منطقه قفقاز
فلات مرتفعي است که بصورت گره گاهي در محل اتصال دو فلات بزرگ ايران و آناطولي
قرار گرفته است و بين درياي مازندران و درياي سياه و سرزمينهاي پست اوکراين و
روسيه واقع شده و بر آنها مسلط مي باشد. اين واحد توپوگرافيک که متشکل بنظر رسيده
و از واحدهاي توپوگرافيک مجاور(فلاتها، دشتها و چاله ها) متمايز مي باشد داراي
گوناگونيهاي انساني و فرهنگي بوده که خود بستر و بنياد تحولات اجتماعي و سياسي
منطقه قفقاز را تشکيل مي دهد. بعبارتي منطقه قفقاز محل برخورد و تماس بين دنباله
ها و زبانه هاي نواحي فرهنگي متمايزي است که در پيرامون قرار دارند و لذا بصورت يک
منطقه چند فرهنگي تجلي مي نمايد که اصطکاک و برخورد بين آنها به شکل گيري بحران
کمک نموده و منطقه قفقاز را از پتانسيل بحران سياسي- اجتماعي چشمگيري برخوردار مي
نمايد.
از سوي ديگر
تجلي گوناگونيهاي فرهنگي را مي توان در قالب نواحي سياسي کوچک و چندگانه اي مشاهده
نمود که در اشکال مختلف ناحيه سياسي مستقل و غير مستقل وجود دارند.
منطقه قفقاز
از سه واحد يا ناحيه سياسي مستقل برخوردار است، که عبارتند از:
1-
ناحيه سياسي
آذربايجان:
اين ناحيه
سياسي بدنبال فروپاشي کشور شوروي در سال 1991م استقلال خود را بدست آورد و از همان
آغاز با بحرانهاي سياسي داخلي و خارجي روبرو گرديد. وسعت اين کشور 86600 کيلومتر
مربع و جمعيت آن در سال 1990 برابر با 7020000نفر بوده است. مرکز سياسي- اداري آن
شهر باکو با جمعيت 1741000 نفر مي باشد که بزرگترين شهر کشور است و دومين شهر آن
گنجه با جمعيتي حدود 270000 نفر مي باشد.
نظام سياسي
آن جمهوري است و دين مردم اسلام، و زبانهاي رسمي و رايج آن ترکي و روسي مي باشد.
الگوي ملت در جمهوري آذربايجان ترکيبي استو 1/78 درصد آنها را آذري و 9/7 درصد
روسي و 9/7 درصد ارمني و 1/6 درصد را بقيه اقوام تشکيل مي دهد و همانطور که مشاهده
مي شود اکثريت آنها از آذريها هستند. جمهوري آذربايجان از حيث وسعت وسيعترين و از
حيث جمعيت بزرگترين و از حيث موقعيت، شرايط و وضعيت جغرافيائي مناسبترين و از حيث
منابع نفتي و غير آن تقريباً داراترين کشور مستقل منطقه قفقاز مي باشد، بنابراين
از حيث وزن ژئوپلتيکي در منطقه قفقاز موقعيت برتري دارد.
مساحت جمهوري
آذربايجان حدود سه برابر ارمنستان و حدود 2/1 برابر گرجستان و جمعيت آذربايجان
حدود 12/2 برابر جمعيت ارمنستان و حدود 3/1 برابر جمعيت گرجستان مي باشد.
2-
ناحيه سياسي گرجستان:
اين ناحيه
سياسي بدنبال فروپاشي کشور شوروي در سال 1991م بصورت کشور مستقل درآمد. نظام سياسي
آن جمهوري است و دين مردم مسيحيت و اسلام و زبان رسمي آن روسي مي باشد. وسعت اين
کشور 69700 کيلومتر مربع و جمعيت آن 5396000 نفر در سال 1990م بوده است. مرکز
سياسي- اداري آن شهر تفليس با 1174000 نفر جمعيت بوده که بزرگترين شهر کشور است و
شهرهاي کوتايسي، روستاوي، باتومي و سوخومي در رتبه هاي بعدي قرار دارند.
الگوي ملت در
گرجستان ترکيبي است و از اقوام مختلف همراه با تمايز فضائي- جغرافيائي بوجود آمده
است و اين ويژگي ملي منشأ بحرانهاي سياسي درون کشوري آن را تشکيل مي دهد. آبخازها
و آجارها در منتهي اليه بخش غربي کشور و در ساحل درياي سياه و در فاصله قابل توجهي
از مرکز سياسي- اداري کشور يعني تفليس قرار دارند. حدود 8/68 درصد جمعيت کشور را
گرجي ها و 9 درصد آن را ارامنه و 9 درصد را روس و 2/13درصد را ساير اقوام تشکيل مي
دهد. گرجستان از حيث وزن ژئوپلتيکي در منطقه قفقاز از رتبه دوم برخوردار مي باشد.
3-
ناحيه سياسي
ارمنستان:
اين ناحيه
سياسي بدنبال فروپاشي کشور شوروي در سال 1991م استقلال خود را بدست آورد. نظام
سياسي آن جمهوري است و دين مردم مسيحيت بوده و عده اي نيز مسلمان هستند. زبان رسمي
روسي و ارمنياست. وسعت اين کشور 29800 کيلومتر مربع و جمعيت آن 3304000 نفر در سال
1990م بوده است. مرکز سياسي- اداري آن شهر ايروان با 1168000 نفر جمعيت است که بزرگترين
شهر کشور بوده و در درجه بعدي لنيناکان قرار دارد.
الگوي ملت در
ارمنستان ترکيبي است ولي ارامنه در اکثريت
بالا قرار داشته و حدود 90 درصد جمعيت کشور را شامل مي شوند. در درجه بعدي آذريها
با حدود 3/5 درصد قرار دارند. بقيه جمعيت را اقوام ديگر تشکيل مي دهند. درجه بالاي
تجانس ملي همراه با تجانس بالاي ديني باعث شده است که اولاً اين جمهوري بين
کشورهاي منطقه قفقاز از بحران سياسي برخوردار نباشد ثانياً روحيه توسعه طلبي ملي
تقويت شده به نحوي که تجاوز به سرزمين جمهوري آذربايجان را باهدف الحاق منطقه قره
باغ به سرزمين خود انجام مي دهند.
در منطقه
قفقاز همچنين نواحي سياسي غير مستقل نيز وجود دارد که به دو صورت جمهوري خودمختار
و منطقه خودمختار مي باشند و از حيث جغرافيائي تابع يکي از کشورهاي مستقل منطقه
قفقاز هستند.
جمهوريهاي
خودمختار منطقه عبارتند از:
1-
جمهوري نخجوان که بخش
برونگان کشور آذربايجان را تشکيل داده و در شمال ايران قرار داشته و بين کشور
ايران و کشور ارمنستان محصور مي باشد.
2-
جمهوري هاي
آبخازستانو آجارستان که در ساحل درياي سياه و در بخش غربي کشور گرجستان قرار
دارند.
3-
جمهوريهاي داغستان و
چچن اينگوش و اوستياي شمالي که بخش شمالي منطقه قفقاز را تشکيل داده و در قلمرو
سياسي کشور روسيه قرار دارند.
مناطق
خودمختار قفقاز عبارتنداز:
1-
منطقه ناگروهو قراباغ
که جزو کشور آذربايجان بوده و ارمنستان مدعي آن مي باشد و بر اساس اين ادعا تجاوز
نظامي به خاک جمهوري آذربايجان را انجام مي دهد.
2-
منطقه اوستياي جنوبي
که جزو سرزمين گرجستان محسوب مي شود.
3-
منطقه قره چاي- چرکس
که در ماوراي قفقاز قرار داشته و جزو قلمرو سياسي روسيه بحساب مي آيد.
وضعيت نواحي
سياسي و بطور کلي آرايش سياسي منطقه قفقاز معرف گوناگونيهاي فرهنگي و انساني آن
استکه در بعد نژاد و قوميت شامل آذريها، گرجيها، ارامنه، روسها، آبخازها، آجارها،
اوستيائيها، چچن ها و غيره مي باشد. در بعد اديان نيز جمعيت منطقه را پيروان اديان
اسلام و مسيحيت تشکيل مي دهد.
از حيث
تاريخي نيز منطقه قفقاز غالباً در قلمرو حکومتهاي مستقر در فلات ايران قرار داشته
است و حتي تا قبل از قراردادهاي ننگين گلستان و ترکمن چاي منطقه جزئي از دولت
ايران محسوب شده و در قلمرو نفوذ فرهنگي آن نيز قرار داشته است بدنبال جداسازي
منطقه از پيکر سرزمين ايران توسط روسها، تلاش زيادي از سوي آنها براي تثبيت حاکميت
و نفوذ روسيه در منطقه بويژه در دوران حاکميت کمونيستها بعمل آمد بدنبال اعمال
قدرت دولت شوروي در منطقه، خصلت چندگانگي قومي فرصت اظهار وجود در شکل بحران سياسي
امنيتي را پيدا ننمود ولي با حذف حاکميت متمرکز بر منطقه بدنبال فروپاشي شوروي، خصيصه
هاي قومي و مکاني احياء شده و منشأ بحرانهاي سياسي- امنيتي قفقاز گرديدند.
منطقه قفقاز
از حيث نظامي- استراتژيک داراي اهميت
زيادي بوده و مي باشد. قدرتهاي سياي- نظامي مستقر در ماوراي قفقاز نظير تزارها،
کمونيستهاي روسيه و دولت شوروي هميشه به منطقه قفقاز به عنوان دالان گذر به سوي
جنوب و تصرف ايران، خليج فارس، بين النهرين، شرق مديترانه و ترکيه و شبه جزيره
عربستان تا اقيانوس هند نگاه کرده اند و در دوران جنگهاي ايران و روس، جنگهاي
جهاني اول و دوم و نيز طرحهاي نظامي دولت شوروي در دوران جنگ سرد با همين ديد
منطقه قفقاز را مورد استفاده قرار داده اند، و آن را بصورت يک واحد عملياتي در
ساختار نظامي- دفاعي خود ديده اند.
همانطور که
قبلاً بيان شد منطقه داراي گوناگوني فرهنگي و انساني است و همين امر باعث شکل گيري
پتانسيل بحران سياسي- امنيتي در قلمرو آن شده است. وضعيت ژئوپلتيکي منطقه مبين
گسترش کشمکشهاي سياسي- امنيتي بر پايه جدالهاي قومي- مذهبي يا ترکيبي از آنهاست.
منطقه قفقاز را در بعد ديني بايد محل تماس و اصطکاک دو قلمرو فرهنگي بزرگ و پيوسته
دانست که يکي قلمرو فرهنگي اسلام و ديگري قلمرو فرهنگي مسيحيت در جهان است. اين
قلمرو فرهنگي که هر يک بخش وسيعي از بر قديم را پوشش مي دهند. توسط بدنه هاي آبي
درياي مديترانه و سياه از يکديگر فاصله مي گيرندو در واقع از طريق خشکي با يکديگر
چسبندگي و اتصال ندارند و تنها در منطقه قفقاز اين دو قلمرو بزرگ فرهنگي از طريق
خشکي با يکديگر تماس مي گيرند. در واقع زبانه هاي اين دو قلمرو در منطقه قفقاز به
يکديگر برخورد مي کنند. يعني آذربايجان بعنوان زبانه قلمرو فرهنگي دنياي اسلام و
ارمنستان به عنوان زبانه قلمرو فرهنگي دنياي مسيحيت با يکديگر در منطقه قفقاز
اصطکاک پيدا مي کنند. ضمن اينکه از حيث عنصر ژئوپلتيکي قوميت نيز نه تنها با
يکديگر تجانس ندارند بلکه بر اساس تجارب تاريخي با يکديگر تضاد دارند و اين تضاد
با رقابت دو آرمان سياسي که خاستگاه آنها خصيصه هاي دو قوم ياد شده مي باشد تشديد
مي گردد. آرمان سياسي ارمنستان بزرگ و آرمان سياسي پان ترکيسم و توران بزرگ.
وضعيت
ژئوپلتيکي منطقه قفقاز که از خصيصه بحران خيزي برخوردار است به گسترش فعاليتهاي
قدرتهاي جهاني ومنطقه اي در مسائل آن کمک نموده است. که گاهي استراتژيهاي مشترکي
از سوي بعضي قدرتهاي جهاني و منطقه اي نيز در پيش گرفته مي شود.
کشورهاي
همسايه منطقه نظير ايران، ترکيه و روسيه خود را در مسائل منطقه شريک دانسته و
معتقدند مسائل قفقاز بر منافع ملي آنها تأثير مي گذارد- البته اين باور با توجه به
قرابت جغرافيائي آنها با منطقه قفقاز چندان غيرمنتظره نيست ولي نکته عمده حضور
قدرتهاي برون منطقه اي نظير آمريکا و
اروپاي غربي در آن است که دلايل حضور آنها را نه تنها بايد در چارچوب استراتژيهاي
جهاني آنها جستجو کرد بلکه بايد احساس نگراني آنها از توسعه حضور جمهوري اسلامي
ايران در منطقه قفقاز و نيز احساس يگانگي ديني با ارمنستان را نيز مدنظر قرار داد.
پايان
مقام معظم
رهبري:
«يکي از خطوط
ظريف، موضع خود را شناختن و در او قرار گرفتن وهوشياري سياسي و شم سياسي و قدرت
تحليل سياسي داشتن- بدور از ورود به دسته بنديهاي سياسي شدن- است». (27/6/1370)
اشاره: در
نوبت پيشين با ارائه تصويري از روند رو به تزايد نابرابريهاي اقتصادي بين شمال
(کشورهاي صنعتي) و جنوب (کشورهاي در حال توسعه)و تجزيه و تحليل علل و عوامل اين
شکاف فاجعه آميز، مشخص گرديد که: مجموعه شرايط و مقررات در صحنه روابط بين الملل
بگونه اي توسط کشورهاي صنعتي و نهادهاي اقتصادي بين المللي تحت سلطه آنها شکل داده
شده است که سهم مشارکت و ميزان دسترسي کشورهاي جنوب به بازارهاي چهارگانه بين
المللي کار، سرمايه، تکنولوژي و کالا و خدمات تجاري روز به روز کاهش يافته و
محدوديت هاي بيشتري بر آنان تحميل مي گردد. گزارش توسعه انساني سال 1992 توسعه
سازمان ملل متحد خسارت هاي ناشي از اين شرايط نابرابر و ظالمانه را براي کشورهاي
در حال توسعه، سالانه بالغ بر پانصد ميليارد دلار برآورد مي نمايد.
کارشناسان
سازمان ملل در حالي که ريشه اين بي عدالتي ها را در اعمال سياست هاي غلط ملي توسط
کشورهاي جنوب قلمداد نموده اند، نتوانسته اند نگراني خود را از رفتار يکطرفه و غير
منصفانه کشورهاي شمال پنهان دارند، و با توصيه هاي اخلاقي به اين کشورها، با هشدار
به نهادهاي اقتصادي بين المللي تحت امر آنها، و نهايتاً جامعه بشري سعي نموده اند
آنها را از عواقب وحشتناک رو به فزوني اين نابرابريها آگاه نمايند.
راستي
کشورهاي در حال توسعه چگونه در اين دام گرفتار آمده اند؟ در اين نوبت تلاش بر اين
است تا با ارائه تصوير و تبيين شرايطي که طي آن چنين فاجعه اي اتفاق مي افتد،
زمينه ريشه يابي، علل و عوامل اصلي چنين فرايندي فراهم گردد تا انشاءالله در نوبت
هاي بعدي مورد نقد و بررسي واقع شود.
توسعه جنوب!
يا بازار مکاره شمال؟
کشورهاي جنوب
در جهان امروز با دو معضل عظيم دست و پنجه نرم مي کنند: از يک سو براي بقاء انساني
مردم خود، بايستي بخش مهمي از منابع و ثروت هاي ملي را صرف بهبود شاخصهائي نظير
اميد زندگي، رفع سوء تغذيه، سوادآموزي، کاهش مرگ و مير نوزادان و کودکان و دسترسي
به آب آشاميدني نمايند و از سوئي ديگر براي زمينه سازي توسعه و پيشرفت، در پي
ارتقاء شاخص هائي از قبيل متوسط سالهاي تحصيل مردم، تعداد دانشمندان و متخصصين،
جذب بودجه هاي تحقيقاتي، امکانات ارتباطي و رسانه هاي گروهي باشند. عمق و اهميت
تلاش در اين دو زمينه وقتي آشکار مي شود که اين شاخص ها با موارد مشابه در کشورهاي
شمال مقايسه مي گردد، مقايسه اي تکان دهنده که دو شکاف عظيم، بين کشورهاي شمال و
جنوب را بصورت وحشتناکي به نمايش مي گذارد.
کوشش هائي که
اينگونه کشورها در زمينه بهبود شاخص هاي بقاء انساني و دسترسي به حداقل هائي براي
تأمين شرايط يک زندگي سالم به عمل مي آورند مستلزم صرف منابع هنگفت و برنامه
ريزيهاي دقيق مي باشد. عدم تعادلهاي درون اين سرزمين ها و توسعه نيافتگي مناطق
مختلف آنها بسيج هنگاني را مي طلبد، همزمان با اين تلاش ها به مرور موفقيت هائي
کسب مي گردد و جمعيت از مصونيت هاي هدفگيري شده برخوردار گشته و رشد شتابان بخود
مي گيرد. در اين هنگام دولتمردان بتدريج با فشار بيشتري از تقاضا براي کار، مسکن،
پوشاک و ديگر نيازمنديهاي اساسي روبرو مي گردند. مردم از حکومتهايشان بطور طبيعي
خواهان تلاش براي توسعه زيربناهاي لازم جهت پيشرفت و رفاه اقتصادي اجتماعي مي
باشند و در اين جبهه کار به مراتب دشوارتر است. در چنين شرايطي هر کشور به تناسب
بينش و نگرش رهبران خود، سعي در چاره جوئي بهتر و تسريع آهنگ رشد و توسعه دارد.
نگاهي به جوامع صنعتي و پيشتازان اين گونه کشورها و نگاهي به شرايط داخلي، حکومت
هاي جنوب را متوجه فضاي بين المللي کرده و در پي جلب همکاري آنان بر مي آيند.
معمولاً
سياستمداران اين کشورها کمتر به اطراف و همرديفان خود و گذشته و حال و تجربيات
ديگر کشوهاي در حال توسعه، عنايتي مي نمايند و عمده توجه خود را معطوف به بلندترين
آوازها و پر زرق و برق ترين بازارها مي نمايند، بلاي عظيم از آنجائي به جان
کشورهاي جنوب حاکم مي گردد که دولتمردان- باصطلاح- اهل عمل آنان عزم مي نمايند، ره
صد ساله را يک شبه طي نمايند.
هر يک از اين
کشورها به تناسب ميزان ذخائر و ثروت هاي تجديد پذير(جنگل، مرتع، دريا و…) و
تجديد ناپذير خود(معادن، نفت و …) و آرزوهاي بلند پروازانه دولتمردانشان نزد
کشورهاي صنعتي، منزلتي ويژه داشته و توسط انواع و اقسام نهادهاي- باصطلاح- بين
المللي و خيرخواه مورد توصيهها، سفارش ها و نسخه پيچي هاي گوناگون واقع مي گردند.
ظاهراً همه
تلاش دارند اينگونه کشورهاي جنوب را در راه توسعه و پرکردن شکاف خود با مدينه
فاضله غرب! ياري نمايند. با اولين چراغ سبز، مديران شسته و رفته صنعتي، بانکداران،
سرمايه گذاران و انواع و اقسام نمايندگان سياسي و اقتصادي از کشورهاي شمال به اين
بازارهاي بکر سرازير مي گردند و تحت عنوان انتقال تکنولوژي، سرمايه گذاري مشترک،
وام هاي بلند و کوتاه صنعتي، کمک هاي فني، اجراي طرح هاي زيربنائي و … چشم و دل
دولتمردان را پر نموده و دلبريها مي
نمايند. آنها بخوبي از هاضمه و توان توسعه کشورهاي جنوب و خواهان توسعه يک شبه
آگاهند، آنها تنها ميوه ها را تعارف مي نمايند، از ريشه، تنه، شاخ و برگ صحبتي نمي
نمايند. آنها طعمه را قبلاً تقسيم کرده اند، هر کشور صنعتي سهمي را زا آن خود کرده
است، اگر نزاعي با يکديگر دارند بر سر چگونه چاپيدن است نه بر سر چرائي آن.
همچنانکه در انتقال دستاوردهاي اقتصادي- اجتماعي خود، چگونه استفاده کردن را مي
آموزند نه چرائي آنها و هکذا، ونگون بخت کشور و مردمي که در اين دام گرفتار آيند و
بجاي جستجوي همکاري ومراوده اي منصفانه، توسعه اي مبتني بر توان و تلاش خودي با
آهنگ رشدي موزون، هوسبازانه سر در پي خيرخواهان- باصطلاح- بين المللي و کشورهاي
صنعتي گذشته، مرزهاي اقتصادي- اجتماعي و فرهنگي خود را به تمام مي گشايند و در
جستجوي هويتي کاذب و توسعه اي خيالي، همه چيز خود را مي بازند و چه بد فرجامي است.
پرده اول-
بخوربخور
آنها با بوق
هاي گشاد و گوش خراششان، کشور طعمه را در رسانه هاي خود تشريح اقتصادي- اجتماعي مي
نمايند؛ آنچنان دل مي سوزانند که روشنفکران باصطلاح جهان وطن و يا بهتر بگوئيم غرب
زده را به تحسين وا مي دارند؛ سياستمداراني که دل به چنين نغمه هائي مي سپارند
مورد تحسين و تمجيدشان واقع مي گردند، آنها را با صفاتي نظير «ناجي مردم»،
«سياستمدار شجاع»، «آخرين اميد ملت» و… آنچنان بزرگ مي نمايند که امر برخود آنان
هم مشتبه مي شود!!!
نهادهاي
باصطلاح بين المللي نظير صندوق بين المللي پول، بانک جهاني،…. و با کارشناسان
خود شروع به توصيه مي نمايند: درهاي باز، هماهنگي با نظم جهاني، رقابت آزاد آزاد،
مکانيزم بازار و خلاصه تمام آنچه که مي تواند از چنين کشورهاي نوتواني موجود بي
دفاع در مقابل يورش عظيم محصولات گوناگون کشورهاي صنعتي را بسازد در قالب تحليل
هاي کارشناسانه بخورد نظام اقتصادي- اجتماعي آنان مي دهند. اگر مقاومتي در درون هم
باشد با فشار دولتمردان فريفته مي شکند و با چراغ سبز اين نهادها، بانک ها بعنوان
طلايه داران سپاه غرب حمله را آغاز مي نمايند. متناسب با ساختارهاي مريض اقتصادي
اجتماعي اين کشورها، اعتبارات بانکي با هزينههاي سرسام آور، بازارهاي مصرف را
اشباع مي نمايند، الگوهاي مصرفي غير متناسب با شأن و توان توليد ملي، اولين فاجعه
اي است که بر اينگونه ملت ها تحميل مي گردد.
اگر
کارخانجات وابسته ايست ابتدا شکمشان با مواد و قطعات ساخته و نيم ساخته پر مي شود.
اگر نظام
بازرگاني سودجو و فرصت طلبي است عامل واردات انواع کالاي مصرفي مي گردد.
اگر صحبت
سرمايه گذاريهاي جاه طلبانه است، تحت انتقال تکنولوژي با انواع قراردادها و وام
هاي خارجي ماشين آلات همين کشورها را بداخل سرازير مي کنند و در هر جائي نشان
کوچکي از اينگونه موارد پيدا مي کنند، آن را تبديل به شکافي بزرگ و دهان بازي مي
نمايند و در همه جا گويا يک ارکستر بزرگ، آهنگ «رونق اقتصادي» مي زند ! و نو کيسه
هائي به نوا مي رسند. جوانه هاي توليدي، باورهاي صنعتي زيرفشار اين کارناوال بزرگ،
سرگيجه مي گيرند و از توان مي افتند. حجم واردات و هجوم سنگيني که انجام مي گيرد،
اجازه بازسازي و يا نوسازي ساختارهاي نرم افزاري و سخت افزاري صنعتي و اقتصادي را
نمي دهد.
فقدان
توانمنديهاي لازم در مديريت، قوانين و مقررات هدايت و يا حمايت کننده و عدم پيش
بيني تمهيدات لازم، همه و همه باعث مي گردد، اين حضور وحشتناک و تحت شرايط-
باصطلاح- رونق اقتصادي، آنچه که نبايد بشود را جاري نمايد.
مصرفي بي
پشتوانه توليدي، توليدي بي ريشه در ساختارهاي صنعتي ملي، لجام گسيختگي قيمت ها و
چپاول ضعفا، بي بندو باري فرهنگي، فساد اداري براي عقب نماندن از قافله و دهها
مفسده اقتصادي- اجتماعي ديگر همگي از آثار چنين بساطي است که ناگهان؟!! پرده دوم
آغاز مي شود.
چرخه شوم
قرضه هاي بين المللي
حجم بي رويه
واردات گوناگون، استقراض بعناوين مختلف و خارج از ظرفيت هاي مالي کشور و به طمع
بارپرداخت از محل توليد و صادراتي واهي و بي هويت، باعث مي گردد که در اولين
سالهاي سررسيد وام هاي کوتاه مدت و بلند مدت، توان بازپرداختي نمانده باشد. در عوض
دهانهاي باز صنايع وابسته، دلهاي حسرت زده محرومين، مصرف زدگي مترفين، طرح هاي
نيمه تمام و بالاخره اقتصادي از توان افتاده و در انتظار تزريق مجدد اعتبارات بي
رويه بر جاي مي ماند. و چرخ ها آرام آرام از حرکت باز مي ايستد، فشارها شروع مي
شود. ديگر از نهادهاي- باصطلاح- خيرخواه بين المللي خبري نيست ولي در عوض بانک ها
شروع به طلبکاري مي نمايند. ناز و کرشمه آغاز مي شود، رفت و آمدها و چانه زدن ها و
بالاخره با منت و ذلت و تحميل هزينه هاي سرسام آور، تمديد وام ها و گرفتن امتيازات
مختلف، بازي دوباره آغاز مي گردد و ارکستر بانواي حزين مي نوازد و حرکتي! و چند
صباحي ديگر تراژدي تکرار و اين چرخه شوم تجديد مي شود و هر چه بيشتر مي پردازند،
مديون تر مي شوند و…
حالا ديگر
شمال مي رود که آسوده خاطر گردد، طعمه را مال خود کرده است و… ادامه دارد
رهبر معظم
انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنهاي، در حکم تنفيذ رياست جمهوري اسلامي فرمودند:
«رئيس جمهور
محترم و برادر گرامي خود را به رعايت تقوي و بي اعتنائي به زخارف دنيا و دوام ذکر
الهي و اعتماد به قدرت حضرت احديت و ناچيز شمردن قدرت خود و همه قدرتمندان مادي در
برابر قدرت کامله الهي و مهرباني با بندگان خدا و حسن سلوک با مردم بخصوص قشرهاي
ضعيف و حفظ موضع مستحکم هميشگي خود در برابر دشمنان و مخالفان و بدخواهان توصيه مي
کنم».
در توصيه
مقام معظم رهبري چند نکته بنيادين شايان توجه است: «تقواي خدا و توکل بر او، بي
اعتنائي به دنيا، حسن سلوک با مردم».
تمام موفقيت
نظام در نکات فوق نهفته است. اين توصيه اي بود که حضرت امام راحل(ره) بنيانگذار
نظام اسلامي با مسئولين و کارگزاران امور کشور داشتند. و اين نصيحتي بود که
اميرالمؤمين(ع)، با واليان و نمايندگان خود، مطرح مي فرمودند و جاي جاي نهج
البلاغه و خطبه ها و نامه هاي آن حضرت گواه است.
در نامه به
عثمان بن حنيف (نامه 45) مي نويسد:
«آيا کافي
است نامم فرمانرواي مؤمنان باشد اما شريک غم و رنج آنها نباشم؟»
و در منشور
سياسي خود به مالک اشتر فرمودند:
«تو را امر
مي کنم به تقواي خدا و اطاعت و تسليم در برابر اوامر و نواهي او، و پرهيز از خطر
نفس اماره که آدمي را به پرتگاه هلاکت مي کشاند».
و در بخش
ديگري خاطرنشان ساختند:
«اي مالک!
بايد بهترين امور در نظر تو قدم برداشتن در شاهراه حق و عدل و تلاش در جهت رضا و
خشنودي رعيت باشد و در اين وظيفه دستخوش رضاي خواص نباش، بلکه توده مردم را درياب
که آنان سپر بلا در حوادث و آبروي حکومت و دژ دفاعي کشورند…».
در اين اصول
که برگرفته از کتاب و سنت و سيره معصومين است جاي ترديد نيست و آرمان چهره ها و
ارکان سه قوه (مقننه، قضائيه و مجريه) جز اين نمي باشد. اما ببينيم در عمل همه
کارگزاران، اين راه را پيموده اند؟ آيا عملکرد دستگاه اداري کشور که بخشي از قوه
اجرائيه است بگونه اي بوده که خدا را خوش آيد و ملت را طمأنينه نفس بيفزايد؟ آيا
وجدان مردم که قضاوتشان معيار است از روند امور راضي است؟ اين را با سنجش افکار و
محاسبه بي طرفانه مي توان دريافت.
مي دانيم که
مردم به نظام اسلامي وفا دارند و اين را در هر فرصت از جنگ گرفته تا راهپيمائيها و
انتخابات به نمايش مي گذارند و مسئولين نظام را نيز در رده هاي عالي به حساب اسلام
و انقلاب دوست دارند و تأييد کرده و مي کنند، اما اگر فکر کنيم اين حضور مردمي به
معناي خشنودي از عملکرد همه کارگزاران و روند امور است دستخوش ساده انديشي شده ايم
لذا مسئولين نظام بايد بدين نکته توجه بيشتر داشته باشند و آنرا باور کنند و از
کنار آن بي تفاوت نگذرند. در اينجا تنها به دو نکته حساس اشاره مي کنيم:
1-
وضع اقتصادي
در اين
زمينه، گرچه نمي توان انتظار داشت که همه چيز به روال گذشته ها باشد و تعرفه ها و
نرخ هاي پيشين ثابت بماند زيرا تورم و گراني يک جريان بين المللي است و ما نيز از
آن مصون نيستيم اما در عين حال مديريت اقتصادي کشور مي تواند بهتر از اين عمل کند
و نارضايتي ها را در اين خصوص کاهش دهد. مشکل جنگ، ويراني ها، بازسازي، تأمين
نيازهاي حياتي بدون شک باري سنگين بر دوش دولت و در حقيقت بر دوش ملت. و بي انصافي
است که تلاش مسئولين در اين خصوص مد نظر نباشد. اما در عين حال روند امور و
بازسازي و عمران و آباداني کشور بگونه اي تدريجي و با در نظرداشتن اولويت ها مي
بايست صورت عمل پذيرد که فشار آن کمر ملت و بويژه قشرهاي آسيب پذير و کم درآمد را
نشکند و بعلاوه سياست بازار آزاد نبايد فرصت را براي سوء استفاده و بحران آفريني
هاي اقتصادي فراهم سازد. سياستگذاران و مجريان امور اقتصادي نبايد اجازه دهند هر
سودجوئي بر وفق مراد خود عمل کند تا بدانجا که حتي نانوا آرد دولتي را بگيرد و نان
سنگک را هر يک عدد ده تومان بفروشد بدون آنکه کمترين نظارتي و برخوردي در اين خصوص
باشد، و يک کيلو گوشت گاو تا ششصد تومان و بيشتر برسد و تنها حسرت آن براي طبقات
محروم باقي بماند! آنچه براي سياستگذاران اقتصادي ما مي بايست اصل باشد همان عدالت
اجتماعي و اعتلاي کشور است که رياست محترم جمهور نيز بر آن تأکيد فرمودند، اما حفظ
جبهه رواني مردم و رضايت عمومي و پيشگيري از جوسازي و شايعه و فشار و خشم و تنفر
مي بايست قبل از آن ملحظ گردد. ما اگر در عمران و توسعه صنعت و تکنولوژي کندتر
حرکت کنيم اما توان مردم را در نظر گرفته و پشتوانه رواني مردمي را حفظ کنيم، شايد
بيشتر به صلاح نظام باشد تا با حرکتهاي تند و جهشهاي اقتصادي و حتي ريخت و پاشهاي
نه چندان ضروري پشتوانه هاي توده اي را تضعيف کنيم و آنچه امروزه نقل هر مجلس و
ورد زبان هر محفل است همين تورم و گراني رو به تزايد و لجام گسيخته اي است که بدون
مهار و لحظه به لحظه روند جاري دارد و کنترل آن از دست مديريت اقتصادي خارج شده و
مردم ناظر رشد فزاينده آنند. اين تورم و به موازات آن فشار زندگي به مصداق «من لا
معاش له، له معاد له» حتي در زيربناي اعتقادي و ديني مردم رخنه مي اندازد تا چه
رسد به ديگر مسائل…
عوارض زندگي
شهري، اجاره نشيني، کمي درآمد و ضرورتهاي
زندگي شوخي نيست که بتوان با تعارف و شعار و مثلاً 10% اضافه حقوق آن را حل کرد.
کسي که در فشار زندگي اقتصادي و در کنار
آن تبعيض است به همه چيز ديگر بي اعتنا مي شود و وعد و وعيدها و توصيههاي اخلاقي
براي او مفهوم مي گردد.
از سوي ديگر حاکميت
نظام بانکي با سودهاي کلان و در پوشش توجيهات شرعي، عقايد بسياري را نسبت به آنچه
از مباني دين مي شناختيم سست کرده و موجب نوعي ترديد در حراست از موازين شرعي شده
است، اينها و مانند آن مسائلي است که در چهارچوب مصالح انقلاب و کشور و مهمتر از
آن سرنوشت اسلام بايد بدان توجه داشت که خداي نخواسته در موج توفنده جهان مادي
کنوني نيافتيم و در اصالت ماديت و اقتصاد غرق نشويم؛ که آنچه بعد از چهارده قرن
بنام اسلام در جهان ظهور کرده چهرهاي مسخ شده ارائه بشود و در اين ميان مسئوليت فقهاي
عظام که بحمدالله در نهادهاي مختلف نظام حضور دارند از همه سنگين تر است که رسالت
آئين مقدس اسلام ناب محمدي(ص) را به نسلهاي ديگر برسانند تا تجربه ناموفقي از دين
ارائه نشود.
2-
مديريت شهري
مسئله ديگري
که امروزه براي نظام اهميت فوق العاده دارد مديريت شهري است. مديريت شهري به معني
اداره شهر و امور رفاهي، بهداشتي و امکانات حياتي شهروندان است که نوعاً در حوزه
مسئوليت شهرداريها است. البته توجه داريم که مشارکت مردم در اداره شهر و انتخاب
شهردار و شوراهاي شهر مي تواند در حسن اداره و حسن تفاهم مديريت با شهروندان مؤثر
و سازنده باشد.
حال اگر
مديريت شهري به شيوهاي قدرتمندانه و با اعمال قدرت يک طرفه و تصميم گيريهاي فردي
و يا گروهي و خارج از رأي و نظر مردم صورت پذيرد، براي شهر و شهروندان و بالمآل
براي کشور و نظام و مديريت فاجعه بار و ويرانگر خواهد بود. هر چند با برنامه هاي
رفرميستي و آب و جارو و ظاهرسازيها و گلکاريها همراه باشد…
مع الاسف در
اين زمينه نيز عملکرد اين مديريت از شيوه دوم و در هاله اي دور از تصميم و
ديدگاههاي مردم بوده و عواقب بسيار نامطلوبي را ببار آورده که ناظران مسئوليت آن
را فراتر از شهرداريها مي بينند و متوجه نهاد اجرايي کشور مي کنند. بايد اعتراف
کرد عملکرد شهرداري در سالهاي اخير يکي از عوامل زيانبار براي جامعه انقلابي ما
بوده و دلائل آن را در عوارض کمرشکن، هوافروشي و توسعه بي رويه شهري و تخريبها و
ناشي گريها و برج و باروهايي که امروزه در کشور بويژه تهران مي جوشد مي توان ديد،
چنين به نظر مي رسد که در نظام شهري همه چيز با پول و عوارض قابل حل است. مثلاً يک
شرکت ساختماني مي تواند در زيرکوهها و به قول کارشناسان در خطر زلزله برج بيست
طبقه بدون آب و امکانات بسازد و پول بدهد
و پروانه ساختماني بگيرد که نمونه آن را در شمال تهران، شميرانات و ولنجک و سعادت
آباد و فرح زاد مي توان ديد. مسئوليت اين امر متوجه چه کساني است؟
فضاي تهران
دودآلودهتر و تراکم افزونتر و تردد مشکلتر و شرايط بهداشتي دشوارتر از گذشته شده
و شهرداري به زمنيهاي کوچک اجازه ساختمانهاي بسيار بلند حتي در مرکز شهر را مي
دهد، و توجيه گر اين ساخت و ساز پولهاي کلاني است که بصورت عوارض هوابها پرداخته
مي شود. از سوي ديگر در همين شهرداريها ارباب رجوع همچون اسيراني پشت گيشه ها و
روزنه هاي کوچک ايستاده و اسير بروکراسي و سردوانيدن ها هستند و ديگر دوائر نيز کم
و بيش به همين درد مبتلا هستند، رشوه و فساد و پارتي و پول، رايج شده و در بعد
اخلاقي و حفظ موازين اسلامي نيز، جاي حرف
است. کارمندان زن چندان به حجاب اسلامي کار ندارند و پيش چشم مراجعين با همکاران مردم گپ مي زنند و
هنگام نهار اداره تعطيل و مردم براي يک کار کوچک چند روز و بسا چند ماه سرگردانند.
برخورد ديکتاتور مآبانه با ارباب رجوع کار عادي بعضي دوائر دولتي است. البته در
اين ميان هستند اقليت کارمنداني که از شيوه انساني و اخلاقي برخوردار باشند اما
روند جاري همان است که در بالا گفته شد.
امر به معروف
و نهي از منکر عملاً تعطيل شده و انجمنهاي اسلامي ظهور و نقشي ندارند و نيروهاي
حزب الله منزوي شده و يکه تاز ميدان اغلب افراد بي تعهدند. و تأسف آنکه بالاي
سرکارمندان عکس بزرگان ما نصب شده و شعارهايي نقش بسته که عملاً ضد تبليغ است!!
بطور خلاصه،
دوائر دولتي مردابي براي پرورش ضد انقلاب شده و کافي است گذار کسي به اين اماکن
بيافتد و آه و ناله و فحش و ناسزاها را بشنود. اگر يک روحاني با لباس روحانيت به
اداره اي بگذرد و مثلاً کاري در شهرداري داشته باشد صدها فحش و چشم غره را از سوي
مردم بايد نوش جان کند که اين شمائيد که اين وضع را بوجود آورده ايد!!
مشکل امر اين
است که گذار مسئولين به اين اماکن نمي افتد تا باور کنند خطر اين نوع مديريت از
خطر ارتش خارجي کمتر نيست و بلکه از بعد رواني بيشتر است.
نظام ما که
در برابر قدرتهاي خارجي و تهاجم بين المللي ايستاده امروز دستخوش ين وضع است و دود
آن به چشم اسلام، روحانيت، انقلاب و مسئولين عالي کشور مي رود. اگر مقامات از اين
وضع باخبرند که بايد چاره اي بيانديشند و اگر بي خبرند که بايد چاره اي بيانديشند
و اگر بي خبرند در صدد تفحص و تحقيق برآيند و آنگاه باور مي کنند که نظام اداري
چون موريانه انقلاب را از درون مي خورد و مي پوساند.
گفتني در اين
زمينه بسيار است. انتظار اين است که دولت به جريان امور نظارت دقيق تري داشته باشد
و از کارگزاران زيردست بطور جدي بخواهند واقعيات جامعه را درک کنند و منتقل کنند.
و به انتظار ننشينند فاجعه اي به وقوع پيوندند تا به فکر چاره برآيند. از
صاحبنظران بخواهند بجاي تبريکها و تعارفها و کليشه اي معمول حقايق را صريح بگويند
که به فرموده امام صادق(ع): «صديقک من صدقک لا من صدقک»- دوست واقعي کسي است که
راست و صريح بگويد نه چاپلوسي و ظاهرسازي و رياکاري کند.
در يک سخن
دستگاههاي اجرايي آنگونه که انتظار مي رود
درخور اين انقلاب و ملت قهرمان و فداکار عمل نمي کند و لذا بايد بدون واسطه
و بدور از چشم مسئولان زيردست و با کسب اطلاعات واقعي و تفحص و سنجش افکار واقعيات
را دنبال کنند و به گزارش کارگزاران بسنده نکنند که آنها سعي مي کنند همه چيز را
خوب جلوه دهند.
نگارنده اين
مقال از آن رو که در متن جامعه حضور دارد و سعي مي کند واقعيات جاري را در سطوح
مختلف دريابد، وضع جاري را نامطلوب و خطرناک مي بيند و شاهد عقده ها و عقده آفريني
هاي بسياري است و از آن رو که از روز
نخستين نهضت اسلامي هنگام اين انقلاب بوده و ان شاءالله خواهد بود و حفظ نظام را
فريضه ديني مي داند برخود لازم ديد به موجب وظيفه «والنصيحة لائمة المسلمين»
مشاهدات خود را بازگويد تا فرصت از دست نرفته مسئولين دلسوز نظام به فکر چاره جوئي
برآيند.
امام
حسين(ع):
«ان حوائج
الناس اليکم من نعم الله عليکم، فلاتملوا النعم».
نيازهاي مردم
به شما از نعمتهاي الهي براي شما است، بنابراين از اين نعمتها خسته نشويد.
ناصر بخاري
شاعري فاضل و درويش مشرب بود و عمر در سياحت گذرانيده. گويند که وقتي به سفر حج مي
رفت، چون به بغداد رسيد، برکنار دجله، سلمان ساوجي را با جمعي از فضلا و شعرا
نشسته ديد، پيش ايشان رفت و سلام کرد. اتفاقاً فصل بهار بود و آب دجله طغياني عظيم
داشت. سلمان گفت: چه کسي؟
گفت: مردي
شاعرم.
گفت: بديهه
تواني گفت؟
ناصر گفت:
تواند بود.
سلمان بر
بديهه، اين مصراع گفت:
«دجله را
امسال رفتاري عجب مستانه است»
ناصر فوري در
جواب گفت:
«پاي در
زنجير و کف بر لب، مگر ديوانه است»
سلمان و ساير
حاضران در تعجب شدند. سلمان گفت: از کجائي؟
گفت: از
بخارا.
گفت: ناصر
نباشي؟
گفت: ناصرم!
سلمان
برخاست، او را در برگرفت و پهلوي خود بنشاند. پس او را به خانه برد و تا زماني که
در بغداد بود به خدمت وي قيام مي نمود.
مقام بالا و
کفاره گناهان
رسول اکرم(ص)
به حضرت اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
يا علي! سه
عمل موجب بلندي مقام انسان مي شود و سه عمل موجب کفاره گناهان است و سه عمل هلاکت
بار و سه عمل موجب نجات و رستگاري انسان است.
اما سه عمل
که مقام انسان را بالا مي برد:
1-
وضوي کامل گرفتن در
روزهاي بسيار سرد.
2-
به انتظار نماز جماعت
بودن، پس از انجام نماز.
3-
در روز و شب، در
اجتماعات مفيد شرکت جستن.
و اما اعمالي
که موجب کفاره گناهان است:
1-
سلام را بلند گفتن و
آن راشايع نمودن.
2-
اطعام طعام و ميهماني
کردن.
3-
شبها به نماز و عبادت
پرداختن، هنگامي که مردم ديدگانشان به خواب است.
کارهائي که انسان
را به هلاکت مي رساند:
1-
بخلي که انسان را فرا
گيرد.
2-
هواي نفسي که او را
به هر جا بکشاند.
3-
خودبيني و تکبر.
و اما
کارهائي که موجب نجات و رستگاري انسان است:
1-
در آشکارا و نهان از
خدا بترسد.
2-
در هنگام بي نيازي و
تهيدستي، ميانه رو باشد.
3-
در وقت خشنودي و خشم،
عادلانه سخن براند و جز حق نگويد.
از نور نبي
از نور نبي
واقف اين راه شديم وز مهر علي عارف
الله شديم
چون پيروي
نبي و آلش کرديم زاسرار حقايق همه
آگاه شديم(فيض کاشاني)
بهتر از اين
نتوان کرد
سوداي توأم
بي سرو بي سامان کرد عشق تو مرا زنده
جاويدان کرد
لطف و کرمت،
جسم مرا چون جان کرد در خاک عمل بهتر
از اين نتوان کرد (سنائي)
اين همه
خشونت براي کيست؟
عارفي خربزه
اي خريد و به منزل برد. همسرش وقتي چشيد، ديد طعمي ندارد و بدمزه است. به شوهر
پرخاش کرد و سخنهاي غضب آلود و تندي گفت.
عارف با کمال
نرمي و ملاطفت گفت:اين همه خشونت براي کيستۀ
براي
فروشنده، خريدار، زارع يا خداوند بزرگ است؟
اگر به
فروشنده است؛ او عمداً ميوه بد به کسي نمي دهد، چون مي داند آن مشتري ديگر به
سراغش نخواهد رفت، اگر به من مي گويي که خريدارم، من اگر مي دانستم که بد طعم است،
هرگز نمي خريدم. اگر به زارع مي گويي، او هرگز دانسته تخم بد نمي کارد و اگر به
خالق مي گويي، توبه کن و پرهيز نما و ناشکري مکن که سزاي بد مي بيني.
زن ازگفتار
خود، خجل و شرمنده شد.
تاخ آزادگان
سر سروران،
تاج آزادگان سپهدار خيل
فرستادگان
جهان را مطاع
و خدا را مطيع اسيران روز جزا را
شفيع
محمد که شمع
ازل نور اوست قلم اولين حرف منشور
اوست
در گنج هستي
به او باز شد دلش مخزن گوهر راز
شد
تن پاکش از
ظلمت سايه دور زمين از فروغ رخش
غرق نور
دريغ آمدش سايه
از فرش خاک از آن سايه انداخت بر عرش
پاک
گذشت از سپهر
برين پايه اش که تا عرش آسايد از
سايه اش (جامي)
زبان و قلب
رشيد الدين
مجد و طواط، شاعر و نويسنده تواناي قرن ششم است که در دربار خوارزمشاه منصب دبيري
را داشت. او کوتاه قد و داراي جثه بسيار لاغر و ضعيفي بود، لذا به او «وطواط» مي
گويند، يعني شباهت به پرستو دارد!
روزي در مجلس
خوارزمشاه، علما گرد آمده بودند و در موضوعي بحث مي کردند. وطواط نيز با جثه لاغر
و قد کوتاه خود در گوشه اي از مجلس نشسته و دواتي پيش رو نهاده و خود گرم سخن بود
وداد فصاحت مي داد.
در اين ميان،
خوارزمشاه نگاهي کرد او را مانند جوجه اي
پشت دوات مشاهده نمود؛ به شوخي گفت: آن دوات را برداريد تا ببينيم در پشت آن کيست؟
وطواط فوراً
پاسخ داد: خردي نشانه حقارت نيست؛ زيرا شرف آدمي به دو عضو خرد و کوچکش است:
زبان و قلب.
حکمت
يکي از حکما
گويد:
1-
هر پيري که او را خرد
نيست، مانند چشمه اي است که آب ندارد.
2-
جواني که او را ادب
نيست، چون بوستاني است که گل ندارد.
3-
صاحب جمالي که او را
حيا نيست، چون طعامي است که نمک ندارد.
4-
توانگري که او را
احسان نيست، مانند درختي است که ميوه ندارد.
5-
درويشي که او را
معرفت نيست، چون ديده اي است که نور ندارد.
6-
و عالمي که او را
تقوا نيست، چون اسبي است که لجام ندارد.
راه بهشت
يک نفر کشيش
راه کليسا را گم کرده بود. سر راه از يک کودک خردسال پرسيد: فرزندم! کليساي اين
محله کجا است؟
کودک گفت:
آخر همين خيابان به طرف سمت چپ بپيچيد، آنجا نماي کليسا را خواهيد ديد.
کشيش گفت:
آفرين فرزند! من هم اکنون در آنجا سخنراني دارم. تو نمي خواهي به سخنام گوش دهي؟
کودک پرسيد:
درباره چه چيزي صحبت مي کنيد، پدر؟
کشيش گفت: مي
خواهم راه بهشت را به مردم نشان بدهم.
کودک خنديد و
گفت: تو راه کليسا را بلد نيستي، مي خواهي راه بهشت را به مردم نشان بدهي؟!
در قسمت
گذشته مطالبي در ارتباط با بحث آزادي در فلسفه سياسي اسلام، مورد بررسي قرار گرفت
و در نتيجه درباره مجازات کساني که با خدا و رسول محاربه مي کنند و در پي مخالفت و
نبرد با نظام مشروع اسلامي هستند، مطالبي به عرض رسيد که اينک، به ادامه آن بحث مي
پردازيم:
بنابراين با
اين نوع مخالفتها برخورد محاربه خواهد شد، اعم از آنکه محاربه را کساني سازماندهي
کنند که اصل اصول و ايدئولوژي اسلام را قبول داشته باشند و با اين همه دست به چنين
کار خطرناکي زده باشند و يا اينکه اصل اصول و ايدئولوژي اسلامي را قبول نداشته
باشند و براي اين کار اقدام کرده باشند.
در هر صورت
اگر دست بکار مسلحانه بزنند، مجازات همان است که در آيه محاربه ملاحظه کرديم. و
اگر مخالفت آنان در اين حد نيست و بصورت برخورد مسلحانه و عملي و براندازي نميباشد،
بلکه مخالفت براي اين است که در اثر بعضي از نابسامانيها و ضعفهاي اجرائي و
برخوردهاي غلط سياسي و باندي، يکسري معضلات فکري و نظري پيدا شده است و اين معضلات
موجب بعضي از نگرانيها و ابراز نظرها و انتقادها و حتي مخالفتها شده است؛ و در اين صورت براي آنان هيچ مشکلي و محذوري
وجود نخواهد داشت و با بحث وبررسي و تدبر در قرآن کريم و مراجعه به آناني که رهبري
اسلام و خلافت رسول خدا(ص) را به عهده دارند، آن معضلات بر طرف خواهد شد.
اين معني در
دوران رهبري امام معصوم(ع) روشن و واضح است اما در دوران ما اگر حکومت مشروعي روي
کار آمد و امتي با مقدسات و علل منطقي و قانوني نظامي را محقق ساختند و افرادي
درباره عملکرد و نحوه برخورد حاکمان ودولتمردان، مطالبي داشتند، مي توانند اظهار
نظر کرده و انتقادات لازم را بعمل آورند و هشدارهاي ضروري را بدهند؛ نه تنها
مزاحمتي براي آنان پيش نخواهد آمد و بخاطر مخالفت و اظهار نظر مخالفت تحت پيگرد
قرار نخواهند گرفت، بلکه بخاطر شهامت و شجاعت ابراز نظرشان و بجهت نصيحت کردنشان،
مورد حمايت قانون و مسئولان هم قرار خواهند گرفت. و اگر خداي ناکرده چنين نباشد و
برخوردها با مخالفان دلسوز علاقمند و ناصح مانند برخورد با مخالفان توطئه گر يکسان
باشد و حکومت تاب تحمل هيچ نوع انتقاد و اظهار نظري را نداشته باشد، نشان دهنده
انحراف اساسي و بنياني از اصول و مکتب مي باشد و در اين صورت برخوردها با حکومت از
حدود نصيحت و تذکر خواهد گذشت و نوع ديگري خواهد بود.
جمع بندي
مطلب
در پايان اين
بحث لازم است از باب جمع بندي و نتيجه گيري به آراء و نظراتي که از طرف متفکران
بشري در سراسر جهان درباره آزادي ابراز
شده است و هر کدام از آنان با ديد خاصي که درباره انسان و جهان داشته اند، درباره
آزادي هم اظهار نظر کرده اند، اشاره شد و نوعي مقايسه ميان آنها و تعريفي که اسلام
از آزادي دارد، بعمل آيد تا بطور منطقي درباره هر کدام از آراء و نظرات و تعاريف
آزادي تحليل صورت پذيرد. جالب اين است که آزادي در عين اينکه مطلوب همه است و هر
متفکر و انديشمندي که وارد اين ميدان شده، نتوانسته است از کنار آن با بي تفاوتي و
بي خيالي عبور کرده حرفي درباره آزادي نزده باشد حتماً بخاطر جاذبه زيادي که آزادي
براي همه دارد نوعي از آزادي سخن به ميان آورده و تعريفي از آن- ولو ناقص- بگمان
خويش ارائه کرده است و لذا تفاوت ميان آنها کم نبوده و خيلي زياد است و تحليل هر
کدام از آنها نيز وقت زيادي را مي طلبد؛ لذا ما با رعايت اختصار به اهم آنها
اشارت کرده و از تطويل و تحليل مفصل پرهيز
مي نمائيم و علاقمندان را به مراجعه به کتابهائي که اختصاصاً در اين مقوله برشته
تحرير در آمده است، موکول مي نمائيم.
اما آراء و
نظراتي که درباره آزادي وجود دارد:
1-
دانز اسکوتس درباره
آزادي اينطور گفته است: «آزادي، کمال اراده است».[1]
2-
هابز: «آزادي، چنانچه
شايد، دال بر غيبت مخالفت است».[2]
3-
لاک: «آزادي… قدرتي
است که انسان براي انجام يا احتراز از عملي خاص دارا است».[3]
4-
هيوم: «از آزادي مي
توانيم فقط عمل کردن بر حسب تعيين اراده را مراد گيريم».[4]
5-
کانت: «آزادي عبارت
است از استقلال از هر چيز سواي فقط قانون اخلاقي».[5]
10-
بونه: «آزادي قوهاي
است که با آن ذهن اراده اش را اجراء مي کند».[10]
11-
هايدگر: «آزادي عبارت
است از مشارکت در افشاي آنچه- چنان است».[11]
12-
اسپينوزا:«آزادي کسي
است که تنها به موجب حکم عقل مي زيد».[12]
13-
سلينگ: «آزادي چيزي
نيست جز تعيين مطلق امر نامتعين از طريق قوانين طبيعي ساده هستي».[13]
14-
انگلس: «آزادي عبارت
است از نظارت و اختيار داري بر خودمان و بر طبيعت بيروني که بر معرفت طبيعي بنيان
گرفته است».[14]
شخصيتهاي
علمي و فلسفي و سياسي که درباره آزادي اظهارنظر کرده اند منحصر به اين افراد نمي
باشند و باز هستند کساني که در اين باره سخن گفته اند و اظهار نظر کرده اند مانند
ارسطو و ديگران. خيلي هم لازم نيست در اين مقاله به همه آنها بپردازيم و نقل کنيم
و مورد تحليل قرار دهيم. آنچه که لازم است مورد تأکيد قرار گيرد و يادآوري شود اين
است که اين متفکراني که نظرات و آرائشان درباره آزادي آورده شد، اگرچه عباراتشان
خيلي رسا و گويا نبود، ليکن مجموع آنها به دو مطلب و نظريه برگشت مي نمايد:
الف: آزادي،
قوه و نيروئي است که در درون انسان قرار دارد.
ب: آزادي
براي اشخاص آدمي حکومت عقل است و درواقع در سايه حاکميت عقل زندگي کردن است.
و هر دو گروه
درباره اينکه انسان آزاد است و حتي بعضي ها تصريح کرده اند که انسان مي تواند با
قوانين ساده طبيعي، امور مطلق و نامتيقن را متيقن و مشخص نمايد و اين همان آزادي
است هر کدام از اين تعاريف اگر چه داراي قوت ها و جهات مثبت و قابل دفاعي است ليکن بنظر مي رسد چون اينها نشئت گرفته از نوع
طرز فکر و جهان بيني و انسان شناسي است که اين آقايان دارند، لذا وقتي که وارد بحث
آزادي انسان مي شوند، آن گونه از آزادي اسم مي آورند و تعريف مي نمايند که با طرز
فکر و انديشه اي که درباره جهان و انسان دارند، همسوئي و هماهنگي داشته باشد. به
همين جهت تمامي تعاريف فوق، داراي نقاط ابهام و کوري هم هستند و از جهات مختلف
قابل نقادي و بررسي مي باشند و چون تحليل همه آنها از حوصله اين مقاله بيرون است،
لذا با بيان نظر اسلام درباره آزادي انسان اين فراز از بحث را بپايان مي بريم و
وارد مباحث ديگر وصيت نامه الهي سياسي حضرت امام(ره) مي شويم.
و اما اجمال
نظر اسلام درباره آزادي انسان
اسلام جوهره
انسان از عقل تنها نمي داند اگرچه براي عقل اهميت بالائي قايل است و او را اول ما
خلق الله مي داند.[15]
و او را ملاک تکاليف الهي و مسئول بودن مي شناسد و از همه موجودات عالم، برتر و
بالاتر مي داند، ليکن براي انسان مخزني معتقد است که در مهر و کينه و بغض و حب و
عشق و نفرت و ايمان و کفر و وجد و فرح و
شادي و اندوه و غمگين و… جاي گرفته و به وي حالت ديگري اعطاء مي نمايد، همانطور
که انسان از عقل مدد مي گيرد و با پرواز عقل و فکر و انديشه در اوج واقع مي شود از
عشق و محبت هم لذت مي برد با آن به زندگي خود روح مي دمد و حيات انساني بدست مي
آورد. اگر انسان بدون عقل نمي تواند قدرت تسخير و تسلط بر عالم پيدا کند، بدون عشق
و ايمان هم نمي تواند قدرت تسخير و تسلط بر عالم پيدا کند، بدون عشق و ايمان هم
نمي تواند به تلاشها و حرکتهاي خود جهت خاصي بخشيده و بآنها استمرار بخشد. آدم
معجوني از عقل و عشق است. انسان مرکبي از فهم و درک و عقل و ايمان و محبت است. با
عقل تشخيص مي دهد و طرف اصلي را علامت گذاري مي نمايد و با عشق و محبت، بر مي
گزيند و دنبال مي نمايد و مستمراً در لباس عمل پوشيدن آن دست از پا نمي شناسد. پس
انسان با فهم و شعوري که خداي عالم داده است و قدرت تشخيص اصلح را به وي اعطاء کرده
است و از عشق و علاقه به کمال خويش برخوردار نمودهاست، انتخابگر است و هيچ قدرتي
نمي تواند اين انتخابگري را از وي سلب نمايد و او را مجبور به انتخاب کند. چون او
بايد بفهمد و ارزيابي دقيقي از فهم و نتايج کار داشته باشد و به آن کار علاقه و
ميل هم داشته باشد و بخواهد از روي فهم و ميل و علاقه آن را انجام دهد.
اين معني
آزادي انسان در ديد اسلامي است و اين نوع آزادي اگرچه فردي است ليکن در محيط
اجتماعي و در شرايط حاکم سياسي سازماندهي ها و برنامه ريزيها، طوري بايد صورت
گيرند که نه تنها مشکلاتي و موانعي براي اعمال اختيار و انتخابگري بصورت جمعي و
همگاني در سطح عموم تأمين گرديده و افراد از قدرت تشخيص کافي و کامل و انتخاب اصلح
و مناسب برخوردار گردند.
درواقع در
ديد اسلام انسان کدخداي زمين و جانشين[16]
پروردگار جهان در عالم مي باشد وهمان اختياري که پروردگار جهان دارد، در سطح محدود
و متناسب با ظرفيت وجودي انسان، افراد بشر هم آن نوع اختيار را دارند. ادامه دارد
[1] –
تاريخ فلسفه کاپلستون- ص 3-530 به نقل کتاب تحليلي نوين از آزادي ص 30.
در قسمت
گذشته سخن درباره يکي از شرايط رهبري تحت عنوان «استقلال رأي» بود. در ادامه بحث
به اينجا رسيديم که استقلال رأي بحسب ظاهر شباهت به استبداد رأي دارد ولي در واقع
استقلالي که شرط رهبري در اسلام است دو ويژگي دارد که آن را از استبداد جدا مي
کند. يکي مشورت و ديگري عدول از خطا.
مشورت در
مسائل حکومتي و مديريتي يکي از مهمترين اموري است که اسلام بر آن تأکيد دارد و
همان طور که توضيح داديم نه تنها با استقلال رأي منافات ندارد بلکه در کنار
استقلال رأي و شرط استقلال و مانع استبداد است و لذا در ادامه تبيين شرطيت استقلال
رأي در رهبري اسلامي، توضيح نقش مشورت در رهبري از ديدگاه اسلام ضروري است.
از نظر اسلام
رهبري و هدايت و مديريت جامعه اسلامي نياز به تبادل نظر و مشورت دارد، در سوره اي
که به مناسبت تأکيد قرآن کريم بر ضرورت مشورت، سوره شورا ناميده شد، قرآن کريم ضمن
بيان ويژگيهاي جامعه اسلامي مي فرمايد:
بديهي است
اموري که قرآن به پيغمبر اسلام دستور مي دهد درباره آنها مشورت کند، امور مربوط به
احکام الهي و آنچه مأمور به تبليغ آن است نيست، بلکه اموري است مربوط به مديريت
سياسي، اجتماعي و نظامي امت اسلام.
تنها کسي که
نيازمند مشاور نيست
وقتي قرآن،
رهبر رهبران تاريخ و امام ائمه، پيغمبر اسلام(ص) را مکلف به مشورت کند، تکليف
ديگران معلوم است، اين بدان معنا است که لااقل در ميان انسانهاي غير معصوم کسي
يافت نمي شودکه نياز به مشورت نداشته باشد.
تنها کسي که
نيازمند مشورت نيست و مشاور ندارد خداوند تبارک و تعالي است.
مرحوم محدث
قمي در مفاتيح الجنان دعائي را آورده به نام «دعاي يستشير»، کلمه «يستشير» از ريشه
«شور» و اين نامگذاري بدان جهت است که در اين دعا خداوند متعال با اين صفت که در
تدبير امور نياز به مشاور ندارند مورد ستايش قرار گرفته است.
امام علي(ع)
روايت کرده که پيامبر اسلام(ص) اين دعا را به من تعليم کرد و دستور داد که براي هر
شدت و رخا آن را بخوانم و تعليم نمايم به خليفه بعد از خود و ترک ننمايم آن را تا
حق تعالي را ملاقات کنم و فرمود: يا علي هر صبح و شام اين دعا را بخوان که گنجي
است از گنجهاي عرش الهي. متن آغاز دعا اين است:
«الحمدلله
الذي لا اله الا هوالملک الحق المبين المدبر بلا وزير و لا خلق من عباده يستشير»[3]
–
ستايش ويژه خدايي است
که خداوندي جز او نيست، او فرمانرواي حق آشکار، مديري بي نيزا از وزير و مشاور
است….
شايد يکي از
نکاتي که موجب گرديده همه رهبران الهي بر اين دعا هر صبح و شام مداومت کنند همان
نکته باشد که نام دعا اشاره بدان است و در آغاز دعا بر آن تأکيد شده که تنها خدا
است که ميتواند بدون وزير و معاون و مشاور امور جهان رااداره کند. جز اوتنها با
امداد و ابزاري که او در اختيارش مي گذارد قادر به تدبير امور ومديريت صحيح است.
باري بررسي
سيره مديريتي پيامبر اسلام و ائمه هدي صلوات الله عليهم اجمعين به خوبي نشان مي
دهد که آنها براي مشورت با ديگران جايگاه ارزش ويژه اي قائل بودند.
حسن بن جهم
روايت کرده که روزي نزد حضرت رضا(ع) بوديم، سخن از پدر آن بزرگوار امام کاظم(ع) به
ميان آمد، امام فرمود:
او با اين که
از نظر انديشه و فکر قابل مقايسه با انديشه ديگران نبود، چه بسا با خدمتکاران سياه
چهره خود مشورت مي کرد، به اوايراد گرفتند که شما با مثل چنين افرادي مشورت مي
کنيد؟![4]
فرمود: آري،
چه بسا خداوند آنچه خير است را بر زبان آنان جاري سازد!
مشورت با
دشمنان
يکي از
رهنمودهاي مهم مديريتي در زمينه مشورت با ديگران که در سخننان امام علي(ع) ديده مي
شود، مشورت با دشمنان است. متن سخن اين است:
«استشر
اعداءک تعرف مقدار عداوتهم و مواضع مقاصدهم».
–
با دشمنان خود مشورت
کن، ثمره اين مشورت شناخت اندازه دشمني و پي بردن به اهداف آنها است.[5]
نکاتي درباره
مشورت رهبر
در سيره
رهبران بزرگ الهي در زمينه نقش مشورت در رهبري و حکومت و مديريت چند نکته برجسته
وجود دارد که توجه به آن ضروري است.
الف: مشورت
نه اطاعت!
برخي از
مديران تازه کار و بسياري از مشاورين پرتوقع، تصور مي کنند وقتي مدير با فرد يا
افرادي مشورت کرد در نهايت بايد همان کار را انجام دهد که مشاور مي گويد و گرنه،
مدير، فردي است مستبد و نالايق!
ولي حق چيز
ديگراست، مسئوليت تصميم و تبعات آن متوجه مدير است، اوست که بايد پاسخگوي خداوند
متعال، قانون و مردم باشد. مشاور به او کمک مي کند که تمام ابعاد تصميم خود و
تبعات آن را ببيند و درست تر تصميم بگيرد. حال، اگر به نظر او رأي مشاور درست نيست
يا آراء مشاورين متناقض است، ترديدي نيست که مدير بايد آنچه به نظرش درست است
انجام دهد، چون مسئوليت با اوست.
خاطرهاي از
امام
از خاطرم نمي
رود در آغاز تأسيس وزارت اطلاعات وقتي که براي نخستين بار پس از پذيرفتن مسئوليت
همراه هيئت دولت به مناسبت هفته دولت[6]
خدمت امام (ره) رسيدم، موقع خداحافظي عمداً خود را کنار کشيده بودم تا جزء آخرين
کساني باشم که با امام خداحافظي مي کنند و بيشتر از محضر نوراني او استفاضه کنم.
دوسه نفر
بيشتر باقي نمانده بود، جلو رفتم دست مبارکش را بوسيدم، امام اشاره کردند که شما
بنشين.
از آنجا که
در آن موقعيت انتظار چنين توفيقي را نداشتن، متوجه نشدم، مي خواستم از اطاق خارج
شوم مجدداً اشاره کردند که…
آخرين نفر از
اعضاء هيئت دولت از اطاق خارج شد، جز من و برادر عزيزم حاج احمد آقاي خميني فرزند
گرامي امام، کسي در حضور او نبود.
بدون مقدمه
فرمودند:
«وزارت
اطلاعات، وزارت کشاورزي نيست! مواظب باش! در رابطه با انتخاب افراد براي
مسئوليتهاي کليدي با آقاي[7]….
و مشورت کن».
عرض
کردم:«حتماً طبق فرمايش شما عمل خواهم کرد ولي چون مسئوليت کار با من است، و از
سوي ديگر چون اين بزرگواران در مورد افرادي که بايد انتخاب شوند ممکن است اختلاف
نظر داشته باشند، پس از مشورت، خود تصميم خواهم گرفت».
امام فرمودند
«مقصودم همين است».
اضافه کردم
که:«اطلاعات کشور در حال حاضر هفت خط[8]
بر آن حاکم است، من اگر بر اساس هر يک از اين سليقه ها عمل کنم ديگري گله مند
خواهد شد و اگر مستقل عمل کنم- که چنين خواهم کرد- همه گله خواهند داشت. و لذا
ممکن است از اين به بعد در اين زمينه شکايات فراواني خدمت شما برسد».[9]
امام در پاسخ
خيلي لطف فرمودند و مطالبي مطرح کردند که ذکر آن ضرورتي ندارد.
باري، از
ديدگاه اسلام مدير شايسته کسي است که در عين اجتناب از استبداد و بها دادن به آراء
ديگران و مشورت گرفتن از افراد صاحبنظر، در مقام عمل استقلال خود را حفظ کند. بدين
معنا که اگر تشخيص داد آنچه مشاور مي گويد درست است بدان عمل کند وگرنه آنچه راحق
تشخيص مي دهد قاطعانه اجراء نمايد.
و اين درس
مديريتي ارزنده اي است که نهج البلاغه به ما آموخته است.
عبدالله بن
عباس يکي از ياران دانشمند، خوش فکر و صاحبنظر امام علي(ع) بود، او هم مثل بسياري
از افراد صاحبنظر توقع داشت که امام طبق نظر اوتصميم بگيرد، در حادثهاي که متم آن
در نهج البلاغه نيامده، نظر خود را که به مصلحت امام مي دانست ابراز کرد ولي امام
با عقيده او موافق نبود. ابن عباس اصرار مي کرد که رأي خود را بر امام تحميل کند،
امام فرمود:
–
تو حق داري نظر
مشورتي خود را به من بگويي ولي من مجبور نيستم که هر چه مشاور مي گويد عمل کنم
بلکه بايد درباره آن بينديشم. بنابراين اگر من در عمل با تو مخالفت کردم لازم است
از من اطاعت کني.
نکته مهمي که
در ذيل کلام امام آمده اين است که مشاور نه تنها حق ندارد که نظر خود را بر رهبر
تحميل کند، بلکه پس از اين که رهبر جامعه اسلامي نظر و تصميم خود را اعلام کرد، او
و همه کساني که مانند او فکر مي کنند نيز بايد مانندهمه مردم طبق نظر رهبر عمل
نمايند.
بنابراين
معناي ولايت مطلقه فقيه در نظام اسلامي استبداد نيست بلکه استقلال به مفهومي است
که شرح آن گذشت.
به عبارت
واضح، فقيه جامع شرايط رهبري، در نظام اسلامي مسئول اصلي نظام است، اوست که امروز
پاسخگوي مردم و فردا در محضر حق تعالي پاسخگوي او در زمينه حفظ دستاوردهاي انقلاب
و رشد و شکوفايي ارزشهاي اسلامي است. قواي سه گانه و نيروهاي مسلح درواقع معاونين
و مشارين رهبر محسوب مي شوند.
تا آنجا که
اين ارگانها به تشخيص رهبر در راستاي قوانين اسلام و منافع ملت حرکت کند تصميمات
آنها طبق ضوابط قانوني نافذ است ولي در مواردي که رهبر، اقدامي را بر خلاف اسلام و
يا مصالح مردم بداند، حق ندارد اجازه اقدام دهد بلکه موظف است پس از مشورتهاي لازم
طبق نظر خود عمل کندو همه مکلف به تبعيت از اويند.
ب: مشورتهاي
زيانبار
برخي از
مشورتها از نظر سياسي براي رهبري زيانبار است و آن مشورت با کساني است که مشاورت
خود را بهانه براي اجراء مقاصد سياسي خود قرار مي دهند.
رهبربايد از
مشورت با اين گونه اشخاص اجتناب کند. اين درس رهبري نيز در نهج البلاغه آمده است:
امام علي(ع)
از يک سو با اصرار از مردم مي خواهد که هر ايرادي در نحوه مديريت و رهبري او
ملاحظه مي کنند به او بگويند و هر نظري در زمينه تلاش براي تحقق عدالت اجتماعي
دارند با صراحت بيان کنند و اعلام مي نمايد:
«فلا تکفو
عني عن مقالة بحق أو مشورة بعدل فاني است في نفسي بفوق أن أخطي و لا آمن ذلک من
فعلي الا أن تکفي الله من نفسي ما هو املک به مني».[11]
–
پس، از گفتار حق و
مشورت به عدل خودداري نکنيد زيرا من خود را بالاتر آن که خطا کنم نميدانم و از
خطا در کار خويش ايمن نيستم مگر که خداوند کفايت
کند مرا آنچه او مالک تر است به آن از من!
و از سوي
ديگر، وقتي شخصيتهاي سياسي خوش سابقه و معروفي مانند طلحه و زبير با اصرار از او
مي خواهند به عنوان مشاور و معاون از آنها استفاده کند به شدت امتناع مي ورزد:
«و الله ما
کانت لي في الخلافة رغبة و لا في الولاية اربة و لکنکم دعوتموني اليها و حملتموني
عليها فما افضت الي نظرت الي کتاب الله و ما وضع لنا و امرنا بالحکم به فاتبعته و
ما استن النبي (ص) فاتقديته، فلم احتج في ذلک الي رأيکما و لا رأي غيرکما و لا وقع
حکم جهلته، فاستشيرکما و اخواني المسلمين، و لو کان ذلک لم ارغب عنکما و لا عن
غيرکما».[12]
–
به خدا، که مرا به
خلافتي رغبتي نبود و بخ حکومت حاجتي نه، شما بوديد که مرا به اين کار دعوت و وادار
کرديد، آنگاه که حکومت به من رسيد، من کتاب خدا را ملاحظه کردم، هر دستوي که به ما
داده پيروي و اجراء کردم، و سنت هاي پيامبر درود خدا بر او و خاندانش باد-را نيز
مورد توجه قرار داده به آن اقتدا نمودم، بنابراين نيازي به رأي شما و ديگران
نداشتم، موضوعي هم پيش نيامده که حکم آن را ندانم و ناگزير درباره اش با شما و
برادران مسلمانم مشورت کنم، و اگر پيش مي آمد از تبادل نظر با شما و ديگران روي
گردان نبودم!
اين دو سخن
متناقض نيست، آنجا با اصرار از مردم مي خواهد بدون ملاحظه موقعيت سياسي او نظر
مشورتي خود را در زمينه اجراء حق و عدل به او ارائه کنند، و در اين جا- همان طور
که از ادامه خطبه معلوم مي شود- نظريه مشورتي بزرگان قوم، اين است که اجراء عدالت،
در تقسيم بيت المال خلاف عدالت و مصلحت است. و در حکومت اسلامي بايد به کساني که
از سابقه و نفوذ و قدرت بيشتري برخوردارند، سهم بيشتري از بيت المال واگذار شود.
به عبارت
واضحتر مخالفين سياسي امام در برخورد با او مي خواستند از اسلام، حقوق انسان و
شورا به عنوان ابزاري براي مقاصد سياسي و اقتصادي خود استفاده کنند همان گونه که
امروز قدرتهاي استکباري از شورا و دمکراسي و حقوق بشر براي اين مقاصد استفاده مي
نمايند.
اين است که
امام به آنها جواب سربالا مي دهد و مي گويد من اسلام را بهتري از شما و ديگران مي
فهمم و براي اجراء عدالت نيازي به مشورت باشما و امثال شما ندارم.
ج: مشورت و
تزلزل در تصميم
پذيرفتن
نظريه مشاور قبل از اخذ تصميم، مفيد، و بعد از اخذ تصميم به دليل آن که موجب ترديد
و تزلزل مديريت و فرماندهي است زيانبار است، مگر در مواردي که خطا بودن تصميم به
صورت قطعي کشف شود.
در جنگ احد
نيروهاي قريش روز پنجشنبه پنجم شوال سال سوم هجري در دامنه کوه احد پياده شد،
پيامبر همان روز و شب جمعه را در مدينه ماند و روز جمعه شوراي نظامي تشکيل داد و
در نحوه دفاع از افسران و دورانديشان نظر خواست.
در يک
گردهمايي بزرگ که افسران و سربازان دلير ارتش اسلام حضور داشتند، پيامبر با نداي
رسا فرمود: «اشيروا الي» نظر مشورتي خود را در زمينه کيفيت برخورد با دشمن بيان
کنيد.
دو نظريه
وجود داشت:
1-
نظريه عبدالله بن ابي
که از منافقان مدينه بود، او نظريه «قلعه داري» را پيشنهاد کرد بدين ترتيب که
مسلمانان از مدينه بيرون نروند و از برجها و ساختمانها استفاده کنند، زنان از
بالاي بامها و برج ها به روي دشمن سنگ بريزند و مردان در کوچه ها تن به تن نبرد
کنند.
او در
استدلال براي اثبات صحت نظريه خود گفت: «ما در گذشته از طريق قلعه داري استفاده مي
کرديم. زنها از بالاي بام ها ما را ياري مي کردند از اين جهت شهرستان «يثرب» هنوز
دست نخورده باقي مانده است. دشمن تا کنون از آن نتوانسته استفاده کند و هر موقع ما
براي دفاع از اين راه وارد شديم، پيروز گشتيم و هر موقع از شهر بيرون رفتيم، آسيب
ديديم».
2-
نظريه افسران و
سربازان جوان خصوصاً کساني که در جنگ بدر شرکت کرده بودند،آنها با نظر اول سخت
مخالف بودند، آنها مي گفتند که «اين طرز دفاع موجب جرأت دشمن مي شود و آن افتخاري
که در جنگ «بدر» نصيب ما شده است از دست مي رود…»
پيران و
سالخوردگان از مهاجر و انصار نظر اول را تأييد مي کردند، حمزه، سعد بن عباده و
اکثريت قاطع ياران پيامبر نظر دوم را.
پيامبر
اکرم(ص) نظر دوم را پذيرفت و خروج از شهر را بر قلعه داري و جنگ تن به تن ترجيح
داد و پس از تعيين خط دفاع، وارد خانه شد لباس رزم پوشيد و با تجهيزات کامل جنگي
از خانه بيرون آمد.
جمعي از همان
ها که در مقام مشورت از نظريه دوم دفاع مي کردند با ديدن اين منظره به ترديد
افتادند که نکند اصرار ما سبب شد پيغمبر نظر دوم را ترجيح دهد…، از نظر خود عدول
کردندو گفتند ما تابع نظر شما هستيم هر طور که مصلحت مي دانيد عمل کنيد.
پيغمبراکرم(ص)
اين بار به نظر آنان اعتنا نکرد و با قاطعيت فرمود:
«ما ينبغي
لنبي اذا لبس لامته أن يضعه حتي يقاتل».
–
شايسته نيست براي
پيامبري هنگامي که زره پوشيد آن را بيرون آورد تا زماني که با دشمن نبرد کند.[13]
اين پاسخ در
واقع يک درس بزرگ و ارزنده مديريت و رهبري خصوصاً در زمينه فرماندهي نظامي است، و
اشاره به اين که مدير شايسته و رهبر لايق کسي است که پس از مشورت و اخذ تصميم، با
ترديدها و پيشنهادها قاطعيت خود را از دست ندهد و به آنچه تصميم گرفته عمل کند.
بنابراين هر
چند احترام به آراء ديگران از نظر اسلام در مديريت يک اصل معتبر و لازم الرعايه
است، لکن اين احترام و اعتبار تا جايي است که
مانع قاطعيت و موجب ترديد و تزلزل در تصميم گيري نگردد. ادامه دارد
همانگونه که
در مقالات گذشته مذکور گرديد، ميان عقد ازدواج و عروسي چند ماه طول کشيد و فاصله
شد. ولي ما براي اينکه رشته سخن قطع نشود، دنباله ماجرا يعني مراسم عروسي را نيز
در همين جا ذکر کرده، و سپس بدنبال ذکر ساير حوادث سال دوم هجرت خواهيم رفت انشاء
الله تعالي.
باري پس از
ماجراي عقد و نامزدي فاطمه و گذشت چند ماه از اين ماجرا علي(ع) شرم مي کرد درباره
عروسي فاطمه سخني بميان آورد، تا بالاخره زناني که در خانه رسول خدا(ص) بودند يا
بمناسبتهائي رفت و آمد مي کردند بفرک افتادند در اين باره سخني بگويند و با کسب
اجازه از علي(ع) بنزد رسول خدا(ص) آمده و بحث عروسي فاطمه را به ميان کشيدند.
از آنجمله
نام ام ايمن[1] و ام
سلمة در روايات ذکر شده که اين مطلب را نزد رسول خدا(ص) عنوان کردند و سخن را از
اينجا آغاز کرده که گفتند:
اي رسول خدا
براستي اگر خديجه زنده بود با انجام مراسم عروسي فاطمه ديدگانش روشن ميشد!
با شنيدن نام
خديجه سرشگ از ديدگان پيغمبر جاري شد و بياد آن بانوي فداکار و مهربان افتاده
فرمود: خديجه! و کجا همانند خديجه زني يافت مي شود؟! درآن هنگام که مردم مرا تکذيب
کردند او مرا تصديق نمود، و در راه پيشرفت و ترويج دين خدا مرا ياري کرد و دارئي
خود را در اختيار من قرار داد،و بانوئي که خداي عزوجل مرا مأمور کرد تا اورا مژده
دهم که خانهاي از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد کرد….
ام سلمه که
اين سخنان را شنيد و دگرگوني حال پيغمبر را ديد عرضه داشت: پدر و مادر ما بقربانت!
شما هر اندازه درباره خديجه بفرمائيد درست و صحيح است، جز آنکه وي از دنيا رفته و
بسوي پروردگار خويش بازگشت و خداي تعالي ما را با او در بهترين جايگاه بهشت جاي
دهد.
اما موضوعي
که ما بخاطر آن خدمت شما آمدهايم اين است که برادر و پسر عموي شما علي بن ابيطالب
مايل است تا شما دربارهاش محبتي نموده اجازه دهيد همسرش فاطمه رابخانه خود ببرد و
بدين ترتيب سروساماني به زندگي اوبدهيد!
پيغمبر
پرسيد: چرا خود علي در اينباره بمن مراجعه نکرده؟
عرض شد: حيا
وشرم مانع او از اينکار گرديده!
در اين وقت
ام ايمن از طرف رسول خدا(ص) مأمور شد تا
علي(ع) را خبر کرده بنزد آنحضرت ببرد، و چون بيامد پيش روي پيغمبر نشست و از شرم
سر خود را بزير افکند، رسول خدا(ص) بدو فرمود:
آيا مايل
هستي همسرت به بخانه ببري؟
علي(ع)
همچنان که سرش بزير بود پاسخداد:
–
آري پدر ومادرم
بفدايت!
پيغمبر(ص)
نيز با خوشحالي موافقت خود را براي انجام اينکار اعلام کرده و بدنبال آن فرمود:
همين امشب يا
فردا شب ترتيب اينکار را خواهم داد.
علي(ع)
برخاست و رسول خدا(ص) نيز به زناني که در آنجا بودند(و شايد به انتظار موافقت
پيغمبر اسلام لحظه شماري مي کردند تا هر کدام بنحوي در اين جشن فرخنده خدمتي انجام
داده و کاري بکنند) دستور داد مقدمات عروسي را فراهم نموده و فاطمه را زينت کنند و
خوشبويش سازند و اطاقي را براي زفاف و عروسي او فرش کنند.
وليمه عروسي
يکي از
سنتهاي اسلامي «وليمه» دادن در مراسم عروسي است، يعني مستحب است در اين مراسم غذائي تهيه شود و جمعي را اطعام کنند، که البته
در کيفيت و مقدار تابع شئون و مقدورات افراد است، که بهر نحوي ممکن است اين سنت
اسلامي را انجام دهند، و رسول خدا(ص) نيز که خود اين سنت را تشريع فرموده بود در
مراسم عروسي فاطمه دختر عزيزش اينکار را انجام داد، و در اينکه آيا خود پيغمبر
ترتيب اين«وليمه» را داد يا به علي(ع) دستور داد تهيه آنرا داد و يا هر دو در تهيه
آن شرکت داشتند اختلاف است.
مطابق نقل
امالي شيخ صدوق(ره)، رسول خدا(ص) به علي فرمود: تهيه گوشت و نان با ما، و خرما و
روغن با تو،[2] و بر
طبق نقل مرحوم راوندي در «خرائج» پيغمبر اسلام مقداري غذا و حلوا درست کرد و به
علي فرمود: مردم را دعوت کن.[3]
و در روايتي
که مرحوم اربلي در کشف الغمه روايت کرده چنين است که علي(ع) گويد: رسول خدا از همان
پول زره خودم که قبلا فروخته بودم مقداري را به ام سلمه سپرده بود، و هنگام عروسي
ده درهم از آن پول را از ام سلمه گرفت و بمن داد و فرمود: با اين پول مقداري روغن
و قدري خرما و کشک خريداري کن، و من چنان کردم و خود آنحضرت آستين را بالا زد و
سفرهاي چرمي طلبيد و آن خرما و روغن و کشک را مخلوط کرده و غذائي تهيه نمود و از
مردم با همان غذا پذيرائي شد.[4]
ودر نقل
ديگري از آنحضرت حديث کرده که به علي فرمود:
«يا علي لابد
للعرس من وليمة».
–
علي جان! در عروسي
بايد وليمه داد،
و بدنبال آن
روايت کرده که سعد[5] گفت:
من گوسفندي را براي اين وليمه ميدهم، وگروه ديگري از انصار نيز هر کدام در حدود
توانائي خود چيزي تهيه کردند، و مراسم وليمه انجام گرديد، که اين روايت را بيشتر
اهل سنت نيز مانند طبري و ابن حجر و سيوطي و ديگران نقل کرده اند.[6]
و بهر صورت
وليمه تهيه شد و پيغمبر خدا به علي فرمود: اکنون برخيز و هر که را مي خواهي براي
صرف غذا دعوت کن، علي(ع) گويد: من بمسجد
آمدم و ديدم گروه بسياري از اصحاب در مسجد حضور دارند خواستم برخي را دعوت کنم و
برخي را نکنم، حيا مانع من شد، و از اينرو بر بلندي بالا رفتم و با صداي بلند
گفتم:
«اجيبوا الي
وليمة فاطمة»!
–
شما را به صرف وليمه
(عروسي) فاطمه دعوت مي کنم!
و بدين ترتيب
همه را دعوت نمودم، و مردم دسته دسته براه افتادند ولي من از زيادي مردم و کمي غذا
به خجلت فرو رفتم و رسول خدا اين مطلب را دانست و مرا دلداري داده فرمود: علي
جان(غصه مخور) من بدرگاه خداي تعالي دعا مي کنم تا در غذا برکت دهد.
و همين طور
هم شد که همگي آن جمعيت بسيار از آن غذاي اندک خوردند و سير شدند و همه را کفايت
کرد.
و در نقل
ديگري است که پيغمبر فرمود: بگو مردم ده نفر ده نفر بيايند و غذا بخورند، و هر
دسته ده نفري که مي آمدند رسول خدا(ص) بدست خود براي آنها غذا مي کشيد و بدانها مي
داد و مي خوردند و چونسير مي شدند از اطاق خارج شده و ده نفر ديگر مي آمدند، و
بدين ترتيب همگي را غذا داد.
و چون مدعوين
غذا خوردند رسول خدا ظرفي هم براي زنان فرستاد و ظرفي هم جداگانه براي داماد و
عروس کشيد و فرمود:
«هذا لفاطمة
و بعلها».
–
اين هم مال فاطمه و
شوهرش!
و بر طبق
حديثي که ابن شهر آشوب روايت کرده دو روز اين کار تکرار شد، و روز سوم نيز ابوايوب
انصاري وليمه دادومردم ميهمان او بودند.
مراسم زفاف و
عروسي
ميهمانان
بخوبي اطعام شدند و مراسم وليمه پايان يافت و وقت آن رسيد که بانوي بزرگوار اسلام
بخانه شوهر برود، قبلا پيغمبر دستور داده بود فاطمه را ببرند رسول خدا(ص) ظرف آبي
خواست و دو سوره آخر قرآن «معوذتين» را بر آن خواند، و با آب دهان خود مخلوط کرد و
فاطمه را در سمت چپ و علي را در سمت راست خود نشانيدف ومقداري آب به بدن زهرا و مقداري
بر بدن علي پاشيد و در حق آنها دعا کرده چنين گفت:
«اللهم انهما
مني و انا منهما، اللهم کما اذهبت عني الرجس و طهرتني تطهيراً فاذهب عنهم الرجس و
طهرهم تطهيرا».[7]
و سپس دنبال
آن فرمود:
«قوما الي
بيتکما جمع الله بينکما و بارک في سيرکما و اصلح بالکما».[8]
و بر طبق
روايات اهل سنت[9] اضافه
بر کلمات فوق جملات زير را نيز(که مادر مريم براي او از خدا خواست) اضافه کرد و
درباره فاطمه گفت:
«اللهم اني
اعيذها بک و ذريتها من الشيطان الرجيم».
–
خدايا من او و
فزندانش را از شيطان رانده درگاه در پناه تو قرار مي دهم، و نظير همين دعا را
درباره علي(ع) کرده سپس درباره هر دوي آنها گفت:
«جمع
الله شملهما،و اطاب نسلهما، و جعل نسلهما مفاتيح الرحمة و معادن الحکمة و امن
الامة».
–
يعني خدا پراکندگي
کارشان را برطرف کند، و نسلشان را پاک گرداند، و فرزندانشان را کليدهاي رحمت و
معدنهاي حکمت و وسيله امان و امنيت امت قرار دهد.
و بهر صورت
اين مراسم هم پايان پذيرفت، و رسول خدا دست زهرا را در دست علي(ع) نهاده فرمود:
«بارک الله
في ابنة رسول الله يا علي، نعم الزوجة فاطمة، و يا فاطمة نعم البعل علي».
–
علي جان! خداوند دختر
رسول او را بر تو مبارک گرداند، فاطمه خوب همسري است، و اي فاطمه علي هم خوب شوهري
است.
و در حديث
ديگري است که هنگام خداحافظي با آنها، دم در ايستاد و گفت:
«طهرکما و
طهر نسلکما، انا سلم لمن سالمکما و حرب لمن حاربکما، استودعکما الله و استخلفه
عليکما».
–
خدا شما و نسل و
فرزندانتان را پاک و پاکيزه گرداندف من با هر کس که با شما در صلح و دوستي باشد در
صلح و دوستي هستم، و با هر کس که با شما دشمن باشد دشمنم، بخدايتان مي سپارم و او
را سرپرست شما قرار مي دهم.
و اين جمله
در حديث امالي شيخ(ره) آمده که به آندو فرمود: بسوي منزل خويش برويد ولي کاري نکنيد
تا من بيايم.
بسوي خانه
علي
زنان اطراف
فاطمه عزيز را گرفتند و او را براي رفتن بسوي خانه شوهر آماده کردند، و در حديث
آمده[10]
که پيغمبر دستور داد استر مخصوص خود را که به «شهباء» موسوم بود بياورند و فاطمه
را بر آن استر سوار کرد تا بخانه شوهر برود.
و در حديثي آمده
که پيغمبر نيز برخاست و پيشاپيش دخترش فاطمه براه افتاد، و سلمان[11]
نيز مهار استر را در دست داشت، و به زنان نيز دستور داد همراه فاطمه حرکت کنند و
اظهار سرور و شادماني کنند، و ارجوزه بخوانند اما چيزي که خدا راضي نيست نگويند. و
بنقل ابن شهرآشوب مرداني چون حمزه و عقيل و ديگر از خاندان رسول خدا(ص) نيز پشت سر
آنها شمشيرهاي برهنه در دست داشتند[12]
و آنان را بدرقه مي کردند.
و از جمله
اشعاري که در مراسم مزبور از ام سلمه نقل شده اين قطعه است:
و در بسياري
از روايات اهل سنت که خطيب بغدادي و محب الدين طبري و حمويني و ابن حجر و ديگران،
از ابن عباس روايت کرده اند آمده است که:
در آنشب که
فاطمه(س) را بخانه علي(ع) مي بردند پيغمبر(ص) پيش روي او مي رفت، و جبرئيل سمت
راست و ميکائيل در سمت چپ، و هفتاد هزار
فرشته پشت سر او حرکت مي کردند، و آنها تا طلوع فجر به تسبيح و تقديس خداي تعالي
مشغول بودند.[31]
ادامه دارد
[1] – ام
يمن نام زني است که سالها بعنوان کنيزي و خدمتکاري در خانه رسول خدا(ص) زندگي کرده
و بقولي کنيز آمنه مادر آن حضرت بود که پس از وفات آمنه وظيفه سرپرستي رسول خدا(ص)
بدو محول شد و پيغمبر (ص) اورا بعنوان مادر خطاب مي کرد. و مي فرمود«ام ايمن امي»
(چنانچه در داستان وفات آمنه در شرح حال رسولخدا(ص) ذکر گرديد). و پس از ازدواج با
خديجه او را آزاد کرد، و ام ايمن بمردي موسوم به عبيد خزرجي شوهر کرد و از وي پسري
بدنيا آورد که نامش را ايمن گذارد. و ايمن کسي بود که در جنگ حنين وقتي همه
مسلمانان بجز عده معدودي از کنار پيغمبر اسلام گريخته در رکاب آنحضرت ماند و
پايداري کرد تا شهيد شد و ام ايمن از نظر سبقت در اسلام و خدمت بخاندان رسالت
سابقه درخشان و پرافتخاري دارد، و تا فاطمه (س) نيز زنده بود خدمت آن بانوي
بزرگوار را بر خود فرض و لازم مي دانست، و از جمله افتخارات او سرپرستي و حضانت از
دو فرزند برومند فاطمه(س) و دو حجت الهي يعني حسن و حسين(ع) است که انشاء الله در
جاي خود مذکور خواهد گرديد- و به صورت ام ايمن از زنان بزرگ و پرفضيلت اسلام است
که در اينجا براي معرفي او مختصراً بهمين مقدار اکتفا شد تا انشاء الله در جاي خود
آنرا با تفصيل بيشتري ذکر کنيم.
* آيات مربوط
به امانتهائي که فقهاء عظام سلام الله عليهم در کتاب وديعه بحث مي کنند.
* امانت
معروضه بر آسمانها و زمين و کوهها که امين الله به آن مرتبط است.
* محتملات در
آيه معروضه طبق تحليل حضرت استاد علامه طباطبائي(ره) شش امر است.
* بيان بطلان
پنج محتمل و تصحيح محتمل ششم که آيه امانت بر آن منطبق است.
* سئوالي
ظريف که چرا حکيم عليم چنين امانتي را بر دوش انسان نهاد؟
«السلام عليک
يا امين الله في ارضه و حجته علي عباده»
اختصاص تسميه
«اميرالمؤمنين» به امام علي بن ابيطالب (ع) و برخي از صفات لازمه مقام ولايت امور
مسلمين را در مقالات پيشين بيان کردم و اينک بشرح اين فقره که مشتمل بر تعبير
«امين الله» است. و وجه تسميه اين زيارت هم به «امين الله» بدين جهت است مي
پردازيم:
امين الله
يعني امانتدار خداي تعالي. و لفظ «امانت» در قرآن مجيد متکرراً آمده است در حد
مؤمنان رستگار آمده:
« و الذين هم
لاماناتهم و عهدهم راعون». (سوره مؤمنون- آيه 8)
–
و آنان که امانتها و
پيمانهاي خويش را مراعات مي کنند. و بهمين تعبير در آيه 32 از سوره معارج آمده است
و در سوره نساء مي فرمايد:
«ان
الله يأمرکم ان تؤدوا الامانات الي اهلها». (آيه 58)
–
خداي تعالي به شما
فرمان مي دهد که امانتها را به صاحبانشان رد کنيد.
امانت- هر چه
مي خواهد باشد- چيزي است که نزد غير سپرده و وديعت نهاده مي شود که آن را محافظت
نمايد، سپس بوديعه گذار رد کند. اين معني از امانت، تحت عنوان وديعه در کتب فقه
مورد بحث است وعقدي است جائز از طرفين که مفيد استنابه در حفظ وديعه و امانت است
که حدود و شروط و احکام عقد مزبور را
فقهاء فريقين در کتاب وديعه تفصيلاً بيان کرده اند و حکم امانت شرعيه را که از
اقسام عقود نيست در پايان احکام عقد وديعه بيان فرمدهاند.
و از جمله
لفظ «امانت» وارد در قرآن کريم که تعبير «امين الله» بآن مرتبط است امانتي است که
در آيه 72 از سوره مبارکه احزاب است:
«انا عرضنان
الامانة علي السماوات و الارض و الجبال فأبين ان يحملنها اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً
جهولا. ليعذب الله المنافقين و المنافقات و المشرکين و المشرکات و يتوب الله علي
المؤمنين و المؤمنات و کان الله غفوراً رحيماً». (آيات 72 و 73)
–
ما اين امانت را بر
آسمانها و زمين و کوهها عرضه داشتيم، از تحمل آ» سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان
آن را بر دوش گرفت. که او متجاوز و نادان است.
تا خدا مردان
منافق و زنان منافق و مشرکين و مشرکات را عذاب کند و بر مردمان و زنان مؤمن، با
رحمت و مغرفت روي آورد که خدايتعالي آمرزنده و رحيم است.
حضرت صالح
الامتألهين استاد اعظم علامه طباطبائي (ره) که وارث «امين الله تعالي في ارضه»
است، در تفسير «الميزان» در ذيل اين آيات بياني دارند که بفارسي نقل ميکنيم:
امانت مذکور
در آيه چيزي است که به خداي تعالي چنان که سپرده است بازگرداند، و از تعبير «ليعذب
الله المنافقين و المنافقات» استفاده مي
شود که امانت مذکور چيزي است که بر قبول و حمل آن نفاق و شرک و ايمان مترتب مي
گردد و در نتيجه حاملان اين امانت، باختلاف کيفيت حملشان به منافق و مشرک و مؤمن
تقسيم مي شوند، و ناگزير به مقتضاي اين مدلول مستفاد امانت مزبور امري است مرتبط
به دين حق، که با تلبس به آن و عدم تلبس به آن، نفاق و شرک و ايمان متحقق مي شود
و در اين صورت آيا امانت مذکور با دين حنيف، اعتقاد حق، و شهادت بر وحدانيت
حقتعالي است؟
يا مراد،
اتخاذ دين حق تفصيلاً با قطع نظر از عمل؟
يا مقصود،
تلبس به علم به دين است؟
يا غرض، کمال
حاصل براي انسان از ناحيه تلبس به يکي از اين امور است؟
پس بنابراين
تحليلي که حضرت استاد رضوان الله عليه فرمودهاند، محتملات درباره «امانت معروضه»
شش امر است که پنج امر از آن محتملات باطل و يک امر صحيح و واجب القبول است:
1-
احتمال آنکه مقصود از
«امانت معروضه» اعتقاد حق و گواهي به توحيد است، اين احتمال باطل است، زيرا به نص
قرآن کريم همه اشياء از آن جمله آسمانها و زمين و کوهها، جملگي به توحيد حقتعالي
مترنمند. «و ان من شيء الا يسبح بحمده» (اسراء- آيه 44) ولي آيه «امانت» تصريح ميکند
که آسمانها و زمين و کوهها از تحمل اين امانت سرباز زدند، و عليهذا آيه «امانت»
قابل تطبيق بر اين محتمل نيست.
2-
احتمال آنکه مقصود از
«امانت» دين حق بر وجه تفصيل است، اين احتمال نيز باطل است زيرا آيه «امانت» صريح
است در اينکه انسان چه مؤمن و چه غير مؤمن- امانت معروضه را پذيرفتند و بديهي است اکثر آنهائي که ايمان
ندارند، نه فقط پذيراي دين حق نيستند که اطلاعي هم از آن ندارند.
3-
و بهمين بيان احتمال
آنکه مقصود از «امانت» عمل به دين حق بر وجه تفصيل باشد احتمالي است باطل، که ممکن
نيست آيه شريفه بر آن منطبق گردد.
4-
احتمال آنکه مقصود از
«امانت» کمال حاصل از اعتقاد حق و گواهي بر توحيد است اين احتمال ايضاً باطل است،
چه آنکه اعتراف بحق و شهادت بر توحيد،با وجود آسمانها و زمين و کوهها فعليت داشته
است نه آنکه بالقوه بوده تا براي آنها از طريق استکمال حاصل شود.
5-
احتمال آنکه مقصود از
«امانت» کمال حاصل از اتخاذ دين حق و علم به آن است اين احتمال هم باطل است، چه
آنکه صرف اعتقاد و علم بتکاليف ديني، پي آمدي مانند نفاق و شرک و ايمان ندارد.
6-
بنابراين، از
احتمالات ششگانه فقط يک احتمال باقيمانده است و آن احتمال آنکه مقصود از «امانت»
کمال حاصل از ناحيه اعتقاد حق و عمل صالح و سلوک صراط مستقيم است و ناگزير صحت آن،
ترديد ناپذير، و آيه کريمه بر آن منطبق است.
و حاصل آنکه
مراد به «امانت» ولايت الهيه استکه غايت اخيره از تشريع شرايع حقه الهيه است که
انسان با اعتناق به آن از حضيض ماده به اوج اخلاص فائز مي شود يعني به مرتبهاي مي
رسد که خداي سبحان او را براي خويش خالص مي گرداند و خودمتولي امور وي مي گردد و
دست وسوسه ابليس بدو نميرسد.
و مراد بعرض
«امانت» بر اين موجودات اعتبار ارزيابي آن بالقياس باين موجودات است و مراد به حمل
و امتناع، وجود استعداد و فقدان آن است و همين معنا است که پذيراي انطباق بر آيه
شريفه است. چه آنکه آسمانها و زمين و کوهها با همه عظمت و شدت و قوت ولي فاقد
استعداد، بار اين امانت را نتوانست بر دوش گيرند، و از آن با اشفاق يعني با خوفي
توأمان با ترحم شانه خالي کردند.
ولي انسان
ظلوم و جهول، از پذيرفتن آن اباء نکرد و از سنگيني و خطورت آن اشفاقي نداشته، و آن
امانت را بدوش استعداد خويش کشيد با آن همه سنگيني و خطورت عظيمي که داشت و پيامد
آن، اين شد که انسان از جهت حفظ امانت و ارتکاب جنايت به منافق و مشرک و مؤمن،
منقسم مي شود بر خلاف قسيمهاي انسان در آيه يعني سماوات و ارض و جبال که چنين
انقسامي در آنها راه ندارد بلکه همه آنها مطيع و مؤمنند چنانکه بيان شد.
باري از اين
سئوال، مفري نيست، که چرا حکيم عليم بر گرده اين مخلوق ظلوم و جهول باري نهاد که
آسمانها و زمين و کوهها بواسطه نقل و خطورت آن، از حملش اباء ورزيدند و با اشفاق
شانه خالي کردن در صورتي که آن همه صلابت و شدت داشتند و خداي تعالي عالم بود به
اينکه انسان ناتوانتر از حمل آن است و چون ظلوم و جهول بوده به حمل آن تن در داد
يعني ظلم و جهل وي او را غافل از عواقب کرد. حمل آن تن در داد يعني ظلم و جهل وي
او را غافل از عواقب کرد. مغرورش ساختند تا زير اين بار رود، و مي توان گفت که
تحميل چنين امانتي به انسان، همانند آن استکه ديوانهاي را بولايت و امارت عمومي
منصوب کنندکه عقلاء از پذيرفتن چنان ولايتي بخاطر سنگيني و خطورت اباء دارند و با
اشفاق از آن شانه خالي مي کنند ولي ديوانه به خاطر فساد و عقلش آن را مي پذيرد؟! ادامه
دارد
«الذين آمنوا
و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن مآب». (سوره رعد- آيه 29)
–
آنان که ايمان آوردند
و عمل صالح داشتند، خوشا به حال آنان و چه خوش بازگشتي.
***
اموري که در
اين آيه کريمه مطرح است، چند امر است که بعضي از آنها به قسمت اول آيه بر مي گردد
و برخي به قسمت دوم.
در مورد بخش
اول مي فرمايد آنان که مؤمن هستند و عمل صالح دارند.
حسن فاعلي و
حسن فعلي
در قرآن
کريم، نجات و رهايي از عذاب و رسيدن به نعمت الهي را مخصوص کساني مي داند که اين
دو امر را احراز کنند. يکي به منزله اصل است که آن «حسن فاعلي» است، ديگري فرع است
که آن «حسن فعلي» است. يعني اگر انسان از نظر جان و عقيده، موحد و مؤمن بود و از
نظر رفتار و کردار نيز داراي عمل صالح بودو اين دو امر را فراهم کرد، اين انسان از
عذاب مي رهد و به سعادت مي رسد.
اين دو امر
يکي به ذات و نفس انسان، باز مي گردد که مربوط به اعتقاد است و يکي هم به اعمال و
رفتار و اوصاف او بر مي گردد به نام عمل صالح. در نتيجه اگر کسي داراي اين دو امر
نبود، مشمول رحمت خاصه حق نمي باشد و از عذاب، نجات پيدا نميکند.
روي اين امر،
تمام مردم به چهار دسته تقسيم مي شوند:
گروه اول:
کساني هستند که هم از نظر حسن فاعلي مؤمن و موحد هستند و هم از نظر حسن فعلي داراي
اعمال صالح مي باشند. به اينان وعده بهشت برين داده شده است.
گروه دوم:
گروهي که نه عقيده درست دارند و نه عمل صالح مانند کافران و ظالمان.
گروه سوم:
گروهي که عقيده دارند ولي عمل صالح ندارند و تبهکارند مانند فاسقان.
گروه چهارم:
گروهي که عقيده ندارند ولي کارهاي خوب انجام مي دهند مانند برخي از کافران که
اعمال صالح دارند ولي عقيده و ايمان ندارند.
اين سه گروه
در جهنم هستند. و لذا است که در قرآن کريم ملاحظه مي کنيم که درباره بهشت،وعده به
پر شدن نداده است ولي درباره جهنم تهديد به پر شدن هست. «لا ملئن جهنم من الجنة و
الناس اجمعين»[1]– به
تحقيق و تاکيد که جهنم را از جن و انس پر مي کنم.
انسانهاي
خوب و والا همواره در طول تاريخ کم بوده اند. گاه مي شد که پيامبري سالهاي سال
زحمت مي کشيد و تبليغ دين خدا مي کرد و پس از تلاش فراوان، فقط يک خانه به او
ايمان مي آوردند. مي فرمايد:
«فما وجدنا
فيها غير بيت من المسلمين»[2]–
در آن شهر جز يک خانه از مسلمانان يافت نشد.
تفاوت درجات
و درکات
بهرحال
معذبين سه گروه هستند و منعمين يک گروه. ولي همچنان که اهل بهشت يکسان نيستند و
درجات گوناگون دارند «لهم درجات»[3]،
اين سه گروهي هم که اهل عذاب هستند، قطعاً يکسان نمي باشند. برخي در درک اسفل جهنم
هستند و برخي در قسمتهاي مياني. برخي براي هميشه معذب هستند و برخي پس از مدتي
ممکن است آزاد شوند و از جهنم نجات پيدا کنند. پس اصل تعذيب در فقدان يکي از دو
امر (ايمان و عمل صالح) پيش مي آيد ولي دوام يا انقطاع عذاب بحث ديگري است.
کار خير فقط
از مؤمن پذيرفته است
ملاحظه
کنيدکه در قرآن درباره اينکه خداي سبحان در برابر کار بد کيفر مي دهد، مقيد نشده
است به اينکه اگر کسي کار بد بکند و کافر باشد عذاب مي شود، بلکه بصورت مطلق آمده
است «و جزاء سيئة، سيئة مثلها»[4]–
اگر کسي گناه کرد، کيفر ميبيند.
چه مسلمان
باشد و چه غير مسلمان ولي در برابر حسنه چنين اطلاقي درقرآن نيامده بلکه هميشه
مقيد است که هر کسي کار خوب کرد، و مؤمن بود، جزاي خير مي بيند.
در سوره نحل
مي فرمايد:
«من عمل
صالحاً من ذکر أو أنثي و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبة»[5]–
هر مرد و زني که عمل صالح انجام بدهد و مؤمن باشد، ما او را حياتي خوب و جاويدان
خواهيم داد. اما کافري که مي گويد زندگي بجز زندگي دنيا نيست و ايمان به آخرت
ندارد، هر کاري هم انجام دهد پشيزي ارزش نخواهد داشت. او دنيا طلب است و دنيا خواه
و چون براي پس از مرگ کاري انجام نداده است، لذا اعمال دنيائيش هر چند خوب هم
باشد، هباءً منثورا مي شود و بر باد مي رود.
مطلب ديگر
تحليل اين مسئله استکه خود قرآن بيان مي کند. آن روز کسي که ايمان نياورده باشد يا
ايمان آورده ولي از ايمانش استفاده نکرده باشد، نجات و رهايي از عذاب را ندارد.
اين تحليل خود قرآن است.
ادله قرآني
که دلالت مي کند بر اينکه بهشت از آن کسي است که هم معتقد باشد و هم عمل صالح
داشته باشد، دو دسته است. يک دسته ادلهاي است که فقط اين دو قيد را ذکر مي کند
مثل «من عمل صالحاً من ذکر او انثي و هو مؤمن» يا نظير همين آيه محل بحث که مقصود
بيان دو قيد است.
قسمتي ديگر
آياتي هستند که چنين تحليلي دارند: اگر کسي ايمان نياورد يا ايمان آورد ولي کار
خيري انجام نداد و بهره صحيحي از ايمانش نبرد، اهل بهشت نيست.
دلالت اثباتي
ونفيي
اين دو طايفه
از آيات، دلالتشان يکنواخت نيست. طايفه اولي دلالتش از اين باب است که دو قيد را
در کنار هم ذکر کرده و لسانش، لسان نفي نيست بلکه لسان اثبات است. و اما اگر يک
طايفه از آيات صريحاً تذکر دهند که بهشت از آن کسي است که ايمان بياورد و عمل صالح
انجام دهد و اگر کسي ايمان نياورد يا ايمان آورد ولي از ايمانش استفاده نکرد، به
بهشت راه ندارد؛ اين هم اثبات قضيه را بيان مي کند و هم سلب قضيه را. هم دلالت مي
کند بر اينکه مؤمن عامل به عمل صالح، اهل بهشت است و هم دلالت مي کند بر اينکه آن
سه گروه اهل بهشت نيستند.
در مورد
طايفه اولي از آيات، همين آيه سوره رعد و آيه سوره کهف، به عنوان مثال ذکر شد. در
مورد طايفه دوم از آيات به سوره مبارکه والعصر بنگريد که هم لسان اثبات است و هم
لسان نفي. يک گروه را استثنا کرده و سه گروه ديگر را گرفتار عذاب مي داند. مي
فرمايد:
«ان الانسان
لفي خسر» به شهادت استثناي اين گروه معلوم مي شود لام «الانسان» لام استغراق است
يعني همه در زيان اند و همه معذب اند (البته بحثي در کم و زيادي عذاب ها و استمرار
و عدم استمرار آن نيست) مگر يک گروه که مؤمنان اند، چه مؤمناني؟ مؤمناني که عمل
صالح نيز دارند. يعني هم داراي حسن فاعلي هستند و هم حسن فعلي، هم مؤمن و معتقدند
و هم کار خوب انجام داده و سفارش به حق و صبر مي کنند.
«الا الذين
آمنوا عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و
تواصوا بالصبر».
در اينجا يک
ويژگي ديگري براي مؤمنان ذکر شده و آن اينکه نه تنها خودشان عامل به عمل صالح
هستند، بلکه همواره ديگران را هم به صبر و حق، سفارش و تواصي مي کنند تا آنها هم
موفق به عمل صالح گردند.
با ذکر اين
آيه کريمه، معلوم مي شود کافي نيست انسان گليم خود را از دريا نجات بدهد بلکه اين
يکي از وظايف او است. انسان موظف است که ضمن انجام دادن تکاليف و فرايض شخصي،
ديگران را هم وادرا به عمل صالح کند و در برابر جامعه هم وظيفهاش را انجام دهد.
البته آن دو
امر مهم را که ذکر کرده است (تواصي به حق و صبر) چيز جدائي از اعمال صالحه انسان
نميباشد. اين از باب ذکر خاص بعد از عام استکه براي اهميت دادن ذکر مي شود. اين
چيزي جز امر به معروف و نهي از منکر نيست که جزئي از وظايف شخصي انسان است و جداي
از عمل صالح نمي باشد.
همه
زيانکارند جز يک گروه
«ان الانسان
لفي خسر» يعني هر انساني سرمايه را مي بازد، مگر يک گروه که استثنا شده است «و الا
الذين آمنوا و عملوا الصالحات» و از اين که مستثني مقيد به دو وصف است، يکي ايمان
و ديگري عمل صالح معلوم مي شود، مستثني منه سه گروه هستند. آنها که فاقد هر دو
هستند مانند کافري که کار خير ندارند و آنها که مبتلا به فقدان يکي از دو امر
هستند مانند مسلمان فاسق و آنها که عمل صالح دارند و ايمان ندارند مانند کافري که
کار خير مي کند. اين سه گروه جزء مستثني منه هستند و قطعاً در خسران و زيان اند.
آنچه از
طايفه دوم آيات مهم است، آيه اي است ک به تحليل دلالت مي کند با لسان نفي که اگر
کسي ايمان نياورد يا ايمان آورد ولي از ايمانش بهره اي نبرد، در آن روز نتيجه اي
از بهشت نمي برد.
در سوره
مبارکه انعام مي فرمايد: «هل ينظرون الا أن تأتيهم الملائکة أو يأتي بعض آيات ربک،
يوم يأتي بعض آيات ربک، لا ينفع نفساً ايمانها لم ينفع نفساً ايمانها لم تکن آمنت
من قبل او کسبت في ايمانها خيراً».[6]–
اينها براي ايمان آوردن منتظر هستند که ملائکه را ببينند يا خدا به نزد آنها بيايد
يا برخي از آيات الهي را ببينند (خدا که اصلا ديده نخواهد شد، و فرشتگان را هم نمي
بينند). اما روزي که بعضي از آيات پروردگارت را ببينند (يعني روز احتضار و در دو
مرگ) آن روز که آيه خاص الهي آمده است، انسان سراسيمه بشود و بگويد من ايمان آوردم
(نظير کار فرعون که گفت به آنچه بني اسرائيل به آن ايمان آوردند، ايمان آوردم) آن
روز ايمان نافع نيست. ايمان براي کسي که قبلاً اصلاً ايمان ندارد.
اين آيه با
يک تحليل خوب و صريح مي فرمايد: مردم يا ايمان نياوردهاند يا اگر ايمان آورده اند
از ايمانشان بهره اي نبرده اند. در آن روز خطر که آيه الهي ظهور مي کند، اين گروه
هيچ بهرهاي نمي برند.
بنابراين
نجات از عذاب الهي، فقط مال کسي است که اين دو امر را داشته باشد، يکي ايمان و يکي
عمل صالح. پس اگر کسي ايمان نداشت يا ايمان داشت ولي از ايمانش بهره اي نبرد، چنين
کسي نجات پيدا نمي کند. ادامه دارد
بمناسبت 17
ربيع الاول، سالروز ولادت با سعادت امام جعفر صادق(ع)
ولادت صادق
آل محمد(ع)
امام
صادق(ع)، طبق مشهورترين روايات در روز هفدهم ربيع الاول از سال 83 هجري قمري در مدينه منوره به دنيا آمد، يعني
درست همان روزي که جد بزرگوار و اطهرش حضرت ختمي مرتبت(ص) متولد شد. جالب اينجا
است که آن روز،نيز همانند روز ولادت پيامبر بزرگ اسلام، مصادف با روز جمعه و ساعت
ولادت حضرت مقارن با طلوع فجر بوده است.
مادرش ام
فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بکر است.
امام جعفر
صادق(ع) دوازده سال از حيات جد بزرگوارش حضرت سجاد(ع) را درک کرده و روز وفات پدر
اطهرش حضرت باقر(ع)، سي و چهار سال از عمر شريفش مي گذشته است و تمام مدت عمرش طبق
مشهورترين روايات تاريخي شصت و پنج سال بوده است.
امام صادق(ع)
داراي قامتي متوسط، صورتي نوراني، موئي سياه و پيچيده، بينياي کشيده و برگونه
مبارکش خالي سياه نقش بسته بود.
نام مبارکش
جعفر، کنيه اش ابوعبدالله، ابو اسماعيل و ابوموسي.
القابش:
صادق، فاضل، طاهر، قائم، کافل، منجي و صابر.
نقش انگشترش:
«ماشاءالله لا قوة الا بالله» و به روايتي «الله خالق کل شيء».
مالک بن انس
که از مخالفين حضرت بود، در ستايشش چنين گويد:
امام صادق در
هر زماني از سه حالت خارج نبود: يا روزه داشت يا شب زنده دار بود و يا مشغول ذکر
خدا. او از عبادت کنندگان بزرگ و از وارستگان و زاهداني بود که خشيت حق تعالي،
تمام وجودش را فرا گرفته بود.
او بسيار
شيرين سخن مي گفت و از سخنانش، مردم بهرههاي فراوان مي بردند. هنگامي که نام
رسول خدا را بر زبان ميآورد و «قال رسول الله» مي گفت، رنگ به رنگ مي شد تا جائي
که برخي او را نمي توانستند بشناسند.
يک بار با او
به حج خانه خدا رفتم وقتي احرام بست و خواست تلبيه بگويد، صدا در گلويش گير کرد
و نزديک بود از مرکب سواريش بر زمين بيافتند. به او عرض کردم: يا ابن رسول الله
تلبيه را بگو و بايد بگوئي. فرمود: اي فرزند ابوعامر! چطور جرأت دارم بگويم «لبيک
اللهم لبيک» و مي ترسم در پاسخم بفرمايد:«لا لبيک و لاسعيدک».
در جاي ديگري
مالک بن انس مي گويد:
«به خدا قسم
ديدگانم کسي را برتر و با فضيلت تر از جعفر بن محمد در زهد و عبادت و پارسائي و
فضيلت نيافته است».
شخصي به نمام
«علا» مي گويد:
در حضور امام
جعفر صادق(ع) نشسته بوديم که ناگهان صداي شيون و زاري از درون خانه به گوش رسيد.
حضرت که در
آن لحظه يکي از فرزندانش را از دست داده بود، برخاست و نشست و فرمود: «انا لله و
انا اليه راجعون».
سپس در ادمه
سخن رو به ما کرد و چنين فرمود:
«انا لنحب ان
نعافي في انفسنا و اولادنا و اموالنا، فاذا وقع القضاء فليس لنا أن نحب ما لم يحب
الله لنا».
ما همواره
سلامتي و عافيت را هم براي خود و هم براي فرزندانمان و هم در مورد اموالمان دوست
مي داريم ولي اگر روزي قضاي الهي رسيد، ما حق نداريم آنچه را که خداوند براي ما
دوست ندارد، دوست داشته باشيم.
امام کاظم(ع)
مي فرمايد: وقتي خبر وفات فرزند بزرگ امام صادق(ع) را به حضرت دادند، او با يارانش
آماده خوردن غذا بود؛ حضرت تبسمي کردو فرمود: غذا را حاضر کنيد و خود با اصحاب
مشغول خوردن شد و به آنها تعارف مي کرد.
اصحاب بسيار
شگفت زده شدند که چگونه آثار غم و اندوه بر سيماي مبارکش نمايان نشده است. لذا پس
از تمام شدن غذا از حضرت پرسيدند: چطور است چنين مصيبت بزرگي بر شما وارد شده و
شما را در چنين حالي مي يابيم؟
حضرت فرمود:
«و مالي لا
اکون کما ترون و قد جاءني خبر اصدق الصادقين اني ميت و اياکم. ان قوماً عرفوا
الموت فجعلوه نصب اعينهم،لم ينکروا من تخطفه الموت منهم و سلموا لامر خالقهم
عزوجل».
و چرا چنين
که مرا مي يابيد، نباشم در حالي که خبر از راستگوترين راستگويان( خداي عزوجل) به
من رسيده است که من و شما همه خواهيم مرد. همانا گروهي که مرگ را شناختند و آن را
روبروي خود و جلوي چشمانشان يافتند، هرگز آن را منکر نمي شوند. اگر مرگ، يکي از
آنان را در بر گيرد، امر خود را به پروردگارشن واگذار ميکنند.
راستي سراسر
زندگي امامان ما در تمام لحظات حيات، براي ما درسهاي جاويدان است. برخوردهاي
امامان با قضا و قدر الهي درسي است که براي تمام شيعيان و پيروانشان بايد عبرت
انگيز باشد؛ درس زندگي و حيات جاودانه را به ما مي دهند و بر ما است که از رفتارها
و گفتارها و کردارهاي آن بزرگواران و پيشوايان، استفاده کنيم و در زندگي خود پياده
نمائيم.
رضايت به
قضاي الهي که در اين داستان مي يابيم، بالاترين درجات کمال انسان که اگر انسان
واقعاً هر چه را دارد امانت الهي مي يابد، بايد در تمام حوادث و رويدادهاي زندگي،
خود را نبازد و گم نکند و ايمانش متزلزل نشود و نه تنها صبر کند که راضي باشد و
«رضا» به مراتب بالاتر از «صبر» است. انسان مؤمن در مقابل حوادث بايد خود را چنان
ساخته باشد که شکيبائي و تحمل را همراه با رضايت دروني داشته باشد تا اجر صابران و
پاداش راضيان به رضاي الهي به او بدهند. و اين زندگي ميدان آزمايش است و آزمايش
براي همگان است، دعا کنيد خداوند ما را جزء صابران و راضيان قرار دهد تا سربلند از
آزمايشات زندگي بدرآئيم.
فرا رسيدن
سالروز مبارک ولادت پيشواي ششم مکتب مقدسمان را به پيشگاه ولي الله الاعظم ارواحنا
فداه، مقام معظم رهبري، ملت شريف ايران و کليه پيروان و شيعيانش در سراسر گيتي
تبريک و تهنيت عرض نموده، آرزومنديم خداوند ما را موفق به پيروي خالصانه از آن
حضرت بنمايد. آمين يا رب العالمين.
بمناسبت 17
ربيع الاول ولادت با سعادت حضرت ختمي مرتبت(ص)
شگفتي هاي
ميلاد پيامبر(ص)
بزرگان تاريخ
و شخصيتهاي نام آور الهي که برترين انسانهاي روي زمين بودهاند، از آغاز ولادت تا
روز رحلت، زندگيشان توام با اعجاز و اسرار بوده و همواره آيات الهي و معجزات خارق
العاده از آنها سرزده است. قرآن هنگامي که ولادت دو شخصيت بزرگ تاريخ يعني حضرت
موسي و حضرت عيسي(ع) را مورد بررسي قرار ميدهد، از اين اعجاز و شگفتي در تولد آن
دو بزرگوار سخن به ميان ميآورد.
ولادت دو
پيامبر
درباره ولادت
حضرت موسي در سوره طه ميخوانيم:
«و لقد مننا
عليک مرة أخري* اذ اوحينا الي امک ما يوحي* ان اقذفيه في التابوت فاقذفيه في اليم
فليلقه اليم بالساحل يأخذه عدولي و عدوله و القيت عليک محبة مني و لتصنع علي عيني*
اذ تمشي اختک فتقول هل أدلکم علي من يکفله، فرجعناک الي أمک کي تقر عينها و لا
تحزن…»
اي موسي! بار
ديگر بر تو منت نهاديم آنگاه که به مادرت آنچه وحي بايد کرديم، وحي کرديم (و دستور
داديم) که او را در صندوقي بيافکن و صندوق را در دريا انداز، پس دريا او را در
کنار ساحل خواهد انداخت و يک نفر که دشمن من و دشمن او است، او را خواهد گرفت و من
از سوي خويش محبوبيتي بر تو افکندم تا زير نظر من تربيت شوي و پرورش يابي. (و به
ياد داشته باش) که خواهرت ميرفت و به آنها ميگفت: آيا ميخواهيد يک نفر را به
شما دلالت کنم که او را تکفل کند (و چون آنها پذيريفتند) ما تو را به مادرت
برگردانديم تا ديدهاش روشن گردد و غمناک نباشد.
و اما درباره
حضرت عيسي که داستان تولدش بسيار شگفت انگيزتر و اسرار آميزتر است، در سوره مريم
چنين ميخوانيم:
«و اذکر في
الکتاب مريم اذ انتبذت من أهلها مکاناً شرقياً* فاتخذت من دونهم حجابا! فأرسلنا
اليها روحنا فتمثل لها بشراً سوياً* قالت اني أعوذ بالرحمن منک ان کنت تقياً* قال
انما انا رسول ربک لاهب لک غلاماً زکياً* قالت أني يکون لي غلام و لم يمسسني بشر و
لم أک بغياً* قال کذلک قال ربک هو علي هين و لنجعله آية للناس و رحمة منا و کان
امراً مقضياً…»
و در اين
کتاب مريم را به يادآور که در جايگاهي رو به شروق آفتاب، از اهل خود دوري گرفت و
در برابر آنان پردهاي آويخت، پس ما روح خويش را بر او فرستاديم که مانند يک انسان
کامل برايش ظاهر شد. مريم به اوگفت: من از تو به خداي رحمان پناه ميبرم، اگر
انسان باتقوائي هستي. اوگفت: بلکه من پيام رسان پروردگارت هستمکه براي تو فرزندي
پاکيزه عطا کنم.
مريم گفت:
چگونه من ميتوانم داراي فرزندي شوم در حالي که دست هيچ بشري به من نرسيده و انسان
بدکارهاي نبودهام. اوگفت: پروردگارت چنين خواسته است و او گفته که بر من آسان
است و ميخواهم آن فرزند را از سوي خويش آيت و رحمتي براي مردم قرار دهم و اين
کاري است که مقرر شده و انجام پذيرفتهاست.
پس به او
حامله شد و در مکاني دور گوشهاي جاي گرفت. درد زايمان او را به سوي تنه نخلي رهسپار گرداند،پس گفت: اي کاش
پيش از اين مرده بودم يا فراموش شده و از يادها رفته بودم و او را از سوي پائين
ندا داد که غم مخور، همانا پروردگارت آقاي بزرگواري در شکم تو قرار داده است.
اين تنه نخل
را سوي خويش به حرکت درآور تا خرماي تازه پيش توافکند. بخور و بياشام و ديدهات
روشن باد…
واين داستان
بسيار زيباي ولادت حضرت مسيح(ع) را با تفصيل زياد بيان ميکند؛گويا خداوند ميخواهد
اين بزرگان برگزيده را از آغاز تا انجام داراي آيت و معجزه و اسرار قرار دهد. پس
چه جاي شگفتي است که هنگام ولادت سرور پيامبران و اشرف کائنات؛همو که به خاطر
وجود مقدسش، افلاک را آفريد و آفرينش را بر پا کرد، همو که پيش از خلقت آدم به
هزاران سال، نورش را آفريد؛ همو که وقتي آدم ابوالبشر بين آب و گل قرار داشت،
پيامبر و برگزيده خدا بود «کنت نبياً و آدم بين الماء و الطين» آيات شگفت انگيزي
در جهان پديد آورد و دگرگوني سراسر عالم را فرا گيرد و انقلابي در گيتي ايجاد
کند؟!
حوادث شب
ولادت
تاريخنگاران
نوشتهاند که هنگام ولادت با سعادت خاتم الرسل(ص) ايوان کسري شکافت و چهارده کنگره
آن فرو ريخت. آتش آتشکده فارس که صدها سال روشن بود، به خاموشي گرائيد. درياچه
ساوه خشکيد. بتهاي بتخانه مکه سرنگون شد. انوشيروان و موبدان زردشتي خواب آشفته و
وحشتناک ديدند و سرانجام نوري از وجود آن
حضرت به سوي آسمان بالا رفت که شعاع مقدسش فرسنگها راه را روشن کرد. آن حضرت ختنه
کرده و ناف بريده به دنيا آمد و فوراً زبان مبارکش به حمد و تهليل و تسبيح و تکبير
الهي، مشغول شد که: «الله اکبر و الحمدالله کثيراً و سبحان الله بکرة و اصيلاً».
رويدادهاي
اسرار آميز
امام جعفر
صادق(ع) مي فرمايد: ابليس لعنة الله عليه از هفت آسمان ميگذشت. وقتي حضرت عيسي(ع)
به دنيا آمد. او را از سه آسمان منع کردند و تا آسمان چهارم بالا ميرفت؛ و هنگامي
که رسول خدا(ص) متولد شد، از هفت آسمان او را منع کردندو با ستارگان شياطين را ميراندند.
قريش که آن وضعيت را مشاهده کرد اعلام نمود که اين همان قيام قيامت است که مي
شنيديم اهل کتاب از آن ياد ميکردند…
صبح روزي که
پيامبر خدا(ص)به دنيا آمد، تمام بتها بر صورت بر زمين افتادند. و در آن شب تولد،
ايوان کسري متزلزل شد و چهارده کنگره از آن فرو ريخت و درياچه ساوه خشکيد و وادي
ساوه پر از آب شد و آتشکده فارس خاموش شد در حالي که هزار سال بر آن گذشته بود و
در طول اين مدت هرگز خاموش نشده بود. موبدان فارس در آن شب شتران نيرومندي را به
خواب ديدند که اسبان را يدک مي کشيدند و از دجله گذر کردند و در کشورشان فرود آمدند.
طاق انوشيروان از وسط شکاف خورد و رود دجله در آن جاري شد. و در آن شب نوري از سوي
حجاز به فراز آسمان بالا رفت و در آسمان پهن شد تا مشرق زمين را فرا گيرد. و تخت
هيچ پادشاهي از پادشاهان دنيا نماند جز اينکه در آن شب خميده شد و پادشاهان را
لکنت زبان گرفت و کاهنان از دانش تهي شدند و سحر ساحران باطل گشت…
آمنه گويد:
به خدا قسم هنگامي که فرزندم به دنيا آمد با دست خود فرود آمد که برزمين سقوط
نکند، سپس سر به آسمان بلند کرد و به آن با دقت نگريست، و نوري از من خارج شد که
همه چيز را روشن ساخت و در شعاع اين نور، هاتفي را شنيدم ندا ميکرد: تو آقا و
سرور تمام مردم را به دنيا آوردي، پس او را «محمد» نام گذار. به عبدالمطلب خبر
دادند که آمنه چه گفته است، فوراً برخاست و آمد که فرزندش را ببيند، او را در دامن
خويش گذارد و گفت: خداي را حمد و سپاس که چنين فرزندي نيکو و خوشبو به من عطا
فرمود؛ او در گهواره بر تمام کودکان سروري دارد. سپس براي او دعا کرد و اشعاري در
مدحش سرود.
ابليس نيز-
در آن شب- در ميان فرزندان خود فرياد برآورد. به او گفتند: تو را چه شده است اي
بزرگ ما! گفت: واي بر شما! امشب نمي دانم در دنيا چه شده است! آسمان و زمين در حال
دگرگوني قرار گرفتهاند، به نظرم حادثهاي رخ داده است که از وقتي عيسي بن مريم به
آسمان رفته، تاکنون مانند آن رخ نداده است، برويد جستجو کنيد شايد از پي حادثه
برآئيد.
آنها همه در
جستجوي حادثه خارج شدند ولي مأيوسانه بازگشتند و اظهار عجز کردند. ابليس لعين گفت:
من خود بايد کمر همت را ببندم، سپس در تمام دنيا جولان کرد تا به نزديک مسجد
الحرام رسيد، ديد در آنجا ملائکه فرود آمدهاند و حرم را در برگرفتهاند، خواست
داخل شود او را راندند، بازگشت و خود را به شکل گنجشکي درآورد و از غار حرا وارد
شد، جبرئيل او را ديد، گفت: بازگرد اي ملعون. به جبرئيل گفت: از تو خواهش مي کنم
اي جبرئيل به من خبر دهي امشب در زمين چه حادثه اي رخ داده است؟
جبرئيل گفت:
نميداني! امشب شب ولادت با سعادت عقل کل خاتم الرسل حضرت محمد بن عبدالله(ص) است.
آري! هنگام
طلوع آفتاب روز جمعه 17 ربيع الاول از عام الفيل بود که آفتاب هميشه تابان محمدي در
افق بطحا شروق کرد و جهان تا دامنه قيامت از فروغ رخ پاکش روشن و منور شد. و هر چه
رخ داد جز اعجاز آفرينش نبود که براي تعظيم و تکريم اين انسان کامل و اين واسطه
وجوب و امکان، چنان آثار شگفت انگيزي در جهان پديد آمد که هنوز زود است ما پي به
علتهاي آن ببريم، جز در يکي دو مورد که بي گمان دليل ساطع و قاطعي بر فروريزي بتها
و سرنگوني شاهان ستمگر دارد. بيهوده نيتس که کسري انوشيروان تمام کاهنان و منجمان
را گرد آورد و با تعجب و حيرت از سر
فروريزي کنگره هاي کاخش و شکاف در ميان ايوانش بپرسد و سارسيمه و مضطرب
گردد که چرا از حجاز نوري متلألأ شده است و جهان را فراگرفته است؟ او و يارانش مي
ديدند که ديگر دوران ستمگري و بردگي و استثمار ملت هاي مظلوم سپري شده است و تمام
پناهگاه هاي غير الهي بايد واژگون و سرنگون گردد و بيني جباران و ستم پيشگان بايد
به خاک مذلت ماليده شود. اين گوهر شب چراغي که در اين ظلمتکده حجاز- که جاهليت بر
آن حکمفرما است- نور افشاني مي کند، بايد تمام تاريکي ها و ضلالت ها را در هم
بکوبد وبتهاي انسي و سنگي را براي هميشه نابود و سرنگون سازد.
چه خوش سروده
است اديب الممالک فراهاني، حوادث قبل از ولادت و وقايع شب ولادت را:
در شاخ شجر
برخاست آواي چکاوه وز طول سفر
حسرت من گشت علاوه
بگذر بشتاب
اندر از رود سماوه در ديده
من بنگر درياچه ساوه
وز سينه ام
آتشکده فارس نمودار با ابرهه
گو خيره به تعجيل نيايد
کاري کهتو مي
خواهي از پيل نيايد رو تا بسرت
طير ابابيل نيايد
بر فرق تو و
قوم تو سجيل نيايد تا دشمن
تو مهبط جبريل نيايد
تاکيد تو در
مورد تضليل نيايد تا
صاحب خانه نرساند به تو آزار
اين است که
ساسان به دساتير خبر داد جاماسب به روز
سوم تير خبرداد
بر بابک بر
ناپدر خبر داد بودا
به صنم خانه کشمير خبر داد
مخدوم سرائيل
به ساعير خبر داد و ان کودک
ناشسته لب از شير خبرداد
ربيون گفتند،
نيوشيدند احبار
از شق و سطيح
اين سخنان پرس زماني تا برتو
بيان سازند اسرار نهاني
گر خواب
انوشيروان تعبير نداني از
کنگره کاخش تفسير تواني
بر عيد مسيح
اين سخنان گر برساني آرد
به مدائن درت از شام نشاني
بر آيت ميلاد
نبي سيد مختار
فخر دو جهان
خواجه فرخ رخ اسعد مولاي
زمان مهتر صاحب دل امجد
آن سيد مسعود
و خداوند مؤيد پيغمبر
محمود ابوالقاسم احمد
وصفش نتوان
گفت به هفتاد مجلد اين
بس که خدا فرمود «ماکان محمد»
بر منزلت و
قدرش يزدان کند اقرار
اندر کف او
باشد از غيب مفاتيح و
اند رخ او تابد از نور، مصابيح
خاک کف پايش
به فک دارد ترجيح نوش
لب لعلش به روان سازد تفريح
قدرش ملک
العرش به ما ساخته تصريح و اين معجزهاش
بس که همي خواند تسبيح
سنگي که
ببوسد کف آن دست گهربار موسي
ز ظهور تو خبرداد به يوشع
ادريس بيان
کرده به اخنوخ و همليع شامول
به يثرب شده از جانب تبع
تا بر تو دهد
نامه آن شاه سميدع اي
از رخ دادار برانداخته برقع
بر فرق تو
بنهاده خدا تاج مرصع در
دست تو بسپرده قضا صارم بتار
حال که سخت
از شق و سطيح آمد، بد نيست جريان آنان را نيز مورد اشاره قرار دهيم:
داستان شق و
سطيح
ابن هشام در
سيره خود ذکر کرده است که: ربيعة بن نصر، يکي از پادشاهان يمن، خوابي سخت وحشتناک
مي بيند، پس تمام کاهنان ومعبران و منجمان را به دربار فرا مي خواند و تعبير خوابش
را از آنان ميخواهد.
آنها از او
مي خواهند که خوابش را بيان نمايد. ربيعة مي گويد: من اگر خوابم را بيان کنم و شما
تعبيرش را بگوئيد اطمينان نخواهم کرد ولي اگر يکي از شما حاضران تعبير خوابم را
پيش از بيان، بگويد، تعبير او درست است.
يکي از
حاضران مي گويد: پس خوب است شما در پي «سطيح» يا «شق» بفرستيد که چنين کاري فقط از
آنها مي آيد.
ربيعه پيکي
را مي فرستد که آن دو کاهن بزرگ- که از غيب خبر مي دادند- را بياورد. سطيح قبل از
شق حاضر مي شود و وقتي شاه از او مي خواهد که جريان خوابش را نقل کند، سطيح در
پاسخ ميگويد:
« شما گلوله
اي آتشين را در خواب ديديد که از جائي تاريک بيرون آمد و در سرزمين تهامه
افتاد و هر جنبدهاي را در کام خود فرو
برد».
ربيعه شگفت
زده مي شود و مي گويد: حال که خوابم را دريافتي، تعبيرش را بگو که چيست؟
سطيح ميگويد:
به تمام آفريدگان خدا در اين زمين سوگند که مردم حبشه اين سرزمين را از شما خواهند
گرفت.
شاه: آيا
چنين حادثهاي در زمان من واقع ميشود؟
سطيح: نه، پس
از سلطنت شما خواهد بود.
شاه: آنان
سلطنتي مستمر خواهند داشت يا حکومتشان منقرض ميشود.
سطيح: هفتاد
و چند سال حکومت مي کنند.
شاه: چه کسي
سلطنتشان را از بين ميبرد؟
سطيح: ارم بن
ذي يزن از کشور عدن.
شاه: او دوام
خواهد داشت؟
سطيح: نه، او
نيز از بين خواهد رفت.
شاه: چه کسي
او را ساقط ميکند؟
سطيح: او
بدست پيامبر پاکي که از سوي خدا وحي بر او ميآيد، سقوط خواهد کرد.
شاه: آن
پيامب راز چه قبيلهاي است.
سطيح: او
مردي است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که سروري و پادشاهي اين سرزمين تا
پايان جهان، در ميان اتباع و پيروانش خواهد بود.
شاه: مگر اين
جهان را پاياني است؟
سطيح: آري!
آن روزي که تمام مردم از اولين آخرين جمع شوند و در آن رستاخيز خوبان به خوشبختي و
سعادت و بدان به بدبختي نائل شوند.
شاه که تعجب
کرده بود از «شق» که پس از آن به دربار رسيد، سئوال خود را پرسيد؛ او هم مانند
سطيح همان مطالب را بيان کرد.
نه تنها
کاهنان که تورات و انجيل و تمام کتابهاي آسماني پر است از بشارتها به آمدن خاتم
الانبيا (ص) و با اين حال، متأسفانه بسياري از مردم جهان که خود را اهل کتاب مي
خوانند و پيرو پيامبران بزرگ اولوالعزم (ع) مي دانند، اين بشارتهاي الهي و آسماني
را ناديده گرفتهو با پيامبر بزرگ اسلام که منجي بشريت از سردرگمي و ضلالت و حيرت
است سرستيز و ناسازگاري دارند و با پيروان راستينش، بدترين و خشن ترين رفتار
ددمنشانه دارند که امروز فرياد «وامحمداه» مسلمانان در بوسني و هرزگوين، سومالي،
آلباني و خاورميانه و هرجا که به نام محمد(ص)کشوري بر پا است، بلند است و از ظلم
دشمنان خدا و اسلام، نالههاي مظلومان و ستمديدگان بر فراز آسمان ها بالا مي رود و
«هل من مجيب» گويان در انتظار فرج هستند تا روزي که يک بار ديگر حکومت حق محمدي
برپا گردد و ذوالفقار در کف با کفايت فرزند محمد(ص) چشمان کافران و ظالمان را خيره
کند و گيتي از ظلم و ستم پاک گردد و مظلومان و مستضعفان حکومت زمين را وارث گردند و آن روز ان شاء الله نزديک است.
در پايان فرا
رسيدن اين روز با عظمت و با شکوه و اين عيد بزرگ اسلامي را به تمام پيروان حضرتش
در سراسر گيتي، تبريک و تهنيت عرض مي کنيم و توفيق همگان را در پيروي از دستوراتش
خواستاريم.
«انه (ص) أمر
أصحابه بذبح شاة في سفر، فقال رجل من القوم، علي ذبحها، و قال الآخر: علي سلخها و
قال آخر: علي قطعها، و قال آخر: علي طبخها. فقال رسول الله(ص): علي أن ألقط لکم
الحطب.
فقالوا: يا
رسول الله لا تتعبن بآبائنا و امهاتنا أنت، نحن نکفيک؟!
قال: عرفت
أنکم تکفوني، و لکن اله عزوجل يکره من عبده اذا کان مع أصحابه أن ينفرد من بينهم.
فقام يلتقط الحطب لهم». (بحار- ج 76- ص 273)
رسول خدا(ص)
در مسافرتي، به همراهانش دستور داد که گوسفندي بکشند. يکي از افراد گفت: من آن را
ذبح ميکنم. ديگري گفت: من پوستش را ميکنم. يکي ديگر گفت: من گوشتش را قطعه قطعه
ميکنم. يکي ديگر گفت: من آن را ميپزم.
ناگهان حضرت
رسول (ص) فرمود: من هم ميروم براي شما هيزم تهيه کنم و بياورم.
اصحاب گفتند:
اي رسول خدا! پدران و مادرانمان به قربانت. شما خودتان را خسته نفرمائيد. ما به
جاي شما کار ميکنيم.
حضرت فرمود:
ميدانم که شما کار مرا انجام ميدهيد ولي خديا عزوجل خوش ندراد که بندهاش وقتي
در ميان دوستانش هست، او از آنها جدا شود و با آنها کار نکند. و بدينسان حضرت
برخاست و مشغول تهيه هيزم از بيابان شد.
