مسائل تاريخي، صحت و سقم روايت چندان ارتباطي به سند آن ندارد گرچه بي تأثير نيست
ولي بيشتر با ديگر شواهد تاريخي، بايد مورد بررسي قرار گيرد و اين نه به دليل عدم
اهميت به تاريخ است بلكه به اين دليل است كه آن چه در استنباط حكم شرعي معتبر است
حجت شرعي است و فقيه قبل از استنباط فقهي، مبناي خود را در آن چه معيار حجيت خبر
است، مشخص ميكند و بر
اساس آن معيار در جستجوي حجت شرعي در ميان انواع مختلف خبر كاوش ميكند. البته
اين جدا از مواردي است كه به دليل شواهد خارجي و داخلي، علم يا اطمينان به صحت يك
خبر يا واقعيت داشتن يك حكم شرعي، به دست ميآيد. ولي در
بررسي مسائل تاريخي، حجت شرعي نياز نيست بلكه مطابقت با شواهد مسلم تاريخي لازم
است، مگر در جايي كه بر يك امر تاريخ يك حكم شرعي مترتب باشد. البته گاهي تاريخ در
اعتقاد و انتخاب مذهب و دين مؤثر است كه در آنجا فقط شواهد قطعي و حصول اطمينان به
كار ميآيد.
نكته چهارم:
نه همه
اخباري كه سند آنها معتبر است، راست است و نه همه اخباري كه سند آنها معتبر نيست
دروغ است. و اين مسأله بسيار روشن است. زيرا وقتي ميگوئيم سند يك
خبر، معتبر است يعني كساني كه آن را نقل كرده اند افراد شناخته شدهاي هستند و
از حال و وضع آنها معلوم است كه دروغ نميگويند. ولي فاصله
زماني زياد و دخالت فهمها و استنباطها، حصول اطمينان را مشكل ميكند چه رسد
به قطع و يقين. فقط در مسائل فقهي دست يابي به حجت ممكن است ميسر شود و در مسائل
تاريخي جزء انبوه شواهد قرار ميگيرد. و از سوي ديگر خبر غير معتبر يعني افراد
ناقل آن شناخته شده نيتسند يا متهم به كذب و افترا هستند يا از دقت و حافظه خوب
برخوردار نيستند يا افراد خوش بيني هستند كه همه را خوب ميدانند و از
هر كس خبر نقل ميكنند و امثال
اين اشكالها. ولي بدون شك اين اشكالها موجب نميشود كه انسان
بطور قطع بگويد كه خبر او دروغ است بلكه در اكثر موارد ميتواند مؤيد
يا شاهد براي اثبات مطلبي باشد.
نكته پنجم:
اخباري كه
بعيد به نظر ميرسد و غير
قابل قبول است، نبايد فوراً آن را تكذيب كنيم، بلكه بايد از اهل نظر و متخصصان در
حديث بپرسيم شايد براي آن توجيهي داشته باشند. و حتي اگر هيچ كس نتوانست آن را
توجيه كند باز هم نبايد تكذيب شود بلكه بايد كنار گذاشته شود و احتمال صدق آن باقي
است. در روايت است كه اگر حديثي از ما به شما رسيد و معناي آن را ندانستيد(يا قابل
توجيه نبود) براي خود ما برگردانيد تا توضيح دهيم. البته در اين زمان ارجاع اخبار
به ائمه(ع) ممكن نيست؛طبعاً بايد ابتدا از اهل فن كمك بخواهيم و اگر
توجيهي پيدا نشد آن را كنار ميگذاريم تا زمان ظهور امام زمان(عج).
نكته ششم:
معجزات حضرت
رسول(ص)در طول حيات بسيار فراوان است و بسياري از آنها قطعي و غيرقابل ترديد است
ولي بعضي از چيزهايي كه نقل شده است، گذشته از ضعف سند اگر توجيهي نداشته باشد،
ظاهر آن مشكل است. مثلاً روايتي كه نوشتهايد در سند آن سهل بن
زياد است مربوط به اينكه آن حضرت سايه نداشت و بر هر درخت و سنگي عبور ميكرد سجده ميكردند. البته
گذشته از سهل بن زياد چند راوي مجهول در سند است و گذشته از آن سند منتهي ميشود به سلام
بن ابي حفصه كه از منحرفان و گمراهان و دروغگويان است و روايات بسياري در مذمت او
وارد شده است گرچه روايت در اصول كافي ص 442 آمده است. از سند كه بگذريم اصل اين
مطلب كه درخت براي آن حضرت سجده كند كاملاً قابل قبول است و در نهج البلاغه نيز
آمده است كه به فرمان آن حضرت درختي از جاي خود حركت كرد و آمد نزد آن حضرت و به
رسالت شهادت داد و باز به امر او به جاي خود بازگشت. و اين معجزه را پيامبر به
درخواست مشركان قريش انجام داد. و همچنين تسبيح گفتن سنگريزه در دست آن حضرت از
معجزاتي است كه در تواريخ سني و شيعه به نقلهاي مختلف رسيده است. و خلاصه اصل اين
گونه معجزات هيچگونه استبعادي ندارد بلكه بعضي از آنها قطعي و مسلم است ولي آن چه
در اين روايت مشكل به نظر ميرسد اين كه ظاهر آن اين است كه هميشه آن حضرت
سايه نداشته اند و هميشه سنگها و درختان براي آن حضرت سجده ميكردهاند. اگر
چنين چيزي راست باشد نبايد در يك يا دو روايت آمده باشد زيرا يك چنين مطلبي كه
دائماً اين حالت استثنايي و عجيب براي آن حضرت باشد هزاران نفر بايد آن را ديده و
نقل كرده باشند و بايد يك امر قطعي و روشني به حساب بيايد. روي اين اساس اين مطلب
به نظر ضعيف و نادرست ميآيد ولي اگر آن را افراد زيادي نقل ميكردند، قبول
آن بسيار ساده بود و هيچ مشكلي نداشت.
مؤمن كيست؟
امام محمد
باقر(ع):
«انماالمؤمن
الذي اذا رضي لم يدخله رضاه في اثم و لا باطل، و اذا سخط يخرجه من قول الحق، و
الذي اذا قدر لم يخرجه قدرته الي التعدي الي ما ليس له بحق». (بحارالانوار- ج
15-94)
مؤمن كسي است
كه در هنگام خشنودي، آلوده بگناه و اعمال نادرست نگردد، و در موقع خشم و غضب از
مرز حق و حقيقت خارج نشود و در روز قدرت، تعدي و تجاوز ننمايد و بر خلاف حق عمل
نكند.
[1] – منظور از اصحاب اجماع، كساني هستند كه درباره آنها گفته شده
است: اجماع شيعه بر قبول و پذيرش روايات آنها است.
در شماره
گذشته دو ملاك از ملاكهاي روشن و مشخص حق و باطل ارائه داده شد كه توجه بدانها
براي تمام افراد ضرورت دارد. در اين بحث، سومين ملاك از ملاكهاي حق و باطل را مورد
بررسي قرار ميدهيم:
ج: دولتها و
حكومتها معمولاً اگرچه در تمامي موارد مايل نخواهند بود، مقدمات ضعف و ناتواني و
سقوط خويش را با دست خود فراهم نمايند، مطمئناً آنان در صدد تثبيت و تحكيم پايههاي حكومت
خويش هم بوده و خواهند بود، ليكن بعلت بعضي از غفلتها و ندانم كاريها و اجحافها و
اشتباهات، دست بكارهائي ميزنند بر خلاف نظرهاي اوليه و بدوي آنان بجاي
اينكه پايههاي حكومت
خود را محكم سازند بعكس متزلزل كرده و مقدمات سقوط و سرنگوني را فراهم مينمايند. در
حكومت اسلام هدف اصلي و اساسي از حكومت اجزاء عدالت و پياده شدن احكام الهي و
تأمين سعادت و رفاه عمومي و همگاني ميباشد. و در يك كلمه: هدف از حكومت اسلامي
احياء حقيقت و دفاع از حريم حق و فضيلت و آزادگي و كرامتهاي انساني در سراسر جهان
ميباشد؛ بهمين
دليل در اين حكومت گرايش دولت مردان بر ضعفاء و مستضعفان بيشتر بچشم ميخورد و دفاع
از آنان در سرلوحه برنامههاي آنان ميباشد. اگر
روزي گرايش دولت مردان برفاه و تجمل گرايي و اشرافيت و اسراف، صورت پذيرد و
مستضعفان جامعه، در انزوا قرار گيرند و برنامهريزيها و
موضعگيريها و سياست
گذاريها به نفع سرمايهداران و مرفهين صورت يابد، از همان لحظه،
حكومت بتدريج مشروعيت و حقانيت خود را از دست داده و مردمي نخواهد بود و دولت
اسلامي بحساب نتوان آورد و دفاع و حمايت از آن نوع حكومت از وظايف مسلمانان نميباشد. و لذا
امام(ره) ميفرمايد:
«و به عيان
ميبينند رژيم
فعلي با جان ودل در خدمت خلق و مستمندان هستند».
آري! حكومت اسلامي،
حكومت مردمي و حكومت مستضعفين است و امكانات عمومي و انفال بايد در خدمت آنان و
براي رفع استضعاف آنان بكار گرفته شده و مورد استفاده قرار گيرد. توجيه و نصيحت
مشفقانه حضرت امام براي نوجوانان و جوانان داخل و خارج هم همان است كه از راه
برگردند و با محرومين جامعه كه با جان و دل به جمهوري اسلامي خدمت ميكنند، متحد
شوند و براي ايران مستقل و آزاد فعاليت نمايند تا كشور و ملت از شر مخالفان نجات
پيدا كنند و همه با هم به زندگي شرافتمندانه ادامه دهند.
سپس امام
پدرانه آنان را مورد خطاب قرار داده و ميفرمايد:
«تا چه وقت و
براي چه گوش به فرمان اشخاصي هستيد كه جز به نفع شخصي خود فكر نميكنند و در
آغوش و پناه ابرقدرتها با ملت خود در ستيز هستند و شما را فداي مقاصد شوم و قدرت
طلبي خويش مينمايند شما
در اين سالهاي پيروزي انقلاب ديديد كه ادعاهاي آنان با رفتار و عملشان مخالف است و
ادعاها فقط براي فريب جوانان صاف دل است و ميدانيد كه شما
قدرتي در مقابل سيل خروشان ملت نداريد و كارهايتان جز بضرر خودتان و تباهي عمرتان
نتيجهاي ندارد. من
تكليف خود را كه هدايت است اداء كردم و اميد است به اين نصيحت كه پس از مرگ من
بشما ميرسد و شائبه
قدرت طلبي در آن نيست گوش فرا دهيد و خودرا از عذاب اليم الهي نجات دهيد. خداوند
منان شما را هدايت فرمايد و صراط مستقيم را بشما بنمايد».
كسي كه در
متن زندگي علمي و سياسي و سلوكي حضرت امام(ره) قرار گيرد و با دقت در آن به مطالعه
بپردازد به روشني خواهد ديد تنها چيزيكه در تمام اين مراحل، برجستهتر از همه
خود را نشان ميدهد و از
درخشندگي خاصي بر خوردار است، بينش توحيدي و الهي ويژهاي است كه
ايشان دارند. انسان اين بينش را در تمام سخنان و رهنمودهاي امام ميبيند و تمام
تحليلها كه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي و در اوان انقلاب و پس از آن از اوضاع
جهاني و دنياي غرب و شرق و از داخل كشور ارائه دادهاند، روي
همين ديدگاه و بينش بوقوع پيوسته و از آن نشئت گرفته است. اگر از سقوط شاه و
سرنگوني نظام شاهنشاهي دوهزار و پانصد ساله خبر داده است و امت خود را اميدوار
كرده و بآنها نويد تحقق نظام اسلامي و الهي را داده است،با توجه
بهمان ديد و بينش بوده است و اگر از نابودي اسرائيل غاصب سخن گفته است و امت اسلام
را بصورت متحد و منسجم به سوي وحدت خوانده و آنها را بسوي مبارزه بي امان با كفر
جهاني و اسرائيل غاصب و غارتگر خوانده است، از همين بينش نشئت ميگيرد و اگر
با رئيس جمهوري وقت آمريكا(كارتر) برخورد كرده و با قاطعيت فرموده است تو
منفورترين چهره در نزد ملت بوده و هستي، و مطمئناً ملت آمريكا اين دوره به تو رأي
نخواهد داد از همين بينش نشئت ميگيرد.
از همه اينها
بالاتر و مهمتر، پيشبيني دقيق و حتمي بود كه درباره سوسياليسم
فرمودند و نمايندگاني را به اردوگاه ماركسيسم جهاني اعزام كردند و رهبري وقت
سوسياليسم شرق را از افول دوران حاكميت الحاد و فلسفه ماديت و ماترياليستي خبر
دادند و هشدارهاي لازم را بآنان ارائه كردند و با رقت و رأفت الهي و اسلامي منشأ خلأ
و پوچي آن مكتب را شناختند و شناساندند و فرمودند:
«مشكل در اين
است كه مالكيت خصوصي را امضاء كرديد و يا باعمالي مانند اين دست زديد اگرچه خود
اينها هم داراي اشكالات و خللها بوده است،بلكه مشكل اصلي شما
در اين است كه بشر و بشريت را از هويت اصلي خود و فطرت لايزال الهي دور ساختيد و
معنويت و سر منشأ آنها توحيد را از وي گرفتند و تنها نجات شما در اين است كه
دوباره بفطرت برگرديد و هويت مسخ شده خود را پيدا كنيد و به سوي خداي خويش كه از
وي به وجود آمدهايد برگرديد
و عقل و منطق را بكار گيريد و در آغوش انبياء الهي و عارفان خدائي كه تنها تضمين
كننده سعادت بشر است قرار گرفته و با هدايت آنان راه فراموش شده را پيدا كنيد و در
اين مسير از افكار بلند ملاصدرا و بوعلي و محي الدين عربي و امثال آنان مدد بگيريد
تا بيشتر به حقانيت سخنان ما و پوچي فلسفي و فكري سوسياليزم واقف گرديد و كوركورانه
از آن حمايت و دفاع ننمائيد»
جالب اين است
مانند همين توصيهها را به
هواداران و طرفداران چپ كه در داخل كشور قرار دارند و بطور مطلق و يك جانبه از آن
قدرتها به حمايت برميخيزند و از طربق رابطها خط مشي خود را از
بيرون دريافت كرده و طبق استراتژي آنان تنظيم مينمايند، بعمل
آورده و هشدارها و راهنمائيهاي لازم و ضروري را كرده است و از عواقب خطرناك اين
نوع اعمال و حمايتهاي كور و بي هدف بيم داده و زيانهاي آن را گوشزد فرموده است و
رسالت خود را مانند تمام رهبران آسماني و الهي كه هدايت و ارشاد انسانها است در
تمام زمينهها درباره
همه ملت و همه گروهها و احزاب و هواداران آنها بنحو احسن انجام داده است و آنان را
از نابودي و متلاشي شدن اين اردوگاه مطلع ساخته و خبر داده است.
اين نوع
تحليل در زماني رخ داده است كه دنيا بصورت دو قطبي اداره ميشد و از نظم
نوين جهاني امروز خبري نبود و امپرياليزم شرق با رهبر اتحاد جماهير شوروي سابق
بقوت و توان در بيش از نيمي از عالم حكومت داشت و كشورهاي كوچك دنيا يا پيروي از
بلوك غرب ميكردند و يا
تابع بلوك شرق. در چنين شرايطي كه در دنيا حاكم بود و انقلاب اسلامي با تمام
مشكلات دست و پنجه نرم ميكرد و گردنهها را يكي پس
از ديگري پشت سر، ميگذاشت و امت اسلام در برابر كوههاي موانع و
مضايق و مشكلات قرار داشتند، امام مرتبط با جهان غيب و ملهم از ناحيه خداي عالم
اينگونه از آينده خبر ميدهد و مسائل جهاني را اينگونه ترسيم مينمايد.
مطمئناً بدون اتكاء و ارتباط تنگاتنگ با عالم پشت پرده و دنياي ماوراء طبيعت، اين
نوع تحليلها و پيشبينيها امكان
نداشت و اگر بعمل ميآمد و بوقوع ميپيوست بصورت
يك امر خرافي و پوچ تلقي ميگشت و از صحت لازم برخوردار نبود؛ لذا با كمال
صراحت و قاطعيت ميتوان گفت:
آنچه كه در همه زواياي زندگي و فكري حضرت امام حاكم بود و محوريت اصلي را نسبت به
مسائل و موضوعات بعهده داشت، ايمان خالص و ديدگاه الهي و بينش توحيدي صرف و خالص
بود كه در عمق وجودي ايشان ريشه دوانده بود و همه هستي او را در برابر اراده حضرت
حق تسخير كرده بود و همه چيز را از آن دانسته و غير او را باطل و هيچ مي شناخت.
عبارت حضرت امام را ملاحظه كنيد:
«وصيت من به
چپ گرايان مثل كمونيستها و چريكهاي فدايي خلق و ديگر گروههاي متمايل به چپ آن است
كه شماها بدون بررسي صحيح از مكتبها و مكتب اسلام نزد كساني كه از مكتبها و خصوص
اسلام اطلاع صحيح دارند با چه انگيزه خودتان را راضي كرديد به مكتبي كه امروز در
دنيا شكست خورده رو آوريد و چه شده كه دل خود را به چند ايسم كه محتواي آن پيش اهل
تحقيق پوچ است خوش كردهايد و شما را چه انگيزهاي وادار
كرده كه ميخواهيد كشور
خود را به دامن شوروي يا چين بكشيد و با ملت خود به اسم توده دوستي به جنگ برخاسته
يا به توطئههائي باري
نفع اجنبي بضد كشور خود و تودههاي ستمديده دست زديد؟ شما ميبينيد كه از
اول پيدايش كمونيسم، مدعيان آن ديكتاتورترين و قدرت طلب و انحصار طلب ترين
حكومتهاي جهان بوده و هستند. چه ملتهائي زير دست و پاي شوروي مدعي طرفدار تودهها خرد شدند
و از هستي ساقط گرديدند. ملت روسيه مسلمانان و غير مسلمانان تا كنون در زير فشار
ديكتاتوري حزب كمونيست دست و پا ميزنند و از هرگونه آزادي محروم و در اختناق
بالاتر از اختناقهاي ديكتاتوري جهان بسر ميبرند.
استالين كه
يكي از چهرههاي باصطلاح
درخشان حزب بود ورود و خروجش را و تشريفات آن و اشرافيت او را ديديم. اكنون كه شما
فريب خوردگان در عشق آن رژيم جان ميدهيد مردم مظلوم شوروي و ديگر اقمار او چون
افغانستان از ستمگريهاي آنان جان ميسپارند و آن گاه شما كه مدعي طرفداري از خلق
هستيد بر اين خلق محروم در هر جا كه دستتان رسيده چه جناياتي انجام داديد و با
اهالي شريف آمل كه آنان را بغلط طرفدار پروپا قرص خود معرفي مي كرديد و عده بسياري
را به فريب به جنگ مردم و دولت فرستاديد و بكشتن داديد. چه جنايتها كه نكرديد. و
شما طرفدار خلق محروم مي خواهيد خلق مظلوم و محروم ايران را بدست ديكتاتوري شوروي
دهيد و چنين خيانتي را با سرپوش فدايي خلق و طرفدار محرومين در حال اجراء هستيد
منتهي حزب توده و رفقاي آن با توطئه و زير ماسك طرفداري از جمهوري اسلامي و ديگر
گروهها با اسلحه و ترور و انفجار».
پس دامنه
دعوت و هدايت و ارشاد را گسترده تر كرده و همه آنها را كه مدعي طرفداري از شرق
هستند و يا آناني كه آمريكائي هستند و كمونيست آمريكائي هستند و يا گروههاي ديگري
كه تحت عناوين و ايسمهاي ديگر فعاليت كرده و جلو بازسازي كشور را مي گيرند، مورد
خطاب قرار داده و مي فرمايد:
«من به شما
احزاب و گروهها چه آنانكه به چپ گرايي معروف- گرچه بعض شواهد و قرائن دلالت دراد
كه اينان كمونيست آمريكائي هستند- و چه آنان كه از غرب ارتزاق مي كنند و الهام مي
گيرند و چه آنها كه با اسم خودمختاري و طرفداري از كرد و بلوچ دست باسلحه برده و
مردم محروم كردستان و ديگر جاها را از هستي ساقط نموده و مانع از خدمتهاي فرهنگي و
بهداشتي و اقتصادي و بازسازي دولت جمهوري در آن استانها مي شوند مثل حزب دموكرات و
كومله، وصيت مي كنم كه به ملت با پيوندند و تا كنون تجربه كرده اند كه كاري جز
بدبخت كردن اهالي آن مناطق نكرده اند و نميتوانند بكنند. پس
مصلحت خود و ملت خود و مناطق خود آن است كه با دولت تشريك مساعي نموده و از ياغي
گري و خدمت به و مطمئن باشند كه اسلام براي آنان هم از قطب جنايتكار غرب و هم از
قطب ديكتاتور شرق بهتر است و آرزوهاي انساني خلق را بهتر انجام ميدهد».
آري! ايشان
به حقانيت راهي كه آغاز كرده است، ايمان راسخ دارد و يك ذره در آن احتمال خطا و
اشتباه نميدهد و تنها
راه سعادت بشر را در همين خط سير ميداند كه ادامه راه انبياء است و را ه انبياء
راه اسلام و تسليم شدن در برابر اراده[1]
حق و ادامه مبارزه با ظلم و ستم و طاغوت تا حاكميت كملة الله[2]
و رفع فتنه از جهان هستي[3]ميباشد و براي
پويندگان آن راه مقصدي بلندتر و والاتر از رضوان اكبر الهي مطرح نبوده و براي نيل
بغير آن خود و عمر خويش را تباه نميسازند و كام خويش جز با شربت شيرين مشاهده
جمال دوست و وصال يار آشنا نمينمايند. هر جا لب بسخن باز كنند سخن دوست به
ميان ميآورند و هر
جا سكوت كنند در غم فراق معشوق فرو ميروند و لذا در مسير وصال يار، سرهاي خود را در
طبق اخلاص گذاشته و با فرق شكافته شده و با خون خود رنگين كرده و در وادي معرفت و
حضور سر مستي خويش را در عشق و فناء و فدا، قهرماني خويش را به ظهور ميرسانند و در
راه رضاي او هر چه باو برسد و هر نوع نگرانيها وي را مورد هدف قرار دهد همه آنها
را با جان و دل خريداري كرده و از عمق جانش پذيرا ميگردند. اگر
در ميدان نبرد و جنگ بسر برند در ياد او سخن مي گويند و از
او مدد ميجويند و اگر در كنج زندان بسر برند در خلوت يار سخن ميرانند و اگر
در سنگر كار و كوشش و فعاليت بگذرانند در عشق او بكار و كوشش خويش ادامه ميدهند و هر جا
ميروند و از هر
كسي سخن به زبان ميآورند و در هر محيطي قرار مي گيرنددر فكر
و ياد محبوب و معشوق خود هستند و با او زندهاند. و براي
آنها غرب و شرق مطرح نيست؛ هر دو از همديگر بدتر بوده و حجاب از راه حق و حقيقت ميباشند و
تمايل و گرايش بهر كدام از آنها نوعي كفر و انحراف از اسلام و راه انبياء بحساب ميآيد.
اگر انسانها
آزادي ميخواهند در
سايه اسلام راستين است نه در سايه غرب و يا شرق. آنچه كه تا كنون امت اسلام را
بذلت كشانده است و آنان را در حالت افول و سقوط قرار داده است، همين است كه از
اعتصام بحبل الله و وحدت متكي باسلام و عدم گرايش بقدرتهاي باطل جهاني دست برداشته
و خود را وابسته به يكي از آن دو بلوك قرار دادهاند و دست
نياز به سوي آنان دراز كرده اند و تنها راه رهائي و نجاتشان در اين است كه
از آغوش آنان بيرون آيند و د ردامن اسلام و قرآن قرار گيرند و سيل خورشان حرت
اسلامي را بوجود آورند تا از چنگال ظالمان و مستكبران عالم نجات يابند.
در ادامه ميفرمايد:
«و وصيت من
بگروههاي مسلمان كه از روي اشتباه به غرب و احياناً به شرق تمايل نشان ميدهند و از
منافقان كه اكنون خيانتشان معلوم شد گاهي طرفداري ميكردند و به مخالفان بدخواهان اسلام از روي خطا و اشتباه
گاهي لعن ميكردند و طعن
ميزدند آن است
كه بر سر اشتباه خود پافشاري نكنند و با شهامت اسلامي به خطاي خود اعتراف و با
دولت و مجلس و ملت مظلوم براي رضاي خداوند هم صدا و هم مسير شده و اين مستضعفان
تاريخ را از شر مستكبران نجات دهيد و كلام مرحوم مدرس آن روحاني متعهد پاك سيرت و
پاك انديشه را به خاطر بسپريد كه در مجلس افسرده آن روز گفت اكنون كه بايد از بين
برويم چرا با دست خود برويم. من هم امروز بياد آن شهيد راه خدا به شما برادران
مؤمن عرض ميكنم اگر ما
با دست جنايتكار آمريكا و شوروي از صفحه روزگار محو شويم و با خون سرخ شرافتمندانه
با خداي خويش ملاقات كنيم بهتر از آن است كه در زير پرچم ارتس سرخ شرق و سياه غرب
زندگي اشرافي مرفه داشته باشيم. و اين سيره و طريقه انبياء عظام و ائمه مسلمين و
بزرگان دين مبين بوده است و ما بايد از آن تبعيد كنيم و بايد به خود بباورانيم كه
اگر يك ملت بخواهند بدون وابستگيها زندگي كنند ميتوانند و
قدرتمندان جهان بر يك ملت نميتوانند خلاف ايده آنان را تحميل كنند. از
افغانستان عبرت بايد گرفت با آنكه دولت غاصب و احزاب چپي با شوروي بوده و هستند تا
كنون نتوانستهاند تودههاي مردم را
سركوب نمايند. علاوه بر اين اكنون ملتهاي محروم جهان بيدار شدهاند و طولي
نخواهد كشيد كه اين بيداريها به قيام و نهضت و انقلاب انجاميده و خود را
از تحت سلطه ستمگران مستكبر نجات خواهند داد و شما مسلمانان پايبند به ارزشهاي
اسلامي ميبينيد كه
جدائي و انقطاع از شرق و غرب بركات خود را دارد نشان ميدهد و مغزهاي
متفكر بومي بكار افتاده و به سوي خودكفائي پيشروي ميكند و آنچه
كارشناسان خائن غربي و شرقي براي ملت ما محال جلوه ميدادند امروز
بطور چشمگيري با دست
و فكر ملت انجام گرفته و انشاءالله تعالي در دراز مدت انجام خواهد گرفت و صد افسوس
كه اين انقلاب دير تحقق پيدا كرد و لااقل در اول سلطنت جابرانه كثيف محمدرضا تحقق
نيافت و اگر شده بود ايران غارت زده غير از اين ايران بود». ادامه دارد
در پايان
مقاله گذشته اشاره شد كه از نظر اسلام حقوق رهبري سياسي جامعه نه تنها با حقوق
مردم در تضاد نيست بلكه حقوق رهبري در گرو اداء حقوق مردم توسط رهبر است و در اين
زمينه سخني از امام علي(ع) مورد استناد قرار گرفت و اينك سخني ديگر از آن امام
بزرگ كه مدعاي مذكور را تأييد ميكند:
«حق علي
الامام أن يحكم بما انزل الله و أن يؤدي الامانة فاذا فعل فحق علي الناس أن يسمعوا
له و أن يطيعوا و أن يجيبوا اذا دعوا».[1]
بر امام لازم
است كه طبق آنچه خداوند فرود فرستاده حكومت كند و امانتي را كه خداوند به او سپرده
است ادا كند، هرگاه چنين كرد بر مردم واجب است سخنش را بپذيرند و فرمانش را اطاعت
كنندو به خواستههاي او پاسخ
مثبت دهند.
در اين سخن،
نه تنها حق رهبر در گرو اداء حقوق مردم گذاشته شده بلكه حق امامت و ولايت و رهبري
به عنوان حق امانتداري مطرح گرديده است.
در اينجا به
اين نكته بسيار مهم در زمينه مباني رهبري در اسلام ميرسيم كه
اصولاً حق حكومت در اسلام در واقع چيزي جز
حق ارائه نوعي خدمت به جامعه نيست و رهبر خادم مردم است نه مالك آنها و به تعبير
پيامبر گرامي اسلام(ص):
بر اين مبنا
در فرهنگ اسلام زمامداري و رهبري به عنوان امانت داري، نگهباني و خدمتگذاري مردم و
زمامدار به عنوان امين، راعي، و اجير مردم شناخته ميشود.
رهبري
امانتداري است
قرآن كريم
قبل از اينكه حق رهبري و لزوم اطاعت مردم از رهبران جامعه اسلامي را مطرح كند، بر
حق مردم به عنوان وجوب امانتداري رهبران الهي تأكيد مينمايد:
«ان الله
يأمركم أن تؤدوا الامانات الي اهلها و اذا حكمتم بين الناس أن تحكموا بالعدل»[3].
خداوند به
شما دستور ميدهد كه
امانتها را به صاحبانشان أدا كنيد و هنگامي كه در ميان مردم داوري ميكنيد به
عدالت داوري كنيد.
مرحوم طبرسي
در تفسير مجمع البيان در توضيح اين آيه كريمه ميفرمايد:
«در معناي
اين آيه چند قول است:
1-
مقصود مطلق امانتها
است: الهي و غير الهي، مالي و غير مالي.
2-
مخاطب آيه زمامداران
است، و خداوند با تعبير وجوب اداء امانت به زمامداران دستور داده كه حقوق مردم را
رعايت كنند.
مؤيد
اين معنا اين است كه پس از اين آيه بلافاصله ميفرمايد:
«يا
ايها الذين آمنوا أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و اولي الامر منكم».
اي
اهل ايمان بر شما لازم است كه از خدا و رسول و زمامداران خود اطاعت كنيد.
در
آيه پيش، حقوق مردم و در اين آيه متقابلاً حقوق زمامداران يادآوري شده است. از
ائمه(ع) روايت است كه از اين دو آيه يكي مال ما است «يعني حقوق ما بر مردم را بيان
ميكند» و يكي
مال شما است «يعني حقوق مردم بر ما را بيان ميكند».
امام
باقر(ع) فرمود: اداء نماز و زكات و روزه و حج از جمله امانات اس، از جمله امانات
اين است كه به زمامداران دستور داده شوده كه صدقات و غير آنها را و از آنچه مربوط
به حقوق مردم ميشود» تقسيم
نمايند[4].
معلي
بن خنيس گويد از امام صادق(ع) درباره آيه «ان الله يأمركم أن تؤدوا الامانات الي
اهلها» توضيح خواستم حضرت فرمود:
«علي
الامام أن يدفع ما عنده الي الامام الذي بعده و أمرت الائمة بالعدل و أمر الناس أن
يتبعوهم»[5]
مقصود
اين است كه بر امام لازم است كه آنچه نزد اوست را به امام پس از خود واگذار نمايد
و نيز به امامان دستور داده كه به عدالت رفتار كنند و همچنين به مردم دستور داده
كه از امامان خود تبعيت نمايند.
بنابراين
رهبري و حكومت بر مردم، از ديدگاه اسلام، امانتداري است و هركس در نظام اسلامي
كاري را بعهده گرفته در حقيقت بخشي از بار امانت الهي را بر دوش گرفته است و هركس
از مقام و موقعيت و قدرت بيشتري برخوردار است بار امانت او سنگينتر است.
امام
علي(ع) در نامهاي به اشعث
بن قيس فرماندار خود در آذربايجان در زمينه امانت بودن قدرت در نظام اسلامي چنين
مينويسد:
«و
ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه في عنقك امانة و انت مسترعي لمن فوقك. ليس لك أن
تفتات في رعيه»[6]
فرمانداري
براي تو وسيله آب و نان نيست! بلكه امانتي است بر گردنت نهاده شده. درواقع تو
نگهبان حقوق مردم ازطرف مافوق خود هستي، حق نداري در مورد كساني كه حافظ حقوق آنها
هستي با استبداد رفتار كني. جز با احتياط و اطمينان به كاري دست مزن. اموال خدا در
اختيار توست و تو يكي از خزانهداران او هستي تا اين امانت را به من بسپاري و
اميد است كه من رئيس بدي براي تو نباشم!
و
در نامه 41 از نهج البلاغه امام خطاب به يكي از فرمانداران خود كه پولهاي بيت
المال را برداشته و به حجاز برده و مشغول خوشگذراني گرديده چنين مينويسد:
«اما
بعد، فاني كنت اشركتك في امانتي، و جعلتك شعاري و بطانتي و لم يكن رجل اوثق منك في
نفسي لمواساتي و موازرتي و اداء الامانة الي… فاتق الله واردد الي هؤلاء القوم
اموالهم، فانك ان لم تفعل ثم امكنني الله منك لا عذرن الله فيك و لا ضربنك بسيفي
الذي ما ضربت به احداً الا دخل النار».
من
تو را در امانتم شريك خود داشتم و از هر كس به خويش نزديكتر پنداشتم، از ميان
خاندان و خويشاوندانم مطمئن تر از تو نيافتم. پس از خدا بيم دار و مالهاي اين مردم
را باز سپار، و اگر نكني و خدا مرا امكان دست يابي بر تو دهد، چنان با تو برخورد
كنم كه عذرخواه من گردد، و با شمشيرم كه هيچ كس را با آن نزدم جز كه به آتش درآمد،
تو را خواهم زد!
رهبري
نگهباني است
دومين
عنواني كه مي تواند مبين ديدگاه اسلام در زمينه جايگاه حقوقي مردم در نظام اسلامي
باشد، تعبير «نگهبان» در تبيين جايگاه رهبري و امامت است.
احاديث
اسلامي در بسياري از موارد امام را به عنوان «راعي» و مردم را به عنوان «رعيت» مينامند.
مفهوم
واقعي اين دو واژه در عربي، درست عكس معنايي است كه در زبان فارسي از آنها تداعي
ميگردد، در
فارسي اين كلمات نظام ارباب و رعيتي را تداعي ميكند يعني
نظامي كه حقوق مردم به كام اربابان و خداوندان زمين فرو ميرود.
اين
استعمال از باب نامگذاري اشياء به نام اضداد آنها و استفاده از
كلمات مقدس در مفاهيم و مقاصد نامقدس است.
مفهوم
واقعي «راعي» عبارت است از «نگهبان» و «رعيت» به معناي كساني است كه مورد حفظ و
حراست و نگهباني قرار ميگيرند.
در
حديث است كه پيامبر اسلام(ص) فرمود:
«كلكم
راع و كلكم مسئول عن رعيته و الامام راع و هو مسئول عن رعيته».[7]
همه
شما نگهبان هستيد و همگي مسئول پاسداري از حوزه مأموريت خويش، و امام نگهبان است و
مسئول حراست از حقوق مردم!
در
اين سخن پيامبر اسلام(ص) ابتدا لزوم پاسداري از حقوق ديگران به عنوان يك اصل كلي و
عام طرح كرده كه در نظام اسلامي همه بايد حافظ حقوق و منافع همه باشند. و بر اين
مبنا هركس حوزه نگهباني او گستردهتر باشد مسئوليت او بيشتر و سنگينتر است. و
لذا بلافاصله مسئوليت زمامدار را در زمينه حفظ حقوق مردم متذكر ميشود، و پس از
آن مسئوليت شوهر در حفظ حقوق همسر و فرزندان و نيز مسئوليت زن در پاسداري از حقوق
شوهر و فرزندان را يادآور ميگردد.[8]
بنابراين
همه احاديثي كه رهبر را «راعي» و مردم را «رعيت» مينامند بر اين
نكته بسيار مهم حقوقي تأكيد دارند كه حق ولايت و امامت و رهبري در واقع رعايت و
پاسداري از حقوق مردم است، و نه حق بهرهكشي از آنها در جهت
اميال و خواستههاي زمامدار.
در
اين رابطه حديثي از پيامبر اسلام(ص) روايت شده كه فرمود:
«لا
اوتيتكم شيئاً و لا امنعكموه ان انا الا خازن اصنع حيث امرت»[9]
من
شخصاً نه چيزي به شما ميدهم و نه منع ميكنم چيزي را،
من همانا خزانه دارم همان گونه كه به من دستور داده شده عمل ميكنم.
خزانه
دار حافظ و نگهبان اموال ديگران است. پيامبر اسلام در اين سخن خود را به عنوان
خزان و كسي كه از طرف خداوند متعال مأموريت حفظ اموال مردم را دارد معرفي ميكند و ولايت
خويش را تنها در حوزه مأموريت الهي خود مطرح مينمايد و نه
حوزه خواستههاي شخصي
خود.
رهبري
خدمتگذاري است
يكي
ديگر از عناويني كه بيانگر ديدگاه اسلام در زمينه حقوق مردم در نظام اسلامي است
عنوان «اجير» است. پيامبر اسلام(ص) در اين باره فرمود:
«ألا
و اني انا ابوكم الا و اني انا مولاكم ألا و اني انا أجيركم»[10]
آگاه
باشيد كه همانان من پدر شما هستم! آگاه باشيد كه همانا من زمامدار شما هستم! آگاه
باشيد كه همانا من اجير شما هستم!
در
اين سخن پيامبر اسلام با همان تأكيد كه خود را به عنوان پدر مهربان و زمامدار
تواناي جامعه اسلامي اعلام ميكند، خويشتن را اجير مردم مسلمان نيز معرفي مينمايد!
اجير به معناي كسي است كه در مقابل ارائه خدمتي
به مردم از آنها حقوقي دريافت ميكند.
اين
كه پيامبر خود را به عنوان اجير معرفي ميكند و در آغاز حديث
مذكور نفرين ميفرستد بر كسي
كه حقوق رسالت و رهبري او را مورد تجاوز قرار دهد، اشاره به آياتي است كه در آنها
حقوق پيامبر اسلام مورد تأكيد قرار گرفته است.[11]
و
خلاصه كلام اين كه پيامبر اسلام و همه پيامبران و رهبران الهي خدمتگذاراني هستند
كه انتظار هيچ گونه حقوق و مزد مادي از مردم ندارند، تنها چيزي را كه به عنوان مزد
و حقوق از مردم طلب ميكنند پياده كردن برنامههاي حياتبخش
آنها و راهيابي به سوي
كمال مطلق است:
«قل
ما اسألكم عليه من اجر الا من شاء أن يتخذ الي ربه سبيلاً»[12]
بگو
من مزدي از شما نميخواهم، مگر اين كه كسي خواسته باشد راهي به
سوي پروردگار خود انتخاب كند.
بنابراين
در نظام اسلامي رهبر خدمتگذاري است كه حقوقش سودي مادي براي شخص او در بر ندارد،
او از قدرت و امكاناتي كه در اختيار دارد نه تنها به نفع شخصي خود استفاده نميكند بلكه
كمتر از ديگران از لذائذ مادي برخوردار ميگردد، او از توانايي
خود تنها به عنوان امين و نگهبان و اجير مردم استفاده مينمايد.
و
افزونتر اين كه در نظام اسلامي حقوق رهبري نيز حقوق مردم است و درواقع رهبر
خدمتگذاري است بي مزد و منت و اجيري است بدون حقوق!
«قل ما
سألتكم من اجر فهو لكم ان اجري الا علي الله»[13]
بگو مزدي كه
از شما خواستم براي شما است و مزد من فقط بر خداست.
بر اين اساس،
امام راحل(ره) به حقوق مردم در نظام اسلامي اعتقاد و اعتراف داشت، و خود را مكرر
به عنوان خادم مردم معرفي نمود، و در وصيتنامه سياسي الهي خود به طور كامل از اين
اعتقاد پرده برداشت و با اين جملات زيبا و عميق از مردم عذر قصور و تقصير خواست:
از خداي
رحمان و رحيم ميخواهم كه
عذرم را در كوتاهي خدمت و قصور و تقصيرها بپذيرد و از ملت اميدوارم كه عذرم را در
كوتاهيها و قصورها
و تقصيرها بپذيرد و با قدرت و تصميم و اراده به پيش بروند و بدانند كه با رفتن يك
خدمتگذار در سد آهنين ملت خللي حاصل نخواهد شد كه خدمتگذاراني بالا و والاتر در
خدمتند.
و اين است
يكي از مهمترين رازهاي
عشق مردم مظلوم و مقاوم ايران اسلامي به امام عزيز خود…
باري، با
عنايت به شرحي كه درباره جايگاه حقوق مردم در نظام اسلامي گذشت اگر كسي تصور كند
كه ولايت مطلقه فقيه بدين معنا است كه اسلام به زمامدار جامعه اسلامي اجازه داده
هر كاري كه دلش ميخواهد انجام
دهد و به صورت يك ديكتاتور مذهبي حقوق مردم را مورد تجاوز قرار دهد، دچار خطاي
بزرگي است، و اگر اين پندار را به ديگران منتقل نمايد مرتكب بزرگترين خيانت به
اسلام و انقلاب اسلامي و جمهوري اسلامي و ولايت فقيه شده است.
آنچه در اين
سلسله مقالات در زمينه اعتقاد رهبري به حقوق مردم از ديدگاه اسلام آمد به روشني
نشان ميدهد كه هيچ
حكومتي مردميتر از حكومت
اسلمي نيست، و ولايت مطلقه فقيه، ولايت فقيه و ولايت اسلام است. بدين معنا كه ولي
فقيه در نظام اسلامي اختيار مطلق دارد كه به آنچه قانون اسلام و حكم خداوند متعال
است عمل كند، نه آنچه را كه ميخواهد و منافع شخصي او ايجاب ميكند. ادامه
دارد
* منهاج وصول
بولايةالله تعالي، همين احكام و عبادات است كه صور ملكوتي ميشوند.
* اكثر مردم
از عبادات، ظاهري مييابند و از اسرار باطن آن بيخبرند.
* انجماد بر
ظواهر از همان عصر صحابه محترم، فريضه امر به معروف و نهي از منكر را منزوي كرد.
* حديث
«تقاعد در فتنه» دست آويز راحت طلبها گرديد مانند حديث «والله لا يخرج احد منا قبل
خروج القائم…» كه دست آويز طائفهاي از متقاعدين عصر ما گرديد.
* معناي فناي
في الله.
* نماز رأس
همه عباداتست ولي هنگامي بعضي از اسرار آن قرة العين اصحاب قلوب، نصيب نماز گزار
ميشود كه از
تصرف شيطان محفوظ باشد…
حاصل مقاله
پيشين اين بود كه منهج وصول به ولاية الله تعالي كه همان امانت معروضه است ولاية
الله تعالي تشريعي است، او تبارك و تعالي با تشريع احكام و عبادات، اهل ايمان را
از ظلمات هواي نفس و شقاوت جهل، ميرهاند و به نور سعادت ميكشاند و با
الزام به عقائد حقه، آنان را در معيت انبياء و صديقان و شهداء و صالحان (ص) در دار
السلام عند ربهم اقامت ميبخشد. اين احكام اگر چه وضعي و اعتباري است،
ولي بهمراه انقياد ناشي از عقائد حقه، پديدآور طاعت خدا و رسول است و سازنده و
تنظيم كننده باطن و جان و دل است، و استعداد شكل گيري صور ملكوت اعلا را به روح و
ضمير ميبخشد.
مثل اين
احكام مثل حركات و افعال رياضت بدني و ورزشي است كه مربي بدن ساز در حوزه تربيت
بدن، با محاسبه متناسب، وضع مينمايد، و با فرمان پياپي افراد تحت فرمان خويش
را به انجام آن حركات واميدارد و بدينوسيله بدنهاي آنها را در جهت مطلوب ورزيده ميكند و اذهان
آنان را از كوري و ابهام نجات ميدهد.
اگرچه حركات
و افعال ورزشي، در نظر بي خبران از اسرار ورزش، بازياي بيش نيست
ولي خبره از اسرار ورزش، اين حركات را يك عمل جد و ارزشمندي ميبينند كه در
باطن، نظام و استحكام و مقاومت به ورزشكار ميبخشد و
سلامتي و شادابي او را بيمه ميكند و داروي بسياري از دردهاي او است كه مردم
سادهانديش از اين
اسرار بي خبرند.
اين چنين
است، اسرار احكام و عبادات كه اكثر مردم
از آن غافلند، فقط ظواهري را درك ميكنند و از صور ملكوتي آن غافلند. قال الله
تعالي:
«يعلمون
ظاهراً من الحياة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون». (سوره روم آيه 7)
–
مردم، بظاهري از حيات
دنيا علم دارند، ولي از صورت اخروي آن غافلند.
و در كثيري
از آيات كريمه، ظاهربيني و نمودزدگي را بازيچه و بازدارنده از سعادت حقيقي اعلام
فرموده:
«و ما هذه
الحياة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهي الحيوان لو كانوا يعلمون».
(عنكبوت- آيه 64)
–
اين ظواهر حيات دنيا
جز بازدارنده و بازيچهاي نيست، و دار آخرت است كه سراسر آن حيات
حقيقي است، اي كاش كه مردم ميدانستند.
نمودزدگي و
ظاهربيني در اين باب قصه درازي دارد و مجال آن نيست كه گره اين زلف باز و قصه دراز
شود، و در تاريخ اسلام، نمودزدگيهائي كه رخ داده چند نمونهاي ذكر شود.
اي دريغا:
شد در ره
شكوه ما با سر گيسوي تو باز شام وصل است
بسي كوته و اين قصه دراز
بلي ظاهربيني
توأمان با عافيت طلبي، عمده منشأ مصائب وارده بر اسلام است، و انجماد بر ظواهر
بعضي از آثار كه مستمسك بعضي از راحت طلبان گرديد و با وسوسه آنها فريضه «امر
بمعروف و نهي از منكر» كه «تقام بها الفرائض» مظلوم و مجروح شد و اهل انجماد و وسوسه
از همان عصر صحابه وزر آن را بر كاهل خويش گرفتند و نظاره گر فتنه شدند و بحديث
«ستكون فتن ألاثم تكون فتنة القاعد فيها خير من الماشي…» (صحيح مسلم بشرح النووي
ج 18 ص 9-10) تمسك جستند. و براي تقاعد خويش آن را مجوز آوردند و مضحكتر، صحابي
محترم سعد بن ابي وقاص ميگفت:
«لا اقاتل
حتي تأتوني بسيف له عينان و لسان فيقول: هذا، مؤمن، و هذا، كافر» (سير اعلام
النبلاء ج 1 ص 118)
و در اين
انقلاب اسلامي بي نظير بوسيله امام راحل (ره) ديديم كه طائفهاي از عافيت
طلبها براي توجيه تقاعد خويش و كشاندن مردم مؤمن بيدار شده، به قعود چگونه بمثل
روايت مرفوعه ربعي از امام زين العابدين(ع) تمسك ميجستند كه امام(ع) فرموده:
«و الله ال
يخرج احد منا قبل خروج القادم الاكان مثله كمثل فرخ طار من وكره قبل ان يستوي
جناحاه فاخذه الصبيان فعبثوا به». (ج 11 وسائل الشيعه ص 36)
–
بخدا سوگند خروج نميكند كسي از
ما قبل خروج قائم مگر آنكه مثل او مثل جوجهاي است كه پيش از
استحكام پروبالش از آشيانه خويش پرواز كرده و اسير دست كودكان گرديده ببازيچهاش گرفتهاند.
آيا مراد
امام زين العابدين از اين كلام كه ظاهر آن تخطئه است، يك معناي عامي است؟ يا يك
مقصود خاصي است كه فقط عموميت آن در همان وجهه خاص است؟
اگر معناي
عام باشد، لازم ميآيد «و
العياذ بالله» قيام پدرش سيد الشهداء (ع) را نيز تخطئه كرده باشد؟ پس منظور آنحضرت
معناي خاصي است و آن عبارتست، از قيام با غير اهل اگر چه بنام اهلبيت (ع) باشد كه
اسير دست بازيگران شدن است بلي:
وصف رخساره
خورشيد ز خفاش مپرس كه در آن آينه صاحب نظران حيرانند
باري اطاعت
از اوامر الهي، باطن را منقلب ميكند و نفس، صورت انقياد بخود ميگيرد و
عبوديت باطن نفس ميشود كه كنه آن ربوبيت است كه مراد از آن فناء
في الله است.
زيرا حقيقت
طاعت، مطابقت عمل، با مراد آمر است، و از مؤمن مطيع آنچه كه در ظرف اطاعت و
فرمانبرداري، صادر ميشود، از آن جهت است كه خواسته آمر و محبوب او
است و بعبارتي: علم عبد مطيع به فعل مأموريه كه در وي اراده انجام آن را باعث شده،
درواقع، علم مزبور به مراد و محبوب آمر تعلق گرفته و فقط خواسته و اراده مولا است
كه او را فاعل مأموريه نموده است، پس بديهي است كه منشأ صدور فعل در حقيقت اراده و
محبت آمر است و اراده عبد مطيع، منبعث از اراده مولا است و از اين روي، فاني در
اراده مولا است و چون اراده ناگزير فناء ذاتي اجمالي را مستلزم است.
معنيا منهج
بودن احكام و عبادات همين است كه نهاية، فوز به ولاية الله كه همان امانت معروضه
است، حاصل ميگردد، و
اسفار اربعه اهل سلوك، مرجع و مآلش همين است.
اما برادرم،
خواهرم، آنچه كه گفتم، مشروط است به اين كه منهج مزبور را با شروط و آدابش به
پيمائيم مثلاً صلوة كه رأس عمه عباداتست و مقام جامعيت دارد، و در ميان طاعات و
عبادات هيچ يك بمرتبه آن نميرسد، و معجوني است جامع و متكفل سعادت بشر در
همه مواقف و منازل اخروي. و قبولي آن مستلزم قبولي جميع اعمال است و چنانكه ابدان
داراي غذاي متناسب با احوال و اطوار خود هستند و بدينوسيله رشد و نمو ميكنند، قلوب و
ارواح نيز غذايشان معارف و طاعاتست و سرآمد همه طاعتها نماز است و هنگامي آثار و
اسرار آن قرة العين اهل معرفت و اصحاب قلوب براي نمازگزار حاصل ميشود كه علاوه
بر تحصيل آداب ظاهري و آداب قلبي، آن را بطور كلي از تصرف شياطين محافظت كند چه
ممكن است طائفه از آداب قلبي مثل خشوع و طمأنينه حاصل باشد، ولي از طريق أنانيت
مورد تصرف شيطان واقع شود و اين غذاي روحاني مسموم شود، و اثري معكوس بخشد، مانند
غذاي جسماني كه در صورت مسموميت اثرش معكوس است و از اين رو است كه قرآن كريم بعد
از «الذين هم في صلوتهم خاشعون» (المؤمنون- آيه 2) فرموده: «الذين هم علي صلواتهم
يحافظون» (المؤمنون- آيه 9) كه اشاره به جميع مراتب حفظ است كه اهم مراتب آن، حفظ
از تصرف شيطان است، زيرا اگر اين غذاي روحاني از تصرف اين عدو مبين محفوظ نباشد و
دست پليدش در تهيه آن داخل باشد، آن غذاي روحاني و هر غذاي روحاني چناني موجب
هلاكت است:
«ويل للمصلين
الذين هم عن صلوتهم ساهون» (الماعون- 5)
چه عرفائي كه
غذاي مسموم عرفان، و چه حكمائي كه غذاي زهرآلود حكمت، و چه فقهائي كه غذاي فقه
شيطاني خوردند كه سوكمندانه در سلك شياطين و چارپايان و درندگان، منسلك گرديدند!
ادامه دارد
«الذين آمنوا
و عملوالصالحات طوبي لهم وحسن مآب». (سوره رعد- آيه 29)
–
آنان كه ايمان آوردند و اعمال صالح داشتند خوشا به حال آنان و
چه نيكو بازگشتي دراند.
اين آيه از
دو بخش تشكيل شده: بخش اول اينكه ايمان و عمل صالح باعث تأمين سعادت است. بخش دوم
راجع به پاداش مؤمنين است كه اين نيز به دو قسمت تقسيم شده:
1-
آب و مرجع نيكو براي
مؤمنين است.
2-
مؤمنين داراي طوبي
هستند.
بنابراين،
اكنون بحث درباره طوبي و حسن مآب است و چون حسن مآب، روشنتر است؛
قبلاً در اين باره بحث ميكنيم.
حسن مآب
قرآن كريم،
مآب و مرجع همگان را خداي سبحان ميداند ولي برخي مآب خوب و برخي مآب بد دارند.
در سوره
مباركه (ص) در چند مورد به مآب برخورد ميكنيم:
آيه اول
درباره حضرت داود(ع) است كه پس از مطرح كردن سرگذشت حضرت داود، ميفرمايد:
«و ان له
عندنا لزلفي و حسن مآب»[1]–
او نزد ما داراي درجه والاست و بازگشت او نيكو است.
در آيه 40
سوره (ص) نيز همين عبارت را درباره حضرت سليمان نقل ميكند.
پس از آن،
درباره متقين- به طور جامع- پس از نامبردن عدهاي از انبياء
ميفرمايد:
«هذا ذكر و
ان للمتقين لحسن مآب»[2]
و اين آيه ديگر اختصاص به يكي از اولياي الهي ندارد، بلكه همه تقواپيشگان را در بر
ميگيرد.
شر مآب
همين بازگشت،
وقتي نسبت به تبهكاران و طاغيان داده ميشود، «شر مآب» ميشود. ميفرمايد:
«هذا، و ان
للطاغين لشر مآب»[3]–
و همانا طاغيان و متجاوزان، بازگشتي بد در پيش دارند.
بنابراين،
تمام افراد، بازگشت و مرجع و معادي دارند ولي در اين بازگشت، يكسان نيستند، بلكه
افراد نيك و مؤمن، بازگشتي نيك و خير دارند و بدكاران و فاسدان، بازگشتي بد در
انتظارشان است.
طوبي چيست؟
طوبي صفت است
براي موصوفي محذوف كه ممكن است آن موصوف زندگي، عاقبت و يا شجره و مانند آن باشد.
طوبي، صفت تفضيلي است براي موصوفي محذوف. و طوبي مؤنث اطيب است يعني پاكيزهتر و طيبتر.
حيات طيب را
قرآن كريم مخصوص مؤمنين با عمل صالح ميداند. در يك بخش از
قرآن ميفرمايد كه
اگر شما به نداي پيامبر(ص)، جواب مثبت دهيد، دعوت او شما را زنده ميكند:
«يا ايها
الذين آمنوا الستجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم»[4]–
اي مؤمنان! وقتي خدا و پيامبرش شما را به امري فرا خواندند، آن امر را اجابت كنيد
كه آن شما را زنده ميكند.
حيات طيبه
در اين آيه
ملاحظه ميكنيد كه اول
سخن از خدا و پيغمبر با هم است ولي بعداً فعل را به صورت مفرد ميآورد و بجاي
«دعوا»، «دعا» ميفرمايد، زيرا
دعوت پيامبر جز دعوت خدا نيست. او همان سخن و پيام خدا را ميرساند. و اما
اين زنده كردن به چه معني است؟
قرآن كريم
اين حيات را تبيين كرده است و فرموده است به اينكه حياتي كه ما در اثر استجابت
مؤمنين با عمل صالح، به آنها ميدهيم، آن حيات طيبه است. حال آيا اين حيات
نيكو و طيب در دنيا است يا در آخرت؟ آيا خداي سبحان، زندگي مؤمنين را طيب ميكند يعني وضع
موجود زندگي را تميز و طيب ميكند يا اينكه به اينها ابتداءً يك زندگي و
حيات طيبهاي ميبخشد؟
آنچه در سوره
انفال فرمود، وعده به اصل حيات است:
«استجابت اين
ندا، انسان را زنده ميكند». در سوره «يس» خبر از اين ميدهد كه
پيامبر(ص)، انذار ميكند و ميترساند كساني
را كه داراي حيات ميباشند:
«لينذر من
كان حياً و يحق القول علي الكافرين»[5]
زنده است كه ميترسد نه
مرده! پس آنها كه اين نداي خدا و پيامبر را شنيدند، زندهاند. سئوال
اين است كه آيا اين زندگي، همان زندگي صوري است يا مصداق ديگري دارد؟
در سوره نحل
ميفرمايد:
«من عمل
صالحاً من ذكر او انثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم أجرهم بأحسن ما
كانوا تعملون»[6]–
هر كس ايمان و عمل صالح داشت (هم حسن فاعلي و هم حسن فعلي) چه مرد بود و چه زن، به
تحقيق كه ما او را احيا ميكنيم به حياتي طيب و نيكو.
يعني قبلاً
او اين حيات را نداشت؛ الان حيات به او ميدهيم.
نفرمود: ما
حيات او را پاكيزه و طيب ميكنيم بلكه فرمود: به او حيات طيب ميدهيم. چرا؟
چون حيات دنيا قابل تطييب و پاكيزه شدن نيست. اينجا جاي طوبي نيست. اصلاً وقتي كه
دنيا را براي ما توصيف ميكنند، آن را مرداري معرفي مينمايند كه
سگها به جانش افتادهاند.
«الدنيا جيفة
و طالبها كلاب»- دنياطلبان مانند سگها به جان هم ميافتند و دنيا
را براي خود ميخواهند.
تازه بهترين
مقام دنيا، مقام خلافت است كه خلافت با همه طراوتش به اندازه يك نعل وصله زده، در
نظر حضرت امير(ع) ارزش نداشت.
پس اين كه
فرمود: ما به مؤمني كه عمل صالح انجام ميدهد، حيات طيب ميدهيم، يعني
چه، آيا يعني به او مقام ميدهيم؟ او از همه مقامها گريزان
است. آيا اين حيات طيبه مال است؟ او از همه مالها و وسائل
زندگي گريزان است مگر بقدر ضرورت از آن استفاده ميكند.
پس حيات
طيبه، چيز ديگري است.
در روايت
آمده است كه روزي عمار ياسر در محضر حضرت امير(ع)، آه بلندي كشيد، حضرت فرمود:
براي چه آه
ميكشي؟ اگر اين
آه براي آخرت است، بسيار خوب؛ اما اگر براي دنيا است، من دنيا را برايت تشريح كنم
تا بداني دنيا چاي آن نيست كه اگر كسي نداشت آه بكشد.
بهترين
غذاهاي دنيا عسل مصفا است و بهترين پوشاك دنيا پرنيان و ابريشم است و اين هر دو
محصول دو كرم است، هم آن عسل را يك كرم( يك حشره) توليد ميكند و هم اين
ابريشم را. تو براي اينكه به دسترنج يك كرم نرسيدي آه ميكشي؟ يعني به
داشتن توليدات دو كرم ميخواهي افتخار كني.
اگر حيات
طيبه همان خوردن و پوشيدن است كه حضرت آن را مشخص كرد و اگر رياست هم هست كه حضرت
در پاسخ ابن عباس، آن را از يك لنگه نعلين وصله زده كمتر دانست. پس معلوم ميشود حيات
طيبه در نيا نيست. و اين حيات طيبه، يك حيات ابتدائي است كه اگر كسي از آن
برخوردار بود، زنده است و گرنه مرده است.
اين حيات
امني است كه هيچ نگراني و رنج در آن راه ندارد.
«لا لغو فيها
و لا تأثيم»[7]
در چنين موطني نه انسان به حريم كسي تعدي ميكند نه ديگري
به حق او تجاوز ميكند. نه غم
در آن وجود دارد و نه آسيب و نه باطل.
و چنين حياتي
گوارا است كه انسان از بيرون آسيب نبيند و از درون هم آسيبي به او نرسد. آيا در
دنيا ممكن است انسان از دورن و بيرون، آسيب نبيند؟ يا اينكه دائماً گرفتار نگرانيها است؛ از
درون يك سلسله غم و اندوه و از بيرون امراض و اسقام و درگيريها و ساير
گرفتاريها. اما در آن زندگي و حيات طيبه، نه خوف و نه ترس، نه لغو و نه باطل، نه
گرفتاري و نه مرض، وجود ندارد و هيچ آسيبي به انسان نميرسد.
طوبي لهم:
يعني حيات طيبه و طوبي را روايات معصومين بيان كرده است كه مقداري از اين روايات،
در تفسير شريف نورالثقلين در جلد دوم از صفحه 502 به بعد آمده است.
* حديث اول:
رسول اكرم(ص)
در جريان معراج، شجره طوبي را- در ضمن حديثي طولاني- چنين معرفي ميفرمايد:
«دخلت الجنة
و اذاً شجرة لو أرسل طائر في أصلها مادارها سبعمائة عام»- وارد بهشت شدم، درختي را
ديدم كه اگر پرنده از پاي آن درخت به پرواز در آيد و هفتصد سال هم پرواز كند، نميتواند به
بالاي آن درخت برسد.
«و ليس في
الجنة منزل الا و فيها شجر منها»- در بهشت هيچ منزلي نيست جز اينكه از اين درخت در
آن وجود دارد. در برخي از روايات آمده است:
«الا و فيه
غصن منها»- شاخهاي از اين
درخت در آن منازل هست. ولي در اين روايات شجر آمده است.
«فقلت ما هذه
يا جبرئيل؟ فقال هذه شجرة طوبي. قال الله تعالي: طوبي لهم و حسن مآب»[8]–
پرسيدم از جبرئيل كه اين چه درختي است؟ گفت: اين درخت طوبي است، كه خداي متعال ميفرمايد: طوبي
براي آنان و بازگشتي نيكو.
در بعضي از
روايات آمده است كه حضرت جبرئيل(ع) از همان درخت، ميوهاي به من داد
و من تناول كردم.
* حديث دوم:
طوبي درخت
اميرالمؤمنين(ع)
عن ابي
عبدالله (ع) قال: طوبي شجرة في الجنة في دار امير المؤمنين(ع) و ليس أحد و ليس أحد
من شيعته الا و في داره غصن من أغصانها و ورقة من أوراقها، تستظل عنها أمة من
الامم»[9]
امام صادق(ع)
فرمود:
طوبي درختي
است در بهشت، در منزل حضرت امير(ع) و هيچ يك از شيعيانش نيست جز اينكه شاخهاي از شاخهها و برگهاي از برگههاي اين درخت
در منزلش وجود دارد كه در سايه هر برگهاي افراد يك امت ميتوانند
بنشينند و سايه بگيرند.
* حديث سوم:
امام رضا(ع)
از پدرانش، از امام حسين(ع) نقل ميكند كه فرمود:
«قال رسول
الله(ص): يا علي! أنت المظلوم بعدي و أنت صاحب شجرة طوبي في الجنة، اصلها في دارك
و أغصانها في دار شيعتك و محبيك»- رسول خدا(ص) فرمود:
يا علي! تو
پس ازمن مظلوم هستي و تو صاحب درخت طوبي در بهشتي كه اصل آن درخت در منزل تو است و
شاخههايش در
منازل شيعيان و علاقمندانت ميباشد.
* حديث چهارم
امام كاظم(ع)
نقل ميكند كه:
«سئل رسول
الله(ص) عن طوبي. قال: شجرة أصلها في داري و فرعها علي اهل الجنة. ثم سئل عنها مرة
أخري؟ فقال: في دار علي(ع). فقيل له في ذلك؟ فقال: ان داري و دار علي في الجنة
بمكان واحد».
از رسول
خدا(ص) از درخت طوبي پرسيده شد. حضرت فرمود:
درختي است كه
اصل آن در منزل من- در بهشت- است و شاخههايش بر اهل بهشت
تقسيم شده است. بار ديگر از حضرت سئوال شد، حضرت فرمود: اصل آن درخت، در منزل
علي(ع) است. از علت اختلاف دو حديث پرسيده شد، حضرت فرمود: منزل من و منزل علي در
بهشت، در يك جا قرار دارد.
در سوره
مباركه ابراهيم ميفرمايد:
«مثل كلمة
طيبة كشجرة طيبة أصلها ثابت و فرعها في السماء»[10]–
مثل يك كلام نيكو مانند درخت طيبه و نيكويي است كه اصلش ثابت و فرعش در آسمان است.
اين هم نمونه
شجره طوبي است. يعني حقيقت انسان مؤمن مانند درختي است كه اصلش ثابت باشد و فرعش
در آسمان و همواره ميوه ميدهد.
«تؤتي أكلها
كل حين باذن ربها» اين انسان مؤمن كه خود مانند شجره طوي است، داراي شجره طوبي هم
خواهد بود. ادامه دارد
«فرا
رسيدن شهادت صديقه كبري فاطمه زهرا(س) را تسليت عرض ميكنيم»
فاطمه، نور
خدا
هفتم آبان
امسال مصادف است با سيزدهم جمادي الاولي كه به قولي شهادت حضرت زهرا(س) در اين روز
از سال 11 هجري رخ داده است. در تاريخ وفات حضرت زهرا اختلاف است همچنانكه در جاي
قبر مقدسش اختلاف وجود دارد. بهر حال در اختلاف تاريخ وفات، رازي نهفته است و آن
اينكه حداقل دو بار در سال آن هم در هر بار سه روز به نام «فاطميه»، و گاهي 10 روز
مجالس عزاي آن حضرت برگزار ميگردد و سخنرانان و مداحان از فضائل و مناقب
زهراي اطهر (س) سخن ميگويند و اين روزها فضاي كشور اسلاميمان به عطر
گل محمدي عطرآگين و روحافزا ميگردد، و در
تكرار ياد از تنها يادگار پيامبر بزرگ اسلام(ص)، بي گمان فوايد بي شماري نهفته
است، چه اينكه حضرت زهرا نه تنها الگوي براي زنان مسلمان كه بهترين الگوي براي زن
و مرد مسلمان است. او نه تنها برترين زن بر روي زمين كه پس از پدر و همسرش برترين
انسان كامل است.
در روايتي
امام صادق(ع) ميفرمايد:
«لفاطمة (س)
تسعة أسماء عندالله عزوجل: فاطمه و الصديقه و المباركه و الطاهرة و الزكيه و
الراضية و المرضية و المحدثة والزهراء… ثم قال: لولا أن اميرالمؤمنين(ع) تزوجها
لما كان لها كفو الي يوم القيامة علي وجه الارض آدم فمن دونه».
حضرت زهرا(س)
نه نام نزد خداي عزوجل دارد: فاطمه، صديقه، مباركه، طاهره، زكيه، راضيه، مرضيه،
محدثه و زهرا.
سپس حضرت
فرمود: اگر نه اين بود كه اميرالمؤمنين(ع) با آن حضرت ازدواج كرد، هر آينه تا روز
قيامت بر روي زمين كسب كفو و همطراز زهرا پيدا نميشد از آدم تا
هر كه پس از او باشد.
اين روايت
دلالت دارد بر اينكه حضرت زهرا مقامش از مقام تمام مردان و زنان بالاتر است.
بالاتر از
اين، درباره صديقه كبري از امام صادق(ع) روايتي نقل شده است كه مقام آن حضرت را به
عرش برين ميرساند و نورش
را از نور الهي مستمد ميداند. جابر از امام صادق(ع) ميپرسد: چرا
فاطمه زهرا را زهرا مينامند؟
حضرت پاسخ ميدهد:
«لان الله
عزوجل خلقها من نور عظمته، فلما أَشرقت أضاءت السموات و الارض بنورها و غشيت أبصار
الملائكة و خرت الملائكة ساجدين و قالوا: الهنا و سيدنا ما هذا النور؟ فأوحي الله
اليهم هذا نور من نوري و أسكنته في سمائي، خلقته من عظمتي، أخرجه من صلب نبي من
أنبيائي أفضله علي جميع الانبياء و أخرج من ذلك النور، ائمة يقومون بأمري يهدون
الي حقي و أجعلهم خلفائي في أرضي بعد انقضاء وحيي».
خداوند عزوجل
زهرا را زهرا ناميد زيرا او را از نور عظمتش آفريد؛ پس وقتي درخشان شد، آسمانها و زمين را
با نورش، روشن و منور ساخت و ديدگان فرشتگان از آن نور خيره شده به سجده افتادند و
عرضه داشند: بار خدايا! اي پروردگار و سرور ما! اين ديگر چه نوري است؟ خداوند به
آنان وحي فرمود كه اين نوري از نور خودم است،آن را در
آسمانم جايگزين نمودم و از عظمتم آفريدم، سپس آن را از صلب پيامبري از پيامبرانم
كه بر تمام انبيا برتري دارد، بيرون ميآورم و از آن نور
اماماني خارج ميشوند كه به
امر من قيام ميكنند و مردم
را به سوي من فرا ميخوانند و آنان را پس از تمام شدن مدت وحيم،
جانشينان خود در زمين قرار دادم.
مرحوم مجلسي
اين روايت جالب و زيبا را در بحار از علل الشرايع نقل كرده است و در مصباح الانوار
نيز مانند همين روايت از امام باقر(ع) نقل شده است.
نور وجود
فاطمه كه از نور عظمت الهي آفريده شده بود تا قيام قيامت درخشندگي و روشنائي دارد؛
فقط ديدگان پاك آسمان نشينان را ميخواهد تا آن را ببينند و در برابرش سر تعظيم
فرود آورند. و اين
همان نوري است كه وقتي زهرا در محراب عبادت در پيشگاه حضرت ذوالجلال ميايستاد، به
فراز آسمانها بالا ميرفت و اهل
آسمان از آن نور روشنائي كسب ميكردند چنانكه اهل زمين از ستارگان آسمان
روشنائي فرا ميگيرند. و لذا
در اسماء حضرت چنين آمده است كه در آسمان او را «النورية السماويه» مينامند.
در روايت
مفصلي كه ارشاد القلوب از حضرت رسول اكرم(ص) نقل كرده است، پس از بحث از خلقت نور
خود حضرت و اميرالمؤمنين(ع)، سخن از نور فاطمه به ميام ميآيد كه حضرت
رسول ميفرمايد:
«…. فخلق
نور فاطمة الزهرا يومئذ كالقنديل و علقه في قرط العرش فزهرت السماوات السبع و
الارضون السبع، من اجل ذلك سميت فاطمة بالزهراء. و كانت الملائكة تسبح الله و
تقدسه، فقال الله: و عزتي جلالي لا جعلن
ثواب تسبيحكم و تقديسكم الي يوم القيامة لمحبي هذه المرأة و أبيها و بعلها و
بنيها».
… و خداوند
در آن روز نور فاطمه زهرا را مانند قنديلي آفريد و در گوشواره عرش آويزان كرد پس
هفت آسمان و هفت زمين را روشن ساخت. از اين روي فاطمه را زهرا ناميدند. و پيوسته
فرشتگان خدا را تسبيح و تقديس ميكردند. پس خداوند به آنان فرمود: به عزت و
جلالم سوگند، ثواب تسبيح و تقديستان را تا روز رستاخيز به دوستداران اين زن و پدرش
و همسرش و فرزندانش قرار ميدهم.
درباره
فاطمه، اين محبوبه خدا و اين محرم حرم لاهوت و مصباح درخشان مشكات نبوت و محور
مستحكم افلاك امامت؛ اين انسيه حورا و سرچشمه اسرار حقايق و قبله اهل نيايش و مادر
جانشينان خداوند بر روي زمين، چه ميتوان گفت كه رسول اكرم، سيد و سرور كائنات
دربارهاش ميفرمايد:
«هي بضعة مني
و هي قلبي الذي بين جنبي، فمن آذاها فق آذاني، و من آذاني فقد آذي الله».
–
فاطمه پاره تن من
است. فاطمه قلب ميان دو پهلوي من است، پس هركه او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر
كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است.
«يا
فاطمة من صلي عليك غفر الله له و الحقه بي حيث كنت في الجنة»
اي فاطمه! هر
كه بر تو درود بفرستد، خداوند او را ميآمرزد و او را با من
در بهشت، ملحق ميسازد.
و آنگاه كه
آيه «انما يريدالله…» نازل شده بود، تا هشت ماه حضرت رسول هرگاه به مسجد براي
نماز ظهر ميخواست برود،
به در خانه فاطمه ميآمد و ميفرمود:
«السلام
عليكم اهل البيت و رحمة الله و بركاته الصلاة، انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس
أهل البيت و يطهركم تطهيراً».
سلام و درود
و رحمت و بركات خداوند بر شما اهل بيت باد. وقت نماز است. همانا خداوند ميخواهد شما
اهل بيت را از هر رجس و پليدي دور سازد و پاك و طاهر نمايد.
«يا فاطمه،
ان الله يغضب لغضبك و يرضي لرضاك».
اي فاطمه!
خداوند از خشم تو به خشم ميآيد و از خشنودي تو خشنود ميشود.
حال بايد ديد
چرا فاطمه را آنچنان خشمگين كردند كه از آنان روي برگرداند و پس از هر نماز- به
تواتر احاديث فريقين- آنان را نفرين ميكرد! همانها كه او را
اذيت كردند، شكنجهاش نمودند تا
محسنش سقط شد و بيش از چند صباحي پس از پدر بزرگوارش زنده نبود و سرانجام در سن
جواني به شهادت رسيد و خداوند چه معاملهاي با آنان خواهد
كرد.
بار خدايا!
ما را توشهاي جز ولايت
زهراي اطهر و امامان معصوم (ع) و تبري از دشمنانشان نيست، ما را جزء محبان و
ارادتمندان حضرتش قرار ده و اين تولي را در نامه اعمالمان ثبت فرما. آمين رب
العالمين
به حساب
خويشتن برسيد
حضرت علي(ع):
« من حاسب
نفسه ربح و من غفل عنها خسر» (نهج البلاغه- كلمه 199)
هر كس به
حساب نفس خويش برسد سود ميبرد و هر كس از اين وظيفه غفلت نمايد زيان ميبيند.
«اياكم و
الظن فان الظن اكذب الحديث». (بحارالانوار- ج75 – ص 194)
زنهار از
بدگماني كه همانا بدگماني بدترين دروغ است.
* رسول
اكرم(ص):
«من أساء
بأخيه الظن فقد أساء بربه. ان الله تعالي يقول: [اجتنبوا كثيراً من الظن]». (كنز
العمال- حديث 7587)
هر كه به
برادر مؤمنش سوء ظن پيدا كند، به پروردگارش سوء ظن پيدا كرده است خداوند ميفرمايد:
«بپرهيزيد از بسياري گمانها».
* رسول
اكرم(ص):
«اياكم و
الظن فان الظن اكذب و كونوا اخوانا في الله كما امركم الله تتنافروا و لا تجسوا و
لا تتفاحشوا و لا يغتب بعضكم بعضاً و لا تتباغوا و لا تتباغضوا…» (بحارالانوار-
ج 75- ص 252)
زنهار از
گمان بد چرا كه گمان بد از هر دورغي دروغتر است و همانا در
راه خدا با هم برادر باشيد چنانكه خدايتان امر فرمود و از هم جدا نشويد و بر
يكديگر جاسوسي نكنيد و به يكديگر ناسزا نگوئيد و يكديگر را غيبت نكنيد و به هم ظلم
ننمائيد و كينه ميان شما رخنه نكند.
*
اميرالمؤمنين(ع):
«ان الجبن و
البخل و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله». (نهج البلاغه- كتاب 53)
ترس، بخل و
آز، غريزهها و خصلتهاي گوناگون
است كه بدگماني به خداوند همه آنها را در بر دارد.
* امير
المؤمنين(ع):
«سوء الظن
يفسد الامور و يبعث علي الشرور». (غرر الحكم)
بدگماني
كارها را به تباهي ميكشاند و باعث نزاعها و كشمكشها ميگردد.
* امير
المؤمنين(ع):
«الرجل السوء
لا يظن بأحد خيراً لانه لا يراه الا بوصف نفسه». (غررالحكم)
آدم بد به
كسي گمان خوب نميبرد چرا كه
همه را مانند خويش ميبيند.
*
اميرالمؤمنين(ع):
«اطرحوا سوء
الظن بينكم فان الله عزوجل نهي عن ذلك». (بحار الانوار- ج 75- ص 194)
بدگماني را
از ميان خود برداريد كه همانا خواي عزوجل ازآن نهي كرده
است.
*
اميرالمؤمنين(ع):
«ان البخل و
الجور و الحرص غرائز شتي يجمعها سوء الظن بالله كمونها في الاشرار». (بحار
الانوار- ج 77- ص 243)
بخل، ستم و
آز، غريزههاي مختلفي
هستند كه سوء ظن به خداوند آنها را يك جا در بر ميگيرد و مركز
اين سوء ظن، نفوس بدخواهان و اشرار است.
*
اميرالمؤمنين(ع):
«اياك أن
تسيء الظن فان سوء الظن يفسد العبادة» (غرر الحكم)
بپرهيز از
بدگماني چرا كه بدگماني عبادت را نابود ميكند.
«يا ايها
الذين آمنوا اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون». (سوره آل عمران-
آيه 102)
اي مؤمنان!
تقواي الهي داشته باشيد چنانكه شايسته تقوا است و هرگز نميريد جز اينكه مسلمان
باشيد.
تقواي الهي
داشته باشيد به اين معني است كه در تمام امور، اطاعت كنيد تا اينكه از عذاب و خشم
الهي رهائي يابيد. تقوا بمعناي پرهيزكاري است و تقواي از خدا بمعناي اين است كه
ملكهاي در درون
انسان پديد آيد كه او را از گناهان باز دارد، و اين حالت، مطلبي استثنائي و غير
ممكن نيست چرا كه اگر انسان واقعاً از عذاب خدا بترسد، قطعاً كاري كه مستوجب آن
عذاب است هر چند كم، انجام نميدهد و در تمام حالات پيوسته به ياد خدا است.
در اينجا خداوند مؤمنين را وادار به تقواي شايسته و حقيقي ميكند. يعني
فقط لقلقه لسان نباشد يا اينكه اطاعت در اموري دون اموري ديگر نباشد، بلكه انسان
در تمام حالات تقواي الهي داشته باشد، و آنچنان كه از آيات و روايات استفاده ميشود، تقواي
واقعي محقق نميشود جز با
تحقق چهار خصلت:
1-
اطاعت اوامر و
دستورهاي خدا كه در اطاعت بي چون و چرا از احكام شرع مقدس اسلام محقق ميگردد.
2-
باز داشتن نفس از هر
گناه و نافرماني و تمرد و معصيت.
3-
شكر و سپاس خداوند بر
نعمتها.
4-
صبر و بردباري در
بلاها و آزمايشهاي الهي.
در هر صورت
تقواي واقعي و شايسته به اين معني است كه انسان عبوديت محض را دارا باشد و بدون
ارتكاب گناه، در تمام حالات- چه در سراء و چه در ضراء- اوامر الهي را با جان و دل
پذيرا بوده و اطاعت كند و از ياد خدا آني غفلت نورزد. اين بالاترين و والاترين
مقام انساني است كه بايد ما همواره تلاش كنيم خود را به آن مرحله بالا- به اندازه
توانمان- برسانيم و از خود خداوند استمداد بطلبيم كه ما را در اين راه ياري بخشد.
«اهدنا الصراط المستقيم». اين همان صراط راستين تقوا است، تقواي واقعي و حقيقي كه
اگر انسان در آن مسير قرار گرفت، همراه با راستگويان خواهد شد و «كونوا مع
الصادقين» و خداوند از او راضي و خشنود خواهد شد.
پر واضح است
كه اينچنين اطاعت محضي كه هيچ گناه در آن راه نداشته باشد، ويژه واحدي از مردم است
و ويژه اولياي مخلص خدا است ولي بهر حال هر كس بايد به اندازه توانش، تقوا داشته
باشد كه در هر حال اگر مرگ فرا رسد، او در حال ايمان و تسليم در برابر حضرت حق
باشد. در آيه 16 سوره تغابن آمده است:
«فاتقوالله
ما استطعتم»- تا انازهاي كه ميتوانيد تقوا
داشته باشيد.
ولي اگر كسي
بخواهد به درجات والاي اوليا و برگزيدگان خدا برسد، بايد حق تقوا را ادا كند و
تقواي شايستهاي داشته
باشد.
در آخرين
فراز از آيه ميفرمايد: «و
لا تموتن الا و انتم مسلمون»- و هرگز از دنيا نرويد جز در حالي كه مسلمان هستيد.
بهرحال، مرگ اختياري نيست و هيچ كس نميداند چه وقت اجلش فرا
ميرسد. در
روايتي آمده است كه حضرت رسول(ص)- به اين مضمون- فرمود: من يقين ندارم كه اگر پلك
چشمم باز شد، وقت كنم كه آن را بر هم بگذارم. يعني اگر مرگ فرا رسد، هيچ مهلتي به
انسان نميدهد! پس بايد
كاري كنيم كه در هر حال آماده مردن باشيم.
گفتهاند: يكي از
علما كه در حال نوشتن بود، از او سئوال شد: اگر الان به تو خبر بدهند تا سه روز
ديگر از دنيا ميروي، چه كار
ميكني؟
فرمود: همين
كاري كه الان دارم انجام ميدهم. يعني انسان بايد تمام تكاليف و واجباتش
را انجام داده باشد و جز تكليف و وظيفه، به كاري دست نزند تا اگر مرگش فرا رسيد،
مستوجب بخشش و غفران الهي باشد. «رضي الله عنهم و رضوا عنه» هم خداوند از آنها
راضي و هم آنها از خدا راضياند. اين هم پاداش كساني است كه تقواي الهي
داشته و در حال ايمان و اسلام از دنيا رفتهاند.
«ما امروز
قبل از هر چيز وظيفه داريم تبليغات چند صد ساله اجانب و عمال استعمار را خنثي
كنيم. كارشناسان استعمار با كمال تزوير و حيله، با اسم اسلام دوستي و شرقشناسي پردههاي ضخيمي بر
چهره نوراني اسلام كشيده و اسلام را با معماريها نقاشيها، ابنيه عاليه و
هنرهاي زيبا معرفي نموده و حكومتهاي جائرانه ضد اسلام اموي و عباسي و عثماني
را به اسم خلافت اسلامي به جامعهها تحويل دادهاند و چهره
واقعي اسلام را در پشت اين پردهها پنهان نگاه داشته، به طوري كه امروز مشكل است
ما بتوانيم حكومت اسلام و تشكيلات اساسي و سياسي و اقتصادي و اجتماعي آن را بر
جوامع بشري حتي مسلمين بفهمانيم. بايد كوشش كرد و پرده از تبليغات مسموم چند صد
ساله اجانب برداشت». (10/3/1349)
«فرهنگ ما را
طوري كردند كه ما هم چيزمان الان عوض شده، غربي شده، وقتي هم حرف ميزنيم حرفمان
غربي است، وقتي اسم خيابان ميگذاريم، اسم خيابانهاي غرب را
ميگذاريم، اسم
اشخاص غربي را ميگذاريم،
خيابان روزولت، خيابان كندي، خيابان كذا. اينها غربزدگي است. در تمام اروپا بگرديد
يك خيابان محمدرضا پيدا نميكنيد، يك خيابان نادر پيدا نميكنيد، خيابانهايمان هم
خيابان غربي است، تعارفهايمان هم تعارف غربي است، آداب و معاشرتمان
هم، با هم معاشرت غربي است، همه چيز، ما يك وابستگي روحي پيدا كرديم، اين وابستگي
روحي از همه چيزها براي ما بدتر است.» (8/3/1358)
«تا اين ملت
از اين غربزدگي بيرون نيايد استقلال پيدا نميكند… تا
اين خانمها (شما را
نميگويم شما
توده هستيد، آن خانمها را مي گويم) تا اينها توجهشان به اين است
كه فلان چيز يابد، فلان مد از غرب به اينحا بيايد،فلان زينت
بايد از آنجا به اينجا سرايت بكند، تا يك چيزي آنجا پيدا ميشود اينجا هم
تفليد ميكنند، تا از
اين تقليد بيرون نيائيد نميتوانيد آدم باشيد و نه ميتوانيد مستقل
باشيد، اگر بخواهيد مستقل باشيد، اگر بخواهيد شما را به اينكه يك ملتي هستيد
بشاسند و بشويد يك ملت، از اين تقليد غرب بايد دست برداريد. تا در اين تقليد
هستيد، آرزوي استقلال را نكنيد». (17/6/1358)
«اشخاصي كه
با قلم و قدم خودشان غربي فكر ميكردند و دعوت به غرب ميكردند، به
خودب يايند و دعوت بكنند به آن چيزهائي كه ما داريم. ما همه چيز داريم، فرهنگ ما،
فرهنگ غني است، مملكت ما، مملكت غني است، منتها نگذاشتند كه اين امور تحقق پيدا
بكند». (29/6/1358)
«ما بايد قطع
رابطه اقتصادي، رابطه فرهنگي از خارج بكنيم، فرهنگ از خود ما بايد باشد اقتصاد هم
از خود ما بايد باشد، تا اين بنا در تودهها نباشد و تا اين
مغزي كه انگلي است و استعماري است عوض نشود و باورمان نيايد كه ما هم آدم هستيم،
نميتوانيم استقلال
پيدا كنيم». (21/9/1358)
« ما الان
بنا داريم كه مثل غرب نباشيم و بنا داريم وابسته نباشيم و بنا داريم مستقل باشيم و
آزاد باشيم و الان ميبينيد كه آنهائي كه، ملتهايي كه تحت
تأثير تبليغات آمريكا و شوروي و ساير اذناب آنها واقع نشدند، همه آنها به اعجاب و
عظمت به شما نگاه ميكنند». (16/10/1359)
«اگر دستمان
را از شرق و غرب كوتاه كنيم و خودمان مشغول فعاليت بشويم، ياد بگيريم لكن بعد از
ياد گرفتن خودمان كار بكنيم، نرويم سراغ اينكه بنشينيم تا حتي يك گليمي هم كه ميخواهيم، يك
پتوئي هم كه ميخواهيم
ازآنجا بياورند، يك تفنگي هم كه ميخواهيم از آنجا بياورند. اگر ما به اين معنا
توجه كنيم و بيدار بشويم، دنبال بيداري، اراده پيش ميآيد كه ما
بخواهيم كه خودمان وسائل زندگي اجتماعي خودمان را فراهم كنيم با كوشش خودمان، بايد
كارهاي خودمان را انجام بدهيم، مدتي ميگذرد و ما خودمان
صنعتگر خواهيم شد. آنهائي كه اين صنعتهاي بزرگ را درست كردند، آنها هم انسانهائي يك سرو
دو گوشي هستند كه مثل ساير انسانها، منتها قبل از ما بيدار شدند و ما را خواب
كردند». (29/10/1359)
* جايگزين
کردن فرهنگ بيگانه به جاي فرهنگ عمومي مردم و نيز حمله به ارزشهاي نظام جمهوري
اسلامي و باورها و اعتقادات ملت مسلمان ايران دو محور اساسي و مهم در تهاجم فرهنگي
دشمن محسوب مي شود و براي مقابله با آن ايجاد سنگرهاي فرهنگي و نيز بهره گرفتن از
توان تمامي افراد مستعد اين کشور اقدامي ضروري است زيرا مقابله با تهاجم فرهنگي به
قشر خاصي محدود نمي شود.
* ايران
سرآمد فرهنگ جهان اسلام است. مهمترين و برجسته ترين کتابهاي ادبي و فلسفي و حتي
فقه و حديث را ايرانيان نوشتهاند. لذا
امروز بايد به فرهنگ خودي اهميت بدهيم و حرکت پرشتاب خويش را بر اساس بازگشت به
خويشتن آغاز کنيم.
* عنصر عزيز
و بي همتاي بسيج نقطه روشن عشق و محبت ماست. نهضت اسلامي را آغاز مردمي بوده و
دفاع ما در جنگ تحميلي نيز دفاعي مردمي محسوب مي شد و مشکلات امروز کشور نيز بدست
همين مردم قابل حل است. لذا وجود عنصر مردمي در نظام جمهوري اسلامي ايران يک عنصر
بنيادين به شمار مي رود و نيروي دفاع کننده و رزمنده اي که از ميان مردم بر مي
خيزد سرمايه ارزشمند و پراهميتي براي جمهوري اسلامي ايران خواهد بود.
* نظام
جمهوري اسلامي ايران در مسايل مختلف متکي به نيروي بسيج است و بر همين اساس بسيجي
ها بايد آموزش و سازماندهي خود را تقويت و مستحکم کنند و آن را باري خود يک ارزش
بدانند. 8/5/1372
* بسيج يک
ذخيره تمام نشدني براي انقلاب اسلامي است و اين ذخيره بايد روز به روز فزوني
بيشتري يابد.
* کساني که
مسئوليتي را در هر بخشي از کشور پذيرفته اند بايد دقيقاً مجري سياستهاي مشخص نظام
باشند و مسئوليت خود را در جهت همان سياست ها پيش برند.
* سستي، سهل
انگاري و کار را به دست حوادث و قضا و قدر سپردن، اولين بلائي است که يک مدير را
از صلاحيت کافي و لازم ساقط مي کندف لذا جدي بودن در کار و آیام نداشتن براي انجام
آن و نيز احساس مسئوليت براي اصل مسئوليت و وظيفه،لازمه کفايت براي مسئوليت پذيري
است.
* مدير خوب
کسي از که هر کاري را پس از عهده دار شدن آن با رعايت اصول اخلاقي صحيح انجام مي
دهد و با رسوخ فساد و عمل غير اخلاقي و ناصحيح مبارزه مي کند و مسئولين کشور در
تمامي رده ها بايد با دقت به اين مهم توجه کنند و بدانند که رسوخ و نفوذ فساد در
دوران بازسازي خطري جدي و فلج کننده است و بايد مراقب باشند که به وادي فساد مالي
و کاري کشانده نشوند.
* اسلام روش
و مسلک روشن درباب مسائل اقتصادي دارد که اساس آن مبتني بر رفاه عمومي و عدالت
اجتماعي است و برنامه ريزان کشور نيز بايد بر اساس همين هدف برنامه ريزي کنند.
* آئين اسلام
از مهمترين ارکان فرهنگ ملي ماست. امروز ملت ايران پس از گذشت چهارده قرن افتخار
مي کند که فرهنگ، زبان و عادات اوبا اسلام آميخته شده است. آداب، سنن و فرهنگ
اسلامي جزء فرهنگ ماست و در اين مسأله براي ما ملي بودن عين اسلامي بودن است و
هرگز در مقابل يکديگر قرار ندارند. 12/5/1372
* جمهوري
اسلامي ايران ثابت کرده است که در جنگ پيشقدم نمي شود زيرا اسلام پيام آور صلح و
دوستي است اما نظام اسلامي و ملت سرفراز ما و نيز بسيجيان شجاع اين مرز و بوم
زورگويي و اجحاف را نيز از هر قدرتي که باشد تحمل نمي کند و سردمداران کشورهاي
استعمارگر که مي خواهند ايران را مورد تهديد قرار دهند بايد از بسيجيان درس گرفته
باشند و بدانند که ملت ايران تهديد پذير نيست. 8/5/1372
«…
بايد اصول اوليه انقلابي بودن اسلامي را و بسيجي بودن شايسته را درس داد و امروز
بايد اصول بسيجي و قوانين و مقررات آن و ازهمه مهمتر روحيه بسيجي از گذشته هاي دور
تا امروز جمع آوري و تدوين و کتاب بسيج تأليف شود و به فرزندان و جوانان امروز درس
داده شود تافردا همه بتوانيم جلوي تهاجم و شبيه خون دشمن را بگيريم و انقلابمان را
حفظ کنيم. نبايد گذاشت که ديگران که در اکثريت مي باشند با بسيج بيگانه باشند،
امروز فصل انجمنهاي اسلامي تمام شد و بايد جامعه اسلامي را بپا کنيم.»
امروز اگر
بسيجيان مظلومندف اگر مسأله امر به معروف و نهي از منکر انجام نمي گيرد، اگر بي
حجابي و بد حجابي افزايش يافته، فساد از همه گونه آن رواج يافته، پول و پارتي
ورشوه کارساز شده، اعتياد بلاي خانمانسوز شده و قاچاق مواد مخدر همچون سرطان همه
اعضاء جامعه را فرا گرفته، بسياري از ارزشهاي انقلاب مسخ شده، همه به خاطر اين است
که ما به فکر پرورش بسيجي نبوديم و به بسيجيان ديروز همه آنقدر کم توجه کرديم که
يا منزوي شدند يا خانه نشين و يا پشت پا زدند به همه چيز و رفتند و اگر ما ديروز
از ارائه پرورش روحيه بسيجي دست برنداشته بوديم، امروز براي مقابله با ماهواره پر
سرو صدائي آمريکا فقط بستن پيچ تلويزيون را داشتيم و بس، ولي فردا چه خواهيم کرد،
من نمي دانم.
نتيجه اينکه
اگر شما و ديگر مسئولان از دست بدحجابي و اعتياد و قاچاق از رشوه و پارتي بازي
وهمه اين ضد ارزشها دلي پر درد داريد بسيجيان علاوه بر آنها از دست بعضي مسئولين
دلي بيشتر از آن پر درد دارند چون شما کار پرورش روحيه بسيجي را وحزب الهي بودن را
از همان اواخر جنژ و دفاع متوقف کرديد و فقط نام و تشريفاتي براي آن باقي گذاشتند
و حتي امروز همه از پرورش اين روحيات براي فردا غافليد.
اگر به
دختران در مدارس درس حجاب داده شود بي حجابي ريشه کن ميشود. اگر به پسران درس حيا
و حيثيت بدهيد چشم چراني و دختربازي نابود
مي شود. اگر دينداري و عزت نفس تدريس شود رشوه و پارتي بازي نابود مي شود.
آخرين مطلب
اينکه بايد آموزش و پرورش و آموزش عالي را بسيجي وار تدريس کرد. در يک کلام بگوئيم
بايد کتاب بسيج را درس داد و اين تنها راه حفظ بقاء انقلاب تا ظهور دولت حضرت مهدي
است. اصفهان- روستاي افجان (ح- ر- س)
قفقاز (qafqaz)
كه در مدراك اسلامي به صورت قبق ضبط گرديده، ناحيهاي است نسبتاً كوهستاني كه از
بندر آناپا (Anapa)
بر ساحل درياي سياه تا شبه جزيره آبشوران بر ساحل غربي درياي مازندران به طول 1200
كيلومتر كشيده شده است. برخي اين ناحيه را حد فاصل بين اروپا و آسيا تلقي نمودهاند.
اين منطقه از
دشتهي كوبان و ترك در شمال تا مرزهاي تركيه و جمهوري اسلامي ايران در جنوب گسترش
يافته و به معناي وسيعتر 4 منطقه را شامل ميشود كه دو بخش آن ناهموار و كوهستاني
بوده و دو قسمت ديگر نسبتاً هموار و جلگهاي ميباشد.
جمهوريهاي
داغستان، چچن اينگوش، گرجستان ارمنستان و آذربايجان در اين قلمرو جغرافيايي واقع
است.
مردم قفقاز
از لحاظ تعداد، طوايف و اقوام گوناگون از متنوعترين گروههاي انساني به شمار ميروند
و آنان را به 4 گروه زباني شامل: مردمان نخستين قفقاز، هند و اروپائي، ترك زبان و
سامي زبان، تقسيم ميكنند مذهب اكثريت اين اقوام اسلام و مسيحيت است.
در مناطق
اران و شروان از گذشته اقوام ايراني ساكن بودهاند كه بعدها با تركهاي مهاجر
امتزاج يافتهاند. مهاجرين يوناني قرنها قبل از ميلاد در اين نقاط بويژه در اطراف
سواحل درياي سياه استقرار يافتهاند. امپراتوريهاي ايران و روم و نيز مسلمانان در
قرون مختلف اين مناطق را در اختيار داشتهاند.
مغولها و
تيموريان قلمرو مزبور را چندين بار مورد تاخت و تاز و هجوم وحشيانه قرار داده و به
قتل و غارت اهالي پرداختهاند.
بعد از
تيموريان دو دولت عثماني و صفوي بر سر تصاحب نقاط مزبور با يكديگر در ستيز و جدال
بودهاند. روسها بيشتر از زمان پطر كبير تجاوز خود را به اين نواحي آغاز كردهاند.[1]
قلمرو وي را
كه اكنون به اذربايجان موسوم است، مؤلفان باستان مانند استرابون و بطلميوس مطابق
سرزمين آلبانيا و آلبان ميدانند كه در منابع ارمني به صورت الونك (Alvan-k)
آمده است.
بار تولد
محقق روسي عقيده دارد كه در عهد اسلامي و در مأخذ جغرافي دانان مسلمانان اين نام
به صورت «الران» و «اران» آمده است.[2]
دكتر عنايت
الله رضا- پروفسور ايراني- عقيده دارد كه ميان آذربايجان ايران و اران نزديكيهايي
وجود داشته ولي هرگز به معناي يكي بودن اين دو سرزمين نميباشد و مرز شمالي
آذربايجان را رودارس ذكر كردهاند، چنانچه در جلد نخست دائرة المعارف روسي چاپ
1890 م (صفحات 212 و 213) به اين نكته اشاره شده است.[3]
* مشخصات
جغرافيايي جمهوري آذربايجان
اين سرزمين
بخشي از منطقه قفقاز است كه مساحتي بالغ بر 86600 كيلومتر مربع دارد. از شمال شرقي
به جمهوري خودمختار داغستان، از شمال غربي و در امتداد رود آلزن به جمهوري گرجستان
و از مغرب به جمهوري ارمنستان محدود ميباشد.
بخشي از
رودخانه ارس مرز مشترك آذربايجان با جمهوري اسلامي ايران ميباشد. در شرق داراي خط
ساحلي به طول 800 كيلومتر با درياي خزر ميباشد كه چنين موقعيتي، آذربايجان را به
صورت منطقهاي استراتژيك درآورده است.
استالين
جنايتكار بدليل خصومت شديدي كه با مسلمانان اين مرز و بوم داشت و براي آنكه موجي
از تشنج را بر اين منطقه حاكم نمايد، بخشي از خاك جمهوري آذربايجان يعني نخجوان را
به وسيله مناطق مگري و زنگزور ارمنستان تفكيك نمود و در واقع بخشي از خاك
آذربايجان را به وسعت 5500 كيلومترمربع و حدود 300000 نفر سكنه تحت عنوان «جمهوري
خودمختار نخجوان» در داخل قلمرو ارمنستان قرار داد، اين منطقه با تركيه حدود 11
كيلومتر مرز مشترك دارد و از جنوب با استان آذربايجان غربي ايران همسايه است. از
سوي ديگر، ناحيه كوهستاني ناگورنورقره باغ(Nagorno- karabakh)را
به مركزيت استپاناكرت (Stepanakert) با
وسعتي بالغ بر 4400 كيلومتر مربع و حدود دويست هزار نفر سكنه كه اغلب ارمني هستند
در خاك جمهوري آذربايجان به صورت منطقهاي خودمختار قرار داد، ناحيهاي كه به دليل
اكثريت ارمني و برخي دلايل تاريخي مورد ادعاي ارضي ارمنستان قرار داشت و بعدها به
عنوان مركز درگيريهاي قومي درآمد و اكنون به دليل تهاجم گسترده ارتش ارمنستان به
جمهوري مظلوم آذربايجان (به بهانه تصرف اين قلمرو) اوضاع ناگواري براي آذربايجان
بوجود آورده كه منطقه را تحت تأثير قرار داده است.
رود كورا
تقريباً آذربايجان را به دو بخش شمالي و جنوبي تقسيم ميكند، رود ارس پس از پيوستن
به رود كورا به درياي خزر ميريزد.
به لحاظ پستي
و بلندي، آذربايجان از 3 بخش كوهستاني شمالي (قفقاز) جلگه كورا و كوهستاني در جنوب
غربي و غرب تشكيل شده است. در نقاط كوهستاني زمستانهاي سرد و تابستانهاي معتدل
حاكم است ولي در جلگهها، تابستانها گرم و خشك بوده و ميزان بارندگي ناچيز ميباشد.
آب و هواي نخجوان- بخش دور افتاده اين جمهوري- نيمه خشك ميباشد.
درياچه يوري
كه بر اثر احداث سد بزرگ بر روي رود يوري بوجود آمده، در شمال غربي اين سرزمين
واقع است. اذربايجان 63 شهر و 122 شهرك دارد و مركز حكومت آن شهر «باكو» است كه
بزرگترين و فعالترين بندر درياچه خزر محسوب ميشود. باكو يكي از شهرهاي كهن جهان
است كه قدمتي زياد دارد، نام قديمي آن بادكوبه است زيرا به دليل مجاورت با دريا،
طوفانهاي دريايي آن را مورد هجوم قرار ميداده است. بخش قديمي آن كه تا قرن نوزدهم،
مسكوني بود اكنون با دژها و باروها و برجهاي زيبايش درخشندگي خاصي دارد. «حاج زين
العابدين شيرواني» كه خود اهل اين ديار است مينويسد: «بادكوبه بندري است مشهور از
شهر شماخي، سه مرحله دور از اقليم پنجم آن را بادكوبه نيز گويند چه بيشتر اوقات در
آن خاك باد، كم نميگردد و گاهي چنان ميوزد كه عمارات و حيوانات آنجا را نقصان
فاحش ميرساند بنابراين خانههاي آنجا از سنگ تراشيده طرح انداخته و سطح بام و
عمارات را به قير اندوده؛ ساختهاند».[4]
در اين شهر
بيش از 22 موزه و نمايشگاه ديده ميشود كه در آنها آثاري از قرون قبل از ميلاد تا
زمان حاضر به معرض نمايش گذارده شده است.
متروي باكو
با طول 26 كيلومتر و 16 ايستگاه در
خاورميانه اول و در آسيا پس از ژاپن در درجه دوم اهميت قرار دارد، 70% نقل و
انتقالات شهري در باكو توسط مترو صورت ميگيرد. همچنين اولين راه آهن برقي در اين
شهر احداث گرديده است.
گرچه باكو
بدليل قرار گرفتن در محل تلاقي راههاي مهم تجاري ايران، روسيه، قفقاز و آسياي
مركزي، موقع سوق الجيشي داشته است، ولي با پيدايش منابع غني نفت در آن (از ابتداي
قرن بيستم) باكو به صورت يكي از مراكز مهم صنعتي درآمد و كارخانجات متعددي در آن
تأسيس گرديد.[5]
* آذربايجان
در گذر تاريخ
آذربايجان در
آثار كهن فارسي به معناي آذربادگان و در فارسي ميانه آتورپاتكان (Aturpatakan)
ميباشد. اين سرزمين از عصر حجر مسكوني بوده است. ابتدا مادها (از اواخر قرن هشتم
ق.م) و سپس از اواسط قرن ششم ق.م سلسله هخامنشي بر اين سرزمين حكومت كردند. وقتي
اسكندر رد سال 358 ق.م امپراتوري ايران را در هم شكست يكي از دست نشاندگان او كه
آتروپات نام داشت، استقلال خود را در اين ناحيه اعلام نمود.
در اوايل قرن
سوم بعد از ميلاد، بخش اعظم اين منطقه به تصرف دولت ساساني درآمد و يكي از مرزبانان
به حكومت اين ناحيه گماشته شد و تا هنگام فتح اين سرزمين توسط مسلمانان جزء قلمرو
امپراتوري ساساني باقي ماند.[6]
بين سالهاي
18 تا 22 هجري يكي از سرداران مسلمان كه «حذيفه بن يمان» نام داشت از نهاوند روي
آورد و آذربايجان را به تصرف خويش درآورد، سپاهيان ديگري نيز از شهر «زور» به سوي
اين ناحيه عزيمت نمودند. به رغم قيامهاي مزدكي و بابك خرمدين، مردم آذربايجان در
مدتي كمتر از يك قرن، بتدريج اسلام را به عنوان آئين خود پذيرفتند. حكمران اين
منطقه از سوي خليفه مسلمين برگزيده ميشد و حضرت علي(ع) طي نامهاي كه در نهج البلاغه
ضبط است به عامل وقت آذربايجان- اشعث بن قيس- تذكراتي را در خصوص وظايف وي و رعايت
عدالت در امور اقتصادي توصيه ميفرمايد.[7]
در اين عصر اكثريت قاطع مردم آذربايجان، فارسي زبان بودن و اعراب مهاجر در سكنه
بومي مستحيل شدند. ولي موج مهاجين مغولستان و قبايل ترك كه در اوايل قرن هفتم در
آذربايجان بتدريج ظاهر شدند، در زبان و فرهنگ مردم دگرگوني آشكاري پديد آورد و
بخصوص با تاخت و تاز سلجوقيان و قوم آغوز، اكثريت مردم اين ناحيه در طول قرن
يازدهم ميلادي ترك زبان شدند و تا قبل از حمله مغول بخشي از سرزمينهاي خراجگزار
پادشاهان ايران- بويژه سلجوقيان- محسوب ميشد «شروانشاهيان» سلسلهاي محلي در برخي
از نقاط اين ديار به حكمروايي مشغول بودند.
در اين قرون
بسياري از شهرهاي بزرگ و مهم شرق جزو آذربايجان بودهاند كه از آن جمله ميتوان
گنجه، نخجوان، باكو و شكي را نام برد. در اين اعصار سرزمين آذربايجان به خاطر
فرهنگ غني، ادبيات، انواع هنرهاي ظريفه، وجود ادبا و دانشوران عاليقدر همچون:
نظامي گنجوي، خاقاني شرواني و .. از شهرت ويژهاي برخوردار بود. به رغم هجوم سيل
آساي تركها و رواج زبان و فرهنگ تركي در اين سامان، زبان دانشوران، سخنوران و رجال
نامي و حتي زبان دربار حكام ترك تبار، فارسي بود.[8]
دو جناح مغول
شامل اردوي زرين در شمال و ايلخانيان در جنوب، براي تصاحب آذربايجان با يكديگر به
رقابت برخاستند كه در اين راه موفقيتي بدست نياوردند و سرانجام در سال 1383م
تيمور، بخش جنوبي آن را فتح نمود و شمال آذربايجان به دست شروانشاهان رد بند
افتاد. با مرگ تيمور در سال 1405 م شروانشاه ابراهيم موفق شد طي مدت كوتاهي هر دو
نيمه آذربايجان را با يكديگر متحد نمايد كه اين جريان ادامه نيافت و شمال آن
همچنان در اختيار حكمرانان محلي (شروانشاهيان) باقي ماند و جنوب ابتدا به دست
سلسله قراقويونلو و سپس آق قويونلو افتاد.
شاه اسماعيل
صفوي به سال 907 هـ.ق (1502 م) مركز حكومت آق قويونلو را به تصرف خود درآورد و
بدين گونه مناطق اران و آذربايجان تحت پرچم صفويه و تشيع قرار گرفت. دولت عثماني
در راستاي رقابتي كه با ايران داشت چندين بار به نواحي شمالي و جنوبي رودخانه ارس
لشكر كشيد، ولي سرانجام شاه عباس صفوي اين هجومها را خنثي نمود و حاكميت ايران را
بر قلمرو ياد شده، تثبيت كرد.
چون بنا به
استراتژي پطركبير مبني بر دسترسي به آبهاي گرم خليج فارس؛ آذربايجان، دروازه
خاورميانه به حساب ميآمد، روسها در دوران صفويه، تهاجم خود را به سرزمين
آذربايجان آغاز نمودند كه با ايجاد ضعف و فتور در پادشاهان صفوي اين حملات شدت و
حدت افزونتري يافت و منجر به آن شد كه روسها بين سالهاي 1722 و 1723 م دربند و
باکو را اشغال کنند و دولت عثماني هم از اين تشنج سياسي بهره گرفته و بي درنگ
تفليس، ايروان، نخجوان و گنجه را به تصرف خود درآورد. پيمان قسطنطنيه که به سال
1724 م تنظيم گرديد سلطه عثماني را به گرجستان، شيروان و آذربايجان رسميت بخشيد و
اشغال نواحي درياي خزر را توسط روسها پذيرفت.
با اقتدار
دولت ايران در عصر نادرشاه افشار، اين دو اشغالگر با شکست مواجه شده و منطقه را
ترک نمودند و پس از مرگ وي و ظاهر شدن سستي در نظام حکومتي ايران، حکمرانان محلي و
خوانين منطقه خود را تحت حمايت روسها قرار داند که با تنبيه اين افراد توسط آقا
محمد خان قاجار و لشکرکشي وي به قفقاز؛ روسها فرار را به قرار ترجيح دادند.
پس از نه سال
جنگهاي ايران و روس که بر سر تثبيت حاکميت بر شهرهاي قفقاز در فراسوي ارس صورت
گرفت و منجر به شکست نظامي ايران در عصر قاجاريه گرديد، در روستاي گلستان در
پيرامون قره باغ در 29 شوال 1288 هـ.ق (12 اکتبر 1813 م) از سوي «نيکلاي رد يشچوف»
نماينده امپراتور روسيه و ميرزا ابوالحسن خان شيرازي نماينده فتحعلي شاه قاجار،
عهدنامهاي امضا شد که به موجب آن منطقه آذربايجان، گرجستان و ارمنستان از ايران
جدا و به قلمرو روسيه منضم گرديد. اين قرارداد ذلت بار و ننگين زخمي عميق و نگراني
شديدي را متوجه مردم مسلمان ايران نمود و براي ملتي که به اجبار جزو قلمرو روس
شدند، ناگواريهايي را پديد آورد که در آثار ادبي و فرهنگي خود آن را بروز دادند.
پانزده سال
بعد عهدنامه ترکمن چاي جانشين عهدنامه گلستان گرديد،[9]
عهدنامه ترکمن چاي پس از جنگ 5/1 ساله ايران و روس که به شکست ايران منجر شد با
ميانجيگري سرجان ماکدونالد وزير مختار انگليس در پنجم شعبان 1243هـ.ق (10 فوريه
1828 م) در روستاي ترکمن چاي از توابع تبريز بين عباس ميرزا نايب السلطنه ايران و
ژنرال پاسکويچ فرمانده سپاه روس در قفقاز به امضا رسيد که به موجب فصل سوم اين
عهدنامه، دولت ايران تمام منطقه ايران و نخجوان را به دولت روسيه واگذار نمود.[10]
در سالهاي بعد روسها جزيره آشوراده و چند جزيره کوچک اطراف آن را براي پايگاه
ناويان و کارگران کشتيهاي خود تصرف نمودند و اجازه آن را از حاج ميرزا آقاسي
گرفتند.
عدهاي از
مسلمانان شيعه که در آغاز امر به ماندن و زيستن در قلمرو اشغالي روس رضا نشدند و
از آن سوي رود ارس بدين سو کوچيدند و در نقاط گوناگون ايران به صورت پراکنده زندگي
ميکردند در محل گره رود عراق عجم به سرپرستي يوسف خان گرجي شهر نوساز «سلطان آباد
عراق»- اراک کنوني- را پي افکندند و از آنجا به اصفهان، تهران و همدان پراکنده
شدند.[11]
بعد از اين
جريان، رودخانه ارس از شرق مدار 48 درجه و بخشي از طالش تا درياي خزر، مرز دو کشور
خوانده شد. و سرزمينهاي ضميمه شده به روسيه تا زمان انقلاب اکتبر 1917 م اين کشور،
همچنان بخشي از امپراتوري روسيه محسوب ميگرديد که با به هم خوردن امپراتوري
عثماني، ترکهاي جوان- که در ترکيه به حاکميت رسيده بودند- قواي روسيه را از نواحي
تحت اشغال بيرون رانده و بخشي از مناطق قفقاز را تصرف نمودند. ترک زبانان قفقاز در باکو جمهوري کوچکي پديد آورده و آن را
جمهوري آذربايجان ناميدند و در 26 ماه مه 1918 م استقلال آن را اعلام کردند. از
سويي با شکست ترکيه عثماني در جنگ اول جهاني، نيروهاي انگليسي وارد باکو شده و تا
مارس 1920 م در اين منطقه ماندند. با اشغال باکو توسط قواي انگليس و نيروهاي ديگر
متفقين (فرانسه و آمريکا) اين کشورها «مساواتيها» را به عنوان نمايندگان حکومت
قانوني آذربايجان، به رسميت شاختند. حکومت «مساواتيها» با بلشويکها درگير شدند و
پس از نبردي نابرابر پارتيزانهاي بلشويک کليه ساختمانهاي اداري و ايستگاه راه آهن
باکو را اشغال در 28 آوريل 1920 م جمهوري شوروي سوسياليستي آذربايجان مستقل را
اعلام ميدارند.[12]
با گذشت دو
سال از اتحاد آذربايجان، ارمنستان و گرجستان جمهوري سوسياليستي فدراتيو ماوراء
قفقاز تأسيس گرديد ولي در 5 دسامبر 1936 م اين سه جمهوري از هم جدا شده و هر يک به
صورت جمهوري جداگانهاي در آمدند.
با روي کار
آمدن گورباچف و اصلاحات سياسي وي، بر شدت مخالفت مردم مسلمان آذربايجان با حکومت
کمونيستي افزوده شد و با دخالتهاي خونين شوروي در باکو و شهيد نمودن صدها نفر از
شيعيان اين مرز و بوم، آخرين رشتههاي مشروعيت رژيم مارکسيستي از هم گسست و شکست
کودتاي 1991 م و شتاب جريان فروپاشي شوروي شرايط مناسب را براي اعلام استقلال
آذربايجان فراهم آورد.[13]
* ويژگيهاي
انساني و فرهنگي
مردم
آذربايجان از نقطه نظر نژادي ترکيبي از اقوام اورارتوها و آرياييها هستند که با
مهاجرت وسيع غزها، با آنان امتزاج يافته و تحت تأثير سيل مهاجرين، زبان ترکي را
برگزيدهاند که با زبانهاي ترکي آسياي مرکزي تفاوتهايي داشت. بنابراين مردم
آذربايجان از نقطه نظر نژادي و ريشههاي زباني و حتي مذهب با سکنه ترکيه متفاوتند،
اما برخي پژوهشگران غربي با انگيزههاي سياسي سعي ميکنند حتي عنوان تحقيقات خود
را به گونهاي برگزينند که حاوي بار سياسي- فکري باشد. خانم «Audrelyl.
Altsdadt» که در حال حاضر در دانشگاه ماساچوست آمريکا به تدريس تاريخ مشغول
مي باشد کتابي نوشته تحت عنوان «ترکهاي آذربايجان»[14]
که روح حاکم بر نوشتههايش سياسي بوده و به گروهي از محققين علوم اجتماعي تعلق
دارد که حامي ترکيه هستند. آقاي مارک سارويان (Marksaroyan)
استاد دانشکده علوم سياسي هاروارد نيز در مقاله خود ميکوشد تا با انگيزهاي سياسي
مردم آذربايجان را به ترکهاي ترکيه پيوند دهد و ميگويد: «آذربايجانيها چون ترک
هستند به ترکيه تعلق دارند».
علاوه بر
اکثريت (90%) آذربايجاني در اين جمهوري، اقليتي طالشي، لزگي، کرد، آوار، ارمني،
روسي و اوکرايني زندگي ميکنند. زبان مردم آذري است که داراي 4 گويش عمده است که
از ميان آنها گويشهاي باکو و شماخي اساس ادبيات جديد آذربايجان را تشکيل ميدهند.
زبان تدريس اکثر مدارس اين جمهوري آذربايجاني ميباشد.
آذربايجان
5/7 ميليون نفر سکنه دارد که حدود 75% آنان شيعه و بقيه سني حنفي هستند، اقليتي
ارمني و يهودي نيز در اين سرزمين زندگي ميکنند. اهل تشيع تسنن مساجد جامع جداگانه دارند.
مسجد تازه
پير از آن شيعيان ميباشد که در سال 1914 م به همت خانم نباته نامي ساخته شده و به
مسجد گوهرشاد مشهد شباهت دارد،[15]
در محراب اين مسجد که در شبستان مرتفع آن واقع شده است اسامي جل جلاله، محمد رسول
الله و علي ولي الله درخشندگي خاصي دارد.
در اطراف اين
مسجد اداره روحانيت قفقاز و ماوراي آن و نيز حجرههاي علوم ديني واقع شده است.
کلاسهاي آموزش قرآن و جلسات بحثهاي سياسي و مذهبي در اين مکان رونق فزايندهاي
دارد. بقيه مساجد آذربايجان که تعداد آنها به 46 باب بالغ ميگردد از سوي مسجد
تازه پير باکو رهبري ميشوند.
