/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(ضرورت پیوند حوزه با
دانشگاه)

دانستنیهایی ازقرآن(این درگه مادرگه نومیدی
نیست)

سخنان معصومین(امربه معروف،روش صالحان)

رمضان، ماه ضیافت الهی

عهدنامه جاودانه

عید میلاد ریحانه رسول الله(ص)

سخنان مهم رهبرانقلاب اسلامی پیرامون سیاست
داخلی و خارجی نظام جمهوری اسلامی

یادخدا عامل طمأنینه و خشوع                                    آیت الله
جوادی آملی

زیارت امین الله علیه السلام                                       آیت الله
محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری دراسلام(انتقادهای سیاسی)                      حجة الاسلام و المسلمین
محمدی ری شهری

مراتب امر به معروف و نهی از منکر                          حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

گفته ها و نوشته ها

وحدت حوزه و دانشگاه                                          حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

ژئوپلتیک جزایر سه گانه خلیج فارس                          دکتر محمدرضا حافظ نیا

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش                        سید موسی میرمدرس

مسلمانان کوزوو، مقدونیه و سنجاک درمحاق
ستم           غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

بخش عظیمی ز تبلیغات
جهانی در پوشش خبر انجام می شود و امروز بسیاری از خبرگزاریها و مراکز تولید و
اشاعه خبر با نادیده گرفتن صدق و صحت خبر، مسئولیت وجدانی خود را پایمال می کنند و
آنچه را که تحت عنوان خبر به افکار عمومی ملت ها ارائه می دهند در حقیقت تفسیر،
برداشت و تحیل از یک خبر در جهت مقاصد و مطامع استکبار جهانی است.

خبرگزاری جمهوری اسلامی
باید ضربات تبلیغاتی و خبری دشمن را با سرعت و با استفاده از همان سلاح و ابزار به
دشمن برگرداند. لذا انجام این مهم مستلزم برخوردار بودن خبرنگاران و سردبیران
خبرگزاری جمهوری اسلامی از بینش عمیق و نافذ، آگاهی های سیاسی و نیز معلومات ادبی
فرهنگی است. (16/9/71)

تهاجم فرهنگی علیه تفکر
اسلامی و جمهوری اسلامی ایران حرکت و مبارزه ای است که در عرصه های گوناگون فرهنگی
وجود دارد و بر همین اساس برنامه ریزی برای مقابله با آن در سطوح مختلف از جمله در
شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارتخانه های ذیربط و مطبوعات ضروری و اجتناب ناپذیر
است.

در حال حاضر تلاش وسیعی
برای سوق دادن نسل جوان جامعه به سوی ابتذال و فساد اخلاقی صورت می گیرد و این
مسئله یکی از بخشهای اساسی تهاجم فرهنگی است. امروز دشمن جبهه وسیعی را با استفاده
از ابزارهای مؤثر، خطرناک و کارآمد و با بهره گیری از علم و تکنولوژی تشکیل داده
است تا جمهوری اسلامی ایران را هدف یک یورش همه جانبه فرهنگی قرار دهد و مقابله با
این تهاجم بسیار خطرناک ویرانگر نیازمند هوشیاری و استفاده از ابزار و روشهای
مناسب می باشد.

با فاصله گرفتن از مبدأ
پیروزی انقلاب، بخش مختلف کشور باید به معارف و اهداف انقلاب نزدیکتر و از آن
بیشتر متأثر شوند و جهت و مسیر علوم انسانی اسلام تر و محیط های دانشگاهی نیز با
مفاهیم و عمل اسلامی بیش از پیش درهم آمیزند و این مهم باید در فضای دانشگاهها، کتابهای
دانشگاهی و رفتار و منش اساتید نشان داده شود. (19/9/71)

از آنجا که بخش عمده ای
از تبلیغات استکبار جهانی علیه جمهوری اسلامی ایران با هدف جدا کردن مردم مسلمان
ایران از حکومت اسلامی به انجام می رسد، مجموعه مسئولان نظام باید تمام نیرو و
تلاش خود را در تقویت و تحکیم روز افزون ارتباط عامه مردم و حکومت بکار گیرند.

مادامی که مردم کوچه و
بازار همراه و پشتیبان انقلاب و نظام باشند انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایران
در برابر نظام جدید آمریکا، اروپای متحد، ارتجاع منطقه، اسرائیل و حتی بمب اتم
پابرجا خواهد ایستاد و تجربه چهارده سال گذشته انقلاب اسلامی دلیل روشنی براین
واقعیت انکار ناپذیر و مسلم است.

برخورد مسئولان با مردم
باید توام با همدردی، اخلاق خوش، دلداری و اهتمام به خواسته های آنان باشد و از هر
آنچه که به دور شدن مردم از حکومت می انجامد اجتناب شود. (30/9/71)

دنیای تحت قدرت استکبار،
دنیائی فریفته به فرهنگ زر و زور، دنیائی 
آفت زده از تعالیم غرب، امروز نمی تواند این همه جنایت را با خونسردی تماشا
کند و در همان حال خود را پیرو موسی و عیسی و محمد علیهم سلام الله و برکاته
بداند. (2/10/71)

دشمن به شکل منظم و
سازمان یافته ای تهاجم فرهنگی خود را علیه جمهوری اسلامی ایران به انجام می رساند
و اگر پاسخ متقابل ما منظم و سازمان یافته نباشد خطر تهاجم دشمن بیشتر خواهد بود.
لذا این مسئله باید بطور جدی مورد توجه و رسیدگی قرار گیرد و در این زمینه لازم
است نهادهای ذیربط با همفکری و کمک یکدیگر ابزار و شیوه های مختلف را برای خنثی
کردن تهاجم فرهنگی دشمن بکار گیرند. (19/9/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ایران و جهان

نگاهی به رویدادها

جهان اسلام

استاد دانشگاه هند به
دلیل حمایت از «سلمان رشدی» مورد حمله دانشجویان قرار گرفت.

هندوهای افراطی پس از
تخریب مسجد بابری، حمله به سایر مساجد را آغاز کردند.

در زد و خوردهای شدید
کابل 80 تن جان خود را از دست دادند.

«حزب اسلام» جمهوری
آذربایجان، فعالیت خود را به طور رسمی آغاز کرد. (16/9/71)

وزیر کشور الجزایر:
الجزایر تمام تلاش خود را بر روی خشکاندن ریشه بنیادگرایی اسلامی متمرکز کرده است.

آشوب و درگیری و نزاع
قومی پس از تخریب مسجد بابری سراسر هند را فرا گرفته و تاکنون 499 کشته و هزاران
مجروح بر جای نهاده است.

با محاصره کامل شهر
«سارایوو» توسط صربها، ارتباط آن با دنیا خارج قطع شد.

حوزه های علمیه و
بازارهای سراسر کشور جمهوری اسلامی ایران در اعتراض به جنایت هندوهای افراطی علیه
مقدسات اسلامی امروز تعطیل شد.

زنان و مردان مسلمان شهر
«منوفیه» مصر به نبرد خونین با نیروهای دولتی پرداختند.

نخست وزیر هند: مسجد
بابری را دوباره می سازیم. (18/9/71)

پلیس مصر برای دومین روز
پیاپی برای دستگیری مبارزان مسلمان در غرب قاهره با جستجوی خانه به خانه پرداخت.

اولین نشریه مذهبی
جمهوری آذربایجان به نام «اسلامین سسی» انتشار یافت. (22/9/71)

در پی فشارهای داخلی و
خارجی، عربستان از اعدام دو زندانی شیعه که بدنبال درگیری لفظی بر سر اعتقادات
شیعه یا یکی از اساتید دانشگاه به اعدام محکوم شده بودن انصراف پیدا کرد.

700تن از رهبران هندو و
مسلمان در هند دستگیر شدند. (23/9/71)

6پلیس الجزایر در جریان
حمله افراد مسلح کشته شدند.

نیروهای امنیتی
رژیمسعودی، حوزه علمیه شیعیان در شهر «احساء» را مورد حمله قرار داده و تمامی
کتابهای موجود را مصادره کردند.

آسوشیتدپرس: حکومت
اسلامی در کوچه های تنگ قاهره برقرار است.

نظامی ربوده شده رژیم
صهیونیستی اعدام شد و بدنبال آن، مقامهای بلندپایه این رژیم جلسه فوق العاده تشکیل
دادند. (24/9/71)

یک سازمان اصولگرای
اسلامی با کمک ایران در آفریقا تشکیل شد.

کمونیستها 20 مسلمان را
در خیابانهای دوشبه کشتند. (26/9/71)

رژیم صهیونیستی 417
فلسطینی را ازز وطنشان اخراج کرد.

پلیس ترکیه تظاهرات
ضدآمریکائی نمازگزاران استانبول را سرکوب کرد.

امارات 5300 مسلمان
پاکستانی معترض به تخریب مسجد بابریرا اخراج کرد.

طی دو هفته اخیر 800
مسلمان مبارز در مص دستگیر شده اند.

دولت الچزایر در پایتخت
و هفت شهر دیگذ مقررات منع رفت و  آمد
اعلام کرد. (29/9/71)

رهبر ائتلاف اسلام
گرایان و دمکرات ها در پارلمان تاجیکستان ترور شد. (1/10/71)

3 میلیون فلسطینی در
اعتراض به اخراج مسلمانان دست به اعتصاب زدند.

نیرروهای متجاوز صرب با
بمب خوشه ای شرق بوسنی را بمباران کردند. (3/10/71)

مبارک: مذاکره با
اسرائیل به هر قیمتی باید ادامه یابد.

رژیم صهیونیستی عبور
کاروان صلیب سرخ را برای رساندن کمکهای بشر دوستانه به فلسطینیان اخراجی ممنوع
کرد. (5/10/71)

رژیم صهیونیستی، درخواست
سازمان ملل مبنی بر بازگرداندن فلسطینی ها ی اخراجی را رد کرد.

«شیخ عمر عبدالرحمن»
رهبر جماعت اسلامی مصر: حکام عرب با شرکت در گفتگوهای ذلت بار صلح وجدان خود را به
اسرائیلیها فروختند.

دولت هند به هندوها
اجازه داد که در محل مسجد خراب شده بابری مراسم مذهبی به جای آورند! (8/10/71)

نیویورک تامیز: به قدرت
رسیدن نیروهای اسلامی در الجزایر تأثیری قوی تر از فروپاشی رژیم کمونیستی د جهان
باقی خواهد گذاشت. (10/10/71)

هزاران اردنی با شعار
الله اکبر در همبستگی با فلسطینی های اخراجی دست به راهپیمائی زدند.

اسحاق رابین بازگشت
فلسطینی های اخراجی را به توفق انتفاضه مشروط کرد.

براساس حکم دادگاه،
پرستش بتها در محل مسجد ویران مسلمانان در هند آزاد شد.

پلیس هند از اقمه نماز
جمعه در محل مسجد تخریب شده بابری جلوگیری کرد.

مردم «سارایوو» علیه
پطرس غالی در مقابل ساختمان محل اقامت دبیر کل سازمان ملل شعار دادند. (12/10/71)

نیروهای حکمتیار،کابل را
به راکت بستند.

ارتش یمن در جستحوی
مبارزان مسلمان، یک منطقه کوهستان را با تانک محاصره کرد. (14/10/71)

اخبار داخلی

کمیسیون حقوق بشر سازمان
ملل، جمهوری اسلامی ایران را به دلیل اعدام قاچاقچیان و کنترل فعالیتهای جاسوسی
بهائیت محکوم کرد.

دکتر فرزاد نعیم رئیس
بخش طراحی عوامل زلزله در لس آنجلس بعنوان مرد علمی سال 1993در زمینه تحقیق برای
کاهش خطرات زلزله شناخته شده است. (15/9/71)

کشتی «کاپ مالیس» پس از
14 ماه توقیف توسط ترکیه، راهی آبهای جمهوری اسلامی ایران شد.

تولید گندم به مرز 10
میلیون تن رسید.

خانه فرهنگ جمهوری
اسلامی ایران در شهر بمبئی هند از سوی افراد ناشناس مورد حمله قرار گرفت.

کاروان هدایای رهبر
انقلاب به جمهوری نخجوان اعزام شد. (18/9/71)

بعد از پیروزی انقلاب
اسلامی 11500 روستای کشور برق رسانی شده است.

نمایش عظیم همبستگی
اسلامی مردم ایران در اعتراض به هتک حرکت از اماکن مقدسه مسلمانان در هند، با
برگزرای تظاهرات در سراسر میهن اسلامی ایران انجام شد. (21/9/71)

بودج 7/54179 میلیارد
ریالی سال 72 توسط رئیس جمهور تقدیم مجلس شد. (24/9/71)

بیمارستان 90تختخوابی
امام خمینی (س) در دمشق گشایش یافت.

خط تولید برق و بخار
مجتمع پتروشیمی اراک راه اندازی شد. (26/9/71)

برای اولین بار در
جمهوری اسلامی ایران، پیوند قلب با موفقیت انجام شد. (2/10/71)

جمهوری اسلامی ایران به
انتشار بیانیه ای، ادعای غیر اصولی سران کشورهای جنوب خلیج فارس در مورد جزایر
ایران ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک را فاقد اعتبار خواند و مرزهای موجود باید مورد
احترام همه باشد. (3/10/71)
سیل بی سابقه در هرمزگان و جنوب فارس 10 نفر کشته و میلیاردها ریالل خسارت بجا
گذاشت. (10/10/71)

بهره برداری از بزرگترین
معدن سنگ  آهن کشور در سیرجان آغاز شد.

یک دختر دانش آموز کلیمی
در اصفهان به دین اسلام مشرف شد و نام زهرا را انتخاب کرد.

هیأت عالیرتبه نظامی
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عازم چین شد. (14/10/71)

اخبار خارجی

دولت مصر تلاشهای ویژه
ای را برای جلب موافقت بیشتر کشورهای عربی بمنظور حمایت از اقدامات قاهره علیه
تهران آغاز کرده است.

وزیر خارجه انگلیس:
ایران خطر عمده ای برای مذاکرات صلح اعراب و اسرائیل است.

قطر اجلاس کارشناسان
شورای همکاری خلیج فارس در ریاض را تحریم کرد. (16/9/71)

مخارج مراسم استقرار بیل
کلینتون رئیس جمهوری جدید آمریکا در کاخ سفید 20 میلیون دلار اعلام شد.

نیروهای آمریکائی به محض
ورود به سومالی، دستگیری مردم و اشغال سومالی را آغاز کردند.

بدنبال اعتراضهای پیاپی
کشاورزان فرانسه، موج تظاهرات ضد آمریکائی به آلمان کشیده شد

دو هلی کوپتر نظامی
آمریکا مورد هدف چریکهای سومالیایی قرار گرفتند.

الاهرام خواستار هماهنگی
بین کشورهای عربی و ترکیه جهت مقابله با ایران شد. (22/9/71)

جنگ داخل در السالوادور
که طی 12 سال حدود 80 هزار کشته برجای گذاشت دیشب رسماً پایان یافت.

عراق خواستار گسترش
روابط با ایران شد.

سودان، رژیم مصر را به
حمله علیه خاک خود متهم کرد. (25/9/71)

پارلمان اروپا خواستار
مداخله نظامی در بوسنی هرزگوین شد.

حسنی مبارک خواستار
روابط حسنه با ایران شد. (26/9/71)

تظاهرات علیه دولت زئیر
پنج قربانی داد.

وزیرر نفت کویت: پرچم
آمریکا بر فراز نفتکش های کویت باقی خواهد ماند. (30/9/71)

در هر ساعت 25 کودک
آفریقائی بر اثر عواقب ناشی از جنگ، فقر و بیماری قربانی می شوند.

انفجار دو بمب قوی در
ساختمانهای سفارت آمریکا و مجتمع آموزشی فرانسه در آنکارا، خساراتی ببار آورد.

ژاپن با اعمال فشار
آمریکا صادرات 100 قلم کالای صنعتی را به جمهوری اسلامی ایران قطع کرد.

کسری بودجه آمریکا به
290 میلیارد دلار رسید. (2/10/71)

آمریکا طی یک یادداشت
رسمی برای ایتالیا، فرانسه و آلمان، خواستار عدم فروش تکنولوژی پیشرفته به ایران
شد.

قطرر و عربستان در مورد
اختلافات مرزی به توافق رسیدند. (3/10/71)

تحریم تسلیحاتی آمریکا
علیه چین لغو شد.

صدها هزار تن از مردم
تاجیکستان آواره بیابانها شدند.

صدام: بغداد آماده عادی
سازی روابط با واشنگتن است.

عرفات: قاتل افسر
اسرائیل باید اعدام شود!!

عراق هفت دانشمند علوم
هسته ای را اعدام کرد. (5/10/71)

محل اقامت نظامیان
آمریکا در عدن منفجر شد.

از سوی شورای حل و عقد،
برهان الدین ربانی به ریاست جمهوری افغانستان برگزیده شد.

حزب حکمتیار: هیچ راهی
جز جنگ در افغانستان باقی نمانده است. (12/10/71)

علی عزت بگویچ، با طرح
کنفرانس ژنو در مورد بوسنی و هرزگوین بشدت مخالفت کرد.

سران آمریکا و روسیه
پیمان استارت -2 را در مسکو امضا کردند.

فعالیت احزاب در
افغانستان ممنوع اعلام شد. (14/10/71)

 

/

مسلمانان هندو مسجد بابری

مسلمانان هندو مسجد
بابری

نفوذ اسلام در هند:

هندوستان یکی از قدیمی
ترین سرزمین های جهان است زیرا کهن ترین تمدن را در دره سند که مربوط به 300 سال
قبل از میلاد بوده، کشف کرده اند.[1]
نام قدیمی تر هند، «آریاوارتا» بود که به معنی سرزمین آریائی ها است ولی این عنوان
به نواحی شمالی هند تا حدود کوهستان مرکزی «ویندیا» اطلاق می گردید. گسترش آریاها
در جنوب هند،جنگ های داخلی را پدید آورد و این نزاعها در قرن چهاردهم قبل از میلاد
شدت یافت و از همین زمان، هند «بهارات وارشا» نمامیده می شود[2]
هند، سرزمین غرایب و عجایب است و آئین ها و مکتب هایی را بخود دیده که تمام مراحل
را خرافی ترین صورت فکری تا لطیف ترین و روحانی ترین مشرب های عرفانی و یکتاپرستی
را طی کرده اند.[3] در آن
عصری که مردمان هند در آتش جهل و خرافات می سوختند و عقاید کهنه ای بر اندیشه های
مردم پنجه افکنده بود، اکثریت سکنه این شبه قاره جنوب آسیا از حقوق انسانی محروم
بودند و نظام طبقاتی، افراد این سامام را در رنجی جانگزا فرو برده بود و آنان را
با وجود زرخیز بودن این قاره در فقر و بدبختی نگاه داشته بود، خورشید پرفروغ اسلام
از افق قیرگون عربستان طلوع نمود و تیرگی های ستم و ناگواری های توحش را درهم
نوردید و بعثت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) همچون آذرخشی کویر منحط و خفقان گرفته
انسانیت را پرتو افشانی نمود.