* رسول
خدا(ص):
«مسافروا
تصحوا. سافروا تغنموا». (بحار- ج 76- ص 221)
مسافرت کنيد
که سلامت يابيد. مسافرت کنيد که بهره ببريد.
* رسول
خدا(ص):
«الرفيق ثم
الطريق». (بحار- ج 76- ص 267)
براي مسافرت
اول در پي يار خوب باش، سپس در جستجوي راه هموار.
* رسول
اکرم(ص):
«ذکر عند
النبي(ص) رجل فقيل له خير. قالوا: يا رسول الله! خرج معنا حاجاً فاذا نزلنا لم يزل
يهلل الله حتي نرتحل، فاذا ارتحلنا لم يزل يذکر الله حتي ينزل. فقال رسول الله
(ص): فمن کان يکفيه علف دابته و يصنع طعامه؟ قالوا: کلنا. قال: کلکم خير منه».
(بحار- ج 76- 274)
در محضر رسول
خدا(ص)، سخن از شخصي به ميان آمد. به آن حضرت گفته شد: مرد خوبي است، دوستانش
گفتند: يا رسول الله! او در سفر حج با ما همراه بود، هر جا که فرود ميآمديم،
مشغول ذکر خدا بود تا وقتي که حرکت کنيم، پس وقتي به حرکت خود ادامه ميداديم، ذکر
خدا ميگفت تا فرود آئيم. حضرت فرمود: پس چه کسي غذايش را تهيه ميکرد و به
چهارپايش علف ميداد؟ گفتند: همه ما، حضرت فرمود: همه شما از او بهتريد.
* امام
صادق(ع):
«قال لقمان
لابنه: اذا سافرت مع قوم فاکثر استشار تهم في أمرک و أمرهم، و اکثر التبسم في
وجوههم و کن کريماً علي زادک بينهم و اذا دعوک فأجبهه و اذا استعانوک فأعنهم، و
أغلبهم بثلاث: طول الصمت و کثرة الصلاة و سخاء النفس بما معک من دابة او مال او
زاد… و اذا رأيت أصحابک يمشون فامش معهم، و اذا رأيتهم يعملون فاعمل معهم و اذا
تصدقوا و أعطوا قرضاً فأعط معهم و اسمع ممن هو اکبر منک سناً…» (بحار- ج 76- ص
271)
لقمان به
فرزندش فرمود: اگر با گروهي به مسافرت رفتي، در امر خودت و آنها بسيار، با آنان
مشورت کن و با خوشروئي و تبسم زياد با آنان روبرو شو و در توشهات با آنان به
سخاوت رفتار کن و اگر از تو کاري خواستند، اجابت کن و اگر از تو کمکي خواستند،
ياريشان کن و در سه مورد بر آنان پيشدستي جوي:
در سکوت و
بسيار نماز خواندن و سخاوت نفس، چه از نظر مال و مرکب سواري و چه از نظر توشه و
مواد غذائي… و اگر ديدي يارانت به راه افتادند، با آنها همراه شو و اگر دست به
کاري شدند، کمکشان کن و اگر صدقهاي يا وامي دادند توهم با آنها بپرداز و از آن
کسي که از او بزرگتر است حرف شنوي کن.
«ان التواضع
لا يزيد العبد الا رفعة فتواضعوا يرفعکم الله و ان العفو لا يزيد العبد الا عزا
فاعفوا يعزکم الله و ان الصدقة لا يزيد المال الا نماء فتصدقوا يزيدکم الله».
(پيامبر گرامي اسلام(ص))
«لقد کان لکم
في رسول الله اسوة حسنة لمن کان يرجوالله و اليوم الاخر». (سوره احزاب- آيه 21)
وجود رسول
خدا براي شما بهترين الگو است؛ اين براي کسي است که خدا را و روز جزا را بپذيرد.
* درود
فرستادن خدا بر او:
«ان الله و
ملائکته يصلون علي النبي، يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما». (سوره
احزاب- آيه 56)
خدا و
فرشتگانش بر پيامبر درود مي فرستند، اي مؤمنان شما هم بر او درود بفرستيد و سلام
کنيد وتسليم اوامرش باشيد.
* خلق و خوي
والا:
«و انک لعلي
خلق عظيم». (سوره قلم- آيه 4)
و تو- اي
پيامبر- بر خلق و خويي عظيم و والا استوار هستي.
* مهرباني و
عطوفت با مۀمنين:
«لقد جاءکم
رسول من أنفسکم عزيز عليه ما عنتم حريص عليکم بالمؤمنين رؤوف رحيم». (سوره توبه-
آيه 128)
به تحقيق
پيامبري از خودتان براي هدايت شما برانگيخته شد که از فرط مهرباني، فقر و پريشاني
و جهل شما بر او سخت مي آيد و بر رهائي و سعادت شما بسيار حريص و نسبت به مؤمنين
رؤوف و مهربان است.
* خوش
برخوردي و رفتار نيکو:
«ولو کنت
فظاً غليظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم…» (سوره آل عمران- آيه
159)
و اگر تندخوي
و سنگدل بودي، قطعاً مردم از گرد تو پراکنده مي شدند،پس آنان را ببخش و برايشان
استغفار کن.
* صبر بر
اذيت ياران:
«يا ايها
الذين آمنوا لا تدخلوا بيوت النبي الا أن يؤذن لکم الي طعام غير ناظرين اناه و لکن
اذا دعيتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا و لا مستأنسين لحديث، ان ذلکم کان يؤذي
النبي فيستحيي منکم و الله لا يستحيي من
الحق». (سوره احزاب- آيه 53)
اي مؤمنان!
وارد خانه هاي پيامبر نشويد مگر اينکه به شما اجازه داده شود و بر سفره غذا
دعوتتان کند که در آن حال هم نبايد به غذا چشم انتظار گشائيد و اگر دعوت شديد،
داخل شويد و وقتي غذا صرف کرديد، فوراً پراکنده شويد و براي سخن گفتن، خودتان را
مشغول نکنيد؛ اين کار پيامبر را اذيت مي کرد و از شما خجالت مي کشيد ولي خدا را از
شما براي اظهار حق، خجالتي نيست.
* صبر بر
اذيت دشمنان:
«واصبر و ما
صبرک الا بالله و لا تحزن عليهم و لا تک في ضيق مما يمکرون». (سوره نحل- آيه 127)
صبر کن و
صبرت فقط با توکل بر خدا باشد و هرگز بر کفر آنان خود را اندوهگين مساز و از مکر و
فريبشان، دلتنگ مباش.
* جلالت شأن
پيامبر:
«الذين
يتبعون الرسول الامي الذي يجدونه مکتوباً عندهم في التوراة و الانجيل،يأمرهم
بالمعروف و ينهاهم عن المنکر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم
اصرهم و الأغلال التي کانت عليهم، فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتبعوا النور
الذي أنزل معه، اولئک هم المفلحون». (سوره اعراف- آيه 157)
آنان که
پيروي ميکنند از پيامبر امي که او را نزد خودشان در تورات و انجيلشان، نام و
اوصافش را نگاشته مييابند؛ همو که آنان را امر به کار خير ميکند و از کار بد باز
ميدارد و غذاهاي پاکيزه و خوب را برايشان حلال و هر پليدي را بر آنها حرام ميگرداند
و احکام پرمشقتي را که چون غل و زنجير برگردنشان آويخته شده است، همه را برميدارد،
پس آنان که به او ايمان آوردند و حرمتش را نگاه داشتند و ياريش نمودند و پيروي از
نوري که با او نازل شد(قرآن) نمودند؛ همانا آنان رستگارانند.
* دوستي خدا
در پيروي او:
«قل ان کنتم
تحبون الله فاتبعوني يحببکم الله و يغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحيم». (سوره آل
عمران- آيه 31)
بگو- اي
پيامبر- اگر شما خداي را دوست ميداريد، پس پيروي از من کنيد تا خدا هم شما را
دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد و همانان خداوند آمرزنده و مهربان است.
* اجر بي منت:
«و ان لک
لاجراً غير ممنون». (سوره قلم- آيه 3)
و همانا براي
تو اي پيامبر اجر و مزدي است بي منت نزد پروردگارت.
«قرآن را
بخوانيد و بدان عمل کنيد و از آن دور نشويد و در آن غلو نکنيد به وسيله قرآن نان
نخوريد و به کمک آن فزوني مجوئيد».
«روابط ما با
تمام خارجيها بر اساس اصل احترام متقابل خواهد بود. در اين رابطه نه به ظلمي
تسليم مي شويم و نه به کسي ظلم خواهيم کرد و در زمينه تمام قراردادها بنابر اساس
مصالح سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي ملت خودمان عمل خواهيم کرد». (10/8/1357)
«جمهوري
اسلامي ايران به صورت يک کشور صد درصد مستقل عمل خواهد کرد وهرگز خود را بازيچه
دست قدرتهاي استعمارگر نمي سازد و ما هرگز به هيج ملتي به خاطر منافع داخلي خودمان
تجاوز نمي کنيم و تا آنجا که در توان ملت ما باشد بر حسب تأکيدات اسلامي مي کوشيم
تا در رفع مشکلات ملت هاي مظلوم سهيم باشيم». (11/8/1357)
«اسلام با
همه کشورهايي که در جهان هستند مي خواهد که دوست باشد و دولت اسلامي با همه ملت ها
وبا همه دولت ها مي خواهد که تفاهم و ارتباط صحيح داشته باشد در صورتي که آنها متقابلاً
احترام دولت اسلامي را مراعات کنند. برنامه جمهوري اسلامي اين است که يک دولتي
بوجود بيايد که با هم قشرها به عدالت رفتار کند و امتياز بين قشرها را ندهد مگر به
امتيازات انساني که خود آنها دارند. ما اگر موفق بشويم و جمهوري اسلامي به تمام
معني در ايران بپا کنيم اين الگو خواهد شد از براي همه کشورها که معني دمکراسي را
به آن معناي حقيقي، نه به آن معناي طرحي بدون حقيقت، و معني آزادي را به آن معناي
حقيقي، نه به آن معنايي که براي اغفال ديگران است، انشاءالله پياده بشود. ما
اميدواريم که با همه ملتها و دولت ها با حسن جوار، با حسن نيت و با حسن رفتار و
با ارتباطات حسنه رفتار کنيم و دولت ما با همه دولت ها روابط حسنه متقابله داشته
باشد». (23/4/1358)
« ما با همه
ملتهاي عالم مي خواهيم دوست باشيم، با همه دولت هاي عالم به حسب طبع اولي مي
خواهيم که روابط حسنه، با احترام متقابل نسبت به همه داشته باشيم، مگر اينکه دولت
هائي باشند که با ما خلاف رفتار کرده باشند و بخواهند به ما ظلم بکنند، تحميل
بکنند، سلطه جوئي کنند بر ما، که ما با آنها مخالف هستيم و هرگز اجازه نخواهيم داد
که آنها دخالتي در مملکت ما بکنند و آن سلطه جوئي هائي که آن وقت مي کردند، بکنند
و با آنها البته نمي توانيم روابط داشته باشيم». (8/9/1358)
«ما بايد
همان گونه که در زمان صدر اسلام، پيامبر سفير به اين طرف و آن طرف مي فرستاد که
روابط درست کند، عمل کنيم و نمي توانيم بنشينيم و بگوئيم که با دولت ها چکار
داريم. اين بر خلاف عقل و بر خلاف شرع است و ما بايد با همه رابطه داشته باشيم،
منتها چند تا استثناء مي شود که الان هم با آنه رابطه نداريم…. البته ما طرفدار
همه مظلومين در همه جا هستيم و ميل داريم که مظلومين بر همه ستمگران غلبه کنندو
آقايان توجه کنند که روابط زمان سابق نباشد که در زمان سابق روابط يک طرفه بود،
آقايي و نوکري، چه در زمان قاجار و چه در زمان رضا خان و تا آخر… و اين که با
همه دولت ها رابطه داشته باشيم، يعني، رابطه دوستانه، نه روابط بين ارباب و رعيت و
ما اين روابط را نمي خواهيم مادامي که اين طور هست، و ما استقلال خودمان را مي
خواهيم حفظ کنيم و در دنيا زندگي کنيم و اسلام را به پيش ببريم». (6/8/1363)
«اسلام در
بعد سياسي، کشورها را در همه زمينهها بدون تشبث به دروغ و خدعه و توطئههاي
فريبنده، به اداره و تمشيت حکومت سالم هدايت مي کند و روابط را با کشورهاي ديگري
که زيست مسالمت آميز و خارج از ظلم و ستمکاري متعهد هستند،محکم و برادرانه مي
کند». (25/5/1364)
«مردم عزيز
ايران که حقاً چهره منور تاريخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، بايد سعي کنند که سختي
ها و فشارها را براي خدا پذيرا گردند تامسئولان بالاي کشور به وظيفه اساسي شان که
نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند که تنها برادري و صميميت را در
چهارچوب مصلحت اسلام ومسلمين درنظر بگيرند…. من باز مي گويم همه مسئولان نظام و
مردم ايران بايد بدانند که غرب و شرق تا شما را از هويت اسلامي تان- به خيال خام
خودشان- بيرون نبرند، آرام نخواهند نشست نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شويد و نه
از قطع ارتباط با آنان رنجور، هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد
و آنان را آرام نگذاريد که اگر آرام گذاريد، لحظه اي آرامتان نميگذارند».
(2/1/1368)
·
ارزش خدمت به مردم، اهداف الهي و اسلام، از برترين عبادتهاست و مسئولين نظام
مقدس اسلامي نبايد به ظواهر مادي دلبسته شوند.
·
كوچكترين غفلت در انتخاب مسير عمومي انقلاب، خسارات جبران ناپذيري در پي خواهد
داشت لذا بايد آنچه كه اسلام و انقلاب را در كشور رشد ميدهد، حفظ و تقويت گردد.
·
قشرهاي مستضعف جامعه بايد در درجه اول مورد توجه باشند، رشد اقتصادي تنها هدف
ما نيست بلكه هر برنامه اقتصادي زماني معتبر است كه خود و يا اهداف آن جامعه را به
عدالت اجتماعي نزديك كند و مجلس شوراي اسلامي اين مهم را بايد مورد توجه قرار دهد.
8/3/72
·
در قضيه فلسطين تنها مذاكرهاي صحيح است كه به خروج صهيونيستها از فلسطين
منتهي بشود، اما اگر نتيجه مذاكره اين باشد كه غاصب بر سرزمين فلسطين مسلط بماند و
محروميت ملت فلسطين ادامه داشته باشد، اين بر خلاف اسلام و احكام الهي است.
13/3/72
·
امروز حامي تروريسم در دنيا، رژيم آمريكاست كه از رژيم غاصب و تروريست
اشغالگر قدس حمايت ميكند، دخالت در امور داخلي كشورها، كشتن افراد، دخالت سازمان
جاسوسي سيا در كشورهاي مختلف از نمونههاي بارز حمايت از تروريسم در دنياست.
·
بر خلاف ادعاهاي قدرتهاي زورگو، صدور انقلاب به معناي صدور كالا نيست بلكه به
معناي صدور يك انديشه و فكر است، كه اين كار انجام شده و روز به روز آثار خود را
در جهان نشان ميدهد.
·
ما ادعاهاي مطرح شده در مورد حمايت مادي و تسليحاتي از نهضتهاي اسلامي سراسر
جهان را تكذيب ميكنيم اما به حمايت معنوي و سياسي خود از تمامي مسلمانان مظلوم در
سراسر جهان ادامه ميدهيم.
·
ما بر حمايت از مظلومان و مسلمانان تحت ستم تأكيد داريم و با تحميل فرهنگ غرب
بر مسلمانان مخالفيم. ما در مقابل انواع حيلههاي نظامهاي استكباري براي ترويج
فساد و بي بندو باري و تضييع حقوق زنان ميايستيم و اجازه نخواهيم داد كه اصول
جمهوري اسلامي متزلزل بشود.
·
اگر امام بزرگوار(ره)، اين مرد الهي و معنوي حتي بعد از درگذشت خود در دلهاي
امت جا دارند و مرقد مطهر ايشن محل زيارت مشتاقان در تمام دوره سال شده به اين
دليل است كه آن بزرگوار انساني مخلص بود كه در تمامي كارها براي خدا، در راه خدا و
به نام خدا حركت و عمل ميكرد.
·
جلوههاي دنيا و فريبندگيهاي زندگي مادي بايد ما را مجذوب خود نسازد، اگر چه
تلاش مادي و فعاليت براي سازندگي يك وظيفه است اما مجذوب شدن و دل بستن به دنيا و
ترجيح دادن لذائذ مادي بر راه خدا، ضد ارزش و خلاف وظيفه است. 14/3/72
·
كار امام در اين برهه حساس در طول تاريخ بعد از اسلام با اين عظمت و ابعاد
سابقه نداشته است. امام در دنيائي كه مالامال از انگيزههاي مادي است به نام خدا و
ارزشهاي معنوي والهي تحرك و تحول عظيمي را ايجاد كرد و نشان داد وقتي كار براي خدا
باشد حتي مقابله با همه دنيا و روبرو شدن با ابرقدرتها آسان است. 19/3/72
·
اصول نظام اسلامي ايران، اصول انقلاب و اصول تعيين شده بوسيله امام (ره) است و
ما در صدد همرنگ شدن با نظامهاي ديگر نيستيم بلكه تابع اسلام و انقلابيم و اين
ارزشها هميشه زنده و باقي خواهد ماند… امروز نظام جمهوري اسلامي بايد نشان دهد
كه نسبت به اصول و ارزشهاي اسلامي به شدت پايبند است و حاضر نيست از اين اصول يك
گام عقب نشيني كند. 8/3/721
از اين كه وقت گرانبهايتان را ميگيرم و مصدع ميشوم پوزش
ميخواهم. ولي چكنم؟ چاره و صلاح اين ديدم كه مصدق اوقات شما گردم و از آنجا كه در
مجله وزين پاسدار اسلام گهگاهي تحت عنوان «انتقادها و پيشنهادها» و «از ميان نامهها»
و عناوين ديگر، مطالبي مفيد كه درد دل امت اسلامي ميباشد درج ميشود ناچار به شما
و مجله شما متوسل ميشوم و درد دل خود را، كه احتمالاً درد دل امت ايثارگر ميباشد
با شما در ميان ميگذارم. باشد كه تيرم به هدف اصابت نمايد و كارساز واقع شود و از
طرفي با اين شكوائيه انجام وظيفه نموده باشم كه قرآن كريم فرموده است: «فانما عليك
البلاغ».
صبح روز جمعه 25/4/72 برابر با 25 محرم مصادف با سالروز
شهادت جانگداز قافله سالار نهضت خونين كربلا حضرت سيد الساجدين(ع) بود، به حرم
مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) مشرف شدم. در حالي كه دستههاي عزادار به طرف حرم مطهر
در حركت بودند، متأسفانه در اطراف حرم و مقابل دربهاي ورودي، تعدادي خانمهائي را
ديدم كه با مانتو و بدون چادر و با وضع بسيار زنندهاي!! در حال رفت و آمد ميباشند.
ناگهان به ياد چند مطلب افتادم.
مطلب اول اينكه: قبل از انقلاب اسلامي در اين شهر مقدس و
پايگاه علم و فضيلت از اين افراد خبري نبود و ظاهر امر رعايت ميشد! و كسي به خود
اجازه چنين گستاخي و جسارتي را نميداد كه در اطراف حرم مطهر و حتي در خيابانهاي
اطراف، بدون چادر و با مانتو ظاهر شود.
مگر چه شده است؟! به جز اينكه انقلاب شده و ملت قهرمان
ايران و علاقمندان به مكتب اهل بيت و نهضت عاشورا و سرور آزادگان براي مبارزه با
ظلم و منكرات بهترين عزيزان خود را در اين راه فدا كردند و اين همه معلول و جانباز
و آزاده را پذيرا گشتند و اين همه خانوادههاي محترم حاضر شدند كه همانند اهل بيت
سالار شهيدان، بي سرپرست گردند و جگر گوشگان خود را ايثار نمايند تا نظام مقدس
جمهوري اسلامي استقرار يابد و با هر چه ضد ارزش و ضد دين است مبارزه شود؟!
و از طرفي:
مگر اينجا حرم مطهر و مقدس حضرت فاطمه معصومه(س) دختر موسي
بن جعفر(ع) نيست؟!
مگر اينجا پايگاه علم و فقاهت نيست؟!
مگر اينجا پايگاه تدريس قرآن و احكام نيست؟!
مگر اينجا پايگاه مبارزه با منكرات نيست؟!
مگر اينجا پرورش دهنده روحانيت اصيل و مبارز نيست؟!
مگر اينجا پرورش دهنده شخصيتهاي برجسته علمي و مراجع
گرانقدر تشيع و بالاخره پرورش دهنده امام خميني(ره) بنيانگذار جمهوري اسلامي
نيست؟!
مگر از همين قم مقدس و قيام مردمي آن نبود كه به فرار شاه
خائن و برچيده شدن دودمان پهلوي جنايتكار و سرانجام استقرار نظام مقدس جمهوري
اسلامي منتهي گرديد؟!
مگر در اين چند سال اخير اين همه شهيد و در رأس آنها
عزيزاني همچون مطهريها، بهشتيها، رجائيها، باهنرها، شهداي محراب، شهداي جبهههاي
جنگ در اين راه فدا نگرديدند؟!
مگر در چنين ايامي، امام حسين(ع) بخاطر امر به معروف و نهي
از منكر و اصلاح جامعه و مبارزه با فساد قيام نكرد؟!
مگر خون مقدس سرور آزادگان و يارانش در اين راه ريخته نشد؟!
مگر اهل بيت گرامش مانند چنين ايامي، بخاطر دفاع از آرمان
مقدس سيدالشهداء، اسير نشدند و آن همه مصيبت جانكاه و جانگداز را پذيرا نگرديدند؟!
و بالاخره مگر خداي سبحان براي اينكه جامعه، يك جامعه
اسلامي باشد و از منكرات و آنچه سلامتي جامعه را تهديد ميكند اثري نباشد، اين همه
سرمايهگذاري نكرده و بهترين انسانها را در اين راه فدا ننموده؟!
و مگر دشمنان دين ساكت نشستهاند و ما را به حال خود وا ميگذارند؟!
و در پايان مگر قيام و مبارزه مختص امام حسين(ع) بود و ما
هيچ وظيفهاي نداريم؟! و و…
و مطلب ديگر اينكه: در همان روز جمعه كه از درب ورودي سه
راه موزه وارد حرم مطهر شدم متأسفانه ديدم خانم جواني كه بدون چادر و وضع بسيار
زننده و غير قابل تحملي داشت وارد حرم شد و چادري از يكي از خادمين محترم دريافت
كرد و به سر انداخت و روانه حرم مطهر گرديد كه چادر سر كردن او نيز تماشائي بود!
كه اي كاش چادر به سر نميكرد همو كه با چادر و حجاب بيگانه بود! و…
سئوال و تعجب اينجاست كه آيا به كسي كه به اسلام احترام نميگذارد
و براي حجاب ارزشي قائل نميشود و به مقدسات دهن كجي مينمايد و علناً اشاعه منكر
مينمايد و در يكي از مقدس ترين اماكن با اين وضع زشت و فجيع رفت و آمد مينمايد و
اسلام و انقلاب و ارزشها را زير سئوال مي برد، بايد چادر داد تا با آن وضع وارد
حرم شود؟!
آيا اين كار درست است؟!
خدا را شكر كه در اين روزها تمام رسانهها دو از امر به
معروف و نهي از منكر ميزنند و مشغول فعاليت هستند و ائمه جمعه و ساير مسئولين نيز
سفارش به اجراي احكام و مبارزه با منكرات مينمايند و…
خلاصه درد دلها زياد و روز به روز متأسفانه دشمنان اسلام و
مخالفين انقلاب با حربه جديدي براي مبارزه با آرمان مقدس اسلام ظاهر ميشوند. و
بايد امروز به فكر چاره بود كه فردا دير است!
و بالاخره با خود گفتم كه تو هم، مسلماني و در نظام مقدس
جمهوري اسلامي زندگي ميكني و تو هم، رسالتي داري و بايد گفتنيها را بگوئي، شايد
مؤثر واقع شود كه ناچار به نوشتن اين سطور و درد دل گرديدم كه قرآن فرموده:
جمهوري قزاقستان با وسعتي برابر 300/717/2 كيلومترمربع،
بزرگترين جمهوري آسياي مركزي محسوب ميشود و با توجه به 16538000 نفر سكنه آن،
تراكم نسبي جمعيت، در اين سرزمين حدود 6 نفر در كيلومتر مربع ميباشد. اين جمهوري
از شمال و غرب با جمهوري فدراتيو روسيه، از شرق با چين، از جنوب با ازبكستان،
قرقيزستان و تركمنستان، مرز مشترك دارد. فاصله بين شماليترين و جنوبيترين نقطه
آن 2000 كيلومتر است و نقطه شرقي و غربي آن حدود 3000 كيلومتر از يكديگر فاصله
دارند.[1] وسعت
زياد موجب تنوع آب و هوايي در اين جمهوري شده است و ضمن داشتن ارتفاعات پوشيده از
برف، از دشتهاي استپي پرآب، مناطق جلگهاي مرغزارها و صحاري سوزان برخوردار ميباشد.
با وجود آنكه كوههاي تيانشان در شرق و درياي خزر در غرب اين جمهوري قرار دارد اما
خشكسالي و كمبود آب از شرايط منفي اين منطقه است. حداكثر دماي آن در تابستان به 40
درجه سانتيگراد و در زمستان به 40- سانتيگراد ميرسد. درياچهاي معروف «زايسان»،
«بالخاش» و «آرال» و نيز رودخانه سير دريا (سيحون) در جنوب قزاقستان واقعند.
مركز حكومت آن شهر «آلماآتا» (ALMA- ATA) ميباشد كه نام عربي آن
«المعطاة» است[2] و اين كلمه
يك لغت قزاقي است كه آن را به «پدر سيب» معنا نمودهاند زيرا آلماآتا و نواحي
اطراف آن پوشيده از باغهاي سيب ميباشد. البته در گذشته به «ورنوي» و «ورني» معروف
بود. طبق جديدترين آمار، تعداد سكنه آلماآتا به 1132000 نفر بالغ ميگردد. در حومه
آلماآتا و در كنار كوهستانهاي «آلاتا» (ALata) بزرگترين سالن اسكي روي يخ جهان وجود دارد. در ادوار گذشته،
رؤساي قبايل گوناگون قزاق در بالاي اين قلل سرسبز همديگر را ملاقات مينمودند.[3]
قزاقستان از نظر تقسيمات كشوري 17 استان و 83 شهر دارد كه غالب كانونهاي شهري آن
در نيمه جنوبي آن واقع شدهاند.
دو بندر شفچنكو 8(Shefchenko) و گوريوف كه در ساحل درياي خزر
واقعند، مربوط به اين جمهوري ميباشند. راههاي ارتباطي قزاقستان اعم از شوسه و خط
آهن به اين دو بندر مهم ختم ميشوند و از اين لحاظ نواحي ياد شده اهميت سوق الجيشي
مهمي براي جمهوري قزاقستان دارد.
در 26 اكتبر 1920 ميلادي، جمهوري خودمختار شوروي سوسياليستي
قزاق (SSR) در داخل جمهوري سوسياليستي
فدارتيو روسيه RSFSR)) اعلام موجوديت كرد. پس از
مرزبندي سالهاي 1924 و 1925 ميلادي ايالات «سيردريا» و «سميرچي» كه در آغاز، جزء
جمهوري تركستان بودند، به جمهوري خودمختار قزاق واگذار شدند، زيرا غالب سكنه اين
نواحي را قزاقها تشكيل ميدادند. در سال 1925 ميلادي ايالت خودمختار «قراقالپاق»
به جمهوري قزاق منضم گرديد ولي در سال 1932 م ايالت مزبور به سطح جمهوري خودمختار،
ارتقاء يافت و در سال 1936 ميلادي از قزاقستان منفك و به جمهوري ازبكستان پيوست.
در پنجم دسامبر همين سال، جمهوري قزاق به يك جمهوري عضو اتحاد جماهير فدراتيو
سوسياليستي شوروي مبدل گرديد.[4]
* فراز و نشيب در تاريخ قزاقستان
استراتژي روسها اعم از دولتمردان و روسهاي مقيم اين جمهوري
بر اساس جدا نمودن قزاقستان از آسياي مركزي، برنامهريزي شده بود كه متأسفانه اين
روش سياسي همچنان ادامه دارد و رژيم حاكم بر اين سرزمين در راستاي اهداف روسيه اين
جدايي گزيني را عملاً قبول دارد.
بيم نظام حاكم بر روسيه از پيوستن قزاقستان به آسياي مركزي،
به خاطر آن است كه اين كشور پروسعت زرخيز نسبتاً توسعه يافته و تقريباً صنعتي،
ممكن است پتانسيل قدرت را در اين نواحي افزايش دهد و لذا در گذشته، تلاش بر اين
بوده كه قزاقستان به عنوان سرزمين باهويت جداي از جمهوريهاي آسياي ميانه معرفي گردد.
سوابق تاريخي، مسائل قومي و فرهنگي، نه تنها اين انفكاك را
نميپذيرد بلكه پيوندهاي اين سرزمين را با ايران و جمهوريهاي آسياي مركزي در زمينههاي
تاريخي، فرهنگي و ادبي آشكار مينمايد.
قوم «سكاها» در استپهاي قزاقستان و جانب شرقي حوضه آمودريا
ميزيستهاند و همانگونه كه داريوش در بند ششم سنگ نبشته بيستون ميگويد سرزمين
سكاها جزو ساتراپهاي شمال و شمال شرقي هخامنشيان محسوب ميشده است. در عصر
اشكانيان و ساسانيان قلمرو مزبور همچنان در داخل مرزهاي ايران آن روز بوده است.
يعقوبي در كتاب «البلدان» خود كه آن را به سال 287 هـ ق تأليف نموده، نواحي جنوي
قزاقستان، را جزء سرزمين خراسان بزرگ معرفي ميكند. بعدها و از اواسط قرن چهارم
هجري، «اصطخري» در كتاب «المسالك و الممالك» و نيز مؤلف گمنام «حدود العالم من
المشرق و المغرب» (تأليف شده بسال 372 هـ ق) آنسوي جيحون را ماوراء النهر نام مينهند.
ياقوت حموي در «معجم البلدان» (623 هـ ق) مينويسد: «پارهاي
از مردم، اعمال خوارزم را از شهرهاي خراسان ميآورند و حتي ماوراء النهر [نيمه
جنوبي قزاقستان] را جزء آن ميدانند».[5]
كشفيات باستان شناسي كه در سميرچه و آلماآتا بدست آمده و
عبارت است از سيني قرباني برنزي، عود سوز برنزي، شير بالدار برنزي و… نه تنها
مؤيد قدمت تاريخي اين منطقه است بلكه پيوند فرهنگي، هنري و قومي آن را با خراسان و
ماوراءالنهر به اثبات ميرساند.[6]
قزاقها كه زندگي چادرنشيني و صحراگردي داشتند از قرون ق.م
در سرزميني كه اكنون قزاقستان نام دارد، استقرار يافتند. اين قوم در قرن ششم
ميلادي بخشي از خانات ترك را تشكيل ميدادند كه تا دو قرن بعد دوام آوردند. «قره
خانيها» از قرن دهم تا دوازدهم بر نواحي جنوبي قزاقستان به مركزيت سميرچيه (SEMIRCHJE) حكومت ميكردند.
در حدود قرن دوازدهم (1130 م) قراختائيان كه بودايي مذهب
بودند و با اسلام و مسلمانان سر ستيز داشتند و به قزاقستان كنوني رسيدند و در سال
1136 م دولت قره خانيان را برانداختند و اين تعرض قراختائيان به آسياي ميانه،
نخستين حمله و واكنش در برابر فرايند اسلامي بود، آنان در اندك مدتي نواحي آسياي
ميانه را به زير سلطه خود درآوردند. و اين براي مسلمانان بسيار ناپسند بود كه
سرزميني اسلامي بدست كفاري بتپرست ميافتاد. اين قوم در اوايل قرن سيزدهم به دست
مغولها ريشهكن شدند و پس از آن «اردوي سفيد» كه توسط «اوردا»- فرزند ارشد جوجي-
تشكيل شده بود، به زودي توانست نواحي جنوبي قزاقستان را تصاحب شود.
در اوايل قرن شانزدهم، غالب قبايل قزاق، تحت حكمراني قاسم
خان با يكديگر متحد گرديدند كه با مرگ وي بين قزاقها انشقاق پديد آمد و در قرن
هفدهم ميلادي، سه اردوي مستقل قزاق- از يكديگر- بوجود آمد.[7]
در سالهاي نخست قرن هفدهم يكي از ايلهاي غرب مغولستان كه
«تورقوت» (TORGET) نام داشت جونگاريه را ترك گفته و
از شمال تا به جنوب آسياي ميانه را درنورديده و در اراضي جنوبي ولگا استقرار
يافتند. اين قوم بعدها به «قلموقها» معروف شدند، قلموقها به همراه قوم «اويراتها»
با مسلمانان آسياي ميانه نبرد سنگيني را آغاز كردند و اويراتها در 1718 م در كنار
درياچه بالخاش با يكي از اردوهاي قزاق روبرو شده، آنها را درهم شكستند. اينان با
نهب و غارت و كشتارهاي وحشيانه، هول و هراسي عجيب در قلوب ساكنين اين مناطق پديد
آوردند.[8]
در سالهاي دهه 1820 م حاكميت روسها، جايگزين سيطره خانها بر
مرغزارهاي قزاق شد و از سال 1891م نخستين موج مهاجرين روسي و اوكرايني راهي
قزاقستان شد، اين حركت سازمان يافته از سوي دولت مركزي برنامهريزي شد و از آن
تاريخ تا اوايل قرن بيستم (1914 م) متجاوز از يك ميليون «اسلاو» از داخل روسيه و
اوكراين در اراضي مرغوب و حاصلخيز بويژه مرغزاهاي حاشيه شمالي قزاقستان امروزي
اسكان يافتند. تصرف زمينها، اغلب تحت فشار خشونت بار مأموران دولتي انجام ميگرفت
و منجر به بيرون كردن مردمان بومي از زمينهاي خود ميشد، اين برنامهها كه در
نهايت سنگدلي صورت ميگرفت موجب پيدايش قحطي، طي سالهاي 1913 و 1915 م در ميان
مسلمانان گرديد.[9] خانم «مارتا
بريل اولكات» مينويسد: «ظلم و استثمار روسيه بر قزاقها همراه با تبديل تدريجي
جامعه قزاقستان از چادرنشيني به نوعي زندگي غير مهاجر و تغيير پيشه شباني به
كشاورزي صورت پذيرفت، روسها انتقال دهنده تمدن خود و اروپائيها به قزاق بوده و
اين امر روح زندگي آنان را مورد چالش قرار داده است».[10]
در سال 1916 م دولت تزاري براي رفع نياز نيروي انساني خود،
گروهي از نيروهاي قزاق را به واحدهاي كار فرا خواند كه اين اقدام، صبر و تحمل مردم
بومي را سرآورد و در قزاقستان قيامي به رهبري «امام گلدي ايمانوف»، «عبدالغفار
جامبوسين» و «كاظم اسپان» آغاز شد، در اين سال، ايلات كوچرو بر مهاجمين بيگانه
حمله آوردند و در برابر واكنش نيروهاي نظامي و دهقانهاي مسلح روس، قتل عام شدند و
آنان كه جان سالم بدر بردند به چين پناهنده شدند. با وجود اين رفتارهاي وحشيانه،
در سال 1917 م هنوز قزاقها در اين سرزمين، اكثريت اهالي منطقه را تشكيل ميدادند
كه تسويه نهايي با اين ملت مقاوم را مقامات شوروي بعهده گرفتند كه اولين اقدام
رژيم ماركسيستي جديد در سالهاي دهد 1920 م با كشتار احشام عشاير آغاز گرديد و با
رفتارهاي خشونتبار آنان طي 1926 م تا 1939 م متجاوز از 5/1 ميليون قزاق از گرسنگي
تلف شدند. هجوم گسترده مهاجرين شهري و روستايي روس به قزاقستان رفته رفته سكنه
قزاق را به اقليت رسانيد. در سال 1926م سكنه قزاق در اين جمهوري قريب به چهار
ميليون نفر بود كه در سال 1939 م به حدود سه ميليون نفر تقليل يافت.[11] و
بدين گونه قزاقستان ضمن آنكه به سوي يك توسعه اقتصادي و سرزمين تكامل يافتهاي قدم
مينهاد، ساكنين اصلي خود را به ميزان قابل توجهي با سياست جايگزيني، سركوب و قتل
عام از دست داد و روسهاي مهاجر جايگزين اين افراد شدند.[12]
استالين نيز در جنگ جهاني دوم،قزاقستان را به تبعيدگاهي
براي تمام مليتها تبديل كرد و در اولين گام يك ميليون نفر از آلمانيهاي تبعيدي
از ولگا به آنجا رفتند. كليه تاتارهاي قوم بازداشت شده و با وضع فجيعي به سيبري و
قزاقستان روانه شدند، اين عمليات در سال 1944 م صورت گرفت، در نوامبر همين سال،
مقامات شوروي بدون هيچ دليل آشكاري برخي از «مسختيهاي» جنوب گرجستان را بازداشت و
به قزاقستان و ازبكستان كوچ دادند.[13]
* اسلام در قزاقستان
اسلام بين قرن هفتم تا نهم ميلادي در بين جوامع اسكان يافته
قزاقستان تثبيت شد، گروهي ديگر در طول قزن شانزدهم اسلام را به عنوان آيين خود
پذيرفتند، با اين وجود قبايل صحرانشين و عشاير قزاق در معرض دين اسلام قرار نگرفته
بودند آنهايي هم كه مسلمان بودند، شناختي محدود و ناقص و سطحي از آيين خود داشتند
و كمتر نماز ميخواندند. در قرن نوزدهم، كاترين دوم به منظور ايجاد زمينه پذيرش
مسيحيت و وحدت بخشي به قبايل قزاق، بر آن شد تا نخست موجبات گرايش اين افراد را به
اسلام فراهم آورد و براي تحقق چنين منظوري تاتارها را به ميان ايشان روانه ساخت و
مسجدسازي را در بين قزاقها تشويق نمود.
تاتارها با نهايت شوق و تلاش همه جانبه موفق شدند كه در مدت
كوتاهي تمامي قزاقهاي چادرنشين را به سوي اسلام دعوت كنند و بر اثر اين تبليغات آن
چنان تعصب ديني و هويت اسلامي در بين قزاقها پديد آمد كه بر خلاف تلاشهاي تبليغاتي
و حست سركوبگرانه روسها، همچنان مسلمان باقي ماندند.[14] و
اين آيين بر سنتها و روابط اجتماعي آنان تأثير گذاشت و در وحدت قبايل و استواري و
استقامت آنان در مقابل سركوبيهاي متجاوزين روس و شوروي، دخالت عمدهاي داشت و
بدين گونه عدو سبب خير شد.
ناگفته نماند كه روحاني اهل تصوف يعني «احمد ياسوي» از
مشايخ قرن دوازدهم، در نشر اسلام در بين قزاقها نقش مهمي را عهدهدار بود و حتي
پيروانش اسلام را در سراسر دنياي ترك زبان انتشار دادند. آرامگاه وي در «ياسوي»
يكي از زيارتگاههاي مقدس در آسياي ميانه است و تيمور در سال 1397 م بر مزارش مسجدي
را بنا نمود. قزاقها سني مذهبند و پيرو مكتب حنفي ميباشند و بين آنها تصوف رواج
داردو مسلمانان قفقازي كه نوميدانه در تبعيدگاه خود- قزاقستان- ميزيستند به صورت
پرچمداران مبلغان اصيل اسلامي درآمدند و به آثار و علائم اسلام كه نزد قزاقها در
شرف انهدام و فراموشي بود حيات تازهاي بخشيدند.[15]
دكتر پيتر شولاتور[16] وقتي
از يكي از آلمانيهاي ساكن در قزاقستان پرسيده بود كه ريشههاي اسلامي در نزد اهالي
بومي تا چه اندازه عميق و قوي است؟، آلماني ولگايي گفته بود: «در سنين كودكي،
پسرها ختنه ميشوند و وقتي به سنين بالاتر ميروند به ايمان و تقدس علاقه پيدا ميكنند،
از خوردن مشروبات الكلي اجتناب مينمايند و پارهاي از اوقات خود را در مساجد ميگذرانند،
بزرگترها و ريش سفيدها از احترام فوق العاده اي نزد جوانان برخوردارند و حتي برادر
كوچكتر در مقابل برادر مسنتر، نهايت احترام و ادب را بجا ميآورد». وي اضافه كرده
بود كه: «قفقازيها توانستهاند هويت خود را حفظ كنند و حتي مسلمانان قفقاز
توانستهاند انديشههاي خود را به كرسي بنشانند ولي روسها ما را متفرقه كرده و با
اين تفرقه كمرمان را شكستهاند!».
خانم «مارتا بريل اولكات» در كتاب «قزاقها» مينويسد:
«تهديدآميزترين موضوعي كه روسها با آن مواجهاند، نفوذ مستمر اسلام در بين بوميان
قزاق ميباشد» وي ميافزايد: «طبق قراين، شمار فزايندهاي از جوانان قزاق به منظور
پر كردن خلأ اخلاقي، در حال روي آوردن به اسلام ميباشند» و بنا به اظهارات دكتر
«سرگئي پانارين» از آكادمي علوم روسيه: «اين قابليت تحسين برانگيز جوامع مسلمان در
تطبيق با شرايط نامساعد محيطي، عامل اميدوار كنندهاي در آينده آنها به شمار ميرود».
«آلاش»، جنبش اسلامي قزاقستان ميباشد كه به اتهامي واهي از
سوي رئيس جمهور وقت «سلطان نظربايف» متهم گرديده و هفت نفر از اعضاي آن دست گير
شدهاند.[17]نظربايف با
وجود آنكه مسلمان است، در يك اظهار نظر، نگراني خود را از گسترش بالقوه نفوذ اسلام
در آسياي مركزي اعلام كرده و سپس با اشاره به اين موضوع كه بسياري از قزاقها
مسلمانند ولي با اسلام سياسي آشنا نميباشند و با بنيادگرايي هيچ ارتباطي ندارند،
گفته است: «من درباره بنيادگرايي اسلامي خيلي نگرام هستم»[18]
ناآراميها و نهضتهايي كه قزاقها بوجود آوردهاند، غالباً
ريشه اسلامي داشته است. به عنوان نمونه در سال 1980 ميلادي در آلماآتا، شورشهايي
بوقوع پيوست كه علت آن، اين بود كه مأموران دولتي دستور خاكسپاري سربازان قزاقي را
كه در افغانستان كشته شده بودند در يك گورستان نظامي، به جاي قبرستان مسلمانان
صادر كرده بودند.
* ويژگيهاي انساني
قزاقها از اخلاف قبايل ترك و مغول هستند و ممكن است
«كازاخها» (KASHAK) اسلاف آنها باشند و اين قوم، غير
از قزاقهاي سواره نظام روسي هستند كه در زمان قاجاريه در ايران نيز حضور داشتند و
جناياتي را مرتكب شدند. سياست روسها و بعد از آن كمونيستها بر همسان سازي(Sorietization) و نابود كردن ويژگيهاي مذهبي و
فرهنگي و قومي كه با خشونت، قتل عام و رفتارهاي هراس انگيز توام بود، استوار
گرديد. رفتارهاي مزبور، تأثير خود را در اين جمهوري به گونهاي نشان داد كه قزاقها
را كه صاحبان اصلي اين سرزمين بودند نسبت به مهاجرين، بويژه روسها در اقليت قرار
داد و بر خلاف رشد جمعيت قزاقها، هر زمان كه ميگذشت از درصد اين قوم كاسته ميشد[19] و با
وجود آنكه 81% از كل قزاقهاي آسياي مركزي در اين سرزمين سكونت دارند ولي در مقابل،
40% سكنه روس اين جمهوري، با 36% سكنه، از آنها كمترند. كارشناسان و صاحب نظران
عقيده دراند تا توجه به رشد 2/3% سكنه قزاق، در آيندهاي نه چندان دور قزاقها به
اكثريت خواهند رسيد. غير از روسها اقوام اوكرايني، ژرمن، اويغور، تاتار، كرهاي،
ازبك و …. در قزاقستان زندگي ميكنند. حدود 8% قزاقها در روسيه، 10% در ازبكستان
و بقيه در ساير نواحي آسياي ميانه سكونت دارند.[20]
در سال 1959 م 44% سكنه قزاقستان در نقاط شهري سكونت داشتهاند
كه اين ميزان در سال 1985 م به 57% بالغ گرديد. البته از كل قزاقها 36% شهرنشين و
64% روستا نشين هستند.
* زبان و فرهنگ در قزاقستان
زبان قزاقي از گروه زبانهاي تركي مركزي ميباشد كه جزء گروه
زبانهاي قبچاق، طبقهبندي ميشود. زبانهاي نوگاي و قراقالپاق با اين زبان پيوند و
قرابت دارند. واژههاي مغولي، عربي، روسي و فارسي در اين زبان و گويشهاي مردمي
مشاهده ميشود. در برخي مدارس قزاقستان، زبان تدريس، زبان قزاقي ميباشد. همچنين
زبان تدريس دانشگاه دولتي كيروف اين جمهوري قزاقي است. اما زبان تدريس در مراكز
فني و تخصصي و هنرستانها اكثراً روسي ميباشد. آكادمي علوم قزاقستان در سال 1946
ميلادي تأسيس گرديده است. برنامههاي راديو و تلويزيون قزاقستان به زبان قزاق،
روسي، ازبك، اويغور و ژرمني پخش ميشود. در امور اداري، قضايي و بازرگاني و فعاليتهاي
رسمي از زبان قزاق در كنار زبان روسي استفاده ميگردد.
تا سال 1924 ميلادي خط و الفباي قزاقستان عربي بود كه در
سالهاي 1929تا 1938، خط لاتين جايگزين آن شد و از سال 1940 م خط سيريلي رايج
گرديد، الفباي فعلي كاملاً گوياي زبان قزاق است. بر خلاف يك قرن زندگي روسها و
قزاقها در كنار يكديگر كمتر از 1% روسهاي ساكن در قزاقستان ميتوانند به زبان قزاقي
تكلم كنند و اين در حالي است كه بيش از50% قزاقها، زبان روسي را زبان دوم خود ميدانند،
روسها از قرن نوزدهم ميلادي كه قزاقها به اسلام روي آوردند به منظور تحت الشعاع
قرار دادن هويت اسلامي و باروهاي مذهبي و جلوگيري از نفوذ فرهنگ اسلامي در بين
قزاقها كه با اشتياق اين آيين را پذيرفته بودند به القاء روحيه ملي گرايي و هويتي
نژادي منهاي مذهب پرداختند. قزاقها الفباي عربي را كه در ميان ازبكها رواج داشت
برگزيدند ولي روسها با تشويق و ترغيب آنان در جهت تدوين و انتشار اساطير و
فرهنگهاي قديمي كوشيدند تا هويتي جداي از هويت اسلامي براي قزاقها ايجاد كنند اما
بعدها همين فرهنگ بومي همراه با اعتقادات اسلامي، قزاقها را در مقابله با هجوم
فرهنگي و سياسي روسها مقاوم نمود.
در قزاقستان بويژه نواحي جنوبي، نمونههايي از فرهنگ كهن و
گنجينههاي نبوغ بشري قابل مشاهده ميباشد كه اشتراك اين فرهنگ را با فرهنگ ايراني
نشان ميدهد.
طبق آمار سال 1989 م تعداد 453نشريه در قزاقستان منتشر ميشده
كه از ميان آنها 160 نشريه به زبان قزاقي بوده است، مشهورترين نشريات قزاقستان از
آوريل 1990 تا 1992 م به شرح زير بوده است:
سويتي قزاقستان، روزنامه قزاقستان پراودا، يگه مندي
قزاقستان و نشريه آلماني فروند شافت. كازتاگ (KAZ-TAG) معتبرترين آژانس خبري اين كشور
است كه در سال 1920 م تأسيس شده و براي مدت 70 سال تنها خبرگزاري و صداي رسمي
قزاقستان ميباشد.[21]
* مسائل سياسي و اقتصادي
در انتخابات اول دسامبر 1991 م قزاقستان، سلطان نظربايف
پيروزي پر سر و صدايي بدست آورد و 8/98% آراء را به خود اختصاص داد، اين كشور پس
از استقلال با مشكل ايجاد هويت ملي با ثبات براي مردمان خود مواجه شد. خصوص آنكه
بسياري از سكنه غير بومي آن، نسبت به ارزشهاي قومي و مذهبي قزاقها بيتفاوتند و
خود را در سطح بالاتري از مليت كشور متبوع خود ميدانند و مليت صاحب امتياز در آن،
در اقليت هستند. وجود يك اكثريت روسي كه در اقتصاد و صنعت و حتي مسايل سياسي اين
سرزمين نقش مهمي را به عهده دارند و در نواحي شمالي اسكان يافتهاند احتمال دارد
يك جنبش رو به رشد تجزيه طلبي روسي را به وجود آورد. از اين لحاظ نظربايف ميكوشد
براي مقابله با اين بي ثباتي بالقوه از طريقهايي، وفاداري سياسي شهروندان روسي را
تأمين كند و مداوماً سعي ميكند به صورت رهبر قزاق و مسلمان ظاهر نشود تا از ايجاد
شكاف بيشتر در اقوام جمهوري خود، جلوگيري كرده باشد. نظربايف عقيده دارد كه اگر
قزاقستان به عنوان پلي ميان اروپا و آسيا عمل كند، ثبات سياسي افزونتر و توسعه
اقتصادي بهتري خواهد داشت و شايد از اين لحاظ است كه تركيه را به عنوان الگوي
توسعه سياسي قزاقستان انتخاب كرده و در مصاحبه با روزنامه «دي ولت» آلمان اعلام
كرده كه در نظر دارد در راه پيشرفت كشورش از تركيه به عنوان كشوري نمونه استفاده
كند.[22] و به
همين بهانه از فعاليتهاي اسلامي بشدت نگران استو بر تحركهاي مذهبي، بيش از
جمهوريهاي ديگر نظارت ميكند و بارها اعلام كرده: «قزاقستان محتاج يك حكومت اقتدار
گر است و آمادگي لازم براي پذيرش سيستم چند حزبي را ندارد»، حزب سوسياليست
(كمونيست سابق) و مجلس شوراي ملي هم از خواستهاي وي پيروي ميكنند و به جنبش
اسلامي «آلاش» اجازه فعاليت نداده و موافقت مفتي بزرگ قزاقستان را جلب كرده است.
اما برخلاف اين رفتارها، وي نميتواند از خشونتهاي مردم كه صبغه مذهبي و جنبه
اسلامي دارد در امان باشد. قيام روزهاي 16 و 17 دسامبر 1986 م خود نمونهاي از يك
خشونت ملي و مذهبي بود كه نخستين مقاومت در مقابل اصلاحات سياسي، اقتصادي و
اجتماعي گورباچف- كه پروسترويكا (PRESTROYKA) و گلاسنوسنت (GLASNOST) نام داشت- محسوب گرديد و بدان ضربه سختي وارد كرد. تحليلاي
گوناگوني در پيرامون اين شورش ارائه شد و الكساندر بنيگسن مدير مؤسسه مطالعات عالي
علوم اجتماعي در پاريس و يكي از برجستهترين كارشناسان در امور مسلمانان شوروي
سابق در مصاحبه با مجله «لوپوان» چاپ پاريس (اول فوريه 1987 م) گفت: «بعيد نيست كه
در پس اين آشوبها، سازمانهاي مذهبي قرار داشته باشد و احتمال ميرود كه گروههاي
مذهبي به صورت شگفتانگيزي در ميان آنان نفوذ كرده باشند»، مطبوعات شوروي سابق نيز
نوشتند كه اين شورش تحت تأثير مسلمانان متعصب صوفي كه به محيط دانشجويي خزيده
بودند، بوجود آمد.
توانايي اتمي قزاقستان با داشتن 1690 كلاهل هستهاي و 104
موشك قارهپيماي زمين پايه، خود نگراني مقامات روسي و اروپايي را برانگيخته است و
براي آنان غير قابل تحمل است كه اين جمهوري، چهارمين قدرت اتمي جهان (پس از
آمريكا، روسيه، اوكراين) باشد، همچنين يكي از مراكز مهم توليد راديو اكتيو و
تانتاليوم و مواد سوخت هستهاي در اين جمهوري قرار دارد[23] كه
وجود چنين پديدهاي بر نگراني غرب ميافزايد.
قزاقستان با داشتن ذخاير فراوان، سرزمين زرخيزي ميباشد:
منابع معدني آن عبارتند از: زغال سنگ، سنگ آهن، سرب، روي، مس، نفت، طلا، كروميت،
قلع، موليبدن و آنتيموان همچنين از چراگاهها و اراضي حاصلخيزي برخوردار بوده و
محصولات كشاورزي آن شامل غلات، ميوه، سبزي، انواع انگور، نيشكر، سيب زميني و پنبه
هستند. پرورش گوسفند (براي توليد پشم لطيف و پوست آستراخاني) و صيد ماهي نيز در
قزاقستان رواج دارد.
قزاقستان در صنايع سبك و سنگين نيز پيشرفتهاي قابل ملاحظهاي
بدست آورده است.
[1]
– آسياي مركزي، جغرافياي سياسي، مجله مطالعات آسياي مركزي و قفقاز، سال اول
شماره دوم پاييز 1371 ص 21.
«الان همه حيلهها در كار است كه شما را از سياست كنار
بزنند و نگذارند در امور اجتماعي دخالت كنيد». (صحيفه نور- ج 13، ص 218)
دانشها و روشهاي كاربردي در تحليل پديدههاي سياسي
مفهوم سياست
قسمت دوم
سيد موسي ميرمدرس
يادآوري:
در قسمت نخست اين مقال، گذشت كه عامل اساسي در فرودها و عقبگردها
و انحطاط جوامع اسلامي،عدم توانايي آنان در تحليل و ارزيابي رويدادهاي سياسي بوده
است.
و نيز از دو زاويه ديني و فراديني به تبيين لزوم آشنايي با
روش تحليل پديدههاي سياسي، پرداخته شد. همچنين گفته آمد كه آشنايي با يكسري
مفاهيم نظري سياست، لازم است و در اين راستا، به فصل اول از كتاب «متد تحليل پديدههاي
سياسي» حواله شد و مقرر گرديد مباحثي كه جنبه كاربردي و عملي دارند، مورد گفت و گو
قرار گيرند؛ ولي «مفهوم سياست» را روي جهاتي در آغاز اين مقال، مورد بررسي قرار ميدهيم.
مفهوم سياست
فرهنگهاي فارسي مانند: فرهنگ عميد و فرهنگ معين، و واژهنامههاي
عربي چون: لسان العرب و المنجد، سياست را به معناي «اداره مملكت و حكم راندن بر
رعيت به شيوه پسنديده»، تعريف نمودهاند. فرهنگ ليتره (Littre) و فرهنگ روبر (Robert) نير، سياست را «علم حكومت بر
كشورها» و «فن و عمل حكومت بر جوامع انساني» تلقي كردهاند.
واژههاي سياست در ادبيات فارسي نيز كاربردهاي گوناگوني
داشته است؛ في المثل در تاريخ بيهقي ميگويد:
در اين جمله سياس به معناي تنبيه و مجازات بكار رفته است.
ميرزا ملكم خان نيز سياست را عبارت از حكم و تنبيه ميداند.[2]
ناصرالدين شاه قاجار ايضاً در نامهاي كه به مستوفي الممالك
صدر اعظم- درباره «ديوانخانه عدليه»- نوشته، سياست را به همين مفهوم تلقي كرده
است، از اين رو ميگويد:
«در روزنامه اعلان و نشر نمائيد كه هر كس احضار شود و نيايد
سياست خواهد شد».[3]
همچنين محمد علي شاه درباره مجلس شوراي ملي، اعلام ميكند:
«اين مجلس بر خلاف مشروطيت است، هر كس مِن بعد از فرمايشات
ما تجاوز كند، مورد تنبيه و سياست سخت خواهد بود».[4]
در كتاب كليله و دمنه، سياست به معناي «تدبير»، استعمال شده
است؛ از اين رو مينويسد:
«در جزيرهاي بوزينگان بسيار بودند، و «كارداناه»،نام، ملكي
داشتند، با مهابت وافر و سياست كامل و فرمان نافذ و عدل شامل».[5]
مولوي ايضاً سياست را به مفهوم ياد شده، در نظم آورده است:
در سياست اقتضاي وقت بين مسلك
پيغمبران را برگزين
زهر، گردد پادزهر از اقتضا خضر
و موسي را حكايت وانما
دكتر باستاني پاريزي در قصيدهاي بلند، پيرامون تاريخ،
سياست را به مفهوم تدبير و اداره كردن جامعه، بكار برده است:
گر سياست را هدف، آسايش خلق است پس چه گويد مذهب و اخلاق و اين معيارها؟
همو در فراز ديگري سياست را معادل تزوير دانسته، از اين جهت ميگويد:
سياست شناسان دنياي كنوني هر كدام بر اساس ديدگاه خويش،
تعريفي از سياست ارائه نمودهاند. موريس دوورژه، استاد علم سياست دانشگاه پاريس،
مينويسد:
«متخصصان در اين مورد بحثها ميكنند. پارهاي از آنان هنوز
هم سياست را علم كشورداري ميدانند و غرض ايشان را علم كشورداري ميدانند و غرض
ايشان از كشور، قدرت سازمان يافته در چهارچوب اجتماع ملي است ولي بيشتر آنان سياست
را علم قدرت سازمان يافته در كليات جماعات ميبينند».[7]
برتران دوژونل استاد جامعه شناسي سياسي دانشگاه پاريس،
معتقد است:
«سياست عبارت از مطالعه قدرت و نفوذ است». به نظر وي:«هر
كس كه ديگري را وادار به انجام عملي كند و يا از انجام عملي باز دارد، اعمال قدرت
كرده است».[8]
كارلتون كلايمر
رودي و همفكرانش در اين باره مينويسند:
«علم سياست را ميتوان به عنوان علم دولت يا به عنوان رشتهاي
از علوم اجتماعي كه مربوط به تئوري سازمانها، حكومت و اعمال دولت است تعريف نمود،
با ديد وسيعتري ميتوان اعمال سياسي گروهها، سازمانها و نهادهايي را كه كمابيش از
دولت جدابوده، ولي در صدد بدست آوردن قدرت سياسي و گسترش نفوذ خود بر سياست ملي و
رهبري تغييرات اجتماعي ميباشند، به تعريف فوق، اضافه نمود».[9]
دانشمندان علوم اسلامي نيز در اين مورد، مطالبي گفته يا
نوشتهاند كه به نقل پارهاي از آنها مبادرت كرده و سپس به نقد و بررسي كلي
ديدگاههاي ياد شده ميپردازيم:
مجاهد شهير آيت الله كاشاني در مصاحبه با «دلمر» خبرنگار «ديلي
اكسپرس» هنگامي كه ميپرسد:
«آيا فعاليت آن جناب، بيشتر متوجه امور مذهبي است يا امور
سياسي؟».
در پاسخ ميگويد:
«در دين ما رهبانيت نيست و دخالت در امور سياسي يعني رسيدگي
به كارهاي اجتماعي هموطنان مسلمان از وظائف پيشوايان دين اسلام است».[10]
حضرت كاشف الغطاء نيز درباره سياست مينويسد:
«اگر معني سياست خيرخواهي و خدمت و راهنمايي و جلوگيري از
فساد و خيانت و نصيحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در
زنجير استعمار و بندگي و جلوگيري از افكندن دامها و غلها بر گردن ملتها و
كشورهاست، اگر معني سياست اين است، آري ما تا فرق سرمان در آن غرقيم و اين از
واجبات است».[11]
ابوالاعلي مودودي متفكر سني مذهب پاكستاني ميگويد:
«اصل اساسي سياست اسلامي اين است كه انسانها چه به صورت فرد
و چه به صورت جمع بايد از وضع خودسرانه قانون و اعمال قدرت بر ديگران دست بردارند.
هيچكس نبايد اجازه داشته باشد از پيش خود احكامي را تصويب يا فراميني را صادر كند
و نيز هيچكس نميبايد تعهد اجراي چنين احكامي را بپذيرد و چنين دستوراتي را اطاعت
نمايد…. تنها الله است كه حق وضع كردن قانون را دارد».[12]
علامه وحيد، ميرزا محمد حسين نائيني- از فقهاء و اصوليان
نامدار شيعه- بر اين باور است كه دو وظيفه در شريعت براي زمامدار بيان شده:
(1-
حفظ نظامات داخليه و…، 2- تحفظ از مداخله اجانب و…) و احكام مربوط به اين
دو، احكام سياسيه و تمدنيه است.[13]
استاد محمد تقي جعفري، سياست در حيات معقول را «مديريت
زندگي انسانها در راه وصول به بهترين هدفهاي مادي و معنوي»، ميداند.[14]
مع الوصف در ميان متفكران اسلامي، جامعترين تعريف از سياست
را حضرت امام خميني(ره) ارائه داده و آن را به سه بخش ذيل تقسيم نموده است:
1-
سياست شيطاني، و در توضيح آن- با اشاره به آمدن يكي از مقامات رژيم منفور
پهلوي نزد ايشان در زندان- ميفرمايد:
«[آن مقام دولتي] گفت: سياست عبارت از بدذاتي، دروغگوئي
و… خلاصه پدرسوختگي است و اين را بگذاريد براي ما! و راست هم ميگفت، اگر سياست
عبارت از اينها است مخصوص آنها ميباشد، اسلام كه سياست دارد مسلمانان كه داراي
سياست ميباشند ائمه هدي(ع) كه ساسة
العباد هستند، غير اين معنائي است كه او ميگفت».[15]
2-
سياست مادي(حيواني)، سپس در تبيين آن ميفرمايد:
«اگر فرض كنيم يك فردي پيدا شود كه سياست صحيح (مادي)،
اجراء بكند نه به آن معناي شيطاني فاسدش… سياست (او) اگر صحيح هم باشد، امت را
در يك بعد هدايت ميكند و راه ميبرد و آن بعد حيواني است، بعد اجتماعي مادي است و
اين سياست يك جزء ناقص سياستي است كه در اسلام
براي انبياء و اولياء ثابت است».[16]
3-
سياست اسلامي (سياست انبياء و اولياء)
«سياست به معناي اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن
جايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد است، اين در روايات ما براي نبي اكرم با لفظ
سياست ثابت شده است… همانيكه در قرآن صراط مستقيم گفته ميشود و ما در نماز ميگوييم:
اهداناالصراط المستقيم (و از خدا ميخواهيم كه) ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد
به يك صراط مستقيمي كه از اينجا شروع ميشود و به آخرت ختم ميشود و الي الله است.
اين سياست مختص به انبياء و اولياء است… انبياء شغلشان سياست است و ديانت همان
سياستي است كه مردم را از اينجا حركت ميدهد (و به) همه چيزهائي كه به صلاح ملت و
مردم است (هدايت ميكند)».[17]
نقد و بررسي
در پارهاي از تعاريف ياد شده، سياست به معناي حكم راندن يا
حكم كردن بكار رفته؛ در حالي كه حكم راني كنايه از كشورداري است، و حكم كردن مربوط
به قضاوت، كه در حكومتهاي متمركز شعبهاياز حكومت است كه قاضي القضاة (رئيس ديوان
عالي كشور)[18] از طرف
زمامدار برگزيده ميشود و پس از آن بر اساس سيستم قضايي، انجام وظيفه مينمايد؛
اما در نظامهاي مبتني بر دموكراسي، قوه قضائيه يكي از سه قوه تشكيل دهنده حكومت
است و در برخي از كشورها، حتي رئيس ديوان عالي كشور نيز از سوي مردم انتخاب ميشود
و اصل تفكيك قواء جزو اساسيترين اصول حكومتهاي دموكراتيك به شمار ميرود.
در اسلام نيز، گرچه رئيس قوه قضائيه از طرف مقام رهبري
انتخاب ميشود كه بطور غير مستقيم، زمامدار اسلامي، حكم هم ميكند؛ لكن قاضي به
ميزاني از استقلال برخوردار است كه ميتواند امام مسلمانان را نيز به محكمه
بكشاند- چنان كه شريح نسبت به مولاي متقيان روا داشت- و قانون اساسي جمهوري اسلامي
نيز بدان صحه گذاشته.[19]
به هر روي، بر اساس تعريفهاي ذكر شده (حكم راندن و حكم
كردن)، نقشي براي مردم در سياست منظور نشده؛ زيرا حكم راندن يا حكم كردن مربوط به
قدرت حاكم (حكومت) است و مردم تنها ميتوانند در پيرامون دعاوي خود، حاكم يا محكوم
گردند.
ناگفته نماند، اين قبيل برداشتها از سياست، بيشتر در ميان
نويسندگاني متداول است كه در فضاي سلطنت مطلقه و حال و هواي قدرت متمركز بسر ميبردهاند،
و معلوم است كه قلمرو حكمراني، در قوه مجريه است و حوزه حكم كردن، قوه قضائيه!
برخي ديگر از متفكران، سياست را در قلمرو مديريت مورد
مطالعه قرار دادهاند و به نظر ميرسد فلاسفه كه سياست مُدُن را در كنار تدبير
منزل، از شعب حكمت نظري قرار دادهاند، از آن رو بوده است كه سياست را علم يا هنر
كشورداري ميپنداشتهاند. بدين ترتيب، تفكيك حوزه مديريت به معناي وسيع آن از
سياست به معناي اداره جامعه، دشوار مينمايد؛ زيرا گرچه صاحب نظران، تعريفهاي
گوناگوني از علم (يا هنر) مديريت ارائه نمودهاند، ولي حقيقت اين است كه به تناسب
رشتههاي مختلف علوم، مديريت نيز قابل تقسيم و تعريف به مديريت منابع انساني،
مديريت نظامي، مديريت صنعتي، مديريت آموزشي و غيره است. بنابراين اداره كشور نيز
مديريتي گسترده و فراگير است، اما بر اساس اين تعريف، باز براي مردم نقشي در
سياست، لحاظ نگرديده؛ مگر براي مردماني كه در صدد كسب قدرت و رسيدن به حاكميت
هستند.
اين نكته را هم بايد خاطرنشان كرد كه در قالب تعاريف ارائه
شده، بعد معنوي انسان مطمح نظر نيست، تعريف ارائه شده از سوي حضرت امام خميني و
استاد محمد تقي جعفري، گرچه از ناحيه عدم تفكيك سياست از مديريت، در اشكال سهيم
است ولي چون بعد معنوي انسان را مطمح نظر دارد، از ويژگي خاصي برخوردار است. افزون
بر آن، هيچ دليلي نميتواند، اثبات كند كه لزوماً بايد سياست، هيچ حد مشتركي با
مديريت نداشته باشد و اگر كي قائل شد، سياست، همان مديريت سياسي جامعه است؛ سخن
نامأنوسي گفته باشد!
باري همين اصل توجه به معنويت در سياست، به اصطلاح حكما و
منطقيان مابهالامتياز سياست اسلامي از غير آن است- از نظر تعريف- زيرا در اين
نگرش، مردم بايد در سياست دخالت كنند؛ چرا كه وظيفه ديني آنان، اهتمام به امور
مسلمانان، نصيحت رهبران، امر به معروف و نهي از منكر و …. است و اين مسئووليتها،
ايجاب ميكند كه در عرصه سياست حضور بهم رسانند.
نبايد فراموش كرد كه سر تلقي حضرت امام خميني و امثال ايشان
از سياست، بي شك برخاسته ازديدگاه معظم له در رابطه با انسان؛ و به تعبير بهتر در
انسان شناسي او، نهفته است.
مردان الهي مانند امام، رسالت خويش را تنها در اداره سياسي
جوامع بشري نميدانند؛ بل تكامل معنوي انسانها را نيز مد نظر دارند؛ همانسان كه
تعاريف ارائه شده از سوي متفكران ديگر، برخاسته از ديدگاه انسان شناسي
آنهاست. ادامه دارد
سخن از مبارزه با منكرات است، اما چند مطلب در اينجا وجود
دارد كه اگر بدان توجه نشود فريادها به جايي نخواهد رسيد. و شعار مبارزه با منكرات
بطور مقطعي و فصلي و كليشهاي، چند صباحي در صحنه ظهور ميكند و بدون كمترين نتيجه
شعلهاش فرو مينشيند. و در عمل نيز پارهاي حركات ناشيانه صورت ميپذيرد و نه
تنها نتيجه حاصل نميگردد، بلكه موجب تجري و گستاخي مرتكبين منكرات شده و آرمانها
و شعارهاي مقدس ما را زير سئوال برده و خوراك تبليغاتي براي دشمن ميسازد.
مطالب شايان توجه در اينجا عبارت است از:
1-
شناخت منكر
باور كردن و جدي گرفتن منكر با نگرش گسترده و جامع و واقعبينانه
نه تنها صوري و سطحي. مثلاً: هرگاه سخن از منكرات به ميان ميآيد، بلافاصله اذهان
متوجه بدحجابي شده و لبه حمله متوجه عدهاي زنان متظاهر به گناه ميگردد و از ساير
عوامل غفلت ميشود. البته هيچكس ترديد ندارد كه بدحجابي منكر است و بايد با آن
مقابله كرد و به شيوه معقول و منطقي و برخورد جدي و مناسب ريشه آن را خشكانيد، اما
منحصر كردن منكر به خودآرايي قشري از زنان بيبند و بار چهرههاي عروسكي و پارهاي
مردان جلف، سادهانديشي است و بر همين اساس در برخورد با آن نيز كار ناموفق ميماند.
لذا بايد با ديد وسيعتري به منكر نگاه كرد و در يك نظام هماهنگ با آن برخورد نمود
تا به نتيجه مطلوب برسد. سئوال اين است كه:
آيا گرانفروشي و چند نرخي و ديكتاتوري در بازار عرضه كالا
منكر نيست؟
آيا ولخرجي در صرف بيت المال خلاف شرع و منكر نيست؟
آيا تجمل گرايي و زيباسازي اداره و حتي شهر با خون دل مردم
و آه و نالههايي كه پشت سر آن است منكر نيست؟
آيا هوا فروشي به قيمت متري بيست هزار تومان و بيشتر كه كار
روزمره شهرداري است منكر نيست؟ و با چه شرعي قابل تطبيق است؟
آيا ظلم و اعمال فشار به هر نحو حتي در قالب مالياتهاي
سنگين، منكر نيست؟
آيا رشوهخواري كه به تواتر به اثبات رسيده منكر نيست؟
آيا كم كاري و سر دوانيدن مردم در محيط اداري و ناراضي
تراشي منكر نيست؟
بروكراسي و كاغذ بازي و به هدر دادن نيروها و امكانات منكر
نيست؟
آيا سيستم جاري بانكي و بهره و سودهاي كلان كه همان عوارض
ربا و تنزيل را همراه ميآورد واقعاً منطبق با موازين شرع است؟
و آيا …. و آيا…..
صدها مورد از اين نمونه را ميتوان برشمرد كه در جامعه و محيط
و اداره و شهر ميگذرد و ما در فكر چارهسازي آن نيستيم و غافل از آنيم كه چه
بازتاب خطرناك و منفياي دارد.
و در برخي موارد نيز بر آن ماسك اسلامي ميزنيم!! و هر كس
هر كجا نشسته خود را صاحب اختيار دين و دنياي مردم ميداند!! و عكسي و شعاري هم از
انقلاب و اسلام بالاي سر خود نصب كرده و كسي هم نميتواند بگويد چرا؟ خود غافل از
آن است كه در سايه آن شعار و عكس، قلب اسلام و انقلاب را زخم ميزند…
2-
عوامل تمرد و منكر
مطلب ديگر كه در مبارزه با منكر نبايد از نظر دور داشت،
ريشهيابي تمرد و كاوش از علل و عوامل است.
چرا آن خانم با گستاخي به خيابان ميآيد؟ چرا آن مجري در
اداره رشوه ميگيرد؟ چرا آن كاسب گرانفروشي ميكند؟ و چرا … و چرا…
ميدانيم كه هر حركتي از حركات انسان يك يا چند ريشه رواني
دارد. در اينجا به صدد آن نيستيم كه ريشههاي رواني منكرات را در زمينههاي ژن و
وراثت و تربيت خانواده، و به خطر افتادن منافع مادي و لذت جوييها و عقدهها و
تحريكات پنهان و آشكار برشماريم، كه اين خود بحث مفصلي دارد؛ تنها به يكي از عوامل
كه چارهسازي آن در دست سياستگذاران و برنامهريزان و مجريان امور است اشاره ميكنيم.
و آن بازتابهاي رواني نتيجه اعمال فشار است كه حتي كساني را كه ريشههاي ياد شده
رواني در درونشان نيست، به واكنش و عصيان وا ميدارد.
مثالي بزنيم: اگر يك كودك در خانه از ناحيه پدر و مادر
تحقير شد و يا تحت فشار قرار گرفت، خانه را به هرج و مرج ميكشد، شيشه ميشكند و حرمت بزرگترها را زير پا مينهد. اين
طبيعت و فطرت انسان در طول حيات اوست. حال ببينيم اين مقوله عوامل در جامعه ما
جايگاهي داشته و دارد يا نه؟ و اگر دارد چارهجويي آن چيست؟
بايد باور كرد كه پارهاي قوانين و مقررات كور و كر مانند
عوارضها و مالياتها و عملكرد برخي مجريان، از اين دست عوامل فشار است كه واكنشهاي
نامطلوبي را ببار آورده و عدهاي را به بريدگي و بي تفاوتي و گروهي را به عكس
العمل منفي و دهن كجي و بي حرمتي به ارزشها وادار ساخته است. كافي است در اين خصوص
به پارهاي از دوائر دولتي چون شهرداري و دارائي اشاره كنيم:
اگر كسي يك بار گذارش به اين اماكن بيافتد، خواهد ديد كه
مردم با چه عقدههاي روحي و نارضايتيهاي مزمن از اين دوائر بر ميگردند. مردم ميگويند:
شما دم از اسلام و حمايت از قشرهاي مستضعف ميزنيد، اما نميدانيد كساني كه در اين
دوائر نشستهاند، با مردم چه ميكنند! بيائيد به سنجش افكار بپردازيد و به
گزارشهاي مسئولين زيردست كه هميشه همه چيز را خوب جلوه ميدهند با خوش خيالي تكيه
نكنيد. حرف مردم اين است كه بجاي پاركها و گلكاريها كه مركز ملاقاتها و عشق و
هواي عدهاي شده و خون دل مردم را ترجمه ميكند، به كارهاي اساسي و اصولي
بپردازيد. رقمهاي سنگين عوارض و ماليات را كه بر تورم و گراني مسكن تأثير مستقيم
داشته كم كنيد و داد مظلومان را بدهيد، از طرف ديگر موريانهاي بنام خودكفائي در
دوائر و وزارتخانهةآ شيره جان مردم را ميگيرد و انقلاب را از درون ميپوساند و
ارزشها را زير سئوال ميبرد…. و فوج فوج مردم را دلسرد ميكند و اين در آينده
خطرناك است. و داستان «يكي بر سر شاخ بن ميبريد» را تداعي ميكند.
از سوي ديگر كم كاري و بي توجهي به مشكلات مردم از سوي برخي
مجريان كه آن خود نيز در مشكلات زندگي و تورم و بي تعهدي ريشه دارد راندمان كار
ادارات را از حدود هشت ساعت كار رسمي به دو سه ساعت كار مفيد رسانيده است. در پارهاي
از محيطهاي كار اول صبح نان سنگك و پنير روي ميزها است و وسط روز روزنامه رنگي!
همشهري و حوادث، و نزديك ظهر ناهار! و كارها نيمه كاره و بعد از ناهار هم كه ديگر
كارمند خود را موظف نميداند به كار مردم برسد، تنها ارباب رجوعي بيشتر موفق است
كه يا پول داشته باشد و يا پارتي و خدا نكند كسي بدون اين دو حربه براي حل مشكلي
به ادارهاي برود. البته كارمند هم بهانهآي ميتراشد و مشكل اجاره منزل و تورم و
كمي حقوق را مطرح ميكند و حرفهايي از اين قبيل و بالاخره مشكل هر چه باشد دود آن
در چشم مردم ميرود و فحش و اهانت آن هم براي روحانيت است و از همه بدتر، عقده
آفريني نسبت به نظام و بدبيني نسبت به انقلاب زمينه را براي تبليغات دشمن فراهم
كردن و باب فساد و رشوه و سوء استفاده را گشودن. اينها را بايد باور كرد.
چنين بر ميآيد و برخي اظهارات نشان ميدهد كه مديريتها
بدرستي نميدانند در جامعه چه ميگذرد و گزارشات حاشيهها هم چيزي جز خوب جلوهدادن
روند كارها نيست.
مسئله حجاب در ادارات
همين مسئله بدحجابي در ادارات بخوبي مشهود است. بسياري از
كارمندان زن با آرايش و وضع نامطلوب پشت ميزها نشسته و با همكاران گپ ميزنند و
بسياري از اينها همانهايي هستند كه عصر در خيابان و پارك و شهربازي با وضع بدتري
ظاهر ميشوند. حال اگر نهي از منكر حداقل در محيط اداري از سوي مسئولين مافوق به
اجرا در نيايد و كارمندان زن مقررات اسلامي را رعايت نكنند از ديگران چه انتظار ميتوان
داشت؟!
بطور خلاصه بايد چارهاي اساسي انديشيد، كار فرهنگي عميق و
مهاركردن تورم، جلوگيري از تعدي و تجاوز و كم كردن فشار عوارض و جريمههاي تحميلي،
و تجديد نظر در قوانين مالياتي كه مع الاسف تا كنون كسي بدان توجه نكرده و سر و
سامان دادن به اوضاع ادارات و دستگاههاي اجرايي و حسن عمل و وفاي به عهد بجاي ادعا
و دميدن روح اميد در دلها و از تعارف كم كردن و بر مبلغ افزودن، و اعتماد به
نيروهاي مؤمن و بويژه نسل جوان و همزمان با اينها برخورد با توطئه گران و پارهاي
مطبوعات و برخي فيلمها و نوارهاي ضد اخلاق و پاكسازي محيطهاي آموزشي از فعاليتهاي
مسموم توطئه گران و در يك سخن تبليغ عملي ميتواند باتلاق رشد منكرات را خشكانيده
و پايگاه نظام و حاكميت و مديريت و بويژه اسلام و روحانيت را استوار نگه دارد و
خدا نكند كه بنام اسلام و انقلاب وضعي پيش آيد كه ديگر تدارك كردن آن ناممكن باشد.
و تجربه اسلامي با ندانم كاري و مسامحهها ناموفق از آب درآيد، كه عقوبت آن جز
برگردن ما برعهده ديگري نخواهد بود.
امام خميني(ره):
«الان همه حيلهها در كار است كه شما را از سياست كنار
بزنند و نگذارند در امور اجتماعي دخالت كنيد». (صحيفه نور- ج 13، ص 218)
دانشها و روشهاي كاربردي در تحليل پديدههاي سياسي
مفهوم سياست
قسمت دوم
سيد موسي ميرمدرس
يادآوري:
در قسمت نخست اين مقال، گذشت كه عامل اساسي در فرودها و عقبگردها
و انحطاط جوامع اسلامي،عدم توانايي آنان در تحليل و ارزيابي رويدادهاي سياسي بوده
است.
و نيز از دو زاويه ديني و فراديني به تبيين لزوم آشنايي با
روش تحليل پديدههاي سياسي، پرداخته شد. همچنين گفته آمد كه آشنايي با يكسري
مفاهيم نظري سياست، لازم است و در اين راستا، به فصل اول از كتاب «متد تحليل پديدههاي
سياسي» حواله شد و مقرر گرديد مباحثي كه جنبه كاربردي و عملي دارند، مورد گفت و گو
قرار گيرند؛ ولي «مفهوم سياست» را روي جهاتي در آغاز اين مقال، مورد بررسي قرار ميدهيم.
مفهوم سياست
فرهنگهاي فارسي مانند: فرهنگ عميد و فرهنگ معين، و واژهنامههاي
عربي چون: لسان العرب و المنجد، سياست را به معناي «اداره مملكت و حكم راندن بر
رعيت به شيوه پسنديده»، تعريف نمودهاند. فرهنگ ليتره (Littre) و فرهنگ روبر (Robert) نير، سياست را «علم حكومت بر
كشورها» و «فن و عمل حكومت بر جوامع انساني» تلقي كردهاند.
واژههاي سياست در ادبيات فارسي نيز كاربردهاي گوناگوني
داشته است؛ في المثل در تاريخ بيهقي ميگويد:
در اين جمله سياس به معناي تنبيه و مجازات بكار رفته است.
ميرزا ملكم خان نيز سياست را عبارت از حكم و تنبيه ميداند.[2]
ناصرالدين شاه قاجار ايضاً در نامهاي كه به مستوفي الممالك
صدر اعظم- درباره «ديوانخانه عدليه»- نوشته، سياست را به همين مفهوم تلقي كرده
است، از اين رو ميگويد:
«در روزنامه اعلان و نشر نمائيد كه هر كس احضار شود و نيايد
سياست خواهد شد».[3]
همچنين محمد علي شاه درباره مجلس شوراي ملي، اعلام ميكند:
«اين مجلس بر خلاف مشروطيت است، هر كس مِن بعد از فرمايشات
ما تجاوز كند، مورد تنبيه و سياست سخت خواهد بود».[4]
در كتاب كليله و دمنه، سياست به معناي «تدبير»، استعمال شده
است؛ از اين رو مينويسد:
«در جزيرهاي بوزينگان بسيار بودند، و «كارداناه»،نام، ملكي
داشتند، با مهابت وافر و سياست كامل و فرمان نافذ و عدل شامل».[5]
مولوي ايضاً سياست را به مفهوم ياد شده، در نظم آورده است:
در سياست اقتضاي وقت بين مسلك
پيغمبران را برگزين
زهر، گردد پادزهر از اقتضا خضر
و موسي را حكايت وانما
دكتر باستاني پاريزي در قصيدهاي بلند، پيرامون تاريخ،
سياست را به مفهوم تدبير و اداره كردن جامعه، بكار برده است:
گر سياست را هدف، آسايش خلق است پس چه گويد مذهب و اخلاق و اين معيارها؟
همو در فراز ديگري سياست را معادل تزوير دانسته، از اين جهت ميگويد:
سياست شناسان دنياي كنوني هر كدام بر اساس ديدگاه خويش، تعريفي
از سياست ارائه نمودهاند. موريس دوورژه، استاد علم سياست دانشگاه پاريس، مينويسد:
«متخصصان در اين مورد بحثها ميكنند. پارهاي از آنان هنوز
هم سياست را علم كشورداري ميدانند و غرض ايشان را علم كشورداري ميدانند و غرض
ايشان از كشور، قدرت سازمان يافته در چهارچوب اجتماع ملي است ولي بيشتر آنان سياست
را علم قدرت سازمان يافته در كليات جماعات ميبينند».[7]
برتران دوژونل استاد جامعه شناسي سياسي دانشگاه پاريس،
معتقد است:
«سياست عبارت از مطالعه قدرت و نفوذ است». به نظر وي:«هر
كس كه ديگري را وادار به انجام عملي كند و يا از انجام عملي باز دارد، اعمال قدرت
كرده است».[8]
كارلتون كلايمر
رودي و همفكرانش در اين باره مينويسند:
«علم سياست را ميتوان به عنوان علم دولت يا به عنوان رشتهاي
از علوم اجتماعي كه مربوط به تئوري سازمانها، حكومت و اعمال دولت است تعريف نمود،
با ديد وسيعتري ميتوان اعمال سياسي گروهها، سازمانها و نهادهايي را كه كمابيش از
دولت جدابوده، ولي در صدد بدست آوردن قدرت سياسي و گسترش نفوذ خود بر سياست ملي و
رهبري تغييرات اجتماعي ميباشند، به تعريف فوق، اضافه نمود».[9]
دانشمندان علوم اسلامي نيز در اين مورد، مطالبي گفته يا
نوشتهاند كه به نقل پارهاي از آنها مبادرت كرده و سپس به نقد و بررسي كلي
ديدگاههاي ياد شده ميپردازيم:
مجاهد شهير آيت الله كاشاني در مصاحبه با «دلمر» خبرنگار
«ديلي اكسپرس» هنگامي كه ميپرسد:
«آيا فعاليت آن جناب، بيشتر متوجه امور مذهبي است يا امور سياسي؟».
در پاسخ ميگويد:
«در دين ما رهبانيت نيست و دخالت در امور سياسي يعني رسيدگي
به كارهاي اجتماعي هموطنان مسلمان از وظائف پيشوايان دين اسلام است».[10]
حضرت كاشف الغطاء نيز درباره سياست مينويسد:
«اگر معني سياست خيرخواهي و خدمت و راهنمايي و جلوگيري از
فساد و خيانت و نصيحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در
زنجير استعمار و بندگي و جلوگيري از افكندن دامها و غلها بر گردن ملتها و
كشورهاست، اگر معني سياست اين است، آري ما تا فرق سرمان در آن غرقيم و اين از
واجبات است».[11]
ابوالاعلي مودودي متفكر سني مذهب پاكستاني ميگويد:
«اصل اساسي سياست اسلامي اين است كه انسانها چه به صورت فرد
و چه به صورت جمع بايد از وضع خودسرانه قانون و اعمال قدرت بر ديگران دست بردارند.
هيچكس نبايد اجازه داشته باشد از پيش خود احكامي را تصويب يا فراميني را صادر كند
و نيز هيچكس نميبايد تعهد اجراي چنين احكامي را بپذيرد و چنين دستوراتي را اطاعت
نمايد…. تنها الله است كه حق وضع كردن قانون را دارد».[12]
علامه وحيد، ميرزا محمد حسين نائيني- از فقهاء و اصوليان
نامدار شيعه- بر اين باور است كه دو وظيفه در شريعت براي زمامدار بيان شده:
(1-
حفظ نظامات داخليه و…، 2- تحفظ از مداخله اجانب و…) و احكام مربوط به اين
دو، احكام سياسيه و تمدنيه است.[13]
استاد محمد تقي جعفري، سياست در حيات معقول را «مديريت
زندگي انسانها در راه وصول به بهترين هدفهاي مادي و معنوي»، ميداند.[14]
مع الوصف در ميان متفكران اسلامي، جامعترين تعريف از سياست
را حضرت امام خميني(ره) ارائه داده و آن را به سه بخش ذيل تقسيم نموده است:
1-
سياست شيطاني، و در توضيح آن- با اشاره به آمدن يكي از مقامات رژيم منفور
پهلوي نزد ايشان در زندان- ميفرمايد:
«[آن مقام دولتي] گفت: سياست عبارت از بدذاتي، دروغگوئي
و… خلاصه پدرسوختگي است و اين را بگذاريد براي ما! و راست هم ميگفت، اگر سياست
عبارت از اينها است مخصوص آنها ميباشد، اسلام كه سياست دارد مسلمانان كه داراي
سياست ميباشند ائمه هدي(ع) كه ساسة
العباد هستند، غير اين معنائي است كه او ميگفت».[15]
2-
سياست مادي(حيواني)، سپس در تبيين آن ميفرمايد:
«اگر فرض كنيم يك فردي پيدا شود كه سياست صحيح (مادي)،
اجراء بكند نه به آن معناي شيطاني فاسدش… سياست (او) اگر صحيح هم باشد، امت را
در يك بعد هدايت ميكند و راه ميبرد و آن بعد حيواني است، بعد اجتماعي مادي است و
اين سياست يك جزء ناقص سياستي است كه در اسلام
براي انبياء و اولياء ثابت است».[16]
3-
سياست اسلامي (سياست انبياء و اولياء)
«سياست به معناي اينكه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن
جايي كه صلاح جامعه و صلاح افراد است، اين در روايات ما براي نبي اكرم با لفظ
سياست ثابت شده است… همانيكه در قرآن صراط مستقيم گفته ميشود و ما در نماز ميگوييم:
اهداناالصراط المستقيم (و از خدا ميخواهيم كه) ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد
به يك صراط مستقيمي كه از اينجا شروع ميشود و به آخرت ختم ميشود و الي الله است.
اين سياست مختص به انبياء و اولياء است… انبياء شغلشان سياست است و ديانت همان
سياستي است كه مردم را از اينجا حركت ميدهد (و به) همه چيزهائي كه به صلاح ملت و
مردم است (هدايت ميكند)».[17]
نقد و بررسي
در پارهاي از تعاريف ياد شده، سياست به معناي حكم راندن يا
حكم كردن بكار رفته؛ در حالي كه حكم راني كنايه از كشورداري است، و حكم كردن مربوط
به قضاوت، كه در حكومتهاي متمركز شعبهاياز حكومت است كه قاضي القضاة (رئيس ديوان
عالي كشور)[18] از طرف
زمامدار برگزيده ميشود و پس از آن بر اساس سيستم قضايي، انجام وظيفه مينمايد؛
اما در نظامهاي مبتني بر دموكراسي، قوه قضائيه يكي از سه قوه تشكيل دهنده حكومت
است و در برخي از كشورها، حتي رئيس ديوان عالي كشور نيز از سوي مردم انتخاب ميشود
و اصل تفكيك قواء جزو اساسيترين اصول حكومتهاي دموكراتيك به شمار ميرود.
در اسلام نيز، گرچه رئيس قوه قضائيه از طرف مقام رهبري انتخاب
ميشود كه بطور غير مستقيم، زمامدار اسلامي، حكم هم ميكند؛ لكن قاضي به ميزاني از
استقلال برخوردار است كه ميتواند امام مسلمانان را نيز به محكمه بكشاند- چنان كه
شريح نسبت به مولاي متقيان روا داشت- و قانون اساسي جمهوري اسلامي نيز بدان صحه
گذاشته.[19]
به هر روي، بر اساس تعريفهاي ذكر شده (حكم راندن و حكم
كردن)، نقشي براي مردم در سياست منظور نشده؛ زيرا حكم راندن يا حكم كردن مربوط به
قدرت حاكم (حكومت) است و مردم تنها ميتوانند در پيرامون دعاوي خود، حاكم يا محكوم
گردند.
ناگفته نماند، اين قبيل برداشتها از سياست، بيشتر در ميان
نويسندگاني متداول است كه در فضاي سلطنت مطلقه و حال و هواي قدرت متمركز بسر ميبردهاند،
و معلوم است كه قلمرو حكمراني، در قوه مجريه است و حوزه حكم كردن، قوه قضائيه!
برخي ديگر از متفكران، سياست را در قلمرو مديريت مورد
مطالعه قرار دادهاند و به نظر ميرسد فلاسفه كه سياست مُدُن را در كنار تدبير
منزل، از شعب حكمت نظري قرار دادهاند، از آن رو بوده است كه سياست را علم يا هنر
كشورداري ميپنداشتهاند. بدين ترتيب، تفكيك حوزه مديريت به معناي وسيع آن از
سياست به معناي اداره جامعه، دشوار مينمايد؛ زيرا گرچه صاحب نظران، تعريفهاي
گوناگوني از علم (يا هنر) مديريت ارائه نمودهاند، ولي حقيقت اين است كه به تناسب
رشتههاي مختلف علوم، مديريت نيز قابل تقسيم و تعريف به مديريت منابع انساني،
مديريت نظامي، مديريت صنعتي، مديريت آموزشي و غيره است. بنابراين اداره كشور نيز مديريتي
گسترده و فراگير است، اما بر اساس اين تعريف، باز براي مردم نقشي در سياست، لحاظ
نگرديده؛ مگر براي مردماني كه در صدد كسب قدرت و رسيدن به حاكميت هستند.
اين نكته را هم بايد خاطرنشان كرد كه در قالب تعاريف ارائه
شده، بعد معنوي انسان مطمح نظر نيست، تعريف ارائه شده از سوي حضرت امام خميني و
استاد محمد تقي جعفري، گرچه از ناحيه عدم تفكيك سياست از مديريت، در اشكال سهيم
است ولي چون بعد معنوي انسان را مطمح نظر دارد، از ويژگي خاصي برخوردار است. افزون
بر آن، هيچ دليلي نميتواند، اثبات كند كه لزوماً بايد سياست، هيچ حد مشتركي با
مديريت نداشته باشد و اگر كي قائل شد، سياست، همان مديريت سياسي جامعه است؛ سخن
نامأنوسي گفته باشد!
باري همين اصل توجه به معنويت در سياست، به اصطلاح حكما و
منطقيان مابهالامتياز سياست اسلامي از غير آن است- از نظر تعريف- زيرا در اين
نگرش، مردم بايد در سياست دخالت كنند؛ چرا كه وظيفه ديني آنان، اهتمام به امور
مسلمانان، نصيحت رهبران، امر به معروف و نهي از منكر و …. است و اين مسئووليتها،
ايجاب ميكند كه در عرصه سياست حضور بهم رسانند.
نبايد فراموش كرد كه سر تلقي حضرت امام خميني و امثال ايشان
از سياست، بي شك برخاسته ازديدگاه معظم له در رابطه با انسان؛ و به تعبير بهتر در
انسان شناسي او، نهفته است.
مردان الهي مانند امام، رسالت خويش را تنها در اداره سياسي
جوامع بشري نميدانند؛ بل تكامل معنوي انسانها را نيز مد نظر دارند؛ همانسان كه
تعاريف ارائه شده از سوي متفكران ديگر، برخاسته از ديدگاه انسان شناسي
آنهاست. ادامه دارد
در پايان اين بحث دو مطلب مهم باقي مانده است كه در ارتباط
با بحث «آزادي» در فلسفه سياسي اسلام بايد مورد بررسي قرار گرفته و حقيقت آنها را
بدست آوريم و آن دو مطلب اين است:
الف: در ديد اسلامي، انسان نميتواند بدون تقيد به مبادي
ديني، زندگي انساني داشته باشد و بهمين جهت در بحث جهاد و دفاع توضيح داده شد: يكي
از حقوقي كه ازطرف خداي جهان، محترم شناخته شده است و انبياء الهي از آن به حمايت
برخاستهاند، دفاع از دين حنيف و دعوت مردم به سوي اسلام و زندگي ديني است.
بنابراين، انسان- بالضروره- با دين ميتواند به سعادت خود برسد و بدون آن هلاكت و
سقوط نصيب آن خواهد بود. روي اين حساب، اين آيه كريمه كه ميفرمايد: اكراهي در دين
نيست «لا اكراه في الدين[1]» چه
معنا پيدا ميكند؟ و مراد از آن چيست؟
اين مطلب اول. و اما مطلب دوم كه در اينجا لازم است مورد
توجه قرار گيرد و مقداري بررسي شود، اين است: در جائي كه نظام اسلامي تحقق پيدا
كرد و بطور مشروع لباس عمل پوشيد، افراد و گروهها و سازمانها و جريانات گوناگون
فكري و سياسي كه در برابر جريان نظام سياسي اسلام قرار دارند و نقطه نظريات متفاوت
در مسائل مختلف با سران نظام دارند، در چه جايگاهي قرار ميگيرند؟ و از چه نوع
آزادي برخوردار هستند؟ آيا ميتوانند هر نوع فعاليت از خود داشته باشند و آيا ميتوانند
مخالفت كنند و اگر ميتوانند در چه حدي از مخالفت را ميتوانند ظاهر و آشكار
نمايند؟ و آيا همه گروههاي مخالف در يك رده قرار دارند؟ و هر كس هر نوع مخالفت را
در هر رده كه باشد ميتواند ابراز نمايد؟ و دهها مسائل ديگر كه در اين باره مطرح
است و بطور اجمال بايد با توجه به معناي آزادي كه در فلسفه سياسي اسلامي مطرح است
پاسخ آنها را دريافت كرد.
پاسخ سئوال اول:
قبل از آنكه به تفصيل به پاسخ سئوال اول بپردازيم، لازم است
لغاتي را از حيث واژه شناسي معني كنيم، سپس به پاسخ بپردازيم:
اكراه: مصدر از باب افعال از «كره» گرفته شده است بمعني
اجبار و وادار كردن كسي بكاري است كه رضايت به انجام آن را ندارد.
«رشد» يا «رُشُد»- بضم راء و شين- عبارت است از اينكه كسي
جهت و مسير رسيدن بواقع و حقيقت را پيدا كند.
«غي»: در برابر رشد قرار دارد و آن عبارت است از اينكه
انسان از راه و مسير عدول كند و منحرف شود در حالي كه هدف را فراموش كرده است.
«ضلال»: عدول و انحراف از راه است به اينكه مقصد و هدف را
هم ميشناسد.
«هدايت»: يافتن راهي است كه انسان را به مقصد ميرساند.[2]
پس از آنكه مفاهيم واژههاي فوق روشن شد، وارد پاسخ آن
سئوال ميشويم.
دين عبارت است از مجموعه معارف علمي و نظري كه دنباله آن
يكسري دستورالعملهاي اجرائي و عملي بوجود ميآيد و جامع و عامل مشترك همه آنها اين
است كه مجموعهاي از اعتقادات و باورها است و اعتقاد و ايمان از اموري است كه مركز
و محل آن قلب و دلها است و اكراه اجبار
ارتباطي با امور قلبي و اعتقادي نداشته و نميتواند هم داشته باشد. اگر در جائي
اكراه و اجباري صورت پذيريد، در اعمال و كارهاي ظاهري و حركات بدني، مؤثر خواهد
شد.
امور اعتقادي و قلبي از جمله حقايقي است واقع در سلسله علل
و معلولات عالم كه تابع علل و عوامل خاص خود ميباشد اگر آن علل و عوامل بوجود
آمدند از جمله درك درست و باور به بود و نبود و ارزيابي اطراف موضوع و علاقه و ميل
به انجام آن و امثال ذلك كه آنها مانند خود اين اعتقاد و باور از امور اعتقادي و
ادراكي ميباشند، اين اعتقاد بوجود خواهد آمد و محقق خواهد شد و اگر آن علل و
عوامل بوجود نيامدند و شرايط تحقق يك امر اعتقادي فراهم نگشت، طبعاً اين امر
اعتقادي هم بوجود نخواهد آمد. روي اين حساب آيه كريمه كه ميفرمايد: «لا اكراه في
الدين» اگر بصورت جمله خبري باشد، پيامش اين است: «دين از مقولات قلبي و مربوط به
دل انسانها است و امور قلبي و ايماني تابع علل مربوط به خود كه از سنخ خود آنها
است، ميباشد و اكراه و اجبار در آنها راه ندارد و اكراه و اجبار مربوط به ظاهر
انسان و اعمال جوارحي او ميباشد». بنابراين، معناي جمله اين است: دين از مقولاتي
است كه اكراه در آن راهي ندارد.
و اگر جمله انشائيه باشد و به قرينه «قد تبين الرشد» بدست
ميآيد، جمله اخباري در مقام انشاء است و معنايش اين است:«دين و باور و اعتقادات
را بر ديگران تحميل نكنيد، براي اينكه اعتقاد از اموري نيست كه قابل تحميل بشود»[3] و
اعتقادات را با زور نتوان به خورد افراد داد. با زور ميتوان فردي را وادار به
كراي كرد، اما با زور و فشار، نميتوا فردي را مؤمن و معتقد ساخت. ايمان و دين
شبيه محبت بلكه عين آن است. انسان نميتواند با زور، كسي را محبوب و يا مبغوض قرار
دهد. حب و بغض، عوامل مخصوص خودش را لازم دارد.
بنابراين، اگر جمله انشائي هم باشد، باز از اين حيث و جهت،
اكراه و نفي و سلب شده است كه اكراه و اجبار تكويناً به امور اعتقادي و قلبي راه
ندارد. پس انسان در اصل دين اگر بخواهد ايمان به آن داشته باشد و مقيد به احكام و
مبادي آن بشود و اعمال و رفتار خودر ا با دستورالعملهاي آن منطبق سازد، بايد بفهمد
و باور به درستي و صحت آن پيدا كند و از روي ميل و عشق و علاقه آن را بپذيرد و سپس
هر جا مشكلي و معضلي پيدا كرد و نتوانست آن را برطرف كند و يا در ضمن بررسي به يك
نظر مخالف كشانده شد و حتي آن را ابراز كرد، هيچ مشكلي براي وي بوجود نخواهد آمد و
در اين ميدان ميتواند فكر و انديشه خود را براه اندازد و شبهه و افكار مخالف را
به قرآن و محكمات آن عرضه نمايد و با تدبر در آيات كريمه اگر توانست مشكل را
برطرف نمايد، مشكل برطرف شده است و اگر نتوانست خودش مشكل را با عرضه به قرآن و
تدبر در آن برطرف نمايد، مراجعه مينمايد به پيامبر(ص) و يا به جانشينان پيامبر(ص)
تا از اين طريق، شبهه برطرف گردد و يا بطلان آن نظر كه به آن منتهي شده است، روشن
شود و يا اينكه نظرش مورد تأييد و يا تصحيح قرار گيرد.[4] كما
اينكه قرآن چنين دارد:
آناني كه سخنها را ميشنوند و آنها را ارزيابي و سبك و
سنگين كرده و بهترين آنها را انتخاب نموده و از آن پيروي مينمايند، كساني هستند
كه خدا هدايتشان كرده است و از صاحبان خرد ميباشند.[5]
پاسخ سئوال دوم
هنگامي كه نظام سياسي اسلام، لباس عمل پوشيد و حكومت مشروع
روي كار آمد، افرادي كه در درون نظام هستند و اصل نظام را هم قبول دارد نواقصي را
مشاهده ميكنند و كمبودهائي را ميبينند و اعمال ضد ارزش و منكري را در مراحل
مختلف اجرائي و مديريتي احساس ميكنند، در اين صورت ميخواهند مخالفت كنند و علاقه
دارند خلافها را افشاء كرده و مردم را در جريان
خلافها قرار دهند، اينها بايد مراتب امر بمعروف و نهي از منكر را مراعات
كرده و بعنوان امر بمعروف و نهي از منكر مسئله را تعقيب نمايند. اطلاقات ادله امر
بمعروف و نهي از منكر شامل اين موارد هم خواهد شد و مادامي كه خلاف كاريها و
تخلفاتي كه در نظام صورت ميگيرد جزئي است و در حدي نيست كه موجب غير مشروع بودن
حاكميت حاكمان و دولت مردان نظام گردد، مخالفتها در حد تذكر و ارشاد و نصيحت و
ديگر مراتب امر بمعروف و نهي از منكر، با حفظ سلسله مراتب، مجاز بوده و ميتواند
صورت پذيرد و در اين حد مخالفت نه تنها جايز است بلكه واجب و لازم است.
در گذشته در بحث امر بمعروف و نهي از منكر در اين مقوله
توضيحات لازم داده شد و از مجموع آنها چنين بدست آمد:
امر بمعروف و نهي از منكر از وظايف عمومي مردم و از فرايضي
است كه همگان موظف بانجام آن ميباشند و اگر امر بمعروف و نهي از منكر زنده نماند
و مردم درباره اين فريضه بزرگ الهي بي تفاوت باشند، بتدريج حكومت اسلامي به حكومت
شيطاني و طاغوتي مبدل خواهد شد. و اگر- العياذ بالله- انحرافات، كلي و اساسي است
بطوري كه موجب وابستگي و سلطه اجانب بر مقدرات امت اسلامي ميباشد و در پوشش اسلامي
همان اعمال ظالمانه و جائرانه طاغوتها انجام ميشود و اموال مسلمانان و بيت المال
مسلمين غارت شده و حيف و ميل ميگردد- كما اينكه صدها نظير آن را در تاريخ از جمله
در دوران حسين بن علي(ع) همه ميدانند و يا در دوران معاصر در زمان شاه همه در
خاطر دارند- در اين صورت، اگر حكومت منحرف شود و از مسير صلاح و اصلاح دور گردد و
موجب هتك اسلام و امت اسلامي گردد، مخالفت بهر نحو ممكن لازم و واجب است و برخورد
با نظام لازم و ضروري است و لو اينكه منجر به قيام مسلحانه شود و يا قربانيهاي
زيادي را بطلبد. عمل حسين بن علي(ع) قويترين و مطمئنترين مدرك و سند مشروعيت اين
نوع مخالفتها و برخوردها ميباشد و اطلاقات ادله امر بمعروف و نهي از منكر و
عمومات ادله جهاد و دفاع و قتال في سبيل الله شامل اينجا هم ميشود.
پس در اين فرض، مخالفت بهر نحو ممكن لازم و واجب است و بايد
ادامه يابد تا آنكه دولت حقه و مشروعه بوجود آيد، چرا كه اين حكومت، مشروعيت خود
را از دست داده است و به حكومت جور و فساد و عصيان تبديل شده است و از مصاديق
طاغوت شده است.[6]
اينها در صورتي است كه نظام مشروع اسلامي روي كار آمده است
يا در همان مشروعيت اوليه باقي است و انحرافي رخ نداده است و يا اگر رخ داده است
جزئي ميباشد و يا در اثر انحرافات اساسي و كلي و بنيادي، اصل مشروعيت را از دست
داده است، اما مخالفان، كساني هستند كه نظر اصلاحي دارند و بنايشان بر اصلاح امور
بوده و ميخواهند در جامعه، نظم و امنيت و حقوق عامه در سايه حاكميت اسلام و
قوانين اسلامي برقرار گردد. اما در صورتي كه اينطور نباشد و مخالفان، نظر اصلاحي
نداشته باشند، بلكه بناء را از اول بر برخورد فيزيكي گذاشته باشند و بخواهند نظام
مشروع و حقه را طوري جلوه دهند كه كم كم شرايط براي وي تنگ شده و توان خود را براي
ادامه حيات سياسي از دست بدهد و در واقع هدف مخالفان براندازي نظام اسلامي باشد كه
گاهي در اين برنامه ريزي از اول دست بكارهاي عملي زده و از زور و سلاح و عده و
عُده استفاده مينمايند و با مبارزه مسلحانه ميخواهند نظام را از ميان بردارند و
گاهي اين است كه تدريجاً اين كار را ميخواهند انجام دهند يعني مثلاً از طريق
فرهنگي و سياسي وارد شده و بتدريج پايههاي نظام را متزلزل ميسازند تا در موعد
مناسب، ضربه كاري و نهائي را بر اسالم وارد نمايند؛ در هر صورت اگر مخالفتها رنگ
براندازي و كنار گذاشتن حكومت اسلامي و جايگزين كردن حكومت غير اسلامي باشد، از هر
گروهي اين معني بوجود آيد و هر سازماني اين نوع برنامهريزي را انجام داده باشد و
تحت هر عنواني خود را پنهان سازد، محارب شناخته شده و طبق نص قرآن كريم با آنان
عمل خواهد شد و حكومت اسلامي تا آن لحظه و موقعي كه زمينه كليه خطرات و تهديدات
نسبت به كيان اسلام و نظام مشروع اسلامي منتفي شود و زمينه آن از بين برود، به
برخوردهاي قانوني و قاطع خود ادامه خواهد داد و حكم قرآني درباره محاربان اين است:
«اين است و غير اين نيست مجازات كساني كه با خدا و رسول خدا
به جنگ بر ميخيزند و در روي زمين فساد ميكنند و بندگان خدا را ميترسانند و با
ايجاد آشوب و بلوا در برابر نظام مشروع ميايستند، اين است كه كشته شوند و يا به
دار آويخته شوند و يا اينكه دست راست و پاي چپ آنان قطع گردد و يا از آنجا كه
زندگي ميكردهاند، تبعيد شوند و اين براي اين است كه آنان در دنيا خوار و ذليل
شوند و در آخرت هم عذابي سخت نصيبشان خواهد شد».[7]
ادامه دارد
پيامبر گرامي اسلام(ٌ):
«صنفان من امتي اذا صلحا صلحت امتي و اذا فسدا فسدت امتي،
قيل: يا رسول الله! و من هما؟ قال: الفقهاء و الامراء». (تحف العقول- ص 50)
صلاح و فساد امت من به صلاح و فساد دو دسته بستگي دارد.
سئوال شد آن دو دسته كيانند؟ فرمود: دانشمندان و زمامداران.
يكي از فضايل برجسته انسان استقلال رأي است، بدين معنا كه
در مسايل نظري خصوصاً آنچه به حيات انساني و تكامل انسان مربوط ميشود پيرو آراء
ديگران نباشد و خود صاحبنظر باشد.
استقلال رأي براي همه انسانها فضيلت است ولي براي كسي كه ميخواهد
امامت و رهبري جامعهاي را به عهده گيرد يك ضرورت قطعي و اجنتابناپذير است.
امام اگر استقلال
رأي نداشته باشد و رأي او تحت سلطه و نفوذ ديگران باشد اصولاً قدرت امامت و رهبري
جامعه را ندارد.
استقلال رأي رهبران الهي
پيامبران خدا و ائمه هدي مثل اعلاي استقلال رأي بودند،
تاريخ زندگي رهبران راستين الهي نشان ميدهد كه عقايد و آراء آنان متأثر از فضاي
حاكم بر جامعهاي كه در آن زندگي ميكردند نيست، تاريخ اديان راستين هيچ پيغمبر يا
امامي را سراغ ندارد كه تحت نفوذ ديگران حتي اطرافيان و نزديكان خود باشد، مطالعه
قرآن و سيره پيامبر اسلام و امامان از اين ديدگاه بسيار ارزنده و آموزنده است.
يكي از توصيههاي مهم قرآن كريم به رهبران الهي در زمينه
استقلال رأي، ميزان قرار ندادن مطلق رأي اكثريت مردم است.
قرآن خطاب به پيامبر اسلام ميفرمايد:
«و ان تطع اكثر من في الارض يضلوك عن سبيل الله ان يتبعون
الا الظن و ان هم الا يخرصون».[1]
–
اگر از اكثر كساني كه روي زمين زندگي ميكنند پيروي كني ترا از راه خدا منحرف
ميكنند، آنها تنها از گمان پيروي ميكنند و از تخمين و حدس!
مبنا و معيار تشخيص، تصميمگيري و اقدام بسياري از مردم،
خصوصاً رهبران سياسي جهان، در بسياري از موارد، خواست و سليقه اكثريت است.
به عبارت ديگر بسياري از مردم استقلال رأي ندارند تا از
آنچه حق و عدل ميدانند پيروي كنند بلكه تحت نفوذ رأي و خواست و سليقه ديگران
هستند.
از نظر قرآن رهبران الهي موظفند آنچه را حق تشخيص ميدهند
عمل كنند هر چند برخلاف ميل اكثريت مردم باشد.
نكته مهمتر اين كه قرآن تصريح ميكند كه تنها فضل و عنايت
خداوند موجب گرديد تا پيامبر اسلام از وسوسه و نفوذ كساني كه ميخواستند رأي و
اراده او را به سوي آنچه خود ميخواستند منحرف كنند، مصون بماند:
«و لو لا فضل الله عليك و رحمته لهم طائفة منهم أن يضلوك و
ما يضلون الا أنفسهم و ما يضرونك من شيء».[2]
–
اگر فضل و رحمت خدا بر تو نميبود، گروهي از آنان تصميم داشتند تو را گمراه
كنند، اما جز خودشان را گمراه نميكنند و هيچگونه به تو زيان نميرسانند.
در شأن نزول اين آيه كريمه و آيات قبل از آن نقل شده كه
طايفه بني ابيرق طايفهاي نسبتاً معروف بودند، سه برادر از اين طايفه به نان «بشر»
و «بشير» و «مبشر» نام داشتند، بشير به خانه مسلماني به نام «رفاعه» دستبرد زد و
شمشير و زره و مقداري از مواد غذايي را به سرقت برد،فرزند برادر او به نام
«قتاده» كه از مجاهدان بدر بود جريان را خدمت پيامبر(ص) عرض كرد، ولي آن سه برادر
يكي از مسمانان با ايمان را به نام «لبيد» كه در آن خانه به آنها زندگي ميكرد در
اين جريان متهم ساختند.
«لبيد» از اين تهمت ناروا سخت برآشفت، شمشير كشيد و به سوي
آنها آمد و فرياد زد كه مرا متهم به سرقت ميكنيد، در حالي كه شما به اين كار
سزاوارتريد! شما همان منافقاني هستيد كه پيامبر خدا را هجو ميكرديد و اشعار هجو
خود را به قريش نسبت ميدادي، يا بايد اين تهمت را كه به من زدهايد ثابت كنيد يا
شمشير خود را بر شما فرود ميآورم!
برادران سارق كه چنين ديدند با او مدارا كردند، اما چون
باخبر شدند كه جريان به وسيله قتاده به گوش پيامبر رسيده يكي از سخنوران قبيله خود
را ديدند كه با جمعي به خدمت پيامبر بروند و با قيافه حق بجانب سارقان را تبرئه
كنند و قتاده را به تهمت ناروا زدن متهم سازند.
پيامبر طبق وظيفه عمل به ظاهر، شهادت اين جمعيت را پذيرفت و
قتاده را مورد سرزنش قرار داد، قتاده كه بي گناه بود از اين جريان بسيار ناراحت شد
و به سوي عموي خود بازگشت و جريان را با اظهار تأسف فراوان بيان كرد. عمويش او را
دلداري داد و گفت: نگران مباش خداوند پشتيبان ما است!
آيات (105،113) نازل شد و اين مرد بي گناه را تبرئه كرد و
خائنان واقعي را مورد سرزنش شديد قرار داد[3]
شأن نزول آيه مذكور اين ماجرا باشد يا داستاني ديگر.[4] قدر
مسلم اين است كه اين آيه به روشني دلالت دارد كه عدهاي ميخواستند با جوسازي
پيامبر اسلام را وا دارند كه بر خلاف حق كاري انجام ولي فضل و رحمت خدا به پيامبرش
مانع انجام تصميم آنها باشد.
از اين بالاتر! اين كه جمعي تصميم گرفتند نظر پيامبر خدا را
با جوسازي حتي در رابطه با تحريف وحي الهي جلب كنند! كه اين بار نيز خداوند تبارك
و تعالي مانع از تحقق اين توطئه گرديد:
«و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا
غيره و اذاً لا تخذوك خليلاً. و لو لا أن ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئاً
قليلاً».[5]
–
نزديك بود آنها «با وسوسههاي خود» تو را از آنچه به تو وحي كردهايم بلغزانند
تا غير آن را به ما نسبت دهي! و در آن صورت تو را دوست بگيرند! و اگر ما تو را
استوار نميساختيم نزديك بود اندكي به آنها متماي شوي!
مواردي كه قرآن كريم رهبران جامعه اسلامي را به استقلال
توصيه ميكند بسيار است، همه آياتي كه مسأله لزوم اطاعت نكردن از كساني كه ميخواستند
نظريات خود را به دلايل مختلف بر پيامبر تحميل كنند طرح شده، درواقع توصيه به
استقلال و نفوذناپذيري رهبران الهي است.
از اين آيات نكات بسيار عالي و ارزندهاي در زمينه مديريت و
رهبري قابل استنتاج است.
1-
استقلال و نفوذناپذيري براي رهبر يك ضرورت قطعي و مسلم است، و مديران جامعه
اسلامي در صورتي قادر به انجام وظيفه الهي خود هستند كه واجد اين خصيصه مهم و
ارزنده باشند.
2-
توصيههاي مكرر قرآن كريم در اين زمينه، نشانه اهميت خطري است كه از ناحيه
نفوذناپديري، رهبران جوامع اسلامي را تهديد ميكند و غفلت از آن، ضايعات جبران
ناپذيري را به دنبال خواهد داشت.
3-
وقتي قرآن تصريح ميكند كه حتي پيامبر اسلام تنها با تأييدات الهي ميتواند
خود را از خطر نفوذناپذيري رهايي بخشد، معلوم ميشود كه اين خطر فوق العاده جدي
است، ديگران بايد حساب كار خود را بكنند و براي پيشگيري از آن مراقبتهاي دقيق و
جدي داشته باشد.
4-
رهبران و مديران جوامع اسلامي تنها در صورتي ميتوانند از خطر نفوذپذيري
ديگران مصون بمانند كه علاوه بر مراقبتهاي لازم مستظهر به امدادهاي غيبي الهي
باشند و لذا دعا و استمداد از خداوند متعال در كنار مراقبت، رمز نفوذناپذيري و
صلابت و استقلال رهبري است.
باري پيامبر اسلام با تأييدات خداوند متعال توانست بر مرز
وحي حركت كند و پس از او اوصياء گرامش همين روش را ادامه دادند.
يكي از انتقادهاي امام علي(ع) به عثمان اين بود كه چرا
استقلال رأي ندارد، اراده ديگران او را اداره ميكند و افرادي مانند مروان بن حكم
او را به هر سو كه ميخواهد ميبرد!
در ماجراي قيام مردم عليه عثمان، مردم از امام خواستند كه
به نمايندگي خود با عثمان در زمينه انتقاداتي كه به او دارند صحبت كند،[7] امام
پس از ذكر مقدمهاي در پايان چنين نتيجهگيري فرمود:
«فلا تكونن لمروان سيقة يسوقك حيث شاء بعد جلال السن و تقضي
العمر».[8]
–
پس از پيري و گذشت عمر، زمام خود را به دست مروان نسپر تا تو را به هر سو كه
ميخواهد ببرد!
استقلال يا استبداد!
از آنجا كه استقلال رهبري ظاهراً شباهت به استبداد دارد،
تبيين استقلال رهبري از استبداد رهبري و تفكيك رهبر مستقل و رهبر مستبد در اين
مبحث ضروري بنظر ميرسد.
شباهت ظاهري استقلال به استبداد در اين است كه در هر دو
مورد صاحب رأي اصرار بر پياده كردن اعتقاد خوددارد، رهبر مستقل و رهبر مستبد هر دو
تلاش ميكنند تا آنچه را مصلحت تشخيص دادهاند انجام دهند و به اصطلاح حرف خود را
به كرسي بنشانند.
ابراهيم اصرار دارد كه اعتقاد خود را مبني بر توحيد در
جامعه پياده كند، در مقابلش نمرود تلاش ميكند پندار خود را مبني بر شرك و بتپرستي
تحقق دهد و نيز موسي و فرعون، پيامبر اسلام و ابوجهل و…
لكن آنچه ابراهيم و پيامبران ابراهيمي و به طور كلي همه
امامان و رهبران الهي بر آن اصرار دارند استقلال رأي است و آنچه رهبران مستكبر
تاريخ در جهت آن تلاش ميكنند استبداد رأي است.
توضيح مطلب اين كه تعريف دقيق استقلال رأي همان طور كه
اشاره شد، عبارت است از صاحبنظر بودن و تحت تأثير آراء ديگران قرار نگرفتن ولي بر
استقلال رأي شرط رهبري نيست بلكه آنچه شرط رهبري است، ويژگيهايي دارد كه آن را از
استبداد جدا ميكند.
درست است كه ممكن است مستبد هم تحت تأثير افكار ديگران
نباشد و مستقل فكر كند لكن استقلالي كه شرط رهبري است دو خصوصيت دارد كه آن را
نقطه مقابل استبداد قرار ميدهد:
1-
مشورت
استبداد رأي با مشورت و تبادل آراء در تضاد است، اصولاً
مستبد خود را نيازمند به مشورت با ديگران نميبيند ولي استقلال رأي نه تنها با
تبادل آراء تضادي ندارد بلكه استقلال رأي رهبر در كنار شورا در قرآن كريم طرح ميگردد.
2-
عدول از خطا
مستبد كاري به درست بودن يا خطا بودن آنچه ميگويد ندارد،
او هدفي را جز تحقق تمايلات خود تعقيب نميكند و لذا اگر معلوم شود آنچه گفته خطا
است حاضر به اعتراف و عدول از رأي خود نيست، ولي صاحبنظري كه به بيماري استبداد
مبتلا نيست اگر فهميد نظريه او خطا است عدول ميكند.
اسلام همه مردم بويژه مديران جامعه را در عين حالي كه به
استقلال رأي توصيه ميكند.[9] از
استبداد رأي به شدت تحذير مينمايد.
امام علي(ع) در نهي از استبداد ميفرمايد:
«من استبد برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها في عقولها».[10]
– كسي كه مبتلا به استبداد رأي شود هلاك ميگردد و كسي كه
با افراد صاحبنظر مشورت كند شريك بهره برداري از انديشههاي آنان است. ادامه دارد
حضرت علي(ع):
«غالبوا أنفسكم علي ترك المعاصي تسهل عليكم مقادتها الي
الطاعات» (مستدرك- ج 2، ص 313)
با ترك گناهان بر نفس سركش خود غلبه كنيد تا عنانش را در
دست گيريد و به آساني در راه اطاعتش بكشانيد.
يك نفر نزد امام حسين(ع) رسيد و عرض كرد: يا ابن رسول الله!
من ديهاي را ضمانت كردهام كه همهاش را بپردازم و از پرداختن آن ناتوانم. به خود
گفتم: بايد از بخشندهترين مردم ياري بخواهم و استمداد كنم و كسي را بخشندهتر و
كريمتر از اهل بيت پيامبر(ص) نيافتم. پس نزد شما آمدم.
حضرت فرمود: اي برادر! من سه سئوال از تو ميپرسم، پس اگر
يك سئوال را پاسخ دادي يك سوم بدهيت را ميدهم و اگر دو سئوال، دو سوم و اگر هر سه
سئوال را جواب دادي، تمام بدهيت را كه ضمانت كردهاي، پرداخت ميكنم.
اعرابي عرض كرد: يا ابن رسول الله! آيا شخصي مانند شما از
شخصي مانند من سئوال ميكند؟
حضرت فرمود: آري! زيرا شنيدم جدم رسول الله(ص) را كه ميفرمود:
«المعروف بقدر المعرفة»- نيكي به اندازه شناخت است.
اعرابي گفت: آنچه ميخواهيد بپرسيد، پس اگر جواب گفتم كه
غرض حاصل شده است و اگر نتوانستم از خودتان جواب را ياد ميگيرم.
حضرت پرسيد: چه عملي، برتر از ديگر اعمال است؟
اعرابي گفت: ايمان به خدا.
حضرت پرسيد: چه چيز رهائي بخش از هلاكت و نابودي است؟
عرض كرد: توكل بر خدا.
حضرت پرسيد: زينت مرد چيست؟
عرض كرد: علم توأم با حلم و بردباري.
حضرت فرمود: اگر در اين راستا، به خطا رفت چه چيزي زينت بخش
است؟
عرض كرد: ماليكه با مروت توأم باشد.
حضرت فرمود: پس از آن چه؟
عرض كرد: فقر توأم با صبر.
حضرت فرمود: اگر باز هم به خطا انجاميد، چه كند؟
اعرابي گفت: بايد منتظر صاعقهاي از آسمان باشد كه بر زمين
فرود آيد و او را بسوزاند زيرا او فقط لايق صاعقه است!
حضرت از گفته آن اعرابي به خنده افتاد. وسپس كيسهاي كه
هزار دينار در آن بود به اضافه انگشتري كه نگينش دويست درهم ميارزيد به او بخشيد
و فرمود: كيسه طلا را به طلبكاران بده و انگشتر را صرف عائلهات كن.
اعرابي گفت: خداوند داناتر است كه رسالتش را در كجا قرار
داده است.
آسياي دوزخ
امام صادق(ع) از پدرانش، از اميرالمؤمنين(ع) نقل ميكند كه
فرمود:
همانا در جهنم آسيائي هست كه پنج گروه را آرد ميكند (و
استخوانهايشان را خرد ميكند) آيا كسي نيست از من بپرسد كه آردش چيست؟
عرض شد: يا اميرالمؤمنين! آردش چيست؟
فرمود:
1-
عالمان فاجر و بدكردار.
2-
سخنوران فاسق و گنهكار.
3-
زورمداران و فرمانروايان ستمكار.
4-
وزيران خيانتكار.
5-
عريفان و نمايندگان دروغ گفتار.
و همانا در دوزخ شهري وجود دارد كه آن را حصينه گويند. از
من نميپرسيد كه چه در آن است؟ عرض كردند: يا اميرالمؤمنين! چه در آن وجود دارد؟
فرمود:
دستهاي پيمان شكنان.
به فكر آن روز باش
نوشتهاند كه بهلول چند ماهي بغداد را ترك كرد و در كوفه
بزيست. پس از سالي چون به بغداد بازآمد، به نزد هارون الرشيد رفت.
وقتي هارون، بهلول را ديد گفت: مدتي است كه من اشتياق
ملاقات تو را داشتم!
بهلول جواب داد: من هرگز مشتاق ديدارت نبودم!
هارون گفت: مدتي است از موعظههايت محرومم مرا موعظه نما.
بهلول اشارهاي به عمارتهاي بلند و قبرها نمود و گفت: اي
هارون! اين عمارتها و قصرها بود كه پادشاهان و گل رخان در كمال عزت و شوكت در آن
ساكن بودند و زندگاني خوبي داشتند و حالا در نهايت ذلت و خواري، سر به تيره خاك
كشيدهاند و صورت مذلت بر تراب نهادهاند. و روزي خواهد رسيد كه تو هم به آنها
ملحق ميشود و بترس از آن روزي كه براب بازخواست در پيشگاه حضرت حق جل شأنه
ايستاده باشي و با نهايت دقت، از تو حساب بخواهند، چه خواهي كرد در آن روز كه خداي
قهار از روي دقت و عدالت با تو رفتار نمايد؟ در آن حال تو گرسنه و تشنه و عريان در
ميان جمعيت محشر، روسياه ايستاده باشي و همه در آن روز بر تو خواهند خنديد. اكنون
تا فرصت داري به فكر آن روز باش!
هارون همان آن متأثر شد و به گريه افتاد ولي ساعتي بعد با
نديمان بنشست و به فساد و ستم خود ادامه داد!
خيال وصل تو
خوش آنكه برسر كويت گذر توانم كرد در آن گذر به جمالت نظر توانم كرد
خيال وصل تو خوب است اگر توانم داشت دواي عشق تو صبر است اگر توانم كرد
«صبري اراكي»
افسوس
از گلشن دل نصيب من خار رسيد وز جان به لب رسيده تيمار رسيد
افسوس كه آفتاب عمرم ناگاه در بي خبري بر سر ديوار رسيد
«عطار
نيشابوري»
نگاه….سكوت…. سخن
اميرالمؤمنين(ع) فرمود:
تمام نيكيها و خوبيها در سه چيز گرد آمدهاند:
نگريستن، سكوت و سخن.
هر نگاهي كه در آن پند و عبرت نباشد، ارزشي ندارد و هر
سكوتي كه در آن تفكر و انديشه نباشد، غفلت و بيهودگي استو هر سخني كه در آن ياد
خدا نباشد، لهو است.
پس خوشا به حال كساني كه نظرشان از روي عبرت و سكوتشان موجب
تفكر و سخنانشان ذكر خدا باشد و به گناهاني كه از آنها سرزده بگريند و مردم از دست
آنان در امان باشند.
در ميخانه بگشا
يا رب اين مخمور را در بزم مستان بار ده وز شراب لايزالي ساغر سرشار ده
مسجد و محراب و منبر پر شد از زرق و ريا هان در ميخانه بگشا، راستان را بار ده
«فيض
كاشاني»
با هيچ بساز
دلشاد مشو ز وصل اگر در طربي دل تنگ مكن ز هجر اگر در تعبي
از شادي وصل و غم هجران بگذر با هيچ مساز اگر همه ميطلبي
«عطار
نيشابوري»
قدر اهل معرفت
جوان گنهكاري نزد يكي از عرفاي بزرگ توبه كرد. از شادي اين
توفيق، دويست دينار زر سرخ به مريدان شيخ نفقه داد، اما چندان كه خدمت شيخ كرد. از
او التفاتي نديد. روزي از غايت آزردگي، شكايت اين محروميت به چند تن از ياران كرد.
شيخ را خبر شد. وي را طلبيد و انگشترش كه پربها بود به جوان داد و گفت: اين را به
بازار ببر و به قيمت گذاران عرضه كن و بفروش.
جوان انگشتري را گرفت، به بازار برد و به بعضي از كفشگران و
لباسشويان و خرده فروشان نشان داد، هيچ يك از آنان زياده از ده درهم بها نكرده،
نزد شيخ بازگشت و آنچه رفته بود تقرير كرد. شيخ گفت: انگشتري را به چه كساني نشان
دادي؟ گفت: به تني چند از كفشگران و پاره دوزان و بقالان.
شيخ انگشتري را از او گرفت و به يكي از مريدانش داد و گفت:
اين را به بازار ببر بفروش. مريد آن را گرفت به بازار گوهرفروشان برد و به دويست
دينار زر سرخ بفروخت و وجه آن را به شيخ داد.
شيخ آن همه را به جوان داد و گفت: اين دويست دينار زر سرخي
كه به مريدان من انفاق كردي، برگير و برو كه قابليت تو در معرفت اهل معرفت، به قدر
استعداد تو در فروختن انگشتري است كه به نااهلان عرضه داشتي و قيمت آن را شكستي.
تو قدر وارستگان و اهل معرفت كي شناسي و كي تواني؟!
انس بن مالك گويد: پس از آنكه دستور اين ازدواج فرخنده از
آسمان نازل شد رسول خدا(ص) مرا مأمور كرد تا بسراغ جمعي از اصحاب بروم و علي را
نيز در منزل آنحضرت حاضر كنم و چون همگي آمدند و در جاي خود نشستند رسول خدا خطبه
زير را انشاء فرمود:
«الحمدلله المحمود بنعمة، المعبود بقدرته، المطاع في
سلطانه، المرغوب اليه فيما عنده، المرهوب من عذابه، النافذ امره في ارضه و سمائه،
الذي خلق بقدرته، و ميزهم بدينه، و اكرمهم بنبيه محمد، ثم ان الله جغل المصاهرة
نسباً لا حقا و أمرا مفترضا، أوشج بها الارحام، و ألزمها الانام. فقال تبارك اسمه
و تعالي جده: «و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديراً»
فأمر الله يجري الي قدره، فلكل قضاء قدر، و لكل قدر اجل، و لكل اجل كتاب «يمحوالله
ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»
ثم اني اشهدكم اني قد زوجت فاطمة من علي علي أربعمأة مثقال
فضة ان رضي بذلك».[1]
و ابوبكر حضرمي- يكي از بزرگان اهل سنت- در كتاب رشفة
الصادي (ص9) پس از نقل خطبه، تا آيه «يمحوالله ما يشاء…» اين جمله را اضافه كرده
كه رسول خدا(ص) بدنبال آن فرمود: «ثم ان الله امرني ان ازوج فاطمة من علي بن
ابيطالب»- يعني خداوند مرا مأمور كرده تا فاطمه را به ازدواج علي بن ابيطالب
درآورم.
خطبه پيغمبر تمام شد و علي(ع) كه بدنبال كاري رفته بود حاضر
نبود، از اين رو پيغمبر دستور داد طبقي از خرما آوردند، و پيش روي مدعوين گذاردند،
و حضرت به آنان تعارف كرد تا بخورند و از آن بردارند، و در اين حال علي(ع) از راه
رسيد، و پيغمبر تبسمي كرده و بدو فرمود:
«يا علي ان الله أمرني أن ازوجك فاطمة و قد زوجتكها علي
أربعمأة مثقال فضة، أرضيت؟».
اي علي خداوند مرا مأمور كرد تا فاطمه را بهمسري تو درآورم،
و من نيز او را به چهارصد مثقال نقره[2] به
ازدواج تو در آوردم آيا راضي هستي؟
علي(ع) رضايت خود را بدان حضرت ابلاغ كرد و سپس سجده شكري
براي خداي تعالي بجاي آورد، و رسول خدا(ص) درباره داماد و عروس دعا كرد و خير و
سعادت را براي آنها از خداوند درخواست نمود.
و مرحوم ابن شهر آشوب از ابن مردويه روايت كرده كه پيغمبر
خدا پس از اينكه خود خطبه عقد را خواند به علي(ع) فرمود: اكنون برخيز و تو هم براي
خود خطبهاي بخوان و علي(ع) خطبه زير را انشاء نمود:
«الحمدلله الذي قرب من حامديه، و دنا من سائليه، و وعد
الجنة من يتقيه، و انذر بالنار من يعصيه، نحمده علي قدم احسانه و أياديه، حمد من
يعلم انه خالقه و باديه، و مميته و محييه، و مسائله عن مساويه، و نستعينه و
نستهديه، و نؤمن به و نستكفيه، و نشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له شهادة
تبليغه و ترضيه، و ان محمدا عبده و رسوله، صلاة تزلفه و تحظيه، و ترفعه و تصطفيه،
و النكاح مما امر الله به و يرضيه، و اجتماعنا مما قدره الله و اذن فيه، و هذا
رسول الله زوجني ابنته فاطمه علي خمسمأة درهم و قد رضيت فاسئلوه و اشهدوا».[3]
تهيه جهاز
در فصل پيشين گذشت كه علي(ع) طبق نقل مشهور، زره خود را
مهريه زهرا(س) قرار داد و رسول خدا(ص) به علي(ع) دستور داد تا آن را بفروشد و پولش
را نزد آن حضرت ببرد، علي(ع) زره را فروخت و پول آن را كه چهارصد درهم يا چهارصد و
هشتاد و يا پانصد درهم بود به نزد پيغمبر آورد و در دامان آن حضرت ريخت.[4]
و در حديثي از علي(ع) نقل شده كه فرمود:
وقتي پولها را در دامان رسول خدا(ص) ريختم نه پيغمبر از من
پرسيد كه اين پولها چقدر است، و نه من به او چيزي در اين باره گفتم، در اين وقت يك
مشت از آن پولها را به بلال داد و فرمود: براي فاطمه عطري خريداري كن، و دومشت
ديگر هم از آن پولها برداشت و به ابي بكر داد تا اسباب خانه و لوازم زندگي و لباس
و به اصطلاح جهيزيهاي براي زهراي اطهر تهيه كند، و عمار بن ياسر و چندتن از اصحاب
را نيز همراه ابوبكر بدين منظور به بازار فرستاد.
و ما در اين جا اجناسي را كه بر طبق نقل مرحوم شيخ طوسي(ره)
براي فاطمه(س) خريداري كردند ذيلا نقل ميكنيم و بگفته يكي از نويسندگان: اين
«فاكتور» سند مطمئني از حقيقت و حقانيت اسلام است كه به عالم بشريت عرضه ميشود. و
بايد گفت: نموده و الگوئي است تا پيروان مكتب فاطمه و مدعيان دوستي اين خاندان از
اسراف و تبذيرهائي كه در اين باره انجام ميدهند جلوگيري كرده و وضع خود را با اين
الگوي ساده و مختصر تطبيق دهند، و در عمل از اين رهبران الهي پيروي كنند نه با
زبان، و در نتيجه از اين مسابقه زيان بار و خانمانسوزي كه در تهيه جهاز ميان
مسلمانان معمول شده و موجب آن همه بدبختي و سيه روزي و افراطها و بي خانمانيها
و… و… گرديده جلوگيري بعمل آورند، بياري خدا و همت مردان و زنان آزاده.
و اما صورت جهيزيه:
1-
يك قواره پيراهن به هفت درهم.
2-
يك عدد روسري بزرگ به چهار درهم.
3-
يك حوله سيه خيبري.
4-
يك تخت خواب كه با برگ درخت خرما بافته شده بود.
5-
دو عدد تشك كتاني «از كتانهاي مصر» كه درون يكي از آنها از ليف خرما و درون
ديگري از پشم گوسفند پر شده بود.
6-
چهار عدد بالش از پوست ميش و از پوستهاي طائف مكه كه از گياه خوشبوئي بنام
«اذخر» پر شده بود.
7-
يك تخته پرده پشمي.
8-
يك قطعه حصير- كه در جائي به نام «حجر» بافته شده بود.
9-
يك عدد دست آس- براي آرد كردن جو و گندم.
10-
يك طشت مسي براي لباسشوئي.
11-
يك عدد مشگ چرمي براي آبكشي.
12-
يك باديه بزرگ براي دوشيدن شير گوسفند.
13-
يك ظرف چرمي براي آب.
14-
يك آفتابه گلي لعابي شده.
15-
يك سبوي گلي سبز.
16-
دو عدد كوزه سفالين.
و مرحوم ابن شهر آشوب بر طبق روايتي به «فاكتور» بالا دو
قلم ديگر هم اضافه كرده بشرح زير:
17- يك قطعه پوست چرمي براي فرش.
18- يك چادر از پارچههاي بافت «قطر»- يا قطران.
و كساني كه براي خريد جهيزيه ببازار رفته بودند آنها را
برداشته بخانه پيغمبر آوردند، و پيغمبر خدا يك يك آنها را بر ميداشت و پشت و روي
آن مينگريست و ميگفت:
و در كتاب كشف الغمة با قدري اختلاف صورت جهيزيه فوق را ذكر
كرده و سپس از ابي بكر روايت ميكند كه وقتي آنها را پيش روي پيغمبر خدا گذارديم و
آنها را مشاهده كرد اشك از ديدگانش جاري گرديد، آنگاه سر به سوي آسمان بلند كرده
گفت:
«اللهم بارك لاهل بيت جل آنيتهم الخزف».
خدايا اين زندگاني را براي خانداني كه بيشتر ظرفهايشان گلي
است مبارك گردان.[6]
***
و اين بود صورت جهيزيه فاطمه زهرا «سيده زنان عالم» و بزرگ
بانوي جهان بشريت و دخت اشرف فرزندان آدم! اكنون شما خود حديث مفصل را از اين مجمل
بخوانيد، و بمدعيان دوستي و محبت اين خاندان بنگريد، و آنهمه بودجههاي گزاف و بي
حسابي را كه صرف تهيه جهيزيه دختران ميكنند ببينيد تا بدرستي و نادرستي ادعاي
آنان پي بريد.
و در خاتمه بد نيست قسمت زير را هم كه تكميل كننده قسمتهاي
بالا است بخوانيد، چون طبق معمول پسر جواني هم كه ميخواهد با دختري ازدواج كند،
يا مختصر اثاثي در خانه دارد و يا هنگام ازدواج تهيه ميكند.
اكنون ببينيم علي بن ابي طالب شهسوار اسلام، و محبوبترين
مردان و نزديكترين آنان در نزد خدا و رسول، چه داشت و چه تهيه كرد؟ تا از مجموع
آنها صورت كامل اثاث البيت اين زوج بزرگوار را بدست آوريم.
مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از شخصي به نام وهب بن
وهب قرشي نقل ميكند كه علي(ع) نيز اطاق خود را براي عروسي آماده كرد، بدين ترتيب
كه ابتدا مقداري شن نرم «ماسه» كف اطاق پهن كرد، و چوبي هم تهيه نمود و يك سر آن
را باينطرف ديوار و سر ديگرش را به آنطرف ديوار كار كرد تا لباسهاي خود را روي آن
بيندازند، و يك پوست گوسفند هم كف اطاق انداخت و يك بالش نيز كه داخلش را از ليف
خرما پر كرده بودند در اطاق نهاد.
و از ابن جوزي در كتاب صفة الصفوة (ج 2 ص 3) از علي(ع)
روايت شده كه فرمود:
هنگامي كه با فاطمه ازدواج كردم، چيزي جزتخته پوستي از
گوسفند نداشتم كه شبها روي آن ميخوابيديم و روز كه ميشد علف شتر خود را روي آن
ميريختيم، و در نقل ديگري فرمود: روز كه ميشد آن را پشت و رو كرده و علوفه شتر
آبكش خود را روي آن ميريختيم.
و از احمد بن حنبل در كتاب «مناقب» نقل شده كه گفت:
هنگامي كه فاطمه به خانه علي آمد جز مقداري ريگ كه در اطاق
پهن شده بود و يك سبو و يك كوزه چيز ديگري در خانه علي نيافت.[7]
و قاضي دحلان- در كتاب سيرة النبوية-[8] از
انس بن مالك روايت كرده كه گويد:
فاطمه نزد پدرش رسول خدا(ص) آمد و شكايت حال خود را بدين
گونه معروض داشت و گفت:
«يا رسول الله اين و ابن عمي ما لنا فراش الا جلد كبش ننام
عليه و نعلف عليه ناضحنا بالنهار».
–
اي رسول خدا من و پسر عمويم فرشي نداريم جز پوست گوسفندي كه شب روي آن ميخوابيم،
و روز كه ميشود علف شتر خود را روي آن ميريزيم!
پيغمبر در جواب دخترش فرمود:
«يا بنية اصبري فان موسي بن عمران اقام مع امرئته عشر سنين
مالهما فرش الا عباءة قطوانية أي بيضاء كثير الخمل».
–
دختركم صبر كن- و با همين وضع بساز- كه موسي بن عمران ده سال با همسرش زندگي
كرد و فرشي جز يك قطعه عباي- قطواني- يعني پارچه سفيدي كه پرز آن زياد بود
نداشتند.
باري اين هم صورت اثاثيه علي(ع) بود كه از طريق محدثين شيعه
و سني براي شما نقل كرديم، تا براي شيعيان و پيروان مكتب او درسي، و براي جهانيان
سند بزرگي از ساده زيستي رهبر بزرگوار ما باشد. ادامه دارد
از ثروت زياد بهراسيد
پيامبر گرامي اسلام(ص):
«فوالله ما الفقر أخشي عليكم و لكني أخشي عليكم أن تبسط لكم
الدنيا كما بسطت علي من كان قبلكم فتنافسوها كما تنافسوها و تهلككم كما أهلكتهم».
(مجموعه ورام- ج 1 ص 132)
بخدا قسم از فقر و تنگدستي برشما نميترسم بلكه از آن ميترسم
كه ثروتمند شويد و دنياي شما گشايش يابد همانطور كه پيش از شما كساني تمكن يافتند،
آنگاه مانند آنها به زيادهروي دچار شويد و سرانجام ثروت شما را هلاك كند چنانكه
آنان را تباه ساخت.