با آنکه در
دوران سلطه مارکسيستها مردم شيعه آذربايجان تحت فشارها و شکنجه هاي سختي بودهاند و حتي برخي ظواهر اسلامي را از زندگي آنان
زدودهاند ولي هويت اسلامي در اين سرزمين همچنان جوشان و پوياست و به انقلاب
اسلامي ايران علاقه دراند. فرهنگ اسلامي و بويژه شيعي در انجام فرايض و بجاي آوردن
شعاير اسلامي تجلي يافته و از تولد تا مرگ در زندگي مردم رسوخ دارد، آنان با وجود
خشونتهاي شديد اعتقادات اصيل خود را حفظ نموده و در دوران اختناق مراسم سوگواري
براي سالار شهيدان را برگزار مينمودند.
در شهرهاي
گنجه، ناردلان، بيزونا و باکو اماکن مقدسي وجود دارد که در نزد اهالي از احترام
ويژهاي برخوردار است و به هنگام سلطه کمونيستها اين مراکز به عنوان پايگاههاي
مهم ديني مردم به شمار ميرفته است.[16]
در حوالي باکو قدمگاهي وجود دارد که ميگويند منتسب به حضرت علي(ع) است و مسجدي به
اين نام بنا نهادهاند.
در سال 1369
حدود 73119 فقره ازدواج و 14040 فقره طلاق در اين جمهوري به ثبت رسيده است. 99%
اهالي باسوادند و آموزش تا پايان مقطع دبيرستان اجباري و کليه مراحل تحصيلي از
جمله دوران تحصيلات دانشگاهي رايگان ميباشد.
در حال حاضر
علاوه برحدود 4500 مدرسه روزانه که 5/1 ميليون دانش آموز دارند، 77 دبيرستان حرفهاي
و تخصصي و 18 دانشکده و مؤسسه عالي آموزشي نيز در سطح جمهوري آذربايجان فعاليت
دارند که حدود صد هزار دانشجو در رشتههاي گوناگون، مشغول فراگيري دانشهاي مربوطه
ميباشند.
نخستين نشريه
مستقل آذربايجان «برزگر» نام داشت که از سال 1875 و تا 1877م در باکو به چاپ ميرسيد
و هم اکنون 141 روزنامه در اين جمهوري
انتشار مييابد که 112 روزنامه به زبان آذري است.
همچنين 123
مجله و نشريه ادواري که 71 جلد آن به زبان آذري است در آذربايجان منتشر ميشود. در
سال 1369 حدود 829 عنوان کتاب در آذربايجان انتشار يافت و در وضع کنوني مجموع 4600
کتابخانه مستقر در اين جمهوري 5/45 ميليون جلد کتاب و مجله را محافظت کرده و در
اختيار علاقهمندان قرار ميدهند.
در 124 موزه
اين سرزمين آثار تاريخي، ادبي و هنري گذشتگان نگهداري ميشودو 19 تئاتر حرفهاي در
اين جمهوري، فعاليت هنري دارند.
حدود 27500
پزشک در 744 بيمارستان و 1800 کلينيک مشغول درمان بيماران اين سامان ميباشند.
ادامه دارد
[1] – دائرة المعارف فارسي
جلد دوم، دکتر غلامحسين مصاحب.
«و سكنتم في
مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم كيف فعلنا بهم و ضربنا لكم الامثال* و قد
مكروا مكرهم و عندالله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال». (سوره ابراهيم-
آيات 45-46)
كدام خطرها
بقاي انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي ايران را تهديد ميكند؟
پاسخ به اين
سئوال مهم و اساسي در اين برهه از زمان، كه از يكسو سياستهاي پنجساله آينده در
قالب فصول مختلف برنامه پنجساله دوم توسعه اقتصادي در دستور كار قواي مجريه و
مقننه كشور قرار دارد و از سوي ديگر فشارهاي اقتصادي و معيشتي جاري مردم را نسبت
به اتخاذ شيوههاي اجرايي برخي مسئولين منتقد و معترض ساخته است، از اهميتي بسزا
برخوردار ميباشد و عدم پاسخگويي به اين پرسش و يا ارائه پاسخهاي ناصحيح و ناصواب
به آن، سياستگزاران و طراحان برنامه مذكور را دچار خطا و اشتباه خواهد ساخت و
بديهي است كه اشتباه در يك برنامه بلند مدت، داراي تبعاتي چه بسا جبران ناپذير
باشد و بر دلسوزان و نيروهاي مؤمن به انقلاب است كه با هشدارهاي و تذكرات به موقع،
راهكارها و سياستگزاريهاي مغاير با اصول و معيارهاي بنيادين نظام و انقلاب را
نشان دهند. آنچه كه در اين ميان به شكل بارزي ايفاي نقش ميكند چگونگي جوابگويي به
سئوال فوق الذكر است كه واقعاً چه عاملي و يا عواملي را خطري جدي براي ابقاء بقاي
انقلاب اسلامي ميدانيم و آن را تهديدي در زمينه مخدوش گشتن ارزشها و در نتيجه از
بين رفتن استوانههاي نگهدارنده نظام اسلاميمان قلمداد ميكنيم؟
آنچه در اين
مقال تقديم ميگردد و انشاءالله در شمارههاي بعدي پاسدار اسلام به آن پرداخته ميشود
پاسخي به اين سئوال از ديدگاه نگارنده اين سطور است كه قبل از پرداختن به پاسخ
پرسش مذكور، سعي دارد شاهد طرح شدن اين قبيل پرسشها در دستگاههاي تبليغات عمومي و
ميزگردها و نشستهاي كارشناسي كشور باش تا مردم در جريان سرنوشت خويش قرار گيرند.
آياتي كه در
صدر اين نوشتار ذكر گرديده همچون ديگر آيات نوراني قرآن كريم عبرتآميز و هشدار
دهنده است گويي كه آن يگانه خالق هستي بر متوليان حكومت فعلي در ايران اسلامي و بر
مسئولين اين نظام ميفرمايد كه:
«و سكنتم في
مساكن الذين ظلموا انفسهم…»
«و شما بوديد
كه در منازل ستمگران پيش از خود مسكن گزيديد و حال آنكه مشاهده كرديد كه عاقبت ما
چه برسر آنها آورديم و براي شما سرگذشت آنها را مثل آورديم و آن ستمكاران،
بزرگترين مكر و مهمترين سياست خود را بكار بردند ولي چه سود كه پيش خداوند مكر
آنها هيچ است هر چند به مكر خود كوهها را از جاي بركنند».
به راستي
مفسر و تبيين كننده معاني حقيقي قرآن كريم و روايات ائمه اطهار(ع) در اين عصر آيا
بجز شخصيت بي نظيري است كه خود عامل و مجري احكام و اوامر الهي بوده و در عمل به
جهانيان اثبات شده كه او به جز رضاي حق به هيچ چيز نمي انديشيده است؟ به يقين
خميني كبير (ره) آن شخصيتي است كه با بنيان گذاري اين انقلاب و نظام و در دست
داشتن سكان هدايت مسئولين و مردم در يك دهه پرآشوب و فتنهف به همه ما راز و رمزهاي
بقاي اين نظام و انقلاب را تعليم فرمود و تمامي گفتههايش را با عمل محك زد و صحت
آنها را بارها و بارها اثبات نمود و برماست كه به هنگام طرح و پاسخگويي به سئوالات
استراتژيك در مورد وضع كنوني عالم و چگونگي ايفاي نقش انقلاب اسلامي و نظام جمهوري
اسلامي ايران در چنين دنياي و نيز نحوه اداره كشور و شيوه زندگي و برخورد مسئولين
و مردم، صادقانه و به دور از هرگونه تحريف و تأويل به رأي به سراغ صحف نوراني به
يادگار مانده از آن معمار انقلاب اسلامي و احيا كننده اسلام ناب محمدي(ص) برويم و
با پذيرفتن تمامي ابعاد و زواياي تفكر امام خميني(ره) به سراغ جملات ايشان رفته و
به قصد راهيابي و نه توجيه سياستها و برنامههاي غلط خود، از آن كسب فيض نمائيم.
لذا بايد ببينيم در پاسخ به اين سئوالات اساسي، امام چه مسائلي را موجب نگراني و
خطر براي بقاي انقلاب و نظام ميدانند:
1-
خطر مهلك عدم تحقق
عدالت اجتماعي
اين خطر شايد
اصليترين خطرها و ريشهاي ترين آنها در بي هويتي و از ميان برداشتن محتواي حقيقي
انقلاب و نظام، هم از نقطه نظر سياست داخلي و هم از ديد جهانيان، باشد. آنهمه آيات
و روايات در زمينه عدالت اجتماعي و آن ميزان تنذيرهايي كه به پيشوايان حق در خصوص
عدم برقراري عدالت در جامعه داده شده كه مشخص كننده ديدگاه مكتب حيات بخش اسلام
ناب محمدي(ص) در اين باره است كه: «العدل اساس الملك» و از اين سوي، امام راحلمان
كه در غالب سخنرانيها و پيامهاي نوراني خويش وجوه مختلف ايجاد عدالت را براي كارگزاران
نظام اسلامي نشان ميدادند و همه مشكلاتي را كه جهانخواران خصوصاً آمريكا براي
انقلاب اسلامي و نظام، ايجاد مينمايد را،
تاوان و بهاي حركت در ميسر عدالت ميدانستند:
«اسلام
اقتضاء كرده كه براي ايجاد عدالت ايستادگي كنيم پس گلهاي نداريم كه چون قيام كردهايم
تاوان بدهيم. پيامبران هم تاوان پس دادند». (امام خميني(ره)- 24/5/1366)
و مقتضيات
حركت در چنين مسيري را نيز بدين صورت تبيين فرمودهاند:
«از آن جا كه
محروميت زدايي، عقيده و راه و رسم زندگي ماست، جهانخواران در اين مورد هم ما را
آرام نگذاشتهاند… و بدون شك جهانخواران به همان ميزان كه از شهادت طلبي و ساير
ارزشهاي ايثارگرانه ملت ما واهمه دارند، از گرايش و روح اقتصاد اسلام به طرف حمايت
از پابرهنگان در هراسند و مسلم هر قدر كشور ما به طرف فقرزدايي و دفاع از محرومان
حركت كند، اميد جهانخواران از ما منقطع و گرايش ملتهاي جهان به اسلام زيادتر ميشود».
(امام خميني(ره)- 6/5/1366)
و در همين
زمينه، مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنهاي نيز ميفرمايند:
«رفاه،
سعادت، خوشي، صلح و امنيت براي يك ملت تنها در سايه ايمان به خدا و حاكميت ارزشهاي
الهي تأمين ميشود. ابرقدرتها هم اين حقايق را در ملت ما ديدند و ايستادگي ملت ما
را ملاحظه كردند و لذا از شما عصباني هستند و ملتهاي ضعيف هم به شما نگاه ميكنند
و از شما درس ميآموزند. (مقام معظم رهبري- 30/3/1370)
اوامر و
رهنمودهاي امام و مقام معظم رهبري در اين زمينه فراوان است و بيش از اين نيازي
نيست به ذكر ديدگاهشان در خصوص نحوه حركت استراتژيك انقلاب اسلامي و نظام جمهوري
اسلامي ايران در تحقق عدالت اجتماعي و خطرات مهلكي كه تداوم سياستهاي پر از تبعيض
و ظالمانه رژيم شاهنشاهي و عميقتر ساختن شكاف ميان طبقات فقير و غني در جامعه
براي نظام ما بهمراه دارد.
آيا بازگشت
به سياستهاي اقتصاد سرمايهداري كه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران اجرا ميشد
و يكي از علل قيام مردم ما بر عليه رژيم منحط و طاغوتي پهلوي و سلسله ستمشاهي،
همان سياستهاي منحط و ظالمانه بوده است حركتي انقلاب سوز و نظام برانداز نيست؟
آيا وقتي
مردم ما با همان سياستها و برنامههاي پر از تبعيض مواجه ميگردند نسبت به نظام چه
احساسي در آنها ايجاد ميشود؟
وقتي مشاهده
ميكنند از صدا و سيما همان تبليغات تجارتي اقتصاد سرمايهداري به صورت آگهي و خبر
و گزارش به شكلي دائمي و زننده، تكرار ميگرد، وقتي در و ديوار شهر را شهرداري با
تلاش شبانه روزي و با استفاده از نيروهاي جوان و كارآمد، به محل عرضه آگهيهاي
تبليغاتي اجناس و محصولات آمريكايي و غربي و لوكس و تجملاتي مبدل ساخته و روزنامهها
و مجلات نيز به رقابتي عجيب در زمينه درج آگهيهاي مذكور مبادرت ورزيده و در اين
مسابقه مراعات هيچگونه ملاحظهاي را نمينمايند- به گونهاي كه اين مسأله به صورت
يك اصل مشترك، پذيرفته شده حتي در بين جريانات و جناحهاي سياسي كشور كه صاحب
تريبون و يا روزنامه هستند، در آمده است- و وقتي مشاهده ميكنند رژه انواع و اقسام
مدلهاي اتومبيلهاي خارجي لوكس و «يكبار مصرف» در خيابانها و كوچههاي شهرها را كه
اقليتي سرمايهدار مرفه را كبين آن هستند و در مرئي و منظر اكثريتي محروم و مستضعف
«و يا به قول امروزيها قشر آسيبپذير» كه بيشترين زحمات استواري نظام ما را بر
دوش كشيده و متحمل شده و ميشوند، به خودنمايي مشغولند.
حتي تصور
تصوير فوق الذكر قلب و جان عاشقان انقلاب اسلامي را ميسوزاند چه رسد به اينكه اين
تصويري از «يكي از همين روزهاي» خودمان است كه بايد زنگ خطر را شنيد خطر بزرگ
ايجاد احساس يأس مردم. بهتر است اين زنگ خطر و اخطار را از بيان امام خميني(ره)
بشنويم كه فرمودند:
«اين نميشود
كه همان مسائل زمان طاغوت حالا هم اجرا بشود. يك دسته آن بالاها بنشينند و مرفه و
هر چه بخواهند هرزگي بكنند، يك دسته هم اين زاغهنشينها… اين نميشود، اين عملي
نيست. من اخطار كردم، اين يك خطري براي مردم هست. اگر خداي نخواسته جمهوري اسلامي
نتواند جبران كند اين مسائل اقتصادي را كه اول مرتبه زندگي مردم است و مردم مأيوس
بشوند از اينكه اسلام هم براي آنها بتواند در اينجا كاري انجام بدهد، اگر در اين
محيط يك انفجار حاصل بشود، ديگر نه من و نه شما و نه هيچكس، نه روحانيت و نه اسلام
نميتواند جلويش را بگيرد. انفجار اگر در زمان طاغوت حاصل ميشد ماها ميتوانستيم
با نصيحت، با موعظه، با امر، مهارش كنيم، اما اگر انفجار در متن اسلام حاصل بشود
و مردم با يأس از جمهوري اسلامي منفجر بشوند، ديگر قابل مهار نيست».
(امام
خميني(ره)- 2/8/1358)
اعتقاد داشتن
به چنين خطري، سياستي پيشگيرانه را به شكلي همه جانبه طلب ميكند كه اصليترين
محور اين سياست پيشگيرانه در وهله اول جلوگيري از ايجاد يأس در ميان مدافعات حقيقي
انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي است. بايد بدانيم كه اگر به اين مسأله اعتقاد و
يا توجه نداشته باشيم به صورت طبيعي انفجاري كه امام خطر آن را هشدار داده و اخطار
كردهاند اتفاق خواهد افتاد. سخن در اين باب بسيار است كه تفصيل آن به فرصتي ديگر
موكول ميگردد اما اجمالاً در يك جمعبندي كوتاه از اين مقال، طرح وجود يكي از جنبههاي
پر مخاطره در بقا و ابقاي انقلاب و نظام بود كه اجراي سياستها و برنامههاي اقتصاد
سرمايهداري و عدم توجه به عدالت اجتماعي مطرح شده در متن اسلام ناب محمدي(ص) ميباشد.
انشاءالله
تعالي در شماره آتي به يكي ديگر از اين جنبهها و خطرات پرداخته ميشود. ادامه
دارد
اندازه سخاوت
امام حسن
عسكري(ع):
«ان للسخاء
مقداراً فان زاد عليه فهو سرف و للحزم مقداراً فان زاد عليه فهو جبن و للاقتصاد
مقداراً فان زاد عليه فهو بخل و للشجاعة مقداراً فان زاد عليه فهو تهور».
(بحارالانوار- ج17، ص 218)
جود و سخا
اندازهاي دارد كه اگر از آن تجاوز كند اسراف ميشود، احتياط و محكم كاري اندازهاي
دارد كه اگر از حدش فزونتر شد ترس خواهد بود، صرفهجويي و اعتدال در صرف مال
اندازهاي دارد، كه اگر از آن بيشتر شود بخل است و شجاعت و دليري اندازهاي دارد
كه اگر از حدش بگذر تهور و بي باكي خواهد بود.
«تحليل سياسي
به شکل صحيح و پروراننده ذهن، يک چيز بسيار مهمي است. ذهن بايد پروريده شود. دوران
دشوار هر انقلاب، آن دوراني است که حق و باطل در او ممزوح بشود». (27/6/1370)
قسمت چهارم
سيد موسي مير
مدرس
يادآوري:
در قسمت سوم
اين گفت و گو، آشنايي با تحليل سياسي، در چهار قسمت (عمومي، منطقهاي، تخصصي، فوق
تخصصي) از نظر گذشت، آنگاه به تبيين و توضيح پارهاي از مفاهيم و اصطلاحهاي کاربري
مانند: تجزيه و تحليل، تحليل سياسي و شم سياسي، پرداخته شد. و اينک ادامه بحث
مفاهيم:
***
د: توجيه
سياسي
توجيه از نظر
لغت به معناي روي کسي يا چيزي را به سويي برگرداندن و نيز «توضيح دادن مطلبي» يا
«روي آوردن بسوي چيزي»، به کار رفته است.[1]
اما در عرف
تحليل سياست، ميتوان توجيه را در برابر تحليل بکار برد؛ در اين صورت تحليل عبارت
است از: فن و هنري که انسان خالي الذهن و بدون پيش داوري قبلي به بررسي يک حادثه و
رخداد ميپردازد؛ در حالي که در توجيه ممکن است شخص به دنبال کشف حقيقت نباشد،
بلکه واقعه و حادثهاي که محقق شده، سعي در جهت دادن افکار به سوي آن داشته باشد و
چه بسا شخص تحليل گر نيز در صحت و سقم آن جريان، دچار ترديد بوده يا ترديد در عدم
صحت آن نداشته باشد.
معمولاً
بسياري از گروهکهاي سياسي از همين شيوه در کاناليزه کردن سمپاتها و هوادارانشان
بهره ميجويند. بنابراين،توجيه داراي دو جنبه است، چرا که احتمال مي رود در مقام
تبيين مطلب، بدون پيشداوري به کار رود، همانگونه که ممکن است به معناي تشريح و
توضيح يک امر، با قالبها و چارچوبهاي از پيش تعيين شده باشد- مانند تحليل
رويدادهاي سياسي، و اتفاقاً در هر دو مورد، تحليل گر يا به سخن بهتر، توجيهگر،
خود را ملزم به ارائه دليل ميبيند.
توجيه گري به
معناي دوم،اصولاً روشي اپورتونيستي است که عمدتاً توسط اعضاي گروهکهاي سياسي و
بعضاً عناصري که پيرو اصول مشخصي در سياست نيستند و- به اصطلاح- هرهري مذهب و
آفتاب پرست صفتند، و يا پيوسته مايلند خود را با حاکميت وقت،هماهنگ سازند، به کرا
ميرود؛ في المثل فلان زمامدار در فلان مقطع، تز خاصي ارائه ميدهد، اين گروه به
توجيه آن ميپردازند، و در برهه اي ديگر، زمامدار ديگر، دکتريني؟ برخلاف حاکم اول
مطرح ميکند، بازآنان توجيهگر تز دوم خواهند بود و همينطور!
هـ- رخداد
سياسي
همان واقعه
يا رويدادي است که گاه به تنهايي، عوامل مؤثر در آن مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرند.
و چه بسا به عنوان يکي از فاکتورها و عوامل پديدآورنده جريان ديگر نيز مورد
ارزيابي قرار گيرد.
و- تحليل
سياسي ديني
تحليل سياسي
ديني يا تحليل ديني از سياست، از مقولاتي است که براي برخي، غريب مينمايد. اينان
برميآشوبند که نميشود پسوند ديني به هر چيزي چسباند، سياست مانند: رياضيات و
آمار، فيزيک و شيمي و … است و اسلامي و غير اسلامي بر نميتابد.
سياست بسان
هر علم ديگري، داراي روش و قانونمندي خاص خود است.
تقريباً همه
کساني که از معرفت ديني کم مايه يا بي بهرهاند، چنين تلقياي از علوم دارند،
البته پارهاي از علوم چنين است که ميگويند، ولي برخي ديگر مانند سياست، مديريت،
اقتصاد- نظام و سياستهاي اقتصادي؛ و نه علم اقتصاد- و غيره به واسطه مسائل و
موضوعات و اهداف و برنامهها، قابليت تقسيم به اسلامي و غير اسلامي را دارند.[2]
بنابراين
واقعيت اين است که دين سارا و ناب، همانسان که در عرصه قبض و بسط تئوريک خود،
داراي معيارهاي دروني ديني است، در حوزه تحليل رخدادهاي سياسي- اجتماعي، نيز
داراي ملاکهاي ديني است.
پوشيده نماند
که دين جهت گيريهاي کلي را عموماً تبيين ميکند و از سوي ديگر، به فراگيري دانشهاي
جديد و تجربههاي تاريخ بشري نيز فرمان داده است، که «في التجارب علم مستأنف»[3]
و «کل معونة تحتاج الي التجارب».[4]
مسأله دانش
پژوهي- گرچه در سختترين شرايط- و استفاده از تجارب علمي ديگران، از آغاز تولد
اسلام، توسط رهبر عالم بشريت، به عنوان يکي از محورهاي استراتژي فرهنگي اسلام، اعلام
گرديده است؛ «اطلبوا العلم و لو بالصين».
باري، اصولاً
سيستم تفکر سياسي پيشنهادي شريعت، در دو قلمرو ديني و فراديني است، مراد از
معيارهاي فراديني، به معناي برتر از دين نيست، بل متد و روشي است که در گذر زمان و
حرکت تاريخ به عيار تجربه آزموده شده و اينک فراروي بشريت قرار دارد. به ديگر سخن،
آگاهي يافتن از دستاورد تحقيقات دانشمندان علوم سياسي.
اما منظور از
معيارهاي ديني، محورهايي است که آگاهي و فهم رويدادها، به دارا بودن آن ويژگيها
بستگي تام دارد، و سرچشمه اين ملاکها، فقط دين است. مانند: تقوا، شکر، کفر، بدا،
غيب و شهود و سنتهاي الهي.
از ديدگاه
قرآن، «کفر» سبب محروميت از شناخت و معرفت است- حتي آگاهيهاي حسي «ختم الله علي
قلوبهم و علي سمعهم و علي ابصارهم غشاوة»؛[5]
خداوند، بر قلبها و گوشهاي کافران، مهر نهاده، و بر ديدگانشان پردههاي غفلت است.
«و جعلنا علي
قلوبهم اکنة ان يفقهوه و في آذانهم و قراً»؛[6]
بر دلهايشان پرده نهادهايم که فهم نتوانند کرد، و در گوشهايشان- از شنيدن سخن حق-
سنگيني است.
کسي که کفر
ورزد، فاقد شناخت حسي و قلبي خواهد شد،از اين رو، اندوختههاي علمي وي هم در اين
عرصه، کارساز نخواهد بود ودر اين رهگذر، جان او، مانند استخر لجن آلودي ميماند که
افزودن گلاب (معارف) بر آن، نيز نه تنها معطرش نميسازد، بل حديث تعفن ميکند.
اساساً قلب
در فرهنگ قرآن، يکي ابزار شناخت به شمار ميرود، از اين جهت پيوسته، توصيه به
تزکيه نفس و روشنايي قلب و صفاي باطن شده است.
«قد افلح من
زکيها»[7]
رستگار شد، کسي که قلب خود را از آلودگيها پاک نگهداشت.
«و الذين
جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»؛[8]
آنان که در راه ما کوشش کنند، ما راه خود را به روي آنها ميگشاييم.
«ربنا لا تزغ
قلوبنا بعد اذ هديتنا»؛[9]
پروردگارا، پس از آن که ما را هدايت کردي، دلهايمان را منحرف مساز.
تقوا و پرهيز
از محرمات ديني، که ثمره تزکيه و خودسازي است،به روشني از معيارهاي تحليل و فهم
حوادث معرفي شده است.
«يا ايها
الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لکم فرقاناً…»؛[10]
اي ايمان آورندگان، اگر تقوا پيشه کنيد، خداوند نور و هدايتي ارزانيتان خواهد
داشت، تا قدرت تشخيص داشته باشيد.
مفسران«فرقان»
را به عياري دروني (هدايت و نور)، تعبير نمودهاند که صاحب آن، توان ارزيابي و فهم
جرياني را خواهد داشت.[11]
«مخرجا» در
آيه «من يتق الله يجعل له مخرجا»[12]،
نيز هماهنگ با «فرقان» است، همان سان که «يسراً» در «من يتق الله يجعل له من امره
يسراً»[13]
چنين است. و به اين مفهوم است که تقواپيشگان، در بحرانها و آشوبهاي گمراه کننده،
قدرت تشخيص و ابزار رهايي از مشکلات را دارا هستند.
حضرت امام
خميني(ره) که «نه تنها فرهنگ و ارزشهاي اسلامي را به ايران باز گرداند، بلکه اين
پيرمرد با اراده، سردمداران کاخ سفيد را به پشت کيسههاي شن و سنگرهاي بتوني کشاند
و جنبش تغيير در نظام شوروي را تسريع بخشيد»[14]
و «تنها رهبري بود که براي اولين بار نداي مرگ بر امريکا و شوروي را مطرح و از آن
دفاع کرد»[15] و
«آمريکا را بارها با ناتواني مواجه ساخت و در اين مورد به آمريکا درس داد و دو
رئيس جمهور اسبق آمريکا را به نااميدي روبرو ساخت».[16]
سر و رمز و موفقيت اين مرد بزرگ، افزون بر اطلاعات و دانشهاي گسترده و هوش و شم
سياسي بسيار قوي، در متقي بودن او نهفته است و اين همان سخن بلند پايه اسوه بزرگ
زنان عالم، حضرت فاطمه(س) است که ميفرمايد:
يکي از عوامل
انحراف گروهکهاي سياسي و رهبران آنها، بطور قطع، ناشي از عدم رضايت تقوا و کوشش در
تزکيه نفس است؛ يعني همانگونه که عدم بينش و آگاهيهاي سياسي، از موانع فهم درست
رخدادهاي سياسي است، نداشتن تقوا و عمل زدگي نيز چنين است. اين که برخي از سران
گروهکها و يا عناصر مسأله دار سياسي پس از دستگيري و زندان، بي تقوايي و عمل زدگي
را از عوامل منحرف تشکيلاتي خود دانستهاند، سخني از سر تحقيق و بيان يک واقعيت
انکار ناپذير است.
بعضي از
گروهکهايي که اخيراً به نام مخالفت با آمريکا، قدرت انقلاب اسلامي را «به يک شوخي
و شعار تو خالي» تعبير مينمايند، نه تنها با معيارهاي ديني بيگانهاند، بلکه از
درک صحيح سياسي نيز عاجزند و سرنوشت سياسي آنان بهترين گواه است که نه علم سياست
دارند و نه هنر آن را!
اگر جمهوري
اسلامي آن سان است که اينان ميانگارند و ضعيف، پس اين همه توطئه براي چيست؟ يک
ينظام ضعيف که اين هم کينه جويي نمي طلبد، تا کارتر- رئيس جمهور اسبق آمريکا- رژيم
اسلامي امام را بزرگترين دشمن آمريکا بداند و پس از 14 سال از آن ماجرا، وزير امور
خارجه «بيل کلينتون» همان سخن را تکرار کند! و صهيونيستها از رژيم اسلامي به عنوان
زلزله تعبير کنند!
عنصر شکر نيز
از ديگر معيارهاست. «لئن شکرتم لا زيدنکم»؛[18]
اگر شاکر باشيد، سعه وجودي شما را افزون ميکنيم، و توسعه در وجود به مفهوم
افزايش آگاهيها و معرفتهاي قلبي و شناختهاي حسي، هر دو تواند بود.
مسأله بدا- و
اعتقاد به اين که عالم وجود مسخر ذات باري است و چه بسا حوادثي که بر خلاف پيشبيني
و پيش فرض ما، دگرگون ميشوند و چه بسيار رخدادهايي که امکان وقوع دارند و ما
برخلاف آن انديشيدهايم- از ديگر ملاکهاست. اعتقاد به بدا در واقع، باور داشت عالم
غيب و شهود است، از اين رو برانيد چنين دريافتي، اين است که هيچ گاه نميتوان در
معادلات سياسي به طور قطعي حکم کرد.
بايد
خاطرنشان کرد که تحليل سياسي ديني، تنها يک بحث تئوريک صرف نيست، بل در بعد نظري و
علمي توأمان کار است. معيارهاي ديني، ديد انسان را نسبت به مباحث خردو کلان سياست
دگرگون ميکند؛در اين نگرش مسأله احزاب، حکومت، دولت، ملت، سرزمين، قدرت سياسي،
سياست داخلي، سياست خارجي و حتي حقوق بين المللي در قالبهاي ديگري ارائه و تحليل
ميشوند.
در تحليل
ديني از سياست، قدرت لزوماً به مفهومي که «هارولد لاسول»، «ارگانسکي»، «ژزژودل»،
«رمون آرون» و «موريس دوورژه» به کار برده اند نيست، و اصولاً موضوع سياست قدرت يا
قدرت سياسي مورد نظر امثال «بوريکو» نميباشد.
متأسفانه
بايد اذعان کرد که تاکنون مباحث کلان سياست، از ديدگاه اسلام، تدوين نيافتهو اگر
روزي اين فرصتدست دهد تا مباني تئوريک انديشههاي امام خميني- که برگرفته از اسلام
ناب است- در عرصه سياست، به درستي تبيين و با انديشه فلاسفه سياسي بزرگ دنيا
مقايسه شود. معلوم خواهد شد که پيشوايان ديني ما، سخن برتر را گفتهاند.
فلاسفه غرب
با پذيرش تئوري «قدرت فساد ميآورد» سياست را به فساد و تباهي کشاندهاند؛ در حاليکه دين، سياست را ابزار هدايت و تعالي
انسان ميداند و پيداست که اين ديدگاهها، تأثير مستقيم، در عمل سياسي فرد دارند!
ادامه دارد
در نوبتهاي
پيشين با استناد به گزارش توسعه انساني سال 1992 برنامه توسعه سازمان ملل متحد
تصويري از شکاف فاجعهآميز اقتصادي- اجتماعي رو به افزايش بين شمال (کشورهاي
صنعتي) و جنوب (کشورهاي در حال توسعه) و تبيين شرايطي که منجر به کاهش مستمر سهم
مشارکت و ميزان دسترسي کشورهاي جنوب به بازارهاي چهارگانه بين المللي کار- سرمايه-
تکنولوژي و کالا و خدمات تجاري ميگردد ارائه گرديد.
شرايطي که
کشورهاي در حال توسعه را چنين گرفتار کرده است بيان کننده اين واقعيت تلخ است که
کشورهاي شمال تحت عنوان توسعه و آباداني جنوب و در قالب توصيههاي نهادهاي باصطلاح
بين المللي و در پوشش نيات بظاهر خيرخواهانه سيل محصولات خود را به سوي کشورهاي
جنوب سرازير مينمايند و با در هم ريختن الگوهاي مصرف آنان،جامعهاي مصرفي و بي در
و دروازه و مفتون دنياي غرب را شکل مي دهند و کمبود منابع آنان را با انواع و
اقسام وامها و اعتبارات بين المللي پر نموده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت
بار قرضههاي جهاني گرفتار مينمايند.
در اين نوبت
به پيامدهاي وحشتناک اين روند در بازار بين المللي کار ميپردازيم تا معلوم گردد
چگونه اصليترين سرمايههاي کشورهاي جنوب يعني نيروي انساني ماهر و متخصصين آنان
که عصاره و شيره جان ملتهاي محرومشان هستند به راحتي تحت شرايط درهاي باز، تعادل
با بازار جهاني، رقابت آزاد و قانون عرضه و تقاضا و … در به اصطلاح بازار خريدار
بالا و پائين و دست چين ميشوند و مفتون مدينه فاضله غرب! به اسبان ارابه گردونه
صنعتي کشورهاي شمال تبديل گشته و فکر و دلشان دلخوش به اين سراب که در جادهاي
اسفالته آنها را ميدوانند! و علوفه آنان
تأمين و عامل از اصل و ريشه و تعهد خود به بيگاري بزرگ تاريخ معاصر جهان باصطلاح
متمدن تن در ميدهند. و چه ظلم عظيمي است که بر جهان امروز ميرود.
انسان-
کالائي دوپا
حاکم شدن
الگوهاي مصرف غربي در کشورهاي جنوب آنهم براي طبقهاي خاص و به عباراتي کارگزاران
نظام سرمايهداري بين المللي که عمدتاً عملکردشان دلالي و رونق بخشيدن به بازارهاي
کشورهاي شمال و تسهيل خروج منابع و سرمايههاي ملي به ارزانترين قيمت ممکن ميباشد
از يکطرف و معرفي چشم اندازي دلفريب از دنياي رفاه و مصرف زده غرب پيش چشمان حسرت
زده ملل عقب نگهداشته جنوب بهمراه هجوم عظيم تبليغات رسانههاي داخلي و بين المللي
باعث ميگردد که رفته رفته در اذهان اين جوامع آرمانهاي ملي و ارزشهاي اعتقادي جاي
خود را به منطق جديدي بسپارد. منطق بازار آزاد و عرضه و تقاضا. به همه تفهيم ميکنند
که به هر کيفيتي ميتواني کالاي خود را اعم از توليد وسيله يا خدمتي و يا حتي هويت
خود را در يک بازار بفروش رساني- قيمت را بازار تعيين ميکند و شرايط بازار همانست
که شمال تعيين کرده است. اگر کشور داراي اقتصادي تک محصولي است اجباراً آن را از
بازارهاي از بيش پرداخته شمال بايستي به قيمتي ارزان و تحت اهرمهاي فشار اقتصادي
نظير قرضههاي بين المللي و يا ابزارهاي مشابه اي بفروش رساند و اگر داراي موقعيتي
خاص سياسي جغرافيائي است که مطمح نظر جهانخواران قرار گرفته تحت شرايط باصطلاح بين
المللي و براي تأمين کمبود منابع جهت پاسخگوئي به شکاف ايجاد شده بين سطح زندگي
واقعي مردم و توقع و الگوي مصرفي حاکم شده ناچاراً حاکم شده ناچاراً بايستي به ثمن
بخس بفروش رساند.
اگر نيروي
انساني ارزاني وجود دارد به بازارهاي باصطلاح خريدار عرضه تا شايد از بخشي از فشار
توقعات ايجاد شده بکاهد و خلاصه منطق عرضه و تقاضا اذهان را چنان آماده ميسازد که
هر کس فارغ از اينکه به کجا تعلق دارد،از کجا آورده است و چه تعهدي دارد را قانع
ميسازد که مي تواني در اين بازارها خود راعرضه کني. درآمدي کسب کني وگذران
عمرنمائي و اين منطق در همه جا تبليغ ميشود. آزادي در همه چيز و نهايتاً بدنبال
اين منطق، کالاهاي صنعتي مصرف غربي و بالاخره کالاهاي فرهنگي ازراه ميرسند. بدون
هيچ ممانعتي و از درهاي باز باز و اين چنين حرکت نيروي انساني از داخل به خارج
آغاز و رفته رفته اوج ميگيرد و نيروي کار سنگيني تربيت شده و براي توسعهاي ملي
تجهيز گرديدهاند آرام آرام با مقايسهاي بين سطح زندگي در داخل. افق گشاده پيش
رويشان و يا با منطق عرضه خود به هر بازاري که بيشتر ميخرد به کالاهاي دوپا!
تبديل ميشوند که خودباخته راهي شمال ميگردند و البته خويشتن خويش را جا مي
گذارند:
بازار بين
المللي کار- بهره کشي نوين
تقويت بنيانهاي
نظام سرمايهداري بين المللي در سه ده اخير به روندهاي استثمار ملل محروم و
کشورهاي جنوب آهنگي شتابان و تصاعدي داده است و روز به روز جلوههائي تازه از اين
بندهاي اسارت پنهان بر انديشمندان و نهايتاً جامعه جهاني آشکار ميگردد. در اين
ميان رسانه هاي گروهي جوامع شمال تحت سلطه چنين قدرتهائي در توجيه منطق بازار،
سرمايه و زور مي کوشند و در اين روياروئي نابرابر که اسم آن را به اصطلاح بازار
بين المللي گزارده اند با موضعي حق به جانب هر آنچه که ميتوانند انجام ميدهند و
اسم آن را قدرت رقابت، قدرت انتخاب خريدار و امثال آن ميگذارند.
آمار گزارش
توسعه انساني 1992 سازمان ملل نشان ميدهد که طي سه دهه گذشته (1990-1960) حداقل
35 (سي و پنج ميليون نفر) از نيروي آماده بکار ماهر و متخصص جنوب در کشورهاي شمال
سکونت گزيدهاندو هر ساله حداقل يک و نيم ميليون نفر به اين تعداد اضافه ميشوند
آمار مذکور غير از بيست ميليون نفر نيروي کار کارمزدي و قراردادي است که در نظام
اقتصادي شمال به فعاليت مشغولند.
گزارش مذکور
نشان ميدهد که طي سي سال گذشته روند پذيرش مهاجر در کشورهاي شمال بگونهاي دگرگون
گرديده است که امروزه 82% (هشتاد و دو درصد) از مهاجران به کشورهاي آمريکا،
استراليا وکانادا را نيروي آماده به کار کشورهاي جنوب تشکيل ميدهند. اين تغيير
ترکيب جمعيتي باعث گرديده که قوانين مهاجرپذيري از کشورهاي جنوب تغيير پيدا نمايد
ودر جهت استثمار نيروي کار جنوب تا جائي پيش رود که علاوه بر اعمال انواع تبعيضها
در تأمين اجتماعي، مسکن، دستمزد و اختصاص کارهاي پست، خطرناک و زيانآور به
مهاجرين (که مردم شمال امروز از انجام آن اکراه دارند)، تا شرائط پذيرش را به گونه
اي تنظيم نمايند که متخصصين نيروي کار و زبده و ماهر را دست چين و حتي آوردن بخشي
از سرمايه نقدي را الزام آور گردانند و چه تأسف بار است که در جنوب اين تحقير، تبعيض
و بهرهکشي امري عادي تلقي و واکنشي را بر
نميانگيزد!.. و البته تحت منطق رايج اقتصادي اگر چنين انسانهائي براي آباداني
شمال تربيت گردند عين جهان وطني! و عين تمدن! است و چه باک که سرمايه ملتهاي چشم
اميد بسته به اين نيروها بر باد رود که خدمت! همه جا خدمت است! و و اين چنين ملتها
بي هويت ميشوند و روز به روز فربهي شمال به دست جنوب افزون مي گردد وجامعه مترفين
جهاني حق بجانب تر تسمه از گرده جنوب ميکشد و با تبختر از اينکه او را به عنوان
انسان درجه دو و سه مي پذيرد احساس رفتاري انساني! مي کند و حتي در قالب توجيهات
اقتصادي اجتماعي، اين استثمار وحشتناک را موجب توسعه جنوب قلمداد مي نمايد.
خون روي
جنوب- خونبهاي سراب
سه دهه تجربه
شمال در تاراج سرمايههاي اصلي توسعه جنوب، امروزه از طريق قوانين و مقررات مهاجرت
در کشورهاي صنعتي شرايطي را فراهم کرده است که در کنار تأمين نيروي کار ساده و
ماهر براي کارهاي پست و سخت و زيانآور به هزينه ملل محروم و کشورهاي در حال توسعه
زبدهترين نيروهاي متخصص را براي گردش چرخهاي صنعت خويش غربال مينمايد.
آمار سازمان
ملل نشان ميدهد که هر ساله صدها هزار نفر از نيروهاي متخصص کشورهاي جنوب به اميد
دريافت دستمزد بيشتر و بهرهگيري باصطلاح بهتر از تخصص خود عازم کشوهاي شمال ميگردند.
طي سالهاي 90-1960 تنها دو کشور کانادا و آمريکا بيش از يک ميليون نيروي متخصص را
از کشورهاي جنوب جذب کردهاند.
براي نمونه کشور
فيليپين در سال 1970 بالغ بر 12% از کادر متخصص خود را در مهاجرت به آمريکا و در
سال 1987 کشور سودان بيش از 17% از نيروي پزشک و داندانپزشک، 20% از هيئت علمي
دانشگاهي و 30% از مهندسان و 45% از متخصصين و تکنسينهاي خود را و کشور غنا در
سال 1980 بيش از 60% از پزشکان خويش را و در مجموع قاره آفريقا در سال 1978 حدود
يک سوم نيروي کار ماهر و متخصص خود را از کف داده است.
بررسيهاي
کارشناسان نشان ميدهد که اصولاً سيستم آموزش عالي آمريکا وابسته به اين نوع
نيروهاست بگونهاي که در سال 1985 تقريباً نيمي از استادياران انستيتوهاي مهندسي
را افراد زير 35 سال خارجي تشکيل ميدادهاند و پديدههائي از اين دست در ساير
حوزهها در ديگر کشورهاي صنعتي نظير ژاپن، کانادا و استراليا نيز کم و بيشتر
برقرار ميباشد.
با نگاهي به
آمار فوق مشاهده ميگردد که چگونه در حالي که کشورهاي جنوب با صرف سرمايهگذاريهاي
سنگيني اقدام به تربيت کادر متخصص مينمايد ولي همچنان دچار فقط و تزوير ميگردند.
در روند وحشتناکي که ايجاد گرديده آنچنان توان اينگونه کشورها رو به تحليل ميگذارد
که حتي در نظام آموزشي خود نيز دچار کمبود کادر ميگردند. نظام آموزشي که ساخته و
پرداخته شمال است و بديهي است چنين نظامي با روشها، مضامين و بالاخره يک نظام
کاملاً غربي نيروهائي که تربيت مي کند عمدتاً به لحاظ توسعه نيافتگي کشورها با
کمبود فرصتهاي شغلي در داخل روبرو گرديده و در جستجوي جائي هستند که آموخته هاي
خود را عرضه کنند و حال آنکه در هرم نيروي انساني چنين کشورهائي جاي تخصصها و
سطوح مهارت بسياري خالي است که چنين نظاماتي ابداً پاسخگوي آن نميباشد.
تلخي اين
حقايق وقتي بيشتر آشکار ميگردد که به عواقب عدم مشارکت اين نيروها در توسعه ملي
پرداخته شود. نيروهائي که هر يک ميتوانند در متن يک جامعه بومي و در راستاي
محروميت زدائي و شکوفائي اقتصادي اجتماعي کشور کارآفريني نمايند. اين اثرات جداي
از سرمايه گذاري مستقيمي است که روي نيروي متخصص انجام ميگيرد که همراه با نيروي
کار خارج و در کنارش حجم عظيمي از تجربه و مهارت و تحصيل نيز از اين گونه کشورها
رخت بر مي بندند.
در اين زمينه
دفتر خدمات تحقيقاتي کنگره آمريکا در سال 72- 1971 هزينه سرمايه گذاري مستقيم
سرانه يک نيروي کار ماهر را 20000 (بيست هزار دلار) برآورد نموده است که عليرغم
تخمين پائين آن ميتوان محاسبه نمود که چه خسارت جبرانناپذيري به اين کشورها وارد
ميگردد. و چنين تحليل و خون روي وحشتناکي چگونه توسعه اقتصادي اجتماعي آنها را به
نابودي مي کشاند. گفتني است که در برخي گزارشات به درآمدهاي اينگونه نيروها و وجوه
ارسالي براي کشورهاي متبوع آنها اشاره ميشود که البته همگي اين گزارشات معترفند
که نوعاً اين منابع صرف سرمايهگذاري و مصرف در فعاليتهاي غير ضرور اقتصادي و
واردات کالاهاي لوکس و تجملي ميگردد و صد البته با منطق اقتصادي آزاد بالاخره به
تقاضائي پاسخ ميگويد هر چند اين تقاضا يک شکم سير را انباشته تر کند و يا کاخ
عنصر بي دردي را مجللتر!! حال بايد پرسيد دولتمردان جنوب با چه توجيهي آغوش به
روي چنين فضائي گشودهاند و چگونه مردم و سرزمين خود را بي دفاع در معرض تبليغات
زهرآگين چنين سرابي رها ميکنند.
چرخه فقر
انساني يا اضمحلال توان توسعه
آمار سازمان
ملل حاکي از آنست که نيروي بيکار و آماده بکاري نزديک به 750 ميليون نفر در
کشورهاي جنوب به سر ميبرند که سالي 38 ميلوين نفر به آن اضافه ميگردد. اين نيروي
عظيم در انهاي دهه 1990 قريب به يک ميليارد نفر برآورد ميگردد. در مقابل اين نيرو
فشار ناشي از فقدان فرصتهاي شغلي کافي و فقر ناشي از توسعه نيافتگي از يکطرف و
کشش تقاضاي دنياي غرب از سوئي ديگر قرار گرفته است. اتخاذ سياستهاي نگاه به
بيرون، درهاي باز، منطق بازار آزاد و بالاخره عمل به توصيههاي شمال براي توصعه
اقتصادي- اجتماعي باعث سستي فرهنگ ملي و
آزاد سازي نيروي متخصص و ماهر کشر از هر نوع تعهد و تعلق گرديده و در مقابل پيروي
از قانون عرضه و تقاضا و دل سپردن به سراب زندگي بهتر در شمال جايگزين آن ميگردد.
شکاف شمال جنوب و چنين فضائي زمينه ترغيب و خروج نيروي انساني را فراهم ميسازد.
سرمايه گذاريهاي انجام گرفته روي نيروي کارآمد توسعه به اين گونه خارج ميشود و
در نتيجه توان جايگزيني و توسعه کشور روز به روز تحليل ميرود. اين نقصان موجب عقب
افتادگي بيشتر و عقب ماندگي بيشتر شکاف جنوب- شمال را زيادتر و شکاف بيشتر نااميدي
بيشتر نيروهاي انساني و هجوم بيشتر را براي خروج موجب مي گردد. و اين چرخه همچنان
تکرار ميشود تا از کشورهاي جنوب ويرانهاي بر جاي گذارد. و اين يکي ديگر از چرخه
هاي شوم تحميلي بر جنوب است که در قالب عبارات ديگر در ادبيات بين المللي بازارکار
و به شکلي ديگر نمايش داده ميشود.
عجبا! که
کارشناسان سازمان ملل فرياد ميکنند که اگر جريان آزاد نيروي کار برقرار شود! و
مقررات مهاجرت کشورهاي شمال اصلاح گردد از خسارتي بالغ بر 250 ميليون دلار به
کشورهاي جنوب جلوگيري ميکند و ميبينيد که باز از قدرتهاي صنعتي خواسته ميشود که
تو رابه خدا! بيائيد از نتايج بازار آزاد
خودساخته و دست آوردهاي آن به خاطر بازار آزاد! و کمک به ضعفا دست برداريد! و از
آن طرف جنوب را در انتظار برقراري شرايط بازار آزاد آزاد همچنان در رسيدن به سراب
ميدوانند تا کي از پا افتد و به او وعدههاي ديگر ميدهند، تکنولوژي!، رمز توسعه
شما جنوبيها دانش برتر است که نزد ماست که انشاءالله در فرصتي ديگ)ـر بدان ميپردازيم. ادامه دارد
زرارة بن
اوفي گويد: بر حضرت سجاد(ع) وارد شدم. حضرت فرمود:
اي زراره!
مردم زمان ما بر شش طبقهاند. شير و گرگ و روباه و سگ و خوک و گوسفند.
1-
شير صفتان پادشاهان
دنيايند که هر يک ميخواهد بر ديگري چيره شود و ديگران بر او تسلطي نداشته باشند.
2-
گرگ صفتان بازرگانان
شما هستند که به هنگام خريد، کالا را بدگوئي و نکوهش ميکنند و به هنگام فروش، از
کالا ستايش و تعريف مينمايند.
3-
رو به صفتان همين
افراد عوام فريبند که از رهگذر دين، نام ميخورند و در دل، آنچه را که بر زبان ميرانند،باور
ندارند.
4-
سگ صفتان همان افرادي
هستند که با سخن گفتن خود، همچون سگ بر مردم پارس ميکنند و به خاطر نيش زبان،
مردم- ناچار- آنان را احترام ميکنند.
5-
خوک صفتان همان
نامردان بي غيرتاند که به هر پليدي و کار زشتي تن در ميدهند.
6-
و اما گوسفند صفتان،
مؤمنيني هستند که پشمهايشان کنده ميشود و گوشتهايشان خورده ميشود و استخوانهايشان
شکسته ميشود. از چنين گوسفند بيچارهاي در ميان شير و گرگ و روباه و سگ و خوک، چه
ساخته است؟
قدر قرآن
قدر قرآن
بقدري عظيم است که رب العزه ده نام از نامهاي خويش را بر آن نهاد:
1-
عزيز: «و انه لکتاب
عزيز».
2-
حکيم: «تلک آيات
الکتاب الحکيم».
3-
مهيمن:«و مهيمناً
عليه».
4-
حق: «فأما الذين
آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم».
5-
نور: «و اتبعوا النور
الذي أنزل معه».
6-
مجيد:«بل هو قرآن
مجيد».
7-
مبين: «تلک آيات
الکتاب المبين».
8-
کريم: «انه لقرآن
کريم».
9-
عظيم:«و القرآن
العظيم».
10-
احسن: خداي تبارک و
تعالي خود را احسن الخالقين گفت و قرآن را «احسن الحديث» «الله انزل احسن الحديث»
آنگه خود را گفت:«ليس کمثله شيء» و قرآن را گفت: «لايأتون بمثله».
دل بردي و
جان ميرقصيد
دم بدم از تو
غمي ميرسد و من شادم بند بر
بند من افزايد و من آزدم
عيد قربان من
آن دم که فداي تو شوم عيد
نوروز که آئي به مبارکبادم
ياد آن روز
که دل بردي و جان ميرقصيد کاش
صد جان دگر بر سر آن ميدادم
(فيض کاشاني)
صلوات ناقص
چندين بار
تذکر دادهايم که پس از نام مبارک پيامبر بايد صلوات کامل فرستاد نه صلوات ناقص و
ابتر با اين حال غالباً در راديو و تلويزيون ميشنويم که پس از نام حضرت، بجاي
«صلي الله عليه و آله» صلوات الله عليه ميگويند و حضرت را از اهل بيتش جدا ميکنند
و اين صلوات در لسان عترت، صلوات ابتر خوانده شده است. بايد بيشتر دقت شود و پس از
نام حضرت،حتماً صلي الله عليه و آله يا «صلوات الله عليه و آله» گفته شود تا
پيامبر و اهل بيت عليهم السلام از ما راضي شوند.
تکرار تاريخ
وقتي مروان
حمار، آخرين خليفه اموي، ابراهيم برادر سفاح را حبس نمود، خواهر ابراهيم نزد زن
مروان رفت، تا شفاعت برادرش را نزد شوهرش بکند. زن مروان بدو گفت: زنان را به امور
سلطنتي چه! و دستور داد بيرونش کردند.
هنگامي که
روزگار از بني اميه برگشت و بيشترشان هلاک شدند، زن مروان با چادر و جامههاي ژنده
و پاره نزد خيزران مادر هارون آمده به شفاعت برادرش التماس نمود. اتفاقاً خواهر
ابراهيم نشسته بود، به او گفت: به خاطر داري روزي به شفاعت برادرم نزد تو آمدم،
مرا با خواري و ذلت از در راندي؟ و بالاخره هم شوهرت برادر مرا کشت.
زن مروان بر
او خنديد و گفت: ما از آنچه کرديم چه نصيبمان شد که شما هم همان روش را پيش گرفتهايد؟!
با تو مضايقه
نخواهد کرد
شخصي در
مجلسي که مذمت حجاج ملعون و ظلم او ميکردند، به طلاق زن خويش سوگند خورد که حجاج
دوزخي است. برخي از مردم او را ملامت کردند که چون حقيقت حال معلوم نيست و حکم بر عاقبت و خاتمت است، چرا تو
اين عبارت را بر زبان آوردي؟! و جمعي نادانان جزم کردند که زن بر او طلاق شد چرا
که سوگند بر غيب خورد.
آن مرد ملول
شد و نزد عمرو بن عبيد آمد که از فقيهان زمانش بود و قصه را پيش او باز گفت. عمرو
گفت: زن خود را نگاه دار، که اگر خداي تعالي حجاج را با آن ظلم و ستمها که درگردن
اواست، بيامرزد و به دوزخ نفرستد، با تو نيز به اين يک گناه مضايقه نخواهد کرد.
غلط ننويسيد
يکي از
غلطهاي مشهور نوشتن نامهاي غلط افراد است. مثلاً نام مبارک زکريا را همواره
«ذکريا» با ذال مينويسند و اين اشتباه است. لقب مبارک امام عسکري (ع) نيز که بر
بسياري از افراد به عنوان تبرک گذاشته ميشود به اشتباه عسگري مينويسند در حاليکه
عسگري بي معني است و غلط است و بايد تصحيح شود. يک نفر که لقبش «مشکات» بود وقتي
آن را بر کاغذ آورد چنين نوشت «مشکوة» به او گفتم: مگر داري قرآن ميخواني که
«مشکوة» مينويسي. نام تو در فارسي مشکات
است. تعجب کرد و گفت: الان بيش از دويست سال است که اين نام بر خاندان ما هست و تا
هنوز اينطور ننوشتهايم!!
سئوال:
توجه و حضور قلب در نماز به چه معني است؟ و چگونه مي توان آن را به دست آورد؟ و
آيا نماز بدون حضور قبل باطل است با توجه به اين که معمولاً انسان نمي تواند در
تمام وقت نماز، خضوع و خشوع خود رانگه دارد؟ (قم- م.م)
خضوع
و خشوع
جواب:
منظور از حضور قلب در نماز اين است که انسان متوجه گفته هاي خود باشد و معاني آنها
را درک کند و چنين نباشد که بطور خودکار الفاظي را بدون توجه به معني بخواند و
افعالي را که در اثر کثرت تکرار براي او عادي شده است، بدون توجه انجام دهد و
همچنين ملتفت باشد که در برابر خداوند عالم ايستاده است و با او راز و نياز مي
کند. پس بايد قلب را از عظمت و جلالت او پر کند و از هر چه جز اواست خالي نمايد.
حضور
قلب و توجه به خداوند متعال و خشوع و خضوع، روح نماز است. و نماز بدون آن ارزش
واقعي خود را ندارد، هر چند صورت عمل صحيح باشد.
خداوند
در اولين آيه سوره مؤمنون مي فرمايد:
«قد
افلح المؤمنون الذين هم في صلاتهم خاشعون»- رستگار شدند مؤمناني که در نماز خاشعاند.
و خشوع عبارت است از تذلل و خاکساري. اگر انسان در حال نماز توجه به عظمت مقام
ربوبي داشته باشد و ملتفت اين معني باشد که نماز، عبارت از «حضور خاصي» در پيشگاه
احديت است؛ پيشگاه خالق و پروردگار عالم که هر آن چه در عالم است پرتوي از نور او
است؛ اگر انسان اين احساس را داشته باشد، طبيعي است که تذلل و خاکساري و احساس
حقارت و ذلت و کوچکي و ناچيزي در قلب او پيدا مي شود و به تناسب آن احساس و آن
ايمان و درک، احساس تذلل هم، تکامل مي يابد، تا آنجا که خود را چيزي نمي بيند( با
وجودش زمن آواز نيايد که منم).
حضور
خاص
اين
که گفتيم «حضور خاص» زيرا هميشه انسان و همه چيز در پيشگاه خداوند حاضر است و
عالم، محضر خداوند است. فرقي که بين حال نماز و ساير حالات است فقط در جهت احساس
انسان است.
مؤمن
با تکبيرة الاحرام توجه به غير خدا را بر خود حرام مي کند و صرفاً تمام شعور و
احساس خود را متوجه مقام ربوبيت مي سازد و اين روح نماز است و بدون آن، نماز
هيچگونه تأثير مثبتي در جان انسان ندارد. و شايد اقامه نماز که در قرآن بر آن
تأکيد فراوان شده است به همين معني باشد.
اقامه
نماز
در
اکثر مواردي که در قرآن کريم امر به نماز شده است به لفظ «اقيموالصلاة» است و
همچنين در موراد تمجيد از نمازگزاران اکثراً نمي فرمايد «المصلين» يا «يصلون» بلکه
مي فرمايد:«المقيمين الصلاة» يا «يقيمون الصلاة». و در روايت است که نمازگزاران
بسيارند ولي برپادارندگان نماز اندک اند. گرچه ممکن است منظور از به پا داشتن
نماز، سعي در ترويج نماز در جامعه يا استمرار و ادامه نماز يا محافظت بر همه اجزاء
و شرايط آن باشد ولي اين احتمال قوي است که منظور از اقامه نماز، رعايت توجه و
خشوع در آن باشد که بدون آن، نماز فقط يک عمل بي روح و بي تأثير است. حتي اگر
شرايط صحت نماز کاملاً رعايت شده باشد. حضرت ابراهيم خليل (ع) در دعاي خود عرض مي
کند: «رب اجعلني مقيم الصلاة و من ذريتي» (سوره ابراهيم- آيه 40)
معلوم
مي شود اقامه نماز خيلي مهمتر از اصل نماز است که ابراهيم خليل الرحمن با آن مقام
قربي که داشت و با آن همه نماز و عبادتي که داشت،از خدا توفيق اقامه نماز براي
خود و ذريه خود مي خواهد. و خداوند در اولين دستور و فرمان نبوت حضرت موسي(ع) مي
فرمايد: «و أقم الصلاة لذکري»- براي اينکه ياد من محقق شود نماز را بر پاي دار.
اين آيه نيز گوياي اين حقيقت است که ميان اقامه نماز و ياد خداوند رابطه علت و
معلول است.
آثار
مهم نماز
نماز
آثار مهمي در روح و جان انسان دارد. نماز مايه تقرب به خداوند است: «الصلاة قربان
کلي تقي»- نماز انسان را از زشتيها باز مي دارد. «ان الصلاة تنهي عن الفحشاء و
المنکر» اگر ما در خود مي بينيم که نمازهاي ما اين آثار را ندارد به همين دليل است
که نماز ما جسدي است بي روح. از يک مرده آثار حيات را خواستن بيهوده است.
و
اگر مختصر اثري از تکامل و تعالي روح، در خود مي بينيم، معلول همان يک مقدار توجه
و خشوعي است که احياناً در اثناء نماز به ما دست مي دهد. و آن هم از لطف خداوند
است. و در روايت است که از نماز انسان آن مقدار به حساب ميآيد که در آن توجه اقبال وجود دارد.
اثر
تمرکز حواس
بنابراين
مطلوب اصلي و نهائي در نماز تمرکز حواس و مشاعر و توجه کامل با تمام احساس از اول
تکبيرة الاحرام تا آخر نماز به سوي ذات مقدس خداوند و روي برتافتن از هر چه جز او
است مي باشد. و اين کمال مطلوب بجز براي اولياي خدا ميسر نمي شود. اصولاً تمرکز
حواس در يک نقطه مشخص بطوري که ذهن توجه به غير آن نقطه نکند حتي براي چند لحظه
کوتاه حتي کمتر از يک دقيقه کاري بسيار مشکل و دشوار است و شايد سرآمد رياضتها و
ورزشهاي رواني انسان باشد. و اگر کسي بر اين امر براي مدت چند دقيقه دست يابد،
قدرت رواني او اعجاز آميز مي شود و برکارهاي معجزه آسايي قادر مي شود. گفته مي شود
که اکثر مرتاضاني که کارهاي شگفت آوري انجام مي دهند، از اين نکته استفاده کرده
اند. مي گويند: ذهن انسان مانند مرغي است بسيار پرتحرک که هرگز؛ بر شاخه اي
استقرار نمي يابد و مرتب از شاخه اي به شاخه ديگر مي پرد و اگر انسان موفق شود اين
مرغ را در کنترل خويش در آورد و براي چند لحظه او را بر شاخه اي ثابت نگه دارد، از
نيروي رواني فوق العاده اي برخوردار خواهد بود.
حال
اگر آن نقطه که ذهن را به آن مشغول داري و از غير آن بازداري محور هستي و جان هستي
و حقيقت هستي باشد و تو اين مرغ ذهن را با نهايت خلوص و خشوع و خضوع و از سر عشق و
پاکبازي، اسير آن زيبايي مطلق کرده باشي و چند دقيقهاي بر اين حال باقي بماني و
روي از او برنتابي، واضح است که تکامل و تعالي روح به اوج خود مي رسد و انسان
بالاترين مدارج کمال را مي پيمايد. و اين معراج تنها نصيب پيامبران اولوالعزم و
اولياي خاص خداوند است. ولي ديگر بندگان خدا نيز هر کس به مقدار پيمانه خود از اين
خوان احسان بهره اي مي برد. بايد انسان بخت خويش را بيازمايد و نهايت تلاش و سعي
صادقانه داشته باشد و براي هر روز بهتر شدن و بر اخلاص و معرفت خود افزودن کوشش
نمايد تا به مقدار قابليت خويش از آن تعالي و تکامل بهره اي نصيبش شود.
توجه
و حضور قلب درنماز
و
اما اين که چگونه مي توان به اين توجه و حضور قلب و خشوع و تذلل دست يافت؟ اين
مطلبي است که بسيار از آن سئوال مي شود و
مطلوبي است که همه در پي آن اند و «دست ما کوتاه و خرما بر نخيل». همانگونه
که از مطالب گذشته معلوم شد، توقع اين که از اول تا آخر نماز همچنان توجه حضور قلب مستمر باشد گرچه بايد براي همه، مطلوب
اصلي و نهايي باشد ولي نبايد آن چنان توقع داشته باشيم که اگر از آن باز مانديم
بکلي مأيوس شويم. آن نهايت مطلوب بالاترين قله کمال در نماز است. در عين حال که
نظر به قله داريم به هر مقدار که رسيديم غنيمت است. بنابراين سعي مؤمن بايد اين
باشد که در نماز تا مي تواند تمام توجه خود را به خداوند معطوف دارد و به هر مقدار
که به اين هدف نزديک شود خوب است.
براي
دست يابي به اين هدف والا رعايت نکات زير مؤثر است:
نماز
اول وقت
1-
نماز را در اول وقت
خواندن: تأخير نماز به معناي کم اهميت دادن به نماز و مهمتر شمردن کارهاي روزمره
زندگي است. مخصوصاً کساني که برنامه کار خود را طوري تنظيم کرده اند که هر روز
نماز آنها به تأخير مي افتد، اينها حتماً بايد در برنامه خودتجديد نظر کنند و آن
را تغيير دهند. اذان که گفته مي شود دعوت خداوند است براي نماز و چه لطف و مهرباني
در اين دعوت نهفته است که آن عظمت بيکران اين انسان حقير و مخلوق ضعيف را براي
ملاقات و مناجات دعوت مي فرمايد. و چه بيچاره و بدبخت است اين انساني که تجارت و
کار بلکه لهو و سرگرمي و بازي را (که همه کار دنيا بازي است) بر پذيرش اين دعوت
پرشکوه ترجيح مي دهد. نماز براي يک مؤمن خداشناس، اصل برنامه زندگي است و همه
کارهاي ديگر در حاشيه است. اصولاً هدف از خلقت انسان عبادت است: «و ما خلقت الجن و
الانس الا ليعبدون» و اوج عبادت نماز است. و لذا خداشناسان واقعي همه مسائل زندگي
را مقدمه نماز و عبادت قرار مي دهند. خواب و خوراک وهمه لذتهاي دنيا را به عنوان
مقدمه اي براي هر چه بهتر نماز را بر پا داشتن مي دانند. بنابراين نه تنها نماز
مهمترين عمل انسان است بلکه تنها عمل اصيل انسان نماز است و هر آنچه انجام مي دهد
بايد در راه نماز باشد.
بهر حال نماز
را در اول وقت خواندن دليل اهميت دادن به نماز است گرچه تأخير نماز از اول وقت در
مواردي بجا است که تفصيلاً در بعضي رسالههاي عمليه آمده است: مانند تأخير براي
رسيدن به نماز جماعت يا خواندن نماز در مسجد يا مکان مقدسي مانند مشاهد مشرفه
(عتبات) يا تأخير براي رفع موانع توجه و حضور قلب. ممکن است انسان در اول وقت در
يک موقعيت خاصي باشد که نتواند توجه و حضور قلب را به دست آورد، مثلاً گرسنه يا
تشنه است يا دچار نگراني و اضطراب است يا مسافر است و عجله دارد و امثال آن، در
اينگونه موارد، تأخير بهتر است.
خلاصه يکي از
عوامل تحصيل حضور قلب، بي گمان رعايت وقت مناسب است. در حالات معمولي، مناسبترين
وقت، اول وقت نماز است که انسان به اين ملاقات با شکوه، دعوت مي شود و در حالات غير معمولي و اضطراري، مناسب ترين وقت
همان وقتي است که بهتر انسان مي تواند حضور قلب و توجه داشته باشد و خود بايد آن
را به حسب اختلاف حالات، تشخيص دهد.
خواندن نماز
در جاي مناسب
2-
نماز را در جاي مناسب
خواندن: همان گونه که وقت مناسب در حصول توجه و حضور قلب موثر است، جا و مکان
مناسب نيز مؤثر است. و لذا در اصل شريعت و در هر شريعتي، براي نماز، جاي خاصي در
نظر گرفته شده است. گرچه در شريعت اسلام- بر خلاف شرايع ديگر- براي اينکه سختگيري
نشود، نماز در هر جا پذيرفته است ولي نماز در مسجد، بسيار مورد تأکيد قرار گرفته
است. و شايد يک دليل ديگر براي مقيد نبودن نماز در شريعت آخرين، به مسجدو جايگاه
خاص، اين باشد که انسان در اثر تکامل فکري و معنوي، مي تواند در هر جا آن حضور
قلب لازم را به دست آورد، گرچه مشکل است. ولي در شرايع پيشين که هنوز انسان در
کلاسهاي ابتدايي بود، مؤمنمکلف بود براي نماز در معبد و جايگاه مخصوص، حاضر شود،
تا ازتوجه کافي- که روح نماز است- برخوردار گردد.
بهرحال، حضور
در جاي مخصوص نماز مانند مسجد يا نماز خانه و در هر جايي که انسان، بيشتر احساس
نزديکي به خدا را ميکند و کمتر به ياد دنيا و زخارف و زينتهاي آن ميافتد، براي
به دست آوردن حالت توجه و حضور قلب، مؤثر است مانند مشاهد مشرفه معصومين و
امامزادگان (ع) و جاهايي که مؤمنين و صالحين، درآن تجمع ميکنند و آواز راز و نياز
بلنداست. و همچنين نماز در بيابان و در زير آسمان، ويژگي خاصي دارد و لذا در بعضي
از موارد، دستور داده شده است که نماز را در بيابان يا زير آسمان بخوانند مانند
نمازعيد و نماز استسقاء و روز عرفه. و هر چه آن مکان، مقدستر و از نظر احساس
انسان، به ياد خدا نزديکتر باشد، مؤثرتر و لذا ثوابش بيشتر است. از همين جا است که
نماز در مسجدالحرام و در کنار کعبه معظمه از ساير مساجد، ثوابش بيشتر است زيرا
توجه در آن مکان، متمرکزتر است. و به همين دليل، نهي شده است که مساجد را به طلا و
زخارف دنيا مزين کنند.
انسان بايد
در مسجدبه ياد عظمت خداوند باشد نه به ياد زينتهاي آن. گرچه دنيا و هر چه در آن
است پرتوي از قدرت خداوند است ولي معمولاً نگاه ما به آنها از اين ديدگاه نيست.
متأسفانه امروز بيشتر تلاش مسجد سازان بر عظمت ساختمان و زيبايي آن است و اين امر
گذشته از اينکه با ارزشهاي اسلامي و دستورات شرع مقدس در تضاد است، از نظر فقهي
گاهي دچار اشکال ميشود، بخصوص در مواردي که با پول بيت المال يا موقوفات ساخته ميشود
مانند مشاهد مشرفه.
اين مطلب
نياز به بحث مفصل و مستقلي دارد ولي آن چه مسلم است اين است که زرق و برق روز
افزون مساجد اگر افراد بيشتري را هم جذب کند براي تماشاي ساختمان است نه براي توجه
به خدا و حال آنک هدف اصلي از ساختن مسجد تمرکز بيشتر حواس در راستاي توجه خالصانه
به خداوند و نفي التفاتو توجه به غير او است بخصوص اگر آن غير منافات با توجه به
خداوند داشته باشد. حتي اگر انسان در خانه نماز ميخواند بهتر است جاي بخصوصي را
ويژه نمازگزاردن قرار دهد که در آنجا از عکس و زينتهاي ديواري و تلويزيون خبري نباشد
و حتي المقدور از فريادها و سرو صداي کودکان هم دور باشد تا انسان بتواند بيشتر
حواس خود را متمرکز نمايد و از توجه به غير خدا در امان باشد.
در انتخاب جا
براي نماز، گذشته از آن چه گفته شد، در روايات و کتب فقهي شرايطي ذکر شده است که
بعضي از آنها به منظور حفظ توجه و خشوع است. مثلاً فرمودهاند روبروي کتاب يا
قرآني که باز است و انسان را به خود مشغول ميکند و هر خط و نقشي که توجه انسان را
به خود جلب مينمايد، نماز کراهت دارد. و همچنين روبروي مجسمه بلکه در جايي که
مجسمه وجود دارد و روبروي آتش و چراغ و مواردي از اين قبيل، همه اينها نشانه اين
است که در انتخاب جا يکي از مهمترين شرايط همين است که بايد جاي نماز به گونهاي
باشد که توجه انسان را از خدا به چيز ديگري منعطف نسازد و او را به خود مشغول
نکند. همچنين فرمودهاند اگر نمازگزار در جايي باشد که روبروي او فقط ديوار باشدو
انسان يا غير آن عبود نکند، خوب است و اگر چنين نيست و طوري است که در معرض عبود
افراد است، بهتر اين است که حايلي جلوي خود قرار دهد، ولي اين حايل لازم نيست مانع
از ديدن باشد. کافي است يک مشت خاک يا يک تسبيح يا چوب و حتي يک خط که با دست خود
ميکشد باشد. از اينجا معلوم ميشود که ايجاد اين حايل فقط يک رمز است که انسان آن
را علامت انقطاع خود از غير خداوند قرار ميدهد و همه نماز، رمز و اشاره است به
حقايق مربوط به ارتباط انسان به خالقش و انقطاع او از غير خدا. و از اين دستور نيز
معلوم ميشود بهتر همان است که جلوي انسان ديوار باشدو اين خود علاوه بر اعلام
انقطاع، تمرکز ذهن را نگه ميدارد، البته اگر ديوار خود داراي نقش و نگارهاي مشغول
کننده نباشد، مانند نقش و نگارها و برشهاي سنگ مرمر که در بعضي مساجد و مشاهد
مشرفه مشاهده ميشود!
رعايت آداب و
سنن نماز
3-
رعايت آداب و شئون
مستحب نمازگزار: نماز شرايط واجبي دارد که بايد رعايت شود و آداب مستحبي دارد که
بهتر است رعايت شود. شرايط واجب آن مربوط است به وقت و جاي نماز و لباس نمازگزار و
حالت شخصي او و آداب مستحب هم در همه اينها وجود دارد در رابطه باوقت و جاي نماز
مختصراً به آن اشاره شد. در رابطه با لباس نمازگزار هم علاوه بر شرايط مانند غصبي
نبودن و پاک بودن و حرير و طلا نبودن براي مرد، آداب مستحبي است که رعايت آنها در
ايجاد حالت خاص بندگي مؤثر است: مثلاً مستحب است در حال نماز، انسان با لباس سنگين
و موقر بادش و بخصوص ذکر شده است که با عباو عمامه باشد و لباس از پنبه يا کتان
باشد و سفيد باشد و تميزترين لباسهاي خود را بپوشد و عطر استعمال کند و مکروه است
که لباس نمازگزار داراي عکس انسان يا حيوان باشد يا آلوده (کثيف) باشد. و شرايط
ديگر که در رسالههي عمليه آمده است. اينگونه آمادگيها که لازم است قبل از شروع
نماز مورد توجه قرار بگيرد انسان را متوجه اهميت نماز مي کند و از حالت غفلت وبي
توجهي خارج ميسازد کسي که براي نماز جاي مخصوص، لباس مخصوص، سجاده يا فرش مخصوص
دارد و قبل از شروع نماز علاوه بر وضو و طهارت از مسواک و عطر و شانه استفاده مي
کندو خود را آماده ملاقات با خالق و پروردگار خويش مي نمايد، طبيعي است که در حال
نماز هم حداکثر توجه خودرا نگه ميدارد؛ بر خلاف کسي که با همان لباس آلوده کار و
در هر جاي نامناسب و حالت و وضعيت نامناسب و درآخرين وقت نماز فقط به عنوان انجام
که وظيفه شرعي که به آن عادت کرده است، رو به قبله ميايستد! چنين کسي هرگز اهميت
نماز را درک نميکند و از آن لذت نميبرد.
در وضعيت
انسان در حالات مختلف نماز نيز آدابي است
که رعايت آنها در حفظ تمرکز حواس بسيار مؤثر است. مثلاً در حال قيام مستحب است
دستهاي خود را در حالي که انگشتان به هم چسبيدهاند بر رانهاي خود بچسباند و ستون
فقرات را راست نگه دارد و پاها را موازي يکديگر روبه قبله به فاصله 10 الي 20 سانت
قرار دهد و ديده بر موضع سجده خودداشته باشد و هرگز چشم بهاين سوي و آن سوي
نگرداند و درحالت خشوع و خضوع همچون برده گنهکار و مقصر در پيشگاه آقا و مولاي خود
باشد. و در حال رکوع مستحب است پشت را کاملاً صاف و مستقيم نگه دارد و گردن را نيز
موازي با پشت کشيده باشدو ديده بر ميان دو پاي خود داشته باشد تا به جاهاي ديگر
توجه او جلب نشود و در حال تشهد نيز مستحب است که نگاهش به دامنش باشد. اين محدوديت
نگاه و تقيد به آن تأثير فراواني در تمرکز حواس و عدم پراکندگي آن دارد. و جز
اينها آداب و مستحبات فراواني است که رعايت آنها وضعيت ويژهاي براي نماز گزار
بوجود مي آورد که او را متوجه اهميت نماز ميسازد ودر طول نماز، احساس حضور در
پيشگاه معبود را به او تلقين ميکند.
توجه به
معاني اذکار و الفاظ نماز
اذان و اقامه
نيز در ايجاد اين حالت مخصوص اثر فراواني دارند. شايد خيلي از افراد از تکرار اين
اذکار و جملات تعجب کنند که اين چه فايدهاي دارد؟! غافل از اينکه هدف از اين
تکرارها تلقين انسان است همان تلقيني که اثر رواني فوق العاده آن اکنون ثابت شده
است ودر معالجه بيماريهاي رواني و جسمي اثر عجيب دارد. بخشي از اذان و اقامه را
ذکر، تشکيل ميدهد. تکبير و شهادت به وحدانيت و رسالت و در آخر هم تکبير و تهليل،
اينها انسان رامتوجه حالت حضور ويژه او در بارگاه معبود ميسازد. و بخش ديگري از
اذان واقامه دعوت به نماز است: «حي علي الصلوة، حي عل الفلاح، حي علي خير العمل».
بشتابيد به سوي نماز، بشتابيد به سوي رستگاري، بشتابيد به سوي بهترين کار. اين
جملات هرگاه با صداي بلند گفته مي شود مانند اذان اعلام،دعوت مردم است به سوي
نماز ولي آن گاه که انسان براي خود اينها را تکرار ميکند، ظاهراً بازگو کردن دعوت
خداوند است. گويا خداوند در وقت نماز انسان را با اين جملات ميخواند و انسان آنها
را تکرار مي کند و به خود تلقين ميکند که تو از سوي آفريدگار جهان به اين ملاقات
با شکوه دعوت شدهاي، پس قدر خود را بدان. و شايد به همين دليل در يکي از اذکار
مستحب قبل از تکبيرة الاحرام «لبيک و سعديک» آمده است که به معناي پاسخ مثبت به
دعوت خداوند است. بهرحال توجه به معاني و مفاهيم اين الفاظ و اذکار روح انسان را
جلا ميدهد و نماز را در مذاق او شيرين ميسازد و او را به مدارج عالي کمال ميرساند.
و اما نماز بدون درک اين مفاهيم و همچنين معاني ساير اذکار و آيات، ارزشي به جز يک
اسقاط تکليف ندارد و انسان را به هدف و غايت اصلي خلقت نميرساند.
علاوه بر
اينها طمأنينه و وقار و آرامش و به آرامي خواندن اذکار تا حدودي لازم و واجب و
زائد بر آن مستحب است، اما مقدار واجب از طمأنينه اين است که انسان تا در وضعيت
خاصي که ذکر در آن وارد شده است آرام نگيرد و استقرار نيابد نبايد ذکر را بخواند و
اگر قبل از آن خواند بايد اعاده کند. مثلاً ذکر رکوع و سجود و تشهد و قرائت و حتي
اذکار مستحبه مانند تکبيرات بعد يا قبل از رکوع و سجود، بايد در آرامش و استقرار
کامل باشد و اگر هنوز به رکوع نرسيده، مقداري از ذکر واجب را بگويد يا بخشي از آن
را در حال برخاستن بگويد نماز باطل است و بايد مقدار واجب ذکر در حال استقرار گفته
شود و همچنين سجود و ساير حالات. و اما طمأنينه و آرامش مستحب اين است که بيش از
اين، وقار و آرامش را رعايت نمايد و اذکار را با تأني و تأمل و دقت بخواند، نه دقت
در خود لفظ گرچه آن هم لازم است به اين معني که لازم است الفاظ از مخارج صحيح ادا
شود به نحوي که اگر عرب زباني بشوند حرف را تشخيص دهد ولي منظور از دقت در خواندن
آيات و اذکار تأمل در معاني آنها است. مثلاً آن جا که ميگويد: «اياک نعبد و اياک
نستعين» توجه کامل به معناي عميق آن داشته باشد ما فقط تو را ميپرستيم و فقط از
تو کمک ميخواهيم. و دراين حال تأمل کند که آيا واقعاً چنين است؟! آيا ديگري را
جز خدا پشت و پناه خود نميداند؟ آيا هواي نفس را نميپرستد؟ آيا پول و شهوت و
دنيا را نميپرستد؟ خلاصه در نمام حالات نماز و خواندن اذکار معاني آنها را دقت
کندو بدون عجله و با آرامش و توجه تام بخواند. اين گونه نماز است که انسان را رشد
و تعالي ميدهد.
در اينجا
مناسب است سخني از امام خميني، معلم بزرگ نماز و عبادت «قدس الله روحه» را
بياوريم. ايشان در مقدمه ششم از مقدمات نماز در تحرير الوسيله مطلبي دارند که
ترجمه تقريبي آن چنين است:
«سزاوار است
نمازگزار حضور قلب و توجه را در تمام گفتهها و افعال نماز رعايت کند زيرا آن
مقدار از نماز انسان مورد قبول است که در آن توجه باشد. و معناي توجه اين است که
انسان التفات کامل داشته باشد و گفتههاي خود را با دقت مورد توجه قرار دهد.
ونهايت توجه در اين امر داشته باشد که در
حضور حضرت معبود جل جلاله ايستاده است و عظمت وجلالت و هيبت مقام ربوبي را در قلب
خود جاي دهد. و دل را از آنچه جز او است خالي نمايد و خود را در پيشگاه با عظمت
مالک واقعي جهان هستي ببيند در حالي که با او مناجات ميکند و او را به اين
گفتارها ميخواند و اگر چنين حالتي را به خود تلقين نمايد هيبتي عظيم در قلب خود
احساس ميکندو خود را در اداي حق خداوند مقصر و گناهکار مي بيند و از او در دل
هراس بر ميدارد و سپس رحمت وگستردگي لطف و عنايت او را ملاحظه ميکند و اميد به
ثواب و قرب او در دلش پيدا ميشود؛ پس حالتي ميان ترس و اميد براي او حاصل ميگردد
و اين صفت نمازگزاران کامل است و براي آن درجات متفاوتي است که هرکس به حسب درجه
معرفت و تعبد به آن دست مييابد. و سزاوار است که نمازگزار خضوع و خشوع و آرامش و
وقار داشتهباشد و لباس خوب بپوشد و خود را تميز و معطر نمايد و مسواک کند و موي را
شانه کند. و سزاوار است نماز را در حالي بخواند که گويي با آن وداع مي کند و گويا
آخرين نماز او است پس توبه و استغفار کند و در پيشگاه خداوند همچون برده حقيري در
پيشگاه مولاي خود بايستد و سعي کند که در گفته «اياک نعبد و اياک نستعين» راستگو
باشد، نه اينکه هواي نفس را بپرستد و از ديگري بجز خداوند کمک بخواهد. و سزاوار
است که از آن چه مانع قبول نماز است حذر و اجتناب نمايد و از عجب و خودبيني و حسد
و کبر و خودبزرگ بيني و غيبت و ندادن حقوق مالي واجب مانند زکات و ساير آن چه مانع
قبول عمل است خودداري کند».
از خداوند
توفيق علم و عمل در راه تحصيل رضاي او را ميخواهيم.
نتيجه قناعت
حضرت علي(ع):
«من اقتصر
علي بلغة الکفاف فقد انتظم الراحة». (نهج البلاغه- کلمه 363)
هر کس به
درآمدي که به کفاف زندگيش رسا باشد اکتفا کند از پريشان فکري رهيده و بدينوسيله
آسايش خاطر خود را مرتب ساخته است.
در
ادامه بحث آزادي از ديدگاه اسلام و امام، و پس از بررسي وظائف مردم حزب الله در
دفاع از مصالح اسلام و تبيين محدوده آزادي مشروع و قانوني؛ قسمتي از وصيتنامه حضرت
امام(ره) را که در آن پدرانه و دلسوزانه، به گروههاي انحرافي و گروهکهاي منافقين
و… پند و اندرز داده و آنان را از عواقب وخيم مخالفت و ضديت با جمهوري اسلامي و
ملت مسلمان، چه در دنيا و چه در آخرت، بر حذر داشته است، مورد بررسي قرار ميدهيم:
***
پس
از آنکه حضرت امام (ره) مطالب سودمند و اساسي خويش را درباره وظايف جوانان و مردم
حزب الله بيان کردند و دفاع از مصالح اسلام و امت اسلام را از وظايف همگان دانستند
و محدوده آزادي مشروع و قانوني را مشخص فرمودند، مانند پيامبران الهي و ديگر
مصلحان بشري- از موضع دلسوزي و پدري- گروهها و گروهکهاي مخالف نظام اسلامي و الهي
را مورد خطاب و نصيحت قرار داده و از عواقب مخالفت آنان را برحذر فرموده است.
ايشان در اين پند و اندرز نه از موضع حاکميت و قدرت و صاحب اقتدار بودن وارد شده
است که آنان را مورد تهديد قرار دهد و از طريق اعدام و شکنجه و قلع و قمع که سيره
مستبدان جهان ميباشد آنان را بترساند و نه از موضع تطميع و ترغيب و وعدههاي
ظاهري و دنيائي وارد شده است زيرا ايشان حکومت را هدف نميداند و حکومت را براي
اجراء حق و عدالت و دفاع از حقوق عامه مردم، ضروري و مفيد ميشناسد و اگر از حکومت
چنين انتظار نباشد و حاکميت توان اجراء عدالت و حاکميت احکام الهي را بدست نياورد،
فاقد هر نوع اعتبار بوده و از قابليت دفاع و حمايت ساقط مي گردد. به همين دليل
ايشان با مخالفان نظام الهي از موضع ارشاد و پند و هدايت برخورد کرده و آنان را به
طور منطقي و علمي و تحليلي با واقعيتها آشنا ساخته و بدرون حقيقت گراي خودشان
ارجاع مينمايد و از آنان ميخواهد زنخيرهاي تقليد کورکورانه را پاره کرده و دگم و
بسته با مسائل برخورد ننمايند، و از عقل و خرد و استدلال و منطق تبعيت کنند و
واقعيتها را آنطور که هست ببينند نه آنطور که با تبليغات دروغين و اغراق آميز به
خوردشان ميدهند.
حرفهاي
دشمنان ملت و انقلاب و اسلام را بطور در بسته و سربسته قبول نکنند بلکه اهداف و
مقاصد پشت پرده آنان را از لابلاي سخنان و مطالبشان بدست آورده و بخوانند و با اين
ديد و تحليل به مسائل جهاني و سياسي و انقلابي نگاه کنند. در اين صورت است که آنان
ميتوانند در نوع برخورد و موضع گيريشان در برابر اسلام و امتهاي اسلامي تجديد نظر
کرده و به حقيقت نزديک شوند و از حرکتهاي کور ومخالفتهاي بي حاصل دست بردارند.
سخنان
حضرت امام(ره) را ملاحظه کنيد:
ن-
نصيحت و وصيت من به گروهها و گروهکها و اشخاصي که در ضديت با ملت و جمهوري اسلامي
و اسلام فعاليت مي کنند، اول به سران آنان در خارج و داخل، آن است که تجربه طولاني
به هر راهي که اقدام کرديد و به هر توطئهاي که دست زديد و به هر کشور و مقامي که
توسل پيدا کرديد، به شماها که خود را عالم و عاقل ميدانيد بايد آموخته باشد که
مسير يک ملت فداکار را نميشود با دست زدن به ترور و انفجار و بمب و دروغ
پردازيهاي بي سرو پا و غير حساب شده منحرف کردو هرگز هيچ حکومت و دولتي را نميتوان
با اين شيوههاي غير انساني و غير منطقي ساقط نمود، بويژه ملتي مثل ايران را که از
بچه هاي خردسالش تا پيرزنها و پيرمردهاي بزرگ سالش، در راه هدف و جمهوري اسلامي و
قرآن و مذهب جانفشاني و فداکاري ميکنند. شماها که ميدانيد (و اگر ندانيد بسيار
ساده لوحانه فکر ميکنيد) که ملت با شما نيست و ارتش با شماها دشمن است و اگر فرض
بکنيد با شما بودند و دوست شما بودند، حرکات ناشيانه شما و جناياتي که با تحريک
شما رخ داد آنان را از شما جدا کرد و جز دشمن تراشي کار ديگري نتوانستند بکنيد. من
وصيت خيرخواهانه در اين آخر عمر به شما ميکنم که اولاً با اين ملت طاغوت زده رنج
کشيده که پس از دو هزار و پانصدسال ستمشاهي با فدا دادن بهترين فرزندان و جوانانش
خود را از زير بار ستم جنايتکاراني همچون
رژيم پهلوي و جهانخواران شرق و غرب نجات داده به جنگ و ستيز برخاسته ايد
چطور وجدان يک انسان هر چه پليد باشد راضي مي شود براي احتمال رسيدن به يک مقام
باميهن خود و ملت خود اينگونه رفتار کند و به کوچک و بزرگ آنها رحم نکند. من به
شما نصيحت ميکنم دست از اين کارهاي بي فايده و غير عاقلانه برداريد و گول
جهانخواران را نخوريد و در هر جا هستيد اگر به جنايتي دست نزديد به ميهن خود و
دامن و دامن اسلام و ملت از شما انشاءالله ميگذرند و اگر دست به جنايتي زديد که
حکم خداوند تکليف شما را معين کرده، باز از نيمه راه برگشته و توبه کنيد و اگر شهامت
داريد تن به مجازات داده و با اين عمل خود را از عذاب اليم خداوند نجات دهيد و الا
در هر جا هستيد عمر خود را بيش از اين هدر ندهيد و به کار ديگر مشغول شويد که صلاح
در آن است.
حضرت
امام(ره) خود را به حق مصداق «العلماء ورثة الانبياء»[1]
ميداند و نقش علما را هديات انسانها و نجات دادن آنان از ضلالت و گمراهيها ميداند.
و لذا نگران هلاک شدن و افتادن آنان به دام اردوگاههاي قدرت باطل جهاني و غارت
گران بين المللي مي باشد و از عواقب اين نوع غفلتها و بي اطلاعيها، هواداران و
طرفداران گروهکها را بيم داده و مي ترساند و از افشاگري و برملا ساختن چهره زشت و
خشن و منافقانه رهبرانشان کوتاهي نکرده و نشان مي دهد که آنان سر در آخور شياطين
شرق و يا غرب قرار داشته و با هدايت و اغواي آنان دست به اين نوع کارها مي زنند و
دامنشان را با خون برادران و صالحان امت اسلام آلوده مي سازند و از سادگي و بي
آلايشي و بي اطلاعي جوانان و نوجوانان، سوء استفاده کرده و به سوي نابودي و سقوط
مي کشانند و به نام دفاع از مردم و مخلق بزرگترين و خطرناکترين ستم و ظلم را بر
خلق خدا روا مي داند، لذا مي فرمايد:
«
و بعد به هواداران داخلي و خارجي آنان وصيت مي کنم که با چه انگيزه جواني خود را
براي آنان که اکنون ثابت است که براي قدرتمندان جهان خوار خدمت مي کنند و از نقشه
هاي آنان پيروي مي کنند و ندانسته به دام آنها افتاده اند به هدر مي دهد و با ملت
خود در راه چه کسي جفا مي کند، شما بازي خوردگان دست آنها هستيد و اگر در ايران
هستيد به عيان مشاهده مي کنيد که توده هاي ميليوني به جمهوري اسلامي وفادار و براي
آن فداکارند و به عيان مي بينيد که حکومت و رژيم فعلي با جان و دل در خدمت خلق و
مستمندان هستندو آنان که به دروغ ادعاي
خلقي بودن و مجاهد و فدايي براي خلق مي کنند با خلق خدا به دشمني برخاسته و شما
پسران و دختران ساده دل را براي مقاصد خود و مقاصد يکي از دو قطب جهانخوار به بازي
گرفته و خود يا در خارج در آغوش يکي از دو قطب جنايتکار به خوش گذاراني مشغول و يا
در داخل به خانه هاي مجلل تيمي بازندگي اشرافي نظير منازل جنايتکاراني بدبخت به
جنايت خود ادامه مي دهند و شما جوانان را به کام مرگ مي فرستند».
ملاکهاي
حق و باطل در نظر حضرت امام(ره)
حضرت
امام (ره) براي اينکه انسانهاي مفتون و گول خورده را به خود آورد وآنها را وادار
به فکر تأمل نمايد و از آن حالت غفلت و
خواب خرگوشي بيدارشان سازد، ملاکهائي را در اختيار قرار مي دهد که براي همگان مفيد
و سودمند است و بي اعتنائي و بي توجهي نسبت به آنها براي همگان مضر است. به ترتيب
به آنها اشارت کرده و روي تک تک آنها تأکيد مي نمائيم:
الف:
وابستگي و تعلق به يکي از قدرتهاي بزرگ جهاني
يکي
از ملاکهاي روشن و مشخص بطلان و ناحقي يک فکر و ايده و انسانهائي است که طرفداري
از آن فکر و ايده مي نمايد. ايشان طبق شيوه و روش تمام پيامبران الهي با صراحت
کامل مي فرمايد:
«ميان
حق و باطل فاصله اي نبوده و بعد از حق چيزي [2]
جز ضلالت و گمراهي و بطلان موجود نمي باشد و آنچه که از خدا است حق است و
آنچه که از غير خدا است ضلالت و بطلان است
اگر انسان از افکار و انديشههائي پيروي نمايد از واردات غرب و يا شرق و يا اذناب
آنان به حساب آيد و با آن افکار و انديشه ها بخواهند نسل بشري را ارتزاق نموده و
به آنان خوراک فکري دهند عايدي جزي تباهي و نابودي نخواهند داشت و به همين جهت
باصالت افکار انديشه هائي معتقد است که از
متن مردم و فطرت خدادادي آنان نشئت گرفته و ريشه در اصل نظام خلقت و آفرينش داشته
باشد و در درون انسانها ريشه داشته و «اصلها ثابت و فرعها في السماء»[3]
باشد و اين همان فرهنگ غني و جامع اسلام است و اگر انسانهايي يافته شدند و به جاي
اينکه از فرهنگ خودشان دفاع کنند و باصالتهاي خود تکيه زنند، از ديگران سخن به
ميان آورند و مروج فرهنگ پوچ و انحرافي ديگران گردند و در واقع مقلد غربيان و يا
شرقيان شوند در بطلانشان هيچ سند و مدرکي جز همين وابستگي نياز ندارد و خود اين
معني نوعي ملاک حق و باطل به حساب مي آيد و هر نوع وابستگي به ديگران در هر زمينه
موجب استحکام و حقانيت آن شيء ويا شخص خواهد بود.
ب-
از جمله ملاکهاي حقانيت و درستي يک نظام و يا رژيم و حکومت اين است که تکيه گاهي
جز خواست و اراده مردم نداشته باشد.
اگر
رژيمي در خدمت مردم قرار گرفت و قدرت خود را از آنان دريافت کرد و مردم با ميل و
علاقه قدرت خودشان را به آنان تفويض و اعطاء کردند و حکومت هم با خدمت صادقانه
ارتباط و پيوند خودشان را با تک تک مردم بمنصه ظهور رساند، خود اين نشاندهنده
حقانيت و درستي آن حکومت و نظام است. امام اعتقادش اين است که اگر مردم وفاداري
خودشان را به حکومت نشان دادند و حکومت هم در خدمت آنان قرار گرفت، اين حکومت
مردمي بوده و مشروعيت دارد و چون پايگاه مطمئن مردمي دارد، قدرتهاي بيروني هم توان
سقوط و سرنگوني آن را نخواهند داشت. ادامه دارد
براي تبيين
نقش اعتقاد و اعتراف رهبر به حقوق مردم، در امامت و رهبري از ديدگاه اسلام، عنايت
به چند مقدمه ضروري است:
الف: نياز
رهبري به اعتماد و رضايت مردم
جلب رضايت و
اعتماد مردم يکي از مقدمات اوليه امامت و يکي از اساسيترين شرايط فعليت رهبري
است، اين مقدمه بديهي است و نيازي به توضيح بيشتر ندارد، طبيعي است که رهبر تا
حمايت مردم را همراه نداشته باشد عملاً قدرت رهبري ندارد. و حمايت مردم در گرو
اعتماد و رضايت آنها است.
ب: رابطه
رضايت مردم و نيازهاي آنها
رضايت و
حمايت مردم از رهبري رابطه مستقيم با توان رهبري در تأمين نيازهاي آنان دارد،
رهبري ميتواند رضايت عامه را جلب نمايد که توان تأمين نيازهاي آنها را داشته
باشد، هر چند توان رهبري در تأمين نيازهاي مردم بيشتر باشد، قدرت رهبري او بيشتر
است.
ج: نيازهاي
انسان در حوائج مادي خلاصه نميشود
مهمترين نکته
که در باب رابطه نيازهاي عمومي و رضايت آنها براي مديران جامعه قابل توجه است اين
است که نيازها و احتياجات انسان در حوائج مادي خلاصه نميشود يک حيوان را ميتوان
با سير کردن شکمش راضي نمود ولي يک انسان را نميتوان.
به همان
اندازه که عوامل مادي در جلب رضايت مردم مؤثر است، عوامل رواني و معنوي نيز ميتواند
مؤثر باشد، بلکه گاه عوامل رواني به مراتب بيش از عوامل مادي تأثير دارد.
حکومتها ممکن
است از نظر تأمين حوائج مادي مردم يکسان عمل کنند، در عين حال از نظر جلب و تحصيل
رضايت عمومي يکسان نتيجه نگيرند، بدان جهت که يکي از حوائج رواني اجتماع را بر ميآورد
وديگري بر نميآورد.[1]
يکي از
مسائلي که تحليل گران قدرتهاي استکباري در تحليل آن ماندهاند، مسأله رضايت اکثريت
قاطع مردم ايران از نظام جمهوري اسلامي و علاقه اعجاب انگيز آنها به رهبري اين
نظام الهي است.
دشمنان
انقلاب اسلامي تصور ميکردند که فشارهاي نظامي، اقتصادي، سياسي و تهاجم گسترده
تبليغاتي، رضايت و حمايت مردم را از اين نظام خواهند کاست و بالأخره ظرف مدت چند
ماه و حداکثر چند سال انقلاب اسلامي از پا خواهد افتاد، در نهايت برخي از سران
گروهکهاي سياسي مخالف داخلي ميگفتند که اين نظام، قبايي است که جز بر اندام
بنيانگذار آن راست نخواهد آمد.
تشييع جنازه
ده ميليوني امام با آن شور و عشق وصف ناپذير دوست و دشمن را شگفت زده کرد و به
روشني اثبات نمود که آنهمه فشارهاي مادي ذرهاي از علاقه مردم به امام و نظامي که
او بنيان نهاده نکاسته است.
امروز نيز
تکرار مکرر صحنههاي فراموش نشدني ورود امام راحل به ايران در سال 57، در استقبال
شورانگيز مردم مناطق مختلف کشور از خلف صالح او بهترين سند ادامه حمايت و رضايت
مردم از نظام اسلامي و رهبري آن عليرغم همه فشارهاي مادي است.
ترديدي نيست
که عامل اصلي اين حمايت و رضايت، مادي نيست. با اندکي تأمل مشخص ميشود که انسان
داراي يک سلسله نيازهاي رواني است که اگر رهبري آن نيازها را کشف کند و به آنها
پاسخ مثبت بدهد بيش از تأمين نيازهاي مادي ميتواند در کسب رضايت و حمايت عمومي
مؤثر باشد.
د: عوامل
رواني حمايت مردم
همان طور که
انسان داراي نيازهاي مختلف جسماني است، داراي نيازهاي گوناگون رواني نيز هست،
عوامل رواني حمايت مردم از رهبري به اندازه تعداد نيازهاي رواني آنها متعدد است و
ما اکنون در صدد استقصاء و تبيين همه اين عوامل نيستيم، آنچه در اين فصل درصدد
تبيين و تفسير آن هستيم يکي از عوامل مهم رواني است که اسلام بسيار به آن اهميت
داده است و آن عبارت است از اعتقاد و اعتراف رهبر به حقوق مردم.
هـ: رهبر
خادم است يا مخدوم؟
يکي از عوامل
رواني بسيار مهم که حمايت و رضايت مردم از رهبري قوياً به آن بستگي دارد. اعتقاد و
ديدگاه رهبر در زمينه حقوق سياسي و اجتماعي مردم است. اعتقاد او اين است که او
حاکم مطلق و صاحب اختيار بي چون و چراست و مردم همگي خدمتگزار شخص او هستند. يا
معتقد است که رهبر به عنوان وکيل و امين و نماينده مردم و خادم آنها است؟!
يکي از
چيزهايي که رضايت عموم بدان بستگي دارد اين است که حکومت با چه ديدهاي به توده
مردم و به خودش نگاه ميکند، با اين چشم که آنها برده و مملوک و خود، مالک و صاحب
اختيار است؟ و يا با اين چشم که آنها صاحب حقند و او خود تنها وکيل و امين و
نماينده است؟ در صورت اول هر خدمتي انجام دهد از نوع تيماري است که مالک يک حيوان
براي حيوان خويش انجام ميدهد و در صورت دوم از نوع خدمتي است که يک امين صالح
انجام ميدهدف اعتراف حکومت به حقوق واقعي مردم و احتراز از هر نوع عملي که مشعر
بر نفي حاکميت آنها باشد، از شرايط اوليه جلب رضا و اطمينان آنان است.
استاد شهيد
مطهري رضوان الله تعالي عليه در يک تحليل عالمانه يکي از علل عمده گرايش به
ماديگري را در قرون جديد اين انديشه خطرناک و گمراه کننده ميداند که مسئوليت در
برابر خدا مستلزم عدم مسئوليت در برابر خلق و حق الله جانشين حق الناس است و حق
حاکميت ملي مساوي است با بي خدايي؟
در قرون
جديد، چنانکه ميدانيم نهضتي بر ضد مذهب در اروپا برپا شد و کم وبيش دامنهاش به
بيرون دنياي مسيحيت کشيده شد. گرايش اين نهضت به طرف ماديگري بود. وقتي که علل و
ريشههاي اين امر را جستجو ميکنيم ميبينيم يکي از آنها نارسايي مفاهيم کليسايي،
از نظر حقوق سياسي است، ارباب کليسا و همچنين برخي فيلسوفان اروپايي، نوعي پيوند
تصنعي ميان اعتقاد به خدا از يک طرف و سلب حقوق سياسي و تثبيت حکومتهاي استبدادي
از طرف ديگر، برقرار کردند. طبعاً نوعي ارتباط مثبت ميان دموکراسي و حکومت مردم بر
مردم و بي خدايي فرض شد.
چنين فرض شد
که يا بايد خدا را بپذيريم وحق حکومت را از طرف او تفويض شده به افراد معيني که
هيچ نوع امتياز روشني ندارند تلقي کنيم و يا خدا را نفي کنيم تا بتوانيم خود را ذي
حق بدانيم.
از نظر
روانشناسي مذهبي، يکي از موجبات عقبگرد مذهبي، اين است که اولياء مذهب ميان مذهب و
يک نياز طبيعي، تضاد برقرار کنند،مخصوصاً هنگامي که آن نياز در سطح افکار عمومي
ظاهر شود درست در مرحلهاي که استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود
و مردم تشنه اين انديشه بودند که حق حاکميت از آن مردم است، کليسا يا طرفداران
کليسا و يا با اتکاء به افکار کليسا، اين فکر عرضه شد که مردم در زمينه حکومت، فقط
تکليف و وظيفه دارند نه حق، همين کافي بود که تشنگاه آزادي و دموکراسي و حکومت را
بر ضد کليسا، بلکه بر ضد دين و خدا به طور کلي برانگيزد. اين طرز تفکر هم در غرب و
هم در شرق ريشه اي بسيار قديمي دارد.[2]
بر
اساس اين تفکر خطرناک مردم هيچ گونه حقي بر امام و رهبر ندارند و ولايت و رهبري
ديني مساوي است با سلب حقوق سياسي و اجتماعي مردم و در يک جمله رهبر مخدوم است و
مردم همگي خادم! بديهي است حکومتي که بر مبناي اين فلسفه حرکت کند فاقد پشتوانه
مردمي است و رهبري که اعتقاد او درباره حقوق مردم اين باشد از رضايت و حمايت مردم
برخوردار نخواهد بود. با عنايت به اين مقدمات اکنون به تبيين ديدگاه اسلام در
زمينه نقش اعتقاد رهبر به حقوق مردم در رهبري ميپردازيم:
حقوق
متقابل مردم و رهبري
از
نظر اسلام نه تنها رهبري سياسي جامعه در چارچوب اين آئين منافات با حقوق مردم
ندارد، بلکه حق رهبري سياسي مردم در گرو اداء حقوق آنها از سوي رهبر است و مردم در
صورتي موظف به اطاعت و حمايت از رهبر هستند که حقوق آنها در نظامي که او آن را
رهبري ميکند رعايت گردد.
امام
علي(ع) در اين زمينه چنين فرموده:
«اما
بعد فقد جعل الله لي عليکم حقاً بولاية امرکم و لکم علي من الحق مثل الذي لي
عليکم، فالحق اوسع الاشياء في التواصف و اضيقها في التناصف لا يجري لاحد الا جري
عليه و ال يجري عليه الا جري له».
خداوند براي من به موجب اينکه ولي امر و
زمامدار شما هستم حقي بر شما قرار داده است و براي شما نيز بر من همان اندازه حق
قائل است که از من بر شما. بنابراين حق داراي وسيعترين ميدانها در مقام گفتار و
تنگترين ميدانها در مقام کردار و انصاف دادن است، حق به سود کسي جريان نمي يابد
مگر آن که به زيان او نيز جاري ميگردد، و بر زيان کسي جاري نميشود مگر اينکه به
سود اوجريان يابد پيدا خواهد نمود[3]
ادامه دارد
*
چرا بار امانتي را که آسمان نتوانست تحمل کند بر کاهل اين انسان نتوانست تحمل کند
بر کاهل اين انسان ظلوم و جهول نهادند؟ پاسخ اين سئوال آن است که اگر چه ظلم و جهل
ملاک توبيخ و عتاب است ولي همين دو امر خود
مصحح تحميل بار امانت بر کاهل انسانند. زيرا به ظلم و جهل کسي متصف ميشود که قابل
اتصاف به عدل و علم است، و آن انسان است که علم و عقائد حقه و عدل و صلاح عمل به
«ولايت الله» فائز ميشود.
*
انقسام ولايت به تشريعي و تکويني
*
ولايت الله تشريعي، و گستره آن بوسيله تشريع احکام.
*
ترتب همه مقامات اخروي بر اطاعت از احکام الله.
با
تصديق به اينکه مرداد به امانت معروضه، ولايت الهي است که غايت اخيره از تشريع
شرايع حقه است،اين سئوال مطرح شد:
چرا
خداي حکيم عليم، بار امانتي را که آسمانها و زمين
کوهها از حمل آن اباء داشتند، بر انسان، اين موجود ظلوم و جهول، تحميل
نمودند. و مثل حمل انسان اين امانت را مثل مجنوني است که به خاطر فقدان شعور،
منشور امارت قطري را پذيرا مي گردد!
پاسخ
اين سئوال عويص اين است که: ظلم و جهل در انسان گرچه ملاک توبيخ و عتاب است ولي
عين همين دو امر است که حمل امانت و ولايت را بر کاهل انسان، تصحيح و توجيه مينمايد
زيرا اتصاف به ظلم و جهل هنگامي صحيح است که شخص متصف به اين دو وصف، قابل اتصاف
به عدل و علم باشد، و موجوداتي که قابل اتصاف به عدل و علم نيستند به مقابلات آنها
که ظلم و جهل است نيز متصف نميشوند، مثلا جبال، به ظلم و جهل، متصف نميگردند و
صحيح نيست که گفته شود: کوه ظالم يا جاهل، و راز عدم صحت آن، اين است که شأنيت
اتصاف به عدل و علم را ندارد، و همچنين آسمانها و زمين که به ظلم و جهل متصف نميشوند، چون شأنيت اتصاف به عدل و علم را
ندارند، به خلاف انسان که به ظلوم و جهول، متصف گرديده، چون قابليت اتصاف به عدل و
علم را دارد.
و
امانت معروضه در آيه کريمه که همان ولاية الله تعال و کمال صفت عبوديت است تحصيل
تحصيل آن فقط به علم بالله تعالي و عمل صالح است و عمل صالح، عدل است، و اتصاف به
اين دو صفت يعني علم و عدل فقط در طوق آن کسي است که شأنيت ظلم و جهل را دارد، و
انسان است که ذاتاً ظلوم و جهول است پس فقط، او است که توان حمل اين بار امانت را
دارد.
پس
معني دو آيه مربوط به امانت معروضه، به وجهي نظير معني آيات سورة «التين» است:
«لقد خلقنا الانسان في احسن تقويم، ثم رددناه اسفل سافلين، الا الذين آمنوا و
عملوا الصالحات فلهم اجر غير ممنون» (آيه 4-6)
–
ما انسان را در
نيکوتر قوامي آفريديم، آنگاه او را فروتر از همه فروتران گردانيديم مگر آنان که
ايمان آوردند و اعمال صالحه انجام دادند که پاداشي بي پايان دارند.
و بنابراين،
عرض امانت يعني عرض ولايت الهيه و استکمال به حقائق دين حق علماً وعملاً و عرض آن بر آسمانها و زمين و جبال،
يعني اعتبار آن بالقياس باستعداد آنها و معني اباء و اشفاق آنها، فقدان استعداد و
صلاحيت آنها است و حمل انسان اين بار امانت را يعني صلاحيت داشتن و مستعد بودنش
براي امانتداري با ضعف و صغر حجمش در قبال آسمانها و زمين و کوهها و معني ظلومي و
جهولي وي، همانا وخامت عاقبت اين ايمان است اگر خيانت ورزد.
و به معناي
دقيقتر: لوح ضمير انسان بحسب فطرت اصلي، خالي از عدل و علم است ولي پذيراي اتصاف
به آنها است و در ظرف افاضه علم و عدل، ممکن است از حضيض ظلم و جهل، به اوج علم و
عدل ارتقاء يابد- چنانکه پذيراي مقابلات آنها است و ممکن است به اسفل سافلين، ساقط
گردد- و از اين بيان روشن شد که اطلاق ظلوم و جهول بر انسان در آيه کريمه باعتبار
شأنيت وي در تلبس به اين اوصاف است.
آراء و اقوالي
از مفسرين در اين باره است که مشتمل بر جهاتي از ضعف و وهن است که با مراجعه با
آنچه تقديم شد، ضعف و سستي آن آراء و اقوال روشن ميشود.
در کافي شريف
در تفسير «انا عرضنا الامانة» از امام صادق(ع) آمده است که فرمودند: «هي ولاية
امير المؤمنين(ع)».
مراد امام(ع)
به اين تعبير انحصار ولاية الله به امير المؤمنين(ع) نيست بلکه مراد، بيان مصداق
روشن آن است يعني نخستين فاتح و باب ولاية الله تعالي در اين امت اميرالمؤمين (ع)
است.
و مراد به
ولاية الله تعالي چنانکه قبلاً اشاره کرديم، آن است که انسان بواسطه مجاهدت و
اخلاص در عبادت به آن مرتبهاي از قرب الهي فائز ميشود که خدايتعالي متولي همه
امور و شئونش ميگردد اين است بيان حضرت استاد طباطبائي (ره) در ذيل آيه امانت
الميزان ج 16.
ولاية الله
تعالي
تتبع در
موارد استعمال لفظ «ولايت» در محاورات، اطمينان ميآورد که معناي اصلي آن، قرب و
نزديکي است.
بديهي است که
آدمي پس از الهام به وضع الفاظ در مقابل معاني و ايجاد پديده زبان به معناي لغت،
طبعاً لفظ را براي معني محسوس وضع ميکردند، زيرا امور محسوسه اقدم در شناختند،
سپس به مرور ايام با ارتقاء به درک معاني غير محسوسه، از الفاظ موضوعه برابر امور
محسوسه، بگونهاي استفاده ميکردند و در معاني غير محسوسه استعمال مينمودند.
و همانطور که
حاجت به تفهيم و اعلان مقاصد، منشأ الهام وضع الفاظ براي معاني گرديد، همان نياز و
حاجت منشأ الهام اختراع خط و کتابت شد که بدين وسيله با کساني سخن ميگويد که از نظر زمان و مکان از همديگر دورند ولي با
خط و کتابت مقاصد همديگر را تفهيم و تبادل مينمايند اين همه برکات در شئون
گوناگون پديد آمده و ميآيد.
و از اين روي
لفظ «ولايت» نيز ابتدءاً موضوع له آن قرب امور محسوسه به يکديگر بوده به وضع يا به
عنايتي از عنايات در امرو غير محسوسه مانند محبت و نصرت و تولي امور و نظائر اينها
استعمال گرديده است و معني قرب در همه مشتقات و موارد استعمال آن جاري است.
النهاية قرب در امور غير محسوسه گاهي قرب حقيقي
است، مانند قرب نفس به قوايش و گاهي قرب اعتباري است، مانند قرب ولي صغار به امور
صغار، و قرب ولي فقيه نسبت به امور و شئوني که در سرپرستي او است و بنابراين،
ولايت در امور غير محسوسه، به دو قسم منقسم ميشود:
1-
ولايت تکويني و
حقيقي.
2-
ولايت اعتباري و
تشريعي.
و اين هر دو
ولايت براي خدايتعالي ثابت است.
ولايةالله
تشريعي
همه مؤمنان و
پيروان شرائع حقه الهيه در حوزه ولاية الله تعالي تشريعي داخلند و اين خداي عليم و
حکيم است که به عنايت خويش با تشريع احکام و عبادات، متولي امور سعادت آفرين اهل
ايمان است که بدينوسيله آنان را از ظلمات شقاوت ميرهاند و بانوار سعادت لقاءالله
ميکشاند، و با الزام علوم و عقائد حقه و صلاح عمل و مکارم اخلاق در جوار پيمبران
(ص) عند مليک مقتدر، خلود و جاودانگي به آنان ميبخشد.
ولايت به اين
معني يعني به مفهوم تشريعي آن، در قرآن ممجيد متکرراً براي خداوند متعال اثبات
شدهاست و از آن جمله است آيه کريمه:
«الله ولي
الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور، و الذين کفروا اوليائهم الطاغوت*
يخرجونهم من النور الي الظلمات اولئک اصحاب النار هم فيها خالدون». (البقرة/257)
–
خداي تعالي و سرپرست
مؤمنانست، آنان را از تاريکيها به نور بدر ميآورد و آنهائي که کافرند، ولي آنان
طاغوت است که آنها را از نور به تاريکيها بدر ميآورد، اينها اهل آتشند و در آن
جاويدانند.
ولاية الله
تشريعي چنانکه گفتيم، سرپرستي و تدبير و تصرف در امور اهل ايمان است که از طريق
وضع احکام صورت مي پذيرد، و احکام از اوامر و نواهي بهمراه انقياد ناشي از
اعتقادات حقه، منشأ اراده امتثال از فرامين خدا و رسول مي گردد، و احکام اگر چه،
اعتباري، هستند ولي سعادتهاي حقيقي انسان بر مرحله همين اعتباريات و اعمال ارادي
ناشي از آنها مترتب ميشود، و کافي است براي گواهي بر اين مدعا آيه «و من يطع الله
و الرسول فاولئک مع الذين أنعم الله عليهم في النبيين و الصديقين و الشهداء و
الصالحين و حسن اولئک رفيقاً». (النساء/ 69)
–
و هر کس که خدا و
رسول را اطاعت کند، پس آنان با آنهائي هستند که خدايتعالي به آنان نعمت بخشيده و
آنان عبارتند از: پيمبران و صديقان و شهداء و صالحان و چه نيکو است مرافقت با
آنها.
آيه شريفه
دلالت روشني دارد بر اينکه نعمت مرافقت و لحوق به اين طوائف چهارگانه منعم عليهم،
مترتب بر طاعت خدا و رسول است.
و نعمت
مرافقت با اطاعت و امتثال مزبور نسبت دارد، بديهي است که ارتباط و نسبت بين دو
چيز، موجب نوعي اتحاد و يگانگي بين آنها است. و به ناچار طرفين ربط از سنخ حقايقند
و نه از امور اعتباري، و بنابراين، در وراء اين احکام اعتباري حقائقي است که اين
جزاء مغبوط يعني مرافقت و منادمت با طوائف مذکور صلوات الله عليهم، مرتبط است و
طرفين ربط و نسبت از حقائق ميباشند و نه از اعتباريات.
و بعبارتي
روشن تر: احکام ديني به انواع مختلفش اگرچه وضعي و اعتباري است و جز در ظرف اعتبار
وجود ندارد، ولي همينها اراده سازند و قائد مؤمن به سعادت حقيقي مي باشند و نظامي
با توسيط عمل در باطن و ضمير مؤمن مطيع فراهم ميآورند که همان صور ملکوتي است و
عبادت را صورت باطن نفس ميگردانند و چون نماز مثلا صورت ملکوت نفس شود: «تنهي عن
الفحشاء و المنکر» ميگردد و گرنه «لم تزدد من الله الا بعداً» و به اسفل سافلين
نگونسار ميشود:
«ويل للمصلين
الذين هم عن صلوتهم ساهون».