هندوئیسم که بر اثر رواج
فساد و انحراف در بین برهمنان، ظهور دو آئین بودائیسم و جینیسم را در اواسط قرن
ششم قبل از میلد بدنبال داشت، مقارن ظهور اسلام این دو آئین را از رونق انداخت و
خود با تغییراتی، مذهب رسمی و حاکم بر اکثریت گردید و به ظلم و ستم و جهل و فساد
ادامه داد و بسیاری از نیروهای خود را در اختلافات داخلی و جنگ ها تلف نمود که این
خود ضعف داخلی را بدنبال داشت و وضع هند را به گونه ای شد که بیگانه را به تسخیر
دعوت می نمود، از آن سوی اخبار نوید بخش طلوع اسلام بوسیله مسافران و بازرگانان به
مردمان شبه قاره هند می رسید و محرومین و ستمدیدگان را تشنه آئین محمدی (ص) می
نمود ولی ستمگرانی که بر مردم حاکم بودند، حاضر نمی شدند تا آنان در سرنوشت خود
آزاد باشند. با این حال، وضع آشفته ای که بر هند سایه افکنده بود، از عوامل مهم
نفوذ اسلام در این سرزمین پهناور گردید. چوهن انوار تابناک وحی که سرزمین حجاز
مرکز  آن بود می توانست زنجیرهای اسارت را
یکی پس از دیگری از هم بگسلد و رحمت و برکت را برای انسانها، به ارمغان آورد.
اسلام هند را از آن حالت خمودی و افسردگی که در آن به سر می برد و روش های کهنه و
قدیمی که بدان چسبیده بود نجات داد[4]
بدین ترتیب اسلام چند قرن پیش از آنکه به صورت یک قدرت سیاسی به هند بیاید به
عنوان یک مذهب به هند راه یافت و مبلغان مسلمان به هند آمده و به نشر این آئین همت
گماشتند، هندی ها از مسلمانان استقبال نمودند و به اسلام علاقه مند گردیدند و بدون
آنکه دولت، مخالفتی کند و یا برخوردی مذهبی بوجود آید، مساجد متعتدی در هند بنیاد
نهاده شد[5]
اسلام، ملت هند را که به خواب زمستانی فرو رفته بودند بیدار کرد و نهضتی فرهنگی،
اجتماعی و علمی در این سرزمین پدید آورد و به جامعه ای که دچار رکود و جمود شده
بود، برای تحول و پیشرفت، جان تازه ای بخشید.

نهرو می گوید: «اسلام از
نظر پیشرفت انسانی و تمدن، رونق و جنبش تازه ای در هند به وجود آورد و تا اندازه
ای همچون داروی مقوی و نیروبخش بود که هند را به تکان آورد…».[6]

بی هیچ تردیدی، اولین
بار در عصر خلفای راشدین دروازه های هند بر روی اسلام گشوده شد. وسائل این نفوذگاه
بازرگانان بودند و گاه یورش های نظامی کوچک بود که از سوی خلفا رهبری می شد.[7]
اسلام، ابتدا به سال 44 قمری به وسیله مهلب بن ابی صفره از راه کابل و خیبر به هند
رسید. پس از آن تا زمان ولید بن عبدالملک فعالیت های پراکنده ای برای نشر اسلام در
هند صورت می گرفت ، تا آ«که در سال 94قمری، جوان مسلمانی بنام محمد بن قاسم از سوی
استاندار عراق مأموریت یافت تا با 6000 نیروی مجهز به ناوگان جنگی به هند برود و
مردمان این واحی را از بدبختی که گریبانگیرشان شده بود نجات دهد، وی توانست خود را
از راه بلوچستان به سند و پنجاب برساند و موفقیت و پیروزی شایانی را کسب کند، این
فتح، طلیعه حکومت مسلمین در هند بود.[8]

غزنویان نخستین ایرانیان
مسلمان بودند که دین مقدس اسلام را به هندوستان سرایت دادند. سلطان محمود غزنوی
بنام جهاد با بت پرستان نخستین حمله خود را به سرزمین هند در سال 392 هـ ق مطابق
با 1101 میلادی از شهر غزنه آغاز کرد و پس از آن با حملات و فتوحات پی در پی، بخش
بزرگی از هند را به تصرف خود درآورد، پنجاب جزو قلمرو عزنویان گردید و لاهور مرکز
حکومت آنان شد در این عصر گروهی از دانشمندان ایرانی از جمله ابوریحان بیرونی به
هند رفتند، در سال 1193م قطب الدین ایبک از بردگان غوری، دهلی را فتح و پایتخت خود
قرار داد و بدین گونه غوریان بر بخش هایی از هند استیلا یافتند، در عصر این سلسله،
علمای زیادی از ایران به سوی هند روانه شدند و در واقع تبلیغات اسلامی در هند در
زمان غوریان گسترش یافت و مدارس و مسجاد زیادی در سرتاسر این سرزمین تأسیس شد.[9]
ظهیر الدین محمد بابر که از احفاد امیر تیمود بود به هندوستان لشکر کشید و سلسله
تیموریان هند را از سال 1526م (932هـ ق) تأسیس نمود که به مدت 4 قرن طول کشید، در
عصر تیموریان تمام مناصب حکومتی و مذهبی در دست ایرانیان بود. در دوران سلطنت
اورنگ زیب، امپراطور مقتدر مغولی، حکومت اسلامی در هند پیشرفت قابل توجهی کردو این
امپراطور وحدیت را بر هند حاکم ساخت که بی سابقه بود. بعد از وی دولت مسلامان هند
از آن اقتدار و شکوهی که داشت فاصله گرفته و به سقوط و تجزیه گام نهاد و وحدت کشور
مورد مخاطره قرار گرفت و در سال 1857م استعمار بریتانیا با فئق آمدن بر رقیبان و
کوتاه نمودن دست کمپانیهای پرتغال، هلند و فرانسه، میدان را برای استعمار و
استثمار و مبارزه با مسلمین هند خالی دید و با تبعید امپراطوری مغول به برمه
(میانما) توانست بر قلب مملکت اسلامی نفوذ کند و همچون سرطانی پیکر عظیم هند را
مجروح نماید. و تا سال 1947م حکمران بریتانیائی برای هند منصوب می گردید که ازن
احیه دولت انگلیس بر آن سرزمین حکومت می کرد، ملکه انگلیس تاج امپراطوری هند را بر
سر نهاد و در سال 1877 م خود را قیصر هند خواند.[10]

در خلال این سلطه گری،
مسلمانان می کوشیدند تا هند را از این هجوم استعماری نجات دهند، قیام امیر سراح
الدوله – از امرای مسلمان هند – در بنگال به سال 1170 هـ (1757م) و نهضت حیدر علی
از فرمان روایان مسلمان در جنوب هند در سال 1195 هـ ق(1781م) و فرزند دلاورش
تیپوسلطان [11] به
منظور قطع نفوذ انگلیس ها و قلع و قمع قوای آنان صورت گرفت.

انگلستان در بدو ورود به
سرزمین هند، از قدرت مسلمانان در هراس بود و لذا می کوشید با تفرقه و تشتت و ایجاد
نفاق، عزت مسلمانان را مخدوش کند و قدرت را به هندوها که برایش کمتر خطر داشتند
انتقال دهد. «سرویلیام مویر» [12]
انگلیس در سال 1857م طی نامه ای به برادرش نوشت: «مسلمانان مدت زیادی در علیگره
صاحب قدرت بودند، آنان بسیاری از هندوها را وادار به کیش خود کردند، به گستاخانه
ترین حالتی دولت ما را به مبارزه فرا خواندند…».[13]

ویلیام هرادراسل در سال
1858م نوشت: «عنصر مسلمان در هند کسی است که بیشترین دردسر را برای ما فراهم آورد
و بی تردید آنان برای حکومت ما خطرناکند…»[14]

در انقلاب خونین هند که
به سال 1857 م (1274 هـ ق) به رهبری فرمانروایان مسلمان و عده ای از هندوها بر
علیه استعمار انگلیس صورت گرفت، مردم هند به پیروزیهای چشمگیری دست یافته و دهلی
را فتح نمودند اما طولی نکشید که این نهضت با اعزام سپاهیان تازه نفس انگلیس،
سرکوب شد و مسلمانان نتایج تلخ و مرارت بار آن را تحمل کردند. و دشمن متجاوز که
کینه مسلمانان را در دل داشت با تمام قدرت، زهر خود را بر افراد مسلمان و فرهنگ و
تمدن آنان فرو ریخت، انگلیسی ها با تصرف غاصبانه شهرهای اسلامی، آثار و مواریث
فرهنگی مسلمانان را بتدریج محو کرده و مردم را از آموزش های اسلامی دور کرده و راه
برای تهاجم فرهنگی انگلیس، هموار گردید.

رفته رفته، ملت هند به
آتشفشانی تبدیل گردید که رهبران مسلمان همچون مولانا ابوالکلام آزاد، مولانا محمد
علی، شوکت علی و گاندی رهبر هندوها در انفجار آنان موثر بودند، در این خروش ها و
قیام ها مسلمانان، هدف عالیتری داشتند و آن بدست آوردن آزادی کامل و خرج بی قید و
شرط استعمار انگلیس بود و در واقع نخستین بانیان این نهضت، افراد مسلمان بودند،
محمد علی جناح قائد اعظم و مؤسس پاکستان برای آنکه این پیروزی زودتر و با قدرت
افزونتری به ثمر برسد در اتحاد مسلمانان و هندوها می کوشید، تداوم مبارزات مردم،
سرانجام در سال 1945م مطابق با 1324ش دولت بریتانیا را تسلیم خواست بر حق آنان
مبنی بر اعطای استقلال هند نمود.

پس از استقلال حزب مسلم
لیگ – در مقابل کنگره ملی هند که غالبا در دست هندوها بود. تمام کرسی های مسلمین
را در پارلمان مرکزی و 446 از 495 کرسی مسلمان در بخش های غربی و شرقی شبه قاره در
اکثریت قرار گرفتند و چون حقوق آنان از سوی دولت هند رعایت نمی شد، دولت مجبور شد
تا پاکستان را ایالتی مستقل اعلام کند و سرانجام به رهبری محمد علی جناح در سال
1947م پاکستان در صحنه سیاسی جهان ظاهر گردید[15]
با آنکه مقرر گردید در هنگام استقلال پاکستان، ایالتی که اکثریت مسلامان دارند،
مختارند تابع یکی از دو کشور هند و پاکستان گردند، ایلات پنجاب، بنگال و حیدر آباد
علیرغم اکثریت مسلمان و تمایل مردم، به پاکستان منضم نگردیدند و حیدر آباد که حدود
20 میلیون مسلمان داشت و در صدد بود تا خود کشوری مستقل باشد در سال 1948م مورد
تجاوز هند قرار گرفت و ضمیمه قلمرو آن گردید. کشمیر نیز با توجه به اکثریت مسلمان
باید به پاکستان ملحق می گردید اما با توطئه استعمار انگلیس چنین برنامه ای صورت
نگرفت و بحران کشمیر زخم خونچکانی را برای جهان اسلام پدید آورد که هنوز التیام
نیافته است و دولت هند جامو و کشمیر را از ایالات خود قلمداد نموده و به خواست
واقعی مردم آن اعتنایی نداشته و حتی قطعنامه های سازمان ملل را زیر پا نهاده است.[16]

نگاهی به مسائل فرهنگی
اجتماعی مسلمانان هند

مسلمانان هند گرچه در
اقلیت هستند امابه صورت یک پدیده تاریخی، فرهنگی و حتی سیاسی، حیات حکومت ها را
رقم زده و تمدن اسلامی به صورت جزئی لاینفک در پیکره کشور هند باقی مانده است.
گرچه افراد مسلمان در گذشته اقتداری داشته اند ولی انگلستانبا اجرای طرحی در جهت
تقویت هندوها به راههای متعدد و حیله های گوناگونی متوسل شد و خود را برای پس زندن
مسلمانان و جلب خشنوی هندوها. مهیا کرد و پس از درهم شکستن انقلاب سال 1857م لبه
تیز انتقام را متوجه مسلمانان نمود و مهیب ترین اقسام شکنجه و آزار را برآنان وارد
ساخت، بسیاری از مراکز فرهنگی و علمی را تعطیل نمود و مسلمانان را که بنا به
اعتراف «متستر هنترم مورخ انگلیس، مترقی ترین اهالی هند به لحاظ دانش و فرهنگ  و خرد بودند، بی رمق کرده و روح نومیدی و یأس و
احساس عدم امنیت بر آنان حاکم نمودند و دیگر فرقه های هندی همچون سیک ها و هندوها
را بر علیه افراد مسلمان تحریک نموده و جو بدبینی فرق و مذاهب را نسبت به هم تشدید
کردند، «جان مینورد» عضو مجلس بریتانیا به حاکم پنجاب گفته بود که نفاق میان
هندوها و مسلمانان از زمان سلطه انگلیسی ها شروع شد، انگلیس ها به این هم قناعت
نکرده و خود مسلمین را دچار تشتت و پراکندگی نمودند. با این حال و در فضای آشفته
مذکور، گروهی از مسلمانان باایمان و دلی سرشار از امید به سوی مبارزه گام برمی
داشتند.

مسلمین در وضع فعلی بنا
به آمارهای رسمی دولت هند 90میلیون نفرند اما مسلمانان عقیده دارند، از بسیاری از
آنها سرشماری به عمل نمی آید و رقم واقعی آنها به 150میلیون نفر بالغ می گردد که
حدود 17% سکنه هند را تشکیل می دهد، از 356 ناحیه هند، مسلمانان در نه ناحیه  در اکثریتند، در 19ناحیه بیش از 25% و در 94
ناحیه دیگر متجاوز از 10% سکنه نواحی مذکور می باشند، حدود 10% مسلمانان در
ایالاتی واقعند که اکثریت آنان مسلمان هستند، اکثریت مسلمین هند، سنی مذهب و پیرو
مکتب حنفی هستند، بقیه شافعی مذهب و شیعه اند. لکنهو که یکی از بلاد مهم هند است،
یگانه مرکز و کانون فعلی شیعه اثنی عشری در هند می باشد. در میان شیعیان هند،
دانشمندان بزرگ، ادبا و شعرای نام، نویسندگان توانا، روزنامه نگار، پزشک مبرز و
شخصیت های عالی و سیاسی به چشم می خورند[17]
هرگاه مسلمانان در مقابل افراطیون هند دریک تشکیلات واحد و تحت لوای رهبری قاطع
عمل کرده اند، توطئه های ضد اسلامی را به عقب رانده و منشأ تأثیرات اجتماعی،سیاسی
فراوانی شده اند، اما در حال حاضر فقدان رهبری واحد و عدم وجود تشکیلات منسجمف از
مشکلات آنان است و دامنه اختلافات میان رهبران مسلمان چهه اسف انگیزی بخورد گرفته
است و نزاعهای فرقه ای هویت مسلمین را تهدید می کند. به علاوه درگیریهای شدید بین
مسلمانان از یک سو و سیک ها و هندوهای افراطی از سوی دیگر بر دشواریهای مسلمانان
افزوده است. به عنوان نمونه، در دهلی مرکز حکومت هند و بخش هایی از پنجاب، سیک ها،
قربانگاهی براه انداختند که در آن صدها هزار نفر از مسلمانان بی سلاح به شهادت
رسیدند و نجات یافتگان که تعداد آنان به هفت میلیون نفر بالغ می گردید به سوی
پاکستان مهاجرت نمودد کهشمار زیادی از آنان، بین راه تلف شدند.[18]
از زمان استقلال هند یعنی از سال 1945م تاکنون قریب به 9000 بار درگیری های خشن
فرقه ای بین مسلمانان و هندوهای افراطی پدید آمده که در اغلب آنان پلیس، از
هندوهای افراطی حمایت کرده و علیه مسلمانان به اقدامات خشنی دست زده است.[19]

وجود اقلیتی مسلمان در
جامعه ای هندو مذهب، موجب رسوخ آداب و رسوم هندی در جامعه مسلمنی شده به گونه ای
که در روابط اجتماعی مسلمانان نوعی نظام کاستی، شبیه  آنچه در هندوها وجود دارد دیده می شود، سنت های
مذهبی آنان نیز براساس بافت اجتماعی هند در حال تحول می باشد[20]،
تهاجم فرهنگی اسکتبار که با با استعمار انگلستان آغاز شد و نیز تبلیغات وسیع فرقه
وهابی از دیگر معظلاتی است که مسلمانان هند گریبانگیر آن هستند، القاء تفکر
روشنفکران هندی به مسلمانان در خصوص تفکیک دین از سیاست از دلایل عدم موفقیت
مسلمین در صحنه های سیاسی هند می باشد، به عنوان مثال حزب مسلم لیگ در طول تاریخ
حیات خود تنها در ایالت جنوبی کرالا نفوذ داشته است. ضایعات فرهنگی و اجتماعی و
دشواریهای اقتصادی سبب آن گردیده تا در هنگام تشدید فعالیت های انتخاباتی،
مسلمانان به سوی احزابی روی آورند که وعده و وعیدهایی برای بهبودی اوضاع اجتماعی
اقتصادی به آنها می دهند.[21]
تأثیر انقلاب اسلامی ایران بر مسلمانان هند تا حدودی موجب تحرک اجتماعی و تشدید
فعالیت های سیاسی آنان گردید، یکی از رهبران برجسته شیعیان هند طی نطقی گفت: «این
انقلاب ثابت کرد که اصلاح و تحول واقعی جامعه تنهااز طریق اسلام میسر است»[22]
در سال 1369ش بدنبال توطئه های استکباری بر علیه مسمانان جهان، کتابی در هند منتشر
شد، تحت عنوان: «اشتباهات بزرگ در تحقیقات تاریخی هند». در این کتاب موهن و
کفرآمیز که از کتاب فاسد آیات شیطانی سلمان رشدی هندی الاصل خائن، دست کمی ندارد،
نویسنده کتاب، مسلمانان را متهم به جعل تاریخ نموده و کلیه آثار مسلمین را متعلق به
هندوان دانسته است. «پی ان اوک» مؤلف کتاب، فضاحت را به حدی رسانیده که ادعا می
کند پیامبر اسلام در یک خانواده هندو متولد شده و اظهار می دارد مراسم حج مسلمین
از آئین های هندو اقتباس گردیده است، این حرکت ضد اسلامی با موضع گیری و اعتراض
شدید رهبران و احزاب اسلامی هند مواجه گشت و سفارت امور خارجه ایران در هند طی
بیانیه ای چاپ این کتاب را نه تنها توهین به مسلمانان هند، بلکه اهانت به مسلمانان
جهان دانست و از این حرکت اظهار تأسف نمود.[23]

