/

مباني رهبري در اسلام

مباني رهبري در اسلام

قمست بيست و نهم

حجة الاسلام و المسلمين مجمدي ري
شهري

ايمان به هدف و موفقيت

اصلي ترين وظيفه امام و رهبر،
بهديات ورهبري چاعه به سوي هدف يا که آن را کمال مطلوب مي خواند و مردم را براي
رسيدن به سعادت و تکامل مادي ن و يا معنوي ن يا مادي و معنوي، به تلاش و از خود
گذشتگي در جهت وصول بدان، دعوت مي کند.

براي اينکه رهبر بتواند اين وظيفه
را خوب انجام دهد بايد:

اولا خود به ا» هدف ايمان و اتقاد
راسخ داشته باشد.

و ثانيا: بتواند ديگران را به هدف
رهبري مؤمن و معتقد نمايد.

کسي که خود به هدفي که ديگران را
به وسي آن مي خواند ايمان ندارد، قطعا نمي تواند ديگران را به آن مومن نمايد.

بررسي تاريخ زندگي رهبارن موفق
جهان اعم از رهبران الهي و غير الهي نشان مي دهد که همهآنها بدون استثنا داراي اين
دو ويژگي بوده اند: ايمان به هدف و قدرت مومن ساختن ديگران.

مثل اعلاي ايمان به هدف

پيغمبر اسلام (ص) مثل اعلاي ايمان
به هدف و قدرت مومن ساختن ديگران است، هر پژوهشگر منصفي، با بررسي سيره عملي آن
بزرگوار به ساديگ يم اواند به اين نتيجه برسد که پيامبر اسلام به آنچه مي گفت
معتقد بود بلکه بالاترين درجه اعتقاد را داشت.

قرآن کريم در آيه 285 بقره ايمان و
اعتقاد پيغمبر اسلام به اهداف رسالت و رهبري الهي خود را با اين عبارت بيان کرده
است:

«آمن الرسول بما انزل اليه من
ربّه».

فرستاده خدا به آنچه از جانب
پروردگار او بر او نازل شده ايمان و اعتقاد دارد.

سراسر زندگي پيامبر اسلام آيه
ايمان او به اهداف رسالتش و دليل قاطع قدرت او بر مؤمن ساختن ديگران دراين
راستاست، يک نمونه بسيار جالب در اين زمينه که مي تواند هر دو جهت را اثبات کند
حادثه اي است که در آغاز رسالت پيامبر اتفاق افتاد:

رسول اکرم (ص) به تدريج دعوت خود
را آشکار مي ساخت، در همان روزهاي نخست کاملا محسوس بود که عليرغم فقد امکانات
تبليغي و کار شکني جدي دشمنان اسلام، اين دعوت به سرعت جاي خود را دردل تده هاي
مردم باز مي کند و هر روز بر تعداد پيروان اسلام و معتقدين به رهبري پيام آور اين
آئين آسماني افزوده مي گردد، جاذبه اسلام و نفوذ آن در دل توده ها به قدري بود که
مستکبري قريش جدا احساس خطر کردند چون به روشني مي ديدند که اگر اوضاع به دين
منوال پيش برود اکثريت قاطع مردم تغيير عقيده خواهند داد و جذب اسلام و رهبري
پيامبر آن خواهند شد، لذا تصميم گرفتند با تمام توان در برابر اين خطر به ايستند.

ابتدا نزد تنها جامي پيغمبر اسلام
يعني ابوطالب رئيس قبليه بني هاشم آمدند و از او خواستند که دست از حمايت رسول
اکرم بردارد، متن درخواست آنان طبق نقل سيره ابن هشام اين است:

«يا اباطالب ان ابن اخيک قد سب
آلهتنا و عاب ديننا و سفه احلامنا و ضلل آبائنا فاما أن تکفه عنّا و امّا أن تخلّي
بيننا و بينه».[1]

ابوطالب! برادر زاده تو به خدايان
ما ناسزا مي گويد و آئين ما را به زشتي ياد مي کند، افکار و عقايد ما را پوچ و
ابلهانه، و پدران ما را گمراه مي شمرد، يا خود جلوي او را بگير و يا او را در
اختيار ما بگذار و دست از حمايت او بردار.

ابوطالب بدون اين که به آنها پاسخ
قانع کننده اي بدهد با يک برخورد سياسي قوي آنها را موقتا آرام کرد و بازگرداند.

چيزي نگذشت که سرعت رشد اسلام
گرايي آنها را واداشت که اين بار مصمم تر از گذشته با ابوطالب برخورد کنند و اگر
حاضر نشد دست از حمايت پيغمبر اسلام بردارد صريحا به او اعلام جنگ نمايند:

«يا اباطالب ان لک سنّا و شرفا و
منزلة فينا و انا قد استنهيناک من ابن اخيک فلم تنهه عنا، و ان والله لا نصبر علي
هذا من شتم آبائنا و تسفيه احلامنا و عيب آلهتنا حتي تکفه عنا او ننازله و اياک في
ذلک حتي يقلک احد الفريقين».[2]

ابوطالب: با توجه به سن و شرافت و
موقعيتي که نزد ما داري، ما از تو خواستيم برادر زاده خود را از تبليغ آئين جديد
بازداري، ولي شما چنين نکردي، به خدا ما بيش از اين صبر نمي کنيم که به پدران ما
ناسزا گفته شود، و ما به سفاهت و بي خردي متهم گرديم، و خدايان ما سرزنش شوند.
اکنون يکي از اين دو راه را انتخاب کن: يا جلوي فعاليت هاي او را بگير و يا اينکه
ما با تو و او مي جنگيم تا يا ما از بين برويم و يا شما!

اين بار نيز ابوطالب با خونسردي که
حاکي از نهايت کياست و فراست او است به سران شرک پاسخ داد: بسيار خوب من پيغام شما
را به برادر زاده خود مي رسانم! پس از رفتن سران، با برادرزاده خود تماس گرفت و
مطالب آنها را با وي در ميان گذاشت و منتظر پاسخ شد، پاسخي که ميزان اعتقاد و
ايمان او را نسبت به هدف خويش مشخص مي کرد.

رسول اکرم با قاطعيت تمام پاسخ
داد:

«يا عمّ والله لو وضعوا الشمس في
يميني و القمر في يساري علي أن أترک هذا الامر حتي يظهره الله او اهلک فيه، ما
ترکته».[3]

عمو! به خدا سوگند اگر خورشيد را
در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند که از تعقيب اين هدف منصرف شوم، چنين
نخواهم کرد تا خداوند پيروزي نصيب کند يا در راه هدف کشته شوم.

سپس در حالي که اشک در چشمان رسول
خدا حلقه زده بود از عمو جدا شد و رفت.

هنوز چندان دور نشده بود که
ابوطالب تحت تأثير جاذبه سخنان دلنشين و ايمان قاطع او به هدف، او را فراخواند و
گفت:

«اذهب يابن اخي فقل ما احببت،
فوالله لا اسلمک ابداً».[4]

برادر زاده! برو  و هرچه مي خواهي بگو-  و به هر شکلي که دوست داري از آئين خود تبليغ
کن-  به خدا من دست از حمايت تو بر نمي
دارم.

سران قريش در ادامه سياست مبارزه
اصولي با رشد اسلام گرايي، به انواع حيله ها متوسل شدند: تهديد، تطميع، تهمت،
آزارهاي روحي و جسمي، ولي ايمان پيامبر اسلام به هدف مقدس خود آنچنان قوي و
نيرومند بود که هيچ چيز نمي توانست او را از تعقيب آن منصرف کند.

ترديدي نيست که اگر رسول خدا
کمترين ضعفي در اعتقاد خود احساس مي کرد، قطعا نمي توانست در برابر آن همه فشارها
مقاومت کند.

ايمان به هدف بزرگترين سرمايه
رهبران بزرگ تاريخ براي مقابله با مشکلات و مقاومت در سختي ها است، بنابراين براي
پرورش مديران لايق و کارآمد و خدمتگزار به مردم يکي از مهمترين نکاتي که بايد
مدنظر مسئولين امر باشد، تقويت بنيه ايمان و اعتقاد مديران، به کاري است که
مسئوليتش با آنها است يا قرار است به آنها واگذار شود.

ايمان به موفقيت

علاوه بر ايمان به هدف، رهبر بايد
به موفقيت خود در تعقيب هدفي که مردم را به آن دعوت مي کند، مطمئن باشد. رهبري که
به موفقيت خود ايمان ندارد از اعتماد به نفس برخوردار نيست، و لذا نه خود تحرک
لازم را داراست و نه مي تواند به ديگران تحرک بدهد، بنابراين، ايمان به موفقيت نيز
خود رمز موفقيت است.

اين ويژگي نيز در بررسي خصوصيات
روحي رهبران موفق جهان به وضوح قابل ملاحظه است.

رسول گرامي اسلام در آغاز بعثت در
شرايطي که براي هيچ کس موفقيت دعوت او قابل پيش بيني نبود، اقرباء و خويشاوندان
خود را مخاطب قرا داده و با قاطعيت فرمود:

«ادعوکم الي کلمتين خفيفتين علي
اللسان ثقيلتين في الميزان، تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الامم و
تدخلون بهما الجنة، و تنجون بهما من النار: شهادة أن لا اله الا الله و اني رسول
الله».[5]

من شما را به دو کلمه اي دعوت مي
کنم که بر زبان سبک و در ميزان سنگين اند، با اين دو کلمه شما بر جهان سلطه خواهيد
يافت، با اين دو، همه امت ها از شما اطاعت خواهند کرد. با اين دو، وارد بهشت
خواهيد شد، با اين دو، از آتش دوزخ رهايي خواهيد يافت. اين دو کلمه عبارتند از:
گواهي به يگانگي خدا و رسالت من!

نمونه ديگر از مواردي که نشانه
اعتقاد عميق رسول اکرم به آنيده روشن اسلام و مفقيت مسلمين است، پيشگوئيهاي آن
حضرت در جنگ احزاب است.

در شرايط بسيار دشواري که هواداران
اسلام در خانه خود مورد هجوم سنگين کفار قرار گرفته اند و به پيشنهاد سلمان مشغول
کندن خندق در اطراف مدينه هستند تا از پيشروي دشمن به داخل مدينه جلوگيري کنند،
ضمن حفر خندق به سنگ سخت بزرگي برخوردند که کلنگ در آن کارگر نبود. موضوع را با
پيغمبر مطرح کردند.

پيغمبر کلنگ را گرفت و با جاري
ساختن نام خدا بر زبان ضربه اي بر سنگ فرود آورد، با فرود آمدن کلنگ بر سنگ ثلث آن
شکست و پيغمبر فرمود:

الله اکبر، کليدهاي شام به من داده
شد! به خدا من کاخ هاي سرخ آن را الآن مي بينم!

براي دومين بار ضربه اي ديگر بر
سنگ نواخت، اين بار نيز ثلث ديگر سنگ شکسته شد و پيغمبر فرمود:

الله اکبر، کليدهاي فارس به من
داده شد! به خدا من کاخ سفيد مدائن را مي بينم!

ضربه سوم به دست مبارک پيغمبر بر
سنگ نواخته شد، ثلث سوم نيز خرد شد و فرياد تکبير رسول الله بلند شد که:

الله اکبر، کليدهاي يمن به من
مرحمت گرديد! به خدا درب هاي صنعاء را هم اکنون از همين مکان مي بينم![6]

تحقق اين پيشگويي ها در شرايط
دشوار آن روز آنقدر بعيد به نظر مي رسيد که وقتي پيغمبر اکرم آن را مطرح کرد يکي
از مسلمان ها به ديگري مي گفت:

به ما وعده گنج هاي کسري و قيصر مي
دهد در حالي که ما از ترس دشمن نمي توانيم براي تخلي از مکان خود خارج شويم![7]

باري همه آيات و رواياتي که فراگير
شدن اسلام در جهان را نويد مي دهند حاکي از ايمان و اعتقاد راسخ پيامبر اسلام (ص)
به موفقيت او در رهبري است:

«هو الّذي ارسل رسوله بالهدي و دين
الحق ليظهره علي الدين کله».

او-  خداوند متعال- 
کسي است که فرستاده خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر همه اديان آن را
پيروز گرداند.

 

 

تفسير موفقيت

اشاره شد که ايمان به موفقيت از
شرايط رهبري در همه مکتب ها است. نکته بسيار مهمي که در رهبري اسلامي وجود دارد و
در ساير مکاتب نيست و در واقع مرز رهبري الهي و غير الي است مسأله تفسير موفقيت
است که موفقيت چيست؟.

در مکاتب مادي و يا شبه مادي از
آنجا که هدف رهبري در واقع چيزي جز سلطه و حاکميت نيست، عدم وصول به مطامع مادي،
عدم موفقيت و شکست محسوب مي شود و به دنبال آن يأس و نوميدي و عقب نشيني.

ولي در اسلام، هدف رهبري انجام
تکليف الهي است، رهبر موظف است همه توان و تلاش و دقت خود را به کار گيرد، تا آنچه
خدا مي خواهد تحقق پيدا کند، نتيجه آن سلطه باشد، و يا نباشد.

بنابراين در رهبري اسلامي، در واقع
شکست مفهوم ندارد، زيرا هدف چيزي جز انجام وظيفه نيست و آن در هر صورت قابل وصول
است:

«قل هل تربصون بنا الا احدي
الحسنيين و نحن نتربص بکم أن يصيبکم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا
معکم متربصون».[8]

بگو: آيا جز يکي از دو نيکو را برا
ما انتظار مي بريد؟ و حال آن که ما انتظار داريم که خدا شما را به عذابي از جانب
خود، يا به دست ما گرفتار کند، پس انتظار بريد که ما همراه شما در انتظاريم.

در رهبري اسلامي، هم کشتن دشمن حق
و عدالت، موفقيت و زيبا است و هم کشته شدن در راه مبارزه با چنين دشمني، پيروزي و
زيبايي است، هم پيروزي بر دشمن پيروزي است و هم شکست از دشمن پيروزي است. بنابراين
مسلمان در راه مبارزه براي به دست آوردن حکومت اسلامي هيچ گاه مواجه با شکست نمي
شود، دشمن حق و عدالت نيز هيچ گاه مواجه با پيروزي نيست هرچند بظاهر به مطامع مادي
خود رسيده باشد.

کسي که با اين منطق امتي را رهبري
مي کند از بالاترين توان ممکن، براي بسيج توده هاي مردم عليه بي عدالتي در راستاي
تحقق حکومت برخوردار است.

بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و
رهبر کبير انقلاب اسلامي امام خميني رضوان الله تعالي عليه از اين توان، براي به
پيروزي رساند انقلاب و تداوم آن، فراوان بهره گرفت. و با اين منطق که ما مأمور به
انجام وظيفه هستيم و نه مأمور به نتيجه، و هدفي جز انجام تکليف الهي نداريم، در
سخت ترين شرايط مردم را استوار نگاه داشت، و انقلاب اسلامي را از بحران هاي بزرگ
به سادگي عبور داد.

ادامه دارد

 



[1]–  سيره ابن هشام- 
ج1 ص283- 284

/

حوادث سال اول هجرت

درسهايي از تاريخ تحليل اسلام

حوادث سال اول هجرت-  8

قسمت چهل و نهم

حجة الاسلام و المسلمين رسولي
محلاتي

تعداد غزوات و سرايا

چنانچه مي دانيد غزوات معمولا به
جنگها و يا سفرهاي جنگي گفته مي شود که رسول خدا (ص) در آنها شرکت مي کرد و به
همراه مسلمانان مي رفت، و سرايا-  جمع
سريّه-  به مأموريت هاي جنگي و اعزام نيرو
از طرف آن حضرت که خود در آن مأموريت ها شرکت نداشت گفته مي شود.

و البته در مورد شماره غزوات و
سرايا و همچنين ترتيب آنها از نظر تاريخ وقوع و انجام آن، در روايات و کتاب ها
اختلاف است، مثلا مسعودي عدد غزوات را بيست و شش غزوه ذکر کرده در صورتي که ديگران
عموماً آنها را بيست و هفت غزوه دانسته اند.

و در مورد سرايا اين اختلاف بيشتر
است، زيرا ابن اسحاق آنها را سي و هشت سريّه ذکر کرده در صورتي که طبري چهل و هشت
دانسته و از برخي شصت وشش سريّه نقل شده، و نويسنده محقق و معاصر مرحوم دکتر آيتي
در کتاب تاريخ پيامبر اسلام تا هشتاد و يک سريّه ذکر کرده که ما عين نوشته ايشان
را در اينجا براي شما مي آوريم:

نام و ترتيب تاريخي غزوه هاي رسول
خدا (ص)

1-   
غزوه «ودّان» معروف به غزوه
«ابّواه»-  ماه صفر سال دوم.

2-   
غزوه «بَواط» در ناحيه «رضوي»-  ربيع الاول سال دوم.

3-   
غزوه «عشيره» از «بطن ينبع»-  جمادي الاولي سال دوم.

4-   
غزوه «بدر اولي» يعني غزوه «سفوان»
جمادي الآخره سال دوم.

5-   
غزوه «بدر کبري»-  17 رمضان سال دوم.

6-   
غزوه بني «سليم» تا سرزمين
«کدر»-  شوال سال دوم.

7-   
غزوه «بني قينقاع»-  شوال سال دوم.

8-   
غزوه «سويق» تا سرزمين «قرقرة
الکدر»-  ذي الحجة سال دوم.

9-   
غزوه «غطفان» يعني غزوه «ذي امر»
در سرزمين نجد-  محرّم سال سوم.

10-          
غزوه «بحران» که معدِني است در
حِجاز، در ناحيه «فرع»-  ربيع الآخر سال
سوم.

11-          
غزوه «احد»-  شوال سال سوم.

12-          
غزوه «حمراء الاسد»-  شوال سال سوم.

13-          
غزوه «بني نضير»-  ربيع الاول سال چهارم.

14-          
غزوه «ذات الرّقاع» در سرزمين
«نخل»-  جمادي الاولي سال چهارم.

15-          
غزوه «بدر آخره»، «بدر الوعد»،
«بدر الصّفراء»-  شعبان سال چهارم.

16-          
غزوه «دومة الجندل»-  ربيع الاول سال پنجم.

17-          
غزوه «خندق»، «احزاب»-  شوال سال پنجم.

18-          
غزوه «بني قريظه»-  ذي قعده و ذي حجه سال پنجم.

19-          
غزوه «بني لحيان»، غزوه «عسفان» بر
سر طائفه «هُذيل»-  جمادي الاولي سال ششم.

20-          
غزوه «ذي قرد»، غزوه «غابه»، غزوه
«فزع»-  جمادي الاولي سال ششم.

21-          
غزوه «بني المصطلق»، غزوه «مريسيع»
بر سر خزاعه-  شعبان سال ششم.

22-          
غزوه «حديبيه»-  ذي قعده سال ششم.

23-          
غزوه «خيبر»-  محرم سال هفتم. «عمرة القضاء»-  ذي قعده سال هفتم.

24-          
غزوه «فتح مکه»-  رمضان سال هشتم.

25-          
غزوه «حنين»-  شوال سال هشتم.

26-          
غزوه «طائف»-  شوال سال هشتم.

27-          
غزوه «تبوک»-  رجب سال نهم.

ابن اسحاق در سيره، و طرسي در
اعلام الوري مي نويسند: کار رسول خدا در عزوه هاي بدر، احد، خندق، قريظه، مصطلق،
خيبر، فتح، حنين، و طائف با دشمن به جنگ کشيد. اما مسعودي به جاي «مصطلق»، «تبوک»
را نوشته است.

نام و ترتيب تاريخي سريّه هاي رسول
خدا (ص)

نام و ترتيب تاريخي سريّه ها بر
حسب آنکه نگارنده بر آنها دست يافته به قرار زير است:

1-    سريه «حمزة بن عبدالمطلب» به ساحل دريا، در ناحيه «عيص»-  سال دوم بعد از غزوه ابواء.

2-    سريه «عبيدة بن حارث بن مطلب» به پائين تر از «ثنية المرة»-  سال دوم بعد از غزوه ابواء.[1]

3-    سريه «سعد بن ابي وقاص» به «حرار» آبگاهي در «جحفه»-  بعد از سريه حمزه سال دوم.

4-    سريه «عبد الله بن جحش» به «نخله»- 
در ماه رجب، بعد از بدر اولي.

5-    سريه «عمير بن عدي»[2] براي کشتن
«عصماء» دختر «مروان»-  رمضان سال دوم.

6-    سريه «سالم بن عمير» براي کشتن «ابي عفک»- 
شوال سال دوم.

7-    سريه «محمد بن مسلمه» براي کشتن «کعب بن اشرف»-  ربيع الاول سال سوم.

8-    سريه «زيدبن حارثه» به «قرده»- 
جمادي الآخره سال سوم.

9-    سريه «مرثد بن ابي مرثد غنوي» سريه «رجيع»- 
صفر سال چهارم.[3]

10-      سريه «منذر بن عمرو» سريه « بئر معونه» صفر سال چهارم.[4]

11-      سريه «ابو سلمه بن عبد الاسد» به سرزمين «قطن»-  محرم سال چهارم.

12-      سريه «عبدالله بن انيس» جهني براي کشتن «سفيان بن خالدبن نبّيح هذلي
لحياني»-  محرّم سال چهارم.

13-      سريه «عمرو بن اميه ضمري» و «سلمة بن اسلم بن حريش» به مکه بر سر
«ابوسفيان»-  سال چهارم.[5]

14-      سريه «ابو عبيده بن جراح» به «سيف البحر»- 
ذي الحجّه سال پنجم.[6]

15-      سريه «عبدالله بن عتيک» براي کشتن «ابو رافع سلام بن ابي الحقيق»-  رمضان سال ششم.

16-      سريه «محمدبن مسلمه» به «قرطاء»[7] بر سر «بني
بکر بن کلا»-  محرم سال ششم.

17-      سريه «عمر بن خطّاب» از غزوه لحيان بر سر قاره-  ربيع الاول سال ششم.

18-      سريه «هلال بن حارث مزني» از غزوه لحيان بر سر «بني حارث بن کنانه»-  ربيع الاول سال ششم.

19-      سريه «بشر بن سويد جهني» از غزوه لحيان بر سر «بني حارث بن کنانه»-  ربيع الاول سال ششم.

20-      سريه «سعد بن عباده جهني» به غميم- 
ربيع الاول سال ششم.

21-      سريه «عکاشه بن محصن اسدي» تا «غمر» آبگاهي از بني اسد-  ربيع الاول سال ششم.

22-      سريه «محمد بن مسلمه» به «ذي القصه» بر سر «بني ثعلبه» و «بني عوال»-  ربيع الآخر[8] سال ششم.

23-      سريه «ابو عبيدة بن جراح» به «ذي القصه» بر سر «بني ثعلبه» و بني عوال-  ربيع الآخر سال ششم.

24-      سريه «ابوعبيده بر جرّاح» به «ذي القصّة» در راه عراق[9]–  ربيع الآخر سال ششم.

25-      سريه «زيد بن حارثه» به «جموم» سرزمين «بني سليم»[10]–  ربيع الآخر سال ششم.

26-      سريه «زيد بن حارثه» به عيص-  جمادي
الاولي سال ششم.

27-      سريه «زيد بن حارثه» به طرف[11]–  جمادي الآخر سال ششم.

28-      سريه «زيد بن حارثه» به «حسمي» بر سر جذام- 
جمادي الآخره سال ششم.

29-      سريه «زيد بن حارثه» به «مدين»[12].

30-      سريه «زيد بن حارثه» به «وادي القري» بر سر «ام قرفه»-  رجب سال ششم.

31-      سريه «علي بن ابي طالب» به «فدک» بر سر «سعد بن بکر» شعبان سال ششم.

32-      سريه «عبدالرحمن بن عوف» به «دومة الجندل» بر سر «بني کلب»-  شعبان سال سوم.

33-      سريه «ابوعبيده بن جرّاح» به دو کوه «اجأ» و «سلمي»[13].

34-      سريه «زيد بن حارثه» به «وادي القرّي»- 
رمضان سال ششم.

35-      سريه «عبدالله بن رواحه» به «خيبر»[14].

36-      سريه «عبدالله بن رواحه» به «خيبر» بر سر «يسير بن رزام يهودي»-  شوال سال ششم.

37-      سريه «کرزبن جابر فهري» به «ذي الجدر»- 
شوال سال ششم.

38-      سريه «عمر بن خطاب» به «تربه»- 
شعبان سال هفتم.

39-      سريه «ابوبکر» به «نجد» بر سر «بني کلاب»- 
شعبان سال هفتم.

40-      سريه «بشير بن سعد» به «فدک» بر سر «بني مره»-  شعبان سال هفتم.

41-      سريه «زبير بن عوام» به «فدک» بر سر «بني مره».

42-      سريه «غالب بن عبدالله ليثي» به «ميفعه» بر سر «بني ثعلبه»، و «بني
عوال»-  رمضان سال هفتم.

43-      سريه «بشير بن سعد» به «يمن» و «جبار» در ناحيه خيبر[15]–  در شوال سال هفتم.

44-      سريه «ابن ابي العوجاء» بر سر «بني سليم»- 
ذي الحجّه سال هفتم.

45-      سريه «عبدالله بن ابي حدرد اسلمي» به «غابه»-  ذي حجّه سال هفتم.

46-      سريه «محيصة بن مسعود» به ناحيه فدک- 
ذي حجّه سال هفتم.

47-      سريه «عبدالله بن ابي حدرد» به «اضم»- 
ذي حجّه سال هفتم.

48-      سريه «غالب بن عبدالله ليثي» به «کديد» بر سر «بني ملوّح»[16]–  صفر سال هشتم.

49-      سريه «غالب بن عبدالله ليثي» به «فدک» بر سر «بني مرّه»-  صفر سال هشتم.

50-      سريه «کعب بن عمير غفاري» به «ذات اطلاح» از سرزمين شام-  ربيع الاول سال هشتم.

51-      سريه «شجاع بن وهب اسدي» به «سيّ» آبي از «ذات عرق» ربيع الاول سال هشتم.

52-      سريه «عييينة بن حصن فزاري» بر سر «بني العنبر».

53-      سريه «قطبة بن عامر بن حديده» به «تباله» بر سر قبيله «خثعم» بعد از سريّه
شجاع بن وهب.

54-      سريه «مؤته»-  جمادي الاولي سال هشتم.

55-      سريه «عمرو بن عاص»، سريه «ذات السلاسل» آبي در آنطرف وادي القري بر سر
«بليّ» و «قضاعه» جمادي الآخره سال هشتم.

56-      سريه «ابو عبيده جراح» سريه «خبط» بر سر «جهينه»-  رجب سال هشتم.

57-      سريه «ابو قتادة بي ربعي انصاري» به «خضره» از سرزمين نجد، مسکن محارب بر سر
«غطفان» شعبان سال هشتم.

58-      سريه «ابو قتاده» به «بطن اضم» رمضان سال هشتم[17].

59-      سريه «خالد بن وليد» براي ويران کردن بتخانه «عزّي»[18].

60-      سريه «ابو عامر اشعري» به «اوطاس»- 
بعد از حنين[19].

61-      سريه «عمرو بن عاص» به «رهاط» براي ويران کردن بتخانه «سواع»-  رمضان سال هشتم.

62-      سريه «سعد بن زيد اشهلي» به «مشلّل» براي ويران کردن بتخانه «مناة»-  رمضان سال هشتم.

63-      سريه «خالد بن سعيد بن عاص» به «عرّنه»- 
رمضان سال هشتم.

64-      سريه «هشام بن عاص» به «يلملم»- 
رمضان سال هشتم.

65-      سريه «طفيل بن عمرو دوسي» براي خراب کردن بتخانه «ذي الکفين» بت «عمرو بن
حممه دوسي»-  شوال سال هشتم.

66-      سريه «غالب بن عبدالله» بر سر «بني مدلج» (بعد از فتح مکه).

67-      سريه «عمرو بن اميّه» بر سر «بني الهذيل»[20]–  بعد از فتح مکه.

68-      سريه «عبد الله بن سهيل بن عمرو» بر سر «بني معيص» و «محارب بن فهر»-  بعد از فتح مکه.

69-      سريه «خالد بن وليد» بر سر «بني جذيمه».

70-      سريه «ضحّاک بن سفيان کلابي» بر سر «بني کلاب»-  ربيع الاول سال نهم.

71-      سريه اي که «ثمامة بن اثال حنفيّ» را اسير کرد[21].

72-      سريه «علقمة بن مجزّز مدلجي» به بندر «شعيبه» ربيع الآخر سال نهم.

73-      سريه «عکّاشة بن محصن اسدي» به جِناب: سرزمين عذره و بليّ[22] ربيع الآخر
سال نهم.

74-      سريه «علي بن ابي طالب» براي خراب کردن بتخانه «فلس» از «بني طيّ» ربيع
الآخر سال نهم.

75-      سريه «خالدبن وليد» به «دومة الجندل» بر سر «اکيدر بن عبدالملک»-  ربيع الآخر سال نهم.

76-      سريه «خالدبن وليد» بر سر بني حارث بن کعب- 
ربيع الاخر يا جمادي الاولي سال دهم.

77-      سريه «اسامة بن زيد» به «ابني» از ناحيه «بلقا»-  صفر سال دهم.

78-      سريه «خالدبن وليد» بر سر «بني عبد المدان»در نجران[23]–  ربيع الاول سال دهم.

79-      سريه «علي بن ابي طالب» به يمن[24]–  رمضان سال دهم.

80-      سريه «خالد بن وليد» به يمن[25].

81-      سريه «اسامة بن زيد» به سرزمين «بلقاء» و «اذرعات» و «موته»-  صفر سال يازدهم.

82-      متفرقه: سريه «بني عبس»[26].

و البته بايد دانست که ايشان طبق
عقيده ابن اسحاق آنها را نقل کرده وگرنه بر طبق عقيده واقدي برخي از اين غزوات و
سرايا در سال اول هجرت بوده.

ادامه دارد

 



[1]–  در تقديم و تأخير، و مصادف بودن اين دو سريّه
اختلاف است، بعضي سريه «عبيده» را مقدم، و بعضي هر دو را در يک زمان نوشته اند.

/

امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

امام راحل سلام الله عليه و  فقه سنتي

قسمت بيست و سوم

آيت الله محمدي گيلاني

*زاهد و صالح مشهور بغداد از بي
پرواترين اشخاص در جعل حديث بوده.

*آماري از وضع و جعل اين صالح! به
نقل ابن حجر در لسان الميزان.

*مقبوليت وي ميان عامه مردم آن
اندازه بود که در مرگش بازارهاي بغداد بسته شد و بر مرقدوي قبه اي ساختند.

*احاديث متشابه در معرض دست آويزي
جعالها در جعل اخبار.

*اعتراف ابي عصمة در جعل احاديث
براي فضائل سوره سوره قرآن کريم.

*چنانکه متشابهات قرآن دست آويز
فرقه سازي شد.

ملاحظه فرموديد که امام محدثين اهل
سنت جناب مسلم در جامع صحيح خويش از ثقه ثبت محدث کبير يحيي بن سعيد قطان نقل
کردند که فرموده اند: «لم نر الصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث» يعني نديدم
صالحان را در چيزي دروغگوتر از آنها در حديث!

جناب مسلم در مقام توجيه اين تعبير
تند فرمودند: مراد يحيي اين است که دروغ بر زبان آنان جاري مي شود، نه آنکه آنان
در دروغگويي تعمد داشتند!

چون نفس اين توجيه محتاج به توجيه
بود، امام اهل تحقيق سنت و جماعت جناب نووي، انتساب و اسناد اين کذب را به صالحين
که مسلم اعتراف دارند، تبيين فرمودند که به تفصيل در مقال قبل گذشت و ما تذکر
داديم که کلام مسلم ظاهرا اشاره است بقاعده موضوعة: «انما الکذب علي من تعمد» که
وضاعون صالحون آن را وضع کردند، تا با استناد به اين قاعده موضوعه وضع احاديث کنند
و بگويند که «نحن نکذب له لا عليه!».

داستان احمدبن محمد بن غالب، معروف
به «غلام خليل» در وضع احاديث در نهايت بي پروائي از نمونه هاي جالب اين باب است،
وي در زهد و پارسائي و صالح و مبحبوبيت در ميان عامه مرد از مشاهير زما خود مي
باشد و خوراک وي فقط باقلا بوده و با آن سد جوع و تحصيل رمق مي نمود و از ديگر نعم
الهي بهره نمي برد و حسن شهر و محبوبيت آن در ميان عامه مردم آن اندازه بود که
وقتي در ماه رجب سال 275 هجري در بغداد وفات کرد، بازارهاي بغداد را به احترام وي
بستند، و جنازه او را در تابوتي مناسب شأن او نهادند و با تجليل مخصوص به بصره حمل
دادند و در آنجا مدفونش ساختند و بر مرقد وي قبه اي بنا کردند.

اين محدث صالح و زاهد! بدون هيچ
پروا و حيائي وضع حديث مي کرد و احيانا به تعمد در جعل و وضع اعتراف مي نمود و از
اين قاعده در موضوعات خويش الهام مي گرفت.

احوال وي را ابن حجر عسقلاني در
لسان الميزان آورده است که ترجمه خلاصه آن چنين است:

«احمد بن محمد بن غالب «غلام خليل»
از کبار زهاد بغداد بوده است، ابوعبدالله نهاوندي مي گويد: به غلام خليل گفتم: اين
احاديث رقت انگيز چيست که به آنها حديث مي کني؟! جواب داد ما اينها را وضع کرديم
تا به وسيله آنها قلوب عامه مردم را رقيق و نرم کنيم، و ابو داود صاحب سنن مي
فرمود: بيم آن دارم که دجال بغداد همين شخص باشد و ايشان يعني ابو داود مي فرمود:
چهارصد حديث از اين غلام خليل به دستم رسيد چون در آنها دقت نظر کردم، ديدم هم
اسناد و هم متون کلا کذب بوده است.

ابوجعفر شعيري مي گويد: ديدم که
غلام خليل از بکر بن عيسي حديث روايت مي کند، به او گفتم يا اباعبدالله اين مردي
که تو از وي روايت ميکني از مشايخ احمد بن حنبل است و تو ايشان را درک نکرده اي،
کمي در اين باره فکر کن. سپس به حالش ترسيدم و گفتم: شايد بکر بن عيسائي که تو از
او نقل مي کني غير از بکر بن عيسائي است که شيخ احمد بن حنبل بوده، با شنيدن اين
کلام ساکت شد، ولي فردا که مرا ديد، به من گفت يا ابا جعفر ديشب فکر کردم به يادم
آمد در ميان مشايخ من در بصره که از آنان حديث استماع کردم شصت نفر به نام بکر بن
عيسي بودند!

از احمد بن عمرو درباره بي پورايي
غلام خليل در کذب نقل شده که گفت در رمله نزد اسماعيل بن اسحق قاضي بودم که غلام
خليل وارد شد، و در اثناء صحبت و حديث قاضي، غلام خليل او را مخاطب ساخت و گفت
آقاي قاضي يادت مي آيد هنگامي که در مدينه بوديم در سال 224 احاديث مي نوشتيم،
قاضي به ما نگاهي کرد و بعد برهه اي گفت: دروغ مي گويد من در آن سال در مدينه
نبودم».

(ج1 ص272 الي 274)

نظير اين قاعده موضوعه در دست آويز
بودن براي جعل حديث روايات متشابهات است که از آن جمله روايت مروي از ابوهريره است
که از کتاب مشکل الآثار ابي جعفر طنحاوي مرفوعا از رسول الله (ص) نقل گرديده است.

«اذا حدثتم عني حديثاً تعرفونه و
لا تنکرونه فصدقوا به، قلته اولم اقله؟ فانّي اقول ما يعرف و لا ينکروا اذا حدّثتم
عنّي حديثاً تنکرونه و لا تعرفونه، فکذّبوا به فانّي لا اقول ما ينکر و لا يعرف».

– هنگامي که از من به شما حديثي
نقل کردند که به آن انس و معرفت داريد و طبع شما از آن نفرت ندارد تصديقش کنيد چه
گفته باشم يا نگفته باشم. زيرا هرچه مي گويم، با طبع دمساز بوده، و از آن نفرت
ندارد و هنگامي از من به شما حديثي نقل کردند که با طبعتان ملايم نبوده و بدان
معرفت و انس نداريد، تکذيبش کنيد، زيرا من چيزي نمي گويم که منفور طبع و غير مأنوس
باشد.

و از آن جمله روايت مروي از احمد
بن حنبل از رسول الله (ص) که فرمودند: «اذا سمعتم الحديث عني تعرفه قلوبکم و تلين
له ابشارکم و ترون انه منکم قريب فانا اولاکم به، و اذا سمعتم الحديث عني تنکره
قلوبکم و تنفر اشعارکم و ابشارکم و ترون انه منکم بعيد فانا ابعدکم منه».

– هنگامي که حديثي از من شنيديد دل
هاي شما آن را مي پسندد، و سکون و آرامش در خود مي يابيد، و آن را به خود نزديک مي
بينيد، من از شما سزاوارتر به آن حديثم، و هنگامي که حديثي از من شنيديد! دلهايتان
آن را نمي پسندد، و از آن تنفر داريد، و بيگانه اش مي يابيد! من از همه شما بيگانه
تر به آن حديثم.

براي اين سنخ از متشابهات از
روايات مي توان تفسير و تأويل عالي نمود، ولي صالحون وضاع از امثال اين روايات که
قابل تطبيق بر خلقيات و انفعاليات نفسانيه است، بهره برداري در وضع و جعل داشتند،
مثلا از حاکم صاحب مستدرک نقل شده که به «ابي عصمه» که از وضاعين بوده گفتند: تو
چگونه از عکرمه و به واسطه او از ابن عباس در فضائل قرآن سوره به سوره اين احاديث
را نقل کرده اي در صورتي که در نزد اصحاب عکرمه اينها وجود ندارد؟!

ابي عصمه جواب داد: من ديدم که
مردم از قرآن اعراض کرده اند و به فقه ابو حنيفه و کتاب مغازي محمدبن اسحاق اشتغال
ورزيده اند، حديث فضائل قرآن را وضع کردم حسبة الله.

با اندک تأملي مي يابي که مجوز ابي
عصمه در وضع و جعل، انفعال نفساني ملمين نسبت به قرآن کريم بوده است به اين توضيح
که يکي از اسباب حکم به حسن چيزي يا قبح آن، انفعال نفساني شخص حاکم است، مانند
رقت و عطوفت و رحمت و حميّت و غيرت و نظائر اينها، و از اين رو است که مي بينيم
گروهي از عقلاء بر اساس رقت و عطوفت، ذبح حيوانات و يا بکارگيري آنها را تقبيح مي
کنند در صورتي که چنين حکمي بر خلاف مصلحت عامه است و پذيرفتن آن در احکام و سياست
اجتماعي و کشور مداري موجب اخلال و فساد در نظام اجتماعي است و بر اين اساس است که
چنين تحسين و تقبيحي از استناد و استنباط احکام شرعي، معزول است و آن تحسين و
تقبيحي براي استناد مقبول است که مورد تطابق آراء عقلاء کلا باشد که مي توان
روايات فوق را بر آن حمل کرد و به عبارة اخري گفته شود: مراد رسول الله (ص)، آراء
محوده عند العقلاء و به اصطلاح مستقلات عقليه است.

ولي ملاحظه فرموديد که ابو عصمه
جعال در وضع احاديث فضائل قرآن از طريق تحسين انفعالي نفساني وارد شد، و احترام و
خشوع نفساني مسلمين نسبت به قرآن را دست آويز وضع و جعل کرد که روايات مذکوره در
معرض چنين سوء استفاده اي واقعند.

ولي در معرض سوء استفاده بودن اين
اخبار و نظائر آنها، محتواي عالي آنها را مخدوش نمي کند، زيرا رسول الله (ص) جز به
معروف و خير فرمان نمي داد و جز از منکرات زجر و نهي نمي فرمودند. و ظاهرا اين سنخ
روايات ناظر به همين مطلب است که به صريح قرآن کريم آن حضرت به آن مبعوث و مأمور
بوده اند.

«خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن
الجاهلين». (سوره اعراف-  آيه 199) بلکه
اين امر يکي از صفات و علامات رسول الله (ص) در تورات و انجيل بوده است که در سياق
قصه عذاب رجفه اي که بني اسرائيل را گرفت آمده است: «الذين يتبعون النبي الامي
الذي يجدونه مکتوبا عندهم في التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنکر
و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت
عليهم…».

(سورة الاعراف-  آيه 157)

– يعني رحمت من همه چيز را در بر
مي گيرد از آن جمله آنان را که از اين رسول، اين پيمبر اُمّي که نامش را در تورات
و انجيل خود نوشته مي يابند، پيروي مي کنند که به معروف و نيکي فرمانشان مي دهد و
از منکر و بدي بازشان مي دارد، و طيبات را بر ايشان حلال مي کند، و خبائث را بر
آنان حرام مي گرداند و بار گران را از گرده آنان بر مي دارد و زنجيرهايي را که به
آنها پيچيده بود، مي گشايد…

مي گويند: آيه دوم از باب سي و سوم
از سفر مثني از تورات، حامل همين بشارت است: «جاء الرب من سيناء و اشرق لنا من
ساعير و استعلي من جبال فاران» مراد به آمدن پروردگار از سيناء، اعطاء تورات است
به موسي (ع)  و مراد به اشراق حضرتش از
ساعير، اعطاء انجيل است به عيسي (ع) و مراد به استعلاء حق تعالي از جبال فاران،
انزال قرآن است بر خاتم الانبياء (ص)، چه فاران از کوه هاي مکه معظمه است.

و حاصل آن که از نشانه هاي نبوت آن
بزرگوار در کتاب هاي تورات و انجيل، امر به معروف و نهي از منکر است. بديهي است که
معروف مطلق، امري است که عامه مردم حسن آن را بالضروره مي شناسند، چنان که منکر
مطلق امري است که همه مردم در شناخت قبح آ» متساويند و به عبارتي: معروف بدون قيد،
يعني آنچه که همه عقول سليمه حسن آن را مي يابند و مايه نشاط جان هاي پاک است و
منکر بدون قيد يعني آنچه که عقول سليمه از آن متنفرند و مايه انقباض جان هاي پاک
است.

باري، اخبار متشابه نه فقط دست
آويز جعل و وضع گرديد، بلکه متمسک براي فرقه سازان نيز شد، چنان که متشابهات قرآن
کريم را در اين امر دست آويز نمودند، و پيشواي هر فرقه اي از فرق اسلامي در اثبات
مرام خويش، به آيات و روايات متشابه تمسک مي کردند، و امت واحده را به فرقه هايي
متخاصم مبدل ساختند، ياقوت در معجم الادبا اين داستان اسف انگيز را آورده است:

«چون محمد بن جرير طبري از طبرستان
به بغداد بازگشت، جصاص و جعفر بن عرفه و بياضي، به مقابله با او برخاستند، و
پيروان حنبليه نيز تحريک شدند، روز جمعه او را در مسجد جامع درباره احمد بن حنبل
زير سؤال بردند و از حديث «جلوس بر عرش» سؤال کردند، او در پاسخ گفت، خلاف احمد بن
حنبل در آراء فقهي قابل اعتناء نيست… و اما حديث «جلوس خداي تعالي بر عرش» امري
است ممتنع، و اين بيت را انشاد کرد:

سبحان من ليس له انيس               و لا له في عرشه جليس

چون حنابله و اصحاب حديث اين کلام
را شنيدند، بر وي پريدند، دوات ها و قلمدان ها ره سويش پرتاب نمودند و بر وي هجوم
بردند و تعداد مهاجمان را به هزارها نفر نوشته اند، ناگزير طبري به خانه خويش فرار
کرد و مهاجمان خانه اش را سنگباران کرده به گونه اي که تل عظيمي از سنگ بر در خانه
اش پديد آمد. رئيس انتظامي شهر با ده هزار مأمور انتظامي به سوي خانه طبري وارد شد
تا او را از خشم مردم تحميق شده نجات دادند و يک شبانه روز در آن جا متوقف شد تا
خطر رفع شود، در اين اثناء بوده که برخي از اصحاب حديث که احمد بن حنبل را جليس
خداي تعالي «والعياذ بالله» در عرش مي دانستند ابياتي چند بر در خانه طبري نوشتند
که از آن جمله است:

لا حمد منزل لا شک عالي              اذا وافي الي الرحمن وافد

فيدنيه و يقعده کريما                      علي رغم لهم في انف حاسد

له هذه المقام الفرد حقا                 کذاک رواه ليث عن مجاهد

ناگزير، طبري براي نجات خويش کتابي
در اعتذار نوشت…».

(ج18 ص 57 الي 59)

ادامه دارد

 

/

آرامش دلها با ذکر خدا

تفسير سوره رعد

آرامش دلها با ذکر خدا

قسمت پنجاه و نهم

آيت الله جوادي آملي

«tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3 Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$# ».

(سوره رعد- 
آيه 27)

آنان که ايمان آوردند و قلبهايشان به ذکر خدا آرام مي
گيرد. آگاه باشيد! به ذکر خدا، قلبها مطمئن مي شود.

***

بحث در اين بود که اگر ذکر خدا،
باعث طمأنينه قلب است، چگونه در سوره انفال فرمود: «مؤمنين راستين کساني هستند که
اگر به ياد حق متذکر شوند، دلشان مي طپد. اگر ذکر الله باعث طمأنينه قلب است،
چگونه همين ذکر الله باعث اضطراب و طپش قلب نيز مي شود؟

آيا اين ذکر را بايد با آيات مختلف
قرآن تطبيق مي کنيم، چنانکه بعضي احتمال داده اند يا اينکه طپش و اضطراب قلب،
مربوط به طليعه امر است و آرامش و اطمينان، مربوط به پايان امر است همان گونه که
سيدنا الاستاد (علامه طباطبائي) رضوان الله تعالي عليه احتمال داده اند؟ يا اينکه:
هر وقت به ياد عذاب مي افتند، خائف و مضطرب اند و هر وقت به ياد نعمت مي افتند،
مطمئن مي شوند که اين طمأنينه به معناي رجاء و آن طپش و ترس به معناي خوف مي باشد.

و اين معني در دو حال و در دو مقام
جداگانه يا در دو مقطع از سير و سلوک هم نيست، بلکه در آنِ واحد، بين خوف و رجاء
است که اين تفسير را مرحوم سيد نور الدين رضوان الله عليه در تفسير «القرآن و
العقل» احتمال داده اند. و اين احتمال، وجه سوم است.

انحصار طمأنينه در ذکر حق

وجه ديگر اين که: آيه مي خواهد
بفرمايد به اينکه طمأنينه بدون ذکر حق، محال است يعني طمأنينه را بايد در ذکر حق
منحصر کرد نه اين که ذکر حق را در طمأنينه منحصر کرده باشد. نفرمود: ياد خدا فقط
آرامش مي آورد بلکه فرمود: آرامش بدون ذکر خدا محال است. اما ذکر خدا، گاهي ممکن
است طپش بياورد.

اينکه مي فرمايد: «الا بذکر الله
تطمئن القلوب». اين حرف تنبيه (الا) با تقديم جار و مجرور، مفيد حصر طمأنينه است
در ذکر الله. يعني طمأنينه بدون ذکر خدا، محال است. اما آيا ذکر الله هميشه
طمأنينه مي آورد يا باعث طپش قلب هم خواهد شد؟

به عنوان مثال: اگر گفتيم «لا عالم
الازيد» اين حصر علم در زيد است، نه حصر زيد در علم. يعني: غير از زيد، احدي عالم
نيست نه اين که زيد، غير از علم، صفتي ندارد. اين آيه کريمه نيز، به عنوان اصل
منحصر کننده، طمأنينه را در ذکر خدا، منحصر مي کند يعني مي فرمايد که طمأنينه بدون
ذکر خدا محال است. اما ذکر الله هميشه طمانينه نمي آورد. گاهي ممکن است، طمأنينه و
آرامش بياورد و گاهي ممکن است باعث اوصافي ديگر شود. اين يک مطلب.

خوف از هجران

مطلب دوم-  ياد خدا، آن چنان انسان را مي سازد که در برابر
جهان، هرگز نلرزد ولي در برابر خداي سبحان، حالات گوناگون داشته باشد.

ياد خدا در انسان اين تأثير را مي
گذارد که او را در برابر جهان، مطمئن و آرام مي کند که هيچ حادثه اي او را نلرزاند
و باعث اضطراب قلب نشود. ولي خود انسان در برابر مولايش، حالات گوناگون دارد. خوف،
رجاء، نشاط، رضا و حتي به درجه اي بالاتر از رضا هم مي رسد. در آخرين مرحله اي که
با خداي سبحان مانوس است، خوف از هجران دارد، نه خوف از جهنم. او همواره بين خوف و
رجاء به سر مي برد، حتي در مرحله عاليه انس، آنهايي هم که بخداي سبحان مانوس شدند،
اين طور نيست که ترس نداشته باشد. البته ممکن است ترس از جهنم نداشته باشد ولي ترس
از محروميت لقاء الله دارند. و لذا امير المؤمنين (ع) عرضه مي دارد:

«هبني صبرت علي حر نارک، فکيف اصبر
عن النظر الي کرامتک»-  ممکن است بتوانم
حرارت دوزخت را تحمل کنم ولي چگونه محروميت از لقاءت را تحمل کنم؟

پس اوحدّي از بندگان خدا نيز
همواره در حال خوف از محروميت لقاء الله و شوق جنت لقاء الله مي باشند.

بنابراين، در مقام دوم بحث که
انسان متذکر به الله است، حالات گوناگوني دارد تا به مقام تسليم برسد که عالي ترين
مقام است. به مقام تسليم که رسيد، از خود چيزي ندارد که قلبش بطپد يا بيارمد. او
اصلا مالک قلب خود نيست. ولي باز هم بين خوف و رجاء است: خوف از محروميت از لقاء
الله و رجاء به لقاء الله.

طمأنينه در برابر ترس نيست

اشتباه است که ما خوف و رجاء را با
طمأنينه و اضطراب، يکجا حساب کنيم. خوف و رجاء هر دو با طمأنينه سازگار است. در
اين آيه کريمه مي فرمايد که: تنها راه طمأنينه، ياد خدا است. انسان اگر از ياد خدا
غافل بود، قلبش در اضطراب است و اين اضطراب غير از ترس است. اگر کسي به ياد خدا
بود، قلبش مطمئن است ولو بترسد. او در ترس هم مصمم است. مي داند و مي ترسد، و در
ترس هرگز مردد و دو دل نيست. پس طمأنينه در برابر ترس نيست بلکه در برابر اضطراب
است؛ در برابر فشار است. نه اين که در برابر ترس باشد تا ما بگوئيم اين آيه سوره
رعد با آيه سوره انفال، چگونه جمع مي شود؟

او که به نام حق و به ياد حق، قلبش
مي طپد و اشک مي ريزد، او مطمئن است. او مضطرب نيست. نه در علم مضطرب است و نه در
عمل و هيچ چيز مانع تصميم گيري و قاطعيتش نمي باشد. اما کسي که به ياد خدا نيست و
از خدا منقطع است، او سرگردان و مضطرب مي باشد. اين اضطراب و سرگرداني است که در
برابر طمأنينه است. آن کسي که از خوف خدا، مي ترسد، انسان مطمئن است. او مي داند
چه خبر است و مي رتردس، او هيچ ترديدي در علم و عملش نيست، اما آن کس که نمي داند
چه کند؛ او است که مردد بين نفي و اثبات است و از طمأنينه محروم مي باشد.

بنابراين، آيه کريمه، طمأنينه را
در ذکر خدا حصر کرد. پس اگر کسي از ذکر حق، رو برگرداند، در فشار قرار مي گيرد و
هرگز آرام نيست. انسان غير موحد، ممکن نيست لحظه اي آرام باشد. در آيه 124 از سوره
طه مي فرمايد: «و من أعرض عن ذکري فان له معيشة ضنکاً»-  ضنک به معناي تنگ است يعني کسي که از ذکر من رو
برگرداند، زندگي بر او تنگ مي شود. و اصلا ممکن نيست که از ياد حق، غافل باشد و در
فشار نباشد.

آيه کريمه اي در قرآن مي فرمايد
که: کفار به دنيا مطمئن شدند چون معبودشان هواي آنها است. انسان مؤمن به خدا مطمئن
است و بس. اگر کسي هواپرست است، خداي او همان هواي او است. او به هواي خود مطمئن
مي شود ولي پس از چند لحظه، مي بيند که خبري نبوده است. يک حادثه کوچک او را ازپاي
در مي آورد. در سوره يونس، آيه 7 مي فرمايد: «رضوا بالحياة الدنيا و اطمأنوا
بها»-  اينها همان کساني هستند که خداي خود
را، هواي خود قرار دادند. «رأيت من اتخذ الهه هواه».

آري، آن کس که اله خود را هواي نفس
خود قرار داد، اگر يک فشار پيش بيايد، ديگر اصلا نمي تواند دوام داشته باشد. يک
طوفان شن مي آيد، تمام ساز و برگ جنگيش را و هواپيماهاي غول پيکرش را در هم مي
کوبد و مضطربش مي سازد. اينها به جايي بند نيستند و با يک حادثه، سقوط مي کنند.
سران استکبار اگر راي نياورند، اشکشان سرازير مي وشد و اگر هم بنا شد، به جايي
تکيه کنند، حاضرند تمام هستي خود را بفروشند. پس اينان در تصميم گري ها  گرفتار فشاروند و در مسائل علمي هم متردّدند
«فهم في ريبهم يترددون».

ايمان و توکل

و اما کسي که راضي است به قضاي
«او» بر او توکل مي کند او را وکيل خود قرار مي دهد. و اين در آغاز امر است. در
بين راه که رسيد مي گويد: من چه کاره هستم که تو را وکيل خود قرار دهم؟ هرچه تو
کردي من مي پسندم. «پسندم آنچه را جانان پسندد». 
و وقتي به مرتبه بالاتر رسيد، اين حرف را نيز براي خود نمي پسندد و مي
گويد: من که هستم که بگويم مي پسندم.

در اين حالت ها چرا دل نيارمد؟
خصيصه ايمان، توکل است و توکل، آرامش مي آورد. آيا ما اگر کار خودمان را خودمان
انجام دهيم، آرام تر هستيم يا کسي که بهتر زا ما مي فهمد و بهتر از ما مي داند و
رحيم تر است و قادرتر؟ قطعا به او مي سپاريم.

در سوره اسراء آيه 2 مي فرمايد:
«لا تتخذوا من دوني وکيلا». انساي که وکيل خوب گرفت، معلوم است که قلبش مي آرمد.
از چه چيزي بترسد؟ از وکيل مي ترسد که نکند درست او را وکيل قرار نداده يا بعضي از
امو را به او نسپرده يا در بعضي از کارهايش، دخالت ناروا داشته است؟ ما از
توکيلمان مي ترسيم نه از وکيلمان. در سوره زم، آيه 9 مي فرمايد: «يحذر الآخرة و
يرجوا رحمة ربه»-  از آخرت و پايان کار
خودش مي ترسد اما اميدوار به رحمت او است. انسان مؤمن، رجاء را به رب نسبت مي دهد
اما ترس را به خودش. پس ما از وکيلي که کامل است و نور محض است ترس نداريم بلکه از
توکيلمان مي ترسيم که آيا در اين توکيل، صادق بوديم يا نه؟

بنابراين، اگر انسان کار خود را به
قدير محض و عليم محض واگذار کرد، خيالش راحت است و مي آرمد. «اليس الله بکاف
عبده»-  و آيا خداوند براي بنده اش کافي
نيست؟ اين جمله است که انسان را آرامش مي بخشد. حال با خداي خودمان چه حسابي داريم؟
اين سخن ديگري است. اما آرام هستيم و اضطرابي در کار نيست.

حضرت امير (ع)، مي نالد و در ضمن
ناله کردن مطمئن است ولي اگر ديگري از يک حادثه اي بگريد، در همان گريه هم مضطرب
است. نمي داند چه کند؟ پس انسان آگاه در حال گريه هم اطمينان و آرامش دارد. اضطراب
و ترديد در صحنه قلب مؤمن نيست ولو بخواهد از ترس خدا بنالد؛ ولو بخواهد از خوف
محروم شدن از جنة اللقاء بنالد. او را اگر به جهنم نيز ببرند، مطمئن است «لاضجن
اليک بين اهلها ضجيج الآملين و لاصرخن اليک صراخ المستصرخين و لابکين عليک بکاء
الفاقدين و لانادينک اين کنت يا ولي المؤمنين»- 
اگر مرا به جهنم هم ببري، مانند اميدواران، فرياد مي کشم و تو را مي خوانم
و مي گويم: کجايي اي ولي مؤمنان که من جنة اللقاء مي خواهم.

حدوث و دوام طمأنينه

پس مومن به غير رضاي خدا، در فکر
چيز ديگري نيست. عمار ياسر مي گويد: اگر بدانم که رضاي خدا در اين است که شمشير را
در دلم فرو ببرم و از آن طرف بيرون آورم، اين کار را خواهم کرد. اگر رضايش در اين
باشد که در دريا بروم، مي روم، و هر دستوري بدهد انجام مي دهم. به حضرت امير (ع)
عرض مي کند: ما مثل بني اسرائيل نيستيم که به موسي بگوئيم: تو جنگ کن، ما منتظر
پيروزي هستيم «اذهب انت و ربک فقاتلا انا هيهنا قاعدون». ما مي گوييم: هر جا بروي
با تو هستيم. اين چنين قلبي آرام است.

اگر کسي دل را به خداي سبحان فروخت
و آن را به دست مقلب القلوب سپرد، ممکن نيست خناس و وسواس در آن راه پيدا کند.
علاقه ها هم نمي توانند او را غمگين کنند. و حال که دل به دست خدا است، انسان گاهي
جهنم را مي بيند، اشک مي ريزد و گاهي لقاي او را مي بيند، اشک شوق مي ريزد. اين
حالات، حالات ديگري است ولي جهان مادي هرگز نمي تواند قلب او را مضطرب و ناآرام
کند. پس مؤمن نسبت به خداي سبحان، مضطر و مضطرب است نه نسبت به جهان.

گفته اند: اگر فعلي به يک عنواني،
متعلق شد، حدوث آن فعل به حدوث آن عنوان و بقاي آن فعل به بقاي آن عنوان، متکي
است. حدوث طمأنينه به حدوث ذکر خدا است و بقاي طمأمنينه به بقاي ذکر خدا است. «الا
بذکر الله تطمئن القلوب» يعني «مادام الذکر، تطمئن القلوب»-  تا ذکر خدا بود، اطمينان قلب نيز هست. يعني:
حدوث طمأنينه به حدوث ذکر حق است و دوام طمأنينه به دوام ذکر حق.

ادامه دارد

 

 

/

ارتباط نبوت و ولايت

ارتباط نبوت و ولايت

مرحوم علامه طباطبائي «ره»

26 آبان ماه مصادف است با سالروز
درگذشت فيلسوف و مفسّر عاليقدر قرآن کريم، علامه سيّد محمد حسين طباطبائي قدس سره.
براي بزرگداشت آن استاد بزرگوار، شايسته تر ديديم که مقاله اي از ايشان، در اين
ماه، منتشر سازيم که هم يادي از آن حکيم فرزانه کرده باشيم و هم خوانندگان عزيز از
مطلب پربارشان استفاده شاياني برده باشند.

علامه طباطبائي، شخصيتي نيست که
براي مردم ما و مسلمانان جهان ناشناخته باشد. آثار علمي جاويدانش، براي هميشه،
معرف شخصيت اوست به ويژه تفسير بزرگ الميزان که به حق مي توان گفت: يکي از
کاملترين تفسيرهاي قرآن در گذشته و حال است.

آن بزرگمرد، نوشته ها و مقالات بي
شمار ديگري در زمنيه هاي مختلف علمي دارد که يکي از آنها را انتخاب کرده و تقديم
خوانندگان مي نمائيم.

طبق آنچه قرآن کريم تشخيص مي دهد،
حيات نوع انسان يک حيات ممتد و دامنه دار بي نهايتي است که به اين جنب و جوش پنج
روزه دنيوي مقصور نبوده و با مرگ و مير از ميان نمي رود انسان مانند ساير موجودات
جهان به سوي خدا برگشته و براي هميشه زندگي خوشبختانه و يا بدبختانه اي خواهد
داشت.

اين زندگي دوم که آن را حيات اخروي
مي ناميم، ارتباط کامل با نزدگي اول (زندگي دنيوي) داشته و خوبي و بدي و صلاح و
فساد اعمال اين جهان گذران در سعادت و شقاوت حيات آن جهان بي پايان، ذي دخل مي
باشد.

بنابراين، زندگي اين نشأه بايد به
نحوي تنظيم شود که سعادت هميشگي آن نشأه را تامين و تضمين نمايد، يعني انسان
قوانين و مقرراتي را که قابل تطبيق با سعادت آن نشأه بوده باشد، علماً و عملاً
محترم شمره و در هر دو حال انفراد و اجتماع را مورد رعايت قرار دهد تا به وسيله
عمل به آنها غير از اين حيات مادي و دنيوي که از ميان خواهد رفت، حيات ديگر معنوي
کسب کرده و براي روز پسين ذخيره نمايد. اين معنويت مخصوصا در زبان قرآن حيات
ناميده شده است و حقيقتا يک واقعيت زنده اي بوده و از قبيل مقامات و موقعيت هاي
پنداري و قرار دادي اجتماعي مانند رياست و مالکيت و فرماندهي و نظاير آنها نيست.

البته نظر به اينکه دستگاه آفرينش
که انواع موجودات من جمله انسان را به وجود آورده و با عنايت خاصي، هر نوعي را رو
به کمال خود، سوق داده و به کمالش مي رساند، يک دستگاه واحدي است که بي اينکه
غفلتي ورزد يا به تضاد و تناقض و خطائي گرفتار شود، عنايت به تکميل انسان که داراي
حيات واحد ممتدي است، داشته و در تنظيم آن و تأمين سعادت و تضمين آن تا آنجا که
ممکن است، خواهد کوشيد. و لازمه اين حقيقت اين است که دستگاه آفرينش-  که انسان جزء غير مستقل و غير متميز آن
است-  به منزله لوحي باشد که قوانين و
مقررات مربوط به زندگي انسان نوشته شده، و دست پرورش خدائي وي را به سوي آن مي
کشاند، همان است که در قرآن کريم به نام «دين» ناميده شده است.

روش دين-  به اصطلاح قرآن-  چنان که سعادت اخروي انساني را تأمين مي کند،
سعادت دنيويش را نيز تضمين نمي نمايد. زيرا دستگاه آفرينش يک دستگاه کاملا مرتبط
الاجزاء بيش نيست که کوشش مي کند انسانيت را به سوي هدفي که خودش مي خواهد سوق دهد
و انسان نيز يک واحد و حيات وي نيز يک حيات بيش نيست. و بنابر اين چگونه متصور است
که جزئي از زندگي انسان را براي خاطر جزء ديگر افساد نمايد.

به هرحال، اين روش ديني که مجموعه
اي است از دستورات اعتقادي و عملي و برنامه اي است که زندگي انسان در اين نشأه،
بايد با وي تطبيق شود، از دو جهت مورد بررسي قرار مي گيرد:

اول-  از جهت اين که اين برنامه وسيع را که مجموعه
دستورات اعتقادي و عملي است، از چه راهي بايد به دست آورد؟ آيا جريان يک سلسله
عادات و رسوم اجتماعي که خود به خود بواسطه تلاقي امواج حوادث اجتماعي، به وجود
آمده و قهرا ميان مردم، دائر و مستقر مي شود، چنان که در حکومت هاي استبدادي و روش
هاي قبايلي پيدا مي گردد، اين مهم را کفايت کرده، و حيات انساني را آميخته با
سعادتي مي نمايد؟

و يا بايد، روش حکومت مردم بر
مردم، و باصطلاح رژيم دموکراسي پيش گرفته شده و خواسته اکثريت مردم تأمين گرديده،
و با مراعات مقتضيات زماني و مکاني، تا آنجا که زور انسان رسيده، و توانائي اش
کفايت مي کند، از مزاياي زندگي مادي متمتع و بهره مند گردد؟

و يا اينکه بگوئيم: نظر به اين که
انسان-  به حسب شعور فطري خويش-  خودخواه آفريده شده، و همه چيز را براي خودش مي
خواهد، و در نتيجه همه چيز را، و حتي افراد نوع خود را و براي تأمين خوشبختي از
هيچ گونه بدبختي که براي ديگران فراهم سازد، فروگذار نمي کند و اين که طبعا
اجتماعي بوده و به سوي همنوعان خود ميگرايد، از روي ناچاري است، وي با مشاهده اين
که ديگران نيز مانند او هستند و نيرويي را که او دارد، و حوائج و نيازمندي هايي که
او را احاطه کرده اند آنها نيز دارند، ناگزير شده که سر تسليم فرود آورده، و زندگي
اجتماعي را پذيرفته و اشتراک مساعي را پيش انداخته و با فداکاري به محروميت هايي تن
دهد،تا بهره مندي هايي نصيبش شود.

و بالاخره از پاره اي از خواسته
هاي خود صرف نظر کرده، و بعضي از نتايج اعمال خود را به ديگران بدهد، تا از نتايج
اعمال ديگران بهره مند گردد.

و به عبارت روشن تر، استخدام شود
تا استخدام کند و کار بدهد تا کار بگيرد.

روشن است که حس خودخواهي نامبرده
که اجتماع را از روي ناچاري پذيرفته، تا حدودي که مي تواند، و در هر موردي که قدرت
دارد، گردش زندگي را به سوي خود برگردانيده، و کارها را به نفع خود (گو اينکه به
ضرر ديگران ختم شود) تمام خواهد کرد، و در نتيجه اختلافات افرادي و اختلافات زندگي
خواهي نخواهي پيش خواهد آمد.

تاريخ ملل و اقوام و قبائل و افراد
نيرومند، در گذشته و حاضر، اين حقيقت را مانند آفتاب، روشن مي سازد.

اين مسئله را نمي شود سطحي و سرسري
نگريست، افراد انسان که براي کسب نيرو جان مي دهند، پس از موفقيت، در به کار بردن
نيرو اگر چه به ضرر ديگران تمام شود، پروائي ندارند و در اکثر اوقات، نيروهاي
انباشته به ضرر ديگران به کار مي افتد.

و ملل و دولت هايي هم که در صراط
مدنيت قدم مي زنند، منافع خود را بر منافع ديگران ترجيح داده، و در راه کوچکترين
نفع خود از بزرگترين ضرر ديگران، باک ندارند و اگر احيانا ملتي در ميان خود تا حدي
رفع اختلاف نموده، و با ديگران کاري نداشته باشند، روش زندگي خود را فقط در راه
هدف زندگي مادي که جزئي از زندگي دامنه دار انساني است، اصلاح و تعديل نموده اند.

از اين جا است که قرآن کريم تشخيص
مي دهد که راه به دست آوردن قوانين و دستورات زندگي (دين به اصطلاح قرآن)، تنها
راه وحي آسماني است که يک حالت شعوري مخصوصي است، که در افرادي به نام انبياء پيدا
مي شود. وگرنه انسان، در عين حال که به حسب فطرت خدادادي، خوب و بد اعمال را مي
فهمد، نظر به اينکه شعور وي به سوي اختلاف دعوت مي کند، ديگر به سوي رفع اختلاف که
نقطه مقابل دعوت اولي است دعوت نخواهد کرد، چنان که هيچ نيرويي از نيروهاي فعاله
عالم، خلاف مقتضاي ذاتي خودش را اقتضا نمي کند.

پس مواد دستورات ديني را تنها از
راه نبوت بايد به دست آورد.

دوم-  از جهت اين که، مواد دستورات ديني که موجب
سعادت نامتناهي زندگي انسان مي باشد، يک سلسله افکار اجتماعي، از قبيل بايد و
نبايد هستند و طبعا ارزش آنها، بسته به ارتباطي است که ميان انسان و هدف سعادت وي
(حفظ و ابقاي وجود) برقرار مي سازند. مثلا مقرراتي که در دائره کار، به کارگر و
کارفرما حکومت مي کند، و در اثر آنها کارگر، کار را انجام داده، و به عنوان اجر و
مزد پولي از کارفرما دريافت مي دارد. مقررات نامبرده را، اعمال طرفين کار کارگر و
عکس العمل کارفرما و اعمال طرفين را، حس احتياج و بالاخره هدف زندگي در کارگر و
کارفرما، يعني بقاء وجود به وجود آورده است، و اگر چنانچه هدف و آرمانهاي حقيقي
زندگي نبود، هرگز در جهان از اين افکار اجتماعي که در قالب امر و نهي و در شکل
مقررات جلوه نموده اند خبري نبود.

به هر گوشه وکنار قوانين و مقررات
و آداب و رسوم زندگي که در جامعه انساني دائر مي باشد نگاه کنيم، همين حقيقت مشهود
بوده، و مورد عنايت است، حتي افکار فردي که انسان در مقاصد خود بکار مي برد، همان
حال را داشته و روي حقايقي استوار است.

چنانچه ممکن است انسان يک عمر
زندگي کرده، و از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و سکني و ازدواج برخوردار شده، و در
همه اين مراحل تنها لذائذي  را که چشم و
گوش و لمس و غيره نائل مي شوند، در نظر گرفته و از هدف نهايي و حقيقي که همه اين
اعمال در راه او، و همه اين لذائذ در مقدمات تحصيل اوست، غفلت داشته باشد. ولي
دستگاه آفرينش، از هدف خود غفلت نکرده، و در زير پرده، کار خود را انجام مي دهد.

به همين ترتيب، احکام و نواميس دين
(که يک دسته از آنها، همان مقررات اجتماعي مي باشند) در ظاهر، يک سلسله افکار
اجتماعي مي باشند، ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروي و به عبارت ساده ديني، با
نعمت هاي بهشتي و نعمت هاي دوزخي، منوط به واقعيت هايي است که بواسطه عمل به آن
نواميس و مقرررات يا ترک آنها، در انسان بوجود آمده و در پس پرده حس ذخيره شده و
پس از انتقال وي به نشأه آخرت و پاره شدن پرده غفلت و حجاب انيت، براي انسان ظاهر
و مکشوف افتد.

البته ميان احکام و نواميس ديني که
ميان خدا و بنده است، و ميان مقررات کار، در مثال سابق که در ميان کارگر و کارفرما
است، فرقي موجود است و آن اينکه حقيقتي که مقررات کار به وي تکيه زده، هدفي است به
نفع کارگر و کارفرما، ولي حقيقت و واقعيتي که عمل به نواميس دين، به وي تکيه زده و
به لسان قرآن تأويل دين است، فقط به نفع انسان به وجود مي آيد و خداي آفريدگار از
آن بي نياز مي باشد.

پس در زير لفافه زندگي اجتماعي که
انسان با رعايت نواميس ديني به سر مي برد، واقعيتي است زنده و حياتي است معنوي، که
نعمت هاي اخروي و خوشبختي هاي هميشگي، از آن سرچشمه گرفته و به عبارت ديگر مظاهر
وي مي باشند، اين حقيقت و واقعيت است که به نام ولايت ناميده مي شود.

از بيان گذشته روشن شد که:

نبوت، يک واقعيتي است که احکام دين
و نواميس خدايي مربوط به زندگي را به دست آورده و به مردم مي رساند و ولايت واقعيت
است که در نتيجه عمل به فرآورده هاي نبوت و نواميس خدايي در انسان به وجود مي آيد.

و به عبارت ديگر، نسبت ميان نبوت و
ولايت، نسبت ظاهر و باطن است و دين که متاع نبوت است، ظاهر ولايت، و ولايت باطن
نبوت مي باشد.

ثبوت ولايت و حامل آن

در ثبوت و تحقق صراط ولايت، که در
روي انسان مراتب کمال باطني خود را طي کرده، و در موقف قرب الهي جايگزين مي شود،
ترديدي نيست. زيرا چنان که دانسته شد، ظواهر اعمال ديني، بدون يک واقعيت باطني و
زندگي معنوي تصور ندارد، و دستگاه آفرينش که براي انسان ظاهر ديني را تهيه نموده،
و وي را به سوي آن دعوت کرده است، ضرورتا اين واقعيت باطني را که نسبت به ظواهر
ديني به منزله روح است، آماده خواهد ساخت. و همچنين دليلي که دلالت بر ثبوت و دوام
نبوت در عالم انساني کرده، و سازمان دين را به پا نگه مي دارد، دلالت بر ثبوت و
دوام و فعاليت سازمان ولايت مي کند، و چگونه متصور است که مرتبه اي از مراتب توحيد
و يا حکمي از احکام دين، امر زنده اي بالفعل داشته باشد، در حالي که واقعيت باطني
که در بر دارد، در وجود نباشد و يا رابطه عالم انساني با آن مرتبه مقطوع بوده
باشد.

کسي که حامل درجات قرب و امير
قافله اهل ولايت بوده و رابطه انسانيت را با اين واقعيت حفظ مي کند در زبان قرآن
به نام امام ناميده مي شود.

امام يعني کسي که از جانب حق
سبحانه، براي پيشروي صراط و ولايت اختيار شده، و زمام هدايت معنوي را در دست
گرفته، و انوار ولايت که به قلوب بندگان حق مي تابد، اشعه و خطوط نوري هستند، از
کانون نوري که پيش اوست و موهبت هاي معنوي متفرقه، جويهايي هستند متصل به درياي بي
کران که نزد وي مي باشد.

معني امامت در قرآن کريم همين است،
البته امامت غير از خلافت و وصايت و حکومت و رياست دين و دنيا است.

در روايات ائمه اهل بيت عليهم
السلام، خصائص زيادي براي امام ذکر شده که به همين معني از امامت که ذکر شد منطبق
مي گردد، مانند رواياتي که در تفسير آيات عرض اعمال وارد شده است و رواياتي که در
تفسير آيات شهادت مروي است و اخباري که در تفسير سوره قدر ضبط گرديده و احاديث
ديگري که در معني عرش و کرسي رسيده و روايات ديگري که در وصف علوم مختلفه امام، از
ائمه اهل بيت روايت شده است.

1-    در تفسير برهان و تفسير نور الثقلين روايات بسياري به طرق مختلفه از ائمه
اهل بيت عليهم السلام نقل شده است که هر سال در شب قدر ملائکه آسمان و روح بر رسول
خدا و بعد از وي به امام وقت نازل شده و همه مقدرات سال را از شب قدر تا شب قدر
بعد اطلاع مي دهند.

2-    در تفسير برهان و تفسير نور الثقلين روايات چندي با سندهاي مختلفه از ائمه
اهل بيت عليهم السلام نقل شده که مراد از عرش و کرسي مقام علم حق است.

3-    از بصائر الدرجات روايات زيادي به طرق مختلفه نقل کرده که در هر موقع از
مواقع احتياج علم محل حاجت به امام از راه القاء به قلب يا گوشزد کردن به طور خطاب
مي رسد.

حضرت زهرا (س):

«فرض الله الايمان تطهيرا من الشرک
و الصلاة تنزيها عن الکبر و الزکاة زيادة في الرزق و الصيام تثبيتا للاخلاص و الحج
تسنية للدين و الجهاد عزّا للاسلام و الامر بالمعروف مصلحة للعامة»

(وسائل-  ج1- 
ص13)

خداوند ايمان را براي زدودن شرک، و نماز را براي دوري از خود خواهي، و زکات
را براي افزايش روزي، و روزه را براي پايداري و تثبيت اخلاص، و حج را براي برتري
دادن به دين، و جهاد را براي عزت اسلام، و امر به معروف را براي مصلحت جامعه، فرض
و واجب گردانيد.

/

بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با دانش آموزان و دانشجويان نمونه شاهد

بيانات مقام معظم رهبري در ديدار
با دانش آموزان و دانشجويان نمونه شاهد

به اطلاع خوانندگان عزيز مي رساند
چون متن سخنان مقام معظم رهبري در ديدار با دانش آموزان و دانشجويان نمونه شاهد
بعد از چاپ مجله شماره 130 به دفتر مجله رسيد. لذا در اين شماره چاپ و از نظر خوانندگان
مي گذرد.

بسم الله الرحمن الرحيم

خيلي خوشحالم از زيارت شما فرزندان
عزيز شهداي عاليقدر و يادگارهاي ارزنده بهترين جوانان و مردان اين کشور. جلسه ما
معطر است به عطر شهادت، عطر فداکاري در راه خدا که جان انسان از چنين عطري، معطر
مي شود و بهره مند مي شود.

يک مطلب با شما جوانان عزيز است،
چه پسرها و چه دخترها، يک مطلب هم با برادران زحمتکش و مسئول بنياد شهيد است.

آن مطلبي که به شما عرض مي کنم،
اين است که شما با جوانهاي معمولي کشور فرق داريد. خوب، کشور ما جوانان و
نوجوانان، دخترها و پسرهاي زيادي در حد ميليونها دارد. در بين آنها جوانان بسيار
خوب، بسيار مؤمن، واقعا فداکار، حقيقتا انقلابي و آماده زيادند و اساسا خصلت جواني
در همه جا خصلت درخشان و برجسته اي است، بخصوص در ايران اسلامي، بحمدالله جوان هاي
ما، دخترها و پسرهاي ما در هرجاي کشور هستند بطور قهري و طبيعي و خصلتي خوب هستند،
لکن شما جوانان عزيز شاهد و فرزندان شهدا يک امتيازي بر همه داري و آن امتياز اين
است که يک پيوند خونيني با اسلام، با قرآن، با انقلاب بين شما بوجود آمده است،
يعني دشمن اسلام، استکبار جهاني، قدرتمندهاي عالم، عزيزترين کس شما را که در راه
اسلام مبارزه مي کرده است از شما و از ما گرفته اند، اين چيز کمي نيست.

شهيد ما آن کسي که در جبهه هاي جنگ
مبارزه مي کند. اولا در راه اسلام مبارزه مي کند، ثانياً با خبيث ترين قدرتهاي
مستکبر عالم مبارزه مي کند.

شهيد ما در جبهه هاي جنگ براي
استقرار عدالت در عالم مبارزه مي کند، براي ريشه کن کردن زورگويي مبارزه مي کند،
براي جلوگيري از تجاوز مبارزه مي کند، براي اينکه همه دنيا، يعني همه مستکبران
دنيا دست به دست هم داده بودند تا اين نظام را، تا جمهوري اسلامي را ريشه کن
بکنند.

شهيد ما، پدر شما رفت به ميدان جنگ
و مبارزه کرد تا شهيد شد. اين مبارزه مقدس ترين مبارزه هاي عالم است و اين يک
يادگاري است در خانواده شما، شهيد براي ملت خود و کشور خود يک نوع يادگار و نشانه
عظمت و افتخار است و براي خانواده خود و فرزندان خود و همسر خود و پدر و مادر خود
يک نوع. همه اين شهدا، شهداي ملت ايرانند، شهداي ما هستند، بلکه اگر درست دقت
بکنيد شهداي امت اسلامي هستند، اي کساني که در جبهه جنگ تحميلي عليه ما، به شهادت
رسيدند مثل همين پدران شما، يا منافقين اينها را به شهادت رساندند در کوچه و
خيابان اينها تاثير داشتند در آزادي دنيا از دست کمونيسم در حقيقت همه اين کشوهايي
که از زير بار سلطه تحميلي کمونيستها و نظام الحادي کمونيستها خارج شدند مرهون منت
شهداي ما هستند. اينها چيزهايي است که با استدلال، استدلال تاريخي، استدلال علمي،
مي توان ثابت کرد فقط شعار نيست. يا فرض بفرماييد امروز که شما مي بينيد در شمال
افريقا نسيم بيداري اسلامي وزيده است و حکومتهاي وابسته در آن منطقه پايه هايشان
مشغول لرزيدن است، اين متأثر از خون پاک همين شهداي ماست، شهداي امت اسلامي هستند
پس اينها، يا فرض بفرماييد همين مسئله فلسطين. مسئله فلسطين به غربت افتاده بود
خيلي از جوانها شادي يادشان نيست، يک عده اي، چند صباحي، تفنگي دست گرفتند، بعد هم
به چرب و شيرين آمريکا و دولتهاي پولدار عربي دل باختند و تفنگ را زمين گذاشتند.
علتش هم اين بود که با اسلام و دين هيچ ارتباطي نداشتند آنها، خيلي هم پرشور و پر
حماسه خودشان را نشان مي داند لکن چون دين در کار نبود، اساسي هم نداشت، هميشه هم
چنين بوده است.

جوانان يادشان باشد، حماسه و شور
اگر با اعتقاد ديني و ايمان به خدا همراه نبود چيز نامطمئن و ناپايداري خواهد بود.
بعد که آنها تفنگها را زمين گذاشتند همه فکر کردند که قضيه فلسطين ديگر تمام شد،
ديگر کسي ازحق مردم فلسطين دفاع نخواهد کرد. ناگهان جوانهاي مؤمن و مسلمان و
فداکار و انقلابي در قلب فلسطين اشغالي، نه بيرون، توي کشورهاي اروپا، آسيا و
کنفرانس ها، بر روي سنگ فرش هاي فلسطين اشغالي 
و بيت المقدس اشغالي، جوانهايي پيدا شدند، شعار دادند و با دست خالي يک
مبارزه سختي را شروع کردند که هنوز هم ادامه دارد و انشاء الله تا پيروزي ادامه
خواهد داشت.

از کجا پيدا شد اين مبارزه زنده
ايماني، از خون شهداي ما. پس شهداي عزيز ما، اينها شهداي ملت ايران، بلکه شهداي
همه امت اسلامي هستند، فقط مربوط به خانواده هاي خود نيستند. اما شما جوانها،
بخاطر پيوند با اين خون پاکي که در راه خدا بر زمين ريخته است، يک امتيازي داريد.
اين را بايد مهم بشماريد، خودتان را سربازان حقيقي و هميشگي اسلام، انقلاب و نظام
جمهوري اسلامي بدانيد. چون پدران شما در اين راه به شهادت رسيده اند و در اين راه
عمرشان را مصرف کرده اند. شما ذخيره هاي اين انقلاب و اين کشوريد. شما کساني هستيد
و بايد باشيد که دشمنان اسلام از شما مي ترسند، در مقابله با اسلام و قرآن.

شما عناصر اصلي انقلاب و در راه
انقلاب هستيد و بايد باشيد، بايد خودتان را مجهز کنيد، آماده کنيد، هم از لحاظ
علمي و درسي و هم از لحاظ روحي، يعني قلبتان و دلتان را با خدا مرتبط کنيد، آشنا
کنيد، دلهاي شما پاک است، آماده ارتباط با خداست، با اندک مجاهدتي که در راه خدا
بکنيد، توجهي که بکنيد و پرهيزي که از گناه بکنيد، دل شما نوراني خواهد شد.

اين خاصيت جواني است و خاصيت وضع
خانوادگي شماست و برکات شهيد است، شايد راهي که در معنويت، جوانهاي معمولي، با
زحمت بيشتري بايد طي بکنند، شما به برکت خود شهيد و به برکت عنايتي که خداوند
متعال به شهدا دارد و به برکت دعاي پدرانتان که زنده هستند پيش خداي متعال، شايد
اين راه را خيلي زودتر طي بکنيد و قلب شما نوراني بشود. به دنبال نورانيت قلبتان و
جانتان هم باشيد و خودسازي فکري و علمي همچنين خودسازي روحي و قلبي براي شما لازم
است، تا انشاءالله براي آينده آن عناصر صد در صد کار آمد براي انقلاب باشيد. شما
متعلق به انقلابيد و انقلاب متعلق به شماست، شماها صاحبان انقلابيد و انقلاب و
نظام اسلامي هم همه چيز شماست. چون شما عزيزترين فردتان را در راه خدا داريد.

و اما راجع به کيفيت برخورد با
مسائل خانواده ها و فرزندان شهدا، يک جمله به مسئولين محترم بيناد شهيد عرض کنم:

بنياد شهيد يکي از ظريفترين مسئوليت
ها را بر عهده گرفته است، البته يکي از سنگين ترين مسئوليت ها هم هست، يکي از
متبرّکترين مسئوليتها هم هست،  يعني سنگيني
بار مسئوليت و مأجور بودن عند الله و درخشندگي مسئوليت در خلال مسئوليتهاي مختلف،
همراه با ظرافت، اينها همه با هم توأم است. اولا مسئولين محترم بايد قدر بدانند
اين مسئوليت را، مسئوليت بنياد شهيد و خدمت گزاري در بنياد شهيد چيزي نيست که کسي
نسبت به آن بتواند با استغنا برخورد کند. همه بايد مشتاقانه دنبال خدمت در بنياد
شهيد باشند، مشتاقانه دنبال خدمت به خانواده هاي شهدا باشند. اين افتخار است براي
هر کسي که براي بنياد شهيد و خانواده شهدا خدمت بکند. اگر چنين فرصتي گير کسي
افتاد که خدمت بکند، اين فرصت را بايد مغتنم بشمارد. اين را موهبت الهي بداند و
خود را آماده کند که جواب اين مسئوليت الهي را بدهد با تلاش خود، با کار خود با
زحمت خود. و اميدواريم حالا که جناب آقاي رحيميان اين مسئوليت سنگين را بر عهده
گرفته اند با تجربه، اطلاع و آمادگي هم که از پيش بحمدالله دارند و آن وقتي هم که
مسئول نبودند ايشان يعني آنجا مسئوليتي داشتند، لکن نه بعنوان مسئول اول، افراد
زيادي از خانواده هاي شهدا تلفني، نامه اي، اينجا از ايشان تشکر مي کردند و از
خدمات ايشان. حالا هم اميداواريم که همين روش ادامه پيدا کند و ايشان انشاء الله
اين وظيفه سنگين و با ارزش را که موهبتي از سوي پروردگار هست انشاء الله به بهترين
وجهي انجام بدهد.

آنچه که براي اين مسئولين محترم از
همه چيز مهم تر است، توجه به معنويت خانواده هاي شهدا است، نه اين که توجه به
مادّيات مي گوئيم نشود، چرا بشود، در حدي که لازم و ميسور است، آن هم يک وظيفه اي
است بايد بشود، اما مهمتر از آن اين است که روحيه اين جوانها روحيه شادي باشد، اين
جوان ها دچار مسئله رواني و عقده روحي نشوند و نباشند، اين جوانها دچار ابهام
نباشند، بدانند که پدران عزيز آنها براي چه در راه خدا اينجور فداکارانه حرکت
کردند و به شهادت رسيده اند. اين مسئله اساسي است، در نظام ما کسي بخاطر مسائل
مادي دنبال خدا راه نيافتاد و حرکت نکرد، براي معنويت رفتند. همين شهداي عزيز ما
از همه چيزشان گذشتند و رفتند در جبهه ها و به شهادت رسيدند، کسي دنبال ماديات
نبود، شهداي عزيز ما، ماديات را در راه خدا صرف کردند براي معنويات، براي روح،
براي عقيده، ايمان رفتند، آن چيزي که انسان را در حرکت او به سوي هدفها و آرمانها
کمک مي کند، ماديات نيست، او عقيده و ايمان روشن است، او اين است که بداند براي چه
حرکت مي کند و براي چه دارد راه مي رود، اين است که به انسان کمک مي کند، اين که
شما مي بينيد يک عده اي در راه خدا از هيچ مشکلي رو گردان نيستند، هرچه مشکل در
راه اينها بيشتر باشد، اينها دلشان روشنتر است و در هم نميشکنند، چون ايمانشان
ايمان قوي است.

خوب نمونه اعلا براي اين کار، امام
بزرگوارمان است، شما ديديد که امام عزير در طول اين سالهاي مبارزه و همچنين بعد از
پيروزي مبارزه و پيروزي انقلاب، با سخت ترين مشکلات ايشان مواجه بودند. يک انسان
معمولي نمي تواند اين مشکلات را تحمل کند، اين بزرگوار تحمل کرد، چرا، چون توکلش
به خدا زياد بود. چون توکلش به خدا در حد اعلا بود. چون حسن ظنش با خدا و انسش با
خدا زياد بود. ما اين را بايد در خودمان تقويت کنيم. البته خانواده هاي شهداي
عزيزمان حقوق زيادي دارند بر گردن همه و متکفل اداي اين حقوق مادي هم بنياد شهيد
است. بايستي برسد به مشکلات مادي اينها. اما تکيه اصلي بايد بر روي معنويات باشد.
بر روي توضيح و توجيه و هدايت و روشن کردن دل و روشن کردن آن شمع ايمان در درون يک
يک افراد، اين بايد باشد و اين چيزي است ممکن، و من يک وقتي در سالهاي گذشته عرض
کردم به آقايان، متاسفانه آن وقت ترتيب اثر داده نشد به اين حرف. ما گفتيم 50 درصد
بنياد شهيد را بگذاريد جنبه فرهنگي، اگر فرض کنيم که جسم و روح در يک تقسيم پنجاه،
پنجاه قرار مي گيرند، خيلي خوب، پنجاه درصد تلاش و کار و فعاليت و پول و امکان و
وقت در بنياد شهيد صرف مسائل معنوي بشود، مسائل فرهنگي بشود، اين جوانهاي پاکيزه،
اين جوانهاي مؤمن، اين پسرها و دخترهاي خالص و ناب، اينهايي که از اساس با شهادت
رشد کرده اند و با نام شهادت بزرگ شدند، قلبشان منور به نور شهادت است. ما اينها
را با خودمان نبايد مقايسه کنيم، اين جوانان، پاک و روشن و منورند، اينها بهترين
عناصر اين انقلاب هستند و مي توانند باشند.

کار فرهنگي بايد روي اينها انجام
بگيرد، دشمن بايد مأيوس بشود از خانواده هاي شهدا، من ديده بودم پسر شهيد را و
فرزندان شهيد را که بهترين افراد محيط اجتماعي خودشان بودند از لحاظ اوج روحي و
معنوي، اصلا انسان به گرد اينها نمي رسيد، بعضي ها را هم برخورد کرده بوديم که
متأسفانه، نه اين جور نبودند، با اينکه خانواده شهيد بودند، اين چيزي است که فقط
با کار فرهنگي تدارک مي شود و اميدواريم که کار بشود.

من عرض آخرم به دخترها و پسرها و
نوجوانان ها و جوان ها که بحمدالله بزرگ هم شدند، بچه هاي شاهد، عزيزان ما، هرکدام
مردي و زني هستند و کاري در جامعه بر عهده اينهاست، آن نور شهادت را فراموش نکنيد
و آن فداکاري که آنها کرده اند، آن را هميشه به ياد داشته باشيد، بدانيد که
استکبار آنها را کشت، دشمن اسلام آن ها را شهيد کرد.

دست مرموزي که امروز هم با اسلام
روبروست، همان دست مرموز در مبارزه با اسلام بود که پدر شما با او به جنگ برخاست و
اين دست مرموز هنوز هم هست، اين دشمن غدار هم هنوز هم هست و ما بايد با او مبارزه
کنيم و ما آماده هستيد و مسئولين همه آماده هستند، ملت هم آماده است براي مبارزه
با دشمنان خونخوار و غدّار جهاني و آرزوي ما اين است که در اين راه همان سرنوشتي
را داشته باشيم که پدران شما داشتند و شهدا داشتند، اين آرزوي ماست، بزرگترين
افتخار براي کسي که در راه خدا قدم برمي دارد، اين است که مرگ او هم در راه خدا
باشد و کشته شدن در راه خدا باشد. اين افتخاري است که شهداي ما به آن رسيدند، ما
هم منتظر و آرزومنديم که انشاء الله به اين افتخار نائل بشويم.

خداوند ان شاءالله همه شما را موفق
و مؤيد بدارد و ان شاء الله برگرديد و بر سر کار و درس و مشاغل مهم خودتان، با
روحيه خوب و خودتان را آماده کنيد براي پيشرفت ها و ان شاء الله قلب مقدس ولي عصر
ارواحنا فداه از همه شما راضي و خشنود باشد.

والسلام عليکم و رحمة الله و
برکاته

(11/6/71)

 

 

 

/

تفسير دو تبسم

بمناسبت 13 جمادي الاولي، سالروز
شهادت حضرت فاطمه (س)

تفسير دو تبسم

شکوفايي گل در فصل خزان، شگفت
انگيز است.

خنده دختر با آن همه عاطفه سرشار،
در کنار بدن بي حال پدر، در آخرين لحظات زندگيش، تعجب آور است.

پس حق داشت عايشه که از تبسم زهرا
در کنار پيامبر (ص) و در رمقهاي پاياني و آخرين آن حضرت تعجب کند.

فاطمه اي که از گريستن آرام نداشت
و لحظه اي ديده از سيماي پدر برنمي داشت.

فاطمه مي ديد که پدر، آن هم چه
پدري! در حال احتضار است، فاطمه که درياي بي کراني از محبت و عاطفه است، فاطمه که
از توطئه هاي پس از پدر، باخبر است، فاطمه که دشمني غاصبان را نسبت به همسرش علي
مي داند، فاطمه که بيش از همه، نسبت به پدر، شناخت دارد؛ اکنون چه شده است که تبسم
بر لبان مبارکش پديدار گشته؟! مگر پيامبر در حال احتضار نيست؟ مگر تا چند لحظه
ديگر گرد يتيمي بر رخسار علي و فاطمه نمي نشيند؟ پس چرا فاطمه تبسم مي کند؟ براستي
تمام حرکات و سکنات حضرت زهرا معني دارد است.

از فاطمه سوال مي شود: چرا تبسم
کردي و چه شد که خنديدي؟ مگر پدر در گوش تو چه گفت؟

–        
پدر مرا خبر داد که نخستين کسي
هستم که به او ملحق مي شوم.

و همينطور هم شد!

شايد بيش ازهفتا و پنج روز از رحلت
جانگداز پدر نگذشته بود که تبسمي ديگر بر لبهاي زهرا پيدا شد! تبسمي آخرين!

اگر آنجا شنيد که نخستين کسي است
که به پدر مي پيوندد و تبسم کرد؛ امروز به چشم خود پيامبر را مي بيند که او را در
آغوش گرفته است؛ امروز ديگر از آن غصه ها و دردها و رنچ ها و نگراني ها و اندو ها
و حزن ها که اگر به روزهاي روشن فرود مي آمد، به شب هاي تار مبدل مي شد، خبري
نيست.

پس بايد تبسم کند!

و چرا نکند؟

اکنون ديگر با آن صحنه هاي دردناک
پس از پدر مواجه نيست. ديگر لازم نيست به صحن مسجد برود و حقش را در فدک مطالبه
کند. و مگر فدک چيست؟ فقط همان قطعه زمين است يا فدک، مساحتش، سراسر جهان اسلام را
در بر مي گيرد؟ فدک، خلافت همسرش است که غصب مي شود! فدک، حق اهل بيت است که
پايمال مي شود! فدک، سفارش هاي رسول اکرم است که ناديده گرفته مي شود! فدک غدير خم
است که به فراموشي سپرده مي شود! فدک، احکام الهي است که تغيير مي پذيرد و
سرانجام… فدک، حلال محمد است که حرام مي شود.

آنان که خواستار خلافت بودند، فدک
را ضايع کردند چرا که برايش حد و مرز قائل شدند. مگر رسالت پيامبر، منحصر به
سرزميني محدود است؟ که خلافتش محدود باشد؟! خلافتش تمام خاک و انسان هاي خاکي را
در بر مي گيرد و حد و مرز را نمي شناسد و فاطمه خواهان اين چنين ارثي است. او
امامت را مي خواهد نه يک قطعه زمين را.

به هر حال، اکنون که دومين و آخرين
تبسم از رخساره رنجور و بي رنگ فاطمه، به آفاق آسمان ها ميرسد، باز هم به خاطر پدر
است. پدر مي آيد که دخترش را از آن همه رنج و محنت نجات دهد و فرشتگان آسمان ها را
به خاطر قدوم زهرا، زينت کرده اند. ولي از اين سوي، از عالم دنيا، اينجا چه خبر
است؟

 علي تنها ياور خود را از دست مي دهد؛ همو که به
خاطر احقاق حق علي در مسجد پيامبر سخنراني کرده بود، همو که به خاطر دفاع از امام
زمانش، خانه اش در آتش کينه دشمنان سوخت و پهلويش شکست. همو که براي حمايت ازحق
علي، محسنش سقط شد، تازيانه خورد، بدنش کبود شد و بالاخره در اثر زخم ها و جراحات
سخت، به شهادت رسيد.

و امروز علي بي يار و ياور مي شود!
و چه روز سخت و دشواري است. علي که در برابر تمام سختي ها و مصائب، چون کوه استوار
و مقاوم بود، اکنون تحمل را از دست مي دهد و ناتوان مي گردد. علي مي گريد و همراه
با علي، فرندان زهرا گريه مي کنند.

فاطمه کسي بود که در خانه علي، با
ايمان وصبر، فقر و تنگدستي را تحمل کرده بود، با قناعت زندگي را گذرانده بود تمام
کارهاي خانه را با جان و دل انجام داده بود. فاطمه کسي بود که هر وقت علي از بيرون
مي آمد، چه از جنگ با دشمنان اسلام بازگشته بود چه از زخم زبان هاي منافقين که از
کفار بدتر بودند، در خانه و در کنار حضرت زهرا احساس آرامش و آسايش مي کرد. مي
فرمود: «هرگاه به خانه مي آمدم و به زهرا مي نگريستم، تمام اندوه وغصه هايم زدوده
مي شد».

فاطمه نه تنها در عبادت و پارسائي
و صبر و تقوا و بردباري و زهد و تمام خصال انساني، الگو و نمونه بود، بلکه در
تربيت فرزندان نيز الگو بود. فاطمه پسران علي را به گونه اي تربيت کرده بود، که
مانند پدر باشند و دخترها را مانند خودش تربيت کرده بود. زينب را چنان بار آورده
بود که بتواند در سخت ترين روزهاي زندگي، بار امانت الهي را بر دوش بگيرد و انقلاب
حسيني را به اتمام برساند.

و از آن سوي، فاطمه يک حوراء انسيه
بود، بوي بهشت از او مي آمد. روزي عايشه به پيامبر اعتراض کرد که چرا زهرا را مي
بوسد؟ حضرت فرمود: «من هر وقت مشتاق بوي بهشت مي شود، فاطمه را مي بوسم» و علي که
چنين همسر بزرگواري را از دست داده بود، حق داشت گريه کند.

و فرزندان علي حق داشتند که در سوگ
مادر بگريند. امام حسن و امام حسين عليهما السلام شناخت ديگري از زهرا داشتند. او
نه تنها يک مادر و يک مربي براي آنها بود بلکه تمام اعمال و رفتارش، براي آنان درس
بود. امام مجتبي (ع) مي فرمايد: «جمعه شبي مادرم را ديدم که تا صبح گناهان به رکوع
و سجود مي رود همواره براي مؤمنين و مؤمنات دعا مي کند و از خداوند طلب خير و
آمرزش برايشان مي خواهد و آنان را نام مي برد و بسيار براي آنها استغفار مي نمايد
ولي براي خودش هيچ دعايي نمي کند. عرض کردم: مادر! چرا براي خودت دعا نمي کني.
فرمود: فرزندم: اول همسايه سپس خويشتن». «الجار ثم الدار».

و اکنون که زهرا از دنيا رفته است،
فرزندان زهرا نه تنها بي مادر شده اند که بي ياور نيز شده اند پس سزا است که بر
مادر عزيزشان خون بگريند.

و اما بر علي (ع) چه گذشت؟

کسي نمي تواند مقدار رنج و اندوه
علي را توصيف کند، زيرا او مي دانست که بر فاطمه چه گذشته است؟ و از دردها و غم و
اندوه هاي فاطمه با خبر بود. لذا پس از دفن فاطمه (ع)، کنار قبر پيامبر (ص) ايستاد
و با او چنين درد دل کرد:

«ستنبئک ابنتک بتظافر أمّتک علي
هضمها، فاحفها السوال و استخبرها الحال، فکم من غليل مغتلج بصدرها لم تجد الي بثه
سبيلا».

– اينک فرزندت فاطمه به سوي تو مي
آيد و به تو خبر مي دهد که چگونه امتت دست به دست هم دادند و حقش را غصب کردند؛
ولي اي رسول خدا از او نپرس که چه شکنجه هايي بر او وارد آوردند چرا که آثار دردها
و شکنجه ها در بدنش نمايان است و چه بسيار غم ها و دردهاي سوزنده که در سينه فاطمه
بر روي هم انباشته شده بود و به کسي اظهار نکرد.

اگر امروز علي بر مصيبت هاي زهرا
گريه مي کند، رسول خدا نيز هنگام وفاتش بر آن مصيبت ها اشک ريخته بود و گريه کرده
بود.

شيخ طوسي از ابن عباس نقل مي کند
که: وقتي هنگام وفات رسول خدا (ص) رسيد آنقدر گريست که آب ديده اش بر محاسن مبارکش
جاري شد.

عرض کردند: يا رسول الله! سبب گريه
شما چيست؟

فرمود: براي مصيبتهاي فرزندانم
گريه مي کنم و آنچه اشرار و بدان امتم با آنها- 
پس از من-  رفتار مي کنند. گويا مي
بينم دخترم فاطمه را که پس از من به قدري مورد ظلم و ستم قرار مي گيرد که فرياد مي
کند: «وا ابتاه» و هيچ يک از امتم او را ياي نمي کنند.

به هر حال، همچنان که علي در فراق
زهرا مي گريد، زهرا نيز در حال احتضار، براي فراق علي و به خاطر گرفتاري ها ورنج
هاي آينده علي-  که فاطمه ازآن باخبر
بود-  گريه مي کند.

در روايت از امام صادق (ع) وارد
شده است که: وقتي وفات حضرت زهرا نزديک شد، گريه کرد. حضرت اميرالمؤمنين (ع) به او
فرمود: همسر گراميم! چرا گريه مي کني؟ گفت: براي گرفتاري ها و رنج هاي آينده تو
گريه مي کنم. حضرت فرمود: گريه مکن! به خدا قسم، اين گونه مصيبت ها و گرفتاري ها
براي من-  چون در راه خدا است-  هرگز اهميت ندارد و بي ارزش است.

(بحار الانوار-  ج43- 
ص218)

و يکبار هم، علي و زهرا، هر دو با
هم گريستند. حضرت زهرا (س) که در اثر شکنجه هاي مخالفين، بيمار شده بود و هر روز
بر بيماريش افزوده مي شد؛ به هر حال، يکي از آن روزها، به اميرالمؤمنين (ع) گفت:
اي پسر عموي عزيزم! آثار و نشانه هاي مرگ در من پديدار شده است. گمان مي کنم به
زودي به پدرم بپيوندم. اکنون مي خواهم وصيت کنم.

حضرت فرمود: اي دختر پيامبر! به هر
چه که مي خواهي وصيت کن. مطمئن باش که به تمام وصايايت عمل خواهم کرد. من انجام
وصيت هاي تو را بر تمام کارهايم، مقدم مي دارم.

علي (ع) به چهره پژمرده و بي حال
زهرا (ع) نگريست و گريه کرد. فاطمه با ديده هاي و فرو رفته اش، به سيماي اندوهگين
همسر مهربانش نگاه کرد و گفت:

پسر عمويم! خود گواهي که تاکنون
هرگز در خانه ات دروغ نگفته ام، خيانت نکرده ام و از اوامر و دستورهايت، تخلف و
سرپيچي ننموده ام.

حضرت امير (ع) فرمود: مقام
خداشناسي و پارسائي تو به قدري عالي است که هرگز احتمال خلاف درباره ات نمي رود.
به خدا قسم، فراق و جدايي تو بر من بسيار سنگين است ولي چه بايد کرد که از مرگ،
چاره اي نيست. به خدا سوگند، مصيبت هايم را تازه کردي. مرگ زودرس و نابهنگامت
بسيار دردناک است که به خدا قسم هيچ وقت اين مصيبت را فراموش نخواهم کرد و هيچ چيز
نمي تواند مايه تسلي من باشد. سپس ساعتي هر دو بار با هم گريستند.

(بحار الانوار-  ج43 ص 191)

وصيت نامه هاي فاطمه بدين قرار
بود:

1- اي پسر عمو! مردها بدون همسر
نمي توانند زندگي خود را بگذرانند. شما هم مجبوريد ازدواج کنيد. استدعا دارم، پس
از من، با امامه، دختر خواهرم ازدواج کني، چرا که او نسبت به فرزندانم بيش از
ديگران، با محبت و مهربان است.

2- فرزندانم، پس از من، يتيم مي
شوند. با آنان بيشتر مدارا و محبت کن و بر سرشان فرياد مزن. يک شب را به همسرت
اختصاص بده و يک شب هم با فرزندانت بسر ببر.

3- مرا شبانه غسل بده و کفن کن و
به خاک بسپار و هرگز اجازه نده کساني که حقم را ضايع کردند و مرا شکنجه دادند و
اذيتم نمودند، بر من نماز بخوانند يا حتي در تشييع جنازه ام حاضر گردند.

علي (ع) به همه آن وصيت ها عمل
کرد. علي (ع) در تاريکي شب و در سکوت و آرامش مطلق شهر، همراه با عباس و فضل و
مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسنين و عقيل و برير و ابن مسعود و حذيفه، جنازه
را تشييع کرده و در دل شب، به خاک سپرد. و تا امروز کسي از قبر تنها دختر پيامبر
اسلام، آگاه نيست.

فرا رسيدن اين مصيبت جانسوز را به
ساحت مقدس ولي الله الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبري و شيعيان و علاقمندان آن
حضرت، تسليت عرض نموده، توفيق پيروي از وجود مقدسش را براي همگان مسئلت داريم.

 

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

خشوع در نماز

*رسول اکرم (ص):

«الخشوع زينة الصّلوة»

(بحار الانوار-  ج77- 
ص131)

خشوع، زينت و زيور نماز است.

*رسول اکرم (ص):

«سئل النبي (ص) ما الخشوع؟ قال:
التواضع في الصلاة و أن يقبل العبد بقلبه کله علي ربه».

(بحار الانوار-  ج84- 
ص264)

از پيامبر اکرم سؤال شد: خشوع
چيست؟ فرمود: فروتني و خاکساري در نماز و اينکه بنده، با تمام قلبش به سوي خدا
برود.

*رسول اکرم (ص):

«اما ابنتي فاطمة… متي قامت في
محرابها بين يدي ربها، جل جلاله، زهر نورها لملائکة السماء کما يزهر نور الکواکب
لاهل الارض، و يقول الله عزوجل لملائکته: يا ملائکتي انظروا الي امتي فاطمة، سيدة
امائي، قائمة بين يدي، ترتعد فرائضها من خيفتي، و قد اقبلت بقلبها علي عبادتي.
اشهدکم اني قد امنت شيعتها من النار».

(بحار-  ج43- 
ص172)

و اما دخترم فاطمه… هرگاه در
محرابش، در برابر پرودگراش به نماز مي ايستد، نورش براي فرشتگان آسمان چنان مي
درخشد که مانند ستارگان براي اهل زمين. و خداي عزوجل به فرشتگانش مي فرمايد: اي
فرشتگانم! به کنيزم و سرور کنيزانم فاطمه بنگريد که در برابر من ايستاده و از ترس
من، بدنش مي لرزد و با تمام وجودش به عبادتم برخاسته است، من شما را گواه مي گيرم
که شيعيانش را از دوزخ در امان نگهدارم.

*امير المؤمنين (ع):

«يا کميل! ليس الشأن ان تصلي و
تصوم و تتصدق. الشأن ان تکون الصلاة فعلت بقلب نقي و عمل عندالله مرضي و خشوع
سوي».

(بحار-  ج84- 
ص230)

اي کميل! مهم نيست که نماز بخواني
و روزه بگيري و صدقه بدهي. مهم اين است که نماز با قلبي پاک انجام پذيرد و مورد
قبول خداوند باشد و با خشوع و خاکساري ادا شود.

*امام صادق (ع):

کان علي اذا قام الي الصلاة فقال:
(وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض) تغير لونه حتي يعرف ذلک في وجهه.

(بحار-  ج84- 
ص366)

هرگاه امير المؤمنين (ع) براي نماز
مي ايستاد و عرض مي کرد: در برابر خدايي ايستاده ام که آسمان ها و زمين را آفريده
است، رنگ چهره اش بنحوي تغيير مي کرد که از سيماي مبارکش پديدار بود.

*امام صادق (ع):

«کان (السجاد) عليه السلام اذا
حضرت الصلاة اقشعر جلده و اصفر لونه و ارتعد کالسعفة».

(بحار-  ج84- 
ص247)

هرگاه وقت نماز مي رسيد، پوست بدن
امام زين العابدين (ع) مي لرزيد و رنگ چهره اش زرد مي شد و مانند سعف نخل (برگ
درخت خرما) رعشه بر اندام مبارکش مي افتاد.

*امام صادق (ع):

«قال الله تبارک و تعالي: انما
اقبل الصلاة لمن تواضع لعظمتي، و يکف نفسه عن الشهوات من اجلي، و يقطع نهاره
بذکري، و لا يتعاظم علي خلقي، و يطعم الحئع و يکسو العاري، و يرحم المصاب، و يؤوي
الغريب، فذلک يشرق نوره مثل الشمس…».

(بحار-  ج69- 
ص391)

خداي تبارک و تعالي مي فرمايد:
همانا نماز کسي را قبول مي کنم که در برابر عظمتم تواضع کند و برايم خاکسار باشد و
به خاطر من از شهوت ها دوري جويد و روزهايش را با ذکر من به شب رساند و بر بندگانم
فخر نفروشد و گرسنه ها را سير کند و برهنه ها را بپوشاند و بر مصيبت ديدگان رحم
کند و بي پناهان را پناه دهد. او است که نورش مانند نور خورشيد مي درخشد.

 

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

نماز، بازدارنده از منکرات

«ã@ø?$# !$tB zÓÇrré& y7ø‹s9Î) šÆÏB É=»tGÅ3ø9$# ÉOÏ%r&ur no4qn=¢Á9$# ( žcÎ) no4qn=¢Á9$# 4‘sS÷Zs? ÇÆtã Ïä!$t±ósxÿø9$# ̍s3ZßJø9$#ur 3»  

(سوره عنکبوت-  آيه 45)

اي پيامبر بخوان و تلاوت کن آنچه
از قرآن بر تو وحي شده است و نماز را برپا دارد که همانا نماز از فحشاء و منکرات
باز مي دارد و نهي مي کند. يکي از مهمترين ويژگي ها و خاصيت هاي نماز اين است که
نمازگزار را از فرو رفتن در منجلاب فساد و منکرات باز مي دارد و او را از ارتکاب
گناهان کبيره، نهي و منع مي کند. البته مسلم است که اين اقتضاي نماز است نه اينکه
علت تامه اي براي آن باشد، يعني بديهي است که توجه بنده و عبد خدا پنج بار، در
روز  به سوي پروردگارش، و با خضوع و خشوع و
خاکساري، نماز را بجاي آوردن، بويژه اگر در محيطي اسلامي باشد، انسان را همواره به
ياد خدا مي اندازد و اگر انسان خدا را فراموش نکرد و او را حاضر و ناظر ديد، بي
گمان دست به گناهان بزرگ و فحشاء و منکرات نمي زند.

چرا که اذکار و آياتي که در نماز
آمده است، انسان را به وحدانيت و ايمان به پيامبر و کتاب آسماني و روز قيامت وا مي
دارد و بالطبع انگيزه گناه در انسان کم مي شود؛ حال اگر نماز خواندن، صرف يک عادت
نباشد، بلکه با خلوص و خشوع و فروتني و خاکساري انجام پذيرد و با دقت تمام و با کل
وجود، انسان به ذات اقدس احديت توجه نمايد؛ بي گمان، نماز او را از کارهاي زشت و
قبيحي که فطرت انسان از آن بيزار است، باز مي دارد. و اين بازدارندگي، نسبي است
يعني هرچقدر خلوص و خشوع انسان بيشتر باشد، بازدارندگي از منکرات در او بيشتر و
افزونتر مي شود، و هرچه خلوص وخشوع کمتر باشد، تأثير اين ويژگي نماز کمتر مي شود،
تا جايي که خلوص بکلي از بين مي ورد و نماز صرف يک عادت مي شود که احتمال تأثير نهي
از منکر در آن بسيار کم مي گردد؛ گرچه ما معتقديم کسي که نماز را بجا مي آورد،
هرچند با خلوص کمتري هم باشد، خود توجه کردن به خداوند، آن هم پنج بار در روز قطعا
تأثيري در وجودش خواهد گذاشت؛ بويژه اگر انسان نمازش را تا حد مقدور به جماعت و در
مسجد و همراه با مؤمنين انجام دهد، چرا که در آن صورت، اگر مرتکب کبيره اي گردد؛
مي داند که حدّاقل، شخصيتش لکه دار مي گردد و آبروي اجتماعيش مي ورد؛ و قطعا با
اندک توجهي، آن گناهان را حتي در خفا و پشت پرده انجام نمي دهد، زيرا اگر مي ترسد
که در ميان مردم آبرويش برود، وقتي علم پيدا کرد که خداوند ناظر بر تمام اعمال و
نفسانياتش است، و عالم را محضر الهي دانست، فکر گناه کردن از سرش مي افتد و
گرداگرد آن هرگز نمي رود. گو اينکه نمازگزار، توفيق بيشتري براي توبه و انابه و
بازگشت به خداوند پيدا مي کند و لطف و عنايت بيشتري از سوي پروردگارش به او مي
شود.

و اما اگر کسي تارک الصلوة بود و
اين ستون مهم دين را بجاي نمي آورد، ديگر برايش فرق نمي کند که روزه بگيرد يا
نگيرد و يا اينکه زکات اموالش را بدهد يا ندهد؛ به حج برود يا نرود، خمس را
بپردازد يا نپردازد و کم کم تمام واجبات در نظرش بي ارزش جلوه مي کند و بين حلال و
حرام و نجس و طاهر فرق نمي گذارد تا اينکه خداوند قلبش را به کلي سياه کرده و
توفيق هدايت و بازگشت را از او سلب مي کند «خسر الدنيا و الآخرة، ذلک هو الخسران
المبين».

و اما آن شخصي که نماز را برپا مي
دارد و خود نيز مشغول نماز مي شود، کافي است يک مقدار توجه به اذکار نماز بنمايد و
خود را در برابر حضرت ذوالجلال ببيند، تا توفيق دست يابي به ملکه دوري از گناه
پيدا کند. همين بس که انسان نمازگزار معاني آيات سوره حمد را بداند و با تمام وجود
از خداوند استمداد کند که پروردگارا، ما تو را و فقط تو را عبادت مي کنيم، پس در
اين راه ياريمان کن و راه مستقيمت را به ما بنمايان تا در آن گام برداريم و جزء
رانده شدگان از درگاهت نباشيم. «اياک نعبد و اياک نستعين* اهدنا الصراط
المستقيم…».

بهرحال، توجه کردن به آيه آيه
قرآن، انسان را به خدا نزديک و نزديکتر مي سازد و اذکاري که در نماز خوانده مي
شود، تقرب انسان را به پروردگارش بيشتر مي سازد، فقط قلبي پاک مي خواهد و نيّتي
خالص.

 

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز
تا پايان

 

«به انگيزده 13 آبان، سالروز تسخير
لانه جاسوسي»

سفارتخانه يا لانه جاسوسي!

«شما مي بينيد که الان مرکز فساد
آمريکا را جوان ها رفته اند گرفته اند و آمريکائي هايي هم که در آنجا بودند گرفتند
و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمريکا هم هيچ غلطي نمي تواند بکند و جوان ها
مطمئن باشند که آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند».

(16/8/1358)

«مرکز توطئه و جاسوسي به اسم سفارت
آمريکا و اشخاصي که در آن بر ضد نهضت اسلامي ما توطئه نموده اند، از احترام سياسي
بين المللي برخوردار نيستند، تهديدات و تبليغات دامنه دار دولت آمريکا به قدر
پشيزي نزد ملت ما ارزش ندارد، نه تهديد نظامي او عاقلانه است و نه تهديد اقتصادي
او واجد اهميت و کارتر يک اشتباه دارد و آن اينکه گمان مي کند همه دولت ها چشم
بسته به خدمت او ايستاده اند واين اشتباه بزرگ به زودي براي خودش هم روشن خواهد شد
و طليعه آن نيز مشهود است. ملت ايران به پا خاسته که نگذارد اين لانه هاي جاسوسي
در ايران به عمل ننگين خود ادامه دهند و تا استرداد محمدرضا پهلوي براي محاکمه و
استرداد آنچه به يغما برده است، اين لانه جاسوسي و آن جاسوسان حرفه اي به حال خود
باقي خواهند ماند».

(26/8/1358)

«اگر يک پاسباني مي آمد مي خواست
يک چيزي تحميل کند، به خودشان حق نمي دادند که در مقابلش يک کلمه اي بگويند، سکوت
پرده انداخته بود، سايه انداخته بود به سر ملت ما، اين معنا کم کم شکسته شد، صداها
در آمد، نهضت شما او را شکست و نهضت شما الان اين معنا را هم شکست در دنيا که نمي
شود در مقابل آمريکا. اول قدم اين است که انسان «مي شود» و «نمي شود» را ارزيابي
کند. اول قدم هر مبارزه اي ارزيابي اين است که در اين مبارزه مي شود يا نمي شود و
شما ثابت کرديد که نه، مي شود. مي شود با آمريکا هم طرف شد، مي شود که لانه جاسوسي
آمريکا هم تصرف کرد، مي شود جاسوس هاي آمريکائي را هم گرفت و نگه داشت و حفظ کرد
شما اين را ثابت کرديد به دنيا. آن عظمتي که از آنها به واسطه تبليغات زيادي که
داشتند، در دنيا سايه افکنده بود که ابر قدرت است و کسي حق حرف زدن ندارد، آن شکست.
معلوم شد نه، ملت ها مي توانند فرياد بزنند، مي توانند مرگ بر کارتر بگويند».

(28/9/1358)

«دانشجويان مسلمان و مبارزي که
لانه جاسوسي را اشغال کرده اند با عمل انقلابي خودشان ضربه اي بزرگ بر پيکر
آمريکاي جهانخوار وارد نمودند و ملت را سرافراز کردند».

(4/12/1358)

«ما ديديم که جوان هاي ما به واسطه
آنهمه ناراحتي هايي که ملت ما از اين قدرت فاسد کشيده بود عکس العمل نشان دادند و
رفتند و ريختند و آن اعضاي آنجا را گرفتند و هيچ آسمان به زمين نيامد. ويژگي اين
عمل، اين بود که اين قدرت آمريکا و اين ارعابي که کرده بودند اينها که اگر چنانچه
يک تعرضي بشود، به ديوار سفارت آمريکا کسي يک خطي بکشد چه ها خواهد شد، اين از بين
رفت… اين خدمتي که اين جوان ها کردند و رفتند و شکستند و گرفتند آنجا را و آن
افراد فاسد را نگه داشتند، اين مطلبي بود که آن واهمه هايي که در ذهن مردم بود، در
ذهن ملت ها بود، در ذهن دولت ها بود و آن هيولائي که نشان داده بودند آنها از قدرت
هاي بزرگ، آن را شکستند».

(12/8/7359)

«ما بايد هرچه فرياد داريم به سر
اينها بزنيم و امروز که سالروز لانه جاسوسي است، من به ملت مان تبريک عرض مي کنم و
اين عملي که دوستان اسلام، مجاهدين اسلام انجام دادند، يک عمل بسيار خوبي بود و
بسيار مؤثري بود که اين لانه از اينجا کنده شد. اگر اين لانه جاسوسي در اينجا بود،
شايد ايران را به تباهي مي کشيد».

(13/8/1361)

«جوان هايي که مي خواستند که از
زير يوغ آمريکا و قدرتمند دنيا بيرون بروند و خودشان براي خودشان کشورشان را اداره
کنند مورد اهانت واقع شدند و تقصيرشان اين بود که لانه جاسوسي را گرفتند. مدت ها
همه ما در اين قضيه رنج برديم».

(1/3/1362)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(سفارتخانه یا لانه
جاسوسی!)

دانستنیهایی ازقرآن(نماز، بازدارنده از منکرات)

سخنان معصومین(خشوع در نماز)

تفسیر دو تبسم

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با دانش اموزان
و دانشجویان شاهد

ارتباط نبوت و ولایت                                             مرحوم علامه طباطبائی(ره)

آرامش قلب، باذکر خدا                                          آیت
الله جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری در اسلام(ایمان به هدف وموفقیت)              حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

نقش رسانه های گروهی و نظرحضرت امام(ره)              حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

افشای چهره غرب(2)،مرگ اخلاق و انسانیت                 حجة الاسلام و المسلمین محمدتقی
رهبر

13آبان، روز مبارزه با استکبار آمریکا                         حجة الاسلام والمسلمین
محتشمی

پرسش ها و پاسخ ها( کنترل رشد جمعیت)                     حجة الاسلام و المسلمین
سیدمرتضی مهری

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله
خامنه اي

*بلاي بزرگ براي انسانها اين است
که گمام مي کنند کارها و ارزوهاي بزرگ نشدني است. اين بلاي بزرگي است. ياس
بزرگترين دشمن انساني استکه مي خواهد آرزو و آرماني را دبنال بکند… در اسلام ياس
از چيزهاي منفي است و بعضي از ياسها، گناه کبيره است.

*بعضي ها مي گويند: چه فايده اي
دارد، در اين دنيا نمي شود به نظام کامل اسلامي رسيد ولي ما مي گوئيم: نبايد مأيوس
بود و ما مي توانيم در نظام جمهوري اسلامي، عدالت اسلامي را به معناي حقيقي کلمه
اجراء کنيم.مي توان در نظام جمهوري اسلامي وضعي را ايجاد کرد که صاحب حق هر چند
ضعيف باشد بتواند حق خود را بدون دغدغه از کسي که حق او را برده و گرفته هرچند که
او قوي باشد، پس بگيرد. ما مي توانيم به اينجا برسيم.

*بايد در مقابل دشمنان انقلاب و
بدگويان و طعنه زنان انقلاب بايستيد. عده اي خيال مي کنند چون ما از مبدأ انقلاب
13 سال فاصله گرفتيم روح انقلاب ضعيف شده است و هرچند از مبدأ انقلاب دور بشويم،
انقلابي گري هم ضعيف تر مي شود! اين خطا است! انقلاب که متعلق به زمان خاصي نيست
تا هرچه از آن زمان دور شويم، انقلابي گري حاکم بشود. انقلاب، ايمان، اعتقاد و دين
است.

(26/5/71)

*زندگي در نظام اسلامي و در سايه
اسلام و پرچم توحيد و تلاش براي بيان و اجراي احکام الهي در جامعه بزرگترين نعمت
خداوند به ملت ايران و مسلمين خدمتگزار است که در پرتو آن ما توانسته ايم به سمت
پرورش استعدادها و اهميت دادن به منابع، فرهنگ و اقتصاد مستقل ملي، عزت جامعه و
تأثير گذاري در مسايل جهاني حرکت کنيم.

شناخت محرومين و محروميت ها ضروري
است و دولت بايد در سياسيت هاي خودبه گونه اي برنامه ريزي کند که محصول کار بطور
مستقيم به دست طبقات فقير و محروم برسد. بخشهاي اقتصادي بايد تلاش خود را در جهت
مبارزه با گراني متمرکز کنند… تورم يکي از عوامل موثر در گراني است اما بخش ديگر
آن به اجحاف ها و عدم کنترل و نظارت بر قيمتها مربوط مي شود. نرخ خدمات که در
جامعه ما به سرعت در حال افزايش است، بايد تحت کنترل درآيد.

(31/5/71)

*با پيروزي انقلاب اسلامي مجموعه
اي از عناصر مومن و انقلابي در سراسر ايران در قالب انجمنهاي اسلامي به پشتيباني
از اهداف نظام اسلامي و تلاش در جهت تحقق اين اهداف پرداختند و در بسياري از مراکز
اداري و اقتصادي به ويژه کارخانه ها اميد صد انقلاب را به ياس مبدل ساختند و از
همين رو تحليل گران خارجي انجمن هاي اسلامي را پديده اي شگفت آور توصيف کردند.

*بدرفتاريف کم کاري، بدخواهي،
تنبلي، فساد و رشوه گيري با هويت و اهداف نظام اسلامي مغايرت دارد. از اين رو
افزودن بر اعمال پسنديده و استغفار از گناهان و کردار و گفتار زشت از شعارهاي
هميشه زنده نظام اسلامي است که بر اساس آن هرکس بايد در جهت بهبود وضع امروز خود
نسبت به روز قبل تلاش کند و در صدد خودسازي نفس خويش برآيد و بر همين اساس انجمنهاي
اسلامي بايد از لحاظ بينش اسلامي و سطح فکر و نيز در صحنه عمل چهره درخشاني از خود
نشان دهند.

(4/6/71)

*پوشش مناسب زنان و ارتباط متين و
محترمانه مردان با زنان در محيط کار، برخورد شايسته با مراجعين، رعايت حدود اسلامي
و اقامه نماز در وقت ظهر، از نشانه هاي سلامت و اسلاميت محيط کار است و اين مهم از
يک سو با گفتار، سخنراني، پخش جزوات مناسب، امر به معروف و نهي از منکر و از سوي
ديگر مقابله با عوامل مضر و خطاکار تحقق خواهد يافت.

(4/6/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

*صربها: با کشتار مسلمانان بوسني و
هرزگوين از تشکيل يک دولت اسلامي در اروپا جلوگيري مي کنيم.

*رژيم صهيونيستي 3 عضو جهاد اسلامي
فلسطين را پس از دستگيري به شهادت رساند.

*تيراندازي پليس الجزاير به سوي
مسملمانان نمازگزار 5 شهيد و تعداد زيادي مجروح بر جاي گذاشت.

(17/5/71)

*انفجار بمب يک ساختمان دولتي
الجزاير را ويران کرد.

*افراد مسلح يک پايگاه پليس را در
اطراف شهر «ديروط» مصر مورد حمله قرار دادند.

*دادستان نظامي تونس باي 19 نفر از
اعضاي جنبش اسلامي «النهضة» تقاضاي اعدام کرد.

*گلوله باران منطاق مسکوني و شيعه
نشين شهر کابل از سوي نيروهاي اتحاد سياف 20 کشته و 100 مجروح بر جاي گذاشت.

(20/5/71)

*صربها در تازه ترين جنايت خود،
190 مسلمان را در سارايوو کشته يا مجروح کردند.

(21/5/71)

*اصابت راکت به بازار کابل 87 کشته
و 150 مجروح بجا گذاشت.

(24/5/71)

*نيروهاي هند 40 تن ديگر را در
کشمير به شهادت رساندند.

(27/5/71)

*نيروهاي امنيتي مصر 7 مسلمان
مبارز را به شهادت رساندند.

(2/6/71)

*بدنبال پيروزي چشمگير حزب الله در
انتخابات لبنان، رئيس پارلمان اين کشور استعفاي خود را اعلام کرد.

*بر اثر گلوله باران هاي مکرر
نيروهاي حکمتيار، بيش از نيمي از بيمارستانهاي کابل تعطيل شد.

(3/6/71)

*در يورش وحشيانه سربازان اسرائيلي
3 نفر شهيد و 25 نفر مجروج و موجب سقط جنين پنج زن فلسطيني گرديد.

*انفجار در فرودگاه الجزيره بيش از
صد کشته و زخمي بر جاي گذاشت.

(5/6/71)

*صربها شهر «سارايوو» را بمباران
شيميايي کردند.

*30 تن از رهبران جنبش اسلامي
«النهضة» تونس به حبس ابد محکوم شدند.

(7/6/71)

*7000 مسلمان مبارز در بازداشتگاه
هاي صحرايي الجزاير زنداني هستند.

(9/6/71)

*وزير خارجه مجارستان: مسأله بوسني
بزرگترين بحران بين المللي بعد از جنگ دوم جهاني است.

*حزب الله لبنان که در انتخابات
مرحله اول چهار کرسي را بدست آورده بود، در مرحله دوم انتخابات اين تعداد را به 14
کرسي رساند.

(10/6/71)

*رئيس جمهور آذربايجان: آمريکا از
نفوذ اسلام گرائي در جمهوري آذربايجان وحشت دارد.

(11/6/71)

*رهبر صربها: هدف از جنگ در بوسني
جلوگيري از استقرار نظام اسلامي است.

*تهاجم خونين حکمتيار به کابل 8
هزار کشته و 6 هزار مفقود بر جاي گذاشته است.

(14/6/71)

*رژيم عراق مناطق مسکوني در عماره
و ناصريه را به توپ بست.

*94 مسلمان مبارز کشميري در ماه
گذشته بدست نظاميان هند به شهادت رسيدند.

(15/6/71)

*حزب الله لبنان در سومين دور
انتخابات پارلمان لبنان نيز به پيروزي رسيد.

(16/6/71)

اخبار داخلي

*صادرات برنج و ذرت آمريکايي پس از
يک وقفه دهساله به ايران آغاز شد.

(17/5/71)

*آيت الله العظمي سيد ابوالقاسم
خوئي مرجع تقليد شيعيان برحمت ايزدي پيوست.

*بمناسبت ارتحال آيت الله العظمي
خويي، دولت جمهوري اسلامي ايران 3 روز عزاي عمومي اعلام کرد.

(18/5/71)

*بزرگترين مجتمع سرب و روي
خاورميانه در زنجان افتتاح شد.

*کشتي گيران نوجوان ايران بر بام
قهرماني جهان ايستادند.

(26/5/71)

*خريد گندم مازاد بر احتياج
روستائيان از مرز 3 ميليون تن گذشت.

(28/5/71)

*رئيس جمهور نخجوان وارد تهران شد.

*ايران نگراني عميق خود را نسبت به
حوادث خونين کابل اعلام کرد.

(31/5/71)

*دو فروند هواپيماي «سي- 130) حامل
کمکهاي بهداشتي و درماني هلال احمر کشورمان عازم شهر مزار شريف افغانستان شد.

(7/6/71)

*رئيس جمهور براي شرکت در اجلاس
سران عدم تعهد وارد جاکارتا شد.

*بزرگترين کارخانه توليد شيشه جام
کشور در ساوه راه اندازي شد.

(9/6/71)

*کنفرانس بين المللي همکاري هاي
انرژي در آسياي مرکزي و قفقاز در تهران آغاز به کار کرد.

*کارخانه بازيابي کائوچو در مجتمع
صنايع لاستيک يزد، براي اولين بار در کشور افتتاح شد.

*طي يک درگيري مسلحانه بيش از 2 تن
مواد مخدر توسط ماموران ناحيه انتظامي سيستان و بلوچستان کشف شد.

(11/6/71)

*ميليونها ايراني در راه پيمايي
پرشکوه سراسري ضمن حمايت از مسلمانان مظلوم بوسني هرزگوين، خواستار تشکيل ارتش
متحد اسلامي براي دفاع از مسلمانان اين جمهوري شدند.

(14/6/71)

*«حسين مرتضوي» مدير کل امور سياسي
و امنيت استانداري کرمان، در يک سوء قصد ناجوانمردانه اشرار مسلح به شهادت رسيد.

(16/6/71)

اخبار خارجي

*شرکت برق دولتي فرانسه و دو شعبه
بانک در پاريس، نيس و ورساي هدف انفجار چند بمب قرار گرفتند.

(15/5/71)

*جمعيت جهان به 5/5 ميليارد رسيد.

*بوش با اعتراف به کمکهاي واشنگتن
به عراق از آن به عنوان نوعي اشتباه ياد کرد.

*روزنامه فرانسوي فرانسوار: آمريکا
در برابر فاجعه بوسني هرزگوين سکوت کرده است زيرا در اين منطقه نفت و گاز وجود
ندارد.

(17/5/71)

*9 فرمانده بلند پايه ارتش
سريلانکا در جريان انفجار مين به قتل رسيدند.

*انفجار در يک کارخانه نساجي ترکيه
ده ها کارگر را به کشتن داد.

(18/5/71)

*آمريکا، انگليس و فرانسه، شوراي
امنيت را به بررسي فوري سرکوب غير نظاميان عراق فرا خواندند.

*شهر کردنشين دياربکر به محاصره
نيروهاي پليس ترکيه درآمد.

(20/5/71)

*بوش با پرداخت کمک ده ميليارد
دلاري به رژيم صهيونيستي موافقت کرد.

(21/5/71)

*بوش از کنگره آمريکا خواست با
فروش 5 ميليارد دلار سلاح به عربستان موافقت کند.

*ساختمان حزب حاکم ترکيه هدف بمب
هاي آتش زا قرار گرفت.

*عراق ادعاي مالکيت بر کويت را
تکرار کرد. در پي تهديدهاي تازه عراق 300 هزار کويتي کشور خود را ترک کند.

(22/5/71)

*وزير خارجه آمريکا استعفا داد.

*کلينتون نامزد حزب دمکرات آمريکا:
حفظ امنيت اسرائيل خط مشي استراتژيک آمريکا است.

*نيروهاي امنيتي ترکيه تظاهرات
کردهاي مخالف را به خون کشيدند.

(25/5/71)

*جت آمريکايي در مانور مشترک با
کويت سقوط کرد و خلبان آن کشته شد.

*مانور نظامي انگليس و کويت آغاز
شد.

*11 نظامي ترکيه در حمله چريکهاي
کرد به قتل رسيدند.

(27/5/71)

*ده ها هزار دانشجوي برزيلي با
برپائي تظاهرات خواستار استعفاي رئيس جمهور اين کشور بعلت رشوه خواري شدند.

(31/5/71)

*کويت 4 فروند «اف-18» ديگر از
آمريکا تحويل گرفت.

*57 تن ديگر در نبرد ميان نيروهاي
آذربايجان و ارمنستان کشته شدند.

(2/6/71)

*رژيم صدام سرانجام با شرائط غرب
براي ايجاد منطقه امن در جنوب عراق موافقت کرد.

*طوفان سهمگين در فلوريداي آمريکا
بيش از يک ميليون آواره به جاي گذاشت.

*نيويورک تايمز از کاخ سفيد خواست
ايران را همچنان يک خطر جدي به شمار آورد.

(4/6/71)

*مردم شهر «سيرناک» ترکيه بعلت نا
امني اين شهر را ترک کردند.

(5/6/71)

*جنگنده هاي آمريکا، فرانسه و
انگليس 90 پرواز بر فراز جنوب عراق صورت دادند.

(7/6/71)

*ترکيه 150 هزار نيرو به مرز عراق
اعزام کرد.

*يک قطار مسافربري در آلمان به
سرقت رفت.

*اسرائيل، عراق را تهديد به
بمباران هسته اي کرد.

*رژيم صدام منافقين را با درجه
نظامي به استخدام سازمان امنيت عراق درمي آورد.

*اجلاس سران جنبش عدم تعهد صبح
امروز در جاکارتا آغاز بکار کرد.

(10/6/71)

*به منظور شرکت در عمليات کنترل
دائمي منطقه ممنوعه جنوب عراق، چهار فروند هواپيماي ميراژ 2000 فرانسه وارد پايگاه
هوايي «الظهران» عربستان شد و دو ناو جنگي روسيه به خليج فارس اعزام گرديد.

*5055 واحد اقتصادي در آمريکا طي
شش ماهه اول سال جاري ميلادي، تعطيل و يا ورشکست شدند.

*يک مقام پاکستاني از حمايتهاي
اسلام آباد از حکمتيار به شدت انتقاد کرد.

(11/6/71)

*وزير دفاع آمريکا: عربستان تهديدي
عليه اسرائيل نيست بايد اسلحه در اختيارش بگذاريم.

*هيئت دولت و پارلمان تاجيکستان،
«نبي اف» را از مقام رياست جمهوري برکنار کردند.

(12/6/71)

*سه سوئدي در منطقه مرزي کويت عراق
مفقود شدند.

*تهاجم گسترده ارتش ترکيه عليه
کردها از زمين و هوا آغاز شد.

*نيروهاي رژيم صهيونيستي يک
جهانگرد آلماني را در مرز اردن بقتل رساندند.

*کاخ وليعهد کويت آماج رگبارهاي
مسلسل قرار گرفت.

*نماينده ويژه سازمان ملل در عراق:
تمام تأسيسات ساخت بمب اتمي عراق نابود شده است.

*اسحق رابين: بيت المقدس جزء
سرزمين خود مختار فلسطينيان نخواهد بود.

(15/6/71)

*غير متعدها در قطعنامه جاکارتا،
سياست منفور صربها در بوسني هرزگوين را محکوم کردند.

(16/6/71)

/

چرا بايد از اعلم تقليد کنيم؟

پرسشها و پاسخها

چرا بايد از اعلم تقليد کنيم؟

حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي
مُهري

بسم الله الرحمن الرحيم

س: گفته مي شود سابقا اعلميت در
تقليد شرط نبوده است و هرکس از نزديکترين مجتهد که به او دسترسي داشته تقليد مي
کرده است. پس به چه دليل اکنون اعلميت در مرجع تقليد شرط شده است؟

***

ج: لازم است قبل از توضيح اين
مطلب، نکته اي در اصل مسأله تقليد روشن شود. تقليد عبارت است از چيزي را به گردن
کسي آويختن و قلاده که گردنبند است از همين باب است. گويا مقلد در عمل به فتواي
مجتهد مسئوليتي را به گردن او آويخته و او در پيشگاه خداوند مسئول پاسخگويي از اين
فتوي است.

در روايت است که ربيعه (يکي از
فقهاي عامه) در مسجد نشسته بود، مردي از او مسأله اي پرسيد. ربيعه بر اساس رأي خود
پاسخ گفت: آن شخص گفت: آيا به گردن مي گيري؟ جوابي نداد. دوباره سؤال خود را تکرار
و او باز همان پاسخ را گفت. و باز هم آن مرد پرسيد: آيا به گردن مي گيري؟ جواب
نداد. امام صادق (ع) که در مسجد حاضر بود فرمود: چه به گردن بگيرد و چه نگيرد به
گردن او و در ذمه او است و هر فتوي دهنده اي ضامن است. بنابراين تقليد به معناي
بار مسئوليت را به گردن ديگري انداختن و ذمه او را مشغول کردن است.

سوالي که در اينجا مطرح است اين
است که در اصل مسأله جواز تقليد و اين که از چه کسي بايد تقليد کرد؛ آيا مي توان
در خود اين مسأله تقليد کرد؟. يعني اگر کسي در همين جهان از ما بپرسد يا در قيامت
از ما بپرسند که شما به چه دليل در عمل به احکام شرع تقليد کرديد و مجتهدي را مرجع
خود قرار داديد آيا اين پاسخ کافي است که بگوئيم: او خود چنين به ما گفت؟!. واضح
است که اين پاسخ صحيح نيست و به اصطلاح مستلزم دور است گفته کسي نمي تواند خود
گواه و دليل بر صحت گفتار او باشد. پس بايد اصل جواز تقليد يک مسأله عقلي يا
عقلائي باشد که نيازي به تقليد و مراجعه به مجتهد نداشته باشد. گاهي ديده ميشود
کساني از شخصي که مدعي اجتهاد است تقليد مي کنند وا گر به آنها گفته شود که ايشان
بر فرض اجتهاد، قطعا اعلم نيست مي گويند: ايشان فرموده است که تقليد اعلم لازم
نيست. بايد به اين افراد گفت که درمسأله تقليد نمي توان تقليد کرد، و اگر روز
قيامت از سشما بپرسند که به چه دليل تقليداز فلان شخص را جايز دانستيد گفته خود او
را نمي توانيد دليل بياوريد اين مانند اين است که کسي قل هو الله احد را دليل
توحيد بداند. توحيد را بايد با دليل عقلي و فطري ثابت نمود نه با آيه قرآن.

حال بايد ديد آن دليل عقلي يا
عقلايي که مجوز تقليد است چيست؟ آن دليل عبارت از وجوب مراجعه جاهل به عالم است.
واضح است که انسان نمي تواند در همه زمينه هاي مورد نياز خود تخصص کافي داشته باشد
بزرگترين نابغه هاي جهان و بالاترين دانشمندان عالم نيز نيازهاي فراواني دارند که
بايد به وسيله متخصصين ديگر برآورده شود. عقل و فطرت، انسان را چنين دستور مي دهد
که در آن چه تخصص ندارد به متخصصين مراجعه کند و از او بپرسد و ديگر دليلي را از
او مطالبه نکند زيرا از حيطه تخصص او خارج است. پس اصل مسأله تقليد و رجوع جاهل به
عالم يک مسأله فطري و عقلايي است. ولي اموري که انسان در آنها به دانشمندان و
متخصصين مراجعه مي کند مختلف است. گاهي مسأله آن قدر مهم و خطرناک نيست که در
جستجوي بالاترين و بهترين متخصص باشد. مثلا اگر وسيله اي را مي خواهد تعمير کند که
نه چندان قيمتي و مهم است و نه پيچيده و مشکل، براي چنين کاري به هر تعميرگاهي که
تابلوي او نشان دهنده تخصص در آن زمينه باشد مراجعه مي کند و مشکل خود را برطرف مي
سازد. ولي در بعضي از موارد کار آن قدر مهم و خطرناک است که حيات انسان به آن
وابسته است. اگر کسي دچار بيماري خطرناک و کشنده اي باشد با فرض اين که تمکن از
مراجعه به متخصص بالاتر هم دارد واضح است که در اين صورت هرگز به يک پزشک عمومي يا
متخصصي که کارشناسان او را بالاتر و بهتر معرفي نمي کنند مراجعه نمي کند مگر اينکه
دسترسي به پزشک مافوق نداشته باشد و اگر با فرض دسترسي به پزشک بالاتر به او
مراجعه نکند و به پزشک درجه دوم مراجعه نمايد و اتفاقا صدمه اي به او وارد شود
عقلا او را ملامت مي کنند و اين ناراحتي را نتيجه اهمال و سهل انگاري او مي دانند.
بنابراين اصل مراجعه به متخصص اعلم و بالاتر در مواردي که مسأله مهم و حياتي است
باز هم يک اصل عقلايي و فطري و غير قابل ترديد است.

حال بايد ديد آيا مسائل شرعي، از
قبيل مسائل مهم و حياتي است يا از قبيل مسائل معمولي که در درجه دوم يا سوم از
اهميت است؟ پاسخ اين سؤال بستگي به درجه ايمان انسان به خدا و قيامت و بازخواست آن
جهان دارد. کسي که يقين به وجود جهاني ديگر دارد که در آن اعمال انسان دقيقا مورد
محاسبه قرار مي گيرد و انسان بايد در مقابل خداوند حجتي داشته باشد که به استناد
آن عمل کرده باشد و گرنه خواه ناخواه گرفتار پي آمدهاي ناگوار آن اعمال مي شود و
آن پي آمدها از قبيل گرفتاريها و بيماريهاي اين جهان نيست بلکه بسيار سخت و مشکل
است که مرگ در برابر کوچکترين آنها بسيار ناچيز است آن هم مشکلاتي ابدي و جاويدان
يا بسيار طولاني. کسي که چنين ايمان و يقيني را دارد طبيعاتا مسائل دين را مهمترين
مسأله زندگي مي داند. هر مسلمان متعهد ومعتقد مي داند که بايد به احکام شرع و آن
چه را خداوند به عنوان دين بر پيامبر (ص) نازل فرموده است و آن چه را که آن حضرت
نيز به اذن خداوند تشريع فرموده است عمل کند و آنها را سرلوحه رفتار و کردار و
گفتار و پندار خويش قرار دهد ولي احکام شرع در يک رساله واضح و روشن بطور قطع و يقين
ثبت شده است که هر مسلمان آن را مرجع خود قرار دهد. قرآن کريم فقط اصول اساسي
اسلام و مقدار مختصري از احکام فرعي را در بردارد و تفصيل احکام را به بيان رسول
اکرم (ص) واگذار فرموده است. و بيانات آن حضرت و اوصيا و جانشينان او در طي قرون
گذشته دستخوش تغيير و تبديل و تحريف شده است.

رسول اکرم (ص) در حيات خود فرمود:
کساني که سخنان ناگفته را به دروغ به من نسبت مي دهند فراوانند. و اين بسيار عجيب
است اگر در حيات آن حضرت جاعلان روايت فراوان بودند بعد از آن حضرت، حتما چندين
برابر شده اند که اين خود داستان غم انگيز بسيار مفصلي دارد.

بهرحال تشخيص احادث صحيح از سقيم و
نسبت بين احاديث که کدام عام است کدام خاص و چگونه بايد با احاديث متعارض برخورد
کرد و تفسير احاديث و تطبيق قوانين کلي شريعت بر موارد خاصي که امروز مورد ابتلا
است کاري بسيار پيچيده و مشکل است و حقا دعوي اجتهاد بجز براي کساني که اوقات خود
را کاملا به اين کار اختصاص داده باشند ادعايي است که مشکل مي توان آن را پذيرفت و
تا کسي خود وارد اين گود نشده باشد نمي تواند آن را ارزيابي نمايد. بنابراين با
توجه به اهميت مسائل دين، و وجوب پيروي از احکام واقعي شريعت در حد توان و تشخيص،
و وجوب سعي و تلاش کامل براي دستيابي به احکام واقعي شريعت، و مسأله تخصصي بودن
اين کار، و وجوب مراجعه جاهل به عالم، اين نتيجه روشن را به دست مي دهد که تا حد
مقدور بايد اعلم مجتهدين را شناسايي و از او تقليد نمود و امور دين خود را به او
سپرد و مسئوليت را به گردن او آويخت.

و اما اين که در دورانهاي گذشته از
نزديکترين مجتهد تقليد مي شده است دليل آن واضح است زيرا در آن زمان رفت و آمد و
ارتباط با شهرهاي دور مشکل بود و چاره اي بجز تقليد از مجتهدي که در همان شهر است
نبود و اصولا مجتهدين و فقهاي شهرهاي ديگر براي عامه مردم قابل شناسايي نبودند و
حتي علما و فضلا هم غالبا پس از فوت آنها به وسيله تأليفات آنها را مي شناختند.

ممکن است در اينجا سؤالي خود نمايي
کند و آن اين که چرا خداوند احکام شرع را بطور واضح و روشن و بصورت يک رساله عمليه
که درهمه زمانها قابل تطبيق باشد فرو نفرستاد و چه حکمتي در اين واگذاري به رسول
اکرم (ص) و ائمه هدي عليهم السلام نهفته است؟ 
و شايد همين سوال منشأ يک توهم خطرناک باشد که گاهي هم از زبان و قلب بعضي
از نا آگاهان بظاهر اسلام شناس تراوش کرده است و آن اين که همين واگذاري خود دليل
بر عدم اهميت احکام دين است. معلوم مي شود در پيشگاه خداوند فرق نمي کند نماز را
به چه گونه اي بخوانيم و وضوء را به چه نحو بگيريم و همچنين ساير احکام. بلکه مهم
اين است که اصل نماز برپا شود به هر نحو که باشد و زکاتي داده شود يعني مالي در
راه خدا به مستمندان انفاق شود. نحوه و کيفيت آن و مقدار و اندازه آن دخالتي ندارد
و همچنين در ساير احکام. بنابراين نه تنها اعلميت مطرح نيست اصولا نيازي به تقليد
نيست و لازم نيست احکام را از فقها و مجتهدين فراگرفت. بعضي از روشنفکران مسلمان
دچار چنين اشتباهي شده اند و خود با مراجعه به ظاهر قرآن و بعضي روايات به اصطلاح
به احکام اسلام عمل مي کنند.

اين پندار اگر دقت شود با ضرورت
دين مخالف است و کسي که چينن توهمي دارد از واضحترين اصول اسلام غافل است. دومين
اصل اسلام يعني پس از توحيد پيروي از فرمانها و دستورات رسول اکرم (ص) است. خداوند
مي فرمايد: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»- آن چه را پيامبر به
شما فرمان مي دهد عمل کنيد و آن چه را نهي مي کند اجتناب نمائيد. و اصولا تشريعات
اسلام دو بخش است: بخشي را خداوند بعنوان اصل تشريع فرموده و بخشي را رسول خدا (ص)
به اذن و واگذاري خداوند تشريع فرموده است. مثلا در مورد نماز در روايات فراوان
سني و شيعه آمده است که خداوند نماز را دو رکعت دو رکعت واجب فرمود و رسول خدا (ص)
يک رکعت در مغرب و دو رکعت در سه نماز ديگر اضافه فرمود. و همچنين در مورد زکات
آمده است که خداوند اصل زکات را واجب کرد و رسول خدا آن را در نه چيز قرار داد و
از ساير چيزها عفو نمود. اگر کسي بخواهد فقط به قرآن و آن چه از دين بعنوان بديهيات
و ضروريات روشن است عمل کند و در ساير احکام خود را آزاد بداند از دين خارج مي شود
و تمامي احکام دين معطل مي ماند. و چنين نيست که خداوند در مورد جزئيات احکام از
انسان بازخواست نکند. در رواياتي آمده است که شخصي از امام پرسيد که اگر موشي در
يک خمره بزرگ روغن بيافتد و بميرد تکليف چيست؟ امام فرمود بايد آن روغن را دور
بريزي زيرا نجس است. آن شخص گفت موش اين همه اهيمت ندارد که من بخاطر آن يک خمره
روغن را دور بريزم. امام فرمود تو موش را سبک و بي ارزش ندانستي بلکه اين دين تو
است که به آن اهميت نمي دهي. و اگر چنين بود که احکام جزئي اهميتي نداشت پيامبر و
جانشينانش (س) اين همه در بيان و نشر آنها و تشويق و ترغيب به عمل به آنها تلاش و
کوشش نداشتند.

و اما اين که حکمت در اين واگذاري
چيست؟ و چرا خداوند خود همه احکام را در قرآن نازل نفرمود؟ ممکن است يک حکمت آن
اين باشد که بايد مرد در فراگيري احکام دين نيازمند به رسول و امام باشند تا محور
جامعه، رهبري مذهبي باشد و اگر همه احکام در قرآن به وضوح آمده بود نيازي به گرد
آمدن بر دور رسول و امام نبود. آن گاه محور گردآمدنها چيزي غير از رهبري مذهبي
باشد و اگر همه احکام در قرآن به وضوح آمده بود نيازي به گرد آمدن بر دور رسول و
امام نبود. آن گاه محور گردآمدنها چيزي غير از رهبري مذهبي مي شد و اين خلاف مطلوب
است. مصلحت جامعه در اين است که برگرد اين محور بچرخد نه محور زور و پول و اشرافيت
و حتي دانشها و تخصصهاي ديگر. و همين حکمت نيز ايجاب مي کرد که رسول خدا (ص) همه
چيز را به وضوح نفرمود و به قول بعضي از دانشمندان اصولا پيامبران سخنانشان مرموز
و پيچيده است و نياز به تفسير و شرح دارد. شايد نکته آن هم همين باشد که مسلمانان
نيازمند به اميرالمؤمنين (ع) باشند و به همين دليل خلافي که بر محور سياسيت بازي، اداره
جامعه را به دست گرفته بودند و در همه مسائل نياز به آن حضرت داشتند و او مفسر
قرآن و شارح احاديث بود. و اين خود پس از شکست مفتضحانه تز «حسبنا کتاب الله» بود
که اين روشنفکران امروز نيز همان نغمه ناموزون را سر مي دهند. و اين نکته همان است
که ولايت را مهمترين اصل اسلام قرار داده است. در روايات فراوان از ائمه اهل بيت
(ع) آمده است که اسلام بر پنج اصل استوار است. نماز، روزه، زکات، حج و ولايت. و
هيچکدام از اين اصول به اهميت ولايت نيستند و فراخواني مردم بسوي هيچکدام به
اندازه فراخواني بسوي ولايت نيست اما مردم آنها را گرفتند ولايت را ترک کردند ولي
آنها بدون ولايت ارزرشي ندارد. منظور از ولايت پذيرش رهبري مذهبي جامعه است که در
زمان رسول خدا (ص) در او متجلي بود و پس از او به اميرالمؤمنين و اولاد معصومينش
(ع) منتقل شد و هيچکس نمي تواند ادعا کند که ديگري در زمان حضور اميرالمؤمنين (ع)
لايق آن رهبري مذهبي بوده است ولي مصيبت بزرگ اسلام در ترک اين سنت بود که محور را
سياست و زور قرار دادند نه علم و آگاهي از اصول شريعت و فروع آن.

بازمي گرديم به اصل مطلب. بنابر آن
چه گفته شد در اين زمان که دست ما از دامان منبع فيض و هدايت الهي يعني امام زمان
سلام الله عليه کوتاه است بايد اعلم مجتهدين را شناخت و از او تقليد کرد. اين يک
حکم عقلايي واضح و روشن است و هيچ نيازي به استدلال ندارد. و اگر فرضا کسي در وضوح
آن خدشه کند اصل رجوع جاهل به عالم مسلما يک اصل عقلايي است و از نظر فني دليل اطلاق
ندارد و قدر متيقين از آن جواز رجوع به اعلم است. و اگر فرصا کسي جواز رجوع به
مجتهدين را بر مبناي اجماع مسلمين و سيره متشرعه ثابت کند و فقط آن را دليل بداند
باز هم به اصطلاح دليل لبّي است و اطلاق ندارد. قدر متيقن آن جواز رجوع به اعلم
است. و اما استدلال به بعضي از روايات و اطلاق آنها مانند حديث «من کان من الفقهاء
صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا علي هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه»
مسلما يک استدلال تخصصي است و نمي تواند مبناي رجوع جاهل به عالم باشد زيرا مستلزم
دور است و تازه خود اين حديث از نظر سند ضعيف و مرسل است.

مساله اي که در اينجا بسيار حائز
اهميت است راه تشخيص اعلم است. عامه مردم از تشخيص مجتهد عاجزند تا چه رسد به
تشخيص اعلم. بلکه تشخيص اعلم حتي براي علما و فضلا هم بسيار مشکل است. و در اين
ميان عوام فريبي و تدليس و ظاهرسازي بسيار فراوان است. نکته اي که بايد هر مکلفي
به آن توجه داشته باشد اين است که معيار براي هرکس اطمينان شخصي او است که بتواند
در پيشگاه خداوند عذر موجه داشته باشد. همان گونه که در مسائل مهم وحياتي زندگي،
دقت و زيرکي به کار مي برد و هرگز اجازه نمي دهد کسي او را فريب دهد و ضرري مالي يا
بدني به او بزند بايد در امر دين و شناخت مرجع هم دقت کافي بنمايد  از اهل اطلاعي که مورد وثوق و اطمينان او هستند
تحقيق کند و مجتهد عادل اعلم را بشناسد و از او پيروي کند.

در رواياتي از امام مجتبي (ع) آمده
است که من تعجب مي کنم چگونه انسان در مورد خوراک دقت مي کند که مبادا مواد غذايي
غير سالم و زيان بخش وارد بدن او شود ولي در مورد غذاي روح و علم و کمال دقتي نمي
کند و پاي سخن هرکس مي نشيند و سخنان نادرست را مي پذيرد. بسيارند افرادي که تحت
تأثير تبليغات و هياهو و مثلا نوشته ها و اطلاعيه ها و سخن پراکنيهايي که گوينده و
نويسنده آن اصلا مورد شناسايي آنها نيستند قرار مي گيرند. و حتي گاهي در ملاقاتهاي
شخصي کسي را که ظاهري عوام پسند داشته باشد مي بينند و از او مي پرسند و به گفته
او اکتفا مي کنند بدون اين که اصلا راه و روش و مقدار دانش او را بدانند. اين ساده
لوحي است و بايد جدا از آن اجتناب شود. مؤمن بايد در امر دين خود نهايت دقت و
زيرکي را داشته باشد. و همانگونه که اهل دنيا سعي مي کنند فريب دغلبازان را نخورند
اهل دين به مراتب بيشتر مواظب دين خود باشند و آن را از دستبرد دجالان و فريبکاران
نگه دارند.

بنابراين در تشخيص مرجع تقليد تنها
به شهادت کساني بايد اعتماد کنند که به ديانت و تقوي و علم و آگاهي آنها نهايت
اطمينان را داشته باشند و فريب تبليغات و شعار و ظواهر فريبنده وسياست بازي را
نخورند. و همچنين پس از تقليد در دريافت فتواي مرجع نيز نهايت دقت را به کار برند
و تنها از کساني مساله خود را بپرسند که به تقوي و علم آنها اطمينان دارند.

اگر کسي دقت کافي را به کار برد و
اتفاقا اشتباه کند و کسي را که از او تقليد نموده واقعا لايق تقليد نباشد عذر او
در پيشگاه خداوند پذيرفته است و حجت او تمام است ولي اگر کسي اهميت ندهد و دنبال
هياهو و تبليغات باشد عذرش پذيرفته نيست و اگر بنا بود اين گونه عذرها پذيرفته
باشد بايد همه کساني که پيروي از مذاهب و مسلکهاي انحرافي مي کنند معذور باشند
زيرا آنها نيز تحت تأثير القائات و سخنان فريبنده آن گروه ها قرار گرفته اند.

بنابراين معيار از نظر عقلايي و به
حکم فطرت اين است که انسان تلاش خود را در کسب اطمينان کافي نسبت به تشخيص حجت به
کار برده باشد و پيروي از اهواء و تمايلات شخصي و گروهي و قبيله اي و عصبيتها
نکرده باشد و در امر دين سهل انگاري نداشته باشد. در اين صورت مسلما اشتباه بسيار
کم خواهد بود اگر اتفاقا اشتباهي رخ دهد عذر او پذيرفته است ان شاء الله.

 

 

 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

تلقين!

روزي سيف الدين باخرزي را بر جنازه
درويشي گذر افتاد. کسان درويش او را گفتند: شيخا! تلقين فرماي.

سيف الدين نزديک ميت آمده، اين
رباعي را في البديهه گفت و خواند:

گر من گنه جمله جهان کردستم               لطف تو اميد است که گيرد دستم

گفتي که به وقت عجز دستت گيرم           عاجزتر از اين مخواه که اکنون هستم

 

کم سخن غنچه…

کم سخن غنچه که در پرده دل، رازي
داشت               درهجوم‌گل‌وريحان،‌غم
دمسازي داشت

محرمي خواست ز مرغ چمن و باد بهار                       تکيه برصحبت آن کرد که
پروازي داشت

«اقبال لاهوري»

پندي به کارکنان دولت

چون عماد کاتب را از عمل معزول
کردند، از خلق اعراض نمود و روي به ديوار بنشست (عزلت را اختيار کرد).

راوي گويد: روزي نزدش رفتم و او را
گفتم که: شما را دلتنگ مي بينم، به سبب گرفتن شغل از شما است؟ ولي بهرحال انديشمند
نبايد بود که چون فضل و هنر است، شغل کم نيايد.

گفت: انديشه از عزل نيست!

ولکن روزي هيچ نمي داريم به قيامت
ماننده تر از امروز. دوستان و دشمنان خود را مي بينم، غمگين و شادان؛ با آنکه
نيکويي کرده ام، بر آن پشيماني مي خورم که چرا بيشتر نکرده ام و چون گروهي را مي
بينم که در حق ايشان، تقصيري کرده ام، حسرت مي خورم که چرا در باب ايشان، اهمال
جايز داشتم، چه نعمت و محنت مي گذرم و نيکنامي و بدنامي باقي ماند.

ايمان کامل

امير المؤمنين (ع) فرمود: رسول خدا
(ص) در ضمن وصيتيش به حضرت علي (ع) فرمود: يا علي! هفت صفت است که در هرکس باشد،
ايمان حقيقي را به سرحد کمال رسانده است و درهاي بهشت بر رويش گشوده شده است:

1-   
کسي که وضويش را به طور کامل انجام
دهد.

2-   
نمازش را خوب و نيکو بخواند.

3-   
زکات مال خود را بپردازد.

4-   
خشمش را (در مسائل دنيايي) نگه
دارد.

5-   
زبانش را زنداني کند (سخني بر خلاف
حق نزند).

6-   
براي گناهان خود، پيوسته طلب آمرزش
نمايد.

7-   
و حقوق اهل بيت پيامبرش را ادا
نمايد.

مرکب عمر نتاخت

تا خاطر من دست چپ از راست شناخت           يک دم به مراد، مرکب عمرنتاخت

ترسم که بدين رنج، به اميد نواخت                    نايافته کام، رفتنم بايد ساخت

«فلکي شرواني»

دوست با تو چه کرد؟

سؤال کرد دل من که دوست با تو چه
کرد           چرات بينم با اشک سرخ و با رخ
زرد

دراز قصه نگويم، حديث جمله کنم                     هرآنچه کشت نخوردوهرآنچه گفت
نکرد

جفا نمود و نبخشود و دل ربود و
نداد                  وفا بگفت و نکرد و
جفا نگفت و بکرد

«سنايي غزنوي»

روضه رضوان

آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد                   جانم همه در روضه رضوان باشد

جانم بر تست ليک فرمان باشد                        کامشب تن من نيز بر جان
باشد

«خاقاني»

حطب مرتّب

گويند: دهقاني چند الاغ هيمه به
شهر آورده بود که بفروشد. شخصي به او رسيده گفت: «اين حمل حطب مرتّب بر حمار
اسوداللون را به چند درهم شرعي به مغرض بيع درمي آوري؟».

دهقان که از گفته آن شخص چيزي
مفهومش نشده بود به او گفت:

رفيق! اگر مي خواهي کتاب فقه و اصو
بخواني برو به مدرسه ولي اگر هيزم مي خواهي الاغي دو ريال است!

فروتني سلمان فارسي

آورده اند که سلمان فارسي، در شهري
از شهرهاي شام، امير بود. و عادت و سيرت او در ايام امارت و موسم ولايت هيچ تفاوت
نکرده بود. بلکه پيوسته گليم پوشيدي، و پياده رفتي و اسباب خانه خود را تکفل کردي.

يک روز در ميان بازار مي رفت، مردي
را ديد اسپست (يونجه) خريده بود و در راه نهاده و کسي را طلب مي کرد که به بيگار
بگيرد. ناگاه سلمان فارسي به آنجا رسيد. مرد او را نشناخت و به بيگار گرفت و او را
بر پشت او نهاد. سلمان آن را هيچ امتناع نکرد و همچنان مي رفت تا او را در راه،
مردي پيش آمد و گفت: اي امير! اين را به کجا مي بري؟ آن مرد چون بدانست که او
سلمان است، در پاي او افتاد و دست او بوسه مي داد و گفت: اي امير! مرا حلال کن.
ندانستم. اکنون بار از سر مبارک بردار تا خاک قدم تو توتياي ديده سازم. سلمان عذر
او را قبول کرد و گفت: قبول کرده ام که اين بار را به خانه تو رسانم، مرا از عهده
خود برون بايد آمد.

پس سلمان آن بار را به خانه او
رسانيد و گفت: اکنون من به عهد خود وفا کردم. تو عهد کن تا هيچ کس را به بيگار
نگيري، و متيقّن باش که برداشتن آنچه بدان محتاج باشي، در کمال تو نقصان نيفکند، و
در مروّت تو قادح نيايد.

تقسيم عادلانه

در کتب حکما مسطور است که وقتي در
مرغزاري با نزهت که گلهاي آن آسايش جان بود، شيري شور انگيز و خون ريز مسکن داشت و
گرگي و روباهي در خدمت او بودند و بقاياي فريسه او، قوت خود مي ساختند.

يک روز، شير صيدي را بکشت و به گرگ
اشارت کرد و گفت: اين گوشت را ميان ما قسمت کن! گرگ آن گوشت را سه قسمت کرد: يک
قسم در پيش نهاد، و يک قسم پيش روباه نهاد و قسم ديگر را براي خود نگه داشت.

شير چون اين مساوات بديد، ياري را
فراموش کرد و پنجه بزد، چنانکه سر گرگ را در پاي افتاد.

پس روباه را گفت: اين گوشت را ميان
من و خود، قسمت کن.

روباه جمله را در پيش شير نهاد.
شير را از آن ادب او عجب آمد، گفت: اي روباه! اين ادب را از که آموختي؟ گفت: از
شير و گرگ!

 

 

/

داستان هجرت با تلخي ها و شيرين هايش

داستان هجرت با تلخي ها و شيرين
هايش

سيد محمد جواد مُهري

هجرت امام از عراق به کويت و از
مرز کويت به بغداد و از آنجا به پاريس، نقطه عطفي بسيار مهم در تاريخ انقلاب
اسلامي ايران است که هرگز فراموش شدني نيست، زيرا اين هجرت مقدّس، بزرگ ارمغاني به
ملت ايران داد: رهائي، آزادي، استقلال و نظام مقدس جمهوري اسلامي به رهبري شايسته
ترين و عظيم ترين انسان معاصر، روح خدا و راهنما و راهبر ملت ايران حضرت امام
خميني (قدس سره الشريف). و بجا است هرسال بدين مناسبت، رسانه هاي گروهي و نشريات،
در اين زمينه، مطالب مهم را که يادآور آن خاطره شيرين و ارجمند است، تذکر دهند،
بنويسند، بگويند و منتشر سازند.

اين هجرت مبارک که با فتح و پيروزي
همراه بود و قدرتمندترين نظام شاهنشاني را در ايران بدون داشتن سلاح، بلکه تنها با
نيروي ايمان، برانداخت، بايد همه ساله يادآور و احيا شود تا آيندگان و نسلهاي جوان
و ملتهاي محروم جهان از اين رويداد تاريخي سرنوشت ساز، عبرت بگيرند و بهره ببرند.

هرکسي که شاهد ماجرا بوده و يا
بنحوي در آن سهيم بوده است، آن را بگونه اي توصيف مي کند و جريان را تا آنجا که
خود آگاهي داشته، بازگو مي نمايد. و اکنون که بيش از چهارده سال از آن واقعه مهم
مي گذرد، جا دارد، اينجانب نيز، در اين زمينه، تا آن اندازه که حافظه ياريم مي کند
و ناظر برخي از ماجراها بوده ام، براي ثبت در تاريخ، يادآور شوم، و داسان هجرت را
با بيان الکن خود توصيف نمايم. فقط صِرف داستان گفتن و ماجرا را دگرباره تذکر دادن،
و گرنه همه مردم ايران و ملتهاي مستضعف و محروم جهان از ثمره اين هجرت مقدس
باخبرند.

فشار حزب بعث بر امام

از آنجائي که قطعا نهضت اسلامي- به
رهبري امام خميني (قدس سره) مورد لطف و عنايت خاصه حضرت بقيّة الله ارواحنا فداه
بوده، ما شاهد هستيم که در پيچ و خمهاي گوناگون، هرچند همراه با شکنجه ها و زندان
ها و کشتارهاي دسته جمعي و شهادتها بودهف ولي در تمام مراحل، نتيجه به نفع ملت
اسلام و قرآن بوده است. يکي از منعطف هاي ويژه در تاريخ نهضت، تبيعد امام از ترکيه
به نجف اشرف بوده است که در اين زمينه، خاطره ها و عکس ها و مطالب ظريفي وجود دارد
که بسيار ارزشمند و در جاي خود مفيد است، و اگر فرصتي شد از آن دوران، يادي خواهيم
کرد.

بهرحال نکته اي که در اينجا
ميخواهم عرض کنم، اين است که در اثر سياستهاي مختلف رژيمهاي حاکم در طول اين 15
سال اقامت امام در عراق، فرصتي براي امام پيش مي آمد که، مطالب مهم نهضت را چه به
صورت علمي و فقهي و از راه تدريس و چه به صورت نوشتن اعلاميه و ارسال پيام هاي مهم
به خارج و داخل کشور و يا سخنراني هاي گرم در مواقع حساس و مناسب، به دنيا اعلام
کند و تحولي شگرف در حوزه هاي علميّه عراق و ايران ايجاد نمايد، تا آنجا که، نهضت
در ايران به صورت مردمي و گسترده درآمد و فشارهاي هيئت حاکمه وقت چندين برابر شد و
نوبت به موضعگيري صريح و بي پرده امام رسيد.

همانگونه که در آيه مبارکه نيز
آمده است: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد
يذکر فيها اسم الله کثيرا» امام هم از اين «دفع الله» استفاده شاياني کرده، تا
آنجا که توان داشت از ملت مظلوم ايران، دفاع و حمايت مي کرد و کم کم زمينه انقلابي
بزرگ را پي ريزي مي نمود. وقتي که در ايران، احساس خطر جدي پيش آمد، حکومت ايران
سياست جديدي که مبتني بر حسن جوار و تجديد روابط بود با جزب بعث حاکم بر عراق
اتخاذ کرد. و پس از حسنه شدن روابط، با عراق تباني کرد که جلوي تحرکات گسترده امام
گرفته شود.

فشارهاي سياسي بر امام آغاز شد.
چند بار مامورين آمد و شد کردند و با امام گفتار کردن که امام کوتاه بيايد ولي،
امام حاضر نشد گامي به عقب بردارد يا لحظه اي در نهضت درنگ کند. يکي از دوستان که
مترجم امام بود، مي گفت: يک بار که مامور عالي رتبه اي از سوي دولت آمده بود و
مطالبي بين او و امام رد و بدل شد، او وعده هايي داد، که چه مي کنيم و چه مي
کنيم!! و  شما خاطر جمع باشيد! امام فرمود:
«شما دروغ مي گوئيد!» من که مترجم بودم، اين سخن را قدري ملايمتر خواستم ادا کنم
که ديدم امام با خشم به من نگريست و فرمود: «هرچه من مي گويم، ترجمه کن».