در وسائل از
امام صادق(ع) روايت ميکند: «من صلي الصلوات المفروضا في اول وقتها و اقام حدودها
رفعها الملک الي السماء بيضاء نقية تقول: حفظک الله کما حفظتني استود عتني ملکاً
کريماً و من صلاها بعد وقتها من غير علة و لم يقم حدودها رفعها الملک سوداء مظلمة و هم تهتف به: ضيعک
الله کما ضيعتني و لا رعاک الله کما لم ترعني».
(الجزؤ 17 من
الباب 3 من ابواب المواقيت)
–
کسي که نمازهاي واجب
را در اول وقت انجام دهد و حدود آنها را حفظ کند، فرشته آنها را سفيد و پاکيزه
بالابرد، نماز بنماز گزار ميگويد: خدا حفظت کند همانگونه که حفظم کردي مرا به
فرشته بزرگواري سپردي، و کسي که نمازها را بدون جهت، تأخير اندازد و حدود آنها را
حفظ نکند فرشته آنها را بالا برد، سياه و تاريک و آن نماز به نمازگزار بانگ زند:
ضايعم کردي خدا ضايعت کند و رعايتم نکردي، خدا رعايتت نکند.
اين حديث
شريف تصريح ميکند به اينکه نماز داراي صورت غيبيه ملکوتيه است يا سپيد و پاکيزه،
يا سياه و تاريک، و مضافاً بر اين، دلالت مي کند بر حيات نماز و اينکه آن،
نمازگزار را دعاء يا نفرين ميکند، و اخبار و آثار و آيات در اين باب بسياري است.
و يکي از
حکمتهاي تکرار عبادات و توصيه اکيد بر اکثار ذکر همين است که با تکرار و اکثار
عبادات و اذکار باطن نفس و قلب از آنها متأثر گردد و نقش عبادات و اذکار را به خود
ميگيرد و رفته رفته عبادت و ذکر الله تعالي صورت جوهري براي آن شود و فائز به طمأنينه گردد. ادامه
دارد
«الذين آمنوا
و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب». (سوره رعد- آيه 29)
–
آنان که ايمان آوردند
و اعمال صالحه داشتند، بشارت باد به آنان و چه بازگشت خوبي دارند.
***
بحث
در اين آيه کريمه، در دو باب خلاصه ميشد. مقام اول مربوط به صدر آيه بود که رسيدن
به مقام سعادت و طوبي را با دو امر مقيد کرد:
1-
ايمان 2- عمل صالح.
قسمت دوم،
تفسير طوبي و حسن مآب است. مقصود از طوبي چيست؟ و بازگشت حسن به چه بازگشتي گفته
ميشود؟
انضمام حسن
فعلي با حسن فاعلي
در قسمت اول،
طبق بحث قبل، قرآن کريم پاداش حسنه را ذکر ميکندف همواره مقيد مي کند که بايد
حسنه از يک مؤمن صادر شود.
يعني حسن
فعلي به انضمام حسن فاعلي، زمينه سعادت است. اگر کسي مؤمن بود و عمل صالح انجام
داد، از جهنم رهائي مييابد و به بهشت برين ميرسد، زيرا اين مرکب، عامل نجات است
و اگر يکي از اجزاء آن مرکب منتفي شد، خود مرکب و نتيجهاش منتفي ميشود.
از اينکه ميفرمايد،
دو امر در سعادت بايد سهيم باشند، استفاده مي شود که ايمان و عمل صالح هر دو
مؤثرند اما اين چنين نيست که عمل صالح و ايمان در عرض هم باشند. ايمان که به حسن
فاعلي و اعتقاد بر مي گردد مربوط به اصول دين است و عمل صالح که به حسن فعلي بر مي
گردد، مربوط به فروع دين است.
اگر عمل صالح
بود و ايمان نبود، اصلاً شخص اهل بهشت نيست ولي اگر ايمان بود و عمل صالح نبود، يا
اصلاً نمي سوزد يا سرانجام به بهشت مي رود، با توضيحي که به عرض مي رسد:
ايمان و عمل
صالح در عرض يکديگر نيستند
اگر کافري با
طوع و رغبت و تحقيق ايمان آورد، و قبل از اينکه کاري انجام بدهد از دنيا رفت، هرگز
آسيبي نميبيند و اهل بهشت است: چرا؟ براي اينکه پس از تحقيق و بررسي ايمان آورد
ولي فرصت انجام اعمال صالحه را پيدا نکرد. خداي سبحان از تمام سيئات او مي گذرد
زيرا اسلام همه را جبران مي کند. اين يک قاعده فقهي است که «الاسلام يجب ما قلبه»
يعني اگر کافري مسلمان شد، لازم نيست نمازهاي نخوانده را قضا کند يا خمس و زکاتهاي
ادا نشده را بپردازد. و اما اگر در زمان
کفر، داد و ستد کرد و بدهکار شد، اينطور نيست که پس از مسلمان شدن،ديگر نبايد دينش
را ادا کند! اين مانند زکات نيست چرا که زکات را اسلام آورده است اما مالي را که
از ديگران به عنوان امانت به او سپرده شده يا قرض کرده، اين را که اسلام نياورده
است بلکه بر مبناي عقل و گفته عقلا، بايد پرداخت شود و اسلام هم روي آن صحه گذاشته
و امضا کرده است.
بنابراين،
چنين نيست که ايمان و عمل صالح دو رکن در عرض يکديگر باشند. اما ايمان آنچنان
اصالت دارد که ممکن نيست خداوند کاري را از غير مؤمن بپذيرد.
پس اگر کسي
مؤمن بود و موفق به عمل صالح نشد، اهل بهشت خواهد بود. و اگر مؤمن بود و جزء کساني
بود که عمل صالح را با اعمال سيئه مخلوط کرده اند «خلطوا عملاً صالحاً و آخر
سيئاً»،[1]
او هم سرانجام، مشمول رحمت حق خواهد شد و مخلد در جهنم نيست. ولي اگر ايمان نبود،
هرگز انسان به بهشت نمي رود چرا که کفر، تمام کارهاي خير گذشته را مي سوزاند و هم
مانع پذيرش اعمال بعدي است.
کفر، اعمال
خير را حبط مي کند
اين مطلب به
عنوان يک اصل در قران کريم مطرح است که شرک وکفر هم اعمال خير گذشته را حبط مي
کنند و هم نمي گذارند اعمال آينده، مورد قبول واقع شود زيرا زمينه، زمينه آتش است.
بذر را در درون آتش گذاشتن، هرگز سبز نمي شود و اين به معناي «حبط» است که در
قرآن، فراوان ذکر شده است.
در سوره
محمد(ص) مي خوانيم:
«ذلک بأنهم
کرهوا ما انزل الله فأحبط أعمالهم»[2]–
چون اينها کافر شدند و دين خدا را نپذيرفتند، خداوند اعمالشان را باطل مي کند و از
بين مي برد.
در آيه 28
همين سوره نيز مي خوانيم:
«ذلک بأنهم
اتبعوا ما اسخط الله و کرهوا رضوانه فأحبط أعمالهم»- اينها چون به آن اصول اوليه
معتقد نبودند و آنچه را که خداوند خوش ندارد پيروي کردند و از رضوان و خشنودي خدا
روي برگرداندند، خداوند اعمالشان را حبط ونابود کرد.
مسئله حبط
عمل در لسان آيات فراوان آمده است تا جائي که اختصاص به هيچ کس ندارد و حتي در
مورد انبيا نيز چنين آمده است:
«ولو أشرکوا
لحبط عنهم ما کانوا يعملون»[3]–
و اگر مشرک شدند، تمام اعمال آنها باطل مي شود. و حتي در مورد شخص رسول اکرم(ص)
آمده است که:
«لئن أشرکت
لي
حبطنک عملک»[4]–
و اگر تو مشرک شوي، به تحقيق که تمام اعمالت بر باد مي رود. و در سوره مائده نيز
آمده است:
«و من يکفر
بالايمان فقد حبط عمله و هو في الاخرة من الخاسرين»[5]–
و اگر کسي کفر ورزيد، بي گمان عملش نابود شده و در آخرت جزء زيانکاران است.
چرا کفر مانع
قبولي اعمال است؟
و اما
استدلالي که در قرآن کريم در اين زمينه دارد که کفر و شرک چگونه مانع قبولي اعمال
است: در اين زمينه يک سلسله لسان اثباتي دارد. مي فرمايد:
«انما يتقبل
الله من المتقين»[6]–
خداوند فقط از تقوا پيشگان مي پيذيرد. «انما» مفيد حصر است يعني عمل بدون تقوا به
هيچ وجه مقبول نيست، بلکه اين آيه مي رساند که قبول، به تقوي متکي است. پس اگر
تقوي ضعيف بود، قبول ضعيف است و اگر تقوي کامل بود، قبول کامل است. قبول کامل متکي
به تقواي کامل است. و نازلترين درجه تقوا همان ايمان است که بايد باشد.
در آيات 53
به بعد سوره توبه مي فرمايد که اينها هر کار خيري انجام بدهند، از آنها قبول نمي
شود زيرا ايمان ندارند. در آن طايفه از آيات مي فرمود که ايمان و عمل صالح باعث
رفتن به بهشت است و در طايفه ديگر ميفرمود که خداوند فقط از متقين ميپذيرد. ولي
در اينحا لسانش نفي مستدل است که ميفرمايد: هرگز از کفار و منافقين قبول نميکنيم
زيرا عمل از دل برنخاسته است و چون کار از دل برنخيزد، مورد قبول قرار نميگيرد.
«قل أنفقوا
طوعاً أو کرهاً لن يتقبل منکم»- بگو اي پيامبر، چه با ميل انفاق کنيد يا با کراهت
و زور (مانند منافقين) هرگز از شما قبول نميشود. چرا؟ علت را خودش بيان ميفرمايد:
«انکم کنتم
قوماً فاسقين»- براي اينکه شما گروه تبهکاران بوديد. اين فسق نه تنها در عمل است،
بلکه در اعتقاد هم هست زيرا خدا از مسلمان فاسق قبول ميکند اما از فاسق به معناي
کافر و مشرک، قبول نميکند.[7]
با
اعتقاد پاک، عمل بالا ميرود
در
آيه بعد همين مطلب را ميآورد که:
«و
ما منعهم أن تقبل منهم نفقاتهم الا أنهم کفروا بالله و برسوله»- مانع قبولي اعمال
آنان خود آنها است. اينکه ما قبول نميکنيم انفاقهايشان را براي اين است که کفر
آنان، مانع قبولي اعمالشان است. چون آنان به خدا و پيامبر کافر هستند، لذا
اعمالشان بي ارزش است.
عملي
که از جان بر نخيزد، عمل بي روح است و اينچنين عملي را خداوند نميپذيرد. عمل بي
روح شايد براي دنيا خوب باشد، اما براي آخرت هرگز فايدهاي ندارد. پس عدم قبولي
خداوند، منشأش کفر آنها است. اگر مسلمان شوند، خدا قبول ميکند. پس عمل لياقت
ندارد که مورد قبول واقع نميشود.
در
سوره فاطر بيان کرده است که اين عملها بالا نميرود و قدرت بالا رفتن ندارد براي
اينکه ميفرمايد:
«اليه
يصعد الکلم الطيب و العمل الصالح يرفعه»[8]–
اعتقادات پاک بالا ميرود و عمل صالح در رفع و بالا بردن آنها کمک ميکند.
بنابراين،
اگر عمل، صعود نداشته باشد، فرشتگان تقصيري ندارند که آن را بالا نميبرند. کفر و
خبث آن انسانها است که باعث بالا نرفتن عملشان ميشود. البته ممکن است نتيجه
اعمالشان را در دنيا ببينند. آن کسي که عمل صالح انحام داده و ايمان ندارد،شايد
به خاطر ارضاء خواست خودش يا براي مشهور شدن يا به خيال خود براي آسايش وجدانش
کاري را انجام داده است، همه اين منافع در دنيا برايش فراهم ميشود چون د ردنيا
کار کرده و نفعش را هم در مييابد ولي در آخرت خبري نيست.
اين
منافقين نماز هم اگر بخوانند پذيرفته نميشود چرا که معتقد به نماز نيستند و لذا
با بي حالتي و کسالت نماز ميخوانند هر چند ظاهرشان بانشاط است.
«و
لا يأتون الصلاة الا و هم کسالي و لا ينفقون الا و هم کارهون»- و نماز را نميخوانند
جز با حالت کسالت و خمودي وانفاق نمي کنند جز با اکراه و اجبار.
در
نتيجه ميفرمايد: اينها چند صباحي در دنيا لذت خواهند برد ولي در آخرت به عذابي
دردناک گرفتار ميشوند.
درباره
منافقين ميفرمايد: «فلا تعجبک اموالهم و لا اولادهم، انما يريد الله ليعذبهم بها
في الحياة الدنيا و تزهق انفسهم و هم کافرون»- اگر وضع مالي اين منافقين خوب شد و
اگر اولاد فراواني پيدا کردند، خدا ميخواهد با اين اموال و اولاد، آنان را در
دنيا عذاب کند. آنها تلاش ميکنند که اموال و اولاد خود را حفظ کنند ولي مايه عذاب
برايشان خواهد بود و کافر از دنيا خواهد رفت.
نتيجه
غرامت دادن و غنيمت گرفتن مؤمن
ولي
اگر کسي مؤمن بود و عمل صالح داشت، همه جزئيات او را مينويسند. آنجا که غرامت ميدهد،
به عنوان صالح مينويسند و آنجا هم که غنيمت ميبرد، به عنوان عمل صالح مينويسند.
کافر يا منافق آنجا که خدمت ميکند نمينويسند ولي مؤمن حتي در جائي که بهره ميگيرد
و غنيمت ميبرد هم به عنوان عمل صالح مينويسند.
در
آيات قبل ملاحظه فرموديد که ميفرمايد: شما- کفار- هر خدمتي هم بکنيد، مقبول خدا
نيست. اما در همين سوره توبه ميفرمايد:
رزمندهها
چه غرامت بدهند و چه غنيمت بگيرند، جزو عمل صالح آنها است. چه عقب نشيني بکنند و
چه پيشروي بنمايند، عمل صالح است. چه تير بزنتد، چه تير بخورند، عمل صالح است.
اينطور نيست که ثواب يک شهيد، خيلي بيش از ثواب يک رزمنده فاتح باشد. بايد ديد
معرفت چه اندازه است؟ خلوص و رشد اسلامي چقدر است؟ گاهي ثواب يک فاتح از يک شهيد
بيشتر است. او که معرفتش بيشتر و احياء اسلام بدستش قويتر است، و در نتيجه ثوابش
هم بيشتر است.
درباره
رزمندگان ميفرمايد: «… ذلک بانهم لا يصيبهم ظمأ و لا مخمصة في سبيل الله»[9]–
هيچ تشنگي و خستگي و کار دشواري به رزمندگان اسلام که در راه خدا جهاد ميکنند،
نميرسد.
اين
«في سبيل الله» است که به آنها بها ميدهد. اينجا است که خستگي و مشکلات و غرامت
دادن آسان ميشود.
و
از آن سوي هر وقت تپهاي را فتح ميکنند، بالاي کوهي ميروند، وارد خاک دشمن ميشوند،
جائي قدم ميگذارند که دشمن را خشمگين ميکند، چيزي از آنها نصيبشان ميشود و
بالاخره با فتح و پيروزي و غنيمت، پيشروي ميکنند، همه اينها برايشان عمل صالح
نوشته ميشود.
«و
لا يطءون موطئاً يغيظ الکفار و لا ينالون من عدو نيلاً الا کتب به عمل صالح».
چطور
است که هم خداوند به غرامت دادن آنها پاداش ميدهد و هم به غنيمت گرفتنشان؟ براي
اينکه «في سبيل الله» عمل ميکنند و براي خدا تحمل خستگي، تشنگي و مشکلات مينمايند.
و خداوند هرگز کار نيکوکاران را ضايع نميکند. «ان الله لا يضيع اجر المحسنين».
اين
مربوط به افرادي که در جبهه و در خط مقدم کار ميکنند و سنگرنشينان اسلام هستند. و
اما افراد پشت جبهه و مردم ديگر. آنها که به جبهه کمک ميکنند و به رزمندگان انفاق
ميکنند، چه انفاق مالي و چه انفاق علمي مانند آموزش احکام اسلامي و توضيح آيات و
روايات، همه اينان را خداوند پاداش خير ميدهد.
پس
هر که در راه خدا و در راه احياي دين خدا، گامي بر دارد، انفاقي ميکند چه انفاق
مالي و چه انفاق علمي، چه کم و چه زياد، خداي سبحان آن را به عنوان عمل صالح مينويسد:
«ليجزيهم
الله احسن ما کانوا يعملون»[10]–
خداوند پاداش کارهاي خوب آنان را ميدهد.
اگر
خداي سبحان بخواهد با مؤمنين رفتار کند، همه اعمالشان را به قيمت چند عمل خوبشان
حساب ميکند. اين معناي احسان الهي است. اگر در بين ده عمل او، يک عملش برجسته
بود، بقيه را هم به اندازه همان عمل برجستهاش پاداش ميدهد. تا انسان در چه راهي
قدم بردارد و چه نيتي بکند؛آنجا است که بهترين و برجسته ترين عملش را الگو قرار
ميدهد و روي آن پاداشش ميدهد.
والحمدلله رب العالمين
ادامه دارد
ضرر
خودپسندي
حضرت
علي(ع):
«الاعجاب
يمنع الازدياد». (بحار الانوار- ج 16، ص 57)
خودپسندي
مانع افزايش کمال معنوي و سد راه رشد انساني است.
اولاً
لازم است به برادران عزيرمان به خاطر شروع مسئوليت جديد و بسيار مهم تبريک عرض
کنم. اگر چه وقتي انسان اين چهرههاي نوراني وزراي جمهوري اسلامي را مشاهده ميکند
و نگاهي به طهارت و تقوا و خداترسي و دين باوري آنها ميکند احساس ميکند که اين
تبريک را بايد به مردم گفت که بحمدالله مسئوليني معتقد، متدين، علاقمند به کار،
عاشق به خدمت دارند و اميدواريم که اين دولت کريمهاي که در دعاي افتتاح ميخوانيم
و آن را از خداي متعال درخواست ميکنيم.
لازم
است که تجليل شايسته خودمان را نسبت به شهداي گرانقدر دولت جمهوري اسلامي شهيد
رجايي و شهيد باهنر همينجا عرض بکنيم و همين طور بقيه شهداي عزيزي که در طول 14-15
سال با قبول مسئوليتهاي بزرگ خودشان را در معرض خطرات عظيمي قرار دادند و به شرف
شهادت هم نائل آمدند. خداوند انشاءالله درجات آنها را عالي کند و آنها را با اوليا
محشور کند. و البته سپاس بزرگتر و تجليل بيشتر از روح مطهر امام بزرگوارمان هست که
اين راه را ايشان باز کرد. اين فرصت را ايشان به همت بزرگ آن مرد بود که به همه
بخشيد که بتواند هر کسي به قدر تواناي
خودش و شوق و علاقه خودش به مردم و جمهوري اسلامي خدمت کند.
بعضي
از برادران وزرائي که در دورره قبل بودند و ما در سالهاي ديگر در هفته دولت آنها
را زيارت ميکرديم در جمع شما نيستند و در
اين کابينه حضور ندارند. بنده تکليف خودم ميدانم که از زحمات آن آقايان و برادران
عزيز هم تشکر کنم که حقاً و انصافاً هر کدام از آنها به سهم خودشان در آن صحنهاي
که مسئوليتشان بود، تلاشهاي فراواني کردند. کار زيادي کردند و خداوند انشاءالله از آنها قبول بکند.
آنچه
که براي بنده و شما آقايان که اين توفيق را پيدا کرديم که بتوانيم به مردم خدمت
بکنيم و هميشه بايد مطرح باشد به نظر من همين مسأله خدمت است. ما فرق جمهوري
اسلامي ايران را با ديگر دستگاههايي که در دنيا، مادي هستند و مبتني بر يک فکر
الهي نيستند، عمدتاً در زمينه مسائل انساني در همين يک نقطه ميدانيم که در جمهوري
اسلامي وزير و مسئولين و رئيس جمهور و مدير در هر سطحي که هست، نيت اصلياش اين
است که به مردم خدمت کند و به اشاعه فکر الهي کمک کند و آن حيات طيبه و شايستهاي
که خداي متعال براي انسانها مقرر فرمودهاست. اصل اين است برخوردهاي شخصي، هدف
نيست. مدير براي خودکار نميکند. واقعاً هستند در مديران ما کساني که اگر انسان
نگاه بکند در طول فعاليتهاي روزانه اينها، ميبيند در دوره سال شايد يک بار، دوبار
هم اينها براي خودشان کاري نميکنند. يعني فرصت نميکنند که به خودشان برسند و
مسائل شخصي خودشان را حتي دنبال کنند و غالباً خيلي از مسائل شخصي اينها ميماند.
وقت، فکر، همت اينها صرف خدمات به مردم است. اين، آن خواسته اصلي است و شما آقايان
اين نکته را بايد يک لحظه از نظر دور نداريد که هدف خدمت کردن است. البته خدمت
تعابير مختلفي دارد. هر کسي ممکن است يک چيزي را خدمت بداند. ما يک ديدگاه و فکر و
مکتبي داريم که اساس اين نظام بر او بنا شده است و آن مکتب اسلام است. آن تفکر
الهي و توحيدي است. آن همان فکري است که اين تودههاي عظيم ملت به خاطر آن، حاضر
شدند جوانان خودشان را بدهند و در راه خدا از همه چيز خودشان بگذرند و پشت سرشان
را نگاه نکنند. اين است خدمت يعني آنکه در راه حرکت بکنيم که اين راه خودش متضمن
خدمت به مردم است. اين، آن اصل مسأله است که ما، در هر لحظهاي بايد به ياد اين
باشيم. البته شما معتقد به اين معنا هستيد، عامل به اين معنا هستيد، سالک اين راه
هستيد.
منتها
انسان فراموشکار است.
اينکه
ما عرض ميکنيم براي خاطر اين است که انسان به تذکره و دائماً به توجه دادن احتياج
دارد. همه محتاجند. ما بزرگاني را از اهل سلوک، اخلاق، سلوک اخلاقي ميشناسيم که
اينها به کساني ميگفتند که بنشين و من را نصيحت کن. براي خاطر اينکه انسان به
نصيحت، تذکر احتياج دارد. شما بايد دائماً خودتان را متذکر بمانيد. به روايات
اخلاقي مراجعه کنيد. به کتب اخلاقي مراجعه کنيد.
آنچه
را که در فضيلت خدمت به مردم است، بخوانيد و آن چيزي که فلسفه حکومت را در اسلام
مشخص ميکنند. اصلاً معناي حکومت چيست؟ معنايش اين است که حقي را احقاق کند، عدل
را برپا بدارد، که اميرالمؤمنين(ع) در آن
صحبتي که معروف است و همه شنيدهايد که فرمودند اين حکومت به قدر اين کفش و يا بند
اين کفش براي من ارزش ندارد، بعد فرمودند: «الا ان اقيم حقاً» مگر اينکه من حقي را
اقامه کنم. در اين راه انسان هر چه که بکشد و هر چه زحمت تحمل بکند و هر چه اضافه
کار کند و هرچه شب، بيخوابي بکشد و هر چه محروميت از آن چيزهايي که بطور معمول
افراد جامعه دارد تحمل بکند، حقش است، جا دارد. يعني انسان در اين صورت ضرر نکرده
است که باز اميرالمؤمنين (ع) در يکي از خطبهها هست که ميفرمايد:
حاضرم
در راه اينکه اقامه حقي بکنم و ابطال باطلي بکنم، بر روي خارهاي سخت کشانده شوم.
به
هر حال اين، آن چيزي است که مبناي کار ماست و بايستي توجه داشته باشيد. من البته
وقتي که در اين زمينهها با دوستان و برادران مسئول و مديران کشور صحبت ميکنم، با
توجه به اينکه من اغلب شما را از نزديک ميشناسم، حالا شايد معدودي باشند که از
نزديک مثلاً ارتباط کاري نداشتيم، با اغلب شما، من در طول اين سالهاي متمادي از
نزديک همکاري و آشنايي داشتم و ميدانم که شما وضع فکرتان و کارتان چه جوري است و
به حسنات شماها بيش از شايد ساير مردم آشنا هستم.
عمده
تأکيد من بر روي گزينش همکاران است. من اين را مکرر عرض کردم، باز هم عرض ميکنم،
به اين نکته بايد توجه کنيد. گاهي ميشود که يک مديري در آن مجموعه کاري خود،
طبعاً به افرادي تکيه ميکند و يک مدير نميتواند همه کارها را شخصاً انجام بدهدف
ناگزير کساني با اختياراتي در اين مجموعه هستند.
گاهي
ميبينيد اينها در يک صراط و راه ديگري حرکت ميکنند.
اولين
ثمره تلخي که خواهد داد، اين است که کار اين مدير را لنگ ميگذارند. حالا بعد هم
کشور ضرر ميبيند، اهداف ضرر ميبيند، مردم ضرر ميبينند، اما اولين مشکلي که
بوجود ميآيد اين است که خود اين مدير ميبيند کارش پيش نميرود براي خاطر اينکه
به انسانهايي تکيه کرده که اهل نيستند. در محيط وزارتخانه بايستي آن کساني را آورد
که به اين راه و هدف از بن دندان معتقد باشد. اين شرط اول است. براي خاطر اينکه
اگر از بن دندان معتقد نباشد، اگر توانايي و کارداني در خدمت اين راهي که شما براي
آن تلاش ميکنيد، به کار نخواهد افتاد. و اين چيز طبيعي است. بايد معتقد باشد و
بحمدالله بعد از 14-15 سال از انقلاب، ديگر آن دعواي تعهد، تخصصي که اول انقلاب
بود، ديگر وجود ندارد. معني ندارد که آيا تعهد، يا تخصص: نخير، هم تعهد و هم تخصص.
زيرا که مديران خوبي بحمدالله تربيت شدند، شخصيتهاي برجستهاي هستند.
ما
اگر الان چنانچه واقعاً بخواهيم مديران برجستهاي در سطح وزير در اين افراد انقلابي
خودمان پيدا کنيم تعداد بيشماري را ميتوانيم پيدا بکنيم. جمهوري اسلامي ايران
واقعاً از اين لحاظ مشکلي ندارد و من قبول ندرام که ما دچار کمبود مدير در سطوح
بالا هستيم.
ممکن
است در سطوح متوسط اينجور باشد. در اين سطوح بالا، بحمدالله مديران خوبي الان
داريم و ميتوانيد از افراد مؤمن و معتقد استفاده کنيد و من اينجور ميخواهم تعبير
کنم و اين تعبير حاکي وگويا است. در محيط وزارتخانه آن جو حزب اللهي را غالب کنيد.
با همان بار معنايي که کلمه حزب اللهي دارد. آدمهاي متدين در سرنوشت تشکيلات حاکم
باشند. البته در سطوح مختلف، انسان ميتواند از همه کساني که اندک چيزي بلدند و
خودشان با ماهم عقيده نيستند و مي گويند که هم عقيده نيستند و مي گويند که هم
عقيده نيستيم، ميتواند آدم از اينها استفاده کند.
حرفي
نيست. بنده ميشناسم در بخشهاي مختلف کشور قسمتهايي را که آن مديري که آنجا در آن
قمست کار و خدمت ميکند، حالا يا مدير در سطوح پايين يا يک کارشناس و متخصص،
اعتقادي هم به راه و انقلاب ما ندارد، اما خودش را در خدمت اين مديريت و يا
تشکيلات و وزارتخانه و يا اداره قرار داده است. به اين شکل ميتوانيد از خدمات
افراد استفاده کنيد، اما آنهايي که تعيين کننده هستند و راه را مشخص ميکنند و
بخصوص در سطوح بالاي مديريت و نيز در سطوح کارشناسيهايي که خط دهنده هستند،
افرادي را بايد انتخاب کنيد که اينها، آن روحيه انقلابي و اسلامي عميق را داشته
باشند. اين اساس کار است که اگر شد به اعتقاد بنده تمام اين هدفهايي که شما براي
خودتان مشخص گرديد در برنامه هايتان آورديد، در سخنرانيها و بيانات خود اظهار
کرديد، تحقق ميپذيرد.
ما
بحمدالله چيزي کم نداريم. من هيچ اعتقادي به اين معنا ندارم که جمهوري اسلامي از
برآوردن آن خواسته انقلاب که تشکيل يک جامعه بر اساس عدالت اجتماعي و رفاه عمومي
است، ناتوان است. نه، من به هيچ وجه به اين اعتقاد ندارم و اينکه ما در اين قضيه
نياز به تکيه به ديگران داريم، اصلاً اعتقادي ندارم. البته مراوده با ديگران،
استفاده از ديگران، همکاري با ديگران، داد و ستد با ديگران، هميشه خوب است. در همه
سطوح خوب است با حدود و ثغوري که قانون و تدبير مديران بالا و سياستهاي کشور مشخص
ميکند لکن تکيه نه. اتکا و استناد و ناتواني بدون او، نه. نخير، من به چنين چيزي
اعتقاد ندارم و اساس هم در همين کار و اداره تشکيلات کشور همين است که بارها هم
تکرار شده است، عدالت اجتماعي، ديدي که شما در تمام آثار ديني که شما نگاه ميکنيد،
هدف و غايت براي حرکت جامعه اسلامي تشکيل جامعه عادله است. راجع به امام زمان(عج)
اين همه اثر هست در اغلب اينها گفته ميشود که اين بزرگوار تشريف بياورند تا اينکه
جهان را پر از عدل بکند. بيش از آن چيزي که گفته شده پر از دين حق بکند، گفته شده
پر از عدالت بکند. يعني آن چيزي که در درجه اول مطرح است، عدالت است که بايد انجام
بگيرد. همانطور که جناب آقاي هاشمي اشاره کردند که من هم واقعاً از آرزوهايم يکي
اين است نگاه به مناطق محروم کشور و طبقات مستضعف کشور و آن مناطقي که مورد بي
مهري دستگاههاي طاغوتي در گذشته قرار گرفتند. اين از جمله کارهاي بسيار لازم و
واجب است که انشاءالله اين را آقايان در هر جايي که هستند، چه در کارهاي اقتصادي،
فني، علمي و فني، اين چيزها را انشاءالله دنبال بکنند، هماني خواهد بود که مردم و مجلس
شوراي اسلامي از شما متوقع هستند.
البته
توصيهام که اگر چه توصيه نميخواهد و بحمدالله اينجوري هست و لکن تأکيداً عرص ميکنيم
همکاري با قواي قضائيه مقننه هست که بسياري اساسي و مهم ميباشد. همکاري و روش
مهربانانهاي که در اين برهه اخير بوده و بحمدالله اين معنا بوده است. قوه قضائيه
فعال و با تلاش است و مشغول خدمات با ارزشي است. قوه مقننه با احساس مسئوليت، با
دلسوزي در مسائل حرکت ميکند. شما هم که بحمدالله دولت برگزيده مردم و نمايندگان
مردم هستيد و اين همکاري انشاءالله اميدواريم که به بهترين شکلي انجام بگيرد و
ادامه پيدا کند.
بله،
سياستها هم همانطور که اشاره شد، ما انشاءالله يک چيزي را پيشنهاد خواهيم کرد.
البته آن چيزي که از طرف مسئولين ارائه شده، آن به عنوان سياستها نيست، به عنوان
برنامه کلي و آن تعبير قانون اساسي نيست لکن آن چيزي که ارائه خواهيم کرد
انشاءالله همان چيزي خواهد بود که به عنوان سياستها بر آن صدق بکند که آن چارچوب
کلي خواهد بود انشاءالله براي برنامه ريزيهاي کلان که شما در آستانه برنامه مردم
قرار داريد انشاءالله که اين حرکت و قدم بزرگ را هم بتوانيد به بهترين وجهي شما
برداري و آن را پيش ببريد. انشاءالله که خداوند شما را موفق بدارد. بنده دعا ميکنم
آقايان را و بخصوص آقاي هاشمي را که خوب واقعاً اين مسئوليت سنگين بر دوش ايشان
است. ايشان هم حقيقتاً جزو صلحاي زمان ما هستند خدا را شکر مي کنيم که اين مسئوليت
به دست کسي مثل ايشان است. بنده بخصوص با نام و پيوسته، ايشان را دعا ميکنم و
همچنين آقايان مسئولين، شما و ديگران را و اميدوارم که مشمول توجهات ولي عصر
ارواحناله الفداء باشيد.
مشمول
دعوت زاکيه آن بزرگوار باشيد و بتوانيد اين بار سنگيني را که بر دوش داريد به
بهترين وجهي انشاءالله آن را به سر منزل برسانيد.
هشتم
ربيع الثاني مصادف است به خجسته روز ولادت با سعادت يازدهمين اختر تابناک امامت و
ولايت، حضرت امام حسن عسکري(ع) که در سال 232 هجري قمري در مدينه منوره، اين اتفاق
مبارک افتاد و زمين و آسمان از رخساره منيرش، روشن و منور شد.
در
تاريخ ولادت امام يازدهم(ع) اختلاف کردهاند، برخي آن را چهارم و برخي دهم ربيع
الثاني ذکر کردهاند ولي اشهر همان روز هشتم است.
شيخ
حر عملي قدس سره به همين اختلاف اشاره کرده و در ارجوزه خود چنين سروده است:
مولده
شهر ربيع الاخر و ذاک في اليوم
الشريف العاشر
في
يوم الاثنين و قيل الرابع و قيل في
الثامن و هم شايع
نام
ناميش: حسن.
کنيهاش:
ابو محمد.
القاب
مبارکش: الزکي، العسکري، ابن الرضا، هادي و سراج.
نقش
خاتمش: «سبحان من له مقاليد السموات و الارض»- منزه باد کسي که کليدهاي آسمانها و
زمين در دست او است.
نام
مادرش: سوسن و يا حديث ميباشد و او را «ام ولد» ميناميدند.
امام
عسکري(ع) 23 سال همراه با پدربزرگوارش امام هادي(ع) زندگي کرد و پس از رحلت پدر،
فقط 6 سال مدت امامتش بود که سرانجام در 29 سالگي در سر من رأي يا سامرا به شهادت
رسيد و در کنار پدرش به خاک سپرده شد.
از
روايات گوناگون چنين به دست ميآيد که بيشتر اوقات عمر شريفش را در زندانهاي بني
العباس و غالباً همراه با شکنجه و اذيت و آزار آنان به سر ميّرده است و حتي حضرت
از بسياري شيعيان هم تقيه مي کرده و خود را از آنان پنهان مينموده است مگر از خواص
شيعيان و شايد به خاطر نگهداري خود آنها را گزند مأمورين پليد بني عباس بوده است.
بهر حال بيشتر تماسهاي حضرت با اصحابش، از راه نامه بوده است که نامه رسانها با
ترفندهاي مخصوص نامههاي حضرت را با شيعيان رد و بدل ميکردند.
عيسي
به صبيح ميگويد: وقتي ما را به زندان افکندند، امام عسکري(ع) رابه زندان آوردند و
مدتي در خدمت حضرت در زندان بوديم و از وجود مقدسش استفاده ميکرديم. روزي از حضرت
پرسيدم: آيا فرزندي داريد؟
حضرت
فرمود: الان فرزند ندارم ولي به زودي خداوند فرزندي به من عطا خواهد کرد که زمين
را پر از عدل وداد مينمايد.
علامه
مجلسي از عاصم کوفي نقل کرده است که ميگويد: بر حضرت عسکري (ع) وارد شدم. حضرت
مرا بر بساطي نشاند که بسياري از پيامبران برآن نشسته بودند و آثار گامهايشان را
به من نشان داد. من دست امام را بوسيدم، سپس بر آن بساط نيز بوسه زدم و عرض کردم:
من
بسيار ناراحتم که نميتوانم شما را ياري دهم و نصرت کنم. ولي در دل خود محبت و
دوستي شما را دارم و همواره از دشمنانتان بيزاري ميجويم و آنان را لعن و نفرين ميکنم.
آيا اين براي من کافي است؟
حضرت
فرمود: پدرم از جدم از رسول خدا(ص) روايت کرده است که هر که ناتوان شده از نصرت ما
اهل بيت ولي در خلوت دشمنانمان را لعن و نفرين کند، خداوند صدايش را به تمام
فرشتگان ابلاغ نمايد. پس هرگاه يکي از شما لعن کند يکي از دشمنان ما را، ملائکه آن
لعن و نفرين را بالا ببرند و لعنت کنند کسي را که لعنت نکند او را. و هرگاه صداي
لعنت شما به فرشتگان برسد، آنها براي شما استغفار کنند و بگويند:
«اللهم
صل علي روح عبدک هذا الذي بذل في نصرة اولياوه جهده، ولو قدر علي اکثر من ذلک
لفعل»- بار الها، روح و روان اين بندهات را شاد کن و بر او درود فرست چرا که او
تمام توان خود را در نصرت اوليايت به کار برد و اگر بيشتر از اين ميتوانست، حتماً
انجام ميداد.
آنگاه
از سوي حق تعالي ندا ميرسد که اي ملائکهام! من دعاي شما را در حق اين بندهام
استجابت کردم و بر روح او و روح ابرار صلوات فرستادم و او را از مصطفين و
برگزيدگان قرار دادم.
امام
عسکري(ع) در يکي از نامههاي طولانيش که به اسحاق بن اسماعيل نوشته و مطالب مهمي را
در آن يادآور شده است و نسبت به برخي اعمال شيعيان به شدت گله کرده است درباره
خودشان چنين ميفرمايد:
«…
مابه حمد خدا و لطف او، اهل بيتي هستيم که نسبت به شيعيانمان بسيار مهربانيم و از
پيوستگي نعمتها و الطاف الهي بر آنان و احسانش بر آنها، خرسند و مسرور ميشويم و
به هر نعمتي که خداوند به آنان عطا ميفرمايد، سپاس و شکر ميگوئيم. و همانا
خداوند حق را بر شما و کساني که مانند شما، هستند تمام کرده و تکميل نموده و آنان
را نيز مانند شما رحم کرده و به همان هدايتي که شما را راهنمائي کرده، هدايت نموده
است.
خداي
را حمد وسپاس به هر مقدار که سپاسگزاران تا ابدالدهر او را حمد گويند، از آن همه
نعمت که بر تو ارزاني داشت و تو را از هلاکت رهانيد و همان راه سختي که در پيش است
بر تو هموار نمود. به خدا قسم راهي بس دشوار و سخت در پيش است که امرش مشکل و
پيمودنش سخت و بلايش بزرگ و عذابش طولاني است و همواره ذکرش در تمام کتابهاي
آسماني از آغاز تا کنون آمده است… و شما غافليد از بازگشت به سوي او.
پس
دور باد کسي که از اطاعت خدايش امتناع ورزد و نصيحتهاي اوليايش را ناشنيده بگيرد.
و همانا خداي عزوجل شما را امر کرده است که او را اطاعت کنيد و پيامبرش را اطاعت
نمائيد و همچنين شما را امر فرموده است به اطاعت اولي الامر عليهم السلام. پس خدا
کندک ه اين کوتاهيتان را در اطاعت از ولي امرتان بر شما ببخشايد.
هان!
چقدر اسنان نسبت به پروردگار کريم و گراميش، مغرور است. من از خدا ميخواهم که
دعايم را در مورد شما به استجابت برساند و امورتان را به دست من اصلاح فرمايد زيرا
خود فرموده است:
«يوم
ندعو کل اناس بامامهم»- روزي که هر ملتي را با امام و پيشوايشان، محشور ميکنيم.
و
فرموده است: «و کذلک جعلناکم امة وسطاً لتکونوا شهداء علي الناس و يکون الرسول
عليکم شهيداً»- ما شما را امتي ميانهرو قرار داديم تا گواه بر مردم باشيد و
پيامبر بر شما گواه باشد.
و
فرموده است: «کنتم خير امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر»- شما
بهترين امتها بوديد چراکه امر به کارهاي خير و نيکوکاري ميکنيد و از منکرات و
بديها آنان را باز ميداريد…
ضمن
فرا رسيدن عيد مبارک ولادت آن امام همام، از خداي بزرگ ملتمسانه استدعا ميکنيم ما
را جزء مواليان و پيروان راستينشان قرار دهد و قلب آزردهشان را از ما امت گنهکار،
راضي و خشنود گرداند و در ظهور فرزند عزيزش تعجيل فرمايد تا هر چه زودتر از ظالمان
و ستمگران به امامان و امتشان انتقام بگيرد. آمين رب العالمين
«علي العاقل أن يکون بصيراً بزمانه… حافظاً للسانه، فان من حسب
کلامه من عمله، قل کلامه الا فيما يعنيه». (معاني الاخبار- ص 234)
بر
خردمند است که دانا به اوضاع زمانش باشد… و زبان خود را نگه دارد زيرا هر که سخنش
را جزء عملش به حساب آورد، بي گمان حرف نميزند جز در موارد ضرورت.
·
رسول اکرم(ص):
«عليک بطول الصمت فانه مطردة للشيطان، و عون لک علي امر دينک».
(خصال صدوق- ج2- ص 104)
بر
تو باد به سکوت طولاني (کم حرف) زيرا سکوت، شيطان را فراري ميدهد و تو را در امر
دينت ياري ميبخشد.
·
رسول اکرم(ص):
«راحة الانسان في حفظ اللسان». (بحار الانوار- ج 68- ص 286)
آرامش
انسان در نگهداري زبان است.
·
رسول اکرم(ص):
«لا يستقيم ايمان عبد حتي يستقيم قلبه و لا يستقيم قلبه حتي يستقيم
لسانه». (جامع الاخبار- ص 109)
ايمان
هيچ بندهاي پابرجا نميشود تا قلبش پايدار نشود و قلبش پايدار نشود تا زبانش
پايدار نگردد.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«من کثر کلامه کثر خطاؤه، و من کثر خطاؤه قل حياؤه، و من قل حياؤه
قل ورعه، و من قل ورعه مات قلبه، و من مات قلبه دخل النار». (نهج البلاغه-
ج2-ص227)
هر
که سخنش بسيار گردد، اشتباهش افزوده شود و هر که بسيار اشتباه کند، حيايش کاسته
شود و هر که حيايش کم شو پارسائيش کم شود و هر که پارسائيش کم گردد، قلبش بميرد و
هرکه قلبش بميرد، به دوزخ رود.
·
اميرالمؤمنين (ع):
«اذا تم العقل، نقص الکلام». (نهج البلاغه- ج2-ص 157)
هرگاه
عقل کامل گردد، سخن کم شود.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«المرء مخبوء تحت لسانه، فزن کلامک و اعرضه علي العقل و المعرفة،
فان کان لله و في الله فتکلم به و ان کان في غير ذلک فالسکوت خير منه».
(بحارالانوار- ج 68- ص 285)
انسان
زير زبانش نهفته است؛ پس سخنت را بسنج و آن را بر عقل و شناخت عرضه دار اگر آن را
يافتي که براي خدا و در راه خدا است، به آن سخن گوي و اگر ديدي در راه ديگري است
چه بسا سکوت بهتر از آن باشد.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«طوبي لمن أنفق الفضل من ماله و امسک الفضل من کلامه».
(بحارالانوار- ج 68- ص 283)
خوشا
به حال کسي که زيادي اموالش را انفاق کندو زيادي سخنش را باز دارد.
«يا ايها
الذين آمنوا لاتأکلوا الرّبا أضعافاً مضاعفه و اتقوا الله لعلم تفلحون». (سوره آل
عمران-آيه 130)
اي مؤمنان
ربا را چند برابر نخوريد و تقواي الهي داشته باشيد، شايد رستگار شويد.
يکي از
پليدترين مفاسد اجتماعي که اگر در جامعه اي رواج پيدا کند، تر و خشک را مي سوزاند
و زندگي را تيره و سياه مي کند و ايمان را ازدلها مي ربايد و فقر را چند برابر مي
کند و باعث هزاران فساد ديگر مي شود ربا يعني سود پول است. اگر ربا در جامعه اي
پديد آمد، برکت از آن جامعه رخت بر مي بندد و عذاب الهي به صورت بلاهاي روزمره و
بيماريهاي صعب العلاج نازل مي شود و پايبندي به احکام دين از بين مي رود و نور
ايمان از رخساره ها زدوده مي شود و آلودگي روحي و راني، فضاي جامعه را در برمي
گيرد.
آنقدر که اين
مفسده در قرآن مورد نکوهش قرار گرفته، شايد هيچ خصلتي چنين نکوهش نشده است. در آيه
275 از سوره بقره مي فرمايد:
«الذين
يأکلون الربا لا يقومون الا کما يقوم الذي يتخطبه الشيطان من المس»- آنان که
رباخوارند، بر نمي خيزند جز مانند کسي که بر اثر تماس شياطين، ديوانه شده و نمي
تواند تعادل خود را نگهدارد.
درآيه بعدي
پس از تأکيد بر حرمت ربا و ابطال زغم رباخواران که ربا نيز يک نوع خريد و فروش بيش
نيست! تأکيد مي فرمايد که هرچه از ربا پس انداز شود، در دنيا نابود مي شود و از
بين مي رود و در آخرت نيز با رباخواران، مانند کافران ناسپاس برخورد مي شود.
«يمحق الله
الربا و يربي الصدقات و الله لا يحب کل کفار أثيم»- خداوند ربا را نابود مي سازد و
صدقات را افزايش و برکت مي دهد و همانا خداوند هيچ کافر ناسپاسي را دوست نمي دارد.
توجه کنيد که
در مقابل نابودي ربا، بحث از افزايش و برکت صدقه دادن است. و بي گمان وام دادن و
مشکل يک مؤمني را برطرف کردن، از راه حلال و شرعي، بسيار اجر و ثواب دارد که در
اين زمينه روايات زيادي وارده شده و فعلاً مورد بحث نيست.
اما بحث
درباره کلاه شرعيهائي است که رباخواران از خدا بي خبر براي مشروع جلوه دادن کار
خود، روي آن مي گذارند و با ترفندهاي مختلف، بدهکار بيچاره را تحت سخت ترين شرايط
قرار مي دهند و با اين حال با کمال پرروئي نام خرديو فلروش روي آن مي گذارند.
قطعاً ذرّه اي از ايمان در وجود چنين کساني يافت نمي شود هرچند به صورت ظاهر اهل
نماز و مسجد و تسبيح! باشند. اين تاجران رباخوار همواره سرمايه دارتر مي شوند و در
مقابل، طبقات ضعيف جامعه، مستضعف تر شده و به تحليل مي روند؛ هرچند اين سرمايه ها
که با اشک ديده محرومان و خون دل يتيمان، تهيه شده است، معمولاً پودر مي شود و جز
وزر و وبال و حرت بر صاحبش، چيزي عايد او نمي گردد.
وانگهي با
شيوع رباخواري در جامعه، سرمايهها در مسيرهاي غلط و انحرافي ميافتد و پايههاي
اقتصاد جامعه متزلزل ميگردد، گذشتهاز اينکه منشأ بسياري از دشمنيها و کدورتها و
جنگهاي طبقاتي و سرانجام جنايتها و آدمکشيها و دزديها و غارتها ميگردد.
در مقابل،
کساني که براي رضاي خدا و براي خدمت به جامعه و مستضعفين، بر آنها انفاق ميکنند و
مشکلاتشان را رفع مينمايند و يا با دادن وامهاي مشروع و غير ربوي، نيازهاي افراد
را بر طرف ميسازند، گذشته از اينکه مورد رضايت و خشنودي حضرت حقتعالي قرار ميگيرند؛
با محبت و عواطف جامعه نيز مواجه ميگردند و مايه تسلي خاطرها و ايجاد محبت و الفت
در ميان خانوادهها و باعث آرامش خاطر و روان انسانها خواهند بود، و در آن حالت،
خداوند نيز به آنها برکت بيشتري عطا ميفرمايد
و صلح و صفا را در ميان آنان مستدام ميدارد و مشکلاتشان را رفع ميکند و
دعاهايشان را مقرون اجابت قرار ميدهد.
به اميد
اينکه هر چه زودتر، رباخواري از جامعه اسلامي ما زدوده شود و معاملات ربوي با
معاملات شرعي تعويض گردد تا ما نيز از برکت و رحمت و لطف و عنايت خداوند منان بهرهمند
گرديم. ان شاءالله تعالي
«راديو و
تلويزيون از تمام رسانههائي که هست حساستر است، راديو و تلويزيون ميتواند يک
مملکت را اصلاح کند و ميتواند به فساد بکشد، اين را نه روزنامه ميتواند، نه
سينما ميتواند، نه تئاتر ميتواند، نه تبليغات لفظي که در منابر است ميتواند،
براي اينکه اينها همه شعاعشان محدود است. راديو شعاعش مثل تلويزيون است لکن فقط
سمعي است. تلويزيون، هم سمعي است و هم بصري. تبليغات تلويزيون ميتواند از راه سمع
مردم را يا تربيت کند يا منهدم کند». (28/4/1358)
«راديو و تلويزيون
را تبديلش کنيد به يک راديو و تلويزيون آموزنده، موسيقي را حذف کنيد. نترسيد از
اينکه به شما بگويوند که کهنه پرست شديد. باشد ما کهنه پرستيم. از اين نترسيد.
همين کلمات نقشه است براي اينکه شماها را از کار جدي عقب بزنند. اينکه ميگويند که
اگر چنانچه موسيقي را راديو نباشد، آنها ميروند از جاي ديگر موسيقي را ميگيرند،
بگذار بگيرند از جاهاي ديگر، شما عجالتاً آلوده نباشيد، آنها کم کم بر ميگردند به
اينجا. اين عذر نيست که اگر موسيقي نباشد در راديو، آنها ميروند از جاي ديگر
موسيقي ميگيرند. حالا اگر جاي ديگر ميگيرند ما بايد به آنها موسيقي بدهيم؟!! ما
بايد خيانت بکنيم؟! موسيقي خيانت است به يک مملکتي، خيانت است به جوانهاي ما، اين
موسيقي را حذفش کنيد بکلي عوض آن يک چيزي بگذاريد آموزنده باشد، کم کم مردم را و
جوانها را عادت به آموزندگي بدهيد، از آن عادث خبيثي که داشتند برگردانيد».
(30/4/1358)
«ما اگر اين
دستگاه که بايد دستگاه آموزنده باشد، يک دستگاهي باشد که آن تباهيها، آن چيزهائي
که جوانهاي ما را به تباهي کشيد و ميکشد حذف بشود، به جاي آن آموزندگي باشد،
امور اخلاقي باشد، امور فرهنگي باشد، چيزهائي که به درد جوانهاي ما ميخورد و
جوانهاي ما را تربيت ميکند… اين اگر آموزنده باشد، همه ملت را برايش آموزندگي
دارد و اگر خداي نخواسته انحراف داشته باشد، همه ملت را به انحراف ميکشد. ما ميخواهيم
که راديو و تلويزيونمان که پيشتر در خدمت طاغوت بود، حالا در خدمت خدا باشد، در
خدمت اسلام باشد و اسلام ميخواهد که همه مسائل جدي باشد، مسائل مملکتي مسائل جدي
باشد، مسائل روحي مسائل جدي باشد. جد است در آن، حتي در اين امور تفريحي هم در
اسلام يک جوري است که باز در آن جد پيدا ميشود.» (18/6/1358)
«راديو
تلويزيون بايد مستقل و آزاد باشند و همه گونه انتقاد را با کمال بي طرفي منتشر
سازند تا بار ديگر شاهد راديو تلويزيون زمان شاه مخلوع نگرديم. راديو تلويزيون
بايد از عناصر طرفدار شاه و يا منحرف پاکسازي شود.» (1/1/1359)
«بايد راديو
و تلويزيون مربي جوانهاي ما، مربي مردم کشور باشد، نه اينکه مطالبي در آن گفته
شود که مخالف وضعيت کشور است، مخالف با مصلحت کشور است و جوانهاي ما را جوبي بار
ميآورند که براي خودشان نباشند، براي ديگران باشند… يکي از موارد و بنگاههائي
که در اين مطلب خيلي کوشش ميکرد راديو و تلويزيون بود که اول از پخش کردن چيزهائي
که مخدرات خودش بود، اين موسيقيها همه مخدر هستند، يعني جوانهاي ما را، جواني که
عادت به موسيقي کرد ديگر نميتواند کار انجام بدهد، ديگر نميتواند قاطع باشد
راديو و تلويزيون تقريباً اکثر اوقات جوانهاي ما را به گوش کردن اينطور چيزها وا
ميداشت. از طريق چشم جوانهاي ما را فاسد ميکردند، زنهاي کذا و کذا را پشت
تلويزيون نمايش دادند و جوانها از اين راه فاسد ميشدند و همه مقصد اين بود که در
ايران يک قوه فعالهاي که بتواند در مقابل دشمنان اسلام و ايران که هستند بايستد،
نباشد تا هر کاري که دلشان ميخواهد بکنند. اين راديو و تلويزيون بايد متحول
شود… و همين طور بايد فيلمهائي که در راديو و تلويزيون بايد متحول شود… و
همين طور بايد فيلمهائي که در راديو و تلويزيون نمايش داده ميشود آموزنده باشد،
فيلمهائي باشد ولو از خود ايران درست کنند، آموزنده باشد يا فيلمهائي که از خارج
ميآيد درست تفتيش بشود که چنين نباشد. آنها ممکن است با شيطنت فيلمهائي را به
ايران بفرستند که بخواهند جامعه ما را فاسد کنند. بايد وضع آنجا درست و اسلامي
بشود، روي مصالح و مقصد کشور باشد، در خدمت خود کشور باشد، نه در خدمت ديگران».
(31/2/1359)
·
دولتمردان جمهوري
اسلامي بايد قدر اين فداکاري مردم و حضور آنها در صحنه را بدانند. مبادا مسئولين
بخشهاي مختلف کشور در تحليل خود اشتباه کنند. خيال کنند که مردم که در انتخابات با
اين وسعت شرکت کردند از يکايک کارهاي مسئولين خشنودند. اين جور نيست. مردم انقلاب
را دوست دارند، امام را دوست دارند… بايد مسئولين حواسشان را جمع کنند. 26/3/72
·
جوانان ما براي
برپايي حکومت عدل اسلامي و حفظ آن بود که مجاهدتها کردند و به درجه رفيع شهادت
نائل آمدند. از اين رو همه بخشهاي نظام عظيم جمهوري اسلامي، مسئول و موظفند تا
طوري عمل وحرکت کنند که اين حکومت رنگ و بوي علوي پيدا کند و هدف و جهت گيريهايش
منطبق با جهت گيريهاي اميرمؤمنان علي(ع) باشد. 29/3/72
·
همه تلاشها بايد در
جهت تفهيم اين مهم به مردم باشد که هدف از امر به معروف و نهي از منکر ضديت با
سلطه ناصالحان و بدان است و ترويج اين واجب الهي در جامعه مانع از تسلط آنان خواهد
شد و براي اين منظور بايد با بهره گرفتن از درک و بينش عميق ديني و سياسي منکرات
خطرناک، شناسائي شده و به مردم معرفي شود.
·
امر و نهي گفتاري و
زباني در ميان مردم تحقق پيدا کند. زيرا اين مسأله مرحله اي مهم در امر به معروف و
نهي از منکر در جامعه اسلامي محسوب مي شود و تأثير آن حتي از جهاد نيز بالاتر و
بيشتر است. 31/3/72
·
انسان هاي مادي، بي
معنويت و به دور از حقيقت بي وفا و بي صداقت و ناآشنا با رحم و مروت و دوستي و
همکاري تربيت يافته در نظام هاي جابر و طاغوتي هستند و انقلاب در يک جامعه با هدف
از بين بردن رذائل اخلاقي و تربيت صحيح آحاد مردم صورت مي گيرد زيرا بدون اين مهم
تأمين عدالت اجتماعي که يک اصل و هدف ولا محسوب مي شود ممکن نخواهد بود.
·
رفتار آمريکائي ها با
ملتها، فقدان انسانيت، مروت و انصاف را در آنها تأييد مي کند نظام آمريکا که امروز
براي تحت فشار قرار دادن جمهوري اسلامي ايران به انواع و اقسام روش هاي خباثت آميز
و شيطاني توسل جسته است يک نظام ضد اخلاقي است. 23/4/72
·
بايد امنيت، حيثيت و
آبروي اين ملت در تمامي ابعاد حفظ شود و هنر بزرگ نيروهاي انتظامي اين است که با
عوامل دشمن که با بر آشفتن محيط امن زندگي مردم، شکستن حريم خلوت امن خانواده ها و
نفوذ کردن در حصار مقدس و عفت عمومي ملت مي خواهند نظم عمومي جامعه را بر هم زنند
بشدت برخورد کند و به وظيفه خود دقيقاً عمل کندو اين خدمتگزاري به حق مايه افتخار
و مباهات است. 26/4/72
·
حاميان صهيونيست هاي
خشن و بي اعتنا به موازين انساني که فريبگرانه دعوي حمايت از حقوق بشر مي کنند ولي
در مقابل اين حرکات ضد بشري جز سکوتي رضايت آميز و تشويق کننده، نشان نمي دهند اين
معنا بايد همه کساني را که براي سامان امور خود چشم به سردمداران دولت آمريکا و
ديگر حاميان اسرائيل دوخته اند به خود آورد. 4/5/72
·
فلسطين خونين و لبنان
مظلوم مظهر ظلم و ستم استکبار جهاني هستند، رژيم صهيونيستي تحت حمايت آمريکا مردم
بي دفاع فلسطين و لبنان را هدف تهاجم وحشيانه خود قرار داده است و لذا ما بدون هيچ
ترديدي ادعاي آمريکا را در طرفداري از حقوق بشر حرکتي وقيحانه و شرم آور مي دانيم.
5/5/72
·
مسئولين بايد
انسانهاي پاک، امين، دلسوز، صميمي و مردم دوست را انتخاب بکنند. ما نبايد مردم را
با کسي مواجه کنيم که براي مردم يا کار مردم، ارزشي قائل نباشد و به فکر خودش
باشد… مسئولين مسئوليت را براي بهره دنيايي خودشان نخواهند، مسئولين اين نظام
بايد دندان لذائذ بي شماري را بکنند. از خيلي لذت ها بايد بگذرند. 26/3/72
·
پليس الجزائر 47
مبارز مسلمان را در جنوب اين کشور بازداشت کرد.
·
سلمان رشدي: من و
عزيز نسين هر دو در يک جبهه عليه اصولگرايي اسلامي مي جنگيم.
·
سازمان ملل: اعطاي
کمکهاي غذايي به بوسني مشروط به تسليم مسلمانان در برابر طرح تجزيه است.
·
نخست وزير انگليس: تا
تجزيه بوسني و انهدام آن بعنوان امکان يک کشور اسلامي (که در اروپا تحمل نخواهد
شد) به پيروي از سياست تحريم تسليحاتي ادامه خواهيم داد. 20/4/72
·
رژيم صهيونيستي
خواستار دخالت آمريکا در جنوب لبنان شد.
·
سازمان ملل براي
تحميل طرح تجزيه بوسني، کمکهاي دارويي و غذايي به اين جمهوري را قطع کرد.
·
17 مسلمان کشميري توسط نيروهاي امنيتي هند به
شهادت رسيدند.
·
وزير خارجه بوسني:
تجاوزات وحشيانه صربها به بوسني تا کنون 200 هزار کشته و 5/1 ميليون آواره بجا
گذاشته است.
·
11 اسير لبناني در بازداشتگاه صهيونيستي خيام
واقع در بخش اشغالي در نتيجه اعمال شکنجه دژخيمان صهيونيستي به شهادت رسيدند.
·
واتيکان نسبت به رشد
اسلام گرايي در سومالي هشدار داد. 24/4/72
·
رژيم مصر 5 مسلمان
انقلابي ديگر را اعدام کرد.
·
رژيم صهيونيستي 3 روحاني
مسلمان را از جنوب لبنان ربود. 26/4/72
·
رژيم جنايتکار
صهيونيستي سه دختر در روستاي «ارنون» در جنوب لبنان را ربود!
·
آمريکا يک فلسطيني را
پس از ربودن از نيجريه براي محاکمه به واشنگتن منتقل کرد.
·
روسيه با تشکيل يک
نيروي ويژه، رسماً براي سرکوب مسلمانان تاجيکستان وارد عمل شد.
·
توپخانه روسها، شمال
افغانستان را زير آتش گرفت. راديو کابل شمار تلفات را بيش را يکصد کشته و مجروح
اعلام کرد. 27/4/72
·
مواضع صهيونيستها در
جنوب لبنان هدف 8 موشک انقلابيون مسلمان قرار گرفت. 31/4/72
·
نيروهاي ارمني پس از
اشغال شهر «آقدام»، شهر فضولي را به محاصره خود در آوردند.
·
هواپيماهاي ارتش
اسرائيل چند نوبت مواضع ارتش سوريه در شرق لبنان را بمباران کردند. اين حملات که
شامل تهاجم هوايي، دريايي و زميني بود از سال 1985 تا کنون بي سابقه بوده است.
·
رژيم عربستان سه
اسلام گراي مصري تحت تعقيب را به مقامات قاهره تحويل داد. 4/5/72
·
مبارزان مسلمان
کشميري 17 تن از افراد پليس هند را ربودند.
·
سربازان آمريکائي يک
مسجد و يک بيمارستان را در «موگاديشو» ويران کردند. 7/5/72
·
آمريکا و مصر براي
سرکوب حرکتهاي اسلامي کميته مشترک تشکيل دادند.
·
با هماهنگي هاي انجام
شده بين ايران، سوريه، لبنان و مقاومت دلاورانه حزب الله لبنان، حملات وحشيانه ريم
صهيونيستي به جنوب لبنان پايان يافت.
·
نتيجه 7 روز تجاوز
اسرائيل به لبنان؛ 570 کشته و زخمي و نيم ميليون آواراه اعلام گرديد.
·
مردم سومالي با شعار
«الله اکبر» و «با شيطان مقابله کنيد و اسلام را نجات دهيد» عليه آمريکا تظاهرات
کردند. 10/5/72
·
چريکهاي هندي آموزش
ديده در اسرائيل، به منظور سرکوب مبارزان کشميري وارد جامو و کشمير شدند.
·
رژيم مصر کنترل 154
مسجد در استان اسيوط را به دست گرفت. 11/5/72
·
نيروهاي امنيتي هند
تظاهرات مسلمانان «سرينگر» را به خاک و خون کشيدند. 13/5/72
اخبار
داخلي
·
اولين عمل پيوند قلب
در تهران نيز انجام شد. 19/4/72
·
آمريکا از ورود دانش
آموزان ايراني براي شرکت در المپياد فيزيک جلوگيري کرد.
·
مدير گروه برنامه هاي
ويژه صدا و سيما بدليل عدم همکاري مسئولين صدا و سيما با نيروهاي متعهد و معتقد به انقلاب از سمت خود
کناره گيري کرد. 23/4/72
·
ورزشکاران جانباز
جمهوري اسلامي ايران با کسب 35 مدال طلا و 22 نقره و 4 برنز مقام نايب قهرماني
اولين دوره بازيهاي معلولين جنگي جهان را کسب کردند.
·
طي سال 71 بيش از
1000 روستا از نعمت برق بهره مند شدند. 26/4/72
·
3 تن مرفين به ارزش 6 ميليارد تومان در کوير
اصفهان کشف شد.
·
فاز اول پالايشگاه
اراک مورد بهره برداري قرار گرفت.
·
ايراني ها هر سال 35
ميليارد ريال سيگار دود مي کنند!! 29/4/72
·
بزرگترين کارخانه
توليد اکسيد منيزيم کشور در بيرجند مورد بهره برداري قرارگرفت.
·
«علي بهارلو» جوانترين خلبان ايراني در 12
سالگي در شيراز پرواز کرد.
·
3182 تن از حورنشينان جنوب عراق تا کنون به
جمهوري اسلامي ايران پناهنده شدند. 30/4/72
·
تيم کشتي آزاد جوانان
اميد ايران براي اولين بار جام قهرماني جهان را در آتن تصاحب کرد.
·
همکاري منافقين با
آمريکا موجب به هلاکت رسيدن 7 مرد و زن منافق توسط ارتشيان عراق شد. 31/4/72
·
برنامه پنجساله دوم
توسط رئيس جمهور، تقديم رهبر معظم انقلاب شد. 2/5/72
·
مقام معظم رهبري در
ميان استقبال پرشکوه مردم آذربايجان وارد تبريز شدند. 5/5/72
·
تيم کشتي فرنگي جمهوري
اسلامي ايران با 5 مدال طلا و 3 نقره و 2 برنز قهرمان رقابتهاي ناشنوايان جهان شد.
·
تيم کشتي آزاد
ناشنوايان ايران با کسب 6 مدال طلا، 2 نقره و يک برنز بر سکوي قهرماني جهان
ايستاد.
·
خريد گندم از
کشاورزان به 3 ميليون و 300 هزار تن رسيد.
·
مرکز خدمات کشاورزي
جهاد سازندگي در استان شرق نيل سودان افتتاح شد. 6/5/72
·
شمار دانش آموزان
کشور به 17 ميليون و 650 هزار نفر رسيد.
·
رهبر انقلاب حکم آقاي
هاشمي رفسنجاني را براي دور جديد رياست جمهوري تنفيذ کردند.
·
وزير اموري فرهنگي
مراکش با پيامي از ملک حسن دوم براي آقاي هاشمي رفسنجاني وارد تهران شد. 12/5/72
·
کاروان کمکهاي انسان
دوستانه ايران عازم جمهوري آذربايجان شد. 14/5/72
اخبار
خارجي
·
پالمان مسکو با صدور
قطعنامه اي، شهر «سواستويل» متعلق به اکراين را ضميمه خاک روسيه کرد.
·
ميتران: اوضاع انفجار
آميز جهان سوم، از هر تهديد هسته اي خطرناک تر است. 19/4/72
·
تظاهرات عليه ديدار
کلينتون از کره جنوبي 70 زخمي بر جاي گذاشت.
·
عربستان، عراق را به
تحريکات مرزي متهم کرد.
·
در 6 ماهه اول سال
جاري ميلادي 7100 شرکت آلماني ورشکسته شدند. 21/4/72
·
عرفات، رسماً مذاکرات
محرمانه فلسطينيها و مقامات رژيم صهيونيستي به منظور شکست بن بست مذاکرات سازش
خاورميانه را تأييد کرد.
·
تهاجم هليکوپترهاي
نظامي آمريکا به مردم سومالي 70 کشته بجا گذاشت. 22/4/72
·
کشاورزان هندي يک
شرکت کشاورزي آمريکا را مورد تهاجم قرار داده
و تخريب کردند.
·
زلزله اي با قدرت 8/7
ريشتر در «هوکايدو» ژاپن 82 کشته و 152
ناپديد بجا گذاشت. 23/4/72
·
آمريکا با اعزام
نيروهاي ايراني حافظ صلح به بوسني مخالفت کرد.
·
يک مادر فقير هندي در
ايالات بنگال غربي به خاطر تأمين معاش خود حاضر شد پسر سه ماهه اش را به 10 دلار
به فروش برساند!
·
کماندوهاي آمريکائي
براي حمايت از «شواردنادزه» به گرجستان اعزام شدند. 24/4/72
·
پارلمان اروپا حمله
ماه گذشته آمريکا به بغداد را محکوم کرد.
·
13 هزار کارمند شرکت «پراکتر اندگميل» آمريکا
بدنبال افزايش مشکلات اقتصادي اخراج شدند.
·
نيروهاي کويتي،
آمريکائي و انگليسي مانور دريائي مشترک در 30 کيلومترري ساخل عراق آغاز کردند.
·
پس از چندين ماه بن
بست سياسي در پاکستان، غلام اسحاق خان رئيس جمهور و نواز شريف نخست وزير آن
کشور استعفا دادند.
·
نقش رژيم صهيونيستي
در بمب گذاريهاي اخير مصر توسط منابع آگاه مصري فاش شد. 27/4/72
·
حزب ليبرال دمکرات
ژاپن پس از 38 سال برتري، در انتخابات پارلماني اين کشور ناکام ماند.
·
پطروس غالي، دبير کل
سازمان ملل رسماً از جنايات آمريکا در سومالي حمايت کرد.
·
نيروهاي رژيم صدام
مناطق شمال و جنوب عراق را مورد حمله قرار دادند. 28/4/72
·
بارندگي و سيل در
آمريکا 10 ميليارد دلار خسارت بجا گذاشت.
·
مردان مسلح سوماليائي،
فرودگاه سازمان ملل را در «موگاديشو» مورد حمله قرار دادند. 29/4/72
·
«سيهانوک» تحت فشار آمريکا، مجبور به قطع
گفتگوهاي صلح با خمرخاي سرخ شد.
·
هشت مقام سازمان ملل
در رابطه با سوء استفاده مالي از کار بر کنار شدند. 31/4/72
·
آمريکا براي دستگيري
«رمزي احمد يوسف» يکي از متهمان بمب گذاري در ساختمان مرکز تجارت جهاني مبلغ 2
ميليون دلار جايزه تعيين کرد.
·
راديومسکو: روسيه
بدليل فشار آمريکا براي جلوگيري از نفوذ ايران در تاجيکستان در اين کشور دخالت
کرده است.
·
الياسون معاون دبير
کل سازمان ملل: بودجه و پولي که سازمان ملل در سومالي صرف عمليات نظامي مي کند
حداقل ده برابر بودجه کمکهاي انساني است. 2/5/72
·
کلينتون: از تمام
توان خود بار تحميل محدوديتهاي تجاري عليه ايران استفاده مي کند.
·
واشنگتن پست: سياست
آمريکا در مسئله بوسني مايه شرمساري است.
·
آمريکا بهبود روابط
با سودان را مشروط به قطع مناسبات خارطوم با تهران دانست.
·
سودان درخواست آمريکا
براي قطع رابطه با ايران را رد کرد. 3/5/72
·
آمريکا آمادگي خود را
براي گفتگوهاي مستقيم با ايران بدون اعلام پيش شرط از سوي ايران اعلام کرد. 7/5/72
ماوراءالنهر
سرزميني بوده در شمال رود جيحون بين دو رود سيحون و جيحون که در مدت 5 قرن يکي از
مهمترين مراکز تمدن اسلامي بوده و تا دوره قاجاريه تابع حکومت مرکزي ايران بشمار
مي رفته است. اين سرزمين بنا به اظهارات «احمد بن ابي يعقوب» در کتاب «البلدان» که
از جمله منابع جغرايائي قرن سوم هجري مي باشد، جزء خراسان بزرگ محسوب مي شده است و
بلاذري و ابن فقيه نيز خراسان را به چهار بخش تقسيم کرده و ماوراء النهر را جزء آن
قلمداد نموده اند. در کتاب «حدود العالم من المشرق الي المغرب» که به سال 372 هجري
تأليف شده، ماوراءالنهر جزئي از خراسان به شمال مي رفته است، مؤلف گمنان اين کتاب
در توصيف اين سرزمين مي نويسد: «ناحيتي است عظيم و آبادان و بسيار نعمت و در
ترکستان و مردماني اند تيرانداز و پاک دين…»[1]
اصطخري در کتاب «المسالک و الممالک» خود که آن را در نيمه قرن چهارم تأليف نموده،
ماوراء النهر را حد شمالي خراسان مي داند و به تعريف آن مي پردازد: «… و ماوراء
النهر از همه اقليم ها پر نعمت تر است در دايره اسلام و مردم ماوراء النهر در خير
راغب باشند، و مردماني بي بد و با سلامت و بي غايله و دست گشاده باشند و بيشتر
باشند، و مردماني بي بد و با سلامت و بي غايله و دست گشاده باشند و بيشتر راد طبع
و شيرمرد و سلاح دوست بوند….»[2]ابو
عبدالله محمد بن احمد مقدسي در اثر مشهور خود «احسن التقاسيم في معرفة الاقاليم»
(مربوط به قرن چهارم هجري) مي نويسد:« ابو زيد خاوران را سه بخش قلمداد کرده:
خراسان، سگستان، و ماوراء النهر، ولي من آن را يک بخش در دو سوي روي جيحون خوانده
هر يک را بنام پايه گذارش ناميده ام…»[3]«ابوريحان
بيروني»، خوارزم و سغد را مربوط به ماورء النهر مي داند.[4]
«حمدالله مستوفي» ماوراء النهر را از اقليم چهارم دانسته و بيساري از مناطقي را که
اکنون جزء ازبکستان و تاجيکستان ميباشد تحت اين قلمرو آورده است؛ وي اضافه مي
کند: «اهل ماوراء النهر غريب دوست و صاحب مروت باشند و در آن ملک بقرب بيست هزار
ديه و مزرعه بوده و در اکثرش مردم سپاهي و مسلح بوده اند و از کثرت مخالفت با کفار
هر کس را با سلاح و زره لازم بوده است».[5]
بنابراين
ماوراءالنهر يکي از نواحي مهم جهان اسلام است که در نشر و گسترش و توسعه فرهنگ
اسلامي نقش مهمي را ايفا نموده است، سوابق تاريخي، وجود دانشوران و مواريث عظيم
فرهنگي اين ادعا را تأييد مينمايد. در دوران اسلامي و بخصوص بعد از قرن چهارم،
هرگاه سخني از اين سرزمين به ميان آمده، نواحي آن سوي جيحون را شامل ميشده که در
زبان فارسي دري به «وارزرود» معروف بوده است. «لسترنج» عقيده دارد، اين رود مرز
اقوام فارسي زبان و ترک زبان يعني ايران و توران بود،[6]
در دائرة المعارف روسيه تزاري که فرهنگ آنسيکلوپديک (Encylopedeic)
نام دارد ذيل نام ماوراءالنهر آمده: «در
اوايل اسلام به رود نهر مي گفتند و نام ماوراءالنهر به سرزميني گفته مي شد که به
ايران تعلق داشت و از آمودريا تا سير دريا امتداد داشت و اعراب به آن ماوراءالنهر
ميگفتند». بعدها و در دومين دائرةالمعارف بزرگ شوروي که در سال 1957 ميلادي
انتشار يافته، نواحي مذکور آسياي ميانه نام مي گيرد و بخشي از سرزمين آسيايي اتحاد
شوروي قلمداد مي گردد.
ماوراءالنهر
در عصر هخامنشيان تحت حاکميت ايران قرار گرفت، در اوايل قرن پنجم ميلادي هونهايا
هپتاليان با منقرض نمودن کوشانيان بر اين منطقه استيلا يافتند و بدين گونه براي
اولين بار ماوراءالنهر تحت حکومت اقوام ترک واقع شد. مسلمانان در دهه ششم هجري بر
اين ناحيه نفوذ يافتند و فتح نهايي ماوراءالنهر در سال 85 هجري زا سوي «قتيبة بن
مسلم» صورت پذيرفت. اسلام در اين نقاط بتدريج گسترش يافت و حتي اهالي آن با ترکان
کشورهاي دورتر، نبرد مي نمودند و در قرون بعد بسياري از اهالي اين سامان در فتوحات
اسلامي حضور داشتند.
در نيمه قرن
چهارم هجري گروهي از غزهاي ترک ساکن در ماوراءالنهر که تعداد آنان بسيار زياد بود،
اسلام آوردند و دولت قراخانيان را تشکيل دادند، البته اين افراد نخست مطيع
سامانيان بودند ولي با پيدايش ضعف و فتور در آنان، در اواخر قرن چهارم بر
ماوراءالنهر مسلط گرديدند، اين قوم با قدرت يافتن سلجوقيان، تحت انقياد آنان قرار
گرفتند. مغولها از قرن هفتم به اين ناحيه يورش بردند و به ويراني و نهب و غارت اين
سرزمين پرداختند ولي در قرن هشتم هجري افراد يکي از طوايف که آميزهاي از ترک و
مغول بودند، تحت رياست خان ازبک، اسلام آوردند و سپس گروهي ديگر از مغولان از جمله
اردوي زرين، توسط آنان مسلمان شدند. در عصر تيمور سرزمين مذکور رونق زمان سامانيان
را باز يافت، بعد از مغولها در قرن شانزدهم ميلادي ازبکها روي کار آمدندو از قرن
هيجدهم با پيدايش سستي در اداره ماوراءالنهر، اين سرزمين به سه ناحيه بخارا، خيوه
و خوقند (فرغانه) تقسيم شد که در قرن نوزدهم به تصرف روسها درآمد.
* نگاهي به
سرزمين خوارزم
قلمرو فعلي
جمهور قراقالپاق را که در شمال غربي ازبکستان و جنوب درياچه آرال واقع گرديده
تقريباً مي توان با خوارزم سابق که يکي از مراکز مهم فرهنگي و از کانونهاي ارزشمند
اسلامي است، برابر دانست و لذا لازم است قبل از آشنايي با اين واحد سياسي گذري
داشته باشيم بر گذشته پرفراز و نشيب اين قلمرو تحت عنوان: خوارزم
خوارزم (Xanazm)
ناحيه اي است از ايران قديم که در شمال و مغرب آن سرزمين غزان و در جنوب و مشرق آن
خراسان و ماوراءالنهر قرار داشته و شهرهاي بزرگ آن در قسمت شمالي رود جيحون بوده
است. اصطخري و ابن حوقل اين ناحيه را از خراسان و ماوراءالنهر جدا مي دانند و تنها
«ابن حوقل» در يک جا از کتاب صورة الارض خود اين ناحيه را جزء ماوراءالنهر قلمداد
مي نمايد. جيهاني مي نويسد: «خوارزم نام اقليمي است از خراسان،جداگانه است ا
زماوراء النهر گرداگرد آن بيابان است و جانب شمال آن غزانند»[7]
مؤلف «حدود العالم من المشرق و المغرب» آن را از ماوراءالنهر مي داند و مردمان آن
را سلحشور معرفي مي کند. مقدسي مي گويد: «خوارزم: خورده اي است در دو سوي جيحون،
قصبه بزرگ آن در سمت هيطل و قصبه ديگر آن در سمت خراسان»[8]
اصطخري، خوارزم را اقليمي جدا از خراسان مي داند که گرداگرد آن را بيابان فرا
گرفته است و مي افزايد: خوارزم شهري پر نعمت است و مردمانش معروف و اهل مروت
باشند.[9]
در باب وجه
تسميه خوارزم مي گويند چون در اين ناحيه کيخسرو بر شيده به آساني غالب گرديد و وي
را کشت و از سويي «خوار» در زبان فارسي قديم به معناي آسان است پس خوارزم (سرزمين
رزم آسان) معروف شده که بعدها حرف مکرر(ر) حذف شده است و گروهي ديگر عقيده دارند
چون «ماهي» در زبان محلي خوارزم به معناي خوار مي باشد و هيزم يعني رزم. گروهي از
مغضوبين پادشاهي در جواب استفسار از حالشان مي گويند: ما ماهي داريم و هيزم. يعني:
ماهي را بريان کرده و توسط هيزم سرخ مي کنيم و مي خوريم و لذا اين ناحيه به
«خوارزم» معروف شده و با حذف (ر) مکرر به خوارزم مشهور شده است.[10]
ابوريحان
بيروني تاريخ آغاز بناي خوارزم را 980 سال پيش از اسکندر مي داند[11]
و بنا به گفته م. دياکونوف روسي اين ايالت در زمان جانشينان کوروش تحت قلمرو
هخامنشيان بوده است.[12]
اين سلسله در قرن پنجم ق.م سرزمين خوارزم را از دست داده اند و از اين تاريخ تا
زمان اسکندر، تاريخ خوارزم روشن نمي باشد و حتي پس از اسکندر تا قرن هشتم ميلادي
اطلاعات دقيقي در خصوص اين سرزمين در دسترس نيست، با اين حال خوارزم از گذشته هاي
دور و قبل از اسلام داراي تمدن بوده و اواخر قرن اول هجري در صحنه سياست تاريخ
اسلام ظاهر گرديد و تحت استيلاي اسلام در آمد. خوارزم در ازمنه گذشته از نواحي پهناور
و مهمي بوده که توابع زيادي داشته است. «کاث» (kath)
از شهرهاي مهم خوارزم محسوب مي شده به گونه اي که مرکز بزرگ آن بوده است. ابن
بطوطه که خود اين آبادي را ديده، کاث را تنها شهر بين خوارزم و بخارا مي داند.
مؤلف «حدود العالم» آن را بارگاه ترکان و
ترکستان و ماوراءالنهر معرفي مي کند. مقدسي در معرفي آن مي گويد: «گرانمايه است،
دانشمندان، اديبان، خيرات و بازرگاني دارد» کاث رفته رفته رو به ويراني نهاد به
گونه اي که مردم خوارزم در حوالي آن، شهر جرجانيه را بنا نمودند که گرگانج مشهور
بود و بعدها آن را «اورگنج» ناميدند، در اواخر قرن اول هجري که خوارزم به تصرف
سپاهيان اسلام در آمد، استوارترين شهرهاي آن «فيل» نام داشت که اعراب آن را منصوره
ناميدند.[13]
خوارزم از
ديرباز مرکز علم و دانش و فرهنگ بوده و عده قابل توجهي از مشاهير جهان اسلام را در
دامن خود پرورش داده است. در باب توجه به دانش در اين ناحيه مقدسي مي گويد:
«خوارزميان اهل دريافت و دانش و فقه و هنر و ادب هستند، کمتر با امامي در فقه و
ادب و قرآن برخوردم که شاگردي خوارزمي نداشت که بر او پيشي گرفته بود». يکي از
مشاهير معروف جهان اسلام و ا زدانشوران شهير ايراني که منسوب به خوارزم است،
«ابوريحان بيروني» مي باشد. اين فيلسوف و رياضي دان ايراني که صاحب تأليفات عديده
مي باشد، در سال 360 هجري در بيرون- قلعه اي از توابع خوارزم- بدنيا آمده و به سال
440 هجري در غزنه وفات نموده است. يکي از بخش ها و نيز شهري را در جمهوري
قراقالپاق (کاراکالپک) بنام ابوريحان بيروني، ناميده اند.[14]
زمخشري که استاد تفسير، حديث، نحو و لغت و علوم بلاغي مي باشد و در عصر خود مورد
احترام فضلا و علما بوده و به سبب اقامت در مجاورت خانه کعبه به جارالله مشهور
شده، منسوب به «زمخشر» از توابع خوارزم است. ولادت وي در سلا 467 هجري و وفاتش به
سال 538 هجري اتفاق افتاده است. جمال الدين محمد بن عباس خوارزمي مکني به ابوبکر
از ادباي مشهور که در زمان خود، مورد توجه دانشمندان بوده، از مشاهير اين ديار
است. رسائل وي در ادبيات عرب امتياز ويژه اي دارد.
محمد بن موسي
مکني به ابوعبدالله، رياضيدان، ستاره شناس، جغرافيدان و مورخ ايراني که يکي از
بزرگترين دانشمندان مسلمان و بزرگترين عالم زمان خود بود، زادگاهش خوارزم است. وي
موفق شد علم جبر را از حساب جدا کند و معادلات درجه دوم را به طريق هندسي حل نمود
و کتاب حسابش که اصل عربي آن مفقود شده توسط «ادلاردباثي»در قرن دوازده ميلادي به
لاتين ترجمه شده و اين اولين کتابي است که به اروپا وارد شده و در طول چندين قرن
مرجع و منبع معتبري براي علماي رياضي بوده و در معرفي حساب مسلمين به اروپائيان،
تأثير مهمي داشته است.[15]
مزار برخي از عرفا و دانشوران ايراني نيز در خوارزم واقع مي باشد مثل مزار امام
فخر رازي، مزار نجم الدين کبري و مزار خواجه علي رامتيني. زبان شناس معروف اواخر
قرن ششم و اوايل قرن هفتم هجري يعني ابوالفتح ناصر مطرزي خوارزمي (538-610 هجري)
در خوارزم بدنيا آمده و وفاتش در اين ديار اتفاق افتاده است.
* از خانات
خيوه تا تشکيل جمهوري قراقالپاق
خيوه (xirac-e)
يا خيوگ (ايچان کاله) که اعراب بدان «خيوق» مي گويند، شهري است در بخش جنوبي
خوارزم، اين شهر پس از ويراني اورگنج رو به آباداني نهاد تا جائي که در همه ولايت
خوارزم جايي معمورتر از آن وجود نداشت. مقدسي مي نويسد: «خيوه بر لبه خيابان،
دلباز کنار انهار است. جامعي آباد دارد».
آرمينيوس
وامبري(vembery
Armin) مي گويد: شهر دو قسمت دارد، خيوه اصلي و قلعه با محوطه مخصوصش که
چهار دروازه دارد، محله ها در داخل قلعه واقعند.[16]
ياقوت حموي در کتاب «المعجم البلدان» ضمن آنکه از قلعه خيوه اسم مي برد اضافه مي
کند که در قرن هفتم، اهالي آن، مذهب شافعي داشته اند، در صورتي که تمام شهرهاي
ديگر بر مذهب حنفي بوده اند. رضا قلي خان هدايت در معرفي خيوه مي نويسد: »خيوه
قلعه اي از قلاع خمسه خوارزم محسوب مي شد. بعد از خرابي اورگنج روي در آباداني نهاده.
در همه خوارزم از خيوه، معمورتري نيست. مساجد و مدارس و عمارات عاليه در آن ساخته
اند. شهري است که حصار آن در کمال متانت است».[17]
بنابراين
خيوه از جمله آباديهاي متعدد خوارزم بوده که در زمان سرکردگان ازبک بعد از دوره
اميرتيمور رفته رفته اورگنج را تحت الشعاع قرار داد و کرسي خوارزم شد و تدريجاً
اسم خوارزم بر آن اطلاق گرديد.[18]
و برخي محققان، خيوه و خوارزم را يکي پنداشته اند؛ چنانکه دکتر محمد معين مي گويد:
«خوارزم يا خيوه سرزميني است در مجراي سفلاي آمودريا و از قديم در تمدن آسياي
مرکزي مؤثر بوده است».[19]
از قرن هيجدهم ميلادي با سست شدن حاکميت مرکزي ماوراءالنهر و تجزيه اين سرزمين در
ساحل جنوبي درياچه آرال که معادل جمهوري قره قالپاق فعلي است، خان نشين خيوه پديد
آمد.
ايلبارس خان
حاکم اين ناحيه به هنگام توقف نادر در هندوستان در سرحدات سرخس و ابيورد تاخت و
تاز کرده بود که نادرشاه براي سرکوبي وي روانه اين سامان گرديد و در 24 شعبان 1153
هجري قمري مطابق با 14 نوامبر 1740 ميلادي نادر به نيروهاي وي، شکست سختي وارد
ساخت و ايلبارس خان به همراه 20 تن از اطرافيانش به دستور وي کشته شدند. پس از آن
نادر بنابر سياستي که داشت 4000 نفر ازبک را ملتزم اردوي خويش نمود و اسيران روس
را که در خيوه بودند، آزاد نمود. بعد از آن نيز شورشهاي ديگري در خيوه رخ داد که
توسط نادر سرکوب شدند.[20]
اولين ارتباط
روسها با خيوه (سرزمين کنوني قراقالپاق) مربوط به اواسط قرن شانزدهم ميلادي مي
شود. در سال 1669 ميلادي از بندر روسي آستراخان واقع در ساحل درياي خزر يک
اشرافزاده روسي بنام «ايوان فدوتف» از سوي روسها به خيوه اعزام گرديد. در سال 1700
که شاه نياز، امير خيوه- که درگير جنگهاي فئودالي بود- از پطر کبير تقاضاي حمايت
نمود و اين مسئله توجه روسيه را نسبت به خيوه افزون ساخت و براي پاسخ دادن به
تقاضاي ياد شده در سال 1717 م لشکري تحت فرماندهي «بکويوچ چرکاسکي» به سوي خيوه
حرکت کرد اما خيوه اي ها به روسها توجهي ننموده و به بهانه فراهم کردن محل کافي
براي اسکان آنان، روسها را به واحدهاي کوچک تقسيم نموده و به قتل عام آنان
پرداختند، آنهايي که فرار کردند نيز غالباً در بيابانها به هلاکت رسيدند. در سال
1839 م «ژنرال پرووسکي» مأموريت يافت که به خيوه رفته و اميري فرمانبرتر را بر آن
سرزمين بگمارد، امتيازات تجاري بدست آورده و زندانيان روسي را آزاد کند، ولي با
وجود 6000 نيروي نظامي اعزام شده، نتوانست به خيوه برسد و پس از کشته شدن متجاوز
از هزار نفر از سربازانش و از دست دادن تقريباً تمامي شترهايش، به روسيه مراجعت
نمود.
شکست روسيه
در جنگ کريمه در سال 1855 م روسها را بر آن داشت که براي احياي غرور ملي و نظامي
خود و نيز کسب منافع تجاري به سه خان نشين ترکستان- که خان نشين خيوه بخشي از آن
بود- حمله کند ولي گرچه در بخارا و خوقند به پيروزيهايي دست يافتند، خيوه که توسط
بيابانهاي خشک احاطه مي گرديد از دسترس روسها بر کنار مانده بود و بر خلاف آنکه
وزارت امور خارجه روسيه طي بيانيه اي اعلام کرده بود که تمايلي به تصاحب خيوه
ندارد، در سال 1873 م «ژنرال کافمن» با بي توجهي به اين بيانيه، به سوي خيوه عزيمت
نمود و خان اين ناحيه را وادار نمودکه قيموميت روسيه را بپذيرد. در همان زمان
سربازان روسيه از جانب بندر کراسنودسک- که آنرا در سال 1869 م در ساحل شرقي درياي
خزر بنا کرده بودند- وارد علم شده و خيوه را تحت انقايد روسيه در آوردند و بدين
ترتيب هر سه خان نشين، دست نشانده روسيه گرديد.
در سال 1918
ميلادي و پس از انقلاب اکتبر، اسفنديار خان که دست نشانده قديمي روسها در خيوه
بود، توسط يکي از دشمنان خود يعني «جنيدخان» از حکومت بر کنار شد و جنيد يکي از
حاميان خود را بر تخت نشاند و پس از چندي رهبران چپ گراي خيوه را که عليه حکومت
توطئه مي کردند، اعدام نمود. در اين ميان تاشکند احساس نمود که لازم است پيماني با
جنيد خان مبني بر به رسميت شناختن خيوه به امضا برساند، هيأت نمايندگي اعزامي
شوروي به خيوه، در ظاهر تحت سرپرستي يک افسر قديمي ترک به نام محمد کاظم بيک بود
اما سرپرست واقعي آن را يک کمونيست روسي بنام «خريستوفروف» (khristorof)
بعهده داشت که علاوه بر مسئوليت رسمي خود در هيأت، به تبليغات و تحريکاتي بر عليه
جنيدخان مشغول بود تا آنکه به دست افراد جنيد خان به هلاکت رسيد.
پس از آنکه
شوروي از جنگ داخلي نجات يافت، تصميم گرفت مرزهاي مطمئن تري براي خيوه مشخص کند که
در تعقيب چنين سياستي، سربازان شوروي در 25 دسامبر 1919 ميلادي تحت رهبري: «گ. ب
اسکالوف» از مرزهاي خيوه گذشتند که پس از چندي قوش محمد خان که بر عليه جنيد خان
دست به قيامي زده بود به آنان پيوست و جنيد خان پس از يک ماه مقاومت و پايداري به
همراه 400 نفر از يارانش به صحراي قراقوم متواري شد که حاکم قانوني خيوه و دست
نشانده جنيد يعني سيد عبدالله به وضع جديد تن در داد. ولي در فوريه 1920 م از کار
بر کنار شد و به جاي او يک کميته انقلابي طرفدار شوروي روي کار آمد و تلاش جنيدخان
در باز پس گيري خيوه مؤثر واقع نشد و خيوه که تحت نظارت جمهوري خلق خوارزم بود،
تغيير نام داد و جمهوري خلق خوارزم با روسيه شوروي پيمان وحدت امضا کرد و بدين
گونه دولت تازه تأسيس خوارزم از راديکالهاي جوان ميهن پرست خيوه، بوجود آمد.
در 14 مارس
1921 م دولت خيوه ايهاي جوان از کار بر کنار شد و تصفيه حزبي آغاز گرديد و نام آن
از جمهوري خلق به جمهوري شوروي تغيير کرد. برانداختن دولت خيوه مقاومت مسلمانان را
عليه شورويها در بخارا تشديد نمود. در ژانويه 1924 م جنيدخان با سپاهي بسيار قوي
به خيوه حمله کرد. اما به سختي شکست خورد که اين آخرين عمليات گسترده باسماچيها در
آسياي مرکزي بود.[21]
سرانجام در 16 فوريه 1925 م جمهوري خودمختار قراقالپاق به صورت يک منطقه خودمختار
تشکيل و از سال 1932 م به صورت جمهوري خود مختار در آمد.[22]
قراقالپاق در
آغاز جزء جمهوري خودمختار قزاق شد( در آن زمان قزاقستان بخشي از جمهوري فدارتيو
روسيه محسوب مي شد) و پس از ارتقاء به جمهوري، از قزاقستان جدا گرديد ولي همچنان
جزء جمهوري فدارتيو روسيه باقي ماند. جمهوي خودمختار قراقالپاق در پنجم دسامبر
1936 م به ازبکستان پيوست و اکنون نيز چنين وضعي را دارد.
* شناخت
جغرافيائي جمهوري خودمختار قراقالپاق
قراقالپاق با
مساحتي بالغ بر 165000 کيلومترمربع در جنوب درياچه آرال (خوارزم سابق) واقع شده
است. درياچه مذکور با 63800 کيلومتر مربع وسعت بدليل شرايط منفي منطقه اي از قبيل
خشکي هوا، تبخير زياد و ريخته شدن فاضلابهاي شيميايي در آن و استفاده بيش از حد آن
در آبياري اراضي زير کشت پنبه، در حال خشک شدن است. در صورت وقع اين پديده
مورفولوژيکي، مشکلات و دشواريهاي عظيمي براي منطقه پديد مي آيد که خود خسارات
جبران ناپذيري را در پي دارد. رودخانه آمودريا (جيحون) به طول 2530 کيلومتر که از
کوههاي تيان شان سرچشمه مي گيرد پس از مشروب نمودن ترکمنستان، ازبکستان و قراقالپاق
از ساحل جنوبي به درياچه آرال مي ريزد، همچنين رودخانه سير دريا در جمهوري
قزاقستان وارد درياچه آرال مي شود.[23]
قراقالپاق از
شرق با ازبکستان، از شمال و غرب با قزاقستان و از جنوب با ترکمنستان مرز مشترک
دارد. بدليل عبور نوار بياباني از آن، اکثر خاک اين سرزمين را صحراي سوزان و کويري
تشکيل مي دهد و نقاط شرقي آن توسط ريگزارها و شنزارهاي قزل قوم (خاک سياه) احاطه
شده است. آب و هواي گرم و خشک دارد و رطوبت نسبي آن با وجود قرار گرفتن در ساحل
درياچه آرال و جاري بودن رودخانه ها در آن، ناچيز است.
مرکز حکومت
آن «نوکوس» است که در حال حاضر حدود 150 هزار نفر سکنه دارد. قراقالپاق 9 شهر و 13
شهرک دارد. قراقالپاق در سال 1979 ميلادي قريب به يک ميليون نفر سکنه داشت که در
حال حاضر جمعيت آن به 1300000 نفر بالغ مي گردد. 93% طوايف گوناگون قراقالپاق در
اين جمهوري اسکان يافته اند و 7% بقيه در ازبکستان و ساير جمهوريهاي آسياي ميانه
پراکنده اند، تعدادي از آنان در کشور افغانستان بسر مي برند و 75% قراقالپاقها در
نقاط روستايي و 25% بقيه در مراکز شهري سکونت دارند. غير از قراقالپاقها اقوام
ازبک، قزاق، ترکمن، تاتار، روس و… در اين جمهوري زندگي مي کنند. با وجود ويژگي
هاي قومي و سنت هاي عشايري و اختصاصات شغلي (کشاورزي و دامداري) طبق آمارهاي جديد،
اکثريت مردم اين جمهوري باسوادند و اين در حالي است که به سال 1926م تنها 5/1%
آنان از نعمت سواد بهره مند بودند.
قراقالپاقها
اختلاطي از فارس زبانان منطقه آرال و اقوام مهاجر ترک زبان آغوز و پچنگ مي
باشند که در قرن ششم قبل از ميلاد به
نواحي غربي آسياي ميانه راه يافتند.
پچنگ ها (pecheneG)
از اقوام ترک هستند که در ميان رودخانه اهي ولگا و اورال زير فرمان خزران بسر مي
بردند و بنا به نوشته ابن رسته در کتاب الاعلاق النفيسه خزران هر سال براي وصول
ماليات، آنان را در معرض تاخت و تاز قرار مي دادند. در اواخر قرن نهم ميلادي گروهي
از ترکان آغوز که همسايگان آنان بودند، پچنگ ها را به عقب راندن آنان که آواره شده
بودن به سوي مغرب از دون گذشته و به قلمرو مجارها يورش بردند. که در اين هجون
مجارها متحمل شکست سختي شدند.[24]
قراقالپاق ها
در قرن يازدهم ميلادي در فتوحات سلاجقه به سوي جنوب و غرب شرکت نمودند. ولي اکثر
آنان در حوالي درياچه آرال باقي ماندند. مشخص نيست که از چه زماني اين قوم به
قراقالپاق معروف شدند ولي معناي اين لفظ
کلاه سياه است و به معناي قومي مي باشد که با امير خيوه اتحاد بسته اند تا امير از
آنان در برابر قبايل قبچاق حمايت نمايد. طايفه مزبور در قرن شانزدهم بتدريج نام
قراقالپاق را به خود گرفت و به صورت گروه مستقلي در بخش سفلاي سير دريا استقرار
يافت. آرمينيوس وامبري مي گويد: قره قالپاق ها در ساحل آنطرف رود جيحون در مقابل
«گرلن ورو» به شمال تا نزديکي «قونگرات» مسکن دارند و جنگهاي وسيعي در دسترسشان
قرار دارد و بکار دامپروري مشغولند.[25]رضا
قلي خان هدايت سواران قراقالپاق را با لباسها و کلاههاي عجيب در گرگانج از توابع
خوارزم سابق ديده است.
در اوايل قرن
هفدهم قلموقها که بودايي مذهب بودند در اراضي بخش جنوبي ولگا استقرار يافتند. آنها
د رسال 1603 ميلادي خيوه را غارت نمودند و به کشتار افراد قراقالپاق پرداختند، دور
ديگري از يورشهاي وحشيانه آنان در فاصله سالهاي 1723 تا 1725 ميلادي بوقوع پيوست
که ضمن آن به همراه اويراتها با تاخت و تازهاي خود مصيبت هاي بزرگي براي طوايف
مستقر در آسياي ميانه بوجود آوردند. هول و هراس بر جاي مانده از يورش آنان چنان
بود که خاطره خونين جنايات مغول را از اذهان برد. اين اقوام در داستانهاي
قراقالپاقها به صورت کافر دشمنان اسلام معرفي و توصيف شده اند.
مردم
قراقالپاق حاکميت خيوه را به سهولت نپذيرفتند و سالهاي متوالي قيام کردند که
مهمترين آنان قيام سال 1827 م است که طي ان شهر قونگرات را به تصرف خود در آوردند،
در قيام باسماچيان که بر عليه روسها صورت گرفت، مبارزين و روشنفکران قراقالپاق
حضور فعال و چشمگير داشتند. «آچيل توقسابه» که فردي شجاع بود و موفق شد روشنفکران
ولايت خود را دور خويش جمع کند، در دسته آچيل بيگ مربوط به تشکيلات مبارزاتي
سمرقند حضور داشت، اين فرد از مبارزين مشهور قراقالپاق به شمار مي رفت.[26]
* زبان و
فرهنگ
زبان اين قوم
قراقالپاقي است که به گروه زبانهاي ترکي مرکزي تعلق دارد که به زبانهاي نوگاي و
قزاق نزديک است زبان مکتوب آنان در سال 1925 م ابداع شد که واژگان آن غالباً قبچاق
(قپچاق) است ولي مخلوطي از واژگان عربي و فارسي در آن ديده مي شود. در اين زبان
واژه هاي چيني و روسي نيز قابل مشاهده است. زبان امور اداري، بازرگاني و اقدامات
رسمي ازبکي و روسي مي باشد. برنامه هاي راديو تلويزيون آن به زبانهاي قراقالپاق،
روسي، ازبک و ترکمن پخش مي شود. روزنامه ها و نشريات و جزواتي که در اين سرزمين
انتشار مي يابد غالباً به زبانهاي محلي و روسي مي باشد.[27]
قراقالپاقها
مسلمان و سني مذهبند و پيرو مکتب حنفي مي باشند، آنان بين قرون دهم تا سيزدهم
ميلادي، اسلام را به عنوان آيين خود برگزيدهاند، اين قوم به عنوان پرهيزگاراني
متعصب مشهورند و مسلک هاي اهل تصوف در بين آنان رواج زايد الوصفي دارد، مهمترين
طريقت رايج در اين منطقه که حامي فراواني دارد، کبرويه است يعني طريقه نجم الدين
کبري. مسلک ياد شده به طرز کاملاً آشکاري تحت تأثير مکتب تشيع قرار دارد.
احمد بن عمر
بن محمد خوفي خوارزمي مکني به ابو الجناب و ملقب به نجم الدين و طامة الکبري و
معروف به شيخ نجم الدين کبري مؤسس سلسله کبرويه مي باشد که از مشاهير عرفا و اکابر
صوفيان قرن ششم و هفتم هجري به شمار مي رود. نجم الدين رازي، سعدالدين حموي، سيف
الدين باخزري و.. از شاگردان وي بوده اند.
وي به هنگام
هجوم مغولها در دفاع از شهر اورگنج سهمي بزرگ داشت و دراين واقعه به سال 618 هجري
به قتل رسيد. بنا به عقيده ابن بطوطه تربت وي در نزديکي اورگنج زيارتگاه عموم مردم
بود، اما اکنون مزارش ناپيداست ولي برخي عقيده دارند مقبره اش رد نزديکي خيوه قرار
دارد.
منابع معدني
اين جمهوري عبارتند از: ذخاير نمک معمولي، نمک گلوبريت، نفت، گاز طبيعي، فلزات غير
آهني نادر، ميکا، گرافيت و انواع سنگهاي ساختماني. مهمترين محصول زراعي آن پنبه
است، به دامداري بويژه پرورش گوسفند براي تهيه پوست آستراخاني توجه مي شود،
ماهيگيري، شکار، تهيه خزکرموش و پرورش کرم ابريشم از ديگر فعاليتهاي مردمان اين
سامان است، صنايع پنبه پاک کني، توليد مصالح ساختماني و صنايع سبک در اين سرزمين
رواج دارد.
[1] –
حدود العالم من المشرق الي المغرب، صفحات 105 و 106.
در قسمت دوم
اين مقال، کاربرد مفهوم سياست از چهار بعد؛ الف- لغت، ب- ادبيات فارسي، ج- از
ديدگاه سياست شناسان دنياي کنوني، د- از نظر دانشمندان علوم اسلامي،مورد بررسي
قرار گرفت، و پس از آن به نقد و بررسي اجمالي ديدگاههاي ياد شده، پرداخته شد.
در ضمن به
علت طولاني بودن عنوان بحث، از اين پس به جاي «دانشها و روشهاي کاربردي در تحليل
پديده هاي سياسي» از عنوان «تحليل پديده هاي سياسي» بهره خواهيم برد.
***
مردم و سياست
هنگامي که
سخن از «دانشها و روشهاي کاربردي در تحليل پديده هاي سياسي» به ميان مي آيد، چه
بسا برخي چنين پندارند که چه حاجت به اين مباحث است، ما خود بسياري از رويدادها را
تجزيه و تحليل مي کنيم و اين مطالب را نيز نياموخته و اتفاقاً مواردي هم سراغ
داريم که مدعيان تحليل سياست، به خطا رفته و ما بر صواب بوده ايم!
افزون بر آن،
قلمرر گسترده دانشها و روشهاي ياد شده، خود معضلي است که بسياري از مردم، فرصت
تعليم و تعلم آن را ندارند و عملاً اين نوع تلقي از تحليل رويدادهاي سياسي، سياست
را به طبقه اي خاص، اختصاص خواهد داد، و مانع از سياسي شدن مردم مي شود؛ در حالي
که هدف از اين سلسله مباحث، آموزش سياسي عامه شهروندان است. و اين دو امر، به نظر،
ناهماهنگ و متهافتند!
در پاسخ اين
انگاره، بايد گفت: موضوعهاي سياسي، برخي بسيط و ساده اند، و پاره اي پيچيده و
مرکب. آنچه نوع مردم، در دريافت آن دچار مشکل نيستند، مباحث بخش اول است؛ في المثل
مردم بر اساس معيارهايي مانند، «هماهنگي با استراتژي و تاکتيکهاي رهبري»،«حفظ
مصالح اسلام و انقلاب»، «ملاحظه گذشته و ارزيابي حال افراد و گروهها»و…، مي
توانند درباره جريانهاي سياسي کشور، موضع بگيرند و روند برخي از امور را تأييد يا
رد کنند. و البته در اين گونه موارد ما نيز فهم سياسي مردم را مي ستاييم؛ ولي بايد
بايد توجه داشت که هدف از طرح اين مباحث (دانشها و روشهاي ياد شده) به فعليت
رساندن استعدادهاي بالقوه کساني است که توان تحليل رخدادهاي جهان سياست را دارا
هستند.
در اين نوع
مباحث از دو زاويه ديني و فراديني به ارزيابي مسائل سياسي پرداخته مي شود؛ در
حاليکه در دنياي کنوني سياسي شناسان عمدةً از پارمترهاي مادي بهره مي گيرند؛ اما
محورهاي معنوي که در تحليل سياستها، نقش فراوان دارند؛ چون تقوا، بدا، شکر و کفر و
…[1]
مطمح نظر آنها نيست و سر خطايشان در بعضي موارد، برخاسته از محدوديتهاي عرصه تفکر
سياسي آنهاست.
اين قلم بر
اين باور است که همه مردم، داراي بينش سياسي هستند؛ اما در برخي، اين نور تحليل، کم سو و در پاره
اي،پر حرارت و توان است. و نبايد ترديد داشته که به هر ميزان دانش سياسي انسان،
افزون شود و مهارت و تجربه در بکارگيري روشهاي سياسي، کسب کند، قدرت بيشتري براي
درک و تحليل رخدادهاي عالم سياست، خواهد داشت. و اين خطاست که کساني به حداقل فهم
و دانش سياسي اکتفا کنند.
سياست در
جهان امروز، مبارزه است، بسان مبارزه دو رزمي کار که بايد چشم در چشم هم بدوزند و
در قبال حمله هاي حريف از خود دفاع کنند، و پس از شناسايي نقطه ضعفهاي حريف، بر او
بتازند و امتياز گيرند. وعالم، ميدان اين مبارزه است و کشورها، رزمي کاران اين
عرصه اند. و اگر تو بر اصول مبارزه واقف نباشي، ديگران آگاه خواهند گشت و اگر نقطه
ضعفها را نشناسي، دشمن ضعفهايت را دستاويز قرار خواهد داد و بناچار در اين
هماوردگاه، هر ملتي سياست پيشه تر است، موفق تر!
جوان و سياست
و از اين جا
مي توان فهميد که مطالعه در سياست، براي جوانان ضرورتي تر از نان شب است؛ چه اين
که آينده هر کشوري را، «قدرت ملي» آن رقم مي زند، و عالي ترين شکل «قدرت ملي»،
«قدرت سياسي» است و کمال «قدرت سياسي»، در سياسي بودن نسل جوان است. از اين رو، مي
توان به درصد خيانت کساني که مبلغ «سياست گريزي» نسل جوان هستند، اطلاع يافت.
جوان به
تزکيه و خودسازي، نياز فوري دارد؛ چرا که تکامل يک جامعه، به ترويج و فراگيري بعد معنوي
و الهي، بستگي تام دارد!
جوان محتاج
به تعلم و دانش آموزي است؛ چه اين که «هويت فرهنگي» انسان و جامعه، با ميزان دانش
و آگاهي او، سنجيده مي شود!
جوان به ورزش
نياز مبرم دارد، زيرا ساختار جسماني توانمند و قدرت رزمي او، جز از اين راه بدست
نمي آيد، و «قدرت ملي» پيوندي وثيق با توان رزمي نسل جوان دارد!
جوان بايد
سياست دان و سياست شناس گردد؛ زيرا سياست، قدرت استخدام همه علوم را داراست، سياست
مي تواند «دين» بسازد و «مذهب» خلق کند- آن سان که وهابيت و بهائيت و امثال آندو
را بوجود آورد- و معنويت را نيز قبضه کند، پس اگر جوانان، مي خواهند کشوري مستقل و
پيشرو و جامعه اي ايده آل و نمونه داشته باشند، اگر مي خواهند در آينده، مورد
سرزنش فرزندان خود قرار نگيرند، اگر مي خواهند علم و دينشان، و جسم و روانشان در
استخدام بيگانگان در نيايد،بايد سياست را بسيار مهم بشمرند و بدان روي خوش نشان
دهند. جوان اهل مبارزه است و طالب کمال، و بدون سياست- گرچه معنويت باشد- به پرنده
اي يک بال مي ماند که در حسرت پرواز- در عرصه کمال- خواهد سوخت!
فرهنگ و
سياست
از آنچه
گذشت، مي توان به يکي از اساسي ترين انگيزه ها و اهداف تهاجم (شبيخون) فرهنگي
دشمن، دست يافت!
شما سيماي
جواني را که در معرض تهاجم فرهنگي است، ترسيم کنيد، ببينيد کسي که شامگاه تا پاسي
از شب را با ديدن مناظر شهوت انگيز و جادوگري و غيره در فيلمهاي ويدئويي سپري مي
کند، و با اعصابي ناآرام به رختخواب مي رود و با تصويري از آنچه ديده است، چشم بر
هم مي بندد، و فردا هم با رواني پريشان و مغزي خسته، رهسپار محل تحصيل يا کرا مي
شود، چه ميزان مي تواند کار مفيد ارائه دهد؟ و مگر نه اين است که هدف وي از همان
مقدار کار، نيز به دست آوردن دست مايه اي است تا بدنبال «کاروان مدپرستان تقليد
گرا»، از اين سوي به آن سوي بدود، و تازه با هزاران رنج و محنت آگاه که به وصال مد
مورد علاقه اش رسيد، مصيبت از نو آغاز مي شود!
زيرا مدل
لباس يا کفش و کلاه عوض گشته و همچنان بايد اين انسان مسخ شده در پي قافله
مدپرستان بدود، با اين وصف، چنين عنصري خودباخته، کي فرصت پرداختن به سياست و
سرنوشت جامعه اش را خواهد داشت؟
بنابراين اگر
نبود، ره آورد تهاجم فرهنگي، مگر «سياست گريزي» نسل جوان،[2]با
روا بود که دشمنان اسلام و بشريت ميلياردها دلار براي آن هزينه کنند، تا نفت
خاورميانه، و طلا و اورانيوم و مس آفريقا و آمريکاي لاتين و…. را به تاراج ببرند
و جوانان را به کژ راهه ها بکشانند.
باري پس از
بررسي انگاره مذکور، به موضوع سخن مي پردازيم.
1-
اقسام تحليل سياسي
اقسام تحليل
سياسي عبارتند از: الف- تحليل سياسي عمومي، ب- منطقه اي، ج- تخصصي، د- فوق تخصصي.
الف: تحليل
سياسي عمومي
عبارت است از
درک پديده هاي سياسي و کشف ارتباط تسلسلي حوادث، براي عامه مردم، تا صرف نظر از
جنبه تخصصي برخي از مسائل سياسي، مردم به عنوان عناصر تشکيل دهنده يک کشور و نيز
به عنوان بخشي از جهان بدانند در چه جايگاهي قرار دارند؟ چه کساني بر آنها حکومت
مي کنند؟ مسير سياستها در چه کانالهايي هدايت مي شود؟ دوستان و دشمنانشان چه کساني
هستند؟ تا از اين رهگذر در تعيين سرنوشت خويش سهيم گردند و بر تئوري جدايي دين از
سياست و اين که سياست اختصاص به عده اي از ما بهتران دارد و هرچه آنان بخواهند،
همان خواهد شد، خط بطلان بکشند!
ب: تحليل
سياسي منطقه اي
مرحله اي
بالاتر از تحليل سياسي عمومي است که البته قابل گسترش در سطح جامعه نيست ولي تمام
کساني که بر حسب وظيفه شغلي خود از حوادث جهاني تأثيرپذير هستند، ناچارند به اين
مرحله قدم بگذارند و حداقل درباره يکي از مناطق مورد نظر که به وظيفه و مشغله آنان
ارتباط دارد، آن قدر مطالعه و تحقيق کنند تا در تحليل سياسي منطقه اي صاحب نظر
شوند. نظاميان، معلمان علوم اجتماعي، اقتصاد دانان، دست اندرکاران رسانه هاي
گروهي، بازرگانان، مسئولان اجرايي کشور و نيز ملبغان ديني لازم است که به سلک تحليل
گران سياسي منطقه اي در آيند، تا ضمن موفقيت در انجام وظيفه، خدمات آنان، نتايج
مفيدتري به بار آورد.
در تحليل
سياسي منطقه اي، علاوه بر مسائل کلي تحليل سياسي عمومي، معلومات مربوط به نقطه
مورد نظر ژرفتر و سطح کلي آشنايي با مسائل منطقه به مراتب افزونتر از ساير نقاط
است. في المثل منطقه خاورميانه، آفريقاي شمالي، آفريقاي سياه، شبه قاره هند، جنوب
شرقي آسيا، اروپا، مسائل آمريکاي لاتين، ايالات متحده آمريکا، حوزه خليج فارس
وغيره، از مناطقي هستند که در چهارچوب تحليل سياسي منطقه اي، قرار مي گيرند.
ج: تحليل
سياسي تخصصي
اين نوع
تحليل، بيشتر جنبه حرفه اي يافته استو معمولاً کساني بدان مي پردازدند که شغلشان
هم در همين رشته است و در خدمت دولت براي ارائه اين امر، قرار گرفته اند، مانند
متخصصان مسائل مغرب عربي، فلسطين، کويت، لبنان، سوريه و… و چون تأمين مواد اوليه
و خوراک مورد نياز اين گونه تحليل گران از طريق مجاري معمولي ميسر نيست، بناچار
براي دسترسي به منابع تحقيق و تحليل، چاره اي جز آن وجود ندارد که در خدمت دولتها
به کار اشتغال داشته باشند.
د: تحليل
سياسي فوق تخصصي
تحليل گراني
از اين قبيل، در مسائل بسيار محدود، به طور عميق وارد مي شوند و کارشان بيشتر به
صورت امور اطلاعاتي- جاسوسي و ضد جاسوسي انجام مي گيرد و چون منابع مورد حاجت
آنان، جز از طريق سازمانهاي اطلاعاتي دولتي بدست نمي آيد، لاجرم بايد در خدمت
دولتها قرار گيرند. در مثل شناخت هيأت حاکمه روسيه، شناخت مسائل کاخ سفيد، روابط
جمهوري خواهان و دموکراتها و … از نمونه کارهايي است که در حوزه تحليل گري سياسي
فوق تخصصي جاي دارد.[3]
2-
آشنايي با مفاهيم
تحليل
مفاهيم واژه
ها و اصطلاحهاي سياسي، زبان انتقال و نيز دريافت تحليل هستند و چون تعدادي از
اينها از الفاظ مشترک و يا مبهم اند، بنابراين شناخت معاني آنها در عرف سياست و
تحليل سياسي ضروري مي نمايد.
الف: تجزيه و
تحليل
تجزيه، به
معناي بررسي جداگانه عناصر و عوامل مؤثر در پديده، و تحليل به مفهوم کشف روابط و
ارتباط ارگانيک و قانون منديهاي ميان آن عناصر و عومل نقش آفرين است.
ب: تحليل
سياسي
انسان با
دارا بودن معلومات و دانش کافي و تجربه لازم همراه با«شم» خدادادي، داراي ملکه اي
نفساني مي شود که قادر است با درک صحيح پديده ها وجريانهاي سياسي و کشف ارتباط
تسلسلي و متقابل حوادث، به ارزيابي مسائل پرداخته و نتيجه مطلوب را اخذ نمايد.