ماجرای مسجد بابری

ظهی الدین بابر، [24]
نخستین پادشاه تیموریان هند، موفق شد آخرین سلطان دهلی بنام ابراهیم لودی را در
سال 1526م در محلی موسوم به پانی پات شکست دهد و بر هند استیلا یابد وی قبل از این
فتح درخشان در فیض آباد بر فراز تپه ای با افرادی چون شاه جلال الدین و حضرت موسی
عاشقان ملاقات نمود، بابر از این دو عارف سرشناس برای پیروزی خود درخواست دعا نمود
و آنان نیز بر وی حکم نمودند که در صورت اجابت حاجت، مسجدی را برفراز آن تپه
بسازد، بعد از فتح هند، وی که به توفیق بزرگی دست یافته بود، در سال 1528م در شهر
آیودیا(کنار فیض آباد) که در ایالات اوتارپرداش قرار دارد، مسجدی را با معماری
زیبای اسلامی بنا نمود،[25]
این مسجد تا سال 1885 م هیچگونه مسئله ای نداشت تا اینکه در این سال صاحب منصب و
جاسوس انگلیسی بنام «اچ، او نوبل [26]
به هنگام ثبت احوال در ناحیه ای که مسجد بابری در آن واقع بود، از روی عمد و برای
تشدید نزاع بین مسلمین و هندوها در صفحه 73 از دفتر ثبت نوشت که مسجد بابری قبلا
یک بتخانه بوده و پس از انهدام، بجای آن مسجد بنا گردیده است!، در همان سال عده ای
از اوباش با برپائی غائله ای 75 نفر مسلمان را شهید نمودند، همچنین درویشی هندو
بنام رگهیرداس علیه محمد اصغر متولی مسجد بابری ادعا کرد که در بیرون مسجد سکویی
وجود دارد که محل تولد رام جنم یهومی است و آن را به صورت شکایتی در دادگاه فیض
آباد مطرح ساخت که مقامات قضائی وقت شکایت او را بی مورد اعلام کردند، و در سال
1886م راگوس برداس موبد منطقه ای که هندوها معتقدند رام در آنجا تولد یافته نیز
شکایتی در همین رابطه به دادگاه فیض آباد تسلیم نمود که مردود اعلام شد و از این
سال تا 1934م در رابطه با این مسجد واقعه مهمی روی نداد در مارس 1934م مسلمانان
روستای شاه جهان در نزدیکی شهر آیودیا،کشتن گاو را حلال کردند که این حکم مورد
اعتراض هندوها قرار گرفت، آنان خوکی را کشته و مقابل مسجد بابری انداختند،
مسلمانان نیز متقابلا گاوی را کشته در مقابل یکی از معبدهای آنان رها کردند.[27]
در مارس 1946م دادگاه فیض آباد طی حکمی مسجد بابری را ملک وقفی مسلمانان دانست، در
22 دسامبر 1949م با هجوم هندوها به مسجد بابری رئیس دادگاه ناحیه، درب مسجد را قفل
نمود و ورود هندوها و مسلمانان را به مسجد ممنوع کرد اما از این سال که مقامات
امنیتی درب مسجد بابری را به اصطلاح بستند تا سال 1986م یک روحانی هندو به
نمایندگی از طرف هندوها به مسجد در سال 1949م با حمایت قاضی ناحیه فیض آّباد، در
نیمه های شب، بت رام – از خدایان مورد پرستش هندو در دیوار مسجد نصب شده بود که
اقدام ناحق و غیر قانونی مذکور احساسات مذهبی مسلمانان را به شدت تحریک کرده بود.[28]

در اول فوریه 1986م قاضی
ناحیه ای بنام «ام. ک پاند» پس از مردود اعلام نمودن شکایات مسلمانان، حکم داد تا
قفل مسجد بابری را شکسته و هندوها آزادانه در مسجد مراسم مذهبی برپا نمایند، از آن
زمان مسلمانان مترصد فرصتی بودند تا مسجد را از هندوها باز پس گیرند و جهت تشکل
مسلمانان و هماهنگی بیشتر برای آزادسازی مسجد بابری در سال 1987 م«کمیته اجرایی
بابری مسجد» تشکیل شد و در اولین اقدام، این کمیته از مسلمانان خواست تا جهت
اعتراض علیه تصاحب مسجد و کشتار مردم مسلمان شهرها و ایالات مختلف هند توسط
هندوهای افراطی، روز 26 ژانویه همان سال را که مصادف با سالروز جمهوری هند است
روزسیاه اعلام کرده و در مراسم ویژه آن روز شرکت ننمایند. این دعوت با خواهش رئیس
جمهور، از رهبران مسلمان منتفی گردید ولی برای مسلمانان یک اقدام موفقیت آمیز به
عمل آمد، در اول فوریه سال 1987م در اولین سالگرد اشتغال مسجد بابری، مسلمانان در
اعتراض به این حرکت به یک اعتصاب سراسری دست زدند و در مارس همین سال بنابه دعوت
عبدالله بخاری امام مسجد جامع دهلی مسلمانان از این مسجد تا مقابل پارلمان هند دست
به یک راهپیمائی و تظاهرات گسترده ای زدند، در انتخابات سال 1989م مسلمانان به
دلیل ناتوانی حزب کنگره به رهبری راجیو گاندی در مقابله با حرکت هندوهای متعصب به
این حزب رای نداده و به حزب مخالف یعنی جاناتادال به رهبری وی پی سینگ رای دادند،
این تصمیم باعث سقوط راجیوگاندی شد. با وجود آنکه در درگیری های هندوها با مسلمین،
پلیس از افراطیون هندو حمایت می کرد اما برای نخستین بار در تاریخ بعد از استقلال
هند، نیروهای امنیتی به روی هندوهای افراطی در سال 1990م آتش گشودند.

حادثه ازاین قرار بود که
ادوانی رئیس حزب هندوئی بهاراتا جاناتا هندوهای سراسر هند را بسیج کرد تا پس از یک
راهپیمایی طولانی[29] در
سی ام اکتبربهشهر ایودیا رسیده و مسجد بابری را خراب و به جای آن معبد رام را
احداث نمایند، با این حرکت، حزب مذکور حمایت خود را از دولت جبهه ملی وی پی سینگ
قطع نمود و سقوط دولت وی را سبب گردید. در ژانویه 1991م رهبر شورای جهانی هندوها
اعلام کرد، افراطیون آماده تخریب مسجد بابری و احداث مسجد رام در آن محل هستند ولی
پس از چندی بنا به پیشنهاد دولت مرکزی، گفتگو بین رهبران هندوها و مسلمانان در
مورد مسجد بابری آغاز شد که در نشست های مختلف هندوها نتوانستند دلایل مستند و قوی
ارائه کنند در حالی که ادعای مسلمانان به مراتب قوی تر، مستدل تر و علمی تر بوده و
عمدتا مورخین و باستان شناسان هندو برآنان صحه گذاشته اند، این مذاکرات در حالی
صورت می گرفت که تبلیغات هندوهای افراطی در مورد احداث معبد رام همچنان ادامه داشت
و اساسا گروهها و احزاب خشن و متعصب هندوئی با هدف احیاء فرهنگ و مذهب هندئیزم و
از بین برد آثار فرهنگ و تمدن اسلام و مسلمانان ساکن هند تشکیل یافته اند. در ماه
مه 1992م در پی قتل راجیوگاندی و برگزاری دهمین انتخابات محلی و پارلمانی در ایالا
های هند، حزب افراطی هندوئی بهاراتا جاناتا در ایالت اوتارپرادش را بدست آوردن
اکثریت به پیروزی رسید و توانست در این ایالت 120میلیونی دولت را در دست بگیرد،
حاکمیت حزب مذکور به عنوان نماینده افراطیون هندو در ایالت اوتارپرداش زمینه را
رای تخریب مسجد بابری فراهم ساخت، و تهدید هندوها برای اجرای این حرکت شوم شدت
یافت و دولت مرکزی برای حفاظت از مسجد بابری و جلوگیری از احداث معبد رام توسط
هندوها بیش از 70هزار نفر نیروی امنیتی را به شهرهای لکنهو مرکز ایالت فیض آباد و
آیودیا اعزام داشت سرانجام در ساعت 55/11 دقیقه روز شنبه 14 آذر 1371 یک گروه 25
نفری از افراطیون هندو از سد نیروهای پلیس عبور کرده و شورع به تخریب مسجد بابری
نمودندف نیروهای پلیس در عمل راه را برای هندوهای دیگر که از روزهای قبل از ایالات
مختلف به این ناحیه آمده بودن باز گذاشت، و هزاران هندوی افراطی خشمگین مسلح به
سلاحهای سردو گرم با بیل و کلنگ، مسجد بابری را تخریب نموده و در ساعت 6 صبح روز
15 آذر 1371 اعلاام شد که مسجد مذکور به تلی از خاک تبدیل شده است و پس از آن بت
رام بر روی یک سکو در وسط زمین مسجد نصب و دیواری دور آن کشیدند[30]

غم و اندوه از دست رفتن
مسجد بابری بر دل مسلمانان مظلوم سراسر هند آشیانه گرفت و پرچم سیاه بر سر درب
منازل مسلمانان نصب و آنان در برخورد به یکدیگر این فاجعه را تسلیت می گفتند امام
بخاری بلافاصله پس از این واقعه دولت رائو را مقصر اصلی تخریب مسجد بابری معرفی
کرد مسلمانان کشورهای دیگر نیز در راهپیمائی ها و اجماعات گسترده خشم و نفرت خود
را نسبت به این حادثه اسف انگیز اعلام داشتند واین حرکت را توطئه ای بر علیه اسلام
و مسلمین تلقی نمودند.

امت ملمان و همیشه در
صحنه جمهوری اسلامی ایران نیز با برپائی تظاهرات گسترده، در نقاط مختلف کشور، هجوم
وحشیانه هندوهای افراطی را به مسجد محکوم نمودند.

والسلام

 



[1] – کشف
هند، جواهر لعل نهرو ترجمه مسحمود تفضلی تهران امیر کبیر 1361.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

نظلام الملک و فقیر ژنده
پوش

خواجه نظام الملک وزیر
ملکشاه سلجوقی به علماء و دانشمندان ارادت خاصی داشت و هرگاه کسی از آنان به دیدنش
می رفت، با احترام از جای برمی خاست. در میان همه کسانی که به دیدن خواجه می
رفتند، فقیر ژنده پوشی نیز وجود داشت که هرگاه وارد می شد، نظام الملک از جا برمی
خواست و آن مرد را به احترام چای خویش می نشاند و هرکاری که داشت رها می کرد و
مقابل وی با ادب بر روی زمین می نشست و گوش به حرفهایش می سپرد.

درباریان وقتی می دیدند
وزیری که فرمانش از ساحل جیحون تا کرانه های مدیترانه نافذ است، در برابر فقیری
ژنده پوش این همه تواضع نشان می دهد، متعجب بودند. بالاخره روزی علت آن همه احترام
به فقیر یاد شده را سئوال کردند.

خواجه گفت: معمولا تمام
فضلائی که بر من وارد می شوند، مدحم را می گویند و در این کار، گاهی مبالغه را از
حد می گذرانند و مرا به صفاتی که فاقد آن هستم می ستایند و باعث باروری غرور و
خودپسندی من می شوند.

اما این پیرمرد با کمال
بی پروائی به عیوبم آگام می کند و خطاهای خود و مامورینم را یادآوری می کند و
تاکنون هشدارهای وی مرا از ارتکاب بسیاری از اعمال که عقوبت الهی به دنبال دارد،
باز داشته و به همین اعتبار است که او را تا به این حد محترم می دارم.

نفرین شدگان و ملعونان

رسول خدا صلی الله عیله
و آله و سلم فرمود:

من هفت نفر را لعن کرده
ام که خداوند و تمام انبیای مستجاب الدعوه قبل از امن، آنها را لعن کرده اند.

سئوال شد: یا رسول الله!
آنها چه کسانی هستند؟

فرمود:

1 – کسی که چیزی بر کتاب
خدا بیفزاید.

2 – کسی که تقدیرات الهی
را دروغ پندارد.

3 – کسی که با روش و سنت
من مخالفت ورزد.

4 – کسی که درباره عترت
و اولاد من، آنچه را که خداوند حرام فرموده، روا دارد.

5 – کسی که با توسل به
زور  برمردم مسلط گردد، تا آن را که خداوند
خوار و ذلیلش گردانیده، عزیز کند و آن را که9 خداوند عزیز نموده، خوار گرداند.

6 – کسی که بیت المال
مسلمانان را صرف منافع شخصی خود کند و این عمل را جایز بداند.

7 – کسی که حلال خدواند
را حرام به حساب آورد.

خانه ای در بهشت

مرد خراسانی پیش محمد
واسع آمد، گفت: قصد حج کردم و آن ده هزار درم (درهم) که به ودیعت به تو دادم؛ اگر
از بهر من سرائی بخری رو باشد.

قحطی در بصره افتاد.
محمد واسع این جمله مال بر مسلمانان خرج کرد. گفت: بار خدایا! او مرا گفته بود که
سرایی از بهر من بخری. نگفته بود به دنیا یا به آخرت؛ اکنون من از تو خانه ای در
بهشت (برایش) خریدم.

نماز استسقا

در سال 1363 هجری قمری
که ایران محل تاخت و تاز نیروهای متفقین بود، قحطی و خشکسالی شدیدی قم و اطراف آن
را فراگرفته بود. مردم که سخت در فشار بودند و جانشان به لب رسیده بود، خدمت مرحوم
آیت الله العظمی سید محمد تقی خوانساری (که در حرم حضرت معصومه – مسجد بالا سر
مدفون است) رسیده و از ایشان تقاضا کردند نماز استسقا بخواند، شاید خداوند لطفی
کند و باران ببارد و قحطی برطرف گردد.

مرحوم آیت الله خوانساری
با جمعیت زیادی از مردان و زنان و کودکان به صحرا رفته، نماز استسقا را برگزار
نمود. فردای آن روز یکبار دیگر با جمعیت به صحرا رفته و نماز استسقا خواند. پس از
خاتمه نماز، ابرها به حرکت در آمدند و آنچنان بارانی بارید که نهرها پر شد و سیل
ها به جریان افتاد و همه جا را سیراب نمود. این ماجرای عجیب در جراید و مجلات آن
زمان نگاشته شد و حتی متفقین نیز آن را به کشورهای خود مخابره کردند.

حق مشاوره قضائی

خانمی واد دارالوکاله
شده از آقای وکیل دادگستری پرسید:

آقای وکیل: جریمه یک بچه
ای که با سنگ، شیشه پنچاه ریالی را شکسته چقدر است؟

وکیل لحظه ای فکر کرد و
گفت: پنجاه ریال از پدرش مطالبه نمائید.

خانم گفت: بسیار خوب؛ پس
خواهش می کنم پنجاه ریال مرحمت کنید زیرا این هنر را پسر شما کرده است!

وکیل بلافاصله گفت:
خانم! ببخشید، شما باید پنجاه ریال لطف کنید، زیرا حق مشاوره قضائی من درهر نوبت،
صد ریال است!

کتاب دل

هرکه حرفی زکتاب دل ما
گوش کند

                                هرچه از هرکه شنیده است فراموش کند

تا ابد از دو جهان بی
خبر افتد مدهوش

                                هرکه یک جرعه می از ساغر ما نوش کند

«فیض کاشانی»

نقاب روی جانان

هر نقاب روی جانان را
نقاب دیگرست

                                هر حجابی را که طی کردی، حجاب دیگرست

ماه تابان از حصار هاله
گو بیرون بیا

                                بزم ما را روشنی از ماهتاب دیگرست

«صائب تبریزی»

وارث مصیبت زده

چهار نفر با هم به گفتگو
نشسته بودند. یکی از آنان گفتک اگر امشب به شما گفته شود هر آرزوئی داشته باشید
برآورده خواهد شد، شما چه آرزوئی خداهید داشت؟

اولی گفت: آرزویم این
است که به اندازه ستارگان اسمان، درهم ودینار داشته باشم.

دومی گفت: آرزو دارم
حرمسرائی مانند حرمسرای هارون داشته باشم!

سومی گفت: آرزوی ناچیز
من این است که حکومت پارس و روم، بدست من افتد.

چهارمی گفت: آرزو دارم
هر سه شما یار عزیز به رحمت ایزدی بپیوندید و من وارث مصیبت زده شما سه نفر باشم!!

عبرت از روزگار

منصور داونیقی از
عبدالرحمن خواست که وی را موعظه کند. عبدالرحمن گفتک رذوزگار برذای تو موعظه است!

منصور گفت: چگونه؟

عبدالرحمن گفت: عمر بن
عبدالعزیز وقتی درگذشت پانزده پسر داشت و فقط هفده دینار از خود باقی گذاشت که پنج
دینار آن نیز خرج کفن و دفنش شد و هشام بن عبدالملک نیز وقتی مرد پانزده پسر داشت
و به هر پسرش یک میلیون دینار ارثیه رسید!

کمی بعد از فوت هشام،
روزی یکی از پسران عمر بن عبدالعزیز را دیدم با صد اسب و مقدار زیادی خواربار که
در راه خدا به عنوان حقوق فقرا انفاق می کرد و در همان حال، یکی از فرزندان هشام
را دیدم که گدائی می کرد و از مردم صدقه می گرفت!