تلگراف هاي تأييد

در هر صورت، امام چند بار تهديد به
خارج شدن از عراق کرد و آنها هر بار به نحوي با سخن هاي نرمي، امام را- مثلا- راضي
مي کردند که از تهديد خود طرف نظر کند و آنها حاضر به همکاري هستند! تا اينکه
ديدند امام حاضر نيست هيچگونه همکاري با آنها بکند و بر مواضع خود اصرار مي ورزد،
لذا از راه خشونت وارد شدند. اين بار امام را تقرببا تحت محاصره قرار دادند و بجز چند
نفر از نزديکان کسي حق رفت و آمد با منزل را نداشت. چند روز بعد فشار کمتر شد.
خلاصه چندين بار، فشارها را کم و زياد مي کردند که امام را وادار به سکوت کنند. در
يکي از اين مراحل فشار که خيلي شدّت يافته بود، مرحوم پدرم، حضرت آية الله مهري،
با برخي از علما و شخصيت هاي داخل و خارج تماس گرفت و از آنها مي خواست که
تلگرافهاي تأييدي براي امام ارسال نمايند، که دولت عراق احساس نکند، امام تنهاست و
مي تواند بر آن حضرت فشار آورد. خود نيز به همراه دو نفر از علما که به تازگي به
کويت آمده بودند، تلگرافي به نجف اشرف مخابره کرد و ضمن محکوم نمودن هر نوع
تضييقاتي بر امام، اعلام نوده بود که منتظر اوامر و دستورهاي امام است. و قطعا اين
تلگراف ها مفيد و سودمند بود ولي جواب دادن امام در آن دوران، آن هم به صورت
تلگراف چندان صلاح نبود، و غرض علماي خارج از عراق فقط همين بود که اعلام پشتيباني
از امام کنند و دولت عراق را از هرگونه اذيت و ايذائي به معظم له، بر حذر دارند.
امام در پاسخ تلگراف مرحوم پدرم- که نماينده امام در کويت بود- نامه اي نوشتند، که
در آن آمده است:

«بسمه تعالي. خدمت جناب مستطاب سيد
الاعلام و حجّة الاسلام آقاي مهري دامت افاضاته».

بعد السلام و التحيات تلگراف
جنابعالي و جناب آقاي قائمي و تلگراف ديگري که امضاء قرائت نشد واصل گرديد. جواب
را تلگرافي بجهاتي صلاح نديدم عجالتا پس از مذاکراتي از عمل سابق دست کشيده اند
لکن گمانم اين است که موقت باشد. اينجانب اعتراضا تقاضاي خروج کرده ام لکن آمدند و
قول دادند که دخالت نکنند نمي دانم آينده چه خواهد شد با خداي تعالي است ان للبيت
ربا يحفظه…».

سخنان گهربار امام، چقدر در تقويت
روحيه ها مؤثر بود، و همين چند جمله کوتاه که در اين نامه آمده است، چقدر اميدبخش
و آرامش بخش مي باشد، ضمن اينکه ژرف بيني و دقت نظر امام را در امور مي رساند.
امام اعلام ميدارند که «به گمانم موقتي است» و همينطور هم بود. و شايد آن تلگراف
ها و تلفن ها و نامه ها مقداري تأثير داشت ولي بهرحال، حاکمان بعثي که مجري سياست
بيگانگان بودند، توانستند، آن آزداي امام را در ارسال پيام ها و اعلاميه ها به
ايران، تحمل کنند و لذا فشار را چند برابر کردند و امام هم تصميم خود را براي خروج
از عراق گرفتند.

آغاز هجرت

قطعا امام مي دانستند که نه کويت و
نه سوريه و نه هيچ کشور اسلامي در آن زمان، جرأت پذيرائي امام را ندارند ولي
بهرحال براي اينکه، ابتداءً، مقدس مآبان سوء استفاده نکنند و توهين به مقام منيعش
ننمايند، عزم خود را جزم بر آمدن به کويت کردند. به دو نفر از ياران نزديکشان، خبر
دادند که چنين کاري را مي خواهند بکنند. برادر گراميمان جناب حجة الاسلام فردوسي
پور به کويت تلفن زد و با برادرم سيد احمد مُهري تماس گرفته و تصميم امام را به وي
خبر داد و گفت: هرچه زودتر براي ايشان ويزا بگيريد و به غير از شما و آقاي والد،
کسي را خبر ندهيد تا ببينيم چه ميشود. نام امام در گذرنامه سيد روح الله مصطفوي
بود لذا اداره گذرنامه کويت نمي دانستند که اين نام، متعلق به بزرگترين انسان
معاصر است.

برادرم به اداره گذرنامه مراجعه مي
کند و بدون هيچ مشکلي ويزاي امام و حاج احمدآقا و دو نفر از همراهان را ميگيرد و
بدون فوت وقت، آماده رفتن به نجف اشرف مي شود. مرحوم پدرم که پيش بيني مي کرد،
فشارهايي در بين راه بر امام وارد شود، يکي ديگر از برادران مرا (سيد محمد رضا
مُهري) همراه با دو نفر از مؤمنين کويتي و با دو ماشين، به نجف مي فرستد. آن دو
نفر تا روز آخر نمي دانستند، مأموريتشان چيست، زيرا طبق دستور امام نمي بايست کسي
خبردار شود.

روز حرکت، ياران با وفاي امام که
سالها در نجف اشرف گرد آن آفتاب تابان جمع شده بودند و تمام اميدشان در وجود مقدسش
خلاصه مي شد، با سوز دل امام را تا مرز عراق مشايعت کردند و از آنجا طبق دستور
امام بازگشتند. از آنجا ديگر فقط دو ماشين با نُه سرنشين عازم مرز کويت شدند: حضرت
امام و حجج اسلام حاج احمد آقا و فردوسي پور و مرحوم املائي و دو مؤمن کويتي و دو
برادرم (سيد احمد و سيد محمد رضا) و دکتر يزدي! که آمدن دکتر يزدي در آن موقعيت
استثنايي، خود جريان مفصّلي دارد. 

در مرز کويت، چه گذشت و چقدر امام
معطل شد و چگونه اجازه ندادند، حتي امام تا فرودگاه برود و و… مطالب گفتني زيادي
است که قبلا برادران گفته اند و چون من خودم در آنجا نبوده ام، از آن سخني به ميان
نمي آورم. ولي بهرحال جائي که عقاب پر و بال بگشايد، شب پره ها و پشه هاي ناچيز جز
فرار و گريز، راه چاره اي ندارند! برادرانمان مي گفتند: آنچنان مامورين کويتي وحشت
زده و دلواپس شده بودند که با اضطرابي بي نظير و چهره هايي بهم خورده و رنگهايي
پريده، عجز و لابه مي کردند که: امام فورا بايد برگردد و ما حتي جرأت نداريم به او
اجازه دهيم که از اينجا به فرودگاه هم بروند.

در کويت چه مي گذشت؟

و اما از آن سوي، از کويت گزاش
بدهم:

اينجانب، ماموريت داشتم که برنامه
استقابل از امام را به بهترين وجه انجام دهم. همه چيز مهيا شده بود، و افراد
خاندان مُهري در التهاب و شوقي وصف ناشدني، لحظه شماري مي کردند که: يار کي مي
آيد؟! مرحوم پدرم با يکي از علاقمندان، سوار ماشين شد و به استقبال امام شتافت.
راننده ماشين مي گويد: من تا آخرين لحظه مي دانستم که آقاي مهري کجا و با چه کسي
مي خواهد ملاقات کند؟ بهرحال آنها از اين طرف به استقبال و برادران از آنجا همراه
با امام، و همه با هم در مرز کويت و عراق، ملاقات کردند و چه گذشت؟ ما که در کويت
بوديم و از همه جايي خبر! نمي دانستيم چه مي شود؟ من گمان نمي کردم که دولت کويت
جرأت چنان رفتاري را داشته باشد ولي با اين حال، پيش خود گفتم: چرا امام به کويت
مي آيد؟ و درست است که براي ما بزرگترين افتخار است که ميزبان امام باشيم و درست است
که امام اگر به کويت بيايد، من فرصت زيادتري پيدا مي کنم که از نزديک، به حضرتش
خدمت کنم ولي اين شير ميدان علم و تقوا وشهامت و شجاعت، بيشه اي مي خواهد که در
خور شأنش باشد! و چه فکر غلطي! امام هرجا بود، به آن ديار عظمت مي بخشد. فرق نمي
کند که نجف اشرف و در کنار مرقد مطهر مولاي متقيان باشد يا در يکي از دهات فرانسه،
يا در يک کشور کوچک و حقير. چرا که گفته اند: «شرف المکان بالمکين» اوست که به شهر
و ديار عظمت مي دهد؛ پس ديگر چه باک که امام به کويت هم بيايد. با خودم حديث نفس
مي کردم؛ گاهي به اين ور و گاهي به آن ور، در افکارم غوطه ور ميشدم و هر لحظه، آري
هر لحظه، به ساعتم مي نگريستم، مي ديدم گويا ساعت از کار افتاده است و اصلا حرکت
نمي کند. چه خبر است؟ چرا اينقدر زمان آهسته مي رود؟ چرا هوا تاريک نمي شود تا رد
تارکيي شب، از نور آفتاب امام استفاده کنيم؟ چرا و چرا و چرا؟

غروب آن روز با نگراني فرا رسيد.
من و مرحوم شهيد محمد منتظري، آن يار باوفا و آن نور چشم امام در اطاق بيروني
نشسته بوديم و منتظر. گاهي با اضطراب به بيرون از اطاق مي آمديم؛ گاهي به دم در
خيره مي شديم و گاهي هم تا سر خيابان به انتظار، قدم مي زديم و هربار مأيوسانه باز
مي گشتيم. اضطراب عجيب و فوق العاده اي در تمام منزلمان حکمفرما شده بود. مرحومه
والده ام که در آن روز تهيه غذاي پانصد نفر را به تنهايي ديده بود، از سجاده نمازش
بلند نمي شد. با تعجب پرسيدم: امروز چقدر نمازت طولاني شده است؟ گفت: من وحشت
دارم. خيلي دير کرده اند. نکند براي امام… و نتوانست سخنش را ادامه دهد. بايد
دعا کنيم. به ما دستور داد: همه تان دعا کنيد؛ از صميم قلب براي امام دعا کنيد.
نذر کنيد. دستها را به سوي خدا دراز کنيد و سلامتي امام را درخواست نمائيد. 

پاسي از شب گذشت. سرانجام پدرم با
قيافه اي نگران، وحشت زده، مضطرب و دلواپس وارد خانه شد. من ياد ندارم هيچ وقت او
را آنقدر مضطرب ديده باشم؛ جز پس از حادثه 15 خرداد که امام به زندان رفته بود و
اعلام کرده بودند که او را محاکمه صحرائي مي کنند! اين دو بار، چهره بسيار نگران
کننده و مضطربي را مي ديدم که گويا تمام فرزندانش را از دست داده است. با دلي پر
از درد و اندوهي فراوان و اشکي سرازير، ماجراي بازگرداندن امام را بيان کرد. ما
همه مضطرب شديم. وحشت و سراسيمگي وجودمان را فرا گرفت.

پدر و مادرم و خواهرانم آن شب تا
به صبح بيدار بودند و دعا مي کردند. لحظه اي خواب به ديدگانم فرو نرفت. من و مرحوم
محمد منتظري هم در اطاق بيروني نشسته بوديم و بدون وقفه، به تلفنهاي ارادتمندان
امام- که از سراسر ايران زده مي شد- پاسخ مي داديم. دو تلفن داشتيم که هر دو، تا
به صبح از اشغال درنيامد. (ناگفته نماند که در اين تلفن ها هم، ماجراهاي جالب و
شنيدني بود که اگر فرصتي شد، بعضي از آنها را در آينده يادآور مي شويم ان شاء
الله).

تلفن زنگ مي زد و افراد با وحشت و
گاهي با گريه از احوال امام جويا مي شدند. معمولا پاسخ مي داديم: امام به بصره
رفته اند شايد فردا به بغداد بروند! معلوم نيست چه آينده اي در انتظارشان است. دعا
کنيد! دعا کنيد!

و اين دعاها و اين نذر و نيازها که
از صميم دلهاي مشتاق و عاشق امام، به آسمان برمي خاست، بي نتيجه نبود. ما ضمن
اينکه خوف داشتيم، رجاء زيادتري داشتيم و بين خوف و رجاء شب را تا صبح گذرانديم.

فرداي آن روز بود که امام تصميم
تاريخي خود را گرفت، به فرانسه هجرت کرد و از آنجا تاريخ انقلاب به سرعت ورق زد،
تا اينکه سرانجام امام، آن قلب تپنده ملتهاي دربند با گامي استوار و قلبي مطمئن و
اميدوار به ايران بازگشت، و انقلاب را به پيروزي رساند.

به ياد آن روزهاي فراموش ناشدني و
به ياد آن کوه استوار و به ياد لحظه لحظه هاي هجرت مقدسش.

 

 

/

افشاي چهره منفور غرب در حوادث بوسني و هرزگوين

افشاي چهره منفور غرب

در حوادث بوسني و هرزگوين

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقي
رهبر

قلم را ياراي آن نيست که فجيع ترين
تراژدي تاريخ معاصر در قلب اروپا را به تصوير کشد و بيان را توان آن که خشم و نفرت
وجدان هاي جريحه دار شده نسبت به قدرت هاي اهريمني و سياستگذاران غربي، اروپائي و
آمريکائي و محافل به اصطلاح حقوقي بين الملل و بي تفاوتي پدران روحاني مسيحي در
برابر عظيمترين جنايت جاري در اروپا آن هم با دست گروهي از پيروان آئين مسيحي را
بر لب آورد.

واژه هاي: رذالت، شرارت، قساوت، و
سبعيّت هرگز نمي توانند قالبي براي جنايت صربها، اين جانواران وحشي باشند و سکوت
مرگبار محافل بين المللي و بي تفاوتي پدران روحاني چيزي است که عقل و منطق و وجدان
آن را تقبيح مي کند و لکه هاي ننگ و رسوائي سياستگذاران غرب و سران اروپائي و
آمريکا را هرگز نمي توان با آب زمزم و کوثر شستشو کرد.

اما هيچ يک از اينها غير منتظره
نيست نه آن سکوت و بي تفاوتي که مشابه آن در حوادث قرن فراوان بوده است و نه آن
جنايات از صرب که از انسانيت مسخ شده و جانوراني درنده و بازماندگاني از تبار
صليبيان اند که تاريخ ننگ بار پيشين خود را ديگر بار به نمايش مي گذارند که در گذشته
نيز از اين جنايات سبعانه داشته اند از کندن پوست صورت مردان و زنان مسلمان بي
گناه و با کارد صورت «صليب» روي سينه ها نقش کردن و در آب جوشان بدن ها را
سوختن… آن پرونده سياه صليبي گري در گذشته و اين هم عملکرد فعلي آنها در بوسني و
هرزگوين…

آنچه امروزه در غرب مي گذرد صورت
زشت تري است از صليبي گري قرون وسطي که حتي مستشرقين غربي مانند گوستاولوون
فرانسوي با انفعال و شرمندگي آن را به تصوير کشيده و از سيلاب خوني که صليبيان در
کوچه ها و خانه هاي اندلس و بيت المقدس جاري مي ساختند، سخن گفته و مهاجمان صليبي
را به جانوران درنده اي تشبيه مي کنند که در پي صيد خود از ديوارها بالا مي رفتند
و به خانه ها هجوم مي بردند و مي دريدند و مي کشتند و امروزه نژاد صرب و صليب همان
جنايات را در قرن بيستم، در مهد آزادي، در اروپاي متمدن! در يک نبرد ناجوانمردانه
و نابرابر با مسلمانان انجام مي دهند. خانم فهيرا چيگيچ رئيس جمعيت زنان بوسني به
خبرنگاران گفت: سربازان صرب زنان حامله را به اسارت مي برند و بر سر دختر يا پسر
بودن جنين شرط بندي مي کنند و آنگاه به طرز فجيعي شکم زن را مي درند و برنده يا
بازنده مي شوند و کودکان را در آتش مي سوزانند، آنچه امروزه و در قرن بيستم مسيحي
در اردوگاه مرگ مي گذرد، از گرسنگي، شکنجه، قطعه قطعه کردن اعضاء و صورت و سر را
با چکش شکستن و تجاوز ناموسي و ديگر جنايات، بخشي است از وحشي گري صرب ها در برابر
چشم ناظران بين المللي و محافل حقوق بشر، رهبران صرب اين اعمال را تصفيه نژادي و
مسلمان زدائي مي نامند، اين جنايات که قسي ترين قلبها را جريحه دار مي کند حکايت
آدمخواران اقصي نقاط جهان نيست بلکه مربوط به قلب اروپا و به اصطلاح مهد آزادي و
تهيه کننده اعلاميّه حقوق بشر است! و در دنيايي که غرب از حمايت حيوانات سخن مي
گويد! اما با سکوت در برابر شنيع ترين جنايات تاريخ که نرون و آتيلا و چنگيز و
هيتلر را روسفيد کرده، سند رسوائي خويش را امضاء مي کند. چرا که غرب، با اسلام
کينه ديرينه دارد و انتقام اسلام انقلابي را از زنان و کودکان مظلوم بايد بگيرد!

اين جنايات در روزگاري صورت مي
پذيرد که قدرت هاي سلطه گر غربي با حربه حقوق بشر و براي مجازات چند مفسد تروريست
هياهو مي کنند و اشک تمساح مي ريزند، اما اکنون که حقوق ابتدائي ميليون ها مسلمان
در خانه و کاشانه شان پايمال مي گردد و به وضع دلخراش کشته و آواره و شکنجه مي
شوند و فرياد تظلم بر آورده اند، کسي نيست به دفاع از حقوق بشر قيام کند!

آمريکا و متحدينش براي سلطه
برمنافع نفتي در خليج فارس عظيم ترين لشکرکشي تاريخ را کردند، اما در بزرگترين
فاجعه قرن که خود نيز به عمق آن معترفند، بوش با کمال خونسردي مي گويد: آمريکا در
بوسني و هرزگوين منافعي ندارد! و در کنفرانس لندن، سران بيش از چهل کشور به بحث و
گفتگو نشستند و با يک موضع گيري نمايشي به يک محکوميت لفظي و تعارف گونه بسنده
کردند و عملا به صربها چراغ سبز ديگري دادند که رهبر صرب ها با رضايتمندي از نتايج
کنفرانس گفت: ديگر بيمي از دخالت خارجي وجود ندارد و به حملات وحشيانه خود
افزودند.

درسهاي اين حوادث

اين وضع اسفبار براي جهان سوم و
بيش از يک ميليارد مسلمين جهان، از روشنفکران غرب زده تا دولت هاي خود باخته و
توده هاي انساني درس آموز است که علي رغم تلخي و دردناکي مي تواند ثمراتي را در پي
داشته باشد، مشروط به اين که به حوادث با ديده اعتبار نگاه شود:

1-هشدار به غرب باوران

يکي از ثمرات آن شکسته شدن بت زرين
و گوساله سامري غرب در ديد روشنفکران غرب زده است که غربيها را انسان مي پنداشتند
و فرهنگ و تمدن آنها را الگوي ايده آل تصور مي کردند و معتقد بودند شرقي بايد
سراپا غربي شود و دعاوي و نيرنگ بازي هاي بشر دوستانه آنان بيش از يک قرن فکر و
انديشه روشنفکران را در اسارت گرفته بود.

اينجاست که روشنفکران و غرب باوران
بايد با پاسخ به نداي وجدان خود فرياد کنند که ننگ و نفرت بر غرب که آن همه
امکانات انساني را به پاي علم و تمدن قرباني کرده اما اکنون که انسانيت مورد
شديدترين تهاجم است به ياري انسان نمي شتابد! ننگ و نفرت بر اين شيطان هاي سفيد که
با غارت ثروت ملت ها وسيله شهوت و هوس بازي را براي خود فراهم ساخته، اما در برابر
پايمال شدن ارزش هاي انساني اين گونه ساکت و بي تفاوت نشسته است! ننگ و نفرين بر
نظام نوين که سردمدار استکبار جهاني آمريکا مبشر آن است و مفهومي جز سلطه اهريمني
شيطان بزرگ و غارتگران بين المللي بر مقدرات نسل هاي انساني و هجوم ارزش هاي مادي
و معنوي ميلياردها انسان ندارد! روشنفکران بايد بدانند که گرچه غربيها در تکنيک و صنعت
پيشتازند اما در انسانيت و اخلاق و عواطف انساني با آدمخواران وحشي چندان فرقي
ندارند، اين حقيقتي است که گوشه اي از آن را در حوادث بوسني و هرزگوين مي توان ديد
که حتي نشريات غربي بدان اعتراف کردند.

نشريه بهار پرس نوشت: «آقايان بزرگ
سياست جهاني! ايده نظم نوين جهاني خودتان را به همراه هزاران جسد شکنجه شده مردم
بوسني با دست خود به خاک سپرده ايد» باري اين حوادث که فصلي از کتاب جنايت بار غرب
را نشان مي دهد، به روشنفکران مي آموزد که عقل و قلب خود را از چنگال اسارت غرب
رهانيده و به خود آيند و بدانند که رشد تکنولوژي غرب هرگز دليلي بر رشد عقلي و
انساني او نيست و بيش از اين فريب غرب را نخورند.

2-هشدار به دولت ها

و اما دولت هاي وابسته که همه
چيزشان را تسليم غربيها کرده اند و با اين حال موجوديت خود را مديون غرب مي دانند!
بايد بپذيرند که غرب با آنها و کشورها و ملتهايشان همانند گوسفند قرباني عمل مي
کند، از شير و پوست و گوشت آنها بهره کشي مي کند و آنان را به مسلخ مي کشند و
هرگاه پاي منافع مادي در ميان نباشد، عملکردي بهتر از آنچه در بوسني و هرزگوين مي
گذرد نخواهد داشت.

سران کشورهاي اسلامي به خاطر داشته
باشند که جلو چشم غربي ها کشورهاي مسيحي حوزه بالتيک مانند لتوني و استوني اعلام
استقلال کردند و هيچگونه اتفاقي هم نيافتاد اما گناه مردم بوسني و هرزگوين، مسلمان
بودن آنها است و غرب با اينکه با مسلمين کينه ديرينه دارد و دول غربي نمي خواهند
در اروپا اسلام پا بگيرد، انگليس و فرانسه که بخاطر حجاب چند دانش آموز جار و
جنجال ها کردند و رسوائي ببار آوردند چگونه آرام مي نشينند در قلب اروپا دولتي به
نام اسلام اعلام موجوديت کند. حقيقت اين است که سردمداران غرب از شنيدن صداي اسلام
در قلب اروپا به وحشت افتاده اند و بايد مانع رشد اسلام خواهي شوند گرچه قتل عام
زنان و کودکان و مردم بي دفاع حتي اروپايي باشد!.

اين است که به احساسات صدها ميليون
مسلمان در سراسر جهانکه از حوادث بوسني و هرزگوين خشمکين اند وقعي نمي گذارند و
صرب ها را ساح و تجهيزات مي دهند و حمايت سياسي مي کنند و آدمکشان صرب، دوره هاي
نظامي و شکنجه گري را در اسرائيل و در قلب خاورميانه عربي و جلو چشم دول و ملل عرب
مي گذرانند و براي جنايتکاري راهي منطقه مي شوند. امپرياليسم و صهيونيسم و دول
غربي و ساير سياستگذاران قطب استکباري دست در دست يکديگر نهاده و دول اسلامي هم به
نظاره ايستاده و ميليون ها بشکه نفت و ميلياردها دلار سرمايه ملل مسلمان را روزانه
به خزانه هاي جهنمي غرب مي ريزند و اين هم عملکرد غرب با يک اقليت مسلمان و بي
دفاع در خاک اروپاي مدعي دموکراسي. جا داشت غيرت اسلامي و انساني و غيرت عربي و
ملي، سران کشورهاي اسلامي را بر آن دارد که در برابر ظلم و جنايتي که از سوي غرب
بر مسلمين مي گذرد واکنش تند مناسب و قاطع نشان دهند. و اين بي تفاوتي نيز دور از
انتظار نيست! بويژه از رژيم هايي که رگ و خونشان از آمريکا و غرب تغذيه سياسي مي
شود و بعد از سه ربع قرن هنوز نتوانسته اند با رژيم اشغالگر قدس برخوردي جدي داشته
باشند و اين غده سرطاني را در قلب جهان اسلام تحمل کرده و امروزه سخن از مشروعيت
دادن به اين مولود نامشروع آمريکا مي گويند! و تا جهان اسلام چنين سراني دارد وضعي
بهتر از اين نخواهد داشت.

3-آزمايش مسيحيت!

مسيحيت که خود را مبشر رحمت قلمداد
مي کند و کليسا که هزاران مبلغ مسيحي در لباس طبيب و پرستار و مهندس و کاردينال و
مبشر به اقطار جهان مي فرستد تا مردم عالم را به مسيحيت فرا خواند و دم از صلح و
بشر دوستي مي زند. آيا نمي بيند در بوسني و هرزگوين چه مي گذرد؟ آيا آقاي پاپ در
تعاليم مسيح خوانده است که نبايد ناظر فجيع ترين جنايات بر مظلومان باشد و حتي يک
کلمه به نشانه اعتراض بر لب نياورد؟ آيا دژخيماني که در اين جنايات دست دارند خود
را جزء جامعه مسيحي نمي نامند؟… اين حوادث همچون صدها نمونه ديگر نشان داده که
مسيحيت تبشير ايده اي جز دفاع از منافع ابرقدرتها ندارد و تبشير استعمار با يکديگر
پيوند ناگسستني دارند. آيا چنين آئيني با چنان رهبران و پيرواني هرگز مي تواند اميدي
براي محرومان و ستمديدگان جهان باشد؟!  اين
است که در حوادث بوسني و هرزگوين و سکوت پدران روحاني ديگر بار خشم و کينه مسيحيت
و وراي آن صهيونيسم را نسبت به اسلام و مسلمين بايد نظاره کرد و وجدان هاي عمومي
مردم جهان را به داوري طلبيد.

4-بي اعتباري سازمانهاي جهاني

در اين گونه حوادث، بي اعتباري و
وابستگي سازمان هاي جهاني حقوق بشر بيش از پيش برملا مي شود مردم دنيا به ماهيت
مکاران آنها آگاهتر مي گردند. سازمان ملل در حادثه اي چون خليج فارس در ظرف يک ماه
چندين قطعنامه صادر مي کند و متحدين را در دخالت هاي نظامي حمايت مي کند چرا که با
منافع غرب و آمريکا هماهنگ است و فلسفه وجودي اين سازمان ها خدمت به منافع
ابرقدرتهاست اما در حوادثي چون بوسني و هرزگوين قدرت تصميم گيري ندارد و دست به
عصا راه مي رود همچنان که قطعنامه هاي اين سازمان در محکوميت رژيم اشغالگر قدس طي
ده ها سال اخير نقش بر آب بوده است.

و اينک بر ملت هاست که هشيار تر از
پيش با قطع اميد از اين سازمان ها که بازيچه سلطه استکباري اند، خود در فکر کار
خويش باشند و براي احقاق حقوق انساني بپاخيزند و بدانند که حق گرفتني است و نه
دادني!

5-مسئوليت ملت ها!

ملت ها بايد بياموزند که در قاموس
سلطه استکباري هيچ چيز جز منافع نامشروع که از طريق راهزني بين المللي به چپاول مي
برند ارزش ندارد و غرب و جهان به اصطلاح متمدن براي ملتهاي محروم و جهان سوم
کمترين بهائي قائل نيست و دولت هاي وابسته نيز بازيچه دست آنها مي باشند. حال که
چنين است چرا سينه خود را به کانوني آتش فشان عليه غرب و سردمدار آنها نظام نوين
سلطه آمريکائي، بدل نکنند؟ و منافع آنان را درسراسر جهان به خطر نيندازند؟

اين اژدهاي خوش خط و خال غربي نه
عاطفه مي شناسد نه انسانيت و حتي عنوان حقوق بشر و مذهب و مسيحيت را نيز در همان
راستا يدک مي کشد. با توجه به اين واقعيت بود که رئيس جمهوري بوسني پس از نشست اين
محافل به منظور بررسي مسائل يوگوسلاوي گفت: ما به اين نتيجه رسيديم که از مجامع
بين المللي قطع اميد کنيم و روي پاي خود بايستيم و تمام توان خود را در دفاع از
کشور خود به کار بنديم. اين از يک سو، از سوي ديگر بر ملل مسلمان و نيروهاي
غيرتمند جهان اسلام در جاي جاي جهان است که در حوادثي از اين دست به ياري يکديگر
بشتابند و در همين مسئله حاد جاري در يوگوسلاوي فرياد مظلومانه برادران و خواهران
مظلوم خود را پاسخ گويند و دولت هاي خود و مجامع بين المللي را تحت فشار قرار داده
تا به صرب ها و حاميان آنها پاسخي مناسب بدهند و هرکجاي ديگر که شيطان بزرگ رد
پائي دارد هوشيارانه به مقابله برخيزند و انتقام اين سکوت و بي تفاوتي را از نظام
سلطه بگيرند و همين جا لازم مي داند حماسه با شکوه ملت مسلمان و درد آشناي ايران
اسلامي در پشتيباني از مردم مظلوم بوسنيو هرزگوين و کمک هاي بي دريغ بشر دوستانه
آنها را مورد ستايش و تقديس قرار دهد.

ملتي که خود تلخي جنگ را چشيده و
مفهوم مظلوميت را مي داند و آوارگي و خانه خرابي و اسارت را مي فهمد و هنوز درگير
مشکلات و خسارات جنگ تحميلي و توطئه جهان استکباري و جنايات شيطان بزرگ است. اين
ملت و همچنين دولت اسلامي، هرکجا فرياد مسلماني به دادخواهي بلند شود به فرمان
وجدان و تعاليم پيامبر عظيم الشأن اسلام کمر همت مي بندد و براي اثبات انسانيت و
اسلاميت خود از هرچه در توان دارد دريغ نمي کند. در مسئله آوارگان عراقي، کشورهاي
همسايه مرزهاي خود را به روي اين مردم مظلوم بستند، آغوش ايران براي پذيرائي گشوده
شد و تحسين جهانيان را بر انگيخت. در مسئله افغانستان، لبنان، فلسطين و جنگ زدگان
و سيل و زلزله زدگان در هر گوشه جهان، عطوفت اسلامي مردم ما شايان ستايش و تقدير
ملل جهان است. در سيزده شهريور و روز اعلام همبستگي با مردم بوسني و هرزگوين ديديم
که علاوه بر تظاهرات ميليوني توأم با فريادهايي چون «غرب حمايت مي کند، صرب جنايت
مي کند» از سيل کمک هاي مادي و نقدي و حتي آذوقه روزانه خود، چه منظره با شکوهي از
احساس و عشق بشر دوستانه را نسبت به مسلمانان و مظلومان اروپا و اعلام آمادگي دفاع
جاني به نمايش گذاشتند که نظير آن را در جريان جنگ تحميلي مي توان ديد.

اينها درسهايي است که اسلام به ملت
ما داده و تعاليمي که مبشر رحمت و آزادگي در روزگار ما حضرت امام خميني «قدس سره»
به مردم ما آموخته و امروز شاگردان مکتب او، راهش را تعقيب مي کنند تا دنيا بداند
حقوق بشر، انسانيت و عطوفت و ستم ستيزي و امداد مظلوم جايگاهي جز در اسلام ناب
محمدي (ص) که تبلور آن در انقلاب اسلامي است ندارد تا ملت هاي تحت سلطه اسلام ناب
را از اسلام آمريکايي باز شناسند همچنان که مردم مسلمان بوسني و هرزگوين پس از قرن
ها تازه مفهوم اسلام را فهميدند، باشد که اين حوادث تلخ باعث شود اسلام چهره واقعي
خويش را در اروپا بنمايد و پاک بازان مسلمان، با جبهه قوي و هوشياري به بازسازي
انديشه اسلامي بپردازند و اسلام اروپايي رنگ اسلام محمدي (ص) بگيرد و براي منافع
نامشروع غرب تهديد جدي و براي محرومان طليعه اميدي باشد. گرچه کافران و جنايتکاران
و قدرت هاي سلطه گر از آن روگردان باشند.

 

/

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

جاودانگي راه امام

حجة الاسلام و المسلمين اسدالله
بيات

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

فداکاري نيروهاي مسلح جمهوري
اسلامي ايران در دوران جنگ تحميلي

در ايران نيز که اين معجزه عصر به
دست ملت انجام گرفت، قواي مسلح متعهد و فرماندهان پاک و ميهن دوست سهم بسزايي داشتند
و امروز که جنگ لعنتي و تحميلي صدام تکريتي به امر و کمک آمريکا و ساير قدرتها پس
از نزديک به دو سال با شکست سياسي و نظامي ارتش متجاوز بعث و پشتيبانان قدرتمند و
وابستگان به آنان روبرو است باز قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاهي و مردمي با
پشتيباني بيدريغ ملت در جبهه ها و پشت جبهه ها اين افتخار بزرگ را آفريدند و ايران
را سرافراز نمودند و نيز شرارتها و توطئه هاي داخلي را که به دست عروسکهاي وابسته
به غرب و شرق براي براندازي جمهوري اسلامي بسيج شده بودند با دست تواناي جوانان
کميته ها و پاسداران بسيج و شهرباني و با کمک ملت غيرتمند در هم شکسته شد. و همين
جوانان فداکار عزيزند که شبها بيدارند تا خانواده ها با آرامش استراحت کنند.
خدايشان يار و مددکار باد.

وظايف سنگين نيروهاي مسلح

امام در اين زمينه مي فرمايد:

«پس وصيت برادرانه من در اين
قدمهاي آخرين عمر بر قواي مسلح بطور عموم آن است که اي عزيزان که به اسلام عشق مي
ورزيد و با عشق لقاء الله به فداکاري در جبهه ها و در سطح کشور به کار ارزشمند خود
ادامه مي دهيد بيدار باشيد و هشيار که بازيگران سياسي و سياستمداران حرفه اي غرب و
شرق زده و دستهاي مرموز جنايتکاران پشت پرده لبه تيز سلاح خيانت و جنايت کارشان از
هر سو و بيشتر از هر گروه متوجه به شما عزيزان است و مي خواهند از شما عزيزان که
با جانفشاني خود انقلاب را پيروز نموديد و اسلام را زنده کرديد بهره گيري کرده و
جمهوري اسلامي را براندازند و شما را با اسم اسلام و خدمت به ميهن و ملت از اسلام
و ملت جدا کرده به دامن يکي از دو  قطب
جهانخوار بيندازند و بر زحمات و فداکاريهاي شما با حيله هاي سياسي و ظاهرهاي به
صورت اسلامي و ملي خط بطلان بکشند». (وصيتنامه سياسي الهي)

حضرت امام (س) با توجه به شناخت
وسيع و عميقي که از اسلام و مکتب دارند و تجربه زنده و طولاني که از جريانات و
اوضاع سياسي و اجتماعي در ايران اسلامي و در سراسر عالم کسب کرده اند و خطري که
معمولا نيروهاي مسلح از آن مصون نمانده اند و در خيلي از کشورها به آن گرفتار شده
اند و ملت خودشان را نيز گرفتار کرده اند و در نتيجه کشور و ملت را به وابستگي و
بردگي سياسي و اقتصادي و فکري منتهي ساخته اند روي نکات و مسايل اساسي و حياتي
تکيه فرموده و تأکيد نموده اند نيروهاي مسلح با کمال دقت و هوشياري به آنها توجه
خاصي به عمل آورده و در عمل و سازماندهي و برخوردهاي صنفي و ملي در مسايل خرد و
کلان کشور مراعات نمايند. زيرا که حفظ کيان کشور و استقلال آن در عهده آنها است.
صلابت و حشمت يک امت بويژه امت انقلابي ما در گرو تلاش نيروهاي مسلح با کمال دقت و
هوشياري به آنها توجه خاصي به عمل آورده و در عمل و سازماندهي و برخوردهاي صنفي و
ملي در مسايل خرد و کلان کشور مراعات نمايند. زيرا که حفظ کيان کشور و استقلال آن
در عهده آنها است. صلابت و حشمت يک امت بويژه امت انقلابي ما در گرو تلاش نيروهاي
مسلح انقلابي و نگهداري روحيّه رزمي و جهادي آنان است. امنيت و آسايش و آرامش مردم
در سايه توان و قدرت و آمادگي و هوشياري نيروهاي نظامي و انتظامي قابل تحصيل و
تأمين است و به همين جهت حضرت امام (س) مانند حضرت علي بن ابيطالب (ع) در عهدنامه
مالک اشتر نيروهاي مسلح را عامل عزت و شوکت رهبري نظام اسلامي و موجب امنيت ملت و
حفظ کشور و کنترل مرزها و استقلال امت اسلامي و هراس دشمنان اسلام مي شناسد و تعهد
و تقواي آنان را بيش از ديگران امري لازم و ضروري مي داند و ورود آنان را در
جريانات گوناگون سياسي و باندبازيها و گروه گرائيها امري مهلک و خطرناک براي امت
اسلام و انقلابي معرفي مي نمايد در عين اينکه بايد جريانات را بشناسند و از خطرات
جريانات انحرافي مطلع گردند و مرزبنديهاي فکري و خطي را با دقت بدانند و از آن
باخبر باشند تا گول بازيگران سياسي را نخورند. اگر آنان جريانات سياسي را نشناسند
و از مرزبنديهاي آنان باخبر نباشند چگونه مي توانند دربرابر نيرنگها و القائات
پيچيده آنان ايستادگي کرده و از گول خوردن در مقابل آنان محفوظ بمانند ليکن نبايد
در جريانات سياسي وارد شوند و نبايد طبق جريانات گروهي و حزبي و خط مشي آنان
برنامه هاي زندگي خويش را تنظيم نمايند زيرا که ورود در هر حزب و گروهي نوعي تعهد
و التزام به ضوابط و شرايطي است که آن گروه و تشکيلات براي زير مجموعه خود دارد و
نمي تواند از آن عدول و تخطي نمايد و لازمه اين نوع تعهد و التزام سرپيچي از فرمان
و دستورات مافوق است که براي مصالح يک ملت و کشور لازم الاتباع بوده و بايد به
مرحله اجرا درآيد ولو اينکه ممکن است با مصالح و منافع گروهي و حزبي احزاب کاملا
متضاد بوده و مخالف باشد.

بنابراين هرکسي که وارد در تشکيلات
نظامي و انتظامي مي گردد و در رده اي از آن تشکيلات مسئوليت نمي پذيرد منطقا و
عقلا و قانونا و شرعا هيچگونه حقي در وارد شدند در هيچ حزب و گروه خاص سياسي ندارد
و اگر وارد شود بزرگترين خيانت براي يک کشور و نيروهاي مسلح آن کشور به حساب مي
آيد و اگر زمينه چنين خطري را ارگانها و دستگاههاي رسمي و مسئولان نظام اسلامي
مشاهده کردن لازم است با احتياط و ملاحظه ظرافت کامل موضوع، با قضيه برخوردکرده و
با هر تدبيري که مصلحت و لازم بدانند از ورود آنان در احزاب و گروه ها و باندها
جلوگيري بعمل آورند. عين عبارت حضرت امام (س) در اين مقوله چنين است:

«وصيت اکيد من به قواي مسلح آن است
که همان طور که از مقررات نظام، عدم دخول نظامي در احزاب و گروه ها و جبهه ها است
به آن عمل نمايند و قواي مسلح مطلقا چه نظامي و انتظامي و پاسدار و بسيج و غير
اينها در هيچ حزب و گروهي وارد نشده و خود را از بازيهاي سياسي دور نگهدارند. در
اين صورت مي توانند قدرت نظامي خود را حفظ و از اختلافات درون گروهي مصون باشند و
بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمايند و
چون انقلاب از همه ملت و حفظ آن بر همگان است دولت و ملت و شوراي دفاع[1] و مجلس
شوراي اسلامي وظيفه شرعي و ميهني آنان است که اگر قواي مسلح چه فرماندهان و طبقات
بالا و چه طبقات بعد بر خلاف مصالح اسلام و کشور بخواهند عملي انجام دهند يا در
احزاب وارد شوند که بي اشکال به تباهي کشيده مي شوند و يا در بازيهاي سياسي وارد
شوند، از قدم اول با آن مخالفت کنند و بر رهبر و شوراي رهبري[2] است که با
قاطعيت از اين امر جلوگيري نمايد تا کشور از آسيب در امان باشد».

 

(وصيت نامه سياسي الهي)

(فرض اين است که محور نظام الهي ما
بر اساس ولايت فقيه است و رابطه آن با همه گروه ها براساس اسلام و پدرانه و يکسان
است و هيچ نوع گرايش بگروه خاصي و يا جناح خاصي ندراد). سپس حضرت امام (س)
پيامبرگونه از موضع ناصح مشفق و دلسوز و مانند طبيب حاذق وارد شده و با توجه به
اينکه با کمال اطمينان خاطر و اميدوار به فضل و رحمت پروردگار آماده لقاء خدا و
ارتحال از عالم ماده و خاکي بدنياي بقاء و جاودانه است و با ديد وسيع و ظريف و
لطيف به جهان زودگذر نگاه کرده و مجموعه اين عالم را در حال سيلان و عبور مي بيند
و در حال ورود به محاسبه دقيق الهي مشاهده مي کند و در اين ديد تنها راهي که مي تواند
انسان را به ساحل نجات هدايت کرده و از مشکلات برهاند اسلام راستين و ايمان به خدا
و رسولان خدا و جاودانگي انسان است و غير از اين راه ديگري وجود ندارد بلکه بيراهه
و اضلال و ضلالت مي باشد لذا مي فرمايد:

«و من به همه نيروهاي مسلح در اين
پايان زندگي خاکي وصيت مشفقانه مي کنم که از اسلام که يگانه مکتب استقلال و آزادي
خواهي است و خداوند متعال همه را با نور هدايت آن به مقام والاي انساني دعوت مي
کند چنانچه امروز وفا داريد در وفاداري استقامت کنيد که شما را و کشور و ملت شما
را از ننگ وابستگيها و پيوستگيها به قدرتهايي که شما را جز براي بردگي خويش نمي
خواهند و کشور و ملت عزيزتان را عقب مانده و بازار مصرف و زير بار ننگين ستم پذيري
نگه مي دارند نجات مي دهد و زندگي انساني شرافت مندانه را ولو با مشکلات بر
زندگاني ننگين بردگي اجانب، ولو با رفاه حيواني ترجيح دهيد و بدانيد مادام که در
احتياجات صنايع پيشرفته، دست خود را پيش ديگران دراز کنيد و به دريوزگي عمر را
بگذرانيد قدرت ابتکار و پيشرفت در اختراعات در شما شکوفا نخواهد شد و به خوبي و
عينيت ديديد که در اين مدت کوتاه پس از تحريم اقتصادي همانها که از ساختن هرچيز
خود را عاجز مي ديدند و از راه انداختن کارخانه ها آنان را مأيوس مي نمودند افکار
خود را به کار بستند و بسياري از احتياجات ارتش و کارخانه ها را خود رفع نمودند. و
اين جنگ و تحريم اقتصادي و اخراج کارشناسان خارجي تحفه اي الهي بود که ما از آن
غافل بوديم. اکنون اگر دولت و ارتش کالاهاي جهانخواران را خود تحريم کنند و به
کوشش و سعي در راه ابتکار بيفزايند اميد است که کشور خودکفا شود و از دريوزگي از
دشمن نجات يابد».

(وصيت نامه سياسي الهي)

امام و پايه هاي استقلال اقتصادي و
خودکفائي

کسي که با افکار و انديشه هاي حضرت
امام (س) انس دارد و سيري در سخنان و مکتوبات و رهنمودهاي ايشان داشته است و به
روشني مي داند ايشان اعقتاد دارند استقلال سياسي براي يک ملتي با شعار تنها تحقق
نمي يابد و رابطه استقلال سياسي با استقلال اقتصادي و خودکفائي در امر توليد و
توزيع آنقدر عميق و ريشه دار است، اگر ملتي از نظر اقتصادي وابسته باشد و دست نياز
به سوي ديگران دراز نمايد، اگر چه از نظر سياسي نيرومند و قوي هم باشد حفظ و
نگهداري آن امکان پذير نمي باشد. قطعا وابستگي اقتصادي بتدريج وابستگي سياسي هم
خواهد آورد. و همچنين وابستگي فکري منشأ و ريشه همه نوع تعلّقها و وابستگي ها مي
باشد. وابستگي فکري يک ملت از نظر سياسي و اقتصادي و حتي نظامي براي آنان وابستگي
به وجود خواهد آورد.

روي اين تحليل حضرت امام (س) در
تمام مواردي که درباره رشد فکري و اقتصادي يک ملت بحث کرده اند به اين نوع رابطه
اشاره فرموده اند و هرجا درباره علل و عوامل آزادي و رهائي يک ملت بحث فرموده اند
باز به اين رابطه اشارت فرموده اند در عين اينکه مي دانند و اعتراف دارند، ملت
اسلامي و انقلابي ما اگر بخواهند در صنعت و تکنولوژي استقلال بدست آورند و در عرصه
تکنولوژي از قافله دنياي امروز عقب نمانند نمي توانند دور خودشان سيم خاردار کشيده
و رابطه خودشان را با همه عالم قطع نمايند و به تمام معني در انزوا زندگي کنند. نه،
چنين مطلبي را امام (س) اعتقاد ندارند و قابل دفاع هم نمي باشد اما معتقد هستند
دنياي امروز دنياي مانورهاي گوناگون و انتخاب بهترين ها است. اين طور نيست که هيچ
گونه امکان دست يابي به تکنولوژي هاي پيشرفته از غير کانال استکبار جهاني و
ابرقدرتها وجود نداشته باشد بلکه مي توان با تدبيرهائي بدون آنکه زير بار سلطه
قدرت هاي بزرگ جهاني برود و قدرت آنان را بر خود و اعمال و افکارش حاکم بداند
بالخصوص باتوجه به شرايطي که امروز بوجود آمده و چهره کريه سلطه هاي جهاني براي
بشريت تا حدودي برملا گشته است به تکنولوژي دست يافت و از کشورهايي که در فکر
استعمار و استثمار ملتهاي کوچک نيستند استفاده کرد و براي تربيت انسانها و نيروهاي
کيفي متخصص و فني از امکانات فني و آموزش و دانشگاهي آن نوع کشورها استفاده کرد.
بنابراين مي توان با توجه به مطالبي که در بالا به آنها اشارت رفت براي تأمين استقلال
اقتصادي و خودکفائي کشور اصول زير را متذکر شد:

الف- باوراندن مردم و ايجاد اعتماد
و اطمينان در نيروهاي توانمند به اينکه اگر بخواهند و از استعداد خدادادي و
خلّاقيتها و ابتکارات خودشان استفاده بهينه نمايند، مي توانند در تمام زمينه ها
رشد قابل ملاحظه و چشمگيري بدست آورده و در خيلي از موارد شکوفائيها از خود نشان
دهند کمااينکه در دوران جنگ تحميلي با اينکه در حصر اقتصادي بسر مي برديم و مورد
هجوم قرار گرفته بوديم و کارشناسان خارجي هم اخراج شده بودند اکثر واحدهاي توليدي
بکار افتاد و ابزار يدکي فراواني با اينکه پيچيده بودند ساخته شد و مشکلات نيروهاي
مسلح و رزمندگان برطرف گرديد.

ب- دومين اصلي که در رسيدن به خود
کفائي و استقلال اقتصادي لازم است مد نظر قرار گرفته و مراعات شود اين است: مادام
که در احتياجات صنايع، بيشتر ما دست خود را پيش ديگران دراز کنيم و به دريوزگي، عمر
را بگذرانيم، قدرت ابتکار و پيشرفت در اختراعات در ملت شکوفا نخواهد شد. قطعا در
چنين وضعيتي، ملت مصرف کننده توليدات ديگران، و بازار ما بازار مصرف دنياي
استعمارگر و استثماري خواهد شد و روند اقتصادي جامعه بر مصرف گرايي و کاهش توليد
داخلي و افزايش واردات از خارج منتهي خواهد شد و لذا امام مي فرمايند اين جنگ و
تحريم اقتصادي تحفه اي الهي بود که ما از آن غافل بوديم. آري تحفه اي الهي بود که
ملت انقلابي بخود آيند و از جوهره خدادادي و استعداد سرشار و دروني استفاده کنند و
از اين تحريم به نحو کامل براي رشد کشور بهره برداري نمايند.

ج- رشد توليد و افزايش ثروت ملي،
بدون تربيت نيروي متخصص کيفي امکان پذير نمي باشد. در جامعه کنوني بشر نمي تواند
از کنار صنايع پيشرفته و تکنولوژي عبور کرده و نسبت به آنها بي تفاوت باشد. در حمل
و نقل و در ارتباطات و در تأمين مواد غذايي و در تسخير آب و انرژي و هوا و در بهره
برداري از آب و خاک و معادن زيرزميني و در ده ها و صدها و هزارها مسائل و موارد
ديگر که بشر به آنها نياز دارد و نمي تواند آنها را ناديده گرفته و از کنار آنها
بي تفاوت عبور نمايد. قطعا کشورهاي جهان سوم مانند کشور ما که مدتها تحت سلطه
قدرتهاي بزرگ و در رأس آنها آمريکا قرار داشت و تمام ذخاير آنها را به تاراج بردند
و از تمام زوايا عقب مانده و نگهداشته شده اند و لذا براي تربيت نيروهاي کيفي و
فني ناگزير از اعزام نيرو به خارج هستند، منتهي در اين اعزامها بايد کشورها را
مورد توجه قرار داد و از امکانات آموزشي و دانشگاهي کشورهايي استفاده کرد که روحيه
سلطه طلبي و استعماري را نداشته و در فکر استعمار و استثمار نيستند و از اعزام به
کشورهاي سلطه طلب و استکباري و اذناب آنان پرهيز شود تا روزي که خداي جهان بخواهد
و ملتهاي محروم و مستضعف جهان خودشان در اين مراحل نيز به استقلال و خودکفايي
برسند.

د- دولت و ملت اسلامي و همه
دولتهاي ستمديده و ملتهاي مظلوم بکوشند از مصرف کردن کالاهاي کشورهاي جهانخوار
خودداري به عمل آورده و ورود آنها را بکشورهاي جهان سوم تحريم کنند و کوشش و سعي
خودشان را در راه ابتکار و خلاقيت نيروهاي داخلي بيفزايند و از توليدات داخلي
حمايت کرده و برنامه ها را براي بهتر کردن توليدات داخلي و کيفي نمودن آنها تنظيم
نمايند و محوريت برنامه ريزي هاي اقتصادي را بر حمايت از توليدات داخلي و ايجاد
امنيت کامل براي سرمايه گذاري هاي داخلي و هدايت واردات در راه رشد و افزايش
توليدات داخلي قرار دهند. و با تضمين قيمت خريد محصولات و توليدات کشاورزي،
اطمينان توليد کنندگان کشور را جلب نموده و آنان را از سردرگمي نجات داده و شرايط
جلب اعتماد آنان را فراهم نمايند. و در اين مسير اساسي و حياتي قدرت و توان دستگاه
قضايي نقش اصلي را مي تواند ايفاء نمايد و دستگاه قضايي قوي و نيرومند و مستقل
بدون توجه به جريانات گوناگون سياسي و بدون دخالت دادن انگيزه هاي گروهي و باندي،
وقتي که بتواند از حقوق عامه افراد و جامعه دفاع نمايد و اطمينان خاطر در افراد و
سرمايه گذاران فراهم آورد و حقوق مالکانه و کارگر و کارفرما وسرمايه را طبق
معيارها و ضوابط مقبول و مشروع حفظ و حراست کند، آن وقت است که در جامعه همگان با
کمال ميل و رغبت و علاقه، آمادگي خودشان را براي تلاش و کوشش اعلام کرده و براي
سرمايه گذاري و عمران و آباداني کشور در تمام زمينه ها از خود جوهره و فکر و رشد
نشان مي دهند و کشور و ملت را از نکبت و تلاشي رهايي مي بخشند به اميد اينکه امت
اسلامي در فکر و عمل به اين نکات توجه نمايند.

هـ- دولت و ملت بايد توجه نمايند،
توسعه ثروت ملّي و افزايش درآمدهاي ناخالص ملي اگرچه از نشانه هاي سلامت اقتصاد و
رشد آن است و در هر جامعه اي که اقتصاد سالم باشد و نشانه هاي شکوفائي را آشکار
سازد طبعا درآمدهاي ناخالص ملي بايد افزايش يابد، ليکن هيچکدام از اينها هدف نمي
باشد. هدف اصلي از همه اينها تأمين عدالت اجتماعي و قسط الهي است. مادامي که در
جامعه اي عدالت پياده نشده است و مردم از مزاياي آن بي بهره اند و عده اي در
محروميت و عده اي در وفور و فراواني بسر مي برند و در جامعه قطب بندي و تبعيض و
نابرابري حاکم است و امکانات خدادادي عادلانه توزيع نشده است و جامعه به دو قطبي
فقير و غني و دارا و ندار تقسيم شده است اگرچه ثروت ملي افزايش يابد و دولت کاهش
درآمد نداشته باشد و سوبسيد هم حذف گردد و و… قطعا چنين جامعه اي مورد رضايت
خداي عالم نبوده و برتر به حساب نمي آيد.

بنابراين دست اندرکاران اجرائي و
برنامه ريزان جامعه و مسئولان امور مالي و اقتصادي کشور بايد دقت کنند و اصل مراعات
عدالت و پياده شدن آن را در تمام سطوح به عنوان استراتژي نظام اقتصادي، نظام الهي
مطمح نظر قرار گيرد و تمام برنامه ها با توجه به اين استراتژي تنظيم گردد. و در
اينجا آخرين توصيه حضرت امام (س) را در اين فراز به عنوان تأکيد بيشتر و حسن ختام
مي آوريم:

«و هم در اينجا بايد بيفزايم که
احتياج ما پس از اين همه عقب ماندگي مصنوعي به صنعتهاي بزرگ کشورهاي خارجي حقيقتي
است انکار ناپذير، و اين به آن معني نيست که ما بايد در علوم پيشرفته به يکي از دو
قطب وابسته شويم. دولت و ارتش بايد کوشش کنند که دانشجويان متعهد را درکشورهايي که
صنايع بزرگ پيشرفته را دارند و استعمار و استثمارگر نيستند بفرستند و از فرستادن
به آمريکا و شوروي و کشورهاي ديگر که در مسير اين دو قطب هستند احتراز کنند، مگر
انشاءالله روزي برسد که اين دو قدرت به اشتباه خود پي برند و در مسير انسانيت و
انسان دوستي و احترام به حقوق ديگران واقع شوند، يا انشاء الله مستضعفان جهان و
ملتهاي بيدار و مسلمان متعهد، آنان را به جاي خود نشانند. به اميد چنين روزي».

ادامه دارد

 



[1]– اين
تعبيرات با توجه به متن قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران قبل از بازنگري به کار
برده شده است و قانون اساسي بعد از ارتحال جانگداز حضرت امام (س) مورد بازنگري
قرار گرفت.

/

مبانی رهبری در اسلام

مباني رهبري در اسلام

قسمت بيست و هشتم

پيشگامي رهبر

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري
شهري

براي آن که رهبر براي مردم جاذبه
داشته باشد، ويژگيهاي بسياري را بايد تحصيل نمايد، آنچه در فصول آينده در زمينه
شرايط رهبري خواهد آمد، به بيان ديگر عواملي است که در کنار جاذبه اخلاقي، براي
کامل شدن جاذبه رهبري ضروري و اجتناب ناپذير است.

يکي از اين ويژگي ها، عبارت است از
پيشگامي، رهبر بايد در همه زمينه ها جلوتر از ديگران حرکت کند، واقعا امام و پيشوا
باشد. پيش از اين[1]
در تبيين مراتب امامت، رهبري با کردار به عنوان دومين مرتبه از مراتب رهبري ذکر
شد، در اينجا بايد توجه داشت که اين ويژگي از نظر اسلام يکي از شرايط مهم رهبري
سياسي جامعه بلکه در رأس همه شرايط است.

از نظر اسلام رهبر نمي تواند در
آنچه مردم را بدان دعوت مي کند، خود عقب تر از ديگران باشد که در اين صورت او ديگر
رهبر نيست بلکه رهبر واقعي جامعه کسي است که در نقطه اوج همه کمالات باشد همان
گونه که ابراهيم بود و در مرتبه بعد که رهبري غير معصوم است هرکس که در کمالات
نفساني و قدرت رهبري از ديگران جلوتر باشد مي تواند زمام رهبري جامعه را بدست گيرد
و بر اين اساس از ديدگاه اسلام رهبر بايد در همه زمينه ها براي مردم خود سرمشق و
الگو و به تعبير قرآن کريم اسوه باشد.

«قد کانت لکم اسوة حسنه في ابراهيم
و الذين معه».[2]

زندگي ابراهيم و کساني که با او
بودند سرمشق خوبي براي شما است.

«لقد کان لکم في رسول الله اسوة
حسنه لمن کان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذکر اله کثيراً».[3]

زندگي رسول خدا- پيامبر اسلام-
تحقيقا سرمشق نيکويي است براي کساني که به خدا و روز جزا اميد دارند و خدا را
بسيار ياد مي کنند.

يکي از عمده ترين دلايل جاذبه و
نفوذ و محبوبيت پيامبر اسلام در ميان پيروان خود در گذشته و حال اين است که او در
همه شعارهايي که مي داد جلوتر از ديگران حرکت مي کرد.

اگر شعار توحيد مي داد خود عملا
اولين موحدبود و در زندگي فردي و اجتماعي و سياسي خود به هيچ چيز و هيچ کس جز خدا
تکيه نداشت و حتي در سخت ترين شرايط و بحراني ترين وضعيت از مشرک کمک نمي خواست.

اگر مردم را به عبادت و شب زنده
داري دعوت مي کرد خود از همه بيشتر اهل عبادت بود. تا آنجا که خداوند از او مي
خواهد که تا اين حد خود را به مشقت نيندازد… «ما انزلنا عليک القرآن لتشفي».

اگر شعار عدالت مي دهد خود جلوتر
از ديگران عدالت را درباره خود و نزديکان خود اجراء مي کرد و حتي در تقسيم نگاه
هاي خويش وقتي در ميان اصحاب نشسته بود عدالت مي روزيد.

اگر شعار طرفداري از مستضعفين مي
داد، خود مانند يک مستضعف زندگي مي کرد.

امام باقر (ع) قسم ياد مي کند که
پيامبر اسلام از زمان بعثت تا زنده بود سه روز متوالي از نان گندم سير نشد![4]

نه اين که نداشت و نمي توانست
زندگي مرفّهي براي خودش عايشه همسر او مي گويد: رسول خدا (ص) تا زنده بود هيچ گاه
سه روز متوالي سير غذا نخورد، اگر مي خواستيم مي توانستيم سير بخوريم ولي ديگران
را بر خود ترجيح مي داديم.[5]

عمر بن خطاب مي گويد: «روزي من از
پيامبر خدا اجازه ملاقات خواستم و در غرفه اي خدمت او رسيدم ديدم او روي حصيري
دراز کشيده است. آن قدر حصير کوچک بود که قسمتي از بدن آن حضرت روي خاک قرار داشت،
زير سرش هم متکائي بود- بجاي پر قو- مملو از ليف خرما! بالاي سرش پوستي دباغي نشده
آويزان است و در گوشه غرفه قدري برگ سلم براي دباغي پوست»

با ديدن اين منظره عمر گريه اش
گرفت، پيامبر پرسيد چرا گريه مي کني؟

پاسخ داد: چرا گريه نکنم درحالي که
آثار فشار حصير را بر پهلوي شما مشاهده مي کنم، خزانه شما همين است که مي بينم،
شما با اين که پيامبر خدا و برگزيده اوئي در اين کوخ و با اين وضع زندگي مي کني
درحالي که کسري پادشاه ايران و قيصر پادشاه روم روي تخت هاي طلا و تشک ديباج و
ابريشم و در باغهاي ميوه و نهرها؟!

پيامبر فرمود: آيا نمي پسندي که ما
آخرت داشته باشيم و آنها دنيا؟! تشک کسري و قيصر عاقبتش آتش دوزخ است، تشک و
تختخواب من عاقبت به بهشت مي رسد.[6]

در خطبه 160 از نهج البلاغه امام
علي (ع) ضمن اشاره به زندگي ساده و فقيرانه پيامبر اسلام از مسلمين مي خواهد که در
برخورد با مظاهر مادّي به رهبر مطلق جهان اسلام تأسّي کنند و او را سرمشق و الگوي
خود قرار دهند:

«فتأس بنبيک الاطيب الاطهر صلي الله
عليه و آله، فان فيه اسوة لمن تأسّي و عزاء لمن تعزي. و أحب العباد الي الله
المتأسي بنبيّه و المقتص لاثره قضم الدنيا قضما، و لم يعرها طرفا، أهضم اهل الدنيا
کشحاً و أحمصهم من الدنيا بطناً…».

از پيامبر خود که اسوه نيکي و پاکي
است پيروي کن. زيرا او براي هر راهرو شايسته ترين رهبر و سرمشق شکيبايي در زمينه
ترک مظاهر فريبنده مادي است. و محبوب ترين بندگان نزد خدا کسي است که از پيغمبر
خود پيروي کند و همان راهي را که او پيموده است بپيمايد، باري، او دهان از دنيا پر
نکرد و گوشه چشمي بدان نيفکند، تهيگاه او از همه مردم لاغرتر و شکم او از همه
گرسنه تر بود.

باري پيامبر اسلام در همه ابعاد
زندگي فردي و اجتماعي و در همه آنچه مردم را بدان دعوت مي کرد پيشتاز بود و همين
امر سبب جاذبه بي نظير و رهبري بي بديل اوست.

ميزان اعمال

پس از پيامبر اسلام (ص) امام علي
(ع) در عمل پيشتاز امت بود، و به همين جهت در زيارتش به عنوان ميزان اعمال مورد
خطاب قرار مي گيرد. بدين معنا که کردار امام چه در رابطه با خلق و چه در رابطه با
خالق ميزان و معيار ارزيابي اعمال ديگران است، نمازش، روزه اش، شب زنده داريش،
جهادش، عدالتش، صبرش، شجاعتش، زهدش و بالاخره همه فضائلش ملاک و ميزان قوّت و يا
ضعف اين فضايل در ديگران است، اين ويژگي ها در ديگران هرچه به خصايص امام نزديک تر
باشد به کمال نزديک تر است و هرچه دورتر باشد، ناقص تر.

تاريخ نمي تواند در گذشته و حال-
به استثناء پيامبر اسلام که امام ائمّه است- رهبري معرفي کند که مانند علي (ع) در
عمل پيشتاز باشد. اصولا رهبران تاريخ همه اهل حرف اند نه اهل عمل و اگر اهل عمل هم
ميان آنها باشد قطعا پيشگام و پيشتاز نيستند، وقتي به قدرت رسيدند همه وعده ها و
همه شعارها را عملا فراموش مي کنند.

تاريخ نمي تواند رهبري را نشان دهد
مانند امام علي (ع) که در اوج قدرت مانند يک تهي دست، فقيرانه زندگي کند و بگويد:

«ان الله جعلني اماما لخلقه ففرض
عليّ التقدير في نفسي و مطعمي و مشربي و ملبسي کضعفاء الناس، کي يقتدي الفقير
بفقري و لايطغي الغني غناه».[7]

خداوند مرا امام خلق خود قرار داده
و بدين جهت بر من واجب کرده که زندگي شخصي خود، خوردني، نوشيدني، و لباس خود را
مانند مردم ناتوان اندازه گيري کنم، تا فقير به فقرم اقتدا کند و ثروتمند را ثروت
به طغيان وادار نسازد.

ابن ابي الحديد درباره فلسفه جاذبه
بي نظير امام علي (ع) و نفوذ خارق العاده او در دل توده ها مي نويسد:

روزي از ابوجعفر نقيب پرسيدم علت
اينکه مردم اين همه به علي (ع) عشق مي ورزند چيست؟ در پاسخ اين سؤال نمي خواهم از
علم، شجاعت، فصاحت و ساير ويژگيهائي که خداوند بصورت کامل به او عنايت کرده سخني
به ميان آيد.

سؤالي جالب و دقيق بود و پاسخ به
آن ارتجالا آسان بنظر نمي رسيد لذا ابوجعفر ضمن خنده به شوخي از طرح مکرر اين گونه
سؤالها از سوي ابن ابي الحديد گله کرد.[8] و پس از آن
بعنوان مقدمه براي پاسخ، تحليلي زيبا از نارضايتي اکثر مردم از دنيا ارائه داد که
هم افراد شايسته و مستحق از دنيا دل خوشي ندارند و هم افراد ناشايسته و غير مستحق،
افراد شايسته اکثراً محروم اند و حتي بيشتر اوقات محتاج افراد ناشايسته. افراد غير
مستحق نيز به دليل حسادت به زندگي خود قناعت نمي کنند و به حال خود راضي نيستند
بلکه با فزون طلبي در صدد موقعيتي بالاتر هستند. پس از تشريح اين مقدمه گفت:

«فاذا عرفت هذه المقدمه فمعلوم ان
عليا (ع) کان مستحقاً محروماً بل هو امير المستحقين المحرومين و سيدهم و کبيرهم».

پس از آن که اين مقدمه را دانستي،
بديهي است که علي (ع) مستحقي بود محروم، بلکه او امير مستحقين محروم است! او آقا و
بزرگ آنان است.

و ادامه داد که: معلوم است محرومين
براي يکديگر تعصب مي ورزند و بر عليه دنياداران مي شورند… حال اگر يکي از اين
محرومين مردي عظيم القدر، جليل المنزله، داراي کمال شرافت و جامع همه فضايل و در
عين حال محروم باشد و محدود، از دنيا تلخي ها و مشکلات فراوان بيند، و کسي که کمتر
از اوست بر او برتري يابد. و بر او و فرزندان و خانواده و خويشاوندان او کسي فرمان
روايي کند که به نظر او حقي در فرمانروايي و حکومت ندارد، پيش آمدي که نه به ذهن
خودش خطور مي کرد و نه کسي ديگر انتظار آن را براي او داشت، و بالاخره اين مرد
جليل در محرابش کشته شود، فرزندانش پس او شهيد گردند، زنان اين خاندان اسير،
خاندان و بني اعمامش گرفتار قتل و تبعيد و فرار و زندان گردند درحالي که همه آنها
اهل فضل، زهد، عبادت، سخاوت و خدمت به خلق هستند.

«و هل تستطيع القلوب الا تحبه و
تهواء و تذوب فيه و تفني في عشقه…».[9]

با اين اوصاف آيا امکان دارد که
همه مردم نسبت به چنين شخصي تعصب نورزند؟! و آيا دلها مي توانند او را دوست نداشته
باشند و در او ذوب نشوند و در عشقش فنا نگردند؟!

ادامه دارد

 

 



[1]– فصل دوم از
مباني رهبري در اسلام

/

حوادث سال اول هجرت

درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال اول هجرت- 7

قسمت چهل و هشتم

حجة الاسلام و المسلمين رسولي
محلاتي

صرفنظر از ساير آيات و رواياتي که
درباره تشريع جنگ و جهاد و موارد آن وارد شده اگر همين آيات سوره حج را مدّنظر
قرار دهيم، علت تشريع و موارد آن بطور اجمال روشن مي شود، که ما در اينجا براي
اينکه يادي هم از معلم شهيد استاد مطهري کرده باشيم رشته سخن را بدست ايشان مي
دهيم که در کتاب جهاد خود پس از ذکر اين آيات و اينکه لحن اين آيات که نخستين
آياتي است که در باب جهاد و تشريع آن نازل شده لحن دفاع است نه تهاجم و سلطه جويي
مي گويد:

دستور جهاد که همني آيات است نازل
شد. ببينيد لحن آيات اين است: «ان الله يدافع عن الذين آمنوا»- خدا از اهل ايمان
دفاع مي کند خدا خيانت کارهاي کافرپيشه را دوست نمي دارد، اشاره باينکه اينها بشما
خيانت کردند، اينها کفران نعمت کردند آنوقت مي فرمايد: «اذن للذين يقاتلون بانهم
ظلموا»- اجازه داده شد باين مردمي که ديگران به جنگ اينها آمدند، که بجنگند. يعني
اي مسلمانان حالا که کافران بجنگ شما آمده اند پس بجنگيد، اين درست حالت دفاع است.
چرا اين اجازه داده شد بدليل اينکه مظلوم بايد از خودش دفاع کند بعد هم وعده ياري
مي دهد: «و ان الله علي نصرهم لقدير. الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان
يقولوا ربنا الله»- ما باين مردم که آنها را از شهر و ديار خودشان بناحق بيرون
کردند و جرمي نداشتند جز اينکه مي گفتند پروردگار ما خدا است اجازه جهاد مي دهيم،
جرمشان اين بود که گفتند: ربنا الله، چنين مردمي را ما اجازه مي دهيم بجنگند.

ببينيد لحن چقدر لحن دفاع است. بعد
فلسفه کلي جهاد را ذکر مي کند، عجيب است قرآن در بيان کردن حقايق و در اينکه
نکاترا يادآوري مي کند. بعد که اين جمله را مي گويد کانّه قرآن مواجه شده با همين
سؤالات و اشکالاتي که مسيحيها مي کنند که اي قرآن تو کتاب آسماني هستي، تو يک کتاب
ديني اي، تو چگونه اجازه جنگ مي دهي؟ جنگ بد چيزيست، تو همه اش بگو صلح، بگو صفا،
بگو عبادت.

قرآن مي گويد: نه، اگر در مواقعي
که تهاجم از نقطه مقابل شروع مي شود اين طرف دفاع نکند سنگ روي سنگ بند نمي شود،
تمام مراکز عبادت هم از ميان مي رود: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت
صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذکر فيها اسم الله».

-اگر خدا بوسيله بعضي جلو تهاجم
بعضي ديگر را نگيرد تمام اين صومعه ها، مراکز عبادت، خراب مي شود، مراکز يهوديها
از بين مي رود، مراکز صوفيها، مساجد عبادت مسلمانها از بين مي رود يعني طرف تهاجم
مي کند و هيچکس آزادي پيدا نمي کند خدا را باين شکل عبادت کند.

قرآن بعد هم وعده نصرت مي دهد: «و
لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز»- خدا هرکسي که او را ياري کند يعني حقيقت
را ياري کند، ياري مي کند، خدا نيرومند و غالب است.

بعد ببينيد چه جور توصيف مي کند
مردمي را که خدا آنها را ياري مي کند .خدا مردمي را ياري مي کند که از خودشان دفاع
کنند، مردمي که وقتي حکومت تشکيل بدهند اين شکل هستند: «الذين ان مکانهم في
الارض»- مردمي که وقتي ما آنها را در زمين جاي مي دهيم و حکومت آنها را مستقر مي
سازيم، مرمي که وقتي به آنها قدرت مي دهيم و تسلط مي بخشيم باين شکل درمي آيند، به
چه شکلي؟ «اقاموا الصلوة» عبادت خدا را بپا مي دارند. «و آتوا الزکوة» زکوة را ادا
مي کنند. نماز رمز پيوند صحيح با خداست و زکوة رمز تعاون و پيوند صحيح افراد انسان
با يکديگر است، آنها که خدا را از روي خلوص مي پرستند و بيکديگر کمک مي کنند: «و
امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر». خودشان را متعهد مي دانند که خوبيها را ترويج
کنند و با بديها و زشتي ها مبارزه کنند: «و لله عاقبة الامور» عاقبت کارها بدست
خداست.

تا اينجا ما دانستيم که قرآن
اساساً جهاد را که تشريع کرده است نه بعنوان تهاجم و تغلب و تسلط است بلکه بعنوان
مبارزه با تهاجم است.[1]

و اين بود گفتار استاد شهيد درباره
آيات سوره حج، و البته آيات ديگر تشريع و جهاد و جنگ چه آنها که به لفظ جهاد و مشتقات
آن در قرآن آمده و چه آنها که به صورت «قاتلوا…» و مشتقات لفظ قتال و يا الفاظ
ديگر نازل گرديده بيش از يکصد آيه است که قسمتي از آنها و همچنين اقسام دفاع و
جنگهاي ابتدائي و امثال آن در همين کتاب جهاد مورد بحث قرار گرفته و براي اطلاع
بيشتر بايد به آن کتاب مراجعه شود.

و اما آيات ديگر:

و اما آيات ديگري را که بدان اشاره
کرديم، اگر بخواهيم دسته بندي کرده و هر دسته اي را جداگانه مورد بحث قرار دهيم
بايد بطور اجمال بگوئيم:

1-   
آياتي که جهاد و جنگ را در جاهايي
تشريع فرموده که هدف خدا و «في الله» و «في سبيل الله» باشد، مانند اين آيات:

«… و
جاهدوا في سبيله…» (مائده-35)

«…
انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا بأموالکم و انفسکم في سبيل الله…» (توبه-41)

«… و قاتلوا في سبيل الله الذين
يقاتلونکم و لاتعتدوا…» (بقره-190)

«…  ö@ÏG»s)ã‹ù=sù ’Îû È@‹Î6y™ «!$# z`ƒÏ%©!$# šcrçŽô³tƒ no4quŠysø9$# $u‹÷R‘‰9$# ÍotÅzFy$$Î/ 4» (نساء-74)

و آيات زياد ديگري که در اين باره هست و از آنها
استفاده مي شود که بايد هدف، خدا و در راه خدا باشد تا اجر و پاداش داشته و مؤثر
باشد و اگر کشته شود شهيد محسوب گردد، چنانچه مي فرمايد:

«Ÿwur ¨ûtù|¡øtrB tûïÏ%©!$# (#qè=ÏFè% ’Îû È@‹Î6y™ «!$# …» (آل عمران-169).

«šúïÏ%©!$#ur (#rãy_$yd ’Îû È@‹Î6y™ «!$# ¢OèO (#þqè=ÏFè% ÷rr& (#qè?$tB ãNßg¨Ys%ã—öuŠs9 ª!$# $»%ø—Í‘ $YZ|¡ym …» (حج-58)

«…`tBur ö@ÏG»s)ム’Îû È@‹Î6y™ «!$# ö@tFø)ã‹sù ÷rr& ó=Î=øótƒ t$öq|¡sù Ïm‹Ï?÷sçR #·ô_r& $\K‹Ïàtã » (نساء-74).

«…¨bÎ) ©!$# =Ïtä† šúïÏ%©!$# šcqè=ÏG»s)ム’Îû ¾Ï&Î#‹Î6y™ …» (صف-4).

و اساسا هرکاري اگر براي خدا شد ارزش و اهميت و فضيلت
پيدا مي کند… 

2-    آياتي که دستور جنگ و جهاد مي دهد اما در جايي که دشمن نيز به جنگ بيايد نه
بطور مطلق مانند:

«…(#qè=ÏG»s%ur ’Îû È@‹Î6y™ «!$# tûïÏ%©!$# óOä3tRqè=ÏG»s)ムŸwur (#ÿr߉tG÷ès? 4…»
(بقره-190)

«… Ÿwur öNèdqè=ÏG»s)è? y‰ZÏã ωÉfó¡pRùQ$# ÏQ#tptø:$# 4Ó®Lym öNä.qè=ÏF»s)ムÏmŠÏù ( bÎ*sù öNä.qè=tG»s% öNèdqè=çFø%$$sù 3 » (بقره- 191).

که از اين گونه آيات هم در قرآن کريم فراوان ديده
ميشود.

3-   
آياتي که جنگ و جهاد را تا زمان رفع فتنه محدود مي
کند، مانند:

«öNèdqè=ÏG»s%ur 4Ó®Lym Ÿw tbqä3s? ×poY÷FÏù tbqä3tƒur ßûïÏe$!$# ¬! ( …» (بقره-193).

4-    آياتي که مسلمانان را مذمت مي کند
که چرا براي نجات مستضعفان جهاد نمي کنند مانند:

«$tBur ö/ä3s9 Ÿw tbqè=ÏG»s)è? ’Îû È@‹Î6y™ «!$# tûüÏÿyèôÒtFó¡ßJø9$#ur šÆÏB ÉA%y`Ìh9$# Ïä!$|¡ÏiY9$#ur Èbºt$ø!Èqø9$#ur …» (نساء-75).

و اما در برابر آيات جنگ و جهاد‌ آياتي هم درقرآن کريم
هست که دستور صلح و سازش مي دهد و اساسا صلح را بهتر مي داند مانند:

«… والصلح خير» (نساء-128).

«… يا ايها الذين آمنوا ادخلوا في السلم کافّة…»
(بقره-208).

«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» (انفال-61).

«فان اعتزلوکم فلم يقتلوکم و القوا اليکم السلم فما
جعل الله لکم عليهم سبيلا» (نساء- 90).

و آيات ديگر که از مجموع اين آيات استفاده مي شود که:

اولا- صلح و صفا بهتر از جنگ است.

و ثانيا- جنگ ني در هرجا و به هر انگيزه بطور مطلق
مشروع نيست، که البته در اين باره کتارها نوشته شده و ما فعلا نمي خواهيم بتفصيل
در اينجا بحث کنيم و تنها با نقل مقاله اي از يکي از نويسندگان محقق معاصر بحث را
خاتمه مي دهيم و اين مقاله جزء مقالات بسياري است که بمناسبت جنگ تحميلي اخير در
سميناري که به منظور بررسي جنگ مزبور در تهران تشکيل گرديد نوشته شده و مجموعه
آنها در دو جلد بزرگ بنام «بازشناسي جنبه هاي تجاوز و دفاع» به چاپ رسيده است.

نويسنده محترم دراين مقاله پس از بيان مفهوم جنگ و جنگ
در جهان بيني قرآن، و حکمتهاي الهي در وقوع جنگها، و رابطه تکوين با تشريع، در
مورد تشريع جنگ و اهداف و موارد آن مي گويد:

ترديدي نيست که جنگ مخصوصا با توجه به ضايعات و تلفات
و ويرانيها و نابساماني هايي که به همراه دارد- براي هيچ شخص عاقلي مطلوبيت ذاتي
ندارد بلکه وسيله اي است براي رسيدن به اهدافي که انتظار تحقق آنها از راه جنگ مي
رود و نيل به آنها معمولا جز از راه جنگ ميسر نيست. بنابراين، مشروعيت يا عدم
مشروعيت جنگ، تابع هدف برپايي آنست. از اين رو، همه عقلاء جنگي را که به منظور
دفاع از حقوق جامعه اي باشد روا مي دانند هرچند در تعيين اين حقوق کمابيش اختلاف
نظرهايي وجود دارد اما دفاع از حقوق جاني و مالي به خصوص حقوق ارضي و وطن مردم
مورد اتفاق همگان است و دفاع از حقوق عرضي و ناموسي را مي توان بر آنها افزود.
همچنين دفاع از حقوق سياسي و حاکميت ملي و استقلال کشور در برابر دشمن متجاوز
خارجي، در عرف بين الملل مورد قبول است.

اما در مورد جنگهاي داخليو قيام گروهي از مردم براي
تجزيه کشور و کسب خدمختاري و استقلال از حکومت مرکزي يا ملحق شدن به کشور ديگر،
مبناي روشني وجود ندارد و درصورتي که چنين حرکتي در جهت حفظ منافع قدرتهاي بزرگ
باشد به عنوان حمايت از حقوق بشر عملا مورد تأييد قرار مي گيرد چنانکه درصورت عکس،
به عنوان شورش بر ضددولت قانوني، محکوم مي گردد. ولي از ديدگاه اسلام، اين حرکات
هم براساس موازين حق و عدالت، ارزش يابي ميشود و نظر به اينکه مشروعيت دولت مرکزي،
منوط به رعايت اصول عدالت درباره همه شهروندان است مبارزه با چنين دولتي نارواست
اما اگر دولت مرکزي ستمگر و دست نشانده بيگانگان باشد قيام مردم براي نجات از ستم
وي و حاميان بيگانه اش کاري صحيح بلکه مقدس، ارزيابي مي شود و حتي کمک و حمايت
مردم آزاده و حق خواه جهان از چنين مردمي روا و شايسته است و نمي توان آن را به
عنوان دخالت در امور داخلي ديگران محکوم کرد.

ولي اختلاف نظر بين نظام ارزشي اسلام با نظام ارزشي
رايج در دنيا که مورد حمايت قدرتهاي بزرگ است، منحصر به اين امر نيست بلکه دست کم
به دو موضوع ديگر مي توان اشاره کرد:

يکي آنکه حقوقي که مورد تجاوز قرار مي گيرد و دفاع از
آنها مجوز جنگ مي شود منحصر به حقوق ياد شده نيست بلکه شامل حقوق ديني و فرهنگي
نيز مي گردد بلکه حقوق ديني از همه مهمتر است. بنابراين، اگر دين الهي از طرف
ملحدان و دشمنان خدا- اعم از داخلي و خارجي- مورد تهديد قرار گيرد بر متدينين لازم
است که با تمام توان، قيام کنند و جلو خطر را بگيرند هرچند با فداکردن جانها و
اموال فراواني باشد.

دوم آنکه غير از حقوق انساني که مبناي قوانين بين
المللي قرار مي گيرد حق بالاتر و والاتري وجود دارد که به يک معني اساس همه حقوق
به شمار مي رود و آن، حق خدا بر انسانهاست که تنها او را بپرستند و احکام و قوانين
او را اجرا نمايند و در صورتي که حکومتي در داخل مرزهاي خد هم راه خداشناسي و
خداپرستي را به روي مردم ببندد مستحق مبارزه و سرنگوني است، چه رسد به اينکه
بخواهد اين حق الهي را در خارج از مرزهاي کشورش مورد تجاوز قرار دهد. بر اين اساس
است که جهاد اسلامي منحصر به دفاع از حقوق ملتهاي مسلمان نمي شود و در فقه اسلام،
جهاد ابتدايي با سردمداران شرک و کفر، به منظور رفع مانع از هدايت توده هاي مردم و
باز کردن راه خداپرستي و احقاق حق الهي (پرستش و اطاعت خدا) پيش بيني شده و در فقه
شيعه، جواز آن در زمان حضور امام معصوم،مورد اتفاق مي باشد و جمله «قاتلوهم حتي
لاتکون فتنه و يکون الدين کله لله» مبين ديدگاه اسلام در اين زمينه هاست.

اهداف جنگهاي مشروع:

باتوجه به آنچه درباره حکمت تشريع جنگ گفته شد روشن
است که جنگي مشروع و به اصطلاح قرآني «جهاد في سبيل الله» قلمداد مي شود که براي
تحقق بخشيدن به اين اهداف انجام گيرد:

1-   
دفاع از جان مردم.

2-   
دفاع از عرض و ناموس مردم.

3-   
دفاع از اراضي و اموال و استقلال اقتصادي.

4-   
دفاع از عزت و استقلال سياسي.

5-   
دفاع از دين حق و مقدسات ديني.

6-   
حمايت از مظلومان و محرومان مناطق ديگري که تحت فشار
ستمگران و دشمنان خدا قرار گرفته اند.

7-   
احقاق حق الهي و برداشتن موانع از سر راه هدايت توده
هاي ناآگاه.

نکته اي را که بايد در اينجا خاطر نشان کنيم اين است
که تجاوز به هريک از حقوق انساني و به حق الهي، گاهي بي پرده و به طور مستقيم
انجام مي گيرد مانند کساني که با لشکرکشي علني، به جان و مال مردمي تجاوز کنند و
گاهي با توطئه چيني و اجراء برنامه هاي تبليغاتي و تعليماتي مسموم و استفاده از
مزدوران و دست نشاندگان و ايجاد اختلافات داخلي و… که همگي آنها تحت عنوان
«فتنه» عنوان مي شود و اين روشها امروزه به وسيله استعمارگران به کار گرفته مي
شود.

نکته ديگر آنکه، جنگ مشروعي که براي تأمين اهداف ياد
شده انجام مي گيرد گاهي با دشمنان و تجاوز گران خارجي است و گاهي با گروه هاي
منحرف داخلي که به انگيزه دستيابي به منافع اقتصادي يا کسب قدرت سياسي نامشروع و
احيانا با کمک گرفتن از بيگانگان و سرسپردن به آنان، و در نهايت براي تأمين منافع
اقتصادي و سياسي دشمنان، به حقوق مردم خودشان تجاوز مي کنند.

سومين نکته اين است که: همه اين جنگها در صورتي روا و
شايسته است که تأمين اهداف ياد شده از راه هاي مسالمت آميز، ميسر نباشد و با رعايت
احکام و ضوابطي که در فقه اسلام بيان شده حجت به دشمن تمام شده باشد.

ادامه دارد

برترين عبادت

امام حسن عسکري (ع):

«ليست العبادة کثرة الصيام و
الصلاة و انما العبادة کثرة التفکر في امر الله».

(تحف العقول- ص518)

عبادت به زياد روزه گرفتن و زياد
نماز خواند نيست، بلکه عبادت بيشتر انديشه کردن در امر خدا است.

 

 



[1]– کتاب جهاد-
ص20-21.

/

امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی

امام راحل سلام الله عليه و فقه
سنتي

قسمت بيست و دوم

آيت الله محمدي گيلاني

*نمادي از وضع و جعل روايات بعد از
ارتحال رسول الله (ص)، که شوکت و صلابت زبدگان از صحابه آن را خنثي مي کرد و وحدت
کلمه محفوظ بود.

*شکل گيري حوزه وضع اواخر عهد
عثمان و بعد از قتل وي، رو به کثرت نهاد.

*اين مصائب از نتايج تأخير تدوين
حديث است که تلاعب با احاديث را آسان نمود.

*زشت ترين شکل آن، ظهور طائفه:
«الوضاع الصالحون» است.

*مسلم امام اهل الحديث در صحيح
خويش از يحيي بن سعيد قطان آورده: «لم نر الصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث».

*تفسير مسلم، کلام يحيي را که مراد
اين است که آنان تعمد در کذب نداشتند و کذب بر زبانشان جاري مي گرديد!

*قاعده ملعونه: «انما الکذب علي من
تعمد».

*کلامي مفصل از نووي بر رد اين
قاعده در شرح صحيح مسلم و بيان اجمالي از محدث کبير ابن حجر عسقلاني در فتح الباري
در اين مسئله.

نمادي از وضع و جعل احاديث بعد از
رحلت رسول الله (ص) بچشم مي خورد که ظاهراً خبر صحابي محترم عمران بن الحصين:
«رجالي از اصحاب رسول الله (ص) احاديثي را نقل مي کنند که آنطور نيست که مي گويند»
چنانکه قبلا گذشت، بدانها اشارت دارد، ولي با وصف اينحال، صولت و شوکت زبدگان از
صحابه عظام، مانع از سوء تأثير اين موضوعات و مجعولات در وحدت کلمه مسلمين بود،
بلکه مسلمين کماکان در انتشار اسلام به آفاق عالم با توفيق تحسين برانگيز به پيش
مي رفتند و تاريخ درخاشاني را پديد مي آوردند. و براي تمکين حکومت
“الله” در گستره زمين از بذل اموال و نفوس دريغ نداشتند و در دفع اعداء
و حفظ وحدت کلمه، يکدل و يکسو بودند و فراغتي که درآن به بحث از مباني عقائد،
بحثهاي شبهات آفرين بپردازند، براي آنان نبود، و اگر اختلاف قليلي واقع مي شد به
سرپنجه تدبير اولي الامر، خصوصا امير المؤمنين علي (ع) حل مي گرديد. و بدين منوال
حافظ وحدت کلمه و بسط حکومت الهي بودند تا آنکه در عهد خليفه سوم، حوادثي پديد آمد
که درست مخالف سنت و سيره رسول الله (ص) و خلفاء پيشين بوده و نهايتاً به قتل
خليفه انجاميد، و اين پديده ها و بدعتهاي عهد عثمان بود که علاوه بر قتل ايشان، رکن
عظيم اتحاد کلمه بين مسلمين را فرو ريخت و آنچنان صدمه به اسلام و مسلمين زد که
فتنه عمياءش نامگذاري کردند زيرا مسلمين در اين فتنه از صراط مستقيم لغزيدند.

اهل بحث و تحقيق، متفقند بر اين
که، حوزه جعل و وضع حديث و اختراع روايت و افتراء بر رسول الله (ص) در اواخر عهد
عثمان شکل گرفت، و بعد از قتل ايشان رو به استفاضه نهاد، آنچنان اين احداث و
موضوعات سوء اثر داشت که حتي موجب تزلزل در مبايعت با اميرالمؤمنين (ع) در ولايت
امر امت گرديد و حتي برخي از صحابه عظام نقض بيعت کردند و عروة الوثقاي وحدت،
منفصم گرديد، و به گروه هاي قاسطين و ناکثين و مارقين انشعاب پيدا کرد.

شکل گيري حوزه جعل و وضع حديث،
بدون شک از نتايج تأخير تدوين حديث است که صحابه کبار نسبت به تدوين آن بي رغبت
بودند. چون آن را عدل قرآن نمي ديدند چنانکه در مقالات قبل روشن کرديم.

روزنه هايي که از اين حوزه جعل و
افتراء گشوده شد، بعدها به صورت ابواب وسيع درآمد و جدولهاي باريک جاري از آن، در
آينده، نهرهاي خروشان گرديد و ده ها هزار احاديث موضوعه در تضاعيف کتابهاي منتشر
در بين مسلمين در شرق و غرب جهان اسلام جاسازي شد که حافظ شريعت را مبتلا ساخت و
ناگزير فنون مختلفه اي در تشخيص صحت اسناد احاديث به صاحب شريعت پديد آمد که
اختلافات و تشاجرات و تفوض و ابرامات پر پيچ و خمي را بدنبال خود آورد و مصائبي را
افزود.

چنانکه مکررا گفتيم، با نهي رسول
الله (ص) از کتابت حديث و اطاعت خلفاء راشدين و صحابه عظام از آن حضرت، بنيان
محکمي براي احاديث که عدل قرآن کريم شود، فراهم نگرديد، تلاعب با احاديث، آسان
بوده، و از تلاعبي که مايه شرمساري است آنکه صالح نمايان ابلهي، دست به وضع و جعل
زدند، و اين خيانت روشن را به پاي صلاح و تقوي بحساب آوردند و اين خيانت فاحش را
خدمت به ديانت انگاشتند!

امام اهل الحديث جناب مسلم در صحيح
خويش مي فرمايد: «حدثني محمد بن ابي عتاب قال حدثني عفان عن محمد بن يحيي بن سعيد
القطان عن ابيه، قال: لم نر الصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث قال بن ابي عتاب
فلقيت انا محمد بن يحيي بن سعيد القطّان فسألته عنه فقال عن ابيه: لم تر اهل الخير
في شيء اکذب منهم في الحديث. قال مسلم: يقول: يجري الکذب علي لسانهم و لا يتعمدون
الکذب» (ج1 بشرح النووي- ص94 و 95).

«محمد بن يحيي بن سعيد قطان از
پدرش، نقل کرد که گفت: نديدم صالحان را در چيزي دروغگوتر از آنها در حديث. محمد بن
ابي عتاب مي گويد: من محمد بن يحيي بن سعيد قطان را ملاقات کردم و از او در اين
باره پرسيدم! او جواب داد که پدرم يحيي گفت: نديدي اهل خير را در چيزي دروغگوتر از
آنها در حديث، و در ذيل اين کلام جناب مسلم مي فرمايد: يحيي مي خواهد بگويد: دروغ
بر زبانشان جاري مي شود، نه آنکه در دروغگويي متعمّد باشند!»

يحيي بن سعيد قطان محدث زمان خود
بود و از قرآن مالک بن انس، بحساب آمده و به مسلک ابي حنيفه فتوي مي داد، در تهذيب
التهذيب به “امام اهل زمانش، و ثقة و حجّت و حافظ و ثبت مرضي” ستوده شده
است و در همين کتاب تهذيب التهذيب، آمده که مدت بيست سال در قيام شب خويش هر شب يک
ختم قرآن تلاوت مي کرد و آورده است که کسي در زمان وي در علم رجال عالمتر از نبوده
و سفيان ثوري از حفظ وي شگفتي مي نموده و همه ائمه اهل سنت به کلام او احتجاج مي
کردند و مي گفتند: هرکس را که يحيي بن سعيد ترک کرده و بي اعتبار دانسته و ما نيز
او را ترک نموده و بي اعتبار مي دانيم.

(تاريخ تولدش 120 هـ و وفاتش 198
هـ ج11 تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلاني ص216 الي ص 219).

اينکه جناب مسلمن در ذيل کلام يحيي
بن سعيد: «لم نرالصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث» فرمودند: «يقول: يجري الکذب
علي لسانهم و لايتعمدون الکذب» در مقام توجيه اسناد کذب بصالحين وضاع است که نووي
اينگونه شرح مي دهد: «مسلم مي فرمايد: دروغ بر زبانشان جاري مي شود و آنان در اين
دروغگويي تعمد ندارند، زيرا آنان در صنعت اهل حديث مزاولت نمي کنند و مهارتي
ندارند، از اين رو، در روايات، خطا از آنها واقع مي شود و معرفت بخطاء خويش ندارند
و دروغ روايت مي کنند ولي علم به دروغ خود ندارند و ما قبلا گفتيم که مذهب اهل حق
اين است که کذب، عبارتست از اِخبار از چيزي بر خلاف واقع عمداً باشد يا سهواً يا
غلطاً».

و ظاهراً عبارت امام اهل الحديث
جناب مسلم اشاره است به قاعده: «انما الکذب علي من تعمّده» که صالحون وضّاع، وضع
کردند و گفتند که: «نحن نکذب له لا عليه» و در لواي آن، احاديث وضع مي کردند و اين
معصيت کبيره را حسبة لله محسوب مي داشتند. نوري در شرح حديث: «من تعمد عليّ کذباً
فليتبوّء مقعده من النّار» بعد از بيان طولاني در اسناد حديث چنين مي گويد:

اين حديث مشتمل بر فوائد و مجموعه
اي از قواعد است، اول آنکه قاعده اي را که اهل سنت درباره کذب دارند «که کذب
عبارتست از اخبار بر خلاف واقع عمداً باشد يا سهواً» تقرير و تثبيت مي کند. دوم
آنکه شدت تحريم کذب بر رسول الله (ص) و اينکه فاحشه عظيمه و از معاصي کبيره مهلکه
است ابلاغ مي کند، ولي اين معصيت کبيره مستلزم تکفير نيست مگر آنکه مرتکب، آن را
حلال بشمرد که در اين صورت مکفّر است.

اين فتواي مشهور است که نقل کرديم
و شيخ محمد جويني والد امام الحرمين تعمد کذب بر رسول الله (ص) را، موجب کفر مرتکب
مي داند، امام الحرمين اين مذهب را از پدرش حکايت کرد که والدشان متکرّراً در جلسه
درس مي فرمودند: کسي که عمداً بر رسول الله (ص) دروغ ببندد، کافر است، خونش ريخته
مي شود ولي امام الحرمين اين فتواي والدش را ضعيف مي شمرد ومي گويد هيچيک از اصحاب
ما اينگونه فتوي نداده و اين لغزش بزرگي است که از والد سرزده است.

مرتکب تعمّد کذب بر رسول الله (ص)
در حديث واحد، فاسق است و همه روايات وي مردود شناخته مي شود و احتجاج به همه آنها
باطل است، و چنانچه توبه نمايد و حسن توبه اش معلوم گرديد، جماعتي که از آنجمله
احمد بن حنبل و حميدي شيخ بخاري و صيرفي از فقهاء شافعيه… گفته اند توبه اش بي
اثر و روايت وي هرگز پذيرفته نمي شود و حتماً علي الدوام مجروح است. و صيرفي با
اطلاق تعبيري چنين گفته است:

هرکسي را که بواسطه کذب در روايت
«يعني بر رسول الله (ص)» ساقط و بي اعتبارش کرديم، با ظهور توبه اش، او را نمي
پذيريم و هر کسي که در روايت او را ضعيف شمرديم، ديگر او را قوي نمي شماريم، زيرا
فرق است بين روايت و شهادت.

ما دليلي براي مذهب اين طائفه
نديديم و ممکن است آن را توجيه نمود که چنين زجر بليغ و کيفر غليظ بر تعمد کذب بر
رسول الله (ص) بدين جهت است که مفسده آن عظيم است چه آنکه کذب چناني به عنوان شرع
تلقي مي شود و تا روز قيامت استمرار مي يابد، بخلاف کذب بر غير رسول الله (ص) و
کذب در شهادت که مفسده آنها محدود است و عموميت ندارد. ولي آنچه که اين پيشوايان فرموده
اند، ضعيف و مخالف قواعد شرعيه است. و مختار ما اين است که توبه وي از اين گناه
قطعا صحيح است و رواياتش بعد از توبه صحيح که با شروط معروفه توبه واقع شده،
پذيرفته مي شود، و حکم مذکور بر قواعد شرع جاري است، و مورد اجماع است که روايت
کافر بعد از اسلام صحيح است و اکثر صحابه به همين صفت بودند، مضافا بر اينکه قبول
شهادت متعمد کذب بر رسول الله (ص) اجماعي است و فرقي بين شهادت و روايت در اين جهت
نيست و الله اعلم.

سوم آنکه در تحريم کذب بر رسول
الله (ص) فرقي نيست بين احکام و غير احکام مانند ترغيب و ترهيب و مواعظ و غير
اينها، جملگي حرام و از اکبر کبائر و اقبح قبائح است با جماع مسلميني که در اجماع
مورد اعتمادند بر خلاف کرّاميه که طائفه بدعت گذارند. در پندار اين طائفه وضع و
جعل حديث، در ترغيب و ترهيب جايز است و بسياري از نادانان زاهد نما از اين طائفه
در اين موبقه کبيره پيروي کرده اند و بر اين پندار باطل احتجاج نموده اند که در
روايتي آمده: «من کذب عليّ متعمداً ليضل به فليتبّوء…» و مدلول روايت اين است که
تعمد کذب بر آن بزرگوار (ص) اگر بانگيزه اضلال باشد، کيفرش نار است، و اما تعمّد
کذب بر آن حضرت (ص) ترغيبا و ترهيبا هدايت است نه اضلال. مضافا بر اين، حديث: «من
کذب عليّ…» شامل مثل روايات موضوعه در ترغيب و ترهيب نمي شود. زيرا اينها «کذب
له (ص) نه کذب عليه» و بنابراين هرچه که «له» شريعت است، جعل و وضع کذب در آن جايز
است! «و العياذ بالله»

و اساسي که جهت استدلال خويش ساخته
و به آن احتجاج کرده اند، منتهي درجه جهالتو غفلت آنها و روشن ترين دليل بر
بيگانگي آنان از قواعد شرع است. چنانکه ملاحظه کرديد استدلالشان مغالطه اي بيش
نبوده آنهم مخالف آيه کريمه: «و لا تقف ما ليس لک به علم ان السمع و البصر و
الفواد کل اولئک کان عنه مسؤلا» و مخالف اجماع اهل حلّ و عقد و دلائل قطعيه ديگر
در تحريم کذب بستن بر مردم عادي، تا چه رسد بر بزرگواري که گفتار او، شرع و کلام
او وحي است!

شگفت انگيزتر در کلماتشان، اين
کلام است: «وضع احاديث ترغيب و ترهيب کذب له (ص)»! که جهالت آنان را به زبان عرب و
خطاب شروع روشن مي کند، چه آنکه همه اين موضوعات در عرف محاوره عرب کذب بر صاحب
شريعت است.

و اما حديثي که به آن تمسک کردند،
حفّاظ احاديث متفقند که کلمه: «ليضلّ» زياده باطل است و بر فرض صحّت، لام «ليضل»
لام تعليل نيست، بلکه لام عاقبت است، مثل لام «ليکون» در آيه «فالتقطه آل فرعون
ليکون لهم عدواً و حزناً». و نظائر آن در قرآن و کلام عرب از حدّ شمار بيرون
است…

(ج1 شرح نووي بر صحيح مسلم ص69 الي
ص71)

محدث کبير ابن حجر عسقلاني در فتح
الباري شرح صحيح البخاري در ذيل حديث مروي از اميرالمؤمنين علي (ع) که مي فرمايد:
نبي اکرم (ص) فرمودند: «لا تکذبوا عليّ فانّه من کذب علي فليلج النار».

(ج1 ص199)

مي گويد: «لا تکذبوا علي» عام است
شامل هر کذبي مي شود، و لفظ: «عليّ» مفهوم ندارد زيرا با توجه به نهي از هر کذب،
نمي توان پذيرفت که “کذب له” مثلا ممنوع نيست، ولي طائفه اي از جهال
مغرور شده و با اخذ مفهوم، احاديثي در ترغيب و ترهيب، وضع کرده اند و مي گويند: ما
در اين وضع و جعل «علي رسول الله (ص)، کذب نياورده ايم بلکه اين وضع و جعل را
«لرسول الله (ص)» و براي تأييد شريعت او انجام داديم اينها از بي درايتي، نمي
دانند که چيزي را به رسول الله (ص) اسناد دادن که او نفرموده است، کذب بر
خدايتعالي است زيرا چنين کاري، منتهي به اثبات حکمي از احکام شرعيه است چه در
ايجاب باشد يا ندب، يا حرام و مکروه…»

ادامه دارد

 

/

آرامش قلب با ذکر خدا

تفسير سوره رعد

آرامش قلب با ذکر خدا

قسمت پنجاه و هشتم

آيت الله جوادي آملي

«الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر
الله، ألا بذکر الله تطمئن القلوب* الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن
مآب»

(سوره رعد- آيات 27-29)

آنان که ايمان آوردند و قلبهايشان
به ذکر خدا مطمئن مي شود، هان! به ذکر خدا، قلبها آرام مي گيرد. آنان که ايمان
آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند، خوشا به حال آنها و چه خوش بازگشت و مقامي
دارند.

***

معناي طمأنينه دل که لازمه ايمان
است، نجات از قلق و اضطراب و لغزش و امثال ذلک است. آنگاه اگر ياد خدا باعث آرميدن
دل است، چگونه در سوره انفال و سوره حج و سوره مؤمنون(که قبلا بحث شد) مي فرمايد:
اگر مؤمنين به ياد خدا متذکر شوند، دلهاي اينها مي طپد. در سوره انفال، آيه 2 آمده
است «انما المؤمنون الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم»- مؤمنين، تنها آن کساني هستند
که وقتي ياد خدا مي شود، دلهاي آنها مي طپد و به هراس مي افتد.

در سوره مؤمنون، آيه 60 مي فرمايد:
«والذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الي ربهم راجعون»- دلهاي اينها در حالي
که موفق به امتثال احکام الهي هستند، مي طپد. وقتي به ياد قيامت مي افتند،
دلهايشان مي لرزد. اگر ذکر الله باعث طمأنينه قلب است چگونه در اين آيات مي فرمايد
که ذکر الله، دلهاي مؤمنين را به لرزه مي آورد؟ آيا منظور ذکر جهنم و ياد عذاب خدا
است (در مورد طپش قلب) و ذکر بهشت و نعمتهاي خدا است (در مورد آرامش قلب)؟ البته
اين سخن حقي است ولي اين آيه ناظر به آن نيست. يعني: درتس است که آيات عذاب، انسان
را مضطرب مي سازد و آيات بهشت و نعمت هاي جاويدان، به انسان آرامش مي دهد ولي در
اينجا دقت کنيد که به عنوان يک اصل کلي مي فرمايد: «الا بذکر الله تطمئن القلوب»
پس اين جمع که ذکر شد، با اين اصل کلي منطبق نمي باشد.

يک جمعي را سيدنا الاستاد (علامه
طباطبائي) رضوان الله عليه دارند. ايشان مي فرمايد: مؤمن در طليعه امر، قلبش مي
طپد ولي در پايان امر، قلبش مي آرمد. در آغاز وقتي به ياد حق افتاد، چون در اوائل
راه است، قلبش مي طپد، اما وقتي کاملا مأنوس شد و ايمانش حباً لله شد نه خوفاً من
النار، آنگاه طمأنينه دارد. پس آن آياتي که مي فرمايد: ياد حق قلب را مطمئن مي
کند، مربوط به اواخر امر است.

شاهد اين جمع را هم آيه 23 سوره
زمر قرار داده اند- که قبلا مقداري بحث شد- و در آن آيه آمده است: «تقشعر منه جلود
الذين يخشون ربهم»- آنهايي که از خدا مي ترسند، پوست بدنشان مي طپد. قشعريره، در
مقابل طمأنينه است.

مشابه اين حالت را در حالات اولياء
و معصومين عليهم السلام در حال عبادت ملاحظه فرموديد که هنگام وضو گرفتن چه حالي
داشتند و هنگام تکبيرة الاحرام، صورت آنها چگونه زرد مي شد؟ در حال نماز خواندن، چگونه
دو پهلوي آنها مي طپيد؟ يک انسان وحشت زده که هيچ آرامش ندارد، دلش مي لرزد و به
حرکت در مي آيد. درباره امام مجتبي (ع) رسيده است که هنگام نماز پهلوهاي حضرت مي
طپيد و چهره مبارکش زرد مي شد. وقتي عرض مي کردند: چرا اين حالت به شما دست مي
دهد؟ مي فرمود: مي خواهم امانت را ادا کنم. نمي دانم آيا درست ادا مي کنم يا نه؟

در ادامه آيه آمده است: «ثم تلين
جلودهم و قلوبهم الي ذکر الله»- کم کم اين لرزش برطرف مي شود و پوست بدنشان و
قلوبشان، با ذکر خدا، نرم مي شود و آرامش مي پذيرد. اين بار ديگر اشک شوق مي ريزند
نه اشک خوف. آنقدر سجده را طولاني مي کنند که مي گويند ما از اين ذکر لذت مي بريم.

اين معني را سيدنا الاستاد شاهد
جمع قرار مي دهند که آن طايفه از آياتي که در سوره انفال و مانند آن آمده، مربوط
به اوائل امر است و اين آيه سوره رعد، مربوط به اواخر امر. يعني: بنده وقتي به
ساحت مولا مي رسد، نخست قلبش مي طپد ولي وقتي مأنوس شد، مي آرمد. اين آيه سوره زمر
را هم شاهد جمع قرار داده است.

اين جمع از نظر تفسيري، جمع خوبي
است و راه بازتري است نسبت به آنچه در تبيان و مجمع و امثال ذلک آمده است. و اما
شايد راه ديگري باشد و آن اين است که:

قرآن کريم انسان را در برابر جهان،
يک شکل مي بيند و در برابر “الله” شکل ديگر مي بيند. در برابر جهان مي
گويد: مؤمن قلبش به ياد حق، در برابر جهان، آرام است. هيچ حادثه اي از حوادث دنيا
او را نمي لرزاند. چرا؟ چون قلبش به مرکز قدرت، بسته است، لذا آرام است. هيچ امري،
هرچند سخت و دشوار، باعث لرزش و اضطراب او نيست. زيرا اين قلب، به مرکز قدرت و
رحمت بسته است.

درباره غير مؤمن، ملاحظه مي کنيم
که هم در مسائل علمي و هم در مسائل عملي وحشت و هراس دارد. اگر بخواهد بيانديشد،
همواره در شک و ترديد است: اگر بخواهد تصميم بگيرد، همواره گرفتار نفي و اثبات
است. قرآن درباره آنها مي فرمايد: «بل هم في شک يلعبون»- همواره در شک و ترديد
گرفتارند. يا مي فرمايد: «فهم في ريبهم يترددون»- در شک خود، پيوسته مردد هستند.
در سوره کهف، آيه 27 آمده است: «و لن تجد من دونه ملتحدا»- غير از خدا، پناهگاه
خوبي اصلا نخواهي يافت. حال که انسان پناهگاهي جز خدا ندارد، پس اگر از خدا بريد و
صرف نظر کرد، همواره در اضطراب و طپش است. ولي اگر به خدا مرتبط شد، هيچ عاملي از
عوامل جهان، او را نمي لرزاند. جريانهايي را که قرآن کريم، در اين مقام اول بحث،
ذکر مي کند، فراوان است. مي فرمايد به اينکه اصحاب کهف در برابر آن خطر قيام کردند
و اگر چنانچه خدا دل آنها را نمي بست و به خود مرتبط نمي کرد، گرفتار طپش و اضطراب
بودند. اما چرا در برابر آن طاغوت قيام کردند؟ براي اينکه قلبشان به قدرت حق
وابسته و مرتبط بود. «و ربطنا علي قلوبهم»- ما قلبشان را بستيم که از حوادث جهان
تکان نخورند و اضطراب پيدا نکنند.

در سوره قصص، آيه 9 به بعد چنين
آمده است: ما وقتي خواستيم موسي را بپرورانيم، به مادرش دستور داديم او را به دريا
بسپار. ممکن بود از اين راز پرده بردارد و قلبش تُهي شود، اگر ما قلبش را نگرفته
بوديم و به ياد خدا مرتبط نمي کرديم. وقتي قلب را به ياد خود مرتبط کرديم، او در
کمال امن و اطمينان، کودک را به دريا سپرد و مسئله را تحمل کرد «واصبح فؤاد ام
موسي فارغاً ان کادت لتبدي به لولا أن ربطنا علي قلبها لتکون من المؤمنين».

در آيه 7 آمده است: «و اوحينا الي
ام موسي ان أرضعيه، فاذا خفت عليه فألقيه في اليم»- به مادر موسي وحي کرديم که او
را شير بده، پس اگر بر او ترسيدي، او را به دريا بسپار. در اينجا سخن بطور کلي
آمده است: اينجا ديگر سخن از جعبه نيست که بچه را در جعبه بگذار. اينجا ديگر دريا،
دايه کودک مي شود. مي فرمايد هر وقت احساس خطر کردي، بچه را در دريا بيانداز. و
سرّ اين که مادر با آن همه عاطفه اي که نسبت به فرزندش دارد، قلبش نمي طپد، به
خاطر اين است که فرمود: ما قلبش را به خودمان مرتبط کرديم، و اگر ما قلبش را نمي
بستيم، مي طپد.

اگر کسي به ياد “الله”
آرميد، جهان در برابر او کاري انجام نمي دهد. همان خدا به دريا دستور مي دهد، به
کودک هم دستور مي دهد و حتي به دشمن هم دستور مي دهد که  با او دوست باش. اين مثال براي حال خطر. انسان
در حال شهوات هم سراسيمه و مضطرب است. نمي داند چه کند؟! قرآن کريم مي فرمايد: اگر
به ياد خدا باشد، انسان در بدترين صحنه هاي شهوت، مي آرمد. قرآن کريم، حمله آن زن
را به حضرت يوسف ترسيم مي کند که چگونه با اضطراب و طپش دل، به او هجوم آورد و در
مورد طرف مقابل که حضرت يوسف است نيز مي فرمايد: «و همّ بها لولا ان راي برهان
ربه» اگر خدا را نمي ديد، او هم دلش در شهوت مي طپيد. ولي او که دلش به خدا مرتبط
بود، کاملا آرام گفت “معاذ الله” يوسف برهان خدا را مي بيند، لذا حتي
قصد گناه و خيال گناه هم نمي کند.

پس انسان چه در حال خطر و چه در
حال شهوت و غضب و تمام صحنه هاي حوادث زندگي، اگر به ياد خدا باشد، قلبش آرامش
پيدا مي کند و اطمينان مي يابد.

امير المؤمنين (ع) مي فرمايد: در
جريان جنگ بدر، که اولين جنگ بود، مسلمين جنگي نکرده بودند و از هر نظر نسبت به
کفار ضعيف بودند، با اين حال، آن شب تا به صبح، رسول خدا (ص) پاي درخت به مناجات
مشغول بود و اصلا احساس خطر نمي کرد. گويا اصلا ما فردا جنگي نداريم. ديگران احساس
لرزش مي کردند ولي حضرت کاملا آرامش داشت گويا اصلا جنگي در کار نيست.

پس وقتي انسان، جهان را جنود الله
ديد، خود را هم مانند جهان، بنده الله ديد، سر را به الله مي سپارد و دل مي دهد.
اگر به “الله” در اثر آيات آفاقي وانفسي، سر سپرد و دل داد، آنگاه مي
گويد: جهان همه و همه جنود الهي هستند و کوچکتر از آن هستند که مرا از معبودم باز
دارند. اين همان بياني است که از امام چهارم (ع) رسيده که فرمود: «لو مات من بين
المشرق و المغرب، لما استوحشت بعد ان يکنو القرآن معي»- اگر تمام مردم بين شرق و
غرب عالم بميرند و من تنها بمانم، هرگز احساس وحشت نمي کنم، در صورتي که قرآن با
من باشد. اين مرگ، تنها مرگ ظاهري نيست. مهم تر از آن مرگ معنوي است يعني اگر همه
مردم کافر شوند، من از کسي هراس ندارم.

اين طمأنينه دل در برابر جهان براي
اين است که اين دل به مرکز قدرت بسته است. هيچ عاملي نميتواند انسان را بلرزاند و
متزلزل کند. مؤيدش هم همان آيه سوره احزاب است که اينها از خدا مي ترسند و از غير
خدا اصلا هراسي ندارند.

در سوره احزاب، آيه 39 مي فرمايد:
«الذين يبلّغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احداً الا الله»- آنان که
رسالتهاي الهي را تبليغ مي کند از او مي ترسند و از هيچ کس جز الله هراس ندارند.
هيچ چيز نمي تواند آنان را مرعوب کند. «الا بذکر الله تطمئن القلوب»- لذا هيچ
حادثه اي براي انبياء پيش نيامد که اظهار ترس کنند. سخن همه اين است که: «لن
يصيبنا الا ما کتب الله لنا» جز آنچه خدا براي ما مقدر فرموده، هيچ چيز به ما صدمه
نمي رساند.

وقتي آن ساحران، به حضرت موسي
ايمان آوردند و گفتند حق با تو است، در برابر تهديدهاي فرعون که گفته بود شما را
در شاخه هاي درخت به دار مي آويزم يا دست و پاهايتان را قطع مي کنم و همه تان را
نابود مي سازم، گفتند: «فاقض ما انت قاض، انما تقضي هذه الحياة الدنيا»- هرچه مي
تواني بکن. تو قدرتت در همين چند روز است. تو مادامي بر ما مسلط هستي که ما زنده
ايم. يک جسمي از ما مي گيري و بس. و اين زندگاني دنيا گذرا است.

اگر کسي به ياد حق متذکر شد، چيزي
او را متزلزل نمي کند. او فقط از خدا مي ترسد لا غير. پس نسبت به غير خدا، در هر
حادثه اي خواه مسائل علمي باشد و خواه مسائل عملي، در امن است، چه مربوط به غضب
باشد و چه مربوط به شهوت، در امن است.

اين مقام اول بحث که ارتباط انسان
را به جهان مطرح مي کند. مقام ثاني را انشاء الله بحث خواهيم کرد.

ادامه دارد

 

/

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي بمناسبت هفته وحدت

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامي حضرت
آيت الله خامنه اي

بمناسبت هفته وحدت

بسم الله الرحمن الرحيم

اين عيد سعيد و روز بزرگ را که
ميلاد وجود مبارک مولود بزرگ عالم انسانيت و نبي مکرم اسلام، حضرت محمد بن عبدالله
(ص) و ولادت سلاله پاک آن بزرگوار، امام صادق (ع) است، به همه مسلمانان، حق طلبان،
و عدالتجويان عالم بخصوص به ملت بزرگ ايران و به خانواده هاي شهدا و به شما حضار
اين مجلس تبريک عرض مي کنم.

روز ولادت نبي بزرگوار اسلام، روز
تدبر در برکات بي پايان اين مولود مکرم است. شايد بتوان گفت بزرگترين برکات اين
ولادت عظيم، عبارت از هديه کردن توحيد و عدالت به جوامع بشري بود.

انسانها امروز هم که روز پيشرفت
علم و ترقيات عظيم فکري بشري است، در عالم اعتقاد، اسير شرک هستند، معلوم مي شود
حتي در کشورهاي بسيار پيشرفته از لحاظ مادي، اعتقاد به توحيد با همه برکاتي که
دارد محتاج نورانيتي است که جز از طريق عقلي که به وسيله وحي الهي هدايت شده باشد،
رسيدن به آن امکان پذير نيست. اين هديه را پيغمبر مکرم، به بشريت داد، همچنان که
انبياء گذشته داده بودند. اعتقاد به توحيد در جان و قلب انسان و حتي در زندگي
انسان، داراي برکاتي است که بايد به آن فکر کرد و به سمت آثار و برکات توحيد حرکت
کرد.

يکي ديگر از هديه هاي بزرگ الهي به
بشريت بوسيله اين مولود مکرم، هديه عدالت بود. انساني که از روز اول تاريخ، گرفتار
بي عدالتي بوده است، امروز هم همچنان گرفتار بي عدالتي است و اين، گرفتاري بزرگ
بشريّت است. ديني که مولود مکرم امروز به بشريت عرضه کرد، انسانها را به اينچنين
نقطه اي برجسته اي در زندگي، مانند توحيد و عدل، دعوت مي کند. از اين ويژگي هاي
برکات امروز، يکي اين است که متعلق به همه بشريت است و هرکس که بخواهد مي تواند از
آن استفاده بکند و ديگر اينکه مخصوص به زمان خاصي نيست و به همه زمانها تعلق دارد.
امروز هم بشر احتياج دارد به اينکه به توحيد خالص و به دستور عدل اسلامي برگردد.
نسخه اي که اسلام براي عدالت به بشريت داده است، اين است: «ان اکرمکم عند الله
اتقيکم» يعني دعوت به تقوي و پرهيزگاري، دعوت به دور ريختن انگيزه هاي تفرقه بين
انسانها، مثل قوميت، نژاد، خون و رنگ و امثال اينها.

امروز کشورهاي مترقي دنيا که از
لحاظ مادي پيشرفته هستند، هنوز گرفتاري سياه و سفيد دارند. سياه پوست حدودي و سفيد
پوست هم حدودي دارد. هنوز در آنجا جنگ نژاد، جنگ خون و جنگ قوميتها و مليتهاي
ساختگي از بين مي روند، کشته مي شوند و حقوقشان ضايع و پايمال مي شود. امروز هم
بشريت محتاج نداري وحدت، توحيد و عدل است که منادي آنها، اسلام و مسلمين هستند.
امروز چه کساني با وحدت مخالف هستند؟ قدرتمنداني که از تفرقه، شرک و ظلم استفاده
مي کنند و بناي زندگي و فلسفه حياتشان بر تبعيض است. امروز قدرتمندان بزرگ مادي
عالم، همان کساني که در کشورهاي خود ادعاي دمکراسي، تساوي حقوق افراد جامعه و
مخالفت با حقوق افراد جامعه و مخالفت با استبداد حکومتها را در لفظ دارند، در سطح
عالم، دموکراسي را از بين برده اند. ترجيح ملتي بر ملتي، منطقه اي بر منطقه اي و
خوني بر خوني، مبناي عمل آنهاست. استبداد را بر دنيا حاکم کرده اند و هر جور که
بخواهند دنيا را اداره مي کنند. اين وضع بشريت امروز است. امروز بشريت محتاج
فريادي است که پيغمبر اسلام (ص) سرداد يعني توحيد و عدالت ميان انسانها.

ما ملت ايران اين هفته را هفته
وحدت قرار داده ايم و امام بزرگوار ما (ره) که هميشه منادي وحدت بين مسلمين بودند،
در اين هفته، همه مسلمانها بلکه همه حق طلبان عالم را هميشه متوجه نداي وحدت مي
کردند. هفته وحدت، نام مناسبي براي اين هفته است. وحدت از چند جهت مطرح است: اولا
وحدت بين آحاد ملت ايران، بين همه قشرهاي مردم در هرزي که هستند و به هر کاري که
مشغولند. وحدت بين آحاد اين ملت انقلابي و بزرگ و بين قشرهاي مردم که بحمدالله اين
جنبه وحدت، حاصل است. ملت، عليرغم توطئه ها و بذرهاي نفاقي که افکنده مي شود، با
هم متحدند و در يک جهت حرکت مي کنند يعني در جهت اسلام، قرآن و حاکميت دين. در
ايران اسلامي هيچ فرقي بين شيعه و سني، قوميتهاي مختلف، فارس، عرب، ترک، ترکمن،
بلوچ، کرد و غير اينها نيست. ملت ما، يکپارچه است. ملت ايران واقعا به برکت اسلام،
يک ملت نمونه است. يک الگوي موفق بين ملتهاي مسلمان است و خداوند از شما ملت ايران
بخاطر پاسخ صادقانه به دعوت دين ونداي امام بزرگوارتان، راضي باشد. شما بايد اين
وحدت را حفظ کنيد، اين وحدت با ارزشي که به برکت آن شما توانسته ايد اين همه
پيروزي بدست بياوريد. بدانيد دشمنهايي در کمين وحدت شما هستند لذا بايد هوشيار
باشيد. نگذاريد بين شما اختلاف بوجود بيايد. بيشتر مواظب چيزهايي که بهانه اختلاف
است و دشمن مي تواند از آنها مستمسکي براي ايجاد اختلاف درست بکند، باشيد. مثلا
درباره اختلافات مذهبي که قرن هاي متمادي دشمنان از آن سوء استفاده کرده اند، هم
برادران شيعه و هم برادران سني بيشتر بايد مواظب باشند. همچنين درباره قوميتها که
دشمن ها کمين گرفته اند بلکه بتوانند به نحوي بين اقوام ايراني که در طول تاريخ در
کنار هم زندگي کرده اند، اخلاف ياد کنند، بايد هوشيارتر باشيد. اينها نقطه هايي
است که دشمن مي خواهد از آنها براي اختلاف افکني استفاده کند وشما بايد در مقابل
اين توطئه ها بايستيد.

دشمن مي خواهد ايران نباشد. دشمن
مي خواهد يکپارچگي و تماميت ارضي ايران نباشد. دشمن مي خواهد پرچم اسلام بالاي سر
اين ملت در اهتزاز نباشد. دشمن مي خواهد در رأس اين حکومت کساني مثل رژيم گذشته و
نوکرها و دست نشانده هاي خودش باشند. البته که دشمنان جهانخوار حاضر نيستند يک ملت
را مستقل، متکي به نفس، با اعتماد به خدا و متکي به دين اسلام ببينند. آنها نمي
خواهند در چنين منطقه حساسي از عالم، ملتي را با اين عظمت و احساس همدلي نسبت به
مسلمانها مشاهده کنند. آن روز که شما آن راهپيمايي عظيم را در خيابانهاي تهران و
شهرهاي ديگر براي حمايت از مردم بوسني و هرزه گوين براه انداختيد، جلادان بوسني و
هرزگوين و حاميان آنها، اين اجتماع عظيم شما را ديدند و از اينکه ملت ايران چگونه
با عزم راسخ در مورد يک مسئله بين المللي اينطور ايستاده است، متأثر شدند. اين
حرکت شما مصداق «من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم» است، مصداق بارز
اهتمام به امور مسلمين است. شما با همه وجود به اين حديث شريف عمل کرديد و به امور
مسلمين حتي در اروپا، اهتمام ورزيديد. ملت بوسني و هرزگوين ملتي است که مردم ايران
او را نمي شناسد ملت ما چه مي دانند مردم سارايوو چه کساني هستند و چه احساساتي
دارند. ما تا حالا ارتباطي با آنها نداشتيم. فقط اسلام، احساس اسلامي و احساس
حمايت از ملت مسلماني که تحت ستم قرار گرفته است، مردم ما را به حرکت و اهتمام به
امور آنها واداشت. مردم ما اگر لازم باشد به خيابانها بيايند، مي آيند آنهم توده
هاي ميليوني مردم؛ اگر لازم باشد کمک مالي کنند و پول بدهند، مي دهند و اگر يک
وقتي لازم باشد در راه نجات برادران مسلمان خود کارهاي ديگري هم بکنند، باز هم ملت
ما سينه سپر مي کنند و مي ايستند.

اين يک نمونه از ملتي است که به
وحدت اسلامي، برادري اسلامي و خويشاوندي اسلامي اعتقاد دارند. حالا اگر همه ملتهاي
مسلمان با هم اينجور باشند، ببينيد چه چيزي در دنيا پيش مي آيد. اين آثار وحدت
اسلامي است.

وحدتِ بالاتر از وحدت ميان آحاد يک
کشور و ملت، وحدت امت اسلامي است. اگر سران کشورهاي اسلامي به ملتها براي ابراز
احساسات نسبت به مسائل بين المللي ميدان بدهند و آنها را هدايت کنند، آنها هم همان
وضعي را پيدا مي کنند که ملت ايران دارد. آنوقت شما مي توانيد ببينيد چه حادثه اي
در دنيا اتفاق مي افتد. اگر چنين وحدت، همدلي و همدستي بين ملتهاي مسلمان باشد آيا
دشمن جرأت مي کند يک ملت مسلماني مثل همين ملت بيچاره و مظلوم بوسني و هرزگوين را
آنجور در حلقه محاصره قرار بدهد؟ آيا مجامع بين المللي جرأت مي کنند مسئله را با
حرف و زبان از سر خود باز کنند؟ واقعا حادثه عجيبي در دنيا اتفاق مي افتد! با اين
همه ادعاي طرفداري از حقوق انسان، وقتي به يک عده مردم مسلمان مي رسند، همه ادعاها
را فراموش مي کنند!

اين چه عنادي است که دشمنان و
قدرتهاي جهاني با اسلام دارند؟

اين چه جنگ صليبي است که امروز
عليه اسلام و مسلمين به راه انداختند که در همه جا انسان نشانه هاي آن را مشاهده
مي کند؟

اين چه مظلوميتي است که مسلمانها
در همه نقاط عالم و هرجا که دشمنان بتوانند نسبت به آنها وارد کنند، گرفتار آن
هستند؟

اين ناشي از چيست؟ ناشي از اين است
که بين مسلمانها، امت اسلامي و دولتهاي مسلمان تفرقه است و اين تفرقه، کار دشمن
است. ما کشورهاي اسلامي با هم اصطکاک منافع نداريم. يک مجموعه و بلوک، نه تنها
براي يک جمع خاص بلکه براي همه خوب است. کشورهاي بزرگ اسلامي هم از يک مجموعه
اسلامي سود مي برند، کشورهاي ضعيف و کوچک و فقير هم از آن سود مي برند. چنين وحدتي
به نفع همه است. پس چنين مجموعه اي به ضرر چه کسي است؟ چه کسي از اجتماع مسلمين
متضرر مي شود؟ قدرتهايي که مي خواهند اغراض فاسد خود را به ملتهاي مسلمان تحميل
بکنند، ضرر مي کنند. قدرتهاي بزرگي مثل آمريکا و سياستهاي استعماري از تفرقه
مسلمين سود مي برند.

ما از اول پيروزي انقلاب تا امروز،
همه کشورهاي مسلمان و مجموعه هاي کوچکتر را به وحدت دعوت کرده ايم. ما نگفتيم
بياييد وحدت کنيم تا ما از اين وحدت استفاده کنيم. اگر ما همواره سعي کرده ايم
برادري و رفاقتمان را با دولتهاي اسلامي حفظ کنيم نه براي اين است که دولت يا ملت
ايران احتياج ويژه اي به اين برادري و رفاقت دارد، بلکه براي اين است که همه دنياي
اسلام از اين همراهي سود ببرند. ملت ايران يک دولت مستحکم است چون به آحاد خود
متکي است. شما ديديد که ما، در جنگ تحميلي عراق عليه کشورمان چگونه رفتار کرديم و
ملت ما چگونه عمل کردند. ما که از تهاجم دشمن باکي نداريم. چه کسي مي تواند بگويد
که در طول جنگ 8 ساله عراق با ما، آمريکا و ناتو پشت سر عراق نبود؟ امروز همه
حقايق دارد آشکار مي شود. آنها به عراق سلاح، پول، نقشه جنگي و خبر ماهواره اي مي
دادند و براي او جاسوسي و هرکار ديگري مي کردند. دولتهاي عربي خليج فارس هم از روي
ترس به عراق کمک مي کردند. چه کسي مي تواند منکر اين حقايق بشود؟ کداميک از
دولتهاي منطقه مي توانند بگويند در اين جنگ 8 ساله به عراق کمک نکردند؟ نتيجه آن
همه کمکها چه شد؟ آيا ملت ايران يک قدم عقب نشيني کرد؟ آيا ملت ايران احساس ضعف
کرد؟ آيا رهبر ايران که مثل کوه در مقابل همه دنياي استکبار ايستادف احساس ترس
کرد؟ آيا روابط بين ملت، رهبر و مسئولين کشور بخاطر همين دشمني ها روز به روز
صميمانه تر نشد؟ ما از تهاجم دشمن هيچ باکي نداريم.

ما که مي گوييم وحدت، براي اين است
که شما منتفع بشويد، همه دولتها و متلها منتفع بشوند، دنياي اسلام منتفع بشود.

امروز شما مي شنويد در خليج فارس
باز سر و صداهايي به بهانه جزيره ابوموسي ايجاد کرده اند. اين حرفها چيست و از
ناحيه کيست؟

کيست که دستهاي پليد استعمارگران
را در اين ماجرا نبيند؟ کيست که دست قدرتهاي حاضر در خليج فارس، دست آمريکا و
استعمارگر پير منحوس يعني دولت انگليس را در اين ماجرا نبيند؟ اينها چه مي خواهند؟
چرا مي خواهند بين همسايه ها اختلاف بيندازند؟ چرا مي خواهند براي توجيه حضور خود
در خليج فارس، برادران را با هم دشمن کنند؟ چرا مي خواهند کشورهايي را که اگر با
هم باشند مشتي خواهند شد که دشمن جرأت نمي کند در مقابل اين مشت بايستد و به اين
کشورها زور بگويد، از هم جدا کنند تا اين همدستي از بين برود و اين مشت باز بشود؟
اينها چه کساني هستند؟ معلوم است که قدرتهاي بيگانه هستند. تصور ما اين است که
شيوخ منطقه در اين قضايا اگر گناهي داشته باشند، گناهشان غفلت از حقائق است. آنها
هم دلشان مي خواهد اتحاد و اتفاق باشد. توصيه ما به دولتهاي خليج فارس و همسايه
اين است که دشمن را ببينند و بشناسند. کيد دشمن و دست او را بشناسند. بدانند که چه
کسي مي خواهد در اين منطقه اختلاف بياندازد. اين اختلاف بيشتر به ضرر خود آنهاست.
شما حوادث دو، سه سال پيش منطقه را ديديد. ديديد که نتيجه کمک به عراق چه شد.
ديديد که نتيجه حضور قدرتمندانه آمريکا و انگليس و ديگران در اين منطقه، تحقير
کشورها و ملتهاي منطقه و دولتهاي جنوب خليج فارس شد و هنوز هم دارد مي شود. علاج
همه اينها اتحاد کلمه است. دولت و ملت ايران از چيزي نمي ترسد. ما، در انقلاب
متولد شديم، با انقلاب پيش رفتيم و در مقابل دشمني ها رشد کرديم. آنقدر که تا
امروز دنيا با ما دشمني کرده است. بيشتر از آن ممکن نيست. اينها با کدام ملت،
اينقدر دشمني کرده اند؟ علي رغم همه اين دشمني ها، ملت ايران، انقلاب و جمهوري
اسلامي تا کنون مانده و به فضل الهي هميشه خواهند ماند.

پيام وحدت اسلامي ما براي همه،
مايه عزت و کرامت و آرامش است. وحدت آرزوي ماست. ما آرزو داريم که يک ميليارد
مسلمان حقيقتا يک دست واحد باشند، دولتها و کشورها هم همين طور که ظاهرا چنين چيزي
تا قبل از ظهور حضرت ولي عصر ارواحنا فداه نخواهد شد، اما مي گوييم همه در يک جهت،
با يک روحيه و با يک دل، حرکت کنند. وحدت بين ملت ها ودولتهاي مسلمان مايه عزت و
قدرت آنهاست. عزت و قدرت در سايه اسلام و همبستگي و همدلي اسلامي شما ملت ايران
است.

عزت و قدرت در سايه تقوي و تمسک به
قرآن و نترسيدن از غير خدا ممکن است. اگر ما اينها را رعايت کرديم، ديگران چه
همراه ما باشند و چه نباشند، خداي متعال پشتيبان ما خواهد بود و ما اين راه را به
فضل الهي ادامه خواهيم داد و مي دانيم که خداي متعال با ماست و توجهات حضرت ولي
عصر (ارواحنا فداه) انشاء الله شامل حال شما ملت است.

من مجددا به همه حضار مخصوصا
ميهمانان هفته وحدت که از اکناف کشور و از ديگر کشورها تشريف آورده اند و همچنين
از سفراي محترم کشورهاي اسلامي تشکر مي کنم و مجدداً به همه آنها تبريک عرض مي
کنم. انشاء الله که خداوند پشتيبان همه شما باشد.

والسلام عليکم و رحمة الله

(26/6/71)

 

 

/

حرم حضرت معصومه حرم اهل بيت

«بمناسبت دهم ربيع الثاني،
سالروز وفات حضرت معصومه سلام الله عليها»

حرم حضرت معصومه حرم اهل بيت

خداوند حرمي دارد که مکه است و
حضرت رسول حرمي دارد که مدينه است و اميرالمؤمنين حرمي دارد که کوفه است و ما (اهل
بيت) حرمي داريم که قم مي باشد. و همانا در قم بانوئي از فرزندانم دفن مي شود که
نامش فاطمه است؛ هرکه او را زيارت کند، بهشت برايش واجب گردد. امام صادق (ع)

همانگونه که قبلاً تذکر داده ايم،
يکي از ستمهاي نابخشودني تاريخ به اهل بيت عصمت و طهارت (ع)، اين است که در طول
دوران هاي حکومت غاصبانه امويان و عباسيان و ديگر زورگويان و ستم پيشگان، از ذرّيه
رسول خدا (ص)، تا توانسته، فاصله گرفته است و بيشتر به چاپلوسي و تملق در درگاه
جائران و جابران زانو زده است، تا آنجا که مي بينيم براي زاويه هاي کاخهاي سلاطين
و خلفاي غاصب، مطالب راست و دروغ به ثبت رسانده و درباره قدحهاي رنگين شراب و
ظرفهاي زرّين کباب و سفرها و حضرها و اخم ها و قهقهه ها و فحش ها و ترانه ها و غم
ها و شادي ها و خشم ها و عفوها و حالات گوناگون زندگي و مرگ آنان، کم و بيش، سخنها
گفته و قلمفرسائيها نموده و شعرها سروده و نثرها نگاشته است؛ و در آن سوي که حقيقت
و واقعيت و حق و خداجويي و شرافت و کمال و علم و فضيلت و تقوا و پارسائي و شهامت و
شجاعت و بلاغت و فصاحت و تمام خوي و خصال انساني و الهي و ارزشهاي والا و برجسته
زبدگان و برگزيدگان خدا وجود دارد يعني شخصيت هاي بي مثيلي که جز خدا و رسولش، کسي
توان شناخت حقيقي آنان را ندارد؛ همان ها که حاملان و نگهبانان شريعت و حاميان
مکتب و منابع علم و حکمت و معرفت و وارثان رسول خدا (ص) مي باشند، تاريخ از آنجا
فراري بوده است چرا که با سلاحهاي تطميع و تهديد روبرو بوده و شهامت زانو زدن در
برابر مجسمه هاي علم و اسوه هاي فضيلت و الگوهاي خداشناسي نداشته است.

از اين رو است که کتابهاي تاريخ پر
است از وصف جامهاي مي و تخت و تاج طاغوتيان، ولي تا کنون تاريخ دقيقي از ولادت و
وفات فرزندان علي و فاطمه عليهما السلام يافت نمي شود، چه رسد به اينکه فضيلت ها و
بزرگواريهايشان را به ثبت رسانيده باشد. با اين حال، آنچه از زبان خود دشمنان
تراوش کرده، نشانگر عظمت و رفعت و مقام والاي ذرّيه پاک رسول خدا، در تمام ادوار و
ازمنه بوده است.

بهرحال، حضرت معصومه (س) از اين
ظلم تاريخ، مستثني نمي باشد. حضرت معصومه، آن بانوي با عظمت و آن الگوي عبادت،
زهد، ورع، پارسائي، نجابت و اخلاق والا مي باشد که جز چند سطر از تاريخ آخرين
روزهاي حياتش، چيزي به ثبت نرسيده است؛ با اين حال هرچه امامان معصوم ما از آن
بزرگوار ياد کرده اند، به عظمت و بزرگي ياد کرده اند و هرچه علما و دانشمندان، در
گذشته و حال به تواتر، از آن؛ بانوي مجلّله، سخن گفته اند، جز در بزرگواري و
ارجمندي و عبادت و پارسائي و کمال و دانش او، چيزي نگفته اند؛ همين بس که رونق و
بهاي شهر قم، به وجود ذيجود آن دختر گرامي حضرت موسي بن جعفر سلام الله عليه است،
و هرچه داريم از برکت وجودش در اين شهر مقدس مي باشد.

حضرت معصومه از چنان مقام والا و
روح بزرگي برخوردار بوده که قبل از آمدنش، امام صادق (ع)، او را چنين توصيف کرده
است:

«الا انّ قم حرمي و حرم وُلدي من
بعدي… تقبض فيها امرأة من وُلدي واسمها فاطمة بنت موسي، يدخل بشفاعتها شيعتي
الجنة بأجمعهم».[1]

هان! قم حرم من و حرم فرزندانم پس
از من است… زني از فرزندانم در آن از دنيا مي ورد که نامش فاطمه دختر موسي است.
تمام شيعيان در روز قيامت، به شفاعتش وارد بهشت مي شوند.

اين سخن گرانقدر از امام صادق (ع)
است که پيش از به دنيا آمدن حضرت معصومه، درباره اش فرموده و آنقدر او را به عظمت
ياد کرده که شفاعت شيعيان را به او سپرده است. براستي چه مقام والائي است که اين
دختر حضرت زهرا (ع) دارد. بي گمان، تنها در اثر نسبت داشتن با امام، کسي به چنين
مقامي دست نمي يابد بلکه اين جوهره گرانقدر، خود داراي چنان مقام و فضيلتي است که
امام معصوم او را به چنين تعريفي، وصف مي کند و مي ستايد.

در جاي ديگري امام صادق (ع) مي
فرمايد:

«انّ لله حرماً و هو مکه، و لرسوله
حرماً و هو المدينه، و لاميرالمؤمنين حرماً و هو الکوفة، ولنا حرماً و هو قم، و
ستدفن فيه امراة من ولدي تسمّي فاطمه، من زارها و جبت له الجنة».[2]

خداوند حرمي دارد که مکه است و
حضرت رسول حرمي دارد که مدينه است و اميرالمؤمين حرمي دارد که کوفه است و ما (اهل
بيت) حرمي داريم که قم مي باشد. و همانا در قم بانويي از فرزندانم دفن مي شود که
نامش فاطمه است؛ هرکه او را زيارت کند، بهشت برايش واجب مي گردد.

خوشا به حال زيارت کنندگان با معرفت
فاطمه معصومه. بشارتتان باد! درود بر شما که با شناخت و معرفت، به زيارت نور چشم
فرزند رسول خدا و خود رسول خدا مي آئيد و به آن سيده جليله سلام و درود مي فرستيد.
رحمت خدا بر شما باد که اين زيارت، پاداشش، به خواست خدا، بهشت است. و چه نعمتي از
اين بزرگتر و چه مقامي از آن والاتر.

آنچه از تاريخ حضرت معصومه به ما
رسيده است، حاکي از اين است که: يکسال پس از هجرت امام رضا (ع) به مرو، اين خواهر
گراميش، به شوق ديدار با برادر، از مدينه به سوي مرو حرکت مي کند. به ساوه که مي
رسد، بيمار مي گردد. سؤال مي کند که از اينجا تا قم، چقدر راه است؟ مي گويند ده
فرسخ. دستور مي دهد او را به قم ببرند. پس به طرف قم حرکت مي کند و بر موسي بن
خزرج بن سعد وارد مي شود و پس از هفده روز، در اثر شدت بيماري، از دنيا مي رود و
به رحمت و رضوان پروردگار مي پيوندد.

محدّث قمي رحمة الله عليه در منتهي
الآمال مي نويسد:

«امّا دختران حضرت موسي بن جعفر
(ع) بر حسب آنچه به ما رسيده، افضل آنها سيّده جليله معظمه، فاطمه، بنت امام موسي
(ع)، معروفه به حضرت معصومه (ع) است که مزار شريفش در بلده طيبه قم است که داراي
قبه عاليه و ضريح و صحنهاي متعدده و خدمه بسيار و موقوفات است و روشني چشم اهل قم
و ملاذ و معاذ عامّه خلق است و در هر سال، جماعات بسيار از بلاد بعيده، شدّ رحال
کنند و تعب سفر کشند به جهت درک فيوضات از زيارت آن معظمه (س)…

صاحب تاريخ قم گفته که: حديث کرد
مرا حسين بن علي بن بابويه از محمد بن حسن بن وليد که چون فاطمه (معصومه) (ع) وفات
کرد، او را غسل دادند و کفن کردند و حرکت دادند و او را و بردند به بابلان و
گذاشتند او را نزديک سردابي که براي او کنده بودند، پس آل سعد با هم گفتگو کردند
که کيست داخل سرداب شود و جنازه بي بي را دفن نمايد؟ بعد از گفتگوها، رأي ايشان بر
آن قرار گرفت که خادمي بود از براي ايشان به غايت پير که نامش قادر بوده و مرد
صالحي بوده، او متصدي دفن شود. چون فرستادند عقب آن شيخ صالح، ديدند دو نفر سوار
که دهان خود را بسته بودند به لثام، به تعجيل تمام از جانب رمله يعني ريگزار پيدا
شدند. چون نزديک جنازه رسيدند، پياده شدند و نماز بر آن مخدّره خواندند و داخل در
سرداب شدند و او را دفن کردند و بيرون آمدند و سوار گشتند و کسي نفهميد که ايشان
چه کساني بودند».[3]

در کتاب تاريخ قم، درباره آن دو
سوار که بدن مطهر حضرت معصومه را دفن کردند چنين آمده است:

«محتمل است يکي پدر بزگروارش موسي
بن جعفر (ع) و ديگري برادر عاليقدرش حضرت رضا (ع) بوده اند. و اين دلالت بر نهايت
جلالت قدر آن مخدّره دارد… همچنين ورود زيارتش از زبان امام و خبردادن امام صادق
(ع) پيش از تولد پدر بزرگوارش، به تولد آن مخدّره و دفن او در زمين قم، و شفاعتش،
از چيزهايي است که دلالت بر نهايت جلالت و عظمت آن بضعه احمدي مي نمايد».[4]

بهرحال، قدر مسلّم اين است که حضرت
معصومه در اثر قرب معنوي که نزد پروردگارش دارد، به چنين مقام والا و عظيمي رسيده
است که امام معصوم- حسب الظاهر- او را دفن کند و امام برايش زيارت بخواند و امام
از شفاعتش سخن بگويد و امام چنان پاداش بزرگي براي زيارتش تعيين نمايد…

در ورايت است که امام رضا (ع) به
سعد فرمود:

«يا سعد عندکم لنا قبر؟»- اي سعد،
از ما، قبري نزد شما (يعني در قم) است؟ سعد عرض کرد: قربانت گردم! مقصود شما قبر
فاطمه بنب موسي است؟ حضرت فرمود: «نعم، من زارها عارفاً بحقّها فله الجنّة»- آري،
هرکه او را با شناخت زيارت کند، بهشت براي او باشد.

در کامل الزياره از امام جواد (ع)
نيز نقل شده که فرمود: «من زار عمّتي بقم فله الجنة»- هر که عمه ام را در قم زيارت
کند، بهشت براي او باشد.

و بي گمان اين همه تأکيد و اصرار
امامان بر زيارت آن حضرت و اينکه زيارتش موجب رفتن به بهشت مي شود، به خاطر مقام
ارجمند و قرب معنوي حضرت معصومه است و لذا ما شاهد هستيم که علماي بزرگ از اکناف و
اطراف به زيارتش مشرّف مي شوند و به درگاه با عظمتش با خضوع بوسه مي زنند و خود
ديديم که امام خميني- قدس سره- آن مرد شايسته و آن عبد صالح خداوند، به زيارتش مي
آمد و کنار ضريحش مي ايستاد و از روح بزرگش طلب خير مي کرد و بر مرقد پاکش بوسه مي
زد.

و همچنين از فيوضات ابن باب
الحوائج و دختر باب الحوائج، وجود حوزه علميه قم است که تا کنون صدها و هزارها
روحاني وارسته و جليل القدر و مراجع تقليد بزرگ به جامعه تشيّع تحويل داده است، و
در طول زمان ها، قم مرکز مقاومت روحاني، عليه طاغوتيان و مستبّدان و ستمگران بوده
و آرامگاه شيران بيشه قدس و تقوا و علم بوده است. و از همين مکان مقدس بود که
فرياد ملکوتي امام در خرداد 42، بلند شد و ايران، بلکه جهان اسلام را بيدار کرد و
به جهاد و مقاومت عليه زور و ظلم و ستم دعوت نمود و موجب پيروزي انقلاب مقدس
اسلامي در ايران و بيداري و رشد نهضت ها در سراسر جهان اسلام بلکه دنياي محرومين و
مستضعفين گرديد.

امام صادق (ع) مي فرمايد: «ستخلو
الکوفة من المؤمنين و يأزر عنها العلم کما تأزر الحية في حجرها، ثم يظهر العلم
ببلدة يقال لها قم، و تصير معدناً للعلم و الفضل… و ذلک عند قرب ظهور قائمناً…
فيفيض العلم منه الي سائر البلاد في المشرق و المغرب»- بزودي کوفه (نجف)از مومنين،
خالي مي شود و علم از آن ديار رخت مي بندد چنانکه مار به سوراخ خود فرو مي رود.
سپس علم در شهري آشکار مي شود که نامش «قم» است و قم، کان دانش و فضيلت مي گردد، و
اين نزديک ظهور قائممان خواهد بود. و علم از قم به ساير کشورها در شرق و غرب عالم،
سرازير خواهد شد.

در پايان فرا رسيدن سالروز درگذشت
اين علويّه مجلّله، فاطمه معصومه، دختر حضرت کاظم (س) را به ساحت مقدّس ولي الله
اعظم ارواحنا فداه، رهبر معظم و شيعيان و پيروان و علاقمندان آن حضرت، بويژه
خادمين محترم آستانه مقدّسه اش، تسليت عرض نموده، توفيق زيارت عارفانه او در دنيا
و شفاعتش را در آخرت از درگاه حضرت ذوالجلال خواستاريم.



[1]– سفينة
البحار- ج2 ص376.

/

تجسم عدالت و ظلم در نيايش امام عسکري (ع)

«بمناسبت سالروز ميلاد فرخنده
امام حسن عسکري (ع)»

تجسم عدالت و ظلم در نيايش امام
عسکري (ع)

8 ربيع الثاني مصادف است با سالروز
باسعادت يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت حضرت امام حسن عسکري (ع). فرا رسيدن
اين روز مبارک و خجسته را به عموم شيعيان و علاقمندان بويژه به ساحت اقدس فرزند
دلبندش، ولي الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، تبرکي و تهيت عرض نموده،
سلامتي حضرت وليّ عصر سلام الله عليه و تعجيل در فرجش را از درگان باريتعالي
آرزومنديم.

از اينکه در ماه گذشته خلاصه اي از
زندگي و سيره آن بزرگوار، ذکر شد، اکنون براي تيمّن و تبرک، يکي از دعاهاي بسيار
شيوا و جالب حضرتش را ترجمه مي کنيم تا خوانندگان عزيز و پيروان راهش، روش سخن
گفتن و مناجات با حضرت رب الارباب را دريابند. لازم به تذکر است که ادعيه امامان
معصوممان، نه تنها طرز سخن گفتن و تکلم با خداوند را به ما مي آموزد بکله غالبا
داراي محتواهاي علمي، اجتماعي و مطالب بسيار ارزنده اي است که در اثر فشاهاي فزون
از حد ستمگران و غاصبان، اين مطالب آموزنده بيشتر به صورت ادعيه و مناجات به
شيعيان مي رسيده است. به هر حال بيش از اين، شما عزيزان را منتظر نمي گذاريم
بيائيد تا با هم لحظاتي معنوي را در سايه الفاظ و واژه هايي والا و بلند از اين
امام بزرگوارمان، بگذرانيم:

«الحمد لله شاکراً لنعمائه، و
استدعاءً لمزيده و استخلاصا به دون غيره، و عياذاً به من کفرانه، و الالحاد في
عظمته و کبريائه، حمد من يعلم أنّ ما به من نعماء فمن عند ربه، و ما مسه من عقوبة
فبسوء جناية يده، و صلي الله علي محمد عبده و رسوله و خيرته من خلقه، و ذريعة
المؤمنين الي رحمته و آله الطاهرين ولاة أمره…».

حمد و سپاس خداي را بر نعمتهايش و
درخواست فزوني درآن و طلب رهائي از او، نه از ديگران و پناه به ذات مقدسش از کفران
نعمتهايش و الحاد در عظمت و کبريايش، سپاس کسي که مي داند، آنچه نعمت دارند از
پروردگارش است و آنچه مصيبت بر او برسد، کيفر کردار بدش است، و درود و صلوات
خداوند بر محمد، بنده اش و رسولش و برترين آفريدگانش و وسيله مؤمنين به رحمتش و بر
آل پاک و طاهرش و واليان امرش.

بارالها! تو فضل ورحمتت را به من
سپردي و مرا فرمان دادي که با تو راز و نياز کنم و اجابت دعا را به بندگانت ضمانت
کردي و آن کس که از روي رغبت و ميل به سوي تو روي آورد، و از تو حاجتي طلب کرد
نااميد نکريد و دست درخواست کننده اي را از عطايت خالي برنگرداندي و از حائزه ها و
موهبت هايت، مايوس نساختي. و چه سفر کرده اي به سوي تو روانه شد که تو را نزديک
نديد و چه انساني بر تو وارد شد که نيکي ها و بخشندگيهايت را از او قطع کردي بلکه
کدام جستجوگر فضلت بود که از فيض وجودت سيراب بازنگشت و کدام درخواست کننده خير
بيشتري، دست نياز به سويت دراز کرد که از چشمه زلال عطايايت بهره مندش نساختي.

خداوندا! با رغبت و شوق به سويت
آمدم و با دست خواهش و نياز، باب فضلت را کوبيدم و با خشوع و خاکساري، قلبم تو را
خواند و جز خودت شفيعي بهتر براي شفاعت به نزد تو نيافتم و پيش از آنکه چيزي به انديشه
ام خطور کند يا در قلبم پرتو افکند دانستم که درخواستم را چگونه پاسخ مي دهي، پس
خداوندا دعايم را با اجابت پيوند ده و مسئلتم را با موفقيّت جمع کن.

خداوندا! انحراف ها و فتنه ها ما
را دربر گرفته و پرده سردرگمي و اضطراب بر ما مستولي شده و ذلّت و خواري به ما روي
آورده و آنانکه در دينت امين نيستند بر ما حکومت کرده اند و آنان که احکامت را
معطّل نموده اند، سرنوشت ما را به بازي گرفته اند و سعي در گمراهي بندگانت و فساد
در بلادت دارند…

(امام عسکري (ع)؛ با اينکه ر سخت
ترين شرايط مي زيسته و تحت شديدترين فشارها از سوي هيئت حاکمه بوده، با اين حال،
بدون هيچ ترس و واهمه اي و از طريق دعاکردن، مردم را آگاه مي سازد و حاکمان منافق
مآب را رسوا مي نمايد).

بار خدايا! هيچ يک از ستونهاي
“ظلم” را مگذار جز اينکه سرنگونش سازي و هيچ سپري را از سپرهاي ظلم نگه
مدار جز اينکه دريده اش نمائي. خداوندا! اجتماعشان را بر “ظلم” به تفرقه
مبدّل ساز و سنگينيشان را سبک گردان و بلنديشان را بر زمين افکن و پرچمشان را
سرنگون نما و آباديشان را ويران ساز.

خداوندا! هيچ بقيه اي از آن نگذار
جز اينکه نابودش سازي و هيچ ساختماني از آن را نگذار جر اينکه خرابش نمائي و هيچ
حلقه اي را نگذار جز اينکه گسسته اش سازي و هيچ سلاحي را نگذار جز اينکه آن را از
کار بياندازي… و هيچ ستون پرچمي را نگذار جز اينکه سرنگونش نمائي.

خداوندا! ياران “ظلم” را
به ما بنمايان که از هم متفرق و جدا شده اند پس از آنکه با هم بودند و اجتماع داشتند
و سرهايشان را به زير افکن پس از آنکه بر امت ظاهر بودند. خداوندا! روز زيباي
“عدالت” را براي ما برسان و آن را هميشگي و جاوداني قرار ده که هيچ
تاريکي در آن راه نيابد و آن را فروغي بخش که هرگز به ظلمت نگرايد و بارانش را بر
ما فراوان ببار و برکتش را بر ما نازل ساز و آن را بر دشمنانش پيروز و سربلند
گردان.

خداوندا! حق را به آن آشکار نما و
در تاريکي هاي حيرت و سرگدراني، روشنش ساز. خداوندا! دلهاي مرده را به آن زنده کن
و تمايلات نفساني را به آن جمع کن و نظرات مختلف را به آن گرد آور و حدود و احکامت
را که معطل مانده، با “عدالت” برپا ساز و کشمهاي گرسنه را به آن سير کن
وبدنهاي خسته را به آن آرامش بخش، چنانکه با يادش ما را خوش بيان ساختي و قلوب ما
را وادار نمودي که در حق آن دعا کنيم و از تو استمداد طلبيم و ما را توفيق دعا
کردن براي آن دادي و اهل غفلت را از آن دور نمودي و محبتش را در دلهايمان پايدار
ساختي و ما را در آن تشويق کردي و براي برپائي مراسمش، به تو حسن ظن داري، پس
خداوندا! آن را در برترين يقين ها به ما ببخشاي، اي که گمان هاي نيک را محقق مي
کني و آرزوهاي ديرين را به اجابت مي رساني.

خداوندا! دروغ آنان را که در آن،
اظهار قرب به تو مي کنند آشکار ساز و انديشه نوميدان از رحمتت را بوسيله آن به
بدگماني مبدل ساز.

خداوندا! ما را سببي از اسبابش و
نشانه اي از نشانه هايش و پرچمي از پرچمهايش و پناه گاهي از پناهگاه هايش قرار ده
و به در برگرفتن آن رويمان را سفيد کن و به ياري آن کرامتمان بخش و در وجود ما
خيري قرار ده که ما را به آن و براي آن، ظاهر سازي و حاسدين نعمت ها را بر ما چيره
مساز و آنان را که در پي زيان رساندن به ما هستند، بر ما غالب مساز…

خداوندا! تو ما را بر نفس خود
آشنايمان ساختي و عيوبمان را به ما نشان دادي و اکنون هراس داريم که اجابت
دعاهايمان را به تأخير اندازي، درحالي که تو بر آنان که استحقاق ندارند هم تفضل مي
کني و به آنان که از تو درخواست نمي کنند، ابتداءً احسان مي نمايي، پس ما را در
امرمان بر طبق کرمت و جودت و فضلت و امتنانت، ياري ده که تو بر هر چه بخواهي
توانمندي و هرکاري بخواهي انجام خواهي داد. و ما به تو رغبت و شوق داريم و از تمام
گناهانمان توبه کاريم.

خداوندا! هرکه به سوي تو، مردم را
دعوت کرد و در بندگانت با قسط و عدل، داوري کرد او که فقير درگاه رحمتت و نيازمند
به کمک و نصرتت بود و چون مطيع فرمانت بود تو نعمتت را بر او آغاز کردي و لباسهاي
کرامتت را بر او پوشانيدي و محبت طاعتت را بر او افکندي و از محبتت، محبتش را در
دلها پايدار نمود و درحاليکه اهل زمانش در امرت کوتاهي مي کردند، او را توفيق قيام
به خدمتت دادي و او را پناهگاه و ملجأ و مأواي مظلومين و ستمديدگان از بندگانت
قرار دادي و او را يار و ياور کساني قرار دادي که جز تو ياوري را نمي شناختند و او
را تجديد کننده احکام کتابت که مدتها معطل مانده بود، نمودي و سازماندهي سنت هاي
پيامبرت را به او واگذار کردي که درود و سلام و صلوات و رحمت و برکاتت بر او و آلش
باد. خداوندا! او را از زيان ستم پيشگان نگهدار و دلهاي پراکنده از دين خواهان را
به نور وجودش، منوّر و نوراني ساز و او را به بالاترين مقامي که پيروان انبيايت در
قيام به قسط داشتند، برسان.

خداوندا! به وجود او، آنان را که
سهمي در بازگشت به محبتت نداشته اند و او را دشمن مي داشتند، خوار و ذليل ساز و با
سنگ داغ و محکمت بر آنان که در اذيت او، خواستند دينت را به انحراف و تباهي
بکشانند، و جمعش را متفرق و پراکنده سازند، بيافکن…

خداوندا! با نصرتت او را تقويت و
تأييد کن و با تأييدات خويش در قوّتش بيافزا و ما را از انس با او محروم مساز و او
را در خير و صلاحي که امتش را در بر گيرد، و عدلي که بر امتش سايه افکند، نوميد
مکن.

خداوندا! او که به امر تو قيام
کرد، در روز رستاخيز و روز حساب، مقامش را بالا بر و پيامبرت حضرت محمد- که صلوات
و درودت بر او و آلش باد- را به ديدارش و ديدار کساني که در دعوتش از او پيروي
کردند، خرسند ساز و بر ثواب و پاداش او که به امر تو قيام کرده بود بيافزاي و در
زندگي و حياتش، او را به خود مقرب و نزديک ساز…

خداوندا! او را در مقام امن خودت
از آنچه هراس دارد، نگهدار و تيرهاي دشمنانش را به سوي خودشان بازگردان. و آنان که
همکاران و شريکان او در اطاعت پروردگارشان هستند وتو ا»ها را سلاحش و دژش و ملجأش
و انسش قرار دادي؛ آنان که از اهل و اولاد بريدند و از وطن خويش دور شدند و
رختخوابهاي نرم و لطيف را کنار گذاردند و دست از تجارت و کسبشان برداشتند و به
زندگي دنيايشان لطمه زدند و در مجالس انس دوستانشان- هرچند از شهر خارج نشده
بودند- مفقود شدند و آنان که در امرشان و دعوتشان ياريشان ندادند، هرچند نزديک
بودند، مخالفت کردند و با آنان که ياريشان دادند، هرچند دور بودند، دوست شدند و پس
از مدتها دوري از يکديگر، با هم در راه تو انس و الفت گرفتند و تمام ابزار و آلاتي
ه به دنياي زود گذر بستگي دارد را رها کردند، خداوندا! اينان را درسايه امن و امان
خويش، نگهدار و زيان و اذيت هريک از بندگانت که به آنان نظر سوء و دشمني داشت، به
خودش بازگردان و از ياري و معونت خود بر آنان در دعوتشان افزايش بخش و با تأييدات
و نصرتهاي غيبي خويش، آنها را تاييد و ياري کن و به حق آنان، باطل کساني که مي
خواهند نورت را خاموش کنند، نابود کن.

خداوندا! تمام آفاق و اقطار جهان
را پر از عدل و داد و لطف و مرحمت و فضلت بفرما و به اندازه کرامت و جودت (بي
حساب) اي که بر قائمين به قسط از بندگانت منت گذاردي، و از ثواب برايشان ذخيره
کردي که درجاتشان را بلند کني، بر آنان تفضل فرما که تو بر هر کاري توانمند و
قادري و هرچه بخواهي، انجام خواهي داد.

اين دعاي بسيار شريف و ارجمند را
از کتاب بحار الانوار، ج82، ص229- 233 نقل کرديم و فقراتي از آن را ترجمه نموديم.
پر واضح است که حلاوت و شيريني عبارتهاي امام، براي کسي که به زبان عربي آشنائي
ندارد، قابل تعريف و توصيف نيست و هيچ اديبي هرچند در ادبيات خويش، مسلّط و در
قلمفرسائي و بيان شيوا، توانمند باشد، بي گمان، قادر نيست، يک جمله از جملات پربار
و رساي حضرتش را به زباني ديگر، برگرداند، چه رسد به ما که نه تنها هيچ ادّعائي در
اين زمينه نداريم، بلکه اعتراف به عجز و لکنت زبان خويش داريم، ولي از اينکه گفته
اند ما لا يدرک کله، لا يترک کلّه جملاتي را از دعاي آن حضرت به زبان فارسي
برگردانديم، شايد مقبول درگاه ذوالجلال افتد و ما را از شفاعتش در روز جزا بهره
مند سازد، و شايد عزيزان خواننده از آن استفاده اي کنند و ما را از دعاي خويش بي
بهره نگذارند. و به اميد پيروي از وجود مقدسش.

بار ديگر ولادت با سعادتش را به
عموم شيعيان و محبان و هموطنان و هم کيشان تبريک و تهنيت عرض مي کنيم.

بهترين مردم

امام حسن عسکري (ع):

«اورع الناس من وقف عند الشبهة!
اعبد الناس من اقام علي الفرائض، ازهد الناس من ترک الحرام، اشد الناس اجتهاداً من
ترک الذنوب»

(تحف العقول- ص519)

پارساترين مردم کسي است که در
موارد شبهه، توقف کند. خداپرست ترين مردم کسي است که واجباتش را انجام دهد.
زاهدترين مردم کسي است که به محرمات دست نزند. کوشاترين مردم کسي است که تارک
گناهان است.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

مبغوض ترين مردم

*رسول اکرم (ص):

«أبغضکم الي الله المشاؤن
بالنميمة، المفرّقون بين الاخوان، الملتمسون للبراء العثرات».

(بحار الانوار- ج71- ص383)

مبغوض ترين شما نزد خداوند، سخن
چينان و نمامان و کساني هستند که بين برادران ديني تفرقه و اختلاف مي اندازند و
دنبال اين هستند که براي بيگناهان، خطاهائي بتراشند.

*رسول اکرم (ص):

«أبغض خليفة الله الي الله يوم
القيامة الکذّابون و المستکبرون و الذين يکثرون البغضاء لاخوانهم في صدورهم، فاذا
لقوهم تخلّقوا لهم و الذين اذا دعوا الي الله و رسوله کانوا بطأً و اذا دعوا الي
الشيطان و أمره کانوا سراعاً».

(کنز العمال- حديث 43975)

بدترين بدگان خدا نزد خدا در روز
قيامت، دروغگويان و مستکبران اند. و همچنين کساني که در سينه هاي خود کينه
برادرانشان را دارند، پس اگر با آنها روبرو شوند، خوش اخلاقي و خوش رفتاري نمايند
(ولي در باطن با آنها دشمن اند) و همچنين کساني که اگر آنان را به سوي خدا و رسولش
دعوت کنند، تنبل شده و سرباز مي زنند ولي اگر به سوي شيطان و کارهاي شيطاني، دعوت
شوند، فوراً اجابت مي کنند.

*امير المؤمنين (ع):

«امقت العباد الي الله، الفقير
المزهو و الشيخ الزاني و العالم الفاجر».

(غرر الحکم- حديث 338)

دشمن ترين مردم نزد خداوند، نادار
خودپسند، پيرمرد زناکار و دانشمند بدکردار است.

*امير المؤمين (ع):

«ان من أبغض الرجال الي الله تعالي
لعبداً و کله الله الي نفسه، جائراً عن قصد السبيل، سائراً بغير دليل. ان دعي الي
حرث الدنيا عمل، و ان دعي الي حرث الآخرة کسل».

(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد-
ج7- ص107)

مغبوض ترين مردم نزد خداي متعال،
بنده اي است که خداوند او را به خود واگذار کرده و او هم از راه حق دوري جسته و
بدون دليل، در مسير زندگاني گام برمي دارد. اگر او را به کارهاي دنيائي دعوت کنند،
پذيرا مي شود و اگر به کارهاي آخرتي دعوت کنند، کاهلي مي کند و سستي از خود نشان
مي دهد. 

*امير المؤمنين (ع):

«أبعد الخلائق من الله تعالي،
البخيل الغني».

(غرر الحکم- حديث 340)

دورترين مردم از خداي تبارک و
تعالي، بخيل توانگر و ثروتمند است.

*امير المؤمنين (ع):

«أمقت العباد الي الله سبحانه من
کان همته، بطنه و فرجه».

(غرر الحکم- حديث 468)

دشمن ترين بندگان خدا نزد خداوند،
بنده اي است که تمام همّتش صرف پرکردن شکمش و شهوترانيش گردد.

*امام حسين (ع):

«ان أبغض الناس الي الله عزوجل، من
يقتدي بسنة امام و لايقتدي بأعماله».

(بحار- ج71- ص178)

دشمن ترين مردم نزد خداي متعال،کسي
است که از روش امامي پيروي کند ولي از اعمال او پيروي نکند (يعني: در زبان، خود را
شيعه آن امام بداند ولي در عمل از آن حضرت بيزار باشد)

*امام باقر (ع):

«ان الله يبغض الشيخ الجاهل، و
الغني الظلوم، و الفقير المختال».

(بحار- ج75- ص312)

خداي تعالي پير نادان، و ثروتمند
ستمگر و نادار خود خواه را دشمن مي دارد.

*امام صادق (ع):

«ان أبغض خلق الله، عبد اتّقي
الناس لسانه».

(کافي- ج2- ص323)

مبغوض ترين بندگان خدا، بنده اي
است که مردم از ترس زبانش، از او دوري کنند.

 

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

«بمناسبت فرارسيدن اول مهر، روز
بازگشائي مدارس»

ارزش والاي علم

«يرفع الله الّذين آمنوا منکم،
والّذين اوتوالعلم درجاتٍ و الله بما تعملون خبير».

(سوره مجادله- آيه 11)

خداوند درجات آنان که ايمان آوردند
و از علم بهره هائي بردند، بالا مي برد و خداوند به هرکاري که مي کنيد، آگاه است.

مقام علام و دانشمند، چه در قرآن و
چه در سخنان گهربار معصومين، هرگز قابل مقايسه با درجات ديگران نيست و به حق مي
توان گفت: بالاترين مقام و مرتبت، مقام علما است؛ البته در صورتي که همراه با
ايمان و تقوا باشد.

در اين آيه مبارکه نيز هر دو ويژگي
منظور شده است: هم ايمان و هم علم و دانش. در آيه ديگري بطور کلي، دانشمندان را
برتر از جاهلان معرفي کرده و به صورت سؤال استنکاري مي پرسد: «قل هل يستوي الّذين
يعلمون و الّذين لا يعلمون» (سوره زمر- آيه9)- بگو- اي پيامبر- آيا آنان که مي دانند
و آنان که نمي دانند و جاهل اند، با هم برابرند؟! و اين کاملا طبيعي و بدهيي است
که عالم و دانا از جاهل و نادان به مراتب برتر و ارزشمندتر است. يعني، طبق اين آيه
مبارکه، انسان بايدي تمام دانشمندان را احترام و تجليل کند ولي بي گمان، نزد
خداوند، کسي از درجات والا برخوردار است که در ضمن داشتن دانش، از ايمان و تقوا
نيز برخوردار باشد. چنين شخصي در دنيا و آخرت، مورد احترام و تقدير فراوان است و
نزد خداوند، قرب بسزائي دارد.

در روايتي از رسول اکرم (ص) نقل
شده که فرمود: «يشفع يوم القيامة ثلاثة، الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء»- در روز
قيامت، سه نفر شفاعت مي کنند: پيامبران، سپس دانشمندان و پس از آنها شهيدان.

ملاحظه بفرمائيد که شفاعت، اين امر
بسيار مهم، به پيامبران واگذار شده و پس از پيامبران، نوبت به علما و دانشمندان مي
رسد و آنان حتي بر شهيدان در اين امر مهم، مقدّم اند چرا که مداد عالمان است که
شهيدان را مي سازد و وادار به جهاد في سبيل الله مي کند.

بهرحال، آن چه مسلم است، قرب به
خداوند از دو راه به دست مي آيد: يکي ايمان و تقوا و ديگري علم و دانش، مشروط به
اينکه علم براي خداو در راه خدا باشد چرا که اگر علم، مقرون با ايمان نباشد، غرور
و تکبّر و خود بزرگ بيني مي آورد و هيچ صفتي نزد خداوند از تکبر، نکوهيده تر و
مبغوض تر نيست؛ همين صفت بود ه شيطان را از آن مقام والا و ارجمند به اسفل
السافلين افکند و لعنت خدا براي هميشه بر او و يارانش نازل شد.

در روايتي از امام صادق (ع) نقل
شده که فرمود: «من تعلّم لله عزّوجل و عمل لله و علّم لله، دُعي في ملکوت السّموات
عظيماً»- اگر کسي براي خداي عزوجل علم آموخت و براي خدا به آن علم، عمل کرد و براي
خدا، به ديگران آموزش داد، در ملکوت آسمانها، عظيم و بزرگ ناميده مي شود.

پس آموختن و فراگرفتن علم، درحالي
که براي خدا باشد، بسيار ارزشمند و محبوب درگاه حضرت حق است؛ گو اينکه خداوند نيز
محبت چنين عالمان با عملي را در قلوب مؤمنين مي افکند چرا که علمشان همراه با عمل
و تقوا است و خداوند فرموده است: «الّذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن
ودّا»- آنان که ايمان آوردند و عمل صالح داشتند، قطعاً خداي مهربان، محبتشان را در
دلها قرار مي دهد.

اول مهرماه روز بازگشائي مدارس
است؛ روزي است ک عزيزان و نونهالان و نورچشمان، براي فراگيري علم و دانش، به مدرسه
ها و مراکز آموزشي سرازير مي شوند و در پايان سال با نتيجه اي شيرين، انبوهي از
علم و دانش فرا مي گيرند؛ لازم است معلمين عزيز که بالاترين مقام را دارند، تلاش
فراوان نمايند که ضمن آموختن علم به اين عزيزان، از تزکيه و تربيتشان نيز دريغ
نورزند و علم را علم موجّه قرار دهند؛ براي خدا آموزش دهند و و دانش آموزان نيز
براي خدا و به خاطر خدمت به بندگان خدا و در راه خدا، علوم گوناگون را فراگيرند؛ و
اين نکته بايد همواره مدّنظر هر دو گروه (استاد و شاگرد) در تمام مراحل تعليمي باشد.
تا خداوند لطف و مرحمتش را پيوسته بر اين امت ببارد و مورد عنايت خاصّش قرار دهد.
آمين يا ربّ العالمين.

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز
تا پايان

 

«به انگيزه هجرت امام خميني «ره»
در تاريخ 10/7/57»

هجرت امام

«اکنون که من ناچار بايد ترک جوار
مولي المؤمنين (ع) را نمايم و در کشورهاي اسلامي، دست خود را براي خدمت به شما ملت
محروم که مورد هجم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنان هستيد، باز نمي بينم و از
ورود به کويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده اند، به سوي فرانسه پرواز مي کنم. پيش
من مکان معيني مطرح نيست، عمل به تکليف الهي مطرح است، مصالح عاليه اسلام و مسلمين
مطرح است».