عملياتي را که انسان با به کارگيري اين قوه انجام مي دهد، مي توان فن- يا مخلوطي
از علم و فن- تحليل سياسي ناميد.[4]
ج: شم سياسي
شم و قوه اي
است که تحليل گر را در درک حقايق رخدادها و امور سياسي، آن گونه که هست ياري مي
دهد. روشن است که بينش (شم)، بدون داشتن مقدمات و دانش تحليل از کارايي مفيد
برخوردار نخواهد بود. ادامه دارد
[1] –
نقش اين امور، در تحليل رخدادهاي سياسي، در مباحث آينده از نظر خواهد گذشت.
منطقه قفقاز
فلات مرتفعي است که بصورت گره گاهي در محل اتصال دو فلات بزرگ ايران و آناطولي
قرار گرفته است و بين درياي مازندران و درياي سياه و سرزمينهاي پست اوکراين و
روسيه واقع شده و بر آنها مسلط مي باشد. اين واحد توپوگرافيک که متشکل بنظر رسيده
و از واحدهاي توپوگرافيک مجاور(فلاتها، دشتها و چاله ها) متمايز مي باشد داراي
گوناگونيهاي انساني و فرهنگي بوده که خود بستر و بنياد تحولات اجتماعي و سياسي
منطقه قفقاز را تشکيل مي دهد. بعبارتي منطقه قفقاز محل برخورد و تماس بين دنباله
ها و زبانه هاي نواحي فرهنگي متمايزي است که در پيرامون قرار دارند و لذا بصورت يک
منطقه چند فرهنگي تجلي مي نمايد که اصطکاک و برخورد بين آنها به شکل گيري بحران
کمک نموده و منطقه قفقاز را از پتانسيل بحران سياسي- اجتماعي چشمگيري برخوردار مي
نمايد.
از سوي ديگر
تجلي گوناگونيهاي فرهنگي را مي توان در قالب نواحي سياسي کوچک و چندگانه اي مشاهده
نمود که در اشکال مختلف ناحيه سياسي مستقل و غير مستقل وجود دارند.
منطقه قفقاز
از سه واحد يا ناحيه سياسي مستقل برخوردار است، که عبارتند از:
1-
ناحيه سياسي
آذربايجان:
اين ناحيه
سياسي بدنبال فروپاشي کشور شوروي در سال 1991م استقلال خود را بدست آورد و از همان
آغاز با بحرانهاي سياسي داخلي و خارجي روبرو گرديد. وسعت اين کشور 86600 کيلومتر
مربع و جمعيت آن در سال 1990 برابر با 7020000نفر بوده است. مرکز سياسي- اداري آن
شهر باکو با جمعيت 1741000 نفر مي باشد که بزرگترين شهر کشور است و دومين شهر آن
گنجه با جمعيتي حدود 270000 نفر مي باشد.
نظام سياسي
آن جمهوري است و دين مردم اسلام، و زبانهاي رسمي و رايج آن ترکي و روسي مي باشد.
الگوي ملت در جمهوري آذربايجان ترکيبي استو 1/78 درصد آنها را آذري و 9/7 درصد
روسي و 9/7 درصد ارمني و 1/6 درصد را بقيه اقوام تشکيل مي دهد و همانطور که مشاهده
مي شود اکثريت آنها از آذريها هستند. جمهوري آذربايجان از حيث وسعت وسيعترين و از
حيث جمعيت بزرگترين و از حيث موقعيت، شرايط و وضعيت جغرافيائي مناسبترين و از حيث
منابع نفتي و غير آن تقريباً داراترين کشور مستقل منطقه قفقاز مي باشد، بنابراين
از حيث وزن ژئوپلتيکي در منطقه قفقاز موقعيت برتري دارد.
مساحت جمهوري
آذربايجان حدود سه برابر ارمنستان و حدود 2/1 برابر گرجستان و جمعيت آذربايجان
حدود 12/2 برابر جمعيت ارمنستان و حدود 3/1 برابر جمعيت گرجستان مي باشد.
2-
ناحيه سياسي گرجستان:
اين ناحيه
سياسي بدنبال فروپاشي کشور شوروي در سال 1991م بصورت کشور مستقل درآمد. نظام سياسي
آن جمهوري است و دين مردم مسيحيت و اسلام و زبان رسمي آن روسي مي باشد. وسعت اين
کشور 69700 کيلومتر مربع و جمعيت آن 5396000 نفر در سال 1990م بوده است. مرکز
سياسي- اداري آن شهر تفليس با 1174000 نفر جمعيت بوده که بزرگترين شهر کشور است و
شهرهاي کوتايسي، روستاوي، باتومي و سوخومي در رتبه هاي بعدي قرار دارند.
الگوي ملت در
گرجستان ترکيبي است و از اقوام مختلف همراه با تمايز فضائي- جغرافيائي بوجود آمده
است و اين ويژگي ملي منشأ بحرانهاي سياسي درون کشوري آن را تشکيل مي دهد. آبخازها
و آجارها در منتهي اليه بخش غربي کشور و در ساحل درياي سياه و در فاصله قابل توجهي
از مرکز سياسي- اداري کشور يعني تفليس قرار دارند. حدود 8/68 درصد جمعيت کشور را
گرجي ها و 9 درصد آن را ارامنه و 9 درصد را روس و 2/13درصد را ساير اقوام تشکيل مي
دهد. گرجستان از حيث وزن ژئوپلتيکي در منطقه قفقاز از رتبه دوم برخوردار مي باشد.
3-
ناحيه سياسي
ارمنستان:
اين ناحيه
سياسي بدنبال فروپاشي کشور شوروي در سال 1991م استقلال خود را بدست آورد. نظام
سياسي آن جمهوري است و دين مردم مسيحيت بوده و عده اي نيز مسلمان هستند. زبان رسمي
روسي و ارمنياست. وسعت اين کشور 29800 کيلومتر مربع و جمعيت آن 3304000 نفر در سال
1990م بوده است. مرکز سياسي- اداري آن شهر ايروان با 1168000 نفر جمعيت است که بزرگترين
شهر کشور بوده و در درجه بعدي لنيناکان قرار دارد.
الگوي ملت در
ارمنستان ترکيبي است ولي ارامنه در اکثريت
بالا قرار داشته و حدود 90 درصد جمعيت کشور را شامل مي شوند. در درجه بعدي آذريها
با حدود 3/5 درصد قرار دارند. بقيه جمعيت را اقوام ديگر تشکيل مي دهند. درجه بالاي
تجانس ملي همراه با تجانس بالاي ديني باعث شده است که اولاً اين جمهوري بين
کشورهاي منطقه قفقاز از بحران سياسي برخوردار نباشد ثانياً روحيه توسعه طلبي ملي
تقويت شده به نحوي که تجاوز به سرزمين جمهوري آذربايجان را باهدف الحاق منطقه قره
باغ به سرزمين خود انجام مي دهند.
در منطقه
قفقاز همچنين نواحي سياسي غير مستقل نيز وجود دارد که به دو صورت جمهوري خودمختار
و منطقه خودمختار مي باشند و از حيث جغرافيائي تابع يکي از کشورهاي مستقل منطقه
قفقاز هستند.
جمهوريهاي
خودمختار منطقه عبارتند از:
1-
جمهوري نخجوان که بخش
برونگان کشور آذربايجان را تشکيل داده و در شمال ايران قرار داشته و بين کشور
ايران و کشور ارمنستان محصور مي باشد.
2-
جمهوري هاي
آبخازستانو آجارستان که در ساحل درياي سياه و در بخش غربي کشور گرجستان قرار
دارند.
3-
جمهوريهاي داغستان و
چچن اينگوش و اوستياي شمالي که بخش شمالي منطقه قفقاز را تشکيل داده و در قلمرو
سياسي کشور روسيه قرار دارند.
مناطق
خودمختار قفقاز عبارتنداز:
1-
منطقه ناگروهو قراباغ
که جزو کشور آذربايجان بوده و ارمنستان مدعي آن مي باشد و بر اساس اين ادعا تجاوز
نظامي به خاک جمهوري آذربايجان را انجام مي دهد.
2-
منطقه اوستياي جنوبي
که جزو سرزمين گرجستان محسوب مي شود.
3-
منطقه قره چاي- چرکس
که در ماوراي قفقاز قرار داشته و جزو قلمرو سياسي روسيه بحساب مي آيد.
وضعيت نواحي
سياسي و بطور کلي آرايش سياسي منطقه قفقاز معرف گوناگونيهاي فرهنگي و انساني آن
استکه در بعد نژاد و قوميت شامل آذريها، گرجيها، ارامنه، روسها، آبخازها، آجارها،
اوستيائيها، چچن ها و غيره مي باشد. در بعد اديان نيز جمعيت منطقه را پيروان اديان
اسلام و مسيحيت تشکيل مي دهد.
از حيث
تاريخي نيز منطقه قفقاز غالباً در قلمرو حکومتهاي مستقر در فلات ايران قرار داشته
است و حتي تا قبل از قراردادهاي ننگين گلستان و ترکمن چاي منطقه جزئي از دولت
ايران محسوب شده و در قلمرو نفوذ فرهنگي آن نيز قرار داشته است بدنبال جداسازي
منطقه از پيکر سرزمين ايران توسط روسها، تلاش زيادي از سوي آنها براي تثبيت حاکميت
و نفوذ روسيه در منطقه بويژه در دوران حاکميت کمونيستها بعمل آمد بدنبال اعمال
قدرت دولت شوروي در منطقه، خصلت چندگانگي قومي فرصت اظهار وجود در شکل بحران سياسي
امنيتي را پيدا ننمود ولي با حذف حاکميت متمرکز بر منطقه بدنبال فروپاشي شوروي، خصيصه
هاي قومي و مکاني احياء شده و منشأ بحرانهاي سياسي- امنيتي قفقاز گرديدند.
منطقه قفقاز
از حيث نظامي- استراتژيک داراي اهميت
زيادي بوده و مي باشد. قدرتهاي سياي- نظامي مستقر در ماوراي قفقاز نظير تزارها،
کمونيستهاي روسيه و دولت شوروي هميشه به منطقه قفقاز به عنوان دالان گذر به سوي
جنوب و تصرف ايران، خليج فارس، بين النهرين، شرق مديترانه و ترکيه و شبه جزيره
عربستان تا اقيانوس هند نگاه کرده اند و در دوران جنگهاي ايران و روس، جنگهاي
جهاني اول و دوم و نيز طرحهاي نظامي دولت شوروي در دوران جنگ سرد با همين ديد
منطقه قفقاز را مورد استفاده قرار داده اند، و آن را بصورت يک واحد عملياتي در
ساختار نظامي- دفاعي خود ديده اند.
همانطور که
قبلاً بيان شد منطقه داراي گوناگوني فرهنگي و انساني است و همين امر باعث شکل گيري
پتانسيل بحران سياسي- امنيتي در قلمرو آن شده است. وضعيت ژئوپلتيکي منطقه مبين
گسترش کشمکشهاي سياسي- امنيتي بر پايه جدالهاي قومي- مذهبي يا ترکيبي از آنهاست.
منطقه قفقاز را در بعد ديني بايد محل تماس و اصطکاک دو قلمرو فرهنگي بزرگ و پيوسته
دانست که يکي قلمرو فرهنگي اسلام و ديگري قلمرو فرهنگي مسيحيت در جهان است. اين
قلمرو فرهنگي که هر يک بخش وسيعي از بر قديم را پوشش مي دهند. توسط بدنه هاي آبي
درياي مديترانه و سياه از يکديگر فاصله مي گيرندو در واقع از طريق خشکي با يکديگر
چسبندگي و اتصال ندارند و تنها در منطقه قفقاز اين دو قلمرو بزرگ فرهنگي از طريق
خشکي با يکديگر تماس مي گيرند. در واقع زبانه هاي اين دو قلمرو در منطقه قفقاز به
يکديگر برخورد مي کنند. يعني آذربايجان بعنوان زبانه قلمرو فرهنگي دنياي اسلام و
ارمنستان به عنوان زبانه قلمرو فرهنگي دنياي مسيحيت با يکديگر در منطقه قفقاز
اصطکاک پيدا مي کنند. ضمن اينکه از حيث عنصر ژئوپلتيکي قوميت نيز نه تنها با
يکديگر تجانس ندارند بلکه بر اساس تجارب تاريخي با يکديگر تضاد دارند و اين تضاد
با رقابت دو آرمان سياسي که خاستگاه آنها خصيصه هاي دو قوم ياد شده مي باشد تشديد
مي گردد. آرمان سياسي ارمنستان بزرگ و آرمان سياسي پان ترکيسم و توران بزرگ.
وضعيت
ژئوپلتيکي منطقه قفقاز که از خصيصه بحران خيزي برخوردار است به گسترش فعاليتهاي
قدرتهاي جهاني ومنطقه اي در مسائل آن کمک نموده است. که گاهي استراتژيهاي مشترکي
از سوي بعضي قدرتهاي جهاني و منطقه اي نيز در پيش گرفته مي شود.
کشورهاي
همسايه منطقه نظير ايران، ترکيه و روسيه خود را در مسائل منطقه شريک دانسته و
معتقدند مسائل قفقاز بر منافع ملي آنها تأثير مي گذارد- البته اين باور با توجه به
قرابت جغرافيائي آنها با منطقه قفقاز چندان غيرمنتظره نيست ولي نکته عمده حضور
قدرتهاي برون منطقه اي نظير آمريکا و
اروپاي غربي در آن است که دلايل حضور آنها را نه تنها بايد در چارچوب استراتژيهاي
جهاني آنها جستجو کرد بلکه بايد احساس نگراني آنها از توسعه حضور جمهوري اسلامي
ايران در منطقه قفقاز و نيز احساس يگانگي ديني با ارمنستان را نيز مدنظر قرار داد.
پايان
مقام معظم
رهبري:
«يکي از خطوط
ظريف، موضع خود را شناختن و در او قرار گرفتن وهوشياري سياسي و شم سياسي و قدرت
تحليل سياسي داشتن- بدور از ورود به دسته بنديهاي سياسي شدن- است». (27/6/1370)
اشاره: در
نوبت پيشين با ارائه تصويري از روند رو به تزايد نابرابريهاي اقتصادي بين شمال
(کشورهاي صنعتي) و جنوب (کشورهاي در حال توسعه)و تجزيه و تحليل علل و عوامل اين
شکاف فاجعه آميز، مشخص گرديد که: مجموعه شرايط و مقررات در صحنه روابط بين الملل
بگونه اي توسط کشورهاي صنعتي و نهادهاي اقتصادي بين المللي تحت سلطه آنها شکل داده
شده است که سهم مشارکت و ميزان دسترسي کشورهاي جنوب به بازارهاي چهارگانه بين
المللي کار، سرمايه، تکنولوژي و کالا و خدمات تجاري روز به روز کاهش يافته و
محدوديت هاي بيشتري بر آنان تحميل مي گردد. گزارش توسعه انساني سال 1992 توسعه
سازمان ملل متحد خسارت هاي ناشي از اين شرايط نابرابر و ظالمانه را براي کشورهاي
در حال توسعه، سالانه بالغ بر پانصد ميليارد دلار برآورد مي نمايد.
کارشناسان
سازمان ملل در حالي که ريشه اين بي عدالتي ها را در اعمال سياست هاي غلط ملي توسط
کشورهاي جنوب قلمداد نموده اند، نتوانسته اند نگراني خود را از رفتار يکطرفه و غير
منصفانه کشورهاي شمال پنهان دارند، و با توصيه هاي اخلاقي به اين کشورها، با هشدار
به نهادهاي اقتصادي بين المللي تحت امر آنها، و نهايتاً جامعه بشري سعي نموده اند
آنها را از عواقب وحشتناک رو به فزوني اين نابرابريها آگاه نمايند.
راستي
کشورهاي در حال توسعه چگونه در اين دام گرفتار آمده اند؟ در اين نوبت تلاش بر اين
است تا با ارائه تصوير و تبيين شرايطي که طي آن چنين فاجعه اي اتفاق مي افتد،
زمينه ريشه يابي، علل و عوامل اصلي چنين فرايندي فراهم گردد تا انشاءالله در نوبت
هاي بعدي مورد نقد و بررسي واقع شود.
توسعه جنوب!
يا بازار مکاره شمال؟
کشورهاي جنوب
در جهان امروز با دو معضل عظيم دست و پنجه نرم مي کنند: از يک سو براي بقاء انساني
مردم خود، بايستي بخش مهمي از منابع و ثروت هاي ملي را صرف بهبود شاخصهائي نظير
اميد زندگي، رفع سوء تغذيه، سوادآموزي، کاهش مرگ و مير نوزادان و کودکان و دسترسي
به آب آشاميدني نمايند و از سوئي ديگر براي زمينه سازي توسعه و پيشرفت، در پي
ارتقاء شاخص هائي از قبيل متوسط سالهاي تحصيل مردم، تعداد دانشمندان و متخصصين،
جذب بودجه هاي تحقيقاتي، امکانات ارتباطي و رسانه هاي گروهي باشند. عمق و اهميت
تلاش در اين دو زمينه وقتي آشکار مي شود که اين شاخص ها با موارد مشابه در کشورهاي
شمال مقايسه مي گردد، مقايسه اي تکان دهنده که دو شکاف عظيم، بين کشورهاي شمال و
جنوب را بصورت وحشتناکي به نمايش مي گذارد.
کوشش هائي که
اينگونه کشورها در زمينه بهبود شاخص هاي بقاء انساني و دسترسي به حداقل هائي براي
تأمين شرايط يک زندگي سالم به عمل مي آورند مستلزم صرف منابع هنگفت و برنامه
ريزيهاي دقيق مي باشد. عدم تعادلهاي درون اين سرزمين ها و توسعه نيافتگي مناطق
مختلف آنها بسيج هنگاني را مي طلبد، همزمان با اين تلاش ها به مرور موفقيت هائي
کسب مي گردد و جمعيت از مصونيت هاي هدفگيري شده برخوردار گشته و رشد شتابان بخود
مي گيرد. در اين هنگام دولتمردان بتدريج با فشار بيشتري از تقاضا براي کار، مسکن،
پوشاک و ديگر نيازمنديهاي اساسي روبرو مي گردند. مردم از حکومتهايشان بطور طبيعي
خواهان تلاش براي توسعه زيربناهاي لازم جهت پيشرفت و رفاه اقتصادي اجتماعي مي
باشند و در اين جبهه کار به مراتب دشوارتر است. در چنين شرايطي هر کشور به تناسب
بينش و نگرش رهبران خود، سعي در چاره جوئي بهتر و تسريع آهنگ رشد و توسعه دارد.
نگاهي به جوامع صنعتي و پيشتازان اين گونه کشورها و نگاهي به شرايط داخلي، حکومت
هاي جنوب را متوجه فضاي بين المللي کرده و در پي جلب همکاري آنان بر مي آيند.
معمولاً
سياستمداران اين کشورها کمتر به اطراف و همرديفان خود و گذشته و حال و تجربيات
ديگر کشوهاي در حال توسعه، عنايتي مي نمايند و عمده توجه خود را معطوف به بلندترين
آوازها و پر زرق و برق ترين بازارها مي نمايند، بلاي عظيم از آنجائي به جان
کشورهاي جنوب حاکم مي گردد که دولتمردان- باصطلاح- اهل عمل آنان عزم مي نمايند، ره
صد ساله را يک شبه طي نمايند.
هر يک از اين
کشورها به تناسب ميزان ذخائر و ثروت هاي تجديد پذير(جنگل، مرتع، دريا و…) و
تجديد ناپذير خود(معادن، نفت و …) و آرزوهاي بلند پروازانه دولتمردانشان نزد
کشورهاي صنعتي، منزلتي ويژه داشته و توسط انواع و اقسام نهادهاي- باصطلاح- بين
المللي و خيرخواه مورد توصيهها، سفارش ها و نسخه پيچي هاي گوناگون واقع مي گردند.
ظاهراً همه
تلاش دارند اينگونه کشورهاي جنوب را در راه توسعه و پرکردن شکاف خود با مدينه
فاضله غرب! ياري نمايند. با اولين چراغ سبز، مديران شسته و رفته صنعتي، بانکداران،
سرمايه گذاران و انواع و اقسام نمايندگان سياسي و اقتصادي از کشورهاي شمال به اين
بازارهاي بکر سرازير مي گردند و تحت عنوان انتقال تکنولوژي، سرمايه گذاري مشترک،
وام هاي بلند و کوتاه صنعتي، کمک هاي فني، اجراي طرح هاي زيربنائي و … چشم و دل
دولتمردان را پر نموده و دلبريها مي
نمايند. آنها بخوبي از هاضمه و توان توسعه کشورهاي جنوب و خواهان توسعه يک شبه
آگاهند، آنها تنها ميوه ها را تعارف مي نمايند، از ريشه، تنه، شاخ و برگ صحبتي نمي
نمايند. آنها طعمه را قبلاً تقسيم کرده اند، هر کشور صنعتي سهمي را زا آن خود کرده
است، اگر نزاعي با يکديگر دارند بر سر چگونه چاپيدن است نه بر سر چرائي آن.
همچنانکه در انتقال دستاوردهاي اقتصادي- اجتماعي خود، چگونه استفاده کردن را مي
آموزند نه چرائي آنها و هکذا، ونگون بخت کشور و مردمي که در اين دام گرفتار آيند و
بجاي جستجوي همکاري ومراوده اي منصفانه، توسعه اي مبتني بر توان و تلاش خودي با
آهنگ رشدي موزون، هوسبازانه سر در پي خيرخواهان- باصطلاح- بين المللي و کشورهاي
صنعتي گذشته، مرزهاي اقتصادي- اجتماعي و فرهنگي خود را به تمام مي گشايند و در
جستجوي هويتي کاذب و توسعه اي خيالي، همه چيز خود را مي بازند و چه بد فرجامي است.
پرده اول-
بخوربخور
آنها با بوق
هاي گشاد و گوش خراششان، کشور طعمه را در رسانه هاي خود تشريح اقتصادي- اجتماعي مي
نمايند؛ آنچنان دل مي سوزانند که روشنفکران باصطلاح جهان وطن و يا بهتر بگوئيم غرب
زده را به تحسين وا مي دارند؛ سياستمداراني که دل به چنين نغمه هائي مي سپارند
مورد تحسين و تمجيدشان واقع مي گردند، آنها را با صفاتي نظير «ناجي مردم»،
«سياستمدار شجاع»، «آخرين اميد ملت» و… آنچنان بزرگ مي نمايند که امر برخود آنان
هم مشتبه مي شود!!!
نهادهاي
باصطلاح بين المللي نظير صندوق بين المللي پول، بانک جهاني،…. و با کارشناسان
خود شروع به توصيه مي نمايند: درهاي باز، هماهنگي با نظم جهاني، رقابت آزاد آزاد،
مکانيزم بازار و خلاصه تمام آنچه که مي تواند از چنين کشورهاي نوتواني موجود بي
دفاع در مقابل يورش عظيم محصولات گوناگون کشورهاي صنعتي را بسازد در قالب تحليل
هاي کارشناسانه بخورد نظام اقتصادي- اجتماعي آنان مي دهند. اگر مقاومتي در درون هم
باشد با فشار دولتمردان فريفته مي شکند و با چراغ سبز اين نهادها، بانک ها بعنوان
طلايه داران سپاه غرب حمله را آغاز مي نمايند. متناسب با ساختارهاي مريض اقتصادي
اجتماعي اين کشورها، اعتبارات بانکي با هزينههاي سرسام آور، بازارهاي مصرف را
اشباع مي نمايند، الگوهاي مصرفي غير متناسب با شأن و توان توليد ملي، اولين فاجعه
اي است که بر اينگونه ملت ها تحميل مي گردد.
اگر
کارخانجات وابسته ايست ابتدا شکمشان با مواد و قطعات ساخته و نيم ساخته پر مي شود.
اگر نظام
بازرگاني سودجو و فرصت طلبي است عامل واردات انواع کالاي مصرفي مي گردد.
اگر صحبت
سرمايه گذاريهاي جاه طلبانه است، تحت انتقال تکنولوژي با انواع قراردادها و وام
هاي خارجي ماشين آلات همين کشورها را بداخل سرازير مي کنند و در هر جائي نشان
کوچکي از اينگونه موارد پيدا مي کنند، آن را تبديل به شکافي بزرگ و دهان بازي مي
نمايند و در همه جا گويا يک ارکستر بزرگ، آهنگ «رونق اقتصادي» مي زند ! و نو کيسه
هائي به نوا مي رسند. جوانه هاي توليدي، باورهاي صنعتي زيرفشار اين کارناوال بزرگ،
سرگيجه مي گيرند و از توان مي افتند. حجم واردات و هجوم سنگيني که انجام مي گيرد،
اجازه بازسازي و يا نوسازي ساختارهاي نرم افزاري و سخت افزاري صنعتي و اقتصادي را
نمي دهد.
فقدان
توانمنديهاي لازم در مديريت، قوانين و مقررات هدايت و يا حمايت کننده و عدم پيش
بيني تمهيدات لازم، همه و همه باعث مي گردد، اين حضور وحشتناک و تحت شرايط-
باصطلاح- رونق اقتصادي، آنچه که نبايد بشود را جاري نمايد.
مصرفي بي
پشتوانه توليدي، توليدي بي ريشه در ساختارهاي صنعتي ملي، لجام گسيختگي قيمت ها و
چپاول ضعفا، بي بندو باري فرهنگي، فساد اداري براي عقب نماندن از قافله و دهها
مفسده اقتصادي- اجتماعي ديگر همگي از آثار چنين بساطي است که ناگهان؟!! پرده دوم
آغاز مي شود.
چرخه شوم
قرضه هاي بين المللي
حجم بي رويه
واردات گوناگون، استقراض بعناوين مختلف و خارج از ظرفيت هاي مالي کشور و به طمع
بارپرداخت از محل توليد و صادراتي واهي و بي هويت، باعث مي گردد که در اولين
سالهاي سررسيد وام هاي کوتاه مدت و بلند مدت، توان بازپرداختي نمانده باشد. در عوض
دهانهاي باز صنايع وابسته، دلهاي حسرت زده محرومين، مصرف زدگي مترفين، طرح هاي
نيمه تمام و بالاخره اقتصادي از توان افتاده و در انتظار تزريق مجدد اعتبارات بي
رويه بر جاي مي ماند. و چرخ ها آرام آرام از حرکت باز مي ايستد، فشارها شروع مي
شود. ديگر از نهادهاي- باصطلاح- خيرخواه بين المللي خبري نيست ولي در عوض بانک ها
شروع به طلبکاري مي نمايند. ناز و کرشمه آغاز مي شود، رفت و آمدها و چانه زدن ها و
بالاخره با منت و ذلت و تحميل هزينه هاي سرسام آور، تمديد وام ها و گرفتن امتيازات
مختلف، بازي دوباره آغاز مي گردد و ارکستر بانواي حزين مي نوازد و حرکتي! و چند
صباحي ديگر تراژدي تکرار و اين چرخه شوم تجديد مي شود و هر چه بيشتر مي پردازند،
مديون تر مي شوند و…
حالا ديگر
شمال مي رود که آسوده خاطر گردد، طعمه را مال خود کرده است و… ادامه دارد
رهبر معظم
انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنهاي، در حکم تنفيذ رياست جمهوري اسلامي فرمودند:
«رئيس جمهور
محترم و برادر گرامي خود را به رعايت تقوي و بي اعتنائي به زخارف دنيا و دوام ذکر
الهي و اعتماد به قدرت حضرت احديت و ناچيز شمردن قدرت خود و همه قدرتمندان مادي در
برابر قدرت کامله الهي و مهرباني با بندگان خدا و حسن سلوک با مردم بخصوص قشرهاي
ضعيف و حفظ موضع مستحکم هميشگي خود در برابر دشمنان و مخالفان و بدخواهان توصيه مي
کنم».
در توصيه
مقام معظم رهبري چند نکته بنيادين شايان توجه است: «تقواي خدا و توکل بر او، بي
اعتنائي به دنيا، حسن سلوک با مردم».
تمام موفقيت
نظام در نکات فوق نهفته است. اين توصيه اي بود که حضرت امام راحل(ره) بنيانگذار
نظام اسلامي با مسئولين و کارگزاران امور کشور داشتند. و اين نصيحتي بود که
اميرالمؤمين(ع)، با واليان و نمايندگان خود، مطرح مي فرمودند و جاي جاي نهج
البلاغه و خطبه ها و نامه هاي آن حضرت گواه است.
در نامه به
عثمان بن حنيف (نامه 45) مي نويسد:
«آيا کافي
است نامم فرمانرواي مؤمنان باشد اما شريک غم و رنج آنها نباشم؟»
و در منشور
سياسي خود به مالک اشتر فرمودند:
«تو را امر
مي کنم به تقواي خدا و اطاعت و تسليم در برابر اوامر و نواهي او، و پرهيز از خطر
نفس اماره که آدمي را به پرتگاه هلاکت مي کشاند».
و در بخش
ديگري خاطرنشان ساختند:
«اي مالک!
بايد بهترين امور در نظر تو قدم برداشتن در شاهراه حق و عدل و تلاش در جهت رضا و
خشنودي رعيت باشد و در اين وظيفه دستخوش رضاي خواص نباش، بلکه توده مردم را درياب
که آنان سپر بلا در حوادث و آبروي حکومت و دژ دفاعي کشورند…».
در اين اصول
که برگرفته از کتاب و سنت و سيره معصومين است جاي ترديد نيست و آرمان چهره ها و
ارکان سه قوه (مقننه، قضائيه و مجريه) جز اين نمي باشد. اما ببينيم در عمل همه
کارگزاران، اين راه را پيموده اند؟ آيا عملکرد دستگاه اداري کشور که بخشي از قوه
اجرائيه است بگونه اي بوده که خدا را خوش آيد و ملت را طمأنينه نفس بيفزايد؟ آيا
وجدان مردم که قضاوتشان معيار است از روند امور راضي است؟ اين را با سنجش افکار و
محاسبه بي طرفانه مي توان دريافت.
مي دانيم که
مردم به نظام اسلامي وفا دارند و اين را در هر فرصت از جنگ گرفته تا راهپيمائيها و
انتخابات به نمايش مي گذارند و مسئولين نظام را نيز در رده هاي عالي به حساب اسلام
و انقلاب دوست دارند و تأييد کرده و مي کنند، اما اگر فکر کنيم اين حضور مردمي به
معناي خشنودي از عملکرد همه کارگزاران و روند امور است دستخوش ساده انديشي شده ايم
لذا مسئولين نظام بايد بدين نکته توجه بيشتر داشته باشند و آنرا باور کنند و از
کنار آن بي تفاوت نگذرند. در اينجا تنها به دو نکته حساس اشاره مي کنيم:
1-
وضع اقتصادي
در اين
زمينه، گرچه نمي توان انتظار داشت که همه چيز به روال گذشته ها باشد و تعرفه ها و
نرخ هاي پيشين ثابت بماند زيرا تورم و گراني يک جريان بين المللي است و ما نيز از
آن مصون نيستيم اما در عين حال مديريت اقتصادي کشور مي تواند بهتر از اين عمل کند
و نارضايتي ها را در اين خصوص کاهش دهد. مشکل جنگ، ويراني ها، بازسازي، تأمين
نيازهاي حياتي بدون شک باري سنگين بر دوش دولت و در حقيقت بر دوش ملت. و بي انصافي
است که تلاش مسئولين در اين خصوص مد نظر نباشد. اما در عين حال روند امور و
بازسازي و عمران و آباداني کشور بگونه اي تدريجي و با در نظرداشتن اولويت ها مي
بايست صورت عمل پذيرد که فشار آن کمر ملت و بويژه قشرهاي آسيب پذير و کم درآمد را
نشکند و بعلاوه سياست بازار آزاد نبايد فرصت را براي سوء استفاده و بحران آفريني
هاي اقتصادي فراهم سازد. سياستگذاران و مجريان امور اقتصادي نبايد اجازه دهند هر
سودجوئي بر وفق مراد خود عمل کند تا بدانجا که حتي نانوا آرد دولتي را بگيرد و نان
سنگک را هر يک عدد ده تومان بفروشد بدون آنکه کمترين نظارتي و برخوردي در اين خصوص
باشد، و يک کيلو گوشت گاو تا ششصد تومان و بيشتر برسد و تنها حسرت آن براي طبقات
محروم باقي بماند! آنچه براي سياستگذاران اقتصادي ما مي بايست اصل باشد همان عدالت
اجتماعي و اعتلاي کشور است که رياست محترم جمهور نيز بر آن تأکيد فرمودند، اما حفظ
جبهه رواني مردم و رضايت عمومي و پيشگيري از جوسازي و شايعه و فشار و خشم و تنفر
مي بايست قبل از آن ملحظ گردد. ما اگر در عمران و توسعه صنعت و تکنولوژي کندتر
حرکت کنيم اما توان مردم را در نظر گرفته و پشتوانه رواني مردمي را حفظ کنيم، شايد
بيشتر به صلاح نظام باشد تا با حرکتهاي تند و جهشهاي اقتصادي و حتي ريخت و پاشهاي
نه چندان ضروري پشتوانه هاي توده اي را تضعيف کنيم و آنچه امروزه نقل هر مجلس و
ورد زبان هر محفل است همين تورم و گراني رو به تزايد و لجام گسيخته اي است که بدون
مهار و لحظه به لحظه روند جاري دارد و کنترل آن از دست مديريت اقتصادي خارج شده و
مردم ناظر رشد فزاينده آنند. اين تورم و به موازات آن فشار زندگي به مصداق «من لا
معاش له، له معاد له» حتي در زيربناي اعتقادي و ديني مردم رخنه مي اندازد تا چه
رسد به ديگر مسائل…
عوارض زندگي
شهري، اجاره نشيني، کمي درآمد و ضرورتهاي
زندگي شوخي نيست که بتوان با تعارف و شعار و مثلاً 10% اضافه حقوق آن را حل کرد.
کسي که در فشار زندگي اقتصادي و در کنار
آن تبعيض است به همه چيز ديگر بي اعتنا مي شود و وعد و وعيدها و توصيههاي اخلاقي
براي او مفهوم مي گردد.
از سوي ديگر حاکميت
نظام بانکي با سودهاي کلان و در پوشش توجيهات شرعي، عقايد بسياري را نسبت به آنچه
از مباني دين مي شناختيم سست کرده و موجب نوعي ترديد در حراست از موازين شرعي شده
است، اينها و مانند آن مسائلي است که در چهارچوب مصالح انقلاب و کشور و مهمتر از
آن سرنوشت اسلام بايد بدان توجه داشت که خداي نخواسته در موج توفنده جهان مادي
کنوني نيافتيم و در اصالت ماديت و اقتصاد غرق نشويم؛ که آنچه بعد از چهارده قرن
بنام اسلام در جهان ظهور کرده چهرهاي مسخ شده ارائه بشود و در اين ميان مسئوليت فقهاي
عظام که بحمدالله در نهادهاي مختلف نظام حضور دارند از همه سنگين تر است که رسالت
آئين مقدس اسلام ناب محمدي(ص) را به نسلهاي ديگر برسانند تا تجربه ناموفقي از دين
ارائه نشود.
2-
مديريت شهري
مسئله ديگري
که امروزه براي نظام اهميت فوق العاده دارد مديريت شهري است. مديريت شهري به معني
اداره شهر و امور رفاهي، بهداشتي و امکانات حياتي شهروندان است که نوعاً در حوزه
مسئوليت شهرداريها است. البته توجه داريم که مشارکت مردم در اداره شهر و انتخاب
شهردار و شوراهاي شهر مي تواند در حسن اداره و حسن تفاهم مديريت با شهروندان مؤثر
و سازنده باشد.
حال اگر
مديريت شهري به شيوهاي قدرتمندانه و با اعمال قدرت يک طرفه و تصميم گيريهاي فردي
و يا گروهي و خارج از رأي و نظر مردم صورت پذيرد، براي شهر و شهروندان و بالمآل
براي کشور و نظام و مديريت فاجعه بار و ويرانگر خواهد بود. هر چند با برنامه هاي
رفرميستي و آب و جارو و ظاهرسازيها و گلکاريها همراه باشد…
مع الاسف در
اين زمينه نيز عملکرد اين مديريت از شيوه دوم و در هاله اي دور از تصميم و
ديدگاههاي مردم بوده و عواقب بسيار نامطلوبي را ببار آورده که ناظران مسئوليت آن
را فراتر از شهرداريها مي بينند و متوجه نهاد اجرايي کشور مي کنند. بايد اعتراف
کرد عملکرد شهرداري در سالهاي اخير يکي از عوامل زيانبار براي جامعه انقلابي ما
بوده و دلائل آن را در عوارض کمرشکن، هوافروشي و توسعه بي رويه شهري و تخريبها و
ناشي گريها و برج و باروهايي که امروزه در کشور بويژه تهران مي جوشد مي توان ديد،
چنين به نظر مي رسد که در نظام شهري همه چيز با پول و عوارض قابل حل است. مثلاً يک
شرکت ساختماني مي تواند در زيرکوهها و به قول کارشناسان در خطر زلزله برج بيست
طبقه بدون آب و امکانات بسازد و پول بدهد
و پروانه ساختماني بگيرد که نمونه آن را در شمال تهران، شميرانات و ولنجک و سعادت
آباد و فرح زاد مي توان ديد. مسئوليت اين امر متوجه چه کساني است؟
فضاي تهران
دودآلودهتر و تراکم افزونتر و تردد مشکلتر و شرايط بهداشتي دشوارتر از گذشته شده
و شهرداري به زمنيهاي کوچک اجازه ساختمانهاي بسيار بلند حتي در مرکز شهر را مي
دهد، و توجيه گر اين ساخت و ساز پولهاي کلاني است که بصورت عوارض هوابها پرداخته
مي شود. از سوي ديگر در همين شهرداريها ارباب رجوع همچون اسيراني پشت گيشه ها و
روزنه هاي کوچک ايستاده و اسير بروکراسي و سردوانيدن ها هستند و ديگر دوائر نيز کم
و بيش به همين درد مبتلا هستند، رشوه و فساد و پارتي و پول، رايج شده و در بعد
اخلاقي و حفظ موازين اسلامي نيز، جاي حرف
است. کارمندان زن چندان به حجاب اسلامي کار ندارند و پيش چشم مراجعين با همکاران مردم گپ مي زنند و
هنگام نهار اداره تعطيل و مردم براي يک کار کوچک چند روز و بسا چند ماه سرگردانند.
برخورد ديکتاتور مآبانه با ارباب رجوع کار عادي بعضي دوائر دولتي است. البته در
اين ميان هستند اقليت کارمنداني که از شيوه انساني و اخلاقي برخوردار باشند اما
روند جاري همان است که در بالا گفته شد.
امر به معروف
و نهي از منکر عملاً تعطيل شده و انجمنهاي اسلامي ظهور و نقشي ندارند و نيروهاي
حزب الله منزوي شده و يکه تاز ميدان اغلب افراد بي تعهدند. و تأسف آنکه بالاي
سرکارمندان عکس بزرگان ما نصب شده و شعارهايي نقش بسته که عملاً ضد تبليغ است!!
بطور خلاصه،
دوائر دولتي مردابي براي پرورش ضد انقلاب شده و کافي است گذار کسي به اين اماکن
بيافتد و آه و ناله و فحش و ناسزاها را بشنود. اگر يک روحاني با لباس روحانيت به
اداره اي بگذرد و مثلاً کاري در شهرداري داشته باشد صدها فحش و چشم غره را از سوي
مردم بايد نوش جان کند که اين شمائيد که اين وضع را بوجود آورده ايد!!
مشکل امر اين
است که گذار مسئولين به اين اماکن نمي افتد تا باور کنند خطر اين نوع مديريت از
خطر ارتش خارجي کمتر نيست و بلکه از بعد رواني بيشتر است.
نظام ما که
در برابر قدرتهاي خارجي و تهاجم بين المللي ايستاده امروز دستخوش ين وضع است و دود
آن به چشم اسلام، روحانيت، انقلاب و مسئولين عالي کشور مي رود. اگر مقامات از اين
وضع باخبرند که بايد چاره اي بيانديشند و اگر بي خبرند که بايد چاره اي بيانديشند
و اگر بي خبرند در صدد تفحص و تحقيق برآيند و آنگاه باور مي کنند که نظام اداري
چون موريانه انقلاب را از درون مي خورد و مي پوساند.
گفتني در اين
زمينه بسيار است. انتظار اين است که دولت به جريان امور نظارت دقيق تري داشته باشد
و از کارگزاران زيردست بطور جدي بخواهند واقعيات جامعه را درک کنند و منتقل کنند.
و به انتظار ننشينند فاجعه اي به وقوع پيوندند تا به فکر چاره برآيند. از
صاحبنظران بخواهند بجاي تبريکها و تعارفها و کليشه اي معمول حقايق را صريح بگويند
که به فرموده امام صادق(ع): «صديقک من صدقک لا من صدقک»- دوست واقعي کسي است که
راست و صريح بگويد نه چاپلوسي و ظاهرسازي و رياکاري کند.
در يک سخن
دستگاههاي اجرايي آنگونه که انتظار مي رود
درخور اين انقلاب و ملت قهرمان و فداکار عمل نمي کند و لذا بايد بدون واسطه
و بدور از چشم مسئولان زيردست و با کسب اطلاعات واقعي و تفحص و سنجش افکار واقعيات
را دنبال کنند و به گزارش کارگزاران بسنده نکنند که آنها سعي مي کنند همه چيز را
خوب جلوه دهند.
نگارنده اين
مقال از آن رو که در متن جامعه حضور دارد و سعي مي کند واقعيات جاري را در سطوح
مختلف دريابد، وضع جاري را نامطلوب و خطرناک مي بيند و شاهد عقده ها و عقده آفريني
هاي بسياري است و از آن رو که از روز
نخستين نهضت اسلامي هنگام اين انقلاب بوده و ان شاءالله خواهد بود و حفظ نظام را
فريضه ديني مي داند برخود لازم ديد به موجب وظيفه «والنصيحة لائمة المسلمين»
مشاهدات خود را بازگويد تا فرصت از دست نرفته مسئولين دلسوز نظام به فکر چاره جوئي
برآيند.
امام
حسين(ع):
«ان حوائج
الناس اليکم من نعم الله عليکم، فلاتملوا النعم».
نيازهاي مردم
به شما از نعمتهاي الهي براي شما است، بنابراين از اين نعمتها خسته نشويد.
ناصر بخاري
شاعري فاضل و درويش مشرب بود و عمر در سياحت گذرانيده. گويند که وقتي به سفر حج مي
رفت، چون به بغداد رسيد، برکنار دجله، سلمان ساوجي را با جمعي از فضلا و شعرا
نشسته ديد، پيش ايشان رفت و سلام کرد. اتفاقاً فصل بهار بود و آب دجله طغياني عظيم
داشت. سلمان گفت: چه کسي؟
گفت: مردي
شاعرم.
گفت: بديهه
تواني گفت؟
ناصر گفت:
تواند بود.
سلمان بر
بديهه، اين مصراع گفت:
«دجله را
امسال رفتاري عجب مستانه است»
ناصر فوري در
جواب گفت:
«پاي در
زنجير و کف بر لب، مگر ديوانه است»
سلمان و ساير
حاضران در تعجب شدند. سلمان گفت: از کجائي؟
گفت: از
بخارا.
گفت: ناصر
نباشي؟
گفت: ناصرم!
سلمان
برخاست، او را در برگرفت و پهلوي خود بنشاند. پس او را به خانه برد و تا زماني که
در بغداد بود به خدمت وي قيام مي نمود.
مقام بالا و
کفاره گناهان
رسول اکرم(ص)
به حضرت اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
يا علي! سه
عمل موجب بلندي مقام انسان مي شود و سه عمل موجب کفاره گناهان است و سه عمل هلاکت
بار و سه عمل موجب نجات و رستگاري انسان است.
اما سه عمل
که مقام انسان را بالا مي برد:
1-
وضوي کامل گرفتن در
روزهاي بسيار سرد.
2-
به انتظار نماز جماعت
بودن، پس از انجام نماز.
3-
در روز و شب، در
اجتماعات مفيد شرکت جستن.
و اما اعمالي
که موجب کفاره گناهان است:
1-
سلام را بلند گفتن و
آن راشايع نمودن.
2-
اطعام طعام و ميهماني
کردن.
3-
شبها به نماز و عبادت
پرداختن، هنگامي که مردم ديدگانشان به خواب است.
کارهائي که انسان
را به هلاکت مي رساند:
1-
بخلي که انسان را فرا
گيرد.
2-
هواي نفسي که او را
به هر جا بکشاند.
3-
خودبيني و تکبر.
و اما
کارهائي که موجب نجات و رستگاري انسان است:
1-
در آشکارا و نهان از
خدا بترسد.
2-
در هنگام بي نيازي و
تهيدستي، ميانه رو باشد.
3-
در وقت خشنودي و خشم،
عادلانه سخن براند و جز حق نگويد.
از نور نبي
از نور نبي
واقف اين راه شديم وز مهر علي عارف
الله شديم
چون پيروي
نبي و آلش کرديم زاسرار حقايق همه
آگاه شديم(فيض کاشاني)
بهتر از اين
نتوان کرد
سوداي توأم
بي سرو بي سامان کرد عشق تو مرا زنده
جاويدان کرد
لطف و کرمت،
جسم مرا چون جان کرد در خاک عمل بهتر
از اين نتوان کرد (سنائي)
اين همه
خشونت براي کيست؟
عارفي خربزه
اي خريد و به منزل برد. همسرش وقتي چشيد، ديد طعمي ندارد و بدمزه است. به شوهر
پرخاش کرد و سخنهاي غضب آلود و تندي گفت.
عارف با کمال
نرمي و ملاطفت گفت:اين همه خشونت براي کيستۀ
براي
فروشنده، خريدار، زارع يا خداوند بزرگ است؟
اگر به
فروشنده است؛ او عمداً ميوه بد به کسي نمي دهد، چون مي داند آن مشتري ديگر به
سراغش نخواهد رفت، اگر به من مي گويي که خريدارم، من اگر مي دانستم که بد طعم است،
هرگز نمي خريدم. اگر به زارع مي گويي، او هرگز دانسته تخم بد نمي کارد و اگر به
خالق مي گويي، توبه کن و پرهيز نما و ناشکري مکن که سزاي بد مي بيني.
زن ازگفتار
خود، خجل و شرمنده شد.
تاخ آزادگان
سر سروران،
تاج آزادگان سپهدار خيل
فرستادگان
جهان را مطاع
و خدا را مطيع اسيران روز جزا را
شفيع
محمد که شمع
ازل نور اوست قلم اولين حرف منشور
اوست
در گنج هستي
به او باز شد دلش مخزن گوهر راز
شد
تن پاکش از
ظلمت سايه دور زمين از فروغ رخش
غرق نور
دريغ آمدش سايه
از فرش خاک از آن سايه انداخت بر عرش
پاک
گذشت از سپهر
برين پايه اش که تا عرش آسايد از
سايه اش (جامي)
زبان و قلب
رشيد الدين
مجد و طواط، شاعر و نويسنده تواناي قرن ششم است که در دربار خوارزمشاه منصب دبيري
را داشت. او کوتاه قد و داراي جثه بسيار لاغر و ضعيفي بود، لذا به او «وطواط» مي
گويند، يعني شباهت به پرستو دارد!
روزي در مجلس
خوارزمشاه، علما گرد آمده بودند و در موضوعي بحث مي کردند. وطواط نيز با جثه لاغر
و قد کوتاه خود در گوشه اي از مجلس نشسته و دواتي پيش رو نهاده و خود گرم سخن بود
وداد فصاحت مي داد.
در اين ميان،
خوارزمشاه نگاهي کرد او را مانند جوجه اي
پشت دوات مشاهده نمود؛ به شوخي گفت: آن دوات را برداريد تا ببينيم در پشت آن کيست؟
وطواط فوراً
پاسخ داد: خردي نشانه حقارت نيست؛ زيرا شرف آدمي به دو عضو خرد و کوچکش است:
زبان و قلب.
حکمت
يکي از حکما
گويد:
1-
هر پيري که او را خرد
نيست، مانند چشمه اي است که آب ندارد.
2-
جواني که او را ادب
نيست، چون بوستاني است که گل ندارد.
3-
صاحب جمالي که او را
حيا نيست، چون طعامي است که نمک ندارد.
4-
توانگري که او را
احسان نيست، مانند درختي است که ميوه ندارد.
5-
درويشي که او را
معرفت نيست، چون ديده اي است که نور ندارد.
6-
و عالمي که او را
تقوا نيست، چون اسبي است که لجام ندارد.
راه بهشت
يک نفر کشيش
راه کليسا را گم کرده بود. سر راه از يک کودک خردسال پرسيد: فرزندم! کليساي اين
محله کجا است؟
کودک گفت:
آخر همين خيابان به طرف سمت چپ بپيچيد، آنجا نماي کليسا را خواهيد ديد.
کشيش گفت:
آفرين فرزند! من هم اکنون در آنجا سخنراني دارم. تو نمي خواهي به سخنام گوش دهي؟
کودک پرسيد:
درباره چه چيزي صحبت مي کنيد، پدر؟
کشيش گفت: مي
خواهم راه بهشت را به مردم نشان بدهم.
کودک خنديد و
گفت: تو راه کليسا را بلد نيستي، مي خواهي راه بهشت را به مردم نشان بدهي؟!
در قسمت
گذشته مطالبي در ارتباط با بحث آزادي در فلسفه سياسي اسلام، مورد بررسي قرار گرفت
و در نتيجه درباره مجازات کساني که با خدا و رسول محاربه مي کنند و در پي مخالفت و
نبرد با نظام مشروع اسلامي هستند، مطالبي به عرض رسيد که اينک، به ادامه آن بحث مي
پردازيم:
بنابراين با
اين نوع مخالفتها برخورد محاربه خواهد شد، اعم از آنکه محاربه را کساني سازماندهي
کنند که اصل اصول و ايدئولوژي اسلام را قبول داشته باشند و با اين همه دست به چنين
کار خطرناکي زده باشند و يا اينکه اصل اصول و ايدئولوژي اسلامي را قبول نداشته
باشند و براي اين کار اقدام کرده باشند.
در هر صورت
اگر دست بکار مسلحانه بزنند، مجازات همان است که در آيه محاربه ملاحظه کرديم. و
اگر مخالفت آنان در اين حد نيست و بصورت برخورد مسلحانه و عملي و براندازي نميباشد،
بلکه مخالفت براي اين است که در اثر بعضي از نابسامانيها و ضعفهاي اجرائي و
برخوردهاي غلط سياسي و باندي، يکسري معضلات فکري و نظري پيدا شده است و اين معضلات
موجب بعضي از نگرانيها و ابراز نظرها و انتقادها و حتي مخالفتها شده است؛ و در اين صورت براي آنان هيچ مشکلي و محذوري
وجود نخواهد داشت و با بحث وبررسي و تدبر در قرآن کريم و مراجعه به آناني که رهبري
اسلام و خلافت رسول خدا(ص) را به عهده دارند، آن معضلات بر طرف خواهد شد.
اين معني در
دوران رهبري امام معصوم(ع) روشن و واضح است اما در دوران ما اگر حکومت مشروعي روي
کار آمد و امتي با مقدسات و علل منطقي و قانوني نظامي را محقق ساختند و افرادي
درباره عملکرد و نحوه برخورد حاکمان ودولتمردان، مطالبي داشتند، مي توانند اظهار
نظر کرده و انتقادات لازم را بعمل آورند و هشدارهاي ضروري را بدهند؛ نه تنها
مزاحمتي براي آنان پيش نخواهد آمد و بخاطر مخالفت و اظهار نظر مخالفت تحت پيگرد
قرار نخواهند گرفت، بلکه بخاطر شهامت و شجاعت ابراز نظرشان و بجهت نصيحت کردنشان،
مورد حمايت قانون و مسئولان هم قرار خواهند گرفت. و اگر خداي ناکرده چنين نباشد و
برخوردها با مخالفان دلسوز علاقمند و ناصح مانند برخورد با مخالفان توطئه گر يکسان
باشد و حکومت تاب تحمل هيچ نوع انتقاد و اظهار نظري را نداشته باشد، نشان دهنده
انحراف اساسي و بنياني از اصول و مکتب مي باشد و در اين صورت برخوردها با حکومت از
حدود نصيحت و تذکر خواهد گذشت و نوع ديگري خواهد بود.
جمع بندي
مطلب
در پايان اين
بحث لازم است از باب جمع بندي و نتيجه گيري به آراء و نظراتي که از طرف متفکران
بشري در سراسر جهان درباره آزادي ابراز
شده است و هر کدام از آنان با ديد خاصي که درباره انسان و جهان داشته اند، درباره
آزادي هم اظهار نظر کرده اند، اشاره شد و نوعي مقايسه ميان آنها و تعريفي که اسلام
از آزادي دارد، بعمل آيد تا بطور منطقي درباره هر کدام از آراء و نظرات و تعاريف
آزادي تحليل صورت پذيرد. جالب اين است که آزادي در عين اينکه مطلوب همه است و هر
متفکر و انديشمندي که وارد اين ميدان شده، نتوانسته است از کنار آن با بي تفاوتي و
بي خيالي عبور کرده حرفي درباره آزادي نزده باشد حتماً بخاطر جاذبه زيادي که آزادي
براي همه دارد نوعي از آزادي سخن به ميان آورده و تعريفي از آن- ولو ناقص- بگمان
خويش ارائه کرده است و لذا تفاوت ميان آنها کم نبوده و خيلي زياد است و تحليل هر
کدام از آنها نيز وقت زيادي را مي طلبد؛ لذا ما با رعايت اختصار به اهم آنها
اشارت کرده و از تطويل و تحليل مفصل پرهيز
مي نمائيم و علاقمندان را به مراجعه به کتابهائي که اختصاصاً در اين مقوله برشته
تحرير در آمده است، موکول مي نمائيم.
اما آراء و
نظراتي که درباره آزادي وجود دارد:
1-
دانز اسکوتس درباره
آزادي اينطور گفته است: «آزادي، کمال اراده است».[1]
2-
هابز: «آزادي، چنانچه
شايد، دال بر غيبت مخالفت است».[2]
3-
لاک: «آزادي… قدرتي
است که انسان براي انجام يا احتراز از عملي خاص دارا است».[3]
4-
هيوم: «از آزادي مي
توانيم فقط عمل کردن بر حسب تعيين اراده را مراد گيريم».[4]
5-
کانت: «آزادي عبارت
است از استقلال از هر چيز سواي فقط قانون اخلاقي».[5]
10-
بونه: «آزادي قوهاي
است که با آن ذهن اراده اش را اجراء مي کند».[10]
11-
هايدگر: «آزادي عبارت
است از مشارکت در افشاي آنچه- چنان است».[11]
12-
اسپينوزا:«آزادي کسي
است که تنها به موجب حکم عقل مي زيد».[12]
13-
سلينگ: «آزادي چيزي
نيست جز تعيين مطلق امر نامتعين از طريق قوانين طبيعي ساده هستي».[13]
14-
انگلس: «آزادي عبارت
است از نظارت و اختيار داري بر خودمان و بر طبيعت بيروني که بر معرفت طبيعي بنيان
گرفته است».[14]
شخصيتهاي
علمي و فلسفي و سياسي که درباره آزادي اظهارنظر کرده اند منحصر به اين افراد نمي
باشند و باز هستند کساني که در اين باره سخن گفته اند و اظهار نظر کرده اند مانند
ارسطو و ديگران. خيلي هم لازم نيست در اين مقاله به همه آنها بپردازيم و نقل کنيم
و مورد تحليل قرار دهيم. آنچه که لازم است مورد تأکيد قرار گيرد و يادآوري شود اين
است که اين متفکراني که نظرات و آرائشان درباره آزادي آورده شد، اگرچه عباراتشان
خيلي رسا و گويا نبود، ليکن مجموع آنها به دو مطلب و نظريه برگشت مي نمايد:
الف: آزادي،
قوه و نيروئي است که در درون انسان قرار دارد.
ب: آزادي
براي اشخاص آدمي حکومت عقل است و درواقع در سايه حاکميت عقل زندگي کردن است.
و هر دو گروه
درباره اينکه انسان آزاد است و حتي بعضي ها تصريح کرده اند که انسان مي تواند با
قوانين ساده طبيعي، امور مطلق و نامتيقن را متيقن و مشخص نمايد و اين همان آزادي
است هر کدام از اين تعاريف اگر چه داراي قوت ها و جهات مثبت و قابل دفاعي است ليکن بنظر مي رسد چون اينها نشئت گرفته از نوع
طرز فکر و جهان بيني و انسان شناسي است که اين آقايان دارند، لذا وقتي که وارد بحث
آزادي انسان مي شوند، آن گونه از آزادي اسم مي آورند و تعريف مي نمايند که با طرز
فکر و انديشه اي که درباره جهان و انسان دارند، همسوئي و هماهنگي داشته باشد. به
همين جهت تمامي تعاريف فوق، داراي نقاط ابهام و کوري هم هستند و از جهات مختلف
قابل نقادي و بررسي مي باشند و چون تحليل همه آنها از حوصله اين مقاله بيرون است،
لذا با بيان نظر اسلام درباره آزادي انسان اين فراز از بحث را بپايان مي بريم و
وارد مباحث ديگر وصيت نامه الهي سياسي حضرت امام(ره) مي شويم.
و اما اجمال
نظر اسلام درباره آزادي انسان
اسلام جوهره
انسان از عقل تنها نمي داند اگرچه براي عقل اهميت بالائي قايل است و او را اول ما
خلق الله مي داند.[15]
و او را ملاک تکاليف الهي و مسئول بودن مي شناسد و از همه موجودات عالم، برتر و
بالاتر مي داند، ليکن براي انسان مخزني معتقد است که در مهر و کينه و بغض و حب و
عشق و نفرت و ايمان و کفر و وجد و فرح و
شادي و اندوه و غمگين و… جاي گرفته و به وي حالت ديگري اعطاء مي نمايد، همانطور
که انسان از عقل مدد مي گيرد و با پرواز عقل و فکر و انديشه در اوج واقع مي شود از
عشق و محبت هم لذت مي برد با آن به زندگي خود روح مي دمد و حيات انساني بدست مي
آورد. اگر انسان بدون عقل نمي تواند قدرت تسخير و تسلط بر عالم پيدا کند، بدون عشق
و ايمان هم نمي تواند قدرت تسخير و تسلط بر عالم پيدا کند، بدون عشق و ايمان هم
نمي تواند به تلاشها و حرکتهاي خود جهت خاصي بخشيده و بآنها استمرار بخشد. آدم
معجوني از عقل و عشق است. انسان مرکبي از فهم و درک و عقل و ايمان و محبت است. با
عقل تشخيص مي دهد و طرف اصلي را علامت گذاري مي نمايد و با عشق و محبت، بر مي
گزيند و دنبال مي نمايد و مستمراً در لباس عمل پوشيدن آن دست از پا نمي شناسد. پس
انسان با فهم و شعوري که خداي عالم داده است و قدرت تشخيص اصلح را به وي اعطاء کرده
است و از عشق و علاقه به کمال خويش برخوردار نمودهاست، انتخابگر است و هيچ قدرتي
نمي تواند اين انتخابگري را از وي سلب نمايد و او را مجبور به انتخاب کند. چون او
بايد بفهمد و ارزيابي دقيقي از فهم و نتايج کار داشته باشد و به آن کار علاقه و
ميل هم داشته باشد و بخواهد از روي فهم و ميل و علاقه آن را انجام دهد.
اين معني
آزادي انسان در ديد اسلامي است و اين نوع آزادي اگرچه فردي است ليکن در محيط
اجتماعي و در شرايط حاکم سياسي سازماندهي ها و برنامه ريزيها، طوري بايد صورت
گيرند که نه تنها مشکلاتي و موانعي براي اعمال اختيار و انتخابگري بصورت جمعي و
همگاني در سطح عموم تأمين گرديده و افراد از قدرت تشخيص کافي و کامل و انتخاب اصلح
و مناسب برخوردار گردند.
درواقع در
ديد اسلام انسان کدخداي زمين و جانشين[16]
پروردگار جهان در عالم مي باشد وهمان اختياري که پروردگار جهان دارد، در سطح محدود
و متناسب با ظرفيت وجودي انسان، افراد بشر هم آن نوع اختيار را دارند. ادامه دارد
[1] –
تاريخ فلسفه کاپلستون- ص 3-530 به نقل کتاب تحليلي نوين از آزادي ص 30.
در قسمت
گذشته سخن درباره يکي از شرايط رهبري تحت عنوان «استقلال رأي» بود. در ادامه بحث
به اينجا رسيديم که استقلال رأي بحسب ظاهر شباهت به استبداد رأي دارد ولي در واقع
استقلالي که شرط رهبري در اسلام است دو ويژگي دارد که آن را از استبداد جدا مي
کند. يکي مشورت و ديگري عدول از خطا.
مشورت در
مسائل حکومتي و مديريتي يکي از مهمترين اموري است که اسلام بر آن تأکيد دارد و
همان طور که توضيح داديم نه تنها با استقلال رأي منافات ندارد بلکه در کنار
استقلال رأي و شرط استقلال و مانع استبداد است و لذا در ادامه تبيين شرطيت استقلال
رأي در رهبري اسلامي، توضيح نقش مشورت در رهبري از ديدگاه اسلام ضروري است.
از نظر اسلام
رهبري و هدايت و مديريت جامعه اسلامي نياز به تبادل نظر و مشورت دارد، در سوره اي
که به مناسبت تأکيد قرآن کريم بر ضرورت مشورت، سوره شورا ناميده شد، قرآن کريم ضمن
بيان ويژگيهاي جامعه اسلامي مي فرمايد:
بديهي است
اموري که قرآن به پيغمبر اسلام دستور مي دهد درباره آنها مشورت کند، امور مربوط به
احکام الهي و آنچه مأمور به تبليغ آن است نيست، بلکه اموري است مربوط به مديريت
سياسي، اجتماعي و نظامي امت اسلام.
تنها کسي که
نيازمند مشاور نيست
وقتي قرآن،
رهبر رهبران تاريخ و امام ائمه، پيغمبر اسلام(ص) را مکلف به مشورت کند، تکليف
ديگران معلوم است، اين بدان معنا است که لااقل در ميان انسانهاي غير معصوم کسي
يافت نمي شودکه نياز به مشورت نداشته باشد.
تنها کسي که
نيازمند مشورت نيست و مشاور ندارد خداوند تبارک و تعالي است.
مرحوم محدث
قمي در مفاتيح الجنان دعائي را آورده به نام «دعاي يستشير»، کلمه «يستشير» از ريشه
«شور» و اين نامگذاري بدان جهت است که در اين دعا خداوند متعال با اين صفت که در
تدبير امور نياز به مشاور ندارند مورد ستايش قرار گرفته است.
امام علي(ع)
روايت کرده که پيامبر اسلام(ص) اين دعا را به من تعليم کرد و دستور داد که براي هر
شدت و رخا آن را بخوانم و تعليم نمايم به خليفه بعد از خود و ترک ننمايم آن را تا
حق تعالي را ملاقات کنم و فرمود: يا علي هر صبح و شام اين دعا را بخوان که گنجي
است از گنجهاي عرش الهي. متن آغاز دعا اين است:
«الحمدلله
الذي لا اله الا هوالملک الحق المبين المدبر بلا وزير و لا خلق من عباده يستشير»[3]
–
ستايش ويژه خدايي است
که خداوندي جز او نيست، او فرمانرواي حق آشکار، مديري بي نيزا از وزير و مشاور
است….
شايد يکي از
نکاتي که موجب گرديده همه رهبران الهي بر اين دعا هر صبح و شام مداومت کنند همان
نکته باشد که نام دعا اشاره بدان است و در آغاز دعا بر آن تأکيد شده که تنها خدا
است که ميتواند بدون وزير و معاون و مشاور امور جهان رااداره کند. جز اوتنها با
امداد و ابزاري که او در اختيارش مي گذارد قادر به تدبير امور ومديريت صحيح است.
باري بررسي
سيره مديريتي پيامبر اسلام و ائمه هدي صلوات الله عليهم اجمعين به خوبي نشان مي
دهد که آنها براي مشورت با ديگران جايگاه ارزش ويژه اي قائل بودند.
حسن بن جهم
روايت کرده که روزي نزد حضرت رضا(ع) بوديم، سخن از پدر آن بزرگوار امام کاظم(ع) به
ميان آمد، امام فرمود:
او با اين که
از نظر انديشه و فکر قابل مقايسه با انديشه ديگران نبود، چه بسا با خدمتکاران سياه
چهره خود مشورت مي کرد، به اوايراد گرفتند که شما با مثل چنين افرادي مشورت مي
کنيد؟![4]
فرمود: آري،
چه بسا خداوند آنچه خير است را بر زبان آنان جاري سازد!
مشورت با
دشمنان
يکي از
رهنمودهاي مهم مديريتي در زمينه مشورت با ديگران که در سخننان امام علي(ع) ديده مي
شود، مشورت با دشمنان است. متن سخن اين است:
«استشر
اعداءک تعرف مقدار عداوتهم و مواضع مقاصدهم».
–
با دشمنان خود مشورت
کن، ثمره اين مشورت شناخت اندازه دشمني و پي بردن به اهداف آنها است.[5]
نکاتي درباره
مشورت رهبر
در سيره
رهبران بزرگ الهي در زمينه نقش مشورت در رهبري و حکومت و مديريت چند نکته برجسته
وجود دارد که توجه به آن ضروري است.
الف: مشورت
نه اطاعت!
برخي از
مديران تازه کار و بسياري از مشاورين پرتوقع، تصور مي کنند وقتي مدير با فرد يا
افرادي مشورت کرد در نهايت بايد همان کار را انجام دهد که مشاور مي گويد و گرنه،
مدير، فردي است مستبد و نالايق!
ولي حق چيز
ديگراست، مسئوليت تصميم و تبعات آن متوجه مدير است، اوست که بايد پاسخگوي خداوند
متعال، قانون و مردم باشد. مشاور به او کمک مي کند که تمام ابعاد تصميم خود و
تبعات آن را ببيند و درست تر تصميم بگيرد. حال، اگر به نظر او رأي مشاور درست نيست
يا آراء مشاورين متناقض است، ترديدي نيست که مدير بايد آنچه به نظرش درست است
انجام دهد، چون مسئوليت با اوست.
خاطرهاي از
امام
از خاطرم نمي
رود در آغاز تأسيس وزارت اطلاعات وقتي که براي نخستين بار پس از پذيرفتن مسئوليت
همراه هيئت دولت به مناسبت هفته دولت[6]
خدمت امام (ره) رسيدم، موقع خداحافظي عمداً خود را کنار کشيده بودم تا جزء آخرين
کساني باشم که با امام خداحافظي مي کنند و بيشتر از محضر نوراني او استفاضه کنم.
دوسه نفر
بيشتر باقي نمانده بود، جلو رفتم دست مبارکش را بوسيدم، امام اشاره کردند که شما
بنشين.
از آنجا که
در آن موقعيت انتظار چنين توفيقي را نداشتن، متوجه نشدم، مي خواستم از اطاق خارج
شوم مجدداً اشاره کردند که…
آخرين نفر از
اعضاء هيئت دولت از اطاق خارج شد، جز من و برادر عزيزم حاج احمد آقاي خميني فرزند
گرامي امام، کسي در حضور او نبود.
بدون مقدمه
فرمودند:
«وزارت
اطلاعات، وزارت کشاورزي نيست! مواظب باش! در رابطه با انتخاب افراد براي
مسئوليتهاي کليدي با آقاي[7]….
و مشورت کن».
عرض
کردم:«حتماً طبق فرمايش شما عمل خواهم کرد ولي چون مسئوليت کار با من است، و از
سوي ديگر چون اين بزرگواران در مورد افرادي که بايد انتخاب شوند ممکن است اختلاف
نظر داشته باشند، پس از مشورت، خود تصميم خواهم گرفت».
امام فرمودند
«مقصودم همين است».
اضافه کردم
که:«اطلاعات کشور در حال حاضر هفت خط[8]
بر آن حاکم است، من اگر بر اساس هر يک از اين سليقه ها عمل کنم ديگري گله مند
خواهد شد و اگر مستقل عمل کنم- که چنين خواهم کرد- همه گله خواهند داشت. و لذا
ممکن است از اين به بعد در اين زمينه شکايات فراواني خدمت شما برسد».[9]
امام در پاسخ
خيلي لطف فرمودند و مطالبي مطرح کردند که ذکر آن ضرورتي ندارد.
باري، از
ديدگاه اسلام مدير شايسته کسي است که در عين اجتناب از استبداد و بها دادن به آراء
ديگران و مشورت گرفتن از افراد صاحبنظر، در مقام عمل استقلال خود را حفظ کند. بدين
معنا که اگر تشخيص داد آنچه مشاور مي گويد درست است بدان عمل کند وگرنه آنچه راحق
تشخيص مي دهد قاطعانه اجراء نمايد.
و اين درس
مديريتي ارزنده اي است که نهج البلاغه به ما آموخته است.
عبدالله بن
عباس يکي از ياران دانشمند، خوش فکر و صاحبنظر امام علي(ع) بود، او هم مثل بسياري
از افراد صاحبنظر توقع داشت که امام طبق نظر اوتصميم بگيرد، در حادثهاي که متم آن
در نهج البلاغه نيامده، نظر خود را که به مصلحت امام مي دانست ابراز کرد ولي امام
با عقيده او موافق نبود. ابن عباس اصرار مي کرد که رأي خود را بر امام تحميل کند،
امام فرمود:
–
تو حق داري نظر
مشورتي خود را به من بگويي ولي من مجبور نيستم که هر چه مشاور مي گويد عمل کنم
بلکه بايد درباره آن بينديشم. بنابراين اگر من در عمل با تو مخالفت کردم لازم است
از من اطاعت کني.
نکته مهمي که
در ذيل کلام امام آمده اين است که مشاور نه تنها حق ندارد که نظر خود را بر رهبر
تحميل کند، بلکه پس از اين که رهبر جامعه اسلامي نظر و تصميم خود را اعلام کرد، او
و همه کساني که مانند او فکر مي کنند نيز بايد مانندهمه مردم طبق نظر رهبر عمل
نمايند.
بنابراين
معناي ولايت مطلقه فقيه در نظام اسلامي استبداد نيست بلکه استقلال به مفهومي است
که شرح آن گذشت.
به عبارت
واضح، فقيه جامع شرايط رهبري، در نظام اسلامي مسئول اصلي نظام است، اوست که امروز
پاسخگوي مردم و فردا در محضر حق تعالي پاسخگوي او در زمينه حفظ دستاوردهاي انقلاب
و رشد و شکوفايي ارزشهاي اسلامي است. قواي سه گانه و نيروهاي مسلح درواقع معاونين
و مشارين رهبر محسوب مي شوند.
تا آنجا که
اين ارگانها به تشخيص رهبر در راستاي قوانين اسلام و منافع ملت حرکت کند تصميمات
آنها طبق ضوابط قانوني نافذ است ولي در مواردي که رهبر، اقدامي را بر خلاف اسلام و
يا مصالح مردم بداند، حق ندارد اجازه اقدام دهد بلکه موظف است پس از مشورتهاي لازم
طبق نظر خود عمل کندو همه مکلف به تبعيت از اويند.
ب: مشورتهاي
زيانبار
برخي از
مشورتها از نظر سياسي براي رهبري زيانبار است و آن مشورت با کساني است که مشاورت
خود را بهانه براي اجراء مقاصد سياسي خود قرار مي دهند.
رهبربايد از
مشورت با اين گونه اشخاص اجتناب کند. اين درس رهبري نيز در نهج البلاغه آمده است:
امام علي(ع)
از يک سو با اصرار از مردم مي خواهد که هر ايرادي در نحوه مديريت و رهبري او
ملاحظه مي کنند به او بگويند و هر نظري در زمينه تلاش براي تحقق عدالت اجتماعي
دارند با صراحت بيان کنند و اعلام مي نمايد:
«فلا تکفو
عني عن مقالة بحق أو مشورة بعدل فاني است في نفسي بفوق أن أخطي و لا آمن ذلک من
فعلي الا أن تکفي الله من نفسي ما هو املک به مني».[11]
–
پس، از گفتار حق و
مشورت به عدل خودداري نکنيد زيرا من خود را بالاتر آن که خطا کنم نميدانم و از
خطا در کار خويش ايمن نيستم مگر که خداوند کفايت
کند مرا آنچه او مالک تر است به آن از من!
و از سوي
ديگر، وقتي شخصيتهاي سياسي خوش سابقه و معروفي مانند طلحه و زبير با اصرار از او
مي خواهند به عنوان مشاور و معاون از آنها استفاده کند به شدت امتناع مي ورزد:
«و الله ما
کانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية اربة و لکنکم دعوتموني اليها و حملتموني
عليها فما افضت الي نظرت الي کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته و
ما استن النبي (ص) فاتقديته، فلم احتج في ذلک الي رأيکما و لا رأي غيرکما و لا وقع
حکم جهلته، فاستشيرکما و اخواني المسلمين، و لو کان ذلک لم ارغب عنکما و لا عن
غيرکما».[12]
–
به خدا، که مرا به
خلافتي رغبتي نبود و بخ حکومت حاجتي نه، شما بوديد که مرا به اين کار دعوت و وادار
کرديد، آنگاه که حکومت به من رسيد، من کتاب خدا را ملاحظه کردم، هر دستوي که به ما
داده پيروي و اجراء کردم، و سنت هاي پيامبر درود خدا بر او و خاندانش باد-را نيز
مورد توجه قرار داده به آن اقتدا نمودم، بنابراين نيازي به رأي شما و ديگران
نداشتم، موضوعي هم پيش نيامده که حکم آن را ندانم و ناگزير درباره اش با شما و
برادران مسلمانم مشورت کنم، و اگر پيش مي آمد از تبادل نظر با شما و ديگران روي
گردان نبودم!
اين دو سخن
متناقض نيست، آنجا با اصرار از مردم مي خواهد بدون ملاحظه موقعيت سياسي او نظر
مشورتي خود را در زمينه اجراء حق و عدل به او ارائه کنند، و در اين جا- همان طور
که از ادامه خطبه معلوم مي شود- نظريه مشورتي بزرگان قوم، اين است که اجراء عدالت،
در تقسيم بيت المال خلاف عدالت و مصلحت است. و در حکومت اسلامي بايد به کساني که
از سابقه و نفوذ و قدرت بيشتري برخوردارند، سهم بيشتري از بيت المال واگذار شود.
به عبارت
واضحتر مخالفين سياسي امام در برخورد با او مي خواستند از اسلام، حقوق انسان و
شورا به عنوان ابزاري براي مقاصد سياسي و اقتصادي خود استفاده کنند همان گونه که
امروز قدرتهاي استکباري از شورا و دمکراسي و حقوق بشر براي اين مقاصد استفاده مي
نمايند.
اين است که
امام به آنها جواب سربالا مي دهد و مي گويد من اسلام را بهتري از شما و ديگران مي
فهمم و براي اجراء عدالت نيازي به مشورت باشما و امثال شما ندارم.
ج: مشورت و
تزلزل در تصميم
پذيرفتن
نظريه مشاور قبل از اخذ تصميم، مفيد، و بعد از اخذ تصميم به دليل آن که موجب ترديد
و تزلزل مديريت و فرماندهي است زيانبار است، مگر در مواردي که خطا بودن تصميم به
صورت قطعي کشف شود.
در جنگ احد
نيروهاي قريش روز پنجشنبه پنجم شوال سال سوم هجري در دامنه کوه احد پياده شد،
پيامبر همان روز و شب جمعه را در مدينه ماند و روز جمعه شوراي نظامي تشکيل داد و
در نحوه دفاع از افسران و دورانديشان نظر خواست.
در يک
گردهمايي بزرگ که افسران و سربازان دلير ارتش اسلام حضور داشتند، پيامبر با نداي
رسا فرمود: «اشيروا الي» نظر مشورتي خود را در زمينه کيفيت برخورد با دشمن بيان
کنيد.
دو نظريه
وجود داشت:
1-
نظريه عبدالله بن ابي
که از منافقان مدينه بود، او نظريه «قلعه داري» را پيشنهاد کرد بدين ترتيب که
مسلمانان از مدينه بيرون نروند و از برجها و ساختمانها استفاده کنند، زنان از
بالاي بامها و برج ها به روي دشمن سنگ بريزند و مردان در کوچه ها تن به تن نبرد
کنند.
او در
استدلال براي اثبات صحت نظريه خود گفت: «ما در گذشته از طريق قلعه داري استفاده مي
کرديم. زنها از بالاي بام ها ما را ياري مي کردند از اين جهت شهرستان «يثرب» هنوز
دست نخورده باقي مانده است. دشمن تا کنون از آن نتوانسته استفاده کند و هر موقع ما
براي دفاع از اين راه وارد شديم، پيروز گشتيم و هر موقع از شهر بيرون رفتيم، آسيب
ديديم».
2-
نظريه افسران و
سربازان جوان خصوصاً کساني که در جنگ بدر شرکت کرده بودند،آنها با نظر اول سخت
مخالف بودند، آنها مي گفتند که «اين طرز دفاع موجب جرأت دشمن مي شود و آن افتخاري
که در جنگ «بدر» نصيب ما شده است از دست مي رود…»
پيران و
سالخوردگان از مهاجر و انصار نظر اول را تأييد مي کردند، حمزه، سعد بن عباده و
اکثريت قاطع ياران پيامبر نظر دوم را.
پيامبر
اکرم(ص) نظر دوم را پذيرفت و خروج از شهر را بر قلعه داري و جنگ تن به تن ترجيح
داد و پس از تعيين خط دفاع، وارد خانه شد لباس رزم پوشيد و با تجهيزات کامل جنگي
از خانه بيرون آمد.
جمعي از همان
ها که در مقام مشورت از نظريه دوم دفاع مي کردند با ديدن اين منظره به ترديد
افتادند که نکند اصرار ما سبب شد پيغمبر نظر دوم را ترجيح دهد…، از نظر خود عدول
کردندو گفتند ما تابع نظر شما هستيم هر طور که مصلحت مي دانيد عمل کنيد.
پيغمبراکرم(ص)
اين بار به نظر آنان اعتنا نکرد و با قاطعيت فرمود:
«ما ينبغي
لنبي اذا لبس لامته أن يضعه حتي يقاتل».
–
شايسته نيست براي
پيامبري هنگامي که زره پوشيد آن را بيرون آورد تا زماني که با دشمن نبرد کند.[13]
اين پاسخ در
واقع يک درس بزرگ و ارزنده مديريت و رهبري خصوصاً در زمينه فرماندهي نظامي است، و
اشاره به اين که مدير شايسته و رهبر لايق کسي است که پس از مشورت و اخذ تصميم، با
ترديدها و پيشنهادها قاطعيت خود را از دست ندهد و به آنچه تصميم گرفته عمل کند.
بنابراين هر
چند احترام به آراء ديگران از نظر اسلام در مديريت يک اصل معتبر و لازم الرعايه
است، لکن اين احترام و اعتبار تا جايي است که
مانع قاطعيت و موجب ترديد و تزلزل در تصميم گيري نگردد. ادامه دارد
همانگونه که
در مقالات گذشته مذکور گرديد، ميان عقد ازدواج و عروسي چند ماه طول کشيد و فاصله
شد. ولي ما براي اينکه رشته سخن قطع نشود، دنباله ماجرا يعني مراسم عروسي را نيز
در همين جا ذکر کرده، و سپس بدنبال ذکر ساير حوادث سال دوم هجرت خواهيم رفت انشاء
الله تعالي.
باري پس از
ماجراي عقد و نامزدي فاطمه و گذشت چند ماه از اين ماجرا علي(ع) شرم مي کرد درباره
عروسي فاطمه سخني بميان آورد، تا بالاخره زناني که در خانه رسول خدا(ص) بودند يا
بمناسبتهائي رفت و آمد مي کردند بفرک افتادند در اين باره سخني بگويند و با کسب
اجازه از علي(ع) بنزد رسول خدا(ص) آمده و بحث عروسي فاطمه را به ميان کشيدند.
از آنجمله
نام ام ايمن[1] و ام
سلمة در روايات ذکر شده که اين مطلب را نزد رسول خدا(ص) عنوان کردند و سخن را از
اينجا آغاز کرده که گفتند:
اي رسول خدا
براستي اگر خديجه زنده بود با انجام مراسم عروسي فاطمه ديدگانش روشن ميشد!
با شنيدن نام
خديجه سرشگ از ديدگان پيغمبر جاري شد و بياد آن بانوي فداکار و مهربان افتاده
فرمود: خديجه! و کجا همانند خديجه زني يافت مي شود؟! درآن هنگام که مردم مرا تکذيب
کردند او مرا تصديق نمود، و در راه پيشرفت و ترويج دين خدا مرا ياري کرد و دارئي
خود را در اختيار من قرار داد،و بانوئي که خداي عزوجل مرا مأمور کرد تا اورا مژده
دهم که خانهاي از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد کرد….
ام سلمه که
اين سخنان را شنيد و دگرگوني حال پيغمبر را ديد عرضه داشت: پدر و مادر ما بقربانت!
شما هر اندازه درباره خديجه بفرمائيد درست و صحيح است، جز آنکه وي از دنيا رفته و
بسوي پروردگار خويش بازگشت و خداي تعالي ما را با او در بهترين جايگاه بهشت جاي
دهد.
اما موضوعي
که ما بخاطر آن خدمت شما آمدهايم اين است که برادر و پسر عموي شما علي بن ابيطالب
مايل است تا شما دربارهاش محبتي نموده اجازه دهيد همسرش فاطمه رابخانه خود ببرد و
بدين ترتيب سروساماني به زندگي اوبدهيد!
پيغمبر
پرسيد: چرا خود علي در اينباره بمن مراجعه نکرده؟
عرض شد: حيا
وشرم مانع او از اينکار گرديده!
در اين وقت
ام ايمن از طرف رسول خدا(ص) مأمور شد تا
علي(ع) را خبر کرده بنزد آنحضرت ببرد، و چون بيامد پيش روي پيغمبر نشست و از شرم
سر خود را بزير افکند، رسول خدا(ص) بدو فرمود:
آيا مايل
هستي همسرت به بخانه ببري؟
علي(ع)
همچنان که سرش بزير بود پاسخداد:
–
آري پدر ومادرم
بفدايت!
پيغمبر(ص)
نيز با خوشحالي موافقت خود را براي انجام اينکار اعلام کرده و بدنبال آن فرمود:
همين امشب يا
فردا شب ترتيب اينکار را خواهم داد.
علي(ع)
برخاست و رسول خدا(ص) نيز به زناني که در آنجا بودند(و شايد به انتظار موافقت
پيغمبر اسلام لحظه شماري مي کردند تا هر کدام بنحوي در اين جشن فرخنده خدمتي انجام
داده و کاري بکنند) دستور داد مقدمات عروسي را فراهم نموده و فاطمه را زينت کنند و
خوشبويش سازند و اطاقي را براي زفاف و عروسي او فرش کنند.
وليمه عروسي
يکي از
سنتهاي اسلامي «وليمه» دادن در مراسم عروسي است، يعني مستحب است در اين مراسم غذائي تهيه شود و جمعي را اطعام کنند، که البته
در کيفيت و مقدار تابع شئون و مقدورات افراد است، که بهر نحوي ممکن است اين سنت
اسلامي را انجام دهند، و رسول خدا(ص) نيز که خود اين سنت را تشريع فرموده بود در
مراسم عروسي فاطمه دختر عزيزش اينکار را انجام داد، و در اينکه آيا خود پيغمبر
ترتيب اين«وليمه» را داد يا به علي(ع) دستور داد تهيه آنرا داد و يا هر دو در تهيه
آن شرکت داشتند اختلاف است.
مطابق نقل
امالي شيخ صدوق(ره)، رسول خدا(ص) به علي فرمود: تهيه گوشت و نان با ما، و خرما و
روغن با تو،[2] و بر
طبق نقل مرحوم راوندي در «خرائج» پيغمبر اسلام مقداري غذا و حلوا درست کرد و به
علي فرمود: مردم را دعوت کن.[3]
و در روايتي
که مرحوم اربلي در کشف الغمه روايت کرده چنين است که علي(ع) گويد: رسول خدا از همان
پول زره خودم که قبلا فروخته بودم مقداري را به ام سلمه سپرده بود، و هنگام عروسي
ده درهم از آن پول را از ام سلمه گرفت و بمن داد و فرمود: با اين پول مقداري روغن
و قدري خرما و کشک خريداري کن، و من چنان کردم و خود آنحضرت آستين را بالا زد و
سفرهاي چرمي طلبيد و آن خرما و روغن و کشک را مخلوط کرده و غذائي تهيه نمود و از
مردم با همان غذا پذيرائي شد.[4]
ودر نقل
ديگري از آنحضرت حديث کرده که به علي فرمود:
«يا علي لابد
للعرس من وليمة».
–
علي جان! در عروسي
بايد وليمه داد،
و بدنبال آن
روايت کرده که سعد[5] گفت:
من گوسفندي را براي اين وليمه ميدهم، وگروه ديگري از انصار نيز هر کدام در حدود
توانائي خود چيزي تهيه کردند، و مراسم وليمه انجام گرديد، که اين روايت را بيشتر
اهل سنت نيز مانند طبري و ابن حجر و سيوطي و ديگران نقل کرده اند.[6]
و بهر صورت
وليمه تهيه شد و پيغمبر خدا به علي فرمود: اکنون برخيز و هر که را مي خواهي براي
صرف غذا دعوت کن، علي(ع) گويد: من بمسجد
آمدم و ديدم گروه بسياري از اصحاب در مسجد حضور دارند خواستم برخي را دعوت کنم و
برخي را نکنم، حيا مانع من شد، و از اينرو بر بلندي بالا رفتم و با صداي بلند
گفتم:
«اجيبوا الي
وليمة فاطمة»!
–
شما را به صرف وليمه
(عروسي) فاطمه دعوت مي کنم!
و بدين ترتيب
همه را دعوت نمودم، و مردم دسته دسته براه افتادند ولي من از زيادي مردم و کمي غذا
به خجلت فرو رفتم و رسول خدا اين مطلب را دانست و مرا دلداري داده فرمود: علي
جان(غصه مخور) من بدرگاه خداي تعالي دعا مي کنم تا در غذا برکت دهد.
و همين طور
هم شد که همگي آن جمعيت بسيار از آن غذاي اندک خوردند و سير شدند و همه را کفايت
کرد.
و در نقل
ديگري است که پيغمبر فرمود: بگو مردم ده نفر ده نفر بيايند و غذا بخورند، و هر
دسته ده نفري که مي آمدند رسول خدا(ص) بدست خود براي آنها غذا مي کشيد و بدانها مي
داد و مي خوردند و چونسير مي شدند از اطاق خارج شده و ده نفر ديگر مي آمدند، و
بدين ترتيب همگي را غذا داد.
و چون مدعوين
غذا خوردند رسول خدا ظرفي هم براي زنان فرستاد و ظرفي هم جداگانه براي داماد و
عروس کشيد و فرمود:
«هذا لفاطمة
و بعلها».
–
اين هم مال فاطمه و
شوهرش!
و بر طبق
حديثي که ابن شهر آشوب روايت کرده دو روز اين کار تکرار شد، و روز سوم نيز ابوايوب
انصاري وليمه دادومردم ميهمان او بودند.
مراسم زفاف و
عروسي
ميهمانان
بخوبي اطعام شدند و مراسم وليمه پايان يافت و وقت آن رسيد که بانوي بزرگوار اسلام
بخانه شوهر برود، قبلا پيغمبر دستور داده بود فاطمه را ببرند رسول خدا(ص) ظرف آبي
خواست و دو سوره آخر قرآن «معوذتين» را بر آن خواند، و با آب دهان خود مخلوط کرد و
فاطمه را در سمت چپ و علي را در سمت راست خود نشانيدف ومقداري آب به بدن زهرا و مقداري
بر بدن علي پاشيد و در حق آنها دعا کرده چنين گفت:
«اللهم انهما
مني و انا منهما، اللهم کما اذهبت عني الرجس و طهرتني تطهيراً فاذهب عنهم الرجس و
طهرهم تطهيرا».[7]
و سپس دنبال
آن فرمود:
«قوما الي
بيتکما جمع الله بينکما و بارک في سيرکما و اصلح بالکما».[8]
و بر طبق
روايات اهل سنت[9] اضافه
بر کلمات فوق جملات زير را نيز(که مادر مريم براي او از خدا خواست) اضافه کرد و
درباره فاطمه گفت:
«اللهم اني
اعيذها بک و ذريتها من الشيطان الرجيم».
–
خدايا من او و
فزندانش را از شيطان رانده درگاه در پناه تو قرار مي دهم، و نظير همين دعا را
درباره علي(ع) کرده سپس درباره هر دوي آنها گفت:
«جمع
الله شملهما،و اطاب نسلهما، و جعل نسلهما مفاتيح الرحمة و معادن الحکمة و امن
الامة».
–
يعني خدا پراکندگي
کارشان را برطرف کند، و نسلشان را پاک گرداند، و فرزندانشان را کليدهاي رحمت و
معدنهاي حکمت و وسيله امان و امنيت امت قرار دهد.
و بهر صورت
اين مراسم هم پايان پذيرفت، و رسول خدا دست زهرا را در دست علي(ع) نهاده فرمود:
«بارک الله
في ابنة رسول الله يا علي، نعم الزوجة فاطمة، و يا فاطمة نعم البعل علي».
–
علي جان! خداوند دختر
رسول او را بر تو مبارک گرداند، فاطمه خوب همسري است، و اي فاطمه علي هم خوب شوهري
است.
و در حديث
ديگري است که هنگام خداحافظي با آنها، دم در ايستاد و گفت:
«طهرکما و
طهر نسلکما، انا سلم لمن سالمکما و حرب لمن حاربکما، استودعکما الله و استخلفه
عليکما».
–
خدا شما و نسل و
فرزندانتان را پاک و پاکيزه گرداندف من با هر کس که با شما در صلح و دوستي باشد در
صلح و دوستي هستم، و با هر کس که با شما دشمن باشد دشمنم، بخدايتان مي سپارم و او
را سرپرست شما قرار مي دهم.
و اين جمله
در حديث امالي شيخ(ره) آمده که به آندو فرمود: بسوي منزل خويش برويد ولي کاري نکنيد
تا من بيايم.
بسوي خانه
علي
زنان اطراف
فاطمه عزيز را گرفتند و او را براي رفتن بسوي خانه شوهر آماده کردند، و در حديث
آمده[10]
که پيغمبر دستور داد استر مخصوص خود را که به «شهباء» موسوم بود بياورند و فاطمه
را بر آن استر سوار کرد تا بخانه شوهر برود.
و در حديثي آمده
که پيغمبر نيز برخاست و پيشاپيش دخترش فاطمه براه افتاد، و سلمان[11]
نيز مهار استر را در دست داشت، و به زنان نيز دستور داد همراه فاطمه حرکت کنند و
اظهار سرور و شادماني کنند، و ارجوزه بخوانند اما چيزي که خدا راضي نيست نگويند. و
بنقل ابن شهرآشوب مرداني چون حمزه و عقيل و ديگر از خاندان رسول خدا(ص) نيز پشت سر
آنها شمشيرهاي برهنه در دست داشتند[12]
و آنان را بدرقه مي کردند.
و از جمله
اشعاري که در مراسم مزبور از ام سلمه نقل شده اين قطعه است:
و در بسياري
از روايات اهل سنت که خطيب بغدادي و محب الدين طبري و حمويني و ابن حجر و ديگران،
از ابن عباس روايت کرده اند آمده است که:
در آنشب که
فاطمه(س) را بخانه علي(ع) مي بردند پيغمبر(ص) پيش روي او مي رفت، و جبرئيل سمت
راست و ميکائيل در سمت چپ، و هفتاد هزار
فرشته پشت سر او حرکت مي کردند، و آنها تا طلوع فجر به تسبيح و تقديس خداي تعالي
مشغول بودند.[31]
ادامه دارد
[1] – ام
يمن نام زني است که سالها بعنوان کنيزي و خدمتکاري در خانه رسول خدا(ص) زندگي کرده
و بقولي کنيز آمنه مادر آن حضرت بود که پس از وفات آمنه وظيفه سرپرستي رسول خدا(ص)
بدو محول شد و پيغمبر (ص) اورا بعنوان مادر خطاب مي کرد. و مي فرمود«ام ايمن امي»
(چنانچه در داستان وفات آمنه در شرح حال رسولخدا(ص) ذکر گرديد). و پس از ازدواج با
خديجه او را آزاد کرد، و ام ايمن بمردي موسوم به عبيد خزرجي شوهر کرد و از وي پسري
بدنيا آورد که نامش را ايمن گذارد. و ايمن کسي بود که در جنگ حنين وقتي همه
مسلمانان بجز عده معدودي از کنار پيغمبر اسلام گريخته در رکاب آنحضرت ماند و
پايداري کرد تا شهيد شد و ام ايمن از نظر سبقت در اسلام و خدمت بخاندان رسالت
سابقه درخشان و پرافتخاري دارد، و تا فاطمه (س) نيز زنده بود خدمت آن بانوي
بزرگوار را بر خود فرض و لازم مي دانست، و از جمله افتخارات او سرپرستي و حضانت از
دو فرزند برومند فاطمه(س) و دو حجت الهي يعني حسن و حسين(ع) است که انشاء الله در
جاي خود مذکور خواهد گرديد- و به صورت ام ايمن از زنان بزرگ و پرفضيلت اسلام است
که در اينجا براي معرفي او مختصراً بهمين مقدار اکتفا شد تا انشاء الله در جاي خود
آنرا با تفصيل بيشتري ذکر کنيم.
* آيات مربوط
به امانتهائي که فقهاء عظام سلام الله عليهم در کتاب وديعه بحث مي کنند.
* امانت
معروضه بر آسمانها و زمين و کوهها که امين الله به آن مرتبط است.
* محتملات در
آيه معروضه طبق تحليل حضرت استاد علامه طباطبائي(ره) شش امر است.
* بيان بطلان
پنج محتمل و تصحيح محتمل ششم که آيه امانت بر آن منطبق است.
* سئوالي
ظريف که چرا حکيم عليم چنين امانتي را بر دوش انسان نهاد؟
«السلام عليک
يا امين الله في ارضه و حجته علي عباده»
اختصاص تسميه
«اميرالمؤمنين» به امام علي بن ابيطالب (ع) و برخي از صفات لازمه مقام ولايت امور
مسلمين را در مقالات پيشين بيان کردم و اينک بشرح اين فقره که مشتمل بر تعبير
«امين الله» است. و وجه تسميه اين زيارت هم به «امين الله» بدين جهت است مي
پردازيم:
امين الله
يعني امانتدار خداي تعالي. و لفظ «امانت» در قرآن مجيد متکرراً آمده است در حد
مؤمنان رستگار آمده:
« و الذين هم
لاماناتهم و عهدهم راعون». (سوره مؤمنون- آيه 8)
–
و آنان که امانتها و
پيمانهاي خويش را مراعات مي کنند. و بهمين تعبير در آيه 32 از سوره معارج آمده است
و در سوره نساء مي فرمايد:
«ان
الله يأمرکم ان تؤدوا الامانات الي اهلها». (آيه 58)
–
خداي تعالي به شما
فرمان مي دهد که امانتها را به صاحبانشان رد کنيد.
امانت- هر چه
مي خواهد باشد- چيزي است که نزد غير سپرده و وديعت نهاده مي شود که آن را محافظت
نمايد، سپس بوديعه گذار رد کند. اين معني از امانت، تحت عنوان وديعه در کتب فقه
مورد بحث است وعقدي است جائز از طرفين که مفيد استنابه در حفظ وديعه و امانت است
که حدود و شروط و احکام عقد مزبور را
فقهاء فريقين در کتاب وديعه تفصيلاً بيان کرده اند و حکم امانت شرعيه را که از
اقسام عقود نيست در پايان احکام عقد وديعه بيان فرمدهاند.
و از جمله
لفظ «امانت» وارد در قرآن کريم که تعبير «امين الله» بآن مرتبط است امانتي است که
در آيه 72 از سوره مبارکه احزاب است:
«انا عرضنان
الامانة علي السماوات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً
جهولا. ليعذب الله المنافقين و المنافقات و المشرکين و المشرکات و يتوب الله علي
المؤمنين و المؤمنات و کان الله غفوراً رحيماً». (آيات 72 و 73)
–
ما اين امانت را بر
آسمانها و زمين و کوهها عرضه داشتيم، از تحمل آ» سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان
آن را بر دوش گرفت. که او متجاوز و نادان است.
تا خدا مردان
منافق و زنان منافق و مشرکين و مشرکات را عذاب کند و بر مردمان و زنان مؤمن، با
رحمت و مغرفت روي آورد که خدايتعالي آمرزنده و رحيم است.
حضرت صالح
الامتألهين استاد اعظم علامه طباطبائي (ره) که وارث «امين الله تعالي في ارضه»
است، در تفسير «الميزان» در ذيل اين آيات بياني دارند که بفارسي نقل ميکنيم:
امانت مذکور
در آيه چيزي است که به خداي تعالي چنان که سپرده است بازگرداند، و از تعبير «ليعذب
الله المنافقين و المنافقات» استفاده مي
شود که امانت مذکور چيزي است که بر قبول و حمل آن نفاق و شرک و ايمان مترتب مي
گردد و در نتيجه حاملان اين امانت، باختلاف کيفيت حملشان به منافق و مشرک و مؤمن
تقسيم مي شوند، و ناگزير به مقتضاي اين مدلول مستفاد امانت مزبور امري است مرتبط
به دين حق، که با تلبس به آن و عدم تلبس به آن، نفاق و شرک و ايمان متحقق مي شود
و در اين صورت آيا امانت مذکور با دين حنيف، اعتقاد حق، و شهادت بر وحدانيت
حقتعالي است؟
يا مراد،
اتخاذ دين حق تفصيلاً با قطع نظر از عمل؟
يا مقصود،
تلبس به علم به دين است؟
يا غرض، کمال
حاصل براي انسان از ناحيه تلبس به يکي از اين امور است؟
پس بنابراين
تحليلي که حضرت استاد رضوان الله عليه فرمودهاند، محتملات درباره «امانت معروضه»
شش امر است که پنج امر از آن محتملات باطل و يک امر صحيح و واجب القبول است:
1-
احتمال آنکه مقصود از
«امانت معروضه» اعتقاد حق و گواهي به توحيد است، اين احتمال باطل است، زيرا به نص
قرآن کريم همه اشياء از آن جمله آسمانها و زمين و کوهها، جملگي به توحيد حقتعالي
مترنمند. «و ان من شيء الا يسبح بحمده» (اسراء- آيه 44) ولي آيه «امانت» تصريح ميکند
که آسمانها و زمين و کوهها از تحمل اين امانت سرباز زدند، و عليهذا آيه «امانت»
قابل تطبيق بر اين محتمل نيست.
2-
احتمال آنکه مقصود از
«امانت» دين حق بر وجه تفصيل است، اين احتمال نيز باطل است زيرا آيه «امانت» صريح
است در اينکه انسان چه مؤمن و چه غير مؤمن- امانت معروضه را پذيرفتند و بديهي است اکثر آنهائي که ايمان
ندارند، نه فقط پذيراي دين حق نيستند که اطلاعي هم از آن ندارند.
3-
و بهمين بيان احتمال
آنکه مقصود از «امانت» عمل به دين حق بر وجه تفصيل باشد احتمالي است باطل، که ممکن
نيست آيه شريفه بر آن منطبق گردد.
4-
احتمال آنکه مقصود از
«امانت» کمال حاصل از اعتقاد حق و گواهي بر توحيد است اين احتمال ايضاً باطل است،
چه آنکه اعتراف بحق و شهادت بر توحيد،با وجود آسمانها و زمين و کوهها فعليت داشته
است نه آنکه بالقوه بوده تا براي آنها از طريق استکمال حاصل شود.
5-
احتمال آنکه مقصود از
«امانت» کمال حاصل از اتخاذ دين حق و علم به آن است اين احتمال هم باطل است، چه
آنکه صرف اعتقاد و علم بتکاليف ديني، پي آمدي مانند نفاق و شرک و ايمان ندارد.
6-
بنابراين، از
احتمالات ششگانه فقط يک احتمال باقيمانده است و آن احتمال آنکه مقصود از «امانت»
کمال حاصل از ناحيه اعتقاد حق و عمل صالح و سلوک صراط مستقيم است و ناگزير صحت آن،
ترديد ناپذير، و آيه کريمه بر آن منطبق است.
و حاصل آنکه
مراد به «امانت» ولايت الهيه استکه غايت اخيره از تشريع شرايع حقه الهيه است که
انسان با اعتناق به آن از حضيض ماده به اوج اخلاص فائز مي شود يعني به مرتبهاي مي
رسد که خداي سبحان او را براي خويش خالص مي گرداند و خودمتولي امور وي مي گردد و
دست وسوسه ابليس بدو نميرسد.
و مراد بعرض
«امانت» بر اين موجودات اعتبار ارزيابي آن بالقياس باين موجودات است و مراد به حمل
و امتناع، وجود استعداد و فقدان آن است و همين معنا است که پذيراي انطباق بر آيه
شريفه است. چه آنکه آسمانها و زمين و کوهها با همه عظمت و شدت و قوت ولي فاقد
استعداد، بار اين امانت را نتوانست بر دوش گيرند، و از آن با اشفاق يعني با خوفي
توأمان با ترحم شانه خالي کردند.
ولي انسان
ظلوم و جهول، از پذيرفتن آن اباء نکرد و از سنگيني و خطورت آن اشفاقي نداشته، و آن
امانت را بدوش استعداد خويش کشيد با آن همه سنگيني و خطورت عظيمي که داشت و پيامد
آن، اين شد که انسان از جهت حفظ امانت و ارتکاب جنايت به منافق و مشرک و مؤمن،
منقسم مي شود بر خلاف قسيمهاي انسان در آيه يعني سماوات و ارض و جبال که چنين
انقسامي در آنها راه ندارد بلکه همه آنها مطيع و مؤمنند چنانکه بيان شد.
باري از اين
سئوال، مفري نيست، که چرا حکيم عليم بر گرده اين مخلوق ظلوم و جهول باري نهاد که
آسمانها و زمين و کوهها بواسطه نقل و خطورت آن، از حملش اباء ورزيدند و با اشفاق
شانه خالي کردن در صورتي که آن همه صلابت و شدت داشتند و خداي تعالي عالم بود به
اينکه انسان ناتوانتر از حمل آن است و چون ظلوم و جهول بوده به حمل آن تن در داد
يعني ظلم و جهل وي او را غافل از عواقب کرد. حمل آن تن در داد يعني ظلم و جهل وي
او را غافل از عواقب کرد. مغرورش ساختند تا زير اين بار رود، و مي توان گفت که
تحميل چنين امانتي به انسان، همانند آن استکه ديوانهاي را بولايت و امارت عمومي
منصوب کنندکه عقلاء از پذيرفتن چنان ولايتي بخاطر سنگيني و خطورت اباء دارند و با
اشفاق از آن شانه خالي مي کنند ولي ديوانه به خاطر فساد و عقلش آن را مي پذيرد؟! ادامه
دارد
«الذين آمنوا
و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب». (سوره رعد- آيه 29)
–
آنان که ايمان آوردند
و عمل صالح داشتند، خوشا به حال آنان و چه خوش بازگشتي.
***
اموري که در
اين آيه کريمه مطرح است، چند امر است که بعضي از آنها به قسمت اول آيه بر مي گردد
و برخي به قسمت دوم.
در مورد بخش
اول مي فرمايد آنان که مؤمن هستند و عمل صالح دارند.
حسن فاعلي و
حسن فعلي
در قرآن
کريم، نجات و رهايي از عذاب و رسيدن به نعمت الهي را مخصوص کساني مي داند که اين
دو امر را احراز کنند. يکي به منزله اصل است که آن «حسن فاعلي» است، ديگري فرع است
که آن «حسن فعلي» است. يعني اگر انسان از نظر جان و عقيده، موحد و مؤمن بود و از
نظر رفتار و کردار نيز داراي عمل صالح بودو اين دو امر را فراهم کرد، اين انسان از
عذاب مي رهد و به سعادت مي رسد.
اين دو امر
يکي به ذات و نفس انسان، باز مي گردد که مربوط به اعتقاد است و يکي هم به اعمال و
رفتار و اوصاف او بر مي گردد به نام عمل صالح. در نتيجه اگر کسي داراي اين دو امر
نبود، مشمول رحمت خاصه حق نمي باشد و از عذاب، نجات پيدا نميکند.
روي اين امر،
تمام مردم به چهار دسته تقسيم مي شوند:
گروه اول:
کساني هستند که هم از نظر حسن فاعلي مؤمن و موحد هستند و هم از نظر حسن فعلي داراي
اعمال صالح مي باشند. به اينان وعده بهشت برين داده شده است.
گروه دوم:
گروهي که نه عقيده درست دارند و نه عمل صالح مانند کافران و ظالمان.
گروه سوم:
گروهي که عقيده دارند ولي عمل صالح ندارند و تبهکارند مانند فاسقان.
گروه چهارم:
گروهي که عقيده ندارند ولي کارهاي خوب انجام مي دهند مانند برخي از کافران که
اعمال صالح دارند ولي عقيده و ايمان ندارند.
اين سه گروه
در جهنم هستند. و لذا است که در قرآن کريم ملاحظه مي کنيم که درباره بهشت،وعده به
پر شدن نداده است ولي درباره جهنم تهديد به پر شدن هست. «لا ملئن جهنم من الجنة و
الناس اجمعين»[1]– به
تحقيق و تاکيد که جهنم را از جن و انس پر مي کنم.
انسانهاي
خوب و والا همواره در طول تاريخ کم بوده اند. گاه مي شد که پيامبري سالهاي سال
زحمت مي کشيد و تبليغ دين خدا مي کرد و پس از تلاش فراوان، فقط يک خانه به او
ايمان مي آوردند. مي فرمايد:
«فما وجدنا
فيها غير بيت من المسلمين»[2]–
در آن شهر جز يک خانه از مسلمانان يافت نشد.
تفاوت درجات
و درکات
بهرحال
معذبين سه گروه هستند و منعمين يک گروه. ولي همچنان که اهل بهشت يکسان نيستند و
درجات گوناگون دارند «لهم درجات»[3]،
اين سه گروهي هم که اهل عذاب هستند، قطعاً يکسان نمي باشند. برخي در درک اسفل جهنم
هستند و برخي در قسمتهاي مياني. برخي براي هميشه معذب هستند و برخي پس از مدتي
ممکن است آزاد شوند و از جهنم نجات پيدا کنند. پس اصل تعذيب در فقدان يکي از دو
امر (ايمان و عمل صالح) پيش مي آيد ولي دوام يا انقطاع عذاب بحث ديگري است.
کار خير فقط
از مؤمن پذيرفته است
ملاحظه
کنيدکه در قرآن درباره اينکه خداي سبحان در برابر کار بد کيفر مي دهد، مقيد نشده
است به اينکه اگر کسي کار بد بکند و کافر باشد عذاب مي شود، بلکه بصورت مطلق آمده
است «و جزاء سيئة، سيئة مثلها»[4]–
اگر کسي گناه کرد، کيفر ميبيند.
چه مسلمان
باشد و چه غير مسلمان ولي در برابر حسنه چنين اطلاقي درقرآن نيامده بلکه هميشه
مقيد است که هر کسي کار خوب کرد، و مؤمن بود، جزاي خير مي بيند.
در سوره نحل
مي فرمايد:
«من عمل
صالحاً من ذکر أو أنثي و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة»[5]–
هر مرد و زني که عمل صالح انجام بدهد و مؤمن باشد، ما او را حياتي خوب و جاويدان
خواهيم داد. اما کافري که مي گويد زندگي بجز زندگي دنيا نيست و ايمان به آخرت
ندارد، هر کاري هم انجام دهد پشيزي ارزش نخواهد داشت. او دنيا طلب است و دنيا خواه
و چون براي پس از مرگ کاري انجام نداده است، لذا اعمال دنيائيش هر چند خوب هم
باشد، هباءً منثورا مي شود و بر باد مي رود.
مطلب ديگر
تحليل اين مسئله استکه خود قرآن بيان مي کند. آن روز کسي که ايمان نياورده باشد يا
ايمان آورده ولي از ايمانش استفاده نکرده باشد، نجات و رهايي از عذاب را ندارد.
اين تحليل خود قرآن است.
ادله قرآني
که دلالت مي کند بر اينکه بهشت از آن کسي است که هم معتقد باشد و هم عمل صالح
داشته باشد، دو دسته است. يک دسته ادلهاي است که فقط اين دو قيد را ذکر مي کند
مثل «من عمل صالحاً من ذکر او انثي و هو مؤمن» يا نظير همين آيه محل بحث که مقصود
بيان دو قيد است.
قسمتي ديگر
آياتي هستند که چنين تحليلي دارند: اگر کسي ايمان نياورد يا ايمان آورد ولي کار
خيري انجام نداد و بهره صحيحي از ايمانش نبرد، اهل بهشت نيست.
دلالت اثباتي
ونفيي
اين دو طايفه
از آيات، دلالتشان يکنواخت نيست. طايفه اولي دلالتش از اين باب است که دو قيد را
در کنار هم ذکر کرده و لسانش، لسان نفي نيست بلکه لسان اثبات است. و اما اگر يک
طايفه از آيات صريحاً تذکر دهند که بهشت از آن کسي است که ايمان بياورد و عمل صالح
انجام دهد و اگر کسي ايمان نياورد يا ايمان آورد ولي از ايمانش استفاده نکرد، به
بهشت راه ندارد؛ اين هم اثبات قضيه را بيان مي کند و هم سلب قضيه را. هم دلالت مي
کند بر اينکه مؤمن عامل به عمل صالح، اهل بهشت است و هم دلالت مي کند بر اينکه آن
سه گروه اهل بهشت نيستند.
در مورد
طايفه اولي از آيات، همين آيه سوره رعد و آيه سوره کهف، به عنوان مثال ذکر شد. در
مورد طايفه دوم از آيات به سوره مبارکه والعصر بنگريد که هم لسان اثبات است و هم
لسان نفي. يک گروه را استثنا کرده و سه گروه ديگر را گرفتار عذاب مي داند. مي
فرمايد:
«ان الانسان
لفي خسر» به شهادت استثناي اين گروه معلوم مي شود لام «الانسان» لام استغراق است
يعني همه در زيان اند و همه معذب اند (البته بحثي در کم و زيادي عذاب ها و استمرار
و عدم استمرار آن نيست) مگر يک گروه که مؤمنان اند، چه مؤمناني؟ مؤمناني که عمل
صالح نيز دارند. يعني هم داراي حسن فاعلي هستند و هم حسن فعلي، هم مؤمن و معتقدند
و هم کار خوب انجام داده و سفارش به حق و صبر مي کنند.
«الا الذين
آمنوا عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و
تواصوا بالصبر».
در اينجا يک
ويژگي ديگري براي مؤمنان ذکر شده و آن اينکه نه تنها خودشان عامل به عمل صالح
هستند، بلکه همواره ديگران را هم به صبر و حق، سفارش و تواصي مي کنند تا آنها هم
موفق به عمل صالح گردند.
با ذکر اين
آيه کريمه، معلوم مي شود کافي نيست انسان گليم خود را از دريا نجات بدهد بلکه اين
يکي از وظايف او است. انسان موظف است که ضمن انجام دادن تکاليف و فرايض شخصي،
ديگران را هم وادرا به عمل صالح کند و در برابر جامعه هم وظيفهاش را انجام دهد.
البته آن دو
امر مهم را که ذکر کرده است (تواصي به حق و صبر) چيز جدائي از اعمال صالحه انسان
نميباشد. اين از باب ذکر خاص بعد از عام استکه براي اهميت دادن ذکر مي شود. اين
چيزي جز امر به معروف و نهي از منکر نيست که جزئي از وظايف شخصي انسان است و جداي
از عمل صالح نمي باشد.
همه
زيانکارند جز يک گروه
«ان الانسان
لفي خسر» يعني هر انساني سرمايه را مي بازد، مگر يک گروه که استثنا شده است «و الا
الذين آمنوا و عملوا الصالحات» و از اين که مستثني مقيد به دو وصف است، يکي ايمان
و ديگري عمل صالح معلوم مي شود، مستثني منه سه گروه هستند. آنها که فاقد هر دو
هستند مانند کافري که کار خير ندارند و آنها که مبتلا به فقدان يکي از دو امر
هستند مانند مسلمان فاسق و آنها که عمل صالح دارند و ايمان ندارند مانند کافري که
کار خير مي کند. اين سه گروه جزء مستثني منه هستند و قطعاً در خسران و زيان اند.
آنچه از
طايفه دوم آيات مهم است، آيه اي است ک به تحليل دلالت مي کند با لسان نفي که اگر
کسي ايمان نياورد يا ايمان آورد ولي از ايمانش بهره اي نبرد، در آن روز نتيجه اي
از بهشت نمي برد.
در سوره
مبارکه انعام مي فرمايد: «هل ينظرون الا أن تأتيهم الملائکة أو يأتي بعض آيات ربک،
يوم يأتي بعض آيات ربک، لا ينفع نفساً ايمانها لم ينفع نفساً ايمانها لم تکن آمنت
من قبل او کسبت في ايمانها خيراً».[6]–
اينها براي ايمان آوردن منتظر هستند که ملائکه را ببينند يا خدا به نزد آنها بيايد
يا برخي از آيات الهي را ببينند (خدا که اصلا ديده نخواهد شد، و فرشتگان را هم نمي
بينند). اما روزي که بعضي از آيات پروردگارت را ببينند (يعني روز احتضار و در دو
مرگ) آن روز که آيه خاص الهي آمده است، انسان سراسيمه بشود و بگويد من ايمان آوردم
(نظير کار فرعون که گفت به آنچه بني اسرائيل به آن ايمان آوردند، ايمان آوردم) آن
روز ايمان نافع نيست. ايمان براي کسي که قبلاً اصلاً ايمان ندارد.
اين آيه با
يک تحليل خوب و صريح مي فرمايد: مردم يا ايمان نياوردهاند يا اگر ايمان آورده اند
از ايمانشان بهره اي نبرده اند. در آن روز خطر که آيه الهي ظهور مي کند، اين گروه
هيچ بهرهاي نمي برند.
بنابراين
نجات از عذاب الهي، فقط مال کسي است که اين دو امر را داشته باشد، يکي ايمان و يکي
عمل صالح. پس اگر کسي ايمان نداشت يا ايمان داشت ولي از ايمانش بهره اي نبرد، چنين
کسي نجات پيدا نمي کند. ادامه دارد
بمناسبت 17
ربيع الاول، سالروز ولادت با سعادت امام جعفر صادق(ع)
ولادت صادق
آل محمد(ع)
امام
صادق(ع)، طبق مشهورترين روايات در روز هفدهم ربيع الاول از سال 83 هجري قمري در مدينه منوره به دنيا آمد، يعني
درست همان روزي که جد بزرگوار و اطهرش حضرت ختمي مرتبت(ص) متولد شد. جالب اينجا
است که آن روز،نيز همانند روز ولادت پيامبر بزرگ اسلام، مصادف با روز جمعه و ساعت
ولادت حضرت مقارن با طلوع فجر بوده است.
مادرش ام
فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بکر است.
امام جعفر
صادق(ع) دوازده سال از حيات جد بزرگوارش حضرت سجاد(ع) را درک کرده و روز وفات پدر
اطهرش حضرت باقر(ع)، سي و چهار سال از عمر شريفش مي گذشته است و تمام مدت عمرش طبق
مشهورترين روايات تاريخي شصت و پنج سال بوده است.