[1]
– كشف الغمه ج 1 ص 349، ترجمه اين قسمت چنين است:
سپاس خدايرا كه به نعمت (وداد و دهش) مورد سپاس و ستايش
است، و به قدرتش مورد پرستش و در سلطنت و پادشاهيش مطاع و فرمانبردار، و بدانچه در
نزد او است مورد رغبت و ميل همگان، آنكه از عذابش همگي ترسان، و فرمانش در آسمان و
زمين نافذ و روان است. آفريدگان را بقدرتش آفريد، و به احكام و فرامين خود آنان را
متمايز ساخت و به دين خود ايشان را عزت بخشيد و بوسيله پيغمبر خود«ممحمد» گراميشان
داشت.
براستي كه خداي تعالي پيوند از طريق زناشوئي را نسبي جديد و
بصورت امري فرض قرار داد كه بدان «رحم» ها ممزوج و آميخته شوند، و همگان را بدان
ملزم ساخت. و اينگونه فرمود:
«اوست كه از آب بشري آفريد و آنرا نژاد و پيوندي قرار داد و
پروردگار تو قدرتمند است» (سوره فرقان: 25)
پس فرمان خدا به حكم او جريان يابد. و حكمش به آنچه مقدر
فرموده جاري شود، براي هر حكمي مقدري و براي هر مقدري مدتي و براي هر مدتي مكتوبي
است. هرچه از خدا بخواهد محو و هر چه را خدا خواهد ثبت ميكند، و اصل همه كتابها
نزد او است.
باري من شما را گواه ميگيرم كه فاطمه را در برابر چهارصد
مثقال نقره بعقد ازدواج علي درآوردم اگر او راضي باشد.
* صاحب ولايت امر مسلمين، امور ولائي را بايد بدون كمترين
هوا و هوس تدبر كند.
* والي امر مسلمين منبع خيرات است حتي كيفرهائي كه در حوزه
ولايت او انجام ميگيرد خير امت است.
* ولايت امر در قله معالي امور است.
* گل سر سبد دعاهاي «عبادالرحمن» مقام امامت و ولايت امور
متقين است.
* معني حكم در دعاء ابراهيم(ع): «رب هب لي حكما» همين است.
* ترسيمي كوتاه از معني «اميرالمؤمنين» در خطبه
اميرالمؤمنين(ع).
* پستترين حالات زمامدار، در مظنه حب فخر و كبر بودن است.
* خواب ديدن عبدالله عمر پدرش را بعد از دوازده سال.
اميرالمؤمنين چنانكه گفتيم بمعناي متولي امور اهل ايمان و
تقوي است. بديهي است كه يك منصب الهي است و قائم باين منصب، بدون كمترين اهمال
بايد، امور تحت ولايت خويش را با تنزه از هوي و هوس انجام دهد.
و ابتلاء به هوي- والعياذ بالله- موجب گمراهي ميشود، و روز
حساب را از يادش ميبرد كه بدنبال آن، استحقاق عذاب شديد است:
«يا داود انا جعلناك خليفة في الارض فاحكم بين الناس بالحق
و لاتتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد
بمانسوا يوم الحساب». (سوره ص- آيه 26)
–
اي داود، ما تو را خليفه در زمين گردانيديم، پس در ميان مردم به حق حكم كن و
از پي هواي نفس مرو كه تو را از راه خدا گمراه كند، آنان كه از راه خدا گمراه
شوند، از آن رو كه روز حساب را فراموش كردهاند به عذابي شديد گرفتار ميشوند.
صاحب اين منصب الهي، همه حركات و تصرفات بلكه انفاس وي در
ديوان محاسبات حقتعالي بر وي، محسوب و معدود است، و بمقتضاي خليفة اللهي در زمين،
مظهر اين ثناء الهي است: «و الخير في يديك و الشر ليس اليك» يعني والي امور مسلمين
علي الدوام منبع خيرات است و حتي كيفرهائي كه در حوزه تدبير او انجام ميگيرد، خير
امت است: «لا قامة الحد انفع في الارض من القطر اربعين صباحاً». (الوسائل ج
18 308)
–
اقامه حدي در زمين از چهل روز باران سودمندتر است. چنانكه در حوزه ولايتش
تعطيل يك حد از حدود الهي، ستيز و دشمني با حقتعالي است كه در حديث قدسي آمده است:
«يا محمد من عطل حداً من حدودي فقد عاندني و طلب بذلك
مضادتي». (الوسائل ج 18 ص 309)
–
اي محمد اگر مسئول اجراء حد، حدي از حدودم را تعطيل كند بدشمني من برخاسته و
خواستار ضديت با من شده است.
و خطورت مقام ولايت با موازنهاي كه در اين حديث نبوي(ص):
«ساعة امام عادل افضل من عبادة سبعين سنة» (الوسائل- ج 18 ص 308)
چنانكه قله ب2ودنِ آن مقام در معالي امور از اينجا روشن ميشود
كه خدايتعالي در نظم تعداد اوصاف و نعوت «عبادالرحمن» ختام آنها را مسئلت اين مقام
اعلان فرمودهاند:
«و الذين يقولون: ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة
اعين و اجعلنا للمتقين اماما». (الفرقان-74)
–
و آنان كه ميگويند: پروردگارا از همسران و فرزندانمان ديدگان ما را روشن ساز
و ما را امام پرهيزگاران قرار ده.
اين دعاء دعائي است برخاسته از فطرت پاك عبادالرحمن كه به
اقتضاء رحمت واسعه حقتعالي خواستارند تا همسران و ذراريشان در كاروان رهروان الي
الله تعالي، ممتاز به «قرة العيني» سرور انگيزي شوند، و سرور و مقتداي اهل تقوي
گردند.
دعاء ميكنند كه پروردگار “واهب العطايا”، به
ازواج و فرزندانشان، اشراق و نوري موهبت فرمايد كه قلوب متقين مجذوب آن اشراق
شوند، عيناً صورتي كه در قانون جاذبه كواكب است.
دعاء ميكنند كه خداوند سميع الدعاء آنان را در زمين چشمههاي
نور گرداند تا معاني نور و هدايت از آنها فوران كرده و ابعاد تاريك حيات و سعادت و
عقائد و آداب و اعمال انسانها بدانها فروغ و روشنائي گيرند و شايد مراد از لفظ
«حكم» در دعاء خليل الرحمن
(ع) همين باشد:
«رب هب لي حكماً و ألحقني بالصالحين و اجعل لي لسان صدق في
الاخرين». (الشعراء- 83و84)
–
پروردگارا به من «حكم» موهبت فرما و بصالحين ملحقم گردان. و لسان صدقي براي من
در آيندگان قرار ده.
زيرا «حكم» بمعني اتقان و منع است و حضرت خليل(ع) از
پروردگار وهاب «حكم» مسئلت مينمايد: وجودي متقن و منيع كه انحلال ناپذير باشد و
همه آثار آن از متلاشي و متجزي شدن، مصون باشند و ذكر جميل آن حضرت كه لسان صدق و
حيات ديگري است براي آن حضرت در نسل آينده برقرار باشد، كه همه آثار ابراهيم چنين
بودهاند، مناسك حج ابراهيمي و محاجه آن حضرت و زن و فرزند بلافصل و مع الواسطه
كلاً چنان بودهاند.
گوياترين لسان صدق آن حضرت در آيندگان، ابوالائمه
اميرالمؤمنين علي(ع) است. آن بزرگوار اين منصب الهي: «اميرالمؤمنين» را با عبارتي
كوتاه چنين ترسيم ميكند:
«أاقنع من نفسي بان يقال اميرالمؤمنين و لا اشاركهم في
مكاره الدهر او اكون اسوة لهم في جشوية العيش فما خلقت ليشغلني اكل الطيبات
كالبهيمة المربوطة همها علفها. او المرسلة شغلها تقممها تكترش من اعلافها، و تلهو
عما يراد بها، او أترك سدي، او أهمل عابثا و أجر حبل الضلالة او اعتسف طريق المتاهة».
(شرح نهج فيض الاسلام ره- ص 971 نامه 45)
–
آيا قناعت ميكنم كه بمن بگويند زمامدار و سردار مؤمنين در حالي كه به سختيهاي
روزگار با آنان همدرد نبوده يا در تلخكامي جلو ايشان نباشم؟ پس مرا نيافريدهاند
كه خوردن طعامهاي نيكو (از نيكبختي جاويد) بازم دارد مانند چهارپاي بسته شده كه
انديشهاش علف است يا مانند چهارپاي رها گشته كه خاكروبهها را بهم زند تا چيزي
يافته بخورد، پر ميكند شكنبه را از علفي كه بدست آورده، و غفلت دارد از آنچه
برايش در نظر دارند (نميداند كه صاحبش ميخواهد فربه شود تا بكشتارگاهش فرستد. يا
برايش باركشي نموده كارش را انجام دهد) يا مرا نيافريدهاند كه بيكار مانده و
بيهوده رها شوم، يا ريسمان گمراهي را كشيده بي انديشه در راه سرگرداني رهسپار
گردم.
و ميفرمايد:
«و ان من اسخف حالات الولاة عند صالح الناس ان يظن بهم حب الفخر
و يوضع امرهم علي الكبر و قد كرهت ان يكون جال في ظنكم اني احب الاطراء و استماع
الثناء و لست بحمدالله كذلك». (شرح نهج البلاغه فيض الاسلام- خطبه 207- ص 686)
–
از پستترين حالات حكمفرمايان نزد مردم نيكوكار آنست كه گمان فخر و خودستائي
بآنها برده شود و كردارشان حمل بكبر و خودخواهي گردد، و من كراهت دارم از اينكه به
گمان شما راه يابد كه ستودن و شنيدن ستايش را از شما دوست دارم و سپاس خدا را كه
اين چنين نيستم.
اميرالمؤمنين(ع)- قرة العين عباد الرحمن و لسان صدق
ابراهيم(ع)- موقعيت خويش را در ميان مردم اعلان ميفرمايد كه همچون چراغ منيري در
مسير تاريك و پر پيچ و خم زندگي بشر كه از هر پيچ و خم آن صدها پيچ و خم ديگر
منشعب ميگردد. برافراشته است، و انوار هدايت سفراء الهي و حاملان رسالت از وي
فوران مينمايد، گفتار و كردارش آنگونه از افق عادات بالاتر است كه گوئي اعجاز و
خرق عادتست: «انما مثلي بينكم مثل السراج في الظلمة يستضيء به من ولجها». (شرح نهج
عبده- ج 2 ص 151)
عزم راسخ، ثبات قدم، همت عالي، طمأنينه، پارسائي نسبت
بشهوتهاي هوس انگيز و زينتهاي آرزو پرور و آز نوزا و دهها خصال و فضائل علياي
ديگر كه هر يك در مسابقه تقوي اسوة حسنة لمن كان يرجوالله و اليوم الآخر است. اسوه
حسنهاي است كه تأسي به آن، شأن مردمان آزاد است، و نازنينان جهان از آن محرومند و
در اين مدعا بيان آن بزرگوار نعم الشاهد است:
«و الله لان ابيت علي حسك السعدان مسهداً و اجر في الاغلال
مصفداً احب الي من ان القي الله و رسوله يوم القيامة ظالماً لبعض العباد و غاصباً
لشيء من الحطام… و الله لو اعطيت الاقاليم السبعة بما تحت افلاكها علي ان اعصي
الله في نملة اسلبها جلب شعيرة ما فعلته و ان دنياكم عندي لاهون من ورقة في فم
جرادة تقضمها ما لعلي و لنعيم يفني و لذة لا تبقي نعوذ بالله من سبات العقل و قبح
الزلل و به نستعين».
–
سوگند به خدا اگر شب را بيدار بروي خار سعدان (گياهي است داراي خار سر تيز)
بگذرانم و (و دست و پا و گردن) مرا در غلها بسته بكشند، محبوبتر است نزد من از
اينكه خدا و رسول را روز قيامت ملاقات كنم در حالي كه بر بعضي از بندگان ستم كرده
چيزي از مال دنيا غصب كرده باشم.
سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با هر چه در زير آسمانهاي
آنها است بمن دهند براي اينكه خدا را درباره مورچهاي كه پوست جوي از آن بربايم
نافرماني كنم نميكنم و به تحقيق دنياي شما نزد من پستتر و خوارتر است از برگي كه
در دهن ملخي باشد كه آن را ميجود چه كار است علي را با نعمتي كه از دست ميرود، و
خوشي كه بر جا نميماند، بخدا پناه ميبريم از خواب عقل و زشتي لغزش و تنها از او
ياري ميجوئيم.
(نهج البلاغه شرح فيض الاسلام ره- ص 715- 713)
چنانكه گفتم صاحب اين مقام، همه تصرفات و نفسهاي وي در
ديوان محاسبات خداي حي قيوم كه «لا تأخذه سنة و لا نوم» بر او محسوب است، چه او
قميص زمامداري اهل ايمان را بر تن نموده، در اموري كه تحت ولايت او است اهمال و
چرت و خواب بر وي جائز نيست در اين رابطه خواجه نظام الملك در كتاب «سياست نامه»
خبري آورده است:
«گويند: عبدالله بن عمر در بيرون رفتن پدرش از اين جهان وي
را پرسيد كه اي پدر ترا كي بينم؟ گفت: بدان جهان. گفت: زودتر ميخواهم. گفت: شب
اول يا شب دوم يا شب سوم مرا در خواب بيني. پس دوازده سال برآمد، او را در خواب
نديد، پس از دوازده سال او را در خواب ديد، گفت: يا پدر نگفته بودي كه پس از سه شب
ترا بينم؟ گفت: مشغول بودم كه در سواد بغداد پلي ويران شده بود و گماشتها، تيمار
آن نداشته بودند و گوسفندي را در آن پل دست بسوراخي فرو شد و بشكست، تا اكنون
جواب آن ميدادم». (ص- 10)
ادامه دارد
حضرت علي(ع):
«ايها الناس! اني و الله ما احثكم علي طاعة الا اسبقكم
اليها، و لا انهاكم عن معصية الا انتهي قبلكم عنها». (نهج البلاغه فيض- حكمت 70)
اي مردم! به خدا سوگند، شما را به موضوعي تشويق و دعوت نميكنم
مگر اينكه در انجامش پيشگام هستم. و از گناهي بر حذرتان نميدارم مگر اينكه پيش از
شما از آن فاصله گرفته باشم.
–
آنان كه ايمان آوردند
و به ياد خدا دلهايشان آرام ميگيرد، همانا تنها به ذكر خدا دلها آرامش مييابد.
****
بحث در طمأنينه قلب بود كه جز به ياد حق، به چيز ديگري
نبايد مطمئن شد. واضح است كه اگر قلب مطمئن نباشد، هيچ لذتي براي زندگي نيست، زيرا
انسان مضطرب همواره در عذاب است. و راه طمأنينه تنها ذكر حق است و لا غير.
ذكري الدار
در بحث گذشته به عرض رسيد كه اگر انسان به درجه «مخلص»
برسد، شيطان به او راه نخواهد داشت. خداوند درباره ابراهيم و اسحق و يعقوب(ع)، ميفرمايد:
«انا اخلصناهم بخالصة ذكري الدار»[1] يعني:
ما اينان را بندگان مخلصي قرار داديم كه شيطان به حريمشان راه ندارد و اگر شيطان
به حريمشان راه نداشته باشد، قلبشان هرگز وسوسه نخواهد داشت.
چرا در ميان بندگان، اينان را عباد مخلص قرار داد؟ به سبب
يك خصلت خالص و بي شائبهاي كه در آنها بود و در ديگران نبود. آن خصلت چيست؟ «ذكري
الدار» يعني: ياد منزل بودن. ديگران به ياد راهند ولي اينان به ياد منزلند. آن كس
كه به ياد راه است، در راه ميماند ولي او كه به ياد منزل است راه را طي ميكند؛
او سالك سبيل است و چون راه را طي ميكند به مقصد ميرسد. او نه در بين راه مضطرب
است و نه وقتي كه به مقصد ميرسد، سرگردان! اما ديگران در بين راه گرفتارند و نميدانند
كه چگونه اين راه را طي كنند، وقتي هم آنها را ميبرند، تازه آغاز اضطرابشان است.
در سوره نازعات ميخوانيم: «قلوب يومئذ واجفة»[2]– در آ
روز دلهائي ترسان و مضطرب است. او كه در دنيا به ياد منزل نبود، روزي هم كه او را
به مقصد برسانند، مضطرب و حيران است زيرا توشهاي براي آن روز تهيه نكرده است ولي
او كه به ياد منزل و دار بوده است، قيامت كبري با تمام دشواريهايش هرگز او را
غمگين نميكند. «لا يحزنهم الفزع الاكبر»[3] و در
آيه قبلش ميفرمايد:«لا يسمعون حسيسها و هم فيها اشتهت انفسهم خالدون»[4]–
اينها در همان منطقه لذائذ خود مخلد و جاويدان هستند و در امن و امان به سر ميبرند.
در سوره انعام، درباره اينان ميفرمايد: «ان الذين آمنوا و
لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن»[5]– آنان
كه ايمان آوردند و ايمان خود را با ظلم و ستم نپوشاندند، امنيت براي آنان است. اين
امن كه بطور مطلق ذكر شده است، شامل امنيت در دنيا و آخرت ميشود.
بنابراين اگر فرمود: ما به يك عده از انبيا مقام «مخلصين»
را داديم، سببش ذكر دار است يعني به ياد منزل بودن. و اگر اين طمأنينه و امنيت را
در برابر ياد منزل بودن ميداند، تمام خطرات را هم در برابر فراموشي و نسيان منزل
ميداند.
در سوره ص ميفرمايد: «ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم
عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب»- آنان كه از راه خدا، مردم را گمراه ميكنند،
عذابي دردناك برايشان مقرر شده است. سپس در آيه كريمه، منشأ تمام مشكلات را در
نيسان و فراموشي روز قيامت ميداند. يعني: چون روز حساب را فراموش كردند، گرفتار
هوا و هوس شدند و تبعيت از هوا و هوس باعث ضلالت و گمراهي شد. و ضلالت هم باعث
استحقاق عذاب شديد شد.
پس اگر ذكري الدار آن خصيصه را در بر دارد، نيسان دار هم
اين بليه را در بر دارد. و «دار» يعني، بازگشت به سوي الله كه همان مبدأ است و به
ياد قيامت بودن هم به ياد خدا بودن است.
تذكر، توجه قلبي است نه زباني
در خاتمه بحث «ذكر الله» يادآور ميشويم كه در قرآن پيوسته
از مردم ميخواهد كه به ياد خدا باشند و به صورت استفهامي، از آنان ميپرسد: «فهل
من مدكر»[6]– آيا
كسي هست كه به ياد حق باشد؟ آيا كسي هست كه متذكر بشود؟
تذكر آن توجه قلبي است نه زباني. اگر در ذكر اختلاف باشد كه
آيا مراد ذكر قلب است يا ذكر زبان اما تذكر، ظهور در ذكر قلبي دارد. در سوره قمر
كه جريان انبيا را ذكر ميكند، در چند مورد ميفرمايد «فهل من مدكر»- آيا كسي هست
كه متذكر شود؟! سپس به عنوان يك اصل كلي ميفرمايد كه ما قرآن را براي ذكر
فرستاديم. آيا كسي هست كه متذكر شود؟ «و لقد يسرنا القرآن للذكر، فهل من مدكر» در
اينجا نفرموده است كه ما قرآن را براي تلاوت فرستاديم، فرمود ما براي تذكر
فرستاديم.
در سوره ص، قرآن را به عنوان اينكه عامل ذكر است، معرفي
كرده، ميفرمايد: «ص القرآن ذي الذكر»-
اصلاً قرآن براي ياد است. و در سوره قمر ميفرمايد: اين ياد دشوار نيست، يك، زائدي
بر انسان نيست كه اگر انسان بخواهد متذكر حق باشد، براي او گران تمام شود!
قرآن سنگين و ذكر آسان
لازم به تذكر است كه خداوند قرآن را به عنوان يك كتاب سنگين
و وزين معرفي كرده است و فرموده است:
«انا سنلقي عليك قولاً ثقيلاً»[7]–
گفتاري است مغزدار و سنگين. قرآن گفتاري است وزين، تهي مغز نيست، سبك نيست. اما
اين سخن سنگين براي جان شما آسان است نه دشوار، زيرا جان شما اين سخن سنگين را
دوست ميدارد و خواهان آن است.
«و لقد يسرنا القرآن للذكر»- سخن از آسان كردن و آسان قرار
دادن است. سخن از اين است، كه اين كتاب، براي ذكر آسان است. ذكر الله سخت نيست؛
متذكر شدن سخت نيست. پس اين كتاب، هم وزين و سنگين است زيرا با دليل و برهان است و
هم آسان است زيرا مطابق با فطرت است و بر فطرت تحميل نشده است. پس ياد حق در كام
جان شيرين است و لذا آسان است.
در هر صورت، آن چيزي كه اصل است، تذكر است كه اگر تذكر بود،
دل ميآرمد و الا فلا. اين كه به صورت يك دوست بگويد: آيا كسي هست كه متذكر شود،
اين لسان را در آيات ديگر نميبينيم كه پيرامون ساير مطالب فرموده باشد. موساي
كليم عليه و علي نبينا و آله السلام، چنانكه قبلاً ملاحظه فرموديد، ميگويد:
حالاتي بر من ميگذرد كه نميدانم در آن حالات، شايسته است به ياد شما باشم يا نه؟
خطاب رسيد: «انا جليس من ذكرني»[8]– من
همنشين كسي هستم كه مرا ياد كند. اين سبوح
قدوس است كه با ما به زبان خودمان سخن ميگويد و ما را يادآوري ميكند در آيات
متكرر و دنبال هم كه آيا كسي هست كه متذكر شود؟ تازه اين نيست كه بفرمايد: من
دارم يادتان ميدهم كه اين تعليم بدوي باشد در برابر جهالت بلكه ميخواهد بفرمايد
كه: ارتباط با خدا در دلتان وجود دارد ولي چون از الآن يادتان رفته است، من دارم
شما را يادآوري ميكنم.
خصوصيات ذكر
در جلد سيزدهم روضة المتقين كه شرح من لايحضره الفقيه است و
از مرحوم مولا محمد تقي مجلسي رضوان الله عليه ميباشد در جلد 13 از صفحه 196 به
بعد اين حديث شريف را نقل كرده است كه رسول خدا(ص) فرمود:
«بادروا الي رياض الجنة»- بشتابيد به طرف بوستانهاي بهشت.
از حضرت پرسيدند: «و ما رياض الجنة»- بوستانهاي بهشت چيست؟
فرمود: «حلق الذكر»- آنجا كه حلقه حلقه دور يكديگر مينشينند
و به ياد خدا هستند.
مرحوم مجلسي اول ميفرمايد: مقصود از حلقههاي ذكر، همين
مجالس درس و بحث است يا مجالسي است كه در آنها سخن از موعظه و ارشاد مردم ميشود
چنانكه روايت شده است كه ائمه ما (ع) مردم را بسيار موعظه ميكردهاند و اما آنكه
مشهود شده است كه در مجلسهائي دور هم جمع ميشدند و ذكر جلي داشتهاند، اين نحوه
به ما نرسيده است. آنگاه رواياتي را كه قبلاً خوانده شد ذكر ميكند و خصوصياتش را
بيان مينمايد. سپس روايتي را از مصباح الشريعه كه منسوب به امام صادق(ع) است نقل
ميكند كه حضرت فرمود:
«ان الذكر مقسوم علي سبعة اعضاء: اللسان و الروح و النفس و
العقل و المعرفة و السر و القلب و كل واحد منها يحتاج الي الاستقامة، فأما استقامة
اللسان فصدق الاقرار، و استقامة الروح صدق الاستغفار، و استقامة النفس صدق
الاعتذار، و استقامة العقل صدق الاعتبار، و استقامة المعرفة صدق الافتخار، و
استقامة السر، السرور بعالم الاسرار، و ذكر اللسان، الحمد و الثناء، و ذكر النفس
الجهد و العناء، و ذكر الروح الخوف و الرجاء و ذكر القلب الصدق و الصفاء و ذكر
العقل التعظيم و الحياء و ذكر المعرفة التسليم و الرضا و ذكر السر علي رؤية
اللقاء».
–
ذكر خدا بر هفت عضو تقسيم شده است: زبان و روح و نفس و عقل و شناخت و پنهاني و
قلب و هر يك نياز به استقامت دارد. (معلوم ميشود استقامت هم ذكر است).
پس استقامت زبان، اقرار صادقانه است و استقامت روح،
راستگوئي در استغفار و طلب آمرزش گناهان است. (پس اگر كسي بگويد گناه ميكنم و
بعداً توبه ميكنم، مانند كسي است كه استغفار را مسخره كرده است و اين آدم دو عقاب
دارد، يكي عقاب گناهش و يكي عقاب استغفار را به استهزا گرفتنش).
و استقامت نفس و روان در اين است كه اگر نزد خدا عذري آورد،
در عذر خواهيش راستگو باشد.
و استقامت عقل در اين است كه به راستي عبرت بگيرد و در
عبرتش صادق باشد.
و استقامت شناخت اين است كه در افتخارش صادق باشد. (اين
همان است كه ميگويد: «كفي بي فخراً أن تكون لي رباًو كفي بي عزاً أن أكون لك
عبداً، الهي انت كما احب فاجعلني كما تحب» و اين از ادعيه حضرت امير(ع) است كه عرضه
ميدارد: خداوندا! همين افتخار براي من بس كه تو مولاي مني و عزت براي من بس كه من
بنده خاكسار توأم. تو آن گونهاي كه من ميخواهم، پس مرا طوري تربيت كن كه خودت
پسندي).
و استقامت سر و نهان در خرسندي به عالم اسرار است.
و اما ذكر زبان همان حمد و ثناي پروردگار يكتا است. و ذكر
نفس و روان، تلاش و جديت همراه با خستگي است.
و ذكر روح خوف و رجاء است و ذكر قلب، صدق و صفا. و همانا
ذكر عقل تعظيم و حيا و ذكر شناخت، تسليم و رضا در برابر حضرت حق است و ذكر سر در
رؤيت لقا نهفته است.
و روايات ديگري نيز فراوان در مسئله ذكر وارد شده است كه
اگر انسان بخواهد ذكر گويد،و خدا را ياد كند، بايد هم حمد و ثناي خدا را رعايت
نمايد و هم بر خاندان عصمت و طهارت(ع)، درود بفرستد.
ذكر دائمي
و اما اصل مسئله ذكر كه انسان بايد همواره به ياد خدا باشد
در باب 17 از ابواب الذكر، از تفسير امام عسكري(ع) نقل ميكند كه شخصي نزد حضرت
امير(ع) رسيد و عرض كرد: ميخواهم بدانم الآن كه به اينجا آمدم چه گناهي مورد
ابتلاي من بود؟ و خداوند مرا به چه چيزي مبتلا كرد؟
حضرت فرمود: همين كه نشستي، بسم الله الرحمن الرحيم را
نگفتي. معلوم ميشود ذكر الله يك امر دائمي است و اينكه ميفرمايد:
«واذكروا الله ذكراً كثيراً»- يعني ذكراً دائماً. پس نه
تنها براي كارهاي مهم بايد انسان بسم الله بگويد، بلكه دائماً بايد بگويد.
سپس در دنباله روايت، حضرت امير(ع) ميفرمايد:
«ان رسول الله(ص)، حدثني عن الله عزوجل انه قال: كل أمر ذي
بال لا يذكر فيه بسم الله فهو أبتر» -هر- امر با ارزشي، اگر در آن نام خدا برده
نشود، بي ارزش و ابتر است.
ذكر و نسيان
در خاتمه اين حديث شريف را هم از باب 37 وسائل از امام
حسن(ع) نقل كنيم كه در پاسخ سؤال كنندهاي كه از حضرت درباره ذكر و نسيان پرسيد،
چنين فرمود:
«ان قلب الرجل في حق و علي الحق طبق فان صلي الرجل عند ذلك
علي محمد و آل محمد صلاة تامة، انكشف ذلك الطبق بمن ذلك الحق فآضاء القلب و ذكر
الرجل ما كان نسي، و ان هو لم يصل علي محمد و آل محمد أو نقص من الصلاة عليهم،
انطبق ذلك الطبق علي ذلك الحق فأظلم القلب و نسي ما كان ذكره».
–
قلب انسان با حق آرميده است ولي بر اين حق سرپوشي قرار دارد. پس اگر انسان
چيزي را فراموش كرد، وقتي بر محمد و اهل بيت عصمت و طهارت درود كامل فرستاد،[9] آن
پوشش كنار ميرود و قلب روشن ميگردد و انسان مطلبش به يادش ميآيد و ميفهمد ولي
اگر بر محمد و آل محمد صلوات نفرستد يا صلوت ناقص و ابتر بفرستد، آن سرپوش روي حق
باقي ميماند و آن وقت است كه قلب تاريك ميگردد و انسان نميتواند در تاريكي و
ظلمت چيزي را پيدا كند لذا هر چه متذكر بوده و به يادش بوده است، از يادش ميرود و
فراموش ميكند.
آري آن چيزي كه غذاي دل است بايد با نور آن را ديد و نورش
ميسر نميشود جز با درود و صلوات بر اهل بيت عصمت و طهارت كه مجاري فيض حق هستند.
والحمدلله رب العالمين.
ادامه دارد
پيامبر گرامي اسلام:
«شاور المتقين الذين يؤثرون الاخرة علي الدنيا و يؤثرون علي
أنفسهم في اموركم». (تفسير تستري- ص 28)
متقين و پرهيزكاران را مورد مشورت قرار بده، آنان كه در
كارها، آخرت را بر دنيا، و كارهاي شما را بر كارهاي خويش مقدم ميدارند.
نهضت امام حسين(ع) در تمام امور و مسائلش استثنائي است. يكي
از مهمترين استثناهايش به ثمر رسيدن نهضت پس از شهادت پيشوايش است كه در تاريخ
انسانيت، مثيل آن ديده نشده است؛ آن هم به اين زودي! و آنچنان ورق بر ميگردد كه
تمام توطئهگران و دشمنان نهضت، يا بدست هم كيشان خود و يا به دست مؤمنين به قتل
ميرسند و نابود ميگردند ولي نام «حسين» در سراسر منطقه تحت نفوذ دشمن، همراه با
اشك و خون دل برده ميشود و چون درّي شهوار در ميان آسمان غم زده كوفه ميدرخشد.
نام از كوفه به ميان آمد! چه كوفهاي؟ كوفهاي كه تا روز
دوازدهم محرم با كمال وقاحت و بي شرمي، اسراي اهل بيت را با خشونت و قساوت استقبال
كرد. كوفهاي كه سادهترين قوانين مروت و وجدان را زير پاي گذاشت و با پاره تن
رسول الله آنچنان برخورد بي رحمانه كرد و اكنون، به استقبال سرهاي شهيدان و اسراي
اهل بيت، بيپروا و گستاخانه ميرود.
خيابانها پر از مردم؛ ازدحام جمعيت بيش ازحد؛ ارتشيان مست
ابن زياد با هلهله و طبل راهها را محافظت ميكردند. مردم در سراسر خيابانها گرد
آمدهاند. ابن زياد سرمست از باده غرور كه چنين انتقام گرفته است، در قصر الاماره،
منتظر موكب اسيران و سرهاي پاك فرزندان رسول خدا و ياران و اعوانشان بر بالاي نيزهها؛
منظرهاي دهشتناك پيدا كرده است.
دگرگوني شهر كوفه
در يك آن، وضيعت اندكي دگرگون شد. زنان وقتي فهميدند كه
شوهران و پدران و برادرانشان چه جنايتي بزرگ مرتكب شدهاند، گريهكنان، مويه كنان،
فرياد زنان، به سرو سينه ميزدند. برخي از سالخوردگان مردان نيز كه متوجه اصل قضيه
شدند، همراه با آنان به گريه و زاري پرداختند.
حضرت سجاد(ع) با غل و زنجير در بر، نگاهي ملامت آميز به
آنان كرد و فمرود: حال گريه ميكنيد؟ نوحه سرائي ميكنيد؟ چه كسي ما را كشت و كدام
ملتي با فرزندان رسول خدا چنين جنايتي مرتكب شد؟
يك جمله عتابآميز حضرت، اوضاع را تا اندازهاي عوض كرد
ولي هنوز بيشتر بايد از اين حالت مردم، به نفع نهضت استفاده شود. اينجا بايد شخصي
به ميدان مبارزه پا بگذارد كه در اولين فرصت، زمام اختيار را از دست امير بگيرد.
راستي چه كسي بايد سخن بگويد؟ حضرت سجاد(ع)؟ او هم بيمار است و هم بهر حال مرد است
و قدرت و توانش بر تحمل مصائب بيشتر. اينجا بايد دختر فاطمه، آن مرد آفرين روزگار،
آن زبان علي در كام، زمام سخن را بدست بگيرد و دوست و دشمن را به گريه و زاري
اندازد. زينب، نه، بلكه علي با آن بيان معجزه آسا و آن بلاغت برتر از توان بشر،
با كمال شهامت و شجاعت و بي باك و نترس سربلند كرد و ملامت كنان، خطاب به مردم
كوچه و بازار فرمود:
« آيا گريه ميكنيد؟ زاري ميكنيد؟ آري به خدا قسم بايد
بسيار گريه كنيد و كمتر بخنديد… ميدانيد چه جنايتي مرتكب شديد، فرزند خاتم
انبيا و معدن رسالت و حجت خدا و برترين انسان روي زمين، سيد و سرور جوانان اهل
بهشت و ملجأ و مأواي خود را به قتل رسانديد! اف بر شما باد. واي بر شما باد اي
نفرين شدگان خدا! هان، تلاشهايتان بر باد رفت، دستهايتان بريده شد، تجارتتان
زيانبار گشت، و به خشم پروردگار و رسولش گرفتار شديد و ذلت و خواري بر شما سايه
افكند.
واي بر شما اي اهل كوفه! ميدانيد چه جگري از رسول خدا قطعه
قطعه كرديد؟ ميدانيد چه حرميت از پيامبرتان هتك كرديد؟ ميدانيد چه خون پاكي بر
زمين ريختيد؟ به خدا كاري بس عظيم مرتكب شديد كه زود است آسمانها را از هم بپاشيد
و زمين را بشكافد و كوهها را درهم بكوبد… آيا تعجب ميكنيد كه آسمان، خون گريه
كند. هان بدانيد كه عذاب آخرت بس، خواركنندهتر است و هيچ ياوري نخواهيد داشت. از
اين انتظار و مهلت نيز دلخوش نباشيد كه وقت انتقام نزديك است و پروردگارتان در
كمين نشسته است».
اسرا در كاخ ابن زياد
ساعتي بعد اسيران به قصر الاماره ميرسند. ابن زياد كه
خوشحال و سرمست از اينكه قضيه را به نفع خودش و به نفع يزيد خاتمه داده است، با
آرامش در كاخ نشسته است و تمام اعيان و اشراف را براي مراسم جشن پيروزي! دعوت كرده
است. با كمال غرور و تكبر به زينب مينگرد و ميپرسد، تو كي هستي؟ زينب پاسخش نميدهد.
در بار سوم به او گفته ميشود كه اين زينب دختر علي(ع) است. مغرورانه و در حاليكه
خون ناپاك نياكان مشركش در بدنش به جوش آمده، خطاب به حضرت زينب(س) ميكند كه:
خداي را شكر كه آبروي شما را برد و دروغتان را برملا كرد!!
زينب، اين شير بيشه ولايت بي مهابا به او پاسخ ميدهد:
«خداي را شكر كه ما را به وجود پاك حضرت محمد(ص)، اكرام
نمود و گرامي داشت و ما را از هر رجس و پليدي طاهر و پاك گردانيد. هان! فاسق و
تبهكار رسوا ميشود و فاجر و گنهكار دروغ ميگويد و او ما نيستيم».
ابن زياد كه هرگز باورش نميآيد از يك زن كه تمام خويشان و
فرزندان و عزيزانش كشته شدهاند و بار سنگين غم بر دوشش افتاده است و اكنون او را
با حال اسارت و در غل و زنجير به كاخ او آوردهاند، اينچنين بي باكانه عليوار سخن
بگويد و او را رسوا و مفتضح سازد، ميخواهد خودش را نبازد و از ميدان بدر نرود،
فوراً ميگويد:
كار خدا را با برادر و اهل بيتت چگونه يافتي؟
اين بار زينب، صريحتر و بيپرواتر و در حالي كه به ديده
تحقير به او مينگرد، پاسخ ميدهد:
«جز نيكو نيافتم. اينان گروهي بودند كه خداوند قتل و شهادت
را برآنان نوشته بود، پس با سربلندي به آرامگاه خود شتافتند ولي بزودي خداوند بين
تو و آنان جمع خواهد كرد و آنجا است كه با تو احتجاج و گفتگو شود و راه بر تو بسته
گردد. پس بنگر كه در آن روز چه كسي پيروز و چه كسي منكوب است؟ مادرت به عزايت
بنشيند اي فرزند مرجانه!»
كار به اينجا ختم نميشود. ابن زياد نااميدي و شكست را در
همان روزهاي نخست پس از شهادت، در مييابد مردم كوفه هم كه احساس گناهي بزرگ در
خود ميكنند كه چرا فرزند رسول خدا را ياري نكردند، اين بار سرهاي خجلت و شرمساري
بزير افكنده، با ندامت و پشيماني، خود را ملامت و سرزنش ميكنند و در انديشه
سرنوشت سياه خود هستند. از آن سوي توابين كه خاك ندامت را بر سر و روي خود ميريزند،
با شعار «يا لثارات الحسين» قيام ميكنند و كم كم، قيام از يك شعار به يك حركت
مسلحانه عليه دستگاه حاكم تبديل ميشود.
و اينچنين در اندك مدتي پس از شهادت، نهضت حسيني بارور ميگردد
و اسلام محمدي دگر بار زنده ميشود.
در شام چه گذشت؟
سر هم به شام بزنيم. در آنجا چه گذشت؟
قافله اسراي اهل بيت(ع) بيش از يكهفته در كوفه نماندند،
زيرا ابن زياد متوجه خطر بزرگي شد كه روز بروز او را تهديد ميكرد و آن روشن شدن
اذهان عمومي بود تا جائي كه زنها، از شوهران خود اعلام بيزاري ميكردند كه چرا در
كشتن حسين(ع) شركت كرده يا به ياري فرزند رسول خدا نرفتهاند. بهر حال پس از قريب
يك هفته كاروان به سوي شام رهسپار ميگردد.
شام مركز امويان و بدور از اهل بيت است. شام ديروز جايگاه
معاويه بوده است و تا توانسته تبليغات مسموم عليه اهل بيت به راه انداخته بود تا
آنجا كه بر فراز منبرها، لعن علي به عنوان يك سنت، درآمده بود و امروز هم كه يزيد
بر كرسي حكومت نشسته، به بتهاي جاهليت قسم ياد كرده كه نام رسول خدا را بكلي محو
كند. نهضت عاشورا را هم چنين براي مردم ترسيم نمودهآند كه چند نفر از خوارج عليه
يزيد قيام كردهاند و به فرمان يزيد، تمام آن افراد كشته شدهاند و تا چند روز
ديگر اسرايشا را به شام ميآورند.
كاروان آل محمد(ع) بيابانها و آباديها را پشت سر گذاشت تا
سرانجام به «باب الساعات» شام رسيد. كاروان را متوقف كردند تا شهر را بيارايند و
جشن شادي و سرور بر پا كنند.
مردم با بي اعتنايي از اسرا ميگذشتند و آنها را به نام
خوارج ميخواندند.
يك پيرمرد شامي از كنار حضرت سجاد(ع) رد ميشود و به همين
عبارت، توهين ميكند.
حضرت با كمال متانت به او ميگويد: پيرمرد! قرآن خواندهاي؟
تو را چه به قرآن؟!!
حضرت ميپرسد: آيا آيه «قل لا اسألكم عليه اجراً الا المودة
في القربي» را خواندهاي؟ ميداني مقصود از «قربي» كيست؟ چه كساني هستند كه اجر
رسالت پيامبرند؟
–
آنها آل محمد هستند.
امام(ع) ميفرمايد: به خدا قسم ما آل محمد هستيم.
پيرمرد با تعجب و نگراني ميپرسد: تو را به خدا، شما آل
محمد هستيد؟
حضرت تكرار ميكند: آري، به خدا ما آل محمد هستيم.
پير مرد معذرت ميخواهد و اظهار پشيماني ميكند.
از اينجا يك جرقه به نفع اهل بيت و به ضرر دستگاه حاكمه زده
ميشود و برخي از افراد ناآگاه را از حقيقت قضيه باخبر ميكند.
در مجلس يزيد چه گذشت؟
يزيد با آن تكبر و غرور فوق العادهاش در كاخ سلطنت تكيه
زده، شخصيتها و اعيان بلاد اسلامي در كنارش نشستهاند، مجلس از زينتها و زيورها
آراسته و چراغاني شده است. همه سرمست از باده غرور و مست از مي نظارهگر رسيدن
اسرا به درون كاخاند.
اسرا وارد ميشوند. حضرت زينب(س) چند جملهاي اعتراض آميز
بيان ميكند و به همگان ميفهماند كه اسرا فرزندان رسول الله هستند و يزيد و پدرش،
خارج از دين آنان ميباشند. مجلس بهم ميخورد. سؤالهائي از گوشه و كنار مطرح ميشود
و همه منتظر پاسخاند. ميخواهند بدانند چه خبر است؟ اين خارجيان ادعاي بزرگي
دارند. اينها خود را منسوب به پيامبر ميدانند. پس آن همه تبليغات دامنهدار يزيد
چيست؟
در اين بين حضرت زين العابدين(ع) فرصت را غنيمت شمرده و خود
را معرفي ميكند. و آنچه يزيد نميخواهد گفته ميشود. مجلس دگرگون ميگردد. حاضرين
به شگفتي فرو ميروند. سؤالها سنگينتر و درشتتر ميشود. اعتراضها از گوشه و
كنار مجلس بلند ميشود. يحيي بن حكم رو به مروان پليد كه در حال خنده و مسخره است
كرده و ميگويد:
اتضحك ولامحمول رأس انب احمد و تهتز بشراً و السبايا عقائل
آيا ميخندي و اظهار خرسندي و سرور ميكند در حالي كه سر
فرزند رسول الله بر روي نيزه است و اسرا، اهل بيت پيامبرند؟!
ناگهان زينب، اين پيغام رسان حسين، فرصت را مغتنم شمرده در
مقابل سلطان ستمگر زمان بر ميخيزد و صفحه تاريخ را بر ميگرداند، يزيد دست و پا
را گم ميكند ولي چه سود؟ ديگر تمام مجلس به نفع پيامبر و اهل بيتش تغيير كرده است
و چارهاي جز سكوت و انتظار سرنوشت ندارد.
خطبه حضرت زينب
زينب چه ميگويد؟ و چگونه سخن ميگويد؟ زبان علي است كه
خطبه ميخواند بلكه اين شخص رسول الله است كه دارد، حرف ميزند.
«اي يزيد! يا ابن الطلقاء! اي فرزند آزاد شدگان! تو ميپنداري
كه چون آفاق آسمانها و آباديهاي زمين را بر ما تنگ كردي و ما را همچون اسيران،
منزل به منزل و ديار به ديار راندي، از منزلت و عظمت و شخصيت ما كاسته شده يا بر
عزت و كرامت خود افزودهاي و قربي نزد خداوند پيدا كردهاي؟! اينچنين خود را
فراموش كرده و تكبر ميورزي و چنان شاد و سرمست شدهاي كه گويا دنيا را در بر
گرفتهاي و سلطنتت بر تمام مردم گسترده شده است؟
آرام باش؟ عنان بازكش! به خود آي! مگر از ياد بردهاي سخن
حق را كه ميفرمايد:
«و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لا نفسهم، انما
نملي لهم ليزدادوا اثماً و لهم عذاب مهين».
–
هرگز نپنداريد گروه كافران كه اگر ما مهلتي به آنها ميدهيم، به نفعشان است.
اين مهلت دادن فقط به خاطر اين است كه گناه بيشتري كنند تا عذاب دردناكتر و سختتري
در استقبالشان باشد و هست.
اي فرزند طلقا! آيا درست است كه زنان و كنيزانت را در
سراپرده عفت نگهداري و دختران رسول خدا(ص) را چون اسيران شهر به شهر بگرداني و
حرمت آنان را هتك كني كه اهالي دهات و شهرها و آباديها و هر انسان پست و شريفي بر
آنها نظاره كنند و اينسان آنها را تحقير نمايند در حالي كه هيچ نگهباني براي آنها
نباشد و پرستاريشان نكند؟!
و چگونه ميشود از كسي درخواست نگهباني كرد كه جگر نيك
مردان را در كام خود فرو برده و گوشت بدنش از خون شهيدان روئيده شده است؟! و چگونه
از دشمني و كينه با ما بكاهد كسي كه از روي حقد و كينه ديرينه و دشمني و خونخواهي
از نياكان مشركش به ما مينگرد و بي آنكه از وضعيت موجود متأثر شود يا عبرت بگيرد،
با كمال وقاحت اشعار پليد خود را ميخواند و به جاهليت خويش ميبالد؟!….
هر چند دوران مرا واداشت كه با تو سخن بگويم ولي بدان كه
بهرحال من تو را بسيار كوچك و حقير ميشمارم و تو حتي ارزش آن را نداري كه مورد
ملامت و سرزنش من قرار گيري ولي چه كنم كه ديدگان گريان ودلها سوزان است… تو هم
هر چه در توان داري انجام ده و بر تلاش و سعي خود بيافزاي ولي آگاه باش كه به خدا
قسم نميتواني ياد ما را محو و وحي ما را بميراني!»
و بدينسان حق بر باطل چيره گشت و انگيزه شهادت آغاز شد و
قدرت و مكنت يزيد با يك كلمه حقي از سوي دختر رسول الله بر باد رفت و امت اسلامي
از خواب خويش بيدار شد و آن همه تبليغات مسموم دامنهدار بي ثمر ماند و نقشههاي
مخالفين حسين، نقش برآب شد و آل محمد بر آل ابوسفيان براي هميشه تاريخ پيروز شدند.
بهرحال يزيد مجبور شد در برابر اهل بيت زانو بزند و با
اينكه در آغاز آنچنان وقيحانه و جسورانه به حضرت سجاد(ع) و اهل بيت جسارت كرده بود
تا جائي كه ميخواست امام سجاد را هم به قتل برساند، اكنون در برابر موجي كه در
اثر سخنرانيها و خطبههاي بيداركننده حضرت زينب و حضرت سجاد(ع) ايجاد شده بود،
ناچار از اسرا پوزش ميطلبد و از آنان ميخواهد كه با كمال عزت و احترام در شام
بمانند. ولي آنها به هيچ وجه نميپذيرند و ميگويند: ما را به مدينه جدمان
بازگردان. از آن سوي يزيد براي اينكه خود را از اين لكه بزرگ ننگ- به خيال خام
خويش- بشويد، تمام مسئوليتها را بر گردن ابن زياد مياندازد و او را لعن و نفرين
ميكند!! و با كمال عزت و احترام، اهل بيت را روانه مدينه رسول الله مينمايد.
در بين راه، وقتي به مرز عراق ميرسند، به راهنما ميگويند:
از راه كربلا برو تا با عزيزانمان تجديد عهد كنيم. درست در روز چلهم امام حسين(ع)
(اربعين) به قتلگاه ميرسند، در آنجا جابر بن عبدالله انصاري، يار ديرينه رسول
الله(ص) را ميبينند كه با گروهي به زيارت آمدهاند مجالس با شكوه عزاي حسيني
برگزار ميگردد.
اربعين حسيني با آن عظمت به پايان ميرسد. كاروان به سوي
مدينه روانه ميگردند. در نزديكي مدينه چادر ميزنند. امام سجاد(ع) به بشير بن
جذلم ميفرمايد:
«يا بشير! خدا پدرت را بيامرزد؛ شاعر زبردستي بود. آيا تو
هم توان شعر گفتن داري؟»
بشير پاسخ ميدهد: آري! حضرت او را وادار ميكند كه به
مدينه برود و مردم را آگاه كند.
بشير ميگويد: اسبم را سوار شدم و به سرعت خودم را به شهر
مدينه رساندم. وقتي به مسجد پيامبر رسيدم گريه كناه فرياد برآوردم:
يا اهل يثرب لا مقام لكم بها قتل الحسين فأدمعي مدرار
الجسم منه بكربلاء مضرج والرأس
منه علي القناة يدار
اي اهل مدينه! ديگر جاي ماندن در مدينه نيست، چه نشستهايد
كه حسين كشته شد. پس اي اشكها بباريد. هان! امروز بدن حسين در كربلا قطعه قطعه و
غرقه به خون است و سر مباركش را بر روي نيزهها، در ديار و شهرها به گردش
درآوردند.
مردم كه از جريان باخبر ميشوند، مويه كنان و سينه زنان، با
ديدگان گريان و قلوب سوخته به سوي خيمه حضرت سجاد و اهل بيت (ع) حركت ميكنند و
قيامت برپا ميشود.
مدينه يك پارچه در عزا و ماتم فرو ميرود و فرياد لعن و
نفرت از بني اميه، در و ديوار شهر را فرا ميگيرد. حضرت سجاد(ع)، آخرين پيغام را
به مردم ميرساند و در خطبهاي دلسوزانه، مصيبتهاي كربلا را زنده كرده و مسائل را
براي مردم تشريح ميكند و مجال دفاع بكلي از دشمن اهل بيت گرفته ميشود.
و اينچنين حق حسين براي هميشه در تاريخ جاويدان ميماند و نام
يزيد و يارانش تا ابد با لعن و نفرين انس و جن، حيوانات و نباتات و جمادات، برده
ميشود و اسلام محمدي(ص) زنده ميگردد و اينجا است كه سخن والاي رسول الله(ص) محقق
ميشود كه فرمود:
امام علي بن موسي الرضا(ع) در روز جمعه يازدهم ذي قعدة
الحرام سال 153 هجري قمري در مدينه منوره به دنيا آمد و در طوس در روز 17 يا آخر
ماه صفر توسط مأمون پليد مسموم شد و از دنيا رفت.
امام هشتم(ع) حدود 30 سال با پدر بزرگوارش امام موسي بن
جعفر(ع) زيست و حدود 20 سال پس از شهادت پدر، امامت كرد و پس از تحمل سالها مصيبت
و اذيت و آزار، سرانجام توسط خليفه غاصب عباسي، مأمون الرشيد، به شهادت رسيد.
فرا رسيدن اين روز مصيبت و عزا را به مقام مولا و امام
مفترض الطاعهمان حضرت ولي عصر ارواحنا فداه، مقام معظم رهبري و تمام شيعيان و
علاقمندان، تسليت عرض ميكنيم. و بدين مناسبت، قصيده بسيار جالب اين حسام را كه از
شاعران مشهور و تواناي سده نهم است و در سال هشتصد و هفتاد و پنج قمري از دنيا
رفته است و عمر خود را در ستايش اهل بيت عصمت و طهارت(ع) گذرانده است، نقل ميكنيم،
باشد كه خوانندگان عزيز پاسدار اسلام از اين قصيده شيواي محمد بن حسامالدين- معروف
به ابن حسام- بهره ببرند:
******
افراشت چون قضا علم زرنگار طوس پرنور چون بهشت برين شد مزار طوس
كروبيان قرار گرفتند برقرار در روضه مقرر دارالقرار طوس
اي آنكه باغ خلد نديدي بيا به بين خوشتر ز گلستان ارم مرغزار طوس
از مشهد مقدس سلطان اوليا شد
منزل و مقام ملايك مزار طوس
اين طاق نه رواق مقرنس نمونهايست از عكس بارگاه شه شهريار طوس
در طوس تا قرار گرفتس ذوالجلال از عرش كرده نور تجلي نثار طوس
اي صاحب ولايت و عصمت ز روضهات بركاينات هست كنون اقتدار طوس
بيت الحرام قبله شد و مرقد تو نيز آن در ميان مكه و اين بر كنار طوس
يك طوف روضه تو بصد حج برابر است روز جزا قبول كند كردگار طوس
چون حج اكبر است طواف مزار تو اي بر جهان ز روضه تو افتخار طوس
تا در عنب به زره تو را قتل كردهاند تلخ است كام جان جهان از خمار طوس
انگور كردهاند چو آب عنب حرام بر كام خويش متقيان در ديار طوس
لعنت بر آن لعين كه بدرگاه حق بر او دعوي هون خويش كند زهر خوار طوس
مانند آفتار جهانتاب روشنست از نور بارگاه تو شبهاي تار طوس
معمور باد روضهات از نور ذوالجلال در دست اهل بيت تو باد اعتبار طوس
چه بنويسم، از او كه نخستين سبط پيامبر و اولين يادگار علي
و نخستين جام كوثر است؛ كوثري كه خدا به پيامبرش عطا فرمود «انا اعطيناك الكوثر» و
از او فرزندان رسول خدا تا قيام قيامت روشني بخش جهان شدند.
حسن چه نام مباركي و چه نام نيكوئي؛ نامش حسن، خويش حسن،
رويش حسن و سراسر وجودش حسن است. حسن اين ميوه شيرين بوستان محمد و اين سرور
جوانان اهل بهشت و اين شبيه رسول الله همو كه هر كه دوستش بدارد، محمد را دوست
داشته و هر كه دشمنش بدارد، محمد را دشمن داشته است.
حسن برگزيده و مصطفي و مجتباي خدا و ريحانه رسول خدا؛ او كه
خُلق حسن او را جد اطهرش، به ارث برده و فصاحت و بلاغت را از پدرش فرا گرفته و
تمام حسنها و نيكوئيها در وجود اقدسش نهفته شده است.
حسن آن سيد بزرگ و آن وارث عظيم رسالت؛ او كه نسلهاي امروز
بالاترين نياز به او دارند تا خط مقدسش را ادامه دهند و در عين صلابت، با هم كيشان
خود صلحي را برقرار نمايند كه مسلمين در سايه آن صلح، با اخوت و صفا و برادري
زندگي كنند تا شايد در سايه چنين صلحي، معاويه صفتان را از جامعه اسلامي پاك
سازند. «ان ابني هذا سيد و لعل الله ان يصلح به بين فئتين عظيمتين من المسلمين».
ولي اي مصلح بزگر و اي مظلوم تاريخ! حق تو را نيز مانند حق
جدت و پدر و مادرت ناديده گرفتند و نه تنها غصب كردند كه بدست ظاهربينان ساده
انديش تو را خانه نشين نمودند. اف بر مردمي كه دست از حسن، اين شبيه محمد بردارند
و به سوي معاويه دراز كنند.
و همين تسلي خاطر براي تو بس كه پيش از تو نياي اطهرت نيز
مورد اطاعت قرار نگرفت و در ساعات پاياني زندگي دنيائيش، به جاي پيروي كردن، او را
به هذيان گوئي متهم كردند و «ان الرجل ليهجر» گفتند و پايه بزرگترين ظلم به امتش
را در حضورش و در كنار بدن بيمارش، ريختند.
و پس از او مادر مظلومهات مورد ظلم و ستم جاحدين حقش قرار
گرفت، و هرچه پيامبر بيشتر سفارشش كرده بود، بيشتر اذيت و آزارش كردند تا جائي كه
حتي به خانهاش يورش بردند و سبب سقط محسنش شدند.
و پس از او پدرت، آن قهرمان تاريخ كه اگر تمام اعراب به
جنگش برميخاستند، هرگز ميدان را خالي نميكرد و همه را سركوب مينمود ولي به خاطر
حفظ مصالح اسلام، مجبور به سكوت شد؛ سكوتي همراه با رنج تا جائي كه ريسمان به
گردنش انداختند و او را به زور به مسجد آوردند و وادار به بيعتش كردند؛ و سالها
صبر كرد در حالي كه چشمانش را خاشاك و گلويش را استخوان گرفته بود؛ صبر كرد چرا كه
ياوراني نداشت كه حمله كند و حقش را كه حق الهي بود باز پس گيرد و از آن سوي خلق
خدا را ميديد كه در چنان گمراهي و ضلالتي فرو ميروند كه در آن سالخوردگان
فرسوده، جوانان پژمرده و مؤمنان براي دفع فساد رنج ميبرند تا از پا در ميآيند.
«و طفقت أرتأي بين أن أصول بيد جذاء أو أصبر علي طخية
عمياء، يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير و يكدح فيها مؤمن حتي يلقي ربه فرأيت
أن الصبر علي هاتا أحجي فصبرت و في العين قذي و في الحلق شجا».
و پس از تو نيز، اي مظلوم تاريخ، باران ظلم و ستمها بر اين
خاندان پاك كه اجر رسالت بودند و مودتشان در قرآن و سنت، فرض شده بود، به شدت
باريد و همچنان بر پيروانتان ادامه دارد تا روزي كه قائم آل محمد، قيام كند و حقوق
از دست رفته را باز گرداند و آن روز ان شاء الله نزديك است.
اي مجتباي خدا و اي نور ديده زهرا! او كه تو را جام زهر
داد، خود با انگيزه سياهش به جهنم رفت و تو با شهادتت زنده ماندي؛ تو با صلحت و
راه و رسمت زنده ماندي؛ تو با مظلوميتت زنده ماندي.
و اين مظلوميتت هرگز فراموش نميشود. چگونه فراموش كنيم كه
حتي با جسد مباركت نيز دشمني كردند و آن را با تير زدند و با كمال وقاحت و جسارت
نگذاشتند كه در كنار جد بزرگوارت دفن شوي.
سيد مرتضي(ره) در عيون المعجزات نقل كرده است كه امام
مجتبي(ع) در وصيتش به برادرش حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود:
«برادرام! اگر من از دنيا رفتم، خودت مرا غسل بده و كفن كن،
سپس جنازهام را در كنار قبر جدم رسول الله(ص) به خاك بسپار، اما اگر دشمنان مانع
شدند، تو را به حق جدت رسول خدا(ص) و پدرت اميرالمؤمنين(ع) و مادرت فاطمه زهرا(س)
قسم ميدهم كه با كسي كشمكش و نزاع نكني و فوراً جنازهام را به بقيع بازگرداني كه
در كنار مادرم مرا به خاك بسپاري».
اما مجتبي(ع) كاملاً آگاه بود كه پس از وفاتش؛ با او چنان
رفتار خشني خواهند داشت چرا كه كينه پدرش را در دل ميپروراندند همچنان كه به امام
حسين(ع) نيز در روز عاشورا گفتند: «نقتلك بغضاً لابيك»- تو را به خاطر دشمني و
كينهاي كه با پدرت درايم ميكشيم.
پس از شهادت سبط اكبر(ع)، عايشه سوار بر قاطر مروان بن حكم
ميشود و كنار قبر رسول خدا(ص)، سر و صدا ميكند و با اهانت به مقام منيع دومين
امام معصوم، مانع از آن ميشود كه جسد مطهرش را در كنار قبر جدش دفن كنند و وقتي
كه بني هاشم با او به نزاع و جدال ميپردازند، برادر عزيزش امام حسين(ع) جلوي آنها
را گرفته و ميفرمايد:
«الله الله لا تضيعوا وصية أخي و اعدلوا به الي البقيع فانه
أقسم علي ان أنا منعت من دفنه مع جده(ص)، أن لا أخاصم فيه أحداً و أن أدفنه
بالبقيع مع أمه عليها السلام».
شما را به خدا قسم، وصيت برادرم را ناديده نگيريد و جسد او
را به بقيع ببريد چرا كه مرا قسم داده است كه اگر نگذاشتند جسدش را در كنار جدش
دفن كنم، با كسي مجادله و نزاع نكنم و او را در كنار مادرش در بقيع به خاك بسپارم.
ابن عباس كه در آن گيرو دارها حاضر بود، بسيار متأثر شد و
رو به عايشه چنين گفت:
«اي حميرا! اين اولين باري نيست كه تو با اهل بيت عصمت به
نبرد بر ميخيزي، روزي بر شتر سوار ميشوي و روزي بر قاطر. آيا تو را بس نبود كه
«يوم الجمل» را به راه اندايت تا نام تو را با «يوم البغل»- روز قاطر- نيز قرين
كنند؟! تو را چه شده است كه يك روز بر آن حيوان و يك روز بر اين حيوان سوار ميشود
و حجاب پيامبر را هتك ميكني و ميپنداري كه ميتواني نور خدا را خاموش سازي ولي
بدان كه خداوند نورش را تمام ميكند هر چند مشركان را خوش نيايد.
فرا رسيدن اين روز غرق در ماتم و غم را به مقام والاي حضرت
ولي الله الاعظم ارواحنا فداه و علماي اعلام و مقام معظم رهبري و ملت بزرگ ايران و
تمام پيروان راه مقدسش تسليت عرض ميكنيم، و اميد واريم بزودي در ركاب حضرت صاحب
العصر (عج) با دشمنان حضرتش جهاد و كارزار كنيم و انتقام خون اوليايمان را- به
خواست خدا- بگيريم.
خداوند نهال «محمد»(ص) را در بهترين گلزارها و برترين
نهادها رويانيد. او را از سرشت ابراهيم(ع)- كه فرستادگان و رازدارانش را از آن
برگزيده است- نمودار ساخت و تن و جانش را با مهر بي پايان خود بنواخت.
دودمانش بهترين دودمانها و خاندانش برترين خاندانها است.
شجرهاش ريشهدارترين شجرهاي است كه در حرم پاك پرورش يافت
و بر سر همگان سايه انداخت.
شاخههايش بلند و ميوههايش بيمانند است.
او پيشواي پرهيزكاران و مايه بينش رهروان راه است.
چراغي است روشني بخش و درخشان و ستارهاي است با پرتو و فروزان.
قرارگاهش- خانه خدا- بهترين قرارگاهها و جاي پرورشش،
شريفترين جايگاهها است.
او در كانهاي بزرگواري و رادمري و آرامگاههاي سلامت و بي
عيبي، روئيده شده است.
دلهاي نيكوكاران شيفته وجودش و زمام ديده خردمندان به سوي
او خيره شده است.
خداوند بوسيله او كينههاي ديرينه را از ميان برداشت و آتش
عداوتها را خاموش ساخت و ميان برداران ايماني را محبت و دوستي افكند، چنانكه ميان
خويشان جدائي افكند.
پيدايش او باعث جايگزين شدن بيچارگي و خواري مؤمنين به
سربلندي و سرافرازي و برتري و كرامت گشت. اينچنين علي، همو كه غيز از خدا و رسولش
كسي وي را نشناخت، رسول خدا را معرفي مينمايد ولي مگر علي ميتواند، محمد را
آنچنان كه هست به ما بشناساند كه رسول خدا را آنچنان مقام والائي است. و آنچنان در
هالهاي از عظمت قرار دارد كه جز عظيمي چون علي و يا خداي علي، كسي توان شناختش را
ندارد. او همان انسان كامل و والائي است كه خداوند دربارهاش فرمود:
«لولاك لما خلقت الافلاك»- گر تو نبودي، همه افلاك و كائنات
نبودند. تو راز آفرينش عالم وجود هستي.
او كسي است كه خداوند به نام مباركش سوگند ميخورد و
«لعمرك» ميگويد، در جائي كه تمام موجودات به ذات اقدسش سوگند ميخورند.
او عقل كل و ساربان كاروان انبياء و رسل است. او فرمانده
ملك پيامبران و مصداق بارز «تعز من تشاء» است.
او رابطه قديم و حادث و واسطه واجب و ممكن است.
او كسي است كه «دنا فتدلي و فكان- من ربه- كقاب قوسين او
ادني» و خدا ميداند كه در اين «او ادني» چه نهفته است و چه رازي است كه در الفاظ
هرگز نميگنجد وگرنه خداوند آن را بيان ميفرمود.
او گواه و شاهد بر بندگان خدا… مبشر و بشارت دهنده به
بهشت لقاي خدا و نذير و هشدار دهنده از عذاب خشم خدا است «انا ارسلناك شاهداً و
مبشراً و نذيراً» و همو سارج منير و چراغ فروزان جهان هستي است كه دعوت به سوي خدا
ميكند تا مردم را از تاريكي گمراهي به سوي نور ايمان رهنمون باشد «و داعياً الي
الله باذنه و سراجاً منيراً».
او رحمت ممتد الهي بر سر ما گنهكاران از امتش هست «و ما
ارسلناك الا رحمة للعالمين».
و امروز كه روز بيست و هشتم صفر است؛ اين برترين انسان روي
زمين و اين فيض اقدس پروردگار به معشوق و معبود خود پيوست و خدا ميداند كه رحلت
رسول الله چه فريادي در قلمرو وجود ايجاد كرد و چه سوزي بر قلب نازنين علي و زهرا-
دو نور چشم پيامبر- افكند.
حضرت باقر(ع) در ترسيم شب يلداي وفات حضرت ختمي مرتبت(ص)
چنين بيان ميكند:
«آن شب كه رسول خدا(ص) قبض روح شد، طولانيترين شب بر آل
محمد بود تا جائي كه ميپنداشتند دگر آسماني يافت نميشود كه بر سر آنان سايه
افكند و هيچ زميني پيدا نميشود كه آنان را در بر گيرد».
اهل بيت پيامبر(ص) در چنان حال زاري از غم و اندوه بودند كه
ناگهان صدائي به گوششان رسيد، صدائي كه صاحب صا ديده نميشد.
«درود و رحمت و بركات خداوند بر شما اهل بيت. همانا خداوند
تسلي دهنده است در هر مصيبت و نجات دهنده است در هر بلا و تداركي است بر آنچه
گذشته است… پروردگار شما را از ميان خلايق برگزيده و برتري و فضيلت داده و پاك و
طاهر نموده و اهل بيت پيامبرش قرار داده و عملش را به شما سپرده و شما را وارث
كتابش نموده و قرارگاه دانشش و دستآويز عزتش قرار داده است و براي شما از نور خود
مثال زده و شما را از هر لغزشي دور و مبرا ساخته و از فتنهها در امان نگهداشته
است. پس به عزاي الهي عزادار شويد زيرا خداوند هرگز رحمتش را از شما دريغ نكند و
نعمتش را از شما دور ننمايد چرا كه شما اهل خداي عزوجل، هستيد كه بوسيله شما نعمت
را تمام نمود و اختلاف را برطرف ساخت و وحدت ايجاد كرد. و همانا شما اولياي خاص
خدا هستيد، پس هر كه ولايت شما را پذيرفت، رستگار شد و هر كه حق شما را ناديده
انگاشت و به شما ستم كرد، هلاك شد.
خداوند محبت شما را در كتابش بر بندگان مؤمنش واجب و لازم
كرده و اگر اراده كند بر پيروز ساختن شما توانمند است، پس صبر را پيشه كنيد و
منتظر انجام كار و عاقبت امر باشيد كه بازگشت همه به سوي او است.
بدانيد كه خداوند شما را وديعههاي پيامبرش قرار داده و شما
را به اولياي مؤمن خود بر روي زمين ميسپارد، پس هر كه اين دين الهي را ادا كرد
(ولايت شما را پذيرا شد) خداوند، پاداشش را خواهد داد و همانا شما امانت سپرده
خداوند هستيد كه محبت شما واجب و اطاعت شما فرض و لازم است. و اكنون رسول خدا(ص)
از دنيا رفت در حالي كه دين را براي شما كامل كرد و راههاي فوز و رستگاري را به
شما نماياند و پس از اين براي نادانان و جاهلان، هيچ بهانهاي نيست.
و اگر از اين پس كسي جهالت كرد يا خود را به جهالت زد يا
منكر شد يا يادش رفت يا خود را به فراموشي سپرد، حسابش با خداوند است و خداوند
نيازهاي شما را برطرف خواهند نمود. شما را به خدا سپردم. سلام و درود بر شما باد».
از حضرت پرسيدند: اين كي بود كه چنين، اهل بيت را تسلي داد؟
حضرت فرمود: خداي تبارك و تعالي.
براستي كه در چنين مصيبت سنگيني و در چنين شب يلدائي كه
آفتاب درخشان عالم وجود، غروب كرده و امت بجاي تسليت دادن به اهل بيت حضرت، در پي
نقشهها و توطئهها برآمدند و بجاي گردآمدن در خانه علي و كوبيدن آن در، در زير
سقف سقيفه بني ساعده گرد آمدهاند، اگر تسليت گو جز خداي تبارك و تعالي باشد، چه
كسي ميتواند بار غم را از دوش علي و زهرا بردارد و كي توان آن را دارد كه تسلي
بخش خاطر آزرده امّ ابيها و نفس محمد باشد؟
فرا رسيدن اين مصيبت جانسوز كه حل و حرم را نالان و زمزم و
صفا را گريان نموده و فرياد «وامحمداه» را در محيط تكوين و قلمرو وجود، ايجاد كرده
و كليه پديدههاي آفرينش را ماتم زده نموده و قائم آل محمد، آن ولي الله اعظم را
داغدار كرده است، به وجود اقدسش و به تمام پيروان راه نيايش و به افلاك عالم وجود
و عرش و كرسي و قلم و لوح و فرشتگان و اولياي پروردگار تسليت عرض ميكنيم و اين
روز چون شب تاريك را در فراق «نور» به عزا مينشينيم و خود را با صاحب عزا، شريك
ميدانيم، و از آن پيامبر رحمت و شفاعت بخش روز جزا التماس ميكنيم تا در روز
رستاخيز با گوشه چشمي به ما گنهكاران و عاصيان امتش نظاره كند و شفاعتش را از ما
سيه رويان دريغ نفرمايد. «آمين رب العالمين»
ربا، جنگ مستقيم با خداوند و بزرگترين عامل هلاكت يك امت
است. اي مصلحان جامعه! اين خطر خانمان برانداز و وحشتناك را هر چه زودتر از جامعه
اسلامي بزدائيد كه فردا دير است.
·
پيامبر اكرم(ص):
«شر المكاسب، كسب الربا». (اختصاص- ص 339)
بدترين درآمدها، درآمد از راه ربا است.
·
پيامبر اكرم(ص):
«يا علي! درهم ربا أعظم عندالله من سبعين زنية كلها بذات
محرم، في بيت الله عزوجل». (مكارم الاخلاق- ص 515)
يا علي!يك درهم كه از ربا بدست آيد، نزد خداوند سنگينتر
است از هفتاد بار زناي با محارم در كنار خانه خدا، كعبه معظمه.
·
پيامبر اكرم(ص):
«يا علي! ان القوم سيفتنون بعدي بأموالهم و يمنون بدينهم
علي ربهم و يتمنون رحمته و يا منون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبة و
الاهواء الساهيه، فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بلابيع». (نهج
البلاغه- محمد عبده- ج 2- ص 65)
يا علي! همانا امتم پس از من در اموالشان آزمايش ميشوند و
با دينشان بر خدايشان منت ميگذارند و اميد رحمت از او دارند و از عذابش خود را در
امان ميدانند. اينان حرامها را با شبهههاي دروغين و حيلههاي واهي (حيله شرعي)
حلال ميكنند، و بدينسان خمر را به نام آبجو و رشوه را به نام هديه و ربا را به
نام خريد و فروش، حلال ميگردانند!
(نكند پيامبر اكرم(ص) خبر از زمان ما ميدهد كه رشوهخواري
كاملاً به راحتي آزاد و متداول شده و به نام حق حساب يا هديه يا… دريافت ميكنند
و از ربا كه هر چه بگوئي كم گفتهاي).
·
پيامبر اكرم(ص):
«من اكل الربا ملأ الله بطنه نار جهنم بقدر ما اكل، فان كسب
منه ملالم يقبل الله شيئاً من عمله و لم يزل في لعنة الله و ملائكته مادام معه
قيراط واحد». (بحارالانوار- ج 76- ص 364)
هركس ربا بخورد، خداوند به اندازه آن مقدار كه ربا خورده
است، درونش را پر از آتش جهنم ميكند، پس اگر از ربا پولي را بدست آورد، هرگز چيزي
از عملش نميپذيرد و همچنان در لعنت خدا و فرشتگانش قرار خواهد داشت، مادام كه يك
قيراط از ربا با خود داشته باشد.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«اذا اراد الله بقرية هلاكاً، ظهر فيهم الربا». (مجمع
البيان- ج 2- ص 390)
هرگاه خداوند شهري را بخواهد هلاك كند، ربا را در ميان
مردمش پديد ميآورد.
·
امام باقر(ع):
«أخبق المكاسب، كسب الربا». (وسائل الشيعه- ج 2- ص 423)
پليدترين كسبها و درآمدها، درآمد از راه ربا است.
·
امام صادق(ع):
«بلغ ابا عبدالله عن رجل انه كان يأكل الربا و يسميه اللبا
فقال: «لئن امكنني الله منه لا ضربن عنقه». (وسائل الشيعه- ج 12- ص 429)
به امام صادق(ع) خبر دادند كه مردي ربا خوار است و آن را
«لِبا» مينامد! حضرت فرمود: اگر خداوند به من قدرت دهد كه دستم به او برسد، همانا
قطعاً گردنش را ميزنم.
·
امام كاظم(ع):
«قال رسول الله(ص): ان اخوف ما
اخاف علي امتي من بعدي هذه المكاسب المحرمة و الشهوة الخفية و الربا».
(بحارالانوار- ج 103- ص 54)
رسول خدا(ص) فرمود: بيشترين چيزي كه بر امتم پس از خودم ميترسم،
درآمدهاي حرام و شهوت پنهاني و ربا است.
«و ما أنفقتم من شيء فهو يخلفه، و هو خير الرازقين». (سوره
سبا- آيه 39)
و هر چه در راه خدا انفاق كنيد، خداوند آن را جايگزين ميكند
و همانا خدا بهترين روزي دهندگان است.
***
شايد هيچ مطلبي پس از نماز، به اندازه انفاق در راه خدا و
بذل و بخشش اموال در موارد فردي و اجتماعي، مورد تأييد قرآن قرار نگرفته است. در
بيشتر موارد قرآن كريم، اصرار بر اين دارد كه همگام با ذكر نماز و اقامه آن، بحث
از انفاق اموال در راه خدا بنمايد تا جائي كه همراه با اقامه نماز، انفاق في سبيل
الله را مطرح مينمايد و حتي همراه با جهاد، انفاق اموال را مورد تأكيد قرار ميدهد گويا يكي از
نزدكترين راه رسيدن به رحمت الهي، انفاق است. بالاتر اينكه آنان كه در راه خدا
اموالشان را انفاق ميكنند، در قرآن كريم تحت عنوان «صادقون»- راستگويان و يا
«المؤمنون حقاً»- مؤمنين راستين يا «يرجون تجارة لن تبور»- در پي رسيدن به تجارتي
هستند كه هرگز كسادي در آن راه ندارد، قرار ميگيرند و پاداش اين انفاق چيزي جز
رضايت پروردگار كه از هر بهشت بريني ارزشمندتر است و در درجه دوم، جنة عرضها
السموات و الارض نميتواند باشد.
در اين آيه كريمه نيز خداوند ضمانت ميدهد به افرادي كه
انفاق ميكنند، به اينكه هر چه را انفاق كرديد، من جبران ميكنم، حال چه با بركت
در اموالتان و چه با پاداش بهتر در روز رستاخيز. البته از لطف و كرم الهي بعيد
نيست كه مقصود از اين جبران كردن و جايگزين نمودن، هر دو مورد باشد و قرائن بسيار
نيز دلالت بر آن دارد. همچنانكه خود شاهديم رباخواران هر چه اموال بيشتري اندوخته
كنند، در مدتي كوتاه دود ميشود و نابود ميگردد؛ يا صرف دكتر و دارو ميشود و يا
در قماري يا تجارتي يا هر موردي ديگر كه باشد، از بين ميرود و جز وزر و وبالش نميماند.
در روايتي از رسول اكرم(ص) آمده است كه «ينادي مناد كل
ليلة… اللهم هب للمنفق خلفاًو ينادي مناد: اللهم هب للممسك تلفاً»- بار الها
انفاق كنندگان را بيشتر عطا كن و بخيلان را اموالشان نابود ساز.
آري! خداوند در اين آيه و آيات مشابه ديگر، تضمين نموده است
كه اموال انفاق كنندگان را بركت بخشد و به آنها در دنيا و آخرت از روزيهاي حلال
افزوني دهد، مشروط بر اينكه در راه خدا باشد يعني هدفي جز كسب رضايت حضرت حق
نداشته باشد و به خاطر اغراض و انگيزههاي دنيوي و مادي انفاق نكرده باشد، حال چه
اين انفاق، براي رفع حاجت مستمندان و يتيمان و بيچارگان باشد و يا اينكه در راههاي
اجتماعي كه ثمرهاش عايد يك گروه و يك قوم و يك ملت گردد و صدقهاي جاريه باشد
مانند ساختن مدرسهها و بيمارستان و مساجد و تكايا و درمانگاهها و مراكز عمومي و
هزاران مورد ديگر كه نه تنها حاجت يك فرد يا يك خانواده را برآورده ميكند بلكه
نياز عمومي را بر طرف ميسازد؛ اينجا است كه آن مال، افزوني مييابد «كمثل حبة
انبتت سبع سنابل في كل سنبلة، مائة حبة»- مانند يك دانه گندم كه هفت خوشه بدهد و
در هر خوشهاي صد دانه گندم باشد؛ اين است نتيجه انفاق در راه خدا.
جالب اينجاست كه در آيات بيشماري، خداوند به انفاق كنندگان
بشارت ميدهد كه از انفاق كردن هراس نداشته باشيد چرا كه خداوند آنها را ناديده
نخواهد گرفت و به بهترين وجهي جبران خواهد كرد و هيچ ظلمي به شما نخواهد شد. من
جمله ميفرمايد:
«و ما تنفقوا من خير فلأنفسكم و ما تنفقون الا ابتغاء وجه
الله، و ما تنفقوا من خير يوف اليكم و انتم لا تظلمون» (بقره، 272)
خداوند شما را از نيكوكاران و انفاق كنندگان در راهش قرار
دهد.
«فرهنگ مبدأ همه خوشبختيها و بدبختيهاي ملت است. اگر
فرهنگ ناصالح شد اين جوانهائي كه تربيت ميشوند به اين تربيتهاي فرهنگ ناصالح،
اينها در آتيه فساد ايجاد ميكنند. فرهنگ استعماري، جوان استعماري تحويل مملكت ميدهد.
فرهنگي كه با نقشه ديگران درست ميشود و اجانب براي ما نقشهكشي ميكنند و با صورت فرهنگ ميخواهند
تحويل جامعه ما بدهند اين فرهنگ فرهنگ استعماي و انگلي است و اين فرهنگ از همه
چيزها حتي از اين اسلحه اين قلدرها بدتر است». 19/10/1356
«آنهائي كه براي چاپيدن اين كشورها نقشه كشيدند، آنها
استادها و متفكريني بودند كه ميدانستند چطور يك كشور را ميتوانند به واسطه آن
برنامههائي كه دارند خراب كنند و جوانهاي ما را تهي كند از آن انسانيت و
اسلاميتي كه بايد داشته باشند تا راه را باز كنند براي چاپيدن و براي بردن همه
ذخائر كشور ما و كردند و آن كردند كه در ظر پنجاه و چند سال آخر نگذاشتند كه
تربيت، تربيت صحيح در اين ملت تحقق پيدا بكند.
از دانشگاه كه مركز علم و ادب بايد باشد تا مطبوعات كه بايد
مربي جامعه باشد تا راديو و تلويزيون كه بايد جامعه را تربيت بكنند و تا ادارات كه
بايد خودشان يك اشخاصي باشند و يك مراكزي باشند براي تربيت، همه جا را اينها با آن
نقشههاي فاسدي كه داشتند به فساد كشيدند و جوانهاي تازه رس ما را كه در يك همچو
جامعه اي وارد ميشدند، قهراً بايد به عقب برانند و منحرف كنند. خداوند تبارك و
تعالي به ما منت گذاشت و به اين ملت عزيز منت گذاشت و ما را از آن لجنزاري كه سر
تا ته مملكت را گرفته بود، نجات داد». 4/6/1359
«بي شك بالاترين و والاترين عنصري كه در موجوديت هر جامعه
دخالت اساسي دارد فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هويت و موجوديت آن
جامعه را تشكيل ميدهد و با انحراف فرهنگ هر چند جامعه در بعدهاي اقتصادي، سياسي،
صنعتي و نظامي قدرتمند و قوي باشد ولي پوچ و پوك و ميان تهي است. اگر فرهنگ جامعهاي
وابسته و مرتزق از فرهنگ مخالف باشد، ناچار ديگر ابعاد آن جامعه به جانب مخالف
گرايش پيدا ميكند و بالاخره در آن مستهلك ميشود و موجوديت خود را در تمام ابعاد
از دست ميدهد. استقلال و موجوديت هر جامعه از استقلال فرهنگ آن نشأت ميگيرد و
سادهانديشي است كه گمان شود با وابستگي فرهنگي، استقلال در ابعاد ديگر يا يكي از
آنها امكان پذير است. بي جهت و من باب اتفاق نيست كه هدف اصلي استعمارگران كه در
رأس تمام اهداف آنان است، هجوم به فرهنگ جوامع زير سلطه است». 3/6/1360
«خروج از فرهنگ بدآموز غربي و نفوذ و جايگزين شدن فرهنگ
آموزنده اسلامي- ملي و انقلاب فرهنگي در تمام زمينهها در سطوح كشور آنچنان محتاج
تلاش و كوشش است كه براي تحقق آن ساليان دراز بايد زحمت كشيد و با نفوذ عميق ريشهدار
غرب مبارزه كرد. و ما ميدانيم كه اگر با دقت ريشهيابي كنيم آنچه بر ملت ما گذشته
و اكنون ميگذرد حتي جنگ تحميلي سرچشمه از دانشگاه غربزده و متخصصان غير متعهد و
وابسته گرفته است». 19/6/1363
«مقدار صدمهاي كه ايران از متفكرين متجددين فرنگ رفته
خورده است، از هيچ كس نخورده است و اين براي آن بود كه آنها آموزش دشاتند ولي
تهذيب و پرورش نداشتند. اساس كه تهذيب بود، درست نشده بود و هم آنان بودند كه بچههاي
ما را از ابتدا تا دانشگاه طوري تربيت ميكردند كه براي ملت و كشور مضر باشند و
براي ديگران نافع». 28/12/1363
«مخالفت روحانيون با بعضي از مظاهر تمدن در كشور صرفاً به
جهت ترس از نفوذ اجانب بوده است. احساس خطر از گسترش فرهنگ اجنبي، خصوصاً فرهنگ
مبتذل غرب موجب شده بود كه آنان با اختراعات و پديدهها برخورد احتياط آميز كنند
علماي راستين از بس كه دروغ و فريب از جهانخواران ديده بودند، به هيچ چيزي اطمينان
نميكردند و ابزاري از قبيل راديو و تلويزيون در نزدشان مقدمه ورود استعمار بود،
لذا گاهي حكم به منع استفاده از آنها را ميدادند. آيا راديو و تلويزيون در
كشورهائي چون ايران وسايلي نبودند تا فرهنگ غرب را به ارمغان آورند؟ و آيا رژيم
گذشته از راديو و تلويزيون براي بي اعتبار كردن عقايد مذهبي و ناديده گرفتن آداب و
رسوم ملي استفاده نمينمود؟». 3/12/1367
·
يك ملت زنده بايد هر
لحظه بتواند از منافع مشروع خود دفاع كند در اين راستا مراكز علمي، نظامي يك تركيب
دانش و انضباط هستند وظيفه دارند از تمامي جهات درخشان و نمونه باشند.
·
جمهوري اسلامي ايران
برغم تمامي تبليغات سوء و جنجالهاي رسانهاي كه تازگي ندارد دست از اصول و ارزشهاي
انقلاب اسلامي بر نميدارد و روحيه ايماني قوي و عميق مردم با اين تبليغات متزلزل
نميشود. مردم با دين، فرهنگ، انقلاب و مسئولين خود را دوست ميدارند و اسلام را
وسيلهاي براي اصلاح امور دين و دنياي خود ميدانند و آگاهانه آن را انتخاب كردهاند
لذا قدرت آن را دارند كه بدون اعتنا به خصومت و تبليغات دشمنان اسلام، كشور خودر ا
بسازند.
·
سياستمداران دو رو و
حاميان تمدن مبتني بر ماديت كه خود را مدافع حقوق بشر ميدانند در مقابل يكسال
كشتار و سركوب مسلمانان بي دفاع بوسني، سركوب مسلمانان فلسطيني و ذبح دموكراسي در
الجزاير، ساكت نشستهاند و در مقابل از رژيم صهيونيستي بعنوان مظهر خشنترين نوع
تروريزم دفاع ميكنند.
·
علما و روحانيون امينترين
و رساترين زبانها را جهت تبيين مسائل دارند و بايد عظمتي را كه جمهوري اسلامي ايران
براي اسلام ايجاد كرده است نشان دهند و آناني را كه در مقابل چشم مسلمين جهان قرار
داده بنمايانند و اميدي كه براي آنان بوجود آورده تبيين كنند. از اين رو آشنائي
هر چه بيشتر با مسائل مهم نظام اسلامي از وظايف اصلي روحانيون است تا برنامههاي
نظام را زمينه پيشرفت امور براي عموم مردم بويژه جوانان تشريح كنند. 18/2/72
·
مردم بايد به
كتابخواني عادت كنند. كتاب بايد وارد زندگي مردم شود و كتابخواني بعنوان يك سيره و
سنت رايج بين مردم باشد و تمامي اقشار مردم از اداري، كاسب، روستائي، كشاورز و حتي
كودكان حتماً با كتابخواني از معارف موجود مطلع باشند.
·
در كنار توجه به امر
توسعه و ترويج كتابخواني بايد توجه داشت كه از اتشار آنچه كه مشخص است براي مردم
زيان دارد جلوگيري شود. 21/2/72
·
در كنار آراستگي و
نظم عملي، به ويژه در مراكز استقرار نيروهاي مسلح، بايد بر هويت حقيقي اسلامي
نيروهاي مسلح نيز تأكيد داشت.
·
ما در صدد دخالت در
امور ديگران و زورگويي به هيچ يك از كشورها نيستيم و آن را لازم نميدانيم. اما در
دنيائي كه سلطه گري، براي زورگويان يك امتياز محسوب ميشود و هيچ سازمان بين
المللي نيست كه مانع ازتجاوز سلطه گران بشود. ملت ما بايد قادر به دفاع ازخود
باشد. 23/2/72
·
در طول تاريخ اسلام
بعد از زمان ائمه اطهار(ع) تا امروز در ميان تمامي علماء و بزرگان تاريخ اسلام و
با همه علم، زهد، تقوي، عبادت و فاني في الله بودن و آرزو و انديشه تشكيل حكومت
اسلامي كه از آنان سراغ داريم، هيچكس را نميتوان يافت كه همچون امام خميني(ره) به
اسلام خدمت كرده باشد.
·
علماي اسلام ورثه
انبياء هستند، اما در طول تاريخ اسلام اين امام خميني(ره) بود كه حقيقتاً توانست
شأن وارث انبياء بودن را تحقق بخشد. 27/2/72
·
عظمت و ابهت جمهوري
اسلامي ايران در دنيا، همواره با نام امام (خميني)(ره) مطرح بوده است و دوستان و
دشمنان نظام ما در رفتار و عمل خود اين مسأله را مكرراً نشان دادهاند، از اين رو
هر اندازه كه در اظهار خمينيت اين نظام قويتر باشيم، به همان اندازه عزت، عظمت و
ابهت سياسي جمهوري اسلامي ايران نيز، قويتر خواهد بود. 27/2/72
·
نيروهاي رژيم
صهيونيستي يك مسجد را در غزه منهدم كردند.
·
رژيم مبارك، براي
مهار فعاليت اصولگرايان، ارتباط تلفني مصر را با ايران، سودان، پاكستان و
افغانستان قطع كرد.
·
كرواتها شهر مسلمان
نشين «موستار» در مركز بوسني را به آتش كشيدند. 19/2/72
·
حسني مبراك حكم اعدام
8 مسلمان انقلابي را صادر كرد.
·
ارتش هند فرماندهي كل
عمليات عليه مبارزان كشميري را بر عهده گرفت.
·
خطابه و وعظ بدون
اجازه دولت در تانزانيا ممنوع شد. 22/2/72
·
حزب وحدت اسلامي بخشي
از مواضع دولت را در كابل تصرف كرد.
·
هفته نامه «جمعه» چاپ
تركيه: رژيم صهيونيستي 89 كودك آواره بوسنيائي را در اختيار مؤسساتي كه اعضاي بدن
انسانها را بفروش ميرسانند قرار داده است. 25/2/72
·
كابل هدف 125 راكت
گروههاي رقيب قرار گرفت.
·
هفته نامه
«زماناسلام» چاپ آنكارا، از همكاري اسرائيل و تركيه در سركوب فعاليت مسلمانان جهان
پرده برداشت.
·
آقاي «پشه» وكيل 44
ساله ايتاليائي به دين مبين اسلام مشرف شد.
·
صدها تن از زنان
مسلمان كشميري با برگزاري يك راهپيمائي گسترده در شهر سرينگر نسبت به اقدامات غير
انساني نيروهاي امنيتي هند عليه زنان و دختران اعتراض كردند. 29/2/72
·
هندوهاي افراطي،
مسلمانان را در ايالت «مانيپور» قتل عام كردند.
·
مصر از ناتو بخصوص از
كشورهاي فرانسه، اسپانيا و انگليس خواست تا براي سركوب انقلابيون مسلمان به اين
كشور كمك كنند.
·
ارتش تاجيكستان با
پشتيباني نيروهاي نظامي روسيه، به مواضع گروههاي اسلامي يورش برد.
·
انفجار شديد قاهره 4
كشته و 17 زخمي بجا گذاشت. 30/2/72
·
نيروهاي امنيتي مصر
سه اسلامگرا را به شهادت رساندند.
·
شهر مسلمان نشين
«ماگلاي» هدف 2300 گلوله توپ قرار گرفت.
·
بي نظير بوتو: اسلام
را از وجود روحانيون خلاص خواهم كرد! 6/3/72
·
پليس تركيه تظاهرات
اعتراض آميز مسلمانان عليه كتاب «رشدي» را به خاك و خون كشيد.
·
دولت عربستان با
بكارگيري زرهپوشهاي مجهز به تيربار و دهها واحد نظامي تعليم ديده و تعطيل مغازهها،
از برگزاري مراسم برائت از مشركين جلوگيري كرد.
·
روزنامه اتريشي «دي
پرسه»: فهد شاه عربستان قرائت آيه 34 سوره «النمل» (هرگاه پادشاهان وارد مكاني
شوند آنجا را فاسد ميكنند) را ممنوع كرد.
·
«مولانا مظهر الحق» يكي از روحانيون برجسته
اهل تشيع پاكستان و پسرش بدست وهابيون به شهادت رسيدند. 9/3/72
·
رژيم مصر براي
جلوگيري از گسترش نفوذ گروههاي سياسي 1000 مسجد ديگر اين كشور را تحت كنترل در
آورد.
·
صربها ديروز در جريان
يكي از شديدترين نبردها، «سارايوو» و «گوراژده» را به يك جهنم واقعي تبديل كردند.
·
مسلمانان اردن: در
صورت امضاء معاهده صلح بين اردن و رژيم صهيونيستي، كشور را به آتش خواهيم كشيد.
·
ارتش رژيم صهيونيستي
11 خانه را در شهر غزه با موشكهاي ضد تانك نابود كرد. 10/3/72
·
بدنبال ممانعت رژيم
سعودي از اجتماع در مكه، مراسم برائت از مشركين توسط حجاج ايراني براي اولين بار
در صحراي مني برگزار شد. 12/3/72
·
اسقف برجسته مسيحي:
اصولگرائي اسلامي در اروپا واقعيتي انكارناپذير است.
·
در پي اعتراضهاي
شديد مسلمانان، روزنامه ايدينليك چاپ كتاب «سلمان رشدي» توقيف شد. 13/3/72
اخبار داخلي
·
بهره برداري از
بزرگترين كارخانه توليد سرنگ خاورميانه كه مواد اوليهاش تماماى در داخل تهيه ميشود
با توليد سالانه 250 ميليون سرنگ با حضور رئيس جمهور آغاز شد.
·
دادگاه نظامي تهران
«هانس بوهلر» تبعه كشور سوئيس را به اتهام ارتباط غير مجاز با نيروهاي مسلح و
معاونت در افشاي اطلاعات طبقهبندي شده به 3 سال زندان محكوم كرد. 19/2/72
·
اسناد مالكيت 12 هزار
هكتار از اراضي كشت موقت به كشاورزان 36 روستاي كردستان واگذار شد. 25/2/72
·
اولين عمل پيوند كبد
در ايران با موفقيت در شيراز انجام شد. 27/2/72
·
كاروان قاچاقچيان با 11 تن مواد مخدر در شرق
كشور متلاشي شد.
·
ايران 200 نظامي ديگر
عراقي را بطور يكجانبه آزاد كرد. 29/2/72
·
نمايشگاه بين المللي
شيلات با حضور 124 شركت داخلي و خارجي افتتاح شد. 1/3/72
·
جنگندههاي ايران طي
3 نوبت پايگاههاي منافقين را در داخل عراق بمباران كردند. 5/3/72
·
بالاترين جايزه علمي
و تحقيقاتي جامعه دندانپزشكي آمريكا در رشته معالجه ريشه دندان به يك استاد ايراني
(پروفسور محمود ترابي نژاد) تعلق گرفت.
·
ايران و ژاپن با
امضاي يك توافقنامه 160 ميليارد يني، احداث سد بزرگ «كارون-4» را آغاز كردند.
·
دانشجويان مسلمان
دانشگاههاي تهران حركت حكام سعودي در ممانعت از برگزاري مراسم برائت را محكوم
كردند. 9/3/72
اخبار
خارجي
·
25 هزار كوبائي در
اثر يك بيماري مرموز نابينا شدند.
·
دو مأمور پليس رژيم
مصر به ضرب گلوله افراد مسلح كشته شدند. 20/2/72
·
نخستين رئيس جمهوري
غير نظامي پاراگونه پس از 100 سال حاكميت نظاميان انتخاب شد.
·
تشنج ميان مصر و
سودان بر سر منطقه «حلائب» بالا گرفت.
·
نخست وزير انگليس با
سلمان رشدي مرتد ملاقات كرد.
·
قرارداد فروش 72
فروند هواپيماي شكاري بمب افكن «اف-15» به رژيم سعودي در آمريكا رسماً به امضاء
رسيد. 22/2/72
·
تانكهاي پيشرفته «ام
اي – 20» ساخت آمريكا، تحويل عربستان شد.
·
«حسني مبارك» در سفر به كشورهاي عضو شوراي
همكاري خليج فارس از دستيابي به اهداف خود (همسو كردن اعراب عليه ايران) ناكام
ماند.
·
مردان مسلح در
الجزاير، يك دادستان و يك شهردار را به قتل رساندند.
·
نمايندگان پارلمان
انگليس با طارق عزيز در بغداد ديدار كردند.
·
سوريه پيشنهاد
اسرائيل براي ديدار سران دو كشور را رد كرد. 27/2/72
·
صد اعظم آلمان با
تشكيل ايالات متحده اروپا مخالفت كرد.
·
واشنگتن تايمز:
كلينتون در صحنه سياسي اعتماد به نفس و قدرت تصميم گيري ندارد.
·
رئيس جمهور ونزوئلا
به اتهام اختلاس از كار بر كنار شد.
·
يك افسر ارش پليس در
مراكش به 1500 زن و دوشيزه تجاوز كرده است.
·
كليه كاركنان دفتر
مسافرتهاي كاخ سفيد واشنگتن، بدليل ترتيب دادن صورتحسابهاي مشكوك بر كنار شدند.
30/2/72
·
به نوشته روزنامه
مصري «الشعب»، رژيم مبارك 17 زندان جديد ايجاد كرد.
·
جمهوري اريتره بعنوان
جديدترين كشور آفريقائي اعلام استقلال كرد.
·
آمريكا، انگليس،
فرانسه و روسيه تجاوز و نسل كشي صربها را تثبيت كردند. 3/3/72
·
حافظ اسد: اسرائيل
(پس از 9 دور مذاكرات) حتي يك گام به سوي صلح بر نداشته اشت.
·
نخست وزير اسرائيل:
فلسفه ايران به مراتب خطرناكتر از عقايد ماركسيستي است!
·
رئيس جمهور مصر: مصر مايل است مناسبات ديپلماتيك خود با
ايران را از سر گيرد به شرط آنكه اين كشور در امور داخلي ما دخالت نكند. 5/3/72
·
واشنگتن: ايران خطر
عمده براي منافع غرب است.
·
رئيس جمهور پاكستان،
رأي دادگاه عالي اين كشور مبني بر ابقاء «نواز شريف» نخست وزير بر كنار شده و دولت
وي را پذيرفت. 6/3/72
·
كلينتون: ايران دشمن
دائمي غرب است و بايد منزوي شود.
·
انفجار بمب در
فلورانس ايتاليا 55 كشته و زخمي بر جاي گذاشت. 8/3/72
·
واشنگتن: بايد عليه
احساسات ضد آمريكائي ايرانيها دست به اقدامات شديدتري زد.
·
دولت روسيه همجنس
بازي را در اين كشور قانوني اعلام كرد! 9/3/72
·
شيمون پريز و اسحاق
رابين براي استقبال از قذافي در اسرائيل اعلام آمادگي كردند!
تركمنستان با
مساحتي بالغ بر 488100كيلومتر مربع، در جنوب غربي آسياي ميانه واقع است. از غرب به
درياي خزر، از جنوب به جمهوري اسلامي ايران، از جنوب شرقي به افغانستان، از شمال
شرقي به ازبكستان و از شمال به قزاقستان محدود ميباشد. همچنين از طريق خط آهن با
ازبكستان و درياي خزر (بندر كراسنوودسك) ارتباط مييابد. در جهت طول جغرافيائي
گسترده شده و فاصله غربيترين تا شرقيترين نقطه آن 1100 كيلومتر و ما بين مرز
شمالي و جنوبي آن 650 كيلومتر است.[1]
تركمنستان در
مرزي در طول 900 كيلومتر، از طرق تركمن صحراي مازندران، رودخانه اترك و بخشي از
جبال الله اكبر استان خراسان، با استانهاي خراسان و مازندران ايران، ارتباط دارد.
با وجود آنكه
اين جمهوري به اندازه مجموع مساحت كشورهاي دانمارك، بلژيك، هلند، اتريش و سوئيس قلمرو
جغرافيائي دارد[2]، قسمت
اعظم آن را كوير «قره قوم»[3](شن
سياه) تشكيل ميدهد، كه در حدود چهارپنجم خاك اين سرزمين را ميپوشاند، اين بيابان
نسبتاً وسيع كه شامل شورهزارها، زمينهاي گلي مرده و شنهاي روان ميباشد به رغم
مجاورت تركمنستان با درياي خزر و جريان داشتن دو رود آمو دريا و سير دريا در اين
جمهوري، به آن اجازه رونق كشاورزي ندده است و بجز واحههاي سبز و مراتع كه در
دامنه كوههاي كپه داغ و پاراپامير و بخشي از سواحل دريا پراكندهاند تنها د ر
حاشيه كانال معروف «قراقوم» فعاليتهاي زراعي رونقي چشمگير دارند.[4]
كانال مزبور
كه هم اكنون 1100 كيلومتر آن حفر شده، در آينده با پيمودن 1340 كيلومتر راه
رودخانه آمودريا را به درياي خزر وصل ميكند و در حال حاضر به عنوان بزرگترين
كانال دنيا محسوب ميشود. كانال قراقوم كه از شاهكارهاي مهندسي به شمار ميرود در
اوايل دهه 1950 ميلادي با استفاده از نيروي كار زندانيان، توسط روسها، طي پنج سال
در صحراي خشك تركمنستان حفر و آب رودخانه آمودريا به داخل آن هدايت گرديد. رودخانه
آمودريا با 2620 كيلومتر طول از ارتفاعات افغانستان سرچشمه گرفته و در خاك اين
كشور جريان مييابد، عرض اين رودخانه در برخي مناطق به 3 كيلومتر ميرسد، ضمناً
بخشي از رودخانه تجن و اترك در مرزهاي جنوبي آن واقع شده است.
چهره ژئو مور
فولوژيكي[5]
تركمنستان همانگونه كه اشاره شد هموار بوده و حالت بياباني و صحرايي دارد. در شمال
آن جلگه هموارتوران تا كنارههاي درياچه آرال ادامه مييابد. آب و هواي آن گرم و
خشك بوده و تنها در نقاط جنوب شرقي، بدليل وجود ارتفاعات كپه داغ و تيان شان از
خشكي هوا كاسته و رطوبت موجود در جو افزايش مييابد. حداكثر دما در تابستان به 50
درجه سانتيگراد و حداقل آن در زمستان به 25- درجه سانتيگراد ميرسد. ميزان بارندگي
درنواحي صحرايي حدود 80 ميلي متر ولي در
ارتفاعات جنوب و جنوب شرقي به 300 ميلي متر بالغ ميگردد.
·
تركمنستان در پيچ و
خم تاريخ
تركمنستان از
دوران ما قبل تاريخ مسكوني بوده و نخستين ساكنان آن طوايف ايراني ماساژت (MASAGET)
بودهاند، در دوران مادها- اين اولين دولت آريايي رود جيحون مرزهاي ايران در شمال
شرقي را تشكيل ميداد كه با تأسيس سلسله هخامنشي (559- 330 ق.م) اين مرزها توسعه
بيشتري يافت، به گونهاي كه در اين عهد نواحي خوارزم و سغد و سرزمين سكاها و
باكتريه كه شامل ناحيه مرو نيز بود، جزء قلمرو امپراطوري ايران قلمداد گرديد،
هرودوت مورخ يوناني در كتاب خود باين نقاط اشاراتي دارد[6]
و داريوش اول در كتيبههاي خود واقع در بستون و تخت جمشيد بر اين نكته تصريح مينمايد،
هخامنشيان تا سده چهارم قبل از ميلاد بر اين نقاط حكومت مينمودند و پس از آن
سرزمين كنوني تركمنستان تابع اشكانيان گرديد؛ و در قرن سوم بعد از ميلاد به كنترل
دولت ساساني درآمد. در قرن پنجم هونها (هياطله) با يورش باين سرزمين، ساسانيان را
به كوههاي كپه داغ (در جنوب تركمنستان) عقب نشاندند. در اواسط قرن هفتم مسلمانان
پس از تصرف خراسان، مرو را به صورت پايگاهي براي فتح ماوراء النهر درآوردند. سلسله
ساماني بخارا بخش وسيعي از تركمنستان را از اواخر قرن نهم ميلادي تا روي كار آمدن
غزنويان- در پايان قرن دهم- به كنترل خود درآورد.
در قرن دهم
ميلادي بين نواحي اورال و درياچه آرال گروهي از قبايل آغوز كه از مغولستان آمده
بودند، استقرار يافتند كه عدهاي از آنان اسلام را به عنوان آيين خود قبول كردند.
نخستين كسي كه اين مردم را «تركمن» خطاب كرد، «ابو عبدالله محمد ابن احمد مقدسي»
جغرافيدان و مورخ مسلمان در قرن چهارم هجري ميباشد.[7]
مشخص نيست كه چرا قوم ياد شده باين عنوان ناميده شدهاند ولي احتمال ميرود كه
بخاطر تفكيك قائل شدن بين مسلمانان آغوز و غير مسلمانان آنها بوده است. رفته رفته
كلمه تركمن اصطلاح آغوز را از زبان مردم انداخت. در سال 1036 ميلادي، سلجوقيان مرو
را به تصرف خود درآورده و موفق شدند تا سال 1059-م غزنويان را از خراسان بزرگ بيرون
كنند.[8]
با تصرف تركمنستان توسط مغولها، اين ناحيه بين حكومت جوجي جغتاي و هولاكوخان
تقسيم گرديد و وحدت اراضي مذكور از بين رفت. از قرن پانزدهم تا هفدهم ميلادي نواحي
جنوبي اين جمهوري تحت زمامداري سلسله صفويه درآمد، در اين ايام، شمال تركمنستان
تحت حكومت خانهاي ازبك خيوه و بخارا بود. كه گاه به گاه به نواحي جنوبي حمله ور
شده و آرامش اهالي ساكن در نقاط مذكور را سلب مينمودند، شاه عباس بخاطر جلوگيري
از شرارت ازبكها و حفظ آرامش اهالي اين نواحي، حدود 15000 كرد را از نواحي غربي
آورد و آنان را در كوههاي قره تپه اسكان داد تا مرزهاي شمال شرقي ايران را حفاظت
كنند كه هنوز بازماندگان اين افراد در شمال خراسان زندگي ميكنند و از طريق
دامداري و كوچ نشيني امرار معاش مينمايند.[9]
نادرشاه افشار نيز چندين بار به سركوبي ازبكها پرداخت و در اوايل سده هيجدهم
ميلادي سرزمين كنوني تركمنستان را مورد تاخت و تاز قرار داد و بخارا و خيوه و
خوارزم را به تصرف خود درآورد[10]
بخارا در
نيمه دوم قرن هيجدهم قدرت خود را بازيافت و سرزمينهاي همسايه را مورد تجاوز قرار
داد، حاكم بخارا به سال 1785 ميلادي مرو را تصرف نمود و ساكنين آن را به بخارا
كوچانيد و شبكه آبياري آن را منهدم كرد. كمبود آب موجب آن شد تا ايلات تركمن از
قرن شانزدهم رفته رفته به نواحي جنوبي اين جمهوري و در دامنه كوهها نقل مكان كنند،
آنان بين فرمانبرداري از والي خراسان و خان خيوه در نوسان بودند و گاهي باين نقاط
هجوم ميبردند، در سال 1871 م دو قبيله سالور و ايل تكه با هم متحد شدند، ولي در
اين گير و دار، روسيه استپ قزاق را به كنترل خود درآورد و خانات آسياي ميانه را
بتدريج خراجگذار خود نمود و جنگ عليه تركمنها را از سال 1877 م آغاز نمود. روسها
براي درهم شكستن قدرت عشاير تركمن از طريق قتل عام وارد شدند و اين طرح بود كه
ژنرال اسكوبلف[11] به
نحو ناموفقي به اجرا گذاشت، در قتل عام معروف سال 1881 م كه عده زيادي از عشاير
تكه در گوك تپه[12] به
نحو فجيعي كشته شدند، روسيه بر تركمنستان استيلا يافت و با سقوط مرو و سرخس، راه
نفوذ به افغانستان باز شد.[13]
در سال 1916 م
تركمنستان همچون ديگر نواحي آسياي ميانه به سبب صدور فرمان سربازگيري از مردم اين
نقاط براي انجام خدمت در يگانهاي غير رزمي ارتش، در آشوب سختي فرو رفت. در سلا
1917 م بلشويكها تلاش نمودند تا تركمنستان را تحت سلطه خود درآوردند كه موفق
نشدند. در 30 آوريل 1918 م جمهوري خود مختار شوروي سوسياليستي تركستان كه ماوراء
خزر را هم شامل ميشد، اعلام موجوديت نمود ولي در ژولاي همان سال، عناصر ملي گرا
با حمايت قوي انگليسي اعزامي از مشهد، قدرت شوروي را در عشقاباد منهدم نمودند و
دولت مستقلي را پديد آوردند، و به دعوت دولت جديد، قواي دولت انگليس در عشق آباد
مستقر شد كه پس از ترك اين منطقه تركمنستان تا اوايل سال 1920 م تحت سلطه ارتش سرخ
قرار گرفت و در 27 اكتبر 1924 م جمهوري تركمنستان اعلام موجوديت نمود.
·
نبرد همه جانبه بر
عليه هويت مذهبي تركمنستان به شكست ميانجامد.
از آن هنگامي
كه خورشيد اسلام بر اين سرزمين تابيدن گرفت و مردمان آن را از فروغ بي غروب خود
بهرهمند نمود. تركمنها با شيفتگي و علاقه خاصي اين آئين را پذيرفتند و سنتهاي
عشايري، روابط اجتماعي و برنامههاي ملي خود را با آئينهاي مذهبي مستحكم نمودند.
اسلام حتي پيوند آنان را با اقوام ديگر كه با آنان اشتراك نژادي نداشتند محكم
نمود، به گونهاي كه سلطه چندين ساله حكومت تزاري بر آنها، موفق نشد تركمنها را
از هويت مذهبي خالي كند. از سال 1917 ميلادي كه نظام ماركسيستي بر شوروي حاكم شد،
دولت حاكم درصدد ايجاد جامعه كمونيستي و پس از آن انسان كمونيستي گرديد كه در
اجراي اين سياست شوم در ابتدا حذف مذهب در دستور كار آنان قرار گرفت كه در عمل نه
تنها مذهب سركوب نشد بلكه به عنوان عامل قوي و نيرومند در مقابل تهاجم ارتش سرخ،
استقامت ورزيد و ملتهاي ساكن در آسياي ميانه كه در اين تهاجم فرهنگي خود را از
امت اسلام جدا ديدند به هويتي تكيه نمودند كه بر اسلام و ارزشهاي اصيل مذهبي
استوار بود.[14]
وقتي كنترل
بر سرزمينهاي مسلمان نشين حتمي شد، دولتمردان كمونيست براي ريشه كن ساختن اسلام،
به يك مبارزه حساب شده علني پرداختند، آنها اسلام را مغاير ضروريات شيوه زندگي
سوسياليستي مدرن تلقي مينمودند. از سويي تنها اسلام چارچوب مشترك و منسجم فكري و
تشكيلاتي را براي ملتهاي آسياي مركزي كه از نظر قومي و زباني نامتجانس بودند
فراهم ميكرد و كل مقاومت در مقابل نفوذ كمونيستها در منطقه از مله جنبشهاي ضد
بلشويكي به نام اسلام بسيج و هدايت ميشد. بر اين اساس، اسلام هدف تهاجم چند بعدي
شديد، سيستماتيك و مداوم دولت شوروي قرارگرفت. اين تهاجم به صورتهاي گوناگوني
بروز يافت: كشتار تعدادي زيادي از علماي اسلامي و رهبران مذهبي، نابود ساختن متون
و ادبيات اسلامي، انهدام مساجد، مدارس و ساير مراكز ديني، مصادره اموال موقوفه.
تعطيل نمودن نهادها و تشكيلاتي كه به نحوي مسئوليت آموزشهاي اسلامي را عهدهدار
بود، غير قانوني كردن همه اشكال عبادات اسلامي و آئينهاي مذهبي، انحلال محاكم شرع
ومورد حمله قرار دادن قوانين اسلام ناظر بر ازدواج، مالكيتها، ارث و ساير مسائل
اجتماعي.[15]
رژيم حاكم،
براي مبارزه با سنتهايي كه بوي مذهب ميداد، نخست به مراسم و جشنهاي شوروي شكوه
افزونتري بخشيد و كوشيد تا جشنهاي مذكور را بر تنه جشنهي سنتي پيوند زند و از
اين طريق جشنهاي سنتي را از محتواي مذهبي آنها خالي كند. به عنوان مثال تركمنها
و حتي ساير ملل آسياي ميانه بر طبق يك سنت عميق و ريشهدار مذهبي براي شصت و سومين
سال زندگي افراد اهميت وافري قائلند. در اين حالت در اطراف يك فرد مسلمان- اعم از
زن و مرد- كه باين سن رسيد و يادآور سال وفات پيامبر اسلام است يك مجمع وسيع تشكيل
ميدهند و در اين مراسم كاملاً مذهبي، قرآن تلاوت شده كه با تقديم هدايايي پايان
ميپذيريد كه دستگاه شوروي از سازمانهاب اجتماعي خواسته بود تا اين زمان را براي
برقراري جشنهاي مربوط به وقايع كاملاً اداري و مدني از قبيل بازنشستگي و يا اعطاي
مدال و … اختصاص دهند.[16]اما نه تنها مراسم شوروي وار موفق نميشد
عادات و سنتهاي ملي و مذهبي را از ميان بردارد بلكه اين سنتها به هنگام تهديد،
قويتر و زندهتر و پوياتر برگزار ميشدند و فرهنگ ملي بويسله ارزشهاي مذهبي تعميق
يافته و بصورت فرهنگ سياسي با ماركسيست به مبارزهاي همه جانبه بر ميخيزد. قرائن
و مدارك بيانگر آن است كه دولت شوروي در هجوم بر عليه سنتهاي اصيل و ريشهدار
مذهبي برخوردهاي گوناگون و بسيار متضادي از خود نشان داده و اين خود از عجز اين
دولت در چنين مبارزهاي حكايت ميكند. گاهي رفتارها تهاجمي است، در مواقعي دفاعي و
در مواردي هم شكل سركوبي بخود ميگيرد، وقتي كه ميبينند از راه تبعيد و قتل عام
كار پيش نميرود، از در مسالمتآميز وارد ميشوند و گاهي هم ازكارشناسان خبره و
مجرب كمك ميگيرند تا با تحليل درست از اين سنتها، به دولتمردان ارائه طريق
نمايند، غافل از آنكه جدا كردن مردم مسلمان از ارزشهاي راستين خود كه هويت اصيل را
در آن ميجويند، بيش ازپيش آنان را نسبت به نظام حكومت بدبين كرده و احساسات آنان
را جريحهدار مينمايد. تبليغات الحادي از طريق سخنرانيها، كتابها، تأسيس موزهها
و پخش آگهيهاي ضد ديني و استهزاء نمودن مراسم مسلمانان و تفبيح افرادي كه در اين
مراسم شركت ميكنند راه ديگري بود براي مبارزه با اسلام و خاموش نمودن نور الهي؟!
يكي از اين مؤسسات كه وظيفه انتشار و تبليغات الحادي را عهدهدار بود «اتحاديه
انجمن شناخت» نام داشت كه در سال 1950 م در عشق آباد مركز تركمنستان به تأسيس
دانشگاه الحادي پرداخت و نسبت به انتشار كتابهاي ضد اسلامي ل. آي. كليمويچ[17]
اقدام نمود.[18] اما
تجزيه و تحليل روزنامهها و مجلات شوروي نشان ميدهد كه به رغم اين همه تبليغات و
رعب و فشار و خفقان، اسلام همچنان به حكومت خود حتي در بين نسل جوان ادامه ميدهد
و از نظر كمي نيز به تعداد مسلمانان افزوده شده است. يك دبير كميته حزب منطقهاي
در تركمن در بيانيهاي كه به مطبوعات داده، گفته بود: هنوز هم در ميان مردم كساني
هستند كه اسير باورهاي ديني هستند و حتي جوانان اعم ازپسر و دختر كه در مدارس
شوروي تربيت شدهاند به ديدن اماكن مقدسه رفته و به مسائل مذهبي احترام ميگذارند.[19]
جالب اينكه بنابر گزارشهاي مذكور، معلمين مدارس شوروي نيز مراسم ديني را رعايت
كرده و مرتب در مساجد حاضر ميشوند و حتي بسياري از اعضاي «حزب» در نواحي مسلمان
نشين مراسم ديني خود را با شوق و ذوق ويژهاي انجام ميدهند. دبير اول حزب تركمن
ب. اوزوف نيز از گسترش فعاليتهاي غير قانوني علماي ديني در برخي مراكز گله داشت و
از كميتههاي حزب، مدام شكايت ميكرد كه چرا در اقدامهاي مؤثر، منظم و كاملاً
حساب شده عليه امور مذهبي كوتاه ميآيند.[20]
با فروپاشي نظام ماركسيستي، مسلمانان تركمن كه در طول هفتاد سال سلطه الحادي
جراحاتي ديده بودند با سينههايي آغشته از معنويت، اسلام را در متن زندگي سياسي
خود وارد نمودند، اين در حالي است كه استكبار جهاني از گسترش اسلام در آسياي ميانه
به شدت آشفته و نگران شده و گرايش به
ارزشهاي اسلامي را مانعي براي اهداف شوم خود ميبيند و ميكوشد تا اسلام گرايي را
كنترل كرده و نقش آن را غير سياسي كند به همين دليل در شرايط بحراني پس از استقلال
تركمنستان، مدل تركيه را كه كشوري لائيك و سكولار است توصيه مينمايد و حكومتي را
براي اين جمهوري تجويز مينمايد كه مذهب در آن نقشي نداشته باشد!
·
شناخت اجتماعي
تركمنستان
94%
تركمنها در اين جمهوري سكونت دارند، بقيه تركمنها در ازبكستان و ساير جمهوريهاي
آسياي ميانه و قفقاز پراكندهاند، در سال 1926 م تعداد سكنه تركمنستان به حدود
700000 نفر بالغ ميگرديد ولي طبق آمار سال 1991 م جمعيت اين جمهوري به 3810910
نفر افزايش يافته است، از اين تعداد 72% تركمن و بقيه روس، ازبك، قزاق، تاتار و
اوكرايني ميباشند كه بزرگترين اقليت ساكن در اين جمهوري، روسها ميباشند.[21]
جامعههاي
تركمن اين جمهوري داراي بافت عشايري با ويژگيهاي فرهنگي- اجتماعي يك جامعه عشيرهاي
ميباشند كه چنين تركيب قومي در مسائل سياسي- فرهنگي و اقتصادي تركمنستان نقش عمدهاي
دارد، با اين حال 48% مردم در نقاط شهري و بقيه در مراكز روستايي اسكان يافتهاند.
نرخ رشد جمعيت 68/2% و ميانگين طول عمر 4/66 سال ميباشد.
تركمنستان
چهار استان به نامهاي: استان بالكان (كنار درياي خزر) استان ماري (مرو) استان
تاشائوز و استان چاربو دارد كه بيشتر تمركز جمعيت در استان ماري با قريب به 900000
نفر سكنه ميباشد. اين جمهوري 19 شهر دارد كه معروفترين آنها عشق آباد، چارجو،
تاشائوز و نبداغ (تفت داغ) ميباشد، همچنين تركمنستان داراي 44 بخش است. مركز
حكومت آن عشقاباد (شره عشق) ميباشد كه در بخش شمالي كوههاي كپهداغ و در فاصله
45 كيلومتري شهر باجگيران قوچن (تابع خراسان ايران) قرار گرفته است، اين شهر در
سال 1881 م نزديك روستايي به همين عنوان بنا گرديد و از سال 1919 م تا 1927 م به
پارالتا راتسك معروف بود، در سل 1948 م زلزلهاي با قدرت 9 ريشتر، عشقآباد را به
ويرانهاي تبديل نمود. به فاصله 15 كيلومتري عشقآباد ويرانههاي شهر باستاني نيسا
واقع شده كه از اول تاريخ ميلادي تا سال چهارصد، پايتخت بسيار مهمي براي سرزمين
پلنگان به شمار ميرفت.[22]
و در 28 كيلومتري عش آباد دهكده ييلاقي فيروزه واقع شده كه نام خود را از دختر يكي
شيوخ ايراني كه در اين م حل كشته شده، گرفته است، در محل دفن اين شيخ عارف، چناري
وجود دارد كه با 11 متر محيط و 4 متر قطر، بزرگترين چنار تركمنستان محسوب ميشود.[23]
مرو يكي از شهرهاي بسيار كهن تركمنستان ميباشد كه در جنوب شرقي آن قرار گرفته
است، بنياد اين شهر سالخورده خراسان بزرگ به روزگار طهمورث پادشاه پيشدادي ايران
ميرسد و از معدود شهرها در شرق قلمرو اسلام ميباشد كه در شكوفايي و رشد عصر زرين
تمدن والاي اسلامي و تجديد حيات فرهنگ ايران و زبان پارسي در آسياي مركزي نقشي به
سزا و كم نظير به عهده داشته است، اين شهر در گذرگاه گسترده و پرفراز و نشيب تاريخ
خودكامها و ناكاميهاي بسياري ديده است.[24]
تركمنستان در
26 اكتبر 1991 ميلادي (1370-ش) بدنبال فروپاشي شوروي، استقلال خود را بدست آورد.
حكومت آن جمهوري است و رئيس جمهور آن در حال حاضر صفر مراد نيازف ميباشد پارلمان
اين كشور 175 نماينده دارد كه براي مدت 5 سال برگزيده ميشوند، تركمنستان پس از
استقلال با مشكلاتي از قبيل تعيين هويت ملي، انتخاب بين حكومتي با دخالت مؤثر عامل
مذهب يا بدون آن، شرايط فقر، بي سوادي، رشد بيرويه جمعيت و عدم برخورداري از سكنه
متجانس و عدم مطابقت مرزهاي سياسي با تقسيم بنديهاي قومي و زباني، روبرو گرديد.
برخي از سياستمداران با الهام از غرب به زعم باطل خويش اسلام را مانعي براي توسعه
اجتماعي فرهنگي اين كشور تلقي ميكنند و گروهي ديگر با وجود آنكه واقع گرايانه به
اسلام مينگرند و آن را به عنوان ارزشهاي راستين مردم ميانگارند ولي در صدد غير
سياسي كردن نقش اسلام هستند و قدرت تحمل آن را ندارند كه نيروهاي معتقد به اسلام
اصيل در رأس امور سياسي قرار بگيرند. با اين حال نيازف رئيس جمهور تركمنستان در
بخشي از سخنراني خود به مناسبت سالگرد استقلال اين جمهوري گفت: «با توجه به تأثير
قرآن بر زندگي مردم تركمنستان و وجود مشتركات تاريخي، فرهنگي و اسلامي، آموختن
مفاهيم قرآني براي نسل كنوني الزامي است»[25]
وي همچنين تمام اعياد اسلامي را جزو اعياد رسمي كشور دانست. ولي از سوي ديگر
«جوراباراموف»[26] رئيس
انستيتوي اقتصادي تركمنستان و مشاور رئيس جمهور اين كشور ميگويد: «ايران ما را ميخواهد.
پاكستان ما را ميخواهد با تركيه نيز ما را ميخواهد، اما ما ميخواهيم نفت و گاز
خود را به تركيه بفروشيم، ما تركيه را دريچهاي به غرب ميبينيم».[27]
و عبدي كوليف[28] وزير
خارجه تركمنستان طي اظهارات خويش اذعان ميدارد كه: «…ايران همسايه ماست، ما ميخواهيم
روابط دوستانه با كشوري كه 625 مايل با آن مرز داريم داشته باشيم. با تركيه ما
رابطه ديگري داريم. ما زبان همديگر را ميفهميم و ما داراي رفتار يكساني نسبت به
مذهب هستيم».[29]
روسيه نيز
يكي از با نفوذترين كشورهاي خارجي در تركمنستان است و رژيم حاكم بر اين جمهوري
خواهان حفظ رابطه نظامي سياسي و اقتصادي با آن ميباشد و در برخي موارد درصدد آن
است تا مشاوران روسي را در حد امكان از دست ندهد. مسكو نيز كه ميكوشد كنترل نظامي
سياسي آسياي ميانه را در دست داشته باشد بر اين روابط ارج مينهد! با اين وجود
ايران ميتواند به دليل نزديكي جغرافيائي و مشتركات فرهنگي و تاريخي و برخورداري
از ارگانها و تشكيلات سازمان يافته اسلامي، گرايش به مدل غربي را در تركمنستان
كاهش دهد و اسلام را در متن زندگي اجتماعي مردم اين سامان وارد سازد. از لحاظ ثبات
منطقهاي، تركمنستان نسبت به ساير جمهوريهاي آسياي ميانه وضع بسيار مناسبي دارد و
گروه مخالف از حزب كمونيست سابق آنچنان ضعيفند كه از مهارت سياسي بسيار ناچيزي
برخوردار ميباشند تأسيسات مذهبي با يكديگر متحدند و براي همكاري با حكومت آمادهاند.
از لحاظ اتحاد قومي، تركمنها به دو گروه عمده يموتها و تكها تقسيم شدهاند و
پيرامون اين دو گروه، دو گروه رقيب از رهبران حزبي شكل گرفتهاند ولي كنترل صفر
مراد نيازف كامل است كه گفته ميشود هرگونه آثار سوء مخالفان را ازبين برده است.
·
مسائل فرهنگي
85%
مردم ترکمنستان پيرو آيين اسلام هستند، مسلمانان مذهب تسنن را اختيار نموده و پيرو
فقه حنفي ميباشند. کبرويه يکي از طريقتهاي عرفاني کهن است که در قرن دوازدهم
هجري در خوارزم واقع در جنوب شرقي درياچه آرال و ترکمنستان کنوني به وجود آمد،
حوزه نفوذ آن در وضع فعلي به ترکمنستان و جمهوري خود مختار قراقالپاق و نواحي شمال
شرقي آسياي ميانه محدود ميباشد.[30]
دويست مسجد در سراسر ترکمنستان داير است و مردم به فراگيري علوم اسلامي، علاقه
وافري نشان ميدهند.
ترکمنها از
قرن هيجدهم از زبان مکتوبي که با جغتاي قرابت داشته، برخوردار بودهاند ولي زبان
ادبي امروزي خود را از سال 1924 ميلادي بدست آوردهاند، در اين سال زبان ترکمني به
دستور استالين تغييراتي نمود، اين زبان با وجود گسترش در بين اقشار مردم هنوز در
سطح امور آموزشي و اداري توسعه نيافته است که اين خود دليل حاکميت فرهنگ روسي ميباشد،
لغات ترکي نيز در زبان ترکمني يافت ميشود. از سوي ديگر تشابه فرهنگي و زباني مردم
اين سامان با ترکمانان ايران و وجود مقبره مختومقلي شاعر معروف ترکمانان که داراي
انديشههاي اسلامي و عرفاني بوده، در خاک ايران و امکان بهرهگيري از روحانيون
ترکمن ايراني براي برآوردن نيازهاي مذهبي، موجب آن گشته که مردم ترکمنستان به امور
فرهنگي ايران علاقه و تمايل نشان دهند.
ترکمنستان 6
مؤسسه تحقيقاتي و 8 مرکز آموزش عالي دارد که 50000 نفر در آنها تحصيل ميکنند
مدارس آن طبق آمار سال 1980 ميلادي 1800 باب بود که در اين سال 700000 نفر دانش
آموز داشتهاند، نخستين روزنامه ترکمن زبان «ترکمانيا» نام داشت که از سال 1920
ميلادي انتشار يافت،[31]
و هم اکنون 15 نشريه در اين جمهوري انتشار مييابد.
·
مشخصات اقتصادي
شغل عمده
مردم ترکمنستان، کشاورزي و دامپروري است، توليدات کشاورزي در چند سال اخير 46% کل
توليد ملي و 42% اشتغال اين کشور را به خود اختصاص داده است، نيمي از زمينهاي
زارعي اين جمهوري از طريق سيستمهاي آبياري مشروب ميشوند ولي به دليل مشکلات فني،
تکنولوژيکي و شور شدن زمين، توليد در هکتار محصولات آن از حد استانداردهاي بين
المللي پايينتر است، از سياستهاي منفي شوروي سابق جهت تأمين منافع خود و بدست
آوردن مواد خام، اعمال سياست تک محصولي (monocoltor) در
اين جمهوري است که در راستاي چنين هدفي، غالب امکانات کشاورزي ترکمنستان به کشت
پنبه اختصاص يافته است. از نتايج زيان بار تک محصولي کردن ترکمنستان اينکه، جمهوري
ياد شده 65% غله، 45% شير، 70% سيب زميني و تمامي شکر مصرفي خود را از ساير
جمهوريهاي شوروي سابق، وارد ميکند، همچنين
افزايش توليد پنبه باعث کاهش بهاي آن شده و نبض اقتصاد ترکمنستان در دست
خريداران اين محصول است. ترکمنستان با توليد يک ميليون تن پنبه در سال، از اين
لحاظ در جهان بعد از آمريکا و کانادا مقام سوم را داراست ولي متأسفانه تنها 3% اين
محصول در ترکمنستان بکار گرفته شده و به مواد ديگر تبديل ميشود.
محصولات
زراعي ديگر آن عبارتند از: غله، انگور، سيب زميني، انواع سبزي و علوفه، تعداد
دامهاي آن به 7 ميليون رأس بالغ ميگردد. اسب ترکمن و پوست گوسفند قره گل اين
کشور، شهرت جهاني دارد، توليد ابريشم در ترکمنستان قابل توجه است که تنها 30% آن
در داخل اين جمهوري بکارگرفته ميشود. ترکمنستان از نقطه نظر ذخائر زير زميني نيز
بسيار غني است، اولين چاه گاز در سال 1966 م در اين کشور کشف گرديد ظرفيت استخراج
گاز سالانه به 80 ميليارد متر مکعب ميرسد، از سال 1990 م ترکمنستان و ايران براي
احداث لوله در ايران جهت صدور گاز اين سرزمين به ترکيه و پاکستان توافق نمودهاند.
همچنين از اواخر سال 1993 ميلادي که احداث خط فرعي راه آهن ايران- ترکمنستان پايان
ميپذيرد خطوط جديد بين المللي راه آهن از طريق ايران تضمين خواهد شد. منابع معدني
ديگر اين جمهوري شامل نفت (ظرفيت استحصال سه ميليون تن در سال) منابع عظيم سولفات
سديم،[32]
بنتونيت، سرب، روي، مس، جيوه، يد، برم، طلا، پلاتين و نمک ميباشد، با اين حال در
مقايسه با ساير جمهوريهاي سابق شوروي، ترکمنستان کشوري است فقير و توسعه
نيافته، زيرا اغلب اين مواد بصورت رايگان
از سوي رژيم سابق شوروي به يغما ميرفت به همين دليل موقتاً در اوايل سال 1992 م
صدور گاز را قطع کرد زيرا وزارت نفت و گاز روسيه که جانشين شوروي شده عوايد آن را
به صورت ارز معتبر به ترکمنستان مستقل که تا آن وقت تمامي نفت و گازش را از طريق
روسيه صادر ميکرد، پرداخت نميکرد.[33]
صنايع اين
جمهوري قريب به 20% توليد ملي را در بر مي گيرد، اين صنايع عبارتند از کارخانجات
ريسندگي، پنبه پاک کني و روغن کشي تخم پنبه، صنايع استخراج نفت و گاز، توليد برق،
پتروشيمي. در سال 1991 م 80% بازرگاني ترکمنستان با شوروي سابق صورت ميگرفت که از
وابستگي به اين کشور حکايت ميکند.[34]
[1] – آسياي مرکزي، جغرافياي سياسي، مجله مطالعات آسياي مرکزي و قفقاز
جلد دوم ص 26.
شک نيست که
تاريخ، آموزگار انسانها، آينه گذشته درس
حال و چراغ راه آينده و يگانه آزمايشگاه علوم سياسي، و يکي از پارمترهاي مهم تحليل
سياسي است؛ تاريخ جهان، دادگاه عالم است، هماره چنين بوده و پس از آن نيز چنين
خواهد بود.
به گواهي
تاريخ، حاکميت جباران بدون بهره جستن از اهرم بي سوادي و بي خبري عامه، امکان پذير
نبوده است، و اگر هم کساني بودهاند که از دانش و آگاهي اندوختهاي داشتهاند، لکن
به علت فقدان بينش سياسي و ارزيابي از فرايند امور، در بحرانهاي ويرانگر، غرق و
نااهلان بر آنان چيره گشتهاند.
در اين جا با
تاريخ کهن جهان و حتي ايران باستان، و در اين که بر انسان در اين دوران غمبار چه
رفته است، کار ندارم، اشارتي است و مي گذرم؛ اما درباره تاريخ اسلام بايسته است،
اين حقيقت شرنگ آلود بدرستي درک شود. مورخان آنچه بر اسلام و مسلمانان در طي
چهارده قرن رفته است، به ثبت رسانده و هرگز از ياد نبردهاند؛ ولي حوادث در
بحرانهايي نيز رخ نموده است که دشوار توان به حکايت و روايت آورد، و البته در
تحليل و تفسير اين همه رويداد، جاي تأمل بسيار است. و پارهاي از تاريخ نويسان نيز
کوشيدهاند تا جهات قضايا را باز گويند و به تحليل وقايع بنشينند؛ اما ميتوان
ادعا کرد که در هماره اين تاريخ پرفراز و نشيب و برخوردار از عظمت و انحطاط، هرگاه
مسلمانان دچار آشوبهاي گمراه کننده شدهواز اتخاذ موضع عاجز گشته و سرنوشت خويش را
به دست بازيگران سياسي سپردهاند؛ يا به نيکتر سخن، سياست بازان حرفهاي، زمام
امورشان را به دست گرفتهاند.
عامل اساسي
در اين فرودها و عقبگردها و عدم شورش بر ضد اين همه بيداد و تسليم در برابر وضعيت
موجود، همانا فقدان بينش سياسي؛ يا به عبارت بهتر، عدم توانايي تحليل و ارزيابي
رويدادهاي سياسي بوده است، و الا مسلمانان هيچ گاه پيوند خود را با آئين نگسستهاند.
اين واقعيت
را- که هميشه ناتواني ناشي از فقدان قدرت تحليل حوادث سياسي براي مسلمانان مشکل
آفرين بوده است- ميتوان در جريانهائي چون «نبرد احد» و سر پيچي گروهي از رزم
آوران از فرمان پيامبر عظيم الشأن اسلام (ص) و در ماجراي «پيکار تبوک» و امثال آن
مشاهده نمود و روند شگفت انگيز آن را در «سقيفه» به نظاره نشست.
جاي تعجب
نخواهد بود اگر از حافظه تاريخ مدد جوئيم که چه سان در روز رحلت رهبر عالم بشريت
(ص) ماجراي اندوهبار سقيفه شکل گرفت و عليرغم آن همه تأکيد و اصرار پيامبر، شعار
«امير منا و امير منکم» را سر دادند و در فرجام آن آغاز ناميمون، ملاک امامت و
رهبري، کهولت در سن اعلام شد و بر اسلام رفت، آنچه رفت. و مع الوصف عامه مردم
همچنان به رسول خدا (ص) ايمان داشتند، اما از درک سياستهاي نيرنگ بازان عاجز
بودند!
بنيان اين
ديوار کج را بازيگران قدرت طلب پي افکندند، اما مصالحش را جهل و بي خبري مسلمانان
تشکيل داد!!
ماجراي حکميت
ابوموسي اشعري و عمرو بن عاص و شورش «مارقين» (خوارج) بر علي (ع) ادامه همان ديوار
کژ بود، عايشه بر جمل جهل و ناداني مردم سوار شد تا توانست در کنار قدرت طلباني
چون طلحه و زبير، حزب «ناکثين» را عليه تنديس عدالت بشوراند.
معاويه و
عمرو بن عاص گر چه با درهم و دينار و تزوير، جبهه «قاسطين» را سامان دادند- و در
نتيجه به گفته فرزانهاي، جرياني ژرف را در تاريخ پديد آوردند که توانست، صاحب
پشتوانه سترگي چون واقعه «غدير» و دهها آيه و حديث معتبر ديگر را بر منبرها لعن
نمايد و سرانجام تداوم حضور او را در «کربلا» قتل عام کند- اما بر مرکب جهل
مسلمانان راندند!
شگفت آور
نخواهد بود اگر در تاريخ بخوانيم پس از صلح تحميلي امام حسن(ع) با معاويه، آن امام
را خوارکننده مؤمنان خواندند و بجاي ملامت خويش به سرزنش امام مظلوم خود پرداختند.[1]
ترديد نيست،
اگر مردم از رشد سياسي، ديني بهرهمند ميبودند، هرگز با يزيد بن معاويه- اين
جرثومه فساد و تباهي- به عنوان خليفه پيامبر خدا(ص) پيمان نميبستند.[2]
ماجراي غمبار
شهادت قهرمان قيام شورانگيز طف نيز از اين قاعده برکنار نيست، زيرا بسياري از
کساني که در کشتن امام حسين(ع) شرکت جستند، او را به درستي ميشناختند و حتي با او
نماز گذاردند!
بني اميه نيز
از پيوند مردم با شريعت بي خبر نبودند، از اين رو اولاً با تحريف اصل امامت- حکومت
را به جاي آن نشاندند، و ثانياً اعتقاد به «جبر» را به عنوان يک مسلک کلامي در
قبال مکتب ناب اهل بيت(ع) رسميت دادند و در اين راستا خلافت يزيد از مقدرات الهي
تبليغ شد، و شهادت امام حسين(ع) از امور بيرون از اختيار!
يزيد باغي،
امام (خليفه) و امام شهيد، باغي خوانده شد.[3]
و لذا در روز عاشورا، عمر بن سعد سپاهيانش را خيل الله خوانده و از آنان ميخواهد
که بپاخيزند و دشمن خليفه پيامبر خدا! (يزيد بن معاويه) را سرکوب کند.[4]
و از اين جهت چه بسا براي تقرب به خدا و خشنودي پيامبرش، فرزند دلبند و محبوب رسول
خدا و سيد جوانان بهشت را به خاک و خون کشيدند!
نبايد فراموش
کرد که همان عناصر بي وفايي که دراهم و دنانير فرزند هند را در جيب داشتند و سر از
شرم به زير، نيز از درک حادثه و عظمت آن قائل بودند و اگر توان دريافت حق را واجد
ميبودند، بي گمان در صف مخالفان تيغ بر تنديس شريعت به نام دين نميکشيدند!
مايلم از دو
زاويه ديني و فرا ديني به تبيين بيشتر اهميت بررسي و مطالعه در تحليل پديدههاي
سياسي بپردازم.
نبايد ترديد
داشته که آشنايي با سياست با سرنوشت انسان گره خورده است، چرا که اگر مسلمان است
از وظايف اسلامي:«النصيحة لائمة المسلمين»، امر به معروف و نهي از منکر، اهتمام
به امور مسلمانان، خصم ظالم و حامي مظلوم بودن و و… است، و پوشيده نيست که بدون
شناخت سياست مرسوم بين المللي و نيز ديدگاه اسلام در رابطه با سياست و رخدادهاي
سياسي، دشوار است بتوان به وظايف ياد شده عمل کرد.
براي اينکه
في المثل آوردهاند: حدود صد وشصت و اندي سال پيش (1832 ميلادي) براي اولين بار،
حکومت آمريکا نمايندگاني جهت بررسي اوضاع ايران و کسب اطلاعات لازم به اين کشور
اعزام نمود. بعدها نيز با فرستادن کشيش هاي مذهبي و ساختن مراکز عام المنفعه مانند
بيمارستان و مدرسه و و …. به عنوان يک کشور خير و انسان دوست وارد صحنه سياسي
ايران شد. شايد آن روزها هيچ کس به انديشهاش خطور نميکرد که انگيزه اين
اقدامهاي به ظاهر بشر دوستانه، باز کردن جاي پا و زمينه سازي بيش از 25 سال حکومت
بر اين کشور مظلوم بوده است.
بنابراين اگر
چنين است که مردم بايد به وظايف ياد شده عمل کنند و در مثل پيرامون مراوده يا
برخورد با شيطان بزرگ آمريکا، اظهار نظر نمايند، لکن از شناخت امپرياليزم و شيوههاي
ورود آمريکا به ايران عاجز باشند، بطور طبيعي نخواهند توانست ناصحان و آمران به
معروف مطلوبي باشند، چه آنکه به گفته برخي از نويسندگان:
«کاربرد
پيچيدگيهاي سياسي آنچنان است که کمند تزوير را اول بار بر دست و پاي تيز پاترين
شکارها ميافکند و تندروترين عناصر يک ملت را بدام ميافکند و نابترين ايمانها را
ميفريبد و گرفتار اين دام بلا، با هر تلاش و حرکت، تاري و بندي ديگر بر اندامش ميپيچد».
بنابر آنچه
گفته آمد وظايف ديني، مسلمان را وادار به تفکر و نيز آشنائي با سياست مينمايد. و
اگر هم فرد مسلمان نيست، براي کسب آزادي و سپردن سرنوشت خويش به دست سياستمداران
سالم- بواسطه شرکت در انتخابات- و نيز براي دفاع آگاهانه از کشورش، ناگزير است که
داراي ديد تحليلي باشد. نويسندگان کتاب «آشنايي با علم سياست» در اين راستا مي
نويسند:
«هدف اصلي
درسهاي مربوط به علم سياست، ايجاد آموزش مناسب براي شهروند است، زيرا آماده ساختند
دانشجويان براي داشتن مشاغلي در امور سياسي، حقوقي، آموزشي، خدمات کشوري و خدمات
خارجي هر چند که بسيار مهم ميباشد در مقابل مجهز کردن شهروند براي ايفاي تعهدات
خويش در جوامع دموکراتيک که تعداد آنها هر روز در دنياي کنوني بيشتر ميشود و در
درجه دوم اهميت قرار دارد.
گذشته از
علوم اداري و روابط بين المللي که جنبههاي حرفهاي آنها زياد است، علم سياست
بايستي به عنوان قسمتي از آموزش هر شهروند يا جامعه آزاد تلقي گردد هر چند از نظر
مادي داراي اهميت نبوده و تضميني جهت استخدام اشخاص نباشد. زيرکي و احساس مسئوليت
شهروند ميتواند باعث نجات دموکراسي گردد ولي در مقابل، ناداني و عدم احساس
مسئوليت باعث از بين رفتن آن ميگردد».[5]
از آنچه گذشت
سر توصيههاي حضرت امام خميني، بزرگ پرچمدار اسلام ناب محمدي(ص) و تأکيدهاي رهبر
خردمند و ژرف نگر انقلاب اسلامي، حضرت آيت الله خامنهاي در پيرامون شناخت سياست و
فراگيري متد تحليل پديدههي سياسي آشکار ميشود. و نيز معلوم ميشود که حمايت از
حق و پيروي از ولايت و منافع مسلمانان در سراسر گيتي نيز بدون برخورداري از توان
تحليل سياستهاي رهبران باطل و سياستگذاران جهاني به غايت دشوار است، چه اينکه دفاع
از سياست حق، نوع شناخت سياست باطل است. و گرنه بيم موج و گرداب حائلاند و در
بحرانها و راههاي شگرف شيرمردان عرصه انديشه و عمل بکار آيند.