(14/7/1357)

«رئيس اطلاعاتشان آمد پيش من و
راجع به اينکه شما ملت ايران را مسلح نکنيد، شما فعاليت نکنيد، ما تعهداتي داريم
نسبت به دولت ايران. من گفتم که خوب شما تعهداتي نسبت به دولت ايران داريد اما من
نسبت به آن تعهد ندارم و ما هم تعهداتي خودمان داريم نسبت به اسلام و نسبت به ملت
خودمان، ما به کار خودمان ادامه مي دهيم شما هرکاري که مي خواهيد بکنيد. گفت آخر
شماها هي اعلاميه مي دهيد، هر روز يک نواري مي فرستيد و چه مي کنيد، شما کمش کنيد.
گفتم نه، من اعلاميه مي دهم، نوار هم پر مي کنم و مي فرستم، منبر هم اگر رفتم صحبت
مي کنم، اينها چيزي است که من نمي توانم کنارشان بگذارم. او هم رفت و بعد تشديد
کردند… من ديدم که ممکن است يک وقتي اينها به رفقاي ما يک تعرضي بکنند و ما هم
مقصدي (مکاني) پيشمان مطرح نيست، ما مي خواهيم کارمان را انجام بدهيم، بنا گذاشتم
که بروم کويت و از آنجا بعد به يکي از ممالک اسلامي بروم. با اينکه ويزا هم
داشتيم، در سرحد کويت دولت کويت مانع شدند، حتي اجازه اينکه ما برويم به فرودگاه
از آنجا پرواز کنيم، آنقدر هم اجازه ندادند، ما بازگشتيم به عراق. معلوم شد که خود
آنها هم تفاهمي داشتند، منتظر ما بودند، همان جمعيتي که ما را آورده بودند باز
آنجا ايستاده بودند. ما برگشتيم عراق و ما را بردند بصره و بعد از چندين ساعت
بردند بغداد و از بغداد هم ديديم که حالا بيائيم اينجا شايد بتوانيم يک فلان محلي
براي خودمان انتخاب کنيم. موقتا آمديم به فرانسه…»

(19/7/1357)

«من مختصرا قصه اي که واقع شد عرض
مي کنم. ما که از ترکيه وارد عراق شديم و بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کرارا
آمدند و اظهار داشتند که عراق ما شماست و هرجا باشد، هرجا بخواهيد هرکاري داشته
باشيد انجام مي دهيم، تا دولت تغيير کرد، يکي پس از ديگري تغيير کرد منتهي شد به
اين اواخر که ما مقتضي ديدم بيشتر از آن مدت در عراق فعاليت بکنيم. کم کم دولت
عراق به طور تدريج در صدد جلوگيري شد…

کم کم از بغداد يک وقت رئيس امن
آمد، او آدم ملايمي بود و صحبت هايش هم همه تعارف بود و اينکه شما هرکاري بخواهيد
بکنيد مانعي ندارد و هر عملي انجام بدهيد مانعي ندارد و فلان، ايشان رفت و بعد از
چند روز يک نفري ديگري آمد که گفتند او مقدم است بر آن رئيس امن، ايشان به طور
رسمي به ما گفت که ما چون يک معاهداتي، تعهداتي با دولت ايران داريم از اين جهت نمي
توانيم تحمل کنيم که شما فعاليت مي کنيد…

بعد صحبت هايي کرد و چه بالاخره
منتهي شد به اينکه من همچو علاقه اي به يک محلي ندارم من هرجايي که بتوانم خدمت
بکنم، آنجا خواهم رفت و نجف پيش من مطرح نيست که من آنجا بمانم. گفت که شما هرجا
برويد همين مسائل هست يعني جلوگيري مي شود. گفتم که من (در صورتي که هيچ در ذهن من
اين نبوده، آن وقت هم نبود) مي روم خارج، من مي روم پاريس که مملکتي است که آن
ديگر وابسته به ايران و مستعمره ايران نيست. البته ناراحت شد اما حرفي نزد».

(10/7/1358)

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(هجرت امام)

دانستنیهایی ازقرآن(ارزش والای علم)

سخنان معصومین(مبغوض ترین مردم)

تجسم عدالت و ظلم،در نیایش امام عسگری علیه
السلام

حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، حرم اهل بیت

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی، به مناسبت هفته
وحدت

آرامش قلب، باذکر خدا                                          آیت
الله جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری در اسلام(پیشگامی رهبر)                        حجة الاسلام و المسلمین
محمدی ری شهری

جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی                             حجة الاسلام 
والمسلمین اسدالله بیات

افشای چهره غرب در حوادث بوسنی و هرزگوین              حجة الاسلام و المسلمین محمدتقی
رهبر

چرا باید از اعلم تقلید کرد؟                                        حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

داستان هجرت با تلخی ها و شیرینی هایش                       سید محمد جواد مهری

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه‌اي

*قيام اسلامي مردم فلسطين نشان داده است كه استكبار قادر به جلوگيري از حركت
جهادي مردم مسلمان فلسطين نيست و اين مسئله نيز دقيقاً در مورد جمهوري اسلامي
ايران صدق مي‌كند، زيرا به رغم مخالفت كينه توزانه همه دشمنان اسلام با حيات
جمهوري اسلامي ايران و تلاش مستمر آنان براي ضربه زدن به ملّت مسلمان ايران، در
عين حال روز به روز بر قدرت و عزّت انقلاب و نظام اسلامي افزوده مي‌شود و اين
مسئله به مسلمانان اميد مي‌بخشد كه با استمرار جهاد خود، مصمم‌تر از گذشته دشمن را
به زانو درآورند.

*امروز آمريكا از ما مي‌ترسد و بايد هم بترسد، زيرا آنچه كه در دنيا تهديد
كننده است، بمب و موشك اتمي نيست بلكه سخن درست و برحق است كه ما حامل آن هستيم.

*ما مي‌خواهيم با ترويج اسلام، در حدّ توان خود، دنيا را مؤمن به خدا كنيم،
دين خدا را ياري دهيم و در اين راه، سيلي خوردن و رنج كشيدن را افتخار و مايه
اعتلاي خود مي‌دانيم.

*هركس احساس ذلت كند، ازما نيست. كارگزاران سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران،
بايد در تمامي برخوردهايشان عزّت كنند و اين مسئله غير از احساس تكبّی و نخوت است.

*گرايش‌هاي اسلامي در اندونزي، مالزي، شبه قاره، كشمير، تركيه، كشورهاي شمالي
آفريقا و حتي در اروپا روند رو به رشد را طي مي‌كند و قدرتهاي شيطاني با ارعاب و
سركوب، قادر به از بين بردن آن نيست.

(20/5/71)

*اگر ملّت و عناصر فرهنگي بيدار نباشند، خداي نخواسته صداي فرو ريختن ارزشهاي
معنوي كه ناشي از تهاجم پنهاني و زيركانه دشمن است،‌ هنگامي درمي‌آيد كه ديگر قابل
علاج نيست.

*اميدواريم جوانهاي مؤمن، خوب، صالح و سالم ما از نامساعد بودن بعضي از زمينه‌ها،
مأيوس نشوند و راه صحيح و راه انقلاب و راه انجام خدمت را ان شاءالله ادامه داده و
فرهنگ و هنر و ادبيات اين كشور را رشد بدهند.

*ملّت ايران بايد تاريخچه دوران اواسط قاجار و جنگهاي ايران و روس به بعد را
بخواند و ببينند چه حوادثي در اين كشور روي داده است. كيي از اين حوادث، ايجاد
جريان روشنفكري وابسته است كه مقدمات تهاجم فرهنگي غرب بود، زماني كه غرب مسلّط به
تكنولوژي و علم خواست در ايران پايگاه تسلّط خود را مستحكم بكند، از راه روشنفكري
وارد شد.

*زنهاي ايران زماني وارد فعاليّت اجتماعي شدند و مردهاي اين كشور را به دنبال
خود به ميدانهاي مبارزه كشيدند كه چادر سرشان كردند و به ميدان آمدند.

*كسي كه سلطه آمريكا را براي ايران بپسندد و تشويق كند، ميهن دوست هم نيست.

*دشمن در تهاجم فرهنگي اينطور عمل مي‌كند، اوّل مردم را خواب مي‌كند و بعد همه
چيز آنها را مي‌برد.

*يكي از راه‌هاي تهاجم فرهنگي اين بود كه سعي كنند جوانهاي مؤمن را،‌از پاي
بندي‌هاي متعصبانه به ايمان كه همان چيزي است كه يك تمدّن را نگه مي‌دارد، منصرف
كنند.

*من بارها گفته‌ام يك عده‌اي در خيابان چند زني را كه حجابشان مناسبت نيست، مي‌بينند
و دلشان خون مي‌شود، البته اين هم يك كار بدي است امّا آن كار بد اصلي چيزي است كه
شما در كوچه و خيابان نمي‌بينيد.

(22/5/71)

*من بارها از اعمال دل و قلب براي اين جوانهاي مؤمن و انقلابي دلسوخته و
گداخته تأسف خورده‌ام كه چرا بايد جوانهاي به اين خوبي كه از كساني كه، حالا به
عنوان هنرمند معرفي شده‌اند، هيچ كم ندارند و حتّي در بسياري از امور، از آنها هم
بهترند، مورد بي‌اعتنائي قرار بگيرند؟ آخر چرا؟

(22/5/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

·              
50 هزار مسلمان ظرف سه ماه در «بوسني هرزگوين» كشته شده‌اند.

·              
رژيم مبارك به نيروهاي امنيتي اجازه تيراندازي و قتل اصولگرايان مسلمان را
داد.

·              
گروهي از جواانان كشميري اقدام به تشكيل يك گروه غيرسياسي تحت عنوان «مأمور
خميني» كردند.

(16/4/71)

·              
هزاران نظامي و كوماندو رژيم مصر با استفاده از هليكوپتر، عمليات وسيعي را
عليه مسلمانان در «اسيوط» آغاز كردند. شهر «ديروط» حالت يك پادگان نظامي را بخود
گرفته و روستاهاي اطراف آن تقريباً از سكنه خالي شده است.

·              
درگيري خونين ميان نظاميان با مردم، استانهاي مركزي مصر را فرا گرفت.

·     رژيم تونس محاكمه مسلمانان مبارز عضو جنبش النهضه را
آغازكرد.
(18/4/71)

·              
محاكمه 108 تن ديگر از مبارزان مسلمان در تونس آغاز شد.

·              
مشاركت اسرائيل در آموزش واحدهاي ويژه صرب براي سركوب مسلمانان بوسني هرزگوين
فاش شد.

·              
19 تن از
عزاداران حسيني در پيشاور پاكستان بدست وهابيون مسلح كشته و مجروتح شدند.

(22/4/71)

·              
مردم شهر محاصره شده «گوراژده» در بوسني هرزگوين در اثر حمله صربها از برگ
درختان تغذيه مي‌كنند!

·              
«احمد غلام
فضلي» روحاني ايراني بعد از سخنراني در كويت مورد اصابت يك نارنجك قرار گرفت.

·              
چهار ايراني شب گذشته هنگام خروج از يك حسينيه در كويت مورد اصابت گلوله قرار
گرفتند و مجروح شدند.

(23/4/71)

·              
شهر پيشاور، بدنبال درگيري‌هاي خونين به كنترل ارتش پاكستان درآمد.

·              
دادگاه نظامي الجزاير عباس مدني و علي بلحاج را به 12 سال زندان محكوم كرد.

·              
بدنبال اعلام حكم دادگاه الجزاير عليه سران جبهه نجات اسلامي، نمازگزاران شهر
الجزيره دست به تظاهرات زدند  و با نيروهاي
امنيتي درگير شدند.

(25/4/71)

·              
مسلمانان تركيه در اعتراض به سفر رئيس رژيم صهيونيستي به اين كشور، ضمن آتش
زدن پرچم آمريكا و اسرائيل، دفتر هواپيمائي اسرائيل در شهر اسلامبول را مورد حمله
قرار دادند.

·              
تجمع علماي مسلمين، سركوب مسلمانان تونس، مصر و الجزاير را محكوم كرد.

·                                                
جنگ شديد جناحهاي متخاصم در پايتخت افغانستان از سر گرفته شد.

·              
مقررات منع رفت و آمد شبانه در چند استان عراق به اجرا گذاشته شد.

(28/4/71)

نلسون ماندلا: علاقه مسلمانان آفريقا نسبت به انقلاب
اسلامي، ناشي از انديشه‌هاي ضد استكباري امام خميني است.

(31/4/71)

· كميته بين المللي صليب سرخ: حدود 30 هزار پناهنده عراقي كه
اكثريت آنها شيعه هستند در شرايط سختي تحت شكنجه و آزار مأمورين سعودي در
اردوگاههاي عربستان زندگي مي‌كنند.

· حكمتيار: هيچ منطقه‌اي از كابل امن نيست و هر خياباني يك
دولت دارد.

· كنفرانس بررسي ديدگاههاي سياسي امام خميني در لندن آغاز به
كار كرد.

(4/5/71)

· در حمله موشكي نيروهاي حكمتيار به فرودگاه كابل يك جنرال
افغان كشته شد.

· ارتش عراق با آتش توپخانه سنگين، روستاها و دشتهاي منطقه
جنوب اين كشور را درهم كوبيد.

· حضور زنان بدون پوشش اسلامي در تلويزيون پاكستان ممنوع شد.

(10/5/71)

·              
نيروهاي امنيتي مصر در يك اقدام بي‌سابقه، استان اسيوط و محدود آنر براي
دستگيري انقلابيون مسلمان، محاصره كردند.

·              
رئيس سازمان جاسوسي آمريكا به ناتواني در مقابله با گسترش انقلاب اسلامي ايران
اعتراف كرد.

·     يك اتوبوس حامل 50 كودك يتيم در «سارايوو» هدف حمله وحشيانه
صربها قرار گرفت.
(11/5/71)

·              
دور جديد مبارزه عليه سلطه سفيدپوستان در آفريقاي جنوبي با اعتصاب، تظاهرات و
تهديد به اشغال ساختمانهاي دولتي آغاز شد.

·              
زن خلبان پاكستاني به دليل داشتن حجاب از پرواز منع شد.

(12/5/71)

·              
در حالي كه نيروهاي صرب جريان آب «سارايوو» را قطع كرده‌اند گلوله باران اين
شهر با شدت تمام ادامه دارد.

·              
در اثر انفجار بمب در يك مسجد هند 2 نوجوان مسلمان شهيد شدند.

(14/5/71)

اخبار داخلي

ú        
توفان دريائي، سواحل گيلان و مازندران را به زير آب برد و ميلياردها ريال
خسارت ببار آورد.

ú        
صبح امروز، بهره‌برداري مجدد از تأسيسات منهدم شده نفت شهر آغاز شد.

(23/4/71)

ú        
مجلس و وزارت خارجه ايران به دولت و پارلمان انگليس بخاطر حمايت از گروهك
ترويستي منافقين شديداً اعتراض كرد.

ú        
راكتور 430 تني پالايشگاه اراك كه نخستين و عظيم‌ترين راكتور در نوع خود در
كشور مي‌باشد نصب شد.

(27/4/71)

ú        
كوره بزرگ شيشه جام با قدرت توليد 53 درصد نياز كشور، راه‌اندازي شد.

ú        
سمينار بين المللي بررسي مسائل پناهندگان جهان با شركت 18 كشور در تهران آغاز
به كار كرد.

ú        
دانش آموزان ايران در المپياد رياضي مسكو، مقام نخست جهان در رشته هندسه را
كسب كردند.

(29/4/71)

ú        
«نلسون ماندلا»
رئيس كنگره ملي آفريقا وارد تهران شد.

ú        
خط اتوبوسراني تبريز- باكو ديار شد.

ú        
دبير سوم سفارت انگليس به دليل انجام اعمال خلاف شئون ديپلماتيك از ايران خارج
شد.

(31/4/71)

ú        
در پي اخراج يك ديپلمات انگليسي از تهران، دولت انگليس دستور اخراج سه ايراني
را صادر كرد.

ú        
ايران خواستار تصويب كنوانسيون تحريم سلاحهاي شيميائي توسط سازمان ملل متحد
شد.

(4/5/71)

ú        
يك محموله بزرگ اشياء عتيقه به ارزش 750 ميليون تومان هنگام خروج از كشور كشف
شد.

ú        
اختلافات دروني حزب منحله دمكرات منجر به انشعاب گروهي موسوم به حزب «لاده»
شد.

ú        
اولين سمينار بين المللي برنامه‌ريزي مراكز روستائي با شركت نمايندگان 20 كشور
در تهران گشايش يافت.

ú        
6 فروند
هواپيماي ارباس مسافري كويتي تحونيل دولت كويت شد.

ú        
اولين مركز پزشكي خاورميانه‌اي فك و صورت در تهران افتتاح شد.

(6/5/71)

ú        
خريد گندم مازاد بر احتياج كشاورزان از مرز دو ميليون تن گذشت.

ú        
اكيپ‌هاي مبارزه با مفاسد اجتماعي فعاليت خود را در شهرها آغاز كردند.

ú        
به منظور حفظ امنيّت هيأت ايراني، پليس ويژه ايتاليا 19تن از منافقين را دستگير
كرد.

(11/5/71)

ú        
رئيس جمهور: تكليف همه ما اين است كه نگذاريم جوانان فلسطيني از ادامه مبارزه
عليه اسرائيل مأيوس شوند.

ú        
بسيجيان و مردم شهرهاي مختلف كشور با انجام راهپيمائي‌هاي گسترده حمايت و
پشتيباني خود را از بيانات مقام معظم رهبري در خصوص امر به معروف و نهي از منكر
اعلام كردند.

ú        
«آذر تكشي» كودك
هنرمند نقاش ايراني موفق به اخذ مدال طلاي بزرگ در ميان 65 كشور شد.

(13/5/71)

اخبار خارجي

§ همزمان با برگزاري نشست سران، موج تظاهرات و اعتراض نسبت به سياست
هفت كشور بزرگ صنعتي جهان، شهر مونيخ را به آشوب كشاند.

§ ارتش روسيه، مولداوي را مورد حمله موشكهاي راديواكتيو قرار داد.

§سلاحهاي هسته‌اي اوكراين، روسيه سفيد و قزاقستان به روسيه منتقل شد.

(16/4/71)

§ 230 تن از
نمايندگان مجلس سناي آمريكا طي نامه‌اي به سازمان ملل متحد، خواستار به رسميت
شناختن منافقين شدند.

§ در نامه سناتورهاي
آمريكا به سازمان ملل: جمهوري اسلامي ايران براي احياي اسلام در جهان برنامه‌هائي
دارد و منافقين هميشه جلودار سركوب نهضت‌هاي اسلامي بوده و هستند.

§ 70 محله
نيويورك به آشوب كشيده شد. (18/4/71)

§ «نوريه گا»
رئيس جمهور سابق پاناما به 40 سال زندان محكوم شد.

§ «د كوئيار»: حق
وتو در شوراي امنيت غيردمكراتيك است.

§ سفير آمريكا در
بحرين بخاطر اخذ رشوه از دولت كويت به داداگاه احضار شد.

§ 42هزار شركت
آمريكائي طي پنج ماه ورشكست شدند.

§ واشنگتن پست:
23 درصد از افراد كره زمين 85 درصد درآمد را دارا هستند.

(22/4/71)

§ جمهوري
آذربايجان و رژيم صهيونيستي رابطه سياسي برقرار كردند.

§ يك آمريكائي
نخست وزير صربستان شد.

§ «سي.ان.ان»:
آتشي كه شوروي را به فروپاشي كشاند، در آينده آمريكا را هم دربر خواهد گرفت.

(25/4/71)

§ «دميرل»: تركيه
و اسرائيل ايده‌آلهاي دمكراتيك يكساني دارند.

§شورشيان جنوب سودان در آستانه شكست كامل قرار گرفتند و رهبر شورشين به مرز
اوگاندا فرار كرد.

§ سرخپوستان
ايالت نيويورك آمريكا در اعتراض عليه ماليات‌هاي جديد دست به شورش زدند. (28/4/71)

§ گروهي از
نمايندگان پارلمان اردن خواستار تحريم ايران به علت حمله به مقر منافقين در عراق
شدند!

§ صدها پليس
معترض در ايتاليا خواستار اخراج عوامل «مافيا» از دستگاه دولت شدند.

§ آمريكا، انگليس
و فرانسه به عراق در مورد سرپيچي از شرايط سازمان ملل هشدار دادند.

§ چريكهاي كرد ده
ژاندارم تركيه را به قتل رساندند.

§ «بائوتونگ»
ارشدترين مقام چيني در ارتباط با تظاهرات سال 1989 به 9 سال زندام محكوم شد.

(31/4/71)

§ شوراي رهبري
افغانستان فرمان شليك به سوي شبه نظاميان مسلح در كابل را صادر كرد.

§ حداقل 24 زن
نظامي آمريكائي در حين علميات جنگ خليج فارس، در عربستان و حوزه‌هاي عملياتي مورد
تجاوز فرماندهان ارتش آمريكا قرار گرفتند.

(1/5/71)

§ يك زنداني
لبناني از زندان سوئيس گريخت.

 § بر اساس اسناد
بدست آمده، همدستي آمريكا و عربستان در كاهش قيمت نفت در حكومت رونالدريگان آشكار
شد.

§ انفجار بمب به
هفت بانك دولتي تركيه آسيب رساند.

§ اعراب شركت
كننده در گفتگوهاي صلح خاورميانه گفتند كه آماده انجام فوري گفتگوهاي دوجانبه با
رژيم صهيونيستي هستند.

(3/5/71)

§ همزمان با حصول
توافق ميان بغداد و سازمان ملل بر سر بازرسي ساختمان وزارت كشاورزي، كنگره آمريكا
از اقدام نظامي عليه عراق حمايت كرد.

§ يك پزشك سفيد
پوست در آفريقاي جنوبي فاش ساخت كه شخصاً اجساد بيش از 300 تن از زندانيان
سياهپوست سياسي اين كشور را بر اثر شكنجه پليس كشته شده بودند كالبد شكافي كرده
است.

§ سوريه: ما از
برگزاري مذاكرات دوجانبه با اسرائيل استقبال مي‌كنيم.

§ نخست وزير
تركيه: سوريه و عراق هيچگونه حقي بر آب رودخانه‌هاي دجله و فرات ندارند.

§شورش سرخپوستها دو شهر ايالت نيويورك را دربر گرفت.

(5/5/71)

§ آمريكا پس از
موافقت كتبي فهد، تحركات نظامي خود را در پايگاههاي نظامي عربستان آغاز كرد.

§ 7 محتكر در
عراق بدستور صدام گرن زده شدند.

§ كارشناسان
سازمان ملل، ساختمان وزارت كشاورزي عراق را مورد بازرسي قرار دادند.

§ «عرفات» آمادگي
خود را براي ديدار با «اسحاق رابين» اعلام كرد.

(7/5/71)

§ «اريش هونكر»
مرد شماره يك آلمان شرقي سابق پس از 16 ماه تبعيد در مسكو به برلن بازگشت و زنداني
شد.

§ «سي.ان.ان» از
طرح مشترك «سيا» و «مافيا«» براي گسترش موادمخدر در اروپاي شرقي پرده برداشت.

§ كارخانه اسلحه
سازي در جنوب تل آويو در پي يك انفجار مهيب به لرزه درآمد و موج انفجار تا شعاع
20كيلومتر احساس شده و شيشه‏هاي ساختمانها تا شعاع چند كيلومتري شكسته و ابر سياه
ناشي از انفجار به طول صدها متر آسمان اين منطقه را پوشانده است. گفته مي‌شود محل
انفجار يك مركز تحقيقاتي و توليدي سلاحهاي اتمي بوده است.

(10/5/71)

§واشنگتن پست: ركود اقتصادي آمريكا كه در زمان بوش آغاز شده در 60 سال اخير بي‌سابقه
بوده است.

§وزير دفاع عراق: بغداد هرگز از كويت چشم پوشي نكرده است.

§ بدنبال اعتراض
مردم،‌ سران ارتش تايلند از كار بركنار شدند.

§ مانور سه هفته‌اي
آمريكا و كويت آغاز شد.

(13/5/71)

§ آتش سوزي مهيب
كارخانه توليد آلومينيوم اسرائيل را خاكستر كرد.

§ صدها تفنگدار
دريائي آمريكا در سواحل كويت پياده شدند.

(14/5/71)

 

 

 

 

 

/

پاسخ به نامه ها

سؤال:

1.      شفا يافتن از جانب خداوند آيا فق شامل دردها و بيماريهاي
لاعلاج مي‌شود يا كسي كه مرضش توسط پزشك بهبود مي‌يابد ولي هزينه آن را ندارد مي‌تواند
از جانب خداوند بصورت معجزه شفا يابد؟

2.      دعاهايي كه در مفاتيح الجنان براي رفع سختي زندگي و شفاي
بيماري و برآورد شدن حاجات و امثال اينها آمده چنيدن بار خوانده‌ام و نتيجه‌اي
نديده‌ام و لذا اعتمادم به اين دعاها كم شده اشت با اين كه حاجتم از خدا كاملاً
منطقي بود. چه دعا يا عملي را مي‌شناسيد كه اگر انجام دهم حتماً و بدوت تأخير به
حاجتم مي‌رسم؟.

3.      آيا كناره‌گيري از دوستان نادان نوعي تكبر است؟

4.      در سر جلسه امتحان در اثر اضطراب و فشار روحي از من رطوبتي
خارج مي‌شود آيا اين موجب غسل جنابت است؟

(اصفهان-م.ر.ك)

پاسخ:

1.     شفاي همه بيماريها مانند همه تحوّلات و پديده‌هاي جهان هستي
مستند به خداوند است. اصل بيماري هم از او است. شما چه به پزشك مراجعه كنيند و
دارو مصرف كنيد و چه نكنيد آنكه شفا مي‌دهد خداوند است. توسّل به اسباب و وسايل به
اين معني نيست كه خارج از حيطه قدرت و اراده خداوند شما كاري انجام داده‌ايد. حتي
خود مراجعه شما به پزشك هم مستند به او است. پس ما چه به پزشك مراجعه كنيم و چه
نكنيم بايد از خدا شفا را بخواهيم و همچنين ساير كارها. تمام توجه مؤمن بايد به
خدا باشد. و اما اين كه آيا صحيح است انسان بدون مراجعه به پزشك از خدا شفا
بخواهد؟ البته در صورت امكان بايد انسان حاجت خود را گرچه از خدا ولي از آن راهي
كه او قرار داده است بخواهد به پزشك مراجعه كند ولي از خدا شفا بخواهد و اما اگر
براي او به هر دليدل ميسّر نيست طبعي است كه ديگر راهي بجز خواستن از خدا بدون
وسايل ندارد. و در هر دو صورت يعني چه به پزشك مراجعه كند و چه نكند او بايد دعا
كند، در عين حال ممكن است به هدفش برسد و ممكن است نرسد.

2.     هيچ دعا و عملي وجود ندارد كه انسان را حتماً و بدون تأخير
به حاجت منطقي! او برساند حتّي وسايل طبيعي معمولي هم چنين تضميني ندارد. و دليل
آن اين است كه تحقق آن خواسته‌ها هر چند به نظر ما منطقي باشد ولي بدون شك پيرو
عوامل فراواني است كه اگثر آنها از ما مخفي و پنهان است. و لذا ما به بسياري از
خواسته‌هاي خود نمي‌رسيم و به دعا و عوامل غيبي هم متوسل مي‌شويم و به گفته شما
خواسته منطقي هم داريم. ممكن نيست همه انسانها به خواسته‌هاي خود برسند. خداوند مي‌فرمايد:
«ولو اتبع الحق اهواء هم لفسدت السماوات و الارض»- اگر حق (شايد منظور نظام هستي
باشد) پيرو خوسته‌ها و تمايلات مردم بود آسمان و زمين تباه مي‌شد، گذشته از اين كه
خواسته‌هاي مردم با هم متناقض است و هر كس خواسته خود را منطقي مي‌پندارد و توجه
ندارد كه با هزاران خواسته ديگر منافات دارد. بهرحال خواسته‌هاي ما مانند هر
خواسته ديگر منافات دارد. بهرحال خواسته‌هاي ما مانند هر پديده ديگر در جهان در
صورتي وجود پيدا مي‌كند كه عوامل وجودي آن محقق شود. و دعا ممكن است يكي از آن
عوامل ناشناخته باشد كه البته تأثير آن در قابل است نه در فاعل. يعني دعا انسان را
متحول مي‌كند و به مرحله‌اي از اكمال مي‌رساند كه لايق ريزش رحمت و نعمت الهي
بشود.

3.     در انتخاب دوست از ابتدا بايد دقت شود. در روايات آمده است
كه با افراد جاهل و نادان و احمق هم نشيني و معاشرت نكنيد زيرا اگر بخواهد به شما
سودي برساند ممكن است ضرر برساند. دوست بايد كسي باشد كه انسان را به خدا نزديك
كند. رفتار و كردار و گفتار او براي انسان آموزنده و مفيد باشد.

4.     معمولاً آن رطوبتها ا زقبيل وذي و مذي است و پاك مي‌باشد و
بهرحال اگر شك داشته باشيد در صورتي كه قبلاً پس از ادار استبرا كرده باشيد آن
رطوبت محكوم به پاكي است و در هر حال غسل ندارد.

سؤال:

1.       من به دليل فقر مالي و نداشتن لباس مناسب نمي‌توانم در
مجالس شركت كنم.

2.       5 سال است كه با خواهرم قهر هستم.

3.       من فكر مي‌كنم كه ما طايفه بدشانسي هستيم و در انتظار آينده‌اي
تاريك هستم.

(تهران- خواهر، ف.ب.ج)

پاسخ:

1.      سعي كنيدن لباس تميز هر چند ساده براي مجالس و محافل داشته
بايد و در مجالسي شركت كنيد كه در آنها براي انسان ارزش قائلند نه براي لباس.

2.      در روايات آمده است كه مسلمان نبايد با مسلمان قهركند و اگر
ناچار شد از سه روز حتماً نبايد تجاوز كند. و در نكوهش قهر كردن بيش از سه روز
روايات بسيار از رسول اكرم و ائمه صلوات الله عليهم نقل شده است و در بعضي از
آنها  آمده است كه حتي اگر انسان در آن
نزاع مظلوم باشد باز هم نبايد قهر كند.

3.      هرگز آينده شما بستگي به شانس ندارد بلكه بستگي به تلاش و
كوشش خود شما در كسب فضائل اخلاقي و هنر و دانش و رعايت شئون اجتماعي و ساير جهات
دارد البته مسائلي خارج از اختيار انسان در سرنوشت انسان مؤثر است ولي بيشترين
چيزي كه سرنوشت انسان را رقم مي‌زند تلاش و فعاليت خود او است. فرصت را غنيمت
بشماريد و سعي كنيد از راه راست و حدود الهي تجاوز نكنيد.

سؤال:

1.     رقص و سرود و آواز زن نزد زن و مرد نزد مرد چه حكمي دارد؟

2.     آيا در عروسي استثناء شده است؟

3.     بچه‌ها معمولاً‌سالي يك بار از سوي مدرسه اردوي تفريحي
دارند با توجه به اين كه بايد براي آنها 
فضاي شادي به وجود آورد دست زدن و رقصيدن آنان چه حكمي دارد؟

(صومعه سرا- برادر. م.ك.ي)

پاسخ:

1.      آواز و موسيقي اگر مطرب باشد و از نوع صداهايي باشد كه در
مجالس لهو و عياشي و فسق و فجور بكار برده مي‌شود حرام است چه زن بخواند و چه مرد،
و اگر از اين قبيل نيست در صورتي كه مفسده ديگري نداشته باشد اشكالي ندارد.
بنابراين در اين جهت فرقي بين خواندن زن براي زن يا مرد براي مرد نيست. اگر اشكالي
در خواندن زن باشد از جهت تحريك شهوت و ايجاد مفسده است كه در آن جهت معيار، ايجاب
مفسده است و ربطي به نوع صدا يا مضمون ندارد و حتي اگر قرآن با صوت بخواند و آن
گونه مفسده‌اي داشته باشد جايز نيست. و همين جهت است كه موجب فرق بين تك خواني زن
و همخواني او مي‌باشد. و اما رقص بطور كلي مورد اشكال است مگر رقص زن براي شوهر
خود.

2.      آنچه در عروسي استثنا شده آواز مطرب فقط براي مجلس زنانه
است آن هم بنابر احتياط فقط در موقع بردن عروس به خانه داماد و مجلسي كه قبل يا
بعد از آن و به همان جهت تشكيل مي‌شود همه مجالس مربوط به ازدواج.

3.      دست زدن اشكال ندارد و اما رقص يا آواز گرچه در مورد
كودكاني كه به سن تكليف نرسيده‌اند گناهي بر آنها نيست ولي از نظر تربيتي بايد
آنها را از آنچه ناپسند است بازداشت در عين حال كه نبايد بر آنها سخت گرفته شود و
همانطور كه نوشته‌ايد بايد براي آنها  فضاي
شاد ولي سالم به وجود آورد.

سؤال:

1.     پدرم فوت كرده و نمي‌دانم از من راضي بوده است يا نه، با
توجه به اين كه نسبت به حق او كوتاهي كرده‌ام؟.

2.     به ماردم وصيت كرده است كه يك سال نماز و روزه برايم انجام
دهيد. آيا بايد پسر بزرگتر اين نماز و روزه را انجام دهد؟

3.     آيا خرج كفن و دفن و مراسم، تنها بر عهده پسر بزرگ است.

(خميني شهر- برادر، ق.م..42)

پاسخ:

1.      شما مي‌توانيد با انجام اعمال خير از قبيل نماز، روزه و
صدقه و هديه كردن ثواب آنها به روح ايشان گذشته را جبران نمائيد.

2.      اگر از او مالي باقي مانده است وصيت او نسبت به يك سوم آن
مال نافذ است. بنابراين اجرت نماز و روزه استيجاري را از مال او گار يك سوّم آن
كفاف دهد مي‌توانيد بپردازيد و اگر مالي ندارد يا بمقدار اجرت آن نيست بر پسر
بزرگتر لازم است نماز و روزه‌اي را كه مي‌داند از پدر فوت شده قضا كند.

3.      خرج كفن و دفن بمقدار متعارف مناسب ميت از مال خود او
پرداخت مي‌شود اگر از او مالي باقي مانده باشد. و اگر مالي ندارد بر عهده كسي نيست
و فرقي بين پسر بزرگتر و ديگران نيست و اما مراسم و مجالس از رسومات عرفي است و يك
تكليف شرعي نيست. اگر او وصيت كرده باشد از ثلث او مصرف مي‌شود و اگر وصيتي نكرده
بازماندگان در صورتي كه مايل باشند مجلسي تشكيل دهند بايد از مال خود مصرف كنند. و
فرقي بين پسر بزرگتر و ديگران نيست.

سؤال:

1.     دوباره نماز صبح من قضا شده است. راهنمائي كنيد تا تكرار
نشود.

2.     آيا شركت نكردن در مراسم عزاداري و بجاي آن نشستن در خانه و
از راديو استفاده كردن كار صحيحي است يا كوتاهي در حق ائمه عليهم السلام است؟

(كاشان-
ع.معاصي)

پاسخ:

1.     هر كس ممكن است براي او اين اتفاق بيافتد كه خواب بماند و
موفق به نماز صبح نشود. اين گناه نيست. البته انسان بايد تلاش كند كه نماز را اوّل
وقت بخواند و لذا خوب است از ساعت زنگ دار استفاده نمائيد.

2.     مراسم عزاداري و هرگونه مجلس مشروعي كه براي زنده نگه داشتن
نام اهل بيت عليهم السلام تشكيل مي‌شود از مهمترين شعائر اسلامي است و شركت در
آنها بسيار مطلوب،‌ بلكه اصل اقامه آن و زنده نگه داشتن اين مراسم  يك واجب كفائي است و نبايد در اين امر اهمال
شود و هرگز قابل مقايسه نيست با نشستن در خانه و استفاده از راديو يا نوار هر چند
همراه با گريه و ياد آنها باشد.

سؤال:

1.     آيا بستن لوله رحم براي جلوگيري از بارداري اشكالي ندارد؟

2.     اخيراً در بسياري از وسايل نقليه عمومي از نوارهاي ترانه
استفاده مي‌كنند و به اعتراض بعضي از مسافرين كه متدين و مخالف اين مفاسد هستند
اعتنا نمي‌نمايند و متأسفانه مركزي كه شكايت ما را گوش بدهند و تعقيب نمايند وجود
ندارد آيا تكليف ما در اين گونه مسافرتها چيست؟

3.     با توجّه به وضعيّت بدحجابي بلكه بي‌حجابي فعلي نگاههاي
عمدي و غيرعمدي كه در مراكز پرجمعيّت اتفاق مي‌افتد چه حكمي دارد؟

(آستانه اشرفيه. م.ا)

پاسخ:

1.      بسن لوله رحم اگر به وسيله زن و بدون نگاه كردن و با دستكش
صورت بگيرد و موجب عقيم شدن دائم زن نشود اشكالي ندارد.

2.      اگر از ابتدا مي‌دانيد كه در ان وسيله نقليه از اين گونه
نوارها استافده مي‌شود در صورتي كه ضرورتي نباشد نبايد سوار شويد و اگر نمي‌دانستيد
و در راه گرفتار شديد اگر پياده شدن مشقت نداشته باشد پياده شويد و اگر موجب مشقت
و عسر و حرج است گناهي بر شما نيست سعي كنيد به آن گوش فرا ندهيد.

3.      نگاه غيرعمدي گناه نيست ولي نگاه عمدي و ادامه نگاه غيرعمدي
جايز نيست.

*مسجد سيمان-
خواهر، م- ش

طبيعي است كه انسان نسبت به همنشين و دوست مناسب و خوش اخلاق و فداكار احساس
محبّت و علاقه كند ولي بايد سعي كنيد كه دوستي، در يك حدّ معقول باشد و افراط
نشود. غالباً افراط در دوستي نتيجه معكوس مي‌دهد. همچنان كه افراط در هرچيز نتيجه‌اش
معكوس است.

*اهواز- برادر، م- ف

بايد با همان ارگاني كه آن وسايل را در اختيار شما قرار داده است در ميان
بگذاريد و طبق مقررات عمل نمائيد.

*شهركرد- برادر-ع، 1-28

اكنون ديگر جاي سؤال نيست و بايد تحمل كرد و بهرحال بر شما در اين رابطه گناهي
نيست.

 

/

مظلوميّت دفاع مقدّس

ما و يادگارهاي امام خميني(س)

مظلوميّت دفاع مقدّس

قمست چهارم

*«آنهايي كه در اين چند سال مبارزه و جنگ به هر دليلي از
اداي اين تكليف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و ديگران را از
آتش حادثه دور كرده‏اند، مطمئن باشند كه از معامله با خدا طفره رفته‏اند و خسارت و
زيان و ضرر بزرگي كرده‏اند كه حسرت ان را در روز واپسين و در محاسبه حق خواهند
كشيد».

(امام خميني(س)- 29/4/67)

آنچه تحت عنوان «دفاع مقدس» شهرت يافته، مقطع اساسي و پربار
هشت سال جنگ تحميلي عراق عليه  ايران
اسلامي است جنگ تحميلي استكبار جهاني عليه انقلاب و نظام اسلايم ما گرچه باعث وارد
آمدن پاره‏اي خسارات ظاهري گرديد ليكن در بطن و متن خود و لحظه لحظه‏هاي اين نبرد،
آنچه بروز يافت و صيقل خورد، انديشه ناب اسلامي بود به گونه‏اي كه جهانيان در طول
هشت سال عمر انقلاب اسلامي كه در جنگي تحميلي سپري شد، شفاف تر گشتن تفكّر اسلام
ناب محمدي(ص) را مشاهده نموده و با تمام وجود آنرا لمس كرده و تجربه عيني و عملي
مقاومت و ايستادگي در راه خدا را بارها و بارها آزمودند.

جنگ تحميلي و دفاع مقدسي كه محرومين و پابرهنگان از انقلاب
خويش در جبهه‏هاي جنوب و غرب ايران اسلامي نمودند بدليل آنكه وجه غالب رهبري امام
خميني(س) را در پس از پيروزي انقلاب تشكيل مي‏دهد و اعتقاد به ارزشهاي آن به عنوان
يكي از ملاكهاي مهم در شناخت معتقدان واقعي به اسلام ناب محمدي(ص) به حساب مي‏آيد،
در واقع يكي از مهمترين يادگارهاي امام خميني سلام الله عليه براي پيروان خويش
مي‏باشد. دفاع از اين ارزشها و زنده نگه داشتن اين حماسه جاودان وظيفه تمامي كساني
است كه مدّعي پاسداري ازاسلام ناب محمّدي(ص) و خط امام مي‏باشند. به عبارت ديگر
نظام جمهوري اسلامي ايران با داشتن چنين تجربيات گرانقدري، تنها زماني مي‏تواند
دنباله روي از خط امام و صيانت از يادگارهاي امام را به اثبات برساند كه به تمامي
آنچه را در صحنه‏هاي مختلف اين هشت سال دفاع مقدّس محك زده و راه‏حلهايي را كه
امام براي حركت صحيح نظام و انقلاب در طول اين سالهاي شرف و عزّت فرا روي مسئولين
قرار مي‏دادند، دقيقاً واقف بوده و آنها را بدون كم و كاست به مورد اجرا گذارند.

صحنه گردانان و گرم نگه دارندگان روزهاي عشق و شهادت در
جبهه‏هاي جنگ يعني بسيجيان يا به تعبير امام: «اين پابرهنه‏هاي مغضوب ديكتاتورها»،
همواره در طول جنگ  و پس از آن مظلوم بوده
و هستند. در آن زمان اين شعار بسيجي‏ها بود كه «بسيجي مظلوم شهر شهيد جبهه» و
اكنون بايد گفت كه ارزشهاي دفاع مقدّس نيز دچار مظلوميتي از همان نوع، گشته است.

امروزه به اين ارزشهاي انقلاب بي‏اعتنايي مي‏شود به صورتي
كه زهرخند غرب زدگان و ضد انقلاب و عناصر بي‏تفاوت در پشت پرده اين بي‏اعتنايي‏هاي
رسمي، قلب و اعماق وجود بسيجيان حقيقي و پيروان راستين امام را آتش مي‏زند و
گراميداشت‏هاي بي‏روح و بي‏محتواي تبليغاتي از اين ارزشهاي دفاع مقدس، شعله‏هاي
اين آتش جگرسوز را بيشتر مي‏نمايد.

اگر بخواهيم بر اين درد جانكاه نام «تهاجم فرهنگي» بگذاريم،
بايد گفت شايد بسياري از دست اندركاران امور فرهنگي و سياسي و اقتصادي و نظامي
كشور از اين نظر مقصرند كه به جاي حفظ صحيح ارزشهاي فرهنگ اسلام ناب محمدي(ص)،
تجربه شده در ميدانهاي نبرد با دشمن، كارهايي منبعث از فرهنگها و مكاتب ديگر را در
دستور كار خويش قرار داده و به مورد اجرا گذاشته‏اند. وقتي مشاهده شود آن همه
تجربيات ارزشمند كه در نتيجه ريختن خونهاي بهترين فرزندان اين مرز و بوم فراهم
آمده به سهولت در سياستگذاريها مورد بي‏مهري و عدم توجه لازم قرار مي‏گيرد، ديگر
هيچكس- ولو خوش باورترين مردم- ادّعاهاي پيروي از راه و خط امام را از ما
نمي‏پذيرد. هرچند كه در اين ميان عدّه‏اي و جرياني اسلام ناب و خط امام را عاجز از
ارائه طريق در جهان كنوني تبليغ مي‏كنند كه در اين مقال روي سخن با اين جريان و
افراد، كه اكثريت قريبت به اتفاقشان مرعوب تبليغات و همينه غرب مي‏باشند، نيست و
با آنها كه مزدور و وابسته نبوده و ساده لوحانه فريب تبليغات كاذب غربيها را
خورده‏اند، زبان و منطقي ديگر لازم است.

روي سخن با آنهاست كه اين انقلاب را از خودشان مي‏دانند و
از ضربه خوردن آن هراسناكند. سئوال از پيروان روح الله اينست كه به دفاع مقدّس
چگونه مي‌نگريد؟ و ارزشهاي آن را در چه چيزهايي مي‏دانيد؟ و از نظر شما چه جريانات
و تفكّراتي در حال حاضر اين ارزشها را مورد هجوم قرار داده و به چه شكل؟

نگرش رهبر كبير بسيجان جهان اسلام به جنگ و دفاع مقدّس را
براي پاسخ به سئوال اوّل با تحليلي از خود ايشان- امام خميني(س)- مي‌توان ترسيم
نمود:

«آيا جرم ما، ايراني بودن ماست، جرم ما فارسي بودن ماست،
جرم ما اختلافات و تنازعات گذشته مرزي ماست؟ خير، چنين نيست. امروز همه مي‌دانند
جرم واقعي ما از ديد جهانخواران و متجاوزان، دفاع از اسلام و رسميّت دادن به حكومت
جمهوري اسلامي به جاي نظام طاغوت ستمشاهي است. جرم و گناه ما احياء سنّت پيامبر (ص)
– و عمل به دستورات قرآن كريم و اعلان وحدت مسلمانان اعم از شيعه و سنّي، براي
مقابله قرآن كريم و اعلان وحدت مسلمانان اعم از شيعه و سنّي، براي مقابله با توطئه
كفر جهاني و پشتيباني از ملّت محروم فلسطين و افغانستان و لبنان و بستن سفارت
اسرائيل در ايران و اعلان جنگ به اين غدّه سرطاني و صهيونيزم جهاني و مبارزه با
نژادپرستي و دفاع از مردم محروم آفريقا و لغو قراردادهاي بردگي رژيم كثيف پهلوي با
آمريكاي جهانخوار بوده است و نزد جهانخواران و نوكران بي‌اراده آنان چه گناهي
بالاتر از اين كه كسي از اسلام و حاكميّت آن سخن بگويد و مسلمانان را به عزّت و
استقلال و ايستادگي در مقابل ستم متجاوزان دعوت كند.

ما به اين نكته نه فقط در جنگ تحميلي، كه از روز نخست شروع
مبارزه و از پانزده خرداد تا بيست و دوم بهمن رسيده‏ايم و به خوبي دريافته‌ايم كه
براي هدفي بزرگ و آرماني اسلامي- الهي، بايد بهاي سنگيني پرداخت نماييم و شهداي
گرانقدري را تقديم كنيم و جهانخواران ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با
استفاده از ايادي داخلي و خارجي‏شان با ما شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر
كوچه‏ها و خيابانها و مرزهايمان جاري مي‏كنند و همين گونه شد… (شاه) تا توانست
انتقام آمريكا را از اسلام و مسلمين گرفت ولي كارگزار اصلي ماجرا يعني خود آمريكا
در پشت صحنه باقي مانده بود، آمريكايي كه از اسلام راستين مي‏ترسيد و از قيام
منتهي به حكومت عدل واهمه داشت. آمريكا (پس از پيروزي انقلاب) به تصوّر اينكه ملّي
گراها و منافقين و ديگر وابستگان چپ و راست او به زودي پاشنه سياست انقلاب و
حاكميت نظام و اداره كشور را به نفع او به حركت درمي‏آورند چند روزي سياست خوف و
رجا را در پيش گرفت و به طرح و اجراي كودتا و اعمال سياست فشار و ترويج چهره‏هاي
وابسه خود و نيز به تررو شخصيّت انقلاب و انقلابيون واقعي كشور پرداخت كه خداوند
مجدداً بر ما منّت نهاد و در صحنه حماسي تسخير لانه جاسوسان، مردم ايران برائت
مجدّد خويش را از آمريكا و اذناب آن اعلام نمودند، كه دوباره آمريكا همان تيغي كه
به دست محمّد رضاخان سپرده بود در كف صدام، اين زنگي مست نهاد».

(امام خميني(س)- 6/5/66)

ديدگاه صحيح و اصولي نسبت به جنگ تحميلي و چگونگي آغاز و
تداوم آن همين است كه تجاوز عراق عليه ايران اسلامي در زمره يك سلسله اقدامات و
توطئه‌هاي امپرياليسم آمريكا  بر عليه
اسلام ناب محمدي(ص) به شمار آيد. يعني غرب با مشاهده جهت حركت انقلاب اسلامي و
نظام جمهوري اسلامي ايران در پررنگ‌تر ساختن اسلام اصيل براي جهانيان و در حاليكه
پايگاه جاسوسي و توطئه آمريكا در ايران با اقدام انقلابي دانشجويان مسلمان پيرو خط
امام به كانون افشاگري عليه غرب مبدّل گشته و حكومت و رهبري ايران اسلامي با روي
كار آوردن اشخاصي نظير محمدعي رجايي به عنوان نخست وزير، مقاومتي سازش ناپذيردر
برابر آمريكا را به نمايش گذاشتند. جنگ نابرابر عراق عليه ايران را بر اين نظام
نوپا تحميل نمود.

عدّه‌اي كه نسبت به ماهيت انقلاب اسلامي درك درست و اصولي
نداشتند، چنين مي‌پندارند كه با اتخاذ يكسري سياستهاي «متعادل و معقولن، مي‌شد از
بروز جنگ و خونريزي جلوگيري كرد و پرواضح است كه سياستي معقول و متعادل ا نظر
اينان تسليم شدن در برابر قدرت برتر جهاني و ناظلم نوين عالم!؟ يعني سيستم سرمايه
داري جهاني به رهبري آمريكاست. امروزه بيشترين تهاجم در حملات نسبت به ارزشهاي
دفاع مقدس و فرهنگ اسلام ناب محمدي(ص)، از ناحيه همين تفكر منحط صورت مي‌گيرد.
صاحبان چنين تفكّري، از همان روزهاي آغاز جنگ اگرچه در صحنه نيز حضور داشتند ليكن
همواره مي‌كوشيدند تا در مقاطع زماني حسّاس و سرنوشت‌ساز امام و دولت خدمتگزار
برادر ميرحسين موسوي و بسيجيان و مردم دلاور و مؤمن به انقلاب را به «راه راست»!
رهنمون گشته و متوجّه عواقب برخوردهاي «بنيادگرايانه» بنمايند در حاليكه امام
اعلام مي‌كرد:

«ملّت شريف ايران توجه داشته باشيد كه كاري كه شما مردان و
زنان انجام داده‌ايد آن قدر گران بها و پرقيمت است كه اگر صدها بار ايران با خاك
يكسان شود و دوباره با فكر و تلاش فرزندان عزيز شما ساخته گردد، نه تنها ضرري
نكرده‌ايد، كه سود زيستن در كنار اولياءالله را برده‌ايد و در جهان، ابدي شده‌ايد
و دنيا بر شما رشك خواهد برد، خوشا به حالتان».

(فرياد برائت- 6/5/669

امّا عدّه‌اي بر پاره‌اي خسارتهاي وارده بر كشور، اشك تمساح
مي‌ريخته و خواستار گردن نهادن در مقابل سياستهاي ظالمانه جهاني مي‌شدند. به
هنگامي كه امام عليرغم فشارهاي نظامي و رواني دشمن در حملات موشكي و هوايي به شهرها و روستاهاي كشور، خواهان مقاومت و صبر، و ايستادگي بر سر اصول محكم
انقلاب اسلامي تا تحقق شرايط به حقّ ايران در جنگ و سركوبي متجاوز بود، اين عدّه
با تزريق ترديد و شك و دودلي در بين افشار مختلف جامعه، مانع از تحقق اين امور شده
و دفاع همه جانبه از انقلاب و نظام را مختل مي‌ساختند. اين در حالي بود كه امام
فرياد برمي‌آورد.

«ملت شهيدپور ايران بدانند اين روزها روز امتحان الهي است،‌ روز پرخاش عليه
كساني است كه با اسلام كينه ديرينه دارند، روز انتقام از كفر و نفاق است، روز
فداكاري است، امروز روز عاشوراي حسيني است. امروز ايران كربلاست… امروز روز درنگ
نيست. امروز روز صيقل انسانيّت انسانهاست، روز جنگ است. روز احقاق حق است و حق را
بايد گرفت و انتظار آن كه جهانخواران ما را ياري كنند بي‌حاصل است… درنگ امروز
فرداي اسارت باري را به دنبال دارد.»

(11/1/67)

امام بر اين نكته بارها و بارها تأكيد داشتند كه:

«مردم شريف ايرن بايد توجّه كنند كه امروز، روز مبارزه و جنگيدن با تمام
شياطيني است كه حقوق حقّه تمامي پابرهنگان جهان را صرف عيش و نوش و تهيّه سلاحهايي
مي‌نمايند كه براي هميشه حاكم دنياي گرسنگان باشند. جنگ امروز ما، جنگ با عراق و
اسرائيل نيست، جنگ ما، جنگ با عربستان و شيوخ خليخ فارس نيست، جنگ ما، جنگ با مصر
و اردن و مراكس نيست، جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهاي شرق و غرب نيست، جنگ ما، جنگ مكتب
ما عليه تمامي ظلم و جور، جنگ ما، جنگ اسلام است عليه تمامي نابرابري‌هاي دنياي
سرمايه داري و كمونيزم، جنگ ما، جنگ پابرهنگي عليه خوش گذراني‌هاي مرفهين و حاكمان
بي‌درد كشورهاي اسلامي است. اين جنگ سلاح نمي‌شناسد، اين جنگ محصور در مرزبوم
نيست. اين جنگ، خانه و كاشانه و شكست و تلاخي كمبود و فقر و گرسنگي نمي‌داند. اين
جنگ، جنگ اعتقاد است. جنگ ارزشهاي اعتقادي انقلابي عليه دنياي كثيف زور و پول و
خوش گذراني است. جنگ ما، جنگ قداست، عزّت و شرف و استقامت عليه نامردمي‌هاست.»

(13//467)

امّا عليرغم تمامي اين تأكيدات، چند روز پس از انتشار پيام فوق، امام
خميني(س)، به ناچار جام زهر قبول قطعنامه 598 نرا مي‌نوشند، اينكه چه دلايلي
موجبات اين پذيرش را فراهم ساخت «وقتي» ديگر را مي‌طلبد (و شايد تا سالهاي سال
اظهار آن به مصلحت نباشد)، ولي بايد اين نكته مورد توجه قرار گيرد كه اين اقدام
امام(س)، عدول از مواضع و اصول انقلاب و ارزشهاي دفاع مقدّس نبود. بزرگترين دليل،
همان پيام و خون نامه پذيرش قطعنامه است و پيامهاي امام تا واپسين دم حيات پربركتش
همه در جهت تبيين اصول محكم انقلاب مي‌باشد. خون نامه پذيرش قعطنامه تأكيدي بر
تمامي اصول و ارزشهاي انقلاب بود، در قسمتهايي از آن پيام آمده است:

«ما مظلومين هميشه تاريخ محرومان و پابرهنگانيم. ما غير از خدا كسي را نداريم
و اگر هزار بار قطعه قطعه شويم، دست از مبارزه با ظالم برنمي‌داريم.

–        
امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استكابر و جنگ پابرهنه‌ها
و مرفهين بي‌درد شروع شده است و من دست و بازوي همه عزيزاني كه در سراسر جهان كوله‌بار
مبارزه را بر دوش گرفته‌اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاي عزت مسلمين را نموده‌اند
مي بوسم و سلام و درودهاي خالصانه خود را به همه غنچه‌هاي آزادي و كمال نثار مي‌كنم.

–        
اذ ناب آمريكا بايد بدانند كه شهادت در راه خدا مسأله‌اي نيست ك بشود تا
پيروزي يا شكست در صحنه‌هاي نبرد مقايسه شود.

–        
امروز روز هدايت نسلهاي آينده است. كمربندهايتان را ببنديد كه هيچ چيز تغيير
نكرده است. امروز روزي است كه خدا اينگونه خواسته است و ديروز خدا آن گونه خواسته
بود و فردا انشاءالله روز پيروزي جنود حق خواهد بود، ولي خواست خدا هر چه هست ما
در مقابل آن خاضعيم و ما تابع امر خداييم و به همين دليل طالب شهادتيم و تنها به
همين دليل است كه زير بار لذت و بندگي غيرخدا نمي‌رويم.

–        
و اما در مورد قبول قعطنامه كه حقيقتاً مسأله بسيار تلخ و ناگواري براي همه و
خصوصاً براي من بود، اين است كه من تا چند روز قبلف معتقد به همان شيوه دفاع  و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و
انقلاب را در اجراي آن مي‌ديدم ولي به واسطه حوادث و عواملي كه از ذكر آن فعلاً
خودداري مي‌كنم و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد و با توجّه به نظر تمامي
كارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي كشور- كه من به تعهّد و دلسوزي و صداقت آنان
اعتماد دارم- با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع كنوني آن را به
مصلحت انقلاب و نظام مي‌دانم و خدا مي‌دند كه اگر نبود انگيزه‌اي كه همه ما و عزّت
و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قرباني شود، هرگز راي به اين عمل
نمي‌بودم و مرگ و شهادت برايم گواراتر بود.

–        
خوشا به حال آنانكه با شهادت رفتند، خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور،
جان و سر باختند… و بعدا به حال من كه هنوز مانده‌ام و جام زهر قبول قطعنامه را
سر كشيده‌ام و در برابر عظمت و فداكاري اين ملّت بزرگ احساس شرمسراي مي‌كنم.

–        
آري ديروز روز امتحان الهي بود كه گذشت و فردا امتحان ديگري است كه پيش مي‌آيد
و همه ما نيز روز محاسبه را در پيش رو داريم. آنهايي كه در اين چند سال مبارزه و
جنگ به هر دليلي از اداي اين تكليف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و
فرزندانشان و ديگران را از آتش حادثه دور كرده‌اند، مطمئن باشند كه از معامله با
خدا طفره رفته‌اند و خسارت و زيان و ضرر بزرگي كرده‌اند كه حسرت آن را در روز
واپسين و در محاسبه حق خواهند كشيد.

–        
من باز مي‌گويم كه قبول اين مسأله براي من از زهر، كشنده‌تر است ولي راضي به
رضاي خدايم و براي رضايت او اين جرعه را نوشيدم.

–        
مردم عزيز و شريف ايران! من فرد فرد شما را چون فرزندان خويش مي‌دانم شما مي‌دانيد
كه من به شما عشق مي‌ورزم و شما را مي‌شناسم، شما هم مرا مي‌شناسيد. در شرايط
كنوني آنچه موجب ار شد تلكيف الهي‌ام بود، شما مي‌دانيد كه من با شما پيمان بسته
بودم كه تا آخرين قطره خون  و آخرين نفس
بجنگم، امّا تصميم امروز فقط براي تشخيص مصلحت بود و تنها به اميد رحمت و رضاي او
از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرويي داشته‌ام با خدا معامله كرده‌ام، عزيزانم! شما
مي‌دانيد كه تلاش كرده‌ام كه راحتي خود را بر رضايت حق و راحتي شما مقدم ندارم.

–        
خداوندا! تو مي‌داني كه ما سر سازش با كفر را نداريم. خداوندا تو مي‌داني كه
استكبار و آمريكاي جهانخوار گلهاي باغ رسالت تو را پرپر نمودند. خداوندا در جهان
ظلم و ستم و بيداد، همه تكيه گاه ما تويي وما تنهاي تنهاييم و غير از تو كسي را
نمي‌شناسيم و غير از تو نخواسته‌‌ايم كه كسي را بشناسيم، ما را ياري كن كه تو
بهترين ياري كنندگاني. خداوندا تلخي اين روزها را به شيريني فرج حضرت بقيةالله
–ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- و رسيدن به خودت جبران فرما.ن

(29/4/67)

در كلمه كلمه اين پيام، تعهد و پاي بندي به اصول موج مي‌زند و جايگاه و انگيزه
پذيرش قعطنامه مشخص است كه جام زهري كشنده و زجرآور ترسيم گشته و از مهلك بودن آن
همين بس كه امام پس از سركشيدن جام زهر قبول قعطنامه تا آخر عمر بر بام حسينيه
جماران سخن نگفتند و در كمتر از يكسال به لقاالله پيوستند اما به دنبال اعلام
پذيرش قعطنامه 598 از داخل و خارج كشور نغمه‌هاي شوم تجديدنظر طلبي و دعوت به
بازگشت از اصول و ارزشهاي انقلاب و محكوم ساختن دفاع مقدس،‌ آغاز گشت در برخي
جرايد به صراحت عنوان مي‌شد كه دوران ايثار و شهادت و حماسه و شور پايان يافته و
دوران «شعار» به سر آمده و عصر كار و تلاش و سازنگدي و دوره «شعور» شروع شده است و
اي كاش كه در همين حدّ هم دفاع مقدّس را مي‌پذيرفتند و به عنوان يك دوره‌اي كه
گذشته، از آن ياد مي‌كردند، ليكن مع الأسف اين جريان و افراد، گويي لازمه دوران
جديد را محكوم نمودن دوران پرافتخار دفاع مقدّس دانسته و مي‌دانند فلذا بيرحمانه،
تاخت و تاز به اين وديعه شريف را به شكلي موذيانه انجام مي‌دهند.

ادامه دارد

/

در پاسخ به نداي رهبر

ارزشهاي اسلام و انقلاب را پاسداري كنيم

در پاسخ به نداي رهبر

حجة الاسلام والمسلمين محمد تقي رهبر

«امروز امر به معروف و نهي از منكر هم مسئوليت شرعي است و
هم مسئوليت سياسي و انقلابي شما».

«از بيانات مقام معظم رهبري»

بيانات بسيار مهم رهبر معظم، حضرت آية الله خامنه‏اي، در
مسئله امر به معروف و نهي از منكر و ضرورت مقابله با حمله فرهنگي غرب و لزوم حمايت
مسئولين نظام و نيروهاي انتظامي از نيروهاي بسيج و حزب الله در انجام اين فريضه
الهي و سياسي و انقلابي، مطلبي را در سطح مطلوب و تعيين كننده مطرح ساختند كه درد
هميشگي دلسوزان انقلاب و امت حزب الله بود و چون عقده‏اي لاينحل گلوي بسيجيان را
مي‏فشرد و توده مردم را به يأس و بي‏تفاوتي و نگرش ترديدآميز نسبت به روند جاري
مي‏كشاند. چيزي كه براي آتيه انقلاب و كشور خطرناك و براي امت مؤمن غيرقابل قبول
مي‏نمود و بطور قطع مسئولين و كارگزاران دلسوز نظام نيز روي آن حساسيّت داشته و
احساس مسئوليت مي‏كنند.

جان و عصاره كلام مقام معظم رهبري در اين خلاصه مي‏شد كه در
حاليكه دشمنان سوگند خورده اسلام به سرمرداري شيطان بزرگ پس از ناكامي در صحنه‏هاي
سياسي و نظامي و ديگر توطئه‏ها جهت شكت دادن انقلاب، بر آن شده‏اند تا با هجوم و
شبيخون و غارت و قتل عام فرهنگي، زمينه شكست انقلاب اسلامي و خالي كردن آن را از
محتوا فراهم سازند و در اين كار از هر طرح پنهان و آشكار شيطاني فروگذار نمي‏كنند،
چرا ما را خواب برده؟ چرا كسي در فكر چاره جدي نيست؟ چرا مردم به بي‏تفاوتي كشيده
شده‏اند؟ و چرا نيروهاي حزب الله و بسيج منزوي گشهت و بيشتر صحنه‏ها بدست افراد
بي‏تعهد و بي‏تفاوت افتاده و چرا امر به معروف و نهي از منكر به بوته فراموشي
سپرده شده است؟

و اينك وقت آن است كه بدون فوت وقت مسئولين دست بكار شوند و
از نيروهاي خالص و مخلص حزب الله در صحنه فرهنگ و تبليغ و عمل و در ميدان امر به
معروف و نهي از منكر و مقابله با هجوم فرهنگي بهره گيرند و پيش از آنكه دشمن برنده
اين هجوم و غارت مكارانه شود توطئه ها را خنثي كنند و ميكرب فاسد را در نطفه خفه
نمايند.

اين همان مطلبي بود كه مقام معظم رهبري در گذشته نيز بدان
هشدار مكرر داده بودند. افراد دلسوز و آگاه فرياد مي‏كردند و ما نيز در همين سلسله
مقالات بارها از آن سخن گفتيم و صدها ناله و پيام از سوي خوانندگان مجله داشتيم كه
مسئولين نظام مي‏خواستند با مفاسد روزافزوني كه چون ميكروب و با در جامعه اسلامي
نوپاي ما در حال توسعه است به مقابله برخيزند و بي‏تفاوت نباشد و برخي سعه صدرهاي
زيانبار را كنار بگذارند و به گفتار بسنده نكنند و جدا! وارد ميدان عمل شوند. و ما
در مقاله پيشين اعلام خطر كرديم كه نيروي حزب الله با چنين روندي دلسرد مي‏شوند و
ممكن است خداي ناخواسته پشتوانه انقلاب از دست برود و اين خطر را بايد جدي گرفت و
با واقعيات روبرو شد و جامعه را و احساسات جريحه دار شده مردم را بايد شناخت كه
دور ماندن از واقعيات و خيالگرائي جز زيان چيزي به بار نمي آورد. بيايانات مقام
معظم رهبري تازيانه بيداري بود بر وجدانهاي خفته و چشم انداز اميدبخش را فرا راه
نيروهاي مخلص و خدوم گشود و بار سنگين مسئوليت را بر دوش مسئولان و توده‏هاي مردمي
نهادند و ديديم كه مردم با  چه شور وهيجاني
به نداي رهبر پاسخ گفتند و اعلام پشتيباني نمودند كه در عين آنكه از يكسو
رفراندومي ديگر در پشتيباني انقلاب و رهبر و ارزشهاي اسلامي و وفاداري به اهداف و
آرمانهاي بنيانگذار انقلاب اسلامي حضرت امام خميني سلام الله عليه بود و تجديد
بيعت با مقام معظم رهبري كه فريادگر آن ارزشهاست، از سوي ديگر بيانگر همان
عقده‏هاي رواني و نارضايتي از روندي بود كه در فضاي جامعه سايه افكن شده و چون
موريانه ارزشها را مي‏خورد و كسي در فكر چاره نيست و اگر اين روند ادامه پيدا كند،
گرد فراموشي روي ارزشها خواهد نشست و مسائل اقتصادي و بازسازي و امثال آن نبايد
ارزشهاي اصلي كه آرمان انقلاب بوده است و از يادها و خاطره‏ها برد و مروّجان فاسد
و ابتذال گرايان بي‏آرمان و مرفهان بي‏درد و تجمل گرايان بي‏تفاوت و سرمايه‏دارن
استثمارگر و عروسكهاي خيابان و لجام گسيختگان اخلاقي كه سرنخ آنها در دست استكبار
جهاني و شيطان بزرگ است بايد بدانند ايران اسلامي هرگز به جزيره آرامي براي پياده
كردن طرحهاي شيطاني به جزيره آرامي براي پياده كردن طرحهاي شيطاني آنها تبديل
نخواهد شد و سازش انقلاب و نيروهاي مؤمن با سياست بازان حرفه‏اي بين المللي و
ايادي شيطان بزرگ در نظام خيالي و پوچ نوين رؤيايي است كه خيال پردازانش آنرابه
گور خواهند برد. و حال كه سخن امر به معروف و نهي از منكر و مقابله با هجوم سازمان
يافته دشمنان اسلام و پشتيباني بسيج و حزب الله در اين پيكار مقدس است تذكر چند
مطلب را ضرروي مي‏دانيم:

1-     سرگذشت امر به معروف و نهي از
منكر

جريان امر به معروف و نهي از منكر و حضور نيروهاي حزب الله
در صحنه انقلاب، مطلبي بود كه در چند سال اخير بطور خودكار و با الهام از اسلام و
ايده‏هاي انقلاب، بسيج و حزب الله آنرا دريافته بودند. فراموش نكرده‏ايم كه در
فاصله‏اي نه چندان دور، جوانان مؤمن و نيروهاي مخلص و خانواده‏هاي شهدا با احساس
خطر از فساد و ابتذال و بدحجابي و مظاهر فرهنگ غربي در فضاي جامعه، هر از چندگاه
تظاهرات و راهپيمايي مي كردند، در خيابانهاي بالاي شهر تهران و ميادين بزرگ و در
نماز جمعه و جلو گرد آمده و با شعارها و اعلاميه‏ها و قعطنامه‏ها تنفر و انزجار
خود را از جان گرفتن دوباره ضد ارزشها، ابراز مي‏داشتند و گاه خود به خيابانها
ريخته و با مروّجان منكر و مظاهر ابتدال برخوردهائي داشتند… كه متعاقب اين روند،
دست اندركاران گاهي گفتند: بايد كار فرهنگي كرد و آن را توصيه به بردباري كرد، و
وعده مي‏دادند كه براي انجام خواسته‏هاي آنان اقدامي قانوني و با برنامه‏اي حساب
شده از طريق نهادهاي مسئول خواهيم داشت و بسيج و حزب الله خوب است از اقدام مستقيم
و تظاهرات از اين قبيل كه سودي ندارد، خودداري كنند. در نتيجه بسيج و حزب الله از
صحنه كنار كشيد بويژه آنكه برخي برخوردهاي 
غيرمناسب از سوي برخي نيروها در اين رابطه با بسيجي‏ها شد كه مقام معظم رهبري
در بيانات خود بدان اشاره فرمودند. نهادهاي قانوني نيز نه كار فرهنگي كردند و نه
براي اين موضوع طرحي تهيه ديدند و نه برخورد مناسبي در حد انتظار با مسئله منكرات
شد و وضع بدتر از پيش ادامه يافت و متظاهرين، آسوده خاطر، به ابتذال و فساد و
بدحجابي در خيابانها، پاركها، سينماها و نمايشگاهها و حتي در ادارات دولتي با غرور
و افتخار مانور دادند و احدي با آنها برخورد نكرد و يك حالت مردگي بر جامعه حكم
فرما شد. (پيامبر اكرم(ص) فرمودند: «من ترك انكار المنكر بقلبه ولسانه فهو ميت بين
الاحياء»- آنكس كه با قلب و زبان به نهي و انزجار از منكر اقدام نكند مرده‏اي است
متحرمك در ميان زندگان) و اين بار مردگي بر همه جا سايه افكن شد و نيروهاي مؤمن
خون دل خوردند، و فساق و فجار گستاخ‏تر از پيش عمل كردند كه اين وضع نه تنها براي
جامعه و ارزشهاي انقلابي ما خطرناك و تهديدي جدي است. كه چهره خارجي انقلاب را نيز
براي آنانكه از خارج به اين كشور مي‏آيند و انتظار ديگري دارند ملكوك مي‏كند كه در
مقالات گذشته به پاره‏اي موارد آن اشاره كرده‏ايم:

و بر اينها بايد افزود، عملكرد جشنواره‏هاي فيلم و هنر و
سينماها و بازار كتاب و مطبوعات و مجلات را كه بعضي گستاخانه نسبت به ارزشها و
مقدسات بي‏حرمتي كردند و به نشر مطالب خلاف اخلاق و ضد انقلاب پرداختند. كه همگي
حكايت از نقشه‏اي حساب شده بوسيله دستهاي نامرئي مي‏كند كه اين تهاجم را سازماندهي
مي‏كنند.

اين بود كوتاه گزارشي از ماجراي امر به معروف و نهي از منكر
تا عاشوراي گذشته كه رهبر معظم مطالب مهمي را با بسيجيان و نيروهاي حزب الله در
ميان گذاشتند كه بمثابه آبي زلال بر جگرهاي تشنه بود و بدنبال آن سيل حمايت و
پشتباني ملت و نهادها از بيانات ايشان ادامه يافت كه البته بدين مقدار بسنده كردن
چاره‏ساز نيست و تلاش عملي و مداوم و منظم مي‏بايست تا ريشه كن شدن عوامل فساد
ادامه يابد.

2-     عوامل منكرساز

مسئله ديگر شناخت منكرات و عوامل آنهاست و انگشت نهادن روي
موارد و تفكيك اهم و مهم آنها و اينكه كدام منكر عامل ديگر منكرات است و يا سد راه
امر به معروف و نهي از منكر مي‏شود و يا عامل بي اثر ساختن آن مي‏باشد؟ در اينجا
نبايد غمض عين كرد و تنها از ديگران گفت و به سراغ منكرات روبنايي در سطح جامعه
رفت و از منكرات و يا عوامل منكرساز غفلت ورزيد كه مسئله امر به معروف و نهي از
منكر لوث شده و مانند خيلي از مسائل مهم حياتي گرد نسيان بر آن بنشيند. بنابراين
منكر و خلاف راحتي اگر در درون دستگاه اداري است بايد اولويت داد و به شناخت و
خنثي سازي آن پرداخت، كه گفته‏اند: «رطب خورده منع رطب كي كند؟».

امام صادق (ع)فرمودند: «كونوا دعاة للناس بغير السنتكم»-
بايدمردم را با عمل دعوت كرد و نشان داد كه انجام وظيفه الهي خودي و بيگانه، دور و
نزديك نمي‏شناسد همانگونكه كه رياست محترم جمهوري در ديدار با ائمه جماعات تهران
هنگامي كه يكي از حاضرين مطرح كرد «عوارض شهرداري و اخاذي در شهرداري‏ها از مسائلي
است كه باعث ايجاد نارضايتي در مردم مي‏شود، براي جلوگيري از اين چه فكري
كرده‏ايد؟» فرمودند: سخت‏تارين چيزي كه در دستگاه دولتي ما با آن برخورد مي‏كنيم
مسئله رشوه و اخاذي است. و اضافه نمودند: اگر حالت عمومي در مردم پيدا بشود كه
موارد را بطور مستند منتقل بكنند، دستگاه اجرائي بطور جدي بدنبال اين مسائل است.

(اطلاعات 17/4/71)

و ما نيز با اطمينان و اعتماد به آنچه ايشان فرمودند
نكته‏اي را گرچه مكرر، اما لازم يادآور مي‏شويم و آن اينكه به تواتر قطعي رسيده و
بر احدي پوشيده نيست و شكوه و شكايت‏هاي بي‏شماري در اين مورد وجود دارد كه عملكرد
شهرداري و عوارض كمرشكن آن و چيزي بنام همياري و يا هوافروش و امثال آن كه ظاهراً
شهرداري را غني كرده كه مي‏توانند مانند يك بانك قدرتمند وام بدهد و براي خود
دولتي! باشد و در باغ سبزي هم نشان بدهد، بدون مبالغه به دين و دنياي مردم- اگر
باور كنيم كه دنيا فقط در پارك و تفرج و تفريح مشتي ولگرد و بيكاره خلاصه نمي‏شود-
لطمه شديد وارد ساخته و فوج فوج مردم را از مسئولين مي‏برد و نفرين و ناسزاي آن را
هم نثار روحانيت هميشه مظلوم مي‏كنند!

اين ادعا نيست، واقعيت است و اثبات آن هم مشكل نيست… با
يك نظرسنجي كه رسم معمول همه دنياست، از زبان مردم كوچه و بازار و كارگر و كارمند
و مستأجر و مستضعف و رهگذر و راننده و عالمِ و عايم و… مي‏توان شنيد وافكار
عمومي را شناخت كه آيا اين حرف همه است يا حرف مالك و سرمايه دار كه باطناً از
عملكرد شهرداري راضي‏اند زيرا ده برابر آنچه را به شهرداري و دارائي و غيره
مي‏پردازند بر دوش مردم تحميل مي‏كنند و به چيزي جز منافع خود نمي‏انديشند و بقول
سعدي:

دونان چو گليم خويش بيرون بردند             گويند چه غم گر همه عالم مردند!

يكي از عوامل تورم و گراني و سير صعودي خانه و زمين و ديگر
مايحتاج مرم همين مسائل است.. شايد اين واقعيات براي مسئولين كه مطالب را ا دست
اوّل نمي‏گيرند بدرستي جا نيفتاده باشد اما حقيقت را بايد پذيرفت حال اگر اين را
پذيرفتيم چرا با آن هر چه سريعتر برخورد نكنيم؟ مگر نخوانده‏ايم داستان آن زني را
كه نزد اميرالمؤمنين (ع)شكايت برد كه فلان والي از ناحيه شما ماليات بيش از حد از
مردم گرفته است، و حضرت در حال وضو گرفتن از براي نماز بود، رو به قبله ايستاد و
گفت: خدايا! تو ميداني كه من از آنچه برخي واليان مي‏كنند بيزارم و بلافاصله حكم
عزل آن والي را نوشت و بدست خود او داد تا بدست وي برساند.

اگر با تخلفات برخورد سريع و جدي بشود، براي ديگران درسي
خواهد شد كه نارضايتي درست نكنند و دشمن نتراشند. اين يك نمونه كه به دليل اهميت
بدان اشاره شد. نمودارهاي ديگري نيز مي‏توان يافت مانند افزايش برخي خدمات دولتي
چون مخابرات و دارو و درمان كه گرچه ضرورت هم ايجاب كند، در شرايطي كنوني كشور
بدينگونه مصلحت نيست و تدريجا! و در حد متعادل مي‏بايست انجام پذيرد.

از سوي ديگر، اگراني و تورّم و لجام گسيختگي نرخهاست كه
ديكتاتورهاي سود و سرمايه، فعال مايشاء هر چه مي‏خواهند مي‏كنند و احدي حق تعرض و
اعتراض ندارد و دود آن در چشم طبقات كم درآمد يعني همان قشر اصلي انقلاب مي‏رود و
از طرفي بسياري منكرات در همين نابساماني اقتصادي ريشه دارد مانند: رشوه، اخاذي،
دين فروشي و فساد اخلاق و بدبيني و بريدگي و بي‏اثر شدن امر به معروف و نهي از
منكر، چرا كه طبقات كم درآمد را دستخوش عقده‏هاي روحي و سردرگمي مي‏كند كه سر در
گريبان فرو برده و به چيزي نيانديشند، كه در روايات است: «من لامعاش له لامعاد له»
مگر علي بن ابيطالب (ع)تازيانه بدست نمي‏گرفت و به بازار مي‏آمد و كسبه و تجّار را
به حلال و حرام آگاهي مي‏داد و متخلفان را تنبيه مي‏فرمود: اين سيره امير مؤمنان
است حال اگر مي‏دانيم كه تروريست‏هاي اقتصادي عالم بحران‏هاي اخلاقي نيز هستند چرا
با آنان جدي برخورد نمي‏شود؟ بنابراين كنترل نرخها و تثبيت قيمتها و سد كردن جلو
هجوم بي‏رحمانه گراني يك فريضه است و در صدر وظايف نظام قرار دارد.

و بر اينها بايد افزود: فرهنگ مصرف و تجمل و نوعي اشرافيت
گرايي كه دامن برخي از مؤسسات و افرادي را گرفته كه خود مي‏بايتس الگوي زندگي و
اخلاق زاهدانه باشند تا در فكر دنيا و تجمل و امثال آن و همانگونه كه همواره حضرت
امام (قده) هشدار مي‏دادند: اين روند براي انقلاب و اسلام و نظام زيانبار و خطرناك
است كه بايد جدّاً از آن پرهيز كرد و متخلفان را تنبيه نمود كه علاوه بر عامل
بي‏اعتمادي بودن آن زمينه منكرات را نيز فراهم مي‏آورد.

در زمينه‏هاي فرهنگي و عوامل زيربنايي و روبنائي و ريشه‏هاي
فرهنگي، تفصيل آنرا به مناسبتي ديگر موكول كرده و در اينجا  اشاره مي‏كنيم كه در اين ميدان، مطبوعات،
رسانه‏ها، فيلم و هنر، مدرسه و دانشگاه و فرهنگي عمومي جامعه از اهميّت بسياري
برخوردار است. بدون ترديد روند فعلي در اين زمينه قابل قبول نيست، گستاخي پاره‏اي
مطبوعات و اهانت به مقدسات و ارزشها، نوعي ليبراليسم فرهنگي در محيط‏هاي آموزشي،
نوعي كجروي اخلاقي موزيانه در فيلم و هنر و سينما و نفوذ عناصر پس مانده پيشين و
شيطنت‏هاي مزورانه آنها  و تساهل و تسامح
در گمركات و ورود مواد و مسكرات، عكس‏ها و نوارهاي مستهجن بطور قاچاق و پخش آن در
سطح وسيع حتي در مدارس و در ميان پسران و دختران جوان، ابتكار عمل را از دست آمرين
به معروف و ناهيان از منكر مي‏گيرد و حال كه بنا است ريشه منكرات زده شود به هر يك
از اين عوامل بطور قاطع و غيرقابل گذشت برخورد جدي شود.

روش مقابله با منكرات

نكته اساسي در اين بحث، شيوه مقابله با هجوم منكرات. كه اين
نيز ميدان وسيعي را مي‏طلبد كه در اينجا به ذكر كليات آن بسنده مي‏كنيم. بديهي است
كه در كنار هر اقدام ديگري، كار فرهنگي در صدر قرار دارد و حقيقت اين است كه در
اين خصوص كاري درخور، انجام نگرفته است. چه كسي و با چه ابزاري بايد كار فرهنگي
بكند؟

در اين زمينه رسانه‏ها و مثلاً صداوسيما كه بفرموده حضرت
امام(قده) يك دانشگاه بزرگ است و آموزش و پرورش و آموزش عالي و دانشگاهي نقش عمده
دارند. كتاب و مطبوعات نيز از نقش مؤثري برخوردارند. صحيح است كه در پرتو انقلاب
فرهنگي به مفهوم عام، تحوّلاتي مثبت و متأثراز فضاي انقلاب انجام گرفته، اما بايد
اعتراف كرد جاي برنامه ريزي درست و طرح عملي مناسب و در حد انتظار خالي است. در
همين مسئله بدحجابي و مدگرائي و خودنمائي كه امروزه در جامعه ما از آن ياد مي‏شود،
صداوسيما كدام برنامه توجيهي،‌ هنري و نمايشي را داشته است؟ و در كلاسهاي درس
دانشگاهي كدام روشنگري براي نسل امروز انجام گرفته است؟ آنچه امروزه در صداوسيما
مي‏گذرد تنها نهقل اخبار پشتباني مردم از فرمايشات رهبري است و آن هم مقطعي و
زودگذر، اما آيا دست اندركاران نشستند و به تبادل نظر پرداختند كه براي توجيه زنان
و دختران و بطور كلي جوانان، مستقيم و غيرمستقيم چه طرحي را پياده كنيم و كدام
فيلم و كار هنري را ارائه دهيم كه القاء كنده ارزشها و نفي و تحقير ضدارزشها باشد.
و آيا در اين چند سال كه از انقلاب مي‏گذرد نمي‏توانستند اين كار را بكنند؟ اين
سهل است،‌ بلكه روند جاري حتي مي‏توان گفت خلاف اين را دنبال مي كرده است و ظهور
هنرپيشگان طاغوتي و زنان با چهره‏هاي آرايش كرده و گلو و گردن‏هاي باز و گاهي تنها
با كلاه و حركات و ادا و اطوارهاي ديگر را كه از سيماي جهوري اسلامي ديده‏ايم
مي‏توان كاري فرهنگي در جهت ارزشي كردن حجاب به حساب آورد؟!

حال كه سخن از امر به معروف و نهي از منكر- اين دو فريضه
الهي و انقلابي- است، در مرحله نخست بيان معروف و منكر و تبيين حكم اسلام در اين
زمينه و تشريحخ آثار مثبت و منفي معروف و منكر و ارائه چهره‏ها و الگوها از طريق
هنر و بطور مستقيم و غيرمستقيم و القاي مفاهيم معنوي به شيوه‏اي مؤثر و هدايتگر
است كه دست اندركاران و كارشناسان نبايد نسبت به آن تساهل و تسامح كنند و انتظار
اين است كه براي اين امر دست بكار شوند تا رسالت
امر به معروف و نهي از منكر از طريق تبليغات و رسانه‏ها و با شيوه القا و هنر كه
مؤثرترين راه است عملي گردد. و چنين است رسالت مطبوعات كه مجال شرح آن نيست. كنترل
دقيق مطبوعات و زير ذره‏بين گذاشن مقالات و نوشته‏هاي مجلات كه عمدتاً در دست
روشنفكرهاي بيمرا و ليبراليستهاست و نظارت بر بازار كتاب و نشر بطور دقيق‏تر از
مسئوليت‏هاي مهم كنوني است.

پاركها، سينماها و نمايشگاهها كه از ديگر اماكني است كه
جلوه گاه نمايش مد لباس و آرايش و زنان و مردان بي‏تعهد شده كه عمدتاً بي در و
دروازده است و خيلي مسائل ضد اخلاقي در آنجا مي‏گذرد و كنترل اين اماكن كه عمدتاً
وابسته به مؤسسات و بعضاً برخي نهادها و بنيادهاست از مسائل ضروري ديگر است.

بعلاوه از تشويق و پاداش براي عناصر صالح در دستگاههاي
دولتي و بها دادن به ارزشها و قدرداني از پسران و دختران دانش آموز و دانشجويان
متعهد در محيط كلاس و مدرسه و دانشگاه و بالا آوردن نيروهاي حزب الله، نبايد غفلت
ورزيد. كه تشويق و تنبيه از عوامل تربيت است.

اينك وقت آن رسيده كه دستگاههاي تبليغي، ارشادي، رسانه‏ها و
نهادهاي قانونگذاري، قضايي و اجرايي براي تهيه طرح مناسب در اين زمينه و بسيج
نيروهاي كيفي و تخصيص بودجه‏هاي لازم و با پشتكار تا اخذ نتيجه وارد عمل شوند و با
گذشتن فصل تابستان گرد فراموشي به موضوع ننشيند.

باميد اينكه اين بار چون گذشته نباشد!

ادامه دارد

 

 

/

جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

(تعليم و تربيت)

قسمت سي و ششم

حجة الاسلام والمسلمين اسد الله بيات

تعليم و تربيت و دانشگاهها

در تمامي نظامات و مكتبها تعليم و تربيت و مراكز آنها
بالخصوص دانشگاهها از اهميّت خاص و ويژه‏اي برخوردار است. رمز اهميّت آنها در اني
است كه بقاء و ثبات يك نظام در گرو تأمين نيروي انساني كارآمد و باكفايت و آگاه
مي‏باشد. در صورتي موفقيّت و استحكام برنامه يك نظام قابل تضمين و دوام است كه
افراد مورد اعتماد و وثوق و كارشناس و متعهّد و كارآمد در رأس كارهاي كليدي قرار
گرفته و اجراء و هدايت آنها را در اختيار داشته باشد و اين نوع افراد طبعاً بايد
تحت شرائطي با برنامه‏ريزي‏هاي لازم و دقيق و با توجه به استعدادها و قابليّت‏هاي
خدادادي مورد شناسائي قرار گرفته و تربيت شوند.

تعليم و تربيت بمنزله دو بال براي رشد و پرواز افراد بشر به
سوي قلّه كمالات انساني محسوب هستند و اگر به تعليم و تربيت توجه نشود علفهاي هرز
و مفاسد اخلاقي آنقدر در درون انسان نفوذ مي‏كنند كه در موارد فراواني موجب تباهي
و نابودي اصل و اساس انسانيّت مي‏شوند.

تعليم و تربيت بمنزله دو بال براي رشد و پرواز افراد بشر به
سوي قلّه كمالات انساني محسوب هستند و اگر به تعليم و تربيت توجه نشود علفهاي هرز
و مفاسد اخلاقي آنقدر در درون انسان نفوذ مي‏كنند كه در موارد فراواني موجب تباهي
و نابودي اصل و اساس انسانيّت مي‏شوند.

اگر تعليم و تربيت مورد توجّه قرار نگيرد نيروي انساني مفيد
و نيرومند و امين روي كار نخواهد آمد. و تربيت نخواهد شد تا تضمين كننده اصالتها و
ارزشها باشد. اگر به مسئله تعليم و تربيت توجّه شود بايد از آغاز تولّد بلكه قبل
از آن افراد مستعد مورد شناسائي قرار گيرند و شرايط رشد و تكامل را در اختيار
داشته باشند تا بتدريج جوهره‏ها خودش را نشان داده و قوه‏ها به فعليّت تبديل شود.
و لذا مراكز تعليم و تربيت از كودكستانها گرفته تا دبستان و دبيرستان و دانشگاهها
آنقدر داراي اهميّت بوده و براي بقاء و داوم يك نظام بالخصوص نظام اسلامي تعيين
كننده است كه بايد مسئولان نظام اسلامي توجه كافي به آنها بعمل آورده و از تمهيد و
تهيّه امكانات مورد نياز كوچكترين غفلتي بر خورد نسبت به آنها راه ندهند.

اگر اين مراكز طبق برنامه‏هاي اسلامي به كارهاي خودشان
ادامه دهند و افرادي ساخته شده و مهذّب به جامعه تحويل نمايند مي‏توانند در اداره
جامعه ادعا كنند كه توفيق يافته‏اند و اگر روي اين موضوع توجه كافي بعمل نياورند و
از خطرات بي‏اعتنائي به اين نوع مراكز و نسل انقلاب و جوان با مسامحه و سهل انگاري
بگذارند انقلاب و كشور اسلامي و مصالح و منافع امّت اسلام را به خطر انداخته و
آينده كشور را در ورطه ابهام و سقوط خواند انداخت و سلامت و مردمي بودن ارگانها و
نهادها از بين خواهد رفت و استقلال و آزادي سياسي و اقتصادي و فرهنگي امت اسلام
نابود خواهد شد زيرا كه محصولات همان مراكز تعليم و تربيت عناصر اصلي و مهم و
تصميم گير ارگانها و نهادها را تشكيل مي‏دهند و دولت و مجلس و ديگر دستگاههاي
اجرائي را همان ترتيب شدگان مراكز تعليم و تربيت فراهم مي‏آورند. اگر تهذيب شوند و
تحت ضوابط اسلامي رشد پيدا كنند آينده روشن و اميدوار كننده‏اي خواهند داشت و اگر
در دوران سياه ستمشاهي غارت گران عصر همه ذخاير كشور را مورد تاراج قرار مي‏دادند
و همه چيز كشور را تصاحب مي‏نمودند براي اين بود كه افرادي روي كار بودند و تصميم
گيرندگان كشور را افرادي تشكيل مي‏دادند كه از اول طوري ساخته شده بودند همسو و
همگام و هماهنگ با منافع غارتگران و در راستاي مصالح آمريكا و  ديگر ايادي و اذناب آن قرار داشتند و در واقع
نه تنها در راستاي اهداف قرار داشتند و در برابر آنان قدرت مقابله و مخالفت
نداشتند بلكه توجيه گر كار آنان هم بودند و الّا اينقدر آنها نمي‏توانستند در
سرنوشت يك كشور بزرگ مانند ايران اسلامي دخالت نموده و بر مقدرات آنان حكومت
نمايند.

بهمين دليل حضرت امام در موارد مختلف بطور مكرر اهميّت اين
موضوع را  گوشزد فرموده و راهنمائي‏هاي
لازم را فرموده‏اند و در وصيتنامه سياسي الهي نيز مكرراً به اين مسئله پرداخته و
با حساسيّت خاصّي قضيّه را مطرح كرده است. عين عبارت امام(س) اين است:

«از امور بسيار با اهميّت و سرنوشت ساز مسئله مراكز تعليم و
تربيت از كودكستانها تا دانشگاهها است كه به واسطه اهميّت فوق العاده اش تكرار
نموده و با اشاره مي‏گذرم. بايد ملّت غارت شده بدانند كه در نيم قرن اخير آنچه به
ايران و اسلام ضربه مهلك زده است قسمت عمده‏اش از دانشگاهها بوده است. اگر
دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيت ديگر با برنامه‏هاي اسلامي و ملي در راه منافع
كشور به تعليم و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشتند، هرگز
ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن آمريكا و شوروي فرو نمي‏رفت و هرگز
قراردادهاي خانه خراب كن بر ملّت محروم غارت زده تحميل نمي‏رفت و هرگز پاي
مستشاران خارجي به ايران باز نمي‏شد و هرگز ذخاير ايران و طلاي سياه اين ملت رنج
ديده در جيب قدرتهاي شيطاني ريخته نمي‏شد و هرگز دودمان پهلوي و وابسته‏هاي به آن
اموال ملت را نمي‏توانستند به غارت ببرند و در خارج و داخل پاركها و ويلاها بر روي
اجساد مظلومان بنا كنند و بانكهاي خارج را از دسترنج اين مظلومان پر كنند و صرف
عياشي و هرزگي خود وابستگان خود نمايند.»

اين نوع خطر هميشه وجود دارد بالخصوص كشورهائي كه داراي
امكانات فراوان و ذخاير ارزشمند و گرانبهائي است و از نظر جغرافيائي حلت استراتژيك
دارد و از مرزهاي حسّاسي برخوردار است مانند كشور جمهوري اسلامي ايران كه داراي
همه اين خصوصيّات و ويژگيها است و بالخصوص داراي روحيّه‏اي انقلابي بوده و
مي‏تواند مبدأ تحوّل و حركت در سراسر دنياي اسلام بلكه جهان رنجديدگان قرار گيرد و
الگوي نهضت و حركتهاي رهائي بخش براي جهانيان باشد، در چنين شرائطي حسّاسيّت موضوع
بيشتر خواهد شد و احتمال خطر نفوذ مرئي و غيرمرئي دشمن چندين برابر افزايش خواهد
يافت.

دست اندركاران كشور و رهبران آن بيش از پيش بايد با هوشياري
كامل تمهيدات لازم را براي جلوگيري از خطرات بيانيشند و درباره جاهائي كه مي‏تواند
هم مانع محكمي براي نفوذ دشمن بحساب آيد در صورتي كه حساب شده و دقيق صورت پذيرد و
هم مي‏تواند زمينه مساعدي را براي نفوذ ايادي دشمنان اسلام و استقلال كشور فراهم
نمايد در صورتي كه طور ديگر محاسبه شده باشد و تمهيدات لازم براي سلامت و درستي آ»
بعمل نيامده باشد، مطالعه جدي و جامع الاطرافي را انجام داده و با دقّت و مراقبت
نگذارند دشمني كه از درب بيرون رانده شده است،‌ دوباره از پنجره به داخل خانه وارد
شود و بدتر از گذشته به غارت و تاراج ذخاير ملّت مشغول شود و چيز قابل توجهّي براي
ملّـت باقي نگذارد.

تجربه تاريخ و انقلابها و آزادي و شكست ملّتها به روشني
نشان داده است هر جا كه مردم نقش داشته‏اند و در سرنوشت خودشان دخيل و مؤثر
بوده‏اند وعدّه خاصي براي آنان قيّم و وليّ امر نبوده‏اند مجلس و نمايندگان مردمي
برگزيده‏اند و دولت و مسئولان اجرايي مردمي روي كار آورده‏اند و دستگاه قضايي متكي
به قدرت لايزال مردمي در مصدر كار قرار داده‏اند بالطبع دانشگاه مردمي و ديگر
خدمتگزاران مردمي در تمامي صحنه‏ها حضور يافته‏اند. استقلال و عظمت و هويّت ملّي و
مذهبي‏شان محفوظ مانده و از خطرات توطئه گران و دشمنان مصون مانده‏اند. وبالعكس هر
جا دخالت مردم كمتر شده است و تصميم گيريها به داخل اتاقهاي دربسته و تلفنهاي راه
دور و محرمانه كشانده شده است و گروه اندكي براي اكثريّت قاطع مردم انديشيده و
درباره آنان بطور فعّال مايشاء تصميمات مي‏گيرند و مردم از خيلي از اوضاع و
جريانات بي‏خبر و بي‏اطلاع مي‏مانند زمينه نفوذ دشمن فراهم گرديده و بتدريج ملّت
منزوي شده و ديگران كه از ما بهتران هستند از دور و نزديك وارد صحنه شده مانند
دايه‏هاي مهربانتر از مادر بر مقدرات آنها مسلط گردند و بسر آنان بيايد آنكه نبايد
بيايد. لذا حضرت امام(س) در اين باره اينطور مي‏فرمايد:

«اگر مجلس و دولت و قوّه قضائيه و ساير ارگانها از دانشگاههاي
اسلامي و ملي سرچشمه مي‏گرفت ملت ما امروز گرفتار مشكلات خانه برانداز نبود و اگر
شخصيّتهاي پاكدامن با گرايش اسلامي و ملّي به معناي صحيحش، نه آنچه امروز در مقابل
اسلام عرض اندام مي‏كند از دانشگاهها به مراكز قوي سه گانه راه مي‏يافت، امروز ما
غير امروز و ميهمن ما غير از ميهن و محرومان ما از قيد محروميت رها و بساط ظلم و
ستمشاهي و مراكز فحشا و اعتياد و عشرتكده‏ها كه هر يك براي تباه نمودن نسل جوان
فعال ارزنده كافي بود درهم پيچيده و اين ارث كشور بر باد ده و انسان برانداز به
ملّت نرسيده بود دانشگاهها اگر اسلامي انساني ملي بود مي‏توانست صدها و هزارها
مدرس به جامعه تحويل دهد لكن چه غم انگيز و اسف بار است كه دانشگاهها و دبيرستانها
به دست كساني اداره مي‏شد و عزيزان ما به دست كساني تعليم و  تربيت مي‏ديدند كه جز اقليّت مظلوم محرومي همه
از غرب زدگان و شرق زدگان با برنامه و نقشه ديكته شده در دانشگاهها كرسي داشتند و
ناچار جوانان عزيز ومظلوم ما در دامن اين گرگان وابسته به ابرقدرتها بزرگ شده و به
كرسيهاي قانونگذاري و حكومت و قضاوت تكيه مي‏كردند و بر وفق دستور آنان يعني رژيم
ستمگر پهلوي عمل مي‏كردند اكنون بحمدالله تعالي دانشگاه از چنگال جنايتكاران خارج
شده و بر ملت و دولت جمهوري اسلامي است در همه اعصار كه نگذارند عناصر فاسد داراي
مكتبهاي انحرافي يا گرايش به غرب و شرق در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراكز
تعليم و تربيت نفوذ كند و از قدم اوّل جلوگيري نمايند تا مشكلي پيش نيايد و اختيار
از دست نرود.»

و در مواردي هم اگر دولت بخاطر بعضي از ملاحظات نتواند و يا
نخواهد با قضايا با حساسيّت برخورد نمايد و يا خداي ناكرده اگر روحيّه مدرك گرايي
و غرب گرايي و تخصص گرايي ولو اينكه داراي تعهّد لازم و كافي هم وجود نداشته باشد
بتدريج در بدنده دستگاههاي اجرايي نفوذ نمايد و انتخابات از حالت سلامت و طبيعي و
مردمي بيرون آمده و شبيه انتخابات فرمايشي و يا نيمه فرمايشي درآيد و دستگاه قضايي
در جريانات سياسي قرار گرفته و از حالت بيطرفي و حقوقي صرف خارج شود و مجموعه
دستگاههاي نظام توان تأمين نظر واقعي مردم را از دست بدهند و يا بخواهند خداي
ناخواسته برخلاف نظر مردم و برخلاف وصاياي حضرت امام(س) عمل نمايند تكليف متوجه
خود جوانان حزب اللهي و دانشگاهيان است. خود آنان بايد با حساسيّت كامل و هوشياري
دقيق افراد را زير نظر داشته و شرايط دانشگاهها و دانشكده ها و كلاسها و استادها
را ملاحظه و مورد شناسايي قرار دهند و هر جا احساس خطر كردند برخورد نمايند و با
شجاعت و صراحت كامل در برابر خلافها و انحرافات بايستند. از امام(س) در اين باره
بشنويم:

«و وصيّت اينجانب به جوانان عزيز دانشسراها و دبيرستانها و
دانشگاهها آن است كه خودشان شجاعانانه در مقابل انحرافات قيام نمايند تا استقلال و
آزادي خود و كشور و ملّت خودشان مصون باشد.»

حضرت امام(س) علاوه بر اينكه هميشه روي آگاهي و دخالت مردم
تكيه داشته و توصيه‏هاي لازم را فرموده‏اند بويژه روي نسل جوان و آگاه جامعه و
نقشي كه دانشجو و دانش پژوه از سطح دبيرستان تا دانشگاهها مي‏توانند ايفا نمايد
تأكيد بيشتري دارند و بنوعي به استقلال حركت آگاهانه آنان معتقد هستند و تأكيدي كه
دارند اين است كه اين قشر روشن و پرهيجان و انقلابي مواظب اوضاع و كنترل كننده
حركت مسئولان نظام باشند در صورتي كه از آنان سلامت و صلابت و حركت درست و مستقيم
و سازنده و همسو با مصالح مردم مشاهده كردند حمايت كنند و در صورتي كه انحرافي
ديدند و مسير آنان را برخلاف مسير مصالح مردمي تشخيص دادند از طرق ممكن اعتراض
خودشان را ابراز كنند و اگر احتياجي به قيام و ايستادگي در مقابل انحرافات بوجود
آمده ديدند شجاعانه بايستند و از هيچ چيزي باك و واهمه نداشته باشند و اگر اين
حالت باقي بماند و دانشجو و محصّل از آگاهي لازم و كافي برخوردار گردد و داراي
قدرت برخورد باشد و در مواقع لزوم در برابر كجيها و انحرافات بايستد  انزجار خود را از انحرافات موجود اعلام نمايد
هم مسئولان خودشان را حفظ مي‏نمايند و دست و پا از خطا دراز نمي‏كنند و هم دشمن
زمينه را براي  دخالت و اعمال موزي گريها و
شيطنتهاي تخريبي، خطرناك مي‏بيند و هم مردم اميدوار و با نشاط به آينده كشورشان
نگاه مي‏كنند و آينده اي روشن در برابرشان مشاهده مي‏نمايند.

امام(س) و قواي مسلّح

حضرت امام(س) به قواي مسلّح با همان ديدي نگاه مي‏كند كه
امام علي (ع)در عهدنامه خود به مالك اشتر نگاه كرده است. اوّلاً جايگاه رفيع و
مهمّ نيروهاي مسلّح را آنطور كه بايد باشد 
و به آن حساسيت و نقشي كه دارد و مي‏تواند داشته باشد ديده است و ثانياً
نقشي كه نيروهاي مسلح كشور ما پس از پيروزي انقلاب اسلامي و در دوران پيروزي انقلاب
اسلامي بالخصوص در دوران هشت سال دفاع مقدّس و جنگ تحميلي كه توسط ايادي استكباري
صدام عفلقي بر ملت اسلام ما تحميل شد ايفاء كرد از خود ايثارگريهاي چشمگير و تحسين
برانگيز نشان داد و با مقاومت بي‏نظير خود با بزرگترين قدرت جنگي دنياي معاصر به
مقابله برخاست و دشمن را به شكست و ذلّت كشاند مورد تحليل قرار داده و به حق حضرت
امام پدرانه اين نيروهاي جان بر كف و فداكار را آنطور كه مستحق آن بودند و هستند
معرفي فرموده است. و ثالثاً توصيه‏هاي لازم را بر آنان به عمل آورده‏اند كه از
تجربيّات دوران قبل از پيروزي و بعد از پيروزي و دوران جنگ نابرابر تحميلي را بياموزند
آن روحيه رزمي و انقلابي و مقاومت و سلحشوري را كه در سايه اسلام و انقلاب اسلامي
بدست آورده‏اند حفظ نمايند و هميشه حالت آمادگي رزمي را داشته باشند. و رابعاً
مواظبت كنند هر اندازه انسان و نيروها نقش مؤثّرتري داشته باشد و از جايگاه
رفيع‏تري برخوردار گردد به همان اندازه از ظرافت زيادتري و بيشتري برخوردار است و
احتمال خطر بيشتري آنها را مورد تهديد قرار مي‏دهد و هر كدام از آنها خطرات مخصوص
خود را دارند. نيروهاي مسلّح با اين اهميّت كه در نظام اسلامي دارند بايد توجّه
كند كه اگر رنگ سياسي و حزب و گروه گرايي به آنان بخورد  وارد يكي از آنها گردند گور خودشان و استقلال و
عظمت ملت خودشان را كنده‏اند و موجب تباهي و سقوط ملت شده‏اند. آنان بايد فقط
مصالح مردم و استقلال كشور را مشاهده كرده و مدنظر قرار دهند و از ننگ وابستگي هم
خودشان هراس داشته باشند تو هم ملّت را برحذر دارند. و خامساً اگر خداي ناخواسته
در نيروهاي مسلّح شرايطي پيش آمد كه مطلوب نبود و برخلاف دستور و انتظار وارد
جريانات گروهي و حزبي شدند و يا روحيه رزمي را از دست دادند و حالت بي‏تفاوتي پيدا
كردند و يا العياذبالله موجب وابستگي به اجانب و بيگانگان شدند امام مي‏فرمايند
مسئول مستقيم برخورد با آنان، رهبر و يا شوراي رهبري است. او بايد با تمهيدات لازم
تدبيري اتخاذ نمايد كه نيروها از اين خطرات مصون بماند و موجب خطر براي ملّت و
كشور نگردد.

و در پايان اين فراز يك دستورالعمل عمومي و جامع الأطراف به
همگان اعم از مسئولان نظام و مردم دارند و در واقع ريشه اصلي انحرافها و استقامتها
و ذلتها و عزّتها و آزاديها و وابستگيها همان است و آن اين است كه اگر مردم و دولت
مردان به زندگي شرافتمندانه باور داشته باشند و عزّت و سربلندي خودشان را بخواهند
و از وابستگي و ذلّت رنج ببرند زير بار مصرف گرايي نمي‏روند و  زندگي مرفه و متجمّلانه را با هر قيمت انتخاب
نمي‏نمايند و صرفه جوي در مصرف را شعار خود قرار مي‏دهند و از اسراف و تبذير
خودداري به عمل مي‏آورند. اگر اين گونه زندگي خويش را ادام  دهند مي‏توانند از هر نوع خطرها و توطئه‏ها
مصون بمانند و هيچ خطري آنان را مورد تهديد قرار نمي‏دهد و اگر در زندگي به رفاه و
تجمّل رو آورند و از زهد و قناع و صرفه جويي سرباز زدند و اسراف و تبذير را مورد
حمايت و تشويق قرار دادند و مردم را به رفاه و مصرف گرايي سوق داده و كشور خودشان
را بازار مصرف كالاهاي كشورهاي ديگر قرار دادند منتظر عواقب خطرناك انحرافات در
تمام سطوح كشور باشند. اين نوع روند هم دولت مردان را به فساد و تباهي مي‏كشاند و
هم ملت را به بي‏تفاوتي و مصرف گرايي و بطالت سوق مي‏دهد و هم روحيه رزمي را از
نيروهي مسلح نابود مي‏نمايد.

پاي سخن حضرت امام(س) مي‏نشينيم و جايگاه و نقش نيروهاي
مسلح را از زبان و قلم معمار انقلاب گوش فرا مي‏دهيم:

«قواي مسلّح از ارتش و سپاه و ژندارمري و شهرباني تا
كميته‏ها و بسيج و عشائر ويژگي خاصي دارند اينان كه بازوان قوي و قدرتمند جمهوري
اسلامي مي‏باشند و نگهبان سرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران
امنيّت و آرامش بخشان و ملّت مي‏باشند، مي‏بايست مورد توجه خاص ملّت و دولت و مجلس
باشند و لازم است توجه داشته باشند كه در دنيا آنچه كه مورد بهره‏برداري براي
قدرتهاي بزرگ و سياستهاي مخرب بيشتر از هر چيز و هر گروهي است، قواي مسلّح است.
قواي مسلّح است كه با بازيهاي سياسي، كودتاها و تغيير حكومتها و رژيمها به دست
آنان و توطئه‏هاي فرماندهان بازي خورده كشورها را به دست مي‏گيرند و ملتهاي مظلوم
را تحت سلطه قرار داده و استقلال و آزادي را از كشورها سلب مي‏كنند و اگر
فرماندهان پاكدامن متصدي امر باشند هرگز براي دشمنان كشورها امكان كودتا يا اشغال
يك كشور پيش نمي‏آيد و يا اگر احياناً پيش آيد به دست فرماندهان متعهد شكسته و
ناكام خواهد ماند.»

بنابراين نيروهاي مسلح علاوه بر اينكه مرزبانان كشور هستند
و موجب عزّت و مجد ملّتها مي‏شوند باعث آرامش و امنيّت مردم و حفظ و ثبات كشور و
نظام هم هستند و در صورت آلودگي و فساد و وابستگي در آنان بويژه در سطوح فرماندهان
نه تنها نيروهاي مسلّح را از بين خواهد بود و آنان را بنابودي خواهد كشاند بلكه
موجب نابودي و سقوط كشورها و ملتها هم خواهد بود.

ادامه دارد

 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‏ها و نوشته‏ها

تا خود فلك از پرده…

فرياد و فغان زين فلك آينه گون          كز
خاك به چرخ بركشد، مشتي دون

ما منتظران روزگاريم هنوز                تا
خود فلك از پرده چه آرد بيرون

«عمادي شهرياري»

بهشت يا دوزخ؟

شخي از «ژان كوكتو» نويسنده معروف و بنام فرانسوي پرسيد: بهشت را بيشتر دوست
داريد يا جهنم؟

نويسنده فرانسوي پاسخ داد: در اين باره نمي‏توانم اظهارنظري كنم، زيرا در هر
دو جا دوستان فراواني دارم!!

از و گر، ديده‏اي پرآب شود

گر به يك حبّه ظلم ورزي تو      در
حقيقت جوي نيرزي تو

از تو گر، ديده‏اي پر آب شود     ملكت
از سيل آن، خراب شود

«اوحدي»

تحصّن در شيشه!

زماني كه آغا محمدخان قاجار، سفاك خون آشام دوران قاجاريّه، لشكري به
«قره‏باغ» گسيل كرده بود؛ خان قره باغ در قصبه‏اي به نام «شيشه» متحصّن گرديد و در
آنجا به كندن سنگر پرداخت و ياران خود را به دفاع گماشت.

شاه قاجار براي او پيغام فرستاد كه با آن عدّه قليل، توانائي مبارزه او را
ندارد و حتي او را به ضربتهاي سنگپاره منجنيق تهديد كرد و به او پيغام داد كه با
اين همه، چگونه مي تواني شهري مانند شيشه را از من نگاه داري؟

ملا پناه واقف كه شاعر خان قره‏باغ بود اين شعر را در جواب شاه قاجار نوشت:

گر نگهدار من آن است كه من مي‏دانم               شيشه
را در بغل سنگ نگه مي‏دارد

حالات و صفات رسول خدا(ص)

امام صادل (ع)مي فرمايد:

بزرگي گناه مردم و كارهاي زشت آنان، مانع حلم و مهلت و عطوفت پررودگار عالم
نشد كه به آنان رحمتي نمايد، و محبوب‏ترين و گرامي‏ترين پيامبرانش يعني محمّدبن
عبدالله (ص) را براي آنها برگزيند:

1-     پيامبري كه ولادتش در خاندان عزّت و اصلش از دودمان كرم
بود.

2-     حسبش برجسته‏اش نزد دانشمندان مجهول نبود.

3-     صفات برجسته‏اش نزد دانشمندان مجهول نبود.

4-     پيامبران گذشته در كتابهاي آسماني خود، به وجود شريفش بشارت
داده بودند.

5-     دانشمندان به صفات نيكو و خصال پاكس، زبان گشوده بودند.

6-     حيمان به اوصاف برجسته او نظر دوخته بودند.

7-     وجود مهذب و پاكي است كه هرگز پست نمي‏شود.

8-     تنها فرد هاشمي است كه در جهان همانند ندارد.

9-     تنها شخصيّت مكّي است كه هيچ كس به شوكت و مفاخر او راه
نمي‏يابد.

10-          
حيا و نجابت، او را پوشانده و سخا و مروّت، طبيعت و سرشتش گشته بود.

11-          
به هيبت و بزرگي و اخلاق نبوّت آراسته بود.

12-          
به اوصاف رسالت و وحي سرشته بود، تا اسباب و مقدرات حق زمينه مساعدي برايش
فراهم آورد و حكم استوار حق درباره‏اش به نهايت رسيد، در اين وقت قضاي حتمي
خداوند، حضرتش را به منتهي درجه رسانيد؛ هر امّتي بشارت وجودش را به امّت بعد از
خود مي‏داد و آن نور مقدس از صلب پدري به در ديگر منتقل مي‏شد… او در بهترين
دودمان‏ها و در گرامي‏ترين تيره‏ها و در شرافتمندترين خاندان‏ها به دنيا آمد و در
امين‏ترين دامن‌ها پرورش يافت. خداي متعال او را برگزيد و مورد پسندش قرار داد و
براي خود، او را انتخاب كرد و كليدهاي دانش را به او داد و منابع سرشار حكمت را به
او بخشيد.

هيچ باك مدار!

خوش همتي خند و هيچ باك مدار             كه
زظلم تو خلق گريان است

همه كارت خور است و آسايش                        بخور
آسان كه خوردن آسان است

مي‏داني كه از خداي جهان                     با
تو در روز و شب چه فرمان است

عدل و انصاف و رحم عادت كن  گر مرادت
رضاي يزدان است

«اديب صابر»

مرد بي‏توشه

در بيابان خشك و ريگ روان              تشنه را در دهان چه در چه صدف

مرد بي‏توشه كاوفتاد از پي              در
كمرگاه او چه زرچه حزف

«سعدي شيرازي»

بحث سر تأسيس عدالتخانه!

روزي عبدالمجيد ميرزا عين الدوله، صدراعظم در انجمني خطاب به جمعي از درباريان
و شخصيتهاي مملكتي گفت: مظفرالدين شاه فرمان تأسيس عدالتخانه را صادر كرده و گفته
نظامنامه آن را بنويسم؛ اما هنوز هيچ اقدام اساسي در اين كار نكرده‏ام عقيده شما
چيست؟ اگر تأسيس عدالتخانه به مصلت ملّت و مملكت نيست، صحبت آن در ميان نيايد.

حاضرن جمله خاموش ماندند. عين الدوله يك بار ديگر مطلب را بيان كرد.

احتشام السلطنه كه از طرفداران جدّي عدالت بود، گفت: بي‏هيچ گمان، تأسيس عدالتخانه
به سود و مصلحت مردم است.

امير بهادر برافروخت و گفت: اگر عدالتخانه برپا شود، ميان پسر شما و بقّالي
حقير، چه تفاوت به جا خواهد ماند؟!!

صاحب الدوله گفت: تأسيس عدالتخانه سبب انقراض سلطنت مي‏گردد!!

ناصرالملك كه سياستمداري كهنه كار بود، اظهار داشت: تأسيس عدالتخانه براي
ملّت، منافع بي‏شماري دربر دارد؛ امّا هنوز براي ما زود است!!

فرماندار دين فروش

عبدالله تميمي نقل مي‏كند: هنگامي كه محمّد و ابراهيم دو نوه‏هاي امام مجتبي (ع)توسط
مأمورين منصور دوانيقي به شهادت رسيدند. نصور يكي از عمّال خودفروخته‏اش را به نام «شبية بن غفال» فرماندار مدينه
ساخت. شبيه به مدينه آمد و روز جمعه در مسجد خطبه خواند و در خطبه‏اش، به ساحت پكا
و مقدس حضرت اميرالمؤمنين اهانت كرد و فرزندان آن حضرت را نيز مورد سبّ و شتم
فراوان قرار داد و به عنوان مفسديني كه در پي رسيدن به حكومت هستند، معرّفي كرده و
به قتل رساندن اولاد علي را موجّه جلوه داد.

هر چند سخنان شبيه بر مردم گران آمد وي در آن ميان كسي جرأت
سخن گفتن نداشت. در اين هنگام، مردي كه پيراهني پشمين دربرداشت، برخاست و فرمود:

«ما خداي را ستايش مي‏كنيم و بر محمّد (ص)، آخرين پيام آور
و سرور پيامبران و بر همه پيامبران درود مي‏فرستيم. اما خوبيهائي كه گفتي، ما
سزاوار آنيم ولي آنچه از زشتي بر زبان راندي، تو و منصور به آن سزاوارتريد».

سپس رو به مردم كرد و ادامه داد:

«آيا شما را آگاه نسازم كه چه كسي ميزان اعمالش در قيامت،
خالي‏تر از ديگران و از همه زيان كارتر است؟ او همان كسي است كه آخرتش را به دنياي
ديگران بفروشد و اين فرماندار فاسق چنين است (چرا كه آخرتش را به دنياي منصور
فروخته است)».

مردم آرام شدند و فرماندار بي‏آنكه چيزي بگويد از مسجد
بيرون رفت. راوي گويد: از مردم پرسيدم: اين شخص كيست كه چنين بي‏پروا و كوبنده در
برابر فرماندار سخن مي‏گويد؟

گفتند: او امام جعفربن محمّد صادق است.

پيدايش اسلام در سمرقند

وقتي عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد. مردم سمرقند طي
نامه‏اي از «قتيبه باهلي»، فاتح سمرقند به خليفه شكايت كردند و اعلام نمودند كه
قتبيه با توسّل به غدر و مكر، شهر سمرقند را فتح كرده و مقررات جنگ رعايت ننموده
است.

عمربن عبدالعزيز دستور داد مسأله را با قاضي خراسان «ابن
حاضر بلخي» در ميان بگذارند و حكم او را اجرا كنند. قاضي پس از رسيدگي به قضيه،
حكمي صادر كرد كه بي‏گمان در تاريخ جنگ عجيب‏ترين حكم است. او نوشت:

«غدر و حيله» قتبيه در تصرّف شهر سمرقند، بر محضر قضا ثابت
شد. از اين رو، بايد لشكر اسلام بي‏درنگ از شهر خارج شوند و شهر سمرقند و مردم آن
به وضع قبل از فتح برگردند.

مردم از اين داوري بسيار خرسند گشته و اسلام را با دل و جان
پذيرا شدند.

جواب صاحب بن عبّاد

يكي از افاضل به «صاحب بن عبّاد»،‌ مكتوبي نوشت در غايت
عذوبت و لطافت كه بسي آثار فصاحت و بلاغت از آن ظاهر بود.

چون صاحب بن عباد، آن نامه را مطالعه كرد،‌ ديد كه اكثر،
منشآت خاصّه او است كه در آن مكتوب درج شده است. لذا در جواب او، اين آيه را نوشت:

«هذه بضاعتنا ردّت الينا» يعني اين كالاي ما است كه به سوي
ما بازگردانيده شده است.

 

 

/

مباني رهبري در اسلام

قسمت بيست و هفتم

مباني رهبري در اسلام

جاذبه رهبري

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

در قسمتهاي گذشته سخن درباره شرايط عام امامت و رهبري بود، شرط اول يعني «بينش
رهبري» به طور مشروح مورد بررسي قرار گرفت و اينك مي پردازيم به بيان يكي ديگر از
شرايط رهبري كه عبارت است از:

جاذبه رهبري

اين شرط يكي ازمهمترين شرايط عام امامت و رهبري است. رهبر بايد از نظر اخلاق
اجتماعي و برخورد با ديگران داراي ويژگيهايي باشد كه بتواند سليقه هاي مختلف،
ديدگاههاي گوناگون و اخلاقهاي متفاوت اقشار جامعه را جذب كند.

ترديدي نيست كه هر چه جاذبه رهبر قوي‏تر و عمومي‏تر باشد،‌ قدرت امامت و رهبري
او افزونتر مي‏گردد. براي اين كه اين ويژگي را از ديدگاه اسلام مورد بررسي قرار
دهيم، لازم است مقدمةً به تبيين نظر اسلام درباره جاذبه داشتن انسان براي ديگران
بپردازيم:

جلب محبت ديگران در اسلام

يكي از مسايل اجتماعي كه در اسلام فوق العاده بر آن تأكيد شده است، مسأله
جاذبه داشتن انسان براي ديگران است، از نظر اسلام همه مسلمانها بايد خود را از نظر
اخلاقي طوري تربيت كنند كه براي ديگران جاذبه داشته باشند و زمينه محبت و علاقه و
عشق آحاد جامعه را نسبت به خود فراهم كنند.

بررسي دقيق متون اسلامي در اين زمينه نشان مي‏دهد كه مقصود تنها يك توصيه و
رهنمود اخلاقي نيست بلكه تأكيد اسلام بر لزوم جلب محبت ديگران نسبت به خود، يك
دستورالعمل مهم سياسي و مديريتي و رهبري نيز هست.

قبل از هر گونه توضيح در اين زمينه، يادآوري اين نكته ضرري است كه مقصود از
جاذبه داشتن مسلمان و جلب محبت ديگران، سالوسي و شهرت طلبي و ارضاء‌ حسّ خودبيني و
خودپرستي نيست كه اين صفات از رذائل نفساني و در اسلام به شدّت محكوم است، بلكه
تأكيد بر به كار بستن توصيه‏هاي اسلام در زمينه اخلاق اجتماعي و به خصوص حسن معاشرت
با مردم براي تحقق اهداف انساني و اسلامي است.

به عبارت ديگر جلب محبت ديگران به عنوان يك وسيله مطلوب است نه به عنوان يك
هدف.

اصولاً از نظر قرآن، ايمان و عمل صالح موجب جلب مودّت ديگران به انسان
مي‏گردد؛

«ü¨bÎ) šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á9$# ã@yèôfu‹y™ ãNßgs9 ß`»oH÷q§9$# #tŠãr »

(سوره مريم- آيه 96)

كساني كه ايمان
آوردند و كارهاي شايسته انجام دادند خداوند مهربان محبت آنها را در دل ديگران
مي‏افكند.

بنابراين براي جلب محبّت ديگران نياز به اقدامي كه هدف از آن صرفاً جلب محبت باشد نيست
بلكه به كار بستن دستورالعمل‏هاي اعتقادي و اخلاقي اسلام خودبخود عشق و علاقه مردم
را به دنبال دارد.

بهمين جهت پيامبر اسلام تأكيد مي‏فرمايد كه مسلمانها نبايد آن گونه كه طالبان
قدرت و شهرت در صدد جلب رضايت و مودت مردم هستند، براي اين منظور اقدام كنند، اگر
آنها به وظيفه الهي خود عمل كنند، به طور طبيعي جاذبه پيدا مي‏كنند و مورد عشق و
علاقه مردم مي‏گردند

متن حديث نبوي اين است:

«تفرّغوا من هموم الدّنيا ما استطعتم، فإنّه من أقبل علي الله تعالي بقلبه جعل
الله قلوب  العباد منقادة اليه بالودّ و
الرّحمة و كان الله إليه بكلّ خيرٍ أسرع».[1]

تا مي‏توانيد خود را از اندوه دنيا طلبي تهي كنيد، زيرا كسي كه با دل به خدا
رو كند، خداوند قلب بندگان خود را به مودّت و مهرباني مطيع و رام او مي گرداند، و
خداوند با شتاب بيشتري او را به سوي انواع نيكي‏ها مي‏برد.

با عنايت به اين مقدمه به چند روايت درباره لزوم جلب محبت ديگران از نظر اسلام
توجه فرمائيد:

«رأس العقل بعد الايمان بالله التّعجبّب الي النّاس».[2]

سر عقل پس از ايمان به خدا اظهار محبّت به مردم است.

در حديث ديگر از آن حضرت روايت شده:

«رأس العقل بعد الدّين التودّد إلي النّاس واصطناع الخير إلي كلّ برّوفاجر».[3]

سر عقل پس از دين‏داري اظهار محبّت به مردم و نيكي كردن به هر نيكوكار و بدكار
است.

اظهار محبت ابزاري است براي جلب محبت و دوام علاقه ديگران و لذا در احاديث
بسيار به بيانهاي مختلف پيامبر اسلام تأكيد مي كند كه وقتي يك مسلمان در خود احساس
علاقه نسبت به كسي كرد، موظف است اين موضوع را با او در ميان بگذارد:

«اذا أحبّ أحدكم صاحبه أوأخاه فعلُعلمه».

وقتي يكي از شما نسبت به همنشين يا برادر ديني خود احساس محبت كرد، لازم است
اين مطلب را به او اعلام كند.[4]

«أبدالمودّة لمن و ادّك فانّها أثبت».[5]

دوستي و علاقه خود را نسبت به كسي كه تو را دوست دارد آشكار كن، كه اين عمل
براي تقويت محبّت مؤثر است.

امام صادق (ع)نيز بر همين معني تأكيد فرموده با اين عبارت:

«اذا أحبيت رجلاً فآخبر بذلك فانّه أثبت لمودّة بينكما».[6]

وقتي در خود احساس محبّت به كسي كردي، او را از اين احساس باخبر كن، زيرا اين
اقدام براي تقويت و تداوم دوستي ميان شما مفيد و مؤثر است.

همان طور كه اشاره شد، اظهار محبّت، وسيله اي است براي تداوم و تقويت آن، به
همين جهت پيامبر اسلام در حديثي كه از او روايت شد، آشكار كردن محبّت نسبت به
ديگران را به عنوان سری عقل معرفي مي‏كند ولي امام مجتبي، حسن معاشرت با مردم را
سرِ عقل مي داند، متن سخن امام اين است:

«رأس العقل معاشرة النّاس بالجميل».[7]

سرِ عقل،‌ حسن معاشرت با مردم است.

اظهار محبّت يكي از مصاديق روشنِ حسن معاشرت است، چه بگويي سرِ عقل اظهار
محبّت است و يا حسن معاشرت، هر دو سخن يك هدف را تعقيب مي‏كند و آن بيان اين مطلب
كه انسان موجودي است اجتماعي، استعدادهاي او در جامعه شكوفا مي شود و تكامل انسان
متكي به پيوند محبّت در آحاد مردم است، بنابراين عقل اجتماعي اقتضا مي‏كند كه
انسان، دوستي و علاقه ديگران را به خود جلب نمايد و از اين لحاظ كسي كه فاقد توان
جلب محبت مردم است در واقع عقلش سر ندارد يعني عقل اجتماعي ندارد و نمي‏فهمد چگونه
بايد زندگي كند.

اهميت اين موضوع در اسلام و نقش آن در سعادت انسان تا حدّي است كه امام علي (ع)در
بستر شهادت، در آخرين لحظات زندگي و در آخرين توصيه‏هاي خود به فرزندان خويش بر آن
تأكيد كرده است. امام باقر (ع)مي‏فرمايد:

«لمّا احتضر اميرالمؤمنين (ع)جمع بنهيه… فوصّاهم وكان آخر وصيته: يا بنيّ
عاشرو النّاس معاشرةً إن غبتم حنّوا إليكم و إن فقُدتُم بكوا عليكم».[8]

وقتي كه اميرالمؤمنين (ع)در آستانه مرگ قرار گرفت فرزندان خود را جمع كرد و
سفارشات خود را براي آنها بيان نمود، آخرين وصيّت او اين بود كه فرمود: اي فرزندان
من،‌ با مردم به گونه اي معاشرت كنيد كه اگر مدتي شما را نديدند، مشتاق ديدار شما
شوند. و اگر روزي از دنيا رفتيد بر فقدان شما بگريند.

و بالأخره امام صادق (ع)به كسي كه زمينه علاقه و محبت مردم را نسبت به خود و
رهبران جامعه اسلامي فراهم كند، دعا مي‏نمايد:

«رحم الله عبداً استجّر مودّة الناس الي نفسه والينا».[9]

خداي رحمت كند كسي كه محبت مردم را نسبت به خودش و ما، جلب نمايد.

نكته بسيار مهمي كه در اين سخن به آن اشارت شده اين است كه فلسفه جلب محبّت
ديگران در اسلام فراتر از اهداف فردي و يا اجتماعي به مفهوم رسمي آن است، فلسفه
اصلي جلب محبّت، علاقه‏مند كردن مردم به اسلام و رهبري امت اسلامي است زيرا وقتي
يك مسلمان متعهد، محبت ديگران را متوجه خود مي‏كند، در واقع عشق و علاقه مردم را به
اسلام و رهبري و رهبران جامعه اسلامي جلب كرده است.

آئين دوست يابي

در زمينه آئين دوست يابي و اموري كه موجب جلب محب ديگران و فراوان شدن دوستان
و كم شدن دشمنان مي گردد، اسلام دستورالعمل‏هاي ارزنده‏اي دارد كه بحث تفصيلي
درباره آن خارج از موضوع مباني رهبري است، اشارةً به سخني از امام زين العابدين (ع)اكتفا
مي‏كنيم:

محمدبن مسلم زهري‏[10] كه
از دانشمندان معاصر امام بود روزي وارد بر آن حضرت شد در حالي كه آثار غم و غصه در
چهره او كاملاً پيدا بود، امام علت ناراحتي او را جويا شد؟

پاسخ داد از دست همه ناراحتم، هيچ كس با من خوب برخورد نمي‏كند، از دست
حسودان، از طعمكاران، از كسي كه دل به او بسته‏ام، از كسي كه به او نيكي كرده‏ام و
بالأخره از دست همه! گويا همه براي ناراحت كردن من دست به دست هم داده‏اند!

امام فرمود:

«احفظ عليك لسانك تملك به اخوانك».

زبانت را حفظ كن تا مالك زبان خود نيستي و در برخورد با ديگران با آنها به
گونه‏اي حرف مي‏زني كه نبايد.

زهري پاسخ داد: اتفاقاً در برخورد ابتدائي من خيلي خوش برخورد هستم و با
سخناني زيبا و دل پذير با همه خوب برخورد مي‏كنم.

امام فرمود:

«هيهات هيهات ايّاك و أن تعجب من نفسك وايّاك أن تتكلم بِما يسبق الي القلوب
انكاره وإن كان عندك اعتذاره، فليس كلّ من تسمعه شرّاً يمكنك أن توسّعه عذراً».

افسوس، افسوس! مبادا گرفتار خودپسندي باشي! مبادا سخني بگويي كه پذيرفتن آن در
موقع شنيدن براي ديگران مشكل است، هر چند بتواني بعداً آن را توجيه كني، چون توجيه
همه كساني كه سخن ناروا از تو مي‏شنوند ممكن نيست.

امام (ع)كه مي‏دانست ريشه بي‏محبّتي ديگران نسبت به زُهري، بيماري خودبرتربيني
است در ادامه سخنان خود اين موضوع را بيشتر باز كرد و  فرمود:

اي زهري! كسي كه عقل او كاملترين دارايي‏هاي او نباشد از ساده‏ترين كارهاي خود
ضربه مي‏خورد و هلاك مي‏شود!

اي زهري!- براي حلّ مشكل بي‏مهري ديگران نسبت به خود، بايد بيماري خودپسندي را
درمان كني- و مردم مسلمان را مانند خانواده خود فرض كني، با بزرگترها مانند پدر،
با كوچكترها مانند فرزند، با همسالان مانند برادر رفتار نمايي، كدام يك از اينان
مايل هستي مورد تجاوز واقع شوند؟! عليه كدام يك دوست داري دعا كني؟! آبرو و حيثيت
كدام يك براي تو محترم نيست؟!.

اگر شيطان تو را وسوسه كرد كه تو فضيلتي بر يكي از اهل قبله داري، اگر او
بزرگتر از تو است، در پاسخ وسوسه‏هاي شيطان بگو كه او در ايمان و عمل صالح بر من
سبقت دارد پس او بهتر از من است! و اگر همسالان تو است، در پاسخ شيطان بگو من نسبت
به گناهاني كه خود مرتكب شده‏ام يقين دارم ولي نسبت به او شك دارم، چرا يقين خود
را براي شكم رها كنم!

اگر مي‏بيني مردم نسبت به تو تعظيم و توقير و 
تكريم دارند، به خود به باوران كه فضيلتي است كه آنها خود را بدان آراسته‌‏اند.
و اگر جفا و بي‏مهري و انقباض از آنها ديدي، بگو اين به دليل گناهي است كه من
انجام داده‏ام!

اگر اين دستورالعمل‏ را انجام دهي خداوند زندگي را بر تو آسان سازد، دوستانت
فراوان شوند، دشمنانت اندك گردند، از نيكي آنان شادمان گردي و بر بي‏وفايي و جفاي
آنان افسوس نخواهي خورد.

و بدان محترم‏ترين مردم نزد آنان كسي است كه خير او همچون سيل بر آنها جاري
گردد و در عين حال از آنها مستغني و بي‏نياز باشد. و پس از او، گرامي‏ترين مردم
نزد آنان كسي است كه از آنان اظهار بي‏نيازي كند هر چند كه در واقع نيازمند باشد،
باشد اهل دنيا دنبال ما هستند و بهمين جهت هركس در ارتباط با آنچه دنبال مي‏كند
مزاحم آنها نباشد پيش آنها محترم است و كسي كه علاوه بر اين، در دستيابي به بخشي
از خواسته‏هاي خود، به آنها كمك كند نزد آنها عزيزتر و محترم‏تر است[11]

جاذبه اخلاقي پيامبر اسلام

جاذبه اخلاقي براي همه مردم يكي از بهترين محاسن روحي است ولي براي كسي كه
مي‏خواهد مردم را رهبري كند، همان طور كه اشاره شد يك شرط لازم و اجتناب ناپذير
است، تا رهبر جاذبه نداشته باشد،‌ براي او، رهبري ممكن نيست و بهمين جهت همه
رهبران بزرگ جامعه- البته هر يك به دليلي- از اين خصوصيت برخوردار بوده‏اند.

قرآن كريم رمز موفقيت پيغمبر اسلام (ص) را در رهبري جاذبه داشتن اخلاقي او
براي مردم مي‏داند:

«فيما رحمة من الله لعنت لهم ولو كنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولك فاعف
عنهم واستعفر لهم و شاورهم في الأمر»[12]

به موجب لطف و رحمت الهي، تو ببر ايشان نرم خوي شدي كه اگر تندخوي و سخت دل
بودي از پيرامونت پراكنده مي‏گشتند، پس از آنان در گذر و بر ايشان آمرزش بخواه و
در كار با آنان مشورت كن.

جاذبه اخلاقي پيغمبر خصوصاً حلم و بردباري و نرمشي كه آن بزرگوار در برخورد با
اعراب تندخوي جاهليت، از خود نشان مي‏داد، همان طور كه در اين آيه كريمه بدان
اشاره شده، تحقيقاً عنايت و رحمت الهي براي جذب و سازماندهي آن مردم فرومايه جهت
تشكيل نخستين هسته حكومت اسلامي در جهان بود. و به طور قطع، اگر اين قدرت جذب در
پيامبر صدمه مي‏ديد، آن گونه كه قرآن پيش بيني كرده است مردم متفرق مي‏شدند و
پيامبر را تنها مي‏گذاشتند:

او به تيغ حلم چندين خلق را    واخريد
از تيغ، چندين خلق را

تيغ حلم از تيغ آهن تيزتر         بل
زصد لشكر ظفر انگيزتر[13]

براي تقويت هر چه بيشتر اين جاذبه خداوند متعال ضمن تأييد روش گذشته به
پيامبرش توصيه مي‏كند كه به خطاهاي امت با ديده عفو و اغماض بنگرد و در كارها با
آنها مشورت نمايد.

پيامبر اسلام تحت تعليم و تربيت روحي در زمينه حسن خلق آن چنان تكامل يافت كه
سرآمد همه رهبران الهي شد و مورد ستايش حضرت حق قرار گرفت:

«وإنّك لعلي خلق عظيم».[14]

توبه ملكات اخلاقي بزرگي آراسته‏اي.

به طور قطع در ميان رهبران تاريخ بشر نمي‏توان كسي را يافت كه به اندازه
پيامبر اسلام مردم مجذوب او باشند و محبت و عشق او در عمق جان و وجدان مردم نفوذ
كرده باشد، و به همين دليل دشمنان او را متهم به جادوگري مي‏كردند، اين اتهام
بهترين سند براي اثبات جاذبه و نفوذ خارق العاده پيغمبر اسلام در ميان مردم است.

ابن ابي الحديد در اين باره مي‏گويد:

كسي سخن او- رسول اكرم- را نمي‏شنيد مگر اين كه محبّت او در دلش جاي مي‏گرفت و
متمايل به او مي‏شد، لهذا قريش مسلمانان را دوران مكه «صباة» شيفتگان مي‏ناميدند و
مي‏گفتند: نخالف أن تصبو الوليد بن المغيرة الي دين محمد يعني؛ بيم آن است كه
ولدين بن المغيرة دل به دين محمد بدهد. «ولئن صبا الوليد و هوريحانة قريش لتصبونّ
بأجمعها» يعني: و اگر وليد كه گل سرسبد قريش است دل بدهد تمام قريش بدو دل خواهند
سپرد. مي‏گفتند «سخنانش جادو است، بيش از شراب مست كننده است» فرزندان خويش را از
نشستن با او نهي نمايد. هرگاه پيغمبر در كنار كعبه در حجر اسماعيل مي‏نشست و با
آواز بلند قرآن مي‏خواند و يا خدا را ياد مي‏كرد انگشتهاي خويش را در گوشهاي خويش
فرو مي‏كردند كه نشنوند، مبادا تحت تأثير جادوي سخنان او قرار گيرند و مجذوب او
گردند. جامه‏هاي خويش بر سر مي‏كشيدند و چهره خويش را مي‏پوشاندند كه سيماي جذّاب
او، آنها را نگيرد. لهذا اكثر مردم به مجرد شنيدن سخنش و ديند قيافه و منظره‏اش و
چشيدن حلاوت الفاظش به اسلام ايمان آوردند.[15]

در زمينه جاذبه بي‏نظير رسول اكرم (ص) براي ياران خود داستانهاي شيرين و
آموزنده بسياري وجود دارد كه ذكر آنها از حوصله اين مقال خارج است، فقط به نمونه
اي از اعترافات يكي از سرسخت‏ترين دشمنان پيامبر اسلام يعني ابوسفيان اشاره
مي‏كنيم:

اعتراف دشمن

در سال سوم هجرت كفار هذيل شش نفر از مسلمانها را به بهانه تعليم قرن و مباني
اسلام ربودند، پس از اين كه آنها  از نيرنگ
دشمن آگاه شدند با سرعت به طرف اسلحه‏هاي خود رفتند و آماده دفاع شدند، بالأخره سه
نفر جنگيدند تا كشته شدند و سه نفر تسليم شدند، هذيلي‏ها اين سه نفر را با طناب
محكم بستند و جهت واگذاري آنان به مشركين مكه روانه مكه گرديدند.

يكي از آنها به نام عبدالله بن طارق نزديك مكه دست خود را باز كرد و دست به
شمشير بود اما دشمن مجال نداد و با سنگ او را شهيد كرد.

دو نفر ديگر به نامهاي زيد و خبيب را به مكه بردند و در مقابل دو اسير از
طايفه هذيل فروختند و رفتند.

صفوان بن اميه قرشي، زيد را از آن كس كه در اختيارش بود خريد كه به انتقام خون
پدرش كه در احد يا بدر كشته شده بود، بكشد، قبل از اعدام ابوسفيان خواست از فرصت
استفاده كند و ندامت نامه از او بگيرد، جلو رفت و به زيد گفت تو را به خدا سوگند
مي‏دهم:

آيا دوست نداري كه الآن محمد به جاي تو بود و ما گردن او را مي‏زديم و تو راحت
به نزد زن و فرزند خود مي‏رفتي؟

زيد گفت:

سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پاي محمد خاري برود و من در خانه‏ام نزد
زن و فرزندم راحت نشسته باشم!

دهان ابوسفيان از تعجب باز ماند، رو كرد به جمع حاضر و گفت:

به خدا قسم من هرگز نديدم ياران كسي او را آن قدر دوست بدارند كه ياران محمد،
محمد را دوست دارند.[16]

 



[1]
. بحارالانوار، ج 77، ص 166.

/

حوادث سال اول هجرت

درسهائي از تاريخ تحليلي اسلام

قسمت چهل و هفتم

حوادث سال اوّل هجرت- 6

6- از جمله حوادثي كه بر طبق بسياري از نقلها و روايات در سال اوّل هجرت اتفاق
افتاده چند سريه و غزوه است كه بگفته واقدي و ابن اثير و برخي ديگر در اين سال
اتفاق افتاده، و بگفته ابن اسحاق آنها در سال دوم بوده و در سال اول هيچ غزوه و
سريه­اي اتفاق نيفتاد.

متن گفتار ابن اسحاق كه در سيره ابن هشام نقل شده اينگونه است:

«… چنانچه پيش از اين اشاره شد رسول خدا (ص) پس از آنكه سيزده سال در شهر
مكّه مردم را بدين اسلام و ايمان بخداي تعالي دعوت فرمود بمدينه هجرت كرد، و هنگام
ظهر روز دوازدهم ربيع الأوّل بود كه آنحضرت وارد شهر مدينه شد و در آنروز پنجاه و
سه سال از عمر شريفش گذشته بود.

رسول خدا (ص) تا ماه صفر آن سال يعني يازده ماه بدون آنكه اقدامي بجنگ با
مشركين كند در شهر مدينه ماند و درست در اوائل ماه صفر يعني دوازدهمين ماه ورود او
بمدينه بود كه طبق دستوري كه از جانب خداي تعالي باو رسيد با جمعي از مهاجرين براي
جنگ با مشركين از شهر مدينه خارج شد…»[1]

و سپس داستان حركت رسول خدا(ص) را با جمعي از مسلمانان براي جنگ با قبيله بني
ضمرة و غزوه و دّان را ذكر ميكند…

ولي واقدي كه همانند ابن اسحاق از سيره نويسان قديم و متوفاي سال 207 هجري است
و كتاب مغازي او از مصادر مهم كتابهاي تاريخياست در آغاز كتاب خود پس از ذكر اسناد
خود در روايات گويد:

«… رسول (ص) در روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاوّل وارد مدينه شد و در ماه
رمضان آن سال يعني در رأس ماه هفتم پس از هجرت، نخستين پرچم جنگ را براي حمزة بن
عبدالمطلب رضي الله عنه بست و او را بسوي كاروان قريش فرستاد… سپس در ماه هشتم
يعني شوال- پرچم ديگري براي عبيدة بن حارث بست و او را به «رابغ»- كه در ده ميلي
جحفة است- براي جنگ فرستاد و سپس سريه سعدبن ابي وقاص به «خرّار» بود كه در رأس نه
ماه پس از هجرت يعني ماه ذي قعدة بود، و سپس خود رسول(ص) در ماه يازدهم در ماه صفر
به ابواء رفت…»[2].

و پس از ذكر اجمالي عزوات و سرايا، به ذكر مشروح آن مي پردازد، و در آنجا نيز
همين جزئيات تاريخي را تكرار مي كند…[3].

و از اين دو سيره نويس وصاحبان مغازي قديمي كه بگذريم، در گفتار نويسندگان و
مورخين بعدي، سرايا و غزوات نخستين رسول خدا و مسلمانان بصورت مختلف و درهم و برهم
نقل شده، مانند  كتاب الطبقات الكبري ابن
سعد، متوفاي حدود سال هاي 230 و المغازي ذهبي، متوفاي سال 748 و نوشته هاي ابن
كثير، متوفاي سال 774 و ديگران، و تا جائيكه اين بنده نگارنده دسترسي به مطالعه و
مراجعه هشتم كسي را نديدم كه در اين باره تحقيق كافي نموده و يا قول صحيحي در اين
مورد ذكر كرده باشد[4].

و بدنبال اين مطلب بحث ديگري پيش آمده كه آيا نخستين دستوري كه در اينباب يعني
درباره تشريع جنگ و جهاد به رسول خدا داده شده در چه زماني و بر طبق چه آيه اي
بود، كه عموماً گفته‏اند: نخستين دستور در اين باره بوسيله آيات سوره حج( آيات 39،
40، 41) بر آنحضرت نازل گرديد بشرح زير:

«tbόé& tûïÏ%©#Ï9 šcqè=tG»s)ムöNßg¯Rr’Î/ (#qßJÎ=àß 4 ¨bÎ)ur ©!$# 4’n?tã óOÏdΎóÇtR 퍃ωs)s9 ÇÌÒÈ   tûïÏ%©!$# (#qã_̍÷zé& `ÏB NÏd̍»tƒÏŠ ΎötóÎ/ @d,ym HwÎ) cr& (#qä9qà)tƒ $oYš/u‘ ª!$# 3 Ÿwöqs9ur ßìøùyŠ «!$# }¨$¨Z9$# Nåk|Õ÷èt/ <Ù÷èt7Î/ ôMtBÏd‰çl°; ßìÏBºuq|¹ Óìu‹Î/ur ÔNºuqn=|¹ur ߉Éf»|¡tBur ㍟2õ‹ãƒ $pkŽÏù ãNó™$# «!$# #ZŽÏVŸ2 3 žcuŽÝÇZuŠs9ur ª!$# `tB ÿ¼çnçŽÝÇYtƒ 3 žcÎ) ©!$# :”Èqs)s9 ̓tã ÇÍÉÈ   tûïÏ%©!$# bÎ) öNßg»¨Y©3¨B ’Îû ÇÚö‘F{$# (#qãB$s%r& no4qn=¢Á9$# (#âqs?#uäur no4qŸ2¨“9$# (#rãtBr&ur Å$rã÷èyJø9$$Î/ (#öqygtRur Ç`tã ̍s3ZßJø9$# 3 ¬!ur èpt6É)»tã ͑qãBW{$# ÇÍÊÈ   ».

يعني: به آنها كه جنگ بر آنان تحميل شده اجازه جهاد داده شده است، چرا كه مورد
ستم قرار گرفته‏اند و خدا قادر بر نصرت آنها است.

همانا كه به ناحق از خانه و لانه خود بدون هيچ دليلي اخراج شدند جز اينكه مي
گفتند پروردگار ما الله است، و اگر خداوند بعضي از آنها را بوسيله بعضي ديگر دفع
نكند ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارا و مساجدي كه نام خدا در آن بسيار برده
مي شود ويران مي‏گردد و خداوند كساني را كه او را ياري كنند (و از آئينش دفاع
نمايند) ياري مي‏كند، خداوند قوي و شكست ناپذير است.

ياران خدا كساني هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشديم نماز را برپا مي
دارند و زكات را ادا مي‏كنند و امر به معروف ونهي از منكر مي‏نمايند و پايان همه
كارها از آن خدا است.

و مفسّرين در تفسير اين آيات گفته‏اند:

هنگامي كه مسلمانان در مكّه بودند مشركان پيوسته آنها را
آزار مي‏دادند، و مرتباً مسلمانان كتك خورده با سرهاي شكسته خدمت پيامبر (ص)
مي‏رسيدند و شكايت مي‏كردند (و تقاضاي اذن جهاد داشتند) امّا پيامبر (ص) به آنها
مي‏فرمود: صبركنيد، هنوز دستور جهاد به من داده نشده تا اينكه هجرت شروع شد و
مسلمين از مكّه به مدينه آمدند، خداوند آيه فوق را كه متضمن اذن جهاد است نازل كرد
و اين نخستين آيه‏اي كه درباره جهاد نازل شده[5].

گرچه در ميان مفسران در اينكه اين آيه آغاز دستور جهاد بوده باشد گفتگو است،
بعضي آن را نخستين آيه جهاد مي‏دانند در حالي كه بعضي ديگر آيه «(#qè=ÏG»s%ur ’Îû È@‹Î6y™ «!$# tûïÏ%©!$# óOä3tRqè=ÏG»s)ム» (بقره- 190) را نخستين آيه مي‏دانند و بعضي ديگر «* ¨bÎ) ©!$# 3“uŽtIô©$# šÆÏB šúüÏZÏB÷sßJø9$# óOßg|¡àÿRr& Nçlm;ºuqøBr&ur » (توبه- 111) را نخستين مي‏شمردند.

ولي بگفته مرحوم علامه طباطبائي( ره) لحن آيه، تناسب بيشتري براي اين موضوع
دارد، چرا كه تعبير «اذن» صريحاً در آن آمده و در آن دو آيه ديگر نيامده است و به
عبارت ديگر تعبير اين آيه منحصر به فرد است.

فقط اشكالي كه در اين باره بنظر ميرسد اين است كه تقريباً اختلافي نيست درباره
سوره بقره و توبه كه در مدينه نازل شده و به اصطلاح مدني هستند، ولي درباره سوره
حج اين اختلاف وجود دارد  و اكثراً آنرا
مكّي ميدانند (جز آيه‏هاي 21 الي 24) و روي همين جهت برخي گفته‏اند: اين آيات
مربوط به مهاجرين و آن كساني است كه چون ميگرفتند كه خداوند بدينوسيله به آنها
اجازه دفاع از خويش را داده است…

و بهرصورت بحثي كه در اينجا از اهميّت بيشتري برخوردار است، و از بحثهاي بالا
لازمتر است، بحث درباره اصل تشريع جهاد و جنگ است، كه آيا جنگ در اسلام بصورت كلّي
و مطلق تشريع شده يا بصورت مشروط و مقيّد، و آيا در پاسخ اين اتّهام دشمنان اسلام
و دستگاه تبشير و كليسا كه اسلام را بعنوان ديني كه با شمشير پيشرفت كرد، و آنرا
دين جنگ معرفي كرده‏اند چه بايد گفت؟

و بگفته مرحوم علامه شهيد مطهري متأسفانه گاهي مسلمانان و نويسندگان خودمان هم
به اين اتّهام دامن زده و هم صدا با دشمنان مي‏شوند ايشان در كتاب سيره نبويه در
آنجا كه از اختياري بودن دين و معناي «لااكراه في الدين» بحث ميكند چنين گويد:

اين مسئله زياد طرح مي‏شود كه آيا اسلام دعوتش به زور و اجبار است يا اختياري
است؟ و اين يك چيزي است كه كشيش‏هاي مسيحي، فوق العاده روي آن تبليغ كردند. بطوري
كه اسم اسلام را گذاشته‏اند اسلام دين شمشير. اسلام ديني است كه منحصراً از شمشير
استفاده مي‏كند.

اما قرآن ميفرمايد:

«äí÷Š$# 4’n<Î) È@‹Î6y™ y7În/u‘ ÏpyJõ3Ïtø:$$Î/ ÏpsàÏãöqyJø9$#ur ÏpuZ|¡ptø:$# ( Oßgø9ω»y_ur ÓÉL©9$$Î/ }‘Ïd ß`|¡ômr& 4 » آنها مي‏گويند: اسلام دين دعوت با شمشير است؛

و حتي در بعضي از كتابهايشان، به پيامبر اكرم اهانت مي كنند و كاريكاتورهائي
مي‏كشند بصورت مردي كه در يك دستش قرآن را گرفته، و در دستش ديگرش شمشير؛ و بالاي
سر افراد ايستاده. به اين معنا كه يا به اين قرآن ايمان بياوريد و يا آنكه گردن
شما را با اين شمشير مي‏زنيم. و متأسفانه گاهي خود مسلمانان هم حرفهائي مي‏زنند كه
نه با تاريخ منطبق است و نه با قرآن. بلكه به حرفهاي دشمنان منطبق است. يعني حرفي
را كه يك جنبه‏اش درست است، او را به طور ديگري تعبير مي‏كنند و اسلحه بدست دشمن
مي‏دهند. مثلاً افرادي مي‏گويند: اسلام با دو چيز پيش رفت. با مال خديجه و شمشير
علي (ع). يعني با زور و زور. اگرديني با زور و زور پيش برود، آن دين، چه ديني
مي‏تواند باشد؟!

قرآن حتي در يك جا هم ندارد كه دين اسلام با زر و زور پيش رفته است. البته شكي
نيست كه اموال جناب خديجه سلام الله عليها، در پيشرفت اسلام و مسلمين، مؤثر بوده
است؛ اما مال خديجه، بفرض اينكه صرف به اسلام شده باشد، به اين معنا نيست كه جناب
خديجه، پول زيادي را به يك نفر داد و گفت: اسلام بياور و منسلمان باش! هرگز. بلكه
در شرائطي كه مسلمين و پيغمبر اكرم در نهايت درجه سختي و تحت فشار بودند، كه براي
زندگي روزمره خودشان، احتياج داشتند جناب خديجه اموال خودش را در اختيار پيغمبر
اكرم گذاشت تا به مسلمين كمك شود. ثروت خديجه كه زياد بود، نسبت به احوالي كه در
آن روز در آن جامعه وجود داشت، زياد بود. نه آنكه يك سرمايه دار و ميليونر باصطلاح
امروز باشد. نه. چنين چيزي نبوده است. مكه در آن وقت يك قبصه و شهر كوچكي بود، و
اموال جناب خديجه سلام الله عليها اگر نبود، شايد تنگدستي، مسلمانان را از پاي
درمي‏آورد. مال خديجه خدمت كرد، اما نه خدمت به معناي رشوه دادن كه كسي را با پول
مسلمان كرده باشند. بلكه باينمعني كه مسلمانان گرسنه را نجات داد و شمشير علي (ع)هم
بدون شك، گرسنه  را نجات داد و شمشير علي (ع)هم
بدون شك، به اسلام خدمت كرده است. و اگر شمشير علي نبود، سرنوشت اسلام، سرنوشت
ديگري بود. اما اين نه بمعناي آن است كه شمشير علي (ع)بالاي سر افراد قرار گرفت.
كه يا اسلام بياوريد و يا گردنهاي شما را قطع مي‏كنيم. بلكه مقصود آن است كه در
شرائطي كه شمشير دشمن آمده بود و تصميم داشت كه ريشه اسلام را از بين ببرد، علي (ع)بود
كه آمد در مقابل دشمن ايستاد. و براي نمونه كافي است كه ما جنگ بدر و  احد و خندق را در نظر بگيريم. شمشير علي(ع) در
اين گونه موارد بكار رفته است…[6]

نويسنده شهيد سپس داستان جنگ خندق و آمدن عمروبن عبدود و رجز خواني او را ذكر
كرده و رفتن علي (ع)بميدان و كشتن او را بتفضيل نقل نموده و در پايان ميگويد:

كاربجائي رسيد كه پيامبر فرمودند:

«بَرزَالاسلامُ كُلّهُ اِلَِ الْكُفْرِ كُلِّهِ»- تمام اسلام، با تمام كفر،
روبرو شه است. و علي (ع)عمروبن عبدود را از پاي درآورد و اسلام را نجات داد.
بنابراين اگر گفه مي شود شمشير علي (ع)براي اسلام نافذ بود و اگر نبود اسلامي وجود
نداشت، معنايش اين نيست كه شمشير علي آمد و بزور مردم را مسلمان كرد. بلكه معنايش
اين است كه اگر شمشير علي، در دفاع از اسلام نبود، دشمن ريشه اسلام را كنده بود،
اسلام دين شمشير است اما شمشيرش هميشه آماده دفاع است يا از جان مسلمين يا از
سرزمين مسلمين، و يا از توحيد…

ادامه دارد

 



[1]
. سيره ابن هشام- ج 1 ص 590.

/

امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی

امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

قسمت بيست و يكم

آيت الله محمّدي گيلاني

*نقل حديث به معنا در عصر رسول الله  (ص).

* كلام سفيان ثوري در اين باره.

*كلام صاحب المنار و وائلة بن اسقع.

* بيان امام شافعيه در اين مسئله در كتاب «الرساله» اشاره­اي به كلام قاضي بن
العربي درباره موطّأ مالك.

* منشأ متهم بودن موطّأ، و راز اسقاط تدريجي آن بدست مؤلف.

* اختلاف صيغ و تعبيرات، در روايت مسجد خيف.

* بهره­برداري غلط از اين روايت.

* اختلاف صيغ در اداء يك معنا، سبب اختلاف آراء در مقام استنباط و افتاء است.

* يك نمونه عجيب در اين باب.

* روايت صحيح بخاري در مسئله ترويج بر قرآن است.

* اشاره به صيغ مختلف از فتح الباري.

با بحث و تفتيش دقيق روشن مي­شود كه احاديث در عصر حضور رسول الله  (ص) و عصر صحابه نقل به معنا مي­شد، و از سفيان
ثوري كه به سيّد حفّاظ كوفي و فقيه توصيف شده و درباره­اش گفته­اند كه در همه چيز
فوق مالك بن انس، و احفظ از او بوده است، نقل شده كه مي­گفت: «اگر من ادعا كنم به
آن نحو كه احاديث را شنيده­ام براي شما نقل مي­كنم، باورتان نبايد و تصديقم مكنيد،
زيرا آنچه گفته­ام نقل به معنا است». به وي گفته شد: آنگونه كه شنيده­اي، براي ما
حديث بگو، در جواب گفت: سوگند به خدا كه راهي براي نقل حديث به اين كيفيّت نيست
و  جز با نقل به معنا راهي نيست و حتّي يك
حديث را چنانكه شنيده­ام نمي­توانم نقل كنم. آقاي سيد محمد رشيد رضا در تفسير
المنار، ذيل آيه «187» بحث مفصلي در قرب ساعت و ظهور قيامت كبري و عمر دنيا و
احاديث دجّال و غيره منعقد كرده­اند و مناسبت بحث او را به اين مسئله سوق داده:

«هيچ شكي نيست كه اگر احاديث، مرويّ به معنا است چنانكه روشن است وعلماء بر آن
اتفاق دارند و اختلاف راويان احاديث صحيحه در الفاظ حديث واحد، حتّي حديث مختصر و
كوتاه دليلي است بر اين دعوي و بنابراين، هر راوي، آنچه را كه فهميده روايت كرده
است، و اي بسا كه در فهم وي خطاء واقع شده زيرا امور شرع از امور غيبيّه است، و
بسا كه راوي آنچه را كه فهميده است، با الفاظي تأديه و تفسير كرده است كه موجب
تغيير معنا مي­گردد…».

( ج 9 ص 506)

حاكم در مستدرك در احوال وائلة بن اسقع صحابي از مكحول نقل مي­كند كه گفت:
«بروائلة بن اسقع داخل شديم و به او گفتيم يا ابا الاسقع ما را حديث كنيد به حديثي
كه از رسول الله  (ص) شنيديد بدون اينكه در
آن كم و زيادي باشد يا معرض نسيان گرديده باشد، پس او فرمود: آيا در شب گذشته هيچ
يك از شما چيزي از قرآن تلاوت كرده است؟ گفتيم: آري، ولي ما حافظ آن نيستيم،‌
فرمود: اين قرآن كه مكتوب در ميان شما است و شما در حفظ آن كوتاهي نداريد، و با
احتياط در قرائت آن برخورد مي­كنيد تا مبادا چيزي در آن زياد يا كم كنيد، پس چگونه
است حال احاديثي كه ما از رسول الله  (ص)
شنيده­ايم و آنهم احياناً فقط يك بار شنيده­ايم، شما بايد  اكتفاء كنيد به احاديثي كه با نقل به معنا براي
شما روايت مي­كنيم».

(ج 3 ص 569)

و ذهبي در سير اعلام النبلاء از مكحول از وائله چنين آورده: «اذا حدثتكم
بالحديث علي معناه فحسبكم».

(ج 3 ص 385)

امام شافعيّه بن ادريس در كتاب «الرساله» كه گفته مي­شود اوّلين كتابي است در
اصول فقه نوشته شده در مبحث خبر واحد مي­گويد: «حجيّت خبر واحد منوط است به اينكه
جامع اموري باشد از آنجمله كه راوي آن، در دينش ثقه و در صدق حديث معروف باشد، و
حديثي را كه نقل مي­كند، تعقل نموده، و به الفاظي كه مغيّر معنا است، عالم باشد، و
بايد حديث را با همان حروفي كه شنيده تأديه و نقل نمايد و نبايد نقل به معنا كند،
زيرا در نقل به معنا در صورت عدم معرفت به الفاظ مغيّر معنا، چه مي­داند، شايد،
حلالي را به حرام يا بالعكس تغيير دهد ولي در صورت تأديه حديث با حروف مسموع، چنين
احتمالي بي­وجه است- تا آنجا كه مي­فرمايد-: عين لفظ حديث چنانكه ترك شود، معناي
آن در معرض تغيير است و همچنين اگر با غير لفظ مسموع روايت شود،‌ معنا در معرض
تحويل و تبديل است.

پس آن كس كه تحمل حديث مي­كند و جاهل به اي معنائي است كه گفتيم، از تعقّل
حديث و درك آن،‌ محروم است،‌ حديث آن مورد قبول نيست، چه آنكه حامل امانتي است كه
از ادراك آن ناتوان است، با اين غرض كه حديث را با الفاظ مسموع نقل نمي­كند، و مي­خواهد
نقل حديث به معنا كند در حالي كه از درك معنا ناتوان است و گرچه عادل است ولي
مقبول الحديث نيست زيرا در موضع تهمت روشني است…».

(الرساله- ص 370 الي 381)

آيا صحاح و سنن و كتاب الامّ شافعي و موطّأ مالك و مسانيد و غير اينها با همين
ضابطه و چارچوبي كه امام شافعي مقرر فرموده­اند، نوشته شده؟

در يكي از اين سلسله مقالات قبلاً از تنوير الحوالك جلال سيوطي نقل كرديم كه
در فائده سوم مي­گويد: «قاضي ابوبكر بن العربي در شرح ترمذي گفته: موطّأ اصل اول و
لباب در اين باب است،‌ و كتاب بخاري اصل دوّم در اين باب است و اين دو اصل مبنا
براي همه جوامع مانند مسلم  ترمذي بوده و
ابن هباب يادآور شده كه مالك، راوي يكصد هزار حديث بوده و از همه آنها فقط ده هزار
حديث را در موطّأ جمع كرد، و همواره اين ده هزار را بر كتاب و سنّت عرضه مي­داشت و
با آثار و اخبار آنها را اختبار و امتحان مي­نمود- و غير معتبر را اسقاط مي­كرد-
تا بالاخره همه آنها به پانصد حديث برگشت».

و از عتيق بن يعقوب نقل كرده كه گفت: «مالك د رموطّأ حدود ده هزار حديث نهاده
بود و همواره در هر سال در آنها تأمل و نظر مي­كرد و از آنها ساقط مي­نمود تا
اينكه همين مقدار فعلي باقي ماند».

(ص 4 و 5)

آيا ثبت ده هزار حديث از يكصد هزار مروي، در موطّأ، دلالت ندارد بر اينكه
مرويّات يكصد هزارش تماماً‌ داراي صبغه اعتبار و احتجاج نبوده؟ و تازه ده هزاري كه
در جامع موطّأ، مضبوط گرديده بود از لون بي­اعتباري منزّه نبود چه آنكه در هر سال
جناب مالك با اختيار و عرضه آنها بر كتاب و سنّت قطعيه از آنها اسقاط مي­نمود، تا
آنكه منتهي به پانصد حديث گرديد، و احياناً اگر عمر جناب ايشان مساعدت بقاء مي­داشت
تعداد ديگري را نيز اسقاط مي­فرمودند!

اين بود هويّت كتاب موطّأ مالك، كتابي كه مبنا و اساس براي جوامع بعدي از صحاح
و سنن و مسانيد و غير اينها است، كه مورد ترديد جناب مالك بوده، و مشكوك الاعتبار
بودن آن موجب شد كه هر سال تعدادي از آنها را اسقاط نمايد، وگرنه با فرض اعتبار،
اسقاط تدريجي آن اسقاط و ابطال حجج الهي بود، و چنين اسنادي به جناب مالك دادن، بي­تقوائي
است.

منشأ ترديد مالك در جامع خويش و متهم بودن موطّأ در نزد آن امام المحدّثين
همان امري است كه از عمربن الحصين نقل كرديم كه در توجيه عدم تحديث خهويش اين
مضمون را گفته بود: «رجالي از اصحاب رسول الله 
(ص) را ديدم كه حديث را بر خلاف نقل مي­كنند و البته آنها در اين امر خلاف
تعمّد نداشتند، بلكه در شبهه و غلط واقع مي­شدند و لذا ترسيدم كه مانند آنها در
خلاف، واقع شوم، از تحديث دوري جستم».

و همچنين ضابطه عقلائي را كه امام شافعي در «رساله» در شروط حجيّت خبر واحد
فرموده­اند بر مجموع روايات موطّأ منطبق نبود، و به عبارتي: اگر چه جناب مالك، از
نظر زمان متقدم بر شافعي بود ولي ظابطه مذكور يك ضابطه عرفي و عقلاني است،‌ و به
زماني دون زماني توقيت نمي­شود و اينكه شافعي در رساله بدان تصريح فرمودند، موجب
تقييد آن به بعد از زمان شافعي نمي­گردد، و احياناً ترديد مالك در اخبار موطّأ كه
خود جامع آن بود، از عدم انطباق اين ضابطه نشأت گرفته است.

و چه بسا معناي واحدي را به الفاظ مختلف نقل كرده­اند كه مغيّر معنا است از آن
جمله است حديث مسجد خيف كه گفته­اند، با صيغه­ها و تعبيرهاي گوناگوني كه به پانزده
صيغه و تعبير مي­رسد نقل شده است با صيغه: «نصر الله من سمع مقالتي فرعاها ثم
ادّاها كما سمعها فربّ حامل فقه الي من هوافقه منه» و صيغه: «نضرالله…» و صيغه:
«رحم الله امرءاً» و در بعضي روايات به تعبير: «الي من لافقه له» آمده است.

و اين حديث كه از مصاديق روشن نقل حديث به معنا است در كتب اصول الفقه از ادله
منع نقل حديث به معنا شمرده شده است! به اين تبيه و توجيه كه اداء حديث بنحو مسموع
وقتي متحقق مي­شود كه بالفظ مسموع باشد و گرنه صدق نمي­كند و روايت مذكور مي­گويد:
«ثم ادّاها كما سمعها» يعني تأديه آن، بگونه­اي كه شنيده انجام پذيرد، در صورتي كه
اين حديث بايد در عداد ادله جواز نقل حديث بمعني شمرده شود، چنانكه در كتاب شريف
قوانين الاصول محقق قمي عليه الرحمه (ج 1 ص 482) و كتاب «المستضفي» من علم الاصول
عزّالي (ج 1 ص 168) مورد بحث قرار گرفته است كه مي­توان بدانجا و مظان ديگر اين
حديث مراجعه نمود.

در كلام امام شافعي گذشت: «در صورت عدم معرفت به الفاظ مغيّر معنا چه مي­داند
شايد حلالي را به حرام يا بعكس تغيير دهد» و ظاهراً مصيبت بيش از اينها است زيرا
الفاظ و صيغ مختلف در اداء معناي واحدي سبب براي انظار و آراء مختلف مي­گردد و
بديهي است كه اجتماع امّت از اين اختلاف و تنازع و تعصب هر گروهي براي مفتي و رئيس
مذهب خويش، سالم نخواهد ماند و جوّ جامعه مه آلود مي­شود.

مي­توان به يك نمونه در اين باب بسنده كنيم و در آن ورود صيغ مختلفي است كه در
باب تزويج بر قرآن و بدون صداق از رسول الله 
(ص) روايت كرده­اند كه ما از صحيح بخاري متن آن را نقل مي­كنيم و به صبغه­هاي
ديگري كه وارد شده و در فتح الباري شرح صحيح بخاري آمده اشاره مي­نمائيم، در كتاب
نكاح از سهل بن سعد ساعدي نقل كرده مي­گويد:

«انّي لفي القوم عند رسول الله  (ص) اذ
قامت امرأة فقالت: يا رسول الله  انّها
قدوهبت نفسها لك. فَرَفيها رأيك فلم يُجبها شيئاً. ثم قامت فقالت: يا رسول
الله  انّها قد وهبت نفسها لك فرفيها رايك
فلم يجبها شيئاً ثم قامت الثالثة فقالت: انّها قد وهبت نفسها لك فرفيها رايك. فقام
رجل فقال: يا رسول الله  انكحببها. قال: هل
عندك من شيءٍ؟ قال: لا. قال: اذهب فاطلب ولو خاتماً من حديد فذهب و طلب ثم جاء
فقال: ما وجدت شيئاً، ولا خاتماً من حديد. قال: هل معك من القرآن شي؟ قال: معي
سورة كذا و سورة‌ كذا. قال: اذهب فقد انكحتكها بما معك من القرآن».

(فتح الباري- ج 9 ص 205)

–        
من در ميان قوم نزد رسول الله  (ص)
بودم هنگامي كه زني ايستاد، عرض كرد: يا رسول الله ، اين زن- خو را اداره كرده بود
از باب التفات- خود را به شما هبه كرده، رأيتان را درباره وي بيان فرمائيد، حضرت
پاسخي نداد، زن بار دوّم مقصدش را عرض نمود، باز پاسخي نفرمودند: در مرتبه سوّم
مردي بپا خاست، عرض كرد: يا رسول الله او را به نكاح من درآور فرمودند: چيزي نزدت
هست؟ عرض كرد: نه. فرمودند: برو چيزي اگر چه انگشتري از آهن باشد، بيار، رفت و
برگشت، عرض كرد هيچ چيز نيافتم و انگشتر آهني هم گيرم نيامد. فرمودند: چيزي از قرآن
از بَر داري؟ عرض كرد: سوره كذا و كذا را از بَر دارم. فرمودند: برو كه او را به
نكاحت درآوردم، در مقابل آنچه كه از قرآن از بَر داري.

در فتح الباري بيش از ده صفحه در توضيح و شرح روايت مذكور آورده است و قول:
«انكحتكها…» را با صيغه­هاي ديگري كه در روايات ديگر آمده، نقل مي­كند كه هر
صيغه و تغييري طبق مدلول و مفاد، مغاير با صيغ ديگر و الزاماً، منشأ استنباطات و
فتاواي مختلف در اين مسئله واحد است،‌ اهل بحث براي تحقيق و اعتبار مي­توانند به
فتح الباري مراجعه كنند. (ج 9 ص 205 الي 219).

ادامه دارد

 

عيب شناسي

حضرت علي (ع):

«جَهْلُ الْمَرْءِ بِعُيُوِبِه مِنْ اَكْبَرِ ذُنُوبِه».

(اراشد مفيد- صفحه 142)

جهل و بي­خبري انسان از عيوب اخلاقيش در رديف بزرگترين گناهان او است.

 

/

آرامش قلب با ذكر خدا

هدايت در قرآن

تفسير سوره رعد

آرامش قلب با ذكر خدا

قسمت پنجاه و هفتم

آيت الله جوادي آملي

« tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3 Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$#
*   šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á9$# 4’n1qèÛ óOßgs9 ß`ó¡ãmur 5>$t«tB  »

(سوره رعد-آيات 28 و 29)

آنان كه ايمان آوردند و قلوبشان به ياد خدا اطمينان داشت؛ همانا قلب­ها به ياد
خدا، اطمينان مي­يابد. آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح داشتند، خوشا به حال آنها
و مقام نيكوي آنها.