امام صادق(ع)
داراي قامتي متوسط، صورتي نوراني، موئي سياه و پيچيده، بينياي کشيده و برگونه
مبارکش خالي سياه نقش بسته بود.
نام مبارکش
جعفر، کنيه اش ابوعبدالله، ابو اسماعيل و ابوموسي.
القابش:
صادق، فاضل، طاهر، قائم، کافل، منجي و صابر.
نقش انگشترش:
«ماشاءالله لا قوة الا بالله» و به روايتي «الله خالق کل شيء».
مالک بن انس
که از مخالفين حضرت بود، در ستايشش چنين گويد:
امام صادق در
هر زماني از سه حالت خارج نبود: يا روزه داشت يا شب زنده دار بود و يا مشغول ذکر
خدا. او از عبادت کنندگان بزرگ و از وارستگان و زاهداني بود که خشيت حق تعالي،
تمام وجودش را فرا گرفته بود.
او بسيار
شيرين سخن مي گفت و از سخنانش، مردم بهرههاي فراوان مي بردند. هنگامي که نام
رسول خدا را بر زبان ميآورد و «قال رسول الله» مي گفت، رنگ به رنگ مي شد تا جائي
که برخي او را نمي توانستند بشناسند.
يک بار با او
به حج خانه خدا رفتم وقتي احرام بست و خواست تلبيه بگويد، صدا در گلويش گير کرد
و نزديک بود از مرکب سواريش بر زمين بيافتند. به او عرض کردم: يا ابن رسول الله
تلبيه را بگو و بايد بگوئي. فرمود: اي فرزند ابوعامر! چطور جرأت دارم بگويم «لبيک
اللهم لبيک» و مي ترسم در پاسخم بفرمايد:«لا لبيک و لاسعيدک».
در جاي ديگري
مالک بن انس مي گويد:
«به خدا قسم
ديدگانم کسي را برتر و با فضيلت تر از جعفر بن محمد در زهد و عبادت و پارسائي و
فضيلت نيافته است».
شخصي به نمام
«علا» مي گويد:
در حضور امام
جعفر صادق(ع) نشسته بوديم که ناگهان صداي شيون و زاري از درون خانه به گوش رسيد.
حضرت که در
آن لحظه يکي از فرزندانش را از دست داده بود، برخاست و نشست و فرمود: «انا لله و
انا اليه راجعون».
سپس در ادمه
سخن رو به ما کرد و چنين فرمود:
«انا لنحب ان
نعافي في انفسنا و اولادنا و اموالنا، فاذا وقع القضاء فليس لنا أن نحب ما لم يحب
الله لنا».
ما همواره
سلامتي و عافيت را هم براي خود و هم براي فرزندانمان و هم در مورد اموالمان دوست
مي داريم ولي اگر روزي قضاي الهي رسيد، ما حق نداريم آنچه را که خداوند براي ما
دوست ندارد، دوست داشته باشيم.
امام کاظم(ع)
مي فرمايد: وقتي خبر وفات فرزند بزرگ امام صادق(ع) را به حضرت دادند، او با يارانش
آماده خوردن غذا بود؛ حضرت تبسمي کردو فرمود: غذا را حاضر کنيد و خود با اصحاب
مشغول خوردن شد و به آنها تعارف مي کرد.
اصحاب بسيار
شگفت زده شدند که چگونه آثار غم و اندوه بر سيماي مبارکش نمايان نشده است. لذا پس
از تمام شدن غذا از حضرت پرسيدند: چطور است چنين مصيبت بزرگي بر شما وارد شده و
شما را در چنين حالي مي يابيم؟
حضرت فرمود:
«و مالي لا
اکون کما ترون و قد جاءني خبر اصدق الصادقين اني ميت و اياکم. ان قوماً عرفوا
الموت فجعلوه نصب اعينهم،لم ينکروا من تخطفه الموت منهم و سلموا لامر خالقهم
عزوجل».
و چرا چنين
که مرا مي يابيد، نباشم در حالي که خبر از راستگوترين راستگويان( خداي عزوجل) به
من رسيده است که من و شما همه خواهيم مرد. همانا گروهي که مرگ را شناختند و آن را
روبروي خود و جلوي چشمانشان يافتند، هرگز آن را منکر نمي شوند. اگر مرگ، يکي از
آنان را در بر گيرد، امر خود را به پروردگارشن واگذار ميکنند.
راستي سراسر
زندگي امامان ما در تمام لحظات حيات، براي ما درسهاي جاويدان است. برخوردهاي
امامان با قضا و قدر الهي درسي است که براي تمام شيعيان و پيروانشان بايد عبرت
انگيز باشد؛ درس زندگي و حيات جاودانه را به ما مي دهند و بر ما است که از رفتارها
و گفتارها و کردارهاي آن بزرگواران و پيشوايان، استفاده کنيم و در زندگي خود پياده
نمائيم.
رضايت به
قضاي الهي که در اين داستان مي يابيم، بالاترين درجات کمال انسان که اگر انسان
واقعاً هر چه را دارد امانت الهي مي يابد، بايد در تمام حوادث و رويدادهاي زندگي،
خود را نبازد و گم نکند و ايمانش متزلزل نشود و نه تنها صبر کند که راضي باشد و
«رضا» به مراتب بالاتر از «صبر» است. انسان مؤمن در مقابل حوادث بايد خود را چنان
ساخته باشد که شکيبائي و تحمل را همراه با رضايت دروني داشته باشد تا اجر صابران و
پاداش راضيان به رضاي الهي به او بدهند. و اين زندگي ميدان آزمايش است و آزمايش
براي همگان است، دعا کنيد خداوند ما را جزء صابران و راضيان قرار دهد تا سربلند از
آزمايشات زندگي بدرآئيم.
فرا رسيدن
سالروز مبارک ولادت پيشواي ششم مکتب مقدسمان را به پيشگاه ولي الله الاعظم ارواحنا
فداه، مقام معظم رهبري، ملت شريف ايران و کليه پيروان و شيعيانش در سراسر گيتي
تبريک و تهنيت عرض نموده، آرزومنديم خداوند ما را موفق به پيروي خالصانه از آن
حضرت بنمايد. آمين يا رب العالمين.
بمناسبت 17
ربيع الاول ولادت با سعادت حضرت ختمي مرتبت(ص)
شگفتي هاي
ميلاد پيامبر(ص)
بزرگان تاريخ
و شخصيتهاي نام آور الهي که برترين انسانهاي روي زمين بودهاند، از آغاز ولادت تا
روز رحلت، زندگيشان توام با اعجاز و اسرار بوده و همواره آيات الهي و معجزات خارق
العاده از آنها سرزده است. قرآن هنگامي که ولادت دو شخصيت بزرگ تاريخ يعني حضرت
موسي و حضرت عيسي(ع) را مورد بررسي قرار ميدهد، از اين اعجاز و شگفتي در تولد آن
دو بزرگوار سخن به ميان ميآورد.
ولادت دو
پيامبر
درباره ولادت
حضرت موسي در سوره طه ميخوانيم:
«و لقد مننا
عليک مرة أخري* اذ اوحينا الي امک ما يوحي* ان اقذفيه في التابوت فاقذفيه في اليم
فليلقه اليم بالساحل يأخذه عدولي و عدوله و القيت عليک محبة مني و لتصنع علي عيني*
اذ تمشي اختک فتقول هل أدلکم علي من يکفله، فرجعناک الي أمک کي تقر عينها و لا
تحزن…»
اي موسي! بار
ديگر بر تو منت نهاديم آنگاه که به مادرت آنچه وحي بايد کرديم، وحي کرديم (و دستور
داديم) که او را در صندوقي بيافکن و صندوق را در دريا انداز، پس دريا او را در
کنار ساحل خواهد انداخت و يک نفر که دشمن من و دشمن او است، او را خواهد گرفت و من
از سوي خويش محبوبيتي بر تو افکندم تا زير نظر من تربيت شوي و پرورش يابي. (و به
ياد داشته باش) که خواهرت ميرفت و به آنها ميگفت: آيا ميخواهيد يک نفر را به
شما دلالت کنم که او را تکفل کند (و چون آنها پذيريفتند) ما تو را به مادرت
برگردانديم تا ديدهاش روشن گردد و غمناک نباشد.
و اما درباره
حضرت عيسي که داستان تولدش بسيار شگفت انگيزتر و اسرار آميزتر است، در سوره مريم
چنين ميخوانيم:
«و اذکر في
الکتاب مريم اذ انتبذت من أهلها مکاناً شرقياً* فاتخذت من دونهم حجابا! فأرسلنا
اليها روحنا فتمثل لها بشراً سوياً* قالت اني أعوذ بالرحمن منک ان کنت تقياً* قال
انما انا رسول ربک لاهب لک غلاماً زکياً* قالت أني يکون لي غلام و لم يمسسني بشر و
لم أک بغياً* قال کذلک قال ربک هو علي هين و لنجعله آية للناس و رحمة منا و کان
امراً مقضياً…»
و در اين
کتاب مريم را به يادآور که در جايگاهي رو به شروق آفتاب، از اهل خود دوري گرفت و
در برابر آنان پردهاي آويخت، پس ما روح خويش را بر او فرستاديم که مانند يک انسان
کامل برايش ظاهر شد. مريم به اوگفت: من از تو به خداي رحمان پناه ميبرم، اگر
انسان باتقوائي هستي. اوگفت: بلکه من پيام رسان پروردگارت هستمکه براي تو فرزندي
پاکيزه عطا کنم.
مريم گفت:
چگونه من ميتوانم داراي فرزندي شوم در حالي که دست هيچ بشري به من نرسيده و انسان
بدکارهاي نبودهام. اوگفت: پروردگارت چنين خواسته است و او گفته که بر من آسان
است و ميخواهم آن فرزند را از سوي خويش آيت و رحمتي براي مردم قرار دهم و اين
کاري است که مقرر شده و انجام پذيرفتهاست.
پس به او
حامله شد و در مکاني دور گوشهاي جاي گرفت. درد زايمان او را به سوي تنه نخلي رهسپار گرداند،پس گفت: اي کاش
پيش از اين مرده بودم يا فراموش شده و از يادها رفته بودم و او را از سوي پائين
ندا داد که غم مخور، همانا پروردگارت آقاي بزرگواري در شکم تو قرار داده است.
اين تنه نخل
را سوي خويش به حرکت درآور تا خرماي تازه پيش توافکند. بخور و بياشام و ديدهات
روشن باد…
واين داستان
بسيار زيباي ولادت حضرت مسيح(ع) را با تفصيل زياد بيان ميکند؛گويا خداوند ميخواهد
اين بزرگان برگزيده را از آغاز تا انجام داراي آيت و معجزه و اسرار قرار دهد. پس
چه جاي شگفتي است که هنگام ولادت سرور پيامبران و اشرف کائنات؛همو که به خاطر
وجود مقدسش، افلاک را آفريد و آفرينش را بر پا کرد، همو که پيش از خلقت آدم به
هزاران سال، نورش را آفريد؛ همو که وقتي آدم ابوالبشر بين آب و گل قرار داشت،
پيامبر و برگزيده خدا بود «کنت نبياً و آدم بين الماء و الطين» آيات شگفت انگيزي
در جهان پديد آورد و دگرگوني سراسر عالم را فرا گيرد و انقلابي در گيتي ايجاد
کند؟!
حوادث شب
ولادت
تاريخنگاران
نوشتهاند که هنگام ولادت با سعادت خاتم الرسل(ص) ايوان کسري شکافت و چهارده کنگره
آن فرو ريخت. آتش آتشکده فارس که صدها سال روشن بود، به خاموشي گرائيد. درياچه
ساوه خشکيد. بتهاي بتخانه مکه سرنگون شد. انوشيروان و موبدان زردشتي خواب آشفته و
وحشتناک ديدند و سرانجام نوري از وجود آن
حضرت به سوي آسمان بالا رفت که شعاع مقدسش فرسنگها راه را روشن کرد. آن حضرت ختنه
کرده و ناف بريده به دنيا آمد و فوراً زبان مبارکش به حمد و تهليل و تسبيح و تکبير
الهي، مشغول شد که: «الله اکبر و الحمدالله کثيراً و سبحان الله بکرة و اصيلاً».
رويدادهاي
اسرار آميز
امام جعفر
صادق(ع) مي فرمايد: ابليس لعنة الله عليه از هفت آسمان ميگذشت. وقتي حضرت عيسي(ع)
به دنيا آمد. او را از سه آسمان منع کردند و تا آسمان چهارم بالا ميرفت؛ و هنگامي
که رسول خدا(ص) متولد شد، از هفت آسمان او را منع کردندو با ستارگان شياطين را ميراندند.
قريش که آن وضعيت را مشاهده کرد اعلام نمود که اين همان قيام قيامت است که مي
شنيديم اهل کتاب از آن ياد ميکردند…
صبح روزي که
پيامبر خدا(ص)به دنيا آمد، تمام بتها بر صورت بر زمين افتادند. و در آن شب تولد،
ايوان کسري متزلزل شد و چهارده کنگره از آن فرو ريخت و درياچه ساوه خشکيد و وادي
ساوه پر از آب شد و آتشکده فارس خاموش شد در حالي که هزار سال بر آن گذشته بود و
در طول اين مدت هرگز خاموش نشده بود. موبدان فارس در آن شب شتران نيرومندي را به
خواب ديدند که اسبان را يدک مي کشيدند و از دجله گذر کردند و در کشورشان فرود آمدند.
طاق انوشيروان از وسط شکاف خورد و رود دجله در آن جاري شد. و در آن شب نوري از سوي
حجاز به فراز آسمان بالا رفت و در آسمان پهن شد تا مشرق زمين را فرا گيرد. و تخت
هيچ پادشاهي از پادشاهان دنيا نماند جز اينکه در آن شب خميده شد و پادشاهان را
لکنت زبان گرفت و کاهنان از دانش تهي شدند و سحر ساحران باطل گشت…
آمنه گويد:
به خدا قسم هنگامي که فرزندم به دنيا آمد با دست خود فرود آمد که برزمين سقوط
نکند، سپس سر به آسمان بلند کرد و به آن با دقت نگريست، و نوري از من خارج شد که
همه چيز را روشن ساخت و در شعاع اين نور، هاتفي را شنيدم ندا ميکرد: تو آقا و
سرور تمام مردم را به دنيا آوردي، پس او را «محمد» نام گذار. به عبدالمطلب خبر
دادند که آمنه چه گفته است، فوراً برخاست و آمد که فرزندش را ببيند، او را در دامن
خويش گذارد و گفت: خداي را حمد و سپاس که چنين فرزندي نيکو و خوشبو به من عطا
فرمود؛ او در گهواره بر تمام کودکان سروري دارد. سپس براي او دعا کرد و اشعاري در
مدحش سرود.
ابليس نيز-
در آن شب- در ميان فرزندان خود فرياد برآورد. به او گفتند: تو را چه شده است اي
بزرگ ما! گفت: واي بر شما! امشب نمي دانم در دنيا چه شده است! آسمان و زمين در حال
دگرگوني قرار گرفتهاند، به نظرم حادثهاي رخ داده است که از وقتي عيسي بن مريم به
آسمان رفته، تاکنون مانند آن رخ نداده است، برويد جستجو کنيد شايد از پي حادثه
برآئيد.
آنها همه در
جستجوي حادثه خارج شدند ولي مأيوسانه بازگشتند و اظهار عجز کردند. ابليس لعين گفت:
من خود بايد کمر همت را ببندم، سپس در تمام دنيا جولان کرد تا به نزديک مسجد
الحرام رسيد، ديد در آنجا ملائکه فرود آمدهاند و حرم را در برگرفتهاند، خواست
داخل شود او را راندند، بازگشت و خود را به شکل گنجشکي درآورد و از غار حرا وارد
شد، جبرئيل او را ديد، گفت: بازگرد اي ملعون. به جبرئيل گفت: از تو خواهش مي کنم
اي جبرئيل به من خبر دهي امشب در زمين چه حادثه اي رخ داده است؟
جبرئيل گفت:
نميداني! امشب شب ولادت با سعادت عقل کل خاتم الرسل حضرت محمد بن عبدالله(ص) است.
آري! هنگام
طلوع آفتاب روز جمعه 17 ربيع الاول از عام الفيل بود که آفتاب هميشه تابان محمدي در
افق بطحا شروق کرد و جهان تا دامنه قيامت از فروغ رخ پاکش روشن و منور شد. و هر چه
رخ داد جز اعجاز آفرينش نبود که براي تعظيم و تکريم اين انسان کامل و اين واسطه
وجوب و امکان، چنان آثار شگفت انگيزي در جهان پديد آمد که هنوز زود است ما پي به
علتهاي آن ببريم، جز در يکي دو مورد که بي گمان دليل ساطع و قاطعي بر فروريزي بتها
و سرنگوني شاهان ستمگر دارد. بيهوده نيتس که کسري انوشيروان تمام کاهنان و منجمان
را گرد آورد و با تعجب و حيرت از سر
فروريزي کنگره هاي کاخش و شکاف در ميان ايوانش بپرسد و سارسيمه و مضطرب
گردد که چرا از حجاز نوري متلألأ شده است و جهان را فراگرفته است؟ او و يارانش مي
ديدند که ديگر دوران ستمگري و بردگي و استثمار ملت هاي مظلوم سپري شده است و تمام
پناهگاه هاي غير الهي بايد واژگون و سرنگون گردد و بيني جباران و ستم پيشگان بايد
به خاک مذلت ماليده شود. اين گوهر شب چراغي که در اين ظلمتکده حجاز- که جاهليت بر
آن حکمفرما است- نور افشاني مي کند، بايد تمام تاريکي ها و ضلالت ها را در هم
بکوبد وبتهاي انسي و سنگي را براي هميشه نابود و سرنگون سازد.
چه خوش سروده
است اديب الممالک فراهاني، حوادث قبل از ولادت و وقايع شب ولادت را:
در شاخ شجر
برخاست آواي چکاوه وز طول سفر
حسرت من گشت علاوه
بگذر بشتاب
اندر از رود سماوه در ديده
من بنگر درياچه ساوه
وز سينه ام
آتشکده فارس نمودار با ابرهه
گو خيره به تعجيل نيايد
کاري کهتو مي
خواهي از پيل نيايد رو تا بسرت
طير ابابيل نيايد
بر فرق تو و
قوم تو سجيل نيايد تا دشمن
تو مهبط جبريل نيايد
تاکيد تو در
مورد تضليل نيايد تا
صاحب خانه نرساند به تو آزار
اين است که
ساسان به دساتير خبر داد جاماسب به روز
سوم تير خبرداد
بر بابک بر
ناپدر خبر داد بودا
به صنم خانه کشمير خبر داد
مخدوم سرائيل
به ساعير خبر داد و ان کودک
ناشسته لب از شير خبرداد
ربيون گفتند،
نيوشيدند احبار
از شق و سطيح
اين سخنان پرس زماني تا برتو
بيان سازند اسرار نهاني
گر خواب
انوشيروان تعبير نداني از
کنگره کاخش تفسير تواني
بر عيد مسيح
اين سخنان گر برساني آرد
به مدائن درت از شام نشاني
بر آيت ميلاد
نبي سيد مختار
فخر دو جهان
خواجه فرخ رخ اسعد مولاي
زمان مهتر صاحب دل امجد
آن سيد مسعود
و خداوند مؤيد پيغمبر
محمود ابوالقاسم احمد
وصفش نتوان
گفت به هفتاد مجلد اين
بس که خدا فرمود «ماکان محمد»
بر منزلت و
قدرش يزدان کند اقرار
اندر کف او
باشد از غيب مفاتيح و
اند رخ او تابد از نور، مصابيح
خاک کف پايش
به فک دارد ترجيح نوش
لب لعلش به روان سازد تفريح
قدرش ملک
العرش به ما ساخته تصريح و اين معجزهاش
بس که همي خواند تسبيح
سنگي که
ببوسد کف آن دست گهربار موسي
ز ظهور تو خبرداد به يوشع
ادريس بيان
کرده به اخنوخ و همليع شامول
به يثرب شده از جانب تبع
تا بر تو دهد
نامه آن شاه سميدع اي
از رخ دادار برانداخته برقع
بر فرق تو
بنهاده خدا تاج مرصع در
دست تو بسپرده قضا صارم بتار
حال که سخت
از شق و سطيح آمد، بد نيست جريان آنان را نيز مورد اشاره قرار دهيم:
داستان شق و
سطيح
ابن هشام در
سيره خود ذکر کرده است که: ربيعة بن نصر، يکي از پادشاهان يمن، خوابي سخت وحشتناک
مي بيند، پس تمام کاهنان ومعبران و منجمان را به دربار فرا مي خواند و تعبير خوابش
را از آنان ميخواهد.
آنها از او
مي خواهند که خوابش را بيان نمايد. ربيعة مي گويد: من اگر خوابم را بيان کنم و شما
تعبيرش را بگوئيد اطمينان نخواهم کرد ولي اگر يکي از شما حاضران تعبير خوابم را
پيش از بيان، بگويد، تعبير او درست است.
يکي از
حاضران مي گويد: پس خوب است شما در پي «سطيح» يا «شق» بفرستيد که چنين کاري فقط از
آنها مي آيد.
ربيعه پيکي
را مي فرستد که آن دو کاهن بزرگ- که از غيب خبر مي دادند- را بياورد. سطيح قبل از
شق حاضر مي شود و وقتي شاه از او مي خواهد که جريان خوابش را نقل کند، سطيح در
پاسخ ميگويد:
« شما گلوله
اي آتشين را در خواب ديديد که از جائي تاريک بيرون آمد و در سرزمين تهامه
افتاد و هر جنبدهاي را در کام خود فرو
برد».
ربيعه شگفت
زده مي شود و مي گويد: حال که خوابم را دريافتي، تعبيرش را بگو که چيست؟
سطيح ميگويد:
به تمام آفريدگان خدا در اين زمين سوگند که مردم حبشه اين سرزمين را از شما خواهند
گرفت.
شاه: آيا
چنين حادثهاي در زمان من واقع ميشود؟
سطيح: نه، پس
از سلطنت شما خواهد بود.
شاه: آنان
سلطنتي مستمر خواهند داشت يا حکومتشان منقرض ميشود.
سطيح: هفتاد
و چند سال حکومت مي کنند.
شاه: چه کسي
سلطنتشان را از بين ميبرد؟
سطيح: ارم بن
ذي يزن از کشور عدن.
شاه: او دوام
خواهد داشت؟
سطيح: نه، او
نيز از بين خواهد رفت.
شاه: چه کسي
او را ساقط ميکند؟
سطيح: او
بدست پيامبر پاکي که از سوي خدا وحي بر او ميآيد، سقوط خواهد کرد.
شاه: آن
پيامب راز چه قبيلهاي است.
سطيح: او
مردي است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که سروري و پادشاهي اين سرزمين تا
پايان جهان، در ميان اتباع و پيروانش خواهد بود.
شاه: مگر اين
جهان را پاياني است؟
سطيح: آري!
آن روزي که تمام مردم از اولين آخرين جمع شوند و در آن رستاخيز خوبان به خوشبختي و
سعادت و بدان به بدبختي نائل شوند.
شاه که تعجب
کرده بود از «شق» که پس از آن به دربار رسيد، سئوال خود را پرسيد؛ او هم مانند
سطيح همان مطالب را بيان کرد.
نه تنها
کاهنان که تورات و انجيل و تمام کتابهاي آسماني پر است از بشارتها به آمدن خاتم
الانبيا (ص) و با اين حال، متأسفانه بسياري از مردم جهان که خود را اهل کتاب مي
خوانند و پيرو پيامبران بزرگ اولوالعزم (ع) مي دانند، اين بشارتهاي الهي و آسماني
را ناديده گرفتهو با پيامبر بزرگ اسلام که منجي بشريت از سردرگمي و ضلالت و حيرت
است سرستيز و ناسازگاري دارند و با پيروان راستينش، بدترين و خشن ترين رفتار
ددمنشانه دارند که امروز فرياد «وامحمداه» مسلمانان در بوسني و هرزگوين، سومالي،
آلباني و خاورميانه و هرجا که به نام محمد(ص)کشوري بر پا است، بلند است و از ظلم
دشمنان خدا و اسلام، نالههاي مظلومان و ستمديدگان بر فراز آسمان ها بالا مي رود و
«هل من مجيب» گويان در انتظار فرج هستند تا روزي که يک بار ديگر حکومت حق محمدي
برپا گردد و ذوالفقار در کف با کفايت فرزند محمد(ص) چشمان کافران و ظالمان را خيره
کند و گيتي از ظلم و ستم پاک گردد و مظلومان و مستضعفان حکومت زمين را وارث گردند و آن روز ان شاء الله نزديک است.
در پايان فرا
رسيدن اين روز با عظمت و با شکوه و اين عيد بزرگ اسلامي را به تمام پيروان حضرتش
در سراسر گيتي، تبريک و تهنيت عرض مي کنيم و توفيق همگان را در پيروي از دستوراتش
خواستاريم.
«انه (ص) أمر
أصحابه بذبح شاة في سفر، فقال رجل من القوم، علي ذبحها، و قال الآخر: علي سلخها و
قال آخر: علي قطعها، و قال آخر: علي طبخها. فقال رسول الله(ص): علي أن ألقط لکم
الحطب.
فقالوا: يا
رسول الله لا تتعبن بآبائنا و امهاتنا أنت، نحن نکفيک؟!
قال: عرفت
أنکم تکفوني، و لکن اله عزوجل يکره من عبده اذا کان مع أصحابه أن ينفرد من بينهم.
فقام يلتقط الحطب لهم». (بحار- ج 76- ص 273)
رسول خدا(ص)
در مسافرتي، به همراهانش دستور داد که گوسفندي بکشند. يکي از افراد گفت: من آن را
ذبح ميکنم. ديگري گفت: من پوستش را ميکنم. يکي ديگر گفت: من گوشتش را قطعه قطعه
ميکنم. يکي ديگر گفت: من آن را ميپزم.
ناگهان حضرت
رسول (ص) فرمود: من هم ميروم براي شما هيزم تهيه کنم و بياورم.
اصحاب گفتند:
اي رسول خدا! پدران و مادرانمان به قربانت. شما خودتان را خسته نفرمائيد. ما به
جاي شما کار ميکنيم.
حضرت فرمود:
ميدانم که شما کار مرا انجام ميدهيد ولي خديا عزوجل خوش ندراد که بندهاش وقتي
در ميان دوستانش هست، او از آنها جدا شود و با آنها کار نکند. و بدينسان حضرت
برخاست و مشغول تهيه هيزم از بيابان شد.
* رسول
خدا(ص):
«مسافروا
تصحوا. سافروا تغنموا». (بحار- ج 76- ص 221)
مسافرت کنيد
که سلامت يابيد. مسافرت کنيد که بهره ببريد.
* رسول
خدا(ص):
«الرفيق ثم
الطريق». (بحار- ج 76- ص 267)
براي مسافرت
اول در پي يار خوب باش، سپس در جستجوي راه هموار.
* رسول
اکرم(ص):
«ذکر عند
النبي(ص) رجل فقيل له خير. قالوا: يا رسول الله! خرج معنا حاجاً فاذا نزلنا لم يزل
يهلل الله حتي نرتحل، فاذا ارتحلنا لم يزل يذکر الله حتي ينزل. فقال رسول الله
(ص): فمن کان يکفيه علف دابته و يصنع طعامه؟ قالوا: کلنا. قال: کلکم خير منه».
(بحار- ج 76- 274)
در محضر رسول
خدا(ص)، سخن از شخصي به ميان آمد. به آن حضرت گفته شد: مرد خوبي است، دوستانش
گفتند: يا رسول الله! او در سفر حج با ما همراه بود، هر جا که فرود ميآمديم،
مشغول ذکر خدا بود تا وقتي که حرکت کنيم، پس وقتي به حرکت خود ادامه ميداديم، ذکر
خدا ميگفت تا فرود آئيم. حضرت فرمود: پس چه کسي غذايش را تهيه ميکرد و به
چهارپايش علف ميداد؟ گفتند: همه ما، حضرت فرمود: همه شما از او بهتريد.
* امام
صادق(ع):
«قال لقمان
لابنه: اذا سافرت مع قوم فاکثر استشار تهم في أمرک و أمرهم، و اکثر التبسم في
وجوههم و کن کريماً علي زادک بينهم و اذا دعوک فأجبهه و اذا استعانوک فأعنهم، و
أغلبهم بثلاث: طول الصمت و کثرة الصلاة و سخاء النفس بما معک من دابة او مال او
زاد… و اذا رأيت أصحابک يمشون فامش معهم، و اذا رأيتهم يعملون فاعمل معهم و اذا
تصدقوا و أعطوا قرضاً فأعط معهم و اسمع ممن هو اکبر منک سناً…» (بحار- ج 76- ص
271)
لقمان به
فرزندش فرمود: اگر با گروهي به مسافرت رفتي، در امر خودت و آنها بسيار، با آنان
مشورت کن و با خوشروئي و تبسم زياد با آنان روبرو شو و در توشهات با آنان به
سخاوت رفتار کن و اگر از تو کاري خواستند، اجابت کن و اگر از تو کمکي خواستند،
ياريشان کن و در سه مورد بر آنان پيشدستي جوي:
در سکوت و
بسيار نماز خواندن و سخاوت نفس، چه از نظر مال و مرکب سواري و چه از نظر توشه و
مواد غذائي… و اگر ديدي يارانت به راه افتادند، با آنها همراه شو و اگر دست به
کاري شدند، کمکشان کن و اگر صدقهاي يا وامي دادند توهم با آنها بپرداز و از آن
کسي که از او بزرگتر است حرف شنوي کن.
«ان التواضع
لا يزيد العبد الا رفعة فتواضعوا يرفعکم الله و ان العفو لا يزيد العبد الا عزا
فاعفوا يعزکم الله و ان الصدقة لا يزيد المال الا نماء فتصدقوا يزيدکم الله».
(پيامبر گرامي اسلام(ص))
«لقد کان لکم
في رسول الله اسوة حسنة لمن کان يرجوالله و اليوم الاخر». (سوره احزاب- آيه 21)
وجود رسول
خدا براي شما بهترين الگو است؛ اين براي کسي است که خدا را و روز جزا را بپذيرد.
* درود
فرستادن خدا بر او:
«ان الله و
ملائکته يصلون علي النبي، يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما». (سوره
احزاب- آيه 56)
خدا و
فرشتگانش بر پيامبر درود مي فرستند، اي مؤمنان شما هم بر او درود بفرستيد و سلام
کنيد وتسليم اوامرش باشيد.
* خلق و خوي
والا:
«و انک لعلي
خلق عظيم». (سوره قلم- آيه 4)
و تو- اي
پيامبر- بر خلق و خويي عظيم و والا استوار هستي.
* مهرباني و
عطوفت با مۀمنين:
«لقد جاءکم
رسول من أنفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رؤوف رحيم». (سوره توبه-
آيه 128)
به تحقيق
پيامبري از خودتان براي هدايت شما برانگيخته شد که از فرط مهرباني، فقر و پريشاني
و جهل شما بر او سخت مي آيد و بر رهائي و سعادت شما بسيار حريص و نسبت به مؤمنين
رؤوف و مهربان است.
* خوش
برخوردي و رفتار نيکو:
«ولو کنت
فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم…» (سوره آل عمران- آيه
159)
و اگر تندخوي
و سنگدل بودي، قطعاً مردم از گرد تو پراکنده مي شدند،پس آنان را ببخش و برايشان
استغفار کن.
* صبر بر
اذيت ياران:
«يا ايها
الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا أن يؤذن لکم الي طعام غير ناظرين اناه و لکن
اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستأنسين لحديث، ان ذلکم کان يؤذي
النبي فيستحيي منکم و الله لا يستحيي من
الحق». (سوره احزاب- آيه 53)
اي مؤمنان!
وارد خانه هاي پيامبر نشويد مگر اينکه به شما اجازه داده شود و بر سفره غذا
دعوتتان کند که در آن حال هم نبايد به غذا چشم انتظار گشائيد و اگر دعوت شديد،
داخل شويد و وقتي غذا صرف کرديد، فوراً پراکنده شويد و براي سخن گفتن، خودتان را
مشغول نکنيد؛ اين کار پيامبر را اذيت مي کرد و از شما خجالت مي کشيد ولي خدا را از
شما براي اظهار حق، خجالتي نيست.
* صبر بر
اذيت دشمنان:
«واصبر و ما
صبرک الا بالله و لا تحزن عليهم و لا تک في ضيق مما يمکرون». (سوره نحل- آيه 127)
صبر کن و
صبرت فقط با توکل بر خدا باشد و هرگز بر کفر آنان خود را اندوهگين مساز و از مکر و
فريبشان، دلتنگ مباش.
* جلالت شأن
پيامبر:
«الذين
يتبعون الرسول الامي الذي يجدونه مکتوباً عندهم في التوراة و الانجيل،يأمرهم
بالمعروف و ينهاهم عن المنکر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم
اصرهم و الأغلال التي کانت عليهم، فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور
الذي أنزل معه، اولئک هم المفلحون». (سوره اعراف- آيه 157)
آنان که
پيروي ميکنند از پيامبر امي که او را نزد خودشان در تورات و انجيلشان، نام و
اوصافش را نگاشته مييابند؛ همو که آنان را امر به کار خير ميکند و از کار بد باز
ميدارد و غذاهاي پاکيزه و خوب را برايشان حلال و هر پليدي را بر آنها حرام ميگرداند
و احکام پرمشقتي را که چون غل و زنجير برگردنشان آويخته شده است، همه را برميدارد،
پس آنان که به او ايمان آوردند و حرمتش را نگاه داشتند و ياريش نمودند و پيروي از
نوري که با او نازل شد(قرآن) نمودند؛ همانا آنان رستگارانند.
* دوستي خدا
در پيروي او:
«قل ان کنتم
تحبون الله فاتبعوني يحببکم الله و يغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحيم». (سوره آل
عمران- آيه 31)
بگو- اي
پيامبر- اگر شما خداي را دوست ميداريد، پس پيروي از من کنيد تا خدا هم شما را
دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد و همانان خداوند آمرزنده و مهربان است.
* اجر بي منت:
«و ان لک
لاجراً غير ممنون». (سوره قلم- آيه 3)
و همانا براي
تو اي پيامبر اجر و مزدي است بي منت نزد پروردگارت.
«قرآن را
بخوانيد و بدان عمل کنيد و از آن دور نشويد و در آن غلو نکنيد به وسيله قرآن نان
نخوريد و به کمک آن فزوني مجوئيد».
«روابط ما با
تمام خارجيها بر اساس اصل احترام متقابل خواهد بود. در اين رابطه نه به ظلمي
تسليم مي شويم و نه به کسي ظلم خواهيم کرد و در زمينه تمام قراردادها بنابر اساس
مصالح سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ملت خودمان عمل خواهيم کرد». (10/8/1357)
«جمهوري
اسلامي ايران به صورت يک کشور صد درصد مستقل عمل خواهد کرد وهرگز خود را بازيچه
دست قدرتهاي استعمارگر نمي سازد و ما هرگز به هيج ملتي به خاطر منافع داخلي خودمان
تجاوز نمي کنيم و تا آنجا که در توان ملت ما باشد بر حسب تأکيدات اسلامي مي کوشيم
تا در رفع مشکلات ملت هاي مظلوم سهيم باشيم». (11/8/1357)
«اسلام با
همه کشورهايي که در جهان هستند مي خواهد که دوست باشد و دولت اسلامي با همه ملت ها
وبا همه دولت ها مي خواهد که تفاهم و ارتباط صحيح داشته باشد در صورتي که آنها متقابلاً
احترام دولت اسلامي را مراعات کنند. برنامه جمهوري اسلامي اين است که يک دولتي
بوجود بيايد که با هم قشرها به عدالت رفتار کند و امتياز بين قشرها را ندهد مگر به
امتيازات انساني که خود آنها دارند. ما اگر موفق بشويم و جمهوري اسلامي به تمام
معني در ايران بپا کنيم اين الگو خواهد شد از براي همه کشورها که معني دمکراسي را
به آن معناي حقيقي، نه به آن معناي طرحي بدون حقيقت، و معني آزادي را به آن معناي
حقيقي، نه به آن معنايي که براي اغفال ديگران است، انشاءالله پياده بشود. ما
اميدواريم که با همه ملتها و دولت ها با حسن جوار، با حسن نيت و با حسن رفتار و
با ارتباطات حسنه رفتار کنيم و دولت ما با همه دولت ها روابط حسنه متقابله داشته
باشد». (23/4/1358)
« ما با همه
ملتهاي عالم مي خواهيم دوست باشيم، با همه دولت هاي عالم به حسب طبع اولي مي
خواهيم که روابط حسنه، با احترام متقابل نسبت به همه داشته باشيم، مگر اينکه دولت
هائي باشند که با ما خلاف رفتار کرده باشند و بخواهند به ما ظلم بکنند، تحميل
بکنند، سلطه جوئي کنند بر ما، که ما با آنها مخالف هستيم و هرگز اجازه نخواهيم داد
که آنها دخالتي در مملکت ما بکنند و آن سلطه جوئي هائي که آن وقت مي کردند، بکنند
و با آنها البته نمي توانيم روابط داشته باشيم». (8/9/1358)
«ما بايد
همان گونه که در زمان صدر اسلام، پيامبر سفير به اين طرف و آن طرف مي فرستاد که
روابط درست کند، عمل کنيم و نمي توانيم بنشينيم و بگوئيم که با دولت ها چکار
داريم. اين بر خلاف عقل و بر خلاف شرع است و ما بايد با همه رابطه داشته باشيم،
منتها چند تا استثناء مي شود که الان هم با آنه رابطه نداريم…. البته ما طرفدار
همه مظلومين در همه جا هستيم و ميل داريم که مظلومين بر همه ستمگران غلبه کنندو
آقايان توجه کنند که روابط زمان سابق نباشد که در زمان سابق روابط يک طرفه بود،
آقايي و نوکري، چه در زمان قاجار و چه در زمان رضا خان و تا آخر… و اين که با
همه دولت ها رابطه داشته باشيم، يعني، رابطه دوستانه، نه روابط بين ارباب و رعيت و
ما اين روابط را نمي خواهيم مادامي که اين طور هست، و ما استقلال خودمان را مي
خواهيم حفظ کنيم و در دنيا زندگي کنيم و اسلام را به پيش ببريم». (6/8/1363)
«اسلام در
بعد سياسي، کشورها را در همه زمينهها بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئههاي
فريبنده، به اداره و تمشيت حکومت سالم هدايت مي کند و روابط را با کشورهاي ديگري
که زيست مسالمت آميز و خارج از ظلم و ستمکاري متعهد هستند،محکم و برادرانه مي
کند». (25/5/1364)
«مردم عزيز
ايران که حقاً چهره منور تاريخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، بايد سعي کنند که سختي
ها و فشارها را براي خدا پذيرا گردند تامسئولان بالاي کشور به وظيفه اساسي شان که
نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند که تنها برادري و صميميت را در
چهارچوب مصلحت اسلام ومسلمين درنظر بگيرند…. من باز مي گويم همه مسئولان نظام و
مردم ايران بايد بدانند که غرب و شرق تا شما را از هويت اسلامي تان- به خيال خام
خودشان- بيرون نبرند، آرام نخواهند نشست نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شويد و نه
از قطع ارتباط با آنان رنجور، هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد
و آنان را آرام نگذاريد که اگر آرام گذاريد، لحظه اي آرامتان نميگذارند».
(2/1/1368)
·
ارزش خدمت به مردم، اهداف الهي و اسلام، از برترين عبادتهاست و مسئولين نظام
مقدس اسلامي نبايد به ظواهر مادي دلبسته شوند.
·
كوچكترين غفلت در انتخاب مسير عمومي انقلاب، خسارات جبران ناپذيري در پي خواهد
داشت لذا بايد آنچه كه اسلام و انقلاب را در كشور رشد ميدهد، حفظ و تقويت گردد.
·
قشرهاي مستضعف جامعه بايد در درجه اول مورد توجه باشند، رشد اقتصادي تنها هدف
ما نيست بلكه هر برنامه اقتصادي زماني معتبر است كه خود و يا اهداف آن جامعه را به
عدالت اجتماعي نزديك كند و مجلس شوراي اسلامي اين مهم را بايد مورد توجه قرار دهد.
8/3/72
·
در قضيه فلسطين تنها مذاكرهاي صحيح است كه به خروج صهيونيستها از فلسطين
منتهي بشود، اما اگر نتيجه مذاكره اين باشد كه غاصب بر سرزمين فلسطين مسلط بماند و
محروميت ملت فلسطين ادامه داشته باشد، اين بر خلاف اسلام و احكام الهي است.
13/3/72
·
امروز حامي تروريسم در دنيا، رژيم آمريكاست كه از رژيم غاصب و تروريست
اشغالگر قدس حمايت ميكند، دخالت در امور داخلي كشورها، كشتن افراد، دخالت سازمان
جاسوسي سيا در كشورهاي مختلف از نمونههاي بارز حمايت از تروريسم در دنياست.
·
بر خلاف ادعاهاي قدرتهاي زورگو، صدور انقلاب به معناي صدور كالا نيست بلكه به
معناي صدور يك انديشه و فكر است، كه اين كار انجام شده و روز به روز آثار خود را
در جهان نشان ميدهد.
·
ما ادعاهاي مطرح شده در مورد حمايت مادي و تسليحاتي از نهضتهاي اسلامي سراسر
جهان را تكذيب ميكنيم اما به حمايت معنوي و سياسي خود از تمامي مسلمانان مظلوم در
سراسر جهان ادامه ميدهيم.
·
ما بر حمايت از مظلومان و مسلمانان تحت ستم تأكيد داريم و با تحميل فرهنگ غرب
بر مسلمانان مخالفيم. ما در مقابل انواع حيلههاي نظامهاي استكباري براي ترويج
فساد و بي بندو باري و تضييع حقوق زنان ميايستيم و اجازه نخواهيم داد كه اصول
جمهوري اسلامي متزلزل بشود.
·
اگر امام بزرگوار(ره)، اين مرد الهي و معنوي حتي بعد از درگذشت خود در دلهاي
امت جا دارند و مرقد مطهر ايشن محل زيارت مشتاقان در تمام دوره سال شده به اين
دليل است كه آن بزرگوار انساني مخلص بود كه در تمامي كارها براي خدا، در راه خدا و
به نام خدا حركت و عمل ميكرد.
·
جلوههاي دنيا و فريبندگيهاي زندگي مادي بايد ما را مجذوب خود نسازد، اگر چه
تلاش مادي و فعاليت براي سازندگي يك وظيفه است اما مجذوب شدن و دل بستن به دنيا و
ترجيح دادن لذائذ مادي بر راه خدا، ضد ارزش و خلاف وظيفه است. 14/3/72
·
كار امام در اين برهه حساس در طول تاريخ بعد از اسلام با اين عظمت و ابعاد
سابقه نداشته است. امام در دنيائي كه مالامال از انگيزههاي مادي است به نام خدا و
ارزشهاي معنوي والهي تحرك و تحول عظيمي را ايجاد كرد و نشان داد وقتي كار براي خدا
باشد حتي مقابله با همه دنيا و روبرو شدن با ابرقدرتها آسان است. 19/3/72
·
اصول نظام اسلامي ايران، اصول انقلاب و اصول تعيين شده بوسيله امام (ره) است و
ما در صدد همرنگ شدن با نظامهاي ديگر نيستيم بلكه تابع اسلام و انقلابيم و اين
ارزشها هميشه زنده و باقي خواهد ماند… امروز نظام جمهوري اسلامي بايد نشان دهد
كه نسبت به اصول و ارزشهاي اسلامي به شدت پايبند است و حاضر نيست از اين اصول يك
گام عقب نشيني كند. 8/3/721
از اين كه وقت گرانبهايتان را ميگيرم و مصدع ميشوم پوزش
ميخواهم. ولي چكنم؟ چاره و صلاح اين ديدم كه مصدق اوقات شما گردم و از آنجا كه در
مجله وزين پاسدار اسلام گهگاهي تحت عنوان «انتقادها و پيشنهادها» و «از ميان نامهها»
و عناوين ديگر، مطالبي مفيد كه درد دل امت اسلامي ميباشد درج ميشود ناچار به شما
و مجله شما متوسل ميشوم و درد دل خود را، كه احتمالاً درد دل امت ايثارگر ميباشد
با شما در ميان ميگذارم. باشد كه تيرم به هدف اصابت نمايد و كارساز واقع شود و از
طرفي با اين شكوائيه انجام وظيفه نموده باشم كه قرآن كريم فرموده است: «فانما عليك
البلاغ».
صبح روز جمعه 25/4/72 برابر با 25 محرم مصادف با سالروز
شهادت جانگداز قافله سالار نهضت خونين كربلا حضرت سيد الساجدين(ع) بود، به حرم
مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) مشرف شدم. در حالي كه دستههاي عزادار به طرف حرم مطهر
در حركت بودند، متأسفانه در اطراف حرم و مقابل دربهاي ورودي، تعدادي خانمهائي را
ديدم كه با مانتو و بدون چادر و با وضع بسيار زنندهاي!! در حال رفت و آمد ميباشند.
ناگهان به ياد چند مطلب افتادم.
مطلب اول اينكه: قبل از انقلاب اسلامي در اين شهر مقدس و
پايگاه علم و فضيلت از اين افراد خبري نبود و ظاهر امر رعايت ميشد! و كسي به خود
اجازه چنين گستاخي و جسارتي را نميداد كه در اطراف حرم مطهر و حتي در خيابانهاي
اطراف، بدون چادر و با مانتو ظاهر شود.
مگر چه شده است؟! به جز اينكه انقلاب شده و ملت قهرمان
ايران و علاقمندان به مكتب اهل بيت و نهضت عاشورا و سرور آزادگان براي مبارزه با
ظلم و منكرات بهترين عزيزان خود را در اين راه فدا كردند و اين همه معلول و جانباز
و آزاده را پذيرا گشتند و اين همه خانوادههاي محترم حاضر شدند كه همانند اهل بيت
سالار شهيدان، بي سرپرست گردند و جگر گوشگان خود را ايثار نمايند تا نظام مقدس
جمهوري اسلامي استقرار يابد و با هر چه ضد ارزش و ضد دين است مبارزه شود؟!
و از طرفي:
مگر اينجا حرم مطهر و مقدس حضرت فاطمه معصومه(س) دختر موسي
بن جعفر(ع) نيست؟!
مگر اينجا پايگاه علم و فقاهت نيست؟!
مگر اينجا پايگاه تدريس قرآن و احكام نيست؟!
مگر اينجا پايگاه مبارزه با منكرات نيست؟!
مگر اينجا پرورش دهنده روحانيت اصيل و مبارز نيست؟!
مگر اينجا پرورش دهنده شخصيتهاي برجسته علمي و مراجع
گرانقدر تشيع و بالاخره پرورش دهنده امام خميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي
نيست؟!
مگر از همين قم مقدس و قيام مردمي آن نبود كه به فرار شاه
خائن و برچيده شدن دودمان پهلوي جنايتكار و سرانجام استقرار نظام مقدس جمهوري
اسلامي منتهي گرديد؟!
مگر در اين چند سال اخير اين همه شهيد و در رأس آنها
عزيزاني همچون مطهريها، بهشتيها، رجائيها، باهنرها، شهداي محراب، شهداي جبهههاي
جنگ در اين راه فدا نگرديدند؟!
مگر در چنين ايامي، امام حسين(ع) بخاطر امر به معروف و نهي
از منكر و اصلاح جامعه و مبارزه با فساد قيام نكرد؟!
مگر خون مقدس سرور آزادگان و يارانش در اين راه ريخته نشد؟!
مگر اهل بيت گرامش مانند چنين ايامي، بخاطر دفاع از آرمان
مقدس سيدالشهداء، اسير نشدند و آن همه مصيبت جانكاه و جانگداز را پذيرا نگرديدند؟!
و بالاخره مگر خداي سبحان براي اينكه جامعه، يك جامعه
اسلامي باشد و از منكرات و آنچه سلامتي جامعه را تهديد ميكند اثري نباشد، اين همه
سرمايهگذاري نكرده و بهترين انسانها را در اين راه فدا ننموده؟!
و مگر دشمنان دين ساكت نشستهاند و ما را به حال خود وا ميگذارند؟!
و در پايان مگر قيام و مبارزه مختص امام حسين(ع) بود و ما
هيچ وظيفهاي نداريم؟! و و…
و مطلب ديگر اينكه: در همان روز جمعه كه از درب ورودي سه
راه موزه وارد حرم مطهر شدم متأسفانه ديدم خانم جواني كه بدون چادر و وضع بسيار
زننده و غير قابل تحملي داشت وارد حرم شد و چادري از يكي از خادمين محترم دريافت
كرد و به سر انداخت و روانه حرم مطهر گرديد كه چادر سر كردن او نيز تماشائي بود!
كه اي كاش چادر به سر نميكرد همو كه با چادر و حجاب بيگانه بود! و…
سئوال و تعجب اينجاست كه آيا به كسي كه به اسلام احترام نميگذارد
و براي حجاب ارزشي قائل نميشود و به مقدسات دهن كجي مينمايد و علناً اشاعه منكر
مينمايد و در يكي از مقدس ترين اماكن با اين وضع زشت و فجيع رفت و آمد مينمايد و
اسلام و انقلاب و ارزشها را زير سئوال مي برد، بايد چادر داد تا با آن وضع وارد
حرم شود؟!
آيا اين كار درست است؟!
خدا را شكر كه در اين روزها تمام رسانهها دو از امر به
معروف و نهي از منكر ميزنند و مشغول فعاليت هستند و ائمه جمعه و ساير مسئولين نيز
سفارش به اجراي احكام و مبارزه با منكرات مينمايند و…
خلاصه درد دلها زياد و روز به روز متأسفانه دشمنان اسلام و
مخالفين انقلاب با حربه جديدي براي مبارزه با آرمان مقدس اسلام ظاهر ميشوند. و
بايد امروز به فكر چاره بود كه فردا دير است!
و بالاخره با خود گفتم كه تو هم، مسلماني و در نظام مقدس
جمهوري اسلامي زندگي ميكني و تو هم، رسالتي داري و بايد گفتنيها را بگوئي، شايد
مؤثر واقع شود كه ناچار به نوشتن اين سطور و درد دل گرديدم كه قرآن فرموده:
جمهوري قزاقستان با وسعتي برابر 300/717/2 كيلومترمربع،
بزرگترين جمهوري آسياي مركزي محسوب ميشود و با توجه به 16538000 نفر سكنه آن،
تراكم نسبي جمعيت، در اين سرزمين حدود 6 نفر در كيلومتر مربع ميباشد. اين جمهوري
از شمال و غرب با جمهوري فدراتيو روسيه، از شرق با چين، از جنوب با ازبكستان،
قرقيزستان و تركمنستان، مرز مشترك دارد. فاصله بين شماليترين و جنوبيترين نقطه
آن 2000 كيلومتر است و نقطه شرقي و غربي آن حدود 3000 كيلومتر از يكديگر فاصله
دارند.[1] وسعت
زياد موجب تنوع آب و هوايي در اين جمهوري شده است و ضمن داشتن ارتفاعات پوشيده از
برف، از دشتهاي استپي پرآب، مناطق جلگهاي مرغزارها و صحاري سوزان برخوردار ميباشد.
با وجود آنكه كوههاي تيانشان در شرق و درياي خزر در غرب اين جمهوري قرار دارد اما
خشكسالي و كمبود آب از شرايط منفي اين منطقه است. حداكثر دماي آن در تابستان به 40
درجه سانتيگراد و در زمستان به 40- سانتيگراد ميرسد. درياچهاي معروف «زايسان»،
«بالخاش» و «آرال» و نيز رودخانه سير دريا (سيحون) در جنوب قزاقستان واقعند.
مركز حكومت آن شهر «آلماآتا» (ALMA- ATA) ميباشد كه نام عربي آن
«المعطاة» است[2] و اين كلمه
يك لغت قزاقي است كه آن را به «پدر سيب» معنا نمودهاند زيرا آلماآتا و نواحي
اطراف آن پوشيده از باغهاي سيب ميباشد. البته در گذشته به «ورنوي» و «ورني» معروف
بود. طبق جديدترين آمار، تعداد سكنه آلماآتا به 1132000 نفر بالغ ميگردد. در حومه
آلماآتا و در كنار كوهستانهاي «آلاتا» (ALata) بزرگترين سالن اسكي روي يخ جهان وجود دارد. در ادوار گذشته،
رؤساي قبايل گوناگون قزاق در بالاي اين قلل سرسبز همديگر را ملاقات مينمودند.[3]
قزاقستان از نظر تقسيمات كشوري 17 استان و 83 شهر دارد كه غالب كانونهاي شهري آن
در نيمه جنوبي آن واقع شدهاند.
دو بندر شفچنكو 8(Shefchenko) و گوريوف كه در ساحل درياي خزر
واقعند، مربوط به اين جمهوري ميباشند. راههاي ارتباطي قزاقستان اعم از شوسه و خط
آهن به اين دو بندر مهم ختم ميشوند و از اين لحاظ نواحي ياد شده اهميت سوق الجيشي
مهمي براي جمهوري قزاقستان دارد.
در 26 اكتبر 1920 ميلادي، جمهوري خودمختار شوروي سوسياليستي
قزاق (SSR) در داخل جمهوري سوسياليستي
فدارتيو روسيه RSFSR)) اعلام موجوديت كرد. پس از
مرزبندي سالهاي 1924 و 1925 ميلادي ايالات «سيردريا» و «سميرچي» كه در آغاز، جزء
جمهوري تركستان بودند، به جمهوري خودمختار قزاق واگذار شدند، زيرا غالب سكنه اين
نواحي را قزاقها تشكيل ميدادند. در سال 1925 ميلادي ايالت خودمختار «قراقالپاق»
به جمهوري قزاق منضم گرديد ولي در سال 1932 م ايالت مزبور به سطح جمهوري خودمختار،
ارتقاء يافت و در سال 1936 ميلادي از قزاقستان منفك و به جمهوري ازبكستان پيوست.
در پنجم دسامبر همين سال، جمهوري قزاق به يك جمهوري عضو اتحاد جماهير فدراتيو
سوسياليستي شوروي مبدل گرديد.[4]
* فراز و نشيب در تاريخ قزاقستان
استراتژي روسها اعم از دولتمردان و روسهاي مقيم اين جمهوري
بر اساس جدا نمودن قزاقستان از آسياي مركزي، برنامهريزي شده بود كه متأسفانه اين
روش سياسي همچنان ادامه دارد و رژيم حاكم بر اين سرزمين در راستاي اهداف روسيه اين
جدايي گزيني را عملاً قبول دارد.
بيم نظام حاكم بر روسيه از پيوستن قزاقستان به آسياي مركزي،
به خاطر آن است كه اين كشور پروسعت زرخيز نسبتاً توسعه يافته و تقريباً صنعتي،
ممكن است پتانسيل قدرت را در اين نواحي افزايش دهد و لذا در گذشته، تلاش بر اين
بوده كه قزاقستان به عنوان سرزمين باهويت جداي از جمهوريهاي آسياي ميانه معرفي گردد.
سوابق تاريخي، مسائل قومي و فرهنگي، نه تنها اين انفكاك را
نميپذيرد بلكه پيوندهاي اين سرزمين را با ايران و جمهوريهاي آسياي مركزي در زمينههاي
تاريخي، فرهنگي و ادبي آشكار مينمايد.
قوم «سكاها» در استپهاي قزاقستان و جانب شرقي حوضه آمودريا
ميزيستهاند و همانگونه كه داريوش در بند ششم سنگ نبشته بيستون ميگويد سرزمين
سكاها جزو ساتراپهاي شمال و شمال شرقي هخامنشيان محسوب ميشده است. در عصر
اشكانيان و ساسانيان قلمرو مزبور همچنان در داخل مرزهاي ايران آن روز بوده است.
يعقوبي در كتاب «البلدان» خود كه آن را به سال 287 هـ ق تأليف نموده، نواحي جنوي
قزاقستان، را جزء سرزمين خراسان بزرگ معرفي ميكند. بعدها و از اواسط قرن چهارم
هجري، «اصطخري» در كتاب «المسالك و الممالك» و نيز مؤلف گمنام «حدود العالم من
المشرق و المغرب» (تأليف شده بسال 372 هـ ق) آنسوي جيحون را ماوراء النهر نام مينهند.
ياقوت حموي در «معجم البلدان» (623 هـ ق) مينويسد: «پارهاي
از مردم، اعمال خوارزم را از شهرهاي خراسان ميآورند و حتي ماوراء النهر [نيمه
جنوبي قزاقستان] را جزء آن ميدانند».[5]
كشفيات باستان شناسي كه در سميرچه و آلماآتا بدست آمده و
عبارت است از سيني قرباني برنزي، عود سوز برنزي، شير بالدار برنزي و… نه تنها
مؤيد قدمت تاريخي اين منطقه است بلكه پيوند فرهنگي، هنري و قومي آن را با خراسان و
ماوراءالنهر به اثبات ميرساند.[6]
قزاقها كه زندگي چادرنشيني و صحراگردي داشتند از قرون ق.م
در سرزميني كه اكنون قزاقستان نام دارد، استقرار يافتند. اين قوم در قرن ششم
ميلادي بخشي از خانات ترك را تشكيل ميدادند كه تا دو قرن بعد دوام آوردند. «قره
خانيها» از قرن دهم تا دوازدهم بر نواحي جنوبي قزاقستان به مركزيت سميرچيه (SEMIRCHJE) حكومت ميكردند.
در حدود قرن دوازدهم (1130 م) قراختائيان كه بودايي مذهب
بودند و با اسلام و مسلمانان سر ستيز داشتند و به قزاقستان كنوني رسيدند و در سال
1136 م دولت قره خانيان را برانداختند و اين تعرض قراختائيان به آسياي ميانه،
نخستين حمله و واكنش در برابر فرايند اسلامي بود، آنان در اندك مدتي نواحي آسياي
ميانه را به زير سلطه خود درآوردند. و اين براي مسلمانان بسيار ناپسند بود كه
سرزميني اسلامي بدست كفاري بتپرست ميافتاد. اين قوم در اوايل قرن سيزدهم به دست
مغولها ريشهكن شدند و پس از آن «اردوي سفيد» كه توسط «اوردا»- فرزند ارشد جوجي-
تشكيل شده بود، به زودي توانست نواحي جنوبي قزاقستان را تصاحب شود.
در اوايل قرن شانزدهم، غالب قبايل قزاق، تحت حكمراني قاسم
خان با يكديگر متحد گرديدند كه با مرگ وي بين قزاقها انشقاق پديد آمد و در قرن
هفدهم ميلادي، سه اردوي مستقل قزاق- از يكديگر- بوجود آمد.[7]
در سالهاي نخست قرن هفدهم يكي از ايلهاي غرب مغولستان كه
«تورقوت» (TORGET) نام داشت جونگاريه را ترك گفته و
از شمال تا به جنوب آسياي ميانه را درنورديده و در اراضي جنوبي ولگا استقرار
يافتند. اين قوم بعدها به «قلموقها» معروف شدند، قلموقها به همراه قوم «اويراتها»
با مسلمانان آسياي ميانه نبرد سنگيني را آغاز كردند و اويراتها در 1718 م در كنار
درياچه بالخاش با يكي از اردوهاي قزاق روبرو شده، آنها را درهم شكستند. اينان با
نهب و غارت و كشتارهاي وحشيانه، هول و هراسي عجيب در قلوب ساكنين اين مناطق پديد
آوردند.[8]
در سالهاي دهه 1820 م حاكميت روسها، جايگزين سيطره خانها بر
مرغزارهاي قزاق شد و از سال 1891م نخستين موج مهاجرين روسي و اوكرايني راهي
قزاقستان شد، اين حركت سازمان يافته از سوي دولت مركزي برنامهريزي شد و از آن
تاريخ تا اوايل قرن بيستم (1914 م) متجاوز از يك ميليون «اسلاو» از داخل روسيه و
اوكراين در اراضي مرغوب و حاصلخيز بويژه مرغزاهاي حاشيه شمالي قزاقستان امروزي
اسكان يافتند. تصرف زمينها، اغلب تحت فشار خشونت بار مأموران دولتي انجام ميگرفت
و منجر به بيرون كردن مردمان بومي از زمينهاي خود ميشد، اين برنامهها كه در
نهايت سنگدلي صورت ميگرفت موجب پيدايش قحطي، طي سالهاي 1913 و 1915 م در ميان
مسلمانان گرديد.[9] خانم «مارتا
بريل اولكات» مينويسد: «ظلم و استثمار روسيه بر قزاقها همراه با تبديل تدريجي
جامعه قزاقستان از چادرنشيني به نوعي زندگي غير مهاجر و تغيير پيشه شباني به
كشاورزي صورت پذيرفت، روسها انتقال دهنده تمدن خود و اروپائيها به قزاق بوده و
اين امر روح زندگي آنان را مورد چالش قرار داده است».[10]
در سال 1916 م دولت تزاري براي رفع نياز نيروي انساني خود،
گروهي از نيروهاي قزاق را به واحدهاي كار فرا خواند كه اين اقدام، صبر و تحمل مردم
بومي را سرآورد و در قزاقستان قيامي به رهبري «امام گلدي ايمانوف»، «عبدالغفار
جامبوسين» و «كاظم اسپان» آغاز شد، در اين سال، ايلات كوچرو بر مهاجمين بيگانه
حمله آوردند و در برابر واكنش نيروهاي نظامي و دهقانهاي مسلح روس، قتل عام شدند و
آنان كه جان سالم بدر بردند به چين پناهنده شدند. با وجود اين رفتارهاي وحشيانه،
در سال 1917 م هنوز قزاقها در اين سرزمين، اكثريت اهالي منطقه را تشكيل ميدادند
كه تسويه نهايي با اين ملت مقاوم را مقامات شوروي بعهده گرفتند كه اولين اقدام
رژيم ماركسيستي جديد در سالهاي دهد 1920 م با كشتار احشام عشاير آغاز گرديد و با
رفتارهاي خشونتبار آنان طي 1926 م تا 1939 م متجاوز از 5/1 ميليون قزاق از گرسنگي
تلف شدند. هجوم گسترده مهاجرين شهري و روستايي روس به قزاقستان رفته رفته سكنه
قزاق را به اقليت رسانيد. در سال 1926م سكنه قزاق در اين جمهوري قريب به چهار
ميليون نفر بود كه در سال 1939 م به حدود سه ميليون نفر تقليل يافت.[11] و
بدين گونه قزاقستان ضمن آنكه به سوي يك توسعه اقتصادي و سرزمين تكامل يافتهاي قدم
مينهاد، ساكنين اصلي خود را به ميزان قابل توجهي با سياست جايگزيني، سركوب و قتل
عام از دست داد و روسهاي مهاجر جايگزين اين افراد شدند.[12]
استالين نيز در جنگ جهاني دوم،قزاقستان را به تبعيدگاهي
براي تمام مليتها تبديل كرد و در اولين گام يك ميليون نفر از آلمانيهاي تبعيدي
از ولگا به آنجا رفتند. كليه تاتارهاي قوم بازداشت شده و با وضع فجيعي به سيبري و
قزاقستان روانه شدند، اين عمليات در سال 1944 م صورت گرفت، در نوامبر همين سال،
مقامات شوروي بدون هيچ دليل آشكاري برخي از «مسختيهاي» جنوب گرجستان را بازداشت و
به قزاقستان و ازبكستان كوچ دادند.[13]
* اسلام در قزاقستان
اسلام بين قرن هفتم تا نهم ميلادي در بين جوامع اسكان يافته
قزاقستان تثبيت شد، گروهي ديگر در طول قزن شانزدهم اسلام را به عنوان آيين خود
پذيرفتند، با اين وجود قبايل صحرانشين و عشاير قزاق در معرض دين اسلام قرار نگرفته
بودند آنهايي هم كه مسلمان بودند، شناختي محدود و ناقص و سطحي از آيين خود داشتند
و كمتر نماز ميخواندند. در قرن نوزدهم، كاترين دوم به منظور ايجاد زمينه پذيرش
مسيحيت و وحدت بخشي به قبايل قزاق، بر آن شد تا نخست موجبات گرايش اين افراد را به
اسلام فراهم آورد و براي تحقق چنين منظوري تاتارها را به ميان ايشان روانه ساخت و
مسجدسازي را در بين قزاقها تشويق نمود.
تاتارها با نهايت شوق و تلاش همه جانبه موفق شدند كه در مدت
كوتاهي تمامي قزاقهاي چادرنشين را به سوي اسلام دعوت كنند و بر اثر اين تبليغات آن
چنان تعصب ديني و هويت اسلامي در بين قزاقها پديد آمد كه بر خلاف تلاشهاي تبليغاتي
و حست سركوبگرانه روسها، همچنان مسلمان باقي ماندند.[14] و
اين آيين بر سنتها و روابط اجتماعي آنان تأثير گذاشت و در وحدت قبايل و استواري و
استقامت آنان در مقابل سركوبيهاي متجاوزين روس و شوروي، دخالت عمدهاي داشت و
بدين گونه عدو سبب خير شد.
ناگفته نماند كه روحاني اهل تصوف يعني «احمد ياسوي» از
مشايخ قرن دوازدهم، در نشر اسلام در بين قزاقها نقش مهمي را عهدهدار بود و حتي
پيروانش اسلام را در سراسر دنياي ترك زبان انتشار دادند. آرامگاه وي در «ياسوي»
يكي از زيارتگاههاي مقدس در آسياي ميانه است و تيمور در سال 1397 م بر مزارش مسجدي
را بنا نمود. قزاقها سني مذهبند و پيرو مكتب حنفي ميباشند و بين آنها تصوف رواج
داردو مسلمانان قفقازي كه نوميدانه در تبعيدگاه خود- قزاقستان- ميزيستند به صورت
پرچمداران مبلغان اصيل اسلامي درآمدند و به آثار و علائم اسلام كه نزد قزاقها در
شرف انهدام و فراموشي بود حيات تازهاي بخشيدند.[15]
دكتر پيتر شولاتور[16] وقتي
از يكي از آلمانيهاي ساكن در قزاقستان پرسيده بود كه ريشههاي اسلامي در نزد اهالي
بومي تا چه اندازه عميق و قوي است؟، آلماني ولگايي گفته بود: «در سنين كودكي،
پسرها ختنه ميشوند و وقتي به سنين بالاتر ميروند به ايمان و تقدس علاقه پيدا ميكنند،
از خوردن مشروبات الكلي اجتناب مينمايند و پارهاي از اوقات خود را در مساجد ميگذرانند،
بزرگترها و ريش سفيدها از احترام فوق العاده اي نزد جوانان برخوردارند و حتي برادر
كوچكتر در مقابل برادر مسنتر، نهايت احترام و ادب را بجا ميآورد». وي اضافه كرده
بود كه: «قفقازيها توانستهاند هويت خود را حفظ كنند و حتي مسلمانان قفقاز
توانستهاند انديشههاي خود را به كرسي بنشانند ولي روسها ما را متفرقه كرده و با
اين تفرقه كمرمان را شكستهاند!».
خانم «مارتا بريل اولكات» در كتاب «قزاقها» مينويسد:
«تهديدآميزترين موضوعي كه روسها با آن مواجهاند، نفوذ مستمر اسلام در بين بوميان
قزاق ميباشد» وي ميافزايد: «طبق قراين، شمار فزايندهاي از جوانان قزاق به منظور
پر كردن خلأ اخلاقي، در حال روي آوردن به اسلام ميباشند» و بنا به اظهارات دكتر
«سرگئي پانارين» از آكادمي علوم روسيه: «اين قابليت تحسين برانگيز جوامع مسلمان در
تطبيق با شرايط نامساعد محيطي، عامل اميدوار كنندهاي در آينده آنها به شمار ميرود».
«آلاش»، جنبش اسلامي قزاقستان ميباشد كه به اتهامي واهي از
سوي رئيس جمهور وقت «سلطان نظربايف» متهم گرديده و هفت نفر از اعضاي آن دست گير
شدهاند.[17]نظربايف با
وجود آنكه مسلمان است، در يك اظهار نظر، نگراني خود را از گسترش بالقوه نفوذ اسلام
در آسياي مركزي اعلام كرده و سپس با اشاره به اين موضوع كه بسياري از قزاقها
مسلمانند ولي با اسلام سياسي آشنا نميباشند و با بنيادگرايي هيچ ارتباطي ندارند،
گفته است: «من درباره بنيادگرايي اسلامي خيلي نگرام هستم»[18]
ناآراميها و نهضتهايي كه قزاقها بوجود آوردهاند، غالباً
ريشه اسلامي داشته است. به عنوان نمونه در سال 1980 ميلادي در آلماآتا، شورشهايي
بوقوع پيوست كه علت آن، اين بود كه مأموران دولتي دستور خاكسپاري سربازان قزاقي را
كه در افغانستان كشته شده بودند در يك گورستان نظامي، به جاي قبرستان مسلمانان
صادر كرده بودند.
* ويژگيهاي انساني
قزاقها از اخلاف قبايل ترك و مغول هستند و ممكن است
«كازاخها» (KASHAK) اسلاف آنها باشند و اين قوم، غير
از قزاقهاي سواره نظام روسي هستند كه در زمان قاجاريه در ايران نيز حضور داشتند و
جناياتي را مرتكب شدند. سياست روسها و بعد از آن كمونيستها بر همسان سازي(Sorietization) و نابود كردن ويژگيهاي مذهبي و
فرهنگي و قومي كه با خشونت، قتل عام و رفتارهاي هراس انگيز توام بود، استوار
گرديد. رفتارهاي مزبور، تأثير خود را در اين جمهوري به گونهاي نشان داد كه قزاقها
را كه صاحبان اصلي اين سرزمين بودند نسبت به مهاجرين، بويژه روسها در اقليت قرار
داد و بر خلاف رشد جمعيت قزاقها، هر زمان كه ميگذشت از درصد اين قوم كاسته ميشد[19] و با
وجود آنكه 81% از كل قزاقهاي آسياي مركزي در اين سرزمين سكونت دارند ولي در مقابل،
40% سكنه روس اين جمهوري، با 36% سكنه، از آنها كمترند. كارشناسان و صاحب نظران
عقيده دراند تا توجه به رشد 2/3% سكنه قزاق، در آيندهاي نه چندان دور قزاقها به
اكثريت خواهند رسيد. غير از روسها اقوام اوكرايني، ژرمن، اويغور، تاتار، كرهاي،
ازبك و …. در قزاقستان زندگي ميكنند. حدود 8% قزاقها در روسيه، 10% در ازبكستان
و بقيه در ساير نواحي آسياي ميانه سكونت دارند.[20]
در سال 1959 م 44% سكنه قزاقستان در نقاط شهري سكونت داشتهاند
كه اين ميزان در سال 1985 م به 57% بالغ گرديد. البته از كل قزاقها 36% شهرنشين و
64% روستا نشين هستند.
* زبان و فرهنگ در قزاقستان
زبان قزاقي از گروه زبانهاي تركي مركزي ميباشد كه جزء گروه
زبانهاي قبچاق، طبقهبندي ميشود. زبانهاي نوگاي و قراقالپاق با اين زبان پيوند و
قرابت دارند. واژههاي مغولي، عربي، روسي و فارسي در اين زبان و گويشهاي مردمي
مشاهده ميشود. در برخي مدارس قزاقستان، زبان تدريس، زبان قزاقي ميباشد. همچنين
زبان تدريس دانشگاه دولتي كيروف اين جمهوري قزاقي است. اما زبان تدريس در مراكز
فني و تخصصي و هنرستانها اكثراً روسي ميباشد. آكادمي علوم قزاقستان در سال 1946
ميلادي تأسيس گرديده است. برنامههاي راديو و تلويزيون قزاقستان به زبان قزاق،
روسي، ازبك، اويغور و ژرمني پخش ميشود. در امور اداري، قضايي و بازرگاني و فعاليتهاي
رسمي از زبان قزاق در كنار زبان روسي استفاده ميگردد.
تا سال 1924 ميلادي خط و الفباي قزاقستان عربي بود كه در
سالهاي 1929تا 1938، خط لاتين جايگزين آن شد و از سال 1940 م خط سيريلي رايج
گرديد، الفباي فعلي كاملاً گوياي زبان قزاق است. بر خلاف يك قرن زندگي روسها و
قزاقها در كنار يكديگر كمتر از 1% روسهاي ساكن در قزاقستان ميتوانند به زبان قزاقي
تكلم كنند و اين در حالي است كه بيش از50% قزاقها، زبان روسي را زبان دوم خود ميدانند،
روسها از قرن نوزدهم ميلادي كه قزاقها به اسلام روي آوردند به منظور تحت الشعاع
قرار دادن هويت اسلامي و باروهاي مذهبي و جلوگيري از نفوذ فرهنگ اسلامي در بين
قزاقها كه با اشتياق اين آيين را پذيرفته بودند به القاء روحيه ملي گرايي و هويتي
نژادي منهاي مذهب پرداختند. قزاقها الفباي عربي را كه در ميان ازبكها رواج داشت
برگزيدند ولي روسها با تشويق و ترغيب آنان در جهت تدوين و انتشار اساطير و
فرهنگهاي قديمي كوشيدند تا هويتي جداي از هويت اسلامي براي قزاقها ايجاد كنند اما
بعدها همين فرهنگ بومي همراه با اعتقادات اسلامي، قزاقها را در مقابله با هجوم
فرهنگي و سياسي روسها مقاوم نمود.
در قزاقستان بويژه نواحي جنوبي، نمونههايي از فرهنگ كهن و
گنجينههاي نبوغ بشري قابل مشاهده ميباشد كه اشتراك اين فرهنگ را با فرهنگ ايراني
نشان ميدهد.
طبق آمار سال 1989 م تعداد 453نشريه در قزاقستان منتشر ميشده
كه از ميان آنها 160 نشريه به زبان قزاقي بوده است، مشهورترين نشريات قزاقستان از
آوريل 1990 تا 1992 م به شرح زير بوده است:
سويتي قزاقستان، روزنامه قزاقستان پراودا، يگه مندي
قزاقستان و نشريه آلماني فروند شافت. كازتاگ (KAZ-TAG) معتبرترين آژانس خبري اين كشور
است كه در سال 1920 م تأسيس شده و براي مدت 70 سال تنها خبرگزاري و صداي رسمي
قزاقستان ميباشد.[21]
* مسائل سياسي و اقتصادي
در انتخابات اول دسامبر 1991 م قزاقستان، سلطان نظربايف
پيروزي پر سر و صدايي بدست آورد و 8/98% آراء را به خود اختصاص داد، اين كشور پس
از استقلال با مشكل ايجاد هويت ملي با ثبات براي مردمان خود مواجه شد. خصوص آنكه
بسياري از سكنه غير بومي آن، نسبت به ارزشهاي قومي و مذهبي قزاقها بيتفاوتند و
خود را در سطح بالاتري از مليت كشور متبوع خود ميدانند و مليت صاحب امتياز در آن،
در اقليت هستند. وجود يك اكثريت روسي كه در اقتصاد و صنعت و حتي مسايل سياسي اين
سرزمين نقش مهمي را به عهده دارند و در نواحي شمالي اسكان يافتهاند احتمال دارد
يك جنبش رو به رشد تجزيه طلبي روسي را به وجود آورد. از اين لحاظ نظربايف ميكوشد
براي مقابله با اين بي ثباتي بالقوه از طريقهايي، وفاداري سياسي شهروندان روسي را
تأمين كند و مداوماً سعي ميكند به صورت رهبر قزاق و مسلمان ظاهر نشود تا از ايجاد
شكاف بيشتر در اقوام جمهوري خود، جلوگيري كرده باشد. نظربايف عقيده دارد كه اگر
قزاقستان به عنوان پلي ميان اروپا و آسيا عمل كند، ثبات سياسي افزونتر و توسعه
اقتصادي بهتري خواهد داشت و شايد از اين لحاظ است كه تركيه را به عنوان الگوي
توسعه سياسي قزاقستان انتخاب كرده و در مصاحبه با روزنامه «دي ولت» آلمان اعلام
كرده كه در نظر دارد در راه پيشرفت كشورش از تركيه به عنوان كشوري نمونه استفاده
كند.[22] و به
همين بهانه از فعاليتهاي اسلامي بشدت نگران استو بر تحركهاي مذهبي، بيش از
جمهوريهاي ديگر نظارت ميكند و بارها اعلام كرده: «قزاقستان محتاج يك حكومت اقتدار
گر است و آمادگي لازم براي پذيرش سيستم چند حزبي را ندارد»، حزب سوسياليست
(كمونيست سابق) و مجلس شوراي ملي هم از خواستهاي وي پيروي ميكنند و به جنبش
اسلامي «آلاش» اجازه فعاليت نداده و موافقت مفتي بزرگ قزاقستان را جلب كرده است.
اما برخلاف اين رفتارها، وي نميتواند از خشونتهاي مردم كه صبغه مذهبي و جنبه
اسلامي دارد در امان باشد. قيام روزهاي 16 و 17 دسامبر 1986 م خود نمونهاي از يك
خشونت ملي و مذهبي بود كه نخستين مقاومت در مقابل اصلاحات سياسي، اقتصادي و
اجتماعي گورباچف- كه پروسترويكا (PRESTROYKA) و گلاسنوسنت (GLASNOST) نام داشت- محسوب گرديد و بدان ضربه سختي وارد كرد. تحليلاي
گوناگوني در پيرامون اين شورش ارائه شد و الكساندر بنيگسن مدير مؤسسه مطالعات عالي
علوم اجتماعي در پاريس و يكي از برجستهترين كارشناسان در امور مسلمانان شوروي
سابق در مصاحبه با مجله «لوپوان» چاپ پاريس (اول فوريه 1987 م) گفت: «بعيد نيست كه
در پس اين آشوبها، سازمانهاي مذهبي قرار داشته باشد و احتمال ميرود كه گروههاي
مذهبي به صورت شگفتانگيزي در ميان آنان نفوذ كرده باشند»، مطبوعات شوروي سابق نيز
نوشتند كه اين شورش تحت تأثير مسلمانان متعصب صوفي كه به محيط دانشجويي خزيده
بودند، بوجود آمد.
توانايي اتمي قزاقستان با داشتن 1690 كلاهل هستهاي و 104
موشك قارهپيماي زمين پايه، خود نگراني مقامات روسي و اروپايي را برانگيخته است و
براي آنان غير قابل تحمل است كه اين جمهوري، چهارمين قدرت اتمي جهان (پس از
آمريكا، روسيه، اوكراين) باشد، همچنين يكي از مراكز مهم توليد راديو اكتيو و
تانتاليوم و مواد سوخت هستهاي در اين جمهوري قرار دارد[23] كه
وجود چنين پديدهاي بر نگراني غرب ميافزايد.
قزاقستان با داشتن ذخاير فراوان، سرزمين زرخيزي ميباشد:
منابع معدني آن عبارتند از: زغال سنگ، سنگ آهن، سرب، روي، مس، نفت، طلا، كروميت،
قلع، موليبدن و آنتيموان همچنين از چراگاهها و اراضي حاصلخيزي برخوردار بوده و
محصولات كشاورزي آن شامل غلات، ميوه، سبزي، انواع انگور، نيشكر، سيب زميني و پنبه
هستند. پرورش گوسفند (براي توليد پشم لطيف و پوست آستراخاني) و صيد ماهي نيز در
قزاقستان رواج دارد.
قزاقستان در صنايع سبك و سنگين نيز پيشرفتهاي قابل ملاحظهاي
بدست آورده است.
[1]
– آسياي مركزي، جغرافياي سياسي، مجله مطالعات آسياي مركزي و قفقاز، سال اول
شماره دوم پاييز 1371 ص 21.
«الان همه حيلهها در كار است كه شما را از سياست كنار
بزنند و نگذارند در امور اجتماعي دخالت كنيد». (صحيفه نور- ج 13، ص 218)
دانشها و روشهاي كاربردي در تحليل پديدههاي سياسي
مفهوم سياست
قسمت دوم
سيد موسي ميرمدرس
يادآوري:
در قسمت نخست اين مقال، گذشت كه عامل اساسي در فرودها و عقبگردها
و انحطاط جوامع اسلامي،عدم توانايي آنان در تحليل و ارزيابي رويدادهاي سياسي بوده
است.
و نيز از دو زاويه ديني و فراديني به تبيين لزوم آشنايي با
روش تحليل پديدههاي سياسي، پرداخته شد. همچنين گفته آمد كه آشنايي با يكسري
مفاهيم نظري سياست، لازم است و در اين راستا، به فصل اول از كتاب «متد تحليل پديدههاي
سياسي» حواله شد و مقرر گرديد مباحثي كه جنبه كاربردي و عملي دارند، مورد گفت و گو
قرار گيرند؛ ولي «مفهوم سياست» را روي جهاتي در آغاز اين مقال، مورد بررسي قرار ميدهيم.
مفهوم سياست
فرهنگهاي فارسي مانند: فرهنگ عميد و فرهنگ معين، و واژهنامههاي
عربي چون: لسان العرب و المنجد، سياست را به معناي «اداره مملكت و حكم راندن بر
رعيت به شيوه پسنديده»، تعريف نمودهاند. فرهنگ ليتره (Littre) و فرهنگ روبر (Robert) نير، سياست را «علم حكومت بر
كشورها» و «فن و عمل حكومت بر جوامع انساني» تلقي كردهاند.
واژههاي سياست در ادبيات فارسي نيز كاربردهاي گوناگوني
داشته است؛ في المثل در تاريخ بيهقي ميگويد:
در اين جمله سياس به معناي تنبيه و مجازات بكار رفته است.
ميرزا ملكم خان نيز سياست را عبارت از حكم و تنبيه ميداند.[2]
ناصرالدين شاه قاجار ايضاً در نامهاي كه به مستوفي الممالك
صدر اعظم- درباره «ديوانخانه عدليه»- نوشته، سياست را به همين مفهوم تلقي كرده
است، از اين رو ميگويد:
«در روزنامه اعلان و نشر نمائيد كه هر كس احضار شود و نيايد
سياست خواهد شد».[3]
همچنين محمد علي شاه درباره مجلس شوراي ملي، اعلام ميكند:
«اين مجلس بر خلاف مشروطيت است، هر كس مِن بعد از فرمايشات
ما تجاوز كند، مورد تنبيه و سياست سخت خواهد بود».[4]
در كتاب كليله و دمنه، سياست به معناي «تدبير»، استعمال شده
است؛ از اين رو مينويسد:
«در جزيرهاي بوزينگان بسيار بودند، و «كارداناه»،نام، ملكي
داشتند، با مهابت وافر و سياست كامل و فرمان نافذ و عدل شامل».[5]
مولوي ايضاً سياست را به مفهوم ياد شده، در نظم آورده است:
در سياست اقتضاي وقت بين مسلك
پيغمبران را برگزين
زهر، گردد پادزهر از اقتضا خضر
و موسي را حكايت وانما
دكتر باستاني پاريزي در قصيدهاي بلند، پيرامون تاريخ،
سياست را به مفهوم تدبير و اداره كردن جامعه، بكار برده است:
گر سياست را هدف، آسايش خلق است پس چه گويد مذهب و اخلاق و اين معيارها؟
همو در فراز ديگري سياست را معادل تزوير دانسته، از اين جهت ميگويد:
سياست شناسان دنياي كنوني هر كدام بر اساس ديدگاه خويش،
تعريفي از سياست ارائه نمودهاند. موريس دوورژه، استاد علم سياست دانشگاه پاريس،
مينويسد:
«متخصصان در اين مورد بحثها ميكنند. پارهاي از آنان هنوز
هم سياست را علم كشورداري ميدانند و غرض ايشان را علم كشورداري ميدانند و غرض
ايشان از كشور، قدرت سازمان يافته در چهارچوب اجتماع ملي است ولي بيشتر آنان سياست
را علم قدرت سازمان يافته در كليات جماعات ميبينند».[7]
برتران دوژونل استاد جامعه شناسي سياسي دانشگاه پاريس،
معتقد است:
«سياست عبارت از مطالعه قدرت و نفوذ است». به نظر وي:«هر
كس كه ديگري را وادار به انجام عملي كند و يا از انجام عملي باز دارد، اعمال قدرت
كرده است».[8]
كارلتون كلايمر
رودي و همفكرانش در اين باره مينويسند:
«علم سياست را ميتوان به عنوان علم دولت يا به عنوان رشتهاي
از علوم اجتماعي كه مربوط به تئوري سازمانها، حكومت و اعمال دولت است تعريف نمود،
با ديد وسيعتري ميتوان اعمال سياسي گروهها، سازمانها و نهادهايي را كه كمابيش از
دولت جدابوده، ولي در صدد بدست آوردن قدرت سياسي و گسترش نفوذ خود بر سياست ملي و
رهبري تغييرات اجتماعي ميباشند، به تعريف فوق، اضافه نمود».[9]
دانشمندان علوم اسلامي نيز در اين مورد، مطالبي گفته يا
نوشتهاند كه به نقل پارهاي از آنها مبادرت كرده و سپس به نقد و بررسي كلي
ديدگاههاي ياد شده ميپردازيم:
مجاهد شهير آيت الله كاشاني در مصاحبه با «دلمر» خبرنگار «ديلي
اكسپرس» هنگامي كه ميپرسد:
«آيا فعاليت آن جناب، بيشتر متوجه امور مذهبي است يا امور
سياسي؟».
در پاسخ ميگويد:
«در دين ما رهبانيت نيست و دخالت در امور سياسي يعني رسيدگي
به كارهاي اجتماعي هموطنان مسلمان از وظائف پيشوايان دين اسلام است».[10]
حضرت كاشف الغطاء نيز درباره سياست مينويسد:
«اگر معني سياست خيرخواهي و خدمت و راهنمايي و جلوگيري از
فساد و خيانت و نصيحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در
زنجير استعمار و بندگي و جلوگيري از افكندن دامها و غلها بر گردن ملتها و
كشورهاست، اگر معني سياست اين است، آري ما تا فرق سرمان در آن غرقيم و اين از
واجبات است».[11]
ابوالاعلي مودودي متفكر سني مذهب پاكستاني ميگويد:
«اصل اساسي سياست اسلامي اين است كه انسانها چه به صورت فرد
و چه به صورت جمع بايد از وضع خودسرانه قانون و اعمال قدرت بر ديگران دست بردارند.
هيچكس نبايد اجازه داشته باشد از پيش خود احكامي را تصويب يا فراميني را صادر كند
و نيز هيچكس نميبايد تعهد اجراي چنين احكامي را بپذيرد و چنين دستوراتي را اطاعت
نمايد…. تنها الله است كه حق وضع كردن قانون را دارد».[12]
علامه وحيد، ميرزا محمد حسين نائيني- از فقهاء و اصوليان
نامدار شيعه- بر اين باور است كه دو وظيفه در شريعت براي زمامدار بيان شده:
(1-
حفظ نظامات داخليه و…، 2- تحفظ از مداخله اجانب و…) و احكام مربوط به اين
دو، احكام سياسيه و تمدنيه است.[13]
استاد محمد تقي جعفري، سياست در حيات معقول را «مديريت
زندگي انسانها در راه وصول به بهترين هدفهاي مادي و معنوي»، ميداند.[14]
مع الوصف در ميان متفكران اسلامي، جامعترين تعريف از سياست
را حضرت امام خميني(ره) ارائه داده و آن را به سه بخش ذيل تقسيم نموده است:
1-
سياست شيطاني، و در توضيح آن- با اشاره به آمدن يكي از مقامات رژيم منفور
پهلوي نزد ايشان در زندان- ميفرمايد:
«[آن مقام دولتي] گفت: سياست عبارت از بدذاتي، دروغگوئي
و… خلاصه پدرسوختگي است و اين را بگذاريد براي ما! و راست هم ميگفت، اگر سياست
عبارت از اينها است مخصوص آنها ميباشد، اسلام كه سياست دارد مسلمانان كه داراي
سياست ميباشند ائمه هدي(ع) كه ساسة
العباد هستند، غير اين معنائي است كه او ميگفت».[15]
2-
سياست مادي(حيواني)، سپس در تبيين آن ميفرمايد:
«اگر فرض كنيم يك فردي پيدا شود كه سياست صحيح (مادي)،
اجراء بكند نه به آن معناي شيطاني فاسدش… سياست (او) اگر صحيح هم باشد، امت را
در يك بعد هدايت ميكند و راه ميبرد و آن بعد حيواني است، بعد اجتماعي مادي است و
اين سياست يك جزء ناقص سياستي است كه در اسلام
براي انبياء و اولياء ثابت است».[16]
3-
سياست اسلامي (سياست انبياء و اولياء)
«سياست به معناي اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن
جايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد است، اين در روايات ما براي نبي اكرم با لفظ
سياست ثابت شده است… همانيكه در قرآن صراط مستقيم گفته ميشود و ما در نماز ميگوييم:
اهداناالصراط المستقيم (و از خدا ميخواهيم كه) ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد
به يك صراط مستقيمي كه از اينجا شروع ميشود و به آخرت ختم ميشود و الي الله است.
اين سياست مختص به انبياء و اولياء است… انبياء شغلشان سياست است و ديانت همان
سياستي است كه مردم را از اينجا حركت ميدهد (و به) همه چيزهائي كه به صلاح ملت و
مردم است (هدايت ميكند)».[17]
نقد و بررسي
در پارهاي از تعاريف ياد شده، سياست به معناي حكم راندن يا
حكم كردن بكار رفته؛ در حالي كه حكم راني كنايه از كشورداري است، و حكم كردن مربوط
به قضاوت، كه در حكومتهاي متمركز شعبهاياز حكومت است كه قاضي القضاة (رئيس ديوان
عالي كشور)[18] از طرف
زمامدار برگزيده ميشود و پس از آن بر اساس سيستم قضايي، انجام وظيفه مينمايد؛
اما در نظامهاي مبتني بر دموكراسي، قوه قضائيه يكي از سه قوه تشكيل دهنده حكومت
است و در برخي از كشورها، حتي رئيس ديوان عالي كشور نيز از سوي مردم انتخاب ميشود
و اصل تفكيك قواء جزو اساسيترين اصول حكومتهاي دموكراتيك به شمار ميرود.
در اسلام نيز، گرچه رئيس قوه قضائيه از طرف مقام رهبري
انتخاب ميشود كه بطور غير مستقيم، زمامدار اسلامي، حكم هم ميكند؛ لكن قاضي به
ميزاني از استقلال برخوردار است كه ميتواند امام مسلمانان را نيز به محكمه
بكشاند- چنان كه شريح نسبت به مولاي متقيان روا داشت- و قانون اساسي جمهوري اسلامي
نيز بدان صحه گذاشته.[19]
به هر روي، بر اساس تعريفهاي ذكر شده (حكم راندن و حكم
كردن)، نقشي براي مردم در سياست منظور نشده؛ زيرا حكم راندن يا حكم كردن مربوط به
قدرت حاكم (حكومت) است و مردم تنها ميتوانند در پيرامون دعاوي خود، حاكم يا محكوم
گردند.
ناگفته نماند، اين قبيل برداشتها از سياست، بيشتر در ميان
نويسندگاني متداول است كه در فضاي سلطنت مطلقه و حال و هواي قدرت متمركز بسر ميبردهاند،
و معلوم است كه قلمرو حكمراني، در قوه مجريه است و حوزه حكم كردن، قوه قضائيه!
برخي ديگر از متفكران، سياست را در قلمرو مديريت مورد
مطالعه قرار دادهاند و به نظر ميرسد فلاسفه كه سياست مُدُن را در كنار تدبير
منزل، از شعب حكمت نظري قرار دادهاند، از آن رو بوده است كه سياست را علم يا هنر
كشورداري ميپنداشتهاند. بدين ترتيب، تفكيك حوزه مديريت به معناي وسيع آن از
سياست به معناي اداره جامعه، دشوار مينمايد؛ زيرا گرچه صاحب نظران، تعريفهاي
گوناگوني از علم (يا هنر) مديريت ارائه نمودهاند، ولي حقيقت اين است كه به تناسب
رشتههاي مختلف علوم، مديريت نيز قابل تقسيم و تعريف به مديريت منابع انساني،
مديريت نظامي، مديريت صنعتي، مديريت آموزشي و غيره است. بنابراين اداره كشور نيز
مديريتي گسترده و فراگير است، اما بر اساس اين تعريف، باز براي مردم نقشي در
سياست، لحاظ نگرديده؛ مگر براي مردماني كه در صدد كسب قدرت و رسيدن به حاكميت
هستند.
اين نكته را هم بايد خاطرنشان كرد كه در قالب تعاريف ارائه
شده، بعد معنوي انسان مطمح نظر نيست، تعريف ارائه شده از سوي حضرت امام خميني و
استاد محمد تقي جعفري، گرچه از ناحيه عدم تفكيك سياست از مديريت، در اشكال سهيم
است ولي چون بعد معنوي انسان را مطمح نظر دارد، از ويژگي خاصي برخوردار است. افزون
بر آن، هيچ دليلي نميتواند، اثبات كند كه لزوماً بايد سياست، هيچ حد مشتركي با
مديريت نداشته باشد و اگر كي قائل شد، سياست، همان مديريت سياسي جامعه است؛ سخن
نامأنوسي گفته باشد!
باري همين اصل توجه به معنويت در سياست، به اصطلاح حكما و
منطقيان مابهالامتياز سياست اسلامي از غير آن است- از نظر تعريف- زيرا در اين
نگرش، مردم بايد در سياست دخالت كنند؛ چرا كه وظيفه ديني آنان، اهتمام به امور
مسلمانان، نصيحت رهبران، امر به معروف و نهي از منكر و …. است و اين مسئووليتها،
ايجاب ميكند كه در عرصه سياست حضور بهم رسانند.
نبايد فراموش كرد كه سر تلقي حضرت امام خميني و امثال ايشان
از سياست، بي شك برخاسته ازديدگاه معظم له در رابطه با انسان؛ و به تعبير بهتر در
انسان شناسي او، نهفته است.
مردان الهي مانند امام، رسالت خويش را تنها در اداره سياسي
جوامع بشري نميدانند؛ بل تكامل معنوي انسانها را نيز مد نظر دارند؛ همانسان كه
تعاريف ارائه شده از سوي متفكران ديگر، برخاسته از ديدگاه انسان شناسي
آنهاست. ادامه دارد
سخن از مبارزه با منكرات است، اما چند مطلب در اينجا وجود
دارد كه اگر بدان توجه نشود فريادها به جايي نخواهد رسيد. و شعار مبارزه با منكرات
بطور مقطعي و فصلي و كليشهاي، چند صباحي در صحنه ظهور ميكند و بدون كمترين نتيجه
شعلهاش فرو مينشيند. و در عمل نيز پارهاي حركات ناشيانه صورت ميپذيرد و نه
تنها نتيجه حاصل نميگردد، بلكه موجب تجري و گستاخي مرتكبين منكرات شده و آرمانها
و شعارهاي مقدس ما را زير سئوال برده و خوراك تبليغاتي براي دشمن ميسازد.
مطالب شايان توجه در اينجا عبارت است از:
1-
شناخت منكر
باور كردن و جدي گرفتن منكر با نگرش گسترده و جامع و واقعبينانه
نه تنها صوري و سطحي. مثلاً: هرگاه سخن از منكرات به ميان ميآيد، بلافاصله اذهان
متوجه بدحجابي شده و لبه حمله متوجه عدهاي زنان متظاهر به گناه ميگردد و از ساير
عوامل غفلت ميشود. البته هيچكس ترديد ندارد كه بدحجابي منكر است و بايد با آن
مقابله كرد و به شيوه معقول و منطقي و برخورد جدي و مناسب ريشه آن را خشكانيد، اما
منحصر كردن منكر به خودآرايي قشري از زنان بيبند و بار چهرههاي عروسكي و پارهاي
مردان جلف، سادهانديشي است و بر همين اساس در برخورد با آن نيز كار ناموفق ميماند.
لذا بايد با ديد وسيعتري به منكر نگاه كرد و در يك نظام هماهنگ با آن برخورد نمود
تا به نتيجه مطلوب برسد. سئوال اين است كه:
آيا گرانفروشي و چند نرخي و ديكتاتوري در بازار عرضه كالا
منكر نيست؟
آيا ولخرجي در صرف بيت المال خلاف شرع و منكر نيست؟
آيا تجمل گرايي و زيباسازي اداره و حتي شهر با خون دل مردم
و آه و نالههايي كه پشت سر آن است منكر نيست؟
آيا هوا فروشي به قيمت متري بيست هزار تومان و بيشتر كه كار
روزمره شهرداري است منكر نيست؟ و با چه شرعي قابل تطبيق است؟
آيا ظلم و اعمال فشار به هر نحو حتي در قالب مالياتهاي
سنگين، منكر نيست؟
آيا رشوهخواري كه به تواتر به اثبات رسيده منكر نيست؟
آيا كم كاري و سر دوانيدن مردم در محيط اداري و ناراضي
تراشي منكر نيست؟
بروكراسي و كاغذ بازي و به هدر دادن نيروها و امكانات منكر
نيست؟
آيا سيستم جاري بانكي و بهره و سودهاي كلان كه همان عوارض
ربا و تنزيل را همراه ميآورد واقعاً منطبق با موازين شرع است؟
و آيا …. و آيا…..
صدها مورد از اين نمونه را ميتوان برشمرد كه در جامعه و محيط
و اداره و شهر ميگذرد و ما در فكر چارهسازي آن نيستيم و غافل از آنيم كه چه
بازتاب خطرناك و منفياي دارد.
و در برخي موارد نيز بر آن ماسك اسلامي ميزنيم!! و هر كس
هر كجا نشسته خود را صاحب اختيار دين و دنياي مردم ميداند!! و عكسي و شعاري هم از
انقلاب و اسلام بالاي سر خود نصب كرده و كسي هم نميتواند بگويد چرا؟ خود غافل از
آن است كه در سايه آن شعار و عكس، قلب اسلام و انقلاب را زخم ميزند…
2-
عوامل تمرد و منكر
مطلب ديگر كه در مبارزه با منكر نبايد از نظر دور داشت،
ريشهيابي تمرد و كاوش از علل و عوامل است.
چرا آن خانم با گستاخي به خيابان ميآيد؟ چرا آن مجري در
اداره رشوه ميگيرد؟ چرا آن كاسب گرانفروشي ميكند؟ و چرا … و چرا…
ميدانيم كه هر حركتي از حركات انسان يك يا چند ريشه رواني
دارد. در اينجا به صدد آن نيستيم كه ريشههاي رواني منكرات را در زمينههاي ژن و
وراثت و تربيت خانواده، و به خطر افتادن منافع مادي و لذت جوييها و عقدهها و
تحريكات پنهان و آشكار برشماريم، كه اين خود بحث مفصلي دارد؛ تنها به يكي از عوامل
كه چارهسازي آن در دست سياستگذاران و برنامهريزان و مجريان امور است اشاره ميكنيم.
و آن بازتابهاي رواني نتيجه اعمال فشار است كه حتي كساني را كه ريشههاي ياد شده
رواني در درونشان نيست، به واكنش و عصيان وا ميدارد.
مثالي بزنيم: اگر يك كودك در خانه از ناحيه پدر و مادر
تحقير شد و يا تحت فشار قرار گرفت، خانه را به هرج و مرج ميكشد، شيشه ميشكند و حرمت بزرگترها را زير پا مينهد. اين
طبيعت و فطرت انسان در طول حيات اوست. حال ببينيم اين مقوله عوامل در جامعه ما
جايگاهي داشته و دارد يا نه؟ و اگر دارد چارهجويي آن چيست؟
بايد باور كرد كه پارهاي قوانين و مقررات كور و كر مانند
عوارضها و مالياتها و عملكرد برخي مجريان، از اين دست عوامل فشار است كه واكنشهاي
نامطلوبي را ببار آورده و عدهاي را به بريدگي و بي تفاوتي و گروهي را به عكس
العمل منفي و دهن كجي و بي حرمتي به ارزشها وادار ساخته است. كافي است در اين خصوص
به پارهاي از دوائر دولتي چون شهرداري و دارائي اشاره كنيم:
اگر كسي يك بار گذارش به اين اماكن بيافتد، خواهد ديد كه
مردم با چه عقدههاي روحي و نارضايتيهاي مزمن از اين دوائر بر ميگردند. مردم ميگويند:
شما دم از اسلام و حمايت از قشرهاي مستضعف ميزنيد، اما نميدانيد كساني كه در اين
دوائر نشستهاند، با مردم چه ميكنند! بيائيد به سنجش افكار بپردازيد و به
گزارشهاي مسئولين زيردست كه هميشه همه چيز را خوب جلوه ميدهند با خوش خيالي تكيه
نكنيد. حرف مردم اين است كه بجاي پاركها و گلكاريها كه مركز ملاقاتها و عشق و
هواي عدهاي شده و خون دل مردم را ترجمه ميكند، به كارهاي اساسي و اصولي
بپردازيد. رقمهاي سنگين عوارض و ماليات را كه بر تورم و گراني مسكن تأثير مستقيم
داشته كم كنيد و داد مظلومان را بدهيد، از طرف ديگر موريانهاي بنام خودكفائي در
دوائر و وزارتخانهةآ شيره جان مردم را ميگيرد و انقلاب را از درون ميپوساند و
ارزشها را زير سئوال ميبرد…. و فوج فوج مردم را دلسرد ميكند و اين در آينده
خطرناك است. و داستان «يكي بر سر شاخ بن ميبريد» را تداعي ميكند.
از سوي ديگر كم كاري و بي توجهي به مشكلات مردم از سوي برخي
مجريان كه آن خود نيز در مشكلات زندگي و تورم و بي تعهدي ريشه دارد راندمان كار
ادارات را از حدود هشت ساعت كار رسمي به دو سه ساعت كار مفيد رسانيده است. در پارهاي
از محيطهاي كار اول صبح نان سنگك و پنير روي ميزها است و وسط روز روزنامه رنگي!
همشهري و حوادث، و نزديك ظهر ناهار! و كارها نيمه كاره و بعد از ناهار هم كه ديگر
كارمند خود را موظف نميداند به كار مردم برسد، تنها ارباب رجوعي بيشتر موفق است
كه يا پول داشته باشد و يا پارتي و خدا نكند كسي بدون اين دو حربه براي حل مشكلي
به ادارهاي برود. البته كارمند هم بهانهآي ميتراشد و مشكل اجاره منزل و تورم و
كمي حقوق را مطرح ميكند و حرفهايي از اين قبيل و بالاخره مشكل هر چه باشد دود آن
در چشم مردم ميرود و فحش و اهانت آن هم براي روحانيت است و از همه بدتر، عقده
آفريني نسبت به نظام و بدبيني نسبت به انقلاب زمينه را براي تبليغات دشمن فراهم
كردن و باب فساد و رشوه و سوء استفاده را گشودن. اينها را بايد باور كرد.
چنين بر ميآيد و برخي اظهارات نشان ميدهد كه مديريتها
بدرستي نميدانند در جامعه چه ميگذرد و گزارشات حاشيهها هم چيزي جز خوب جلوهدادن
روند كارها نيست.
مسئله حجاب در ادارات
همين مسئله بدحجابي در ادارات بخوبي مشهود است. بسياري از
كارمندان زن با آرايش و وضع نامطلوب پشت ميزها نشسته و با همكاران گپ ميزنند و
بسياري از اينها همانهايي هستند كه عصر در خيابان و پارك و شهربازي با وضع بدتري
ظاهر ميشوند. حال اگر نهي از منكر حداقل در محيط اداري از سوي مسئولين مافوق به
اجرا در نيايد و كارمندان زن مقررات اسلامي را رعايت نكنند از ديگران چه انتظار ميتوان
داشت؟!
بطور خلاصه بايد چارهاي اساسي انديشيد، كار فرهنگي عميق و
مهاركردن تورم، جلوگيري از تعدي و تجاوز و كم كردن فشار عوارض و جريمههاي تحميلي،
و تجديد نظر در قوانين مالياتي كه مع الاسف تا كنون كسي بدان توجه نكرده و سر و
سامان دادن به اوضاع ادارات و دستگاههاي اجرايي و حسن عمل و وفاي به عهد بجاي ادعا
و دميدن روح اميد در دلها و از تعارف كم كردن و بر مبلغ افزودن، و اعتماد به
نيروهاي مؤمن و بويژه نسل جوان و همزمان با اينها برخورد با توطئه گران و پارهاي
مطبوعات و برخي فيلمها و نوارهاي ضد اخلاق و پاكسازي محيطهاي آموزشي از فعاليتهاي
مسموم توطئه گران و در يك سخن تبليغ عملي ميتواند باتلاق رشد منكرات را خشكانيده
و پايگاه نظام و حاكميت و مديريت و بويژه اسلام و روحانيت را استوار نگه دارد و
خدا نكند كه بنام اسلام و انقلاب وضعي پيش آيد كه ديگر تدارك كردن آن ناممكن باشد.
و تجربه اسلامي با ندانم كاري و مسامحهها ناموفق از آب درآيد، كه عقوبت آن جز
برگردن ما برعهده ديگري نخواهد بود.
امام خميني(ره):
«الان همه حيلهها در كار است كه شما را از سياست كنار
بزنند و نگذارند در امور اجتماعي دخالت كنيد». (صحيفه نور- ج 13، ص 218)
دانشها و روشهاي كاربردي در تحليل پديدههاي سياسي
مفهوم سياست
قسمت دوم
سيد موسي ميرمدرس
يادآوري:
در قسمت نخست اين مقال، گذشت كه عامل اساسي در فرودها و عقبگردها
و انحطاط جوامع اسلامي،عدم توانايي آنان در تحليل و ارزيابي رويدادهاي سياسي بوده
است.
و نيز از دو زاويه ديني و فراديني به تبيين لزوم آشنايي با
روش تحليل پديدههاي سياسي، پرداخته شد. همچنين گفته آمد كه آشنايي با يكسري
مفاهيم نظري سياست، لازم است و در اين راستا، به فصل اول از كتاب «متد تحليل پديدههاي
سياسي» حواله شد و مقرر گرديد مباحثي كه جنبه كاربردي و عملي دارند، مورد گفت و گو
قرار گيرند؛ ولي «مفهوم سياست» را روي جهاتي در آغاز اين مقال، مورد بررسي قرار ميدهيم.
مفهوم سياست
فرهنگهاي فارسي مانند: فرهنگ عميد و فرهنگ معين، و واژهنامههاي
عربي چون: لسان العرب و المنجد، سياست را به معناي «اداره مملكت و حكم راندن بر
رعيت به شيوه پسنديده»، تعريف نمودهاند. فرهنگ ليتره (Littre) و فرهنگ روبر (Robert) نير، سياست را «علم حكومت بر
كشورها» و «فن و عمل حكومت بر جوامع انساني» تلقي كردهاند.
واژههاي سياست در ادبيات فارسي نيز كاربردهاي گوناگوني
داشته است؛ في المثل در تاريخ بيهقي ميگويد:
در اين جمله سياس به معناي تنبيه و مجازات بكار رفته است.
ميرزا ملكم خان نيز سياست را عبارت از حكم و تنبيه ميداند.[2]
ناصرالدين شاه قاجار ايضاً در نامهاي كه به مستوفي الممالك
صدر اعظم- درباره «ديوانخانه عدليه»- نوشته، سياست را به همين مفهوم تلقي كرده
است، از اين رو ميگويد:
«در روزنامه اعلان و نشر نمائيد كه هر كس احضار شود و نيايد
سياست خواهد شد».[3]
همچنين محمد علي شاه درباره مجلس شوراي ملي، اعلام ميكند:
«اين مجلس بر خلاف مشروطيت است، هر كس مِن بعد از فرمايشات
ما تجاوز كند، مورد تنبيه و سياست سخت خواهد بود».[4]
در كتاب كليله و دمنه، سياست به معناي «تدبير»، استعمال شده
است؛ از اين رو مينويسد:
«در جزيرهاي بوزينگان بسيار بودند، و «كارداناه»،نام، ملكي
داشتند، با مهابت وافر و سياست كامل و فرمان نافذ و عدل شامل».[5]
مولوي ايضاً سياست را به مفهوم ياد شده، در نظم آورده است:
در سياست اقتضاي وقت بين مسلك
پيغمبران را برگزين
زهر، گردد پادزهر از اقتضا خضر
و موسي را حكايت وانما
دكتر باستاني پاريزي در قصيدهاي بلند، پيرامون تاريخ،
سياست را به مفهوم تدبير و اداره كردن جامعه، بكار برده است:
گر سياست را هدف، آسايش خلق است پس چه گويد مذهب و اخلاق و اين معيارها؟
همو در فراز ديگري سياست را معادل تزوير دانسته، از اين جهت ميگويد:
سياست شناسان دنياي كنوني هر كدام بر اساس ديدگاه خويش، تعريفي
از سياست ارائه نمودهاند. موريس دوورژه، استاد علم سياست دانشگاه پاريس، مينويسد:
«متخصصان در اين مورد بحثها ميكنند. پارهاي از آنان هنوز
هم سياست را علم كشورداري ميدانند و غرض ايشان را علم كشورداري ميدانند و غرض
ايشان از كشور، قدرت سازمان يافته در چهارچوب اجتماع ملي است ولي بيشتر آنان سياست
را علم قدرت سازمان يافته در كليات جماعات ميبينند».[7]
برتران دوژونل استاد جامعه شناسي سياسي دانشگاه پاريس،
معتقد است:
«سياست عبارت از مطالعه قدرت و نفوذ است». به نظر وي:«هر
كس كه ديگري را وادار به انجام عملي كند و يا از انجام عملي باز دارد، اعمال قدرت
كرده است».[8]
كارلتون كلايمر
رودي و همفكرانش در اين باره مينويسند:
«علم سياست را ميتوان به عنوان علم دولت يا به عنوان رشتهاي
از علوم اجتماعي كه مربوط به تئوري سازمانها، حكومت و اعمال دولت است تعريف نمود،
با ديد وسيعتري ميتوان اعمال سياسي گروهها، سازمانها و نهادهايي را كه كمابيش از
دولت جدابوده، ولي در صدد بدست آوردن قدرت سياسي و گسترش نفوذ خود بر سياست ملي و
رهبري تغييرات اجتماعي ميباشند، به تعريف فوق، اضافه نمود».[9]
دانشمندان علوم اسلامي نيز در اين مورد، مطالبي گفته يا
نوشتهاند كه به نقل پارهاي از آنها مبادرت كرده و سپس به نقد و بررسي كلي
ديدگاههاي ياد شده ميپردازيم:
مجاهد شهير آيت الله كاشاني در مصاحبه با «دلمر» خبرنگار
«ديلي اكسپرس» هنگامي كه ميپرسد:
«آيا فعاليت آن جناب، بيشتر متوجه امور مذهبي است يا امور سياسي؟».
در پاسخ ميگويد:
«در دين ما رهبانيت نيست و دخالت در امور سياسي يعني رسيدگي
به كارهاي اجتماعي هموطنان مسلمان از وظائف پيشوايان دين اسلام است».[10]
حضرت كاشف الغطاء نيز درباره سياست مينويسد:
«اگر معني سياست خيرخواهي و خدمت و راهنمايي و جلوگيري از
فساد و خيانت و نصيحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در
زنجير استعمار و بندگي و جلوگيري از افكندن دامها و غلها بر گردن ملتها و
كشورهاست، اگر معني سياست اين است، آري ما تا فرق سرمان در آن غرقيم و اين از
واجبات است».[11]
ابوالاعلي مودودي متفكر سني مذهب پاكستاني ميگويد:
«اصل اساسي سياست اسلامي اين است كه انسانها چه به صورت فرد
و چه به صورت جمع بايد از وضع خودسرانه قانون و اعمال قدرت بر ديگران دست بردارند.
هيچكس نبايد اجازه داشته باشد از پيش خود احكامي را تصويب يا فراميني را صادر كند
و نيز هيچكس نميبايد تعهد اجراي چنين احكامي را بپذيرد و چنين دستوراتي را اطاعت
نمايد…. تنها الله است كه حق وضع كردن قانون را دارد».[12]
علامه وحيد، ميرزا محمد حسين نائيني- از فقهاء و اصوليان
نامدار شيعه- بر اين باور است كه دو وظيفه در شريعت براي زمامدار بيان شده:
(1-
حفظ نظامات داخليه و…، 2- تحفظ از مداخله اجانب و…) و احكام مربوط به اين
دو، احكام سياسيه و تمدنيه است.[13]
استاد محمد تقي جعفري، سياست در حيات معقول را «مديريت
زندگي انسانها در راه وصول به بهترين هدفهاي مادي و معنوي»، ميداند.[14]
مع الوصف در ميان متفكران اسلامي، جامعترين تعريف از سياست
را حضرت امام خميني(ره) ارائه داده و آن را به سه بخش ذيل تقسيم نموده است:
1-
سياست شيطاني، و در توضيح آن- با اشاره به آمدن يكي از مقامات رژيم منفور
پهلوي نزد ايشان در زندان- ميفرمايد:
«[آن مقام دولتي] گفت: سياست عبارت از بدذاتي، دروغگوئي
و… خلاصه پدرسوختگي است و اين را بگذاريد براي ما! و راست هم ميگفت، اگر سياست
عبارت از اينها است مخصوص آنها ميباشد، اسلام كه سياست دارد مسلمانان كه داراي
سياست ميباشند ائمه هدي(ع) كه ساسة
العباد هستند، غير اين معنائي است كه او ميگفت».[15]
2-
سياست مادي(حيواني)، سپس در تبيين آن ميفرمايد:
«اگر فرض كنيم يك فردي پيدا شود كه سياست صحيح (مادي)،
اجراء بكند نه به آن معناي شيطاني فاسدش… سياست (او) اگر صحيح هم باشد، امت را
در يك بعد هدايت ميكند و راه ميبرد و آن بعد حيواني است، بعد اجتماعي مادي است و
اين سياست يك جزء ناقص سياستي است كه در اسلام
براي انبياء و اولياء ثابت است».[16]
3-
سياست اسلامي (سياست انبياء و اولياء)
«سياست به معناي اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن
جايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد است، اين در روايات ما براي نبي اكرم با لفظ
سياست ثابت شده است… همانيكه در قرآن صراط مستقيم گفته ميشود و ما در نماز ميگوييم:
اهداناالصراط المستقيم (و از خدا ميخواهيم كه) ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد
به يك صراط مستقيمي كه از اينجا شروع ميشود و به آخرت ختم ميشود و الي الله است.
اين سياست مختص به انبياء و اولياء است… انبياء شغلشان سياست است و ديانت همان
سياستي است كه مردم را از اينجا حركت ميدهد (و به) همه چيزهائي كه به صلاح ملت و
مردم است (هدايت ميكند)».[17]
نقد و بررسي
در پارهاي از تعاريف ياد شده، سياست به معناي حكم راندن يا
حكم كردن بكار رفته؛ در حالي كه حكم راني كنايه از كشورداري است، و حكم كردن مربوط
به قضاوت، كه در حكومتهاي متمركز شعبهاياز حكومت است كه قاضي القضاة (رئيس ديوان
عالي كشور)[18] از طرف
زمامدار برگزيده ميشود و پس از آن بر اساس سيستم قضايي، انجام وظيفه مينمايد؛
اما در نظامهاي مبتني بر دموكراسي، قوه قضائيه يكي از سه قوه تشكيل دهنده حكومت
است و در برخي از كشورها، حتي رئيس ديوان عالي كشور نيز از سوي مردم انتخاب ميشود
و اصل تفكيك قواء جزو اساسيترين اصول حكومتهاي دموكراتيك به شمار ميرود.
در اسلام نيز، گرچه رئيس قوه قضائيه از طرف مقام رهبري انتخاب
ميشود كه بطور غير مستقيم، زمامدار اسلامي، حكم هم ميكند؛ لكن قاضي به ميزاني از
استقلال برخوردار است كه ميتواند امام مسلمانان را نيز به محكمه بكشاند- چنان كه
شريح نسبت به مولاي متقيان روا داشت- و قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز بدان صحه
گذاشته.[19]
به هر روي، بر اساس تعريفهاي ذكر شده (حكم راندن و حكم
كردن)، نقشي براي مردم در سياست منظور نشده؛ زيرا حكم راندن يا حكم كردن مربوط به
قدرت حاكم (حكومت) است و مردم تنها ميتوانند در پيرامون دعاوي خود، حاكم يا محكوم
گردند.