 

/

وحدت حوزه و دانشگاه

وحدت حوزه و دانشگاه

حجه الاسلام و المسلمین
سید مرتضی مهری

وحدت و هماهنگی و همدستی
در میان اقشار مختلف جامعه از برنامه های مهم و استراتژیک اسلام است که از اولین
روزهای برآمدن آفتاب اسلام، پیامبر خدا صلی الله علیه و اله و سلم سعی در ایجاد آن
داشتند و با برقراری برادری در دو نوبت میان مژمنان صفوف مسلمانان را متحد ساختند.
امام خمینی قدس الله سره که احیا کننده شریعت و سنت خاتم النبین صلی الله علیه و
آله و سلم و بحق ادامه دهنده راه و روش انبیا و ائمه علیهم السلام بود نیز یکی از
برنامه های مرود اهتمام خویش را ایجاد وحدت در صفوف مختلف و متفرق مسلمانان جهان
قرار داد. و یکی از آن وحدتها و همدستیها همدستی دو نهاد مهم علمی و فرهنگی کشور
اسلامی ایران یعنی حوزه و دانشگاه بود. آن بزرگ می دانست که این دو نهاد با به هم
پیوستن و هماهنگ ساختن تلاشهای اجتماعی می توانند اصول و پایه های انقلاب را در
نسلهای آینده محکمو مستحکم سازند. و شکی نیست که اتحاد و همفکری و همدستی میان دو
مجموعه علمی که در فرهنگ جامعه اثر عمیق دارند در وحدت صفوف مختلف جامعه و
یکپارچگی آنها نیز تأثیر بسزائی دارد. این ام با تمام وضوح و روشنی گاهی مورد شک و
تردید قرار می گیرد و گفته می شود که (آن وحدت آرمانی گویا همچنان تحقق نیافته
باقی مانده است) و دلیل این تحقق نیافتن سه مشخصه دانسته شده است که در نظام حوزه
است و مانع نزدیک شدن دانشگاهیان و حوزویان است.

قبل از بررسی آن سه
مشخصه و نقادی آنها نکته ای را لازم است تذکر هیم که از مقدمه سخن نیز معلوم شد و
آن این که وحدت حوزه و دانشگاه آن گونه که به نظر می آید ربطی به علومی که در این
دو نهاد تدریس می شود و راه و روشی که در تدریس اتخاذ می ود و برنامه های علمی و
عملی درونی آنها ندارد و لذا ذکر این مشخصه ها اصولا از وحدت حوزه و دانشگاه
بیگانه است . همان گونه که گفتیم وحدت حوزه و دانشگاه ریشه در استراتژی اجتماعی
اسلام مبین بر ایجاد وحدت در صفوف اقشار مختلف جامعه دارد و حضتر امام خمینی قدس
الله روحه با توجه به اهیمت و نفوذ این دو نهاد در فرهنگ جامعه که زیربنای همه
روابط اجتماعی است خواستند با ایجاد پیوستگی و هماهنگی میان این دو نهاد زیربنای
اتحاد کلیه اقشار جامعه را مستحکم سازند. بنابراین وحدت این دو نهاد در بعد تاثیر
آنها در جامعه و در زمینه رابطه آنها با جامعه منظور است. اگر بخشی از علوم
دانشگاه در حوزه تدریش شود یا استادانی از حوزه در دانشگاه معارف اسلامی را تدریس
کنند یا سعی در استفاده هرکدام از این دو نهاد از مزایای شیوه تدریس در دیگری باشد
امری دیگر است و هیچ ربطی به این وحدت و همدستی ندارد. لذا پیش از این نیز این
گونه تلاشها می شده است گرچه با فرو ریختن دیوارهاییکه دشمنان و بدخواهان جامعه
اسلامی میان این دو نهاد برپا داشته بودند این گونه داد و ستدها بیشتر شده است و
متاسفانه هنوز هم بحد مطلوب نرسیده است بلکه فاصله زیاد دارد و شاید این گونه
القائات هم در کندی این حرکت بی تأثیر نباشد اگرچه نباید مشک را تنها در اینجا
جستجو کرد که این نشانه ضعف بصیرت در شناخت عیوب خویشیا ضعف اراده در معالجه آن
است.

بهرحال هیچ جای شک نیست
که منظور از وحدت حوزه و دانشگاه داد و ستد علمی یا استفاده از روشهای تعلیم نیست
بلکه اینها و امثال اینها خواسته ای مستقلی است که در کنار وحدت حوزه و دانشگاه رشاد
می کند. و هدف از وحدت حوزه و دانشگاه هماهنگی و همدستی در رابطه با مسالئ اجتماعی
و حفظ  وحدت صفوف جامعه و دفاع از آرمانهای
انقلاب و اسلام و مبارزه با فرهنگهای مخرب بیگانه و تلاش در اسلامی کردن فرهنگ
عمومی جامعه است. و اگر برنامه ای باید طراحی شود در این زمینه باید طراحی شود و
اگر سهل انگاری مضربه وحدت شده است متاسفانه در این زمینه شده است. و این گونه
القائات نیز در این زمینه بسایر مؤثر است. گرچه باز هم عوامل مهمتری در این میان
وجود دارد که باید از سر انصاف آنها را بازیافت و خود را اصلاح نمود.

و اما آن سه مشخصه ای که
گمان می رود حوزه را آفت زده کرده و مانع همبستگی آن با دانشگاه شده است بهتر آن
است که با نقل عبارت گوینده بررسی شود:

«علمی یا علومی حکه در
حوزه ها تعلیم می شود با علومی که در دانشگاههای حدید تعلیم می شوند متفاوت اند و
این تفاوتها روح تفاوت بین این دو نهاد را تشکیل می دهند و اگر افتراقی هست از هیم
چا بر می خیزد و اگر اتحادی باید صورت گیرد در همین زمینه باید صورت بگیرد.

با بیانی که گذشت روشن
شد که اختلاف در علومی تدریس می شود هیچ ربطی به مسأله وحدت و همبستگی ندارد. وجوه
افتراق بسایر است و با همه آنها می توانند این دو نهاد تعلیمی دست به دست هم دهند.

«علومی که در حوزه ها
آموخته می شوند علومی هستند که بر مبانی آنها انگشت نقد نمی توان نهاد ولی علوم
دانشگاهی علومی هستند از این حیث با آنها تفاوت جوهری دارند و همین باعث می شود که
دانشجوی اینجا و آنجا و مواد درسی اینجا و آنجا و فضای درسی اینجا و آنجا تفاوت
پیدا بکند تفاوتی که نزدیک کردنشان به یکدیگر و اتحاد بخشیدنشان را بغایت دشوار می
کند».

این سخن چه گوینده
بخواهد چه نخواهد چنین می رساند که اصل وجود این مبانی (قرآن و سنت) در حوزه و
قداست آنها و عدم امکان انتقاد از آنها مانع اتحاد حوزه و دانشگاه است و این هم یک
مانع ریشه ای است که قابل تغییر نمی باشد.

بدون شک دانشگاهیانی که
وحدت و همدستی آنها با حوزویان مطللوب و مقصود است خود به این اصول معتقد و
پایبندند و آن را مانع اتحاد نیم دانند. گذشته از این اتحادی که به آن در مقدمه
اشاره کردیم هیچ ربطی به اختلاف نوع علوم و مبانی آنها ندارد. ولی اصولا این مساله
نیاز به توضیح دارد. آیا واقعاً چنین است که مبانی علوم حوزه یک مبانی تقلیدی است
که انسن باید بدون چون و چرا بپذیرد و طلبه با آنجا که رسید دیگر حق کاوش و حفاری
و انتقاد و سؤال ندارد و اگر سؤال کند به او گفته می شود که این شبه هاس و باید در
دلت نگه داری و ابراز نگنی و اگر ابراز کند او را کافر و منحرف می دانند؟!

منظور از این مبانی
قطعاً مبانی فقه است که مهمترین و گسترده ترن بحث حوزه است. فقه عبارت است از
شناخت احکام اسلام براساس مذهب جعفری (شیعه دوازده امامی) مورد بحث و کاوش قرار می
گیرد و هدف یافتن حکم شریعت اسلام در هر موضوع است نه تحلیل و تعلیل آن ویافتن
ریشه ها و عوامل آن. هدف فقط تشخیص این مطلب است که خداوند از ما در رابطه با هر
موضوعی چه عملی و چه برخوردی خواسته است که اگر آن را انجاخم دهیم در روز قیامت و
در پیشگاه خداوند مسئول نخواهیم بود و اگر خلاف آن کنیم مستحق عقوبت الهی هستیم؟
این هدف برای یک مسلمان معتقد به خدا و رز قیامت مهمترین و حیاتی ترین مساله است.
ولی طبیعتا این هدف و علمی که این هدف  را
تعقیب می کند پس از گذشتن از مراحلی و ثابت شدن مقدماتی و ایمان و اعتقاد به مسائل
قرار می گیرد. آن مسائل و مقدمات عبارت اند از: ایمان به وجود خداوند. ایمان به
رسالت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و عصمت آن حضرت. ایمان به قرآن به
عنوان کتاب آسمانی که از وی خداوند به عنوان وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و آله
و سلم نازل شده است. اعتقاد به صحت قرآنی که در دست ما است بدون تحریف و تغییر.
ایمان به امامت و ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام و یازده فرزندش و عصمت آنها و
لزوم پیروی از آنها و حجیت رفتار و گفتار و تقریر آنها. این مقدمات در علم کلام و
عقائد ثابت شده است. و کسی که می خواهد فقه بخواند باید به این مسائل معتقد باشد و
اگر اشکالی دارد در رفع آن کوشیده باشد وگرنه جستجوی او از احکام الهی آن هم بین
متون اسلامی که در حال حاضر به آن دسترسی داریم بی معنی است. گذشته از اینها
مقدماتی در فقه مورد نیاز است که در علم رجال و درایه و اصول و ادبیات و منطق از
آهن بحث می شود و آن مقدمات ثابت و پایا یافته فرض می شود و در فقه به کار گرفته
می شود اگر کسی در بعضی از این مقدمات هم اشکالی داشته باشد باید در جای خود از آن
بحث و کاوش کند. خلاصه اصول و مقدماتی در فقه مانند هر علم دیگر مفروغ عنه وثابت
شده فرض می شود این نوع اصول و مقدمات را در منطق اصطلاحاً (اصول موضوعه)  می نامند. منظور این نیست که این مقدمات را
بدون تحقیق بصورت تقلیدی باید پذیرفت بلکه برعکس در بعضی از آنها اشکال شرعا واجب
و لاز است که انسان از روی علم و آگاهی معتقد باشد. منظور این است که جای اثبات
این مقدمات پیش از مباحث فقه است و در علمی دیگر ثابت می ود. کسانی که در آنها
اشکال و شبهه ای داشته باشند باید در  آن
کلاسها مطرح کنند و پاسخ خود را بگیرند.

اصول موضوعه در هر علمی
معمولا موجود دارد. بسیاری از مقدماتی که در یک علم مورد نیاز است در علمی دیگر
بحث می شود و در آن علم بعنوان یک اصل پذیرفته شده و ثابت تلقی می شود . و اگر کسی
آن اصل را نچذیرفته باشد علم دوم یا مساله ای از علم دوم اصلا برای او مطرح نیست و
جای بحث نمی باشد. بلکه بعضی از اصول در بسیاری از علوم و بعضی در همه علوم مورد
نیاز است  و بعضی از اصول چنین است که اگر
کسی آنها را نپذیرفته باشد برای هیچ علمی ارزش قائل نیست. بنابراین کسی که در وجود
خدا یا رسالت یا عصمت یا حقانیت قرآن یا انتساب اخبار به ائمه علیهم السلام و
امثال آن شک و شبه داشته باشد حضور او در کالس فقه بی معنی است و باید به کلاسهای
عقائد روی آورد.

پس اگر منظور از خط
قرمزی که حوزه به آن مبتلا است و دانشجوی علوم دینی از آن نمی تواند عبور کند این
خط قرمز باشتد این خط اختصاص به حوزه و علوم حوزه ندارد بلکه در هر علمی وجود دارد
و اگر منظور این است که مبانی حوزه یعنی همان مقدماتی که ذکر شد اصلا در هیچ جا از
آن بحث نیم شود و انسان باید در براب آنها بدون تحقیق و به کار گرفتن تفکر و منطق
تسلیم باشد سخنی نادرست است زیرا قرآن که مبنای کار حوره است همه انسانها را در
رابطه با اصول عقائد دعوت به تفکر و اندیشمندی می کند و تقلید و پیروی از فکر
نیاکان را نکوهش می نماید .واضح است که در چنین مکتبی در کلاس عقائد هیچ خط قرمزی
وجود ندارد و دانشجوی این کلاس تا آنجا که فکرش کشش دارد و می تواند سؤال و اشکال
طرح کند بدون هیپ دغدغه خاطری پیش می رود. و اگر بنا بود خط قرمزی باشد در رابطه
با اثبات وجود خدا بود که ریشه همه افکار دینی است  واضح است که کلاس عقائد مهمترین وظیفه خود را
چاسخ به این سؤال می داند و هرگز در برابر طرح سؤال هرچند در مورد مقدسترین مقدسات
دین باشد اخم نمی کند چه رسد به تکفیر تفسیق. بلکه از نظر مارف دین طرح سؤال و
شبهه و گرتن پاسخ اوجب واجبات و ریشه همه تکالیف و اصلی ترین وظیفه شرعی است. و اصلا
تا شکی نباشد یقینی به وجود نیم آید. شک پلی است برذای دست یابی به یقین. و لذا
رهبر موجدان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلم با طرح سؤالها و شک و تردید هایی که در
ذهن مردم آن زمان بود پروردگار جهانیان را معرفی نمود. پس کجای معارف دین و
سؤالهای مربوط به دین خط قرمز است؟!

البته ممکن است در کلاس
بخصوصی استاد آن کلاس از پاسخگویی و دفع شبه عاجر باشد و نتواند سؤال را پاسخی
قانع کننده دهد این نقص استاد است نه نقص حوزه و معارف حوزه. این که گفته می شود
در حوزه پیزی وجود دارد به نام شبهه که اگر برای طلبه به وجود آمد باید آن را در
دل نگه دارد و با هیچ کس در میان نگذارد و گرنه متهم به کفر و زندقه می شود و شبهه
سؤالی است که پاسخ ندارد و طرح آن جایز نیست تهمت است. در هیج جای حوزه و هیچ حوزه
ای چنین مطلبی و چنین اصطلاحی وجود ندارد. و من هرچه سعی کردم ریشه ای اشتباه را
نیافتم بجز یک اصطلاح که در حوزه گفته می شود و آن شبهه در مقابل امر بدیهی است.
در معارف حوزه گفته می شود که گاهی ممکن ات ذهن اسنا در مورد یک امر مسلام و قطعی
و روشن یعنی یک امری که اصلا نیاز به دلیل ندارد و بدیهی است سؤالی را طرحح کند و
پاسخش را نباید. دانشکندان می گویند اگر پاسخ آن را نیافت نباید آن امر بدیهی را
رد کند بلکه این شبهه را باید رد کند دقت کنید فرض براین است که امر بدیهی است و
قابل تردید نیم باشد اگر این امر مسلم بود اشکالی که بر آن وارد می شود حتماً پاسخ
دارد ولی اگر فرضا انسان نتوانست پاسخ قانوع کننده ای بیابد طبیعی است که امر
بدیهی ار نیم توان با هیچ گونه اشکال و شبهه ای رد کرد.

ممکن است گفته شود
پذیرفتن یک امر بعنوان امر بدیهی که هیچ اشکالی نمی تواند آن را زیر سؤال ببرد
همان خط قرمز است که حوزه گرفتار آن است و مثلا در دانشگاه چنین چیزی وجود ندارد و
دانشجو در انجا هرچه بخواهد حق دارد سؤال طرح کند و حتی در بدیهی ترین بدیهیات شک
و تردید روا دارد.

ولی این سخن اشتباه است
و توهمی بیش نیست و در هیچ محیط علمی بدون پذیرفتن بدیهیات امکان بحثو تحقیق وحود
ندارد بلکه هیچ انسانی قادر به تفکر بدون آن نیست. و لذا گفته اند کسی که به طور
کلی همه حقایق را انکار کند نمی توان با او بحث کرد بلکه باید ابتدا وجدان او را
به پذیرفتن حقایق بدیهی تحریک نمود .البته این مطلب کالما روشن و واضح است و نیزای
به تذکر هم نبود ولی چون ممکن است در میان خوانندگان و تعقیب کنندگان مسائل مطرح
شده کسانی باشند که این گونه توهم کنند لازم بود اشاره ای شود.

بهرحال براساس این
اشتباه که مبانی علوم حوزه یک نوع مبانی است که بدون چون و چرا باید پذیرفته شود و
طلبه در فضایی بحث و تحقیق می کند که خط قرمز دارد و مسائلی را باید به دلیل
قداست  آنها چشم بسته بپذیرد و اگر شکی و
سؤالی در آن محدوده برای او پیش آمد نامش شبهه است که باید در دلش نگه دارد و حق
ابراز آن را ندارد و لذا محیط حوزه برخلاف دانشگاه محیط تسلیم است براین اساس توهم
شده یا چنین اظهار شده است که این قداست از قرآن و سنت به گفته های علما و نظریه های
فقهی و اصولی سرایت کرده است و آنها را مقدس و فوق چون و چرا قرار داده است.

«یک خصوصیت خیلی مهم که
در حوزه وجود دارد که همان نقد ناپذیرری مبانی است… این خصوصیت کاملا می تواند
چنان شود که به تمام علوم حوزوی سرایت کند… در خیلی از موارد خیلی از آراء که آراء
بشری است و مال زید و عمرو است ولو اینکه این زید و عمرو عالم بوده اند فقیه بوده
اند متقی بوده اند به اینها هم سرایت کرده است. بیرونیان که هیچ، خود درونیان حوزه
هم گاهی جرأت نمی کنند در برابر رأی فلان علام بزرگ سخنی بگوویند یا از طلبه ای
مسموع نیست که در آن زمینه ها اظهار نظری بکند…»

این سخن نیز تهمت است
هیچ عالمی در حوزه سخنش بدون چون و چرا مورد قبول نیست و هیچ عالمی در حوزه چنین
ادعایی نکرده است که فقه و اصول و کلام و تفسیر معارف بشری نیستند و گفته های فقها
و علما مانند گفته ها معصومین دور از خطا است و باید آن را پذیرفت وبلکه اصولا در
حوزه همانند هر محیط علمی دیگر از هرکس برای سخنش دلیل می خواهند و اگر سخن
معصومین بدون دلیل پذیرفته می شود براساس مبانی پذیرفته شده و ثابت شده با دلیل و
برهان است که مبنای شریعت و فقه بر آن اصول استوار است ولی هیچ کسی حتی آنها که
کمترین آشنایی با علوم حوزه دارند این توهم را ندارند که گفته های فقها و علما
همانند متون قرآن و سنت است و باید بدون چون و چرا پذیرفته شود.