پيش از ورود
در مبحث «دانشها و روشهاي کاربردي در تحليل پديدههاي سياسي» يادآوري چند نکته
لازم به نظر ميرسد:
1-
آشنايي با يکسري
مفاهيم نظري مانند: مفهوم سياست، روند تکامل دانش سياسي، موضوع سياست (قدرت، دولت،
قدرت سياسي)، رابطه سياست و تقليد، تمايز سياست اسلامي از غير آن، مفيد بل ضروري
است، ولي به علت اجتناب از اطاله کلام و از آن جهت که نگارنده در فصل اول کتاب
«متد تحليل پديدههاي سياسي» با عنوان: «آنچه بايد درباره سياست بدانيم» در حد
امکان و متناسب با اين مقال، سخن گفته است، از اين رو طالبان را به آن کتاب ارجاع
ميدهد.
2-
کوشش بر اين است که
از دانشها و روشهائي که انسان را در تحليل پديده هاي سياسي کمک ميکند، گفتگو شود
و از تطبيق بر گروههاي خاص سياسي حتي المقدور پرهيز گردد، چرا که هدف ارائه يک روش
علمي و بي طرفانه براي تحليل رويدادهاي سياسي است و مايلم علاقمندان بدون پيش فرض،
خود قادر به تجزيه و تحليل مسائل گردند، ولي در عين حال پارهاي از موضوعهاي داراي
اهميت «مانند پذيرش قطعنامه 598» مورد بررسي قرار خواهد گرفت.
3-
جويندگان اين نوع
مباحث، ميتوانند با کنکاش و نقد و بررسي، ديدگاههاي خود را دراين باره، منتقل
سازند تا براي نضج مباحث با خوانندگان فرزانه در ميان گذاشته شود. ادامه دارد
[1] – رک: ميرزا محمد تقي سپهر، ناسخ التواريخ- زندگاني امام حسن
مجتبي(ع)- جزء اول از جلد پنجم، ص 246- 252.
نوشتار حاضر
كه با استفاده از آمار و اطلاعات مندرج در گزارش توسعه انساني سال 1992 ميلادي
برنامه «توسعه سازمان ملل متحد» تهيه و تدوين گرديده است، گوياي ستم بزرگي است كه
بر جهان امروز بشري ميرود.
مقررات بين
المللي و سياستهاي جهاني در عرصه بازارهاي كار، سرمايه، تكنولوژي و كالا و خدمات
تجاري كه از ناحيه كشورهي صنعتي، طراحي و اعمال ميگردد، شكاف رو به تزايدي را بين
مردم ثروتمند و فقير جهان ايجاد ميكند. اين كشورها بدون توجه به عواقب وحشتناك
اين نابرابريها و بي عدالتيها، همچنان منابع كشورهاي در حال توسعه و جهان سومي را به يغما ميبرند و
مايه تأسف بزگر است كه علي رغم واقعيتهاي ياد شده، سياستمداران و دولتمردان
كشورهاي جنوب، همچنان به اين كشورها و مراكز بين المللي تحت امر آنها، مينمايند و
نسخههاي آنها را براي مردم خود ميپيچند.
اميد آنكه
آگاهي نسبت به اين حقايق تلخ، پيوسته موجب انسجام هر چه بيشتر كشورهاي جنوب گردد،
تا شايد بتوانند شرايطي نسبتاً برابر و عادلانه را در صحنه بين الملل، براي خود
فراهم آورند.
در اين
بررسي، ابتدا تصويري از نابرابريهاي اقتصادي در جهان كنوني ارائه ميگردد، سپس با
تشريح شاخصهاي توسعه بقاء انساني و شاخصهاي توسعه پيشرفت انساني، علل و عوامل
شكاف رو به گسترش بين شمال و جنوب در روابط حاكم بر چهار بازار «كار»، «سرمايه»،
«تكنولوژي» و «خدمات تجاري» جستجو و تجزيه و تحليل ميشود و سرانجام، عواقب و
نتايج اين روند، تبيين ميگردد.
اميد است اين
كوشش ناچيز مورد پسند خوانندگان گرامي قرار گيرد.
نابرابريهاي
اقتصادي
گزارش توسعه
انساني سازمان ملل (UNDP) نشان ميدهد كه در رده بندي درآمدي مردم
جهان، سهم ثروتمندترين بيست درصد مردم از فعاليتهاي اقتصادي جهاني در مقايسه با
فقيرترين بيست درصد مردم جهان كه در پائينترين گروه درآمدي قرار دارند. نمايانگر
شكاف بسيار عظيمي است (نمودار شماره 1)
؟؟؟؟؟؟/
آمار نشان ميدهد
كه در سال 1960 ميلادي سهم درآمد ثروتمندترين بيست درصد مردم از درآمد جهاني حدود
سي(30) برابر بيشتر از سهم درآمدي فقيرترين بيست درصد مردم دنيا بوده است. و حال
آنكه اين نسبت در طي سه دهه گذشته، همواره رو به افزايش گذاشته است بطوري كه در
سال 1990 ميلادي به شصت برابر رسيده است.
به عبارت
ديگر، همزمان با رشد تكنولوژي، علم و ارتباطات در جهان، روند توزيع و پخش ثروتهاي
جهان، جهت معكوس داشته و روز به روز بر وسعت شكاف فقر و غني افزوده شده و دست آورد
اقتصادي جهاني نزد گروهي خاص متمركز گرديده است.
بررسي شاخصهاي
توسعه در زمينه بقاء انساني نظير شاخص اميد زندگي، تغذيه، سوادآموزي، مرگ و مير
نوزادان، مرگ و مير كودكان و دسترسي به آب آشاميدني در كشورهاي در حال توسعه گوياي
آن است كه در سه دهه گذشته، عموماً اين شاخصها بهبود يافته است و حجم عظيمي از
منابع اين كشورها، صرف اينگونه امور گشته است و حال آنكه در زمينه شاخصهاي توسعه
در پيشرفت انساني، نظير متوسط سالهاي تحصيل، تعداد دانشمندان و متخصصين، بودجههاي
تحقيقاتي، امكانات ارتباطي و رسانههاي گروهي در مقايسه با كشورهاي صنعتي،
نابرابريها افزايش يافته و شكاف و فاصله بين كشورهاي شمال و جنوب در اين گونه
موارد، روزبروز بيشتر گرديده است.
بررسيهاي
بعمل آمده، در اين زمينه حاكي از آن است كه امكانات سرانه كشورهاي شمال (كشورهاي
صنعتي) در زمينه ارتباطات تلفني هيجده برابر، امكانات راديوئي شش برابر و مطبوعات
و روزنامهها هشت برابر بيشتر از كشورهاي جنوب ميباشد. اين نسبتها در زمينه
بودجههاي تحقيقاتي بيست و چهار برابر تعداد دانشمندان و محققين و تكنسينهاي فني
نه برابر و شاخص ثبت نام متوسط پنج برابر ميباشد.
به عبارت
ديگر، كشورهاي جنوب علاوه بر لزوم تلاش مستمر و پرهزينه در پر كردن شكاف در ارتباط
با شاخصهاي توسعه بقاء انساني، بايستي همزمان براي ارتقاء شاخصهاي توسعه و
پيشرفت انساني سرمايه گذاري نمايند. اين دو حركت اساسي بايستي در شرايطي صورت گيرد
كه ضمن دست و پنجه نرم كردن با مشكلات داخلي بايستي با شرايط نابرابر و غير
عادلانه حاكم بر روابط و بازارهاي بين المللي و برخورد باج خواهانه كشورهاي شمال
نيز مبارزه نمايند. كشورهائي كه داعيه حقوق بشر داشته و تحت پوشش مراكز بين المللي
با چهرهاي بظاهر انساني، سعي در فريب سياستمداران كشورهاي در حال توسعه دارند و
توصيه درهاي باز و بازارهاي آزاد را نموده و همزمان بازارهاي داخلي و منافع ملي
خود را با انواع قوانين و موانع حفاظت مينمايند.
روابط غير
عادلانه
ماهيت روابط
شمال و جنوب را ميتوان در چارچوب چهار بازار مهم بين المللي: كار، سرمايه،
تكنولوژي و كالا و خدمات تجاري، مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار داد. هر يك از
اين بازارهاي نمايانگر نوعي روابط غير عادلانه حاكم بر آنها در برابر كشورهاي در
حال توسعه ميباشد.
بازار سرمايه
با نگاهي به
آمار و عملكرد بازارهاي مالي جهاني و وامهاي بلند مدت دريافتي توسط شش كشور صنعتي
در چند دهه اخير، نشان ميدهد كه نرخ سالانه بهره واقعي اين وامها- بطور متوسط-
حدود چهاردرصد ميباشد در صورتي كه اين نرخ براي قروض دريافتي توسط كشورهاي در حال
توسعه در دهه گذشته بيش از هفده درصد بوده است. از طرفي ديگر كمپانيهاي چند مليتي
بيشتر از هشتاد و سه درصد از سرمايهگذاريهاي خود را در دهههاي هفتاد و هشتاد
ميلادي در كشورهاي صنعتي متمركز كردهاند و تنها كمتر از پانزده درصد آن را – آن
هم با شرايط بسيار پر هزينه- به كشورهاي در حال توسعه اختصاص دادهاند. شرايط اين
وامها و چرخههاي مرگبار مالي به نحوي است كه معمولاً اين گونه كشورها را پيوسته
گرفتار مينمايد تا جائي كه هر چه بيشتر ديون خود را ميپردازند، بيشتر مديون ميگردند.
بازار كار
در بازارهاي
كار جهاني، شرايط از اين فاجعه آميزتر است. خروج نيروي انساني متخصص از كشورهاي در
حال توسعه و جذب آنها توسط كشورهاي صنعتي، روز بروز سرمايههاي اصلي اين كشورها را
در شرايطي بسيار غير عادلانه به غارت ميبرند. آمار نشان ميدهد كه حداقل 35
ميليون نفر نيروي كار از كشورهاي در حال توسعه، در سه دهه گذشته، در كشورهاي توسعه
يافته (شمال) سكونت گزيدهاند كه هر ساله يك و نيم ميليون نفر به اين رقم اضافه ميگردد.
در فاصله سالهاي 1990-1960 ميلادي تنها در كشور آمريكا و كانادا بيش از يك ميليون
نفر نيروي فني- مهندسي را از بازارهاي جهاني جذب نمودهاند. سياستها و مقررات
مهاجر در كشورهاي توسعه يافته بگونهاي طراحي گرديده است كه شرايط غير عادلانه و
نابرابري را براي كشورهاي جنوب در اين بازارها، ايجاد نموده است كه مانع از كسب
درآمدي سالانه بالغ بر دويست و پنجاه ميليارد دلار براي اين كشورها ميگردد. اين
قوانين و مقررات در سالهاي اخير علاوه بر قائل شدن شرايط مختلف يك طرفه در حقوق و
دستمزد و ساير مزاياي اقتصادي- اجتماعي، شروط ديگري نظير لزوم همراه آوردن سرمايه
نقدي را جهت قبول و پذيرش نيروهاي متخصص، عنوان كردهاند.
بازار خدمات
تجاري و كالا
در بازارهاي
خدمات و كالا نيز، شرايطي مشابه ديگر بازارها فراروي كشورهاي جنوب گشوده شده است.
نزديك به نود درصد صادرات كشورهاي آفريقائي و شصت و پنج درصد صادرات كشورهاي
آمريكاي لاتين را كالاهاي اساسي اوليه (نظير شكر، كاكائو …) تشكيل ميدهد كه
قيمت آنها بدليل فشار كشورهاي صنعتي و مراكز مالي جهاني و شرايط قرضههاي بين
المللي در دهه 1980 ميلادي بشدت كاهش يافته و زير قيمت بازار بفروش رفته است. از
طرفي فقدان پشتوانه مالي و عدم دسترسي يكسان براي كشورهاي جنوب به منابع مالي بين
المللي جهت ذخيره سازي محصولات صادراتي حدود دوازده تا نوزده درصد كمتر از كشورهاي
صنعتي براي محصول مشابه باشد و از طرف ديگر، محدوديتهاي تجاري وضع شده از ناحيه
كشورهاي شمال در مورد كالاهاي صادراتي تعرفهاي و غير تعرفهاي كشورهاي جنوب، باعث
گرديده است كه سالانه حداقل چهل ميليارد دلار، خسارت به اين كشورها وارد گردد.
گفتني است در
حالي که کشورهاي در حال توسعه- بنا به توصيه مراکز جهاني- سياستهاي حمايتي در
مورد بازارها و محصولات داخليشان را کاهش دادهاند، بيست کشور از بيست و چهار کشور
صنعتي در دهه گذشته، مقررات حمايتي از محصولات و بازارهاي خود را نسبت به گذشته به
مراتب شدت بخشيده و افزايش دادهاند. در همين شرايط، عواملي نظير تکنولوژي
اطلاعات، دسترسي به منابع مالي بين المللي و امکانات ارتباطي کشورهاي صنعتي، فرصتهاي
فراواني را براي تصدي اين امور در اختيارشان گذاشته است و متقابلاً عرصه بسيار
محدودي را جهت حضور در بازارهاي خدمات تجاري و کالا براي کشورهاي جنوب باقي گذارده
است.
بازار
تکنولوژي
در بازارهاي
تکنولوژي شرايط روز بروز پيچيدهتر و سخت تر ميگردد. اينگونه بازارها داراي
بيشترين محدوديتها و موانع و مقررات حفاظتي ميباشند و اين امر به نابرابريهاي
شمال- جنوب هر چه بيشتر دامن ميزند. آمار نشان ميدهد که کشورهاي در حال توسعه با
(80) هشتاد درصد جمعيت جهان تنها هزينه کننده چهار درصد از کل منابع مصرفي در
زمينه تحقيق و تکنولوژي بودهاند و تنها يک بيستم کامپيوترهاي جهان را دارا ميباشند.
بيشترين
تجارت تکنولوژي في مابين کشورهاي صنعتي صورت ميگيرد بطوري که در سال 1988 ميلادي
حجم صادرات کالاهاي سرمايهاي تکنولوژيک از کشورهاي صنعتي به کشورهاي در حال
توسعه، حدود يک سوم حجم تجارت اين نوع کالاها در بين کشورهاي شمال بوده است. عوامل
فوق باعث گرديده که تبادل آسان تکنولوژي بين کشورهاي صنعتي، باعث تقويت روز افزون
رشد تکنولوژي در اين کشورها گرديده و در نتيجه قابليت رقابت و بهرهوري بيشتر
صنايع آنها را موجب گردد و در مقابل، شرايط دسترسي دشوار و هزينههاي دسترسي به
اين بازارها، مشارکت کشورهاي جنوب را روز بروز کمتر مي نمايد.
نتيجه گيري:
1-
مجموعه شرايط درصحنه
روابط بين المللي و بازارهاي جهاني با شرايط رقابتي باصطلاح آزاد (نظير کرا و
سرمايه) عملاً براي کشورهاي در حال توسعه بطور عادلانه فراهم نبوده و جريان حاکم
بر سرمايه، کار و تکنولوژي بگونهاي است که فرصتهاي يکساني را براي اين کشورها در
مقايسه با کشورهاي صنعتي ايجاد نمينمايد. در نتيجه، اين کشورها از قدرت چانهزني
بسيار کمي برخوردارند و اين اقويا هستند که روز بروز قويتر ميشوند و ديگر کشورها
يا بهره کمي از اين بازارها ميبرند و يا مجبور به ترک آن هستند.
2-
در عرصهها و
بازارهائي که شرايط رقابت نسبي وجود دارد (نظير کالاها و خدمات تجاري و کارگر بر
قوانين بين المللي تحميلي بگونهاي مبتني بر منافع کشورهاي صنعتي طراحي گرديده است
که عملاً شرايط مساوي و يک بازار سالم را فراهم نکرده و ضررهاي هنگفتي را متوجه
کشورهاي در حال توسعه نموده است.
بنابر گزارش
سازمان ملل، مجموعه شرايط فوق الذکر سالانه بالغ بر پانصد ميليارد دلار زيان و
هزينه را بر کشورهاي جنوب تحميل مينمايد که اين رقم، بيست درصد مجموع توليد
ناخالص ملي اين کشورها و بيش از شش برابر منابعي است که اين کشورها در زمينه
اولويتهاي توسعه انساني نظير تحصيل، بهداشت، تغذيه و آب آشاميدني، سرمايهگذاري
مينمايند. حال با اين نابرابر در سهم مشارکت در بازارهاي بين المللي و نيز
محدوديت دسترسي به اين بازارها که عامل شکاف رو به گسترش بين کشورهاي شمال و جنوب
ميباشد، چگونه ميتوان انتظار داشت که با اعتماد به اين مراکز- باصطلاح- بين
المللي و کشورهاي صنعتي و عمل به توصيههاي آنها به توسعههاي ملي و خودجوش دست
يافت؟ گزارش سازمان ملل ضمن هشدارهاي اخلاقي به اين کشورها، سرانجام به اين نتيجه
ميرسد که مشکل کشورهاي در حال توسعه،
ريشه در سياستهاي ملي غلط خودشان دارد و شخص ديگري را نميتوان ملامت نمودکه
انشاء الله در نوبتي ديگر به آن ميپردازيم. ادامه دارد
در مقاله
گذشته تعريفي از آزادي در مكتبهاي گوناگون داشتيم و به اين نتيجه رسيديم كه: آن
آزادي كه اصل و اساس معارف الهي را متزلزل سازد و توحيد را از صحنه خارج نمايد، در
مكتب اسلام مردود است و تنها آن آزادي پذيرفته است كه در آن به هيچ وجه، تعدي و
تجاوز از محدوده حريم اسلامي نشود. اكنون مباني مطالب گذشته را از آيات قرآن كريم،
مورد بررسي قرار ميدهيم:
توحيد اساس
تمام معارف الهي است
با اندك
مراجعه به كتاب الهي روشن ميشود كه در قرآن، مؤثر واقعي و حاكم بالذات و رازق بشر
و خالق عالم و مدبر امور و مرسل انبياء و هادي سبل و انزال كننده كتابهاي آسماني و
اول و آخر و ظاهر و باطن و صاحب اسماء حسني و و… پروردگار عالم بوده و غير او
اگر از اين قبيل اوصاف و افعال به او نسبت داده شود، بالعرض و بالمجاز است زيرا
فاعل بالذات و الاستقلال فقط او است؛ آفريننده موجودات او است و نقطه آغاز هستي و
مرجع و بازگشت همه آنها هم او است و شايد يكي از اسرار مكرر ذكر شدن كلمه «الله»
در قرآن براي همين باشد كه نشان دهد:
پايه تمام
مسائل، توحيد است و تمام معارف الهي روي توحيد مبتني ميباشد.
اينكه در
قرآن كريم حدود 980 دفعه كلمه «الله» آورده شده است و 80 بار بصورت «اله»، و
«الها»، 16 بار «الهك»، 2 دفعه «الهكم»، 10 بار «الهنا»، 1 بار «الهه»، 2 بار
«الهين»، 2 بار «آلهه»، 18 بار «آلهتك»، 1 بار «آلهتكم»، 4 بار «آْهتنا»، 8 بار
«آلهتهم»، 2 بار «آلهتي» براي اين است كه در اين مكتب، محور همه اشياء و همه هستي
و همه اديان حقه و همه ارزشها و قانونها، خداي عالم است و لا غير. در فصول گذشته به بعضي از ابعاد مسئله
اشاره شد و در اين مسئله بيش از اين لازم نيست معطل شويم زيرا مسئله در غايت بداهت
و وضوح ميباشد.
از طرف ديگر
قرآن كريم سعادت انسان را در عبوديت و بندگي الهي دانسته و تسليم شدن در برابر
اوامر الهي را تنها راه درست و حق ميداند و عبوديت الهي و تسليم شدن در برابر اراده حق، همان اسلام و دين فطري
و حركت در صراط مستقيم است كه ورود در آن ورود در حق و انطباق با موازين حق
به حساب آمده و خروج از آن، ضلالت و بطلان
و هلاكت و نابودي تلقي شده است.
از جمله: در
قرآن كريم حدود 21 بار كلمه «اعبدوا» را به صورت جمع و خطاب به همه انسانها از
زبان تمام پيامبران الهي نقل كرده است. و در همه آنها روي اين معنا تأكيد شده است
كه هر پيامبري از طرف خداي جهان مبعوث شد و بسراغ مردم رفته است، نخستين مطلبي كه
به آنها ابلاغ كرد و از آنان خواست اين بود كه مردم بايد بنده خدا باشند و از
عبوديت غير خدا خارج شوند. و قرآن كريم مسئله عبوديت الهي را آن قدر بالا گرفته
است كه آن را بعنوان هدف و مقصد اصلي از آفرينش جن و انس معرفي كرده است. ميفرمايد:
«ما جن و انس
را نيافريديم مگر آنكه در مسير عبوديت ما قرار گرفته و ما را پرستش نمايند».[1]
قرآن عبوديت
خداوند را صراط مستقيم ميداند و از زبان عيسي(ع) چنين نقل ميكند:
«خداي جهان
منزهتر از آن است كه براي خود فرزندي اتخاذ نمايد او همان خداوندي است كه هر چه
را بخواهد فرمان ميدهد و آن هم بي درنگ تحقق مييابد. و بدرستي كه خداي جهان
پروردگار من است و پروردگار شما هم هست، پس از او پرستش كنيد و اين شيوه پرستش راه
راست و صراط مستقيم است».[2]
و صراط
مستقيم كه همان عبوديت خداي عالم است، همان زندگي ديني كردن و با دين استوار و
فطري متقيد گرديدن ميباشد. ميفرمايد:
«بگو اي
پيامبر همانا پروردگارم مرا به صراط مستقيم و راه راست هدايت كرد و اين همان دين
درست و استواري است كه ابراهيم نبي و حق گرا آن را براي خود، كيش و آئين قرار داد
كه داراي باور توحيدي و بينش الهي بود و از مشركان نبود. و به آنان بگو: بدرستي كه
نماز من و تمام عبادتهاي من و زندگي و مردنم، همه براي پروردگار جهانيان است. و
براي او شريكي وجود ندارد و من مأمورم كه پيام توحيد را بمردم ابلاغ نمايم و من
اولين تسليم شونده و اسلام آورنده در برابر اراده او هستم».[3]
پس صراط
مستقيم همان عبوديت الهي بوده و عبوديت الهي همان دين زندگي كردن ومقررات ديني را
در زواياي زندگي حاكم كردن است و حاكميت دين در زواياي زندگي همان تسليم شدن در
برابر اراده حق و رهائي از شرك در تمام ابعاد و مراحل آن ميباشد. و لذا قرآن با
صراحت ميفرمايد:
«هر كس غير
از اسلام و تسليم شدن در برابر حق، دين و آئين ديگري را برگزيند، از آن پذيرفته
نخواهد شد».[4]
و در جاي
ديگري هم ميفرمايد:
«همانا دين
در نزد خدا، اسلام و تسليم شدن است، آنان كه اهل كتاب هستند و مطالب را ميدانند
اختلاف نكردند مگر بعد ازآنكه علم پيدا كردند و آگاه شدند بخاطر خصلتهاي نفساني و
حسادتها حاضر نشدند از روي حقيقت پرده برداري كرده و در برابر دعوت حق پيامبر
تسليم شوند. به آنان اعلام كن كه اگر كسي به آيات الهي كفر ورزد، خداي جهان، زود
بحساب آنان رسيدگي خواهد كرد».[5]
بنابراين، در
مكتب اسلام اگر مردم ميخواهند بهلاكت جاودانه گرفتار نشوند، بايد پشت سر پيامبران
آسماني قرار گرفته و با دعوت و پيام آنان بدستور العملهاي آنان باور پيدا كرده و
طبق آن عمل نمايند و از آن روگردان نشوند و بر تمام زواياي زندگي خود، صبغه الهي
بدهند و پس از آنكه خود را تسليم اراده حضرت حق كردند و دين را حاكم خود قرار دادند و محكوم مقررات الهي شدند،
در دو مرحله آزادي بدست آورده و از حمايت كامل نظام سياسي اسلام بر خوردار خواهند
شد:
حدود استفاده
از نعم الهي
مرحله يكم،
استفاده از امكانات الهي به تعبير قرآن كريم، بهرهبرداري از نعم الهي براي انسان،
به طوري كه افراط نداشته باشد و تفريط هم نكند آزاد است و ميتواند هرنوع استفاده
معقول و مشروع از آنها داشته باشد، نه از حيث كميت كسي ميتواند در آن محدوديت
ايجاد كند و نه از حيث كيفيت، چون فرض بر
اين است كه تمام كارها در چارچوب اسلام و مقررات ديني صورت ميگيرد؛ در اين چارچوب
مالكيت اشخاص، محترم و قابل دفاع و حمايت است و در اين چارچوب ميتواند از هر نوع
وسايل و امكانات و تلاشها و فعاليتها، بهرهبرداري كرده و متنعم گردند!
قرآن در اين
باره چنين ميفرمايد:
1-
آيا نميبينيد خداي
جهان تمام آنچه را كه در آسمانها و زمين وجود دارد براي شما مسخر كرده و در
اختيارتان گذاشته است.[6]
2-
و او آن خداوندي است
كه دريا را براي شما مسخر كرده است تا از آن صيد كرده و از گوشت تازه آن بهرهبرداري
نمائيد.[7]
3-
او آن خداوندي است كه
تمام چيزهائي كه در زمين است، آنها را براي شما و براي بهرهبرداري شما خلق كرده
است، سپس به آسمان پرداخته و آنها را هفت آسمان ساخته است و او بهمه چيز عالم و
آگاه است.[8]
4-
اي مردم از آنچه كه
در زمين است و مصرف آن حلال و پاك و پاكيزه است، از آن استفاده كنيد و از طريق
خوردن به مصرف برسانيد.[9]
5-
اي فرزندان آدم در
كنار هر مسجدي از زينتهايتان استفاده كنيد و بخوريد و بياشاميد ولي اسراف نكنيد،
زيرا خداي عالم مسرفان را دوست نميدارد. و بگو به آنان استفاده از زينتها كه خدا
مقرر فرموده است حلال است و چه كسي آنها
را تحريم كرده در صورتي كه پروردگار عالم آنها را براي بندگانش آفريده و آنها را
از روزيهاي پاكيزه بهرهمند ساخته است و بگو همه آنها در اختيار كسي است كه ايمان
آوردهاند در زندگي دنيائي از آنها مي توانند استفاده كنند و در آخرت مخصوص آنان
خواهد بود و ما همچنين آيات و نشانههاي خودمان را براي كساني كه علم دارند و آگاه
هستند، توضيح ميدهيم.[10]
بنابراين،
انسان مسلمان در چارچوب احكام و مقررات اسلامي، آن قدر از آزادي عمل برخوردار است
و محدوده فعاليت توليدي و فرهنگي و هنري و علمي وسيع دارد كه هر انساني هر اندازه
كه بخواهد ميتواند تلاش نمايد و از همه امكانات موجود بهرهبرداري كند و هيچگونه
محدوديت و ممنوعيت در اين زمينه وجود ندارد. اين نخستين مرحله است كه انسان از
آزادي عمل وسيع و گسترده برخوردار است.
آزادي در
ميدان انديشه
و اما مرحله
دوم كه فوق العاده مهم است و اين مرحله فقط در اين بينش قابل پياده شدن و تفسير و
توجيه است و در فلسفههاي ديگران اين نوع آزادي مطلقاً قابل تحليل و توجيه نميباشد،
آن آزادي در ميدان فكر و انديشه است كه بحق ميتوان ادعا كرد: اسلام طلايه درا اين
تز هست كه انسان از حيث انديشه نبايد به حد و مرزي بسنده كند و نبايد دامنه تفكر
بشري را محدود كرد و ميدان ورود عقل و انديشه را محصور نمود و يكسري مناطق ممنوعه
اعلام كرد. نه، چنين چيزي در نظام اسلامي وجود ندارد بلكه قرآن كريم مشوق انسان
است بر اين كه جلو افكار و انديشههايش را باز كند و اغلال و زنجيرهاي عصبيت و
تقليد وكوركورانه پيروي كردن را كه موجب ركود و وقوف عقل و انديشه بشري خواهد بود،
از جلو پايش بردارد تا بتواند با تعقل و تفكر و صفاي دل و روشنائي قلب، در عالم بي
نهايت وارد گشته و در كشف حقايق عالم، حركتهاي چشم گير و موقعيتهاي ارزندهاي بدست
آورد و تا هر روز و هر لحظه، روزنه جديدي از افقهاي لايتناهي جهان هستي بر وي
گشوده شود. و لذا در قرآن كريم مكرر بچشم ميخورد كه از افراد بشر خواسته شده است
فكر كنند و بيانديشند و بهرهبرداري از قرآن و آيات الهي نشانه تفكر و تعقل و صاحب
عقل و درايت معرفي شده است و كساني كه فكر نميكنند و نميانديشند مورد انتقاد و
سرزنش قرار گرفتهاند، در اين باره قرآن ميفرمايد:
1-
از شما درباره شراب و
قمار ميپرسند، در پاسخ آنان بگوئيد: در آن دو گناهي بس بزرگ وجود دارد و گناهشان
از سودشان بزرگتر و بيشتر ميباشد و سپس از تو ميپرسند چه چيزي را انفاق كنند؟ در
پاسخ آنان بگو: آنچه كه از قوت و مخارج اهل و عيال، اضافه ميماند، همان را انفاق
كنيد. اينطور خداي عالم آيات و نشانههايش را بيان مينمايد، باشد كه شما فكر كنيد
و بيانديشيد.[11]
2-
همانا در آفرينش
آسمانها و زمين و در اختلاف شب و روز، هر آينه آيات و نشانههائي است براي صاحبان
خرد و عقل. صاحبان عقل و خرد كساني هستند كه در حال قيام و قعود، خدا را ياد ميكنند
و در حالي كه به پهلو تكيه دادهاند و در آفرينش آسمانها و زمين ميانديشند و ميگويند
خداي اين عالم را باطل و بيهوده و بدون هدف نيافريدي و تو منزه هستي از آنكه كار
باطل انجام دهي، پس خدايا ما را از عذاب آتش نگهدار.[12]
قرآن تنها
موضوع تفكر را، خلقت آسمانها و زمين معرفي نميكند بلكه دامنه آن را خيلي گستردهتر
ميداند. و در بعضي از آيات، به آيات آفاقي و انفسي[13]
هر دو اشارت شده است و در بعضي ديگر، خود قرآن كريم[14]
محور مطالعه و فكر و انديشه قرار گرفته است و در بعضي امثال[15]
و در بعضي قصص[16] محل
مطالعه و انديشه شناخته شده است و در بعضي از آيات قرآن كريم ورود در عالم ربوبي
بعنوان جهاد[17] بزرگ
و عامل هدايت راههاي الهي اعلام شده است. و پرواضح است كه اين نوع جهاد با جهادهاي
ديگر فوق العاده متفاوت است، هر چند همه جهادها داراي قداست و ارزش است، ليكن اين
جهاد، نوع ديگري است و لذا دست آورد اين جهاد هم با ديگر جهادها فرق زيادي دارد. و
آن جهادها في سبيل الله است و اما اين جهاد: فينا و جهاد في الله است و معني اين
نوع جهاد اين است كه با قدم معرفت و سير معنوي و دروني و قلبي وارد اين عالم بي
نهايت گرديده و عقل و انديشه را در اين وادي بكار گيرد و از تمامي قيود و حدود و
حجابها رهائي يافته و مطلق العنان خودر ا فراموش نمايد و متن هستي را به اندازه
ظرفيت وجودي و علمي و معرفتي كه بدست آورده است، مشاهده كند و با فناء خويش به بقاء
برسد.
نتيجه گيري
پس از آنكه
مجموعه آيات مربوط به اين بحث را مورد مطالعه و دقت قرار داديم و ملاحظه كرديم از
جمع بندي آنها مطالب زير بدست ميآيد:
1-
اساس و مبناي همه
معارف الهي و قوانين و مقررات بر توحيد و بينش توحيدي بوده و در ظرف توحيد، همه
آنها ديده شده است.
2-
بشر فطرتاً داراي
گرايش ديني و متمايل به زندگي ديني آفريده شده است و انبياي الهي آمدهاند تا بشر
را به همان فطرت رهنمون گردند.
3-
سعادت بشر در آن است
كه روي فطرت خود حركت كرده و از مقتضاي آن عدول ننمايد. بنابراين سعادت بشر در اين
است كه در سايه دين فطري زندگي كند و در صورتي كه از آن مقتضاي فطرت و از مسير
زندگي ديني عدول نمايد و منحرف گردد، موجب سقوط انسانيت گرديده و منشأ فساد و
تباهي عالم خواهد بود و لذا اسلام آن را بر خلاف مسير حق تشخيص داده و در برابر آن
خواهد ايستاد.
4-
اساس اديان آسماني
روي حق بوده و از منطق حق برخوردار است و اين همان صراط مستقيم الهي است و عدول از
آن عدول از صراط مستقيم و انحراف از مسير حق و در واقع فرو رفتن در ضلالت است.
«فما ذا بعد الحق الا الضلال».[18]
5- انسان اگر بخواهد بكمال
مطلوب خود برسد و بسعادت هميشگي نايل گردد نميتواند از تقيد بمبادي ديني و فضايل
اخلاقي دور بماند و از كنار آنها با بي خيالي و بي تفاوتي عبور نمايد. پس انسان در
اصل انتخاب دين آزاد نميباشد و وقتي ميتواند به اهداف انساني نايل گردد كه در
چارچوب دين حنيف زندگي كند زيرا دين، فطرت و حق و هدايت و صراط مستقيم است و
مخالفت با آن، مبارزه با فطرت و ضلالت و باطل و به بيراهه رفتن است.
6-
انسان در محيط ديني و
در چارچوب دين توحيدي، آزاديهاي فراواني دارد و نظام سياسي اسلام ضامن بقاء و حفظ
آنها است و اين نوع آزاديها و آن نوع محدوديتها، ريشه در اصل خلفت و نيازهاي فطري
وي دارد.
7-
انسان علاوه بر آزاديهاي
فراوان و زياد- البته در چارچوب احكام الهي- كه دارد، از حيث تفكر و انديشه، آن
قدر آزاد و مطلق و رها است كه ميتواند جلو فكر و انديشه را باز بگذارد و در تمام
موضوعات و مسائل بيانديشد و كوچكترين ممنوعيت و محدوديت در برابر خود نبيند. ادامه
دارد
انگيزه حضرت
سيد الشهدا (ع) از آغاز حركت مشخص بود و خود نيز در موارد گوناگون غرض از قيام و
نهضتش را براي تمام مردم، گوشزد كرده و اعلام نموده بود كه:
من ميخواهم
اصلاح امور امت جدم كنم؛ من ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم؛ من امر به
مرغوف و نهي از منكر را دوست دارم؛ من عليه حكومت فاسد يزيد، اعلام جرم ميكنم؛ من
با وضعيت موجود، با تمام توان، مخالفت ميكنم.
بهرحال،
انگيزه قيام براي همگان معلوم و مشخص شد و با همين انگيزه حركت و هجرت خود را از
مكه، در روز ترويه آغاز كرد و تا آخرين قطره خون خويش و فرزندان و خويشان و
يارانش، در راه اعلاء كلمة الله و خدمت به مكتب و آئين جدش از پاي ننشست و با خون
خود، بي گمان، دين اسلام را بيمه كرد و از گزند خطرناكترين رژيمهاي تاريخ، مصون
نگه داشت.
اين مطلب را
تمام مسلمين ميدانند و در طول تاريخ، همواره بر آن تأكيد شده است. چيزي كه در
نهضت سيدالشهداء (ع) جلب توجه ميكند، آن ايثارها و فداكاريها و از خود گذشتگيهاي
ياران و اصحاب حضرت است كه در پيروان هيچ پيامبر و امامي، مانند آن ديده و شنيده
نشده است. بي جهت نيست كه حضرت ميفرمايد:
«هيچ ياراني،
باوفاتر و مهربانتر و برتر از ياران خويش نيافتم».
اينان
عاليترين نمونه فداكاري و ايثار را به جهانيان نشان دادند و با آن صحنهةاي بسيار
زيباي مقاومت و شهامت و شجاعت و ايثار و جهاد في سبيل الله، بارزترين و شگفتانگيزترين جلوههاي ايمان كامل، محبت در
راه خدا، بغض في سبيل الله، ولاء خالصانه، پيروي صادقانه قهرماني منقطع النظير و
سرانجام تقوائي كه جز در زبدگان و مخلصان درگاه حضرت احديت، در جاي ديگري ديده نميشود،
را در معرض ديد دوست و دشمن، مؤمنان و فاسقان، صالحان و تبهكاران و تمام نسلهاي
تاريخ تا ابد الآبدين قرار دادند.
ما بر آن
شديم كه در اين كوتاه سخن، يادي از آن عزيزان ابي عبدالله(ع) كرده باشيم و صحنههائي
از آن جلوههاي ايثار را بازگو كنيم، باشد كه در رستاخيز، گوشه چشمي به ما كنند و
ما را از شفاعتشان بهرهمند سازند.
قيس بن مسهر
يكي از
برجستهترين جلوههاي ايثار را در رفتار بي باكانه و خداپسندانه قيس بن مسهر،
فرستاده امام حسين(ع) به شيعيان كوفه، ميتوان مشاهده كرد.
قيس كه نامه
حضرت را براي پيروانش در كوفه ميآورد، همين كه به «قادسيه» رسيد، گرفتار مأمورين
ابن زياد شد. فرمانده آنان «حصين بن نمير» پليد، خواست او را بازرسي كند، فوراً نامه را پاره كردو نابود نمود و شايد هم
نامه را بلعيد تا حاضرين از محتواي آن آگاه نشوند.
او را نزد
ابن زياد بردند. ابن زياد پرسيد:
–
تو كيستي؟
–
من يكي از شيعيان علي
بن ابي طالب هستم.
–
چرا نامه را پاره
كردي.
–
براي اينكه تو نداني
محتواي نامه چيست.
–
نامه از كي بود و
براي چه كسي فرستاده شده بود؟
–
نامه مولايم امام
حسين(ع) بود كه براي گروهي از اهل كوفه فرستاده شده بود و من نام آنان را نميدانم.
ابن زياد سخت
برآشفت و گفت:
–
به خدا از اينجا نميروي
تا اينكه نام آنها را بازگو كني و يا اينكه بر فراز منبر بروي و حسين بن علي و
پدرش و بردارش را لعن و نفرين نمائي!
–
نام آن گروه را هرگز
به تو نخواهم گفت ولي بر منبر ميروم و نفرين ميكنم.
مردم را جمع
كردند؛ قيس بر فراز منبر بالا رفت، با تبسم نگاهي به آن همه جمعيت كه در كاخ ابن
زياد گرد آمده بودند، افكند و در حالي كه همگان به او چشم دوخته و منتظر بودند كه
سخنانش را با تعجب بشنوند، حمد و ثناي الهي را بجا آورد، سپس فرياد زد:
«اي مردم!
حسين بن علي، برترين انسانهاي روي زمين است، او فرزند فاطمه دختر رسول خدا(ص) است
و من فرستاده او به سوي شمايم. او دارد به طرف شما ميآيد، پس حتماً دعوتش را
اجابت كنيد و ياريش نمائيد و همانا دروغگو فرزند دروغگو، عبيدالله بن زياد است؛ پس
او را لعن كنيد و پدرش را نيز لعن و نفرين نمائيد».
اين چه منظرهاي
است؟ چقدر شجاعت و شهامت ميخواهد؟ در حضور جانوري درنده همچون ابن زياد، اينچنين
بي باكانه او را لعن و نفرين كردن و دشمنش را مدح و ستايش كردن، از انساني اسير و
دربند، چيزي جز بالاترين درجات ايمان نميتواند باشد. اين سخنان كوبنده كه بر فرق
عبيدالله فرود آمد، الهام گرفته از منطق حق و ايمان بالا و تقواي بي نظير يكي از
ياران باوفاي امام حسين(ع) بود، كه براستي مثيلي و مانندي در جهان ندارد.
نافع بن هلال
همواره
درباره حضرت عباس (ع) ميخوانيم كه حضرت
با شجاعت سپاهاين كفر را پس زد و خود را به رود فرات رساند و هر چند، عطش تمام
وجودش را فرا گرفته بود، با اين حال آب را بر آب ريخت و هرگز لب تشنه خود را تر
نكرد و تنها هم و غمش اين بود كه آب را به كودكان خردسال برادرش برساند. اين يكي
از بارزترين و زيباترين جلوههاي ايثار است. ولي جالب اينجا است كه شبيه همان
ايثار را در «نافع بن هلال» نيز ميبينيم.
حضرت عباس كه
خود سقاي تشنگان بود هلال را با سي نفر اسب سوار و بيست سوار نيروي پياده با بيست
كوزه خالي روانه مشرعه كرد كه براي حسين و فرزندانش آب بياورند. وقتي به آب نزديك
شدند، عمر بن حجاج لعنه الله كه مأمور مشرعه بود، جلوي آنان را گرفت و پرسيد:
–
چه كسي دارد به ما
نزديك ميشود؟
–
من نافع بن هلال
هستم.
–
چه ميخواهي؟
–
آمدهايم آب
بياشاميم.
–
بياشاميد. گوارايتان
باشد.
–
چگونه من آب بياشامم
در حالي كه حسين و فرزندانش لب تشنهاند؟
–
هيچ راهي براي رساندن
آب به آنان نيست. ما در اينجا نشستهايم كه نگذاريم آنها آب بياشامند. هرگز صحبت
از رساندن آب به حسين نكن!
هلال به
اصحاب خود دستور ميدهد كه حمله كنند و نيروهاي دشمن را پس زنند و كوزهها را پر
از آب كرده به خيام امام برسانند و حضرت عباس هم با شجاعت بي نظيرش، علي وار بر
آنان يورش ميبرد و دشمن را به عقب ميراند.
پر واضح است
كه وضعيت حضرت عباس و فداكاريش، قابل مقايسه با ديگران نيست ولي بهرحال هلال هم
نمونهاي از آن ايثار را به خود اختصاص داده است، چرا كه او هم دست پرورده و تربيت
شده اين خاندان مقدس است.
مسلم بن
عوسجه
شب عاشورا
فرا ميرسد. امام اصحاب خود را جمع ميكند و در ميان آنان خطبه ميخواند و به آنها
ميفهماند كه غرض دشمن فقط شخص ايشان است و لذا به آنان ميفرمايد:
«دراين
تاريكي شب، كسي شما را نميبيند، راه بيابان را بگيريد و خود را از مرگ برهانيد».
اشك ديدگان
ياران را فرا ميگيرد، خونشان به جوش ميآيد، احساساتشان شعلهور ميگردد، به
پاسخگوئي امام ميپردازند.
در اين ميان
مسلم به عوسجه، اولين سخنران است. فريان ميزند:
«اگر برويم
چگونه در برابر پروردگار قرار بگيريم و اگر حق تو را ادا نكرديم چه پاسخي به او
بدهيم؟ نه، به خدا سوگند، از تو جدا نميشوم تا اينكه با اين خنجر سينه دشمنانت را
بشكافم و تا دستم توان دارد، شمشيرم را بر فرق آنان فرود آورم و اگر هيچ سلاحي در
دستم نبود با سنگ هم كه شده است، به پيكار آنان ميپردازم تا وقتي كه در ركابت
كشته شوم».
سعيد بن
عبدالله حنفي
پس از او،
سعيد بن عبدالله حنفي بر ميخيزد و فرياد ميزند:
«به خدا قسم
از تو دست بر نميداريم تا خداوند بداند كه ما وصيت پيامبر را درباره تو نگه
داشتيم. به خدا سوگند اگر بدانم كه كشته ميشوم، سپس زنده ميشوم و مرا زنده زنده
ميسوزانند و خاكسترم را بر باد ميدهند و اگر هفتاد مرتبه با من اين رفتار شود،
من از تو جدا نميشوم تا اينكه در راهت كشته شوم. و چرا در راهت كشته نشوم حال
آنكه يك مرگ بيشتر در پيش ندارم و پس از آن عزت و كرامتي است جاوداني».
زهير بن قين
يكي ديگر از
قرمانان شب عاشورا، زهير بن قين است كه در پاسخ امام عرض ميكند:
«به خدا قسم،
مايل بودم كه كشته شوم و سپس زنده گردم و باز هم كشته شوم تا هزار مرتبه ولي
خداوند كشتن را از تو و از اين جوانان پاك اهل بيتت، با كشتن من دفع ميكرد».
عمرو بن قرظه
انصاري
و يكي ديگر
از آن رادمردان عمرو بن قرظه انصاري است كه در روز عاشورا، خود را سپر امام قرار
داد تا امام با آرامش خاطر نماز ظهر را بخواند و پس از اينكه بدن پاكش پر از
تيرهاي دشمن گشت، برزمين افتاد، سپس ديدگانش را گشوده، خطاب به سرورش عرض ميكند:
يا ابن رسول
الله: آيا به پيمانم وفا كردم؟
حضرت ميفرمايد:
«آري! و تو
روبروي من در بهشت خواهي بود. به جدم سلامم را برسان و بگو بزودي نزد تو خواهم
آمد».
و بدينسان
اصحاب باوفاي امام حسين(ع)، بر پيمان خود وفادار ماندند و جان عزيز خود را در راه
امام و پيشوايشان فدا كردند تا امام لحظاتي بيشتر زنده بماند و دين جدش براي هميشه
جاويدان باشد و نام ناميشان تا ابدالدهر بر صفحات تاريخ بدرخشد.
***
سلام و درود
خداوند بر آن راهبر پاك و اين پيمودگان راه پاك و مقدسش.
در قسمتهاي
گذشته سخن درباره انتقادهاي سياسي بود، سيره پيامبر گرامي اسلام را در برخورد با
انتقادات سياسي اجمالاً توضيح داديم و اينک ادامه بحث درباره سيره امام علي(ع) در
برخورد با انتقادات ويرانگر.
***
امام علي(ع)
نير در برخورد با انتقادات ويرانگر دقيقاً سيره پيامبر گرامي اسلام(ص) را تعقيب
کرد، ولي به دليل شرايط خاص دوران حکومت او و پيدايش جريانات سياسي و غير سياسي
مخالف، در جامعه اسلامي، سندهاي تاريخي فراواني از برخوردهاي امام که ميتواند
براي نظامهاي الهي الگو باشد قابل ارائه است.
ناکثين،
قاسطين و مارقين، سه جريان سياسي عمده مخالف امام در دوران کوتاه حکومت او بودند،
آنها به تصميمات و روش حکومتي امام اعتراض داشتند، و نارضايتي خود را به اشکال
مختلف ابراز ميکردند.
برخورد امام با اعتراضات آنها در قالب نهي از
منکر و به تناسب روشي بود که در ابراز انتقاد، انتخاب کرده بودند. اين برخوردها با
برخوردهاي نرم و ارشادي و احياناً با پاسخهاي تند و آتشين آغاز و به برخورد
مسلحانه در ميدانهاي نبرد ختم گرديد.
سيره امام در
برخورد با انتقاداتي که از سوي هواداران اين سه جريان مطرح ميشد به خوبي نشان ميدهد
که اگر او رسماً از مردم ميخواهد انتقادات خود را به آنچه در حکومتش ميگذرد،
صريح و بي پرده بيان کنند، مقصودش هر انتقاد نيست. مقصود امام اين نيست که افراد
قدرت طلب و کينه توز و جاهل مجاز هستند براي وصول به مقاصد سياسي خود، آنچه به
نظرشان نادرست ميرسد را به عنوان خيرخواهي و نصيحت ائمه مسلمين مطرح کنند.
انتقاد
مارقين به امام علي(ع)
مارقين،
خوارج و شراة[1] نام
جمعي از مخالفين سرسخت امام علي(ع) است که حرکت خود را عليه امام با انتقاد به
ماجراي «حکمين» در جنگ صفين آغاز کردند و به تدريج به صورت يک حزب سياسي و يک فرقه
مذهبي با اصول عقايد خاص خود در آمدند.
ماجراي
«حکمين» اجمالاً از اين قرار بود که در جنگ صفين در حالي که سپاه امام علي(ع) با
پيروزي فاصلهاي نداشت، معاويه که خود را در آستانه شکست نهايي ديد با مشورت
عمروبن عاص دست به يک نيرنگ ماهرانه زد و دستور داد که قرآنها را بر سر نيزهها
بلند کنند که مردم!
«ما اهل قبله
و قرآنيم بيائيد آن را ميان خود داور قرار دهيم».
امام به سپاه
خود دستور داد حمله را قطع نکنند که اين حيلهاي بيش نيست. معاويه و اصحابش دشمن
قرآنند و اکنون براي پيشگيري از شکست قطعي متوسل به کاغذ و جلد قرآن شدهاند!
جمعي از مقدس
نماهاي نادان که تعداد آنها در سپاه امام کم نبود به يکديگر اشاره کردند که علي چه
ميگويد؟! با قرآن بجنگيم!…. نه فقط مبارزه کنيم. با اين بهانه و بدين ترتيب
مانع از اجراي دستور امام شدند.
مالک اشتر با
سپاه تحت فرماندهي خود در نزديکيهاي قرارگاه فرماندهي معاويه به شدت مشغول نبرد
بود. چيزي نمانده بود که قرارگاه دشمن را تصرف کند و جنگ به سودسپاهيان امام خاتمه
يابد.
خوارج امام
را تحت فشار قرار دادند که اگر جنگ متوقف نشود ما از پشت حمله ميکنيم، و اصرار
امام بي فائده بود!
بالاخره امام
به مالک پيغام داد که جنگ را متوقف و خود صحنه را ترک کن.
مالک جواب
داد که اگر چند لحظه اجازه ادامه جنگ دهي، جنگ پايان ميپذيرد و دشمن نابود ميگردد.
مارقين امام
را تهديد به مرگ کردند. مجدداً براي مالک پيغام داد که اگر ميخواهي علي را زنده
ببيني، بازگرد!
جنگ متوقف شد
تا قرآن را حاکم قرار دهند، اکنون بايد دو نفر به نمايندگي از دو سپاه بر اساس حکم
قرآن تکليف جنگ را يکسره کنند.
امام فرمود:
آنها نماينده خود را معين کنند. معاويه، عمرو بن عاص، سياستمدار حرفه اي معروف را
معين کرد.
امام،
عبدالله بن عباس و يا مالک اشتر را پيشنهاد کرد و يا افرادي که درهوش و ذکاوت و
تدبير و سياست همتاي آنها باشد.
آن جمعيت
نادان، ابوموسي اشعري که فردي بي تدبير و با امام ميانه خوبي نداشت را انتخاب و بر
نمايندگي او اصرار کردند و امام را مجبور نمودن که ابوموسي را به مجلس حکميت
بفرستد.
و بالاخره
عمرو عاص پس از چند ماه ابوموسي را فريب داد و با اين بهانه که براي رعايت مصلحت
جامعه مسلمين بايد علي و معاويه هر دو را از خلافت خلع کنيم، آن احمق را بر منبر
فرستاد. ابوموسي، امام را از خلافت خلع کرد، عمروعاص بر منبر نشست و گفت سخنان
ابوموسي را شنيديد که علي را از خلافت خلع کرد، من نيز او را از خلافت خلع ميکنم
و معاويه را به خلافت نصب مينمايم!!…
مجلس بهم
خورد، ابوموسي مورد حمله مردم قرار گرفت و به مکه فرار کرد.
خوارج که خود
اين رسوايي را به بار آورده بودند پيش امام آمدند و گفتند نفهميديم که تن به حکميت
داديم، هم تو کافر گشتي و هم ما، ما توبه کرديم تو هم توبه کن!
امام در
اينجا در برابر خواسته آنان با تمام توان مقاومت کرد و زير بار اعتراف به کفر و
گناه نرفت و تا آخر ايستاد.
از اينجا،
انتقاد شديد اين گروه از امام آغاز شد، در هر جا که موقعيتي پيش ميآمد خصوصاً
در مجامع
عمومي، حتي در حضور خود امام، بر او انتقاد ميکردند و علناً عليه او شعار ميدادند
که:
«لا حکم الا
الله»
بنابراين،
انتقاد اصلي «مارقين» به امام علي(ع) اين است که چرا او در ماجراي حکمين اعتراف به
خطا وتوبه از کفر نکرد! همين انتقاد به تدريج سبب مخالفت سياسي و سپس برخورد
مسلحانه آنها با امام شد.
سيره امام در
برخورد با مارقين
مسأله مهم
اينجا است که امام با اين منتقدان جاهل و متعصب چگونه برخورد کرد.
براي رهنمود
گرفتن از سيره امام در برخورد با «مارقين» مقدمة توجه به اين نکته ضروري است:
1-
ترديدي نيست که
انتقاد مارقين به امام و اصرار آنها براي
اعتراف گرفتن از امام بر خطائي که خود مرتکب آن شدهاند، گناهي بزرگ و آشکار است.
2-
چهره مقدس و روحاني
نما، شعار فريبنده، هواداران فراوان مارقين و نيز فضاي ناسالم سياسي جامعه اسلامي
در عصر حکومت امام، موانعي جدي براي جلوگيري از انتقادات ويرانگر آنها بود.
ولي با اين
وصف امام در زمينه مبارزه تند تبليغاتي عليه آنها تا آنجا که آنها دست به شمشير
نبرده بودند، هيچ فرصتي را از دست نداد و هنگامي که در برابر حکومت او مسلحانه
ايستادند اکثر قريب به اتفاق آنها را از دم شمشير گذراند.
در مبارزه
تبليغاتي، امام اين منتقدان سياسي را به عنوان بدترين مردم معرفي ميکند:
«ثم انتم
شرار الناس و من رمي به الشيطان مراميه و
ضرب به تيهه»[2]
–
شما بدترين مردم
هستيد. شما تيرهايي هستيد در دست شيطان که به وسيله شما هدفهاي خود را نشانه مي
گيرد و مردم را در حيرت و ضلالت ميافکند.
روزي امام در
کوفه، در يک سخنراني، داستان تأسف بار حکمين را براي مردم تعريف ميکرد. يکي از
مستمعين برخاست و گفت:
يا
اميرالمؤمنين! نخست ما را از داوري نهي فرمودي ولي بعد پذيرفتي و بدان فرمان دادي،
ما نفهميديم کدام يک از اين دو روش بجا بود!!
امام با
شنيدن اين سخن از شدت تأسف، دستهايش را به هم زد و فرمود:
–
اين سزاي کسي است که
سخن رهبر خود را ناديده بگيرد و او را مجبور کند که بر خلاف آنچه ميداند تصميم
بگيرد.
اشعث بن قيس
که از مخالفان سياسي امام به شمار ميرفت فرصت را غنيمت شمرد و به عنوان اعتراض به
پاسخ امام فرياد زد:
«هذا عليک لا
لک!».
–
اين پاسخ به زيان تو
است نه به سود تو!
با اين سخن
اشعث ميخواست به حضار القاء کند که امام مستحق سرزنش است که داوري را پذيرفت، نه
کساني که او را وادار به پذيرش کردند!
امام با
شنيدن انتقاد اشعث، نگاه تندي به او افکند و فرمود:
«ما يدريک ما
علي ممالي! عليک لعنة الله و لعنة اللاعنين، حائک ابن حائک، منافق ابن کافر، و
الله لقد اسرک الکفر مرة و الاسلام أخري فما فداک من واحدة منهما مالک و لا حسبک،
و ان امرأ دل علي قومه السيف، و ساق اليهم الحتف، لحري ان يمقته الاقرب، و لا
يامنه الابعد».[4]
–
تو چه ميفهمي که چه
بر زيان من است و چه به سود من؟! نفرين خدا و نفرين کنندگان بر تو باد، دروغگوي
دروغگو زاده![5] منافق
کافر زاده! تو هماني که يک بار در زمان کفر و يک بار در دوران حکومت اسلام به
اسارت درآمدي، و در هر بار نه مال تو برايت سودمند بود و نه تبارت کارساز، آري آن
کس که خويشاوندانش را گرفتار تيغ دشمن سازد و آنها را در کام مرگ برد، سزاوار است
که آشنا کينه او به دل گيرد، و بيگانه بر او اطمينان نياورد. ادامه دارد
[1] – مارق نامي است که پيغمبر اسلام(ص) قبل از پيدايش اين گروه، در
پيشگوئي هائي که از آنها داشت به دليل خارج شدن آ»ها از دين، بر آنها نهاد. و از
آن جهت که آنها بر عليه امام شوريدند به آنها «خوارج» گفته ميشود.
«شراة» نامي است که خود بر گروه خويش
نهاده اند به مناسبت آن خود را مصداق آيه کريمه 207 بقره: «من الناس من يشري نفسه
ابتغاء مرضات الله…» و 111 توبه: «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم
بان لهم الجنه» مي دانستند. نگاه کنيد به فرهنگ فرق اسلامي- ص 186- 281 و 284.
پيغمبر اسلام
در خانه نشسته بود که ناگهان در باز شد و علي سلام کرده و حضور آنحضرت نشست.
در اينجا
راوي حديث خود علي(ع) است که ميگويد: پيغمبر که مرا ديد خندان شد و فرمود:
«ما جاء بک
يا ابا الحسن؟ حاجتک!».
–
اي اباالحسن بچه
منظوري آمدهاي؟ حاجتت را بيان کن!
علي(ع) گويد:
از آنجا که رسول خدا(ص) ابهت مخصوصي داشت من نتوانستم حاجتم را بگويم و سکوت کردم.
پيغمبر که
چنان ديد خود بسخن آمده فرمود:
«لعلک جئت
تخطب فاطمة».
–
شايد بخواستگاري
فاطمه آمدهاي؟
–
عرض کردم: آري.
و بر طبق
نقلي بدنبال همين گفتگوي مختصر، پيغمبر اسلام با اين ازدواج موافقت فرمود، و
موضوع مهريه و بحث مقدمات عروسي عنوان شد، ولي بر طبق نقل ديگري که صحيحتر بنظر
ميرسد علي(ع) گويد:
پيغمبر
فرمود: يا علي! پيش از تومردان ديگري هم بخواستگاري او آمدهاند ولي من گاهي که با
خود فاطمه اين مطلب را در ميان نهادهام چنين احساس کردهام که موافق نبوده و روي
خوشي نشان نداده است، اينک تو در جاي خود باش تا من بازگردم!
پيغمبر
برخاست و بدرون خانه و پيش فاطمه رفت، فاطمه جلو رفته عباي پدر را از دوشش برداشت
و نعلينهاي او را بکناري گذارد، و پيش روي پدر نشست. رسول خدا(ص) سربلند کرده
فاطمه را صدا زد، و با جمله «لبيک لبيک يا رسول الله» پاسخ دخترش را شنيد.
سپس فرمود:
اي فاطمه!
علي ابن ابيطالب کسي است که بخوبي، نزديکي و فضيلت و سابقه اسلامش را ميداني، و من
از پروردگار خود خواستهام که تو را بهمسري بهترين خلق خود و محبوبترين آنها در
پيشگاه او در آورد، و اکنون وي بخواستگاري تو آمده، آيا نظر تو در اينباره چيست؟
فاطمه سر
بزير انداخت و چيزي نگفت، اما مانند دفعات قبلي هم آثار ناراحتي در چهرهاش ديده
نشد، رسول خدا(ص) هم ديگر چيزي نگفت و همان سکوت را نشانه رضايت او دانسته و
برخاست و گفت:
«الله اکبر
سکوتها اقرارها»!
و بدنبال آن
جبرئيل نازل شد و دستور انجام اين ازدواج فرخنده و ميمون را از طرف خداي تعالي به
پيغمبر ابلاغ کرد،[1]
چنانچه قبلاً اشاره شد.
و گذشته از
محدثين شيعه علماي اهل سنت نيز به سندهاي مختلف آن را از انس بن مالک و عبدالله بن
مسعود و جابر و ديگران نقل کردهاند که متن يکي از آنها که از انس بن مالک نقل شده
چنين است که گويد: پيغمبر را حالت وحي عارض شد و چون آن حالت برطرف شد فرمود:
«امرني ربي
ان ازوج فاطمة من علي».
–
پروردگار من مرا
مأمور کرد تا فاطمه را به ازدواج علي درآورم.
و
بدنبال آن گويد:
«و
أتاه(ص) ملک و قال: يا محمد ان الله تعالي يقرؤک السلام و يقول لک اني قد زوجت
فاطمة ابنتک من علي بن ابيطالب في الملأ الاعلي فزوجها منه في الارض».
–
خداي تعالي بر تو
سلام ميرساندو ميگويد: من فاطمه دخترت را در آسمانيان به ازدواج علي بن ابيطالب
درآوردم و تو نيز در زمين اينکار را انجام ده…[2]
نثار جواهرات
بهشتي
داستان نثار
جواهرات بهشتي در مراسم عقد ازدواج فرخنده آن دو بزرگوار گذشته از روايات شيعه، در
بيش از بيست و پنج حديث که بيشتر آنها از طريق اهل سنت با مختصر اختلافي نقل شده
آمده است[3]
که در مراسم عقد ازدواج فاطمه (س) به امر خداي تعالي جواهراتي در بهشت براي
فرشتگان نثار گرديد که از آنجمله دو حديث
را ذيلا از کتابهاي معتبر علماي سنت براي شما نقل ميکنيم:
1-
حافظ ابو نعيم در
کتاب حلية الاولياء[4] به
سند خود از ابن مسعود روايت کرده که گفت:
شبي که زفاف
فاطمه انجام شد فرداي آن شب لرزه اي دچار فاطمه گرديد و رسول خدا(ص) براي دلجوئي
دخترش بدو فرمود: اي فاطمه من تو را به ازدواج مردي که در دنيا آقا و بزرگ و در
آخرت از صالحان و شايستگان است درآوردم، اي فاطمه هنگامي که خداي تعالي خواست تا
تو را بعقد علي درآورم جبرئيل را مأمور کرد تا در آسمان چهارم به ايستد و فرشتگان
صف زدند و خطبه عقد را خواند، و سپس درختان بهشتي را مأمور کرد تا جواهرات بر خود
حمل کرده و بر فرشتگان نثار کنند، و هر فرشتهاي که بيشتر از ديگران از آن جواهرات
برگرفت تا روز قيامت بر ديگران افتخار ميکند، ام سلمة گويد: فاطمه (س) بزنان
افتخار ميکرد زيرا نخستين زني بود که جبرئيل خطبه ازدواج او را خوانده بود.
2-
موفق بن احمد در کتاب
مقتل الحسين(ع) به سندش از علي (ع) روايت کرده که رسول خدا(ص) فرمود:
فرشتهاي
بنزد من آمده گفت: اي محمد خداي تعالي بر تو سلام رسانده و ميگويد: من فاطمه را
به ازدواج علي درآوردم تو نيز اينکار را انجام ده، و به درخت طوبي دستور دادهام
در و ياقوت و مرجان بار گيرد و آسمانيان به اين عقد ازدواج مسرور و خورسند گشتهاند.
«و سيولد
لهما ولدان سيدا شباب اهل الجنة فابشر يا محمد…».
و از آنها،
دو پسر بدنيا خواهد آمد که آقاي جوانان اهل بهشت هستند… تا بآخر حديث.[5]
صداق و مهريه
فاطمه(س)
طبق دستور
پيشوايان بزرگوار اسلام، کسي نميتواند زني را بدون مهريه بعقد ازدواج خويش درآورد
و اين احترامي است که اسلام براي زن مقرر فرموده، اما از آن سو سفارش کرده که تا
ميتوانيد مهريه را کم قرار دهيد و از سنگين کردن مهريه احتراز کنيد. و طبق حديثي
که از رسول خدا(ص) نقل شده ميفرمود:
پربرکتترين
زنان آنهائي هستند که مهرشان کمتر از ديگران باشد.
و اين
بدانجهت است که مسئله ازدواج که مشکل زندگي و معمائي براي جوانان نشود و موضوع
مهريه مانعي سر راه زناشوئي نباشد، و در نتيجه اين همه فساد و آلودگيهائي را که
بالعيان مشاهده ميکنيم در اجتماع و بخصوص جوانان ببار نياورد. اسلام ميگويد:
وقتي جواني
را از نظر عفت و ديانت و اخلاق پسند کرديد به او زن بدهيد و مال و منال را پايه و
اساس ازدواج قرار ندهيد، زيرا با ديانت و اخلاق مال بدست ميآيد ولي با مال و
منال نميتوان ديانت و اخلاق را خريداري کرد.
پيغمبر
بزرگوار اسلام که خود معلم اين مکتب مقدس بود هنگامي که ميخواست براي زهرا مهريه
و صداقي معين کند از علي پرسيد:
آيا چيزي
داري که در برابر آن فاطمه را به ازدواج تو درآوردم؟
علي(ع) عرض
کرد:
پدر و مادرم
بقربانت، تو خود از زندگي من باخبري که جز شمشيري و زرهي، و شتر آبکشي، مالک چيز
ديگري نيستم! پيغمبر فرمود:
اما شمشير که
مرود حاجت و نياز تو است و بايد بدان در راه خدا جهاد کني و با دشمنان خدا کارزار
نمائي، و اما شتر آبکش را هم که بايد بدان نخسلتانها را آب دهي و براي خاندانت
آبکشي کني و در مسافرت بار خود را بر آن بار کني، ولي زره را ميتواني صداق قرار
دهي و من فاطمه را در مقابل همان زره به عقد ازدواج تو در ميآورم.[8]
و در اينکه
آن زره چه مقدار ارزش داشت و آن را به چه مبلغي فروختند اختلاف است، و در حديثي
است که علي(ع) بدستور پيغمبر آنرا فروخت و پولي را که از آن گرفت چهارصد درهم بود
که به نزد آن حضرت آورد[9]
و در نقل ديگري است که چهارصد و هشتاد درهم بود.[10]
و در حديث
ديگري است که آن زره سي درهم ميارزيد.[11]
و در پارهاي
از احاديث هم که از امام باقر و امام صادق(ع) نقل شده مهريه فاطمه(س) يک دست لباس
کتان و يک زره و يک پوست گوسفند بود که شبها روي آن ميخوابيدند.[12]
و در پارهاي
از روايات مهريه فاطمه را چهارصد مثقال نقره ذکر کردهاند.[13]
و مرحوم ابن
شهر آشوب در مناقب گويد: مهريه آن حضرت پانصد درهم بوده و اين قول را اقرب به صحت
ميداند.[14]
نگارنده
گويد: سبب اختلاف در اين باب، يکي همان اختلافي است که در روايات ديده ميشود، و
ديگر آنکه ممکن است جهت آن، اختلاف قيمتي باشد که براي زره يا لباس کتاني و پوست
گوسفند و غيره تعيين شده است. اگر چه بعيد بنظر ميرسد. و مرحوم مجلسي احتمال داده
که شايد قيمت آن زره سي درهم بوده ولي آن را به پانصد درهم فروختهاند.[15]
و بهر صورت
ابن شهر آشوب پس از بيان مطلب فوق روايتي نقل کرده و ميگويد: کسي به پيغمبر(ص)
عرض کرد ما مهريه فاطمه را در زمين دانستيم چقدر است، اما مهريه او در آسمان چقدر
بوده؟ حضرت فرمود: از آنچه به کارت ميآيد بپرس و آنچه را به کارت نيايد واگذار؟
آن شخص پافشاري کرد و پيغمبر بدو فرمود:
مهريه فاطمه
در آسمان «خمس» و پنج يک زمين تعيين شده، و هر کس در آن قسمت، از روي بغض و عداوت
نسبت به فاطمه(س) و فرزندان او، راه برود تا روز قيامت بر او حرام است.
و نظير حديث
فوق را در کتاب احقاق الحق (10 ص 368) از طريق اهل سنت از رسول خدا(ص) روايت کرده
است.
و در حديث
ديگري که در مناقب از امام باقر(ع) روايت شده حضرت فرمود:
مهريه او در
آسمان پنج يک دنيا و ثلث بهشت و چهار رود از رودهاي دنيا: فرات، نيل، نهروان، رود
بلخ، مقرر شد و در زمين هم «مهر السنة» يعني پانصد درهم.
و در پايان
حديث اشعار زير را هم از «عبدي» نقل ميکند:
و زوج في
السماء بأمر ربي بفاطمة
المهذبة الطهور
و صير مهرها
خمساً بأرض لما تحويه
من کرم وحور
فذا خير
الرجال و تلک خير النساء
و مهرها خير المهور
و زوجه
بفاطمة ذوالمعالي علي
الارغام من اهل النفاق
و خمس الارض
کان لها صداقاً الا لله
ذلک من صداق
و روايت
جالبي هم در اين باره از طريق اهل سنت نقل شده که فاطمه(س) از پدرش رسول خدا(ص)
خواست تا مهريه او را شفاعت گنهکاران امت آنحضرت در روز قيامت قرار دهد، و اين
درخواست مورد قبول قرار گرفت، و جبرئيل نازل شد و ورقهاي از حرير آورد و اين
مهريه در آن نوشته شده بود، و بدنبال آن آمده که چون هنگام مرگ زهرا(س) رسيد وصيت
کرد آن ورقه را در کفنش روي سينه او بگذارند، و فرمود: چون روز قيامت محشور گردم
اين ورقه را بدست گيرم و از گنهکاران امت پدرم شفاعت کنم.[16] ادامه دارد
* تسميه به
اسم «اميرالمؤمنين» اختصاص به سيد الموحدين علي بن ابيطالب دارد.
* اشاره به
روايات فريقين دراين باره.
* استفاده
معناي عام از بيان امام (ع) در تسميه و تلقب به اسماء و القاب مقدسه با عدم لياقت.
* وجود و
حقيقت معناي «اسم اميرالؤمنين» در بقيه ائمه اطهار ولي اطلاق اين نام بر آنان جائز
نيست، چنانکه اطلاق وحي بر کلمات و معارفي که ائمه (ع) از ملائکه استماع ميکردند
جائز نيست.
* نقل کلام
شيخ مفيد عليه الرحمه.
حديث زيارت
اما زين العابدين(ع) قبر شريف امام اميرالمؤمنين(ع) را شنيديد که بعد از وقوف در
کنار آن مزار مبارک با ديده گريان، خطاب به آن مرقد مطهر نموده و عرض کردند:
«السلام عليک يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته».
و سنت اسلام
را که تحيت و تعارفي است در شريعت اسلام هنگام ملاقات با اشاره به رسوم و آداب
ديگر ملل در هنگام ملاقات شنيديد، و اينک در تسميه امام اميرالمؤمنين به
اميرالمؤمنين بحث ميکنيم:
امير يعني
صاحب أمر. و امير المدينه يعني صاحب و متولي امور و شئون شهر و امير المؤمنين يعني
متولي امور و شئون مؤمنين. و اين تسميه از نظر شيعه اماميه، تسميهاي است که اختصاص
به امام علي بن ابيطالب (ع) دارد و در بحار الانوار بابي بعنوان:
«باب ما امر
به النبي(ص) من التسليم عليه بامرة المؤمنين و انه لا يسمي به غيره…». منعقد
کردهاند و روايات کثيري از فريقين در اين باره نقل کردهاند: و از آنجمله خبر
عياشي است:
«دخل رجل علي
ابي عبدالله (ع) فقال: السلام عليک يا اميرالمؤمنين، فقام علي قديمه فقال: مه هذا
اسم لا يصلح الا لاميرالمؤمنين سماه به ولم يسم به احد غيره…». (ج37- ص 331)
–
مردي بر امام صادق(ع)
وارد شد و عرض کرد: السلام عليک يا اميرالمؤمنين. آنحضرت از جاي خويش بر قدمهاي
خويش برجست و به آن مرد فرمودند: دم فرو بند. اين اسمي است که جز براي اميرالمؤمنين (ع) شايسته نيست….
باريک بين
نظر کن که راضي شدن به تسميه و تلقب به اسماء و القاب مقدسه، انسان را در ورطه
ابليسي مياندازد.
شانه شيخ
اعظم انصاري از تصدي در امر مرجعيت افتاء ميلرزيد، واي و ويل بر چند از مکتب
گريخته که در تصدي اين امر خطير به مسابقه پردازند و حال آنکه ميدانند که اعلم و
اتقي بحمدالله در طائفه شيعه موجود است، جناب فضيل بن يسار ميفرمايد: شنيدم که
امام صادق(ع) ميفرمودند:
«من خرج يدعو
الناس و فيهم من هو اعلم منه فهو ضال مبتدع».
(الوسائل ج
18 الخبر 36 من الباب 10 من ابواب حد المرتد)
–
کسي که قد علم کند و
مردم را به سوي خويش دعوت ميکند در صورتي که اعلم از وي در ميان مردم است او
گمراه و بدعتگذار است.
و ويل و واي
بر سالوسان و چاپلوساني که وقود اين جهنم سوزانند «فاتقوا النار التي وقودها الناس
و الحجارة» و بهر وسيله که شد تشبث ميکنند که نه فقط آلودگان، بلکه انسانهاي
وارسته را وابسته کنند و طوق لعنت بر گردنشان اندازند. «اعاذنا الله من وساوسهم».
باري اين
تسميه «اميرالمؤمنين» از القاب مختصه به امام علي بن ابيطالب(ع) است و اخباري از
کتب اهل سنت نيز در اختصاص اين اسم به آن حضرت(ع) ظهور دارد و از آنجمله خبر ابو
نعيم اصفهاني است که در حلية الاولياء از أنس از رسول الله (ص) نقل کرده که در ج 8
ص 87 از کتاب الغدير آمده است.
لازم به تذکر
است که حقيقت و روح و معناي اين اسم شريف براي يک يک از ائمه معصومين(ع) ثابت است
و هر يک از آنان واجد واقعيت اين اسم «اميرالمؤمنين» هستند ولي بخاطر مصلحتي اطلاق
اين اسم بر آنان ممنوع است چنانکه از خبر ابي الصباح ميتوان اين معنا را استشمام
نمود او ميگويد:
«کنت عند ابي
عبدالله انا و ابوالمعزا اذ دخل علينا رجل من اهل السواد فقال: السلام عليک يا
اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته. قال له ابوعبدالله: و عليک السلام و رحمة الله
و برکاته ثم اجتذبه واجلسه الي جنبه، فقلت لابي المعزا: ان هذا الاسم ما کنت اري
ان احداً يسلم به الا امير المؤمنين علي(ع) فقال لي ابو عبدالله (ع). يا با صباح
انه لا يجد عبد حقيقة الايمان حتي يعلم أن
لاخرنا ما لاولنا». (بحار الانوار ج 37 الخبر 71
332)
–
من و ابوامعزا خدمت
امام صادق(ع) بوديم که مردي از اهل سواد داخل شد و گفت: السلام عليک يا
اميرالمؤمنين و رحمة الله و برکاته، امام(ع) جواب سلام را دادند. سپس آن شخص را
کشيده و به پهلوي خويش نشاندند من به ابوالمعزا گفتم: رأي من اين بود که با اين
اسم فقط جائز است به اميرالمؤمنين علي(ع) سلام کرد امام صادق(ع) بمن فرمودند: يا
باصباح، هيچ عبدي حقيقت ايمان را نمييابد مگر آنکه بداند براي آخرين ما همان
مقاماتي است که براي اولين ما است.
مرحوم علامه
مجلسي در ذيل اين خبر ميفرمايد: اين خبر نادر صلاحيت تعارض با اخبار کثيرهاي را
که دلا بر منع از اطلاق لفظ اميرالمؤمنين بر غير امير المؤمنين(ع) است ندارد و
ممکن است که حمل شود بر رد توهم اينکه معني اين اسم در ديگر ائمه غير امير
المؤمنين(ع) نيست و امام (ع) اين توهم را رد کردند، نه منع اطلاق لفظ را بر غير
اميرالمؤمنين علي(ع).
حرمت اطلاق
لفظي بر معناي محقق و موجودش، منحصر به اين مورد نيست بلکه نظائري دارد که از آن
جمله لفظ وحي است بر کلامي که فرشتگان کرام به ائمه معصومين (ع) و اولياء صديقين
از شيعيان القاء ميکنند و مناسب است اين نکته لطيف را از بيان رئيس رؤساء مذهب
شيعه اماميه حضرت شيخ مفيد رضوان الله عليه که در بحار الانوار نقل ميکند بشنويم:
«اصل وحي
کلامي است مخفي و مستور از ديگران، و گاهي اطلاق ميشود بر هر امري که بدان وسيله
تفهيم مخاطب مقصود است. بگونهاي که خبر او درک نکند. و چنين امري که بخدايتعالي
نسبت داده ميشود، همان معنائي است که در حرف اسلام و شريعت نبي اسلام(ص) پيمبران
(ع) بدان مخصوصند، و آيه :«و اوحينا الي ام موسي أن أرضعيه» مورد اتفاق اهل اسلام
است که مراد از «وحي» در آن، رؤيا و کلامي بوده که مادر موسي (ع) در خواب آن را
شنيد و ويژه آن مکرمه بوده است. و مراد از «وحي» در آيه کريمه: «و اوحي ربک الي
النحل» الهامي است که پروردگار متعال به زنبور عسل ميفرمايد.
و گاهي خداي
تعالي در خواب اموري را به بسياري از مردم مينماياند که واقعيت دارد ولي بعد از
استقرار شريعت، اطلاق وحي بر آن جائز نيست، و در عصر بعد از نبي اکرم (ص) به
افاضات غيبي به بعضي از صالحان، اطلاق وحي نميشود.
در نزد ما
يعني شيعه اماميه مسلم استکه خدايتعالي ائمه و حجج عظام(ع) را متکرم بسماع کلام
غيبي ميفرمايد و علم به امور آينده را به آنان القاء مينمايد ولي اطلاق وحي بر
اين کلمات غيبي مسموع جائز نيست زيرا اجماع مسلمين بر عدم جواز اطلاق وحي بر آن
است.
و بديهي است
که خدايتعالي مالک مطلق است و براي او است که اطلاق لفظي را بر معنائي در زماني
مباح فرمايد و در زماني ديگر طبق حکمت و عنايت خويش اطلاق همان لفظ را بر همان
معناي محقق و موجود، منع فرمايد.
حاصل آنکه
هيچ منع عقلي از نزول وحي بر ائمه معصومين(ع) نيست با آنکه آن بزرگواران پيغمبر
نيستند ولي منع شرعي يعني اجماع بلکه علم يقيني کالضروري بر عدم جواز اطلاق لفظ
وحي بر آن است و اگر کسي دعواي وحي بعد از ختم نبوت نمايد به اجماع مسلمين چنين
دعوائي خطا و مدعي آن کافر است.
و جواز
استماع کلام ملائکه کرام براي ائمه اطهار(ع) و صديقين از پيروان عترت طاهره، امري
است روشن، و مذهب فقهاء اماميه و محدثينشان همين است اگر چه به آل نوبخت و جماعتي
از اماميه که آشنائي به اخبار ندارند، انکار آن نسبت داده شده.
منامات
انبياء و مرسلين صلوات الله عليهم کلا صادق است و خلاف واقع در آن منامات نيست و
خدايتعالي آنان را از أحلام و رؤياهاي کاذبه مصون فرموده است و در اين باره اخباري
از اهل بيت عصمت عليهم السلام وارد شده است و جماعتي از فقهاء اماميه و محدثين
آنها بر اين عقيدهاند ولي از متکلمين آنها نفياً و اثباتاً چيزي در دست ما نيست و
طائفه معتزله کلا در اين مسئله با ما مخالفند». (بحار الانوار ج 26 ص 83 الي ص 85)
ادامه دارد
«الذين آمنوا
و تطمئن قلوبهم بذکر الله، ألا بذکر الله تطمئن القلوب» (سوره رعد- آيه 28)
آنان که
ايمان آوردند و به ياد خدا دلهايشان آرام ميگيرد، همانها تنها به ذکر خدا دلها
آرامش مييابد.
***
بحث در اين
بود که طمأنينه قلب بدون ذکر خدا ممکن نيست و اين ذکر درجاتي دارد، از ذکر لساني
گرفته تا ذکر قلبي. و هر چه ذکر، قلبيتر و خالصتر باشد، طمأنينه بيشتر است و هر
چه کمتر باشد، طمأنينه کمتر است.
طمأنينه در
مقابل اضطراب
و طمأنينه
قلب در مقابل اضطراب قلب است نه در مقابل خوف و خشيت و خشوع. و ذکر الله نه تنها
در اين آيه، عامل اطمينان ذکر شده، بلکه در آيات فراواني، قرآن کريم، آن را عامل
اطمينان ميداند. در مواقع خطر که دشمن حمله ميکندف براي اينکه انسان از يورش
دشمن در امان بماند و آرام شود، دستور ذکر داده ميشود، خواه دشمن دروني باشد و
خواه دشمن بيروني.
در حديث ميفرمايد:
«اگر شيطان
وسوسه ميکند «لا اله الا الله» بگوئيد و
اگر در ميدان جنگ، دشمن حمله ميکند، «لا اله الا الله» بگوئيد». معلوم ميشود آن
که انسان را از خطر دشمن، چه دشمن دروني و چه دشمن بيروني، حفظ ميکند، ذکر حق
تعالي است و بس.
چنانکه قبلاً
بحث شد، در سوره اعراف فرمود:
«اگر شيطان
بخواهد آنان را طواف کند واز اين راه در دلهايشان راه پيدا کند، آنان متذکر ميشوند».
در سوره کهف
فرمود:
«اگر خواستيد
چيزي را به ياد بياوريد و به رشد بهتري برسيد، متذکر حق باشيد».
در سوره
انفال فرمود:
«اگر دشمن را
در ميدان جنگ ديديد، به ياد خدا متذکر باشيد که ثابت قدم و پابرجا بمانيد».
همواره به
ياد خدا باشيد
درآيه 103
سوره نساء پس از دستورنماز خوف در جبهه جنگ ميفرمايد:
وقتي نمازتان
را به پايان رسانديد، چه ايستاده و چه نشسته و در هر حال به ياد خدا باشيد.
«فاذا قضيتم
الصلاة فاذکروا الله قياماً و قعوداً و علي جنوبکم». معلوم ميشود ذکر الله غير از
نماز است. در ميدان جنگ دستور ذکر الله ميدهد و ميفرمايد: وقتي جنگ تمام شد و
مطمئن شديد، آنگاه نماز را اقامه کنيد.
«فاذا اطمأننتم
فأقيموا الصلاة» ولي در هر حال، چه حال جنگ و چه حال صلح، چه ايستاده و چه نشسته و
چه برطرف راست و چپ خوابيده به ياد خدا باشيد. به ياد خدا بودن است که انسان را
آرامش و اطمينان ميبخشد و اگر قلب مطمئن شد و آرام گشت، آن وقت است که شيطان نميتواند
در آن راه پيدا کند زيرا شيطان در مرز اخلاص راه ندارد. بندگان مخلص خداوند هرگز
در دسترس شيطان نيستند چون قدرت شيطان از مرحله خيال و وهم نميگذرد و کسي که
همواره به ياد خدا است و قلبش در گرو ذکر الله است، شيطان نه در محدوده فکر او ميتواند
اثر بگذارد و قطعاً نه در محدوده خواستههاي او.
بندگان مخلص
در تيررس شيطان نيستند
اينجا است که
شيطان اظهار عجز و ناتواني ميکند و عرضه ميدارد که:
«لا غوينهم
اجمعين الا عبادک منهم المخلصين»- من همه بندگانت را اغوا و گمراه ميکند بجز
بندگان مخلصت. (سوره ص- آيه 82)
نه اينکه
شيطان ميخواهد به آنها احترام بگذارد که اغوايشان نميکند، بلکه در اينجا قدرت
اغوا کردن ندارد و دستش به آنها نميرسد. و خداي سبحان هم روي اين اصل صحه گذاشته
است که بندگان مخلص هيچ وقت در دسترس شيطان نيستند. اين يک اصل قرآني است.
حال ببينيم
چطور شد که يک عده افراد، مخلص شدند و از تيررس شيطان خارج گرديدند؟
در سوره ص-
آيات 66 به بعد ميفرمايد:
«و اذکر
عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولي الايدي و الابصار»- اي پيامبر، به ياد بندگان
خاص ما باش، ابراهيم و اسحق و يعقوب، اينان که داراي دست و چشم هستند.
معلوم ميشود
ديگران نه دست دارند، نه چشم يعني دست و چشم در اختيارشان نيست. آن کس که با
ديدگانش، به نامحرم نگاه ميکند و با دستش گناه ميکند، او دست و چشم ندارد، چرا
که دست وچشمش در اختيار شيطان است. ولي
ابراهيم خليل الرحمن، اين بنده مخلص خدا دست دارد و دستش کاملاً در اختيارش است؛
با اين دست مبارک است که بتها را ميشکند و با چشمش ميبيند و ميفهمد. ميگويد:
«اني لا احب
الافلين»- من غروب کنندگان را دوست ندارم. (سوره انعام- آيه 76)
ديگران هم ميديدند
ولي نميفهميدند اما ابراهيم که خالص و مخلص است، هم ميبيند و هم ميفهمد. و تمام
افرادي که در سلسله انبياء و پيامبران الهي قرار دارند، همين طور هستند.
«انا
اخلصناهم»- ما اينها را مخلص کرديم. پس اينها مخلص شدند. و در جاي ديگر هم بيان ميکند
که اين مخلصين در تيررس شيطان نيستند.
«هؤلاء عباد
مخلصون»- اينها بندگان مخلص من هستند.
و قطعاً
بندگان مخلص خداوند از وسوسه شيطان منزه و مصون هستند. و وقتي از وسوسه مصون شدند،
به حالت اطمينان ميرسند.
حال چرا در
بين همه بندگان، اينها را مخلص کرديم؟
«انا
اخلصناهم بخالصة ذکري الدار». زيرا آنان يک خصلت خالص و بي شائبه داشتند، ما آنها
را مخلص کرديم.
آن خصلت بي
شائبه چيست؟
آن صفت بي
شائبه «ذکري الدار» است. يعني به ياد قيامت بودن. اين ذکر خبر است براي مبتداي
محذوف. يعني: «هي ذکري الدار» و ذکر قيامت يعني ذکر خدا. زيرا خداوند در سوره بقره
آيه 156 ميفرمايد:
«انا لله و
انا اليه راجعون»- ما از خدائيم و به سوي خدا باز مي گرديم.
بنابراين،
طمأنينه کامل حاصل نميشود جز با اخلاص. و اگر کسي مخلص شد در تيررس وسوسه شيطان
نيست. و چون وسوسه در او راه ندارد، اطمينان دارد. و ذکري الدار يعني ذکر قيامت که
همان ذکر الله است منتهي با ذکر قلبي نه لساني زيرا رجوع انسان به سوي خدا و مبدا
اصلي است پس ذکر قيامت است که انسان را مخلص ميکندو انسان مخلص از وسوسه شيطان
مصون و محفوظ است.
مقصود از
«ذکري» کثرت ذکر است نه فقط ذکر. اگر خداي سبحان، ابراهيم و اسحاق و يعقوب(ع) را
به عنوان بندگان مخلص انتخاب کرد، تنها براي ذکر نبود بلکه براي «ذکري» بود، آن هم
نه ذکراي مشوب بلکه ذکراي خالص. خلوص وصف نيت است وگرنه لفظ چه در ريا و چه در ريا
و چه در خلوص يکسان است، چه انسان به عنوان ريا و چه به قصد خلوص، اگر لا اله الا
الله بگويد، ذکر فرق نميکند. پس خلوص از آن نيت است که نيت يا مشوب است يا خالص و
اين مربوط به ذکر قلبي است نه ذکر زباني. ادامه دارد
الحمدللَّه
ربّ العالمين و الصّلاة على رسوله النّبى الاميين و على
آله الميامين و اصحابه المنتجبين والسّلام على جميع عباداللَّه
الصّالحين. قال اللَّه الحكيم: و اذ بوأنا لابراهيم مكان البيت ان لّا تشرك بىشيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و
القائمين و الرّكّع السّجود.
بار ديگر ارادهى نافذ الهى، مؤمنين را در زادگاه
توحيد و بارگاه رحمت و فضل ربوبى و بر گرد كعبهى دلها و در
ساحت قبلهى جانهاى مسلمين عالم گرد آورده و نداى ملكوتى: و اذّنّ
فى النّاس بالحجّ، بر فواصل طبيعى و تحميلى برادران مسلمان فائق آمده و انبوه دلهايى را كه با ايمان و عشق و نياز يكسان مىتپند،
به سوى مركز توحيد و وحدت امت كشانيده است. ساليان
دراز، دست جهل و عناد، سعى كرده است خانوادهى بزرگ اسلامى را در آن واحد، هم از ريشهى اعتقادىاش و هم از
علقه و پيوند فيمابين ايمانىاش جدا كند، اما از اين سو
نيز همه ساله، فريضهى حج، درس توحيد و وحدت را، در كالبد اين خانوادهى كهنسال و ريشهدار تزريق مىكند و
هر سال شكوفههاى تازهيى، بيش از گذشته، تجديد بهار
ايمان و حيات دينى و انس و مودّت اسلامى را، نويد مىدهد، و ساختههاى
دست دشمن را باطل مىسازد. اين معجزهى حج است كه عليرغم وجود درگيريها و منازعاتى كه، در آن، حكومتهاى مسلمان بارها در
برابر يكديگر صفآرايى كردهاند، هرگز پيوندهاى فكرى و
عاطفى و ايمانى ميان ملتهاى مسلمان قطع نشده و تأثيرات متقابل اين ملتها همواره رو به افزايش بوده است. اگر
چه رازها و رمزهاى حج بيش از آن است كه در گفتارى بتوان
آن را گزارش كرد ولى در آن ميان، هر چشم رازشناسى، سه ويژگى برجسته
را در نگاه اوّل، در آن باز مىشناسد: نخست آنكه حج، يگانه فريضهيى است كه خداوند براى اداى آن همهى آحاد مسلمين هر
آنكس از آنان را، كه داراى استطاعت باشد از
سراسر عالم و از خلوت خانهها و عبادتگاهها، به يك نقطه فرا مىخواند و در ايّام معلومات، در گونهگون تلاش و حركت و سكون و
قيام و قعود، آنان را به يكديگر پيوند مىزند: ثمّ أفيضوا
من حيث أفاض الناس و استغفروا اللَّه انّ اللَّه غفورٌ رّحيم. دوم
آنكه در همين كار دستجمعى و علنى، برترين منزل مقصود را ذكر خدا، يعنى كارى قلبى و نفسانى، معرفى مىكند: و يذكروا اسم
اللَّه فى ايّام معّلوماتٍ على ما رزقهم من
بهيمة الأنعام. سوّم آنكه در صفحهى روشن و همه كس شناس آن، تصويرى از نماى كلّى زندگى انسان موحّد را عرضه مىكند و در
عملى رمزى، به مسلمان درس زندگى هدفدار و جهتدار مىدهد.
از ورود در ميقات و حضور در ساحت احرام و تلبيه و تروك تا
طواف، گرد مركز كعبه و سعى ميان صفا و مروه و وقوف در محشر عرفات و مشعروذكر و تضّرع و تعارفى كه در آن است، و تا رسيدن به
منا و قربانىاش و رمى جمرهاش و حلقش و سپس دوباره برگشتن
به طواف و سعى. همه و همه درسهاى رسا و روشن حركت جهتدار و دستجمعى
و معرفتآميز مسلمان، در عرصهى توحيد و در مسعاى حيات و برگرد محور «اللَّه»است. زندگى در آيينهى حجّ يك سير
دائمى بلكه يك صيرورت دائمى به سوى خدا است، و حجّ، آن درس
هميشه زندهى عملى و سازنده است كه اگر به هوش باشيم راه و رسم زندگى ما را در صحنهيى عملى و روشن ترسيم مىكند.
ميعادى همگانى، هر سال تشكيل مىشود تا مسلمان، در
آن محيط وحدت و تفاهم، و در پرتو ذكر الهى، راه و جهت زندگى را
بياموزد، آنگاه به سرزمين خود و به ميان كسان خود برگردد، و در سالهاى بعد گروههاى ديگر و گروههاى ديگر بيايند و بروند
بياموزند و بيندوزند، بگويند و عمل كنند، بشنوند و تدبّر
كنند، و در نهايت همهى امتّ، به آنچه خدا خواسته و دين آموخته
برسند. نظر افكندن به عرصهى عظيم زندگى امّت اسلامى، فراتر از ابعاد ملتها و نژادها و قوم و قبيلهها، و نظر افكندن به
اعماق وجود خود و فراگرفتن راه و جهت و شيوهى زندگى، چنانكه
شايستهى اوست، و همه در پرتوى از ذكر خدا. اين است آن سرچشمهى
معرفتى كه هر ساله در حجّ، فيّاض و بىزوال، بر انبوه خلايق گرد آمده در حرم امن خدا سيلان مىيابد و كسانى را كه ظرف
ذهن و دل خود را بگشايند، از اين زلال معرفت، سيراب مىسازد.
در گذشته و امروز،نيز كوششهايى شده است و مىشود تا حجّ را فريضهيى
فردى، كه در آن هر كس فقط سرگرم عبادت و نيايش خود با خداوند است، قلمداد كنند. بگذريم از آن غفلتزدگانى كه به سفر
حجّ، به چشم سفرى سياحتى و تجارتى نگاه مىكنند. حجّ با
برجستگيهايى كه در هيچ فريضهى ديگر اسلامى، مجموعهى آن را نمىتوان
يافت، بسى برتر از بينش تنگ نظرانهى آنان و نگاه بىفروغ و خطابين اينان است. در دوران ما بزرگترين كسى كه حج را از
پردهى اوهام بيرون كشيد و رازهاى آن را در
ذهن و نيز در عمل جمع عظيمى از مسلمانان، نمايان ساخت امام راحل كبير ما بود. او حجّ ابراهيمى را ندا كرد و خلايق را بدان فرا
خواند. يكبار ديگر صلاى: اذّن فى النّاس بالحجّ را به
گوش جهانيان رسانيد. حجّ ابراهيمى همان حجّ محمّدى است كه در آن،
حركت به سمت توحيد و اتحاد، روح و سرلوحهى همهى مراسم و شعائر است، حجّى مايهى بركت و هدايت و ستون اصلى در حيات و
قيام امّت واحده، حجّى سرشار از منافع و پربار
از ذكر خدا، حجّى كه در آن ملتهاى مسلمان، وجود امّت فراگير محمّدى (صلّىاللَّهعليهواله) و حضور خود در آن را
لمس مىكنند و با احساس برادرى و نزديكى ملتها، از
احساس ضعف و عجز و خودباختگى رها مىشوند. حجّ ابراهيمى، آن است كه در آن مسلمين، از تفرقه به جمعيّت حركت
كنند و كعبه را كه بناى ياد بود توحيد و رمز
برائت و نفرت از شرك و بتپرستى است با معرفت به معناى رمزى آن طواف كنند و از ظاهر و پيكرهى مناسك به باطن و روح آن برسند
و از آن برسند و از آن براى زندگى خود و زندگى امت اسلام،
توشه برگيرند. اكنون اينجانب، با اميد به رحمت و هدايت الهى و با دعا براى قبولى و پربارى حجّ شما برادران و
خواهران مسلمان از سراسر جهان اسلام، فرصت تدبّر در مناسك
حجّ را مغتنم شمرده، مطالبى را كه توجه به آن براى همهى آحاد مسلمان سودمند است، تذكّراً عرض مىكنم:
1- نخستين مطلب در باب توحيد است، كه روح اساسى حجّ و مضمون بسيارى از اعمال و
مناسك آن است. توحيد با مفهوم عميق قرآنى آن،
به معناى توجّه و حركت به سوى اللَّه و ردّ و نفى بتها و قدرتهاى شيطانى است. خطرناكترين اين قدرتها در درون وجود آدمى، نفس
امّاره و هواها و هوسهاى گمراه كننده و پست كننده است، و
در سطح جامعه و جهان، همان قدرتهاى استكبارى و فتنه انگيز و فساد
انگيزند كه امروزه بر زندگى مسلمانان چنگ انداخته و با روشهاى شيطانى، جسم و روح بسيارى از ملتهاى مسلمان را دستخوش
سياستهاى خود ساختهاند. مراسم برائت در حجّ،
اعلان بيزارى از اين قدرتها است. هر چشم روشن و نگاه عبرتآميزى مىتواند در زندگى جوامع مسلمان، نشانهى سلطهى قدرتها يا
تلاش آنان براى تسلّط بر كشورهاى اسلامى را مشاهده
كند. در برخى از اين كشورها، سياست و اقتصاد و روابط بينالمللى و موضعگيرى در برابر حوادث عالم، همسو و تحت
تأثير قدرتهاى سلطهگر و در رأس آن امريكا است. رواج
فساد و رسمى بودن فحشاء و محرمات شرعى در بسيارى از اين كشورها، متأثر از سياستهاى شيطانى آن قدرتها است.
وظيفهيى كه حج و اعمال و شعائر توحيدى آن بر
مسلمان حجگزار لازم مىسازد، ابراز برائت و بيزارى از اين همه است، و اين اوّلين قدم، در راه تجسّم ارادهى اسلامى در
نفى اين پديدههاى شيطانى و استقرار حاكميت اسلام و
توحيد، بر همهى جوامع اسلامى است.
2-مطلب
بعدى در باب اتحاد و يگانگى مسلمين است
كه مضمون برجستهى ديگرى از مناسك حجّ است. از آغاز ورود استعمار
اروپايى به كشورهاى اسلامى، يكى از سياستهاى قطعى استعمارگران، ايجاد تفرقه ميان مسلمين بوده است. گاه با حربهى اختلافات
فرقهيى و گاه با ابزار ملى گرايى و قوم گرايى و گاه با
غير اينها. متأسفانه با وجود فرياد مصلحان و مناديان وحدت، اين حربهى دشمن، هنوز تا حدودى بر پيكر امّت
اسلامى، ضربهها و جراحتهايى وارد مىسازد. دامن زدن به
اختلافات شيعه و سنى، عرب و عجم، آسيايى و آفريقايى، و عمده كردن
ناسيوناليسمهاى عربى، تورانى و فارسى، اگر چه به وسيلهى بيگانگان آغاز شده است اما متأسفانه، امروز به وسيلهى خودىهايى
كه بر اثر كج فهمى و يا نوكرى اجانب، آب به آسياب دشمن مىريزند،
ادامه مىيابد. كار اين انحراف گاه، به آنجا مىرسد كه برخى
از دولتهاى مسلمان، با صرف پول تلاش مىكنند، ميان مذاهب اسلامى يا ملتها و اقوام اسلامى تفرقه ايجاد كنند، و يا بعضى از
عالم نمايان صريحاً فتوا به كفر بعضى از فرق اسلامى، كه
سوابق درخشانشان در تاريخ اسلام واضح است مىدهند. ملتهاى مسلمان شايسته است انگيزههاى خبيث اين كارها را
شناخته، دست پنهان شيطان بزرگ و ايادى و اذنابش
را در پشت سر آن ببينند، و خيانتكاران را افشاء كنند.
3- نكتهى مهمّى كه
شايسته است همهى مسلمين آن را دانسته و براى مقابله با آن احساس تكليف كنند، آن است كه امروز تقريباً در همه جاى جهان، مبارزهى
سرسختانه و توطئهآميزى از سوى قدرتهاى استكبارى
عليه اسلام و مسلمين در جريان است. اگر چه اصل اين مبارزه، تازگى نداشته و نشانههاى آن در تاريخ استعمار
اروپايى كاملاً شناخته شده است، ولى مىتوان گفت كه شيوههاى
متنوّع آن، علنى بودن آن و در مواردى شديداً قساوت آميز بودن
آن، تاكنون سابقه نداشته و پديدهى اين روزگار است. نگاهى به اوضاع كنونى عالم اسلام، علّت اين پديده، يعنى شدّت گرفتن و
علنى شدن مبارزه با اسلام را آشكار مىسازد. علّت، چيزى
جز گسترش بيدارى مسلمين نيست. حقيقت آن است كه مسلمين در يكى دو
دههى اخير در شرق و غرب جهان اسلام و حتى در كشورهاى غير اسلامى، نهضت حقيقى و عميقى را شروع كردهاند، كه بايد نهضت «تجديد
حيات اسلام» ناميده شود. اينك، اين نسل جوان و تحصيلكرده
و برخوردار از معارف زمان است، كه بعكس توقّع مستعمران ديروز و
مستكبران امروز، نه تنها اسلام را، فراموش نكرده، بلكه با ايمانى پر شور، كه با استفاده از پيشرفت معارف بشرى، بسى روشنبينانهتر
و ژرفتر نيز شده است، بدان روى آورده و گمشدهى خود
را در آن مىجويد. قيام جمهورى اسلامى در ايران و استقرار و ثبات
و اقتدار روزافزون آن، اوج قلهى اين نهضت جوان و ريشهدار است، كه خود در گسترش بيدارى مسلمانان، بيشترين نقش را ايفا
كرده است. اين آن چيزى است كه جبههى استكبار را كه هميشه
از تظاهر به مبارزه با عقايد و مقدّسات ملتها پرهيز مىكرد، وادار
مىسازد كه در مبارزه با اسلام، علناً و با همهى روشهاى ممكن، و گاه با قساوت و خشونت وارد ميدان شود. در امريكا و
كشورهاى اروپايى، رؤسا و سياستمداران متعددى را مىتوان
شناخت كه حداقل يكبار در گفتههاى خود صريحاً رشد و گسترش ايمان اسلامى را خطرى بزرگ دانسته و مبارزه با آن را
لازم شمردهاند. هر چه گرايش عمومى جوانان مسلمان، به
ايمان و عمل اسلامى گستردهتر شده، اين اظهارات ناشى از سراسيمگى و دشمنى، واضحتر گرديده است و اكنون كار به
جايى رسيده كه حتى رؤسا و سياستمداران بعضى از كشورهاى
اسلامى نيز، كه هميشه عناد خود با اسلام را در زير پوششى از نفاق پنهان مىكردند، به پيروى از اربابان امريكايى
و اروپايىشان علناً و صريحاً از خطر اسلام دم مىزنند! و
ايمان مقدّس مردمى را كه بر آنان فرمان مىرانند، براى خود خطر مىشمرند. مبارزه با بيدارى اسلامى در سطح
جهان، شكلهاى گوناگون دارد: در الجزاير، اكثريت
قاطع مردم در انتخاباتى آزاد و كاملاً دموكراتيك به حاكميت جبههى اسلامى رأى مىدهند، كودتايى خشن، انتخابات را باطل و
منتخبين را زندانى و محكوم و مردم را سركوب مىكند، و
آنگاه قدرتهاى مستكبر امريكا و اروپا نفس راحت كشيده بطور كامل پشت سر كودتاگران قرار مىگيرند و دست پنهان خود
در آن را افشاء مىكنند. در سودان گروههاى اسلامى با
پشتيبانى قاطع ملت به حكومت مىرسند، و آنگاه غرب انواع تحريكات خود را شروع مىكند و از داخل و خارج مرزهاشان
آنان را بطور دائم تهديد مىكند. در فلسطين و لبنان،
فلسطينيان مسلمان از سوى صهيونيستهاى غاصب به وحشيانهترين وجهى سركوب و شكنجه مىشوند، آنگاه امريكا، آن آدم
كشان ددصفت و شكنجهگر را كمك و آن مظلومان مسلمان يا
مدافعان لبنانى آنان را به تروريسم متهم مىكند. در جنوب عراق، بخش عظيمى از ملّت عراق، كه مبارزه با رژيم
بعثى را، با انگيزهها و شعارهاى اسلامى در
پيش گرفتهاند، از سوى آن رژيم مورد وحشيانهترين حملات قرار مىگيرند، و امريكا و غرب، كه انگيزهى خود براى برخورد
قدرتمندانه با صدّام را در قضاياى ديگر، آشكارانشان
دادهاند، اينجا با سكوتى رضايتآميز و تشويق كننده ظاهر مىشوند. در كشمير و هند، تعصّب كور و جهالتبار هندوها، با
استفاده از اغماض و گاه كمك دولت، به ناموس و جان و
مقدّسات مسلمين تعرّض مىكند و اين با خونسردى و لبخند بىتفاوت امريكا و غرب مواجه مىشود. در مصر روشنفكرترين
نسلهاى مسلمان، مورد تعقيب خشن و خشمآلود رژيم فاسد و
نالايق آن كشور قرار مىگيرند، و حكومت وابسته و حقير آن كشور بزرگ مورد تشويق و كمك مالى و امنيّتى امريكا
قرار مىگيرد. در تاجيكستان اكثريت مردم مسلمان و مشتاق
زندگى در سايهى اسلام، به وسيلهى پس ماندههاى رژيم كمونيستى،
بشدّت سركوب و جمع كثيرى از آنان از خانه و كاشانهى خود آواره مىشوند و غرب با همهى دغدغهاش از بازگشت كمونيستها در
شوروى سابق، اين حركت آنان را مغتنم مىشمرد و در مقايسه
ميان اسلام و كمونيزم، آشكارا جانب دشمنان اسلام را مىگيرد. در
امريكا و اروپا مسلمانان و گروههاى اسلامى مورد اهانت و تهمت قرار مىگيرند و در مواردى تظاهر به پايبنديهاى اسلامى از قبيل
حجاب زنان ممنوع مىگردد. اهانت علنى به اسلام
در قالب حجاب تحريم شده و به وسيلهى نويسندهيى مهدورالدّم مكّرر مورد حمايت علنى سردمداران رژيمهاى اروپايى قرار مىگيرد
و حتى رئيس رژيم بدنام و بدسابقهى انگليس، با آن
نويسندهى قلمبهمزد و بىارزش ملاقات مىكند. از اينها همه بدتر، فاجعهى بىسابقهى نسل كشى مسلمين در بوسنى
است، بيش از يكسال است كه صربهاى نژادپرست و اخيراً با
همراهى كرواتها با تكيه بر سلاح و امكانات رژيم صربستان و كمكهاى
خارجى، زشتترين و غير انسانىترين نوع كشتار و ظلم و قساوت را با مسلمانان، يعنى صاحبان اصلى بوسنى و هرزگوين انجام مىدهند،
و غرب و امريكا، نه تنها هيچ كمكى به آنان نكرده و هيچ
ممانعتى از جنايت صربها نشان ندادهاند، بلكه با استفاده از امكانات
شوراى امنيت از رسيدن سلاح به مسلمانان مظلوم نيز جلوگيرى كرده و با اعزام نيروهاى سازمان ملل، محاصرهى آنان را كامل
كردهاند. مسلمانان، امروز و در آينده بدانند، كه امريكا و
دول بزرگ اروپايى در فاجعهى بىنظير بوسنى، مقصّر و مسؤول مستقيماند.
در اين يكسال مشتى حرف پوچ و وعدهى دروغ تحويل داده امّا از كشته شدن حتّى يك نفر از هزاران نفر كشتهى مظلوم آن
سرزمين جلوگيرى نكرده، و بالاتر، از قدرت دفاع يافتن آنان
نيز ممانعت كردهاند. اين تصوير مجملى از دشمنى غرب و امريكا با
اسلام و مسلمين در روزگار ما است. نه التماس، نه تسليم، نه مذاكره و نه هيچيك از راههايى كه بعضى سادهلوحانه آن را به
مسلمانان پيشنهاد مىكنند، گرهگشا و مايهى نجات
مسلمين نيست. تنها يك چيز علاج است و بس، و آن اتحاد مسلمانان، پافشارى بر اسلام و ارزشها و اصول آن، مقاومت در برابر
فشارها و تنگ كردن عرصه، در بلند مدت بر دشمن
است. و امروز چشم اميد دنياى اسلام، به جوانان غيور و بسيجى در سراسر كشورهاى اسلامى است، كه از كيان اسلام دفاع كنند و نقش
تاريخى خود را ايفا نمايند.
4- نكتهى مهم ديگرى كه بايد مورد تكيد قرار گيرد
آن است كه استكبار با همهى تدابير شيطانىاش و با وجود
بكارگيرى زور و ترفند سياسى و تبليغات دروغ، نتوانسته و هرگز نخواهد
توانست، جريان رو به رشد بيدارى اسلامى و نهضت گرايش به اسلام را متوقف سازد. فعاليّت همه جانبهى سياسى و امنيّتى و
بيش از همه، تبليغاتى امريكا و ديگر كشورهاى استكبارى و
ايادى منطقهيى آنان بر ضدّ نهضت اسلامى در كشورهاى مختلف و از جمله بر ضدّ نظام مقدّس جمهورى اسلامى در
ايران، در سالهاى اخير، بىسابقه و بسيار وسيع
بوده است. و در اين ميان رژيم صهيونيستى همچون زائدهى امريكا در منطقه، در منتهاى رذالت و خباثتى كه از آن انتظار مىرود،
ايفاى نقش كرده است. محاسبات مادّى عادى، حكم مىكرد كه
بايد بر اثر اين تلاش همه جانبهيى، كه مستكبرانه و از سر خشم و عناد ترتيب مىيابد، نهضت اسلامى در كشورهاى
اسلامى ضعيف يا ريشهكن شود. ولى درست بعكس، همه
شاهدند كه اين نهضت به مرور وسيعتر و عميقتر شده است. اكنون كشورهاى اسلامى متعدّدى را، مىتوان نشان كرد كه اگر
انتخاباتى نظير آنچه دو سال قبل در الجزائر اتفاق افتاد،
در آن برگزار شود احزاب يا فعّالان اسلامى، اكثريت آراء مردم در
آن كشورها را به خود جلب خواهند كرد، و اين در حالى است كه در بيشتر اين كشورها فعاليّت گروههاى اسلامى و حتى تظاهرات سياسى و
تبليغاتى اسلامگراها، ممنوع است. در همين سالها است كه در
داخل سرزمينهاى غصب شدهى فلسطين مبارزات مردم، با شعارهاى اسلامى
و با مركزيّت مساجد، عرصه را بر صهيونيستها تنگ كرده است، و در همين سالها است كه گروههاى مبارز اسلامى در لبنان، حتى در
انتخابات پارلمانى و نيز در موقعيّتهاى مردمى به
توفيق چشمگيرى دست يافتهاند. و در همين دورهى زمانى است كه جمهورى اسلامى ايران، كه كسانى سادهلوحانه
انتظار داشتند يا به بنبست برسد و يا از اصول و آرمانهاى
خود چشم بپوشد، با سرعتى بيش از توقّع و در عين پافشارى بر اصول انقلابى خود به پيش رفته است. اينجانب به
برادران و خواهران مسلمان در همه جاى جهان اسلام، عرض مىكنم
كه ترفند بزرگ دشمن، نوميد كردن و به آينده بدبين كردن شما است.
و همين كافى است كه هيچ مسلمان روشنبينى نوميدى را به دل راه ندهد. هيچ چيز به ما اجازهى نوميد شدن نمىدهد، اگر دشمن
قادر بر نابودى اين حركت الهى بود، بايد لااقل
مىتوانست از رشد آن جلوگيرى كند، و همه مىبينيد كه نتوانسته است. سنّتهاى الهى و واقعيتهاى خارجى خبر از آيندهى روشن
نهضت نوين اسلامى مىدهند و قرآن بارها مىفرمايد: و العاقبة
للمتقين.
5- تبليغات مدرن و داراى پوشش جهانى، بىشك كارآمدترين حربهى استكبار است. امروز تعداد
رسانههاى صوتى و تصويرى و مطبوعاتىيى كه بيشترين تلاش خود
را وقف دشمنى با اسلام كردهاند، بسيار زياد و همچنان رو به افزايش است. كارشناسانى مزدور، فقط سرگرم
ساختن و پرداختن مطلب و خبر و تحليل، براى گمراه
كردن ذهن مستمعان خود و معرفى نادرست و ترسيم زشت از نهضت اسلامى و شخصيتهاى بزرگ اسلامىاند، و جمهورى اسلامى در سالهاى
پس از پيروزى انقلاب تا امروز بىوقفه و روزافزون با چنين
تبليغات خصمانهيى مواجه بوده است. بايد گفت كه اين ترفند نيز در مقابل حركت اسلامى اصيل و نشأت گرفته از
فطرت و نياز، توفيق زيادى نداشته و مقصود دشمن را
برنياورده است. گسترش موج دعوت انقلابى امام راحل عظيمالشأن در سراسر دنياى اسلام و حضور فكر و نام و رهنمود
و عكس و نشان آن بزرگوار در شرق و غرب عالم، با وجود آنهمه
تبليغ دروغ و سخن ناحق كه به نيّت مخدوش كردن سيماى ملكوتى آن وارث پيامبران، گفته و پخش شدهاست، روشنترين
دليل اين مدّعا است. با اين همه بايد اذعان كرد كه عامل
مهمّ در حفظ سلامت و سداد فكر ملّتهاى مسلمان، روشنگريهاى علماء و روشنفكران و نويسندگان و هنرمندان و جوانان
فعّال و آگاه است. و همه بخصوص علماء متعهّد دين در اين
مورد وظيفهيى بزرگ بر عهده دارند. دشمن پس از پيروزى انقلاب اسلامى
در ايران، همواره تا امروز سياههيى از اتهامات را متوجه ايران اسلامى كرده است. مىبينيم كه همان تهمتها امروزه به همهى
نهضتهاى اسلامى در هر جاى دنيا كه باشند نيز زده مىشود.
تهمت تعصّب و جمود فكرى كه از آن، با عنوان «بنيادگرايى» نام مىبرند،
تهمت تروريسم، تهمت بىاعتنايى به حقوق بشر، تهمت ضديّت با دموكراسى، تهمت بىاعتنايى به حقوق زنان، تهمت ضديّت با صلح و
طرفدارى از جنگ. اندكى انصاف، هر كسى را به دروغ بودن اين
تهمتها و بىشرمى وارد كنندگانش آگاه مىسازد. ايران اسلامى در حالى متهم به مخالفت با دموكراسى مىشود كه از
پنجاه روز پس از پيروزى انقلاب كبير اسلامى تا 14 ماه پس
از آن، دو همهپرسى عمومى، كه در يكى از آنها مردم ايران، جمهورى
اسلامى را به عنوان نظام سياسى كشور برگزيدند، و در ديگرى به قانون اساسى رأى دادند، و سه انتخابات كه در آنها به
ترتيب: اعضاى مجلس خبرگان براى نوشتن قانون اساسى،
رئيس جمهور، و نمايندگان در مجلس شوراى اسلامى معين شدند، در آن برگزار شده، و تا امروز همواره انتخابات آزاد، با شركت
پرشور مردم براى تعيين رئيس جمهور و نمايندگان مجلس، در
موعد قانونى خود انجام گرفته است. تهمت به تروريسم را، كسانى به ايران اسلامى مىزنند، كه خود از دولت تروريست
صهيونيستى بيشترين پشتيبانى را كرده و گروههاى تروريست
ضدّ انقلاب ايرانى را در زير چتر حمايت خود قرار مىدهند و حقوق بگيران آنان صدها بار در داخل ايران اسلامى
بمبگذارى كرده و هزاران نفر از مردم عادى و عناصر انقلابى
و مرد و زن و كودك بيگناه را به قتل رساندهاند. ضديّت با صلح را كسانى به جمهورى اسلامى نسبت مىدهند كه
جنگى هشت ساله را با تشويق رژيم بعثى عراق و به دست او بر
ايران تحميل كردند و در همهى آن مدّت، انواع كمكها را به آن رژيم
كه به خاطر حمله به ايران اسلامى، رژيم محبوب آنان به شمار مىرفت مبذول داشتهاند. تضييع حقوق زنان، تهمت از سوى
كسانى است كه شأن والاى زن ايرانى را كه با
حفظ حجاب و حدّ شرعى، در برترين فعاليّتهاى كشور شركت مىورزد، نمىپسندند و ابتذال حاكم بر روابط زن و مرد و بهرهكشى
ناجوانمردانه از زن در جوامع غربى را، نسخهى مطلوب در حيات
اجتماعى زن مىشمرند. تهمت نقض حقوق بشر را رژيمهايى متوجه ايران
مىسازند كه خود قلمهاى بزرگ و حيرت انگيز پايمال كردن حقوق انسانها را مرتكب شده يا زمينهسازى كردهاند. آيا در
دنياى جديد، هرگز حقوق بشر، آنچنان كه امروز در بوسنى
پايمال مىشود، نقض شده است؟ آيا نقض حقوق يك ملت مانند ملت فلسطين نقض حقوق بشر نيست؟ آيا راندن دستجمعى بيش از
چهار صد نفر از شهروندان فلسطينى، به بيرون از خانه و ميهن
خود، در برابر چشم دنياى باصطلاح طرفدار حقوق بشر، قابل اغماض است؟ آيا سرنگون كردن هواپيماى مسافرى ايران
به وسيلهى امريكا بر فراز خليج فارس، يا بىعدالتى نسبت به
سياهان در امريكا، يا حمايت از كودتاگران در الجزائر، يا حمايت
از رژيم فاسد مصر، يا زنده سوزانيدن دستجمعى عدّهيى در امريكا و امثال آن، شكستن حريم انسانيّت و نقض حقوق آن نيست؟ آيا
دولتهايى كه اينگونه بىمحابا حقوق بشر را پايمال مىكنند
يا پايمال كنندگان را با نگاهى خونسرد و بىتفاوت بلكه رضايتمندانه
و تشويقآميز تماشا مىكنند، حقيقتاً از اينكه بنا به ادّعاى آنان در ايران اسلامى، حقوق بشر نقض شود ناراحتند؟!
حقيقت آن است كه خود تهمتزنندگان و از جمله سردمداران كنونى
امريكا كه اخيراً بر سر اين حربهى تبليغاتى زنگ زده و قديمى، جنجال تازهيى به راه انداختهاند، به خوبى مىدانند
كه سخن به گزاف مىرانند، آنچه آنان از جمهورى
اسلامى نمىپسندند اينها نيست، چيزهاى ديگرى است كه مصلحت سياسى به آنان اجازه نمىدهد آن را صريحاً اعلام كنند،
اگر چه بررسى اظهارات نظريهپردازان و نويسندگانشان مقصود
آنان را آشكار مىسازد. در نظام جمهورى اسلامى چيزهايى كه امريكا
و هر مستكبر ديگرى را خشمگين مىسازد اينها است: اوّل جدا نبودن دين از سياست و پايهى اسلامى جمهورى اسلامى. دوّم استقلال
سياسى اين نظام، به معناى تسليم ناپذيرىاش در برابر
زورگوييهاى معمول ابرقدرتها. سوم اعلام راه حلّ مشخص جمهورى اسلامى
دربارهى مسألهى فلسطين، كه عبارت است از انحلال رژيم غاصب صهيونيستى و تشكيل دولت فلسطينى، متشكل از خود فلسطينيان و
همزيستى مسلمانان و مسيحيان و يهوديان در فلسطين.
چهارم حمايت معنوى و سياسى از همهى نهضتهاى اسلامى و تقبيح فشار
بر مسلمانان در هر جاى عالم. پنجم دفاع از حيثيت اسلام و قرآن و پيامبر اعظم (صلّىاللَّهعليهواله) و ديگر انبياى الهى و
مقابله با توطئهى رواج دادن اهانت به اين مقدسات، نظير
آنچه در باب نويسندهى مهدورالدّم آيات شيطانى ديده شد. ششم، تلاش
براى اتحاد امّت اسلامى و همكارى سياسى و اقتصادى دولتها و كشورهاى اسلامى و حركت در جهت تثبيت اقتدار ملتهاى مسلمان در
قالب «امّت بزرگ اسلامى». هفتم، ردّ و نفى فرهنگ تحميلى
غرب، كه دولتهاى غربى با تنگنظرى و تعصّب، برآنند كه همهى ملّتهاى
عالم را به پذيرش آن وادار سازند، و اصرار بر احياى فرهنگ اسلامى در كشورهاى مسلمان. هشتم، مبارزه با فساد و بىبندوبارى
جنسى، كه بعضى از دولتهاى غربى بخصوص امريكا و
انگليس اخيراً انحرافىترين شكل آن را بىشرمانه رسميّت داده يا در راه آنند، و از دهها سال پيش براى ورود اشكال
گوناگون اين فساد به كشورهاى اسلامى برنامهريزى و تلاش
مىكنند. اينها است آنچه موجب دشمنى كينهآلود امريكا و همپالكىهايش،
با جمهورى اسلامى است. بديهى است كه اگر آنان، صريحاً علت دشمنى خود را بيان كرده، اين فهرست را برملا كنند، به
دست خود بر اعتبار جمهورى اسلامى در چشم ملتهاى
مسلمانى كه همه دلبستهى اين اصولاند، خواهند افزود. بدين جهت است كه آنان در تبليغات خود، از سويى ايران اسلامى را به
تروريسم و امثال آن متّهم مىكنند و از سوى ديگر با تحليلهاى
دروغين و خبرهاى ساختگى چنين وانمود مىسازند كه گويا جمهورى اسلامى
از اصول خود دست برداشته و به خواست دشمن تسليم شده است! اين هر دو سخن، دروغ و ناشى از طبيعت خدعهگر استكبار است.
اصول جمهورى اسلامى كه همان راه امام و مبانى مسلّم اسلام
است، به رغم دشمن، در ايران اسلامى، معتبر و مبناى زندگى سياسى و اجتماعى ما است و دولت و ملّت ايران، زندگى در
سايهى اسلام ناب محمّدى (صلىاللَّهعليهوآله)
را كه با فداكارى و بذل عزيزترين جانها به دست آمده، در هيچ شرائطى
از دست نخواهند داد و اصول امام خمينى (رضواناللَّهعليه) و در رأس آن اصل عدم انفكاك دين از سياست و مقاومت در برابر
فشار ماديّگرى مدرن، براى منزوى كردن اسلام و قرآن، اصول
هميشه زندهى جمهورى اسلامى باقى خواهد ماند.
6-در پايان، به حجّاج عزيز، توصيه مىكنم از فرصت
حجّ، حداكثر استفاده را براى كسب آشنايى با برادران
مسلمان خود بكنند و اوضاع جهان اسلام را از زبان و رفتار مسلمانان
به دست آورند، تجربهها، آرزوها، دستآوردها و تواناييها را با هم مبادله كنند و حجّ خود را به حجّ مورد نظر اسلام هر
چه نزديكتر سازند. به برادران و خواهران عزيز ايرانى
نيز توصيه مىكنم كه با زبان و عمل، مبلّغان و پيامرسانان انقلاب
پرشكوه و كشور بزرگ و ملّت قهرمان خود، به برادران كشورهاى ديگر باشند. جوار كوتاه مدت خانهى خدا و حرم پيامبر اعظم (صلّىاللَّهعليهوالهوسلّم)
و مواقف با ارزش حجّ و سرزمين
پرخاطرهى حجاز را، براى زنده كردن دل با ياد خدا و تحكيم پيوند معنوى خود با رسولاللَّه (صلّىاللَّهعليهواله)
و عترت طيّبهى آن بزرگوار (عليهمالسّلام) و
بخصوص توجّه و توسّل به حضرت ولىاللَّه الاعظم كه بىشك فيض حضور
مقدّسش در مراسم حج شامل دلهاى با معرفت است، و انس با قرآن و تدبّر در آيات بيّنات آن و دعا و تضرّع و توسّل كه مايهى
تقرّب به خدا است، مغتنم بشمرند و از آن بهره
ببرند و براى رفع گرفتاريهاى مسلمين و قوّت و عزّت روزافزون اسلام و جمهورى اسلامى دعا كنند و علوّ درجات روح مطّهر امام
راحل و ارواح طيّبهى شهداى اسلام را از خداوند مسألت
نمايند.
در جريان حادثه كربلا عوامل گوناگونی دخالت داشته است ( 1 ) يعنی انگيزههای متعددی برای امام در كار بوده است كه همين جهت از طرفی توضيح و تشريح ماهيت اين قيام را
دشوار میسازد زيرا آنچه از امام ظاهر شده گاهی مربوط به يك عامل خاص بوده و گاهی به عامل ديگر ، و سبب شده كه اظهار
نظر كنندگان ، گيج و گنگ بشوند و ضد و نقيض اظهار نظر كنند ، و از طرف ديگر به اين قيام جنبههای مختلف
میدهد و در حقيقت از هر جنبهای ماهيت خاصی دارد . ( در امور اجتماعی و مركب ، مانعی نيست كه يك چيز دارای چند ماهيت باشد همچنانكه مخصوصا در درسهای فلسفه تاريخ ثابت كردهايم) .
عواملي كه در كار بوده و ممكن است در اين امر دخالت داشته باشد
و يا دخالت داشته است :
الف – اينكه امام يگانه شخصيت لايق و منصوص و وارث خلافت و دارای مقام معنوی امامت بود . در اين جهت فرقی ميان امام و پدرش و برادرش
نبود ، همچنانكه فرقی ميان حكومت يزيد و معاويه و خلفای سه گانه نبود .
اين جهت به تنهائی وظيفهای ايجاب نمیكند . اگر مردم اصلحيت را تشخيص دادند و بيعت كردند و در حقيقت با بيعت ، صلاحيت خود را و آمادگی خود را
برای قبول زمامداری اين امام اعلام كردند او هم قبول میكند . اما مادامی كه مردم آمادگی ندارند
از طرفی ، و از طرف ديگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمين میگردد ، به حكم اين
دو عامل ، وظيفه امام مخالفت نيست بلكه همكاری و همگامی است همچنانكه امير عليه السلام چنين كرد ، در مشورتهای سياسی و قضائی شركت
میكرد و به نماز جماعت حاضر میشد . خودش فرمود : « لقد علمتم انی احق الناس بها من غيری ، و والله لاسلمن ما سلمت امور
المسلمين و لم يكن فيها جور الا علی خاصة[1].
در قضيه كربلا اين عامل به تنهائی دخالت نداشته است . اين عامل را به ضميمه
عامل سوم كه دعوت اهل كوفه است بايد در نظر بگيريم چون عامل دعوت مردم ، برای به دست گرفتن حكومت بود نه چيز ديگر . پس اين عامل ، عامل جداگانه نيست و
بايد در ضمن آن عامل ذكر شود .
ب – از امام بيعت میخواستند و در اين كار رخصتی نبود :
يزيد نوشت : خذ الحسين بالبيعة اخذا شديدا ليس فيه رخصة . بيعت ، امضا و قبول و تأييد
بود.[2]
ج – مردم كوفه پس از امتناع امام از بيعت او را دعوت كردند و آمادگی خود را برای كمك او و به دست گرفتن
خلافت و زعامت اعلام كردند ، نامههای پی در پی آمد ، قاصد امام هم آمادگی مردم را تأييد كرد .
د – اصلی است در اسلام به نام امر به معروف و نهی از منكر ، مخصوصا در موردی كه كار
از حدود مسائل جزئی تجاوز كند ، تحليل حرام و تحريم حلال بشود ، بدعت پيدا شود ، حقوق عمومی پايمال شود ، ظلم زياد بشود . امام مكرر به اين اصل استناد
كرده است . در يك جا فرمود : انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما ، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ، اريد ان آمر بالمعروف و
انهی عن المنكر و اسير بسيرش جدی و ابی .
جای ديگر فرمود : « سمعت جدی رسول الله : من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله.. . در جای ديگر فرمود : الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لا يتناهی عنه ليرغب المؤمن فی لقاء الله محقا ، انی لا اری الموت الا سعادش و الحياش مع الظالمين الا برما.
اما عامل بيعت
امام حاضر بود كه كشته شود و به هيچ وجه حاضر به بيعت نبود . وظيفه امام از اين نظر فقط امتناع بود . اين وظيفه را با خروج از كشور ، با متحصن شدن به شعاب جبال ( آنچنانكه ابن عباس پيشنهاد كرد ) ، با مخفی شدن هم
میتوانست انجام دهد . به عبارت ديگر روش و متد امام از اين نظر جز زير
بار نرفتن به هر شكل و لو به خروج از مرز و تا سر حد كشته شدن نيست . روش امام در مقابل عامل بيعت خواستن ، محدود به حد امكانات برای به دست گرفتن حكومت نيست و محدود به حد كشته نشدن هم نيست ، ولی هيچ
وظيفهای مثبت از قبيل توسعه انقلاب و گسترش دعوت و غيره را ايجاب نمیكند
، جلوگيری از خونريزی ديگران لازم میشود . از اين نظر امام فقط بايد بگويد : نه .
در آن زمان بيعت امام قطعا جدی و از روی رضا تلقی میشد و واقعا صحه گذاشتن به خلافت يزيد بود . قرائنی در دست است كه امام به هيچ وجه
حاضر به بيعت نبود . آقای صالحی از ” مقتل ” خوارزمی نقل میكند كه امام در مذاكراتش
با ” محمد ابن حنفية ” فرمود : « لو لم يكن فی الدنيا ملجا و لا مأوی لما
بايعت يزيد بن معاوية.
اما موضوع امر به معروف و نهی از
منكر :
در اينجا بايد اوضاع خاصی را كه در زمان معاويه و در اثر خلافت يزيد پيدا شده بود در نظر گرفت : الف – خود موضوع خلافت
موروثی كه جامه عمل پوشيدن به آرزوی ديرين ابوسفيان بود كه گفت : تلقفوها تلقف الكرش و لتصيرن الی اولادكم
وراثة . أما و الذی يحلف به ابوسفيان لا جنة و لا نار . . .[3]
امام در زمان خود معاويه به اين امر و به كارهای معاويه
معترض بود و حتی در يك نامه به معاويه نوشت : من میترسم در نزد خدا از
اينكه عليه تو قيام نمیكنم م سؤول باشم . امام در زمان معاويه اقداماتی میكرد كه معلوم بود قصد شورش دارد.
در اينجا يك مطلب هست و آن اينكه اينگونه قيامها بلكه مطلق امر به معروفها و نهی از
منكرها يك وظيفه تعبدی نيست كه ما هر وقت منكری را ديديم نهی كنيم و بر ما نباشد كه به نتيجه و اثر كار توجه داشته باشيم ، بلكه احتمال اثر يا اطمينان به نتيجه
لازم است ، يعنی اين كار از نوع كارهائی است كه بر مكلف است نتيجه كار را برآورد كند ، والا بی جهت نيرويی را مصرف كرده و به هدر داده است . مسئله اعتقاد امام به نتيجه
كارش مربوط است به آنچه قبلا گفتيم كه امام از نظر عامل امر به معروف و نهی از منكر ، منطقش منطق انقلابی و منطق شهيد و طرفدار توسعه خونريزی و گسترش انقلاب بود ، مطلبی و پيامی داشت كه آن پيام را فقط میخواست
با خون رقم كند كه هرگز پاك نشود . آيا امام خود به نتيجه كار خود و هدر نرفتن خود
معتقد بود يا نه ؟ بلی معتقد بود ، به چند دليل :
الف – در جواب شخصی كه ” رياشی ” نقل میكند فرمود : ان هؤلاء اخافونی و هذه كتب اهل الكوفة و هم قاتلی ، فاذا فعلوا ذلك و لم يدعو الله
محرما الا انتهكوه بعث الله اليهم من يقتلهم حتی يكونوا اذل من فرام المرأش »[4]. ( كامل ابن اثير ، جلد 3 .(
ب – در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود : « ثم ايم الله لا تلبثون بعدها الا كريثما يركب الفرس حتی تدور بكم دور الرحی و تقلق بكم قلق المحور . [5]
ج – در روز عاشورا خطاب به اهل بيت خود فرمود : استعدوا للبلاء و اعلموا ان الله حافظكم و منجيكم من شر الاعداء و يعذب اعاديكم بانواع
البلاء.[6]
د – به عمر سعد فرمود : به خدا ملك ری نصيب تو نخواهد شد ، میبينم كه بچههای كوفه به
سرت سنگ میپرانند آنطور كه به درخت ميوه سنگ میزنند .
اما موضوع دعوت مردم كوفه :
اين دعوت برای چيست ؟ قطعا برای قبول زمامداری و به دست آوردن قدرت و مركز قرار دادن كوفه بود . كوفه سرباز خانه جهان اسلام بود .
نامهای كه وجوه رجال و اشراف كوفه نوشتند ، بسيار محكم و اصولی بود كه در يادداشتهای ” نهضت حسينی ” شماره 16 نقل كرديم : اما بعد فالحمد لله الذی قصم عدوك الجبار العنيد الذی انتزی علی هذه
الامة فابتزها امرها ، و غصبها فيئها ، و تأمر عليها بغير رضا منها ، ثم قتل خيارها ، و استبقی شرارها ، و جعل مال الله دولة بين جبابرتها و اغنيائها ، فعبدا له كما بعدت ثمود . انه ليس علينا امام فاقبل لعل الله يجمعنا بك علی الحق.[7]
امام هم در جواب آنها ضمن ابلاغی كه به نام مسلم صادر میكند
مینويسد : « انی بعثت اليكم اخی و ابن عمی و ثقتی فی اهل بيتی . . . و لعمری ما الامام الا العامل بالكتاب ، القائم بالقسط ، الدائن بدين الله.[8] در اين نامه تز امام راجع به
حاكم و حكومت مشخص میشود ، و نشان میدهد عنايت امام را به مسأله رهبری در درجه
اول ، و اينكه بزرگترين منكر خود يزيد است و پستی كه اشغال كرده است .
وضع امام از اين جهت عينا وضع پدرش علی ( ع ) است بعد از كشته شدن عثمان كه
آن حضرت اجتماع مردم را بر بيعت ، اتمام حجت برخود میداند با اينكه
قلبا مايل نيست از باب اينكه آينده را مبهم میداند و فرمود : « فانا مستقبلون امرا له وجوه و الوان[9] . . . و فرمود : « لولا حضور الحاضر و
قيام الحجة بوجود الناصر لالقيت حبلها علی غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها.[10]
اتمام حجت به معنی اين نيست كه حجت خدای عالم السر و الخفيات بر مردم تمام شود ليهلك من هلك
عن بينة و يحيی من حي عن بينة[11] بلکه تمام شدن حجت امام است
بر مردم حاضر و آينده، زيرا قطعاً اگر امام زير بار نميرفت، مردم آن عصر و عصرهاي
آينده آنرا به عنوان از دست دادن يک فرصت بسيار مناسب تشخيص ميدادند.
در حادثه حسيني نيز قيام کوفه يک حجت تاريخي عليه امام به شمار ميرفت
و امام لازم بود که حجت خود را بر مردم در مقابل تاريخ تمام کند.
در اينجا چند مطلب است:
الف- حرکت امام از مکه به کوفه تنها به علت دعوت کوفه نبود بلکه
دلائل قطعي در دست است که امام به هر حال نميتوانست در مکه بماند، و قرائني از
اين جهت در دست است:
اولاً امام عمل حج را ناتمام گذاشت. ما ميدانيم که در حج تمتع پس از
شروع عمل، اتمامش واجب است و فقط ضرورت بسيار مهمي نظير خوف قتل سبب جواز عدم
ادامه ميشود. مگر اينکه فرض کنيم امام از اول، عمره تمتع بجا نياورد و از اول قصد
عمره مفرده کرد، چون مسلماً امام در آن ايام محرم شده بود، و از احرام خارج شد.
ثانياً امام حين خروج از مکه وضع خود را تشبيه ميکند به وضع موسي بن
عمران در وقتي که از مصر خارج شد و صحراي سينا را به طرف مشرق طي ميکرد و به طرف
فلسطين ميآمد، زيرا امام اين آيه را ميخواند: فخرج منها خائفاً يترقب، قال رب
نجنی من القوم الظالمين 0 و لما توجه تلقاء مدين قال عيسی ربی ان يهدينی سواء السبيل.[12]
اين جريان موسی بعد از آن بود كه به او اطلاع رسيد : « ان الملا يأتمرون بك
ليقتلوك فاخرج انی لك من الناصحين.[13]
ثالثا خود امام در جواب ” ابوهرش ازدی ” فرمود : « ان بنیامية قد اخذوا مالی فصبرت ، وشتموا عرضی فصبرت ، و طلبوا دمی فهربت.[14]
شيخ مفيد میگويد : و لم يتمكن من تمام الحج مخافة ان يقبض عليه بمكة فينفذ به
الی يزيد بن معاويه.[16]
“سرمايه سخن ” مینويسد : عمرو بن سعيد بن العاص مأمور بود
با عدهای كه امام را بكشد . ” طريحی ” نوشته است كه سی نفر از
شياطين بنی اميه مأمور اين كار شده بودند . در يادداشتهای ” نهضت حسينی ” نمره 10 از ” مقتل خوارزمی ” نقل كرديم كه امام ضمن درد دل كتبی به ابن
عباس میگويد : مرا در مكه آرام نمیگذارند و از جوار حرم الهی مجبور به خروج میكنند . ابن عباس هم در نامهای كه به
يزيد مینويسد و سخت او را ملامت و فحش كاری میكند ، میگويد : شما به زور حسين را از حرم الهی اخراج كرديد .
ب – ارزش اين عاملها چقدر بود ؟ كداميك از اينها از نظر امام ، هدف اصلی بود ؟ دو عامل اول
هيچكدام قطعا تابع ديگری نبود يعنی فرضا امام مورد در خواست بيعت هم واقع نمی شد ، به عنوان امر به معروف اعتراض میكرد ،
و فرضا اعتراض نمی كرد ، بيعت هم نمی كرد . بحث در مقدار ارزش و اصالت عامل سوم است .
اينجا ممكن است كسی گمان كند كه عامل اصلی در اين جريان اين بود كه امام میخواست زمام امور را به دست بگيرد ، دو جريان ديگر يعنی امتناع از بيعت
و اعتراض و انتقاد به نام امر به معروف و نهی از منكر مقدمه اين كار بود . بديهی است كسی كه اوضاع را به نفع خود مساعد میبيند و قصد زمامداری دارد ، هم نبايد بيعت كند زيرا
زمينه خودش را خراب میكند ، و هم بايد سوژه تبليغاتی عليه دستگاه داشته باشد و از آنها انتقاد كند ، طبق شرائط آنروز يك اصل اسلامی به نام امر به معروف و نهی از منكر را دستاويز قرار دهد . يعنی امتناع از بيعت و اعتراض به نام امر به معروف ، مقدمه رفتن به كوفه است
. نتيجه اينست كه همان لحظهای كه متوجه میشود كه اوضاع مساعد نيست ، وضع خودش را از نظر آن دو جريان ديگر عوض كند
، هم حاضر شود برای بيعت ، و هم اينكه دست از اعتراض و انتقاد بردارد .
از كتاب آقای صالحی برمی آيد كه مطلب همينطور است ، در صورتی كه چنين نيست . اشتباه بزرگ آقای صالحی همين است . امام نه حاضر شد به بيعت و
تسليم ، و خود گفته بود به هر حال من بيعت نخواهم كرد « و لو لم يكن ملجا
و لا ماؤی » ، يعنی خواه كوفه مرا بپذيرد و خواه نپذيرد بيعت نخواهم كرد ، و هم اينكه پس از يأس از ياوری كوفيان نيز دست از انتقاد نكشيد .
خطبههای داغش را پس از برخورد با ” حر ” و اطلاع از وضع كوفه ايراد
كرد . بعد از اطلاع از شهادت ” مسلم ” يا ” قيس بن مسهر ” يا ” عبدالله بن يقطر ” تازه اين آيه را
میخواند : « من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه[17]. . . پافشاری امام پس
از تغيير اوضاع كوفه شايد بيشتر برای اين بود كه بفهماند امتناع از بيعت و هم اعتراض و انتقادش مقدمه به قدرت رسيدن و تسلط بر كوفه نيست . و اما اعلام
انصراف امام ، فقط انصراف از رفتن به كوفه است نه از امتناع از بيعت و نه از اعتراض و انتقاد و
امر به معروف و نهی از منكر . برخلاف عقيده صالحی ، ترك بيعت و اقدام به اعتراض امام منوط به زمينه كوفه نبود كه با سقوط اين زمينه ، هم حاضر به بيعت شود و هم ترك اعتراض
كند . و خطر اعتراض را هم میدانست و به اثر اين اعتراض خونين هم واقف بود ، میخواست اعلام جرم خود
را با خون بنويسد كه هرگز پاك نشود . و هم اينكه راهی پيش نگرفت كه لااقل از كشته شدن فرزندان و يارانش جلوگيری كند ، زيرا فرضا بگوئيم خود را در خطر
میديد ، اصحاب و خاندان خود را كه قطعا در خطر نمی ديد ، چرا حاضر شد آنها كشته شوند ؟ به علاوه چرا حتی پس از برخورد با حر بن يزيد ، عبيدالله بن حر جعفی و ضحاك بن عبدالله مشرقی ( رجوع شود به تاريخ كه اين كار پس
از برخورد با حر بوده است يا نه ([آنها را ] و مخصوصا بنی اسد را در شب عاشورا به همراهی و نصرت میخواند ؟
ج – آيا امام واقعا به مردم كوفه اعتماد و حسن ظن پيدا كرده بود و به اصطلاح
روی مردم كوفه حساب میكرد ، يا نه ؟ بعضی ها مثل ” ابن خلدون ” و ” قاضی ابن العربی ” و بعضی ديگر و از آن جمله
آقای صالحی ، عامل اصلی را در نهضت امام ، وضع كوفه و دعوت كوفيان دانستهاند و قهرا فرض كردهاند
كه امام اعتماد پيدا كرده بود به وضع خود در ميان كوفيان ، آنگاه اين جهت
را بر امام عيب گرفتهاند كه حسن ظن امام به مردم كوفه به موقع نبوده است ، و يا مثل آقای صالحی گفتهاند
كه اعتماد امام به مردم كوفه و حساب كردن روی آنها بجا بوده و لكن تغيير اوضاع ، غير قابل پيش بينی بوده و از مجاری عادی ممكن نبود كسی چنين پيش بينی كند ، نظير تغيير اوضاع در ” احد ” كه قابل پيش بينی نبود و از خطای تيراندازان جبل الرماش پيدا شد . بديهی است كه اگر عامل اصلی نهضت امام ، دعوت كوفيان میبود ، امام میبايست احتياط بيشتری میكرد و
نصيحت ابن عباس را به كار میبست و اعتماد نمی كرد . اما حقيقت اينست كه امام هيچگونه اعتمادی به كوفيان نكرده است . مكرر افرادی گفتند كه قلوبهم
معك و سيوفهم عليك . خود امام هم فرمود : « لا يخفی علی الامر » . در جواب
” فرزدق ” فرمود كه اگر كارها بر وفق آنچه میخواهيم انجام گيرد خدا را شكر میكنيم و ان
حال القضاء دون الرجاء فلن يتعد ( يعتد ) من كان الحق نيته و التقوی سريرته[18]. به علاوه از امام جملههائی شنيده
شده است در بين راه كه نشان میدهد امام اين سفر خود را سفر سلامت نمیدانسته است . اگر خطبه « خط الموت علی ولد آدم » . . . و جمله : « و ان من هوان الدنيا ان رأس يحيی بن زكريا
اهدی الی بغی من بغايا بنیاسرائيل ، و همچنين خواب معروف « ان الله شاء ان يراك قتيلا » ، يا : « ان لك درجة
عندالله لن تنالها الا بالشهادة [19] اصل قابل اعتمادی داشته باشد كه
ديگر مطلب خيلی واضح است .