اينان كه قلبهايشن به ذكر خدا آرامش پيدا مي­كند، منيبين هستند كه خداوند،
هدايت پاداشي به آنها داده است.

در اينجا مي­فرمايد: «با ياد خدا، دلهاي مؤمنين مي­آرمد. در سوره انفال آيه 2
مي­فرمايد: « $yJ¯RÎ) šcqãZÏB÷sßJø9$# tûïÏ%©!$# #sŒÎ) tÏ.èŒ ª!$# ôMn=Å_ur öNåkæ5qè=è% » مؤمنين واقعي كساني هستند كه با ياد خدا، دلشان مي­هراسد و مي­طپد.

طپش دل و طمأنينه دل

آيا اين طپش دل با طمأنينه دل فرق دارد؟

آنجا كه سخن از طپش دل است،‌ وقتي است كه سخن از جهنم و عذاب خدا مطرح باشد؛
مؤمن كسي است كه وقتي به ياد جهنم و عذاب خدا مي­افتد، دلش مي­طپد و هراس پيدا مي­كند
ولي وقتي به ياد بهشت و نعمتهاي جاويدان بهشتي و ثواب الهي مي­افتد، دلش آرامش و
اطمينان پيدا مي­كن. پس آن طپش دل و اين طمأنينه دل، برگشتش به خوف و رجاء است.
اين خلاصه بياني است كه در مجمع و امثال جميع فرموده­اند.

مقصود از ذكر خدا، در آيه كريمه، ظاهراً قرآن كريم است. و چون قرآن آيات عذاب
و آيات رحمت دارد؛ پس وقتي كه مؤمن به آيات عذاب مي­رسد، خوف به او دست مي­دهد و
قلبش مي­لرزد ولي وقتي كه به آيات رحمت و بهشت برخور مي­كند، قلبش آرامش مي­يابد.
معصومين عليهم السلام، اينچنين قرآن را تلاوت مي­كردند: وقتي به آيه عذاب مي­رسيدند،
استعاذه كرده و به خدا پناه مي­بردند و وقتي به آيات رحمت مي­رسيدند، از خداي
سبحان، طلب رحمت و مغفرت مي­كردند.

بهرحال، معلوم نيست كه ذكر، منحصر به قرآن كريم باشد. در سوره اعراف، آيه 205
مي­خوانيم: « ä.øŒ$#ur š­/§‘ ’Îû šÅ¡øÿtR %Y敎|Øn@ Zpxÿ‹Åzur »- و پروردگارت را در درون نفس خود، از روي تضرّع و خوف، به
ياد آر. اين هم ذكر الله است. برخي از بزرگان احتمال داده­اند، رسول خدا، ذكر الله
است. در قرآن كريم، سوره طلاق- آيه 10 مي­خوانيم: « tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä 4 ô‰s% tAt“Rr& ª!$# óOä3ö‹s9Î) #[ø.ό»-

–        
اي مؤمنان، همانا خداوند ذكر را براي شما فرستاد و در آيه بعد، ذكر را چنين
تبيين كرده است: Zwqߙ§‘ (#qè=÷Gtƒ ö/ä3øŠn=tã ÏM»tƒ#uä «!$# »- پيامبري كه آيات خدا را بر شما تلاوت مي­كند. احتمال
ديگر هم اين است كه منظور از ذكر در اين آيه نيز قرآن باشد، چون در موارد ديگر به
معناي قرآن آمده و در اينجا، موصوف، محذوف است و اگر اين دو طايفه از آيات را با
هم جمع كنيم، ذكر به معناي قرآن مي­آيد. در آيه گذشته نيز ذكر را چنين معني مي­كنيم:
خداوند چيزي را فرستاد كه هم متصف به رسالت است و هم ذكر است. قرآن هم مانند رسول
خدا، رسول است.

« $¯RÎ) ß`øtwU $uZø9¨“tR tø.Ïe%!$# $¯RÎ)ur ¼çms9 tbqÝàÏÿ»ptm: » (سوره حجر- آيه 9)- همانا ما ذكر را نازل كرديم و ما آن
را نگه مي­داريم. اين آيه هم مؤيد اين مطلب است كه مقصود از ذكر، قرآن مي­باشد.
ولي با اين حال، از كجا كه در اين آيه محلّ بحث «Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$#…» مقصود از ذكر الله، قرآن باشد. در اينجا يك اصل كلّي مطرح
است. ظاهر آيه كريمه با حرف تنبيه و تقديم جار و مجرور كه مفيد حصر است،‌ ذكر خدا
را مايه طمأنينه قلب مي­داند نه ذكر آيات رحمت، هر چند آن هم قطعاً مايه آرامش قلب
است.

از اين گذشته، در سوره مؤمنون، آيه 54 به بعد مي­فرمايد: اينها در عين حال كه
كارهاي خير انجام مي­دهند، هراسناك هستند و دلشان مي­طپد «(tbqç7|¡øts†r& $yJ¯Rr& /èf‘‰ÏJçR ¾ÏmÎ/ `ÏB 5A$¨B tûüÏZt/ur äí͑$|¡èS öNçlm; ’Îû ÏNºuŽösƒø:$#»-
اينها فكر مي­كنند اگر ما از مددهاي مادّي، آنان را
برخوردار كرديم، پيشگام در خيرشان كرده­ايم؟ امّا آنان كه پيشتاز در خير هستند،
همان­ها مي­باشند كه از خشيت پروردگارشان مي­هراسند. «(¨bÎ) tûïÏ%©!$# Nèd ô`ÏiB ÏpuŠô±yz NÍkÍh5u‘ tbqà)Ïÿô±•B»
خشيت همان تأثّر قلبي است. يعني قلب از يك منشأ اثر، متأثر مي­شود. مؤمن جز از خدا
خشيت ندارد. مؤمن مي­داند كه هيچ مؤثري در عالم نيست، همه و همه در اختيار خداي
سبحان است؛ پس قلب مؤمن از هيچ مبدأي خشيت ندارد جز از خداوند.

«šúïÏ%©!$# tbqäóÏk=t7ムÏM»n=»y™Í‘ «!$# ¼çmtRöqt±øƒs†ur Ÿwur tböqt±øƒs† #´‰tnr& žwÎ) ©!$# » (سوره احزاب- آيه 39)- آنان كه رسالتهاي الهي را ابلاغ مي­كنند و فقط از او
خشيت دارند و جز از «الله» از هيچ كس ديگر خشيت ندارند. البته خشيت غير از خوف
است. زيرا خوف به معناي ترتيب اثر دادن است پس اگر گفته مي­شود: از مار بترس! يعني
ترتيب اثر بده و از آن فاله بگير. از دشمن بترس يعني: مسلّح و آماده دفاع باش. و
انسان مؤمن هرگز از مار و عقرب و دشمن، خشيت ندارد بلكه از آنها مي­ترسد. خشيت
مؤمن فقط از «الله» است.

«والذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجلة أنهم الي ربهم راجعون»- اينها تمام
كارهاي خيري را كه انجام مي­دهند، با طپش دل مي­كنند كه آيا مورد قبول حضرت حق
قرار مي­گيرد يا نه؟ آيا پذيرفته درگاه الهي مي­شود يا خير؟ آيا با خلوص انجام
گرفته يا نه؟ نمازي را كه مؤمن مي­خواند و جنگي را كه برپا مي­كند، همه به همين
نحو است زكاتي هم كه انفاق مي­كند، همينطور است. انسان مؤمن بين خوف و رجاء، با
طپش دل نماز مي­خواند. زكات كه مي­دهد با طپش دل مي­دهد كه آيا پذيرفته مي­شود يا
نه. چرا كه مؤمن مي­داند به پيشگاه كسي خواهد رفت كه حساب­ها را از همه، دقيق­تر
بررسي مي­كند لذا كارها را با ترس و لرز انجام مي­دهد. به ياد بهشت هم كه هست، با
ترس و لرز است كه آيا راهش مي­دهند يا نه. اين طور نيست كه اگر به ياد بهشت باشد،
قلبش صدردصد مطمئن است. رجاء و اميد غير از طمأنينه و آرميدن است. انسان مؤمن اگر
فقط اميدوار و راضي باشد، مغرور است. و لذا چون هم رجاء دارد و هم خوف، لذا است كه
آرامش ندارد.

بين خوف و رجاء

خصوصيّت مؤمن اين است كه هميشه خود را بين بهشت و جهنم مي­بيند و لذا هرگز به
عمل خودش مغرور نمي­شود. چه كسي مي­داند كه عاقبت چه خواهد شد؟ در جوامع روائي ما
فرموده­اند كه: شما خيلي به كار خود مغرور نباشيد. ممكن است به اندازه «فواق
ناقه»، اوضاع برگردد. فواق اين است كه انسان هنگام دوشيدن شير از پستان، پستان را
مي­گيرد فشار مي­دهد، مجدّداً براي آمدن شير در پستان آن را رها مي­كند و مجدّداً
مي­گيرد. اين گرفتن و رها كردن را «فواق» مي­نامند. در آيه 15،‌ سوره ص مي­فرمايد:
$¨B $ygs9 `ÏB 5-#uqsù » يعني: بازگشت و رجوعي ندارد.

حال كه چنين است و
عاقبت امر معلوم نيست و به اندازه يك باز و بسته شدن دست، ممكن است اوضاع برگردد؛
پس انسان مؤمن چاره­اي ندارد جز اينكه همواره بين خوف و رجاء باشد و چنين كسي كه
هر لحظه خود را بين بهشت و جهنم مي­يابد، ممكن نيست قلبش آرامش پيدا كند.

در جنگ جمل، وقتي
حضرت امير (ع)، بين كشته شدگان رد مي­شد، بالاي سر طلحه آمد. اشاره­اي به شمشيرش
كرد و فرمود: «طال ماجاهد به الكُرب عن رسول الله (ص)، الّا أن الشيطان نفخ في
أنفه»- اين مرد چقدر با اين شمشيرش، از رسول خدا دفاع كرد و از اسلام حمايت كرد
ولي سرانجام شيطان در دماغش دميد و به اين روز افتاد. پس كسي نمي­داند پايان كارش
به كجا مي­انجامد، لذا مؤمن در تمام حالات بين بهشت و دوزخ است. اميد دارد، اما
طمأنينه ندارد. اميد دارد و به اندازه­اي كه اميد دارد، ترس هم دارد، لذا گفته­اند:
بين خوف و رجاء او بقدري تعادل است كه هيچكدام بر ديگري نمي­چربد.

«والذين يوتون ما آتوا و قلوبهم وجلة أنهم الي ربهم راجعون»- آنان كه هر كاري
را انجام مي­دهند با طپش و لرزش قلب انجام مي­دهند زيرا يقين به بازگشت به سوي
پروردگارشان دارند. و به كار خود اطمينان ندارند؛ پس بين خوف و رجا هستند. در
ادامه آيه مي­فرمايد: «اولئك يسارعون في الخيرات وهم لها سابقون»- اينها هستند كه
پيشتازند در خيرات و در آن بر ديگران سبقت مي­گيرند.

شايد راه ديگري باشد كه طمأنينه دل را با طپش دل بتواند حل كند، در سوره زمر
آيات 22 به بعد مي­فرمايد: «`yJsùr& yyuŽŸ° ª!$# ¼çnu‘ô‰|¹ ÉO»n=ó™M~Ï9 uqßgsù 4’n?tã 9‘qçR `ÏiB ¾ÏmÎn/§‘ 4 ×@÷ƒuqsù Ïpu‹Å¡»s)ù=Ïj9 Nåkæ5qè=è% `ÏiB ̍ø.ό «!$# 4 y7Í´¯»s9’ré& ’Îû 9@»n=|Ê AûüÎ7•B
»- آيا آن كس را كه خداوند براي اسلام، قلبش را گشود و به نور پرورگارشان روشن است
(با كافر بي­نور و تاريك دل يكسان است) واي بر آن سنگ دلان كه از ياد خدا بدورند و
در گمراهي روشن بسر مي­برند.

در ادامه مي­فرمايد:
« ª!$# tA¨“tR z`|¡ômr& Ï]ƒÏ‰ptø:$# $Y6»tGÏ. $YgÎ6»t±tF•B u’ÎT$sW¨B ”Ïèt±ø)s? çm÷ZÏB ߊqè=ã_ tûïÏ%©!$# šcöqt±øƒs† öNåk®5u‘ §NèO ßû,Î#s? öNèdߊqè=ã_ öNßgç/qè=è%ur 4’n<Î) ̍ø.ό «!$# 4 y7Ï9ºsŒ “y‰èd «!$# “ωöku‰ ¾ÏmÎ/ `tB âä!$t±o„ 4 `tBur È@Î=ôÒムª!$# $yJsù ¼çms9 ô`ÏB >Š$yd »- خداوند بهترين حديث و زيباترين سخن نازل كرده است، قرآني
كه سراسرش متشابه و منسجم و همگون است. آياتش بر يكديگر منعطف در برابر اين قرآن
مي­لرزد، سپس به ياد خدا كه مي­افتند، آرامش به قلوبشان بازگشته و بدنشان مي­آرمد.
اين است هدايت الهي كه هر كه را خواست هدايت مي­كند و هر كس را خدا گمراه كند، هيچ
هدايت كننده­اي نخواهد داشت.

اگر در جوامع روائي بنگريم و حالات عبادت معصومين عليهم السلام را دريابيم،
تفسير اين آيه برايمان روشن مي­شود. آن وضو گرفتن­ها، آن تكبير گفتن­ها و آن نماز
خواندن­ها كه بدنشان را به لرزه مي­انداخت. وضو كه مي­گرفتند، رنگ صورتشان از خشيت
الهي زرد مي­شد. هنگام احرام بستن، سخن در گلويشان گير مي­كرد. اين لرزش و ارتعاشي
كه در دو پهلوي بدن امام مجتبي (ع)، هنگام نماز و هنگام خواندن قرآن پيش مي­آمد،
از همين مقوله است. امم سجاد (ع)هنگام حرام بستن، و گفتن «اللهم لبيك»، سخن در
گلويش گير مي­كرد. مي­فرمود: مي­ترسم خدا بگويد: لالبيك. اميرالمؤمنين سلام الله
عليه وقتي مناجات مي­كرد، راوي مي­گويد كه صداي قفسه سينه­اش را مانند صداي ديگر
مي­شنيديم. اين از همان حالات است.

اين حالت مربوط به چه مقامي است؟ آيا اين مسئله طپش دل و طمأنينه دل را بايد
با حالات مؤمن و تفاوت مقام­ها حل كرد يا آنچه كه مرحوم طبرسي و ديگر بزرگان گفته­اند؟!.

ادامه دارد

 

قسمتي از وصيت نامه طلبه شهيد سيد محمد موسوي درچه­اي فرزند حجة الاسلام
والمسلمين حاج سيد احمد موسوي

اي برادران و خواهران مسلمان! شما مي­دانيد كه انسان، يك موجود ذي عقل و شعور
و رو به تكامل و در مسير ابدي به سوي ذات احدّيت مي­باشد و اين موجود، در حركت،
همچون جوي آبي مي­ماند كه هرگاه متوقف شود، گنديده و پوسيده و متعفّن مي­شود؛ پس
بايد همواره در پيمودن راه باشد، از زمان طفوليّت تا لحظه مرگ. بديهي است كه از
نظر اعتقاد ما مسملمانان بايد راهي را برگزينند و طي كند كه ابتدا و انتهاي آن خدا
است «انا لله و انّا اليه راجعون»… مسلم است كه براي پيمودن يك راه راست يافتن
به يك قله بسيار مرتفع، رنج و مشقّت فراوان دارد، خصوصاً اگر كه اين قله، نقطه اوج
عظمت، شرافت، انسانيّت، آزادي، استقلال و آقائي انسان باشد كه رسيدن به آن، از راه­هاي
باريك و سنگلاخهاي فراوان مي­گذرد تا در مسير راهپيمائي، رهروندگان به انواع
مختلف، آزمايش شوند، چنانكه قرآن مي­فرمايد: «ما هر آينه شما را به ترس و گرسنگي و
از دست دادن مال و جانتان در راه خدا، امتحان مي­كنيم». و بعد از آن كه از امتحان
الهي موفق و پيروز درآمدند، بشارت بده صابرين راه خدا را كه اينها هدايت شدگان
هستند.

«سيد محمد موسوي درچه­اي»

 

 

/

بيانات مهم حضرت آية الله خامنه­اي پيرامون ضرروت شناخت دشمن اصلي و وظايف مسلمين

بيانات مهم حضرت آية الله خامنه­اي

پيرامون ضرروت شناخت دشمن اصلي و وظايف مسلمين

بسم الله الرحمن الرحيم

به آقايان محترم و علماء،‌ روحانيون و خطباء محترم حاضر در جلسه خوشامد عرض
ميكنيم و اين فرصت را براي طرح مسائلي كه امروز به سرنوشت اسلام و انقلاب مربوط
است، مغتنم مي­شمارم.

در قضيه حركت عاشورا نكات بسيار زيادي هست كه اگر دنياي اسلام و متفكرين جهان
اسلام، اين حادثه را از ابعاد مختلف بررسي بكنند و شرائط مختلف و مقدمات و مؤخرات
آن و آنچه كه اين حادثه را احاطه كرده است را مورد دقت قرار بدهند، ميتوانند
راههاي زندگي اسلامي و تكاليف نسلهاي مسلمان را در تمام زمانها معين كنند.

يكي از اين درسها، اين نكته مهم است كه حسين بن علي((ع)) در يك فصل بسيار حساس
تاريخ اسلام، وظيفه اصلي را از وظائف گوناگون كه داراي مراتب مختلف اهميّت بودند،
تشخصي داد و آنرا به انجام رساند و در شناخت آنچه وظيفه اصلي يعني اينكه آحاد ملّت
و راهنمايان و برجستگان دنياي اسلام در برهه­اي از زمان، وظيفه اصلي را اشتباه
بفهمند يعني ندانند چه وظيفه­اي اصلي است و بايد به آن پرداخت و حتّي اگر لازم شد
بايد كارهاي ديگر را فداي آن كرد و چه وظيفه­اي فرعي و در درجه دوم است. بايد به
هر كاري به اندازه خودش اهميّت داد و براي آن تلاش كرد.

در همان زمان كه حضرت اباعبدالله((ع)) حركت كرد، كساني بودند كه اگر به آنها
گفته مي­شد كه قيام كنيم يا نه، و آنها مي­دانستند كه اينكار بدنبال خود مشكلات و
دردسرهايي دارد به شما پاسخ منفي ميدادند و سراغ تكاليف درجه دو مي­رفتند كما
اينكه ديديم عده­اي هم همين كار را كردند.

در ميان كساني كه حركت نكردند و با امام حسين(ع) نيامدند آدمهاي مؤمن و متعهد
هم وجود داشت. اينجور نبود كه همه آنها اهل دنيا باشند. در ميان سران و برگزيدگان
آنروز دنياي اسلام،‌ انسانهاي مؤمن و كساني كه مي­خواستند بر طبق وظيفه عمل كنند
هم بودند، لكن تكليف اصلي را نمي­فهميدند، وضعيت زمان را تشخيص نميدادند، دشمن
اصلي را نمي­شناختند و كار اصلي و محوري را با كارهاي درجه دو و سه اشتباه ميكردند
و اين همواره يكي از ابتلائات بزرگ دنياي اسلام بوده و ما هم ممكن است امروز به آن
دچار شويم.

ممكن است ما هم آنچه را كه مهم­تر است با چيزهاي كم اهميّت­تر اشتباه بكنيم.

بايد آن وظيفه اساسي را كه قوام و 
حيات جامعه بسته به آنست پيدا كرد. يك روز در همين كشور ما مبارزات ضد
استعماري و ضد استبدادي و ضد دستگاه كفر طاغوت مطرح بود. بعضي­ها اين تكليف اصلي
را تشخيص نميدادند و به كارهاي چسبيده بودند. اين افراد كه احياناً تدريس يا
تأليفي هم داشتند يا اداره يك حوزه كوچك تبليغي و هدايت ديني جمع محدودي از مردم
بر عهده آنها بود، فكر مي­كردند كه اگر به مبارزه بپردازند اين كارها معطل خواهد
ماند! اينها مبارزه به آن عظمت و اهميّت را ترك مي­كردند براي اينكه از اين كارها
باز نمانند! اين يعني اشتباه در شناختن آنچه كه لازم، مهم و اهم است.

حسين بن علي((ع)) در بيانات خود به همه فهماند كه در چنان شرائطي، واجب­ترين
كارها براي دنياي اسلام، مبارزه با اصل قدرت طاغوتي و اقدام براي نجات انسانها از
سلطه شيطاني و اهريمني آنست. بديهي است كه وقتي حسين بن علي((ع)) براي حادثه­اي
مثل حادثه عاشورا به سمت عراق حركت كند، از بودن در مدينه و در ميان مردم خود،
تبليغ احكام الهي، بيان معارف اهل بيت و پروش و تربيت مسلمانان باز مي­ماند، نمي­تواند
نماز را به مردم تعليم بدهد و احاديث پيغمبر(ص) را به مردم بگويد. طبعاً حوزه درس
و بيان معارف او تعطيل مي­شد و از كمك به ايتام و مستمندان و فقرائي كه در مدينه
بودند، باز مي­ماند. اينها همه وظايفي بود كه آن حضرت قبل از حركت به سمت عراق
انجام ميداد ولي همه اين وظائف را فداي وظيفه مهم­تر كرد. حتي آنطور كه در زبان
همه مبلغين و گويندگان هست، حج بيت الله را هم فداي تكليف بالاتر كرد آنهم در آغاز
آن و هنگامي كه مردم براي حج مي­آيند. آن تكليف چيست؟ همانطور كه خود آن بزرگوار
فرمود تكليف مبارزه با دستگاهي است كه منشاء فساد است.

«اريد ان آمر بالمعروف و انهي اعن المنكر و اسير بسيرة جدي» تكليف اينست. يا
آنچنان كه در خطبه ديگري در بين راه فرمود: «ايها النّاس ان رسول الله(ص) قال من
راي سلطاناً جائراً مستحلاً لحرم الله، ناكثاً بعمدالله… فلن يغير عليه بقول
ولافعل كان حقاً علي الله ان يدخله مدخله» تكليف عبارتست از اغاره يا تغيير سلطان
ظلم و جور و قدرتي كه فساد مي­پراكند و انسانها را به سمت نابودي و فناي مادي و
معنوي مي­كشاند. اين فلسفه حركت حسين بن علي((ع)) است كه البته آنرا مصداق امر
بمعروف و نهي از منكر هم دانسته­اند و در باب تكليف امر بمعروف و نهي از منكر بايد
به اين نكات هم توجه بشود. حضرت ابا عبدالله((ع)) براي تكليف اهم حركت مي­كند و
تكاليف ديگر را هر چند كه مهم باشند فداي اين تكليف اهم مي­كند. او تشخيص ميدهدا
كه امروز كار واجب چيست.

در هر زمان يك حركت براي جامعه اسلامي متعين است. در هر دوره يك دشمن و يك
جبهه خصم، جهان اسلام و مسلمين را تهديد ميكند كه آنرا بايد شناخت. اگر در شناخت
دشمن و شناخت جهتي كه اسلام و مسلمين از آن جهت خسارت مي­بينند و به آنها حمله مي­شود
دچار اشتباه شويم، خسارتي پيدا خواهد شد كه جبران ناپذير است. اگر غفلت كنيم
فرصتهاي بزرگ از دست ميرود. امروز، مكلفيم كه همين هشياري و توجه و دشمن شناسي و
تكليف شناسي را در حد اعلاي ممكن براي جهان اسلام و ملت خودمان ايجاد كنيم. امروز
با توجه به تشكيل حكومت اسلامي و برافراشته شدن پرچم اسلام (چيزي كه در طول تاريخ
اسلام بعد از صدر اول تا امروز سابقه نداشته است) چنين امكاناتي در اختيار
مسلمانهاست و ما ديگر حق نداريم در شناخت دشمن غفلت بكنيم و در آگاهي نسبت به جهت
تهاجم دچار اشتباه بشويم.

از پيروزي انقلاب تا امروز همه تلاش امام عزيز (ره) و ديگر كساني كه در راه آن
بزرگوار حركت كردند (علي اختلاف مراتبهم) بر حسب امكان و توانايي و بينش­­شان، اين
بوده است كه معلوم بشود در دنياي امروز براي مسلمانهاي دينا و جامعه اسلامي ايران
و پايه­هاي عدل و حق چه تهديد از همه بالاتر و چه دشمني از همه خطرناكتر است.
امروز هم مثل سالهاي گذشته خصومتي اساسي، حمله بزرگ و خطر بنيان كن، از سوي سلطه
جهاني و قدرتهاي كافر و استكبار عالمي است. اين بزرگترين خطري است كه اسلام و
مسلمين را تهديد مي­كند. درست است كه ضعفهاي دروني يك جامعه زمينه ساز حمله دشمن
است، اما همين ضعفها را هم دشمن يا ابزارها و امكانات خود بر يك جامعه سالم تحميل
مي­كند. نبايد دچار اشتباه بشويم.

امروز جهت حركت جامعه اسلامي بايد همان جهت ضد استكباري و ضد سلطه جهاني (كه
متأسفانه امروز بر همه دنياي اسلام پنجه افكنده ست.) باشد. قدرتها با اسلام و
بيداري مسلمين دشمن هستند. آنها با ايران اسلامي بخاطر اسلامي بودن دشمن هستند.
همه تلاش آنها اينست كه حركت اسلامي در دنيا زنده نشود. البته در رأس اين خصومت،
دولت متجبّر و متجاوز آمريكاست و پشت سر او نيز قدرتهاي كوچك و بزرگي هستند كه يا
نسبت به اسلام خصومت ديرينه و اصطكاك منافع دارند و يا از اسلام مي­ترسند.

دشمني آنها با ايران اسلامي به اين خاطر است كه بيداري اسلامي از اينجا جوشيد
و امروز ملتهاي مسلمان در همه جاي دنيا، از اين حركت و انقلاب پيروز، ‌اميد
ميگيرند و گامهاي خود را محكم مي­كند و به پيش مي­روند. اگر دشمنان بتوانند العياذ
بالله اسلام را در اين نقطه شكست بدهند، بزرگترين پيروزي را در مقابل موج اسلام
گرائي در سراسر عالم بدست آورده­اند. اين حقيقتي است كه امروز وجود دارد. نبايد رد
شناخت دشمن اشتباه كرد. نبايد تصور كرد كه دشمن از دشمني با اسلام و مسلمين دست
برداشته است.

ببينيد امروز دشمنان با مسلمانهاي اروپا و كشور مسلمان كوچك در قلب اروپا يعني
كشور بوسني و هرزگوين چه مي­كنند. هزاران انسان غيرنظامي در سخت­ترين شرائط و
بلايا در داخل خانه خودشان در معرض قتل و غارت هستند اگر نگوئيم كشورهاي بزرگ،
دشمنان و متجاوزين صرب را تشويق و كمك مي­كنند، حداقل اينست كه نشسته­اند و تماشا
مي­كنند تا آنها كه قويتر و مجهز به انواع سلاحها و ارتش منظم و برخوردار از انواع
پشتيباني­ها هستند، اين مسلمانان را در آن منطقه به كلي از بين ببرند و نابود
كنند. قصد آنها اينست مي­خواهند اين جامعه مسلمان در قلب اروپا بصورت يك كشور
مسلمان باقي نماند. من قبلاً هم عرض كردم كه اگر جهان اسلام براي حمايت از اين
مسلمانهاي مظلوم حركتي نكند، در آينده هر مجموعه مسلماني كه در داخل اروپا بخواهد
به شكل يك كشور، وجود داشته باشد. اين خطر وجود دارد كه در معرض همين طور فشارها
قرار بگيرد. ما به شدت نسبت به سرنوشت مسلمانان بوسني و هرگوين نگران هستيم. آنها
مسلمان و برداران ما هستند آنها يك اقليت مظلومي هستند در ميان مجموعه عناصر مخالف
با اسلام در كشورهاي گوناگون، و در مقابل آنها هم يك جمعيت مسلح، متكي به يك ارتش
نيرومند و سلاحهاي پيشرفته و مدرن قرار دارد. اين صربهاهمان كساني هستند كه طي
سالهاي متمادي از مركز يوگسلاوي سابق، عراق را از لحاظ نظامي و غيرنظامي تجهيز
ميكردند. ما البته به وظائف خودمان در قبال اين مسلمانها تا آنجا كه توانستيم عمل
كرديم. آنها بطور همه جانبه از طرف جمهوري اسلامي پشتيباني شده­اند. ولي اين كافي
نيست بايد مسلمانان سراسر جهان اسلام كمك بكنند.

يكي از مظاهر دشمني با اسلام همين است و بالاترين مظهرش هم فشار بر جمهوري
اسلامي است همانطور كه قرآن كريم بيان فرموده است: «ولن ترضي عنك اليهود ولا النصاري
حتي تتبع ملتهم» كه حقيقتاً اين بيان از معجزات قرآن است تا جامعه مسلمانان از
اسلام دست برندارند، دشمنان راضي نمي­شوند.

مقصود از دست برداشتن از اسلام اينست كه روح اسلامي، احكام زنده اسلام و نيروي
حياتي اسلام در ميان مسلمانها نباشد. البته اگر مسلمانها مرده و بي­اطلاع از مباني
عاليه اسلام (هر چند عامل به ظواهر مختصري از آن) باشند، اينها خيلي كاري ندارند و
دشمني هم نمي­كنند. اما اين ديگر اسلام نيست. اين ديگر آن اسلامي كه پيغمبر آورده
و قرآن فرموده: «كنتم خير امة اخرجت للناس» نيست. اينكه يك عده مردم بنشينند و
تنها تماشاگر حوادث عالم بلكه تماشاگر مسائل درون جامعه خودشان باشند، مطابق اسلام
نيست. مسلمانهاي بيدار، آگاه و مسلمانهايي كه نيروي خودشان را براي بناي عالم به
شكل صحيح بكار ميگيرند و ازهيچ مانعي نمي­ترسند، شديداً مبغوض استكبار جهاني هستند
و ما اين اِعمال بغض را در چند سال اخير به شكلهاي مختلف ديديم و امروز هم
شديدترين آن را در زمينه­هاي مختلف فرهنگي، اقتصادي، سياسي و تبليغاتي مشاهده مي­كنيم.

امروز عليه ما تهاجم نظامي نيست در طول هشت سال جنگ تحميلي دشمن علناً در
مقابل ما صف آرايي كرد، ظاهراً عراق در مقابل ما بود ولي پشت سر عراق، آمريكا،
ناتو و همه مرتجعين بودند. اين حقيقت را ما در تمام طول هشت سال جنگ بارها و بارها
گفتيم ولي خيلي­ها حاضر نبودند باور كنند اما امروز همان كساني كه عراق را عليه ما
تجهيز كردند به آن اعتراف مي­كنند. آن موقع جنگ نظامي بود و در حقيقت همه دنياي
استكبار و كفرف با اسلام و جمهوري اسلامي مبارزه مي­كردند. امروز غير از تهاجم
نظامي، همه تهاجمهاي ديگر با شدت كم سابقه­اي وجود دارد و جامعه اسلامي در مقابل
اين تهاجم بايد زنده، هوشيار، آسيب ناپذير، پراميد، آماده ضربه زدن و همچون يك
موجود زنده باشد و مقاومت بكند.

بنده چندي قبل مسئله امر بمعروف و نهي از منككر را مطرح كردم. اين البته مسئله
جديدي نيست مسئله امر بمعروف، تكليف هميشگي مسلمانهاست.

جامعه اسلامي با امر به معروف و نهي از منكر زنده مي­ماند.

قوام حكومت اسلامي به امر به معروف و نهي از منكر است. اگر اين كار نشود آنوقت
است كه: «يسلطن الله عليكم شراركم فيدعوا خياركم فلا يستجاب لهم» قوام حكومت
اسلامي و بقاي حاكميّت اخيار به اين است كه در جامعه امر به معروف و نهي از منكر
نيست كه ما براي اسقاط تكليف دو كلمه بگوييم آن هم در مقابل منكراتي كه معلوم نيست
مهمترين منكرات باشند، وقتي همه آحاد يك جامعه را موظف به امر به معروف و نهي از
منكر مي­كنند، اين به چه معناست؟ چه وقت ممكن است هم آحاد يك ملت آمر به معروف و
ناهي از منكر مي­كنند، اين به چه معناست؟ چه وقت ممكن است همه آحاد يك ملت آمر به
معروف و ناهي از منكر باشند؟ آنوقت كه همه در متن مسائل كشور به معناي واقعي حضور
داشته باشند. همه بايد به كارهاي جامعه كار داشته باشند و اهتمام بورزند. همه بايد
آگاه باشند. همه بايد معروف شناس و منكر شناس باشند. اين به معناي نظارت، حضور و
همكاري عمومي است،‌ به معني معرفت بالا در همه است امر به معروف به اين معناست.

والّا اگر ما امر به معروف را در يك دايره محدود آنهم به وسيله افراد معلوم
زنداني بكنيم و دشمن هم در تبليغات خودش سمپاشي كند كه در ايران قرار است از
اين  به بعد نسبت به زنهاي بدحجاب اينجور
عمل بشود، اين صحيح نيست آيا معناي امر به معروف اين است كه اين واجب به اين عظمت
را كه قوام همه چيز به اوست، بياورند در يك دايره محدود در خيابانهاي تهران، آنهم
نسبت به چند نفر زن كه وضع حجابشان مثلاً درست نيست؟ اين است معناي حضور نيروهاي
مؤمن در صحنه­هاي گوناگون جامعه؟ خير، قضيه بالاتر از اين حرفهاست. تخلفها يك
اندازه و يكجور نيست.

تخلفها تنها تخلفهاي فردي نيست. بالاترين تخلفها، تخلفها و جرائمي است كه پايه­هاي
نظام را سست مي­كند. نااميد كردن مردم، مأيوس كردن دلهاي اميدوار، كج نشان دادن
راه راست، گمراه كردن انسانهاي مؤمن و بااخلاص،‌ سوء استفاده كردن از اوضاع و
احوال گوناگون در جامعه اسلامي، كمك كردن به دشمن، مخالفت كردن با احكام اسلامي و
پياده شدن مقررات اسلام، تلاش براي به فساد كشاندن نسل مؤمن، منكرهاي مهم است.
امروز دستهايي تلاش مي­كند تا فساد را به صورت نامحسوس (نه آنجور كه شما در خيابان
ببينيد و بفهميد و مشاهده كنيد) به شكلهاي گروهكي و با هدايت دشمن در بين جوانها
ترويج كنند. پسرها را به فساد و بي­تفاوتي بكشانند، اينها منكرات است. منكرات، هم
اخلاقي، هم سياسي و هم اقتصادي است. همه جا هم جاي نهي از منكر است. يك دانشجو هم
مي­تواند در محير درس و علم نهي از منكر كند. يك كارمند شريف هم در محيط كار خود
مي­تواند نهي از منكر كند. يك كاسب مؤمن هم در محيط كار خود مي­تواند نهي از منكر
كند. يك هنرمند هم با وسايل هنري خود مي­تواند نهي از منكر كند. روحانيون در
محيطهاي مختلف يكي از مهمترين عوامل نهي از منكر و امر به معروف هستند. نمي­شود
اين واجب بزرگ الهي را در دايره­هاي كوچك محدود كرد. اينكار، كار همه است، اينجور
نيست كه مخصوص عده خاصي مثل نيروهاي مسلح يا نيروهاي ديگر باشد، كار همه است.
البته هر كسي وظيفه­اي دارد. من در پيام تشكري كه منتشر شد عرض كردم كه:

قشرهاي مختلف بايد جايگاه خود را در امر به معروف و نهي از منكر پيدا كنند. هر
كسي جايگاهي دارد. اينكه كجا بايد نهي از منكر بكنيد و در مقابل كدام منكر مي­توانيد
مقاومت بكنيد و بايستيد و كدام را مي­شناسيد، مهم است. كار، كار مردمي است. البته
علماي دين بايد مردم را هدايت و راهنمايي كنند. كيفّيّت نهي از منكر را براي مردم
بيان كنند و منكر را براي آنها شرح بدهند.

همه بايد خطرها را بشناسيم. نقاطي را كه خطر از آنجاها جامعه اسلامي را تهديد
مي­كن بايد درست بشناسيم و عبرتهايي را كه از قضاياي صدر اسلام عرض كرديم، براي
مردم و براي خودمان باز كنيم. و مهمترين وظيفه­اي كه در صراط امر به معروف و نهي
از منكر وجود دارد اين است كه بايد نيروهاي مؤمن و حزب اللّهي و آمر به معروف و
ناهي از منكر و آنهايي كه انگيزه دارند بايد در نظام اسلامي در صحنه باشند و همه
جا بايد حضور داشته باشند. حزب اللهي بودن به معناي آماده انجام تكليف الهي بودن
يك ارزش انقلابي است. در نظام اسلامي كسي كه داراي روحيه حزب اللّهي است بر كسي كه
روحيه حزب اللّهي ندارد، ترجيح دارد. در نظام جمهوري اسلامي يك مدير، استاد، صاحب
منصب، فرمانده، هنرمند و نويسنده حزب اللهي بر ديگران برتري دارد. مبادا گمان بشود
كه حزب اللهي يعني يك جوان پرسروصدا و پرهياهويي كه سواد و معلومات درستي هم
ندارد، اينجور نيست. در ميان متخصصين، برگزيدگان، مديران، علما و اساتيد ما
انسانهاي حزب اللهي زيادند. تصور غلطي از حزب اللهي در ذهنمان نداشته باشيم. در
محيطهاي مختلف حضور عناصنر حزب اللهي بايد برجسته باشد و دستگاههاي اجرائي اعم از
دستگاههاي قضايي و دستگاههاي دولتي بايد بطور عملي اين ارزش را در مأموران و
كارگزاران خود مورد توجه قرار بدهند. يك دستگاه اداري سالم كارائي بيشتري مي­تواند
داشته باشد. چه وقت دستگاه اداري ما مي­تواند سالم باشد؟ وقتي كه عناصنر مؤمن،
خالص و به معناي حقيقي كلمه حزب اللهي در آن مؤثّر باشند. وقتي كه مديران، مسئولين
و  متخصصين خوب بر سر كار باشند.

اينجور نباشد كه ما همان بحثهاي سالهاي پيش را كه دشمنان مطرح مي­كردند يعني
تفكيك بين عناصر مؤمن و متخصص، دوباره مطرح كنيم. (بنده يادم هست چه كساني اين
بحثها را آن روزها تعقيب مي­كردند) اينكه آيا مؤمنين سركار باشند يا متخصصين (كانه
بين مؤمن و متخصص يك تضاد طبيعي وجود دارد) يك بحث انحرافي است عناصر مؤمن
بحمدالله با گذشت 13 سال از انقلاب در همه سطوح فراوانند. در سطوح تصميم گيري، در
سطوح مديريت بالاي جامعه و در سطوح مسئولان نظامي از سپاه و ارتش و بسيج، عناصر
مؤمن حضور دارند.

آحاد مردم هم كه معلوم است، مردم مؤمن و امتحان داده­اي هستند. مردم ما، مردمي
نيستند كه حاضر باشند بين آنها و اسلام، دين، قرآن و اهل بيت فاصله بيفتد. ملت ما،
اوّلين ملتي هستند كه به اتكاء قرآن و با شعار اسلام و قرآن توانستند يك نظام
سياسي با آن عظمت و آمريكا و دنياي استكبار را شكست بدهند.

(تكبير حاضرين)

از خداي متعال تقاضا مي­كنيم ما را در راههاي دشوار جهاد في سبيل الله در همه
صحنه­ها هدايت كند و بتوانيم تكليف و وظيفه را بشناسيم و بفهميم و همان راه انبياء
و ائمه عليهم السلام  و راه حسين بن علي((ع))
و راه انقلاب را بتوانيم انشاءالله با قوّت و قدرت ادامه دهيم و انشاءالله مردم
مسلمان ما و ملتهاي مسلمان ديگر آينده­هاي شيرين­تر و روشن­تري را در سايه اسلام
شاهد باشند.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

(7/5/1371)

 

/

رحلت امام عسكري (ع)

بمناسبت وفات امام عسكري (ع)در روز 8 ربيع الاوّل

رحلت امام عسكري (ع)

امام حسن عسكري (ع)در روز جمعه هشتم ربيع الثاني سال 232 هجري قمري در مدينه
منوره، به دنيا آمد و در روز جمعه هشتم ربيع الاوّل سال 260 در سنّ بيست و هشت
سالگي در سامرا وفات يافت.

امام عسكري (ع)بيست يا بيست و سه سال با پدر بزرگوارش زيست كه يكسال آن
تقريباً در دوران حكومت غاصبانه معتز عباسي بوده. و يكسال پس از آن، مهتدي حكومت
كرده سپس نوبت به معتمد عباسي ريده كه پس از حدود پنج سال از حكومتش، امام عسكري (ع)
وفات يافته يا اينكه توسّط مأمورين پليد آن حاكم غاصب عبّاسي، مسموم و به شهادت
رسيده است.

امامت حضرت، پنج سال و هشت ماه بطول انجاميد كه در اين مدّت غالباً حضرت يا
زنداني بوده و يا تحت نظر به سر مي­برده است.

كليني در «كافي» روايت كرده كه وقتي صالح بن وصيف، نگهبان زندان حضرت بود،
روزي عباسيان و صالح بن علي و ساير منحرفين و دشمنان دين، نزد صالح بن وصيف آمدند
و اين صالح بن علي فاسد به آن فاسد ديگر كه مامور زندان بود گفت: تا مي­تواني بر
او سخت بگير و لحظه­اي او را آرام نگذار.

صالح بن وصيف به او گفت: چه مي­توانستم بيش اين انجام دهم كه دو نفر از خشن­ترين
و شديدترين و تندخوترين مردم را بر او گماشتم و آن دو نفر، اكنون از عابدان و
نمازگزاران شده­اند!

او دستور داد، نگهبانان را بياورند. با عصبانيت به آنها گفت: چرا با اين مرد
خوش رفتاري مي­كنيد؟ شما را چه شده است؟

آنها گفتند: ما درباره او چه بگوئيم كه شبها را تا به صبح به عبادت و مناجات
با خداي خود زنده مي­دارد و روزها پيوسته روزه است. هيچ سخني نمي­گويد جز ذكر خدا
و بندگانش و وقتش را هرگز بيهوده تلف نمي­كند و به بطالت نمي­گذارند. هنگامي كه به
ما نگاه مي­كند، از هيبتش، بدنمان مي­لرزد و قدرتمان از بين مي­رود.

عبّاسيان چون چنين بشنيدند، شرمسار شده و از آنجا بيرون رفتند.

القاب آن حضرت: «هادي، صامت، رفيق، زكي، نقي، خالص، سراج و عسكري» است. كتبيه
مباركش: «ابومحمّد» و «ابن الرّضا» است.

نام مادرش «سوسن»« و او را «ام ولد» مي­نامند.

نقش خاتمش: «سبحان من له مقاليد السموات و الأرض».

ستايش او از زبان دشمنش:

احمد بن خاقان، ‌كه از دشمنان معروف امام عسكري (ع)است درباره­اش مي­گويد: در
«سرّ من رأي» نديدم و نشنيدم كسي را كه از حسن بن علي بن محمد (ابن الرضا) افضل و
برتر باشد، چه در وقار و متانت و چه در پاكدامني و عفت و چه در عظمت و بزرگواري.

تمام بني هاشم و اهل بيتش و حتي سلطان، او را بر همه مردم حتي آنان كه از او
مسن­تر بودند، مقدّم مي­دانستند و همچنين فرماندهان سپاه، وزيران، نويسندگان و
عموم مردم براي او احترام و تقدير خاصّي قائل بودند. و من هرگز از بني هاشم يا
فرماندهان يا نويسندگان يا قاضيان يا فقهيان و يا عامه مردم درباره او سئوال
نكردم، جز اينكه ديدم بيشترين احترام را براي او قائل­اند و او را در بالاترين
درجه از مقام و منزلت مي­دانند. من به خدا قسم هيچ دوست و دشمني را نيافتم جز
اينكه درباره او به نيكوئي سخن گفت و او را به عظمت ياد كرد و بر او سلام و درود
فرستاد.

و همانا پدرم عبيدالله بن خاقان مي­گفت: اگر خلافت از دست بني عباس بيرون رود،
هيچ كس جز ابن الرضا سزاوار آن نيست چرا كه در پارسائي، پاكدامني، پرهيزكاري، جهاد
با نفس، زهد، عبادت و خداخواهيش و ساير اخلاق نيكويش، بر همه برتري و رجحان دارد.

عبادت و پارسائي:

يكي از خدمتگزاران حضرت به نام «شاكري» درباره­اش مي­گويد:

«هر گاه امام عسكري وارد خيابان مي­شد، هر چند سروصداي مردم كوچه و بازار زياد
بود، ولي با آمدن حضرت، تمام سروصداها خاموش مي­شد و مردم و حتي حيوانات نيز كنار
مي­رفتند تا راه را بر حضرتش بگشايند و به آرامي در ميان انبوه جمعيت، حركت
كنند…

امام عسكري وقتي به محراب نماز مي­ايستاد، بقدري سجده­اش را طولاني مي­كرد كه
من گاهي به خواب مي­رفتم و از خواب برمي­خاستم، هنوز حضرت را در حال سجده و راز و
نياز با پرودگارش مي­يافتم».

سفارش حضرت:

امام عسكري سلام الله عليه در نامه­اي كه به ابن بابويه قومي((ع)) نوشته، چنين
آمده است:

«… وعليك بالصبر و  انتظار الفرج،
فان النبي (ص) قال: أفضل أعمال أمتي انتظار الفرج، ولاتزال شعيتنا في حزن حتي يظهر
ولدي الذي بشر به النبي (ص): «يملأ الأرض قسطاً وعدلاً كما ملئت ظلماً وجوراً»
فاصبر يا شيخي يا ابالحسن عليّ. أ أمر جميع شيعتي بالصبر فانّ الارض للّه يورثها
من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين، و السّلام عليك وعلي جميع شيعتنا و رحمة الله
و بركاته و (ص)».

بر تو باد به صبر و انتظار فرج كه همانا رسول خدا (ص) فرمود: برترين اعمال
امّت من،‌ انتظار فرج است. و همانا شيعيان، در حزن و اندوه بسر مي­برند تا وقتي كه
خداوند فرزندم را ظاهر سازد؛ همو كه پيامبر (ص) به او بشارت داده و فرموده: «زمين
را پر از عدل و داد مي­كند پس از آن پر از ظلم و ستم شده باشد». پس اي شيخ من اي
ابوالحسن علي، صبر كن و جميع شيعيانم را به صبر امر كن چرا كه زمين مال خدا است و
آن را به هر يك از بندگانش كه بخواهد مي­بخشد و همانا عاقبت به نفع شيعيانمان و
رحمت و بركات پروردگار و درود خدا بر محمد و آلش.

فرا رسيدن سالروز وفات آن امام مفترض الطاعه را به عموم مسلمين و شيعيان جهان
بويژه به مقام والاي فرزند گراميش، حضرت حجة بن الحسن سلام الله عليه و عجل الله فرجه
و به ملّت فداكار ايران مخصوصاً مقام معظم رهبري و تمام پويندگان راه امامان عليهم
سلام الله تسليت عرض نموده، توفيق همگان را در تبعيت و پيروي خالصانه از آن امام
همام و فرزند دلبندش ولي الله اعظم ارواحنا فداه و ساير امامان معصوم عليهم
السلام،‌ از درگاه ايزد منان خواهانيم.

 

/

شهادت در غربت

به مناسبت آخر ماه صفر، شهادت امام رضا (ع)

شهادت در غربت

امام رضا (ع)در روز 11 ذي قعده سال 153، پس از وفات جدّ اطهرش امام صادق (ع)به
پنج سال در مدينه منوره به دنيا آمد و در آخر ماه صفر از سال 203 هجري قمري در
قريه «سناباد» در طول توسط مأمون پليد، مسموم گشته و به شهادت رسيد.

امام هشتم (ع)، بيست و نه سال و چند ماه، همراه با پدر زيست و پس از شهادت پدر
بيست سال امامت كرد.

القاب مباركش: الرضا، الصابر، الرَّضي، الوفي، الصّديق، نورالهدي و الفاضل
است.

عبادت امام رضا (ع)

شخصي به نام ابراهيم بن عباس كه در زمان حضرت مي­زيست، درباره عبادتش چنين مي­گويد:

«وكان كلامه كله وجوابه وتمثله انتزاعات من القرآن، وكان يختمه في كل ثلاث و
يقول: لو أردت أن أختمه في أقرب من ثلاثة لختمت، ولكني مامررت بآية‌‌‌ قطُّ الّا
فكرت فيها وفي أي شيء ائزلت وفي أي وقت، فلذلك صرت أختم في كل ثلاثة أيام».

سخن حضرت و پاسخش به سئوالات و تمثلش، برگرفته از قرآن بود. او هر سه روز
يكبار قرآن را ختم مي­كرد و مي­فرمود: اگر مي­خواستم، زودتر از سه روز ختم مي­كردم
ولي به هيچ آيه­اي نگذشتم جز اينكه در آن انديشيدم و در مورد نزولش و در چه زماني
نازل شده است و لذا هر سه روز يك بار قرآن را ختم كرد.

رجاء بن ابي الضحاك به دستور مأمون، رفته بود كه امام را از مدينه به مرو
بياورد. او كه در اين سفر همراه امام بود و نگهباني حضرت را به عهده داشت، سخنان
زيادي درباره حضرت و رفتار و كردارش نقل كرده، از جمله مي­گويد:

«فوالله ما رأيت رجلاً كان أتقي لله منه، ولا اكثر ذكراً له في جميع أوقاته
منه ولاأشدّ خوفاً لله عزّوجلّ…».

به خدا قسم نيافتم مردي را كه نسبت به خداوند از وي باتقواتر باشد و از او
بيشتر به ياد خدا در تمام اوقات زندگي باشد و خوفش نسبت به خداوند از او بيشتر
باشد.

بمناسبت آخر ماه صفر، شهادت امام رضا (ع)

شهادت در غربت

امام رضا (ع)در روز 11 ذي قعده سال 153، پس از وفات جدّ اطهرش امام صادق (ع)به
پنج سال در مدينه منوره به دنيا آمد و در آخر ماه صفر از سال 203 هجري قمري در
قريه «سناباد»، در طوس توسط مأمون پليد، مسموم گشته و به شهادت رسيد.

امام هشتم (ع)، بيست و نه سال و چند ماه، همراه با پدر زيست و  پس از شهادت پدر بيست سال امامت كرد.

القاب مباركش: الرضا، الصابر، الرَّضي، الوفي، الصّديق، نورالهدي و الفاضل
است.

عبادت امام رضا (ع)

شخصي به نام ابراهيم بن عباس كه در زمان حضرت مي­زيسته، درباره عبادتش چنين مي­گويد:

«وكان كلام كله وجوابه وتمثله انتزاعات من القرآن، وكان يختمه في كل ثلاث و
يقول: لو أردت أن أختمه في أقرب من ثلاثة لختمت، ولكني مامررت بآية قطُّ الّا فكرت
فيها وفي أي شيء أئزلت وفي أي وقت، فلذلك صرت أختم في كل ثلاثة أيام.»

سخن حضرت و پاسخش به سئوالات و تمثلش، برگرفته از قرآن بود. او هر سه روز
يكبار قرآن را ختم مي­كرد و مي­فرمود: اگر مي­خواستم، زودتر از سه روز ختم مي­كردم
ولي به هيچ آيه­اي نگذشتم جز اينكه در آن انديشيدم و در مورد نزولش و در چه زماني
نازل شده است و لذا هر سه روز يك بار قرآن را ختم كردم.

رجاءبن ابي الضحاك به دستور مأمون، رفته بود كه امام را از مدينه به مرور
بياورد. او كه در اين سفر همراه امام بود و نگهباني حضرت را به عهده داشت، سخنان
زيادي درباره حضرت و رفتار و كردارش نقل كرده، از جمله مي­گويد:

«فوالله ما رأيت رجلاً كان أتقي لله منه، ولا اكثر ذكراً له في جميع أوقاته
منه ولاأشدّ خوفاً لله عزّوجلّ…».

به خدا قسم نيافتم مردي را كه نسبت به خداوند از وي باتقواتر باشد و از او
بيشتر به ياد خدا در تمام اوقات زندگي باشد و خوفش نسبت به خداوند از او بيشتر
باشد.

او هرگاه نماز صبح را بجاي مي­آورد، پس از سلام، مشغول تعقيب مي­شد و ذكر خدا
مي­گفت و صلوات بر پيامبر و آلش مي­فرستاد تا وقتي كه آفتاب طلوع كند، سپس سجده­اي
طولاني مي­كرد. پس از آن با مردم سخن مي­گفت و موعظه­شان مي­كرد تا نزديك زوال
شود. آنگاه وضويش را تجديد مي­كرد و به مصلاّيش باز مي­گشت و پس از نافله نماز ظهر
و تمام شدن نماز ظهر، سجده شكر مي­كرد و صد بار «شكراً لله» مي­گفت. سپس برمي­خاست
نافله نماز عصر را بجاي مي­آورد و نماز عصر را مي­خواند و پس از نماز، بسيار خداي
را تسبيح و تحميد و تكبير و تهليل مي­نمود…

دو سوّم از شب كه مي­گذشت، براي نماز شب برمي­خاست و بسيار استغفار مي­كرد،
سپس وضو مي­گرفت و هشت ركعت نماز شب بجاي مي­آورد كه در دو ركعت اوّل پس از حمد،
سي بار قل هو الله احد مي­خواند. سپس چهار ركعت نماز جناب جعفر بن ابي­طالب(ع) را
بجا مي­آورد و آن را جزء نماز شب انجام مي­داد. سپس دو ركعت نماز مي­خواند، در
ركعت اوّل پس از حمد، سوره ملك و در ركعت دوّم، پس از حمد، سوره هل أتي مي­خواند و
نماز وتر را با دعاهائي طولاني به پايان مي­رساند و پس از نماز وتر به تعقيب مشغول
مي­شد تا نزديك فجر كه دو ركعت نماز نافله فجر را بجاي مي­آورد، در ركعت اوّل، پس
از حمند، سوره قل يا ايها الكافرون و در ركعت دوّم، پس از حمد سوره قل هو الله را
مي­خواند…

امام هشتم در تمام نمازهاي واجب، در ركعت اوّل، پس از حمد، سوره انّا انزلنا و
در ركعت دوّم، پس از حمد، سوره قل هو الله مي­خواند جز در نماز صبح و ظهر و عصر
روز جمعه كه، سوره جمعه در ركعت اوّل و سوره منافقون، در ركعت دوّم تلاوت مي­كرد.
و در شب جمعه، در ركعت اوّل، پس از حمد، سوره جمعه و در ركعت دوّم، پس از حمد،
سوره «اعلي» را مي­خواند.

و در نماز ظهر روزهاي دوشنبه و پنجشنبه، در ركعت اوّل، هل أتي و در ركعت دوّم
غاشيه را مي­خواند…

امام در قنون تمام نمازهايش مي­فرمود: «ربّ اغفروارحم و تجاوز عمّا تعلم، اندك
انت الأعزالأجل الأكرم»…

امام (ع)، همواره دعايش را با صلوات آغاز مي­كرد و در هر حال حتّي در نماز،
بسيار صلوات مي­فرستاد، و شبها بسيار قرآن مي­خواند و هرگاه به آيه­اي مي­رسيد كه
در آن ذكر بهشت يا جهنم شده است، مي­گريست و از خداوند بهشت را درخواست مي­كرد و
از جهنم به او پناه مي­برد…

راوي گويد: وقتي او را بر مأمون وارد كردم،‌ در پنهاني از وضعيّت و رفتار حضرت
پرسيد، آنچه را در شب و روز حضرت ديده بودم، براي او تعريف كردم. به من گفت: اي
ابن ابي ضحاك! اين بهترين، دانشمندترين و پارساترين مردم روي زمين است ولي تو آنچه
را ديده­اي به كسي نگو تا فضلش بر مردم ظاهر نشود مگر آنچه را كه من صلاح مي­دانم
و از زبانم گفته مي­شود!!!

رفتار با مأمون، و معرّفي خود

ابوالصلت هروي گويد: مأمون به علي بن موسي الرضا (ع)عرض كرد: يا ابن رسول
الله! فضل و علم و زهد و پارسائي و عبادتت بر من پوشيده نيست و من تو را سزاوارتر
به خلافت از خود مي­يابم. اما رضا (ع)(كه از مكر و حيله مأمون و نقشه­هاي پليدش،
كاملاً آگاه بود) فرمود:

«بالعبودية لله عزّوجلّ أفتخر وبالزهد في الدنيا أرجو النجاة من شرّ الدنيا،
وبالورع عن المحارم، أرجوالفوز بالمغانم، وبالتواضع في الدنيا، أرجو الرفعة عند
الله عزّوجلّ»
با عبوديت و خاكساري در برابر خداي سبحان، مباهات مي­كنم و بوسيله زهد در دنيا و
بي­اعتنائي به آن، ايمني از شر دنيا را مي­جويم، و با استعانت به ورع و پارسائي و
دوري از حرام­هاي الهي، اميد دست يابي به غنيمتهاي جاويدان را دارم و با تواضع در
دنيا، آرزوي رفعت و سربلندي در پيشگاه خداي عزّوجل را دارم.

مأمون گفت: من جداً مي­خواهم از خلافت كناره­گيري كنم و آن را به تو بسپارم و
با تو بيعت نمايم.

حضرت فرمود: اگر خلافت از آنِ تو است و خدا آن را براي تو قرار داده، جايز و
روا نيست، لباسي را كه خداوند به تو پوشانده، درآوري و به ديگري بسپاري و اگر
خلافت مالِ تو نيست و تو حقي در آن نداري، باز هم تو نمي­تواني چيزي كه مال تو
نيست، به من ببخشي.

مأمون كه در برابر پاسخ قاطع و دندان شكن حضرت قرار گرفته بود، و راه چاره­اي
نداشت، گفت:

اي فرزند رسول خدا! بايد اين امر را بپذيري!!!

حضرت فرمود: هرگز اين كار را به دست خود انجام نمي­دهم.

مأمون بسيار كوشيد ولي هر بار با جواب قاطع امام روبرو مي­شد و پس از نوميدي
از آن، به حضرت عرض كرد: پس اگر خلافت را نمي­پذيري و دوست نداري با تو بيعت كنم،
بايد ولي عهد من باشي كه پس از من، خلافت به تو برسد!!

امام رضا (ع)فرمود: به خدا قسم، پدرم، از پدرانش از اميرالمؤمنين، ‌و آن حضرت
از رسول خدا (ص) روايت كرده كه من پيش از تو بوسيله زهر، مظلومانه، كشته مي­شودم و
از دنيا مي­روم. فرشتگان آسمان و فرشتگان زمين بر من مي­گريند و در زمين غربت، در
كنار هارون الرشيد، به خاك سپرده مي­شوم.

مأمون گريست، پس گفت: اي فرزند رسول خدا! چه كسي تو را مي­كشد يا مي­تواند به
تو كوچكترين اسائه ادبي كند، در حالي كه من زنده­ام!!!

حضرت فرمود: اگر بخواهم، مي­توانم بگويم چه كسي مرا بقتل مي­رساند.

مأمون گفت: تو با اين سخن مي­خواهي از زيربار ولايتهدي دربروي، تا اينكه مردم
بگويند كه تو در دنيا زهد مي­وزي!!

حضرت فرمود: به خدا قسم از روزي كه خداي عزّوجل مرا آفريده، دروغ نگفته­ام و
من در دنيا، به خاطر دنيا، زهد نمي­كنم (يعني به خاطر خدا از دنيا چشم­پوشي مي­نمايم)
و من به خوبي مي­دانم تو چه غرضي داري.

و سرانجام مأمون با عصبانيت به حضرت عرض كرد: به خدا قسم اگر ولايتهدي را
نپذيري تو را بر آن مجبور سازم  و اگر قبول
نكردي، گردنت را مي­زنم.

حضرت ولايتهدي را ناچار پذيرفت ولي بهرحال، مأمون نتوانست نقشه­هاي خائنانه­اش
را براي كوبيدن شخصيت حضرت رضا (ع)، عملي كند و روز به روز رسوائيش بيشتر شد، لذا
چاره را تنها در آن ديد كه از حضرت، به هر نحو شده، خلاص شود و همانگونه كه امام
پيش بيني كرده بود، در غربت، بدست مامون، مسموم شد و به شهادت رسيد، و مامون با
اين عمل، بزرگترين جنايت تاريخ را مرتكب شد، تا شايد چند روزي به اهواء و شهوات
نفسيش برسد كه بحمدالله تمام آرزوهايش به گور برده شد و جز نام ننگ از او چيزي
باقي نمانده است ولي امام (ع)، از آن غربت، بيرون آمد و اكنون شيفتگان و محبّان و
شيعيانشان، از سراسر جهان به زيارت مرقد مطهرش مي­رسند و بارگاهش را چون كعبه، در
بغل گرفته­اند لحظه­اي از شور جمعيت كاسته نمي­شود و شبانه روز ضريح مقدّس امام
هشتم (ع)چون درّي درخشان مي­تابد و عاشقانش، اين نگين مطهر، را همچنان دربر گرفته­اند
و لحظه­اي آن را رها نمي­كنند.

و نيازمندان و حاجتخواهان، پيوسته دست نياز به سويش بلند كرده، از او مي­خواهند،
حاجتهايشان برآورده شود. و استغفار كنندگان و توبه كنندگان، با بلند كردن دستهاي
دعا و مناجات، در كنار آن حضرت، او را شفيع خود قرار داده، از خداي آن حضرت طلب
مغفرت و آمرزش مي­كند و اميد استجابت دارند، چه اينكه او را باب الحوائج مي­دانند
و يقين دارند كه شفاعت او هرگز در درگاه ذي الجلال نكول نمي­شود و حواله­اش باز
نمي­گردد.

 

 

/

امام مجتبي (ع)مظلوم تاريخ

امام مجتبي (ع)مظلوم تاريخ

امام حسن مجتبي سلام الله عليه در مدينه منوره، نيمه ماه رمضان سال سوم هجرت،
تولد يافت. او نخستين فرزند پدر و مادرش حضرت اميرالمؤمنين (ع)و فاطمه زهرا سلام
الله عليه مي­باشد.

نامش حسن، القاب مباركش: سبط، سيّد زكي، نقي و مجتبي است و كنيه­اش ابومحمد
است.

فرزندانش: زيد، حسن، عمرو، قاسم، عبدالله، عبدالرحمن، حسن اثرم، طلحه، ام
الحسن، ام الحسين، فاطمه، ام سلمه، رقيّه و ام عبدالله مي­باشد.

نسل آن حضرت فقط از دو پسرش حسن و زيد باقي مانده است.

هيچ كس از نظر سيما و قيافه و اخلاق و رويّه، از او به جد بزرگوارش شبيه­تر
نبود. ستايش كنندگانش، چنين تعريفش مي­كنند:

داراي رخساره­اي سفيد آميخته به اندكي سرخي، چشماني سياه گونه­اي هموار،
محاسني انبوه، گيسواني مجعّد و پر، گردني برّاق، اندامي متناسب، شانه­اي پهن،
استخواني درشت، قدي ميانه، چهره­اي نمكين و بسيار زيبا و جذاب بود.

امام مجتبي (ع)بيست و پنج بار، پياده به خانه خدا رفته و حج انجام داده است و
اين در حالي بوده كه اسبهائي نجيب، براي حمل بار، همراه خود داشته است.

آن حضرت سه بار اموالش را با خداي خود تقسيم نمود و دوبار از تمام دارائيش
براي خدا گذشت. و با اين حال در زمان خود، بي­اعتناترين مردم به زر و زيور دنيا
بود و همواره به ياد و ذكر خدا بود.

محمدبن اسحق گويد: بعد از رسول خدا (ص) نيافتم كسي را كه از نظر شخصيت و مقام
به حسن بن علي برسد. بر در خانه­اش فرش مي­اندختند و چون از خانه خارج مي­شد و
آنجا مي­نشست، راه بسته مي­شد و به احترام او كسي از برابرش عبور نمي­كرد و او چون
متوجه مي­شد، به منزل برمي­گشت و آنگاه مردم رفت و آمد مي­كردند.

با اين همه مقام و منزلت، آنچنان فروتن و متواضع بود كه روزي بر برخي از
مستمندان مي­گذشت و آنها قطعه­هاي نان را روي زمين گذارده و خود نيز روي زمين
نشسته و نان مي­خوردند. امام مجتبي را كه ديدند، عرض كردند: اي فرزند رسول الله!
با ما همغذا شو.

حضرت فوراً از مركب سوارش پائين آمد و با آنان مشغول غذا خورد شد و فرمود:
خداوند مستكبران را دوست نمي­دارد. پس از آن، حضرت آنها را به منزل خود دعوت كرده
و غذا و پوشاك مفصّلي به آنها مرحمت فرمود.

روزي غلام سياهي را ديد كه گرده ناني در پيش نهاده، يك لقمه مي­خورد و يك لقمه
بر سگي كه آنجا است مي­دهد. از او پرسيد: چه چيز تو را به اين كار واداشته است؟
گفت: حيا مي­كنم كه خودم غذا بخورم و به او ندهم.

امام حسن (ع)به او فرمود: همين جا باش تا من بروم و برگردم. سپس نزد صاحب آن
غلام رفت و غلام را از او خريد. ضمناً باغي را هم كه او در آن زندگي مي­كرده است،
از صاحبش خريد غلام از آزاد كرد و باغ را نيز به او بخشيد.

امام مجتبي (ع)اولين سبط پيامبر و يكي از دو نفري است كه دودمان پيامبر
منحصراً از نسل آن دو سروران جوانان اهل بهشت، به وجود آمده و منتشر شده­اند. او
يكي از چهار نفري است كه پيامبر اكرم (ص) به آنان به مباهله با نصاراي نجران
پرداخت. و يكي از پنج نفر اصحاب كساء است. او از كساني است كه خداوند آنان را از
هر رجس و پليدي، پاك و طاهر قرار داده است و از كساني است كه خداوند مودت آنان را
اجر رسالت پيامبرش قرار داده است. او يكي از دوازده امامان معصوم و مفترض الطاعة
است كه خداوند اطاعتشان را بر تمام امّت محمّد (ص)، فرض و واجب قرار داده است. او
ريحانه و گل خشبوي رسول الله  است. او نور
چشم زهراي اطهر است. او فرزند دلبند علي مرتضي است. درباره شخصيت و غظمت او هر چه
گفته شود كم است و هرگز كسي نتوانسته و نمي­تواند حق سخن را ادا كند. همين كافي
است كه رسول خدا او و برادرش حسين را دربر گرفته و فرمود: من اين دو كودك را و پدر
و مادرشان را دوست دارم و اينان با من و در درجه من در روز قيامت­اند.

امام مجتبي (ع)با آن همه عظمت و مقام و با آن شخصيت والا و برترين حسب و نسب
در تاريخ، با اين حال، بر دشمنان اهل بيت عليهم السلام، گران آمد كه اين وجود
مقدّس همچنان زنده باشد و مردم از گوشه و كنار به ديدارش بيايند و از معارف و
علومش كه لدنّي و خدائي است، استفاده كرده و بهره ببرند و به او اينقدر احترام و
تجليل و تعظيم نمايند و ترسيدند كه مبادا بساط قدرت را از زير پاي آنها بيرون كشد،
لذا توسّط همسرش جعده آن حضرت را مسموم كرده و به شهادت رساندند.

امام مجتبي (ع)در روز هفتم ماه صفر از سال 49 يا 50 هجري قمري و يا 28 صفر و
يا آخر ماه صفر وفات كرده است. صاحب مناقب، 28 سفر را روز وفات ذكر كرده ولي
بسياري از مورخين آخرين روز ماه صفر را روز وفات آن حضرت نوشته­اند و شيخ مفيد
هفتم صفر را ارجح دانسته است.

بهرحال آن حضرت نه تنها در ايام زندگاني غريب بود كه پس از وفات نيز، دشمنان
قسم خورده پدر و جدش نگذاشتند كه كنار قبر رسول خدا«ص» دفن شود و اهانت به جسد
مطهّر را تا آنجا رساندند كه به سوي آن تيراندازي كردند تا جائي كه صاحب مناقب
نوشته است: هفتاد تير از جنازه بيرون آورده شد. و سرانجام امام حسين (ع)جسد برادر
عزيزش را در بقيع كنار جدّه­اش فاطمه بنت اسد، به خاك سپرد كه غبار غربت بر اين
قبر شريف همچنان مي­بارد و فرزندان ابوسفيان در اين زمان نيز با هر گونه ساختن
قبور مشرّفه بقيع، من جمله قبر اين امام همام (ع)، مخالفت مي­كنند؛ باشد كه منتقم
آل محمد ان شاءالله ظهور كند و انتقام امام مجتبي (ع)و ساير مظلومين تاريخ را از
ظالمان و ستمگران و دشمنان آل محمّد بگيرد و ما منتظر آن روزيم.

فرا رسيدن سالروز شهادت سبط اكبر رسول الله 
را به ساحت پاك حضرت ولي الله الاعظم ارواحنا فداه و ملت مسلمان ايران و
ساير شيعيان جهان تسليت عرض نموده، موفقيّت پيروان حضرتش را در پيروي صادقانه و
مخلصانه از او و ساير معصومين عليهم السلام، از درگاه ايزد منان طالبيم.

 

سختگيري بي­جا

پيامبر گرامي اسلام«ص»:

«لَيْسَ مِنّا مَنْ وُسِعَ عَلَيْهِ ثُمَّ قَتَرَ عَلي عِيالِه».

(مستدرك – ج 2 ص 643)

آنكسي را كه خداوند وسعت زندگي داده و او بر خانواده خويش سخت مي­گيرد، با ما
بستگي معنوي و پيوستگي روحاني ندارد.

 

/

زندگي اجتماعي رسول اكرم(ص) سرور كائنات

زندگي اجتماعي رسول اكرم(ص) سرور كائنات

ششم شهريور ماه امسال مصادف با 28 صفر، سالروز رحلت وجود مقدس رسول اكرم (ص) و
بيست و چهارم اين ماه مصادف با 17 ربيع الاوّل، سالروز ولادت مبارك آن حضرت است.
بدين مناسبت، قسمتهائي از زندگي اجتماعي سرور كائنات را، براي تيمّن و تبرّك
يادآور مي­شويم.

با طلوع فجر روز جمعه 17 ماه ربيع الاّول از عام الفيل، در منزل عبدالله بن
عبدالمطلب و آمنه بنت وهب، شيرين­ترين و عظميترين رويداد عالم خلقت رخ داد. در اين
هنگام بود كه نوري از درون اين منزل تاييد كه نه تنها آن خانه را بلكه تمام خانه­هاي
مكّه را روشن ساخت، اين نور وجود محمّد (ص)، راز آفرينش و سرور انبيا و اولياي
الهي بود كه متولّد شده بود.

سرِ سروران تاج ازل نوراوست سپهدار
خيلِ فرستادگان

محمّد كحه شمع ازل نور اوست               قلم،
اوّلين حرف منشور اوست

در گنج هستي به او باز شد            دلش
مخزن گوهر راز شد

خرد، تشنه فيض تعليم او                ترشّح
كش از چشمه ميم او

تن پاكش از ظلمت سايه دور           زمين از فروغ رخش، غرق نور

دريغ امدش سايه از فرش خاك                 از
آن سايه انداخت بر عرش پاك

گذشت از سپهر برين پايه­اش           كه
تا عرش آسايد از سايه­اش

معاشرت پيامبر

ديلمي در ارشاد القلوب روايت كرده كه:

رسول خدا (ص)، لباس خود را وصله مي­زد و كفش خود را مي­دوخت و گوسفندان خود را
مي­دوشيد. با بردگان غذا مي­خورد و بر زمين مي­نشست… بدون اينكه خجالت بكشد،
مايحتاج خانه­اش را از خود از بازار تهيّه مي­كرد و به سوي منزل حمل مي­نمود.

با ثروتمند و فقير، يكسان مصافحه مي­كرد و دست خود را نمي­كشيد تا طرف، دست
خود را بكشد. به هر كس مي­رسيد سلام مي­كرد، چه غني و چه فقير، چه كوچك و چه
بزرگ…

بدون اينكه بخندد، هميشه تبسّمي بر لب داشت و بدون اينكه چهره­اش درهم كشيده
باشد، اندوهگين به نظر مي­رسيد. بدون اينكه از خود ذلّتي نشان دهد، همواره متواضع
بود. بدون اينكه اسراف بورزد، سخاوتمند بود. دل نازك و به همه مسلمانان مهربان
بود.

اخلاص اجتماعي

در مناقب آمده است:

حضرت رسول (ص)، جنازه مؤمنين را تشييع مي­كرد و بيماران را در دورترين نقاط
شهر، عيادت مي­نمود.

با فقرا مي­نشست و با آنان همغذا مي­شد و با دست مبارك خود به آنان غذا مي­داد.
به كساني كه در اخلاق با فضيلت بودند، احترام مي­گذاشت و با اشخاص آبرومند دوست مي­شد
و به آنان نيكي مي­كرد. خويشاوندان خود را در عين اينكه بر ديگران مقدّم نمي­داشت،
صله رحم مي­كرد.

به احدي از مردم جفا نمي­كرد. پوزش عذرخواهان را مي­پذيرفت. در غير اوقاتي كه
قرآن بر او نازل مي­شد و يا موعظه مي­كرد، تبسّمش از ديگر مردم بيشتر بود و گاهي
كه خنده مي­كرد بدون قهقهه بود.

در خوراك و پوشاك، از غلام­ها و كنيزهاي خود برتري نمي­جست. هرگز به كسي فحش
نمي­داد. هيچ وقت به زنان يا به نوكران خود، ناسزا نمي­گفت…

هر كس باري حاجتي نزدش مي­آمد، چه آزاد بود و چه برده، نيازش را برطرف مي­ساخت.
خشن و درشت خود نبود. در بازار صدايش را بلند نمي­كرد. در مقابل بديهاي ديگران،
بدي نمي­كرد بلكه گناه آنان را ناديده مي­گرفت و از آنان مي­گذشت. به هر كسي مي­رسيد،
نخست بر او سلام مي­كرد .

السّلام عيكم

در تفسير قمي روايت شده: چون اصحاب نزد رسول خدا (ص) مي­آمدند، بجاي سلام به
آن حضرت مي­گفتند: صبح به خير و يا شب به خير. و اين جمله، و تحيّت زمان جاهليت
بود. پس خداي متعال اين آيه را نازل فرمود: «واذا جاؤك حيّوك بمالم يحيّك به
الله»- و هنگامي كه پيش تو مي­آيند، درود مي­فرستند بر تو به چيزي كه خداوند به
آن، بر تو درود نفرستاده. سپس آن حضرت فرمود: خداوند بهتر از آن تحيّت، بر ما
كرامت فرموده: «السلام عليكم» كه تحيت و سلام اهل بهشت است.

شيخ ابوالفتوح رازي در تفسير خود روايت كرده كه: وقتي يكي از مسلمانان به آن
حضرت سلام مي­كرد و مي­گفت: «سلام عليك» حضرت در جوابش مي­فرمود: «و عليك السّلام
و رحمة الله» و اگر مي­گفت: «السلام عليك و رحمة الله» حضرت مي­فرمود: «و عليك
السلام و رحمة الله و بركاته».

ورود در مجلس

در كافي از امام صادق (ع)روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (ص) هر وقت وارد مجلسي
مي­شد، در نزديك­ترين جاي به محل ورود خود، مي­نشست.

در روايت ديگري آمده است كه: رسول خدا هرگز پاي خود را بين اصحاب دراز نكرد. و
اگر مردي با آن حضرت، مصافحه مي­كرد، حضرت دست خود را از دست طرف نمي­كشيد تا
اينكه او خود دستش را بكشد و چون مردم اين معني را مي­فهميدند،‌ وقتي با آن حضرت
مصافحه مي­كردند، فوراً دست خود را از دست او مي­كشيدند.

از حضرت عبدالعظيم نقل شده كه: رسول خدا هرگز چهارزانو، مانند متكبران نمي­نشست.

سخن گفتن

در مكارم طي روايتي طولاني آمده است:

حضرت وقتي كسي را صدا مي­زد، سه بار تكرار مي­كرد. ولي در كلام خود تكرار
نداشت و اگر اجازه دخول مي­گرفت سه بار تكرار مي­نمود. كلامش روشن بود بطوري كه هر
شنونده­اي آن را مي­فهميد و چون سخن مي­گفت، سفيدي دندان­هايش برق مي­زد.

در كتاب اخلاقِ ابوالقاسم كوفي كه از امام صادق (ع)نقل شده كه فرمود: مومني
نيست جز اينكه از مزاح بهره­اي داشته باشد و همانا رسول خدا (ص) مزاح مي­فرمود و
جز مطالب حق چيزي نمي­گفت.

اميرالمؤمنين (ع)مي­فرمايد: نشد كسي با آن حضرت صحبت كند، و او قبل از طرف
سكوت نمايد… چيزي از آن حضرت درخواست نشد كه در جواب بگويد: نه. و هرگز حاجت
سائلي را رد نكرد: چنانكه براي او ميسّر بود، حاجتش را روا مي­كرد و اگر نمي­توانست،
با زباني نرم و شرين، او را راضي مي­ساخت.

امام حسين سلام الله عليه از پدرش اميرالمؤمنين (ع)مي­پرسد: روش رسول خدا
درباره همنشينان خود چطور بود؟

حضرت فرمود:

رسول خدا (ص) دائماً خوش رو و خوش خوي و نرم بود. خشن و درشت خو و سبكسر و
فحاش و عيب جو نبود و كسي را زياد مدح نمي­كرد و از چيزي كه به آن رغبت نداشت،
غفلت مي­ورزيد، بگونه­اي كه مردم از او مأيوس نمي­شدند.

حضرت فرمود:

رسول خدا (ص) دائماً خوش رو و خوش خوي و نرم بود. خشن و درشت خو و سبكسر و
فحاش  و عيب جو نبود و كسي را زياد مدح نمي­كرد
و از چيزي كه به آن رغبت نداشت، غفلت مي­ورزيد، بگونه­اي كه مردم از او مأيوس نمي­شدند.

حضرت رسول، خود را از سه چيز دور مي­داشت: جدال و پرحرفي و گفتن مطالب بيهوده.
و نسبت به مردم نيز از سه چيز پرهيز مي­كرد:

هرگز كسي را سرزنش نمي­كرد و از او عيب نمي­گرفت و لغزش و عيبهاي مردم را
جستجو نمي­كرد.

سخن نمي­گفت مگر در جائي كه اميد ثواب در آن مي­داشت.

هنگام سخن گفت، چنان حاضران را به خود، جذب مي­كرد كه از احدي نفس شنيده نمي­شد
و چون ساكت مي­شد، آنان سخن مي­گفتند. و در حضور آن حضرت، روي مطلبي نزاع نمي­كردند.
و اگر يكي از آنان صحبت مي­كرد، همه ساكت مي­شدند تا سخنش پايان بايد. و تكلمشان
در محضر رسول خدا به نوبت بود.

اهل مجلس از چيزي كه به خنده مي­افتادند وي نيز مي­خنديد و از آنچه تعجب مي­كردند،
تعجب مي­كرد.

بر اسائه ادب شخص غريب در پرسش و گفتار، تحمّل مي­كرد، تا جائي كه اصحاب درصدد
جلب شخص مزاحم برمي­آمدند، مي­گفت: وقتي صاحبان حاجت را ديدند، آنان را كمك و ياري
كنيد.

پيامبر هرگز ثناي كسي را نمي­پذيرفت مگر اينكه ثنايش به عنوان تشكر از آن حضرت
باشد. و كلام احدي را قطع نمي­كرد مگر آنكه از حدّ مشروع تجاوز كند كه در آن صورت
با نهي و يا برخاستن، كلام او را قطع مي­نمود.

فرا رسيدن روز 28 صفر را به عموم مسلمانان بويژه به ساحت پاك مقام ارجمند
فرزند رسول خدا، ولي الله الاعظم ارواحنا له الفداء، مقام معظم رهبري و ملّت عزيز
ايران، تسليت عرض نموده و فرا رسيدن روز باسعادت ولادت آن حضرت، اين عيد بزرگ
اسلامي را به همگان تبريك و تهنيت عرض مي­نمائيم. به اميد اينكه توشه­اي از روش
معاشرت و اخلاق بزرگ آن حضرت برداريم و در زندگي روزمرّه خود ان شاءالله اعمال
كنيم. «ولكم في رسول الله اسوةٌ حسنة» و به اميد موفقيت همگان در پيروي خالصانه از
سرور كائنات، خاتم الانبيا (ص).

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

محبّت پيامبر و اهل بيتش

*رسول اكرم (ص):

«لايؤمن عبدٌ حتّي اكون أحبّ اليه من نفسه، و يكون عترتي أحبّ اليه من عترته،
و يكون أهلي أحبّ اليه من أهله».

(بحارالانوار- ج 27- ص 13)

هيچ بنده­اي ايمان نمي­آورد تا اينكه من نزد او از خودش محبوبتر باشم و اهل
بيتم از اهل بيتش عزيزتر باشد و خانواده­ام نزد او از خانواده­اش گرامي­تر باشد.

رسول اكرم (ص):

«اُحبّوالله لما يغذوكم به من نعمة، وأحبّوني لحبّ الله عزّوجل، و أحبّوا أهل
بيتي لحبيّ».

(بحارالانوار- ج 70- ص 14)

خدا را دوشت داشته باشيد بخاطر آن همه نعمت­ها كه به شما ارزاني داشته و مرا
دوست داشته باشيد بخاطر دوستي خداوند و اهل بيتم را دوست داشته باشيد به خاطر
دوستي من.

*رسول اكرم (ص):

«حبّي وحبُّ أهل بيتي نافع في سبعة مواطن، أهوا لهنّ عظيمة: عندالوفاة، وفي
القبر و عندالنشور، وعندالكتاب، وعند الحساب، وعند الميزان وعند الصراط».

(بحارالانوار- ج 70- ص 247)

دوستي من و دوستي اهل بيتم در هفت موقف و مكان كه هول و وحشتشان بسيار است،
مفيد و سودمند خواهد بود: هنگام مردن و در قبر (عالم برزخ) وهنگام برخاستن از قبر
(روز قيامت) و هنگام برسي كتاب و وقت حسابرسي و هنگام سنجش اعمال (ميزان) و در
صراط (آخرين موقف).

*رسول اكرم (ص):

«من رزقه الله حب الأئمة من اهل بيتي، فقد أصاب خيرالدنيا و الآخرة، فلايشكنّ
انّه في الجنّة».

(مشكاة الانوار- ص 81)

هر كس كه خداوند دوستي ائمه از اهل بيتم را به او عطا فرموده، خير دنيا و آخرت
به او داده شده است و ترديدي نداشته باشد كه در بهشت است.

[لازم به تذكر است كه محبّ در صورتي كه حبّ واقعي داشته باشد،‌ اطاعت از محبوب
مي­كند وگرنه خود را فريب مي­دهد. نمي­شود اظهار محبّت فراوان به كسي كرد، و او را
نافرماني و عصيان نمود. محبت چيزي جز داشتن ولايت نيست و ولايت با نافرماني خداوند
هرگز سازگار نيست. ولي بي­گمان كسي كه ولايت و محبت اهل بيت را داشته باشد، خداوند
به خاطر محبّتش گناهان كوچكش را هر چند زياد هم باشد، مي­بخشد. و اگر گناهي
نابخشودني داشت، او را پاك مي­كند سپس به بهشت مي­برد. حال اگر كسي تحمّل آن پاك
شدن- كه خدا مي­داند چقدر بايد در جهنم بسوزد- داشته باشد، گناه كند!].

براي اينكه مطلب را از زبان شفيعان معصوممان بشنويم، اين روايت را يادآور مي­شويم:

عمروبن خالد از امام باقر (ع)نقل مي­كند كه فرمود:

«والله ما معنا من الله براءة، ولابيننا و بين الله قرابه، ولا لنا علي الله
حجّة، ولانتقرّب الي الله الّا بالّطاعة، فمن كان منكم مطيعاً لله، تنفعه ولايتنا،
و من كان منكم عاصياً لله، لم تنفعه ولايتنا. ويحكم، لاتعتروا! و يحكم لاتغتروا!

(وسائل الشيعه- ج 11- ص 185)

به خدا قسم ما از خدا حكم برائتي براي كسي نداريم و هيچ قوم و خويشي با خدا
نداريم. از خداوند طلبكار هم نيستيم. ما فقط با اطاعت به خدا تقرّب مي­جوئيم و
نزديك مي­شويم. پس هر يك از شما مردم، اگر مطيع اوامر خدا بود، ولايت ما، او را
سودمند خواهد بود و هر يك از شما اگر اوامر خدا را نافرماني و عصيان كرد، ولايت ما
را هيچ فايده­اي براي او ندارد. واي بر شما، مغرور نشويد! واي بر شما، مغرور
نشويد!

همين امام بزرگوار سلام الله عليه بر جابر جعفي گويد: «اي جابر! به شيعيانمان
سلام و پيغام مرا برسان و به آنها بفهمان كه هيچ خويشاوندي و قرابتي بين ما و خداي
عزّوجل نيست و هيچ كس جز با اطاعت، به خداوند نزديك نمي­شود. اي جابر! هر كه اطاعت
خدا كند و ما را هم دوست داشته باشد، خداوند دوستش مي­دارد و هر كه اوامر خدا را
عصيان كند، محبت ما هيچ فايده­اي برايش ندارد».

(بحار- ج 71- ص 179)

 

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

بسم الله الرحمن الرحيم

مأموريت پيامبر«ص»

« šÏ9ºs%Î#sù äí÷Š$$sù ( öNÉ)tFó™$#ur !$yJŸ2 |NöÏBé& ( Ÿwur ôìÎ7®Ks? öNèduä!#uq÷dr& …»

(سوره شوري- آيه 14)

بدينسان، اي رسول! مردم را به اسلام دعوت كند و در دعوتت استقامت و پايداري
داشته باش و هرگز از هواي نفس مردم پيروي نمكن.

در اين فراز از آيه مباركه، خداوند مطالب بسيار مهمّي را در مورد تبليغ و دعوت
متذكر شده است كه هر چند خطاب به رسول گرامي اسلام (ص) مني­باشد ولي چون آن حضرت،
الگوي ما در تمام اعمال و رفتار و كردار مي­باشد، لذا بايد به او تأسي كرده و روش
دعوت را از او فرا گيريم.

مأموريت حضرت رسول«ص» منحصر به دعوت كردن مردم به دين اسلام نمي­شود، بلكه
حضرت مأموريت دارد كه در اين دعوت به سوي حق، استقامت و پايداري ورزد، چون اگر
استقامت نداشته باشد، ابلاغ حق به طريق احسن، امكان پذير نخواهد بود. و براستي كه
رسول خدا«ص» بالاترين استقامت را در تاريخ داشته است. آنقدر مورد اذيت و آذار و
شكنجه مشركين و دشمنان اسلام قرار گرفته كه خود فرمود: «ما اوذي نبيُّ ما اُوذيت»-
هيچ پيامبري به اندازه من، شكنجه و اذيت نشده است. با اين حال، او همه اين شكنجه
ها را چون در راه خدا بود، با دل و جان پذيرا شد و لحظه­اي از دعوت به سوي حق باز
نايستاد و بي­گمان همين استقامت و پايداري بود كه او را به پيروزي رساند.

مطلب ديگري كه پس از استقامت ذكر شده است، پيروي نكردن از اهواء انفساني مردم
است. پيامبر اكرم (ص)، در راه دعوت به حق، اگر مي­خواست به آراء و نظرات افراد
گوناگون ترتيب اثر دهد، قطعاً بار را به مقصد نمي­توانست برساند، چرا كه هر كس طبق
هواي نفس خويش نظر مي­دهد، و اگر انسان بخواهد رضايت همگان را جلب كند، از اصل
مقصد دور مي­شود لذا است كه در آيه مباركه ديگري مي­فرمايد: «ولن ترضي عنك اليهود
ولاالنصاري حتّي تتّبع ملّتهم»- اگر بخواهي رضايت يهوديان و نصاري را جلب كني،
آنان هرگز از تو راضي نمي­شوند جز اينكه پيروي از راه و روششان نمائي.

امروز كه اسلام به فضل الهي در اين كشور، بار ديگر تحقق يافته و حكومت اسلامي،
با همّت والاي امام فقيدمان «رحمة الله عليه» و شهيدان عزيزمان كه بزرگترين حق را
بر انقلاب و مردم و استقلال و آزادي كشور دارند، برپا شده است، براي تحقق بخشيدن
به آرمان بزرگ امام و شهيدان، بايد در اين امر، بيش از پيش استقامت داشته باشيم و
با كمال شهامت و شجاعت در برابر بدخواهان انقلاب و اسلام بايستيم و آنان كه مي­خواهند
انقلاب را منحرف كرده و از آرمان امام دست بردارند، نبايد كوچكترين تأثيري در راه
به حق ما داشته باشند. و بي­گمان دشمنان انقلاب و جمهوري اسلامي، هرگز از عملكرد
ما راضي نمي­شوند مگر اينكه از اهواء باطلشان پيروي كنيم و از احكام مقدّسه اسلام
عزيزمان دست برداريم و آزادي كامل را به آنان بدهيم تا هر چه مي­خواهند، بدون هيچ
رادع و مانعي انجام دهند؟ آن وقت ديگر نه از انقلاب و نه از اسلام اثري نخواهد
ماند. اينجا است كه ضرورت امر به معروف و نهي از منكر بروشني پديدار مي­گردد كه
اگر به اين وظيفه بزرگ الهي، با دقّت و بدون صرف وقت و با در نظر گرفتن ديگران،
عمل نشود، فاتحه اسلام و انقلاب بايد خوانده شود.

پس بايد علّت متعهد و شهيد پرور اسلام، به رسول خدا«ص» تأسي نموده و در دعوت
بجاي خود استقامت و روند و پيروي از هواي نفس بدخواهان و دشمنان و كينه توزان و
زراندوزان و بدانديشان نكنند و با تكيه بر دو وظيفه مؤثر در اين راه « امر به
معروف و نهي از منكر»، اين بار به مقصد برسانند والسلام.

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان

 

«هفده ربيع الاول ميلاد فرخنده آخرين پيام­آور آسماني مبارك باد»

پيامبر، رحمة للعالمين

«ولادت­ها مختلف است، يك تولدي است كه مبدأ خيرات است، مبداء بركات است، مبدأ
كوبيدن ظالم است، مبدأ خاموش شدن آن بتكده­ها و آتشكده­ها است مثل ولادت رسول
اكرم(ص) كه گفته شده است كه آتشكده پارس خاموش شد و كنگره­هاي طاق كسري ريخته شد
لكن مطلب اين است كه دو قوه بوده است آنوقت كه يك قوه حكومت جائر بوده است و يكي
هم قواي روحاني آتش پرست و آمدن رسول اكرم(ص) و تولد ايشان مبدأ شكست اين دو قوه است.
يكي اطاق كسري كه كنگره­هايش، كنگره­هاي ظالمانه­اش ريخت… تولد رسول اكرم(ص)-
اين پايه­ها يعني- مبدأ ريختن پايه­هاي ظلم و خاموش شدن آتش­هاي دوگانه­پرستي و
شرك و آتش پرستي شد. آن دو قوه­اي كه در آنوقت بوده است، با آمدن ايشان هر دو مبدأ
شكست اين دو اصل يعني توحيد و عدل، در عالم به واسطه رسول اكرم(ص) بسط پيدا كرد و
انشاءالله مي كند و نبوت اصلاً آمده است، نبي اصلش مبعوث  است براي اينكه قدرتمندهائي كه به مردم ظلم مي­كنند
پايه­هاي قصر به بالا رفته و كنگره­هايش، كنگره­هائي بوده كه بوده است، آمدن
پيغمبر اكرم(ص) براي شكستن اين كنگره­ها و فرو ريختن اين پايه­هاي ظلم بوده است و
از آن طرف چون بسط توحيد است، اين جاهائي كه مبدأ ستايش غيرخدا بود و آتش پرستي
بوده است، آنها را منهدم كرده است و آتش­ها را خاموش كرده است.»

(4/8/1357)

«پيغمبر اسلام(ص) همانطوري كه براي مؤمنين رحمت و دلسوز بود براي كافر هم بود،
دلسوز بود براي كفار يعني متأثر مي­شد كه اين كفار به كفر خودشان باقي باشند و
منتهي به آتش جهنّم بشوند، براي آنها دلسوزي مي­كرد، دعوتش براي اين بود كه نجات
بدهد اين اشخاص كافر را، آن اشخاص عاصي را. خداي تبارك و تعالي خطاب مي­فرمايد كه:
«مثل اينكه مي­خواهي خودت را بكشي براي اينها كه اينها ايمان نياورده­اند» همچون
متأثر بود كه اينها چرا ايمان نمي­آورند، اينها چرا نجات پيدا نمي­كنند.»

(12/4/1358)

«ولادت سراسر با سعادت و هجرت با بركت حضرت خاتم النبيّين و افضل المرسلين را
كه مبدأ نهضت اسلام و الهي و مصدر بسط عدالت و فرهنگ انسان سازي ن منشأ حركت به
سوي برچيدن اساس ظلم و نابكاري و ارتقاء‌ به مقام والاي انساني و هجرت از تمام ظلم­ها
و خصلت­هاي شيطاني و حيواني به سوي نور مطلق و سرچشمه كمال و موسس امت و امامت است
به جميع مستضعفين و محرومين و تمام ملت­هاي جهان خصوصاً عموم مسلمين تبريك عرض مي­كنيم…
انقلاب اصيل و عظيم الهي و اسلامي و ايراني ما كه اكنون سالروز آن است،‌ جلوه­اي
از نهضت پرعظمت حضرت محمّد رسول الله (ص) است كه ولادت سعادتمند و هجرت حركت بخشش
در عصري واقع شد كه ظلمات جهالت سراسر جهان را فرا گرفته بود و قدرتمندان چون
حيوان­هاي آدمخوار، روزگار مستضعفين را تباه نموده بودند.»

(15/11/ 1358)

«رسول خدا (ص) انسان كاملي است كه در رأس مخروطه اين عالم واقع است. ذات مقدس
حق تعالي كه غيب است و در عين حال ظاهر است، مستجمع همه كمال به طور غير متناهي
است، در رسول اكرم متجلي است به تمام اسماء و صفات و در قرآن متجلي است به تمام
اسماء و صفات، و روز بعثت روزي است كه خداي تبارك و تعالي موجود كاملي كه از او
كاملتر نيست و نمي­شود باشد مامور كرد كه تكميل كند موجودات را، انسان­ها را كه
ابتدائاً يك موجود ضعيف ناقص است لكن قابل اين است كه ترقي كند، انسان را مترقي
كند. ابعاد انسان، ابعاد همه عالم است و اسلام براي تربيت انسان در همه ابعاد
است.»

(20/3/1359)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(پیامبر،رحمه للعالمین)

دانستنیهایی ازقرآن(ماموریت پیامبر(ص))

سخنان معصومین(محبت پیامبر و اهل بیتش)

زندگی اجتماعی رسول اکرم (ص) سرور کائنات

امام مجتبی علیه السلام، مظلوم تاریخ

شهادت در غربت

رحلت امام عسگری علیه السلام

بیانات مهم حضرت آیت الله خامنه ای پیرامون
ضرورت شناخت دشمن اصلی و وظائف مسلمین

آرامش قلب با ذکر خدا                                           آیت
الله جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری در اسلام(جاذبه رهبری)                         حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

گفته ها ونوشته ها

جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی                             حجة الاسلام 
والمسلمین اسدالله بیات

در پاسخ به ندای رهبر                                            
حجة الاسلام و المسلمین محمدتقی رهبر

مظلومیت دفاع مقدس

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه­اي

*براي يك انسان چقدر خسران است كه هدفش در زندگي همين چيزهاي مادي باشد؟ هدفش
اين باشد كه چند صباحي زندگي راحت­تري بدست آورد و عمر خود را با يك عزّت خيالي
بگذارند؟

*فقط كسي مي­تواند به دوران انتصاب خود در مقامات دولتي تكيه كند كه در آن
دوران كاري كرده باشد، ذخيره­اي براي خود درست كرده باشد والّا لفي خسر! اين
سرمايه سوخته است!

(20/3/71)

*با توجّه به مطرح شدن اميرالمؤمنين (ع)به عنوان حاكم و امام مسلمين، همه
مسلمانان در طول تاريخ بايد ببدانند كه حاكم اسلامي بايد انساني در اينجهت، با اين
اندازه­ها و نزديك به اين الگو و نمونه باشد.

*در جوامع اسلامي، انسانهائي كه از آن ارزشها، از فهم اسلامي، عمل اسلامي،
جهان اسلامي، انفاق، گذشت، تواضع،‌ فروتني در مقابل بندگان خدا و ديگر خصوصياتي كه
اميرالمؤمنين (ع)داشت، بهره­اي نداشته باشند، شايسته حكومت كردن نيستند. پيامبر
صلي الله عليه و آله با عمل خود در غدير اين معيار را در مقابل مسلمانان گذاشت و
اين يك درس فراموش نشدني است.

*مشكل بشريت، فقدان عدالت است. راه اسلام و حكومت علوي و روش و منهاج
اميرالمؤمنين (ع)در حقيقت استقرار عدالت است.

*اگر امروز مسئولي در امر بيت المال اسراف كند يا خداي نخواسته آن را در مصارف
شخصي و مصارف دوستان و نزديكان و مرتبطين خود مصرف بكند، اين تخلف از عدل و قرار
واقعي در امر بيت المال است.

*ملتها عدالت را دوست داشته و تشنه آن هستند و اگر ببينند ملتي پرچم عدالت را
در دست گرفته و در مقابل قدرتها و زورگوهاي عالم فداكاري و ايستادگي مي­كنند،
دلگرم و اميدوار مي­شوند و الآن اين اتفاق افتاده است.

*ابرقدرتها اگر خيال مي­كنند ملتي را كه قلبش مؤمن به اصول الهي و اسلامي است،‌
مي­توان شكست داد اشتباه مي­كنند، خير، چنين ملتي را نمي­توان شكست داد. بحمدالله
ملت ايران فداكاريها و ايستادگي­هاي خود را در اين ميدان را به چشم ديد و آثار
شيرين آن را هم چشيد.

(30/3/71)

همانطور كه امام راحلمان نيز مكرر مي­فرمودند اگر قدرتهاي جهاني از ما ستايش
كردند ما بايد در خود شك كنيم، امروز نيز اگر در برابر حملات تبليغاتي و تصميم
گيري­ها و توطئه­هاي استكبار قرار مي­گيريم بايد خدا را شاكر باشيم، زيرا مي­توانيم
از اين طريق به صحت و درستي راه خود پي ببريم و اثرات حركت خود بر دشمنان را
ببينيم.

(7/4/71)

*امروز كه دوران سازندگي است، همچون گذشته بايد ناز درسهاي آموزنده عاشوراي
حسيني بهره گرفت و تلاش و مقاومت كرد و دشمنان را از تسليم شدن ملّت ايران مايوس
كرد.

*مسئولين بايد به استعدادهاي ملّت تكيه كنند و دست حاجت به طرف دشمن دراز
نكنند. دشمن امروز منتظر اظهار ضعف و عجز ملّت طرفدار قرآن و اسلام است و ما نبايد
اين فرصت و امكان را به دشمن بدهيم كه بر ملّت ايران طمع كند.

(10/4/71)

*امروز پس از گذشت قرنها، پرچم اسلام بر فراز بلندترين بامهاي دنيا در اهتزاز
است و اين حاصل پيروزي حقيقي مجاهدات امام حسين(ع) و يارانشان بر دشمن است امروز
حتّي بعضي رهبران بزرگ غير مسلمان دنياي معاصر اعلام مي­كنند كه ما راه مبارزه خود
را از حسين بن علي(ع) فرا گرفته­ايم.

(7/4/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

§ شهردار اردوگاه فلسطيني بجرم همكاري با اسرائيل به هلاكت رسيد.

§ يك نويسنده ضد مذهب در مصر ترور شد

(19/3/71)

§ طرح دولت آمريكا براي سركوب نهضتهاي اسلامي هب سناي اين كشور
ارائه شد.

§ دفتر حزب «ليكود» در شهر قدس به آتش كشيده شد.

§ در پي به قتل رسيدن يك نويسنده مخالف اسلام گرائي، دويست نفر از
مسلمانان انقلابي مصر دستگير شدند.

§ 2000 تن از زندانيان مراكز امنيتي الجزاير آزاد شدند.

§ مسكو براي جلوگيري از گرايش مسلمانان روسيه به جمهوري اسلامي
ايران از عربستان كمك خواست.

(21/3/71)

§ پليس الجزاير به روي نماز گزاران عيد قربان آتش گشود.

§ رزمندگان مسلمان لبنان در عمليات برائت از مشركين، ارتش اسرائيل
را مجبور به عقب نشيني از جنوب لبنان كردند.

§ نيروهاي آذربايجان با دست زدن به يك تهاجم گسترده 30 كيلومتر مربع
از منطقه شمال قره­باغ را از ارامنه باز پس گرفتند.

§ سفير عربستان در الجزاير، جبهه نجات اسلامي را گروه ديوانگان
خواند.

(24/3/71)

§ نشريه انجمن جوانان ازبكستان: امام خميني يأس را از دل مسلمانان
محروم بيرون راند و آنان را به آزادگي دعوت كرد.

§ رئيس جمهور تونس اعلام كرد كه جنبش اصولگرا در تونس يك حركت
تروريستي است و با آن مبارزه مي­شود.

§ نيروهاي رژيم صهيونيستي با استفاده از هليكوپترهاي ويژه شليك سنگ،
به تظاهرات فلسطيني­ها در نوار غزه حمله كردند.

§ صهيونيستها يك حسينه را در جنوب لبنان با خاك يكسان كردند.

(25/3/71)

§ شبه نظاميان ازبك با طرفداران احمدشاه مسعود در خيابان­هاي كابل
به نبرد پرداختند.

§ صربها در تازه­ترين جنايات هولناك خود 30 تن از سكنه شهر مسلمان
نشين سارايوو را سر بريدند.

§ جبهه نجات اسلامي الجزاير: محاكمه رهبران اسلامي در الجزاير آغاز
يك انفجار است.

§ 40 هزار تن در جنگ سه ماهه «بوسني- هرزگوين» كشته شده­اند.

(31/3/71)

§ در آستانه محاكمه سران جبهه نجات اسلامي الجزاير، ساختمان يك
دادگاه در الجزاير به آتش كشيده شد.

§ 37 مسلمان كشميري بدست نيروهاي نظامي هند به شهادت رسيدند.

(6/4/71)

§ دادگاه نظامي الجزاير براي محاكمه سران جبهه نجات اسلامي با
فرايدالله اكبر و شعار «علي بلحاج» عليه دولت، متشنّج و به وقت نامعلوم ديگري
موكول شد.

§ وزير دفاع الجزاير اعتراف كرد كه در پي درگيريهاي اخير در
الجزاير، تعدادي از ارتشيان با اسلحه خود از پادگانها فرار كرده­اند.

§ درگيري مسلحانه ميان نيروهاي امنيتي مصر و انقلابيون مسلمان چندين
كشته و مجروح برجاي گذاشت.

§ يك فروند هلي كوپتر مهاجم ارتش رژيم صهيونيستي در لبنان سرنگون
شد.

§ «بوضياف» رئيس الجزاير ترور شد و 41 تن در اين جريان مجروح شدند.

(9//471)

§ مردم مسلمان و انقلابي لبنان، سودان، مصر، ليبي و الجزاير پس از انتشار
خبر تررو «بوضياف» به خيابانها ريختند و به يكديگر تبريك گفتند.

§ رئيس جديد حاكم بر الجزاير بر ادامه راه «بوضياف» و مقابله با
مسلمانان تأكيد كرد.

§ حسني مبارك در يك اولتيماتوم به مبارزان مسلمان، آنان را از انجام
هر گونه عمليات مشابه الجزاير برحذر داشت.

§ در پي كشته شدن «بوضياف»، رژيمهاي تونس، مصر و مراكش تدابير
امنيتي در اين كشورها را تشديد كردند.

§ يك كشيش لبناني: عاشورا را به همه اديان و ملل آزاديخواه جهان
تعلق دارد.

(13/4/71)

§ نيروهاي آذربايجان، شهر استراتژيك «مرواكرت» را از ارامنه پس
گرفتند.

§ يك مقام رسمي محلي در جنوب الجزاير توسط افراد نقابدار ترور شد.

§ جبهه نجات اسلامي الجزاير در جديدترين بيانيه خود، مردم الجزاير
را به برپايي راهپيمائي مسالمت آميز براي تشكيل حكومت اسلامي فرا خواند.

§ 67 مسلمان و اصلوگرا در مصر دستگير شدند.

(14/4/71)

§ سربازان برمه يك نماينده مسلمان پارلمان اين كشور را با ضربات مشت
و لگد كشتند.

§ حكمتيار به منظور تحميل شرايط خود برق كابل را قطع كرد.

§ تعداد قربانيان قيام 54 ماهه فلسطيني­ها به 916 تن رسيد.

(15/4/71)

اخبار داخلي

ú        
قرارداد ايجاد يك واحد عظيم آهن اسفنجي در قشم بين ايران و ژاپن به امضاء
رسيد.

ú        
شش تن از كاركنان شركت «توانير» و «بانك صادرات» به اتهام اختلاس بيش از سه
ميليارد ريال دستگير شدند.

(19/3/71)

ú        
بر اساس حكم دادگاه انقلاب اسلامي 4 تن از عوامل آشوب در مشهد اعدام شدند.

ú   سيل در 17 استان 236 ميليارد ريال خسارت وارد كرد.
(20/3/71)

ú        
9 تن از عاملان
اغتشاش شيراز اعدام شدند.

ú        
29 تن از عوامل
حوادث اراك به يك تا ده سال زندان محكوم شدند.

(24/3/71)

ú        
دو اسكله بزرگ صيادي در منطقه چاه بهار افتتاح شد.

ú        
ششمين كنفرانس عمومي ائتلاف خبرگزاري­هاي غير متعهد با پيام رئيس جمهور گشايش
يافت.
(25/3/71)

ú        
بزرگترين منبع مس شمال غرب كشور در تبريز كشف شد.

ú        
بزرگترين سازه بتوني دريايي جهان بوزن 6 هزار تن و به ارتفاع 21 متر در خليج
فارس به آب انداخته شد.
(28/3/71)

ú        
منافنقين با انتشار ويروس ايدز در فرانسه نيم ميليون نفر را آلوده كردند.

ú        
در پي درخواست جمهوري اسلامي ايران، مكان جديدي براي بسته بندي و انجماد گوشت
قرباني حجاج ايراني در «مني» اختصاص يافت.»

(31/3/71)

ú        
اجلاس «اسكاپ» براي بررسي اوضاع اقتصاديو صنعتي آسيا و اقيانوس آرام با حضور
وزرا و نمايندگان 56 كشور جهان در تهران آغاز بكار كرد.

(2/4/71)

ú        
هيجدهمين اجلاس وزراي شوراي جهاني غذا به رياست ايران در «كنيا» گشايش يافت.

ú        
ايران 40 درصد سهام بزرگترين كمپاني لاستيك سازي آلمان را خريداري كرد.

ú        
يك مقام صليب سرخ جهاني اعلام كرد حدود 1000 اسير ايراني هنوز در عراق بسر مي­برند.

ú        
خطّ توليد اتوبوس جديد شهري ايران خودرو افتتاح شد.

(3/4/71)

ايران 40 مزدور لبناني را كه در جنگ تحميلي به اسارت رزمندگان اسلام درآمده
بود آزاد كرد
(6/4/71)

ú        
«رحمان نبي اف» رئيس جمهور تاجيسكستان در رأس يك هيأت بلند پايه سياسي،
اقتصادي، فرهنگي وارد تهران شد.

ú        
نمايش قدرت يكصد و ده گردان از نيروهاي بسيجي استان تهران براي دفاع از
آرمانهاي انقلاب انجام شد.
(8/4/71)

ú        
«هلموت كهل»
صدراعظم آلمان طي تماس تلفني با آقاي هاشمي رفسنجاني از گسترش همكاريهاي سياسي،
اقتصادي و فرهنگي بين دو كشور تشكّر كرد.

ú   ذخاير بزرگ نفت سبك و مرغوب در حوزه متعلق به ايران در خليج
فارس كشف شد.
(15/4/71)

اخبار خارجي

·                
وزير امور خارجه آمريكا: تبليغات ايران، چهره آمريكا را در كشورهاي مختلف خدشه­دار
كرده است.

·                
وزارت بهداري آمريكا: هر 13 دقيقه يك آمريكائي به بيماري ايدز مبتلا مي‌شود.

·                
جرج بوش در تلگرافي به ملك فهد، فرا رسيدن عيد قربان را به او تبريك گفت:

·                
گورباچف به رياست صليب سبز بين المللي انتخاب شد.

·                
شهرهاي نيويورك، واشنگتن، شيكاگو، بوستون، لوس آنجلس و سانفرانسيسكو بخاطرموج
بي­سابقه خشونت و ابتذال، منطقه خطرناك اعلام شد.
(19/3/71)

·                
نيروهاي حكمتيار و ژنرال دوستم در كابل مواضع يكديگر را زير آتش گرفتند.

·                
عراق با ردّ تصميمات مرزي اعلام شده از سوي سازمان ملل بار ديگر مدعي حاكميت
بر كويت شد!

(20/3/71)

·                
بدنبال حمله بي­سابقه رسانه­هاي ليبي به قذافي، يك بحران سياسي بزرگ ليبي را
فرا گرفت.

·                
تظاهرات ضد آمريكائي مانع سخنراني بوش در پاناما شد.

·      سلاحهاي ارسالي عربستان براي شورشيان جنوب سودان ضبط شد.
(23/3/71)

·                
گورباچف پس از ورود به فلسطين اشغالي: با فلسطيني­ها موافق نيستم و با آنها
ملاقات نمي­كنم.

·                
سران آمريكا و روسيه قرارداد جديد كاهش سلاحهاي هسته­اي را امضا كردند.

·                
5/12 ميليون
كارگر هندي در مخالفت با برنامه­هاي اقتصادي دولت دست به اعتصاب زدند.

·                
6عراقي مسلح با
تجاوز به خاك كويت 2 تن را به گروگان گرفتند.

·      يلتسين: كمونيسم هرگز در روسيه احيا نخواهد شد.
(27/3/71)

·                
شهر «بوستون» آمريكا در ناامني و هرج و مرج فرو رفت.

·                
تلويزيون «سي. ان. ان»: تلاشهاي آمريكا براي كاستن از نفوذ ايران در آسياي
ميانه با شكست مواجه شده است.

·                
نبردهاي سنگين در «مولداوي»« 500 كشته و مجروح برجاي گذاشت.

(1/4/71)

·                
قطر و آمريكا پيمان هماكري نظامي امضا كردند.

·                
سلمان رشدي مخفيانه به دانمارك رفت.

·                
پارلمان ليبي محاكمه دو متهم ليبيائي را در يك كشور خارجي تصويب كرد.

·                
يك شبكه تلويزيوني عرب زبان، خبرگزاري يونايتدپرس را بمبلغ 95/3 ميليون دلار
خريد.

·      بندر «حيفا» در شمال اسرائيل، محل استقرار ناوگان ششم
دريائي آمريكا شد.
(4//471)

·                
بزرگترين كمك خارجي آمريكا با حجم 3 ميليارد دلار در اختيار اسرائيل قرار
گرفت.

·                
يك روزنامه ترك فاش ساخت، رژيم اشغالگر قدس براي رهايي از تنگناهاي ارزي،
دلارهاي تقلبي وارد بازارهاي جهان كرده است.

·                
دولتهاي آمريكاي جنوبي ضمن اعراض به تصويب قانون آدم ربايي در كشورهاي خارجي
توسط «سيا» خواستار بررسي اين قانون در كميته قضائي سازمان دائمي شوراي كشورهاي
آمريكائي شدند.
(7/4/71)

·                
«برهان الدين
رباني» رئيس جمهور افغانستان شد.

·                
نيروهاي سازمان ملل كنترل فرودگاه «سارايوو» را به دست گرفتند.

·                
عراق، كويت را به نابودي شهر مرزي «صفوان» با كمك نيروهاي آمريكائي متهم كرد.

·                
پارلمان آلمان سقط جين را قانوني اعلام كرد.

(9/4/71

·                
شوراي پارلمان اروپا از نقض حقوق بشر در تركيه انتقاد كرد.

·                
آمريكا براي برقراري روابط با ايران خواستار ميانجيگري انگليس و فرانسه شد.

·                
رژيم صهيونيستي به 12 نفر از منافقين پناهندگي داد.

(11/4/71)

·                
«سان نان» رئيس
كميته نيروهاي مسلح مجلس سناي آمريكا، خواستار تحقق پنتاگون درباره درستي يا
نادرستي گزارشهاي «اي. بي. سي» مبني بر علّت سقوط ايرباس ايران توسط آمريكا شد.

·                
در پي تشديد اختلاف ميان «ميرل» و «اوزال»، عكس اوزال ازمراكز ولتي تركيه جمع
آوري شد.

(13/4/71)

·                
درگيريهاي قومي و مذهبي در شمال نيجريه بيش از 3000 كشته برجاي گذاشت.

·      دولت خودمختار كرد در شمال عراق تشكيل شد.
(15/4/71)

·                
پاسخ به نامه ها

·                
*سياهكل- ب- ف- ب- 18

·                
در مورد مفاسد اجتماعي سعي كنيد ابتدا با نصيحت و ارشاد جلوي آن را بگيريد و
اگر نشد به مسئولين انتظامي و قضائي شكايت كنيد و اگر اقدامي نكردند به مقامات
بالاتر اطلاع دهيد و اگر باز هم مفيد واقع نشد از تشكيلاتي مانند بسيج مقاومت و
جوانان حزب اللّهي كه بايد هميشه تشكل خود را حفظ كنند استمداد كنيد و جلوي مفاسد
را با زور بگيريد. حضرت امام در وصيتنامه مبارك خود فرموده­اند:

·                
«اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساي
جمهور مابعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند
اين دستگاههاي خبري و مطبوعات و مجله­ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد
همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي­شود از
نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيه و كتب و مجلات برخلاف
اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از
آنها واجب است و از آزاديهاي مخرب بايد جلوگيري شود و از آنچه در نظر شرع حرام و
آنچه برخلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است، به طور
قاطع اگر جلوگيري نشود همه مسئول مي­باشند و مردم بر جوانان حزب اللّهي اگر برخورد
به يكي از امور مذكور نمودند به دستگاههاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي
نمودند خودشان مكلّف به جلوگيري هستند. خداوند تعالي مددكار همه باشد».

·                
كسي نمي­تواند اين جمله صريح و روشن را تأويل كند. البته واضح است كه منظور
حضرت امام قدس الله روحه زماني است كه دستگاه قضائي و انتظامي در برابر مفاسد
اجتماعي بي­تفاوت باشند و انشاءالله هنوز چنين نشده است و اگر در مورد خاص يك نفر
از مسئولين انتظامي يا قضايي از وظيفۀ خود سر باز زند دليل نمي­شود كه همه محكوم
باشند و مجوزي براي اعمال خودسرانه نمي­تواند باشد. خلاصه بايد فرصت داد تا بصورت
قانوني و منظم از مفاسد جلوگيري شود ولي اگر وضع رو به بهبود نرود و روز به روز
مفاسد علني و فروش نوارهاي غيرمشروع و مجله­ها و عكسهاي مفسده انگيز و بدحجابي و بي­حجابي
و امثال آن رواج يابد طبيعي است كه وظيفۀ جوانان مؤمن و متدين و كساني كه نگران
پايمال شدن خون هزاران شهيد انقلاب­اند ايجاب مي­كند كه به هر وسيله ممكن جلوي اين
مفاسد را بگيرند ولي بايد اولاً پس از اتمام حجت با مسئولين مربوطه باشد و ثانياً
با تشكل و سازماندهي باشد و ثالثاً از پائين­ترين درجۀ برخورد شروع شود و سعي بر
اين باشد كه تا ممكن است كار به درگيري و ضرب و جرح نيانجامد. اگر مسئولين نگران
اين گونه سخنان حضرت امام و نگران تحرك جوانان حزب الله و نگران بي­نظمي هستند
بايد هر چه زودتر خود اقدام نمايند. مشكلات افغانستان و آذربايجان دليل نمي­شود كه
مراكز تصميم گيري از مشكلات كشور خود غفلت كنند و اصلاً اين دو مقوله با همديگر
ارتباطي ندارند.

·                
*قم- خواهر،م- م- م- چ

·                
ازدواج با او به هيچ وجه به صلاح دين و دنياي شما نيست. دقت كنيد و آينده را
در نظر بگيريد و فريب وضع ظاهر افراد و لذتهاي زودگذر را نخوريد. بقول بعضي از
دانشمندان انسان بايد قبل ازدواج خوب چشمان خود را باز كند و بعد از آن بايد چشمان
خود را ببندد. بخصوص زن كه معمولاً خلاصي او با مشكلات بيشتري روبرو است. اوّلين
معيار كه بايد مؤمن در انتخاب همسر ملاحظه نمايد ايمان و تعهد است. كسي كه نماز
نمي­خواند نه تنها مؤمن به حساب نمي­آيد كه مسلمان بودن او هم فقط در محدودده
طهارت ظاهري و بعضي احكام ديگر است. او به كفار نزديكتر است تا به مسلمانان. هيچ
گناهكار و جنايتكاري بدتر از انسان بي­نماز كه رابطۀ خود را با خدا قطع كرده نيست
و كسي كه دوست خدا است از نگاه به چهرۀ انسان بي­نماز و هم نشيني با او متنفر است
چه رسد به همسري. گذشته از اين كه چنين كسي هيچ مانعي در برابر گناه و تباهي ندارد
و هرگز نمي­تواند سرپرست يك خانوادۀ مسلمان باشد و فرزنداني صالح و مفيد به جامعه
تحويل دهد. ما مواردي را سراغ داريم از طريق مكاتبه كه زنان مؤمن و متعهدي به دلل
غفلت سهل انگاري خانواده گرفتار مرداني بي­نماز و لاابالي شده­اند و از هر جهت در
نهايت سختي و مضيقه زندگي را مي­گذرانند. حتي اگر او به خاطر جلب رضايت شما و
خانوادۀ شما وعدۀ صلاح و درستكاري بدهد به نظر ما ازدواج با او به صلاح شما نيست.
او بايد كسي را مانند خود پيدا كند.

·                
*كرمان- خواهر مريم ميرزائي

·                
لباس نجس حتّي اگر خشك شود نمي­توان با آن نماز خواند.

·                
*اراك- خواهر، م.ج

·                
گرچه احترام پدر و مادر واجب است ولي انسان نبايد زندگي خود و آينده خود را
فداي جهالت و ناداني بعضي از پدران و مادران ناآگاه يا خودخواه كه هوسها و تمايلات
شخصي خود را بر مصالح فرزندان خويش مقدّم مي­دارند بنمايد. شما وضع خود را با
افراد محترم فاميل كه مي­توانند در اين زمينه اقدامي كنند و پدر و مادر را نصيحت
كنند در ميان بگذاريد تا راه­حلي براي مشكل شما پيدا شود و اگر در مواردي لازم شد
خود با شجاعت اقدام كنيدن و در عين حال كه احترام پدر و مادر را مراعات مي­كنيد
دربارۀ آيندۀ و زندگي خود، تصميم بگيريد و مانع دخالتهاي ناروا و غيرمنطقي آنها
بشويد.

·                
*مازندران- خواهر ش-ج

·                
برداشت از اموال ديگران دزدي و حرام است هر چند از پدر يا برادر باشد. و اگر
صاحب مال رضايت ندهد و خريد شما را اگر با عين آن پول بوده قبول نكند آن جنسها ملك
شما نمي­شود و تصرف در آنها حرام است حتي اگر پول را پس بدهيد بايد به هر نحو كه
ممكن است رضايت او را جلب نمائيد.

·                
*آذربايجان شرقي- برادر، ن-د-71

·                
1- جنابت موجب نجاست همۀ بدن نمي­شود و بجز لباسي كه آلوده شده ساير لباسها
پاك است.

·                
2- كسي كه مس ميت كرده اگر غسل نكند روزۀ او صحيح است ولي نماز باطل است.

·                
3- خمس يك پنجم مال است كه نصف آن به مصرف سادات مستحق بايد برسد و نصف آن
بايد در راه تبليغ دين و امثال آن طبق نظر مجتهد مصرف شود ولي به فتواي حضرت امام
همۀ آن بايد به دست مجتهد يا زيرنظر او مصرف شود. يعني پرداخت به سادات نيز بايد
زيرنظر مجتهد يا نمايندۀ او باشد.

·       4- نماز جمعه واجب تعييني نيست و كسي كه شركت نكرده از
عدالت ساقط نمي­شود.

·                
5- خواهرزن نامحرم است مانند ساير زنان نامحرم.

·                
6- زن خواهرزاده محرم نيست و اگر شوهرش بميرد يا طلاق بدهد         پس از گذشت عده مي­توان با او ازدواج كند.

·                
7- هر نمازي كه فراموش شود هر گاه انسان متذكر شود فقط قضاي آن واجب است.

·                
*آذربايجان- برادر، ق م- گ- 300

·                
1- همين كه در حيات حضرت امام قدّس سرّه مكلف شده­ايد و بمقداري كه موفق شده­ايد
اعمال را بر اساس تقليد از ايشان انجام داده­ايد مي­توانيد طبق فتواي آية الله
العظمي اراكي بر تقليد حضرت امام باقي باشيد.

·                
2- سعي كنيد برادر را به هر وسيله ممكن متنبه سازيد و از گناه بازداريد. خريد
و فروش و استفاده از نوارهاي ترانه جايز نيست و       پاك
كردن آن گونه نوارها يا نابود كردن آنها لازم است.

·                
3- از فرو رفتن در خيالات و اوهام و افكار بي­فايده اجتناب كنيد و سعي كنيد
ذهن خود را به درس و مطالب علمي و اخلاقي مشغول سازيد و در اوقات فراغت از
سرگرميهاي مفيد و سازنده يا حدّاقل مجاز و مشروع استفاده نمائيد.

·                
*تهران- خواهر زهرا- الف

·                
1- هرگز به اين گونه ازدواج تن ندهيد كه براي آينده شما مشكلات بسيار بزرگي به
وجود خواهد آورد. اگر شما و خانوادۀ شما با او به شدت مقابله و برخورد كنيد هيچ
غلطي نمي­تواند بكند و شما هيچ نگراني نداشهت باشيد و به هيچ گونه تهديد و اعتنا
نكنيد. و در هيچ شرايطي حتي اگر خانواده اصرار كنند راضي به اين ازدواج نشويد و با
مورد ديگر كه از نظر اخلاق و ديانت مورد قبول است ازدواج كنيد.

·                
2- در مورد سؤال سوّم و چهارم امري طبيعي است و هيچ جاي نگراني نيست.

·                
*قم- برادر،ح-ش-گ

·                
به نظر مي­رسد همۀ ناراحتي­ها و نگراني­ها معلول همان مشكلي باشد كه با
همسرتان داريد كه آن را چندان مهم نشمرده­ايد و در آخر به آن اشاره­اي كرده­ايد
ولي به نظر بسيار قوي مي­آيد كه اگر آن مشكل برطرف شود همۀ مسائل حل خواهد شد و
اخلاق و برخورد شما با يكديگر و با فرزندان و يا ديگران تغيير خواهد يافت و همچنين
احساس خواهيد كرد كه زندگي معني دارد و درس خواندن انگيزۀ قوي خود را بازخواهد
يافت البته اگر در زمينه تحصيل مشكل جدّي داشته باشيد لازم است با اساتيد خود
مذاكره كنيد و اگر واقعاً علاقه­اي نداريد ترك تحصيل نمائيد زيرا چيزي بجز تضييع
عرم نخواهد بود. و اما در رابطه با اصل آن مشكل ظاهراً با مراجعه به پزشك متخصص مي­توانيد
نتيجه­اي بگيريد.

·                
*باختران- خواهر،مي فرمايد-(ع)

·                
1- در مورد سئوال اول و دوّم اشكال ندارد ولي ترك آن بهتر است.

·                
2- در مورد سؤال سوّم شرعاً دو شرط لازم است رعايت شود. يكي اين كه ضرورت
داشته باشد. دوّم اين كه تا جايي كه ممكن است مواضعي كه ضرورت ندارد پوشانيده شود.
و از لحاظ مسأله مورد نظر شما بايد به نحوي مانند حضور مادر يا كس  ديگر اطمينان حاصل شود.

·                
*شيرگاه-ب،م

·                
لباس غل ندارد. لباس به هر نجاستي كه آلوده باشد بايد آن را پس از ازالۀ عين
نجاست با آب شست تا پاك شود.

·                
*بروجرد- خواهر، ق-ق

·                
اگر شما از روز اول به عقد راضي نبوده­ايد و بعد از عقد هم رضايت نداده­ايد
بلكه آن را رد كرده­ايد صحّت عقد مورد اشكال است و احتياطاً بايد طلاق بدهند. شما
حتماً بايد در اين رابطه به دادگاه مدني شكايت كنيد تا روشن شود كه اصولاً عقد
بطور صحيح انجا مگرفت است يا نه.

·                
*پاوه- خواهر، الف- ق

·                
1- گردوخاكي كه بر لباس يا فرش نجس قرار دارد خشك است و نجس نشده و موجب نجاست
چيز ديگر نمي­شود.

·                
2- اگر آنها مي­خواهند غذا را بخورند مقلد كسي هستند كه آن غذا را نجس مي­داند
شما نبايد به آنها آن غذا را بدهيد.

·                
*اصفهان- خواهر، ن-ن

·                
1- آن آب پاك است و تكليفي بر شما نيست.

·                
2- آن مسأله معمولاً مربوط به مردان است.

·                
3- رقص زن در مجالس زنانه نيز مورد اشكال است ولي اگر فقط در حضور شوهر و براي
او باشد اشكال ندارد.

·                
4- اگر موسيقي مطرب و مخصوص اهل لهو و عياشي باشد گوش دادن به آن حرام است
حتّي اگر در انسان حالت خاصّي به وجود نياورد.

·                
*كاشان- س-انشاءالله-خ-انشاءالله-5

·                
بهرحال چه دانجشوي پزشكي باشيد و چه پزشك و چه در هر كار ديگر مشغول باشيد
بايد احكام خدا را رعايت نمائيد و يكي از آنها مساله برخورد با نامحرم است. بايد
سعي كنيد در غير موارد ضرورت بطور عمد به غير صورت و دستها اصلاً نگاه نكنيد و به
صورت و دستها نيز از نگاههاي شهوت انگيز و در مواردي كه خوف مفسده است اجتناب
نمائيد و همچنين از دست زدن به نامحرم در غير موارد ضرورت دوري كنيد و حتّي در
موارد ضرورت تا حدّ مقدور سعي كنيد از روي لباس باشد يا از دستكش استفاده نمائيد.
خداوند مي فرمايد انسان بر نفس خود بسيار آگاه است. يعني اگر انسان نخواهد خود را
فريب دهد مي­تواند خوب و بد را تشخيص دهد و خود را نگه دارد. و موارد ضرورت نيز
براي انسان مقتي و آگاه روشن است. خداوند دربارۀ ترخيص در موارد اضطرار قيد فرموده
است كه نبايد انسان قصد تجاوز از مرز ضرورت را داشته باشد. گاهي انسان به بهانۀ
ضرورت سدّ تقوي را مي­شكند و مرتبك گناه مي­شود در حالي كه ضرورت به كمتر از آن
قابل دفع است. ضمناً تقوي در همان مراكز اختلاط و برخورد نمايان مي­شود. وگرنه كسي
كه در گوشه­اي نشسته و در را بر خود بسته گرچه از گناه و پي­آمدهاي آن مصون است
ولي تقوائي كه مايۀ رشد و تعالي انسان است از خود نشان نداده است. هنر همان است كه
انسان در آن گونه مراكز حساس باشد و دامن خود را به گناه نيالايد.

·                
*اصفهان- خواهر رضيه(ح)

·                
1- البته مسأله آن گونه نيست كه تصور كرده­ايد ولي بهرحال تشخيص تقوي و ديانت
از ظاهر حال انسان ممكن است البته به وسيله كساني كه با او رفت و آمد و معاشرت
دارند.

·                
2- در مجالسي كه گناه مي­شود شركت نكنيد. كسي حق ندارد شما را مجبور كند و در
خانه نيز سعي كنيد با تفاهم مشكل حل شود و اگر نشد تهديد و اگر مؤثر نبود شكايت
كنيد.

·                
برادران و خواهران:

·                
*تهران- بهروز قزلباش* اليگودرز صفر بنيادي *تهران- م.ح. پگاه*مرودشت-محمدحسين
كارگر*اهواز- علي فدعمي*كازرون- مهدي مظلوم*كاشان- محمد اسماعيل روحاني*اردبيل-
ميرحسين حسنعلي*مشهد سيد زين العابدين قائمي*آبادان- غلامعلي آخوندي*كاشان-
محمدحسن صدري*ساوه- سيد مجيد علوي*بابل- سيد حسين گوهريان*قم سيد محمد نظام
الدين*بناب سيد ولي موسوي آتش­زر*زابل سعيد كاظمي *اصفهان- برارد عباس احمدي*اراك-
برادر باقري.

·                
از نامه­ها، اشعار،‌ انتقادها و پيشنهادهاي شما عزيزان قدرداني و تشكر مي­كنيم.
اميد است همچنان ما را مورد لطف و محبت خويش قرار دهيد، لطفاً اشعار خود را زودتر
ارسال فرمائيد.

·                
*بم- برادر رضا فرح روزي*بهشهر- برادر م.ر.الف*تهران- برادر حسين فراهاني*تهران-
برادر جعفر حسيني.

·                
آدرس دقيق پستي و نام كامل خود را بنويسيد تا پاسخها ارسال شود.

·                
 

·                 
 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته­ها و نوشته­ها

يا ربّ!

يا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه       يا
رب به خون پاك شهيدان كربلا

دلهاي خسته را به كرمي مرهمي فرست  اي
نام اعظمت در گنجينه شفا

گر خلق تكيه بر عمل خويش كرده­اند          ما
را بس است رحمت و فضل تو متكا

فردا كه هر كسي به شفيعي زنند دست           مائيم
و دست و دامن معصوم مرتضي

پيغمبر آفتاب منير است در جهان      و
بنان ستارگان بزرگند و مقتدا

«سعدي»

اي خاك كربلا

اي خاك كربلا تو بهشت برين شدي           زانرو
كه جاي خسرو دنيا و دين شدي

نازي اگر به كعبه و بالي اگر به عرش زيبد
چه جاي آن بدن نازنين شدي

«وفائي»

خواص مسواك

رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

در مسوارك كردن دوازده خاصيّت وجود دارد:

1-    پاك كننده دهان است.

2-    موجب رضايت و خشنودي خداوند است.

3-    دندانها را سفيد مي­كند.

4-    چرك دندان را مي­زدايد.

5-    بلغم را مي­كاهد.

6-    خوراك را گوارا مي­سازد.

7-    پاداش كارهاي نيك را چند برابر مي­نمايد.

8-    به سنت پيامبر رفتار شده است.

9-    فرشتگان به هنگام مسواك كردن حاضر مي­شوند.

10-     لثه را محكم مي­سازد.

11-     گذرگاهش از رهگذر قرآن (دهان) است.

12-     دو ركعت با مسواك نماز گذاردن، خدا را خوشتر آيد از هفتاد
ركعت بدون مسواك.

رفتار با آدم سمج

«لُرد بيكونسفيلد» وزير خارجه انگلستان، در زمان صدارت «بيسمار» به آلمان رفته
بود.  روزي بيسمارك او را به منزل خود دعوت
كرد. لُرد كه از مصاحبت با صدراعظم آلمان خوش آمده بود، مدتي در منزل او ماند.
آنها در ملاقات خود، از هر دري سخن گفتند. از جمله، وزير امور خارجه انگليس پرسيد:
شما با آدمهاي مزاحمي كه نزدتان آمده و با حرفهاي بي­سروته، وقتتان را تلف مي­كنند،
چه رفتاري مي­كنيد تا سرشان را از سر خود دفع كنيد؟

بيسمارك در پاسخ گفت: خيلي ساده است! من به پيشخدمت خود در اين باره دستورات
لازم را داده­ام و او به محض اينكه ديد آدم سمجي، بيش از حدّ‌ وقت مرا اشغال كرده
است؛ پيش من مي­آيد و مي­گويد: امپراتور شما را فوراً احضار كرده­اند!

هنوز اين حرف از دهان بيسمارك كاملاً خارج نشده بود كه پيشخدمت نزد او آمد و
گفت: قربان! امپراتور فوراً شما را احضار كرده­اند!

نمازت را بخوان

در جلسه­اي به يكي از شعراي معاصر تكليف خواندن شعري را كردند و شاعر به رسم
معمول شعرا تأملي كرده و گفت: نمي­دانم چه بخوانم كه تا بحال نخوانده­ام؟

يكي از حضّار كه حاضر بود گفت: نماز را بخوان كه مطمئناً تا بحال آن را
نخوانده­اي.

نصف علم!

شخصي كه پدرش از دانشمندان بنام بود در مجلسي نشسته بود. ديگري از او سئوالي
كرد. عالم زاده گفت: نمي­دانم! و نمي­دانم هم خود نصف علم است يكي از حاضران گفت:
ولي پدرت در آن نصف ديگر علم برتري داشته است!!

واي به حال ياوه گويان

امام صادق (ع)فرمود: در مدينه مردي ياوه گو بود و مرد مرا با حركات خنده­آور
خود مي­خنداند و همه او را به عنوان دقلك مي­شناختند. روزي هنگامي كه از كنار امام
سجاد (ع)گذشت اشاره به حضرت كرده گفت: اين مرد مرا خسته كرده، زيرا هر كاري مي­كنم
نمي­خندد.

سرانجام مرد ياوه گو روزي بنا گذاشت بهرحال شده امام را بخنداند، لذا چون امام
را ديد كه همراه دو غلامش به جائي مي­رود، پريد و عباي حضرت را از دوشش گرفت و
فرار كرد. امام سجاد (ع)اصلاً به او اعتنائي نكرد، فقط پرسيد: اين چه كسي بود. عرض
كردند: اين مردي دلقك است كه مردم مدينه را با ياوه گوئيهايش مي­خنداند.

حضرت فرمود: به او بگوئيد: «براي خدا روزي وجود دارد كه در آن روز باطل گويان
و ياوه سرايان در خُسران و زيان مي­باشند».

از حسين آموختيم

رمز قرآن از حسين آموختيم     ز آتش او
شعله­ها اندوختيم

اي صبا اي پيك دورافتادگان     اشك ما
بر خاك پاك او رسان

«اقبال لاهوري»

انوشيروان ظالم

انوشيروان ظالم مالياتي بر زمين­ها بست و دستور داد در جلسه­اي كه همه رجال
مملكت بودند، براي نظرخواهي بخوانند. وقتي كه خواندند، همه از ترس شاه ساكت
ماندند؛ مردي از ميان دبيران (نويسندگان) برخاست كه نه از معروفان بود، گفت: اي
ملك! خرج جاويد بماند و مردم فاني شوند چيز باقي را بر چيز فاني چگونه توان نهاد؟
اكنون بر زمين آبادان، خراج نهي، فردا پس از اين عصر، آن زمين ويران شود و آن خراج
بر وي بماند.

انوشيروان برآشفت و گفت: ابلهي مي­كني و هرزه مي­گوئي؟! سپس گفت: از كدام
مردمي؟ گفت: از دبيرانم گفت: اين دبيران فضول و ياوه سرا باشند و حكم داد، دوات بر
سر او زنند تا جانش از تن به در رود!!

دبيران ستم پذير كه در انجمن بودند، همي دوات بر سر او كوفته و گفتند: اي ملك!
ما از اين سخن بي­زاريم؛ رأي همان است كه پادشاه گفته و نيك عدل كرده است و ما
پذيرفتارآنيم!!

نريزم… بريزم!

در زمان رژيم طاغوت، مأمورن ساواك، يكي از شاعران شهر كاشان را به جرم اينكه
در مدح شاه شعر نمي­گفت به كلانتري بردند. افسر نگهبان با ديدن شاعر گفت: مردك!
چرا تا بحال در مدح اعليحضرت شعر نگفته­اي؟

شاعر كه داراي شهامت زيادي بود، در جواب افسر نگهبان اين بيت ناصرخسرو را
خواند:

من آنم كه در پاي خوكان «نريزم»              مراين
قيمتي دُرّ لفظ دري را

افسر نگهبان كه خونش به جوش آمده بود، برخاست و دو كشيده آبدار به صورت شاعر
نواخت. شاعر كتك خورده كه هوا را پس ديد، گفت: اينطور است؟

افسر نگهبان جواب داد: از اين بدتر هم خواهي ديد!

شاعر با گردني كج ادامه داد: حالا كه وضع اينطوري است، ناچارم بگويم:

من آنم كه در پاي خوكان «بريزم»              مراين
قيمتي دُرّ لفظ دري را

افسر نگهبان در اين موقع لبانش به خنده باز شد و به شاعر گفت: آفرين!! حالا مي­توانيم
با هم كنار بيائيم. و بعد دستور داد تا شاعر را آزاد كنند!!

تو را چو جان دارم من

بي­تير غمت، پشت كمان دارم من     دادم
به تو دل تو را چو جان دارم من

پيش تو اگر چه بر زمين دارم پاي       دستي
زغمت بر آسمان دارم من

«سنائي»

گر بگذري ز خويش…

كمال الملك و سردار سطوت

يكي از امراي ستمگر دوره ناصرالدين شاه به نام «سردار سطوت»، روزي به «كمال
الملك» مي­گويند كه مي­خواهم تابلوئي از واقعه كربلا را نقاشي كني كه در آن، شمر
دارد امام حسين (ع)را مي­كشد و من دست او را گرفته­ام و نمي­گذارم!!

كمال الملك به بهانه­هاي مختلف از اين كار سرباز مي­زند، امّا در مقابل اصرار
زياد سردار سطوت به ناچار قبول مي­كند و تابلوئي را نقاشي مي­كند. ولي در اين
تابلو، سردار سطوت مشغول بريدن سر امام حسين (ع)است و شمر دست او را گرفته است.

كمال الملك پس از كشيدن اين تابلو، به عراق و سپس به فرانسه مي­رود. سردار
سطوت در زمان تعيين شده،‌ تابلو را تحويل مي­گيرد و از ديدن آن منظره، سخت خشمگين
مي­گردد و دربدر به دنبال نقاش هنرمند مي­گردد تا او را به خاطر آن، تنبيه سختي
كند، اما او را نمي­يابد و متوجه مي­شود كه كمال الملك به خارج سفر كرده و كاري از
دست او ساخته نيست.

الگوي قناعت!

روزي حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، در ايام خلافتش، از كنار قصّابي مي­گذشت.
قصاب رو به حضرت كرده، عرض كرده: يا اميرالمؤمنين! گوشتهاي بسيار خوبي آورده­ام،
اگر مي­خواهيد ببريد.

حضرت فرمود: من الآن پول ندارم كه گوشت بخرم. قصاب عرض كرد: من صبر مي­كنم تا
هر وقت پول فراهم شد، قيمت گوشت­ها را به من بدهي. حضرت فرمود: من به شكم خود مي­گويم
صبر كند.

 

/

مبارزه با اسلام و آمريكايي چه شد؟

ما و يادگارهاي امام خميني(س)

مبارزه با اسلام و آمريكايي چه شد؟

قسمت سوّم

امروزه بر هيچكس پوشيده نيست كه لازمه پاسداري از دستاوردهاي انقلاب و ايستادگي بر سر اصول و ارزشهاي اسلام ناب محمّدي (ص)، شناخت پيچيدگيهاي دشمن اصلي آن يعني آگاهي نسبت به وجوه مختلف اسلام آمريكايي و مبارزه­اي پيگير و همه جانبه با آن است. به عبارت دگير اسلام ناب محمّدي(ص) چيزي جز نفي «اسلام سرمايه­داري، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بي­درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان، اسلام اشرافيت، اسلام ابوسفيان، اسلام ملاهاي كثيف درباري، اسلام مقدّس نماهاي بي­شعور حوزه­هاي علمي و دانشگاهي،‌ اسلام ذلّت و نكبت، اسلام پول و زور، اسلام فريب و سازش و اسارت، اسلام حاكميت سرمايه و سرمايه­داران بر مظلومين و پابرهنه­ها، و در يك كلمه: اسلام آمريكايي» (داخل گويمه برگرفته از دو پيام امام خميني(س) در 11/167 و 29/4/67) نيست با نفي اين اسلامهاي دروغين در واقع آنچه باقي مي­ماند همانا اسلام پاك طينتان عارف و اسلام ناب محمدي(ص) خواهد بود. اين نكته بارها و بارها مورد تأكيد قرار گرفته كه امام خميني(س) خصوصاً در دو سال آخر عمر پربركتشان به طور مكرّر و در مناسبتهاي مختلف- و شايد بتوان مدّعي شد كه در اكثر قريب به اتفاق پيامهايشان حتّي پاسخ به نامه­هاي سياسي و … بر شناساندن وجوه متعدد اسلام آمريكايي و هشدار به مؤمنين انقلاب جهت مبارزه با آن، اصرار مي­ورزيدند به طوري كه اصل «مبارزه با اسلام آمريكايي» يكي از مهمترين يادگارهاي امام به شمار مي­آيد.

بر اساس آنهمه هشدارهاي امام، پيروان اسلام ناب و پاسداران حريم ارزشهاي انقلاب اسلامي مي­بايسيت مصاديق بارز و مشخص اسلام آمريكايي را شناسايي كرده و به عنوان يك آفت خطرناك در مسير انقلاب با آن برخورد كرده و با طرد و افشاي پيروان اسلام آمريكايي تداوم حيات انقلاب را تضمين نمايند. اكنون ببينيم كه در ارتباط با اين يادگار امام يعني طرد و افشاء و مبارزه با اسلام آمريكايي و طرفداران آن در داخل و خارج مرزهاي ميهن اسلاميمان چه كرده­ايم؟ در داخل كشور، ابتدا چگونگي تداوم حضور اسلام امريكايي در حوزه­هاي علميه كه تأثير بسزايي بر فرهنگ جامعه داشته و امروزه حتّي اين تأثير به حيطه امور مختلف كشور تعميم يافته، مورد توجّه قرار مي­دهيم. در اين باره امام چنين فرموده­اند:

«شكل ناقصي كه در حوزه­هاي علميه عرضه مي­شود براي اين منظور است كه خاصيّت انقلابي و حياتي اسلام را از آن بگيرند».

(از كتاب «حكومت اسلام»)

درباره علّت بروز و يا به عبارت بهتر نفوذ چنين تفكّري در حوزه­هاي علميه امام مي­فرمايند:

«استكبار وقتي كه از نابودي مطلق روحانيّت و حوزه­ها مأيوس شد دو راه را براي ضربه زدن انتخاب نمود: يكي راه ارعاب و زور، و ديگري راه خدعه و نفوذ. در قرن معاصر وقتي حربه ارعاب و تهديد چندان كارگر نشد راههاي نفوذ تقويت گرديد… يقيناً روحانيون مجاهد، از نفوذ بيشتر زخم برداشته­اند… در شروع مبارزات اسلامي، اگر مي­خواستي بگويي شاه خائن است بلافاصله جواب مي­شنيدي كه شاه شيعه است. عدّه­اي مقدّس نماي واپس گرا همه چيز را حرام مي­دانستند و هيچكس قدرت اين را نداشت كه در مقابل آنها قد علم كند. خون دلي كه پدر پيرتان از اين دسته متحجّر خورده است، هرگز از فشارها و سختي­هاي ديگران نخورده است…».

(3/12/67)

«واقعاً روحانيّت اصيل در تنهايي و اسارت خون مي­گريست كه چگونه آمريكا و نوكرش پهلوي، مي­خواهند ريشه ديانت و اسلام را بركنند و عدّ­ه­اي روحاني مقدّس نماي ناآگاه يا بازي خورده وعدّه­اي وابسته كه چهره­شان بعد از پيروزي روشن گشت، مسير اين خيانت بزرگ را همواره مي­نمودند».

(3/12/67)

اين خطر آنچنان است كه امام چگونه به ياران خويش در حوزه­ها هشدار مي­دهند:

«در حوزه­هاي علميه هستند كه عليه انقلاب و اسلام ناب محمّدي(ص) فعاليّت دارند. امروز عدّه­اي با ژست تقدّس مآبي چنان تيشه به ريشه دين و انقلاب و نظام مي­زنند كه گويي وظيفه­اي غير از اين ندارند. خطر تحجّر گرايان و مقدّس نمايان احمق در حوزه­هاي علميه كم نيست. طلاّب عزيز لحظه­اي از فكر اين مارهاي خوش خط و خال كوتاهي نكنند. اينها مروّج اسلام آمريكايي­اند و دشمن رسول الله».

(3/12/67)

سؤال اين است: اي رهروان راه امام و اي پيروان مقام معظّم رهبري، در طريق شناسايي و افشاي مروّجين اسلام آمريكايي در حوزه­هاي علميه چه اقداماتي انجام داده­ايد؟ مع الأسف مشاهده مي­شود كه برخي از اينان مدّتي است زمينه را براي تبليغ خطوط انحرافي خويش مهيّا ديده و با خاطري اوضاع حاكم بر آنجا به شرايط و حال و هواي قبل از پيروزي انقلاب را دارند. موفقيّت اين جريان خطرناك و مرموز در حوزه­ها، تضمين كننده ساير موفقيتهاي آنان خواهد شد و جبهه انقلاب را از درون دچار آسيبي جدّي و مهلك مي­نمايد.

اين حسّاسيّت در مورد اجراي و اداره كشور نيز وجود دارد. بدين معني كه وجود عناصري داراي تفكّري اينچنين باعث خواهد شد، تفكّر انقلابي و طرفداران و رهروان واقعي خط امام، از پستهاي كليدي و حسّاس كشور كنار زده شوند و مهمتر اينكه در مقابل مصالح واقعي نظام و انقلاب ايستادگي كرده و نقش جاده صاف كن حاكميّت طرفداران و وابستگان به آمريكا را ايفا مي­نمايد. به قول امام:

«مصلحت نظام و مردم از امور مهمّه­اي است كه مقاومت در مقابل آن ممكن است كه اسلام پابرهنگان زمين را در زمان دور و نزديك زير سؤال برد و اسلام آمريكايي مستكبرين و متكبّرين را با پشتوانه ميلياردها دلار توسط ايادي داخل و خارج آنان پيروز گرداند».

(17/11/66)

نكته ظريفيكه در اين جملات امام تأمّلي بيشتر درباره آن را مي­طلبد اينست كه اين مطالب را امام امّت در فرمان تعيين مجمع تشخيص مصلحت نظام عنوان نموده­اند و تأكيد ايشان مبني بر عواقب ناشي از مقاومت در برابر مصلحت نظام آنهم خطاب به اين مجمع، قابل توجّه است. مسأله ديگر اشاره به روي كار آمدن «اسلام آمريكايي با پشتوانه ميلياردها دلار توسط ايادي داخل و خارج» در صورت زير سئوال رفتن اسلام پابرهنگان مي­باشد يعني روي كار آمدن اسلام آمريكايي نيازي به شكست دادن و به سقوط كشانيدن اسلام پابرهنگان ندارد بلكه با زير سئوال بردن چنين اسلامي، اسلام آمريكايي روي كار خواهد آمد. حال سئوال اينست كه اي مسئولين متعهد به نظام امام و مقام معظّم رهبري، آيا در حيطه مسئوليت شما، در اظهارنظرها، مصاحبه­ها و سياستگزاريهايتان اسلام پابرهنگان زمين زير سئوال رفته است يا خير؟ اگر پاسخ مثبت است بايد اعتراف نمود كه آنچه در حيطه مديريت چنين مسئولي در جريان است مطلوب ايادي داخلي و خارجي اسلام آمريكايي مي­باشد.

البته پرداختن به موضع حسّاس و بسيار مهم ردّپاي نفوذ پيروان اسلام آمريكايي در داخل كشور فرصتي ديگر را طلب مي­كند گذشته از اين مسأله، از نقطه نظر خارجي يعني مصداق اسلام آمريكايي در خارج از مرزهاي ميهن اسلامي­مان، موضوع مبارزه با اسلام آمريكايي در حال حاضر وضعيّتي سردرگم يافته است. مصداق بارز و عيني اسلام آمريكايي در جهان اسلام را امام امت اينگونه معرفي كرده­اند:

«مگر مسلمانان نمي­بينند كه امروز مراكز وهابيّت در جهان به كانونهاي فتنه و جاسوسي مبدّل شده­اند كه از يك طرف اسلام اشرافيّت، اسلام ابوسفيان، اسلام ملاّهاي كثيف درباري، اسلام مقدّس نماهاي بي­شعور حوزه­هاي علمي و دانشگاهي، اسلام ذلّت و نكبت، اسلام پول و زوره، اسلام فريب و سازش و اسارت، حاكميّت سرمايه و سرمايه داران بر مظلومين و پابرهنه­ها و در يك كلمه اسلام آمريكايي را ترويج مي­كنند و از طرف ديگر سر بر آستان سرور خويش، آمريكاي جهانخوار مي­گذراند؟».

(29/4/67)

فهد و رژيم آل سعود بر حجاز مصداق بارز اسلام آمريكايي در جهان اسلام است كه راه استيلاي آمريكا و اسرائيل بر مسلمانان اقدامات بيشماري را به انجام رسانيده كه تكاندهتدهترين جنايت جهان اسلام در تمامي اعصار يعني كشتار حجاج بيت الله الحرام را مرتكب شده است. جنايتي كه به هيچ عنوان و به هيچ قيمتي قابل اغماض و گذشت نيست. به قول امام:

«ما باز خواب هستيم و دنيا هم خراب است كه چه شد. در مسأله حجاز، مسأله بزرگترين مقامات قدس اسلامي و دنياي شكسته شد. كعبه احترامش تنها پيش ما نيست. كعبه را همه ملل، همه ملل كه به دين اعتقاد دارند، محترم مي­شمارند. كعبه، كعبه­اي است كه از زمان اوّل خلقت بوده است و همه انبياء در آن خدمتگزار بودند. شكستن كعبه مسأله­اي نيست كه بشود از آن همين طور گذشت».

(8/6/66)

اين مسأله حتّي در وصيّت­نامه سياسي الهي امام نيز مورد توجّه و تأكيد قرار گرفته است. وصيت نامه­اي كه در آن با همه اشخاص و گروهها و جريانات از موضع رحمت برخورد كرده تنها در مورد رژيم آل سعود لعن و نفرين خدا و رسولان و ملائكه را نثار مي­نمايند و اعلام مي­كند:

«آنچه دستور ائمه عليهم السلام براي بزرگداشت اين حماسه تاريخي اسلام (واقعه كربلا) است و آنچه لعن و نفرين بر ستمگران آل بيت است تمام فرياد قهرمانانه ملّتهاست بر سرمداران ستم پيشه تاريخ الي الابد و ميدانيد كه لعن و نفرين و فرياد از بيداد بني­اميّه لعنت الله عليهم با آنكه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شده­اند فرياد بر سر ستمگران جهان ورزنده نگهداشتن اين فرياد ستم شكن است و لازم است در نوحه­ها و اشعار مرثيه و اشعار ثناي از ائمّه حق عليهم السلام الله به طور كوبنده فجايع و ستمگري­هاي ستمگران هر عصر و مصر يادآوري شود در اين عصر كه عصر مظلوميّت جهان اسلام به دست آمريكا و شوروي و ساير وابستگان به آنان و از جمله آل سعود اين خائنين به حرم بزرگ نالهي، لعنت الله و ملائكه و رسله عليهم است به طور كوبنده يادآوري و لعن و نفرين شود».

بر اساس اين اوامر مشخص و مؤكد، تكليف ما در قبال فهد و رژيم سفاك او محرز است.

«بايد با همه قوايي كه داريم، مسلمين با همه قوايي كه دارند بايد با اين مسأله محاربه كنند هر طوري كه خودشان صلاح مي­دانند. اين ننگ را نبايد ما به گور ببريم كه ما بوديم،‌ ديديم و در حضور ما بزرگترين جنايات واقع شد».

(امام خميني(س)- 8/6/66)

در واقع آنچه مورد بحث بايد قرار گيرد شيو­ه­هاي مقابله و محاربه با اين رژيم مي­باشد امّا مدتي است شاهد اظهار نظرها و رفت و آمدهاي دوستانه­اي از سوي مقامات و مجريان سياست خارجي كشورمان با عنار و عوامل رژيم پليد آل سعود مي­باشيم تا جايي كه سفير ايران در حجاز جملات زشت و موهني را بر زبان جاري مي­سازد و دستگاههاي تبليغاتي نيز آنرا منعكس مي­نمايند كه ايران و عربستان دو بال نيرومند جهان اسلامند و…»!؟ و كار به جايي مي­رسد كه اين سفير نه تنها از كار بركنار يا حداقل توبيخ رسمي نمي­گرد و صحبت­هاي نامربوط وي رسماً تكذيب نمي­شود بلكه زمينه سازي سفر ملك فهد براي ديدار از جمهوري اسلامي ايران را بر عهده مي­گيرد و به پيگيري نظراتش مشغول مي­شود!؟ آيا اتخاذ و پيگيري چنين سياستي، پشت كردن به اهداف انقلاب و آرمانهاي امام را تداعي نمي­كند؟ آيا…

ادامه دارد

/

پرسش ها و پاسخ ها

«پرسشها و پاسخها»

فلسفه عزاداري سنتي

حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضي مهري

بسم الله الرحمن الرحيم

س: چرا حضرت امام قدس سره تاكيد بر عزاداري سنتي فرمودند؟ و منظور از عزاداري
سنتي چيست؟

ج: عزاداري براي حضرت سيد الشهدا سلام الله عليه از سوي ائمّه عليهم السلام هميشه
مورد تاكيد قرار گرفته است. و روايات در اين باره آن قدر فراوان است كه نيازي به
بحث از سند نداردو در واقع اصل مطلب بوطر متواتر نقل شده است. گذشته از اين كه
بسياري از آنها سندي معتبر دارند. علامه مجلسي رحمه الله در جلد 44 بحار از صفحه
269 تا 296 نزديك به چهل حديث در اين باره نقل كرده است. اين روايات در مورد فضيلت
گريه بر ابي عبدالله (ع)و گرياندن و ذكر مصيبت آن حضرت و سرودن اشعار در اين باره
و خود را به صورت گريه كننده درآوردن و اقامه مجالس عزا و ترك هر گونه كاري براي
زندگي دنيا در روز عاشورا و تظاهر به حزن و اندوه و سعي در زيارت آن حضرت و امثال
آن آمده است. در يكي از آن روايات آمده است: «لكل سرّ ثواب الا العدمعة فينا». و
ظاهراً منظور اين است كه هر كار خيري اگر مخفيانه انجام گيرد ثوابش بيشتر است بجز
گريه بر ما. يعني بايد گريه و جزع بر اهل بيت و ظلمي كه بر آنها روا شد علني باشد.
و هر چه اعلان و اعلام آن بيشتر باشد اثرش بيشتر و ثوابش بيشتر است.

بعضي از نويسندگان مي­پندارند كه اين امر اختصاص به همان زمانها داشته است. در
پاورقي بحار نويسنده­اي چنين مضموني آوردهاست كه بعضي گمان كرده­اند اين روايات
موجب جرأت جهّال و فسّاق شده و افراد لاابالي به اين خيال كه گريه بر امام حسين (ع)همه
گناهان را مي­شويد و از بين مي­برد در طول سال هر گناهي را مرتكب مي­شوند و چون
دهه اول محرم مي­رسد لباس سياه بر تن مي­كنند و بر سر و سينه مي­زنند و گريه مي­كنند
و مي­پندارند كه ديگر باكي از گناه نيست. و به همين دليبل بعضي اين روايات را
تكذيب كرده­اند و آن را خلاف ضرورت دين مي­دانند سپس اين نويسنده چنين توجيه كرده
است كه تكذيب اين روايات به دليل تواتر آنها ممكن نيست وي مورد اين روايات همان
زمانهايي است كه بني اميه سعي در از بين بردن نام اهل بيت عليهم السلام داشتند و
لذا قبر امام حسين (ع)را خراب مي­كردند و زوار آن حضرت را مي­كشتند در چنان زماني
اقامه عزا و ياد اهل بيت عليهم السلام مبارزه با ظلم و ظالم بود و لذا اين همه
ثواب داشت ولي اكنون كه اقامه عزا هيچ مشكلي ندارد و مبارزه با هيچ ظلمي نيست و
هيچ كس مانع زيارت يا اقامه عزا نمي­باشد بلكه گويندگان و روضه­خوانان از اين راه
زندگي خود را اداره مي­كنند ديگر چنان موقعيتي نيست كه ايجاب كند اقامه عزا و گريه
بر امام حسين (ع)آن همه ثواب داشته باشد پس نبايد جهّال و فساق خود را به اين وعده­ها
فريب دهند.

ولي اين سخن نادرست است و گريه بر امام حسين (ع)و اقامه عزا بر آن حضرت هميشه
مطلوب بلكه لازم و واجب است. اكنون نيز پيروان بني اميه با تلاشي بيشتر و كوششي
فراگيرتر سعي در خاموش ساختن نور اهل بيت عليهم السلام دارند. عجيب است كه ايشان
فعاليت تبليغاتي راديوها و مطبوعات مخالفان اهل بيت عليهم السلام را در اين زمينه
هيچ توجه ننموده­اند هم اكنون كتابها، مجلات، پوسترها، داستانها، فيلمها، نمايشها
به وسائل مختلف در ترويج افكار ضد اهل بيت عليهم السلام و در خدشه­دار نمودن چهره
نوراني آنها در جامعه اسلامي منتشر مي­شود. در طول تاريخ مخالفان اهل بيت هزاران
كتاب در اين راه نوشته­اند نوشتن هر كتابي كه مطالبش برخلاف مذهب اهل بيت عليهم
السلام باشد سعي در خاموش كردن نور آنها است. هزاران حديث در اين راه جعل شده و
كتابها از اين احاديث پر شده است و هنوز هم اين سلسله شيطاني مشغول فعاليت است و
هر روز كتابي نو نوشته مي­شود يا تحقيق مي­شود و چاپ و منتشر مي­شود و هدف يك چيز
است اصرار بر مخالفت مذهب اهل بيت عليهم السلام بلكه اكنون ديده مي­شود كه سعي
بسياري از دشمنان اهل بيت در تكريم و تجليل از معاويه و يزيد است. زيرا بايد خط
آنها را زنده كنند و نور اهل بيت را خاموش نمايند. بخصوص پس از پيروزي انقلاب
اسلامي در ايران كه كجروان به ظاهر مسلمان قدرت و صلابت مذهب اهل بيت عليهم السلام
را در بسيج توده­ها عليه ظلم و بيدادگري احساس كردند. لذا فعاليت آنها در زمينه
محو آثار اهل بيت و تكفير شيعيان آنان بيشتر شده است. پس هنوز و هميشه اين جنگ و
جدال باقي است. تا شيعه شيعه است دشمنان اهل بيت عليهم السلام با آنان دشمن­اند. و
در نابودي آنها كمر بسته­اند و لذا بايد هميشه شعار تشيع كه اقامه مجالس اهل بيت
است باقي باشد بلكه روز به روز بايد بازار آن داغتر شود.

و اما اين سخن كه اين روايات موجب جرأت جهال و فساق بر ارتكاب گناهان است قابل
قبول نيست بلكه ما معتقديم و اين را به راي العين مي­بينيم كه مجالس اهل بيت عليهم
السلام و بخصوص اقامه عزاي امام حسين  (ع)در
ايام عاشورا و همين مراسم سنتي كه باقي مانده است در بسياري از موارد موجب هدايت
افراد و ترك گناه شده است زيرا به همين بهانه سخني از دين و از خدا و روز جزا مي­شنوند
و متأثر مي­شوند و در ساير موارد هم حداقل موجب توقف يا كندي حركت در سوي باطل شده
است. تصور كنيد كه اگر اين مجالس نبود و همين چند روز هم به گفته اين آقايان جهال
و فساق دست از گناه نمي­كشيدند اين وضع بدتر از اين نبود. اصولاً انسان خالي از
گناه نيست مهم اين است كه انسان گنهكار رابطه­ناش را با خدا قطع نكند و گناه آن
گاه بسيار خطرناك است كه انسان را بكلي از بازگشت به خدا باز مي­دارد. و شكي نيست
كه عزاداران امام حسين (ع)هر چند بسيار گناهكار باشند از همين روزنه راه را براي
بازگشت بازگذاشته­اند و اين خود نعمتي بزرگ است. گذشته از اين اگر بنا باشد اين
گونه روايات انسان را در گناه جسور كند آياتي كه وعده مستقيم خداوند متعال و
مهربان به عفو همه گناهان بجز شرك است بايد بيشتر موجب جسارت و جرأت باشد و همچنين
وعده پذيرش توبه كه در قرآن بر آن تأكيد فراوان شده است بايد موجب جرأت باشد و
همچنين وعده پذيرش توبه كه در قرآن بر آن تأكيد فراوان شده است بايد موجب جرأت بر
گناه باشد. ولي چنين نيست. از نظر روانشناسي اين راههاي بازگشت را كه به اين وسعت
گشاده­اند براي اين است كه انسان سيه روز بدبخت نااميد شد ديگر از هر جنايتي باك
ندارد. و از نظر واقع اينها چون وعده خداوند است حق است و در آن هيچ شك و ترديدي
نيست.

از همين جا راز فريادهاي رهبر تيزبين و ژرف انديش حضرت امام قدس الله روحه در
مورد زنده نگه داشتن عاشورا روشن مي­شود. آن حضرت اين گونه مطالب را از گوشه و
كنار مي­شنيدند و مي­خواندند. و احساس خطر مي­كردند. و بدتر از اين نويسندگان
روشنفكرمآبي كه هميشه در نوشتجات خود مراسم عزاداري و روضه خواني را بطور كلي به
باد مسخره گرفته و آن را محكوم مي­نمودند. حضرت امام براي اين كه اين آتش به سردي
نگرايد اين دستورات مؤكد و مكرر را فرمودند. بعضي از انقلابيون مي­پنداشتند كه همه
اين جوش و خروشها لازم بود تا انقلاب كنيم اكنون ديگر روز بازسازي است و ديگر
نيازي به اين همه فرياد و گريه بر امام حسين (ع)نيست. ولي حضرت امام هشدار دادند
كه عزاي امام حسين (ع)نه تنها حافظ مذهب اهل بيت است بلكه نگهدارانده اسلام است.
امويان آن روز و امروز اگر بتوانند اصل اسلام را از ريشه مي­كنند و همين شعارها
است كه مانع حركت آنها مي­شود.

امام خميني قدس سره:

«اين دستجاتي كه در ايام عاشورا راه مي­افتند خيال نكنند كه ما اين را تبديل
كنيم به راهپيمائي، راهپيمائي است خودش امّا راهپيمائي با يك محتواي سياسي،
همانطوري كه سابق بود بلكه بالاتر، همان سينه زني همان نوحه خواني همان­ها، همان­ها
رمز پيروزي ماست».

(29/8/58)

و منظور از عزاداري سنتي همان اقامه مجالس و ذكر مصيبت اهل بيت عليهم السلام و
راه انداختن دستجات عزاداري به همان سبك گذشته است. چرا؟ ممكن است گفته شود: آن چه
از روايات استفاده مي­شود اقامه مجالس و ذكر مصيبت و گريه است نه سينه زدن و دسته
راه انداختن و زنجير زدن و قمه زدن و علم و كتل برداشتن و امثال آنها از سنتهاي
پشتيبان. و در اين رابطه جمله حضرت امام توجيه شده است كه مراد از سنتي يعني آن چه
مطابق سنت اهل بيت است نه آن چه مطابق سنتهاي پشتيبان است. ولي چنين نيست. حضرت
امام در تاريخ 4/8/60 در سخنراني خود فرمودند:

«بايد ماه محرم و صفر را زنده نگه داريم به ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام كه
با ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام زنده مانده است اين مذهب تا حالا، با همان وضع
سنتي با همان وضع مرثيه سرائي و روضه خواني. شياطين به گوش شما نگويند كه ما
انقلاب كرديم حالا بايد همان مسائل انقلاب را بگوئيم و مسائل كه در سابق بود حالا
ديگر منسي بايد بشود، خير.

ما بايد حافظ اين سنت­هاي اسلامي، حافظ اين دستجات مبارك اسلامي كه در عاشورا،
در محرم و صفر در مواقع مقتضي به راه مي­افتند تأكيد كنيم كه بيشتر دنبالش باشند.
محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است، فداكاري سيدالشهدا سلام الله عليه است
كه اسلام را براي ما زنده نگه داشته است. زنده نگه داشتن عاشورا با همان وضع سنتي
خودش از طرف روحانيون، از طرف خطبا با همان وضع سابق و از طرف توده­هاي مردم با
همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم،‌ دستجات عزاداري به عنوان عزاداري راه مي­افتاد.
بايد بدانيدكه اگر بخواهيد نهضت شما محفوظ بماند، بايد اين سنت­ها را حفظ كنيد
البته اگر چنانچه يك چيزهاي ناروائي بوده است سابق و دست اشخاص بي­اطلاع از مسائل
اسلام بوده، آنها بايد يك قدري تصفيه بشود لكن عزاداري به همان قوّت خودش بايد
باقي بماند و گويندگان پس از اينكه مسائل روز را گفتند، روضه را همانطور كه سابق
مي­خواندند و مرثيه را همانطور كه سابق مي­خواندند بخوانند و مردم را مهيا كنند
براي فداكاري».

و واضح­تر از آن در تاريخ 29/8/58 فرمودند:

«اين دستجاتي كه در ايام عاشورا راه مي­افتند خيال نكنند كه ما اين را تبديل
كنيم به راهپيمائي. راهپيمائي است خودش امّا راهپيمائي با يك محتواي سياسي،
همانطوري كه سابق بود بلكه بالاتر، همان سينه زني، همان نوحه خواني همان­ها، همان­ها
رمز پيروزي ماست. در سرتاسر كشور مجلس روضه باشد، همه روضه بخوانند و همه گريه
بكنند».

بنابراين هيچ جاي تأويل و توجيه نيست و حضرت امام قدس الله سره همان دستجات
عزاداري سنتي پيشين را تاييد فرمودند و ادامه آن را لازم و ضرروي دانستند.

ولي نكته­اي كه بايد توجه داشت اين است كه در هر دو مورد (و شايد در موارد
مناسب ديگر نيز چنين باشد) اين نكته را تذكر داده­اند كه مسائلي كه خلاف شرع است و
افراد ناآگاه آن را وارد دستجات كرده­اند بايد حذف شود. آن مسائل چيست؛ شايد يكي
از آن امور مورد نظر ايشان جهاتي باشد كه براي مذهب در ديد جهانيان موجب توهين و
تضعيف است. اين مسأله بسيار دقيق است و بايد به دقت مورد بررسي قرار گيرد. شكي
نيست كه ما نبايد از اصول و اهداف و شعائر مذهبي خود بخاطر استهزاء و مسخره كردن
دشمنان دست برداريم. و شكي نيست كه دشمنا اهل بيت نه تنها سينه زدن و حتي گريه
كردن بلكه اصل اقامه مجالس عزا و زيارت ائمه عليهم السلام بلكه زيارت پيغمبر اكرم (ص)و
ياد كردن آن بزرگواران در مناسبات مختلف را مسخره و توهين مي­كند بلكه بعضي از
آنها حتي از نماز خواندن ما هم انتقاد مي­كنند. اگر بنا باشد ما براي جلب رضايت
آنها دست از آن چه آنها را خوش نمي­آيد برداريم بايد بكلي مذهب را ترك كنيم. بلكه
بايد اصلاً آنها را زيارت نكنيم و قبور آنها را آباد نكنيم. خداوند مي­فرمايد «ولن
ترضي عنك اليهود و الانصاري حتي تتبع ملتهم» يهود و نصاري از تو راضي نخواهند شد
مگر اين كه پيرو مذهب آنها شوي. اين خاصيت همه كج انديشان است. بنابراين منظور از
وهن مذهب چيست؟ كه حضرت امام نسبت به آن حساسيت خاص داشتند هم در ايام حج و رفتار
حجاج ايراني و شيعه اين نكته را تذكر مي­دادند و هم در مورد قمه زدن فرمودند كه در
شرايط فعلي قمه نزنند كه منظور باز هم رعايت همين جهت بود.

بدون شك منظور حضرت امام جلب رضايت دشمنان اهل بيت عليهم السلام نيست آنها به
هيچ وجه از كار و رفتار ما راضي نخواهند شد مگر اين كه بكلي دست از مذهب خود
برداريم. و هم اكنون كه اين همه آواي وحدت سر داده مي­شود و اين وحدت مقدس در
مناسبات بسياري در مراسم حج و در تظاهرات روز قدس و موارد مشابه متجلي مي­شود

امام خميني قدس سره:

«بايد ماه محرم و صفر را زنده نگه داريم به ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام كه
با ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام زنده مانده است اين مذهب تا حالا، با همان وضع
سنتي با همان وضع مرثيه سرائي و روضه خواني».