مسأله ای که ممکن است
منشأ این اشتباه باشد مسأله تقلید است. زیرا تقلید را چنین معرفی می کنند که
پذیرفتن رآی کسی است بدون درخواست دلیل ولی باید توجه داشت این امر به آن معنی
نیست که مقلد باید معتقد باشد که مرجع تقلید او از اشتباه و خطا مصون است و به این
دلیل سخن او را باید گردن نهاد. چنین نیست و هیچ مقلد متوجهی مرجع تقلید را معصوم
نمی داند. بلکه منشأ تقلید این است که ما می دانیم احکامی در شریعت اسلام وحود
دارد که باید به آنها عمل کنیم و اگر در عمل نسبت به آنها کوتاهی شود در پیشگاه
خداوند مسئول خواهیم بود و مستحق عقوبت. می دانیم که ندانستن و عدم آگاهی از
تفاصیل احکام عذر نیست پس مکلف بایدبا خود تحقیق کند و از متون شریعت (قرآن و سنت)
احکام الهی را بطوری بدست آورد که مطمئن شود با عمل به آنها مسئولیت از عهده او
برداشته می شود و در آن جه از دستش رفته است عذرش پذیرفته می شود زیرا تا حد امکان
با داشتن تخصص کافی اجتهاد و کوشش خود را نموده است یا باید مسئولیت کاوش و یافتن
احکام شریعت را به دیگریکه تخصص و آگاهی کافی دارد واگذار کند و گفته او را حجت در
پیشگاه خداوند بداند که این حجت یا باید از سوی معصومین بطور قطع با او رسیده باشد
یابه حکم عقلو فطرت که انسان را در محدوده علوم تخصصی به متحصص آگاه و مورد
اطمینان ارجاع می دهد تکیه کند و فارغ البال از چی آمدهای اعمال در پیشگاه خداوند
گفته مجتهد متخصص با تقوا را حجت شرعی خود بداند و این تقلید است. خاصیت تقلید این
است که از مرجع خود دلیل می خواهد نه چون او از خطا معصوم است بلکه چون پذیرفتن
دلیل نیاز به تخصص دارد. و اگر فرضا آن مقلد تخصص داشت و دلیل آن را دانست پذیرفتن
آن مطلب پس از دست یابی به دلیل، دیگر تقلید نخواهد بود بلکه این تبعیت از دلیل
است نه از گفته مرجع. بدون شک مجتهدان نیز از دلیل های یکدیگر استفاده می کنند
ولیاین تقلید نیست بلکه پذیرفتن دلیل است. و تقلید اختصاص به مسائل فقهی و شرعی
ندارد بلکه در زمینه های مختلف زندگی انسان مسائل تخصصی را به آگاهان مورد اعتماد
ارجاع می دهند. در همه زمینه های هم گاهی تقلید و گاهی پیروی از دلیل صورت می
گیرد. بیماری به پزشک مراجعه می کند گاهی بیمار اصلا از مسائل پزشکی اطلاعی ندارد
باید چشم و گوش بسته تسلیم  فرمان پزشک
باشد و گاهی بمقداری اطلاع دارد که پزشک دلیل دستورات خود را برای او شرح دهد در
اینجا اگر او از دیل آگاهی یافت عمل به دستور، تقلید از پزشک نیست.

بهر حال تقلید و پذیرفتن
سخن فقها بدون دلیل نه از روی عصمت آنها از خطا است بلکه به دلیل تخصصی بودن مسأله
و متخصص بودن آنها است ولی هیچ فقیهی توقع ندارد که فقها سخن او را بدون دلیل
بپذیرند. و اما سایر دانشمندان چون در فقه و مقدمات فقه تخصص ندارند در این جهت
فرق با سایر مردم ندارند و لذا آنها هم باید تقلید کنند و توقع نداشته باشند دلیل
هر فتوایی برای آنها توضیح داده شود.

نکته دیگری که در این
رابطه ممکن است موجب اشتباه یا مغالطه باشد مسأله تقدس کلام فقها و معارف حوزه
است. کلمه مقدس با بدون چون و چرا بودن خلط و اشتباه شده است و ممکن است گاهی از
روی مغالطه بر یکدیگر عطف تفسیر شود. گویا چون کلمات فقها همانند خود آنها مورد
احترام و تقدیس قرار می گیرند پس آنها را بدون چون و چرا می پذیرند. ولی چنین نیست
دلیل تقدس آنها مصونیت از خطا و اشتباه نیست بلکه دلیل آن دو جهت است:

اول این که فتوای فقیه
برای مقلد حتی اگر فی الواقع اشتباه باشد در پیشگاه خداوند حجت شرعی است و در آخرت
برای مقلد همان کاری را انجام می دهد که سخن معصوم انجام می دهد. ما اکنون به
فتوای فقها عمل می کنیم و چون آنان ممکن است در مواردی اشتباه کنند ما از دستیابی
به بسیاری از احکام واقعی اسلام محرومیم و اگر بر این احکام در این جهان مصالح و
مفاسدی مترتب باشد آن مصالح در بسیاری از موارد از دست ما می رود و به آن مفاسد هم
مبتلا می شویم. ولی آن چه برای یک معتقد به قیامت و روز جزا مهم است مسئولیت عمل
در پیشگاه خداوند است. ما که نتوانسته ایم خود،احکام شریعت را از متون آن به طور
مطمئنی به دست آوریم و احتیاط هم برای ما مشکل و شاید غیرممکن باشد قطعا بهترین و
نزدیک ترین و شاید تنها راه و تنها حجتی که می توانیم در پیشگاه خداوند ارائه کنیم
فتوای فقها است که هم در روایات معصومین مردم به آنها ارجا شده اند و هم عقل و
فطرت چنین اقتضا می کند. بنابراین قداست فتوای فقیه بخاطر حجیت آن است نه بخاطر
اشتباه نبودن و بدون چون و چرا بودن. وفرقی که بین فتوای یک فقیه با اظهار نظر
سایر متخصصان وجود دارد همین جهت است یک پزشک اگر در اظهار نظر خود اشتباه کند
بیمار بیچاره به هدف خود نخواهد رسید و سلامت خود را باز نخواهد بافت و شاید هم حال
او بدتر شود ولی مکلفی که در جستجوی حجت شرعی است فتوای فقهی (فقیهی که برحسب
تشخیص مکلف واجد شرایط است) برای او حجت است و عمل به آن حتی اگر اشتباه باشد هیچ
فرق در پیشگاه خداوند با عمل به احکام قطعی شریعت ندارد زیرا فتوای فقیه برای مقلد
همانند قطع او حجت است.

جهت دیگری که موجب تقدس
فتوای فقهی و برتری آن نسبت به نظرهای سایر متخصصین است زمینه کاربرد آن است.
انسان به نظریه و رأی هر متخصص به آن اندازه اهمیت می دهد که کاربرد آن مهم و
حیاتی باشد و لذا در میان سایر متصصان پزشکان از احرام خاصی برخوردارند زیرا در
بعضی از موارد بیماران زندگی خود را مدیون تخصص آنها می دانند. ولی چیزی که فقیه و
فتوای فقیه را از سایر تخصصها و متخصصان جدا و ممتاز می سازد این است که نتیجه عمل
به فتوای فقیه واجد شرائط و با تقوی و پیروی از دستورات او و الگو قرار دادن او
خوشبختی و سعادت ابدی و تحصیل رضای الهی و تقرب به درگاه او و نجات از خشم او و
عذاب دردناک آخرت است و این مطلب برای کسی که معتقد به آخرت است از زندگی دنیا و
همه خوشی ها و لذت های آن مهم تر است بلکه اصلا قابل مقایسه نیست.

بنابراین آن چه تلاش می
شود و برآن تأکید می شود که معرفت دینی معرفت بشری است و فرقی با سایر فرضیه ها و
نظریه ها ندارد و همه آنها محصول فکر بشر است و لذا هیچکدام مقدس نیستند نادرست
است و اگر کسی از آن سخنان برآشفته است از این جهت است نه از آن جهت که سخن فقها
از خطا و اشتباه مصون است این توهم را هیچ کس در حوزه می کند. فتوای فقیه هر چند
مانند سایر معارف بشری ممکن است اشتباه باشد ولی نباید آن را با سایر نظریه ها
مقایسه کرد بخاطر آن دو جهت که ذکر شد.

ادامه دارد.

 

/

ژئوپلتیک جزایر سه گانه خیلج فارس

ژئوپلتیک جزایر سه گانه
خیلج فارس

(ابوموسی و تنب بزرگ و
کوچک)

قسمت اول

دکتر محمد رضا حافظ نیا

از آنجائیکه مسئله جزایر
سه گانه ابوموسی و تنب بزرگ و تنب کوچک یکی از موضوعات جدید مطرح شده در صحنه
روباط بین الملل بوده و از سوی دیگر مستقیما با مصالح جمهوری اسلامی ایران در سطح
منطقه و جهان ارتباط تنگاتنگ داشته و منزلت ژئوپلتیکی آنرا در نظام بین المللی تحت
الشعاع قرار می دهد لازم بنظر می رسد که این مسئله از جهات مختلف مورد بررسی و
کندو کاو قرار گرفته تا علاقمندان این سری موضوعات و بخصوص امت اسلامی و انقلابی
ایران شناخت بیشتری نسبت به آن پیدا نماید. بررسی و تجزیه و تحلیل جغرافیائی و
ژئوپلتیکی جزایر سه گانه یاد شده موضوع اصلی این مقاله را تشکیل می دهد. بدین
منظور سعی خواهد شد ابتدا بطور اجمال، تصویری از وضعیت ژئوپلتیکی خلیچ فارس بعنوان
سیستمی که جزایر سه گانه، جزئی از آن به حساب می آید ارائه شود سپس موقعیت و وضعیت
جزایر مزبور بیان گردد آنگاه جنبه های استراتژیک این جزایر در خلیج فارس مورد
بررسی قرار گیرد . پس از آن به مزایای ژئوپلتیکی جزایر سه گانه برای کشور ایران و
نیز رقبای منطقه ای و برون منطقه ای آن اشاره شود و در پایان فرضیات مربطو به علت
طرح ادعاها و ایجاد وضعیت جدید و بحرانی در حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس و مفروضات
مربوط به آینده جزایر و سیاتهائی که از سوی جمهوری اسلامی ایران می تواند اتخاذ
شود بیان خواهد شد.

الف: ژئوپلتیک خلیج فارس

خلیج فارس دریای نیمه
بسته ای در جنوب غرب آسیاست که مدخل و مخرج آنرا تنگه هرمز تشکیل می دهد. این خلیج
از عمق کمی برخوردار بوده و حداکثر آن در مجاورت جزیره لاوان به 91 متر و در
نزدیکی تنگه هرمز به 100 متر می رسد. خلیج فارس با 226 هزار کیلومتر مربع مساحت
حدود 62% از آبهای سطح کرده زمین را شامل می شود. این حوضه آبی از کفی نامتقارن
برخوردار است و خط القعر و محور آن به ساحل ایران نزدیک بوده و ضلع شمالی دارای
شیب زیاد و ضلع جنوبی دارای شیب کمتر است. خط القعر خلیج فارس در نزدیکی تنگه هرمز
به ساحل جنوبی تغییر مکان داده و در داخل تنگه از مجاورت شبه جزیره المسندم (شمال
کشور عمان) عبور می نماید. خط القعر خلیج فارس باعث مکانیابی خط سیر کشتیرانی در
داخل خلیج به ساحل ایران و در داخل تنگه به ساحل عمان گرایش پیدا می نماید.

خلیج فارس به لحاظ
موقعیت جغرافیائی خود در طول تاریخ دارای اهمیت استراتژیک بوده است زیرا دو منطقه
مهم از دنیای قدیم را که به یکدیگر نیاز متقابل داشتند بهم متصل می نمود و بعبارتی
در مسیر تردد کاروانهای بزرگ بین جنوب و شرق آسیا با مدیترانه و اروپا قرار داشت.[1]

از نتایج جغرافیائی چنین
نقش ارتباطی این بود که شهرها و بندگاه های بزرگ و بین المللی نظیر هرمز، کیش،
سیراف (بندر طاهری امروز)، بصره، بغداد، دمشق، حلب، طرابلس و غیرره بوجود آمدند.
با توجه به نقش ارتباطی مهم خیلج فارس، در طول تاریخ قدرتهای منطقه ای و برون
منطقه ای سعی بر کنترل این محور داشتند. قدرتهای درون منطقه ای کنترل کننده خلیج
فارس غالبا از درون فلات ایران برخاسته اند و لذا این خلیج عمدتاً در قلمرو حاکمیت
فلات ایران قرار داشته و این حاکمیت گاهی به ضلع جنوبی آن یعنی شبه جزیره عربستان
و عمان نیز گسترش یافته است و بهمین دلیل این آبراهه در آثار جغرافیائی بعنوان
خلیج فارس معروف شده است و کسانی نظیر هرودت، بطلیموس، استرابون، کورسیوس، اصطخری،
مسعوی،بیرونی، ابن حوقل، مقدسی، مستوفی، ناصر خسرو و دیگران در آثار خود از خلیج
فارس یاد کرده اند. نکته دیگری که ذکر آن ضروری می باشد این است که در سواحل جنوبی
خلیج فارس دولت فاقد ریشه است و در واقع ضلع جنوبی تجربه دلت و حکومت را در تاریخ
گذشته ندارد ولی ضلع شمالی خلیج و فلات ایران دارای سابقه کهن دولت آنهم دارای
اقتدار جهانی و یا منطقه ای بوده است . در نتیجه دلیلی وجود ندارد که به این
آبراهه اطلاقی غیراز خلیج فارس بشود و سواحل جنوبی نه تنها فاقد هویت سیاسی مستقل
بوده است بلکه غالباً در قلمرو حاکمیت دولت ایران قرار داشته است.

سابقه و تجربه دولت در
سواحل جنوبی خلیج فارس به سال 1971 میلادی بر میگردد یعنی برخلاف ضلع شمالی خلیج
فارس که دارای تجربه چندفزار ساله دولت می باشد، ضلع جنوبی دارای 21 سال سابقه
دولت است که آنهم از قبل حضور انگلستان در منطقه خلیج فارس و سیاست خروج و تحویل
منطقه به آمریکا قبل از سال 1971 بوجود آمده است. پس از افول قدرت نادر و سلسله
افشاریه در ایران، زمینه حضور قدرت جدید برون منطقه ای یعنی انگلستان در خلیج فارس
فراهم آمده. این قدرت با نفوذ تدریجی خود در زمینه های بازرگانی و سیاسی توانست در
سال 1800 م با فتحعلی شاه قاجاز قرار داد بازرگنی منعقد نموده و در سال 1812م
نیروی دریائی خود را وارد خلیج فارس کرده ودر رأس الخیمه و جزیره قشم مستقر کند و
با سرکوب اقوام و جواسم سواحل جنوب در همان سال اقدام به انعقاد پیمان با امرای
آنها تحت عنوان (پیمان امارات متصالحه) بنماید. پیمان مزبور که در سال 1820م منعقد
شد، تداوم نیفات ولی هسته اولیه اولین تشکل سیاسی ضلع جنوبی خلیج فارس را که در
سال 1971م رسما آغاز شد بوجود آورد. انگلستان با پیمانهای بعدی میان آنها که در سالهای
1847، 1853، 1856، 1864، 11879 و 1902 میلادی منعقد نمود ضمن عمیق این تشکل آنها
را تحت الحمایه خود قرار داد، انگلستان با حضور نزدیک به دو قرن خود در منطقه خلیج
فارس بر بسیاری از مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، نظامی و فرهنگی منطقه تأثیر
گذاشته و در اغلب حوادث آن حضور داشته است. هرچند این کشور متجاوز برون منطقه ای
در سال 1971 تصمیم به خروج از شرق سوئز و منطقه خلیج فارس گرفت ولی به استقرار
آمریکا در منطقه به عنوان جایگزین خود و نیز کنترل امور اقدام نمود.

ویژگی ژئوپلتیکی دیگر
منطقه خلیج فارس را باید در ذخائر انرژی آن جستجو نمود. این منطقه با توجه به
ذخائر شناخته شده نفت جهان حدود 70% آن را در خود جای داده است که از مزایای بهتری
نسبت به سایر مناطق جهان نیز برخوردار است. همچنین حدود 30% ذخائر گاز طبیعی جهان
در حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس وجود دارد که بخش اعظم آن در ایران واقع است. براساس
بررسیها و پیش بینی های بعمل آمده از سوی سازمانهی ذیربط نظیر آژانس بین المللی
انرژی پیش بینی می شود که تا دو یا سه دهه آینده نفت و گاز در بیلان انرژی جهان از
موقعیت برتری برخوردار باشد و در این بین منطقه خلیج فارس با ذخایر وسیع خود مقام
اول را در جهان واهد داشت. برای درک اهمیت حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس در سرنوشت
آینده جهان باید به نقش نفت و گاز در زندگی بیشتر توجه کرد. کاربری های وسیع نفت و
گاز در عرصه های زیر اهمیت مسئله را روشن می نماید:

1 – تولید فرآورده از
نفت و گاز نظیر پتروشیمی، پروتئین و غیره.

2 – چرخش ماشین صنعتی
جهان بطور مستقیم و غیر مستقیم.

3 – تولید برق و
الکتریسته برای رفع نیازهای صنعتی،حمل و نقل، رفاه خانواده ها و غیره.

4 – تحرک و حمل و نقل
شهری، جاده ای، قطار، هواپیما و کشتی.

5 – چرخش ماشین جنگی و
تأسیسات نظامی جهان.

6 – تامین انرژی مصرفی
خانواده ها در تولید گرمایش و سرمایش و پخت غذا و غیره.

ملاحظه می شود که نفت و
گاز با جایگاه برتر خود در بیلان انرژی نقش مهمی در سرنوشت جهان و زندگی و حرکت
بشر دارد و طبعاً کنترل آن بمعنی تاثیر گذاری بر همه جیز جهان است و کنترل مخزن آن
یعنی حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس بمعنی کنترل جهان و حفظ سیادت برآن خواهد بود.
بهمین علت خلیج فارس را هارتلند یا قلب زمین باید گفت که کنترل آن بمعنی حکومت بر
جهن است . دلیل عمده حضور آمریکا در منطقه خلیج فارس را باید در این ویژگی
ژئوپلتیکی آن جستجو نمود که به آمریکا امکان اعمال اراده سیاسی اش را بر جهان
نیازمند به انرژی و نیز رقبای نوظهور آن در نظام بین المللی نظیر اروپا، ژاپن و
چین خواهد داد…

ویژگی دیگر خلیج فارس را
باید در تمرکز دلارهای حاضل از صدور نفت و گاز منطقه جستجو نمود که آنرا به کانون
توجه کشورهای صنعتی و پیشرفته برای اعادع دلارهای نفت تبدیل نموده است. روشهای
اعاده دلارها به مبدأ، متنوع است که عمدتاً عبارتد از:

1 – تسلیح منطقه از طریق
تزریق مدرن به آن که خود به بقای بحران و تنش کمک می نماید.