د – آيا امام از اول به قصد كربلا حركت كرد يا نه ؟ و اگر فرضا به قصد كربلا
حركت نكرد ، آيا به قصد كشته شدن و با علم به كشته شدن حركت كرد يا نه ؟ از نظر تاريخی نمیتوان
اثبات كرد كه امام به قصد كربلا و يا با علم به كشته شدن حركت كرد ، بلكه از نظر تاريخ كه
ظواهر قضايا را نقل میكند ، امام به طرف كوفه و قصد كوفه حركت كرد و در اثر برخورد با ” حر ” و اجازه ندادن ” حر ” كه
امام از حوزه عراق خارج شود و حاضر نشدن امام كه تحت الحفظ ” حر ” به كوفه برود ، راهی را به طرف غرب
و چپ جاده پيش گرفتند تا رسيدند به كربلا ، و بعد در اثر نامه ابن زياد در آن
محل متوقف شدند . و از نظر علم به كشته شدن هم تاريخ جز مخطور بودن و غير قابل اطمينان بودن اين سفر را اثبات نمی كند.
در عين حال اين جهت منافات ندارد با جهت ديگر و آن اينكه امام در يك سطح ديگری كه سطح معنويت و امامت است ، میدانسته كه عاقبت به كربلا نزول خواهد كرد و در همانجا شهيد خواهد شد .
هـ – امام پس از برخورد با ” حر ” و در كربلا در چند جا
اعلام انصراف كرده است . اين اعلام انصراف به چه معنی است ؟ قبلا گفتيم كه اعلام انصراف امام ، انصراف از رفتن به كوفه و از داوطلبی از تشكيل حكومت كوفه بود نه از انصراف از دفاع مقدس امتناع بيعت ، و نه انصراف از قيام مقدس اعتراضی امر به معروف و نهی از منكر . بر خلاف عقيده آقای صالحی ، امام پس از سقوط كوفه ، از دو هدف ديگرش دست برنداشت و امتناع از بيعت و همچنين اعتراض به حكومت را تنها در زمينه زعامت مفيد نمیدانست ، به خطر ايندو هم كاملا واقف بود ولی میخواست
پيام خود را و اعلام جرم خود را و جواب ” نه ” به بيعت را با خون
خود بنويسد كه هرگز پاك نشود .
و – بديهی است كه از نظر عامل دعوت كوفيان ، قيام امام يك قيام ابتدائی است ، بلكه از اين جهت اقدام برای به دست گرفتن زمام امور است و تنها جنبه شورش بر ضد حكومت برای تضعيف يا اصلاح نيست . يعنی طبق عامل نهی از منكر ، هدف بايد اصلاح
باشد خواه به صورت تضعيف يا سقوط حكومت ، و خواه به صورت اصلاح حكومت .
ز – معلوم شد به موجب هر يك از اين عاملها امام يك وظيفه مخصوص دارد . و ضمنا معلوم شد كه به اعتبار هر يك از عاملها نهضت امام ارزش مخصوصی پيدا
میكند . به موجب عامل دعوت و احتمال موفقيت كه حداكثر 50 درصد است ، ارزش نهضت
همينقدر است كه امام با پيدايش يك فرصت احتمالی ، نمی نشيند و فرصت را از دست نمی دهد ، و ضمنا نظر و تز امام راجع به
حكومت كه در نامه به اهل كوفه توسط مسلم و در خطبه بيضه پيدا است ، روشن میشود . و از نظر عامل بيعت كه تا آنوقت حتی مردم كوفه اعلام نصرت نكرده بودند ارزش كار امام در اين حد است كه تقاضای يك حكومت نيرومند و خونخواری را برای بيعت نمیپذيرد و حاضر میشود خونش را بريزند و بيعت نكند . به موجب اين
عامل اگر حكومت كاری به او نمیداشت و از او چيزی نمی خواست ، امام هم كاری به كار آنها نداشت ، و به موجب عامل اول اگر مردم كوفه اعلام
آمادگی نمیكردند ، امام ياغی نمیشد و بسا كه بيعت هم میكرد . به هر حال عامل امتناع از بيعت ، ارزش بيشتری از عامل پذيرش
دعوت دارد زيرا در عامل پذيرش دعوت ، چند در صدی احتمال جان به سلامت
بردن به علاوه موفقيت در زمامداری و ساقط كردن حريف وجود دارد ولی در عامل امتناع از بيعت در
روزهايی كه شروع شد احتمال قريب به يقين كشته شدن بود . اما عامل امر به معروف و نهی از منكر كه خود امام هم زياد به آن استناد كرده و در آن موارد نامی از امتناع بيعت يا پذيرش دعوت نبرده است ، از هر دو عامل اول ارزش بيشتری دارد زيرا
به موجب اين عامل به هر حال امام خود را با حكومت وقت درگير كرده است و
اين درگيری از نوع هجوم بوده و از طرف خود او شروع شده است نه از ناحيه مردم و نه از ناحيه
حكومت . به موجب اين عامل ، امام ، مهاجم و معترض است نه مدافع ، كارش عمل ابتدائی است نه صرفا عكس العمل منفی در مقابل تقاضای بيعت و يا عكس العمل مثبت در مقابل تقاضای همكاری برای تشكيل حكومت . به موجب اين عامل خواه حكومت بيعت بخواهد و يا
نخواهد ، او معترض و طرفدار تغيير وضع موجود است . خواه مردم كوفه او را
بپذيرند و ياری كنند و يا نپذيرند و ياری نكنند ، باز هم او معترض و طرفدار تغيير است . و از اين نظر است كه فوق العاده ارزنده است و درس است و آموزنده است .
پس اين سه عامل ، هم از نظر وظيفه و عكس العملی كه برای امام ايجاب میكند ، و هم از نظر ارزندگی و اهميت
و قابليت بزرگداشت ، و هم از نظر آموزندگی و درسی با هم تفاوت دارند ، و چنانكه قبلا مكرر گفتيم ، از نظر اين منطق
، انقلاب است و امام طرفدار توسعه انقلاب است .
[1] – نهج البلاغه ، خطبه . 72 [ حقا شما میدانيد
كه من از همه مردم به
خلافت شايستهترم . به
خدا سوگند تا زمانی
راه مسالمت
میپويم كه امور
مسلمين به سلامت
باشد و جز به شخص من ستم نشود.
«اذا احب الله عبداً ابتلاه» (بحارالانوار- ج 81- ص 188)
اگر
خداوند بنده اي را دوست بدارد، او را به بلاهائي در دنيا مبتلا سازد.
·
رسول اکرم(ص):
«علامة حب الله تعالي، حب ذکر الله، و علامة بغض الله تعالي، بغض
ذکر الله عزوجل». (کنز العمال- حديث 1776)
نشانه
محبت خداي متعال، دوست داشتن ذکر خدا است و نشانه بغض خداي متعال، کراهت داشتن از
ذکر خداي عزوجل است.
·
رسول اکرم(ص):
«اذا احب الله عبداً من امتي، قذف في قلوب أصفيائه و ارواح ملائکته
و سکان عرشه محبته ليحبوه. فذلک المحب حقاً، طوبي له ثم طوبي له و له عندالله
شفاعة يوم القيامة» (مصابح الشريعه- ص 64)
اگر
خداوند بنده اي را از امتم دوست بدارد، در دل اوليايش و جان فرشتگانش وساکنان
عرشش، محبتش را ميافکند تا آنها او را دوست بداند و بي گمان او محب واقعي است.
بشارت باد او را، باز هم بشارت باد اورا و همانا او را در روز رستاخيز شفاعتي نزد
پروردگارش است.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«اذا احب الله عبداً حبب اليه الامانة» (غرر الحکم)
اگر
خداوند بنده اي را دوست بدارد، او را دوستدار امانت گرداند.
·
امير المؤمنين(ع):
«من احب ان يعلم کيف منزلته عندالله فلينظر کيف منزلة الله عنده،
فان کل من خير له امران، امر الدنيا و امر الاخرة فاختار امر الاخرة علي الدنيا
فذلک الذي يحب الله، و من اختار امر الدنيا فذلک الذي لا منزلة لله عنده».
(بحارالانوار- ج 7- ص 25)
هرکه
بخواهد بداند که چه قرب و منزلتي نزد خداوند دارد، پس بايدمنزلت خداوند را در قلب
خود بيازمايد چرا که اگر او را مخير کردند بين دنيا و آخرت، پس او آخرت را بر دنيا
ترجيح داد، بي گمان خداي را دوست ميدارد و اگر دنيا را براي خود پذيرفت، او براي
خداوند ارزشي قائل نشده است.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«اذا احب الله عبداً رزقه قلباً سليماً و خلقاً قويماً». (غرر
الحکم)
اگر
خدا بنده اي را دوست بدارد، او را قلبي پاک و اخلاقي و الا عطا ميکند.
·
اميرالمؤمنين(ع):
«اذا اکرم الله عبداً اشغله بمحبته» (غرر الحکم)
اگر
خداوند بنده اي را گرامي بدارد، او را مشغول محبتش خواهد کرد.
·
امام صادق(ع):
«فيما اوحي الله تعالي الي موسي: کذب من زعم انه يحبني فاذا جنه
الليل نام عني، اليس کل محب يحب خلوة حبيبه؟ ها انا ذا يا ابن عمران، مطلع علي
احبائي؛ اذا جنهم الليل حولت ابصارهم من قلوبهم و مثلت عقوبتي بين اعينهم،
يخاطبوني عن المشاهدة و يکلموني عن الحضور. يا ابن عمران هب لي من قلبک الخشوع و
من بدنک الخضوع و من عينک الدموع في ظلم الليل، و ادعني فانک تجدني قريباً
مجيباً». (امالي صدوق- ص 215)
خداوند
به حضرت موسي وحي کرد که: دروغ ميگويد آن کس که ادعا ميکند مرا دوست ميدارد ولي
وقتي شب او را فرا گرفت، ديدگانش به خواب ميرود و مرا رها ميکند. مگر نه هر محبي
دوست ميداد که با محبوبش، خلوت کند؟ هان اي فرزند عمران! من به حال دوستانم
آگاهم، وقتي سياهي شب آنان را در بر گيرد، به جاي ديده با دل بنگرند و عقوبت من در
جلوي ديدگانشان مجسم گردد، پس مرا چنان خطاب کنند که گوئي مي بينند و با من آنگونه
سخن بگويند که گوئي در حضورم نشستهاند.
بگو-
ای پیامبر- آیا می خواهید به شما خبر دهم که زیانکارترین مردم چه کسانی هستند؟
آنان که تمام تلاشها و کوشش هایشان در دنیا نابود شد و باز هم گمان می کنند که کار
نیک انجام می دهند همانا آنان به آیات پروردگارشان و لقای او کافرشدند و اعمالشان
نابود شد و در روز قیامت هیچ ارزشی برایشان قائل نیستیم.
اینها
چا کسانی هستند که بدبخت ترین و زیانکارترین مردم می باشند؟ قرآن در پاسخ به این سؤال
مهم که در ذهن هر کسی خطور می کند، پاسخ می دهد که، بدبخت ترین و پرضررترین مردم
نه آنهائی هستند که سرمایه های مادی و اموال خود را از دست می دهند، بلکه آنان که
عمر خود را در دنیا بیهود به لهو و لعب گذرانیده و از فرصت خدادادی استفاده درست
نکرده و تلاش آنها در کارهای بد و شر صرف می شود اینان که آن همه آیات پروردگار را
نادیده می گیرند و قیامت و روز جزا را به فراموشی می سپارند و بهترین اوقات عمر
خود را در راه های پوچ و باطل می گذرانند اینان قطعاً کافربه آیات خدا هستند هر
چند به صورت ظاهر کارهای بد خود را خوب جلوه داده و یا حتی خود را مسلمان اعلام
کنند.
مگر
می شود انسان اسلام را بپذیرد و به لقای پروردگار خویش را آماده نکند؟ مگر ممکن
است کسی ادعا کنند که کارهای خیر انجام می دهد و هیچ خدمت اجتماعی انجام نداده
وگرهی را از آن همه مشکلات مسلمانان نگشاید و باز نکند؟
آری!
اینان که به کارهای بد و گناهان گرفتارند و با این حال در فکر اصلاح خویشتن نیستند
بلکه خود را خوشبخت و سعادتمند می پندارند اینها که همواره راه کژی و انحراف را در
زندگی خود می پیمایند و باز هم ادعا می کنند که راه درست و صحیح را می روند، اینها
که سرمایه های معنوی را از دست داده و
توجه ندارند یا اینکه خود را به بی توجهی می زنند و سرانجام اینان که خودرا مسلمان
قلمداد کرده ولی آن همه بدعت ها در دین می
گذارند قطعاً کافرند و زیانکارترین مردم اند. اینان بدون شک به دوزخ خواهند رفت و
هیچ ارزشی برای کارشان در آنجا نیست.
یکی
از این گروه که زیانکارترین مردم به حساب
می آیند، همان نابخردان و روسیاهانی بودند که سپاه یزید بن معاویه لعنة
الله علیه، به جنگ و نبرد با امام زمانشان و فرزند رسول خدایشان پرداختند و با این
حال می پنداشتند که راه درستی را پیموده اند و اطاعت از خلیفه اسلامی! کرده اند!
ایتعل قطعاً زیانکارترین و بدبخت ترین مردم در دو جهان اند. اینان که آن همه سفارش
های رسول خدا را نادیده گرفتند و بزرگترین جنایت تاریخ را در حق پیشوا و امام
مفترض الطاعه شان مرتکب شدند، نه تنها هیچ
عملی از آنان پذیرفته نمی شود که تمام اعمالشان نابود و حبط شده ودر روز
رستاخیز، هیچ ارزش برایشان قائل نخواهند شد. اینها روسیاهان تاریخ اند که با
ارتکاب بزرگترین و هولناک ترین گناه و جنایت، باز هم خود را نیکوکار می پنداشتند و
حتی برخی از شقاوتمندانشان خود را مجاهد فی سبیل الله می دانستند و سپاه یزید کافر
را سپاه خدا قلمداد می کردند. عبارت «یا خیل الله» جداً چندش آور است که فرماندهان
پلیدشان، آنان را سپاهیان خدا معرفی کنند. و چه کسانی بدتر و بدبخت تر از این
پلیدان روزگار که قصد قربت می کردند و سبط رسول الله را با تمام یاران و خویشانش با
آن وضع فجیع و دلخراش در سرزمین کربلا و در روز عاشورا به شهادت رساندند و آن همه
ظلم و ستم را به خاندان پیامبر صلی الله علیه واله وسلم روا داشتند. رویشان سیاه
تر باد، این کافران زیانبار.
«سيد
الشهدا(ع) با چند نفر از اصحاب، چند نفر از ارحامشان، از مخدراتشان قيام کردند.
چون قيام لله بود اساس سلطنت آن خبيث را به هم شکستند. در صورت، ايشان کشته شدند
لکن اساس سلطنت را شکستند، اساس سلطنتي که ميخواست اسلام را به صورت سلطنت طاغوتي
درآورد. خطري که معاويه و يزيد بر اسلام داشتند اين نبود که غصب خلافت کردند، اين
يک خطر کمتر از آن بود. خطري که اينها داشتند اين بود که اسلام را به صورت طاغوت
درآوردند، به اسم اينکه ما خليفه رسول الله هستيم اسلام را منقلب کنند به يک رژيم
طاغوتي. اين مهم بود. آنقدري که اين دو نفر ضرر به اسلام ميخواستند بزنند يا زدند
جلوتريهاي آنطور نزدند. اينها اصل اساس اسلام را وارونه ميخواستند بکنند. سلطنت
بود، شرب خمر بود، قمار بود در مجالسشان، خليفه رسول الله نماز هم ميرود در جماعت
ميخواند. اين خطر از براي اسلام خطر بزرگ بود، اين خطر را سيدالشهدا رفع کرد».
10/3/58
«شهادت
حضرت سيدالشهدا مکتب را زنده کرد. خودش شهيد شد مکتب اسلام زنده شد و رژيم طاغوتي
معاويه و پسرش را دفن کرد و سيدالشهدا هم چون ديد اينها دارند مکتب اسلام را آلوده
ميکنند با اسم خلافت اسلام، خلافکاري ميکنند و ظلم ميکنند و اين منعکس ميشود
در دنيا که خليفه رسول الله است دارد اين کارها را ميکند، حضرت سيدالشهدا تکليف
براي خودشان دانستند که بروند وکشته هم بشوند و محو کنند آثار معاويه و پسرش را.
پس کشتن، شهادت سيدالشهدا چيزي نبود که براي اسلام ضرر داشته باشد. نفع داشت براي
اسلام، اسلام را زنده کرد». 13/4/58
«عاشورا
قيام عدالتخواهان با عددي قليل و ايماني و عشقي بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشين و
مستکبران غارتگر بود و دستور آن است که اين برنامه سرلوحه زندگي امت در هر روز و
در هر سرزمين باشد». 17/6/58
«يکي
از رمزهاي بزرگي که بالاترين رمز است قضيه سيدالشهدا است. سيدالشهدا(ع) مذهب را
بيمه کرد. با عمل خودش اسلام را بيمه کرد، نگه داشت و آن نهضتي که آن بزرگوار کرد
و شکست داد ولو کشته شد لکن شکست داد بر اموي و بر ديگران، آن نهضت بايد حفظ بشود.
اگر ما بخواهيم مملکتمان يک مملکت مستقلي باشد، يک مملکت آزادي باشد، بايد اين رمز
را حفظ بکنيم». 29/8/58
«ملت
بايد با همه قدرت اين شعائر اسلام را، خصوصاً اين را زنده نگه دارند، با زنده نگه
داشتن او، اسلام زنده ميشود «أنان من حسين» که روايت شده است که پيغمبر فرموده
است، اين معنايش، معنا اين است که حسين مال من است و من هم از او زنده ميشوم، از
او شده است، اين همه برکات از شهادت ايشان است، با اينکه دشمن مي خواست آثار را از
بين ببرد، آنها درصدد بودند که اصل بني هاشمي در کار نباشد. «لعبت هاشم بالکذا»
اين حرف بود، آنها ميخواستند اصل اسلام را ببرند و يک مملکت عربي درست کنند و اين
کارشان اسباب اين شد که عرب و عجم و همه، همه مسلمين توجه پيدا کردند که نه، قضيه،
قضيه عربيت و عجميت و فارسيت و اينها نيست، قضيه خدا و اسلام است. اين مجالس را
حفظ کنيد، همه مجالسي که اجتماعات ديني هست اجتماعات اسلامي هست، اينها اسلام را
در قلوب ما زنده نگه ميدارد». 14/8/59
«سيدالشهدا(ع)
از همان روز اول که قيام کردند براي اين امر، انگيزهشان اقامه عدل بود. فرمودند:
ميبينيد که به معروف عمل نميشود و به منکر عمل ميشود. انگيزه اين است که معروف
را اقامه کند و منکر را از بين ببرد، انحرافات همه از منکرات است، جز خط مستقيم
توحيد هر چه هست منکرات است، اينها بايد از بين برود و ما که تابع حضرت سيدالشهدا
هستيم بايد ببينيم که ايشان چه وضعي در زندگي داشت، قيامش، انگيزهاش نهي از منکر
بود که هر منکري بايد از بين برود». 30/12/66
در قرآن کریم
که برای مسلمانان کتاب زندگی، حکومت، سیاست و عرفان محسوب می شد، بارها ماجرای
شیطان تکرار شده است و هدف خداوند از این مسأله دقیق روانی، هشدار به انسانها در
مورد مواجه بودن با شیطان در مسیر حرکت زندگی است. زیرا انسان هرگز بدون دشمن نیست
و جامعه اسلامی در راه تکامل خود هیچگاه نباید از شیطان به عنوان دشمن در کمین
نشسته و قوای شر آفرین غافل بماند. (7/1/72)
جمهوری
اسلایم ایران در برابر مطامع آمریکا، اروپا، قدرت های سلطه گر و صاحبان کمپانی های
بزرگ چند ملیتی قهرمانانه ایستاده است و به هیچکس اجازه زور گویی، دخالت و نفوذ در
ایران اسلامی را نخواهد داد.
هوشیاری
اتحاد و عمل صحیح به ظیفه، مکر شیطان را ضعیف می کند و ملت بزرگ و مقاوم ایران طی
چهارده سال گذشته به رغم تلاش شیطان توانسته است بارها، بینی او را بر خاک ذلت
بمالد و او را در ضعف و ترس نگهدارد.
ما تا هرگاه
که متحد و حاضر در صحنه و مرتبط با خداوند متعال بوده و آمربه معروف و ناهی از
منکر باشیم و تا زمانی که برکات ماه رمضان، حج خانه خدا، مسجد و نمازهای جماعت،
جوانان بسیجی مؤمن و مبارز در راه خدا و رهنمودهای امام بزرگوارمان،استمرار داشته
باشد، ملت ما از دشمنان و قدرت های بزرگ و کوچک هرگز باک نخواهد داشت.
توأم شدن علم
با دین به سود بشریت است و نیکبختی انسانها را به همراه دارد اما امروز
سیاستمداران و قدرتمندان دنیا با جدا کردن علم از دین، از آن به عنوان یک وسیله شر
آفرین در جهت سرکوب مردم و تاریک کردن فضای زندگی بسیاری از انسانها استفاده می
کنند. (1/2/72)
سخن گفتن بر
مبنای صحیح، عقلانی و متکی به مدارک متقن همان کلام حکیمانه است که در کنار آن
بهره گرفتن از موعظه و مجادله منطقی و مفید هدف تبلیغ را محقق می سازد.
در سایه دعوت
و تبلیغ صحیح بود که اسلام به هند، چین، اندونزی، مالزی و فیلیپین راه یافت و این
مسأله براین نکته تاکید دارد که اسلام دین دعوت و تبلیغ است نه دین شمشیر. لذا دست
اندرکاران تبلیغات اسلامی باید تلاش خود را بر سازماندهی صحیح و منطقی در امر
تبلیغ و ابتکار و نوآروی در این زمینه متمرکز کنند.
ما باید
معارف، اصول عقاید، اخلاق، آداب زندگی،سیاست و حکمت عملی را از مفاهیم قرآنی و
احادیث استخراج کنیم و مطالب خلق شده و تولیدی را با استفاده از انواع و اقسام
هنرها و ابتکارها و شیوه های بیانی گوناگون در اختیار مشتاقان دین مبین اسلام قرار
دهیم.
دشمن در حال
حاضر در جبهه های گوناگون با استفاده از تمامی امکانات رسانه ای و انواع خباثتها و
تحریک غرایز سعی می کند تا ملت ایران بویژه جوانان را از انقلاب اسلامی ناامید
ساخته و مقاومت و ایستادگی در برابر دشمن را بی ثمر جلوه دهد و از این راه آنان را
به فساد بکشاند. از این رو در مقابل این جنایت بزرگ، امروز واجب ترین کارها،
مبارزه فرهنگی است. (7/2/72)
انقلاب اسلامی ایران،انقلابی علیه فرهنگ
های نادرست مرسوم و حاکم بر نظامهای جهانی است لذا همه کارگزاران نظام باید با
انگیزه اسلامی و با احساس و دلسوزی در برابر تکلیفی که نظام اسلامی ایران بردوش
آنان گذاشته است کار کنند و همیشه برای خدمت به مردم و رفع مشکلات آنان با تلاش و
جدیت هرچه تمامتر بکوشند و مراقب باشند که در این راه، کوتاهی و سهل انگاری انجام
نپذیرد. (24/1/72)
کنفرانس بین
المللی اسلام و مسیحیت در وین برگزار شد. (14/1/72)
40 هزار
نظامی برای کنترل فعالیت اسلام گرایان در نقاط حساس پایتخت الجزایر مستقر شدند.
(15/1/72)
رئیس ستاد
ارتش اسرائیل: انتفاضه سرکوب شدنی نیست.
بیش از
ششهزار نفر از کشمیری های مقیم پاکستان در حالی که فریاد «لا اله الا الله» سر می
دادند بسوی مرز کشمیر آغاز به راهپیمائی کردند. (17/1/72)
طی یک سال
گذشته در اثر جنایات صربها در ب وسنی 200 هزار نفر کشته و مفقود الاثر گردیدند.
(18/1/72)
40دانشجوی
مسلمان مصری توسط نیروهای امنیتی بازداشت شدند. (19/1/72)
«سرلشگر محمد
الشیمی» معاون امنیتی شهر اسیوط و شکنجه گر مسلمانان،به همراه محافظ و راننده اش
براثر حمله غافلگیرانه به هلاکت رسیدند.
سازمان دیانت
ترکیه با ادعای کمک به تفهیم صحیح معانی آیات قرآن در صدد تفسیر تحریف آمیز قرآن
مجید براساس نگرشی جدید است. (23/1/72)
کاخ ریاست
جمهوری افغانستان هدف 4 موشک گروههای رقیب قرار گرفت.
رئیس سازمان
«سیا» وارد قاهره شد.
در تظاهرات و
درگیریهای دو روز گذشته مسلمانان استقلال طلب کشمیر چهل تن کشته شدند. (24/1/72)
روزنامه
اتریشی (استاندارد) با ابراز نگرانی از اصرار دختران دانش آموز مسلمان در حفظ حجاب
اسلامی و امتناع از شرکت در درس شنای مشترک با پسران، خواستار حذف دروس دینی همه
ادیان از مدارس کشور شد. (26/1/72)
کلینتون
خواستار گسترش شبکه جاسوسی آمریکا در جهان برای مقابله با اصولگرایی اسلامی شد.
رادیو
سارایوو: درشهر «شهر برنیتا» جویهای خون روان است. (29/1/72)
سازمان
کنفرانس اسلامی، پنج عضو دائمی شورای
امنیت را مسئول ادامه جنگ در بوسنی دانست. (30/1/72)
نظامیان
صهیونیست 19خانه فلسطین ها را با موشکهای ضد تانک منهدم کردند. (1/2/72)
رژیم مبارک
برای دستگیری هر مسلمان انقلابی 15 هزار دلار جایزه تعیین کرد. (2/2/72)
فرانسه برای
مداخله در کشورهای اسلامی نیروی نظامی جدید تشکیل داد. (4/2/72)
دهها تن از
مسلمانان تاجیکستان بدست نیروهای دولتی کشته شدند.
دولت روسیه،
مرکز بین المللی اسلامی مسکو را تعطیل کرد. (5/2/72)
7 مسلمان
الجزایری بدست نیروهای امنیتی به شهادت رسیدند. (7/2/72)
درگیری
هندوها و مسلمانان در شرق هند 180 کشته و مجروع بجا گذاشت. (14/2/72)
قذاقی خطاب
به دانشجویان لیبی: بنیادگرایان اسلامی را بدون محاکمه به قتل برسانید.
نتیجه جنگ
دولت تاجیکستان با مسلمانان 20 هزار کشته و 60 هزار آواره می باشد.
52 مسلمان
مصری توسط پلیس بازداشت شدند. (15/2/72)
دادگاه
فرانسه از شرکت یک زن با حجاب در جلسات هیأت منصفه جلوگیری کرد. (18/2/72)
اخبار داخلی
به مناسبت 12
فروردین سالروز استقرار نظام جمهوری اسلامی 1682نفر از محکومین، مورد عفو رهبری
انقلاب قرار گرفتند.
رئیس جمهور:
پیشرفت و رونق اقتصادی نباید به بهای فراموشی انقلاب تمام شود.
با اجرای طرح
انسداد رزها، مرزهای کشور در جنوبخراسان به روی کاروانهای قاچاق مواد مخدر بسته
شد.
نخستین محصول
خیار درختی در بروجن برداشت شد. (16/1/72)
4 معدن مس
متعلق به دوره های پیش از اسلام در شاهرود کشف شد. (22/1/72)
از سوی هفته
نامه فلایت اینترنشال ، همکاری های نظامی و امنیتی آمریکا و اسرائیل علیه ایران
فاش شد.
مجتمع عظیم
صنایع لاستیک کرمان با حضور رئیس جمهوری راه اندازی شد. (25/1/72)
کنگره جهانی
هزاره شیخ مفید با پیام رهبر انقلاب گشایش یافت.
تیم کشتی
ایران با 5 مدال طلا، 2نقره و 2برنز بار دیگر بر سکوی قهرمانی آسیا ایستاد.
رئیس جمهور،
پروژه سد عظیم «پیشین» چابهار را افتتاح کرد. (30/1/72)
کنگره
بزرگداشت حکیم ملاهادی سبزواری با پیام رهبر انقلاب در سبزوار گشایش یافت.
(2/2/72)
انگلیس به
دلیل حمایت از سلمان رشدی، از حضور در نمایشگاههای بین المللی تهران محروم شد.
5/2 تن مرفین
از جاسازی یک تریلر در یزد کشف شد. (5/2/72)
پس تز 4 سال،
بهره برداری از میدان نفتی سلمان در خلیج فارس آغاز شد.
سازمان انرژی
اتمی از ماجرای قتل دو دانشمند ایرانی در آمریکا پرده برداشت. (11/2/72)
یکی از
بزرگترین معادن سدیم جهان در کویر اراک کشف شد. (16/2/72)
رهبر معظم
انقلاب، در میان استقبال پرشور مازندارن وارد نوشهر شدند. (18/2/72)
اخبار خارجی
کلینتون: کمک
واشنگتن به روسیه، سرمایه گذاری برای آینده آمریکاست. (14/1/72)
نیروهای
ارمنستان (با حمایت روسها)شهر استراتژیک «کلبجر» را در جمهوری آذربایجن اشتغال
کردند. (15/1/72)
تلویزیون
مسکوک همکاری با ایران از پاسخ مثبت به درخواست آمریکا برای رویاروئی با تهران
بسیار مهمتر است.
اطریش به
دلیل وجود تشنج درعربستان از صدور اسلحه به این کشور جلوگیری کرد. (16/1/72)
حسنی مبارک:
ایران مانع مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل است. (18/1/72)
نیروهای
نظامی ترکیه در نقاط استراتژیک مرز افغانستان مستقر شدند. (19/1/72)
مانور مشترک
آمریکا، انگلیس و کویت در خلیج فارس آغاز شد.
کمیسیون بین
المللی مواد مخدر سازمان ملل جهت مبارزه با مواد مخدر خواستار پیوستن تمامی
کشورهای جهان به بیانیه تهران شد. (21/1/72)
آمریکا رسماً
از کشورهای عرب خواست که با رژیم صهیونیستی، مانور مشترک نظامی اجرا کنند!
شعبه «سیا»
در قاهره آغاز به کار کرد. (22/1/72)
خریدهای
نظامی کویت بعد از جنگ خلیج فارس از 2 میلیارد دلار تجاوز کرد.
شیوع یک
بیماری ناشناخته (اغماء دسته جمعی) میان دختران مصری، مدارس این کشور را به تعطیلی
کشاند.
14 روستای
جمهوری آذربایجان به اشغال نیروهای ارمنستان درآمد. (23/1/72)
مانور نظامی
مشترک آمریکا و اردن در جنوب شرقی اردن آغاز شد. (24/1/72)
اسحق رابین
نخست وزیر رژیم صهیونیستی در مصر با مبارک دیدار و گفتگو کرد.
تاچر: غرب در
جنایات صرب ها شریک جرم است. (26/1/72)
اجلاس وزرای
خارجه پنج کشور عرب در دمشق بعلت بروز اختلافات بدون نتیجه پایان یافت.
شورای امنیت
سازمان ملل متحد تشدید مجازات ها را علیه یوگسلاوی سابق تصویب کرد.
رئیس جمهوری
پاکستان، نواز شریف را از کار بر کنار کرد. (29/1/72)
هواپیماهای
آمریکایی یک ایستگاه رادار عراق ار نابود کردند.
شورش صدها
جوان معترض، شمال لوس آنجلس را فراگرفت. (30/1/72)
در یورش
وحشیانه پلیس آمریکا به مقر فرقه داودیان 17 کودک و 70 زن و مرد کشته شدند.
(1/2/72)
صندوق پولی
اعراب: کشورهای عرب676 میلیارد دلار از جنگ عراق و کویت زیان دیدند. (4/2/72)
انفجار بمب
مرکز تجاری لندن را لرزاند. (5/2/72)
مخالفان صدام
برای مذاکره با آمریکائی ها وارد واشنگتن شدند. (7/2/72)
سازمان
جاسوسی روسیه از همکاری آمریکا و مصر در تولید سلاح های میکروبی پده برداشت.
وزیر خارجه
زئیر ربوده شد.
وزیر دارائی
آمریکا: دولت کلینتون برای قطع کمکهای مالی جهانی به ایران، هرکاری که بتواند انجام می دهد. (8/2/72)
کاخ سفید به
افزایش نارضایتی مردم از کلینتو اعتراف کرد. (11/2/72)
رئیس جمهور
سریلانکا به همراه 40تن دیگر در مراسم روز جهانی کارگز به قتل رسید.
وزیر دفاع
عربستان سعودی: هیچ خطری از جانب ایران، عربستان و منطقه را تهدید نمی کند.
صدها کودک توسط
باندهای قاچاق اعضاء بدن در ایتالیا ربوده می شوند. (12/2/72)
مخالفین دولت
تاجیکستان یک جنگنده روسی را سرنگون کردند. (14/2/72)
دولت کانادا
به برنامه های فسادانگیز شبکه های تلویزیونی آمریکا شدیداً اعتراض کرد. (15/2/72)
پارلمان صرب
های بوسنی، طرح صلح «ونس-اوئن» را رد کرد.
مانور دریائی
آمریکا و پاکستان آغاز شد.
رژیم عراق
خواستار مصالحه با اسرائیل شد. (16/2/72)
مخالفان
یلتسین، رئیس جمهوری روسیه را به جنگ مسلحانه تهدید کردند.
کویت و
عربستان تحریم شرکتهای آمریکائی وابسته به اسرائیل را لغو کردند. (18/2/72)
پژوهشگران
جغرافیائی عقیده دارند که آسیای مرکزی؛ ترکستان شرقی (سین کیانگ چین) مغولستان و
تبت را شمال می شود حتی در دائره المعارف روسیه تزاری که جلد اول آن در سال 1890م
و آخرین جلد آن در سال 1904م به طبع رسید،[1] از دو واژه
ترکستان و ماوراء النهر سخن رفته است و عنوانی به نام آسیای میانه که قلمروی
جغرافیائی را در برگیرد در ان نیامده سات،بعد ها و پس از استقرار نظام مارکسیستی
در شوروی، در دومین دائره المعارف بزرگ این کشور که به سال 1957م انتشار یافت،
عنوان آسیای میانه که واژه ای تازه ساخته و سیاسی است مشاهده می شود که با واژه
روسی (Srednlala
AZla) برابر است،این اصطلاح روس ساخته نه تنها با واقعیت های تاریخی
سازگاری ندارد بلکه به عنوان یک واحد جغرافیایی مشخص و قابل توجیه هم شناخته نمی
شود و تنها تلاش در این راستا بوده که قلمرو جمهوریهای تاجیکستان، ازبکستان،
ترکمنستان، قرقیزستان وبخشی از جنوب قزاقستان، جزء سرزمین آسیاییی شوری قلمداد
گردد و مقامات روسی درصدد آن بودند تا این نامگذاری سیاسی را جا انداخته و با توسل
به هر اقدامی جامه علمی و فرهنگی بدان بپوشنانند.[2]
کا بدین جا خاتمه نیافت و با شگردهای سیاسی، و با بکار بردن انواع خشونت ها در جهت
از بین بردن فرهنگ و زبان این سرزمین کوشیدند، تغییر خط فارسی به روسی و محدود
نمودن فرهنگ و زبان ایرانی به جمهوری تاجیکستان و جدا نمودن سمرقند و بخارا از
حوضه سیاسی فرهنگ ایرانی،نمونه هائی از تلاش روسها در راستای محو فرهنگ بومی که
هویت اسلامی دارد و با فرهنگ ایرانی در بسیاری مسائل مشترک است می باشد.
احمد بن ابی
یعقوب جغرافی دان قرن سوم هجری در کتاب «البلدان» خود که به سال 278هـ ق آن را
تالیف نموده از تمامی مناطقی که با حرکت سیاسی روسه به آسیای میانه موسوم گشت، به
عنوان بخش هیی از خراسان بزرگ نام می برد.، وی در مورد شهر مرو می نویسد: «مهمترنی
استانهای خراسان است» در این عصر ترکستان خارج از منطقه خراسان بود و نامی بنام
ماوراء النهر در میان نمی باشد. اصطخری در اثر مشهور خود به نام «المسالک و
الممالک» که به سال 340 هـ ق تالیف شده ضمن ذکر اقلیم خراسان آن سوی جیحون را
ماوراء النهر نام می نهد، در آثار جغرافیای دوران اسلامی با نام ترکستان نیز
برخورد می کنیم، در جریان گسترش و نشر اسلام، سپاهیان اسلام ترک ها را از آمودریا
به جانب شمال راندند و به همین دلیل نویسندگان اسلامی بخصوص در قرون سوم و چهارم
قمری آغاز ترکستان را شمال ماوراء النهر ذکر نموده اند، در اصل ، نام مزبور به
ترکستان چین کنونی اطلاق می شد که بر اثر موجهای متوالی ترک ها به جانب شرق، بخش
هایی از سرزمین ماوراء النهر این نام را بخود گرفتند تا جایی که سرزمنی باستانی
توران قدیم ، بتدریج ترکستان نامیده شد و تا قبل از ایجاد جمهوری های آسیای میانه در پی سلطه استعماری روسهای تزاری
، این ناحیه را ترکستان غربی یا ترکستان روسی می نامیدند، حمله روسها باین نقاط از
سال 1839 آغاز می شود و در سال 1872م خان بخارا دست نشانده روس ها می شود، در سال
1873م خان خیوه تسلیم شده و سرانجام در سال 1884م روسها مرو را از ایران منفک
نموده و به متصرفات خود الحق می نمایند. رژیم این جمهوری ترکستان تغییر داد و پس
از چندی با سیاستی حیله گرانه این سرزمین را به خاطر مبارزه با سنت های مغهبی و
فرهنگ اسلامی و تلاش برای متلاشی نمودن بافت فرهنگی منسجمی که بین ملت های آن وجود
داشت و پیوند فرهنگی با ایران را تداعی می کرد، به چندین جمهوری تقسیم کرد و از
سال 1924م عنوان روس ساخته ، آسیای میانه را برای آن برگزید تا از این رهگذر هویت
جدید و گسسته از فرهنگ اسلامی و بریده از سنت های ایرانی (بخصوص ایران بعد از
اسلام) را برایش تدارک دیده به سوی ساختن یک انسان شوروی یا به تعبیر الکساندر
بنیگسن در جهت یک Homo
SovletlcuS گام بردارد که نه تنها این تلاش ها به جائی نرسید بلکه فشارهای
زیاد به مسلمانان آسیای میانه به عکس، باعث غیرت و بیداری افزونتر آنان شد و اسلام
به عنوان وجه اشتراک ملت های تحت حکومت مسکو، مقاومت ها را بهم پیوست و وجه تمایز
آشکار مسلمانان با روسها شد.[3]
نوشتار حاضر کوششی است در جهت آشنایی با جمهوری مسلمان نشین قرقیزستان که در بخش
شرقی آسیانه میانه قرار دارد.
سیمای
جغرافیایی قرقیزستان
جمهوری
مسلمان نشین قرقیزستان، به لحاظ ژئومورفولوژیکی، سیمایی ناهموار و کاملا کوهستانی
دارد زیرا سرزمین مذکور در ناحیه ارتفاعی تین شان و جنوب شرقی کوههای پامیر- آلای
واقع است، در واقع 70% قرقیزستان را کوههای نسبتاً مرتفع، تپه ها، فلات ها و دره
های صعب العبور کوهستانی و فضاهای بین کوهی تشکیل می دهد، چنین ویژگی و موقعیتی
موجب آن گشته تا آب و هوای سرزمین مزبور را تحت تأثیر شدید قرار دهد به نحوی که
سرمای شدید و زمستانی نسبتاً طولانی از مظاهر آن است، تابستانی معتدل و باطراوت تا
حدودی جبران چنین خشونت و برودتی را می نماید. ذوب تدریجی برف قلل و ریزش های جوی
به صورت بارانهای رگباری در فصل بهار به نحو قابل ملاحظه ای بر منابع آب این
کشور افزوده و سرسبزی و طراوت منطقه را دوچندان می نماید. دریاچه «آیسیک کول» که
تقریباً در شمال شرقی این جمهوری واقع است جلوه ای جالب و پرجذبه دارد و از مظاهر
توریستی منطقه به شمار می رود.
این جمهوری
با 198500 کلیلومتر مربع از شمال و شمال غربی با قزاقستان، از جنوب تا
تاجیکستان،از جنوب غربی با ازبکستان هم مرز است و از شرق با چین مرز مشترک دارد،
سرزمینی است محصور در خشکی که به دریای آزاد راه ندارد و همین پدیده جغرافیایی در
توسعه اقتصادی- اجتاعی و حتی تحولات سیاسی آن تاثیری منفی دارد، انزوای جغرافیائی
و عدم پیچیدگی قومی موجب آن گشته که تا حدودی قرقیزستان از منازعات ناحیه ای و درگیری
های سیاسی بدور باشد. هم مرزی این واحد سیاسی با چین، قبل از فروپاشی شوروی، به
تقویت آرایش نیروهای نظامی خود در این سرزمنی پرداخت و قوای مستقر در مناطق مرزی
را به چندین برابر رسانید.[4]
در سال 1918
م جمهوری ترکستان که نواحی قرقیزنشین جزء آن بود، اعلام موجودیت کرد و سرانجام
قدرت شوروی درسال 1919م در جمهوری قرقیزستان مستقر شد. با این حال جدال بر سر قدرت
در برخی نواحی بویژه نقاط جنوبی تا سال 1922م ادامه یافت.
در پی
مرزبندی ملی سال 1924م اراضی قرقیزنشین از ترکستان منفک و نام ایالت خود مختار قره
قیز را به خود گرفت که البته تابع جمهوری فدراتیو روسیه قرار داشت. در ماه مه
1925م به ایالت خود مختار قره قیز تغییر نام داد و در اول فویه 1926 م به جمهوری
فدرال ارتقا داده شد. مرکز حکومت آن تا
سال 1926م پیشپک نام داشت که در این تاریخ از سوی کمونیست ها بنام ژنرال فرونزه که
بسیاری از مسلمانان قرقیزی را به شهادت رسانید به فرونزه تبدیل گردید ، هم اکنون
مجسمه برنزوی در این شهر قرار دارد.
پایتخت
قرقیزستان را باغها و پارک های سرسبز احاطه نموده اند و خیابانهای آن که در زمان حکام تزاری احداث شده اند عریض و بدون
انحنا هستند، طبق برنامه ای طرح ریزی شده، کوچ روس ها به این شهر طی سال های 1939
تا 1959م، درصد قرقیزهای فرونزه را به نحو چشمگیری کاهش داد. و به 25% ساکنین آن
رسانید و حتی در کل جمهوری رقم قرقیزها از 55% به 40%کاهش یافت.[5]
بعدها به دلیل مهاجرت روس ها به بخش های اروپائی روسیه و افزایش را بالا برد. با
این حال فرونزه هنوز سیمایی روسی دارد. طبق آمار سال 1984م این شهر 600000 نفر
سکنه داشته است. قرقیزستان 18 شهر و 31 شهرک دارد.
قرقیزستان
بدنبال فروپاشی شوروی سابق در سال 1991م پس از یک رشته اصلاحات سیاسی اعلام
استقلال نمود و در سال 1992م به عضویت سازمان ملل متحد درآمد، رئیس جمهور آن عسکر
آقایف نام دارد[6]
گسترش اسلام
در قرقیزستان
مسلمانان در
پی درهم شکستن مهاجمین چینی در نبرد رودخانه طلاس به سال 751میلادی ترکستان و
مناطقی را که اکنون به آسیای میانه موسوم است، جزء قلمرو دولت اسلامی نمودند، در
اکثر نقاط تحت این قلمرو، اسلام سریعاً توسعه یافت و در عرض مدت زمانی کوتاه
به آئین اصلی و بعدها به تنها آئین این
منطقه گسترده تبدیل شد. اما به موازات آن، آئین های بودایی، مانوی، مسیحی (نسطوری)
و حتی یهودی بنی برخی اقوام بویژه قرقیزها رواج داشت.
در منطقه
باستانی «اک بشیم» واقع در سمیرچیه (18کیلومتری غرب معبد بودایی که در سال های
1953 و 1954م توسط گیزلاسو کاوش گردید. خارج دیوار شهر قرار گرفته و با برج حفاظت
شهر صدمتر فاصله دارد، دومین معبد این ناحیه که توسط ل.پ زیابلن کشف شد گرچه
کوچکتر از معبد قبلی است اما طرح آن صلیبی شکل بوده و با دو راهرو محصور شده است، [7]
تزئینات، حجاری ها و طلاکاری ها و تصویر گوناگون این معابد بیانگر علاقه اقوام
قرقیزی در قرون گذشته به آئین بودایی می باشد. قرقیزها نسبت به دیگر اقوام این
ناحیه خیلی دیر به اسلام ایمان آوردند و حتی درقرن نوزدهم هنوز بسیاری از آنها
عقاید و سنن بت پرستی و آئین بودایی را حفظ نموده بودند، البته تعداد کسانی که
اسلام را پذیرفته بودند و به سفر حج می رفتند کم نبودند. منابع تاریخی مؤید آن است
که قرقیزها از اواسط قرن هفدهم، گرویدن به اسلام را آغاز نمودند و گرچه پای بندی
آنها به اسلام در این عصر هنوز قوام نگرفته بود ولی در اشعار حماسی خود جنگ با
اویراتها را یک جنگ مذهبی می خوانند و در سال 1758م موفق شدند قوم کافر اویرات را
منهزم کنند. زندگی قبیله ای و سنت های خرافی حاکم بر قرقیزها و نیز نقل مکان آنها
ه نقاط دور دست نیز در دیر اسلام آوردن آنان، دخالت عمده ای داشته اشت. به علاوه
اقوام کافری هم قرنها بر آنها سلطه داشتند که این سیطره مانع از روی آوردن برخی از
اقوام آسیای میانه بویژه قرقیزها به اسلام در ادوار گذشته بود.
خزرها که
قدرتی سازمان یافت و منسجم بودند و در کفر به سر می بردند. (البته بعد ها سران این
قوم به آئین یهود گرویدند و در اواسط قرن نهم آئین اسلام به درون قلمرو آنها نفوذ
کرد) به مدت 3 قرن برای نواحی تحت قلمرو مسلمنی در این نقاط خطری بزرگ محسوب می
شدند. [8]
دشمن خطرناکتر دیگری که به صورت دستگاه منسجم و قدرتمندی در قرن دوازدهم میلادی
برای مقابله با اسلام در قرقیزستان فعلی بروز کرد قراختائیان بودند، اکثریت این
افراد پیرو مذهب بودا بوند و با اسلام سرستیز داشتند و بنا به گفته برنه گروسه (Rene
Grousset) تعرض قراختائیان نخستین عکس العمل آسیای داخلی در برابر فرانید
اسلامی گردیدن بود،این قوم که دست کمی از مغول ها نداشتند در سال 1141م در نبرد با
سلجوقیان بنا به روایتی متجاوز از 30000مسلمان را کشتند و در اندکی مدتی به سراسر
آسیای میانه فعلی تسلط یافتند و این نخستین باری بود که یک سرزمین اسلامی به دست
کفاری بت پرست و بودایی مسلک می افتاد. از قرن سیزدهم میلادی مغول ها در مدت زمانی
کوتاه به ترکستان، آسیای میانه و قفقاز مسلط شدند و ضربه هولناکی بر نواحی مسلمان
نشین وارد آوردند، چنگیزخان با کشتار عظیمی که در آسیای میانه براه انداخت در مقام
خطرناکترنی نیرویی درآمد که تا آن زمان اسلام را تهدید می کرد، جغتای فرزند چنگیز
و اولین حکمران ترکستان شخصاً نسبت به اسلام عناد می ورزید و جانشینان وی که
اندیشه های بودایی و نسطوری داشتند به هنگام سلطه خود بر نقاط یاد شده، خصلت
اسلامی آسیای میانه را به نحو شگرفی دگرگون نمودند و اسلام را از متن زندگی سیاسی
– اجتماعی مردم جدا کردند به همین دلیل در ایام سیطره مغول ها طریق های صوفی در
آسیای میانه توسعه یافت، در اوایل قرن هفدهم میلادی یکی ازایل های غرب مغولستان،
جونگاریه را ترک گفته و پس از طی مسیر شمالی – جنوبی آسیای میانه در اراضی بخش
جنوبی ولگا استقرار یافتند این افراد که به قلموقها موسوم بودند، دین بودایی
داشتند و آسیای میانه را عرصه تاخت و تاز خود نمودند و در جریان هجوم وحشیانه خود
به قلمرو اقوام مسلمان بویژه قرقیزها، بسیاری از مسلمانان را کشتند، مصیبت موقعی
شدت یافت که قوم خونخوار و کافر دیگری بنام اویرات با قلموقها در جهت نبرد با
مسلمانان همدست گردیدند در داستانهای حماسی ماناس (mAnAS)
قرقیزها، این دو قوم به صورت دشمنان اسلام و افراد کفر پیشه توصیف شده اند. روس ها
از اواسط قرن شانزدهم، نواحی مسلمان نشین آسیای میانه و قفقاز را مورد هجوم خود
قرار دادند، آنان نیز در تصرف نقاط یاد شده، خشونت و شدت عمل زیادی از خود بخرج
دادند و دست کمی از خونخواران مغول نداشتند، کشتارها و تبعیدهای گروهی آنان، خود
بهترین دلیل برای ادعای مذکور است، روسها علاوه بر قتل و غارت و آواره نمودن
مسلمانان، شیوه وحشتناک دیگری را پیش گرفتند و آن استعمار گسترده سرزمین های اسلامی
و دعوت اجباری به مسیحیت بود که این امر از مهلک ترین خطراتی بود که امت اسلامی با
آن روبرو گردید.[9]
قرقیزها در
اوایل قرن نوزدهم مورد تاخت و تاز خانات خوقند قرار گرفتند و از سال 1830م به بعد
ناگزیر به پرداخت خراج به این خانات شدند، در این ایام، پای بندی قرقیزها به اسلام
به دلیل نفوذ خوقند، عمیق تر و ریشه دارتر گردید اما در سال 1868م خانات خوقند
سیطره روسیه را پذیرفت و هشت سال پس از آن به عنوان ایالت فرغانه به امپرطوری
روسیه منضم گردید. و بدین گونه قرقیزها قید حکومت روسیه را برگردن خود احساس
نمودند، روسها در سال 1826م پادگان نظامی خود را در مرکز قرقیزستان مسقر کردند و
تا 14 سال بعد با فتح دره آلای، اشغال این نواحی را تکمیل نمودند مهاجرت روسها به
قرقیزستان موجبات کوچ عده ای از قرقیزها را به پامیر و افغانستان فراهم نمود.[10]
در سال 1916م
به سبب صدور فرمان دولت روسیه برای سربازگیری از مردم قرقیز، این سرزمین در یک
شورش عمومی فرو رفت که حاجی سامی در آن نقش مهمی را عهده دار بود وی در 24 اوت
1927م در ارتفاعات مادران، واقع بنی چینه و بوزدوغان در برخورد با قوامی روسی کشته
شد. نقش او در سازماندهی روزم های چریکی و جنگ های پارتیزانی و نظم دهی به جنبش
مسلمانان آسیای میانه بر علهی قوای متجاوز
و نیز قیام معروف باسماچیان در خورستایش می باشد.[11]
سرانجام پس
از نبردی سخت بین اقوام قرقیزی و ارتش سرخ، قدرت شوروی در سال 1919 در قرقیزستان
مستقر شد. پس دولت سوسیالیست شوروی به بهانه اعطای حقوق ملیت های مختلف ترکستان که
قرقیزستان بخشی از آن بود براساس نژاد و قومیت آن را به جمهوری هایی تقسیم نمود که
هدف اصلی این طرح زدودن فرهنگی ملی ترکستان (که روح اندیشه اسلامی در آن جاری بود)
و محو اعتقاد و اتحاد اسلامی نهفته بود و تقسیم مذکور چیزی جز مبارزه با وحدت
مذهبی و تخویف و تحقیر آنان از طریق شبکه های تبلیغاتی، نبرد دولت مارکسیستی را با
اسلام نشان می داد، از سال 1921م درب مساجد بسته شد و به سال 1926 به منظور بیگانه
ساختن مسلمانان نسبت به فرهنگ و ارزش های اسلامی، خط عربی به لاتین تغییر یافت.[12]
حملات شدید
ارگانهای مختلف دولت شوروی به دین و مذهب از سال 1947م شدت بیشتری بخود گرفت و در
راستای چنین حرکات ضد دینی، روز جمعه مسلمانان را به روز یکشنبه تبدیل نمود، بعد
از آن با عنوان پوچ «سابوتاژ» مردم مسلمان را تحت ارعاب و زور از ادای فرایض دینی
بخصوص نماز خواندن و روزه داری در ایام ماه مبارک رمضان بازداشتند و سرانجام در
سال 1949م در قرقیزستان وسایر جمهوری های آسیای میانه جرم شمردن ادای فرایض مذکور
به تصویب رسید. مردم قرقیزستان که خود را به امت اسلامی وابسته می دانستند و اسلام
در سنت ها و باورهای ملی آنان حضوری فعال و پرتحرک داشت و امور معنوی و دینی چون
روحی در کالبد اجتماعی و روابط سنتی آنان رسوخ کرده بود،تسلیم آین قوانین نشدند و
این گونه نبود که دست روی دست بگذارند و بر چنین تصمیم هایی صحه بگذارند و در
جستجوی راههایی دیگر برای نشان دادن علائق دینی و مذهبی خود برخاستند، رفتار مذهبی
آنها بعد عمیق تر و همه جانبه ای بخود گرفت و اماکن مذهبی اشان وجهه تقدیس آمیز
افزونتی یافت، رژیم حاکم بر شوروی که همه مسائل را با دید مادی تبیین و تحلیل می
نمود فکر می کرد با محو آثار دینی و تصویب قوانینی مبنی بر تحرمی و جرم شمردن عبادات
مردم، دیگر چیزی به نام مذهب وجود نخواهد داشت غافل از آنکه گرایش های عالی انسانی
و تمایلات معنوی انسانها با این حرکات نه تنها تضعیف نمی شود بلکه شدت و حدّت
افزونتری می یابد و فرهنگی اسلامی فراگیرتر و عمیق تر جا افتاده تر از آن بود که
در مقابل حملات بی محتوا و تبلیغاتی کمونیستی از هم بپاشد، تلاش مسلمانان آسیای
میانه در مدت 70 ساله سلطه مارکسیست برای حفظ اعتقادات و ارزشهای خود، از بی خاصیت
بودن رفتارهای ضد مذهبی کمونیست ها حکایت می کند. گرچه از سال 1970م برای یک
میلیون مسلمان ساکن در قرقیزستان تنها 33 مسجد رسماً باز بود اما تعدا
عبادتگاههایی که بطور مخفیانه و غیر علنی وجود داشت چندین برابر این مقدار بود، [13]
یادآوری می
شوده که قرقیزها سنی مذهب و پیرو مکتب حنفی می باشند، نحستین روحانیونی که برای
نشر اسلام به میان آنها آمدند اهل ازبکستان بودند، سپس با افزایش فعالیت مذهبی
تاتارها، روحانیون تاتارولگا جای آنها را گرفتند. نهضت تصوف در اشاعه اسلام بین
قرقیزها نقش مهمی دارد، شعبات چهارگانه قادریه در بنی قرقیزها از نفوذ بالای
برخوردار است ولی در گذشته نیرومند ترنی فرقه صوفیه در این منطقه نقشبندیه بوده
است.
مسائل جمعیتی
و فرهنگی
نام قرقیز
برای اولین بار در ترکیه ارخن یا اورخن (مربوط به سده هشتم بعد از میلاد) آمده
است، قرقیزها در سال 840 م دولت اویقور را در شمال غربی مغولستان برانداختند و
خود، اراضی میان رودهای مینی سی و ارخن را اشغال نمودند، قرقیزها از گذشته ، زندگی
کوچ نشینی داشته اند و هنوز هم سنت های قومی و نظام قبیله ای برروابط اجتماعی آنان
حاکم است و به همین دلیل کمتر در تلاش بوده اند تا برای تشکیل حکومتی مستقل اقدام
کنند. پروکوپ (procope)
مورخ بیزانسی در تحقیقات تاریخی خود پیرامون آسیای میانه از قومی بنام هفتالیت ها
نام می برد که مرمانی از ریشه هونهای چینی هستد و چینی ها به آنها یه تا (yeH-tA)
می گفتند، این افراد شاخه ای از ایلات قرقیز باشند.
در سال 1979م
از 5/3میلیون فنر سکنه قرقیزستان 5/47%قرقیز بوده اند، بقیه اقوام ساکن در جمهوری
مذکور ازبک ها، تاتارها، ترکمن ها،اونیمورها، ژرمن ها ، روس ها و اوکراینی ها بوده
اند. از لحاظ توزیع منطقه ای، قوم قرقیز در آسیای میانه 5/88% در قرقیزستان و بقیه
در سایر جمهوریها ساکن بوده اند حدود 90 هزار آلمانی در قرقیزستان سکونت دارند این
افراد بقایای نسلی هستند که از سال 1941م بدنبال فرمان انحلال جمهوری خود مختار
آلمانی ها در ساحل رودخانه ولگا،باین نقاط کوچ داده شده اند.[14]
در سال 1984م
این جمهوری 3800000 نفر سکنه داشت ولی در وضع فعلی متجاوز از 5/4 میلیون فر سکنه
دادر. علوه بر قرقیزهای ساکن در ناقط مختلف آسیای میانه بویژه قرقیزستان حدود
100000نفر قرقیز در چین و 1000 نفر هم در افغانستان بوده اند که در حال حاضر به
پاکستان پناهنده شده اند.
از سال 1944م
که تعدادی از مسلمانان ساکن در قفقاز و ماورای آن به قرقیزستان بعید شدند بر گرایش
های مذهبی قرقیزها تاثیر قابل ملاحظه ای گذاشتند و آنها را مذهبی تر از گذشته
نمودند و کلیه منابع شوروی احیای تصوف را در بین قرقیزها در کنار زبان روسی برای
امور اداری، قضایی و اقدامات رسمی دیگر، قبل از فروپاشی شوروی استفاده می شد
همچنین زبان تدریس، در دوره ابتدائی و متوسطه، و در بسیاری موارد در دانشگاه،
قرقیزی بوده است. برنامه های رادیو تلویزیون قرقیزستان به زبانهای قرقیزی، روسی،
آلمانی و زبان «دونگن» پخش می شود.
نخستین
روزنامه قرقیز زبان «کوهستانهای آزاد» نام داشت که در سال 1924م در تاشکند انتشار
یافت . روزنامه ها و مجلات دیگر آن عبارتند از: روزنامه معلم، مدنیت قرقیزستان،بهداشت،زنان
قرقیز. کتب و جزواتی نیز به زبان قرقیزی در این جمهوری و در سایر جمهوریهای آسیای
میانه و حتی روسیه به چاپ می رسد که از 106 عنوان آنها در سال 1980م، 26 عنوان
متون تخصصی علمی بوده که در مراکز آموزشی و دانشگاهی به عنوان متن درسی مورد
استفاده قرار گرفته است.
در سال
84-1983م در 1700 باب مرکز آموزشی قرقیزستان حدود یک میلیون نفر دانش آموز اعم از
قرقیزی و غیر از آن مشغول تحصیل بوده اند، همچین در سال تحصیلی مذکور در 17 مؤسسه
دانشگاهی قرقیزستان قریب به 60000دانشجو به تحصیلات عالی اشتغال داشته اند.[15]
نگاهی به اوضاع
سیاسی- اقتصادی قرقیزستان
سه گروه عمده
سیاسی در قرقیزستان وجود دارند، گروهی از آنان متعلق به نارین هستند، که زادگاه
رهبر قدیمی جمهوری تورداکن اسوبالیف (Turdakun -usubalier) می باشد.
شورشهای شهر
اش(واقع در غرب قرقیزستان) در ژوئن و ژوئیه 1990م که با درگیری بنی افراد اوباش و
آوارگان قرقیزی در بخش ازبک نشین شهر مذکور آغاز گردید منجر به کشته شدن صدها نفر
از سکنه قرقیز و ازبک شد و به مخالفان آبسامات ماسالیف دبیر اول حزب کمونیست
قرقیزستان بهانه ای داد تا گرد آن متحد
شوند، تورداکن اسوبالیف مخالف حزب مذکور محسوب می شد که از گروه نارین بوجود آمده
بود،بعد از انتخابات، شورای عالی جدید جمهوری در سال 1990گروه نارین که همچنان از
اعضای حزب کمونیست بودند در این مجلس به عنوان یک گروه دموگراتیک تشکلّ یافتند و
با حمایت از روشنفکران و میانه روهای مسلمان به اعتبار خود افزودند. گروه نارین پس
از انتخابات شورای عالی جدید جمهوری در 28 اکتبر 1990م عسگر آقایف رئیس آکادمی
علوم را به عنوان اولین رئیس جمهور قرقیزستان انتخاب نمودند، وی در انتخابات پائیز
1991م که بدون رقیب بود نیز از سوی مردم به عنوان رئیس جمهوری برگزیده شد.
گروه دوم سیاسی
از تالاس آمده اند و گروه سوم که شبکه حمایتی آنان با تشکیلات حزبی ازبکستان درهم
آمیخته به اش تعلق دارند.[16]
قرقیزستان به
لحاظ همسایگی با چین از نقطه نظر تجهیزات نظامی مورد توجه شوروی سابق بوده است و
استقرار سلاحهای هسته ای در این سرزمین در راستای منظور مذکور بوده است. این کشور
در تابستان سال 1992م موفق به تشکیل ارتش ملی شد. قرقیزستان نسبت به سایر جمهوری
های آسیای میانه آرامتر و با ثبات می باشد اما با تورمی مهار نشدنی وفقرو محرومیت
شدید روبرو می باشداین در حالی است که جمهوری مزبور از نظر ذخائر معدنی و کشاورزی
و فرآورده های دامی غنی است. رودخانه های آن گرچه – بدلیل آبشارهای مسیر- برای
کشتیرانی مناسب نیستند اما از منابع مهم انرژی هیدروالکتریک به شمار می روند.
قرقیزستان از تولیدکنندگان اصلی آنتیموان، جیوه، اورانیوم و زغال سنگ شوروی سابق
به شمار می رفت.[17]
منابع معدنی دیگر آن عبارت استاز: نفت، گاز طبیعی، سرب، روی و انواع سنگهای
ساختمانی.
و همچنین
صنایع: برق،معدن کاری، ذوب فلزات، ماشین سازی،سیمان و غذایی نیز در آن استقرار
یافته اند. کشت غلات، نیشکر،توتون و پنبه در آن رواج دارد و به دامداری بویِژه
پرورش گوسفندانی که دارای پشم لطیف هستند توجه کافی می شود. سنت های بومی،قواعد
ایلی و طایفه ای برحیات اقتصادی- اجتماعی و حتی فرهنگی این جمهوری اثر گذاشته است،
فرش های دست بافت زنان قرقیز از زمانهای دور باارزش بوده و طرح این شاهکارها دارای
چنان تنوع مبهوت کننده ای است که پیدا کردن دو قالی همانند، تقریباً ممکن است.[18]
[1][1] – این دائره المعارف بنام فرهنگ آنسیلکو پدیک موسوم است.
سخنی با
علامه طباطبایی و پیروان نظریه ابوالکلام آزاد
درباره تبیین
این که پرسش از شخص ذوالقرنین بوده یا شخصیت او، مفسر عظیم الشأن علامه طباطبایی
می نویسد:
«یعنی از تو
از وضع ذی القرنین می پرسند، چون اگر مقصود معرفی شخص او بود جا داشت در جواب اسمش
را معرفی کند و بذکر لقبش که همان ذی القرنین باشد اکتفا ننماید. پس معلوم می شود
سائل از سرگذشت او پرسش نموده».[1]
اما در تفسیر
قمی و در در المنثور، خلاف این مدعا رقم خورده است. علی بن ابراهیم در ج2 ص40 می
گوید:
بعد از آنی
که پیامبر (ص) از داستان موسی و وصی او، یوشع بن نون و خضر سخن راند، قریش گفتند:
«فاخبرنا من طایف طاف المشرق و المغرب من هو و ما قصته؟».
ما را خبر
بده از کسی که شرق و غرب عالم را پیمود؛ چه کسی بود و سرگذشتش چسان رقم خورد؟
در درالمنثور
ج4 – ص240 آمده است که یهودیان از پیامبر اسلام (ص) به بیان ذیل سؤال کردند:
«کیف تقول فی
رجل کان یسیح فی الارض».
بنابرانی اولا معلوم نیست که قریش ، لزوماً با
اشاره به یهود به چنین پرسشی اقدام کرده باشند؛ چه این که محتمل است، قریش خودشان
برای تعچیز رسول اگرم (ص)؛ از ذوالقرنین نامی که در آن عصر یا دوران پیشین برای
برخی شناخته شده بوده، لفز مانند، سؤال کرده اند تا به اصطلاح دست پیمبر را رو
کنند!
ثانیا احتمال
می رود که از ذوالقرنین یمنی پرسش شده باشد-گرچه با اشاره یهود این کار صورت
پذیرفته باشد- و هیچ بعدی ندارد که به انگیزه تعجیز نیز سؤال کرده باشند.
ثالثا این
فرضیه نیز وجود دارد که پرسش از کسی که آنها او را ذوالقرنین می خوانده اند- مثلا
کوروش به پندار یهودیان- انجام شده باشد، ولی قرآن به جای پاسخ دادن به این که
ذوالقرنین کیست؟ اوصاف و ویژگیهای او را ذکر کرده و این نکته ای در خورد دقت است و
مانند آن در جای دیگر قرآن نیز به کار رفته فی المثل هنگامی که از رسول الله (ص)
پیرامون علت اختلاف ماه در زیاده و نقصان (قرص، نیم قرص و هلال) سؤال نمودند،
محتملا به علت عدم درک سائلین از دقایق علم هیأت و ستاره شناسی به بیان فایده و غرض
از این اختلاف اکتفا می شود:[2]«یسئلونک
عن الاهله قل هی مواقیت للناس و الحج…». (سوره بقره – آیه 189)
بنابراین
هنگامی که از شخصیت ذوالقرنین سؤال می شود، قرآن روی مصالحی،به تبیین اوصاف او می
پردازد از این رو انطباق اوصاف با ذوالاوصاف را باید از روایات و شواهد تاریخی
معتبر به دست آورد.
باری در این
گیرو دار، با نهایت تأسف، مفسر معصر حضرت علامه طباطبایی و نویسندگان محترم تفسیر
نوین و نمونه با وجود اعترافشان بر تحریف تورات [3]
و با این که ابوالکلام آزاد نیز شالوده مدعایش را براساس تورات پی افکنده، باز حرف
او را تکرار نموده و با تعابیر مختلفی، تلقی به قبول کرده اند. در حالی که
ابوالکلام خود در صفحه 216 می نویسد [در ماجرای لشکرکشی بخت النصر به بیت المقدس]
«بزرگترنی ثروت مذهبی آنها [یهودیان] که نص تورات باشد برای ابد، از صفحه روزگار
محو شد…».
همو درصفحه
186، گفتار محققانی را نقل می کند که در وجود دانیال و رؤیای او تشکیک کرده اند:
«بعض محققین
جدید عقیده دارند که این کتاب ساختگی است و قرنها بعد از سقوط بابل و آزادی یهود،
یهی در زمان اوج امپراطوری روم تألیف شده است. نه تنها در تألیف کتاب بلکه در وجود
دانیال بصورت مذکور نیز شک دارند و می گویند که چننی کسی وجود نداشت و برای ساختن
داستان فوق، دانیالی نیز خلق شده است.
بعض دیگر به
وجود دانیال در زمان اسارت بابل عقیده دارند بدون اینکه اقوالی را که به او نسبت
داده می شود مطابق واقع پندارند و می گویند که بعد ها برای تقویت آرزوها و آمال
آینده یهود با پیشگوئیها و عقاید خارق العاده این کتاب نوشته و مطالب آن اختراع
شده است».
بنابراین جای
این پرسش باقی است که چگونه همین تورات دستاویز قرار می گیرد، و بنیان غیر مرصوصی
براساس آن پی ریزی می شود.
به هر حال،
اگر کسانی درصدد یافتن حقایق تاریخی باشند، با مشاهده مدارک و مطالب ارائه شده،
تردیددر عدم صحت کلام ابوالکلام نخواهند داشت. البته علت اشتباه مفسر بزرگ معاصر
استاد علامه طباطبائیی در تمایل داشتن به این نظریه، عدم فرصت کافی- به واسطه
اشتغالات گوناگون فلسفی، کلامی ، تفسیری، عرفانی،اصولی و غیره – در مراجعه به
کتابهای مأخذ تاریخ ایران باستان بوده؛ از این جهت می بینیم آنچه درباره کوروش از
هرودوت نفل می کند، همان منقولات ابوالکلام است. متأسفانه مؤلفان تفسیر نمونه نیر
روی اعتماد و اطمینان به معظم له و بدون تفحص و کاوش کافی، همان دیدگاه را که به
اعتقاد خودشان خالی از تردید نیز نیست، پذیرفته اند.چ
در پایان
خاطرنشان می سازد که در میان کاندیداهای منطبق بر عنوان ذوالقرنین ، اسکندر ول و فریدون پیشدادی و یکی
از اذواء یمن، محتمل تر به نظر می رسند، لکن با توجه به قراینی کحه پیشتر اشاره
شد؛ بویژه روایاتی که در این باب وارد است، محتمل ترین فرد در انطباق با ذوالقرنین
، اسکندر اول است. گرچه تاریخ در این مورد خبری نداده است، ولی گفته آمده که شواهد
دیگری برای تمسک جستن در اثبات مدعا وجود دارد.
مدتی است که
مسئله ابوموسی بصورت بحرانی در حال شکل گیری در منطقه ژئوپلتیکی خیلج فارس طرح شده
است . این بحران در مراحل آغازین خود بوده و از شکل سیاسی خود خارج نشده است لکن
ابعاد سیاسی آن وسیعتر می شود که اگر از پیشرفت بحران ممانعتی بعمل نیاید احتمال
تشدید آن وجود دارد که در این صورت مشکلاتی را برای جمهوری اسلامی ایرن و کشورهای
منطقه و حتی جهان باعث خواهد گردید. در رابطه با طرح مسئله ابوموسی و ایجاد وضعیت
برای جمهوری اسلامی ایران در منطقه و جهان فرضیاتی قابل تصور است که بشرح زیر بیان
می شود:
1-حفظ تورازن
قدرت نظامی در منطقه:
همانطور که
قبلا بیان شده است جزیره ابوموسی از اهمیت ژئواستراتژیک برخوردار است یعنی به دلیل
موقعیت جغرافیائی و نیز وضعیت سواحل و اعماق آبهای پیرامون آن، در یک استراتژی و
عملیات نظامی داخل منطقه، کاربرد مؤثری پیدا می کند. برخورداری جمهوری اسلامی
ایران از سواحل خوب و اعماق مناسب خلیج فارس (بدلیل گرتیش خط القعر آ؛ن به سمت ایران) باعث می گردد که این کشور
بتواند از توانائیهای نظامی خوبی برخوردار شود و شناورهای سطحی و عمقی آن در منطقه
براحتی به مانور بپردازند. در واقع ایران از استعداد وقابلیت خوبی برای تجهیز ارتش
خود به شناورهای عمقی و زیردریائی برخوردا است در صورتی که ضلع جنوبی جلیچ فارس و
کشورهای آن فاقد چنین امتیازی هستند و نمی توانند توان زیردریائی خود را توسعه
دهند. هرچند آنها از حیث تجهیز و تسلیح نظامی، به کمک دلارهای نفتی خود قادرند
توازن نظامی با ضلع شمالی پیدا نمایند و حتی از جمهوری اسلامی ایرانی مجهزتر شوند
ولی از حیث زیردریائی چنین امکانی را ندراند زیرا وضعیت سواحل و اعماق فلات قاره
آنها برای چنین هدفی مناسب نیست. برخوردار شدن جمهوری اسلامی ایران از امکانات
زیردریائی ، از نظر رقبای منطقه ای و جهانی آن به معنی تغییر و توازن استرتژیک در
منطقه است. زیرا جمهوری اسلامی ایران به لحاظ وضعیت جغرافیائی و موقعین جزایر و کف
خلیج فارس توانسته است در سازمان دفاعی- رزمی خود چنین عنصری را وارد نماید و وزن
قدرت نظامی خود را در منطقه افرایش دهد در صورتی که سایر کشوهای جنوبی خلیج فارس
فاقد آن بوده و قادر به حفظ توازن منطقه ای از این حیث نیستند. البته این تغییر
توازن تاثیر زیادی بر روابط دو جانبه و چند جانبه جمهوری اسلامی ایران با سایر
کشورهای منطقه خواهد داشت.
از نظر
کشورهای ضلع جنوبی و نیز آمریکا، طرح مسئله ابوموسی معنی دار است زیرا این جزیره
هم به لحاظ موقعیت و هم به لحاظ وضعیت جغرافیائی خود و نقش ژنواستراتژیکی که دارد
می تواند نه تنها امکان برخوردار شدن آنان را از یردرایئی فراهم کند بلکه در
اختیار داشتن آن باعث خواهد گردید که دارنده آن بتواند بر بخش وسیعی از خلیج فارس
و آبراهه ها و گذرگاههای شناور ها تسلط داشته و آنها را کنترل نماید علاوه بر آن
متقابلاً جمهوری اسلامی ایران کنترل خود بر گذرگاهها و بخش وسیعی از خلیج فارس را
از دست خواهد داد این نکته نیز نباید مورد غفلت قرار گیرد که آمریکا برای مقابله
با جمهوری اسلامی ایران نیاز به تدارک و ذخیره سازی نیرو در منطقه دارد و
زیردریائی نیز در این رابطه اهمیت خاصی پیدا می کند و پیرامون سه جزیره جای مناسبی
برای استقرار زیردریائیهای اتمی و سایر واحدهای رزمی و شناورها است.
2-اعمال فشار
علیه جمهوری اسلامی ایران در رابطه با مواضع سیاسی آن:
جمهوری
اسلامی ایران در زمینه مسائل بین المللی و منطقه ای مواضع سیاسی خاص خود را اتخاذ
نموده است. این مواضع با منافع غرب بویژه آمریکا در تعارض می باشد بنابراین از نظر
آنه طرح مسئله ابوموسی می تواند باعث فشار بر جمهوری اسلامی ایران و عقب نشینی آن
از مواضع سیاسی خود در صحنه بین المللی شود. از مواردی که منجر به تعارض سیاستها و
مواضع جمهوری اسلامی ایران با غرب شده است می توان به نمونه های زیر اشاره کرد.
الف: برقراری
صلح بین اعراب و اسرائیل از دید منافع آمریکا در این برهه زمانی امری حیاتی تلقی
می شود و چشم انداز استراتژیکی آینده منطقه خاور میانه نیز برای منافع آمریکا زمانی مفید خواهد بود ه اعراب و اسرائیل
با دیکیدگر اختلاف نداشته باشند و مواضع مسالمت آمیز اختیار کنند. بنابرانی از نظر
آمریکا این مذاکرات باید منتج به نتیجه شود. آنچه که بر روند مذاکرات صلح اثر
گذاشته و مانع از پیشرفت کار می شود موضع سیاسی جمهوری اسلامی ایران است که با
پدیه مذاکرات صلح مخالفت می نماید بنابراین با طرح مسئله ابوموسی اولا فشار سیاسی
بر جمهوری اسلامی ایران وارد شده و با دادن ابعاد بین المللی هب آن بر حجم فشارها
افزوده می شود تا ایران از مواضع خود دست بردارد و یا کوتاه بیاید. ثانیا با تشدید
مسئله و دادن بعد عربی به آن به نوعی اختلاف بین جمهوری اسلامی ایران و اعراب
تشدید شده و به همگرائی اعراب و اتخاذ مواضع سیاسی متحد علیه ایران در رابطه با
مسئل ابوموسی خواهد انجامید و بدین ترتیب ثل اختلاف و مناقشه از اعراب- اسرائیل در
مسیر آشتی سریع تر قرار خواهد گرفت. به زبان ساده هدف عمده طرح مسئله ابوموسی ایجاد
جایگزین مخالف اعراب در صحنه بین المللی است و آمریکا می خواهد بجای اسرائیل، در
مقابل اعراب جمهوری اسلامی ایران را قرار دهد و اسرائیل را از گردونه مخالفت با
اعراب در احساس و تلقی آنها تلقی نماید.
ب:مسئله
بوسنی – هرزگوین
موضع سیاسی
جمهوری اسلامی ایران در مقابل مسئله بوسنی و هرزگوین باعث مقبولیت آن در بین
مسلمانان آن کشور شده است این مقبولیت بمعنی پیدایش زمینه حوزه نفوذ برای جمهوری
اسلامی ایران در قاره اروپا و ضلع شمالی دریای مدیترانه می باشد و این امر بر غرب
و آمریکا ناگوار است زیرا مخالف استراتژی محدود سازی حوزه نفوذ جمهوری اسلامی
ایران در سطح جهانی از سوی آمریکا و غرب می باشد بنابراین طرح مسئله ابوموسی از
نظر آنها می تواند اولا باعث فشار سیاسی و سرگرم کردن و اشتغال تلاش بین المللی
جمهوری اسلامی ایران در رابطه با مسئله ابوموسی شود. ثانیا هشداری از سوی آمریکا
به آن باشد که از پرداختن به مسئله بوسنی صرفنظر کند در غیر این صورت دچار ایجاد
وضعیت خواهد شد.
ج: مسئله
جمهوری های جدید الاستقلال آسیای میانه:
آسیای میانه
از حیث دینی، تاریخی، فرهنگی، زبانی و جغرافیائی با فلات ایران پیوستگی داشته و
مشترکات زیادی بین آنها وجود دارد. فروپاشی کمونیسم و کشور شوروی منجر به بروز خلأ
قدرت حاکم در منطقه و فقدان آرمان سیاسی فراگیر شده است. در پی بروز وضعیت جدید،
آرمان سیاسی برپایه هویتهای محلی و ناحیه ای در منطقه آسیای میانه شکل گرفت و
ارزشهای دینی و مذهبی و فرهنگی فرصت اظهار وجود پیدا کردند. تجانس خصیص های مزبور
بین مردم ایران و مردم آسیای میانه خود به خود حضور جمهوری اسلامی ایران در در
منطقه مطرح نمود. این حضور اولا با استراتژی محدودسازی آمریکا مغایرت دارد. ثانیا
آسیای میانه از دید آمریکا واجد پتانسیل
های علمی، تکنولوژیکی و نسلیحاتی است که همگرائی آنها با جمهوری اسلامی ایران می
تواند به تقویت قدرت سیاسی آن در منطقه و جهان کمک نماید که این خود بمعنی تقویت
رقیب آمریکا بوده و طبعا برای آن غیر قابل تحمل است. ثالثا منطقه آسیای میانه در
بین کشوره ای ایران و چین قرار گرفته است و قرار گرفتن در حوزه نفوذ جمهوری اسلامی
ایران به معنی کامل شدن دالان ارتباط مستقیم ایران و چین می باشد. که می تواند به
تقویت روابط دو کشور بیانجامد. از آنجایی که در نگرش استراتژیکی آمریکا، کشورهای
چین و جمهوری اسلامی ایران هر دو رقبای آن در عرصه بین المللی به حساب می آیند
بنابراین اتحاد رقبای آمریکا بر خلاف منافع استراتژیکی آن کشور می باشد. براین
اساس از دید آمریکا بر خلاف منافع
استراتژیکی آن کشور می باشد. براین اساس از دید آمریکا منطقه آسیای میانه اهمیت
ژئواستراتژیک پیدا می کند و لذا از حضور و نفوذ جمهوری اسلامی ایران در آن منطقه
جلوگیری می کند، و جهت اجرای این سیاست از اهرمهای منطقه ای خود نظیر ترکیه و
عربستان سعودی و نیز دوستان جدید خود نظیر روسیه کمک می گیرد. طرح مسئله ابوموسی
نه تنها هشداری از سوی آمریکا به جمهوری اسلامی ایران در قبال سیاستهای آن نسبت به
آسیای مرکزی تلقی می شود بلکه می تواند موجب چرخش توان دیپلماتیک ایران از آسیای
مرکزی به خلیج فارس بگردد.
3-کاهش قدرت
و اقتدار جمهوری اسلامی ایران در حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس:
خلیج فارس به
لحاظ برخوردار بودن از منابع عظیم و بدون رقیب انرژی در حال حاضر به عنوان هارتلند
جهانی عمل می کند و طبعاً دولتی که بتواند نفوذ خود را براین منطقه استراتژیکی
اعمال نموده و آنرا کنترل کند خواهد
توانست در توزیع قدرت جهانی و کنترل آن سهم قابل ملاحظه ای داشته و بر نظام بین
المللی تأثیر بگذارد. آمریکا برای ادامه سیادت و کنترل خود بر جهان، در جستجوی
ادامه سلطه و کنترل خود بر خلیج فارس از
طریق جذب کشورهای حاشیه جنوبی آن است. از سوئی حاشیه شمالی و بخشی از حوضچه خلیج
فارس در قلمرو مالکیت، حاکمیت و صلاحیت جمهوری اسلامی ایران بعنوان رقیب سرسخت آن
قرار دارد بنابرانی این وضعیت برای توفیق استراتژی جهانی آمریکا عاملی بازدارنده
تلقی می شود و از نظر این کشور و رفع آن اهمیت زیادی پیدا می کند. از طرف دیگر
همانطور که قبلا بیان شده است موقعین جغرافیائی ابوموسی باعث می گردد که: اولا
برابر ضوابط کنوانسیون حقوق بین الملل دریاها، حوزه حاکمیت و صلاحیت جمهوری اسلامی
ایران بر بخش وسیعی از خلیج فارس گسترش یابد. ثانیا به آن امکان کنترل و نظارت بر
خطوط تردد دریائی شناور ها را می دهد. ثالثا به نیروی دریائی و شناورهای عمقی و
زیردریائی های آن امکان مانور و حضور فعال در عرصه آبهای خلیج فارس را می دهد.
بنابراین طرح مسئله ابوموسی با نیت سلب مالکیت و حاکمیت جمهوری اسلامی ایران از
سوی آمریکا و بعضی از کشورهای حاشیه جنوبی آن می تواند به کاهش قدرت جمهوری اسلامی
ایران در هارتلند جهان منجر شود که بدنبال آن افزایش قدرت آمریکا را در خلیج فارس
بدنبال خواهد داشت.
اقدامات و
مراقبتهای دولت جمهوری اسلامی ایران در خصوص جزایر:
با توجه به
اهمیت جزایر ایرانی خلیج فارس و تنگه هرمز
بویژه جزایر سه گانه از دید منافع ملی جمهوی اسلامی ایران، می بایست اقدامات و
مراقبتهای زیر توسط آن انجام شود:
1-تزریق
جمعیت:
با توجه به
منافع حقوقی، اقتصادی، اجتماعی،فرهنگی و سیاسی تزریق جمعیت، این اقدام چه در مورد
جزایری که در حال حاضر دارای جمعیت کم هستند و چه در خصوص آنهائی که فاقد جمعیت می
باشند می بایسد صورت پذیرد البته این امر مستلزم ایجاد پتانسیلها و زمینه های جذب
جمعیت نیز می باشد.
2-توسعه
فعالیتهای عمرانی و اقتصادی:
سواحل و
جزایر خلیج فارس بجز در معدودی از مکانها که به قطب توسعه تبدیل شده اند تقریبا جز
مناطق توسعه نیافته تلقی می شود و این واقعیت زمانی خود را نشان می دهد که سواحل
ضلع شمالی با ضلع جنوبی خلیج فارس مقایسه گردد که در آن صورت عدم توازن مشهود
خواهدبود.
ازآنجائی که
سواحل و جزایر ایرانی خلیج فارس یک مجموعه بهم پیوسته را در داخل یک ناحیه
جغرافیائی بوجود می آورند لازمست نسبت به توسعه هماهنگ و جامع آنها در قالب یک
برنامه توسعه منطقه ای اقدام شود و در این رابطه گسترش فعالیتهای اقتصادی بر اساس
پتانسیل های لازم در کنار سایر عوامل توسعه صورت پذیرد.
4-کنترل
فعالیتهای دیگران در منطقه:
فعالیتهای
اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نظامی سایر دولتها اعم از درون منطقه ای و برون منطقه
ای باید زیر نظر قرار داشته و مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و بنحو مقتضی از
فعالیتهای مشکوک جلوگیری شود در همین رابطه مکانگزینی مناطق آزاد تجاری و صنعتی
بویژه در منطه تنگه هرمز باید با احتیاط و بررسی همه جانبه انجام گیرد که با توجه به
وضعیت ژئوپلتیکی منطقه خلیج فارس در آینده مشکلاتی را برای جمهوری اسلامی ایران
باعث نگردد.
5-رفتار رأفت
انگیز و جذاب با سکنه جزایر:
سکنه جزایر
بویژه آنهائی که از حیث تجانسهای فرهنگی و اجتماعی دچار تمایزاتی می باشند باید
مورد توجه خاص قرار گرفته و سیاستهائی در جهت جذب و اختلاط آنها با داخل کشور
اتخاذ گردد و از هر گونه رفتار دفع کننده پرهیز شود. البته این امر مستلزم مطالعه
واتخاذ سیاستهای اجرائی خاصی می باشد.
6- تعقیب خط
مشی همزیستی مسالمت آمیز با همسایگان:
استمرار و
تقویت و تعمیق این خط مشی به جذب همسایگان و کاهش کدورتها و زمینه های اختلاف
انگیز کمک خواهد نمود و عدم استمرار آن به دفع همسایگاه و جذب آنها از سوی قدرتهای
برون منطقه ای نظیر آمریکا که رقیب جمهوری اسلامی ایران می باشندو دامهای مناسبی
برای همسایگان ما گسترده اند منجر خواهد شد.
بعد ازآنکه
امر بمعروف و نهی از منکر از دیدگاه قرآن و سنت و فقیهان بزرگ و حضرت امام توضیح
داده شد و نقش اساسی آن مورد تحلیل قرار گرفت. و در این وصیت نامه سیاسی و الهی
باهمیت آن اشارت رفت. بیکی دیگر از فرازهای حیاتی و اساسی این وصیت نامه جاودانه
می پردازیم و آن مسئله آزادی است و چون موضوع آزادی بحث بسیار جدی و گسترده ای است
و از دیدگاههای گوناگون باید مورد تحلیل قرار گیرد لذا بطور ریشه ای وارد آن شده و
از زوایای گوناگون، آن را مورد بررسی قرار می دهیم و نظر اسلام را و بالطبع نظر
حضرت امام «س» را بیان خواهیم کرد و از دیدگاه امام هر نوع آزادی مجاز شناخته نشده
است و لذا می فرماید و از آزادیهای مخرب باید جلوگیری شود روی این حساب از اصل
آزادی و اهمیت آن شروع می کنیم.
آزادی و
اهمیت آن
از جمله
مفاهیمی که در تمامی مکتبها مطرح می شود از درخشندگی و برچستگی خاصی برخوردار است
مفهوم آزادی است. آزادی از مقولاتی است که هم در فلسفه از جایگاهی بس رفیع و بلند
برخوردار است و هم داخل در مقولات سیاسی می باشد و لذا در تمامی مکتبهای سیاسی از آن
بحث و بررسی بعمل آورده و مورد تحلیل نیز قرار داده اند.
از نظر
فلسفی، آزادی به معنای اختیار، و انتخاب، در برابر جبر است. و در فلسفه الهی در
بحث علیت و معلولیت، وقتی که رابطه علت و معلول را مورد بحث و بررسی قرار می دهند
در آنجا باین نتیجه می رسند که اگر معلول ممکن بمرحله ضرروت و وجوب و حتمیت از
ناحیه علت نرسد و واجب بالغیر نگردد موجود نخواهد شد و از این قانون چنین تعبیری
می آورند: «الشیء ما لم یجب لم یوجد».[1]
یعنی شیء
ممکن مادامی که بمرحله وجوب نرسیده است موجود نخواهد شد. سپس آمده اند در همین
راستا افعال و کارهی انسان ر ا مورد مطالعه و دقت قرار داه اند و چون قانون علیت
ومعلولیت را قانون عام و فراگیر می دانند شامل اعمال و افعال انسان هم خواهند
دانست و احکام آن که رابطه ایجاب و وجوب است و رابطه ضرورت و حتمیت می باشد درباره
اعمال و افعال انسان هم حاکم خواهد بود بالطبع درباره افعالی که انسان آنها را از
روی فهم و ادراک و خواست انجام می دهد و از افعال ارادی و تدبیری انسان بشمار می
روند این سؤال مطرح می شود، آیا انسان در این نوع اعمال و افعال نقش اصلی و محوری
و در واقع علیت تامه را ایفاء می نماید و عامل دیگری غیر از انسان ایفاء نمی کند؟
و یا اینکه انسان در حکم ابزار و آلت کار و فعالیت بحساب می آید. وقتی که صاحب
ابزار خواست اینکار انجام خواهد شد و ای اینکه طور دیگری است و نحوه دیگری باید به
موضوع نگریست و طور دیگری باید رابطه افعال انسان را با خود انسان و یا علل بیرونی
و از جمله خدای جهان توجیه و تفسیر کرد. و لذا از حیث فلسفی و ایدئولوژیکی در این
باره سه نظریه مختلغ و متضاد ابراز شده و هرکدام از آنها طرفدارانی هم دارند.
گروهی
معتقدند افعال انسانه با خود انسان مرتبط بوده و علت تامه آنها خود او می باشد و
نقش اصلی و محوری را خود او ایفا می نماید و در اصطلاح این نوع تأثیر و ارتباط را
تفویض و پیروان این نوع طرز تفکر را مفوضه می نامند و در تاریخ اسلام این طرز تفکر
هواداران زیادی هم داشته و شاید الان هم دارد.
گروهی دیگر
معتقدند که انسان نقش ابزار و آلت کار با افعال خود را دارد و اراده و خواست وی
نقشی در افعال وی ندارد، فاعل وانجام دهنده واقعی خداست و هرچیزی را وی بخواهد آن
انجام خواهد شد چه آن شیء از اموری باشد که در بیرون از حوزه خواست و اراده و
فعالیت انسان قرار گرفته باشد. این نوع رابطه بنام : جبر: و طرفداران این نوع طرز
تفکر را مجبره می نامند و در دنیای اسلام و غیر اسلام طرفداران فراوان و زیاد
دارد.
در برابر این
دو طرز تفکر و دو بینش فلسفی و ایدئولوژیکی، طرز تفکر دیگری وجود دارد که با هر دو
طرز فکر فوق متضاد بوده و از نظر مبنای فلسفی، پایه های هر دو طرز فکر را مردود می
داند و این طرز فکر از اهل بیت پیامبر (ص) و امامان معصوم(ع) بویژه از دوران حیات
علمی امام صادق (ع) پشوای ششم شیعیان عالم آغاز گشت و امروز محور تفکر فلسفی دنیای
اسلام و فلاسفه مشرق زمین محسوب می گردد و اجمال آن طرز فکر این است که: افعال و
اعمال انسان به دو دسته و گروه تقسیم می شوند:
دسته یکم
اعمال و افعال غیرارادی و غیر اختیاری انسان است و گاهی از آنها اعمال و افعال
التذاذی هم تعبیر می آورند.
دسته دوم
اعمال و افعالی است که اراده و خواست انسان در آنها دخالت داشته و در رده اعمال و
افعال ارادی انسان قرار دارند. بحث در
گروه یکم نمی باشد. بحث درباره گروه دوم می باشد و اعتقاد ما در گروه دوم این است
که درباره اعمال و افعال ارادی انسان، هم خدای عالم نقش دارد و هم خود انسا دخالت و نقش دارد. سنت
خدای عالم بر این تعلق گرفته است که این نوع اعمال از طریق خاص و اراده و فهم و ادراک
انسان تحقق پیدا کند. یعنی خواست خدای عالم چنین است. اگر انسان بخواهد و تصمیم
بگیرد کاری را انجام دهد اراده حق هم این گونه لباس عمل می پوشد، و به عبارت دیگر
سنت هستی چنین است. انسان از روی فهم و درک و عشق و علاقه و خواست خود تصمیم بگیرد
و این کار را انجام دهد. پس اعمال انسان، هم رابطه با خودش دارد و هم رابطه با علل
بیرونی و ذات اقدس حضرت حق و مجموعه علل بیرونی و انسان در ارتباط با این نوع
اعمال ، علت تامه به شمار می روند و هر کدام به تنهایی علت تامه به حساب نمی آیند.
روی این تحلیل، انسان نه مجبور است که گروهی اعتقاد داشتند و نه رها و مطلق العنان
و مفوض است که گروه دیگر برآن اعتقاد داشتند بلکه انسان مختار است و دارای انتخاب
است و این عبارت بلند و پر محتوی که از امام صادق (ع) نقل شده است: «لا جبر و لا
تفویض بل امر بین الامرین» به این طرز فکر اشاره دارد. روی این طرز تفکر فلسفی،
انسان در اعمال ارادی و تدبیری آزاد و صاحب اختیار بوده و باید از روی فهم و درک و
ارزیابی و باور به شده و یا نشدن و میل و علاقه و خواست خود به آن اقدام نموده و
آن را به وجود آورد و این حالت وجداناً در درون انسان موجود است و یکی از حالات
نفسانی وی می باشد و محرک انسان برای انجام اعمال تدبیری همین حالت نفسانی انسان
است. و اگر این نوع حالت را از وی بگیرندو طور دیگری با آن عمل نمایند در حقیقت
باید انسانیت [2] انسان
را ابطال کرده و مهر باطله را بر روی آن بزنند. و این نوع آزادی که آزادی فلسفی و
کلامی و علمی نامیده می شود اگرچه فوق العاده مهم است و اصل و منشأ آزادیهای [3]
دیگر هم هست، در اینجا مورد نظر ما نبوده و در این نوشتار مورد بررسی قرار نمی
گیرد. و آن نوع آزادی که در این کتاب مورد بحث و بررسی قرار می گیرد بنام آزادی
سیاسی و یا آزادی ازحیث سیاسی و اجتماعی
نامیده می شود.
آزادی سیاسی
و تعریف آن
آزادی سیاسی
و یا آزادی از حیث سیاسی و اجتماعی، از مفاهیممی است که در لغت عرب از آن به حریت
تعبیر شده است و آزادی به این معنی از مفاهیمی است که در این قرون اخیر، رواج پیدا
کرده و از عمر آن زیاد نمی گذرد و شاید عامل رواج آن در قرون اخیر، حرکت اخیری است
که در اروپا به وجود آمده و منشأ پیدایش این تمدن گردیده است. اگرچه حقیقت آن در
اندیشه های بشری از آغاز بوده و از آروزهای افراد بشر در طول تاریخ می باشد.[4]
آزادی به این
معنی مورد بحث ما بوده و تعریف آن چنین است: «آزادی برخورداری افراد از امکانات
حقوق مدنی، اجتماعی و سیاسی در برابر قدرت دولت می باشد».
در واقع
آزادی در مقوله «ازادی فرد و قدرت دولت» قرار می گیرد. کلیه مکتبهای سیاسی و
ایدئولوژی های جهان (در گذشته و حال ) خود را هوادار آزادی انسان ضامن حفظ
آن می دانند لیکن به نوعی آن را تفسیر و تعبیر کرده اند. بهترین توجیه
کلاسیک از مفهوم آزادی در کتاب «در آزادی» اثر جان استورات میل فیلسوف انگلیسی و
«قرارداد اجتماعی» اثر ژان ژاک روسو فیلسوف فرانسوی آمده است.[5]
آزادی
آکادیمک- و آزادیهای فردی
آزادی
آکادمیک: آزادی آکادمیک اصلی است که براساس آن استادان و دانشجویان می توانند به
هر میزانی که لامز است برای کشف حقیقت بپردازند و در این راه نباید هیچگونه
محدودیت سیاسی و غیره وجود داشته باشد. این اصل مورد قبول بسیاری از جوامع در جهان
قرار گرفته است.[6]
آزادیهای
فردی: آزادیهای فردی عبارت از حقوقی است که توسط دولت ها برای افراد شناخته شده و
تضمین گردیده است. هدف از این حقوق آن است که افراد بتوانند به خواسته های خود
جامه عمل بپوشانند. نظیر آزادی مطبوعات، انجمن ها، تجارت، انتخاب شغل و حرف، دین،
کسب و کار، محل اقامت و غیره. معمولا این حقوق در قوانین اساسی کشورها تدوین و
تضمین می گردد و دستگاه قضائی هر کشور متعهد به اجرای آن است. میزان آزادیهای فردی
بستگی به شکل و محتوی رژیم های سیاسی حکمفرما بر جهان دارد.[7]
این نوع تعریف از آزادی و تقسیم آن به آزادی آکادمیک و آزادی های فردی و تعمیم و
تسری دادن آن به همه چیز حتی دین و مفاهیم دینی، با توجه باین است که غرب و تمدن
غربی بر این اساس پایه گذاری شده است که انسان تمام تلاشها و کوششهائی که دارد
براساس نیازها و لذایذ مادی و تامین آنها است و برای توحید و ارزشهای معنوی و الهی
و اخلاقی در قوانین امروز دنیا هیچگونه بهاء مناسب داده نشده است و بهمین جهت
آزادی در این فرهنگ نوعی مساوی و مادف با رهائی مطلق و لاقیدی ولا ابالیگری و در
حقیقت بی بند و باری قلمداد شده است اگر در این فرهنگ و در این فلیفه های سیاسی از
آزادیهائی حمایت شده است، از آزادی باین معنی حمایت شده است و اگر آزادی یکی از
حقوق بشر شناخته شده و تحت عناوین مربوط بحققو بشر از آزادی سخن گفته می شود و با
فریاد دفاع و حمایت از حقوق آزادی بلند می شود باین معنا است و مطمئناً آن نوع
آزادی که در فلسفه سیاسی اسلام مطرح شده است و در مکتب اسلام دارای مبانی محکم و
قویمی می باشد با این نوع آزادی که گذشت از جهاتی متفاوت بوده و با هم فرق دارند
اگرچه از جهاتی دارای مشترکات هم می باشند. آزادیهای فردی در فلسفه سیاسی اسلام با
آزادیهای فردی در فلسف های سیاسی دیگران، هم از حیث مبانی با هم متفاوت است و هم
از حیث محدوده و دامنه آزادی که برای افراد مطرح شده است و هم از حیث اهداف و
مقاصدی که در فلسفه های مختلف برای آزادیها عنوان شده است با هم فرق داشته و
متفاوت است و چون هدف ما در اینجا بیان آزادیها از دیدگاه اسلام است لذا از همان
دید موضوع را مورد تحلیل قرار می دهیم و بطور ضمنی به تفاوتهای موجود در دو مکتب
اشاره می کنمی و از ورود به بحث مقایسه ای می پرهیزیم. برای اینکه اگر وارد بحث
مقایس ای بشویم خودش کتاب مفصلی خواهد بود و از حوصله این نوشتار بیرون است.
آزادیهای
فردی و مبانی آن
در دنیای
امروز حقوق و آزادیهای فردی از مبانی زیر به دست می آید:
1-اعلامیه
جهانی حقوق بشر که در تاریخ 10 دسمابر 1948 (19 آذر 1327) به تصویب مجمع عمومی
سازمان ملل رسیده و اکثر کشورها اصول آن را پذیرفته اند. این اصول ملهم از اعلامیه
حقوق بشر فرانسه است که در سپتامبر (1791) (پس از پیروزی انقلاب فرانسه) به تصویب
مجمع ملی آن کشور رسید.
2- در کشوره
های سوسیالیستی مبانی حقوق و آزادیهای فردی در چارچوب اصول مارکسیسم –لنینیسم
تعیین می گردد.[8] البته
مخفی نماند این سخن مربوط به دورانی بود که جهان به صورت دو قطبی اداره می شد و
دنیا سرمایه داری و کاپیتالیستی در برابر دنیای سوسیالیستی و کمونیتسی قرار داشت و
در دنیای سوسیالیستی و شرق و هواداران آن ایدئولوژی مارکسیستی و لنینیستی حاکم
بود. اما امروز که دنیا شاهد متلاشی شدن نظام سوسیالیستی می باشد و جهان به صورت
یک قطبی اداره می شود و نظم نوینی برای اداره دنیا مطرح شده است و ایدئولوژی
مارکسیستی از صحنه خارج گشته است طبعاً بند دو که مبنای حقوق و آزادیهای فردی را
در کشورهای سوسیالیستی چارچوب مارکسیسم و لنینیسم تعیین می کرد و از رده خارج گشته
و حذف خواهد شد.
بالطبع در
این صورت باید مسئله آزادیهای فردی و حقوق افراد را این طور مطرح کرد که آنها یا
از مبنا و محوریت منافع مادی و اصالت آنها و اساس قرار گرفتن تمتعات مادی و دنیوی
نشأت می گیرد و بعبارت دیگر یا مبنای زندگی انسان بعد مادی و احساسی و حیات دنیائی
آن است و هدف اساسی آن است که زندگی وی در انی دنیای پراشوب تامین شود و نیازهای
غریزی وی تامین گردد و خواستهای مادی اش را تأمین نماید. فرهنگ حاکم بدر دنیای
امروز که غرب پرچم دار آن است و مظاهر تمدن غربی از آن تبلیغ می نماید بر محوریت
تعمتعات ظاهری و اصالت دادن بر بعد ظاهری و مادی انسان است و مبای آزادیهای فردی و
حقوقی دنیا متمدن امروزی همین است و احکام و مقررات حاکم در میان آنان متکی به این
دید و ایدئولوژی می باشد. و یا اینکه موضوع طور دیگری عنوان گردد و حقوق و
آزادیهای افراد روی مبنا و پایه دیگری بنا شود
واسلام سخنش این است که اساس و پایه همه معارف الهی و انسانی توحید است و
برمبنای توحید باید مسائل و احکام و مقررات را ملاحظه کرد و طبق این مبنا در زندگی
انسانی محوریت با زندگی ظاهری و مادی و دنیائی نمی باشد. بلکه روی این مبنا اصالت
با بعد روانی و درونی انسان است و لذا اخلاق فاضله و مکارم عالیه انسانی یک امر بی
اعتبار و غیر قابل طرح نمی باشد بلکه جوهره و حقیقت انسانی با اخلاق فاضله و مکارم
عالیه ساخته می شود. به همی جهت براساس زیر بنا قرار گرفتن توحید و اصالت پیدا
کردن اخلاق فاضله اسلام برای تأمین هر دو منظور فوق برای هر نوع کار و عملی که از
انسان سر بزند و وی بخواهد کاری را انجام دهد بلکه حتی برای دوران قبل از به دنیا
امدن و برای عالم برزخ وی هم دستوراتی داده است[9]
که با توجه به آنها حقوق و آزادیهای فردی قابل تفسیر و توجیه می باشد و آزادی
افراد در این چارچوب قابل دفاع و حمایت می باشد.
آن آزادی که
اصل و اساس معارف الهی را متزلزل سازد و توحید را از صحنه بردارد، در مکتب اسلام
مردود است. آزادی ای که نتیجه آن سقوط اخلاق و آلودگی انسان و انحطاط بشریت باشد
در اسلام مردود است. آزادی، در این فلسفه برای این است که انسان در سایه انتخاب و
اختیار اصلح و احسن، به حرکت تکاملی خویش ادامه داده و با تخلق به اخلاق الله مظهر
و مجلی اسماء الهی گردد. لذا در این نظام افراد مجتمع اسلمی با حاکمیت بخشیدن به
ارزشهای الهی و احکام و مقررات آسمانی به طور جمعی حرکت خودشان را به سوی خدای
عالم ادامه می دهند و در این حرکت کمال مطلوب انسان فراهم خواهد شد. و بدن آن نه
تنها انسان به کمال مطلوب خود نخواهد رسید بلکه به سقوط و نابودی کشانده خواهد شد
و در نیتجه آن نوع آزادی که در فلسفه سیاسی غیر اسلامی مطرح است در فلسفه سیاسی
اسلام وجود نخواهد داشت. برای اینکه اسلام وقتی که اساس و پایه مکتب و معارف خود را
روی توحید بنا می کند و همه چیز را در چارچوب بینش توحیدی طراحی می نماید چگونه می
تواند افراد را در انتخاب اصل دین آزاد و رها بگذارد. در صورتی که گرایش دینی را
امری فطری دانسته و امر فطری را سنت
لایتغیر می داند و سعادت وی را در سایه زندگی دینی می داند و چگونه اجازه می دهد
در اعمال خود و رفتار خویش که هرکدام دارای دستورالعمل ویژه از ناحیه اسلام می
باشد انسان آزاد و رها باشد، بطور دلبخواهی مراعات نماید و یا مراعات ننماید. در
صورتی که همه آنها با توجه به نیازهای درونی و فطری وی جعل شده و تنها از آن راه و
روش، آن یاز قابل برطرف شدن می باشد.
بله در محیط
دینی و در چارچوب احکام الهی انسان در صورتی ک از راه اعتدال عدول ننمادی و از
افراط و تفریط پرهیز کند و از اسراف و تبذیر اجتناب نماید و دامن خود را با ظلم و
اجحاف در حق دیگران آلوده نسازد از آزادی عمل وسیعی برخوردار خواهد بو. و در این
چارچوب حقوق فردی مورد حمایت شریعت اسلامی قرار خواهد گرفت و تهدی از آن حریم و
محدوده اسلامی از مصادیق تعدی به حقوق الله بشمار آمده و در دیف کفر و ظلم و فسق
قرار خواهد گرفت.
ادامه دارد
پیامبر گرامی
اسلام(ص)
«کلّ نعیم
مسئل عنه صاحبه الا ما کان فی غزو او حجّ». (سفینه – ص211)
صاحب هر مال
و نعمتی باید از آن پاسخ گوید، مرگ مال و نعمتی که در راه جهاد برای خدا و زیارت
کعبه صرف شود.
«… با دلی
آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و
برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می کنم…».
زیباترین و
درخشانترین جمله وصیت نامه پرارج و گرانبهای امام امت است که درود خدا بر روان پاکش
باد. جمله ای است که قلب هر انسان مؤمن را سرشار از امید می سازد و در تاریکیهای
زندگی نورافشانی می کند. و این چنین اند مردان خدا که نه تنها خود از ظلمات به نور
رسیده اند بلکه برای سایر انسانها در ظلمات مادیت و جهل، خود نورند و چراغ هدایت.
ولی در این
جمله جای یک سؤال باقی است. آیا واقعاً حضرت امام قدس الله روحه هیچ نگرانی از
آینده انقلاب که حاصل عمر و نتیجه تلاشهای سالیان دراز آن حضرت بود نداشتند؟ آیا
هیچ جای نگرانی از وضعیت کشور در این جهان پرتلاطم نیست؟ شاید بعضی چنین تصور کنند
که ایشان به دلیل اعتماد بر امت پایدار و وفادار و نیروهای مخلص انقلاب و شخصیتهای
سیاسی حاکم بر انقلاب و کشور، دیگر هیچ نگرانی از آینده نداشتند و اصولا منظور از
این جمله، اظهار همین اطمینان به وضعیت سیاسی موجود از نظر افراد و نظام و مردم
است.
راز اطمینان
قلب امام
ما به این
دلیل که این گونه خوش بینی ها و خوش خیالیها که در ذائقه خیلی از خوش باوران و
کوته نظران، شیرین و گواراست خطرات بسیار وحشت انگیزی بریا آنیده انقلاب و کشور
دارد ناچاریم شیرینی این خیال خام را از ذائقه آنها بزدائیم. نه! چنین نیست و هرگز
حضرت امام قدس سره اظهار اطمینان از آینده انقلاب نفرمودند بلکه نگرانی خود را نیز
از جهات مختلف هرگز پنهان نداشتند. اگر این تصور در اذهان مسئولین رسوخ یابد از
خطراتی که انقلاب را تهدید می کند غفلت خواهد شد و آن گاه است که دشمنان بیدار به
آرزوی خود خواهند رسید. قبل از بیان بعضی نگرانیهای حضرت امام دلیل اطمینان خاطر
ایشان را بررسی می کنیم.
حضرت امام
قدس الله روحه یک تز بسیار عالی داشتند که شاید بتوان گفت راز موفقیت اینشان بود و
به این نکته بارها اشاره فرمودند و آن اینکه ما باید به وظیفه خود عمل کنیم ، اما
این که آیا پیروز خواهیم شد یا نه؟ این امری است که ربطی به عمل ما ندارد. نگرانی
ما باید وقتی باشد که ربطی به عمل ما ندارد. نگرانی ما باید وقتی باشد که به وظیفه
خود عمل نکرده ایم. اگر ما به وظیفه خود عمل کردیم از هیچ چیز دیگر باک نداریم. و
البته مشکل، تشخیص وظیفه است. امام در هر دو بعد علم و عمل مطمئن بود. یعنی مطمئن
که وظیفه اش را خوب تشخیص داده است و به آن خوب عمل کرده است و هرگز در آن شکی
نداشت حتی اگر شکست می خورد و حتی اگر بدترین نتیجه ها را به بار می آورد. و لذا
هرگز در ایمان او، به خط و راه مبارزه خللی وارد نشد، چه آن زمان که در پانزده خرداد،
هزاران نفر از بهترین فرزندان این ملت خداجوی شهید شدن و مبارزه شکست خورد و چه آن
روز که پیرزیهای پی در پی، پشت خصم را به خاک مالیده بود. نه در روز شکست، روحیه
این مرد بزرگ به ضعف و درماندگی گرائید و نه در روز پیروزی، غرور و خودپسندی به او
دست داد. زیرا همه چیز را مستند به خدا می دانست و می دانست که او فقط وظیفه اش را
انجام داده است. نه مسئول شکست است و نه عامل اصلی پیروزی، بلکه این لطف خداوند
است که شامل حال او و امت شده است.
بنابرانی سرّ
اطمینان قلب و شادی رح آن حضرت همین بود که وظیفه اش را خوب تشخیص داده و بدون
تردید آن را شناخته است و به آن به بهترین وجه ممکن عمل کرده است. به یقین اگر
حضرت امام «قدس الله نفسه الزکیه» در دوران شکست ظاهری و پس از جریان پانزده خرداد
هم وصیتنامه نوشته بود. همین جمله یا نظیر آن را می آورد زیرا برای او فرقی نداشت
بجز اینکه نعمت پیروزی مسئولیتی بیشتر بر دوش او آورده است. و این چنین بودند همه
انبای و اولیا.
درعین حال
نگرانی از آینده انقلاب و ملت را نیز مکرر گوشزد می فرمود. همچنانکه رسول خدا صلی
الله علیه و آله و سلم در عین حال که در حجه الوداعف خدا و مردم را شاهد گرفت که
به وظیفه خود عمل کرده است ولی مکرر و در مواضع مختلف نگرانی خود را از آنیده امت
اسلامی اعلام می فرمود.
نگرانیهای
امام چه بود؟
می توان گفت:
خطرناکترین چیزی که حضرت امام را از آینده انقلاب و کشورمان نگان ساخته بود،
اختلاف و تفرقه است. مراجعه به سخنان گهربار آن حضرت درسخنرانی ها و پیامهای مختلف
در طول دوران رهبری، مسأله را به حدی روشن می سازد که نیازی به ذکر نمونه نیست ولی
باز هم برای تذکر، خوب است بعضی از آن جملات دلسوزانه را در اینجا بیاوریم شاید
دلی آماده پذیرش باشد.
ایشان در
تاریخ 28/4/64 در جمع نمایندگان مجلس خبرگان سخنان مهمی ایراد فرمودند از آن
اینکه:
«مطلب دیگری
که باز انسان را می ترساند که خدای نخواسته مبادا این انقلاب به واسطه این خدای
نخواسته مبادا این انقلاب به واسطه این مطلب صدمه ببیند و بدانید که می بیند اگر
خدای نخواسته بشود و او این است که بین آقایان در بلاد اختلاف باشد. اگر در صنف
فرض کنید که کامیونداران و آنهائی که شغل های مختلف دارند، اگر اختلافی در بین
آنها وارد بشود، به صنف دیگر سرایت نمی کند، اما اگر- در سنخ- در صنف ما اختلاف
پیدا بشود، این اختلاف به بازار هم کشیده می شود. به خیابان هم کشیده می شود، برای
این که شما هادی مردم هستید مردم توجه دارند. قهراً یک دسته دنبال شما، یک دسته
دنبال آن کسی که با شما مخالف است و یک وقت می بینید که در همه ایران یک اختلافی
از ناحیه ما پیدا شده است. مائی که همه دعومت می کنیم به اینکه مردم با هم باشند،
اتحاد کلمه ملت را به اینجا رسانده است. خودمان اختلاف پیدا کنیم! و این را من با
شما عرض کنم. ما و شما نباید خودمان را بازی بدهیم. اختلاف ریشه اش از حب نفس است.
هرکس خیال می کند که من برای خدا این آقا را باهاش اختلاف می کند که من برای خدا
این آقا را باهاش اختلاف می کنم،یک وقت درست بنشیند در نفس خودش فکر کند ببیند
ریشه کجاست. حسن ظن به خودش نداشته باشد سوء ظن داشته باشد. ریشه همان ریشه شیطانی
است که ان حق نفس انسان است و این اختلاف اگر- در بین- خدای نخواسته در بین آقایان
پیدا بشود، در هر شهری که پیدا بشود قهراً این اختلاف به بازار می کشد، به خیابان
می کشد و آن چیزی که این جمهوری را حفظ کرده وحدت و انسجام این جمعیت است.
یعنی ملت همه
با هم بودند که توانستند یک همچو معجزه ای را ایجاد کنند. اگر چنانچه به واسطه
اختلاف ماها یک وقت اختلاف به بازار هم بکشد که خواهد کشید، به خیابان ها هم بکشد،
به اصناف دیگری هم بکشد، این تمام ورزش به گردن ماست. اینکه شما خیال کنید که نه
من برای خدا این آقا را مثلا به او چه می کنم، این اشتباه است. برای خدا نیست.
انسان گل نفس اماره خودش را می خورد و گول شیطان را می خورد. گول می خورد به اینکه
چیزهایی که در دیگران است هی به نظرش می آید خیلی بد است.
خیلی کار بدی
دارد می شود، دارد اسلام از بین می رود، برای اینکه یک قاضی در فلان جا چه کرده،
این برای اسلام نیست. نباید ما خودمان را گول بزنیم، بنشینید آخر شب فکر کنید.
محاسبه یکی از اموری است که در سیر انسانی باید باشد که در آخر شب فکر کند به
اینکه (نیم گویم در من هست، من هم پائین تر از دیگران) حساب کند انسان به اینکه تو
امروز که با این آقا اختلاف داری و حالا شدی دو دسته، یک دسته دنبال آن آقا، یک
دستهه دنبال آن آقا، ریشه اش چی است؟ برای خداست؟ انی عیبی که شما در او می گویید،
در خودتان نیست؟ این چیزی را که در دیگران بزرگ می شمارید و در خودتان هرچه می
توانید کوچکش می کنید و پرده پوشی می کنید، این عمل شیطانی نیست؟ اگر از اختلاف ما
ها آن هم اختلافی که من شک ندارم در سر دنیاست، نه برای خدا، اگر این اختلافات
موجب اختلاف بین مردم بشود و موجب این بشود که شکست بخورد جمهوری اسلامی و تا قرن
ها نتواند سرش را بلند کند، این جرمی است که خدا می بخشد برما؟ باید توجه بکینم
ما، نباید ما هی به خودمان مغرور بشویم و حسن ظن به خودمان داشته باشیم که این
مائیم که چه هستیم و دیگران نیستند. باید به دیگران ما حسن ظن داشته باشیم و
اعمالشان را حمل به صحت بکنیم و نسبت به خودمان سوء ظن داشته باشیم و اعمالمان را
تفتیش بکنیم که برای چی است. چرا من اشکال می کنم».
و در سخنان
دیگری خطاب به نمایندگان مجلس در تاریخ 9/3/63 فرمودند:
«… یک
مسأله را که در نظر دارم و لازم می دانم که به همه ملت این مسأله را عرض کنم و
درباره او احساس خطر می کنم و ناراحتی دارم آن این است که ما در مسأله سابق که
بعضی ها راجع به شورای نگهبان صحبت هائی کرده بودن احساس کردیم که وظیفه هست ما
مسأله را یک طوری حلش کنیم و مهم این بود که من از اختلافات که داشت پیدا می شد
خائف بودم. مع الاسف این نصیحتی که من کردم که اختلافات قطع بشود نمی دانم چه
دستهای مرموزی در کار است که همان را موجب اختلافات قرار دادند…
آن چیزی که
من را نگران می کند این است که دنبال هر مطلبی یک شیطان هم پیدا می شود که می
خواهد آن را منحرف کند…
من گاهی شاید
بسیاری از اوقات خوف این را دارم و از این خوف هم گاهی ناراحتم که نبادا مردم برای
خاطر ما بهشت بروند و ما جهنم و آنوقت مشرف باشند آن بهشتی ها بر ما، ما آن خجالت
را چه بکنیم. آنها برای رضای خدا عمل کردند و می کنند و شما آقایا ن را به کرسی
وکالت نشاندند و حالا هم باز دسته دیگر را نشاندند. آنها برای خدا کار کردند. اگر
ما انحراف پیدا کنیم و بالخصوص اختلاف ایجاد کنیم، به واسطه حرفهایمان اختلاف
ایجاد کنیم، این خوف همان معنا هست که فردا ما در عذاب باشیم و آنها در نعمت باشند
و آنها به ما بگویند ما برای خاطر شما آمدیم به بهشت و شما چرا رفتید به جهنم. و
این خجالتی که انسان در آن روز خدای نخواسته می کشد از آن آتش سخت تر است».
و در تاریخ
18/5/63 خطاب به مسئولین کشور فرمودند:
« این که من
همیشه عرض می کنم که همه آقایان در هر جا هستند، چه علمای بلاد- بلاد ایران- و چه
ائمه جمعه و جماعات و چه مجلس محترم شورای اسلامی و چه دولتمردان، اینها همه دست
به دست هم بدهند تا این که این بار را بتوانند به مقصد برسانند، برای این است که
یک گله هایی از هم دارند،یک نقایصی می بینند، سالبته تذکرش خوب است، اما های و هوی
خوب نیست، انتقامجویی خوب نیست. باید ما درفکر اسلام باشیم. اگر درفکر خودمان هم
هستیم، اگر فکر منافع خودمان هم هستیم، باید فکر اسلام باشیم که اسلام منافع ما را
تأمین می کند. اگر ما اهل دین هستیم که باید اسلام را با چنگ و دندان حفظ بکنیم و
اگر اهل دنیا هستیم، دنیای ما هم به اسلام بستگی دارد. امروز اگر خدای نخواسته یک
خللی وارد بشود در این جمهوری اسلامی، نمی دانید که با ما چه خواهند کرد و می
دانید انشاءالله باید هم بدانید، باید احساس خطر بکنید برای جمهوری اسلامی و همه
احساس خطر بکنید. ما بین راه هستیم و نتوانستیم تا حالا آن که می خواهیم متحقق
کنیم».
و در تاریخ
4/2/64 فرمودند:
«روحانیون در
فکر این باشند که همه با هم اخوت داشته باشند و ملت را داشته باشند و حفظ کنند .
ملت هم باید فکر این معنا باشند که همه با هم با روحانیون و غیر آن، همه با هم
باشند. مادامی که این وضع از برای شما باشد، شما پیروزید. اگر یک روزی خدای
نخواسته این رمز پیروزی را از شما گرفتند، دیگر بری اشما چیزی باقی نمی ماند.
محتاج به این که خیلی قدرت اعمال بشود ندارد، یک کودتای کوچکی از یک منافقی، از یک
چیزی، کار را تمام می کند».
و از این
قبیل اظهار نگرانی از اختلاف و تفرقه در سخنان ایشان فراوان است. معلوم میشود
مسأله آن قدر در نظر ایشان مهم بوده که در هر فرصت و مناسبتی به آن تذکر می دادند.
گرایش
روحانیون به مادیات
نکته دیگری
که حضرت امام قدس الله روحه نگرانی خود را از همیشه ابراز می داشتند گرایش
روحانیون به مادیات بود. در این باره نیز همه سخنان آن حضرت را به یاد داریم ولی
با هم برای تذکر یاد آوری بخشی از آن ضرورت دارد. گاهی انسان با مراجعه به سخنان
ایشان نکاتی را ملاحظه می کند که گویا اولین بار است که می شنود با اینکه از خود
ایشان مکرر شنیده ایم. سخنان آن حضرت همانند احادیث اهل بتی عصمت علیهم السلام
همیشه تازه و شاداب است و برای جامعه رو به رشد مراجعه به آن تکرار آن ضرورت دارد.
در اینجا
لازم است از رادیو و تلویزیون بخواهیم که
در خلال برنامه ها همانند گذشته بخشهای کوتاه ومهم و حساس و مناسبی را از ایشان
پخش کنند. این قطعه های کوتاه بسیار مؤثر است.
در تاریخ
11/6/63 خطاب به فقهای شورای نگهبان فرمودند:
«مسأله دیگر،
مسأله تشریفات حوزه های روحانیت است که دارد زیاد می شود. وقتی تشریفات زیاد شد،
محتوا کنار می رود وقتی ساختمان ها و ماشین ها و دم و دستگاه ها زیاد شد، موجب می
شود بنیه فقهی اسلام صدمه ببیند. یعنی با این بساط ها نمی شود شیخ مرتضی و صاحب
جواهر تحویل جامعه داد. این موجب نگرانی است و واقعاً نمی دانم با این وضع چه کنم.
این تشریفات اسباب آن می شود که روحانیت شکست بخورد. زندگی صاحب جواهر را با زندگی
روحانیون امروز بسنجیم، خوب می فهمیم که چه ضربه ای به دست خودمام به خودمان می
زنیم».
و در تاریخ
16/2/64 خطاب به روحانیون فرمودند:
«و یکی از
امور مهم این است که روحاینون باید ساده زندگی کنند. آن چیزی که روحانیت را پیش
برده تا حالا و حفظ کرده است، این است که ساده زندگی کردند… هر چه بروید سراغ
این که یک قدم بردارید برای این که خانه تان بهتر باشد، از معنویت تانبهمی مقدار
از ارزش تان بهمین مقدار کاسته می شود. ارزش انسان به خانه نیست، به باغ نیست،به اتومبیل
نیست. اگر ارزش انسانبه اینها بود، انبیا باید همین کار را بکنند. انبیا سیره شان
را دیدید چه جور بوده. ارزش انسان به این نیست که انسان یک هیاهو داشته باشد، یک
اتومبیل کذا داشته باشد، یک رفت و آمد زیاد داشته باشد، ارزش روحانیت به این نیست
که یک بساطی داشته باشد و یک دفتری و یک دستکی داشته باشد. فکر کنید ارزش انسان را
به دست بیاورید ارزش روحانیت را از دست ندهید. در کیفیت تحصیل آن علوم هم هرچه
بروید سراغ تجملات – و انشاء الله نمی روید- از علوم تان کاسته می شود».
البته واضح
است که منظور این نیست که مسئولین چه روحانیو چه غیر روحانی مسائل امنیتی را رعایت
ننمایند و بهمان سادگی سلف صالح خود را در معرض خطر قرار دهند حضرت امام قدس سره
مکرر بر این جهت تأکید فرمودند که رعایت این مسائل لازم و ضروری است.
و همچنین
منظوراین نیست که از اتومبیل و وسائل زندگی جدید استفاده نکنند بلکه مهم این جهت
است که توجه به مسائل مادی اصالت نداشته
باشد و هدف رسیدن به زندگی مرفه تر نباشد. متأسفانه بطور عموم تمدن جدید
بگونه ای انسا را مسخ نموده که آنچه باید وسیله باشد برای فراغت بیشتر و رسیدن به
کارهای اصلی اکنون بصورت اصیل ترین هدف در زندگی در آمده است. خانه و اتومبیل و
سایر وسائل زندگی تمام فکر و توجه انسان را چنان به خود جلب نموده که از مسائل
اصلی انسانی به کلی غفلت کرده و همه تلاش خود را در راه بهتر زندگی کردن و مرفه تر
بودن قرار داده است. با اینکه انسان در این چند روز زندگی دنیا باید هم خود را صرف
دستیابی به لوازم زندگی ابدی و تحصیل رضای حق کند تا در روز واپسین که روز حسرت و
پشیمانی است نگوید: «یا لیتنی قدمت لحیاتی» -ای کاش برای زندگی ام توشه ای آماده
کرده بودم. ظواهر فریبنده دنیا انسان را از هدف اصلی زندگی دور می سازد. خداوند
انسان را به این جهان طبیعت به این دلیل فرستاده است که «فاما یاتینکم منی هدی فمن
تبع هدای فلا یضل و لایشقی» این خطابی است که به انسان و شیطان در اولین مرحله
هبوط به جهان طبیعت صادر شده است. «هرگاه از سوی من رهنمودی به شما رسید هرکس ازآن
پیروی کند هرگز گمراه و بدبخت نخواهد بود».
استفاده از
زینتهای دنیا ممنوع نیست ولی نباید هدف باشد «قل من حرم زینه الله التی اخرج
لعباده و الطیبات من الرزق قل هی للذین آمنوا فی الحیاه الدنیا خالصه یوم
القیامه»- بگو چه کسی زینتهائی که خداوند برای بندگانش آفریده و روزهای خوب را
حرام کرده است؟! بگو آن در دنیا نیز برای مؤمنان است در حالی که در آخرت فقط برای
آنها است و دیگران با آنها شریک نیستند. آنچه مهم است عدم دلبستگی به دنیا است کسی
که برای رسیدن به اهداف دنیوی و تحصیل جاه و مقام از هر تلاشی ابا نداد او
دنیاپرست است حتی اگر ژنده پوش باشد، و آنکس که اگر همه دنیا را به او بدهند و در
یک روز همه را از او بگیرند تغییری در روحیه او پیدا نمی شود او زاهد است. البته
ملاحظه یک نکته دیگر نیز لازم است و آن سعی رهبران و شخصیتهای سیاسی و روحانی در
هم سطح نمودن زندگی خود در حد امکان با
اکثریت افراد جامعه استکه متاسفانه هنوز هم اکثریت آنها در نهایت فقر و تنگدستی
زندگی می کنند. آن گاه زندگی مرفه برای شخصیتهای جامعه سزاوار و زیبنده است که
اکثر افراد جامعه را از فقر و جهل و بیماری رهانیده باشند و با اعمال سیاست صحیح
فاصله طبقاتی فقیر و غنی را بسیار کم یا بکلی از بین برده باشند.
حضرت امام در
جمع نمایندگان مجلس خبرگان در تاریخ 28/4/62 فرمودند:
«خیال نکنید
که دنیا عبارت از این طبیعت است. این طبیعت را خدای تبارک و تعالی هیچ از آن تکذیب [1]نکرده
بلکه در روایات عریف هم از آن شده است. این یکی از مظاهر الهی است. دنیا آنی است
که در ما است که ما را از مبدأ کمال دور می کند و به نفس و به نفسانیت خودمان
مبتلا می کند. دنیای مذموم همین است که انسان توجه داشته باشد ولو به یک تسبیح،
ولو به یک کتاب. چه بسا که دل بستن یک کسی به یک تسبیح و یک کتابی به دنیا بیشتر
توجه کرده باشد تا دل بستن یک کس دیگری به یک پارکی و باغی و کذا…».
شاید جهات
دیگری نیز برای حضرت امام قدس سره جای نگرانی بوده است که با مراجعه دقیقتر به
صحیفه نور ممکن است آثاری از آن دیده شود ولی مهمترین چیز همین دو جهت است که در
همان دیدار مذکور ایشان فرمودند:
«من از این
دو جهت نگران هستم. یک جهتی که قبلا عرض کردم که زی طلبگی در بین ما ضعیف بشود یا
از بین برود. یک جهت دیگر هم اینکه مبادا خدای نخواسته اختلاف پیدا بشود. که هر
دوی اینها از باب اینکه شما در جایی واقع شدید که مردم به شما توجه دارند و شما
ارشاد می خواهید بکنید مردم را مبادا یک وقتی به واسطه خارج شدن ماها از زی طلبگی
مردم را از ما منصرف کنند و انصراف از روحانیت منتهی می شود به انصراف از اسلام و
مبادا به واسطه اختلافی که گاهی بین ماها فرض کنید پیدا می شود، اختلاف کشیده بشود
به جاهای دیگر و موجب بشود به اینکه یک وقت ملت دو دسته بشوند. یک دسته از این، هر
شهری دو دسته بشوند، کی دسته طرفدار آن آقا، یک دسته طرفدار آن آقا و فراموش
بکنند- آن چیز را- خدای تبارک و تعالی را و فراموش بکنند انقلاب را. این دو تا
مطلبی است که من نگرانش هستم و بسیار از اینها گاهی رنج می برم که می شنوم مثلا در
فلان جا بین فلان و فلان اختلاف هست و بدانید که اختلاف، اختلاف سر اسلام نیست.
اختلاف سر «من» هست. من اسلام را باید تقویت کنم. اسلامی که من تقویت کنم قبول
دارم. اسلامی که رفیق من تقویت کند نه. او را من قبول ندارم. این در باطن ذات آدم
هست ولو نگوید. نمی گوید البته. اما درباطن ذات انسان این مسأله هست. مگر خدای
تبارک و تعالی توفیق بدهد به انسان که خودش را مهذب کند».
بار دیگر از
کلیه برادرانی که واقعاً دلشان برای اسلام و انقلاب و خط امام و ولایت فقیه می
سوزد عاجزانه تقاضا می کنیم هر روز یا حداقل هر هفته بخشی از سخنان حضرت اما در رابطه با همین مسائل را
مراجعه کنند و بخوانند و به وجدان خود رجوع نمایند و خود را قاضی قرار دهند که
خداوند می فرماید: «بل الانسان علی نفسه بصیره» این هوی پرستی انسان است که پرده
بر قضاوت او درباره خود می کشد. خداوند
همه را هدایت نموده و از شرّ نفس اماره حفظ فرماید.
[1] – کلمه تکذیب در صحیفه نور آمده است ولی احتمالا اشتباه شده است و
ممکن است کلمه تقبیح یا مشابه آن بوده است. مواردی از این قبیل بسیار دیده شده
است. مثلا در حدیث «انه لیران علی قلبی» در صحیفه نور آمده است «انه لیفان علی
قلبی» و مواردی نیز مفهوم نشده که در پاورقی آمده است. از دست اندرکاران این اثر
عظیم ضمن تشکر فراوان از زحماتی که متحمل شده اند وخدمت بزرگی که انجام داده اند
می خواهیم که از افرادی که ممکن است این گونه موارد را بهتر تشخیث دهند استفاده
نمایند.
پیامبر اکرم
(ص) فرمود: «شما را چه خواهد شد آنگاه که زنانتان فاسد و جوانانتان فاسق شوند؟ و
شما امر به معروف و نهی از منکر نکنید؟
گفتند: یا
رسول الله! آیا این شدنی است؟! فرمود: آری! و بدتر از این! چگونه خواهید بود آنگاه
که به منکر امر کنید و از معروف نهی نمائید!
عرض کردند:
یا رسول الله! آیا چنین چیزی ممکن است؟! فرمود: آری! و بدتر از این! چگونه خواهید
بود، آنگاه که معروف را منکر و منکر را معروف بپندارید؟!
(وسایل
الشیعه ج6 ص397)
سرنوشت امر
به معروف و نهی از منکر به کجا کشید؟!
از شعار تا
عمل
شعارگرایی،
بلای خطرناکی است که اگر جامعه ای بدان گرفتار شد و تنها به شعار بسنده کرد،
بتدریج شعار باوری آن جامعه را از کاروان عمل باز می دارد و آرمانش در عمل وعینیت
بر باد می رود. خدا نکند، ما به چنین بلایی گرفتار شده و آرمانهایی که به پای آن
گرانقدرترین سرمایه های انسانی فدا شدند، بدست فراموشی سپرده شود و با تکیه بر تز
«منطبق با زمان می خواهیم زندگی کنیم» گام به گام عقب نشینی کرده و زمینه را برای
حاکمیت ضد ارزشها خالی نمائیم و این همان چیزی است که بسیاری از انقلابات را – حتی
با معیارهای الهی- به مخاطره افکنده و نمونه آن سرنوشت اسلام پس از پیامبر اکرم
(ص) است که با رجعت به جاهلیت از سوی برخی افراد وضع را دگرگون کرد و تلخ ترین
تجربه را پدید آورد که بفرموده امیرمؤنان علی علیه السلام: «اسلام پوستین وارونه در
برکرد» (لبس الاسلام لبس الفر و مقلوباً). و از آن پس زاویه جدایی وضع جاری از
اسلام ناب محمدی(ص) هر چه عمیق تر شد که دود آن تا به امروز و برای آینده به چشم
بشریت و نسلهای انسانی رفته و می رود. و اگر نبود مکتب اهل بیت عصمت و طهارت و
فداکاریهای پاکبازان راه خدا معلوم نیست امروزه از اسلام چه مانده بود و چه
سرنوشتی داشت!
بنابراین از
تجارت تاریخ باید درست آموخت و با چنگ و دندان ارزشهای آن دفاع کرد… برای حفظ
ارزشها در پیکار نظامی، جهاد وشهادت است و در عرصه فرهنگی، امر به معروف و نهی از
منکر که خود نیز از مراحل جهاد است و حتی از پیکار نظامی دشوارتر و هوشیاری و
حساسیت بسیاری را مطلبد و رمز اهمتی امر به معروف و نهی از منکر در اسلام را در
این نکته باید کاوید…
و امام باقر
علیه السلام در یک روایت بسیار مهم و تکان دهنده بدان پرداخته اند که بخشی از آن
چنین است:
«در آخر
الزمان گروهی می آیند ریاکار که امر به معروف ونهی از منکر را ترک می کنند، آن را
واجب نمی دانند مگر هنگامی که ضررر و زیان در امان باشند و برای خود عذرها می
تراشند. نماز و روزه را به جا می آورند زیرا به مال و جان آنان لطمه ای نمی زند و
اگر نماز هم زیان مالی یا جانی برای آنان داشت
آن را کنار می زنند همانگونه که بالاترین و ارزشمندترین فرائض را بدور
افکنده اند. امر به معروف و نهی از منکر فریضه ای است بزرگ که بوسیله آن سایر
فرائض دین بپا می شود، آنگاه که این وظیفه ترک شود، خداوند بر آنان خشم می گیرد و
عقوبت الهی آنان را فراگیر می شود و نیکان در خانه اشرار وکودکان در کنار بزرگسلان
به هلاکت می رسند.
امر به معروف
و نهی از منکر طریق انبیاء و راه صالحان است، فریضه ای است بزرگ که بدان سایر
واجبات احیا می شود، امنیت جاده ها تأمین و کسبها حلال می گردد و حقوق از دست رفته
باز ستانده می شود و زمین آباد می گردد و از دشمنان انتقام گرفته می شود و امور،
استقامت می پذیرد…».
آنگاه امام
علیه السلام اضافه می فرماید که: «خداوند به شعیب نبی علیه السلام اضافه می فرماید
که: «خداوند به شعیب نبی علیه السلام خطاب کرد که از قوم تو صد هزار را عقاب خواهم
کرد، چهل هزار از آن ها تبهکارانند و شصت هزار از نیکان! شعیب عرض کرد: خدایا وضع
اشرار معلوم، اما نیکان را چرا عذاب خواهی کرد؟ فرمود: زیرا آنها با اهل گناه سازش
کردند و برای خدا بر گنهکاران خشم ننمودند». (وسایل الشیعه- وافی)
و اما سخن
امروز ما
سال گذشته در
ایام عاشورای حسینی رهبر معظم انقلاب حضرت ایت الله خامنه ای –مدظله العالی- مسئله
امر به معروف و نهی از منکر و مقابله با تهاجم فرهنگی و ضرورت و اهمیت آن را به
ویژه در اوضاع کنونی خاطر ساختند و با دلسوزی و شور انقلابی، بر اهیمت این فریضه
الهی تأکید ورزیدند که مسئولین کشور، نهادها و سازمانها و آحاد مردم می بایست
میدان را برای نفوذ عناصر فاسد و رخنه فرهنگی منحط غربی و طراحان تهاجم خالی نکنند
و با عمل به این وظیفه به هر شیوه مناسب به دفاع از اسلام و انقلاب و ارزشها
برخیزند و با توطئه مقابله کنند و ما نیز در این سلسله مقالات قبل از بیانات معظم
له و بعد از آن همواره بر این مهم با ذکر مصادیق و موارد سخن گفته ایم که صفحات
پیشین مجله گواهی می دهد.
و اینک این
سؤال مطرح است که بالاخره سرنوشت امر به معروف و نهی از منکر به کجا کشید و
مسئولین امر و دیگر مخاطبین این پیام با این وظیفه الهی چه کردند و اثرات عملی آن
در سطح جامعه کدام است، و بالاخره مسئولین مردم و مسئولین در ادامه و استمرار عمل
به این وظیفه اسلامی چیست؟
متأسفانه
علیرغم انتظار و اعتقاد به این اصل، اغلب مردم به نوعی بی تفاوتی در برابر منکرات
کشیده شده اند و اگر در گذشته تظاهری و حرکتی و اعتراضی می کردند و اینجا و آنجا
تجمعی داشته و از اشاعه مظاهر غربی شکوه ای و گلایه ای می کردند، امروزه دیگر از
آن تحرکات خبری نیست گویا توجیه شده اند که وضع موجود را باید تحمل کرد و یا از
آنان اسقاط تکلیف شده و یا امر و نهی واجب کفایی است و دیگران عهده دار آنند و یا
اینکه روح مصلحت اندیشی آنان را نیز واداشته که کاسه از آش داغتر نباشند و سرشان
به کارشان باشد!
مسئله حجاب
اما حقیقت
ورای اینها است. نیروهای مؤمن و صاحبان اصلی این انقلاب از شیوع فساد و گسترش
مظاهر غربی و دنیا گرایی و مصلحت اندیشیها دلشان خون است، زیرا می بینند چهره
اجتماع حکایت از بی توجهی به ارزشها دارد، از باب مثل می بینند بدحجابی که نزدیک
است عنوان بی حجابی پیدا کند رو به افزایش است. عده ای از زنان با بدترین وضع و
آرایشهای تند و لباسهای جلف و زننده در همه جا ظاهر می شوند، در خیابان و بازار و
اداره و دانشگاه و عروسی و عزا، مکرر دیده شده و دخترهای ده دوازده ساله سر برهنه
بیرون می آیند و احدی عکس العمل نشان نمی دهد و اگر کسی حرف بزند یک چیزی هم
بدهکار است. گا گفته می شود: مگر منکر منحر به بدحجابی است که هر بار از آن سخن می
گویند؟ اما اگر به سابقه و لاحقه این مسئله بنگریم باور خواهیم کرد که مسئله حجاب
در دنیا به عنوان «فشارسنج» در مسائل اجتماعی و فرهنگی- و امروزه با عنوان سیاسی
نیز- مطرح است. وقتی رئیس مهاجرت فرانسه با نگرانی می گوید: «حجاب از ایران به
فرانسه می آید و باید با آن مبارزه کرد» این به چه معنی است؟ اگر در انگلیس یا
ترکیه و یا مصر در برابر حجاب چند دانش آموز و یا دانشجو آنقدر حساسیت نشان می
دهند و موضع گیری می کنند آیا این بدان معنی نیست که مسئله حجاب در سطح جهانی از
بعد سیاسی و فرهنگی واجتماعی برخوردار است. و عنوان اصول گرایی که دشمن غرب است،
بدان داده می شود؟ فراموش کرده ایم که در ایران عصر ننگین پهلوی، بی حجابی سمبل
رخنه و نفوذ فرهنگ سلطه استکباری غرب به شمار می آمد، در کنار سایر بدبختیهای
دیگر؟
بنابراین
مسئله حجاب را مجرد از سایر مسائل نباید مطالعه کرد، وضع حجاب و لباس آن دسته از
زنان که امروزه چهره شهرو و خیابانها و پارکها و شهربازیها را دگرگون ساخته و هر
روز نیز آزادی و جرأت و گستاخی فزاینده تری دارند، حکایت از فرهنگ خانوادگی آنها و
تأثیرپذیری شان در برابر عوامل زیرپرده و تبلیغات سوء دشمنان، و ضعف و موضع
انفعالی ما می کند، و این از سایر مسائل اجتماعی جدا نیست، اندیشه و تفکر، و ایده
و آرمان، و خانواده و تعلیم و تربیت، و اقتصاد اینان را با همین مقیاس باید به
محاسبه نهاد. ما نباید تحت تأثیر القائات روشنفکرانه قرار گرفته و از کنار این
مسئله بی تفاوت بگذریم.