(4/8/60)

مي­بينيم كه دشمنان اهل بيت عليهم السلام در گرماگرم اين وحدت كتابها و
فتواهاي تند و شديد اللحني عليه شيعه و مذهب اهل بيت صادر مي­كنند تا مانع تحقق و
ثمر بخشيدن اين وحدت شوند. بنابراين منظور حضرت امام جلب توجه آنها نيست بلكه
منظور جلب توجه افراد خيرانديش و دوستدار اهل بيت عليهم السلام است كه بمقتضاي
محيط پيرو مذهبي ديگرند. و از اين قبيل در ميان مذاهب ديگر اسلامي بسيار فراوان­اند
بلكه مي­توان گفت اكثر مسلمانان از اين قبيل­اند آنها اغفال شده­اند و حقيقت تاريخ
و بخصوص تاريخ اهل بيت را نمي­دانند. بسيار ديده شده است كه افراد سليم النفس با
شنيدن تاريخ خونبار اهل بيت عليهم السلام خود به گريه افتاده­اند بنابراين حفظ
شئون در ديدگاه آنها لازم است سنّتهاييي كه اصل جزء شريعت و مذهب نيست بلكه ساخته
و پرداخته جامعه ما است هر چند در اصل محذوري نداشته باشد ولي اگر موجب تضعيف مذهب
و توهين آن در انتظار مي­شود بايد از آن اجتناب شود. تشخيص مصاديق در بعضي موارد
ممكن است به اشكال برخورد كند ولي شايد واضحترين مصداق آن قمه زدن باشد و همچنين
بعضي كارهاي بي­معني مانند برداشتن علامت كه چيزي بجز وزنه برداري و اظهار قدرت
بازو و سينه نمي­باشد. اين اظهار قدرت اشكالي ندارد ولي جاي آن زورخانه است نه
مراسم عزادراي و همچنين كارهايي كه مانند قمه زدن است مانند بعضي انواع زنجير زدن
كه موجب زخمي شدن آن هم به نحوي دلخراش و فجيع است.

دوستي از خوانندگان مجله در نامه مفصلي در اعتراض به مقاله­اي كه در شماره پيش
چاپ شده بود دليلهاي فراواني بر جواز قمه زدن آورده است.

1-      اين كه حضرت زينب سلام الله عليها با ديدن سر مقدس برادر
پيشاني خود را به چوبه محمل كوبيد. و اين دليل بر جواز زخمي ساختن خويش در اين راه
است. اين مطلب بر فرض صحت نقل بطوري كه بتوان به آن استناد جست (به ضميمه تقرير
امام زين العابدين (ع)يا بدون آن) نه بمقداري كه مجوز روضه خواني باشد دليل بر
جواز قمه زدن در اين زمان نيست زيرا شكي نيست كه هيچ انسان عاقل خواهري را در
برابر چنين صحنه­اي بخاطر سر كوبيدن به محمل ملامت نمي­كند و هيچ كس اين را توهين
به مذهب و انقلاب عاشورا نمي­دانند. بدون شك هر كس ديگري بجاي حضرت زينب سلام الله
عليها بود از شدت اندوه جان مي­داد. بحثي در اصل سركوبيدن نيست بحث در تناسب آن با
وضع اجتماعي است.

2-      در استفتائي كه خود ايشان از دفتر حضرت امام كرده­اند نوشته
است كه شرايط زمان تغيير يافته آيا در اين شرايط باز هم قمه زدن اشكال دارد. و
دفتر پاسخ داده­اند (البته با امضاي دفتر نه با امضاي حضرت امام يعني حضرت امام
خود اين پاسخ را ملاحظه نفرموده­اند): «چنانچه ضرر براي شخص و مفسده براي اجتماع
نداشته باشد مانع ندارد.»

اوّلاً شرايط هيچ تغييري نيافته است. بلكه حساستر شده است. شرايطي كه آن روز
اقتضا مي­كرد كه حضرت امام بفرمايند در شرايط فعلي قمه نزنند. حساسيت جهان اسلام
بلكه همه جهان نسبت به آن چه در ايران مي­گذرد و زير ذره­بين گذاشتن تمام كارهاي
اجتماعي و دسته جمعي شيعه در همه جهان و توجه عامه مسلمان بي­طرف بلكه دوستدار اهل
بيت عليهم السلام به اين مسائل و از سوي ديگر دوربينهاي مختلفي كه از هر گوشه
ايران عكس و فيلم به جهان مخابره مي­كنند. امروز نمي­توان در گوشه­اي از ايران
بخيال اين كه مجلس بي­ريا است هر مطلبي را بر زبان راند. همه جا بخصوص ايران و
بخصوص آن چه مربوط به مذهب است چند برابر بزرگ مي­شود و در جهان منعكس مي­گردد.

ثانياً فتوايي كه از سوي دفتر استفتا اعلام شده هيچ منافاتي با حكم سابق حضرت
امام ندارد. زيرا در اين فتوي شرط شده است كه اگر ضرر شخصي و مفسده اجتماعي نداشته
باشد اشكال ندارد. و اين حكم اصلي قضيه است و لذا آن را فتوي مي­دانيم (و وظيفه
دفتر استفتا بيان فتوي است نه حكم) ولي اين شرط حاصل نيست. و مفسده اجتماعي آن كه
همان وهن مذهب باشد به قوت خود باقي است. و البته غالباً ضرر شخصي هم دارد. تشخيص ضرر
شخصي به خود مكلف مربوط مي­شود و تشخيص مفسده اجتماعي ممكن است به وسيله مكلف صورت
بگيرد و ممكن است ولي امرآن را اعلام كند. بهرحال اين فتوي مربوط به اصل موضوع است
و كاملاً صحيح است و هيچ منافاتي با آن حكم كه حضرت امام بر اساس تشخيص موضوع و
بعنوان ولي امر اعلام فرمودند ندارد. همچنان كه آن حكم با فتاواي ساير مراجع هم
منافات ندارد و همه بايد از آن حكم پيروي كنند. و آن حكم تغيير پذير نيست مگر به
وسيله ولي امر و اعلام حكمي ديگر.

3-      ايشان متذكر شده­اند كه در جزوه­اي از علماي پيشين همچون
صاحب جواهر و ميرزائي نائيني فتواي جواز را ديده­اند.

پاسخ اين استدلال نيز روشن شد. و در اين رابطه به اين دو نكته بايد توجه شود:

1-      مبناي فقها در پاسخ به استفتا اين است كه حكم آن موضوع را
بيان مي­كنند بدون تعرض به عناوين ثانويه آن. مثلاً اگر شما از مرجع بپرسيد آيا
سيگار حرام است. در پاسخ مي­گويد. خير حرام نيست. و اگر بپرسيد آيا استعمال يا
خوردن و آشاميدن چيزي كه مي­دانيم ضرر عظيمي براي جسم و جان ما دارد جايز است.
ممكن است همان مرجع پاسخ بگويد خير جايز نيست. با اين كه آن مرجع مي­داند سيگار
مضر است. ولي وظيفه او تشخيص موضوع نيست اولاً او تخصصي در زمينه مضر بودن ندارد و
ثانياً بر فرض او تخصصي در زمينه مضر بودن ندارد و ثانياً بر فرض كه متخصص در اين
جهت هم باشد ولي وظيفه او تشخيص موضوع نيست. سيگار بعنوان سيگار حرام نيست. ممكن
است در چنين مواردي از باب ارشاد چنين بگويد اگر ضرر شخصي

امام خميني قدس سره:

«ما بايد حافظ اين سنتهاي اسلامي، حافظ اين دستجات مبارك اسلامي كه در عاشورا،
در محرم و صفر در مواقع مقتضي به راه مي­افتند تأكيد كنيم كه بيشتر دنبالش باشند.
محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است».

(4/8/60)

ندارد اشكال ندارد. اين را هم از باب ارشاد و كمك مي­گويد وگرنه وظيفه او بيان
حكم خود آن موضوع است. و اين برخلاف حاكم شرع و ولي امر است او در جايي كه مصلحت
مسلمين اقتضا كند چيزي را كه در اصل حلال است به عنوان ثانوي شديداً تحريم مي­كند.
همانند تحريم تنباكو از سوي ميرازي شيرازي آن مرجع بزرگ در اين حكم بعنوان يك مرجع
تقليد فتوي نداده است بلكه بعنوان ولي فقيه حكم صادر نموده است.

2-      شرايط زمان ما با شرايط آن زمان فرق مي­كند. ممكن است آن
بزرگواران اگر در اين زمان بودند و بعنوان ولي امر مي­خواستند مسأله را بررسي كنند
بر اساس تشخيص مصلحت جامعه آن را منع مي­كردند. باز هم به اين نكته توجه شود كه
فتوي غير از حكم است. بر اساس فتوي قمه زدن اشكالي ندارد زيرا بعنوان قمه زدن
حرمتي در شرع نيامده است ولي اگر با 
ملاحظه مصالح اجتماعي ولي امر تشخيص دهد كه مفسده­اي بر آن مترتب است دستور
خواهد داد كه در شرايط فعلي قمه نزنند. و همچنين ساير كارهاي نامناسب.

بنابر اين طبق فرموده حضرت امام قدس الله روحه بايد دستجات عزاداري كما في
السابق برقرار باشد و مردم به همان نحو سنتي عزاداري كنند بلكه روز به روز آتش آن
را گرمتر و شعله آن را فروزانتر و دامنه آن را گسترده­تر سازند. ولي بايد سعي و
تلاش شود كه جهات شرعي رعايت شود و از آن چه خلاف نظر ولي امر است اجتناب شود.

بار ديگر بر اين نكته تأكيد مي­كنيم كه به اشكالتراشيهاي بعضي افراد ناآگاه يا
بدانديش نسبت به مجالس و دستجات عزاداري نبايد اعتنا و توجهي كرد از قبيل اين كه
اينها براي خدا نيست بلكه براي سرگرمي و گردهم جمع شدن است يا اين كه هر مجلسي كه
شامش مفصلتر است با شكوهتر است يا اين كه اين جوانها كه سينه مي­زنند اهل نماز و
روزه نيستند و امثال آن. اين گونه اشكالها حتي اگر بجا باشد نبايد در اصل عزاداري
و توسعه آن خدشه­اي وارد سازد زيرا همان گونه كه از روايات استفاده كرديم عزاداري
عبادتي است كه بايد به آن تظاهر كرد. گريه كردن مخفيانه دردي را دوا نمي­كند و هدف
سياسي اجتماعي امامان را محقق نمي­سازد. البته بايد عزاداران سعي كنند اخلاص در
نيت داشته باشند. و سعي كنند كه جهات مادي آنها را جذب نكند و سعي كنند كه اگر تا
امروز با نماز و روزه ارتباط نداشتند. از بركت امام حسين (ع)كه براي اقامه نماز و
تحكيم اصول دين و مذهب قيام كرد از امروز رابطه خود را با خداي حسين و با راه حسين
سلام الله عليه محكم كنند. اين تلاشها بايد بشود ولي هرگز به دليل عدم خلوص نيت و
امثال آن نبايد در شعار عزاداري خدشه­اي وارد شود.

به اميد قبولي همه طاعات و عبادات بخصوص اين عبادت عظيم كه همان اقامه عزاي
سيد مظلومان است.

 

/

مسئولان! حزب الله و بسيجيان را دريابيد

ارزشهاي اسلام و انقلاب را پاسداري كنيم

مسئولان! حزب الله و بسيجيان را دريابيد

حجة الاسلام و المسلمين محمدتقي رهبر

از شرائط مديريت، مردم شناسي، جامعه شناسي و روانشناسي اجتماعي است. اگر يك
مدير مسئول به طور كلاسيك از دانش اجتماعي برخوردار نيست حدّاقل در تجربه و آزمون
اجتماع بايد اصول عملي آن را آموخته باشد. بداند مردمي كه زمام امر آنها را در كف
دارد، چه مردمي هستند؟ چه احساس و گرايشي دارند؟ آرمانشان و اهدافشان در زندگي
چيست؟ چه چيز آنان را حساس مي­كن و به خشم يا خشنودي واميدار؟ و خلاصه به چه چيز
مي­انديشند و چه چيز از آنان را راضي و يا ناراضي مي­كند؟

يك مدير مسئول بايد طبقات جامعه خود را بشناسد، به ارزش وجودي آنان واقف باشد،
بداند كه در بحرانها و حوادث اجتماعي و نشيب و فرازهائي كه براي كشور پيش مي­آيد
چه كساني سپر بلا هستند؟ و در مقابل چه كساني با هنرمندي و شيطنت خاص چهره عوض مي­كنند
و روز تقسيم غنيمت در صف مقدم­اند و از هر انقلابي، انقلابي­تر جلوه مي­كنند؟! چه
كساني را تأمين و تحقق آرماانهاي الهي قانع مي­كند و چه كساني را مقام و منصب و
زمين، خانه، پول و اتومبيل و ساير مواهب مادي به سكوت وامي­دارد؟

مسئولان يك نظام، آن هم يك نظام مردمي و الهي بيش از هر چيز به مصالح توده­ها
و آرمانهاي آنان مي­بايست بيانديشند و اگر بنا باشد در ميان دو گرايش «عام و خاص»
يكي را برگزينند گرايش به عامّه مردم و مصالح توده­ها را بايد بر خواسته­هاي گروهي
ترويج دهند. چرا كه نمي­توان به هيچ وجه ميان دو گرايش عمومي و خصوصي جمع معقولي
بوجود آورد كه همه راضي باشند و بالاتر از هر كس خدا راضي باشد.

علي (ع)طي منشور سياسي اجتماعي خود به مالك اشتر بدبين نكته حساس و مهمّ
پرداخته و مي­فرمايد:

«وليكن احبّ الامور اليك اوسطها في الحق و اعمها في العدل و اجمعها لرضا
الرعيه فانّ سخط العامه يحجف برضا الخاصه و انّ سخط الخاصه يغتفرمع رضا العامه».

–        
اي مالك! بهترين كارها در نظرت بايد عملي باشد كه به حق نزديكتر و براي گسترش
عدل مفيدتر باشد و براي جلب

امام خميني قدس سره:

«بسيج مدرسه عشق و مكتب شاهدان و شهيدان گمنامي است كه پيروانش بر گلدسته­هاي
رفيع آن اذان شهادت و رشادت سر داده­اند».

 خشنودي مردم جامع­تر باشد زيرا خشم
مردم خوشحالي نزديكان را درهم مي­شكند و خشنودي مردم عصبانيت نزديكان را بدون
ترديد برطرف مي­سازد.

اميرالمؤمنين (ع)سپس به ويژگي­هاي خاصه پرداخته و چند نكته را يادآور مي­شود:

1-     اين قشر به هنگام آسايش عمومي

مقام معظّم رهبري:

«جوان حزب الله بايد با هوش باشد، چمشهايش را باز كنند، نگذارند كسي در صفوف
او رخنه كند و به نام امر به معروف و نهي از منكر فسادي ايجاد بكند كه چهره حزب
الله خراب بشود»

(22/4/71)

پرخرج­ترين افرادند، توقعشان بالاست و به كم راضي نيستند، هر چه بيشتر به آنها
بدهي اشتهايشان بيشتر مي­شود.

2-     خواص، در مشكلات و گرفتاري­ها كمتر به كمك دولت مي­شتابند،
قشري هستند رفاه طلب و خودخواه كه به كمك آنان كمتر مي­توان چشم دوخت.

3-     خاصّه تمايل به عدل و انصاف ندارند و از قسط و حق گريزانند.
چرا عدل و انصاف را با خواسته­هاي شخصي و امتيازطلبي خود منافي مي­دانند.

4-     اين قشر بيش از هر كس در خواهشها پافشاري و اصرار مي­ورزدند.
و از سلاح پرروئي و پرچانگي و پارتي و سفارش استفاده مي­كنند و لذا هميشه موفق­اند
و به خواسته­هاي خود هم مي­رسند، در حاليكه توده مردم از اين امكانات برخوردار
نيستند و هميشه كلاهشان پس معركه است.

5-     خواص كمتر روح قناعت و سپاسگذاري دارند. زيرا توقعات آنها
بالاست و به كم قانع نيستند و هر چه بيشتر ببرند كمتر در مقام سپاس مي­آيند.

6-     اينان اگر از خواسته­هاي خود محروم شوند عذر نمي­پذيرند، و
هيچ دليل آنان را قانع نمي­كند. مشكلات را درك نمي­كنند، تا به آنان مي­دهي
همراهند و هنگامي كه عطا را قطع كني مي­ستيزند.

7-     خاصه در ناملايمات و شدائد و سختيها و محاصره­ها از تحمل و
بردباري كمتري برخوردارند چرا كه به رفاه و عافيت خو گرفته و تمرين صبر و محروميت
نكرده­اند.

اميرالمؤمنين(ع) پس از ذكر هفت ويژگي براي «خاصه» كه در طبقه سرمايه­دار و
خوشگذران و جاه­طلب و عافيت جو و طمّاع و پرتوقع جاي دارند، مالك اشتر را مخاطب
ساخته و مي­فرمايد:

«و انما عماد الدين و جماع المسلمين و العده للاعداء العامه من الاّمه فليكن
صغوك لهم و ميلك معهم».

–        
تنها مردم­اند كه ستون دين و مجتمع فشرده مسلمين و نيروي آماده در برابر دشمن
هستند. بنابراين بايد هواي آنان را داشته باشي و فقط گرايش توبه مردم باشد.

(نهج البلاغه- نامه 53)

آري آن نيروي فشرده پايان ناپذير كه «براي دين ستون استوار» و «در برابر دشمن
سدّ پولادين» است همان نيروهاي مردمي است و به اصطلاح امروز ما بسيج و حزب الله.

اين نيروهاي مردمي در انقلاب اسلامي كه تا «آخر خط» با انقلاب خواهند بود را
امام خميني (ره) اينچنين معرفي كرده­اند:

«تنها آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميّت و استضعاف را چشيده
باشند. فقرا و متدينين بي­بضاعت، گردانندگان و برپادارندگان واقعي انقلاب­ها
هستند. ما بايد تمام تلاشمان را بنمائيم تا به هر صورتي كه ممكن است خط اصولي دفاع
از مستضعفين را حفظ كنيم».

(29/4/67)

اين محرومين و مستضعفين در نظام اسلامي­مان در همه صحنه­هاي حساس و حياتي نظام
و انقلاب حضور فعّال داشته به طوري كه حيات انقلاب و سلامت نظام به حضور اينان در
صحنه گره خورده است. به فرموده امام:

«مردم ايران ثابت كرده­اند كه تحمّل گرسنگي و تشنگي را دارند ولي تحمّل شكست
انقلاب و ضربه به اصول آن را هرگز نخواهند داشت».

(29/4/67)

البتّه آن طبقه و قشري از مردم كه در تمامي صحنه­ها حاضر بودند محرومين و
پابرهنگان بودند به قول امام:

«آنكه اين همه جوان را داد، اين قشر محروم است، بيايند بشمارند چند نفر از آن
مرفه­ها، چند نفر از آنهائيكه الان نشسته­اند و بدگويي مي­كنند براي جمهوري اسلام،
از آنها چند نفر رفتند به جبهه؟ آنها چند تا شهيد دادند؟ اگر يكي پيدا كرديد؟!…
هر چه شهيد است مي­بينيد كه مال اين قشر محروم است… اينها آقاي ما هستند، اينها
به ما منّت دارند. با اينها با كمال تواضع رفتار كنيد».

(16/2/64)

به گفته امام، خانواده­هاي معظم شهدا، جانبازان و ايثارگران، بسيجيان جان بر
كف [بسيج ميقات پابرهنگان و… (امام خميني)]،‌ نيروهاي مؤمن  و متعهّد به انقلاب، بدنه تشكيلاتي پاك و ناب
به نام حزب الله را تشكيل مي­دهد كه بنيان و ستون اصلي انقلاب و نظام تلقّي مي­شوند
و با حضور اينان در صحنه، انقلاب و نظام محفوظ است:

امام خميني قدس سره:

«بسيج شجره طيبه و درخت تناور و پرثمري است كه شكوفه­هاي آن بوي بهار وصل و
طراوت يقين حديث عشق مي­دهد».

«تاوقتي دولت، مجلس و ارتش از طبقه مرفّه سرمايه­دار نيست كشور محفوظ است. در تمام
جبهه اگر يك نفر از آنها كه داراي سرمايه­هاي بزرگند پيدا كرديد مژدگاني بگيريد».

(امام خميني- 20/11/60)

اين است ديدگاه اميرمؤمنان (ع)و امام خميني(ره) كه بينش و روش و سياستشان براي
ما سندي است زنده، استوار و قابل اعتماد، و تجربه در ميدان عمل نيز آن را به اثبات
رسانده است. هر گاه ملت پشتيبان نظامي بود اقليت مخالف صدايش در حلقوم خفه مي­شود.
همچنانكه تجربه انقلاب اسلامي ما نشان داد كه از همان آغاز همين مردم محروم بودند
كه به دنبال امام و رهبر خود حركت كردن و طيّ سي سال از 15 خرداد گرفته تا به
امروز با تمام توش و توان در صحنه آمدند و در برابر رژيم ستمشاهي مقاومت كردند و
در پيروزي انقلاب نقش اساسي داشتند و در جنگ تحميلي چون كوه استوار ايستادند و
بمباران و محاصره اقتصادي و هجوم تبليغاتي و توطئه­هاي گوناگون از سوي ليبرالها و
منافقين و ساير دشمنان انقلاب را خنثي كردند و چون سايه دنبال امام راحل و
بنيانگذار جمهوري اسلامي حركت كردند و پس از رحلت امام نيز با اعلام وفاداري از
مقام معظم رهبري و مسئولين نظام، طمع دشمن را نقش بر آب كردند. و در آينده نيز
پشتوانه انقلاب همين مردم خواهند بود و بس. اينان عنوان «حزب الله» دارند.

 

 

امام و حزب الله

از ويژگي منحصر به فرد حضرت امام مردم شناسي عميق او بود. امام اين مردم را
خوب مي­شناخت چرا كه نخستين سنگ بناي اين انقلاب را از همين مردم پي افكند. همواره
از خوبي مردم مي­گفت، براي مردم تواضع مي­كرد، احساسات مردم را ارج مي­نهاد و از
سپاس فداكاري­ها و ايثارگريهاي آنان تا واپسين لحظات زندگي، دريغ نمي­كرد. توجه به
مردم و حزب الله را جزو اصول ثابت  و خدشه
ناپذير اقنلاب مي­دانست و بدان تصريح مي‌فرمود و مسئولان كشور را به رعايت اين اصل
هميشگي توجه مي­داد و مي­فرمود:

در حكومت اسلامي بهاي بيشتر فراوان از آن كسي است كه تقوي داشته باشد نه ثروت
و مال و قدرت، و همه مديران و كارگزاران و رهبران و روحانيون نظام و حكومت عدل
موظفند كه با فقرا و مستمندان و پابرهنه­ها بيشتر حشر و نشر و جلسه و مرواده  معارفه و رفاقت داشته باشند تا متمكنين و
مرفهين و در كنار مستمندان و پابرهنه­ها بودن و خود را در عرض آنان دانستن و قرار
دادن، افتخار بزرگي است كه نصيب اولياء شده و عملاً به القائات و شبهات منحرفين
خاتمه ميدهد…

خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما پشت كردن به دفاع
از محرومين و رو آوردن و حمايت از سرمايه دارها گردد و اغنياء و ثروتمندان از
اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار بشوند. معاذالله كه اين با سيره و روش انبياء و
اميرالمؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام سازگار نيست دامن حرمت و پاك روحانيت از
آن منزه است و تا ابد هم بايد منزه باشد و اين از افتخارات و بركات كشور ما و
انقلاب و روحانيت ماست كه به حمايت از پابرهنگان برخاسته­اند و شعار دفاع از حقوق
مستضعفان را زنده كرده­اند».

(6/5/1366)

دفاع از حزب الله

حضرت امام دفاع از حزب الله را اصل خدشه ناپذير سياست جمهوري اسلامي دانسته و
مي­فرمايد:

«دفاع از اسلام و حزب الله اصل خدشه ناپذير سياست جمهوري اسلامي است. ما بايد
مدافع افرادي باشيم كه منافقين سرهايشان را در مقابل زنان و فرزندان و فرزندانشان
در سر سفره افطار گوش تا گوش بريدند. ما بايد دشمن سرسخت كساني باشيم كه پرونده‌هاي
همكاري آنان با آمريكا از لانه جاسوسي بيرون آمد».

(صحيفه نور- ج 21 ص 108)

و در نامه مورخه 3/12/67 مرقوم فرمودند:

«نبايد براي رضايت چند ليبرال خودفروخته در اظهارنظرها و ابراز عقيده­ها به
گونه­اي غلط عمل كنيم كه حزب الله عزيز احساس كند جمهوري اسلامي دارد از مواضع
اصولي­اش عدول مي­كند».

(صحيفه نور- ج 21 ص 95)

اين سياست ميشگي انقلاب است كه بنيانگذار نظام اسلامي ترسيم فرمودند، در جامعه
ما اين دو قشر خواه ناخواه وجود دارد: يكي: حزب الله و نيروهاي مخلص و خالص مردمي
است كه اكثريت فاطع جمعيّت كشور را تشكيل مي­دهند. آنان كه رأي به جمهوري اسلامي
دادند و با مال و جان و تمام وجودشان به دفاع از آن برخاستند، شهيد و اسير و مفقود
و معلول دادند، آوارگي و دربدري كشيدند،

امام خميني قدس سره:

«بسيج ميقات پابرهنگان و معراج انديشه پاك اسلامي است كه ترتيب يافتگان آن نام
و نشان در گمنامي و بي­نشاني گرفته­اند»

مشكلات اقتصادي و بار سنگين تورّم همواره بر دوش آنها سنگيني كرد و با صبر و
متانت و رضا و تسليم، تنها بمنظور حفظ انقلاب، تحمّل كردند و آبروي نظام را بر
خواسته­هاي شخصي و منافع فردي ترجيح دادند.

قشر ديگر اقليتي هستند مركب از ليبرالها، سرمايه­دارها، عافيت طلب­ها و عناصر
تجمل گرا و بلهوس كه انقلاب و آرمانهاي حزب الله را در جهت مخالف منافع و اميالشان
مي­دانند و لذا هرگز با آرمان­هاي انقلاب آشتي نخواهند كرد و شگفت آنكه هنر چهره
عوض كردن و نفوذ و سوء استفاده را خوب آموخته­اند و هيچ مناسبتي را در جهت ايجاد
دلسردي و ترديد و جنگ رواني عليه انقلاب و 
ارزشهاي آن از دست نمي­دهند و با گذشت زمان گستاخ­تر شده­اند و در سايه سعه
صدرها و در لواي آزادي غيرمشروع كه هرگز خواسته حزب الله نبوده است به تامين اهداف
شيطاني خود سرگرم­اند.

از سوي ديگر شكاف روزافزون فقر غنا كه نمودار آن را در خانه­هاي مجلل دهها و
صدها ميليوني شمال شهر و تراكم ثروتهاي ميلياردي و تجمل و اشرافيّت و سفرها و سفره­ها
و مهماني­هاي رؤيائي از يك سو و محروميّت و فشار بر قشر كم درآمد از سوي ديگر، مي‌توان
مشاهده كرد. اينها براي حزب الله كه آرمانش عدالت اجتماعي است، هرگز قابل قبول
نيست. سياستهاي اخير اقتصادي بازار آزاد هرگز نبايد اين گونه مطلق العناني ثروت
اندوزي را باعث شود.

مالياتها و عوارضي كه به انحاء گوناگون اعلام مي­گردد كه از مردم گرفته مي­شود
هم به عوض آنكه به تعديل ثروتها در جامعه منجر شود باز هم به صورت اهرم فشاري بر
روي محرومين تبديل گشته است زيرا پولدارها ده برابر آنچه را به شهرداري و دارائي
مي­پردازند و يا رشوه مي­دهند روي قيمت خانه و زمين و مايحتاج عمومي مي­گذارند و
سودهاي كلان مي­برند و بحران اقتصادي را بيشتر مي­كنند و بر شكاف فقر و غنا مي­افزايند
يعني عملاً همين سياستهاي باصطلاح تعديل كنندده به عامل بحران و تشديد فشار و عقده
آفريني در دل قشرهاي محروم مبدل شده و به همين ترتيب است كه ثروتمند ثروتمندتر مي­شود
و روح گستاخي بوجود مي­آورد. اگر توده­هاست و جلوگيري از منافع نامشروع زالوهاي
اقتصادي يك سياست جدّي است، اگر حزب الله باور كند كه با گرانفروش ديكتاتور و
سرمايه­دار بي­رحم برخورد جدّي مي­شود، اگر باور كند كه در اين روزگار و انفسا كه
هركس زالوصفتانه خون ديگري را مي­مكد كساني هم هستند كه به فكر احقاق حقوق حزب
الله باشند، اگر باور كنند كه وجدان برخي كارگزاران حاضر نيست براي گرفتن چهارمين
اتومبيل طي چند دوره مأموريت خود چانه بزند و اگر ايمان بياورند كه قول و فعل­ها
تناقض ندارد، در اين صورت پيوند تفاهم مستحكم مي­شود.

 

مقام معظّم رهبري:

«كساني كه دلسوزند نبايد بگذارند معيارهاي الهي در جامعه عوض بشود. اگر معيار
تقوي در جامعه عوض شد معلوم است كه بايد خون يك انسان باتقوائي مثل حسين بن علي(ع)
ريخته بشود».

(22/714)

امّا اگر خداي ناكرده، خلاف اين مسائل را ببينند و احساس كنند، ستون اصلي
انقلاب دچار تزلزل و سستي مي­گردد و آن گاه است كه حفظ نظام با تهديدي جدّي روبرو
مي­شود. فراموش نكنيم اين هشدار حياتي و عميق و بنيادين حضرت امام را كه فرمودند:

«من پيشتر به اين كارخانه­­دارها و اين متمكّنين كه گاهي مي­آمدند اينجا و
بعضي­شان هم مي­خواستند من را اغفال بكنند، به آنها گفتم آقا اين نمي­شود كه همان
مسائل زمان طاغوت حالا هم اجرا بشود. يك دسته آن بالاها بنشينند و مرّفه و هر چه
بخواهند هرزگي بكنند. يك دسته هم اين زاغه نشين­هاي تهراني كه همه­تان مي­بينيد و
در شهرهاي خودتان هم هست امثالش، اين نمي­شود، اين عملي نيست. من اخطار كردم،‌ اين
يك خطري براي مردم هست. اگر خداي نخواسته جمهوري اسلامي نتواند جبران كند اين
مسائل اقتصادي را كه اوّل مرتبه زندگي مردم است و مردم مأيوس بشوند. از اينكه
اسلام هم براي آنها بتواند در اينجا كاري انجام بدهد،‌اگر در اين محيط يك انفجار
حاصل بشود، ديگر نه من و نه شما و نه هيچكس، نه روحانيّت و نه اسلام، نمي­تواند
جلويش را بگيرد. انفجار اگر در زمان طاغوت حاصل مي­شد، ماها مي­توانستيم با نصيحت،
با موعظه با امر، مهارش كنيم، امّا اگر انفجار در متن اسلام حاصل بشود، مردم با
يأس از جمهوري اسلامي منفجر بشوند، ديگر قابل مهار نيست».

(2/8/58)

مسئله مبارزه با فساد

همين امر در مورد مسأله مبارزه با فساد و منكرات و مظاهر بي بند و باري غربي
در جامعه نيز قابل تعميم است. پديده­هاي غيرقابل تحمّل، نياز به مبارزه­اي ريشه­اي،
عميق و جدّي دارد و با برخوردهاي فصلي (كه البتّه هر سال حتّي اين برخوردهاي مقطعي
هم ضعيف­تر از سال­هاي قبل مي­شود) و صرفاً فيزيكي نه تنها قابل حلّ نيست بلكه
موجبات تشديد آن مي­گردد، ريشه اين فسادها، همان سرمايه داران هستند به قول امام:

«اكثر اين خويهاي فساد از طبقۀ مرفّه به مردم ديگر صادر شده است… هميشه، اين
كشور به واسطه كاخ نشين ها تباهي داشته است».

(1/1/62)

امام خميني قدس سره:

«بسيج لشكر مخلص خداست كه دفتر تشكل آن را همه مجاهدان از اوّلين تا آخرين
امضاء نموده­اند».

مقام معظّم رهبري:

«مگر مسئولين و مأمورين ما مي­توانند آمر به معروف  و ناهي از منكر را با ديگران مساوي قرار بدهند
چه برسد به اينكه نقطه مقابل او را تأييد بكنند؟!»

اگر حزب الله احساس كند كه مبارزه با فساد به صورت ريشه­اي صورت مي­گيرد و از
بسيجيان و مخلصين انقلاب در اين راه حمايت مي­گردد همچون هميشه با دل و جان در
صحنه حضور مي­يابند. اين مسأله بارها و بارها در عرصه عمل تجربه گشته كه:

روزي كه حزب الله در صحنه باشد و از او حمايت شود به يقين مروجين فساد احساس
امنيّت نمي­كنند، از واكنش­ عمومي مي­هراسند، امّا آن روز كه حزب الله از امر
بمعروف و نهي از منكر كنار كشيده و اين وظيفه عمومي اسلامي تعطيل شود، متظاهرين به
فساد، تجمل و بدحجابي احساس امنيت مي­كنند چرا كه مي­دانند در توان نهادهاي قانوني
نيست كه جلوي آنها را بگيرند و آن موقع است كه با صحنه­هائي زشت روبرو خواهيم شد
كه اگر يك زن يا مرد به بدترين شكل در خيابان و بازار ظاهر شود احدي جرأت نكند كه
متعرض او شود و اگر حتّي يك روحاني يا بسيجي بخواهد از در موعظه تذكري بدهد محكوم
است و سخنش لوث مي­شود و حيثيتش بر باد مي­رود و گاه ممكن است از اوباش كتك بخورد
در چنين اوضاع و احوالي پاركهاي عمومي كه ساخته خون دل محرومين است،‌  عرصه گاه جولان اراذل و اوباش مي­شود، پسر و
دختر آزاد مي­چرخند و مواد مخدر خريد و فروش مي­شود و در كوچه و خيابان چهره­هاي
ضد اسلامي ظاهر مي­گردند و حزب الله خون دل مي­خورد و به بي­تفاوتي كشيده مي­شود و
آرمانهايش به شك و ترديد مي­افتد و رسانه­هاي خارجي داوري مي­كنند كه فضاي
ليبراليسم در كشور رخ نموده است و دشمنان طمع مي­بندند همه اينها در اين زمان واقع
مي­گردد يعني در زماني كه هنوز صداي ملكوتي امام و خروش انقلاب را در دل و جان
احساس مي­كند و اگر بدين منوال بگذرد نسلهاي آتي چه خواهد شد؟!

درد و رنج حزب الله و بسيجيان و نيروهاي مخلص از اين گونه مسائل و عملكرد
مطبوعات و فيلم و هنر و بعضاً عملكرد صدا و سيما و عملكرد بعض ادارات و نفوذ عناصر
ضد انقلاب در پستهاي كليدي است كه چشم انداز اميدبخش براي دشمنان انقلاب است كه
اگر مسئولين در فكر چاره نباشند و آرمان­هاي حزب الله را توجه نكنند و از كنار
مسائل با خوش خيالي و ساده­انديشي بگذرند، چشم انداز تاريكي را انتظار بكشند كه در
آن نمي­توانند جوابگوي خدا و پاسخگوي خلق باشند.

مسئولين بايد به ميان مردم بيايند و همانگونه كه حضرت اميرالمؤمنين (ع)به مالك
اشتر فرمودند و حضرت امام توصيه كردند با مردم بنشينند و به سخن آنها گوش كنند،
كانالها را حذف كند و بي­پرده به دردها و درددل­ها دل بدهند. امروز علماء و مراجع،
فضلا و مدرسين، اساتيد و دانشمندان و طلاب و دانشجويان، نيروهاي صديق و نهادها و
توده­هاي مردم حرف براي گفتن بسيار دارند كه مسئولين امر بايد به اين حرفها گوش
كنند و يك جانبه نيانديشند. ببينند آيا حوزه­هاي اسلامي و توده­هاي مردمي از فضاي
مطبوعاتي راضي­اند، از عملكرد اقتصادي راضي­اند، از عملكرد ادارات و شهرداري و
دارائي راضي­اند، از سيماي اجتماع و سلوك و پوشش و آرايش­هاي نوظهور زن و مرد در
جامعه راضي­اند.

از فضاي دانشگاهها و برخورد برخي اساتيد ليبرال و گستاخ راضي­اند،‌ از تورّم و
ولنگاري اقتصادي راضي­اند، آيا دانشجويان مسلمان از خودنمائي و خودآرائي مطلق
العنان بعضي دختران در دانشگاهها رنج نمي­برند؟ آيا حزب الله و بسيج با آنچه
امروزه مي­بينند راضي است يا نه؟ اينها نياز به تحقيق و آمار و محاسبه و ارزشيابي
دارد. مسئولين بايد بكوشند همه طبقات مؤمن را از خود راضي كنند و از نارضايتي
اقليتي بي­خاصيت كه جز به منافع خود نمي­انديشند باكي نداشته باشند. اين سخن حضرت
امام را به ياد داشته باشند كه فرمود:

«آنهائي كه تصور مي­كنند سرمايه­داران و مرفهان بي­درد با نصيحت و اندرز متنبه
مي­شوند و به مبارزان راه آزادي پيوسته و يا به آنها كمك مي­كنند آب در هاون مي­كوبند.».

(پيام استقامت- 27/4/67)

مسئولين بايد كاري بكنند كه ضدّ ارزشها ارزش نشود و طاغوتي­ها و فراري­هاي
توطئه گر طمع به نفوذ و فتنه نبندند، كاري بكنند كه حزب الله و نيروهاي مخلص بالا
بيايند نه بي­تفاوتها و ضد انقلاب!

نبايد اجازه داد در وزارتخانه­ها و اطاق مديركلها تشريفات اضافي و دكوراسيون­ها
جاي كار و تلاش براي محرومان را پر كند، نبايد اجازه داد در زندگي خصوصي كارگزاران
تجمل و تشريفات و رفاه و مصرف و چانه زدن براي خانه و اتومبيل جاي خدمت را بگيرد.
و بنا بفرموده مقام معظّم رهبري آيت الله خامنه­اي:

«مسئولين نظام در ايران نبايد از لحاظ قناعت، زهد و بي­رغبتي به زخارف دنيا
سرمشق ديگران باشند و حدّ آن نيز ورع است. ترغيب جامعه به روحيه زهدگرائي و رها
شدن از مظاهر فرهنگ غربي متوقف به عمل ماست. و مسئولان كشور بايد بي­رغبتي به
تشريفات و تجملات زائد و در يك كلمه بي­توجهّي به دنيا را در عمل به ديگران تعليم
دهند».

مقام معظّم رهبري:

«دستگاه حكومت ما بايد از آمر به معروف و ناهي از منكر دفاع بكند. اين وظيفه
است. اگر كسي نماز بخواند و كس ديگري به نمازگزار حمله كند، دستگاههاي ما بايد از
چه كسي دفاع كنند؟»(22/4/71)

اينهاست كه مي­تواند اعتماد حزب الله را جلب كند و براي هميشه پيوند دولت و
ملّت را مستحكم سازد. در يك سخن كشور بيش از هر چيز به حمايت توده­ها و حزب الله و
بسيجيان مخلص نياز دارد. و اين حقيقت را مسئولان نظام مي­دانند و بدان وقوف كامل
دارند چرا كه اينهايند زره پولادين كشور و خاكريزهاي دفاعي در برابر هر تهاجم و
اگر ما توانستيم اين قشر عظيم و درياي بي­پايان ايمان و عشق و ايثار و جهاد را حفظ
كنيم در آن صورت مي­توانيم به سرنوشت درخشان­تر آينده چشم اميد ببنديم.

انشا الله تعالي

 

/

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

جاودانگي راه امام

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

(وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي)

قسمت سي و پنجم

وظيفه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي

در اين باره كار فراوان فرهنگي لازم است و سرمايه­گذاري كلاني براي رفع
تنگناهاي ذهني و فكري كه در اثر جنايت و توطئه شياطين غرب و شرق در طول ساليان
دراز بوجود آمده است و امت واحده و يكپارچه اسلامي را از هم جدا و متفرق ساخته است
ضروري بوده و لابدّمنه است زيرا كه دشمنان اسلام و امّت اسلامي مدّت زياد و طولاني
است كه از طرق گوناگون وارد شده و زمينه­هاي زيادي را براي تكه تكه شدن مسلمانانان
فراهم كرده و دلهاي آنان را نسبت به همديگر داراي حقد و كينه قرار داده است. در
بعضي از مناطق آن قدر فاصله ميان مسلمانان را زيادتر كرده است كه حدّ فاصل ميان
آنان از ميان مسلمانان و غير مسلمين را زيادتر كرده است كه حدّ فاصل ميان آنان از
ميان مسلمانان و غيرمسلمين بيشتر مي­باشد و با كمال تأسف طوري از هم جدا شده­اند
كه بعضي از آنها حاضرند در مقابل كفار كوتاه بيايند و با آنان آشتي و سازش نمايند
امّا با بعضي فرق مسلمين حاضر نيستند در سر يك ميز بنشينند و با هم مذاكره كنند و
اگر امروز دست جنايت كار آمريكا كشورهاي اسلامي را وادار كرده است كه در «مادريد»
و امثال ذلك با دشمن قسم خورده اسلام و مسلمين، صهيونيزم جهاني در سر يك ميز
مذاكره باشند و در سر ملك يك ملّت مظلوم ديگر و فلسطين مظلوم بحث و بررسي نمايند و
براي ديگران تصميم بگيرند و براي اين است كه مسلمانان بجان هم افتاده و از هم
فاصله گرفته­اند و اگر با هم بودند و در كنار همديگر قرار مي­گرفتند و بطور
يكپارچه در مقابل دشمن مي­ايستادند وضع اين طور نبود و اين همه ذلّت و خواري به
دنياني اسلام و امّت اسلامي تحميل نميشد و يكي از وظايف نظام اسلامي ما و وزارت
فرهنگ و ارشاد الامي كه مسئوليّت توسعه و تحكيم مباني فرهنگي نظام اسلامي را در
داخل و خارج بعهده دارد اين است كه عوامل گوناگون و ريشه­هاي اختلاف و تفرّق
مسلمانان را مورد مطالعه و بررسي قرار داده و بطور ريشه­اي نحوه برخورد با آنها و
عوامل تحكيم و تقويت مباني اخوت اسلامي را شناسائي و در استحكام آنان برنامه­ريزي
و سرمايه گذاري­هاي لازم را بعمل آورد. و چهره واقعي و حقيقي اسلام را به جهانيان
معرفي نموده و معيارهاي حق و باطل و طرفداران آنها را به مردم بشناساند و در اين
جهت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مسئوليّت سنگين­تري را بعهده داشته و انتظاري كه
از اين دستگاه در نظر است از دستگاههاي ديگر نمي­شود داشت. در واقع مسئوليّت
معرّفي و شناساندن سيماي نوراني و حقيقي اسلام و برنامه ريزي فرهنگي در اين زمينه
در عهده وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي مي­باشد.

ظرافت و دقّت كار فرهنگي بر كسي پوشيده نمي­باشد و نقش مؤثر و سازندۀ كار
فرهنگي و تبليغي بر همگان روشن و آشكار است و بدون ترديد وزارت فرهنگ و ارشاد
اسلامي به تنهائي توان انجام اين همه كار سنگين را نمي­تواند داشته باشد. حتماً
بايد از نيروهاي كارآمد و كارشناس فرهنگي و هنري استفاده بعمل آمده و با سازماندهي
آنان در تبيين اصول كلّي حاكم بر فرهنگ جامعه اسلامي و انساني و شناساندن چهره زشت
و كريه و منافقانه دشمنان اسلام و بشريّت بهره­بردارري كامل بوجود آيد زيرا كه
تنها با كار اصولي و فرهنگي مي­توان ريشه­ها و پايه­هاي انقلاب و اسلام ناب را
محكم استوار ساخت و جلو نگرانيها و ناراحتي­ها را گرفت و از همين جا به روشني بدست
مي­آيد نقش وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي در مقام مقايسه با ديگر وزارتخانه­ها،
مانند نقش خود فرهنگ و كارهاي فرهنگي است نسبت به كارهاي ديگر.

حضرت امام(س) در اينجا اين طور مي­فرمايندك

«و وصيت اينجانب به وزارت ارشاد در همه اعصار خصوصاً عصر حاضر كه ويژگي خاصي
دارد آن است كه براي تبليغ حق مقابل باطل و ارائه چهره حقيقي جمهوري اسلامي كوشش
كنند. ما اكنون در اين زمان كه دس تابرقدرتها را از كشور خود كوتاه كرديم مورد
تهاجم تبليغاتي تمام رسانه­هاي گروهي وابسه بابرقدرتها باين جمهوري اسلامي نوپا
نزده و نميزنند مع الأسف اكثر دولتهاي منطقه اسلامي كه بحكم اسلام بايد دست اخوت
بما دهند بعداوت با ما و اسلام برخاسته­اند و همه در خدمت جهانخواران از هر طرف
بما هجوم آورده­اند و قدرت تبليغاتي ما بسيار ضعيف و ناتوان است و ميدانيد كه
امروز جهان روي تبليغات ميچرخد و با كمال تأسف، نويسندگان باصطلاح روشنفكر كه به
سوي يكي از دو قطب گرايش دارند به جاي آنكه در فكر استقلال و آزادي كشور و ملّت
خود باشند خودخواهي­ها و فرصت­طلبي­ها  و
انحصارجويي­ها به آنان مجال نمي­دهد كه لحظه­اي تفكّر نمايند و مصالح كشور و ملّت
خود را در نظر بگيرند و مقايسه بين آزادي 
و استقلال را در اين جمهوري با رژيم ستمگر سابق نمايند و زندگي شرافتمندانه
ارزنده را توأم با بعض آنچه را كه از دست داده­اند كه رفاه و عيش زدگي است، با
آنچه از رژيم ستم شاهي دريافت مي­كردند توأم با وابستگي و نوكرمابي و ثناجويي و
مداحي از جرثومه­هاي فساد و معادن ظلم و فحشاء بسنجند و از تهمتها و نارواها به
اين جمهوري تازه تولد يافته دست بكشند و با ملّت و دولت در صف واحد بر ضد طاغوتيان
و ستم پيشگان زبان­ها و قلمها را به كار بگيرند».

(وصيتنامه سياسي الهي)

كار فرهنگي و تبليغاتي آن قدر مهم و وسيع است كه تنها در عهده وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامي نمي­باشد بلكه حتّي اگر بعهده آن دستگاه اجرائي هم گذشته شود بخاطر
گستردگي و وسعت زيادي كه دارد تنها از آن دستگاه خاص نبايد انتظار داشت كه بتواند
بطور كامل و كافي انجام وظيفه نمايد بلكه وظيفه­اي عمومي و جامع الاطراف است و
متوجّه تمام اشخاص و كساني مي­شود كه داراي توان علمي و قدرت بيان و قلم باشند و
لذا بر تمام عالمان متعهد و دانشمند لازم و ضروري است كه در هر جاي عالم قرار
گرفته باشند حقايق اسلامي و اصول و محورهاي نظام سياسي اسلام را در ابعاد مختلف
تبيين و تشريح  نموده و افراد جاهل و
ناآگاه را با معيارهاي ارزشي اسلام آشنا سازند و مردم را نسبت به اين اصول و
ارزشها مطلع نمايند و با كمال خوشوقتي امروز در اثر قيادت و رهبري حضرت امام(س) و
پيروزي­ها كه اسلام در اين عصر در ابعاد مختلف به دست آورده است زمينه خوب و
مساعدي را براي پذيرش حقايق و معارف اسلامي كه از ناحيه علما و دانشمندان اسلامي
مطرح مي­شود فراهم كرده است كه قطعاً اين نوع زمينه در گذشته فراهم نبوده و در
آينده هم معلوم نيست چنين وضعيت مطلوبي كه الان بوجود آمده است باقي بماند.

وقتي كه اسلام و معارف بلند آن با آن زيبائي و ظرافت و طراوت كه دارد تبيين
گردد و مردم بصورت تئوري و نظري با اين گونه حقايق و معارف آشنا گردند و در عمل هم
با همان طراوت و ظرافت و زيبائي مورد عنايت قرار گيرد و اصول و برنامه­هاي آن
بمرحله اجرا درآيد و شئون والاي آن مراعات گردد و مسئولان فكري و اعتقادي و اجرائي
در ميدانهاي مختلف فكري و اجرائي بكوشند كوچكترين نقطه ابهام و ضعفي از خود نشان
نداده و الگوي زيبائي براي پياده كردن ارائه نمايند مطمئناً انسانهاي سليم الفطره
از سراسر جهان با عشق و علاقه فراوان به سوي آن شدّ رحال نموده و طيّ منازل خواهند
كرد. و بار گران مطالعه و بررسي و تحقيق و يادگيري و مسافرتهاي راه­هاي دور و
پرپيچ و خم را بر خودشان هموار خواهند ساخت و از اين منبع نورانيت و حيات جاودانه
و شيرين اسلام ناب محمدي(ص) بهره­مند خواهند شد و اگر امروز مشاهده مي­شود در
دنياي اسلام بلكه در سراسر عالم موج آزادي خواهي بر اساس ارزشهاي الهي و اسلام
خواهي بوجود آمده و امّت اسلامي را براي بازگشت به هويّت خويش فرا مي­خواند و نسل
انقلاب و جوان را براي مقابله خونين در برابر زورمندان سلطه طلب بسيج نموده است
فقط براي اين است كه اسلام در عصر حاضر در دو زاويه از خود تحرك نشان داده است.

زاويه اوّل تحركي است كه در تبيين معارف اسلامي بالخصوص در ابعاد سياسي و
اجتماعي آن بوجود آمده است. بويژه مطالب و موضوعات و مسائلي كه در بيانات گوناگون
حضرت امام(س) مطرح شده است در واقع حيات جديد و تازه­اي به اسلام بخشيده و به صورت
نو اسلام را به جهانيان عرضه كرده است. و بهمين دليل حقد و كينه دشمنان قسم خورده
اسلام را بر عليه آن در سراسر عالم برانگيخته است.

زاويه دوّم بُعد اجرائي و كاركرد آن است. قبل از پيروزي اسلام و تشكيل حكومت
اسلامي خيلي­ها باور نمي­كردند اسلام بتواند در قالب يك نظام و حكومت مطرح شود و
در اجراء، مشكلات و معضلات را برطرف نمايد. اما همين كه ملاحظه كردند اسلام علاوه
بر اينكه از حيث نظري و تئوري داراي پايه­هاي قوي و محكمي است و از پشتوانه منطقي
برخوردار است و داراي زيبائي­هاي زيادي است در اجرا و در ميدان عمل و پياده شدن هم
همان حالت و طراوت را دارا بوده،‌ نه تنها قابل اجراء مي­باشد بلكه اگر اجرا شود و
پياده گردد انسان را در مسيري قرار خواهد داد كه به اهداف بلند و الهي و انساني كه
دستگاه خلقت براي رسيدن به آن وي را آفريده است نيز خواهد رساند. و اگر تاكنون
اسلام عزيز و مظلوم در غربت مانده است و عرفان اسلامي و فلسفه آن در عالم مهجور
شده است و حتّي در مراكز دانشگاهي كشورهاي اسلامي از فلسفه و عرفان اسلامي آن طور
كه بايد و شايد بهره­برداري بعمل آيد استفاده نمي­شود و مهمتر از همه آنها قرآن
كريم كه حبل متين خداوند است و منشأ همه عرفانها و فلسفه­­هاي بلند الهي است و
ادعيه ارزشمند و بالا كه در لسان بعضي از عرفا قرآن صاعد است در عالم هجران مانده­اند
براي اين است كه نه از جهت نظري و تئوري مناسب و بطور شايسته تبيين شده­اند و نه
از حيث اجرا و كاربردي خوب عرضه شده­اند و لذا حضرت امام(س) در تمام مراحل انقلاب
و در دوران پيروزي و بعد از آن هميشه روي اين دو بعُد تكيه مي­فرمودند. و مكرر در
مكرر تأكيد مي­كردند اگر خداي ناخواسته اين انقلاب نتواند پاسخگوي مشكلات و معظلات
فكري جوانها باشد و يا در عمل نتواند مشكلات مردم را برطرف نمايد و مجريان نخواهند
و يا نتوانند حكومت اسلام را آن طور كه مناسب شئون اسلامي است عرضه نمايند قرنها
خواهد گذشت و اسلام دوباره نخواهد توانست روي پاي خود بايستد و از انقلاب و نظام و
عدالت و مديريّت صحيح و درست سخن بميان آورد. همه موظف هستند به اين بُعد از اسلام
توجّه كامل نمايند و از عواقب خطرناك هستي و يا اجرائي و زشتي آن بهراسند.

سخن امام در اينجا چنين است:

«و مسئله تبليغ تنها به عهده وزارت ارشاد نيست بلكه وظيفه همه دانشمندان و
گويندگان و نويسندگان و هنرمندان است. بايد وزارت خارجه كوشش كند تا سفارتخانه­ها
نشريّات تبليغي داشته باشند و چهره نوراني اسلام را براي جهانيان روشن نمايند كه
اگر اين چهره با آن جمال جميل كه قرآن و سنت در همه ابعاد به آن دعوت كرده از زير
نقاب مخالفان اسلام و كج فهمي­هاي دوستان خودنمايي نمايد. اسلام جهان گير خواهد شد
و پرچم پرافتخار آن در همه جا به اهتزاز خواهد آمد. چه مصيبت بار و غم انگيز است
كه مسلمنان متاعي دارند كه از صدر عالم تا نهايت آن نظير ندارد نتوانسته­اند اين
گوهر گران­بها را كه هر انساني به فطرت آزاد خود طالب آن است عرضه كنند بلكه خود
نيز از آن غافل و به آن جاهلند و گاهي از آن فراريند».

(وصيتنامه سياسي الهي)

آري دين مقدس اسلام مظهر زيبائي و جمال حضرت حق در مسير سير و حركت انسان به
سوي جمال مطلق و زيبائي لامتناهي مي­باشد و تمامي انبياء و در اين مآموريت تلاش
كردند و استقامت نشان دادند و در پايان مأموريّت خودشان جان باختند و اگر اسلام با
اين خصوصيّت عرضه شود و بعنوان مدل زندگي انسان در مقابل بشر ارائه گرد و در تئوري
اجراء‌آن طور كه هست نشان داده شود نوع انسان از هر نژادي كه باشد و در هر جاي
عالم قرار گرفته باشد و با هر فرهنگ و مليّتي انس و خو گرفته باشد در تمام زواياي
زندگيشان اسلام و تسليم شدن در مقابل حق و سلامتي و اطمينان و آرامش درون و باطن و
اعتماد به نفس و ثبات نفس و استقرار و استحكام تجلي پيدا خواهد كرد و آزادي و
آزادگي و اكرام و كرامت انساني و ارزشها و ارزش خواهي­ها و در يك كلمه زيبائي و
جمال خودش را در سطوح مختلف زندگي انسان در بعد فردي و جمعي به نمايش خواهد گذاشت
و ابصار نظاره كنندگان را خيره خواهد ساخت ليكن عيب كار اين است كه عالمان ما
معمولاً جمال عملي ندارند و در ميدان علم از خود زيبائي نشان نمي­دهند و عاملان ما
از عمق مسائل و معارف الهي بي­بهره بوده و توان تبيين آنها را ندارند يا بصورت
نامطلوب تبيين و تبليغ مي­شود و يا بصورت نامطلوب و يا غيردفاع ارائه مي­گردد و هر
دو خطري است جدّي براي اسلام و امت اسلامي.

ادامه دارد

 

/

زمان آگاهي و رهبري

قسمت بيست و ششم

زمان آگاهي و رهبري

(2)

حجة الاسلام والمسلمين محمّدي ري شهري

در قسمتهاي گذشته سخن درباره نخستين شرط از شرايط عام رهبري يعني بينش رهبري،
توضيح داده شد كه رهبر، پيش از هر چيز ديگر نيازمند به بينش قويّ سياسي، و بينش
رهبري در واقع همان بينش سياسي است، شرح عناصر اصلي بينش سياسي نيز گذشت، در ادامه
اين بحث اين سؤال مطرح مي­شود كه:

رهبري فطري يا اكتسابي است؟

مسأله اين است كه بينش رهبري دانشي است مانند خواندن و نوشتن كه عموم مردم مي­توانند
آن را تحصيل كنند؟ يا احساسي است مانند علاقه به فرزندكه همه از آن برخوردارند؟ يا
احساسي است مانند طبع شعر، كه اختصاص به برخي از انسانها دارد؟.

به عبارت ديگر: آيا رهبري اكتسابي است، يا فطري عامّ و يا فطري خاص؟.

در يادداشتهاي استاد شهيد مطهري رضوان الله تعالي عليه كه ضميمه كتاب «امامت و
رهبري» شده در پاسخ به اين سؤال كه: رهبري فطري است و يا اكتسابي؟ آمده:

البته حقّ اين است كه هم فطري است و هم اكتسابي. از روحيه بعضي افراد در كودكي
پيداست كه استعداد رهبري دارند، كودكان ديگر را به دنبال هدفها و نقشه­هاي خود اعم
از شخصي و عمومي بسيج مي­كنند، كودكان ديگر را تحت تأثير اراده خود و مطيع خود
قرار مي­دهند مثل نادر، در حالي كه كودك است و به دنبال گوسفندان، نقشه جنگ و حمله
و فتح مي­كشد، گوسفندان را به منزله افراد خود به شمار مي­آورد[1]

تجربه نشان مي­دهد كه بينش مديريت و رهبري اساساً اكتسابي نيست، البته اين
بدان معنا نيست كه دانش و تجربه مديريت تأثيري در تقويت بينش و توان رهبري ندارد
بلكه نياز رهبري غيرمعصوم به تعلم و تجربه، قطعي و غيرقابل ترديد است.

در همه مردم نيز استعداد و فطرت رهبري و مديريت وجود ندادر، بينش رهبري احساس
ويژه­اي است كه در برخي افراد، به صورت فطري وجود دارد.

دقيقاً مانند طبع شعر، كه برخي اصولاً فاقد طبع شعرند، چنين اشخاص هر چند فنّ
شاعري را فرا بگيرند، اما شاعر نمي­شوند، تعليم و تجربه در سرودن شعر تنها براي
كساني مفيد است كه داراي ذوق و طبع و فطرت شاعري باشند.

اين است كه مي­گويند هنر مديريت در خون آدمي عجين است، اين عبارت، تعبيري
ديگري از فطري بودن بينش رهبري است، كسي كه فطرت و طبيعت مديريت و رهبري در وجود
او نيست، در هيچ كلاسي نمي­توان به او مديريت آموخت، ممكن است او عالم و فيلسوف
توانايي گردد، ولي قطعاً مدير و رهبر توانمندي نخواهد شد. علم مديريت را فرا خواهد
گرفت، ولي به هنر مديريت نخواهد رسيد.

عوامل شكوفايي فطرت رهبري

همان گونه كه اشاره شد شكوفائي فطرت رهبري نيازمند به دو عامل تعليم و تجربه
است و در اين رابطه تفاوتي ميان رهبري الهي و غير الهي نيست، حتّي پيامبر خدا- آن
طور كه از برخي از احاديث بر مي­آيد- با هدايت الهي، نوعي تعليم و تجربه مي­بينند،

امام صادق (ع)در اين زمينه مي­فرمايد:

«ما بعث الله نبيّاً قط حتّي يسترعيه الغنم يعلّمه بذلك رعيه النّاس».[2]

خداوند هيچ پيامبري را مبعوث نساخت مگر اين كه مدتي او را به چوپاني گوسفندان
وا داشت و با اين ترتيب چگونگي سرپرستي مردم را به آنها تعليم مي­داد.

استاد شهيد مطهري رضوان الله عليه در يادداشتهاي خود درباره فلسفه چوپاني كردن
پيامبران خدا قبل از بعثت چنين آورده:

برخي معتقدند علّت اين كه پيامبران حنيف همه و يا اكثرشان مبعوثان چوپان بوده­اند
اين است كه عملاً تمرين رهبري كنند و مخصوصاً فاصلۀ فكري آنها با امت، آنان را از
رهبري مأيوس نكند. ولي البته هر رهبري فطري غير معصوم نيازمند به تجربه و تعلم و
اكتساب است. وقتي پيامبران تمرين چوپاني مي­كنند، تكليف ديگران روشن است.[3]

دقت در روايتي كه از امام صادق (ع)درباره فلسفه چوپاني كردن پيامبران خدا قبل
از بعثت نقل شد، نكات جالبي در زمينه تعليم و تجربه رهبي و چگونگي پرورش استعداد
امامت روشن مي­سازد، شباني درسهاي متعدد و متنوعي به دانشجوي مديريت جامعه مي­آموزد:

مگر نه شباني خود رهبري است؟ چوپان گله را از خطرات مصون مي­دارد، گرگها را از
حريم گله مي­راند، گله را به سوي مراتع پربركت هدايت مي­كند، گله را به سرچشمۀ آب
مي­رساند.

گذشته از اين، چوپان تنها انساني است كه زندگي خويش وقف زندگي گله كرده است:
از شهر و ديار و خانواده و خويشاوند بريده و به صحرا آمده است، سرنوشت خود را با
سرنوشت گله­اي كه در اختيار اوست يكي كرده است، خود را از همه مواهب زندگي محروم
ساخته و در بيابانها بخاطر گله تنها به سر مي­برد،‌ خود را به معني واقعي كلمه
فداي گله مي­كند.

چوپان درس دردناك ديگري نيز مي­آموزد، درسي كه تحملش بر ديگر انسانها اگر
نگوئيم محال، لااقل سخت و دشوار است: «چرا بايد تحمّل آبياري كردن باغي كز آن گل
كاغذين رويد؟» خود را فدا كردن بخاطر گروهي كه نمي­فهمند، او را نمي­شناسند،
فداكاري را درك نمي­كنند، همواره در انديشه كساني بودن كه همواره در انديشه شكم
خويشند و فربهي خويش و زندگي و سعادت خويش را به قومي بخشيدن كه جز به زندگي و
آسايش خود نمي­پردازند؟ اين عالي­ترين رهبري است.

و از اين رو است كه پيغمبران همه چوپان بوده­اند و «بخاطر قومي كه گوسفندوار
پوزه در زمين فرو برده­اند و جز چريدن نمي­فهمند رنج بردن و شكنجه ديدن» را در
چوپاني آموخته و تمرين كرده­اند.

ديدار چهره­هاي احمق، رنجزا و اختناق­آور است تا چه رسد به آميزش با آنها و
اشتراك در زندگي معنوي و اجتماعي و كار، آنهم كار فكري و سياسي و به ويژه «مبارزه
سياسي» در چنين محيطي و با چنين كساني!…

درس ديگر فنّ «تنها زيستن» و به قول يك نويسنده روسي «هنر زندگي كردن در خويش»
است. استقلال، استغنا، اقليم بودن و اسير انس­ها و دلداريها، تفنّن­ها، آشنايي­ها،
پشتگرمي به ديگران و نوازش و ستايش و كمك و آميزش با ديگران نبودن… شباني درس
گرانبهاي «تنهايي» و «زيستن در خويش» و بي­نيازي مطلق مي­دهد.[4]

باري، تعليم و تجربه دو عامل اساسي براي شكوفايي استعداد و فطرت امامت و رهبري
است و نياز رهبر به اين دو عنصر چه در جهت امامت نور و چه در جهت امامت نار، قطعي
و غيرقابل ترديد ات و هركس با قدري مطالعه و بررسي درباره عوامل شكوفايي رهبري، مي­تواند
اين نياز را درك كند.

نكته بسيار مهم در شناخت عوامل شكوفايي فطرت رهبري، شناخت عامل و عنصر سومي
است كه قرآن كريم بدان اشاره كرده و در دانش مديريت امروز ناشناخته است و آن عبارت
است از شرح صدر.

شكوفايي رهبري در پرتو شرح صدر

شرح صدر نه تنها در كنار تعليم و تجربه در شكوفايي استعداد مديريت نقش اساسي
دارد بلكه جهت رهبري را هم تعيين مي­كند. يعني رهبري را در جهت امامت نور و تكامل
انسان و انسانيت و يا در جهت امامت نار و انحطاط بشريت قرار مي­دهد، اين مطلب را
در كتبا «اخلاق مديريت در اسلام» كاملاً تشريح كرده­ام و در اين جا به اشاره­اي
بسنده مي­كنم.

شرح صدر عبارت است از ظرفيت فكري و روحي[5]، از
نظر قرآن هنگامي كه ظرفيت رواني انسان براي پذيرش حق گسترش يافت، با اين گسترش،
نورانيت و بينشي براي او حاصل مي­شود كه در پرتو آن حركت انسان در جهت تكامل خود و
جامعه تصحيح مي­گردد:

«`yJsùr& yyuŽŸ° ª!$# ¼çnu‘ô‰|¹ ÉO»n=ó™M~Ï9 uqßgsù 4’n?tã 9‘qçR `ÏiB »[6].

آيا كسي كه خداوند سينه­اش را براي پذيرش اسلام آماده ساخته و در نتيجه او
همواره با نوري الهي قدم بر مي­دارد قابل مقايسه با كسي است كه اين گونه نيست؟!

آنچه موجب پيدايش اين نورانيت مي­گردد، استعداد رهبري را در انسان شكوفا و
بينش رهبري را در جهت امامت نور تكامل انسان و انسانيت قرار مي­دهد، ايمان و تقوا
است:

«$pkš‰r’¯»tƒ tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qà)®?$# ©!$# (#qãZÏB#uäur ¾Ï&Î!qߙtÎ/ öNä3Ï?÷sムÈû÷,s#øÿÏ. `ÏB ¾ÏmÏGyJôm§‘ @yèøgs†ur öNà6©9 #Y‘qçR tbqà±ôJs? ÏmÎ/ »[7].

اي كساني كه ايمان آورده­ايد تقواي خدا پيشه سازيد و به فرستاده او ايمان
بياوريد تا خداوند دو بهره از رحمت خود به شما مرحمت كند و براي شما نوري قرار دهد
كه در پرتو آن حركت كنيد.

در پرتو اين نور انسان مي­تواند راه صحيح رهبري را تشخيص دهد و با حوادث و
مسايل مختلف سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و… آن گونه كه شايسته است برخورد
نمايد.

شايد بهمين جهت، پيامبران الهي در عرفه كه روز استجابت دعا است همگي از خداوند
متعال شرح صدر و نور بصيرت مي­خواستند، در تفيسر درّالمنثور از اميرالمؤمنين (ع)نقل
شده است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود:

«اكثر دعائي و دعاء الانبياء قبلي بعرفة… اللهم اجعل في سمعي نوراً، وفي
بصري نوراً، و في قلبي نوراً الّلهم اشرح لي صدري و يسّرلي أمري».[8]

بيشتر دعاي من و دعاي پيامبران پيش از من در عرفه اين دعا بود… خداوندا! در
قوّه شنوايي من نور قرار ده و در قوه بينايي­ام نور عنايت كن و دلم را نوراني كن.
خدايا! شرح صدر به من ده و كارم را آسان كن.

نكته قابل توجه اين است كه همان طور كه ظرفيت رواني انسان براي پذيرش حق
و  ايمان و تقوا كه از آن به شرح صدر
اسلامي تعبير مي­شود، عامل پيدايش و تقويت بينش امامت نور و شكوفايي استعداد
مديريت اسلامي است، عدم آمادگي براي پذيرش حق كه از آن به شرح صدر كفري تعبير مي­گردد
عامل پيدايش و تقويت بينش اسلامي نار و شكوفايي استعداد مديريت كفري است.

در لسان حديث به بينش نوع اول بينش عقلاني و يا شكوفايي عقل و به بينش نوع دوم
بينش شيطاني و يا شكوفايي شيطنت گفته مي­شود.

شخصي از امام صادق (ع)پرسيد كه عقل چيست؟

امام فرمود:

«ما عُبد به الرّحمن واكتسب به الجنان»

عقل چيزي است كه به وسيله آن خداوند مهربان پرستش مي شود و بهشت كسب مي­گردد.

آن شخص پيش خود فكر كرد كه، بنابراين تعريف، افرادي كه انديشۀ خود را در مسير
اطاعت از خداوند متعال و تحصيل زندگي جاويد به كار مي­گيرند، نمونه بارز آن رهبران
باطل، بايد فاقد عقل باشند، در صورتي كه زيركي و هوش سياسي بسياري از آنها قابل
انكار نيست، لذا دوباره از امام پرسيد:

بنابر تعريف شما از عقل، آنچه در معاويه بود را چه مي­توان نام نهاد؟

امام فرمود «تلك النكراء تلك الشيطنة، وهي شبيهةٌ بالعقل و ليست بالعقل».[9]

آن، نكراء و شيطنت ناميده مي­شود، و آن شبيه عقل است ولي عقل نيست.

علامه مجلسي رضوان الله تعالي عليه در توضيح سخن امام مي­گويد: «واژه نكراء»
به معناي دهاء و خوش فكري و زيركي است كه وقتي در خواسته­هاي جنود جهل به كار رود
به آن شيطنت گفته مي­شود»

راه پرستش خدا و رسيدن به بهشت، همان راه حق و عدل و تكامل انسان و جامعه
انساني است.

بر اساس تعريفي كه امام صادق (ع)در روايت مذكور از عقل ارائه فرمود، عقل بينشي
است كه انسان را به اين راه دعوت مي­كند و عاقل كسي است كه از اين راه مي­رود.

راه ديگر، راه شيطان و دوزخ، راه انحطاط و سقوط انسان و جامعه انساني، و راه
باطل و ظلم است و لذا بينشي كه انسان را به اين مسير دعوت مي­كند در كلام امام،
شيطنت و بينش شيطاني ناميده شده است. و در قرآن كريم كساني كه از اين راه مي­روند
انسانهاي شيطان صفت و دقيقاً «شياطين إنس» نام گرفته­اند.

بنابراين سياستمدار الهي كسي است كه بينش مديريت و رهبري او در جهت تكامل
جامعه شكوفا شده و در اوج اين شكوفايي انسان به امامت نور مي­رسد، و سياستمدار رسمي
كسي است كه بينش مديريت و رهبري او در جهت انحطاط جامعه شكوفا شده و در اوج اين
شكوفايي انسان امام نار مي­گردد.

ادامه دارد

 



[1] . امامت و رهبري، اثر استاد شهيد مطهري، ص 228، ضميمه 32.

/

حوادث سال اوّل هجرت

درسهائي از تاريخ تحليلي اسلام

قسمت چهل و ششم

حوادث سال اوّل هجرت- 5

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

5- تشريع اذان براي نماز

از جمله حوادثي را كه تاريخ وحديث عموماً در حوادث سال اوّل هجرت ذكر كرده­اند
تشريع اذان است، ولي هر كدام بنحوي ذكر كرده­اند، اهل سنت عموماً ‌آنرا به خواب
عبدالله بن زيد و عمربن خطاب و يا افراد ديگري نسبت داده­اند، ولي در روايات شيعه
و گفتار ائمه معصومين عليهم السلام اين گفتار را اهانتي به دين الهي و شريعت اسلام
دانسته و فرموده­ند دين خدا و شرايع اسلام در نزد خدا بالاتر و عزيزتر از آن است
كه بوسيلۀ خواب- آن هم افراد معمولي و غير پيمبران- تشريع شود.

و اختلاف ديگري نيز كه ميان روايات شيعه و اهل سنت وجود دارد اختلاف در زمان
تشريع آن است، زيرا همانگونه كه گفته شد اهل سنت عموماً آنرا پس از هجرت و در
حوادث سال اول ذكر كرده­اند، ولي روايات شيعه آنرا به قبل از هجرت و جزء تعليماتي
ذكر كرده­اند كه در شب معراج جبرئيل به رسول خدا(ص) ياد داد….

و ما نخست روايات و سخنان اهل سنت را براي شما ذكر ميكنيم و سپس روايات اهل
بيت عليهم السلام را كه در ردّ اين نظريه آمده است از نظر شما ميگذرانيم:

در سيرۀ ابن هشام از ابن اسحاق روايت كرده كه گويد: همينكه مسلمانان مكه
بمدينه آمدند و پيمان دوستي ميانۀ آنها و انصار برقرار شد تدريجاً وضع دين اسلام
محكم شده و دستورات ديني مانند نماز و زكوة و روز فرض شد و حدود اسلامي مقرر گشت.

هنگام نماز كه ميشد براي اجتماع مسلمانان وسيله­اي در كار نبود و خود آنها
سروقت كه ميشد در مسجد حاضر ميشدند، تا اينكه رسول خدا (ص)به فكر افتاد اوقات نماز
را مانند يهوديان بوسيلۀ بوق يا مانند نصاري بوسيلۀ ناقوس باطلاع مسلمانان برساند
لكن بوق را (بخاطر تشبه بيهود يا بساير جهات) نپسنديد و در صدد بود كه همان ناقوس
را تهيه كنند.

در اين خلاص شبي عبدالله بن زيد بن ثعلبة- كه از قبيله بلحارث بن خزرج بود-
مردي سبزپوش را در خواب ديد كه ناقوسي بر دوش دارد باو گفت: اي مرد اين ناقوس را
مي­فروشي؟ آن مرد گفت: براي چه مي­خواهي؟ عبدالله گفت: مي­خواهم بوسيلۀ آن مردم را
بنماز دعوت كنم!

آن مرد گفت: من چيز بهترين بتو ياد ميدهم، عبدالله گفت: آن چيست؟ مرد مزبور
فصول اذان را باو تعليم كرد.

عبدالله از خواب بيدار شد و روز بعد بنزد رسول خدا صلي الله عليه و آله شرفياب
شده خواب خود را براي آن حضرت نقل كرد، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اين
خواب تو حق بوده (و جزء رؤياي صادقه است) هم اكنون برخيز و آنرا ببلال كه صداي
نافذترين دارد تعليم كن تا هنگام نماز آنرا بگويد.

بلال كه اذان را گفت عمربن خطاب بنزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده و
خوابي را كه ديده بود و نظير خواب عبدالله بن زيد بود براي آنحضرت نقل كرد، پيامبر
اكرم خدا را شكر كرده و بدين ترتيب اذان مقرر شد.

و در حديث ديگري است كه هنگامي كه عمر به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله
آمد تا خواب خود را بيان كند شنيد كه بلال اذان ميگويد و چون به نزد رسول خدا صلي
الله عليه و آله آمد حضرت بدو فرمودك پيش از آنكه تو بيائي در اينباره وحي بمن
رسيد.[1]

ابن كثير پس از نقل روايت ابن اسحاق گويد:

اين حديث را ابوداود و ترمذي و ابن ماجة و ابن خزيمة از طريقهائي از ابن اسحاق
روايت كرده­اند. و در طبقات ابن سعد نيز از عبدالله بن زيد در ضمن چند حديث از
عروة بن زبير و سعيد بن مسيب و عبدالرحمن بن ابي ليلي و عبدالله بن عمر بهمين
مضمون رواياتي نقل كرده و در آنها ذكر اقامه نماز هم شده كه در همان خواب به
عبدالله بن زيد تعليم شد… [2]چناچه
اين مطلب از ابي داود هم نقل شده.[3]

و بدنبال آن بحث شده كه آيا فصول اقامه مانند اذان دوتا دوتا است يا هر كدام
يكي است كه عموماً گفته­اند فصول اقامه يكي يكي است و عمل امروز اهل سنت هم در
مكّه و مدينه همين گونه است.

و همانگونه كه ملاحظه ميكنيد نخستين اشكال در اين روايات اختلاف آنها است كه
در روايت نخست آمده بود كه رسول خدا(ص) بدنبال همان خواب دستور داد كه بلال بر طبق
خواب عبدالله بن زيد اذان بگويد، و در حديث دوم همينكه عمر آمد و خواب را گفت رسول
خدا(ص) فرمود: «قد سبقك الوحي».

پيش از تو وحي در اينباره نازل شده بود…

كه از آن معلوم ميشود كه اذان از طريق وحي الهي تعليم شده… و ربطي به خواب
آنها نداشته است.

و در روايتي كه ابن ماجة از سالم از پدرش نقل كرده اينگونه است كه رسول خدا در
اينباره با اصحاب خود مشورت كرد، و آنها شيپور را پيشنهاد كردند، آنحضرت بخاطر
شباهت با يهود نپذيرفت، ناقوس را پيشنهاد كردند بخاطر شباهت به نصاري نپذيرفت،‌ تا
اينكه عبدالله بن زيد و عمربن خطاب خواب مزبور را ديدند.[4]

و گذشته از اينكه در ذيل حديث در- همان كتاب- سند آنرا تضعيف كرده­اند حديث
مزبور اين اشكال را دارد كه رسول خدا در كار ديني و تشريع يكي از دستورات الهي
مشورت و استشاره كرده كه اين نيز معني ندارد و رسول خدا(ص) دستورات ديني را از
طريق وحي الهي فرا ميگيرد نه از طرق مشورت و مسئله مشورت و دستوري كه در اينباره
در آيه «وشاورهم في الامر» به رسول خدا داده شده- چنانچه زمخشري و فخر رازي- و
ديگران در تفسير آن گفته­اند مخصوص به امر جنگ بوده، و الف و لام در «الامر» الف و
لام عهد است… مانند جنگ بدر و احد و خندق.[5]

خواب تدريجاً تبديل به بيداري ميشود

تا اينجا رواياتي كه شنيديد همه مربوط به خواب بود يعني خواب عبدالله بن زيد و
عمربن خطاب، ولي در روايت ابن ماجه هست كه وقتي عبدالله بن زيد نزد رسول خدا(ص)
آمد گفت:

«يا رسول الله انّي لبين نائم و يقظان إذ أتاني آت فأراني الاذان…».[6]

–        
من ميان خواب و بيداري بودم كه كسي آمد و اذان را بمن نشان داد…

–        
و در روايت ديگري كه در سيره حلبيه است گويد:

«و لولا أن يقول
النّاس (اي يستبعد الناس) ذلك لقلت انّي كنت يقظان غير نائم….»[7].

–        
و اگر مردم چيزي نمي­گفتند يعني بعيد نمي­شمردند مي­گفتم: من در بيداري بودم و
خواب نبودم…

كه در اينجا به جاعلان اين حديث و طرّاحان اين برنامه بايد گفت: شما دانسته و
يا ندانسته پيغمبر جديدي را معرفي كرده­ايد كه در خواب و بلكه بين خواب و بيداري و
بلكه در بيداري يكي از بزرگترين احكام الهي بدو وحي شده…

ولي به رسول خدا(ص) كه مدتها انتظار چنين چيزي را مي­كشيد، وحي نشد با اينكه
بقول شما سخت در اندوه فرو رفته بود…

و هر روز در صدد چاره­اي براي رفع اين مشكل بر ميآمد، تا آنجا كه بالاخره
دستور داد شيپوري و يا ناقوسي بسازند…!

و بهركس ميرسيد از او در اينباره چاره­جوئي و نظرخواهي ميكرد… و…

و اما از نظر روايات ما

در روايات ما كه در اصول كافي و من لايحضره الفقيه و جاهاي ديگر وارد شده،
تعليم اذان و اقامه به رسول خدا(ص) را از طريق وحي، بوسيله جبرئيل فرشته وحي ذكر
كرده­اند كه در چند حديث تعليم آنرا در شب معراج و در بيت المعمور ذكر كرده­اند و
در حديث ديگري كه در من لايحضره الفقيه آمده اينگونه است كه جبرئيل بر رسول خدا(ص)
نازل شد در حالي كه سر آنحضرت در دامان علي (ع)بود و اذان را به آنحضرت تعليم كرد
و علي (ع)شنيد و بدستور رسول خدا(ص) آنرا به بلال تعليم فرمود.[8]

و در حديث علل الشرايع صدوق آمده كه وقتي جمعي از اصحاب امام صادق (ع)نزد
آنحضرت گرد آمده بودند و امام (ع)از آنها پرسيد: اين ناصبيان درباره اذان و نماز
چه ميگويند؟ و يكي از آنها پاسخ داد:

اينها ميگويند: ابيّ بن كعب آنرا در خواب ديد؟ امام (ع)فرمود:

«كذبوا والله انّ دين الله تبارك و تعالي أعزّمن أن يري في النوم…»[9]

–        
بخدا دروغ گفتند زيرا كه دين خداي تبارك و تعالي عزيزتر است از آنكه در خواب
ديده شود…

و در روايتي كه از دعائم الاسلام نقل شده: «هنگامي كه از امام حسين (ع)درباره
اين گفتار مردم كه ميگويند اذان در خواب به عبداله بن زيد تعليم شد و او بنزد رسول
خدا(ص) آمد و خواب خود را نقل كرد،‌ رسول خدا دستور داد بر طبق خواب او اذان
بگويند… سئوال شد؟»

حضرت غضبناك شد و فرمود:

«الوحي ينزل علي نبيّكم و تزعمون انّه اخذ الاذان عن عبدالله بن زيد؟ و الاذان
وجه دينكم…؟».

– وحي بر پيامبر شما نازل ميشود با اينحال اينان پنداشته­اند كه رسول خدا اذان
را از عبدالله بن زيد گرفته؟ با اينكه اذان چهره (و شعار) دين و آئين شما است؟…

و بدنبال آن داستان نزول جبرئيل و تعليم آنرا بر رسول خدا(ص) ذكر فرموده است.[10]

و مرحوم مجلسي(ره) گفته: اصحاب ما اتفاق دارند بر اينكه اذان و اقامه بوسيلۀ
وحي الهي تشريع شد، ولي عامّه اجماع كرده­اند كه آنرا در خواب به عبدالله بن زيد
تعليم كردند…[11].

سخن برخي از دانشمندان شيعه و سني در جمع اين روايات

برخي از علماي اهل سنت كه متوجّه اشكال يا اشكالات روايات اهل سنت شده­اند
براي رفع اين اشكالات گفته­اند:

و اما حكمت اينكه تشريع اذان بوسيله خواب مردي از مسلمانان انجام شد در
صورتيكه پيش از آن در معراج بدانحضرت وحي شده بود براي اين بود كه خداي متعال مي­خواست
در ظاهر اذان بزبان شخص ديگري غير از رسول خدا(ص) به مردم تعليم شود تا مبادا
منافنقين و دشمنان اسلام خيال كنند پيغمبر اسلام از پيش خود چنين كاري كرده و نام
خود را در اذان داخل نموده است،‌ و العياذبالله روي حب شهرت دستور داده آنرا در
بالاي مناره­ها با صداي بلند بگويند، و خداي متعال خواست بدينوسيله رفع همه گونه
تهمتي از آنحضرت بشود.

و اين گفتاري است كه از سهيلي مالقي نقل شده (الروض الانف ج 2 ص 285)

 

و مرحوم شعراني (در حاشيۀ خود بر كتاب وافي چاپ قديم) پس از نقل از اين مطلب
از سهيلي آنرا وجه خوبي و تفطّن عجيبي دانسته، و تاييد كرده است.

ولي معناي اين جمع اين است كه روايات عامّه را بپذيريم، در صورتي كه لسان
روايات ما كه از امام حسين و امام صادق عليهما السلام نقل كرديم تكذيب اين مطلب و
ردّ بر آنها بود، و تعبيراتي چون «كذبوا والله» و امثال آن در آنها آمده بود…

گذشته از اينكه اگر اين مطلب را بپذيريم اشكال ديگري لازم آيد و آن اينكه چرا
در جاهاي ديگري از قرآن مانند آيه صلوات بر رسول خدا و آياتي كه از آنحضرت مدح و
ستايش شده ماند آيه «انك لعلي خلق عظيم» و امثال آن و دعاهاي بسياري كه نام آنحضرت
با عظمت ياد شده و شهادت به نبوّت داده شده اين كار انجام نشد و تنها در اينجا
چنين كاري انجام شد؟….

 

و در مورد «الصلاة خير من النوم»

چنانچه ميدانيد اهل سنت در اذان صبح بعد از «وحيّ علي الفلاح» دوباره هم
ميگوند: «الصلاة خير من النوم»- نماز بهتر از خواب است…

و در تشريع اين جمله هم روايات گوناگوني رسيده كه از آنجمله روايتي است كه ابن
كثير و ديگران از زهري روايت كرده­اند كه اين جمله را بلال در اذان زياد كرد و
رسول خدا(ص) نيز آنرا برقرار ساخت[12].

و در حديثي كه در مسند احمد بن حنبل از سعيد بن مسيب نقل شده آمده است كه پس
از آنكه اذان را به بلال تعليم كردند او در اوقات نماز اذان ميگفت و سپس ميآمد و
رسول خدا را خبر ميكرد كه به نماز برود تا اينكه روزي هنگام صبح آمد كه رسول خدا
را براي نماز بخواند بدو گفتند كه رسول خدا خواب است.

بلال با صداي بلند گفت: «الصلاة خير من النوم».

سعيدبن مسيب گفته از آن پس اين جمله در اذان نماز صبح داخل شد…[13].

و از برخي روايات هم استفاده ميشود كه عمربن خطاب آنرا داخل اذان صبح كرد بجاي
«حيّ علي خير العمل» و در زمان رسول خدا و ابوبكر اين جمله در اذان نبوده… بشرحي
كه در ذيل خواهيد خواند…[14].

و در برخي از روايات نيز آمده كه «الصلاة خير من النوم» از بدعتهاي بني اميه
است، و جزء اذان نيست…[15].

 

حذف «حيّ علي خير العمل» از اذان

در روايات زيادي كه از ائمه عليهم السلام و از طريق اهل سنت نيز بطور متواتر
وارد شده جمله «حيّ علي خير العمل» در اذاني كه به رسول خدا(ص) تعليم شده وجود
داشته كه بعداً بدستور عمربن خطاب با ديگري آنرا از اذان حذف كردند.[16]

و قوشچي و ديگران از عمربن خطاب نقل كرده­اند كه براي مردم خطبه خواند و گفت:

«ايّها النّاس ثلاث كنّ علي عهد رسول الله 
و انا انهي عنهنّ واحرّمهنّ واعاقب عليهنّ و هي متعة النساء ومتعة الحجّ،
وحيّ علي خير العمل».[17]

–        
اي مردم سه چيز بود كه در زمان رسول خدا حلال بود و من از آنها نهي كرده و
آنها را حرام نمودم و بر آنها عقاب و تنبيه ميكنم: متعه زنان و متعه حجّ و حي علي
خيرالعمل…

و قوشچي پس از نقل اين گفتار در صدد توجيه و عذرخواهي از گفتار عمر برآمده و
گفته است: مخالفت مجتهدي با مجتهدي در مسائل اجتهاديه بدعت نيست…!

يعني رسول خدا اجتهادي كرد و عمر هم اجتهادي…! كه ما قضاوت دربارۀ اين گفتار
را بعهده خواننده ميگذاريم و ميگذريم…!

و از ايضاح ابن شاذان نقل شده كه گفته است:

از ابويوسف قاضي و ديگران و ابوحنيفه نقل شده كه در زمان رسول خدا و زمان
ابوبكر و اوائل زمان عمر جمله «حيّ علي خير العمل» بود ولي عمر آنرا از اذان حذف
كرد، و گفت:

من ترس آنرا دارم كه مردم آنرا معيار قرار داده و جهاد را ترك كنند و از اينرو
آنرا از اذان برداريد…[18].

و در روايات ما هم بهمين گونه از عمر نقل شده[19] كه
پاسخ آنرا نيز مرحوم مجلسي داده است هر كه خواهد به بحارالانوار (ج 81- ط جديد
بيروت- ص 140) مراجعه كند…

ادامه دارد

 



[1].  ترجمه سيره ابن هشام، ج 1، ص 339-341.

/

امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی

امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

آيت الله محمدي گيلاني

قسمت بيستم

* بي­رغبتي صحابه در تدوين احاديث، منافاتي با يادداشتهاي برخي از احاديث را
ندارد.

* زندگي و معاشرت رسول الله (ص) با صحابه بي­پيرايه و بدون ستر و حجاب بود.

* حرص صحابه در
تلقي شريعت از آن بزرگوار.

* برخي از احكام حرم مكه در حديث ابوشاه.

* كيفيت نقل و تحمل احاديث در ميان صحابه و تابعين قبل از تدوين احاديث با
نصوص الفاظ رسول الله (ص) نبود، بلكه در واقع نقل احاديث به معنا بود، هر رواي،
معنائي كه از روايت مسموع در ذهنش بوده، طبق سليقه تعبير مي­كرد.

* اعتراف بخاري به اينكه حديث مسموع در بصره را در شام مي­نوشت و مسموع در شام
را در مصر مي­نوشت!

* كلام عمران بن الحصين درباره صحابه كه در نقل حديث خطا مي­كردند.

در بخش پاياني مقاله قبل گفتيم: «اخبار و آثار در بي­رغبتي صحابه عظام در امر
تحديث و احياناً نابود كردن احاديث موجود و مكتوب، و عدم وصول چيزي از صحابه به
صورت مكتوب و مدّون به تابعين، بسيار است كه استقضاء و رسيدگي به آنها در اين مجال
نمي­گنجد و همه آنچه كه بدانها اشاره گرديد و آنچه كه در اشاره هم نيامد، شاهدي
هستند بر اينكه احاديث در نظر آن بزرگان، حجت و سند همپايه قرآن كريم، جهت شريعت
نبوده، والّا اسناد بي­رغبتي به صحابۀ عظام در امر حفظ و سند شريعت، و احياناً
نابود كردن آن، نوعي اِسناد الحاد «والعياذالله» به آنان است، چگونه با فرض تدين
به اسلام مي­توان به سابقين از مهاجر و انصار نسبت داد كه آن بنيانگذاران اسلام،
در حفظ عدل قرآن يعني احاديث و روايات مسامحه كرده­اند تا چه رسد كه گفته شود: آن
عظماء، قسمتي از حجج و اسناد شريعت را محو و نابود كرده­اند!!».

مقصود ما از اين گفته با توجه به مقالات قبل روشن است كه در عصر رسول الله صلي
الله عليه و آله و اصحاب محترم آن حضرت، احاديث و روايات، مانند قرآن كريم، تدوين
رسمي نگرديد. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در ميان صحابه، زندگي بي­پيرايه­اي
داشت و هيچ گونه حجابي بين آن بزرگوار و اصحابش نبود، در مسجد و بازار و خيابان و
كوچه و خانه و سفر و حضر با آنان، بدون حاجب و دربان و ستر و پرده معمول اصحاب
قدرت، مخالطت و آميزش داشت و گفتار و كردار آن حضرت بجميع ابعادش مطمح انظار و محل
عنايت آنان اعتقاداً و عملاً بوده است، زيرا آن بزرگوار محور حيات امور دنيوي و
ديني آنان، پس از بعثت بوده است و در همه امور بدون استثناء او را اسوه حسنه مي­شناختند.

و حتي حرص فرا گرفتن امور ديني و دنيوي از آن حضرت بدان پايه بود كه با قرار
تناوب جداً در پي آن بودند. بخاري در كتاب علم از عمربن خطاب نقل مي­كند كه گفت:

«كنت انا و جارُلي من الانصار في بني امية‌ بن زيد- و هي من عوالي المدينه- و
كنّا نتناوب النزول علي رسول الله (ص)ينزل يوماً و انزل يوماً، فاذا نزلت جئته
بخبر ذلك اليوم من الوحي و غيره و اذا نزل فعل مثل ذلك…».

(فتح الباري- ج 1، ص 185)

– من و همسايه­ام كه در بالاي شهر مدينه سكونت داشتيم با هم قرار گذاشتيم كه
متناوباً يك روز او و يك روز من خدمت رسول الله (ص)برسيم و چنين نموديم، روزي كه
من شرفياب مي­شدم، خبر آن روز چه وحي يا غير آن را به رفيق خودم مي­دادم و او نيز
در نوبه خود چنين مي­كرد…

و چه بسا از مسافتهاي دور براي مسائل مبتلا بها به مدينه مي­آمدند و از رسول
الله  صلي الله عليه و آله مي­پرسيند و
پاسخ دريافت مي­نمودند ماندن قصّه عقبة بن حارث كه چون فهميد همسرش با او از مرضعۀ
واحدي شير خورده­اند فوراً از مكه به مدينه رهسپار شد و از رسول الله  صلي الله عليه و آله حكم مسئله را پرسيد و پاسخ
گرفت و از همسر خود جدا گرديد و او با ديگري ازدواج نمود و نظير اينها كه در كتب
سيره و صحاح و سنن آمده است. با وجود اين همه اهتمام در فراگيري سنن و احاديث يعني
افعال و اقوال رسول الله  صلي الله عليه و
آله، دست به تدوين سنن و احاديث نيازيدند، و اين امر يك امري است بيّن، كسي در آن
اختلاف نكرده و ما در بعضي از اين سلسله مقالات، يادآور شديم، و كلام امام الحفاظ
احمد بن حجر عسقلاني را از مقدمه فتح الباري در شرح صحيح بخاري و بيان سيوطي را از
تنوير الحوالك در شرح موطأ مالك و نظر قاطع قسطلاني از ارشاد السّاري در شرح صحيح
بخاري نقل كرديم. در اين امر هيچ منافاتي ندارد كه در عصر رسول الله  صلي الله عليه و آله، چيزي از احاديث و روايات
بطور غير رسمي ياداشت شده باشد، مانند صحيفه عبدالله بن عمرو بن عاص يا حديث
ابوشاه و نظير اينها كه قبلاً بيان كرديم در حديث ابوشاه يمني چون مشتمل بر لطائفي
از احكام حرم است عين آن را در اينجا نقل و ترجمه مي­كنيم:

در كتاب العلم از صحيح بخاري از ابوهريره روايت مي­كند:

«انّ خزاعه قتلوا رجلاً من بني ليث عام فتح مكه بقتيل منهم قتلوه فاُخبر بذلك
النبي (ص)فركب راحلته فخطب فقال: «ان الله حبس عن مكة القتل- او الفيل شك ابو
بعدالله- وسلط عليهم رسول الله  (ص)و
المؤمنين. اَلا و انّهام تحلّ قبلي و لم تحلّ لاحد بعدي اَلا و انّها حلّت لي ساعة
من نهار اَلا و انّها ساعتي هذه حرام، لايختلي شوكها ولايقفد شجرها ولاتلتقط
ساقطها الّا لمنشد فمن قتل فهو بخير المنظرين: امّا ان يقتل و امّا ان يقاد اهل
القتيل» فجاء رجل من اهل اليمن فقال: اكتب لي يا رسول الله فقال: «كتبوا لابي
فلان» فقال رجل من قريش: الّا الاذخر يا رسول الله، فانا نجعله في بيوتنا و قبورنا
فقال النبي صلي الله عليه و آله وسلم: «الّا الاذخر…» قيل لابي عبدالله: اي شيء
كتب له؟ قال: كتب له هذه الخطبه».

(فتح الباري- ج 1 ص 205)

–        
قبيله خزاعه در سال فتح مكه مردي از قبيله بني ليث را به انگيزه انتقام قتيلي
كه در جاهليت بوسيله آنها كشته شده بود، كشتند، اين خبر به نبيّ اكرم (ص)رسيد، پس
بر راحلۀ خويش سوار شدند، خطابه ايراد كرده و فرمودند: «خدايتعالي قتل را از مكه
منع فرمود- يا فيل را كه مراد اصحاب فيل است، اين ترديد از ابوعبدالله يعني
اباهريره است- و رسول الله  (ص)و مؤمنين را
بر اهل آن مسلّط فرمودند. هان آگاه باشيد، شكستن حرمت آن بر احدي پيش از من حلال
نبوده و بعد از من نيز حلال نيست، و هان كه شكستن حريم آن، فقط ساعتي از روز بر من
حلال گرديد، آگاه باشيد در همين ساعت كه با شما سخن مي­گويم، به حرمت خويش باز
گشته است، و احترام آن بدان حدّ است كه حتّي جائز نيست خاري از آن قطع و درختي
بريده شد و گمشده­اي را نمي­توان برداشت مگر به قصد انشاد و اعلان.

پس كسي كه ولي دم قتيلي است،‌ دو نظر در اختيار او است: يا ديه بستاند يا قصاص
كند». مردي از اهل يمن- ابوشاه- به خدمتش آمد و عرض كرد: يا رسول الله  براي من بنويسيد، فرمودند: «براي ابوفلان
بنويسيد» پس مردي از قريش- عباس بن عبدالمطّلب- عرض كرد: مگر اذخر- گياهي است
خوشبو- يا رسول الله ، زيرا ما از آن گياه در حيات و ممات بهره­ور مي­شويم، پيغمبر
اكرم (ص)فرمودند: «مگر اذخر» به ابوهريزه گفته شد: چه چيز براي مرد يمني نوشتند؟
گفت همين خطبه را براي وي نوشتند.

سيوطي در تنوير الحوالك از كتاب ذم الكلام هروي نقل مي­كند: «صحابه و تابعون
در صدد كتابت حديث نبودند و در مقام تأديه و انتقال حديث به غير، بتلّفظ قناعت مي­كردند
و متعلم نيز در مقام تلقي و فراگيري به حفظ اكتفاء مي­نمود. مگر كتاب صدقات و
اندكي از غير آن كه اهل بحث آگاهي دارند تا آنجا اين بي­رغبتي ادامه يافت كه بيم
محو و نابودي حديث مي­رفت و مرگ و مير در علماء سرعت گرفت پس اميرالمؤمنين عمربن
عبدالعزيز ابابكر حزمي را مأمور كرد».

(ج 1 ص 4)

روشن است كه در تأديه و تحمل حديث، محور، نصوص الفاظ نبيّ اكرم صلي الله عليه
و آله نبوده است، و بعبارة اخري، احاديث نبويّه­اي كه اينك در كتب صحاح و سنن مي­خوانيم
و به آنها در عقائد و احكام و مواعظ تمسك مي­جوئيم به همان الفاظ و مباني و تأليفي
نيست كه از رسول الله  صلي الله عليه و آله
صادر گرديده و منطوق آنحضرت باشد و هيچگونه تغيير و تبديلي در آن راه نيافته باشد
چنانكه افراد ناآگاه مي­پندارند كه صحابه و اخلاف آنان كه حامل احاديث تا هنگام
تدوين احاديث بوده­اند. احاديث را بدانگونه كه از حيث مباني كلمات و تركيبات از
پيمبر گرامي صادر شده نقل مي­كردند و همه آنان از نظر توان صبر و جودت حفظ و قدرت
اداء مساوي بودند و هيچيك از آنها در تأديه و تحمل، مبتلا و تغيير و تحريف نبودند!

اين پندار سخيف موجب شد كه احاديث مضبوط در مدوّنات قوم را عدل كتاب الله
تخيّل نمايند و همانند كتاب الله تعالي بايد بدانها تسليم شد و اعتقاد به آنها را
واجب بدانند و كسي كه مخالفت كند محكوم به كفر است و بايد توبه نمايد و سخافتهائي
نظير اينها!

در صورتي كه واضح است احاديث رسول الله 
(ص)كه نقل مي­نمودند در واقع نقل به معني بوده، زيرا توان اداء به اعيان
نصوص الفاظ ممكن نبوده، زيرا گذشت زمان و دوري از مصدر و مطلع احاديث و عروض نسيان
و عوارض ديگر، موانع و آفات نقل به اعيان نصوصند و هر راوي، معنائي كه در ذهنش
باقي مانده بود نقل مي­كرد و الفاظي كه در اين جهت استخدام مي­كرد ارتباط مستقيم
به مبلغ عملش در فنون عربيّت داشت.

و بهمين جهت است كه مي­بيني معناي واحدي را در مسئله واحدي به عبارات و الفاظ
مختلف نقل مي­كنند، بديهي است كه ريشه اين اختلاف در نقل همان اعتماد و تعويل بر
معناي باقيمانده است.

خطيب بغدادي در احوال ابوعبدالله محمدبن اسماعيل بخاري از والي بخاري نقل مي­كند
كه مي­گفت: «روزي محمدبن اسماعيل گفت: بسا حديثي كه در بصره شنيده بودم در شام مي­نوشتم
و بسا حديثي كه در شام شنيده بودم در مصر مي­نوشتم، والي گفت: من به وي گفتم: يا
اباعبدالله به كمال و تمام مي­نوشتي؟ ولي او ساكت شد و پاسخي به من نداد»

(تاريخ بغداد- ج 2 ص 11)

اين است اعتراف بخاري مؤلف برترين كتاب از كتب صحاح در ضبط احاديث در صورتي كه
از او نقل شده كه گفت: «در اين كتاب صحيح، حديثي را ننوشتم مگر آنكه پيش از آن،
غسل نمودم و دو ركعت نماز گذاشتم».

(مقدمه فتح الباري- ص 7)

صحيح بخاري در نظر بسياري از علماء شرق و غرب، صحيحترين مصدر شريعت بعد از
قرآن كريم است، عيني در عمدة القاري مي­گويد: «به اتفاق علماء شرق و غرب بعد از
كتاب الله تعالي كتابي صحيحتر از صحيح بخاري و مسلم نيست، بعضي­ها از آن جمله اهل
مغرب صحيح مسلم را بر صحيح بخاري ترجيح مي­دهند ولي جمهور علماء، صحيح بخاري را بر
صحيح مسلم ترجيح مي­دهند و نسائي صاحب سنن گفته در ميان كتب روائي كتابي بهتر از
صحيح بخاري نيست».

(ج 1 ص 5)

اين بزرگوار كه تمام عمر خويش را در تحصيل و تدوين احاديث سپري ساخت، خود
اعتراف فرموده كه حديث مسموع در بصره را در شام مي­نوشت و حديث مسموع در شام را در
مصر مي­نوشت، تازه حديث مسموع، خود منقول به معنا بوده آن هم نقل بمعناي بر طريق
ترامي كه در معرضيت غلط و خطا و تبديل و تحريف، بيشتر است.

ابن قتيبه در كتاب تاويل مختلف الحديث مي­گويد: عمران الحصين گفت: بخدا سوگند
رأي و نظر جدي من است كه اگر بخواهم دور روز پياپي از رسول الله  (ص)حديث مي­كنم ولي آنچه سبب كندي من در اين
كار است، آن است كه رجالي از اصحاب رسول الله 
صلي الله عليه و آله وسلم، احاديث از آن حضرت شنيدند چنانكه من شنيدم و او
را مشاهده كردند چنانكه من مشاهده كردم، اينها احاديثي را حديث مي­كنند كه آن طور
نيست كه مي­گويند، لذا من مي­ترسم كه مانند آنها دچار شبهه و غلط شود به شما اعلام
مي­كنم كه آنان در اين خلاف واقع، متعمّد نبودند بلكه در اشتباه و غلط واقع شدند».
(ص 40)

ادامه دارد

امام علي عليه السلام:

خودبزرگ بيني

«كَفي بِالْمَرْءِ مَنْقَضَةً اَنْ يُعَظَّمَ نَفْسَهُ».

(غررالحكم- ص 558)

بر نقصان معنوي يك انسان همين بس
كه خويشتن را بزرگ پندارد.

/

نقش حضرت زينب در ادامه نهضت حسيني

استاد شهيد آيت
الله مرتضي مطهري

نقش حضرت زينب در
ادامه نهضت حسيني

براي بحث راجع به
نقش اهل بيت مكرّم سيّد الشَهدا (ع)در تبليغ نهضت حسيني و اسلام، ابتدا بايد دو
مقدّمه را به عرض شما برسانم.

مقدّمه اوّل

يكي اينكه طبق
روايات و همچنين بر اساس معتقدات ما كه معتقد به امامت حضرت سيّد الشّهداء هستيم،
تمام كارهاي ايشان از روز اول حساب شده بوده است، و ايشان بي­حساب و منطق و بدون
دليل، كاري نكرده­اند. و اين مطلب گذشته از اينكه از نظر قرائن تاريخي روشن است،
از نظر منطق و روايات و بر اساس اعتقاد ما مبني بر امامت حضرت سيّد الشهداء نيز
تأييد مي­شود.

يكي از مسائلي كه
هم تاريخ دربارۀ آن صحبت كرده و هم اخبار و احاديث از آن سخن گفته­اند، اين است كه
چرا اباعبدالله در اين سفر پرخطر، اهل بيتش را همراه خود برد؟ خطر اين سفر را همه
پيش بيني مي­كردند، يعني كي امر غيرقابل پيش بيني حتّي براي افراد عادي نبود. لهذا
قبل از آنكه ايشان حركت بكنند تقريباً مي­شود گفت تمام كساني كه آمدند و مصلحت
انديشي كردند، حركت دادن اهل بيت به همراه ايشان را كاري برخلاف مصلحت تشخيص
دادند، يعني آنها با حساب و منطق خودشان كه در سطح عادي بود و به مقياس و معيار حفظ
جان اباعبدالله و خاندانش، تقريباً به اتّفاق آراءأ به ايشان مي­گفتند آقا! رفتن
خودتان خطرناك است و مصلحت نيست يعني جانتان در خطر است،‌ تا چه رسد كه بخواهيد
اهل بيتتان را هم خودتان ببريد. اباعبدالله جواب داد نه، من بايد آنها را ببرم. به
آنها جوابي مي­داد كه ديگر نتوانند در اين زمينه حرف بزنند. به اين ترتيب كه جنبۀ
معنوي مطلب را بيان مي­كرد، كه مكرر شنيده­ايد كه ايشان استناد كردن به رؤيايي كه
البته در حكم يك وحي قاطع است. فرمود: در عالم رؤيا جدّم به من فرموده است: «إنَّ
الله شاء اَنْ يَراكَ قَتيلاً»[1]
گفتند پس اگر اين طور است، چرا اهل بيت و بچّه­ها را همراهتان مي­بريد؟ پاسخ دادند
اين را هم جدّم فرمود: «اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا».[2]

اين جمله إنَّ الله
شاء اَنْ يَراكَ قَتيلاً يا اِنَّ اللهَ شاءَ اَنْ يَراهُنَّ سَبايا يعني چه؟ اين
مفهومي كه الآن من عرض مي­كنم، معنايي است كه همۀ كساني كه آنجا مخاطب اباعبدالله
بودند، آن را مي­فهميدند، نه يك معمّايي كه امروز گاهي در اَلسنه شايع است. كلمۀ
مشيّت خدا، يا ارادۀ خدا كه در خود قرآن بكار برده شده است در دو مورد بكار مي­رود
كه يكي را اصطلاحاً ارادۀ تكويني و ديگري را ارادۀ تشريعي مي­گويند. ارادۀ تكويني
يعني قضاء و قدر الهي كه اگر چنين قضا و قدر رحمتي الهي به آن تعلّق گرفت، معنايش
اين است كه در مقابل قضا و قدر الهي ديگر كاري نمي­شود كرد.

معناي اراده تشريعي
اين است كه خدا اين طور راضي است، خدا اين چنين مي­خواهد. مثلاً اگر در مورد روزه
مي­فرمايد: «  ߉ƒÌãƒ ª!$# ãNà6Î/ tó¡ãŠø9$# Ÿwur ߉ƒÌãƒ ãNà6Î/ uŽô£ãèø9$#»[3] يا د
رمورد ديگري كه ظاهراً زكات است، مي­فرمايد: «ß‰ƒÌãƒ öNä.tÎdgsÜãŠÏ9 »[4] مقصود
اين است كه خدا كه اين چنين دستوري داده است، اين طور مي­خواهد يعني رضاي حقّ در
اين است. خدا خواسته است تو شهيد باشي، جدّم به من گفته است كه رضاي خدا در شهادت
تو است، جدّم به من گفته است كه خدا خواسته است اينها اسير باشند، يعني اسارت
اينها رضاي حقّ است، مصلحت است و رضاي حقّ هميشه در مصلحت است و مصلحت يعني آن جهت
كمال فرد و بشريّت.

در مقابل اين سخن،
ديگر كسي چيزي نگفت، يعني نمي­توانست حرفي بزند؛ پس اگر چنين است كه جدّ شما در
عالم معنا به شما تفهيم كرده­اند كه مصلحت در اين است كه شما كشته بشويد، ما ديگر
در مقابل ايشان حرفي نداريم. همۀ كساني هم كه از اباعبدالله اين جمله­ها را مي­شنيدند،
اين جور نمي­شنيدند كه آقا اين مقدّر است و من نمي­توانم سرپيچي بكنم. اباعبدالله
هيچوقت به اين شكل تلقّي نمي­كرد. اين طور نبود كه وقتي از ايشان مي­پرسيدند چرا
زنها را مي­بريد، بفرمايد اصلاً من در اين قضيّه بي­اختيارم، بلكه به اين صورت مي­شنيدند
كه با الهامي كه از عالم معنا به من شده است، من چنين تشخيص داده­ام كه مصلحت در
اين است، و اين كاري است كه من از روي اختيار انجام مي­دهم ولي بر اساس آن چيزي كه
آن را مصلحت تشخيص مي­دهم. لذا مي­بينيم كه در موارد مهمّي، همه يك جور عقيده
داشتند، اباعبدالله عقيدۀ ديگري در سطح عالي داشت، همه يك جور قضاوت مي­كردند،
امام حسين (ع)مي­گفت: من طور ديگري عمل مي­كنم. معلوم است كه كار اباعبدالله يك
كار حساب شده است، يك رسالت و يك مأموريت است. اهل بيتش را بعنوان طفيلي همراه خود
نمي­برد كه خوب، من كه مي­روم، زن و بچّه­ام هم همراهم باشند. آدم كه به يك سفر
خطرناك مي­رود، زن و بچّه­اش را كه نمي­برد. امّا اباعبدالله،‌ زن و بچّه­اش را
برد، نه به اعتبار اينكه خودم مي­روم، پس زن و بچّه­ام را هم ببرم (خانه و زندگي و
همه چيز امام حسين (ع)در مدينه بود)، بلكه آنها را به اين جهت برد كه رسالتي در اين
سفر انجام بدهند. اين يك مقدّمه.

مقدّمۀ دوم

بحثي دربارۀ «نقش
زن در تاريخ» مطرح است كه آيا اساساً زن در ساختن تاريخ نقشي دارد يا ندارد و
اصلاً نقشي مي­تواند داشته باشد يا نه؟ بايد داشته باشد يا نبايد داشته باشد؟
همچنين از نظر اسلام اين قضيّه را چگونه بايد برآورد كرد؟

ن يك نقش در تاريخ
داشته و دارد كه كسي منكر اين نقش نيست و آن نقش غيرمستقيم زن در ساختن تاريخ است.
مي­گويند زن، مرد را مي­سازد و مرد تاريخ راف يعني بيش از مقداري كه مرد در ساختن
زن مي­تواند تأثير داشته باشد، زن در ساختن مرد تأثير دارد. اين خودش مسئله­اي است
كه نمي­خواهم امشب دربارۀ آن بحث بكنم. آيا مرد روح و شخصيّت زن را مي­سازد، اعمّ
از اينكه زن به عنوان مادر باشد يا به عنوان همسر، يا نه، اين زن است كه فرزند و
حتّي شوهر را مي­سازد؟ (مخصوصاً در مورد شوهر) آيا زن بيشتر شوهر را مي­سازد يا
شوهر بيشتر زن را؟ حتماً تعجّب خواهيد كرد كه عرض بكنم:

آنچه كه تحقيقات
تاريخي و ملاحظات رواني ثابت كرده است اين است كه زن در ساختن شخصيّت مرد بيشتر
مؤثّر است تا مرد در ساختن شخصيّت زن. بدين جهت است كه تأثير غيرمستقيم زن در
ساختن تاريخ، غيرقابل انكار است.

حال ببينيم نقش
مستيم زن در ساختن تاريخ چگونه است و چگونه بايد باشد و چگونه مي­تواند باشد؟ به
سه شكل مي­تواند باشد. يكي اينكه اساساً زن، نقش مستقيم در ساختن تاريخ نداشته
باشد، يعني نقش زن، منفي محض باشد. در بسياري از اجتماعات براي زن جز زائيدن و
بچّه درست كردن و ادارۀ داخل خانه، نقشي قائل نبوده­اند، يعني زن در اجتماع بزرگ،‌نقش
مستقيم نداشته، نقش غيرمستقيم داشته است، به اين ترتيب كه او در خانواد مؤثّر بوده
و فرد ساختۀ خانواده در اجتماع مؤثّر بوده است. يعني زن، مستقيماً بدون اينكه از
راه مرد تأثيري داشته باشد، به هيچ شكل تأثيري در بسياري از اجتماعات نداشته است.
ولي در اين اجتماعات زن علي رغم اينكه نقشي در ساختن تاريخ و اجتماع نداشته است،
بدون شك و برخلاف تبليغناتي كه در اين زمينه مي­كنند، به عنوان يك شيء گرانبها
زندگي مي­كرده است. يعني به عنوان يك شخص، كمتر مؤثّر بوده، ولي يك شيء گرانبها
بوده و به دليل همان گرانبهايش، بر مرد اثر مي­گذاشته است. ارزان نبوده كه توي
خيابانها پخش باشد و هزاران اماكن عمومي براي بهره­گيري از او وجود داشته باشد، ‌بلكه
فقط در دائرۀ زندگي خانوادگي مورد بهره­برداري قرار مي­گرفته است. لذا قهراً براي
مرد خانواده يك موجود بسيار گرانبها بوده، چون تنها موجودي بوده كه احساسات جنسي و
عاطفي او را اشباع مي كرده است و طبعاً و بدون شك مرد، عملاً در خدمت زن بوده است.
وليب زن شيء بوده، شي گرانبها، مثل الماس كه يك گوهر گرانبهاست، شخص نيست، شيء است
ولي شيء گرانبها.

شكل ديگر تأثير زن
در تاريخ كه اين شكل در جوامع قديم زياده بوده، اين است كه زن عامل مؤثّر در تاريخ
باشد، نقش مستقيم در تاريخ داشه باشد و به عنوان شخص مؤثّر باشد نه به عنوان شيء،
امّا شخص بي­بها، شخص بي­ارزش، شخصي كه حريم ميان او و مرد برداشته شده است. دقايق
روانشناسي ثابت كرده است كه ملاحظات بسيار دقيقي يعني طرحي در خلقت بوده براي عزيز
نگه داشتن زن. هر وقت اين حريم بكلّي شكسته و اين حصار خرد شده است، شخصيّت زن از
نظر احترام و عزّت پائين آمده است. البته از نجنبه هاي ديگر ممكن است شخصيتّش بالا
رفته باشد مثلاً باسواد شده باشد، عالمه شده باشد، ولي ديگر آن موجود گرانبها براي
مرد نيست. از طرف ديگر زن نمي­توان زن نباشد. جزء طبيعت زن اين است كه براي مرد
گرانبها باشد. و اين را اهم اگر از زن بگيريد، تمام روحيّۀ او متلاشي مي شود. آنچه
براي مرد در رابطه جنسي ملحوظ است، در اختيار داشتن زن به عنوان يك موجود
گرانبهاست، نه در اختيار يك زن بودن به عنوان يك موجود گرانبها براي او. ولي آنچه
در طبيعت زن وجود دارد اين نيست كه يك مرد او را به عنوان يك شيء گرانبها داشته
باشد، بلكه اين است كه خودش به عنوان يك شيء گرانبها مرد را در تسخير داشته باشد.

آنجا كه زن از حالت
اختصاص خارج شد (لازم نيست كه اختصاص به صورت ازدواج رواج داشته باشد)، يني وقتي
كه زن ارزان شد، در اماكن عمومني بسيار پيدا شد، هزاران وسيله براي استفادۀ مرد از
زن پيدا شد، خيابانها و كوچه­ها جلوه گاه زن شد كه خودش را به مرد ارائه بدهد و
مرد بتواند از نظر چشم­چراني و تماشا كردن، از نظر استماع موسيقي صداي زن، از نظر
لمس كردن، حدّاكثر بهره­برداري را از زن بكند، آنجاست كه زن از ارزش خودش، گرانبها
نيست ولي ممكن است مثلاً باسواد باشد، درسي خوانده باشد، بتواند معلم باشد و
كلاسهايي را اداره بكند، يا طبيب باشد، همۀ اينها را مي تواند داشته باشد ولي در
اين شرايط (ارزان بودن زن) آن ارزشي كه براي يك زن در طبيعت او وجود دارد، ديگر
برايش وجود ندارد. و در واقع در اين وقت است كه زن به شكل ديگر معلبۀ جامعۀ مردان
مي شود بدون آنكه در نظر فردي از افراد مردان، آن عزّت و احترامي را كه بايد داشه
باشد دارا باشد.

جامعۀ اروپائي به
اين سومي مي رود. يعني از يك طرف به زن از نظر رشد برخي استعدادهاي انساني از قبيل
علم و اراده شخصيّت مي­دهد ولي از طرف ديگر ارزش او را از بين مي­برد.

شكل سومي هم وجود
دارد و آن اين است كه زن به صورت يك «شخص گرانبها» در بيايد؛ هم شخص باشد و هم
گرانبها. يعني از يك طرف شخصيّت روحي و معنوي داشته باشد، كمالات روحي و انساني
نظير آگاهي داشته باشد.

علم و آگاهي،‌ يك
پايۀ شخصيّت زن است، مختار بودن و از خود اراده داشتن، ارادۀ قوي داشتن،‌ شجاعت و
دلير بودن، يك ركن ديگر شخصيّت زدن است خلّاق بودن، ركن ديگر شخصيّت معنوي هر
انساني از جمله زن است. پرستنده بودن، با خداي خود به طور مستقيم ارتباط داشتن و
مطيع خدا بودن، حتّي روابط معنوي در سطح عالي، در آن سطحي كه انبياء با خدا داشته­اند
با خدا داشتن، از چيزهايي است كه به زن شخصيّت مي­دهد. و از طرف ديگر، زن در
اجتماع مبتذل نباشد. يعني آن محدوديّت نباشد و آن اختلاط هم نباشد؛ نه محدوديّت و
نه اختلاط بلكه حريم. حريم مسئله­اي است بين محدوديّت زن و اختلاط زن و مرد.

وقتي كه ما به متن
اسلام مراجعه مي كنيم، مي­بينيم نتيجۀ آنچه كه اسلام در مورد زن مي­خواهد، شخصيّت
است و گرانبها بود. در پرتو همين شخصيّت و گرانبهائي، عفاف در جامعه مستقر مي­شود،
روانها سالم باقي مي­مانند، كانونهاي خانوادگي در جامعه سالم مي­مانند، و رشيد از
كار در مي­آيد. گرانبها بودن زن به اين است كه بين او و مرد در حدودي كه اسلام
مشخّص كرده، حريم باشد، يعني اسلام اجازه نمي­دهد كه جز كانون خانوادگي، يعني صحنۀ
اجتماع، صحنۀ بهره­برداري و التذاذ جنسي مرد از زن باشد چه به صورت نگاه كردن به
بدن و اندامش، چه به صورت لمس كردن بدنش، چه به صورت استشمام عطر زنانه­اش و يا
شنيدن صداي پايش كه اگر به اصطلاح به صورت مهيّج باشد، اسلام اجازه نمي­دهد. ولي
اگر بگوئيم علم، اختيار و اراده، ايمان و عبادت و هنر و خلاّقيت چطور؟ مي­گويد
بسيار خوب، مثل مرد. چيزهايي را شارع حرام كرده كه به زن مربوط است، آنچه را كه
حرام نكرده، بر هيچكدام حرام نكرده است. اسلام براي زن، شخصيّت مي­خواهد، نه
ابتذال.

قرآن كريم مثل
اينكه عنايت خاص دارد كه همين طور كه صدّقين و قدّيسين تاريخ را بيان مي­كند،
صدّيقات و قدّيسات تاريخ را هم بيان بكند.

در داستان ابراهيم،
از ساره با چه تجليلي ياد مي­كند! در اين حدّ كه همان طور كه ابراهيم با ملكوت
ارتباط داشت و چشم ملكومتي داشت، فرشتگان را مي­ديد و صداي ملائكه را مي­شنيد ساره
نيز صداي آنها را مي­شنيد. وقتي به ابراهيم گفتند خداوند مي­خواهد به شما (ابراهيم
پيرمرد و ساره پيرزن) فرزندي بدهد، صداي ساره بلند شد، گفت: «à$Î!r&u O$tRr&ur חqàftã #x‹»ydur ’Í?÷èt/ $¸‚ø‹x©»
[5] من
پيرزن و اين شوهر پيرمرد؟! ما سر پيري مي­خواهيم بچّه­دار بشويم؟! ملائكه در حالي
كه مخاطبشان ساره است نه ابراهيم، گفتند: «(tûüÎ7yf÷ès?r& ô`ÏB ̍øBr& «!$# (».[6]‌‌‌
ساره! آيا از بركت الهي و خداوندي به خانوادۀ شما تعجّب مي­كنيد؟ همچنين قرآن وقتي
اسم مادر موسي را مي­برد مي­فرمايد: «!$uZøŠym÷rr&ur #’n<Î) ÏdQé& #Óy›qãB ÷br& Ïm‹ÏèÅÊö‘r&»
([7] ما وحي
فرستاديم به

امام حسين عليه
السلام:

«اِنَّ اللهَ شاءَ
اَنْ يَراهُنَّ سَبايا»

خدا خواسته است
اينها (اهل بيت من) اسير باشند.

مادر موسي كه خودت
فرزندت را شير بده « #sŒÎ*sù ÏMøÿÅz Ïmø‹n=tã ÏmŠÉ)ø9r’sù †Îû ÉdOuŠø9$# Ÿwur ’Îû$sƒrB Ÿwur þ’ÎTt“øtrB ( $¯RÎ) çnr–Š!#u‘ Å7ø‹s9Î) çnqè=Ïæ%y`ur šÆÏB šúüÎ=y™ößJø9$#»
[8]
قرآن به داستان مريم كه مي­رسد، بيداد مي­كند. پيغمبران در مقابل اين زن مي­آيند
زانو مي­زنند. زكريّا وقتي مي­آيد مريم را مي­بيند در حالي مي­بيند كه مريم با
نعمتهايي به سر مي­برد كه در تمام آن سرزمين وجود ندارد. تعجّب مي­كند. قرآن مي­گويد
در حالي كه مريم در محراب عبادت بود، فرشتگان الهي با اين زن سخن مي­گفتند: «øŒÎ) ÏMs9$s% èps3Í´¯»n=yJø9$# ãNtƒöyJ»tƒ ¨bÎ) ©!$# Ï8çŽÅe³u;ム7pyJÎ=s3Î/ çm÷ZÏiB çmßJó™$# ßxŠÅ¡yJø9$# Ó|¤ŠÏã ßûøó$# zNtƒötB $YgŠÅ_ur ’Îû $u‹÷R‘‰9$# ÍotÅzFy$#ur z`ÏBur tûüÎ/§s)ßJø9$#»[9] ملائكه مستقيماً با خودش صحبت مي­كردند. مريم مبعوث نبوده و اين را قرآن درست
نمي داند كه يك زن را بفرستد توي زن و مرد. مريم، برخلاف شأنش مبعوث نبود ولي از
بسياري از مبعوثها عاليمقامتر بود. بدون شك و شبهه، مريم غير مبعوث از خود زكريّا
كه مبعوث بوده عاليمقامتر و والامقامتر بود.

قرآن راجع به حضرت صدّيقه طاهره مي­فرمايد:

«!$¯RÎ) š»oYø‹sÜôãr& trOöqs3ø9$# »[10]

ديگر كلمه­اي بالاتر از كوثر نيست. در دنيائي كه زن را شرّ مطلق، و عنصر فريب
و گناه مي­دانستند، قرآن مي­گويد نه تنها خير است بلكه كوثر است، يعني خير وسيع،
يك دنيا خير. مي­آئيم در متن تاريخ اسلام. از همان روز اول دو نفر مسلمان مي­شوند:
علي و خديجه كه ايندو نقش مؤثّري در ساختن تاريخ اسلام دارند. اگر فداكاريهاي اين
زن كه از پيغمبر 15 سال بزرگتر بود نبود، از نظر علل ظاهري مگر پيغمبري مي­توانست
كاري از پيش ببرد.

اگر به تاريخ اسلام نگاه بكنيد مي­بينيد كه تاريخ اسلام يك تاريخ مذكّر- مؤنّت
است ولي مرد در مدار خودش و زن در مدارش خودش. پيغمبر (ص)ياران مذكّري دارد و
ياران مؤنّثي، هم راوي زن دارد و هم راوي مرد كه در كتبي كه در هزار سال پيش نوشته
شده است، شايد اسم همه آنها هست و ما روايات زيادي داريم كه راوي آنها زن بوده
است. كتابي است به نام بَلاغاتُ النّساء يعني خطبه­ها و خطابه­هاي بليغي كه توسّط
زنها ايراد شده است. اين كتاب از بغدادي است كه در حدود سال 250 هجري يعني در زمان
امام عسكري (ع)مي­زيسته است از جمله خطبه­هايي كه بغدادي در كتابش ذكر كرده است،
خطبه حضرت زينب در مجلس يزيد و خطبه ايشان در مجلس ابن زياد و خطبه حضرت زهرا
عليها السلام  در اوائل خلافت ابوبكر است.

در اين ضريح جديدي كه اخيراً براي حضرت معصومه ساخته­اند، روايتي را انتخاب
كرده­اند كه راويها همه زن هستند تا مي­رسد به پيغمبر اكرم. در ضمن، اسم همۀ آنها
فاطمه است (حدود چهل فاطمه). روايت كرده فاطمه دختر… از فاطمه دختر… تا مي­رسد
به فاطمه دختر موسي بن جعفر. بعد ادامه پيدا مي­كند تا فاطمه دختر حسين بن علي بن
ابيطالب و در آخر مي رسد به فاطمه دختر پيغمبر. يعني شركت اينها اينقدر رايج بوده،
ولي هيچوقت اختلاط نبوده. بسياري از راويان بودند كه مي­آمدند روايت حديث مي­كردند.
زنها مي­آمدند استماع مي­كردند. امّا زنها در كناري مي­نشستند و مردها در كناري.
مردها در اطاقي بودند و زنها در اطاقي . ديگر نمي­آمدند صندلي بگذارند كه يك مرد
بنشيند و يك زن، زن ميني ژوب بپوشد كه بله، خانم مي­خواهند تحصيل علم بكنند!! اين،
معلوم است كه ظاهرش يك چيز است و باطنش چيز ديگر. اسلامي مي­گويد علم، امّا نه
شهوتراني، نه مسخره­بازي، نه حقّه بازي، مي­گويند شخصيّت.

حضرت زهرا سلام الله عليها و علي (ع)بعد از ازدواجشان مي­خواستند كارهاي خانه
را بين يكديگر تقسيم كنند، ولي دوست داشتند كه پيغمبر در اين كار دخالت بكند چون
لذّت مي­بردند. به ايشان گفتند: يا رسول الله! دلمان مي­خواهد بگوئيد كه در اين
خانه چه كارهايي را علي بكند و چه كارهايي را فاطمه؟ پيغمبر كارهاي بيرون را به
علي واگذار كرد و كارهاي خانه را به فاطمه. فاطمه مي­گويد نمي­دانيد چقدر خوشحال
شدم كه پدرم كار بيرون را از دوش من برداشت. زن عالم يعني اين، زني كه حرص نداشته
باشد، اين طور است.

ولي ببينيد شخصيّت همين زهرايِ اينچنين چگونه است؟ رشد استعدادهايش چگونه است،‌
علمش چگونه است، اراده­اش چگونه است، خطابه و بلاغتش چگونه است؟  زهرا عليها السلام در جواني از دنيا رفته است و
از بس در آن زمان دشمنانشان زياد بودند، از آثار ايشان كم مانده است. ولي
خوشبختانه يك خطابۀ مفصّلِ بسيار طولاني (در حدود يك ساعت) از ايشان در سنّ هيجده
سالگي باقي مانده كه اين را تنها شيعه روايت نمي­كند، عرض كردم بغدادي در قرن سوم
اين خطابه را نقل كرده است. همين يك خطابه كافي است كه نشان بدهد زن مسلمان در عين
اينكه حريم خودش را با مرد حفظ مي­كند و خودش را به اصطلاح براي ارائه مردان درست
نمي­كند، معلوماتش چقدر است؟ ورود در اجتماع تا چه حدّ است.

خطبۀ حضرت زهرا عليها السلام، توحيد دارد در سطح توحيد نهج البلاغه، يعني در
سطحي كه دست فلاسفه به آن نمي­رسد. وقتي كه دربارۀ ذات حقّ و صفات حقّ صحبت مي­كند،
گويي در سطح بزرگترين فيلسوفان جهان است.

يكدفعه وارد در فلسفۀ احكام مي­شود؛ خدا نماز را براي اين واجب كرد، روزه را
براي اين واجب كرد، حج را براي اين واجب كرد، امر به معروف و نهي از منكر را براي
اين واجب كرد، زكات را براي اين واجب كرد و… بعد شروع مي­كند به ارزيابي قوم عرب
قبل از اسلام و تحوّلي كه اسلام در اين قوم به وجود آورد كه شما مردم عرب چنين و
چنان بوديد. وضع زندگي مادّي و معنوي آنها قبل از اسلام را بررسي مي­كند و آنچه را
كه به وسيلۀ پيغمبر از نظر زندگي مادّي و معنوي به آنها ارزاني شده بود گوشزد مي­نمايد.
بعد در مقام استدلال و محاجّه برمي­آيد. او در مسجد مدينه در حضور هزاران نفر است،
امّا نمي­رود بالاي منبر كه اَلْعياذُ باللهِ خودنمايي بكند. سنّت پيغمبر اين بوده
كه زنها جدا مي­نشستند و مردها جدا، و پرده­اي بلند ميان آنها كشيده مي­شد. زهراي
اطهر از پشت پرده تمام سخنان خودش را گفت و زن و مرد مجلس را منقلب كرد. اين معناي
آن است كه ذكر كرديم؛ هم شخصيّت دارد و هم عفاف، هم پاكي دارد و هم حريم، هيچوقت
خودش را جلوي چشمهاي گرسنۀ مردان قرار نمي­دهد، امّا يك موجود دست و پاچلفتي هم
نيست كه چيزي سرش نشود و از هيچ چيز خبر نداشته باشد.

تاريخ كربلا يك تاريخ و حادثه مذكّر- مؤنّث است حادثه­اي است كه مرد و زن هر
دو در آن نقش دارند، ولي مرد در مدارس خودش و زن در مدارش خودش. معجزۀ اسلام
اينهاست، مي­خواهد دنياي امروز بپذيرد، ميخواهد به جهنّم نپذيرد، آينده خواهد
پذيرفت.

اباعبدالله اهل بيت خودش را حركت مي­دهد براي اينكه در اين تاريخ عظيم، رسالتي
را انجام دهند، براي اينكه نقش مستقيمي در ساختن اين تاريخ عظيم داشته باشند با
قافله سالاري زينب، بدون آنكه از مدارش خودش خارج بشوند.

از عصر عاشورا، زينب تجلّي مي­كند. از آن به بعد به او واگذار شده بود. رئيس
قافله اوست، چون يگانه مرد، زين العابدين سلام الله عليه است كه در اين وقت به
شدّت مريض است و احتياج به پرستار دارد تا آنجا كه دشمن طبق دستور كلّي پسر زياد
كه از جنس ذكوراولاد حسين هيچكس نبايد باقي بماند، چند بار حمله كردند تا امام زين
العابدين را بكشند ولي بعد خودشان گفتند « اِنَّهُ‌ لِمابِهِ»[11] اين
خودش دارد مي­ميرد. و اين هم خودش يك حكمت و مصلحت خدائي بود كه حضرت امام زين
العابدين بدين وسيله زنده بماند و نسل مقدّس حسين بن علي باقي بماند. يكي از
كارهاي زينب، پرستاري امام زين العابدين است.

در عصر روز يازدهم، اسراء را آوردند و سوار كردند بر مركبهايي (شتر با قاطر يا
هر دو) كه پالانهاي چوبين داشتند و مقيّد بودند كه اسراء، پارچه­اي روي پالانها
نگذارند براي اينكه زجر بكشند. بعد اهل بيت خواهشي كردند كه پذيرفته شد. آن خواهش
اين بود: «قُلْنَ بِحَقِّ اللهِ الِاّ مامَرَتُمْ بِنا عََلي مِصْرعِ الْحَسْينِ»[12]
گفتند شما را به خدا حالا كه ما را از اينجا مي­بريد، ما را از قتلگاه حسين عبور
بدهيد براي اينكه مي­خواهيم براي آخرين بار با عزيزان خودمان خداحافظي كرده باشيم.
در ميان اسراء تنها امام زين العابدين بودند كه به علّت بيماري پاهاي مباركشان را
زير شكم مركب بسته بودند، ديگران روي مركب آزاد بودند. وقتي كه به قتلگاه رسيدند،
همه بي­اختيار خودشان را از روي مركبها به روي زمين انداختند. زينب سلام الله عليه
خودش را مي­رساند به بدن مقدّس اباعبدالله، آن را با يك وضعي مي­بيند كه تا آن وقت
نديده بود، بدني مي­بيند بي رو بي لباس. با اين بدن معاشقه مي­كند و سخن مي­گويد
:«بِأبي الْمَعْوم حَتّي قَضي، بِأبِي الْعَطشانِ حَتّي مَضي»[13]
آنچنان دلسوز ناله كرد كه «فَأبْكَتْ وَاللهِ كُلِّ عَدْوٍّ صِدِّيقٍ»[14] يعني
كاري كرد كه اشك دشمن جاري شد، دوست و دشمن به گريه درآمدند.

مجلس عزاي حسين را براي اولين بار زينب ساخت. ولي در عين حال از وظايف خودش
غافل نيست. پرستاري زين العابدين به عهدۀ اوست، نگاه كرد به زين العابدين ديد حضرت
كه چشمش افتاده به اين وضع آنچنان ناراحت است كأنّهُ مي­خواهد قالب تهي كند، فوراً
بدن اباعبدالله را گذاشت آمد سراغ زين العابدين؛ يَابْنَ اَخي! پسر برادر! چرا ترا
در حالي مي­بينم كه مي­خواهد روح تو را از بدنت پرواز بكند؟ عمّه جان! چطور مي­توانم
بدنهاي عزيزان خودمان را ببينم و ناراحت نباشم. زينب در همين شرايط شروع مي­كند به
تسليت خاطر دادن به زين العابدين.

اُمِّ اَيْمن زن بسيار مجلّله­اي است كه ظاهراً كنيز خديجه بوده و بعداً آزاد
شده و سپس در خانۀ پيغمبر و مورد احترام پيغمبر بوده است. كسي است كه از پيغمبر
حديث روايت مي­كند. اين پيرزن سالها در خانۀ پيغمبر بود. روايتي از پيغمبر را براي
زينب نقل كرده بود ولي چون روايت خانوادگي بود يعنيي مربوط به سرنوشت اين خانواده در
آينده بود، زينب يكروز در اواخر عمل علي (ع)براي اينكه مطمئن بشود كه آنچه اُمِّ
اَيْمَن گفته صدرصد درست است، آمد خدمت پدرش؛ با ابا! من حديثي اينچنين از اُمِّ
اَيْمَن، شنيده­ام، مي­خواهم يكبار هم از شما بشنوم تا ببينم آيا همين طور است؟
همه را عرض كرد، پدرش تأييد كرد و فرمود درست گفته اُمِّ اَيْمَن، همين طور است.

زينب در آن شرايط اين حديث را براي امام زين العابدين روايت مي­كند. در اين
حديث آمه است اين قضيّه فلسفه­اي دارد مبادا در اين شرايط خيال بكنيد كه حسين كشته
شد و از بين رفت. پسر برادر! از جدّ ما چنين روايت شده است كه حسين (ع)همين جا كه
اكنون جسد او را مي­بيني، بدون اينكه كفني داشته باشد، دفن مي­شود و همين جا قبر
حسين، مَطاف خواهد شد.

آينده را كه اينجا كعبۀ اهل خلوص خواهد بود، زينب براي امام زين العابدين
روايت مي­كند. بعد از ظهر روز يازدهم بود عمر سعد با لشكريان خودش ماند براي دفن
كردن اجساد كثيف افراد خود. ولي بدنهاي اصحاب اباعبدالله، همانطور ماندند. بعد
اسراء را حركت دادند،‌ يكسره از كربلا تا كوفه كه تقريباً دوازده فرسخ است. ترتيب
كار را اينچنين داده بودند كه روز دوازدهم، اسراء را به اصطلاح با طبل و شيپور و
با دبدبه به علامت فتح وارد كنند و به خيال خودشان آخرين ضربت را به خاندان پيغمبر
بزنند.

اينها را حركت دادند و بردند در حالي كه زينب شايد از روز تاسوعا اصلاً خواب
به چشمش نرفته. سرهاي مقدّس را قبلاً برده بودند. نمي­دانم چه ساعتي از روز بوده
(تقريباً دو سه ساعت از طلوع آفتاب گذشته) در حالي كه اسراء را وارد كوفه مي­كردند،
دستور دادند سرهاي مقدّس را ببرند به استقبال آنها كه با يكديگر بيايند. وضع عجيبي
است غير قابل توصيف. دم دروازۀ كوفه (دختر علي، دختر فاطمه، اينجا تجلّي مي­كند)  اين زن با راوين چنين نقل كرده­اند كه در يك
موقع خاصّي، زينب موقعيّت را تشخيص داد و «و قَدْ أومات اِلَي النّاس ِ اَنْ
اُسْكُتُوا فَارنَدَّتِ الاَنْفاسُ، وَسَكَنَتِ الأجْراسُ»[15] يعني
در آن هياهو و غلغله كه اگر دهل مي­زدند صدايش به جايي نمي­رسيد، گويي نفسها در
سينه حبس شد و صداي زنگها و هياهوها خاموش گشت، مركبها هم ايستادند (آدمها كه مي­ايستادند
قهراً مركبها هم مي­ايستادند). خطبه­اي خواند. راوي گفت: «وَلَمْ اَرَوَاللهِ
خَفِرَةً قَطّ اَنْطَقَ مِنْها»[16] اين
«خَفِره» خيلي ارزش دارد «خَفِرة» يعني زن باحيا. زينب آن خطابه را در نهايت عظمت
القاء كرد. در عين حال دشمن مي­گويد: وَلَمْ اَرَوَاللهِ خَفِرةً قَطُّ اَنْطَقَ
مِنْها يعني آن حياي زنانگني او پيدا بود. شجاعت علي با حياي زنانگي درهم آميخته
بود.

در كوفه كه بيست سال پيش علي (ع)خليفه بود و در حدود پنج سال خلافت خود خطابه­هاي
زيادي خوانده بود،‌ هنوز در ميان مردم خطبه خواندن علي (ع)ضرب المثل بود. راوي گفت
گويي سخن علي از دهان زينب مي­ريزد، گويي كه علي زنده شده و سخن او از دهان زينب
مي­ريزد. وقتي حرفهاي زينب كه مفصّل هم نيست (ده- دوازده سطر بيشتر نيست) تمام شد،
مي­گويد مردم را ديدم كه همه، انگنشتانشان را به دهان گرفته و مي­گريزند. اين است
نقش زن به شكلي كه اسلام مي­خواهد. شخصيّت در عين حيا، عفاف، عفّت، پاكي و حريم.
تاريخ كربلا به اين دليل مذكّر- مؤنّث است كه در ساختن آن هم جنس مذكّر عامل مؤثري
است ولي در مدار خودش، و هم جنس مؤنّث در مدار خودش. اين تاريخ به دست اين دو جنس
ساخته شد.

وَلاحَوْلَ وَلاقُوّةَ اِلّا بِالله.

 



[1] و 2- بحارالانوار، ج 44، ص 364.

/

انابه و بازگشت به خدا

هدايت
در قرآن

تفسير
سورۀ رعد

انابه و
بازگشت به خدا

آية
الله جوادي آملي

قسمت
پنجاه و ششم

«
ãAqà)tƒur tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. Iwöqs9 tA̓Ré& Ïmø‹n=tã ×ptƒ#uä `ÏiB ¾ÏmÎn/§‘ 3 ö@è% žcÎ) ©!$# ‘@ÅÒム`tB âä!$t±o„ ü“ωöku‰ur Ïmø‹s9Î) ô`tB z>$tRr&  tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3 Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$#  šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á9$# 4’n1qèÛ óOßgs9 ß`ó¡ãmur 5>$t«tB
».

(سوره
رعد- آيات 27،28 و 29)

و
كافران مي­گويند چرا آيت و معجزه­اي از پرودگارش بر او نازل نمي­شود؟ بگو- اي
پيامبر- همانا خداوند هر كه را هدايت مي­كند. آنان كه ايمان آوردند و به ذكر خدا،
قلبهايشان مطمئن مي­گردد و همانا قلب­ها و ذكرها اطمينان مي­يابد؛ آنان كه ايمان
آوردند و عمل صالح داشتند خوشا به حال آنها و مقام و مأوراي خوب آنها.

اعجاز،
علّت تامّه ايمان آوردن نيست

همانگونه
كه قبلاً بيان شد، كفّار، قرآن كريم را كه معجزۀ جاودانۀ پروردگار است، به عنوان
آيت و معجزه الهي نمي­پذيرفتند و لذا پيوسته از پيامبر صلي الله عليه و آله،
درخواست معجزه مي­كردند كه اين مطلب در سه امر خلاصه شد: امر اوّل اين بود كه بالالتزام،
ثابت مي­كردند يا مدعي بودند به اينكه قرآن معجزه نيست. در امر دوّم به صراحت مي­گفتند
كه قرآن معجزه نيست. در امر سوّم مي­گفتند ما هم اگر بخواهيم مي­توانيم مانند قرآن
بياوريم كه اين امر سوّم از ساير امور، بيشتر جرأت اينها را نشان مي­دهد.

امر
سوّم دو مقام داشت: مقام اوّل- راجع به سخن كفّار بود. مقام دوّم راجع به اينكه
هدايت و ضلالت به اعجاز نيست كه اگر معجزه­اي بيايد، حتماً اينها هدايت مي­شوند و
اگر معجزه­اي نيايد، گمراه خواهند شد. هدايت و ضلالت به حسن اختيار يا سوء اختيار
خودِ‌ اشخاص است. افراد زيايد با ديدن معجزات ايمان نياوردند. عدّه­اي هم با
مشاهدۀ اولين معجزه اميان نياوردند. پس اعجاز علّت تامّۀ ايمان آوردن نيست، گرچه
معجزه را خداي سبحان به عنوان حجّت بالغه به انبياء داد و همۀ پيامبران را با
اعجاز اعزام كرد « ô‰s)s9 $uZù=y™ö‘r& $oYn=ߙ①ÏM»uZÉit7ø9$$Î/ $uZø9t“Rr&ur ÞOßgyètB |=»tGÅ3ø9$# šc#u”ÏJø9$#ur» (سوره حديد- ايه 25)- همه انبيا را با
بيّنات ارسال كرديم و با آن كتاب و ميزان نازل كرديم.

در مقام دوم بحث،
به اين جمله رسيديم كه مي­فرمايد: «‘@ÅÒム`tB âä!$t±o„ ü“ωöku‰ur Ïmø‹s9Î) ô`tB z>$tRr&» و در اينجا هم چند امر مطرح شده بود يكي اينكه اضلال و هدايت
بدست خدا است، هر كه را بخواهد گمراه مي­كند و هر كه را بخواهد هدايت مي­كند و هر
كه را بخواهد هدايت مي­كند و اين بنر اساس حكمت و عزت است.

قسمت سوم، طايفه­اي از آيات بودند كه نشان مي­دادند آنهائي را كه خدا گمراه
ميكند، چه افرادي هستند كه در اين باره نيز بحث كرديم و معلوم شد هدايت ابتدائي
فراگير است و همه را شامل مي­شود اما هدايت پاداشي مخصوص مؤمنيني است كه با حُسن
اختيار خود، به جلو رفتند و اين هدايت پاداشي، در مقابل اضلال كيفري است كه در
اضلال كيفري، خداوند به عنوان مجازات و كيفر، عدّه­اي را گمراه مي­كند.

آنچه كه فعلاً مطرح است، اين است كه فرمود: «ü“ωöku‰ur Ïmø‹s9Î) ô`tB z>$tRr&».

ريشه گناه، حبّ دنيا است

همانطور كه قبلاً بحث شد، قرآن كريم، ريشۀ كفر را معصيت را، محبّت دنيا مي­داند.
اينجا هم ريشۀ ضلالت گمراهان را محبّت دنيا مي­داند. در سوره نحل، آيه 107 آمده
است: «šÏ9ºsŒ ÞOßg¯Rr’Î/ (#q™6ystFó™$# no4quŠysø9$# $u‹÷R‘‰9$# ’n?tã ÍotÅzFy$# »- ما اينها را راهنمائي كرديم ولي دنيا را
بر آخرت ترجيح دادند و دنيا را به عنوان محبوب خود،‌ اتّخاذ كردند، لذا گمراه
شدند. «žcr&ur ©!$# Ÿw “ωôgtƒ tPöqs)ø9$# tûï͍Ïÿ»x6ø9$# » – و همانا خداوند كافران را هدايت نمي­كند.
معلوم مي­شود گمراه كردن امري وجودي نيست. كافي است كه فيض نرسد و آنها سقوط كنند؛
لذا از اينها به قضاياي سلبي تعبير فرمودند: « اولئك الذين طبع علي قلوبهم و سمعهم
و ابصارهم و اولئك هم الفافلون»- خداوند بر قلوب آنها و بر گوش و بر ديدگانشان ختم
كرد و آنان از غافلين­اند. و منشأ همه اينها همان ترجيح دادن دنيا بر آخرت است.

در سوره فصّلت آيه
17 هم اين مضمون آمده است: «$¨Br&ur ߊqßJrO öNßg»oY÷ƒy‰ygsù (#q™6ystFó™$$sù 4‘yJyèø9$# ’n?tã 3“y‰çlù;$#» و ما قوم ثمود را هدايت كرديم (به هدايت
ابتدائي) پس آنان كوري را بر هدايت ترجيح دادند. يعني به سوء اختيار خود، راه
گمراهي را برگزيدند، ما هم دستشان را نگرفتيم، پس سقوط كردند.

بهرحال، راه بهشت
راه آساني نيست، پر از گردنه­ها و دشواري­ها است و بايد انسان از اينها بگذرد تا
به بهشت برسد. حضرت امير (ع)مي­فرمايد: «انشاءالله الجنة حفّت بالمكاره و انّ
النار حفّت بالشهوات»

(خطبه 176 نهج
البلاغه)- بهشت پيچيده از دشواريها است؛ اگر كسي خواست گلي بچيند بايد رنج تيغ را
هم تحمل كند يعني مشكلات را تحمل كند ولي اطراف جهنّم لذتها و شهوات است، از هر
راهي كه پر از شهوت حرام است بروي، پايانش جهنّم خواهد بود.

گذشتن از گردنه­ها

لذا مي­فرمايد: Ÿxsù zNystFø%$# spt7s)yèø9$#   !$tBur y71u‘÷Šr& $tB èpt7s)yèø9$#  ’7sù >pt6s%u‘    ÷rr& ÒO»yèôÛÎ) ’Îû 5Qöqtƒ “ÏŒ 7pt7tóó¡tB » (سوره بلد- آيه 13) اينها چرا از اين
عقبات و گردنه­ها رد نمي­شوند؟ و چه مي­داني كه چه عقبه­هائي هست. آن بنده را آزاد
كردن است يا در روز قحطي، گرسنگان را اطعام كردن است يا به يتيم خويشاوند خويش،
احسان كردن است، يا به فقير بيچاره خاك نشين كمك كردن است.

نقل شده كه امام
هشتم (ع)وقتي در كنار سفرۀ غذا مي­نشست، ابتدا يك ظرف خالي را مي­طلبيد و از
بهترين غذاهاي دست نخوردۀ سفره، در آن ظرف مي­ريخت و به مستمندان مي­داد، سپس اين
آيات را مي­خواند و غذا تناول ميكرد. مي­فرمود غذاهاي مانده و زائد از سفره را به
اين و آن دادن كه در دشت صاف راه رفتن است؛ اين غذاي سالمي را كه آورده­ند، قبل از
اينكه انسان خودش بخورد، اول به ديگران بدهد، اين عقبه است؛ اين صراط مستقيم است،‌
اين است كه انسان را به بهشت مي­برد.

آري! بخشيدن غذاي
اضافي به زيد و عمرو پيمودن راه مستقيم نيست پس راه مستقيم راه دشواري است و بايد
از عقبه­ها گذشت تا پايان شيرينش- كه بهشت است- رسيد.

بنابراين، اگر در
قرآن كريم فرمود: ما اينها را گمراه مي­كنيم؛ منشأ گمراه شدن اينها، همان حبّ دنيا
است كه رأس كل خطيئه است و اگر كسي دنيا را بر آخرت ترجيح داد، قابليّت دريافت فيض
الهي را از دست داده است. و اما در آن جملۀ اثباتي كه مي­فرمايد: «ü“ωöku‰ur Ïmø‹s9Î) ô`tB z>$tRr&
» – هر كس كه به طرف خدا بازگردد، خداوند او را هدايت مي­كند،
مقصود از اين هدايت، هدايت پاداشي است نه هدايت ابتدائي.

هدايت پاداشي يعني ايصال به مطلوب، يعني: موانع را برطرف كردن و در قلب، كشش
ايجاد نمودن و مشكلات را از سر راه برداشتن «$¨Br’sù ô`tB 4‘sÜôãr& 4’s+¨?$#ur  s-£‰|¹ur 4Óo_ó¡çtø:$$Î/  ¼çnçŽÅc£uãY|¡sù 3“uŽô£ãù=Ï9»  ( سوره ليل- آيه 6) اما آن كس كه احسان كرد و تقوا داشت و به نيكوئي تصديق
نمود، ما هم حتماً كار او را سهل و آسان كنيم و مشكلاتش را برطرف مي­نمائيم.

افزايش هدايت پاداشي

در اين كريمه نيز كه مي­فرمايد «ü“ωöku‰ur Ïmø‹s9Î) ô`tB z>$tRr&
» يعني هر چه انسان بيشتر به خدا باز گردد و مراجعه كند، خداوند نيز از آن هدايت
پاداشي، بيشتر به او عطا مي­فرمايد. اين از جمله آياتي است كه رجوع مكرّر و متناوب
انسان به خدا را مطرح مي­سازد و اعلام مي­نمايد كه هر كس به خدا برگردد، هر كس در
نوبه­هاي مكرّر، چندين بار به خدا مراجعه كند، چندين بار از هدايت­هاي الهي
برخوردار مي­شود. درباره برخي از افراد مي­فرمايد:«
óOßg»tR÷ŠÎ—ur “W‰èd »  (سوره كهف- آيه 13)- هدايتشان را
بيشتر كرديم. يعني در اثر بازگشت­هاي مكرر و متناسب به سوي خداوند، آنان را به
هدايت پداشي، بهره­مند نموديم.

در آيه 31 سوره روم
به پيامبر و امّت اسلام توصيه مي­كند كه هميشه براي بازگشت به خداوند نوبت بگيريد
و بازگشتشان به خدا متناوب باشد « tûüÎ6ÏYãB Ïmø‹s9Î) çnqà)¨?$#ur».

در سوره زمر، آيه
53 مي­فرمايد: « (#þqç7ÏRr&ur 4’n<Î) öNä3În/u‘ (#qßJÎ=ó™r&ur ¼çms9 `ÏB È@ö6s% br& ãNä3u‹Ï?ù’tƒ Ü>#x‹yèø9$# »- شما
انابه كنيد، شما نوبت بگيريد و تسليم امرش باشيد پيش از آنكه عذاب به شما برسد كه
همانا بخشنده است اين طور نيست كه خزينۀ رحمتش تمام شود. او همۀ گناهان را مي­بخشد
« انه هو الغفور الرحيم» اول مغفرت است، سپس رحمت، اول لكه گيري گردگيري است، سپس
شتشو كردن است. پس سياق آيه، سياق توبه و انابه است و مطلق است يعني هر كه توبه
كند، او را مي­بخشد، اينجا ديگر «من يشاءن ندارد. يعني با توبه همه چيز بخشيده مي­شود.
فقط بايد انسان انابه كند يعني پشت سر هم نوبت بگيرد.

چندين بار مراجعه
كند براي اينكه دشمن انسان كه شيطان رجيم استف چندين بار به سراغ انسان مي­آيد.
البته در حال احتضار كه مرگ براي انسان حتمي مي­گردد، ديگر جائي براي توبه نيست
چون بساط عمل صالح برچيده مي­شود، و گرنه همه وقت، انسان مي­تواند بازگشت نمايد و
توبه كند.

از دشمن خناس غفلت
نكنيد

آري! اگر دشمن يك
بار به سراغ انسان بيايد، يك توبه كافي است ولي 
اگر دشمن هر لحظه به سراغ انسان بيايد،- كه مي­آيد- چاره­اي جز انابه نيست
و چاره­اي جز پشت سر هم به سوي خدا بازگشتن نيست. دشمن به اين آساني ما را رها نمي­كند،
دشمن خنّاس است يعني وقتي مي­بيند انسان بيدار است و هشيار، كنار مي­رود و وقتي مي­بيند
كه انسان غافل است، به او حمله مي­كند. پس حال كه شيطان خنّاس است و پشت سر هم مي­آيد؛
حال كه شيطان در كنار ديوار خود را پنهان كرده تا ما را غافل كند و به ما حمله
نمايد، چاره­اي جز انابه نيست. بايد پشت سر هم نوبت بگيريم و از خودمان دفاع كنيم.
و اگر كسي انابه داشت، خداي سبحان او را به هدايت پاداشي، هدايت مي­كند و در اين
ميان هر چه نوبت گيري بيشتر باشد، هدايت خداوند بيشتر است.

در سوره تغابن- آيه
11 مي­فرمايد: «`tBur .`ÏB÷sム«!$$Î/ ωöku‰ mt6ù=s% » – اگر كسي به خدا ايمان آورد، خداي سبحان قلبش را هدايت مي­كند.
و اگر قلب هدايت شد، انسان راه خود را مي­يابد و ديگر نمي­لغزد.

در پايان سوره عنكبوت مي­فرمايد:

«z`ƒÏ%©!$#ur (#r߉yg»y_ $uZŠÏù öNåk¨]tƒÏ‰öks]s9 $uZn=ç7ߙ 4 ¨bÎ)ur ©!$# yìyJs9 tûüÏZÅ¡ósßJø9$#   » – و آنان كه در راه
ما جهاد مي­كنند، ما راههايمان را به آنها نشان مي­دهيم. حرف لام با تأكيد نون،
نشانۀ آن است كه اين پاداش، قطعي و يقيني است.

انابه كنندگان چه كساني هستند؟

حال بايد دي كه مقصود از «من اناب» كيست؟

در آيه بعد توضيح داده و فرموده است: «tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3»
و معنايش اين است كه «tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è%…» و در اينجا فعل مضارع بر آن ماضي (من
اناب) عطف شده است و معني ماضي به خود گرفته است: آنان كه ايمان آوردند و قلوبشان
به ذكر خدا، مطمئن گشت.

منيب كسي اس تكه
مؤمن دل آرام باشد و هيچ چيز، قلبش را نلرزاند، زيرا چندين بار نوبت گرفته و
مراجعه كرده است و لذا از سعه رحمت الهي برخوردار گشته است. دلش به ياد خدا آرامش
دارد و اطمينان خاطرش بقدري زياد است كه هرگز چيزي در او تأثير نمي­كند و قلبش را
نمي­تواند بلرزاند. و بي­گمان آنان كه ايمان آوردند و قلوبشان به ياد خدا آرامش
بخشيد، نمي­ترسند و نمي­لغزند و در همه حال، ياد و ذكر خدا، آرامش جان و روان و
قلوبشان است و با توكّل بر خداي سبحان، به پيش مي­تازند و از هيچ قدرت و نيروئي جز
نيروي لايزال الهي، هراس به دل نمي­دهند و همانا دل به ياد خدا مي­آرمد.
والحمدالله رب العالمين.

ادامه دارد

/

بيانات مهم مقام معظم رهبري در ديدار با نيروهاي مقاومت بسيج

بيانات
مهم مقام معظم رهبري

در
ديدار با نيروهاي مقاومت بسيج

بسم
الله الرحمن الرحيم

اين
ديدار، ديداري است بسيار مناسب و در وقت مناسبي هم هست. ايام، ايام عاشوراي حسيني
است و شما برادران و خواهران هم از عاشورايي­ها و حسيني­ها هستيد. بسيج 20 ميليوني
و انقلاب اسلامي ثابت كرده كه در صراط حسين بن علي (ع)و عاشورا قدم بر مي­دارد.
آنچه كه من امروز عرض خواهم كرد مربوط به همين قضيۀ عاشورا است.

با وجود
اين همه سخن كه دربارۀ حادثۀ عاشورا گفته­اند و گفته­ايم و شنيده­ايم ولي باز هم
جاي سخن و تامل و تدبر و عبرت گيري نسبت به اين حادثه باقي است. اين حادثۀ عظيم از
دو جهت قابل تامل و تدبر است كه غالباً فقط يكي از اين دو جهت مورد توجه قرار مي­گيرد
و بنده مي­خواهم امروز بيشتر جهت دوّم را مورد توجه قرار بدهم.

جهت
اول، درسهاي عاشورا است. عاشورا پيامها و درسهايي دارد. عاشورا به مادرس مي­دهد كه
براي حفظ دين بايد فداكاري كرد. درس مي­دهد كه در راه قرآن بايد از همه چيز گذشت.

درس مي­دهد
كه در ميدان نبرد حق و باطل، همه افراد اعم از كوچك و بزرگ، زن و مرد، پير و جوان،
شريف و وضيع و امام و رعيت با هم در يك صف قرار ميگيرند درس مي­دهد كه جبهه دشمن
با همه تواناييهاي ظاهري بسيار آسيب پذير است. همچنان كه جبهۀ بني اميّه بوسيله
كاروان اسيران عاشورا در كوفه آسيب ديد، در شام آسيب ديد. در مدينه آسيب ديد و
بالاخره هم نهضت عاشورا به فناي جبهۀ سفياني منتهي شد و عاشورا به ما درس مي­دهد
كه در ماجراي دفاع از دين، بصيرت بيش از چيزهاي ديگر براي انسان لازم است. بي­بصيرتها
بدون اينكه بدانند فريب ميخورند و در جبهۀ باطل قرار مي­گيرند چنانكه در جبهۀ ابن
زياد كساني بودند كه از فساق و فجار نبودند ولي از بي­بصيرتها بودند. اينها درسهاي
عاشورا است. البته همين درسها كافي است كه يك ملّت را از ذلت به عزّت برساند. همين
درسها مي­تواند جبهۀ كفر و استكبار را شكست بدهد. اينها درسهاي زندگي­ساز است.
اين، آن جهت اول است.

جهت
دوّم از جهات مربوط به حادثۀ عاشورا، عبرتهاي عاشوراست. عاشورا غير از درس، يك
صحنۀ عبرت است. انسان بايد در اين صحنه نگاه كند تا عبرت بگيرد. عبرت بگيرد يعني
چه؟ يعني خد را با آن وضعيّت مقايهس كند و بفهمد در چه حال و وضعي قرار دارد. چه
چيزي او را تهديد مي­كند و چه چيزي براي او لازم است. اين را عبرت ميگويند. مثلاً
هنگامي كه شما از جاده­اي عبور مي­كنيد و اتومبيلي را مي­بينيد كه واژگون شده يا
تصادف كرده و آسيب ديده يا تصادف كرده و آسيب ديده و مچاله شده و سرنشينانش نابود
شدند، مي­ايستيد و به آن صحنه نگاه مي­كنيد چرا، براي اينكه عبرت بگيريد. براي
اينكه بر شما معلوم بشود كه چه جور سرعت و حركت و چه جور رانندگي به اين وضعيّت
منتهي مي­شود. اين هم نوع ديگري از درس است اما درس از راه عبرت گيري. حال مي­خواهيم
اين را يك قدري بيشتر بررسي كنيم. اوّلين عبرتي كه در قضيۀ عاشورا ما را متوجه خود
مي­كند اين است كه مي­بينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر(ص) جامعۀ
اسلامي به آن حد رسيد كه كسي مثل امام حسين(عليه السلام) ناچار شد براي نجات جامعه
اينچنين فداكاري بكند. يك وقت اين فداكاري بعد از گذشت هزار سال از صدر اسلام است
يا يك وقت در قلب كشورها و ملتهاي مخالف و معاند با اسلام است،‌ اين يك حرفي است
اما اينكه حسين بن علي(عليه السلام) در مركز اسلام، در مدينه و مكه (مركز وحي
نبوي) با وضعيّتي مواجه شود بطوري كه هر چه نگاه كنيد ببيند چاره­اي جز فداكاري
نيست (آنهم چنين فداكاري خونين و باعظمتي)، اين قابل تامل است. مگر چه وضعي بود كه
حسين بن علي(عليه السلام) احساس كرد كه اسلام فقط با فداكاري او زنده مي­ماند و
الّا از دست مي­رود؟ عبرت اينجاست ما بايد نگاه كنيم و ببنيم كه چه شد كه فردي مثل
يزيد بر جامعۀ اسلامي حاكم شد؟ جامعه اسلامي كه رهبر و پيغمبرش درمكه و مدينه
پرچمها را مي­داد دست مسلمانها و آنها مي­رفتند تا اقصي نقاط جزيرةالعرب و مرزهاي
شام، امپراتوري رم را تهديد مي­كردند و سربازان دشمن نيز از مقابلشان فرار مي­كردند
و مسلمين پيروزمندانه بر مي­گشتند (مثل ماجراي تبوك) و جامعه اسلامي كه در مسجد و
معبر آن، صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصيتي مثل پيغمبر (ص) با آن لحن و نفس، آيات
خدا را بر مردم مي­خواند و مردم را موعظه مي­كرد و آنها را در جادّۀ هدايت با سرعت
پيش ميبرد. چطور شد كه همين جامعه همين كشور و همين شهرها آنقدر از اسلام دور شدند
تا كسي مثل يزيد بر آنها حكومت كرد؟ چرا بايد وضعي پيش بيايد كه كسي مثل حسين بن
علي(عليه السلام) ببيند چاره­اي ندارد جز اين فداكاري عظيم، كه در تاريخ بي­نظير
است. چه شد كه آنها به اينجا رسيدند؟ اين همان عبرت است. ما بايد اين را امروز
مورد توجه دقيق قرار بدهيم.

«عاشورا به ما درس
مي­دهد كه در ماجراي دفاع از دين، بصيرت بيش از چيزهاي ديگر براي انسان لازم است.
بي­بصيرتها بدون اينكه بدانند، فريب مي­خورند و در جبهۀ باطل قرار مي­گيرند».

ما
امروز يك جامعۀ اسلامي هستيم. بايد ببينيم آن جامعۀ اسلامي چه آفتي پيدا كرد كه
كارش به يزيد رسيد. چه شد كه 20 سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام) در
همان شهري كه ايشان حكومت مي­كرد سرهاي پسران اميرالمؤمنين(ع) را بر نيزه كردند و
در آن شهر گرداندند! كوفه همان جايي است كه اميرالمؤمنين(ع) توي بازارهاي آن راه
مي­رفت، تازيانه بر دوش مي­انداخت و مردم را امر به معروف و نهي از منكر مي­كرد.
فرياد تلاوت قرآن در آناء الليل و اطراف النهار، از مسجد و تشكيلات آن بلند بود.
اين همان شهر است كه حالا دخترها و حرم اميرالمؤمنين(ع) را به اسارت در بازار آن
مي­گردانند. چه شد كه ظرف 20 سال به اينجا رسيدند؟ جواب اين است كه يك بيماري وجود
دارد كه مي­تواند جامعه­اي كه در رأس آن كسي مثل پيغمبر اسلام(ص) و
اميرالمؤمنين(ع) بوده است را در ظرف چند ده سال به آن وضعيّت برساند. پس اين يك
بيماري خطرناكي است و ما هم بايد از اين بيماري بترسيم امام بزرگوار ما اگر خود را
شاگردي از شاگردان پيغمبر اكرم(ص) محسوب مي­كرد، سر فخر به آسمان مي­سود افتخار
امام اين بود كه بتواند احكام پيغمبر(ص) را درك و عمل و تبليغ كند. امام ما كجا و
پيغمبر(ص) كجا؟ جامعه­اي را كه پيغمبر(ص) ساخته بود، بعد از مدت چند سال به آن وضع
دچار شد و لذا جامعه ما خيلي بايد مواظب باشد كه به آن بيماري دچار نشود. عبرت
اينجاست، ما بايد آن بيماري را بشناسيم و آن را يك خطر بزرگ بدانيم و از آن اجتناب
كنينم. به نظر من امروز اين پيام عاشورا از ديگر درسها و پيام­هاي عاشورا براي ما
فوري­تر است. ما بايد بفهميم چه بلايي بر سر 
آن جامعه آمده كه سر حسين بن علي (ع)، آقازادۀ اول دنياي اسلام و پسر خليفۀ
مسلمين علي بن ابي­طالب(ع) در همان شهري كه پدر او بر مسند خلافت مي­نشسته است
گردانده شد و آب از آب هم تكان نخورد. بايد ببينيم چگونه از همان شهر افرادي آمدند
به كربلا و او و اصحابش را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم اميرالمؤمنين(ع) را
به اسارت گرفتند. حرف در اين زمينه زياد است. من در پاسخ به اين سؤال يك آيه از
قرآن را مطرح مي­كنم قرآن جواب ما را داده است. قرآن درد و بيماري را به مسلمين
معرفي مي­كند. آن آيه اين است كه مي­فرمايد: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و
اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيان.

دو
عامل، عوامل اصلي اين گمراهي و انحراف عمومي است: يكي دور شدن از ذكر خدا كه مظهر
آن صلوة و نماز است. يعني فراموش كردن خدا و معنويت و جدا كردن حساب معنويت از
زندگي و فراموش كردن توجه و ذكر و دعا و توسّل و طلب توفيق از خداي متعال و توكّل
بر خدا و كنار گذاشتن محاسبات خدايي از زندگي، و عامل دوّم «اتبعوا الشهوات» است
يعني دنبال شهوترانيها و هوسها و در يك جمله دنيا طلبي رفتن و به فكر جمع آوري
ثروت و مال بودن و التذاذ و به دام شهوات دنيا افتادن و اصل دانستن اينها و فراموش
كردن آرمان­ها.

اين درد
اساسي و بزرگ است و ما هم ممكن است به اين درد دچار بشويم. اگر در جامعۀ اسلامي ما
آن حالت آرمان خواهي از بين برود يا ضعيف بشود و هر كسي به فكر اين باشد كه كلاه
خودمان را از معركه بدر ببريم تا در دنيايمان از ديگران عقب نيفتيم، ديگري جمع
كرده است و ما هم برويم جمع كنيم و خود و مصالح خود را بر مصالح جامع ترجيح بدهيم،
معلوم است كه وضع به اينجا خواهد رسيد. نظام اسلامي با ايمانها، با همت­هاي بلند،
با مطرح شدن و اهميّت دادن و زنده نگهداشتن شعارها بوجود مي­آيد و حفظ مي­شود و
پيش مي­رود.

معلوم
است كه كم رنگ كردن شعارها، بي­اعتنايي به اصول اسلام و انقلاب و همه چيز را با
محاسبات مادي فهميدن و مطرح كردن، جامعه را به آنجا پيش خواهد برد كه به چنان وضعي
برسد. به همين دليل آنها به آن وضع دچار شدند. يك روز براي مسلمين پيشرفت اسلام و
رضاي خدا و تعليم و دين و معارف اسلامي و آشنايي با قرآن و معارف آن مطرح بود
دستگاه حكومت و ادارۀ كشور، دستگاه زهد و تقوي و بي­اعتنايي به زخارف دنيا و شهوات
شخصي بود، نتيجۀ آن هم حركت عظيمي بود كه مردم به سمت خدا كردند. در چنان وضعيتي
كسي مثل علي بن ابي طالب(ع) خليفۀ مسلمين و كسي مثل حسين بن علي(ع)، شخصيت برجسته
مي­شود. چرا كه معيارها در وجود اينها بيش از ديگران است. وقتي معيار خدا، تقوي،
بي­اعتنايي به دنيا و مجاهدت در راه خدا باشد كساني به صحنۀ عقل مي­آيند كه اين
معيارها را دارند اينها سررشتۀ كارها را به دست ميگيرند و جامعه، جامعۀ اسلامي
خواهد بود. اما وقتي كه معيارهاي خدايي عوض بشود، هر كسي كه دنيا طلب­تر، شهوتران­تر
و براي بدست آوردن منافع شخصي زرنگتر و با صدق و راستي بيگانه­تر است، سر كار مي­آيد.
آن وقت نتيجه اين مي­شود كه امثال عمربن سعد و شمر و عبيدالله بن زياد مي­شوند
رؤسا و مثل حسين بن علي(ع) به مذبح مي­رود و در كربلا به شهادت مي­رسد. اين يك
حساب دودوتا چهارتاست. كساني كه دلسوزند نبايد بگذارند معيارهاي الهي در جامعه عوض
بشود. اگر معيار تقوي در جامعه عوض شد معلوم است كه بايد خون يك انسان باتقوايي
مثل حسين بن علي(ع) ريخته بشود. اگر زرنگي و دست و پاداري در كار دنيا و پشت هم
اندازي و دروغگويي و بي­اعتنايي به ارزشهاي اسلامي ملاك قرار گرفت. معلوم است كه
كسي مثل يزيد بايد در رأس كار قرار بگيرد و كسي مثل عبيدالله بايد شخص اوّل كشور
عراق بشود. همه كار اسلام اين بود كه اين معيارها را عوض كند. همه كار انقلاب ما
هم همين بود كه در مقابل معيارهاي باطل و غلط مادي جهاني بايستد و آنها را عوض
كند.

دنياي
امروز، دنياي دروغ، زور، شهوتراني و دنياي ترجيح ارزشهاي مادّي بر ارزشهاي معنوي
است.