ناگفته نماند، اين قبيل برداشتها از سياست، بيشتر در ميان
نويسندگاني متداول است كه در فضاي سلطنت مطلقه و حال و هواي قدرت متمركز بسر ميبردهاند،
و معلوم است كه قلمرو حكمراني، در قوه مجريه است و حوزه حكم كردن، قوه قضائيه!
برخي ديگر از متفكران، سياست را در قلمرو مديريت مورد
مطالعه قرار دادهاند و به نظر ميرسد فلاسفه كه سياست مُدُن را در كنار تدبير
منزل، از شعب حكمت نظري قرار دادهاند، از آن رو بوده است كه سياست را علم يا هنر
كشورداري ميپنداشتهاند. بدين ترتيب، تفكيك حوزه مديريت به معناي وسيع آن از
سياست به معناي اداره جامعه، دشوار مينمايد؛ زيرا گرچه صاحب نظران، تعريفهاي
گوناگوني از علم (يا هنر) مديريت ارائه نمودهاند، ولي حقيقت اين است كه به تناسب
رشتههاي مختلف علوم، مديريت نيز قابل تقسيم و تعريف به مديريت منابع انساني،
مديريت نظامي، مديريت صنعتي، مديريت آموزشي و غيره است. بنابراين اداره كشور نيز مديريتي
گسترده و فراگير است، اما بر اساس اين تعريف، باز براي مردم نقشي در سياست، لحاظ
نگرديده؛ مگر براي مردماني كه در صدد كسب قدرت و رسيدن به حاكميت هستند.
اين نكته را هم بايد خاطرنشان كرد كه در قالب تعاريف ارائه
شده، بعد معنوي انسان مطمح نظر نيست، تعريف ارائه شده از سوي حضرت امام خميني و
استاد محمد تقي جعفري، گرچه از ناحيه عدم تفكيك سياست از مديريت، در اشكال سهيم
است ولي چون بعد معنوي انسان را مطمح نظر دارد، از ويژگي خاصي برخوردار است. افزون
بر آن، هيچ دليلي نميتواند، اثبات كند كه لزوماً بايد سياست، هيچ حد مشتركي با
مديريت نداشته باشد و اگر كي قائل شد، سياست، همان مديريت سياسي جامعه است؛ سخن
نامأنوسي گفته باشد!
باري همين اصل توجه به معنويت در سياست، به اصطلاح حكما و
منطقيان مابهالامتياز سياست اسلامي از غير آن است- از نظر تعريف- زيرا در اين
نگرش، مردم بايد در سياست دخالت كنند؛ چرا كه وظيفه ديني آنان، اهتمام به امور
مسلمانان، نصيحت رهبران، امر به معروف و نهي از منكر و …. است و اين مسئووليتها،
ايجاب ميكند كه در عرصه سياست حضور بهم رسانند.
نبايد فراموش كرد كه سر تلقي حضرت امام خميني و امثال ايشان
از سياست، بي شك برخاسته ازديدگاه معظم له در رابطه با انسان؛ و به تعبير بهتر در
انسان شناسي او، نهفته است.
مردان الهي مانند امام، رسالت خويش را تنها در اداره سياسي
جوامع بشري نميدانند؛ بل تكامل معنوي انسانها را نيز مد نظر دارند؛ همانسان كه
تعاريف ارائه شده از سوي متفكران ديگر، برخاسته از ديدگاه انسان شناسي
آنهاست. ادامه دارد
در پايان اين بحث دو مطلب مهم باقي مانده است كه در ارتباط
با بحث «آزادي» در فلسفه سياسي اسلام بايد مورد بررسي قرار گرفته و حقيقت آنها را
بدست آوريم و آن دو مطلب اين است:
الف: در ديد اسلامي، انسان نميتواند بدون تقيد به مبادي
ديني، زندگي انساني داشته باشد و بهمين جهت در بحث جهاد و دفاع توضيح داده شد: يكي
از حقوقي كه ازطرف خداي جهان، محترم شناخته شده است و انبياء الهي از آن به حمايت
برخاستهاند، دفاع از دين حنيف و دعوت مردم به سوي اسلام و زندگي ديني است.
بنابراين، انسان- بالضروره- با دين ميتواند به سعادت خود برسد و بدون آن هلاكت و
سقوط نصيب آن خواهد بود. روي اين حساب، اين آيه كريمه كه ميفرمايد: اكراهي در دين
نيست «لا اكراه في الدين[1]» چه
معنا پيدا ميكند؟ و مراد از آن چيست؟
اين مطلب اول. و اما مطلب دوم كه در اينجا لازم است مورد
توجه قرار گيرد و مقداري بررسي شود، اين است: در جائي كه نظام اسلامي تحقق پيدا
كرد و بطور مشروع لباس عمل پوشيد، افراد و گروهها و سازمانها و جريانات گوناگون
فكري و سياسي كه در برابر جريان نظام سياسي اسلام قرار دارند و نقطه نظريات متفاوت
در مسائل مختلف با سران نظام دارند، در چه جايگاهي قرار ميگيرند؟ و از چه نوع
آزادي برخوردار هستند؟ آيا ميتوانند هر نوع فعاليت از خود داشته باشند و آيا ميتوانند
مخالفت كنند و اگر ميتوانند در چه حدي از مخالفت را ميتوانند ظاهر و آشكار
نمايند؟ و آيا همه گروههاي مخالف در يك رده قرار دارند؟ و هر كس هر نوع مخالفت را
در هر رده كه باشد ميتواند ابراز نمايد؟ و دهها مسائل ديگر كه در اين باره مطرح
است و بطور اجمال بايد با توجه به معناي آزادي كه در فلسفه سياسي اسلامي مطرح است
پاسخ آنها را دريافت كرد.
پاسخ سئوال اول:
قبل از آنكه به تفصيل به پاسخ سئوال اول بپردازيم، لازم است
لغاتي را از حيث واژه شناسي معني كنيم، سپس به پاسخ بپردازيم:
اكراه: مصدر از باب افعال از «كره» گرفته شده است بمعني
اجبار و وادار كردن كسي بكاري است كه رضايت به انجام آن را ندارد.
«رشد» يا «رُشُد»- بضم راء و شين- عبارت است از اينكه كسي
جهت و مسير رسيدن بواقع و حقيقت را پيدا كند.
«غي»: در برابر رشد قرار دارد و آن عبارت است از اينكه
انسان از راه و مسير عدول كند و منحرف شود در حالي كه هدف را فراموش كرده است.
«ضلال»: عدول و انحراف از راه است به اينكه مقصد و هدف را
هم ميشناسد.
«هدايت»: يافتن راهي است كه انسان را به مقصد ميرساند.[2]
پس از آنكه مفاهيم واژههاي فوق روشن شد، وارد پاسخ آن
سئوال ميشويم.
دين عبارت است از مجموعه معارف علمي و نظري كه دنباله آن
يكسري دستورالعملهاي اجرائي و عملي بوجود ميآيد و جامع و عامل مشترك همه آنها اين
است كه مجموعهاي از اعتقادات و باورها است و اعتقاد و ايمان از اموري است كه مركز
و محل آن قلب و دلها است و اكراه اجبار
ارتباطي با امور قلبي و اعتقادي نداشته و نميتواند هم داشته باشد. اگر در جائي
اكراه و اجباري صورت پذيريد، در اعمال و كارهاي ظاهري و حركات بدني، مؤثر خواهد
شد.
امور اعتقادي و قلبي از جمله حقايقي است واقع در سلسله علل
و معلولات عالم كه تابع علل و عوامل خاص خود ميباشد اگر آن علل و عوامل بوجود
آمدند از جمله درك درست و باور به بود و نبود و ارزيابي اطراف موضوع و علاقه و ميل
به انجام آن و امثال ذلك كه آنها مانند خود اين اعتقاد و باور از امور اعتقادي و
ادراكي ميباشند، اين اعتقاد بوجود خواهد آمد و محقق خواهد شد و اگر آن علل و
عوامل بوجود نيامدند و شرايط تحقق يك امر اعتقادي فراهم نگشت، طبعاً اين امر
اعتقادي هم بوجود نخواهد آمد. روي اين حساب آيه كريمه كه ميفرمايد: «لا اكراه في
الدين» اگر بصورت جمله خبري باشد، پيامش اين است: «دين از مقولات قلبي و مربوط به
دل انسانها است و امور قلبي و ايماني تابع علل مربوط به خود كه از سنخ خود آنها
است، ميباشد و اكراه و اجبار در آنها راه ندارد و اكراه و اجبار مربوط به ظاهر
انسان و اعمال جوارحي او ميباشد». بنابراين، معناي جمله اين است: دين از مقولاتي
است كه اكراه در آن راهي ندارد.
و اگر جمله انشائيه باشد و به قرينه «قد تبين الرشد» بدست
ميآيد، جمله اخباري در مقام انشاء است و معنايش اين است:«دين و باور و اعتقادات
را بر ديگران تحميل نكنيد، براي اينكه اعتقاد از اموري نيست كه قابل تحميل بشود»[3] و
اعتقادات را با زور نتوان به خورد افراد داد. با زور ميتوان فردي را وادار به
كراي كرد، اما با زور و فشار، نميتوا فردي را مؤمن و معتقد ساخت. ايمان و دين
شبيه محبت بلكه عين آن است. انسان نميتواند با زور، كسي را محبوب و يا مبغوض قرار
دهد. حب و بغض، عوامل مخصوص خودش را لازم دارد.
بنابراين، اگر جمله انشائي هم باشد، باز از اين حيث و جهت،
اكراه و نفي و سلب شده است كه اكراه و اجبار تكويناً به امور اعتقادي و قلبي راه
ندارد. پس انسان در اصل دين اگر بخواهد ايمان به آن داشته باشد و مقيد به احكام و
مبادي آن بشود و اعمال و رفتار خودر ا با دستورالعملهاي آن منطبق سازد، بايد بفهمد
و باور به درستي و صحت آن پيدا كند و از روي ميل و عشق و علاقه آن را بپذيرد و سپس
هر جا مشكلي و معضلي پيدا كرد و نتوانست آن را برطرف كند و يا در ضمن بررسي به يك
نظر مخالف كشانده شد و حتي آن را ابراز كرد، هيچ مشكلي براي وي بوجود نخواهد آمد و
در اين ميدان ميتواند فكر و انديشه خود را براه اندازد و شبهه و افكار مخالف را
به قرآن و محكمات آن عرضه نمايد و با تدبر در آيات كريمه اگر توانست مشكل را
برطرف نمايد، مشكل برطرف شده است و اگر نتوانست خودش مشكل را با عرضه به قرآن و
تدبر در آن برطرف نمايد، مراجعه مينمايد به پيامبر(ص) و يا به جانشينان پيامبر(ص)
تا از اين طريق، شبهه برطرف گردد و يا بطلان آن نظر كه به آن منتهي شده است، روشن
شود و يا اينكه نظرش مورد تأييد و يا تصحيح قرار گيرد.[4] كما
اينكه قرآن چنين دارد:
آناني كه سخنها را ميشنوند و آنها را ارزيابي و سبك و
سنگين كرده و بهترين آنها را انتخاب نموده و از آن پيروي مينمايند، كساني هستند
كه خدا هدايتشان كرده است و از صاحبان خرد ميباشند.[5]
پاسخ سئوال دوم
هنگامي كه نظام سياسي اسلام، لباس عمل پوشيد و حكومت مشروع
روي كار آمد، افرادي كه در درون نظام هستند و اصل نظام را هم قبول دارد نواقصي را
مشاهده ميكنند و كمبودهائي را ميبينند و اعمال ضد ارزش و منكري را در مراحل
مختلف اجرائي و مديريتي احساس ميكنند، در اين صورت ميخواهند مخالفت كنند و علاقه
دارند خلافها را افشاء كرده و مردم را در جريان
خلافها قرار دهند، اينها بايد مراتب امر بمعروف و نهي از منكر را مراعات
كرده و بعنوان امر بمعروف و نهي از منكر مسئله را تعقيب نمايند. اطلاقات ادله امر
بمعروف و نهي از منكر شامل اين موارد هم خواهد شد و مادامي كه خلاف كاريها و
تخلفاتي كه در نظام صورت ميگيرد جزئي است و در حدي نيست كه موجب غير مشروع بودن
حاكميت حاكمان و دولت مردان نظام گردد، مخالفتها در حد تذكر و ارشاد و نصيحت و
ديگر مراتب امر بمعروف و نهي از منكر، با حفظ سلسله مراتب، مجاز بوده و ميتواند
صورت پذيرد و در اين حد مخالفت نه تنها جايز است بلكه واجب و لازم است.
در گذشته در بحث امر بمعروف و نهي از منكر در اين مقوله
توضيحات لازم داده شد و از مجموع آنها چنين بدست آمد:
امر بمعروف و نهي از منكر از وظايف عمومي مردم و از فرايضي
است كه همگان موظف بانجام آن ميباشند و اگر امر بمعروف و نهي از منكر زنده نماند
و مردم درباره اين فريضه بزرگ الهي بي تفاوت باشند، بتدريج حكومت اسلامي به حكومت
شيطاني و طاغوتي مبدل خواهد شد. و اگر- العياذ بالله- انحرافات، كلي و اساسي است
بطوري كه موجب وابستگي و سلطه اجانب بر مقدرات امت اسلامي ميباشد و در پوشش اسلامي
همان اعمال ظالمانه و جائرانه طاغوتها انجام ميشود و اموال مسلمانان و بيت المال
مسلمين غارت شده و حيف و ميل ميگردد- كما اينكه صدها نظير آن را در تاريخ از جمله
در دوران حسين بن علي(ع) همه ميدانند و يا در دوران معاصر در زمان شاه همه در
خاطر دارند- در اين صورت، اگر حكومت منحرف شود و از مسير صلاح و اصلاح دور گردد و
موجب هتك اسلام و امت اسلامي گردد، مخالفت بهر نحو ممكن لازم و واجب است و برخورد
با نظام لازم و ضروري است و لو اينكه منجر به قيام مسلحانه شود و يا قربانيهاي
زيادي را بطلبد. عمل حسين بن علي(ع) قويترين و مطمئنترين مدرك و سند مشروعيت اين
نوع مخالفتها و برخوردها ميباشد و اطلاقات ادله امر بمعروف و نهي از منكر و
عمومات ادله جهاد و دفاع و قتال في سبيل الله شامل اينجا هم ميشود.
پس در اين فرض، مخالفت بهر نحو ممكن لازم و واجب است و بايد
ادامه يابد تا آنكه دولت حقه و مشروعه بوجود آيد، چرا كه اين حكومت، مشروعيت خود
را از دست داده است و به حكومت جور و فساد و عصيان تبديل شده است و از مصاديق
طاغوت شده است.[6]
اينها در صورتي است كه نظام مشروع اسلامي روي كار آمده است
يا در همان مشروعيت اوليه باقي است و انحرافي رخ نداده است و يا اگر رخ داده است
جزئي ميباشد و يا در اثر انحرافات اساسي و كلي و بنيادي، اصل مشروعيت را از دست
داده است، اما مخالفان، كساني هستند كه نظر اصلاحي دارند و بنايشان بر اصلاح امور
بوده و ميخواهند در جامعه، نظم و امنيت و حقوق عامه در سايه حاكميت اسلام و
قوانين اسلامي برقرار گردد. اما در صورتي كه اينطور نباشد و مخالفان، نظر اصلاحي
نداشته باشند، بلكه بناء را از اول بر برخورد فيزيكي گذاشته باشند و بخواهند نظام
مشروع و حقه را طوري جلوه دهند كه كم كم شرايط براي وي تنگ شده و توان خود را براي
ادامه حيات سياسي از دست بدهد و در واقع هدف مخالفان براندازي نظام اسلامي باشد كه
گاهي در اين برنامه ريزي از اول دست بكارهاي عملي زده و از زور و سلاح و عده و
عُده استفاده مينمايند و با مبارزه مسلحانه ميخواهند نظام را از ميان بردارند و
گاهي اين است كه تدريجاً اين كار را ميخواهند انجام دهند يعني مثلاً از طريق
فرهنگي و سياسي وارد شده و بتدريج پايههاي نظام را متزلزل ميسازند تا در موعد
مناسب، ضربه كاري و نهائي را بر اسالم وارد نمايند؛ در هر صورت اگر مخالفتها رنگ
براندازي و كنار گذاشتن حكومت اسلامي و جايگزين كردن حكومت غير اسلامي باشد، از هر
گروهي اين معني بوجود آيد و هر سازماني اين نوع برنامهريزي را انجام داده باشد و
تحت هر عنواني خود را پنهان سازد، محارب شناخته شده و طبق نص قرآن كريم با آنان
عمل خواهد شد و حكومت اسلامي تا آن لحظه و موقعي كه زمينه كليه خطرات و تهديدات
نسبت به كيان اسلام و نظام مشروع اسلامي منتفي شود و زمينه آن از بين برود، به
برخوردهاي قانوني و قاطع خود ادامه خواهد داد و حكم قرآني درباره محاربان اين است:
«اين است و غير اين نيست مجازات كساني كه با خدا و رسول خدا
به جنگ بر ميخيزند و در روي زمين فساد ميكنند و بندگان خدا را ميترسانند و با
ايجاد آشوب و بلوا در برابر نظام مشروع ميايستند، اين است كه كشته شوند و يا به
دار آويخته شوند و يا اينكه دست راست و پاي چپ آنان قطع گردد و يا از آنجا كه
زندگي ميكردهاند، تبعيد شوند و اين براي اين است كه آنان در دنيا خوار و ذليل
شوند و در آخرت هم عذابي سخت نصيبشان خواهد شد».[7]
ادامه دارد
پيامبر گرامي اسلام(ٌ):
«صنفان من امتي اذا صلحا صلحت امتي و اذا فسدا فسدت امتي،
قيل: يا رسول الله! و من هما؟ قال: الفقهاء و الامراء». (تحف العقول- ص 50)
صلاح و فساد امت من به صلاح و فساد دو دسته بستگي دارد.
سئوال شد آن دو دسته كيانند؟ فرمود: دانشمندان و زمامداران.
يكي از فضايل برجسته انسان استقلال رأي است، بدين معنا كه
در مسايل نظري خصوصاً آنچه به حيات انساني و تكامل انسان مربوط ميشود پيرو آراء
ديگران نباشد و خود صاحبنظر باشد.
استقلال رأي براي همه انسانها فضيلت است ولي براي كسي كه ميخواهد
امامت و رهبري جامعهاي را به عهده گيرد يك ضرورت قطعي و اجنتابناپذير است.
امام اگر استقلال
رأي نداشته باشد و رأي او تحت سلطه و نفوذ ديگران باشد اصولاً قدرت امامت و رهبري
جامعه را ندارد.
استقلال رأي رهبران الهي
پيامبران خدا و ائمه هدي مثل اعلاي استقلال رأي بودند،
تاريخ زندگي رهبران راستين الهي نشان ميدهد كه عقايد و آراء آنان متأثر از فضاي
حاكم بر جامعهاي كه در آن زندگي ميكردند نيست، تاريخ اديان راستين هيچ پيغمبر يا
امامي را سراغ ندارد كه تحت نفوذ ديگران حتي اطرافيان و نزديكان خود باشد، مطالعه
قرآن و سيره پيامبر اسلام و امامان از اين ديدگاه بسيار ارزنده و آموزنده است.
يكي از توصيههاي مهم قرآن كريم به رهبران الهي در زمينه
استقلال رأي، ميزان قرار ندادن مطلق رأي اكثريت مردم است.
قرآن خطاب به پيامبر اسلام ميفرمايد:
«و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون
الا الظن و ان هم الا يخرصون».[1]
–
اگر از اكثر كساني كه روي زمين زندگي ميكنند پيروي كني ترا از راه خدا منحرف
ميكنند، آنها تنها از گمان پيروي ميكنند و از تخمين و حدس!
مبنا و معيار تشخيص، تصميمگيري و اقدام بسياري از مردم،
خصوصاً رهبران سياسي جهان، در بسياري از موارد، خواست و سليقه اكثريت است.
به عبارت ديگر بسياري از مردم استقلال رأي ندارند تا از
آنچه حق و عدل ميدانند پيروي كنند بلكه تحت نفوذ رأي و خواست و سليقه ديگران
هستند.
از نظر قرآن رهبران الهي موظفند آنچه را حق تشخيص ميدهند
عمل كنند هر چند برخلاف ميل اكثريت مردم باشد.
نكته مهمتر اين كه قرآن تصريح ميكند كه تنها فضل و عنايت
خداوند موجب گرديد تا پيامبر اسلام از وسوسه و نفوذ كساني كه ميخواستند رأي و
اراده او را به سوي آنچه خود ميخواستند منحرف كنند، مصون بماند:
«و لو لا فضل الله عليك و رحمته لهم طائفة منهم أن يضلوك و
ما يضلون الا أنفسهم و ما يضرونك من شيء».[2]
–
اگر فضل و رحمت خدا بر تو نميبود، گروهي از آنان تصميم داشتند تو را گمراه
كنند، اما جز خودشان را گمراه نميكنند و هيچگونه به تو زيان نميرسانند.
در شأن نزول اين آيه كريمه و آيات قبل از آن نقل شده كه
طايفه بني ابيرق طايفهاي نسبتاً معروف بودند، سه برادر از اين طايفه به نان «بشر»
و «بشير» و «مبشر» نام داشتند، بشير به خانه مسلماني به نام «رفاعه» دستبرد زد و
شمشير و زره و مقداري از مواد غذايي را به سرقت برد،فرزند برادر او به نام
«قتاده» كه از مجاهدان بدر بود جريان را خدمت پيامبر(ص) عرض كرد، ولي آن سه برادر
يكي از مسمانان با ايمان را به نام «لبيد» كه در آن خانه به آنها زندگي ميكرد در
اين جريان متهم ساختند.
«لبيد» از اين تهمت ناروا سخت برآشفت، شمشير كشيد و به سوي
آنها آمد و فرياد زد كه مرا متهم به سرقت ميكنيد، در حالي كه شما به اين كار
سزاوارتريد! شما همان منافقاني هستيد كه پيامبر خدا را هجو ميكرديد و اشعار هجو
خود را به قريش نسبت ميدادي، يا بايد اين تهمت را كه به من زدهايد ثابت كنيد يا
شمشير خود را بر شما فرود ميآورم!
برادران سارق كه چنين ديدند با او مدارا كردند، اما چون
باخبر شدند كه جريان به وسيله قتاده به گوش پيامبر رسيده يكي از سخنوران قبيله خود
را ديدند كه با جمعي به خدمت پيامبر بروند و با قيافه حق بجانب سارقان را تبرئه
كنند و قتاده را به تهمت ناروا زدن متهم سازند.
پيامبر طبق وظيفه عمل به ظاهر، شهادت اين جمعيت را پذيرفت و
قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بي گناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد
و به سوي عموي خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد. عمويش او را
دلداري داد و گفت: نگران مباش خداوند پشتيبان ما است!
آيات (105،113) نازل شد و اين مرد بي گناه را تبرئه كرد و
خائنان واقعي را مورد سرزنش شديد قرار داد[3]
شأن نزول آيه مذكور اين ماجرا باشد يا داستاني ديگر.[4] قدر
مسلم اين است كه اين آيه به روشني دلالت دارد كه عدهاي ميخواستند با جوسازي
پيامبر اسلام را وا دارند كه بر خلاف حق كاري انجام ولي فضل و رحمت خدا به پيامبرش
مانع انجام تصميم آنها باشد.
از اين بالاتر! اين كه جمعي تصميم گرفتند نظر پيامبر خدا را
با جوسازي حتي در رابطه با تحريف وحي الهي جلب كنند! كه اين بار نيز خداوند تبارك
و تعالي مانع از تحقق اين توطئه گرديد:
«و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا
غيره و اذاً لا تخذوك خليلاً. و لو لا أن ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاً
قليلاً».[5]
–
نزديك بود آنها «با وسوسههاي خود» تو را از آنچه به تو وحي كردهايم بلغزانند
تا غير آن را به ما نسبت دهي! و در آن صورت تو را دوست بگيرند! و اگر ما تو را
استوار نميساختيم نزديك بود اندكي به آنها متماي شوي!
مواردي كه قرآن كريم رهبران جامعه اسلامي را به استقلال
توصيه ميكند بسيار است، همه آياتي كه مسأله لزوم اطاعت نكردن از كساني كه ميخواستند
نظريات خود را به دلايل مختلف بر پيامبر تحميل كنند طرح شده، درواقع توصيه به
استقلال و نفوذناپذيري رهبران الهي است.
از اين آيات نكات بسيار عالي و ارزندهاي در زمينه مديريت و
رهبري قابل استنتاج است.
1-
استقلال و نفوذناپذيري براي رهبر يك ضرورت قطعي و مسلم است، و مديران جامعه
اسلامي در صورتي قادر به انجام وظيفه الهي خود هستند كه واجد اين خصيصه مهم و
ارزنده باشند.
2-
توصيههاي مكرر قرآن كريم در اين زمينه، نشانه اهميت خطري است كه از ناحيه
نفوذناپديري، رهبران جوامع اسلامي را تهديد ميكند و غفلت از آن، ضايعات جبران
ناپذيري را به دنبال خواهد داشت.
3-
وقتي قرآن تصريح ميكند كه حتي پيامبر اسلام تنها با تأييدات الهي ميتواند
خود را از خطر نفوذناپذيري رهايي بخشد، معلوم ميشود كه اين خطر فوق العاده جدي
است، ديگران بايد حساب كار خود را بكنند و براي پيشگيري از آن مراقبتهاي دقيق و
جدي داشته باشد.
4-
رهبران و مديران جوامع اسلامي تنها در صورتي ميتوانند از خطر نفوذپذيري
ديگران مصون بمانند كه علاوه بر مراقبتهاي لازم مستظهر به امدادهاي غيبي الهي
باشند و لذا دعا و استمداد از خداوند متعال در كنار مراقبت، رمز نفوذناپذيري و
صلابت و استقلال رهبري است.
باري پيامبر اسلام با تأييدات خداوند متعال توانست بر مرز
وحي حركت كند و پس از او اوصياء گرامش همين روش را ادامه دادند.
يكي از انتقادهاي امام علي(ع) به عثمان اين بود كه چرا
استقلال رأي ندارد، اراده ديگران او را اداره ميكند و افرادي مانند مروان بن حكم
او را به هر سو كه ميخواهد ميبرد!
در ماجراي قيام مردم عليه عثمان، مردم از امام خواستند كه
به نمايندگي خود با عثمان در زمينه انتقاداتي كه به او دارند صحبت كند،[7] امام
پس از ذكر مقدمهاي در پايان چنين نتيجهگيري فرمود:
«فلا تكونن لمروان سيقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السن و تقضي
العمر».[8]
–
پس از پيري و گذشت عمر، زمام خود را به دست مروان نسپر تا تو را به هر سو كه
ميخواهد ببرد!
استقلال يا استبداد!
از آنجا كه استقلال رهبري ظاهراً شباهت به استبداد دارد،
تبيين استقلال رهبري از استبداد رهبري و تفكيك رهبر مستقل و رهبر مستبد در اين
مبحث ضروري بنظر ميرسد.
شباهت ظاهري استقلال به استبداد در اين است كه در هر دو
مورد صاحب رأي اصرار بر پياده كردن اعتقاد خوددارد، رهبر مستقل و رهبر مستبد هر دو
تلاش ميكنند تا آنچه را مصلحت تشخيص دادهاند انجام دهند و به اصطلاح حرف خود را
به كرسي بنشانند.
ابراهيم اصرار دارد كه اعتقاد خود را مبني بر توحيد در
جامعه پياده كند، در مقابلش نمرود تلاش ميكند پندار خود را مبني بر شرك و بتپرستي
تحقق دهد و نيز موسي و فرعون، پيامبر اسلام و ابوجهل و…
لكن آنچه ابراهيم و پيامبران ابراهيمي و به طور كلي همه
امامان و رهبران الهي بر آن اصرار دارند استقلال رأي است و آنچه رهبران مستكبر
تاريخ در جهت آن تلاش ميكنند استبداد رأي است.
توضيح مطلب اين كه تعريف دقيق استقلال رأي همان طور كه
اشاره شد، عبارت است از صاحبنظر بودن و تحت تأثير آراء ديگران قرار نگرفتن ولي بر
استقلال رأي شرط رهبري نيست بلكه آنچه شرط رهبري است، ويژگيهايي دارد كه آن را از
استبداد جدا ميكند.
درست است كه ممكن است مستبد هم تحت تأثير افكار ديگران
نباشد و مستقل فكر كند لكن استقلالي كه شرط رهبري است دو خصوصيت دارد كه آن را
نقطه مقابل استبداد قرار ميدهد:
1-
مشورت
استبداد رأي با مشورت و تبادل آراء در تضاد است، اصولاً
مستبد خود را نيازمند به مشورت با ديگران نميبيند ولي استقلال رأي نه تنها با
تبادل آراء تضادي ندارد بلكه استقلال رأي رهبر در كنار شورا در قرآن كريم طرح ميگردد.
2-
عدول از خطا
مستبد كاري به درست بودن يا خطا بودن آنچه ميگويد ندارد،
او هدفي را جز تحقق تمايلات خود تعقيب نميكند و لذا اگر معلوم شود آنچه گفته خطا
است حاضر به اعتراف و عدول از رأي خود نيست، ولي صاحبنظري كه به بيماري استبداد
مبتلا نيست اگر فهميد نظريه او خطا است عدول ميكند.
اسلام همه مردم بويژه مديران جامعه را در عين حالي كه به
استقلال رأي توصيه ميكند.[9] از
استبداد رأي به شدت تحذير مينمايد.
امام علي(ع) در نهي از استبداد ميفرمايد:
«من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها في عقولها».[10]
– كسي كه مبتلا به استبداد رأي شود هلاك ميگردد و كسي كه
با افراد صاحبنظر مشورت كند شريك بهره برداري از انديشههاي آنان است. ادامه دارد
حضرت علي(ع):
«غالبوا أنفسكم علي ترك المعاصي تسهل عليكم مقادتها الي
الطاعات» (مستدرك- ج 2، ص 313)
با ترك گناهان بر نفس سركش خود غلبه كنيد تا عنانش را در
دست گيريد و به آساني در راه اطاعتش بكشانيد.
يك نفر نزد امام حسين(ع) رسيد و عرض كرد: يا ابن رسول الله!
من ديهاي را ضمانت كردهام كه همهاش را بپردازم و از پرداختن آن ناتوانم. به خود
گفتم: بايد از بخشندهترين مردم ياري بخواهم و استمداد كنم و كسي را بخشندهتر و
كريمتر از اهل بيت پيامبر(ص) نيافتم. پس نزد شما آمدم.
حضرت فرمود: اي برادر! من سه سئوال از تو ميپرسم، پس اگر
يك سئوال را پاسخ دادي يك سوم بدهيت را ميدهم و اگر دو سئوال، دو سوم و اگر هر سه
سئوال را جواب دادي، تمام بدهيت را كه ضمانت كردهاي، پرداخت ميكنم.
اعرابي عرض كرد: يا ابن رسول الله! آيا شخصي مانند شما از
شخصي مانند من سئوال ميكند؟
حضرت فرمود: آري! زيرا شنيدم جدم رسول الله(ص) را كه ميفرمود:
«المعروف بقدر المعرفة»- نيكي به اندازه شناخت است.
اعرابي گفت: آنچه ميخواهيد بپرسيد، پس اگر جواب گفتم كه
غرض حاصل شده است و اگر نتوانستم از خودتان جواب را ياد ميگيرم.
حضرت پرسيد: چه عملي، برتر از ديگر اعمال است؟
اعرابي گفت: ايمان به خدا.
حضرت پرسيد: چه چيز رهائي بخش از هلاكت و نابودي است؟
عرض كرد: توكل بر خدا.
حضرت پرسيد: زينت مرد چيست؟
عرض كرد: علم توأم با حلم و بردباري.
حضرت فرمود: اگر در اين راستا، به خطا رفت چه چيزي زينت بخش
است؟
عرض كرد: ماليكه با مروت توأم باشد.
حضرت فرمود: پس از آن چه؟
عرض كرد: فقر توأم با صبر.
حضرت فرمود: اگر باز هم به خطا انجاميد، چه كند؟
اعرابي گفت: بايد منتظر صاعقهاي از آسمان باشد كه بر زمين
فرود آيد و او را بسوزاند زيرا او فقط لايق صاعقه است!
حضرت از گفته آن اعرابي به خنده افتاد. وسپس كيسهاي كه
هزار دينار در آن بود به اضافه انگشتري كه نگينش دويست درهم ميارزيد به او بخشيد
و فرمود: كيسه طلا را به طلبكاران بده و انگشتر را صرف عائلهات كن.
اعرابي گفت: خداوند داناتر است كه رسالتش را در كجا قرار
داده است.
آسياي دوزخ
امام صادق(ع) از پدرانش، از اميرالمؤمنين(ع) نقل ميكند كه
فرمود:
همانا در جهنم آسيائي هست كه پنج گروه را آرد ميكند (و
استخوانهايشان را خرد ميكند) آيا كسي نيست از من بپرسد كه آردش چيست؟
عرض شد: يا اميرالمؤمنين! آردش چيست؟
فرمود:
1-
عالمان فاجر و بدكردار.
2-
سخنوران فاسق و گنهكار.
3-
زورمداران و فرمانروايان ستمكار.
4-
وزيران خيانتكار.
5-
عريفان و نمايندگان دروغ گفتار.
و همانا در دوزخ شهري وجود دارد كه آن را حصينه گويند. از
من نميپرسيد كه چه در آن است؟ عرض كردند: يا اميرالمؤمنين! چه در آن وجود دارد؟
فرمود:
دستهاي پيمان شكنان.
به فكر آن روز باش
نوشتهاند كه بهلول چند ماهي بغداد را ترك كرد و در كوفه
بزيست. پس از سالي چون به بغداد بازآمد، به نزد هارون الرشيد رفت.
وقتي هارون، بهلول را ديد گفت: مدتي است كه من اشتياق
ملاقات تو را داشتم!
بهلول جواب داد: من هرگز مشتاق ديدارت نبودم!
هارون گفت: مدتي است از موعظههايت محرومم مرا موعظه نما.
بهلول اشارهاي به عمارتهاي بلند و قبرها نمود و گفت: اي
هارون! اين عمارتها و قصرها بود كه پادشاهان و گل رخان در كمال عزت و شوكت در آن
ساكن بودند و زندگاني خوبي داشتند و حالا در نهايت ذلت و خواري، سر به تيره خاك
كشيدهاند و صورت مذلت بر تراب نهادهاند. و روزي خواهد رسيد كه تو هم به آنها
ملحق ميشود و بترس از آن روزي كه براب بازخواست در پيشگاه حضرت حق جل شأنه
ايستاده باشي و با نهايت دقت، از تو حساب بخواهند، چه خواهي كرد در آن روز كه خداي
قهار از روي دقت و عدالت با تو رفتار نمايد؟ در آن حال تو گرسنه و تشنه و عريان در
ميان جمعيت محشر، روسياه ايستاده باشي و همه در آن روز بر تو خواهند خنديد. اكنون
تا فرصت داري به فكر آن روز باش!
هارون همان آن متأثر شد و به گريه افتاد ولي ساعتي بعد با
نديمان بنشست و به فساد و ستم خود ادامه داد!
خيال وصل تو
خوش آنكه برسر كويت گذر توانم كرد در آن گذر به جمالت نظر توانم كرد
خيال وصل تو خوب است اگر توانم داشت دواي عشق تو صبر است اگر توانم كرد
«صبري اراكي»
افسوس
از گلشن دل نصيب من خار رسيد وز جان به لب رسيده تيمار رسيد
افسوس كه آفتاب عمرم ناگاه در بي خبري بر سر ديوار رسيد
«عطار
نيشابوري»
نگاه….سكوت…. سخن
اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
تمام نيكيها و خوبيها در سه چيز گرد آمدهاند:
نگريستن، سكوت و سخن.
هر نگاهي كه در آن پند و عبرت نباشد، ارزشي ندارد و هر
سكوتي كه در آن تفكر و انديشه نباشد، غفلت و بيهودگي استو هر سخني كه در آن ياد
خدا نباشد، لهو است.
پس خوشا به حال كساني كه نظرشان از روي عبرت و سكوتشان موجب
تفكر و سخنانشان ذكر خدا باشد و به گناهاني كه از آنها سرزده بگريند و مردم از دست
آنان در امان باشند.
در ميخانه بگشا
يا رب اين مخمور را در بزم مستان بار ده وز شراب لايزالي ساغر سرشار ده
مسجد و محراب و منبر پر شد از زرق و ريا هان در ميخانه بگشا، راستان را بار ده
«فيض
كاشاني»
با هيچ بساز
دلشاد مشو ز وصل اگر در طربي دل تنگ مكن ز هجر اگر در تعبي
از شادي وصل و غم هجران بگذر با هيچ مساز اگر همه ميطلبي
«عطار
نيشابوري»
قدر اهل معرفت
جوان گنهكاري نزد يكي از عرفاي بزرگ توبه كرد. از شادي اين
توفيق، دويست دينار زر سرخ به مريدان شيخ نفقه داد، اما چندان كه خدمت شيخ كرد. از
او التفاتي نديد. روزي از غايت آزردگي، شكايت اين محروميت به چند تن از ياران كرد.
شيخ را خبر شد. وي را طلبيد و انگشترش كه پربها بود به جوان داد و گفت: اين را به
بازار ببر و به قيمت گذاران عرضه كن و بفروش.
جوان انگشتري را گرفت، به بازار برد و به بعضي از كفشگران و
لباسشويان و خرده فروشان نشان داد، هيچ يك از آنان زياده از ده درهم بها نكرده،
نزد شيخ بازگشت و آنچه رفته بود تقرير كرد. شيخ گفت: انگشتري را به چه كساني نشان
دادي؟ گفت: به تني چند از كفشگران و پاره دوزان و بقالان.
شيخ انگشتري را از او گرفت و به يكي از مريدانش داد و گفت:
اين را به بازار ببر بفروش. مريد آن را گرفت به بازار گوهرفروشان برد و به دويست
دينار زر سرخ بفروخت و وجه آن را به شيخ داد.
شيخ آن همه را به جوان داد و گفت: اين دويست دينار زر سرخي
كه به مريدان من انفاق كردي، برگير و برو كه قابليت تو در معرفت اهل معرفت، به قدر
استعداد تو در فروختن انگشتري است كه به نااهلان عرضه داشتي و قيمت آن را شكستي.
تو قدر وارستگان و اهل معرفت كي شناسي و كي تواني؟!
انس بن مالك گويد: پس از آنكه دستور اين ازدواج فرخنده از
آسمان نازل شد رسول خدا(ص) مرا مأمور كرد تا بسراغ جمعي از اصحاب بروم و علي را
نيز در منزل آنحضرت حاضر كنم و چون همگي آمدند و در جاي خود نشستند رسول خدا خطبه
زير را انشاء فرمود:
«الحمدلله المحمود بنعمة، المعبود بقدرته، المطاع في
سلطانه، المرغوب اليه فيما عنده، المرهوب من عذابه، النافذ امره في ارضه و سمائه،
الذي خلق بقدرته، و ميزهم بدينه، و اكرمهم بنبيه محمد، ثم ان الله جغل المصاهرة
نسباً لا حقا و أمرا مفترضا، أوشج بها الارحام، و ألزمها الانام. فقال تبارك اسمه
و تعالي جده: «و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديراً»
فأمر الله يجري الي قدره، فلكل قضاء قدر، و لكل قدر اجل، و لكل اجل كتاب «يمحوالله
ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»
ثم اني اشهدكم اني قد زوجت فاطمة من علي علي أربعمأة مثقال
فضة ان رضي بذلك».[1]
و ابوبكر حضرمي- يكي از بزرگان اهل سنت- در كتاب رشفة
الصادي (ص9) پس از نقل خطبه، تا آيه «يمحوالله ما يشاء…» اين جمله را اضافه كرده
كه رسول خدا(ص) بدنبال آن فرمود: «ثم ان الله امرني ان ازوج فاطمة من علي بن
ابيطالب»- يعني خداوند مرا مأمور كرده تا فاطمه را به ازدواج علي بن ابيطالب
درآورم.
خطبه پيغمبر تمام شد و علي(ع) كه بدنبال كاري رفته بود حاضر
نبود، از اين رو پيغمبر دستور داد طبقي از خرما آوردند، و پيش روي مدعوين گذاردند،
و حضرت به آنان تعارف كرد تا بخورند و از آن بردارند، و در اين حال علي(ع) از راه
رسيد، و پيغمبر تبسمي كرده و بدو فرمود:
«يا علي ان الله أمرني أن ازوجك فاطمة و قد زوجتكها علي
أربعمأة مثقال فضة، أرضيت؟».
اي علي خداوند مرا مأمور كرد تا فاطمه را بهمسري تو درآورم،
و من نيز او را به چهارصد مثقال نقره[2] به
ازدواج تو در آوردم آيا راضي هستي؟
علي(ع) رضايت خود را بدان حضرت ابلاغ كرد و سپس سجده شكري
براي خداي تعالي بجاي آورد، و رسول خدا(ص) درباره داماد و عروس دعا كرد و خير و
سعادت را براي آنها از خداوند درخواست نمود.
و مرحوم ابن شهر آشوب از ابن مردويه روايت كرده كه پيغمبر
خدا پس از اينكه خود خطبه عقد را خواند به علي(ع) فرمود: اكنون برخيز و تو هم براي
خود خطبهاي بخوان و علي(ع) خطبه زير را انشاء نمود:
«الحمدلله الذي قرب من حامديه، و دنا من سائليه، و وعد
الجنة من يتقيه، و انذر بالنار من يعصيه، نحمده علي قدم احسانه و أياديه، حمد من
يعلم انه خالقه و باديه، و مميته و محييه، و مسائله عن مساويه، و نستعينه و
نستهديه، و نؤمن به و نستكفيه، و نشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له شهادة
تبليغه و ترضيه، و ان محمدا عبده و رسوله، صلاة تزلفه و تحظيه، و ترفعه و تصطفيه،
و النكاح مما امر الله به و يرضيه، و اجتماعنا مما قدره الله و اذن فيه، و هذا
رسول الله زوجني ابنته فاطمه علي خمسمأة درهم و قد رضيت فاسئلوه و اشهدوا».[3]
تهيه جهاز
در فصل پيشين گذشت كه علي(ع) طبق نقل مشهور، زره خود را
مهريه زهرا(س) قرار داد و رسول خدا(ص) به علي(ع) دستور داد تا آن را بفروشد و پولش
را نزد آن حضرت ببرد، علي(ع) زره را فروخت و پول آن را كه چهارصد درهم يا چهارصد و
هشتاد و يا پانصد درهم بود به نزد پيغمبر آورد و در دامان آن حضرت ريخت.[4]
و در حديثي از علي(ع) نقل شده كه فرمود:
وقتي پولها را در دامان رسول خدا(ص) ريختم نه پيغمبر از من
پرسيد كه اين پولها چقدر است، و نه من به او چيزي در اين باره گفتم، در اين وقت يك
مشت از آن پولها را به بلال داد و فرمود: براي فاطمه عطري خريداري كن، و دومشت
ديگر هم از آن پولها برداشت و به ابي بكر داد تا اسباب خانه و لوازم زندگي و لباس
و به اصطلاح جهيزيهاي براي زهراي اطهر تهيه كند، و عمار بن ياسر و چندتن از اصحاب
را نيز همراه ابوبكر بدين منظور به بازار فرستاد.
و ما در اين جا اجناسي را كه بر طبق نقل مرحوم شيخ طوسي(ره)
براي فاطمه(س) خريداري كردند ذيلا نقل ميكنيم و بگفته يكي از نويسندگان: اين
«فاكتور» سند مطمئني از حقيقت و حقانيت اسلام است كه به عالم بشريت عرضه ميشود. و
بايد گفت: نموده و الگوئي است تا پيروان مكتب فاطمه و مدعيان دوستي اين خاندان از
اسراف و تبذيرهائي كه در اين باره انجام ميدهند جلوگيري كرده و وضع خود را با اين
الگوي ساده و مختصر تطبيق دهند، و در عمل از اين رهبران الهي پيروي كنند نه با
زبان، و در نتيجه از اين مسابقه زيان بار و خانمانسوزي كه در تهيه جهاز ميان
مسلمانان معمول شده و موجب آن همه بدبختي و سيه روزي و افراطها و بي خانمانيها
و… و… گرديده جلوگيري بعمل آورند، بياري خدا و همت مردان و زنان آزاده.
و اما صورت جهيزيه:
1-
يك قواره پيراهن به هفت درهم.
2-
يك عدد روسري بزرگ به چهار درهم.
3-
يك حوله سيه خيبري.
4-
يك تخت خواب كه با برگ درخت خرما بافته شده بود.
5-
دو عدد تشك كتاني «از كتانهاي مصر» كه درون يكي از آنها از ليف خرما و درون
ديگري از پشم گوسفند پر شده بود.
6-
چهار عدد بالش از پوست ميش و از پوستهاي طائف مكه كه از گياه خوشبوئي بنام
«اذخر» پر شده بود.
7-
يك تخته پرده پشمي.
8-
يك قطعه حصير- كه در جائي به نام «حجر» بافته شده بود.
9-
يك عدد دست آس- براي آرد كردن جو و گندم.
10-
يك طشت مسي براي لباسشوئي.
11-
يك عدد مشگ چرمي براي آبكشي.
12-
يك باديه بزرگ براي دوشيدن شير گوسفند.
13-
يك ظرف چرمي براي آب.
14-
يك آفتابه گلي لعابي شده.
15-
يك سبوي گلي سبز.
16-
دو عدد كوزه سفالين.
و مرحوم ابن شهر آشوب بر طبق روايتي به «فاكتور» بالا دو
قلم ديگر هم اضافه كرده بشرح زير:
17- يك قطعه پوست چرمي براي فرش.
18- يك چادر از پارچههاي بافت «قطر»- يا قطران.
و كساني كه براي خريد جهيزيه ببازار رفته بودند آنها را
برداشته بخانه پيغمبر آوردند، و پيغمبر خدا يك يك آنها را بر ميداشت و پشت و روي
آن مينگريست و ميگفت:
و در كتاب كشف الغمة با قدري اختلاف صورت جهيزيه فوق را ذكر
كرده و سپس از ابي بكر روايت ميكند كه وقتي آنها را پيش روي پيغمبر خدا گذارديم و
آنها را مشاهده كرد اشك از ديدگانش جاري گرديد، آنگاه سر به سوي آسمان بلند كرده
گفت:
«اللهم بارك لاهل بيت جل آنيتهم الخزف».
خدايا اين زندگاني را براي خانداني كه بيشتر ظرفهايشان گلي
است مبارك گردان.[6]
***
و اين بود صورت جهيزيه فاطمه زهرا «سيده زنان عالم» و بزرگ
بانوي جهان بشريت و دخت اشرف فرزندان آدم! اكنون شما خود حديث مفصل را از اين مجمل
بخوانيد، و بمدعيان دوستي و محبت اين خاندان بنگريد، و آنهمه بودجههاي گزاف و بي
حسابي را كه صرف تهيه جهيزيه دختران ميكنند ببينيد تا بدرستي و نادرستي ادعاي
آنان پي بريد.
و در خاتمه بد نيست قسمت زير را هم كه تكميل كننده قسمتهاي
بالا است بخوانيد، چون طبق معمول پسر جواني هم كه ميخواهد با دختري ازدواج كند،
يا مختصر اثاثي در خانه دارد و يا هنگام ازدواج تهيه ميكند.
اكنون ببينيم علي بن ابي طالب شهسوار اسلام، و محبوبترين
مردان و نزديكترين آنان در نزد خدا و رسول، چه داشت و چه تهيه كرد؟ تا از مجموع
آنها صورت كامل اثاث البيت اين زوج بزرگوار را بدست آوريم.
مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از شخصي به نام وهب بن
وهب قرشي نقل ميكند كه علي(ع) نيز اطاق خود را براي عروسي آماده كرد، بدين ترتيب
كه ابتدا مقداري شن نرم «ماسه» كف اطاق پهن كرد، و چوبي هم تهيه نمود و يك سر آن
را باينطرف ديوار و سر ديگرش را به آنطرف ديوار كار كرد تا لباسهاي خود را روي آن
بيندازند، و يك پوست گوسفند هم كف اطاق انداخت و يك بالش نيز كه داخلش را از ليف
خرما پر كرده بودند در اطاق نهاد.
و از ابن جوزي در كتاب صفة الصفوة (ج 2 ص 3) از علي(ع)
روايت شده كه فرمود:
هنگامي كه با فاطمه ازدواج كردم، چيزي جزتخته پوستي از
گوسفند نداشتم كه شبها روي آن ميخوابيديم و روز كه ميشد علف شتر خود را روي آن
ميريختيم، و در نقل ديگري فرمود: روز كه ميشد آن را پشت و رو كرده و علوفه شتر
آبكش خود را روي آن ميريختيم.
و از احمد بن حنبل در كتاب «مناقب» نقل شده كه گفت:
هنگامي كه فاطمه به خانه علي آمد جز مقداري ريگ كه در اطاق
پهن شده بود و يك سبو و يك كوزه چيز ديگري در خانه علي نيافت.[7]
و قاضي دحلان- در كتاب سيرة النبوية-[8] از
انس بن مالك روايت كرده كه گويد:
فاطمه نزد پدرش رسول خدا(ص) آمد و شكايت حال خود را بدين
گونه معروض داشت و گفت:
«يا رسول الله اين و ابن عمي ما لنا فراش الا جلد كبش ننام
عليه و نعلف عليه ناضحنا بالنهار».
–
اي رسول خدا من و پسر عمويم فرشي نداريم جز پوست گوسفندي كه شب روي آن ميخوابيم،
و روز كه ميشود علف شتر خود را روي آن ميريزيم!
پيغمبر در جواب دخترش فرمود:
«يا بنية اصبري فان موسي بن عمران اقام مع امرئته عشر سنين
مالهما فرش الا عباءة قطوانية أي بيضاء كثير الخمل».
–
دختركم صبر كن- و با همين وضع بساز- كه موسي بن عمران ده سال با همسرش زندگي
كرد و فرشي جز يك قطعه عباي- قطواني- يعني پارچه سفيدي كه پرز آن زياد بود
نداشتند.
باري اين هم صورت اثاثيه علي(ع) بود كه از طريق محدثين شيعه
و سني براي شما نقل كرديم، تا براي شيعيان و پيروان مكتب او درسي، و براي جهانيان
سند بزرگي از ساده زيستي رهبر بزرگوار ما باشد. ادامه دارد
از ثروت زياد بهراسيد
پيامبر گرامي اسلام(ص):
«فوالله ما الفقر أخشي عليكم و لكني أخشي عليكم أن تبسط لكم
الدنيا كما بسطت علي من كان قبلكم فتنافسوها كما تنافسوها و تهلككم كما أهلكتهم».
(مجموعه ورام- ج 1 ص 132)
بخدا قسم از فقر و تنگدستي برشما نميترسم بلكه از آن ميترسم
كه ثروتمند شويد و دنياي شما گشايش يابد همانطور كه پيش از شما كساني تمكن يافتند،
آنگاه مانند آنها به زيادهروي دچار شويد و سرانجام ثروت شما را هلاك كند چنانكه
آنان را تباه ساخت.
[1]
– كشف الغمه ج 1 ص 349، ترجمه اين قسمت چنين است:
سپاس خدايرا كه به نعمت (وداد و دهش) مورد سپاس و ستايش
است، و به قدرتش مورد پرستش و در سلطنت و پادشاهيش مطاع و فرمانبردار، و بدانچه در
نزد او است مورد رغبت و ميل همگان، آنكه از عذابش همگي ترسان، و فرمانش در آسمان و
زمين نافذ و روان است. آفريدگان را بقدرتش آفريد، و به احكام و فرامين خود آنان را
متمايز ساخت و به دين خود ايشان را عزت بخشيد و بوسيله پيغمبر خود«ممحمد» گراميشان
داشت.
براستي كه خداي تعالي پيوند از طريق زناشوئي را نسبي جديد و
بصورت امري فرض قرار داد كه بدان «رحم» ها ممزوج و آميخته شوند، و همگان را بدان
ملزم ساخت. و اينگونه فرمود:
«اوست كه از آب بشري آفريد و آنرا نژاد و پيوندي قرار داد و
پروردگار تو قدرتمند است» (سوره فرقان: 25)
پس فرمان خدا به حكم او جريان يابد. و حكمش به آنچه مقدر
فرموده جاري شود، براي هر حكمي مقدري و براي هر مقدري مدتي و براي هر مدتي مكتوبي
است. هرچه از خدا بخواهد محو و هر چه را خدا خواهد ثبت ميكند، و اصل همه كتابها
نزد او است.
باري من شما را گواه ميگيرم كه فاطمه را در برابر چهارصد
مثقال نقره بعقد ازدواج علي درآوردم اگر او راضي باشد.
* صاحب ولايت امر مسلمين، امور ولائي را بايد بدون كمترين
هوا و هوس تدبر كند.
* والي امر مسلمين منبع خيرات است حتي كيفرهائي كه در حوزه
ولايت او انجام ميگيرد خير امت است.
* ولايت امر در قله معالي امور است.
* گل سر سبد دعاهاي «عبادالرحمن» مقام امامت و ولايت امور
متقين است.
* معني حكم در دعاء ابراهيم(ع): «رب هب لي حكما» همين است.
* ترسيمي كوتاه از معني «اميرالمؤمنين» در خطبه
اميرالمؤمنين(ع).
* پستترين حالات زمامدار، در مظنه حب فخر و كبر بودن است.
* خواب ديدن عبدالله عمر پدرش را بعد از دوازده سال.
اميرالمؤمنين چنانكه گفتيم بمعناي متولي امور اهل ايمان و
تقوي است. بديهي است كه يك منصب الهي است و قائم باين منصب، بدون كمترين اهمال
بايد، امور تحت ولايت خويش را با تنزه از هوي و هوس انجام دهد.
و ابتلاء به هوي- والعياذ بالله- موجب گمراهي ميشود، و روز
حساب را از يادش ميبرد كه بدنبال آن، استحقاق عذاب شديد است:
«يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق
و لاتتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد
بمانسوا يوم الحساب». (سوره ص- آيه 26)
–
اي داود، ما تو را خليفه در زمين گردانيديم، پس در ميان مردم به حق حكم كن و
از پي هواي نفس مرو كه تو را از راه خدا گمراه كند، آنان كه از راه خدا گمراه
شوند، از آن رو كه روز حساب را فراموش كردهاند به عذابي شديد گرفتار ميشوند.
صاحب اين منصب الهي، همه حركات و تصرفات بلكه انفاس وي در
ديوان محاسبات حقتعالي بر وي، محسوب و معدود است، و بمقتضاي خليفة اللهي در زمين،
مظهر اين ثناء الهي است: «و الخير في يديك و الشر ليس اليك» يعني والي امور مسلمين
علي الدوام منبع خيرات است و حتي كيفرهائي كه در حوزه تدبير او انجام ميگيرد، خير
امت است: «لا قامة الحد انفع في الارض من القطر اربعين صباحاً». (الوسائل ج
18 308)
–
اقامه حدي در زمين از چهل روز باران سودمندتر است. چنانكه در حوزه ولايتش
تعطيل يك حد از حدود الهي، ستيز و دشمني با حقتعالي است كه در حديث قدسي آمده است:
«يا محمد من عطل حداً من حدودي فقد عاندني و طلب بذلك
مضادتي». (الوسائل ج 18 ص 309)
–
اي محمد اگر مسئول اجراء حد، حدي از حدودم را تعطيل كند بدشمني من برخاسته و
خواستار ضديت با من شده است.
و خطورت مقام ولايت با موازنهاي كه در اين حديث نبوي(ص):
«ساعة امام عادل افضل من عبادة سبعين سنة» (الوسائل- ج 18 ص 308)
چنانكه قله ب2ودنِ آن مقام در معالي امور از اينجا روشن ميشود
كه خدايتعالي در نظم تعداد اوصاف و نعوت «عبادالرحمن» ختام آنها را مسئلت اين مقام
اعلان فرمودهاند:
«و الذين يقولون: ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة
اعين و اجعلنا للمتقين اماما». (الفرقان-74)
–
و آنان كه ميگويند: پروردگارا از همسران و فرزندانمان ديدگان ما را روشن ساز
و ما را امام پرهيزگاران قرار ده.
اين دعاء دعائي است برخاسته از فطرت پاك عبادالرحمن كه به
اقتضاء رحمت واسعه حقتعالي خواستارند تا همسران و ذراريشان در كاروان رهروان الي
الله تعالي، ممتاز به «قرة العيني» سرور انگيزي شوند، و سرور و مقتداي اهل تقوي
گردند.
دعاء ميكنند كه پروردگار “واهب العطايا”، به
ازواج و فرزندانشان، اشراق و نوري موهبت فرمايد كه قلوب متقين مجذوب آن اشراق
شوند، عيناً صورتي كه در قانون جاذبه كواكب است.
دعاء ميكنند كه خداوند سميع الدعاء آنان را در زمين چشمههاي
نور گرداند تا معاني نور و هدايت از آنها فوران كرده و ابعاد تاريك حيات و سعادت و
عقائد و آداب و اعمال انسانها بدانها فروغ و روشنائي گيرند و شايد مراد از لفظ
«حكم» در دعاء خليل الرحمن
(ع) همين باشد:
«رب هب لي حكماً و ألحقني بالصالحين و اجعل لي لسان صدق في
الاخرين». (الشعراء- 83و84)
–
پروردگارا به من «حكم» موهبت فرما و بصالحين ملحقم گردان. و لسان صدقي براي من
در آيندگان قرار ده.
زيرا «حكم» بمعني اتقان و منع است و حضرت خليل(ع) از
پروردگار وهاب «حكم» مسئلت مينمايد: وجودي متقن و منيع كه انحلال ناپذير باشد و
همه آثار آن از متلاشي و متجزي شدن، مصون باشند و ذكر جميل آن حضرت كه لسان صدق و
حيات ديگري است براي آن حضرت در نسل آينده برقرار باشد، كه همه آثار ابراهيم چنين
بودهاند، مناسك حج ابراهيمي و محاجه آن حضرت و زن و فرزند بلافصل و مع الواسطه
كلاً چنان بودهاند.
گوياترين لسان صدق آن حضرت در آيندگان، ابوالائمه
اميرالمؤمنين علي(ع) است. آن بزرگوار اين منصب الهي: «اميرالمؤمنين» را با عبارتي
كوتاه چنين ترسيم ميكند:
«أاقنع من نفسي بان يقال اميرالمؤمنين و لا اشاركهم في
مكاره الدهر او اكون اسوة لهم في جشوية العيش فما خلقت ليشغلني اكل الطيبات
كالبهيمة المربوطة همها علفها. او المرسلة شغلها تقممها تكترش من اعلافها، و تلهو
عما يراد بها، او أترك سدي، او أهمل عابثا و أجر حبل الضلالة او اعتسف طريق المتاهة».
(شرح نهج فيض الاسلام ره- ص 971 نامه 45)
–
آيا قناعت ميكنم كه بمن بگويند زمامدار و سردار مؤمنين در حالي كه به سختيهاي
روزگار با آنان همدرد نبوده يا در تلخكامي جلو ايشان نباشم؟ پس مرا نيافريدهاند
كه خوردن طعامهاي نيكو (از نيكبختي جاويد) بازم دارد مانند چهارپاي بسته شده كه
انديشهاش علف است يا مانند چهارپاي رها گشته كه خاكروبهها را بهم زند تا چيزي
يافته بخورد، پر ميكند شكنبه را از علفي كه بدست آورده، و غفلت دارد از آنچه
برايش در نظر دارند (نميداند كه صاحبش ميخواهد فربه شود تا بكشتارگاهش فرستد. يا
برايش باركشي نموده كارش را انجام دهد) يا مرا نيافريدهاند كه بيكار مانده و
بيهوده رها شوم، يا ريسمان گمراهي را كشيده بي انديشه در راه سرگرداني رهسپار
گردم.
و ميفرمايد:
«و ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر
و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع
الثناء و لست بحمدالله كذلك». (شرح نهج البلاغه فيض الاسلام- خطبه 207- ص 686)
–
از پستترين حالات حكمفرمايان نزد مردم نيكوكار آنست كه گمان فخر و خودستائي
بآنها برده شود و كردارشان حمل بكبر و خودخواهي گردد، و من كراهت دارم از اينكه به
گمان شما راه يابد كه ستودن و شنيدن ستايش را از شما دوست دارم و سپاس خدا را كه
اين چنين نيستم.
اميرالمؤمنين(ع)- قرة العين عباد الرحمن و لسان صدق
ابراهيم(ع)- موقعيت خويش را در ميان مردم اعلان ميفرمايد كه همچون چراغ منيري در
مسير تاريك و پر پيچ و خم زندگي بشر كه از هر پيچ و خم آن صدها پيچ و خم ديگر
منشعب ميگردد. برافراشته است، و انوار هدايت سفراء الهي و حاملان رسالت از وي
فوران مينمايد، گفتار و كردارش آنگونه از افق عادات بالاتر است كه گوئي اعجاز و
خرق عادتست: «انما مثلي بينكم مثل السراج في الظلمة يستضيء به من ولجها». (شرح نهج
عبده- ج 2 ص 151)
عزم راسخ، ثبات قدم، همت عالي، طمأنينه، پارسائي نسبت
بشهوتهاي هوس انگيز و زينتهاي آرزو پرور و آز نوزا و دهها خصال و فضائل علياي
ديگر كه هر يك در مسابقه تقوي اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر است. اسوه
حسنهاي است كه تأسي به آن، شأن مردمان آزاد است، و نازنينان جهان از آن محرومند و
در اين مدعا بيان آن بزرگوار نعم الشاهد است:
«و الله لان ابيت علي حسك السعدان مسهداً و اجر في الاغلال
مصفداً احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامة ظالماً لبعض العباد و غاصباً
لشيء من الحطام… و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها علي ان اعصي
الله في نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته و ان دنياكم عندي لاهون من ورقة في فم
جرادة تقضمها ما لعلي و لنعيم يفني و لذة لا تبقي نعوذ بالله من سبات العقل و قبح
الزلل و به نستعين».
–
سوگند به خدا اگر شب را بيدار بروي خار سعدان (گياهي است داراي خار سر تيز)
بگذرانم و (و دست و پا و گردن) مرا در غلها بسته بكشند، محبوبتر است نزد من از
اينكه خدا و رسول را روز قيامت ملاقات كنم در حالي كه بر بعضي از بندگان ستم كرده
چيزي از مال دنيا غصب كرده باشم.
سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آسمانهاي
آنها است بمن دهند براي اينكه خدا را درباره مورچهاي كه پوست جوي از آن بربايم
نافرماني كنم نميكنم و به تحقيق دنياي شما نزد من پستتر و خوارتر است از برگي كه
در دهن ملخي باشد كه آن را ميجود چه كار است علي را با نعمتي كه از دست ميرود، و
خوشي كه بر جا نميماند، بخدا پناه ميبريم از خواب عقل و زشتي لغزش و تنها از او
ياري ميجوئيم.
(نهج البلاغه شرح فيض الاسلام ره- ص 715- 713)
چنانكه گفتم صاحب اين مقام، همه تصرفات و نفسهاي وي در
ديوان محاسبات خداي حي قيوم كه «لا تأخذه سنة و لا نوم» بر او محسوب است، چه او
قميص زمامداري اهل ايمان را بر تن نموده، در اموري كه تحت ولايت او است اهمال و
چرت و خواب بر وي جائز نيست در اين رابطه خواجه نظام الملك در كتاب «سياست نامه»
خبري آورده است:
«گويند: عبدالله بن عمر در بيرون رفتن پدرش از اين جهان وي
را پرسيد كه اي پدر ترا كي بينم؟ گفت: بدان جهان. گفت: زودتر ميخواهم. گفت: شب
اول يا شب دوم يا شب سوم مرا در خواب بيني. پس دوازده سال برآمد، او را در خواب
نديد، پس از دوازده سال او را در خواب ديد، گفت: يا پدر نگفته بودي كه پس از سه شب
ترا بينم؟ گفت: مشغول بودم كه در سواد بغداد پلي ويران شده بود و گماشتها، تيمار
آن نداشته بودند و گوسفندي را در آن پل دست بسوراخي فرو شد و بشكست، تا اكنون
جواب آن ميدادم». (ص- 10)
ادامه دارد
حضرت علي(ع):
«ايها الناس! اني و الله ما احثكم علي طاعة الا اسبقكم
اليها، و لا انهاكم عن معصية الا انتهي قبلكم عنها». (نهج البلاغه فيض- حكمت 70)
اي مردم! به خدا سوگند، شما را به موضوعي تشويق و دعوت نميكنم
مگر اينكه در انجامش پيشگام هستم. و از گناهي بر حذرتان نميدارم مگر اينكه پيش از
شما از آن فاصله گرفته باشم.
–
آنان كه ايمان آوردند
و به ياد خدا دلهايشان آرام ميگيرد، همانا تنها به ذكر خدا دلها آرامش مييابد.
****
بحث در طمأنينه قلب بود كه جز به ياد حق، به چيز ديگري
نبايد مطمئن شد. واضح است كه اگر قلب مطمئن نباشد، هيچ لذتي براي زندگي نيست، زيرا
انسان مضطرب همواره در عذاب است. و راه طمأنينه تنها ذكر حق است و لا غير.
ذكري الدار
در بحث گذشته به عرض رسيد كه اگر انسان به درجه «مخلص»
برسد، شيطان به او راه نخواهد داشت. خداوند درباره ابراهيم و اسحق و يعقوب(ع)، ميفرمايد:
«انا اخلصناهم بخالصة ذكري الدار»[1] يعني:
ما اينان را بندگان مخلصي قرار داديم كه شيطان به حريمشان راه ندارد و اگر شيطان
به حريمشان راه نداشته باشد، قلبشان هرگز وسوسه نخواهد داشت.
چرا در ميان بندگان، اينان را عباد مخلص قرار داد؟ به سبب
يك خصلت خالص و بي شائبهاي كه در آنها بود و در ديگران نبود. آن خصلت چيست؟ «ذكري
الدار» يعني: ياد منزل بودن. ديگران به ياد راهند ولي اينان به ياد منزلند. آن كس
كه به ياد راه است، در راه ميماند ولي او كه به ياد منزل است راه را طي ميكند؛
او سالك سبيل است و چون راه را طي ميكند به مقصد ميرسد. او نه در بين راه مضطرب
است و نه وقتي كه به مقصد ميرسد، سرگردان! اما ديگران در بين راه گرفتارند و نميدانند
كه چگونه اين راه را طي كنند، وقتي هم آنها را ميبرند، تازه آغاز اضطرابشان است.
در سوره نازعات ميخوانيم: «قلوب يومئذ واجفة»[2]– در آ
روز دلهائي ترسان و مضطرب است. او كه در دنيا به ياد منزل نبود، روزي هم كه او را
به مقصد برسانند، مضطرب و حيران است زيرا توشهاي براي آن روز تهيه نكرده است ولي
او كه به ياد منزل و دار بوده است، قيامت كبري با تمام دشواريهايش هرگز او را
غمگين نميكند. «لا يحزنهم الفزع الاكبر»[3] و در
آيه قبلش ميفرمايد:«لا يسمعون حسيسها و هم فيها اشتهت انفسهم خالدون»[4]–
اينها در همان منطقه لذائذ خود مخلد و جاويدان هستند و در امن و امان به سر ميبرند.
در سوره انعام، درباره اينان ميفرمايد: «ان الذين آمنوا و
لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن»[5]– آنان
كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نپوشاندند، امنيت براي آنان است. اين
امن كه بطور مطلق ذكر شده است، شامل امنيت در دنيا و آخرت ميشود.
بنابراين اگر فرمود: ما به يك عده از انبيا مقام «مخلصين»
را داديم، سببش ذكر دار است يعني به ياد منزل بودن. و اگر اين طمأنينه و امنيت را
در برابر ياد منزل بودن ميداند، تمام خطرات را هم در برابر فراموشي و نسيان منزل
ميداند.
در سوره ص ميفرمايد: «ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم
عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب»- آنان كه از راه خدا، مردم را گمراه ميكنند،
عذابي دردناك برايشان مقرر شده است. سپس در آيه كريمه، منشأ تمام مشكلات را در
نيسان و فراموشي روز قيامت ميداند. يعني: چون روز حساب را فراموش كردند، گرفتار
هوا و هوس شدند و تبعيت از هوا و هوس باعث ضلالت و گمراهي شد. و ضلالت هم باعث
استحقاق عذاب شديد شد.
پس اگر ذكري الدار آن خصيصه را در بر دارد، نيسان دار هم
اين بليه را در بر دارد. و «دار» يعني، بازگشت به سوي الله كه همان مبدأ است و به
ياد قيامت بودن هم به ياد خدا بودن است.
تذكر، توجه قلبي است نه زباني
در خاتمه بحث «ذكر الله» يادآور ميشويم كه در قرآن پيوسته
از مردم ميخواهد كه به ياد خدا باشند و به صورت استفهامي، از آنان ميپرسد: «فهل
من مدكر»[6]– آيا
كسي هست كه به ياد حق باشد؟ آيا كسي هست كه متذكر بشود؟
تذكر آن توجه قلبي است نه زباني. اگر در ذكر اختلاف باشد كه
آيا مراد ذكر قلب است يا ذكر زبان اما تذكر، ظهور در ذكر قلبي دارد. در سوره قمر
كه جريان انبيا را ذكر ميكند، در چند مورد ميفرمايد «فهل من مدكر»- آيا كسي هست
كه متذكر شود؟! سپس به عنوان يك اصل كلي ميفرمايد كه ما قرآن را براي ذكر
فرستاديم. آيا كسي هست كه متذكر شود؟ «و لقد يسرنا القرآن للذكر، فهل من مدكر» در
اينجا نفرموده است كه ما قرآن را براي تلاوت فرستاديم، فرمود ما براي تذكر
فرستاديم.
در سوره ص، قرآن را به عنوان اينكه عامل ذكر است، معرفي
كرده، ميفرمايد: «ص القرآن ذي الذكر»-
اصلاً قرآن براي ياد است. و در سوره قمر ميفرمايد: اين ياد دشوار نيست، يك، زائدي
بر انسان نيست كه اگر انسان بخواهد متذكر حق باشد، براي او گران تمام شود!
قرآن سنگين و ذكر آسان
لازم به تذكر است كه خداوند قرآن را به عنوان يك كتاب سنگين
و وزين معرفي كرده است و فرموده است:
«انا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً»[7]–
گفتاري است مغزدار و سنگين. قرآن گفتاري است وزين، تهي مغز نيست، سبك نيست. اما
اين سخن سنگين براي جان شما آسان است نه دشوار، زيرا جان شما اين سخن سنگين را
دوست ميدارد و خواهان آن است.
«و لقد يسرنا القرآن للذكر»- سخن از آسان كردن و آسان قرار
دادن است. سخن از اين است، كه اين كتاب، براي ذكر آسان است. ذكر الله سخت نيست؛
متذكر شدن سخت نيست. پس اين كتاب، هم وزين و سنگين است زيرا با دليل و برهان است و
هم آسان است زيرا مطابق با فطرت است و بر فطرت تحميل نشده است. پس ياد حق در كام
جان شيرين است و لذا آسان است.
در هر صورت، آن چيزي كه اصل است، تذكر است كه اگر تذكر بود،
دل ميآرمد و الا فلا. اين كه به صورت يك دوست بگويد: آيا كسي هست كه متذكر شود،
اين لسان را در آيات ديگر نميبينيم كه پيرامون ساير مطالب فرموده باشد. موساي
كليم عليه و علي نبينا و آله السلام، چنانكه قبلاً ملاحظه فرموديد، ميگويد:
حالاتي بر من ميگذرد كه نميدانم در آن حالات، شايسته است به ياد شما باشم يا نه؟
خطاب رسيد: «انا جليس من ذكرني»[8]– من
همنشين كسي هستم كه مرا ياد كند. اين سبوح
قدوس است كه با ما به زبان خودمان سخن ميگويد و ما را يادآوري ميكند در آيات
متكرر و دنبال هم كه آيا كسي هست كه متذكر شود؟ تازه اين نيست كه بفرمايد: من
دارم يادتان ميدهم كه اين تعليم بدوي باشد در برابر جهالت بلكه ميخواهد بفرمايد
كه: ارتباط با خدا در دلتان وجود دارد ولي چون از الآن يادتان رفته است، من دارم
شما را يادآوري ميكنم.
خصوصيات ذكر
در جلد سيزدهم روضة المتقين كه شرح من لايحضره الفقيه است و
از مرحوم مولا محمد تقي مجلسي رضوان الله عليه ميباشد در جلد 13 از صفحه 196 به
بعد اين حديث شريف را نقل كرده است كه رسول خدا(ص) فرمود:
«بادروا الي رياض الجنة»- بشتابيد به طرف بوستانهاي بهشت.
از حضرت پرسيدند: «و ما رياض الجنة»- بوستانهاي بهشت چيست؟
فرمود: «حلق الذكر»- آنجا كه حلقه حلقه دور يكديگر مينشينند
و به ياد خدا هستند.
مرحوم مجلسي اول ميفرمايد: مقصود از حلقههاي ذكر، همين
مجالس درس و بحث است يا مجالسي است كه در آنها سخن از موعظه و ارشاد مردم ميشود
چنانكه روايت شده است كه ائمه ما (ع) مردم را بسيار موعظه ميكردهاند و اما آنكه
مشهود شده است كه در مجلسهائي دور هم جمع ميشدند و ذكر جلي داشتهاند، اين نحوه
به ما نرسيده است. آنگاه رواياتي را كه قبلاً خوانده شد ذكر ميكند و خصوصياتش را
بيان مينمايد. سپس روايتي را از مصباح الشريعه كه منسوب به امام صادق(ع) است نقل
ميكند كه حضرت فرمود:
«ان الذكر مقسوم علي سبعة اعضاء: اللسان و الروح و النفس و
العقل و المعرفة و السر و القلب و كل واحد منها يحتاج الي الاستقامة، فأما استقامة
اللسان فصدق الاقرار، و استقامة الروح صدق الاستغفار، و استقامة النفس صدق
الاعتذار، و استقامة العقل صدق الاعتبار، و استقامة المعرفة صدق الافتخار، و
استقامة السر، السرور بعالم الاسرار، و ذكر اللسان، الحمد و الثناء، و ذكر النفس
الجهد و العناء، و ذكر الروح الخوف و الرجاء و ذكر القلب الصدق و الصفاء و ذكر
العقل التعظيم و الحياء و ذكر المعرفة التسليم و الرضا و ذكر السر علي رؤية
اللقاء».
–
ذكر خدا بر هفت عضو تقسيم شده است: زبان و روح و نفس و عقل و شناخت و پنهاني و
قلب و هر يك نياز به استقامت دارد. (معلوم ميشود استقامت هم ذكر است).
پس استقامت زبان، اقرار صادقانه است و استقامت روح،
راستگوئي در استغفار و طلب آمرزش گناهان است. (پس اگر كسي بگويد گناه ميكنم و
بعداً توبه ميكنم، مانند كسي است كه استغفار را مسخره كرده است و اين آدم دو عقاب
دارد، يكي عقاب گناهش و يكي عقاب استغفار را به استهزا گرفتنش).
و استقامت نفس و روان در اين است كه اگر نزد خدا عذري آورد،
در عذر خواهيش راستگو باشد.
و استقامت عقل در اين است كه به راستي عبرت بگيرد و در
عبرتش صادق باشد.
و استقامت شناخت اين است كه در افتخارش صادق باشد. (اين
همان است كه ميگويد: «كفي بي فخراً أن تكون لي رباًو كفي بي عزاً أن أكون لك
عبداً، الهي انت كما احب فاجعلني كما تحب» و اين از ادعيه حضرت امير(ع) است كه عرضه
ميدارد: خداوندا! همين افتخار براي من بس كه تو مولاي مني و عزت براي من بس كه من
بنده خاكسار توأم. تو آن گونهاي كه من ميخواهم، پس مرا طوري تربيت كن كه خودت
پسندي).
و استقامت سر و نهان در خرسندي به عالم اسرار است.
و اما ذكر زبان همان حمد و ثناي پروردگار يكتا است. و ذكر
نفس و روان، تلاش و جديت همراه با خستگي است.
و ذكر روح خوف و رجاء است و ذكر قلب، صدق و صفا. و همانا
ذكر عقل تعظيم و حيا و ذكر شناخت، تسليم و رضا در برابر حضرت حق است و ذكر سر در
رؤيت لقا نهفته است.
و روايات ديگري نيز فراوان در مسئله ذكر وارد شده است كه
اگر انسان بخواهد ذكر گويد،و خدا را ياد كند، بايد هم حمد و ثناي خدا را رعايت
نمايد و هم بر خاندان عصمت و طهارت(ع)، درود بفرستد.
ذكر دائمي
و اما اصل مسئله ذكر كه انسان بايد همواره به ياد خدا باشد
در باب 17 از ابواب الذكر، از تفسير امام عسكري(ع) نقل ميكند كه شخصي نزد حضرت
امير(ع) رسيد و عرض كرد: ميخواهم بدانم الآن كه به اينجا آمدم چه گناهي مورد
ابتلاي من بود؟ و خداوند مرا به چه چيزي مبتلا كرد؟
حضرت فرمود: همين كه نشستي، بسم الله الرحمن الرحيم را
نگفتي. معلوم ميشود ذكر الله يك امر دائمي است و اينكه ميفرمايد:
«واذكروا الله ذكراً كثيراً»- يعني ذكراً دائماً. پس نه
تنها براي كارهاي مهم بايد انسان بسم الله بگويد، بلكه دائماً بايد بگويد.
سپس در دنباله روايت، حضرت امير(ع) ميفرمايد:
«ان رسول الله(ص)، حدثني عن الله عزوجل انه قال: كل أمر ذي
بال لا يذكر فيه بسم الله فهو أبتر» -هر- امر با ارزشي، اگر در آن نام خدا برده
نشود، بي ارزش و ابتر است.
ذكر و نسيان
در خاتمه اين حديث شريف را هم از باب 37 وسائل از امام
حسن(ع) نقل كنيم كه در پاسخ سؤال كنندهاي كه از حضرت درباره ذكر و نسيان پرسيد،
چنين فرمود:
«ان قلب الرجل في حق و علي الحق طبق فان صلي الرجل عند ذلك
علي محمد و آل محمد صلاة تامة، انكشف ذلك الطبق بمن ذلك الحق فآضاء القلب و ذكر
الرجل ما كان نسي، و ان هو لم يصل علي محمد و آل محمد أو نقص من الصلاة عليهم،
انطبق ذلك الطبق علي ذلك الحق فأظلم القلب و نسي ما كان ذكره».
–
قلب انسان با حق آرميده است ولي بر اين حق سرپوشي قرار دارد. پس اگر انسان
چيزي را فراموش كرد، وقتي بر محمد و اهل بيت عصمت و طهارت درود كامل فرستاد،[9] آن
پوشش كنار ميرود و قلب روشن ميگردد و انسان مطلبش به يادش ميآيد و ميفهمد ولي
اگر بر محمد و آل محمد صلوات نفرستد يا صلوت ناقص و ابتر بفرستد، آن سرپوش روي حق
باقي ميماند و آن وقت است كه قلب تاريك ميگردد و انسان نميتواند در تاريكي و
ظلمت چيزي را پيدا كند لذا هر چه متذكر بوده و به يادش بوده است، از يادش ميرود و
فراموش ميكند.
آري آن چيزي كه غذاي دل است بايد با نور آن را ديد و نورش
ميسر نميشود جز با درود و صلوات بر اهل بيت عصمت و طهارت كه مجاري فيض حق هستند.
والحمدلله رب العالمين.
ادامه دارد
پيامبر گرامي اسلام:
«شاور المتقين الذين يؤثرون الاخرة علي الدنيا و يؤثرون علي
أنفسهم في اموركم». (تفسير تستري- ص 28)
متقين و پرهيزكاران را مورد مشورت قرار بده، آنان كه در
كارها، آخرت را بر دنيا، و كارهاي شما را بر كارهاي خويش مقدم ميدارند.
نهضت امام حسين(ع) در تمام امور و مسائلش استثنائي است. يكي
از مهمترين استثناهايش به ثمر رسيدن نهضت پس از شهادت پيشوايش است كه در تاريخ
انسانيت، مثيل آن ديده نشده است؛ آن هم به اين زودي! و آنچنان ورق بر ميگردد كه
تمام توطئهگران و دشمنان نهضت، يا بدست هم كيشان خود و يا به دست مؤمنين به قتل
ميرسند و نابود ميگردند ولي نام «حسين» در سراسر منطقه تحت نفوذ دشمن، همراه با
اشك و خون دل برده ميشود و چون درّي شهوار در ميان آسمان غم زده كوفه ميدرخشد.
نام از كوفه به ميان آمد! چه كوفهاي؟ كوفهاي كه تا روز
دوازدهم محرم با كمال وقاحت و بي شرمي، اسراي اهل بيت را با خشونت و قساوت استقبال
كرد. كوفهاي كه سادهترين قوانين مروت و وجدان را زير پاي گذاشت و با پاره تن
رسول الله آنچنان برخورد بي رحمانه كرد و اكنون، به استقبال سرهاي شهيدان و اسراي
اهل بيت، بيپروا و گستاخانه ميرود.
خيابانها پر از مردم؛ ازدحام جمعيت بيش ازحد؛ ارتشيان مست
ابن زياد با هلهله و طبل راهها را محافظت ميكردند. مردم در سراسر خيابانها گرد
آمدهاند. ابن زياد سرمست از باده غرور كه چنين انتقام گرفته است، در قصر الاماره،
منتظر موكب اسيران و سرهاي پاك فرزندان رسول خدا و ياران و اعوانشان بر بالاي نيزهها؛
منظرهاي دهشتناك پيدا كرده است.
دگرگوني شهر كوفه
در يك آن، وضيعت اندكي دگرگون شد. زنان وقتي فهميدند كه
شوهران و پدران و برادرانشان چه جنايتي بزرگ مرتكب شدهاند، گريهكنان، مويه كنان،
فرياد زنان، به سرو سينه ميزدند. برخي از سالخوردگان مردان نيز كه متوجه اصل قضيه
شدند، همراه با آنان به گريه و زاري پرداختند.
حضرت سجاد(ع) با غل و زنجير در بر، نگاهي ملامت آميز به
آنان كرد و فمرود: حال گريه ميكنيد؟ نوحه سرائي ميكنيد؟ چه كسي ما را كشت و كدام
ملتي با فرزندان رسول خدا چنين جنايتي مرتكب شد؟
يك جمله عتابآميز حضرت، اوضاع را تا اندازهاي عوض كرد
ولي هنوز بيشتر بايد از اين حالت مردم، به نفع نهضت استفاده شود. اينجا بايد شخصي
به ميدان مبارزه پا بگذارد كه در اولين فرصت، زمام اختيار را از دست امير بگيرد.
راستي چه كسي بايد سخن بگويد؟ حضرت سجاد(ع)؟ او هم بيمار است و هم بهر حال مرد است
و قدرت و توانش بر تحمل مصائب بيشتر. اينجا بايد دختر فاطمه، آن مرد آفرين روزگار،
آن زبان علي در كام، زمام سخن را بدست بگيرد و دوست و دشمن را به گريه و زاري
اندازد. زينب، نه، بلكه علي با آن بيان معجزه آسا و آن بلاغت برتر از توان بشر،
با كمال شهامت و شجاعت و بي باك و نترس سربلند كرد و ملامت كنان، خطاب به مردم
كوچه و بازار فرمود:
« آيا گريه ميكنيد؟ زاري ميكنيد؟ آري به خدا قسم بايد
بسيار گريه كنيد و كمتر بخنديد… ميدانيد چه جنايتي مرتكب شديد، فرزند خاتم
انبيا و معدن رسالت و حجت خدا و برترين انسان روي زمين، سيد و سرور جوانان اهل
بهشت و ملجأ و مأواي خود را به قتل رسانديد! اف بر شما باد. واي بر شما باد اي
نفرين شدگان خدا! هان، تلاشهايتان بر باد رفت، دستهايتان بريده شد، تجارتتان
زيانبار گشت، و به خشم پروردگار و رسولش گرفتار شديد و ذلت و خواري بر شما سايه
افكند.
واي بر شما اي اهل كوفه! ميدانيد چه جگري از رسول خدا قطعه
قطعه كرديد؟ ميدانيد چه حرميت از پيامبرتان هتك كرديد؟ ميدانيد چه خون پاكي بر
زمين ريختيد؟ به خدا كاري بس عظيم مرتكب شديد كه زود است آسمانها را از هم بپاشيد
و زمين را بشكافد و كوهها را درهم بكوبد… آيا تعجب ميكنيد كه آسمان، خون گريه
كند. هان بدانيد كه عذاب آخرت بس، خواركنندهتر است و هيچ ياوري نخواهيد داشت. از
اين انتظار و مهلت نيز دلخوش نباشيد كه وقت انتقام نزديك است و پروردگارتان در
كمين نشسته است».
اسرا در كاخ ابن زياد
ساعتي بعد اسيران به قصر الاماره ميرسند. ابن زياد كه
خوشحال و سرمست از اينكه قضيه را به نفع خودش و به نفع يزيد خاتمه داده است، با
آرامش در كاخ نشسته است و تمام اعيان و اشراف را براي مراسم جشن پيروزي! دعوت كرده
است. با كمال غرور و تكبر به زينب مينگرد و ميپرسد، تو كي هستي؟ زينب پاسخش نميدهد.
در بار سوم به او گفته ميشود كه اين زينب دختر علي(ع) است. مغرورانه و در حاليكه
خون ناپاك نياكان مشركش در بدنش به جوش آمده، خطاب به حضرت زينب(س) ميكند كه:
خداي را شكر كه آبروي شما را برد و دروغتان را برملا كرد!!
زينب، اين شير بيشه ولايت بي مهابا به او پاسخ ميدهد:
«خداي را شكر كه ما را به وجود پاك حضرت محمد(ص)، اكرام
نمود و گرامي داشت و ما را از هر رجس و پليدي طاهر و پاك گردانيد. هان! فاسق و
تبهكار رسوا ميشود و فاجر و گنهكار دروغ ميگويد و او ما نيستيم».
ابن زياد كه هرگز باورش نميآيد از يك زن كه تمام خويشان و
فرزندان و عزيزانش كشته شدهاند و بار سنگين غم بر دوشش افتاده است و اكنون او را
با حال اسارت و در غل و زنجير به كاخ او آوردهاند، اينچنين بي باكانه عليوار سخن
بگويد و او را رسوا و مفتضح سازد، ميخواهد خودش را نبازد و از ميدان بدر نرود،
فوراً ميگويد:
كار خدا را با برادر و اهل بيتت چگونه يافتي؟
اين بار زينب، صريحتر و بيپرواتر و در حالي كه به ديده
تحقير به او مينگرد، پاسخ ميدهد:
«جز نيكو نيافتم. اينان گروهي بودند كه خداوند قتل و شهادت
را برآنان نوشته بود، پس با سربلندي به آرامگاه خود شتافتند ولي بزودي خداوند بين
تو و آنان جمع خواهد كرد و آنجا است كه با تو احتجاج و گفتگو شود و راه بر تو بسته
گردد. پس بنگر كه در آن روز چه كسي پيروز و چه كسي منكوب است؟ مادرت به عزايت
بنشيند اي فرزند مرجانه!»
كار به اينجا ختم نميشود. ابن زياد نااميدي و شكست را در
همان روزهاي نخست پس از شهادت، در مييابد مردم كوفه هم كه احساس گناهي بزرگ در
خود ميكنند كه چرا فرزند رسول خدا را ياري نكردند، اين بار سرهاي خجلت و شرمساري
بزير افكنده، با ندامت و پشيماني، خود را ملامت و سرزنش ميكنند و در انديشه
سرنوشت سياه خود هستند. از آن سوي توابين كه خاك ندامت را بر سر و روي خود ميريزند،
با شعار «يا لثارات الحسين» قيام ميكنند و كم كم، قيام از يك شعار به يك حركت
مسلحانه عليه دستگاه حاكم تبديل ميشود.
و اينچنين در اندك مدتي پس از شهادت، نهضت حسيني بارور ميگردد
و اسلام محمدي دگر بار زنده ميشود.
در شام چه گذشت؟
سر هم به شام بزنيم. در آنجا چه گذشت؟
قافله اسراي اهل بيت(ع) بيش از يكهفته در كوفه نماندند،
زيرا ابن زياد متوجه خطر بزرگي شد كه روز بروز او را تهديد ميكرد و آن روشن شدن
اذهان عمومي بود تا جائي كه زنها، از شوهران خود اعلام بيزاري ميكردند كه چرا در
كشتن حسين(ع) شركت كرده يا به ياري فرزند رسول خدا نرفتهاند. بهر حال پس از قريب
يك هفته كاروان به سوي شام رهسپار ميگردد.
شام مركز امويان و بدور از اهل بيت است. شام ديروز جايگاه
معاويه بوده است و تا توانسته تبليغات مسموم عليه اهل بيت به راه انداخته بود تا
آنجا كه بر فراز منبرها، لعن علي به عنوان يك سنت، درآمده بود و امروز هم كه يزيد
بر كرسي حكومت نشسته، به بتهاي جاهليت قسم ياد كرده كه نام رسول خدا را بكلي محو
كند. نهضت عاشورا را هم چنين براي مردم ترسيم نمودهآند كه چند نفر از خوارج عليه
يزيد قيام كردهاند و به فرمان يزيد، تمام آن افراد كشته شدهاند و تا چند روز
ديگر اسرايشا را به شام ميآورند.
كاروان آل محمد(ع) بيابانها و آباديها را پشت سر گذاشت تا
سرانجام به «باب الساعات» شام رسيد. كاروان را متوقف كردند تا شهر را بيارايند و
جشن شادي و سرور بر پا كنند.
مردم با بي اعتنايي از اسرا ميگذشتند و آنها را به نام
خوارج ميخواندند.
يك پيرمرد شامي از كنار حضرت سجاد(ع) رد ميشود و به همين
عبارت، توهين ميكند.
حضرت با كمال متانت به او ميگويد: پيرمرد! قرآن خواندهاي؟
تو را چه به قرآن؟!!
حضرت ميپرسد: آيا آيه «قل لا اسألكم عليه اجراً الا المودة
في القربي» را خواندهاي؟ ميداني مقصود از «قربي» كيست؟ چه كساني هستند كه اجر
رسالت پيامبرند؟
–
آنها آل محمد هستند.
امام(ع) ميفرمايد: به خدا قسم ما آل محمد هستيم.
پيرمرد با تعجب و نگراني ميپرسد: تو را به خدا، شما آل
محمد هستيد؟
حضرت تكرار ميكند: آري، به خدا ما آل محمد هستيم.
پير مرد معذرت ميخواهد و اظهار پشيماني ميكند.
از اينجا يك جرقه به نفع اهل بيت و به ضرر دستگاه حاكمه زده
ميشود و برخي از افراد ناآگاه را از حقيقت قضيه باخبر ميكند.
در مجلس يزيد چه گذشت؟
يزيد با آن تكبر و غرور فوق العادهاش در كاخ سلطنت تكيه
زده، شخصيتها و اعيان بلاد اسلامي در كنارش نشستهاند، مجلس از زينتها و زيورها
آراسته و چراغاني شده است. همه سرمست از باده غرور و مست از مي نظارهگر رسيدن
اسرا به درون كاخاند.
اسرا وارد ميشوند. حضرت زينب(س) چند جملهاي اعتراض آميز
بيان ميكند و به همگان ميفهماند كه اسرا فرزندان رسول الله هستند و يزيد و پدرش،
خارج از دين آنان ميباشند. مجلس بهم ميخورد. سؤالهائي از گوشه و كنار مطرح ميشود
و همه منتظر پاسخاند. ميخواهند بدانند چه خبر است؟ اين خارجيان ادعاي بزرگي
دارند. اينها خود را منسوب به پيامبر ميدانند. پس آن همه تبليغات دامنهدار يزيد
چيست؟
در اين بين حضرت زين العابدين(ع) فرصت را غنيمت شمرده و خود
را معرفي ميكند. و آنچه يزيد نميخواهد گفته ميشود. مجلس دگرگون ميگردد. حاضرين
به شگفتي فرو ميروند. سؤالها سنگينتر و درشتتر ميشود. اعتراضها از گوشه و
كنار مجلس بلند ميشود. يحيي بن حكم رو به مروان پليد كه در حال خنده و مسخره است
كرده و ميگويد:
اتضحك ولامحمول رأس انب احمد و تهتز بشراً و السبايا عقائل
آيا ميخندي و اظهار خرسندي و سرور ميكند در حالي كه سر
فرزند رسول الله بر روي نيزه است و اسرا، اهل بيت پيامبرند؟!
ناگهان زينب، اين پيغام رسان حسين، فرصت را مغتنم شمرده در
مقابل سلطان ستمگر زمان بر ميخيزد و صفحه تاريخ را بر ميگرداند، يزيد دست و پا
را گم ميكند ولي چه سود؟ ديگر تمام مجلس به نفع پيامبر و اهل بيتش تغيير كرده است
و چارهاي جز سكوت و انتظار سرنوشت ندارد.
خطبه حضرت زينب
زينب چه ميگويد؟ و چگونه سخن ميگويد؟ زبان علي است كه
خطبه ميخواند بلكه اين شخص رسول الله است كه دارد، حرف ميزند.
«اي يزيد! يا ابن الطلقاء! اي فرزند آزاد شدگان! تو ميپنداري
كه چون آفاق آسمانها و آباديهاي زمين را بر ما تنگ كردي و ما را همچون اسيران،
منزل به منزل و ديار به ديار راندي، از منزلت و عظمت و شخصيت ما كاسته شده يا بر
عزت و كرامت خود افزودهاي و قربي نزد خداوند پيدا كردهاي؟! اينچنين خود را
فراموش كرده و تكبر ميورزي و چنان شاد و سرمست شدهاي كه گويا دنيا را در بر
گرفتهاي و سلطنتت بر تمام مردم گسترده شده است؟
آرام باش؟ عنان بازكش! به خود آي! مگر از ياد بردهاي سخن
حق را كه ميفرمايد:
«و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لا نفسهم، انما
نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين».
–
هرگز نپنداريد گروه كافران كه اگر ما مهلتي به آنها ميدهيم، به نفعشان است.
اين مهلت دادن فقط به خاطر اين است كه گناه بيشتري كنند تا عذاب دردناكتر و سختتري
در استقبالشان باشد و هست.
اي فرزند طلقا! آيا درست است كه زنان و كنيزانت را در
سراپرده عفت نگهداري و دختران رسول خدا(ص) را چون اسيران شهر به شهر بگرداني و
حرمت آنان را هتك كني كه اهالي دهات و شهرها و آباديها و هر انسان پست و شريفي بر
آنها نظاره كنند و اينسان آنها را تحقير نمايند در حالي كه هيچ نگهباني براي آنها
نباشد و پرستاريشان نكند؟!
و چگونه ميشود از كسي درخواست نگهباني كرد كه جگر نيك
مردان را در كام خود فرو برده و گوشت بدنش از خون شهيدان روئيده شده است؟! و چگونه
از دشمني و كينه با ما بكاهد كسي كه از روي حقد و كينه ديرينه و دشمني و خونخواهي
از نياكان مشركش به ما مينگرد و بي آنكه از وضعيت موجود متأثر شود يا عبرت بگيرد،
با كمال وقاحت اشعار پليد خود را ميخواند و به جاهليت خويش ميبالد؟!….
هر چند دوران مرا واداشت كه با تو سخن بگويم ولي بدان كه
بهرحال من تو را بسيار كوچك و حقير ميشمارم و تو حتي ارزش آن را نداري كه مورد
ملامت و سرزنش من قرار گيري ولي چه كنم كه ديدگان گريان ودلها سوزان است… تو هم
هر چه در توان داري انجام ده و بر تلاش و سعي خود بيافزاي ولي آگاه باش كه به خدا
قسم نميتواني ياد ما را محو و وحي ما را بميراني!»
و بدينسان حق بر باطل چيره گشت و انگيزه شهادت آغاز شد و
قدرت و مكنت يزيد با يك كلمه حقي از سوي دختر رسول الله بر باد رفت و امت اسلامي
از خواب خويش بيدار شد و آن همه تبليغات مسموم دامنهدار بي ثمر ماند و نقشههاي
مخالفين حسين، نقش برآب شد و آل محمد بر آل ابوسفيان براي هميشه تاريخ پيروز شدند.
بهرحال يزيد مجبور شد در برابر اهل بيت زانو بزند و با
اينكه در آغاز آنچنان وقيحانه و جسورانه به حضرت سجاد(ع) و اهل بيت جسارت كرده بود
تا جائي كه ميخواست امام سجاد را هم به قتل برساند، اكنون در برابر موجي كه در
اثر سخنرانيها و خطبههاي بيداركننده حضرت زينب و حضرت سجاد(ع) ايجاد شده بود،
ناچار از اسرا پوزش ميطلبد و از آنان ميخواهد كه با كمال عزت و احترام در شام
بمانند. ولي آنها به هيچ وجه نميپذيرند و ميگويند: ما را به مدينه جدمان
بازگردان. از آن سوي يزيد براي اينكه خود را از اين لكه بزرگ ننگ- به خيال خام
خويش- بشويد، تمام مسئوليتها را بر گردن ابن زياد مياندازد و او را لعن و نفرين
ميكند!! و با كمال عزت و احترام، اهل بيت را روانه مدينه رسول الله مينمايد.
در بين راه، وقتي به مرز عراق ميرسند، به راهنما ميگويند:
از راه كربلا برو تا با عزيزانمان تجديد عهد كنيم. درست در روز چلهم امام حسين(ع)
(اربعين) به قتلگاه ميرسند، در آنجا جابر بن عبدالله انصاري، يار ديرينه رسول
الله(ص) را ميبينند كه با گروهي به زيارت آمدهاند مجالس با شكوه عزاي حسيني
برگزار ميگردد.
اربعين حسيني با آن عظمت به پايان ميرسد. كاروان به سوي
مدينه روانه ميگردند. در نزديكي مدينه چادر ميزنند. امام سجاد(ع) به بشير بن
جذلم ميفرمايد:
«يا بشير! خدا پدرت را بيامرزد؛ شاعر زبردستي بود. آيا تو
هم توان شعر گفتن داري؟»
بشير پاسخ ميدهد: آري! حضرت او را وادار ميكند كه به
مدينه برود و مردم را آگاه كند.
بشير ميگويد: اسبم را سوار شدم و به سرعت خودم را به شهر
مدينه رساندم. وقتي به مسجد پيامبر رسيدم گريه كناه فرياد برآوردم:
يا اهل يثرب لا مقام لكم بها قتل الحسين فأدمعي مدرار
الجسم منه بكربلاء مضرج والرأس
منه علي القناة يدار
اي اهل مدينه! ديگر جاي ماندن در مدينه نيست، چه نشستهايد
كه حسين كشته شد. پس اي اشكها بباريد. هان! امروز بدن حسين در كربلا قطعه قطعه و
غرقه به خون است و سر مباركش را بر روي نيزهها، در ديار و شهرها به گردش
درآوردند.
مردم كه از جريان باخبر ميشوند، مويه كنان و سينه زنان، با
ديدگان گريان و قلوب سوخته به سوي خيمه حضرت سجاد و اهل بيت (ع) حركت ميكنند و
قيامت برپا ميشود.
مدينه يك پارچه در عزا و ماتم فرو ميرود و فرياد لعن و
نفرت از بني اميه، در و ديوار شهر را فرا ميگيرد. حضرت سجاد(ع)، آخرين پيغام را
به مردم ميرساند و در خطبهاي دلسوزانه، مصيبتهاي كربلا را زنده كرده و مسائل را
براي مردم تشريح ميكند و مجال دفاع بكلي از دشمن اهل بيت گرفته ميشود.
و اينچنين حق حسين براي هميشه در تاريخ جاويدان ميماند و نام
يزيد و يارانش تا ابد با لعن و نفرين انس و جن، حيوانات و نباتات و جمادات، برده
ميشود و اسلام محمدي(ص) زنده ميگردد و اينجا است كه سخن والاي رسول الله(ص) محقق
ميشود كه فرمود:
امام علي بن موسي الرضا(ع) در روز جمعه يازدهم ذي قعدة
الحرام سال 153 هجري قمري در مدينه منوره به دنيا آمد و در طوس در روز 17 يا آخر
ماه صفر توسط مأمون پليد مسموم شد و از دنيا رفت.
امام هشتم(ع) حدود 30 سال با پدر بزرگوارش امام موسي بن
جعفر(ع) زيست و حدود 20 سال پس از شهادت پدر، امامت كرد و پس از تحمل سالها مصيبت
و اذيت و آزار، سرانجام توسط خليفه غاصب عباسي، مأمون الرشيد، به شهادت رسيد.
فرا رسيدن اين روز مصيبت و عزا را به مقام مولا و امام
مفترض الطاعهمان حضرت ولي عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبري و تمام شيعيان و
علاقمندان، تسليت عرض ميكنيم. و بدين مناسبت، قصيده بسيار جالب اين حسام را كه از
شاعران مشهور و تواناي سده نهم است و در سال هشتصد و هفتاد و پنج قمري از دنيا
رفته است و عمر خود را در ستايش اهل بيت عصمت و طهارت(ع) گذرانده است، نقل ميكنيم،
باشد كه خوانندگان عزيز پاسدار اسلام از اين قصيده شيواي محمد بن حسامالدين- معروف
به ابن حسام- بهره ببرند:
******
افراشت چون قضا علم زرنگار طوس پرنور چون بهشت برين شد مزار طوس
كروبيان قرار گرفتند برقرار در روضه مقرر دارالقرار طوس
اي آنكه باغ خلد نديدي بيا به بين خوشتر ز گلستان ارم مرغزار طوس
از مشهد مقدس سلطان اوليا شد
منزل و مقام ملايك مزار طوس
اين طاق نه رواق مقرنس نمونهايست از عكس بارگاه شه شهريار طوس
در طوس تا قرار گرفتس ذوالجلال از عرش كرده نور تجلي نثار طوس
اي صاحب ولايت و عصمت ز روضهات بركاينات هست كنون اقتدار طوس
بيت الحرام قبله شد و مرقد تو نيز آن در ميان مكه و اين بر كنار طوس
يك طوف روضه تو بصد حج برابر است روز جزا قبول كند كردگار طوس
چون حج اكبر است طواف مزار تو اي بر جهان ز روضه تو افتخار طوس
تا در عنب به زره تو را قتل كردهاند تلخ است كام جان جهان از خمار طوس
انگور كردهاند چو آب عنب حرام بر كام خويش متقيان در ديار طوس
لعنت بر آن لعين كه بدرگاه حق بر او دعوي هون خويش كند زهر خوار طوس
مانند آفتار جهانتاب روشنست از نور بارگاه تو شبهاي تار طوس
معمور باد روضهات از نور ذوالجلال در دست اهل بيت تو باد اعتبار طوس
چه بنويسم، از او كه نخستين سبط پيامبر و اولين يادگار علي
و نخستين جام كوثر است؛ كوثري كه خدا به پيامبرش عطا فرمود «انا اعطيناك الكوثر» و
از او فرزندان رسول خدا تا قيام قيامت روشني بخش جهان شدند.
حسن چه نام مباركي و چه نام نيكوئي؛ نامش حسن، خويش حسن،
رويش حسن و سراسر وجودش حسن است. حسن اين ميوه شيرين بوستان محمد و اين سرور
جوانان اهل بهشت و اين شبيه رسول الله همو كه هر كه دوستش بدارد، محمد را دوست
داشته و هر كه دشمنش بدارد، محمد را دشمن داشته است.
حسن برگزيده و مصطفي و مجتباي خدا و ريحانه رسول خدا؛ او كه
خُلق حسن او را جد اطهرش، به ارث برده و فصاحت و بلاغت را از پدرش فرا گرفته و
تمام حسنها و نيكوئيها در وجود اقدسش نهفته شده است.
حسن آن سيد بزرگ و آن وارث عظيم رسالت؛ او كه نسلهاي امروز
بالاترين نياز به او دارند تا خط مقدسش را ادامه دهند و در عين صلابت، با هم كيشان
خود صلحي را برقرار نمايند كه مسلمين در سايه آن صلح، با اخوت و صفا و برادري
زندگي كنند تا شايد در سايه چنين صلحي، معاويه صفتان را از جامعه اسلامي پاك
سازند. «ان ابني هذا سيد و لعل الله ان يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين».
ولي اي مصلح بزگر و اي مظلوم تاريخ! حق تو را نيز مانند حق
جدت و پدر و مادرت ناديده گرفتند و نه تنها غصب كردند كه بدست ظاهربينان ساده
انديش تو را خانه نشين نمودند. اف بر مردمي كه دست از حسن، اين شبيه محمد بردارند
و به سوي معاويه دراز كنند.
و همين تسلي خاطر براي تو بس كه پيش از تو نياي اطهرت نيز
مورد اطاعت قرار نگرفت و در ساعات پاياني زندگي دنيائيش، به جاي پيروي كردن، او را
به هذيان گوئي متهم كردند و «ان الرجل ليهجر» گفتند و پايه بزرگترين ظلم به امتش
را در حضورش و در كنار بدن بيمارش، ريختند.
و پس از او مادر مظلومهات مورد ظلم و ستم جاحدين حقش قرار
گرفت، و هرچه پيامبر بيشتر سفارشش كرده بود، بيشتر اذيت و آزارش كردند تا جائي كه
حتي به خانهاش يورش بردند و سبب سقط محسنش شدند.
و پس از او پدرت، آن قهرمان تاريخ كه اگر تمام اعراب به
جنگش برميخاستند، هرگز ميدان را خالي نميكرد و همه را سركوب مينمود ولي به خاطر
حفظ مصالح اسلام، مجبور به سكوت شد؛ سكوتي همراه با رنج تا جائي كه ريسمان به
گردنش انداختند و او را به زور به مسجد آوردند و وادار به بيعتش كردند؛ و سالها
صبر كرد در حالي كه چشمانش را خاشاك و گلويش را استخوان گرفته بود؛ صبر كرد چرا كه
ياوراني نداشت كه حمله كند و حقش را كه حق الهي بود باز پس گيرد و از آن سوي خلق
خدا را ميديد كه در چنان گمراهي و ضلالتي فرو ميروند كه در آن سالخوردگان
فرسوده، جوانان پژمرده و مؤمنان براي دفع فساد رنج ميبرند تا از پا در ميآيند.
«و طفقت أرتأي بين أن أصول بيد جذاء أو أصبر علي طخية
عمياء، يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤمن حتي يلقي ربه فرأيت
أن الصبر علي هاتا أحجي فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا».
و پس از تو نيز، اي مظلوم تاريخ، باران ظلم و ستمها بر اين
خاندان پاك كه اجر رسالت بودند و مودتشان در قرآن و سنت، فرض شده بود، به شدت
باريد و همچنان بر پيروانتان ادامه دارد تا روزي كه قائم آل محمد، قيام كند و حقوق
از دست رفته را باز گرداند و آن روز ان شاء الله نزديك است.
اي مجتباي خدا و اي نور ديده زهرا! او كه تو را جام زهر
داد، خود با انگيزه سياهش به جهنم رفت و تو با شهادتت زنده ماندي؛ تو با صلحت و
راه و رسمت زنده ماندي؛ تو با مظلوميتت زنده ماندي.
و اين مظلوميتت هرگز فراموش نميشود. چگونه فراموش كنيم كه
حتي با جسد مباركت نيز دشمني كردند و آن را با تير زدند و با كمال وقاحت و جسارت
نگذاشتند كه در كنار جد بزرگوارت دفن شوي.
سيد مرتضي(ره) در عيون المعجزات نقل كرده است كه امام
مجتبي(ع) در وصيتش به برادرش حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود:
«برادرام! اگر من از دنيا رفتم، خودت مرا غسل بده و كفن كن،
سپس جنازهام را در كنار قبر جدم رسول الله(ص) به خاك بسپار، اما اگر دشمنان مانع
شدند، تو را به حق جدت رسول خدا(ص) و پدرت اميرالمؤمنين(ع) و مادرت فاطمه زهرا(س)
قسم ميدهم كه با كسي كشمكش و نزاع نكني و فوراً جنازهام را به بقيع بازگرداني كه
در كنار مادرم مرا به خاك بسپاري».
اما مجتبي(ع) كاملاً آگاه بود كه پس از وفاتش؛ با او چنان
رفتار خشني خواهند داشت چرا كه كينه پدرش را در دل ميپروراندند همچنان كه به امام
حسين(ع) نيز در روز عاشورا گفتند: «نقتلك بغضاً لابيك»- تو را به خاطر دشمني و
كينهاي كه با پدرت درايم ميكشيم.
پس از شهادت سبط اكبر(ع)، عايشه سوار بر قاطر مروان بن حكم
ميشود و كنار قبر رسول خدا(ص)، سر و صدا ميكند و با اهانت به مقام منيع دومين
امام معصوم، مانع از آن ميشود كه جسد مطهرش را در كنار قبر جدش دفن كنند و وقتي
كه بني هاشم با او به نزاع و جدال ميپردازند، برادر عزيزش امام حسين(ع) جلوي آنها
را گرفته و ميفرمايد:
«الله الله لا تضيعوا وصية أخي و اعدلوا به الي البقيع فانه
أقسم علي ان أنا منعت من دفنه مع جده(ص)، أن لا أخاصم فيه أحداً و أن أدفنه
بالبقيع مع أمه عليها السلام».
شما را به خدا قسم، وصيت برادرم را ناديده نگيريد و جسد او
را به بقيع ببريد چرا كه مرا قسم داده است كه اگر نگذاشتند جسدش را در كنار جدش
دفن كنم، با كسي مجادله و نزاع نكنم و او را در كنار مادرش در بقيع به خاك بسپارم.
ابن عباس كه در آن گيرو دارها حاضر بود، بسيار متأثر شد و
رو به عايشه چنين گفت:
«اي حميرا! اين اولين باري نيست كه تو با اهل بيت عصمت به
نبرد بر ميخيزي، روزي بر شتر سوار ميشوي و روزي بر قاطر. آيا تو را بس نبود كه
«يوم الجمل» را به راه اندايت تا نام تو را با «يوم البغل»- روز قاطر- نيز قرين
كنند؟! تو را چه شده است كه يك روز بر آن حيوان و يك روز بر اين حيوان سوار ميشود
و حجاب پيامبر را هتك ميكني و ميپنداري كه ميتواني نور خدا را خاموش سازي ولي
بدان كه خداوند نورش را تمام ميكند هر چند مشركان را خوش نيايد.
فرا رسيدن اين روز غرق در ماتم و غم را به مقام والاي حضرت
ولي الله الاعظم ارواحنا فداه و علماي اعلام و مقام معظم رهبري و ملت بزرگ ايران و
تمام پيروان راه مقدسش تسليت عرض ميكنيم، و اميد واريم بزودي در ركاب حضرت صاحب
العصر (عج) با دشمنان حضرتش جهاد و كارزار كنيم و انتقام خون اوليايمان را- به
خواست خدا- بگيريم.
خداوند نهال «محمد»(ص) را در بهترين گلزارها و برترين
نهادها رويانيد. او را از سرشت ابراهيم(ع)- كه فرستادگان و رازدارانش را از آن
برگزيده است- نمودار ساخت و تن و جانش را با مهر بي پايان خود بنواخت.
دودمانش بهترين دودمانها و خاندانش برترين خاندانها است.
شجرهاش ريشهدارترين شجرهاي است كه در حرم پاك پرورش يافت
و بر سر همگان سايه انداخت.
شاخههايش بلند و ميوههايش بيمانند است.
او پيشواي پرهيزكاران و مايه بينش رهروان راه است.
چراغي است روشني بخش و درخشان و ستارهاي است با پرتو و فروزان.
قرارگاهش- خانه خدا- بهترين قرارگاهها و جاي پرورشش،
شريفترين جايگاهها است.
او در كانهاي بزرگواري و رادمري و آرامگاههاي سلامت و بي
عيبي، روئيده شده است.
دلهاي نيكوكاران شيفته وجودش و زمام ديده خردمندان به سوي
او خيره شده است.
خداوند بوسيله او كينههاي ديرينه را از ميان برداشت و آتش
عداوتها را خاموش ساخت و ميان برداران ايماني را محبت و دوستي افكند، چنانكه ميان
خويشان جدائي افكند.
پيدايش او باعث جايگزين شدن بيچارگي و خواري مؤمنين به
سربلندي و سرافرازي و برتري و كرامت گشت. اينچنين علي، همو كه غيز از خدا و رسولش
كسي وي را نشناخت، رسول خدا را معرفي مينمايد ولي مگر علي ميتواند، محمد را
آنچنان كه هست به ما بشناساند كه رسول خدا را آنچنان مقام والائي است. و آنچنان در
هالهاي از عظمت قرار دارد كه جز عظيمي چون علي و يا خداي علي، كسي توان شناختش را
ندارد. او همان انسان كامل و والائي است كه خداوند دربارهاش فرمود:
«لولاك لما خلقت الافلاك»- گر تو نبودي، همه افلاك و كائنات
نبودند. تو راز آفرينش عالم وجود هستي.
او كسي است كه خداوند به نام مباركش سوگند ميخورد و
«لعمرك» ميگويد، در جائي كه تمام موجودات به ذات اقدسش سوگند ميخورند.
او عقل كل و ساربان كاروان انبياء و رسل است. او فرمانده
ملك پيامبران و مصداق بارز «تعز من تشاء» است.
او رابطه قديم و حادث و واسطه واجب و ممكن است.
او كسي است كه «دنا فتدلي و فكان- من ربه- كقاب قوسين او
ادني» و خدا ميداند كه در اين «او ادني» چه نهفته است و چه رازي است كه در الفاظ
هرگز نميگنجد وگرنه خداوند آن را بيان ميفرمود.
او گواه و شاهد بر بندگان خدا… مبشر و بشارت دهنده به
بهشت لقاي خدا و نذير و هشدار دهنده از عذاب خشم خدا است «انا ارسلناك شاهداً و
مبشراً و نذيراً» و همو سارج منير و چراغ فروزان جهان هستي است كه دعوت به سوي خدا
ميكند تا مردم را از تاريكي گمراهي به سوي نور ايمان رهنمون باشد «و داعياً الي
الله باذنه و سراجاً منيراً».
او رحمت ممتد الهي بر سر ما گنهكاران از امتش هست «و ما
ارسلناك الا رحمة للعالمين».
و امروز كه روز بيست و هشتم صفر است؛ اين برترين انسان روي
زمين و اين فيض اقدس پروردگار به معشوق و معبود خود پيوست و خدا ميداند كه رحلت
رسول الله چه فريادي در قلمرو وجود ايجاد كرد و چه سوزي بر قلب نازنين علي و زهرا-
دو نور چشم پيامبر- افكند.
حضرت باقر(ع) در ترسيم شب يلداي وفات حضرت ختمي مرتبت(ص)
چنين بيان ميكند:
«آن شب كه رسول خدا(ص) قبض روح شد، طولانيترين شب بر آل
محمد بود تا جائي كه ميپنداشتند دگر آسماني يافت نميشود كه بر سر آنان سايه
افكند و هيچ زميني پيدا نميشود كه آنان را در بر گيرد».
اهل بيت پيامبر(ص) در چنان حال زاري از غم و اندوه بودند كه
ناگهان صدائي به گوششان رسيد، صدائي كه صاحب صا ديده نميشد.