حال ببینیم
در برابر این مسئله چه اقدام مثبتی شد؟
کار فرهنگی
عنوان شده که
در برابر هجوم فرهنگی غرب، کار فرهنگی و زیربنایی باید کرد، که اصل مطلب جای تردید
نیست، و باید در برابر تهاجم دشمن، به کار فرهنگی پرداخت و جدی برخورد کرد، از
کودکستان گرفته تا دانشگاه و از صدا و سیما این دانشگاه بزرگ تا سطح جامعه و محیط
اجتماعی و از کتاب و مطبوعات گرفته تا تشویق و تنبیه و تبشیر و انذار و… و با
توجه به مسائل اقتصادی و سیاسی و غیره، باید برنامه ای متناسب داشت. اما حرف
اینجاست که کدام کار فرهنگی در خورد و پاسخگوی مناسب با این پدیده تاکنون انجام
گرفته و چه کسی با کدام شیوه و ابزار باید کار فرهنگی بکند؟ فی المثل همین دانشگاه
بزرگ بنام سیمای جمهوری اسلامی (که می دانیم کار مثبت فراوان داشته) آیا در برابر
مسئله حجاب و پدیه بدحجابی و ابتذال چند فیلم یا برنامه هنری مستقیم یا غیر مستقیم
در جهت ارزشی کردن حجاب و الگوسازی از چهره زن مسلمان و توجیه مسئله از طریق بیان
آثار و فلسفه و نتایج آن و طرد و نفی ابتذال و بدحجابی تهیه و پخش کرده است؟
آیا صرف
شادکردن برنامه ها که گاهی از دید تحقیق مشمئز کننده است و از نظر دینداران و فقها
خالی از گناه و تجری و بدآموزی نیست، می تواند پاسخگوی هجوم فرهنگی و پرکننده خلأ
موجود تبلیغی ما باشد؟
برای مثال
برنامه های نوروزی امسال را کمتر کسی دیده که انتقاد نداشته است. زنده کردن آهنگ
ها و خاطر های خوانندگان پیش از انقلاب و دکورها و ژشت ها و آلاچیق های کذائی،
موسیقی های تند و طرب انگیز و تغنیاتی که از مصادیق بارز غناست و برخی نمایش ها
توأم با دهن کجی های خانوادگی و گاه با فحش های رکیک و خلاف ادب، بی آرمانی و
سردرگمی برخی برنامه ها و صرفاً با فلسفه سرگرمی و پوچی نشستن زنان و مردان نامحرم
زانو به زانو و چشم در چشم در برنامه های خانوادگی که به معنای عادی سازی روابط
نامحرمان در معاشرت ها و نموداری از فرهنگ تجمل و لاقیدی است، زنان در برخی فیلمها
و با سر و گردن برهنه و تنها با یک کله جلف و آرایش های تند و غنج و دلال ها،
حکایت از لاقیدی نسبت به ارزشها نمی کند؟!
اگر آقایان
به این تصورند که بدین وسیله قشرهایی را از ویدئو و ماهواره منصرف می کنند!! تصور
واقع بینانه ای نیست، زیرا علاوه برآنکه آن قشرهای آلوده به این چیزها قانع نمی
شوند و سیمای جمهوری اسلامی هرگز نمی تواند آنان را راضی کند، اکثریت مردم و
وفاداران به این انقلاب را دلسرد و بدبین می کنند و در این میان تقاضای پاره اقشار
نمی تواند توجیهی برای مشروعیت باشد زیرا ما باید فکر کنیم چه خوراکی بدهیم نه
آنکه چه خوراکی می خواهند.
برادران!
مواظب باشند عوض پیشگیری از تهاجم ماهواره به استقبال ماهواره نرویم! مراقب باشند
اینها و ماند آن به حساب اسلام و فتاوای حضرت امام (قدس سره) که هرگز ناظر به این
مطالب نبوده است نهاده نشود.منسفانه روی آلات لهو نام مبارک اولیاء خدا نوشته می
شود و در تلویزیون تنبک و ساز می زنند. کلاس های موسیقی و ارگ اطلاعیه تبلیغی می
دهند، در فروشگاهها تار و دنبک به فروش می رسد حال آنکه مردم در گذشته با تنفر به
این آلات می نگریستند، بالای سر درتالار وحدت تندیس چنپ و رباب در قالب ساعت
نمایشد اده می شود. آیا اینها از مصادیق بدعت و اشاعه منکر و تشویق به بذله گویی و
بیهوده گرایی و لوذگی نیست؟ چرا اینها را به حساب اسلام بگذاریم. و چهره اسلام را
ملکوک کنیم، چرت به عواقب اینگونه توجیهات که نظایر دیگری در زمینه های دیگر دارد،
توجه نداریم…
مسئله تجمل
گرایی
ما در
شعارهایمان گفتیم: الگوی زندگی در اسلام- آن هم در دوران جنگ و پس از جنگ و ریاضت
و بازسازی – قناعت و خودکفاییو قطع وابستگی و همدردی با محرومان و مستمندان است و
حالا می بینیم این شعار در کاخهای رؤیایی و اشرافیت جدید که روزافزون در توسعه است
گم شده! اتومبیلهای لوکس تخم مرغی، ده میلیونی و پنج میلیونی، سیل آسا از آلمان و
فرانسه و کره و ژاپن و … به کشور سرازیر است و جای نفس کشیدن را از مردم تهران و
شهرهای پرتراکم گرفته و کسی نمی پرسد اینها کاینند که در این روزگار سخت اقتصادی،
مثل آب خوردن پول اینها را می پردازند و خود و خانواده هایشان با آنها مانور تجمل
می دهند! ساختن هی شمال شهر و خراب کردنه و ساختمانهایپیاپی با تجمل و آب و رنگ و
دکوراسیون و تزیینات جدید که دامن خیلیها را گرفته، زندگی سناتورها و وابستگان
رژیم طاغوت را تداعی می کند. سیل واردات و ابزار مصرفی- و حتی لبنیات خارجی- و
بیابان و حتی دیواره اتوبوسهای واحد چشمها را خیره کرده، در غرفه های نمایشگاههای
بین المللی، جلوه های غربی از جمله سیگارهای انگلیسی و آمریکایی موج می زند،
پارکها شاهد مناظر آنچنانی است، فروشگاهها دربرگیرنده کالای لوکس خارجی با قیمتهای
گزاف است. خلاصه آنکه فضای شهری حکایت از بازگشت اشراف و اشرافیت و زندگی مصرفی و
حرکت به سوی ارزشهای پوچ و تحت الشعاع گرفتن ایثار و همدردی و اخلاق و عدل و قسط
اسلامی و برداشته شدن دیوار فقر و غنا و قناعت و ریاضت و خودکفائی و قطع وابستگی
است. و ارزشها قربانی مصرف گرایی می شود که بدنبال آن ابتذال و بی بند و باری و
لذت جویی وفساد اجتناب ناپذیرتر است و آیا این عاملی نیست برای پذیرش هجوم دشمن از
طریقی که خود می دانیم؟!
شک نیست که
مصرف گرایی، استقلال فرهنگی و سیاسی ما را خدشه دار می کند، زیرا پاسخ به خواسته
ها چه دردستگاه دولتی با گرایش به تجمل و مصرف و یا رفاه عمومی به مفهوم تجمل،
منافی با عدالت اجتماعی است. و فرصت بازسازی را می گیرد و وامهای خارجی را نیز
تحمیل می کند که متعاقب آن از صدور ایده های اجنبی نمی توان ایمن بود، نمونه اش
نمایشگاه بین المللی با غرفه های خارجی و سیگار انگلیس و آمریکا و اخیراً هم که
چشم ما به سیگار دخانیات و خودمان با آرام و ینستون آمریکا، روشن است. و وضع
گمرکات که از آن زمان که تساهل و تسامح به عنوان یک اصل مطرح شده،شاهد ورود سیل
نوارهای کاست و ویدئویی و عکسهای مبتذل و مجلات سکس هستیم که برخی مسافرین به کشور
می آورند و به سرعت به خانه ها رخنه می کند و بدست دانش آموزان معصوم و نوجوانان و
جوانان درمدارس می افتد و چه مطلعین امر گرفت و ما نشسته ایم و با ساده اندیشی به
رضایت از فرنگ برگشته ها فکر می کنیم و داوری دیگران، تا به مصالح جامعه و جوانان
مورد هجوممان، و به تألیف قلوب وابستگان رژیم پیشین تا خون شهیدان عزیز و معلولان
دردمند ودلهای در خون نشسته چشم انتظارانمان، که در نتیجه آنه را جذب نمی کنیم
بلکه اینها را نیز از دست می دهیم؟ اصالت مصرف و اقتصاد ما را به دامان ربا و
توجیه خطرناک می کشاند و مسئله سرقفلی و بانک و برخی صادرات و واردات که روایت آن
در خبرگزاریها آمده بود و از نام بردن آن فعلا خودداری می کنیم،نشانگر آن است.
مسئله هنر و
مطبوعات
با پذیرش این
مطلب که کار هنری در تبلیغ مؤثرترین وسیله است، از هنر تقریباً دارد در موسیقی و
ارگ متبادر می شود. سیمای جامعه، کلاسهای موسیقی با تبلیغات وسیع و فروشگاههای
آلات لهو و لعب و گسترش موسیقی سنتی به مدرسه و کارخانه و محافل و جشنواره ها شاهد
مدعاست و گاه نیز از اینها تجاوز می کند و به پاره ای حرکات زننده در قالب نمایش و
ترقص (برنامه های نوروزی) در می آید و گاه در فیلمها و جشنواره ها دانسته و
ندانسته به ارزشها بی حرمتی می شود، گاه بسیجی به عنوان عنصر بریده و به دشمن
پیوسته ارائه می گردد(از کرخه تا راین)، پاره ای مطبوعات نیز به شیوه ای خزنده و
چون اندیشه غربی و لیبرالیستی و اباحیگری و هوسبازی را ترویج می کنند. کافی است
سری به کتابفروشی های روشنفکران بزنیم و نمونه هایش را ببینیم و مع الاسف برخورد
با اینان بسیار ضعیف و ساده انگارانه بوده است. نمونه آن ماجرای مجله فاراد. ما
جایگاه خودمان را از یاد برده ایم و فراموش کرده ایم که استعمار را اگر از در
برانی از پنجره بر می گردد و چون گربه از هر طرف بیفکنی اش، با دس و پا بر زمین می
افتد. ما با آن صفای انسانی می خواهیم برخورد کنیم و آنها با نیرنگ شیطانی! و چیزی
جز هوشیاری و قاطعیت پاسخگوی این حرکات هدایت شده از سوی دشمنان نیست.
مسئله گرانی
و گرانفروشی
از مسائلی که
در نهی از منکر نباید فراموش شود و بر مسائل اخلاقی و اجتماعی و سیاسی نیز تاثیر
مسلم دارد، گرانی و فشار ناشی از آن بر قشرهای آسیب پذیر است .سرمایه داران ، زمین
خواران، دلالان و سوداگران ارز و دلار و رشوه خوارن هرچند نق می زنند، اما در
حقیقت نه مشکل دارند و نه از درد محرومان آگاهند. فشارها عموماً بر قشر مستضعف است
که بازتابهای روانی نیز دارد، حتی هر فشاری از ناحیه شهرداری و دارائی و گرانفروشی
وارد می شود مستقیم و غیر مستقیم بر طبقات محروم و اکثریتی است که همراه این
انقلاب بوده و هستند و در سرد و گرم حوادث فداکاری کرده و بار جنگ و ایثار و
فداکاری را بردوش کشیده اند. باید به اینان فکر کرد، توجیه و تأویل هم نه پاسخگو
است ونه در عمل مشکل گشا، توصیه به زهد و قناعت نیر برای اینان تحصیل حاصل است،
توصیه را به صاحبان املاک و قصور و اتومبیلهای چند میلیونی و مدعیان زهد و برخی
زهد آموزان باید کرد و دهنه را باید به دهان مفت خوارانی زد که با سوء استفاده در
عرصه خرید و فروش و رشوه و فساد مالی و چپاول، صاحب همه چیز شده اند و بار خود را
بسته اند و ههنوز هم سرگرمند، و اینک طمع به بازگشت بسته اند و راه نفوذ را هم یاد
گرفته اند. علی علیه السلام فرمود:
«هرگز امتی
تقدیس ندارد که حق ضعفای آن ملت از اغنیاء بدون دغدغه گرفته نشود».
و این باید
شعار و عمل سیاستگذاران اقتصادی باشد وگرنه بقول شاعر: تو را که هرچه مراد است در
جهان داری
چه غم زحال دل زار ناتوان داری
باید فکر کرد
که فشار وارد بر این قشرها که همواره سنگ صبور این انقلاب بوده اند چه عواقبی را
بببار می آورد و آیا آنان را به بی تفاوتی و عقده نمی کشاند؟
آخرین سخن
می دانیم که
حفظ نظام، با ارزش و جایگاهی که دارد و با توطئه ها و خصومت هایی که از سوی
استکبار جهانی رو در روی آن قرار دارد، کاری ساده نیست. اگر بناس این انقلاب تا
ظهور مصلح کل جهان «عج» بماند و به سرنوشت انقلابات دیگر دچار نشود باید با هوشیاری
و اخلاص و فداکاری و قاطعیت و جدیت بیشتری عمل کرد و از سقوط در مادیت و نوعی
لیبرالیسم نوین باید هراسید، سلاح را نباید از کف نهاد که دشمن تا دندان مسلح است.
به فکر فرداها و نسلهای بعدی و استمرار انقلاب تا ظهور منجی بشریت باید بود.
مسئولیت خدایی و انسانی ایجاب می کند تمام نهادها و در رأس آنها سه قوه بنیادین
نظام و آحاد مردم و نیروهای خالص و خداجوی مدافعان اصلی نظام، بیش از پیش به آرمانهای اصلی انقلاب فکر کنند. اقتصاد و زندگی
برای ما اصل نیست، مصرف گرایی و رفاه طلبی با شعارهای ما تطبیق نمی کند رضایت
کشورها وقدرت ها و نهادهای بین المللی وابسته برای ما به پشیزی ارزش ندارد، بلکه
باید به رضای محرومان عالم و شیفته گان حقیقت که در اقطار جهان چشم به ام القرای
جهان اسلام دوخته اند اندیشید. توطئه مروجین فساد را باید در نطقه خفه کرد و مراقب
بود خود در این توطئه نیفتیم. برخورد قاطع با مروجین فساد و سوداگران فساد
همانگونه که مقام معظم رهبری فرمودند و اخیراً تاکید مجدد بر آن داشتند، در صدر
برنامه های قضائی باید باشد. رضای خدا و مصلحت خلق و حفظ نظام در راستای همان
ارزشها که به پای آن آنهمه جانفشانی شد، برای نظام و امت ما اصل است و نیز اجرای
احکام الهی که نمایش توان حاکمیت اسلام در صحنه زندگی و پهنه جهانی است. علم و هنر
و دانش و دانشگاه و حوزه و مدیریت سیاسی و اقتصادی و رسانه ها می بایست با همدلی و
بدون گرایشها و بدون لحاظ اشخاص در مقام دفاع صریح از حق و تلاش در اجرای حق و
پاسداری بدون مجامله در حق باشند که اگر با حق باشیم آفریدگار جهان ماست و نظام
هستی همراه و همگام ما. وگرنه خدا را با هیچکس خویشاوندی نیست و اگر بی پناه
بمانیم در گردونه حوادث هضم خواهیم شد و یار و یاوری نخواهیم داشت. همانگونه که
پیامبر اکرم (ص) فرمود: «لیسلطن الله شرارکم علی خیارکم فیدعو خیارکم فلا یستجاب
لکم».
و بالاخره
امر به معروف و نهی از منکر را از یاد نبریم که عزت اسلام و حیات مسلمین بدان
وابسته است.
با توجه به
اصالت خانوادگی و آن همه کمالات نفسانی و فضائل اخلاقی که در فاطمه اطهر وجود
داشت، طبیعی بود که مردان زیادی از بزرگان صحابه و جوانان مسلمان شائق بودند تا
بهر وسیله ای شده بلکه بتوانند افتخار همسری فاطمه را نصیب خود سازند و بخواستگاری
زهرای اطهر بروند و بسیاری هم در این راه گام پیش نهاده و بخود جرئت دادند تا
بخانه پیغمبر آمده خواسته خود را اظهار کنند ولی همگی پاسخ رد می شنیدند و بهترین
پاسخی که برخی از آنها دریافت می داشتند این بود که پیغمبر فرمود:
«أنتظر أمر
الله فیها،[1]
یا «أمرها الی ربّها»[2]
یا «امرها الی القضاء».[3]
– «منتظر
فمان خدایم» – «کار فاطمه بدست پروردگار است» یا می فرمود: «تا تقدیر چه پیش آرد»!
و برخی را هم
به انی عنوان که فاطمه کوچک است. [4]
و وقت ازدواج او نیست رد می کرد و حتی علی بن ابیطالب علیه السلام نیز از کسانی
بود که مدتها در دل این آرزو را داشت، امّا بگفته خود آنحضرت برطبق نقلی که شیخ
صدوق (ره) نموده جرئت اظهار آنرا نزد رسول خدا نمی کرد تا اینکه خود پیغمبر روزی
از علی پرسید : آیا قد ازدواج نداری؟ علی عرضکرد: پیغمبر خدا بهتر می داند و
بدنبال آن مدتی گذشت تا قدمات ازدواج آنحضرت با فاطمه فراهم گردید، بشرحی که خواهد
آمد.
و برخی هم
بودند که در اثر کوته فکری و یا نادانی خیال می کردند پیغمبر اسلام نیز مانند خود
آنها است که همه مسائل را از دریچه پول و مادیّّات بنگرد و بدنبال یک خواستگار
پولدار می گردد و منتظر است تا چنین فردی بخواستگاری فاطمه برود.
حدیث زیر از
کتاب تذکره الخواص- که از کتب اهل سنت است- نقل شده که عبدالرحمن بن عوف و عثمان
بن عفان هر دو از ثروتمندان بزرگ بودند به عزم خواستگاری نزد رسولخدا (ص) آمدند،
عبدالرحمن عرضکرد: ای رسولخدا اگر فاطمه را بهمسری من درآوری حاضرم یک صد شتر سیاه
و آبی چشم که همگی آنها بارشان پارچه های
کتان اعلای مصری باشد با ده هزار دینار پول مهریه اش کنم!
عثمان
عرضکرد: من هم حاضرم همین مهریه را بدهم و امتیازی که بر عبدالرحمن دارم آن است که
زودتر از او مسلمان شده و سابقه بیشتری در اسلام دارم؟
پیغمبر الام
از سخن آندو بسختی خشمناک شدو مشتی ریگ ریزه برداشته بطرف عبدالرحمن پاشید و
فرمودک
– تو خیال می
کنی من بنده پول و ثروتم که بوسیله پول و ثروت خود بر من افتخار می کنی؟[5]
و گویا اینها خیال می کردند پیغمبر هم مانند بسیاری از دنیا طلبان و جاه پرستان می
خواهد از طریق ازدواج دختر خود مال و منالی کسب کند و ثروتی بیندوزد، غافل از آنکه
پیغمبر اسلام برای مبارزه با این افکار پست آمده و می خواهد این موهوات را از بین
ببرد.
باری اینها
نمی دانستند که پیغمبر اسلام فاطمه را برای علی بن ابیطالب نگاه داشته و بلکه خبر
نداشتند که امر ازدواج فاطمه مربوط بفرمان و دستور خدا است و هرکه را خدا تعیین
کند پیغمبر مأمور است فاطمه را به ازدواج او درآورد، و آن شخص جز علی علیه السلام
کسی نبود، چنانچه بسیاری از بزرگان شیعه و اهل سنت این مطلب را ضمن حدیثهائی از
رسول خدا- صلی الله علیه و آله- روایت کرده اند.
و از آنجمله
محبّ الدین طبری- از علمای اهل سنت- در کتاب ذخائر العقبی از رسولخدا- صلی الله
علیه و آله- روایت کرده که فرمود:
«اتانی ملک
فقال یا محمد انّ الله یقرأ علیک السّلام و یقول لک انّی قد زوّجت فاطمه ابنتک من
علیّ بن ابیطالب فی الملا الا علی فزوّجها منه فی الارض».[6]
– یعنی فرشته
ای بنزد من آمد و گفت : خداوند تو را سلام می رساند و می گوید: من دخترت فاطمه را
در آسمانها به همسری علی بن ابیطالب در آوردم تو هم در زمین اینکار را انجام بده.
و در حدیث
دیگری از آنحضرت اینگونه نقل می کند که به علی علیه السلام فرمود:
-ای علی
براستی خدا مرا مأمور کرده که تو را به دامادی خود انتخاب کنم.
و در جای
دیگر نقل می کند که چون می خواست فاطمه را بخانه علی علیه السلام بفرستد سخنانی به
او گفت از آنجمله بدو فرمود:
«یا بنیّه لا
تجزعی انّی لم أزوّجک من علیّ انّ الله أمرنی أن ازوّجک منه».[8]
-دخترکم بی
تاب مباش که من (تنها بمیل خودم) تو را به ازدواج علی در نیاوردم بلکه خداوند مرا
مأمور کرد تا تو را بهمسری او درآورم.
و ازاینها
بالاتر آنکه اگر علی علیه السلام نبود
برای فاطمه «کفو» و همسری یافت نمی شد، چنانچه محدّثین بزرگوار شیعه و نیز اهل سنت
از رسول خدا (ص) و امامان دیگر نقل کرده اند که با مختصر اختلافی این مضمون را
بارها فرمودند:
و این بدان
جهت بود که تنها می بایست نسل رسول خدا و ذریه
ن بزرگوار ازصلب علی علیه السلام در روی زمین باقی بماند، چنانچه باز همان
اهل حدیث شیعه و سنی از پیغمبر (ص) نقل کرده اند که فرمود:
« ان الله
جعل ذریّه کل نبیّ من صلبه و جعل ذرّیتی فی صلب علی».[10]
– همانا
خداوند ذریه هر پیغمبری را در صلب خود او قرار داد و ذریه مرا در صلب علی قرار
داده است.
مقدمات
خواستگاری
داستان عقد
ازدواج و خواستگاری را محدثین به اختلاف نقل کرده اند، و ما هر قسمتی را از یکی از
آنها نقل می کنیم.
مرحوم اربلی
حدیث خواستگاری را از سلمان فارسی و امّ سلمه [11]
و علی بن ابیطالب علیه السلام اینگونه نقل کرده:
هنگامی که
فاطمه بن سن رشد رسید بزرگان قریش که درفضیلت و اسلام و شرف و مال گوی سبقت از
دیگران ربوده بودند،بخواستگاری او آمدند ولی هرگاه این بحث را یکی از آنها بمیان
می کشید، پیغمبر خدا (ص) روی از آنها می گرداند تا آنجا که گاهی بعضی از آن
خواستگاران پیش خود فکر می کردند پیغمبر برآنها خشم کرده یا در مذمّت آنان وحیی از
آسمان نازل گردیده.
از آنجمله
ابوبکر بخواستگاری آمد و پیغمبر بدو فرموک «أمرها الی ربها» – کار او بدست
پروردگار او است- و پس از وی عمر بخواستگاری آمد و همان جواب را شنید، تا آنکه روزی ابوبکر و عمر
در مسجد نشسته بودند و سعد بن معاذ نیز نزد آندو بود و از هر دری سخن می گفتند تا
اینکه سخن از فاطمه دختر رسول خدا – صلی الله علیه و آله – بمیان آمد.
ابوبکر رو به
سعدبن معاذ کرده و گفت:
فاطمه را
اشراف و بزرگان خواستگاری کرده اند و پاسخ همه را رسولخدا به این داده که فرمود:
«ان امرها الی ربها ان شاء أن یزوّجها زوّجها».
-کار فاطمه
بدست خدا است اگر بخواهد او ازدواج کند خود اینکار را خواهد کرد!
و تا کنون
علی بن ابیطالب بخواستگاری فاطمه نرفته است و گمان می کنم تنها چیزی که مانع علی
بن ابیطالب شده تا بدنبال اینکار برود تهیدستی او است و به دل من افتاده که خدا و
پیغمبر، فاطمه –علیها السلام- را برای علی بن ابیطالب نگاه داشته اند.
اکنون خوبست
شما دو نفر هم با من بیائید تا هر سه بنزد علی بن ابیطالب برویم و موضوع را با او
در میان بگذاریم، و اگر دیدیم واقعاً مانع او از اقدام به اینکار تهیدستی است ما
کمکش کنیم؟ سعد بن معاذ خوشروئی از این پیشنهاد استقبال کرده وآمدگی خود را برای
رفتن بهمراه او ابلاغ نمود و هر سه بقصد دیدار علی بن ابیطالب از مسجد بیرون
رفتند. نخست بخانه علی – علیه السلام- آمدند و او را در خانه نیافتند و مطلع شدند
که شتر آبکش خود را برداشته و به نخلستان مردی از انصار رفته تا بوسیله آن شتر،
نخلهای خرما را آب دهد و در عوض اجرتی از آن مرد دریافت دارد.
هر سه نفر به
نخلستان رفتند و چون چشم علی علیه السلم به آن سه نفر افتاد فرمود:
«ماوراءکم و
ما الّذی جئتم به؟»
-چه خبر؟ و
بچه منظور بدینجا آمده اید؟
ابوبکر در
جواب گفت:
«یا أبا الحسن
انّه لم یبق خصله من خصال الخیر الا و لک فیها سبقه و فضل…»
– ای
اباالحسن براستی هیچ کمال و خصلت نیکی نمانده جز آنکه تو گوی سبقت را درآن خصلت از
دیگران ربوده ای و اینرا هم می دانی که مقام تو در نزد پیغمبر از نظر خویشاوندی و
نزدیکی و سابقه بیش از دیگران است و از آن سو اشراف و بزرگان بخواستگاری فاطمه
رفته اند و همگی از رسولخدا (ص) پاسخ رد شنیده اند و پیغمبر موضوع ازدواج فاطمه را
بدستور خدا محوّل فرموده و من فکر می کنم خدا و رسول اوف فاطمه را برای شخص شما
نگاه داشته اند و چرا شما بخواستگاری فاطمه نمی روی؟
با شنیدن این
سخنان اشک در دیدگان علی علیه السلام گردش کرده رو به ابی بکر نموده فرمود:
ای ابابکر
براستی که دل آرامم را دگرگون کردی و مرا به چیزی که از آن غافل بودم، یادآوری
کردی! بخدا سوگند!همه خواستار فاطمه اند و چگونه ممکن است کسی مانند من به این
ازدواج علاقه نداشته باشد اما تهیدستی مانع از اقدام به این کار شده است!
ابوبکر پاسخ
داد: از این مقوله سخن مگو که دنیا و مافیها در نظر خدا و رسول او هیچ ارزشی
ندارد، و بدین ترتیب علی بن ابیطالب علیه السلام را در اقدام بدینکار ترغیب نمود.
و طولی نکشید
که علی خود را آماده کرده بسوی خانه پیغمبر براه افتاد.[12]
تشرف مجلسی
اول «ره» خدمت صاحب الامر علیه السلام در منام.
تصریح آنجناب
به اینکه مقامات و مرابت ائمه علیهم السلام افزونی ناپذیر است مگر به حسب مقامات
دنیوی.
توضیح این
ادعاء و تأیی آن از روایات، که مقامات غیبّیه و نشئآت انوار آنان، چنان است که
فرموده.
توصیه به
کتما اسرار شریعت.
و اما مقامات
دنیوی آنان، افزونی پذیر است، و آن ذوات مقدسه در نشأه شهادت و عالم محسوس، مشمول
ناموس استکمالند.
محدث عراف
مرحوم مجلسی اول رصوان الله تعالی علیه در روضه المتقین «شرح من لاحضره الفقیه»
باین مسئله «عدم انتفاع ائمه اطهار علیهم السلام بدعاء ما» تصریح فرموده اند، جنب
ایشان در آغاز شرح «الزیاره الجامعه الکبیره» می فرماید:
در اوقاتی که
خدایتعالی مرا به زیارت مزار امیرالمؤمنین علیه السلام موفق کردند و من در حوالی
آن روضه مقدسه به ریاضات و مجاهدات پرداختم و خداوند متعال به برکت مولی
امیرالمؤمنین صلوات الله علیه ابواب مکاشفاتی بر من گشود که ضعفاء عقول از تحمّل
آنها عاجزند در چننی عالمی «بین نوم یقظه» که در رواق «عمران» روضه مبارکه نشسته
بودم، دیدم که در سامرا، هستم و مشهد امامین «امام هادی و امام عسگری» علیهما
السلام را می دیدم که در نهایت ارتفاع و زیبائی بوده و بر قبر شریفشان پوششی از
لباس سبز بهشتی بوده است.
دیدم مولای
ما صاحب العصر و الزمان علیه السلام را که نشسته اند وبه قبر تکیه داده اند و روی
مبارکشان بوی در است، چون آن بزرگوار را دیدمف با صوت بلند همچون مداحان شروع به
زیارت جامعه کبیره نمودم و چون به پایان آوردم، آنجناب صلوات الله علیه فرمودند:
خوب زیارتی است عرض کردم: مولایم روحی فداک، زیارتی است که از جذت «اشاره به قبر
امام هادی علیه السلام نمودم» بما رسیده است؟ فرمودند: آری، داخل شو، جهت امتثال
امر داخل شدم ولی نزدیک در ایستادم، فرمودند: جلو بیا، عرض کردم از سوء ادب می
ترسم فرمودند: وقتی که به اذن ما باشد سوء ادب نیست اشکالی ندارد، کمی جلو رفتم
اما مرتعش و لرزان بودم، آن جناب تقدم، تقدم را تکرار می فرمودند و من بتدریج
نزدیک می رفتم تا آنکه نزدیک حضرتش صلوات الله علیه ایستادم، فرمودند: بنشین عرض
کردم: مولایم، خائفم. فرمودند: مترس.
چون به
امتثال امرش همچون عبدی در پیشگاه مولائی جلیل نشستم، فرمودنک راحت و مربع بنشین،
زیرا خسته ای، با پای پیاده و برهنه آمدی، و حاصل آنکه از آنجضرت، الطاف عظیمه و
مکالمات لطیفه ای نسبت به این عبد اظهار گلردید که از شعار بیرون است و اکثر آنها
را فراموش کردم و سپس بیدار شدم در همان روز اسباب زیارت حاصل شد و چنانکه حضرت
صاحب الامر علیه السلام فرموده بودند با پای پیاده و برهنه رهسپار گردیدم و بعد از
شرح فقراتی از زیارت مذکور، در ذیل جمله «و رحمه الله و برکاته» می فرماید:
«البرکه
للدنیویه و الاخرویه او الاعم منهما و من الذینیه و تقدم انها لطف لنا فان مراتبهم
عندالله تعالی بحیث لا تقبل الزیاره الا بحسب المراتب الدنیویه و ظهورهم علی
الاعادی و اعلائهم کلمه الله تعالی، و هما ایضاً لنا». (جلد 5)
یعنی «برکت
که بمعنی زیادتی است مراد از آن در این مقام زیادتی در نعمتهای دنیا و آخرت یا اعم
از آنها و نعمتهای دینی است و همه اینها لطف است برای ما چنانکه گذشت، زیرا مراتب
ائمه اطهار صلوات الله و سلامه علیهم عندالله تعالی بگونه ای است که زیادتی
ناپذیرتر است مگر بحسب مراتب دنیوی و غلبه
آنان بر دشمنان دین و اعلاء کلمه الله تعالی که این دو نیز لطفی است برای
ما».
مقصود آن
بزرگوار از این عبارت این است که مقامات رسول الله صلی الله علیه و آله و ائمه
اطهار علیهم السلام بر دو گونه است: مقاماتشان در نشئآت غیبیه که اخبار کثیره و
زیارا تمتعدده ای، ناظر به آنها اس مانند روایت عبدالسلام بن صالح هروی از امام
رضا از امیرالمؤمنین از رسول الله صلی الله علیه و علیهم اجمعین که صدوق علی
الرحمه در عیون نقل فرموده اند و در آن آمده که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله
فرمودند:
« اوّل ما
خلق الله عزوجل ارواحنا فانطقها بتوحیده و تمجیده ثم خلق الملائکه فلما شاهدوا
ارواحنا نوراً واحداً استعظمت امرنا فسبحنا لتعلم الملائکه انا خلق مخلوقون و انه
منزه عن صفاتنا فسبحت الملائکه بتسبیحناً و نزهته عن صفاتنا اه».
«اول آفریده
خدایتعالی ارواح ما بود که بتوحید و تمجید خویش آنها را گویا ساخت سپس فرشتگان را
آفرید و چون آنان ارواح ما را که نوری واحد بودند مشاهده کردند شأن ما را عظم
شمردند، پس ما، خدایتعالی را تسبیح کردیم تا ملائکه بدانند که ما مخلوقیم و خدایتعالی منزه از صفات ما است، آنان نیز به
تعلیم و تسبیح ما خدای سبحان را تسبیح کردند و او را منزه از صفات ما دانستند».
این روایت و
نظائر آن در صدد بیان تعلیم رسول الله صلی الله علیه و آله واهل البیت علیهم
السلام فرشتگان را، می باشند، که حقیقت عبودیّت و طریق بندگی را بآنان آموختند و
بعبارتی: بیان خلافت و نبوت آنان بحسب
عالم انوار و نشئآت غیبیه استف که به ملائکه، توحیتد خداوند متعال و تسبیح و تهلیل
و تحمید و تمجید حضرتش را آموختند، که رسول الله صلی الله علیه و آله فرمودند:
«فنبا اهتدوا الی معرفه توحید الله عزوجل و تسبیح و تهلیله و تحمیده و تمجیده» :
«بوسیله ما فرشتگان بمعرفت توحید خدای عزوجل و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجیدش
هدایت شدند[».
معرفت توحید
الله تعالی یعنی توحید ذاتی که همه ذوات، نزد ذات مقدسش مستهلک و هالکند و معانی«
تسبیح و نهلیل و تحمید و تمجید» براین مقیاس است.
علم باین
مقامات غیبیه از نوامیس شریعت و از اسرار الهی است که استتار آن از غیر اهلش مذموم است، چنانکه در حدیث نبوی
آمده:
«من وضع
الحکمه فی غیر اهلها جهل، و من منع من اهلها ظلم. ان للحکمه حقاً فاعط کل ذی حق
حقه».
«سپردن حکمت
بنااهل، جهل و منعش از اهل ظلم است، حق هر ذیحقی را اعطاء کن».
نه وجوب
استتار اسرار شریعت فقط بلکه احیانا وجوب کتمان از آثار و اخبار بلکه عقل استفاده
می شود زیرا ادراک این اسرار صعب و دشنوار است چنانکه در کافی شریف بابی بعنوان:
«حدیثهم علیهم السلام صعب» افتتاح شده است و مقصود این است که ادراکات ضعیف از یل
به آن انوار و مقامات غیبیه ناتوانند مانند خفاش که از ابصار نور شمس عاجز است و
از این روی، عموم مردم بظواهر شرع اطهر مخاطبند و نه باسرار و بواطن زیرا تحمل ان
را ندارند، بلکه استماع آن اسرار نیز احیاناً بریا ضعفاء زیان آور است، و میاه
گمراهی خود و اضلال دیگران است و در روایت آمده که روزی، تقیه خدمت امام زین
العابدین علیه السلام ذکر شد، آنحضرت فرمودند:
«والله لو
علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله».
با آنکه رسول
الله صلی الله علیه واله عقد اخوت بین آنان بسته بود و در باب کتمان اسرار شریعت
این اشعار منسوب بآن حضرت است:
انسی لاکتم
من علمی جواهره
کیلا یری الحق
ذوجهل فیفتتنا…
یا رب جوهر
علم لو ابوح به
لقیل لی: انت ممن
یعبد الوثنا…
امیرامؤمنین
علیه السلام در نهج البلاغه در آخر خطبه ای که در آن عموی خویش عباس و ابوسفیان را
از تهییج شر و فته در میان مسلمین تحذیر کرده، چنین می فرماید:
«بل اندمجت
علی مکنون علم لو بحث به لا ضطربتم اضطراب الا رید فی الطوی البعیده». (شرح عبتده
ص36)
«بلکه من
رازهائی از علوم در سیه، نهان دارم که اگر اظهار کنم، شما همچون ریسمان لرزان
آویزان در چاهی ژرف، آشفته و پریشان می شود».
وگونه دوم از
مقامات رسول الله صلی الله علیه واله و عترت طاهرنی، مقاماتشان در نشأه شهادت و
جهان محسوس است که خدای تعالی بر ما منت نهاده و بیوت آنان را مزار و مأمن برای
مردم قرار داده و دعا و صلوات ما را بر آنها وسیله طیب فطرت و پاکیزگی نفوس و
کفاره گناهان ما است که در جامعه آمده:
«خلقکم الله
انواراً فجعلکم بعرشه محدثین حتی من عینا بکم فجعلکم فی بیوت اذن الله ان ترفع و
یذکر فیها اسمه و جعل صلواتنا علیکم و ما خصنا به من ولایتکم طباً لخلقنا و طهاره
لانفسنا و تزکیه لنا و کفاره لذنوبنا».
در این عبارت هم بماقماتشان در نشئآت انوار و هم بمقاماتشان در نشأه شهادت و علام
محسوس، اشارت گردیده که ذینفع در صلوات و زیارت و دعاء ما برای آنان، خود ما هستیم
و انتفاع آنان، انتفاع وساطت در استکمال معنوی ما است و خود آن ذوات مقدسه در این
نشأه مشمول ناموس استکمالند. درست تدبر کن در این کریمه شریفه «قل رب زدنی علماً»
و نظیر آن از آیات دیگر و احادیث و ادعیه وارده که در آنها از خدایتعالی، کمال
مسئلت می نمایند و مغفرت ذنوب خویش را خواهانند.
«الذین آمنوا
و تطمئن قلوبهم بذکر الله، ألا بذکر الله تطمئن القلوب* الّذین آمنوا و عملوا
الصّالحات طوبی لهم و حسن مآب». (سوره رعد – آیه 28-29)
آنان که
ایمان آوردند و به یاد خدا قلوبشان آرام می گیرد، همانا به یاد خدا است که قلوب
آرامش پیدا می کند. آنان که ایمان آوردند و اعمال شایسته انجام دادند، آنان را
بشارت باد و چه خوش بازگشتی دارند.
معنای شدت در
ذکر خدا
بحث در این
بود که ذکر قلبی خدا، عامل طمأنینه است و ذکر زبانی زمینه ذکر فلبی است. و برای
این مطلب، شواهدی را از خود آیه و آیات دیگر و روایات، مطرح کردیم.
یکی از
شواهدی که اکنون مطرح است این است که خدای سبحان ما را بر این امر آگاه فرمود که
دلها به یاد خدا آرام می شود و جز به یاد خدا، به چیز دیگری آرام نخواهد شد. قرآن
این ذکر الله را به شدت وصف کرد و فرمود: خدا را شدیداً متذکر باشید و «شدت» و صف
نفسانی است زیرا ذکر زبانی به «شدت» موصوف نمی باشد. پس معلوم می شود منظور از این
ذکر، ذکر قلبی است.
در آیه 200
از سوره مبارکه بقره وقتی جریان مناسک را یاد می کند می فرماید: «فاذا قضیتم
مناسککم فاذکروا الله کذکرکم آباءکم أو أشدّ ذکراً» – وقتی مناسک حج را انجام
دادید، در فراغت های شب «منی»، به یاد خدا باشید، همانگونه که به یاد پدرانتان
هستید یا شدیدتر.
منظور از این
شدت، این نیست که با صدای بلند «یا الله» بگوئید. هرگز غلظت در صدا و رفع صوت،
مراد از شدت ذکر نیست برای این که صدا بلند کردن در ذکر نه تنها مطلوب نیست که منع
و نهی شده نیز می باشد و مبغوض است.
در پایان
سوره اعراف می فرماید: «واذکر ربک فی نفسک تضرعاً و خیفه و دون الجهر من القرول
بالغدو و الاصال» – یاد خدا را آهسته بر
لب، صبح و شام داشته باش.
آن یاد ه در
دل استف باغ تضرّع است و آن نام که بر لب است، آهسته است. پس قرآن، ذکر لفظی را
بعد از ذکر قلبی قرار می دهد، آن هم به طور آهسته. و در بعضی از آیات همین سوره
اعراف می فرماید که تجاوز نکنید زیرا خداوند معتدین و تجاوزکاران را دوست نمی
دارد. «ان الله لا یحب المعتدین» (آیه 55).
بعضی از
مفسرین گفته اند: آنها که در ذکر، خیلی بلند نام خدا را بر لب دارند، اعتدا کرده
اند و از مرز وظیفه خویش، تجاوز نموده اند. بنابراین، بلند ذکر گفتن، یا مبغوض است
یا لااقل محبوب نیست. و اینکه در سوره بقره فرموده است: «کذکرکم آباء کم او اشدّ
ذکراً» یعنی: «اخلص ذکراً»- ذکر خالص تر و با حالتی بهتر به یاد حق باشید. پس در
اینجا خلوص نیت و حضور قلب مطرح است نه بلند کردن صدا به ذکر.
در آیه 200
سوره بقره که ذکر خدا را مطرح می کند می فرماید: اگر دیگران به ذکر دنیا هستند،
شما به ذکر خدا باشید،همانطور که دیگران به ذکر دنیایند بلکه شدیدتر. آنگاه مردم
را دو قسمت می کند، می فرماید: «فمن الناس من یقول ربّنا آتنا فی الدنیا»- برخی از
مردم منطقشان این است که خدایا دنیا را به ما بده. و این درخواست مقیّد به حلال و
حرام نیست؛ مقیّد به حسنه نیست، بلکه آن شخص دنیا را می خواهد چه از راه حلال باشد
و چه از راه حرام. این دگیر حسنه نیست بلکه سیئه است. این منطق کسانی است که در
آخرت بهره ای ندارند « و ماله فی الآخره من خلاق».
اما گروه دوم
می گوید: «ربنا آتنا فی الدنی احسنه وفی الآخره حسنه و قنا عذاب النار»- خداوندا
در دنیا به ما روزی حلال بده و در آخرت نیز به ما روزی خوب عطا کن و ما را از عذاب
جهنم برهان.
این منطق
کسانی است که همواره مشغول ذکر خدایند. «اولئیک لهم نصیب مما کسبوا و الله سریع
الحساب» – اینها بهره های خوب می برند و خداوند زود به حساب هم رسیدگی می کند.
معلوم می شود
مراد از شدت، ذکر درونی و توجه قلبی است و این ذکر قلب که طمانینه می آورد، قرآن
کریم چند عمل را بر آن مترتب کرده است:
هشیاری انسان متذکر
اول: انسان
متذکر، هوشیار است و همواره آماده است تا وسوسه ها را از قلب خود بزداید. درآیه
201 سوره اعراف می فرماید: « ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا
هم مبصرون»- آنها که تقوا پیشه هستند، اگر ایطان بخواهد دور کعبه دلشان طواف کند،
فوراً متذکر می شنوند و هشیار و بینا می گردند و آن شیطان را دفع می کنند.
آن تذکری که
می فهمد این طواف کننده شیطان است، تذکر قلبی است نه زبانی.
این ذکر قلب
است که انسان مؤمن را تذکر می دهد و طواف شیطان را به او می شناساند تا شیطان را
از خویش دفع کند. این ذکر قلبی است که هرگونه وسویه ای را طرد می کند و معلوم می
شود غیر متذکر، نابینا است و متذکر است که بینا و مبصر می باشد. «تذکروا فاذا هم
مبصروه». و اگر این شدت ذکر را به این نتیجه انجامید که انسان نگذاشت، شیطان در
حرم دل راه پیدا کند، این قلب می شود مرکز لطف و عنایت خدای سبحان. آنگاه همین
گروه که اشد ذکراً است، اشد حباً لله نیز هستند هرکس بیشتر به یاد خدا باشد، بهتر
به خدا دل می بندد.
در سوره
بقره، آیه 165 می فرماید: «و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً یحبونهم کحب
الله و الذین آمنوا أشد حباً لله»- بت پرستان برای خدا شریکانی قائل اند که آنها
را مثل خدا دونست دارند ولی مؤمنین ، خدا را شدیدتر از آنان دوست می دارند. محبت
مؤمنین به خدا بسیار زیادتر از محبت بت پرستان به بتان است. این ذکر شدید دل است
که هرگونه وسوست را طرد می کند و قلب را آرامش می دهد. آنگاه است که این قلب، جز
به یاد حق به یاد چیزی نیست. و بیش از هر چیزی به او دل می بندد. بهرحال این ذکر
الله نه تنها اثرش این است که انسان را از گناه باز می دارد، بلکه آثار فراوانی
دارد که گناه نکردن، یکی از آثار ضعیفه ذکر الله است.
همواره در
حال نماز
و اما
روایاتی که مسئله ذکر را مطرح ساخته و دستور می دهد، اعم از ذکر زبان یا ذکر قلب،
برخی از آنها را مورد بحث قرار دادیم و اکنون اشاره ای به بقیه روایات می کنیم:
در ابواب
الذکر کتاب وسائل الشیعه –ج4- باب اول حدیثی را از ابوحمزه ثمالی از امام باقر
علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمود: «لا یزال المؤمن فی صلاه ما کان فی ذکر
الله عزوجل». همواره مؤمن در حال نماز است اگر به یاد حق باشد.
یعنی اگر
مؤمن دائماً به یاد حق باشد، دائماً در حال نماز است.
آنگاه به آیه
191 سوره آل عمران اشاره می کند که فرمود: «الذین یذکرون الله قیاماً و قعودهاً و
علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربّنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا
عذاب النار»_ آنان که همواره خدا را به یاد دارند، چه در حال ایستادن و چه در حال
نشستن و چه به سوی راست و چپ و در آفرینش آسمانها و زمین می اندیشند و می گویند:
پروردگارا اینها را بیهوده نیافریدی. تو را منزه می داریم: پس ما را از عذاب دوزخ
برهان (اینان از افراد عاقل و هشیارند و اولوالالباب هستند). خدای سبحان اینان را
به عنوان اولوا الالباب معرفی کرده است.
آن شاعر که
می گوید: «خوشا آنان که دایم در نمازند» او مطلبش را از این روایت امام پنجم علیه
السلام گرفته است که اگر کسی دائماً به یاد خدا باشد، همواره در حال نماز است و
مقصود از این ذکر و یاد خدا، ذکر قلبی است و یا ذکر زبانی که محصول آن ذکر قلبی می
باشد. پس این ذکری که در همه حالت ممدوح است، اعم از ذکر قلبی و ذکر زبانی است چرا
که در آخر آیه سخن از تفکر و اندیشیدن در توحید و آفرینش الهی بود.
در باب پنجم
از ابواب الذکر، یکی از مناجاتهائی که خدای سبحان با موسی کلیم علیه السلام دارد،
مطرح شده است که می فرماید:
«یا موسی لا
تنسنی علی کل حال فان نسیانی یمیت القلب» – ای موسی، در هر حال مرا فراموش مکن چرا
که فراموش کردن من، دل را می میراند. و دل مرده هرگز مطمئن نمی شود و آرامش نمی
یابد.
در روایت دهم
در همین باب، رجاء بن ضحاک نقل می کند که : در خدمت امام رضا علیه السلام از مدینه
تا مرو بودم، به خدا سوگند، هیچ مردی را نیافتم که بیش از او تقوای الهی داشته
باشد یا در تمام اوقات و احوال، بیشتر به یاد خدا باشد «فو الله ما رأیت رجلا کان
أتقی الله عزوجل منه و لا اکثر ذکراً له فی جمیع اوقاته منه». پس تنها ذکر زبانی
مطرح نیست بلکه سیره عملی متقیانه نیز در کنار ذکر زبانی می آید تا طمأنینه و آرامش
را به انسان ببخشد و او را از هرگونه اضطراب و وسوسه دور سازد.
ذکر خدا و
قضای حوائج
در باب دهم،
این روایت از امام شم سلام الله علیه نقل شده است که فرمود:
«ان الله
عزومجل یفول: من شغل بذکری عن مسئلتی اعطیته افضل ما یعطی من سألنی»- خدای عزوجل
می فرماید: هر که آنقدر به ذکر من مشغول شده که چیزی از من درخواست نگرد، بهترین سهیمه ای که به
درخواست کنندگان می دهم به او خواهم داد.
هرکس از خدای
سبحان چیزی مسئلت کرد، خدا می دهد ولی اگر کسی ازخدا چیزی درخواست نکرد و فقط به
یاد خدا بودف خداوند بهترین و ارزنده ترین سهمیه ای که به درخواست کنندگان می دهد
به او عطا خواهد کرد. اگر کسی به یاد حقف از او درخواستی نکرد، او بهترین عطیه ها
را به او می دهد. اگر ادعیه صحیفه سجادیه را ملاحظه کرده باشید، اغلب آن دعا و ثنا
است، سخن از سؤال و درخواست نیست برای آنکه ادب دعا این است که انسان بجای اینکه
بگوید: بده، بگوید: تو آن کسی هستی که این چنینی و او را بستاید و به غیر او تکیه
نکند و ثنایش گوید.
روایت دوم در
باب دهم از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود:
«ان العبد
لتکون له الحاجه الی الله عزوجل فیبدأ بالثناء علی الله و الصلاه علی محمد و آل
محمد حتی ینسی حاجته» – بنده نیازی به خدای سبحان دارد و چیزی را می خواهد از او
درخواست و مسئلت کند، چون قبل از خواستن، حمد و ثنا را بر خداوند آغاز می کند و
درود بر محمد و آل محمد می فرستد، یاد خدا آنچنان او را مشغول می کند که حاجت خود
را فراموش می کند.
ولی بهرحال
او که به ذکر خدا مشغول شدو آنچنان از ذکر خدا کردن لذت برد که حاجت خویش را
فراموش کرد، خداوند که حاجتش را برای او روا می کند بی آنکه او آن را درخواست نماید. «فیقضیها الله له من غیر
أن یسأله ایّاها» – بدون اینکه آن حاجت را از خدا بخواهد، خدا حاجتش را برآورده می
کند.
این اثر ذکر
الله است. این معنای «فاذکرونی اذکرکم» است که اگر انسان این چنین به یاد خدا بود،
خدا آنچنان به یاد او است که حاجتش را بدون درخواست، برآورده می سازد.
عظمت ذکر
قلبی
و در مورد
عظمت ذکر قلب، در باب یازدهم از زراره از
امام باقر یا امام صادق علیهما السلام آمده است که فرمود:
« لا یکتب
الملک الا ما سمع و قال الله عزوجل: واذکر ربک فی نفسک تضرعاً و خیفه، فلا یعلم
ثواب ذلک الذکر فی نفس الرجل غیر الله سبحانه لعظمته»- فرشته نمی نویسد جز آنچه را
که می شنود و خدای عزوجل می فرماید: «پروردگارت را درون نفس خویش از روی تضرع و
خوف به یاد آور» پس ثواب و پاداش آن ذکر را در نفس انسان، هیچ کس جز خدای سبحان
نمی داند زیرا عظمت آن ذکر زیاد است و ثواب آن را جز خدا احدی نمی داند.
در روایت
پنجم از باب یازدهم، ابن فهد رضوان الله علیه نقل می کند که در یکی از غزوات افراد
دشمن با صدای بلند، برای بت های خود شعار می دادند، حضرت رسول صلی الله علیه و آله
و سلم مردم را ترغیب کرد که در مقابل آنها شعار بلند توحیدی بدهند و با صدای بلنند
تکبیر بگویند. فرمود: شما هم شعار بلند بدهید و بگوئید: «الله مولانا و لا مولی
لکم» _ خداوند مولا و سرور ما است و شما را مولائی نیست. اگر آنها برای هبل شعار
می دهند شما هم بگوئید «الله اعلی و اجل»- خداوند جلیل تر و برتر و بالاتر است. در
اینجا چون شعار در برابر کفار است باید با صدای بلند باشد، امام اگر بنده ای می
خواست به یاد مولای خود باشد، شایسته نیست با صدای بلند ذکر بگوید.
فرمود: « یا
ایها الناس اربعوا علی انفسکم، اما انکم لا تدعون اصم و لا غائباً»- ای مردم، شما
یک مبدائی که شنوا نباشد را نمی خوانید، شما یک پروردگاری که دور باشد را نمی
خوانید بلکه کسی را می خوانید که هم شنوا است و هم به شما نزدیک است. «و انما تدعون سمیعاً قریبا منکم». بنابراین در
اذکار الهی، نیازی به رفع صوت نیست.
ذکر خدا
وسوسه را طرد می کند
در باب 16 از
ابواب ذکر است که جمیلبن دراج از امام ششم سلام الله علیه نقل می کند که : «قلت له
انه یقع فی قلبی امر عظیم» – گاهی در دلم وسوسه هائی پیدا می شود که خیلی بد است.
حضرت فرمود:
«قل لا اله الا الله»- ای جمیل بگو هیچ پروردگاری حز الله نیست. لا اله الا الله
یک ذکر زبانی است که نشأت گرفته از آن ذکر قلبی می باشد و انسان را آرامش می بخشد
و از وسوسه و اضطراب نجات می دهد.
«قال جمیل:
فکلما وقع فی قلبی شیء، قلت لا لاه الا الله فیذهب عنی»- جمیل گفت: از آن پس، هو
وقت وسوسه ای باعث اضطراب قلبم می شد، لا اله الا الله می گفتم، پس آن وسوسه برطرف
می شد.
معلوم می شود
لا اله الا الله را نه تنها با زبان باید بگوید بلکه با دل هم بگوید تا آن وسوسه
که باعث اضطراب دل است، از بین برود. این روایت مؤید همان آیه است که می فرماید:
«ألا بذکر الله تطمئنّ القلوب».
سخنان مهم
مقام معظم رهبری پیرامون:ابعاد بین المللی حج و مذاکرات اعراب و اسرائیل
بسم الله
الرحمن الرحیم
به همه
آقایان و خواهران محترم که متحمل زحمات و خدمات این واجب بزرگ و فریضه ممتاز
اسلامی شده اید خوش آمد می گویم و از این که انشاء الله در این حج آینده توفیق
خواهید یافت که این واجب را به بهترن وجهی برگزار کنید و به حجاج محترم خدمت کنید
صمیمانه شکر می کنم و امیدورام که خدمت شما و زحمات و اهتمامی که مسئولین محترم در
امر حج مبذول می کنند مورد توجه حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء و مقبول درگاه
پروردگار عالم باشد.
یک مطلب
اساسی و زیربنائی فردی وجود دارد که به حسب طبع کار مقدم بر همه مسائل و ضروریات
دیگر است و آن این است که عملی که از ما سر می زند باید با قصد قربت و با طلب
مرضات الهی همراه باشد. این پایه کار است. همه کارها با قصد خوب و نیت طاهر و قصد
خدائی بهتر انجام می گیرد. حتی کارهای دنیائی محض. لیکن کارهائی که طبع عبادی و
معنوی دارد تأثیری فراتر از تأثیرات قابل محاسبه مادی می گذارد و حج هم که یکی از
اظهر مصادیق این جور کارهاست، بیشتر به نیت خالص و قصد الهی احتیاج دارد. اگر کار
برای خدا شد و به قصت انجام تکلیف و کسب مرضات الهی انجام شد خداوند به آن برکت و
اثر و جذابیت می دهد و دلها را به طرف آن
جلب می کند و آنچه را که شما از تأثییرات حج به دنبال آن هستید آن را فراهم می
کند. اگر شما به این حرکت عظیم اصل پیدایش انقلاب و شروع نهضت مبارزه و کارهائی که
در انقلاب انجام شد و از جمله خود مسئله حج که امام راحل (رضوان الله علیه) شروع
کردن نگاه کنید، می بینید که در همه این کارها نیت آن مرد الهی و معنوی نیت خدائی
بود و خدا هم به این کارها برکت داد. هیمن مسئله تبدیل حج از یک عمل نیمه تجارتی،
نیمه سیاحتی و تفننی به یک حرکت عظیم اسلامی بر ابعاد جهانی کار کوچکی نبود و با
برنامه ریزیهای دنیائی و سیاسی قابل تحقق نبود. این کار را خدا به خاطر نیت خالص
آن مرد الهی کرد و ما هم باید یاد بگیریم در کارهایمان نیتها را خدائی کنیم. انشاء
الله شما هم همین طور هستید. مطلب بعدی که از لحاظ تأثیرات اجتماعی، بین المللی و
سیاسی مهم است خود قضیه حج است . حج یک ذخیره ای برای دنیای اسلام است. اگر از این
ذخیره خوب استفاده شود بدنیای اسلام سود خواهد رساند. و اگر از این ذخیره استفاده
نشود و یا این که بد استفاده شود دنیای اسلام با همه احتیاجاتی که دارد از آن
محروم خواهد ماند و یا احیاناً از آن ضرر هم خواهد برد. ما مردم مسلمانی که در این
نقطه از دنیا زندگی می کنیم اختیار دار امور حج در ابعاد وسیع نیستیم بلکه تنها
ملاک تاثیرات کار خودمان هستیم. ما باید حج را به نحوی انجام دهیم که دنیای اسلام
از آن سود ببرد.
حج یک مرکز
اجتماع است. چرا که خدای متعال می توانست برای زیارت خانه خدا تمام دوره سال را
بگذارد. اگر فقط رفتن و دور خانه خدا را طواف کردن و حال و توجه پیدا کردن بوده،
چه لزومی داشت که همه مردم دنیا موظف باشند که در یک روز و در یک مقطع زمانی و در
روزهای مشخصی خانه خدا را زیارت کنند. خوب می توانستند بگویند: «و اذن للناس
بالحج» و در تمام دوره سال هرکسی می تواند بیاید و حج بکند. این را نگفتند. حج را
ایام معلومات و زمان مشخص قرا دادند. در داخل حج اجتماعات یکروزه، یکشنبه و دو سه
روزه قرار داده اند و خواسته اند که همه همزمان، در آنجا جمع شوند . این برای
چیست؟ برای این است که : «یشهدوا منافع لهم» پس منافعی را که مسلمانان در دوران حج
باید شاهد باشند و آن را ببینند منافعی است که با حیثیت تجمع مردم و با حالت
اجتماع ارتباط پیدا می کند. اگر اجتماعی تشکیل شود که در آن ارتباطی نباشد و هزارن
تن، بی ارتباط هم با هم بی تماس با هم و بدون خبرگیری از هم و بدون کمک معنوی و هم
فکری بهم، تنها بیایند، این مقصود حاصل نشده است. چه معنی دارد که عده ای را در
جایی جمع کنند در حالی که از آن جمع شدن هیچ فایده ای برای آن متصور نیست؟ چرا
نگفتند که مسلمانان در تمام دوره سال بیایند؟ حتما می خواسته اند مسلمانان در این
وقت معین اینجا اجتماع کنند تا از این اجتماعشان فایده ای ببرند. از این اجتماع چه
فایده ای می شود برد؟ اگر به عمق و غور مسئله بروید دهها فایده بزرگ می توان برد
که همه برای دنیا اسلام لازم وحیانی است.
اگر زمانی
لازم باشد از اجتماع حج استفاده شود و فرض شود دنیا ی اسلام هم به تمام معنا
نیازمند به استفاده از آن اجتماع است، آن زمان همین حالاست. مسلمانان هیچوقت مثل
امروز احتیاج به اجتماع و با همدیگر تماس گرفتن و ارتباط پیدا کردن نداشته اند. دورانی
بود که مسلمانان در خواب و غافل بودند و نوری و بیداری نبود، نه اینکه گرفتاری
نداشتند، نخیر گرفتاری بود. آنقدر مایه تنبه و بیداری نبود که بتوانند آن گرفتاری
ها را درک کنند و دنبال علاجی برای آن باشند. آن دوران رکودی بود و گذشت. اجتمعع
حج هم برایشان فایده این نداشت. مشتی ملتهای در خواب غفلت نگه داشته شده و غافل از
وضعیت خود، تنها به فکر این بودند که گلیم خود را از آب حج بیرون بکشند و واجبشان
را انجام بدهند و بروند. مدتی آنچنان بود. ولی امروز مسلمانان، بخاطر گرفتاریهائی
که برای مسلمین در همه جای دنیا به وجود آورده اند نهایت احتیاج را به همفکری و
همکاری یکدیگر دارند. این همکاری و همفکری امروز ممکن است ولی در گذشته ممکن نمی
باشد. لذا این فرصت یک فرصت استثنائی است و باید از آن استفاده کرد.
شما به اکناف
عالم نگاه کنید و ببینید قدرتهای ستمگر با مسلمانان چه می کنند؟ اولین نیت آنان
این است که مسلمانان را در خواب غفلت نگه دارند و اگر کسی هست که به مسلمانان
هشدار می دهد او را هرجور می توانند از صحنه خارج کنند. بزرگترین همت استکبار
وقدرتها و قلدرهای جهانی این است که می خواهند منذری و منبهی و بیدارکننده ای
نباشد و به همین دلیل با جمهوری اسلامی مخالفند. مخالفت آنا با جمهوری اسلامی
بخاطر تهمتهای دروغی که به جمهوری اسلامی می زنند نیست. این که آنها ادعا می کنند
که در جمهوری اسلامی حقوق بشر رعایت نمی شود که البته این یک حرف غلط و دروغ و
افتراء محض است، این بخاطر این نیست که آنها واقعاً به حقوق بشر اهمیت می دهند، و
برای بشر ارزش قائلند. ما تا مدتی پیش گمان می کردیم که این غربی ه و آمریکائی ها
که پرچم حقوق بشر را به دروغ در دست گرفته اند تنها برای بشر آسیائی و. آفریقائی و
آمریکای لاتین ارزشی قائل نیستند و ارزش را برای خودشان قائل هستند. اما حالا
معلوم شد که برای هیچ بشری ارزش قائل نیستند و اگر خواستها و شهواتشان اقتضا کند
حاضرند هر بشر و انسانی را مربوط به هر منطقه ای از عالم نابود کنند. در همین چند
هفته پیش در آمریکائی که ادعا می کنند عقیده اشکال ندارد و همه آزادند، گروهی از مردم
را که عقدیه انحرافی داشتند که البته برای ما دقیقا هم روشن نیست آتش زدند و نابود
کردند و در همان روز رئیس جمهوری و مسئولین عالی رتبه آمریکائی با وقاحت تمام
ایسادند تا تعقیب کنند که برای همجنس بازان حقوق رسمی بشناسند و برای آنها حقوقی
قائل شوند و ادعا می کنند که این یک خواستی در جامعه است. اگر این جور است پس
داشتن یک عقیده منحرف و غلط و باطل چه جرمی محسوب می شود که جمع شدند و اینها را
نابود کردند و در آتش سوزاندند. همانطور که عرض کردم ما از کسی دفاع نمی کنیم و
نمی دانیم آنها چه جور کسانی بودند ولی می خواهیم این نکته که برای ما و مردم ما
روشن بشود که این کسانی که ادعا می کنند طرفدار حقوق انسانها هستند، اینها راست
نمی گویند. خلاف و دروغ می گویند. اینها کسانی هستند که اعتنائی به بشر ندارند.
اینها اگر به یک کشوری ایراد گرفتند که نقض حقوق بشر می کند آدم عاقل باید نگاه
کند که مقصودشان از این حرف چیست؟
چه مطلبی پشت
سر این حرف قرار دارد. آن مطلب معلوم است چیست.
این ها نمی
خواهند جمهوری اسلامی باشد. قیام این جمهوری اسلامی و وجود آن بدین معنی است که
مسلمانان در همه جای دنیا می توانند مشابه آن را تشکیل بدهند. آنها از این می
ترسن. اینها می خواستند جمهوری اسلامی نابود و ناکام شود و به سوی هدفهایش پیش
نرود. اینها می خواستند جمهوری اسلایم گرفتاریهای بزرگ پیدا کند. حالا که می بینند
بحمد الله کشور به همت مردم، مسئولین و دولت به طرف سازندگی و آبادی پیش می رود و
مردم یکپارچگی خود را به حمد الله در حد اعلی حفظ کرده اند و عزت جهانی کشور روز
به روز رو به افزایش است و جمهوری اسلامی مقتدر، سربلند و مستقل است و ملاحظه هیچ
قدرتی را نمی کند، لذا نارحتند. اینها می بینند که چنین نظامی با وجود و حضور خود،
ملتهاغی مسلمان را تشویق می کند که بیدار شوند و به اسلام خودشان فکر کنند و لذا
در صدد هستند که مانع بیداری مردم شوند.
اینها روی جمهوری اسلامی فشار می آورند که البته فشار آنها اثری ندارد. اگر قرار
بود فشارهای آمریکا و امثال آمریکا بر روی جمهوری اسلامی اثر مطلوب آنها را داشته
باشد، جمهوری اسلامی این جور پیشرفت نمی کرد. قیام و عزت جمهوری اسلامی بزرگترین و
رنشنترین دلیل براین است که کید دشمنان به
جائی نمی رسد.
به کوری چشم
آنها مسلمانان در همه جای دنیا کم و بیش بیدار شده اند. ملتها به خود آمده اند و
قدر اسلام را می دانند. با وجود این همه فشار که آنها بر مسلمانان وارد می کنند،
نیروی اسلامی و روح اسلامی رو به شدت و ازدیاد است. آنها مذاکرات به اصطلاح صلح
راه انداخته اند برای این که قیام مسلمانان فلسطین را خاموش کنند، ولی مگر
توانستند؟ اسم این مذاکرات را صلح گذاشته اند. آیا این صلح است یا ظلم است؟ مخالف
ما با مذاکراتی که برسر سرنوشت ملت فلسطنی مظلوم انجام می گیرد، بخاطر مخالفت با
صلح نیست، ما طرفدادر و منادی صلح و بالاتر از آن هستیم. ما می گوئیم بین مسلمین
عالم و آحاد بشر باید برداری باشد. ما طرفدار برادری هستیم و مخالف با صلح نیستیم.
اما این
مذاکراتی که امروز در آمریکا در جریان است ، این مذاکره صلح نیست، این مذاکره ظلم
است. اینها می خواهند ظلم را تثبیت قانونی و رسمی کنند البته ما با این مخالفیم و
همه جوانمردان علام هم باید مخالف باشند. همه مسلمانان باید با چنین چیزی مخالف
باشند و با آن مخالف کنند . اینها خانه ملت فلسطین را از
آنها گرفته و یک مشت غاصب را در آنجا جای داده اند اینها اینها از غاصب پشتیبانی
کرده اند و بدست آن غاصبین، صاحبخانه را به فجیع ترین شکل سرکوب کرده اند . حالا
هم برای اینکه دهن صاحبخانه را ببندند تا آنها به کلی ادعایشان را درباره مایملک
خود پس بگیرند، مذاکره به اصطلاح صلح ترتیب داده ان. دولت های عرب هم با اسرئایل
می نشینند تا مذاکره کنند. مگر کسی حق دارد از طرف ملت فلسطین چیزی را امضاء کند و
جای کسی دیگر، خانه او را به غاصبی بفروشد؟ امیدواریم این مذاکرات به یک قرار داد
امضا شده این نرسد. اگر قرار دادی هم درست بشود و پای آن را هم دولت های عربی که
حضور پیدا کرده اند امضا کنند، آن امضا از نظر مردم فلسطین و مسلمانان عالم و از
نظر ما اعتباری ندارد. آمریکا با جمع کردن دولت های عرب دور میز چنین مذاکره ننگینی اشتباه می کند. مگر
مردم کشورهیا عرب حاضرند موافقت کنند که رؤسایشان خانه ملت فلسطین به دیگران
بفروشند؟ فاصله بین این رؤسا (اگر خدای ناکرده چنین امضایی بکنند) با ملت هایشان
بیشتر خواهد شد.
این کار آنها
ملت هایشان را خشمگین تر خواهد کرد و ملت مصر را خشمگین تر خواهد کرد. آن بیچاره
مصری بلند می شود مثل سائل به کف می رود به آمریکا برای شکایت کردن از ایران پیش
بیچاره ای که خود او بیشتر از این دلش از ایران پر است و شکایت دارد. ای مرد چرا
تو از ایران شکایت می کنی؟ از اسلام و ملت مسلمان خودت شکایت کن. آن آقا اگرقرار
است از کسی شکایت کند باید از ملت مصر شکایت کند. ملت مصر ملت مسلمانی است و دارای
سابقه در اسلام است. ملت مصر افتخارات بزرگی در راه افکار نو اسلامی و مبارزات
اسلامی دارد. این ملت، ملت غیوری است و یقینا این ملت حاضر نیست خیانت سران خودش
را تحمل کند و لذا با آنها درگیری پیدا می کند. درگیری ملت مسلمان مصر باغ شما به
ما چه ارتباطی دارد؟ ما هرجا مسلمان بیدار شوند و مشت خود را کره کنند خوشحال می
شویم. هرجا مسلمانان کتک بخورند ما غمگین می شویم و احساس مسئولیت می کنیم. اما ما
نیستیم که بخواهیم وارد شویم و ملتی مثل ملت مصر را متوج تکالیفشان بکنیم.
خودشان تکلیف
خود را می دانند. خودشان آگاهند که چه باید بکنند و درست هم فهمیده اند. ملت مصر و
جوانان مصر که در مقابل آن حکومتی که دارد به آرمان اسلامی و آرمن فلسطین و سرنوش
کشورهای اسلامی خیانت می کند درست فهمیده اند که دارند مقابله می کنند و این به ما
ارتباطی ندارد.
اشتباه اینها
در همین است که قوت و نیروی اسلام و تأثیر آن را نمی توانند بفهمند و من عرض می
کنم که شما ببینید امروز در بوسنی و هرزگوین چه خبر است. این بوسنی و هرزگوین
واقعاً یک تابلوی ماندنی است. خیانت و فاجعه آفرینی قدرت هائی که امروز به ظاهر دم
از دلسوزی برای مردم بوسین می زنند- مثل همین آمریکائی ها و بعضی از اروپائی ها-
در تاریخ خواهد ماند. اینها زبانی دلسوزی می کنند. کار اینها مثل این است که دو
نفر در مقابل هم قرار گرفته باشند، کسی بیاید شمشیر دیگری را تیز کند و بعد از اینکه او شمشیر را
در بدن این مرد غیر مسلح فرو برد و نزدیک است که وارد قلب او شود، حالا شروع کند
در اطراف او به آه و ناله که بیائیم او را دوا و درمان کنیم. این حرفها انسان های
هشیار را به خنده تمسخر آمیز وادار می کند مردم بوسین بیش از یکسال است که زیر
فشار هستند، شما می گوئید که ما برای آنها دل می سوزانیم، آذوقه می فرستیم و صربها
را محاصره اقتصادی می کنیم؟ این ها همه حرف بی ارزش و ادعای دروغ و منافقانه عمل
کردن و حرف زدن است. اگر این ها راست می گفتند و دلشان برای مسلمانان می سوخت
بایستی محموله های سلاح را می بردند دست آن مسلمانان می داده اند. آن مسلمانان
احتیاج به نان و غذای کسی ندارد. احتیاج به کاروان غذای سازمان ملل و دلسوزی
دروغین این و آن ندارند. به آنها سلاح بدهید تا از خود دفا کنند شما می بینید که
چه فاجعه ای را همین آمریکا و بعضی از کشورهای اروپائی به پشتیبانی از قصابان و
ستمگران صرب و کروات دارند در اطراف دنیا انجام می دهند. اما نکته اساسی این است
که علیرغم همه این ها به فضل پروردگار پس از چندی شکوه و قدرت اسلام که پایگاه آن
همین مردمی هستند که در اروپا برای اسلام مقاومت می کنند، روز بروز بیشتر و خواب
کسانی که می خواهند اسلام نباشد برآشفته خواهد شد این قدرت و معنویت اسلام و
آمادگی مسلمین است و این نیاز جهان اسلام و جامعه اسلامی به همفکری و همکاری و این
هم صحنه عظیم حج است.
شما
خدمتگزاران باین حجاج را راهننمایی و هدایت کنید. احکام را به آنها تعلیم بدهید و
آنها را از لحاظ عمل شخصی و استفاده بهتر از مراسم حج راهنمایی کنید و انشاء الله
خدای متعال پشتیبان شما باشد و توجهات حضرت ولی عصر ارواحنا له الفداء شمال حال
شما و حج مقبول و سعی مشکوری را داشته باشید (8/2/1372)
«یا ایها
الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و الله یعصمک من
الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین». (مائده -70)
ای پیامبر
آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است کاملاً (به مردم) برسان و اگر نکنی رسالت او را انجام نداده ای و
خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد و خداوند جمعیت کافران را
هدایت نمی کند.
این آیه لحنش
با آیات قبل و بعد فرق دارد و با لحن خاصّی شخص رسول الله صلی الله علیه و آله را
مورد خطاب قرار می دهد با صراحت این مه را تنها وظیفه آنحضرت می داند. با خطاب «یا
ایها الرسول» دستور می دهد که آنچه از جانب پروردگار بر او نازل شده به مردم
برساند و با جمله «و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» تأکید می کند که اگر از این کار
خودداری کنی، رسالت خدا را تبلیغ نکرده ای.
سپس به
پیامبر خدا که گویا از واقعه خاصی اضطراب و نگرانی داشته دلداری و تأمین میدهد که
«والله یعصمک من الناس» و خداوند تو را از خطرات آنان نگاه خواهد داشت. و در پایان
هم به آنان که از روی لجاجت کفر بورزند می فرماید: خداوند کافران لجوج را هدایت
نمی کند.
جمله بندیهای
آیه و لحن خاص آن و تأکیدهای پی درپی و تهدید پیغمبر اکرم به عدم مهمی در میان
بوده است و باز نشان می دهد که این موضوع مخالفان سرسختی داشته که پیامبر صلی الله
علیه و آله از مخالفت آنها و مشکلاتی که ممکن بود برای اسلام و مسلمین داشته باشد
نگران بوده است. با توجه به تاریخ نزول آیه که مسلماً در اواخر عمر رسول خدا صلی
الله علیه وآله بوده، چه مطلب مهمی در پیش بوده که خداوند پیامبر را مأمور ابلاغ
آن می کند؟ آیا مربوط به مبارزه با اهل کتاب است؟ آیا مربوط به منافقان است؟ آیا
مربوط به احکام و قوانین اسلامی است؟
این را هم می
دانیم که وحشت و نگرانی رسول خدا برای شخص خود و جان خود نبوده، بلکه نگران
کارشکنی هائی است که نتیجه آن برای مسلمانان خطرات و زیانهائی به بار می آورد. پس
مسأله جز تعیین جانشین برای پیامبر صلی الله علیه و آله و سرنوشت آینده اسلام نمی
تواند مطرح باشد. لذا می بینیم روایات زیادی از بسیاری از صحابه همچون زید بن
ارقم، ابوسعید خدری، ابن عباس، جابربن عبدالله انصاری، ابوهریره، براء بن عازب،
حذیفه، ابن مسعود و دیگران از طرق مختلف نقل شده که گفته اند آیه فوق درباره علی
علیه السلام و داستان غدیر نازل شده است.
انتخاب
جانشین، نقطه پایان رسالت
در دهمین سال
هجرت، رسول خدا صلی الله علیه و اله آهنگ زیارت خانه خدا نمود. در میان قبائل
مختلغه و طوائف اطراف مدینه با امر آنحضرت اعلان شد که برای فراگیری مناسک حج تمام
مسلمین همراه آنحضرت باشند و این تنها حجّی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله
پس از مهاجرت بمدینه انجام داد.
پیغمبر اکرم
(ص) روز شنبه بیست و چهارم یا بست و پنجم ذیقعده الحرام از مدینه خارج شد و با همه
اهل بیت خود به اتفاق تمام مهاجرین و انصار و گروه عظیمی از مسلمانان حرکت فرمود
که مورخین تعداد آنان را تا یکصد و بیست و چهار هزار نفر هم نوشته اند.
این کاروان
با عظمت پس از طی منازل مختلف وارد مکه می شود، مسلمانان همراه با رهبر خود مناسک
حجّ را می آموزند و انجام می هند. این مراسم، باشکوه هرچه تمامتر درحضور پیامبر
صلی الله علیه و آله به پایان رسید، قلب ها در هاله ای از روحانیت و معنویت فرو
رفته بود، و لذت معنوی این عبادت بزرگ در ذائقه جانها انعکاس عظیمی داشت.
رسول خدا پس
از پایان مناسک با جمعیتی که همراهش بودند آهنگ بازگشت به مدینه فرمودند. آفتاب
حجاز، آتش برکوهها و دره ها می پاشید، اما شیرینی این سفر روحانی بی نظیر و در
رکاب پیعمبر اکرم بودن. همه چیز را آسان می کرد.
سرزمین غدیر
خم
ظهر نزدیک
شده بود. کم کم سرزمین جحفه و سپس بیابانهای خشک و سوزان «غدیر خم» از درو نمایان
یمشد. اینجا در حقیقت چهار راهی است که مرم سرزمین حجاز را از هم جدا می کند، رهی
به سوی مدینه در شمال، راهی به سوی عراق در شرق، راهی به سوی مصر در غرب و راهی به
سوی سرزمین یمن در جنوب. و در همین جا باید آخرین خاطره و مهمترین فصل این سفر
بزرگ انجام پذیرد و مسلمانان با دریافت
آخرین دستور که در حقیقت نقطه پایانی در مأموریتهای موفقیت آمیز پیامبر خدا بود،
از هم جدا شوند. درست هشت روز ازی عید قربان می گذشت که امین وحی الهی در روز
پنجشنبه سال دهم هجرت بر حضرت رسول صلی الله علیه و آله نازل شد و آن حضرت را امر
کدر که علی علیه السلام را به ولایت و امامت، معرفی و منصوب نماید.
ناگهان دستور
توقّف از جانب رسول الله به همراهان داده شد و حضرت خود را برای احرای فوری امر
الهی آماده نمود؛ گویا رسول خدا صلی الله علیه و آله پیش بینی فرموده بود که در
این مسافرت نبأ عظیم در پیش است که اعلام عمومی داد تا همه افراد و طبقات مسلمین
برای آموختن و عمل به آداب و مناسک حج از منازل و اوطان خویش خارج شوند و دسته
دسته به آنجناب ملحق گردند تا با تحقق این امر خطیر پایه های دین مقدس اسلام
استوار گردد و در زیر این پرچم افراشته الهی، امت اسلامی بر سایر امم جهان سروری
نمایند و این دین مبین، شرق و غرب عالم را فراگیرد و با کلمه توحید توحید کلمه،
مستضعفین جهان بسر منزل رشدو رستگاری رهنمون گردند.
کاروان رسول
الله توقف می کند، آنهائی را که در پیشاپیش قافله در حرکت بودند به ازگشت دعوت
کردند، و عقب افتادگان نیز رسیدند، خورشید از خط نصف النهار گذشت، مؤذن پیامبر صلی
الله علیه و آله با صدای الله اکبر مردم را به نماز ظهر دعوت کرد، مردم به سرعت آماده
نماز می شدند اما هوا بقدری داغ بود که بعضی مجبور بودند قسمتی از عبای خود را به
زیر پا و طرف دیگر آن ر ابه روی سر بیفکنند. نه سایبانی در صحرا به چشم می خورد و
نه سبزه و گیاه و درختی، جز تعدادی درخت خشک بیابانی، پارچه ای بر یکی از این
درختان برهنه افکندند و سایبانی برای حضرت ترتیب دادند تا اسیه مختصری برای آسایش
حضرت مهیا کنند، نماز ظهر اقامه شد و مسلمانان بنا داشتند به خیمه های کوچکی که
همراه خود داشتند پناهنده شوند ولی حضرت به آنان فرمود که برای شنیدن یک پیام مهم
و تازه آماده باشند.
خطبه رسولخدا
«ص»
منبری از
جهاز شتران ترتیب داده شد و حضرت برفراز آن قرار گرفت. پس از حمد و ثنای الهی مردم
را مخاطب قرار داده چنین فرمود:
من به همین
زودی دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما می روم. من مسئلم شما هم مسولید.
شما درباره
من چگونه شهادت می دهید؟
مردم صدا بلند کردند و گفتند: «نشهد انک قد بلغت
و نصحت و جهدت فجزاک الله خیراً» ما گواهی می دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردی و
شرط خیرخواهی را انجام دادی، آخرین تلاش ن کوشش را در راه هدایت ما نمودی، خداون
ترا جزای خیر دهد.
سپس فرمود:
آیا شما گواهی به یگانگی خدا و رسالت من و حقانیت روز رستاخیز و براگیخته شدن
مردگان در آن روز نمی دهید؟! همه گفتند: «آری گواهی می دهیم، فرمود: «خداوندا گواه
باش»!…
بار دیگر
فرمود: ای مردم! آیا صدای مرا می شنوید؟ … گفتند: آری و به دنبال آن، سکوت سراسر
بیابان را فرا گرفت و جز صدای زمزمه باد چیزی شنیده نمی شد. پیامبر «ص» فرمود:…
اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار می گذارم
چه خواهید کرد؟
یکی از میان
جمعیت صدا زد کدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله؟!.
پیامبر «ص»
بلافاصله فرمود: اول ثقل اکبر، کتاب خدا است که یک سوی آن به دست پروردگار و سوی
دیگرش در دست شما است، دست از دام آن بر ندارید تا گمراه نشوید، و اما دومین
یادگار گرانقدر من خاندان منند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز
از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند، از این دو پیشی نگیرید که هلاک می
شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.
ناگهان مردم
دیدند پیامبر صلی الله علیه و آله به اطراف خود نگاه کرد گویا کسی را جستجو می کند
و همین که چشمش به علی علیه السلام افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد،
آنچنان که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او
همان افسر شکست ناپذلیر اسلام است، در اینجا صدای پیامبر «ص» رساتر و بلندتر شد و
فرمود: «ایها الناس من اولی الناس بالمؤمنین من انفسهم»- چه کسی از همه مردم نسبت
به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!
گفتند خدا و
پیامبر «ص» داناترند، پیامبر «ص» گفت: خدا، مولی و رهبر من است و خودشان سزاوارترم
(و اراده من بر اراده آنها مقدم) سپس فرمود: فمن کنت مولاه فعلی مولاه: «هر کس من
مولا و رهبر او هستم، علی، مولا و رهبر او است»- و این سخن را سه بار و به گفته
بعضی از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن دست سوی آسما برداشت و عرض
کرد:
«اللهم وال
من والاه و عاد من عاداه و احب من احبه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق
معه حیث الدار».
-خداوندا
دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار، محبوب دار آن کس که او را محبوب
دارد، و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد، یارانش را یاری کن، و آنها را که
ترک یاریش کنند، از یاری خویش محروم ساز، و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا
مکن.
سپس فرمود:
«الا فلیبلغ الشاهد الغائب»- آگاه باشید، همه حاضبران وظیه دارند این خبر را به غائبان برسانند.
خطبه پیامبر
صلی الله علیه و آله و بپایان رسید، عرق از سر و روی پیامبر «ص» و علی «ع» و مردم
فرو میریخت، و هننوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحی خدا نازل شد و
این آیه را بر پیامبر صلی الله علیه و آله خواند: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت
علیکم نعمتی…». (مائده-3)
-امروز آئین
شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم.
پیامبر «ص»
فرمود:
«الله اکبر،
الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمه و رضی الرب برسالتی و الولایه لعلی من
بعدی».
-خداوند بزرگ
است، همان خدائی که آئین خود را کامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد، و از نبوت و
رسالت من و ولایت علی علیه السلام پس از من راضی و خشنود گشت.
سپس رسول خدا
صلی الله علیه و آله امر فرمود حاضرین و حتی همسران خویش در ان مجمع عظیم بر
امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شوند و او را به این منصب الهی و حظّ وافری ک بسبب
عهده دار شدن مقام ولایت کبری و اریکه امر و نهی در دین خدا احراز نموده تهنیت و
شادباش گویند.
در این هنگام
شور و غوغائی در ماین مردم افتاد و علی علیه السلام را به این موقعیت تبریک گفتند،
و از افراد سرشناسی که به او تبریک گفتند، ابوبکر و عمر بودند که این جمله را در
حضور جمعیت برزبان جاری ساختند:
«بخ بخ لک
یابن ابی طالب اصبحت و امسیت مولای و مولا کل مؤمن و مؤمنه».
-آفرین بر تو
باد، آفرین بر تو باد، این فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان
ابا ایمان شدی.
ابن عباس
گفت: «به خدا این پیمان در گردن همه خواهد ماند».
این همه
جمعیت که همه از بزرگان اصحاب و مهاجر و انصار و سایر مسلمنی بودند بهمراه همسران
رسولخدا رهبرتی علی علیه السلام را تبریک گفتند و مؤمنین خوشحال شدند که پیغمبر
اسلام صلی الله علیه و آله جایگاه استوار و ثابت خلافت کبری را آشکار و مراکز امارت
خود را از وجهه دینی و دنیائی به آن گروه عظیم از پیروان خود ابراز فرمود تا دیگر
امیال و اهواء این و آن، این پایگاه عظیم را منقلب نکند و جهل و ابهامی نباشد که
این امر صریح را در گودال پست اوهام پنهان سازد.
این فرخنده
عید سعید را به مقام والای حضرت بقیه الله ارواحنا فداه،مقام معظم رهبری، امت همشه
در صحنه ایران و پیروان حضرتش در تمام جهان اسلام تبریک و تهنیت عرض نموده و از
شیفتگان ولایت می خواهیم مجلل ترین مظاهر چجشن و سرور را در این عید فرخنده برپا
کنند، امید است خداوند توفیق پیروی خالصانه و صادقانه از آنحضرت را به همه ما
عنایت فرماید.
«انّ الذین
آمنوا و عملوا الصّالحات سیجعل لهم الرّحمن ودّاً». (سوره مریم- ایه 96)
آنان که
ایمان آوردند و عمل صالح داشتند، خداوند محبّت
آنها را در دل مردم می افکند.
یکی از
ویژگیهای بارز تقوا پیشگان و مؤمنان ناب این است که خداوند محبت آنها را در دل
مردم بویژه مؤمنین قرار می دهد و آنها را محبوب و دوست داشتنی می گرداند.
بی گمان
افراد مؤمن که کارهای خیرو شایسته انجام می دهند و به وظایفت فردی و اجتماعی خود
به نحو احسن عمل می کنند و خدا را در تمام مراحل زندگی نصب العین خود قرار می
دهند، از بهره های زیادی در دنیا و آخرت برخورار خواهند بود و خداوند آنان را
پیوسته مورد لطف و رحمت خویش قرار می دهد که یکی از آن بهره ها، چه در دنیا و چه
در عقبی، در همین مطلب است که در آیه فوق آمده است. خداوند محبت آنها را در دل
مردم می افکند.
امام خمینی
آن محبوب پروردگار از این ویژگی برخوردار بود که مؤمنین او را از دل و جان دوست
داشتند وبه او عشق می ورزیدند و نه تنها بزرگسالان که کودکان و اطفال نیز بی
اختیار به او محبت داشتند و نه آن روز که برای همیشه صورت دلربایش در دلها و قلوب مردان و زنان و کودکان با ایمان
و مسلمان سراسر جهان نقش بسته و تا ابد این چهره عزیز و گرامی، در اذهان و دلها،
نده و جاوید است و راز این امر مهم چیزی جز ایمان و عمل صالح آن مرد خدا و آن یار
محرومان و مستضعفان نیست.
ایمان همراه
با عمل صالح است که انسان را محبوب خاص و عام می کند. این است اکسیر واقعی محبت که
در دیگان دوست و دشمن، اشعه ای از درون وجودش می تاباند که طرف مقابل بی اختیار به
او عشق ورزد. مگر این دشمنان دیرینه امام نبودند که با آن همه کینه و عداوت نسبت
به او و کیش او، پس از رحلتش آنچنان او را به بزرگی و عظمت یاد کردند و از او
تجلیل نمودند و او را به عنوان یگانه مرد روزگار معاصر ستودند. و اما در دل مؤمنان
آکنده از محبتش چه گذشت؟ خدا می داند و بس.
این چه قدرتی
است که اکنون پس از چهار سال از رحلت جانگدازش، در روز وقاتش مانند یتیمانی که
دیروز پدر از دست داده اند، مردم به گریه و زاری نوح سرائی می پردازند؟ این چه
رازی است که او را چنان مجذوب دلها نموده که هرگز از دل بیرون نمی رود؟ این راز را
خداوند در این آیه فاش کرده و اعلام نموده است که چیزی جز ایمان و عمل صالح نیست.
البته واضح است که درجات ایمان افراد تفاوت دارد و هرکس درجه ایمانش بالاتر باشد و
به امال و وظایفتش بهتر برسد ، محبوبیتش در دلها بیشتر خواهد بود. و هر که ایمانش
بیشتر باشد، خداوند بیشتر او را دوست می دارد و اگر کسی را دوست داشت، محبتش را در
دل دیگران نیز جایگزین می کند. مگر نه این است که کامل ترین انسان ها از نظر ایمان
و عمل صالح، پس از رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم، امیر المؤمنین علی علیه
السلام است و مگر نه این است که محبت او در دلها، بیشترین جای را گرفته است؟ از آن
امام و راهبر تمام اولیا و پیشوایان که بگذریم، در درجه بعد نوبت به اولیای خدا می
رسد که می توان به صراحت اعلام کرد: سرآمد
آنان، افتخار دوران حضرت امام خمینی قدس سره است. درود خدا و فرشتگان و انبیا و اولیا
بر روح پاکش باد.
فرا رسیدن
سالروز ارتحال این محبوب قلوب مؤمنین را به پیشگاه ولی الله العظم ارواحنا فداه،
مقام معظم رهبری و تمام پیروان راه مقدسش بویژه ملت سرفراز ایران تسلیت می گوئیم.
«همانطور
که آنها مجهز شدند برای سرکوبی این انقلاب
اسلامی در ایران از این خوفی که دارند، باید همه برادران اسلامی ما در هر جا که
هستند و در هر کشوری که هستند، بلکه تمام مستضعفان جهان که در زیر سلطه قدرت های
شیطانی و زیر چکمه نظامیان قدرت های شیطانی سرکوب شده اند،باید تمام آنها متوجه
باشند و توجه به این معنا داشته باشند که این نقطه بروز مخالفت را حفظ کنند».
(10/6/60)
«گرفتاریهای
مسلمین همه از این قدرت های بزرگ و تزریق کردن آنها و تلقین کردن آنها به نوکرهای
خودشان در منطقه ها و تمام گرفتاریهائی که مسلمین دارند از دست اینهاست و تا از
دست اینها نجات پیدا نکنند گرفتاری ها رفع نمی شود. باید دید با چه حقی آمریکا از
آن طرف دنیا دستش را دراز می کند به این طرف دنیا و در کشورهای اسلامی دخالت می
کند و می خواهد مقدرات کشورهای اسلامی را او تعیین کند. این ننگ برای مسلمین نیست
که یک کشوری که دشمن خدا شمرده می شود، یعنی سرانش، یک دولتی که دشمن اسلام شمرده
می شود و دشمن بشریت شمرده می شود، از آن طرف دنیا دستش را دراز کند با یک میلیارد
جمعیت مسلم مقدرات کشورهای اسلامی را تعیین کند». (12/10/61)
«تا مجتمع
نشوید، تا دست تان را به هم ندهید، تا اخوت اسلامی را حفظ نکنید ، نمی توانید در
مقابل این قدرت ها بایستید. تمام شیره جان شما را می کشند و می برند و ملت شما
را آنطور ضعیف و زبون و بیچاره می کنند».
(21/10/62)
«باید مظلومان
جهان بیدار و هشیار باشند و از این توطئه ها و حیله ها گول نخورند و به فعالیت خود
در راه رسیدن به آزادی و خروج از قید و بندهای استعماری و استثماری ادامه دهند و
بدانند که اینان با شعار طرفداری از حقوق بشر بزرگترین پایمال کنندگان حقوق انسان
ها هستند و در رسیدن به اهداف ظالمانه خود هیچ گاه غفلت نمی کنند و از هیچ جنایتی
دریغ ندارند.». (22/11/63)
«فریاد برائت
ما، فریاد امتی است که همه کفر و استکبار به مرگ او در کمین نشسته اند و همه تیرها
و کمان ها و نیزه ها به طرف قرآن و عترت عظیم نشانه رفته اند و هیهات که امت محمد
–صلی الله علیه و آله و سلم- و سیراب شدگان کوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به
مرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن در دهند و هیهات که خمینی، در برابر تجاوز
دیو سیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد –صلی
الله علیه و آله و سلم- و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظاره گر
صحنه های ذلت و حقارت مسلمانان باشد». (6/5/66)
«من مجدداً
به همه ملت بزرگوار ایران و مسؤولین عرض می کنم چه در جنگ و چه در صلح بزرگترین
ساده اندیشی این است که تصور کنیم جهانخواران خصوصاً آمریکا و شوروی از ما و اسلام
عزیز دست برداشته اند لحظه ای نباید از کید دشمنان غافل بمانیم، در نهاد و سرشت
آمریکا و شوروی کینه و دشمنی با اسلام ناب محمدی –صلی الله علیه و آله و سلم- موج
می زند باید برای شکستن امواج طوفان ها و فتنه ها و جلوگیری از سیل آفت ها به سلاح
پولادین صبر و ایمان مسلح شویم». (2/12/67)
«یقیناً اگر
جهانخوران می توانستند، ریشه و نام روحانیت را می سوختند ولی خداوند همواره حافظ و
نگهبان این مشعل مقدس بوده است و انشاء الله از این پس نیز خواهد بود، به شرط آن
که حیله و مکر فریب جهانخواران را بشناسیم». (3/12/67)
امروز روحانيت ما و حوزه هاي علميه بايد با توليد کراهي
فکري درعين شجاعت صراحت و قوت علمي به سخنان بيهوده پيرامون مباحث اسلامي پاسخ
دهند و تحرک جديدي را در اين زمينه بوجود آورند. (30/11/71)
ما سازندگي و رونق اقتصادي را براي نزديک شدن به عدالت
اجتماعي، رفع محروميت و فقر، زدودن مناطق محروم از کشور و از بين رفتن فاصله فقر و
غني مي خواهيم و مسئولان و برنامه ريزان بايد اين جهت گيري را در برنامه دوم رعايت
کنند، زيرا اين امر براي حرکت دولت و ملت به سمت اهداف انقلاب ضروري است.
دشمنان ما تلاش خود را بر از بين بردن يکپارچگي مالت ما
متمرکز کرده اند و اين مسأله در جاي خود اهميت و کارساز بودن وحدت ملي را در حلّ
مشکلات کشور نشان مي دهد. آنها مي خواهند بين ملت و دولت و مسئلين و آحاد مردم
جدايي ايجاد کنند و ميان مردم با اسلام و هدف هاي انقلاب فاصله بياندازند، لذا
مردم بايد هرچه بيشتر به تلاش خود در جهت اسلام و انقلاب بيافزايند.
آحاد مردم بويژه جوانان با ايمان بايد امر به معروف و نهي
از منکر را در جامعه ترويج کنند و دستگاههاي مختلف کشور نيز خود را هرچه بيشتر به
موازين و اصول انقلابي و اسلامي نزديک سازند. (4/1/72)
آنچه امروز در فلسطين، بوسني، و هرزگوين، افغانستان،کشمير،
تاجيکستان، هند و برخي کشورهاي ديگر مي گذرد از جمله مصائبي است که جهان اسلام با
داشتن امکانات و ثروت فراوان طبيعي و انساني از آن رنج مي برد و تفرقه و تشتت ميان
مسلمين، بزرگترين مصيبتي است که اصلاح آن از نيازهاي اساسي دنياي اسلام محسوب مي
شود. (4/1/72)
مسأله قناعت را جدي بگيريد و نعمت الهي را با اسراف و رعايت
نکردن حد، ضايع نکنيد. اسراف حرام و يک گناه و خلاف شرع است که متاسفانه گاهي در
خانواده هاي متوسط نيز به اين مسأله مهم بي توجهي مي شود.
در حالي که دشمن غاصب صهيونيست، مردم مظلوم فلسطين را
همچنان در زير ضربات و فشارهاي خود قرار داده است، متأسفانه بسياري از دولت هاي
مسلمان در برابر حادثه تاريخي تبعيد صدها تن از شخصيت هاي معروف و برجسته فلسطيني
از خانه و زادگاه خود سکوت اختيار کرده اند.
جمهوري اسلامي ايران به سبب حفظ منافع ملي و ايستادگي در
برابر مطامع دشمنان اسلام و نيز برچيدن بساط نوکران استکبار در اين کشور، امروز
براي قدرتهاي مستکبر جهان يک موجود منفور محسوب مي شود. ولي ما از آن ناراحت
نيستيم،زيرا اين امر ما را به صحت راهمان مطمئن مي کند. آن روزي که آنها از ما
راضي و خشنود باشند، روزي است که بايد در صحت راه خود شک کنيم، لذا هرچه جمهوري
اسلامي در نظر مستکبران و جهانخواران شيطان صفت، منفورتر باشد، ما خوشحالتر هستيم.
انقلاب اسلامي همزمان با وقوع خود در ايران به جهان نيز صادر
شد. انقلاب يک بار صادر مي شود و آنهم انجام شده است، جذابيت انقلاب اسلامي از 14
سال پيش دنيا را فراگرفته است و اين همان چيزي است که قدرتهاي شيطاني و امروز از
آن نگران و ناراضي هستند، اما قادر به انجام هيچ کاري در برابر آن نيستند.
(4/1/72)
در کشور ما و نظام جمهوري اسلامي هدف اصلي از برنامه ريزي
دولت بايد کمک به طبقات محروم جامعه و نزديک شدن هرچه بيشتر به عدالت اجتماعي
باشد. رونق اقتصادي و تلاش براي سازندگي مقدمه تأمين عدالت اجتماعي است و هدف اين
نيست که در سايه سازندگي و پيشرفت مادي و اقتصادي عده اي از تمکن بيشتر برخوردار
شوند و عده اي فقيرتر شوند،زيرا چنين چيزي به هيچوجه مورد رضاي الهي و اسلام نيست.
(4/1/72)
از ميان نامه ها
آيا صبح نزديک نيست؟
بايد نگاه کرد…
آن سو که چشمها شام تيره را نشانه رفته اند… آن سوي آب در
اين شام سياه، شهري در آتش بيداد مي سوزد. در سرزمين بوسني، در کوجه هي گواژده و
در خانه هاي سارايوو جوي خون جاري است!.. و چگون بايد گريست وقتي که صربها دستهي
خويش را در جوي خون که از کودکان جاري کرده اند مي شويند و چهره خويش را بر آئينه
خون مي يابند، آن جا! آن سوي درياي آدرياتيک،صربها به رقص جنون افتاده اند در ضجه
هاي زناني که ناباورانه سکوت مرگبار جهان را در ويراني تمامي حصارهاي عفت به نظاره
نشسته اند، بايد نگاه کرد، … در اين شام تيره بدان سو که دستها اشاره مي کنند،
آن سوي خاک در کشور همسايه عاشقان بجرم حق طلبي در باتلاقها جن مي سپارند…
بايد نگاه کرد…
آن سوي آسمان، در سرزمين قداست، در معراج گاه پيامبر، در
بيت المقدس قساوت حاکم است و مناديان توحيد را صهيونها به قربانگاه يهود مي برند،
بايد شنيد… از ميانه شبه قاره، غوغاي جواناني را که جامه جهل بر تن کرده اند.
بدستور کاهنان اهريمن و در پيروي برهمنان شيطاني که در جستجوي ذروان تاريکي روز را
گم کرده اند به خانه خداوند يورش مي آورند تا تمدن هزار ساله را به يغما برند و چه
غمگين است که در بحبوحه جهل و جنون مناره اي زيبا در کوير شبه قاره که گم کرده گان
راه را به خويش مي خواند ويران مي شود، آري در ميانه شب در بلواي جاهلان، غم انگيز
و غمناک مسجد بابري فرو مي ريزد…
بايد گريست… بايد گريست…
سوگند به صبح که ما در انتظار سوار سپيده خواهيم ماند، در
انتظار مردي سپيد که به دستهاي سبز او ايمان داريم. ما چشم انتظار صبحي خواهيم
نشست که شام دروغين را در پرتو ظلمت سوز خورشيد جهره خويش محو خواهد نمد، صبحي که
شام در پي آن نيست.
سوگند به صبح خداوند که نهال سبز اسلام از ويران هاي مسجد
بابري قدخواهد کشيد و درهمه دلها ريشه خواهد دواند و تشيع سرخ علوي از گلدسته هاي
گلوله خورده امام آزادگان و از صحن ويران شده پرچمدار کربلا پر مي کشد و پروازش
همه همه کران جهان را پر خواهد کرد…
سوگند به صبح خداوندي که آواي توحيد از ميان رگبار مسلسلها
در سارايوو و چون شمعي شب سوز از دل تمدن سياه غرب زبان مي کشد و جهان را روشن
خواهد کرد…
پدران ما گفته اند وقتي که برگهاي تاريخ سياه شود، سياه تر
از شب و کارنامه انسان آن گونه تباه شود که هر انسان از انسان بودن خويش شرمگين
باشد، صبح راستين خواهد دميد و سپيده گستر جهان با آواي توحيد و نجات انسان خواهد
آمد…
حملات سنگين نيروهاي حکمتيار به کابل 80کشته و 70زخمي به
جاي گذاشت.
نيروهاي امنيتي مصر 100 مسلمان را به اتهام دست داشتن در
انفجار جمعه گذشته در قاهر بازداشت کردند.
يک گروه صلح صرب، مسافران مسلمان يک قطار به گروگان گرفتند.
(10/12/71)
امام جمعه مسجد نجامنا، خواستار اجراي قوانين اسلامي در چاد
شد.
پليس الجزاير روز گذشته 9 مسلمان را به شهادت رساند.
کميسيون حقوق بشر سازمان ملل از قتل عام شيعيان توسط صدام
پرده برداشت.
در جريان نبردهاي بوسني، خواهران روحاني کاتوليک نيز مورد
تجاوز جنسي صرب ها قرار گرفتند. (12/12/71)
مدير کل يونسکو، بيانيه حمايت آميز خود از سلمان رشدي را پس
گرفت.
دولت ترکيه تبليغات اسلامي در مدارس اين کشور را ممنوع
اعلام کرد. (17/12/71)
درگيري خونين فلسطين ها با نظاميان صهيونيست دهها کشته و
مجروح بجا گذاشت.
ژاپن خواستار عدم حمايت ايران از جنبش اسلامي شد!
تلاش دولت انگليس جهت اخذ تأييد از مفتي مصر مبني بر تميل
مجدد سلمان رشدي به اسلام جهت رهائي از حکم تاريخي امام خميني »ره« ناکام ماند.
اين ملاقات به درخواست رشدي و توسط دولت انگليس صورت گرفته بود. (18/12/71)
يورش خونين پليس مصر به مسلمانان روزه دار در مساجد شهرهاي
قاهره و آسوان 59 کشته و زخمي بج گذاشت. (20/12/71)
بيش از 150 هزار نفر از روزه داران فلسطيني در نماز جمعه
مسجد الاقصي شرکت کردند.
وزير کشور ترکيه: جنبش هاي اسلامي بزرگترين خطر براي دولت
ترکيه هستند (22/12/71)
نيروهاي امنيتي مصر 459 مسلمان مبارز را دستگير کرده اند طي
هفته گذشته 20 نفر در اني عمليات کشته شده اند.
«کونيه ويچ» دومين شهر
شرق بوسني به دست متجاوزان صرب سقوط کرد.
رژيم الحزاير مساجد دانشگاهها را تعطيل کرد.
نمايندگان مسلمان مجلس کويت خواستار اجراي امر به معورف و
نهي از منکر شدند. (25/12/71)
دکتر «فليسي الهاي» عضو شوراي رهبري الجزاير ترور شد.
(27/12/71)
«عزت بگويچ» طرح تقسيم بوسني را تحت فشار غرب امضا کرد.
انفجار بمب قوي درقاهره چندين کشته و زخمي برجاي گذاشت.
(8/1/72)
وزير کشور مصر با اعتراض به ناتواني پليس از نهادهاي مختلف
براي مقابل با اسلام گرايان استمداد کرد.
اسلام گرايان مصري براي برپائي حکومت اسلامي پيمان بستند.
3 انفجار پياپي شهر اسيوط در مصر را لرزاند. (10/1/72)
در حمله مسلمانان به يک پادگان در الجزاير 41 نفر کشته
شدند.
در آستانه سفر
مبارک به آمريکا، انفجار مهيبي درنزديک اهرام ثلاثه بوقوع پيوست.
مساجد و مراکز مذهبي امارات تحت کنترل نيروهاي دولتي درآمد.
صهيونيست هاي مسلح در خان يونس، يک مسجد را به آتش کشيدند.
(11/1/72)
اخبار داخلي
خط توليد انبوه اولين خودرو ملي «کارا» در تبريز آغاز شد.
دولت انگليس در ادمه سياستهاي خصمانه خود، کنترل صدور
تکنولوژي به جمهوري اسلامي ايران را تشديد کرد. (13/12/71)
سيل در 11 استان 2500 ميليارد ريال خسارت ببار آورد.
(15/12/71)
وزارت امور خارجه کشورمان طي بيانيه شديد اللحني ، ضمن
تقبيح هرگونه اقدام تروريستي عليه مردم بي گناه، اتهامات وزارت امور خارجه آمريکا
مبني بر دست داشتن جمهوري اسلامي در اين گونه اقدامات را محکوم کرد. (16/12/71)
دکتر بهمن فراتيان پزشک ايراني دانشگاه ناتينگهام فارست
انگلستان، جديدترين روش درمان ناباروري مردان را ابداع کرد.
کميسيون حقوق بشر بر اثر فشار سياسي آمريکا، انگليس،
قطعنامه علي عليه جمهوري اسلامي ايران صادر کرد. (20/12/71)
بندر تجارتي آبادان پس از 13 سال بازگشائي شد.ژ
در راستاي توطئه هاي غرب، روابط سياسي ايران و زامبيا قطع
شد.
تجاوز عوامل ضد انقلاب به شمال غربي کشور درهم کوبيده شد.
پيکردهاي پاک و مقدس يک هزار تن از شهداي جنگ تحميلي روز
گذشته در تهران تشييع شد. (22/11/71)
محمد حسين نقدي يک از اعضاء برجسته منافقين در ايتاليا توسط
دو فرد ناشناس به قتل رسيد.(26/12/71)
حرکت زمين،يک روستاي چهارمحال و بختياري را جابجا و ويران
کرد. (17/1/72)
وزير کشاورزي: توليد گندم براي اولين بار در سال گذشته از
مرز 10 ميليون تن گذشت.
الجزاير روابط خود را با ايران قطع کرد.
وزير خارجه روسيه براي بررسي توسعه رواب با ايران، وارد
تهران شد. (19/1/72)
اخبار خارجي
پراوادا: روسيه در حال غرق شدن درگرداب سياسي و اقتصادي
است. (9/12/71)
همسر دوم رشدي مرتد از او جدا شد.
2 سرباز آمريکائي در سومالي به هلاکت رسيدند. (13/12/71)
انفجارهاي پياپي ساختمانهاي اطراف کاخ سفيد را به لرزه در
آورد.
پروادا: ترکيه عامل نفوذ آمريکا در آسياي ميانه است.
(15/12/71)
با توافق گروههاي افغاني برسر تقسيم قدرت،آتش بس در
افغانستان برقرار شد.
يک تفنگذار آمريکا در سومالي خودکشي کرد.
صدها هزار دختر تايلندي توسط والدينشان به مراکز فساد
فروخته شدند. (17/12/71)
3 مرد مسلح سفير وکارکنان سفارت نيکاراگوئه در کاستاريکا به
گروگان گرفتند.
خسارات ناشي از انفجار نيويورک يک ميليارد دلار است.
انفجار يک بمب قوي در يک استوديو ضبط موسيقي در کويت خسارات
زيادي به بار آورد.
16 نفر در ترکيه براثر شکنجه بازجويان جان سپردند.
رئيس پارلمان روسيه،يلتسين را به نقض قانون اساسي و سوء استفاده از ارتش متهم کرد.
جنگ قدرت ميان يلتسين و پارلمان کنگره، سروسيه را تشنج
کشيد.
رئيس جمهور آمريکا: غرب بايد براي کمک به روسيه بسيج شود.
گورباچف: مردم روسيه نخواهند گذاشت بار ديگر کمونيست ها
قدرت را بدست بگيرند. (20/12/71)
انفجارهاي پي درپي شهر بمبئي، صدها کشته و مجروح برجا
گذاشت.
کنگره روسيه با محدود کردن قدرت يلتسين به کار خود پيان
داد. (23/12/71)
شديدترين طوفان قرن در آمريکا 107 کشته و آسيب فراواني
برجاي گذارد.
براساس گزارش انکتاد47 کشور فقير جهان 113 ميليارد دلار
بدهي دارند.
آمريکا بر حفظ برتري نظامي اسرائيل در خاورميانه تأکيد کرد.
(25/12/71)
انفجار بمب قوي در کلکته 50 کشته برجاي گذاشت.
انفجار قوي در ميدان تحرير قاهره بوقوع پيوست.
انفجار بمب در 19 بانک و 4 مرکز مهم تجاري، اسلامبول را
لرزاند. (26/12/71)
مانور مشترک دريائي پاکستان و فرانسه برگزار شد.
دادگاه مهاجرت آمريکا حکم اخراج شيخ عبدالرحمن را صادر کرد.
ريچارد مورفي معاون سابق وزارت خارجه آمريکا، اعضاي شوراي
همکاري خليج فارس را اتخاذ استراتژي واحد عليه ايران دعوت کرد. (27/12/71)
عربستان و کويت،طي سه سال گذشته دو ميليارد دلار موشک «پاتريوت»
از آمريکا خريده اند.
معون وزير خارجه انگليس: از هر فرصتي براي ضربه زدن به
جمهوري اسلمي ايران بهره خواهيم جست.
رئيس سازمان سيا:علي رغم تبلغات گسترده، هيچ سندي در مورد
دخالت ايران در انفجار مرکز تجاري نيويورک وجود ندارد. (8/1/72)
«سنگک صفراف» رهبر جبهه مردمي تاجيکستان که در به قدرت
رساندن کمونيست ها عليه اسلام گرايان نقش داشت و «فيض علي سعيد اف» يکي از مقامات
حزب کمونيست کشته شدند. (11/1/72)
جمهوری ازبکستان با مساحتی بالغ بر 447400 کیلومتر مربع بین
رودخانه های سیردریا (سیحون)، آمودریا(جیحون)، دامنه سلسله کوهای تین شان و دریاچه
آرال(خوارزم سابق) واقع شده است. قزاقستان در شمالف افغانستان و ترکمنستان در جنوب
و تاجیکستان و قرقیزستان در مشرق این جمهوری واقع اند. بخش عمده ای از آن را صحرای
سوزان قزل قوم در بر گرفته و 75% آن تحت پوشش شرایط بیابانی و نیمه بیابانی قرار
گرفته است. ازبکستان سرزمینی است محصور در خشکی (LAND LOCKED) و بدلیل دوری
از دریای آزاد و کمبود رطوبت نسبی، آب و هوای آن گرم و خشک وبده و اختلاف دمای آن
در طول شبانه روز، ماه و فصل قابل توجه می باشد. رودخانه جیحون که در این ناحیه
جریان دارد از کوههای مرکزی آسیا سرچشمه گرفته و پس از پیوستن چندین رودخانه در
طول مسیر بدان، وارد دریاچه آرال می شود، گفته می شود که در قرن چهارم قبل از
میلاد این رود به دریای خزر می ریخته است، سیحون که از سرزمین ترکان برمی خیزد پس
از اخذ چندین سرشاخه دیگر در مسیر خود وارد وادی پهناور فرغانه شده و به صورت رودی
عظیم در می آید. سیحون از 15 کیلومتری غرب ناشکند گذشته و متوجه شمال ازبکستان می
شود، در این مسیر از کناره شرقی شهر فاریاب (زادگاه ابونصر فارابی) گذشته و وارد
شمال شرقی دریاچه آرال می شود[1]این
دریاچه که در شمال ازبکستان قرار دارد بدلیل مصرف بی رویه آب آن برای کشت پنبه
تغییرات اقلیمی شدیدی پدید آورده و خشت شدن تدریجی آن، محیط زیست منطقه را تهدد می
کند و اکنون قشر ضخیمی از نمک به قطر یک متر بر روی این دریاچه که روزگاری آب
شیرین داشت، تشکیل شده که با ماسه و شن مخلوط می شود و توسط طوفان به سوی جو بلند
شده و در همه جا پراکنده می شود.[2]
ازبکستان دارای 123 شهر و شهرستان است، ضمناً جمهوری
خودمختار «قراقالپاق» (که از 16 فوریه 1925 م به عنوان منطقه خودمختار تشکیل شد و
از سال 1936م نیز به صورت جمهوری خود مختار درآمد)به ازبکستان محلق گشت در سال
1963م نیز با انتقال بخشی از استپ هنگری از قزاقستان به ازبکستان، تغییرات دیگری
در جغرافیای سیاسی این سرزمین حاصل گردید. یادآوری می شود که جمهوری خودمختار
شوروی سوسیالیستی ازبک در 27 نوامبر 1924م اعلام موجودیت کرد و تا سال 1929م،
جمهوری خودمختار تاجیکستان جزء آن بود که در این سال تاحیکستان به موضع یک جمهوری
ارتقاء داده شد.[3] و از
ازبکستا منفک گردید. سمرقند و بخارا از لحاظ تاریخی، قومی و هویت فرهنگی به تاجیک
ها تعلق دارند اما در وضع کنونی،این دو منطقه در مرزهای ازبکستان واقع شدند.[4]
این موضوع و تحمیل هویت ازبک به تاجیکستان، چندین بار منازعات و درگیری هایی را
بین جمهوریهای مذکور پدیدی آورده است.
مهمترین کانونهای شهری ازبکستان عبارتند از: تاشکند،
سمرقند، بخارا، خیوه،اندیجان، فرغانه و نمنگان، بخارا در زمره شهرههای کهن و از
مراکز مهم فرهنگی به شمار می رود که مورخین، قرن پنجم میلادی را آغاز رونق آن ذکر
نموده اند، نسیم فرحزای اسلام و انوار ملکوتی توحید در سال 53 قمری بخارا را تحت
تأثیر خود قرار داد،[5]
ارزشهای اسلمی و قوانین آزادی بخش این آئین در اندک مدتی باعث اعتلاء و عظمت
فرهنگی این ناحیه گردید و طی چندین قرن بخارا کانون محدثین، مورخین، مفسرین و
فقهای اسلامی شد. همچنین مواریث فرهنگی آن یا تأثیر پذیری از معنویت اسلام برپا
شد. مدرسه میر عرب که در سال 935 هـ ق ساخته شده از بناهای باشکوه بخارا می باشد،
مسجد جامع این شهر که به مسجد کالیان مشهور است و مناره ای به ارتفاع 5/46 متر
دارد از بناهای مشهور تاریخی بخغاراست که «قتبه بن مسلم» فاتح ترکستان آن را ساخته
است.[6]
مقبره شیخ بهاءالدین نقشبندی، قلعه ریگستان
آرامگاه امیراسماعیل سامانی از دیگر جلوه های هنری بخارا هستند.
سمرقند در ایالت سغد قرار دارد و از شهرهای قدیمی اسیای
میانه است که در عهد سامانیان به اوج شکوه و جلال خود رسید، ابن حوقل عقیده دارد
که بناینگذار آن فردی بنام تبّع بوده و ذوالقرنین آن را تکمیل نموده است. این شهر
در طول 25 قرن تاریخ خود، هجوم سپاهیان اسکندرف امیران عرب، گروههای بربر و
چنگیزخان را بخود دیده است، در عصر تیموریان،سمرقند پایتخت مملکتی شد که از دهلی
تا دمشق و از دریاچه خوارزم تا خلیج فارس وسعت داشت، این دولت، ماوراء النهر
(ازبکستان فعلی) را به مقامی از اهمیت رسانید که تا آن زما، هیچگاه بدان پایه
نرسیده بود. مسجد بی بی خانم در این شهر واقع است که صحن درونی آن 167 متر طول و
109 متر عرض دارد و قطر گنبد فیروزه ای آن به 20 متر بالغ می گردد، از دیگر آثار
تاریخی سمرقند مقبره امیرتیمور گورکانی است که زیرگنبدی نیلگون قرار گرفته و سنگ
مشکی، منقش و مخلوط و گرانبهایی بر روی آن
قرار دارد که بزرگترین سنگ قبر جهان است.[7]
مدرسه میرزا الغ بیک که در سمت غربی میدان ایگستان سمرقند رد قرن نهم بنا شده از
کهن ترین مدارس دینی سمرقند است و در همین مردسه بود که تحت سرپرستی غیاث الدین
جمشید کاشانی، معین کاشانی و صلاح الدین بغدادی بنای رصدخانه معروف جهان آغاز شد.[8]
تاشکند که بزرگترین شهر آسیای مرکزی می باشد به معنای شهر
سنگی است و هنوز خرابه های بخش کهن آن باقی می باشد، این شهر در مقایسه با بخارا و
سمرقند از نظر تاریخی و فرهنگی در مرحله پایین تری قرار دارد ولی از هنگامی که به
مرکز جدید بازرگانی، اداری و صنعتی ازبکستان تبدیل شدف اعتباری ویژه یافت و در
روند توسعه خود افراد روسی را جذب نمود، در جریان زلزله سال 1966م، این شهر به
ویرانه ای تبدیل گشت و جاذبه های تاریخی شهری که زمانی واحه ای بر سر راه
کاروانهای جاده ابریشم بود از بین رفت، تاشکند پس از این حادثه با کمک سی هزار
داوطلب از 14 جمهوری دیگر شوروی ساخته شد[9]
و هم اکنون مرکز حکومت ازبکستان می باشد.
خیوه که امروزه از شهرهای توریستی ازبکستان می باشدحداقل 25
قرن قدمت دارد و در قرن چهارم، شهر بزرگی به شمار می رفته است، شهرت اولیه آن
مدیون حضور شیخ نجم الدین کبری است و در زمانهای بعد در حکومت ازبکهای شیبانی رو
به گسترش نهاد و مرکر مدارس و مساجد و محل نشر علوم اسلامی گردید.
*نگاهی به گذشته تاریخی ازبکستان
در قرن ششم قبل از میلاد بخش مهمی از ازبکستان تحت سیطره
دولت هحامنشی بودف در سال 329ق.م اسکندر کبیر به این ناحیه یورش بردو پس از آن
ازبکستان جزیی از سرزمین باکتریا یا بختر شد، این قلمرو،قدیمی ترین کشور بین هندوکش
و آمودریا به مرکزیت بلخ بود که به تصرف
اسکندر در آمد، در قرن اول میلادی امپراطوری کوشان به ازبکستان دست یافت. این
ناحیه در قرن ششم میلادی تحت حکومت خانات ترک درآمد، مسمانان در قرن اول هجری با
فتح آسیای میانه به نشر اسلام در این
مناطق پرداختند. در سال 873م امیر اسماعیل
سامانی دولت سامانیان را در بخارا بنیان نهاد که تشکیلات آنان در سال 999م توسط
ترکهای قره خانی از بین رفت و تا اوایل قرن دوازدهم، بایل سلجوق موفق شدند بخش
وسیعی از قلمرو کنونی ازبکستان را به کنترل خود، در آوردند اما خود از قره ختایی
ها در سال 1137م به سختی شکست خوردند، در پایان قرن مزبور دولت قره ختایی توسط
خوارزمشاهیان برچیده شد.
مغول ها در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم هجری آسیای
میانه را صحنه تاخت و تاز وحشیانه خود قرار دادند، آنان با کشتار مردم، تخریب
اماکن و غارت اموال مردم، آن چنان خساراتی متوجه اهالی این سامان کردند قرنها طول
کشید تا این صدمات جبران گشت، سرزمین های تصرف شده توسط مغول ها در آسیای میانه به
دو بخش اردوی زرین و اردوی سفید تقسیم شد که با ایجاد ضعف و انحطاط در اردوی سفید
قبایل نوگای و ازبکها بر مناطق مزبور دست یافتند، ازبک ها نام خود را از ازبک خان
گرفته اند. وی همان کسی است که اردوی زرین را به دین اسلام فراخواند، با وجود آنکه
ازبک ها از اجتماع چندین قبیله ترک بوجود آمدند ولی زمام امور آنان به دست امرای
مغول بود، ابوالخیر از نوادگان جوجی (فرزند ارش چنگیز) قدرت ازبک ها را در اسیای
میانه پدید آورد، پسر وی محمد شیبانی در آغاز قرن شانزدهم میلادی آخرین حکمران
خاندان تیمور سمرقند را برانداخت و اقتدار ازبکها را بر ماوراء النهر و ازبکستان
کنونی قطعی ساخت ولی این قدرت دوام آنچنانی نیافت زیرا شاه اسماعیل صفوی به قصد
رهای خراسان و ماوراء النهر در رأس سپاهیان ایرانی با خان شیبانی به جنگ پرداخت،
در این پیکار که در حوال مرو روی داد ازبکان شکست خورده و خان مزبور کشته شد. با
این وجود، شیبانیان تا سال 1599 مطابق با 1007 هجری بر بخشی از اراضی آسیای مرکزی
فرمانروایی داشتند، از این سال حکومت در دست خاندان جدیدی بنام هشترخانیان قرار
گرفت. در سال 1153 هـ ق مطابق با 1740م نادرشاه افشار،بخارا را به تصرف خود
درآورد. پس از آن، با عبور از جیحون، خان خوارزم را که به هنگام توقف نادر در
هندوستان در سرحدّات سرخس و ابیورد تاخت و تاز کرده بود، به شدت سرکوب نمود.[10]
از سده هیجده و نیمه نخست قرن نوزدهم میلادی فعالیت دولت روسیه در این اراضی شدت
گرفت و سرزمین مزبور به چندین خان نشین تقسیم گردید که خان نشین های خیوه و بخارا
ازآن جمله بودند. در سال 1867م «ولایت ترکستان» به عنوان بخشی از امپراطوری روسیه
زیر نظر یک استاندار تشکیل شدهف این ولایت در سال 1886م به سرزمین ترکستان تغییر
نام داد و پس از آن توسعه خط آهن روسیه به آسیای میانه شروع شد.
روس ها در حیات فرهنگی منطقه نفوذ نموده و به طور کلی فرهنگ
روسی در جامعه ازبکستان ریشه دوانید سیاست دولت ترازی در آغاز با حفظ صلح و نظم و
مداخله کمتر در آداب و رسوم و شیوه زندگی مردم طرح شده بود اما طولی نکشید که شکل
خشنی بخود گرفت، رونق بی سابقه پنبه در ترکستان و نیاز صنعت بافندگی روسیه به پنبه
ارزان، حاصلخیزی خاک دره فرغانه و وجود بازاری خوب در آسیای مرکزی برای کالاهای
روسی، از مواردی بود که روسها را وادار نمود تا سیاست ملایم خود را تغییر دهند،
آنان زمین های مهاجرت روسها را به سوی نواحی تصاحب شده فراهم ساختند و با افزایش
اراض زیر کشت پنبه، از زمینهای زیر کشت غله کاستند و آسیای مرکزی را که زمانی از
این نظر خود کفا بود به غله وارداتی روسیه وابسته نمودند،تصاحب زمین های اضافی تا
بعد از جنگ اول ادامه یافت و بعد از آن بومیان این نواحی را به اردوگاههای کار
اجباری فرا خواندند که این اقدام صبر و تحمل مردم برا سرآورد و چندین قیام را سبب
گردید.[11]شاخصترین
قیامهای آسیای میانه، شورشی بود که در آندیجان به رهبری یکی از مشایخ نقشبندی صور
گرفت. نخستین بار قدرت شوروی در نوامبر 1917م در تاشکند استقرار یافت، در آوایل
1918م جمهوری خودمختار شوروی سوسیالیستی ترکستان شامل سرزمین پیشین ترکستان،تشکیل
شد،در همین سال،بلشویک ها ترکستان را از بقیه خاک جمهوری فدراتیو روسیه جدا
نمودند، در سال 1919م قدرت شوروی در ترکستان اعاده شد و امیر بخارا و خخان خیوه در
سال 1920 سرنگون شدند، در سال 1924، توسط استالین، وحدت ترکستان از بین رفت و
جمهوریهای ازبکستان، ترکمنستان و جمهوری خود مختار تاجیکستان، قزاقستان، قرقیزستان
و ایالت خودمختار قراقالپاق بوجود آمدند.
تبلیغات ضد مذهبی یکی از حربه های نظام کمونیستی بود که در
این منطقه به نحو شدیدی آغاز گشت از سال 1925م موقوفات مصادره و تا سال 1927م کلیه
محاکم سنتی اسلامی برچیده شد. در سال 1928 طی تهاجمی وحشیانه از انجام شعائر دینی
جلوگیری بعمل آمد و رهبران مذهبی و علمای دینی به اتهام فساد و ارتشاء و حتی
جاسوسی مورد تعقیب قرار گرفتند و بسیاری از مساجد و مراکز اسلامی تعطیل شد، تعداد
مساجد به نحو قابل ملاحظه ای کاهش یافت و برخی از آنها به موزه و مرکز هنری و حتی
رقاصخانه تبدیل شد، بسیاری از شخصیت های اسلامی تبعید و یا شکنجه شده و پس از آن
اعدام شدند، در برنامه مدارس نه تنها هیچ نوع تعلیمات دینی وجود نداشت بلکه
شاگردان در معرض تبلیغات الحادی بودند[12]،سیاست
همسان سازی اقلیت ها با روسها به اوج خود رسید و نابود کردن سنت های مذهبی و
باورهای دینی لحظه به لحظه فزونی یافت که این شیوه با بروز احساسات مذهبی و ملی
روبرو گشت و روسهایی که در نقاط مختلف این جمهوری اسکان یافته بودند ناگزیر شدند،
تحت فشار مردم به سرزمین های اصلی خود بازگردند، در سال 1942 انقالب بزرگ ترکستان
شوروی سابق بوقوع پیوست که طی آن مردمان این نواحی موفق شدند سرزمین های اشغالی را
باز پس گیرند و با بیرون راندن قوای شوروی، جمهوری ترکستان را اعلام کنند، اما پس
از جنگ دوم،شوروی به قلمرو مزبور هجوم برد و طی سرکوبی خونین، آن را تصرف نمود، [13]
با این همه فشار و سرکوبی و اختناقی وحشت انگیز با فروپاشی نظام مارکسیستی بندهای
وابستگی گسسته شد و هویت راستین فرهنگی که آمیزه ای از مبانی ارزشمند اسلام و سنت
های کهن ملی است حضور خود را نشان داد که می رود تا ای جمهوری را به جریان اصلی
فرهنگ و تمدن اسلامی پیوند دهد و همبستگی معنوی آن را با جهان اسلام غنا بخشد.
* مسائل اجتماعی و سیاسی
ازبکستان 20 میلیون نفر سکنه دارد که از این تعداد 7/68%
ازبک، حدود11% روس و بقیه از نژادهای قراقالپاق، تاتار،قزاق، تاجیک، قرقیز و کره
ای می باشند. علاوه بر ازبک های ساکن در این جمهوری تعدادی ازبک در جمهوریهای دیگر
آسیای میانه سکونت دارند که در بین آنها حدود 23% در تاجیکستان، 12% در قرقیزستان،
5/8% در ترکمنستان و 8/1% در قزاقستان سکونت دارند.
ازبک ها قبل از آنکه در آسیای میانه سکونت یابند، زندگی
عشیره ای و کوچرو داشته اند و در حال حاضر با حفظ ساخت عشیره ای، گسترده ترین و
توسعه یافته ترین گروه قومی آسیای میانه به شمار می روند و جمهوری تحت قلمرو آنان
یعنی ازبکستان تمام کرسی های فرهنگی و تاریخی آسیای مرکزی را دربرگفته و بهترین
دانشگاههای آسیای مرکزی و مؤسسات علمی در این جمهوری جای دارند و مرکز روحای
مسلمانها در آنجاست، ازبک ها در تلاش ادغام هویت های ازبکی و ترکستانی در یکدیگر
هستند.
زبان ملی این قوم ازبک است که به گروه زبانهای خاوری تعلق
دارد و دارای گویش های متنوعی است که به دو گروع گویش مرکزی و گروه دوم که شامل
گویش باختری و جنوبی است تقسیم می شود،زبان تدریس اکثر مدارس ازبکستان ازبکی است
که از سال 1958م از زبانهای روسی، قزاق، قرقیز و… استفاده می شد. 40% مردم در
نقاط شهری و 60% بقیه در کانون های روستایی سکونت دارند و رشد جمعیت حدود 7/2%
است.[14]
از سیاست های نظام مارکسیستی حاکم بر شوروی این بود که با
تبعید اجباری ازبک ها و مهاجرت روس ها به ازبکستان از بومی شدن سکنه آن جلوگیری
کند اما آمار و ارقام نشان می دهد که تلاش مزبور نه تنها موفقيتي نداشته بلکه از
افزايش مسمانان حکايت مي نمايد، به عننوان مثال سکنه ازبک در آسياي ميانه از 97%در
سال 1959م به 5/99% در سال 1979م بالغ گشت و در حالي که 5/13% روسي در سال 1959م
در ازبکستان ساکن بودند اين ميزان در سال 1979م به 11% کاهش يافت و بدين گونه روند
افزايش جمعيت بومي چنان شتابي بخود گرفت که ديگر مهاجرت روسها نتوانست اثرات آن را
خنثي نمايد و اين حرکت مهمترين حربه دفاعي مسلمانان در برابر نيروهاي مهاجم بود.[15]
هنگامي که در 1991م کودتاي کمونيست گرديد ، رهبران ازبکستان که کمونيست بودند تلاش
نمودند تا خود را به عنوان پيشروان اصلاحات جلوه دهند تا بتوانند از اين طريق قدرت
مطلقه خود را حفظ کنند لذا در پي اين تصميم در 14 سپتامبر سال 1991م اسلام کريم
اوف رئيس جمهور و رئيس حزب کمونيست ازبکستان، انحلال اين حزب را با شعارهايي از
کمونيست اعلام کرد و آن را به حزب دموکراتيک خلق تغيير داد،[16]
اين حزب جديد مستقيماً به سوي حزب قبلي بازگشته و ايدئولوژي آن را به ارث برده
است، وي از طريق اين تاکتيک توانست در انتخابات رياست جمهوري، 86% قاطع آراء را به
خود اختصاص دهد.[17] و
بدين گونه بررقيب خود محمد صالح رئيس حزب بيرليک (وحدت) فائق آمد و مي کوشد تا با
اقدامات به ظاهر قانوني راه گذشته را دنبال کند، راهي که در واقع هدف آن تحکيم
پايه هاي نظام پليسي است و به شدت مراقب رفتار مردم است. در مقابل اين دو حزب، حزب
نهضت اسلامي قرار دارد که مهمترين مظهر سياسي براي بازگشت روح ديني در ازبکستان مي
باشد،رهبران اين حزب عقيده دارند که با وجود آنکه اکثريت مردم پيرو اسلام هستند،
اسلام جايگاه حقيقي خود را در اين جمهوري بدست نياورده و امکانات براي انجام فرائض
مذهبي و تبليغات ديني بسيار اندک است، دفتر اين حزب در تاشکند مي باشد و رهبران آن
مي کوشند جوانان ازبک را تابع خود کنند، آنان اسلام را تنها اميد براي نجات
ازبکستان و ايجاد يک سيستم عادلانه اقتصادي مي دانند. اينکه چرا مردم ازبکستان با
وجود اکثريت مسلمان از دولت کريم اوف حمايت مي کنند به نظر ناظران سياسي بخاطر آن
است که بيم آن را دارند که مبادا بي ثباتي از تاجيکستان به کشور آنه سرايت کند
وجود چنين انديشه اي فرصت نفوذ دائمي را براي کمونيست ها در ازبکستان فراهم مي
آورد خصوص آنکه حزب نهضت اسلامي از سوي کشورهاي اسلامي به صورت قابل توجه حمايت
نمي شود، زيرا دولت هاي اسلامي خاورميانه تحت تأثير تبليغات استکبار بيم آن را
دارند که با روي کار آوردن مسلمانان، بنياد گرايي اسلامي دامن ازبکستان را بگيرد و
با ايران و سودان همکاري کند.[18]
در سياست خارجي ازبکستان از زمان استقلال به موضوعاتي برمي
خوريم که در تضاد با شئونات اسلامي است، منصوب شدن يک زن به عنوان وزير امورخارجه
و ارتباط برقرار کردن با اسرائيل غاصب و گرايش رژيم حاکم برا اين جمهوري، به ترکيه
بيانگر آن است که اسلام و ارزشهاي مذهبي عامل تعيين کننده سياست خارجي ازبکستان
نمي باشد، سعوديها در اين سرزمين بانک تأسيس کرده و حدود يک ميليون نسخه قرآن به
اين جمهوري اهدا کرده اند، کمپاني هاي آمريکائي قرار دادهايي در زمينه معدن با
ازبکستان منعقد نموده اند.[19]
*مذهب و فرهنگ
85% مردم ازبکستان پيرو آئين اسلام مي باشند، اکثريت آنها
سني مذهب و پيرو مکتب حنفي هستند. از همان ابتداي پيدايش اسلام در اين خطه، تصوف
در ازبکستان رو به شکوفايي نهاد،بخاراو خيوه دو مرکز مهم تعليمات صوفيه در قرون
وسطي به شمار مي رفتند که در اين جمهوري واقعند. نجم الدين کبري در خيوه به تعليم
طريقتي پرداخت که به کبرويه معروف شد و بهاء الدين نقشبند در بخارا مسلک نقشبندي
را اشاعه داد،اين طريقه در سراسر آسياي ميانه نفوذ ريشه داري يافت و حتي در قفقاز،
کردستان و هند منتشر شد و اکنون بزرگترين فرقه تصوف است، قادريه در فرغانه و مسلک
چشتيه در خوقند پيرواني دارد . اصل پرستان که همان وهابيون هستند و مرکز آنها در
استان نمنگان است خود را تابع تصوف مي دانند.[20]
دو مدرسه معروف اسلامي يعني مدرسه مير عرب در بخارا و مدرسه
اسماعيل الخاري در تاشکند که درقرن شانزدهم پديد آمدند، تنها مراکزي اند که به
هنگام سلطه کرملين مشغول فعاليت بودند، تمام علماي اسلامي در شوروي سابق با تحصيل
در مدارس مذکور تربيت مي شدند.
با وجود مقابله شديد با مذهب و انتشار کتابهاي الحادي و مسخ
ارزشهاي ديني و برخلاف اختناق شديد، دين اسلام در متن زندگي مردم ازبکستان جاري
است و حتي قدرت معنوي آن پرده آهنين نظام کمونيستي را از صلابت انداخت و رشد عقايد
ديني به هويت ازبکها قدرت زيادي بخشيد و با جدايي از شوروي مردم به سوي تحقق هويت
اسلامي روي آوردند و حرکت احداث مساجد و مدارس اسلامي، تدريس قرآن، احياي عياد و
جشن هاي اسلامي فعال شد، احياي دوباره مذهب در اين سامان باعث ارتقاي ارزشهاي
اخلاقي و فرهنگي مردم شده و معنويت را در زندگي آنان جاري و سازي نموده است. قانون
آزادي وجدان و سازمانهاي مذهبي که اخيراً تصويب شده حق نهادهاي مذهبي براي مشارکت
در زندگي اجتماعي مردم را مورد شناسايي قرار داده است، امروز تنها در استان نمنگان
که قبلاً 80 مسجد داشت، هزار مسجد وجود دارد که در زندگي عبادي و اجتماعي مردم نقش
مهمي ايفا مي کند و به نظر مي رسد که با وحدت گروههاي مذهبي و افزايش تحرک
مسلمانان، رهبران مذهبي جاي بوروکراتهاي فعلي را بگيرند.
در 9400 باب مدرسه ازبکستان شامل دو مقطع ابتدائي و
دبيرستان در حدود 5/4 ميليون نفر تحصيل مي کنند، مؤسسات آموزش عالي آن به 42 باب
بالغ مي گردد که حدود 300000 دانشجو در آنها مشغول دانش اندوزي هستند، دانشگاههاي
مشهور آن عبارتند از: دانشگاه آسياي ميانه تاشکند (تأسيس در سال 1920م) و دانشگاه
دولتي عليشير نوايي سمرقند (تأسيس در 1933م). برنامه هاي راديو تلويزيون ازبکستان
به زبانهاي ازبک، روسي و قزاق پخش مي شود. نخستين روزنامه اين جمهوري در سال 1870م
انتشار يافت که از سال 1883م با عنوان اخبار ولايت ترکستان به صورت نشريه مستقلي
به کار خود ادامه داد، روزنامه هاي ديگر آن شامل سوويت ازبکستان و مدنيت ازبکستان
مي باشد، مهمترين مجله ها و گاهنامه هاي آن عبارتند از: گلستان،ستاره شرق، زنان و
دختران ازبکستان. از حدود 700 عنوان کتابي که در سال 1980م در ازبکستان انتشار
يافته 200 عنوان آن به متون تخصصي و علوم فنون اختصاص داشته است.
* مشخصات اقتصادي ازبکستان
ازبکستان داراي دشت هاي حاصلخيزي است که در آنها پنبه،
برنج، کنف، کتان، انواع ميوه بخصوص انگور و سبزي بدست مي آيد، متأسفانه با سياست
منفي و غير اصولي شوروي سابق و از طريق فشار آوردن به کشاورزان، بخش عظيمي از
اراضي مرغوب ازبکستان به کشت پنبه اختصاص يافت تا به عنوان مواد اوليه کارخانجات
نساحي روسيه به مراکز صنعتي صادر شود، افزايش زمين هاي زير کشت پنبه ارتباط نزديکي
با کاهش نقاط زير کشت غله بخصوص برنج داشت و کار به جائي رسيده که مردم در تأمين
غلّه خود به روسيه متوسل شوند. ازبکستان از لحاظ توليد پنبه در جهان مقام سوم را
پس از آمريکا و چين داراست و 60% محصول پنبه شوروي سابق توسط اين جمهوري تأمين مي
شده است. از نظر کيفيت، اين محصول گاه به ظرافت تارهاي ابريشم مي باشد و با وجود
آنکه يک صد رشته صنعتي در ازبکستان داير است که توليدات آنها به بيش از 70 کشور
جهان صادر مي شود ولي اقتصاد اين جمهوري تک محصولي(MONOCOLTOR) و بر پايه کشت
پنبه مي باشد.
از نظر ذخائر معدني، ازبکستان بسيار غني است، منابع گاز
فراوان، معادن نفت، ذغال سنگ،مس، مولييدن، تنگستن، اورانيوم، طلا، آلومينيوم،
فلوريد کلسيم طبيعي و مصالح ساتماني بويژه سنگ مرمر، مهمترين ذخيره هاي زيرزميني
اين کشور است، طلا در ازبکستان با بالاترين کيفيت يعني درجه خلوص 99/99% استخراج
مي شود.
همچنين دامداري بويژه پرورش گوسفتند براي تهيه پوست خام
آستراخان و پرورش کرم ابريشم در ازبکستان از رونق خوبي برخوردار مي باشد.
حدود 4 ميليون نفر از سکنه ازبکستان در بخش صنعت فعاليت
دارند و مهمترني صنايع آن عبارت است از: صنايع استخراج نفت و گاز، ماشين سازي
(مهمترين توليد کننده ماشين آلات پنبه کاري در آسياي ميانه) معدن کاوي و ذوب مواد
معدني، ذوب آهن و فولاد، صنايع شيميايي، استخراج فلزات غير آهني، پنبه پاک
کني،نساجي، غذايي (بويژه کنسرو سازي) و صنايع سبک ديگر.
اين سرزمين تا قبل از انقلاب اکتبر سال 1917م منطقه اي
کاملا کشاورزي و دامپروري بود و تنها چند کارخانه پنبه پاک کني و ابريشم کشي داشت
و طبق برنامه پنج ساله شوروي، انتقال چندين واحد بزرگ صنعتي در زمان جنگ باين
ناحيه چهره آن را دگرگون ساخت و باب صنعت را در جمهوري ياد شده گشود، اين برنامه
دليل ساختار اجتماعي- اقتصادي و حتي فرهنگي ازبکستان و محدوديت منابع آب آن که
براي کشاورزي ضرورت دارد، جمهوري مزبور را دچار تنگناهاي نمود، و چون افراد بومي
بدليل عدم علاقه به کارهاي فني و صنعتي نتوانستد همپايه پيشرفت هاي صنعتي پيش روند
اغلب کارهاي غير کشاورزي را افراد غيربومي و مهاجرين روسي به عهده گرفتند و طبقه
بزرگ کارگران شهري را بوجود آوردند که خود عوارض ناگواري را براي جامعه مسلمان به
ارمغان آورد.