 

قدرتمندها
تلاش كردند معنويت را از بين ببرند. صاحبان قدرت، پول پرستها و سرمايه­دارها يك
نظام و بساط مادي در دنيا چيدند كه در رأس آن قدرتي مثل قدرت آمريكاست كه از همه،
دروغگوتر، فريبگرتر، بي­اعتناتر نسبت به فضائل انساني و بي­رحم­تر نسبت به
انسانهاست. چنين قدرتي در رأس است و دوستان او هم در مراتب بعد قرار مي­گيرند. اين
وضع دنياست. انقلاب اسلامي يعني زنده كردن دوباره اسلام، زنده كردن «ان اكرمكم
عندالله اتقيكم» و انقلاب آمد تا اين بساط و اين ترتيب غلط جهاني را بشكند و يك
ترتيب جديدي درست كند. اگر ترتيب جهان، ترتيب مادي باشد، معلوم است كه افرادي
شهوتران، فاسد، روسياه و گمراه مثل محمدرضا بايد در رأس كار باشند و يك انسان با
فضيلت و منور مثل امام بايستي يا در زندان و يا در تبعيد باشد. در چنان وضعيتي در
جامعه جاي امام نيست. وقتي زور، فسادف دروغ و بي­فضيلتي حاكم است، آن كسي كه داراي
فضيلت، صدق، نور، عرفان و توجه به خداست جايش يا در زندانهاست و يا در مقتل و مذبح
و گودال قتلگاه است. وقتي كسي مثل امام بر سر كار آمد يعني ورق برگشت. شهوتراني،
دنيا طلبي و وابستگي و فساد در انزوا رفت و تقوي، زهد، صفا، و نورانيت، جهاد،
دلسوزي براي انسانها، رحم و مروت و برادري و ايثار و از خودگذشتگي روي كار آمد.
امام كه روي كار مي­آيد يعني اين خصلتها و اين فضيلتها روي كار مي­آيد. اين ارزشها
مطرح مي­شود. اگر اين ارزشها را نگهداشتيد نظام امامت باقي مي­ماند. آنوقت امثال
حسين بن علي(عليه السلام) ديگر به مذبح برده نمي­شوند. اما اگر اينها را از دست
داديم چه؟ اگر روحيه بسيجي را از دست داديم چه؟ اگر به جاي توجه به تكليف و وظيفه
و آرمان الهي به فكر تجملات شخصي خودمان افتاديم چه؟ اگر جوان بسيجي، مؤمن و
بااخلاص را كه هيچ چيز نمي­خواهد جزميداني براي مجاهدت در راه خدا، در انزوا قرار
داديم و يك آدم پررو، افزون خواه، پرتوقع و بي­صفاي بي­معنويت مسلط كرديم چه؟ در
اين صورت همه چيز دگرگون خواهد شد. اگر بين رحلت رسول اكرم(ص) و شهادت جگر گوشه­اش
در صدر اسلام پنجاه سال فاصله بود، ممكن است در روزگار ما اين فاصله خيلي كمتر
بشود و فضيلتها و صاحبان فضائل زودتر به مذبح بروند. نبايد بگذاريم چنين چيزي پيش
بيايد.

بايد در
مقابل انحرافي كه ممكن است دشمن بر ما تحميل بكند، بايستيم. عبرت گيري از عاشورا
اين است.

نگذاريم
روح انقلاب و فرزندان انقلاب در جامعه منزوي بشوند. عده­اي مسائل را اشتباه گرفته­اند.
البته بحمدالله امروز مسئولين ما دلسوز و علاقمند و رئيس جمهوري انقلابي و مؤمن بر
سر كار است و مي­خواهند كشور را بسازند. يك عده­اي سازندگي را با مادي گرايي
اشتباه گرفته­اند.

سازندگي
چيزي و مادي گري چيز ديگري است. سازندگي يعني اينكه كشور آباد بشود و طبقات محروم
به نوايي برسند. برادران و خواهران! سالهاي سال اين كشور را ويران كرده­اند و بعد
از انقلاب هم به مدت هشت سال به وسيله مهاجمين خارجي همان كارها را ادامه دادند.
آيا اين شوخي است؟ كشور بايد ساخته شود و سازندگي و تلاش لازم دارد. از پايان جنگ
تا به امروز هنوز 3 سال و اندي بيشتر نمي­گذرد. از پايان جنگ تا امروز هنوز چيزي
نگذشته است. اگر يك بمب در جايي بيفتد در يك لحظه همه چيز را ويران مي­كند اما
ساختن همان ويرانه مدتها طول مي­كشد. يك ساختمان، خانه و عمارت 2 يا 3 طبقه­اي در
يك لحظه منفجر مي­شود. اما در يك لحظه ساخته نمي­شود. يك كشور را 8 سال ويران
كردند. مگر اين شوخي است؟ قبل از انقلاب خاندان منحوس پهلوي (كه لعنت خدا بر آنها
و بر كارگزاران و دستيارانشان و لعنت بر خانوادۀ قاجار و دستيارانش باد) سالهاي
متمادي اين مملكت را ويران كردند. بعد كه انقلاب آمد كشور را بسازد مگر دشمنان
توانستند تحمل بكنند؟ امروز در آمريكا با عراق در جنگ را افشا مي­كنند. ما همين
حرفها را آن روز بطور قاطع مي­گفتيم كه شرق و غرب دارند از عراق حمايت مي­كنند. يك
عده كوته فكرهاي داخلي حرف ما را انكار مي­كردند و مي­گفتند به چه دليل اينطور مي­گوئيد؟
بفرمائيد اين هم دليل! امروز اسناد حمايت آمريكا از عراق را خود آمريكائي­ها دارند
افشا مي­كنند و دارد معلوم مي­شود كه در اين چند سال چه كمكهاي عظيمي به عراق
كردند. شرق و غرب با هم همدست شدند و اين جنگ را به راه انداختند و مملكت را ويران
كردند. بعد از سالها ويرانگري توسّط احكام فاسد پهلوي و قاجار و بعد از چند سال
ويرانگري جنگ، حالا دولت جمهوري اسلامي به كمك مردم و كارگزاران و متخصصين و
كاردانها مي­خواهند اين كشور را بسازند. معلوم است كه اين، كار يك روز و دو روز و
يك سال و دو سال نيست. اين همه مراكز مادي از بين رفته، اين همه امكان اشتغال
نابود شده، اينها چيزي نيست كه ظرف مدت كوتاهي ترميم شود. سازندگي يك مجاهدت و يك
جهاد في سبيل الله است. هر كسي كه در اين مجاهدت شركت بكند جهاد و خدمت كرده و در
راه اداره و حفظ جامعه اسلامي كه يك واجب بزرگ است گام برداشته است و اين خيلي كار
بزرگي است. سازندگي يك مسأله است و مادي گري، ماده پرستي و دنياطلبي مسدله ديگري
است. سازندگي همان كاري بود كه علي ابن ابيطالب(ع) مي­كرد كه تا قبل از خلافت
ادامه داشت (حتي شايد در دوران خلافت هم انجام مي­شد كه البته من ترديد دارم.) آن
بزرگوار با دست خودش نخلستان آباد مي­كرد، زمين احياء مي­كرد، درخت مي­كاشت، چاه
مي­كند و آبياري مي­كرد. اين سازندگي است. دنيا طلبي و ماده طلبي كاري است كه
عبيدالله بن زياد و يزيد مي­كردند. چه وقت آنها چيزي را بوجود مي­آوردند و مي­ساختند؟
آنها فاني مي­كردند، مي­خوردند، و تجملات را زياد مي­كردند. اين دوتا را نبايد با
هم اشتباه كرد.

امروز
يك عده به نام سازندگي خودشان را غرق در پول و دنيا و ماده پرستي مي­كنند. آيا اين
سازندگي است؟ آنچه كه جامعۀ ما را فاسد مي­كند، غرق شدن در شهوات و از دست دادن
روح تقوا و فداكاري است. بسيجي بايد در وسط ميدان باشد تا فضيلت­هاي اصلي انقلاب
زنده بماند.

دشمن از
راه اشاعۀ فرهنگ غلط، فساد و فحشاء سعي مي­كند جوان­هاي ما را از دست ما بگيرد.
كاري كه از لحاظ فرهنگي دشمن مي­كند نه تنها يك تهاجم فرهنگي بلكه بايد گفت يك
شبيخون فرهنگي، يك غارت فرهنگي و يك قتل عام فرهنگي است. امروز دشمن دارد اينكار
را با ما مي­كند. چه كسي مي­تواند از اين فضيلتها دفاع كند؟ آن جوان مؤمني كه دل
به دنيا و منافع شخصي نبسته است. او مي­تواند بايستد و از فضيلت­ها دفاع بكند. كسي
كه خودش آلوده و گفتار است نمي­تواند از فضيلت­ها دفاع بكند. اين جوان با اخلاص
است كه ميتواند از انقلاب، اسلام و فضايل و ارزش­هاي اسلامي دفاع كند. لذا بنده
چندي پيش گفتم همه بايد امر به معروف و نهي از منكر بكنند. الآن هم عرض مي­كنم.
نهي از منكر كنيد. اين واجب است. امروز امر به معروف و نهي از منكر، هم مسئوليت
شرعي و هم مسئوليت انقلابي و سياسي شماست.

به من
نامه مي­نويسند، بعضي تلفن مي­كنند و مي­گويند ما نهي از منكر مي­كنيم اما مأمورين
رسيم طرف ما را نمي­گيرند، طرف فرد مقابل را مي­گيرند، من عرض مي­كنم مأمورين رسمي
چه مأمورين انتظامي و چه مأمورين قضايي حق ندارد از مجرم دفاع بكنند. مأمورين بايد
از آمر و ناهي شرعي دفاع كنند. دستگاه حكومت ما بايد از آمر به معروف و ناهي از
منكر دفاع بكند. اين وظيفه است. اگر كسي نماز بخواند و كس ديگري به نمازگزار حمله
كند، دستگاه­هاي ما بايد از چه كسي دفاع كنند؟ از نمازگزار يا از آن كسي كه سجاده
را از زير پاي نمازگزار مي­كشد؟ امر به معروف و نهي از منكر هم همينطور است. امر
به معروف هم مثل نماز واجب است. حضرت امير(عليه السلام) در خطبۀ نهج البلاغه مي­فرمايد:

«و ما
أعمال البر كلها و الجهاد في سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهي عن المنكر الّا
كنفثة في بحر لجي» يعني امر به معروف و نهي از منكر در مقياس وسيع و عمومي، حتي از
جهاد بالاتر است. پايۀ دين امر به معروف و نهي از منكرمحكم مي­كند. اساس جهاد را
امر به معروف و نهي از منكر استوار مي­كند. مگر مسئولين و مأمورين ما مي­توانند
آمر به معروف و ناهي از منكر را با ديگران مساوي قرار بدهند چه برسد به اينكه نقطۀ
مقابل او را تأييد بكنند؟! البته جوان حزب الله بايد باهوش باشد، چشمهايش را باز
كند، نگذارد كسي در صفوف او رخنه كند و بنام امر به معروف و نهي از منكر فسادي
ايجاد بكند كه چهرۀ خودتان است. من يقين دارم و تجربه­هاي چند ساله هم نشان داده
كه وقتي نيروهاي مؤمن و حزب اللهي براي انجام كاري به ميدان مي­آيند يك عده عناصر
بدلي و دروغين با نام اينها در گوشه­اي فسادي ايجاد مي­كنند تا ذهن مسئولين را
نسبت به نيروهاي مؤمن و حزب اللهي و مردمي چركين و بد كنند. مواظب باشيد. مسأله
امر به معروف و نهي از منكر مثل مسأله نماز ياد گرفتني است و شما بايد برويد و
مسائل آن را ياد بگيريد. در هر مورد اينكه كجا و چگونه بايد امر به معروف و نهي از
منكر كرد، مسائلي وجود دارد. البته من عرض بكنم، قبلاً هم گفته­ام كه در جامعۀ
اسلامي تكليف عامه مرد امر به معروف و نهي از منكر با لسان است اما اگر كار به
برخورد بكشد، آن ديگر بعهدۀ مسئولين است كه بايد وارد بشوند و آنها اينكار را
بكنند. البته نقش مهمتر را هم، همين زبان دارد. چيزي كه جامعه را اصلاح مي­كند
همين نهي از منكر زباني است اگر مردم به آدم بدكار، خلافكار، كسي كه اشاعۀ فحشا مي­كند
و مي­خواهد قبح گناه را از جامعه ببرد، بگويند و ده، صد يا هزار نفر و بطور كلي
افكار عمومي جامعه روي وجود و ذهن او سنگيني كند، اين براي او شكننده­ترين
چيزهاست. اگر نيروهاي مؤمن، بسيجي و حزب اللهي يعني همين عامۀ مردم مؤمن، همين
اكثريت عظيم كشور عزيز ما، همين­هايي كه جنگ را اداره كردند، همين­هاي كه از اوّل
انقلاب تا بحال با همۀ حوادث، مقابله كردند، نبودند و اگر بسيج و نيروي عظيم حزب
الله نبود ما، هم در جنگ و هم در مقابل دشمنان گوناگون در اين چند سال، شكست مي­خورديم.
ما آسيب­پذير بوديم. وقتي كه كارخانه­هاي ما را مي­خواستند به تعطيل بكشانند،
نيروي حزب اللهي از داخل كارخانه بر سينه­اشان مي­زد. وقتي مزرعۀ ما را در اوايل
انقلاب مي­خواستند آتش بزنند، نيروهاي حزب اللهي از همان وسط بيابانها و روستاها و
مزارع توي دهانشان مي­زد. اگر خيابانها را مي­خواستند به اغتشاش بكشند نيروي حزب
اللهي مي­آمد در مقابلشان سينه سپر مي­كرد. در جنگ هم كه معلوم است. اين است آن
نيروي اصلي اين كشور، و نظام اسلامي متكي به اين نيرو است اگر مردم يعني همين
نيروهاي مؤمن و حزب اللّهي با نظام و دولت باشند. (كه بحمدالله هستند) هيچ دشمني
نمي­تواند كاري از پيش ببرد. اگر اين نيروي عظيم و شكست ناپذير مردمي در كنار و
پشت سر مسئولين باشد (كه بحمدالله هست) هيچ قدرتي نمي­تواند با جمهوري اسلامي
مقابله بكند. دشمنان ما از اين نيرو مي­ترسند. مدتي است كه بلندگوهاي آمريكايي و
صهيونيستي در تبليغات جهاني دارند جمهوري اسلامي ايران را به نظامگيري و افزايش
سلاح متهم مي­كنند. مي­گويند جمهوري اسلامي دارد سلاحهاي جمعي و اتمي درست مي­كند
و از فلان جا، كلاهك اتمي آورده­اند!. اينها حرفهايي است كه اگر هر عاقلي در دنيا
تأمل كند مي­فهمد دروغ است. آيا بمب اتم چيزي است كه بتوان آن را بي­سروصدا از
كشوري به كشور ديگر منتقل كرد؟ خود آنها مي­فهمند كه دروغ است ولي شايعه درست مي­كنند
براي اينكه چهرۀ نظام اسلامي را بنحوي معرفي كنند كه گويي با صلح و استقرار آن در
دنيا مخالف است.

يكي از
تلاش­هاي خباثت آميز آمريكا و صهيونيسم عليه جمهوري اسلامي همين است. من عرض مي­كنم
شما اشتباه كرديد كه خيال كرديد قدرت جمهوري اسلامي در اين است كه بمب اتمي فراهم
بكند يا در داخل بسازد. قدرت ما اينها نيست. اگر قدرت ما به اين بود كه جمهوري
اسلامي مثلاً يك بمب اتمي درست بكند، صدها مثل آن را كشورهاي بزرگ دارند. اگر كسي
مي­توانست با بمب اتمي بر ديگران پيروز بشود، امريكا و شوروي سابق و بقيه قدرت­هاي
خبيث دنيا بايد تا حالا صد بار جمهوري اسلامي را از بين برده بودند. چيزي كه به يك
نظام قدرت مي­دهد بمب اتمي نيست قدرت نظام اسلامي كه امريكا و شوروي سابق و بقيۀ
قدرتهاي ريز و درشت عالم تا امروز نتوانسته­اند و نخواهند توانست با او مقابله
كنند، قدرت ايمان نيروهاي حزب الله است.

جمهوري
اسلامي بايد اين نيرو و اين قدرت عظيم را حفظ كند. شما جوانها بايد دائم در صحنه
باشيد. بايد بطور دائم نشان بدهيد كه جمهوري اسلامي آسيب ناپذير است. نيروي مؤمن و
بسيج و نيروهاي حزب الله در سراسر كشور و همۀ آحاد مؤمن در اين كشور بايد كاري
بكنند كه اميد امريكا و صهيونيستها و بقيه قدرتهاي دشمن از جمهوري اسلامي به كلي
قطع شود. خداوند انشاءالله شما جوانهاي مؤمن و فداكار و باتقوا را محفوظ بدارد و
انشاءالله قلب مقدس ولي عصر (ارواحنا فداه) از همه شما خشنود باشد و انشاءالله با
قدرت ايمان و حضور شما همه كيدها و توطئه­هاي دشمن خنثي گردد.

والسلام
عليكم و رحمت الله و بركاته

(22/4/1371)

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

رضا به قضاي الهي

بالاترين درجات
ايمان صبر است و رضا بالاتر از صبر است. و حسين و زينب، اين دو برگزيدگان خداوند
در آن آزمايش بزرگ،‌ بر آن همه بلا و مصيبت نه تنها صبر كردند كه چون در راه خدا
بود، راضي بودند و برتر از رضا به قضاي الهي، هيچ مقامي نيست.

*رسول اكرم صلي
الله عليه و آله وسلم:

«أعطوا الله الرضا
من قلوبكم، تظفروا بثواب الله تعالي يوم فقركم».

(مستدرك وسائل- ج
1- ص 138)

با قلوب خود به
رضايت الهي تن در دهيد، تا روز ناداريتان، به ثواب خدا نائل آئيد.

*اميرالمؤمنين عليه
السلام:

«إن عقدت ايمانك،
فارض بالمقضيّ عليك ولك، و لا ترجُ أحداً الا الله سبحانه و انتظر ما اَتاك به
القدر».

(غرر الحكم)

اگر ايمانت مستحكم
شد، پس به قضاي الهي، به نفع يا عليه خود راضي باش و از كسي جز خدا اميدي نداشته
باش و همواره منتظر باش كه تقدير برايت چه مي­آورد.

*امام حسين عليه
السلام:

«الرضا بالمكروه
أرفع درجات المتقين».

(بحار- ج 82- ص
134)

رضايت و تسليم در
برابر سختي­ها، بالاترين درجات تقوا پيشگان آن است.

*امام حسين عليه
السلام:

«أعلي درجة الزهد،
أدني درجة الورع. و أعلي درجة الورع، أدني درجة اليقين. و أعلي درجة اليقين، أدني
درجة الرضا».

(كافي- ج 2- ص 62)

بالاترين درجۀ زهد،
پائين­ترين درجۀ پارسائي است و بالاترين درجۀ پارسائي، پائين­ترين درجۀ يقين است و
بالاترين درجه يقين، پائين­ترين درجۀ رضا و تسليم است.

*امام صادق عليه
السلام:

«انّ اعلم الناس
بالله، أرضا هم بقضاء الله».

(بحار- ج 71- ص
157)

داناترين مردم به
خداوند، راضي­ترين آنان در برابر قضاي خداوند است.

*امام صادق عليه
السلام:

«رأس طاعة الله
الصبر و الرضا عن الله فيما أحبّ العبد أو كره، و لا يرضي عبدٌ عن الله فيما أحبّ
أو كره الّا كان خيراً له».

(بحارالانوار- ج
73- ص 333)

سرآمد
اطاعت خداوند، صبر است و تسليم در برابر امر الهي در آنچه بنده­اش دوست دارد يا
برايش ناپسند است، و هيچ عبدي در آنچه دوست دارد يا اكراه دارد، از خداوند راضي
نمي­شود جز اينكه برايش خير باشد.

*امام
صادق عليه السلام:

«إرض
بما قسم الله لك، تكن غنّياً».

(بحارالانوار-
ج 78- ص 192)

به آنچه
خدا براي و مقدّر كرده، راضي باش، بي­نياز خواهي شد.

*امام
صادق عليه السلام:

«الرّوح
و الراحة في الرضا و اليقين، و الهمّ و الحزن في الشّك و السّخط».

(بحارالانوار-
ج 71- ص 159)

صفا و
آرامش در تسليم و يقين است، وغم و اندوه در ترديد و خشم است.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

معامله با خداوند

بسم الله الرحمن الرحيم

«¨bÎ) ©!$# 3“uŽtIô©$# šÆÏB šúüÏZÏB÷sßJø9$# óOßg|¡àÿRr& Nçlm;ºuqøBr&ur  cr’Î/ ÞOßgs9 sp¨Yyfø9$# 4 šcqè=ÏG»s)ム’Îû È@‹Î6y™ «!$# tbqè=çGø)uŠsù šcqè=tFø)ãƒur ( #´‰ôãur Ïmø‹n=tã $y)ym †Îû Ïp1u‘öq­G9$# È@‹ÅgUM}$#ur Éb#uäöà)ø9$#ur 4 ô`tBur 4†nû÷rr& ¾ÍnωôgyèÎ/ šÆÏB «!$# 4 (#rçŽÅ³ö6tFó™$$sù ãNä3Ïèø‹u;Î/ “Ï%©!$# Läê÷ètƒ$t/ ¾ÏmÎ/ 4 šÏ9ºsŒur uqèd ã—öqxÿø9$# ÞOŠÏàyèø9$#
».

(سوره توبه- آيه
111)

خداوند جان و مال
مؤمنان را به بهاي بهشت خريداري كرد. آنان در راه خدا كارزار مي­كنند، پس مي­كشند
و كشته مي­شوند، و اين وعدۀ حقي است كه خداوند در تورات و انجيل و قرآن داده است و
چه كسي از خدا باوفاتر به عهد است. پس اي اهل ايمان، با اين معامله­اي كه رديد شما
را بشارت باد كه همانا پيروزي بزرگي بدست آورديد.

در اينجا يك معامله
و خريد و فروش است. فروشنده: مؤمن. خريدار: خدا. كالاي معامله شده: جان و مال.
بها: بهشت جاويدان سند معامله: تورات و انجيل و قرآن.

چه لطف و مرحمتي
بالاتر از اين كه خداوند، با ما اينچنين معامله كند و اضافۀ بر آن همه نعمت­ها كه
به ما ارزاني داشته است، تبريك و تهنيت به بهشت جاويدان بگويد، و يك معاملۀ با
خويش را با پايدارترين و ارزشمندترين بها، پاسخ دهد.

جابربن عبدالله
انصاري نقل مي­كند كه:

وقتي اين آيه نازل
شد، حضرت رسول اكرم (ص)در مسجد بود، حضرت آيه را با صداي بلند تلاوت كرد و مردم با
شادي، تكبير گفتند. يكي از انصار نزد حضرت آمد و با شگفتي پرسيد: راستي اين آيه
بود كه نازل شد؟

حضرت فرمود: آري!

آن شخص گفت: چه
معامله پرسودي! نه اين معامله را باز مي­گردانيم و نه اگر از ما بازگشتي بخواهند،
قبول مي­كنيم. «بيعٌ ربيح، لانقيل و لانستقيل».

بهرحال دنيا پلي
است كه چند روزي بر روي آن هستيم و سپس به مقصد و منزل اصلي و جاويدان مي­رسيم و
هيچ راهي جز گذشت از اين پل نيست. مرگ هم قطعي و حتمي است، چه حضرت سيد الشهدا (ع)كه
فرزند و نور چشم پيامبر باشد و چه يزيد بن معاويه لعنة الله عليه كه پليدترين
انسان تاريخ است؛ به سراغ همه مي­آيد؛ پس چه بهتر كه معامله­اي با خدا شود كه منزل
مقصود به بهترين وجهي تضمين گردد. خداوند به ما، جان و مال داده و اختيارش را هم
به خودمان واگذار كرده است؛ پس اگر راه حسين رفتيم به پيروزي نائل خواهيم آمد و به
بهشت برين و رضوان الهي كه از بهشت هم بالاتر است خواهيم رسيد و اگر از ياري كردن
حسين دست برداشتيم، بي­گمان خود را در راه يزيد انداخته­ايم و به آن سوي كشيده شده­ايم؛
مرگ هم دير يا زود خواهد رسيد و ما را دربر خواهد گرفت؛ پس چه بهتر كه در اين چند
روزۀ دنيا، از اين معامله بزرگ با خداي خود غفلت نكنيم و در راه حسين كه راه او
است، گام برداريم و با همان نيت و روش حسين، امر به معورف و نهي از منكر كنيم و
جلوي پيشروي اين همه مفاسد اجتماعي را در ميان امّت اسلامي بگيريم و به خاطر اصلاح
در امت پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم، يكّه و تنها هم اگر شده است، قيام كنيم،
تا پيروز و سعادتمند گرديم و هنگامي كه در حوض كوثر، بر پيامبر خدا (ص)وارد شديم،
به او عرض كنيمك اگر كربلا نبوديم كه فرزندت را ياري كنيم «و هل من ناصر ينصرني»
او را لبيك گوئيم، در راه او قدم برداشتيم و از هدف و آرمان والاي او دفاع و
پشتيباني كرديم.

و امّا اگر خداي
نخواسته پاسخ حسين را ندهيم و در راه مقدسّش قدم نگذاريم، خواه ناخواه در خطّ يزيد
و يزيديان افتاده­ايم و با روئي سياه در روز رستاخيز، به ملاقات پروردگار خود
خواهيم رفت كه خدا نياورد آن روز را.

برادران و خواهران!
ما هم موظفيم و تكليف شرعي داريم كه از آرمان حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه كه
جان عزيز خود را در راه محبوبش نثار كرد دفاع كنيم. امروز حيثيّت و شرافت و همه
چيز ما بستگي به اين انقلاب اسلاميمان دارد كه نبايد بگذاريم نااهلان در آن رخنه
كنند و ارزشهاي مقدسش را لكه دار كنند. بپ   ا
خيزيد و از حيثيّت و شرافت و شخصيّت خود و انقلابمان دفاع كنيد و راه حسين را با
پيروي از رهنمودها و فرمايشاتش بپيمائيد و نگذاريد بيگانگان و دشمنان حسين با اين
تهاجم فرهنگي بسيار خطرناك، نام حسين عزيز را در كشور امام حسين سلام الله عليه،
به فراموشي بسپارند. والسلام.

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان

 

«به انگيزۀ فرا رسيدن ماه صفر و استقامت اهل بيت عليهم السلام السلام»

 

صبر و استقامت

«اگر انسان بخواهد حق را به دست بياورد، اگر انسان بخواهد يك حكومت حقي در
كشورش باشد و اگر بخواهد اسلام كه حق مطلق است در كشور پياده بشود بايد صبر كند،
آنطوري كه اولياء خدا سلام الله عليهم در همه مراحل، در همه مصيبت­ها، در همه
مشكلات صبر مي­كردند».

(11/10/59)

«تكليف علماي اعلام و خطباي معظم در اين شهر چيست؟ در اين شهر محرم، تكليف
ساير قشرهاي ملت چي هست؟ سيد الشهدا و اصحاب او و اهل بيت او آموختند تكليف را،
فداكاري در ميدان، تبليغ در خارج ميدان. همان مقداري كه فداكاري حضرت، ارزش پيش
خداي تبارك و تعالي دارد و در پشبرد نهضت حسين سلام الله عليه كمك كرده است، خطبه­هاي
حضرت سجاد و حضرت زينب هم به همان مقدار يا قريب آن مقدار تأثير داشته است. آنها
به ما فهماندند كه در مقابل جائز، در مقابل حكومت جورنبايد زن­ها بترسند و نبايد
مردها بترسند. در مقابل يزيد، حضرت زينب سلام الله عليه ايستاد و آن را همچو تحقير
كرد كه بني اميه در عمرشان همچو تحقيري نشنيده بودند و صحبت­هائي كه در بين راه و
در كوفه و در شام و اينها كردند و منبري كه حضرت سجّاد سلام الله عليه رفت و واضح
كرد به اينكه قضيه، قضيه مقابله غير حق با حق نيست، يعني ما را بد معرّفي كرده‌اند،
سيد الشهداء را مي­خواستند معرّفي كنند كه يك آدمي است كه در مقابل حكومت وقت،
خليفه رسول الله ايستاده است. حضرت سجاد اين مطلب را در حضور جمع فاش كرد و حضرت
زينب هم».

(25/7/61)

«ملت بدانند كه بايد صبر بكنند در مسائل مشكل و كمك كنند. بخواهيد عزيز باشيد،
بخواهيد زيردست نباشيد، بخواهيد يك امريكايي نبايد به شما حكومت كند و بخواهيد عزت
خودتان را و اسلام را حفظ كنيد، بايد يك مقدار از آن زحمت­هايي كه پيغمبر اسلام
تحمل كرد شما هم تحمل كنيد. يك مقدار از آن زحمت­هايي كه علي بن ابيطالب سلام الله
عليه تحمل كرد شما هم تحمل كنيد. شما هم شيعه او و امت او هستيد. كمك كنيد به اين
دولت و كمك كنيد به اين كشور و به اين اسلامي كه در كشور شما پاي مباركش را
گذاشت».

(21/4/62)

«ما موظفت هستيم تا امر الهي را انجام دهيم. پس، از سختي­ها نبايد هراس داشته
باشيم. آيا پيغمبر اكرم(ص) در مقابل سختي­ها عقب نشيني كردند؟ آيا حاضر به تسليم و
سازش شدند؟ ما هم كه كار انبيا و پيغمبر اكرم(ص) را انجام مي­دهيم بايد بايستيم،
بايد مقاومت كنيم تا اسلام استقرار پيدا كند و عدالت برقرار شود و دست ظالم­ها
كوتاه گردد. اين را بايد دنبال كرد مردم زمان حضرت رسول (ص) و اصحاب او مقاومت
كردند و از سختي‌ها نهراسيدند تا پيروز شدند. ما هم وقتي وارد اين كار شديم و
تصميم گرفتيم كه دست بدين عمل بزرگ بزنيم، پيامدهايش را هم بايد پذيرا باشيم».

(18/6/63)

«امروز دنيا اعمال ما و شما را زير ذره­بين گذاشته است تا ببيند چكاره­ايم و
چقدر توان مقابله با مشكلات را داريم. امروز پدر پير شما با تمام قدرت مواظب باشيد
كه دوباره مردم ما گرفتار ابرقدرتها و قدرتها نشوند. مشكلات پس از جنگ يكي پس از
ديگري رخ مي­نماياند و نظام نوپاي ما انشاءالله در مقابل آنها چون كوه ايستاده است
و مردم عزيز زير فشار چرخ‌هاي زندگي و اقتصادي همان گونه كه تا به حال براي خدا و
دين او مقاومت كرده­اند، بعد از اين نيز با تمام توان استقامت مي­كنند، والا همۀ
زحمات اين ساليان پردرد و اضطراب و افتخار از بين خواهد رفت. هشياري مردم در وضع
فعلي يكي از عوامل پيروزي آنان با باطل است و مردم تصور نكنند ايادي نفوذي استكبار
و آمريكا دست از شيطنت برداشته­اند، در هر جا و در هر مقوله­اي احتمال حضور و
كارشكني آنان هست. بايد با دقت مراقب بود كه نكند دستي در كار باشد كه تبليغ كند
جنگ تمام شد و وضع كشور فرق نكرد. مگر آثار جنگ ظرف يكي دو سال تمام مي­شود؟ من
دست و بازوي همۀ كساني كه بي­ادعا و مخلصانه در صدد استقلال و خودكفايي كشورند، مي­بوسم.
باز سفارش مي­كنم كه به خدا متكي باشيد و براي هميشه زير بار شرق و غرب نرويد.
مردم بايد تصميم خود را بگيرند؛ يا رفاه و مصرف گرايي يا تحمل سختي و استقلال. و
اين مسأله ممكن است چند سالي طول بكشد ولي مردم ما يقيناً دومين راه را كه استقلال
و شرافت و كرامت است،‌ انتخاب خواهند كرد».

(20/10/67)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(صبر و استقامت)

دانستنیهایی ازقرآن(معامله با خداوند)

سخنان معصومین(رضا به قضای الهی)

بیانات مهم مقام معظم رهبری در دیدار با نیروهای
مقاومت بسیج

انابه و بازگشت به خدا                                           آیت
الله جوادی آملی

نقش حضرت زینب درادامه نهضت حسینی                    استاد شهید مرتضی مطهری

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

زمان آگاهی و رهبری                                            حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی                           حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

مسئولان، حزب الله و بسیجیان را دریابید                      حجة الاسلام و المسلمین
محمدتقی رهبر

پرسشها و پاسخ ها( فلسفه عزاداری سنتی)                    حجة الاسلام و المسلمین
سیدمرتضی رهبری

مبارزه با اسلام آمریکایی چه شد؟

پاسخ به نامه ها

گفته ها و نوشته ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

 

 

رهنمودها

مقام معظم  رهبري حضرت آيت الله خامنه­اي

*دشمن تا دندان مسلح و متكي به كمكهاي همه جانبه آمريكا بطور آشكار از ضربات
كوبنده جوانان حزب الله (لبنان) كه بيش از هر چي به سلاح ايمان و فداكاري مجهزند
به ستوه آمده و خشم ديوانه­وار خود را بر سر زنان و كودكان فرو مي­ريزند.

*كساني كه مي­پندارند مذاكره با دشمن وقيح خشن و زورگويي چون صهيونيستهاي غاصب
خواهد توانست به احياي حق مردم فلسطين و لبنان و نجات سرزمين­هاي اسلامي منتهي شود
خود را مي­فريبند.

(4/3/71)

*مجلس شوراي اسلامي تاكنون بحمدالله راه اسلام را پيموده و در جهت هدفهاي
انقلاب و رهنمودهاي امام راحل رضوان الله عليه ره سپرده است  و انشاءالله همواره چنين باشد.

(6/3/71)

*مجلس انقلاب در همه حال بايد منادي شعارهاي اصوللي انقلاب و پاسدار راه و خطّ
ترسيم شده معمار و بنيانگذار انقلاب حضرت امام خميني اعلي الله مقامه باشد. اين،‌
تنها راهي است كه بر نجات و رستگاري كشور عزيز ما از آثار روزگار سياه سلطۀ
بيگانگان مي‌انجامد و زخمهاي كهنۀ دوران ستمشاهي را التيام مي­بخشد.

*مجلس، فراهم آمدۀ خون مقدس شهدا و محصول مجاهدتهاي عظيم اين ملت و يكي از
نقاط اميد روشن براي آحاد مردم است. هر دقيقه وقت اين مجلس با مقياس­هاي مادي و
معنوي، داراي ارزش والائي است و هيچكس حق ندارد اين سرمايۀ گرانبهاي ملت را به هدر
بدهد يا صرف كارها و مباحثات كم ارزش كند.

(7/3/71)

*اگر پيروان راستين اسلام در هر جاي عالم در صدد نجات هستند و مي­خواهند سلطه
و قدرت شيطان بزرگ را دفع كنند، اگر ملتهاي مسلمان مي­خواهند راه رستگاري را دنبال
كنند و خود را از فشار تحميل آمريكا آسوده و آسيب­هاي سلطه گران جهاني بر ملتها را
دفع كنند، راهي جز پيمودن همان خطّي كه امام در پيش پاي ملت ايران گذاشت و خود نيز
با قدرت آن را پيمود و بركات و آثار آن را هم ملت ايران به بركت استقامت و حركت
پشت سر امام بزرگوار خود چشيد، ندارند.

*رمز اساسي كار و پيشرفت امام و موفقيتهاي الهي آن مرد بزرگوار و آن رهبر
استثنايي اين بود كه دشمن را شناخت و با همه قدرت و استقامت و بدون كمترين ركون و
اعتماد به دشمن، در مقابل او ايستاد.

*تسليم در مقابل دشمن هر چند بقدر يك گام و يك كلمه، بمعناي ناكام شدن است.
استكبار بي­رحم و بي­عاطفه، در پي هدفهاي پليد و خباثت آميز استكباري است. به مجرد
اينكه در يك ملت احساس روح تسليم و عقب نشيني بكند. فشار را مضاعف خواهد كرد.

(13/3/71)

*راه ملت ايران در آينده چيست؟ در يك جمله بطور خلاصه بايد بگوييم كه راه ملت
ايران در آينده همان راه امام و راه انقلاب و راه ايستادگي و مقاومت در مقابل تحميل
ابرقدرتها و راه دفاع از مستضعفين و مظلومين و راه دفاع از اسلام و قرآن و راه
برافراشتن پرچم اسلام و قرآن در سطح عالم است.

*ما با ظلم و استكبار و فشار بر ملتها مخالفيم. با تحميل و زورگوئي ابرقدرتها
مخالفيم و در مقابل آن مي­ايستيم. ما در مقابل سازش با اسرائيل مي­ايستيم. ما از
ملت مظلوم با همه امكان دفاع مي­كنيم. ما از ملت لبنان كه زير فشار صهيونيستها
هستند دفاع مي­كنيم. ما از اسلام احيا شده و ملتهاي به هويت اسلامي برگشته در هر
جا كه باشد، دفاع و حمايت مي­كنيم.

(14/3/71)

*امام به ما ياد دادند كه جمهوري اسلامي در سطح عالم مي­تواند و بايد از
روابطي سالم با دولتها برخوردار بشود. البته ارتباط با آمريكا مردود است به خاطر
اينكه او يك دولت استكباري و متجاوز و ظالم و با اسلام و جمهوري اسلامي، در حال
مبارزه و محاربه است. همچنين ارتباط با رژيم صهيونيسم و رژيم نژادپرست آفريقاي
جنوبي مردود است.

(14/3/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

·دوّمين گردهمائي
مباحثات اسلام و مسيحيّت با پيام مقام معظم رهبري، در آتن آغاز بكار كرد.

·كليه مراكز دولتي
تاجيكستان به تصرف مخالفين درآمد. «عبدالغفور ردوي ددوف» امام جماعت شهر دوشنبه به
سمت فرمانده ارتش مردمي انتخاب شد.»

(17/2/71)

 ·انقلابيون مسلمان عراق دو ژنرال ارتش اين كشور را بهلاكت
رساندند.

· 66 مسلمان
اصولگرا در غرب الجزاير بازداشت شدند.

(21/2/71)

· با خارج شدن
حكومت از دست كمونيستها، فريادهاي الله اكبر تظاهركنندگان در مركز تاجيكستان طنين
انداز شد.

·حزب كمونيست در
افغانستان غيرقانوني و اموال آن توقيف شد.

·وزير امور خارجه
اسپانيا خواستار مقابله با اصول گرايي اسلامي در شمال آفريقا شد.

·ارتش رژيم
صهيونيستي يك مسجد در دهكده «حوسان» در فلسطين اشغالي را با خاك يكسان كرد.

(23/2/71)

· «عبدالعلي
مزاري»‌ دبير كل حزب وحدت اسلامي افغانستان نسبت به انحصار طلبي و عدم تقسيم
عادلانه قدرت به دولت موقت هشدار داد.

·«شيخ محمد سعيد
خليل» امام جمعه يكي از مساجد شهر غزه توسط صهيونيستها به شهادت رسيد.

·پليس هند 7
مسلمان كشميري را به شهادت رساند.

·رژيم صهيونيستي
با آلوده ساختن آب آشاميدني يك مدرسه، دهها دانش آموز را مسموم كرد.

(27/2/71)

·«سارايوو»
پايتخت جمهوري «بوسني هرزگوين» توسط شبه نظاميان صرب از زمين و هوا زير آتش قرار
گرفت.

· نيروهاي
ارمنستان با سلاحهاي سنگين و آتش توپخانه، جمهوري نخجوان را مورد حمله و تجاوز
قرار دادند.

·يك كميته مبارزه
با گروههاي اسلامي در وزارت كشور الجزاير تشكيل شد.

(29/2/71)

·رژيم صهيونيستي
بخش ديگري از خاك لبنان را ضميمه اسرائيل كرد.

·300 مسلمان
نيجريه در جريان به آتش كشيدن يك مسجد توسط مسيحيان به شهادت رسيدند.

·صربها بيش از يك
هزار زن و كودك مسلمان را در «سارايوو» به گروگان گرفتند.

(30/2/71)

·بدنبال درخواست
ايران براي محكوم كردن كشتار مسلمانان در «بوسني هرزگوين»، سازمان كنفرانس اسلامي
خواستار فراخواني سفراي 46 كشور مسلمان از بلگراد شد.

·پاپ، كشتار
مسملانان «بوسني هرزگوين» را مخوف­ترين حادثه پس از جنگ دوّم جهاني خواند.

·يك ميليون و
دويست هزار آواره مسلمان از «بوسني هرزگوين» راهي غرب اروپا شدند.

(31/2/71)

·رژيم صهيونيستي
از اهالي جنوب لبنان خواست خانه­هاي خود را تخليه كنند.

·صربها پانصد زن و
كود مسلمان را در يك شهر «بوسني هرزگوين» قتل عام كردند.

(3/3/71)

·هواپيماي حامل
مجددي در كابل هدف موشك قرار گرفت.

·مخالفان دولت
نظامي الجزاير سه هلي كوپتر را سرنگون كردند.

·شورشيان بودائي
بنگلادش، منازل مسلمانان در جنوب اين كشور را به آتش كشيدند.

·نيروهاي حكمتيار
و شبه نظاميان ازبك مواضع يكديگر را در حومه كابل زير آتش گرفتند.

(10/3/71)

·8 تن از وهابيون
در جريان حمله به شيعيان در شمال پاكستان بهلاكت رسيدند.

·رژيم صهيونيستي
براي سيزدهمين روز متوالي جنوب لبنان را بمباران كرد.

·ريجارد مورفي: بمباران مراكز حزب الله، مشكل
اسرائيل را حل نخواهد كرد.

·درگيري وهابيون
با شيعيان پاكستان 12 كشته و 8 زخمي بجا گذاشت.

(12/3/71)

·صربها يكصد
مسلمان را بطرز فجيعي قتل عام كردند.

·پليس مصر 50 تن
از اعضاي اخوان المسلمين را دستگير كرد.

·صدها زائر مسلمان
مصري دفتر يك آژانس مسافرتي را در قاهره در اعتراض به عدم انتقال بموقع آنان به
مكه براي انجام مناسك حج به محاصره خود درآوردند.

·واعظ مسجدالحرام،
شيعيان جعفري را مشركين زمان خواند!

(17//371)

 

اخبار داخلي

ú رئيس جمهور در
رأس يك هيأت سياسي- اقتصادي عازم تركمنستان شد.

(19/2/71)

ú مذاكرات رئيس
جمهور ايران و سران دو كشور منطقه در اجلاس جمهوري­هاي آسياي ميانه در عشق آباد
آغاز شد.

úكاروان حامل 2300 كيلو موادمخدر بين زابل – زاهدان متلاشي شد. در اين عمليات
30 تن از قاچاقچيان و اشرار بهلاكت رسيدند.

(21/2/71)

úچهارمين كنگره جهاني حرت رضا (ع)با حضور بيش از پانصصد تن از علما، انديشمندان
و متفكران اسلامي داخلي و خارجي كشور با سخنان آقاي هاشمي رفسنجاني در مشهد گشايش
يافت.

úعمليات سد جعفر مشهدي با حجم 72 ميليون متر مكعب در 27 كيلومتري تربت حيدريه
آغاز شد.

úخطّ توليد اتوبوس ولوو ايران راه­اندازي شد.

(26//271)

úدبير كل «فائو» در اجلاس تهران، از كاهش توليد مواد غذائي در خاور نزديك ابراز
نگراني كرد.

(28//271)

úجمهوري اسلامي ايران تحريم اقتصادي بلگراد توسط كشورهاي اسلامي را پيشنهاد
كرد.

úسه تن از عوامل منافقين در يك اقدام وحشيانه، يكي از مجروحين شيميائي كه در
يكي از بيمارستانهاي آلمان بستري بوده با چاقو مورد ضرب و شتم قرار داده و متواري
شدند.

úايران به عنوان رئيس هيات مديره صندوق بيمه «اكو» انتخاب شد.

(29/2/71)

úارمنستان و نخجوان خواستار ناظارين ايران در مرزهاي خود شدند.

ú مانور بزرگ
دهها هزار نيروي مسلح به ياد آزادسازي خرمشهر با نام «الي بيت المقدس» و رمز «يا
علي بن ابيطالب» در جنوب خوزستان آغاز شد.

úبدنبال اعتراض دانشجويان، يك مدرس دانشگاه بدليل ترويج فرهنگ مبتذل غرب از
ادامه تدريس محروم شد.

(2/3/71)

úحجة الاسلام و المسلمين كروبي، حمله رژيم صهيونيستي به مواضع حزب الله لبنان
از آثار شوم نظم نوين آمريكاست.

úنهمين اجلاس مديران برنامه گسترش ايمن سازي در بين كودكان با شكرت 80 نماينده
و كارشناس از 23 كشور جهان برگزار شد.

(3/3/71)

úجمعيت كشور در سال 70 به 58 ميليون و 110 هزار و 227 نفر رسيده است.

úچهارمين دوره مجلس شوراي اسلامي با پيامبر رهبر معظم انقلاب اسلامي آغاز بكار
كرد.

(7/3/71)

úاوّلين عمل پيوند قلب در ايران با موفقيت انجام شد.

úپرداخت 134 ميليون دلار وام از سوي بانك جهاني به جمهوري اسلامي ايران تصويب
شد.

úعظيم­ترين ميدان گازي دنيا با 100 تريليون فوت مكعب ذخيره گاز در خليج فارس
كشف شد.

úگروهي از جانبازان نيشابوري بصورت پياده جهت زيارت مرقد مطهر امام وارد تهران
شدند.

(12/3/71)

úدادگاه عالي تميز تركيه حكم دادگاه امنتيت دولتي مبني بر توقيف كشتي ايران را
رد كرد.

úدبيرخانه شوراي جهاني صنايع دستي وابسته به «يونسكو با تصويب 90 كشور عضو در
پاريس بمدت چهار سال به تهران منتقل شد.

úمراسم بزرگداشت سومين سالگرد امام خميني«ره» همزمان با ايران، در سراسر جهان
برگزار شد.

úيكي از متهمان ترور شهيد گنجي مسئول سابق خانه فرهنگ ايران در لاهور دستگير
شد.

úتأسيسات زيربنائي مجتمع پتروشيمي اصفهان مورد بهره­برداري قرار گرفت.

(16/3/71)

اخبار خارجي

§ راديو اسرائيل
فاش كرد آمريكا و رژيم صهيونيستي با همكاري يكديگر يك مانور نظامي گسترده در صحراي
«نقب مصر» انجام داده­اند.

§سياهپوستان شهر «موبيل» واقع در ايالت «آلاباما» به واحدهاي پليس حمله­ور شده
و شيشه ساختمانهاي چندين خيابان شهر را درهم كوبيدند.

(17/2/71)

§مردم لوس آنجلس با پرتاب تخم مرغ و فرياد «ما عدالت مي­خواهيم» از سخنراني بوش
جلوگيري كردند.

مبر اساس رأي ديوان بين المللي لاهه، دولت آمريكا  ضمن آزادسازي اموال غيرنظامي ايران بايد خسارات
ناشي از توقيف غيرقانوني را به جمهوري اسلامي ايران بپردازد.

§سازمان ملل: يك ميليارد و يكصد ميليون انسان بر روي زمين در فقر بسر مي­برد.

(19/2/71)

§صدها تن در جريان راهپيمائي عليه پليس آمريكا در سانفرانسيسكو دستگير شدند.

«رئيس جمهور تاجيكستان: حاضر به همكاري با يك حكومت اسلامي نيستم.

(20/2/71)

§شش بمب آتش زا در بزرگترين مركز خريد اروپا در شمال لندن منفجر شد.

§مانور نظامي آمريكا و بحرين در آبهاي خليج فارس آغاز شد.

§شورش عليه بي­عدالتي و تبعيض نژادي به واشنگتن پايتخت آمريكا رسيد.

§«فراخوان» از
رهبران مسلمان آمريكا: هر شهر آمريكا يك لوس آنجلس بالقوه است.

§واتيكان: شورشهاي اخير آمريكا نشان داد كه جهان سوّم در كاليفرنيا هم وجود
دارد.

§يك زن ايرلندي پس از 18 سال زندان در انگليس بي­گناه شناخته شد.

§تركيه خواستار مداخله آمريكا در مسئله نخجوان شد.

§پس از چند روز درگيري­هاي خونين، يك شوراي ائتلافي 22 نفره حكومت در تاجيكستان
را در اختيار گرفت.

(23/2/71)

§پارلمان و كاخ رياست جمهوري آذربايجان به كنترل مخالفان درآمد.

§«نلسون ماندلا»
در اعتراض به نقض گسترده حقوق بشر در تركيه، جايزه صلح آتاترك را رد كرد.

§بزرگترين مجتمع پتروشيمي تركيه طعمه حريق شد و ميلياردها ليره خسارت مالي ببار
آورد.

§بوش وضعيت اضطراري عليه ايران را بمدت 6 ماه تمديد كرد.

§60 نفر در تازه­ترين
درگيري نيروهاي دولتي تركيه و چريكهاي كرد كشته شدند.

§شورش مردم نيجريه در اعتراض به فقر و تنگدستي 131 كشته و مجروح برجاي گذاشت.

§دهها هزار نفر در واشنگتن عليه فقر و بيعدالتي دست به تظاهرات زدند.

(27/2/71)

§وزير خارجه آمريكا ادعا كرد ايران در آشوبهاي اخير اين كشور دست داشته است.

§نظاميان تايلند تظاهرات مخالفان را به خون كشيدند.

(30//2/71)

§آلمان و فرانسه در مورد ايجاد ارتش اروپائي به توافق رسيدند.

§كويت هيأت جمهوريخواه آمريكا را متهم به مداخله در امور اين كشور كرد.

§آمريكا خواستار خلع سلاح حزب الله لبنان شد.

§جيمز بيكر: ايران طرحهاي آمريكا را در خليج فارس و آسياي ميانه برهم زده است.

§سوريه درخواست آمريكا براي خلع سلاح حزب الله لبنان را غيرقابل اجرا دانست

(4/3/71)

§رئيس رژيم صهيونيستي: بنيادگرائي اسلامي بزرگترين تهديد براي جهان است.

§وزير خارجه اسرائيل: ايران همچون بمبي است كه خطر انفجار آن هر لحظه وجود
دارد.

§بوش: ايران از بمب هسته­اي براي آمريكا خطرناكتر است.

(6/3/71)

§شوراي امنيّت پس از مدتها سكوت، سرانجام قعطنامه تحريم عليه يوگسلاوي را تصويب
كرد.

§مجتمع هسته­اي «الاثير» عراق توسط كارشناسان سازمان ملل بطور كامل نابود شد.

«كنگره آمريكا، بوش را انهدام بخش عمده اسناد همكاري با صدام، متهم كرد.

§دهها هزار دانشجو در بزرگترين تظاهرات ضد دولتي سال جاري در كره جنوبي، ديوار
دفاعي پليس را درهم شكستند و مركز «سئول» را اشغال كردند.

(10/3/71)

§امريكا 150 هزار جلد كتاب درسي در سطوح ابتدائي براي كمك به دانش آموزان مدارس
افغانستان ارسال كرد!

§بودجه 270 ميليارد دلاري نظامي آمريكا تصويب شد.

§شوراي مشورتي قطر پيمان دفاعي با آمريكا را تصويب كرد.

(17/3/71)

بهترين بخشش پدر

علي (ع):

«ما نَحَلَ والِدٌ ولَداً نَحْلاً اَفْضَلَ مِنْ اَدَبٍ حَسَنٍ».

(مستدرك الوسائل- ج 2- ص 625)

بخشش و تفضل هيچ پدري به فرزندش بهتر از عطيۀ ادب و تربيت پسنديده نيست.

پاسخ به نامه ها

*سياهكل- ب- ف- ب- 18

در مورد مفاسد اجتماعي سعي كنيد ابتدا با نصيحت و ارشاد جلوي آن را بگيريد و
اگر نشد به مسئولين انتظامي و قضائي شكايت كنيد و اگر اقدامي نكردند به مقامات
بالاتر اطلاع دهيد و اگر باز هم مفيد واقع نشد از تشكيلاتي مانند بسيج مقاومت و
جوانان حزب اللّهي كه بايد هميشه تشكل خود را حفظ كنند استمداد كنيد و جلوي مفاسد
را با زور بگيريد. حضرت امام در وصيتنامه مبارك خود فرموده­اند:

«اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و آينده و رئيس جمهور و رؤساي
جمهور مابعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند
اين دستگاههاي خبري و مطبوعات و مجله­ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد
همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن موجب تباهي جوانان و دختران و پسران مي­شود از
نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانيه و كتب و مجلات برخلاف
اسلام و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از آنها
واجب است و از آزاديهاي مخرب بايد جلوگيري شود و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه
برخلاف مسير ملت و كشور اسلامي و مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است، به طور قاطع
اگر جلوگيري نشود همه مسئول مي­باشند و مردم بر جوانان حزب اللّهي اگر برخورد به
يكي از امور مذكور نمودند به دستگاههاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند
خودشان مكلّف به جلوگيري هستند. خداوند تعالي مددكار همه باشد».

كسي نمي­تواند اين جمله صريح و روشن را تأويل كند. البته واضح است كه منظور
حضرت امام قدس الله روحه زماني است كه دستگاه قضائي و انتظامي در برابر مفاسد
اجتماعي بي­تفاوت باشند و انشاءالله هنوز چنين نشده است و اگر در مورد خاص يك نفر
از مسئولين انتظامي يا قضايي از وظيفۀ خود سر باز زند دليل نمي­شود كه همه محكوم
باشند و مجوزي براي اعمال خودسرانه نمي­تواند باشد. خلاصه بايد فرصت داد تا بصورت
قانوني و منظم از مفاسد جلوگيري شود ولي اگر وضع رو به بهبود نرود و روز به روز
مفاسد علني و فروش نوارهاي غيرمشروع و مجله­ها و عكسهاي مفسده انگيز و بدحجابي و بي­حجابي
و امثال آن رواج يابد طبيعي است كه وظيفۀ جوانان مؤمن و متدين و كساني كه نگران
پايمال شدن خون هزاران شهيد انقلاب­اند ايجاب مي­كند كه به هر وسيله ممكن جلوي اين
مفاسد را بگيرند ولي بايد اولاً پس از اتمام حجت با مسئولين مربوطه باشد و ثانياً
با تشكل و سازماندهي باشد و ثالثاً از پائين­ترين درجۀ برخورد شروع شود و سعي بر
اين باشد كه تا ممكن است كار به درگيري و ضرب و جرح نيانجامد. اگر مسئولين نگران
اين گونه سخنان حضرت امام و نگران تحرك جوانان حزب الله و نگران بي­نظمي هستند
بايد هر چه زودتر خود اقدام نمايند. مشكلات افغانستان و آذربايجان دليل نمي­شود كه
مراكز تصميم گيري از مشكلات كشور خود غفلت كنند و اصلاً اين دو مقوله با همديگر
ارتباطي ندارند.

*قم- خواهر،م- م- م- چ

ازدواج با او به هيچ وجه به صلاح دين و دنياي شما نيست. دقت كنيد و آينده را
در نظر بگيريد و فريب وضع ظاهر افراد و لذتهاي زودگذر را نخوريد. بقول بعضي از
دانشمندان انسان بايد قبل ازدواج خوب چشمان خود را باز كند و بعد از آن بايد چشمان
خود را ببندد. بخصوص زن كه معمولاً خلاصي او با مشكلات بيشتري روبرو است. اوّلين
معيار كه بايد مؤمن در انتخاب همسر ملاحظه نمايد ايمان و تعهد است. كسي كه نماز
نمي­خواند نه تنها مؤمن به حساب نمي­آيد كه مسلمان بودن او هم فقط در محدودده
طهارت ظاهري و بعضي احكام ديگر است. او به كفار نزديكتر است تا به مسلمانان. هيچ
گناهكار و جنايتكاري بدتر از انسان بي­نماز كه رابطۀ خود را با خدا قطع كرده نيست
و كسي كه دوست خدا است از نگاه به چهرۀ انسان بي­نماز و هم نشيني با او متنفر است
چه رسد به همسري. گذشته از اين كه چنين كسي هيچ مانعي در برابر گناه و تباهي ندارد
و هرگز نمي­تواند سرپرست يك خانوادۀ مسلمان باشد و فرزنداني صالح و مفيد به جامعه
تحويل دهد. ما مواردي را سراغ داريم از طريق مكاتبه كه زنان مؤمن و متعهدي به دلل
غفلت سهل انگاري خانواده گرفتار مرداني بي­نماز و لاابالي شده­اند و از هر جهت در
نهايت سختي و مضيقه زندگي را مي­گذرانند. حتي اگر او به خاطر جلب رضايت شما و
خانوادۀ شما وعدۀ صلاح و درستكاري بدهد به نظر ما ازدواج با او به صلاح شما نيست.
او بايد كسي را مانند خود پيدا كند.

*كرمان- خواهر مريم ميرزائي

لباس نجس حتّي اگر خشك شود نمي­توان با آن نماز خواند.

*اراك- خواهر، م.ج

گرچه احترام پدر و مادر واجب است ولي انسان نبايد زندگي خود و آينده خود را
فداي جهالت و ناداني بعضي از پدران و مادران ناآگاه يا خودخواه كه هوسها و تمايلات
شخصي خود را بر مصالح فرزندان خويش مقدّم مي­دارند بنمايد. شما وضع خود را با
افراد محترم فاميل كه مي­توانند در اين زمينه اقدامي كنند و پدر و مادر را نصيحت
كنند در ميان بگذاريد تا راه­حلي براي مشكل شما پيدا شود و اگر در مواردي لازم شد
خود با شجاعت اقدام كنيدن و در عين حال كه احترام پدر و مادر را مراعات مي­كنيد
دربارۀ آيندۀ و زندگي خود، تصميم بگيريد و مانع دخالتهاي ناروا و غيرمنطقي آنها
بشويد.

*مازندران- خواهر ش-ج

برداشت از اموال ديگران دزدي و حرام است هر چند از پدر يا برادر باشد. و اگر
صاحب مال رضايت ندهد و خريد شما را اگر با عين آن پول بوده قبول نكند آن جنسها ملك
شما نمي­شود و تصرف در آنها حرام است حتي اگر پول را پس بدهيد بايد به هر نحو كه
ممكن است رضايت او را جلب نمائيد.

*آذربايجان شرقي- برادر، ن-د-71

1- جنابت موجب نجاست همۀ بدن نمي­شود و بجز لباسي كه آلوده شده ساير لباسها
پاك است.

2- كسي كه مس ميت كرده اگر غسل نكند روزۀ او صحيح است ولي نماز باطل است.

3- خمس يك پنجم مال است كه نصف آن به مصرف سادات مستحق بايد برسد و نصف آن
بايد در راه تبليغ دين و امثال آن طبق نظر مجتهد مصرف شود ولي به فتواي حضرت امام
همۀ آن بايد به دست مجتهد يا زيرنظر او مصرف شود. يعني پرداخت به سادات نيز بايد
زيرنظر مجتهد يا نمايندۀ او باشد.

4- نماز جمعه واجب تعييني نيست و كسي كه شركت نكرده از عدالت ساقط نمي­شود.

5- خواهرزن نامحرم است مانند ساير زنان نامحرم.

6- زن خواهرزاده محرم نيست و اگر شوهرش بميرد يا طلاق بدهد    پس از گذشت عده مي­توان با او ازدواج كند.

7- هر نمازي كه فراموش شود هر گاه انسان متذكر شود فقط قضاي آن واجب است.

*آذربايجان- برادر، ق م- گ- 300

1- همين كه در حيات حضرت امام قدّس سرّه مكلف شده­ايد و بمقداري كه موفق شده­ايد
اعمال را بر اساس تقليد از ايشان انجام داده­ايد مي­توانيد طبق فتواي آية الله
العظمي اراكي بر تقليد حضرت امام باقي باشيد.

2- سعي كنيد برادر را به هر وسيله ممكن متنبه سازيد و از گناه بازداريد. خريد
و فروش و استفاده از نوارهاي ترانه جايز نيست و      پاك
كردن آن گونه نوارها يا نابود كردن آنها لازم است.

3- از فرو رفتن در خيالات و اوهام و افكار بي­فايده اجتناب كنيد و سعي كنيد
ذهن خود را به درس و مطالب علمي و اخلاقي مشغول سازيد و در اوقات فراغت از
سرگرميهاي مفيد و سازنده يا حدّاقل مجاز و مشروع استفاده نمائيد.

*تهران- خواهر زهرا- الف

1- هرگز به اين گونه ازدواج تن ندهيد كه براي آينده شما مشكلات بسيار بزرگي به
وجود خواهد آورد. اگر شما و خانوادۀ شما با او به شدت مقابله و برخورد كنيد هيچ
غلطي نمي­تواند بكند و شما هيچ نگراني نداشهت باشيد و به هيچ گونه تهديد و اعتنا
نكنيد. و در هيچ شرايطي حتي اگر خانواده اصرار كنند راضي به اين ازدواج نشويد و با
مورد ديگر كه از نظر اخلاق و ديانت مورد قبول است ازدواج كنيد.

2- در مورد سؤال سوّم و چهارم امري طبيعي است و هيچ جاي نگراني نيست.

*قم- برادر،ح-ش-گ

به نظر مي­رسد همۀ ناراحتي­ها و نگراني­ها معلول همان مشكلي باشد كه با
همسرتان داريد كه آن را چندان مهم نشمرده­ايد و در آخر به آن اشاره­اي كرده­ايد
ولي به نظر بسيار قوي مي­آيد كه اگر آن مشكل برطرف شود همۀ مسائل حل خواهد شد و
اخلاق و برخورد شما با يكديگر و با فرزندان و يا ديگران تغيير خواهد يافت و همچنين
احساس خواهيد كرد كه زندگي معني دارد و درس خواندن انگيزۀ قوي خود را بازخواهد
يافت البته اگر در زمينه تحصيل مشكل جدّي داشته باشيد لازم است با اساتيد خود
مذاكره كنيد و اگر واقعاً علاقه­اي نداريد ترك تحصيل نمائيد زيرا چيزي بجز تضييع
عرم نخواهد بود. و اما در رابطه با اصل آن مشكل ظاهراً با مراجعه به پزشك متخصص مي­توانيد
نتيجه­اي بگيريد.

*باختران- خواهر،مي فرمايد-(ع)

1- در مورد سئوال اول و دوّم اشكال ندارد ولي ترك آن بهتر است.

2- در مورد سؤال سوّم شرعاً دو شرط لازم است رعايت شود. يكي اين كه ضرورت
داشته باشد. دوّم اين كه تا جايي كه ممكن است مواضعي كه ضرورت ندارد پوشانيده شود.
و از لحاظ مسأله مورد نظر شما بايد به نحوي مانند حضور مادر يا كس  ديگر اطمينان حاصل شود.

*شيرگاه-ب،م

لباس غل ندارد. لباس به هر نجاستي كه آلوده باشد بايد آن را پس از ازالۀ عين
نجاست با آب شست تا پاك شود.

*بروجرد- خواهر، ق-ق

اگر شما از روز اول به عقد راضي نبوده­ايد و بعد از عقد هم رضايت نداده­ايد
بلكه آن را رد كرده­ايد صحّت عقد مورد اشكال است و احتياطاً بايد طلاق بدهند. شما
حتماً بايد در اين رابطه به دادگاه مدني شكايت كنيد تا روشن شود كه اصولاً عقد
بطور صحيح انجا مگرفت است يا نه.

*پاوه- خواهر، الف- ق

1- گردوخاكي كه بر لباس يا فرش نجس قرار دارد خشك است و نجس نشده و موجب نجاست
چيز ديگر نمي­شود.

2- اگر آنها مي­خواهند غذا را بخورند مقلد كسي هستند كه آن غذا را نجس مي­داند
شما نبايد به آنها آن غذا را بدهيد.

*اصفهان- خواهر، ن-ن

1- آن آب پاك است و تكليفي بر شما نيست.

2- آن مسأله معمولاً مربوط به مردان است.

3- رقص زن در مجالس زنانه نيز مورد اشكال است ولي اگر فقط در حضور شوهر و براي
او باشد اشكال ندارد.

4- اگر موسيقي مطرب و مخصوص اهل لهو و عياشي باشد گوش دادن به آن حرام است
حتّي اگر در انسان حالت خاصّي به وجود نياورد.

*كاشان- س-انشاءالله-خ-انشاءالله-5

بهرحال چه دانجشوي پزشكي باشيد و چه پزشك و چه در هر كار ديگر مشغول باشيد
بايد احكام خدا را رعايت نمائيد و يكي از آنها مساله برخورد با نامحرم است. بايد
سعي كنيد در غير موارد ضرورت بطور عمد به غير صورت و دستها اصلاً نگاه نكنيد و به
صورت و دستها نيز از نگاههاي شهوت انگيز و در مواردي كه خوف مفسده است اجتناب
نمائيد و همچنين از دست زدن به نامحرم در غير موارد ضرورت دوري كنيد و حتّي در
موارد ضرورت تا حدّ مقدور سعي كنيد از روي لباس باشد يا از دستكش استفاده نمائيد.
خداوند مي فرمايد انسان بر نفس خود بسيار آگاه است. يعني اگر انسان نخواهد خود را
فريب دهد مي­تواند خوب و بد را تشخيص دهد و خود را نگه دارد. و موارد ضرورت نيز
براي انسان مقتي و آگاه روشن است. خداوند دربارۀ ترخيص در موارد اضطرار قيد فرموده
است كه نبايد انسان قصد تجاوز از مرز ضرورت را داشته باشد. گاهي انسان به بهانۀ
ضرورت سدّ تقوي را مي­شكند و مرتبك گناه مي­شود در حالي كه ضرورت به كمتر از آن
قابل دفع است. ضمناً تقوي در همان مراكز اختلاط و برخورد نمايان مي­شود. وگرنه كسي
كه در گوشه­اي نشسته و در را بر خود بسته گرچه از گناه و پي­آمدهاي آن مصون است
ولي تقوائي كه مايۀ رشد و تعالي انسان است از خود نشان نداده است. هنر همان است كه
انسان در آن گونه مراكز حساس باشد و دامن خود را به گناه نيالايد.

*اصفهان- خواهر رضيه(ح)

1- البته مسأله آن گونه نيست كه تصور كرده­ايد ولي بهرحال تشخيص تقوي و ديانت
از ظاهر حال انسان ممكن است البته به وسيله كساني كه با او رفت و آمد و معاشرت
دارند.

2- در مجالسي كه گناه مي­شود شركت نكنيد. كسي حق ندارد شما را مجبور كند و در
خانه نيز سعي كنيد با تفاهم مشكل حل شود و اگر نشد تهديد و اگر مؤثر نبود شكايت
كنيد.

برادران و خواهران:

*تهران- بهروز قزلباش* اليگودرز صفر بنيادي *تهران- م.ح. پگاه*مرودشت-محمدحسين
كارگر*اهواز- علي فدعمي*كازرون- مهدي مظلوم*كاشان- محمد اسماعيل روحاني*اردبيل-
ميرحسين حسنعلي*مشهد سيد زين العابدين قائمي*آبادان- غلامعلي آخوندي*كاشان-
محمدحسن صدري*ساوه- سيد مجيد علوي*بابل- سيد حسين گوهريان*قم سيد محمد نظام
الدين*بناب سيد ولي موسوي آتش­زر*زابل سعيد كاظمي *اصفهان- برارد عباس احمدي*اراك-
برادر باقري.

از نامه­ها، اشعار،‌ انتقادها و پيشنهادهاي شما عزيزان قدرداني و تشكر مي­كنيم.
اميد است همچنان ما را مورد لطف و محبت خويش قرار دهيد، لطفاً اشعار خود را زودتر
ارسال فرمائيد.

*بم- برادر رضا فرح روزي*بهشهر- برادر م.ر.الف*تهران- برادر حسين فراهاني*تهران-
برادر جعفر حسيني.

آدرس دقيق پستي و نام كامل خود را بنويسيد تا پاسخها ارسال شود.

 

 

 

 

/

ما و يادگارهاي امام خميني «قدس سره»

ما و يادگارهاي امام خميني «قدس سره»

قسم دوّم

سخن در باب اين مسأله و طرح چنين سئوالي براي پيروان راستين روح الله بود كه
در راه شناخت اسلام ناب محمّدي(ص) و تميز و تفكيك آن با اسلام آمريكايي چه اقدامي
نموده و تا چه حدّ در انجام اين «واجب سياسي بسيار مهم» گام برداشته­ايم؟ مگر نه
اينكه به گفتۀ امام:

«به تنها چيزي كه بايد فكر كنيد به استواري پايه­هاي اسلام ناب محمّدي (ص)
است… اسلامي كه پرچمداران آن، پابرهنگام و مظلومين و فقراي جانند و دشمنان آن
ملحدان و كافران و سرمايه داران و پول پرستانند. اسلامي كه طرفداران واقعي آن
هميشه از مال و قدرت بي­بهره بوده­اند و دشمنان حقيقي آن، زراندوزان حيله­گر و
قدرت­مداران بازيگر و مقدّس نمايان بي­هنرند».

(14/9/67)

پس، راه شناخت و اوّلين گام در اين راه درك اين نكته است كه پرچمداران اسلام
ناب، پاهبرهنگان و مظلومين و فقرا هستند و سرمايه­داران و پول پرستان دشمنان حقيقي
چنين اسلامي مي­باشند. سئوال اينجاست كه آيا ما مدعيان پيروي از امام نيز همين
گونه مي­انديشيم؟ اگر چنين است لازمۀ داشتن اين بينش عبارتست از اعتقاد داشته به
اين اصل:

«ملّت عزيز ما كه مبارزان حقيقي و راستين ارزشهاي اسلامي هستند بخوبي دريافته­اند
كه مبارزه با رفاه طلبي سازگار نيست و آنها كه تصوّر مي­كنند مبارزه در راه
استقلال و آزادي مستضعفين و محرومان جهان با سرمايه داري و رفاه طلبي منافات ندارد
با الفباي مبارزه بيگانه­اند و آنهايي هم كه تصوّر مي­كنند سرمايه­داران و مرفّهان
بي­درد با نصيحت و پند و اندرز متنبّه مي­شوند و به مبارزان راه آزادي پيوسته و يا
به آنان كم مي­كند آب در هاون مي­كوبند. بحث مبارزه و رفاه، بحث قيام و راحت طلبي،
بحث دنيا خواهي و آخرت جويي، دو مقوله­اي است كه هرگز با هم جمع نمي­شوند و تنها
آنهايي تا آخر با ما هستند كه درد فقر و محروميّت و استضعاف را چشيده باشند. فقرا
و متديّنين بي­بضاعت، گردانندگان و برپادارندگان واقعي انقلاب­ها هستند».

(پيام استقامت- 29/4/67)

و اعتقاد داشتن به اين اصل، ايجاب مي­نمايد كه در بُعد اجرايي، اقداماتي، عملي
بدين شرح مورد پيگري قرار گيرد:

«ارائۀ طرحها و اصولاً تبيين جهت گيري اقتصاد اسلام در راستاي حفظ منافع
محرومين و گسترش مشاركت عمومي آنان و مبارزۀ اسلام با زراندوزان، بزرگترين هديه و
بشارت آزادي انسان از اسارت فقر و تهيدستي به شمار مي­رود».

(فرياد برائت- 6/5/66)

«ما بايد تمام تلاشمان را بنمائيم تا به هر صورتي كه ممكن است خط اصولي دفاع
از مستعضفين را حفظ كنيم».

(پيام استقامت- 29/4/67)

«آنهايي كه در خانه­هاي مجلّل، راحت و بي­درد آرميده­اند و فارغ از همۀ رنجها
و مصيبت­هاي جانفرساي ستون محكم انقلاب و پابرهنه­هاي محروم، تنها ناظر حوادث بوده­اند
و حتّي از دور هم دستي بر آتش نگرفته­اند، نبايد به مسئوليتهاي كليدي تكيه كنند كه
اگر به آنجا راه پيدا كنند، چه بسا انقلاب را يك شبه بفروشند و حاصل همۀ زحمات
ملّت را بر باد دهند، چرا كه اينها هرگز عمق راه طي شده را نديده­اند و فرق و سينۀ
شكافتۀ نظام و ملّت را به دست از خدا بيخبران مشاهده نكرده­اند و از همۀ زجرها و
غربتهاي مبارزان و التهاب و بي­قراري كه براي مرگ و نابودي ظلم بيگانگان دل به
درياي بلا زده­اند، غافل و بي­خبرند».

(فرياد برائت- 6/5/66)

«آنهائي كه در خانه­هاي مجلّل، راحت و بي­درد آرميده­اند و فارغ از همۀ رنجها
و مصيبت­هاي جانفرساي ستون محكم انقلاب و پابرهنه­هاي محروم، تنها ناظر حوادث بوده­اند
و حتّي از دور هم دستي بر آتش نگرفته­اند، نبايد به مسئوليتهاي كليدي تكيه كنند كه
اگر به آنجا راه پيدا كنند، چه بسا انقلاب را يك شبه بفروشند و حاصل همۀ زحمات
ملّت را بر باد دهند، چرا كه اينها هرگز عمق راه طي شده را نديده­اند و فرق و سينۀ
شكافتۀ نظام و ملّت را به دست از خدا بيخبران مشاهده نكرده­اند و از همۀ زجرها و
غربتهاي مبارزان و التهاب و بي­قراري مجاهدان كه براي مرگ و نابودي ظلم بيگانگان
دل به درياي بلا زده­اند، غافل و بي­خبرند».

(فرياد برائت- 6/5/66)

«روحانيّت متعهّد، به خون سرمايه داران زالوصفت تشنه است و هرگز با آنان سر
آشتي نداشته و نخواهد داشت».

(3/12/67)

در ارتباط با پاسداري از اين يادگار امام يعني اصل حاكميّت محرومين و
پابرهنگان و آشتي ناپذيري و عدم سازش با سرمايه­داران چه كرده­ايم؟ آيا در اين جهت
حركت نموده­ايم؟ آيا سياستگذاران و دستگاههاي مختلف كشور در زمينۀ نهادينه ساختن
اين اصل گام برداشته­اند؟ مع الأسف در پاره­اي موارد، جهت گيريها و سياستگذاريها
سمت و سويي مخالف با اصل فوق را در پيش گرفته است تا جايي كه سرمايه­داران فراري
به خارج از كشور، طي يك اقدام رسمي دعوت به همكاري مي­گردند از آنان خواسته مي­شود
كه ثروت و امكانات خود را براي «سازندگي كشور» مصروف داشته و در اختيار بگذارند!
يعني همان اقدام عبث كوبيدن آب در هاون!

نمونه­اي ديگر در بُعد كلّي و در سياستگذاريهاي كشور مسألۀ استقراض از منابع
خارجي است كه متأسفانه نمايندگان مجلس سوّم نيز بر آن صحّه گذاشتند و اميد است كه
مجلس چهارم در اصلاح برنامۀ اول پنجساله توسعۀ كشور، اين آفت و موريانۀ خطرناك را
از اقتصاد و سياست كشور بزدايد. بر كسي پوشيده نيست كه «صندوق بين المللي پول» و
«بانك جهاني» اهرمهاي اقتصادي استكبار غرب براي استثمار كشورهاي ضعيف و يا به قول
آنان «توسعه نيافته» يا «در حال توسعه» محسوب مي­شوند و استقراض از اين منابع،
ملزوماتي را مي­طلبد كه از آنجمله پياده نمودن دستورالعمل­هاي سيستم اقتصاد سرمايه­داري
در كشور مي­باشد كه اجراي چنين دستورالعمل­هايي با اصل حاكميّت محرومين و مبارزه
با سرمايه­داري و سرمايه­داران زالوصفت تضاد دارد. پس چه بهتر كه در ابتداي اين
ورطۀ خطرناك و در حاليكه هنوز ميزان استقراض ما از منابع خارجي و اجراي سياست
اقتصاد بازار آزاد در كشور مراحل آغازين خود را طي مي­كند، دلسوزان جامعه با سرعت،
دقّت و حسّاسيّت به صورتي معقول مسئولين اقتصادي كشور را از ادامۀ آن بر حذر
دارند. امّا گذشته از اين ابعاد كلّي كه اقدام دربارۀ اصلاح آن متوجّه خواص مي­باشد
در بُعد تعميم اين اصل و صيانت از اين يادگار امام به طور عام، در حيطۀ زندگي و
كار روزمرّۀ خودمان، نوع پاسخ به اين سئوال قابل تأمّل است كه آيا در محدودۀ كار و
توان ما طي اين چند سال به طرف حاكم نمودن چه قشري حركت نموده­ايم حاكميّت
متدينّين بي­بضاعت و حزب اللهيي­ها و بسيجي­ها و خانوادۀ معظّم شهدا، و مفقودين و
جانبازان و ايثارگران؟ و يا خداي ناكرده ارتقاء بخشيدن به تكنوكراتها و غربزده­ها
و متخصّصين بي­تعهّد؟ آيا در حيطۀ كارهاي روزمره­مان ارزشهاي انقلابي و اسلامي
حكمفرما بوده يا اينكه «پول» به عنوان حلّال مشكلات فلان سرمايه­دار، «حرف آخر» را
زده و قوانين دست و پاگير اداري از سر «راه» او برداشته شده و محرومين و مستضعفيني
كه بضاعت مالي نداشته­اند براي گذر از همان قوانين دست وپاگير اداري با درهاي بسته
و جوابهاي «سربالا» مواجه گرديده و به خاطر اين كه اين نظام را از خود مي­دانند در
برابر اين بي­اعتنايي­ها دردمندانه سكوت مي­نمايند.

خلاصۀ كلام اينكه مهمترين اصل و معياري كه در شناخت اسلام ناب محمّدي(ص) مطرح
است و نقش محوري را دارد همين اصل: «حاكميّت محرومين» مي­باشد و از اين روست كه
امام خميني(س)، اغلب تعابيري را كه براي اسلام ناب محمّدي(ص) عنوان نموده­اند چنين
اصلي را القاء مي­نمايد. تعابيري همچون:

«تنها هنري مورد قبول قرآن است كه صيقل دهندۀ اسلام ناب محمّدي (ص)،‌ اسلام
ائمۀ هدي عليهم السلام، ‌اسلام فقراء دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازيانه
خوردگان تاريخ تلخ و شرم­آور محروميّتها باشد. هنري زيبا و پاك است كه كوبندۀ
سرمايه­داري مدرن و كمونيسم خون آشام و نابود كنندۀ اسلام رفاه و تجمّل، اسلام
التقاط، اسلام سازش و فرومايگي، اسلام مرفّهين بي­درد و در يك كلمۀ «اسلام آمريكائي»
باشد… هنر در جايگاه واقعي خود تصوير زالوصفتاني است كه از مكيدن خون فرهنگ اصيل
اسلامي، فرهنگ عدالت و صفا لذّت مي­برند».

(پيام به هنرمندان متعهّد- 30/6/67)

در ارتباط با شناخت نقطۀ مقابل اسلام ناب، يعني اسلام آمريكايي نيز اصولي از
جانب امام خميني(س) براي پيروان راستينش به يادگار مانده است كه بسيار قابل توجّه
و تأمّل بوده و لازم است تا با نصب العين قرار دادن اين اصول ضمن مبارزه با وجوه
مختلف، اسلام آمريكايي را به عنوان يك «واجب سياسي بسيار مهمّ» در دستور زندگي
خويش قرار دهيم.

ادامه دارد

 

/

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

جاوادنگي راه امام

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

(وزارت خارجه)

قسمت سي و چهارم

حجة الاسلام والمسلمين اسدالله بيات

ب: زاويه دوّم نماي بيروني نظام و سطح خارجي نظام اسلامي است زيرا هر نظامي كه
براي اداره جامعه خود طرحها و برنامه­هائي را دارد بالخصوص نظام اسلامي ما كه
داعيه رهبري همۀ محرومان عالم را داشته و با شعار صدور انقلاب اسلامي و تكيه روي
ملتها بجاي دولتهاي دست نشانده و دفاع از محرومان و مستضعفان جهان مي­خواهد در
سراسر جهان با حضور فعال خود مطالب خودش را در معرض ديد و قضاوت انسانهاي آزاده
قرار داده و با دعوت به حكمت و منطق و استدلال و آزادانديشي با منطق زور و قلدري
به مبارزه برخيزد و جلو هر نوع تعديّات و تجاوزات و غارتگريها و خيانت­ها را بگيرد
و زمينۀ ظلم و ستم را در سراسر عالم در سايه حاكميت احكام الهي و احياء ارزشهاي
انساني منتفي سازد طبعاً در ميدان مسابقه و منافسه همه قدرتها و دولتها در عرصه­هاي
گوناگون ديپلماسي و ايجاد ارتباطات خواهند كوشيد از نظام خودشان و از سيستم حاكم
در كشورشان و اصول و روابطي كه در ميان ملتها قائل هستند كه بايد حاكم گردد طوري
تعريف زيبا و جامع و منطقي ارائه دهند كه موجب حيرت ديگران قرار گرفته و زمينه­هاي
جلب بيشتر جهانيان را فراهم نمايند و نيز خواهند كوشيد نظامات مكتبي و انقلابي را
طوري ترسيم نمايند كه در ديد جهانيان زشت و وحشت­زا و ارتجاعي و ضدّ ترقي و تكامل
جلوه نموده و هيچگونه قابل دفاع و ميل و رغبت نباشد. بهمين جهت هر اندازه كه وزارت
كشور در ارتباط با بعد دروني و درون مرزي كشور نقش داشته و مسئوليت فراواني دارد و
ناديده گرفتن آن ناديده گرفتن بعد درون مرزي نظام اسلامي و بي­اعتنائي به خواست يك
ملت انقلابي در تمام زمينه­ها است.

بهمان اندازه بلكه با حساسيّت و ظرافت بيشتر وزارت امور خارجه و سفارتخانه­هاي
ما در خارج كشور در ارتباط با معرفي يك نظام و شناسائي ابعاد سياسي و فرهنگي و
اجتماعي يك ملت بر ملتهاي ديگر و جلب و جذب آنان به سوي ارزشهاي يك امت و ملت
انقلابي و ايجاد ارتباط و برقراري روابط سالم و دفاع از حقوق ملتها در سراسر عالم
بالخصوص زجرديدگان و به بند كشيده شدگان عالم و معرفي يك نظام ارزشي و مكتبي و
ايجاد صلح و امنيّت در سراسر جهان و ايجاد فضاي سالم در تمام زمينه­ها و ارائه
منطق درست و انساني و قابل دفاع و… داراي مسئوليت بوده و قابل انتظار است و اين
وظيفۀ سنگين از وزارت امور خارجه خواسته شده است نه از وزارتخانه­هاي ديگر.

اصول سياست خارجي در ديد حضرت امام

در واقع سياست خارجي نماي بيروني و گسترده و عامّ يك نظام در برابر ديدگان
دوست و محرم و ديدگان دشمن و نامحرم است. هم دوستان يك نظام از سياست خارجي بهره­مند
مي­شوند و هم دشمنان. اگر نظامي داراي سياست خارجي مشخص و قوي و منطقي باشد و از
اصول محكم و معقول و روشني تبعيت نمايد دوستان آن نظام با توان و قدرت بيشتر مي­توانند
آن را مورد حمايت قرار داده و در مقابل دشمنان نظام از موضع قوي­تر ايستادگي كرده
و از آن دفاع نمايد كما اينكه دشمنان كينه توز هم خلع سلاح شده و به موضع انفعال
كشانده مي­شوند.

نظام اسلامي در ديدگاه حضرت امام(س) در سياست خارجي داراي اصول و معيارهاي
روشن و قابل دفاعي است. وزراء امور خارجه كه در مرور زمان مسئوليت تصدّي سياست
گذاري و اعمال آن در امور خارجه را بعهده دارند موظف هستند آنها را مورد توجه قرار
داده و ذره­اي از ان عدول ننمايند و عدول از هر كدام از آنها به منزلۀ انحراف از
اصل اسلام و نظام الهي تلقي مي­گردد و موجب سلطه اجانب و بتدريج نابودي اسلام و
ارزشهاي اسلامي از سراسر گيتي خواهد بود و آن اصول به ترتيبي است كه به صورت فشرده
و اجمال در اينجا آورده مي­شود و كمي درباره هر كدام از آنها توضيح داده مي­شود:

1-     حفظ استقلال

اساساً كرامت و آزادگي و مليت يك امت و كشور در گرو استقلال آن كشور مي­باشد.
مردمي كه قيام كرده­اند و مدتها مبارزه بي­امان براي كسب استقلال سياسي و اقتصايد
و فكري نموده­اند و با دادن دهها هزار شهيد و معلول و جانباز و اسير دست اجانب را
از سلطه بر مقدرات كشور قطع كرده و كشور را بر ذخائر انساني و غيرانساني و مادي و
معنوي خود مالك قرار داده است و در صحنه­هاي بين المللي داراي تحرك و جايگاه
حساستر و چشمگيرتري شده است و در سراسر دنيا هواداران زيادي كه آمادگي هر نوع
فداكاري و سرمايه گذاري در راستاي مقاصد مقدس و آرمانهاي والاي انقلاب و رهبري
الهي آن پيدا كرده است و با موج بنيان كن و سهمگيني كه در عالم بوجود آورده و
دشمنان بشريت و غارتگران ملتها را به موضع انفعال كشانده است و دشمنان بشريت و
غارتگران ملتها را به موضع انفعال كشانده است و كشوري را از دوران بردگي سياسي و
اقتصادي نجات داده و در قلّۀ شرف و عزت و مجد و كرامت قرار داده است و اين كشور با
اين خصوصيات و ويژگيها اگر بخواهد در صحنه­هاي بين المللي خودش را مطرح سازد و در
سازمانهاي بين المللي و جهاني از موضع بالا و قوي برخورد نمايد و دوستان را شاد و
اميدوار و دشمنان را مأيوس و منزوي نمايد راهي جز اينكه براي استقلال كشور فكر كند
و از موضع مستقل سخن بگويد و تحت تأثير القائات قدرتهاي بزرگ قرار نگيرد ندارد و
در مذاكره­ها و قراردادها و موضع گيري­ها در همه و همه بايد به استقلال كشور
بيانديشد.

2-     حفظ منافع كشور

و از منافع مردم خويش دفاع نمايد زيرا كه دولت و وزارت امور خارجه اگر از
منافع مردم خود دفاع نمايد و اگر در قراردادهاي تجاري و بازرگاني و مبادلات ديگر
اصل و اساس مذاكرات را جلب منافع مردم خود قرار دهد و منافع ملي و مردمي را بر
منافع خود و ديگران ترجيح دهد استقلال كشور را هم حفظ خواهد كرد. در واقع حفظ
استقلال كشور بدون حفظ منافع كشور و مردم و بالعكس حفظ و حراست از منافع و مصالح
مردمي و كشور بدون رعايت استقلال كشور امكان پذير نمي­باشد.

3- ايجاد رابطه با دولتهائيكه قصد دخالت در كشور ما را ندارند

بعضي از كوته­نظران فكر مي­كنند ما در سياست خارجي بنا داريم دور كشورمان طوري
حصار كشي كنيم و خودمان و ملت­مان را طوري در انزوا قرار دهيم كه بطور كلي روابط­مان
را با دنياي خارج قطع كرده و در انزواي كامل بسر بريم و با كمال تأسف اين نوع طرز
تفكر از ناحيه قدرتهاي بزرگ جهاني كه منافع خودشان را با پيروزي انقلاب اسلامي در
خطر مي­ديدند و با اوج و رشد انقلاب اين خطر جدي­تر مي­شد، القاء مي­گشت و دامن­زده
مي­شد تا بلكه بتوانند با اين نوع القائات شيطاني و امپرياليستي چهره­اي از انقلاب
و نظام اسلامي بسازند و دنيا را از آن بترسانند و از هواداران و طرفداران آن كم
كنند در صورتيكه چنين نيست. جمهوري اسلامي مي­خواهد با دنياي خارج رابطه برقرار
كند و نمي­خواهد در انزوا بماند و مطالب جدّي و منطقي فراوان و قابل دفاعي دارد.
مي­خواهد در صحنه­هاي گوناگون بين المللي مطرح سازد منتها در اين رابطه همين طور و
بدون چارچوب نمي­خواهد وارد شود بلكه از اصول و ضوابطي پيروي مي­نمايد كه بدون
مراعات آن اصول و ضوابط هيچ وقت تن به ذلت و خواري تحت ايجاد رابطه با دولتها نمي­دهد.
و ديپلماسي را مي­پذيرد اما مشروط به اينكه منشأ سلطه و حاكميت ديگران بر مقدرات
كشور نشود و منافع ملي را مورد تهديد قرار ندهد و لذا دنبال روابط هست و دنيا را
دنياي ارتباطات مي­داند و اين جهان را مانند دهكدۀ ارتباطات مي­شناسد ليكن حساسيت
لازم را از خود نشان مي­دهد تا مبادا ولو جزئي مورد سلطه اجانب بر كشور اسلامي
باشد. بنابراين اگر رابطه برقرار كند رابطه حسنه با كشورهائي برقرار مي­سازد كه
موجب تسلط و توسعه طلبي صاحبان قدرتهاي بزرگ نگردد.

4-    اولويت با كشورهاي اسلامي و جهان سوم است

و از همين جا مي­توان بدست آورد اولويّت در ايجاد رابطه با كشورهاي جهان سوّم
و دنياي اسلام است مشروط بر اينكه در اولويت­بندي نيز معيارهاي ديگر را مدّ نظر
قرار داده و از رعايت آنها غفلت ننمايد زيرا كه اساس در ايجاد رابطه حفظ اصول و
ارزشها و دفاع و حمايت از كيان و شرف و كرامت يك ملّت مي­باشد.

5- دفاع از مستضعفان جهان

كسي كه با فكر و انديشه حضرت امام(س) آشنايي دارد و خط و مشي وي را مي­شناسد
با صراحت و قاطعيّت مي­تواند اعلام نمايد يكي از مهمترين اصول و ضوابط در سياست
خارجه دفاع و حمايت از حقوق محرومان جهان و مستضعفان عالم است و نظام اسلامي ما از
طريق و كانال وزارت امور خارجه در هر جاي عالم واقع شود و از هر طريق ممكن بايد
تلاش كند و از امكانات موجود بهره­برداري نمايد هم چهره كريه و زشت نفاق و نيرنگ
دنياي استكباري را از طريق افشاگري براي جهانيان برملا سازد و مردم را به عمق
خيانت و جنايت آنان مطلع نمايد و از طرف ديگر مظلومان را مورد حمايت قرار داده و
بكوشد تا وحشت تنهائي و بي­پناهي آنان نرا برطرف نموده و با ايجاد اميد در دل آنان
در انسجام و سازماندهي سيلي خوردگان عالم سرمايه گذاري­هاي لازم را بعمل آورد.

در اينجا پاي سخن حضرت امام(س) مي­نشينيم:

«وصيت من به وزراء خارجه در اين زمان و زمانهاي بعد آن است كه مسئوليت شما
بسيار زياد است چه در اصلاح و تحوّل وزارتخانه و سفارتخانه­ها و چه در سياست خارجي
حفظ استقلال و منافع كشور و روابط حسنه با دولتهايي كه قصد دخالت در امور كشور ما
را ندارد و از هر امري كه شائبه وابستگي در بعض امور هر چند ممكن است ظاهل فريبنده­اي
داشته باشد يا منفعت و فائده­اي در حال داشته باشد لكن در نتيجه، ريشه كشور را به
تباهي خواهد كشيد داشته باشد در بهرت كردن روابط با كشورهاي اسلامي و در بيدار
كردن دولتمردان و دعوت به وحدت و اتحاد كنيد كه خداوند با شما است».

(وصيتنامه سياسي الهي)

وظيفه متقابل انقلاب اسلامي و ملّتهاي مسلمان

انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي و وزات امور خارجه آن از وظايف مهمي كه
دارند اين است كه در سراسر علام هر جا كه فرياد وا اسلاما شنيدند و از اسلام و
انقلاب اسلامي طلب ياري نمودند و استمداد كردند وظيفه دارند به درخواست آنان لبيك
گفته و به ياري آنان در حدّ امكانات و اجازه شرايط بشتابند و از كنار فرياد
مظلومانه آنان نگذرند و راه نجات و رهائي آنان را ياد داده و شيوه­هاي مبارزه و
اسلام خواهي را تعليم نمايند.

از طرف ديگر مسلمانان جهان و ملّتهاي مستضعف بايد توجّه داشته باشند آزادي و
استقلال و حاكميّت اسلام و احكام خدا از چيزهائي نيست كه بصورت طبيعي و خودي خود
فراهم گشته و بدست آيد و در تحصيل آن زحمت و تلاش لازم نباشد بلكه اينها حقايق و
واقعيتهائي است كه در راه تحصيل و بدست آوردن آنها بايد كوشيد و در مسير تحقق آنها
بايد قربانيها داد و از هستي گذشت. اگر مي­خواهند آزاد زندگي كنند و از استقلال و
خودكفائي برخوردار گردند و دست نياز به سوي ديگران دراز نكنند راهش اين است كه از
خواب غفلت بيدار گشته و از علماي اسلام بخواهند با انسجام كامل در بيداري ملتهاي
خود بكوشند و دولتها را از اين همه خواب خرگوشي بترسانند و از خطباء و گويندگان و
روشنفكران و صاحبان قلم و بيان بخواهند بر عليه مظالم قدرتهاي بزرگ و حاكمان بي­كفايت
و بي­لياقت افشاگري كرده و مردم را در جريان امور قرار دهند و در اين مسير مقدّس
با حفظ وحدت كامل و با صفوف فشرده به حركت انقلابي خودشان ادامه دهند كه مطمئناً
اگر ملتها بيدار شوند و با رهبري علماء خودشان به قيامشان ادامه دهند به پيروزي
خواهند رسيد. حضرت امام(س) در اين باره چنين مي­فرمايند:

«و وصيّت من به ملتهاي كشورهاي اسلامي است كه انتظار نداشته باشيد كه از خارج
كسي به شما در رسيدن به هدف كه آن اسلام و پياده كردن احكام اسلام است كمك كند خود
بايد به اين امر حياتي كه آزادي و استقلال را تحقق مي­بخشد قيام كنيد و علماء
اعلام و خطباء محترم كشورهاي اسلامي دولتها را دعوت كنند كه از وابستگي به قدرتهاي
بزرگ خارجي خود را رها كنند و با ملّت خود تفاهم كنند در اين صورت پيروزي را در
آغوش خواهند كشيد و نيز ملتها را دعوت به وحدت كنند و از نژادپرستي كه مخالف دستور
اسلام است بپرهيزند و با برادران ايماني خود در هر كشوري و با هر نژادي كه هستند
دست برداري دهند كه اسلام بزرگ آنان را برادر خوانده و اگر اين برادري ايماني با
همت دولتها و ملتها و با تأييد خداوند متعال روزي تحقق يابد، خواهيد ديد كه
بزرگترين قدرت جهان را مسلمين تشكيل مي­دهند. به اميد روزي كه با خواست پروردگار
عالم اين برادري و برابري حاصل شود».

(وصيتنامه سياسي الهي)

آري طبق اصول قرآني مسلمانان در سراسر جهان از هر رنگ و نژادي كه باشند و
داراي هر نوع موقعيت سياسي و اجتماعي باشند برادر هم بوده و از اخوت اسلامي
برخوردارند و دست دشمنان خدا و خلق خدا بوده است كه تلاش نموده، اينها را از هم
جدا كرده و ميان آنان تشتّت و پراكندگي بوجود آورده و مع الأسف تاكنون از اين طريق
مصالح زيادي از امّت اسلامي را از بين برده و بتاراج و غارتگري ذخاير جهان اسلام
مشغول شده­اند. اگر مسلمانان با هم بودند و دست از اين جدائي­ها و تفرق­ها برمي­داشتند
و به آيۀ كريمۀك «انما المؤمنون اخوه» عمل مي­كردند مسلماً وضع دنياي اسلام اين
نبود و مسلمانان اين همه زيا بار ذلّت و خواري نمي­رفتند و در مقابل قدرتهاي
شيطاني سر تسليم فرود نمي­­آوردند.

ادامه دارد

 

 

 

/

زمان آگاهي و رهبري

قسمت بيست و پنجم

زمان آگاهي و رهبري

حجة الاسلام والمسلمين محمّدي ري شهري

يكي ديگر از عناصر اصلي بينش سياسي زمان آگاهي است كه همچون مردم شناسي و مردم
داري از ضروريات اوليۀ رهبريِ موفقيت آميز محسوب مي­گردد.

مقصود از زمان در اين جا، مفهوم فلسفي يا لغوي آن نيست تا اين مسأله پيش آيد
كه زمان امري است وجودي و يا عدمي. و يا ساير مباحثي كه در تعريف زمان مطرح شده
است، بلكه مقصود موقعيت تاريخي جامعه و شرايط و مقتضيات زمانيِ حاكم بر آن است.

مقاطع مختلف تاريخ ويژگي­ها و قوانين خاصي دارد كه رهبري تنها با در نظر گرفتن
آن اختصاصات و رعايت قوانين آن، مي­تواند موفقيت آميز باشد و مخالفت با آن، چيزي
جز شكست و ناكامي نيست.

در اين رابطه سخنان دقيق و جالب توجهي از امام علي (ع)روايت شده است:

«من عتب علي الزّمان طالت معتبته»[1].

كسي كه بر زمان خشمناك شود، خشمش به درازا كشد.

«من عاند الزّمان أرغمه، و من استسلم إليه لم يسلمه»[2].

هر كس با زمان ستيزه جويد، زمان او را بر زمين زند و هر كس تسليم زمان گردد،
زمان او را سالم نمي­گذارد.

و در وصيتهايي كه امام براي رهبر پس از خود، فرزندش امام مجتبي دارد مي­فرمايد:

«مَن أمن الزّمان خانه، و من تعظّم عليه أهانه، و من ترغّم عليه أرغمه، و من
لجأ إليه أسلمه»[3].

آن كه از زمان ايمن نشيند خيانت بيند، و آن كه به زمان بزرگي فروشد او را خوار
كند، و آن كه به زمان خشم گيرد او را بر زمين زند، و آن كه به زمان پناه برد او را
تسليم نمايد.

روايات ديگري[4] به اين
مضمون از اميرالمؤمنين (ع)نقل شده است كه نشان مي­دهند از ديدگاه امام، زمان در
نظام هستي واقعتي است كه ايمن شدن از آن، خشم گرفتن بر آن، بزرگ دانستن آن، كوچك
دانستن آن[5]،
مخالفت با آن و تسليم شدن آن، صحيح نيست.

به عبارت ديگر زمان و تاريخ قانوني دارد، مانند قانون جاذبۀ زمين كه هر گونه
برخورد غير علمي با آن، موجب رنج و زحمت برخورد كننده است، قانون جاذبه را نه بيش
از آنچه هست بايد تصور كرد و نه كمتر، نه مي­شود با آن مخالفت كرد و نه تسليم آن
شد، نه مي­توان از خطرهاي ناشي در اين قانون غفلت ورزيد و نه مي­توان به دليل
مشكلاتي كه ايجاد مي­كند بر آن خشم گرفت، بلكه بايد آن را كشف كرد و با شناخت درست
آن، زمينۀ بهره­برداري از آن را فراهم ساخت، قانون و يا سنّت زمان و تاريخ نيز
چنين است.

با اين مقدمه مي­توان تا حدودي به راز تاكيد روايات اسلامي بر ضرورت تحصيل
دانش زمان رسيد.

امام عليهم السلام (ع)مي­فرمايد:

«حسب المرء… من عرفه علمه بزمانه»[6].

براي انسان از عرفان، دانش او نسبت به زمان خويش، كافي است!

هر چه انسان بيشتر زمان شناس باشد، بهتر مي­تواند حوادث را پيش بيني كند و به
گفته اميرالمؤمنين (ع)، در اوج معرفت زمان، انسان از هيچ حادثه­اي شگفت زده نمي­شود،
چون آن را پيش بيني مي­كرده:

«اعرف النّاس بالزّمان من لم يتعجّب من أحداثه»[7].

عارف­ترين مردم به زمان، كسي است كه از رويدادهاي زمان شگفت­زده نمي­شود.

و بدين ترتيب رهبر زمان شناس و آگاه به مقتضيات زمان، در شبهات سياسي و غير
سياسي به روشني وظيفۀ خود را در هدايت و امامت، تشخيص مي­دهد و به گفتۀ امام صادق (ع)مورد
هجوم امور مشتبه قرار نمي­گيرد:

«العالم بزمانه لاتهجم اللوابس»[8].

آن كه زمان شناس است امور مشتبه او را غافلگير نمي­كند.

زمان آگاهي رهبران الهي

بر اساس مباني عقيدتي ما، رهبران الهي در رابطه با شناخت زمان بلكه همۀ
شناختهاي مورد نياز رهبري به دو دسته تقسيم مي­شوند:

1-     رهبراني كه امامت آنان مستقيماً و بالاصالة از جانب خدا
است.

2-     رهبراني كه در عصر غيبت رهبري كه از جانب خدا است به نيابت
از او متصدي امر امامت مي­گردند.

زمان آگاهي رهبران الهي در شكل نخست، از طريق وحي و يا الهام تأمين مي­گردد،
همۀ پيامبران الهي از اين راه از مقتضيات زمان خود آگاه بودند و دقيقاً بر اين
مبنا جامعه خود را رهبري مي­كردند، نسخ اديان گذشته توسّط پيامبران اولوالعزم،
بهترين سند براي اثبات نقش زمان در رهبري از ديدگاه همۀ اديان آسماني است.

بررسي تاريخ زندگي پيامبر اسلام از ديدگاه زمان شناسي و آشنايي او با مقتضيات
زمان خود نشان مي­دهد كه او مَثَلِ اعلاي يك رهبر زمان آگاه است و پس از
اميرالمؤمنين علي (ع).

پس از آن كه در سقيفه خلافت ابوبكر تثبيت شد، ابوسفيان نظر به كينۀ ديرينه­اي
كه با حكومت اسلامي داشت انديشيد كه براي ايجاد آشوب و بحران داخلي و بهره­گيري از
آن در جهت شكست انقلاب اسلامي، بهترين راه، درگير كردن اهل بيت پيامبر اسلام و در
رأس آنها علي (ع)با سرمداران حكومت است. در راستاي اجراء اين سياست خطرناك نزد
عبّاس عموي پيامبر اسلام آمد و ضمن اظهار تأسف از شرايط سياسي حاكم و ابراز نگراني
اين كه خلافت از خاندان هاشم بيرون رفت و در خاندان تيم قرار گرفت و اگر وضع بدين
منوال ادامه يابد در آينده به خاندان عديّ «عمر بن خطاب» منتقل مي­گردد. به او
پيشنهاد داد كه باز هم نزد علي برويم و با او به خلافت بيعت كنيم و با توجه به
اينكه تو عموي پيغمبر هستي و من شخصيتي مورد قبول قريش، اين اقدام، موفقيّت آميز
خواهد بود، در اين صورت هر كس مخالفت كرد با او مي­جنگيم و او را از پا درمي­آوريم.

بدين ترتيب ابوسفيان با جلب موافقت عباس همراه جماعتي[9] از
بني هاشم نزد اميرالمؤمنين (ع)آمدند و به او پيشنهاد بيعت كردند، ابوسفيان براي
تحريك احساسات (ع)گفت:

«يا اباالحسن لاتغافل عن هذا الأمر متي كنّا تبعاً لتيم الأراذل»[10].

اي ابا الحسن از پذيرفتن اين پيشنهاد غفلت مورز، تاكنون كي ما تابع طائفه پست
و بي­اعتبارتيم بوده­ايم!

امام با اين كه خلافت را حقّ خود مي­دانست و از شرايط سياسي حاكم سخت ناراضي
بود ولي از آنجا كه هم مردم شناس بود و هم زمان آگاه، خوب مي­دانست كه در شرايط
كنوني زمينه­اي براي اين كه او بتواند زمام امور را به دست گيرد وجود ندارد و
هرگونه تلاش در جهت كنار زدن ابوبكر از مسند خلافت، موجب تفرقه در جامعۀ اسلامي و
به قيمت نابودي اصل اسلام و بازگشت جامعه به دوران جاهليت تمام مي­شود، و پيشنهاد
ابوسفيان در واقع سياستي خطرناك براي تأمين اين مقصود است، لذا در پاسخ اين
پيشنهاد چنين فرمود:

«أيها النّاس شقّوا أمواج الفتن بسفن النجاة، و عرّجوا عن طريق المنافرة،
وضعوا تيجان المفاخرة، أفلح من نهض بجناح، او استسلم فأراح، هذا ماءٌآجن، و لقمةٌ
بغصّ بها آكلها،‌ و مجتني الثّمرة لغير وقت إيناعها كالزّارع بغير أرضه، فإن أقل
يقولوا حرص عليهم السلام الملك و إن أسكت يقولوا جزع من الموت، هيهات بعد اللّتياه
و الّتي واله لابن ابيطالب آنس بالموت من الطفل بثدي امّه، بل اندمجث عليهم السلام
مكنون علم لو بحث به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوي البعيدة».

مردم! موجهاي فتنه را با كشتيهاي نجات درهم بشكافيد و شيوۀ ستيزگي رها سازيد و
تاج خودستايي از سر بيندازيد، هر كه با بال ياور برخاست رست ورنه- به شرايط موجود-
گردن نهاده و آسوده نشست. اين پيشنهاد همچون آبي ناگوار و لقمه­اي گلوگير است. هر
آن كه ميوه را نارس چيند مانند كشاورزي است كه در زمين ديگري تخم بپاشد. اگر
بگويم، گويند از حكومت و فرمانروايي در سر دارد و اگر سكوت كنم، گويند از مرگ مي­هراسد.
هرگز چنين نيست!       پس از آن چه در تاريخ
زندگي من گذشت اين اتهامات قابل قبول نيست!- به خدا سوگند كه پسر ابوطالب بيش از
كودك به پستان مادر به مرگ علاقه­مند و مأنوس است! امّا من چيزي مي­دانم كه بر شما
پوشيده است و اگر بگويم به سان ريسماني كه در چاهي ژرف لرزان است، آشفته و پريشان
مي­گرديد.

امام در اين كلام، فضاي سياسي و اجتماعي جامعۀ اسلامي پس از رسول الله  (ص) را ترسيم كرده و توضيح داده كه تصميم گيري
صحيح براي رهبري واقع بين، در آن فضايي كه نه اجازۀ حرف زدن مي­دهد و نه اجازۀ
سكوت، تا چه اندازه دشوار است! در چنين وضعيتّي اگر او از زمامداران حاكم انتقاد
مي­كند و از تصميمي كه در سقيفه گرفته شده اظهار نگراني مي­نمايد، به اين معنا
نيست كه او خود طالب رياست است، و اگر سكوت را بر قيام عليه وضع موجود ترجيح مي­دهد،
به اين معنا نيست كه از ترس مرگ احتمالي در صورت قيام، به وظيفۀ خود عمل نمي­كند.

گذشتۀ روشن علي، اين اتهامات را رد مي­كند، بلكه دليل سكوت او، اين است كه
زمان، اقتضاي قيام ندارد و در شرايط كنوني كه مردم از قيام حمايت نمي­كنند، هر
گونه حركت تند و حساب نشده، جامعۀ نوپاي اسلامي را دچار تفرقه مي­نمايد و موجب
سلطۀ دشمنان اسلام مي­گردد، بايد قيام با حمايت عمومي مردم بال و پر پيدا كند و
زمان مناسب آن فرا رسد، آن وقت براي همگان بيش از پيش روشن خواهد شد كه علي به
چيزي جز مصلحت اسلام و مسلمين نمي­انديشيد و اگر قيام را وظيفه مي­دانست نيازي به
پيشنهاد فريبكارانه ابوسفيان نبود.

آيندۀ تاريخ اسلام صحت اين ادّعاها را به وضوح براي همگان مشخص كرد، امام پس
از بيست و پنج سال سكوت، هنگامي كه با بيعت و حمايت عامّه مردم زمان امور را به
دست گرفت، پس از واقعۀ نهروان، دربارۀ ويژگي­هاي خود در زمان قيام، چنين مي­فرمايد:

«فقمت بالأمر حين فشلوا، و تطلّعت حين تقبّوا، و نطقت حين تعتعوا، و مضيت
بنورالله حين و قفوا، و كنت أحفضهم صوتاً و أعلاهم فوتاً، فَطِرت بعنانها، و
استبددت برهانها، كالجبل لاتحرّكه القواصف، و لا تزيله العواصف».[11]

هنگامي كه همۀ- گردنكشان- سست شدند، من قيام كردم، و زماني كه- از ترس- نهادن
شدند سر برفراشتم، و آن گاه كه سخنوران از زبان افتادند به سخن پراختم، و آن هنگام
كه همه ايستادند در پرتو نور خدا گام برداشتم، هميشه صدايم از ايشان كوتاه­تر و در
مسابقه از آنان جلوتر بودم، زمام- فضائل را- گرفته پرواز نمودم، همچون كوه! كه بادهاي
سخت او را نمي­لرزاند و طوفانهاي شديد او را از پا در نمي­آورد.

باري، امام علي (ع)در دوران رهبري، نمونۀ بارز يك رهبر زمان آگاه بود؛ همۀ
امامان پس از او نيز، از اين ويژگي برخوردار بودند و سكوت و قيام، صلح و جنگ آنها
به اقتضاي زمان بود. و بر اين اساس ما معتقديم اگر امام حسن در زمان امام حسين
عليهما السلام رهبري امّت را به عهده مي­گرفت؛ با يزيد مي­جنگيد. و اگر امام حسين
در عصر امام حسن عليهما السلام امامت مي­كرد با معاويه صلح مي­كرد. و همچنين ساير
ائمّه به مقتضاي زمان جامعۀ اسلامي را رهبري كردند.

راز غيبت امام عصر عجل الله تعالي فرجه نيز زمان شناسي اوست، كه او بقية الله
و ذخيرۀ الهي براي نجات انسان و حكومت صالحان بر زمين است و تا هنگامي كه زمان،
زمينۀ چنين حكومتي را فراهم نكند، حكمت، غيبت او را ايجاب مي­نمايد.

زمان آگاهي فقهاء

و در عصر غيبت كه مسئوليت هدايت و رهبري مردم با فقها است، زمان آگاهي براي
فقيه يك ضرورت قطعي است، فقهي كه با مقتضيات زمان آشنايي ندارد در واقع مجتهد نيست
و شايستگي امامت و رهبري و مرجعيّت و افتاء را ندارد.

رهبر كبير انقلاب اسلامي امام خميني رضوان الله تعالي عليه دربارۀ نقش زمان
آگاهي در هدايت و رهبري مردم و لزوم آشنايي با مقتضيات زمان به عنوان يك شرط براي
اجتهاد چنين مي­فرمايد:

زمان و مكان دو عنر تعيين كننده در اجتهادند. مسأله­اي كه در قديم داراي حكمي
بوده است به ظاهر همان مسأله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام
ممكن است حكم جديدي پيدا كند، بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادي و اجتماعي
و سياسي همان موضوع اوّل كه از نظر ظاهر با قديم فرقي نكرده است، واقعاً موضوع
جديدي شده است كه قهراً حكم جديدي مي­طلبد.

مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براي مردم و جوانان و حتي
عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسي اظهار نمي­كنم،
آشنايي به كيفيّت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان، شناخت سياستها و حتّي سياسيّون و
فرمول­هاي ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و ضعف دو قطب سرمايه­داري و
كمونيزم كه در حقيقت استراتژي حكومت بر جهان را ترسيم مي­كنند، از ويژگيهاي يك
مجتهد جامع است.

امام خميني رضوان الله تعالي عليه خود، در عصر غيبت نمونۀ بارز فقيه زمان آگاه
بود، يك نگاه اجمالي به سيرۀ سياسي و فتاواي امام،‌ پيش از قيام پانزدهم خرداد 42
و پس از آن پيروزي انقلاب و از پيروزي تا آخر لحظات زندگي براي اثبات اين مدّعا
كافي است.

امام تا هنگام مقدمات قيام پانزدهم خرداد 42 فقيهي است مانند همۀ فقها مشغول
درس و بحث، در آن هنگام با آغاز يك حركت تند عليه حكومت شاه رهبري قيام را به دست
گرفت، پس از تبعيد شدن به نجف تا آماده شدن زمينۀ يك خيزش عمومي تقريباً سكوت
اختيار كرد و به تدريس پرداخت، مجدّداً در بهترين شرايط زماني حركت نهايي عليه
حكومت شاه را آغاز نمود، در حسّاس­ترين لحظات تاريخ انقلاب عليرغم توصيۀ همۀ
خيرخواهان از فرانسه بر ايران بازگشت، در مقابل دولت بختيار دولت تشكيل داد و
بالأخره در لحظه­اي سرنوشت ساز، فتوا به وجوب شكستن فضاي حكومت نظامي داد و با اين
فتوا انقلاب اسلامي در ايران پيروز شد.

و از لحظه پيروزي انقلاب تا هنگام وفات، در هر مقطع از تاريخ انقلاب، با شناخت
دقيق مقتضيات زمان، آن گونه كه شايسته بود، امت مسلمان ايران و مسلمين جهان را
رهبري نمود، تصميم قاطع او درباره جنگ، صلح، برخورد با گروهكهاي ضد انقلاب، لانۀ
جاسوسي امريكا، نامۀ او به گورباچف، فتواي قتل سلمان رشدي، آراء و فتاواي او در
زمينۀ مسائل مختلف سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي و اقداماتي كه در رابطه با
تداوم رهبري پس از خود در روزهاي پايان زندگي پربركت انجام داد، ستد روشن زمان
آگاهي او، و ضرورت اين ويژگي براي يك مجتهد جامع است، تفصيل اين اجمال نياز به
رساله­اي مستقل دربارۀ زمان آگاهي امام دارد كه نگارش آن را به نويسندگان متعهد
توصيه مي­كنم.

ادامه دارد

 



[1]
. بحارالانوار، جلد 77، ص 384.

/

نگاهي به، كارنامۀ مجلس سوّم

نگاهي به، كارنامۀ
مجلس سوّم:

جمعبندي عملكرد چهار
سالۀ سوّمين دورۀ مجلس شوراي اسلامي توسط حجة الاسلام والمسلمين مهدي كروبي

اشاره:

مجلس شوراي اسلامي در
نظام ما از جايگاه والايي برخوردار مي­باشد. پدر و معمار انقلاب اسلامي و
بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران، امام خميني(س)، مجلس را در رأس امور قرار داده و
آن را منشأ تمامي اقدامات ديگر نهادها و مسئولين نظام معرفي مي­نمودند. در واقع
مردم سراسر كشور با شركت آزادانه در انتخاباتي سالم و برگزيدن نمايندگان اصلح قادر
خواهند بود مستقيماً در تعيين سرنوشت خويش دخالت داشته و ترسيم كننده خط مشي و
برنامه­هاي سياسي، فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و نظامي كشور خود باشند. پرواضح است
كه در انتخابات، خصوصاً انتخابات مجلس شوراي اسلامي، آنچه به عنوان ملاك و معيار و
ميزان بايد مطرح باشد همانا رأي و نظر «مردم» بوده كه در ميان نامزدهاي انتخاباتي
افرادي را بر مي­گزينند كه به تشخيص خود آنها را اصلح مي­دانند و امور مقننۀ كشور
را براي مدّت چهار سال به آنان مي­سپارند (و البتّه بر عملكردشان نيز نظارتي دقيق
مي­نمايد). بنابراين عملكرد مجالس شوراي اسلامي و ديگر نهادهاي منتخب مردم در
حقيقت كارنامۀ مردم ما در بُعد تقنيني نظام اسلامي طي چهار سال مي­باشد. اكنون كه
نمايندگان منتخب مردم، چهارمين دورۀ مجلس شوراي اسلامي را تشكيل داده و اميد است
تا بحول و قوّۀ الهي در مسير اهداف والاي امام خميني (سلام الله عليه) و تبعيت از
مقام معظم رهبري،‌ و مقاصد عاليۀ انقلاب و خواسته­هاي مردم مؤمن به انقلاب كارنامۀ
درخشاني از عملكرد خود در پايان اين دورۀ مجلس ارائه نمايند (انشاءالله)، با توجّه
به پايان كار مجلس سوّم، از آنجا كه رياست محترم مجلس سوّم حضرت حجة الاسلام و
المسلمين كروبي در آخرين روز مجلس سوّم، طي نطقي، كارنامۀ سوّمين دورۀ مجلس شوراي
اسلامي را جمعبندي و به اطلاع امت پاسدار اسلام رسانيدند درج قسمتهاي مهمّ اين
جمعبندي كه كارنامۀ چهارسالۀ منتخبين مردم در قوۀ مقننۀ كشور مي­باشد، مناسب تشخيص
داده شد. «پاسدار اسلام» اميد توفيق روزافزون براي تمامي مؤمنين و دلسوختگان
انقلاب در پاسداري از اسلام ناب محمّدي(ص) و دستاوردهاي انقلاب اسلامي در تمامي
سنگرها را دارد چه آنهائي كه با رأي مردم در سنگر مجلس چهارم مشغول خدمت خواهند
بود و چه آنهايي كه با رأي مردم در سنگر مجلس چهار مشغول خدمت خواهند بود و چه
آنهايي كه در ديگر سنگرهاي انقلاب به اداي دين خويش در قبال امام و شهيدان انقلاب
مي­پردازند.

 

«پاسدار اسلام»

بسم الله الرحمن الرحيم

چون امروز روز ختم و اختتاميه جلسه است و برنامه­هائي هم با دوستان عزيزمان
طبق معمول هميشه داريم قبلاً هم ما عرايضي بنا شده به محضرتان عرض كنيم.

مجلس شوراي اسلامي دور سوّم ساعت هشت و ده دقيقه هفتم خرداد سال شصت و هفت
كارش را شروع كرد و با پيام رهبر كبير انقلاب، امام هميشه جاويد كار مجلس شروع شد
و امروز هم پايان كار مجلس است.

اوّلا من اين نكته را عرض كنم، اين مجلس از يك خصوصيت خاصي برخوردار بود و آن
اينكه در دوران اين مجلس هم حادثه بسيار مهمي رخ داد كه فاجعه­اي بود براي انقلاب
و آن رحلت و ارتحال حضرت امام بود هم با لطف و عنايت خدا و هشياري خبرگان، سريع
رهبري و جانشين امام تعيين شد كه مهمترين حادثه انقلاب بوده تحقيقاً، هشت سال دفاع
مقدس داشتيم در دوران اين مجلس آتش بس شد، صلح شد، قطعنامه پذيرفته شد كه اين هم
يك حادثه بسيار مهمي بود كه در مجالس قبلي نبود و نكته سوّم هم تعويض دولت بود كه
آن هم باز به آن صورتي كه سابقه نداشت يعني بعد از بازنگري قانون اساسي و ادغام
رياست جمهوري و نخست وزيري شد يعني با توجه به تغيير قانون اساسي.

بابراين سه حادثه مهم رخ داد. در تمام اين حوادث مجلس همراه و هماهنگ با
مجموعۀ نظام و الحمدالله هيچگونه مسأله­اي و سخني در اين حوادث، ما نداشتيم و در
دولت هم كه بعداً عرض مي­كنم به كليه وزراء پيشنهادي در يك رأي بالائي نمايندگان
رأي دادند. ما فراموشمان نمي­شود كه يك حادثه بسيار مهمي نسبتاً در دور اوّل مجلس
داشتيم و آن دگرگوني پيش آمد و رأي به عدم كفايت رئيس جمهور دادند فراموشمان نشده
كه تنش‌هاي داشتيم در مجلس و حتّي چه بحث­ها و گفتگوها شد كه در مذاكرات مجلس هست
و ثبت در تاريخ ايران اسلامي است.

اصل اساسي كار مجلس، تصويب طرحها و لوايح بوده كه اينجا ما تلاش مي­كنيم
انشاءالله فشرده يك مقدار قوانين را گوشزد و يادآوري كنيم. تا پايان ارديبهشت همين
سال جاري ششصد و پنج طرح و لايحه به مجلس شوراي اسلامي آمده و مورد بررسي قرار
گرفته. نكته اولي كه اينجا باز نشان دهنده امتياز اين مجلس است يا نقطه قوّتي است
يا خصوصيّتي است بهر تعبيري كه مي­پذيريد در اين ششصد و پنج طرح و رقم بيشتر آن
طرح مي­باشد كه براي مردممان مي­گويم نه براي شما عزيزان و افرايد كه كاملاً وارد
هستند. مردم ما بدانند كه لايحه آن است كه دولت به مجلس مي­فرستد، طرح آن است كه
قبلي طرحها به مراتب كمتر از لوايح بوده. مثلاً در مجلس اوّل كه جمعاً هفتصد و نود
طرح و لايحه داشته، پانصد و پنجاه و سه تاي آن لايحه بوده و دويست و سي و هفت تا
طرح بوده اما در اين مجلس همانطور كه عرض كردم بيشترش طرح بوده، يعني سيصد و بيست
و دو تا از قوانين ما طرح بوده و دويست و هشتاد و سه تا لايحه بود. از اين نكته ما
اين نتيجه را مي‌خواهيم بگيريم كه خود نماينده­ها گذشته از اين كه در لوايح دولت
نقش اساسي داشتند و تغيير و تحول مي­دادند و با كارشناس­هاي دولت و مسئولين محترم
دولت همكاري مي­كردند و همه وقت قوانين و لوايح به يك صورت كاملتري از مجلس بيرون
مي‌رفت و تصويب مي­شد با توجه به نيازهاي جامعه، با توجه به يك صورت كاملتري از
مجلس بيرون مي­رفت و تصويب مي­شد با توجه به نيازهاي جامعه، با توجه به تنگناهاي
قانوني كه داشتيم از اين جهت هم خلاقيت­ها و توان مجلس يا بيش از گذشته بود يا بيش
از گذشته كار مي­كردند يعني توجه داشتند كه آنهائي هم كه دولت بصورت لايحه نياورده
در اين جهت آنها فعال باشند و نيازهاي جامعه و تنگناهاي قانوني را با آشنائي كه از
جامعه داشتند بصورت طرح به مجلس بياورند كه در مجلس اوّل نود و پنج طرح تصويب شد و
در مجلس دوّم نود طرح تصويب شد و در مجلس سوّم صد و بيست و دو طرح تصويب شده و
طرحها هم همه­اش در راستاي محروميّت زدائي، نجات از تنگناهاي قانوني، مشكلات
مستضعفين كه بعنوان نمونه يك بخش كوچكش را همين اوّل عرض مي­كنيم:

در رابطه با مسأله كشاورزي كه براي ما محوري است و بسيار براي ما مسأله كشاوزي
مهم و اصولي و اساسي است و بر هيچ كس پوشيده نيست اكثر قوانيني كه بهترين خدمت را
به بخش كشاورزي كشور نموده طرحها بوده. وزير محترم كشاورزي مي­گفت بيش از نود درصد
حل مشكلات ما كه شده از طرحها بوده كه من بعنوان نمونه اينجا اين چهار طرح را
بحضورتان عرض مي­كنم:

1-     طرح تضمين خريد محصولات كشاورزي كه دولت را ملزم و موظف
كرديم بر اينكه قرارداد با كشاورزها منعقد كند و آنها مطمئن باشند كه محصولشان
خريداري مي‌شود. خوب قبلاً چون اين طرح و اين قانون نبود آقاياني كه واقف هستند و
مطلع هستند يك وقت مي ديدي يكسال ما پياز اينقدر داريم كه كشاورزان ديگر آن را از
زمين بيرون نمي­آورند چون پول حمل آنها به ميدان نمي­شد. يكسال هم مي­ديديم براي
پياز بازار سياه بوجود مي­آمد و سيب زميني هم همين طور. بعد از اين طرح يك حركتي و
جهشي در پيشرفت و ترقي كشاورزي در بخش­هاي جو، غلات، سيب زميني، پياز و صيفي­جات
بنابر گزارش وزارت كشاورزي انجام شد. يعني يك تحرك فوق العاده­اي در كشاورزها
بوجود آمده و محصول بالا رفته است. خوب مسأله كشاورزي با اين اهميتش با يك چنين
حركتي الحمدالله توليد را بصورت بسيار چشمگيري بالا برده، همين طرح و قانوني كه
دولت ملزم به اعلام قيمت محصولات كشاورزي است تا آخر شهريور و هر سال هم بايد خريد
آنها را تضمين كند. يعني كشاورز هيچ نگراني از اين كه محصول روي دستش مي­ماند و از
بين مي­رود نداشته باشد و لذا بخاطر نداشتن امكاناتي متأسفانه، كشورمان اگر ضرري
هم متوجه­اش شده است متوجه دولت شده، اگر سيب زميني در دشت گرگان مانده بالاخره
باز دولت ضرر كرده، اگر در اثر نداشتن انبارها محصولات در بيابان مانده و با سختي
دولت محافظت كرده، بر دوش آنها (دولت) بوده ولي توليد كننده اطمينان كافي داشته…

2-       
طرح حمايت از توليد دام داخلي كه روشن است.

3-       
طرح تثبيت آب بهاي زارعين.

4-       
طرح ملتها، تسهيلات، تأخير پرداخت وامهاي كشاورزي كه براي كشاورزان قائل شدند.
يعني كلاً اين طرحها در جهت اين است كه توليد رشد كند و حركت داشته باشد.

بهر جهت، پس بخش اوّل عرض من اين بود كه مجلس در قوانيني كه تصويب كرده، بخش
عظيم آن طرح بوده است كه بدست خود نمايندگان دلسوز انجام شده است.

در رابطه با بخش اقتصادي باز براي اوّلين بار با لطف خدا و تلاش نمايندگان و
مسئولين محترم اجرائي برنامه پنج ساله در مجلس تصويب شد و برنامه­ريزي تثبيت شده
الحمدالله و خط مشي مشخص كه آنهم با تلاش­هائي كه دولت و مجلس كردند بصورت خوبي
الحمدلله برنامه پنجساله فرهنگي، اقتصادي، سياسي جمهوري اسلامي تصويب شد. در اين
برنامه به مسائل فرهنگي توجه شده، به دانشگاهها توجه شده، به مناطق محروم توجه
شده، به برگشت نيروها و وارد در كار توجه شده و كاملاً برنامه از نظر عملي هم آنچه
كه گزارش مي­دهند در مجموع الحمدلله موفق بوده و اميدواريم كه مجلس چهارم هم
بتواند برنامه دوّم را انشاءالله بصورت خوبي كه تكاملش به ادامه است كه انشاءالله
برنامه دوّم هم بموقع تصويب بوشد و به اجرا دربيايد.

تصويب قانون مالياتهاي مستقيم كه اخيراً نمايندگان تصويب كردند، تسهيلاتي كه
براي صاحبان حِرَفْ و شغل قائل شدند، تسهيلاتي كه براي طبقات زحمتكش و حقوق بگير و
كارمند در ماليات كه تا هيجده هزار تومان معافّيت دارند، قائل شده­اند كه يكي از
كارهاي اقتصادي خوب دولت و مجلس است كه بصورت خوبي الحمدلله انجام شد و تفاهم كامل
بود و رابطه با مصوّبۀ هم كميسيون و هم مجلس.

در موارد مهم ديگري در رابطه با مسائل اقتصادي، قانون مجازات اخلالگران در
نظام اقتصادي كشور، قانون اجراي اصل چهل و نه و بسياري چيزها در اين زمينه، بخصوص
كه مي­گفتند كه ما تنگناي قانوني داريم و قانون نداريم،‌ در اين زمينه قانون خوبي
تصويب شد كه مسئولين قضائي بتوانند كار را بخوبي انجام دهند.

يكي از مراكز مهم كشور و شايد اساسي­ترين جا، مسأله آموزش عالي و تربيت نيرو و
متخصّص است. مسلماً اگر ما بخواهيم از آن منابعي كه خدا و نعمتهائي كه خدا نصيبمان
كرده است بخوبي استفاده كنيم، شرط اوّلش آن است كه نيروي مجرّب و متخصص داشته
باشيم. همچنان كه مراكز صنعتي­مان تشنه نيروهاي مجرب و تحصيلكرده و متخصص هستند و
با كمبود نيز مواجه هستند. و اين مسئوليت و اين رسالت بر دوش دانشگاههاي ما و
آموزش عالي ما هست.

خوب عنايت كنيد براي اينكه نيرو جذب دانشگاهها بشود، براي اينكه اساتيد آنجا
بمانند، باز مي­توانيم بگوئيم كه كارهاي بي­سابقه­اي در مجلس سوّم بالنّسبه به
آموزش عالي و مسائل دانشگاهي شد. يا بصورت طرح يا بصورت لايحه، كه در اينجا بيشتر
لوايح دولت بوده ولي بصورت طرح تكامل يافته­تري از مجلس بيرون رفت.

اوّلين مسأله­اي كه همان تابستان 68 تصويب شد قانون اصلاح پاره­اي از مقررات،
مربوط به پايه حقوق اعضاء هيأت علمي شاغل و بازنشسته دانشگاها بود در اينجا عرض
كنم وقتي تصويب شد تقريباً از همۀ دانشگاهها تقدير و تشكر به مديريت مجلس آمد كه
اين كار انجام شده و موجب جذب نيروها به دانشگاهها شده و در واقع با آن حقوق ديگر
اساتيد و نيروها در بخشهاي خصوصي ميرفتند و كار مي­كردند.

قانون نحوه انجام امور مالي و معامله دانشگاه و مؤسسات آموزش عالي، و هيأت
امنا و آن قضايا كه باز  هر دو وزير آن
موقع آقاي دكتر فاضل و اينها بودند و آقاي دكتر معين تقاضا كرده بودند كه زودتر
اين تصويب شود و بعد هم تقدير و تشكر داشتند از اين كه اين مشكل حل شده است، ‌كارهاي
ديگر، قانون ايجاد تسهيلات براي خريد، احداث و تكميل خوابگاه­هاي دانشجوئي. يكي از
مشكلات مراكز دانشجوئي، مراكز آموزش عالي، خوابگاه بود. گاهي اوّل تحصيل با مشكلات
حادي مواجه مي­شديم. تسهيلاتي براي خريد و ساختن خوابگاه در مجلس تصويب شد. بصورت
ضرورت و عسر و حرج همين مجلس قانون ضرورت عدم تخليه خوابگاه­هاي دانشجوئي را تصويب
كرد چون تخليه مي­كردند و يادتان هست كه حتّي بعضي جاها را تخليه كردند كه منجر مي­شد
مقام معظم رهبري دخالت كنند و دستور بفرمايند كه تخليه نشود. مجلس تصويب كرد كه
اينها جاهائي هستند كه باري مدت معيّني بايد باشند كه طبعاً برايش زمان تعيين كرد
بعنوان همان ضرورت و عسر و حرج.

از طرف ديگر همين مجلس قانون تصويب كرد كه هر جا ساختمانهائي از آموزش عالي
گرفته شده از دانشگاه شهيد چمران را گرفته بودند تا جاهاي ديگر، مجالس تصويب كرد
كه نهادهاي انقلابي، كه اينها را برحسب ضرورت در اختيار گرفته­اند در اختيار خود
مركز و آموزش عالي برگردانند. اينها حركاتي بود در ارتباط با آموزش عالي.

در رابطه با آموزش و پرورش هم اين مجموعه عظيم چند ميليوني، كه بيش از ده
ميليون دانش آموز دارند (اين نكته را در اينجا عرض كنم هم براي آموزش و پرورش و هم
براي كل وزارتخانه­ها) بودجه سالانه كه به مجلس مي­آمد تقريباً اكثريت وزراء- چون
مي­خواهم با دقت حرف بزنم- بخصوص وزراء تخصصي تقدير و تشكر داشتند كه مجلس
سخاوتمندانه برخورد مي­كند، بودجه­هاي ما اضافه مي­شود اين را وزير محترم نيرو بمن
گفتند، وزير كشاورزي گفتند، وزير آموزش عالي گفتند، يعني با توجه باينكه دولت در
اين جهت اهتمام كامل داشت ولي چون كار اين وزارت خانه­ها بسيار مهم بود، هم ارزشان
و هم ريالشان نوعاً اضافه مي­شد كه يكي از آنها آموزش و پرورش مي­باشد، قانون
مقررات استخدامي نهضت سوادآموزي، باز تخليه مراكزي كه مربوط به آموزش و پرورش بوده
مجلس قانون تصويب كرده، قانون تأمين مسكن براي فرهنگيان كه چهل درصد زمين­هاي شهري
مختص فرهنگيان بشود. حتي در رابطه با مصالح ساختماني كه آنها بتوانند بسازند، و
ارز مشخصّي هم، براي ساختمان سازي جهت معلّمين مجلس تعيين كرد.

قانون تأسيس مدارس غيرانتفاعي، قانون تشكيل سازمان آموزش و پرورش استثنائي،
خريد و تملك ساختمانهاي استيجاري كه هر روز مي­رفتند و اجاره تخليه مي­گرفتند
اينها همه چيزهائي بود كه مجلس شوراي اسلامي انجام داد…

در رابطه با مسائل دفاعي كه براي ما بسيار مهم مي­باشد و اهميّت دارد قانون
ادغام نيروها كه دولت مصرّ بود و خواستند كه نيروهاي انتظامي ادغام بشوند كه
انشاءالله از كارآئي بيشتري برخوردار شوند و هم صرفه جوئي در بيت المال بشود.

قانون ادغام وزارت خانه­هاي سپاه و وزارت دفاع ارتش كه وزارت دفاع و پشتيباني
شدند اينها لوايحي بود كه آمدند و بصورت خوبي با لطف خدا تصويب شدند.

مسأله قانون استخدامي سپاه كه بيش از دويست ماده بود و مدتها كميسيون دفاع و
مسئولين دفاع و نظريات نمايندگان رويش زحمت كشيده شد و قانون استخدام سپاه كه باز
فرماندهي سپاه و همه آنها از مجلس تقدير و 
تشكر داشتند كه يك تجديد حياتي است، براي نيروهائي كه اين همه زجر كشيدند و
مبارزه كردند و شهداي فراواني تقديم انقلاب اسلامي كردند.

اقدامات تقنيني مجلس سوّم

تصويب قوانين در جهت رفاه محرومين

نامه وزير محترم آن زمان جناب آقاي سرحدّي زاده كه حالا از افتخارات مجلس­اند
و جوابي كه امام داده­اند و بحثهائي كه در شوراي محترم نگهبان بود و امام جوابهائي
كه دادند بهرجهت آن قانون كار هم، آن تتمّه و اواخرش به اين مجلس خورد و بعد هم
نهايتاً در مجمع مصلحت، كه يكي از مترقي­ترين قانوني­هاي كار است كه الحمدلله
افتخار براي همه است، هم آنهائي كه با آن مخالف بودند و هم موافق بودند اكثراً
مدحش مي­كنند. تصويب «بيمه بيكاري» نيز از اقدامات بسيار خوب اين مجلس بوده است.

«نظام هماهنگ پرداخت» كه باز هم حالا اصلاحيه­اش يك مشكلي دارد و در مجمع
تشخيص مصلحت است كه انشاءالله با هماهنگي دولت اين قانون نظام هماهنگ پرداخت،
بخصوص با شيوه­اي كه بكار برده شده، الحمدلله بصورت خوبي است كه دولت هم به ياري و
فضل پروردگار بتبواند كارهايش را انجام بدهد و بنحو احسن اجرا نمايد.

در مورد مسائل قضائي، قوانين متعددي اينجا داريم كه مجلس شوراي اسلامي دوره
سوم تصويب كرده. از آن جمله «قانون مجازات اخلالگري در نظام اقتصادي جمهوري
اسلامي»، «قانون مجازات اسلامي»، «قانون تشديد مجازات مرتكبين ارتشاء و اختلاس و
كلاهبرداري»، «قانون انتخاب وكيل توسط اعضاء دعوا» اينها چيزهاي جديدي بود كه
بصورت خوبي الحمدلله انجام شد.

در ارتباط با «تعاوني» هم مسأله تشكيل وزارت تعاون باز از دوره­هاي قبل بود و
ادامه يافت و باز هم اين مجلس توانست وزير تعاون را با پيشنهاد رياست محترم جمهوري
تعيين و آماده كند و انشاءالله كارش را شروع كند كه توفيقش را از خداوند مي­خواهيم.

در مورد عزيزترين اقشار جامعۀ ما يعني آزادگان، جانبازان، خانواده­هاي شهدا و
رزمندگان، مجلس سوم دوازده مصوبه داشت كه در رفع مشكلاتي پيرامون جواز كسب،
اشتغال، حقوق، بازنشستگي و… تأثير بسزائي داشت. در اين ارتباط مهمتر از همۀ اين
موارد در رابطه با مسألۀ رزمنده­ها و جهادگراني كه در جبهه­ها حضور داشته­اند بود.

حقيقتش اين است كه دوران جنگ بسياري از نيروهاي مخلص و متعهد شهرها را رها
كرده، مدرسه­ها را رها كرده و به جبهه رفتند كه بسياري­شان هم به درجۀ شهادت نائل
گشتند. در اين ميان عدّه­اي هم در شهرهاي خودشان ماندند، درسشان را هم مي­خواندند
و ادامه هم مي­دادند. طبيعي است كه نسبت به آنهائي كه در تهران و شهرستانها مانده­اند
و درسشان را خوانده­اند، بعضي جبهه رفته­ها يك مقدار عقب مانده بودند لذا مجلس
سوّم تصويب كرد كه چهل درصد سهميه دانشگاه­ها براي رزمنده­ها و جهادگراني كه در
جبهه بوده­اند چون اينها نتوانستند در عين انجام وظيفه و كارشان به تقويت بنيۀ
علمي خود بپردازند. در اين رابطه انصافاً با همراهي دولت و آموزش عالي و تلاشي كه
كميسيون آموزش عالي در مجلس كرده­اند الحمدلله اين عزيزان دارند به ترتيب به
دانشگاه­ها مي­روند و بودجه­اي از دفاع و غيردفاع براي بنيۀ علمي آنها تعيين شده
كه كلاسهاي پيش دانشگاهي داشته باشند. اين از خدمات بسيار مهم مجلس شوراي اسلامي
بوده.

اهم مصوّبات و قوانين مجلس سوم در امور سياسي

در مورد مسائل سياسي، مجلس سوم چهار مصوبۀ عمده دارد:

يكي نسبت به موضوع كتاب كفر آميز «آيات شيطانين كه پس از اعلام حكم تاريخي
حضرت امام مبني بر قتل سلمان رشدي، مجلس هم دنبالش مصوبه­اي داشت و آن اعلام قطع
ارتباط با انگلستان بود كه پس از اينكه عذرخواهي شد مجدداً ارتباط برقرار گرديد.

قابل توجه است كه در اين ارتباط «دولت» هم به مجلس آمد و از آن طرح دفاع كردند
و وزارت خارجه هم دفاع كردند.

مسألۀ دوم تصويب قانون روز مبارزه با استكبار جهاني بود كه مجلس سوّم روز
سيزدهم آبان را بعنوان روز ملّي مبارزه با استكبار جهاني تعيين نمود. روز سيزده
آبان، روز تبعيد امام به تركيه بدليل سازش ناپذيري­اش در مبارزه با ظلم و استكبار
است، روز شهادت دانش آموزان و دانشجويان ما مي­باشد. اين روز روزي است كه مركز
توطئه عليه انقلاب اسلامي و منبع مكر و حيله عليه انقلاب اسلامي يعني باصطلاح
سفارت آمريكا (لانه جاسوسي) بوسيلۀ دانشجويان پيرو خطّ امام و پيشاپيششان هم
روحاني ارزشمند حجة الاسلام والمسلمين آقاي موسي خوئيني­ها اشغال شد. باين مناسبت،
اين مصوبه را مجلس سوّم تصويب كردند.

مصوبۀ سوّم در ارتباط با تشكيل كنفرانس فلسطين يعني انقلاب اسلامي فلسطين بود.
مدّون و قانوني شدن اين خواستۀ بحقّ همۀ عاشقان رهائي قدس با توجه به حقوق و
مسئوليتهائي كه از اين ناحيه متوجه نهادهائي همچون بنياد شهيد، هلال احمر، آموزش
عالي و صدا و سيما شد كه خدا خير بدهد به آنهائي كه اين قانون را تصويب كردند، در
مجلس شوراي اسلامي آوردند و به مورد اجرا گذاشتند، هم اكنون اين قانون خوشبختانه
جا افتاده و يكي از كارها كه كنفرانس بود با موفقيت بسيار بالائي الحمدلله انجام
شد. همكاريهاي ميان دولت و وزارت امور خارجه و پشت كار مجلس شوراي اسلامي كه متولي
اين كار بود تركيبي از نيروهاي مؤمن، مسئولين اجرائي و مجلسي، از كاركنان مجلس
گرفته تا نمايندگان و تا مسئولين اجرائي توانستند به بهترين وجه اين كنفرانس را
برگزار كنند كه قبلاً صحبت كرديم، و باز هم مي­گوئيم:

بي­سابقه بود از نظر زمان و موقعيتي كه ماجراي كنفرانس «مادريد» بعدش بايد
انجام بشود. در آن تاريكي، در آن ظلمت، در آن خفقان، در آن رعبي كه آمريكا در دنيا
بوجود آمده بود يك مرتبه اين حركت مقدس اينجا شروع شد. دوستان عزيزمان مي­دانند كه
تركيبي كه آمده بودند، انديشمندان، صاحب قلمها، روزنامه نگارها، انقلابيون و
مبارزين، گروههاي فلسطيني، وزراء، رؤساي مجالس و نمايندگان يك تركيب بي­سابقه­اي
بود و توانستند گام بسيار مؤثري در اين جهت بردارند كه يكي از بركات الهي بود اين
مصوبۀ مجلس سوّم و بموقع انجام شد و من يك وقت در مصاحبه گفتم روزي كه از همين
مجلس، ما حضور مقام رهبري رفتيم بعد از اينكه صحبت فرمودند، ما داخل رفتيم، مي­خواستند
نماز بخوانند، اينقدر خوشحال از اين قضيه بودند كه نماز ظهرشان را كه خواندند يك
مرتبه سه چهار نفر كه ما پشت سرشان بوديم برگشتند با خوشحالي گفتند چه بموقع اين
كار انجام شد. يعني در موقعيتي كه آن كنفرانس «مادريد» و اين شرايط اختناق و خفقان
است. اين مصوبه آن موقع تصويب شد و از كارهاي بسيار ارزشمند مجلس سوّم است.

مي­خواهم بگويم كه مقام معظم رهبري اينقدر از اين كار و از اين كنفرانس و از
اين مجمع خوشحال بودند كه بين الصّلاتين اظهار خوشحالي مي­كردند. هيأتهائي هم از
مجلس و ديگران به كشورهاي مختلف در ارتباط با پيگيري اين قضيّه سفر كردند،
دبيرخانه اين كنفرانس كه مسئول آن جناب آقاي موسوي لاري است كارهائي هم در دست
اقدام دارد. آيئن نامه و اساسنامه­اش هم نوشته شده كه بياري خدا و بفضل پروردگار
مجلس چهارم آن برنامه را دنبال و پيگيري مي­كند.

از امتيازات اين مجلس بود كه براي اولين بار كُد رديف بودجه بعنوان فلسطين باز
شد هم ريال و هم ارز. دولت هم كمال همكاري را داشته­اند. و همين طور قانون تشديد
مقابله با اقدامات تروريستي دولت آمريكا.

مسائل ديگري هم ما در قانون داريم كه حالا فكر مي­كنم طول بكشد. مثلاً يكي از
اشعارهاي ما محروميت زدائي است. در بودجه هم دولت براي مناطق محروم بودجه گذاشته،
مجلس سوّم هم همه وقت با حساسيت و دقت سعي در افزايش ميزان تخصيص آن را داشته.

يكي از مشكلات مناطق محروم جذب نيرو است، نيرو آنجا نمي­رفت. همين مجلس سوّم
تصويب كرد كه براي جذب نيرو امتيازاتي به نيروها بدهند مثل فوق العاده شغل، مرخصي
بيشتر، و كلاً امتيازاتي بدهند كه حالا كه يك امكاناتي آنجا داده مي­شود، نيروي
متخصص هم جذب بشود و بتواند محروميت زدائي كند.

يكي از كارهاي بسيار مهم مجلس سوّم كه حركتي براي تداوم انقلاب و استمرار
انقلاب و راه امام مي­باشد تصويب چهارچوبي براي حفظ و نشر آثار و افكار امام كه
بعد از رحلت جانگداز حضرت امام، طرحي بوسيله نمايندگان به مجلس آمد كه ابتدا تصويب
شد كه پس از تكميل و تصويب اصلاحيۀ آن مقرر گرديد و بصورت يك قانون درآمد كه سخنان
امام، و عكس امام دائماً در جامعه مطرح باشد زيرا كه امام راه است و الّا در زمان
حياتشان خودشان نمي­خواستند كه در مورد ايشان چنين كارهائي صورت گيرد. چون امام
راه است، امام يك جريان است در دنيا.

بهرحال مجلس سوّم تصويب كرد اين را كه در تمام كتب درسي يا بخشي از كتب درسي
فرمايشات امام، پيامهاي امام، وصيتنامه امام، هر كدام بخشي از آن از كتابهاي
ابتدائي گرفته تا دانشگاهي بصورت مطلوبي گنجانده و درج شود و در اين ارتباط آموزش
و پرورش و آموزش عالي موظف به انجام اين كار شده­اند. در اين قانون همچنين در
رابطه با جلوگيري از تحريف سخنان امام مواردي پيش بيني و بصورت قانون تصويب شد.

و يك نكته­اي هم كه مربوط به شخص مدير مجلس بود وي بهرجهت مربوط به مجلس است،
در بازنگري قانون اساسي وقتي رئيس جمهوري و نخست وزيري به اين معنا يكي شد و همۀ
مسئوليتهاي اجرائي به رياست جمهوري محول گرديد، گفتند خوب، آئين­نامه­ها و مصوبه­هاي
هيأت دولت را حالا كي نظر بايد بدهد و چه تشكيلاتي نظر بدهد كه خلاف قانون هست يا
نيست؟ چون قبلاً مصوبه­هاي هيأت دولت را رئيس جمهور بايد نظر مي­داد و از اين به
بعد رئيس جمهور خودش مسئول مي­شود بحث شد كه آيا شوراي نگهبان اين كار را بكند؟ يا
مثلاً مجمع تشخيص مصلحت انجام بدهند؟ يا به مجلس بدهند؟ به مدير و رئيس مجلس
بدهند؟ در بازنگري قانون اساسي تصويب شد كه اين حقّ رئيس مجلس است و به رئيس مجلس
بايد مصوبه­هاي هيأت دولت را بدهند كه نظر بدهد. با اين كه چيز جديدي بود به فضل
خداوند به زودي يك هيأت از خود مجلس، برادرهاي بسيار پرتلاشمان و خارج از مجلس
عدّه­اي مسئول اين كار شدند، از اداره قوانين از تشكيلات مجلس و خارج از مجلس
افرادي براي اين كار تعيين شدند كه بسيار در اين جهت زحمت كشيدند و تلاش كردند و
با تفاهم دولت بخصوص به صورتي كه حتّي نماينده دولت هم ديگر مدتي است در جلسات
وقتي لازم باشد شركت مي­كنند كه هم خلاف قانون نشود اگر مشكلي هست و هم مشكلات حلّ
بشود.

اجمالاً نزديك به دو هزار و دويست مصوّه دولت اينجا آمده كه تقريباً جز اندكي
از آن باقيمانده الحمدلله برگشته و آنچنان به لطف خدا تفاهم بين دولت و اين
تشكيلات بوده براي اينكه كارها انجام بشود، اين كه اخيراً معاون اوّل رياست جمهور
جناب آقاي دكتر حبيبي گاهي مصوّبه­ها را كه به افراد داده، گفته با اينكه حق داريد
عمل كنيد من به شماها مي­گويم عمل نكنيد، برويد با آن آقايان هم چك كنيد، كنترل
كنيد، فلاني را ببينيد تا اين مشكل هم حل بشود.

بهرجهت اين هم باز يكي از كارهاي مجلس سوّم بود كه اين نظارت بر اساس اصل
(138)، (85) وقتي بر عهدۀ مدير مجلس گذاشته شد 
بصورت خوبي انجام نشد كه عرض كردم بيش از دو هزار مورد بوده است. قوانين
ديگري هم درايم كه ما ديگر آنها را كنار مي­گذاريم و بحث رويش نمي­كنيم.

مقام معظّم رهبري آمدند راجع به تجمّل گرائي، راجع به اسراف كاريها شديداً نقد
و انتقاد كرده­اند و راجع به ساده زيستي و خلاصه فرار از تجمّل گرائي سخن گفتتند و
دستورالعمل دادند. فوراً مجلس هم لبيك گفت، هم مصوّبه­اي داشت و مصوّبه هم به
شوراي نگهبان، شوراي نگهبان هم تأييد كرد در پرهيز از تجمل گرائي و تلاش براي كاهش
هزينه­ها و صرفه جوئي بيت المال.

اين تقريباً يك اجمال و خلاصه­اي بود از عملكرد مجلس در ارتباط با قوانين و
همراهي و هماهنگي.

در طول چهار سال گذشته مجلس سؤال داشت، مجلس استيضاح داشت، مجلس تحقيق و تفحّص
داشت، كه طبعاً تصديق مي­فرمائيد اين وظيفۀ مجلس بوده، اصولي در قانون اساسي است،
ولي همۀ اينها با صميميّت و برادري انجام شد كه سؤالات هم از وزراء بوده، حالا
بعضي­ها خيلي كم، بعضي هم يك مقدار زيادتر كه حالا يا بتناسب كارشان، يا مشكلات
ديگري كه وجود داشته.

اقدامات مجلس سوّم در عرصۀ سياست خارجي و داخلي

سوّمين دوره مجلس شوراي اسلامي در صحنه­هاي سياسي هم برون مرزي و بيرون و هم
در داخل تلاشها و فعاليتهاي فراواني داشته است.

در رابطه با بيرون، يكي حضور فعال و مؤثّر در اتحاديه بين المجالس بود. بعد از
پيروزي انقلاب اسلامي در سال هزار و سيصد و شصت مجلس شوراي اسلامي به عضويت اين
اتحاديه درآمد اتحاديه بين المجالس كه يكي از قديمي­ترين و پرسابقه­ترين نهادهاي
بين المللي غيردولتي است ابتدايش با پيشنهاد يك فرانسوي و انگليسي بنيادش را
گذاشتند و بوجود آمد، گاهي بيش از صد كشور شركت مي­كنند، بيش از هزار نماينده شركت
مي­كند، روي مسائل جهاني بحث دارند، قطعنامه­هائي دارند، از همان آغاز پيروزي
انقلاب، مجلس ما هر سه دوره­اش حضور داشه و فعال بوده و در اتحاديه بين المجالس
شركت كرده و از آن تربيون و موقعيت در جهت نشر افكار و مواضع جمهوري اسلامي ايران
و سياست نه شرقي و نه غربي خودش استفاده كرده، براي هميشه كه من تنها اشاره­اي به
دور سوم مي­كنم چون بحث دور سوم است.

در همه مجامع شركت كرده، پيشنهادات خوبي هيأتهاي ماهميشه داشته­اند، خواهرهاي
نماينده ما كه در آنجا بودند، سخنرانيهاي بسيار خوبي در رابطه با حقوق زنان داشته­اند
كه اين امر در روشنگري نسبت به حقوق زن در اسلام بسيار مفيد بوده است. بسياري اوقات
پيشنهادات ايران در قطعنامه لحاظ شده، خيلي اوقات قطعنامه­اي كه ايران پيشنهاد
داده تصويب شده، هيأتهاي اعزامي مجلس سوم در ارتباط با مسائلي همچون «انتفاضه»،
«حركت مردم فلسطين»، «محكوم نمودن اشغالگران قدس» مباحث مربوط به جنگ ايران و عراق
و قطنامه (598) حضور داشتند، فعاليت كردند و تلاش كردند و نقش مهمي هم در راستاي
همان سياست جمهوري اسلامي داشته­اند.

در رابطه با خلع و سلاح در اين دوره هم نماينده­ها حضور داشتند و ضمن اينكه
حرفهاي خودمان را مي­زديم و مواضع جمهوري اسلامي را حفظ مي­كرديم، در عين حال وقتي
هم لازم بوده و ارزشهاي انقلاب ايجاب مي­كرده كه شركت نكنيم، شركت نكرديم. مثلاً
شايد هشتاد و دومين اتحاديه بين المجالس بوده كه جلسه­اي در لندن تشكيل شد، همان
زمان كه ارتباط ما با انگليس قطع بوده و مسأله سلمان رشدي بوده، هيأت شركت نمي­كند،
دبيرخانه يك نامه بسيار خوبي براي رئيس اتحاديه مي­نويسد و از شيوه دولت انگلستان
نقد و انتقاد مي­كند، از اينكه سلمان رشدي تحت حمايتهاي دولت انگليس به اعتقادات
مذهبي بيش از يك ميليارد مسلمان به بدترين وضع جسارت و اهانت كرده و دولت او را
زير پوشش گرفته و او را هم حمايت مي­كند و تحت پوشش و بهانۀ آزادي بيان و قلم،
كتبا كفرآميز او را هم منتشر مي­كند و اين را ما يك توهين به مسلمانها مي­دانيم و
لذا در انگلستان شركت نمي­كنيم و نقد و انتقاد هم كردند از بي­تفاوتي كشورهاي ديگر
كه اين چنين بي­اعتنائي به مقدسات و احساسات بيش از يك ميليارد مسلمان نموده­اند.

راه­اندازي گروههاي دوستي با كشورها از ديگر اقدامات مجلس سوم در زمينۀ سياست
خارجي بود، تشكيل گروههاي دوستي كه بناي آن از دورم دوم مجلس گذاشته شده بود و
بخاطر مشكلات جنگي به نتيجه نرسيده بود دقيقاً سال 68 آئين­نامه­اش تصويب شد. كار
گروههاي دوستي رسماً شروع شد، گروههاي باز هم همراه با همان سياست نظام جمهوري
اسلامي در كنار برنامه­هائي كه داشتيم گروههاي دوستي فرانسه، آلمان، پاكستان، چين،
ژاپن، اتريش، ليبي، الجزاير و يك سري كشورهاي ديگر كه تأييد نشد. و اين هيأت­ها هم
دارند كارهايشان را الحمدلله انجام مي­دهند.

اصلاً من دوازده سال كه مجلس بودم كلاً سفر در رابطه با مجلس همين دو سفري بود
كه بعنوان مدير مجلس رفتم. يك سفري به پاكستنا و كره شمالي كه گروههاي كره شمالي
هم آن هم تشكيل شد و يك سفر هم به چين و يمن، در رابطه با آن سفر پاكستان كه اولين
گروه دوستي كه ما تشكيل داديم بعنوان همسايه و بعنوان مسلمان گروه دوستي ايران و
پاكستان بود. مسأله قابل توجه احساسات بود، همۀ آن مربوط به ما نبوده بلكه مربوط
به انقلاب و امام و جمهوري اسلامي ايران بود. خيلي روشن است. در آنجا بيش از نيم
ساعت بنده بعنوان مدير مجلس ايران در مجلس پاكستان صحبتي داشتيم كه نوشته هم
بود  نوشته قرائت شد. مواضع ما نسبت به جنگ
خليج فارس، تجاوز عراق، تجاو آمريكا، مسأله فلسطين، انتفاضه، مسأله كشمير و كليه
مواضعي كه جمهوري اسلامي ايران دارد آنجا مواضعمان را در همه جوانب بصورت صريح
اعلام كرديم و تلويزيون سراسري پاكستان در بهترين ساعت اوائل شب مستقيماً و زنده
همۀ صحبت را پخش كردند.

مجلس سوّم و حساسيت در مورد سياست داخلي

در رابطه با مسائل داخلي خودمان، چه مربوط به داخل و چه مربوط باز به خارج.

اكثريت نمايندگان مجلس سوّم نماينده­هائي بودند كه هميشه اعلام موضع مي­كردند
و در مسائل حياتي، مسائلي كه مفيد بود اظهارنظر مي­كردند. بيانيه مي­دادند،
سخنراني مي­كردند و اطلاعيه مي­دادند. از باب مثال جنايت آمريكا در ساقط كردن
هواپيماي «ايرباس» مسافربري ايران كه 290 نفر از مردم مظلوم در آسمان خليج فارس
مورد اصابت موشك آمريكائي قرار گرفتند و غرق در آبهاي نيلگون خليج فارس شدند و يك
چنين جنايت بزرگ و فاجعۀ عظيمي آمريكا انجام داد مجلس شوراي اسلامي سريعاً در اين
زمينه اعلام موضع كرد و نامه­اي در اين رابطه به محضر مبارك امام نوشت و اعلام كرد
كه نيروهايمان بايد براي مبارزه با دشمنان اسلام مجهز بشوند.

در رابطه با آمريكا و كويت وقتي كه قرارداد پيمان نظامي بستند، بيش از صد و
پنجاه نفر از نمايندها بيانيه­اي را امضاء و اين كار را محكوم كردن و اين را يك
خطري براي منطقه دانستند كه آمريكائي­ها اينجا بيايند و جاخوش كنند، در منطقه
بمانند، اعلام موضع نمودند.

وقتي كه در         پاناما آمريكا هجوم
كرد و پاناما را اشغال كرد و دولت پاناما را ساقط كرد. اصلاً ورود و اشغال يك
كشوري را ما محل بحث داشتيم. مجلس فوراً بيانيه داد، مجلس اعلام سخنراني را جلسه
كرد، در همين مقابل مجلس جمعيت انبوهي اينجا آمدند و سخنراني شد، سخنراني را
تلويزيون بعدها همۀ آن را زنده پخش كرد.

در رابطه با بازنگري قانون اساسي بيش از صد و شصت و شش نفر از نماينده­ها نامه­اي
به محضر امام نوشتند و خواستند كه دستور بازنگري قانون اساسي را صادر بفرمايند كه
امام خودش هم البته برنامه داشته با دولت هم مذاكره بوده، بهرجهت مي­خواهم بگويم
مجلس هم در اين جهت سهيم بود و نامه به محضر امام نوشت و بازنگري قانون اساسي شروع
شد.

در خلال قانون بازنگري قانون اساسي در مجلس خبرگان يا جاهاي ديگر زمزمۀ انحلال
مجلس شروع شد. بيش از صد و شصت و شش نفر به آيت الله مشكيني رئيس مجلس خبرگان و
بازنگري قانون اساسي نامه نوشتند كه اين كار نشود و خودداري بشود از اينكه انحلال
مجلس در قانون اساسي مطرح بشود.

من مي­خواهم بگويم كه طي اين دوره چهار ساله بر همه مسائل مجلس شوراي اسلامي
اعلام موضع كرده و نمايندگان حضور سياسي داشته­اند.

آن فاجعه عظيم و دلخراش پيش آمد و حضرت امام رحلت كردند، مجلس گذشته از اينكه
كنار مردم سوگوار و عزادار بود، نمايندگان طي يك نامه­اي به بيت حضرت امام و به
يادگار عزيزشان جناب حجت الاسلام و المسلمين حاج احمد آقا تسليت گفتند و همدردي
كردند.

با درايت خبرگان رهبري تعيين شد، سريع نمايندگان مجلس طي يك نامه­اي با مقام
معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه­اي بيعت كردند و همين طور بعد هم حضوري اعلام بيعت
كردند.

در رابطه با محكوم نمودن كنفرانس مادريد مجلس آن روز جلسه­اش را تعطيل كرد
بخاطر فاجعه­اي كه براي جهان اسلام پيش آمد.

در رابطه با دولت هم عرض كردم، دولت وقتي اعضايش را اينجا معرفي كرد، مجلس به
تمام اعضاء كابينه رأي داد كه در شهريور همان سال بمناسبت هفته دولت هيأت وزيران
بخدمت مقام معظم رهبري رسيدند كه مقام معظم رهبري اين جملات را درباره مجلس دارد:

«مجلس در دادن رأي اعتماد به همه اعضاء كابينۀ پيشنهادي نشان داد كه به
مسئوليت بسيار خطير خود كاملاً آگاه است و واقعيات و مصالح كشور را به خوبي درك
كرده و خود را در قبال آن مسئول مي­داند».

دولت آقاي مهندس موسوي كه هشت سال زحمت كشيد، دوران جنگ و تنگناها و مشكلات
بود كه همه­مان واقف شديم. وقتي بر اساس قانون اساسي آن تغيير و تحول شد مجلس گويا
صد و پانزده تن يا بيشتر نامه داشت كه از زحمات دولت آقاي مهندس موسوي تقدير و
تشكر كرد.

بهرجهت خواستم بگويم مجلس در همۀ صحنه­هاي سياسي و اجتماعي حضور فعّال داشته
است حتّي در جريان حوادثي نظير زلزله نماينده­ها فعّاليت كردند، مجلس شماره حساب
باز كرد و هيأت­هائي آنجا فرستاد.

و در رابطه با مهاجرين و آوارگان عراقي كه بيش از يك ميليون و صد هزار نفر
مردم عراق به ايران آمدند نماينده­ها از هيأت رئيسه آنجا رفتند. حتّي از بودجه
مجلس در حدّي كه مقدور و ممكن بود مجلس ايثارگري كرد و امكانات و هيأتهائي با دارو
و مواد غذائي و پوشاك به كردستان فرستاد و هماهنگ بخصوص با نمايندگان آن مناطق
آذربايجان غربي، كردستان، بختران كارهائي مجلس انجام داد.

من مجموعاً مي­خواهم بگويم كه مجلس در آن حدّي كه توانش بود و مقدور برايش بود
در همۀ صحنه­ها تلاش و فعاليت كرد. البته اين معنايش اين نيست كه مجلس نقص و عيب
نداشته و ضعف نداشته.

امّا مجلس سوم رويهمرفته مجلس موفقي بود و اميدواريم كه مجلس بعدي هم
موفقيتهاي كاملي انشاءالله داشته باشد.

بنابراين ما ابتدا توفيق و موفقيت نمايندگان دوره چهارم كه فردا كارشان شروع
مي­شود را از خدا مي­خواهيم، اميدواريم كه با سربلندي و با موفقيت در راستاي اهداف
امام، در راستاي روح انقلاب، در راستاي آن اصولي كه امام برايمان بدهند. با تصويب
قوانين، طرحهاي و لوايح انشاءالله و موضعگيريهاي صحيح انشاءالله بتوانند به
كشورشان و به انقلاب و به مردم و جمهوري اسلامي خدمت كنند. ما براي همه آن عزيزان،
براي مديريتها هر كس كه باشد، هر عزيزي كه باشد و هيأت رئيسه و مسئولين و
كميسيونها و همۀ نمايندگان عزيز از خدا مي­خواهيم كه انشاءالله موفق در آن راستا
باشند.

مذاكرات جلسه اختتاميه

از مجلسي­ها هم صميمانه تشكر و تقدير مي­كنيم. از نمايندگان مجلس چه آنهائي كه
در مجلس مي­مانند و كارشان را مي­كنند و زحمت مي­كشند و چه آنهائي كه در جاهاي
ديگر انجام وظيفه مي­كنند صميمانه تشكر و سپاسگزاري و قدرداني مي­كنيم چه آنهائي
كه شركت نكردند، چه آنهائي كه رأي نياوردند. انتخابات است بجاي خود و مسأله­اي هم
نيست و تنها تأثّرمان از آن گروهي است كه از آنها بيشتر عذرخواهي مي­كنيم و من كه
مسئول و مدير مجلس هستم بيشتر از همه عذرخواهي مي­كنم.

از آنهائي كه برايشان عدم صلاحيت زده شد و ما هم نتوانستيم بهرجهت كاري بكنيم
و از اين حقوق اجتماعي محروم شدند و اين گلِه براي ما ماند كه در اين جهت ما
نتوانستيم كاري بكنيم و عدّه­اي از اين حقوق اجتماعي محروم شدند. و بخصوص من اين
يك كلمه را هيچ نگفتم اما اين يك كلمه را مي­گويم و به قول معروف به يك كسي گفتند
يك كلمه هم نگو، گفت ديگر اگر نگويم استخوان مي­شود توي گلويم و مرا مي­كشد. به
شما عرض كنم در اين كه حتّي ما خواستيم ولو محرمانه براي مديريت مجلس، براي خود
طرف اگر واقعاً موضوعي هست بگويند چون آقايان مي­گويند ما مسأله­اي نداريم، روشن
هم هست، چهره­هاي انقلابي و زندان كشيده، رنج ديده، خواستيم كه اگر هست حدّاقل طي
مذاكره خصوصي با مديريت مجلس يا به خود آقايان محرمانه گفته بشود اين هم گفته نشد
و به قول معروف سريع آمدند و فرمودند خلاصه توي تلويزيون گفتند كه ما نه محرمانه،
نه غير محرمانه هيچ چيزي به كسي اصلاً نمي­گوئيم. حالا چه جوري است؟ چه قانوني
است؟ اين قانون كجاست؟ به چه نحو است، كه حتّي طرف نبايد بداند از يك چنين حقّي
بايد محروم بشود حتّي به خودش هم گفته نشود. من نميدانم اين چه جوري است و براي ما
اقلاً قابل توجيه نبود!!

خلاصه ما از همه صميمانه تشكر و قدرداني مي­كنيم. توفيق همه را از خدا مي­خواهيم.
واقعاً از نظر روحي آنچه كه براي من رنج ماند و جاي تأثّر ماند همين مسألۀ اعلام
عدم صلاحيت براي بعضي­ها بود.

خلاصه انشاءالله مجلسي­ها شوراي نگهبان، مجمع تشخيص مصلحت، همه انشاءالله در
راستاي انقلاب و در خدمت انقلاب باشيم و مجلس عزيز چهارم توفيق و موفقيت آن را از
خدا مي­خواهيم و اميدواريم كه بتواند انشاءالله مسئوليت خودش را به بهترين وجه
انجام بدهد. و ما هم آن چيزي كه براي همه­مان مهم است و براي شخص من بسيار مهم است
خدا را شاهد مي­گيرم كه انشاءالله بتواينم پابرجا، استوارف ثابت قدم، محكم، در آن
آرمانهاي امام بايستيم و آن راه را انشاءالله ادامه بدهيم، به ياري خدا و به لطف
خدا كارنامۀ آينده­مان مثل كارنامۀ گذشته و حالمان باشد. و انشاءالله هيچ تغييري و
تزلزلي در ما ايجاد نشود و همه­مان خدمتگزار براي نظام باشيم.

والسلام عليكم و رحمة الله

 

/

حوادث سال اول هجرت

درسهائي از تاريخ
تحليلي اسلام

قسمت چهل و پنجم

حوادث سال اول هجرت-
4

4- مراسم زفاف با
عايشه

زفاف با عايشه هم طبق
روايات بسيار و گفتار عموم اهل تاريخ از حوادث سال اوّل هجرت است كه عموماً گفته­اند
در ماه شوال سال اول و پس از هفت يا هشت ماه از ورود رسول خدا صلي الله عليه و
آله  بمدينه اين مراسم انجام شد، ولي ابن
كثير در كتاب سيرۀ خود در يكجاي از آن (ج 2 ص 141) بصورت جزم آنرا از حوادث سال
دوّم دانسته و پس از ذكر داستان ازدواج آنحضرت با عايشه گويد:

«و كان بناؤه بها في
السنة الثانية‌‌ من الهجرة الي المدينه».

و نيز در صفحه (144)
مجدّداً همين مطلب را تكرار كرده و ذهبي نيز يكي ديگر از علماي اهل سنّت ازدواج با
عايشه را در سال دوّم هجرت دانسته و در كتاب خود آنرا آخرين حادثۀ سال دوّم اورده
است.[1]

ولي همان ابن كثير در
جاي ديگر همان كتاب حدود دويست صفحه پس از آن (ج 2 ص 332) در حوادث سال اوّل هجرت
گفته:

«و بني رسول الله(ص)
بعايشه في شوال من هذه السنة».

كه البته از اين گونه
تهافتها و دوگونگيها در كلام ايشان و دانشمندان ديگر اهل سنت كم و بيش ديده ميشود،
كه از آنجمله در همين داستان ازدواج عايشه و فضائل ايشان ابن كثير در همين كتاب
سيره و همين صفحه (332) حديثي از امام احمد- بسندش- از عايشه نقل ميكند كه:

«قالت: تزوجّني رسول
الله(ص) في شوال، و بني بي في شوال، فأيّ نساء رسول الله(ص) كان أحظي عنده منّي».

يعني- عايشه گفته:
رسول خدا عقد ازدواج مرا در شوال بست، و در همان ماه شوال نيز با من زفاف عروسي
كرد، پس كداميك از زنان رسول خدا(ص) بهره­اش نزد آنحضرت بيش از من بود!

ابن كثير بدنبال ذكر
اين حديث پس از چند سطر گويد:

عايشه از اينكه رسول
خدا، هم ازدواج و هم عروسي او را در ماه شوال قرار داده فهميده است كه محبوبترين
زنان در نزد آنحضرت بوده است!

كه البته جاي اين
سؤال براي نگارنده و خواننده هست، كه آخر چه ملازمه و ربطي ميان ازدواج و عروسي در
ماه شوال و محبوبتر بودن در نزد خدا است…!؟

ولي ايشان يعني ابن
كثير آنها را بهم مربوط كرده و سپس ميگويد:

«وهذا الفهم منها
صحيح لما دلّ علي ذلك من الدلائل الواضحة، و لو لم يكن الّا الحديث الثابت في صحيح
البخاري عن عمروبن العاص، قلت: رسول الله ايّ الناس احبّ اليك؟ قال: عايشه، قلت:
من الرجال؟ قال: ابوها»[2].

يعني- اين فهمي كه
عايشه از اين مطلب كرده صحيح است زيرا دليلهاي واضحي بر اينمطلب دلالت دارد، و اگر
نبود جز حديث ثابت در صحيح بخاري كافي بود كه از عمروعاص روايت كرده كه گويد: به
رسول خدا گفتم: كداميك از مردم پيش شما محبوبتر است؟ فرمود: عايشه، گفتم: از
مردان؟ فرمود: پدرش.