2 – فروش مصنوعات و
فرآورده های صنعتی در قالب تزریق رفاه و مدنیستم به منطقه.

3 – صدور تکنولوژی و
نیروی انسانی بمنظور پاسخگوئی به نیازهای تکنولوژیکی، خدماتی، دفاعی، اداری و
غیره.

4 – بازسازی فیزیک و
فضای منطقه و باصطلاح شیک سازی سکونتگاههای شهری و عرصه های فضائی آن.

ویژگی ژئوپلتیکی دیگر
منطقه خلیچ فارس را نقش فرهنگی و ایدئولوژیک آن تشکیل می دهد. این حوزه کانون پخش
دین مبین اسلام را در خود جای داده و فاصله آن با کرانه های شرقی و غربی دنیا
اسلام تقریبا برابر است. همچنین حوزه ژئوپلتیکی خلیج فارس بخش مرکزی جهان اسلام را
تشکیل می دهد و کنترل فرهنگی چنین منطقه ای بمعنی کنترل جهان اسلام خواهد بود.
حضور انگلستان در منطقه و کنترل کانون پخش دین مبین اسلام و انتشار اندیشه انحرافی
موسوم به وهابیت بعنوان جایگزین اسلام اصیل از این کانون و شکل دادن نظام عقیدتی،
سیاسی مورد نظر خود در عربستان از این نظر معنی دار است. در حال حاضر ضلع شمالی و
جنوبی خلیج فارس کارکرد دوگانه سیاسی – ایدئولوژیک دارند، که ناشی از برداشت
دوگانه از اسلام است و هر دو امواج کارکرد سیاسی – ایدئولوژیک خود را از این منطقه
مرکزی به کل جهان اسلام پخش نموده و در حال رقابت در پهنه جهان اسلام می باشند. در
ضلع شمالی خلیج فارس اندیشه اسلام ناب محمدی صلی الله علیه و آله در چی ظهور و
پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خمینی «ره»، فعال بوده و
پخش می شود که در تعارض با عدرتهای سطله گر جهانی بویژه آمریکا بوده و با آنها سر
ستیز و مبارزه دارد. در ضلع جنوبی اندیشه وهابیت بنام اسلام که پردازش داده
استعمار انگلیس است منتشر می شود که با قدرتهای سلطه گر جهانی بویژه آمریکا سر
سازش دارد و مبارزه با آنان را نفی می نماید و حتی بقای خود را در کسب حمایت آنها
جستجو می کند.

از دیگرر ویژگیهای
ژئوپلتیکی این منطقه می توان به ساخت قدرت در آن اشاره کرد. قدرت در این منطقه
دچار گسیختگی است و به عبارتی قدرتهای اقتصادی،سیاسی، اجتماعی، نظامی، هرهنگی و
تکنولوژیک دچار تجزیه و گستگی می باشد. قطبهای قدرت منطقه ای نیز با یکدیگر کنش و
واکنش دارند. کشور ایران در این منطه از وزن ژئوپلتیکی بسیار بالاتئی نسبت به
دیگران برخوردار است بنابراین اولین قطب قدرت منطقه بحساب می آید و عراق و عربستان
در درجات بعدی قرار دارند. در بروز این وضعیت گسسته قدرت، فعال شدن عناصر
ژئوچلتیکی واگرا در منطقه که به تدست قدرتهای برون منطقه ای اروپائی و آمریکائی
انجام پذیرفته است نقش اصلی را بعهده داشته است، این وضعیت گسسته قدرت منطقه را
باید عاملل اصلی حضور قدرتهای سلطه گر برون منطقه ای نیز دانست. به عبارتی گسستگی
قدرت منطقه محصول کارکرد قدرتهای برون منطقه ای با استفاده از عناصر ژئوپلتیکی
واگرا است و حضور این قدرتهای سلطه گر در منطقه خلیج فارس نیز محصول گسستگی قدرت
در آن است. از سوی دیگر اتحاد قدرت های منطقه و ترکیب قدرتهای متنوع آن می تواند
به حضور قدرت های منطقه و ترکیب قدرتهای برون منطقه ای در حوزه ژئوپلتیکی خلیج
فارس بعنوان بخش مرکزی جهان اسلام خاتمه دهد.

هر پند ویژگیهای
ژئوپلتیکی خلیج فارس بحث بیشتری را می طلبد ولی به لحاظ ضرورت پرداختن به مسئله
جزایر سه گانه که جزئی از سیستم ژئوپلتیکی خلیج فارس می باشند، به همین مقدار
اکتفا می شود و خوانندگان محترم، برای مطالعه بیشتر می توانند به اثر نگارنده تحت
عنوان «خلیج فارس و نقش استراتژیک تنگه هرمز» از انتشارات سازمان مطالعه و تدوین
«سمت» مراجعه نمایند.

ادامه دارد

 



[1] – در
حال حاضر نیز نقش ارتباطی خلیج فارس بعنوان بخشی از سیستم جهانی حمل و نقل نفت و
گاز و کالا همچنان باقی است.

/

مراتب امر به معروف و نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن

جاودانگی راه امام

حجه الاسلام و المسلمین
اسدالله بیات

جایگاه و نقش حساس
دستگاه اجرائی

مرابت امر به معروف و
نهی از منکر و شیوه های گوناگون آن

امر به معروف و نهی از
منکر دارای مراتب و مراحل گوناگونی بوده و با توجه به تمامی اوضاع و احوال و شرایط
و محموعه عوامل گوناگون باید از آن مراحل و درجات بهره برداری بعمل آورده و در
صورت تأمین مقصد و هدف از یک مرحله به مرحله بعدی نمی توان وارد شد و به عبارت
دیگر در صورتی که مطلوب الهی با انجام مرحله سهل المؤونه و ساده و سبک حاصل و
فراهم گردد و نظر شارع اقدس اسلام لباس عمل بپوشد باید بهمان مرحله و درجه اکتفا
کرده و از آن مرحله نباید عبور نمود.

برای روشن تر شدن موضوع،
مسئله را با همان ترتیب که حضرت امام «س» در کتاب امر به معروف و نهی از منکر
تحریر الوسیله بیان داشته اند بطور اجمال و فشرده و متناسب با وضع این سری مقالات
می آوریم:

الف – اولین مرتبه و
درجه از مراتب و درجات امر به معروف و نهی از منکر این است: کسی و یا دستگاهی که
می خواهد امر به معروف نماید و یا نهی از منکر کند باید کاری کند و طوری رفتار
نماید که تارک معروف و عامل به منکر بفهمد که آنان قلباً از این اعمال و کارها نارحت
بوده و منزجر هستند و با این شیوه و عمل از آنان بخواهد معروف را انجام دهند و
منکر را کنار بگذارند و این نوع اعمال دارای حد خاص و مشخص و معینی نمی باشند بلکه
ممکن است دارای مراحل و درجات مختلفی باشند، ممکن است در مواردی تنها غمض عین و
چشم پوشی در تحصیل مطلوب کفایت نماید و ممکن است کفایت نکند نیازی به برخوردهای
تندتر نسبت به آن پیدا کند. مانند ترش رویی نشان دادن و روگرداندن و یا پشت کردن و
ترک رفت و آمد و قطع رابطه نمودن و امثال ذلک»[1]

در تمامی این موارد
انسان باید به همه جهات اجتماعی و اخلاقی و شرایط موجود توجه نموده و در صورتی که
با وضع ساده تر و آسان تر اگر برخورد نماید مؤث واقع می شود و نیازی به اتخاذ
تصمیمات بالاتر و تند نمی باشد. از نظر اسلامی باید بهمان اندازه و مقدار بسنده
کرده و از آن مقدار حق ندارد تجاوز نماید بالخصوص در مواردی که ممکن است با یک مرحله
تجاوز کردن و حدود افراد را ملاحظه نمودن حرمت انسانهائی زیر سؤال قرار گرفته و
موجب هتک حرمتها گردد. در این صورت ممنوعیت عبور از مرحله مادون به مرحله بالاتر،
شدید تر و بیشتر خواهد شد.[2]

بنابراین در اسلام هدف
از امر به معروف و نهی از منکر در واقع عبارت از این است: در سایه اعمال نظارت
عامه و همگانی شرایط زندگی در جامعه طوری طراحی شود که همه با کمال سلامت و احساس
اطمینان به زندگی خویش ادامه داده و زمینه فساد و افساد و آلودگیها و القاء فساد
اخلاقی اجتماعی و فکری از بین برود و محیط اجتماعی برای رشد و تعالی انسانها
مساعدتر گردد. طبعاً در اعمال چنین فرثیضه الهی نیز باید تمام احتیاطات و ملاحظات
لازم برای حفظ حرمتها و آبروی انسانها و اشخاص بعمل آمده و به بهانه انجام فریضه
الهی موجب ارتکاب گناهی بدتر و خطرناکتر نگردند.

ب – مرحله دوم از مراحل
و درجات امر به معروف و نهی از منکر، امر به معروف و نهی از منکر لسانی و زبانی
است . به این معنی که اگر با انجام مرحله یکم و درجه اول امر به معروف و نهی از
منکر هدف والا و بلند اسلامی که انجام معروف و ترک منکر است تأمین نگردد و با
احتمال اینکه اگر به زبان آورد و از طریق زبان تارک معروف و عامل منکر را مورد امر
به معروف و نهی از منکر قرار دهد مؤثر واقع شده و متنبه گردد با همان خصوصیات و
شرائطی که در توضیح مرحله اول گذشت باید در این مرحله نیز بهمان اندازه و مقد اری
که احتمال تأثیر می دهد اکتفاء کرده و از آن حد تجاوز ننماید. بنابراین اگر باور
دارد که و احتمال می دهد اگر از طریق وعظ و ارشاد و قول لین و نرم وارد شود مؤثر
واقع می شود بهمان حد بسنده کرده و از آن نباید تجاوز نماید.[3]

و ضابطه کلی آن این است:
در امر به معروف و نهی از منکر هر طور که احتمال تأثیر می دهد و همان مقدار هم
مؤثر واقع می شود و کفایت می نماید، بهمان مقدار باید عمل شود و از آن نباید بیشتر
و همچنین نباید کمتر واقع شود. زیرا که هدف اصلی سالم سازی محیط اجتماعی در سایه
حکومت اسلامی و اعمال نظارت همگانی است. اگر انسان با انجام این فریضه بزرگ
اجتماعی، سیای و فرهنگی موجب زیرپا گذاشتن بعضی از اصول و ارزشها گردد در واقع نقض
غرض بوده و در حقیق با انجام امر به معروف و نهی از منکر، بالعکس ممکن است امر به
منکر و نهی از انجام معروف بعمل آورد.

ج – مرحله سوم از مراحل
امر به معروف و نهی از منکر انجام یک سری اعمال فیزیکی و ایجاد مانع بین افرادی
است که می خواهند مرتکبب کارهای زشت شوند وبی اعمال بد و زشتی که آنان می خواهند
مرتکب شوند. و در واقع در این مرحله کار از حد تذکر و برخورد لفظی گذشته و به
مرحله برخورد عملی و فیزیکی و بهره برداری از قدرت و اعضاء و جوارح رسیده است. در
این مرحله نیز آن ضابطه و کبرای کلی حاکم 
بوده و از آن حد و اندازه ای باید بهره برداری شود که مؤثر واقع شده و یا
احتمال تأثیر می دهد. اگر تنها ایجاد حایل و مانع بین انسان مرتکب و اعمال بد کافی
باشد بهمان مقدار باید اکتفا شود و از آن مقدار نباید تجاوز نماید . اگر در این
کار نیازی به کنترل طرف و حتی گرفتن دست و تصرف در ابزار معصیت و گناه و امثال ذلک
احساس شود، اعمال کنترلهای ضروری لازم و واجب بوده و باید صورت پذیرد[4]  اگرچه در بعضی از مراحل ممکن است استیذان و
استجازه از حاکم شرع و قاضی ضرورت داشته باشد. اگر آمر به معروف و ناهی از منکر از
آن حد و مقداری که لازم و ضروری بوده تعدی و تجاوز نمایتد و در این راستا ضرر و
زیانی برطرف وارد شود اگرچه مرتکب منکری شده باشد امر به معروف و نهی از منکر
کننده ضامن ضرر و زیان بوده و تعدی و تجاوز آن حرام می باشد.[5]

و در مواردی که طرف
اصرار روی گناه و آلودگی دارد و هدف شارع مقدس اسلام تنها با تذکر و یادآوری های
نرم و اخلاقی تأمین نمی گردد و اگر بخواهد ریشه ظلم و تجاوز و عصیان خشک گردد و
منکرات از محیط اجتماعی مسلمانان رخت بربندد و امر به معروف و نهی از منکر کنندگان
احساس کنند از شدت عمل بیشتری باید استفاده کرده و حتی از زدن و مورد اذیت قرار
دادن طرف و اشخاص آلوده هم باید کمک بگیرند البته با حفظ مراتب و درجات که از سبک
ترین آن شروع کند تا به سخت ترین آن برسد. در این صورت خودسرانه نمی توانند دست به
چنین کاری بزنند.

اگر بخواهند اقدام جدی
نمایند باید از طریق استیذان و اجازه و گرفتن از مجتهد جامع الشرایط اقدام کرده و
باید از این طریق و شیوه استفاده نمایند و حتی در صورت احساس نیاز به حبس و
بازداشت و طرف و امثال آن نیز بایتد از طریق اجازه مجتهد جامع الشرایط اقدام نموده
و این فریضه دینی را انجام دهند.[6]

بنابراین در انجام فریضه
دینی و الهی امر به معروف و نهی از منکر از هیچ مرحله بدون مراعات و ملاحظه تمامی
جوانب و جهات نمی توان عبور کرد و وارد مرحله بالاتر و شدیدتر شد و در هر مرحله از
مراحل آن نیز درجات و مراتب آن مرحله را باید مراعات کرد و نباید از آن تخطی و
عبور نمود و با حفظ مراتب و درجات آن به تعبیر فقهاء ماالاسهل فالاسهل این فریضه
الهی را باید انجام داد و کسی حق ندارد به بهانه امر به معروف و نهی از منکر موجب
رنج و آزار دیگران گردیده و از آن سلب آسایش نماید مگر در مواردی که انجام این
وظیفه الهی متوقف بر تمسک و چنگ زدن به یک سسری اعمال فیزیکی و کارهای بدنی باشد
در این صورت نیز با مراعات همان مراتب و درجات و در مواقع احتیاج با اجازه گرفتن
از مراجع ذیصلاح شرعی و فقهی می توان اقدام کرد البته نه تنها می توان اقدام کرد
بلکه واجب و لازم است اقدام جدی صورت گیرد.

شرایط وجوب و لزوم امر
به معروف و نهی از منکر

امر به معروف و نهی از
منکر در عین اینکه مانند واجبات دیگر اسلامی دارای شروط است و بدون تحقق آن شرایط،
واجب و لازم نخواهد شد با توجه به ماهیت آن و انتظاراتی که شارع اقدس اسلامی از آن
دارد و توقعی که افراد جامعه از آمرین به معروف و ناهین از منکرات دارند از
یک  سری شروط دیگری نیز برخوردار بوده و در
صورت حقق آنها این فریضه، زمینه تحقق و عینیت خارجی را بدست می آورد و اتفاقاً
علماء و فقهاء عظام اسلام در کتابهای فقهی به آنها معترضند و برای استفاده عموم با
بیانی ساده و سهل الفهم در اینجا آورده می شود و آن شرایط به ترتیب ذیل است:

1 – یکی از شریطی که امر
به معروف و نهی از منکر کننده باید واجد آن باشد و بدون آن نمی تواند وارد این
میدان وسیع و عظیم اجتماعی سیاسی گردد این است که باید نسبت به منکرات و معروفها
علم داشته و آنها را به خوبی بشناسد و بداند آنچه که انسانها انجام می دهند از
مصادیق منکرات است تا از آنها نهی و جلوگیری نماید و یا از مصادیق معروف ها است تا
برای انجام آن اقدام و امر نماید.

رابطه امر به معروف و
نهی از منکر با معرفت و شناخت  آنها عیناً
مانند رابطه وجوب حج و استطاعت است کما اینکه وجوب حج مشروط است به استطاعت و بدون
آن حج واجب نمی باشد. برای کسی که جاهل به مسئله است و آگاهی کامل از آنها ندارد.
و نه معروف را خوب می داند و می شناسد و نه آگاهی درست از منکرها و بدیها دارد امر
به معروف و نهی از منکر واجب نمی باشد.[7]

و به همین جهت در فتاوی
فقهاء آمده است بر کسانی که می خواهند این فریضه بزرگ اسلامی را انجام دهند لازم
است قبل از ورود به امر، شرایط لازم برای انجام این کار عظیم و شرایط امر به معروف
و نهی از منکر را بیاموزند و موارد وجوب و لزوم و جواز عدم آن را بشناسند و به
روشنی بفهمند کجاها می توانند از این فریضه استفاده نمایند و کجاها نباید از آن
بهره برداری کرده و استفاده کنند تا در عمل گرفتار تخلفات فراوان نگردیده، بجای
امر به معروف و نهی از منکر ، بعکس آن امر به منکرات و جلوگیری از اتیان واجبات
ننمایند.[8]

حتی اگر انسان ناواردی
دست به چنین کاری بزند و بخواهد دیگران را امر به معروف و نهی از منکر نماید بر
عالمان اسلامی و آشنایان به مسائل دینی و شرائط امر به معروف لازم و ضروری است این
شخص را نگذارند دست به این کار شود و خود آن را از باب همین امر به معروف و نهی از
منکر ، باید مورد انجام این فریضه قرار داده و از ادامه این کار منع و در واقع نهی
از منکر کنند.[9]

زیرا چه منکری بالاتر از
این است که انسان ناآگاه و نا آشنا به مسائل، مسئولیتی را بعهده گیرد و از روی جهل
و نادانی افرادی را به ضلالت و گمراهی و نابودی بکشاند و موجب هتک اسلام و مکتب
گردد. و در حقیقت افساد و فسادی که بر اقدامات جاهلانه و ناشیانه وی مترتب می گردد
بیش از اصلاحاتی خواهد بود که برانجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر او بار و
مترتب می شود. البته مخفی نماند در این جاها ظرایف و ریزبینی های زیادی موجود است
که فقهاء بزرگوار اسلام بالخصوص حضرت امام (س) در تحریر به آنها متعرض شده اند و
هرکدام از آنها نشان دهنده عمق و ژرف نگری این فقیهان بزرگ است که از متن منابع
غنی اسلام استنباط کرده اند نمی توان به همه آنها در این سری از نوشته ها متعرض
گشت علاقمندان می توانند به همانها مراجعه نمایند بالخصوص کتاب ارزشمند تحریر
الوسیله به کتاب الامر بالمعروف و النهی عن المنکر.