ازبکستان بعد از استقلال بدليل عدم برخورداري از الگوي
اقتصادي مناسب، نرخ کاهش توليدات صنعتي و کشاورزي و بدنبال آن بيکاري و تورم،
ساختاري متزلزل دارد، اسلام کريم اف رئس جمهور ازبکستان براي رهايي از اين وضع
آشفته مسيري به سوي يک اقتصاد بازار مبتني بر سوسياليزم را براي اين جمهوري تعيين
کرده که چنين روشي با واقعيات جامعه ازبکي متباين است و گسترش فقر وفشار اقتصادي
را تشديد نمموده و ممکن است انفجار اجتماعي را بدنبال داشته باشد.
الف- آن چه از تندیس دشت مرغاب، در ذهن تداعی ميشود،تصویر
موجودی است که تاج بر سر دارد و نه شاخ!
ب- قوچی که در رؤیای دانیال مشاهده شده،یکی از دو شاخ آن به
طرف پشتش خم شده بود ولی در تندیس یاد شده دو شاخ آن به یک میزان به دو سوی –جلو و
پشت سر- خم شده است
ج-آقای آزاد اعتراف دارد که مراد از ذوالقرنین یعنی پادشاه
متحد پارس و ماد، بنابراین چه حاجتی برای شاخدار بودن تندیس وی لازم آمده تا برای
اثبات آنبه تکاپو بیفتند.
د-در خواب دانیال آمده که قئوچ مذکور به سه طرف –مغرب، شمال
و جنب- حمله می کرد و کسی یارای مقاومت او را نداشت؛ اما تاریخ می گوید که کوروش
در شمال کشور از پا در آمد و برای همیشه طومار زندگیش درهم پیچید.
هـ – مناسب زمانی اقتصا می کند که رؤیا در مورد اسکندر و
دارا پوردارا تعبیر می شد نه کورو و اسکندر که به سالیانی از هم فاصله داشتند.
و- بسیاری از مورخان و اهل نظر چنین برداشتی را در مورد
تدیس دشت مرغاب،مردود می شمارند:
حسن پیرنیا تاریخ نویس نامی، در کنار حجاری مذکور که از وری
«صنایع ایران قدیم، جلد اول اثر دیولافوا، گراور18» تصویر برداری نموده می نویسد:
«بعضی تصور می کردد، که این حجاری مجسمه کوروش است، ولی
حالاین عقیده قوت یافته، که خواسته اند ملکی را بنمایند».[1]
استاد محیط طباطبایی نیز در این باره می گوید:
«با وجود این که می گیند پیش از اینها در کنار این صورت
نوشته شده بودک من کوروش پادشاه هستم، باز دلیل بر این که تصویر بالدار واقعاً از
آن کوروش و برای معرفی صورت کوروش بر سنگ کنده شده، درست نیست، و نمی توان واقعاً
این چهره بالدار را که بال در آن به مراتب از شاخ خیالی نمودارتر است از آن کوروش
دانست و شاید نظیر صورت های بالدار دیگری باشد که ویرانه های آشور برای ایزد
نگهبان کاخ شاهی کشف شده است و در حقیقت تصویری از یک روان پاک و یا ایزد تابناکی
باشد که نگهبا آرامگاه کوروش بزرگ بوده است.
مرحوم ابولاکلام که این تصویر را در یک مجموعه چاپ قرن
گذشته در هند از کتیبه های هحامنشی به زبا های انگلیسیی و گجراتی و فارسی دیده
بودف این دیهیم سر را بر تصویر قلمی آن
کتاب مانند درونمای شاخی پنداشته بود و آنگاه برای معرفی ذوالقرنین وارد در قرآن
کریم؛ با آن دسته از مفسران همرأی شده که ذوالقرنین را می خواهند غیر از اسکندر
بدانند.
این مشاهده ساده از یک تصویر که صورت قلمی چاپ شده آن اندکی
از عکس صورت اصلی آن اختلافی داشته است و بی اطلاعی از این که اسکندر در مصر،
دیهیم شاخدار بر سر گذارده و سکه هائی از او در این حالت هنوز در دست است،اسکندر
را از مقام ذوالقرنین خارج کرده…».[2]
افزون بر آنچه گفته شد، ذوالقرنین صفت ویژه فرد واحد نبوده
و افراد زیادی را بدین لقب گفته اند:
1-منذر بن امرء القیس بن نعمان مکنی به ابن ماء السماء، جد
نعمان بن منذر از ملوک معد.
2-ملک تبع الاقران پادشاه عربستان جنوبی.
3-شمربن افریقیس بن ابرهه بن الرایش.
4-عمروبن منذر لخمی.
5-اسکندر مقدونی- اسکندر ثانی..
6-گاهی این لقب را به علی بن ابیطالب «ع» نیز داده اند.
7-فریدون بن اثفیان پیشدادی.
8-لقب باکوس نیمه خدای شراب نزد یونانیان قدیم.
9-ابن ابی المظفر حمدان بن ناصرالدوله، ابومحمد الحسن ابن
عبدالله ابن حمدان التغلبی شاعر.
10 لقب هرمس بن میمون.
11- کوروش- به گمان ابوالکلام ازاد-
12- اسکندر اول.
13-نرم سین پادشاه اکد.
14-ژوپیتر آمون.
15-مرزبان بن مزبه یونانی.
ز-شواهد تاریخی، که مؤلف درباره کوروش تصور نموده، خلاف
واقع است و این ک نمونه هائی از آن موارد:
1-در صفحه 181 می گوید: کوروش بدون زدو خورد به بابل داخل
گردید. در حالی که ، این مدعا بر خلاف تورات است، چرا که در تورات صفحه 1023 آمده:
«اینکه من مادیان را برایشان خواهم برانگیخت که نقره را به
حساب نمی آورند و طلا را دوست نمی دارند* و کمانهای ایشان جوانان را خرد خواهد کرد
و بر ثمره رجم ترحّم نخواهند نمود و چشمان ایشان براطفال شفقت نخواهد کرد».
و در کتاب ارمیاء نبی،باب پنجاهم صفحه 1181 آمده است:
«اینک قومی از طرف شمال می آیند و امتی عظیم و پادشاهان
بسیار از کرانهای جهان برانگیخته خواهند شد * ایشان کمان و نیزه خواهند گرفت،
ایشان ستم پیشه هستند و ترحم نخواهند نمود. آواز ایشان مثل شورش دریا است و بر
اسبان سوار شده در برابر تو ای دختر بابل مثل مردان جنگی صف آرائی خواهند نمود *
پادشاه بابل آوازه ایشانرا شنید و دستهایش سست گردید، و الم و درد او را مثل زنی
که می زاید در گرفته است». جالب این جاست که مؤلف یاد شده خود از ارمیاء نقل می
کند که، «قومی به سوی بابل روانه است که بابل را زیر و رو خواهد کرد آن چنان که
بشری در آن یافت نشود (یرمیاه 50:1)».
افزون بر نقل مذکور، تاریخ، مدعای فوق را تأیید نمی کند!
2-درباره لیدی و سوزاندن کرزوس پادشاه آن دیار، می نویسد:
«حکومت لیدی دست نشانده یونانی بود، کوروش در این جنگ پیروز
شد و معمولاً در آن زمان عاقبت ممالک مفتوحه ویرانی و قتل ام به دست فاتحین بود،
اما مورخین یونان هم می نویسند که هیچ چنین چیزی اتفاق نیفتاد. بلکه کوروسش با
کمال بزرگواری با مغلوبین رفتار کرد بطوریکه مرم احساس نمی کردند که آتش جنگی
بخانه آنها کشیده شده است.
فقط هرودوت درباره کزورس پادشاه مغلوب مطلبی می نویسد بدین
مضمون که کوروش ابتدا دستور داد خرمنیاز چوب گرد آوردن تا پس از آنکه کزروس ر ابر
روی آن نشاندند آنرا آتش بزنند. اید کوروش می خواسته است بدینوسیله میزان شجاعت و
ثبات پادشاه لیدی را امتحان کند، یا اینکه باطل بودن خرافات ممالک بت پرست را ثابت
نماید. در هر حال وقتی که دید کزروس بدون ترسو و بیم بر فراز کرسی نشست، کوروش نیز
فرمان خود را پس گرفت و او را بخشید و کزورس با کمال آسایش و احترام در حمایت
کوروش زندگی را بپایان برد.
مردم دنیا، از این جنگ دانستند که کوروش نه تنها یک فاتح
نیرومند تازه است بلکه یک معلم اخلاق نیز محسوب می شود و برخلاف روش سلاطین و دولت
های سابق، اداره امپراطوری بزرگ خود را براساس سیاست اخلاقیی قرار داده است.[3]
برخلاف ادعای مؤلف، اولاً –حکومت لیدی، دست نشانده یونان
نبودف ثانیاً کوروش در لیدی به کشتار و تاراج اموال عمومی فرمان داد. ثالثاً-
کزورس توسط کوروش نجات نیافت و ادعای ابوالکلام برخلاف واقعیت است، به علاوه
سوزانده کزورس و چهارده تن از نجبای لیدیبرای اثبات این که آنان خرافی می اندیشیدند،
توجیه ناصوابی است که عقل سلیم از پذیرش ان پروا دارد.
3-پیرامون درخواست بابلیان از کوروش، در صفحه 189 می گوید:
«مردم بابل حسن رفتار و سلوک پادشاه فارس را پس از آنکه بر
«لیدی» تسلط یافت بچشم دیده و یا شنیده بودند و بدینطریق خواستند که آنانرا نیز
مثل اهالی لیدی از چنگ ظلم نجات بخشد».
گویا مؤلف به خاطر ندارند که این کرزوس و جنگجویان لیدی
بودند، که برضد کوروش وارد نبرد شدند و کوروش نیز جنگ آورانشان را از دم تیغ
گذراند و اموالشان را نیز به یغما برده و آشوبگران را ایضاً به غلامی فروخت!
اجمالاً می توان گفت آن چه ابوالکلام پیرامون بابل ولیدی به
قلم آورده فاقد واقعیت است.
4-درباره جانشین بخت النصر نیز به خطا رفته، چه این که در
صفحه 216 می نویسد:
«کم کم- پس از مرگ بخت النصر – اوج شوکت بابل نیزبسوی حضیض
گرائید، جانشین او مرد لایقو توانائی نبودف کشیشها و راهبان معابد که بیشتر ولایات
را در تحت فرمانروائی خود گرفته بودند ولی بجای بخت النصر، نبونید ناتوان را به
شاهی برگزیدند و اختیارات سلطنت را بدست مرد خونجوار و شروری بنام بیل شارزار
دادند. مردی که مردم از ظلم و فسق او بجان آمده بودند».
تاریخ به ما می گوید که میان زمامداری بخت النصر تا نبونید
فاصله زیادی بوده و حدود سه پادشاه در این مدت حکم رانده اند. لکن ابولاکلام غافل
از این حقایق تاریخی،ماجرای فتح بابل را نیز تحریف نموده و گویا به ابداء وقایع و
خلق تاریخ نوین پرداخته است.
5-درباره انگیزه فتوحات کوروش در صفحه 211 می گوید:
«… فتوحات پی درپی کوروش شروع می شود، فتوحاتی که مقصود
از آن خونریزی و جمع مال و شهرت سلطنت و سیطره نبود بلکه برای بسط امن و عدالت و
دستگیری از مظلومین و مقهورین صورت می گرفت؛ بیش از دوازده سال از سلطنت او نگذشته
بود که همه کشورهای آسیائی از ساحل دریای سیاه تا صحرای بلخ در برابر او زانو زد».
پیرامون انگیزه لشکرکشی های اسطوره پاسارگاد، باید گفت که
تاریخ می گوید نبردهای وی و جهانگشایی هایش از سر بسط عدالت و گسترش توحید نبوده
است.[4]
پیرامون حاکمیت کوروش در شرق و غرب عالم نیز درصفحه 222
کتابش می نویسد:
«شرق و غرب دنیای آنروز پس از فتح بابل به عظمت کوروش گویا
بود، زیرا در روی زمین کشوی نمانده بود که با او برابری کندف در آن زمان او به
تنهائی امپراطوری تمام دنیای آباد را بدست داشت و ای از معجزات روزگار باستای
است».
بیان مطلب فوق برای این است که متاقب آن ادعا کند؛ کسی که
به مغرب شمس و مطلع آن رسید- یعنی ابتدا تا انتهای شرق و غرب را پیمود- پادشاه
شهیر هخامنشی بوده است، ولی این بار نیز
از واقعیت دور گشته و راه ناصوابی را در پیش گرفته است؛ چرا که در دوران کوروش،مصر
از مغرب زمین و قسمت های شمالی ایران یعنی محل زندگانی قوم ماساژت که کوروش در
پیکار با آنان به خاک افتاد – قطعاً- و هندو چین- محتملاً- همه این بخش ها به تصرف
در نیامد و پس از مرگ کوروش و در عصر حاکمیت کمبوجیه و بعدها داریوش، وارد قلمرو
ایران گشت.
شگفت آهن که خود ابوالکلام اعتراف می کند که مصر در زمان
کمبوجیه وارد حوزه حکومتی شاهنشاهی هخامنشی شد. از این جهت با صراحت در صفحه 223
می نویسد:
«کمبوجیه پس از کوروش بپادشاهی رسید، در سال 525 ق.م به مصر
حمله برد و آن کشور را تصرف کرد».
7-مؤلف یاد شده در صفحه 240 الی 242 از کتابش می گوید:
«فراموش نکنیم که مورخین ثلاثه بزرگی [هرودوت، گزنفون و
کتزیاس] که تاریخ کوروش را نوشته اند نه تنها با کوروش هموطن و هم مذهب نبوده اند،
بلکه با او و دولت او روابط دوستانه هم نداشته اند… هر سه تن مورخین بزرگ فوق به
عظمت خارق العاده کوروش اعتراف کرده اند و در برابر فضائل اخلاقی بی نظیر او تسلیم
شده اند.
این دلیل قاطعی است که شهرت محاسن و نیک رفتاریهای کوروش در
آن عصر تا بدان پایه در اقطار جهان پیچیده و ورد زبان خص و عام شده بو که کسی را
یارای انکار آن نبود ولو آنکه طرف، دشمن نابکار او باشد. درباره اخلاق کوروش، دوست
و دشمن سهم بیک روش گفته اند و چه خوش گفت آنکه گفت:
و ملیحه شهدت بما ضرّائها
والفضل ما شهدت به الاعداء
هرودوت گوید: کوروش پادشاهی بزرگوار، بخشنده و آسان گیر
بود. همچون دیگر هسروان به جمع مالو منال حریص نبودفبلکه در بخشش و کرم افراط می
کرد،داد مظلومین را می داد و آنچه را که خیر خلق در آن بود هدف خود قرار داده
بود».
گزنفون می نویسد:
«کوروش پادشاهی هوشیار
و مهربان بود، با نبوغ پادشاهی، ملکات و فضائل حکماء نیز در او جمع شده
بود،کوشش داشت کشور خود را باوج عظمت برساند، بخشش او بر جبروت و جلال او می
چربید، خدمت همنوع را شعار خویش قرار داده و خوی او دادگستری و احقاق حق ستمدیدگان
بود، تواضع و نرم دلی، جای کبر و غرور را در سر او اشغال کرده بود».
چنین می نماید که خلاف گفتار و نقل قولهای بالا را هرودوت و
کتزیاس معتقدند؛ اما درباره گزنفون نیز باید گفت به اعتراف دو آتشه ترین مدافعان
کوروش در دهه اخیر، یعنی گردآورنده کوروش بزرگ و… «نویسندگان و تاریخ نویسان
معتقدند، هدف گزنفون از نوشتن این کتاب [سیروپدی یا تربیت کوروش]، این بوده که به
یونانیان پندهای اخلاقی بدهد و لذا محتویات کتاب مذکور بیشتر جنبه تخیلی دارد». با
این وصف، گزنفون سخنان کوروش،خطاب به والیانش را نقل کرده که در قسمتی از آن آمده
است:
«لازم است ولات اشخاصی باشند، که بتوانند بهتر و زیباترین
چیزهائی را که در ایالات خود می یابند،بانیجا بفرستند، تا بی اینکه ما از خانه خود
خارج شویم، بتوانیم از مزایای هر ایالتی بهره برداریم».[5]
بسیار جالب خواهد بود اگر این بند را با بیانات آقای
باستانی پاریزی مقایسه کنیم، آن جا که می نویسد:
«بعد از 2500 سال،بنده می گویم که کتیبه کوروش به ما می گوید که هیچ چیز در عبر نبوده، جز
همان سپر که لابد چرمی بوده و پوسیده و کوروش با آن می جنگیده، و جز دو تا کمان
سکائی… که به غنیمت گرفته بوده است».[6]
از کسی که ماجرای تاجگذاری کوروش را به تفصیل نقل نموده و آ
هم احتمالاً برای مناسبت و توجیه تاجگذاری آریامهری! از او بعید است که انکار کند
چنین پادشاهی بی علاق به مال دهنیا و روشهای متداول سلاطین بوده است.
باری هرودوت نیز معتقد است، کوروش عنصری جاه طلب و دارای
تمایلات توسعه طلبانه و جهانجویی بوده که در عین حال از حیث نژاد و اصالت، خود را
فوق بشر عادی تصور می کرده است.[7]
کتزیاس همچنین، بطور کلی نسبت به کوروش دید منفی داشته و
پیرامون شخصیت وی می نوسید: «کوروش پسر چوپانی از ایل (مردها) بود، که از شدت
احتیاج راه زنی در پیش گرفت، وی در ایام جوانی بکارهای پست روی آورد. از این رو
مکرر تازیانه خورد… و از راه تزویر به سلطنت دست یافت».[8]
8-ابوالکلام می نویسد: کوروش سدّی را در میان دو کوه واقع
شده در دره ای در ناحیه کوهستانی قفقاز ساخته است.
مدعای فوق نیز بر خلاف دیدگاه مورخان است، چرا که کوروش در
حمله به شمال توسط قوم وحشی بی پروای ماساژت- تورانیان- کشته شد،بنابراین نردید
نیست که اجل فرصت بنا نهادن چنین سدی را از وی سلب نموده است.
افزون بر آن، بر اساس دیدگاه هرودوت کوروش 28 سال سلطنت
کرده، کتزیاس و دی نن و ترگ پومپه این مدت را 30 سال رقم زده اندف البته 22 سال از
این مدت از هنگام تسخیررهمدان تا زمان فوت وی بوده است. از جانب دیگر به عقیده
هرودوت در پیکار شمال، طومار زندگی قهرمان پاسارگاد در ه9م پیچیده است.[9]
حال اگر هم این انگاره را تقویت کنیم که وی در جنگ با ماساژت ها کشته نشده،با توجه
به ابتدایی و غیر صنعتی بودن ابزار کار سدسازی در آن دوران، می بایست کار ساختن
چنین سدّی که شایسته طرح در قرآن نیز بوده است، چندین سال زمان گرفته باشدف در
حالی که ابوالکلام خود می نویسد: کوروش پس از ده سال از گشودنآوردآوردنه کوب بابل در گذشته اس. از
این رو، بسیار دور از نظر است که در این مدت کوتاه،توانسته باشد چنین سدی را پی
افکنده و به اتمام آن نیز توفیق یافته باشد.
9-مؤلف مذکور درصفحه 246 می گوید:
«آخرین و مهمترین چیزیکه از اوصاف ذوالقرنین جلب توجه ما را
می کند، اخلاص و پاکی عقیده او در ستایش خداوند یکتا و ایمان او بدنیا دیگر است.
آنچه در قرآن در این باره آمده بود دیدیم، اکنون ببینیم آیا صفات کوروش با آنچه
درباره ذوالقرنین آمده است توافق دارد یا
خیر؟
جواب مثبت است؛ زیرا قرائن و شواهد همه دلیل بر این معنی
است. اولین چیزی که در این خصوص با آن روبرو می شویمفعقیده قومی یهود است، کتب
دینی یهود تصریح می کد که کوروش فرستاده منتظر خداوند و مسیح اوست که برای بسط عدل
و داد و فراهم آوردن خشنودی خود او برگزیده شده است.
مسلم است،یهود در این مورد به کسی که بت پرست باشد معتقد
نیستد و ناچار بایستی کوروش، یکتا پرست و مؤمن بخداوند باشد که مورد اعتماد یهود
واقع شود. این مدعا نیز با واقعیت تطبیق نمی کند چرا که کوروش هم مردوکف خدای
بابلیان را تعظیم می نموده و هم یهوه را خخدای حقیقی خوانده است. در این میان خود
نیز به اعتراف ابوالکالم ، بردین مزدیسنی بوده و گیرشمن نیز می گوید: «او هرجا که
رفت، خدایان مذاهب مختلف را به رسمیت شناخت و تصویق کرد». تورات نیز تصریح می کند
که کوروش خدا را نشناخته است.
از این ها گذشته کوروش به یکی از فرماندهانش به نام «آراسب»
می گوید:
«من شنیده ام که حتی خدایان نیز در موضوع عشق از لغرش معصون
نیستند».
با این حال، چگونه متصور است، چنین کسی ذوالقرنین موجد و
ممدوح خدای بزرگ باشد! آن هم ذوالقرنینی که پیاده حج گذارده و ابراهیم خلیل (ع) به
دیدارش شتافته و با وی مصافحه کرده است.[10]
و بالاتر از آن در روایات اسلامی گفته شده که چهارکس بر همه زمین پادشاهی نموده
اند، دو مؤمن و دو کافر، مؤمن ذوالقرنین بود و سلیمان و کافر بخت النصر و فرعون-
یا نمرود-![11]
به علاوه تاریخ، کوروشی، ذوالقرنین گونه، به ما نمی شناساند
و تورات و تاریخ هر دو از سدّی که وی بنانهاده باشد،خبری ندادهاند.
در این میان آقای باستانی پاریزی که می کوشد تا با مقدمات و
شرحهای پیش از متن ابوالکلام را در اثبات مدعایش یاری رساند، و تا بدان جا پیش می
تازد که اجتهاد در مقابل نصّ فرموده و تعبیر روشن کتزیاس مبنی بر این که «کوروش
پسر چوپانی بوده از ایل مرد[ها] که از شدت احتیاج مجبور گردید راه زنی پیش گیرد»،
را به عیّاری و راهداری، تفسیر نموده و بسیاری از پادشاهان ایرانی را نیز با او در
این امر، همداستان می داند، ولی بناچار در صفحه 53 کتابش می نویسد:
«مرحوم ابوالکالم با توجه به اسناد و مدارک موجود خیلی به
مقصود نزدیک شده و تقریباً اثبات کرده است که ذوالقرنین مذکور در قرآن، همان کوروش
کبیر است. البته این تحقیقات شاید صد درصد کافی و رسا به مقصود نباشد و خیلی از
دانشمندان و در نتیجه گیری از آن تأمل داشته باشند».
بنابراین دیگر جایی برای سخن سعید نفیسی باقی نمی ماند که
پارا فراتر نهاد، قرآن را مداح اعلیحضرت معرفی نموده، در صفحه 148 بنویسد:
« این مشکل هزار و اند ساله را اخیراً دانشمند نامی جناب
علمه ابوالکلام آزاد وزیر معارف دانشور هندوستان بدین خوبی که در این رساله آشکار
است حل کرده و بدین وسیله خدمت شایانی بمعارف اسلامی کرده است. چیزی که بر سپاس
گزاری ایرانیان می فزاید اینست که با دلایل متقن و تردید ناپذیر ثابت کرده است که
مراد قرآن شریف از ذوالقرنینف کوروش بزرگ شاهنشاه نامی هخامنشی است. این فخر را
امروز با کمال سربلندی می توان بر مفاخر دیگر ایران افزود که قرآن شریف مداح
شاهنشاه بزرگ ایرانست و این نعمت علمی و ادبی را مدیون به مولانا ابوالکلام
آزادیم».
همانطور که در قسمت سوم اشاره شد جزایر سه گانه از جنبه های
استراتژیک خاصی در منطقه خلیج فارس برخوردار است. این جنبه ها و خصایص دیگر باعث
مزایای ژئوپلتیکی برای جزایر مزبور می شود که در افزایش قدرت ملی کشور کنترل کننده
آن تأثیر دارد. مزیتهای ژئوپلتیکی جزایر سه گانه را از دو زاویه می توان مورد
بررسی قرار داد. یکی از زاویه دید کشور ایران به عنوان مالک و صاحب اصلی آنها و دیگری از زاویه دید کشورهای منطقه و یا قدرتهای
برون منطقه ای حامی آنها که در صدد ساختن و طرح ادعا برای جزایر مزبور می باشند.
الف: مزایای ژئوپلتیکی جزایر برای ایران:
جزایر سه گاه همراه با خصیصه های خاص خود در ایجاد و افزایش
قدرت ملی کشور جمهوری اسلامی ایران نقش مثبتی دارند که اهمّ آنها به شرح زیر می
باشد:
1-توانا ساختن ایران در سازمان دهی سیستم دفاعی یک پارچه در
جنوب کشور: ضلع جنوبی ایران از خوزستان تا بلوچستان را آبهای خلیج فارس و دریای
عمان فرا گرفته است و پیوستگی حوضه های ابی یاد شده از طریق تنگه هرمز مقدور می
باشد و دفاع از تنگه هرمز حداقل به سه دلیل برای ایران امری حیاتی و سرنوشت ساز
است. دلیل اول این که تنگه هرمز مبدأ محور استراتژیک آبی – خاکی بندر عباس- کرمان
را تشکیل می دهد و حفظ امنیت این محور برای کشور ایران بسیار ضروری است. دلیل دوم
وابستگی اقتصاد ملی به تنگه هرمز است که برای حفظ سلامت اقتصادی کشور و تأمین
امنیت ملی حفاظت از تنگه هرمز امری حیاتی است. دلیل سوم نقش تنگه هرمز در ایجاد
پیوستگی بدنه های آب خلیج فارس و دریای عمان می باشد که این پیوستگی به وحدت و
یکپارچگی نیروی دریایی و احدهای عملیاتی ضلع جنوبی ایران کمک می نماید که اگر این
پیوستگی نبود سیستم دفاعی جنوب دچار گسستگی می شد. بنابراین کشور ایران ناچار است
به خاطر حفظ امنیت ملی و سلامت اقتصادی خود و نیز دفاع از سواحل جنوب برای امنیت
تنگه هرمز و دفاع از آن اهمیت خاصی قائل باشد. از سوی دیگر دفاع از تنگه هرمز
مستلزم کاربری جزایر سه گانه در یک سیستم دفاعی یکپارچه می باشد زیرا این جزایر به
عنوان یکی از تکیه گاههای مهم دفاعی تنگه هرمز مطرح می باشند.
2-توسعه دریای سرزمینی و قلمرو حاکمیت ایران در خلیج فارس:
براساس کنوانسیون 1982 حقوق دریاها، حدّ دریای سرزمین هر
کشور از خط مبدأ ساحل، تا دوازده مایل دریائی تعیین می شود. حدّ دریای سرزمینی
کشور ایران در آبهای جنوب، براساس قوانین موضوعه کشوری و نیز کنوانسیون مزبور 12
مایل از خط مبدأ ساحل[1]
تعیین شده است و هر جا فاصله خط مبدأ ساحل با خط مبدأ جزایر مجاور آن کمتر از 24
مایل باشد قلمرو دریای سرزمینی بطور پیوسته و یکپارچه ادامه می یابد و دریای
سرزمینی نیز جزو سرزمین اصلی محسوب شده و منطقه حاکمیت و صلاحیت دولت ملی کشور
ساحلی را تشکیل می دهد. از آنجائی که فاصله سواحل جنوبی ایران با جزایر قشم و تنب
و فارور کمتر از 24 مایل می باشد بنابراین قلمرو دریای سرزمین ایران به طور
یکپارچه و پیوسته از خط مبدأ ساحل تا 12 مایلی جنوب جزیره ابوموسی تداوم می یابد و
منطقه وسیعی از پهنه آبی خلیج فارس را در قلمرو حاکمیت و صلاحیت کشور ایران قرار
داده و منابع اقتصادی آبی و فلات قاره و کف خلیج فارس و نیز کاربریهای اقتصادی و
ارتباطی و نظامی استراتژیکی فضا و عناصر و پتانسیلهای قلمرو مزبور را در اختیارر
کشور ایران قرار می دهد. بدین ترتیب مشخص می شود که جزایر مزبور از این حیث جزو
منافع ملی کشور ایران محسوب شده و دولت جمهوری اسلام ایران می بایست از آن حفاظت
نماید. فضاهای هاشور زده نقشه، حدود دریای سرزمینی کشور ایران را در بخشی از خلیج
فارسو دریای عمان نشان می دهد، توضیح اینکه هاشورهای مجاور شبه جزیره المسندم
بیانگر حدود دریای سرزمین کشورهای عمان و امارت متحده می باشد. ناگفته نماند که
اگر جزایر سه گانه در مالکیت کشور ایران قرار نمی داشت قلمرو دریای سرزمینی ایران
تا حد 12 مایلی بندر لنگه و جزایر فارور عقب نشینی می کرد و بخش وسیعی از شرق و
جنوب خلیج فارس از حوزه حاکمیت ایران خارج می شد.
3-دادن امکا کنترل تنگه هرمز و بخش وسیعی از جنوب و شرق
خلیج فارس به دولت ایران:
موقعیت جغرافیائی جزایر همراه با وضعیت توپوگرافیک آنها به
گونه ای است که کشور ایران را برای کنترل بخش وسیعی از خلیج فارس و آبراهه های
مربوطه توانان می سازد. تنگه هرمز در شرق جزایرف و نیز ابهای شمالی تا سواحل کشور
ایران و آبهای جنوبی جزایر در حوزه نفوذ و کنترل ایران قرار می گیرد. همانطور که در
قسمت سوم این مجموعه مقالات گفته شد طرحهای تفکیک تردّد کشتی ها و شناورهای دریائی
نظیر طرح تنگه هرمز و طرح تنب- فارور از مجاورت این جزایر عبور می کند. بنابراین
کنترل و نظارت بر مسرهای کشتیرانی بی المللی در خلیج فارس ازطریق این جزایر مقدور
می باشد. همچنین به لحاظ توپوگرافی این جزایرو فواصل نه چندان دور،امکان نظارت بر
سواحل پس جنوبی که استقرارگاه شهرهای بزرگی چون عجمان، ام القوین، رأس الخیمه،
دبی، شارجه و حتی ابوظبی می باشد فراهم می آید.
4-دادن امکان توسعه نیروهای دریائی و قدرت مانور در خلیج
فارس به ایران:
همانطور که گفته شد بخش وسیعی از آبهای پیرامون جزایر سه
گانه همراه با پیوستگی آنها تا ساحل فلات ایران، در قلمرو دریای سرزمینی و به
عبارتی حد حاکمیت و صلاحیت دولت ایران قرار می گیرد. بنابراین نیروی دریائی جمهوری
اسلامی ایران فضای کافی برای بسط و گسترش و نیز انجام مانورها و تمرینات مورد نیاز
را در اختیار دارد و می تواند از این حیث قدرت بزرگی در منطقه باشد. همچنین این
فضای وسیع ابی با پدیده جغرافیائی مناسبی همراه است که کارآمدی آن را برای در
اختیار داشتن قدرت دریائی افزایش می دهد و این پدیده، عمق مناسب آبهای مجاور جزایر
می باشد. عمق مناسب آبها که ناشی از گرایش خط القعر حوضه آبی خلیج فارس به سمت
ساحل ایران است باعث می شود که نیروی دریائی بتواند از واحدهای زیردریائی و
شناورهای عمقی نیز استفاده کند و بدین ترتیب بربخشهای وسیعی از بخش شمالی خلیج
فارس نظارت نماید.
این امکانی است که کشورهای جنوبی به دلیل نداشتن آبهای عمیق
و شیب کم فلات قاره از آن رنج می برند. در صورتی که جمهوری اسلامی ایران به دلیل
گرایش خط القعر خلیج فارس به سوی آن، از این حیث مشکل به مراتب کمتری دارد و قادر
است نیروی دریائی خود را در حوضه خلیخ فارس به واحدها و شناورهای زیر دریائی نیز
مجهّز نماید.
ب: مزایای ژئوپلتیکی جزایر سه گانه برای مدعیان منطقه ای و
برون منطقه ای:
در ضلع جنوبی خلیج فارس متأسفانه استراتژیهای منطقه ای و
برون منطقه با یکدیگر سازگاری یافته و هماهنگ عمل می کنندو بعضی از کشورهای جنوبی
خلیج فارس با قدرت غیر منطقه ای آمریکا پیونده خورده و منافع مشترکی را نسبت به
جمهوری اسلامی ایران در منطقه خلیج فارس تعقیب می نمایند. بدین لحاظ آنها دیگاهای
مشترکی نسبت به جزایر سه گاه داشته و از نظر آنها کنترل جزایر سه گاه می تواند
مزایای ژئوپلتیکی زیر را به همراه داشته باشد:
1-تضعیف موقعیت و شأن ژئوپلتیکی جمهوری اسلامی ایران در
منطقه: همانطور که ملاحظه شد کنترل و در اختیار داشتن جزایر سه گانه از سوی دولت
ایران باعث افزایش قدرت ملی آن می شودبنابرانی از دست دادن آنها به کاهش قدرت ملی
جمهوری اسلامی ایران کمک می کند و این مسأله از دید رقبای منطقه ای و برون منطقه
ای جمهوری اسلامی ایران نظیر آمریکا اهمیت دارد زیرا باعث از دست رفتن مزایای
ژئوپلتیکی جزایر سه گانه برای ایران می شود.
2-پیدا کردن موقعیت مسلط در منطقه خلیج فارس: کنترل جزایر
از سوی آنها باعث افزایش کنترل بر جنوب و شرق خلیج فارس و آبراهه ها و مسیرهای
کشتیرانی بین المللی شده و به افزایش قدرت آنها کمک می کند.
3-کاهش خطرات موهومی نسبت به خود: یکی از مبانی سازگاری
استراتژی منطقه ای و برون منطقه ای درخلیج فارس نسبت به جمهوری اسلامی ایران را
احساس نگرانی و تهدید موهومی از ضلع شمالی خلیج فارس تشکیل می دهد. بنابراین از
دید آنان سلب حاکمیت و کنترل جمهوری اسلامی ایران بر جزایر سه گانه باعث افزایش
دایره امنیت و کاهش امکان دسترسی قدرت ضلع شمالی خلیج فارس به ضلع جنوبی آن می
شود.
4-بدست آوردن امکان سازماندهی و توسعه نیروی دریائی: ضلع
جنوبی نسبت به ضلع شمالی فاقد پتانسلهای جغرافیائی مناسب برای تشکیل قدرت دریائی
در منطقه خلیج فارس است و در اختیار گرفتن جزایر سه گانه امکان گسترش نیروی دریائی
را برای آنها فراهم می کند. بعلاوه اینکه عمق مناسب پیرامون جزایر، امکان تجهیز
نیروی دریائی مشترک استراتژیهای منطقه ای و
بروین منطقه ای به زیر دریائی ها و شناورهای عمق را فراهم می نماید. یعنی
همان چیزی که هم اکنون آنها به دلیل نداشتن آن احساس ضعف می نمایند.
ادامه دارد
[1] – تعیین خط مبدأ با توجه به اشکال متفاوت جغرافیائی در
سواحل مطابق ظوابط خاص خود که در کنوانسیون 1982 به آن اشاره شده است تعیین می
گردد و پرداختن به ضوابط تعیین خط مبدأ از حوصله این مقاله خارج است و علاقمندان
می توانند به منابع و کتب حقوق بین الملل دریاها مراجعه نمایند.
در ادامه مطلب به عنوان نمونه اشاره شده است به نامه ای از
امیرالمؤمنین علیه السلام که – به گفته ایشان- فرمووده اندک «با زنها مشورت نکنید،
اینها عقلشان سست، رأیشان سست است…» و گفته شده است که این گونه «مسئله را حل
نشده و سرپوشیده و مجمل و سرهم بندی شده رها کردن، این در شأن یک نهاد علمی نیست
که نیست…». پاسخ این انتقاد روشن شد و معلوم شد که این مسئله حل شده است و ملاً
علما و فقها کاری که باید انجام دهند،انجام داده اند هر کس طبق فتوی و نظر خود. و
این استخوانی که مانده است هیچ تأثیری در بهبود زخم ندارد بلکه باید بماند و هرکس
براساس نظریه و تشخیص خود با آن برخورد کند، همچنانکه همه اسناد تاریخ می ماند حتی
آن اسنادی که محتوای آنها یک افسانه است و
هیچ کس نمی تواند آن را بپذیرد و افسانه در متون تاریخ شاید بیش از واقعیت های
تاریخی باشد.
و اما حدیثی که به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت داده شده
است در دو جای نهج البلاغه آمده است که باز هم در نقل اشتباهی صورت گرفته است.
جمله ای که در آن نهی از مشورت با زنان شده است در نامه نیست بلکه در خطبه هشتادم
نهج البلاغه است و آن خطبه ویژگی خاصی دارد که این گونه سخن گفتن را توجیه می کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام پس از جنگ جمل در جمع مسلمانان که ظاهراً شامل گروه
پیروز و شکست خورده بودند خطبه ای ایراد فرمود. برای توضیح زمینه ایراد خطبه لازم
به یادآوری است که جنگ جمل را عایشه همسر پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
به تحریک و نیرنگ بعضی از بیعت شکنان همانند طلحه و زبیر به راه انداخت و گروه
بسیاری از مسلمانان تحت تأثیر تبلیغات و به بهانه حمایت از همسر پیامبر خدا صلی
الله علیه و آله و سلم، به جنگ با امیرالمؤمنین علیه السلام برخاستند و طبیعی است
پس از شکست، پی آمدهای ناگواری در ورحیه مسلمانان باقی می ماند و شاید بعضی از
آنها که پیروز شده بودند- یعنی پیروان حضرت امیرالمؤمنی سلام الله علیه- هم در
اعماق جان خود از احساس اینکه با همسر رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم جنگیده
اند، نگران بودند؛ چه رسد به آنانکه تحت تأثیر آن تبلیغات قرار گرفته و اطراف شتر
عایشه، فداکاری بی تظیری را از خود نشان دادند. در چنین جوّی که اضطراب رواین همه
را فرا گرفته بود و دشمنان امیرالمؤمنی علیه السلام هم از سمپاشی دست برنداشته بودند،
به خصوص اینکه معاویه و دست نشاندگان او هم مشغول فعالیت بودند، لازم بود
امیرالمؤمنین علیه السلام به نحوی مردم را آرام کند و آنها را متوجه پوچی آن
تبلیغات سازد؛ در عین حال سخن آن حضرت عین واقعیت است نه اینکه به خاطر یک هدف
سیاسی در رابطه با جنگ سخن خلاف واقع فرموده باشند.
و اما متن سخنان آن حضرت طبق آنچه در نهج البلاغه آمده است
چنین است:
«معاشر الناس ان النساء ناقص الایمان نوقص الحظوظ نواقص
العقول. فاما نقصان ایمانهن فقهود هن عن الصلاه و الصیام فی ایام حیضهن و اما
نقصان حظوظهن فمواریثهن علی الانصاف من مواریث الرجال فاتقوا شرار النساء و کونوا
من خیارهن علی حذر و لا تطیعوهن فی المعروف حتی لا یطمعن فی المنکر».
زنان از سه جهت نسبت به مردان کمبود دارند: از جهت ایمان و
بهرهای مادی و عقل. اما از جهت ایمان به دلیل اینکه در دوران قاعدگی از نماز و
روزه معاف اند. و اما از جهت عقل به دلیل اینکه در دادگاه شهادت دو زن به اندازه
شهادت یک مرد، اعتبار داد. و اما از جهت بهره های مادی بدلیل اینکه سهم الارث زنان
نصف سهم الارث مردان است. پس، از بدان آنها اجتناب کنید و از خوبان آنها برحذر
باشید و آنها را در کار خوب اطاعت نکنید تا در وادار ساختن شما به بدی ها طمع
نکنند.
نقص ایمان زنان به چه معنی است؟
منظور از نقص ایمان نقص اعتقاد نیست بلکه ایمان طبق روایات
سه مرحله دارد: اعتقاد قلبی، و اقرار به زبان، و عمل به ارکان دین. دلیلی که
امیرالمؤمنین علیه السلام بر نقص ایمان زنان اقامه فرموده اند مربوط به جنبه عملی
ایمان است آن هم مربوط به خود آنها نیست بلکه طبق تکلیف شرعی است.
پس منظور از نقص ایمان، نقص در مرحله عمل است و آن نقص
هم نسبی است یعنی عمل آنها نسبت به عمل
مرد کمتر است و این یک واقعیت است و دلیل بر نقص ذاتی جنس زن نیست. و اما نقص عقل،
منظور نیروی ادراکی نیست تا تقسیم شود به عقل عملی و نظری و بحث از این باشد که در
کدام یک از این دو بخش زن ضعیفتر از مرد است همچنان که در بعضی از شروح نهج
البلاغه آمده است. این تقسیم مربوط به عقل در اصطلاح فلسفه است. معمولا این گونه
اشتباهات ناشی از حمل الفاظ بر معانی اصطلاحی می شود. عقل در لغت به معنای نیروی
بازدارنده انسان است و از عقال که پای بند شتر است، اخذ شده؛ بنابراین، منظور از
این جمله این است که: زن بیش از مرد پیرو احساسات و عواطف است و مرد بیش از زن
نیروی بازدارنده ای که او را از پیروی بی حد و مرز احساسات باز می دارد، برخوردار
است. و این نیز یک واقعیت غیرقابل انکار است. البته در رابطه با جنس زن و مرد نه
با تک تک افراد و دلیل بر نقص عقل به این معنی عدم قبول شهادت یک زن در بعضی از
موارد ذکر شده است و این نشانه آن است که عدم قبول شهادت،به دلیل غلبه احساسات و
عواطف است بر زن و غلبه احساسات همیشه یا غالباً مانع دستیابی به واقعیت است.
و اما نقص سهمیه ارث زن در بسیاری از موارد به این دلیل است
که زن مسئولیت مخارج زندگی را معمولاً بردوش ندارد و مرد است که باید نفقه خود و
خانواده را تأمین نماید. البته مقررات و قوانین به لحاظ نوع و غالبیت جعل می شود.
و اما این که فرموده است از خوبان آنها نیز برخذر باشید به لحاظ این جهت است که
مخاطبی آن حضرت – یعنی مسلمانان آن روز- معمولا به دلیل احترام و قدسیت مقام رسول
اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، نمی توانستند همسر ایشان را در زمره بدان
بشمارند. امیرالمؤمنین علیه السلام بدون این که اشاره ای به خوبی یا بدی او کند،
در هر صورت، مردم را از پیروی کورکورانه منع می نماید و در واقع این حکم اختصاص به
زنان ندارد. انسان باید دبر تصمیم گیریهای خطرناک و مهم مانند برافروختن شعله جنگ،
دقّت داشته باشد و تحت تأثیر تبلیغات قرار نگیرد حتی اگر دعوت کننده جزء خوبان و
صالحان به شمار آید.
بنابراین حضرت علی علیه السلام، تمسک به یک قانون عمومی
کرده است ولی برای امکان تأثیر در روحیه مردان پیروی از او را بعنوان یک زن نابجا
دانسته است با این که اگر او یک مرد بود هم نباید از او پیروی می کردند آن هم در
چنین مسأله و در برابر چنین شخصیتی. و
همچنین جمله بعد که از آنها در کارهای خوب اطاعت نکنید تا در بدیها طمع نکنند.
واضح است که اطاعت فقط باید از خدا باشد و هرکس که به فرمان خاص یا عام او ولایت
دارد، و عدم اطاعت اختصاص به زنان ندارد ولی از نظر روانی اگر به مردان گفته شود:
شما نباید از یک زن اطاعت کنید، بیشتر مؤثر واقع می شود تا گفته شود: او به دلیل
عدم ولایت نباید مطاع باشد.
و اما جمله دیگری که از آن حضرت در این زمینه نقل شده است
وصیتی است که به لشکر خود قبل از جنگ صفین فرمودند. در آن وصیت آمده است که: زنهای
دشمن را اذیت نکنید حتی اگر به شما ناسزا بگویند یا فرمانروایان شما را توهین کنند
زیرا آنها از جهت نیروی جسمانی و رحیه و عقول ضعیف اند. یعی آنها تحمل ندارند و
چون ببینند که مردان آن کشته می شوند، طبیعی است که در ناسزا گفتن معذورند و ضعف
عقول به همان معن است که گفتیم و هیچ اشکالی ندارد. و کسانی که می توانند معنای
این جملات را درک کنند جرات خواندن آن را هم دارند نهج البلاغه شرح و تفسیر و
ترجمه شده است و هیچ کس این خطبه را از آن حذف نکرده است و همه نیز توجه دارند که
گوینده این سخنان همسر بهترین زنان عالم است که بهترین انسانهای روی زمین دست او
را می بوسید و می فرود «فداها ابواها» و همچنین ایشان پدر حضرت زینب سلام الله
علیها است که شجاعت و فصاحت و علم و تقوای او به سرحد اعجاز رسیده و شاید اعجاز
باشد همچنان که امام زین العابدین علیه السلام به او فرمود: تو دانشمندی هستی که
کسی تو را نیاموخته است. بدون شک حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از هرکس دیگر به
مقام و شخصیت والای این گونه زنان آگاهتر است و هرگز نمی شود چنین کسی جنس زن را
این گونه معرفی کند که توهّم می شود.
هر سخن جائی دارد
بهرحال حوزه از خواندن این گونه روایات ترسی ندارد و جرأت
مطرح ساختن آنها را دارد. البته گفتن هر مطلبی بر فراز منابر و در میان هر جمع نه
مناسب است و متعارف و نه منطقی است و معقول و نه جایز است و مشروع. هر سخن جایی
دارد و هر مطلب در جمعی مناسب است که مطرح شود و اگر دیده می شود که عالمان دین از
طرح بعضی از مسائل درزمانی یا در جمعی ابا دارند، به دلیل عدم آمادگی برای
پذیرش و تحمل آن است و این همان نکته مهمی
است که در روایات از آن به تقیه تعبیر می شود و به اشتباه گاهی تصور می شود که
تقیه فقط در مورد ترس از دشمنان است که قطعاً چنین نیست. و در بعضی روایات آمده
است که امام به شیعیان خود می فرمود: من از شما تقیه می کنم. و این مهمترین بخش
تقیه است.
منظور از این تقیه آن است که امام بعضی از مقاصد خود را در
زمانی بطور عموم یا در جمعی بخصوص – نمی تواند مطرح کند و زمینه مساعد نیست؛ و به
همین دلیل نسبت به طرح بعضی از احکام که چندان مهم نیستند؛ امتناع می ورزد. البته
در هر حکمی تقیه نمی شود و تشخیص موارد تقیه در این بخش،نیاز به بحث مفصلی دارد.
به طور اجمال باید گفت: بعضی از احکام در جامعه به گونه
نادرستی شایع می شود و مردم نسبت به آن حساسیتی نشان می دهند، در حالی که تغییر آن
و بیان حکم واقعی از لحظ مصلحت و مفسده چندان اهمیتی ندارد ولی طرح، موجب جریحه
دار شدن احساسات مردم یا ضعف عقیده آنها یا هر مشکل اجتماعی دیگر می شود؛ بدون شک
در این گونه موارد، رهبر مذهبی، موظف است رعایت مصلحت مهمتر را بکد. این امر نه
تنها در روش علما و ائمه حتی امیرالمؤمنین سلام الله علیهم اجمعین را مشهود است و
مثالهای فراوانی دارد بلکه می توان تدرج در نزول احکام آسمان را هم بعضاً با دیدی
وسیع تر از این باب دانست.
وظیفه، تبلیغ است
و اما این که گفته می ود: «حوزه علمیه، یک خطیب، یک هادی
اصلا متکفل ایمان مردم نیست که ایمان بیاورند یا نیاوردن. مسئولیتش هم با او نیست.
او حداکثر تکلیفش این است که اندیشه دینی را پاک و پیراسته خالص از زوائد بدون
گزینش عرضه کند…» ظاهراً اشتباه شده است با مطلبی که در قرآن بر آن بسیار تأکید
شده است و آن این که: انبیا نباید زیاد نگران ایمان آوردن و نیاوردن مردم باشند،
وظیفه آنها تبلیغ است (و ما علی الرسول الا البلاغ المبین). گویا پیامبران به دلیل
عدم ایمان مردم، سخت خشمگین و اندهناک می شدند بحدی که در مورد پیامبر اسلام صلی
الله علیه و آله و سلم در قرآن آمده است ه نزدیک است تو خود را بخاطر عدم ایمان
مردم، از غصه هلاک کنی؛ خداوند ایشان را تسلیت می داد که: اگر من بخواهم همه مردم
روی زمین ایمان می آوردن ولی من می خواهم، مردم آزمایش شوند و قابلیتها به فعلیت
برسد؛
بنابراین تو نباید این قدر نگران باشی. تو وظیفه خود را
انجام ده.
این مطلب روشن و واضح است ولی ربطی به لوزم رعایت وضع
اجتماعی و فرهنگی مردم در بیان مسائل مذهبی ندارد،همچنان که این رعایت در مورد
بیان مسائل سیاسی نیز لازم است و حتی مسائل بهداشتی نیز در آن رعایت شرایط خاصی می
شود زیرا نشر بعضی از حقایق پزشکی در سطح جامعه، ایجاد وسواس در اکثر مردم می کند.
این که گفته می شود: دین که اسراری ندارد» اشتباه است. دین؛ اسرار دارد. اگر اسرار
ندارد پس تقیه که در روایات، جزئی از دین ائمه علیهم السلام معرفی شده است چیست؟!
البته شکی نیست که نباید هر مطلبی را به بهانه تقیه پنهان
نمود ولی گاهی، شرایط ایجاب می کند که بعضی از مسائل- که ندانستن آن صدمه ای به
دین و اعتقاد جامعه ندارد و از طرفی اعلام آن ایجاد حساسیت می کند- اخفا شو. این
که گفته شده است «قرآن عین این اعتراض را به یهود و نصاری می کند می گوید شما یک
چیزهاییرا از این مردم قایم می کنید همه اش را بگوئید…» البته صحیح است ولی ربطی
به مورد محل بحث ندارد. علمای یهود و نصاری صفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله و
سلم و بشارتهایی که در تورات و انجیل در مورد ظهور آن حضرت آمده است را، از مردم
اخفا می کردند و این امر یک جنایت بزرگ به شما می آید. کسی حق ندارد آیات و بینات
الهی را از جامعه کتمان کند. هرکس در هر مقامی، حقایق مورد نیاز مردم که خداوند
برای هدایت آنها فرستاده است، از آنها کتمان کند، گناه بزرگی مرتکب شده است که
خداوند در قرآن کریم شدیداً این افراد را نکوهش و به عذاب درناک، تهدید نموده است.
حال جای این سؤال است که ایا کتمان بعضی از روایات که از
نظر فقها مردود است و به آنها عمل نمی شود یا به نحوی توجیه شده است؟ آیا از قبیل
کتمان حقایق اساسی دین است تا در این کبری بگنجد و جزء بلاغ مبین به شمار اید که
وظیفه هدایتگران است یا جزء اموری است که ندانستن آن ضرری ندارد و چه بسا دانستن
آن برای افراد ضعیف الایمان موجب شک و تردید می شود که زدودن آن مشکل است؟! شک و
تردید در دلها افکندن آسان است ولی آن را از دلها زدودن آسان نیست. و شاید بلاف
مبینی که وظیفه انبیا و هدایتگران شمرده شده است، خود گویای این جهت نیز می باشد
که باید بلاغ و ابلاغ مبین باشد یعنی طوری باشد که مردم را روشن کند و به حقایق
دین آگاه سازد نه این که آنها را از دین دور سازد. نحوه بلاغ باید مورد توجه باشد.
گفتن این که چنین روایاتی هست و توجیه آن چنین است و چنان
است، هیچ مشکلی را حل نمی کند بلکه شبه هائی در سطح جامعه ایجاد می کند که رفع آن
از اذهان عامه مردم آسان نیست البته در محیط علمی هر شبهه ای باید مطرح شود و پاسخ
آن دانسته شود ولی در سطح جامعه ضرورت ندارد که هر مطلبی القا شود. در روایات
فراوان است که بعضی از سؤالها را ائمه علیهم السلام پاسخ نمی گفتند یا پاسخ اقناعی
می گفتند در حالی که همان سؤالها را در جای دیگر پاسخ عملی می دادند. و یکی از
اصول برخورد با ائمه علیهم السلام- طبق روایات معتبر- این است که:(علیکم السؤال و
لیس علینا الجواب) بر شما است که بپرسید ولی بر ماهمیشه لازم نیست که پاسخ بگوئیم.
روای از امام می پرسد: آیا بین جبر و تفویض فاصله ای است؟
می فرمایدک بقدر فاصله زمین و آسمان. ولی توضیح نمی دهد. و در روایتی دیگر می
فرماید: اگر توضیح دهم کافر می شوی.
در نهج البلاغه نیز آمده است که از امیرالمؤمنین علیه
السلام درباره قدر پرسیدند فرمود: «راه تاریکی است وارد آن نشوید و بحر عمیقی است
خود را در آن نیافکنید و سرّ خداوند است دانستن آن را بر خود تحمیل نکنید». شکی
نیست که شبهه قضا و قدر و جبر و اختیار را به اسانی می توان القا کرد بلکه اصولا
به ذهن ساده ترین افراد هم به نحوی خطور می کند ولی پاسخ آن برای بزرگان فلاسفه
نیز مشکل است. پس طرح هر مساله ای در هر محیطی جاندارد.
در این رابطه به مثالی از برخورد حضرت امام رحمه الله علیه
که از این قبیل موارد فراوان داشتند توجه کنید: استفتائی خدمت ایشان و بعضی دیگر
از علما در نجف تقدیم شد، مبنی بر سؤال از شرکت زنان در کاندیدا توری نمایندگی
مجلس شورا. البته مسأله برای ایران نبود. ایشان فرمودند: من جواب نمی گویم. مرحوم
حاج آقا مصطفی رحمه الله علیه در این رابطه گفتند: آقا شرکت زنان را جایز می دانند
ولی چون ممکن است از آن در شرایط فعلی سوء استفاده شود پاسخ صریح و علنی نمی
گویند.
و اما این که گفته می شود دانشگاهیان چون یک جامعه علمی
هستند توقع ندارند با آنها چنین برخورد شود و باید دین را پیراسته و عالمانه و
گزینش نشده به آنها تحویل دهند، علی العموم توقع بجایی است ولی تطبیق آن بر بعضی
از مسائل صحیح نیست هر مسأله ای دانستن و طرح آن ضرورت ندارد. البته لازم است
اساتید معارف اسلامی که در دانشگاهها،متعهد تدریش شده اند، قدرت پاسخگویی به
بسیاری از مسائل اعتقادی و مذهبی لازم را داشته باشند و شکی نیست که هیچ کس قدرت
پاسخگویی به همه مسائل را ندارد. پرسشهای مذهبی بسیار گسترده است و متأسفانه تقسیم
بدنی نشده است تا در هر زمیهنه متخصصی داشته باشد. پرسشهایی در زمینه عقاید، احکام
و اخلاق، روایات، تاریخ اسلام،تفسیر، نهج البلاغه، مسائل اقتصادی و اجتماعی و
سیاسی اسلام و پرسشهای متنوع دیگر مطرح می شود و هرگز ممکن نیست یک انسان بتواند
در همه این زمینه ها آماده پاسخگویی باشد مگر آنان که از تأیید خاص الهی برخوردار
بودند. گذشته از این در گزینش اساتید معارف اسلامی ظاهراً بلکه قطعاً مسئولین
گرفتار کمبود دواطلبان واجد شرایط اند. واین هشدار مهمی است. البته مدیران حوزه
تلاش فراوانی برای جلب نیروهای مستعد و تربیت آنها دارند؛ امید است خداوند متعال
آنان را توفیق دهد و افرادی را که آمادگی تحصيل درتحصیل
در
مراتب امر به معورف و نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن
4
از جمله شرایط و آدابی که مسئولان جامعه و آمرین بمعروف و
ناهین از منکر باید مراعات کرده و مدنظر قرار دهند این است که هدف و مقصدشان ر ا
تربیت و ساختن جامعه و سوق دادن آنان به سوی خدای عالم قرار دهند زیرا اگر افرار
بخواهند دنبال مطامع دنیا باشند و در فکر اندوختن ذخایر و زخارف ظاهری مادی
بیافتند نه تنها از این کار و فعالیت سوید نخواهند برد بلکه ممکن است آفات و
زیانهای غیر قابل جبرانی بر خود و دیگران هم وارد سازند خیانتها و جنایتها که تدر عالم توسط همین نوع افراد واقع می شود و
دنیا و دنیائیان را به آتش طمع خود می سوزانند کم نیستند. چقدر زیادند افرادی که
تحت پوشش حقوق بشر به همه ارزشها پشت چازده و همه آنها را از بین برده اند و چقدر
افراد تحصیل کرده ای هستند که تا زمانی که قدرت بدستشان نیافتاده است به نظر می
رسند انسان های حساب شده و منضبطی می باشند اما بعلت نبودن باورهای دینی و انگیزه
های معنوی چه جنایاتی نکرده اند و چه خطراتی را بوجود نیاورده اند.
امروز در دنیای اسلام و حتی در دنیای غیر اسلام نگرانی هائی
که بشریت دارند از ناحیه همین نوع افرادی است که از جهت اعتقادات دینی بی مبالات
بوده و از تعهدات الهی و معنوی رها هستند اگر امر بمعروف و نهی از منکر برای خدا
باشد و در چهار چوب ضوابط دینی صورت گیرد و از اصول و معیارهای معنوی تبعیت ماید
آنوقت اس که حرمت های انسان ها محفوظ و مصون می ماند و حریم ارزشها و مقررات مورد
تعدّی و تجاوز قرار نمی گیرد و شخصیتها و حقوق محترمه دستخوش امیال و هواها و حبّ
جاه و مقام و خطّ و خط بازی ها قرار نمی گیرد زیرا که خدای عالم حضور و نظارت دارد
و اعمال و کردارها را کنترل می نماید. در صورتی که موضع گیری ها برای جلب رضایت
اشخاص و افراد صورت گیرد و محرّک اصلی و انگیزه واقعی تمایلات نفسانی و هواهای
انسانی باشد و منافع گروهی و باندی معیار و ضابطه تلقی گردد و در این صورت حرمت ها
شکسته می شود. تعدادی صالح، قربانی میل چند نفر انگشت شمار آدم های ناآشنا با
واقعیات و حقایق بلند اسلامی می شوند و صلاحیت و کفایت و لیاقت های خودشان را هدر
رفته می بینند لیکن جائی نمی یابند تا ندای مظلومیت خود را بلند کنند و بگوش کسانی
برسانند. زیرا که متصدیان امور و کسانی که در کسوت امر به معروف و نهی از منکر
هستند و خود را اهل برای این مهم می دانند خود ناقض این مهم هستند و خود حق الهی
را زیر پا می گذارند و همه این نوع برخوردهای متناقض و شکننده برای این است. هدف
بجای آنکه خدای عالم و ارزشهای الهیو حقایق عالم واقع شود هدف آن خداوندی است که
در راستای اهداف ریاست یک گروه و یک جریان قرار گیرد و تامین کننده مصالح آن باشد.
در دید اسلامی آمران بمعروف و ناهیان از منکر از هر نوع حب و بغضهای فردی و گروهی
و باندی بای بدور باشند و از هر حیث و جهتی که جنبه غیر خدایی داشته باشد تهی
گردند و همه جیز را برای خدا و برای انجام وظیفه بجای آورند و به عنوان امتثال
کنندگان اوامر خداوند وارد این میدان شوند.
علاوه بر اینها باید در شیوه برخورد و تذکرات و امر به
معروف و نهی از بدیها و منکرات مانند پدر مهربا و دلسوز با مرتکبان رفتار نماید.
فکر نکنند دیگران بردگانی هستند که باید مطیع بلا اراده اینان باشند و یا فکر
نکنند تنها کسانی که دامنشان آلوده است و مرتکب بدی ها می شوند همانها هستند و خود
اینها ابریاء امت بوده و با عصمت دارند زندگی می نمایند. نه اینطور نیست ممکن است
آنها از یک جهت در دام شیطان و وسوسه قرار گرفته باشند اما در مقام مقایسه خیلی
کمتر و پائین تر از خود اینها که دیگران را وادار به امر بمعروف و نهی از منکر می
نمایند باشند منتهی خودشان نمی دانند و غافل از عیوب و آلودگی خود هستند و شما می
دانید خطر این نوع غفلت و یا غرور خیلی بالاتر شکننده تر از کارهای نامطلوبی می
باشد که آنها گرفتارش شده اند. بنابراین از جمله آداب و شراطی که لازم است مراعات
نمایند این است که هدف اصلی بعد از رضای الهی ساختن و تهذیب و تزکیه افرا باشد و
بالطبع در نحوه برخورد ملایمت و محبت و عطوفت و رأفت اسلامی و مهربانی و پدرانه
برخورد کردن شرط اصلی این امر است.قطعاً خشونت در برخوردها و تندخوئی کردنها و
بکار بردن عبارات رکیک و بد و زشت نه تنها مؤثر در تأمین آن هدف نخواهد بود بلکه اثر معکوس هم
خواهد داشت: از باب نمونه به مواردی از روایات اهل بیت علیهم السلام اشاره می شود:
1-امام صادق (ع) می فرماید: اگر کسی برای خدا افرادی را
دوست داشته باشد و برای خدا بغض داشته باشد و برای رضای خدا از امکاناتی که دارد
به دیگران اعطاء نماید از کسانی است که ایمانش را به حد کمال[1]
رسانده است.
2-از اما ششم علیه السلام آمده است: از بهترین و مورد
اطمینان ترین وسائل ایمان این است که برای خدا دوست داشته باشید و برای خدا دشمن
داشته باشید و در راه خدا اعطاء کنید و در راه خدا و برای خدا جلوگیری کنید و منع
نمائید.[2]
3-امام باقر علیه السلام می فر ماید: دوستی مؤمن برای مؤمن
برای خدا از بزرگترین شعب ایمان محسوب است همه باید بدانند اگر کسی برای خدا دست
بدارد برای خدا دشمن بدارد و در راه خدا اعطاء کند و برای خدا منع نماید او
برگزیدگان خدای عالم به حساب می آید.[3]
4-عمر بن حنظله از امام صداق علیه السلام چنین نقل می نماید
که حضترت چنین فرمودند: یا عمر بر شیعیان ما بعضی از موضوعات و مسائل را تحمیل نکن
و با آنان مدارا نما و فکر نکن همه دارای یکنوع استعداد و ظرفیت می باشند بلکه
وعاء ها و ظرفیتها فرق می کنند و همهآن مقدار تحمل که شما ها دارید آنها ندارند و
نمی توانند داشته باشند.[4]
5-در یک حدیث دیگری که فوق العاده بلند و دارای مفاهیخم
عالی است از امام صادق علیه السلام نقل کرده است این طور آمده است: ای عبدالعزیز
بدان که ایمان یکدرجه و دارای حد معین و ثابت نمی باشد بلکه ایمان دارای ده درجه
است و مثل ایمان مانند نربان است که انسان اگر بخواهد در سطح بالا قرار گیرد نمی
تواند همه پله ها را یکجا به پیماید بلکه باید از پله ای شروع نماید و به تدریج
بالاتر و بالاتر رود بعضیها در پله یکی قرار دارند بعضی ها در دومی و بعضی کمتر و
بعضی بالاتر، آنهایئی که در پله اول قرار دارند اگرچه در مقام مقایسه پایین تر از
کسانی هستد که در پله دومی قرار دارند و آن پله دومی ها حق ندارند با نظر تحقیر
بگروه یکی نگاه کرده و آنان را هیچ بشمارند و بگویند مادامی که بدرجه دهم نرسیده
اید هیچ حظّی از ایمان و درجات آن را ندارید شما پائین تر از خودت را ساقط نکن و
هیچ نشمارد و اگر ملاحظه کردید کسی پائین تر از شما قرار دارد با دست ارشاد و
مهربانی و دلسوزی دست وی را بگیر و آن را بالت بیاور و بکوش سقوط نکند و تکلیفی
بالاتر از کشش فکری و توان و استعداد او بروی او تحمیل ننما تا در اثر سنگینی بار
کمتر بتواند از خد تحرک نشان دهد و کمرش زیر بار سنگین خرد شود و بشکند هر کس هر
مؤمنی را بشکند و آن را در زحمت قرارش دهد باید جبران نماید.[5]
ملاحظه کنید متن حدیث شریف را و دقت کنید در متن و محتوای
آن تا ببینید که چه حقایق بلند و اصول روانشناسانه ای به پیروان اهل بیت علیهم
السلام توصیه کرده اند و چگونه با مردم و امت اسلام برخورد نموده اند و چطور از
موضع رأفت و عطوفت اسلامی مسائل و موضوعات را مورد تحلیل و بررسی قرار داده اند آمرین
بمعروف و ناهیان از منکر اینگونه باید با بندگان خدای عالم رفتار کنند.
در پایان این بحث مناسب است مطالب و سخنان مورد سفارش حضرت
امام خمینی «ره» را در این باب مورد مطالعه و دقت قرار دهیم:
در مسئله چهاردهم اینطور دارند: کسی که امر به معروف و نهی
از ممنکر می نماید با اشخاص و افراد مانند پزشک معالج رفتار نماید و از موضع پدری
مهربان و دلسوز وارد شود و همیشه مصالح وی را در نظر گرفته و در صدد تأمین اهداف و
اغراض شخصی خود نباشد و اگر بخرود می نماید و اگر کارهائی که فردی انجام داده و یا
می دهد مورد انکار قرار می دهد از روی لطف و مهربانی انجام دهد و با مرتکب گناه
رفتار محبت آمیز ویژه ای از خود نشان دهد و در عین حال مصالح عمومی را هم مد نظر
قرار دهد و قصد و نیت خویش را خالصاً لوجه الله انجام داده و اعمال خویش را فقط
برای خدای جهان لباس عمل بپوشاند و در آن هواهای نفسانی را دخیل ندانسته و اظهار
برتری بر مرتکب ننماید و خود را بر مرتکب ترچیح ندهد زیرا که چه بسا آن فرد مرتکب
دارای یکسری صفات و خلقیات علای و نفسانی باشد که خدای علام بخاطر همان ها این فرد
را دوست داشته باشد لو اینکه از عملش اراحت باشد و بالعکس امر کننده ممکن است
دارای صفات بد و رذیله ای باشد که خدای علام بهمین جهت از وی خوشش نیاید[6]
ولو اینکه دارای حسن فعلی باشد زیرا که باطن اشخاص و اعمال را جز خدای جهان کس
دیگری نمی تواند بشناسد و بر آنان مخفی و پنهان است.
در مسئله 15 این طور می فرمایند: از یکی از بزرگترین و
مهمترین مصادیق و افراد دیگر شریف تر و ظریف تر است و بیش از همه آنها مؤثرتر و در
دل ها جایگیرتر است بویژه اگر متصدیان این امر الهی از علماأ دییو مراجع اسلام و
رؤساء مذهب اعلی الله کلمتهم و پیشوایان مردم باشند این است که افرادی که می
خواهند امر به معورف نمایند و نهی از منکر کنند باید متلبس به لباس معروف و نیکی
ها باشند و خود آنان عامل به هر نوع معروف و تارک هر نوع منکر شوند هم واجبات را
انجام دهند و هم مستحبات را ترک ننمایند هم از محرمات دوری کنند و هم از کروهات تا
حد امکان بپرهیزند و متخلق به الاق انبیاء و ملائکه الله شوند و از اوصاف و اخلاق
سفیهانو حاهلا مبّری باشند تا از طریق فعل و عمل و زیّ زنذگی ساده زیستی دیگران را به سوی خوبی ها دعوت کنند
و از بدی ها بازبدارند و در عل مردم از آنا تبعیت نمایند و آنان را الگو قرار دهند
و اکر خدای ناکرده مدعیان علوم الهی و عرفان اسلام و رهبری دینی و جانشین انبیاء
خدا و زعامت امت اسلامی در عمل این طور نباشند و مردم مشاهده نمایند آنان به گفتار
خود عامل نیستند آنان در اعتقادات خود ضعیف و سست شده و نسبت به معاصی و خلافها
جرأت پیدا می کنند و به تدریج بر گذشتگان صالح نیز سوء ظن یافته و حتی نسبت به
انان بدبین می گردند پس بر عالمان اسلامی لازم و واجب است و همچنین کسانی که امروز
دررأس مسئولیتها قرار دارند و داعیه هدایت امت و مردم را دارند و متصدی سمتها و
مسئلیتها هستند برآنان لازم و واجب است از اماکن و کرها و رفتارهای تهمت آور و مسئله
دار اجتناب کرده و از آنها دوری گزینند و یکی از بزرگترین مواضع تهمت و کوچک شدن
ارزش ها و بی اعتبار قلمداد شدن معیار و اصول و ظوابط دینی نزدیک شدن به حکومت های
غیر عادل و سلاطین جور و ظلم است و توجیه کارها و اعمال و رفتار ناشایست و ضد
ارزشی کسانی است که در رأس حکومت قرار دارند و جایر و ظالم بوده و در چهار چوب
احکام و مقررات الهی حکمرانی نمی نمایند بجای حاکمیت احکام الله اشخاص طبق سلایق
شخصی اعمال حاکمیت می کنند و بر امت اسلامی لازم است وقتی که مشاهده کردند فردی
خود را در زیّ علماء قرار داده و داعیه اصلاح جامعه را دارد لیکن توجیه گر قدرتها
و حکومتها و حاکمیت های ناشایست و ناصالح است در صوتی که راه حمل بر صحت وجود
داشته باشد حمل بر صحت نمایند و الا از آن دوری کنند و اطراف وی را خلوت کرده و او
را تنها بگذارند و از رفت و آمد با وی اعراض کنند و با او مراوده ننمایند زیرا که
او روحانی و مصلح نبوده بلکه روحانی نما و متلبس به لباس اصلاح و روحانیت است و در
واقع شیطان است لیکن در لباس علماء دین، طاغوت است اما در قالب و شکل انسان سالم و
وارسته ما از خطرات و زیان هائی که از ناحیه اینان بر اسلم و امت اسلامی وارد می
شود و موجب ب بندو باری افراد سست و ضعیف نسبته به اسلام و مکتب می شوند و
اعتقادات و باورهایمردم را متزلزل می نمایند به خدای جهان پناه برده و از شرور
اینها ز خدای عالم یرای می خواهیم تا ر امان باشیم.[7]
آری اینها توصیه هائی از ناحیه حضرعت امام می باشد که با
تمام وجود از متون اسلامی استنباط فرموده و در اختیار علاقه مندان قرار داده اند و
کسانی که می خواهند در فکر اصلاح جامعه باشند و از منکرات جلوگیری کنند و در معرض
اجراء عدالت و ارزشهای انسانی خود را قرار دهند خودشان باید مظهر اعلای اخلاق
باشند تا دیگران را به سوی مسائل ارزشی و اخلاقی دعوت نمایند و در دعوت خود توفیق
حاصل نمایند.
ادامه دارد
[1] و 2 و 3- وسایل
الشیعه ج11، باب 15 از ابواب امر به معروف و نهی از منکر حدیث 3-2-1، ص431.
شهادت عشاقانه یکی از بلبلان دلسوخته انقلاب اسلامی، راوی
فتوحات یاران امام زمان (سلام الله علیه) و بسیجیان خمینی کبیر هنرمند متعهد «سید
مرتضی آوینی» نویسنده، کارگردان و مجری برنامه تلویزیونی «روایت فتح»، بار دیگر
داغ جگر سوز فقدان امام و عاشقان و بسیجیان شهید و مفقود الاثرش را در قلب و روح
تمامی ما بیچارگان جا مانده از قافله نور و شهادت تازه کرد و موجی از تألم و تأثر
و اندوه را در میان مردم بوجود آورد.
بی شک سیِد مرتضی آوینی از زمره معدود هنرمندان متعهدی بود
که بدور از هرگونه آلایش و در کمال تواضع و فروتنی و با نیتی الهی صادقانه و بلندی
را در به تصویر کشیدن عظیم ترین صحنه های حماسه دفاع مقدس برداشت و در نشان دادن
ثمرات انقلاب اسلامی به جهانیان نقشی سترگ و بی بدیل را ایفا نمود به طوری که
جملات عارفانه اش در تشریح «روایت فتح» حتی به وجدانهای خفته نیز «تلنگری» «ملیح»
میزد تا آنانکه هنوز فطرت الهی خویش را یاد نبرده اند قدر و منزلت قضای مقدسی را
که در آن تنفس می کنند بشناسند و بدانند که به بهای چه خون دل خوردنها و چه
جانفشانی این انقلاب به چیروزی رسید و چگونه در مقابل تمامی دنیای ظلم و تزویر و
بیداد،مظلومانه تا آخرین لحظاتی که خدا می خواست مقاومت کرده و راه امام خویش را
تا رسیدن به حکومت عدل جهانی مهدی موعود (ع) طی می نماید.
به یقین اگر از دوستداران و محبین واقعی انقلاب اسلامی سؤال
شود که الگوی شما در نشان دادن مدینه فاضله انقلاب و زندگی بسیجی وار چیست و به چه
وسیله ای می توانید پیام انقلاب خود را به جهانیان عرضه بدارید، اکثرین قریب به
اتفاق توجهات و نظرات به سوی برنامه های مختلف و متعدد روایت فتح معطوف می گردد.
«روایت فتح» حرفهای پنهان و ناگفته دلیر مردان جبهه ها و
زاهدان شب هایی بود که خلوص و صفای معنوی
شان مانع از ذکر عملیات قهرمانانه و شجاعانه شان در عرصه های عزت و شرف و جبهه های
نور علیه ظلمت حتی برای خانواده شان می شدو همزه وصلی بود که عاشقان پشت جبهه را
از حال و هوای عطرآگین و بهشتی سنگرنشینان و پیکارگران صفوف مقدم بخوبی مطلع می
ساخت.
سخنان دلنشین «آوینی» این روای صاق فتوحات عاشقان خمینیف
جمله جمله اش بوی وصل می داد و عطر روح انگیز شهادت را به مشام جان طالبان و
مشتاقان شهادت قرین می ساخت. او همچون بلبلی عاشق، وصف گلستان خمینی کبیر (س9 را
سرلوحه برنامه هی تلویزیونی خود قرار داده بود و چه خوب لسان الغیب حافظ شیرازی
(که به نیت این شهید سعید بر دیوان غزلیات آن عارف والا مقام تفألی زده شد) آورده
است:
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
گل سرسبد انقالب
اسلامی، روح الله چنین بلبلان عاشق اهل بیت عصمت و طهارت را به تغزّل شهادت رهنمون
ساخته و می سازد. راهی که «آوینی» به همه مدعیان هنر متعهد نشان داد و به اشخاصی
که گرباد مهیب دنیا طلبی و عشق های زمینی امروزی، آنها را در «تخته بند تن» محصور و محدود ساخته و به دیگرانی که راحت ترین
راه را در شرایط فرهنگی کنونی جامعه مان، تسلیم شدن در برابر جوّ غالب و همنوا شدن
با نغمه های شوم ولنگاری و «لودگی» می دانند، راهی است که هم امام راحلمان در این
باره دعا کرده اند:
«خداوندا! این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روی مشتاقان
باز و ما را وصول به آن محروم مکن. خداوندا کشور ما ملت ما هنوز در آغاز راه
مبارزه اند و نیازمند به مشعل شهادت، تو خود این چراغ پر فروغ را حافظ و نگهبان
باش».
و هم در آخرین برنامه های روایت فتح بخصوص در انتخاب
«تیتراژ» برنامه و گزینش قسمتهایی از یک مثنوی زیبا با صدای زمزمه گونه حاج صادق
آهنگران (که صدایش هنوز هم یادآور مظلومیت بسیجی هاست) تکرار می شدو طی آن با تضرع
از شهدای عظیم الشان انقلاب درخواست عاجزانه می گردیدکه:
در باغ شهادت نبندید
به ما بیچارگان زآن سو نخندید
و جالب اینکه در قسمتهایی از این مثنوی بلند که لحن شاعر به
اعتراض گرائیده و یا سؤال نموده که مثلا: «چرا برداشتند این نردبان (شهادت) را و
یا…» علیرغم زیبایی در تعابیر بکار گرفته شده، معهذا آن قسمتها مورد پسند آوینی
جهت «تیتراژ» سرایالهای اخیر روایت فتح قرار نمی گیرد و به قسمتهایی از این مثنوی
که شاعر با التماس و تضرع از رفقای شهیدش درخواست می کند که دست او را نیز گرفته و
با خود به میهمانی معشوق ببرند، توجه آوینی جلب می شود.
اگرچه تمامی برنامه های روایت فتح و سخنان دلنشین آوینی در
آن برنامه ها بسیار جالب توجه می باشد اما آوینی با تهیه سری جدید روایت فتح که
تنها چهار قسمت آن از شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش شد و در جریان تهیه
دنباله آن در بیستم فروردین 72 در ارتفاعات فکه به درجه رفیه شهادت نائل آد، کاری
کرد کارستان، کاری که پیام هشدار دهنده ای در آن برای همه ما و بخصوص دست
اندرکاران امور سیاستگزاری فرهنگی کشور مستتر است و به نظر می رسد عدم توجه به این
هشدار و هشدارهای دیگری از این قبیل، موجبات بروز انحطاط اخلاقی جامعه و اسقاط
فرهنگ منبعث از انقلاب اسلامی در عرصه تبلیغات جاری و روزمره دستگاههای تبلیغات
عمومی کشور را فراهم می آورد. به نظر می رسد آوینی با سری جدید روایت فتح، قصد
داشته ضمن اعلام بانگ رحیل خویش به ما هشدار دهد که می توان در وانفسای پوچ گرایی
حاکم بر تبلیغات فرهنگی و اقتصادی رسانه های گروهی کشور، باز هم از ارزشهای انقلاب
سخن گفت و میلیونها واقعه عظیم را که در لحظه لحظه های دفاع مقدس و عمر کوتاه
انقلاب اسلامی مان بوقوع پیوسته اما ابعاد گوناگون آن بوسیله هنرمندان متعهد به
روشنی ترسیم نگردیده (تا الگویی برای ایندگان و پویندگان و طرفداران واقعی اسلام
ناب محمدی (ص) باشد) به تصویر کشید.
آوینی به ما آموخت که ترسیم و تجسیم وقایع ارزش انقلاب،
هنوز هم قادر است که انسان را تا خدا ببرد و به عکس، تسلیم شدن در برابر موج دنیا
طلبی، خداگونه گان را آن قدر به زیر خواهد کشید که در چهاردهمین سالگرد پیروزی
انقلاب، «بخور بخور، خیلی بخور» را شعار محوری آینده سازان مان قرار دهیم و هر صبح
جمعه با مسخره کردن اقوام و لهجه های مختلف، «طنز» را به «جوک های مبتذل روحوضی»
مبدل سازیم و در تبلیغات تجاری بانک های بدون ربا! چک مسافرتی را به جای ذکر الله
باعث «اطمینا قلب» عنوان نمائیم.
آوینی به ما آموخت که می توان در «نوروز 72» به جای طرح
سئوالهای نامربوط از مردم و سلب نمودن اعتماد مردم از گزارشگران سیمای جمهوری
اسلامی ایران، به چشم انتظاران مفقودین فکّه و فاو و مجنون اعلام کرد که عزیزان
شما فراموش نشده اند و بهترین و عزیزترین هنرمندان این مرز و بوم برای به تصویر
کشیدن یادها و خاطره های آن سالکان الی الله، تا مرز شهادت پیش می روند.
آوینی به ما آموخت که «بعد از خبر» شهادتش، خیل عظیم
هنرمندان متعهد و دلسوخته، باید هم پیمانی خویش جهت تکمیل کار «روایت فتح» را به
همان حال و هوا و خلوص آوینی گونه به جامعه هنر اعلام نمایند و مطمئن باشند که:
«الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»
خداوند این شهید
سعید را با بسیجیان شهید و خمینی کبیر (س) – که دعایش محشور گشتن با بسیجیان شهید
بود- محشور نماید و انّا ان شاء الله بکم لاحقون.
همه می دانند که مواد غذائی باید تاریخ داشته باشد و ضرورت
این امر بر همگان روشن است؛ با این حساب متأسفانه هیچ کنترلی روی تاریخ مواد غذائی
دیده نمی شود و این نقص بزرگی است که باید هرچه زودتر رفع گردد.
می دانید چه وقت مواد غذائی بدون تاریخ در کشور رواج یافت؟
پس از جنگ بین المللی دوم، مقادیر زیادی از مواد غذائی
آمریکا به بازارهای ایران سرازیر گردید، انواع شیر خشک ها و شیرهای عسلی در اختیار
مصرف کنندگان قرار گزرفت که تاریخ تهیه آنها گاهی به بیش از ده سال قبلش نیز می رسد.
از آن پس سازندگان و صادرگنندگان مواد غذائی تجارتی برای انحراف افکار، یکباره
تصمیم به حدف ثبت تاریخ تهیه در وری بسته بندیها گرفته و دیگر کنترل در مواد غذائی
از میان برداشته شد و لذا اکنون می بینیم که هیچ یک از مواد غذائی با تاریخ عرضه
نمی شود. و چه بسا از این راه سموم زیادی وارد معده و روده ها گردد و منجر به
بیماریهائی مهلک شود. ای کاش خود مردم متوجه می شدند و در این مورد انقلابی
بهداشتی برپا می کردند.
دیوانه کیست؟
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر جمعیتی می گذشت. به آنان
فرمود: چرا گردهم آمده اید و اجتماع کرده
اید؟
عرض کردند: یا رسول الله! در اینجا دیوانه ای است که پیوسته
غش می کند و برزمین می افتد و ما گردش جمع شده ایم!
فرمود: غش کردن نه از راه دیوانگی است بلکه این نوعی بیماری
است.
سپس فرمود: آیا می خواهید ، دیوانه واقعی را به شما بفهمانم
و حالش را برای شما بیان کنم.
عرض کردند: آری یا رسول الله!
فرمود: به راستی که دیوانه به مفهوم واقعی کسی است که:
1-با ناز و تکبر راه می رود.
2-هنگام راه رفتن به راست و چپ خود نگاه کند.
3-در وقت راه رفتن، پهلوهای خویش را بجنباند.
4-از خداوند آرزوی بهشت دارد، در حالی که او را نافرمانی و
عصیان می کند.
5-مردم از شرش در امان نیستند.
6-هیچ خیری از او سر نمی زند و کسی امید نیکی از او ندارد.
این آدم دیوانه است و آن که شما می نگردیدش بیمار است.
پاداش خدمت به ظالم
«ابن مقله» از خطاطان معروف و هنرمند دوران بنی عباس است.
او خط ثلث و نسخ را اختراع کرد و گذشته از هنر خطاطی،مردی خردمند و ادیب بود.
ابن مقله سه خلیفه عباسی یعنی قاهرو راضی را خدمت کرد. ولی
چون زمانی بدون اطلاع خلیفه، حکمی نوشته بودف خلیفه نادان دستور داد تا دست او را
بریدند!! از آن پس ابن مقله بیضاوی قلم را بر ساعد دست می بست و کتابت می کرد.
پس چندی این خطاط مشهور دوباره مورد خشم خلیفه حق ناشناس
قرار گرفت. خلیفه دستور داد تا زبان مرد هنرمند را بریدند و او را به زندان
افکندند و او در زندان درگذشت! و این است پاداش خدمت به ستمگران.
ملک آن جهان
یکی پرسید از سقراط کز مردن چه خواندستی
بگفت ای بی خبر، مرگ از چه نامی زندگانی را
اگر زین خاکدان پست
روزی برپری، بینی
که گردون ها و گیتی هاست ملک آن جهانی را
«پروین اعتصامی»
شکسته نفسی
ابلهی رو به قبله ایستاده بود و به خدا التماس می کرد
که:خدایا مرا ببخش.
رهگذری پرسید: این چه دعایی است که می کنی؟
ابله پاسخ داد: حرف نزن! دارم شکسته نفسی می کنم!
خم ابروی تو
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بی خیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم
جلوه حسن تو دیدم، طمع از خویش بریدم
تا شود محو در انوار وجود تو وجودم
«فیض کاشانی»
وام دراز مدت
امیر علی شاهرخ وزیری داشت که او را بسیار گرامی می داشت.
سایر وزرا نسبت به او حسادت می ورزیدند. بهمین سبب به او گزارش دادندکه تمام
پولهائی که به عنوان قرض به مردم فقیر می دهد، پرداخت آن را موکول به بعد از مرگ
سلطان می نماید و چند سند از این قبیل را هم به نظر او رسانیدند.
امیر برآشفت و تصمیم به قتل او گرفت. چون او را به حضور
آوردند گفت: با این همه ارزش و احترامی که برای تو قائل هستم،سزاوار است که به مرگ
من راضی باشی و قباله های مطالبات را به بعد از مرگ من قرار دهی؟
وزیر گفت: برعکس آنچه به نظر شما رسانده اند، درست است زیرا
این مقروضین، اغلب از فقرا هستند و قادر به اداء دین نیستند؛ از خداوند می خواهند
که طول عمر بسیار به شما مرحمت نماید تا پرداخت دیونشان عقب بیافتد و همیشه به این
ترتیب، دعاگوی شما هستند. امیر از این جواب بسیار خشنود شد و او را گرامی تر داشت.
دست در شاخ توکل
مردی تنها به راهی می رفت. در طریق مقصد هیچ رفیقی جز سیرت
نیکو و اعتقاد صافی که نداشت. و دفع اذای قاصدان را هیچ سلاح، جز دعا و اخلاص با
او نبود. گرگی ناگاه پیش چشم او آمد. اتفاقاً درختی آنجا بود.برآن درخت رفت و نگاه
کرد و بر شاخ درخت، ماری خفته دید. اندیشید که اگر از اینجا بانگی زنم، این فقته
از خواب بیدار گردد و در من آویزد و اگر فرو روم، مقام مقاومت گرگ ندارم. بحمدالله
درخت ایمان، قوی است، دست در شاخ توکّل زنم و به میوه قناعت که از او می چینم،
روزگار بسر می برم تا خود چه شود.
عاقبت کار، چون اندیشه بر خود گماشت، ناگاه برزگری از دشت
در آمد،با چوب دستی سر مار کوفت و از نهیب او گرگ پا به گریز نهاد.
مرد فرود آمد و سجده شکر بگزارد و روی به راه آورد.
از این داستان چنین برآید که با نرم و درشت عوارض ایام
ساختن و دل بر داده تقدیر نهادن، عاقبتی حمید و خاتمتی مفید دارد.
آتش رخسار تو
یک نکو روی ندیدم که گرفتار تو نیست
نیست در مصر عزیزی که خریدار تو نیست
لاله ای را نتوان یافت در این سبز چمن
که دلش سوخته آتش رخسار تو نیست
«صائب تبریزی»
برای اینکه مشهور شوم
«اراسترس» یونانی، معبد «دیان» را در شهر «افه زوس» که یکی
از هفت بنای نامی آن زمان بود، به آتش کشید.
پیش از این، سخن درباره انتقادهای سیاسی بود، گفتیم
انتقادهای سیاسی گاه سازنده است و گاه ویرانگر، شرایط انتقاد سازنده در مقاله
گذشته توضیح داده شد و در این مقاله سیره اسلام در برخورد با انتقادهای سیاسی مخرب
موضوع کلام است.
این مسأله، یکی از مسایل بسیار مهم اسلامی در عصر کنونی است
که متأسفانه تا آنجا که نگارنده اطلاع دارد به صورت عمیق و همه جانبه تاکنون مورد
بحث و بررس قرار نگرفته، که در نظام اسلامی با انتقادهای سیاسی مخرب چه باید کرد؟
آیا اصولا انتقاد سیاسی مخرب از نظر اسلام جرم تلقی می شود؛
و اگر جرم است، کیفر آن چیست؟ و با انتقاد کننده چگونه باید برخورد کرد؟
و ایا این جرم در عصر حکومت پیامبر اسلام صلی الله علیه و
آله و یا امام علی علیه السلام اتفاق افتاده؛ و اگر اتفاق افتاده آنها با منقدان
سیاسی چگونه برخورد کرده اند؟
انتقاد ویرانگر چیست؟
تصور می کنم با تعریف انتقاد سیاس ویرانگر نیازی به هیچ
گونه توضیح درباره جرم بودن آن نیست و در یک جمله:
انتقاد سیاسی ویرانگر، انتقادی است که فاقد شرایط انتقاد
سازنده باشد(این شرایط در مقاله قبلی توضیح دادیم).
به عبارت دیگر انتقاد ویرانگر انتقادی است که از انگیزه های
نادرست ریشه بگیرد،یا جهل انتقاد کننده موجب آن گردد یا روش ارائه انتقاد غلط
باشد، و یا ترکیبی از این عوامل.
هرچه انگیزه انتقاد کننده فاسدتر، جهل او بیشتر، روش او در
ارائه انتقاد نادرست تر باشد. ویرانگری اتقاد بیشتر و آثار تخریب آن در جامعه
افزونتر است. و طبیعتاً جرم انتقاد کننده که معلول مقاسد اجتماعی آن است سنگین تر
می گردد.
چگونه برخورد با انتقاد مخرب؟
پس از تعریف انتقاد ویرانگر و قطعیت مجرمیت منتقد، پاسخ به
این سؤال که از نظر اسلام با انتقاد مخرب چگونه باید برخورد کرد، ساده است و در یک
جمله باید گفت:
در ارتباط با این جرم مانند سایر جرایم رعایت مراتب نهی از
منکر لازم و ضروری است.
و بر این اساس نظام اسلامی موظف است از وقوع چنین انتقاداتی
جلوگیری کند و برای مجرم با توجه به شدت و ضعف آثار سوء جرم در جامعه کیفر تعیین
نماید.
این وظیفه نظام
اسلامی، موجب سلب مسئولیت آحاد مسلمانان در رابطه با انتقادات ویرانگر نمی شود،
لذا در صورتی که به هر دلیل حکومت اسلامی نتوانست با این عمل ناشایسته برخورد
نماید، آحاد مسلمانان مکلفند براساس تکلیف قطعی امر به معروف و نهی از منکر، با
منتقد برخورد نمایند. و در صورتی که توان برخورد را در خود نمی بینند، واجب است به
عنوان اعتراض از مجلس انتقاد خارج شوند و روش مبارزه منفی را انتخاب نمایند، روشی
که قرآن کریم در سوره نساء آیه 140 بدان توصیه فرموده است:
«وقد نزل علیککم فی الکتاب أن اذا سمعتم آیات الله یکفر بها
و ستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتی یخوضوا فی حدیث غیره انکم اذاً مثلهم».
خداوند در قرآن به شما دستور داد که وقتی در مجلسی می شنوید
آیات الهی مورد انکار و استهزاء واقع می شود- و شما عملا توان برخورد ندارید- با
آنها ننشینید، تا به سخن دیگری بپردازید در غیر این صوت شما هم مثل آنان خواهید
بود.
امام صادق علیه السلام در توضیح این آیه می فرماید:
مقصود این است که اگر ملاحظه کردی شخصی حق را انکار و تکذیب
می کند و درباره رهبران جامعه اسلامی انتقاد و بدگویی دارد، موظف هستی که –به
عنوان اعتراض- از او جدا شویفاو هرکس باشد![1]
بنابراین تردیدی نیست که از دیدگاه اسلام وظیفه اصلی مسلمی
در برخورد با انتقادات سیاسی ویرانگر در صورت امکان جلوگیری از انتقاد و در صورت
عدم امکان، مبارزه با انتقاد کننده است.
پیامبر اسلام و انتقادات ویرانگر
هرچند عجالتاً شواهد تاریخی زیادی در زمینه برخورد پیامبر
اسلام صلی الله علیه و آله با انتقادات سیاسی مخرب به طورر مشخص در دست نگارنده
نیست ولی تردیدی وجود ندارد که آن بزرگوار در این رابطه براساس اصل مسلم امر به
معروف و نهی از منکر عمل می کرد.
اصولا در زمان زمامداری پیامبر اسلام در جامعه اسلامی احزاب
و جناحهای سیاسی وجود نداشت تا انتقادات سیاسی زمینه پیدا نماید، البته شایعات و
انتقادات پراکنده ای احیاناً از سوی منافقین و یا افراد خشک و متعصب مطرح می شد که
نمی توان آن را به حساب انتقاد سیاسی گذاشت، هرچند سیره آنحضرت را در برخورد با
انتقادات اجمالاً از آن می توان به دست آورد.
یکی از این موارد، انتقادی است که پس از پایان جنگ حنین
توسط فردی به ظاهر مقدس ولی جاهل و متعصب مطرح شد:
عدالت را رعایت نکردی!
داستان از این قرار بود که پیغمبر مشغول تقسیم غنائم بود،
سیاست تالیف قلوب اقتضا می کرد که افراد با نفوذ تازه مسلمان که برای خود شخصیتی
قائل بودند بیشتر مورد توجه قرار گیرند.
در عین حال در هنگام پرداخت سهام به افراد، پیامبر قدری به
طرف راست خود توجه می فرمود، گویا با کسی حرف می زند و بعد پرداخت می کرد، که به
اعتقاد حاضرین، مخاطب جبرئیل بود.
باری، نحوه تقسیم غنایم به نظر برخی از مقدس نماها خلاف
عدالت بود ولذا تصمیم گرفت پیامبر را در این زمینه در حضور اصحاب شدیداً مورد
انتقاد قرار دهد.
او از قبیله بنی تمیم و نامش ذوالخویصره،سیاه چهره، قد
بلند، چشم ها فرو رفته، ابروها پیوند خورده، سر تراشیده و آثار سجده بر پیشانی
داشت.
در حالی که پیغمبر مشغول تقسیم بود، جلو آمد و بدون این که
به او سلام کند به جمع حاضر سلام کرد، سپس پیغمبر را با نام و به صورتی اهانت آمیز
مخاطب قرار داد و گفت:
«یا محمد! والله ما تعدل!».
ای محمد! به خدا عدالت را رعایت نکردی!
پیامبر از انتقاد جاهلانه و برخورد خشن و اهانت آمیز او
خشمگین شد، نه به دلیل این که شخص او مورد انتقاد و اهانت قرار گرفته، بلکه بدان
جهت که این گونه انتقادها از چهره هایی مقدس مآب، اصل نبوت و اسلام را زیر سؤال می
برد، و نظام اسلامی را متزلزل می سازد.
باری، آثار غضب در چهره مقدس پیغمبر مشهود بود و در حالی که
گونه های او از شدت خشمف سرخ شده بود با آرامی به او پاسخ داد:
«ویحک فمن یعدل اذا لم اعدل».
وای بر تو! از چه کسی انتظار عدالت هست اگر من عادل نباشم!
حضار که از این پیش آمد سخت ناراحت شده بودند از پیغمبر اجازه کشتن او را خواستند.
پیغمبر فرمود: نه، نمی خواهم مشرکین بشنوند که من اصحاب خود
را می کشم. او تنها نیست، هوادارانی دارد بسیار ظاهر الصلاح که اگر شما مازها و
رزه های آنها را ببینید،نماز و رزه خود را کم و کوچک می شمارید، پیش بینی می کنم
که آنها چنان در دین فرو می روند که مانند تیر که در پیکان فرو می رود و خارج می
گردد، از دین با سرعت و به طور کامل خارج می شوند! آنها کمترین ارتباطی با اسلام
ندارند.! شما به آنها کاری نداشته باشید، خداوند آنها را به دست محبوبترین خلق خود
پس از من خواهد کشت[2] !
همانطور که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله پیشگویی فرموده
بود او همراهانتشدر جنگ نهروان به دست امیرالمؤمنین علیه السلام کشته شدند.
در این داستان و سیاست برخورد پیامبر اسلام با انتقاد تند و
تعصب آمیز چهره ای به ظاهر مقدس،نکات بسیار مهم و آموزنده ای برای مسئولین نظام
جمهوری اسلامی و نیز مردم وفادار به این نظام وجود دارد که توجه به آن ضروری به
نظر می رسد.
1-هیچ کس از انتقاد بیجا در امان نیست!
هیچ کس، هیچ کار و هیچ حکومتی از انتقاد افراد عیبجو مصونیت
ندارد، هرکس و هر حکومت هر قدر تلاش کند که کارهای او فاقد عیب و نقص باشد و هر
قدر که درست عمل کند، باز هم افرادی پیدا می شوند که به ناحق عیبجویی و عیبگویی و
انتقاد کنند.
به اعتقاد ما رهبری کاملتر و حکومتی عادلانه تر از حکومت
پیامبر اسلام در تاریخ وجود ندارد ولی ملاحظه می کنید که چگونه ناجوانمردانه مورد
انتقاد قرار می گیرد، آن هم در رابطه با مسأله ای که خود آن را فلسفه رسالت همه
انبیاء می داند یعنی مسأله عدالت!
از این بالاتر، حتی خداوند متعال نیز از انتقاد افراد عیبجو
مصونیت ندارد!.
انتقاد به خدا!
سید بن طاووس رضوان الله تعالی علیه روایت کرده که حضرت
موسی علیه السلام از خداوند متعال تقاضا کرد که ترتیبی دهد زبان در کام عیبجویان و
ملامت گران که با انتقادهای بیجا و نادرست موجب آزار و اذیت او می شوند حبس گردد!.
خداوند به او وحی کرد:
موسی! این تقاضای چیزی است که برای خود انجام نداده ام. تو
انتظار داری برای تو انجام دهم؟!
حضرت موسی علیه السلام که با این پاسخ توجه به این نکته
پیدا کرد که حتی خداوند متعال نیز از انتقاد بیجای عیبجویان در امام نیست، عرض
کرد: خداوندا راضی شدم که در این زمینه به تو تأسّی کنم[3]
آنچه مسئولین نظام اسلامی از این نکته می آموزند این است که
انتقاد بیجا و عیبجویی های دشمنان دانا و دوستان نادان و تندورهای متعصب، یک امر
طبیعی و اجتناب ناپذیر است، آنها نمی توانند کاری کنند که همه از آنها تعریف کنند
و هیچ کس زبان به ملامت و انتقاد نگشاید،که ای کار برای خداوند متعال و پیامبران
او هم امکان پذیر نیست بنابراین شایسته است از انتقاد و ملامت بیجا دلگیر نشوند و
بجای اینک به پاسخگویی این گونه مناقشات به پردازند، وقت خود را صرف کارهای اساسی
و جلب رضای حق تعالی نمایند. البته بدیهی است که توجه متصدیان امور به انتقادات
سازنده همان طور که شرح آن گذشت یک تکلیف قطعی الهی است.
2-تردید در عدالت طلبی تندروهای سیاسی
نکات دیگری که این داستان می آموزد، تردید و تأمل در عدالت
خواهی تندورهای سیاسی در نظام اسلامی است، زیرا به روشنی نشان می دهد که هرکس با
چهره ای کاملاً مذهبی و ظاهر الصلاح عار تند عدالت خواهی داد، واقعاً عدالت خواه
نیست، چه بسا جهالت و یا سیاست، عدالت خواهی را وسیله ای برای تضعیف نظام الهی و
مطالع سیاسی ساخته است.
این ماجرا به خوبی نشان می دهد، آنهایی که در نظام اسلامی
بلندتر از رهبری سخن می گویند و تندتر از امام شعار عدالت خواهی می دهند و جلوتر
او برای وصول به اهداف انقلابی حرکت می کنند، دانسته یا ندانسته در جهت هدم اسلام
و ریشه کن کردن حق و عدالت گام بر می دارند، مردم باید آنها را خوب بشناسند و فریب
شعارهای تند آنها را نخورند.
3-اصل رعایت مصالح سیاسی
نکته دیگری که در این حادثه تاریخی ملاحظه می شود توجه
اسلام به مصالح سیاسی نظام اسلامی است.
در این واقعه دو اقدام، ظاهراً براساس مصالح سیاسی انجام
شده است.
1-شخصیتهای تازه مسلمان به دلیل تالیف ثقلوب بیش از
مسلمانهای سابقه دار از امکانات بی المال دریافت کرده اند.
اصولاً طبق آنچه قرآن کریم بدان تصریح فرموده یکی از مصارف
زکات، کسانی هستند که صرفاً برای تالیف قلوب که یکی مصلحت سیاسی است به آنها
پرداخت می شود هرچند خود ثروتمند باشند و این همان چیزی است که آن جاهل متنسک آن
را خلاف عدالت می پنداشت.
2-فردی که بجرم اهانت به پیامبر اسلام و قطعی بودن خطر او
برای آینده جهان اسلام مستحق قتل است، بنابر آنچه در بسیاری از روایات آمده پیغمبر
اجازه نمی دهد او را بکشند، در برخی روایات آمده دلیل این امتناع، آن است که
پیامبر نمی خواهد شایع شود «پیغمبر اصحاب خود را می کشد» که قطعاً این یک مصلحت
سیاسی است.
بنابراین، این حادثه تأیید می کند رعایت مصالح سیاسی، آنجا
که مصلحت نظام اسلامی اقتضا کند، یک اصل پذیرفته شده در اسلام است.
4-سرنوشت انتقاد سیاسی و یرانگر
نکته ارزنده و آموزنده دیگری که در این ماجرا می رسد، پیش
بینی سرنوشت کسانی است که با انتقادهای بیجا و نادرس به خود اجازه می دهند نظام
الهی و رهبری اسلامی را زیر سؤال ببرند و مایه تضعیف اسلام و تقویت دشمنان اسلام
گردند.
پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله پیش بینی فرمود که این
گونه اشخاص تنها به انتقاد و عیب جویی و درگیری لفظی با نظام الهی و رهبری آن
اکتفا نخواهند کرد بلکه این گناه بزرگ بتدریج آنها را عملا به درگیری با حکومت
اسلامی و رهبری آن وادار خواهد نمود و بالاخره همان شده که پیغمبر پیشگویی کرد،
انتقاد به پیغمبر (ص) به جنگ با امام علی (ع) ختم شد!
بنظر می رسد این معنا اختصاص به صدر اسلام و انتقاد به
پیغمبر گرامی اسلام نداشته باشد، بلکه سنت الهی چنین است که انتقادهای تند و نابجا
به همه رهبران الهی و نظامهای مبتنی بر احکام اسلام و قوانین نورانی قرآن نیز به
درگیری عملی با حکومت اسلامی می انجامد و منتقدین اگر توبه نکنند سرنوشتی جز هلاکت
ابدی ندارند. تجربه چهارده سال گدشته جمهوری اسلامی ایران این نظر را تأیید می
کند.
ادامه دارد
[1] – تفسیر نور الثقلین ج1 ص564، به همین مضمون در تفسیر
آیه از امام رضا علیه السلام نیز روایت وارد شده است، نگاه کنید به همان مصدر،
ص564
سال دوم هجرت از نظر حجم حوادث و یا به اصطلاح از نظر کمّی،
پرجادثه ای نبود، زیرا سالهای بعدی – و بخصوص سالهای آخر هجرت- پرحادثه تر از سال
دوم بوده، ولی از نظر اهمیت حوادث و کیفیت، سال مهمی استو بخصوص برای مسلمانان از
نظر پیروزی نظامی و سیاسی، سال مهم و بزرگی بشمار می رود، چنانچه در مقابل، برای
کفار و مشرکان جزیره العرب نیز سال شکست و تلخی بود، زیرا مهمترین و نخستین پیروزی
مسلمانان که در ماه رمضان همین سال اتفاق افتاد پیروزی در جنگ بدر بود، که با توجه
به ابعاد و جوانب این حادثه برای هیچ یک از تحلیل گران آنزمان و شاید برای غالب
مسلمانان نیز چنان پیروزی مهمی قابل پیش بینی و باور کردنی نبود- بشرحی که انشاء
الله تعالی در جای خود خواهیم خواند-
حوادث دیگر این سال نیز مانند ازدواج میمون و مبارک
امیرالمؤمنین علیه السلام با فاطمه سلام الله علیها، و تغییر قبله مسلمانان و
اخراج یهو بنی قینقاع، و غزوه سویق و چند غزوه و سریه دیگر هرکدام در حدّ خود حائز
اهمیت است، که ما در اینجا به خواست خدای تعالی به ترتیب تاریخ وقوع این حوادث
آنها را ذکر می کنیم، و برای تیمّن و تبرک نخست داستان ازدواج علی علیه السلام با
حضرت فاطمه زهرا را – که بنا بگفته جمعی از اهل تاریخ و حدیث از نظر تاریخی هم
مقدم بر سایر حوادث است- ذکر کرده و سخن خود را با این ازدواج فرخنده آغاز می کنیم
و سپس به بحث و گفتگو درباره حوادث دیگر می پردازیم:
1-ازدواج امیرالمؤمنین و فاطمه علیهما السلام
وقبل از ورود در اصل داستان در چند مورد باید بحث شود:
1-درباره تاریخ عقد و ازدواج:
در این باره در رایات شیعه و سنی اختلاق بسیار است، چنانچه
شیخ مفید (ره) آنرا در روز اول ذی حجه می داند و روایتی هم در ششم ماه نقل کرده و
صاحب کتاب کشف الغمه در روایتی از امام صادق علیه السلام روایت کرده که عقد ازدواج
در ماه رمضان بود و مراسم عروسی در ماه ذی حجه سال دوم هجری انجام شد و در کتاب
اقبال، زفاف فاطمه علیها السلام را در شب بیست و یکم محرم سال سوم هجرت ذکر کرده و
از برخی نقل شده که گفته اند: در ماه زفاف هشت قول است: نیمه رجب، آخر ماه رمضان،
سوم شوال، اول ذی حجه، ششم ذی حجه، بیستم ذی حجه، ماه محرم، ماه صفر.[1]
و از دانشمندان اهل سنت نیزف محب الدین طبری در کتاب ذخائر
العقبی گفته: عقد ازدواج در ماه صفر سال دوم بود و مراسم زفاف در ماه حجه همان
سال.[2]
و ابن جوزی در تذکره گفته: ازدواج در ماه رجب سال اول پنجم
ماه پس از هجرت و زفاف در سال دوم پس از بازگشت از بدر.[3]
و خطیب تبریزی در «امال الرجال» گفته تزویج در سال دوم در
ماه رمضان و عروسی در ماه ذی حجه آن سال انجام شد.[4]
و علامه نبهانی در کتاب «الشرف المؤید» گفته: عقد ازدواج در
ماه محرم سال دوم و زفاف در ماه ذی حجه آن سال بوده است.[5]
طبری مورخ معروف در تاریخ خود و ابن اثیر در کتاب کامل
التواریخ هر دوی آنها عقد ازدواج را در ماه صفر سال دوم ذکر کرده اند.[6]
و چنانچه ملاحظه می کنید بیشتر سیره نویسان و اهل تاریخ و
حدیث، تاریخ این ازدواج فرخنده را در ماههای اولی سال دوم می دانند.
2-درباره سنّ علی علیه السلام و فاطمه (ع) در هنگام ازدواج:
در اینباره نیز در کتابهای تاریخی – بخصوص کتابهای اهل سنت –
اختلافی دیده می شود، چنانچه محب الدین طبری گوید: حضرت فاطمه در هنگام ازدواج
پانزده سال و پنج ماه یا شش ماه و نیم داشت، و علی علیه السلام بیست و یکسال و پنج
ماه از عمر شریفش گذشته بود.[7]
و نبهانی در کتاب «الانوار المحمدیه» نیز همین قول را
اختیار کرده و در کتاب دیگرش پانزده سال تمام ذکر کرده[8]
ابن جوزی در تذکره سنّ فاطمه (ع) را در آنوقت هیجده سال ذکر کرده .[9]
و جلال الدین سیوطی در کتاب مناقب فاطمه، سن آنجضرت را در آنوقت پانزده سال و نیم
دانسته[10]
و مؤلف کتاب اعلام النساء گوید: فاصله عقد ازدواج و عروسی نه ماه بود و در روز
عقد، سن حضرت فاطمه (ع) پانزده سال و پنج ماه و نیم بود، و سنّ علی (ع) بیست و
یکسال و پنج ماه بود.[11]
و در میان علمای شیعه عموماً سنّ حضرت فاطمه علیها السلام
را میان نه سال ذکر کرده اند و سنّ امیرالمؤمنین علیه السلام را میان نه سال و ده
سال ذکر کرده اند و سنّ امیرالمؤمنین علیه السلام را حدود بیست و پنج سال دانسته
اند، و اختلاف در اینباره به اختلاف در سال ولادت آن دو بزرگوار باز می گردد که
علمای سنّت بطور عموم ولادت حضرت زهرا علیها السلام را پنج سال پیش از بعثت دانسته
و ولادت علی علیه السلام را هشت سال پیش از آن می دانند و ما در اینجا اشاره ای به
گفتار اهل سنت درباره ولادت حضرت فاطمه علیها السلام و تناقضی که در گفتارشان دیده
می شود کرده و هم چنین گفتار محدثین شیعه را برای شما ذکر می کنیم، و سپس به نقل
اصل ماجرای ازدواج باز می گردیم:
عموم محدثین و علمای شیعه رضوان الله علیهم ولادت آن حضرت
را در سال پنجم دانسته و روایاتی هم در این باره از ائمه بزرگوار اهل بیت علیهم
السلام نقل کرده اند، ولی بیشتر اهل سنت ولادت آنحضرت را پنج سال پیش از بعثت
دانسته و گفته اند: در همان سالی که قریش خانه کعبه را بنا می کردند – بشرحی که در
زندگانی رسولخدا – صلی الله علیه و آله – گذشت _فاطمه علیها السلام بدنیا آمد. ولی
گفتار آنها با روایاتی که در اینباره از رسولخدا صلی الله علیه و آله روایت کرده
اند سازگار نیست، و روی همرفته تطبیق میان اقوال و روایات در داستان ولادت حضرت
زهرا سلام الله علیها کار مشکلی است! زیرا از طرفی در برخی از روایات شیعه آمده که
ولادت فاطمه علیها السلام پنج سال پس از نبوت اتفاق افتاد و دنباله اش این جمله هم
ذکر شده که: «در همان سالی که قریش خانه کعبه را بنا می کردند»، که جمع میان این
دو مطلب دشوار است.
و در روایات اهل سنت نیز که عموماً معتقدند ولادت آنحضرت
پنج سال پیش از بعثت بوده، در اصل خلقت فاطمه علیها السلام روایات زیادی از
رسولخدا صلی الله علیه و آله نقل کرده اند که با مختصر اختلاف و اجمال و تفصیلی
آنحضرت فرمود:
اصل انعقاد نطفه فرزندم زهرا سلام الله علیها از آن میوه یا
سیبی بوده که جبرئیل در شب معراج از درخت بهشتی چید و بمن داد و من آنرا خوردم و
سپس بزمین که آمدم با خدیجه نزدیکی کرده و آن نطفه در رحم خدیجه قرار گرفت و زهرا
از آن نطفه خلق شد. و از این جهت او را حوراء انسیه نامید و چنانچه مشاهده می شود
جمع میان این دو مطلب نیز که در گفتار محدثین اهل سنت آمده ممکن نیست. و بهتر آنست
که در ابتداء قدری از روایاتی را که شیعه و سنی نقل کرده اند ذکر کنیم تا ببینیم
کدام قول با مجموع روایات سازگارتر است:
1-شیخ صدوق (ره) از محدثین بزرگوار شیعه در کتاب امالی و
عیون اخبار الرضا علیه السلام از رسولخدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که
فرمود:
هنگامی که بمعراج رفتم جبرئیل دست مرا گرفت و داخل بهشت کرد
و از «رطب» آنجا بمن داد و من آنرا خوردم و همان رطب تبدیل به نطفه ای در صلب من
شد و چون بزمین هبوط نمودم با خدیجه نزدیکی کردم و خدیجه بفاطمه علیها السلام
حامله شد و از این رو فاطمه حوراء انسیه است، و هرگاه اشتیاق به استشمام بوی بهشت
پیدا می کنم دخترم فاطمه را استشمام می کنم.
2-علی بن ابراهیم قمی (ره) در تفسیر خود از امام صادق علیه
السلام روایت کرده که فرمود:
رسول خدا صلی الله علیه و آله فاطمه را بسیار می بوسید،
عایشه از اینکار پیغمبر ناراحت شده و بر آنحضرت ایراد کرد، رسولخدا –صلی اللله
علیه و آله- فرمود: ای عایشه هنگامی که بمعراج به آسمان رفتم داخل بهشت شده و
جبرئیل مرا نزدیک درخت طوبی برد و از میوه آن بمن داد و من آن میوه را خوردم و
بصورت نطفه در پشتم قرار گرفت و چون بزمین آمدم با خدیجه نزدیکی کردم و او بفاطمه
حامله شد و من هر زمان فاطمه را می بوسم بوی درخت طوبی را از او استشمام می کنم.
این دو روایت از طریق محدثین بزرگوار شیعه.
و اما از طریق اهل سنت
1-سیوطی در کتاب درّالمنثور در ذیل آیه: «سبحان الذی أسری
بعبده لیلا من المسجد الحرام…» از عایشه نقل کرده که رسول خدا – صلی الله علیه و
آله- فرمود: هنگامی که به آسمانها بالا رفتم داخل بهشت شده و در برابر درختی از
درختهای بهشت رسیدم که بهتر از آن درختی در آنجا ندیده بودم و برگهایش از هر درختی
زیباتر و میوه اش بهتر بود پس میوه های
آندرخت را چیده و خوردم و آن میوه بصورت نطفه ای در صلب من قرار گرفت… و
دنباله حدیث را مانند دو حدیث بالا نقل کرده است.
2-نظیر همین حدیث را طبری در کتاب ذخائر العقبی (ص36) از
عایشه روایت کرده.
3-و در همان کتاب ذخائر العقبی (ص44) از رسولخدا –صلی الله
علی و آله- روایت کرده که فرمود:
جبرئیلل سیبی از بهشت برای من آورد و من آنرا خورده و با خدیجه هم بستر شدم و
خدیجه بفاطمه حامله شد و برسولخدا (ص) عرض کرد: من حمل خفیفی برداشته ام و چون
تنها می شوم این حمل که در شکم من است با من سخن می گوید: … تا بآخر حیدث که
بعداً خواهد آمد.
4-خطیب بغدادی در تاریخ خود (ج5 ص87) بسند خود از عایشه
روایت کرده که گوید: به رسولخدا –صلی الله علیه و آله- عرض کردم: ای روسل خدا
چگونه است که هر وقت فاطمه پیش تو می آید او را آنچنان می بوسی و زبان در دهانش می
نهی که گویا می خواهی عسلی را بخوری؟ فرمود: آری ای عایشه هنگامی که مرا بآسمان
بالا بردند جبرئیل مرا وارد بهشت کرد و سیبی بمن داد و من آنرا خوردم و همان بصورت
نطفه ای در صلب من قرار گرفت و چون بزمین آمدم با خدیجه نزدیک شدم و فاطمه از همان
نطفه است و بهمین خاطر او «حوراء انسیه» است و هرگاه اشتیاق به بهشت پیدا می کنم
فاطمه را می بوسم.
و نظیر این حدیث را از ابی سعد در کتاب شرف النبوه روایت
کرده اند.[12]
و امام سخنان بزرگان
1-ثقه الاسلام کلینی (ره) در کتاب شریف کافی فرموده:
فاطمه علیها السلام پنج سال پس از بعثت پیغمبر صلی الله
علیه و آله بدنیا آمد و چون از دنیا رفت هیجده سال و هفتاد و پنج روز از عمر او
گدشته بود. و مرحوم مجلسی در بحار الانوار (ج43 ص9) حدیث دیگری بهمین مضمون از
امام باقر علیه السلام از همان کتاب کافی نقل می کند.
2-مرحوم ابن شهر آشوب در مناقب گوید:
فاطمه پنج سال بعد از نبوت و سه سال پس از معراج در بیستم
ماه جمادی الاخر در مکه بدنیا آمد و هشت سال با پدرش در مکه بود سپس بمدینه هجرت
کردو دو سال پس از هجرت در روز اول یا ششم ذی حجه با علی علیه السلام ازدواج نمود
و روزی که پیغمبر صلی الله علیه و اله از دنیا رفت هیجده سال و هفت ماه از عمر
فاطمه علیها السلام گذشته بود.
3-مرحوم اربلی در کتاب کشف الغمه از امام باقر علیه السلام
روایت کرده که فرمود: فاطمه علیها السلام پنج سال پس از بعثت در همان سالی که قریش
خانه کعبه را بنا می کردند متولد شد و روزی که از دنیا رفت هیجده سال و هفتاد و
پنج روز و بنا به روایت «صدقه» هیجده سال و و یک ماه و پانزده روز از عمرش گذشته
بود.
و امام علمای عامه از محمد بن اسحاق و ابونعیم و ابوالفرج و
طبری و واقدی نقل شده[13]
که گفته اند: ولادت فاطمه علیها السلام پنج سال قبل از بعثت بوده است.
نگارنده گوید: پس از اینکه اختلاف در روایات و نقلها معلوم
شد بخوب روشن می شود که گفتار محدثین بزرگوار شیعه بصحت و درستی نزدیکتر و با
روایات منطبقب تر از گفتار علمای اهل سنت است زیرا گفتار آنها با روایاتی که
درباره اصل خلقت آنحضرت و انعقاد آن از میوه بهشتی نقل کرده اند سازگار نیست، اما
با گفتار محدثین شیعه سازگار است زیرا اگر چه بسیاری تاریخ معراج را در سالهای آخر
توقف حضرت در مکه نقل کرده اند، اما اجماع و شهرتی در این باره در کار نیست، گذشته
از آنکه همانطور که در تاریخ زندگانی رسولخدا صلی اللع علیه و آله- ذکر شده از
رویهمرفته روایات استفاده می شوده که معراج رسولخدا- صلی الله علیه و آله- به
آسمانها بیش از یکبار بوده و مکرر اتفاق افتاده است، چنانچه در نقل ابن شهر آشوب
(ره) نیز بود. فقط یک مطلب می ماند و آن این که در حدیث صاحب کشف الغمه نامی از
بنای کعبه بدست قریش در همان سال نیز برده شده که این مطلب با قول اهل سنت
سازگارتر است. که آن نیز محتمل است دو بار اتفاق افتاده باشد یعنی پس از بعثت نیز
چنین اتفاقی پیش آمده باشد، و در تاریخ ذکری از آن بمیان نیامده و احتمال دخل و تصرف راویان نی در کار هست. و بهر
صورت ارتکاب تأویل و احتمالات در این طرف خیلی کمتر و آسانتر از آن طرف است.[14]
و برخی نیز مانند
صاحب قاموس الرجال احتمال داده اند که راویان کلمه «بعد النبوه» را به «قبل
النبوه» تبدیل کرده و یا بالعکس.
ضمناً در برابر دو قول مزبور، برخی نیز ولادت آنحضرت را در
سال دوم و سوم بعثت دانسته اند که چندان اعتباری ندارد.
والله العالم.
و درباره سال ولادت علی علیه السلام نیز در مقالات گذشته در
آنجا که از سبقت اسلام و ایمان آنحضرت بر دیگران بحث شده بتفصیل بحث کرده ایم که
تکرار نمی کنیم.[15]
مقاله ای که اکنون از نظرتان می گذرد، متن تحریر یافته یکی
از سخنرانی های استاد شهید مرتضی مطهری «قدس سره» است که در تاریخ 29 صفر 82 ایراد
شده است و چون دارای محتوائی بسیار ارزشمند و مفید است و یکی از شبه های بزرگ را
درباره تقارن و توافق اسلام و علم ، رفع و حل می کند، لذا این مقاله سودمند را –
که مانند تمام مقالات و سخنرانیهای استاد شهید، مفید و سودمند است- به مناسبت فرا
رسیدن سالروز شهادت آن استاد عزیز و گرامی و روز معلم (12 اردیبهشت) تقدیم حضور
تمام پاسداران اسلان ناب محمدی و امت پاسدار اسلام نموده، ضمن آرزوی درجات والاتر
برای آن شهید همیشه جاوید تاریخ انقلاب و اسلام، توفیق همگان را در فراگیری علوم و
دانشهای مفید و ضروری برای پیشرفت جامعه اسلامیمان، از درگاه حضرت احدیِت
خواستاریم.
موضوع سخن ما اسلام و علم است. به عبارت دیگر بحث در اطراف
نظر اسلام درباره علم است، بحث دین و علم که آیا موافق یکدیگرند یا مخالف؟ نظر دین
درباره علم چیست؟ سابقه طولانی دارد، کتابهای پر ارزش در دنیا و در عالم اسلام در
همین زمینه نوشته شده.
دو طبقه از طبقات مردم کوشش کرده اند که دین و علم را مخالف
یکدیگر جلوه دهند:
1-طبقه متظاهر به دین ولی جاهل که نان دینداری مردم را می
خورده اند و از جهالت مردم استفاده می کرده اند. این دسته برای اینکه مردم را در
جهل نگهدارند و ضمناً به نام دین، پرده روی عیب خودشان بکشند و با سلاح دین
دانشمندان را بکوبند و از صحنه رقابت خارج کنند. مردم را از علم به عنوان آنکه با
دین منافی است می ترسانده اند.
2-طبقه تحصیل کرده و دانش آموخته ولی پشت پا زده به تعهدات
انسانی و اخلاقی؛ این طبقه نیز همین که خواسته اند عذری برای لاقیدی های خود و
کارهای خود بتراشند، به علم تکیه کرده و آن را مانع نزدیک شده به دین بهانه کرده
اند.
طبقه سومی هم همیشه بوده و هستند که از هر دو موهبت بهره
مند بوده اند و هیچگونه تنافی و تناقضی احساس نمی کرده اند. این طبقه سعی کرده اند
که تیرگیها و غبارهایی که از طرف آن دو طبقه بین این دو ناموس مقدس برخاسته فرو
بنشانند.
بحث ما درباره اسلام و علم از دو جنبه ممکن است صورت بگیرد:
جنبه اجتماعی و جنبه دینی. از جنبه اجتماعی آنطور باید بحث کنیم که آیا اسلام و
علم عملا با هم سازگارند یا سازگار نیستند؟ آیا مردم می توانند هم مسلمان باشند به
معنی واقعی کلمه که به اصول و مبانی اسلامی مؤمن باشند و به دستورهای دین عمل کنند
و هم عالم؟ یا عملا باید یکی از این دو را انتخاب کنند؟ اگر به این نحو بحث شود،
صورت مسئله این نخواهد بود که نظر اسلام درباره علم چیست و نظر علم درباره اسلام
چیست؟ و آیا اسلام چگونه دینی است؟ فقط بحث روی اجتماع است که آیا می تواند در آن
واحد هر دو را داشته باشد، یا باید از یکی از آن دو چشم بپوشد؟
جنبه دیگر این است که ببینیم نظر اسلام درباره علم چیست؟ و نظر علم درباره اسلام چیست؟
این هم دو قسمت است: یکی اینکه اسلام درباره علم چگونه دستور داده و توصیه کرده.
آیا دستور داده که حتی الامکان از علم پرهیز داشته باشید؟ و آیا اسلام علم را
موجود خطرناک و به شکل یک رقیب برای موجودیت خود دانسته؟! یا بر عکس، در کمال
صمیمیت و شجاعت و اطمینان به خود به علم توصیه کرده و تشویق نموده است؟ قسمت دوم
این است که نظر علم درباره اسلام چیست؟
چهارده قرن از ظهور اسلام و نزول قرآن می گذرد. در همه این
چهارده قرن، علم در حال تطور و تکامل و پیشرفت بوده، مخصوصاً در سه چهار قرن اخیر،
ترقی علم به صورت جهش درآمد. حالا ببینیم علم پس از این همه توفیق و تطور و تکامل که نصیبش شده درباره معارف و اعتقادیات
اسلام و همچنین درباره دستورهای عملی و اخلاقی و اجتماعی اسلام چه نظر می دهد؟ آیا
اینها را به رسمیت می شناسد یا نمی شناسد؟ ایا بر اعتبار آنها افزوده یا از اعتبار
آنها کاسته است؟
هر یک از این سه قسمت در خور بحث و تحقیق است، اکنون بحث ما
فقط درباره یکی از اینهاست یعنی پیرامون نظر اسلام درباره علم است.
توصیه به علم در اسلام
در اینکه در اسلام راجع به علم تأکید و توصیه شده و در کمتر
موضوعی و شاید نسبت به هچ موضوعی اینقدر توصیه و تاکیده نشده بحثی نیست.
از قدیم تریم زمانی که کتب اسلام تدوین شده در ردیف سایر
دستورهای اسلامی از قبیل نماز و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهی از منکر،
بابی هم تحت عنوان «باب وجوب طلب العلم» باز شده و علم به عنوان یکی از فرائض
شناخته شده است.
گذشته از آیات قرآن کریم، مؤکدترین و صریحترین توصیه های
رسول خدا درباره علم است. این جمله از مسلمات همه مسلمانها است که رسول خدا فرمود:
«طلب العلم فریضه علی کل مسلم» تعلم و دانشجویی بر هر مسلمانی فرض و واجب است،
یعنی اختصاس به طبقه ای دون طبقه ای و به جنسی دون جنسی ندارد. هرکس مسلمان است،
باید دنبال علم برود.
و فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصین» – علم را پی چوئی کنید
ولو مستلزم این باشد که تا چین سفر کنید، یعنی: علم مکان معین ندارد، هر نقطه جهان
که علم هست بروید و اقتباس کنید.
باز فرمود: «کلمه الحکمه ضاله المؤمن فحیث وجدها فهو أحق
بها» – سخن علمی و حکیمانه و متقن گمشده مؤمن است، هرجا آنرا بیابد معطل نمی شود،
آن را مال خودش می داند و برمی دارد، یعنی: اهمیت نمی دهد که طرف کیست؟ مسلمان است
یا کافر ؟ همانطوری که آدمی مال خود را گم کرده در دست هر کس ببیند معطل نمی شود و
برمی دارد، مؤمن نیز علم را مال خود می داند در دست هرکه ببیند آنرا می گیرد.
امیرالمؤمنین علی (ع) همین کلمه را توضیح می دهد «الحکمه ضاله المؤمن فاطلبوها ولو
عند المشرک، تکونوا أحق بها و آهله» – حکمت گمشده مؤمن است پس به دنبالش بروید ولو
آنکه آن را در نزد مشرکان بیابیدشما از او شایسته تر و سزاوارتر خواهید بود.
علم فریضه ای است که نه از لحاظ متعلم و نه از لحاظ معلم و
نه از لحاظ زمان و نه از لحاظ مکان، محدودین ندارد، و این عالیترین و بالاترین
توصیه ای است که می توانسته بشود و شده است.
کدام علم؟ منظور اسلام است؟
چیزی که هست سخن در یک مطلب دیگر است و آن اینکه منظور
اسلام از علم چه علمی است؟ ممکن است کسی بگوید مقصود از همه این تاکید و توصیه ها
علم خود دین است. یعنی همه به این منظور گفته شده که مردم به خود دین علام شوند و
اگر نظر اسلام از علم، علم دین باشد در حقیقت به خودش توصیه کرده. و درباره علم به
معنی اطلاع بر حقایق کائنات و شناختن امور عالم، چیزی نگفته و اشکال به حال اول
باقی می ماند. زیرا هر مسلکی هر اندازه هم ضد علم باشد و با آگاهی و اطلاع و بالا
رفتن سطح فکر و معلومات مردم مخالف باشد، با آشنائی با خودش مخالف نیست بلکه خواهد
گفت: با من آشنا باشید و با غیر من آشنا نباشید. پس اگر منظور اسلام از علم، خصوص
علم دینی باشد،باید گفت موافقت اسلام با علم صفر اس و نظر اسلام درباره علم منفی
است.
برای کسی که درست با اسلام و منطق اسلام آشنا باشد جای این
احتمال نیست که بگوید نظر اسلام درباره علم منحصراً علوم دینی است، این احتمال فقط
از ناحیه طرز عمل مسلمین در قرنهای اخیر که تدریجاً دائره معلومات را کوچک تر
کردند و معلومات خود را محدود کردند، پیدا شده، و الا آنجا که می فرماید:
حکمت گمشده مؤمن است پس آن را بچنگ آورید ولو اینکه بخواهید
از دست مشرکان بگیرید. معنی ندارد که خصوص علوم دینی باشد. مشرک با علوم دین چه کار؟
جمله «اطلبوا العلم ولو بالصین» – چین به عنوان دورترین قطه و یا به اعتبار اینکه
در آن ایام یکی از مراکز علم و صنعت جهان بوده یاد شده، قدر مسلم این است که چین
نه در آن زمان و نه در زمانهای دیگر مرکز
علوم دینی نبوده است.
گذشته از همه اینها در متن سخنان رسول اکرم تقیید و تحدید و
تفسیر شده که مقصود چه علمی است امام نه تحت عنوان اینکه فلان علم باشد یا فلان
علم، بلکه تحت عنوان علم نافع، علمی که دانستن آن فایده برساند و ندانستن آن ضرر
برساند، هر علمی که متضمن فایده و اثری باشد و آن فایده و اثر را اسلام به رسمیت
بشناسد یعنی آن اثر را اثر خوب و مفید بداند آن علم از نظر اسلم خوب و مورد توصیه
و تشویق است.
پس حسابش روشن است، باید دید اسلام چه چیز را فایده و چه
چیز را ضرر می داند. هر علمی که به منظوری از منظورهای فردی یا اجتماعی اسلام کمک
می دهد و ندانستن آن، سبب زمین خوردن آن منظور می گردد آن علم را اسلام توصیه می
کند و عر علمی که در منظورهای اسلامی تأثیر ندارد و اسلام درباره آن علم نظر خاصی
ندارد، و هر علمی که تأثیر سوء دارد با آن مخالف است.
سیره ائمه دین
ما شیعه هستیم و ائمه اطهار علیهم السلام را اوصیاء پیغمبر
اکرم می دانیم. گفتار آنها و سیرت آنها
برای ما سند است. همانطوریکه می دانیم از اوخر قرن اول و اوایل قرن دوم
هجری،مسلمین با علوم جهان آشنا شدند و انواع علوم را از یونان و هند و ایران ترجمه
کردند و از طرفی می دانیم ائمه اطهار از انتقاد و خرده گیری به کارهای خلفا کوتاهی
نمی کردند، کتابهای ما پر است از این انتقادها. اگر بنا بود که نظر اسلام درباره
علم نظر منفی و مخالف بود علم خراب کننده و منهدم کننده دین می بود ائمه اطهار،
این عمل خلفا را که دستگاه وسیعی از مترجمین و ناقلین بوجود آورده بودند و انواع
کتب نجومی، منطقی، فلسفی، طبی، حیوان شناسی، ادبی، تاریخی ترجمه شد، انتقاد می
کردند، همانطوریکه بعضی کارهای دیگر خلفا را شدیداً مورد انتقاد قرار دادند. اگر
بنا به انتقاد می بود، این عمل بیش از هر عمل دیگر در میان عوام تحت عنوان :
«حسبنا کتاب الله» زمینه انتقاد داشت ولی هیچ اثری در طول صد و شصت سال که بر این
قضیه گذشت از انتقاد دیده نمی شود.
منطق قرآن
گدشته از همه اینها منطق خود قرآن درباره علم به شکلی است
که قابل تخصیص و اختصاص نمی باشد. قرآن علم را نور و جهل را ظلمت می داند. می
فرماید: مطلقاً نور بر ظلمت ترجیح دارد.
قرآن صریحاً مسائلی را بعنوان موضوع مطالعه و تفکر پیشنهاد
می کند. این موضوعات همانها است که نتیجه مطالعه آنها همین علوم طبیعی و ریاضی و
زیستی و تاریخی و غیره است که امروز در دنیا می بینیم. سوره بقره آیه 164 می
فرماید: «ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التی تجری فی
البحر بما ینفع الناس و ما انزل الله من السماء من ماء فاحیا به الارض بعد موتها و
بث فیها من کل دابه و تصریف الریاح و السحاب المسخریین السماء و الارض لایات لقوم
یعقلون» – در آفرینش آسمانها و زمینف در گردش شب و روز، در حرکت کشتی بر روی آب که
بوسیله آن بشر منتفع می گردد، آمدن و ریزش باران که سبب حیات زمین می گردد،
حیواناتی که در روی زمین در حرکتند، گردش بادها و حالت مخصوص ابرها که در میان
زمین و آسمان معلقند، در همه اینها نشانه های قدرت و حکمت پروردگار است یعنی همه
اینها قوانین و نظاماتی دارند و شناختن این نظامات شما را به توحید نزدیک می کند.
قرآن صریحاً مردم را به مطالعه در این امور توصیه کرده و می
دانیم مطالعه همین ها است که منجر بعلم فلک و ستاره شناسی، زمین شناسی، دریاشناسی،
علم کائنات جویه، حیوان شناسی… و غیره شده است. همچنین است در سوره جاثیه آیه 2
و سوره فاطر آیه 25 و بسیاری آیات دیگر.
قرآن کتابی است که اولین مرتبه که نازل شد سخن خود را با
«خواندن»، «علم»، «کتابت» آغاز کرد. وحی قرآن با تذکر اینها آغازب گشت: «اقرأ باسم
ربک الذی خلق. خلق الانسان من علق. اقرأ و ربک الاکرم الذی علم بالقلم.» – بخوان
به نام پروردگارت. آنکه آفرید، انسا را از خون بسته آفرید، بخوان و پروردگار تو کریمترین
کریمان است که آموزانید نوشتن با قلم را.
توحید و علم
اسلام دینی است که با توحید آغاز می گردد و توحید مسئله ای
است تعقلی که تقلید و تعبد در آن جایز نیست، حتماً باید تعقل و استدلال و تفلسف در
آن باشد. اگر اسلام از ثنویت یا تثلیث آغاز شده بود، نمی توانست ورود در آن مبحث
را آزاد بگذارد، چاره ای نبود از اینکه آن را منطقه ممنوعه اعلام کند. ولی از
توحید آغاز شده که نه تنها آن را منطقه ممنوعه نمی داند بلکه منطقه ای لازم الورود
می داند، مدخل این منطقه هم از نظر قرآن تمام صفحه کائنات است،کارت ورودیش علم و تحصیل
است، ابزار و وسیله گردش در این منطقه، قوه تفکر و استدلال منطقی است.
اینها موضوعاتی است که قرآن برای مطالعه عرضه می دارد. و
اما اینکه مسلمین کمتر موفق شدن در این موضوعات به مطالعه بپردازند و بیشتر
مطالعات خود را موضوعاتی قرار دادند که هیچگونه توصیه ای از طرف قرآن نشده مطلب
دیگری است و علل خاصی دارد، فعلا جای بحث آن نیست.
اینها همه قرائنی است که نشان می دهد نظر اسلم منحصراً علوم
دینی نیست. از قدیم این مطلب مطرح بوده که آیا منظور اسلام از علمی که آن را فریضه
و واجب خوانده چیست؟ و هر دسته ای خواسته اند کلام پیغمبر را بهمان رشته معلوماتی
که خودشان داشته اند تطبیق کنند، متکلمین می گفته اند مقصود خصوص علم کلام است،
مفسرین می گفته اند مقصود علم تفسیر است، محدثین می گفته اند مقصود علم حدیث است،
فقهاء گفته اند مقصود علم فقه است که هر کسی باید یا مجتهد باشد یا مقلد. علمیا
اخلاق گفته اند، مقصود علم اخلاق و اطلاع از منجیات و مهلکاتست، متصوفه می گفته
اند مقصود علم سیر و سلوک و توحید عملی است، عزالی بیست قول در این زمینه نقل می
کند ولی همانطور که محققین گفته اند: مقصود هیچیک از این علوم بالخصوص نیست، اگر
مقصود علم خاص می بود، پیغمبر بهمان علم تصریح می کرد، مقصود هر علم مفید و
سودمندی است که بکار می خورد.
ایا علم وسیله است یا هدف؟
توجه به یک نکته،
اشکال را بخوبی حل می کند و کاملا می توانیم بفهمیم که منظور اسلام چیست. اولا
باید دید علم از نظر اسلام هدف است یا وسیله؟ بدون شک بعضی از علوم، هدف است مثل
معارف ربوبی و خداشناسی و آنچه از شئون خداشناسی شمره می شود، مثل معارف مربوط
بخودشناسی و معاد. از اینها که بگذریم سایر علوم وسیله اند نه هدف، یعنی هر علمی
از آن جهت لازم و مفید است که مقدمه و وسیله انجام یک عمل و یک وظیفه است، همه
علوخم دینی – باستثناء معراف الهی- از قبیل علم اخلاق و فقه و حدیث همین طورند،
یعنی همه وسیله اند نه هدف، تا چه رسد به مقدمات ادبی و منطق مهمولی که در مدارس
دینی خوانده می شود.
لهذا فقهاء و علماء دینی اصطلاحی دارند می گویند وجوب علم،
نهیؤی است یعنی از آن جهت واجب است که آمادگی و نهیؤ می دهد برای کاری که موافق با
منظور اسلام است. حتی خود یاد گرفتن مستقیم مسائل عملیه یعنی احکام و مسائل نماز و
روزه و خمس و زکاه و حج و طهارت که معمولا در رساله های عملیه ذکر می شود، فقط
برای این است که شخص بتواند و آماده بشود که وظیفه دیگری را درست انجام دهد مثلا
یک نفر مستطیع که می خواهد بحج برود باید یاد بگیرد تا آمادگی و تهیؤ پیدا کند که
مراسم حج را درست انجام دهد.
وقتی که این اصل را دانستیم نوبت به اصل دیگر و مطلب دیگر
می رسد و آن اینکه اسلام چگونه دینی است؟ و چه هدفهائی دارد؟ و چگونه جامعه ای می
خواهد؟ منظورهای اسلامی چه اندازه وسعت دارد؟ آیا اسلام تنها به چهار مسئله عبادی
و اخلاقی قناعت کرده؟ یا دامنه و دستورهای این دینف در همه شئون حیاتی بشر گسترش
یافته است و بهمه شئون حیاتی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی بشر نظر دارد و در همه
آنها منظور هدفهائی دارد که باید تأمین گردد؟ آیا اسلام می خواهد که جامعه ملمان
مستقل باشد، یا اهمیت نمی دهد که زیردست و محکوم باشد؟ بدیهی است که اسلام جامعه
ای می خواهد مستقل، آزاد، عزیز، سربلند و مستغنی.
و باز مطلب سومی را هم باید بشناسیم و توجه کنیم و آن اینکه
امروز دهنیا برپاشنه علم می چرخد ، کلید همه حوائچ، علم و اطلاع فنی است. بدون علم
نمی توان جامعه ای غنی، مستقل، آزاد، عزیز و قوی بوجود آورد. خودبخود نتیجه می
گیریم که: در هر زمانی خصوصاً در این زمان فرض و واجب است بر مسلمین که همه علومی
را که مقدمه رسیده به هدفهای اسلامی است فراگیرند و کوتاهی نکنند.
با این مقیاس می توانیم همه علوم مفید را علوم دینی بدانیم.
می توانیم بشناسیم چه علمی واجب کفائی است و چه علمی واجب عینی، می توانیم بفهمیم
که در یک زمان ممکن است خواندن یک علمی از واجب واجبات باشد و در زمانی دیگر آنطور
نباشد، این دیگر بستگی دارد به میزان هوشیاری و توجه کسانی که در هر زمانی اجتهاد
می کنند و به استنباط احکام می پردازند.
*سلام، تحیّت و تعارفی است که شریعت اسلام آن را سنّت قرار
داده.
*کلامی از ویل دورانت در تغییر آداب و سنن در فرایند
تمدّنها.
*کلامی از صالح المتألهین «ره» درباره سنّت جاهلیت در این
باب، سؤالی است عویص: آیا ائمه طاهرین علیهم السلام به سلام و دعا و زیارت ما
منتفع می شوند؟
*اشاره ای به کلام محدّث بزرگوار مجلسی اول «ره» در ورضه
المتقین.
گفتیم زیارت امین الله علیه السلام، از امام محمد باقر علیه
السلام در بحار الانوار از کتاب فرحه الغری سید غیاث الدین ابن طاوس «ره» نقل
گردیده و در کتاب کامل الزیارات ثقه جلیل القدر جناب الشیخ جعفربن محمد بن قولویه
قمی«ره» از امام صادق علیه السلام روایت شده که ما طبق این روایت به شرح آن می
پردازیم:
طبق این روایت امام صادق علیه السلام می فرمایند: «زین
العابدین علی بن الحسین علیهما السلام قبر امیرالمّؤمنین علی بن ابی طالب علیه
السلام را زبارت نمودند و بر قبرشان ایستادند و گریه کردند». سپس گفتند: «السلام
علیک یا امیرالمؤمنین…».
همه مسلمین و آشنایان به اسلام می دانند که «سلام» تحیّت و
تعارفی است، که شریعت مقدسه اسلام، القاء آن را در هنگام ملاقات، سنّت قرار داده
است و در فقه اسلامی، صیغه های تسلیم و حدود و ثغور آن، مورد بحث و دقت قرار گرفته
است.