و آن تهافت و اختلافي
كه گفتيم در اين است كه همين آقاي ابن كثير كه اينجا بطور قطع اين مطلب را گفته،
در كتاب ديگرش يعني در تفسيرش (ج 8 ص 85 ط بولاق مصر) بسندش از اسامة از
اميرالمؤمنين علي (ع)و عمويش عباس در ضمن حديثي روايت كرده كه آندو خدمت رسول
خدا(ص) رسيده و عرض كردند:

«يا رسول الله ايّ
اهلك احبّ اليك؟ قال: فاطمة بنت محمد».

–        
اي رسول خدا كداميك
از خاندان شما در نزد شما محبوبتر است؟ فرمود: فاطمه؟

و جالب اين است كه
حاكم نيشابوري و ترمذي و خطيب تبريزي و بيش از ده نهفر ديگر از علماء و محدّثان
اهل سنّت از خود عايشه نقل كرده­اند كه وقتي از او پرسيدند: «… أيّ النّاس كان
احبّ رسول الله(ص)؟ قالت: فاطمة‌‌ريالِْ: فمن الرجال؟ قالت: زوجها…»[3].

– كداميك از مردم نزد
رسول خدا محبوبتر بود؟ عايشه گفت: فاطمه! پرسيدند: از مرددن (چه كسي محبوبتر بود)؟
گفت: شوهر فاطمه…!

كه خواننده و نگارنده
سردرگم ميشود كه كداميك از دو حديث ابن كثير را بپذيرد و اساساً گفتۀ عمروعاص- با
آنهمه سوابق سوء و نفاق و تزوير[4]
را بپذيرد و يا گفتار عايشه امّ‌ المؤمنين را؟

خود آقاي ابن كثير در
اينگونه موارد كه گرفتار ميشود و راه توجيه هم بر او بسته ميگردد براي فرار از
مخمصه و پاسخ، مسئله را موكول به علم خداوند تعالي ميكند و بخيال خود راحت ميشود،
چنانچه در همين داستان ازدواج با عايشه- در باب فضيلت ميان خديجه و عايشه- گويد:

«و من حصل له توقّف
في هذه المسئلة او في غيرها فالطريق الا قوم و السملك الاسلم أن يقول: الله اعلم».[5]

و ما نيز در اين برهۀ
زماني و در اين قسمت از بحث به ايشان اقتداء كرده و عجالتاً ميگوئيم: «الله اعلم».

ابهامي ديگر در اين
داستان

ابهام ديگري كه در
داستان ازدواج عايشه است مسئله سنّ عايشه در هنگام ازدواج و عروسي است كه اختلاف
در روايات و سخنان اهل تاريخ و حديث در اين باره بگونه­اي است كه نگارنده نتوانست
قولي صحيح و قطعي در اين داستان بدست آورد، زيرا همين ابن كثير در يكجا بطور مسلّم
گويد:

«اينكه رسول خدا
عايشه را در سنّ شش سالگي به عقد ازدواج خويش درآورد، و در سنّ نه سالگي با او
زفاف كرد» چيزي است كه خلافي در آن، ميان مردم نيست، و در روايات و يا كتابهاي
صحاح و غير آن ثابت شده…[6].

و سپس رواياتي در
اينباره از خود عايشه نقل مي­كند…

از آنسو ابن هشام در
سيرۀ خود در زمرۀ كساني كه در آغاز بعثت رسول خدا اسلام آوردند نام عايشه را ذكر
كرده و گويد:

«و عايشه بنت ابي بكر
و هي يومئذ صغيرة».[7].

يعني- و عايشه دختر
ابي بكر و او در آنزمان دختر كوچكي بود، كه هرجور حساب كنيم روي اين نقل، بايد
بگوئيم وقتي كه اسلام آورده- حدّاقل- چهار پنج سال بوده و وقت عقد ازدواج بيش از
ده سال داشته؟

و از سوي ديگر ابن
قتيبه در كتاب معارف[8] گويد:

عايشه در سال 58 هجري
از دنيا رفت و نزديك به هفتاد سال از عمر او گذشته بود كه باز هر جور حساب كنيم
بيش از ده سال و يا همين حدودها براي وقت عقد ازدواج ميماند…

و از همه جالب­تر در
اين باره روايت ذيل است كه خطيب بغدادي در تاريخ خود آنرا روايت كرده سپس از شيخ
ابوبكر نقل كرده كه راويان حديث همگي به جز يك نفر از «ثقات» و افراد مورد وثوق
هستند… و متن حديث كه از ابي هريرة روايت شده اينگونه است:

«عن أبي هريرة
مرفوعاً: لمّا دخل النبيُّ (ص) المدينة و استوطنها لب التزويج فقال لهم: انكحوني
فأتاه جبريل بخرفة من الجنّة طولها ذراعان في عرض شبر فيها صورة لم يرالرّائون
أحسن منها فنشرها جبريل و قال له: يا محمّد إنَّ الله يقول لك: أن تزوّج علي هذه
الصورة. فقال له النبيُّ (ص) أنا من أين لي مثل هذه الصورة يا جبريل؟ فقال له
جبريل: إنَّ الله يقول لك: تزوَّج بنت أبي بكر الصدِّيق. فمضي رسول الله صل الله
عليه وسلم إلي منزل أبي بكر فقرع الباب ثمّ قال: يا أبابكر إنَّ أمرني أن اُصاهرك.
و كان له ثلاث بنات فعرضهنَّ علي رسول الله صل الله عليه وسلم فقال رسول الله صل
الله عليه وسلم: إنَّ الله أمرني أن أتزوّج هذه الجارية و هي عايشة فتزوَّجها رسول
الله صل الله عليه وسلم»[9].

يعني- هنگامي كه رسول
خدا بمدينه آمد و آنجا را براي خويش وطن قرار داد از مردم خواست كه براي او همسري
پيدا كنند و به آنها گفت: بمن زن بدهيد! پس جبرئيل خرقه­اي از بهشت آورد كه طول آن
دو ذراع و عرض آن يك وجب بود، و در آن صورتي نقش بود كه از آن زيباتر كسي نديده
بود، پس جبرئيل آنرا براي رسول خدا باز كرد و گفت: اي محمّد خدا ميگويد: با دختر
ابوبكر صديق ازدواج كن. رسول خدا بر در خانۀ ابوبكر آمد و در را زد و به ابوبكر
گفت: خدانوند بمن دستور داده كه داماد تو بشوم و ابوبكر سه دختر داشت كه آنها را
بر رسول خدا عرضه كرد و پيغمبر فرمود: خدا بمن دستور داده با اين دخترك ترويج كنم
و آن دختر عايشه بود كه رسول خدا با او تزويج كرد…!!

كه روي اين حديث،
اشكال چند برابر ميشود زيرا:

اولاً- اين حديث بر
خلاف همۀ آن روايات است كه رسول خدا(ص) عايشه را در مكه به عقد ازدواج خود درآورده
بود، و برخلاف اجماع اهل حديث و تاريخ است.

و ثانياً- آيا چنين
نسبتي به رسول خدا(ص) با آنهمه مقام و عظمت روا و صحيح است كه مانند مردي بوالهوس
(نعوذبالله) بمردم بگويد: (انكحوني!) به من زن بدهيد! مگر راه ديگري براي اين
منظور نبود! تا اينكه بالاخره جبرئيل بيايد… و…

و حالا هم كه مورد
معلوم شد، آيا راه ديگري نبود كه رسول خدا(ص) خود برخيزد و بر در خانه ابوبكر
بيايد و در بزند… و…

و ثالثاً- اين سه دختري
كه در آنزمان ابوبكر داشته و ميتوانسته­اند ازدواج كنند معلوم نيست كدام دخترها
بوده زيرا بگفتۀ مورخين ابوبكر بيش از سه دختر نداشت يكي «اسماء» بود كه در مكه او
را به زبير شوهر داده بود، و در جريان هجرت وي با شوهرش زبير بمدينه هجرت كرد در
حالي كه به عبدالله حامله بود، و عبدالله در مدينه به دنيا آمد، و بگفتۀ همان اهل
تاريخ هنگامي كه عبدالله بدنيا آمد مهاجرين تكبير گفتند زيرا شايع شده بود كه
يهوديان آنها را سحر كرده و فرزندي از آنها بدنيا نخواهد آمد… تا بآخر.

و ديگري ام كلثوم بود
كه پس از فوت ابوبكر بدنيا آمد، و سومي هم عايشه بود… و رابعاً- … و خامساً…

كه بايد در اينجا
همان داستان معروف را گفت كه در مجلدات قبلي نيز اشاره كرده­ايم كه گويند: شخصي،
بديگري گفته بود:

«حضرت امام زاده
يعقوب را در شهر مصر بالاي مناره شير دريد!»

شخصي كه اينرا شنيد
بگوينده گفت:

اولاً- امام زاده
نبود، و پيغمبرزاده بود!

ثانياً- يعقوب نبود،
و يوسف بود!

ثالثاً و رابعاً- در
شهر مصر نبود، و قريۀ كنعان بود!

خامساً- بالاي مناره
نبود، و ته چاه بود!

سادساً- شير نبود و
گرگ بود!

سابعاً- اصل قضيه هم
دروغ بود!

و شايد روي همين جهت
بوده كه بقول معروف «آشي كه پخته­اند بقدري شور است كه صداي آشپز را هم درآورده» و
خود ناقلين اين حديث در صحت آن ترديد كرده و آنرا مجعول دانسته­اند.

ادامه دارد

 

 

عزَّت جاويدان

امام صادق (ع)

«مَنْ اَرادَ عِزّاً
بِلا عَشيرٍَة وَ غنيً بِلامالٍ وَهَيبَةً بِلا سُلْطانٍ فَلْيَنْتَقِلْ مِنْ
ذُلِّ مَعْصِيَةِ الله اِليَ عِزِّ طاعَتِه».

(بحارالانوار، ج 15،
ص 164)

كسيكه مي­خواهد با
نداشتن خويش و قومن، عزيز و محترم باشد، با نداشتن ثروت، غني و بي­نياز باشد، با
نداشتن مقام شامخ اجتماعي داراي ابهت و عظمت باشد، بايد خويشتن را از ذلّت گناه و
ناپاكي به محيط با عزّت اطاعت الهي منتقل نمايد.

 



[1]
. مغازي ذهبي ص 142.

/

امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

امام راحل سلام الله
عليه و فقه سنتي

قسمت نوزدهم

آيت الله محمدي
گيلاني

*عمده طرق جمع بين
روايات متعارضه در باب نهي و جواز كتابت نقل شد.

*اهتمام صحابه عظام
در حفظ قرآن كريم در هيچ امتي نمونه هم ندارد.

*وجوه متواتر در
قرائت قرآن، و حفظ اين امانت، نمونه­اي از اين همت عالي صحابۀ محترم است.

*اين عنايت مسلمين در
حفظ قرآن در كريمه: «انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون» منعكس است و با خلود و
ابديت قرآن خلود و ابديت يافته.

*نمونه­اي از اهتمام
در اين باره، ولي اهتمام آنان در حفظ احاديث مورد ترديد است بلكه شواهد موجوده
دلالت دارد كه هيچگاه اين احاديث را عِدْل قرآن مي­دانستند، و گرنه همانگونه كه
قرآن را نمي­نوشتند، روايات را نيز مي­نوشتند و خلفاء راشدين همانند قرآن آنها را
تدوين مي­كردند و بهمراه قرآن مدوّن جهت عمل به عمّالشان ارسال مي­كردند.

*نقل نمونه­هائي از
اخبار و آثار در اين باب.

عمده طرق جمع بين
روايات متعارضه در باب نهي و جواز كتابت حديث را از كتاب: «الباعث الحثيث» احمد
محمد شاكر نقل نموديم و بدنبال آن كلام ايشان را دربارۀ مصائب و سختيهائي كه علماء
بزرگ اسلام در حفظ مدارك و اسناد شريعت اسلام يعني كتاب و سنّت، تحمّل فرموده­اند
يادآور شديم. و هيچ ترديدي نيست و نمي­توان ترديد كرد كه اعتناء شديدي كه مسلمين
در حفظ قرآن مجيد داشته­اند در هيچ امّتي از امم پيشين در حفظ مدارك شريعتشان،
تاريخ سراغ ندارد، بلكه نمونۀ بي­نهايت كوچك آن را نمي­توان يافت، و همين اعتناء و
اهتمام رفيع آنان است كه در كريمۀ شريفه: «$¯RÎ) ß`øtwU $uZø9¨“tR tø.Ïe%!$# $¯RÎ)ur ¼çms9 tbqÝàÏÿ»ptm: » (الحجر- آيه 9) منعكس است و اين عطيّۀ فوق
ارزش را با اين همه تعظيم و تفخيم و تأكيد مي­ستايد و بدون هيچ شبهه­اي، اين موهبت
عظمي مرتبه­اي از مراتب تأويل آيه مباركه است « ويا لها من موهبة ما اعظمها».

وجوه كثيرۀ متواتره
در قرائت قرآن كريم از صلي الله عليه و آله 
نمونه­اي از اين عنايت و همت مسلمين در حفظ اين امانت الهي، كتّاب وحي كه
رسول الله صلي الله عليه و آله آيات وحي شده را در موقع نزول وتحي بر آنان املاء
مي­فرمودند از قبيلۀ واحدي نبودند، بلكه از قبائل متعددي بودند كه در آنها قرشي و
غير قرشي بوده و با اختلاف قبائل و گوناگوني لهجه­هايشان (لهجه: شعبه­اي از يك
زبان كه با تغييراتي در ناحيه­اي تكلّم مي­شود مانند گيلكي و كردي و..) جملگي در
قرائت قرآن و لهجه قومي و قيبله­اي آزاد بودند و هر يك به لهجه و زبان قبيله­اي،
قرائت قرآن مي­نمودند نو به قبيلۀ خود مي­آموختند، و چنانچه تغيير و اختلافي احساس
مي­كردند، با شتاب به رسول الله شكايت مي­بردند.

در صحيح بخاري آمده
كه عمربن خطاب مي­گويد: «سمعت هشام بن حكيم يقرأ سورة الفرقان في حياة رسول الله (ص)
فاستمعت لقراءته هو يقرأ علي حروف كثيرة لم يقرء نيها رسول الله (ص) فكدت اساوره
الصلوة فتصبرت حتّي سلّم. فلبّبته بردائه فقلت: من اقرأك هذه السورة التي سمعتك
تقراء؟ قال: اقرأنيها رسول الله (ص)،‌ فقلت: كذبت فان رسول الله (ص) قد اقرأنيها
علي غير ما قرأت، فانطلقت به أقوده الي رسول الله (ص) فقلت: انّي سمعت هذه يقرأ
بسورة الفرقان علي حروف لم تقرء نيها فقال رسول الله (ص) ارسله. اقرء يا هشام،
فقرء عليه القراءة الّتي سمعته يقرء، فقال رسول الله (ص)، كذلك انزلت، ثم قال:
اقرأ يا عمر، فقرأت القراءة الّتي اقرأني فقال رسول الله (ص): كذلك اُنزلت انّ هذا
القرآن اُنزل علي سبعة احرف فاقرؤا ماتيسّره منه».

(ج 6 مشكوكل ص 277)

– گوش مي­داد كه هشام
بن حكيم سوره فرقان را در حيات رسول الله صي الله عليه وسلم بر حروف كثيره­اي
قرائت مي­كرد كه رسول الله صل الله عليه وسلم ما را بدينگونه تعليم نداده بود،
نزديك بود در حين نماز بر هشام به پرم، با تكلّف صبر كردم تا نماز را سلام دهد،
چون سلام داد، ردايش را بر گردنش پيچيدم و گفتم: قرائتي كه انجام دادي از چه كسي
تعليم گرفتي؟ پاسخ داد، رسول الله صل الله عليه وسلم بمن آموخت، گفتم: دروغ مي­گوئي،
چه آنكه رسول الله صل الله عليه وسلم، به غير آنچه تو قرائت كردي، تعليمم داد، پس
او را كشان كشان نزد رسول الله صل الله عليه وسلم بردم، عرض كردم: گوش دادم اين
شخص سورۀ فرقان را بر حروفي قرائت مي­كرد، كه تعليمم نداديد، پس رسول الله صل الله
عليه وسلم فرمودند: او را رها كن، سپس فرمودند: هشام قرائت كن، پس او به همانگونه
كه از وي استماع كرده بودم قرائت نمود، رسول الله صل الله عليه وسلم فرمودند:
همينطور نازل گرديده، آنگاه به من فرمودند: همينطور نازل گرديده، اين قرآن بر حروف
هفتگانه نازل شده، آن را بر هر لهجه­اي كه ميسور است قرائت كنيد.

اهتمام صحابۀ بزرگوار
و تابعين و مسلمين در حفظ قرآن كريم اعجاب انگيز است،‌ و مطالعۀ كتبي كه در
پيرامون اين امر تأليف كرده­اند تا آنجا كه آمار نقطه­هاي حروف قرآن را نيز احصاء
نموده­اند واقعاً حيرت­آور است.

ولي اهتمام آنان خصوصاً
صحابه گرام در حفظ احاديث و روايات، مورد ترديد است، بلكه شواهدي اطمينان آور در
دست است كه صحابۀ عظام، هيچگاه اراده نداشتند كه احاديث مسموع را يك مدوّنه ديني
دائم عدل قرآن كريم قرار دهند، و چنانچه از رسول الله صل الله علييه و آله، چنين
امري را ادراك و احساس مي­كردند، حتماً همانگونه كه قرآن را مي­نوشتند، احاديث را
نيز مي­نوشتند و ديگران را نيز وادار به كتابت مي­كردند و در اين صورت بديهي بود
كه خلفاء راشدين، الواح روايات را جمع مي­نمودند و آنچه كه مورد  اتّفاق يا وثوق بوده،‌ تدوين مي­كردند و جهت
ابلاغ و عمل براي اعمال خويش ارسال مي­كردند، چنانكه دربارۀ قرآن اين گونه عمل
نمودند و فقط به قرآن و سنّت متّعبه عملي اكتفاء كردند.

قبلاً از امّ‌
المؤمنين عايشه نقل كرديم كه گفت: «پدرم از رسول الله صل الله عليه وسلم پانصد
حديث جمع آورده بود، شبي در درختخواب بيقراري مي­كرد، صبحگاه دستور فرمودند كه
احاديث را بياور، چون آوردم آتش خواست و آنها را سوزاند…».

و از عمربن خطاب نقل
كرديم: «وقتي كه مورد اصابت واقع شد و طبيب آوردند، عمر دريافت كه اجلش رسيده،
فرياد زد: عبدالله، لوحه را بمن ده كه محوش كنم، عبدالله عرض كرد: من در محو آن
كافي هستم خليفه فرمودند: بخدا سوگند جز من، احدي آن را نبايد محو كند، پس بدست
خويش آن را محو فرمود، در صورتي كه در آن احكام ارث اجداد مرقوم بوده!».

و از عبدالله بن
مسعود نيز نقل نموديم: «صحيفه­اي كه در آن حديث بوده نزد وي آوردند. آب طلبيد حروف
و كلمات آن را با آب محو نمود، سپس آن را سوزاند، و آنگاه گفت: همواره خدا را بياد
آنكس مي­آورم كه مي­داند مانند اين صحيفه در چه جائي است مگر آنكه بمن خبر دهد،
والله اگر بدانم چنين صحيفه­اي در دير هند است خودم را به آن مي­رسانم و نابودش مي­كنم
اهل كتاب چنين كردند كه هلاك شدند».

و خليفه ثاني گروهي
از صحابه را بخاطر اِكثار در حديث زنداني مي­كند، چنانكه در تذكرة الحفاظ آورده:
«… انّ عمر حبس ثلاثة، ابن مسعود، و ابا الدرداء و ابا مسعود الانصاري فقال قد
اكثرتم الحديث عن رسول الله صل الله عليه وسلم» (ج 1 ص 7).

– عمر سه نفر از
صحابه را زنداني كرد و آن سه نفر عبارتند از ابن مسعود و ابودرداء و ابومسعود
انصاري و جرم آنها را به آنها تفهيم كرد كه در حديث از رسول الله صل الله عليه
وسلم اكثار و زياده­روي كرده­اند.

و قاضي ابوبكربن
العربي (468-543) در كتاب «العواصم بن القواصم» مي­گويد: «فقد روي ان عمر بن
الخطاب رضي اله عن سجن ابن مسعود في نفر من الصحابه سنةً بالمدينة حتّي استشهد
فأطلقهم عثمان، و كان سجنهم لان القوم اكثروا الحديث عن رسول الله صل الله عليه
وسلم».

(ص 76)

روايت شده كه عمربن
الخطاب، عبدالله بن مسعود را با تعدادي از صحابه يكسال در مدينه زنداني كرد تا
آنكه خود به شهادت رسيد و عثمان آنان را آزاد ساخت و سبب زنداني شدن اين قوم، اين
بوده كه در حديث از رسول الله صل الله عليه وسلم اكثار و زياده­روي داشتند.

و ايضاً در تذكرة
الحفاظ از قرظة بن كعب روايت مي­كند كه گفت: «لمّا سيّرنا عمر الي العراق مشي معنا
عمر و قال: اَتدرون لم شيعتكم؟ قالوا: نعم تكرمةً لنا قال: و مع ذلك انكم تأتون
اهل قرية لهم دوي بالقرآن كدويّ النّحل فلا تصدّوهم بالا حاديث فتشغلوهم جرّدوا
[جودوا] القرآن، واقلوا الرواية عن رسول الله و انا شريككم فلمّا قدم قرظة بن كعب،
قالوا: حدّثنا فقال نهانا عمر رضي الله عنه».

(ج 1، ص 7)

– هنگامي كه عمر ما
را به سوي عراق روانه كرد، خود ما را مشايعت كرد، و گفت: آيا مي­دانيد چرا
مشايعتتان كردم؟ همراهان گفتند: بلي، بخاطر تكريم از ما، گفت: درست است ولي معذلك
سبب ديگري در كار است و آن، اينكه شما به قومي ورود مي­كنيد كه قرآن را با نغمه­اي
ساز مي­كنند مانند نغمۀ زنبول عسل، آنان را با نقل احاديث از قرآن باز مداريد و به
حديث مشغولشان مسازيد، قرآن را از احاديث برهنه نموده و بي­پيرايه سازيد. [در
تجويد و بهتر خواندن قرآن كوشا باشيد] و از رسول الله كمتر روايت كنيد، چه من در
اعمالتان شريكم. راوي مي­گويد: چون ضرظة بن كعب آمد به وي گفتند، ما را حديث كن،
در پاسخ گفت: عمر رضي الله عنه ما را از حديث نهي كرده است.

و نيز از ابي سلمه
نقل مي­كند كه به ابوهريره گفتم: «اكنت تحدّت في زمان عمر هكذا؟ فقال: لو كنت
احدّث في زمان عمر مثل ما احدّثكم لضر بني بمخفقته».

(ج 1، ص 7)

– آيا تو در زمان عمر
بدين گونه حديث مي­كردي؟ در پاسخ گفت: اگر در زمان عمر اينگونه حديث كه با شما مي­كنم،
مي­كردم، عمر تازيانه­ام مي­زد.

ابن ماجه در سنن در
«باب التوقي في الحديث عن رسول الله صل الله عليه وسلم» از عمروبن ميمون نقل مي­كند:
«ما اخطأني ابن معسود عيشة خميس الّا اتيته فيه قال: فما سمعته يقول بشيء قط، قال
رسول الله صل الله عليه وسلم فلما كان ذات عشيّة قال: قال رسول الله صل الله عليه
وسلم، قال: فنكس قال: نظرت اليه فهو قائم محللّة از رار قميصه قد اغرورقت عيناه و
انتفخت او داجه قال: او دون ذلك او فوق ذلك او قريباً من ذلك او شبيهاً بذلك».

(ج 1 ص 14)

– حضور جلسه ابن
مسعود در شبهاي پنجشنبه از من فوت نمي­شد و هرگز نشنيدم دربارۀ مطلبي بگويد رسول
الله صل الله عليه وسلم فرموده است مگر يك شبي گفت: رسول الله صل الله عليه وسلم
فرمودند، پس سر بزير افكندند و من به سوي وي نظر مي­كردم در حالي كه ايستاده بود و
تكمه­هاي پيراهن وي باز بوده و ديدگانش غرق در اشك و رگهاي گردنش برآمده و پر باد
بود، گفت: كمتر از اين يا فوق اين يا نزديك به اين يا شبيه به گفته­ام فرمودند.

و در همين باب از
عبدالرحمن ابن ابي ليلي نقل مي­كند كه گفت: «قلنا لزيد بن ارقم: حدّثنا عن رسول
الله صل الله عليه وسلم قال: كبرنا و نسينا، و الحديث عن رسول الله صل الله عليه
وسلم شديد».

به زيدبن ارقم گفتيم
كه از رسول الله صل الله عليه وسلم براي ما حديث بگو، گفت پير شديم و فراموش
كرديم، حديث از رسول الله كار مشكلي است.

و ايضاً از شعبي نقل
كرده كه مي­گفت: «يكسال در مجالست ابن عمر بودم، نشنيدم چيزي از رسول الله حيدث
كندن. و از محمدبن سيربن نقل مي­كند كه گفت: «انس بن مالك اين حالت داشت كه هرگاه
از رسول الله صل الله عليه وسلم حديث روايت مي­كرد مرعوب مي­شد و مي­گفت: يا آن
چنانكه رسول الله صل الله عليه وسلم فرمودند».

تهديد عمر ابوهريره
را به اين تعبير: «لتتركنّ الحديث عن رسول الله اولا لحقنّك بارض دوس» و كعب
الاحبار را قريب به اين تعبير، مشهور است.

باري اخبار و آثار در
بي­رغبتي صحابۀ عظام در امر تحديث و احياناً نابود كردن احاديث موجود و مكتوب، و
عدم صول چيزي از صحابه به تابعين، بسيار است كه استقصاء و رسيدگي به آنها در اين
مجال نمي­گنجد و همه اينها كه اشاره شد و آنچه كه در اشاره هم نيامد، ولي موجود
است، شاهدي است بر اينكه احاديث در نظر آن بزرگان، حجت و سندي همپايه قرآن كريم
براي شريعت نبوده، و اسناد بي­رغبتي به صحابۀ عظام در امر حفظ حجّت و سند شريعت و
احياناً نابودي آن، يك نوع الحاد است، چگونه، با تدّين به اسلام، مي­توان به گروهي
از سابقين از مهاجر و انصار، اسناد داد كه آنن «والعياذ بالله» در حفظ عدل قرآن
«احاديث» مسامحه داشتند! تا چه رسد كه گفته شود: آن عظماء، پاره­اي از حجج الهي را
محو و نابود كردند!

ادامه دارد

/

اصول اعتقادي اسلام

اصول اعتقادي اسلام معاد

بهشت

(2)

بر اساس معارف اعتقادي اسلام كه از متن قرآن مجيد و احاديث معتبر ديني سرچشمه
مي­گيرد بهشت و جهنّم هم اكنون مخلوق و موجود مي­باشند و خداوند جهان از آغاز خلقت
انسانها اين دو جايگاه را نيز آفريده و بهشت را وعده گاه نيكان و پاكان و جهنّم را
مسكن بدكاران و ظالمان قرار داده است.

و بر پايۀ دلالت بسياري از روايات اهلبيت عليهم السلام حضرت پيغمبر اكرم (ص)
هنگامي كه به عنوان معراج به آسمانها مسافرت كرده­اند بهشت و جهنّم را مورد بازديد
قرار داده و بعلاوه وارد بهشت گرديدند و پس از مراجعت مطالبي در اين رابطه بيان
نمودند كه در كتب حديث موجود است.

و نيز بر اساس تعدادي از روايات معتبر كه از آن پيشوايان معصوم عليهم السلام
صادر گرديده است هيچ فردي نمي­ميرد مگر اينكه پيش از اينكه از اين جهان به جهان
آخرت منتقل شود جايگاه خود را در بهشت يا جهنّم مي­بيند.[1]

به اين نكته نيز بايد توجه كنيم كه خلقت قبلي بهشت و جهنّم با موضوع تجسّم
اعمال كه اعمال انسان را در ساختار بهشت و جهنّم مؤثّر مي­داند منافات ندارد زيرا
خلقت بهشت و جهنّم به عنوان زمينه است كه تكميل و بوجود آمدن خصوصيّات ديگر با
اعمالي كه انسان در دنيا انجام مي­دهد مرتبط مي­شود.

در قرآن كريم آيات فراواني از شكوه و عظمت و زيبائي و و پاكيزگي بهشت سخن مي­گويد
و نعمتهائي كه حضرت رحمان در اين جايگاه با عظمت مهيّا كرده است را مورد تذكّر
قرار مي­دهد كه توجّه به آنها براي اينكه انسانها در زندگي تقوا و پاكي را پيشه
خود بسازند و براي نيل به تقرّب پروردگار و رسيدن به اين مقامات و موقعيّتها
بكوشند فوق العاده مؤثّر است.

و ما براي نمونه به بيان قسمتي از آنها مي­پردازيم:

در 36 مورد از نهرهائي كه در ميان باغستانهاي بهشتي در جريان است خبر مي­دهد و
در يك مورد خصوصيّات آن نهرها را به اين عبارت بيان مي­كند:

«ã@sW¨B Ïp¨Ypgø:$# ÓÉL©9$# y‰Ïããr tbqà)­GßJø9$# ( !$pkŽÏù ֍»pk÷Xr& `ÏiB >ä!$¨B Ύöxî 9`ř#uä ֍»pk÷Xr&ur `ÏiB &ûtù©9 óO©9 ÷Ž¨tótGtƒ ¼çmßJ÷èsÛ Ö»pk÷Xr&ur ô`ÏiB 9÷Hs~ ;o©%©! tûüÎ/̍»¤±=Ïj9 ֍»pk÷Xr&ur ô`ÏiB 9@|¡t㠒y”|Á•B ( öNçlm;ur $pkŽÏù `ÏB Èe@ä. ÏNºtyJ¨V9$# ×otÏÿøótBur `ÏiB öNÍkÍh5§‘ ( ô`yJx. uqèd Ó$Î#»yz ’Îû ͑$¨Z9$# (#qà)ߙur ¹ä!$tB $VJŠÏHxq yì©Üs)sù óOèduä!$yèøBr& ».[2]

يعني: داستان بهشتي
كه از جانب خداوند وعدۀ آن داده شده است اين است كه در آن نهرهائي از آب زلال و
گوارا و نهرهائي از شير بي­آنكه هرگز طعمش تغيير كندو نهرهائي از شراب ناب كه
نوشندگان را لذّتي به حد كمال مي­بخشد و نهرهائي از عسل مصفا روان است.

در مواردي چشمه­هائي
را كه در آن چشمه سار الهي وجود دارد مورد توجّه قرار مي­دهد و مي­فرمايد: «¨bÎ) tûüÉ)­GßJø9$# ’Îû ;M»¨Zy_ Abqã‹ããur»[3]

افراد باتقوا در بهشت
بر لب چشمه­هاي آب قرار گرفته­اند.

و گاهي آن چشمه­ها را
با اين عبارت شرح مي­دهد:

«$YZøŠtã Ü>uŽô³o„ $pkÍ5 ߊ$t7Ïã «!$# $pktXrãÉdfxÿム#ZŽÉføÿs? »[4]

يعني بندگان خاص خدا
از سرچشمه گواراي آب مي­نوشند كه آن را به اختيار خودشان هر كجا بخواهند جاري مي­سازند
به اين معنا كه جهت جريان آن چشمه­ها نيز با ميل بهشتيان انجام مي­گيرد.

و در موردي نام آن
چشمه را با اين تعبير بيان مي­كند و مي­فرمايد:

«$YZøŠtã $pkŽÏù 4‘£J|¡è@ Wx‹Î6|¡ù=y™ »[5]

يعني آن سرچشمۀ ناب و
زلال سلسبيل ناميده مي­شود.

و نيز در مواردي
جايگاههاي بلندو كاخهاي باعظمتي كه بهشتيان را در آغوش خود جاي داده را متذكّر مي­شود
و از آنها به عنوان غرفه­هائي كه بر روي يكديگر قرار دارند تا از آن جايگاه بلند و
با شكوه مناظر زيباي بهشت را بهتر ببينند نام مي­برد و مي­گويد:

«Ç`Å3»s9 tûïÏ%©!$# (#öqs)¨?$# öNåk®5u‘ öNçlm; Ô$täî `ÏiB $ygÏ%öqsù Ô$täî ×p§‹Ï^ö7¨B “̍øgrB `ÏB $pkÉJøtrB ㍻pk÷XF{$# ( y‰ôãur «!$# ( Ÿw ß#Î=øƒä† ª!$# yŠ$yè‹ÏJø9$# »[6] .

براي انسانهائي كه در
برابر خداوند تقوا را پيشۀ خود ساخته­اند كاخها و عمارتهائي كه بالاي يكدگير قرار
دارد بنا شده است كه در جلوِ آن كاخها نهرهاي آب جاري است و اين وعدۀ خداوند است و
خداوند هرگز وعدۀ خود را خلاف نخواهد كرد.

در جاهاي متعدّدي از
اينكه بهشت جاي آمن است و اهل بهشت در ايمني نكامل بسر مي­برند سخن مي­گويد.

براي توضيح بايد
توجّه داشت كه خداوند حكيم بر اساس مصلحت و حكمتي كه در نظر داشته است اين دنيا را
براي آمن و آسايش كامل قرار نداده است و در اقيانوس اين جهان، انسانها در هر لحظه­اي
از زندگي خود امواجي از مرگ و ميرها، طوفانها و تلاطم­ها از بلاها و ناراحتي و
رنجها و غم و اندوه­ها را در بالاي سر خود مشاهده مي­كنند كه كشتي زندگي آنها را
با خطر و ويراني­ها و هول و هراسها مواجه مي­سازد و هنوز شهد زندگي را نچشيده شرنگ­ها
كام آنها را تلخ مي­كند.

اين حقيقت را حضرت
اميرالمؤمنين (ع)با اين عبارات بيان فرمودند.

«دارٌ محفوفة و
بالغدر و معروفة‌‌ لاتدوم احوالها ولايسلم نزّالها احوال مختلفة و تارات متصرفة
العيش فيها مذموم و الأمان منها معدوم و انّما الها فيها اغراض مستهدفة ترميهم
بسهامها و تفنيهم بِحِمامها».[7]

يعني دنيا جايگاهي كه
بلاها و مصيبتها آنرا فرا رگفته است و به مكرر و حيله شناخته شده است.

منه دل بر جهان كين
سرد ناكس              وفاداري نخواهد كرد
با كس

از اين سرد آمد اين
جاي بلاخيز        كه تا جا گرم كردي گويدت
خيز

اوضاع آن هميشگي نيست
و ساكنان اين جهان هرگز به سلامت نخواهند ماند حالاتي است متفاوت و نوبتهائي است
در تغيّر بطوريكه هر كسي چند روز نوبت اوست شادماني كامل در آن مورد مذمّت و ايمني
كامل در آن وجود ندارد و اهل اني دنيا هدفهاي تيرهاي اندوه و گرفتاري و مرگ مي­باشند
كه دنيا آنان را هدف قرار مي­دهد و بالاخره به وادي مرگ و نابودي مي­كشاند ولي
قرآن مجيد بهشت را جاي امن و آسايش معرفي مي­كند و در مواردي متعدّدي امنيت
بهشتيان را بعنوان يكي از مزاياي اين مهمانخانۀ الهي گوشزد مي­نمايد:

«¨bÎ) tûüÉ)­FãKø9$# ’Îû BQ$s)tB &ûüÏBr&  ’Îû ;M»¨Zy_ 5cqã‹ããur »[8]

يعني افراد باتقوا در
جايگاه امن و در باغستانها و چشمه سارهاي بهشت بسر مي­برند  و نيز ميگويد:«!$tBurz`tBu Ÿ@ÏJtãur $[sÎ=»|¹ y7Í´¯»s9’ré’sù öNçlm; âä!#t“y_ É#÷èÅeÒ9$# $yJÎ/ (#qè=ÏHxå öNèdur ’Îû ÏM»sùãäóø9$# tbqãZÏB#uä
».[9]

يعني كساني كه داراي
ايمان بوده و به انجام كارهاي نيك اقدام نمودند براي آنها پاداش مضاعف خداوندي
مقرر گرديده است تا در غرفه­هاي بهشتي از هر غم 
و اندوه و رنج و ناراحتي ايمن و آسوده خاطر باشند. و نيز مي­فرمايد:

¨bÎ) tûüÉ)­FãKø9$# ’Îû BQ$s)tB &ûüÏBr&   ’Îû ;M»¨Zy_ 5cqã‹ããur  tbqÝ¡t6ù=tƒ `ÏB <¨ß‰Zߙ 5-uŽö9tGó™Î)ur šúüÎ=Î7»s)tG•B  y7Ï9ºx‹Ÿ2 Nßg»oYô_¨ry—ur A‘qçt¿2 &ûüÏã  tbqããô‰tƒ $ygŠÏù Èe@ä3Î/ >pygÅ3»sù šúüÏZÏB#uä»[10]

كساني كه در راه تقوا
را
در زندگي پيش گرفتند در بهشت در مقام امن و امان قرار گرفته و در باغها و كنار
چشمه­ها آرميده و لطيف­ترين لباس از حرير نازك و ستبر بر تن پوشيده و روبروي هم بر
تخت­ها تكيه زده­اند و با حوريان زيبا آن را همجفت قرار داده­ايم و از هر نوع ميوه
كه بخواهند براي آنها و از هر گونه ناراحتي و درد و رنج و زحمت ايمن و آسوده­اند.

ادامه دارد

 



[1]
. اعتقادات صدوق-ق 90، امالي صدوق- ص 276، توحيد صدوق- ص 105، بحارالانوار- ج
8، ص 200.

/

هدايت پاداشي و اضلال كيفري

تفسير سوره رعد

قسمت پنجاه و پنجم

هدايت پاداشي و اضلال كيفري

(2)

آية الله جوادي آملي

ãAqà)tƒur tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. Iwöqs9 tA̓Ré& Ïmø‹n=tã ×ptƒ#uä `ÏiB ¾ÏmÎn/§‘ 3 ö@è% žcÎ) ©!$# ‘@ÅÒム`tB âä!$t±o„ ü“ωöku‰ur Ïmø‹s9Î) ô`tB z>$tRr& * tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3 Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$# *  šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä (#qè=ÏJtãur ÏM»ysÎ=»¢Á9$# 4’n1qèÛ óOßgs9 ß`ó¡ãmur 5>$t«tB ».

(سوره رعد- آيات 29-27)

و آنان كه كافر شدند مي­گويند: چرا آيت و معجزه­اي از پرودگارش بر او نازل نمي­شود؟
بگوك همانا خداوند هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را به درگاهش تضرّع كند، هدايت
مي­نمايد. آنان كه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا مطمئن مي­شود. همانا به ذكر
خدا، قلب­ها مطمئن مي­شوند، آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح داشتند، بشارت بر
آنان باد و بازگشتي شيرين در انتظارشان است.

هدايت و اضلال، بيهوده نيست

در مقام دوّم بحث، به اموري اشاره شد: امر اوّل- اين بود كه قرآن كريم اضلال و
هدايت را به خداي سبحان اسناد مي­دهد بالقول المطلق كه همانا خداوند گمراه مي­كند
و خداوند هدايت مي­كند «لايضلّ من يشاء و يهدي من يشاء». آيات فراواني بر اين مطلب
دلالت دارد. در سوره انعام- آيه 39 آمده است:

«tûïÏ%©!$#ur (#qç/¤‹x. $uZÏG»tƒ$t«Î/ @Oß¹ ÖNõ3ç/ur ’Îû ÏM»yJè=—à9$# 3 `tB Î*t±o„ ª!$# ã&ù#Î=ôÒム`tBur ù’t±o„ çmù=yèøgs† 4’n?tã :ÞºuŽÅÀ 5OŠÉ)tGó¡•B»-
آنان كه آيات ما را تكذيب كردند مانند كرولال­هائي هستند كه در گمراهي بسر مي­برند. هر كه را خدا بخواهد گمراه مي­كند و هر كه را بخواهد بر صراط
مستقيم قرار مي­دهد.

آياتي كه جزء اين طايفه است در قرآن كريم كم نيست كه بدون ذيل مي­فرمايد: هر
كه را خدا بخواهد هدايت و هر كه را خدا بخواهد گمراه مي­كند. اما از طايفۀ دومّم،
آياتي كه دلالت مي­كند بر اينكه گرچه اضلال و هدايت به مشيّت خدا است، اما خدا
حكيمانه اضلال و هدايت مي­كند، نه گزاف و بيهوده.

در سوره ابراهيم، آيه 4 مي­فرمايد: «!$tBur $uZù=y™ö‘r& `ÏB @Aqߙ§‘ žwÎ) Èb$|¡Î=Î/ ¾ÏmÏBöqs% šúÎiüt7ãŠÏ9 öNçlm; ( ‘@ÅÒãŠsù ª!$# `tB âä!$t±o„ “ωôgtƒur `tB âä!$t±o„ 4 uqèdur Ⓝ͓yèø9$# ÞO‹Å3ysø9$#
»- و ما هيچ رسولي را نفرستاديم مگر به زبان قومش تا اينكه احكام را براي مردم
بيان نمايد، پس خداوند هر كه را بخواهد گمراه و هر كه را بخواهد هدايت مي­كند و
همانا او است غالب و نفوذناپذير و حكيم.

محصول اين طايفه از
آيات آن است كه هدايت خدا و اضلال خدا كه هر دو پاداشي يا كيفري است، روي حكمت و
حساب است؛ گزاف و بيخود نيست كه يك نفر را هدايت كند و ديگري را گمراه نمايد.

طايفه سوّم، آياتي است كه موارد خاصّش را نشان مي­دهد كه چه شخصي را هدايت مي­كند
و چه شخصي را گمراه مي­كند. و از اينجا معلوم مي­شود، حكمت خداي سبحان در توزيع
هدايت و اضلال چگونه است؟ در اين طايفه از آيات، اوّلاً خداي سبحان مي­فرمايد:
هرگز كسي را بدون اتمام حجّت گمراه نمي­كند. در سورۀ توبه، آيه 115 آمده است: «$tBur šc%Ÿ2 ª!$# ¨@ÅÒã‹Ï9 $JBöqs% y‰÷èt/ øŒÎ) öNßg1y‰yd »
– سنّت خدا اين نيست كه كسي را راهنمائي كند، سپس توفيق را از او سلب كرده، گمراهش
نمايد. در ادامۀ آيه مي­فرمايد « 4Ó®Lym šúÎiüt7ムOßgs9 $¨B šcqà)­Gtƒ» تا موارد تقوا را كاملاً برايشان روشن
سازد. پس اگر خداوند رشد را از غي و هدايت را از گمراهي تبيين نمود و احكام را
روشن ساخت، باز هم كسي بخواهد به بيراهه برود، اني دگير به سوء اختيار خودش است و
اينجا است كه خداوند توفيق هدايت را از او سلب مي­كند. پس اضلال به اين معني كه
خداي سبحان يك  امر وجودي را به نام
«ضلالت» به كسي بدهد، چنين نيست بلكه آن فيض خاصّي كه به مؤمنين عطا مي­كند، آن
فيض و رحمت خاص را از منافقين و كفار مي­گيرد.

تقابل اضلال و هدايت

«ما يفتح الله للناس
من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له»- هر كس را خداي درب رحمت بر او گشود،
كسي نمي­تواند آن را ببندد و نسبت به هر كسي كه امساك كرد- و فيض و رحمت خاص را به
او نداد- هيچ كس نمي­تواند آن را باز كند. فيض عام مربوط به همه است ولي فيض خاص،
اختصاص به مؤمنين دارد.

پس اضلال در مقبالش
هدايت است مثل تقابل عدم و ملكه يعني مثل تقابل بياض و سواد نيست بلكه مثل عمي و
بصر است. يضلّ يعني لايعطي و لايهدي. لذا همين مضمون «يضلّ الله الكافرين» يا
«يضلّ الله الظالمين»، به صورت سلب نيز بيان شده مي­فرمايد: «واله لايهدي القوم
الظالمين»، زيرا اين اضلال كيفري همان امساك رحمت خاصّه است وگرنه چيزي به نام
«اضلال» نازل نمي­شود. ضلالت اصولاً امر عدمي است. بي­راهه رفتن وجودي نيست يعني
كمال را از دست دادن، فيض را از دست دادن، عوضي و بي­راهه رفتن. پس خداي سبحان آن
رحمت خاصه را به مؤمنين مي­دهد و به كفار نمي­دهد. يك رحمت، رحمت عامه است و شامل
حال همه مي­شود «رحمتي وسعت كل شيء» وي رحمت خاصه به هر كس داده نمي­شود «والله
يختصّ برحمته من يشاء» و اين «من يشاء» را مشخص كرده است كه چه كساني هستند تا
روشن شود كه مشيّت او بر اساس حكمت است.

بنابراين، اگر خداي
حكيم، زمام هدايت و اضلال را به عهده دارد، مواردش را هم يكي پس از ديگري مشخّص
كرده كه هرگز كسي را قبل از قيام حجّت بالغه گمراه نخواهد كرد. در سوره ابراهيم،
آيه 27 چنين آمده است: «àMÎm6sVムª!$# šúïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ÉAöqs)ø9$$Î/ ÏMÎ/$¨V9$# ’Îû Ío4quŠptø:$# $u‹÷R‘‰9$# †Îûur ÍotÅzFy$# ( ‘@ÅÒãƒur ª!$# šúüÏJÎ=»©à9$# 4 ã@yèøÿtƒur ª!$# $tB âä!$t±tƒ »- آنان كه ايمان آوردند و با تلاش خويش،
مقداري به پيش رفتند، ما در دنيا و آخرت نمي­گذاريم بلغزند و آنها را حفظ مي­كنيم
و همانا خداوند ظالمان را- حكيمانه- اضلال مي­كند و هر كاري بخواهد انجام مي­دهد.

اگر كسي عمداً به
بيراهه رفت، با استفاده نكردن از مهلت توبه و انابه، ما او را به اضلال كيفري
گمراه مي­كنيم. خداوند در آيه نشان مي­دهد اگر ما كسي را هدايت كرديم براي اين است
كه او با تلاش و كوشش خود، چندين قدم به طرف ما آمد و  اگر كسي را توفيق نمي­دهيم براي اين است كه او
با سوء اختيار خويش چندين قدم به بيراهه رفته است. ما همه امكانات را در اختيارش
گذاشتيم و او بهره­برداري نكرد خداوند مؤمنان را هم در دنيا و هم در آخرت، ثابت
قدم مي­كند و اين تثبيت، پاداشي است مخصوص مؤمنين.

در هدايت اجباري،
كمال نيست

در سورۀ نحل آيه 9
چنين آمده: «’n?tãur «!$# ߉óÁs% È@‹Î6¡¡9$# $yg÷YÏBur ֍ͬ!$y_ 4 öqs9ur uä!$x© öNà61y‰olm; šúüÏèuHødr&
»- خدا است كه راه مستقيم و معتدل را به شما بنماياند ولي ولي راه دوّم- كه مربوط
به خدا نيست- راه انحرافي است، و اگر خدا مي­خواست همۀ شما را هدايت مي­كرد. يعني:
خداوند راه مقتصد و ميانه را براي شما حتماً بيان مي­كند ولي اگر خواستيد به بي­راهه
و انحرافي برويد، آن ديگر مربوط به خدا نيست زيرا سبيل جور به خدا ارتباط ندارد. و
اگر خدا مي­خواست،‌ مي­توانست همۀ شما را به اجبار به راه مستقيم هدايت كند ولي
كمال در اين نيست كه كسي را به چيزي اجبار كنند. ولي خداوند همۀ مردم را به هدايت
بدوي، هدايت نموده است.

در همين سوره نحل
نيز، ايه 93 آمده است: «öqs9ur uä!$x© ª!$# öNà6n=yèyfs9 Zp¨Bé& Zoy‰Ïnºur `Å3»s9ur ‘@ÅÒム`tB âä!$t±o„ “ωôgtƒur `tB âä!$t±o„ »- و اگر خدا مي­خواست همۀ شما را امت واحده
قرار مي­داد ولي خداوند هر كه را بخواهد گمراه مي­كند و هر كه را بخواهد هدايت مي­كند.
اين آيه مربوط به امر اوّل است.

در سوره فاطر، آيه 8
همين مسئله هدايت امر اوّل آمده، مي­فرمايدك «أفمن زيّن له سوء عمله فرآه حسناً
فان الله يضلّ من يشاء و يهدي من يشاء»- كسي كه كار بدش را برايش زينت مي­دهند تا
جائي كه آن را نيكو مي­بيند. پس خداوند گمراه مي­كند هر كه را بخواهد و هدايت مي­كند
و هر كه را بخواهد.

پس شخصي كه با دين
آيات الهي و عقل، به سوء اختيار، راه ضلالت را پيش مي­گيرد، قابليّت دريافت فيض را
از دست داده است و با سوء اختيار، كارش به جائي رسيده كه خداوند آن رحمت خاصّه را
به او نمي­دهد. افراد زيادي هستند كه گرفتار دوست بد هستند، در قيامت مي­گويند:
«يا ويلتي ليتني لم اتخذ فلاناً خليلاًن – و اي بر من! اي كاش فلان را يار و ياور
قرار نداده بودم. خداوند در رحمت را به روي اين چنين فردي باز نمي­كند.

اين يك اصل كلّي است: در تمام مواردي كه شامل بحث ما مي­شود مي­فرمايد: دري را
كه خداوند طبق رحمت، به روي كسي باز مي­كند، كسي نمي­تواند آن درب را ببندد و دري
را كه ببندد، كسي نمي­تواند باز كند. آنجا كه خدا در رحمت را باز مي­كند، روي حكمت
است و آنجا كه درِ رحمت را باز نمي­كند، روي حكمت است «و هو العزيز الحكيم».

همه چيز به اندازه است

شما مي­بينيد دو نفر به حوزه مي­آيند كه درس بخوانند، يكي از آنها در مدّت
كوتاهي از بركات و خيرات فراواني برخوردار مي­شود. استاد خوب، شاگرد خوب، هم بحث
خوب، قرين خوب، هم حجرۀ خوب دارد و تمام علل و عوامل رشد علمي براي او فراهم مي­شود،
ولي آن ديگري كه براي درس خواندن نيامده و اهداف ديگري دارد، مي­بيني چند سال از
عمرش مي­گذرد و هيچ بهره­اي نمي­برد. اين طور نيست كه خداي سبحان بي­جهت و بي­حكمت،
به يك نفر آن همه امكانات عطا مي­كند و بي­جهت در رحمت را به روي ديگري باز نمي­كند.
«و كلّ شيء عند بمقدار»- همه چيز در نزد خداوند، به اندازه است.

و همچنين وقتي دربارۀ كفار مي­فرمايد: «فزادهم الله مرضاً»- خداوند بر بيماري
و مرضشان افزوده است. به خاطر اين است كه خودشان چنين خواسته­اند و خودشان به
بيراهه رفته­اند. همين قرآن كريم را كه عامل شفاي مؤمنين معرفي مي­فرمايد، عامل
مرض كفار مي­گردد «ãAÍi”t\çRur z`ÏB Èb#uäöà)ø9$# $tB uqèd Öä!$xÿÏ© ×puH÷qu‘ur tûüÏZÏB÷sßJù=Ïj9   Ÿwur ߉ƒÌ“tƒ tûüÏJÎ=»©à9$# žwÎ) #Y‘$|¡yz »  –
و از قرآن آنچه شفا و رحمت است بر مؤمنين نازل مي­كنيم ولي همين قرآن براي ظالمين،
اضافه زيان و خسران در بر دارد. لذا ماه مبارك رمضان- مثلاً- كه ماه عبادت است،‌
بدترين ماه براي فاسقين و تبهكاران مي­باشد زيرا شقاوتشان در اين ماه افزونتر مي­شود.
روز جمعه كه روز رحمت است،‌ بدترين روز براي منافنقين به شمار مي­آيد.

در اين باره مثلي مي­زنيم:
خداي سبحان ميوه­هاي خوب و شادابي را براي ما آفريده است. اگر كسي توانست بخورد و
آن ميوه­ها جذب بدنش بشود، فربه مي­شود ولي اگر زخم معده داشت و در برابر ميوه­ها
حساسيّت داشت، اگر همان گلابي شاداب و بامزه را بخورد، معده­اش درد مي­گيرد و
فريادش بلند مي­شود. اين گلابي به اين خوبي و شيريني، مرض كسي را كه زخم معده دارد
مي­افزايد، يا مثلاً آن آب زلال و گوارا را اگر به كسي كه تازه از اطاق عمل بيرون
آمده، بدهند و از آن بياشامد، بر دردش مي­افزايد، پس خود آن چشمه گوارا يا خود
گلابي مضر نيست. بلكه او مريض است كه نمي­تواند جذب كند و عكس العمل نشان مي­دهد.
«4y7Ï9ºx‹Ÿ2 ‘@ÅÒムª!$# ô`tB uqèd Ô$̍ó¡ãB ë>$s?ö•B »‌(سوره
غافر- آيه 34)- و همانا خداوند گمراه مي­كند كسي را كه اسراف كننده است و در آيات
و معجزات و پيامبران خدا شك و ترديد دارد. آري، كسي كه اهل اسراف و تجاوز در
كارهايش است و كسي كه در عقايدش اهل ريب و شك است، خداي سبحان اين چنين كسي را
گمراه مي­كنمد يعني فيض خود و رحمت خاصّۀ خود را به چنين انساني نمي­دهد.

در سوره شوري، آيه 13
راجع به هدايت مي­فرمايد: Žã9x. ’n?tã tûüÏ.Ύô³ßJø9$# $tB öNèdqããô‰s? ÏmøŠs9Î) 4 ª!$# ûÓÉ<tFøgs† Ïmø‹s9Î) `tB âä!$t±o„ ü“ωöku‰ur Ïmø‹s9Î) `tB Ü=‹Ï^ム»
– بر مشركين بسيار سخت و ناگوار مي­آيد كه آنان را به خدا دعوت مي­كني. و همانا
خداوند گلچين مي­كند هر كه را بخواهد.

«ª!$# ûÓÉ<tFøgs† Ïmø‹s9Î) `tB âä!$t±o„ ü“ωöku‰ur Ïmø‹s9Î) `tB Ü=‹Ï^ム»
– كسي را كه اهل انابه و توبه باشد، خداي سبحان به عنوان هدايت پاداشي، او را
هدايت مي­كند نه هر كس را. پس همانگونه كه اضلال، مال كافران و ظالمين و تبهكاران
است، در قسمت اثبات قضيه نيز هدايت، مال منيبين و توبه كنندگان است.

در سورۀ تغابن آيه 11 مي­فرمايد: «`tBur .`ÏB÷sム«!$$Î/ ωöku‰ ¼çmt6ù=s%»- اگر كسي به هدايت بدوي، ايمان
آورد، از اين پس خداوند به عنوان پاداش، قلبش را هدايت مي­كند.

در سوره مائده، آيه 16 اينچنين آمده: «“ωôgtƒ ÏmÎ/ ª!$# ÇÆtB yìt7©?$# ¼çmtRºuqôÊ͑ Ÿ@ç7ߙ ÉO»n=¡¡9$# »- هر كه راه تسليم محض را پيروي كند و رضايت خدا را كسب نمايد، خداوند هدايتش
مي­كند. اين هدايت پاداشي است كه مخصوص افراد خاصّي است؛ غير از هدايت بدوي است كه
براي همگان است. دربارۀ قرآن مي­فرمايد: «هديَّ للناس» هدايت است براي تمام بشر در
همۀ اعصار؛ اين هدايت ابتدائي است ولي دربارۀ هدايت پاداشي مي­فرمايد: مربوط به
كسي است كه تابع رضوان الهي باشد. والحمدلله رب العالمين.

ادامه دارد

مستبد به رأي!

اميرالمؤمنين (ع):

«لاتَسْتَبِدّش بِرَايِكَ فَمَنِ اسْتَبَدَ بِرايهِ هَلَك».

(غررالحكم- صفحه 811)

مستبد به رأي نباش، چه آنكس كه در رأي خود استبداد ورزد سرانجام هلاك خواهد
شد.

 

/

پيام مهم مقام معظم رهبري به اجتماع عظيم مسلمانان در مراسم برائت از مشركين در مكّه

پيام مهم مقام معظم رهبري به اجتماع عظيم مسلمانان در مراسم برائت از مشركين
در مكّه

بسم الله الرحمن الرحيم

والحمدلله ربّ العالمين و الصلوة و السلام عليهم السلام سيدنا و نبيّنا محمد و
آله الطيبين الطاهرين

قال الله الحكيم: «و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمناً و اجنبني و بني
ان نعبد الاصنام ربّ انهن اضللن كثيراً من الناس فمن تبعني فانه مني و من عصاني
فانك غفور رحيم».

اكنون كه مراسم حج فرا رسيده و نغمۀ لبيك برآمده از دلهاي مشتاق، فضاي حريم
امن الهي را انباشته است و ملت­هاي مسلمان، از آفاق گستردۀ جهان، به ميعاد ذكر و
استغفار و قيام و اتحاد شتافته، و برادران مهجور، به يكديگر رسيده­اند، جبهۀ سپاس
و خضوع به ساحت خداي عزيز و حكيم سوده، حمدي به عظمت صفات حُسني، و شكري به وسعت
درياي رحمت حق، نثار حريم حضرت احديّت مي­كنم، كه يكبار ديگر به مسلمين مشتاق،
توفيق اين فريضه را عطا فرمود و يكباره ديگر پرچم عزت و عظمت را بر فراز سر
مسلمانان در خانۀ امن خود برافراشت، و يكباره ديگر حجاج ايراني را بر اين سفرۀ
رحمت و عظمت نشانيد. زبان و قلم از توصيف و تقدير اين نعمت بزرگ، قاصر است. خدا
كند كه نور معرفت بر دل­هاي روشن شما حج گزاران بتابد و حقيقت، بي­واسطۀ حرف و
گفت، در جان مشتاق شما متجلي گردد.

نكتۀ مهمي كه اينجانب مي­خواهيم به شما برادران و خواهران از هر كشور و ملت كه
هستيد بگويم اين است كه حج، نعمتي الهي است كه بر نسل­هاي مسلمان ارزاني شده است.
قدرداني و شكرگزاري، آن را زياد مي­كند و ناسپاسي و قدرناشناسي، آن را از مسلمين
مي­گيرد كه اين همان عذاب شديد الهي است كه: «ولئن كفرتم ان عذابي لشديد».

گرفته شدن حج به اين نيست كه از مسلمانان كسي به حج نرود، بلكه به اين است كه
مسلمانان از منافع بيشمار آن محروم بمانند، و زياد شدن آن به اين نيست كه هر سال
گروههاي بيشتري حج كنند، بلكه به اين است كه از منافع آن بهره­مند شوند كه:
«ليشهدوا منافع لهم» خوب است بدرستي بينديشيم، آيا جهان اسلام توانسته است از
منافع حج برخوردار شود؟ و اساساً اين منافع چيست؟

حج درست مي­تواند تحولي دروني در يكايك مسلمين پديد آورد و روح توحيد و ارتباط
با خدا و اعتماد به او و ردّ همه بتهاي درون و برون وجود آدمي كه همان هواها و هوس­هاي
پست كننده و قدرتهاي اسير كنندۀ آدمي­اند، و نيز احساس قدرت و اعتماد به نفس و
رستگاري و فداكاري را در آنان پديد آورد، و چنين موجودي شكست ناسپاس و تهديد و
تطميع ناپذير مي­سازد.

و نيز حج درست مي­تواند از اعضاي جدا افتادۀ امت اسلامي، پيكره­اي واحد و
كارآمد و نيرومند بسازد، آنان را با هم آشنا و از حرف­ها و دردها و پيشرفت­ها و
نيازهاي يكديگر، آگاهشان كند و تجربه­هاي آنان را متبادل  سازد. اگر حج با توجّه به اين هدف­ها و نتايج،
برنامه­ريزي مي­شد، و در اين برنامه­ريزي دولتها و علماء و صاحبنظران و روشنفكران
جهان اسلام، همكاري مي­كردند، ثمرات گرانبهائي نصيب امت اسلامي مي­گشت كه با هيچ
دستاورد ديگري در دنياي اسلام قابل مقايسه نبود. به جرأت مي­توان گفت: همين يك تكليف
اسلامي اگر درست و چنانكه شريعت اسلام، خواسته است مورد بهره­برداري قرار گيرد، پس
از زماني نه چندان بلند، امت اسلامي را به عزّت و قدرتي كه درخور آن است خواهد
رسانيد.

بايد با تلخي اذعان كرد كه شكل كنوني انجام اين فريضۀ الهي، با وضعيت مطلوب آن
فاصله زيادي دارد. امام راحل عظيم، تلاش مؤثري در اين جهت مبذول داشت و تصوير
روشني از حج ابراهيمي، حج عظمت و عزت آفرين، حج سازنده و تحول دهنده، در برابر چشم
امت اسلامي قرار داد و همين اندازه تاكنون منشأ بركات فراواني در جهان اسلام شده
است، ليكن با اينهمه، گسترش اين انديشه و اين نحوه عمل به همه ملت­هاي مسلمان،
نياز به مجاهدت مخلصانۀ علماي ديني و روشن بيني و مساعدت دولتمردان همۀ كشورهاي
اسلامي دارد، و اميد است كه اين وظيفۀ بسيار اساسي مورد توجه و عمل آنان قرار
گيرد.

اكنون بجاست كه با استفاده از اين فضاي معطر اخوت و بعنوان اداي بخشي از
وظائفي كه حج بر دوش ما مي­نهد، نگاهي به جهان اسلام افكنده و موقعيت آن را با
توجه به حوادثي كه پس از حج گذشته تا امروز در سراسر جهان پيش آمده، برآورد نمائيم
و وظائف خود را در اين مجموعه باز يابيم.

حوادث يكسال گذشته از جملۀ مجموعه حوادث نادري است كه كمتر زماني به اين
كوتاهي را در تاريخ به ياد داريم كه اينهمه حوادث بزرگ را در خود جاي داده باشد.

در رأس اين حوادث، فروپاشي ابرقدرت شرق و نابودي قدرت غول آسائي است كه دهها
سال، يكي از دو سلطۀ عظيم سياسي و نظامي و تبليغاتي جهان، به شمار مي­رفت. اضمحلال
امپراتوري پهناوري با قدرت نظامي افسانه­اي و دسترسي به سلاح اتمي و همه گونه
وسيله امكان براي سلطه و نفوذ در  ديگران،
در محاسبات معمولي و مادي، در شمار كارهاي محال است. اما اين حادثه اتفاق افتاد و
نادرستي محاسبات مادي يكبار ديگر ثابت شد.

گسيخته شدن بلوك شرق، دگرگوني فاحش جغرافياي سياسي در اروپا، سربرآوردن ملت­ها
و كشورهائي كه ساليان متمادي بزور در غصب، در تصرّف بيگانگان يا زير نفوذ آنان
بودند، نيز از جملۀ اين حوادث شگفت­آور است.

به همين اندازه جالب و هيجان انگيز است پيروزي انقلاب اسلامي در افغانستان و
به قدرت رسيدن ملتي كه چهارده سال با غربت و مظلوميّت و فقر مادي ولي با ايمان
عميق به اسلام، بار جهادي پرمرارت را بر دوش كشيد، و نيز پديد آمدن چند كشور
مسلمان مستقل در آسياي ميانه با ملت­هائي كه عيليرغم تبليغات زهرآگين هفتاد ساله
كمونيستها و عليرغم تلاش پس مانده­هاي آن دوران كه هرگز با اسلام آشتي نكرده­اند و
نخواهند كرد، نداي اسلام سر داده و به مسلماني خود افتخار مي­كنند و در پي تحقّق
بخشيدن به احكام اسلامي هستند و نيز پديد آمدن حدّاقل دو كشور مسلمان در اروپا
يعني بوسني و هرزگوين و آلباني كه از هم اكنون موجب دغدغۀ دولتهاي اروپائي شده
است.

و نيز از نوعي ديگر، پيروزي گروههاي اسلامي در الجزاير در انتخاباتي آزاد و با
روش منطبق بر معيارهاي دمكراسي كه مايۀ اميد و تفاخر همۀ مسلمانان و حاكي از عمق
ايمان اسلامي در آن ملت مجاهد و مجرب بود، و در عظمت آن همين بس كه قدرتهاي ضد اسلامي
و مرتجعين منطقه را به يك اندازه مشوش كرد، تا آنجا كه با كودتاي مزورانه، بر روي
آن حركت اسلامي سرپوش نهادند و فعلاً آن را مهار كرده و به بند كشيده­اند، و البته
هر روشن بين بوضوح در مي­يابد كه تا زمان دارزي نخواهند توانست به اين وضع ادامه
دهند.

باري، سال گذشته ما سرشار از چنين حوادث كم نظير و شگفت­آور بود، و بجز آن،
رشد حركت­هاي اسلامي و بيداري مسلمين و اصرار آنان بر بازيافتن هويت اسلامي و
مبارزه با قدرتهاي قلدر و معارض، در بسياري از مناطق عالم بخصوص در فلسطين عزيز و
برخي كشورهاي شمال آفريقا و خاورميانه، نيز از مميزات برجستۀ اين سال بود.

اين حوادث مهم و عبرت انگيز بسياري از آنها بيواسطه يا با واسطه از اسلام،
متأثر بوده است، بر روي هم وضعيت جديدي را براي اسلام و مسلمين به وجود آورده كه
وظيفۀ همه ملتهاي اسلامي است آن وضعيت را درست بشناسند و بدون فوت وقت، نسبت به آن
موضعي يكپارچه و متين و منطبق با محاسبه اتخاذ كنند.

اين وضعيت جديد داراي دو بخش يا دو عنصر است:

اوّل- اينكه تفكر اسلامي و هويت اسلايم در گسترۀ جهان، از شوكت و عزت و نشاط
بيشتري برخوردار گشته و اسلام بصورت يكي از برجسته­ترين حقايق موجود عالم، در سرتاسر
جهان مطرح گرديده است.

و دوّم- آنكه قدرتهاي مسلط جهان در موضع صريحتري از خصومت نسبت به اسلام و
مقاصد اسلامي قرار گرفته­اند، و تحقيقاً يكي از فصول اصلي در نظم نوين پيشنهادي
آمريكا براي جهان پس از سقوط كمونيسم، فصل اسلام زدائي و مقابله با رشد روزافزون
حركتهاي اسلامي است.

هر كس اظهارات و اقدامات سرمداران رژيم آمريكا را دربارۀ اسلام، و نهضت­هاي
اسلامي معاصر، و كشورها و ملت­هائي كه دم از گرايش به اسلام ميزنند و مدعي يا
آرزومند تشكيل نظام اسلامي­اند، تعقيب كند از عمق كينه­اي تمام نشدني به اسلام و
نظام اسلامي اطلاع مي­يابد.

در حوادث جاري عالم نيز شواهد متعددي را بر اين مدعا ميتوان مشاهده كرد كه از
جمله تلخترين و غم انگيزترين آنها، حوادث جاري در بوسني و هرزگوين و نيز جنگهاي
خانگي در قره­باغ و منطقۀ عمومي قفقاز است. سركوب خونين و قساوت آميز مسلمانن در
سارايوو كه در قلب اروپاي باصطلاح متمدن جريان دارد،‌ بقدري خشن و وحشيانه است كه
آدمي را به ياد قتل عام­هاي معروف اروپا در قرون وسطي و در جنگهاي مذهبي و نژادي
اين قارۀ جنگ طلب مي­اندازد، با اين تفاوت كه امروز صربهاي يوگسلاوي سابق، براي
كشتار دستجمعي مسلمانان از ابزارهاي جنگي مدرن استفاده مي­كنند! با اينحال اين
دولتها كه به بهانه حقوق بشر در كار كشورهاي دوردست هم دخالت و اعمال نظر مي­كنند
در برابر اين فجايع دست روي دست گذارده­اند. آمريكا و كشورهاي اروپائي در همين
منطقه و نسبت به جمهوريهاي ديگر همان كشور سابق، آنجا كه پاي مسلمانن در ميان نبرد
بطور قاطع از پيش آمدن چنين كشتارهائي جلوگيري كردند. در منطقۀ قفقاز نيز دولتهائي
كه مي­توانستند با اعمال فشارهاي معمول، مانع از كشتار مسلمان قره­باغ شوند، نه
تنها اقدامي جدي نكردند بلكه تلاش ميانجي گرانه جمهوري اسلامي را هم آماج توطئه و
مخالفت خود ساختند و بي­عقلاقگي خود را به سرنوشت ملت تازه استقلال يافتۀ قفقاز،
ثابت كردند.

ارتباطات فشردۀ آمريكا و عواملش با دولتهاي تازه مستقل آسياي ميانه براي
ترساندن آنان از گرايش­هاي اسلامي و آنچه آنان نام بنيادگرائي بر آن مي­نهند،
موضعگيري­هاي خصمانۀ آنان در برابر بيداري اسلامي در همه جا و بطور نمونه­اي بارز
با حركت سياسي پيروزمندانه مسلمانان در الجزاير، رفتار حيله گرانه و عذرآميز آن با
ملت عراق و افكندن آنان در وضعيّت غم انگيز و مظلومانۀ كنوني، دشمني عنادآميز آنان
با زمامداران سودان كه صرفاً عكس العمل گرايش اسلامي آنان است و دهها نمونۀ ديگر
در سرتاسر جهان، مجموعاً شواهد انكارناپذيري بر خصومت علني آمريكا و ديگر سلطه
گران نسبت به اسلام و بيداري اسلامي و باز يافتن هويت اسلامي از سوي مسلمين جهان
است.

ملت­هاي مسلمان بايد به اين سئوال پاسخ دهند كه وظيفۀ مسلمين در برابر اين
موضع عنادآميز و كينه توزانه چيست؟ شك نيست كه قلدران عالام فقط به احساسات خصمانه
اكتفا نمي­كنند، و از همۀ امكانات مالي و سياسي و تبليغاتي و اگر بتوانند، نظامي
خود براي اعمال دشمني استفاده خواهند كرد، همچنانكه تاكنون كرده­اند. و ملّت ايران
در طول ساليان پس از پيروزي انقلاب اسلامي تا امروز، اين دشمني­ها را تجربه كرده و
امت بزرگ اسلامي شاهد كينه­توزي استكبار جهاني با ايران اسلامي يا ساير نمونه­هاي
حركت اسلامي در نقاط ديگر جهان بوده است.

شك نيست كه بي­تفاوتي ملت­هاي مسلمان در برابر اين وضع، دشمن را تشويق مي­كند
و صحنه را هر روز بر مؤمنين به اسلام تنگتر مي­سازد. مسلمانان بايد نشان دهند كه
جهان اسلام داراي قدرت برخورد است و مي­تواند در برابر تجاوز و دشمني آمريكا و هر
متجاوز ديگري بايستد، تاكنون همۀ لطمات جبران ناپذيري كه به امت اسلامي از سوي
استعمارگران ديروز و مستكبران امروز وارد شده، عمدتاً ناشي از ضعف نفس و ضعف
روحيّۀ دولتها يا ملّت­ها بوده است.

ايستادگي ملّت­ها دشمن را بستوه مي­آورد و او را در رسيدن به هدفهاي متجبّرانه­اش
ناكام مي­سازد. اگر رهبران و ملت فلسطين، همين شجاعت فداكارانه­اي را كه امروز
انتفاضۀ اسلامي در برابر صهيونيست­ها از خود نشان مي­دهد، در آغاز تشكيل ولت غاصب
صهيونيست نشان مي­دادند، اين سرنوشت مرارتبار و زهرآگين براي فلسطين رقم نمي­خورد،
و اگر امروز سران نهضت­هاي اسلامي و مردم مؤمن، سختي­هاي مبارزه را بر خود هموار
كنند بيگمان امت اسلامي، آيندۀ شيريني را به دست خواهد آورد.

استكبار در تعرّض خود به ملت­هاي مسلمان، حدّي نمي­شناسد. امروز صيهونيستهاي
غاصب و آمريكا بعنوان حامي همه جانبۀ آنها تا آنجا پيش رفته­اند كه حتي مليت
فلسطيني را هم انكار مي­كنند و حقيقتي بنام ملت فلسطين را نمي­شناسند. در حاليكه
ملت فلسطين، ملتي است با ريشه­هاي عميق تاريخي و پيوندهاي انكارناپذير جغرافيائي،
و آنكه نه ريشۀ تاريخي دارد و نه رابطۀ جغرافيائي، ملت جعلي و دروغين اسرائيلي
است.

در كشورهاي اسلامي كه مردم با ايماني ناگسستني به اسلام وابسته­اند- از قبيل
جمهوريهاي تازه استقلال يافته كه عليرغم هفتاد سال تلاش اسلام­زدائي كمونيستها، با
گرمي و هيجان از حاكميّت اسلامي سخن مي­گويند- قدرتهاي ضدّ اسلامي تا آنجا پيش مي­روند
كه از خطر اسلام گرائي در اين كشورها سخن مي­گويند و شيرين­ترين دلبستگي­هاي آنان
را بعنوان خطر قلمداد مي­نمايند.

اين گستاخي استكبار و عوامل آن، با يك ارادۀ عمومي و يك اقدام هماهنگ از سوي
ملت­ها و آحاد مردم مسلمان بايد پاسخ داده شود و شرّ توطئه­هاي استكبار از سر ملت­هاي
مسلمان برطرف شود.

كوتاهي دولتهاي اسلامي در مبارزه با رژيم غاصب اسرائيل، آمريكا را به راه
انداختن مذاكرات مستقيم اعراب و اسرائيل تشويق كرد و متأسفانه برخي از سران عرب بي­آنكه
به ابعاد بسيار وسيع اين ضربۀ استكباري توجه كنند اين شد كه دولت غاصب اسرائيل به
هدف خود يعني شناخت شدن از سوي كشورهاي عرب رسيد بدون اينكه سر سوزني از مواضع
متجاوزانۀ خود عقب نشيني كند.

اكنون صهيونيست­ها علاوه بر ترور و آدم ربائي و غصب سرزمينهاي فلسطين و لبنان
و سركوب فلسطينان و كشتارهاي جمعي و ساير جنايات هولناك خود در گذشته، بطور روزانه
روستاهاي جنوب لبنان را با حملات هوائي خود با خاك يكسان مي­كنند و با اعتماد به
اينكه هرگز فشاري از سوي آمريكا و اروپا بر آنان وارد نخواهد شد خشن­ترين جنايات
را نسبت به مردم آن منطقه مرتكب مي­شوند. مذاكرات عربها با اسرائيل حتي نتوانسته
از ادامۀ تجاوز و جنايات صهيونيستها جلوگيري كند.

اين نمونه­اي بود از عقب نشيني­هائي كه دشمن را طلبكارتر و گستاخ­تر مي­سازد.

اينجانب نظر رؤساي كشورهاي اسلامي را به قدرت عظيمي كه در اختيار آنان است جلب
مي­كنيمن، و آن قدرت ملت­هاي مسلمان است. با پشتوانۀ اين قدرت شكست ناپذير،
دولتهااي اسلامي مي­توانند در برابر ابرقدرت آمريكا كه امروز جبهۀ ضد اسلامي
استكبار را سرپرستي مي­كند، بايستند و از حق ملتهاي خود و نيز از ملتهاي مسلمان
مظلوم دفاع نمايند. اسلام بهترين تضمين براي ادارۀ زندگي يك ملت است و در سايۀ آن
ملتها مي­توانند طعم آزادي و استقلال كامل را بچشند و از آن بهره­مند شوند،‌ و
ايمان اسلامي آحاد مردم در كشورهاي مسلمان نشين، بهترين پشتوانه براي چنين منظوري
است.

انتظار از دولتهاي مسلمان آن است كه بجاي ترس و واهمه از اسلام، كه آمريكا و
ديگر سرمداران استكبار سعي فراوان بر القاء چنين ترس و واهمه­اي در سران كشورهاي
اسلامي دارند، به اين آئين الهي به چشم نجاتبخش ملتهاي خود و بمثابۀ پيوندي ميان
ملتهاي مسلمان يعني اجزاء امت اسلامي نظر كنند و با آن براي خود قدرت و عزت فراهم
آورند.

اين خود قوي­ترين وسيله براي جلب و پشتيباني ملّت­ها است، و دولتي كه ملت خود
را پشت سر داشته باشد مي­تواند از هيچ تهديدي نترسد.

به ملت­هاي اسلامي و آحاد مردم مسلمان نيز عرض مي­كنم كه علاج همۀ دردها و
ناكامي­هاي ملل مسلمان، بازگشت به اسلام و زندگي در نظام اسلامي و زير سايۀ احكام
اسلامي است. اين آن چيزي است كه عزّت و قدرتو برخورداري از نعم بزرگ امنيّت و رفاه
را به مسلمانان برمي­گرداند و سرنوشت تلخ و ذلّت آميزي را كه طرّاحان استكبار براي
امت مسلمان تدارك ديده­اند، از آنان دور مي­سازد.

تبليغات استكباري بر ضدّ اسلام، كه بخشي از حملۀ صليبي جديد است، چنين وانمود
مي­كند كه اسلام قادر بر سازماندهي زندگي سياسي و اقتصادي ملّتهاي مسلمان نيست و
ملتهاي مسلمان چاره­اي جز اين ندارند كه با معيارها و شكل و محتواي حكومتها و نظام­هاي
سرمايه­داري غرب، زندگي كنند. اين يك ترفند و دروغ مزدورانه است كه براي وابسته
كردن كشورهاي اسلامي به ارودوگاه استكباري غرب و استثمار منابع مادّي آن طرّاحي
شده و سالها است تبليغ مي­شود.

نظام سرمايه­داري غرب تا گلو در مشكلات انساني لاينحل فرو رفته و با وجود ثروت­هاي
فراواني كه در اختيار دارد، از استقرار عدالت اجتماعي بكلي ناتوان مانده است. شورش
اخير سياهان در آمريكا نشان داد كه نظام آمريكا نه فقط نسبت به ملت­هاي آسيا و
آفريقا و آمريكاي لاتين كه نسبت به ملّت خود نيز با بيعدالتي عمل مي­كند و در
اينجا نيز مانند آنجاها، اعتراض را با خشونت و سركوب پاسخ مي­دهد. درست است كه
اردوگاه كمونيزم متلاشي و نابود شد،‌ اما رقيب آن يعني ارودگاه سرمايه­داري هم با
وضع فعلي و بخصوص با  غرور و طغياني كه پس
از يكه تاز شدن در ميدان قدرت، بدان دچار شده،‌ ماندني نيست و دير يا زود دنيا
شاهد سقوط و متلاشي شدن آن نيز خواهد بود.

اسلام قادر است كه مسلمانان و همۀ انسانيّت را نجات دهد، مشروط بر آنكه درست
شناخته و سپس درست به آن عمل شود. نظام اسلامي در ايران بفضل الهي مظهراقتدارو
توانائي­هاي اسلام و تجربه­اي مجسّم براي مسلمانان است. و اين در حالي است كه از
عمر سيزده سالۀ آن، هشت سالش در جنگي كه با برنامه­ريزي و كينه­توزي استكبار شرق و
غرب بر آن تحميل شده بود، گذشت و پيش از آن و بعد از آن تا امروز هم بي­وقفه آماج
دشمني­ها و خباثت­هاي اردوگاههيا دشمن قرار داشته است.

امام خميني عظيم قدس الله نفسه الزكيه ملّت ايران را بيدار و مسلّح به عزم
پولادين و عملِ مخلصانه كرد، و اين راه هم اكنون در برابر همۀ ملّت­ها قرار دارد.

همۀ آنچه از دولتهاي مسلمان انتظار مي­رود، با اراده و خواست ملتهاي آنان قابل
تحقق است. شما بايد از دولت­هاي خود، مقابله به صهيونيزم و استكبار، و دفاع از
مسلمانان مظلوم سراسر عالم، و يكپارچگي و برادري با ملّت­ها و كشورهاي مسلمان ديگر
را طلب كنيد و در راه اين هدفهاي عالي، پشتيبانِ دلسوز و فداكار آنان باشيد.

شما بايد به آنان بقبولانيد كه از آمريكا نترسند و در مقابل قلدري­هاي آ»
بايستند. و شما بايد به آنان تفهيم كنيد كه اسلام و قرآن تنها راه نجات است و آنان
را به حصار مستحكم لااله الا الله سوق دهيد.

و در اين وظيفه بزرگ، علماي دين، روشنفكران، خطبا، هنرمندان، دانشجويان و
جوانان داراي نقش و مسئوليت سنگين­تري مي­باشند، و زنان نيز مانند مردان و دوشادوش
آنان در اين وظيفه سهيم­اند. اين است آنچه دعاي ابراهيم خليل (ع)را در حق همۀ شما
مستجاب مي­كند و شما را با پيوند الهي به آن منادي بزرگ توحيد متصل مي­سازد.

در پايان به حجاج محترم ايراني توصيه مي­كنم كه از اين فرصت ارزشمند براي
تزكيه نفس و ارتباط با خدا و توبه و انا به به حضرت حق  و تحصيل رستگاري روحي حداكثراستفاده را بكنند،
و از دعا و تضرع و تفكر و تصفيه روح، لحظه­اي غفلت نكنند و نگذارند كه خداي
نخواسته مظاهر بي­ارزش مادي كه همه جا نظائر آن را مي­شود يافت چشم و دل آنان را
به خود جذب كند و اين روزها و ساعتهاي استثنائي را كه مخصوص معنويت و تكميل نفس و
تربيت روح و ارتباط با برادران مسلمان است، به بيهودگي از آنان بربايد.

خداوند همه شما را مشمول تفضّلات الهي و توجهات و ادعيه زاكيه حضرت ولي عصر
ارواحنا فداه قرار دهد.

والسلام عليكم و رحمة الله عليهم السلام الحسيني الخامنه­اي او لذي الحجة
الحرام 1412

 

/

فاجعه 7تير و پيشتازي انقلاب اسلامي

فاجعه  7تير و پيشتازي انقلاب اسلامي

انقلاب اسلامي ايران كه به رهبري و انديشه­هاي پاك حضرت امام خميني قدس سره،
طرح و پي­ريزي شده و به ثمر نشست، از آغاز، به ضرورت ماهيت اسلاميش، دشمن آشتي
ناپذير امپرياليسم و صهيونيسم مي­باشد، و اين چيزي نيست كه دشمن، به ضرورت ماهيّت
خونخواريش، از آن بگذرد.

بهمين خاطر، از روز 22 بهمن 57 كه انقلاب به پيروزي رسيد، طرّاحان كنگرۀ سياه
و صهيونيسم بين الملل، نقشه­ها و توطئه­هاي بسيار كشيدند كه آن را از پاي درآورده
و نابود سازند كه خداوند در تمام موارد، نقشه­ها را نقش بر آب كرد و انقلاب را به
فضل خويش، رهائي بخشيد و استقلال ملت ايران را تضمين كرد. از آن كه بگذريم، گاهي
حركتهاي موزيانه دشمن، باعث پيشتازي و تثبيت بيشتر انقلاب مي­شد و اين يكي از
نعمتهاي خفيّه الهي بود.

درست آن روزهاي قبل از وقوع حادثه 7 تير را به ياد آوريم كه چگونه در رسانه­هاي
گروهي دنيا و نشريّات مختلف استعماري و بوسيلۀ بوقهاي مزدورشان در ايران، با
ترفندهاي گوناگون، چهره­هاي بسيار درخشان و پركار و مفيد انقلاب را مانند شهيد
مظلوم آيت الله دكتر بهشتي، آماج حمله­ها و شايعه­هاي شگفت انگيز كرده و اينقدر
عليه آنان تبليغ مي­كردند كه بيشتر مردم را نسبت به آن بزرگواران بدبين مي­نمودند،
با اين حال اين حربه را چندان مؤثّر نيافتند، لذا از راه حسودترين و پليدترين
گروهكهاي موجود يعني منافنقين وارد شده و با ايجاد پيوندي قوي ميان التقاط چپ و
كفر جهاني، و پشتيباني بي­چون و چراي آمريكا، دشمن اصلي انقلاب اسلامي، بر آن شدند
ه با ترور اشخاص سرشناس و خدوم و مفيد جامعۀ انقلابي، به اهداف شوم خود برسند،
غافل از اينكه اين شهادتها است كه اسلام را تاكنون نگه داشته و بي­گمان انقلاب
اسلامي را نيز از سيل توطئه­ها حفظ نموده است، هر چند ددمنشان و تفاله­هاي شيطان و
منافقين خودفروخته، با خرابكاريهاي جاهلانه­شان، چند صباحي احساس پيروزي! مي­كردند
ولي چهرۀ پليدشان براي تمامي مردم ما آشكار شد و با اين كار، تمام بدبيني­ها نسبت
به بزرگواراني چون بهشتي و محمد منتظري مبدّل به خوش بيني گشت و آن همه زحمات طاقت
فرساي آنان در تبليغات و مصارف گزافي كه براي شيعه پراكني عليه اين طرفداران و
پرچمداران حقيقي انقلاب اسلامي خرج شده بود، همچون كفهائي بر روي آب زدوده شد و از
بين رفت «و اما الزبد فيذهب جفاء و اما ما ينفع لناس فيمكث في الارض».

منافقين و ليبراليسم­ها به سركردگي آمريكا، به اين نتيجه رسيده بودند كه با
ايجاد جوّ شانتاژ در ميان مردم، نمي­توان به اهداف خود رسيد زيرا اهرمهاي قدرت، از
روحانيتي اصيل و پاكدامن و بردبار تشكيل شده و با يك سخنراني يا يك اطلاعيه، تمام
شانتاژهاي تبليغاتي بي­اثر مي­شود، لذا خيال مي­كردند كه اگر چند روحاني سرشناس و
مردان مذهبي با استقامت و فداكار را از ميان بردارند، دست و بازوي امام بسته مي­شود
و توان قدرت از او گرفته مي­شود و راه براي بازگشتن منافقين و ليبرال منشهاي
مطرود، گشوده مي­گردد و دشمنان به آرمانهاي خود مي­رسند! و راستي چه پندار باطلي!

امام قدس سره طي پيامي كه بمناسبت فاجعه شهادت 72 تن به ملت ايران دادند، اين
نكته را بسيار زيبا ترسيم نموده­اند:

«عيب بزرگ شما و هوادارانتان آن است كه نه از اسلام و قدرت معنوي آن و نه از
ملت مسلمان و انگيزه فداكاري او اطلاعي نداريد. شما ملتي را كه براي سقوط رژيم پليد
پهلوي و رها شدن از اسارت شيطان بزرگ ده­ها جوان عزيز خود را فدا كرد و با شجاعت
بي­مانند ايستاد و خم به ابرو نياورد، نشناخته­ايد.

شما ملتي را كه معلولانشان در تخت­هاي بيمارستان­ها آرزوي شهادت مي­كنند و
ياران را به شهادت دعوت مي­كنند، نشناخته­ايد.

شما كوردلان با آنكه ديده­ايد، با به شهادت رساندن شخصيتهاي بزرگ، صفوف
فداكاران در راه اسلام فشرده­تر و عزم آن مصمم­تر مي­شود، مي­خواهيد با به شهادت
رساندن عزيزان ما اين ملت فداكار را از صحنه بيرون كنيد.

شما تا توانستيد به فرزندان اسلام چون شهيد بهشتي و شهداي عزيز مجلس و كابينه،
با حربۀ ناسزا و تهمت­هاي ناجوانمردانه، حمله كرديد كه آنها را از ملت جدا كنيد و
اكنون كه آن حربه از كار افتاده و كوس رسوائي همه­تان بر سر بازارها زده شد، در
سوراخ­ها خزيده و دست به جناياتي ابلهانه زده­ايد كه به خيال خام خود ملت شهيد
پرور و فداكار را با اين اعمال وحشيانه بترسانيد و نمي­دانيد كه در قاموس شهادت
واژه وتحشت نيست».

*ملت ايران در اين فاجعۀ بزرگ 72 تن بي­گناه به عدد شهداي كربلا از دست داد.

«امام خميني»

راستي امام با آن قامت رسا و قيافۀ مصمّم و صبر و استقامت بي­نظيرش در روز
هفتم تير، آنچنان مردم را نيرو و قدرت و قوت قلب بخشيد كه هر چند غم از دست رفتن
آن عزيزان بسيار سهمگين و غيرقابل توصيف بود، ولي نه تنها تأثير منفي­اي در روحيه
مردم نگذاشت، بلكه با قلبي مطمئن و نيرومند، آن حوادث و حوادث پس از آن را بدون خم
به ابرو آوردن پذيرا شد و با آن صلابت و استقامت، توانست سيل اندوه­ها و افسردگي­ها
را پس زند و تمام پيش گوئيها و پيش بيني­هاي استعمار را اشتباه از آب درآورد و چون
روح خدا در آنان دميده شده بود، تحمل مصيبت­ها و دردها و رنج­ها آنچنان آسان گشت
كه دنيا را به شگفتي واداشت. و چنانكه حضرت اميرالمؤمنين (ع)در خطبه 122 نهج
البلاغه مي فرمايد: «فما نزداد عليهم السلام كل مصيبة و شدة الا ايمانا و مضيّاً
علي الحق و تسليماً للأمر» در هر مصيبت و سختي كه به ما روي آورد ايمان و عقيده ما
مستحكم­تر شده و در راه حق پيشتازتر مي­شويم و همواره تسليم امر خدائيم؛ اين ملت
نيز ثابت كرد ه پيرو راستين آن امام حق است و هر چند مصيبتش بيشتر گرد، استقامتش و
ايمان و عقيده­اش نسبت به راه و روش انتخابش افزونتر مي­شود و چون دريائي موّاج
تمام خس و خاشاك­ها را پس زده و به پيش مي­تازد و ابرقدرتها و تفاله­هايشان را به
جهنم ابدي روانه مي­سازد.

بهرحال اين فاجعه ضمن اينكه نتايج بسيار پربار و مفيد و مثبتي براي ملت ما
داشت و انقلاب را از گزندهاي خطرناكتر، بيمه كرد و مايۀ ننگ و ذلّت و خواري بيشتر
دشمنان ما بويژه منافقين و ليبرال­هاي پليد شد، مايه تأسف بسيار بود، زيرا ملت
ايرا ندر اين فاجعه، سرمايه­هاي بزرگي را از دست داد كه در رأس آنها شهيد مظلوم
آيت الله دكتر بهشتي و شهيد مظلوم حجة الاسلام محمد منتظري بود و هرگاه خاطرۀ آن
فاجعۀ اسف بار تكرار مي­شود، اين دو چهرۀ مصمّم و عزيز، فوراً در اذهان مي­آيند و
نمي­توان از اين دو بزرگوار بدون يادآوري گذشت، هر چند تمام آن شهيدان راه خدا،
عزيز و دوست داشتني و بزرگوار و ارجمند بودند.

امام خميني مي­فرمايد:

«هر چند براي همۀ شهدا و بويژه شهداي هفت تير، عظمت و بزرگواري قائلم، لكن
شناخت من از شهيد مظلوم بهشتي و ابعاد گوناگون او و شهيد محمّد منتظري و مجاهدات
ارزشمند او بيشتر است و نمي­توان تأسف شديد خويش را در فقدان آنان پنهان كرد».

يادي از شهيد بهشتي

شهيد مظلوم بهشتي در دوم آبان 1370 در اصفهان در خانواده­اي روحاني و متعهد به
دنيا آمد، و تا سال 1321 تحصيلات دبيرستاني را به پايان رساند، سپس مشغول ادبيات،
منطق، كلام و سطوح فقه و اصول شد و چون از ذكاوت و ذهن سرشاري برخوردار بود، به
سرعت، مقدمات و قسمت اول سطوح را به پايان رساند و براي ادامۀ تحصيل راهي قم شد.
حدود 6 ماه در قم بقيه سطوح و مكاسب و كفاييه را به پايان رسانيد و درس خارج را
نزد استاداني چون آيات عظام محقق داماد و سيد محمد تقي خوانساري و بروجردي و امام
خميني آغاز كرد.

از سال 30 تا 1335 بيشتر به فلسفه پرداخت و از درس استاد علامه طباطبائي
استفاده شاياني برد.

در سال 1333 دبيرستان دين و دانش را در قم تأسيس كرده و مستقيماً اداره مي­كرد.
و اين اولين حركت فرهنگي بود كه پيوندي ميان دانشجو و طلبه ايجاد مي­كرد و اين دو
قشر آگاه و متعهد را با هم در صف مبارزه با دشمنان اسلام قرار مي­داد.

در سال­هاي 35 تا 1338 دوره دكتراي فلسفه و معقول را در دانشكده الهيات گذراند
و در سال 1339 به فكر سامان دادن و نظم بخشيدن به حوزه علميه قم شد و برنامه­هاي
بسيار ارزنده­اي اجرا كرد از جمله تشكيل مدارسي منظم چون مدرسه حقاني بود كه حركتي
ارزنده در تنظيم امور حوزوي به شمار مي­رفت.

آيت الله بهشتي با سخنرانيها و تدريسها و كملاس تفسيرهاي خود، نقش فعّال و
ارزنده­اي در پايه­ريزي انقلاب اسلامي و مبارزۀ مخفي با رژيم شاهنشاهي داشت و در
اين رابطه چندين بار توسّط ساواك دستگير شده بود. در سال 1342 با اصرار مراجع عظام
وقت، به هامبورگ رفت و در آنجا نيز هستۀ مركزي انجمن­هاي اسلامي دانشجويان را
بنيان نهاد كه در روند انقلاب اسلامي، نقش معتنابهي داشت. در سال 49 به ايران
بازگشت و با عدّه­اي از روحانيون،‌ تشكيلات منسجم و منظّمي براي مبارزه با رژيم
منفور ايجاد و تأسيس نمود تا اينكه بحمدالله انقلاب اسلامي پيروز شد و نقش­هاي
بسيار مثبت و حساس او پس از انقلاب براي مردم ماه هرگز پوشيده نيست. او با تلاش بي­وقفۀ
خود تا ساعت شهادت، اينقدر به اسلام و انقلاب اسلامي خدمت كرد كه به راستي به قول
امام «يك ملت بود براي ملت ما» او همچنان كه در حياتش، بزرگترين خدمت­ها را به
اسلام نمود، شهادتش بي­گمان، يكي از مؤثّرترين عوامل حفظ و نگهداري انقلاب و ايجاد
خروش و فريادي بي­پايان در ملت مبارز ايران بود. و نام او همچون درّي گرانبها در
تارك انقلاب براي هميشۀ تاريخ مي­درخشد.

يادي از شهيد محمّد منتظري

زندگي شهيد محمّد منتظري بقدري با انقلاب و مبارزه عجين شده است، كه به تحقيق
او يكي از مؤثّرترين استوانه­هاي محكم و استوار انقلاب اسلامي است. او كسي بود كه
بقول امام در راه مبارزه سرازپا نمي­شناخت. او در سال 45 در اثر فعاليّتهاي
مبارزاتي دستگير شد، و در زندان از نظر مقاومت و تحمّل، زبانزد همه­گان قرار گرفت.
يكي از دوستان مي­گفت: يكي از شكنجه­هايش، چهارصد سيلي در يك دفعه بود! با اين حال
خود اصلاً راجع به شكنجه­هايش سخني نمي­گفت زيرا تمام آنها را در راه خدا تحمّل
كرده بود و نمي­خواست كوچكترين خللي در اخلاصش پيدا شود. و قطعاً اين اخلاص بمراتب
بالاتر از همۀ آن تحمّل­ها و بردباري­ها است. او تواصي به حق و تواصي به صبر را
هرگز فراموش نمي­كرد و خود الگوي تمام عيارش بود.

محمّد منتظرني در زندان كه بود،‌ مرتّب سفارش مي­كرد به طلبه­ها كه حتماً به
اخبار راديو گوش كنند و روزنامه­هاي مختلف را مطالعه كنند و در جريان مسائل سياسي
روز قرار بگيرند و بر آن تأكيد فراوان مي­نمود، حتي وقتي كه به نجف اشرف رفته بود،
به هر نحو كه پولي بدست مي­آورد، راديو تهيه مي­كرد و به طلبه­ها هديه مي­داد و
ضرورت استماع اخبار و تحليلهاي خبري را به آنان گوشزد مي­نمود و نقشي فعّال در
ايجاد تحرّكي نوين و تشكيلاتي منظّم در ميان حوزه­ها داشت كه منحصر به فرد بود و
همين باعث شد كه طلاّب بيشتر در جريان اوضاع قرار بگيرند و در مبارزه سهم گسترده­تر
و روشن­تري داشته باشد.

او پس از اينكه روابط ايران و عراق در سال 54 عادي شد، راهي لبنان و سوريه شد
و با ايجاد تشكيلاتي براي مبارزين مسلمان در لبنان و سوريه، پيوند آنان را با
فلسطيني­ها محكم نمود و از راه­هاي گوناگون مبارزين مسلمان ايراني را براي گرفتن
تعليمات نظامي به پايگاه­هاي فلسطيني مي­آورد كه در اين زمينه نيز خاطره­ها و سخن­ها
بسيار است.

شهيد منتظري پس از ماركسيست شدن مجاهدين خلق در سال 54، ماهيّت واقعي آنان را
براي مبارزين مسلمان توضيح مي­داد و از انحرافات آنها هرگز غافل نبود. در همان
مدّت با دانشجويان مسلمان مبارز در اروپا و آمريكا ارتباط برقرار كرد و سفرهاي
متعددي به فرانسه، انگليس و آلمان نمود و توانست به آنان كمك فكري و مبارزاتي و
اطلاعاتي كند، و به اعتراف تمام مبارزين مسلمان خارج از كشور تا سقوط شاه و پيروزي
انقلاب، به عنوان بهترين متفكر مبارز بلكه تئوريسين مبارزين خارج از كشور به شمار
مي­رفت.

شهيد محمّد منتظري پس از پيروزي انقلاب نيز، بيشترين سهم را در ايجاد رابطه­اي
تنگاتنگ ميان جنبشهاي آزاديبخش مانند سازمانهاي اسلامي عراق، افغانستان، عربستان،
فلسطين و اريتره با ايران اسلامي داشت و يكي از پيروزي نيز، استراحت و خواب را بر
خود حرام كرده بود و تا مي­توانست گامهاي مؤثرتري در پيشبرد انقلاب، و جهاني كردن
آن بر داشت كه براي هميشه يادش را در خاطره­ها زنده مي­كند و نامش را در سلسلۀ
رهبران انقلاب جهاني اسلام، با خطّي زرين و درشت مي­نگارد. روحش شاد و راهش پايدار
باد.

 

/

نهضت عاشورا، مبارزه با تحريفها

نهضت عاشورا، مبارزه با تحريفها

بزرگترين مشكلي كه شرايع آسماني و نهضتهاي الهي را- چه در گذشته و چه در حال و
آينده- تهديد مي­كرده است، مشكل ايجاد انحراف در روند اصلي نهضت و شريعت بوده است.
همانگونه كه اين انحراف­ها باعث از هم پاشيدگي اديان گذشته و كتابهاي آسماني گذشته
مانند تورات و انجيل شده و پيامبران الهي از اين مسئله بسيار وحشت داشته­اند كه
مبادا پس از خويش، احكام خدا دستخوش تمايلات و اهواء نفساني گردد و دين از مسير
اصلي خود منحرف شود كه اكنون آثار شوم آن انحراف­ها را در پيروان دروغين آن
پيامبران الهي آشكارا مي­بينيم كه صهيونيستهاي اشغالگر نمونه­اي از آن در زمان
حاضر است اسلام نيز از اين خطر بزرگ نمي­توانست مصون بماند، زيرا دشمنان قسم خورده­اي
داشت كه با اكراه و انزجار به آن گرويده بودند و هرگز به آن علاقمند نبوده و
پذيرشي نداشتند اين منافقان را كه خداوند از كافران نيز بدتر و خطرناكترشان مي­داند،
از روز نخست در پي توطئه­ها و نقشه­هاي پليد براي نابودي اسلام و ضربه زدن به
احكام شريعت مقدّسه برآمدند.

خطر شجرۀ ملعونه

خطرناكترين گروهي كه در برابر اسلام قد علم كردند و با ترفندهاي موذيانه از
زبان پيامبر اكرم (ص) با آن به ستيز و مبارزه پرداختند، بني اميه، اين شجرۀ ملعونه
بودند كه اگر فرصتي بيشتر بدست آورده بودند، ريشۀ اسلام را بكلي قطع كرده و آن را
براي هميشه نابود مي­كردند يا چهره­اي كژ و غلط از آن جلوه مي­دادند كه از مسير
خود منحرف شده و تمام تلاشها و شهادتهاي طول تاريخ را به هدر مي­دادند.

همانگونه كه در تاريخ طبري و مسعودي و ابن اثير و ديگر بزرگان تاريخ اهل سنت
آمده است روزي كه اوّلين خليفه اموي به حكومت رسيد، ابوسفيان در مجلسي كه تمام
ياران و فرزندان و خويشانش جمع شده بودند، به آنها گفت: «يا بني اميه تلقفوها
تلقّف الكرة، فوالذي يحلف به ابوسفيان، مازلت أرجوها لكم، ولتصيرنّ الي صبيانكم
وارثه»- اي بني اميه، خلافت را مانند توپ به يكديگر پاس دهيد، به آنكه ابوسفيان به
او قسم مي­خورد، سوگند كه همواره آن را براي شما درخواست مي­كردم و حتماً به
فرزندانتان از طريق وراثت، منتقل خواهد شد.

ملاحظه كنيد كه چگونه به آنها خط مي­دهد و اعلام مي­كند كه خلافت مسلمين را
مانند تو        پ به يكديگر پاس دهند، زيرا
ارزشي براي اسلام قائل نيست و جز زور او را به اسلام وارد نكرده است، تازه قسم هم
كه مي­خورد، معلوم است كه به خدا قسم نمي­خورد بلكه به همان بُتهاي معروف خودشان
قسم مي­خورد، زيرا او حتي خدا را هم قبول ندارد. در روايت ديگري، از او نقل شده
است كه مي­گويد: «آن را مانند توپ دربر گيرد و مطمئن باشيد كه نه بهشتي و نه
جهنمي، هيچ در كار نيست!»

در صحيح بخاري- ج 4- ص 122 (كتاب الجهاد) «قال ابوسفيان: والله مازلت مستيقاً
بأن امره سيظهره، حتي ادخل الله قلبي الاسلام وانا كاره»- ابوسفيان گويد: بخدا
قسم، همواره ذليل و خوار بودم و يقين داشتم كه امر (محمّد) ظاهر مي­شود، تا اينكه
خداوند اسلام را در قلبم وارد كرد در حالي كه از آن متنفر بودم. تازه در اين روايت
كه بخاري آن را نقل مي­كند و احتمالاً آن را ويرايش! كرده است، با اين حال، اعتراف
مي­كند كه من با كراهت و زور وارد اسلام شدم. و همانگونه كه وصيت به خويشانش مي­كند،
از روز اوّل آنها را مطمئن مي­سازد كه بهشت و جهنمي در كار نيست، بايد حكومت را در
دست بگيريد و از صاحب شريعت انتقام بگيريد.

امام مجتبي سلام الله عليه،‌ خطر امويان را بسيار روشن و از زبان پيامبر اكرم
صل الله عليه و آله وسلم معرفي مي­كند. در سفينة البحار از آن حضرت نقل شده است كه
فرمود: «لولم يبق لبني اميه الّا عجوزٌ درداء، لبغت دين الله عوجاً و هكذا قال رسول
الله صل الله عليه و آله وسلم» اگر از خاندان بني اميه، جز پيرزني فرتوت و بيمار
نماند، خواستار تحريف و كژي در دين خدا است،‌ و اين فرمودۀ رسول خدا صل الله عليه
و آله وسلم مي­باشد.

در اين روايت امام مجتبي (ع)، سخن را مستند به قول صاحب شريعت مي­كند كه چه دل
پرخوني از اين گروه خطرناك و انحرافي داشته است كه حتي از يك پيرزن فرتوت و
بيماري- از آن خاندان- نيز اطمينان ندارد. و اما سخنان پيامبر دربارۀ معاويه بسيار
زياد است كه حتّي در چندين مورد، پيامبر او را نفرين كرده است در مسند احمدبن
حنبل- ج4- ص 421 آمده است كه پيامبر درباره معاويه و عمروعاص فرمود: «اللّهم
اركسهما في الفتنة ركساً ودعهما الي النار دعّاً»- خداوندا آن دو نفر را در فتنه
واژگون ساز و به شدّت در دوزخ بيافكن.

و اين خطر عمده در حكومت يزيد، به شدّت جلوه­گر بود، زيرا او ديگر به هيچ
ظاهري از دين نيز پايبند نبود و اگر پدرش و جدش، منافقانه و موذيانه، با اسلام مي­جنگيدند،
يزيد تصميم داشت با تمام اصول اسلام، بدون هيچ ملاحظه­اي مبارزه­اي جدّي كند و
آنچه پدر و نيايش از دستشان برنيامده بود، او، انجام دهد. لذا اگر امام حسين سلام
الله عليه، قيام خونبار خود را در مبارزه و پيكار مستقيم، عليه يزيد، آغاز نمي­كرد،
قطعاً زحمات پيامبر اسلام و اميرالمؤمنين و تمام شهداي اسلام ضايع مي­شد و اثري از
اسلام و قرآن و احكام جاويدانش باقي نمي­ماند. اينجا ديگر جاي تقيّه و سازش به هيچ
وجه نيست. در چنين مواردي كه اصل اسلام در خطر است، تقيّه كردن و سازش نمودن،
بزرگترين ضربه را بر اسلام وارد مي­كند و سزا است كه در چنين مواردي، انسان
سازشگر- بويژه اگر عالم و دانشمند باشد- با ستمگر در يكجا محشور گردند.

فلسفه قيام امام حسين (ع)

از اين رو است كه حضرت سيد الشهدا (ع)علناً، فلسفه قيام خود را براي مردم بيان
مي­كند و مي­فرمايد:

«اي مردم! رسول خدا (ص) فرمود: هر كه حاكم ستمگري را ببيند كه حرام خدا را
حلال كرده و پيمانش را شكسته و با سنت رسول خدا به مخالفت برخاسته و در بين بندگان
خدا با ظلم و حق كشي، حكومت مي­كند و عليه او در رفتار و گفتار، در قول و عمل،
قيام نكند، بجا است كه خداوند او را با همان ستمگر محشور سازد.

اي مردم! اينان دست از اطاعت پروردگار برداشته­اند و سر به فرمان شيطان نهاده­اند
و فساد و تباهي و ظلم را برملا كرده­اند و حدود خدا را كنار زده­اند و بيت المال
مسلمين را به خود اختصاص داده­اند و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام نموده­اند…».

و بدينسان انگيزه قيام را روشن مي­كند و خطر انحراف را در دين برملا مي­سازد و
مصمّم براي مبارزه و پيكار تا شهادت مي­گردد، فقط به خاطر اينكه اسلام را از وضعيت
موجود برهاند و انحراف را از آن بزدايد، لذا هنگامي كه شعار انقلاب را سر مي­دهد،
با لحني قوي و محكم و بدون هيچ معامله و سازش و تعارفي،‌ با شهامت و شجاعت
نيرومندانه و پيروزمندانه فرياد بر مي­آورد كه: «والله لاأعطيكم بيدي اعطا و لا
أفرّ فرار العبيد»- به خدا قسم، هرگز دست ذلت و خواري بدست شما نمي­دهم و مانند بردگان
از شما فرار نمي­كنم.

سپس با اعتراف به قلّت عدد و كمي ياران، هرگز آن را بهانه و دليل تحمُّل شكست
و ذلت نمي­داند و مي­فرمايد: «الا و اني زاحفٌ بهذه الأسرة مع قلة العدد و خذلان
الناصر»- هان! من با همين خانواده­ام و با اين عدد كم از يارانم و با پذيرش خيانت
بسياري از پيروانم، به سوي ميدان نبرد، حركت خواهم كرد.

او كه مرگ را در راه احياي دين و سنت پيامبر اكرم، جز سعادت و خوشبختي نمي­داند
و او كه زندگي در پرتو ظالمان و ستم پيشگان را جز قبول ذلت و خواري نمي­داند كه و
او كه عزّت را منحصراً براي خدا و رسولش و مؤمنين واقعي مي­داند، هر چند يقين دارد
كه كوفيان- گر چه به ظاهر پيروانش هستند و نامه­هاي زيادي به او نوشتند و دعوتش
كردند- با او خيانت مي­كنند، با اين حال، درنگ در برابر تحريف احكام دين، لحظه­اي
روا نمي­دارد و قيام مي­كند.

نكته­اي كه در اينجا بسيار حائز اهميت است و متأسفانه كمتر به آن توجه مي­شود،
همين است كه يزيد مي­خواهد احكام را وارونه جلوه دهد و اسلام را از مسير خود منحرف
سازد، و لذا بايد در برابرش قيام كرد. يعني آنچه بيشتر امام را به حركت و قيام
واداشت، ظلم و ستم يزيد به بندگان خدا نبود زيرا قبل از او نيز ظالمان زياد بودند
و هر چند بايد با ظلم مبارزه كرد ولي اگر ظالم قصد تحريف در دين نداشته باشد و سنت
خدا و رسولش را برهم نزند، ممكن است در برخي از موارد تقيّه در برابرش، روا و مجاز
باشد ولي اگر حاكمي با اصل و اساس دين مخالفت مي­كند، ديگر به هيچ وجه سكوت در
برابرش روا نيست و بايد قيام كرد، هر چند عدد ياران اندك باشد، بلكه حتي اگر يك
نفر باشد بايد به تنهائي قيام كند. و يزيد مي­خواست اساس الام را نابود كند، لذا
امام حسين (ع)به نصيحت برخي سازشكاران، گوش نكرد و بدون فوت وقت، به قيام و مبارزه
عليه او برخاست.

امام خميني قدس سره- مي­فرمايد:

«اگر عاشورا و فداكاري خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جانفرساي نبي اكرم را
طاغوتيان آن زمان، به نابودي كشانده بودند.

و  اگر عاشورا نبود، منطق جاهليت
سفيانيان كه مي­خواستند قلم سرخ بروحي و كتاب بكشند و يزيد، يادگار عصر تاريك بت پرستي
كه به گمان خود با كشتن و به شهادت كشيدن فرزندان وحي، اميد داشت اساس اسلام را
برچيند و با صراحت و اعلام «لاخبرٌ جاء ولا وحيٌ نزل» بنياد حكومت الهي را بركند،
نمي­دانستيم بر سر قرآن كريم و اسلام عزيز چه مي­آمد؟ لكن ارادۀ خداوند متعال بر
آن بوده و هست كه اسلام رهائي بخش و قرآن هدايت افروز را جاويد نگه دارد و با خون
شهيداني چون فرزندان وحي، احيا و پشتيباني فرمايد و از آسيب دهر نگه دارد و حسين
بن عليهم السلام، آن عصارۀ نبوت و يادگار ولايت را برانگيزد تا جان خود و عزيزانش
را فداي عقيدۀ خويش و امت معظم پيامبر اكرم نمايد، تا در امتداد تاريخ، خون پاك او
بجوشد و دين خدا را آبياري فرمايدي و از وحي و ره آوردهاي آن پاسداري نمايد».

امام حسين و مبارزه با انحراف:

و بدينسان امام حسين (ع)با نثار خون خود و يارانش، اسلامي كه مي­رفت توسط
امويان، به نابودي يا انحراف كشيده شود، احيا و زنده كرد و آن را جاويدان نمود و
امويان را كه مي­خواستند سنتهاي الهي را به خاموشي بكشند و كلمات خدا را تحريف
كنند، رسوا و براي هميشه نابود ساخت. لذا است كه پيامبر(ص) مي­فرمايد: «حسين مني و
انا من حسين»- حسين از من و من از حسينم. روشن است كه حسين از پيامبر است ولي
چگونه مي­شود كه پيامبر نيز از حسين باشد؟ در اينجا نكته بسيار ظريفي نهفته است كه
اگر قيام و نهضت حسين نبود، هيچ كس از محتواي اين جمله كوتاه و بسيار پرمعني، آگاه
نمي­شد «من از حسينم» يعني شريعت من بوسيله حسين احيا و زنده مي­شود و نام من با
ريختن خون حسين، جاويدان مي­گردد.

اينجا است كه بايد به اين نكته توجه كرد كه مهمترين و خطرناكترين آفت براي
احكام دين، ايجاد تغيير و تبديل و انحراف در آنها است. از اين رو است كه رسول خدا (ص)
مي­فرمايد «هر كس كه به آن سنّت عمل كند، تا روز رستاخيز، به او هم داده مي­شود و
هر كه سنّت بدي را در ميان مردم ايجاد نمايد، تا روز قيامت، هر كه به آن عمل كند،
او در گناه همۀ آنان شريك خواهد بود».

و حتّي خود امام حسين عليه اسلام نيز بر همين مسئله تكيه فرموده و در چندين
مورد كه فلسفه قيام خود را گوشزد مي­نمايد، تأكيد مي­كند كه مي­خواهد با انحراف و
كژي كه توسط امويان در دين جدش ايجاد شده، مبارزه كند و هر كس قيام نكند با او
محشور خواهد شد. و حتّي در روز عاشورا نيز سپاهيان بني اميه را بعنوان «محرّفيِ
الكم و مطفئيِ السنن» مورد خطاب قرار مي­دهد و آنان را ملامت و سرزنش مي­كند كه
كلمات خدا و احكام خدا را تحريف و فروغ روشني بخش و الهام دهندۀ سنّـ رسول خدا صلي
الله عليه و آله را خاموش مي­نمايند. و اگر امام در آن شرايط بسيار خطرناك قيام
نمي­كرد، قطعاً مردم به جاهليت و بدتر از جاهليت مي­گرويدند، چرا كه يزيد فرزند
خلف ابوسفيان، اين بار تصميم گرفته بود، نواي جان بخش «اشهد ان لاله الا الله و
اشهد ان محمداً رسول الله» را براندازد و بجاي تكبير براي حضرت ذوالجلال، هُبل
ولات و عزّي را به بزرگي ياد كند، يعني او با كشتن امام حسين (ع)نه تنها او را كه
مي­خواست محمّد(ص) را نيز به قتل برساند، و چه كور خوانده بود كه درست، نتيجه به
عكس اهداف او ظاهر شد و قتل حسين، نه تنها حسين را زنده نگه داشت بلكه پيامبر و
احكام پيامبر و شريعت پيامبر و نام پيامبر را نيز براي هميشه تاريخ، زنده و
جاويدان ساخت.

از اين رو است كه اقامۀ عزاي حسين در تداوم خط حسين، قطعاً مؤثّر و نتيجه بخش
است و اينجا است كه يك قطره اشك بر حسين، داراي آنچنان اهميّتي است كه امام سجاد (ع)مي­فرمايد:
«هر مؤمني كه بر كشته شدن حسين (ع)، ديده­اش گريان شود و اشكش بر گونه­هايش جاري
گردد، خداوند به او غرفه­هائي در بهشت عطا مي­فرمايد كه سالهاي سال در آن مسكن
گزيند».

اين گريه، ديگر گريه سكوت و سازش نيست. اين گريه، گريه انتقام و خونخواهي است
امام باقر (ع)به علقمه مي­فرمايد: در روز عاشورا وقتي به يكديگر تسليت مي­گوئيد،
بگوئيد:  «عظم الله اجورنا بمصابنا الحسين (ع)و
جعلنا و اياكم من الطّالبين بثاره مع وليه و الامام المهدي من آل محمد»- يعني در
همان عرض تسليت از خدا بخواهيد كه شما را جزء خونخواهان حسين قرار دهد. پس ما وقتي
بر مصايب امام حسين گريه مي­كنيم، بايد خود را آمادۀ فداكاري در راه فرزندش امام
مهدي (ع)بنمائيم تا با خون خود، خون حسين را طراوت بخشيم و از دين جدش نگهداري
كنيم.

امام خميني (قدس سره) مي­فرمايد:

ما كه مجالس عزا را به امر حضرت صادق (ع)و به سفارش ائمه هدي عليهم السلام بپا
مي­كنيم، اين مجالس عزا مقابله با ظلم ستمكاران است. خطباي ما قضيه كربلا را زنده
نگه داشتند. گريه كردن بر شهيد، زنده نگه داشتن نهضت است.

حالا يك دسته آمده­اند مي­گويند: روضه نخوانيد! اينها نمي­فهمند كه روضه يعني
چه؟ اينها ماهيّت عزاداري را نمي­دانند چيست؟ نمي­دانند كه گريه كردن بر امام
حسين، زنده نگه داشتن نهضت است. بچّه­ها و جوانهاي ما خيال نكنند كه مسئله، مسئله
ملت گريه است. اين را  ديگران القاء كردند
به شماها كه بگوئيد: ملت گريه!!

آنها از همين گريه­ها مي­ترسند براي اينكه اين گريه، گريه بر مظلوم است، فرياد
مقابل ظالم است… اينها شعائر مذهبي ما است كه بايد حفظ شود.

و مگر همين مجالس عزاداري نيست كه در آنها راز قيام حسين (ع)گفته مي­شود و با
ذكر جريان عاشورا، مسئوليت هر انساني در برابر دينش و قرآنش مشخّص مي­گردد و مگر
در همين مجالس عزاداري حسين نبود، كه خطبا و سخنرانان، با تشريح نهضت حسيني، مسائل
روز را بيان مي­كردند و مردم را از خطر انحرافي كه توسّط حكومت خائن پهلوي پي­ريزي
مي­شد، برحذر داشتند و مگر از همين حسينيه­ها و مسجدها نبود كه راهپيمائي­ها و
تظاهرات شروع شد و دامنه­اش سراسر ايران را دربر گرفت و به بركت پايداري مردم و
پيروي از حركات جاودانه امام حسين (ع)در روز عاشورا، نهضت اسلامي در ايران به ثمر
رسيد و امروز پرتو پرفروغ انقلاب، جهان را روشن ساخته و مسلمانان جهان را به حركت
و اميد و نهضت و قيام واداشته و مي­رود تا سيلي جهانگير ايجاد كند و تمام خس و
خاشاك­ها و علف­هاي هرزه را از ميان بردارد و كلمة الله را در جهان معاصر اعلا و
بلند كند و منحرفان و تبهكاران و ستمكاران را رسوا و از صفحه روزگار براندازد ان
شاءالله.

امام خميني، آن فرزند خلف حسين (ع)مي­فرمايد:

«اين خون سيد الشهدا است كه خونهاي همه ملتهاي اسلامي را به جوش مي­آورد و اين
دستجات عزيز عاشورا است كه مردم را به هيجان مي­آورد و براي اسلام و براي حفظ
مقاصد اسلامي، مهيا مي­كند. در اين امر، سستي نبايد كرد».

عزاداري سنّتي

حال كه سخن از عزاداري به ميان آمد، تذكّري برادرانه به عزيزان عزادار در
سراسر كشور اسلاميمان عرض كنيم:

اينكه مي­بينيم حضرت امام خميني رضوان الله عليه، تأكيد بر عزداري سنّتي
داشتند و همواره آن را مدّ نظر قرار مي­دادند، براي اين بود كه ايشان مي­خواستند
به نحوي با انحراف- حتي در عزاداري­ها- مبارزه بكنند، زيرا از يك سوي، برخي مغرضان
و يا جاهلان، مردم را از اصل عزاداري و روضه خواني، با ترفندهائي زشت، مي­خواستند
دور و منحرف كنند و برخي ديگر كه مؤمن و متعهد نيز بودند، و شايد تحت تأثير همان
مخالفان عزاداري قرار گرفته بودند، راهپيمائي­هاي ايام محرم را فقط با شعارهائي
سياسي و به ظاهر انقلابي اختصاص مي­دادند و رگ عزاداري را از صبغة اللهيش بيرون
آورده و مي­رفت كه شعارهاي اصل عاشورا كه توسّط سيد الشهدا سلام الله عليه اعلام
شده بود، مانند «هيات منا الذله» به فراموشي سپرده شود. از آن گذشته، مراسم عاشورا
منحصر شده بود به راهپيمائ­ها و اين نه تنها كافي نبود كه آن برداشت واقعي از
مجالس عزاداري- بطور كلي- گرفته نمي­شد، زيرا ما در عزاداري­هايمان بايد به امامان
معصوممان علي نگاه كنيم و روش و الگو را از آنان بگيريم. و اين است معناي «عزاداري
سنتي».

آنچه از روايات استفاده مي­شود، اين است كه ائمه معصومين عليهم السلام، در طول
سال، به ويژه در ايّام محرّم و در روز عاشورا مجالس عزاداري برپا مي­كردند و حوادث
عاشورا و مصيبت­هائي كه بر خاندان عصمت و طهارت عليهم السلام گذشته است را تذكّر
مي­دادند و بر حسين عليهم السلام اشك مي­ريختند و گريه مي­كردند.

امام صادق (ع)به فضيل مي­فرمايد: آيا كنار هم مي­نشينيد و درباره ما سخن مي­گوئيد؟
عرض كرد: آري، فدايت شوم! فرمود: «من آن مجالس را دوست مي­دارم،‌ پس شما هم احيا
كنيد امر ما را اي فضيل. خدا رحمت كن كسي كه امر ما را احيا كند. اي فضيل! هر كس
از ما ياد كند يا اينكه نزد او ما را ياد كنند (و مصيبت­هاي ما را براي او ذكر
كنند) و به اندازۀ پر مگسي، اشك از چشمش بيرون آيد، خداوند گناهانش را مي­آمرزد هر
چند به اندازه كف درياها باشد».

اين همه اهميّت دادن به ذكر و ياد ائمه و يادآوري مصيبت­هايشان و اين همه
پاداش براي آن بيان كردن، مبيّن اين حقيقت است كه ياد آنان، اسلام را زنده نگه مي­داد
و پيروان اسلام را از ياد مي­كند و دشمنانش را نسبت به آنان علاقه­مند مي­سازد.

ابوعماره مي­گويد: امام صادق (ع)به من فرموده: اي ابوعماره! شعري را درباره
امام حسين (ع)برايم بسراي. او مي­گويد: من شعري را خواندم، حضرت گريست، باز هم
اشعاري ديگر درباره سيد الشهدا (ع)سرودم، باز هم حضرت گريست و همچنان من شعر مي­خواندم
و او گريه مي­كرد تا اينكه صداي گريه از خانه حضرت بلند شد. سپس حضرت فرمود…
ابوعماره هر كه درباره حسين شعري بگويد و يك نفر را بگرياند، به بهشت مي­رود. و هر
كه شعري بگويد و بگريد، به بهشت مي­رود و هر كه در باره حسين شعري بگويد و خود را
به گريه بزند، براي او نيز بهشت است.

بهرحال روايتهاي زيادي داريم كه امامان ما در ايام محرم، مجلس مي­گرفتند و به
شيعيان سفارش مي­كردند كه مجالس عزاي حسيني برپا كنيد و مصيبت­هاي آنحضرت را
يادآور شويد و گريه كنيد. شايد مهمترين انگيزه براي برپائي اين مجالس، يادآوري
شعارهاي انقلابي حسين (ع)مي­باشد كه با تكرار آنها، اسلام در هر زمان و مكاني از
انحرافات نگهداري مي­شود و بر مبارزه جدّي- تا سرحدّ شهادت- با هر گونه انحراف و
سنّت غلطي در اسلام و احكام مقدّسه آن، تأكيد مي­گردد.

بنابراين، بايد مجالس ما يادآور مجالس سنّتي امامان­مان باشد و از هر گونه
تحريف و يا خداي نخواسته كاري كه موجب وهن مذهب و دادن بهانه بدست مخالفين مي­باشد،
جدّاً خودداري شود. ما هرگز در روايت­ها نداريم كه در روز عاشورا، كسي به عنوان
عزاداري قمه زده باشد!! لذا امام با قمه زدن جدّاً مخالفت مي­ورزيدند و آن را موجب
وهن مذهب مي­دانستند. پس بايد از آن خودداري شود، گو اينكه اضرار به نفس است و
گاهي موجب زيان­هاي جبران ناپذير مي­گردد.

مطالب در اين زمينه بسيار است، به يك مطلب كوچك ديگر اشاره­اي كوتاه مي­كنيم و
آن برداشتن علامتها و كتل­ها است كه متأسفانه گاهي به صورت خودنمائي يا ظلم به نفس
و يا ظلم به ديگران جلوه مي­كند و بايد رعايت احتياط را در اين زمينه كرد كه خداي
نخواسته كسي از اين بابت اذيّت و آزار نبيند و يا موجب خودنمائي نگردد كه عزاداري
را لكه­دار كند. و حتّي در سينه زدن­ها و شبيه­ها بايد مراعات موازين شرعيّه كنند
و از حدّ و مرز شرع خارج نگردند.

خداوند ما را جزء عزاداران واقعي سيد الشهداء (ع)قرار دهد و توفيق خونخواهي از
آن حضرت را در زير پرچم ولي الله الاعظم ارواحنا فداه، عطا فرمايد. آمين ربّ
العالمين.

موريس دوكبري:

اگر مورّخين ما، حقيقت اين روز را مي­دانستند و درك مي­كردند كه عاشورا چه
روزي است اين عزاداري را مجنونانه نمي­پنداشتند زيرا پيروان حسين بواسطۀ عزاداري
حسين مي­دانند كه پستي و زيردستي و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند زيرا
شعار پيشرو و آقاي آنها ندادن تن به زير بار ظلم و ستم بود.

چارلز ديكنس:

اگر منظور امام حسين جنگ در راه خواسته­ها دنيائي خود بود من نمي­فهمم چرا
خواهران و زنان و اطفالش به همراه او بودند پس عقل چنين حكم مينمايد كه او فقط
بخاطر اسلام فداكاري خويش را انجام داد.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

عاشورا، روز مصيبت

*امام صادق (ع):

«عن عبدالله بن فضيل الهاشمي قالك قلت لأبي عبدالله (ع): يا ابن رسول الله!
كيف صار عاشورا يوم مصيبة‌‌‌ و غم و حزن و بكاء دون اليوم الذي قبض فيه رسول
الله  (ص) و اليوم الذي مات فيه فاطمة
عليهما السلام و اليوم الذي قتل فيه أميرالمؤمين (ع)و اليوم الذي قتل فيه الحسن (ع)بالسم؟

فقال: ان يوم الحسين أعظم مصيبة من جميع سائر الأيام، و ذلك انشاءالله أصحاب
الكساء الذين كانوا أكرم الخلق علي الله عزوجل كانوا خمسة فلما مضي عنهم النبي(ص)
بقي أميرالمؤمنين و فاطمة و الحسن و الحسين، فكان فيهم للناس عزا وسلوة، فلما مضي
اميرالمؤمنين، كان للناس في الحسن و الحسين عزا وسلوة فلمّا مضي الحسن كان للناس
في الحسين عزاً وسلوة، فلمّا قتل الحسين، لم يكن بقي من أصحاب الكساء أحدٌ للناس
فيه بعده عزاً وسلوة، فكان ذهابه كذهاب جميعهم كما كان بقاؤه كبقاء جميعهم…».

(علل الشرايع- ص 86)

عبدالله بن فضيل از امام صادق (ع)مي­پرسد: اي فرزند رسول خدا! چگونه است كه
روز عاشورا بزرگترين روز مصيبت و حزن و اندوه و گريه است و حتي از روز وفات پيامبر
و حضرت زهرا و اميرالمؤمنين و امام مجتبي عليهم السلام نيز مصيبتش افزونتر است؟

فرمود: روز حسين بالاترين مصيبت را بر تمام روزهاي سال دارد زيرا پنج تن اهل
كسا گرامي­ترين انسانها نزد خدا بودند، روزي كه پيامبر از دنيا رفت، وجود
اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا و حسنين عليهم السلام براي مردم مايۀ عزا و تسلّي خاطر
بود، پس روزي كه فاطمه از دنيا رفت، وجود آن سه بزرگوار براي مردم تسليت بود و
روزي كه اميرالمؤمنين از دنيا رفت وجود حسنين مايۀ تسلّي خاطرها بود و روزي كه
امام مجتبي از دنيا رفت، وجود حسين مايه عزا و تسليت بود ولي هنگامي كه حسين به
شهادت رسيد، هيچ يك از اهل كسا باقي نمانده بودند كه براي مردم مايۀ تسلّي خاطرها
باشد،‌ لذا از دنيا رفتن حسين، مانند از دنيا رفتن همۀ اهل كسا بود چنانچه وجودش
مانند وجود همه­شان بود.

*امام رضا (ع):

«من ترك السعي في حوائجه يوم عاشورا، قضي الله له حوائج الدنيا و الآخرة، و من
كان يوم عاشورا يوم مصيبته و حزنه و بكائه، يجعل الله عزوجل يوم القيامة يوم فرحه
و سروه و قرّت بنا في الجنان عينه، و من سمّي يوم عاشورا يوم بركة و ادّخر بمنزله
فيه شيئاً، لم يبارك له فيما ادّخر، و حشر يوم القيامة مع يزيد و عبيدالله بن زياد
و عمربن سعد لعنهم الله الي اسفل درك من النار».

(عيون الاخبار- ص 165- وسائل ج 10- ص 394)

هر كه تلاش براي كارهاي دنيايش را در روز عاشورا ترك كند، خداوند نيازهاي دنيا
و آخرتش را برآورده مي­سازد و هر كه روز عاشورا، روز مصيبت و غم و اندوه و گريه­اش
باشد، خداي عزوجل روز قيامت را روز خرسندي و سرورش قرار دهد و به ديدار ما در بهشت­هاي
برين، چشمش روشن گردد. و هر كه روز عاشورا را روز بركت نامگذاري كند و براي
خانواده­اش چيزي را در آن روز ذخيره سازد هرگز در آن ذخيره­اش بركتي  نخواهد ديد و روز قيامت همراه با يزيد و
عبيدالله و عمربن سعد- لعنت خدا بر آنان- به درك اسفل جهنم انداخته خواهد شد.

*امام باقر(ع):

عن علقمه، عن أبي جعفر (ع): «… ثم ليندب الحسين (ع)و يبكيه، و يأمر من في
داره ممّن لايتّقيه بالبكاء عليه و يقيم في داره المصيبة‌ باظهار الجزع عليه، و
اليعزّ بعضهم بعضاً بمصابهم الحسين (ع)، و أنا ضامنٌ لهم اذا فعلوا ذلك علي الله
عزوجل جميع ذلك يعني ثواب ألفي حجة و ألفي عمرة غزوة. قلت: و كيف يعزّي بعضنا
بعضاً؟ قال: تقول: عظم الله أجورنا بمصابنا الحسين (ع)و جعلنا و ايّاكم من
الطّالبين بثأره مع وليه و الامام المهدي من آل محمّد. و ان استطعت أن لاتنشر يومك
في حاجة‌‌ فافعل، فانه يوم نحسن لاتقضي فيه حاجة مؤمن…».

(وسائل اشيعه- ج 10- ص 398)

امام باقر (ع)ضمن سخن دربارۀ زيارت امام حسين (ع)در روز عاشورا فرمود: … پس
بايد مصيبت حسين را بخواند و گريه كند و به كساني كه در منزلش هستند و از آنان
تقيه­اي ندارد امر كند كه بر او بگريند و در منزلش با اظهار جزع بر حسين، مصيبت و
ماتم برپا كند و هر يك ديگري را به اين مصيبت بزرگ تسليت بگويند، در چنين حالي من
ضمانت مي­كنم براي آنان از خداي عزوجل، ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار
غزوه (جنگ در سپاه پيامبر).

علقمه گويد: عرض كردم: آيا شما ضمانت مي­كنيد؟

فرمودك آري! من ضامنم براي كسي كه آنطور عزاداري كند، آن همه پاداش را.

عرض كردم: چگونه يكديگر را تعزيت و تسليت بگوئيم؟

فرمود: مي­گوئي خداوند اجر ما را در مصيبت شهادت امام حسين (ع)، عظيم كند و ما
و شما را جزء خونخواهانش همراه با وليّش امام مهدي (عجل الله فرجه) قرار دهد. و
همانا اگر در آن روز حاجتي داشتي، در پي آن مرو، زيرا روز شوم و نحسي است و هرگز
حاجت مؤمنين در آن برآورده نمي­گردد.

*امام رضا (ع):

«… كان أبي (ع)اذا دخل شهر المحرم لايري ضاحكاً، و كانت الكآبة تغلب عليه،
حتي تمضي عشرة أيام، فإذا كان يوم العاشر، كان ذلك اليوم، يوم مصيبته و حزنه و
بكائه».

(علل الشرايع- ص 87)

هنگامي كه ماه محرم مي­رسيد، پدرم سلام الله عليه هرگز خندان ديده نمي­شد، و
اندوه بر او مستولي مي­گشت تا ده روز بگذرد، پس وقتي روز عاشورا مي­رسيد، آن روز
روز مصيبت و گريه و غم و حزنش بود.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

بسم الله الرحمن الرحيم

حسين، نفس مطمئنّه

«$pkçJ­ƒr’¯»tƒ ߧøÿ¨Z9$# èp¨ZÍ´yJôÜßJø9$#  ûÓÉëÅ_ö‘$# 4’n<Î) Å7În/u‘ ZpuŠÅÊ#u‘ Zp¨ŠÅÊó£D ’Í?ä{÷Š$$sù ’Îû “ω»t6Ïã   ’Í?ä{÷Š$#ur ÓÉL¨Zy_ ».

(سوره فجر- آيه 30-27)

اي نفس مقدّس و آرام، به سوي پروردگارت باز گرد كه همانا تو راضي و خشنودي از
نعمتهايش و او از تو راضي است، پس در صف بندگان خاص من درآي و به بهشتم وارد شو.

چه نفسي مطمئن­تر و مقدس­تر و آرام­تر از نور چشم رسول خدا، حضرت سيد الشهدا (ع)كه
با آن همه مصيبت­هاي طاقت فرسا كه هر يك كافي است، كوه مستحكمي را به لرزه درآورد،
و با آن همه عزيزان و يارانش كه جلوي ديدگانش به شهادت رسيدند، با اين حال راوي مي­گويد
هر چه- روز عاشورا- مصيبت بر حضرت بيشتر مي­باريد، برافروخته­تر مي­شد، زيرا به
لقاي پرودرگارش با اطمينان بيشتريف نزديكتر مي­شد.

آيات زيادي دربارۀ حضرت سيد الشهدا سلام اله عليه تاويل شده است ولي اين آيه
را برگزيديم كه بارزترين مصداق نفس مطمئنه، قطعاً خود حسين بن علي (ع)است، گو
اينكه امام صادق (ع)در تفسير اين آيه،‌ پس از تلاوت فرمود: يعني: حسين بن علي
عليهما السلام. و در روايت مفصّل ديگري از امام صادق (ع)نقل شده كه فرمود:

«اقرؤوا سورة الفجر في فرائضكم و نوافلكم، فإنّها سورة الحسين بن علي عليهما
السلام،‌ و ارغبوا فيها رحمكم الله تعالي.

فقال له أبو أسامة و كان حاضر المجلس: و كيف صارت هذه السورة للحسين (ع)خاصة؟

فقال: ألا تسمع الي قوله تعالي: «يا أيتُها النفس المطمئنة ارجعي إلي ربك…»
انما يعني الحسين علي (ع)، فهو ذوالنفس المطمئنة الراضية المرضيّة، و أصحابه من آل
محمّد (ص) هم الراضون عن الله يوم القيامة و هو راضٍ‌ عنهم.

و هذه السورة في الحسين بن علي (ع)وشيعته وشيعة آل محمد خاصة. من أدمن قراءة
«والفجر» كان مع الحسين علي عليهم السلام في درجته في الجنة. ان الله عزيز حكيم».

(بحارالانوار ج 44- ص 319)

حضرت مي­فرمايد: سورۀ فجر را در نمازهاي واجب و مستحب خود بخوانيد زيرا اين
سورۀ امام حسين (ع)است و به آن دل ببنديد، خداي شما را رحمت كند و بيامرزد.

ابواسامه كه در مجلس حاضر بود پرسيد: چرا اين سوره، مخصوص امام حسين (ع)است؟
فرمود: آيا نمي­شنوي سخن حق را كه مي­فرمايد: «اي نفس مطمئن…» مقصود امام حسين (ع)است
زيرا او است كه نفس مطمئن است و از خدا راضي و خدا از او راضي است و اصحاب او از
آل محمّد از خداوند روز قيامت راضي هستند و او از آنان راضي است. و اين سوره
دربارۀ امام حسين و شيعيانش و شيعۀ آل محمّد خصوصاً وارد شده است. هر كه بر آن
سوره مداومت كند، همراه با امام حسين (ع)در درجه­اش در بهشت است و همانا خداوند
غالب و حكيم است.

راستي اگر ما همانگونه كه روز زيارت حضرت، آرزو مي­كنيم كه اي كاش در روز
عاشورا، كربلا بوديم و با آن حضرت و در ركابش كشته مي­شديم، امروز در عمل و گفتار
و كردار خود، از او پيروي كنيم و تا اندازه­اي- نه چون حسين كه در توان هيچ كس
نيست- ايثار داشته باشيم و در كارهاي خود، خدا را مدّ نظر قرار دهيم، اميد است كه
اين آيه شريفه، شامل حال ما نيز شود و رضايت خدا را كسب كنيم كه همانا «رضوانٌ من
الله اكبر» اين رضايت است كه از هر نعمتي در بهشت جاويدان برتر و مهمتر است. البته
آن ايثار و فداكاري كه روز عاشورا از حسين بن علي (ع)و خويشان و يارانش ديده شد، در
تاريخ نه سابقه داشته و نه پس از اين ديده 
مي­شود، و آن آزمايش و امتحاني كه حسين در آن سربلند و پيروز درآمد، براي
احدي متصوّر و ميسور نيست. ولي بهرحال بايد، چنانكه آرزو مي­كنيم، از آن حضرت
پيروي نمائيم و تا حدّ امكان، براي تحقق اهداف و آرمانهاي والايش، جان نثاري و
فداكاري كنيم زيرا رضايت الهي به اين آساني بدست نمي­آيد. به اميد موفقّيت شيعيان
و پيروان سيدالشهدا (ع)براي خونخواهي آن حضرت، در زير پرچم حضرت مهدي موعود سلام
الله عليه.

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان

 

محرّم را زنده نگه داريد

«محرم چه ماه پرغائله­اي و چه ماه خوني و چه ماه حماسه آفريني، ماهي كه دستگاه
شاهنشاهي بني اميّه را درهم كوبيد و ماهي كه رژيم شاهنشاهي دو هزار و پانصد ساله
جنايتكاران را درهم پيچيد. ملت ما نه محرم را كه شاهد قتل وحشيانه جباران است
فراموش مي­كند و نه پانزده خرداد را كه سرآغاز نهضت اسلامي روحانيت است».

(12/3/85)

«اگر سيد الشهدا نبود، اين نهضت هم پيش نمي­رفت. سيد الشهدا همه جا هست «كل
ارض كربلا» همه جا محضر سيد الشهدا است، همه منبرها محضر سيد الشهدا است، همه
محراب­ها از سيد الشهدا است، اگر سيد الشهدا نبود، يزيد و پدرش و اعقابشان اسلام
را منسي كرده بودند، اگر نسيان شده بود، يك رژيم طاغوتي در خارج منعكس شده بود.
معاويه و يزيد، يك رژيم اسلامي را رژيم طاغوتي داشتند معرفي مي­كردند اگر سيد
الشهدا نبود اين رژيم طاغوتي را اينها تقويت مي­كردند، به جاهليت طاغوتي بوديم، نه
مسلم امام حسيني. اسلام را ورفته كشته شده هي سكوت كنيم؟ ما هر روز بايد گريه
كنيم، ما هر روز بايد منبر برويم براي حفظ اين مكتب، براي حفظ اين نهضت­ها، اين
نهضت‌ها مرهون امام حسين سلام الله عليه هست».

(17/4/58)

«بايد مه محرّم و صفر را زنده نگه داريم به ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام كه
با ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام زنده مانده است اين مذهب تا حالا، با همان وضع
سنّتيبا همان وضع مرثيه سرائي و روضه خواني. شياطين به گوش شما نگويند كه ما
انقلاب كرديم حالا بايد همان مسائل انقلاب را بگوئيم و مسائل كه در سابق بود حالا
ديگر منسي بايد بشود، خير. ما بايد حافظ اين سنت­هاي اسلامي، حافظ اين دستجات
مبارك اسلامي كه در عاشورا، در محرم و صفر در مواقع مقتضي به راه مي­افتند تأكيد
كنيم كه بيشتر دنبالش باشند محرم و صفر است كه اسلام را نگه داشته است. فداكاري
سيد الشهدا سلام الله عليه است كه اسلام را براي ما زنده نگه داشته است. زنده نگه
داشن عاشورا با همان وضع سنّتي خودش از طرف روحانيون، از طرف خطبا با همان وضع
سابق و از طرف توده­هاي مردم با همان ترتيب سابق كه دستجات معظم و منظم، دستجات
عزاداري به عنوان عزاداري راه مي­افتاد. بايد بدانيد كه اگر بخواهيد نهضت شما
محفوظ بماند، بايد اين سنّت­ها را حفظ كنيد».

(4/8/60)

«تكليف ما در آستانه محرم الحرام چيست؟ تكليف علماي اعلام و خطباي معظم در اين
شهر چيست؟ در اين شهرمحرم، تكليف ساير قشرهاي ملت چي هست؟ سيد الشهدا و اصحاب او
اهل بيت او آموختند تكليف را فداكاري در ميدان، تبليغ در خارج ميدان. همان مقداري
كه فداكاري حضرت، ارزش پيش خداي تبارك و تعالي دارد و در پيشبرد نهضت حسين سلام
الله عليه كمك كرده است، خطبه­هاي حضرت سجاد و حضرت زينب هم به همان مقدار يا قريب
آن مقدار تأثير داشته است. آنها به ما فهماندند كه در مقابل جائر، در مقابل حكومت
جور نبايد زن­ها بترسند و نبايد مردها بترسند… شما بايد تبليغ كنيد آقا، محرم
است، اين محرم را زنده نگه داريد. ما هر چه داريم از اين محرم است و از اين مجالس.
مجالس تبليغ ما هم از محرم است، از اين قتل سيد الشهدا است و شهادت اوست. ما بايد
به عمق اين شهادت و تأثير اين شهادت در عالم برسيم و توجه كنيم كه تأثير او امروز
هم هست. اگر اين مجالس وعظ و خطابه و عزاداري و اجتماعات سوگواري نبود، كشور ما
پيروز نمي­شد. همه در تحت بيرق امام حسين سلام الله عليه قيام كردند».

(25/7/61)

«مسأله كربلا كه خودش در رأس مسائل سياسي هست، بايد زنده بماند به همان فرمي
كه بود، منتها الفاظ تغيير بكند. مصيبت­ها همان است، مصيبت­ها تغييري ندارد، بايد
آن بعد سياسي كربلا را براي مردم بيان كرد. سيد الشهدا به حسب روايات ما و به حسب
عقايد ما از آنوقتي كه از مدينه حركت كرد مي­دانست كه چي دارد مي­كند، مي­دانست
شهيد مي­شود، قبل از تولد او اطلاع داده بودند به حسب روايات ما. وقتي كه آمد مكه
و از مكه در آن حال بيرون رفت، يك حركت سياسي بزرگي بود كه در يك وقتي كه همۀ مردم
دارند به مكه مي­روند، ايشان از مكه خارج بشود. اين يك حركت سياسي بود، تمام
حركاتش، حركات سياسي بود، اسلامي- سياسي و اين حركت اسلامي- سياسي بود كه بني
اميّه را از بين برد و اگر اين حركت نبود، اسلام پايمال شده بود».

(13/7/62)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(محرم را زنده نگه
دارید)

دانستنیهایی ازقرآن(حسین نفس مطمئنه)

سخنان معصومین(عاشورا، روز مصیبت)

نهضت عاشورا،مبارزه با تحریفها

فاجعه 7 تیرو پیشتازی انقلاب اسلامی

پیام مهم مقام معظم رهبری به اجتماع عظیم
مسلمانان در برائت از مشرکین

هدایت پاداشی واضلال کیفری                                   آیت الله
جوادی آملی

اصول اعتقادی اسلام(بهشت)                                    آیت الله حسین نوری

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

نگاهی به کارنامه مجلس سوم                                    حجة الاسلام
و المسلمین مهدی کروبی

زمان آگاهی و رهبری                                            حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی                             حجة الاسلام 
والمسلمین اسدالله بیات

ما و یادگارهای امام خمینی(قدس سره)

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای

*دشمنان کینه ورز برای اینکه بتوانند توطئه های خود درباره ایران عزیز را جامه
عمل بپوشانند احتیاج به این دارند که مردم را از صحنه عمل و سیاست خارج کنند و
آنان را نسبت به مسائل مهم و عمده کشور بی اعتنا و بی تفاوت سازند.

(27/1/71)

*دنیای امروز دنیای مبارزه است و هر ملتی که به مقابله با جهانخواران برنخیزد
از بین خواهد رفت. لذا در میدان عظیم مبارزه جهادی و اسلامی کار و تلاش کارگران
برای آبادانی کشور مبارزه ای بسیار مؤثر در راه بی نیاز کردن میهن اسلامی از
بیگانگان محسوب می شود و هر کارگر تولید کننده، احیاگر و مجسّم کننده یک فضیلت
اسلامی است.

*فرهنگ اسلامی حکم می کند که کارگر مسلمان وظیفه خود را بهتر از معیارها و
استانداردهای موجود انجام دهد و به این مفهوم توجه داشته باشد که او با کار خود
زندگی جامعه را تأمین می کند لذا امروز باید کار را نعمتی بزرگ و یک ارزش، عبادت و
مبارزه در نظر گرفت.

*در جامعه اسلامی همه باید احساس کنند که در حال تعلّم و فراگیری علم و دانش
هستند و باید بخشی از وقت خود را برای انس با کتاب و نیز تعلیم و تعلّم اختصاص
دهند.

*امروز قدرت های جهانی انواع و اقسام کارهای خلاف را مرتکب می شوند و دست های
پلید آنان دنیا را آکنده از ظلم و جور کرده است. لذا این مسأله تکلیف ملت ما را در
مبارزه با ظلم و بی عدالتی و حق کشی و مردم کشی سنگین تر می کند و این مبارزه را
اقشار مختلف ملت بزرگ ایران باید با علم، معرفت و هوشیاری و ایمان کامل و تلاش همه
جانبه به انجام رسانند.                   
(9/2/71)

*جهاد ملت افغان و تحمل رنجهای دوران مبارزه به خاطر اسلام بود. هیچ عامل
دیگری نمی توانست این ملت مؤمن را در برابر فشارهای رژیم کمونیست و دست نشانده و
ابرقدرت شرق سابق تا این حدّ سرسخت و مقاوم سازد، نتیجه آنکه امروز تشکیل حکومت
اسلامی در افغانستان تنها پاسخ به جهاد طولانی ملت افغان است. در دولت آینده و
قانون اساسی آینده همه تدابیر لازم باید بکار رود تا حکم خدا و قانون اسلام در آن
کشور اجرا شود.

*ملت افغان که از اقوام و مذاهب مختلف تشکیل شده با مشارکت و همکاری همگان
توانست به پیروزی برسد. اکنون برای اینکه بتواند راه استقلال و سازندگی را با
موفقیت طی کند و به هدفهای خود برسد، وحدت کلمه و همکاری اقوام و مذاهب گوناگون
شرط اساسی است و این وحدت فقط بر محور اسلام باید باشد و بس.

(12/2/71)

*وجود رژیم غاصب و صهیونیستی اسرائیل یک حادثه تلخ در عالم است که بایستی این
حادثه تلخ را به نفع مستضعفین و مظلومین عالم از بین برده و علاج کنیم. لذا شما
برادران مؤمن و مبارز(لبنان) به عنوان پیشروان خطّ مقدم مبارزه با اسرائیل باید از
همه امکانات موجود برای جهاد مقدستان با این رژیم غاصب استفاده نمائید.

(14/2/71)

*ملت ایران باید همواره خود را با دولت، مجلس و مسئولین در یک جبهه بداند و
دولتمردان و مسئولان نیز ضمن ملاحظه مردم و طبقات ضعیف حتی به قدر سر سوزنی از راه
خدا، اسلام و توحید منحرف نشوند، نمایندگان مجلس باید خود را وکیل مردم بدانند، به
آنان بیاندیشند و برای مردم حرف بزنند و کار کنند و پیوسته تأمین مصالح اسلام و
کشور را در نظر داشته باشند.

*برای پیشبرد کشور همه باید برای یکدیگر همکاری و همدلی داشته باشند. اصل
میزان خدمتی است که هر کس باید در حدّ توان خود در قبال انقلاب و نظام اسلامی
انجام دهد چه در غیر اینصورت مقامها و عناوین ظاهری فاقد اهمّیت هستند و ما این
درس را از امام بزرگوارمان به یاد داریم که به عنوان رهبری حکیم و فرزانه مقام و
عنوان را به چشم حقارت می نگریست و این در حالی بود که دنیا در مقابل مقام عظیم آن
حضرت همواره خضوع می کرد.

(23/2/71)

شکوه و عظمت امام و تأثیر عمیقی که ایشان بر جهان اسلام گذاشتند به سهولت قابل
درک و ارزیابی نیست. وجود حجم عظیم تبلیغات خصمانه و استکباری علیه جمهوری اسلامی
ایران، ملتها را برای آشنائی با افکار و ایده های درخشنده در آفاق معرفت بشری، با
دشواری مواجه ساخته است اما در عین حال عظمت خیره کننده امام، انقلاب و جمهوری
اسلامی ایران همچنان توجه مردم دنیا را به سوی خود جلب کرده است.

(22/2/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

جهان اسلام

*در پرتاب نارنجک به سوی نمازگزاران میانماری در روز عید فطر 34 تن به شهادت
رسیدند.

*نیروهای امنیتی هند50 تن از روستائیان کشمیر را به شهادت رساندند.                                                            
(19/1/71)

*آسوشیتدپرس: تصاویر امام خمینی در سراسر آذربایجان، آشکارترین نشانه حضور
ایران در این جمهوری است.

*موشه آرنز: حزب الله لبنان دشمن سرسخت اسرائیل است.

*نیروهای امنیتی الجزایر با گاز اشک آور تظاهرات دانشجویان این کشور را درهم
ریختند.                                    
       (25/1/71)

*محمد سعید یکی از رهبران جبهه نجات اسلامی الجزایر به 10 سال زندان محکوم شد.

*نماز جمعه در الجزایر تحت محاصره کامل پلیس برگزار شد.

                                                                       
(29/1/71)

*جبهه نجات اسلامی الجزایر، در اعتراض به انحلال خود به دادگاه عالی این کشور
شکایت کرد.

*علی رغم نص صریح قرآن کریم در مورد لغن ابولهب، عربستان سعودی مهمترین گذرگاه
زائران بیت الله الحرم را به نام«ابولهب» نامگذاری کرد!!

*یک فروشگاه در لندن که کفشهای ایتالیائی منقوش به جمله مبارکه«لااله الا
الله» به فروش می رساند، به آتش کشیده و منهدم شد.

*یک جوان آرژانتینی در غرفه جمهوری اسلامی ایران در نمایشگاه بین المللی
کتاب«بوئینوس آیرس» به دین اسلام تشرف یافت.

(1/2/71)

*جبهه نجات اسلامی الجزایر خواستار ایستادگی مردم در برابر هیأت حاکمه و توسّل
به اسلحه علیه رژیم شد.

*حزب الله انگلیس تهدید کرد اگر سلمان رشدی به انگلیس باز گردد او را خواهد
کشت.

*شهرهای مقدس عراق تحت محاصره نیروهای ارتش رژیم حاکم براین کشور قرار گرفت.

*مسلمانان تاجیکستان پس از یک ماه تحصّن، به خواسته های خود از جمله استعفای
رئیس کمونیست پارلمان این کشور دست یافتند.

(3/2/71)

*مسلمانان هند 15 سینما را در یکی از شهرهای این کشور به آتش کشیدند.

*آمریکا از پیام جبهه نجات اسلامی الجزایر که در آن دعوت مبارزه مسلحانه شده
است ابراز نگرانی کرد.

*با پایمردی نیروهای معارض مردمی، تهاجم سه روزه ارتش عراق به هورهای بصره،
العماره و ناصریه با شکست مواجه شد.

*سربازان اسرائیلی 35 فلسطینی را در نوار غزه به شهادت رسانده و یا مجروح
نمودند.

*به دستور حسنی مبارک، همسران دیپلمات های مصری در خارج از کشور از رعایت و
حفظ حجاب اسلامی منع شدند.

*سرتاسر شهر مسلمان نشین«موستار» تحت شدیدترین گلوله باران و خمپاره و سلاحهای
نیمه سنگین ارتش یوگسلاوی قرار گرفت.                                                                 
(9/2/71)

*نیروهای امنیتی مصر 65 مبارز مسلمان را در قاهره دستگیر کردند.

*دادستان نظامی الجزایر خواستار اعدام 15 مسلمان اصولگرا شد.

(14/2/71)

*درگیری میان مسلمانان و مسیحیان قبطی در مصر 13 کشته بجا گذاشت.

*ساختمانهای دانشگاه قسنطینه الجزایر به آتش کشیده شد.

*رئیس سازمان امنیّت شهر«البخاری» الجزایر ترور شد.

*شهرهای مختلف الجزایر شاهد آتش زدن چندین اتوبوس، کامیون، فروشگاه و واگنهای
قطار بود. در زد و خورد میان نیروهای امنیتی و یک گروه مسلح در پایتخت نیز دو نفر
کشته شدند.

*کاخ ریاست جمهوری تاجیکستان سقوط کرد و مسلمانان قدرت را در دست گرفتند و
فرمانده گارد نیروهای محافظ کاخ همبستگی خود را با مردم اعلام کرد.                                              (16/2/71)

اخبار افغانستان

*تعدادی هواپیما و هلی کوپتر جنگی رژیم کابل در جریان سقوط پایگاه
هوایی«بگرام» به غنیمت مجاهدین افغانی درآمد. 
(26/1/71)

*بدنبال حملات مجاهدین، نجیب رئیس جمهور افغانستان به همراه«سوان» نماینده سازمان
ملل، کابل را به قصد اسلام آباد ترک کرد.

*یک شورای ائتلافی به رهبری احمدشاه مسعود در شمال کابل برای انتقال مسالمت
آمیز قدرت تشکیل شد.

*10 شهر و مراکز 4 استان افغانستان توسط مجاهدین افغان آزاد شد.                                                      
             (31/1/71)

*کلیه شهرها و مناطق استراتژیک افغانستان توسط مجاهدین افغانی آزا شد.

*شورای نظامی حاکم بر کابل، شش ژنرال ارشد رژیم نجیب الله را بر کنار
کرد.                                                           
(3/2/71)

*سران نیروهای مقاومت افغانستان بر سر تشکیل یک شورای 51 نفره برای بدست گرفتن
زمام قدرت در کابل به توافق رسیدند.

*حکمتیار تشکیل شورای موقت مجاهدین در کابل را رد کرد.

*افغانستان پس از 13 سال استقامت ملت سلحشور و مبارزه نفس گیر جهادی آزاد
شد.                                          
    (5/2/71)

*پس از پیوستن ارتش افغانستان به مجاهدین، حکمتیار جنگ داخلی را در کابل آغاز
کرد.

*کاخ ریاست جمهوری، مقر حزب وطن، ساختمان رادیو و تلویزیون و اکثر وزارتخانه
های این شهر به تصر نیروهای وابسته به احمدشاه مسعود درآمد.

*احمدشاه مسعود بعنوان رئیس کمیته امنیتی شورای 50 نفره تعیین شد.                                                           
(6/2/71)

*شورای 51 نفره رهبران مجاهدان افغان برای به دست گرفتن قدرت از پیشاور راهی
کابل شد.

*صبغت الله مجددی: حکمتیار شخص فاسدی است و همه گرفتاری های فعلی افغانستانزیر
سر اوست.                          
(9/2/71)

*اولین نماز جمعه افغانستان پس از پیروزی، باشکوه خاصی در کابل برگزار شد.

*نیروهای حکمتیار فرودگاه و محله دیپلماتیک کابل را با راکت مورد حمله قرار
دادند                                                     
(12/2/71)

*حملات موشکی نیروهای حکمتیار به کابل 13 کشته و 77 مجروح بجا گذاشت.

*بزرگترین هتل کابل فروش مشروبات الکلی را متوقف کرد.

*دولت موقت اسلامی افغانستان کار خود را رسماً آغاز کرد.

(16/2/71)

اخبار داخلی

*کنفرانس بین المللی ریاضی با شرکت ریاضیدانان 45 کشور جهان در باختران آغاز
بکار کرد.

*شمار تلفات و مجروحین حمله جنگنده های ایران به پایگاه منافقین از 1500 نفر
گذشت.

*5 تن تریاک طی درگیری مسلحانه در جاده زاهدان ـ خاش کشف شد.                                                                 
(19/1/71)

*نشریه«فاراد» به اتهام چاپ یک طرح توهین آمیز تعطیل و مدیر مسئول و دیگر دست
اندرکاران این نشریه دستگیر شدند.

*رهبر حزب رفاه ترکیه، دولت را به ایجاد اختلافات بی مورد با جمهوری اسلامی
ایران متهم کرد.                           
(26/1/71)

*پیکر پاک و مطهر 300 تن از شهدای دفاع مقدس پس از مراسم نماز جمعه تهران
تشییع شد.

*«سیف الله سلیمان پور» عامل اصلی بمب گذاری های تهران در داخل عراق کشته شد.

*اراضی کشت موقت به صورت قطعی به کشاورزان واگذار شد.

(30/1/71)

*سمینار بین المللی جغرافیای جهان اسلام با شرکت 30 کشور در تهران آغاز بکار
کرد.

*سیل و توفان 1000 واحد مسکونی را در مازندران از بین برد.

(2/2/71)

*ارامنه ایران سیاست های نژادپرستانه ترکیه را محکوم کردند.

*رئیس جمهور اوکراین در رأس یک هیأت بلندپایه سیاسی اقتصادی وارد تهران شد.

*مانور بزرگ«پیروزی ـ3» در آبهای خلیج فارس و دریای عمان آغاز شد.                                                                   
(6/2/71)

*قرارداد خرید 2 فروند هواپیمای مسافربری«ایرباس» بین ایران و فرانسه به امضاء
رسید.

*آمریکا: ایران به پیشنهاد ما برای مذاکره مستقیم پاسخی نداده است.

*جمهوری اسلامی ایران حکومت جدید افغانستان را به رسمیّت شناخت.

*2300 کیلو مرفین به ارزش 240 میلیارد ریال در ارومیه کشف شد.

(10/2/71)

*مراسم پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران با سخنان رئیس جمهور گشایش
یافت.

*روسیه از ایران اجازه خواست که در مذاکرات میان ارمنستان و آذربایجان در
تهران شرکت کند.

*کنگره عظیم حج با سخنان رئیس جمهور در جوار مرقد امام گشایش یافت.                                                    
(14/2/71)

اخبار خارجی

*یلتسین: روسیه دیگر نمی خواهد یک ابرقدرت باشد.

*ارتش رژیم عراق پس از تحمل تلفات زیاد، از مرداب های جنوب این کشور عقب نشست.

*دانشجویان خشمگین هندی مانع سخنرانی سفیر آمریکا در دهلی شدند.                                                              
(19/1/71)

*کنگره آمریکا با فروش جنگنده های«اف ـ15» به عربستان مخالفت کرد.

*در انتخابات پارلمانی انگلیس، محافظه کاران پیروز شدند.

*درپی انفجار دو بمب در لندن حدود یکصدتن کشته و مجروح شدند.

(22/1/71)

*یک پاکستانی به جرم توهین به معاویه در ایالت پنجاب پاکستان به 6 ماه زندان
محکوم شد.

*اتحادیه عرب تقاضای عراق مبنی بر تشکیل اجلاس فوق العاده جامعه عرب به منظور
بررسی حمله هوایی ایران علیه پایگاه منافقین در داخل خاک عراق را رد کرد.

*رژیم عراق از پذیرش عراقیهای مهاجر زمان جنگ تحمیلی خودداری کرد.                                                                 
(24/1/71)

*بزرگترین ساختمان مرکز اتمی عراق در بغداد، توسط کارشناسان اتمی سازمان ملل
منهدم شد.

*تحریم هوایی و تسلیحاتی لیبی از صبح امروز آغاز شد.

*9 نظامی ترکیه در درگیری با چریکهای کرد کشته شدند.

*سران«بوسنی هرزگوین» و «صربها» در مورد برقراری آتش بس به توافق رسیدند.

*رئیس مجلس قره باغ به قتل رسید.

*موجودی ثروتمندان عرب در بانکهای غربی به هزار میلیار دلار رسید.

*نیروهای مسلح آذربایجان دو فروند هلی کوپتر ارمنستان را سرنگون کردند.

*ساختمان سرکنسولگری آمریکا در استانبول مورد حمله قرار گرفت.

                                                                     
  (27/1/71)

*فرمانده تیپ یک لشکر مکانیزه عراق بدست نیروهای مردمی کشته شد.

*پارلمان روسیه اختیارات ریاست جمهوری آن کشور را محدود کرد.

*یک یمنی مسلح، سفیر و مشاور سفارت عربستان در صنعا را به گروگان گرفت.

*جنگنده های ترکیه مناطق کردنشین شمال عراق را به مدت 6 ساعت بمباران
کردند.                                             
(1/2/71)

*تورگوت اوزال برای یک دیدار 10 روزه به آمریکا رفت.

*ساختمانهای سازمان پست و تلگراف و تلفن و 5 شعبه بانک در استانبول با بمبهای
آتش زا مورد حمله قرار گرفت.

*اسحق شامیر: اسرائیل هرگز مناطق اشغالی را به اعراب پس نمی دهد.                                                           
(2/2/71)

*رئیس حرب محافظه کار انگلیس، حاکم جدید«هنگ کنگ» شد.

*24 ساعت پس از استعفای نخست وزیر ایتالیا، رئیس جمهور این کشور استعفا کرد.

*واشنگتن پست: نظم نوین آمریکا مرحلۀ جدیدی از بی نظمی در جهان خواهد بود.

*خسارت اعراب در جنگ خلیج فارس 800 میلیارد دلار اعلام شد.

*وزیر خارجه آلمان استعفا کرد.

*اتحادیه عرب، تقاضای لیبی برای پیروی نکردن از قطعنامه شورای امنیت سازمان
ملل را رد کرد.                                  
(9/2/71)

*یک رقاصه به ریاست مجلس عوام انگلیس انتخاب شد.

*قیام سیاهان علیه بی عدالتی و تبعیض نژادی 10 ایالت آمریکا را فرا گرفت.

*حالت فوق العاده و منع رفت و آمد شبانه در لوس آنجلس، آتلانتا، لاس و گاس و
سانفرانسیسکو برقرار شد.

*13 هزار نیروی تازه نفس برای کنترل لوس آنجلس به این ایالت اعزام شد.

*ارتش آمریکا برای اولین بار در تاریخ این کشور جهت سرکوب شورش داخلی
فراخوانده شد.

*پنجمین دور گفتگوهای اعراب و رژیم صهیونیستی با شکست مواجه شد.                                                          
(12/2/71)

*رئیس جمهوری بوسنی هرزگوین به اسارت ارتش فدرال یوگسلاوی سابق درآمد.

*در ناآرامی های لوس آنجلس، تاکنون 44 نفر کشته، 2000 نفر مجروح و 4500 نفر
بازداشت شده اند.

*مانور دریائی مشترک کویت و انگلیس در خلیج فارس آغاز شد.

(13/2/71)

*تأمین امنیت لوس آنجلس به تفنگداران دریائی آمریکا واگذار شد.

*وزارت خارجه چین: حوادث لوس آنجلس حاکی از تبعیض نژادی و نقض حقوق بشر در
آمریکا است.

*15 نفر طی سه روز گذشته در شهرهای مختلف آمریکا دستگیر شدند.

*رئیس جمهور«بوسنی هرزگوین» پس از 24 ساعت اسارت آزاد شد.                                                                  (14/2/71)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

پنج سخن والا

أمیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

کلماتی از من فرا گیرید که اگر بر چهارپایان سوار شوید و در راه پیمائی، آنها
را از پای درآورید مانند آن کلمات را نخواهید یافت:

1ـ هان هیچ کس جز به پروردگارش امید نبندد.

2ـ هیچ کس جز از گناه خود نهراسد.

3ـ هیچ کس از شما اگر چیزی نداند، از فرا گرفتنش و آموختنش خجالت نکشد.

4ـ چون چیزی از هر یک از شما سؤال شد، اگر نمی داند خجالت نکشد و در پاسخ
بگوید: خدا بهتر می داند.

5ـ بدانید که شکیبائی و صبر برای پیکرۀ ایمان همچون سراست برای بدن و بدنی که
سر ندارد، خیری در آن نیست.

صورت و سیرت

وقتی از حکیمی سئوال کردند که: از صورت ظاهر بر طبیعت و سیرت مرد، استدلال
توان گرفت؟ گفت: این معنی حکما را میسّر بوده است که ایشان کتاب فراست تألیف کرده
اند؛ اما ارباب ظاهر را آن میسّر نشود.

اما مثال تو در این سؤال آن است که هرگاه تو در آئینه نگری و صورت خود را خوب
بینی، زینهار که آن خوبی را به افعال بد زشت مگردان و اگر خود را زشت بینی، از
افعال و اخلاق بد تجنّب نمای تا دو زشتی به یکجا جمع نشود که من شنیدم سفیهی استاد
حکما افلاطون را روزی در مقام مخاصمت گفت: «زشت مردی»! افلاطون گفت: «عیبی که در
من بود گفتی و همه را پدید کردی، اکنون بعد از این همه هنر است؛ و آنچه در تو هنر
بود ظاهر کردی و باقی همه عیب است».

غم عشق تو

غم عشق تو از غمها نجات است

 

 

مرا خاک درت، آب حیات است

نمی جویم نجات از بند عشقت

 

 

چه بند است آنکه خوشتر از نجات است

/

ما و یادگارهای امام خمینی(س)

ما و یادگارهای امام خمینی(س)

قسمت اول

سه سال از فقدان جانکاه روح خدا، خمینی کبیر(سلام الله علیه)، گذشت سه سال از
هجرت ملکوتی رهبری می گذرد که بزرگترین انقلاب قرن را افکار و عقاید او بوجود
آورد. سه سال از عروج انسان وارسته ای می گذرد که همۀ مخلوقات روی زمین را به فطرت
الهی شان متوجه می ساخت. سه سال است که در حسینیۀ جماران صوت دلنشین و هدایتگر
امام مستضعفین و مسلمانان طنین انداز نگشته چنانکه گویی در و دیوار کهنه و بیرنگ
آن مکان نورانی هنوز هم داغدار است.

بهر تقدیر او رفت«با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار به فضل
خدا» چرا که به تکلیف الهی خویش عمل کرده بود و در این راه هیچ چیزی را مانع از
انجام تکلیف نمی دید.

اما نمی توان پنهان داشت که اماممان روح الله همچون جدّ بزرگوارش پیامبر اکرم
صلی الله علیه و آله به هنگام رحلت نگران امت خود بودند که آیا گروندگان به مکتب و
خط اسلام ناب محمدی(ص) پایدار و مقاوم و مستقیم بر آن باقی خواهند ماند یا خدای
ناکرده دچار اعواجاج و انحراف می گردند؟

براستی ای امت داغدار امام و ای پیروان روح الله، ای کسانیکه در این سه سال هر
روز و هر لحظه غم فقدان روح خدا قلبتان را می فشرد اگر قرار باشد که در روز
پانزدهم خرداد 71 بخواهیم کارنامۀ اعمالمان را خدمت امام راحلمان عرضه بداریم پاسخ
ما به این سؤال چه خواهد بود: آیا در مسیر تحقق اسلام ناب محمدی حرکت می کنید یا
خیر؟

بیاییم ابعاد مختلف این سؤال را با استعانت جستن از جملات امام، روشنتر سازیم
و ببینیم آیا پاسداران اسلام ناب محمدی(ص) بوده ایم یا نه.

در این رابطه هر کس در حدّ وسع و استطاعت خویش می تواند با پاسخ به این
سئوالات مقام و موقعیت خود را در چگونگی حرکت سه سال گذشته اش نسبت به اهداف و
آرمانهای امام محک بزند و چنانچه خود را در مسیر آن آرمانها یافت، در سالگرد امام
می تواند سربلند نامۀ اعمال نورانی خویش را عرضه بدارد و اعلام نماید که: اگرچه در
رکاب خمینی کبیر(سلام الله علیه) توفیق شهادت نصیبم نگردید لیکن با پیروی از راه و
خط او در انتظار احدی الحسنیین لحظه شماری می کنم یا شهادت یا فرج بقیة الله
الاعظم(روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء).

اینان مصادیق واقعی این آیۀ شریفه اند که:

«و من المؤمنین رجال، صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من
ینتظر و ما بدلّوا تبدیلاً».

و اما اگر خدای ناکرده متوجه شد از آن خط و راه منحرف گشته، سومین سالگرد رحلت
امام را فرصتی مغتنم برای تصحیح حرکت خود بداند و به پاسداری از یادگارهای خمینی
کبیر(س) بپردازد.

یادگارهای امام

این روزها هر وقت سخن از یادگارهای امام بمیان میآید همۀ اذهان صرفاً معطوف
بیت معظّم ایشان خصوصاً فرزند برومندشان حضرت حجةالاسلام والمسلمین حاج شیخ احمد
خمینی می شود. در حالیکه با چنین تبلیغی به دست خودمان امام و نقش جهانی او را،
ناخواسته محدود به بیت عالم و فقیهی می نماییم که دارای خانواده ای محترمه و متدین
و فرزندانی فاضل است یعنی ذکر گوشه ای از واقعیّت و حقیقت زندگی امام.