2 – شرط دوم از شرایط
وجوب و لزوم امر به معروف و نهی از منکر عبارت از این است آن کسی که می خواهد کمر
همت را محکم ببندد و اعمال و کردار جامعه را زیرنظر داشته باشد و برای انجام این
فریضه الهی قیام نماید باید موقعیت شناس بوده و تمامی زمینه های تأثیر و بازتابهای
این امر را محاسبه کند در صورتی که اطمینان داشته باشد این عمل نه تنها تأثیری
نخواهد داشت بلکه ممکن است حتی بازتاب و عکس العمل بد و خطرناکی هم داشته باشد امر
به معروف ونهی از منکر شرعی و جایز نمی باشد حضرت امام (س) در این باره این طور
دارد:

شرط دوم برای وجوب امر
به معروف و نهی از منکر این است که احتمال تأثیر آن را داده باشد پس اگر علم داشته
باشد و یا اطمینان پیدا کند امر به معروف و نهی از منکر تأثیری نخواهد داشت انجام
آن واجب و لازم نمی باشد.[10]

البته پرواضح است خود
این موضوع و احتمال تأثیر در طرف و شرائطی که ممکن است در مقدار تأثیر و یا اصل آن
و یا خنثی شدن اثرات امر به معروف و نهی از منکر دارای دامنه وسیع و گسترده ای
است. معیار و ضابطه کلی آن است که امر به معروف و نهی از منکر کننده باید بداند
هدف اساسی از این عمل اسلامی اعلاء کلمه الله و محو آثار ظلم و آگاهی دادن بمردم و
پاکسازی جامعه اسلامی از ارتکاب به معاصی و گناهان است و هرچیزی که در این امر
مقدس دخیل باشد و احتمال تأثیر آن را افزایش دهد و یا در کاهش عکس العملهای سوء و
مخرب فردی و اجتماعی دخالت داشته باشد و در نظر شارع اقدس همین موضوع مورد توجه و
عنایت قرار گیرد و زمینه را برای رشد و تربیت انسانهای آماده و مستعد فراهم سازد
امری لازم و واجب است و شرایط را برای بوجود آمدن چنین جو و محیطی باید مهیا
نماید. و ضمناً نمی تواند به بهانه امر به معروف و نهی از منکر دست به سوی هرکاری
دراز کرده و از باب اینکه هدف وسیله را توجیه [11]
می نماید از طریق فعل حرام، واجبی را انجام دهد مگر در صورتی که مورد از مصادیق
تزاحم و اهم و مهم باشد و اسلام راضی به عدم تحقق مرد اهم نباشد می توان گفت باید
برای انجام اهم از مهم صرف نظر کرد [12]
و مهم را فدای اهم قرار داد.

ادامه دارد

 



[1]
و2- تحریر الوسیله جلد یک – ص476 مسئله
-1.

/

بیست و دوم بهمن امانت الهی

بیست و دوم بهمن

امانت الهی

پیروزی از میان سیل خون

در خچسته روز بیست و دوم
بهمن ماه 1357 انقلابی نوین در تاریخ معاصر به وقوع پیوست؛ انقلابی که رهبریش را
فرزند خلف حضرت ابراهیم برعهده داشت و با تبر ایمان و عمل صالح بر سر بت های زمان
کوبید و اگر آن روز ابراهیم خلیل الله، یکه و تنها پا به میدان جهاد گذاشت، امروز
فرزندش خمینی روح الله همراه با یک امت پا برچا، استوارو متعهد و در قلمرو ولایت
فقیه،و با پیروی از مکتب پرجوش و خروش آل محمد علیهم السلام، در برابر نمرودهای
دوران که تا دندان مسلح بودند ایستاد، استقامت ورزید و از میان سیل خون جوانان و
اشک مادران به پیروزی رسید. پیروزی انقلاب اسلامی، رویدادی استثنائی بود که تمام
معادلات زراندوزان و زورمداران بین المللی را بهم ریخت و برای مستضعفین و محرومین
جهان، امیدی تازه، به ارمغان آورد؛ محرومینی که در اسارت نظامهای متعفن و استعماری
که همچون اختاپوت به جان آنان افتاده اند، دست و پا می زنند. و مستضعفینی که با
تکیه بر ارزشهای مادی، خود را برای همیشه، ذلیل و خوار می دانستند؛ اکنون که افقی
تازه و روشن از این سوی، از کشور امام زمان سلام الله علیه برآنان تابید و دلها را
روشن و منور ساخت و دانستند که می شود یک امت بدون تکیه بر سلاح و فقط با وحدت و
همبستگی و ایمان و تعهد برا استعمارگران واستثمارگران تاخت و می شود پیروزی را در
خانه خانه تاریک و سرد ، همچون آفتابی پرحرارت وارد ساخت و می شود کلبه های
بیچارگان را پرورشگاه قهرمانان و دلیرمردان نمود و خلاصه «شدن» را با «خواستن»
محقق ساخت

امام آمد

ده روز پیش از پیروزی
انقلاب اسلامی، از غربستان پاریس، آفتابی تابان طلوع کرد و به کشور خویش بازگشت.
با هدیه ای الهی و با روحی بلند که این روح را در تک تک افراد این کشور اسلامی
دمید و آزادی و استقلال را در پرتو اسلام ناب محمدی و قرآن عزیز به امت بپا خاسته
و قهرمان اهدا کرد. امام آمدو با خود تحفه ای الهی آورد. آمد که به مردم بگوید:

« اگر قشرهای جوان از هر
طبقه که هستند، چهت حکومت اسلامی را که با کمال تاسف جز چند سالی در زمان پیغمبر
اسلام (ص) و در حکومت بسیار کوتاه امیرالمؤمنین علیه السلام جریان نداشت، بفهمند،
اساس حکومتهای ظالمانه استعماری و مکتبهای منحرف کمونیستی و غیره، خود بخود برچیده
می شود». (23/3/1391قمری)

«و ما هم که حکومت
اسلامی می گوئیم، می خواهیم یک حکومتی باشد که خدای تبارک و تعالی نسبت به او گاهی
بگوید که اینهائی که با تو بیعت کرده اند، با خدا بیعت کرده اند «انما یبایعون
الله» یک چنین دستی حاکم باشد که بیعت با او بیعت با خدا باشد». (21/8/57)

مردم بیعت کردند

و مردم با امام بر همین
اساس بیعت کردند. بیعت کردند که اسلام جایگزین حکومت طاغوت شود و احکام اسلام در
کشور پیاده گردد. بیعت کردند که تمام معیارها و ارزشهای طاغوتی دفن گردد و ارزشهای
والای اسلام حکمفرما شود. بیعت کردند که آزادی انسانها براساس بندگی در برابر
حقیقت مطلق و بریدگی از تمام اسارتهای مادی باشد. بیعت کردند که جامعه از
آلودگیهای اخلاقی رژیم منفور شاهنشاهی، پاک شود و اخلاق اسلامی براساس «صبغه
الله»، جامه عمل به خود بپوشد. بیعت کردند که همراه و همگام با رهبران و مسئولان ،
در تمام صحنه های علمی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شرکت کنند و تصمیم بگیرند و
قربانی بازی های قدرت نگردند. بیعت کردند که تمام پایگاه های دشمن اصلی، شیطان
بزرگ را در هم بکوبد و مجال تحرک به غرب زدگان و شیطان پرستان ندهند. بیعت کردند
که برای همیشه وابستگی به شرق و غرب را در تمام ابعاد و کلیه زمینه ها، از بین
ببرند.

و امام، آن مظهر اسلام
ناب محمدی «ص» و آن مظهر وحدت ملی با ملت خود که آنان را فرزندان عزیز خود می
دانست، پیمان ناگسستنی بست و تا دم آخر لحظه ای از وظیفه ای که برای خویش معین
کرده بود، باز نایستاد. امام آمد و آهنگ غربی ماده پرستی را که اصل تمام فسادها و
تباهی ها است تغییر داد و اصالت را به ارزشهای الهی داد. امام در ظرف مدتی
کوتاه  آنچنان ملت را متحول و متغیر کرد که
رفتن به جبهه و کشته شدن در راه خدا و حفظ کشور اسلامی، مورد سبقت و پیشتازی قرار
گرفت و کار به جائی رسید که پدران و مادران، جوانان عزیز و دلبند خود را، لباس رزم
در بر کرده و به جبهه های نور علیه ظلمت می فرستادند و شهادت فرزندانشان در راه
خدا، از دامادیشان شیرین تر شده بود. امام آمد تا ایثار را که برترین فضیلت اخلاقی
است و ویژه اولیای خدا است و زیباترین و جلوه های این ایثار مقدس در همه زمینه ها
نمایش داشت و آن همه عزت و سربلندی و کرامت و عظمت که تا امروز برای این ملت مانده
است و تا فردا ان شاء الله پا برجا و باقی است از همان صحنه های ایثار خداگونه است
و همین جلوه های به یاد ماندنی است که تاریخ جدید انقلاب اسلامی را ساخته است.

نگهداری امانت الهی

بهر حال معجزه جاودانه
امام در ایران به وقوع پیوست و ملت پشت سر امام، تبر ایمان و قاطعیت و عمل صالحش
را برداشتند و بر سر آمریکا و هم پیمانانش زدند و توطئه های بی شمارشان را نقش
برآب کردند و امیدواریم این تبر ابراهیمی هرگز از دست ملت نیافتد و پیوسته بر سر
دشمنان اصلی انقلاب کوبیده شود تا راه امام برای پیوندگانش همیشه روشن باشد.

و اکنون پس از قریب
چهارده سال از گذشت پیروزی انقلاب اسلامی که با تلاش پیگیر و بی وقفه امام و امت
به وقع پیوست و آن همه خون جوانان عزیزمان، آن را به ثمر رساند، و بدست ما سپرده
شد، باید این امانت الهی را با کمال دقت و عنایتف نگهداریم و هر گونه سستی و فتور
در نگهداری آن، خیانتی نابخشودنی است که نه امام بر ما می بخشد و نه شهیدان به خون
خفته مان، این مائیم که در زبان و عمل باید ثابت کنیم که وارثانی مؤمن و متعهد
برای آن عزیزانیم. و این هرگز با شعارهای تو خالی محقق نمی شود. باید با صداقت و
هشیاری رهنمودهای امام و حضرت آیت الله خامنه ای را در مورد انقلاب و حفظ دستاوردهای
ارزشمند آن به گوش جان بسپاریم و به آن عمل کنیم و در جامعه اجرا نمائیم. ما باید
با چنگ و دندان از ارزشهای انقلاب و اسلام دفاع و پشتیبانی کنیم و نگذاریم دشمنان
حقیق و واقعی انقلاب با تهاجم خطرناک فرهنگی، انقلابمان را به انحراف بکشانند و
ارزشهای منحط و پست غربی را که با زرق و برق های مادی، دیه ها را خیره می کند،
جایگزین ارزشهای اسلام ناب محمدی کنند و کشور و ملت را به حال و هوای پیش از
انقلاب سوق دهند.

ما نباید بگذاریم
مفسدینی که از خارج الهام گرفته اند یا عملاً وابسته به خارج هستد در میان ما
بویژه در میان حوزه و دانشگاه این دو بازوی دانشمند انقلاب ایجاد اختلاف کنند.
امام (قدس سره) می فرماید:

«من از همه توقع دارم که
به حرف مفسدین گوش نکنند و هرکس ایجاد اختلاف کند، بدانید که از خارج الهام گرفته
است و مقصودش از بین بردن اسلام است تا باز مثل سابق شود که در تحت سلطه اجانب
باشیم». (9/3/60)

و باز می فرماید:

«هرکس در محل خودش مردم
را تنبه بدهد به اینکه این اختلاف جز برای اینکه بهم بزنند اوضاع ایران را و باز
هم مسلط کنند به ما قدرتهای بزرگ را، چیز دیگری عایدمان نمی شود و البته از اول هم
این اختلافات یا از جهل پیدا شده است و یا از اینکه باز دستهائی در کار بوده است
که نگذارند یک کشوری وحدت کلمه داشته باشد». (10/9/60)

نخستین مسئولیت

و سرانجام برما است که انقلاب را از شر نا اهلان و نامحرمان
حفظ کنیم و نگذاریم رخنه ای در میان قشرهای بهم پیوسته ملت ایجاد شود و این محقق
نمی شود جز بایک حرکت منسجم و هماهنگ برای حفظ انقلاب و دستاوردهای آن. و نخستین
مسئولیت نگهداری انقلاب بر عهده مسئولین نظام و دولتمداران است. دولت نباید از ولی
نعمت های خود، همین کوخ نشین ها و مستضعفین غفلت کند چرا که همین ها بودند که آنان
را به قدرت رساندند چنانکه امام «قدست سره» کراراً این مطلب را گوشزد فرموده بودند
و حضرت  آیت الله خامنه ای نیز همواره بر
این مطلب تکیه می کنند. هرگونه بی توجهی و غفلت و فراموشی مستضعفین و ایثارگران و
صاحبان اصلی انقلاب که بیشترین رنج ها و زحمت ها را برای انقلاب کشیدند و با خون
دل و خون جوانان خویش، آن را به این روز رساندند، بزرگترین خیانت به اسلام و امام
است. و هرگونه غفلت نسبت به ارزشهای انقلاب اسلامی، ضربه زدن به اسلام و قرآن است.
نباید مسئولین اجازه دهند، تهاجم فرهنگی در هر جائی و از هر روزنه ای وارد شود و
ارزشهای قرآنی و الهی ما را هدف قرار دهد. و از سوئی دیگر باید منصب های مهم را به
کسانی سپرد که از مت جامعه برخاسته اند و از آغاز تاکنون، پیرو انقلاب و امام بوده
اند و احکام خدا را پذیرا هستد و در برابر حق و حقیقت، سر تسلیم فرود می آورند و
از باطل و انحراف گریزان اند.

/

باز هم شکاف فقر و غنا

ارزشهای اسلام و انقلاب را پاسداری کنیم

حجه الاسلام و المسلمین محمد تقی رهبر

باز هم شکاف فقر و غنا

فرود علی که هرکجا کاخی هست            ضایع شده حقی که شد آن را بنیان

امام صادق علیه السلامک

«مردم فیر و نیازمند و گرسنه و برهنه نمی شوند مگر با گناه ثروتمندان».

امام خمینی «ره»

«خدا نیاورد آن روزی را که سیاست ما و سیاست مسئولین کشور ما پشت کردن به دفاع از محرومین و رو آوردن به حمایت از سرمایه دارها گردد و اغنیاء و ثروتمندان از عنایت بیشتری برخوردار بشوند. معاذالله که این با سیره و روش انبیاء و امیرالمؤمنین و ائمه معصومین – علیهم السلام- سازگار نیست، دامن حرمت و پاک روحانیت از آن منزه است تا ابد هم باید منزه باشد». (پیام برائت – 6/5/1366)

یکی از ارزشهای والای انقلاب اسلامی که بمثابه روح و عمود انقلاب است عدالت اجتماعی و منسوخ شدن تبعیض، بی عدالتی و محو آثار تکاثر و اسراف و رفاه و تجمل بود، حقیقتی بر گرفته از اسلام ناب محمدی (ص) و سیره مقدسه علوی که تار و پود ارزشهای دروغین پیشین را از هم گسیخت و آنرا از صحنه اجتماع راند و ملاک ها و ارزشهائی با مفاغهیم اسلامی و انسانی را جایگزین نمود.

سخنان جاودانه حضرت امام قدس سره بنیانگذار این انقلاب، در نکوهش از کاخ نشینی، اشرافیت، رفاه و تجمل و حمایت از مستضعفان و محرومان امروزه در «صحیفه نور» پیش روی ما گشوده است و برای همیشه به ارزش و قوت و قدرت خود باقی خواهند ماند و هر چه زمان بر آن می گذرد بر جذابیت و اصلت آن افزوده شده و ضرورت الگوم ساختن اندیشه و سیره عملی امام راحل «قده» بیشتر ملموس می گردد. جای بسی امیدواری است که آن حماسه جاودانه را امروز در مواضع قاطعانه مقام معظم رهبری می نگریم.

و باید چنین باشد، زیرا انقلاب بمثانه موج است که اگر فرو نشیده می میرد. مع الاسف روند عملی کارها و اوضاع و احوال به گونه ای است که کم رنگ شدن ارزشهای اسلامی و از جمله مسئله عدالت اجتماعی و انزوای اشرافیگری، را در زندگی قشر وسیعی از ثروت اندوزان و کاخ نشینان می نگریم و نمودار آن کاخ های افسانه ای است که در این روزها به شیوه ای مسرفانه و با ارزش نیم میلیارد و یک میلیارد تومان در شمال شهر بنا می شود و اتومبیل های لوکس خارجی با قیمت های گزاف که سیل آسا وارد می شود و مهمانی ها و عروسی ها و ریخت و پاش های دیگر این قشر که دائم در جریان است.

خطر اشرافیت، این عنصر ضد ارزش بذر فسادی است که در دائره خود محصور نمی شود بلکه به اقتصاد و سیاست و فرهنگ و اخلاق و روان و دیگر ابعاد جامعه نیز سرایت می کند و نیز سرایت می کند و از حیطه زندگی فردی فراتر رفته و کل جامعه را در بر می گیرد. اگر ثروت طلبی و اشرافیگری در محیطی ویژه سوداگران ملک و خانه و اتومبیل و ارز و دلار و… محدود می ماند مسئله آنقدر قابل تعقیب نبود، اما بدبختانه، این خطر از یکسو به برهم خوردن توازن اقتصادی و ظلم  و بی عدالتی در کل جامعه منجر می شود و از سوی دیگر بذر فسادی است که زمینه نفوذ بیگانه و اجرای توطئه های دشمن را در زمینه فرهنگ و اخلاق و … نیز فراهم می سازد و بعبارت خلاصه، ام الفساد دیگر چهره های فساد است.

امام صادق علیه السلام با اشاره به نقش ثروت اندوزی در فقر عمومی می فرماید:

«ان الناس ما افتقروا و لا احتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنیاء». (وسائل الشیعه – ج6 – ص4)

مردم فقیر و نیازمند و گرسنه و برهنه نمی شوند مگر با گناه ثروتمندان.