در تاریخ تمدنها هنگامی که از روابط انسانها با هم گفتگو می
شود، سنّتها و رسوم و اداب و عقائد آنها
را بازگو می کنند و روحیه و رفتارشان را در ابعاد مختلف نقل می نمایند که در
فرایند جریان حوادث و مدار تحول تمدن، سنتها و آدابشان اشکال مختلف به خود گرفته
اند و به قول ویل دورانت:
«هر عمل از لحاظ اخلاق زشت محسوب می شود، روزی در میدان
تنازع بقاء عنوان فضیلت داشت و آن روز که اوضاع و احوالی که آن را موجب می شده از
بین رفته این فضیلت هم عنوان رذیلت پیدا کرده است… یکی از هدفهای اساسی قانون
گزاری اخلاقی آن است که تمایلات طبیعی بشر را که تغییر ناپذیر است یا تقریباً
تغییر ناپذیر است با احتیاجات زندگی اجتماعی که دائماً در تغییر است، متناسب و
هماهنگ سازد، بطور کلی باید گفت که بی شرافتی و خیانت با مدنیِت متولد می شود، چه
در این هنگام است که تردستی و چابکی مورد ستایش قرار می گیرد و چیزهای دزدیدنی
فراوان می شود و تعلیم و تربیت نیروهای عقلی را به راههای خوب و بد مسلط می سازد،
در همان حین که مالکیت میان ملل ابتدائی پیش می رفت، دزدی و دروغ نیز پابه پا
همراه آن بود».
( تاریخح اجتماعی ایران ج1 ص 514)
کلام این محقّق: «یکی از هدفهای اساسی قانونگزاری اخلاقی آن
است که تمایلات طبیعی…« کلامی است تحسین برانگیز که تشریع سنّت «سلام» در هنگام
ملاقات مبتنی بر این اصل فطری است که استاد بزرگوار حضرت صالح المتألهین علامه
طباطبائی قدس سره در تفسیر شریف «المیزان» متعرض شده اند که خلاصه ترجمه کلام
حضرتشان چنین است:
امتها و اقوام با همه اختلافی که در تمدن و توحّش و تقدم و
تأخر دارند، بدون استثناء، تحیتی در مجتمعات آنان دائر است که در هنگام ملاقات،
بدان تحیّت با هم تعارف می کنند بعضی با اشاره سر، بعضی با دست، و بعضی با بلند
کردن کله خویش ازسر، نظیر اینها، رسم
تحیّت و تعارف را انجام می دهند و با تأمل در تحیّات و تعارفات رائجه روشن می شود
که همه آنها در شکلهای مختلف به نوعی خضوع و احیاناً به گونه ای از مذلّت و
خاکساری اشاره دارند که دانی نسبت به عالی ابراز و اظهار می نماید، و به تعبیر
دیگر از رسم استعبادی که همواره در عصر مسیحیت میان امم رائج بوده حکایت می کند و
این آداب و ثنّیت و بت پرستی است که از پستان استعباد ارتضاع می نماید.
دین حنیف اسلام بزرگترین اهتمامش، محو و ثنیّت و هر رسوم و
آداب و اعمالی است که منتهی به آن می شوند،و از این رو است که برای این شأن، طریقه
عادله و سنّتی مقابل سنّت و ثنیّه اتخاذ فرموده اند و آن القاء «سلام» است که
اعلان امنیت به مخاطب است و اینکه حرّیت فطری وی به جمیع ابعادش از جانب سلام
کننده در أمن است، زیرا اول چیزی که در اجتماع تعاونی بین افراد مورد نیاز است
همانا مأمون بود جان و عرض و مال و هر امری که منتهی به اینها می شود می باشد و
همه اینها مندمج در «سلام» است که القاء آن در هنگام ملاقات مسنون است قال تعالی:
«فاذا دختلتم بیوتاً فسلّموا علی انفسکم تحیه من عندالله
مبارکه طیبه». (النور -61)
-چون به خانه های همدیگر داخل می شوید بر یکدیگر سلام کنیدف
این تحیتی است مبارک و پاکیزه از جانب خدا.
و در تأدیب رسول الله صلی الله علیه و آله می فرماید که به
مؤمنین هنگام شرفیابی آنان بمحضر شریفش سلام کند با آنکه آن بزرگوار سید آنان است.
«واذا جاءک الذین یؤمنون بآیاتنا فقل سلام علیکم کتب ربّکم
علی نفسه الرحمه». (الانعام – 57)
-چون آنان که به آیات ما ایمان می آورند به نزدت می آیند،
بگو: سلام بر شما، خدای تعالی بر خویش مقرّر فرموده است که شما را رحمت کند. و نیز
امر فرموده که بغیر مؤمنین نیز سلام کند.
«فاصفح عنهم و قل سلام فسوف یعلمون» (الزخرف – 89)- پس از
آنها درگذر و بگو: سلام که بزودی خواهند دانست.
و این تحیّت یعنی القاء سلام، در میان عرب جاهلیت معمول به
بوده است، چنان که از اشعار و قصص ایام جاهلیت بر می آید و در لسان العرب آمده:
«عرب جاهلیت به همدیگر تحیت می گفتند و یکی به دیگری می گفت: «أنعم صباحاً و ابیت
اللعن، و سلام علیکم می گفتند و انگار که
تعبیر مذکور را نشانه مسالمت و این که ستیزی در بین نیست، قرار می دادند، سپس
اسلام آمد و بر سلام اکتفا کردند».
بلی خدای سبحان این تعببیر سلام را در قصص ابراهیم کثیراً
از او حکایت کرده است و این امر گواه بر این است که این سنت طیبه از بقایای دین
حنیقف ابراهیم صلوات الله علیه نظیر حج در نزد عرب است قال تعالی: «قال سلام علیک
سـأستغفر لک ربّی» (مریم – 47)
و مهم تر آنکه خدای سبحان این تعبیر «سلام» را تحیّت برای
خویش اخذ فرموده و در مواردی استعمال کرده است قال تعالی: «سلام علی نوح فی
العالمین» (الصافات – 79) و قال: «سلام علی ابراهیم» (الصافات – 109) و قال :
«سلام علی موسی و هارون» (الصافات – 120) و قال: «سلام علی آل یاسین» (الصافات –
130) و قال: «سلام علی المرسلین» (الصافات – 181)
و فرموده اند که این تحیّت ملائکه مکرمین علیهم السلام است:
«الذین تتوفاهم الملائکه یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم» (النحل – 32) و قال:
« والملائکه یدخلون علیهم من کل باب سلام علیکم» (الرعد – 24)
و ایضاً فرموده اند: این تحیت اهل جنت است: «و تحیتهم فیها
سلام» (یونس – 10) و قال تعالی: «لا یسمعون فیها لغواً و لا تأثیماً الا قیلاً
سلاماً سلاماً» (الواقعه – 26) (انتهی کلام الاستاد العلامه رضوان الله علیه –
المیزان ج5 ص 31 الی ص 33).
سلام در لغت به معنی سلامت و منزه بودن از آفات ظاهر و باطن
است و «السلام» از اسماء الله تعالی است که به معنی منزه بودن حضرتش از هر نقص و
عیب است و قوله تعالی: «لهم دار السلام عند ربهم» (الانعام – 127) یعنی دار و
سرمنزلی که منزه و مبّی از همه مکروهات دنیوی از بیماری و رنج و فقر و غم و غصه و
فراق محبوب و پیری و ناکامی است و در مقام تحیّت به ملاحظه تعدی آن به «علی» بع
معنای حفظ و نحو آن اشراب گردیده است و
چنانکه گفتم: اعلان امنیت از سلام کننده بر سلام شونده است و با ملاحظه اشراب
معنای حفظ، چنین معنا می دهد: «نعمتهائی که خدای تعالی به شما موهبت فرمود، مأمون
و محفوظ باد» که باین تفسیر مفهوم دعا از آن مستفاد است و در ما نحن فیه: «السلام
علیک یا امیرالمؤمنین» نیز به همین معنی است یعنی: یا امیرالمؤمنین نعمتهای حق
تعالی که به شما موهبت شده از علوم نو اسم اعظم و طهارت از رجس و عصمت در همه
اعمال و اقوال و احوال و وساطت در افضه
خیرات و نظایر اینها، مأمون و محفوظ باد و بعبارتی :أمن و حفظ الهی «نسبت به مواهب
و عطایا» بر شما است و شما در سایه امن و حفظ الهی برقرار باشید.
در اینجا سؤالی قابل طرح است که در اذهان بسیاری از مؤمنین
خصوصاً آنانکه برای امیرالمؤمنین و ائمه معصومین علیهم السلام معتقد به ولایت
مطلقه اند و آن بزرگواران را مجاری و وسائط فیضهای الهی می دانند و به تعبیر وارد
در زیارات و روایات، آنان را معدن الرحمه و اولیاء النعم و خزّان علوم الهی می
دانند و رایت عبدالسلام بن صالح هروی از امام رضا علیه آلاف التحیه و الثناء که به
زبان معرفت مورد شرح و تفسیر در کتاب مصباح الهدایه امام بزرگوار قدس سره القدوسی
واقع گردیده، تدیّن به چنین اعتقادی را تحکیم می کند و صدها روایات دیگر روشن گر
آن و پدیدآور این سؤال است که دعاء ما – با توجه به مقامات ائمه علیهم السلام- چه
نفعی برای آنان دارد؟ زیرا با توجه به آنچه که از روایات و زیارات وارده مستفاد می
گردد، مقامات قرب آنان عندالله تبارک و تعالی به گونه ای است که قابل زیادت نیست
که بوسیله دعاء، آن هم دعاء ما بر آن افزوده گردد چنانکه علامه مرحوم محدّث کبیر
المولی محمد تقی، مجلسی اول رحمه الله تعالی در روضه المتقین متعرض گردیده اند؟!
«الّذین آمنوا و تطمئنّ القلوبهم بذکر الله، ألا بذکر الله
تطمئنّ القلوب* الّذین آمنوا و عملوا الصّالحات طوبی لهم و حسن مآب». (سوره رعد –
آیه 28-29)
آنان که ایمان آوردند و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد،
بدانید که دلها به یاد خدا آرام می گیرد. آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته
انجام دادند، بشارت به خوشی و سرانجام نیک برای آنها است.
روی تناسب حکم و موضوع که با ذکر خدا، قلب می آرمد، استفاده
شد که قسمت مهم ذکر، قلبی است نه زبانی و در این باره روایتهائی بررسی شد، اکنون
به ادامه روایات می پردازیم:
روایت چهارم:
«عن حریز، عن زراره عن احدهما قال: لا یکتب الملک الا ما
سمع و قال الله عزوجل: [و اذکر ربک فی نفسک تضرّعاً و خیفه] فلا یعلم ثواب ذلک
الذکر فی نفس الرجل غیر الله عزوجل لعظمته».
زراره از امام باقر یا امام صادق علیهما السلام نقل می کند
که فرمود: فرشته ها اذکار مسموع و شنیده شده را می نویسند، امام آنچه در جان می
گذرد، ذکر قلبی است نه ذکر زبانی، ثواب آن را جز خدای سبحان احدی نمی داند برای
اینکه آن ذکر بقدری عظیم است که فرشتگان پی به عظمتش نمی برند. آنها اصل خاطرات را
یادداشت می کنند اما درجه این ذکر را نمی دانند چون انسان می تواند بجائی برسد که
بسیاری از فرشتگان از رسیدن به آن مقام ناتوان اند. پس درجات بعضی از اولیای خدا
را فقط خدا می داند و بس و فرشتگان حتی نمی توانند آن را ثبت و ضبط نیز بکنند.
البته مصادیقی برای ذکر خدای سبحان یاد شده که مؤثر هستند
ولی عمده آن است که انسان در قلبش به یاد حق باشد.
روایت پنجم: درباره یاد خدا کردن در هر مجلس:
در جلد نهم کافی – ص 497 از امام صادق علیه السلام نقل شده
است که فرمود:
«قال الله عزوجل لموسی اکثر ذکری باللیل و النهار و کن عند
ذکری خاشعاً و عند بلائی صابراً و اطمئنّ عند ذکری».
-خداوند به حضرت موسی فرمود: ای موسی! در شبانه روز بسیار
به یاد من باشد و هنگام یاد من، خاشع باش و بر بلای من صبر کن و هنگام ذکر من،
مطمئن باش و چیزی تو را نلرزاند.
«واعبدنی و لا تشرک بی شیئاً، الیّ المصیر. یا موسی اجعلنی
ذخرک وضع عندی کنزک من الباقیات الصالحات».
-و مرا عبادت کن و شریکی برایم قرار نده که بازگشت همگان به
سوی من است. ای موسی! مرا ذخیره خودت قرار بده و گنجی که از باقیات الصالحات و
اعمال نیک داری نزد من به ودیعت بگذار.
روایت ششم: در باب بسیار ذکر خدا کردن:
امام ششم علیه السلام فرمود: «ما من شی ء الا و له حدّ
ینتهی الیه، الا الذکر فلیس له حدّ ینتهی الیه».
-هر چیزی حد و اندازه ای دارد که هر وقت به آنجا رسید
متناهی می شود مگر ذکر خدا که حدّ معینی ندارد.پ
سپس حضرت شواهد را ذکر می کند و می فرماید:
«فرض الله عزوجل الفرائض فمن أداهنّ فهو حدّهن و شهر رمضان
فمن صامه فهو حدّه و الحجّ فمن حجّ فهو حدّه الا الذکر فان الله عزوجل لم یرض منه
بالقلیل و لم یجعل له حداً ینتهی الیه».
-خداوند واجب ها را معیت فرموده و برای هر واجبی هم حدّ
معینی ذکر فرموده پس هر که آن واجب را انجام داد، حدّش را به پایان رسانده و هرکه
ماه رمضان را روزه داشت، حدّش را به پایان رسانده و هر که حج را بجای آورد ، آن را
به اتمام رسانده مگر ذکر که خدای عزوجل به اندک راضی نشد و برای آن حدّ معینی ذکر
نکرد و مرزی برایش قائل نشد.
سپس امام صادق علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود:
«یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکراً کثیراً و سّبحوه
بکره و اصیلاً» (سوره احزاب – آیه 42)- ای مؤمنین، بسیار ذکر خدا کنید و هر صبح و
شام او را تسبیح گوئید.
«لم یجعل الله له حداً ینتهی الیه» – خداوند برای ذکر الله
حد و مرزی قرار نده به آن بیانجامد.
سپس به عنواهن شاهد از سیره پدر بزرگوارش امام باقر علیه
السلام نقل می کند:
«وکان ابی علیه السلام کثیر الذکر. لقد کنت امشی معه و انه
لیذکر الله و آکل معه الطعام و انه لیذکر الله و لقد کان یحدّث القوم و ما یشغله
ذلک عن ذکر الله و کنت آری لسانه لازقاً بحنکه یقول لا اله الا الله. و کان یجمعنا
فیأمرنا بالذکرذ حتی تطلع الشمس».
-پدرم امام باقر
علیه السلام بسیار ذکر خدا می گفت: من همواره با او راه می رفتم و او به یاد خدا
بود و با او غذا می خوردم و او ذکر خدا می گفت و حتی وقتی با مردم حرف می زد، شرکت
در جلسات مردم او را مانع از ذکر خدا نبود و من مرتب می دیدم که زبانش به زیر
گلویش می چسبید و لا اله الا الله می گوید و او پیوسته ما را جمع می کرد و بین
الطلوعین بیدار نگه می داشت و ما را به خواندن ذکر (و قرآن) امر می فرمود تا آفتاب
طلوع کند.
روایت هفتم:
ابن فهد که از معدود علمای کم نظیر است و یکی از انوار الهی
است در کتاب عدّه الداعیش از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل می کند که
فرمود:
«أبخل الناس رجل یمرّ بمسلمٍ و لا بسلّم علیه و أکسل الناس
عبدٌ صحیحٌ فارغٌ لا یذکر الله بشفهٍ و لا بلسانٍ و أسرق الناس الذی یسرق من
صلاته، تلفّ کما یلفّ الثوب الخلق. فیضرب بها وجهه و أجفی الناس رجلٌ ذکرت بین
یدیه فلم یصلّ علیّ و أعجز الناس من عجر عن الدعاء».
-بخیل ترین مردم کسی است که بر یک مسلمانی می گذرد و بر او
سلام نمی کند.
کسل ترین و پژمرده ترین مردم کسی است که سالم و توانا و
بیکار است ولی نه با لب و نه با زبان، ذکر خدا را نمی گوید.
دزدترین مردم کسی است که از نمازش می دزدد(نمی داند چه می
خواند) او را مانند لباس کهنه ای که پیچیده می شود، می پیچانند و نمازش را بر
صورتش پرت می کنند.
با جفاترین مردم کسی است که اسم من برده شود و بر من صلوات نفرستد. و ناتوان ترین
مردم کسی است که از دعا خواندن عاجز باشد.
پس معلوم می شود، مقصود از ذکر، ذکر قلبی است و اگر کسی
نداند چه در نماز می خواند و با خدای خودش چگونه راز ونیاز می کند همان نمازی که
باید شفاعتش کند، از او شکایت می کند و نمازش را پیچیده، بر سرش می زنند.
روایت هشتم:
«وعنهم علیه السلام انّ فی الجنه قیعاناً فاذا أخذ الذاکر
فی الذکر اخذت الملائکه فی غرس الاشجار، فربما وقف بعض الملائکه فیقال له لم وقفت؟
فیقول: ان صاحبی قد فتر عن الذکر».
-در بهشت بیابانهای کشت نشده ای است؛ پس اگر ذاکر به یاد حق
متذکر شد، فرشتگان شروع به کاشتن درخت در آن زمین می کنند و گاهی ممکن است یکی از
فرشتگان، دست از کاشتن بردارد، پس به انو گفته می شود: چرا توقف کردی؟ می گوید:
برای اینکه دوست من که ذکر می گفت، از ذکر خدا خسته شده است.
درجات ذکر:
ذکر خدا درجات هدایت را افزایش می بخشد.
در سوره کهف، آیه 23 آمده است:
«ولا تقولن لشیء انی فاعل ذلک غذاً الا أن یشاء الله و اذکر
ربک اذانسیت و قل عسی أن یهدین ربّی لاقرب من هذا رشداً».
-درباره چیزی مگو که فردا انجامش می دهم مگر آنکه خدا
بخواهد و چون دچار فراموشی و نسیان گشتی پروردگارت را یاد کن و بگو شاید خدا هم
مرا به چیزی که به حق و صواب نزدیکتر از این باشد، هدایت کند.
در این آیه، خداوند
به پیامبرش دستور می دهد تا امت از آن استفاده کنند. می فرماید: اگر خدا را فراموش
کردی به یاد خدا باش تا بر هدایتت افزوده گردد. معلوم می شود هر درجه ای از ذکر که
هم سطح خود ایمان و هدایت را در بردارد، زمینه ای است برای درجه بعدی و هدایت
بالاتر و ایمان افزونتر.
«واذکر ربک اذا نسیت» – یعنی اگر آن درجه عالیه را از دست
دادی، باز هم به یاد خدا باش و متذکر خق باش تا خداوند رشد بیشتر و بهتری به تو
مرحمت کند.
قرآن رشد را یک وصف جامع قلبی می داند. در سوره حجرات، آیه
7 می فرماید:
«ولکن الله حبّب الیکم الایمان و زیّنه فی قلوبکم و کرّه
الیکم الکفر و الفسوق و العصیان، اولئک هم الراشدون».
-ولی خداوند ایمان را برای شما محبوب قرار داد و آن را در
قلبتان زینت بخشید و کفر و تباهی و عصیان را برای شما بد جلوه داد. آنان هستند که
رشد دارند.
اگر کسی دارای آن دو صفت ثبوتی و آن سه صفت سلبی بود، راشد
است. در این ایه کریمه می فرماید که به امید رشد بهتر و افزونتر، به یاد حق باشید.
بگو: امید است که خدای سبحان راه بهرت و نزدیکتری را به من ارائه بدهد.
معلوم می شود ذکر درجاتی دارد و در قبال هر درجه، طمأنینه
ای است و هر درجه، زمیه رسیدن به درجات دیگر را فراهم می کند.
اگر در سوره انفال فرمود: «لهم درجات» و در سوره آل عمران
فرمود: «هم درجات»، دو معنای متفاوت است. این طور نیست که فقط یک لام حذف شده
باشد. بلکه مؤمن به جائی می رسد که خود درجه ایمان می گردد نه اینکه فقط درجاتی
برای او معین می شود. گاهی انسان درجاتی پیدا می کند که احیاناً قابل زوال است ولی
گاهی آنچنان این دو امر رسوخ می کند که خود، درجه ای از ایمان می گردد نه اینکه
فقط دارای درجه باشد.
پس «لهم درجات» که در سوره انفال آمده است،مربوط به یک مرحله است و «هم درجات» که در سوره آل
عمران آمده است، مربوط به مرحله بالاتری
است.
بنابراین، هر درجه ای از ایمان، درجات بعدی را فراهم می کند
و از این شواهد معلوم می شود منظور از ذکر، ذکر قلبی است و اگر می فرماید: «و اقم
الصلاه لذکری» آن نمازی را ذکر می داند که انسان بداند چه می گوید و چه می خواند،
چنانکه در ورایت ابن فهد ملاحظه کردیم.
امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام – طبق اشهر
روایات- در روز پنجشنبه 11 ذیقعده الحرام سال یکصد و چهل و هست هجری در مدینه
منوره، متولد شد.
امام رضا سلام الله علیه بیست و نه سال و چند ماه با پدر
بزرگوارش زیست و بعد از شهادت پدرش بیست سال امامت کرد.
القاب مبارکش: سراج الله، نورالهدی، قره عین المؤمنین،
الفاضل، الصابر، الوفیّ، الصّدیق، الرّضی و الرضا می باشدد کنیه مبارکش: ابوالحسن
است.
یکی از صفات برجسته و اخلاق والای امام هشتم علیه السلام،
مواسات و همدردی با بیچارگان و مستضعفان بود، او فریاد رس محرومان و چاره ساز
بیچارگان بود، چنانچه در زیارتش می خوانیم: «السلام علی غوث اللهفان».
امام هشتم آنقدر نسبت به زیردستان با بزرگواری و مهر و محبت
رفتار می کرد که هرگاه سفره غذا را برایش می گستردند، تمام خادمان و نوکران حتی
دربارن و نگهبان را فرا می خواند و برذ س ر سفره، در کنار خویش می نشاند و با آنها
غذا می خورد. و در موقع فراغت، اطرافیان را جمع می کرد و با آنها گفتگو می نمود و
مأنوس می شد.
امام رضا علیه السلام هیچ خادمی را که مشغول غذا خوردند
بود، به کار نمی گرفت و همواره با آنان می فرمود: که اگر من از سر سفره بلند شدم،
شما برنخیزید تا وقتی که غذاخوردنتان تمام شود.
مرحوم کلینی «قدس سره» در کافی از مردی بلخی نقل کرده است
که گفته:
من در سفر خراسان همراه امام بودم، روزی دستور داد سفره را
بگسترانند و تمام نوکران را که بیشتر سودانی بودند، فراخواند تا با آنان غذا
بخورد.
این مرد بلخی که از اخلاق والای امام چندان باخبر نبود و از
آن همه تواضع و فروتنی حضرت آگاهی نداشت. خدمتش عرض می کندک بهتر بود برای
بینوایان سیاه سفره ای جدای از سفره خود تهیه می کردید!
حضرت در پاسخ می فرماید: ساکت باش! خدای ما و آنان یکی اس،
پدر و مادر ما آنان یکی است و ارزش هر
انسانی در گرو اعمال و رفتارش است. یعنی: هرگز رنگ پوست و امتیازات مادّی و شخصیت
اجتاعی، نزد خداوند، فضیلت و ارزش به شمار نمی آید، چه بسا آن برده سیاه، قرب
بیشتری نزد پروردگارش داشته باشد و یک فرد با شخصیت که دارای شرافت حسبی و نسبی
است، نزد خداوند پشیزی ارزش نداشته باشد.
این درسی که امام هشتم به تمام مسلمانان در طول تاریخ می
دهد، فراگرفته از آیه قرآن است که : «ان اکرمکم عندالله اتقاکم» و انعکاس صدای
رسول گرامی اسلام است که فرمود: «لافضل لعربی علی اعجمی و لا لابیض علی اسود الا
بالتقوی».
امام هشتم و تمام امامان معصوم ما اگر احترامی برای افراد
قائل بودند، فقط در چارچوب تقوای الهی بود و لا غیر. هرگز امتیازات پوشالی که در
اثر داشتن مال یا شخصیت های کاذب بدست می آید، در نظر آن بزرگان، ارزش و امتیاز به
حساب نمی آید. و لذا می بینیم امام هشتم که نسبت به تمام افراد با ایمان احترام
ویژه ای قائل است، وقتی فضل بن سهل، ذوالریاستین،با آن مقام استکبباری که در ردگاه
مأمون دارد، به خدمت حضرت می رسد، یک ساعت سرپا می ایستد و حضرت رضا اصلاً به او
توجهی نمی کند و پس از ساعتی سربلند کرده به او می گوید: چه حاجتی داری؟ او نامه
مأمون را برای حضرت می آورد و پس از اینکه حضرت نامه را می خواند و او همچنان برپا
ایستاده است، سرانجام از امام درخواست می کند که به او عطیه ای مانند عطیه9 مأمون
بپردازد. حضرت می فرماید:
اگر از مخالفت اوامر الهی برای همیشه، دست برداری، هرچه از
ما بخواهی به تو میدهیم. یعنی: در صورتی برای تو ارزش قائل خواهیم بود که تو با
تقوا و پرهیزکار باشی وگره تو را در محضر امام جائی نیست.
ابراهیم بن عباس که مدّت ها در خدمت حضرت بوده است، درباره
رفتار امام رضا علیه السلام با زیردستان و مردم معمولی چنین نقل می کند:
»ما رأیت اباالحسن الرضا علیه السلام جفا أحداً بکلامه
قطّ و لا اتکأ بین یدی جلیس له قطّ ولا
رأیته شتم أحداً من موالیه و ممالیکه قطّ و لا رأیته تفل قطّ و لا رأیته یقهقه فی
ضحکه قطّ بل کان ضحکه التبسّم. و کان اذا خلا و نصبت مائدته، أچلس معه علی مائدته
ممالیکه حتی البواب و السائس».
هرگز نیافتم امام رضا علیه السلام در سخنانش با کسی جفا کند و ندیدم که سخن
را بر کسی قطع کند تا آن طرف سخن خود را به پایان برساند و هرگز نیازمندی را رد
نکرد تا آنجا که در توانش بود و هیچ وقت در برابر کسی که ر وبرویش نشسته بود، پا
را دراز نمی کرد و تکیه نمی داد. و من او را نیافتم که یکی از بردگان و غلامانش را
دشنام بدهد و ناسزا گوید و هیچ وقت ندیدم او را که اب دهان بر زمین بیاندازد.
او هیچ وقت با صدای بلند نمی خندید و فقط تبسم می کرد.
هرگاه تنها می شد و سفره غذا را می گستردند، دستور می داد تمام نوکران و بردگان
حتی نگهبان و دربان و دامپرور را بیاورند و بر سفره خود می نشاند و با آنها غذا می
خورد.
ابراهیم بن عباس در ادامه روایتش درباره عبادت و پارسائی حضرت چنین می گوید:
«وکان علیه السلام قلیل النوم بالیل، کثیر السّهر. یحیی
اکثر لیاله من أوّلها الی الصبح. و کان کثیر الصیام فلایفوته صیام ثلاثه ایام فی
الشهر و یقول: ذلک صوم الدهر. و کان کثیر المعروف و الصّدقه من السّر، و اکثر ذلک
یکون منه فی اللیالی المظلمه. فمن زعم آنه رأی مثله فی فضله، فلا تصدّقوه».
آن حضرت شبها کمتر در بستر خواب می آرمید و بیشتر شب زنده
داری می کرد. بیشتر شبها را تا به صبح بیدار بود و به عبادت می گذراند.
او بسیار روزه می گرفت و هیچ وقت سه روز روزه در ماه را ترک
نمی کرد و می فرمود: ثواب یک عمر روزه دارد.
امام رضا علیه السلام در پنهانی بیشتر به کار خیر می پرداخت
و به بیچارگان صدقه می داد و بیشتر اوقات صدقه دادنش در تاریکی شب بود. پس هر که
ادعا کند که کسی مانند او در فضیلت و بزرگواری سراغ دارد، تکذیبش کنید.
مرحوم کلینی از «الیسع بن حمزه» نقل کرده است که گفت:
من در محضر امام رضا علیه السلام نشسته بودم که جماعت زیادی
از مردم، در خدمتش نشسته بودند و از حلال و حرام خود و مسائل شرعی خود، سؤال می
کردند و جواب می شنیدند. در این میان، مردی بلند قامت با سیمائی گندمی وارد شد و
بر حضرت سلام کرد و عرض نمود: من یکی از محبّان و علاقمندان شما و پدران و
نیاکانتان هستم. اکنون از سفر حج بازگشته ام و تمام موجودی خود را از دست داده و
چیزی برایم باق4ی نمانده است و دیگر نمی توانم به سفر خود ادامه دهم. چاره ای
برایم بیاندیشید تا مرا به شهر و دیارم بازگردانید و من وقتی به وطنم بازگشتم، چون
فردی مالدار و بی نیاز هستم، پولی را که بر من عطا می کنید، از طرف شما به فقرا می
دهم و برآنها انفاق می کنم زیرا مستحق کمک مالی نیستم.
راوی می گوید: حضر ت به او فرمود: بنشین، خدا تو را رحمت
کند. سپس خود مشغول سخن گفتن با مردم شد و همچنان به گفتگو با آنان ادامه داد تا
آنکه کم کم مردم پراکنده شدند و فقط من و خیثمه و سلیمان جعفری و آن مرد خراسانی
در آنجا ماندیم.
حضرت به اندرون منزل رفت و لحظه ای بعد بیرون آمد و در را
بست و از پشت در، دست مبارکش را بیرون آورد و فرمود:
آن مرد خراسانی کجا است؟
عرض کرد: من اینجا هستم.
فرمود: این دویست دینار را بگیر و مخارج خود را با آن تأمین
کن وهیچ لزومی ندارد که در وطن خود، از جانب من، آن مقدار را به فقرا بدهی و از
منزل خارج شو که من تو را نبینم و تو مرا نبینی (تا از روی یکدیگر خجالت نکشیم).
سلیمان عرض کرد: قربانت گردم! شما با این همه عطیّه که به
این مرد مرحمت کردید و او را مورد محبت و مهر خویش قرار دادید، چرا در پنهانی و از
پشت در این کار را انجام می دهید؟
حضرت فرمود: خوف این داشتم که ذل و خواری سئوال در برآوردن
نیازش، در روی او مشاهده کنم. مگر نشنیده ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و
سلم فرموده است:
«المستتر بالحسنه تعدل سبعین حجه…» کسی که در پنهانی و
خفا احسان می کند، کارش معادل با هفتاد حج خانه خدا می باشد.
سپس ادامه داد: آیا نشنیده ای این بیت شعر را که می گوید:
مستی آته یوماً أطالب حاجه
رجعت
الی أهلی و وجهی بمائه
اگر روزی نزد او برای نیازی بروم، در حالی به سوی خانواده
ام باز می گردم که آبرویم محفوظ مانده و دچار ذلّت و خواری سئوال نمی شوم.
فرا رسیدن عید سعید ولادت آن حضرت را به مقام منیع ولی الله
الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبری و ملت مسلمان و علاقمند به اهل بیت علیهم
السلام، تبریک و تهنیت عرض کرده، از حضرتش تمنا داریم، با بزرگواری و عظمتش
نیازهای دنیا و آخرت ما را برآورده سازد و ما را از درگاهش نومید باز نگرداند.
«انّ شیعتنا من شیّعنا و تبعنا فی أعمالنا». (بحار- ج67 – ص
155)
همانا شیعیان ما کسانی هستند که در اعمال و کردارمانف از ما
پیروی و تبعیّت می کنند.
*امیرالمؤمنین علیه السلام:
«شیعتنا المتباذلون فی ولایتنا، المتحابّون فی مودّتنا،
المتزاورون فی احیاء أمرنا، الذین ان غضبوا لم یظلموا و ان رضوا لم یسرفوا، برکه
علی من جاوروا، سلم لمن خالطوا». (تحف العقول – ص219)
شیعیان ما کسانی هستند که در راه ولایت ما بذل و بخشش می کنند و به خاطر دوستی ماف با یکدیگر محبت و مهربانی
می کنند و برای زنده نگهداشتن امر ما ، به زیارت و دیدار هم می روند. آنان که اگر
خشم کردند، ظلم نمی کنند و اگر راضی شدند، اسراف نمی کنند. آنها که بر همسایگان،
مایه خیر و برکت و با مردم، مایه صلح و صفایند.
*امیرالمومنین علیه السلام:
«شیعتنا هم العارفون بالله، العاملون بأمرالله، اهل
الفضائیل، الناطقون بالصواب، مأکلهم القوت و ملبسهم الاقتصاد و مشیهم التواضع».
(بحار – ج78-ص 29)
شیعیان ما آنهائی هستند که نسبت به خدا شناخت دارند و به
دستورات خدا عمل می کنند. شیعیان ما اهل فضیلت ها و خوبی هایند. سخنشان راست و
درست است. به اندک غذائی بسنده می کنند و در لباس پوشیدن میانه رو هستند و همواره
با تواضع و فروتنی رفتار می کنند.
*امام باقر علیه السلام:
«… فوالله ما شیعتنا الا من اتّقی الله و أطاعه، و ما
کانوا یعرفون- یا جابر- الا بالتواضع و التخشع و أداء الامانه و کثره ذکر الله و
الصوم و الصلاه و البّر بالوالدین و التعاهد للجیزان من الفقراء و اهل المسکنه و
الغارمین و الایتام و صدق الحدیث و تلاوه القرآن و کفّ الالسن عن الناس الا من
خیر». (کافی – ج2 – ص74)
ای جابر! آیا کافی است کسی که ادعای تشیع می کند، خود را
محبّ اهل بیت بداند. بخدا قسم شیعه ما نیست مگر کسی که تقوای الهی داشته و اطاعت
فرمان خدا کند و اینان – ای جابر- شناخته نمی شدند جز با فروتنی و خشوع و امانت
داری و بسیار ذکر خدا گفتن و روزه و نماز و احسان به پدر و مادر و نیکی به
همسایگان مستمند و بیچاره و یتیم و به راستگوئی در گفتار و تلاوت قرآن و بازداشتن
زبان از مردم جز به خیر و نیکی.
*امام صادق علیه السلام
«شیعتنا اهل الورع و الاجتهاد و اهل الوفاء و الامانه و اهل
الزهد و العباده، اصحاب احدی و خمسین رکعه فی الیوم و اللیله، الصّائمون بالنهار،
بزکّون اموالهم، و یحجّون البیت و یجتنبون کلّ محرّم». (بحارالانوار – ج69- ص167)
شیعیان ما پارسایان و تلاش کنندگان اند. آنان اهل وفا و
امانت اند. اهل زهد و عبادت اند. کسانی هستند که در هر شبانه روز پنجاه و یک رکعت
نماز بجای می آورند، روزها روزه می دارند، زکات اموالشان را می پردازند، به حج
خانه خدا می روند و از هر گناه و کار حرامی دوری می جویند و پرهیز می کنند.
*امام کاظم علیه السلام:
«اما شیعه علی من صدّق قوله فعله». (تنبیه الخواطر – ص388)
شیعیان علی تنها کسانی هستند که گفتارشان با رفتارشان
سازگار باشد.
*امام حسن عسگری علیه السلام:
«شیعه علی علیه السلام هم الذین لا ببالون فی سبیل الله
أوقع الموت علیهم أوقعوا علی الموت. و شیعه علی علیه السلام هم الذین یؤثرون
اخوانهم علی أنفسهم و لو کان بهم خصاصه و هم الذین لایراهم الله حیث نهاهم و لا
یفقدهم حیث أمرهم و شیعه علی هم الذین یقتدون بعلی علیه السلام فی اکرام اخوانهم
المؤمنین». (بحار – ج68 – ص162)
شیعیان علی علیه السلام کسانی هستند که در راه خدا نمی
هراسند چه مرگ بر آنها فرود آید و چه آنها بر مرگ چیره شوند و شیعیان علی علیه
السلام کسانی هستند که نسبت به برادران دینیشان ایثار و از خود گذشتگی می کنند
هرچند نیاز خودشان بیشتر باشدو آنان کسانی هستند که خداوند در هر جا نهی کرده است،
آنها را نمی یابد و هرجا امر کرده است، آنها را گم نمی کند و شیعیان علی علیه
السلام کسانی هستند که در گرامی داشتن برادران مؤمنشان از علی علیه السلام پیروی
می کنند.
«یا ایّها الّذین آمنوا لا تسئلوا عن اشیاء ان تبدلکم
تسؤکم، و ان تسئلوا عنها حین ینزّل القرآن تبدلکم عفا الله عنها، والله غفور
حلیم». (سوره مائده- آیه 101)
ای مومنان! از مسائی سؤال نکنید که اگر برایتان روشن شود،
شما را ناراحت کند و اگر وقت نزول قرآن از آنها بپرسید، برای شما آشکار خواهد شد.
خداوند از آنها صرف نظر کرده و خداوند آمرزنده و حلیم است.
***
در شآن نزول این ایه، آنطور که در مجمع البیان از حضرت امیر
علیه السلام نقل شده، خلاصه اش این است که «عکاشه» نزد حضرت رسول صلی الله علیه و
آله و سلم آمد و پرسید: آیا دستور خدا درباره حج به این معنی است که هر ساله باید
به حج برویم؟ حضرت پاسخ نداد. او لجاجت کرد و سه بار سؤال خود را تکرار کرد که
پیامر بر او فریاد زد:
چرا اینقدر اصرار می کنی؟ اگر به شما بگویم که هر ساله حج
واجب است باید هر سال به حج بروید و چنین امکانی را ندارید و اگر مخالفت کنید،
گناه کرده اید. پس مادام که دستوری داده نشده است، شما اینقدر اصرار نکنید که
گذشتگان با با پیامبرشان چنین اصرارها می کردند و سؤال های بیجا می نمودند. من اگر
به چیزی دستور دادم، به اندازه قدرتتان آن را انجام دهید و اگر از چیزی شما را نهی
کردم. امتناع ورزید.
نکته ای که در اینجا لازم به تذکر است این است که سؤوال های
بی جا و بی مورد، مورد نکوهش قرار گرفته است وگرنه سؤالهای لازم، در مسائل شرعی و
احکام و مطالب علمی،همیشه باید باشد و باید از افراد دانشمند و علم به امور و
احکام ، سؤال بشود و آنها باید پاسخ بدهند و خداوند در آیات قرآن نیز به ما دستور
داده است که سؤالهای خود را از اهل ذکر و علما و اهل بیت علیهم السلام بپرسیم. و
این نه تنها مذموم و ناپسند نیست که هم ضروری و هم بسیار پسندیده است.
ولی آن سؤالهای بی جا که از روی اصرار و لجاجت و عناد
پرسیده می شود و افرادی که قلبشان مریض است، برای نکته گرفتن یا اذیت کرده می
پرسند، بسیار مورد مذمت و نکوهش قرار گرفته است. و متأسفانه در جامعه ما چنین
افرادی زیاد دیده می شوند که مثلاً از یک نفر عالم، مسئله ای را می پرسند و اگر ایشان پاسخ را به
آنها داد، با اصرار سؤالهای بی ربطی در همان زمینه می کنند که غرضشان نه تنها چیز
یاد گرفتن نیست که فقط اذیت کردن است. و گاهی دیده می شود یک آدم بی سواد (در
مسائل شرعی) می خواهد فلسفه یک حکمی را بپرسد و تلاش می کند که روحانیون را در
منگنه قرار دهد زیرا آنها نمی توانند او را قانع کنند چون او ساود علمی ندارد و او
هم خیال می کند که با چند دقیقه می تواند از یک حکم شرعی سر در بیاورد غافل از
اینکه علمای خست کوش ما سالهای طولانی زحمت می کشند و با مطالعه و آموزش نزد
اساتید فقه و اصول و زحمت تلاش بی شمار، می توانند به درجه ای از درجات والای علم
بالا بروند و خدا می داند کهی کفقیه مجتهد چقدر شب ها را با فراگیری علم از لابلای
متون علمی بهصبح می رساند تا بتواند یک حکم واقعی را از احکام الهی بدست بیاورد.
تازه پس از آن همه زحمت، غالباً با احتیاط و دست به عصا نسبت به احکام برخورد می کند،
با این حال می بینیم یک آدم ناشناس و ناوارد که ممکن است چند صفحه کتاب توضیح
المسائل را خوانده است می خواهد با چند دقیقه فلسفه یک حکم را بداند، گو اینکه
فلسفه احکام را خود مجتهدین هم نمی دانند.
پس باید افراد متعهد و مؤمن در این گونه موارد، سر تسلیم در
برابر احکام الهی فرود آورند و اصرار و لجاجت برای دریافت فلسفه احکام نورزند و
علما و روحانیون را در فشار قرار ندهند.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام طی روایتی که در مجمع البیان
نقل شده، در این زمینه می فرماید:
«ان الله افترض علیکم فرائض فلا تضیعو ها و حدّ لکم حدوداً
فلاتعتدوها و نهی عن اشیاء فلا تنتهکوها و سکت لکم عن اشیاء و لم یدعها نسیاناً
فلا تتکلفوها»
-خداوند فرائض و واجباتی را برای شما قرار داده و به آن امر
نموده، پس آن واجبات را ضایع نکنید و حدّ و مرزهائی قرار داده، از آنها فراتر نروید و از مسائلی خودداری
کرده و نهی نموده، از آنها پرده دری ننمائید و از مسائلی سکوت کرده و آنها را برای
شما صلاح ندیده نه اینکه آنها را فراموش کرده باشد، پس اینقدر برای آن مسائل اصرار
نورزید و لجاجت نکنید.
آری! اگر خداوند بعضی از مسائل را با لطف خود کنار گذارده و
دستورش ر ا به ما نداده است، چه داعی داریم که ایندر اصرار بورزیم تا بر خود امر
را مشتبه سازیم یا کرفتار وسواس و تردید شویم! پس لازم است که در احکام شرع، آنچه
را واجب است انجام داد و آنچه حرام است، از آن دروی جست و موارد ناگفته را دنبال
نکرد.
«به اطلاع مسلمانان غیور سراسر جهان می رسانم مؤلف کتاب
آیات شیطانی- که علیه اسلام و پیامبر و قرآن تنظیم و چاپ و منتشر شده است- همچنین
ناشرین مطلع از محتوای آن، محکوم به اعدام می باشند. از مسلمانان غیور می خواهم تا
در هر نقطه که آنان را یافتند سریعاً آنها را اعدام نمایند تا دیگر کسی جرأت نکند
به مقدسات مسلمین توهین نماید و هر کس در این راه کشته شود، شهید است انشاءالله.
ضمناً اگر کسی دسترسی به مؤلف کتاب دارد ولی خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به
مردم معرفی نماید تا به جزای اعمالش برسد». (25/11/67)
رسانه های گروهی استعماری خارجی به دروغ به مسئولین نظام
جمهوری اسلامی نسبت می دهند که اگر نویسنده کتاب آیات شیطانی توبه کند، حکم اعدام
درباره او لغو می گردد. حضرت امام خمینی «ره» فرمودند: «این موضوع صد در صد تکذیب
می گردد سلمان رشدی اگر توبه کند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با
جان و مال، تمامی همّ خود را به کار گیرد تا او را به درک واصل گرداند. حضرت امام
اضافه کردند: اگر غیر مسلمانی از مکان او مطلع گردد و قدرت این را داشته باشد تا
سریعتر از مسلمانان او را اعدام کند، بر مسلمانان واجب است آنچه را که در قبال این
عمل می خواهد به عنوان جایزه و یا مزد عمل به او بپردازند. (29/11/67)
«مسأله کتاب آیات شیطانی کاری حساب شده برای زدند ریشه دین
و دینداری در رأس آن اسلام و روحانیت است. یقیناً اگر جهانخواران می توانستند،
ریشه و نام روحانیت را می سوختند ولی خداوند همواره حافظ و نگهبان این مشعل مقدس
بوده است و انشاء الله از این پس نیز خواهد بود، به شرط آنکه حیلاه و مکر و فریب
جهانخواران را بشناسیم…».
«… خیلی جالب و شگفت انگیز است که این به ظاهر متمدنین و متفکرین وقتی یک نویسنده مزدور
با نیش قلم زهرآگین خود احساسات بیش از یک میلیارد انسان و مسلمان را جریحه دار می
کند و عده ای در رابطه با آن شهید می شوند برایشان مهم نیست و این فاجعه عین
دموکراسی و تمدن است اما وقتی بحث اجرای حکم و عدالت به میان می آید، نوحه رأفت و
انسان دوستی سر می دهند. ما کینه دنیای غرب را با جهان اسلام و فقاهت از همین نکته
ها به دست می آوریم. قضیه آنان قضیه دفاع از یک فرد نیست، قضیه حمایت ازز جریان ضد
اسلامی و ضد ارزشی است که بنگاه های صهیونیستی و انگلیس و آمریکا به راه انداخته
اند و با حماقت و عجله خود را رو به روی همه جهان اسلام قرار داده اند. البته باید
ببینیم که بعض دولتها و حکومتهای اسلامی چگونه با این فاجعه بزرگ برخورد می کنند.
این که دیگر مسأله عرب و عجم و فارس و ایران نیست بلکه اهانت به مقدسات مسلمانان
از صدر اسلام تا کنون و از امروز تا همیشه تاریخ است و نتیجه نفوذ بیگانگان در
فرهنگ مکتب اسلام است که اگر غفلت کنیم ایهن اول ماجراست و استعمار از این مارهای
خطرناک و قلم به دستان اجیر شده در آستین فراوان دارد.
ضرورتی نیست که در چنین شرایطی ما به دنبال ایجاد روابط و
مناسبات گسترده باشیم، چرا که دشمنان ممکن است تصور کنند که ما به وجود آنان چنان
وابسته و علاقه مند شدیم که از کنار اهانت به معتقدات و مقدسات دینی خود ساکت و
آرم می گذریم. آنان که هنوز بر این باورند و تحلیل می کنند که باید در سیاست و
اصول دیپلماسی خود تجدید نظر نماییم و ما
خامی کرده ایم و اشتباهات گذشته را نباید تکرار کنیم و معتقدند که شعارهای تند یا
جنگ سبب بدبینی غرب و شرق نسبت به ما و نهایتاً انزوای کشور شده است و اگر ما واقع
گرایانه عمل کنیم، آنان با ما برخورد متقابل انسانی می کنند و احترام متقابل به
ملت ما و مسلمین می گذارند. این یک نمونه است که خدا می خواست پس از انتشار کتاب
کفرآمیز آیات شیطانی در این زمان اتفاق بیفتد و دنیای تفرعن و استکبار و بربریت
چهره واقعی خود را در دشمنی دیرینه اش با اسلام برملا سازد تا ما از ساده اندیشی
به درآییم و همه چیز را به حساب اشتباه و سوء مدیریت و بی تجربگی نگذاریم و با
تمام وجود درک کنیم که مسأله اشتباه ما نیست. بلکه تعمد جهانخوران به نابودی اسلام
و مسلمین است والا مسأله فردی سلمان رشدی آن قدر برایشان مهم نیست که همه صهیونیست
ها و استکبار پشت سر او قرار بگیرند. (3/12/67)
انتظار
برای حرکت تاریخ به سوی صلاح و رستگاری نقطه امید بخشی برای انسانها و ملت های
جهان است لذا هر حرکت عدالت خواهانه بشریت اقدامی در جهت قانون و گردش طبیعی عالم
محسوب می شود و بر همین اساس ملت بزرگ ایران از هنگامی که پا در عرصه مبارزه و
انقلاب گذاشت بخوبی واقف بود که در جهت پیشرفت به سمت آرمان بشریت یعنی استقرار
عدالت حرکت می کند.
مسلمانان
باید با افزایش آگاهی ها، مشورت، کمک و استفاده از تجارب دیگر، راهها و ابتکارات
جدیدی را فراروی خود بیابند. دستورات اسلام، چراغ راهنمای ماست و مجموعه گفتار
حضرت امام «ره» نیز میراثی گرانبها و دستاوردی عظیم برای مسلمانان محسوب می شود.
فقیه
دین شناسی است که راه سعادت و خوشبختی دنیا و آخرت را که آئین الهی برای مردم
ترسیم کرده است می شناسد و حاکمیت چنین انسانی از یک منطق عقلانی و استدلال محکم
برخوردار است. اما حاکمیت یک فرد نظامی، سرمایه دار یا سیاستمدار حزبی و حرفه ای
چنین استدلالی را با خود ندارد و در عین حال خبرگزاریها، مطبوعات، رادیو ها،
تلویزیون های خارجی و گاهی مزدوران داخلی در مقالات و تبلیغات خود رهبری اسلامی را
زیر سؤال می برند.
مزدوران
قلم به دست در نوشته هایشان دشنام و ناسزا می دهند تا ما را به جنگ مطبوعات
بکشانند و بعد فریاد برمی آورند که در جمهوری اسلامی آزادی وجود ندارد ولی ما
فریب آنها را نمی خوریم. در بحبوحه جنگ که
کشورها آزادی مطبوعات را سلب می کنند ما در ایران آزادی مطبوعات داشتیم و امروز
مطبوعات آزاد هستند تا هر آنچه را که می خواهند بنویسند ولی انتشار مطالب بی اساس
نمی تواند آزادی مطبوعات را متزلزل کند.
جوانان
ما در کوره انقلاب، پارسا و مبرا از آلودگی های مختلف شده اند لذا دشمن که این امر
را مخالف اهداف خود می داند از طریق باندهای فساد در تلاش هستند تا جوانان ما را
به سوی تباهی سوق دهند ولی ما با این مفسدان در هرجا که باشند با شدت برخورد می
کنیم زیرا آنها را تباه کننده نسل جوان کشور می دانیم.
روحانیت
اسلام در داخل کشور ما متکی به مردم و صد در صد مرمی است و هیچگاه وابسته به
قدرتهای نبوده است. مردم روحانیت را مجموعه ای پاک، سالم و قابل اعتماد و باتقوا
می دانند و برای روحانیون قداست خاصی را قائل هستند لذا دشمنان اسلام تلاش می کنند
تا به اعتبار و حیثیت روحانیت نزد مردم خدشه وارد آورند و برای این منظور در
تبلیغات خود دروغ می گویند، تهمت می زنند، از بازگو کردن خوبی ها، گذشتها و
فداکاریهای آنان اجتناب می ورزند و علم و تقوای آنان را انکار می کنند.
واقعیت
قدرت آمریکا با آنچه که ادعا و تلقین می کند بسیار متفاوت است اگر آمریکا قدرت
داشت امروز اثری از مبارزات فلسطین دیده نمی شد و دنیا شاهد است که مبارزات فلسطین
روز به روز گسترش می یابد . فلسطینی های رانده شده از زادگاهشان امروز مشکل بزرگی
را برای رژیم غاصب صهیونیستی بوجود آورده اند و این امر نشان می دهد که فلسطینی ها
قوی هستند و سرانجام در سایه ایمان و صبر و مقاومت بر دشمن پیروز خواهند شد.
(18/11/71)
قتل
عام فجیع مرم بوسین و تعرض و تجاوز به نوامیس آنان و بیگاری کشیدن از زندانیان در
اردوگاه ها ظلم و جنایت بسیار بزرگی است که غرب هیچ اقدامی در دفاع از مظلوم به عمل
نمی آورد. (19/11/71)
همه
مسلمانانی که امروز می توانند این مرد (سلمان رشدی) را که به عنوان یک عامل پست
فطرت و لئیم برای یک حرکت ضد اسلامی عظیمی ظاهر شده بود و این موجود موذی و مضر را
از سر راه مسلمانان بردارد، باید بردارد و باید مجازات کند. وظیفه همه کسانیکه کار
از عهده آنها برمی آید و دستشان به این شخص برسد، این است که این حکم را اجرا
کنند. دنبال این هستند که آیا فتوای امام عوض شده است؟ مگر این فتوا قابل عوض شدن
است؟ مگر کسی می تواند نسبت به این قضیه با کسی معامله کند؟! (25/11/71)
مبارزان
اسلامی الجزایر رئیس یک مرکز پلیس در غرب الجزایر را به هلاکت رساندند.
هندوهای
افراطی چهار مسلمان را زنده در آتش سوزاندند. (13/11/71)
اشپیگل:
اسلام نیرو بخش ترین دین دنیاست.
پاپ
ژان پل دوم: قوانین قرآن به هیچ وجه نباید به پیروان دیگر ادیان تحمیل شود!
(15/11/71)
درگیریهای
دو هفته اخیر در کابل 4 هزار کشته و مجروج برجای گذاشت.
وزیر
فرهنگ ترکیه: انتشار کتاب آیات شیطانی در این کشور بلامانع است!
پلیس
رژیم مبارک 50 اصولگرای اسلامی را دستگیر کرد. (19/11/71)
گورهای
دسته جمعی صدها تن از مسلمانان در بوسنی کشف شد. (24/11/71)
نظامیان
الجزایری 3 مسلمان انقلابی را به شهادت رساندند.
رئس
پارلمان اسلامی انگلیس: تمام استخوانهای سلمان رشدی نویسنده کتاب موهن «آیات
شیطانی» را خرد خواهیم کرد. (26/11/71)
نیروهای
امنیتی الجزایر 700 انقلابی مسلمان را بازداشت کردند.
از
زمان فروپاشی کمونیسم تاکنون (18 ماه) 450 مسجد در آلبانی گشایش یافته است.
نیروهای
وابسته به شورای نظار و اتحاد سیاف با حمله به محله شیعه نشین افشار در کابل، بعد
از کشتار دسته جمعی جوانان به حدود 50 تن از دختران و زنان این مجله تجاوز کردند.
رژیم
صهیونیستی در یک اقدام توطئه آمیز 84 مسلمان بوسنیایی را به فلسطین اشغالی منتقل
کرد. (28/11/71)
اسرائیلی
ها تظاهرات تبعیدیان فلسطینی را به گلوله بستند.
طی
4 سال گذشته، «سلمان رشدی» 200 بار محل
اختفای خود را تغییر داده است.
رزمندگان
حزب الله طی 8 ساعت عملیات سنگین، مواضعی از ارتش صهیونیستی را به تصرف در آورده و
چندین صهیونیست را به اسارت در آوردند. (29/11/71)
مسلمانان
کشورهای آمریکا، سریلانکا، بنگلادش، پاکستان و لبنان ضمن انجام تظاهرات علیه
«سلمان رشدی»، خواستار اجرای حکم انقلابی و تاریخی امام خمینی «ره» شدند.
(1/12/71)
الجزایر
برای مقابله با اسلام گریان 200 خودروی نظامی از مصر خرید.
رشدی:
من از کتاب آیات شیطانی راضی هستم و از خط به خط آن دفاع می کنم! (4/12/71)
اشپیگل:
در حال حاصر حدود یکصد هزار آلمانی مسیحی که نیمی از آنها زن هستند به اسلام روی
آورده اند.
چهار
گروه فلسطینی پیشنهادهای وزیر خارجه آمریکا در مورد تبعیدیان را رد کردند.
«کلینتون»
عملیات نظامی حکومت تاجیکستان را علیه مسلمانان این کشور «صلح دوستان» خواند.
(5/12/71)
نیم
میلیون نفر در کابل بر اثر جنگ های داخلی اخیر بی خانمان شدند. (8/12/71)
اخبار
داخلی
دستگاه
یونیت کنترل انواع پرس و گیوتن که نقش بسزائی در حفظ سلامت کارگر دارد توسط یک
مهندس زن در مشهد طراحی و ساخته شد.
یک
پایگاه مهم قاچاقچیان و اشرار مسلح در شرق کشور منهدم شد. در عملیات 54 قاچاقچی
بین المللی و اشرار مسلح کشته و مجروح شدند. (13/11/71)
5
تن مرفین از قاچاقچیان بین المللی کشف شد.
در
پانزدهیمن دوره مسابقات بین المللی حفظ و قرائت قرآن کریم در عربستان، جمهوری
اسلامی ایران مقام اول را در حفظ و مقام دوم را در قرائت کسب کرد. (15/11/71)
در
اثر سیل 6 استان، 34 نفر جان خود را از دست دادند و یکصد میلیارد ریال خسارت برجای
ماند.
اولین
بخش مجهز پیوند مغز استخوان در خاورمیانه در شیراز افتتاح شد. (19/11/71)
طی
سه ماه گذشته 86 مورد نقض آتش بس توسط نیروهای عراقی به سازمان ملل گزارش شد.
برخورد
یک جنگنده با هواپیمای مسافربری 132 کشته بجای گذشات. (20/11/71)
منطقه
آزاد تجاری صنعتی چابهار رسماً آغاز بکار کرد.
سه
تن از سرکردگان گروهک منافقین در بغداد توسط افراد مسلح به هلاکت رسیدند.
آمار
تلفات و مفقودین سیل در استان هرمزگان به 110 کشته و 224 تن مفقود رسید.
محمد
رضا خرمیان مقام اول مسابقات بین المللی حفظ و قرائت قرآن کریم در هند را کسب کرد.
(28/11/71)
13
نفر از مدیران شرکت های صنایع نساجی بنیاد مستضعفان و جانبازان و مدیران بانک صنعت
و معدن بعلت اختلاس ارزی و ریالی دستگیر شدند.
طلیب
سرخ جهانی: صدها اسیر ایرانی هنوز در بازداشت عراق هستند. (29/11/71)
قرارداد
تأسیس شرکت انتقال گاز ایران به اروپا به امضا رسید.
احمد
ابوالقاسمی قاری جوان ایران، در سی و چهارمین دوره از مسابقات بین امللی مالزی
مقام اول را کسب کرد.
مقامات
گمرک انگلیس هفته گذشته هزاران قطعه از اجزای موتور هواپیما را که قرار بود به
ایران ارسال شود توقیف کردند. (2/12/71)
ظرفیت
صدور نفت از جزیره خارک به 5/5 میلیون بشکه در روز رسید.
اولین
خودرو ملی ساخت ایران در تبریز تولید شد.
کمک
های امدادی ایران با چهار فروند هواپیما وارد کابل شد. (5/12/71)
برای
نخستین بار، تایر تراکتور در ایران تولید شد.
آیت
الله العظمی حاج میرزا هاشم آملی به لقاءالله پیوست. (8/12/71)
اخبار
خارجی
مردم
سومالی علیه دخالت نظامی آمریکا در کشورشان دست به تظاهرات زدند.
3
تفنگدار دریائی آمریکا در اعتراض به تصمیم کلینتون، یک همجنس باز را به شدت مضروب
کردند و فریاد کشیدند کلینتون باید سزایش را بپردازد.
پطروس
غالی: وظیفه من تحکیم روابط سازمان ملل با آمریکاست. (13/11/71)
دزدان
دریائی یک کشتی مسافربری بنگلادشی را ربودند.
ولیعهد
انگلیس: هزینه حمایت از سلمان رشدی سنگین است. (15/11/71)پ
کویت
و عربستان خواستار گسترش و تقویت روابط با ایران شدند.
کرده
جنوبی: گندم صادراتی آمریکا مسموم است. (17/11/71)
وزارت
خارجه آمریکا خواستار عدم سفر اتباع آمریکائی به ایران شد. (19/11/71)
«شواردنادزه»،
یلتسین را به شعله ور ساختن آتش جنگ در گرجستان متهم کرد. (21/11/71)
صدام
خواستار بهبود روبوابط عراق و آمریکا شد.
8
شعبه بانک در ترکیه هدف بمب آتش زا قرار گرفت. (26/11/71)
«سلمان
رشدی» از کلینتون درخواست کمک کرد.
آمریکا
پیشنهاد آشتی صدام را رد کرد. (27/11/71)
صدها
نفر در آب های هائیتی به علت غرق شدن یک کشتی مسافری جان خود را از دست دادند.
پطروس
غالی: سازمان ملل زیر سایه آمریکا قرار دارد.
ریگان،
کلینتون را به نقض قول های داده شده در مبارزات انتخاباتی اش متهم کرد.
صلیب
سرخ جهانی، سال 1992 میلادی را سال شقاوت و بی رحمی اعلام کرد. (1/12/71)
رئیس
جمهوری زئیر به توسیه آمریکا، فرانسه، بلژیک خخاک کشورش را ترک کرد.
رئیس
جمهور بوستی به طور یک جانبه اعلام آتش بس کرد.
کمیسیون
حقوق بشر سازمان ملل رژیم صهیونیستی را به خاطر اخراج فلسطینی ها از سرزمینشان
محکوم کرد. (2/12/71)
حدود
یک تن مواد مخدر از داخل یک خودروی سازمان ملل در شهر پشاور پاکستان کشف شد.
جمعیت
چین از مرز 17/1 میلیارد نفر گدشت.
شورای
امنیت با تصویب قطعنامه 808 به محاکمه جنایتکاران جنگی یوگسلاوی سابق رآی داد.
وارد
کنندگان کالاهای تجملی در عراق به اعدام محکوم می شوند.
گروهی
از زنان آمریکائی با انجام راهپیمائی در سانفرانسیسکو و واشنگتن، نسبت به جنایات
صربها و تجاوز به زنان بوسنیائی اعتراض کردند. (4/12/71)
مصر
بار دیگر آمادگی خود را برای مذاکره با ایران اعلام کرد.
سفر
خاورمیانه ای وزیر خارجه آمریکا بدون آنکه راه حلی برای مساله تبعید شدگان فلسطینی
و از سرگرفته شدن مذاکرات دو جانبه پیدا شود بدون نتیجه پایان یافت.
هزاران
تن از مردمک خشمگین سومالی علیه نیروهای آمریکا در «موگادیشو» دست به به تظاهرات
زدند.(5/12/71)پ
طی
درگیریهای 4 روز گدشته صدها سومالیائی کشته شده و تعدادی زخمی شده اند.
رئیس
جمهوری سابق ایتالیا: من برای مطالبی که «رشدی» نوشته است ارشی قائل نیستم.
بر
اثر انفجار بمب بسیار قوی، پارکینگ اتومبیلهای ریاست جمهوری و سرویسهای مخفی
آمریکا ویران شد. این انفجار که ساختمان 110 طبقه «مرکز تجارت جهان» را به لرزه در
آورد تعدادی کشته و مجروح برجای گذاشت. (8/12/71)
به
لحاظ جغرافیای سیاسی، جمهوری های مسلمان نشین واقع در شرق دریای خزر «آسیای میانه» نام دارند که بخش اعظم آن همان
ماوراء النهر می باشد،ای تقسیم بندی با
«آسیای مرکزی» که یک منطقه وسیع جغرافیائی است تفاوت دارد، آسیای مرکزی
کوهستانها فلاتهای مرتفعی را در بر می
گیرد که فلات آناتولی در غرب، فلات ارمنستان در جنوب غربی و جبال پامیر در شرق آن
است که از این مناطق چندین رشته کوه و گره کوهستانی منشعب می شود.[1]
اما آسیای میانه شامل چهار جمهوری تازه استقلال یافته قرقیزستان است که در حوضه
آبریز دو رودخانه بزرگ جیحون و سیحون قرار گرفته است. این منطقه به جز قزاقستان
است کهبین 35 درجه تا 45 درجه عرض شمالی و 5/52 درجه و 80 درجه طول شرقی قرار
گرفته که فاصله شرقی ترین تا غربی ترین نقطه آن 2300 کیلومتر و فاصله شمالی ترین و
جنوبی ترین آن 1800 کیلومتر می باشد. مساحت این چهار جمهوری به حدود 1240000
کیلومتر مربع بالغ می گردد.[2]
در
نیمه نخست قرن اول هجری، اسلام توسط «احنف بن قیس» به منطقه آسیای میانه و قفقاز
راه یافت، در سال 54 هـ ق مسلمانان از آمودریا گذشته و در سال 56 هـ ق بخارا را
فتح نمودند و در سال 134 هـ ق در کرانه های رود طلاس، قوای امپراطوری چینی سلسله
تانک را که برای حفاظت منطقه آسیای میانه آمده بودن درهم شکستند، [3]
در عهد خلافت امویان و عباسیان این ناحیه صحنه
قیام های پی دپی، علیه خلافت بود، در فاصله بین قرون سوم و ششم هجری ترکمانان و در
پی آن ازبکان به اراضی آسیای مرکزی به تصرف قبایل کوچ نشین ازبک در آمد که در سال
915 هـ ق شا اسماعلیل صفوی آنا را شکست دا، در قرن هیچده میلادی بخارا به تصرف
نادرشاه افشار درآمد، از سده هیجده و نیمه نخست سده نوزده میلادی فعالیت روسیه تزاری
در این اراضی شدت گرفت، در این عصر آسیای مرکزی به چند خان نشین منقسم گردید که
خان نشین های خیوه و بخارا از آن جمله بودند.[4]
تصرف سرزمین های آسیای میانه به دست قوای روس نتوانست از پیشرفت و نفوذ اسلام در
این نفاط بکاهد و در این مدت آسیای میانه با جهان اسلام ارتباطی پیوسته داشت و
برخلاف تنوع نژادی و پیچیدگی قومی مبانی ارزشمند اسلامی در وحدت و تشکل آنان دخالت
قابل توجهی داشت، حتی در سال 1917م باکو و سمرقند بیشتر به سرزمین اسلام انس داشت
تا به مسکو و پطروگراد.[5]
سلطه هفتا ساله نظام مارکسیستی بر مردمان موحد این سامان گرچه اقتدار سیاسی و هویت
فرهنگی آنان را تا حدودی تضعیف نمود اما نتوانست از اعتقادات راستین مسلمانان
آسیای میانه چیزی کم کند و با فروپاشی شوروی در 12 دسامبر 1990م بازگشت به خویشتن
اصیل و همبستگی معنوی بین مردمان این نواحی شکل فزاینده ای به خود گرفت. ذیلاً
گذری داریم به ویژگی های جغرافیائی، فرهنگی وسیاسی جمهوری تاجیکستان که یکی از
جمهوری های آسیای میانه می باشد.
مشخصات
جغرافیائی تاجیکستان
جمهوری
تاجیکستان با وسعتی بالغ بر 143100کیلومتر مربع در شمال افغانستان و شرق ازبکستان
واقع است. از سمت شمال با قرقیزستان و از سوی مشرق با ایالت ترکستان شرقی(سین
کیانگ) چین مرز مشترک دارد، حدود 90% تاجیکستان را ارتفاعات سلسله جبال تین شان،
حصار و پامیر پوشانیده و نیمی از اراضی آن در ارتفاع بیش از 3000 متری از دریای
آزاد پر برف و بسیار سرد هستند به گونه ای که در زمستان دمای هوا در این نقاط به
60 درجه زیر صفر می رسد، تابستان های آن گرم و مرطوب است.[6]دروه
وسیع و سرسبز «فرغانه» که به «بهشت آسیا» موسوم استو رودخانه مهم سیحون (سیردریا)
از آن می گذرد، از دیرباز به دلیل برخورداری از منابع آب فراوان و خاک حاصل خیز،
اهمیت زاید الوصفی داشته است که به همین جهت مهمترین کانون های شهری و فرهنگی
آسیای میانه در این ناحیه واقعند، دوشنبه مرکز حکومت تاجیکستان در مجاورت این دره
مهم قرار دادر بواسطه نقش مهم و حیاتی این دره از نقطه نظر اقتصادی و حتی در ترسیم
خطوط مرزی جمهوری های ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان و حتی قزاقستان سعی شده که
هر یک به نحوی از مزایای این منطقه استراتژيک بهره مند گردند. بدین جهت نقشه سیاسی
جمهوری های یاد شده در این بخش شکل پیچیده ای به خود گرفته و امتداد خاک هر کدام
به صورت پیشفتگی باریکی در داخل دره مزبور،کشیده شده است.
تاجیکستان
دارای4 استان یا ولایت به نام های خجند، کولاب، قوزغان تپه و ولایت خودمختار
بدخشان کوهی می باشد به علاوه 44 ناحیه دیگر و 18 شهر دارد، مرکز حکومت آن شهر
«دوشنبه» است که تا سال 1961م به استالین آباد[!] معروف بود، شهر دوشنبه با 125
کیلومتر مربع در وادی حصار در ارتفاع 900 متری از سطح دریای آزاد واقع شده و از
نقطه نظر تاریخی سابقه آن به سال 1676م باز می گردد ولی از سال 1924م به عنوان
پایتخت جمهوری شوروی سوسیالیستی خود مختار تاجیکستان و از سال 1929م به عنوان
پایتخت جمهوری تاجیکستان شناخته شد، با فروپاشی شوروی، استقلال این جمهوری در 9
سپتامبر 1991م تحقق یافت و مرکز حکومت آن شهر مزبور قلمداد گردید. دوشنبه در سال
1925م در میان انبوه درختان جنگلی تنومند در کناره شرقی رودخانه ای به شیوه ای
مردن بازسازی گردید و با وجود نوساختگی شهوری قدیمی به نظر می رسد، تندیس فردوسی،استوار
و برومند بر کرسی سنگی بلندو فراخی رو به شرق در میدان آزادی که در امتداد میدان
رودکی قرار گرفته، ایستاده است.
تاجیکستان
5300000 نفر سکنه دارد که از این تعدا 8/58% تاجیک، 23% ازبک، 4/10% روس، 1/2%
تاتار، 3/1% قرقیر و 9/% اوکرائین و بقیه ملیت های دیگر هستند، این کشور در سال
1913م حدود 3/1میلیون و در سال 1986م 8/3 میلیون سکنه داشته است.
بزرگترین
گروه قومی این سرزمین تاجیک ها هستند، در افغانستان و دو شهر سمرقند و بخارا که هم
اکنون جزء قلمرو ازبکستا می باشند نیز تاجیک ها سکونت دارند. لفظ تاجیک صورت قدیمی
تر تازیک و از قبیله طی (منسوب ه اعراب) می باشد و ظاهراً اقوام ایرانی آسیای
مرکزی، کشور گشایان مسلمان را بدین عنوان می خواندند و چون این عقیده قبلاً رایج
بود که ایرانی اگر مسلمان شود، عرب می شود، از طرفی غالب مسلمانانی که ترکان از
آنان خبر داشتند مسلمان بودند، لفظ تاجیک در نزد ترکان به معنی ایرانی (در مقابل
فرمانروایان ترک) تلقی گردید، تاجیک ها از اعقاب ساکنین سغد قدیم [7]می
باشند که بر اثر فشار مهاجرین و کشورگشایان به نواحی کنونی تحت قلمرو تاجیکستان
روی آورده اند.[8] زبان
تاجیکی در قرن پانزدهم میلادی در مرغیلان و تا آخر قرن هیجدهم در رو نفوذ خود را
نگمناه داشته است و تا آغاز استیلای استعمار انگلیس بر هند، در این شبه قاره،
متداول بوده و فرهنگ جهانگیری، برهان قاطع و غیاث اللغات در هندوستان باین زبان
تدلیف شده است.[9]
بیش
از 85% مردم تاجیکستان در وادی ها، دامه کوه ها و دشت های بین کوهی زنگی می کنند.
سرزمین تاجیکستان تنها کشور، با گویش فارسی در آسیای مرکزی است که در گذشته جزء
گورنو- بدخشان بوده[10]و
در سال 1870 م شمال آن تحت نفوذ سیاسی روسها درآمده است، در سال 1918م تاجیکستان
بخشی از جمهوری خودمختار ترکستان شوروی گردید و در سال 1924م به عنوان یکی از
جمهوری های پانزده گانه شوروی به این کشور پیوست، با روی کار آمدن بلشویک ها خط
فارسی که مورد استفده مرمان تاجیکی بود به خط کریل که نوی خط لاتین است تبدیل شد و
زبان فارسی را در این خطه تضعیف نمود. در سال 1936م جنبش های اساقلا طلبی باسماچ
ها سرکوب شد و رهبران تاجیک قلع و قمع شدند، این کشور تا سال 1990م بیش از 60 سال
با نظام کنونیستی و تحت تعلیمات الحادی اداره می گردید که در تاریخ مزبور تحولات
سریع که در شوروی سابق بوقوع پیوست، تاجیکستان را به ورطه آشوب و کشتار کشانید.
مسائل
فرهنگی:
86%
مردم تاجیکستان پیرو آئین جاودانی اسلام می باشند که بخش عمده ای از آنان را اهل
سنت تشکیل می دهند و اهل سنت این سامان غالباً پیرو مذهب حنفی هستند.[11]
به همین دلیل رهبران مذهبی این جمهوری به طور سنتی با مراکز اسلامی کشورهای عربی
به ویژه مصر ارتباط داشته اند.
گرایش
دینی گرچه بین عده ای از مردم تاجیکستان نیرومند است اما چندان فراگیر نمی باشد،
زیرا در مدت چند دهه سلطه کمونیستی آموزش علوم دینی به طور رسمی در آن متوقف بوده
و طالبان قادر نبوده اند برای تحصیل یا تکمیل معلومات اسلامی به کشورهای مسلمان
مسافرت کنند، با این حال تظاهرات هفت هفته ای مردم برای سرنگونی رحمان نبی اف- از
اعضای حزب کمونیست شوروی سابق و رئیس پارلمان این کشور از نمونه های بارز بازگشت
به اعتقادات دینی است، اعتراض های مذکور به صورت برگزاری نمازهای جماعت در مساجد و
اماکن عمومی تجلی نمود و معترضین در چادرهایی با مراسم دعا، قرائت قرآن و سخنرانی
مردم را تحت تأثیر احساسات مذهبی و هیجان های اسلامی قرار می دادند، زنان تحت تأثیر این برنامه های مذهبی به پوشانیدن
اندام و رعایت حجاب ترغیب شدند، [12]
متأسفانه به دلیل توطئه کمونیست ها که با حمایت روسیه و استکبار جهانی توام گردید،
مسلمانان موفق نشدند نظام امور این سرزمین را به دست گیردند.
از
مسائل مهم، در هویت فرهنگی تاجیکستان، زبان فارسی است که در دوران سلطه الحاد
براین کشور، کمونیست ها با فشار زیاد می کوشیدند تا تاجیک ها، این زبان را که موجب
قرابت تاریخی ، فرهنگی و ادبی با ایران می شد فراموش کنند. در راستای چنین هدف
شومی، روس ها آموزش خط فارسی را متوقف نمودند و خط سیریلیک را رواج دادند و با
نفوذ و مهاجرت افراد روسی به این جمهور و راه یافتن در مراکز عملمی، فرهنگی و
اداری زبان ورسی در این کشور حضور بیشتری یافت و تا قبل از استقلال، مردم زبان
فارسی را با خط روسی می نوشتند و این روند هنوز کم و بیش ادامه دارد، حدود یک سال
قبل دولت در تاجیکستان زبان فارسی را به
عنوان زبان رسمی اعلام نمود و به همه مردم حتی روس ها ده سال فرصت داد تاآن را فرا
گیرند و قرار است تا سال 1994 م خط به فارسی بازگردد، علاقه مردم تاجیکستان به
زبان فارسی به اندازه ای است که اولین جشن سالگرد استقلال خود را با پرده برداری
از پیکره فرودسی آغاز کردند در هنگام نصب آن با هم زمزمه می کردند:
بسی
رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
مشکل
اصلی بر سر راه زنده شدن این زبان در بین تاجیک ها، کمبود شدید مربّی و نبودن کتاب
های درسی مناسب و آثار ادبی و علمی به زبان فارسی است، [13]
ایران در این زمینه می تواند به تألیف کتبی دست بزند که تا هم مطابق با ذوق مردم
تاجیک باشد ونیز به ارزش های ملی آنان احترام بگذارد و در ضمن محتوای خوب این کتاب
ها علاقه به بینان های عقیدتی ادبیات
فارسی را در آنان تقویت نماید، اینکه تاجیک ها با مشاهده ایرانی ها دچار هیجانات
شدید و شوق زدگی می شوند از وابستگی آنان به ادب پارسی و فرهنگ ایرانی در گزارش
سفر خود به تاجیکستان می نویسد: «در تمام مدتی که از میان انبوه مردم می گذشتیم،
همه کف می زدند و همراه با گل افشانی و لبخند، پیاپی فریاد می کردند: نوردیده، تاج
سر، خوش آمدید، خوش آمدید».[14]
چاپخانه
های این جمهوری محدود، ضعیف و قدیمی هستند و در جهت نشر آثار فارسی ناتوانند و
لازم است مراکز انتشاراتی ایرانی، مردم تاجیکستان را در جهت غنای فرهنگی یاری
دهند. خصوص آنکه مرمان این مرز و بوم به ایران و انقلاب اسلامی عشق می ورزند و از
سویی کشورهای عرب همچون عربستان سعودی جهت ایجاد جاذبه مشغول ارسال کمک های زیادی
به تاجیکستان می باشند که ارسال قرآن و کمک مالی به امور دینی و اعطای فرش های
مساجد از جمله این کمک هاست.
تاجیکستان
3112 دبستان و دبیرستان با 1330000 دانش آموز دارد، همچنین این جمهوری از وجود 12
دانشگاه با صد هزار دانشجو بهره من است، کتاب های دانشگاهی به زبان روسی در اختیار
دانشجویان قرار گرفته است، آکادمی علوم تاجیکستان با چهار شعبه علمی و 700 نفر با
درجه دکترا و 4500 کارمند علمی- تخصصی مشغول فعالیت است، این دانشگاه با مراکز
علمی و دانشمندان اغلب کشورهای جهان رابطه دارد. اکثریت مردم تاجیکستان باسوادند و
غالباً اهل مطالعه می باشند و بویژه به شعو و متون ادبی علاقه دارند. کتاب «طرز
آموزش خط و زبان فارسی» در طول یک سال سه بار انتشار یافت، سلانه بین 700 تا 800
جلد کتاب در این کشور انتشار می یابد که اکثر آنها در موضوعات علوم انسانی است و
هم اکنون روزنامه های پیوند و سامان به زبان فارسی چاپ می شود،در تاجیکستان 126
مجله و روزنامه وجود دارد که 3 تای آن مربوط به بخش خصوصی و بقیه در انحصار دولت
است، 13 عنوان از این نشریات سراسری و 10
عنوان هم به صورت هفته نامه می باشد، روزنامه های «جمهوریت»، «راز و نیاز با
مردم»، و روزنامه خصوصی «چراغ روز» بالاترین تیراژ را دارند.[15]
در
وضع فعلی نشریه ای به نام «چشمه» برای کودکان و روزنامه ای به نام «آمو» به خط
فارسی در حال انتشار می باشد. منابع تغذیه و روزنامه ها بیشتر افغانستان و مراکز
فرهنگی کابل و مسکو است و سردبیر روزنامه ها تمایل دارند از مقالات نشریات ایرانی
بهره مند شوند.
از
آثار ارزشمندی که تاجیک ها به تدوین آن اقدام نموده اند، دائره المعارف تاجیکستان
در 8 جلد است، در مؤسسه شرق شناسی و ایران شناسی حدود 11 هزار نسخه خطی وجود دارد
که تمامی آنها به خط فارسی است.
از
لحظ فرهنگی، تاجیکستان چون جزیره ای فارسی زبان در بین جمهوری های ترک زبان و
ماتریالیست های چین و روسیه محصور شده که با مهد تمدن فرهنگ اسلامی یعنی ایران
کمتر رابطه دارد و احداث خط آهنی بین ایران و تاجیکستان تا حدودی این جمهوری را از
انزوای فرهنگی بیرون می آورد. به دلیل سلطه چندین ساله الحاد بر این مرز و بوم بین
زنان،بی بند و باری مشاهده می شود. در حال حاضر دو کانال تلویزیونی به طور تمام
وقت در طول شبانه روز از مسکو برنامه های توام با فساد غربی را در این جمهوری پخش
می نماید، تبلیغات رسانه های غربی بویژه رادیو آمریکا و رادیو بی بی سی نیز شبهاتی
را در اذهان مسلمانان تاجیکستان در خصوص مسائل جهان اسلام و اندیشه های مذهبی و
انقلاب شکوهمند اسلامی ایجاد می کند.
نظری
به تحولات سیاسی تاجیکستان
با
فروپاشی شوروی، استقلال تاجیکستان در نهم سپتامبر 1991م تحقق یافت و نهضت مردم که
بر بنیانی عقیدتی استوار بود منجز به روی کار آمدن اپوزیسیون متشکل از حزب نهضت
اسلامی، دموکرات ها، سازمان رستاخیز و بدخشان گردید و حدود 3/1 کابینه در بدو
استقلال از این احزاب بودند، نظام حکومتی ان تا چندی قبل مصالحه ملی و رئیس جمهوری
کفیل وحدت ملی نام داشت، حزب نهضت اسلامی که همزمان با انقلاب اسلامی ایران دراین
کشور بوجود آمده یکی از قوی ترین گرو های سیاسی به شمار می رود، خطبای مساجد تحت
سرپرستی اداره تأمینات (رهبر مذهبی مسلمانان) فعالیت می کنند، در سال های اخیر،
1500 مسجد در تاجیکستان تأسیس شده که 150 واحد آن مسحد جامع است.[16]
با این وجود، گرایش کمونیستی هنوز قوی ترین گرایش سیاسی در این سرزمین می باشد.
حضور ارتش روسیه با نامی جدید و نفوذ روس ها در مشاغل کلیدی و حمایت استکبار جهانی
و صهیونیسم ، موقع سیاسی و چالش های بی ثباتی کنونی تاجیکستان را تشدید نموده و به
مسلمانان این کشور اجازه نمی دهد نظام سیاسی پایداری را که منطبق با ارزشهای
اسلامی است جانشین رژیم فروهیخته قلبلی کنند. سیاست همسان سازی اقلیت ها با روس و
نابود کردن ویژگی های قومی و مذهبی، موجب مهاجرت تعداد زیادی از روس ها به
تاجیکستان شد که به دلیل بهره مندی از تخصص، مشاغل کلیدی و حساس را در دست گرفتند
ازسویی نظام کمونیستی، سرمایه گذاری عمرانی و اجتماعی را در جمهوری هایی نظیر
تاجیکستان کاهش داد به نحوی که در آمد سرانه دراین نقاط خیلی پائین تر از مناطق اروپائی و بالتیک
بود ولی با وجود آنکه شیوه حکومت مبنی بر فشار، بر تاجیکستان سایه افکنده بود
مسلمانان نه تنها از میان نرفتند بلکه عمدتاً مؤمن باقی ماندند و به تدریج اهمیت
سیاسی افزونتری یافتند و در دهه 1970م روس ها تحت فشار مردم مهاجرت نموده و جمعیت
مسلمانان افزایش یافت.[17]
رفتار
روس ها مبنی بر ایجاد وابستگی جمهوری ها به روسیه بعد از فروپاشی شوروری، شکل
دیگری بخود گرفته که نمونه بارز آن حمایت آنان از خیانتکاران کمونیسم در تاجیکستان
می باشد هم اکنون تفاله های الحاد با حمایت ارتش مسلح به سلاح های مردن روسی، بیش
از صد هزار نفر مسلمانه تاجیکی را شهید کرده و حدود یک میلیون نفر را آواره نموده
است.
پس
از آن که نیروهای هوادار کمونیست به رهبری امامعلی رحمان اف بر دوشنبه مرکز
تاجیکستان مسلط شدند و از طریق پارلمان با کودتایی دولت ائتلافی را ساقط نمودند و
کابینه جدیدی روی کا آوردند. نبرد نابرابری بین مسلمانان و این افراد بوقوع پیوست،
مخالفان مسلمان گرچه در آغاز متحمل ضربات سنگینی شدند ولی پس از مدت کوتاهی تجدید
سازمان یافته و دست به نبردهای شدیدی علیه کمونیست های طرفدار دولت زدند، بسیاری
از تاجیک ها که به افغانستان پناهنده شدند خانواده را در آنجا اسکان داده و خود
مسلح بازگشتند.[18] و
اما از هنگامی که مسکو به حمایت آشکار کمونیست ها پرداختهف مسلمانان رقم عمده ای
از نیرو های خود را در جنگ های خونین و پرتلفاتی در مصاف با کمونیست ها از دست
داده اند و با وجود آن که طرفداران الحاد 10% جمعیت تاجیکستان را تشکیل می دهند
چون از حمایت نظامی روس ها برخوردارند و قدرت سیاسی وسیعی را در اختیار گرفته اند،
اقتدار سیاسی مسلمانان را به تحلیل برده اند.
اقلیت
روس ساکن در تاجیکستان اعم از نیروهای سیاسی و قوای نظامی به صورت اهرم اجرائی
تأمین مقاصد روسیه می کوشد کانون های بحران را تشدید کند و نیاز به حمایت عملی
روسیه را به عنوان تنها راه بازگشت ثبات و امنیت در این جمهور به وجود آورد و رشته
های وابستگی به مسکو را همچنان مستدام نگاه دارند. هویت تثبیت نشده سیاسی و تنش
های فرهنگی و مذهبی و مشکلات اجتماعی، اقتصادی زیمه مناسبی است تا از طریق آن روس
ها به کارشکنی و تعمیق هرچه افزونتر ناگواری های این جمهوری و حتی سایر جمهوری های
آسیای میانه بپردازند. روزنامه «ایزوستیا» طی مقاله ای ضمن اشاره به کشتار نیروهای
مسلمان و ملی تاجیکستان از سوی کمونیست ها می نویسد:«روس ها به هر نحو ممکن به
نیروهای باقی مانده کمونیسم در تاجیکستان برای به دست گرفتن قدرت کمک کردند و حتی
از مساعدت در کشتار نیروهای مسلمان و ملی
نیز کوتاهی نکردند».[19]این
در حالی است که وزارت دفاع روسیه برای سربازانی که به تاجیکستان اعزام شوند،
امتیاز ویژه ای در نظر گرفته است و رادیو مسکو اعتراف می نماید که: «هم اکنون
افغانستان دوم در طول مرزهای تاجیکستان و افغانستان پدیدار شده است و نظامیان روسی
در سراسر خاک تاجیکستان به ویژه مرزهای آن با افغانستان حضور دارند» از سوی دیگر
عبدالله بخاری یکی از رهبران مسلمان تاجیکستان رژیم روسیه و ازبکستان را به توطئه
برای ضربه زدن به مسلمانان در جمهوری های آسیای میانه متهم نمود، روزنامه عربی
«الحیاه» در شماره مورخه 19 ژانویه 1993م به نقل از وی نوشت: «سلاح های اسرائیلی،
زیر پوشش کمک های انسانی به دست کمونیست های منطقه رسیده است و شرکت های اسرائیلی
شروع به تأسیس نمایندگی های خود در بخارا و سمرقند کرده اند، با این هدف که
بتوانند از اورانیوم زیادی که در این منطقه و بویژه در تاجیکستان وجود دارد
استفاده کنند».[20] محمد
شریف همت زاده رهبر حزب نهضت اسلامی تاجیکستان در مصاحبه ای با مجله «العالم» که
در لندن انتشار می یابد اظهار داشت: «نمایندگان کمونیست طی اجتماعی رئیس پارلمان
را به اتهام داشتن اندیشه های اسلامی برکنار کردند و با کنار گذاشتن دولت کابینه
جدیدی روی کار آوردند و دولت آشتی نتوانست کاری از پیش ببرد زیرا ارتش روسیه با سی
هزار نیروی مجهز به مدرنترین سلاح ها، در شهر حضور داشت و این تعداد علاوه بر
نیروی بود که از مرزهای مشترک حفاظت می کرد، در جنگ داخلی ارتش روسیه، با تمامی
روش ها کمک کمونیست ها شتافت»
ثمره
آتش جنگ داخلی تاجیکستان که روسیه در برافروختن آن دخالت عمده ای دارد وجود هزارن
پناهنده است که در شرایط بسیار سختی به سر می برند و تقاضای کمک های اضطراری نموده
اند و از ماه مه 1992م نیز حداقل صدهزار نفر مسلمان را به شهادت رسانیده اند،
نواحی جنوبی این جمهوری در جریان نبرد مذکور تخریب شده و در نواحی کوهستانی شرقی
موحدین در محاصره قوای کمونیسم و روسی هستند. امام علی رحمن اوف، رئیس پارلمان که
وظایف ریاست کشور را عهده دار است در سخنان خود تأکید نمود «اصول گرایان اسلامی
دراین کشور جایی نخواهند داشت» و از سویی به منظور قلوب مسلمین اضافه کرد: «مردم
تاجیکستان مسلمان واقعی هستند و هیچ دولتی قادر نخواهد بود اسلام را از قلب و روح
آنان خارج کند»، سنگگ صفراوف رهبر جبهه خلق که نیروی اصلی نظامی و جنگنده را در
تاجیکستان تشکیل داده است و از دولت فعلی حمایت می کند نیز جهت موجه جلوه دادن خود
در نزد مسلمین از آنان خواست در ماه مبارک رمضان از حونریزی دست بردارند. ایران از
طریق سیاسی و بین المللی در تلاش است تا به جنگ خونین تاجیکستان خاتمه دهد و
تاکنون کمک های دارویی و بهداشتی فروانی به آورگان این کشور نموده است.
سیمای
اقتصادی تاجیکستان
تاجیکستان
فقیرترین کشور در شوروی سابق با کمترین در آمد سرانه است ، وضع اقتصادی آن بسیار
اسف بار می باشد و واحد پول آن که همان روبل است به شده تنزل نموده و به دلیل عدم
آشنایی تاجیک ها به امر تجارتف در حال حاضر یهودیان و بهائیان در این بخش فعال شده
اند، اساس اقتصاد آن بر کشاوزی و محصولات دامی استوار می باشد و محصول پنبه در آن بوفور
یافت می شود، گندم و جو و کنجد در زمین های دامنه کوهها، برنج در جنوب غربی و وادی
زرافشان، سبزیجات و صیفی جات تقریباً در تمام نقاط و سیب زمینی در نواحی کوهستانی
شرقی به دست می اید، باغ های تاجیکستان در شمال و جنوب غربی واقع شده اند و
محصولات آنان انار، سیب، خرمالو، مرکبات و انگور است، ذخائر غنی آهن، سرب، روی،
مس، قلع، نقره، اورانیوم، ذغال سنگ در این کشور وجود دارد، نفت و گاز طبیعی از
ذخائر سرشار این سرزمین است. در سال 1987م تاجیکستان 300000 تن نفت خام اتخراج می
نمود که اکنون به حدود 3/1 تقلیل یافته است، صنایع شیمیائی، پتروشیمی، قالی بافی،
جوراب بافی، پوشاک و نساجی و مواد غذایی در آن استقرار یافته و از شهرت خوبی در
آسیای مرکزی برخوردارند، رودخانه های فراوان تاجیکستان در تولید برق آبی نقش عمده
ای به عهده دارند، این جمهوری از تولید کنندگان مهم کتان در آسیای میانه به حساب
می آید و ایستگاه هواشناسی آن در جهان کم نظیر است. کمبودهای شدید، تورم طافت فرسا
و گرانی سرسام آور در وضع کنونی، اقتصاد تاجیکستان را به شدت تهدید می نماید.
[1] – دائره المعارف جغرافیایی جهان- جلد اول آسیا، ترجمه دکتر جعفر
جاوید فر، بخش اول.
شک
نیست که تورات یهویدان، بیش از هر کتاب دیگری، کوروش را به نیکی ستوده و می گوید
که یهوه، خدای آسمانهاف حاکمیت سرزمین ها را به او سپرده، وی مسیح خدا و شبان
اوست؛ و کسی است که خدای از کارهایش خرسند بوده است و اینک نمونه هایی از این
ستایش ها:
در
کتاب عزرا- صفحه 730- می گوید:
«خداوند
روح کورش پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آن را
نیز مرقوم داشت و گفت* کورش پادشاه فارس چنین می فرماید: یهوه خدای آسمانها جمیع
ممالک زمین را به من داده…».
در
کتاب اشعیاء نبی- صفحه 1064 نیز چنین می خوانیم:
«…
او [کوروش] شبان من است و تمامی مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید…».
خداوند
به مسیح خویش یعنی به کورش که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی امت ها را مغلوب
سازم».
در
همین کتاب، کوروش را مرغ شکاری خوانده و می گوید:
«مرغ
شکاری را از مشرق و هم مشورت خویش را از جای دور می خوانیم».
اما
از دیدگاه تاریخف گرچه زندگانی، اقدامات و پیکارهای کوروش و نیز ره آورد آنها به
درستی تبیین نشده و در پاره ای موارد روایت هر کدام از مورخان، تکذیب کننده حکایت
دیگری است، ولی بر روی هم کوروش پادشاهی بود که همدان را گشود و حکومت آخرین
پادشاه ماد را واژگون ساخت و فرمانروایی ماه و پارس را متحداً به عهده گرفت؛ پس از
آن لیدی را به اشغال در آورد و سپس آهنگ بابل کرد و بنویند را شکست و یهود را ناجی
گشت. به روایت کزنفون، ارمنستان را نیز تسلیم کرد و متحدان- سران ممالک آسور،
لیدی، اعراب و پاره ای از کشورهای دیگر- را نیز در هم کوبید، و در پیکار قوم
جنگجوی وحشی «ماساژت» در شمال کشور، کشته شد.
در
ماجرای کشور گشایی های وی، کسان بسیار از دم تیغ گذشتند و شهرهایی ماننند «سارد»
به یغما رفت و کرزوس پادشاه لیدی در کام آتش افکنده شد، و در شورش سارد، آشوبگران
به غلامی فروخته شدند و در بابل ثروت های فراوان به چنگ آمد و حوادث دیگر که شرحش
در تاریخ آمده است.
عجالهً
همین قدر معلوم است که انگیزه کوروش در پیکارها و اقداماتش، چندان هم مقدس نبوده
است بلکه کسانی مانند هرودوت و کتزیاس، اشباع حسّ جاه طلبی، کشور گشایی و مال
اندوزی را انگیزه اساسی وی دانسته اند. حتی کزنفون که بیش از همه تاریخ نگاران او
را ستوده و کوشا بوده است وی را بی رغبت به مال دنیا، بشناساند، اما نتوانسته است
از این مسأله چشم پوشی کند که وی به بهره مندی از محصولات کشورهای مفتوح به شدت
شائق بوده است.
کوروش
به فتح مصر در مغرب زمین توفیق نیافت و هند و چین نیز ظاهراً از دستبرد وی ایمن
ماند و در شمال امپراتوری، تهاجمش بدفرجام ماند و کشته گشت. و تورات و تاریخ توأمان
از ساختن سدی از جانب او خبر نداده اند.
ناگفته
نماند، کوروش در شیوه حکومتی اش به تئوری سلطنت منطقه، معتقد بود؛ بدان جهت در
پاسخ نماینده اسپارتها گفت:
«از
مردمی که در شهرهایشان جائی مخصوص دارند و در آن جمع می شوند تا با قید قسم یکدیگر
را فریب دهند، من هیچگاه تشویش نداشته ام».[1]
برگزاری
جشن های دو هزار و پانصد ساله از جانب محمد رضا پهلوی آخرین شاه از سلسله منحوس
پاشاهان ایرانی و تجلیل از کوروش کبیر، ضمن این که به هر حال، شاه مقبور درصدد
یافتن پشتوانه ای سترگ و نمایاندن قدمتی دیرین برای سلطنت خویش بود، اما پیروی از
تز کوروش، مبنی بر سلطنت مطلقه نیز او را بدین امر ترغیب می نمود .
البته
نباید از حق گذشت که کوروش از مزیتی نسبی در مقایسه با بسیاری از شاهان پارسی
برخوردار بوده است، گرچه انگیزهای جهانجویی وی ستودنی نیست؛ اما به هر حال بر حوزه
حکومت خود و وسعت سرزمین کشورش- ایران افزوده است؛ حال این کجا و خاندان ننگین
قاجار و پهلوی کجا که ایران را به روسیه و انگلستان فروختند. و در نتیجه، با پذیرش
عهدنامه های ننگ آور گلستان و ترکمن چای در عهد فتحعلی شاه، روسها، گرجستان،
آذربایجان، ارمنستان و… را به چنگ آوردندو با خیانت انگلیسی ها در دوران
ناصرالدین شاه و به واسطه بی کفایتی او، افغانستان از پیکره ایران جدا گجشعت.
کوروش بر قلمرو ایران زمین افزود و محمد رضاخان
نه تنها بحرین را از ایران جدا نمود، بلکه به دشمنان اسلام و بشریت مانند رژیم
اشغالگر قدس در اشغال بخش هایی از سرزمین های اسلامی بی دریغ کرد.
کوروش
سیاس زیرک و فرماندهی کار آزموده بود، در حالی که بیشتر شاهان ضعیف النفس ایران یا
چون خشایارشاه، زمام امورشان را به دست زنان و خواجه سرایان سپرده بودند یا مثال
ناصرالدین شاه و رضاخان و فرزندش، به مأموران سرویس های جاسوسی روسیه، انگلستان و
اخیراً آمریکاً!
و
عجیب این جا است که امروز بسیاری از کسانی که برای ایران و کوروش سینه چاک می
کنند، خود جیره خوار اجنبیان وبیگانه پرستانی هستنتد که برای بازگشت حکومتی متمایل
به غرب و گسترش یافتن فرهنگ غربی و انهدام هویت اسلامی و فرهنگ ملی این کشور،لحظه
شماری می کنند.
کیست
که نداند هویت واقعی کسانی که در پشت سنگرهای اسلامی مستعاری مانند، دکتر روشنگر و
امثال او پنهان گشته اند، چیست و در راستای کدام سیاستها قلم می زنند؟ و هزینه نشر
کتابهایی مانند «بازشناسی قرآن» «کوروش بزرگ» و محمد بن عبدالله [(ص)] و غیره از
چه کمپانی هایی تأمین می شود.
خلاصه
این که، این همه تلاش برای اصالت بخشیدن به چهره ها، فرهنگ و آیین ایران باستان
اولین نتیجه ای که در بردارد، همانا گرایش به غرب و سرسپردن به بیگانگان است. این
حقیقعت را پیش از اینف استاد شهید مرتضی مطهری به درستی درک نموده و در تبیین آن
نوشته است:
«در
حال حاضر، دو عنصر نژادی و اسلافی مربوط به ما قبل چهارده قرن اخیر و دیگری عنصر
فکری و مذهبی و سنن اجتماعی و فرهنگ مربوط به این چهارده قرن ما، به لحاظ ریشه های
طبیعی و نژادی به اقوام آرایایی وابستگی داریم، و از لحالظ ساختمان فکری و فرهنگی
و سنن و نهادهای اجتماعی به اسلام، که از ناحیه ای غیر از نژاد آریایی آمده است.
اگر
قرار باشد که در تعریف و تمایز یک ملیت به عنصر نژاد و اسلاف دور اصالت بدهیم: راه
و روش و آینده ما ملت، در شرایط حاضر، چیزی خواهد بود؛ و اگر عنصر نهادهای اجتماعی
و نظام فکری چهارده قرن اخیر را در تعریف ملیت اولویت دهیم، خط مشی و آینده ما چیز
دیگری خواهد بود. اگر در تعیین حدود ملیت ایرانی عنصر آریایی اساس قرار گیرد نتیجه
و حاصلش، در آخرین تحلیل، نزدیکی و خویشاوندی با جهان غرب است، و این خویشاوندی و
نزدیکی برای خود آثار و تبعاتی در خط مشی ملی و سیاسی ما داراد که عمده آن بریدن
از همسایگان و ملل اسلامی غیر آریایی و گرایش به سوی اروپا و غرب است، در این صورت
غرب استعمارگز برای ما خودی می شود و اعراب مسلمان نسبت به مان بیگانه. و به عکس،
اگر نظام فکری و مسلکی و نهادهای اجتماعی چهارده قرن اخیر را ملاک ملیت خود قرار
دهیم، تکلیف و خط مشی دیگری برایمان پیدا می شود. آن وقت عربو ترک و هند و اندونزی
و چینی مسلمان نسبت به ما خودی و غرب غیر مسلمان، بیگانه می شود».[2]
باری
از آن جهت که این مبحث، مجال دیگری می طلبد، به اشارتی کفایت نمودیم و بناچار
دنبال مقاله مورد بحث را پی می گیریم.
نقد
و بررسی آرای ابوالکلام آزاد و پیروان دیدگاه وی
ابوالکلام
ازاد برای اثبات مدعای خویش، مبنی بر تطبیق ذوالقرنین با کوروش هحامنشی، تورات را
مستمسک قرار داده و می نویسد:
«در
شواهد تصریح شده که سؤال از طرف یهود است، شایسته بود که محققین به آثار تاریخی و
کتب و اسفار یهود مراجعه می کردند، تا ببینند آیا مطلبی توانند یافت که این گوشه
ای از تاریخ را روشن کند؟ اگر چنین می کردند مسلماً به حقیقت می رسیدند».[3]
بنابراین
وی تورات را کلید حل معما می داند، از جانب دیگر اعتراف می کند که تورات در یورش
بخت النصر به بیت المقدس از دست رفت و تورات کنونی ساخته و پرداخته عزرا نامی است،
از این رو می گوید:
«عزرای
پیغمبر در زمان اردشیر هخامنشی ظهور کرده است و با دسته دوم یهودان که از بابل به
فلسطین می آمدند همراه بود کتاب تورات را هم از نو نوشت».[4]
ناگفته نماند که در انتساب عزرا به پیامبری نیز
به خطا رفته و مورد عزرا و عزیر دجار اشتباه شگفت انگیزی گشته است؛ چرا که عزرا
توسط کوروش آزاد گشت، در حالیکه عزیز از پیامبران بنی اسرائیل است که از قید بخت
النصر خلاصی یافت و و در چهل سالگی به شرف نبوت نائل آمد وصدسل نیز به خواب رفت.[5]
باری!
مؤلف یاد شده می نویسد: «یشعیاه دوم، وقایع زمان خویش را رنگ زمان گذشته بخشیده تا
مردم کلام او را قدیمی پندارند،و در پذیرش آن تردید به خود راه ندهند»، ولی شک
نیست که این اقدام یشعیاه نوعی تدلیس بوده است.
ابوالکلام
آزاد می گوید:
«تحقیق
درباره کتاب مهم عهد عتیق که در قرن نوزدهم شروع شد و بیشتر علمای آلمان، بدان
پرداختند نتایج کافی نداد، با اضافه کردن نتایج بحث علمای قرن بیستم درباره «اسفار
ثلاثه» و زمان تدوین آنها به این نتیجه می رسیم:
کتابی
که به یشعیاه پیغمبر نسبت داده می شود از موضوع و زبان و محتوات آن معلوم می شود
که سه نفر در ـدلیف آن دست داشته و این سه تن در سه زمان مختلف حیات داشته اند.
ازباب
چهلم تا آیه سیزدهم از فصل پنج، تألیف مؤلف دیگری است و قسمت های بعد از این را هم
باید از مؤلف سوم دانست.
برای
تسهیل مراجعه در مباحث تحقیقی، مؤلفین کتابهای فوق را بنام یشعیاه اول و یشعیاه
دوم و یشعیاه سوم خوانده اند، درباب یشعیاه اول عقیده دارند که در همان زمان که
یهوادیان می گویند- یعنی 160 سال قبل از کوروش- می زیسته است. زمان یشعیاه دوم که
ظهور کوروش را پیشگویی می کند. آن طور که از موقعیت و شرائط تألیف کتاب برمی آید
غیر از زمان یشعیاه اول و البته قبل از اسرات بابل بوده است. یشعیاه سوم نیز پس از
یشعیاه دوم دست به تألیف کتاب خود زده است، در باب عقیده فوق چنین می گوید:
پیشگوئی
هائی که درباره غارت بنوخذ نصّر [بخت النصر] و اسارت یهود و تبعید به بابل و ظهور
کوروش شده در کلام یشعیاه دوم است، در حقیقت یشعیاه دوم در همین زمان حمله کوروش
نسبت داد. گوینده، حوادث زمان خود را بیان کرده و بدان رنگ زمان گذشته زده یعنی آن
را به یشعیاه اول نسبت داده تا مردم کلام او را قدیمی پندارند و فکر کنند که صد و
شصت سال قبل این پیشگوئی ها گفته شده است».[6]
حال
چنین توراتی که به اعتراف مؤلف مذکور، دست خوش تغییر و تدلس و یا وضع گشته، [7]
چگونه می تواند سند معتبر تصویر شود و قابل اعتماد؟! در حالی که تدلیس و وضع بی
شک، دلیل بر عدم اعتبار کلام گوینده است. تأسف افزون این است که مولانا آزاد خود
نیز به تحریف تورات دست یازیده و ماجرای باب پنجم از سفر دانیال را که درباره
بلطشصّر- فرزند بنویند که توسط گبریاس در حمله کوروش به بابل کشته شد- است را به
پاشاه بابل که در تهاجم کشگریان داریوش کشته گشت، نسبت می دهد.[8]
جالب
این جا است که همین مؤلف، معتقد است: تورات کوروش را ذوالقرنین و عقاب شرق خوانده
است و چون به اشاره یهودیان از پیامبر اسلام (ص) درباره ذوالقرنین پرسش شد،
بنابراین ویژگی هایی که در سوره کهف پیرامون ذوالقرنین آمده، در مورد کوروش تطبیق
می کند!
مترجم
این کتاب که کار تحشیه و مقدمه نگاری را هم به عهده دارد، نیز ضمن اعتراف به این
که «دوران کودکی کوروش ، محیط زندگانی او، وضع حکومت و سیاست فلات ایران، حکام و
امرای قبلی کوروش و بسیاری از اختصاصات ملی و مملکتی ما بالکل مجهول مانده است».
آنگاه در صفحه 57 کتابش ادامه می دهد:
«بنده
در طی مرور بعض تواریخ شرقی، متوجه شدم که نام کوروش در بسیاری از این کتاب ها
آمده است، منتهی منبع و مأخذ اصلی آن کتب نیز بیشتر روایات یهود بوده است و جز یکی
دو مورد، منبع دیگری مورد استفاده آنان قرار نگرفته و بدین جهت فقط از یک نقطه نظر
به احوال کوروش می نگرد و آن مسأله بنی اسرائیل است و لا غیر، طبعاً چنین روایاتی
که جنبه مذهبی هم دارد اغلب با اساطیر و افسانه آمیخته است و از نظر تاریخ مغشوش و
درهم می شود».
مع
الوصف، کعب الاحبار یهودی که بیش از ابوالکلام و باستانی پاریزی و امثال ایشان،
آشنای به تورات است و در جعل و تدلیس احادیث و اخبار نیز ید طولایی دارد،[9]
و چهره ای شناخته شده است؛ ولی با این وجود می گوید:
«صحیح
نزد ما که از احبار و اسلاف خود شنیده ایم، این است که وی[ذوالقرنین] از قبیله و
نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذی مرائد بوده»[10]
است.
ابوالکلام
نیز آورده است که دو تن از مورخان برجسته یهودی به نام های یوسف فلاویوس و
پروکوپیوس نه تنها با مدعای ایشان موافق نیستند، بلکه شالوده و ساخت سد «داریال»
را به اسکندر نسبت داده اند.[11]
عمده
ترین دستاویز ابوالکلام، از تورات، رؤیای دانیال است که در آن سخن از قوچ دو شاخ
به میان آمده، و همچنین بیانی دیگر از تورات است که کوروش را «عقاب شرق»خوانده
است.
از
این جهت مؤلف یاد شده، در صدد برآمده تا ادعا نماید که آن چه در قرآن پیرامون
ذوالقرنین حکایت شده با وقایع حیات کوروش مطابقت تام دارد. و نیز معتقد است که
تندیس دشت مرغاب- که به زغم وی مجسمه کوروش است- او را به یقین رسانده که
ذوالقرنین همان کوروش است.
سزاوار
این است که نخست به نقل خواب دانیال مبادرت گردد آنگاه درباره تعبیر و تفسیر آن
گفتگو شود.
در
باب هشتم آمده است:
«در
سال سوم سلطنت بلشصر پادشاه، رؤیائی بر من دانیال ظاهر شد بعد از آن که اول به من
ظاهر شده بود* و در رؤیا نظر کردم و می دیدم که من در دار السلطنه شوشن که در
ولایت عیلام می باشد بودم و در عالم رؤیا دیدم که نزد نهر اولای می باشم* پس چشمان
خود را برافاشته دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخ
هایش بلند بود و یکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخر برآمد* و قوچ را دیدم که
به سمت مغرب و شمال و جنوب شاخ می زد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی
نبود که از دستش رهائی دهد و برحسب رآی خود عمل نموده، بزرگ می شد* و حینی که متفکر
می بودم اینکه بز نری از طرف مغرب بر روی تمامی زمین می آمد و زمین را لمس نمی کرد
و در میان چشمان بز نر شاخی معتبر بود* و به سوی آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را نزد
نهر ایستاده دیدم آمد و به شدت قوّت خویش نزد او دوید* و او را دیدم که چون نزد
قوچ رسید با او به شدت غضبناک شده قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست و قوچ را از
دستش رهائی دهد* و بز نر بی نهایت بزرگ شد و چون قوی گشت آن شاخ بزرگ شکسته شد و
در جایش چهار شاخ معتبر به سوی بادهای اربعه آسمان برآمد* … و چون من دانیال
رؤیا را دیدم و معنی آن را طلبیدم ناگاه شبیه مردمی نزد من بایستاد* و آواز آدمی
را از میان (نهر) اولای شنیدم که ندا کرده می گفت ای جبرائیل این مرد را از معنی
این رؤیا مطلع ساز* پس او نزد جائی که ایستاده بودم آمد و چون آد من ترسان شده به
روی خود درافتادم و او مرا گفت ای پسر انسان بدان که این رؤیا برای زمان آخر می
باشد* و حینی که او با من سخن می گفت من بر روی خوود بر زمین در خواب سنگین می
بودم و او مرا لمس نموده در جائی که بودم برپا داشت* و گفت اینک من تو را از آنچه
در آخر غضب واقع خواهد شد اطلاع می دهم زیرا که انتها در زمان معین واقع خواهد شد*
اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان می باشد*و آن بز
نر ستبر پادشاخ یونان می باشد و آن شاخ بزرگی که در میان دو چشمش بود پادشاه اول
است* و اما آن شکسته شدن و چهار در جایش بر آمدن، چهار سلطنت از قوم او اما نه از
قوّت او برپا خواهند شد».[12]
مؤلف
یاد شده می نویسد:
«ظاهراً
باید مجسمه کوروش در زمان اردشیر در استخر گذاشته شده باشد و اکنون روی یک پایه ای
در خرابه های استخر وجود دارد. اگر این تصور را که قریب به یقین است در نصب مجسمه
قبول کنیم کمک بزرگی به ما، درباره لقب کوروش می کند و دلیل بر این است که حتی
تاآن زمان، کوروش به ذوالقرنین و عقاب شرق مشهور بوده است. وقتی که خواستند در
زمان اردشیر به افتخار کوروش مجسمه ای از او بسازند، روی این تصور، مجسمه او را
بصورت مذکور ساخته و پرداختند.
در
اینجا با مسأله اساسی دیگری روبرو می شویم، معلوم شد که مجسمه ذوالقرنین مروبط به
کوروش است و در خانواده هخامنشی این لقب مخصوص کوروش بر زبانه بوده است.
دلیلی
نداریم که منشأ این تصور غیر از رؤیای دانیال و پیشگوئی یشعیاه جای دیگر باشد و در
باب قبول آن هم دو صورت می توان وجود داشته باشد: یا این لقب بعد از انتشار پیشگوئی
های دانیال و تطابق آن با حقیقت قبول شده و یا اینکه آن طور که کتاب عزرا می گوید
پیشگوئی ها را به سمع کوروش رسانده اند و کوروش و رجال دربار نه تنها از آن خوششان
آمده بلکه «آزم» ذوالقرنین و عقاب شرق را شعار رسمی خود قرار دادند و از آن زمان
به بعد کوروش رسماً به ذوالقرنین و «ذوجناحین» ملقّب گشت.
مجسمه
را هم که خوب دقت کنیم، این دو صفت را در آن صادق خواهیم یافت. به عباره آخری، کشف
این مجسمه در حقیقت این گفته کتاب عزرا را که «پیشگوئی های پیغمبران یهود را بر
کوروش عرضه داشتند و او از دل و جان پذیرفت و خشنود گشت» تأیید می نماید».
ابوالکلام
در بخش دیگری از گفتارش، مجسمه دشت مرغاب را- در صفحه 200 کتابش- چنین توصیف می
کند:
«تندیس
مذکور بقامت یک بشر معمولی است که کوروش را نشان می دهد. در دو طف او دو بال مثل
بال های عقاب و در وری سر او دو شاه به صورت شاخ قوچ وجود دارد. دست راست او کشیده
است و به جلو اشاره می کند، لباس پیکر از نمون همان لباسهائی است که از پادشاهان
بابل و ایرا در مجسمه های آنها دیده ایم.
این
مجسمه مسلماً ثابت می کند که تصور ذوالقرنین فقط درباره کوروش در عامه پیدا شده و
از این خیال مجسمه ساز نیز پیکر او را با دو شاخ ساخته است. قوچی که در رؤیای
دانیال نبی آمده مثل قوچ های معمولی دو شاخ دارد ولی شاخ آن مثل سایر قوچ ها قرار
نداشته بلکه یکی از آنها رو به جلو و دیگری پشت آن و رو به عقب بوده و عین این
تصور را در مجسمه فوق می بینیم.
دو
بال مجسمه هم گویای همان تصوری است که در سفر یشعیاه از قول او به نام «عقاب شرق»
ذکر شده است که گوید عقاب شرق را فرا خواندم، فرا خواندم این مرد را که از راه دور
می آید و خشنودی مرا حاصل می نماید (باب 46 آیه 11) از همین لحاظ مجسمه به مرغ
شهرت یافته و رودخانه ای هم که از کنار آن می گذرد به همین مناسبت «مرغاب» نامیده
شده است».
تنگه
هرمز از جمله تنگه های استراتژیک جهان است و تنها معبر دریائی است که خلیج فارس را
به عنوان هارتلند یا قلب کره زمین، به نقاط مختلف جهان ارتباط می دهد. این تنگه در
بخش شرقی خلیج فارس واقع بوده و ساحل شمالی آن در اختیار کشور عمان قرار دارد.
ساحل شمالی به لحظ برخورداری از وسعت و فضای زیاد، نسبت به ساحل جنوبی از اهمیت و
اعتبار به مراتب زیادتری برخوردار است و از حیث نظامی نیز ارزش زیادی دارد. برعکس
ساحل جنوبی به علت مرتفع بودن و محدودیت شدید فضائی و وجود فیوردها و استقرار
محدود اجتماعات انسانی در آن از ارزش به
مراتب کمتری برخوردار است و عمدتاً جهت امور کنتری ترددهای دریائی مورد بهره
برداری قرار می گیرد.
تنگه
هرمز به عنوان گذرگاه استراتژیک همیشه مورد توجه قدرتهای جهان و منطقه ای بوده است
زیرا از طریق کنترل و تصرف تنگه می توان ترددهای دریائی بین خلیج فارس و سایر
مناطق جهان را در نظر گرفت و عند اللزوم در حرکت آنه دخالت به عمل آورد.
کشف
نفت در اوائل قرن جاری در منطقه خلیج فارس اهمیت و اعتبار تنگه هرمز را در مسائل
جهانی و نظگاههای استراتژیک افزایش داد و باعث گردید تا امنیت تنگه هرمز و ترددهای
دریائی مورد توجه قرار گیرد . حفاظت از تنگه و دفاع از آن برای کشورهای ساحلی به
ویژه ایران نیز اهمیت دارد. زیرا تنگه در ضلع جنوبی ایران واقع شده و بخشی از
قلمرو حاکمیت و سرزمین آن را تشکیل می دهد و دفاع از ساحل جنوبی ایران و حفظ امنیت
ملی آن در گرو حفاظت از تنگه هرمز قرار دارد. دفاع از تنگه هرمز بویژه در مقابل
تهدیدات خارجی از سوی دریای عمان و اقیانوس هند، مستلزم به کارگیری سیستمی از
سواحل و جزایر پیرامون آن می باشد. یعنی مجموع سواحل و جزایر هرمزگان برای سامان
دهی و سیستم دفاعی تنگه هرمز به کار می آید که از آن جمله جزایر لارک، هرمز، قشم
هنگام، تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی است و به همین دلیل جزایر مزبور به لحاظ موقعیت
جغرافیائی خود نسبت به تنگه هرمز از اهمیت استراتژیک برخوردار می شوند.
جزایر
لارک، هرمز، قشم و هنگام خط مقدم دفاع از تنگه را تشکیل می دهند و جزایر تنب و
ابوموسی به عنوان تکیه گاهای دفاعی جزایر مزبور و نیز تنگه هرمز بخشی از سیستم
دفاعی را شکل می دهند. بدین ترتیب جزایر سه گانه به عنوان دفاع از تنگه هرمز و
سواحل جنوبی ایران در مقابل تهدیدات از بیرون خلیج فارس، از اهمیت استراتژیک
برخوردار هستند؛ و نقش اصلی و عمده این جزایر نقش و کارکرد نظامی است که همچون
ناوهای ثابت در غرب تنگه هرمز و بخش مرکزی خلیج فارس عمدتاً برای عملیات نظامی
کارآئی دارند.
2-عمق
مناسب:
خلیج
فارس دریای نیم بسته و کم عمقی است که تردد تحت البحری ها و زیر دریائی ها را مشکل
می کند و حتی تردد شناورهای سطحی و کشتی ها را در نواحی ساحلی جنوب و غرب خلیج
فارس دچار مشکل می نماید و به همین دلیل خطوط ویژه تردد و کانالهای خاصی برای رفت
و آمد کشتی ها در نزدیکی سواحل و بنادر مربوطه ایجاد شده است که نمونه آن را در
سواحل عربستان و کویت و امارات متحده عربی می توان مشاهده نمود.
زیردریائی
ها به دلیل کمی عمق خلیج فارس قادر به مانور و تردد در تمامی مناطق خلیج فارس
نیستند و در جاهای خاصی که از عمق کافی برخوردار است قادر به استقرار یا تردد
هستند. شیب نامتقارن کف خیلج فارس باعث شده است که عمق آن در نزدیکی ساحل ایران
بیشتر باشد و عمیق ترین نقطه آن در نزدیکی جزیره لاوان به عمق 91 متر قرار دارد. منطقه بین جزایر سه گانه نیز از عمق
خوبی برخوردار است (حدود 60متر) و این عمق باعث می شود که این منطقه مورد توجه
واحدهای رزمی و نظامی برخوردار از زیردریائی قرار
بگیرد و در واقع زیردریائی ها در مجاورت جزایر سه گانه امکان استقرار و تردد
و ره گیری شناورهای سطحی (کشتی ها) را به خوبی دارند.پ
بنابراین
حزایر مزبور از دید یک طرح استراتژیک که کاربری زیردریائی اعم از متعارف یا اتمی
را داشته باشد اهمیت زیادی پیدا می کند و آن را کانون توجه چنین طرحهائی قرار می
دهد.
3-موقعیت
مناسب مرکزی در بخش شرقی خلیج فارس:
جزایر
سه گانه در بخش شرقی خلیج فارس از موقعیت نسبتاً مرکزی برخوردارند و حتی فاصله یکی
از آنها از سواحل شمالی و جنوب تقریباً برابر است این موقعیت همراه با واقع شدن در
برابر تنگه هرمز باعث می شود که ترددهای دریائی تنگه هرمز و سواحل طرفین در معرض
دید قرار داشته باشند . در واقع از طریق این جزایر می توان بخش وسیعی از قلمرو
دریائی و تنگه هرمز و سواحل جنوبی و شمالی خلیج فارس را تحت نظر قرار داد و جزیره
ابوموسی باکوه حلوا که خود به عنواه شاخص ملوانان در خلیج فارس ایفای نقش می کند،
بر منطقه وسیعی تسلط دارد.
4-نظارت
برمحور تردد دریائی تنب- فرور:
همانطور
که گفته شد منطقه مجاور جزایر سه گانه از عمق نسبتاً خوبی برخوردار است و این عمق
باعث شده است که یکی از مهمترین طرح های تفکیک تردد دریائی خلیج فارس از مجاورت
این جزایر عبور نماید.
خطوط
تفکیک تردد دریائی با در نظر گرفتن عوامل مختلف و به منظور تامین امنیت دریانوردی
و کاهش ظایعات ناشی از تصادم و برخورد کشتی ها با یکدیگر و با عوارض مسیرهای
دریائی، توسط سازمان بین المللی دریائی (آیمو- I.M.O) و با کمک کشورهای ساحلی مربوطه تعیین می شود و از دو مسیر رفت و
برگشت و یک منطقه حائل بین دو مسیر تشکیل شده اند. در منطقه خلیج فارس به جز طرح
های تفکیک تردد خاص کشورها ساحلی، دو طرح تفکیک تردد عمومی وجود دارد که مسیر عبور
و مرور کشتی های وارده به خلیج فارس و خارج شده از آن را تعیین می کند. این طرحها
عبارتند از:
طرح
تفکیک تردد تنگه هرمز در حال حاضر در یک مایلی شمال جزیره قوئین کبیر و در منطقه
دریای سرزمینی کشور عمان قرار دارد. فاصله و کوتاهی مسیر، عمق آب، وضعیت جریانات
کشندی و جنبه های امنیتی از عوامل اصلی مکان یابی جغرافیائی طرح مزبور می باشد.
طرح تنگه هرمز قبل از سال 1979 از آب های داخلی کشور عمان، بین جزایر مسندم و
قوئین صغیر عبور می کرد که به دلیل اصرار دولت عمان و با هماهنگی آیمو به محلّ
فعلی انتقال داده شد. مسیر شمالی طرح تفکیک تردد، جهت ورود کشتی ها از خلیج فارس و
ورود آنها به دریای عمان و اقیانوس هند اختصاص دارد. طرح تفکیک تردد تنب- فرور به
طور کامل در آب های سرزمینی کشور ایران قرار گرفته و برای حرکت کشتی ها از شرق به
غرب در نظر گرفته شده است و مسیر جنوبی آن که مورد استفاده کشتی ها با جهت غرب به
شرق می باشد در جنوب جزایر تنب و فرور و یا شمال جزیره ابوموسی قرار گرفته است.
وضعیت جغرافیائی مسیر و عمق مناسب آب و وجود آبتلهای مارینر و کادفروز، از عوامل
اصلی مکان گزینی این طرح می باشد. از آنجائی که طرح تنب-فرور در دریای سرزمینی
ایران و قلمرو حاکمیت آن قرار دارد نظارت بر تردد کشتی ها و همچنین ارائه خدمات
مخابراتی و نصب علائم کمک ناوبری و غیره بعهده ایران است.
همانطوری
که ملاحظه می شود از طریق جزایر سه گانه می توان مسیر بزرگ تردد دریائی داخل خلیج
فارسرا که کشتی ها عمدتاً برای تردد بین تنگه هرمز و سواحل و بنادر ایران، کویت،
عربستان، عراق، بحرین و قطر ازآن عبور می نمایند کنترل و نظارت نمود.
در
دو شماره پیش در رابطه با گفتاری که در مورد وحدت حوزه و دانشگاه ایراد شده بود و
اموری مانع تحقق این وحدت به حساب آمده بود مطالب داشتیم و اینک دنباله مطلب.
نشر
کتابهای مذهبی ضعیف
در
ضمن این گفتار ایرادهای دیگری نیز بر حوزه گرفته شده است مثلا گفته شده است «این
همه کتابی که به نام دین توی جامعه ما پخش می شود این همه روایت که توی کتابهای
روایی و حدیثی ما آمده است و این کتابها مجدداً مورد تجدید طبع قرار می گیرد که
اگر شما مجموع بعضی از آن روایات را جمع بیاورید… واقعاً ضد دینی ترین و ضد
انقلابی ترین کتابها خواهد شد. چرا اینها مورد نقد و بررسی علمای حوزه قرار نمی
گیرد؟ چرا نسبت به اینها حساسیت نشان داده نمی شود؟ من نمی گویم که این کتابها را
بردارند و برخلاف رأی مؤلف عوض کنند… ولی اگر حوزه ما این سخنان را امروزه قبول
ندارد چه کاری دارد چه وظیفه مهمتری دارد غیر از این که بنشیند و اینها را نقد بکند».
شکی
نیست که در کتب حدیث ما روایات ضعیف و نادرست و مخالف با اصول دین و مذهب و منافی
با منطق و عقل فراوان است. و هیچ کس مدعی نشده است که این کتابها دربست صحیح و
مورد قبول است. و اصولا هیچ کتابی بجز قرآن نمی توان بطور قطع همه مطالب آن را صحیح دانست در عین حال همه کتابها و
نوشتجات انسانها با همه اشتباهات و خطاهایی که در آنها هست در همه جهان تجدید چاپ
می شود و نشر می شود و این هرگز موجب نمی شود که این کتابها را چاپ نکنند و منتشر
نسازند ولی هرکس می خواهد در یک قضیه تاریخی تحقیق و کاوش کند،وظیفه او دقت در
نوشته های مورخان و انتخاب گفتار منطقی و موافق با مسلمات تارخی است. روایات هم
حکم قضایای تاریخ را دارد. کتابهایی که نقل روایات می کنند ، اسناد تاریخ اند که هرگز
نباید آنها را تغییر داد و نباید آنها را منزوی ساخت حتی اگر ک کتاب روایی اکثر
روایات آن نادرست باشد و حتی اگر مژلف آن مجهول یا مجهول الحال یا غیر مورد اعتماد
باشد یا انتساب کتاب به مؤلف ثابت نباشد،
اما چون یک سند تاریخی است باید چاپ شود و از آن استفاده شود. ولی کسی که می خواهد
مطلبی را از این روایات استفاده کند و با استناد به آنها چیزی را به معصومین علیهم
السلام نسبت دهد، باید همه جهات دخیل در وثوق و اعتماد به روایت را مدنظر داشته
باشد. همچنانکه فقها این کار را در فقه انجام می دهند و هرکدام از روایات را با
دقت تمام از بعد کتاب روایی و رجال روایت و مت آن و وجود معارض و سایر جهات که
موجب اعتماد به صدق یا کذب آن است بررسی می نمایند و در هر کدام از این جهات
اختلاف نظر بسیار است همچنان که در بررسی هر سند تاریخی اختلاف نظر میان محققان
تاریخ فراوان است.
بنابراین
حوزه (به گفته ایشان) می نشیند و روایات را نقد می کند و بعضی را رد و بعضی را
قبول می کند ولی در بعد مورد نیاز خود و آن هم هر کس طبق نظر خود. و اما این که
باید نسبت به این روایات حساسیت نشان داده و بطور کلی مردود شناخته شود و… اگر
منظور این باشد که این کتابها را چاپ نکنند که بعضی عبارات ایشان چنین می رساند،
ظاهراً این پیشنهاد نابجائی است. هرکس در چاپ کتاب خود و کتابهای گذشتگان آزاد است
و حوزه مسئولیت وزارت ارشاد را ندارد که منع چاپ کند و اگر داشت از چاپ و نشر گفته
های بدخواهان دین و حوزه و علوم و معارف دینی منع می نمود. هم اکنون در همین ایران
صدها کتاب چاپ می شود و منتشر می شود که اکثر علمای حوزه با آن مخالف اند و حتی
کتابهایی به اسم دین و در قالب کتابهای مذهبی چاپ می شود که مورد قبول حوزه نیست
ولی حوزه نمی تواند در این امر دخالت کند.
و
اگر منظور این است که چرا حوزه این کتابها را چاپ می کند؟ همان گونه که گفتیم: چاپ
کتاب بمعنای پذیرفتن محتویات و مطالب آن نیست بلکه کتابهای گذشتگان را بعنوان
اسناد تاریخ باید چاپ و منتشر ساخت و بررسی مطالب آن به عهده استفاده کننده است.
حوزه اگر کتاب را در مجموع مفید بداند چاپ می کند حتی بعضی از کتابهایی که در حوزه
چاپ می شود، مربوط به دشمنان مذهب است ولی مطالب مفید دارد. محقق باید زحمت به خود
بدهد و آن چه مفید است از لابلای آن کتاب به دست آورد.
و
اگر منظور این است که حوزه، کمیته ای تشکیل دهد و روایات غیر معتبر و مخالف با عقل
و منطق یا روایات ضد دین یا (بقول ایشان) ضد انقلاب را جمع آوری نموده و اعلام کند
که این روایات به این دلایل نادرس است بطور موجبه حزئیه، پیشنهاد بدی نیست و آنجا
که لازم دانسته شده انجام گرفته است. هرکس در بعد مورد تحقیق خود و در موارد
بخصوصی روایات منافی با عقل و منطق یا مخالف با اصول مذهب یا مخالف با روایات قطعی
یا آیات قرآن را نقد و رد می کند ولی- بطور کلی- این کار به عنوان یک عمل پایان
یافته که خط قرمزی از سوی کل حوزه یا کل دانشمندان مذهبی بر یک عده روایات زده شود
هرگز ممکن نیست. زیرا اولا اختلاف نظر در اصول و قوانین مربوط به پذیرفت یا در
روایات فراوان است و ثانیاً- در بسیاری از موارد رد یک روایت یا قبول آن، بستگی از
علما و شاید اکثر محققان، نادرست و غیرقابل قبول باشد ولی یک محقق تیزهوش و دقیق،
بتواند آن را به نحوی معنی کند که نه فقط قابل قبول باشد بلکه بابی از علم و دانش
از آن گشوده شود. از باب مثال به مورد زیر کنید:
روایتی
که در کتب سیره و تاریخ رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم نقل شده است که مضمون
آن این است که ایشان در دوران کودکی مشاهده کردند که دو نفر سینه آن حضرت را
شکافته و قلب مقدس او را در آورده و شستند و دوباره به جای خود بازگرداندند. این
امر برای خود آن حضرت و اطرفیان او که داستان را از زبان او شنیدند، موجب ترس وحشت
فراوانی شد و سپس که پی آمد بدی از آن مشاهده نشد، آرام گرفتند. داستان در کتب
تاریخ مفصل است. استاد مطهری رحمه الله علیه در یکی از سخنرانیها این روایت را
شدیداً مورد انتقاد و رد قرار داده است با منطق و عقل موافق نیست ولی علامه
طباطبائی رضوان الله علیه در تفسیر المیزان آن را پذیرفته است و فرموده است که این
تمثیل برزخی بوده است که طهارت و پاکی باطن به وسیله فرشتگان به چشم آن حضرت و
دیگران بصورت شستن قلب ظاهری جلوه کرده است. بحث ما در حت و سقم این تفسیر نیست ولی این یک دیدگاه است. آن هم
یک دیدگاهی که بابی از علم می گشاید و بسیاری از روایات را معنی می کند.
بنابراین
نمی توان نظر یک یا چند دانشمند را ملاک دانست و روایاتی را بطور کلی مردود شمرده
و از کتابها حدف و استفاده از آنها را ممنوع اعلام نمود. هرکس باید خود اجتهاد کند
و روایت صحیح را از ضعیف تشخیص دهد.
البته
این نکته را باید پذیرفت که چاپ و تکثیر و اصرار بر انتشار بعضی از کتابها فقط
جنبه بازرگانی دارد و در مجموع، آن کتابها مفید نیستند یا حداقل برای عموم مردم
مناسب نیستند ولی این کار ربطی به حوزه ندارد. بازرگانان کتاب یا دانشمندان حوزه
در انتخاب کتاب برای نشر، مشورت نمی کنند بلکه تبلیغات و بازار ملاحظه می کنند
بعضی از کتابها از قدیم الایام وجهه خوبی به دست آورده است و اکنون بازاریان از
این وجهه خوبی به دست آورده است و اکنون بازاریان از این وجهه استفاده می کنند و
ربطی به حوزه ندارد.
در
این گفتار از کتاب مفاتیح الجنان نام برده شده است که چرا این همه تجدید چاپ می
شود با این که در آن دعایی است راجه به کرم خوردن دندان که هرگز قابل قبول نیست.
مفاتیح
الجنان هم مانند هر کتابی دیگر مطالب درست و نادرست دارد. و اگر منظور از دخالت
حوزه اظهار نظر در مورد دعاها و زیارات آن باشد در استفتاءی حضرت امام قدس الله
روحه اعلام فرمودند که به قصد رجا بخوانید یعنی نباید قصد کنید که این دعاها یا
زیارات حتما از امام معصوم وارد شده است زیرا اکثر آنها سند معتبری ندارد ولی
بسیاری از آنها مانند دعای کمیل متن جالبی دارد و لذا به قصد رجا یعنی به امید این
که دعای مأثور از معصوم باشد خوانده شود اشکالی ندارد. مفاتیح الجنان مجموعه خوبی
است که مؤلف آن سعی کرده است آن چه به نظر او مناسب است و قابل اعتماد جمع آوری
کند و تا حدودی هم موفق بوده است. کار هیچ انسانی بجز معصوم، کامل نیست. نمی توان
یک کتاب جامعی مانند مفاتیح را بخاطر یک یا چند دعای غیر معتبر مردود دانست. تازه
دعای مورد انتقاد ایشان قابل توجیه است البته آن دعا آن گونه که نقل شده نیست.
جمله مورد اعتراض آن چنین است «العجب کل العجب دوده تکون فی الفم تاکل العظم…»
یعنی این بسیار عجیب است که کرمی در درون دهان باشد که استخوان را بخورد… ممکن
است منظور از کرم همان باکتری باشد و چون کسی در آن زمان باکتری را نمی شناخته از
آن به کرم تعبیر شده است. همچنان که در بعضی از روایات که تعبیر به شیطان یا جن
شده در مواردی که تفسیر به میکرب شده است. مثلا در روایت است که کوزه از موضعی که
جای انگشت است آب نخور که جای شیطان است و امثال آن.
تدریس
کتاب دلیل پذیرش کامل آن نیست
و
از مواردی انتقدی که به حوزه نسبت داده شده است مطلبی است که در حاشیه اسفار
صدرالمتالهین از مرحوم ملاهادی سبزواری نقل شده است که: «مرحوم صدرالمتالهین اسم
زنان و حیوانات را در کنار هم آورده است برای این که ذاتا زنها از جنس حیوانات اند
و فقط صورت انسان به آنها داده اند!!!». البته گوینده خود اعتراف دارد که این کتاب
از کتب دینی بمعنای خاص خود که مربوط به حوزه است، نمی باشد ولی ایراد این است که
«این کتات توی حوزه های ما خوانده می شود و مورد تدریس قرار می گیرد» و «این کتاب
تجدید چاپ می شود و خوانده می شود و کتاب محترمی است» و گفته شده است که: «ما هیچ
وقت در علوم دانشگاهی این را نداریم که بگوئیم کتابی مقدس است و بگوئیم بگذارید
بماند علی رغم این که هزار غلط دارد. باز هم چاپ شود…».
اولا
مرحوم ملاهادی چنین نگفته است. رجوع کنید به کتاب اسفار ج7 ص136. ترجمه قسمتی از
عبارت ایشان این است: «زنان به دلیل ضعف عقول آنها جمودشان بر درک مسائل جزیی و
تمایل آنها به ظواهر و زیور آلات نزدیک است به حیوانات صامت (درقبال ناطق) ملحق
شوند و از زمره آنان به حساب آیند…». البته این مطلب نادرست است ولی هیچ ربطی به
آن امر خرافی که در آن گفتار به ایشان نسبت داده شده است ندارد و ظاهراً این نسبت،
ناشی از بعد عهد و فراموشی است. سزاوار نیست و در انی گونه نسبت ها با آن همه
ترتیب اثرها بر حافظه اعتماد شود. و شاید منشأ اشتباه نظریه منسوب به بعضی از
فیلسوفان یونان قدیم است که زن را ذاتاً از جنس انسان نمی دانسته اند ولی این امر
را هرگز نمی توان به مسلمانی که قرآن می خواند و به ان اعتقاد دارد نسبت داد؛
قرآنی که مکرر اعلام فرموده است که: زن و مرد در پیشگاه خداوند هیچ فرقی بجز از
راه تقوی و عمل ندارند (رجوع شود به آیه 195آل عمران و 124 نساء و 97 نل و 40 مؤمن
و 13 حجرات) و چگونه ممکن است کسی که در میان زنها قائل به عصمت حضرت زهرا سلام
الله علیها است و کسی که سوره مریم و آل عمران را می خواند و به شخصیت والای حضرت
مریم سلام الله علیها معتقد است و کسی که شخصیتهای بزرگی همچون حضرت زینب سلام
الله علیها و سایر زنان بزرگ مرتبه اسلام را می شناسد، چنین اعتقاد خرافی درباره
جنس زن داشته باشد؟!
و
ثایناً چاپ و پخش و تدریس و احترام یک کتاب، بخاطر مطالب صحیح و علمی آن کتاب است
و هیچ گاه بمعنای پذیرفتن دربست مطالب آن کتا نیست. نه تنها حاشیه اسفار بلکه خود
اسفار مطالب زیادی دارد که9 یا از نظر فلسفی مورد انتقاد پیشینیان است یا از جهات
دیگر مردود است، مانند مطالبی که در مورد عشق مجازی آمده است. و این امر اختصاص به
این کتاب ندارد. ما هم اکنون کتابهایی در زمینه ادبیات و منطق و تفسیر داریم که
مشتمل بر مطالبی است که شدیداً ضد مذهب ما است و نویسندگان آنها نیز با مذهب ما
شدیداً مخالف اند. با این همه، این کتابها در حوزه مورد استفاده یا تدریس قرار می
گیرد بلکه باید گفت هیچ کتابی بجز قرآن همه مطالب آن از نظر همه دانشمندان مورد
قبول نیست. و این امراختصاص به حوزه ندارد. در دانشگاه نیز چنین است بلکه به دلیل
سرعت تحول و تکامل در علوم دانشگاهی این مطلب در آنجا روشنتر است. مطالبی در
کتابهای مورد تدریس یا مطالعه دانشگاه است که در اثر پیشرفت علم و تغییر و تحول
سریع آن نادرست است ولی هرگز بخاطر یک مطلب تغییر یافته یک کتاب را از اعتبار ساقط
نممی کنند و نباید بکنند.
وضعیت
روایتهای ضد و نقیض
و
در همین رابطه اشاره شده است به روایاتی که درباره زن آمده است و گفته شده است که
سخنانی که بطور رسمی درباره زن بر منابر و مطبوعات گفته می شود سخنان «خطابی و
تبلیغی است، حرف زدن تحقیق نیست. حوزه های ما باید برای یک بار و همیشه روشن کنند تکلیف
خودشان را در باب انواع روایاتی که ما در شرع داریم محدثین ما نوشته اند و در آنها
اصناف سخنانی را نسبت به زنها نوشته اند که الان هیچکدام جرأت ندارند یکی از آنها
بالای منبر بخوانند! جرأت ندارند دیگر!!! باید حوزه های ما تکلیفشان را روشن کنند
نسبت به اینها. استخوان لای زخم نهادن که شیوه یک نهاد علمی نیست…»
این
مطلب کاملا صحیح است. علما و فقهای ما باید تکلیف خود را در برابر این روایات و
سایر روایاتی که به نحوی به عمل مکلفین مربوط می شود روشن کنند. ولی مگر نکرده
اند؟! مگر عملا علمای ما در طول قرون متمادی نشان نداده اند که زن همانند مرد، می
تواند به بالاترین مقامات علمی و عملی برسد؟ مگر علمای ما قائل به عصمت حضرت زهرا
سلام الله علیها نیستند؟ که نمونه بزن کامل و انسان کامل است. مگر این موضعگیری در
برابر این روایات نیست؟ مگر علمای بزگر ما در صدد تعلیم و تربیت دختران خود تا سرحد فقاهت و اجتهاد نبودند؟! همان
علامه مجلسی- رحمه الله علیه- که این گونه روایات را در کتب خود آورده است مگر
دختر شهید اول (محمدبن مکی عاملی) رضوان الله علیه که از بزرگترنی فقهای شیعه است «ستّ المشایخ»
نام ندارد که سیده مشایخ اجازه روایات شناخته شده است؟! مگر در این انقلاب عملاً
تمامی زمینه های رشد علمی و فکری بانوان آزاد نیست؟ و مگر تلاش در توسعه این رشد و
تکامل آن نسبت به مرد و زند یکسان نیست؟! آیا معنای این گونه برخورد عملی علما و
فقها در طول زمان و در عصر حاضر که قدرت اجرایی هم به دست آنها است استخوان لای
زخم نهادن است؟!!
ما
در هر زمینه از مسائل فردی و اجتماعی، روایات و مدارک فقهی ضد و نقیض داریم و این
روایات و مدارک همان گونه گفتیم اسناد تاریخ اند و باید باقی باشند ولی محقق و
فقیه در برخورد با آنها، آنچه از نظر مت و سند قوی تر است و با روح فرمان های الهی
و دستورات قرآن سازگارتر است، برمی گزیند و آنچه با آن مخالف است، اگر قابل توجیه
و تفسیر باشد، توجیه می کند و آنچه قابل توجیه نیست، متروک می گذارد و به آن عمل
نمی کند ولی لازم نیست کتاب های حدیث را از آنها پاکسازی کنیم. اگر عملا یا در مقام
فتوی آنها را نادیده گرفتیم یا توجیه و تأویل کردیم، مشکل تعارض و تناقض اخبار را
عملاً برطرف ساخته ایم و نیازی به ستردن آنها از صفحات کتاب نیست. و اصولا این کار
صحیح نیست؛ چه بسا کسانی از همان روایاتی که به نظر ما نادرست است، استفاده ای
کنند که با آن اصول و احکام قطعی پذیرفته شده، منافات نداشته باشد.