هرچند که این مسأله نیز در تکریم و احترام مردم نسبت به بیت امام و فرزندان
برومندشان بی تأثیر نمی باشد لیکن آنچه این عاطفه و صمیمیت را تعمیق بخشیده جایگاه
امام در اعتقادات و باورهای مردم و مسلمانان جهان می باشد و همین امر باعث می گردد
تا مؤمنین به انقلاب نسبت به هر شخص و گروهی که به راه و خط امام نزدیکتر باشد
اظهار علاقه و محبت نمایند لذا حتّی در مورد فرزند امام هم نباید فقط صرفاً بخاطر
انتساب ایشان به امام بلکه بدلیل آنکه امام ایشان را فردی صاحبنظر در مسائل سیاسی
و اجتماعی معرفی کرده اند، احترام قائل شد.

در واقع یادگارهای امام، اصول و معیارهای اعتقادی، فرهنگی، سیاسی،ِ اجتماعی،
اقتصادی ایشان است و چگونگی پایبندی و نحوۀ حرکت صحیح و اصولی افراد و گروههای
مختلف در چارچوب این اصول و معیارها باعث می گردد تا پیروان امام آنان را
یادگارهای امام قلمداد نمایند.

در اینجا جای دارد تا مروری بر این یادگارهای امام داشته باشیم که برخی از
آنها عبارتند از: عرفان ناب و راستین، مرزبندی میان اسلام ناب محمدی(ص) و اسلام
آمریکایی، حجّ ابراهیمی، انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی ایران، اصل ولایت
فقیه، بینش و تفکّر حکومتی، استقلال و آزادی از استبداد و استعمار و استثمار،
نهادها و ارگانهای جوشیده از انقلاب، خانواده های معظّم شهدا و جانبازان و
مفقودین، رهبری و خبرگان و مجلس شورای اسلامی و نهاد شورای نگهبان و قوۀ قضائیۀ
اسلامی و عادل، هسته های مقاومت حرب الله در سراسر جهان، نماز جمعه و شاید مهمتر
از همه وحدت و اتّفاق امّت خداجوی حول محور خط امام.

اکنون ببینیم در قبال این یادگارهای امام چگونه بوده ایم.

عرفان ناب و راستین

اگر گفته شود بعد عرفانی امام، محور بیشترین ویژگیها و افعال و افکار ایشان
بوده است نه تنها سخنی به گزاف نشده بلکه انگشت بر روی حقیقتی نهاده ایم که بدلیل
وجود نامحرمان و متحجرین و مقدس مآبان از یکسو و نیز وفور مسلکها و مرامهای دروغین
منتسب به عرفان و عارف نمایان قلابی از سوی دیگر، این بعد شخصیّت ایشان در پرده ای
از ابهام قرار گرفته است.

در این رابطه سئوال از پیروان امام این است که در جهت شناختن و درک این بعد
یعنی عرفان ناب و به بیان امام«اسلام پاک طینتان عارف» و «اسلام عارفان مبارزه جو»
چه گامی برداشته ایم؟ آیا آهنگ گذاری بر روی چند شعر عرفانی امام، قدمی به جلو در
این ارتباط تلقّی می شود؟

در این رابطه صرفاً به این توصیه امام در تدبّر کلمات عرفاء(خصوصا کلمات
عرفانی امام) بسنده می شود که فرمودند:

«مبادا که بدون فرو شدن در دریای این معانی، این گونه سخنان را به ظاهرش حمل
کنی و بدون آنکه مقصد آنان را دریابی چماق طعن بدست گیری همانگونه که شیوۀ پاره ای
از عالم نماها براین است و میزان درست نبودن هر مطلبی در نزد آنان همان است که
چیزی از آن مطلب ندانند و نتوانند بفهمند و از این رو است که می بینی هر تهمتی را
به این بزرگان می زنند و با اینکه غیبت از زنا بدتر است دربارۀ این صاحبان مقام
مکاشفه زبان به هر غیبتی می گشایند تا تعصب جاهلیّت را از دست نداده باشند خدای
تعالی ما را از شرّ  شیطان که دزد به کمین
نشسته بر سر راه خدای رحمن است در پناه خویش نگهدارد».

(نقل از کتاب: مصباح الهدایة الی الخلاقة و الولایة ـ امام خمینی(س) ـ ص 202)

به عنوان مثال از خود سؤال کنیم در مورد عرفان چگونه می اندیشیم؟ آیا
برداشتمان از افکار و منویّات عارفان واقعی همانگونه است که امام اعتقاد داشتند؟
البته بحث امام در این باب بالاتر از این موارد است که خود ایشان فرموده اند:

ما باید مردم را با توحید آشنا کنیم، علمای اعلام باید مردم را با توحید آشنا
کنند، با معارف الهی آشنا کنند«ایکون لغیرک من الظهور ما لیس لک»، دعای عرفۀ حضرت
سیِّدالشهداء سلام الله علیه، «متی غبت حتّی تحتاج الی دلیل» چه قرآن هم همین است
و ادعیۀ ائمۀ ما علیهم السلام به حسب تعبیر بعض مشایخ، «قرآن صاعد» است و هر چه
مسائل بخواهید در ادعیه هست.

زبان ادعیه با زبان عادی ای که احکام میخواهند بگویند دوتاست زبان ادعیه با
زبان فلسفه هم دوتا است، با زبان عرفان علمی هم دوتاست یک زبان دیگری است مافوق
اینها. منتها زبان فهم می خواهد. باید کسانی که آن زبان را می فهمند، توجه کنند».

(5/6/64)

به عبارت صریحتر راه امام در زمینۀ عرفان ناب را پیمودن، حتّی خواندن و یاد
گرفتن مباحث عرفانی و به اصطلاح«تئوریهای عرفانی» نیست بلکه حرکت در مسیر عرفان
عملی است همان که امام فرمود:

«اینها مسائلی است که دست ما از آنها تقریباً کوتاه است، لکن ما باید توجه به
وظایف داشته باشیم. وقتی ما دستمان به قلّه نرسید، لااقل روبه آن قلّه برویم، راه
را شروع کنیم. بیراهه نرویم، کنار نرویم، و راه را اگر شروع کردیم و اخلاص همراه
او بود، تزکیه همراه او بود، دستگیری می شود».

(29/1/64)

باید در سالگرد امام از خود سؤال کنیم که در ارتباط با شناساندن این یادگار
امام یعنی اسلام پاک طینتان عارف و عارفان مبارزه جو، چه اقدام و حرکتی انجام داده
ایم؟ آیا«راه» را شروع کرده ایم و به طرف قلّه در حرکتیم؟ آیا در برداشتهای سابق
نسبت به عرفان و عرفاء تجدیدنظر معمول داشته و آن برداشتها با توجه به جملات
نورانی امام تصحیح گردیده؟ مع الأسف مشاهده می شود که بعض افراد و اشخاص حتّی
معنون، با همان برداشتهای سابق و معوجشان در مورد عرفان و عرفا، در منابر و مجالس
سخنرانی خود به تبیین مباحث عرفانی می پردازند و معجون و ترکیبی را از عرفان به
نمایش می گذارند که اگر مستمعین جذب برخی مسلکهای انحرافی نشوند، دچار آنچنان
سرخوردگی و انزجاری از سخنان عرفانی گردند که تا مدتها نتوان از این مقالات با
آنان سخن گفت.

مرزبندی اسلام ناب محمّدی(ص) و اسلام آمریکائی

امروزه بر هیچکس پوشیده نیست، اسلامی را که امام خمینی(س) منادی آن بود، با
اسلامی که دیگران معرفی نموده اند و نتیجۀ آن تحمل سیاستهای استکباری شرق و غرب و
استبداد شاهان و پذیرش نظام سلطه و سرمایه داری بود، تفاوت و تعارضی جدّی و
بنیادین دارد. در واقع ظهور و پیدایش انقلاب اسلامی و مبنای رهبری امام بر پایۀ
اسلام ناب محمّدی(ص) در ساقط نمودن رژیم ستمشاهی چیزی نبود جز تعارض و جدالی میان
اسلام ناب با فرهنگ و مکتب سلطه طلبانه ای که از مباحث اسلامی در جهت تأمین منافع
استکباری و استبدادی سوء استفاده کرده و نام اسلام بر خود نهاده جدال نظری و عملی
اسلام آمریکائی در قبل و بعد از پیروزی انقلاب تا لحظۀ رحلت امام و حتی امروز
شدیدتر از گذشته توأم با دشمنی و عداوت سازش ناپذیر آن با اسلام ناب و پیروان امام
محور تمامی فعالیتهای دشمنان انقلاب و نظام بوده و مبانی اسلام آمریکایی نقش
تئوریک و ایدئولوژیک ضد انقلابیون را تشکیل می داده و می دهد.

هشدارهای پی در پی و مؤکّد امام در ارتباط با وجوه مختلف چنین تفکر خطرناک و
مرموزی بخصوص در سالهای آخر عمرشان بمثابه بیدار باشی برای همۀ پیروان صادق خط
امام بمنظور مبارزه ای پیگیر و بی امان با تفکّر اسلام آمریکایی بوده است. به قول
امام:

«راه مبارزه با اسلام آمریکایی از پیچیدگی خاصّی برخوردار است که تمامی زوایای
آن باید برای مسلمانان پابرهنه روشن گردد که متأسفانه هنوز برای بسیاری از ملّتهای
اسلامی مرز بین اسلام آمریکائی و اسلام ناب محمدی(ص) و اسلام پابرهنگان و محرومان
و اسلام مقدس نماهای متحجّر و سرمایه داران خدانشناس و مرفهین بی درد کاملاً مشخص
نشده است و روشن ساختن این حقیقت که ممکن نیست در یک مکتب و در یک آئین، دو تفکر
متضاد و رودررو وجود داشته باشد، از واجبات سیاسی بسیار مهمی است… امروز، روز
آماده باش همۀ دشمنان اسلام است. روز بیدار باش همۀ جهانخواران است».

(23 محرم 1409ـ پیام بمناسبت شهادت عارف حسینی)

حال، سئوال اینست که ای پیروان روح الله، در راه انجام این«واجب سیاسی بسیار
مهم» چه کرده اید؟ مگر نه اینکه به امر امام بر همه ما لازم و فرض بوده که پیروان
و طرفداران اسلام آمریکایی را در داخل کشور طرد و افشاء نماییم و در خارج از
مرزهای میهن اسلامی مان، کانون ترویج اسلام آمریکایی یعنی حکومت آل سعود و دیگر
حکّام وابسته به آمریکا و انگلیس به جهانیان معرفی نموده و وابستگی شان به اردوگاه
استکبار را افشاء کنیم؟ در این رابطه چه کرده ایم؟

ادامه دارد

 

/

جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی

جاودانگی راه امام

جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی

حجةالاسلام و المسلمین اسدالله بیات

قسمت سی و سوم

سپس حضرت امام(س) به جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی و قوه مجریه اشاره
فرموده و روی اصلاح و تصفیه و مراقبت آن تأکید می نماید با صراحت می فرمایند ممکن
است در یک کشوری قوانین و مقررات دقیق و جامع و واقع بینانه طراحی شده باشد و در
صورت درست اجرا شدن عهده دار سلامت و امنیت و عدالت جامعه هم باشد لیکن آن به
تنهائی کافی نبوده و نمی تواند تمام نیازهای جامعه را برطرف نمایند.

زیرا که ممکن است مجریان آن اعتقاد لازم را به آن قوانین و مقررات نداشته و در
عالم اجرا نخواهند آنها را به طور تام و کامل به مرحله اجرا درآورند و یا اینکه
دلشان بخواهد آنها را اجرا کنند اما در اثر تنگناها و عوامل گوناگونی که در اجرا
دست و پاگیر است و جلو سرعت کار و گاهی اصل آن را می گیرد و در میدان عمل اجراء
ضوابط و مقررات را غیرممکن می سازد مسئولین اجرائی نمی توانند و یا نمی خواهند به
هر بهانه ای قوانین را اجرا نمایند روابط حاکم گردیده و تخلفها و خلاف کاری ها یک
امر معمولی و رایج و شایع در می آید و حقوق مردم دستخوش امیال و اعمال سلیقه های
اشخاص و انسانهای لاابالی قرار گرفته و ظلم و ستم بصورت یک سنّت در می آید و به
تغییر روایات اسلامی در این صورت، معروف برمی گردد و به صورت منکر در می آید و
بالعکس منکر در قالب معروف خودش را جا می اندازد.

بنابراین قانون جامع و خوب و مفید وقتی می تواند کارساز باشد و حرمتها را حفظ
نماید که مسئولین اجرائی آن افرادی باشند دارای تعهّد بالا و معتقد به حرمت قانون،
و بخواهد به تمام معنی و با دقت کامل آن را به مرحلۀ اجرا درآورد و در غیر این
صورت امیدی به اصلاح جامعه و تأمین عدالت اجتماعی و حفظ حریم اشخاص و ارزشهای الهی
نخواهد بود.

حضرت امام(س) در این باره چنین می فرمایند:

«از اموری که اصلاح و تصفیه و مراقبت از آن لازم است قوه اجرائیه است گاهی
ممکن است که قوانین مترقی و مفید به حال جامعه از مجلس بگذرد و شورای نگهبان آنرا
تنفیذ کند و وزیر مسئول هم ابلاغ نماید لکن به دست مجریان غیرصالح که افتاد آن را
مسخ کنند و برخلاف مقررات یا با کاغذبازی ها یا پیچ و خمها که به آن عادت کرده اند
یا عمداً برای نگران نمودن مردم عمل کنند که به تدریج و مسامحه غائله ایجاد می
کند».

(وصیتنامه سیاسی الهی)

خطرات بی اعتنائی به دستگاههای اجرائی

آری در دید حضرت امام(س) نظام اسلامی تنها نباید به تصویب قوانین جامع و
انقلابی و مترقی بسنده نموده و از تربیت مدیران صالح و متعهد و توانمند اجرائی
غفلت ورزد و اجراء قوانین را بعهدۀ همین دستگاهها و مسئولانی که با همان سیستم
اجرائی موروثی از نظام قبلی طاغوتی عادت کرده و خو گرفته اند بگذارد.

و از آنها انتظار اجراء عدالت و مقررات اسلامی داشته باشد در صورتی که آنان نه
تنها آن قوانین را اجرا نخواهند کرد بلکه تلاش خواهند کرد با برداشتهای غلط و
اعمال سلیقه های غیراصولی و ارزشی مشکلات زیادی در اجرا برای مردم ایجاد نمایند و
مردم را به اسلام و انقلاب و مدیریت مکتبی و عالمان اسلامی بدبین سازند و آن حمایت
لازم را که افراد باید از مدیران اجرائی ابراز نمایند و با میل و رغبت آنان را
پذیرا باشند و از ته دل اجراء قوانین و مقررات را قبول نمایند از دست داده و مرحله
به مرحله به جهت عملکرد منفی  و ناراضی
تراشی مجریان غیرمتعهد و ناصالح، دولت و دستگاهها رابطه خودشان را از مردم قطع
نموده و با مرور زمان به صورت یک نظام غیرمردمی درآید و با اعمال فشارها،خواسته
های خودش را به آنان تحمیل نماید.

بنابراین نظام اسلامی یکی از ضرورت ها و مسائل اساسی و محوری که باید مورد
توجه قرار داده و برای نگهداری انقلاب و جلب اطمینان مردم انجام دهد اصلاح ساختار
و ایجاد تحوّل در سیستم اجرائی و اداری کشور می باشد و بدون شک و تردید قانون و
مقررات هر قدر هم کامل و جامع و دقیق باشد و به تمام زوایا و ابعاد زندگی توجه
نماید نمی تواند مصالح جامعه را تضمین و تأمین نماید مگر آنکه بطور کامل و دقیق به
مرحله اجرا درآید و اجراء آنها بدون انسانها و افراد با کفایت و صالح و امین و
متعهد امکان پذیر نمی باشد و لذا اصلاح و پاکسازی دستگاههای اجرائی و مدیریتی کشور
از ضرورت بیشتری برخوردار بوده و جایگزینی افراد مؤمن و با کفایت و صالح را لازم
دارد و با گماردن افراد سالم و متعهد و تفویض کارهای کلیدی بدست انسانهای امین و
توانمند و نظارت قوی و مستمر و مراقبت همیشگی درباره عملکرد و نحوۀ اجرای قوانین و
مقررات می توان جلوی خطرات و خسرانهای بی اعتنائی و بی توجّهی به دستگاههای اجرائی
و مدیریتها را گرفت و به سلامت جامعه امیدوار بود.

ضمانت اجرائی سلامت اجراء قوانین و مقررات چیست؟

با توجه به اینکه نظام اسلامی ما یک نظام ارزشی و الهی است و مسئولان اجرائی و
مدیران جامعۀ اسلامی مسئولیت ها و موقعیت ها را بیش از آنکه مقام و پست برای اعمال
مدیریت و قدرت و توان خویش تلقّی نمایند زمینه انجام وظیفه الهی و احقاق حق و خدمت
به مردم و اداء تکلیف خداوندی می دانند.

علاوه براینکه عالم را محضر خدای جهان و خودشان را همیشه در پیشگاه حضرت ربوبی
مشاهده می نمایند هزینه هائی که مصرف می کنند و پولهائی که به مصارف مقرره می
رسانند و بودجه ای که در اختیار می گیرند و از آن ارتزاق می کنند مال ملت دانسته و
خدمتگزاری ملت را یک وظیفۀ الهی و دینی می شناسند و کارشکنی و ایجاد مزاحمت برای
مردم را بالخصوص محرومان و مستضعفان را خلاف رضای خدا و یک حرام روشن شرعی می
دانند و به اعتقاد ما هیچ نظامی هرقدر ادّعاء مردمی بودن را داشته باشد و در ظاهر
هم روی اراده مردم تکیه کرده باشد به اندازه اسلام ناب محمّدی(ص) و نظامی که حضرت
امام خمینی(س) مبیّن و مجدد آن است روی اراده مردم و نقش مردم اتکاء ننموده و از
خواست واقعی و مشروع ملت نشأت نگرفته است.

در این نظام اسلامی مسئولان اجرائی از رئیس جمهور گرفته تا استانداران و
فرمانداران و وزیران و دیگر مسئولان در هر دستگاه و نهاد و ارگانی که باشند تنها
نمی توانند به همین مقدار بسنده نمایند که قوانین و مقررات را به مرحلۀ اجرا در
آورند و در اجراء آنها کوتاهی نمی کنند بلکه باید بدانند نوکر مردم بوده و
خدمتگزار آنان هستند و اجیر مردم می باشند و مزدبگیران جامعه هستند و حقوق می
گیرند و برای آنان کار انجام می دهند و موظف هستند مصالح آنان را مدّنظر قرار داده
و از خط و مشی مردم و تأمین مصالح آنان عدول نکنند و در غیر اینصورت حقوقی که
دریافت می نمایند غیر مشروع بوده و تصرف در اموال عمومی برخلاف قانون به حساب می
آید.

در اینجا به سخنان حکیمانه حضرت امام(س) گوش فرا می دهیم:

«وصیّت اینجانب به وزراء مسئول در عصر حاضر و در عصرهای دیگر آن است که علاوه
برآنکه شماها و کارمندان وزارتخانه ها بودجه ای که از آن ارتزاق می کنید مال ملت،
و باید همه خدمتگزار ملت و خصوصاً مستضعفان باشید و ایجاد مزاحمت برای مردم و
مخالف وظیفه عمل کردن حرام و خدای نخواسته گاهی موجب غضب الهی می شود، همه شما به
پشتیبانی ملت احتیاج دارید.

با پشتیبانی مردم خصوصا طبقات محروم بود که پیروزی حاصل شد و دست ستم شاهی از
کشور و ذخائر آن کوتاه گردید و اگر روزی از پشتیبانی آنان محروم شوید شماها کنار
گذاشته می شوید و همچون رژیم شاهنشاهی ستمکار به جای شما ستم پیشگانی پستها را
اشغال می نمایند بنابراین حقیقت ملموس باید کوشش در جلب نظر ملت بنمائید و از
رفتار غیراسلامی انسانی احتراز نمائید».

(وصیتنامه سیاسی الهی)

طبقه بندی در دستگاههای اجرائی

در عین اینکه تمام مسئولان اجرائی در هر رده که قرار دارند و هر اندازه که
مسئولیت و اختیارات دارند موظف هستند برای تأمین مصالح مردم با کمال صداقت انجام
وظیفه نموده و در خدمت آنان قرار گیرند و در تحقق خواسته های معقول و مشروع آنان
بکوشند.

دستگاهها و سمتها و پستها در یک رده و ردیف قرار نگرفته و همۀ آنها دارای یک
اندازه و حدّ وظیفه نمی باشند بلکه هرکدام از آنها با توجه به جایگاه خاصی که دارد
و از محدوده کمتر و یا گسترده تر برخوردار است و امکانات و تجهیزات و نیروهای
زیادتری را داراست و در زیر مجموعه از موقعیتهای کلیدی فراوانی برخوردار است بهمان
اندازه مسئولیت زیادتر و بیشتری را دارا می باشد و لذا نمی توان محدودۀ وظایف و
مسئولیتهای ریاست جمهوری را با محدودۀ وظایف و مسئولیّتهای تک تک وزیران مقایسه
کرد و یکی دانست و یا مسئولیّت هر کدام از وزرا را با معاونین آن دستگاه و یا مدیران
کل یکی دانست

خود وزارتخانه ها هم چنین است. امکان ندارد مسئولیت وزارت کشور با آنهمه
اختیارات و وسعت عمل و گستردگی قلمرو اعمال مدیریت در تمام سطوح کشور مثلاً با
وزارت راه و ترابری و یا مسکن و شهرسازی و امثال ذلک یکی باشد. قطعاً مسئولیت
وزارت کشور خیلی بالاتر و زیادتر است و به همین جهت حضرت امام(س) در یکی از
فرازهای وصیّتنامه سیاسی الهی به این اصل مسلّم تأکید فرموده وبا توجه به همین
موضوع چنین می فرماید:

«و در همین انگیزه به وزراء کشور در طول تاریخ آینده توصیه می کنم که در
انتخاب استاندارها دقت کنند اشخاص لایق، متدین، متعهد، عاقل و سازگار با مردم
انتخاب نمایند تا آرامش در کشور هرچه بیشتر حکمفرما باشد.

و باید دانست که گرچه تمام وزیران وزارتخانه ها مسئولیت در اسلامی کردن و
تنظیم امور محل مسئولیت خود دارند لکن بعضی از آنها ویژگی خاص دارند، مثل وزارت
خارجه که مسئولیت سفارتخانه ها را در خارج از کشور دارد. اینجانب از ابتداء پیروزی
به وزراء خارجه راجع به طاغوت زدگی سفارتخانه ها و تحوّل آنها به سفارتخانه های
مناسب با جمهوری اسلامی توصیه هایی نمودم، لکن بعض آنان یا نخواستند یا نتوانستند
عمل مثبتی انجام دهند و اکنون که سه سال از پیروزی می گذرد اگرچه وزیر خارجه کنونی
اقدام به این امر نموده است و امید است با پشتکار و صرف وقت این امر مهم انجام
گیرد و وصیت من به وزراء خارجه در این زمان و زمانهای بعد آن است که مسئولیت شما
بسیار زیاد است چه در اصلاح و تحوّل وزارتخانه و سفارتخانه ها و چه در سیاست خارجی
حفظ استقلال و منافع کشور و روابط حسنه با دولتهایی که قصد دخالت در امور کشور ما
را ندارند و از هر امری که شائبه وابستگی در بعض امور هر چند ممکن است ظاهر
فریبنده ای داشته باشد یا منفعت و فایده ای در حال داشته باشید در بهتر کردن روابط
با کشورهای اسلامی و در بیدار کردن دولتمردان و دعوت به وحدت واتحاد کنید که
خداوند با شما است».

(وصیتنامه سیاسی الهی)

در زاویه دید معمار انقلاب حضرت امام(س) نظام اسلامی دو چهره دارد و از دو طرف
و زاویه به این نظام می شود نگاه کرد:

الف: از زاویه درون و داخل که مردم و امت فداکار قرار دارند و مسئولان نظام
باید با عرصۀ خدمات صادقانه و ایجاد شرائط آسایش و آرامش محیط مساعدی برای آنان
فراهم نمایند و باید تلاش کنند زمینه های هر نوع تنش های داخلی را از بین ببرند
درعین اینکه همۀ وزیران و دولت در انجام این امر مهم وظیفه مشترک دارند لیکن وزارت
کشور ار همۀ آنان بیشتر مورد توقع بوده و بیشتر از همه آن وزارت خانه باید این بار
سنگین را به دوش بکشد زیرا که بار اصلی وظیفه اجراء قوانین و مقرارت و انجام دادن
پروژه ها و تخصیص بودجه های استانی و نظارت بر اجراء آنها در بخش دیگر از بودجه ها
و ایجاد هماهنگی در بین دستگاههای دیگر و کنترل جریانات و حرکتها و ایجاد امنیّت
در محدودۀ استانها و شهرستانها و بخشها و دهها مسئولیتهای دیگر بعهده وزارت کشور و
زیر مجموعۀ به دوش می کشد.

استانداریها و فرمانداریها و بخشداریها و نیروهای انتظامی کشور از ابوابجمعی
وزارت کشور بحساب می آیند و بطور مستقیم مردم در تمام موراد با اینها در ارتباط می
باشند، اگر مردم احساس ناامنی و ناآرامی نمایند از چشم وزارت کشور می بینند و اگر
احساس امنیّت و آرامش داشته باشند از وزارت کشور و مسئولان آن می بینند، اگر
مدیران کل با آرامش و توان کافی بتوانند وظیفه و مسئولیتهای خود را در حوزۀ
مأموریت خود بنحو احسن انجام دهند حمایت و پشتیبانی قاطع و قوی مسئولان بالای
سیاسی استان را لازم دارند و این هم در حوزه مسئولیت وزارت کشور قرار دارد.

بنابراین سیمای نورانی و مطمئن و مردمی یک نظام مردمی و الهی در داخل کشور در
گرو تعهد و حسن مدیریت و کفایت وزارت کشور و استانداران و فرماندارانی است که از
طرف وزارت کشور برای تصدی مسئولیتها مأموریت می یابند و عمران و آبادانی و شهرسازی
و ایجاد فضاهای سالم و تفریحی و و…در گرو تلاش شهرداریها و بالاخره زیر مجموعه
وزارت کشور می باشد.

لذا حضرت امام(س) بحق در رده بندی مسئولیتهای اجرائی و جایگاه وزرا، وزارت
کشور را در رده اول ملاحظه فرموده و مسئولیتهای حساس آن وزارتخانه را گوشزد می
فرماید و تنها وظائف و مسئولیتهای وزارت کشور اینها نیست که در بالا بطور اجمال و
فشرده متعرض شدیم و گوشزد کردیم بلکه وظایف دیگری را بعهده دارد که در سرنوشت اساس
و کیان کشور تعیین کننده تر هست و آن انجام انتخابات در سطوح مختلف و در تمام کشور
است.

اجراء انتخابات شوراها و مجلس شورای اسلامی و مجلس خبرگان و ریاست جمهوری در
عهده وزارت کشور بوده و مسئولیت حسن اجراء آن در عهده این وزارتخانه می باشد و بر
همگان واضح و آشکار است که نقش انسانهای صالح و قوی و مطمئن در اجراء صحیح و درست
انتخابات چقدر مهم بوده و تعیین کننده است.

و این انتخابات در قانون اساسی و تأمین مصالح مردم از چه جایگاه ارزشمند و
بلندی برخوردار است و در واقع وزارت کشور جزء ارگانهائی است که بطور مستقیم و
غیرمستقیم با تمام مسائل مربوط به مردم و نظام مرتبط بوده و به نوعی در اصل اجراء
آنها و یا حسن جریان امور دخالت دارد و بی توجّهی و یا کم توجّهی به نقش وزارت
کشور در سرنوشت تمام مسائل کشور دخالت داشته و موجب بحرانها و زیانهای جبران
ناپذیر و غیرقابل کنترل خواهد بود.

ادامه دارد

 

/

عناصر اصلی بینش سیاسی

قسمت بیست و چهارم

مبانی رهبری در اسلام

عناصر اصلی بینش سیاسی(3)

حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

در قسمت گذشته فضای سیاسی جامعۀ اسلامی را به هنگام آغاز حکومت امام علی علیه
السلام ترسیم کردیم و اشاره نمودیم که سیرۀ او در مردم داری و جلب رضایت و حمایت
عموم، دقیقاً همان سیاست پیامبر صلی الله علیه و آله بود و اینک ادامه بحث:

سیاست علی(علیه السلام) در برخورد با انحرافات

باری، علی علیه السلام در چنین فضایی رهبری جامعۀ اسلامی را با اصرار مردم
پذیرفت ولی در برخورد با انحرافات دفعةً عمل نکرد، زیرا برخورد دفعی با همۀ
انحرافاتی که جامعه سالها با آن به عنوان اسلام خو گرفته موجب نارضایتی توده و سست
شدن پایه های اصلی حکومت است بلکه برمبنای سیاست پیامبر اسلام، انحرافات را دو
دسته کرد:

دسته اول: انحرافاتی که با اهداف اسلام در تضاد است و یا تبعات سیاسی و
اجتماعی زیادی که موجب نارضایتی عامۀ مردم شود ندارد.

دسته دوم: انحرافاتی که اساس اسلام را تهدید نمی کند و برخورد با آنها موجب
نارضایتی عامۀ مردم از حکومت می گردد.

امام مبارزۀ با دستۀ اول از انحرافات را از روز اول حکومتش آغاز کرد و در این
راستا، پیکار با ستم پیشگان و زورگویان و زراندوزانی که در لباس صحابی پیامبر و در
سایه سوابق درخشان خود به حقوق مظلومان تجاوز می کردند و بدین ترتیب فلسفۀ انقلاب
اسلامی بلکه فلسفۀ قیام همۀ انبیاء الهی که قیام به قسط است را زیر سؤال برده
بودند، از روز اول حکومت علی آغاز شد.

امام روز اول خلافت با اشاره و کنایه سیاستهای اصولی خود را برای مردم بیان
کرد که او راه خلفای پیشین را ادامه نخواهد داد و از فرمانروایی جز به عنوان
ابزاری برای پیاده کردن اسلام واقعی استفاده نخواهد کرد و به اعتراض کسانی که این
سیاست به زیان آنها تمام خواهد شد وقعی نمی نهد.

روز دوم رسماً در منبر به آنچه روز اول با اشاره گفته بود تصریح کرد، و فرمود:

خدا می داند من فرمانروائی بر جامعۀ اسلامی را ـ از آنجهت که ریاست و قدرت است
ـ خوش ندارم، از پیامبر شنیدم که می فرمود: هر کس پس از من زمام امور را به دست
گیرد روز قیامت او را بر صراط نگه خواهند داشت و ملائکه نامۀ عملش را باز می کنند
اگر به عدالت رفتار کرده باشند خداوند او را به موجب عدالتش نجات خواهد داد و اگر
ستمگر باشد صراط تکانی می خورد و او را به قعر جهنم می اندازد.

سپس امام نگاهی به طرف راست و چپ کرد و اشخاصی را که در گوشه و کنار مجلس
بودند از زیرنظر گذراند و فرمود:

هشیار باشید! افرادی که در دنیا آنها را در خود غرق نموده و املاک و نهرها و
اسبهای عالی و کنیزکان زیبا برای خود تهیه کرده اند و بدینوسیله خود را در میان
مردم به نام کرده اند، وقتی همۀ این اموال را از آنها گرفتم و به آنها همان حقوقی
را دادم که خود می دانند نگویند ـ علی ما را اغفال کرد اول چیزی می گفت و اکنون
طور دیگر عمل می کند ـ نگویند علی آمد و ما را از حقوقمان محروم کرد!

هریک از مهاجرین و انصار از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله که خود را به
دلیل مصاحبت با پیغمبر برتر از دیگران می داند باید توجه داشته باشد که برتری
آشکار، فردای قیامت نزد خدا است و ثواب و اجر او با خداست ـ ولی از نظر حقوق
اجتماعی ـ هرکس دعوت خدا و رسول را اجابت کرد و آئین اسلام را پذیرفت و به سوی
قبلۀ ما روی نمود، مستوجب حقوق و حدود اسلام است، بنابراین شما همگی بندگان خدا
هستید و ثروت هم، ثروت خدا است و به طور مساوی میان شما تقسیم خواهد شد و در این
رابطه هیچ کس بر دیگری برتری ندارد…

این سخنان همچون پتکی بود بر سر کسانی که مشمول آن می شدند و از همین جا
مخالفتهای آغاز شد.

روز سوم حکومت علی علیه السلام مردم برای دریافت حقوق خود از بیت المال مراجعه
کردند، امام به عبیدالله بن رافع کاتب خود فرمود: ابتدا مهاجرین را صدا بزن و به
هر یک که حاضر باشد سه دینار بده، سپس با انصار بهمین نحو رفتار کن و پس از آن هر
کس از مردم حاضر بود بدون استثناء اعم از سرخ پوست و سیاه پوست به همه، همین مقدار
پرداخت کن.

سهل بن حنیف که حاضر بود در حالی که اشاره به بردۀ آزاد شده خود می کرد خطاب
به امام عرض کرد:

این، دیروز بردۀ من بود و امروز او را آزاد کرده ام؟

امام فرمود: به او همان مقدار می دهیم که بتو می دهیم، و به هر یک سه دینار
داد!

عدّه ای از وجوه قوم مانند طلحه، زبیر، عبدالله بن عمر، سعید بن العاص و مروان
بن حکم حاضر نشدند این مبلغ را بگیرند!

در حضور کاتب امام ایرادها شروع شد و او ماجرا را به ایشان گزارش داد، امام
فرمود:

به خدا سوگند اگر بمانم هر آینه آنان را بر راه روشن استوار خواهم ساخت، طریقی
که حقّانیّت آن واضح و آشکار است. خدا سعید بن عاص را بکشد! او دیروز از کلام و
نگاهم به او، دانست که مقصودم او و یاران اوست، کسانی که جزء هلاک شده گانند.

صبحگاه گذشت، مردم در مسجد بودند که طلحه و زبیر وارد شدند و در گوشه ای جدا
از علی علیه السلام نشستند، بعد سر و کله مروان و سعید بن عاص و عبدالله بن زبیر
پیدا شد، یک راست به سوی آن دو رفتند و بعد جمعی از قریش به آنها اضافه شدند و پس
از مشورتهای خصوصی، ولید بن عقبه به نمایندگی آنها نزد امام آمد و گفت:

اولاً خودت می دانی که ما به دلیل سوابقی که با تو داریم دل خوشی از تو
نداریم، غالباً هر کدام از ما یکنفر داریم که در گذشته به دست تو کشته شده… ولی
ما از این جهت صرفنظر می کنیم و امروز حاضریم با تو با دو شرط بیعت کنیم؛ یکی این
که با گذشته کار نداشته باشی و ثروتهایی که ما در زمان عثمان اندوخته ایم را به ما
واگذاری، از این به بعد هر کاری می خواهی بکن، و دیگری این که قاتلین عثمان را
بکشی، و این را هم بدان که اگر ما از تو بیمناک گردیم ترا رها خواهیم کرد و به
معاویه خواهیم پیوست!

امام فرمود: اما موضوع خونها برای کینۀ شخصی نبود و اگر اعتراض دارید از حق
بگیرید که چرا باطل را شکست، و اما اینکه گفتید با گذشته کار نداشته باش. این
موضوع در اختیار من نیست، وظیفه ای است که خدا به عهدۀ من گذاشته است. واما اعدام
قاتلین عثمان، اگر وظیفه خود می دانستم دیروز آنها را اعدام کرده بودم! ولی در
مورد نکتۀ آخر می توانم به شما تضمین بدهم که اگر شما از من بترسید، به شما امان
بدهم و اگر من از توطئه شما بیم داشته باشم شما را تبعید کنم.

ولید پس از شنیدن این سخنان صریح برگشت و مطالب امام را برای دوستانش بازگو
کرد و بدین ترتیب آن جمع تصمیم خود را برای مخالفت با علی جدّی و دشمنی خویش را با
امام علنی کردند.

جمعی از یاران امام به او گفتند: که لازم است شما در این امر دقت بیشتری کنید،
این جماعت پیمان شکنی کردند و در نهان ما را به ترک شما دعوت می کنند و عمدۀ عامل
نارضایتی آنها اصرار بر مساوات و از دست دادن امتیازات مادی است و مسأله خونخواهی
عثمان هم بهانه و سرپوشی است بر افزون طلبی آنها، حال خود دانید!…

مقصودشان این بود که اگر امکان داشته باشد امام در این سیاست تجدید نظر کند و
اشراف را از خود نرنجاند.

امام این پیشنهاد را نپذیرفت و با وضع خاصی به منبر رفت و سخنان فوق العاده
زیبا و جالبی دربارۀ عدل و داد بیان کرد و در ادامه طلحه و ربیر را خواست و در
گفتگو با آنها به طور مشروح از سیاست خود دفاع کرد و در پایان تأکید نمود که این
سیاست دقیقاً همان سیاست پیامبر اسلام است و در مورد آنها و دیگران از این سیاست
عدول نخواهد کرد.[1]

این سیاست هرچند مشکلات زیادی را برای حکومت علی ایجاد می کرد ولی به دلیل نقش
اساسی آن در تبیین اهداف حکومت اسلامی و حمایت تودۀ مردم از آن، با همۀ دشواریها،
سیاستی موفق بود، علی علیه السلام از دشواریها نمی هراسد، آنچه برای او اهمّیت
دارد، امکان برخورد با انحرافات است که حمایت عامّۀ مردم این امکان را برای او
فراهم می کرد.

و اما برخورد با انحرافاتی که در جامعۀ اسلامی، شکل مذهبی به خود گرفته و مردم
سالها با آن خو گرفته اند عجالتاً برای امام ممکن نبود، زیرا برخلاف مبارزه با
انحرافات دستۀ اول، برخورد با این گونه انحرافات موجب نارضایتی عامّه و سست شدن
پایه های حکومت اسلامی بود.

به عبارت دیگر برخورد دفعی و عجولانه با انحرافاتی که بصورت سنّت و فرهنگ در
جامعه اسلامی درآمده، نه تنها آن انحرافات را تصحیح نمی کرد بلکه موجب انحرافی
عمیق تر که سقوط حکومت الهی است بود.

امام خود این واقعیّت تلخ را برای یکی از پیروان نزدیک خود به نام عامر بن
وائلة بیان کرده است. برای او قسم یاد می کند که نمی تواند حقایقی را که از اسلام
می داند برای عموم مردم بیان کند و اگر بخشی از حقایق را بگوید ظرف یکماه جز افراد
معدود، همۀ مردم از او جدا می شوند![2]

در یک سخنرانی خصوصی که علی علیه السلام برای جمعی از اهل بیت و خواصّ یاران و
پیروان خود ایراد کرده توضیح بیشتری دربارۀ انحرافات و بدعتهای جاری در جامعه
اسلامی و نیز عدم امکان مبارزۀ با این انحرافات داده است.

امام در این سخنرانی ابتدا طیّ تحلیلی انحرافات جامعۀ اسلامی را ریشه یابی می
کند و می فرماید:

«…إنّما بدء وقوع الفتن من أهواء تتّبع و احکام تبتدع یخالف فیها حکم الله
یتولّی فیها رجال رجالاً».

همانا ریشۀ فتنه ها، هوسهای فرمانروایانی است که مردم از آن پیروی می کنند و
فرمانهایی است که در اسلام سابقه نداشته، فرمانهایی خلاف فرمان خدا که در اجراء آن
مردانی ولایت و رهبری مردانی دیگر را پذیرا می گردند.

به بیانی دیگر، ریشۀ اصلی انحرافات جامعۀ اسلامی هوسها و تمایلات فرمانروایانی
است که رهبری جامعه را به عهده دارند، این هوسها تبدیل به حکم و فرمان و قانون می
گردد، این قوانین در جامعه رایج و مبنای فرمانروایی و فرمانبری می گردد.

بعد به این نکتۀ مهم اشاره می فرمایند که نباید انتظار داشت کسانی که جامعه
اسلامی را به انحراف می کشند، هرچه می گویند باطل و نادرست باشد، زیرا در این صورت
بطلان دعوت آنها آشکار می گردد و حمایت تودۀ مردم را از دست خواهند داد و توطئه
آنها خنثی خواهد شد، برای اینکه با این بن بست روبرو نگردند، آنها از سیاست آمیختن
حق با باطل استفاده می کنند.

سپس سخنی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که او در زمان حیات خود
دقیقاً شرایط کنونی جامعه را پیش بینی فرموده، متن سخن این است:

«کیف أنتم اذا لبستکم فتنة یربو فیها الصغیر و یهرم فیها الکبیر، یجری النّاس
علیها و یتّخذونها سنّة فاذا غیّر منها شیء قیل قد غیّرت السنّة و قد أتی النّاس
منکراً».

چگونه اند! در شرایطی که فتنه شما را فرا می گیرد، فتنه ای که کودک در آن رشد
می کند و جوان در آن پیر می گردد و امور مردم براساس آن، جریان می یابد و جزء
فرهنگ و سنّتهای آنان می گردد، به گونه ای که وقتی یکی از انحرافات دگرگون شود،
گویند سنّت دگرگون شد! در حالی که آنچه در میان مردم به عنوان سنّت رایج گردیده،
کاری است زشت و ناپسند؟!

در ادامۀ این سخن، پیامبر اسلام به شرایطی خطرناکتر اشاره می فرماید و آن
شرایطی است که فقها و محدثین دین فروش به کمک سیاستمداران می آیند:

«ثم تشتدّالبلیّة…و یتفقهون لغیرالله و یتعلّمون لغیرالعمل و یطلبون الدّنیا
بأعمال الآخرة».

سپس مصیبت سخت تر می گردد…و این با ظهور کسانی است که تفقّه می کنند نه برای
خدا و تعلّم می کنند نه برای عمل، بلکه با کارهایی که مربوط به آخرت است، دنیا را
طلب می نمایند!

پس از ذکر این مقدمات امیرالمؤمنین علیه السلام تصریح کرد که قبل از زمامداری
او کارهای خلافی در جامعۀ اسلامی رایج گردیده که اگر او بخواهد با آن انحرافات
برخورد کند و جامعه را به سنتهای عصر پیامبر بازگرداند، سپاه او متفرق میشوند و او
تنها خواهد ماند، یا با اندکی از پیروانی که او را آن طور که باید می شناسند.

در ادامۀ سخنان، امام موارد متعددی از انحرافات و بدعتهایی که به عنوان سنت در
میان مردم شایع است را مطرح نمود و در انتها برای نمونه یکی از بدعتهایی که می
خواست تغییر دهد و با مخالفت مردم روبرو شد را با این عبارت ذکر کرد:

«والله لقد امرت النّاس أن لا یجتمعوا فی شهر رمضان الاّ فی فریضة و أعلمتهم
أن اجتماعهم فی لنوافل بدعة فتنادی بعض اهل عسکری ممّن یقاتل معی: یا أهل الاسلام
غیّرت سنة غمر ینهاهانا عن الصّلاة فی شهر رمضان تطوعاً و لقد حقت أن یشوروا فی
ناحیة جانب عسکری».

بخدا سوگند! به مردم دستور دادم که در ماه رمضان جز نمازهای واجب را به جماعت
نخوانند و به آنها اعلام کردم که جماعت در نافله بدعت است، یکی از سپاهیانم که
همراه من می جنگد فریاد زد: «مسلمانان ـ به داد اسلام برسید ـ که سنّت عمر دگرگون
شد، علی ما را از نماز نافله در ماه رمضان باز می دارد» تا آنجا که ترسیدم در بخشی
از سپاهیان شورش شود![3]

باری، علی علیه السلام که یک لحظه با معاویه سازش نمی کند، به طلحه و زبیر
امتیاز نمی دهد و با زورگویان و زمامداران از آغاز حکومتش درگیر می شود، آنجا که
مسألۀ افکار عمومی مطرح است عقب نشینی می کند و با انحرافاتی که جنبۀ مذهبی گرفته
و تصحیح آن موجب نارضایتی عامّه و تزلزل حکومتش می شود دفعةً برخورد نمی کند و
نهایت درایت و سیاست را در برخورد با این گونه انحرافات به کار می گیرد و این درست
بزرگی است برای حکومتهایی که می خواهند راه او را ادامه دهند.

ادامه دارد

 



[1]
. نگاه کنید به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ـ ج8 ص36 تا 42.

/

اجتهاد، قوه محرکه اسلام

آیة الله شهید استاد مطهری

قسمت دوم

اجتهاد، قوه محرکه اسلام

«فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدّین ولینذروا قومهم اذا
رجعوا الیهم».[1]

همانگونه که قبلاً عرض شد یکی از دستورهائی که در دین مقدس اسلام هست، دستور
تفقه است. تفقه همان معرفت بمعارف و احکام و دستورهای دین است نه معرفت و احکام و
دستورهای دین است نه معرفت سطحی بلکه معرفت عمقی.

دستور تفقه میرساند در دین مقدس اسلام خاصیتی وجود دارد که آن خاصیّت با تفقه
روشن می شود یعنی در دستورات این دین ظاهرهائی هست و باطن هائی. این دین تفقه پذیر
و بتعبیر دیگر اجتهاد پذیر است. اجتهادپذیری یا تفقه پذیری این دین فرع بر این است
که یک عمقی در دستورات آن و یک جریانهای مخفی در آن وجود داشته باشد که با نیروی
تفقه و اجتهاد می توان آنها را درک کرد.

قاعده ملازمه:

یکی از مسائلی که از صدر اول اسلام در میان مسلمین مطرح بوده این است که در
این دین دستوری که تعهبّد محض باشد یعنی خالی از هر مصلحت و حکمتی و صرفاً یک
دستور اختراعی محض باشد، وجود ندارد.

باید کلمه تعبد را معنی بکنم. تعبد به این معنی است که ما نباید اینطور باشیم
که تا حکمت دستوری را کشف نکرده ایم، به آن عمل نکنیم. ما باید متعبد باشیم به این
معنی که باید به هر دستوری که ثابت شد از ناحیه دین است عمل کنیم، خواه حکمتش را
فهمیده باشیم یا نفهمیده باشیم.

ولی از ناحیه خود دین، تعبّد محض وجود ندارد. هر دستوری که خالی از حکمت و
مصلحت باشد وجود ندارد. هر دستوری بواسطه یک حکمتی است لهذا علما دو قاعده که عکس
یکدیگرند بیان کرده و اسم آنها را قاعده ملازمه گذاشته اند.

می گویند: بین حکم عقل و حکم شرع همیشه تلازم است یعنی هرچه را که عقل حکم به
لزوم آن بکند، دین هم حکم بلزوم آن میکند و هرچه را که دین حکم بلزوم آن بکند عقل
هم حکم میکند.

باینمعنی که اگر عقل یک مصلحتی را کشف کرد(کشف یقینی و قطعی نه کشف احتمالی و
گمانی) ما در اینجا باید حکم بکنیم که حتماً اسلام دستورش همین است ولو آن دستور
بما نرسیده باشد فقها دارند مواردی که فتوی میدهند و حال آنکه دلیل نقلی از ناحیه
شارع نرسیده است. فقط از باب اینکه عقل اینجور حکم میکند، فتوی می دهند. مثلاً
مسئله ای هست در فقه بنام«ولایت حاکم» یعنی حکم شرعی، در بسیاری از موارد حق ولایت
دارد.

اگر شخصی بمیرد و وصیی معین نکرده باشد و یک قیم شرعی هم وجود نداشته باشد
تکلیف بچه های او چیست؟

می گویند: تکلیف اینها را باید حاکم شرعی معین بکند در صورتیکه نه آیه ای هست
و نه خبر صد در صد صحیح بلکه میگوئیم اسلام دینی است که مصالح مردم را بلاتکلیف
نمی گذارد. هرجا که شارع حکم کرده است، عقل هم حکم کرده است.

معنای جمله این نیست که هرجا شارع حکمی وضع کرده، عقل هم الآن حکمی دارد مثلاً
اگر شارع گفته است گوشت خوک حرام است عقل هم میفهمد که چرا حرام است. نه، مقصود
این است که در هر حکم شارع رمزی وجود دارد که اگر آن رمز را برای عقل بگوید عقل هم
تصدیق می کند. این را می گویند قاعده ملازمه.

روی این حساب علمای اسلام میگویند: هر دستوری از دستورات اسلام چه واجب، چه
مستحب، چه حرام و چه مکروه حتماً به خاطر یک مصلحت یا دفع یک مفسده است و بهمین
جهت خاصیت حکیمانه ای دارد. اسلام گزاف حرف نمیزند. این پیوند که میان عقل و دین
اسلام هست، در مورد هیچ دینی وجود ندارد. شما از علمای هر دین دیگری بپرسید چه
رابطه ای میان دین و عقل هست میگوید: هیچ: اسلاً عقل را با دین چکار؟! مسیحیت از
تثلیث شروع میشود و در این مورد حرفی میزند که اگر بگوئیم با عقل جور در نمی آید
میگویند در نیاید.

آنها وقتی میگویند ایمان و تعبد مقصودشان پشت پا بعقل زدن و تسلیم کورکورانه
در مقابل دین شدن است. در اسلام تسلیم کورکورانه نیست؛ تسلیمی که ضد عقل باشد
نیست. البته تسلیمی که مافوق عقل باشد هست بهمین معنا که عرض کردم، که آن، خودش
مطابق حکم عقل است. عقل هم میگوید جائی که اطلاعی نداری حرف بزرگتر را بپذیر. همین
مطلب به اسلام یک خاصیت جاویدان داده است یعنی دستورها انعطافی پیدا می کند.
باصطلاح فقها حساب اهم و مهم در کار می آید. یعنی چه؟

یعنی اگر در مقابل دو دستور از دستورهای دین قرار میگیری و در آن واحد، قادر
نیستی هر دو را اطاعت بکنی باید فکر کنی که از میان دو دستور کدامیک مهمتر است،
آنرا که اهمّیت کمتری دارد فدای آنکه اهمیّت بیشتری دارد، بکنی.

مثلاً مثال معروفی است که همیشه برای طلبه ها این مثال را ذکر می کنند.
میگویند: زمینی است که صاحبش راضی نیست که شما در آن قدم بگذارید. شما می بینید در
داخل این زمین حوضی است و بچه ای در آن حوض افتاده است و غیر از شما شخص دیگری
نیست که او را نجات بدهد؛ در اینجا شما یکی از این دو کار را می توانید انجام
بدهید یا علی رغم راضی نبودن صاحب این زمین داخل آن بشوید برای اینکه جان بچه را
نجات بدهید یا اینکه همانجا بایستید تا بچه تلف بشود!

 در اینجا می گویند: شما باید ببینید
احترام مال بیشتر است یا احترام جان؟ البته احترام جان بیشتر است. پس شما باید در
اینجا آن کوچکتر را فدای بزرگتر بکنید.

مثال دیگر: اگر شما ببینید برای یک زن نامحرم حادثه ای پیش آمده مثلاً تصادف
کرده و افتاده است و باید همین الآن او را به بیمارستان رساند، اگر بخواهی بایستی
تا محرم او پیدا بشود ممکن است از بین برود. از طرف دیگر لمس کردن بدن نامحرم حرام
است. شما چه کار باید بکنی؟

یا باید همانجا بایستی تا محرمی پیدا بشود او را به بیمارستان برساند یا اینکه
فورا او را بلند کرده سوار تاکسی نموده به بیمارستان برسانی و بدست جراح بسپاری که
تازه جراح هم که بایستی بدن او را لخت کرده شکمش را پاره بکند نامحرم است.

گاهی شما دیده اید و اتفاق افتاده است که زنی که در حال وضع حمل میباشد حال
بسیار سختی پیدا می کند. هرچه مرد این قابله و آن قابله میرود اثری نمی بخشد. تمام
قابله ها اظهار عجز کرده و می گویند بایستی طبیب مرد بیاید او را عمل جراحی بکند.
آیا شما اینکار را میکنید یا نه؟ البته می کنید. نمی شود انسان پافشاری بکند بگوید
من نمیگذارم دست نامحرم بناموس من بخورد، بمیرد بهتر است که بدست او بیفتد!!

یا اینکه ممکن است خود زن این حرف را بزند. آیا اینطور درست است؟ خیر، باید
تسلیم شد و بدن این زن را تا آنجا که ضرورت دارد بدست آن نامحرم سپرد. اینجا باید
دید آیا اسلام جان یک انسان را محترم تر میشمارد یا لمس کردن مرد بدن یک نامحرم
را؟ البته آن مهمتر است.

این نکته را عرض بکنم که در این زمینه ها یک گشاده دستی ها هم هست که اسلام
آنها را نمی پذیرد. نظیر اینکه هنوز هیچ چیز نیست، از اولی که این زن میخواهد
بزاید میگوید من قابله زن نمی خواهم برای من قابله مرد بیاورید!! من اینرا در جای
دیگر عرض کردم که زنهایی که در تمام امورها ادعای تساوی با مردها می کنند چرا در
این مسئله تسلیم نیستند.

بررسی مسئله شرع: 

یکی از مسائلی که مخصوصاً دانشجویان سئوال می کنند و برای بعضیها بهانه ای شده
است که به دین اسلام حمله بکنند و میگویند: دین اسلام منطبق با زمان نیست و اگر
کسی بخواهد پایبند به دین خودش باشد باید از قافله تمدن عقب بماند، مسئله تشریح
است.

میگویند: یکی از علوم دنیا علم طب است که از قدیم الایام یکی از پایه های آن
علم تشریح بوده است. یک دانشجو جزو برنامه درسش باید تشریح اموات باشد و در تمام
دنیا تشریح میت هست. روی غرض نیست، روی ضرورت علم است. از قدیم الایام تشریح
میکردند، منتها گاهی بدن انسان را تشریح میکردند، گاهی بدن حیوان را. و البته
تشریح بدن حیوان مفید است؛ کمک میدهد اما تمام ساختمانهای بدن حیوان و تمام
فعالیتهای اعضای بدن حیوان مساوی با بدن انسان نیست مسلّم کاری که از تشریح بدن
انسان ساخته است از تشریح بدن حیوان ساخته نیست.

از طرفی ما میدانیم در دین اسلام جنازه مؤمن محترم است؛ اگر کسی بمیرد مردم
دیگر حق ندارند به جنازه او توهین بکنند. یک تشریفاتی دارد که اینها واجب است و از
واجبات کفائی است که هرچه زودتر و سریعتر باید میت را تجهیز کنند یعنی باید مقدمات
غسل و کفن و دفن او را آماده بکنند. اول غسل بدهند بعد کفن کنند بعد هم دفن بکنند.
نباید معطل کرد. حالا با تشریح اموات چه باید کرد؟

این یک مسئله مهمی نیست. عین همان مطلبی است که در مسائل پیش عرض کردم. اسلام
اولاً می گوید بدن مؤمن احترام دارد(البته هر بدنی را باید دفن کرد ولو بدن کافر
باشد اگرچه بدن کافر غسل و این تجهیزات را ندارد ولی باید آنرا دفن کرد، نباید
لاشه اش را گذاشت) شما می گوئید تشریح مسئله ای است که پیشرفت علم طب متوقف به آن
است. شناختن بسیاری از امراض و معالجه ها فرع بر این است که یک بدن تشریح بشود.

می گوئیم: خود این موضوع(طب)هم از نظر اسلام جزو واجبات کفائی است. همانطور که
تدفین یک میت از واجبات کفائی است، فرا گرفتن علم طب از واجبات کفائی است. باید در
میان مردم افرادی باشند که متخصص علم طب باشند و هر عملی که کشف یک بیماری و یا یک
دارو متوقف بر آن است. بحکم مقدمه عمل واجب، واجب ی شود.

پس بنابراین از نظر اسلام ما در اینجا دو واجب داریم. دانشجو باید بداند اگر
مسلمان است دارد یک واجب کفائی را انجام میدهد. بکوفت ممکن است با تشریح کردن بدن
غیر مؤمنن منظور علم طب را عملی کرد، اینقدر اجنبی هست که آنها قانع می شوند که
جنازه شان را در اختیار طب قرار بدهند. در این صورت بروید از بدن غیر مسلمانها یک
این اشکال وجود ندارد بیاورید تشریح بکنید و حاجت علم طب را برآورید. اگر بگویند
خیر آنها بدنهایشان را در اختیار ما نمی گذارند یا واقعاً در دسترس ندارند، می
گوئیم از نظر اسلام آیا پیشرفت علم طب مهمتر است یا احترام بدن مؤمن؟

میگوئیم: البته پیشرفت علم طب مهمتر است. آنوقت باید این کوچکتر را فدای
بزرگتر کرد. البته در اینجا یک ریزه کاری هائی هست که یک نفر مجتهد می تواند آنها
را بررسی بکند.

از یکی از علمای معاصر این سئوال را کرده بودند، اینطور جواب داده بود: اگر ما
فرض کنیم بدن غیرمسلمان بقدر کافی در دسترس نیست، هرچه هست بدن مسلمان است، در
اینجا باز میان بدنهای مسلمان فرق می کند. یکوقت هست یک مسلمانی شخصیتش جزو
شعارهای دینی است، بدن او احترام بیشتری دارد همان طوریکه زنده های مسلمانان همه
یک احترام ندارند. آیا احترام آیة الله بروجردی مساوی بود با احترام یک مسلمان
عادی؟

نه، بی احترامی بآن مرد بی احترامی بعموم مسلمین است. مسلماً بدن او هم احترام
بیشتری دارد. اگر فرض کنیم هزارها بدن مسلمانن عادی هست، بدن شخصی مانند ایشان هم
هست، البته باید سراغ بدنهای دیگری رفت. باز در میان افراد عادی فرق است میان آن
بدنی که اولیاء آن بدن حی اند و حاضر و بدنی که اولیاء آن مجهول است. پس ببینید!

این، معنای آن است که اسلام دین حساب است حساب اهم و مهم را می کند، میگوید:
در موقع لزوم آن چیزی را که اهمیّت کمتری دارد فدای چیزی که اهمیت بیشتری دارد
بکن. این خودش یکی از اموری است که به اسلام انعطاف بخشیده است. این انعطاف را ما
نداده ایم، خودش اینجور ساخته شده و بدست ما داده شده است. اگر ما میخواستیم بزور
یک نرمش بآن بدهیم، حق نداشتیم ولی این، یک نوع نرمشی است که خود اسلام بخودش داده
است. حسابی است که خودش بدست ما داده است.

شریعت سهل و صحیح:

غیر از مسئله اهم و مهم مسئله دیگری هست. ما وقتی که به متن دین اسلام نگاه می
کنیم، می بینیم به دستورهائی که صریحاً از خود دین رسیده است، در شرایط مختلف،
شکلهای مختلف داده است آن هم با چه سهولتی! مثلاً بما می گوید نماز بخوانید، روزه
بگیرید. برای نماز وضو بگیرید، غسل بکنید. اینها همه دستورهای مؤکّد و واجب.

اما می گوید: اگر مریضی و نمی توانی ایستاده نماز بخوانی، نشسته نماز بخوان
اگر بگوئی اینقدر مریضم که نمی توانم نشسته بخوانم می گوید همانطور خوابیده بخوان،
می گوید اصلاً نماز تو در اینجا همین است که فقط ذکرها را بگوئی.

اگر طبیب گفته باشد حرف هم نباید بزنی می گوید باید با ایما و اشاره بخوانی.
اینجا دیگر جای لجاجت و یکدندگی نیست. چند سال پیش مرد عالمی بود که البته در
عتبات سکونت داشت و این اواخر چون مریض بود به تهران آمده بود. چشم او را در عمل
جراحی کرده بودند و البته عمل هم با موفقیت انجام یافته بود. اطبا او را از شستشو
منع کرده بودند ولی او آدمی بود که حالت یکدندگی داشت و می گفت: اطبا نمی فهمند،
فقط جراحی را که آنهم از نوع خیاطت و دوزندگی است، می فهمند، دیگر هیچ چیز نمی
فهمند. پس از چندی بدون اجازه طبیب بقم رفته ودر آنجا به یکی از حمامها رفت و داخل
خزانه کثیف آن شد؛ بهمین جهت چشم او چرک کرد و بالاخره بکلی کور شد. آیا این آدم
مطابق دستور اسلام عمل کرد یا برخلاف دستور اسلام؟

البته برخلاف دستور اسلام. اسلام می گوید وقتی وضو برایت خطر دارد باید تیمم
بکنی، اگر وضو بگیری اصلاً نمازت باطل است. اگر اطبا گفته باشند که روزه برایت ضرر
دارد یا خوف ضرر داشته باشی، نمی توانی بگوئی: مگر چطور می شود که من در ایام احیا
روزه بگیرم؟! چون اگر روزه بگیری اصلاً روزه ات باطل است، بعد هم باید قضای آنرا
بگیری.

بنابراین، خود دستورهای دین آنچنان شکلهای مختلف دارد که انسان حیرت می کند.
این، برای این است که مصلحتها فرق می کند و همان حساب اهم و مهم است. می گوید: در
سفر که میروی نمازت راشکسته بخوان، روزه هم نگیر.

قرآن می فرماید: «فمن کان منکم مریضاً او علی سفر فعدة من ایام اخر» هر که
مریض یا در سفر است نباید روزه بگیرد، بگذارد برای روزهای بعد. چرا؟

خود آیه دلیلش را می گوید«یریدالله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر»[2]ـ خدا
در تکالیفی که برای شما معین می کند، آسانی و سهولت را می خواهد نه سختی، این
شریعت، شریعت سهله و سمحه است.

ولی اغلب مردم قبول نمی کنند. در صدر اسلام که تازه تکلیف روزه آمده بود در
ماه رمضان جنگ بدر پیش آمد. پیغمبر اکرم فرمود: چون در حال سفر هستید نباید روزه
بگیرید. مردم می گفتند: چطور می شود ما در ماه رمضان روزه نگیریم؟!واقعاً ناراحت
بودند که روزه خودشان را افطار بکنند.

اینها برای این است که ما درک بکنیم که دین اسلام چگونه خودش، خودش را با
احوال و اوضاع مختلف تطبیق میدهد نه اینکه ما آنرا تطبیق بدهیم. البته کارهائی است
که ما پیش خود میخواهیم بکنیم. همانطور که عرض شد مثل اینکه«حی علی خیرالعمل» را
از اذان برداریم و چیز دیگری جایش بگذاریم یا نماز را بترکی بخوانیم!! اینها جهالت
است. یک حسابهائی است که خود اسلام آنها را در متن خودش گنجانده است. ما باید
متفقه باشیم، بصیر باشیم، از همان حسابها استفاده بکنیم و بهره مند بشویم.

پایان

 



[1]
. توبه ـ آیه 122.

/

خمینی به آموخت که…

خمینی به آموخت که…

سید محمد جواد مُهری

…و سرانجام آن روز رسید… روزی که آن یادگار انبیاء و اولیا و  آن سروش رحمت خدا، پیوسته به جانان شد؛ ترک جان
کرد و آشفتۀ رویش شد.

او که تا دم مرگ سر بر قدم معشوق گذاشته و بر آن عاشقانه بوسه میزد اکنون رفته
است که تا صبح قیامت سرمست از ساغرش باشد؛ او که همۀ عمر چون پروانه ای بر شمعش
سوخت و چون می زده ای در روی نکویش محو شده بود رفت  که در محفل رندان سرمست، رازدار تمام أسرار
نهانش باشد… و اینک سه سال از رفتنش و رحلتش می گذرد، سه سال پر از درد و رنج در
فقدان آن دریادلی که هنگام بروز مصیبت ها و دشواریها، به او پناه می بردیم و تسلّی
خاطرمان بود…

ولی باز هم نام او و یاد او و رهنمودهای او ما را تسلّی می بخشد و ناکامی ها و
سختی ها را از ذائقه هایمان می زداید و قلبهای شکسته مان را پر از امید می سازد و
به ما صلابت، شجاعت، شهامت، جرأت، ایمان، حرارت، هدایت و قدرت عطا می کند و سخن حق
را بدون ترس و واهمه از زبانمان جاری می سازد و پرده های تاریک ریا و تزویر و نفاق
و دودلی و پراکندگی و آشفتگی و دروغ و تهمت و جهالت را از جلوی دیدگانمان بر می
دارد تا حق را چنان  که هست بیابیم وپیروی
کنیم و از خواب غفلت بیدار شویم و زندگی توأم با ذلت و خواری را که از مرگ بدتر
است، مبدّل به حیات انسانی نمائیم و به سوی سعادت ابدی در دنیا و آخرت گام
برداریم.

آری! هر چند سه سال است و خمینی، آن پدر رؤوف و مهربان در میان ما نیست ولی
هرگز نور پرفروغش خاموش نگردد و سخنان دلربایش به فراموشی سپرده نشود.

خمینی به ما درسهائی آموخته است که اگر تنها یک نفر در دنیا آن درسها را از
مرحله تئوری به مرحلۀ عمل درآورد، کافی است که روزگار را بر مستکبران و متحجّران و
مرتجعان و ظالمان و سرمایه داران و طاغوت مآبان و منافقان و زورگویان و ستمکاران و
ستم پذیران تنگ کند و امیدها را به قلبهای ناامید و مأیوس باز گرداند.

خمینی به ما آموخت که همواره پرچم قرآن را به اهتزاز درآوردیم، و در هر شرایطی
از اسلام عزیز، اسلام پابرهنگان و محرومان اسلام فقراء دردمند، اسلام تازیانه
خوردگان تاریخ اسلام قهر و خشم و کینۀ مقدس و انقلابی علیه استکبار و غرب و غرب
زدگان، اسلام مبارزه علیه ریا و خدعه و حیله و نفاق و کج فکری ها و تحجّرها و مقدس
مآبی ها و در یک کلمه اسلام ناب محمدی و اسلام ائمۀ هدی و اهل بیت عصمت و طهارت
علیهم السلام، دفاع و پیروی و حمایت کنیم و نگذاریم اسلام مقدس نماهای متحجر،
اسلام سرمایه داران خدانشناس، اسلام مرفهین بی درد، اسلام رفاه و تجمّل، اسلام
التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام راحت طلبان و در یک کلمه اسلام آمریکائی بر
ما حکم شود.

خمینی به ما آموخت که:اگر می خواهیم زنده و جاوید بمانیم، باید خوی کاخ نشینی
و خوی زمین خواری و خوی استکبار و خوی بی درد بودن را از بین ببریم و به فکر حفظ
منافع محرومین و مستضعفین باشیم؛ نه در سخن که در عمل؛ نه در شعار که در واقعیّت!
نه در وعده که در رفتار.

خمینی به آموخت که:

«در تقدم ملاک ها، هیچ ارزش و ملاکی مهم تر از تقوی و جهاد در راه خدا نیست و
همین تقدم ارزشی الهی باید معیار انتخاب و امتیاز دادن به افراد و استفاده از
امکانات و تصدّی مسئولیت ها و ادارۀ کشور و بلأخره جایگزین همۀ سنت ها و امتیازات
غلط مادی و نفسانی بشود؛ چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح، چه امروز و چه فردا که
خدا این امتیاز را به آنان عنایت فرموده است و صرف امتیاز لفظی و عرفی کفایت نمی
کند که باید هم در متن قوانین و مقررات و هم در متن عمل و عقیده و روش و منش جامعه
پیاده شود.و مصلحت زجر کشیده ها و جبهه رفته ها و شهید و اسیر و مفقود و مجروح داده
ها و در یک کلام، مصلحت پابرهنه ها و گودنشین ها و مستضعفین و مصلحت قاعدین در
منازل و مناسک و متمکنین و مرفّهین گریزان از جبهه و جهاد و تقوی و نظام اسلامی،
مقدم باشد. و نسل به نسل و سینه به سینه شرافت و اعتبار پیشتازان این نهضت مقدس و
جنگ فقر و غنا محفوظ بماند و باید سعی شود تا از راه رسیده ها و دین به
دنیافروشان، چهرۀ کفرزدائی و فقر ستیزی روشن انقلاب ما را خدشه دار نکنند و لکۀ
ننگ دفاع از مرفّهین بی خبر از خدا را بر دامن مسئولین نچسبانند، و آنهایی که در
خانه های مجلل، راحت و بی درد آرمیده اند و فارغ از همه رنج ها و مصیبت های
جانفرسای ستون محکم انقلاب و پابرهنه های محروم تنها ناظر حوادث بوده اند و حتی از
دور هم دستی بر آتش نگرفته اند نباید به مسئولیتهای کلیدی تکیه کنند که اگر به
آنجا راه پیدا کنند، چه بسا انقلاب را یک شبه بفروشند و حاصل همۀ زحمات ملت را برباد
بدهند…».

(7/4/66)

هان! ای مسئولین نظام! ای اندیشمندان! ای متفکران! ای دانشمندان! ای دلسوزان
انقلاب! ای شهید داده ها! ای پیروان خمینی! این سخنان پدر ملّت را که از قلبی
گداخته و پرسوز از روانی بیدار و ژرف، تراوش کرده و با حرارت و التهاب بر کاغذ
نگاشته شده و با مآل اندیشی و دورنگری به تمام نسل ها و قلب ها، اکیداً سفارش شده
را به فراموشی نسپارید و با دقّت و بدون گذشتن وقت، به مرحلۀ عمل درآورید.

نکند خدای ناخواسته امتیازها و برتری ها و اولویت ها از آن زراندوزان و
منافقان و غاصبان و چاپلوسان و متملقان و کاسه لیسان و در یک کلمه بی تقوایان باشد
و از آن سوی، صاحبان اصلی انقلاب، نور چشمان امام، مجاهدان راه حق، زجرکشیدگان، دل
سوختگان، شهیددادگان، حق طلبان و در یک کلمه تقواپیشگان از صحنه خارج گردند.

نه خمینی و نه خدای خمینی از ما و شما نخواهد پذیرفت که اینچنین خدمات و
فداکاری ها و ایثارها و زحمت های صاحبان اصلی انقلاب با بهانه های واهی نادیده
گرفته شود خدای نخواسته روزی ـ که ان شاءالله نیاید آن روز ـ وارثان رژیم منفور
گذشته و وارثان تفکر آمریکائی و دارندگان زر و زور با ریا و تزویر و مقدمه سازی و
صحنه سازی و نفاق و تملّق جایگزین آنان گردند.

امام به ما آموخت که: اگر خدای نخواسته روزی مسئولین، سیاستمداران ما مجلسیان
ما و راهنمایان و روحانیان ما به دنیا و زرق و برق دنیا توجّه کنند و خوی کاخ
نشینی پیدا کنند، باید فاتحۀ اسلام، انقلاب و کشور را خواند و هیچ آفتی برای دنیا
و آخرت آنان بالاتر از توجه به رفاه و حرکت در مسیر دنیا نیست.

خمینی به ما آموخت که:

«آزادی به شکل غربی آن که موجب تباهی جوانان و دختران و پسران می شود از نظر
اسلام و عقل محکوم است و تبلیغات و مقالات و سخنرانی ها و کتب و مجلات بر خلاف
اسلام و عفت عمومی و مصالح کشور حرام است و بر همۀ ما و همۀ مسلمانان جلوگیری از
آنها واجب است و از آزادیهای مخرّب باید جلوگیری شود و از آنچه در نظر شرع حرام و
آنچه بر خلاف مسیر ملّت و کشور اسلامی و مخالف با حیثیّت جمهوری اسلامی است، بطور
قاطع اگر جلوگیری نشود، همه مسئول می باشند و مردم و جوانان حزب اللهی اگر برخورد
به یکی از آن امور مذکور نمودند به دستگاه های مربوط رجوع و اگر آنان کوتاهی
نمودند، خودشان مکلّف به جلوگیری هستند».

آیا این عذر پذیرفته است که چون در فلان رسانۀ گروهی یا روزنامه یا مجلّه،
افراد با تقوی و انقلابی پیدا نمی شوند، و مبنای ما برآزادی اندیشه و مطبوعات
مبتنی است، پس بگذارید همان ضد انقلاب ها و همان خواننده ها و همان مطرب ها و همان
غرب زده ها و همان آلوده فکرها و همان منحرف ها و همان وابستگان به غرب و استکبار،
در حساس ترین مکانها باشند و سم پاشی کنند و مردم را به انحراف و جوانان را به بی
عفّتی سوق دهند، و کسی حق اعتراض کردن نداشته باشد.

راستی اگر ما به آن سوی حرکت نمی کردیم، آیا جرأت می کرد آن پلید منحرف در
مجلّه فاراد، چنان توهینی به عزیز عزیزان و نور چشم مسلمانان و یار همیشگی
مستضعفان، روح خدا و وارث رسول خدا بکند؟!

و چه مظلومیتی از این بالاتر برای امام و یاران امام که جمهوری اسلامی،
بنیانگذارش مورد هتک حرمت، آن هم در قبیح ترین و وقیح ترین وجهش قرارد بگیرد، در
حالی که هنوز سه سال از فقدان آن بزرگمرد نگذشته باشد. البته این چنین رفتارها و
گفتارهائی بی جواب نخواهد ماند چرا که هنوز بحمدالله پرتو آن آفتاب بر آسمان ایران
می تابد و شاگردان و یاران مخلصش و علاقمندان و محبّان واقعیش زنده اند و بیدار.

مقام معظم رهبری در این باره می فرماید:«دشمنان امیدوار بودند که با رحلت امام
بزرگوار و فقدان این شمع از جمع مشتاقان در سراسر جهان، شعارهای اسلامی بی اثر و
فراموش شود ولی امروز خط امام، اهداف و شعارهای آن پیشوای بزرگ روزبروز در دنیا
پرنورتر و پرجلوه تر می شود و ملت ها به یاد و سخنان امام به هیجان می آیند… راه
او راه ما، هدف او هدف ما و رهنمود او مشعل فروزندۀ ما است».

ما هم امیدواریم که همچنان ملت عزیز ایران و ملتهای مسلمان جهان و تمام
مستضعفان گیتی از اهداف و آرمانهای امام پیروی کنند و نگذارند رهنمودهای امام به
فراموشی سپرده شود چرا که راه ما، راه امام و هدف ما، تبعیّت و پیروی خالصانه از
رهنمودهای امام است.

و همچنان امیدواریم، احساس فقدان امام در میان زجرکشیده ها و خانواده های شهدا
و ولی نعمت های ما با پیروی خالصانه از آرمانهای امام، کمتر شود به آینده بهتر و
روشن تر امیدوار گردند، و قطعاً این نیاز دارد به وحدت و یکپارچگی و طرد عوامل
تفرقه انگیز از هر خط و جناح و ایجاد زمینه های تقویت بنیۀ ایمانی و تقوائی و
مبارزه با عوامل فقر و محرومیّت زا و پیکار با فرهنگ ابتذال و بی عفّتی و احیای
فرهنگ واقعی اسلام ناب محمدی و سپردن مناصب به افراد متعهّد و دلسوز و جهاد در راه
عقیده و جانفشانی و پاسداری از احکام قرآن و ایجاد محیطی مناسب و خداخواه برای
پیشبرد آرمانهای بلند امام قدس سره.

والسّلام

مقام معظم رهبری:

«امام خمینی شخصیتی آن چنان بزرگ بود که در میان بزرگان و رهبران جهان و تاریخ
به جز انبیاء و اولیاء معصومین علیهم السلام به دشواری می توان کسی را با ابعاد و
این خصوصیات تصور کرد».

(18/3/68)

مقام معظم رهبری:

«او به اسلام عزت بخشید و پرچم قرآن را در جهان به اهتزاز درآورد، و او ملت
ایران را از اسارت بیگانگان نجات داد و به آنان غرور و شخصیّت و خودباوری بخشید، و
او صلای استقلال و آزادگی را در سراسر جهان سرداد و امید را در دلهای ملل تحت ستم
جهان زنده کرد».

(18/3/68)

بمناسبت ارتحال رهبر کبیر انقلاب امام خمینی«ره»

«نوای عشق»

ملت آخر کجاست رهبر ما چون که جام از می وفا نوشید نیمۀ شب به وقت راز و نیاز
زیر لب رمز و راز پنهان داشت ملت آخر امام ما به کجاست عشق دیدار یاد به سرش آفرین
بر وقار و همت او مرحبا بر پیام والایش جان عالم فدای یک قدمش چون پیامش نگار دفتر
شد ملت آن تک سوار علم و شرف اسوه استقامت و تقوی آن بلندای قلۀ وحدت شعلۀ خشم،
بغض مظلومان آن امام بلند اختر ما جامه از حلّه صفا پوشید در تهجّد به جایگاه نماز
فکر اسلام و اهل ایمان داشت پیشتاز قیام ما به کجاست قدسیان را چو دید منتظرش
آفرین بر وفای ملت او جان فدای مرکب قلمش راه اسلامیان مقرر شد نکته پرداز انقلاب
و هدف اختر آسمان صدق و صفا آن مسیحای قلب این ملت آه جانسوز خیل محرومان یک جهان
عشق و یک جهان فریاد آن ندای رسای آزادی آن بلندای قامت تاریخ آن مدیر کلاس
استقلال آن بشیر و مشیر دین رسول ان ابرمرد عرصۀ پیکار همه جا راه خویش را پیمود
آه از آن دم که ترک ما بنمود چون که عزم لقای جانان کرد با تنی خسته و دلی آرام شد
به دیدار شاهدان شهید«باقری» تا به صبحگاه قیام دشمن ظلم و فتنه و بیداد پیک جان
آشنای آزادی رشک پروین و زهره و مریخ نیّر برج آسمان کمال آن دبیر و مدیر فقه و
اصول مشت محکم به فرق استکبار هرچه را بئد بی گمان فرمود قصد دیدار مصطفی بنمود
امتی را غمین و پژمان کرد سرکشید از می«طهورا» جام چشم از این خاکدان سرا پوشید
رحمت از حق به روح پاک امام.

«محمد نبی باقری ـ اراک»

 

/

حوادث سال اوّل هجرت

درسهائی از تاریخ تحلیلی اسلام

حوادث سال اول هجرت ـ3

حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

3ـ پیوند اخوّت و برادری

از جملۀ کارهای مهمی که رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از بنای مسجد در بدو
ورود بمدینه و در سال اول هجرت انجام داد، و در ایجاد الفت و دوستی میان مسلمانان
در آنروز بسیار با اهمیت و کارساز بود پیوند برادری و اخوتی بود که در میان مهاجر
و انصار بست و به حدیث«مؤاخاة» معروف شد و اهمیت آن بقدری بود، که برخی از آنها پس
از انجام این برنامه پنداشتند براساس این پیمان باید هر چه را دارند با یکدیگر
تقسیم کرده و نصف کنند، و یا اینکه اگر یکی از آندو از دنیا بروند از یکدیگر ارث
میبرند…

که در این باره داستان جالبی نقل شده، و آن اینکه از جملۀ کسانی که در آن
پیمان باهم برادر شدند سعدبن ربیع انصاری از اهالی مدینه با عبدالرحمان بن عوف از
مردم مکه بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله میان آن دو پیمان برادری استوار
فرمود.

پس از انجام این پیمان، سعد بن عبدالرحمان رو کرده گفت: برادر! من اموالی دارم
که همه را با تو نصف میکنم، و دو زن هم دارم. اکنون بنگر کدامیک از این دو زن را
تو بیشتر دوست داری تا من او را طلاق دهم و پس از گذشتن عدّۀ طلاق وی، تو او را به
همسری خود انتخاب کنی و با او ازدواج نمائی؟

عبدالرحمان بن عوف از وی تشکر کرد و در حق او دعا نمود و گفت: خدا در مال و
خاندانت برکت دهد! مرا به آنها نیازی نیست. فقط راهی برای کسب و کار به من نشان ده
تا روزی خود را از کسب و کار تحصیل کنم.

سعد نیز ترتیبی داد تا او به کسب و کار مشغول شد و بعدها از ثروتمندان مدینه
گردید.[1]

و قبل از ورود در اصل مطلب و نقل ماجرا 
یادآوری چند مطلب بعنوان پیش درآمد و بصورت مقدمۀ بحث لازم است:

1ـ همانگونه که گفتیم مسئلۀ ارث بردن کسانی که در این مراسم با یکدیگر برادر
شده اند از همدیگر ظاهراً روی برداشتی بوده که خود آن افراد از این پیمان میکرده
اند و گرنه رسول خدا صلی الله علیه و آله در این باره چیزی نفرمود، و از جانب خدای
تعالی نیز در اینباره آیه ودستوری نرسیده بود تا اینکه نسخ شود، چنانچه در کلمات
برخی از اهل تاریخ آمده…

و روایاتی هم که در تفسیر آیه شریفۀ«واولوا الارحام بعضهم اولی ببعض فی کتاب
الله…»[2] در
اینباره نقل شده سند آنها به ابن عباس میرسد، و او هم نظر شخصی خود را در اینباره
گفته است و گرنه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و یا امیرالمؤمنین علیه السلام
چیزی در اینباره نقل نکرده[3]

و آنچه عموم مورخین گفته اند: این پیمان بمنظور اخوّت و برادری در حق و مواسات
و ایجاد الفت و صمیمین میان مسلمانان مکه و مدینه بوده و نه تا حدی که از یکدیگر
ارث ببرند… والله العالم.

2ـ پیوند اخوت و برادری میان مسلمانان بوسیلۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله
قبل از ورود بمدینه نیز یکبار در مکه و میان مسلمانان آن شهر انجام شده بود، و
بدون سابقه نبوده و اختلافی که در روایات دیده میشود گاهی در نامهای افراد و گاهی
در عدد افرادی که میان آنها پیمان برادری برقرار شده ظاهراً از اختلاط میان
روایاتی ناشی شده که دربارۀ این دو داستان نقل شده، و بخاطر بی دقّتی و بی توجهی
در اصل ماجرا ـ این اختلاف پیدا شده ـ و این چیزی است که معمولاً در روایات وارده
در حوادث سالهای آغاز ظهور اسلام و هجرت بچشم میخورد.

3ـ با اینکه در پیمان اخوّت مدینه هدف اصلی همان ایجاد الفت و صمیمیت و مواسات
میان مهاجر و انصار بوده و معمولاً رسول خدا(ص) در این مراسم میان یک نفر از
مهاجرین حاضر موارد نادری هم در این مراسم دیده میشود که پیمان اخوّت میان دو نفر
از همان مهاجرین برقرار کرده، و یا میان دو نفری که یکی از آنها یا هر دوی آنها در
مدینه و در آن مراسم حضور نداشته اند…

و این بدانجهت بود که چون این پیمان مقدس بدست پیامبر اسلام ایجاد می شد و در
آیندۀ اسلام مدال افتخاری برای آنها بود، و خود این پیوند حکایت از سنخیّت و تناسب
افراد با یکدیگر میکرد، رسول خدا صلی الله علیه و آله اولاً: سنخیّت  افراد را در این ارتباط مدّنظر داشت، و ثانیاً
میخواست افرادی هم که حضور نداشتند و به جرم حمایت از اسلام در تبعید و یا غربت
بسر میبردند در این افتخار سهیم باشند، که نمونه های هر دو را در اصل داستان که
ذیلاً نقل میشود خواهید دید.

پس از ذکر این مقدمات و توجه به این تذکرات اکنون اصل ماجرا را بشنوید:

پیمان اخوت میان مسلمانان در مکه و مدینه

همانگونه که اشاره شد رسول خدا(ص) یکبار در مکه میان یاران خود پیوند اخوّت و
برادری برقرار کرد و یک بار در مدینه.

افرادی که در مراسم مکه با یکدیگر برادر شدند عبارت بودند از: رسول خدا صلی
الله علیه و آله با علی بن ابیطالب، و حمزة بن عبدالمطلب با زید بن حارثه، ابوبکر
با عمر،عثمان بن عفان با عبدالرحمن بن عوف، زبیر بن عوام با عبدالله بن مسعود،
عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب با بلال، مصعب بن عمیر با سعد بن ابی وقاص، ابوعبیدۀ جراح
با سالم مولی ابوحذیفه، سعید بن زید با طلحة…[4]

و اما در مدینه:

ابن هشام در کتاب سیره گوید:

از جملۀ کارهائی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در همان اوائل ورود بشهر
یثرب انجام داد(و برای مهاجرین کار بسیار سودمندی بود) پیمان برادری بود که میان
مهاجر و انصار بست(و بدینوسیله مهاجرین را از غربت و پریشانی نجات بخشید) و خود آن
حضرت نیز با علی بن ابیطالب عقد اخوت بست و در میان تمامی اصحاب خود ایستاده دست
علی بن ابیطالب را گرفت و فرمود: این هم برادر من!

و کسانی که در این پیمان با یکدیگر برادر شدند بدینقرار بودند:

رسول خدا صلی الله علیه و آله که سید مرسلین و پیشوای متقین و پیامبر پروردگار
عالمین بود و در میان تمام بندگان نظیری نداشت با علی بن ابیطالب علیه السلام
برادر شدند.

و حمزة بن عبدالمطلب عموی رسول خدا صلی الله علیه و آله با زید بن حارثه غلام
آزاد شده آنحضرت برادر شدند، و بهمین واسطه در جنگ احد هنگامیکه حمزه بمیدان جنگ
رفت به زید بن حارثه فرمود: اگر در جنگ مرگ من فرا رسید تو باید بوصایای من عمل
کنی و سپس وصایای خویش را باو کرد.

جعفر بن ابیطالب که آنروز در حبشه بسر میبرد با معاذین جبل که از قبیلۀ بنی
سلمة بود برادر شدند.

ابوبکر با خارجة بن زهیر که از تیرۀ بلحارث بن خزرج بود برادر شدند.

عمر بن خطاب با عتبان بن مالک ـ از تیرۀ سالم بن عوف ـ برادر شدند.

ابوعبیدة بن جراح با سعد بن معاذ ـ از تیرۀ بنی عبدالاشهل ـ برادر شدند.

عبدالرحمن بن عوف با سعد بن ربیع ـ از تیرۀ بلحارث بن خزرج ـ برادر شدند.

زبیر بن عوام با سلامة بن وقش[5] ـ از
تیرۀ بنی عبدالاشهل ـ برادر شدند.

عثمان بن عفان با اوس بن ثابت ـ از تیرۀ بنی بنی سلمة ـ برادر شدند.

طلحةبن عبیدالله با کعب بن مالک ـ از تیرۀ بنی سلمة ـ برادر شدند.

سعد بن زید با أبی بن کعب ـ از تیرۀ بنی النجارـ برادر شدند.

مصعب بن عمیر با ابو ایوب انصاری ـ از تیرۀ بنی النجار ـ برادر شدند.

ابو حذیفة بن عتبة با عباد بن بشرـ از تیرۀ بنی عبدالاشهل ـ برادر شدند.

عمار بن یاسر با حذیفة بن الیمان ـ از تیرۀ بنی عبد عبس[6] ـ
برادر شدند.

ابوذر غفاری با منذرین عمرو ـ از تیرۀ بنی ساعدة ـ برادر شدند.

حاطب بن ابی بلتعة با عویم بن ساعدة ـ از تیرۀ بنی عمرو بن عوف ـ برادر شدند.

سلمان فارسی با ابودرداء ـ از تیرۀ بلحارث بن خزرج ـ برادر شدند.

بلال(مؤذن رسول خدا صلی الله علیه و آله) با أبورویحة ـ از تیرۀ خثعم ـ برادر
شدند.

و از کتاب«محبّر» ابن حبیب نقل شده که اضافه بر اینها حدود پنجاه نفر دیگر ز
مهاجرین را نام برده که رسول خدا(ص) میان آنها با انصار عقد اخوت و برادری بست که
هر که خواهد با پاورقی بحارالانوار(ج 19 ص 135) مراجعه کند…

و اینک چند تذکر:

1ـ همانگونه که گفته شد: پیمان برادری مدینه در سال اول هجرت انجام شد، اما
اینکه درچه ماهی از ماهها و با چه فاصله ای از ورود بمدینه بوده اختلاف است که
برخی بفاصله پنج ماه و برخی شش ماه و برخی هشت ماه پس از ورود بمدینه، و برخی هم
در همان ماهها و یا روزهای اول ورود بمدینه آنرا ذکر کرده اند که ظاهراً مشهور
همان قول اول باشد.[7]

2ـ اختلاف دیگری که در این داستان(حدیث موأخاة) دیده میشود در عدد و شمارۀ
افرادی است که رسول خدا میان آنها پیمان برادری برقرارد کرد،که برخی آنها را جمعاً
نود نفر ذکر کرده ـ چهل و پنج نفر از مهاجرین و چهل و پنج نفر از انصار ـ و برخی
مجموع آنها را صد نفر ـ و از ابن جوزی نقل شده که گفته است:

من آنها را شمرده ام و جمعاً 186 نفر بودند.[8]

و ظاهراً علت اختلاف ـ گذشته از آنچه در مقدمۀ داستان ذکر شد ـ این بوده که
رسول خدا صلی الله علیه و آله در آغاز میان افرادی از مهاجرین که بمدینه هجرت کرده
بودند با انصار مدینه ـ که عددشان چندین برابر مهاجرین بودـ روی تناسبها و
سنخیّتهائی که مورد نظر شریف آنحضرت بود اخوّت برقرار کرد، و بتدریج افرادی که
بمدینه می آمدند در طول سالهای نخست ـ تا وقتی که نیاز به اینکار احساس می کرد ـ
میان آنها را نیز با مسلمانان مدینه پیمان برادری برقرار می کرد… و پس از اینکه
مسلمانان قدرتی پیدا کردند، و مهاجرین در مدینه صاحب خانه و خانواده شدند و نیازی
به اینکار احساس نمی شد این برنامه نیز لغو شد… چنانچه در برخی از روایات آمده
که جریان مؤاخاة تا پیش از جنگ بدر ادامه داشت و پس از جنگ بدر دیگر مؤاخاتی نبود.[9]

و روی همین جهت است که در میان آنها نام افرادی به چشم می خورد که در سال اول
در مدینه نبوده و شاید هنوز مسلمان نشده بودند مانند ابودرداء و سلمان فارسی و
برخی دیگر…

3ـ چنانچه مشاهده کردید در جریان موأخاة ـ چه در مکه و چه در مدینه ـ رسول خدا
صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به برادری خود انتخاب کرد، و این مطلب در
بیش از پنجاه حدیث از احادیث اهل سنت به سندهای مختلف نقل شده که متن آنها را با
سندها و مصادر آن، مرحوم علامه امینی بتفصیل در کتاب شریف الغدیر(ج3 ص 113 ـالی ـ
124) نقل کرده، و در احقاق الحق نیز در جلد 4 و جلد6 بیش از آن روایت شده و جالب
است که در برخی از آنها که از جابر بن عبدالله و سعید بن مسیّب ویعلی بن مرّة شده
اینگونه است:

که رسول خدا صلی الله علیه و آله پس از آنکه علی علیه السلام را به برادری خود
انتخاب کرد بدو فرمودند:«… أنت اخی و أنا اخوک فان حاجّک احد[10] فقل:
أنا عبدالله و اخو رسول الله لا یدّعیها بعدک الاّ کذّاب».[11]

یعنی ـ… تو برادر منی و من برادر توام و اگر کسی در اینباره با تو به محاجّه
و گفتگو برخاست بگو: منم بندۀ خدا و برادر رسول خدا ـ واین ادّعا را کسی پس از تو
نخواهد کرد جز آنکس که خیلی دروغگو است…

و در حدیث دیگری که از جابر بن عبدالله انصاری به سندهای مختلف از طریق اهل
سنت روایت شده اینگونه است:

«قال: قال رسول الله(ص) مکتوب علی باب الجنّة: لااله الا الله، محمّد رسول
الله علیّ اخو رسول الله قبل أن تخلق السماوات و الارض بألفی عام».[12]

یعنی ـ جابر گوید: رسول خدا(ص) فرمود: بر در بهشت نوشته شده: معبودی جز خدای
یگانه نیست، محمد رسول خداست، علی برادر رسو ل خدا است و این مطلب دوهزار سال پیش
از آنکه آسمانها و زمین خلق شود بر آنجا نوشته شده است.

و از آنجا که دشمنان امیرالمؤمنین و شیعیان آنحضرت پیوسته در صدد از بین بردن
فضائل آنحضرت و متهم کردن شیعه به کذب و انواع تهمتهای دیگر بوده اند، دربارۀ این
حدیث متواتر هم هر کدام بنحوی خدشه و یا توجیه کرده اند مانند اینکه:

ابن کثیر در سیرة النبویة(ج 2 ص 326) پس از نقل حدیث مؤاخاة گوید: برخی از
علماء این حدیث را انکار کرده و صحّت آنرا منع کرده و مستند او در این سخن این است
که این مؤاخاة برای ایجاد رفاقت و الفت میان اصحاب بود، و مؤاخاة میان رسول خدا و
دیگری معنی ندارد، چنانچه در مؤاخاة میان حمزه و زید بن حارثة نقل شده…

و سپس خود او در صدد پاسخ از این حرف برآمده و گفته است:

حز این که کسی بگوید: رسول خدا(ص) نمی خواست کار علی را به دیگری واگذار کند
زیرا علی کسی بود که رسول خدا از کودکی واز زمان حیات پدرش ابوطالب، سرپرستی و خرج
او را بعهده گرفته بود…

و نظیر همین شبهه را ابن تیمیه کرده، که سمهودی ـ یکی از دانشمندان اهل سنت ـ
پس از نقل کلام وی این گفتار او را ردّ نصّ رسول خدا و دلیل بر غفلت او از حکمت
کار آنحضرت دانسته و گوید:

«و هو ردّ للنصّ و غفلة عن حقیقة الحکمة فی ذلک، مع انّ بعضهم کان اقوی من بعض
بالمال و العشیرة و الارتفاق ممکن، و قد کان النبی صلی الله علیه و سلم یقوم بعلیّ
من عهد الصبا و استمرّ ذلک…».[13]

و برخی هم آنرا به معنای برادری دینی و اخوّت معمولی معنی کرده، و آنها که
جرئت بیشتری در اینکار داشته مانند ابن حزم اندلسی آنرا انکار کرده و مشابه آنرا
برای دیگران امثال ابوبکر نقل کرده اند که بنابر نقل علامه امینی در کتاب الغدیر
حدیث مجعول زیر را بنحو یک حدیث صحیح و مسلم ذکر کرده که گوید:

«قال رسول الله(ص): لو کنت متخّذاً خلیلاً لا تخذّت ابابکر خلیلاً و لکن اخی و
صاحبی». که باید گفت: اینان مشمول همان سخن رسول خدا گشته که در حدیث قبلی به علی
علیه السلام فرمود: جز کذّاب، کسی چنین ادّعائی دربارۀ دیگری نکند… و گواه بر
این سخن نیز گفتار ابن ابی الحدید معتزلی ـ یکی از دانشمندان بزرگ اهل سنت ـ است
که میگوید:

بکریّه ـ یعنی طرفداران ابابکر ـ در مقابل روایاتی که در فضیلت علی علیه
السلام وارد شده بود احادیثی را جعل کردند که از آنجمله همین حدیث است و متن گفتار
ابن ابی الحدید(در جلد 11 شرح نهج البلاغه ص49) اینگونه است.

«و نحو«لو کنت متّخذاً خلیلاً…» فانّهم وضعوه فی مقابلة حدیث الاخاء…» که
ما زحمت ترجمه و تحقیق بیشتر را بعهدۀ خوانندۀ محترم میگذاریم و این بحث را به
پایان میرسانیم.

ادامه دارد

 

 

 



[1]
. اسدالغابه ج3 ص 314، سیره حلبیه ج2 ص 96.

/

امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی

امام راحل(سلام الله علیه) و فقه سنتی

آیت الله محمدی گیلانی

*بقیه آراء محدثین اهل سنّت در جمع بین اخبار نهی از کتاب حدیث و اخبار جواز
کتابت.

* نقل طرق در فتح الباری.

* حدیث ابوسعید خدری بنظر بخاری موقوف است، و در نظر مسلم صحیح.

* کلام جامع محقق احمد محم شاکر در الباعث الحثیث در این باره.

* کلام این محقق در علم اصول حدیث و قواعد اصطلاح آن.

* اعتناء شدید مسلمین صدر اول در حفظ مواریث نبی اکرم صلی الله علیه و آله در
میان امم عالم بی نظیر بوده، حتی وجوه مختلف نقطه قرآن را به اختلاف لهجه های
قبائل روایت کردند…

چنانکه گفتیم، محدثین بزرگ از اهل سنت در مقام جمع و توفیق بین اخبار نهی ا ز
کتابت حدیث و اخبار تجویز اقوالی دارند، دو قول از آنها نقل شد.

3ـ نهی از کتابت حدیث، عام، و تجویز کتابت، اختصاص به کسی دارد که ورزیده در
فن کتابت است، مانند عبدالله بن عمرو، و این قول همان وجه دوم است که در عبارت ابن
قتیبه بود. وجوهی دیگر در این باب گفته شده، نظیر آنکه نهی متوجه آن کسی است که
وثوق به حافظه او است، و اتکالش به کتابت مورد تردید است، و تجویز متوجه آن کسی
است که وثوقی به حافظه اش نیست مانند ابو شاه، یا نهی مربوط می شود به کتابت حدیث
با قرآن در صحیفۀ واحدی، زیرا صحابه تأویل آیه ای را که از رسول الله صلی الله
علیه و آله می شنیدند، ظنّ قوی بود که همان تأویل را با آیه یکجا در صفحه ای از
صحیفۀ واحدی بنگارند و مآلاً با قرآن مخلوط و مشتبه شود و اذن مربوط می شود به
کتابت حدیث و ثبت آن علیحده.

ابن حجر در فتح الباری این وجوه را ذکر کرده است، و وجه اول را که موقوف بودن
حدیث ابی سعید خدری باشد، به بخاری اسناد داده است.(ج1 ص208).

ولی ما آن را از صحیح مسلم، به شرح النّووی نقل کردیم بنابراین حدیث ابی سعید
طبق اصولشان محکوم به صحت است، و مؤیّد آن روایت دیگری است که از ابوسعید خدری
ایضا نقل شده که گفت: «از نبی اکرم استیذان نمودم که حدیث را به کتابت در آورم و
او از اذن دادن امتناع فرمودند».

ابن حجر در میان وجوه مذکوره، وجه دوم را به تربیبی که ما بیان کردیم می پذیرد
و می گوید: «نهی متقدم است و اذن ـ متأخر ـ ناسخ آن است، چون خطر التباس و اشتباه
رفع شده و اقرب الوجوه همین وجه است» محقق محترم آقای احمد محمد شاکر در کتاب«
الباعث الحثیث شرح اختصار علوم الحدیث» می گوید:

«همه این وجوه ضعیف است، و جواب صحیح آن است: که نهی، منسوخ به احادیث جواز
است، بخاری و مسلم هر دو روایت کرده اند که ابوشاه یمنی از رسول الله صلی الله
علیه و آله و سلم التماس نمودند آنچه از خطبۀ سال فتح مکه را شنیده است برای وی
بنویسد آن حضرت فرمودند: «اکتبوا لا بی شاه».

ابو داود و حاکم و دیگران از عبدالله بن عمرو العاص روایت کرده اند که گفت: من
عرض کردم: یا رسول الله: من از شما چیزی که می شنوم اجازه می فرمائد بنویسم؟
فرمودند: بلی، عرض کردم: چه در رضا و چه در غضب؟ فرمودند: بلی، زیرا من در هر دو
حال جز حق نمی گویم.

و بخاری از ابوهریره روایت کرده که گفت: هیچیک از اصحاب رسول الله صلی الله
علیه و آله بیشتر در روایت حدیث از من نبودند مگر عبدالله بن عمرو، زیرا او می
نوشت و من نمی نوشتم.

ترمذی از ابوهریره روایت کرده که گفت: مردی از انصار همواره خدمت رسول الله
صلی الله علیه و سلم می نشست و از آن بزرگوار حدیث می شنید و خوشش می آمد ولی از
حفظ آن ناتوان بود و از این امر به رسول الله صلی الله علیه و سلم شکایت کرد، ان
بزرگوار فرمودند: بدست خویش استعانت جو و به نوشتن اشارت فرمودند.

با توجه به استقرار کتابت بین اکثر صحابه و تابعین و اتفاق امت بعد از آن بر
جواز کتابت، احادیث فوق الذکر و استقرار کتابت و اتفاق امت، جملگی دلالت می کنند
بر اینکه حدیث ابوسعید خدری، منسوخ گردیده و حکمت نهی در آن حدیث در آغاز طلوع
اسلام همانا بیم اشتغال مسلمین به حدیث و انصراف از قرآن و خوف اختلاط غیر قرآن به
قرآن بود، که این خوف زائل گردید و حدیث ابوشاه در سالهای اواخر عمر پیمبر اکرم
صلی الله علیه و سلم واقع شد و همچنین حدیث ابوهریره متأخر الاسلام که می
گوید:«عبدالله بن عمرو می نوشت و من نمی نوشتم».

دلالت دارد براینکه عبدالله بعد از اسلام ابوهریره شروع به نوشتن حدیث کرد اگر
حدیث ابوسعید خدری بعد از احادیث اذن و جواز بود به یقین صریح، چنین امری نزد
صحابه معروف می شد علاوه براین اجماع قطعی امت بر جواز که بعداً منعقد گردید،
قزینه قطعی است که صدور رخصت و جواز کتابت بعد از صدور نهی از آن بوده ـ که طبعاً
ناسخ آن است ـ و اجماع نامبرده به تواتر عملی از همۀ طوائف مختلف امت بعد از صدر
اول ثابت است ـ رضی الله عنهم اجمعین ـ چنانکه ابن صلاح می گوید: «سپس این اختلاف
زائل شد و همۀ مسلمین بر جواز و اباحه کتابت حدیث اجماع کردند، چه آنکه اگر احدیث
در کتب تدوین نمی شد در اعصار اخیر، تباه و نابود می گردید…» (الباعث الحثیث شرح
اختصار علوم الحدیث ص 133 طبع بیروت).

انگیزۀ نقل کلام تقریباً طولانی آقای احمد محمد شاکر، این بود که بیان مذکور
در جمع بین روایات متضادّه در این باب نسبتاً قوی و جامع است و انظار و آراء اهل
سنت را خلاصه کرده است.

جناب ایشان در مقدمۀ طبع اول این کتاب دربارۀ علم اصول حدیث و قواعد اصطلاح آن
و رنج و مشقتی که علماء راستین و عظماء اهل تحقیق در این راه پرنشیب و عقبات صعب
العبور تحمل کردند، نیز بیان جامعی دارند که ارتباط به بحث ما دارد و از این نقل
آن مناسب است:

« از صدر اول اسلام مسلمین اعتناء شدید به حفظ اسانید شریعتشان از کتاب و سنّت
داشتند، اعتنائی که هیچ امتی از امم پیشین به حفظ مواریث شریعتشان همانند مسلمین
نداشتند، این امت بزرگوار قرآن را حفظ کردند و آیه آیه و کلمه کلمه و حرف حرف آنرا
متواتراً از رسول الله صلی الله علیه و سلم روایت کردند، و در صدور و سینه های
خویش حفظ نمودند و با کتابت آن را در مصاحف به ثبت درآوردند.

تا آنجا که در این امر خطیر مراعات حفظ امانت کردند که وجوه مختلف نقطه را به
اختلاف لهجه های قبائل، روایت کرده و ضبط نمودند، و طرق ترسیم آن را در صحف روایت
کردند، و در این باره کتابهای طولانی تألیف کردند که وافی و رساء برای ارئه به
آیندگان است.

و نیز همه اقوال و افعال و احوال پیمبرشان را حفظ کردند، چه آن بزرگوار مبلغ
معارف و احکام از پروردگار و مبیّن شرع او و مأمور به اقامۀ دین اوست و تمامی
گفتار و کردار و احوالش بیان قرآن است، و او می فرماید: «و ما ینطق عن الهوی ان هو
الا وحی یوحی» (النجم ـ آیات 3و4) و یقول: «و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للنّاس ما
نزّل الیهم و لعلمهم یتفکرون» (النحل ـ آیه44)…

و در حجة الوداع برای مسلمین فرمان عمومی صادر فرمودند: «ولیبلّغ الشاهد
الغائب فان الشاهد عسی ان یبلّغ من هو اوعی له منه».

ـ آنانکه حضور دارند، باید« گفتار و کردار و حالم» را به آنها که غائبند
برسانند چه بسا می شود که حاضر پیامم را به کسی که رسانده است آنکس شنواتر از وی باشد.

از همۀ این بیانها و پیامها مسلمین فهمیدند که برآنها واجب است همه آثار رسالت
را حفظ کنند، که حفظ کردند، و امانت و ودیعۀ الهی و نبوی را چنانکه باید اداء
نمودند و احادیث را از نبی اکرم صلی الله علیه و اله و سلم روایت کردند، و روش
آنان در روایت احادیث نبوی به گونه های مختلف انجام پذیرفت: یا به تواتر لفظ و
معنا، یا فقط به تواتر معنا، یا مشهور یا با ثبوت اسناد صحیح که علماء حدیث آنها
را«حدیث صحیح» و «حدیث حسن» می خوانند روایت نموده و به نسلهای آینده ابلاغ کردند.

و علماء حدیث در روایت هر حدیثی اگرچه در نزدشان صحیح نبوده کوشش بیدریغ
فرمودند سپس در اطمینان به صحت هر حدیث و حرفی که روات روایت کرده بودند، به جدّ و
جهد پرداختند و احوال و روایاتشان را نقادی نمودند و در نقل از آنها نهایت احتیاط
را مراعات کردند و با کمترین شبهه در سیرۀ شخصی ناقل، حکم به ضعف حدیث وی می
نمودند، و هرچه که در نزد اهل علم در عدالت راوی خلل آور بود، روایت او را نمی
پذیرفتند، و هنگامیکه در چیزی از گفتارهایش دروغ می دیدند و منشأ اشتباه در صداقت
وی می گردید، حدیث چنین کسی را مردود می دانستند و حدیث او را«موضوع» یا «مکذوب»
می نامیدند، اگرچه کذبی از وی در حدیث شناخته نشده بود با اینکه می دانستند دروغگو
گاهی هم راست می گوید.

و همچنین جهت اطمینان به حفظ هر راوی، به اختیار و امتحان می پرداختند و بعضی
از روایاتش را با بعضی دیگر و به روایات دیگران مقترن می نمودند اگر در این اقتران
و عرضه خطاء کثیر یا حفظ ناصواب می دیدند، روایت او را تضعیف می کردند، اگرچه در
شخص وی و صدق او هیچ گونه طعن و خللی نبود، و رمی به ضعف روایت چنین کسی فقط بدین
جهت بود که بیم خیانت حافظه درباره وی می رفت.

این بزرگان، قواعدی که برای قبول حدیث وضع کرده بودند به تحریر و تهذیب آنها پرداخته
که همین قواعد فن حدیث و اصطلاحات آن است و نهایت تحقیقاتی که در وسع انسانی است
در این باره نمودند، و انگیزه آنان در تحمل این مشاق و رنجهای طاقت فرسا فقط برای
احتیاط و احتفاظ شریعت و دینشان بوده و قواعدی را که تأسیس کردند و طبق آن، در فنّ
حدیث سیر کردند درست ترین قواعد اثبات تاریخی و برترین و دقیق ترین آنها است،
اگرچه در این اعصار اخیره، بسیاری از مردم از این قواعد، بدون هیچ دلیلی اعراض
کرده اند!

در صورتیکه دانشمندان اکثر فنون نقلیه از این بزرگان مؤسّس این قواعد و اصول
پیروی کرده اند و این قواعد را در فنّ ویژه خویش استعمال نموده اند: علماء لغت و
ادب و علماء تاریخ و دیگر فنون نقلیه با اعمال این قواعد پیروی خود را از این
عظماء فن حدیث به ثبوت رسانده اند، و در نقل هر خبر مربوط به علومشان به این فن
استناد جسته اند، چنانکه با مراجعه به کتب پیشینیان، صدق این دعوی روشن می شود، که
چگونه با تطبیق این قواعد در تحصیل صحّت نقل هر امری که مرتبط به فن آنها است، دست
یازیده اند و در حقیقت اساس همه علوم نقلیه همین علم«علم اصول حدیث و قواعد اصطلاح
آن» است و این علم به وصفی که علامه شیخ محمد عبدالرزاق حمزه، آن را توصیف کرده:
«منطق المنقول و میزان تصحیح الاخبار» سزاوار است.

و معهذا معدودی از متقدمین دست به بدعتی زدند و گفتند، به احادیث نمی شود
احتیاج کرد زیرا احادیث طنّی الثبوتند، و با تواتر موجب قطع و علم ثابت نگردیده
اند! بدیهی است که چنین پنداری در میزان ارزش امور تاریخی و صحّت روایات بی اثر
است و گرنه، اعتماد به اکثر نقلیّات در اکثر علوم و معارف صحیح نمی بود در صورتی
که همین نقلیات است که مورد اعتماد علماء می باشند و خوشبختانه این طایفه که چنین
مذهب فاسدی دارند، گروهی اندک بوده و قول آنان بی اثر است بلی در عصر ما گروهی نابغه
نما، پدید آمده اند، نوابغی که دست پروردۀ اروپایند که اروپا آنها را همچون ذخیره
خویش از میان امت اسلام برگزیده اند این به اصطلاح نوابغ به پیروی از شیوخ
مستشرقین خویش ـ که طلایه مبشّرین مسیحیت اند ـ پنداشته اند که هیچ حدیثی اصل و
صحت ندارد و نمی شود به آن استدلال کرد و به این قواعد دقیقه پشت نموده و به هوای
خویش دست به اثبات و نفی حدیث می زنند، بدون هیچ قاعده ای و میزانی، این گروه
بیمارانی هستند که با هیچ دوائی درمان نمی گردند. ثم الله یهدی من یشاء.

در صورتی که طعن در احادیث صحیحه عبارة اخرای شک در صحت نسبت آنها به رسول
الله صلی الله علیه و سلم است و معنای این شک و طعن حکم کردن بر همه روات ثقات از
سلف صالح رضی الله عنهم به اینکه آنان دروغگو و فریب کار و فریب خورده اند و حال
آنکه آنان در پناه خدایتعالی بودند و کذب از اکبر معاصی کبیره است، و روشن است که
مسلمین صدر اول ـ در سه قرن نخستین ـ از شریفترین نفوس و واجد عالی ترین اخلاق، و
با تقواترین مردمان بوده اند و برای همین صفات برجسته انان بوده است که خدایتعالی
یاریشان کرد و ممالکی را بدستشان فتح و در اندک مدتی بر همۀ امم به آنان سیادت
بخشید و سبب عمدۀ این پیروزی قبل از سلاح جنگ، دین و خلق جمیل آنان بود. (الباعث
الحثیث ـ ص7ـ10).

ادامه دارد

 

/

اصول اعتقادي اسلام

اصول اعتقادی اسلام معاد

بهشت

آیت الله حسین نوری

در چند مقالۀ اخیر دربارۀ جهنم و انواع عذابهائی که در آن مظهر غضب خداوندی
برای آن دسته از انسانهائی که پیمان فطری خود را با خداوند رحمان گسسته و از نور
روی برگردانده و با ظلمت نشسته اند مهیا گردیده است مطالبی را باستحضار خوانندگان
محترم رساندیم و هم اکنون با توفیق خداوند متعال به بحث و بیان مطالبی
دربارۀ«بهشت» میپردازیم:

نخست باید توجه داشت که اوصاف بهشت و انواع نعمت هائی که خداوند مهربان در آن
مظهر لطف و رحمت خود فراهم کرده است از درک عقول ما خارج است و چرا چنین است؟

در صورتی که آ جایگاهی است که پروردگار ذوالجلال براساس رحمت و عنایت خاص خود
آنرا مهیّا نموده است، بساط با عظمتی است که میزبان آن ذات مقدس واهب العطایا و
میهمانان آن پیغمبران بزرگ و اولیای خدا و ائمۀ هدی علیهم السلام و شهدا و صالحان
و صدیقان و فرشتگان مقرب الهی و بالأخره بندگان خاص خداوند میباشند، خوان کرمی است
که حضرت اکرم الاکرمین آنرا گسترده و مجمعی است که مرکز تابش انوار الهی است. سرای
بقا و سلامت و جایگاه رضوان خداوندی است.

مقرّ توانگری و سعادت است که در آن مرگ و فقر و بیماری و آفت و بالأخره هیچگونه
عوامل ناراحتی وجود ندارد.

ما همچنانکه در توصیف عذابها و ناراحتی ها و دردهای جهنم از تعبیرات قرآن مجید
کمک می گرفتیم در این بحث نیز در تعریف بهشت و انواع نعمت های بهشتی باز این مشعل
فروزان، نور و نیرو میگیریم:

که در موردی می فرماید:«الّذین آمنوا بایاتنا و کانوا مسلمین ادخلوا الجنّة
انتم و ازواجکم تحبرون یطاف علیهم بصحاف من ذهب و اکواب و فیها ما تشتهیه الانفس و
تلذ الاعین و انتم فیها خالدون و تلک الجنّة الّتی اورثتموها بما کنتم تعملون»[1]

یعنی کسانی که به آیات ما ایمان آوردند و تسلیم امر ما شدند به آنها خطاب
میرسد که شما با همسرانتان مسرور و شادمان در بهشت جاوید وارد شوید و بر آنها کاسه
های زرّین و کوزه های مخصوص سرشار از انواع طعامهای لذّت بخش و شراب طهور دور زده
میشود و در آنجا بهرچه که اهل بهشت میل پیدا کنند و بهر چیزی که بهشتیان از  مشاهدۀ آن لذّت ببرند وجود دارد و به بهشتیان
از جانب خداوند خطاب میرسد که شما در این بهشت، همیشه بسر خواهید برد و این همان
بهشتی است که شما بوسیله اعمال شایستۀ خود وارث آن شدید.

و در مورد دیگر میگوید که بهشتیان پس از ورود به بهشت می گویند:

«الحمدلله الّدی اذهب عنّا الحزن انّ ربّنا لغفور شکور الّذی احلّنا
دارالمقامة من فضله لا یمسّنا فیها نصب و لا یمسّنا فیها لغوب»[2]

یعنی: اهل بهشت هنگامی که خود را در آغوش آن همه نعمت ها و وسائل رفاه که
خداوند کریم در اختیار آنها قرار داده است می بینند می گویند:

«حمد و سپاس خداوندی را که حزن و اندوه را بکلّی از ما برطرف کرد که خداوند ما
بخشنده و پاداش دهنده است، ما را از لطف و کرم خود در سرای دائمی بهشت جای داد که
در آن هیچ رنج و المی و ضعف و خستگی به ما نخواهد رسید».

در جای دیگر میفرماید: «فلا تعلم نفس ما اخفی لهم من قرّة اعین جزاء بما کانوا
یعملون».[3]

یعنی: «هیچکس نمیداند که بعنوان پاداش نیکی ها و پاکیزگی ها چه نعمت ها و
لذّتها که روشنائی بخش دل ها و دیده ها است در آنجهان ذخیره شده است و چه نشاط و
خوشیها برای او مهیّا گردیده است».

و نیز میفرماید: «وهم فیما اشتهت انفسهم خالدون».[4]

یعنی بهشتیان بطور کلی در آنچه که مورد میل و اشتیاق آنها است برای همیشه بسر
میبرند.

و باز میگوید: «من خشی الرّحمان بالغیب و جاء بقلب منیب ادخلوها بسلام ذلک یوم
الخلود لهم ما یشاؤون فیها ولدینا مزید».[5]

یعنی: به کسانی که در سایۀ خوف از خداوند مهربان با دل خاشع بدرگاه او روی بیاورند
در جهان آخرت گفته میشود که با سلام در جهان آخرت گفته میشود که با سلام و تحیّت
از جانب خداوند داخل بهشت شوید که از امروز روز اقامت شما در بهشت جاودانی آغاز
میشود که برای آنها هر نعمتی را که بخواهند بلکه بیش از آنچه که میخواهنددر نزد ما
مهیّا گردیده است.

حضرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله نیز فرمود که خداوند میفرماید: «اعددت
لعبادی الصّالحین مالا عین رأت و لا اذن سمعت ولا خطر قلب بشر».[6]

یعنی: برای بندگان شایستۀ خود نعمتهائی که هیچ چشمی آنها را ندیده و هیچ گوشی
نشنیده و بر خاطر هیچیک از افراد انسان خطور نکرده است را فراهم نموده ام.

با نظر به این مطالب مولوی گفته است:[7]

حق همی گوید که دیوار بهشت

 

 

نیست چون دیوارها بیجان و زشت

چون در و دیوار تن با آگهیست

 

 

زنده باشد خانه چون شاهنشهیست

هم بهشت و میوه هم آب زلال

 

 

با بهشتی در حدیث و در مقال

زانکه جنّت را نه زآلت بسته اند

 

 

بلکه از اعمال و نیت بسته اند

این بنا ز آب و گل مرده بدست

 

 

وان بنا از طاعت زنده شده است

این به اصل خویش ماند پر خلل

 

 

وان به اصل خود که علم است و عمل

هم سریر و قصر و هم تاج و ثبات

 

 

با بهشتی در سؤال و در جواب

فرش بی فرّاش پیچیده شود

 

 

خانه بی مکناس روبیده شود

تخت او سیّار بی حمّال شد

 

 

حلقه و در مطرب و قوّال شد

/

هدایت پاداشی و اضلال کیفری

تفسیر سورۀ رعد

هدایت پاداشی و اضلال کیفری

(آیة الله جوادی آملی)

«و یقول الذین کفروا لولا انزل علیه آیة من ربّه قل ان الله یضلّ من یشاء و
یهدی الیه من أتاب * الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله الا یذکر الله تطمئن
القلوب * الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب»

(سوره رعد آیات 27 ـ 29)

کافران می گویند، چرا آیات و معجزه ای از پروردگارش بر او(پیامبر) نازل نمی
شود، بگو، همانا خداوند هر که را خواهد گمراه می سازد و هر که به سویش بازگردد و
انابه کند، هدایت می نماید. آنان که ایمان آوردند، و دلهایشان به یاد خدا اطمینان
می یابد همانا فقط یاد خدا است که دلها را آرامش می بخشد. آنان که ایمان آوردند و
به کارهای نیکو پرداختند، خوشا بحال آنها و مقام نیکویشان در آخرت.

کفار و انکار معجزات

همانطور که قبلاً بخث کردیم کفّار قریش در سه مرحله، نبوت و رسالت را انکار می
کردند. در یک مرحله بالالتزام معجزه بودن قرآن را انکار می کردند و به پیامبر می
گفتند: برای ما معجزه ای جز این بیاور. در مرحله دوم بالصراحه، اعجاز قرآن را
انکار کرده می گفتند: این سلسله افسانه هائی بیش نیست، ما هم اگر بخواهیم می
توانیم مثل قرآن سخن بگوئیم. د رمرحله سوم می گفتند: نه تنها معجزه بیاوری کافی
نیست، بلکه باید آن معجزه را خود ما دریابیم و درک کنیم و بر ما نازل شود. اگر
همانطور که وحی بر تو نازل شود، بر ما هم نازل گردد آن وقت می پذیریم. و در این
زمینه در چند مقام بحث شد.

در مقام اول بحث کردیم که کفار یا بالالتزام و یا بالصراحه، معجزۀ الهی را
انکار می کنند یا می گویند تا خودمان نیابیم باور نمی کنیم.

در مقام دوم خدای سبحان می فرماید که معجزه عامل ایمان نیست بلکه زمینه را
فراهم می سازد اگر شما استعداد پذیرش و ایمان را از دست داده باشید، هرگز معجزات
فراوان هم آن اثر را ندارد که شما ایمان بیاورید. اکنون راجع به مقام اول و دوم
توضیحات بیشتری می دهیم.

راجع به این مطلب که معجزات زمینه را فراهم می کند، نه اینکه علت تامه باشد
برای پذیرش ایمان، در سوره انعام می فرماید: اگر برای تو ای پیامبر سخت است که
اینها اعراض می کنند و رو بر می گردانند و ایمان نمی آورند، نه برای این است که
معجزه کم داری یا با معجزه اعزام نشده ای؛ اگر تو آن توان را داشته باشی که در دل
زمین بروی و از زمین یک معجزه بیاوری یا نردبان بگیری به آسمانها بروی و از
آسمانها معجزه ای بیاوری، اینها دیگر ایمان نمی آورند و اگر خداوند بخواهد اینها
را بر ایمان آوردن مجبور کند، می تواند ولی ایمان اجباری فایده ای ندارد«وان کان
کبر علیک اعراضهم فان استطعت أن تبتغی نفقاً فی الأرض أو سلّماً فی السماء فتأتیهم
بآیة و لو شاء الله لجمعهم علی الهدی فلا تکوننّ من الجاهلین».

و در آیه بعدی می فرماید: «انما یستجیب الذین یسمعون و الموتی بیعثهم الله ثم
الیه یرجعون» فقط آنها که سخنت را می شنوند، اجابت می کنند ولی آنها که حیات
انسانی را از دست داده اند و روح انسانی در آنها یافت نمی شود(هر معجزه ای که
بیاوری در آنها اثر ندارد) فقط باید روز قیامت زنده شوند و به سوی او بازگردند.
یعنی فقط روز قیامت است که درک می کنند، از نشنیدن و اجابت نکردن تو، چه خسران و
زیانی خواهند داشت.

در سوره اعراف سخنشان این است که می گویند: «مهما تأتنا به من آیة لتسحرنا بها
فما نحن لک بمؤمنین» ـ تو اگر هر روز بعنوان معجزه، سحری را بر ما تحمیل کنی، ما
ایمان نمی آوریم. در اینجا تصریح می کنند که این آیات و معجزات چیزی جز سحر نیست.

در سوره قمر می فرماید: «وان یروا آیة بعرضوا و یقولوا سحر مستمر و کذبوا و
اتبعوا أهواءهم و کل امر مستقر * و لقد جاءهم من الاولیاء مافیه مزدجر *حکمة بالغة
فما تغن النذر» و هرگاه آیه و معجزه ای می بینند، رو برگردانده و می گویند این
سحری تاره است. این کافران پیامبر را تکذیب کرده و پیروی از هوای نفس خود کردند و
هر امر سرانجام جایگاهی خواهد داشت. و به اینها به حدّ کافی اخبار گذشتگان رسیده
است که می توانست آنان را باز بدارد و خود قرآن و آیات خداوند حکمتهای بالغه اند
ولی این همه انذارها و تهدیدها(برای اینان که تابع هوا و هوس هستند) هیچ اثری
ندارد.

معجزۀ پیامبر در نهج البلاغه

بهر حال این مضمون در قرآن کریم فراوان یاد شده که کفار صریحاً در برابر آیات و
معجزات می ایستادند و می گفتند: این شعر است! این افترا است! این کهانت است! این
سحر است و و…یا می گفتند: ما تا خودمان معجزه را نبینیم و بر خودمان نازل نشود
ایمان نمی آوریم. این جریانی که از حضرت امیر علیه السلام در خطبه قاصعه نقل شده،
شارحین نهج البلاغه می گویند: این بیان، مشهور و مستفیض است و بطرق عدیده چه در
کتابهای حدیث و چه در کتابهای کلام نقل شده است و آن بیان این است:

«لقد کنت معه صلی الله علیه و آله وسلم لمّا آتاه الملأ من قریش فقالوا له: یا
محمد! انک قد ادعیّت عظیماً لم یدّعه آباؤک و لا أحد من بیتک، و نحن نسألک أمراً
ان أنت أجبتنا الیه و أریتناه، علمنا أنک نبیّ و رسول، وان لم تفعل علمنا أنّک
ساحر کذّاب.

فقال صلی الله علیه و آله و سلم: و ما تسألون؟ قالوا: تدعولنا هذه الشجرة حتی
تنقلع بعروقها و تقف بین یدیک. فقال صلی الله علیه و آله و سلم: انّ الله علی کلّ
شیء قدیر فإن فعل الله لکم ذلک أتؤمنون و تشهدون بالحق؟ قالوا: نعم. قال: فإنی
سأریکم ما تطلبون و انی لا علم أنکم لا تفیئون الی خیر و ان فیکم من یطرح فی
القلیب و من یحزّب الأحزاب ثمّ قال صلی الله علیه و آله: یا ایتها الشجرة ان کنت
تؤمنین بالله و الیوم الآخر و تعلمین أنی رسول الله فانقلعی بعروقک حتّی تقفی بین
یدی باذن الله.

فوالذی بعثه بالحق لا نقلعت بعروقها و جاءت و لها دویّ شدید و قصف کقصف أجنحة
الطیر، حتّی وقفت بین یدی رسول الله صلی الله علیه و آله مرفوقة و ألقت بغصنها علی
رسول الله صلی الله علیه و آله و ببعض اغصانها علی منکبی و کنت علی یمینه صلی الله
علیه و آله. فلما نظر القوم الی ذلک قالوا ـ علوّاً و استکباراً فمرها فلیأتک
نصفها و یبقی نصفها فأمرها بذلک فأقبل الیه نصفها کاعجب اقبال و أشدّه دویّاً
فکادت تلتف برسول الله صلی الله علیه و آله فقالوا ـ کفراً و عتواً ـ فمر هذا
النصف فلیرجع الی نصفه کما کان فأمره صلی الله علیه و آله فرجع فقلت انا: لااله
الا الله، انی اوّل مؤمن بک یا رسول الله و أوّل من أقرّبأن الشجرة فعلت ما فعلت
بأمرالله تعالی تصدیقاً بنبوتک و اجلالاً لکلمتک.

فقال القوم کلهم: بل ساحر کذّاب عجیب السحر، خفیف فیه. و هل یصدّقک فی أمرک
الاّ مثل هذا؟! یعنونی.

و انی لمن قوم لا تأخذهم فی الله لومةلائم سیماهم سیما الصّدیقیقن و کلامهم
کلام الأبرار، عمّار اللیل و منار النهار…»

من همراه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودم که گروهی از کفار قریش آمدند
و عرض کردند: یا محمد! تو ادّعای بسیار بزرگی کرده ای که هیچ یک از پدرانت یا اهل
بیتت چنین ادعایی نکرده است. و اینک ما از تو چیزی را می خواهیم که اگر اجابت کنی
و به ما نشان دهی، خواهیم فهمید که تو پیامبر و رسول خدائی و اگر نتوانی انجام
دهی، مطمئن می شویم که تو ساحر و دروغگویی.

حضرت فرمود: پیشنهادتان چیست؟

گفتند: دستور بده این درخت با ریشه هایش از جا کنده شود و بیاید جلوی رویت بایستد.

حضرت فرمود: خداوند بر همه چیز قادر و توانا است، پس اگر خداوند این کار را
برای شما انجام دهد، آیا به حق ایمان می آورید و گواهی می دهید؟

گفتند: آری!

فرمود: من این کار را به اذن خدا انجام می دهم ولی می دانم و یقین دارم که در
شما اثر نمی گذارد و همانا برخی از شماـ در اثر انکار و کفرـ به چاه افکنده می
شوید و برخی از شما احزاب و گروه ها را می شورانید سپس حضرت به آن درخت فرمود: ای
درخت! اگر تو به خدا و روز رستاخیز ایمان داری و میدانی که من رسول خدایم، پس از
جای با ریشه کنده شو و بیا تا روبرویم بایستی.

به خدائی که او را به حق مبعوث کرده بود، سوگند که این درخت با ریشه ها کنده
شد و با شتاب به پیشگاه حضرت آمد و صدائی داشت مانند صدای پرنده ای که پر می کشد؛
شاخه های خود را پرکشان پرکشان جمع کرد و آورد کنار پیامبر و آن شاخۀ بلند خود را
ـ با آرامی ـ روی دوش حضرت انداخت و بعضی از شاخه ها را روی دوش من گذاشت و من در
طرف راست حضرت ایستاده بودم.

وقتی سران شرک این صحنه را دیدند، از روی تکبّر و خود بزرگ بینی گفتند: پس
دستور بده که نیمی از درخت سرجایش باشد و نیم دیگرش نزدت بیاید.

حضرت به آن درخت دستور داد، آنگاه نیمی از درخت با شتاب آمد که گوئی می خواست
حضرت را در آغوش بگیرد. کفار از روی عناد و اجاجت گفتند: دستور بده که این نصف
درخت باز گردد و به درخت بپیوندد. حضرت آن را امر کرد، پس بازگشت و به درخت ملحق
شد.

من گفتم: هیچ خدائی جز«الله» نیست. و من اولین مؤمن به توأم ای رسول خدا و
اولین کسی هستم که اعتراف می کنم به اینکه درخت هر کاری را کرده است، به امر خدا و
برای تصدیق رسالت تو و تعظیم در برابر اوامرت بوده است.

همۀ مشرکین گفتند: او ساحری است دروغگو(و العیاذ بالله) و در سحر مهارت فراوان
دارد!! و رو به حضرت کرده گفتند: و در این امرت کسی جز این ـ و مقصودشان من بودم ـ
تصدیقت نمی کند!

آری! من از گروهی هستم که هر سرزنش و ملامتی هم بکنند، در راه خدا، آن ملامت
ها را می پذیرم. من از قوم و گروهی هستم که سیمایشان سیمای صدیقین و سخنانشان سخن
نیکان است. شب را با عبادت زنده نگه می دارند و روز را روشن می کنند. به ریسمان
قرآن چنگ می زنند و سنت خدا و رسولش را احیا می دارند، هرگز تکبّر نمی ورزند و
برتری جوئی ندارند و تبهکار و مفسد نیستند. دلهایشان هم اکنون در بهشت است و
بدنهایشان در دنیا مشغول به کار می باشد.

 

/

بیانات مقام معظم رهبری در کنگره عظیم حج

بیانات مقام معظم رهبری در کنگره عظیم حج

بسم الله الرحمن الرحیم

برادران و خواهران عزیز مسئول در امر عظیم و تکلیف بزرگ الهی حج، خیلی خوش
آمدید. همه ما و ملت ایران باید خیلی خداوند متعال را شکر کنیم که بحمدالله بار
دیگر به ملت ما این توفیق را ارزانی فرمود که بتوانند در جایگاه مناسب خود در موسم
حج و محشر عظیم مسلمین عالم قرار بگیرند، قیام و دعوت به حق کنند و قولاً و عملاً
راه را برای مسلمانان عالم روشن و واضح بنمایند.

این توفیق بزرگی است که انقلاب اسلامی و قدرت معنوی و رهبری الهی آن انسان
بزرگ زمان و آن بقیه اولیاء خدا به ما ارزانی داشت  و عنایات الهی و توجیهات حضرت ولی عصر ارواحنا
فداه بود که این برکات را از اول انقلاب به ملت ما بخشیده و به حمدالله با حج
امسال توفیق بزرگ حضور در خانۀ خدا دوباره به ملت ایران داده می شود.

در باب مسئله حج مطالب زیادی در طول سالهای پس از پیروزی انقلاب از زبان امام
بزرگوار(ره) و دیگر صاحبان معرفت شنیده و خوانده ایم لکن حقیقت این است که حج باز
هم بزرگتر از گفته ها و شنیده های ماست.

ابعاد مختلف این تکلیف و واجب الهی آنچنان است که اگر سالها درباره آن فکر و
عمل کنیم و بیاموزیم و به دیگران یاد بدهیم باز هم  بعید است بتوانیم همۀ خصوصیات این واجب بزرگ را
کشف و بیان کنیم.

ما به قدر توان و ظرفیت خود می فهمیم، می گوئیم و عمل می کنیم و باید تلاش
کنیم تا این ظرفیت ها را هر چه بیشتر کنیم.

دو نکته اساسی دربارۀ حج وجود دارد که یکی مربوط به شخص زائر و حاجی است و
دیگری به مجموعۀ مسلمین و سیاست دنیای اسلام و جهت گیری امت اسلامی مربوط است.

نکتۀ اول از این جهت حائز اهمیت است که اگر نباشد کار دوم هم چندان درست انجام
نخواهد گرفت.

کار و فریاد سیاسی در دنیا زیاد است ولی چیزی که در دلها اثر می گذارد، جامعه
ها را عوض می کند و دشمن را حقیقتاً می ترساند و راه را واقعاً روشن می کند،
فریادی است که از روی ایمان و از ته دل انسان با تقوا و عامل صالح ناشی می شود،
همانطور که در انقلاب اسلامی ایران مشاهده شد.

پس خودسازی مقدمه و شرط اساسی برای دیگر سازی و جهان سازی و ایجاد تحوّل و
پیمودن راههای دشوار است لذا در آیات کریمۀ حج مکرراً از ذکرالله، استغفار و
بازگشت به خدا سخن گفته شده است.

حج یک هجرت است. هجرت از خود و منیت ها و هجرت از زندانی است که ما را احاطه
کرده و گوهر یکدانه بینظیر انسانی را در وجود ما مخفی و پنهان نگه داشته است، منیت
هایی که از هوی و هوس ناشی می شود، خودخواهی هائی که ما را از خدا دور می کند.

طبقه بندی ها و مرزبندی هایی که زندگی انسانها را از فقیر و غنی، شریف و وضیع
و بزرگ و کوچک(برطبق معیارهای عامیانه) را از هم جدا می کند و حج اینها را به هم
نزدیک می کند و در کنار هم قرار می دهد.

حج وجه مشترک همه انسانها یعنی عبودیت را در همه زنده می کند. اصل این است.

ما در حج باید سعی کنیم عبودیت را در خود تقویت کنیم.

هجرت الی الله کنیم و حج را به نحوی که مقبول درگاه پروردگار باشد انجام
بدهیم. چگونه ممکن است حج ما مقبول باشد؟

وقتی که ما را به خدا نزدیک کند لذا در روایتی نقل شده است که اگر می خواهید
بدانید حج شما قبول شده است یا نه. ببینید آیا گناهانی را که قبلاً مرتکب می شدید
بعد از حج کنار گذاشته اید یا نه؟

اگر دیدید که توفیق ترک آن گناهان را پیدا کرده اید، بدانید آن حج را از شما
قبول کرده و شما به خدا نزدیکتر شده اید.

معیار، از گناه خارج شدن و از خودخواهی ها و منیت ها دور شدن است. همانند غرق
شدن قطره ای در دریای فضل و رحمت الهی و این اساسی ترین کار است.

«علیکم انفسکم» خودتان را دریابید. جایی که ایثار وجود ندارد همین جا است.
جایی که هر کسی در درجۀ اول باید به فکر خود باشد، اینجاست.

اصل نزدیک شدن و توجه پیدا کردن به خدا، باور کردن رحمت و فضل خدا، صادقانه
سخن گفتن با خدا و کنار گذاشتن دنیا و زخارف آن و مادیات و ارزش هایی که مثل پیلۀ
کرم ابریشم اطراف ما می تند تا نفس ملکوتی ما را از بین ببرد می باشد. اصل
اینهاست.

وقتی انسان با دلی پاک و روحی تائب با خدای متعال روبرو شد و آن مراسم عظیم را
انجام داد، حقیقتاً به خدا بازگشت، به سوی خدا هجرت کرد و در مقابل پروردگار عالم
تضرّع کرد، آنگاه است که ابواب برکات الهی بروی او باز می شود.

من اعتماد راسخ دارم که یکی از مهمترین عواملی که موجب پیروزی این انقلاب شد و
موجب شد که ملت بایستد، مقاومت کند، سختی ها را پشت سر بگذارد و دشمن را ناکام کند
این بود که محور این انقلاب آن مرد الهی، انسان مؤمن و تقی و زکی و مرتبط واقعی با
خدا یعنی امام راحلمان بود.

اینجور نبود که امام از روز اول انقلاب تا روز رحلت در ارتباط با خدا یک جور
مشی کرده باشد،خیر هر روز و هر برهه ای از حیات با برکت او از روز و برهۀ قبل از
آن بهتر، با کیفیّت تر و به خدا نزدیک تر بود و این را انسان به خوبی احساس می
کند.

اینها واقعیّت است. چرا ما، در گوشه و کنار دنیا می بینیم که گاهی اینمه
سرمایه گذاری مردمی به هدر می رود و حضور قوی مردم نتیجه مطلوب نمی دهد؟ چرا می
بینیم در مقابل نهیب قدرت های بزرگ گروهها و افراد دل و جرأت ایستادن را پیدا نمی
کنند؟

چرا می بینیم که هیبت مستکبرین جای هیبت خدا را در دلها می گیرد و به جای
اینکه مردم از خدا بترسند از دشمنان خدا می ترسند و عقب نشسته و مغلوب می شوند؟
چرا سرمایه گذاری ها بر باد می رود و خون ها ضایع می شود؟

پاسخ همه این سوالات این است که معنویت کم است. آنجایی که معنویت، ارتباط و
اتصال با خدا، باور به فضل الهی و تسلیم و خضوع و تضرع در مقابل خدا هست دیگر ضعف
و ترسی وجود ندارد.

«الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» تأسفی هم وجود ندارد. وقتی
ما برای خدا کار کنیم اگر به حسب ظاهر پیشرفت کردیم، خشنودیم و اگر پیشرفت هم
نکردیم باز هم خشنودیم چون برای خدا کار کردیم و وظیفه مان را انجام دادیم وادای
تکلیف کردیم. شما دیدید که امام بزرگوار ما در تمام طول انقلاب و در قضایای مختلف،
هرگز متأسف و ناامید نبود و احساس پشیمانی نداشت. تکلیف برایش روشن بود، آن را
فهمیده و بر طبق آن عمل کرده بود. هرکسی بر طبق تکلیف عمل کند خوشحال و سرافراز و
بدون تأسف و اندوه است.

ما باید خودمان را علاج کنیم و به سمت حیات معنوی اولیاء خدا حرکت کنیم که
علاج همۀ دردها در دنیا و برای همه همین است. حج یک فرصت بسیار خوبی است که از
دنیا و زخارف و وابستگی ها و طبقه بندیها و خط کشی ها و از همۀ چیزهایی که انسان
را از معنویّات دور و به مادیّت و منیّت و خودپرستی نزدیک می کند، جدا ساخته و به
خدا نزدیکتر کند حج یک فرصت مناسب است نه اینکه همه از آن استفاده می کنند.

 ولی ما باید تذکّر بدهیم تا اسم و یاد
خدا را همواره در نظر داشته باشند«ولیذکروا اسم الله فی ایام معلومات» از شروع سفر
تا رسیدن به خانۀ خدا و انجام مناسک و اثنای روزهای حساس تا به آخر حاجی باید
دائماً به یاد خدا باشد، رضای الهی را کسب و از گناهان توبه کند. از آنچه که او را
از خدا دور می کند، روبگرداند و به خدا رو کند.

اگر ما به خدا رو کردیم، خدا هم راه را باز می کند.«و انی راحل الیک قریب
المسافة» یک قدم به سمت خدا برداشتن دل انسان را روشن می کند و زنگارها را از جلوی
بصیرت انسان پاک و ادامۀ راه را برای او راحت تر می کند. این مسئله اساسی در جنبۀ
فردی حج است که هیچ چیز جای آنرا نخواهد گرفت.

نکتۀ دوم در باب امت اسلام است. حج جای تظاهر، تشاور و تعاهد است در حج
مسلمانان باید یکدیگر را بیابند. نه فقط اجسام یکدیگر، بلکه دلها و فکرهای یکدیگر
را پیدا کنند.

ملت های گوناگون شکل امت اسلامی را در آنجا پیدا و احساس وحدت کنند. مشکلات
خود را برطرف کنند و از مشکلات هم مطلع شوند و مسائل اساسی امت اسلامی را جستجو
کنند.

این یک مسئله بسیار مهم حج است. هیچ منفعتی برای امت اسلام از این بالاتر
نیست. مسلمانها اگر بتوانند میلیاردها پول در این مراسم یا هر مراسم دیگری پیدا
کنند، ارزش این که بتواند یک گره از گره های عمدۀ دنیای اسلام را در حج باز کنند
ندارد.

گره امروز چیست؟ امروز گره اساسی در زندگی مسلمانها تسلط استکبار جهانی است و
برائتی که شما در حج اجراء می کنید برای همین است. یک روز برائت از مشرکین بود که
لات، منات، هبل و عزی را می پرستیدند.

 امروز برائت از سردمداران کفر جهانی و
استکبار جهانی است. امروز مظهر شرک و کفر این ها هستند. آن روز اگر برائت از
شیطانهایی بود که به شکل بت هایی بیجان و یا جاندار کم ارزش و کوچک، ظاهر می شدند،
امروز برائت از شیطان بزرگ آمریکاست برائت از قدرت و هیمنۀ شیطانی است برائت از آن
بلایی است که بر همۀ مسلمین عالم و غیر مسلمین از ملتهای مظلوم و مستضعف نازل شده
است که این بلا همان قدرت استکباری عالم است این مهمترین کار یک ملت بخصوص یک ملت
که می خواهد برای مشکلات چاره جوئی کند، می باشد.

برائت حقیقتاً از ارکان حج و بلکه بالاتر از ارکان حج است برائت، روح، معنا،
هدف و جهت حج است. خطاست اگر کسی خیال کند که می شود هر یک از ارکان واعمال حج را
با روح و جهت کلی حج مقایسه کرد.

برائت اینطور است امروز شما به صحنۀ عالم نگاه کنید و ببینید در دنیا چه خبر
است. البته قوام تحت قدرت شوم استکباری فقط وابسته به وجود رژیم آمریکا نیست ولی
مهمترین پایۀ آن، امروز رژیم آمریکاست.

ملت ها اسیر این رژیم هستند. ملت ها گرفتار این سیاست ها هستند.

ببینید امروز با مسلمین عالم چه می کنند؟ در هر نقطه ای از عالم که یک حرکت و
طپش نبضی از اسلام یا مسلمین حتی بدون جهت گیری های مترقی اسلامی باشد، با آن
مقابله و دشمنی می کنند. شما مسائل فلسطین اشغالی را ببینید قریب 45 سال است که
سرزمین فلسطین را از مسلمین با سرکوب و حشیانه، حرکات ضد بشری که رژیم غاصب
صهیونیستی دارد و با این گناهان و خلافهای آشکار که هر انسانی را دچار انزجار می
کند غصب کرده اند.

آمریکا نه تنها از پشتیبانی این رژیم غاصب دست برنمی دارد بلکه روزبروز
پشتیبانی خود را بیشتر می کند. این به چه معناست؟

کدام تضییع حقوق انسان از این بالاتر است؟ آنوقت آمریکایی ها ادعای طرفداری از
حقوق بشر می کنند. در ارتباط با حقوق بشر سخنرانی می کنند، حرف می زنند، سیاست
گذاری می کنند و موضع خود را نسبت به رژیم ها معین می کنند! می گویند فلان رِژیم
امروز از لیست سیاه خارج شد و فلان رژیم وارد لیست سیاه شد! اینها دنیایی را با
این ملعبه دارند بازی می دهند و افکار عمومی عالم را مسخره و استهزاء می کنند.

بلایی از این بالاتر برای انسانها متصور است؟ گاهی در خلال حرفهایشان دربارۀ
جمهوری اسلامی می گویند: ایجاد رابطه بین ما با جمهوری اسلامی این است که رعایت
حقوق بشر را بکند! در این مورد بین حرفی که ما می زنیم و چیزی که آمریکایی ها می
گویند خیلی فرق وجود دارد.

ما می گوییم کسی که برای روابط باید شرط معین کند شما نیستید. ملت ایران با
آمریکا دشمن است و به خاطر گناهان بزرگی که بر دوش این رژیم است از او متنفر است.

(تکبیر حاضرین)

آنها آمده اند و گفته اند که اگر چنین و چنان بشود ما رابطه برقرار می کنیم!!
این ما هستیم که با شما تا وقتی که اینهمه در دنیا ظلم می کنید، از رژیم غاصب
اسرائیل حمایت می کنید، رژیمهای فاسد دنیا را پشتیبانی می کنید و با رژیمهای
طرفدار مردم و استقلال دشمنی می کنید، رابطه برقرار نمی کنیم و حتی حاضر نیستیم به
شما نگاه هم بکنیم این شما نیستید که شرط معین می کنید.

آنها می گویند ما طرفدار حقوق بشریم و ما می گوییم شما اصلاً حقوق بشر را قبول
ندارید. شما معتقد به حقوق بشر نیستید، شما معتقد به حقوق کمپانی ها و سرمایه
داران بزرگ آمریکایی هستید. شما معتقد به منافع نامشروع رژیم آمریکا در سراسر دنیا
هستید. شما با حقوق بشر کاری ندارید.

آن عملکرد دیروزتان و این کارهای امروزتان، شما همین قضایای داخل آمریکا و
مسئله سیاهان را ملاحظه کنید. دهها و شاید پنجاه میلیون و حتی بیشتر از این سیاهان
آمریکا از حقوق انسانی محرومند.

در داخل شهرهای آمریکا و زیر سایۀ حکومتی که خود را پرچمدار حقوق بشر می داند
و انسانهای عاقل و هوشمند دنیا را به لبخند تمسخر وادار می کند، آنها امنیت و
آزادی ندارند. هزاران انسان که همین روزها در سی و چند شهر آمریکا سربلند کرده و
خشم خود را ابراز کردند به چه کسی اعتراض داشتند جز به رژیم آمریکا؟ آنها به خاطر
تضییع حقوق شان از چه کسی شکایت داشتند؟ شما شهروندان خودتان را فقط به جرم اینکه
پوستشان سیاه است دارید لگدمال می کنید. در عین حال دم از حقوق بشر می زنید!

شما سالهای متمادی در مناطق گوناگون عالم انسانهای مظلوم را ذبح کردید. شما در
ویتنام چه کردید؟ چند صد هزار از نیروهای آمریکایی برای دفاع از یکی از فاسدترین
رژیم ها یعنی رژیم آن روز ویتنام جنوبی به ویتنام رفتند.

شما رفتید از حقوق بشر طرفداری کنید یا از یکی از فاسدترین رِژیم ها؟ آنها به
ویتنام لشگرکشی کردند و نه فقط افراد مسلح مقابل خود بلکه زنها و بچه ها را کشتند.

چقدر زن و بچه را نابود کردند و کشاورزان مزارع را از بین بردند و مردم را
کشتند و آنها را در زیر خروارها خاک مدفون کردند. این طرفداری از حقوق بشر است؟

در همین ایران، اینها سالهای متمادی از رژیم ظالم، فاجر و خشن پهلوی حمایت
کردند. آیا شاه طرفدار حقوق بشر بود که شما با همۀ امکانات از او حمایت می کردید؟

شما از همین صدام حسین که از مدتها پیش تا امروز صفحات مجلات و تبلیغات
آمریکایی پر است از بیان خشونت های او، در طول جنگ تحمیلی چقدر حمایت کردید. به او
کمک کردند، تکنولوژی دادند، پول دادند، وسایل خوراکی دادند و در مقابل جنایات بزرگ
او حتی دم هم نزدند.

جلوی چشم همه مردم دنیا شهر حلبچه را بمباران شیمیایی شد. زن و مرد و کوچک و
بزرگ در کوچه ها و خیابانها و خانه ها شهید شدند و در یک لحظه با بمباران شیمیایی
و باران زهری که بر سر آنها فرو ریخت از بین رفتند و اینها حتی دم نزدند، این حقوق
بشر است؟

کدام آدم عاقلی در دنیا شعار حقوق بشر شما را باور می کند؟ چرا بعضی از
دولتهای ساده لوح با این شعارها از مواضع خود عقب نشینی می کنند؟ چون تبلیغات
آمریکائی اینجور می گوید؟ غلط می کند اینجور می گوید. اینها خودشان بزرگترین مجرم
های دنیا و روسیاهترین سردمداران سیاسی عالم هستند.

اینها چه حقی دارند که نسبت به این و آن حرف می زنند؟ تروریسم را به حق و یا
ناحق حربه ای می کنند برای کوبیدن هر دولت و حکومتی که او را قبول نداشته باشند.
ملت اسلام باید این را بداند. ملتها باید در این زمینه تصمیم گیری کنند. ملتها
باید در مقابل این زورگوئی ها بایستند.

دولتها نمی ایستند و نمی توانند بایستند. متأسفانه بسیاری از دولتها در دنیا یخاطر
انقطاع از مردم قدرت ایستادگی ندارند. کسی که باید بایستد و اگر ایستاد هیچ قدرتی
نمی تواند با او پنجه به پنجه بیاندازد، ملتها هستند. ملتها باید بایستند.

این نکته را ملتها در کجا باید بفهمند؟ جز در حج؟ پیام برائت یعنی همین پیام
برائت یک حرکت بزرگ اسلامی است. شرکت در اعلام برائت از مشرکین یک واجب قطعی و
عینی است.

هیچکس نباید از حضور در این حرکت عظیم انسانی و اسلامی و الهی و سیاسی سرباز
زند. اعلام برائت روح و معنای حج است.

جنبۀ جهانی حج و چیزی که مربوط به سرنوشت امت اسلام است، اعلام برائت است.

این که گفته اند در روزها، ساعات و جای معینی و در یک نقطه محدود مردم از اقصی
نقاط عالم جمع شوند برای چنین چیزی است. والّا می گفتند که در ایام حج هر کسی در
خانه و شهر خود، اجتماعی برگزار کند.

ایرانی ها در ایران، هندی ها در هند، عراقی ها در عراق، چینی ها در چین و
اروپائی ها در اروپا. چرا گفتند همه یک جا بیایند؟«یأتوک رجالاً و علی کل ضامر
یأتین من کلّ فجّ عمیق لیشهدوا منافع لهم» برای اینکه در این اجتماع منفعت است.

«منافع لهم» یعنی برای مجموعۀ امت اسلام منافعی در این اجتماع است. برخی از
آدمهای ساده لوح سئوال می کنند که آقا دلیل برائت بر چیست؟ اینها توقع دارند که
برائت در رسالۀ عملیه نوشته شده باشد! همۀ حج فریاد برائت است. همه احکام حج حاکی
از وجود چنین جهت گیری است. آنکس که نمی فهمد باید ذهن و فهم خود را تصحیح کند.
معنای برائت این است.

من به شما مسئولین محترم و آحاد حجاج ایرانی توصیه می کنم سعی کنید پیام برائت
را که پیام عبودیّت خدا و کفر به طاغوت است قولاً و عملاً نشان بدهید.

رفتار منظم و صحیح مسلمانان حاکی از عبودیت خداست. اینجور نباشد که در اعمال
حج بر اثر یک اختلاف فتوای کوچک و کم اهمّیت برادران از هم جدا شوند و هر کسی به
گونه ای عمل کند. اینجا باید همه چیز حاکی از وحدت و اتحاد باشد حضرت امام(ره)
توصیه و امر کردند که در نمازهای جماعت شرکت کنید. بنده هم عرض می کنم در نمازهای
جماعت چه در مسجد الحرام و چه در مسجدالنبی و چه در مساجد دیگر متعلق به برادران
اهل سنّت اگر مقتضی است شرکت کنید.

وحدت و بکپارچگی را با عمل و نظم و انظباط خودتان نشان بدهید. نظم باید بر
محور همین دستگاهی که امروز متصدی است باشد. من لازم می دانم از برادر عزیزمان
جناب آقای ری شهری بخاطر حسن اداره این امور و تشکیلات و همچنین از همه دست اندر
کاران و برادرانی که از ماهها بلکه از سال قبل در ستاد و دستگاههای گوناگون مشغول
انجام امور حج بوده اند و کمک و برنامه ریزی و سیاستگزاری کرده اند، تشکر کنم. عمل
به این برنامه ها لازم است، ملت ایران باید مظهر نظم و انظباط باشد.

امیدوارم که خدای متعال تفضّل کند و وجود مقدس حضرت ولی عصر ارواحنا فداه لطف
و عنایت خود را شامل حال شما بکند و انشاءالله شما از برکات وجود و حضور آن
بزرگوار در مراسم حج و از معنویات آن ولی الهی برخوردار و بهره مند شوید.
انشاءالله همه مسلمانان جهان بخصوص شما برادران و خواهران ایرانی با حج مقبول و
توجه به خدا و حضور قلب و دلهای رقیق به خدا نزدیک شده و نفوس پاک شده و گناهان
دور ریخته و با صواب و فضیلت کسب شده از این سفر پربرکت باز گردید.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

(16/2/1371)

 

/

امام در رسانه های گروهی دنیا

امام در رسانه های گروهی دنیا

پس از رحلت امام«قدس سره» شخصیت های دنیا مطالبی را دربارۀ آنحضرت منتشر
ساختند که در این میان برخی از سخنان شخصیت ها و رسانه های گروهی دنیا را انتخاب و
تقدیم خوانندگان عزیز می نمائیم«و الفضل ما شهدت به الأعداء».

آلمان:

مجله اشپیگل: فقط(امام) خمینی بوده است که به اعتراف حتی دشمنانش در تمامی
عمرش یک زندگی همراه با تواضع و محقر و دور از هرگونه تمایلات و تجملات دنیوی
داشته است و کوچکترین لکۀ سیاهی در شرح زندگیش دیده نمی شود.

اشپیگل نوشت: آیة الله خمینی در ده سال قدرتش توانست همه چیز را به تحرّک وا
دارد و با وجودی که بنیادگرایی اسلامی قبل از او نیز وجود داشت، وی توانست آن را
از مراکش تا اندونزی به یک نیرو ی سیاسی انقلابی تبدیل کند که رژیمهای مادیگرا و
غیر روحانی را در فشار قرار دهد و حکام نفتی و ریاکار مسلمان در خلیج(فارس) را به
لرزه درآورد.

نشریۀ هندلس پلات نوشت: امام خمینی یک زمین لرزۀ سیاسی ایجاد کرد که دنیا را
متزلزل ساخت.

اسپانیا:

روزنامۀ آل پائیس نوشت: (امام) خمینی شخصیّتی همیشه پیروز بود.

(امام) خمینی مرد موفقی بود و باید به دنبال رمز موفقیّت او بود…راز
پیروزی(امام) خمینی در شخصیّت و خمیرۀ او بود؛ که هر شخصیت بزرگ مذهبی ای باید
دارا باشد.

بلژیک:

روزنامه لوسار با اشاره به تشییع امام نوشت: آنهایی که دورادور آرزوی تغییر
حکومت(امام) خمینی را در سر می پروراندند، امروز لال و حیرت زده شده اند.

ترکیه:

روزنامه ملی ترکیه نوشت: عزّت، شرف و متانت و قاطعیت امام خمینی چنان بود که
حتی دشمنان قسم خورده او را به تحسین وا می داشت.

سوئد:

رادیو سوئد: آیة الله خمینی میلیونها مسلمان را متحد کرد و رژیم دیکتاتوری شاه
را سرنگون نمود.

شوروی:

رادیو مسکو: انسانی چشم از جهان فرو بست که مردم ایران را برای پیکار علیه
حکومت سلطنتی به قیام دعوت کرد و به حکومت شاهان خاتمه داد. فعالیت وی موجب تحولات
و دگرگونیهای بی نظیری در حیات اقتصادی سیاسی و معنوی جامعۀ ایران شده است.

سه نکته، پایه و اساس تعالیم(امام) خمینی در طول مبارزات او بود؛ اسلام،
استقلال و مقاومت در برابر سیطره و آقایی خارجیان.

فرانسه:

خبرگزاری فرانسه: آیة الله خمینی، اساس یک جمهوری را بر مبنای اصول قرآنی بنا
نهاد و اسلامی کردن جامعه را مقرر داشت.

کانادا:

تلویزیون سی . پی . اس . اعلام کرد: مخالفین نظام جمهوری اسلامی ایران جایگاهی
در ایران ندارند و دیگر امیدی نیز به کسب قدرت از سوی آنها نیست.

این شبکه در گزارش ویژه از مراسم تدفین امام گفت: مراسم تشییع جنازه آیة الله
خمینی به بزرگترین تظاهرات تاریخ تبدیل شد که طی آن بزرگترین تشییع جنازۀ جهان نیز
انجام گردید.

نروژ:

روزنامه داگبلات چاپ نروژ نوشت: (امام) خمینی شخصی بود استوار و در سختیها
بآرامی تصمیم می گرفت. سخن وی، قانون و قانون وی قرآن بود.

یونان:

هفته نامه پونتیکی: امام به تمام معنا یک زاهد بود.

امام از زبان شخصیتهای جهانی

*سفیر کبیر جمهوری دمکراتیک آلمان«دکتر ولفگانگ بهر» در ایران: با اندوه عمیق،
از ارتحال رهبر بزرگ مردم ایران امام خمینی اطلاع یافتم.

نام او همیشه با آغاز فصلی نو در تاریخ مردم مسلمان یاد خواهد شد. از طرف کادر
سفارت و از طرف خودم، صمیمانه تسلیت می گویم.

*وزیر خارجه ایتالیا، جولیو اندره ئوتی:

امام خمینی، بیانگر یک برهه ای بود که در تاریخ باقی خواهد ماند و در تاریخ
برای هر شخصی مکانی در نظر گرفته شده است.

فوت امام خمینی، ضرورت نزدیک شدن و مذاکرۀ سه مذهب توحیدی«اسلام، مسیحیت و
یهود» را بیش از هر زمان دیگر مجسم می سازد.

پاپ، رهبر کاتولیکهای جهان:

من همواره برای رهبر و مردم شما دعا می کنم. دربارۀ آنچه او(امام) در کشورش و
در بخش وسیعی از جهان انجام داده، باید با احترامی عظیم و تفکری عمیق اظهار نظر
کرد.

*حسین محمّد ارشاد، رئیس جمهور سابق بنگلادش:

ایران رهبر عظیم الشأن را از دست داد که یاد او، ایدۀ والا و خدمت ارزنده او
در بنیانگذاری جمهوری اسلامی ایران، همیشه در نزد مردم ایران باقی خواهد ماند.

*غلام اسحق خان، رئیس جمهور پاکستان:

معظم له تنها رهبر مردم ایران نبودند، بلکه رهبر بزرگ جهان اسلام بودند. ایشان
شخصیّتی بسیار شجاع و دارای بینش عمیق اسلامی بودند و عزّتی را که به اسلام
برگرداندند تا ابد باقی خواهد ماند.

*بی نظیر بوتو، نخست وزیر سابق پاکستان:

رهبرانی مانند امام، یک بار در قرنها زاده می شوند.

سفیر کبیر پاکستان در ایران:

برای نمایندۀ کشوری که در آن میلیونها نفر وفادار امام و تعلیمات او هستند،
امکان ندارد بتواند کلماتی را بیابد که به حد کفایت غم و اندوهی را که به علّـت
ارتحال امام امت، جهان اسلامی را غوطه ور کرده، ابراز دارد.

امام خمینی گاهگاهی خودش را«پدر پیر» می خواند.

امروز همۀ ما پدر پیر خودمان را از دست داده ایم. این خسران جبران ناپذیر است.
ولی دلداریمان این است که پیام بزرگ امام، همیشه باقی خواهد ماند و ما را راهنمائی
و نگهداری خواهد کرد.

جمهوری اسلامی ایران تجسم بینش بزرگ امام است. خداوند این جمهوری را تا ابد
حفظ فرماید.

در این زمان اندوهناک، مسلمانان پاکستان با برادران ایرانی شان پیوسته هستند.
دو ملت ما همراه با همۀ امت اسلام، همیشه و همیشه با هم باشند.

و به فارسی نوشته اند: اماما جان تو جان ماست، راه تو راه ماست.

*تورگوت اوزال، رئیس جمهور ترکیه:

رحلت امام خمینی که انقلاب بزرگی را تحقق بخشید برای ملت ایران فقدان بزرگی
است.

*رابرت موگابه، رئیس جمهور زیمباوه:

ما عزادار درگذشت اندوهناک یک قهرمان بزرگ روحانی(آیة الله خمینی) هستیم، شخصی
که تمامی ملت ایران را در مسیر یکی از بهترین انقلابها رهبری کردند که جهان تا به
حال به خود ندیده است.

*دبیر کل سازمان ملل متحد:

مردم ایران رهبری بزرگ را از دست دادند. این حادثه ای بزرگ و غم انگیز بود.

*اینگورا کارلسون، نخست وزیر سوئد:

آیة الله امام خمینی رهبر میلیونها نفر مسلمان بود و میلیونها نفر از مسلمانان
را متحد ساخت و رژیم دیکتاتوری شاه را سرنگون کرد.

*حافظ اسد، رئیس جمهور سوریه:

امام خمینی، امام همۀ ما بود. ایران و جهان اسلام یک فقیه عالیقدر را از دست
داد.

*ژنرال طلاس، وزیر دفاع سوریه:

امام پرچم مبارزه با استعمار و صهیونیزم را در سراسر جهان برافراشت. وی در
دفتر یادبود سفارت جمهوری اسلامی ایران در دمشق نوشت:

هرگز در طول حیات سیاسی و نظامی خود حادثه ای چون خبر رحلت رهبر کبیر انقلاب
این چنین مرا تکان نداده است.

ای امام بزرگوار! ما به تو عشق ورزیده ایم، زیرا تو الهام بخش مکتب متعالی
اسلام بوده ای و راه مبارزۀ واقعی را به همه مسلمانان آزاده جهان آموختی، ما راه
تو را ادامه می دهیم و همه خیانتکاران از جمله صدام را که به نیابت از سوی
امپریالیزم، جنگی را علیه ایران عزیز تحمیل کرد، به سزای اعمال خود خواهیم رساند.

*نمایندۀ سازمان بهداشت جهانی«دکتر رفیق احمد خان»:

یک خسران عمیق برای همه بشریت، در گذشت بر فراز نگهدارندۀ پرچم بالاترین
ارزشهای انسانیت ضربه بزرگی است.

*آندرو ـ آز ـ سکوری نماینده کمیساریای عالی ملل متحد در ایران:

بسم الله الرحمن الرحیم: از طرف آقای ژان پیرهوک کمیسر عالی  سازمان ملل متحد برای پناهندگان، و از طرف خودم
تسلیت می گویم، ما صمیمانه معتقدیم که رحلت امام، خسران بزرگی برای همه بشریت و به
خصوص برای مستضعفان جهان است. خداوند او را بیامرزد و آرمانهایش در سراسر جهان
پیروز شود.

*«و ـ گوریف» سفیر کبیر اتّحاد جماهیر شوروی سابق در ایران:

حضرت خمینی، مردی با عظمت انسانی، رهبر انقلاب ایران، دورۀ مثبت جدید در روابط
شوروی و ایران با نام او همبستگی دارد. برای ملت ایران، این یک خسران بزرگ است.

*سفیر کبیر فیلیپین در ایران:

دولت فیلیپین در ایران:

دولت فیلیپین و مردم فیلیپین، به خصوص مسلمانان فیلیپین بمناسبت ارتحال امام
خمینی(قدس سره) اندوه خود را ابراز می دارند.

او(امام خمینی) حامی و مدافع اسلام و ارزشهای اسلامی بود. امت مسلمان جهان،
بانی بزرگ صلح جهانی را از دست داد. خداوند روحش را بیامرزد.

*اسقف کاپوچی از فلسطین:

امام پدر مستضعفان جهان بود و از دست دادن ایشان، غم بزرگی برای تمامی محرومان
دنیا است.

*کیم ایل سونگ، رهبر کره شمالی:

حضرت آیة ا…خمینی، در قیام مقدس خود علیه هر نوع سلطه گری و سلطه پذیری و
مقابله با امپریالیزم، خدمات درخشانی را عرضه کردند و از این رهگذر پیروزی انقلاب
اسلامی را در ایران تضمین کرده، موجب توسعه مستقلانه و موفقیت کشور شدند.

*سفیر کبیر نیجریه در ایران:

ما به خدا تعلق داریم و به سوی او باز می گردیم. ارتحال امام ضایعۀ عظیمی برای
امت اسلامی عموما و بالاخص برای ملت ایران است. خداوند متعال او را در بهشت جزء
خدمتگزاران منتخب خود قرار دهد. آمین. بدون شک او برای امت خدمت کرد و خدا او را
پاداش خواهد داد. ضایعۀ از دست دادن او جبران ناپذیر است.

*امام بخاری، رهبر مسلمانان هند:

او مردی مؤمن، مجتهد و تاریخ ساز و معمار سده اخیر بود.

آنچنان مرد مجاهدی که مثل او در صد سال اخیر وجود نداشته است.

*راجیو گاندی، نخست وزیر وقت هندوستان:

امام خمینی، رهبر بزرگی بود که با ایمان و اعتقاد توانست انقلاب اسلامی را به
پیروزی برساند و رژیم شاهی را سرنگون کرد.

امام از زبان دشمنانش

آمریکا

*رادیو دولتی آمریکا:

در ده سال گذشته آیة ا…(امام) خمینی، آمریکا را بارها با ناتوانی مواجه ساخت
و در این مورد به آمریکا درس داد و رئیس جمهوری آمریکا را با ناامیدی روبرو ساخت.

این رادیو به نقل از روزنامه شیکاگو تریبون گفت:

شاید تا به حال در هیچ دوره ای از سالهای اخیر، برنامه ریزان سیاسی آمریکا با
چنین وضعی روبرو نشده بودند که کشوری در مقابل نفوذ نظامی، سیاسی و اقتصادی آمریکا
مصونیت داشته باشد.

کاردار سابق لانۀ جاسوسی در تهران:

ما شخصیت امام خمینی را درک نکرده ایم! امام خمینی از مردان بزرگ تاریخ بود.

*هنری پرشت، کاردار سیاسی نظامی سفارت آمریکا در سالهای 1972 تا 1978 م. و
مسئول دفتر امور ایران در وزارت خارجه آمریکا در سالهای 1978 تا 1980 طی مصاحبه ای
گفت:

تردیدی نیست که ایشان یکی از مردان بزرگ تاریخ در این قرن بود و کمتر کسی را
امروز می توان یافت که از جاذبه و نفوذی همانند آنچه او نه تنها در ایران بلکه در
جهان داشت برخوردار باشد و توجه قدرتهای بزرگ را تا به این حد به خود معطوف دارد.

به گمان من مورخین روزی نشان خواهند داد که او مردی بود که شخصیتش بخوبی درک
نشده است. او مردی بود که تنها قضاوت خود را قبول داشت و سازشکاری نکرد.

*جیمی کارتر، رئیس جمهور پیشین آمریکا:

آیة ا… خمینی در کشورش به عنوان یک قهرمان بزرگ تلقی می شود.

*هنری کیسینجر، وزیر خارجه پیشین آمریکا:

من هیچ واکنشی از میانه روها ندیده ام، ولی معتقدم که احتمال ندارد ایران رهبر
دیگری به پایۀ(امام) خمینی داشته باشد.

*گری سیک، کارشناس سابق شورای امنیت ملی آمریکا:

درگذشت آیة ا… خمینی، می تواند حملات علیه غرب را در ایران تشدید کند.

*آسوشیتد پرس:

آیة ا… خمینی، جهان را تکان داد و راهنمای مطلق ایران، به شمار می رفت. آیة
ا… خمینی چهره ای مصمم و پولادین بود که در برخورد با مخالفین به گونه ای رفتار
می کرد که گویا آنها در مقابل اسلام فاقد قدرت هستند. (امام خمینی) یک پادشاه را
سرنگون کرد و یک ابرقدرت را متحیر نساخت، او با پیام تقوی و قدرت خود برای
مسلمانان، دنیا را تکان داد.

در جلسه سالانه آمریکایی مطالعه جوامع اسلامی، یک کارشناس آمریکا می گوید:

امام خمینی با یک قدرت کامل جلو ابرقدرتها ایستاد و حکومت خود را پیش برد و
آمریکا با چندین توطئه خواست جلو آن را بگیرد ولی نتوانست و شکست خورد.

*بخش فارسی رادیو آمریکا:

آیةا… خمینی مردی بود که در یازده سال گذشته بیشتر از همه در سطح بین المللی
از او صحبت شده بود و سخنانش و آنچه در مورد او گفته می شد، بارها و بارها تفسیر
می شد.

تصمیم آیة ا… خمینی، در هر مورد نهایی و سخن آخرین بود.

آینده هر چه باشد در یک نکته تردید نیست و آن این که اثرات(امام) خمینی در
ایران و در امور جهانی تا سالها همچنان احساس خواهد شد.

انگلستان:

تلویزیون بی بی سی طی تفسیری گفت: در طول تاریخ معاصر،تنها مردان معدودی بوده
اند که توانسته اند در مدتی کوتاه این چنین گسترده بر حوادث تاثیر بگذارند.

دیلی تلگراف، چاپ لندن: دشمنان ایران وحشت دارند که روح آیة ا… خمینی همچنان
رهبری ایران را در دست داشته باشد.

تایمز لندن: آیة ا… خمینی شایسته رهبری بود که بر حمایت توده های مردم متکی
بود… (امام) خمینی به مستضعفان جهان نشان داد که می توان در برابر ابر قدرتها
ایستاد.

نماینده خبرگزاری انگلیسی رویتر گفت: (امام) خمینی یکی از مهمترین شخصیتهای
قرن اخیر بوده است.

نیویورک تایمز: (امام) خمینی، رهبر اسلامی ایران نیرویی عمده در صحنه سیاسی
جهان بود.

ایندیپندنت: کمتر دیده شده که تغییر مسیر تاریخ به عهده یک مرد، آن هم دست
تنها گذاشته شود و این ماموریتی بود که به عهده آیة ا… گذاشته شد.

روزنامۀ آیزرور: رمز توفیق(امام) خمینی خلوص عقیده و تقابل عقیدتی با
آلودگیهای غرب بود و این رمز توفیق وی و احساس اقتدار پیروان اوست.

دیلی تلگراف: آرامگاه آیة ا… خمینی به تازه ترین زیارتگاه دهها هزار ایرانی
تبدیل شده است که برای دعا خواندن، گریه کردن و سوگواری به سوی او می شتابند. آیة
ا… خمینی با اتکا به ارزشهای اسلامی و رد نفوذ سیاسی غرب بخصوص نفوذ آمریکا بود
که به این مقام رسید.

رادیو بی بی سی: هرگز هیچ انقلابی تحت نام اسلام روی نداده و در واقع انقلاب
اسلامی واژۀ تازه ای است که توسط آیة ا… خمینی مفهوم پیدا کرد. اما اسلام تندرو!
در سراسر جهان که انقلاب اسلامی تحت رهبری آیة ا… خمینی مبلغ آن بود، هنوز
نیرویی غیر قابل پیش بینی در صحنه بین المللی است.

تلویزیون بی بی سی: آیة ا… خمینی یکی از قدرتمندترین رهبران خاورمیانه در
قرن اخیر بود. او از سوی بنیاد گرایان در سراسر جهان اسلام به عنوان رهبر معنوی
انقلاب اسلامی مورد احترام و تحسین بود.

اما بسیاری در غرب به او به چشم عارف خطرناک! که در آرزوی گسترش جهانی اسلام
است می نگریستند.