«درود و رحمت و بركات خداوند بر شما اهل بيت. همانا خداوند
تسلي دهنده است در هر مصيبت و نجات دهنده است در هر بلا و تداركي است بر آنچه
گذشته است… پروردگار شما را از ميان خلايق برگزيده و برتري و فضيلت داده و پاك و
طاهر نموده و اهل بيت پيامبرش قرار داده و عملش را به شما سپرده و شما را وارث
كتابش نموده و قرارگاه دانشش و دستآويز عزتش قرار داده است و براي شما از نور خود
مثال زده و شما را از هر لغزشي دور و مبرا ساخته و از فتنهها در امان نگهداشته
است. پس به عزاي الهي عزادار شويد زيرا خداوند هرگز رحمتش را از شما دريغ نكند و
نعمتش را از شما دور ننمايد چرا كه شما اهل خداي عزوجل، هستيد كه بوسيله شما نعمت
را تمام نمود و اختلاف را برطرف ساخت و وحدت ايجاد كرد. و همانا شما اولياي خاص
خدا هستيد، پس هر كه ولايت شما را پذيرفت، رستگار شد و هر كه حق شما را ناديده
انگاشت و به شما ستم كرد، هلاك شد.
خداوند محبت شما را در كتابش بر بندگان مؤمنش واجب و لازم
كرده و اگر اراده كند بر پيروز ساختن شما توانمند است، پس صبر را پيشه كنيد و
منتظر انجام كار و عاقبت امر باشيد كه بازگشت همه به سوي او است.
بدانيد كه خداوند شما را وديعههاي پيامبرش قرار داده و شما
را به اولياي مؤمن خود بر روي زمين ميسپارد، پس هر كه اين دين الهي را ادا كرد
(ولايت شما را پذيرا شد) خداوند، پاداشش را خواهد داد و همانا شما امانت سپرده
خداوند هستيد كه محبت شما واجب و اطاعت شما فرض و لازم است. و اكنون رسول خدا(ص)
از دنيا رفت در حالي كه دين را براي شما كامل كرد و راههاي فوز و رستگاري را به
شما نماياند و پس از اين براي نادانان و جاهلان، هيچ بهانهاي نيست.
و اگر از اين پس كسي جهالت كرد يا خود را به جهالت زد يا
منكر شد يا يادش رفت يا خود را به فراموشي سپرد، حسابش با خداوند است و خداوند
نيازهاي شما را برطرف خواهند نمود. شما را به خدا سپردم. سلام و درود بر شما باد».
از حضرت پرسيدند: اين كي بود كه چنين، اهل بيت را تسلي داد؟
حضرت فرمود: خداي تبارك و تعالي.
براستي كه در چنين مصيبت سنگيني و در چنين شب يلدائي كه
آفتاب درخشان عالم وجود، غروب كرده و امت بجاي تسليت دادن به اهل بيت حضرت، در پي
نقشهها و توطئهها برآمدند و بجاي گردآمدن در خانه علي و كوبيدن آن در، در زير
سقف سقيفه بني ساعده گرد آمدهاند، اگر تسليت گو جز خداي تبارك و تعالي باشد، چه
كسي ميتواند بار غم را از دوش علي و زهرا بردارد و كي توان آن را دارد كه تسلي
بخش خاطر آزرده امّ ابيها و نفس محمد باشد؟
فرا رسيدن اين مصيبت جانسوز كه حل و حرم را نالان و زمزم و
صفا را گريان نموده و فرياد «وامحمداه» را در محيط تكوين و قلمرو وجود، ايجاد كرده
و كليه پديدههاي آفرينش را ماتم زده نموده و قائم آل محمد، آن ولي الله اعظم را
داغدار كرده است، به وجود اقدسش و به تمام پيروان راه نيايش و به افلاك عالم وجود
و عرش و كرسي و قلم و لوح و فرشتگان و اولياي پروردگار تسليت عرض ميكنيم و اين
روز چون شب تاريك را در فراق «نور» به عزا مينشينيم و خود را با صاحب عزا، شريك
ميدانيم، و از آن پيامبر رحمت و شفاعت بخش روز جزا التماس ميكنيم تا در روز
رستاخيز با گوشه چشمي به ما گنهكاران و عاصيان امتش نظاره كند و شفاعتش را از ما
سيه رويان دريغ نفرمايد. «آمين رب العالمين»
ربا، جنگ مستقيم با خداوند و بزرگترين عامل هلاكت يك امت
است. اي مصلحان جامعه! اين خطر خانمان برانداز و وحشتناك را هر چه زودتر از جامعه
اسلامي بزدائيد كه فردا دير است.
·
پيامبر اكرم(ص):
«شر المكاسب، كسب الربا». (اختصاص- ص 339)
بدترين درآمدها، درآمد از راه ربا است.
·
پيامبر اكرم(ص):
«يا علي! درهم ربا أعظم عندالله من سبعين زنية كلها بذات
محرم، في بيت الله عزوجل». (مكارم الاخلاق- ص 515)
يا علي!يك درهم كه از ربا بدست آيد، نزد خداوند سنگينتر
است از هفتاد بار زناي با محارم در كنار خانه خدا، كعبه معظمه.
·
پيامبر اكرم(ص):
«يا علي! ان القوم سيفتنون بعدي بأموالهم و يمنون بدينهم
علي ربهم و يتمنون رحمته و يا منون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة و
الاهواء الساهيه، فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بلابيع». (نهج
البلاغه- محمد عبده- ج 2- ص 65)
يا علي! همانا امتم پس از من در اموالشان آزمايش ميشوند و
با دينشان بر خدايشان منت ميگذارند و اميد رحمت از او دارند و از عذابش خود را در
امان ميدانند. اينان حرامها را با شبهههاي دروغين و حيلههاي واهي (حيله شرعي)
حلال ميكنند، و بدينسان خمر را به نام آبجو و رشوه را به نام هديه و ربا را به
نام خريد و فروش، حلال ميگردانند!
(نكند پيامبر اكرم(ص) خبر از زمان ما ميدهد كه رشوهخواري
كاملاً به راحتي آزاد و متداول شده و به نام حق حساب يا هديه يا… دريافت ميكنند
و از ربا كه هر چه بگوئي كم گفتهاي).
·
پيامبر اكرم(ص):
«من اكل الربا ملأ الله بطنه نار جهنم بقدر ما اكل، فان كسب
منه ملالم يقبل الله شيئاً من عمله و لم يزل في لعنة الله و ملائكته مادام معه
قيراط واحد». (بحارالانوار- ج 76- ص 364)
هركس ربا بخورد، خداوند به اندازه آن مقدار كه ربا خورده
است، درونش را پر از آتش جهنم ميكند، پس اگر از ربا پولي را بدست آورد، هرگز چيزي
از عملش نميپذيرد و همچنان در لعنت خدا و فرشتگانش قرار خواهد داشت، مادام كه يك
قيراط از ربا با خود داشته باشد.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«اذا اراد الله بقرية هلاكاً، ظهر فيهم الربا». (مجمع
البيان- ج 2- ص 390)
هرگاه خداوند شهري را بخواهد هلاك كند، ربا را در ميان
مردمش پديد ميآورد.
·
امام باقر(ع):
«أخبق المكاسب، كسب الربا». (وسائل الشيعه- ج 2- ص 423)
پليدترين كسبها و درآمدها، درآمد از راه ربا است.
·
امام صادق(ع):
«بلغ ابا عبدالله عن رجل انه كان يأكل الربا و يسميه اللبا
فقال: «لئن امكنني الله منه لا ضربن عنقه». (وسائل الشيعه- ج 12- ص 429)
به امام صادق(ع) خبر دادند كه مردي ربا خوار است و آن را
«لِبا» مينامد! حضرت فرمود: اگر خداوند به من قدرت دهد كه دستم به او برسد، همانا
قطعاً گردنش را ميزنم.
·
امام كاظم(ع):
«قال رسول الله(ص): ان اخوف ما
اخاف علي امتي من بعدي هذه المكاسب المحرمة و الشهوة الخفية و الربا».
(بحارالانوار- ج 103- ص 54)
رسول خدا(ص) فرمود: بيشترين چيزي كه بر امتم پس از خودم ميترسم،
درآمدهاي حرام و شهوت پنهاني و ربا است.
«و ما أنفقتم من شيء فهو يخلفه، و هو خير الرازقين». (سوره
سبا- آيه 39)
و هر چه در راه خدا انفاق كنيد، خداوند آن را جايگزين ميكند
و همانا خدا بهترين روزي دهندگان است.
***
شايد هيچ مطلبي پس از نماز، به اندازه انفاق در راه خدا و
بذل و بخشش اموال در موارد فردي و اجتماعي، مورد تأييد قرآن قرار نگرفته است. در
بيشتر موارد قرآن كريم، اصرار بر اين دارد كه همگام با ذكر نماز و اقامه آن، بحث
از انفاق اموال در راه خدا بنمايد تا جائي كه همراه با اقامه نماز، انفاق في سبيل
الله را مطرح مينمايد و حتي همراه با جهاد، انفاق اموال را مورد تأكيد قرار ميدهد گويا يكي از
نزدكترين راه رسيدن به رحمت الهي، انفاق است. بالاتر اينكه آنان كه در راه خدا
اموالشان را انفاق ميكنند، در قرآن كريم تحت عنوان «صادقون»- راستگويان و يا
«المؤمنون حقاً»- مؤمنين راستين يا «يرجون تجارة لن تبور»- در پي رسيدن به تجارتي
هستند كه هرگز كسادي در آن راه ندارد، قرار ميگيرند و پاداش اين انفاق چيزي جز
رضايت پروردگار كه از هر بهشت بريني ارزشمندتر است و در درجه دوم، جنة عرضها
السموات و الارض نميتواند باشد.
در اين آيه كريمه نيز خداوند ضمانت ميدهد به افرادي كه
انفاق ميكنند، به اينكه هر چه را انفاق كرديد، من جبران ميكنم، حال چه با بركت
در اموالتان و چه با پاداش بهتر در روز رستاخيز. البته از لطف و كرم الهي بعيد
نيست كه مقصود از اين جبران كردن و جايگزين نمودن، هر دو مورد باشد و قرائن بسيار
نيز دلالت بر آن دارد. همچنانكه خود شاهديم رباخواران هر چه اموال بيشتري اندوخته
كنند، در مدتي كوتاه دود ميشود و نابود ميگردد؛ يا صرف دكتر و دارو ميشود و يا
در قماري يا تجارتي يا هر موردي ديگر كه باشد، از بين ميرود و جز وزر و وبالش نميماند.
در روايتي از رسول اكرم(ص) آمده است كه «ينادي مناد كل
ليلة… اللهم هب للمنفق خلفاًو ينادي مناد: اللهم هب للممسك تلفاً»- بار الها
انفاق كنندگان را بيشتر عطا كن و بخيلان را اموالشان نابود ساز.
آري! خداوند در اين آيه و آيات مشابه ديگر، تضمين نموده است
كه اموال انفاق كنندگان را بركت بخشد و به آنها در دنيا و آخرت از روزيهاي حلال
افزوني دهد، مشروط بر اينكه در راه خدا باشد يعني هدفي جز كسب رضايت حضرت حق
نداشته باشد و به خاطر اغراض و انگيزههاي دنيوي و مادي انفاق نكرده باشد، حال چه
اين انفاق، براي رفع حاجت مستمندان و يتيمان و بيچارگان باشد و يا اينكه در راههاي
اجتماعي كه ثمرهاش عايد يك گروه و يك قوم و يك ملت گردد و صدقهاي جاريه باشد
مانند ساختن مدرسهها و بيمارستان و مساجد و تكايا و درمانگاهها و مراكز عمومي و
هزاران مورد ديگر كه نه تنها حاجت يك فرد يا يك خانواده را برآورده ميكند بلكه
نياز عمومي را بر طرف ميسازد؛ اينجا است كه آن مال، افزوني مييابد «كمثل حبة
انبتت سبع سنابل في كل سنبلة، مائة حبة»- مانند يك دانه گندم كه هفت خوشه بدهد و
در هر خوشهاي صد دانه گندم باشد؛ اين است نتيجه انفاق در راه خدا.
جالب اينجاست كه در آيات بيشماري، خداوند به انفاق كنندگان
بشارت ميدهد كه از انفاق كردن هراس نداشته باشيد چرا كه خداوند آنها را ناديده
نخواهد گرفت و به بهترين وجهي جبران خواهد كرد و هيچ ظلمي به شما نخواهد شد. من
جمله ميفرمايد:
«و ما تنفقوا من خير فلأنفسكم و ما تنفقون الا ابتغاء وجه
الله، و ما تنفقوا من خير يوف اليكم و انتم لا تظلمون» (بقره، 272)
خداوند شما را از نيكوكاران و انفاق كنندگان در راهش قرار
دهد.
«فرهنگ مبدأ همه خوشبختيها و بدبختيهاي ملت است. اگر
فرهنگ ناصالح شد اين جوانهائي كه تربيت ميشوند به اين تربيتهاي فرهنگ ناصالح،
اينها در آتيه فساد ايجاد ميكنند. فرهنگ استعماري، جوان استعماري تحويل مملكت ميدهد.
فرهنگي كه با نقشه ديگران درست ميشود و اجانب براي ما نقشهكشي ميكنند و با صورت فرهنگ ميخواهند
تحويل جامعه ما بدهند اين فرهنگ فرهنگ استعماي و انگلي است و اين فرهنگ از همه
چيزها حتي از اين اسلحه اين قلدرها بدتر است». 19/10/1356
«آنهائي كه براي چاپيدن اين كشورها نقشه كشيدند، آنها
استادها و متفكريني بودند كه ميدانستند چطور يك كشور را ميتوانند به واسطه آن
برنامههائي كه دارند خراب كنند و جوانهاي ما را تهي كند از آن انسانيت و
اسلاميتي كه بايد داشته باشند تا راه را باز كنند براي چاپيدن و براي بردن همه
ذخائر كشور ما و كردند و آن كردند كه در ظر پنجاه و چند سال آخر نگذاشتند كه
تربيت، تربيت صحيح در اين ملت تحقق پيدا بكند.
از دانشگاه كه مركز علم و ادب بايد باشد تا مطبوعات كه بايد
مربي جامعه باشد تا راديو و تلويزيون كه بايد جامعه را تربيت بكنند و تا ادارات كه
بايد خودشان يك اشخاصي باشند و يك مراكزي باشند براي تربيت، همه جا را اينها با آن
نقشههاي فاسدي كه داشتند به فساد كشيدند و جوانهاي تازه رس ما را كه در يك همچو
جامعه اي وارد ميشدند، قهراً بايد به عقب برانند و منحرف كنند. خداوند تبارك و
تعالي به ما منت گذاشت و به اين ملت عزيز منت گذاشت و ما را از آن لجنزاري كه سر
تا ته مملكت را گرفته بود، نجات داد». 4/6/1359
«بي شك بالاترين و والاترين عنصري كه در موجوديت هر جامعه
دخالت اساسي دارد فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن
جامعه را تشكيل ميدهد و با انحراف فرهنگ هر چند جامعه در بعدهاي اقتصادي، سياسي،
صنعتي و نظامي قدرتمند و قوي باشد ولي پوچ و پوك و ميان تهي است. اگر فرهنگ جامعهاي
وابسته و مرتزق از فرهنگ مخالف باشد، ناچار ديگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف
گرايش پيدا ميكند و بالاخره در آن مستهلك ميشود و موجوديت خود را در تمام ابعاد
از دست ميدهد. استقلال و موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت ميگيرد و
سادهانديشي است كه گمان شود با وابستگي فرهنگي، استقلال در ابعاد ديگر يا يكي از
آنها امكان پذير است. بي جهت و من باب اتفاق نيست كه هدف اصلي استعمارگران كه در
رأس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زير سلطه است». 3/6/1360
«خروج از فرهنگ بدآموز غربي و نفوذ و جايگزين شدن فرهنگ
آموزنده اسلامي- ملي و انقلاب فرهنگي در تمام زمينهها در سطوح كشور آنچنان محتاج
تلاش و كوشش است كه براي تحقق آن ساليان دراز بايد زحمت كشيد و با نفوذ عميق ريشهدار
غرب مبارزه كرد. و ما ميدانيم كه اگر با دقت ريشهيابي كنيم آنچه بر ملت ما گذشته
و اكنون ميگذرد حتي جنگ تحميلي سرچشمه از دانشگاه غربزده و متخصصان غير متعهد و
وابسته گرفته است». 19/6/1363
«مقدار صدمهاي كه ايران از متفكرين متجددين فرنگ رفته
خورده است، از هيچ كس نخورده است و اين براي آن بود كه آنها آموزش دشاتند ولي
تهذيب و پرورش نداشتند. اساس كه تهذيب بود، درست نشده بود و هم آنان بودند كه بچههاي
ما را از ابتدا تا دانشگاه طوري تربيت ميكردند كه براي ملت و كشور مضر باشند و
براي ديگران نافع». 28/12/1363
«مخالفت روحانيون با بعضي از مظاهر تمدن در كشور صرفاً به
جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبي، خصوصاً فرهنگ
مبتذل غرب موجب شده بود كه آنان با اختراعات و پديدهها برخورد احتياط آميز كنند
علماي راستين از بس كه دروغ و فريب از جهانخواران ديده بودند، به هيچ چيزي اطمينان
نميكردند و ابزاري از قبيل راديو و تلويزيون در نزدشان مقدمه ورود استعمار بود،
لذا گاهي حكم به منع استفاده از آنها را ميدادند. آيا راديو و تلويزيون در
كشورهائي چون ايران وسايلي نبودند تا فرهنگ غرب را به ارمغان آورند؟ و آيا رژيم
گذشته از راديو و تلويزيون براي بي اعتبار كردن عقايد مذهبي و ناديده گرفتن آداب و
رسوم ملي استفاده نمينمود؟». 3/12/1367
·
يك ملت زنده بايد هر
لحظه بتواند از منافع مشروع خود دفاع كند در اين راستا مراكز علمي، نظامي يك تركيب
دانش و انضباط هستند وظيفه دارند از تمامي جهات درخشان و نمونه باشند.
·
جمهوري اسلامي ايران
برغم تمامي تبليغات سوء و جنجالهاي رسانهاي كه تازگي ندارد دست از اصول و ارزشهاي
انقلاب اسلامي بر نميدارد و روحيه ايماني قوي و عميق مردم با اين تبليغات متزلزل
نميشود. مردم با دين، فرهنگ، انقلاب و مسئولين خود را دوست ميدارند و اسلام را
وسيلهاي براي اصلاح امور دين و دنياي خود ميدانند و آگاهانه آن را انتخاب كردهاند
لذا قدرت آن را دارند كه بدون اعتنا به خصومت و تبليغات دشمنان اسلام، كشور خودر ا
بسازند.
·
سياستمداران دو رو و
حاميان تمدن مبتني بر ماديت كه خود را مدافع حقوق بشر ميدانند در مقابل يكسال
كشتار و سركوب مسلمانان بي دفاع بوسني، سركوب مسلمانان فلسطيني و ذبح دموكراسي در
الجزاير، ساكت نشستهاند و در مقابل از رژيم صهيونيستي بعنوان مظهر خشنترين نوع
تروريزم دفاع ميكنند.
·
علما و روحانيون امينترين
و رساترين زبانها را جهت تبيين مسائل دارند و بايد عظمتي را كه جمهوري اسلامي ايران
براي اسلام ايجاد كرده است نشان دهند و آناني را كه در مقابل چشم مسلمين جهان قرار
داده بنمايانند و اميدي كه براي آنان بوجود آورده تبيين كنند. از اين رو آشنائي
هر چه بيشتر با مسائل مهم نظام اسلامي از وظايف اصلي روحانيون است تا برنامههاي
نظام را زمينه پيشرفت امور براي عموم مردم بويژه جوانان تشريح كنند. 18/2/72
·
مردم بايد به
كتابخواني عادت كنند. كتاب بايد وارد زندگي مردم شود و كتابخواني بعنوان يك سيره و
سنت رايج بين مردم باشد و تمامي اقشار مردم از اداري، كاسب، روستائي، كشاورز و حتي
كودكان حتماً با كتابخواني از معارف موجود مطلع باشند.
·
در كنار توجه به امر
توسعه و ترويج كتابخواني بايد توجه داشت كه از اتشار آنچه كه مشخص است براي مردم
زيان دارد جلوگيري شود. 21/2/72
·
در كنار آراستگي و
نظم عملي، به ويژه در مراكز استقرار نيروهاي مسلح، بايد بر هويت حقيقي اسلامي
نيروهاي مسلح نيز تأكيد داشت.
·
ما در صدد دخالت در
امور ديگران و زورگويي به هيچ يك از كشورها نيستيم و آن را لازم نميدانيم. اما در
دنيائي كه سلطه گري، براي زورگويان يك امتياز محسوب ميشود و هيچ سازمان بين
المللي نيست كه مانع ازتجاوز سلطه گران بشود. ملت ما بايد قادر به دفاع ازخود
باشد. 23/2/72
·
در طول تاريخ اسلام
بعد از زمان ائمه اطهار(ع) تا امروز در ميان تمامي علماء و بزرگان تاريخ اسلام و
با همه علم، زهد، تقوي، عبادت و فاني في الله بودن و آرزو و انديشه تشكيل حكومت
اسلامي كه از آنان سراغ داريم، هيچكس را نميتوان يافت كه همچون امام خميني(ره) به
اسلام خدمت كرده باشد.
·
علماي اسلام ورثه
انبياء هستند، اما در طول تاريخ اسلام اين امام خميني(ره) بود كه حقيقتاً توانست
شأن وارث انبياء بودن را تحقق بخشد. 27/2/72
·
عظمت و ابهت جمهوري
اسلامي ايران در دنيا، همواره با نام امام (خميني)(ره) مطرح بوده است و دوستان و
دشمنان نظام ما در رفتار و عمل خود اين مسأله را مكرراً نشان دادهاند، از اين رو
هر اندازه كه در اظهار خمينيت اين نظام قويتر باشيم، به همان اندازه عزت، عظمت و
ابهت سياسي جمهوري اسلامي ايران نيز، قويتر خواهد بود. 27/2/72
·
نيروهاي رژيم
صهيونيستي يك مسجد را در غزه منهدم كردند.
·
رژيم مبارك، براي
مهار فعاليت اصولگرايان، ارتباط تلفني مصر را با ايران، سودان، پاكستان و
افغانستان قطع كرد.
·
كرواتها شهر مسلمان
نشين «موستار» در مركز بوسني را به آتش كشيدند. 19/2/72
·
حسني مبراك حكم اعدام
8 مسلمان انقلابي را صادر كرد.
·
ارتش هند فرماندهي كل
عمليات عليه مبارزان كشميري را بر عهده گرفت.
·
خطابه و وعظ بدون
اجازه دولت در تانزانيا ممنوع شد. 22/2/72
·
حزب وحدت اسلامي بخشي
از مواضع دولت را در كابل تصرف كرد.
·
هفته نامه «جمعه» چاپ
تركيه: رژيم صهيونيستي 89 كودك آواره بوسنيائي را در اختيار مؤسساتي كه اعضاي بدن
انسانها را بفروش ميرسانند قرار داده است. 25/2/72
·
كابل هدف 125 راكت
گروههاي رقيب قرار گرفت.
·
هفته نامه
«زماناسلام» چاپ آنكارا، از همكاري اسرائيل و تركيه در سركوب فعاليت مسلمانان جهان
پرده برداشت.
·
آقاي «پشه» وكيل 44
ساله ايتاليائي به دين مبين اسلام مشرف شد.
·
صدها تن از زنان
مسلمان كشميري با برگزاري يك راهپيمائي گسترده در شهر سرينگر نسبت به اقدامات غير
انساني نيروهاي امنيتي هند عليه زنان و دختران اعتراض كردند. 29/2/72
·
هندوهاي افراطي،
مسلمانان را در ايالت «مانيپور» قتل عام كردند.
·
مصر از ناتو بخصوص از
كشورهاي فرانسه، اسپانيا و انگليس خواست تا براي سركوب انقلابيون مسلمان به اين
كشور كمك كنند.
·
ارتش تاجيكستان با
پشتيباني نيروهاي نظامي روسيه، به مواضع گروههاي اسلامي يورش برد.
·
انفجار شديد قاهره 4
كشته و 17 زخمي بجا گذاشت. 30/2/72
·
نيروهاي امنيتي مصر
سه اسلامگرا را به شهادت رساندند.
·
شهر مسلمان نشين
«ماگلاي» هدف 2300 گلوله توپ قرار گرفت.
·
بي نظير بوتو: اسلام
را از وجود روحانيون خلاص خواهم كرد! 6/3/72
·
پليس تركيه تظاهرات
اعتراض آميز مسلمانان عليه كتاب «رشدي» را به خاك و خون كشيد.
·
دولت عربستان با
بكارگيري زرهپوشهاي مجهز به تيربار و دهها واحد نظامي تعليم ديده و تعطيل مغازهها،
از برگزاري مراسم برائت از مشركين جلوگيري كرد.
·
روزنامه اتريشي «دي
پرسه»: فهد شاه عربستان قرائت آيه 34 سوره «النمل» (هرگاه پادشاهان وارد مكاني
شوند آنجا را فاسد ميكنند) را ممنوع كرد.
·
«مولانا مظهر الحق» يكي از روحانيون برجسته
اهل تشيع پاكستان و پسرش بدست وهابيون به شهادت رسيدند. 9/3/72
·
رژيم مصر براي
جلوگيري از گسترش نفوذ گروههاي سياسي 1000 مسجد ديگر اين كشور را تحت كنترل در
آورد.
·
صربها ديروز در جريان
يكي از شديدترين نبردها، «سارايوو» و «گوراژده» را به يك جهنم واقعي تبديل كردند.
·
مسلمانان اردن: در
صورت امضاء معاهده صلح بين اردن و رژيم صهيونيستي، كشور را به آتش خواهيم كشيد.
·
ارتش رژيم صهيونيستي
11 خانه را در شهر غزه با موشكهاي ضد تانك نابود كرد. 10/3/72
·
بدنبال ممانعت رژيم
سعودي از اجتماع در مكه، مراسم برائت از مشركين توسط حجاج ايراني براي اولين بار
در صحراي مني برگزار شد. 12/3/72
·
اسقف برجسته مسيحي:
اصولگرائي اسلامي در اروپا واقعيتي انكارناپذير است.
·
در پي اعتراضهاي
شديد مسلمانان، روزنامه ايدينليك چاپ كتاب «سلمان رشدي» توقيف شد. 13/3/72
اخبار داخلي
·
بهره برداري از
بزرگترين كارخانه توليد سرنگ خاورميانه كه مواد اوليهاش تماماى در داخل تهيه ميشود
با توليد سالانه 250 ميليون سرنگ با حضور رئيس جمهور آغاز شد.
·
دادگاه نظامي تهران
«هانس بوهلر» تبعه كشور سوئيس را به اتهام ارتباط غير مجاز با نيروهاي مسلح و
معاونت در افشاي اطلاعات طبقهبندي شده به 3 سال زندان محكوم كرد. 19/2/72
·
اسناد مالكيت 12 هزار
هكتار از اراضي كشت موقت به كشاورزان 36 روستاي كردستان واگذار شد. 25/2/72
·
اولين عمل پيوند كبد
در ايران با موفقيت در شيراز انجام شد. 27/2/72
·
كاروان قاچاقچيان با 11 تن مواد مخدر در شرق
كشور متلاشي شد.
·
ايران 200 نظامي ديگر
عراقي را بطور يكجانبه آزاد كرد. 29/2/72
·
نمايشگاه بين المللي
شيلات با حضور 124 شركت داخلي و خارجي افتتاح شد. 1/3/72
·
جنگندههاي ايران طي
3 نوبت پايگاههاي منافقين را در داخل عراق بمباران كردند. 5/3/72
·
بالاترين جايزه علمي
و تحقيقاتي جامعه دندانپزشكي آمريكا در رشته معالجه ريشه دندان به يك استاد ايراني
(پروفسور محمود ترابي نژاد) تعلق گرفت.
·
ايران و ژاپن با
امضاي يك توافقنامه 160 ميليارد يني، احداث سد بزرگ «كارون-4» را آغاز كردند.
·
دانشجويان مسلمان
دانشگاههاي تهران حركت حكام سعودي در ممانعت از برگزاري مراسم برائت را محكوم
كردند. 9/3/72
اخبار
خارجي
·
25 هزار كوبائي در
اثر يك بيماري مرموز نابينا شدند.
·
دو مأمور پليس رژيم
مصر به ضرب گلوله افراد مسلح كشته شدند. 20/2/72
·
نخستين رئيس جمهوري
غير نظامي پاراگونه پس از 100 سال حاكميت نظاميان انتخاب شد.
·
تشنج ميان مصر و
سودان بر سر منطقه «حلائب» بالا گرفت.
·
نخست وزير انگليس با
سلمان رشدي مرتد ملاقات كرد.
·
قرارداد فروش 72
فروند هواپيماي شكاري بمب افكن «اف-15» به رژيم سعودي در آمريكا رسماً به امضاء
رسيد. 22/2/72
·
تانكهاي پيشرفته «ام
اي – 20» ساخت آمريكا، تحويل عربستان شد.
·
«حسني مبارك» در سفر به كشورهاي عضو شوراي
همكاري خليج فارس از دستيابي به اهداف خود (همسو كردن اعراب عليه ايران) ناكام
ماند.
·
مردان مسلح در
الجزاير، يك دادستان و يك شهردار را به قتل رساندند.
·
نمايندگان پارلمان
انگليس با طارق عزيز در بغداد ديدار كردند.
·
سوريه پيشنهاد
اسرائيل براي ديدار سران دو كشور را رد كرد. 27/2/72
·
صد اعظم آلمان با
تشكيل ايالات متحده اروپا مخالفت كرد.
·
واشنگتن تايمز:
كلينتون در صحنه سياسي اعتماد به نفس و قدرت تصميم گيري ندارد.
·
رئيس جمهور ونزوئلا
به اتهام اختلاس از كار بر كنار شد.
·
يك افسر ارش پليس در
مراكش به 1500 زن و دوشيزه تجاوز كرده است.
·
كليه كاركنان دفتر
مسافرتهاي كاخ سفيد واشنگتن، بدليل ترتيب دادن صورتحسابهاي مشكوك بر كنار شدند.
30/2/72
·
به نوشته روزنامه
مصري «الشعب»، رژيم مبارك 17 زندان جديد ايجاد كرد.
·
جمهوري اريتره بعنوان
جديدترين كشور آفريقائي اعلام استقلال كرد.
·
آمريكا، انگليس،
فرانسه و روسيه تجاوز و نسل كشي صربها را تثبيت كردند. 3/3/72
·
حافظ اسد: اسرائيل
(پس از 9 دور مذاكرات) حتي يك گام به سوي صلح بر نداشته اشت.
·
نخست وزير اسرائيل:
فلسفه ايران به مراتب خطرناكتر از عقايد ماركسيستي است!
·
رئيس جمهور مصر: مصر مايل است مناسبات ديپلماتيك خود با
ايران را از سر گيرد به شرط آنكه اين كشور در امور داخلي ما دخالت نكند. 5/3/72
·
واشنگتن: ايران خطر
عمده براي منافع غرب است.
·
رئيس جمهور پاكستان،
رأي دادگاه عالي اين كشور مبني بر ابقاء «نواز شريف» نخست وزير بر كنار شده و دولت
وي را پذيرفت. 6/3/72
·
كلينتون: ايران دشمن
دائمي غرب است و بايد منزوي شود.
·
انفجار بمب در
فلورانس ايتاليا 55 كشته و زخمي بر جاي گذاشت. 8/3/72
·
واشنگتن: بايد عليه
احساسات ضد آمريكائي ايرانيها دست به اقدامات شديدتري زد.
·
دولت روسيه همجنس
بازي را در اين كشور قانوني اعلام كرد! 9/3/72
·
شيمون پريز و اسحاق
رابين براي استقبال از قذافي در اسرائيل اعلام آمادگي كردند!
تركمنستان با
مساحتي بالغ بر 488100كيلومتر مربع، در جنوب غربي آسياي ميانه واقع است. از غرب به
درياي خزر، از جنوب به جمهوري اسلامي ايران، از جنوب شرقي به افغانستان، از شمال
شرقي به ازبكستان و از شمال به قزاقستان محدود ميباشد. همچنين از طريق خط آهن با
ازبكستان و درياي خزر (بندر كراسنوودسك) ارتباط مييابد. در جهت طول جغرافيائي
گسترده شده و فاصله غربيترين تا شرقيترين نقطه آن 1100 كيلومتر و ما بين مرز
شمالي و جنوبي آن 650 كيلومتر است.[1]
تركمنستان در
مرزي در طول 900 كيلومتر، از طرق تركمن صحراي مازندران، رودخانه اترك و بخشي از
جبال الله اكبر استان خراسان، با استانهاي خراسان و مازندران ايران، ارتباط دارد.
با وجود آنكه
اين جمهوري به اندازه مجموع مساحت كشورهاي دانمارك، بلژيك، هلند، اتريش و سوئيس قلمرو
جغرافيائي دارد[2]، قسمت
اعظم آن را كوير «قره قوم»[3](شن
سياه) تشكيل ميدهد، كه در حدود چهارپنجم خاك اين سرزمين را ميپوشاند، اين بيابان
نسبتاً وسيع كه شامل شورهزارها، زمينهاي گلي مرده و شنهاي روان ميباشد به رغم
مجاورت تركمنستان با درياي خزر و جريان داشتن دو رود آمو دريا و سير دريا در اين
جمهوري، به آن اجازه رونق كشاورزي ندده است و بجز واحههاي سبز و مراتع كه در
دامنه كوههاي كپه داغ و پاراپامير و بخشي از سواحل دريا پراكندهاند تنها د ر
حاشيه كانال معروف «قراقوم» فعاليتهاي زراعي رونقي چشمگير دارند.[4]
كانال مزبور
كه هم اكنون 1100 كيلومتر آن حفر شده، در آينده با پيمودن 1340 كيلومتر راه
رودخانه آمودريا را به درياي خزر وصل ميكند و در حال حاضر به عنوان بزرگترين
كانال دنيا محسوب ميشود. كانال قراقوم كه از شاهكارهاي مهندسي به شمار ميرود در
اوايل دهه 1950 ميلادي با استفاده از نيروي كار زندانيان، توسط روسها، طي پنج سال
در صحراي خشك تركمنستان حفر و آب رودخانه آمودريا به داخل آن هدايت گرديد. رودخانه
آمودريا با 2620 كيلومتر طول از ارتفاعات افغانستان سرچشمه گرفته و در خاك اين
كشور جريان مييابد، عرض اين رودخانه در برخي مناطق به 3 كيلومتر ميرسد، ضمناً
بخشي از رودخانه تجن و اترك در مرزهاي جنوبي آن واقع شده است.
چهره ژئو مور
فولوژيكي[5]
تركمنستان همانگونه كه اشاره شد هموار بوده و حالت بياباني و صحرايي دارد. در شمال
آن جلگه هموارتوران تا كنارههاي درياچه آرال ادامه مييابد. آب و هواي آن گرم و
خشك بوده و تنها در نقاط جنوب شرقي، بدليل وجود ارتفاعات كپه داغ و تيان شان از
خشكي هوا كاسته و رطوبت موجود در جو افزايش مييابد. حداكثر دما در تابستان به 50
درجه سانتيگراد و حداقل آن در زمستان به 25- درجه سانتيگراد ميرسد. ميزان بارندگي
درنواحي صحرايي حدود 80 ميلي متر ولي در
ارتفاعات جنوب و جنوب شرقي به 300 ميلي متر بالغ ميگردد.
·
تركمنستان در پيچ و
خم تاريخ
تركمنستان از
دوران ما قبل تاريخ مسكوني بوده و نخستين ساكنان آن طوايف ايراني ماساژت (MASAGET)
بودهاند، در دوران مادها- اين اولين دولت آريايي رود جيحون مرزهاي ايران در شمال
شرقي را تشكيل ميداد كه با تأسيس سلسله هخامنشي (559- 330 ق.م) اين مرزها توسعه
بيشتري يافت، به گونهاي كه در اين عهد نواحي خوارزم و سغد و سرزمين سكاها و
باكتريه كه شامل ناحيه مرو نيز بود، جزء قلمرو امپراطوري ايران قلمداد گرديد،
هرودوت مورخ يوناني در كتاب خود باين نقاط اشاراتي دارد[6]
و داريوش اول در كتيبههاي خود واقع در بستون و تخت جمشيد بر اين نكته تصريح مينمايد،
هخامنشيان تا سده چهارم قبل از ميلاد بر اين نقاط حكومت مينمودند و پس از آن
سرزمين كنوني تركمنستان تابع اشكانيان گرديد؛ و در قرن سوم بعد از ميلاد به كنترل
دولت ساساني درآمد. در قرن پنجم هونها (هياطله) با يورش باين سرزمين، ساسانيان را
به كوههاي كپه داغ (در جنوب تركمنستان) عقب نشاندند. در اواسط قرن هفتم مسلمانان
پس از تصرف خراسان، مرو را به صورت پايگاهي براي فتح ماوراء النهر درآوردند. سلسله
ساماني بخارا بخش وسيعي از تركمنستان را از اواخر قرن نهم ميلادي تا روي كار آمدن
غزنويان- در پايان قرن دهم- به كنترل خود درآورد.
در قرن دهم
ميلادي بين نواحي اورال و درياچه آرال گروهي از قبايل آغوز كه از مغولستان آمده
بودند، استقرار يافتند كه عدهاي از آنان اسلام را به عنوان آيين خود قبول كردند.
نخستين كسي كه اين مردم را «تركمن» خطاب كرد، «ابو عبدالله محمد ابن احمد مقدسي»
جغرافيدان و مورخ مسلمان در قرن چهارم هجري ميباشد.[7]
مشخص نيست كه چرا قوم ياد شده باين عنوان ناميده شدهاند ولي احتمال ميرود كه
بخاطر تفكيك قائل شدن بين مسلمانان آغوز و غير مسلمانان آنها بوده است. رفته رفته
كلمه تركمن اصطلاح آغوز را از زبان مردم انداخت. در سال 1036 ميلادي، سلجوقيان مرو
را به تصرف خود درآورده و موفق شدند تا سال 1059-م غزنويان را از خراسان بزرگ بيرون
كنند.[8]
با تصرف تركمنستان توسط مغولها، اين ناحيه بين حكومت جوجي جغتاي و هولاكوخان
تقسيم گرديد و وحدت اراضي مذكور از بين رفت. از قرن پانزدهم تا هفدهم ميلادي نواحي
جنوبي اين جمهوري تحت زمامداري سلسله صفويه درآمد، در اين ايام، شمال تركمنستان
تحت حكومت خانهاي ازبك خيوه و بخارا بود. كه گاه به گاه به نواحي جنوبي حمله ور
شده و آرامش اهالي ساكن در نقاط مذكور را سلب مينمودند، شاه عباس بخاطر جلوگيري
از شرارت ازبكها و حفظ آرامش اهالي اين نواحي، حدود 15000 كرد را از نواحي غربي
آورد و آنان را در كوههاي قره تپه اسكان داد تا مرزهاي شمال شرقي ايران را حفاظت
كنند كه هنوز بازماندگان اين افراد در شمال خراسان زندگي ميكنند و از طريق
دامداري و كوچ نشيني امرار معاش مينمايند.[9]
نادرشاه افشار نيز چندين بار به سركوبي ازبكها پرداخت و در اوايل سده هيجدهم
ميلادي سرزمين كنوني تركمنستان را مورد تاخت و تاز قرار داد و بخارا و خيوه و
خوارزم را به تصرف خود درآورد[10]
بخارا در
نيمه دوم قرن هيجدهم قدرت خود را بازيافت و سرزمينهاي همسايه را مورد تجاوز قرار
داد، حاكم بخارا به سال 1785 ميلادي مرو را تصرف نمود و ساكنين آن را به بخارا
كوچانيد و شبكه آبياري آن را منهدم كرد. كمبود آب موجب آن شد تا ايلات تركمن از
قرن شانزدهم رفته رفته به نواحي جنوبي اين جمهوري و در دامنه كوهها نقل مكان كنند،
آنان بين فرمانبرداري از والي خراسان و خان خيوه در نوسان بودند و گاهي باين نقاط
هجوم ميبردند، در سال 1871 م دو قبيله سالور و ايل تكه با هم متحد شدند، ولي در
اين گير و دار، روسيه استپ قزاق را به كنترل خود درآورد و خانات آسياي ميانه را
بتدريج خراجگذار خود نمود و جنگ عليه تركمنها را از سال 1877 م آغاز نمود. روسها
براي درهم شكستن قدرت عشاير تركمن از طريق قتل عام وارد شدند و اين طرح بود كه
ژنرال اسكوبلف[11] به
نحو ناموفقي به اجرا گذاشت، در قتل عام معروف سال 1881 م كه عده زيادي از عشاير
تكه در گوك تپه[12] به
نحو فجيعي كشته شدند، روسيه بر تركمنستان استيلا يافت و با سقوط مرو و سرخس، راه
نفوذ به افغانستان باز شد.[13]
در سال 1916 م
تركمنستان همچون ديگر نواحي آسياي ميانه به سبب صدور فرمان سربازگيري از مردم اين
نقاط براي انجام خدمت در يگانهاي غير رزمي ارتش، در آشوب سختي فرو رفت. در سلا
1917 م بلشويكها تلاش نمودند تا تركمنستان را تحت سلطه خود درآوردند كه موفق
نشدند. در 30 آوريل 1918 م جمهوري خود مختار شوروي سوسياليستي تركستان كه ماوراء
خزر را هم شامل ميشد، اعلام موجوديت نمود ولي در ژولاي همان سال، عناصر ملي گرا
با حمايت قوي انگليسي اعزامي از مشهد، قدرت شوروي را در عشقاباد منهدم نمودند و
دولت مستقلي را پديد آوردند، و به دعوت دولت جديد، قواي دولت انگليس در عشق آباد
مستقر شد كه پس از ترك اين منطقه تركمنستان تا اوايل سال 1920 م تحت سلطه ارتش سرخ
قرار گرفت و در 27 اكتبر 1924 م جمهوري تركمنستان اعلام موجوديت نمود.
·
نبرد همه جانبه بر
عليه هويت مذهبي تركمنستان به شكست ميانجامد.
از آن هنگامي
كه خورشيد اسلام بر اين سرزمين تابيدن گرفت و مردمان آن را از فروغ بي غروب خود
بهرهمند نمود. تركمنها با شيفتگي و علاقه خاصي اين آئين را پذيرفتند و سنتهاي
عشايري، روابط اجتماعي و برنامههاي ملي خود را با آئينهاي مذهبي مستحكم نمودند.
اسلام حتي پيوند آنان را با اقوام ديگر كه با آنان اشتراك نژادي نداشتند محكم
نمود، به گونهاي كه سلطه چندين ساله حكومت تزاري بر آنها، موفق نشد تركمنها را
از هويت مذهبي خالي كند. از سال 1917 ميلادي كه نظام ماركسيستي بر شوروي حاكم شد،
دولت حاكم درصدد ايجاد جامعه كمونيستي و پس از آن انسان كمونيستي گرديد كه در
اجراي اين سياست شوم در ابتدا حذف مذهب در دستور كار آنان قرار گرفت كه در عمل نه
تنها مذهب سركوب نشد بلكه به عنوان عامل قوي و نيرومند در مقابل تهاجم ارتش سرخ،
استقامت ورزيد و ملتهاي ساكن در آسياي ميانه كه در اين تهاجم فرهنگي خود را از
امت اسلام جدا ديدند به هويتي تكيه نمودند كه بر اسلام و ارزشهاي اصيل مذهبي
استوار بود.[14]
وقتي كنترل
بر سرزمينهاي مسلمان نشين حتمي شد، دولتمردان كمونيست براي ريشه كن ساختن اسلام،
به يك مبارزه حساب شده علني پرداختند، آنها اسلام را مغاير ضروريات شيوه زندگي
سوسياليستي مدرن تلقي مينمودند. از سويي تنها اسلام چارچوب مشترك و منسجم فكري و
تشكيلاتي را براي ملتهاي آسياي مركزي كه از نظر قومي و زباني نامتجانس بودند
فراهم ميكرد و كل مقاومت در مقابل نفوذ كمونيستها در منطقه از مله جنبشهاي ضد
بلشويكي به نام اسلام بسيج و هدايت ميشد. بر اين اساس، اسلام هدف تهاجم چند بعدي
شديد، سيستماتيك و مداوم دولت شوروي قرارگرفت. اين تهاجم به صورتهاي گوناگوني
بروز يافت: كشتار تعدادي زيادي از علماي اسلامي و رهبران مذهبي، نابود ساختن متون
و ادبيات اسلامي، انهدام مساجد، مدارس و ساير مراكز ديني، مصادره اموال موقوفه.
تعطيل نمودن نهادها و تشكيلاتي كه به نحوي مسئوليت آموزشهاي اسلامي را عهدهدار
بود، غير قانوني كردن همه اشكال عبادات اسلامي و آئينهاي مذهبي، انحلال محاكم شرع
ومورد حمله قرار دادن قوانين اسلام ناظر بر ازدواج، مالكيتها، ارث و ساير مسائل
اجتماعي.[15]
رژيم حاكم،
براي مبارزه با سنتهايي كه بوي مذهب ميداد، نخست به مراسم و جشنهاي شوروي شكوه
افزونتري بخشيد و كوشيد تا جشنهاي مذكور را بر تنه جشنهي سنتي پيوند زند و از
اين طريق جشنهاي سنتي را از محتواي مذهبي آنها خالي كند. به عنوان مثال تركمنها
و حتي ساير ملل آسياي ميانه بر طبق يك سنت عميق و ريشهدار مذهبي براي شصت و سومين
سال زندگي افراد اهميت وافري قائلند. در اين حالت در اطراف يك فرد مسلمان- اعم از
زن و مرد- كه باين سن رسيد و يادآور سال وفات پيامبر اسلام است يك مجمع وسيع تشكيل
ميدهند و در اين مراسم كاملاً مذهبي، قرآن تلاوت شده كه با تقديم هدايايي پايان
ميپذيريد كه دستگاه شوروي از سازمانهاب اجتماعي خواسته بود تا اين زمان را براي
برقراري جشنهاي مربوط به وقايع كاملاً اداري و مدني از قبيل بازنشستگي و يا اعطاي
مدال و … اختصاص دهند.[16]اما نه تنها مراسم شوروي وار موفق نميشد
عادات و سنتهاي ملي و مذهبي را از ميان بردارد بلكه اين سنتها به هنگام تهديد،
قويتر و زندهتر و پوياتر برگزار ميشدند و فرهنگ ملي بويسله ارزشهاي مذهبي تعميق
يافته و بصورت فرهنگ سياسي با ماركسيست به مبارزهاي همه جانبه بر ميخيزد. قرائن
و مدارك بيانگر آن است كه دولت شوروي در هجوم بر عليه سنتهاي اصيل و ريشهدار
مذهبي برخوردهاي گوناگون و بسيار متضادي از خود نشان داده و اين خود از عجز اين
دولت در چنين مبارزهاي حكايت ميكند. گاهي رفتارها تهاجمي است، در مواقعي دفاعي و
در مواردي هم شكل سركوبي بخود ميگيرد، وقتي كه ميبينند از راه تبعيد و قتل عام
كار پيش نميرود، از در مسالمتآميز وارد ميشوند و گاهي هم ازكارشناسان خبره و
مجرب كمك ميگيرند تا با تحليل درست از اين سنتها، به دولتمردان ارائه طريق
نمايند، غافل از آنكه جدا كردن مردم مسلمان از ارزشهاي راستين خود كه هويت اصيل را
در آن ميجويند، بيش ازپيش آنان را نسبت به نظام حكومت بدبين كرده و احساسات آنان
را جريحهدار مينمايد. تبليغات الحادي از طريق سخنرانيها، كتابها، تأسيس موزهها
و پخش آگهيهاي ضد ديني و استهزاء نمودن مراسم مسلمانان و تفبيح افرادي كه در اين
مراسم شركت ميكنند راه ديگري بود براي مبارزه با اسلام و خاموش نمودن نور الهي؟!
يكي از اين مؤسسات كه وظيفه انتشار و تبليغات الحادي را عهدهدار بود «اتحاديه
انجمن شناخت» نام داشت كه در سال 1950 م در عشق آباد مركز تركمنستان به تأسيس
دانشگاه الحادي پرداخت و نسبت به انتشار كتابهاي ضد اسلامي ل. آي. كليمويچ[17]
اقدام نمود.[18] اما
تجزيه و تحليل روزنامهها و مجلات شوروي نشان ميدهد كه به رغم اين همه تبليغات و
رعب و فشار و خفقان، اسلام همچنان به حكومت خود حتي در بين نسل جوان ادامه ميدهد
و از نظر كمي نيز به تعداد مسلمانان افزوده شده است. يك دبير كميته حزب منطقهاي
در تركمن در بيانيهاي كه به مطبوعات داده، گفته بود: هنوز هم در ميان مردم كساني
هستند كه اسير باورهاي ديني هستند و حتي جوانان اعم ازپسر و دختر كه در مدارس
شوروي تربيت شدهاند به ديدن اماكن مقدسه رفته و به مسائل مذهبي احترام ميگذارند.[19]
جالب اينكه بنابر گزارشهاي مذكور، معلمين مدارس شوروي نيز مراسم ديني را رعايت
كرده و مرتب در مساجد حاضر ميشوند و حتي بسياري از اعضاي «حزب» در نواحي مسلمان
نشين مراسم ديني خود را با شوق و ذوق ويژهاي انجام ميدهند. دبير اول حزب تركمن
ب. اوزوف نيز از گسترش فعاليتهاي غير قانوني علماي ديني در برخي مراكز گله داشت و
از كميتههاي حزب، مدام شكايت ميكرد كه چرا در اقدامهاي مؤثر، منظم و كاملاً
حساب شده عليه امور مذهبي كوتاه ميآيند.[20]
با فروپاشي نظام ماركسيستي، مسلمانان تركمن كه در طول هفتاد سال سلطه الحادي
جراحاتي ديده بودند با سينههايي آغشته از معنويت، اسلام را در متن زندگي سياسي
خود وارد نمودند، اين در حالي است كه استكبار جهاني از گسترش اسلام در آسياي ميانه
به شدت آشفته و نگران شده و گرايش به
ارزشهاي اسلامي را مانعي براي اهداف شوم خود ميبيند و ميكوشد تا اسلام گرايي را
كنترل كرده و نقش آن را غير سياسي كند به همين دليل در شرايط بحراني پس از استقلال
تركمنستان، مدل تركيه را كه كشوري لائيك و سكولار است توصيه مينمايد و حكومتي را
براي اين جمهوري تجويز مينمايد كه مذهب در آن نقشي نداشته باشد!
·
شناخت اجتماعي
تركمنستان
94%
تركمنها در اين جمهوري سكونت دارند، بقيه تركمنها در ازبكستان و ساير جمهوريهاي
آسياي ميانه و قفقاز پراكندهاند، در سال 1926 م تعداد سكنه تركمنستان به حدود
700000 نفر بالغ ميگرديد ولي طبق آمار سال 1991 م جمعيت اين جمهوري به 3810910
نفر افزايش يافته است، از اين تعداد 72% تركمن و بقيه روس، ازبك، قزاق، تاتار و
اوكرايني ميباشند كه بزرگترين اقليت ساكن در اين جمهوري، روسها ميباشند.[21]
جامعههاي
تركمن اين جمهوري داراي بافت عشايري با ويژگيهاي فرهنگي- اجتماعي يك جامعه عشيرهاي
ميباشند كه چنين تركيب قومي در مسائل سياسي- فرهنگي و اقتصادي تركمنستان نقش عمدهاي
دارد، با اين حال 48% مردم در نقاط شهري و بقيه در مراكز روستايي اسكان يافتهاند.
نرخ رشد جمعيت 68/2% و ميانگين طول عمر 4/66 سال ميباشد.
تركمنستان
چهار استان به نامهاي: استان بالكان (كنار درياي خزر) استان ماري (مرو) استان
تاشائوز و استان چاربو دارد كه بيشتر تمركز جمعيت در استان ماري با قريب به 900000
نفر سكنه ميباشد. اين جمهوري 19 شهر دارد كه معروفترين آنها عشق آباد، چارجو،
تاشائوز و نبداغ (تفت داغ) ميباشد، همچنين تركمنستان داراي 44 بخش است. مركز
حكومت آن عشقاباد (شره عشق) ميباشد كه در بخش شمالي كوههاي كپهداغ و در فاصله
45 كيلومتري شهر باجگيران قوچن (تابع خراسان ايران) قرار گرفته است، اين شهر در
سال 1881 م نزديك روستايي به همين عنوان بنا گرديد و از سال 1919 م تا 1927 م به
پارالتا راتسك معروف بود، در سل 1948 م زلزلهاي با قدرت 9 ريشتر، عشقآباد را به
ويرانهاي تبديل نمود. به فاصله 15 كيلومتري عشقآباد ويرانههاي شهر باستاني نيسا
واقع شده كه از اول تاريخ ميلادي تا سال چهارصد، پايتخت بسيار مهمي براي سرزمين
پلنگان به شمار ميرفت.[22]
و در 28 كيلومتري عش آباد دهكده ييلاقي فيروزه واقع شده كه نام خود را از دختر يكي
شيوخ ايراني كه در اين م حل كشته شده، گرفته است، در محل دفن اين شيخ عارف، چناري
وجود دارد كه با 11 متر محيط و 4 متر قطر، بزرگترين چنار تركمنستان محسوب ميشود.[23]
مرو يكي از شهرهاي بسيار كهن تركمنستان ميباشد كه در جنوب شرقي آن قرار گرفته
است، بنياد اين شهر سالخورده خراسان بزرگ به روزگار طهمورث پادشاه پيشدادي ايران
ميرسد و از معدود شهرها در شرق قلمرو اسلام ميباشد كه در شكوفايي و رشد عصر زرين
تمدن والاي اسلامي و تجديد حيات فرهنگ ايران و زبان پارسي در آسياي مركزي نقشي به
سزا و كم نظير به عهده داشته است، اين شهر در گذرگاه گسترده و پرفراز و نشيب تاريخ
خودكامها و ناكاميهاي بسياري ديده است.[24]
تركمنستان در
26 اكتبر 1991 ميلادي (1370-ش) بدنبال فروپاشي شوروي، استقلال خود را بدست آورد.
حكومت آن جمهوري است و رئيس جمهور آن در حال حاضر صفر مراد نيازف ميباشد پارلمان
اين كشور 175 نماينده دارد كه براي مدت 5 سال برگزيده ميشوند، تركمنستان پس از
استقلال با مشكلاتي از قبيل تعيين هويت ملي، انتخاب بين حكومتي با دخالت مؤثر عامل
مذهب يا بدون آن، شرايط فقر، بي سوادي، رشد بيرويه جمعيت و عدم برخورداري از سكنه
متجانس و عدم مطابقت مرزهاي سياسي با تقسيم بنديهاي قومي و زباني، روبرو گرديد.
برخي از سياستمداران با الهام از غرب به زعم باطل خويش اسلام را مانعي براي توسعه
اجتماعي فرهنگي اين كشور تلقي ميكنند و گروهي ديگر با وجود آنكه واقع گرايانه به
اسلام مينگرند و آن را به عنوان ارزشهاي راستين مردم ميانگارند ولي در صدد غير
سياسي كردن نقش اسلام هستند و قدرت تحمل آن را ندارند كه نيروهاي معتقد به اسلام
اصيل در رأس امور سياسي قرار بگيرند. با اين حال نيازف رئيس جمهور تركمنستان در
بخشي از سخنراني خود به مناسبت سالگرد استقلال اين جمهوري گفت: «با توجه به تأثير
قرآن بر زندگي مردم تركمنستان و وجود مشتركات تاريخي، فرهنگي و اسلامي، آموختن
مفاهيم قرآني براي نسل كنوني الزامي است»[25]
وي همچنين تمام اعياد اسلامي را جزو اعياد رسمي كشور دانست. ولي از سوي ديگر
«جوراباراموف»[26] رئيس
انستيتوي اقتصادي تركمنستان و مشاور رئيس جمهور اين كشور ميگويد: «ايران ما را ميخواهد.
پاكستان ما را ميخواهد با تركيه نيز ما را ميخواهد، اما ما ميخواهيم نفت و گاز
خود را به تركيه بفروشيم، ما تركيه را دريچهاي به غرب ميبينيم».[27]
و عبدي كوليف[28] وزير
خارجه تركمنستان طي اظهارات خويش اذعان ميدارد كه: «…ايران همسايه ماست، ما ميخواهيم
روابط دوستانه با كشوري كه 625 مايل با آن مرز داريم داشته باشيم. با تركيه ما
رابطه ديگري داريم. ما زبان همديگر را ميفهميم و ما داراي رفتار يكساني نسبت به
مذهب هستيم».[29]
روسيه نيز
يكي از با نفوذترين كشورهاي خارجي در تركمنستان است و رژيم حاكم بر اين جمهوري
خواهان حفظ رابطه نظامي سياسي و اقتصادي با آن ميباشد و در برخي موارد درصدد آن
است تا مشاوران روسي را در حد امكان از دست ندهد. مسكو نيز كه ميكوشد كنترل نظامي
سياسي آسياي ميانه را در دست داشته باشد بر اين روابط ارج مينهد! با اين وجود
ايران ميتواند به دليل نزديكي جغرافيائي و مشتركات فرهنگي و تاريخي و برخورداري
از ارگانها و تشكيلات سازمان يافته اسلامي، گرايش به مدل غربي را در تركمنستان
كاهش دهد و اسلام را در متن زندگي اجتماعي مردم اين سامان وارد سازد. از لحاظ ثبات
منطقهاي، تركمنستان نسبت به ساير جمهوريهاي آسياي ميانه وضع بسيار مناسبي دارد و
گروه مخالف از حزب كمونيست سابق آنچنان ضعيفند كه از مهارت سياسي بسيار ناچيزي
برخوردار ميباشند تأسيسات مذهبي با يكديگر متحدند و براي همكاري با حكومت آمادهاند.
از لحاظ اتحاد قومي، تركمنها به دو گروه عمده يموتها و تكها تقسيم شدهاند و
پيرامون اين دو گروه، دو گروه رقيب از رهبران حزبي شكل گرفتهاند ولي كنترل صفر
مراد نيازف كامل است كه گفته ميشود هرگونه آثار سوء مخالفان را ازبين برده است.
·
مسائل فرهنگي
85%
مردم ترکمنستان پيرو آيين اسلام هستند، مسلمانان مذهب تسنن را اختيار نموده و پيرو
فقه حنفي ميباشند. کبرويه يکي از طريقتهاي عرفاني کهن است که در قرن دوازدهم
هجري در خوارزم واقع در جنوب شرقي درياچه آرال و ترکمنستان کنوني به وجود آمد،
حوزه نفوذ آن در وضع فعلي به ترکمنستان و جمهوري خود مختار قراقالپاق و نواحي شمال
شرقي آسياي ميانه محدود ميباشد.[30]
دويست مسجد در سراسر ترکمنستان داير است و مردم به فراگيري علوم اسلامي، علاقه
وافري نشان ميدهند.
ترکمنها از
قرن هيجدهم از زبان مکتوبي که با جغتاي قرابت داشته، برخوردار بودهاند ولي زبان
ادبي امروزي خود را از سال 1924 ميلادي بدست آوردهاند، در اين سال زبان ترکمني به
دستور استالين تغييراتي نمود، اين زبان با وجود گسترش در بين اقشار مردم هنوز در
سطح امور آموزشي و اداري توسعه نيافته است که اين خود دليل حاکميت فرهنگ روسي ميباشد،
لغات ترکي نيز در زبان ترکمني يافت ميشود. از سوي ديگر تشابه فرهنگي و زباني مردم
اين سامان با ترکمانان ايران و وجود مقبره مختومقلي شاعر معروف ترکمانان که داراي
انديشههاي اسلامي و عرفاني بوده، در خاک ايران و امکان بهرهگيري از روحانيون
ترکمن ايراني براي برآوردن نيازهاي مذهبي، موجب آن گشته که مردم ترکمنستان به امور
فرهنگي ايران علاقه و تمايل نشان دهند.
ترکمنستان 6
مؤسسه تحقيقاتي و 8 مرکز آموزش عالي دارد که 50000 نفر در آنها تحصيل ميکنند
مدارس آن طبق آمار سال 1980 ميلادي 1800 باب بود که در اين سال 700000 نفر دانش
آموز داشتهاند، نخستين روزنامه ترکمن زبان «ترکمانيا» نام داشت که از سال 1920
ميلادي انتشار يافت،[31]
و هم اکنون 15 نشريه در اين جمهوري انتشار مييابد.
·
مشخصات اقتصادي
شغل عمده
مردم ترکمنستان، کشاورزي و دامپروري است، توليدات کشاورزي در چند سال اخير 46% کل
توليد ملي و 42% اشتغال اين کشور را به خود اختصاص داده است، نيمي از زمينهاي
زارعي اين جمهوري از طريق سيستمهاي آبياري مشروب ميشوند ولي به دليل مشکلات فني،
تکنولوژيکي و شور شدن زمين، توليد در هکتار محصولات آن از حد استانداردهاي بين
المللي پايينتر است، از سياستهاي منفي شوروي سابق جهت تأمين منافع خود و بدست
آوردن مواد خام، اعمال سياست تک محصولي (monocoltor) در
اين جمهوري است که در راستاي چنين هدفي، غالب امکانات کشاورزي ترکمنستان به کشت
پنبه اختصاص يافته است. از نتايج زيان بار تک محصولي کردن ترکمنستان اينکه، جمهوري
ياد شده 65% غله، 45% شير، 70% سيب زميني و تمامي شکر مصرفي خود را از ساير
جمهوريهاي شوروي سابق، وارد ميکند، همچنين
افزايش توليد پنبه باعث کاهش بهاي آن شده و نبض اقتصاد ترکمنستان در دست
خريداران اين محصول است. ترکمنستان با توليد يک ميليون تن پنبه در سال، از اين
لحاظ در جهان بعد از آمريکا و کانادا مقام سوم را داراست ولي متأسفانه تنها 3% اين
محصول در ترکمنستان بکار گرفته شده و به مواد ديگر تبديل ميشود.
محصولات
زراعي ديگر آن عبارتند از: غله، انگور، سيب زميني، انواع سبزي و علوفه، تعداد
دامهاي آن به 7 ميليون رأس بالغ ميگردد. اسب ترکمن و پوست گوسفند قره گل اين
کشور، شهرت جهاني دارد، توليد ابريشم در ترکمنستان قابل توجه است که تنها 30% آن
در داخل اين جمهوري بکارگرفته ميشود. ترکمنستان از نقطه نظر ذخائر زير زميني نيز
بسيار غني است، اولين چاه گاز در سال 1966 م در اين کشور کشف گرديد ظرفيت استخراج
گاز سالانه به 80 ميليارد متر مکعب ميرسد، از سال 1990 م ترکمنستان و ايران براي
احداث لوله در ايران جهت صدور گاز اين سرزمين به ترکيه و پاکستان توافق نمودهاند.
همچنين از اواخر سال 1993 ميلادي که احداث خط فرعي راه آهن ايران- ترکمنستان پايان
ميپذيرد خطوط جديد بين المللي راه آهن از طريق ايران تضمين خواهد شد. منابع معدني
ديگر اين جمهوري شامل نفت (ظرفيت استحصال سه ميليون تن در سال) منابع عظيم سولفات
سديم،[32]
بنتونيت، سرب، روي، مس، جيوه، يد، برم، طلا، پلاتين و نمک ميباشد، با اين حال در
مقايسه با ساير جمهوريهاي سابق شوروي، ترکمنستان کشوري است فقير و توسعه
نيافته، زيرا اغلب اين مواد بصورت رايگان
از سوي رژيم سابق شوروي به يغما ميرفت به همين دليل موقتاً در اوايل سال 1992 م
صدور گاز را قطع کرد زيرا وزارت نفت و گاز روسيه که جانشين شوروي شده عوايد آن را
به صورت ارز معتبر به ترکمنستان مستقل که تا آن وقت تمامي نفت و گازش را از طريق
روسيه صادر ميکرد، پرداخت نميکرد.[33]
صنايع اين
جمهوري قريب به 20% توليد ملي را در بر مي گيرد، اين صنايع عبارتند از کارخانجات
ريسندگي، پنبه پاک کني و روغن کشي تخم پنبه، صنايع استخراج نفت و گاز، توليد برق،
پتروشيمي. در سال 1991 م 80% بازرگاني ترکمنستان با شوروي سابق صورت ميگرفت که از
وابستگي به اين کشور حکايت ميکند.[34]
[1] – آسياي مرکزي، جغرافياي سياسي، مجله مطالعات آسياي مرکزي و قفقاز
جلد دوم ص 26.
شک نيست که
تاريخ، آموزگار انسانها، آينه گذشته درس
حال و چراغ راه آينده و يگانه آزمايشگاه علوم سياسي، و يکي از پارمترهاي مهم تحليل
سياسي است؛ تاريخ جهان، دادگاه عالم است، هماره چنين بوده و پس از آن نيز چنين
خواهد بود.
به گواهي
تاريخ، حاکميت جباران بدون بهره جستن از اهرم بي سوادي و بي خبري عامه، امکان پذير
نبوده است، و اگر هم کساني بودهاند که از دانش و آگاهي اندوختهاي داشتهاند، لکن
به علت فقدان بينش سياسي و ارزيابي از فرايند امور، در بحرانهاي ويرانگر، غرق و
نااهلان بر آنان چيره گشتهاند.
در اين جا با
تاريخ کهن جهان و حتي ايران باستان، و در اين که بر انسان در اين دوران غمبار چه
رفته است، کار ندارم، اشارتي است و مي گذرم؛ اما درباره تاريخ اسلام بايسته است،
اين حقيقت شرنگ آلود بدرستي درک شود. مورخان آنچه بر اسلام و مسلمانان در طي
چهارده قرن رفته است، به ثبت رسانده و هرگز از ياد نبردهاند؛ ولي حوادث در
بحرانهايي نيز رخ نموده است که دشوار توان به حکايت و روايت آورد، و البته در
تحليل و تفسير اين همه رويداد، جاي تأمل بسيار است. و پارهاي از تاريخ نويسان نيز
کوشيدهاند تا جهات قضايا را باز گويند و به تحليل وقايع بنشينند؛ اما ميتوان
ادعا کرد که در هماره اين تاريخ پرفراز و نشيب و برخوردار از عظمت و انحطاط، هرگاه
مسلمانان دچار آشوبهاي گمراه کننده شدهواز اتخاذ موضع عاجز گشته و سرنوشت خويش را
به دست بازيگران سياسي سپردهاند؛ يا به نيکتر سخن، سياست بازان حرفهاي، زمام
امورشان را به دست گرفتهاند.
عامل اساسي
در اين فرودها و عقبگردها و عدم شورش بر ضد اين همه بيداد و تسليم در برابر وضعيت
موجود، همانا فقدان بينش سياسي؛ يا به عبارت بهتر، عدم توانايي تحليل و ارزيابي
رويدادهاي سياسي بوده است، و الا مسلمانان هيچ گاه پيوند خود را با آئين نگسستهاند.
اين واقعيت
را- که هميشه ناتواني ناشي از فقدان قدرت تحليل حوادث سياسي براي مسلمانان مشکل
آفرين بوده است- ميتوان در جريانهائي چون «نبرد احد» و سر پيچي گروهي از رزم
آوران از فرمان پيامبر عظيم الشأن اسلام (ص) و در ماجراي «پيکار تبوک» و امثال آن
مشاهده نمود و روند شگفت انگيز آن را در «سقيفه» به نظاره نشست.
جاي تعجب
نخواهد بود اگر از حافظه تاريخ مدد جوئيم که چه سان در روز رحلت رهبر عالم بشريت
(ص) ماجراي اندوهبار سقيفه شکل گرفت و عليرغم آن همه تأکيد و اصرار پيامبر، شعار
«امير منا و امير منکم» را سر دادند و در فرجام آن آغاز ناميمون، ملاک امامت و
رهبري، کهولت در سن اعلام شد و بر اسلام رفت، آنچه رفت. و مع الوصف عامه مردم
همچنان به رسول خدا (ص) ايمان داشتند، اما از درک سياستهاي نيرنگ بازان عاجز
بودند!
بنيان اين
ديوار کج را بازيگران قدرت طلب پي افکندند، اما مصالحش را جهل و بي خبري مسلمانان
تشکيل داد!!
ماجراي حکميت
ابوموسي اشعري و عمرو بن عاص و شورش «مارقين» (خوارج) بر علي (ع) ادامه همان ديوار
کژ بود، عايشه بر جمل جهل و ناداني مردم سوار شد تا توانست در کنار قدرت طلباني
چون طلحه و زبير، حزب «ناکثين» را عليه تنديس عدالت بشوراند.
معاويه و
عمرو بن عاص گر چه با درهم و دينار و تزوير، جبهه «قاسطين» را سامان دادند- و در
نتيجه به گفته فرزانهاي، جرياني ژرف را در تاريخ پديد آوردند که توانست، صاحب
پشتوانه سترگي چون واقعه «غدير» و دهها آيه و حديث معتبر ديگر را بر منبرها لعن
نمايد و سرانجام تداوم حضور او را در «کربلا» قتل عام کند- اما بر مرکب جهل
مسلمانان راندند!
شگفت آور
نخواهد بود اگر در تاريخ بخوانيم پس از صلح تحميلي امام حسن(ع) با معاويه، آن امام
را خوارکننده مؤمنان خواندند و بجاي ملامت خويش به سرزنش امام مظلوم خود پرداختند.[1]
ترديد نيست،
اگر مردم از رشد سياسي، ديني بهرهمند ميبودند، هرگز با يزيد بن معاويه- اين
جرثومه فساد و تباهي- به عنوان خليفه پيامبر خدا(ص) پيمان نميبستند.[2]
ماجراي غمبار
شهادت قهرمان قيام شورانگيز طف نيز از اين قاعده برکنار نيست، زيرا بسياري از
کساني که در کشتن امام حسين(ع) شرکت جستند، او را به درستي ميشناختند و حتي با او
نماز گذاردند!
بني اميه نيز
از پيوند مردم با شريعت بي خبر نبودند، از اين رو اولاً با تحريف اصل امامت- حکومت
را به جاي آن نشاندند، و ثانياً اعتقاد به «جبر» را به عنوان يک مسلک کلامي در
قبال مکتب ناب اهل بيت(ع) رسميت دادند و در اين راستا خلافت يزيد از مقدرات الهي
تبليغ شد، و شهادت امام حسين(ع) از امور بيرون از اختيار!
يزيد باغي،
امام (خليفه) و امام شهيد، باغي خوانده شد.[3]
و لذا در روز عاشورا، عمر بن سعد سپاهيانش را خيل الله خوانده و از آنان ميخواهد
که بپاخيزند و دشمن خليفه پيامبر خدا! (يزيد بن معاويه) را سرکوب کند.[4]
و از اين جهت چه بسا براي تقرب به خدا و خشنودي پيامبرش، فرزند دلبند و محبوب رسول
خدا و سيد جوانان بهشت را به خاک و خون کشيدند!
نبايد فراموش
کرد که همان عناصر بي وفايي که دراهم و دنانير فرزند هند را در جيب داشتند و سر از
شرم به زير، نيز از درک حادثه و عظمت آن قائل بودند و اگر توان دريافت حق را واجد
ميبودند، بي گمان در صف مخالفان تيغ بر تنديس شريعت به نام دين نميکشيدند!
مايلم از دو
زاويه ديني و فرا ديني به تبيين بيشتر اهميت بررسي و مطالعه در تحليل پديدههاي
سياسي بپردازم.
نبايد ترديد
داشته که آشنايي با سياست با سرنوشت انسان گره خورده است، چرا که اگر مسلمان است
از وظايف اسلامي:«النصيحة لائمة المسلمين»، امر به معروف و نهي از منکر، اهتمام
به امور مسلمانان، خصم ظالم و حامي مظلوم بودن و و… است، و پوشيده نيست که بدون
شناخت سياست مرسوم بين المللي و نيز ديدگاه اسلام در رابطه با سياست و رخدادهاي
سياسي، دشوار است بتوان به وظايف ياد شده عمل کرد.
براي اينکه
في المثل آوردهاند: حدود صد وشصت و اندي سال پيش (1832 ميلادي) براي اولين بار،
حکومت آمريکا نمايندگاني جهت بررسي اوضاع ايران و کسب اطلاعات لازم به اين کشور
اعزام نمود. بعدها نيز با فرستادن کشيش هاي مذهبي و ساختن مراکز عام المنفعه مانند
بيمارستان و مدرسه و و …. به عنوان يک کشور خير و انسان دوست وارد صحنه سياسي
ايران شد. شايد آن روزها هيچ کس به انديشهاش خطور نميکرد که انگيزه اين
اقدامهاي به ظاهر بشر دوستانه، باز کردن جاي پا و زمينه سازي بيش از 25 سال حکومت
بر اين کشور مظلوم بوده است.
بنابراين اگر
چنين است که مردم بايد به وظايف ياد شده عمل کنند و در مثل پيرامون مراوده يا
برخورد با شيطان بزرگ آمريکا، اظهار نظر نمايند، لکن از شناخت امپرياليزم و شيوههاي
ورود آمريکا به ايران عاجز باشند، بطور طبيعي نخواهند توانست ناصحان و آمران به
معروف مطلوبي باشند، چه آنکه به گفته برخي از نويسندگان:
«کاربرد
پيچيدگيهاي سياسي آنچنان است که کمند تزوير را اول بار بر دست و پاي تيز پاترين
شکارها ميافکند و تندروترين عناصر يک ملت را بدام ميافکند و نابترين ايمانها را
ميفريبد و گرفتار اين دام بلا، با هر تلاش و حرکت، تاري و بندي ديگر بر اندامش ميپيچد».
بنابر آنچه
گفته آمد وظايف ديني، مسلمان را وادار به تفکر و نيز آشنائي با سياست مينمايد. و
اگر هم فرد مسلمان نيست، براي کسب آزادي و سپردن سرنوشت خويش به دست سياستمداران
سالم- بواسطه شرکت در انتخابات- و نيز براي دفاع آگاهانه از کشورش، ناگزير است که
داراي ديد تحليلي باشد. نويسندگان کتاب «آشنايي با علم سياست» در اين راستا مي
نويسند:
«هدف اصلي
درسهاي مربوط به علم سياست، ايجاد آموزش مناسب براي شهروند است، زيرا آماده ساختند
دانشجويان براي داشتن مشاغلي در امور سياسي، حقوقي، آموزشي، خدمات کشوري و خدمات
خارجي هر چند که بسيار مهم ميباشد در مقابل مجهز کردن شهروند براي ايفاي تعهدات
خويش در جوامع دموکراتيک که تعداد آنها هر روز در دنياي کنوني بيشتر ميشود و در
درجه دوم اهميت قرار دارد.
گذشته از
علوم اداري و روابط بين المللي که جنبههاي حرفهاي آنها زياد است، علم سياست
بايستي به عنوان قسمتي از آموزش هر شهروند يا جامعه آزاد تلقي گردد هر چند از نظر
مادي داراي اهميت نبوده و تضميني جهت استخدام اشخاص نباشد. زيرکي و احساس مسئوليت
شهروند ميتواند باعث نجات دموکراسي گردد ولي در مقابل، ناداني و عدم احساس
مسئوليت باعث از بين رفتن آن ميگردد».[5]
از آنچه گذشت
سر توصيههاي حضرت امام خميني، بزرگ پرچمدار اسلام ناب محمدي(ص) و تأکيدهاي رهبر
خردمند و ژرف نگر انقلاب اسلامي، حضرت آيت الله خامنهاي در پيرامون شناخت سياست و
فراگيري متد تحليل پديدههي سياسي آشکار ميشود. و نيز معلوم ميشود که حمايت از
حق و پيروي از ولايت و منافع مسلمانان در سراسر گيتي نيز بدون برخورداري از توان
تحليل سياستهاي رهبران باطل و سياستگذاران جهاني به غايت دشوار است، چه اينکه دفاع
از سياست حق، نوع شناخت سياست باطل است. و گرنه بيم موج و گرداب حائلاند و در
بحرانها و راههاي شگرف شيرمردان عرصه انديشه و عمل بکار آيند.
پيش از ورود
در مبحث «دانشها و روشهاي کاربردي در تحليل پديدههاي سياسي» يادآوري چند نکته
لازم به نظر ميرسد:
1-
آشنايي با يکسري
مفاهيم نظري مانند: مفهوم سياست، روند تکامل دانش سياسي، موضوع سياست (قدرت، دولت،
قدرت سياسي)، رابطه سياست و تقليد، تمايز سياست اسلامي از غير آن، مفيد بل ضروري
است، ولي به علت اجتناب از اطاله کلام و از آن جهت که نگارنده در فصل اول کتاب
«متد تحليل پديدههاي سياسي» با عنوان: «آنچه بايد درباره سياست بدانيم» در حد
امکان و متناسب با اين مقال، سخن گفته است، از اين رو طالبان را به آن کتاب ارجاع
ميدهد.
2-
کوشش بر اين است که
از دانشها و روشهائي که انسان را در تحليل پديده هاي سياسي کمک ميکند، گفتگو شود
و از تطبيق بر گروههاي خاص سياسي حتي المقدور پرهيز گردد، چرا که هدف ارائه يک روش
علمي و بي طرفانه براي تحليل رويدادهاي سياسي است و مايلم علاقمندان بدون پيش فرض،
خود قادر به تجزيه و تحليل مسائل گردند، ولي در عين حال پارهاي از موضوعهاي داراي
اهميت «مانند پذيرش قطعنامه 598» مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
3-
جويندگان اين نوع
مباحث، ميتوانند با کنکاش و نقد و بررسي، ديدگاههاي خود را دراين باره، منتقل
سازند تا براي نضج مباحث با خوانندگان فرزانه در ميان گذاشته شود. ادامه دارد
[1] – رک: ميرزا محمد تقي سپهر، ناسخ التواريخ- زندگاني امام حسن
مجتبي(ع)- جزء اول از جلد پنجم، ص 246- 252.
نوشتار حاضر
كه با استفاده از آمار و اطلاعات مندرج در گزارش توسعه انساني سال 1992 ميلادي
برنامه «توسعه سازمان ملل متحد» تهيه و تدوين گرديده است، گوياي ستم بزرگي است كه
بر جهان امروز بشري ميرود.
مقررات بين
المللي و سياستهاي جهاني در عرصه بازارهاي كار، سرمايه، تكنولوژي و كالا و خدمات
تجاري كه از ناحيه كشورهي صنعتي، طراحي و اعمال ميگردد، شكاف رو به تزايدي را بين
مردم ثروتمند و فقير جهان ايجاد ميكند. اين كشورها بدون توجه به عواقب وحشتناك
اين نابرابريها و بي عدالتيها، همچنان منابع كشورهاي در حال توسعه و جهان سومي را به يغما ميبرند و
مايه تأسف بزگر است كه علي رغم واقعيتهاي ياد شده، سياستمداران و دولتمردان
كشورهاي جنوب، همچنان به اين كشورها و مراكز بين المللي تحت امر آنها، مينمايند و
نسخههاي آنها را براي مردم خود ميپيچند.
اميد آنكه
آگاهي نسبت به اين حقايق تلخ، پيوسته موجب انسجام هر چه بيشتر كشورهاي جنوب گردد،
تا شايد بتوانند شرايطي نسبتاً برابر و عادلانه را در صحنه بين الملل، براي خود
فراهم آورند.
در اين
بررسي، ابتدا تصويري از نابرابريهاي اقتصادي در جهان كنوني ارائه ميگردد، سپس با
تشريح شاخصهاي توسعه بقاء انساني و شاخصهاي توسعه پيشرفت انساني، علل و عوامل
شكاف رو به گسترش بين شمال و جنوب در روابط حاكم بر چهار بازار «كار»، «سرمايه»،
«تكنولوژي» و «خدمات تجاري» جستجو و تجزيه و تحليل ميشود و سرانجام، عواقب و
نتايج اين روند، تبيين ميگردد.
اميد است اين
كوشش ناچيز مورد پسند خوانندگان گرامي قرار گيرد.
نابرابريهاي
اقتصادي
گزارش توسعه
انساني سازمان ملل (UNDP) نشان ميدهد كه در رده بندي درآمدي مردم
جهان، سهم ثروتمندترين بيست درصد مردم از فعاليتهاي اقتصادي جهاني در مقايسه با
فقيرترين بيست درصد مردم جهان كه در پائينترين گروه درآمدي قرار دارند. نمايانگر
شكاف بسيار عظيمي است (نمودار شماره 1)
؟؟؟؟؟؟/
آمار نشان ميدهد
كه در سال 1960 ميلادي سهم درآمد ثروتمندترين بيست درصد مردم از درآمد جهاني حدود
سي(30) برابر بيشتر از سهم درآمدي فقيرترين بيست درصد مردم دنيا بوده است. و حال
آنكه اين نسبت در طي سه دهه گذشته، همواره رو به افزايش گذاشته است بطوري كه در
سال 1990 ميلادي به شصت برابر رسيده است.
به عبارت
ديگر، همزمان با رشد تكنولوژي، علم و ارتباطات در جهان، روند توزيع و پخش ثروتهاي
جهان، جهت معكوس داشته و روز به روز بر وسعت شكاف فقر و غني افزوده شده و دست آورد
اقتصادي جهاني نزد گروهي خاص متمركز گرديده است.
بررسي شاخصهاي
توسعه در زمينه بقاء انساني نظير شاخص اميد زندگي، تغذيه، سوادآموزي، مرگ و مير
نوزادان، مرگ و مير كودكان و دسترسي به آب آشاميدني در كشورهاي در حال توسعه گوياي
آن است كه در سه دهه گذشته، عموماً اين شاخصها بهبود يافته است و حجم عظيمي از
منابع اين كشورها، صرف اينگونه امور گشته است و حال آنكه در زمينه شاخصهاي توسعه
در پيشرفت انساني، نظير متوسط سالهاي تحصيل، تعداد دانشمندان و متخصصين، بودجههاي
تحقيقاتي، امكانات ارتباطي و رسانههاي گروهي در مقايسه با كشورهاي صنعتي،
نابرابريها افزايش يافته و شكاف و فاصله بين كشورهاي شمال و جنوب در اين گونه
موارد، روزبروز بيشتر گرديده است.
بررسيهاي
بعمل آمده، در اين زمينه حاكي از آن است كه امكانات سرانه كشورهاي شمال (كشورهاي
صنعتي) در زمينه ارتباطات تلفني هيجده برابر، امكانات راديوئي شش برابر و مطبوعات
و روزنامهها هشت برابر بيشتر از كشورهاي جنوب ميباشد. اين نسبتها در زمينه
بودجههاي تحقيقاتي بيست و چهار برابر تعداد دانشمندان و محققين و تكنسينهاي فني
نه برابر و شاخص ثبت نام متوسط پنج برابر ميباشد.
به عبارت
ديگر، كشورهاي جنوب علاوه بر لزوم تلاش مستمر و پرهزينه در پر كردن شكاف در ارتباط
با شاخصهاي توسعه بقاء انساني، بايستي همزمان براي ارتقاء شاخصهاي توسعه و
پيشرفت انساني سرمايه گذاري نمايند. اين دو حركت اساسي بايستي در شرايطي صورت گيرد
كه ضمن دست و پنجه نرم كردن با مشكلات داخلي بايستي با شرايط نابرابر و غير
عادلانه حاكم بر روابط و بازارهاي بين المللي و برخورد باج خواهانه كشورهاي شمال
نيز مبارزه نمايند. كشورهائي كه داعيه حقوق بشر داشته و تحت پوشش مراكز بين المللي
با چهرهاي بظاهر انساني، سعي در فريب سياستمداران كشورهاي در حال توسعه دارند و
توصيه درهاي باز و بازارهاي آزاد را نموده و همزمان بازارهاي داخلي و منافع ملي
خود را با انواع قوانين و موانع حفاظت مينمايند.
روابط غير
عادلانه
ماهيت روابط
شمال و جنوب را ميتوان در چارچوب چهار بازار مهم بين المللي: كار، سرمايه،
تكنولوژي و كالا و خدمات تجاري، مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داد. هر يك از
اين بازارهاي نمايانگر نوعي روابط غير عادلانه حاكم بر آنها در برابر كشورهاي در
حال توسعه ميباشد.
بازار سرمايه
با نگاهي به
آمار و عملكرد بازارهاي مالي جهاني و وامهاي بلند مدت دريافتي توسط شش كشور صنعتي
در چند دهه اخير، نشان ميدهد كه نرخ سالانه بهره واقعي اين وامها- بطور متوسط-
حدود چهاردرصد ميباشد در صورتي كه اين نرخ براي قروض دريافتي توسط كشورهاي در حال
توسعه در دهه گذشته بيش از هفده درصد بوده است. از طرفي ديگر كمپانيهاي چند مليتي
بيشتر از هشتاد و سه درصد از سرمايهگذاريهاي خود را در دهههاي هفتاد و هشتاد
ميلادي در كشورهاي صنعتي متمركز كردهاند و تنها كمتر از پانزده درصد آن را – آن
هم با شرايط بسيار پر هزينه- به كشورهاي در حال توسعه اختصاص دادهاند. شرايط اين
وامها و چرخههاي مرگبار مالي به نحوي است كه معمولاً اين گونه كشورها را پيوسته
گرفتار مينمايد تا جائي كه هر چه بيشتر ديون خود را ميپردازند، بيشتر مديون ميگردند.
بازار كار
در بازارهاي
كار جهاني، شرايط از اين فاجعه آميزتر است. خروج نيروي انساني متخصص از كشورهاي در
حال توسعه و جذب آنها توسط كشورهاي صنعتي، روز بروز سرمايههاي اصلي اين كشورها را
در شرايطي بسيار غير عادلانه به غارت ميبرند. آمار نشان ميدهد كه حداقل 35
ميليون نفر نيروي كار از كشورهاي در حال توسعه، در سه دهه گذشته، در كشورهاي توسعه
يافته (شمال) سكونت گزيدهاند كه هر ساله يك و نيم ميليون نفر به اين رقم اضافه ميگردد.
در فاصله سالهاي 1990-1960 ميلادي تنها در كشور آمريكا و كانادا بيش از يك ميليون
نفر نيروي فني- مهندسي را از بازارهاي جهاني جذب نمودهاند. سياستها و مقررات
مهاجر در كشورهاي توسعه يافته بگونهاي طراحي گرديده است كه شرايط غير عادلانه و
نابرابري را براي كشورهاي جنوب در اين بازارها، ايجاد نموده است كه مانع از كسب
درآمدي سالانه بالغ بر دويست و پنجاه ميليارد دلار براي اين كشورها ميگردد. اين
قوانين و مقررات در سالهاي اخير علاوه بر قائل شدن شرايط مختلف يك طرفه در حقوق و
دستمزد و ساير مزاياي اقتصادي- اجتماعي، شروط ديگري نظير لزوم همراه آوردن سرمايه
نقدي را جهت قبول و پذيرش نيروهاي متخصص، عنوان كردهاند.
بازار خدمات
تجاري و كالا
در بازارهاي
خدمات و كالا نيز، شرايطي مشابه ديگر بازارها فراروي كشورهاي جنوب گشوده شده است.
نزديك به نود درصد صادرات كشورهاي آفريقائي و شصت و پنج درصد صادرات كشورهاي
آمريكاي لاتين را كالاهاي اساسي اوليه (نظير شكر، كاكائو …) تشكيل ميدهد كه
قيمت آنها بدليل فشار كشورهاي صنعتي و مراكز مالي جهاني و شرايط قرضههاي بين
المللي در دهه 1980 ميلادي بشدت كاهش يافته و زير قيمت بازار بفروش رفته است. از
طرفي فقدان پشتوانه مالي و عدم دسترسي يكسان براي كشورهاي جنوب به منابع مالي بين
المللي جهت ذخيره سازي محصولات صادراتي حدود دوازده تا نوزده درصد كمتر از كشورهاي
صنعتي براي محصول مشابه باشد و از طرف ديگر، محدوديتهاي تجاري وضع شده از ناحيه
كشورهاي شمال در مورد كالاهاي صادراتي تعرفهاي و غير تعرفهاي كشورهاي جنوب، باعث
گرديده است كه سالانه حداقل چهل ميليارد دلار، خسارت به اين كشورها وارد گردد.
گفتني است در
حالي که کشورهاي در حال توسعه- بنا به توصيه مراکز جهاني- سياستهاي حمايتي در
مورد بازارها و محصولات داخليشان را کاهش دادهاند، بيست کشور از بيست و چهار کشور
صنعتي در دهه گذشته، مقررات حمايتي از محصولات و بازارهاي خود را نسبت به گذشته به
مراتب شدت بخشيده و افزايش دادهاند. در همين شرايط، عواملي نظير تکنولوژي
اطلاعات، دسترسي به منابع مالي بين المللي و امکانات ارتباطي کشورهاي صنعتي، فرصتهاي
فراواني را براي تصدي اين امور در اختيارشان گذاشته است و متقابلاً عرصه بسيار
محدودي را جهت حضور در بازارهاي خدمات تجاري و کالا براي کشورهاي جنوب باقي گذارده
است.
بازار
تکنولوژي
در بازارهاي
تکنولوژي شرايط روز بروز پيچيدهتر و سخت تر ميگردد. اينگونه بازارها داراي
بيشترين محدوديتها و موانع و مقررات حفاظتي ميباشند و اين امر به نابرابريهاي
شمال- جنوب هر چه بيشتر دامن ميزند. آمار نشان ميدهد که کشورهاي در حال توسعه با
(80) هشتاد درصد جمعيت جهان تنها هزينه کننده چهار درصد از کل منابع مصرفي در
زمينه تحقيق و تکنولوژي بودهاند و تنها يک بيستم کامپيوترهاي جهان را دارا ميباشند.
بيشترين
تجارت تکنولوژي في مابين کشورهاي صنعتي صورت ميگيرد بطوري که در سال 1988 ميلادي
حجم صادرات کالاهاي سرمايهاي تکنولوژيک از کشورهاي صنعتي به کشورهاي در حال
توسعه، حدود يک سوم حجم تجارت اين نوع کالاها در بين کشورهاي شمال بوده است. عوامل
فوق باعث گرديده که تبادل آسان تکنولوژي بين کشورهاي صنعتي، باعث تقويت روز افزون
رشد تکنولوژي در اين کشورها گرديده و در نتيجه قابليت رقابت و بهرهوري بيشتر
صنايع آنها را موجب گردد و در مقابل، شرايط دسترسي دشوار و هزينههاي دسترسي به
اين بازارها، مشارکت کشورهاي جنوب را روز بروز کمتر مي نمايد.
نتيجه گيري:
1-
مجموعه شرايط درصحنه
روابط بين المللي و بازارهاي جهاني با شرايط رقابتي باصطلاح آزاد (نظير کرا و
سرمايه) عملاً براي کشورهاي در حال توسعه بطور عادلانه فراهم نبوده و جريان حاکم
بر سرمايه، کار و تکنولوژي بگونهاي است که فرصتهاي يکساني را براي اين کشورها در
مقايسه با کشورهاي صنعتي ايجاد نمينمايد. در نتيجه، اين کشورها از قدرت چانهزني
بسيار کمي برخوردارند و اين اقويا هستند که روز بروز قويتر ميشوند و ديگر کشورها
يا بهره کمي از اين بازارها ميبرند و يا مجبور به ترک آن هستند.
2-
در عرصهها و
بازارهائي که شرايط رقابت نسبي وجود دارد (نظير کالاها و خدمات تجاري و کارگر بر
قوانين بين المللي تحميلي بگونهاي مبتني بر منافع کشورهاي صنعتي طراحي گرديده است
که عملاً شرايط مساوي و يک بازار سالم را فراهم نکرده و ضررهاي هنگفتي را متوجه
کشورهاي در حال توسعه نموده است.
بنابر گزارش
سازمان ملل، مجموعه شرايط فوق الذکر سالانه بالغ بر پانصد ميليارد دلار زيان و
هزينه را بر کشورهاي جنوب تحميل مينمايد که اين رقم، بيست درصد مجموع توليد
ناخالص ملي اين کشورها و بيش از شش برابر منابعي است که اين کشورها در زمينه
اولويتهاي توسعه انساني نظير تحصيل، بهداشت، تغذيه و آب آشاميدني، سرمايهگذاري
مينمايند. حال با اين نابرابر در سهم مشارکت در بازارهاي بين المللي و نيز
محدوديت دسترسي به اين بازارها که عامل شکاف رو به گسترش بين کشورهاي شمال و جنوب
ميباشد، چگونه ميتوان انتظار داشت که با اعتماد به اين مراکز- باصطلاح- بين
المللي و کشورهاي صنعتي و عمل به توصيههاي آنها به توسعههاي ملي و خودجوش دست
يافت؟ گزارش سازمان ملل ضمن هشدارهاي اخلاقي به اين کشورها، سرانجام به اين نتيجه
ميرسد که مشکل کشورهاي در حال توسعه،
ريشه در سياستهاي ملي غلط خودشان دارد و شخص ديگري را نميتوان ملامت نمودکه
انشاء الله در نوبتي ديگر به آن ميپردازيم. ادامه دارد
در مقاله
گذشته تعريفي از آزادي در مكتبهاي گوناگون داشتيم و به اين نتيجه رسيديم كه: آن
آزادي كه اصل و اساس معارف الهي را متزلزل سازد و توحيد را از صحنه خارج نمايد، در
مكتب اسلام مردود است و تنها آن آزادي پذيرفته است كه در آن به هيچ وجه، تعدي و
تجاوز از محدوده حريم اسلامي نشود. اكنون مباني مطالب گذشته را از آيات قرآن كريم،
مورد بررسي قرار ميدهيم:
توحيد اساس
تمام معارف الهي است
با اندك
مراجعه به كتاب الهي روشن ميشود كه در قرآن، مؤثر واقعي و حاكم بالذات و رازق بشر
و خالق عالم و مدبر امور و مرسل انبياء و هادي سبل و انزال كننده كتابهاي آسماني و
اول و آخر و ظاهر و باطن و صاحب اسماء حسني و و… پروردگار عالم بوده و غير او
اگر از اين قبيل اوصاف و افعال به او نسبت داده شود، بالعرض و بالمجاز است زيرا
فاعل بالذات و الاستقلال فقط او است؛ آفريننده موجودات او است و نقطه آغاز هستي و
مرجع و بازگشت همه آنها هم او است و شايد يكي از اسرار مكرر ذكر شدن كلمه «الله»
در قرآن براي همين باشد كه نشان دهد:
پايه تمام
مسائل، توحيد است و تمام معارف الهي روي توحيد مبتني ميباشد.
اينكه در
قرآن كريم حدود 980 دفعه كلمه «الله» آورده شده است و 80 بار بصورت «اله»، و
«الها»، 16 بار «الهك»، 2 دفعه «الهكم»، 10 بار «الهنا»، 1 بار «الهه»، 2 بار
«الهين»، 2 بار «آلهه»، 18 بار «آلهتك»، 1 بار «آلهتكم»، 4 بار «آْهتنا»، 8 بار
«آلهتهم»، 2 بار «آلهتي» براي اين است كه در اين مكتب، محور همه اشياء و همه هستي
و همه اديان حقه و همه ارزشها و قانونها، خداي عالم است و لا غير. در فصول گذشته به بعضي از ابعاد مسئله
اشاره شد و در اين مسئله بيش از اين لازم نيست معطل شويم زيرا مسئله در غايت بداهت
و وضوح ميباشد.
از طرف ديگر
قرآن كريم سعادت انسان را در عبوديت و بندگي الهي دانسته و تسليم شدن در برابر
اوامر الهي را تنها راه درست و حق ميداند و عبوديت الهي و تسليم شدن در برابر اراده حق، همان اسلام و دين فطري
و حركت در صراط مستقيم است كه ورود در آن ورود در حق و انطباق با موازين حق
به حساب آمده و خروج از آن، ضلالت و بطلان
و هلاكت و نابودي تلقي شده است.
از جمله: در
قرآن كريم حدود 21 بار كلمه «اعبدوا» را به صورت جمع و خطاب به همه انسانها از
زبان تمام پيامبران الهي نقل كرده است. و در همه آنها روي اين معنا تأكيد شده است
كه هر پيامبري از طرف خداي جهان مبعوث شد و بسراغ مردم رفته است، نخستين مطلبي كه
به آنها ابلاغ كرد و از آنان خواست اين بود كه مردم بايد بنده خدا باشند و از
عبوديت غير خدا خارج شوند. و قرآن كريم مسئله عبوديت الهي را آن قدر بالا گرفته
است كه آن را بعنوان هدف و مقصد اصلي از آفرينش جن و انس معرفي كرده است. ميفرمايد:
«ما جن و انس
را نيافريديم مگر آنكه در مسير عبوديت ما قرار گرفته و ما را پرستش نمايند».[1]
قرآن عبوديت
خداوند را صراط مستقيم ميداند و از زبان عيسي(ع) چنين نقل ميكند:
«خداي جهان
منزهتر از آن است كه براي خود فرزندي اتخاذ نمايد او همان خداوندي است كه هر چه
را بخواهد فرمان ميدهد و آن هم بي درنگ تحقق مييابد. و بدرستي كه خداي جهان
پروردگار من است و پروردگار شما هم هست، پس از او پرستش كنيد و اين شيوه پرستش راه
راست و صراط مستقيم است».[2]
و صراط
مستقيم كه همان عبوديت خداي عالم است، همان زندگي ديني كردن و با دين استوار و
فطري متقيد گرديدن ميباشد. ميفرمايد:
«بگو اي
پيامبر همانا پروردگارم مرا به صراط مستقيم و راه راست هدايت كرد و اين همان دين
درست و استواري است كه ابراهيم نبي و حق گرا آن را براي خود، كيش و آئين قرار داد
كه داراي باور توحيدي و بينش الهي بود و از مشركان نبود. و به آنان بگو: بدرستي كه
نماز من و تمام عبادتهاي من و زندگي و مردنم، همه براي پروردگار جهانيان است. و
براي او شريكي وجود ندارد و من مأمورم كه پيام توحيد را بمردم ابلاغ نمايم و من
اولين تسليم شونده و اسلام آورنده در برابر اراده او هستم».[3]
پس صراط
مستقيم همان عبوديت الهي بوده و عبوديت الهي همان دين زندگي كردن ومقررات ديني را
در زواياي زندگي حاكم كردن است و حاكميت دين در زواياي زندگي همان تسليم شدن در
برابر اراده حق و رهائي از شرك در تمام ابعاد و مراحل آن ميباشد. و لذا قرآن با
صراحت ميفرمايد:
«هر كس غير
از اسلام و تسليم شدن در برابر حق، دين و آئين ديگري را برگزيند، از آن پذيرفته
نخواهد شد».[4]
و در جاي
ديگري هم ميفرمايد:
«همانا دين
در نزد خدا، اسلام و تسليم شدن است، آنان كه اهل كتاب هستند و مطالب را ميدانند
اختلاف نكردند مگر بعد ازآنكه علم پيدا كردند و آگاه شدند بخاطر خصلتهاي نفساني و
حسادتها حاضر نشدند از روي حقيقت پرده برداري كرده و در برابر دعوت حق پيامبر
تسليم شوند. به آنان اعلام كن كه اگر كسي به آيات الهي كفر ورزد، خداي جهان، زود
بحساب آنان رسيدگي خواهد كرد».[5]
بنابراين، در
مكتب اسلام اگر مردم ميخواهند بهلاكت جاودانه گرفتار نشوند، بايد پشت سر پيامبران
آسماني قرار گرفته و با دعوت و پيام آنان بدستور العملهاي آنان باور پيدا كرده و
طبق آن عمل نمايند و از آن روگردان نشوند و بر تمام زواياي زندگي خود، صبغه الهي
بدهند و پس از آنكه خود را تسليم اراده حضرت حق كردند و دين را حاكم خود قرار دادند و محكوم مقررات الهي شدند،
در دو مرحله آزادي بدست آورده و از حمايت كامل نظام سياسي اسلام بر خوردار خواهند
شد:
حدود استفاده
از نعم الهي
مرحله يكم،
استفاده از امكانات الهي به تعبير قرآن كريم، بهرهبرداري از نعم الهي براي انسان،
به طوري كه افراط نداشته باشد و تفريط هم نكند آزاد است و ميتواند هرنوع استفاده
معقول و مشروع از آنها داشته باشد، نه از حيث كميت كسي ميتواند در آن محدوديت
ايجاد كند و نه از حيث كيفيت، چون فرض بر
اين است كه تمام كارها در چارچوب اسلام و مقررات ديني صورت ميگيرد؛ در اين چارچوب
مالكيت اشخاص، محترم و قابل دفاع و حمايت است و در اين چارچوب ميتواند از هر نوع
وسايل و امكانات و تلاشها و فعاليتها، بهرهبرداري كرده و متنعم گردند!
قرآن در اين
باره چنين ميفرمايد:
1-
آيا نميبينيد خداي
جهان تمام آنچه را كه در آسمانها و زمين وجود دارد براي شما مسخر كرده و در
اختيارتان گذاشته است.[6]
2-
و او آن خداوندي است
كه دريا را براي شما مسخر كرده است تا از آن صيد كرده و از گوشت تازه آن بهرهبرداري
نمائيد.[7]
3-
او آن خداوندي است كه
تمام چيزهائي كه در زمين است، آنها را براي شما و براي بهرهبرداري شما خلق كرده
است، سپس به آسمان پرداخته و آنها را هفت آسمان ساخته است و او بهمه چيز عالم و
آگاه است.[8]
4-
اي مردم از آنچه كه
در زمين است و مصرف آن حلال و پاك و پاكيزه است، از آن استفاده كنيد و از طريق
خوردن به مصرف برسانيد.[9]
5-
اي فرزندان آدم در
كنار هر مسجدي از زينتهايتان استفاده كنيد و بخوريد و بياشاميد ولي اسراف نكنيد،
زيرا خداي عالم مسرفان را دوست نميدارد. و بگو به آنان استفاده از زينتها كه خدا
مقرر فرموده است حلال است و چه كسي آنها
را تحريم كرده در صورتي كه پروردگار عالم آنها را براي بندگانش آفريده و آنها را
از روزيهاي پاكيزه بهرهمند ساخته است و بگو همه آنها در اختيار كسي است كه ايمان
آوردهاند در زندگي دنيائي از آنها مي توانند استفاده كنند و در آخرت مخصوص آنان
خواهد بود و ما همچنين آيات و نشانههاي خودمان را براي كساني كه علم دارند و آگاه
هستند، توضيح ميدهيم.[10]
بنابراين،
انسان مسلمان در چارچوب احكام و مقررات اسلامي، آن قدر از آزادي عمل برخوردار است
و محدوده فعاليت توليدي و فرهنگي و هنري و علمي وسيع دارد كه هر انساني هر اندازه
كه بخواهد ميتواند تلاش نمايد و از همه امكانات موجود بهرهبرداري كند و هيچگونه
محدوديت و ممنوعيت در اين زمينه وجود ندارد. اين نخستين مرحله است كه انسان از
آزادي عمل وسيع و گسترده برخوردار است.
آزادي در
ميدان انديشه
و اما مرحله
دوم كه فوق العاده مهم است و اين مرحله فقط در اين بينش قابل پياده شدن و تفسير و
توجيه است و در فلسفههاي ديگران اين نوع آزادي مطلقاً قابل تحليل و توجيه نميباشد،
آن آزادي در ميدان فكر و انديشه است كه بحق ميتوان ادعا كرد: اسلام طلايه درا اين
تز هست كه انسان از حيث انديشه نبايد به حد و مرزي بسنده كند و نبايد دامنه تفكر
بشري را محدود كرد و ميدان ورود عقل و انديشه را محصور نمود و يكسري مناطق ممنوعه
اعلام كرد. نه، چنين چيزي در نظام اسلامي وجود ندارد بلكه قرآن كريم مشوق انسان
است بر اين كه جلو افكار و انديشههايش را باز كند و اغلال و زنجيرهاي عصبيت و
تقليد وكوركورانه پيروي كردن را كه موجب ركود و وقوف عقل و انديشه بشري خواهد بود،
از جلو پايش بردارد تا بتواند با تعقل و تفكر و صفاي دل و روشنائي قلب، در عالم بي
نهايت وارد گشته و در كشف حقايق عالم، حركتهاي چشم گير و موقعيتهاي ارزندهاي بدست
آورد و تا هر روز و هر لحظه، روزنه جديدي از افقهاي لايتناهي جهان هستي بر وي
گشوده شود. و لذا در قرآن كريم مكرر بچشم ميخورد كه از افراد بشر خواسته شده است
فكر كنند و بيانديشند و بهرهبرداري از قرآن و آيات الهي نشانه تفكر و تعقل و صاحب
عقل و درايت معرفي شده است و كساني كه فكر نميكنند و نميانديشند مورد انتقاد و
سرزنش قرار گرفتهاند، در اين باره قرآن ميفرمايد:
1-
از شما درباره شراب و
قمار ميپرسند، در پاسخ آنان بگوئيد: در آن دو گناهي بس بزرگ وجود دارد و گناهشان
از سودشان بزرگتر و بيشتر ميباشد و سپس از تو ميپرسند چه چيزي را انفاق كنند؟ در
پاسخ آنان بگو: آنچه كه از قوت و مخارج اهل و عيال، اضافه ميماند، همان را انفاق
كنيد. اينطور خداي عالم آيات و نشانههايش را بيان مينمايد، باشد كه شما فكر كنيد
و بيانديشيد.[11]
2-
همانا در آفرينش
آسمانها و زمين و در اختلاف شب و روز، هر آينه آيات و نشانههائي است براي صاحبان
خرد و عقل. صاحبان عقل و خرد كساني هستند كه در حال قيام و قعود، خدا را ياد ميكنند
و در حالي كه به پهلو تكيه دادهاند و در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند و ميگويند
خداي اين عالم را باطل و بيهوده و بدون هدف نيافريدي و تو منزه هستي از آنكه كار
باطل انجام دهي، پس خدايا ما را از عذاب آتش نگهدار.[12]
قرآن تنها
موضوع تفكر را، خلقت آسمانها و زمين معرفي نميكند بلكه دامنه آن را خيلي گستردهتر
ميداند. و در بعضي از آيات، به آيات آفاقي و انفسي[13]
هر دو اشارت شده است و در بعضي ديگر، خود قرآن كريم[14]
محور مطالعه و فكر و انديشه قرار گرفته است و در بعضي امثال[15]
و در بعضي قصص[16] محل
مطالعه و انديشه شناخته شده است و در بعضي از آيات قرآن كريم ورود در عالم ربوبي
بعنوان جهاد[17] بزرگ
و عامل هدايت راههاي الهي اعلام شده است. و پرواضح است كه اين نوع جهاد با جهادهاي
ديگر فوق العاده متفاوت است، هر چند همه جهادها داراي قداست و ارزش است، ليكن اين
جهاد، نوع ديگري است و لذا دست آورد اين جهاد هم با ديگر جهادها فرق زيادي دارد. و
آن جهادها في سبيل الله است و اما اين جهاد: فينا و جهاد في الله است و معني اين
نوع جهاد اين است كه با قدم معرفت و سير معنوي و دروني و قلبي وارد اين عالم بي
نهايت گرديده و عقل و انديشه را در اين وادي بكار گيرد و از تمامي قيود و حدود و
حجابها رهائي يافته و مطلق العنان خودر ا فراموش نمايد و متن هستي را به اندازه
ظرفيت وجودي و علمي و معرفتي كه بدست آورده است، مشاهده كند و با فناء خويش به بقاء
برسد.
نتيجه گيري
پس از آنكه
مجموعه آيات مربوط به اين بحث را مورد مطالعه و دقت قرار داديم و ملاحظه كرديم از
جمع بندي آنها مطالب زير بدست ميآيد:
1-
اساس و مبناي همه
معارف الهي و قوانين و مقررات بر توحيد و بينش توحيدي بوده و در ظرف توحيد، همه
آنها ديده شده است.
2-
بشر فطرتاً داراي
گرايش ديني و متمايل به زندگي ديني آفريده شده است و انبياي الهي آمدهاند تا بشر
را به همان فطرت رهنمون گردند.
3-
سعادت بشر در آن است
كه روي فطرت خود حركت كرده و از مقتضاي آن عدول ننمايد. بنابراين سعادت بشر در اين
است كه در سايه دين فطري زندگي كند و در صورتي كه از آن مقتضاي فطرت و از مسير
زندگي ديني عدول نمايد و منحرف گردد، موجب سقوط انسانيت گرديده و منشأ فساد و
تباهي عالم خواهد بود و لذا اسلام آن را بر خلاف مسير حق تشخيص داده و در برابر آن
خواهد ايستاد.
4-
اساس اديان آسماني
روي حق بوده و از منطق حق برخوردار است و اين همان صراط مستقيم الهي است و عدول از
آن عدول از صراط مستقيم و انحراف از مسير حق و در واقع فرو رفتن در ضلالت است.
«فما ذا بعد الحق الا الضلال».[18]
5- انسان اگر بخواهد بكمال
مطلوب خود برسد و بسعادت هميشگي نايل گردد نميتواند از تقيد بمبادي ديني و فضايل
اخلاقي دور بماند و از كنار آنها با بي خيالي و بي تفاوتي عبور نمايد. پس انسان در
اصل انتخاب دين آزاد نميباشد و وقتي ميتواند به اهداف انساني نايل گردد كه در
چارچوب دين حنيف زندگي كند زيرا دين، فطرت و حق و هدايت و صراط مستقيم است و
مخالفت با آن، مبارزه با فطرت و ضلالت و باطل و به بيراهه رفتن است.
6-
انسان در محيط ديني و
در چارچوب دين توحيدي، آزاديهاي فراواني دارد و نظام سياسي اسلام ضامن بقاء و حفظ
آنها است و اين نوع آزاديها و آن نوع محدوديتها، ريشه در اصل خلفت و نيازهاي فطري
وي دارد.
7-
انسان علاوه بر آزاديهاي
فراوان و زياد- البته در چارچوب احكام الهي- كه دارد، از حيث تفكر و انديشه، آن
قدر آزاد و مطلق و رها است كه ميتواند جلو فكر و انديشه را باز بگذارد و در تمام
موضوعات و مسائل بيانديشد و كوچكترين ممنوعيت و محدوديت در برابر خود نبيند. ادامه
دارد
انگيزه حضرت
سيد الشهدا (ع) از آغاز حركت مشخص بود و خود نيز در موارد گوناگون غرض از قيام و
نهضتش را براي تمام مردم، گوشزد كرده و اعلام نموده بود كه:
من ميخواهم
اصلاح امور امت جدم كنم؛ من ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم؛ من امر به
مرغوف و نهي از منكر را دوست دارم؛ من عليه حكومت فاسد يزيد، اعلام جرم ميكنم؛ من
با وضعيت موجود، با تمام توان، مخالفت ميكنم.
بهرحال،
انگيزه قيام براي همگان معلوم و مشخص شد و با همين انگيزه حركت و هجرت خود را از
مكه، در روز ترويه آغاز كرد و تا آخرين قطره خون خويش و فرزندان و خويشان و
يارانش، در راه اعلاء كلمة الله و خدمت به مكتب و آئين جدش از پاي ننشست و با خون
خود، بي گمان، دين اسلام را بيمه كرد و از گزند خطرناكترين رژيمهاي تاريخ، مصون
نگه داشت.
اين مطلب را
تمام مسلمين ميدانند و در طول تاريخ، همواره بر آن تأكيد شده است. چيزي كه در
نهضت سيدالشهداء (ع) جلب توجه ميكند، آن ايثارها و فداكاريها و از خود گذشتگيهاي
ياران و اصحاب حضرت است كه در پيروان هيچ پيامبر و امامي، مانند آن ديده و شنيده
نشده است. بي جهت نيست كه حضرت ميفرمايد:
«هيچ ياراني،
باوفاتر و مهربانتر و برتر از ياران خويش نيافتم».
اينان
عاليترين نمونه فداكاري و ايثار را به جهانيان نشان دادند و با آن صحنهةاي بسيار
زيباي مقاومت و شهامت و شجاعت و ايثار و جهاد في سبيل الله، بارزترين و شگفتانگيزترين جلوههاي ايمان كامل، محبت در
راه خدا، بغض في سبيل الله، ولاء خالصانه، پيروي صادقانه قهرماني منقطع النظير و
سرانجام تقوائي كه جز در زبدگان و مخلصان درگاه حضرت احديت، در جاي ديگري ديده نميشود،
را در معرض ديد دوست و دشمن، مؤمنان و فاسقان، صالحان و تبهكاران و تمام نسلهاي
تاريخ تا ابد الآبدين قرار دادند.
ما بر آن
شديم كه در اين كوتاه سخن، يادي از آن عزيزان ابي عبدالله(ع) كرده باشيم و صحنههائي
از آن جلوههاي ايثار را بازگو كنيم، باشد كه در رستاخيز، گوشه چشمي به ما كنند و
ما را از شفاعتشان بهرهمند سازند.
قيس بن مسهر
يكي از
برجستهترين جلوههاي ايثار را در رفتار بي باكانه و خداپسندانه قيس بن مسهر،
فرستاده امام حسين(ع) به شيعيان كوفه، ميتوان مشاهده كرد.
قيس كه نامه
حضرت را براي پيروانش در كوفه ميآورد، همين كه به «قادسيه» رسيد، گرفتار مأمورين
ابن زياد شد. فرمانده آنان «حصين بن نمير» پليد، خواست او را بازرسي كند، فوراً نامه را پاره كردو نابود نمود و شايد هم
نامه را بلعيد تا حاضرين از محتواي آن آگاه نشوند.
او را نزد
ابن زياد بردند. ابن زياد پرسيد:
–
تو كيستي؟
–
من يكي از شيعيان علي
بن ابي طالب هستم.
–
چرا نامه را پاره
كردي.
–
براي اينكه تو نداني
محتواي نامه چيست.
–
نامه از كي بود و
براي چه كسي فرستاده شده بود؟
–
نامه مولايم امام
حسين(ع) بود كه براي گروهي از اهل كوفه فرستاده شده بود و من نام آنان را نميدانم.
ابن زياد سخت
برآشفت و گفت:
–
به خدا از اينجا نميروي
تا اينكه نام آنها را بازگو كني و يا اينكه بر فراز منبر بروي و حسين بن علي و
پدرش و بردارش را لعن و نفرين نمائي!
–
نام آن گروه را هرگز
به تو نخواهم گفت ولي بر منبر ميروم و نفرين ميكنم.
مردم را جمع
كردند؛ قيس بر فراز منبر بالا رفت، با تبسم نگاهي به آن همه جمعيت كه در كاخ ابن
زياد گرد آمده بودند، افكند و در حالي كه همگان به او چشم دوخته و منتظر بودند كه
سخنانش را با تعجب بشنوند، حمد و ثناي الهي را بجا آورد، سپس فرياد زد:
«اي مردم!
حسين بن علي، برترين انسانهاي روي زمين است، او فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص) است
و من فرستاده او به سوي شمايم. او دارد به طرف شما ميآيد، پس حتماً دعوتش را
اجابت كنيد و ياريش نمائيد و همانا دروغگو فرزند دروغگو، عبيدالله بن زياد است؛ پس
او را لعن كنيد و پدرش را نيز لعن و نفرين نمائيد».
اين چه منظرهاي
است؟ چقدر شجاعت و شهامت ميخواهد؟ در حضور جانوري درنده همچون ابن زياد، اينچنين
بي باكانه او را لعن و نفرين كردن و دشمنش را مدح و ستايش كردن، از انساني اسير و
دربند، چيزي جز بالاترين درجات ايمان نميتواند باشد. اين سخنان كوبنده كه بر فرق
عبيدالله فرود آمد، الهام گرفته از منطق حق و ايمان بالا و تقواي بي نظير يكي از
ياران باوفاي امام حسين(ع) بود، كه براستي مثيلي و مانندي در جهان ندارد.
نافع بن هلال
همواره
درباره حضرت عباس (ع) ميخوانيم كه حضرت
با شجاعت سپاهاين كفر را پس زد و خود را به رود فرات رساند و هر چند، عطش تمام
وجودش را فرا گرفته بود، با اين حال آب را بر آب ريخت و هرگز لب تشنه خود را تر
نكرد و تنها هم و غمش اين بود كه آب را به كودكان خردسال برادرش برساند. اين يكي
از بارزترين و زيباترين جلوههاي ايثار است. ولي جالب اينجا است كه شبيه همان
ايثار را در «نافع بن هلال» نيز ميبينيم.
حضرت عباس كه
خود سقاي تشنگان بود هلال را با سي نفر اسب سوار و بيست سوار نيروي پياده با بيست
كوزه خالي روانه مشرعه كرد كه براي حسين و فرزندانش آب بياورند. وقتي به آب نزديك
شدند، عمر بن حجاج لعنه الله كه مأمور مشرعه بود، جلوي آنان را گرفت و پرسيد:
–
چه كسي دارد به ما
نزديك ميشود؟
–
من نافع بن هلال
هستم.
–
چه ميخواهي؟
–
آمدهايم آب
بياشاميم.
–
بياشاميد. گوارايتان
باشد.
–
چگونه من آب بياشامم
در حالي كه حسين و فرزندانش لب تشنهاند؟
–
هيچ راهي براي رساندن
آب به آنان نيست. ما در اينجا نشستهايم كه نگذاريم آنها آب بياشامند. هرگز صحبت
از رساندن آب به حسين نكن!
هلال به
اصحاب خود دستور ميدهد كه حمله كنند و نيروهاي دشمن را پس زنند و كوزهها را پر
از آب كرده به خيام امام برسانند و حضرت عباس هم با شجاعت بي نظيرش، علي وار بر
آنان يورش ميبرد و دشمن را به عقب ميراند.
پر واضح است
كه وضعيت حضرت عباس و فداكاريش، قابل مقايسه با ديگران نيست ولي بهرحال هلال هم
نمونهاي از آن ايثار را به خود اختصاص داده است، چرا كه او هم دست پرورده و تربيت
شده اين خاندان مقدس است.
مسلم بن
عوسجه
شب عاشورا
فرا ميرسد. امام اصحاب خود را جمع ميكند و در ميان آنان خطبه ميخواند و به آنها
ميفهماند كه غرض دشمن فقط شخص ايشان است و لذا به آنان ميفرمايد:
«دراين
تاريكي شب، كسي شما را نميبيند، راه بيابان را بگيريد و خود را از مرگ برهانيد».
اشك ديدگان
ياران را فرا ميگيرد، خونشان به جوش ميآيد، احساساتشان شعلهور ميگردد، به
پاسخگوئي امام ميپردازند.
در اين ميان
مسلم به عوسجه، اولين سخنران است. فريان ميزند:
«اگر برويم
چگونه در برابر پروردگار قرار بگيريم و اگر حق تو را ادا نكرديم چه پاسخي به او
بدهيم؟ نه، به خدا سوگند، از تو جدا نميشوم تا اينكه با اين خنجر سينه دشمنانت را
بشكافم و تا دستم توان دارد، شمشيرم را بر فرق آنان فرود آورم و اگر هيچ سلاحي در
دستم نبود با سنگ هم كه شده است، به پيكار آنان ميپردازم تا وقتي كه در ركابت
كشته شوم».
سعيد بن
عبدالله حنفي
پس از او،
سعيد بن عبدالله حنفي بر ميخيزد و فرياد ميزند:
«به خدا قسم
از تو دست بر نميداريم تا خداوند بداند كه ما وصيت پيامبر را درباره تو نگه
داشتيم. به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته ميشوم، سپس زنده ميشوم و مرا زنده زنده
ميسوزانند و خاكسترم را بر باد ميدهند و اگر هفتاد مرتبه با من اين رفتار شود،
من از تو جدا نميشوم تا اينكه در راهت كشته شوم. و چرا در راهت كشته نشوم حال
آنكه يك مرگ بيشتر در پيش ندارم و پس از آن عزت و كرامتي است جاوداني».
زهير بن قين
يكي ديگر از
قرمانان شب عاشورا، زهير بن قين است كه در پاسخ امام عرض ميكند:
«به خدا قسم،
مايل بودم كه كشته شوم و سپس زنده گردم و باز هم كشته شوم تا هزار مرتبه ولي
خداوند كشتن را از تو و از اين جوانان پاك اهل بيتت، با كشتن من دفع ميكرد».
عمرو بن قرظه
انصاري
و يكي ديگر
از آن رادمردان عمرو بن قرظه انصاري است كه در روز عاشورا، خود را سپر امام قرار
داد تا امام با آرامش خاطر نماز ظهر را بخواند و پس از اينكه بدن پاكش پر از
تيرهاي دشمن گشت، برزمين افتاد، سپس ديدگانش را گشوده، خطاب به سرورش عرض ميكند:
يا ابن رسول
الله: آيا به پيمانم وفا كردم؟
حضرت ميفرمايد:
«آري! و تو
روبروي من در بهشت خواهي بود. به جدم سلامم را برسان و بگو بزودي نزد تو خواهم
آمد».
و بدينسان
اصحاب باوفاي امام حسين(ع)، بر پيمان خود وفادار ماندند و جان عزيز خود را در راه
امام و پيشوايشان فدا كردند تا امام لحظاتي بيشتر زنده بماند و دين جدش براي هميشه
جاويدان باشد و نام ناميشان تا ابدالدهر بر صفحات تاريخ بدرخشد.
***
سلام و درود
خداوند بر آن راهبر پاك و اين پيمودگان راه پاك و مقدسش.
در قسمتهاي
گذشته سخن درباره انتقادهاي سياسي بود، سيره پيامبر گرامي اسلام را در برخورد با
انتقادات سياسي اجمالاً توضيح داديم و اينک ادامه بحث درباره سيره امام علي(ع) در
برخورد با انتقادات ويرانگر.
***
امام علي(ع)
نير در برخورد با انتقادات ويرانگر دقيقاً سيره پيامبر گرامي اسلام(ص) را تعقيب
کرد، ولي به دليل شرايط خاص دوران حکومت او و پيدايش جريانات سياسي و غير سياسي
مخالف، در جامعه اسلامي، سندهاي تاريخي فراواني از برخوردهاي امام که ميتواند
براي نظامهاي الهي الگو باشد قابل ارائه است.
ناکثين،
قاسطين و مارقين، سه جريان سياسي عمده مخالف امام در دوران کوتاه حکومت او بودند،
آنها به تصميمات و روش حکومتي امام اعتراض داشتند، و نارضايتي خود را به اشکال
مختلف ابراز ميکردند.
برخورد امام با اعتراضات آنها در قالب نهي از
منکر و به تناسب روشي بود که در ابراز انتقاد، انتخاب کرده بودند. اين برخوردها با
برخوردهاي نرم و ارشادي و احياناً با پاسخهاي تند و آتشين آغاز و به برخورد
مسلحانه در ميدانهاي نبرد ختم گرديد.
سيره امام در
برخورد با انتقاداتي که از سوي هواداران اين سه جريان مطرح ميشد به خوبي نشان ميدهد
که اگر او رسماً از مردم ميخواهد انتقادات خود را به آنچه در حکومتش ميگذرد،
صريح و بي پرده بيان کنند، مقصودش هر انتقاد نيست. مقصود امام اين نيست که افراد
قدرت طلب و کينه توز و جاهل مجاز هستند براي وصول به مقاصد سياسي خود، آنچه به
نظرشان نادرست ميرسد را به عنوان خيرخواهي و نصيحت ائمه مسلمين مطرح کنند.
انتقاد
مارقين به امام علي(ع)
مارقين،
خوارج و شراة[1] نام
جمعي از مخالفين سرسخت امام علي(ع) است که حرکت خود را عليه امام با انتقاد به
ماجراي «حکمين» در جنگ صفين آغاز کردند و به تدريج به صورت يک حزب سياسي و يک فرقه
مذهبي با اصول عقايد خاص خود در آمدند.
ماجراي
«حکمين» اجمالاً از اين قرار بود که در جنگ صفين در حالي که سپاه امام علي(ع) با
پيروزي فاصلهاي نداشت، معاويه که خود را در آستانه شکست نهايي ديد با مشورت
عمروبن عاص دست به يک نيرنگ ماهرانه زد و دستور داد که قرآنها را بر سر نيزهها
بلند کنند که مردم!
«ما اهل قبله
و قرآنيم بيائيد آن را ميان خود داور قرار دهيم».
امام به سپاه
خود دستور داد حمله را قطع نکنند که اين حيلهاي بيش نيست. معاويه و اصحابش دشمن
قرآنند و اکنون براي پيشگيري از شکست قطعي متوسل به کاغذ و جلد قرآن شدهاند!
جمعي از مقدس
نماهاي نادان که تعداد آنها در سپاه امام کم نبود به يکديگر اشاره کردند که علي چه
ميگويد؟! با قرآن بجنگيم!…. نه فقط مبارزه کنيم. با اين بهانه و بدين ترتيب
مانع از اجراي دستور امام شدند.
مالک اشتر با
سپاه تحت فرماندهي خود در نزديکيهاي قرارگاه فرماندهي معاويه به شدت مشغول نبرد
بود. چيزي نمانده بود که قرارگاه دشمن را تصرف کند و جنگ به سودسپاهيان امام خاتمه
يابد.
خوارج امام
را تحت فشار قرار دادند که اگر جنگ متوقف نشود ما از پشت حمله ميکنيم، و اصرار
امام بي فائده بود!
بالاخره امام
به مالک پيغام داد که جنگ را متوقف و خود صحنه را ترک کن.
مالک جواب
داد که اگر چند لحظه اجازه ادامه جنگ دهي، جنگ پايان ميپذيرد و دشمن نابود ميگردد.
مارقين امام
را تهديد به مرگ کردند. مجدداً براي مالک پيغام داد که اگر ميخواهي علي را زنده
ببيني، بازگرد!
جنگ متوقف شد
تا قرآن را حاکم قرار دهند، اکنون بايد دو نفر به نمايندگي از دو سپاه بر اساس حکم
قرآن تکليف جنگ را يکسره کنند.
امام فرمود:
آنها نماينده خود را معين کنند. معاويه، عمرو بن عاص، سياستمدار حرفه اي معروف را
معين کرد.
امام،
عبدالله بن عباس و يا مالک اشتر را پيشنهاد کرد و يا افرادي که درهوش و ذکاوت و
تدبير و سياست همتاي آنها باشد.
آن جمعيت
نادان، ابوموسي اشعري که فردي بي تدبير و با امام ميانه خوبي نداشت را انتخاب و بر
نمايندگي او اصرار کردند و امام را مجبور نمودن که ابوموسي را به مجلس حکميت
بفرستد.
و بالاخره
عمرو عاص پس از چند ماه ابوموسي را فريب داد و با اين بهانه که براي رعايت مصلحت
جامعه مسلمين بايد علي و معاويه هر دو را از خلافت خلع کنيم، آن احمق را بر منبر
فرستاد. ابوموسي، امام را از خلافت خلع کرد، عمروعاص بر منبر نشست و گفت سخنان
ابوموسي را شنيديد که علي را از خلافت خلع کرد، من نيز او را از خلافت خلع ميکنم
و معاويه را به خلافت نصب مينمايم!!…
مجلس بهم
خورد، ابوموسي مورد حمله مردم قرار گرفت و به مکه فرار کرد.
خوارج که خود
اين رسوايي را به بار آورده بودند پيش امام آمدند و گفتند نفهميديم که تن به حکميت
داديم، هم تو کافر گشتي و هم ما، ما توبه کرديم تو هم توبه کن!
امام در
اينجا در برابر خواسته آنان با تمام توان مقاومت کرد و زير بار اعتراف به کفر و
گناه نرفت و تا آخر ايستاد.
از اينجا،
انتقاد شديد اين گروه از امام آغاز شد، در هر جا که موقعيتي پيش ميآمد خصوصاً
در مجامع
عمومي، حتي در حضور خود امام، بر او انتقاد ميکردند و علناً عليه او شعار ميدادند
که:
«لا حکم الا
الله»
بنابراين،
انتقاد اصلي «مارقين» به امام علي(ع) اين است که چرا او در ماجراي حکمين اعتراف به
خطا وتوبه از کفر نکرد! همين انتقاد به تدريج سبب مخالفت سياسي و سپس برخورد
مسلحانه آنها با امام شد.
سيره امام در
برخورد با مارقين
مسأله مهم
اينجا است که امام با اين منتقدان جاهل و متعصب چگونه برخورد کرد.
براي رهنمود
گرفتن از سيره امام در برخورد با «مارقين» مقدمة توجه به اين نکته ضروري است:
1-
ترديدي نيست که
انتقاد مارقين به امام و اصرار آنها براي
اعتراف گرفتن از امام بر خطائي که خود مرتکب آن شدهاند، گناهي بزرگ و آشکار است.
2-
چهره مقدس و روحاني
نما، شعار فريبنده، هواداران فراوان مارقين و نيز فضاي ناسالم سياسي جامعه اسلامي
در عصر حکومت امام، موانعي جدي براي جلوگيري از انتقادات ويرانگر آنها بود.
ولي با اين
وصف امام در زمينه مبارزه تند تبليغاتي عليه آنها تا آنجا که آنها دست به شمشير
نبرده بودند، هيچ فرصتي را از دست نداد و هنگامي که در برابر حکومت او مسلحانه
ايستادند اکثر قريب به اتفاق آنها را از دم شمشير گذراند.
در مبارزه
تبليغاتي، امام اين منتقدان سياسي را به عنوان بدترين مردم معرفي ميکند:
«ثم انتم
شرار الناس و من رمي به الشيطان مراميه و
ضرب به تيهه»[2]
–
شما بدترين مردم
هستيد. شما تيرهايي هستيد در دست شيطان که به وسيله شما هدفهاي خود را نشانه مي
گيرد و مردم را در حيرت و ضلالت ميافکند.
روزي امام در
کوفه، در يک سخنراني، داستان تأسف بار حکمين را براي مردم تعريف ميکرد. يکي از
مستمعين برخاست و گفت:
يا
اميرالمؤمنين! نخست ما را از داوري نهي فرمودي ولي بعد پذيرفتي و بدان فرمان دادي،
ما نفهميديم کدام يک از اين دو روش بجا بود!!
امام با
شنيدن اين سخن از شدت تأسف، دستهايش را به هم زد و فرمود:
–
اين سزاي کسي است که
سخن رهبر خود را ناديده بگيرد و او را مجبور کند که بر خلاف آنچه ميداند تصميم
بگيرد.
اشعث بن قيس
که از مخالفان سياسي امام به شمار ميرفت فرصت را غنيمت شمرد و به عنوان اعتراض به
پاسخ امام فرياد زد:
«هذا عليک لا
لک!».
–
اين پاسخ به زيان تو
است نه به سود تو!
با اين سخن
اشعث ميخواست به حضار القاء کند که امام مستحق سرزنش است که داوري را پذيرفت، نه
کساني که او را وادار به پذيرش کردند!
امام با
شنيدن انتقاد اشعث، نگاه تندي به او افکند و فرمود:
«ما يدريک ما
علي ممالي! عليک لعنة الله و لعنة اللاعنين، حائک ابن حائک، منافق ابن کافر، و
الله لقد اسرک الکفر مرة و الاسلام أخري فما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک،
و ان امرأ دل علي قومه السيف، و ساق اليهم الحتف، لحري ان يمقته الاقرب، و لا
يامنه الابعد».[4]
–
تو چه ميفهمي که چه
بر زيان من است و چه به سود من؟! نفرين خدا و نفرين کنندگان بر تو باد، دروغگوي
دروغگو زاده![5] منافق
کافر زاده! تو هماني که يک بار در زمان کفر و يک بار در دوران حکومت اسلام به
اسارت درآمدي، و در هر بار نه مال تو برايت سودمند بود و نه تبارت کارساز، آري آن
کس که خويشاوندانش را گرفتار تيغ دشمن سازد و آنها را در کام مرگ برد، سزاوار است
که آشنا کينه او به دل گيرد، و بيگانه بر او اطمينان نياورد. ادامه دارد
[1] – مارق نامي است که پيغمبر اسلام(ص) قبل از پيدايش اين گروه، در
پيشگوئي هائي که از آنها داشت به دليل خارج شدن آ»ها از دين، بر آنها نهاد. و از
آن جهت که آنها بر عليه امام شوريدند به آنها «خوارج» گفته ميشود.
«شراة» نامي است که خود بر گروه خويش
نهاده اند به مناسبت آن خود را مصداق آيه کريمه 207 بقره: «من الناس من يشري نفسه
ابتغاء مرضات الله…» و 111 توبه: «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم
بان لهم الجنه» مي دانستند. نگاه کنيد به فرهنگ فرق اسلامي- ص 186- 281 و 284.
پيغمبر اسلام
در خانه نشسته بود که ناگهان در باز شد و علي سلام کرده و حضور آنحضرت نشست.
در اينجا
راوي حديث خود علي(ع) است که ميگويد: پيغمبر که مرا ديد خندان شد و فرمود:
«ما جاء بک
يا ابا الحسن؟ حاجتک!».
–
اي اباالحسن بچه
منظوري آمدهاي؟ حاجتت را بيان کن!
علي(ع) گويد:
از آنجا که رسول خدا(ص) ابهت مخصوصي داشت من نتوانستم حاجتم را بگويم و سکوت کردم.
پيغمبر که
چنان ديد خود بسخن آمده فرمود:
«لعلک جئت
تخطب فاطمة».
–
شايد بخواستگاري
فاطمه آمدهاي؟
–
عرض کردم: آري.
و بر طبق
نقلي بدنبال همين گفتگوي مختصر، پيغمبر اسلام با اين ازدواج موافقت فرمود، و
موضوع مهريه و بحث مقدمات عروسي عنوان شد، ولي بر طبق نقل ديگري که صحيحتر بنظر
ميرسد علي(ع) گويد:
پيغمبر
فرمود: يا علي! پيش از تومردان ديگري هم بخواستگاري او آمدهاند ولي من گاهي که با
خود فاطمه اين مطلب را در ميان نهادهام چنين احساس کردهام که موافق نبوده و روي
خوشي نشان نداده است، اينک تو در جاي خود باش تا من بازگردم!
پيغمبر
برخاست و بدرون خانه و پيش فاطمه رفت، فاطمه جلو رفته عباي پدر را از دوشش برداشت
و نعلينهاي او را بکناري گذارد، و پيش روي پدر نشست. رسول خدا(ص) سربلند کرده
فاطمه را صدا زد، و با جمله «لبيک لبيک يا رسول الله» پاسخ دخترش را شنيد.
سپس فرمود:
اي فاطمه!
علي ابن ابيطالب کسي است که بخوبي، نزديکي و فضيلت و سابقه اسلامش را ميداني، و من
از پروردگار خود خواستهام که تو را بهمسري بهترين خلق خود و محبوبترين آنها در
پيشگاه او در آورد، و اکنون وي بخواستگاري تو آمده، آيا نظر تو در اينباره چيست؟
فاطمه سر
بزير انداخت و چيزي نگفت، اما مانند دفعات قبلي هم آثار ناراحتي در چهرهاش ديده
نشد، رسول خدا(ص) هم ديگر چيزي نگفت و همان سکوت را نشانه رضايت او دانسته و
برخاست و گفت:
«الله اکبر
سکوتها اقرارها»!
و بدنبال آن
جبرئيل نازل شد و دستور انجام اين ازدواج فرخنده و ميمون را از طرف خداي تعالي به
پيغمبر ابلاغ کرد،[1]
چنانچه قبلاً اشاره شد.
و گذشته از
محدثين شيعه علماي اهل سنت نيز به سندهاي مختلف آن را از انس بن مالک و عبدالله بن
مسعود و جابر و ديگران نقل کردهاند که متن يکي از آنها که از انس بن مالک نقل شده
چنين است که گويد: پيغمبر را حالت وحي عارض شد و چون آن حالت برطرف شد فرمود:
«امرني ربي
ان ازوج فاطمة من علي».
–
پروردگار من مرا
مأمور کرد تا فاطمه را به ازدواج علي درآورم.
و
بدنبال آن گويد:
«و
أتاه(ص) ملک و قال: يا محمد ان الله تعالي يقرؤک السلام و يقول لک اني قد زوجت
فاطمة ابنتک من علي بن ابيطالب في الملأ الاعلي فزوجها منه في الارض».
–
خداي تعالي بر تو
سلام ميرساندو ميگويد: من فاطمه دخترت را در آسمانيان به ازدواج علي بن ابيطالب
درآوردم و تو نيز در زمين اينکار را انجام ده…[2]
نثار جواهرات
بهشتي
داستان نثار
جواهرات بهشتي در مراسم عقد ازدواج فرخنده آن دو بزرگوار گذشته از روايات شيعه، در
بيش از بيست و پنج حديث که بيشتر آنها از طريق اهل سنت با مختصر اختلافي نقل شده
آمده است[3]
که در مراسم عقد ازدواج فاطمه (س) به امر خداي تعالي جواهراتي در بهشت براي
فرشتگان نثار گرديد که از آنجمله دو حديث
را ذيلا از کتابهاي معتبر علماي سنت براي شما نقل ميکنيم:
1-
حافظ ابو نعيم در
کتاب حلية الاولياء[4] به
سند خود از ابن مسعود روايت کرده که گفت:
شبي که زفاف
فاطمه انجام شد فرداي آن شب لرزه اي دچار فاطمه گرديد و رسول خدا(ص) براي دلجوئي
دخترش بدو فرمود: اي فاطمه من تو را به ازدواج مردي که در دنيا آقا و بزرگ و در
آخرت از صالحان و شايستگان است درآوردم، اي فاطمه هنگامي که خداي تعالي خواست تا
تو را بعقد علي درآورم جبرئيل را مأمور کرد تا در آسمان چهارم به ايستد و فرشتگان
صف زدند و خطبه عقد را خواند، و سپس درختان بهشتي را مأمور کرد تا جواهرات بر خود
حمل کرده و بر فرشتگان نثار کنند، و هر فرشتهاي که بيشتر از ديگران از آن جواهرات
برگرفت تا روز قيامت بر ديگران افتخار ميکند، ام سلمة گويد: فاطمه (س) بزنان
افتخار ميکرد زيرا نخستين زني بود که جبرئيل خطبه ازدواج او را خوانده بود.
2-
موفق بن احمد در کتاب
مقتل الحسين(ع) به سندش از علي (ع) روايت کرده که رسول خدا(ص) فرمود:
فرشتهاي
بنزد من آمده گفت: اي محمد خداي تعالي بر تو سلام رسانده و ميگويد: من فاطمه را
به ازدواج علي درآوردم تو نيز اينکار را انجام ده، و به درخت طوبي دستور دادهام
در و ياقوت و مرجان بار گيرد و آسمانيان به اين عقد ازدواج مسرور و خورسند گشتهاند.
«و سيولد
لهما ولدان سيدا شباب اهل الجنة فابشر يا محمد…».
و از آنها،
دو پسر بدنيا خواهد آمد که آقاي جوانان اهل بهشت هستند… تا بآخر حديث.[5]
صداق و مهريه
فاطمه(س)
طبق دستور
پيشوايان بزرگوار اسلام، کسي نميتواند زني را بدون مهريه بعقد ازدواج خويش درآورد
و اين احترامي است که اسلام براي زن مقرر فرموده، اما از آن سو سفارش کرده که تا
ميتوانيد مهريه را کم قرار دهيد و از سنگين کردن مهريه احتراز کنيد. و طبق حديثي
که از رسول خدا(ص) نقل شده ميفرمود:
پربرکتترين
زنان آنهائي هستند که مهرشان کمتر از ديگران باشد.
و اين
بدانجهت است که مسئله ازدواج که مشکل زندگي و معمائي براي جوانان نشود و موضوع
مهريه مانعي سر راه زناشوئي نباشد، و در نتيجه اين همه فساد و آلودگيهائي را که
بالعيان مشاهده ميکنيم در اجتماع و بخصوص جوانان ببار نياورد. اسلام ميگويد:
وقتي جواني
را از نظر عفت و ديانت و اخلاق پسند کرديد به او زن بدهيد و مال و منال را پايه و
اساس ازدواج قرار ندهيد، زيرا با ديانت و اخلاق مال بدست ميآيد ولي با مال و
منال نميتوان ديانت و اخلاق را خريداري کرد.
پيغمبر
بزرگوار اسلام که خود معلم اين مکتب مقدس بود هنگامي که ميخواست براي زهرا مهريه
و صداقي معين کند از علي پرسيد:
آيا چيزي
داري که در برابر آن فاطمه را به ازدواج تو درآوردم؟
علي(ع) عرض
کرد:
پدر و مادرم
بقربانت، تو خود از زندگي من باخبري که جز شمشيري و زرهي، و شتر آبکشي، مالک چيز
ديگري نيستم! پيغمبر فرمود:
اما شمشير که
مرود حاجت و نياز تو است و بايد بدان در راه خدا جهاد کني و با دشمنان خدا کارزار
نمائي، و اما شتر آبکش را هم که بايد بدان نخسلتانها را آب دهي و براي خاندانت
آبکشي کني و در مسافرت بار خود را بر آن بار کني، ولي زره را ميتواني صداق قرار
دهي و من فاطمه را در مقابل همان زره به عقد ازدواج تو در ميآورم.[8]
و در اينکه
آن زره چه مقدار ارزش داشت و آن را به چه مبلغي فروختند اختلاف است، و در حديثي
است که علي(ع) بدستور پيغمبر آنرا فروخت و پولي را که از آن گرفت چهارصد درهم بود
که به نزد آن حضرت آورد[9]
و در نقل ديگري است که چهارصد و هشتاد درهم بود.[10]
و در حديث
ديگري است که آن زره سي درهم ميارزيد.[11]
و در پارهاي
از احاديث هم که از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده مهريه فاطمه(س) يک دست لباس
کتان و يک زره و يک پوست گوسفند بود که شبها روي آن ميخوابيدند.[12]
و در پارهاي
از روايات مهريه فاطمه را چهارصد مثقال نقره ذکر کردهاند.[13]
و مرحوم ابن
شهر آشوب در مناقب گويد: مهريه آن حضرت پانصد درهم بوده و اين قول را اقرب به صحت
ميداند.[14]
نگارنده
گويد: سبب اختلاف در اين باب، يکي همان اختلافي است که در روايات ديده ميشود، و
ديگر آنکه ممکن است جهت آن، اختلاف قيمتي باشد که براي زره يا لباس کتاني و پوست
گوسفند و غيره تعيين شده است. اگر چه بعيد بنظر ميرسد. و مرحوم مجلسي احتمال داده
که شايد قيمت آن زره سي درهم بوده ولي آن را به پانصد درهم فروختهاند.[15]
و بهر صورت
ابن شهر آشوب پس از بيان مطلب فوق روايتي نقل کرده و ميگويد: کسي به پيغمبر(ص)
عرض کرد ما مهريه فاطمه را در زمين دانستيم چقدر است، اما مهريه او در آسمان چقدر
بوده؟ حضرت فرمود: از آنچه به کارت ميآيد بپرس و آنچه را به کارت نيايد واگذار؟
آن شخص پافشاري کرد و پيغمبر بدو فرمود:
مهريه فاطمه
در آسمان «خمس» و پنج يک زمين تعيين شده، و هر کس در آن قسمت، از روي بغض و عداوت
نسبت به فاطمه(س) و فرزندان او، راه برود تا روز قيامت بر او حرام است.
و نظير حديث
فوق را در کتاب احقاق الحق (10 ص 368) از طريق اهل سنت از رسول خدا(ص) روايت کرده
است.
و در حديث
ديگري که در مناقب از امام باقر(ع) روايت شده حضرت فرمود:
مهريه او در
آسمان پنج يک دنيا و ثلث بهشت و چهار رود از رودهاي دنيا: فرات، نيل، نهروان، رود
بلخ، مقرر شد و در زمين هم «مهر السنة» يعني پانصد درهم.
و در پايان
حديث اشعار زير را هم از «عبدي» نقل ميکند:
و زوج في
السماء بأمر ربي بفاطمة
المهذبة الطهور
و صير مهرها
خمساً بأرض لما تحويه
من کرم وحور
فذا خير
الرجال و تلک خير النساء
و مهرها خير المهور
و زوجه
بفاطمة ذوالمعالي علي
الارغام من اهل النفاق
و خمس الارض
کان لها صداقاً الا لله
ذلک من صداق
و روايت
جالبي هم در اين باره از طريق اهل سنت نقل شده که فاطمه(س) از پدرش رسول خدا(ص)
خواست تا مهريه او را شفاعت گنهکاران امت آنحضرت در روز قيامت قرار دهد، و اين
درخواست مورد قبول قرار گرفت، و جبرئيل نازل شد و ورقهاي از حرير آورد و اين
مهريه در آن نوشته شده بود، و بدنبال آن آمده که چون هنگام مرگ زهرا(س) رسيد وصيت
کرد آن ورقه را در کفنش روي سينه او بگذارند، و فرمود: چون روز قيامت محشور گردم
اين ورقه را بدست گيرم و از گنهکاران امت پدرم شفاعت کنم.[16] ادامه دارد
* تسميه به
اسم «اميرالمؤمنين» اختصاص به سيد الموحدين علي بن ابيطالب دارد.
* اشاره به
روايات فريقين دراين باره.
* استفاده
معناي عام از بيان امام (ع) در تسميه و تلقب به اسماء و القاب مقدسه با عدم لياقت.
* وجود و
حقيقت معناي «اسم اميرالؤمنين» در بقيه ائمه اطهار ولي اطلاق اين نام بر آنان جائز
نيست، چنانکه اطلاق وحي بر کلمات و معارفي که ائمه (ع) از ملائکه استماع ميکردند
جائز نيست.
* نقل کلام
شيخ مفيد عليه الرحمه.
حديث زيارت
اما زين العابدين(ع) قبر شريف امام اميرالمؤمنين(ع) را شنيديد که بعد از وقوف در
کنار آن مزار مبارک با ديده گريان، خطاب به آن مرقد مطهر نموده و عرض کردند:
«السلام عليک يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته».
و سنت اسلام
را که تحيت و تعارفي است در شريعت اسلام هنگام ملاقات با اشاره به رسوم و آداب
ديگر ملل در هنگام ملاقات شنيديد، و اينک در تسميه امام اميرالمؤمنين به
اميرالمؤمنين بحث ميکنيم:
امير يعني
صاحب أمر. و امير المدينه يعني صاحب و متولي امور و شئون شهر و امير المؤمنين يعني
متولي امور و شئون مؤمنين. و اين تسميه از نظر شيعه اماميه، تسميهاي است که اختصاص
به امام علي بن ابيطالب (ع) دارد و در بحار الانوار بابي بعنوان:
«باب ما امر
به النبي(ص) من التسليم عليه بامرة المؤمنين و انه لا يسمي به غيره…». منعقد
کردهاند و روايات کثيري از فريقين در اين باره نقل کردهاند: و از آنجمله خبر
عياشي است:
«دخل رجل علي
ابي عبدالله (ع) فقال: السلام عليک يا اميرالمؤمنين، فقام علي قديمه فقال: مه هذا
اسم لا يصلح الا لاميرالمؤمنين سماه به ولم يسم به احد غيره…». (ج37- ص 331)
–
مردي بر امام صادق(ع)
وارد شد و عرض کرد: السلام عليک يا اميرالمؤمنين. آنحضرت از جاي خويش بر قدمهاي
خويش برجست و به آن مرد فرمودند: دم فرو بند. اين اسمي است که جز براي اميرالمؤمنين (ع) شايسته نيست….
باريک بين
نظر کن که راضي شدن به تسميه و تلقب به اسماء و القاب مقدسه، انسان را در ورطه
ابليسي مياندازد.
شانه شيخ
اعظم انصاري از تصدي در امر مرجعيت افتاء ميلرزيد، واي و ويل بر چند از مکتب
گريخته که در تصدي اين امر خطير به مسابقه پردازند و حال آنکه ميدانند که اعلم و
اتقي بحمدالله در طائفه شيعه موجود است، جناب فضيل بن يسار ميفرمايد: شنيدم که
امام صادق(ع) ميفرمودند:
«من خرج يدعو
الناس و فيهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع».
(الوسائل ج
18 الخبر 36 من الباب 10 من ابواب حد المرتد)
–
کسي که قد علم کند و
مردم را به سوي خويش دعوت ميکند در صورتي که اعلم از وي در ميان مردم است او
گمراه و بدعتگذار است.
و ويل و واي
بر سالوسان و چاپلوساني که وقود اين جهنم سوزانند «فاتقوا النار التي وقودها الناس
و الحجارة» و بهر وسيله که شد تشبث ميکنند که نه فقط آلودگان، بلکه انسانهاي
وارسته را وابسته کنند و طوق لعنت بر گردنشان اندازند. «اعاذنا الله من وساوسهم».
باري اين
تسميه «اميرالمؤمنين» از القاب مختصه به امام علي بن ابيطالب(ع) است و اخباري از
کتب اهل سنت نيز در اختصاص اين اسم به آن حضرت(ع) ظهور دارد و از آنجمله خبر ابو
نعيم اصفهاني است که در حلية الاولياء از أنس از رسول الله (ص) نقل کرده که در ج 8
ص 87 از کتاب الغدير آمده است.
لازم به تذکر
است که حقيقت و روح و معناي اين اسم شريف براي يک يک از ائمه معصومين(ع) ثابت است
و هر يک از آنان واجد واقعيت اين اسم «اميرالمؤمنين» هستند ولي بخاطر مصلحتي اطلاق
اين اسم بر آنان ممنوع است چنانکه از خبر ابي الصباح ميتوان اين معنا را استشمام
نمود او ميگويد:
«کنت عند ابي
عبدالله انا و ابوالمعزا اذ دخل علينا رجل من اهل السواد فقال: السلام عليک يا
اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته. قال له ابوعبدالله: و عليک السلام و رحمة الله
و برکاته ثم اجتذبه واجلسه الي جنبه، فقلت لابي المعزا: ان هذا الاسم ما کنت اري
ان احداً يسلم به الا امير المؤمنين علي(ع) فقال لي ابو عبدالله (ع). يا با صباح
انه لا يجد عبد حقيقة الايمان حتي يعلم أن
لاخرنا ما لاولنا». (بحار الانوار ج 37 الخبر 71
332)
–
من و ابوامعزا خدمت
امام صادق(ع) بوديم که مردي از اهل سواد داخل شد و گفت: السلام عليک يا
اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته، امام(ع) جواب سلام را دادند. سپس آن شخص را
کشيده و به پهلوي خويش نشاندند من به ابوالمعزا گفتم: رأي من اين بود که با اين
اسم فقط جائز است به اميرالمؤمنين علي(ع) سلام کرد امام صادق(ع) بمن فرمودند: يا
باصباح، هيچ عبدي حقيقت ايمان را نمييابد مگر آنکه بداند براي آخرين ما همان
مقاماتي است که براي اولين ما است.
مرحوم علامه
مجلسي در ذيل اين خبر ميفرمايد: اين خبر نادر صلاحيت تعارض با اخبار کثيرهاي را
که دلا بر منع از اطلاق لفظ اميرالمؤمنين بر غير امير المؤمنين(ع) است ندارد و
ممکن است که حمل شود بر رد توهم اينکه معني اين اسم در ديگر ائمه غير امير
المؤمنين(ع) نيست و امام (ع) اين توهم را رد کردند، نه منع اطلاق لفظ را بر غير
اميرالمؤمنين علي(ع).
حرمت اطلاق
لفظي بر معناي محقق و موجودش، منحصر به اين مورد نيست بلکه نظائري دارد که از آن
جمله لفظ وحي است بر کلامي که فرشتگان کرام به ائمه معصومين (ع) و اولياء صديقين
از شيعيان القاء ميکنند و مناسب است اين نکته لطيف را از بيان رئيس رؤساء مذهب
شيعه اماميه حضرت شيخ مفيد رضوان الله عليه که در بحار الانوار نقل ميکند بشنويم:
«اصل وحي
کلامي است مخفي و مستور از ديگران، و گاهي اطلاق ميشود بر هر امري که بدان وسيله
تفهيم مخاطب مقصود است. بگونهاي که خبر او درک نکند. و چنين امري که بخدايتعالي
نسبت داده ميشود، همان معنائي است که در حرف اسلام و شريعت نبي اسلام(ص) پيمبران
(ع) بدان مخصوصند، و آيه :«و اوحينا الي ام موسي أن أرضعيه» مورد اتفاق اهل اسلام
است که مراد از «وحي» در آن، رؤيا و کلامي بوده که مادر موسي (ع) در خواب آن را
شنيد و ويژه آن مکرمه بوده است. و مراد از «وحي» در آيه کريمه: «و اوحي ربک الي
النحل» الهامي است که پروردگار متعال به زنبور عسل ميفرمايد.
و گاهي خداي
تعالي در خواب اموري را به بسياري از مردم مينماياند که واقعيت دارد ولي بعد از
استقرار شريعت، اطلاق وحي بر آن جائز نيست، و در عصر بعد از نبي اکرم (ص) به
افاضات غيبي به بعضي از صالحان، اطلاق وحي نميشود.
در نزد ما
يعني شيعه اماميه مسلم استکه خدايتعالي ائمه و حجج عظام(ع) را متکرم بسماع کلام
غيبي ميفرمايد و علم به امور آينده را به آنان القاء مينمايد ولي اطلاق وحي بر
اين کلمات غيبي مسموع جائز نيست زيرا اجماع مسلمين بر عدم جواز اطلاق وحي بر آن
است.
و بديهي است
که خدايتعالي مالک مطلق است و براي او است که اطلاق لفظي را بر معنائي در زماني
مباح فرمايد و در زماني ديگر طبق حکمت و عنايت خويش اطلاق همان لفظ را بر همان
معناي محقق و موجود، منع فرمايد.
حاصل آنکه
هيچ منع عقلي از نزول وحي بر ائمه معصومين(ع) نيست با آنکه آن بزرگواران پيغمبر
نيستند ولي منع شرعي يعني اجماع بلکه علم يقيني کالضروري بر عدم جواز اطلاق لفظ
وحي بر آن است و اگر کسي دعواي وحي بعد از ختم نبوت نمايد به اجماع مسلمين چنين
دعوائي خطا و مدعي آن کافر است.
و جواز
استماع کلام ملائکه کرام براي ائمه اطهار(ع) و صديقين از پيروان عترت طاهره، امري
است روشن، و مذهب فقهاء اماميه و محدثينشان همين است اگر چه به آل نوبخت و جماعتي
از اماميه که آشنائي به اخبار ندارند، انکار آن نسبت داده شده.
منامات
انبياء و مرسلين صلوات الله عليهم کلا صادق است و خلاف واقع در آن منامات نيست و
خدايتعالي آنان را از أحلام و رؤياهاي کاذبه مصون فرموده است و در اين باره اخباري
از اهل بيت عصمت عليهم السلام وارد شده است و جماعتي از فقهاء اماميه و محدثين
آنها بر اين عقيدهاند ولي از متکلمين آنها نفياً و اثباتاً چيزي در دست ما نيست و
طائفه معتزله کلا در اين مسئله با ما مخالفند». (بحار الانوار ج 26 ص 83 الي ص 85)
ادامه دارد
«الذين آمنوا
و تطمئن قلوبهم بذکر الله، ألا بذکر الله تطمئن القلوب» (سوره رعد- آيه 28)
آنان که
ايمان آوردند و به ياد خدا دلهايشان آرام ميگيرد، همانها تنها به ذکر خدا دلها
آرامش مييابد.
***
بحث در اين
بود که طمأنينه قلب بدون ذکر خدا ممکن نيست و اين ذکر درجاتي دارد، از ذکر لساني
گرفته تا ذکر قلبي. و هر چه ذکر، قلبيتر و خالصتر باشد، طمأنينه بيشتر است و هر
چه کمتر باشد، طمأنينه کمتر است.
طمأنينه در
مقابل اضطراب
و طمأنينه
قلب در مقابل اضطراب قلب است نه در مقابل خوف و خشيت و خشوع. و ذکر الله نه تنها
در اين آيه، عامل اطمينان ذکر شده، بلکه در آيات فراواني، قرآن کريم، آن را عامل
اطمينان ميداند. در مواقع خطر که دشمن حمله ميکندف براي اينکه انسان از يورش
دشمن در امان بماند و آرام شود، دستور ذکر داده ميشود، خواه دشمن دروني باشد و
خواه دشمن بيروني.
در حديث ميفرمايد:
«اگر شيطان
وسوسه ميکند «لا اله الا الله» بگوئيد و
اگر در ميدان جنگ، دشمن حمله ميکند، «لا اله الا الله» بگوئيد». معلوم ميشود آن
که انسان را از خطر دشمن، چه دشمن دروني و چه دشمن بيروني، حفظ ميکند، ذکر حق
تعالي است و بس.
چنانکه قبلاً
بحث شد، در سوره اعراف فرمود:
«اگر شيطان
بخواهد آنان را طواف کند واز اين راه در دلهايشان راه پيدا کند، آنان متذکر ميشوند».
در سوره کهف
فرمود:
«اگر خواستيد
چيزي را به ياد بياوريد و به رشد بهتري برسيد، متذکر حق باشيد».
در سوره
انفال فرمود:
«اگر دشمن را
در ميدان جنگ ديديد، به ياد خدا متذکر باشيد که ثابت قدم و پابرجا بمانيد».
همواره به
ياد خدا باشيد
درآيه 103
سوره نساء پس از دستورنماز خوف در جبهه جنگ ميفرمايد:
وقتي نمازتان
را به پايان رسانديد، چه ايستاده و چه نشسته و در هر حال به ياد خدا باشيد.
«فاذا قضيتم
الصلاة فاذکروا الله قياماً و قعوداً و علي جنوبکم». معلوم ميشود ذکر الله غير از
نماز است. در ميدان جنگ دستور ذکر الله ميدهد و ميفرمايد: وقتي جنگ تمام شد و
مطمئن شديد، آنگاه نماز را اقامه کنيد.
«فاذا اطمأننتم
فأقيموا الصلاة» ولي در هر حال، چه حال جنگ و چه حال صلح، چه ايستاده و چه نشسته و
چه برطرف راست و چپ خوابيده به ياد خدا باشيد. به ياد خدا بودن است که انسان را
آرامش و اطمينان ميبخشد و اگر قلب مطمئن شد و آرام گشت، آن وقت است که شيطان نميتواند
در آن راه پيدا کند زيرا شيطان در مرز اخلاص راه ندارد. بندگان مخلص خداوند هرگز
در دسترس شيطان نيستند چون قدرت شيطان از مرحله خيال و وهم نميگذرد و کسي که
همواره به ياد خدا است و قلبش در گرو ذکر الله است، شيطان نه در محدوده فکر او ميتواند
اثر بگذارد و قطعاً نه در محدوده خواستههاي او.
بندگان مخلص
در تيررس شيطان نيستند
اينجا است که
شيطان اظهار عجز و ناتواني ميکند و عرضه ميدارد که:
«لا غوينهم
اجمعين الا عبادک منهم المخلصين»- من همه بندگانت را اغوا و گمراه ميکند بجز
بندگان مخلصت. (سوره ص- آيه 82)
نه اينکه
شيطان ميخواهد به آنها احترام بگذارد که اغوايشان نميکند، بلکه در اينجا قدرت
اغوا کردن ندارد و دستش به آنها نميرسد. و خداي سبحان هم روي اين اصل صحه گذاشته
است که بندگان مخلص هيچ وقت در دسترس شيطان نيستند. اين يک اصل قرآني است.
حال ببينيم
چطور شد که يک عده افراد، مخلص شدند و از تيررس شيطان خارج گرديدند؟
در سوره ص-
آيات 66 به بعد ميفرمايد:
«و اذکر
عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولي الايدي و الابصار»- اي پيامبر، به ياد بندگان
خاص ما باش، ابراهيم و اسحق و يعقوب، اينان که داراي دست و چشم هستند.
معلوم ميشود
ديگران نه دست دارند، نه چشم يعني دست و چشم در اختيارشان نيست. آن کس که با
ديدگانش، به نامحرم نگاه ميکند و با دستش گناه ميکند، او دست و چشم ندارد، چرا
که دست وچشمش در اختيار شيطان است. ولي
ابراهيم خليل الرحمن، اين بنده مخلص خدا دست دارد و دستش کاملاً در اختيارش است؛
با اين دست مبارک است که بتها را ميشکند و با چشمش ميبيند و ميفهمد. ميگويد:
«اني لا احب
الافلين»- من غروب کنندگان را دوست ندارم. (سوره انعام- آيه 76)
ديگران هم ميديدند
ولي نميفهميدند اما ابراهيم که خالص و مخلص است، هم ميبيند و هم ميفهمد. و تمام
افرادي که در سلسله انبياء و پيامبران الهي قرار دارند، همين طور هستند.
«انا
اخلصناهم»- ما اينها را مخلص کرديم. پس اينها مخلص شدند. و در جاي ديگر هم بيان ميکند
که اين مخلصين در تيررس شيطان نيستند.
«هؤلاء عباد
مخلصون»- اينها بندگان مخلص من هستند.
و قطعاً
بندگان مخلص خداوند از وسوسه شيطان منزه و مصون هستند. و وقتي از وسوسه مصون شدند،
به حالت اطمينان ميرسند.
حال چرا در
بين همه بندگان، اينها را مخلص کرديم؟
«انا
اخلصناهم بخالصة ذکري الدار». زيرا آنان يک خصلت خالص و بي شائبه داشتند، ما آنها
را مخلص کرديم.
آن خصلت بي
شائبه چيست؟
آن صفت بي
شائبه «ذکري الدار» است. يعني به ياد قيامت بودن. اين ذکر خبر است براي مبتداي
محذوف. يعني: «هي ذکري الدار» و ذکر قيامت يعني ذکر خدا. زيرا خداوند در سوره بقره
آيه 156 ميفرمايد:
«انا لله و
انا اليه راجعون»- ما از خدائيم و به سوي خدا باز مي گرديم.
بنابراين،
طمأنينه کامل حاصل نميشود جز با اخلاص. و اگر کسي مخلص شد در تيررس وسوسه شيطان
نيست. و چون وسوسه در او راه ندارد، اطمينان دارد. و ذکري الدار يعني ذکر قيامت که
همان ذکر الله است منتهي با ذکر قلبي نه لساني زيرا رجوع انسان به سوي خدا و مبدا
اصلي است پس ذکر قيامت است که انسان را مخلص ميکندو انسان مخلص از وسوسه شيطان
مصون و محفوظ است.
مقصود از
«ذکري» کثرت ذکر است نه فقط ذکر. اگر خداي سبحان، ابراهيم و اسحاق و يعقوب(ع) را
به عنوان بندگان مخلص انتخاب کرد، تنها براي ذکر نبود بلکه براي «ذکري» بود، آن هم
نه ذکراي مشوب بلکه ذکراي خالص. خلوص وصف نيت است وگرنه لفظ چه در ريا و چه در ريا
و چه در خلوص يکسان است، چه انسان به عنوان ريا و چه به قصد خلوص، اگر لا اله الا
الله بگويد، ذکر فرق نميکند. پس خلوص از آن نيت است که نيت يا مشوب است يا خالص و
اين مربوط به ذکر قلبي است نه ذکر زباني. ادامه دارد
الحمدللَّه
ربّ العالمين و الصّلاة على رسوله النّبى الاميين و على
آله الميامين و اصحابه المنتجبين والسّلام على جميع عباداللَّه
الصّالحين. قال اللَّه الحكيم: و اذ بوأنا لابراهيم مكان البيت ان لّا تشرك بىشيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و
القائمين و الرّكّع السّجود.
بار ديگر ارادهى نافذ الهى، مؤمنين را در زادگاه
توحيد و بارگاه رحمت و فضل ربوبى و بر گرد كعبهى دلها و در
ساحت قبلهى جانهاى مسلمين عالم گرد آورده و نداى ملكوتى: و اذّنّ
فى النّاس بالحجّ، بر فواصل طبيعى و تحميلى برادران مسلمان فائق آمده و انبوه دلهايى را كه با ايمان و عشق و نياز يكسان مىتپند،
به سوى مركز توحيد و وحدت امت كشانيده است. ساليان
دراز، دست جهل و عناد، سعى كرده است خانوادهى بزرگ اسلامى را در آن واحد، هم از ريشهى اعتقادىاش و هم از
علقه و پيوند فيمابين ايمانىاش جدا كند، اما از اين سو
نيز همه ساله، فريضهى حج، درس توحيد و وحدت را، در كالبد اين خانوادهى كهنسال و ريشهدار تزريق مىكند و
هر سال شكوفههاى تازهيى، بيش از گذشته، تجديد بهار
ايمان و حيات دينى و انس و مودّت اسلامى را، نويد مىدهد، و ساختههاى
دست دشمن را باطل مىسازد. اين معجزهى حج است كه عليرغم وجود درگيريها و منازعاتى كه، در آن، حكومتهاى مسلمان بارها در
برابر يكديگر صفآرايى كردهاند، هرگز پيوندهاى فكرى و
عاطفى و ايمانى ميان ملتهاى مسلمان قطع نشده و تأثيرات متقابل اين ملتها همواره رو به افزايش بوده است. اگر
چه رازها و رمزهاى حج بيش از آن است كه در گفتارى بتوان
آن را گزارش كرد ولى در آن ميان، هر چشم رازشناسى، سه ويژگى برجسته
را در نگاه اوّل، در آن باز مىشناسد: نخست آنكه حج، يگانه فريضهيى است كه خداوند براى اداى آن همهى آحاد مسلمين هر
آنكس از آنان را، كه داراى استطاعت باشد از
سراسر عالم و از خلوت خانهها و عبادتگاهها، به يك نقطه فرا مىخواند و در ايّام معلومات، در گونهگون تلاش و حركت و سكون و
قيام و قعود، آنان را به يكديگر پيوند مىزند: ثمّ أفيضوا
من حيث أفاض الناس و استغفروا اللَّه انّ اللَّه غفورٌ رّحيم. دوم
آنكه در همين كار دستجمعى و علنى، برترين منزل مقصود را ذكر خدا، يعنى كارى قلبى و نفسانى، معرفى مىكند: و يذكروا اسم
اللَّه فى ايّام معّلوماتٍ على ما رزقهم من
بهيمة الأنعام. سوّم آنكه در صفحهى روشن و همه كس شناس آن، تصويرى از نماى كلّى زندگى انسان موحّد را عرضه مىكند و در
عملى رمزى، به مسلمان درس زندگى هدفدار و جهتدار مىدهد.
از ورود در ميقات و حضور در ساحت احرام و تلبيه و تروك تا
طواف، گرد مركز كعبه و سعى ميان صفا و مروه و وقوف در محشر عرفات و مشعروذكر و تضّرع و تعارفى كه در آن است، و تا رسيدن به
منا و قربانىاش و رمى جمرهاش و حلقش و سپس دوباره برگشتن
به طواف و سعى. همه و همه درسهاى رسا و روشن حركت جهتدار و دستجمعى
و معرفتآميز مسلمان، در عرصهى توحيد و در مسعاى حيات و برگرد محور «اللَّه»است. زندگى در آيينهى حجّ يك سير
دائمى بلكه يك صيرورت دائمى به سوى خدا است، و حجّ، آن درس
هميشه زندهى عملى و سازنده است كه اگر به هوش باشيم راه و رسم زندگى ما را در صحنهيى عملى و روشن ترسيم مىكند.
ميعادى همگانى، هر سال تشكيل مىشود تا مسلمان، در
آن محيط وحدت و تفاهم، و در پرتو ذكر الهى، راه و جهت زندگى را
بياموزد، آنگاه به سرزمين خود و به ميان كسان خود برگردد، و در سالهاى بعد گروههاى ديگر و گروههاى ديگر بيايند و بروند
بياموزند و بيندوزند، بگويند و عمل كنند، بشنوند و تدبّر
كنند، و در نهايت همهى امتّ، به آنچه خدا خواسته و دين آموخته
برسند. نظر افكندن به عرصهى عظيم زندگى امّت اسلامى، فراتر از ابعاد ملتها و نژادها و قوم و قبيلهها، و نظر افكندن به
اعماق وجود خود و فراگرفتن راه و جهت و شيوهى زندگى، چنانكه
شايستهى اوست، و همه در پرتوى از ذكر خدا. اين است آن سرچشمهى
معرفتى كه هر ساله در حجّ، فيّاض و بىزوال، بر انبوه خلايق گرد آمده در حرم امن خدا سيلان مىيابد و كسانى را كه ظرف
ذهن و دل خود را بگشايند، از اين زلال معرفت، سيراب مىسازد.
در گذشته و امروز،نيز كوششهايى شده است و مىشود تا حجّ را فريضهيى
فردى، كه در آن هر كس فقط سرگرم عبادت و نيايش خود با خداوند است، قلمداد كنند. بگذريم از آن غفلتزدگانى كه به سفر
حجّ، به چشم سفرى سياحتى و تجارتى نگاه مىكنند. حجّ با
برجستگيهايى كه در هيچ فريضهى ديگر اسلامى، مجموعهى آن را نمىتوان
يافت، بسى برتر از بينش تنگ نظرانهى آنان و نگاه بىفروغ و خطابين اينان است. در دوران ما بزرگترين كسى كه حج را از
پردهى اوهام بيرون كشيد و رازهاى آن را در
ذهن و نيز در عمل جمع عظيمى از مسلمانان، نمايان ساخت امام راحل كبير ما بود. او حجّ ابراهيمى را ندا كرد و خلايق را بدان فرا
خواند. يكبار ديگر صلاى: اذّن فى النّاس بالحجّ را به
گوش جهانيان رسانيد. حجّ ابراهيمى همان حجّ محمّدى است كه در آن،
حركت به سمت توحيد و اتحاد، روح و سرلوحهى همهى مراسم و شعائر است، حجّى مايهى بركت و هدايت و ستون اصلى در حيات و
قيام امّت واحده، حجّى سرشار از منافع و پربار
از ذكر خدا، حجّى كه در آن ملتهاى مسلمان، وجود امّت فراگير محمّدى (صلّىاللَّهعليهواله) و حضور خود در آن را
لمس مىكنند و با احساس برادرى و نزديكى ملتها، از
احساس ضعف و عجز و خودباختگى رها مىشوند. حجّ ابراهيمى، آن است كه در آن مسلمين، از تفرقه به جمعيّت حركت
كنند و كعبه را كه بناى ياد بود توحيد و رمز
برائت و نفرت از شرك و بتپرستى است با معرفت به معناى رمزى آن طواف كنند و از ظاهر و پيكرهى مناسك به باطن و روح آن برسند
و از آن برسند و از آن براى زندگى خود و زندگى امت اسلام،
توشه برگيرند. اكنون اينجانب، با اميد به رحمت و هدايت الهى و با دعا براى قبولى و پربارى حجّ شما برادران و
خواهران مسلمان از سراسر جهان اسلام، فرصت تدبّر در مناسك
حجّ را مغتنم شمرده، مطالبى را كه توجه به آن براى همهى آحاد مسلمان سودمند است، تذكّراً عرض مىكنم:
1- نخستين مطلب در باب توحيد است، كه روح اساسى حجّ و مضمون بسيارى از اعمال و
مناسك آن است. توحيد با مفهوم عميق قرآنى آن،
به معناى توجّه و حركت به سوى اللَّه و ردّ و نفى بتها و قدرتهاى شيطانى است. خطرناكترين اين قدرتها در درون وجود آدمى، نفس
امّاره و هواها و هوسهاى گمراه كننده و پست كننده است، و
در سطح جامعه و جهان، همان قدرتهاى استكبارى و فتنه انگيز و فساد
انگيزند كه امروزه بر زندگى مسلمانان چنگ انداخته و با روشهاى شيطانى، جسم و روح بسيارى از ملتهاى مسلمان را دستخوش
سياستهاى خود ساختهاند. مراسم برائت در حجّ،
اعلان بيزارى از اين قدرتها است. هر چشم روشن و نگاه عبرتآميزى مىتواند در زندگى جوامع مسلمان، نشانهى سلطهى قدرتها يا
تلاش آنان براى تسلّط بر كشورهاى اسلامى را مشاهده
كند. در برخى از اين كشورها، سياست و اقتصاد و روابط بينالمللى و موضعگيرى در برابر حوادث عالم، همسو و تحت
تأثير قدرتهاى سلطهگر و در رأس آن امريكا است. رواج
فساد و رسمى بودن فحشاء و محرمات شرعى در بسيارى از اين كشورها، متأثر از سياستهاى شيطانى آن قدرتها است.
وظيفهيى كه حج و اعمال و شعائر توحيدى آن بر
مسلمان حجگزار لازم مىسازد، ابراز برائت و بيزارى از اين همه است، و اين اوّلين قدم، در راه تجسّم ارادهى اسلامى در
نفى اين پديدههاى شيطانى و استقرار حاكميت اسلام و
توحيد، بر همهى جوامع اسلامى است.
2-مطلب
بعدى در باب اتحاد و يگانگى مسلمين است
كه مضمون برجستهى ديگرى از مناسك حجّ است. از آغاز ورود استعمار
اروپايى به كشورهاى اسلامى، يكى از سياستهاى قطعى استعمارگران، ايجاد تفرقه ميان مسلمين بوده است. گاه با حربهى اختلافات
فرقهيى و گاه با ابزار ملى گرايى و قوم گرايى و گاه با
غير اينها. متأسفانه با وجود فرياد مصلحان و مناديان وحدت، اين حربهى دشمن، هنوز تا حدودى بر پيكر امّت
اسلامى، ضربهها و جراحتهايى وارد مىسازد. دامن زدن به
اختلافات شيعه و سنى، عرب و عجم، آسيايى و آفريقايى، و عمده كردن
ناسيوناليسمهاى عربى، تورانى و فارسى، اگر چه به وسيلهى بيگانگان آغاز شده است اما متأسفانه، امروز به وسيلهى خودىهايى
كه بر اثر كج فهمى و يا نوكرى اجانب، آب به آسياب دشمن مىريزند،
ادامه مىيابد. كار اين انحراف گاه، به آنجا مىرسد كه برخى
از دولتهاى مسلمان، با صرف پول تلاش مىكنند، ميان مذاهب اسلامى يا ملتها و اقوام اسلامى تفرقه ايجاد كنند، و يا بعضى از
عالم نمايان صريحاً فتوا به كفر بعضى از فرق اسلامى، كه
سوابق درخشانشان در تاريخ اسلام واضح است مىدهند. ملتهاى مسلمان شايسته است انگيزههاى خبيث اين كارها را
شناخته، دست پنهان شيطان بزرگ و ايادى و اذنابش
را در پشت سر آن ببينند، و خيانتكاران را افشاء كنند.
3- نكتهى مهمّى كه
شايسته است همهى مسلمين آن را دانسته و براى مقابله با آن احساس تكليف كنند، آن است كه امروز تقريباً در همه جاى جهان، مبارزهى
سرسختانه و توطئهآميزى از سوى قدرتهاى استكبارى
عليه اسلام و مسلمين در جريان است. اگر چه اصل اين مبارزه، تازگى نداشته و نشانههاى آن در تاريخ استعمار
اروپايى كاملاً شناخته شده است، ولى مىتوان گفت كه شيوههاى
متنوّع آن، علنى بودن آن و در مواردى شديداً قساوت آميز بودن
آن، تاكنون سابقه نداشته و پديدهى اين روزگار است. نگاهى به اوضاع كنونى عالم اسلام، علّت اين پديده، يعنى شدّت گرفتن و
علنى شدن مبارزه با اسلام را آشكار مىسازد. علّت، چيزى
جز گسترش بيدارى مسلمين نيست. حقيقت آن است كه مسلمين در يكى دو
دههى اخير در شرق و غرب جهان اسلام و حتى در كشورهاى غير اسلامى، نهضت حقيقى و عميقى را شروع كردهاند، كه بايد نهضت «تجديد
حيات اسلام» ناميده شود. اينك، اين نسل جوان و تحصيلكرده
و برخوردار از معارف زمان است، كه بعكس توقّع مستعمران ديروز و
مستكبران امروز، نه تنها اسلام را، فراموش نكرده، بلكه با ايمانى پر شور، كه با استفاده از پيشرفت معارف بشرى، بسى روشنبينانهتر
و ژرفتر نيز شده است، بدان روى آورده و گمشدهى خود
را در آن مىجويد. قيام جمهورى اسلامى در ايران و استقرار و ثبات
و اقتدار روزافزون آن، اوج قلهى اين نهضت جوان و ريشهدار است، كه خود در گسترش بيدارى مسلمانان، بيشترين نقش را ايفا
كرده است. اين آن چيزى است كه جبههى استكبار را كه هميشه
از تظاهر به مبارزه با عقايد و مقدّسات ملتها پرهيز مىكرد، وادار
مىسازد كه در مبارزه با اسلام، علناً و با همهى روشهاى ممكن، و گاه با قساوت و خشونت وارد ميدان شود. در امريكا و
كشورهاى اروپايى، رؤسا و سياستمداران متعددى را مىتوان
شناخت كه حداقل يكبار در گفتههاى خود صريحاً رشد و گسترش ايمان اسلامى را خطرى بزرگ دانسته و مبارزه با آن را
لازم شمردهاند. هر چه گرايش عمومى جوانان مسلمان، به
ايمان و عمل اسلامى گستردهتر شده، اين اظهارات ناشى از سراسيمگى و دشمنى، واضحتر گرديده است و اكنون كار به
جايى رسيده كه حتى رؤسا و سياستمداران بعضى از كشورهاى
اسلامى نيز، كه هميشه عناد خود با اسلام را در زير پوششى از نفاق پنهان مىكردند، به پيروى از اربابان امريكايى
و اروپايىشان علناً و صريحاً از خطر اسلام دم مىزنند! و
ايمان مقدّس مردمى را كه بر آنان فرمان مىرانند، براى خود خطر مىشمرند. مبارزه با بيدارى اسلامى در سطح
جهان، شكلهاى گوناگون دارد: در الجزاير، اكثريت
قاطع مردم در انتخاباتى آزاد و كاملاً دموكراتيك به حاكميت جبههى اسلامى رأى مىدهند، كودتايى خشن، انتخابات را باطل و
منتخبين را زندانى و محكوم و مردم را سركوب مىكند، و
آنگاه قدرتهاى مستكبر امريكا و اروپا نفس راحت كشيده بطور كامل پشت سر كودتاگران قرار مىگيرند و دست پنهان خود
در آن را افشاء مىكنند. در سودان گروههاى اسلامى با
پشتيبانى قاطع ملت به حكومت مىرسند، و آنگاه غرب انواع تحريكات خود را شروع مىكند و از داخل و خارج مرزهاشان
آنان را بطور دائم تهديد مىكند. در فلسطين و لبنان،
فلسطينيان مسلمان از سوى صهيونيستهاى غاصب به وحشيانهترين وجهى سركوب و شكنجه مىشوند، آنگاه امريكا، آن آدم
كشان ددصفت و شكنجهگر را كمك و آن مظلومان مسلمان يا
مدافعان لبنانى آنان را به تروريسم متهم مىكند. در جنوب عراق، بخش عظيمى از ملّت عراق، كه مبارزه با رژيم
بعثى را، با انگيزهها و شعارهاى اسلامى در
پيش گرفتهاند، از سوى آن رژيم مورد وحشيانهترين حملات قرار مىگيرند، و امريكا و غرب، كه انگيزهى خود براى برخورد
قدرتمندانه با صدّام را در قضاياى ديگر، آشكارانشان
دادهاند، اينجا با سكوتى رضايتآميز و تشويق كننده ظاهر مىشوند. در كشمير و هند، تعصّب كور و جهالتبار هندوها، با
استفاده از اغماض و گاه كمك دولت، به ناموس و جان و
مقدّسات مسلمين تعرّض مىكند و اين با خونسردى و لبخند بىتفاوت امريكا و غرب مواجه مىشود. در مصر روشنفكرترين
نسلهاى مسلمان، مورد تعقيب خشن و خشمآلود رژيم فاسد و
نالايق آن كشور قرار مىگيرند، و حكومت وابسته و حقير آن كشور بزرگ مورد تشويق و كمك مالى و امنيّتى امريكا
قرار مىگيرد. در تاجيكستان اكثريت مردم مسلمان و مشتاق
زندگى در سايهى اسلام، به وسيلهى پس ماندههاى رژيم كمونيستى،
بشدّت سركوب و جمع كثيرى از آنان از خانه و كاشانهى خود آواره مىشوند و غرب با همهى دغدغهاش از بازگشت كمونيستها در
شوروى سابق، اين حركت آنان را مغتنم مىشمرد و در مقايسه
ميان اسلام و كمونيزم، آشكارا جانب دشمنان اسلام را مىگيرد. در
امريكا و اروپا مسلمانان و گروههاى اسلامى مورد اهانت و تهمت قرار مىگيرند و در مواردى تظاهر به پايبنديهاى اسلامى از قبيل
حجاب زنان ممنوع مىگردد. اهانت علنى به اسلام
در قالب حجاب تحريم شده و به وسيلهى نويسندهيى مهدورالدّم مكّرر مورد حمايت علنى سردمداران رژيمهاى اروپايى قرار مىگيرد
و حتى رئيس رژيم بدنام و بدسابقهى انگليس، با آن
نويسندهى قلمبهمزد و بىارزش ملاقات مىكند. از اينها همه بدتر، فاجعهى بىسابقهى نسل كشى مسلمين در بوسنى
است، بيش از يكسال است كه صربهاى نژادپرست و اخيراً با
همراهى كرواتها با تكيه بر سلاح و امكانات رژيم صربستان و كمكهاى
خارجى، زشتترين و غير انسانىترين نوع كشتار و ظلم و قساوت را با مسلمانان، يعنى صاحبان اصلى بوسنى و هرزگوين انجام مىدهند،
و غرب و امريكا، نه تنها هيچ كمكى به آنان نكرده و هيچ
ممانعتى از جنايت صربها نشان ندادهاند، بلكه با استفاده از امكانات
شوراى امنيت از رسيدن سلاح به مسلمانان مظلوم نيز جلوگيرى كرده و با اعزام نيروهاى سازمان ملل، محاصرهى آنان را كامل
كردهاند. مسلمانان، امروز و در آينده بدانند، كه امريكا و
دول بزرگ اروپايى در فاجعهى بىنظير بوسنى، مقصّر و مسؤول مستقيماند.
در اين يكسال مشتى حرف پوچ و وعدهى دروغ تحويل داده امّا از كشته شدن حتّى يك نفر از هزاران نفر كشتهى مظلوم آن
سرزمين جلوگيرى نكرده، و بالاتر، از قدرت دفاع يافتن آنان
نيز ممانعت كردهاند. اين تصوير مجملى از دشمنى غرب و امريكا با
اسلام و مسلمين در روزگار ما است. نه التماس، نه تسليم، نه مذاكره و نه هيچيك از راههايى كه بعضى سادهلوحانه آن را به
مسلمانان پيشنهاد مىكنند، گرهگشا و مايهى نجات
مسلمين نيست. تنها يك چيز علاج است و بس، و آن اتحاد مسلمانان، پافشارى بر اسلام و ارزشها و اصول آن، مقاومت در برابر
فشارها و تنگ كردن عرصه، در بلند مدت بر دشمن
است. و امروز چشم اميد دنياى اسلام، به جوانان غيور و بسيجى در سراسر كشورهاى اسلامى است، كه از كيان اسلام دفاع كنند و نقش
تاريخى خود را ايفا نمايند.
4- نكتهى مهم ديگرى كه بايد مورد تكيد قرار گيرد
آن است كه استكبار با همهى تدابير شيطانىاش و با وجود
بكارگيرى زور و ترفند سياسى و تبليغات دروغ، نتوانسته و هرگز نخواهد
توانست، جريان رو به رشد بيدارى اسلامى و نهضت گرايش به اسلام را متوقف سازد. فعاليّت همه جانبهى سياسى و امنيّتى و
بيش از همه، تبليغاتى امريكا و ديگر كشورهاى استكبارى و
ايادى منطقهيى آنان بر ضدّ نهضت اسلامى در كشورهاى مختلف و از جمله بر ضدّ نظام مقدّس جمهورى اسلامى در
ايران، در سالهاى اخير، بىسابقه و بسيار وسيع
بوده است. و در اين ميان رژيم صهيونيستى همچون زائدهى امريكا در منطقه، در منتهاى رذالت و خباثتى كه از آن انتظار مىرود،
ايفاى نقش كرده است. محاسبات مادّى عادى، حكم مىكرد كه
بايد بر اثر اين تلاش همه جانبهيى، كه مستكبرانه و از سر خشم و عناد ترتيب مىيابد، نهضت اسلامى در كشورهاى
اسلامى ضعيف يا ريشهكن شود. ولى درست بعكس، همه
شاهدند كه اين نهضت به مرور وسيعتر و عميقتر شده است. اكنون كشورهاى اسلامى متعدّدى را، مىتوان نشان كرد كه اگر
انتخاباتى نظير آنچه دو سال قبل در الجزائر اتفاق افتاد،
در آن برگزار شود احزاب يا فعّالان اسلامى، اكثريت آراء مردم در
آن كشورها را به خود جلب خواهند كرد، و اين در حالى است كه در بيشتر اين كشورها فعاليّت گروههاى اسلامى و حتى تظاهرات سياسى و
تبليغاتى اسلامگراها، ممنوع است. در همين سالها است كه در
داخل سرزمينهاى غصب شدهى فلسطين مبارزات مردم، با شعارهاى اسلامى
و با مركزيّت مساجد، عرصه را بر صهيونيستها تنگ كرده است، و در همين سالها است كه گروههاى مبارز اسلامى در لبنان، حتى در
انتخابات پارلمانى و نيز در موقعيّتهاى مردمى به
توفيق چشمگيرى دست يافتهاند. و در همين دورهى زمانى است كه جمهورى اسلامى ايران، كه كسانى سادهلوحانه
انتظار داشتند يا به بنبست برسد و يا از اصول و آرمانهاى
خود چشم بپوشد، با سرعتى بيش از توقّع و در عين پافشارى بر اصول انقلابى خود به پيش رفته است. اينجانب به
برادران و خواهران مسلمان در همه جاى جهان اسلام، عرض مىكنم
كه ترفند بزرگ دشمن، نوميد كردن و به آينده بدبين كردن شما است.
و همين كافى است كه هيچ مسلمان روشنبينى نوميدى را به دل راه ندهد. هيچ چيز به ما اجازهى نوميد شدن نمىدهد، اگر دشمن
قادر بر نابودى اين حركت الهى بود، بايد لااقل
مىتوانست از رشد آن جلوگيرى كند، و همه مىبينيد كه نتوانسته است. سنّتهاى الهى و واقعيتهاى خارجى خبر از آيندهى روشن
نهضت نوين اسلامى مىدهند و قرآن بارها مىفرمايد: و العاقبة
للمتقين.
5- تبليغات مدرن و داراى پوشش جهانى، بىشك كارآمدترين حربهى استكبار است. امروز تعداد
رسانههاى صوتى و تصويرى و مطبوعاتىيى كه بيشترين تلاش خود
را وقف دشمنى با اسلام كردهاند، بسيار زياد و همچنان رو به افزايش است. كارشناسانى مزدور، فقط سرگرم
ساختن و پرداختن مطلب و خبر و تحليل، براى گمراه
كردن ذهن مستمعان خود و معرفى نادرست و ترسيم زشت از نهضت اسلامى و شخصيتهاى بزرگ اسلامىاند، و جمهورى اسلامى در سالهاى
پس از پيروزى انقلاب تا امروز بىوقفه و روزافزون با چنين
تبليغات خصمانهيى مواجه بوده است. بايد گفت كه اين ترفند نيز در مقابل حركت اسلامى اصيل و نشأت گرفته از
فطرت و نياز، توفيق زيادى نداشته و مقصود دشمن را
برنياورده است. گسترش موج دعوت انقلابى امام راحل عظيمالشأن در سراسر دنياى اسلام و حضور فكر و نام و رهنمود
و عكس و نشان آن بزرگوار در شرق و غرب عالم، با وجود آنهمه
تبليغ دروغ و سخن ناحق كه به نيّت مخدوش كردن سيماى ملكوتى آن وارث پيامبران، گفته و پخش شدهاست، روشنترين
دليل اين مدّعا است. با اين همه بايد اذعان كرد كه عامل
مهمّ در حفظ سلامت و سداد فكر ملّتهاى مسلمان، روشنگريهاى علماء و روشنفكران و نويسندگان و هنرمندان و جوانان
فعّال و آگاه است. و همه بخصوص علماء متعهّد دين در اين
مورد وظيفهيى بزرگ بر عهده دارند. دشمن پس از پيروزى انقلاب اسلامى
در ايران، همواره تا امروز سياههيى از اتهامات را متوجه ايران اسلامى كرده است. مىبينيم كه همان تهمتها امروزه به همهى
نهضتهاى اسلامى در هر جاى دنيا كه باشند نيز زده مىشود.
تهمت تعصّب و جمود فكرى كه از آن، با عنوان «بنيادگرايى» نام مىبرند،
تهمت تروريسم، تهمت بىاعتنايى به حقوق بشر، تهمت ضديّت با دموكراسى، تهمت بىاعتنايى به حقوق زنان، تهمت ضديّت با صلح و
طرفدارى از جنگ. اندكى انصاف، هر كسى را به دروغ بودن اين
تهمتها و بىشرمى وارد كنندگانش آگاه مىسازد. ايران اسلامى در حالى متهم به مخالفت با دموكراسى مىشود كه از
پنجاه روز پس از پيروزى انقلاب كبير اسلامى تا 14 ماه پس
از آن، دو همهپرسى عمومى، كه در يكى از آنها مردم ايران، جمهورى
اسلامى را به عنوان نظام سياسى كشور برگزيدند، و در ديگرى به قانون اساسى رأى دادند، و سه انتخابات كه در آنها به
ترتيب: اعضاى مجلس خبرگان براى نوشتن قانون اساسى،
رئيس جمهور، و نمايندگان در مجلس شوراى اسلامى معين شدند، در آن برگزار شده، و تا امروز همواره انتخابات آزاد، با شركت
پرشور مردم براى تعيين رئيس جمهور و نمايندگان مجلس، در
موعد قانونى خود انجام گرفته است. تهمت به تروريسم را، كسانى به ايران اسلامى مىزنند، كه خود از دولت تروريست
صهيونيستى بيشترين پشتيبانى را كرده و گروههاى تروريست
ضدّ انقلاب ايرانى را در زير چتر حمايت خود قرار مىدهند و حقوق بگيران آنان صدها بار در داخل ايران اسلامى
بمبگذارى كرده و هزاران نفر از مردم عادى و عناصر انقلابى
و مرد و زن و كودك بيگناه را به قتل رساندهاند. ضديّت با صلح را كسانى به جمهورى اسلامى نسبت مىدهند كه
جنگى هشت ساله را با تشويق رژيم بعثى عراق و به دست او بر
ايران تحميل كردند و در همهى آن مدّت، انواع كمكها را به آن رژيم
كه به خاطر حمله به ايران اسلامى، رژيم محبوب آنان به شمار مىرفت مبذول داشتهاند. تضييع حقوق زنان، تهمت از سوى
كسانى است كه شأن والاى زن ايرانى را كه با
حفظ حجاب و حدّ شرعى، در برترين فعاليّتهاى كشور شركت مىورزد، نمىپسندند و ابتذال حاكم بر روابط زن و مرد و بهرهكشى
ناجوانمردانه از زن در جوامع غربى را، نسخهى مطلوب در حيات
اجتماعى زن مىشمرند. تهمت نقض حقوق بشر را رژيمهايى متوجه ايران
مىسازند كه خود قلمهاى بزرگ و حيرت انگيز پايمال كردن حقوق انسانها را مرتكب شده يا زمينهسازى كردهاند. آيا در
دنياى جديد، هرگز حقوق بشر، آنچنان كه امروز در بوسنى
پايمال مىشود، نقض شده است؟ آيا نقض حقوق يك ملت مانند ملت فلسطين نقض حقوق بشر نيست؟ آيا راندن دستجمعى بيش از
چهار صد نفر از شهروندان فلسطينى، به بيرون از خانه و ميهن
خود، در برابر چشم دنياى باصطلاح طرفدار حقوق بشر، قابل اغماض است؟ آيا سرنگون كردن هواپيماى مسافرى ايران
به وسيلهى امريكا بر فراز خليج فارس، يا بىعدالتى نسبت به
سياهان در امريكا، يا حمايت از كودتاگران در الجزائر، يا حمايت
از رژيم فاسد مصر، يا زنده سوزانيدن دستجمعى عدّهيى در امريكا و امثال آن، شكستن حريم انسانيّت و نقض حقوق آن نيست؟ آيا
دولتهايى كه اينگونه بىمحابا حقوق بشر را پايمال مىكنند
يا پايمال كنندگان را با نگاهى خونسرد و بىتفاوت بلكه رضايتمندانه
و تشويقآميز تماشا مىكنند، حقيقتاً از اينكه بنا به ادّعاى آنان در ايران اسلامى، حقوق بشر نقض شود ناراحتند؟!
حقيقت آن است كه خود تهمتزنندگان و از جمله سردمداران كنونى
امريكا كه اخيراً بر سر اين حربهى تبليغاتى زنگ زده و قديمى، جنجال تازهيى به راه انداختهاند، به خوبى مىدانند
كه سخن به گزاف مىرانند، آنچه آنان از جمهورى
اسلامى نمىپسندند اينها نيست، چيزهاى ديگرى است كه مصلحت سياسى به آنان اجازه نمىدهد آن را صريحاً اعلام كنند،
اگر چه بررسى اظهارات نظريهپردازان و نويسندگانشان مقصود
آنان را آشكار مىسازد. در نظام جمهورى اسلامى چيزهايى كه امريكا
و هر مستكبر ديگرى را خشمگين مىسازد اينها است: اوّل جدا نبودن دين از سياست و پايهى اسلامى جمهورى اسلامى. دوّم استقلال
سياسى اين نظام، به معناى تسليم ناپذيرىاش در برابر
زورگوييهاى معمول ابرقدرتها. سوم اعلام راه حلّ مشخص جمهورى اسلامى
دربارهى مسألهى فلسطين، كه عبارت است از انحلال رژيم غاصب صهيونيستى و تشكيل دولت فلسطينى، متشكل از خود فلسطينيان و
همزيستى مسلمانان و مسيحيان و يهوديان در فلسطين.
چهارم حمايت معنوى و سياسى از همهى نهضتهاى اسلامى و تقبيح فشار
بر مسلمانان در هر جاى عالم. پنجم دفاع از حيثيت اسلام و قرآن و پيامبر اعظم (صلّىاللَّهعليهواله) و ديگر انبياى الهى و
مقابله با توطئهى رواج دادن اهانت به اين مقدسات، نظير
آنچه در باب نويسندهى مهدورالدّم آيات شيطانى ديده شد. ششم، تلاش
براى اتحاد امّت اسلامى و همكارى سياسى و اقتصادى دولتها و كشورهاى اسلامى و حركت در جهت تثبيت اقتدار ملتهاى مسلمان در
قالب «امّت بزرگ اسلامى». هفتم، ردّ و نفى فرهنگ تحميلى
غرب، كه دولتهاى غربى با تنگنظرى و تعصّب، برآنند كه همهى ملّتهاى
عالم را به پذيرش آن وادار سازند، و اصرار بر احياى فرهنگ اسلامى در كشورهاى مسلمان. هشتم، مبارزه با فساد و بىبندوبارى
جنسى، كه بعضى از دولتهاى غربى بخصوص امريكا و
انگليس اخيراً انحرافىترين شكل آن را بىشرمانه رسميّت داده يا در راه آنند، و از دهها سال پيش براى ورود اشكال
گوناگون اين فساد به كشورهاى اسلامى برنامهريزى و تلاش
مىكنند. اينها است آنچه موجب دشمنى كينهآلود امريكا و همپالكىهايش،
با جمهورى اسلامى است. بديهى است كه اگر آنان، صريحاً علت دشمنى خود را بيان كرده، اين فهرست را برملا كنند، به
دست خود بر اعتبار جمهورى اسلامى در چشم ملتهاى
مسلمانى كه همه دلبستهى اين اصولاند، خواهند افزود. بدين جهت است كه آنان در تبليغات خود، از سويى ايران اسلامى را به
تروريسم و امثال آن متّهم مىكنند و از سوى ديگر با تحليلهاى
دروغين و خبرهاى ساختگى چنين وانمود مىسازند كه گويا جمهورى اسلامى
از اصول خود دست برداشته و به خواست دشمن تسليم شده است! اين هر دو سخن، دروغ و ناشى از طبيعت خدعهگر استكبار است.
اصول جمهورى اسلامى كه همان راه امام و مبانى مسلّم اسلام
است، به رغم دشمن، در ايران اسلامى، معتبر و مبناى زندگى سياسى و اجتماعى ما است و دولت و ملّت ايران، زندگى در
سايهى اسلام ناب محمّدى (صلىاللَّهعليهوآله)
را كه با فداكارى و بذل عزيزترين جانها به دست آمده، در هيچ شرائطى
از دست نخواهند داد و اصول امام خمينى (رضواناللَّهعليه) و در رأس آن اصل عدم انفكاك دين از سياست و مقاومت در برابر
فشار ماديّگرى مدرن، براى منزوى كردن اسلام و قرآن، اصول
هميشه زندهى جمهورى اسلامى باقى خواهد ماند.
6-در پايان، به حجّاج عزيز، توصيه مىكنم از فرصت
حجّ، حداكثر استفاده را براى كسب آشنايى با برادران
مسلمان خود بكنند و اوضاع جهان اسلام را از زبان و رفتار مسلمانان
به دست آورند، تجربهها، آرزوها، دستآوردها و تواناييها را با هم مبادله كنند و حجّ خود را به حجّ مورد نظر اسلام هر
چه نزديكتر سازند. به برادران و خواهران عزيز ايرانى
نيز توصيه مىكنم كه با زبان و عمل، مبلّغان و پيامرسانان انقلاب
پرشكوه و كشور بزرگ و ملّت قهرمان خود، به برادران كشورهاى ديگر باشند. جوار كوتاه مدت خانهى خدا و حرم پيامبر اعظم (صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم)
و مواقف با ارزش حجّ و سرزمين
پرخاطرهى حجاز را، براى زنده كردن دل با ياد خدا و تحكيم پيوند معنوى خود با رسولاللَّه (صلّىاللَّهعليهواله)
و عترت طيّبهى آن بزرگوار (عليهمالسّلام) و
بخصوص توجّه و توسّل به حضرت ولىاللَّه الاعظم كه بىشك فيض حضور
مقدّسش در مراسم حج شامل دلهاى با معرفت است، و انس با قرآن و تدبّر در آيات بيّنات آن و دعا و تضرّع و توسّل كه مايهى
تقرّب به خدا است، مغتنم بشمرند و از آن بهره
ببرند و براى رفع گرفتاريهاى مسلمين و قوّت و عزّت روزافزون اسلام و جمهورى اسلامى دعا كنند و علوّ درجات روح مطّهر امام
راحل و ارواح طيّبهى شهداى اسلام را از خداوند مسألت
نمايند.
در جريان حادثه كربلا عوامل گوناگونی دخالت داشته است ( 1 ) يعنی انگيزههای متعددی برای امام در كار بوده است كه همين جهت از طرفی توضيح و تشريح ماهيت اين قيام را
دشوار میسازد زيرا آنچه از امام ظاهر شده گاهی مربوط به يك عامل خاص بوده و گاهی به عامل ديگر ، و سبب شده كه اظهار
نظر كنندگان ، گيج و گنگ بشوند و ضد و نقيض اظهار نظر كنند ، و از طرف ديگر به اين قيام جنبههای مختلف
میدهد و در حقيقت از هر جنبهای ماهيت خاصی دارد . ( در امور اجتماعی و مركب ، مانعی نيست كه يك چيز دارای چند ماهيت باشد همچنانكه مخصوصا در درسهای فلسفه تاريخ ثابت كردهايم) .
عواملي كه در كار بوده و ممكن است در اين امر دخالت داشته باشد
و يا دخالت داشته است :
الف – اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و دارای مقام معنوی امامت بود . در اين جهت فرقی ميان امام و پدرش و برادرش
نبود ، همچنانكه فرقی ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفای سه گانه نبود .
اين جهت به تنهائی وظيفهای ايجاب نمیكند . اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت ، صلاحيت خود را و آمادگی خود را
برای قبول زمامداری اين امام اعلام كردند او هم قبول میكند . اما مادامی كه مردم آمادگی ندارند
از طرفی ، و از طرف ديگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمين میگردد ، به حكم اين
دو عامل ، وظيفه امام مخالفت نيست بلكه همكاری و همگامی است همچنانكه امير عليه السلام چنين كرد ، در مشورتهای سياسی و قضائی شركت
میكرد و به نماز جماعت حاضر میشد . خودش فرمود : « لقد علمتم انی احق الناس بها من غيری ، و والله لاسلمن ما سلمت امور
المسلمين و لم يكن فيها جور الا علی خاصة[1].
در قضيه كربلا اين عامل به تنهائی دخالت نداشته است . اين عامل را به ضميمه
عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم چون عامل دعوت مردم ، برای به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر . پس اين عامل ، عامل جداگانه نيست و
بايد در ضمن آن عامل ذكر شود .
ب – از امام بيعت میخواستند و در اين كار رخصتی نبود :
يزيد نوشت : خذ الحسين بالبيعة اخذا شديدا ليس فيه رخصة . بيعت ، امضا و قبول و تأييد
بود.[2]
ج – مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگی خود را برای كمك او و به دست گرفتن
خلافت و زعامت اعلام كردند ، نامههای پی در پی آمد ، قاصد امام هم آمادگی مردم را تأييد كرد .
د – اصلی است در اسلام به نام امر به معروف و نهی از منكر ، مخصوصا در موردی كه كار
از حدود مسائل جزئی تجاوز كند ، تحليل حرام و تحريم حلال بشود ، بدعت پيدا شود ، حقوق عمومی پايمال شود ، ظلم زياد بشود . امام مكرر به اين اصل استناد
كرده است . در يك جا فرمود : انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما ، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ، اريد ان آمر بالمعروف و
انهی عن المنكر و اسير بسيرش جدی و ابی .
جای ديگر فرمود : « سمعت جدی رسول الله : من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله.. . در جای ديگر فرمود : الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا ، انی لا اری الموت الا سعادش و الحياش مع الظالمين الا برما.
اما عامل بيعت
امام حاضر بود كه كشته شود و به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود . وظيفه امام از اين نظر فقط امتناع بود . اين وظيفه را با خروج از كشور ، با متحصن شدن به شعاب جبال ( آنچنانكه ابن عباس پيشنهاد كرد ) ، با مخفی شدن هم
میتوانست انجام دهد . به عبارت ديگر روش و متد امام از اين نظر جز زير
بار نرفتن به هر شكل و لو به خروج از مرز و تا سر حد كشته شدن نيست . روش امام در مقابل عامل بيعت خواستن ، محدود به حد امكانات برای به دست گرفتن حكومت نيست و محدود به حد كشته نشدن هم نيست ، ولی هيچ
وظيفهای مثبت از قبيل توسعه انقلاب و گسترش دعوت و غيره را ايجاب نمیكند
، جلوگيری از خونريزی ديگران لازم میشود . از اين نظر امام فقط بايد بگويد : نه .
در آن زمان بيعت امام قطعا جدی و از روی رضا تلقی میشد و واقعا صحه گذاشتن به خلافت يزيد بود . قرائنی در دست است كه امام به هيچ وجه
حاضر به بيعت نبود . آقای صالحی از ” مقتل ” خوارزمی نقل میكند كه امام در مذاكراتش
با ” محمد ابن حنفية ” فرمود : « لو لم يكن فی الدنيا ملجا و لا مأوی لما
بايعت يزيد بن معاوية.
اما موضوع امر به معروف و نهی از
منكر :
در اينجا بايد اوضاع خاصی را كه در زمان معاويه و در اثر خلافت يزيد پيدا شده بود در نظر گرفت : الف – خود موضوع خلافت
موروثی كه جامه عمل پوشيدن به آرزوی ديرين ابوسفيان بود كه گفت : تلقفوها تلقف الكرش و لتصيرن الی اولادكم
وراثة . أما و الذی يحلف به ابوسفيان لا جنة و لا نار . . .[3]
امام در زمان خود معاويه به اين امر و به كارهای معاويه
معترض بود و حتی در يك نامه به معاويه نوشت : من میترسم در نزد خدا از
اينكه عليه تو قيام نمیكنم م سؤول باشم . امام در زمان معاويه اقداماتی میكرد كه معلوم بود قصد شورش دارد.
در اينجا يك مطلب هست و آن اينكه اينگونه قيامها بلكه مطلق امر به معروفها و نهی از
منكرها يك وظيفه تعبدی نيست كه ما هر وقت منكری را ديديم نهی كنيم و بر ما نباشد كه به نتيجه و اثر كار توجه داشته باشيم ، بلكه احتمال اثر يا اطمينان به نتيجه
لازم است ، يعنی اين كار از نوع كارهائی است كه بر مكلف است نتيجه كار را برآورد كند ، والا بی جهت نيرويی را مصرف كرده و به هدر داده است . مسئله اعتقاد امام به نتيجه
كارش مربوط است به آنچه قبلا گفتيم كه امام از نظر عامل امر به معروف و نهی از منكر ، منطقش منطق انقلابی و منطق شهيد و طرفدار توسعه خونريزی و گسترش انقلاب بود ، مطلبی و پيامی داشت كه آن پيام را فقط میخواست
با خون رقم كند كه هرگز پاك نشود . آيا امام خود به نتيجه كار خود و هدر نرفتن خود
معتقد بود يا نه ؟ بلی معتقد بود ، به چند دليل :
الف – در جواب شخصی كه ” رياشی ” نقل میكند فرمود : ان هؤلاء اخافونی و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلی ، فاذا فعلوا ذلك و لم يدعو الله
محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتی يكونوا اذل من فرام المرأش »[4]. ( كامل ابن اثير ، جلد 3 .(
ب – در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود : « ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتی تدور بكم دور الرحی و تقلق بكم قلق المحور . [5]
ج – در روز عاشورا خطاب به اهل بيت خود فرمود : استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع
البلاء.[6]
د – به عمر سعد فرمود : به خدا ملك ری نصيب تو نخواهد شد ، میبينم كه بچههای كوفه به
سرت سنگ میپرانند آنطور كه به درخت ميوه سنگ میزنند .
اما موضوع دعوت مردم كوفه :
اين دعوت برای چيست ؟ قطعا برای قبول زمامداری و به دست آوردن قدرت و مركز قرار دادن كوفه بود . كوفه سرباز خانه جهان اسلام بود .
نامهای كه وجوه رجال و اشراف كوفه نوشتند ، بسيار محكم و اصولی بود كه در يادداشتهای ” نهضت حسينی ” شماره 16 نقل كرديم : اما بعد فالحمد لله الذی قصم عدوك الجبار العنيد الذی انتزی علی هذه
الامة فابتزها امرها ، و غصبها فيئها ، و تأمر عليها بغير رضا منها ، ثم قتل خيارها ، و استبقی شرارها ، و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها ، فعبدا له كما بعدت ثمود . انه ليس علينا امام فاقبل لعل الله يجمعنا بك علی الحق.[7]
امام هم در جواب آنها ضمن ابلاغی كه به نام مسلم صادر میكند
مینويسد : « انی بعثت اليكم اخی و ابن عمی و ثقتی فی اهل بيتی . . . و لعمری ما الامام الا العامل بالكتاب ، القائم بالقسط ، الدائن بدين الله.[8] در اين نامه تز امام راجع به
حاكم و حكومت مشخص میشود ، و نشان میدهد عنايت امام را به مسأله رهبری در درجه
اول ، و اينكه بزرگترين منكر خود يزيد است و پستی كه اشغال كرده است .
وضع امام از اين جهت عينا وضع پدرش علی ( ع ) است بعد از كشته شدن عثمان كه
آن حضرت اجتماع مردم را بر بيعت ، اتمام حجت برخود میداند با اينكه
قلبا مايل نيست از باب اينكه آينده را مبهم میداند و فرمود : « فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان[9] . . . و فرمود : « لولا حضور الحاضر و
قيام الحجة بوجود الناصر لالقيت حبلها علی غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.[10]
اتمام حجت به معنی اين نيست كه حجت خدای عالم السر و الخفيات بر مردم تمام شود ليهلك من هلك
عن بينة و يحيی من حي عن بينة[11] بلکه تمام شدن حجت امام است
بر مردم حاضر و آينده، زيرا قطعاً اگر امام زير بار نميرفت، مردم آن عصر و عصرهاي
آينده آنرا به عنوان از دست دادن يک فرصت بسيار مناسب تشخيص ميدادند.
در حادثه حسيني نيز قيام کوفه يک حجت تاريخي عليه امام به شمار ميرفت
و امام لازم بود که حجت خود را بر مردم در مقابل تاريخ تمام کند.
در اينجا چند مطلب است:
الف- حرکت امام از مکه به کوفه تنها به علت دعوت کوفه نبود بلکه
دلائل قطعي در دست است که امام به هر حال نميتوانست در مکه بماند، و قرائني از
اين جهت در دست است:
اولاً امام عمل حج را ناتمام گذاشت. ما ميدانيم که در حج تمتع پس از
شروع عمل، اتمامش واجب است و فقط ضرورت بسيار مهمي نظير خوف قتل سبب جواز عدم
ادامه ميشود. مگر اينکه فرض کنيم امام از اول، عمره تمتع بجا نياورد و از اول قصد
عمره مفرده کرد، چون مسلماً امام در آن ايام محرم شده بود، و از احرام خارج شد.
ثانياً امام حين خروج از مکه وضع خود را تشبيه ميکند به وضع موسي بن
عمران در وقتي که از مصر خارج شد و صحراي سينا را به طرف مشرق طي ميکرد و به طرف
فلسطين ميآمد، زيرا امام اين آيه را ميخواند: فخرج منها خائفاً يترقب، قال رب
نجنی من القوم الظالمين 0 و لما توجه تلقاء مدين قال عيسی ربی ان يهدينی سواء السبيل.[12]
اين جريان موسی بعد از آن بود كه به او اطلاع رسيد : « ان الملا يأتمرون بك
ليقتلوك فاخرج انی لك من الناصحين.[13]
ثالثا خود امام در جواب ” ابوهرش ازدی ” فرمود : « ان بنیامية قد اخذوا مالی فصبرت ، وشتموا عرضی فصبرت ، و طلبوا دمی فهربت.[14]
شيخ مفيد میگويد : و لم يتمكن من تمام الحج مخافة ان يقبض عليه بمكة فينفذ به
الی يزيد بن معاويه.[16]
“سرمايه سخن ” مینويسد : عمرو بن سعيد بن العاص مأمور بود
با عدهای كه امام را بكشد . ” طريحی ” نوشته است كه سی نفر از
شياطين بنی اميه مأمور اين كار شده بودند . در يادداشتهای ” نهضت حسينی ” نمره 10 از ” مقتل خوارزمی ” نقل كرديم كه امام ضمن درد دل كتبی به ابن
عباس میگويد : مرا در مكه آرام نمیگذارند و از جوار حرم الهی مجبور به خروج میكنند . ابن عباس هم در نامهای كه به
يزيد مینويسد و سخت او را ملامت و فحش كاری میكند ، میگويد : شما به زور حسين را از حرم الهی اخراج كرديد .
ب – ارزش اين عاملها چقدر بود ؟ كداميك از اينها از نظر امام ، هدف اصلی بود ؟ دو عامل اول
هيچكدام قطعا تابع ديگری نبود يعنی فرضا امام مورد در خواست بيعت هم واقع نمی شد ، به عنوان امر به معروف اعتراض میكرد ،
و فرضا اعتراض نمی كرد ، بيعت هم نمی كرد . بحث در مقدار ارزش و اصالت عامل سوم است .
اينجا ممكن است كسی گمان كند كه عامل اصلی در اين جريان اين بود كه امام میخواست زمام امور را به دست بگيرد ، دو جريان ديگر يعنی امتناع از بيعت
و اعتراض و انتقاد به نام امر به معروف و نهی از منكر مقدمه اين كار بود . بديهی است كسی كه اوضاع را به نفع خود مساعد میبيند و قصد زمامداری دارد ، هم نبايد بيعت كند زيرا
زمينه خودش را خراب میكند ، و هم بايد سوژه تبليغاتی عليه دستگاه داشته باشد و از آنها انتقاد كند ، طبق شرائط آنروز يك اصل اسلامی به نام امر به معروف و نهی از منكر را دستاويز قرار دهد . يعنی امتناع از بيعت و اعتراض به نام امر به معروف ، مقدمه رفتن به كوفه است
. نتيجه اينست كه همان لحظهای كه متوجه میشود كه اوضاع مساعد نيست ، وضع خودش را از نظر آن دو جريان ديگر عوض كند
، هم حاضر شود برای بيعت ، و هم اينكه دست از اعتراض و انتقاد بردارد .
از كتاب آقای صالحی برمی آيد كه مطلب همينطور است ، در صورتی كه چنين نيست . اشتباه بزرگ آقای صالحی همين است . امام نه حاضر شد به بيعت و
تسليم ، و خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد « و لو لم يكن ملجا
و لا ماؤی » ، يعنی خواه كوفه مرا بپذيرد و خواه نپذيرد بيعت نخواهم كرد ، و هم اينكه پس از يأس از ياوری كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد .
خطبههای داغش را پس از برخورد با ” حر ” و اطلاع از وضع كوفه ايراد
كرد . بعد از اطلاع از شهادت ” مسلم ” يا ” قيس بن مسهر ” يا ” عبدالله بن يقطر ” تازه اين آيه را
میخواند : « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه[17]. . . پافشاری امام پس
از تغيير اوضاع كوفه شايد بيشتر برای اين بود كه بفهماند امتناع از بيعت و هم اعتراض و انتقادش مقدمه به قدرت رسيدن و تسلط بر كوفه نيست . و اما اعلام
انصراف امام ، فقط انصراف از رفتن به كوفه است نه از امتناع از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و
امر به معروف و نهی از منكر . برخلاف عقيده صالحی ، ترك بيعت و اقدام به اعتراض امام منوط به زمينه كوفه نبود كه با سقوط اين زمينه ، هم حاضر به بيعت شود و هم ترك اعتراض
كند . و خطر اعتراض را هم میدانست و به اثر اين اعتراض خونين هم واقف بود ، میخواست اعلام جرم خود
را با خون بنويسد كه هرگز پاك نشود . و هم اينكه راهی پيش نگرفت كه لااقل از كشته شدن فرزندان و يارانش جلوگيری كند ، زيرا فرضا بگوئيم خود را در خطر
میديد ، اصحاب و خاندان خود را كه قطعا در خطر نمی ديد ، چرا حاضر شد آنها كشته شوند ؟ به علاوه چرا حتی پس از برخورد با حر بن يزيد ، عبيدالله بن حر جعفی و ضحاك بن عبدالله مشرقی ( رجوع شود به تاريخ كه اين كار پس
از برخورد با حر بوده است يا نه ([آنها را ] و مخصوصا بنی اسد را در شب عاشورا به همراهی و نصرت میخواند ؟
ج – آيا امام واقعا به مردم كوفه اعتماد و حسن ظن پيدا كرده بود و به اصطلاح
روی مردم كوفه حساب میكرد ، يا نه ؟ بعضی ها مثل ” ابن خلدون ” و ” قاضی ابن العربی ” و بعضی ديگر و از آن جمله
آقای صالحی ، عامل اصلی را در نهضت امام ، وضع كوفه و دعوت كوفيان دانستهاند و قهرا فرض كردهاند
كه امام اعتماد پيدا كرده بود به وضع خود در ميان كوفيان ، آنگاه اين جهت
را بر امام عيب گرفتهاند كه حسن ظن امام به مردم كوفه به موقع نبوده است ، و يا مثل آقای صالحی گفتهاند
كه اعتماد امام به مردم كوفه و حساب كردن روی آنها بجا بوده و لكن تغيير اوضاع ، غير قابل پيش بينی بوده و از مجاری عادی ممكن نبود كسی چنين پيش بينی كند ، نظير تغيير اوضاع در ” احد ” كه قابل پيش بينی نبود و از خطای تيراندازان جبل الرماش پيدا شد . بديهی است كه اگر عامل اصلی نهضت امام ، دعوت كوفيان میبود ، امام میبايست احتياط بيشتری میكرد و
نصيحت ابن عباس را به كار میبست و اعتماد نمی كرد . اما حقيقت اينست كه امام هيچگونه اعتمادی به كوفيان نكرده است . مكرر افرادی گفتند كه قلوبهم
معك و سيوفهم عليك . خود امام هم فرمود : « لا يخفی علی الامر » . در جواب
” فرزدق ” فرمود كه اگر كارها بر وفق آنچه میخواهيم انجام گيرد خدا را شكر میكنيم و ان
حال القضاء دون الرجاء فلن يتعد ( يعتد ) من كان الحق نيته و التقوی سريرته[18]. به علاوه از امام جملههائی شنيده
شده است در بين راه كه نشان میدهد امام اين سفر خود را سفر سلامت نمیدانسته است . اگر خطبه « خط الموت علی ولد آدم » . . . و جمله : « و ان من هوان الدنيا ان رأس يحيی بن زكريا
اهدی الی بغی من بغايا بنیاسرائيل ، و همچنين خواب معروف « ان الله شاء ان يراك قتيلا » ، يا : « ان لك درجة
عندالله لن تنالها الا بالشهادة [19] اصل قابل اعتمادی داشته باشد كه
ديگر مطلب خيلی واضح است .
د – آيا امام از اول به قصد كربلا حركت كرد يا نه ؟ و اگر فرضا به قصد كربلا
حركت نكرد ، آيا به قصد كشته شدن و با علم به كشته شدن حركت كرد يا نه ؟ از نظر تاريخی نمیتوان
اثبات كرد كه امام به قصد كربلا و يا با علم به كشته شدن حركت كرد ، بلكه از نظر تاريخ كه
ظواهر قضايا را نقل میكند ، امام به طرف كوفه و قصد كوفه حركت كرد و در اثر برخورد با ” حر ” و اجازه ندادن ” حر ” كه
امام از حوزه عراق خارج شود و حاضر نشدن امام كه تحت الحفظ ” حر ” به كوفه برود ، راهی را به طرف غرب
و چپ جاده پيش گرفتند تا رسيدند به كربلا ، و بعد در اثر نامه ابن زياد در آن
محل متوقف شدند . و از نظر علم به كشته شدن هم تاريخ جز مخطور بودن و غير قابل اطمينان بودن اين سفر را اثبات نمی كند.
در عين حال اين جهت منافات ندارد با جهت ديگر و آن اينكه امام در يك سطح ديگری كه سطح معنويت و امامت است ، میدانسته كه عاقبت به كربلا نزول خواهد كرد و در همانجا شهيد خواهد شد .
هـ – امام پس از برخورد با ” حر ” و در كربلا در چند جا
اعلام انصراف كرده است . اين اعلام انصراف به چه معنی است ؟ قبلا گفتيم كه اعلام انصراف امام ، انصراف از رفتن به كوفه و از داوطلبی از تشكيل حكومت كوفه بود نه از انصراف از دفاع مقدس امتناع بيعت ، و نه انصراف از قيام مقدس اعتراضی امر به معروف و نهی از منكر . بر خلاف عقيده آقای صالحی ، امام پس از سقوط كوفه ، از دو هدف ديگرش دست برنداشت و امتناع از بيعت و همچنين اعتراض به حكومت را تنها در زمينه زعامت مفيد نمیدانست ، به خطر ايندو هم كاملا واقف بود ولی میخواست
پيام خود را و اعلام جرم خود را و جواب ” نه ” به بيعت را با خون
خود بنويسد كه هرگز پاك نشود .
و – بديهی است كه از نظر عامل دعوت كوفيان ، قيام امام يك قيام ابتدائی است ، بلكه از اين جهت اقدام برای به دست گرفتن زمام امور است و تنها جنبه شورش بر ضد حكومت برای تضعيف يا اصلاح نيست . يعنی طبق عامل نهی از منكر ، هدف بايد اصلاح
باشد خواه به صورت تضعيف يا سقوط حكومت ، و خواه به صورت اصلاح حكومت .
ز – معلوم شد به موجب هر يك از اين عاملها امام يك وظيفه مخصوص دارد . و ضمنا معلوم شد كه به اعتبار هر يك از عاملها نهضت امام ارزش مخصوصی پيدا
میكند . به موجب عامل دعوت و احتمال موفقيت كه حداكثر 50 درصد است ، ارزش نهضت
همينقدر است كه امام با پيدايش يك فرصت احتمالی ، نمی نشيند و فرصت را از دست نمی دهد ، و ضمنا نظر و تز امام راجع به
حكومت كه در نامه به اهل كوفه توسط مسلم و در خطبه بيضه پيدا است ، روشن میشود . و از نظر عامل بيعت كه تا آنوقت حتی مردم كوفه اعلام نصرت نكرده بودند ارزش كار امام در اين حد است كه تقاضای يك حكومت نيرومند و خونخواری را برای بيعت نمیپذيرد و حاضر میشود خونش را بريزند و بيعت نكند . به موجب اين
عامل اگر حكومت كاری به او نمیداشت و از او چيزی نمی خواست ، امام هم كاری به كار آنها نداشت ، و به موجب عامل اول اگر مردم كوفه اعلام
آمادگی نمیكردند ، امام ياغی نمیشد و بسا كه بيعت هم میكرد . به هر حال عامل امتناع از بيعت ، ارزش بيشتری از عامل پذيرش
دعوت دارد زيرا در عامل پذيرش دعوت ، چند در صدی احتمال جان به سلامت
بردن به علاوه موفقيت در زمامداری و ساقط كردن حريف وجود دارد ولی در عامل امتناع از بيعت در
روزهايی كه شروع شد احتمال قريب به يقين كشته شدن بود . اما عامل امر به معروف و نهی از منكر كه خود امام هم زياد به آن استناد كرده و در آن موارد نامی از امتناع بيعت يا پذيرش دعوت نبرده است ، از هر دو عامل اول ارزش بيشتری دارد زيرا
به موجب اين عامل به هر حال امام خود را با حكومت وقت درگير كرده است و
اين درگيری از نوع هجوم بوده و از طرف خود او شروع شده است نه از ناحيه مردم و نه از ناحيه
حكومت . به موجب اين عامل ، امام ، مهاجم و معترض است نه مدافع ، كارش عمل ابتدائی است نه صرفا عكس العمل منفی در مقابل تقاضای بيعت و يا عكس العمل مثبت در مقابل تقاضای همكاری برای تشكيل حكومت . به موجب اين عامل خواه حكومت بيعت بخواهد و يا
نخواهد ، او معترض و طرفدار تغيير وضع موجود است . خواه مردم كوفه او را
بپذيرند و ياری كنند و يا نپذيرند و ياری نكنند ، باز هم او معترض و طرفدار تغيير است . و از اين نظر است كه فوق العاده ارزنده است و درس است و آموزنده است .
پس اين سه عامل ، هم از نظر وظيفه و عكس العملی كه برای امام ايجاب میكند ، و هم از نظر ارزندگی و اهميت
و قابليت بزرگداشت ، و هم از نظر آموزندگی و درسی با هم تفاوت دارند ، و چنانكه قبلا مكرر گفتيم ، از نظر اين منطق
، انقلاب است و امام طرفدار توسعه انقلاب است .
[1] – نهج البلاغه ، خطبه . 72 [ حقا شما میدانيد
كه من از همه مردم به
خلافت شايستهترم . به
خدا سوگند تا زمانی
راه مسالمت
میپويم كه امور
مسلمين به سلامت
باشد و جز به شخص من ستم نشود.
«اذا احب الله عبداً ابتلاه» (بحارالانوار- ج 81- ص 188)
اگر
خداوند بنده اي را دوست بدارد، او را به بلاهائي در دنيا مبتلا سازد.
·
رسول اکرم(ص):
«علامة حب الله تعالي، حب ذکر الله، و علامة بغض الله تعالي، بغض
ذکر الله عزوجل». (کنز العمال- حديث 1776)
نشانه
محبت خداي متعال، دوست داشتن ذکر خدا است و نشانه بغض خداي متعال، کراهت داشتن از
ذکر خداي عزوجل است.
·
رسول اکرم(ص):
«اذا احب الله عبداً من امتي، قذف في قلوب أصفيائه و ارواح ملائکته
و سکان عرشه محبته ليحبوه. فذلک المحب حقاً، طوبي له ثم طوبي له و له عندالله
شفاعة يوم القيامة» (مصابح الشريعه- ص 64)
اگر
خداوند بنده اي را از امتم دوست بدارد، در دل اوليايش و جان فرشتگانش وساکنان
عرشش، محبتش را ميافکند تا آنها او را دوست بداند و بي گمان او محب واقعي است.
بشارت باد او را، باز هم بشارت باد اورا و همانا او را در روز رستاخيز شفاعتي نزد
پروردگارش است.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«اذا احب الله عبداً حبب اليه الامانة» (غرر الحکم)
اگر
خداوند بنده اي را دوست بدارد، او را دوستدار امانت گرداند.
·
امير المؤمنين(ع):
«من احب ان يعلم کيف منزلته عندالله فلينظر کيف منزلة الله عنده،
فان کل من خير له امران، امر الدنيا و امر الاخرة فاختار امر الاخرة علي الدنيا
فذلک الذي يحب الله، و من اختار امر الدنيا فذلک الذي لا منزلة لله عنده».
(بحارالانوار- ج 7- ص 25)
هرکه
بخواهد بداند که چه قرب و منزلتي نزد خداوند دارد، پس بايدمنزلت خداوند را در قلب
خود بيازمايد چرا که اگر او را مخير کردند بين دنيا و آخرت، پس او آخرت را بر دنيا
ترجيح داد، بي گمان خداي را دوست ميدارد و اگر دنيا را براي خود پذيرفت، او براي
خداوند ارزشي قائل نشده است.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«اذا احب الله عبداً رزقه قلباً سليماً و خلقاً قويماً». (غرر
الحکم)
اگر
خدا بنده اي را دوست بدارد، او را قلبي پاک و اخلاقي و الا عطا ميکند.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«اذا اکرم الله عبداً اشغله بمحبته» (غرر الحکم)
اگر
خداوند بنده اي را گرامي بدارد، او را مشغول محبتش خواهد کرد.
·
امام صادق(ع):
«فيما اوحي الله تعالي الي موسي: کذب من زعم انه يحبني فاذا جنه
الليل نام عني، اليس کل محب يحب خلوة حبيبه؟ ها انا ذا يا ابن عمران، مطلع علي
احبائي؛ اذا جنهم الليل حولت ابصارهم من قلوبهم و مثلت عقوبتي بين اعينهم،
يخاطبوني عن المشاهدة و يکلموني عن الحضور. يا ابن عمران هب لي من قلبک الخشوع و
من بدنک الخضوع و من عينک الدموع في ظلم الليل، و ادعني فانک تجدني قريباً
مجيباً». (امالي صدوق- ص 215)
خداوند
به حضرت موسي وحي کرد که: دروغ ميگويد آن کس که ادعا ميکند مرا دوست ميدارد ولي
وقتي شب او را فرا گرفت، ديدگانش به خواب ميرود و مرا رها ميکند. مگر نه هر محبي
دوست ميداد که با محبوبش، خلوت کند؟ هان اي فرزند عمران! من به حال دوستانم
آگاهم، وقتي سياهي شب آنان را در بر گيرد، به جاي ديده با دل بنگرند و عقوبت من در
جلوي ديدگانشان مجسم گردد، پس مرا چنان خطاب کنند که گوئي مي بينند و با من آنگونه
سخن بگويند که گوئي در حضورم نشستهاند.
بگو-
ای پیامبر- آیا می خواهید به شما خبر دهم که زیانکارترین مردم چه کسانی هستند؟
آنان که تمام تلاشها و کوشش هایشان در دنیا نابود شد و باز هم گمان می کنند که کار
نیک انجام می دهند همانا آنان به آیات پروردگارشان و لقای او کافرشدند و اعمالشان
نابود شد و در روز قیامت هیچ ارزشی برایشان قائل نیستیم.
اینها
چا کسانی هستند که بدبخت ترین و زیانکارترین مردم می باشند؟ قرآن در پاسخ به این سؤال
مهم که در ذهن هر کسی خطور می کند، پاسخ می دهد که، بدبخت ترین و پرضررترین مردم
نه آنهائی هستند که سرمایه های مادی و اموال خود را از دست می دهند، بلکه آنان که
عمر خود را در دنیا بیهود به لهو و لعب گذرانیده و از فرصت خدادادی استفاده درست
نکرده و تلاش آنها در کارهای بد و شر صرف می شود اینان که آن همه آیات پروردگار را
نادیده می گیرند و قیامت و روز جزا را به فراموشی می سپارند و بهترین اوقات عمر
خود را در راه های پوچ و باطل می گذرانند اینان قطعاً کافربه آیات خدا هستند هر
چند به صورت ظاهر کارهای بد خود را خوب جلوه داده و یا حتی خود را مسلمان اعلام
کنند.
مگر
می شود انسان اسلام را بپذیرد و به لقای پروردگار خویش را آماده نکند؟ مگر ممکن
است کسی ادعا کنند که کارهای خیر انجام می دهد و هیچ خدمت اجتماعی انجام نداده
وگرهی را از آن همه مشکلات مسلمانان نگشاید و باز نکند؟
آری!
اینان که به کارهای بد و گناهان گرفتارند و با این حال در فکر اصلاح خویشتن نیستند
بلکه خود را خوشبخت و سعادتمند می پندارند اینها که همواره راه کژی و انحراف را در
زندگی خود می پیمایند و باز هم ادعا می کنند که راه درست و صحیح را می روند، اینها
که سرمایه های معنوی را از دست داده و
توجه ندارند یا اینکه خود را به بی توجهی می زنند و سرانجام اینان که خودرا مسلمان
قلمداد کرده ولی آن همه بدعت ها در دین می
گذارند قطعاً کافرند و زیانکارترین مردم اند. اینان بدون شک به دوزخ خواهند رفت و
هیچ ارزشی برای کارشان در آنجا نیست.
یکی
از این گروه که زیانکارترین مردم به حساب
می آیند، همان نابخردان و روسیاهانی بودند که سپاه یزید بن معاویه لعنة
الله علیه، به جنگ و نبرد با امام زمانشان و فرزند رسول خدایشان پرداختند و با این
حال می پنداشتند که راه درستی را پیموده اند و اطاعت از خلیفه اسلامی! کرده اند!
ایتعل قطعاً زیانکارترین و بدبخت ترین مردم در دو جهان اند. اینان که آن همه سفارش
های رسول خدا را نادیده گرفتند و بزرگترین جنایت تاریخ را در حق پیشوا و امام
مفترض الطاعه شان مرتکب شدند، نه تنها هیچ
عملی از آنان پذیرفته نمی شود که تمام اعمالشان نابود و حبط شده ودر روز
رستاخیز، هیچ ارزش برایشان قائل نخواهند شد. اینها روسیاهان تاریخ اند که با
ارتکاب بزرگترین و هولناک ترین گناه و جنایت، باز هم خود را نیکوکار می پنداشتند و
حتی برخی از شقاوتمندانشان خود را مجاهد فی سبیل الله می دانستند و سپاه یزید کافر
را سپاه خدا قلمداد می کردند. عبارت «یا خیل الله» جداً چندش آور است که فرماندهان
پلیدشان، آنان را سپاهیان خدا معرفی کنند. و چه کسانی بدتر و بدبخت تر از این
پلیدان روزگار که قصد قربت می کردند و سبط رسول الله را با تمام یاران و خویشانش با
آن وضع فجیع و دلخراش در سرزمین کربلا و در روز عاشورا به شهادت رساندند و آن همه
ظلم و ستم را به خاندان پیامبر صلی الله علیه واله وسلم روا داشتند. رویشان سیاه
تر باد، این کافران زیانبار.