و این سخن معروف علی علیه السلام را در نهج البلاغه می نگریم که:

«ان الله سبحانه فرض فی اموال الاغنیاء اقوات الفقراء فما جاع فقیر الا بما متع به غنی و الله تعالی سائلهم عن ذلک». (قصار -328)

خداوند سبحان روزی مستمندان را در اموال توانگران قرار داده، فقیری گرسنه نمی شود مگر آنکه ثروتمندی از روزی او بهره مند شده و خدای متعال آنها را از این کار بازخواست می کند.

این از اصول مسلم شریعت ما و انقلاب ماست که امام راحل همواره بر آن تأکید می فرمودند و حمایت از مستضعفان را از افتخارات کشور و اصول خدشه ناپذیر انقلاب می دانستند. از جمله در پیام برائت ضمن تاکید بر سیاست نظام در دفاع از محرومان و محکوم کردن ثروت اندوزی و استثمار فرمودند: «این از افتخارات و برکات کشور  و انقلاب و روحانیت ماست که به حمایت از پابرهنگان برخاسته است و شعار دفاع از مستضعفان را زنده کرده است».

محال است در یک کشور عده ای صاحب ثروت و مکنت و خانه های قصرگونه و اتومبیل های آخرین مدل گران قیمت و رفاه و تجمل باشند و در آن کشور عدالت اجتماعی رعایت شده باشد! همانگونه که در کنار این عده معدود هزاران خانه بدوش، بی خانمان، مستاجر کم درآمد و جوانان بی خانه و آشیانه و کودکان بی مدرسه را می بینیم. این همان مطلبی اسعت که ابی ذر غفاری به معاویه گفت: «این کاخ را اگر از بیت المال ساخته ای خیانت کرده ای و اگر ا مال خود ساخته ای اسراف کرده ای».

از اینجا معولم می شود که در یک نظام اسلامی عدالتخواه نباید ثروت بی در و دروازه باشد و هر کسی با دستاویز «ثروت شخصی» به اسراف کاری و تبذیر و ولخرجی بپردازد در حالیکه کمبود فضای آموزشی برخی مدرسه ها را سه تا چهار شیفته کرده و صدها مشکل دیگر … و آن وقت پولی که صرف مدرسه سازی باید بشود صرف کاخ سازی بشود و مشتی زالو صفت به عیش و عشرت سرگرم باشند!

اینکه در آیات و روایت ما از ثروت اندوزان و اسرافکاران نکوهش شده و قرآن مبذرین را بردار خوانده شیطان نامیده و تکاثر را محکوم نموده است و پیامبر گرامی آنان را بدترین افراد امت دانسته «شرار امتی الاغنیا» فلسفه اش این است که تکاثر و اسراف عامل فساد و بیماری جامعه است و موجب جریحه دار شدن عواطف توده ها و بی اعتمادی و بدبینی آنان می شود و جاده نفوذ فساد را هموار می سازد. ازا ینرو بر اولیاء هر جامعه است که با این بیماری مبارزه کنند، راه سوء استفاده ها را ببندندو با با زالو های اجتماعی قاطع برخورد کنند و مجال خودمختاری به آنان ندهند… که علوه بر آثار اقتصادی، پی آمدهای نامطلوب دیگری نیز دارد و آثار آن به عقائد، اخلاق و فرهنگ جامعه کشده می شود. از یک سو شکاف طبقاتی را تشدید می کند و بحران فقر را بالا می برد و بدنبال آن عقائد را متزلزل می کند. همانگونه که در روایات آمده: «هرگاه فقر به شهری رو کند کفر را نیز همراه خود بدانجا خواهد برد» از سوی دیگر قشرهای مرفه با روحیه لذت پرستی به ارزشهای اخلاقی پشت پا می زنند و از لجام گسیختگی مصون نمی مانند. اصولا میان تکاثر و فساد رابطه مستقیم وجود دارد.

مسئولیت سیاستگذران

آنچه در این میان شایان توجه و نباید از آن به هیچ وجه عدول کرد جاودانه کردن سیاست نظام است و حضرت امام (قدس سره) آنرا از اصول خدشه ناپذیر انقلاب اسلامی خوانده و حضرت آیت الله خامنه ای در روز میلاد اسوه عدالت، حضتر امیرالمؤمنین علیه السلام برآن تاکید ورزیدند که: «در نظام جمهوری اسلامی سیاست ما همواره براساس عدالت تنظیم شده و لذا در کشور ما هدف افزایش حج ثروت مادی نیست که در سایه آن برخی افراد بتوانند از انواع و اقسام راه های تولید ثروت برخوردار شوند بلکه همه کارها در اقامه عدل ارزش می یابند».

این راه انبیاء است «لیقوم الناس بالقسط» همچنانکه می بینیم پیامبر اکرم همزمان با اقطاب کفر و ربا خواران و استثمارگران و تزویر منافقان درگیر بود و در آخرین خطبه دوران حیات مقدس خویش در مسجد مدینه فرمود:

«به زمامدار پس از خود توصیه می کنم که از خدا بترسد و مسلمانان را به فقر و تنگدستی نکشاند و درب خانه را به روی خود نبندد تا اقویا ضعفا را ببلعند». (اصول کافی –ج1- ص 406)

این مسئولیتی است که پیامبر (ص) بر دوش زمامداران نهاده است. علی علیه السلام در دوران خلافت خویش می فرمود:

«در شهر کوفه احدی نیست مگر آنکه در آسایش است، پائین ترین افرادشان نان گندم می خورند و زیر سایه می نشینند و از آب فرات می نوشند». (بحار الانوار – ج4 ص324)

و در همین حال به کارگزاران اداری کشورش بخشنامه می کند:

«نوک قلمها را نازک کنید، سطرها را نزدیک بهم بنویسید، زیاده بر مقصود ننویسید، کاغذ زیاد مصرف نکنید، زیرا به اموال مسلمین نباید زیانی برسد». (کلام جاودانه – محمدرضا حکیمی- 257)

با توجه به آنچه از نظر گذشت و از اصول مسلمه آئین عدالت گستر اسلام است، دو مطلب را باید مورد توجه قرار داد:

اول- مسئولیت سیاستگذران اقتصادی کشور در رابطه با بخشهای خصوصی و اقتصاد بازار آزاد و شیوه سودآوری و دخل و خرج ها و الگوی مسکن و الگوی مصرف و تجمل و غیره. البته نه فقط در رابطه با الگوی زندگی خانه مستضعفین که خود الگوی خدائی دارند! بلکه شیوه زندگی و خانه ها و یا بهتر بگوئیم قصرهای مستکبرین که یادآورد کاخ های شاهزادگان و سناتورها و سرمایه داران و دلالان رژیم ستمشاهی است. برای باور این موضوع کافی است خواننده یکی دو ساعت سری به محلات بالای شهر بزند و قصرهای افسانه ای را که چون قارچ با شیوه های معماری ایتالیائی در حال رویش و تکثیر است ببیند. آنگاه به ما حق خواهد داد که چرا روند موجود را احیای راه و رسم اشراففیگری منسوخ می دانیم!

آیا نهاد شهرسازی در این گونه الگوها به هر شیوه ای طرح و نقشه بالاتر از همه عوارض زیربنا و روبنا و زمین و هوا داد باید جواز برای او صادر کنند؟! این از یکسو. از سوی دیگر مهمانی های عقد و عروسی در هتل های درجه یک تهران و یا غیر آن است…

در همین لحظات که قلم در حال نگارش این مقاله است خبر می رسد که در این روزهای سرد زمستانی که برخی مستمندان وسیله گرم کننده ندارند مراسم عقدی در یکی از هتل های بین المللی تهران منعقد بوده است که میزبان مسرف و مبذر چهارمیلیون تومان بابت فقط مخارج هتل پرداخته و با سی و هفت نوع غذا از تیهوی صحرا گرفته تا صدف دریا و انواع خوراکی ها پذیرائی کرده که برای میهمانان حتی گیج کننده بوده است و حالا بقیه مخارج از قبیل لباس و فرش و تجمل و سرویس اطاق خواب و غیره و غیره آنها جدا است.

لابد خواننده می پرسد این کدامین شاهزاده از ایتالیا یا هلند بوده است که بدینگونه جلسه عقدی برگزار کرده؟! بگفته روایان اخبار این  آقا یک مرغدار است!! از همین آقایانی که می گویند: ضرر مرغ و مرغداری را می دهیم و چرا دولت به ما کمک نمی کند؟! که البته این مخارج را ظرف ده بیست روز از حلقوم مردم خواهد کشید.

این در حالی است که خانواده های مستمند آبرومند فراوانی هستند که از خریدن یک شانه تخم مرغ عاجرند که این روزها با سوداگری و نرخ گذاری و همین دیکتاتورهای اقتصادی که گوششان نه به حرف دولت است و نه ملتف به بیش از سیصد تومان رسیده و هزاران خانواده هائی که برای ازدواج پسر و دخترشان به یک فرش ماشینی نیاز شدید دارند و امثال این آقا لباس های گرانبها و کت و شلوار یکصدو بیست هزار تومانی و کفش پنجاه هزرا تومانی خارجی از فروشگاه های بالای شهر برای فرزندانشان تهیه می کنند .این الگوی مصرف و زندگی با کدامین قسط و عدل اسلامی جور می آید؟

این ماجرا از یک طرف با زندگی شخصی پولداران مرتبط است و از سوی دیگر با سیاست آن هتل که گویا به برخی نهادهای حامی مستضعفان! تعلق دارد! و الگوی مهمانی هایش. آیا اینگونه می خواهیم فرهنگ مبارزه با استضعاف و استثمار را به دیگران بیاموزیم؟! یا صرف اینکه یک سرمایه دار حاضر به پرداخت چنین وجوهی برای عقد و عروسی و غیره باشد، گرچه از مال شخصی هم باشد- که کاری به حلال و حرام آن هم نداشته باشیم- برای یک هتل رسمی در یک کشور انقلابی مجوز می شود که به این فرهنگ غلط لجام گسیخته دامن بزند؟ چرا به عواقب این گونه امور نمی اندیشند؟ نمی دانند فقر و غنا چه فاجعه ای ببار می آورد؟!

از سوی دیگرر جرأت و جسارتی است که ملاکین و زمین داران زالو صفتان پیدا کرده اند اخیراً در جرائد خواندیم که یک ملاک در اطراف تهران، (شهریار) با داشتن صدها هکتار زمین و خرید آن از مالک دیگر، چهار هزار متر زمین را که مالک قبلی برای مدرسه واگذار کرده که بچه های روستای محل بی مرسه نباشند، با کمال قدرت پس گرفته و از واگذاری خودداری کرده، این وقاهت و پرروئی نتیجه همین ضعف برخوردهاست. اینهاست که زمینه را برای هجوم فرهنگی فراهم می کند!

جای آن است که تا فاجعه بیش از این عمیق نشده چاره ای اندیشیده شود وگرنه حرکت رو به رشد اشرافیگری و رفاه طلبی و سرمایه داری به شیوه غربی و لیبرالیستی و فشار بر قشرهای محروم، کم کم جای عدل و قسط اسلامی را خواهد گرفت و خدا نیاورد روی را که اعتماد ها در حفظ اصول و شعارها سلب شود و زمینه ساز همان چیزی باشد که دشمن می خواهد.

این مسئولیت همه مردم است که با این شیوه زندگی برخورد کنند و اسرافکاری ها را تقبیح کنند و مسئولیت دست اندرکاران امور اقصادی و الگوسازان مصرف و تجارت و تولید و …و همچنین رسان ها و تبلیغات که به جنگ این اشرافیگری که با زشتی دیگر از راه می ر سد بپا خیزند و با ضد ارزشها بستیزند و چاره ای عملی بیندیشند که فردا دیر است.

مطلب دوم، در رابطه با سیاست اقتصادی در مسئله بودجه و تأمین اعتبار و درآمدهای عمویم و مسئله ارز و امثال آن است که با مسائل حیاتی کشورو جامعه و اسلام  انقلاب پیوسته است.

نگارنده در این خصوصف دعوی تخصص ندارد و برا آن نیست که به اظهار نظر در این مطلب بپردازد و نیز به حسن نیت دست اندرکاران امور کمال اعتماد و خوشبینی را دارد. اما این بدان معنی نیت که باز هم عواقب این مسائل از دید کارشناسی قابل تامل نباشد…

هستند افرادی که به عواقب تک نرخی شدن ارز و اثرات تورم زای آن خوشبین نیستند و باز هم پیش بینی افزایش قریب الوقوع نرخ ها را می کنند که از هم اکنون اثراتش مشهود است و متاسفانه فشار آن باز هم بر قشرهای آسیب پذیر خواهد بود. و جای آن دارد که به عواقب این امر دقت بیشتر شود.

مسئله بودجه و به صفر رسیدن کسری آن نقطه مثبت و مهمی است، مشروط به اینکه تکیه بردرآمدهای مایاتی باز هم عامل فشاری بر توده های مردم نباشد. بقراری که رئیس سازمان برنامه و بودجه اظهار داشتند: «مهمترین شاخصه بودجه سال 72 حرکت به سوی کسب در آمدها از طریق مالیات و نداشتن کسر بودجه است» (کیهان – 22/10/71) این مطلب هشدار دهنده است. چرا که فشارهای مالیاتی و عوارض شهرداریها در این سالها تجربه تلخی برای مردم داشته و گلکاری شهرها هرگز جبران خون دلها و گرانی سرسام آور مسکن و زمین و مایحتاج عموم را نکرد و واقع بینان آن را همسو با قسط و عدل  اسلامی نمی دانند. و نهایتاً آن را باری بر دوش قشرهای کم در آمد می دانند.

می گویند در آمد شهرداری سیر صعودی داشته اما باید دید این در آمد به چه قیمت تمام شده و مردم را نسبت به عدالت اجتماعی چگونه مردد کرده است که این خطر را نباید ساده انگاشت…

البته آنچه در صدر برنامه های اقتصادی کشور باید باشد تأمین رفاه و آسایش نسبی توده ملت در فضائی عادلانه و ممکن با اولویت دادن به قشرهای محروم. مسئله آموزش و پرورش ، بودجه دفاعی، فرهنگ و معارف، ارشاد و هدایت، بهداشت و درمان، کشاورزی و تولید و کنترل و مهار نرخ ها و سد کردن سیر فزاینده آن همزمان با بازسازی کشور و احیای صنایع مادر و حرکت به سوی خودکفائی است. نه بدان معنوی که بهداشت و درمان و آموزش و فرهنگ را خودکفا نمود چرا که مردم محروم قربانی اصلی آن خواهند بود. مع الاسف برخی بیمارستانهای دولتی با حرکت به سوی خودکفائی! این پشتوانه درمانی را هم از مردم گرفته اند. راستی این سیاست ها تا چه اندازه صحیح و قابل قبول است؟ از سوی دیگر رئیس نظام پزشکی را غیر عادلانه خوانده و ادعا کردند که در آمد پزشکن در حال حاضر نا متعادل است! که اگر این سخن بمعنی لزوم افزایش تعرفه ها باشد جای تاسف است. الان پزشک هائی هستد که بر تعرفه های تعیین شده قانع نیستند و برخی موارد متخصصین تا خفتصد تومان و بیشتر ویزیت گرفته اند و بیمارستان های خصوصی که حسابش با کرام الکاتبین است. بدون اینکه کسی متعرض شود اینها مسئولیت سیاستگذران بهداشت و درمان است که راه درمان عمومی را با دستاویز خودکفائی به روی مردم نبندند و به کنترل سیر صعودی تعرفه نرخ دارو درمان اقدام کنند. مسئله دیگر رسوخ تجمل گرائی و تشریفات زائد در برخی ادارات و وزارتخانه ها و تعویض دکراسیون ها  مبلمان ها و خرج و برج ها و سیر و سفرها و آ»د و رفت ها و سمینارها یکی پس از دیگری که ضرورت همه آنها قابل تأمل است اینها باید مورد تجدید نظر قرار گیرد. آیا مردم چقدر رضا می دهند درآمدهای ملی شان بجای صرف در مسائل حیاتی چون بهداشت و درمان و دانش و دانشگاه و کشاورزی و تولید و بازسازی های حیاتی، احیاناً صرف خرج های زائد شود و رقابت بر سر جذب اعتبار در بگیرد؟

بنابراین جای آن است که عینیت ها بیشتر مورد توجه قرار گیرد و در یک سخن سیاست کلی بر این باشد که قشرهای کم در آمد آسوده خاطر شود و بی تردید افزایش حقوق و برخی سوبسیدها نیز با تورم و ازدیاد نرخ ها مشکل گشا نیست. چرا که نهادهای جامعه چون حلقات زنجیر به هم پیوسته و سوبسید دادن برای چند قلم کالا، مردم را از فشا صدها قلم ما یحتاج که باید با ارز آزاد وارد شود و در بازار آزاد بفروش رسد و طبعاً تا بدست مصرف کننده برسد سیر تصاعدی خواهد یافت، آسوده خاطر نخواهد کرد. مسئله مسکنفغ مصالح ساختمانی، لوازم برقی، پوشاک و سایر مسائل حیاتی را نمی توا با سوبسید حل و فصل کرد و پیداست که حلقوم اصلی این مسائل بالاخره در دست همان سوداگران و تجار و کسبه خواهد بود.

 در هر حال با اعتقاد به غموض و پیچیدگی مسائل اقتصادی و مشکل مدیریت آن، و در عین حال رعایت قسط و عدل و پیشگیری از تبعیض و افزایش شکاف فقر و غنا که کاری است بس دشوار ایمد می رود مسئولان و کارگزاران امور در این راه بهترین چاره را بیندیشند و خداوند یارو مددکار آنان باشد.

 

/

حوادث سال اول هجرت

درسهائی از تاریخ تحلیلی
اسلام

حوادث سال اول هجرت – 11

قسمت پنجاه و دوم

حجه الاسلام و المسلمین
رسولی محلاتی

داستان اسلام سلمان
فارسی (ره)

از جمله حوادث سال اول
هجرت، اسلام سلمان فارسی است که بهتر بود ما پیشاز این در زمره حوادث اولیه این
سال آنرا ذکر می کردیم، ولی تراکم مطالب و مهمتر از همه فراموشی ما را از اینکار
باز داشت، و ما از این بابت از پیشگاه مقدس آن رادمرد الهی پوزش خواسته، و عذر
تقصیر داریم، و قبل از ورود در اصل داستان، تذکر چند مطلب برای شناخت بیشتر نسبت
به آن صحابی بزرگوار لازم بنظر رسید:

1- چنانچه عموم اهل
تاریخ گفته اند: سلمان فارسی از معمرین و از معدود کسانیی است که عمری طولانی
داشته تا جائیکه برخی گفته اند: وی حضتر مسیح عیسی بن مریم علیه السلام را درک و
دیدار کرده، و روی این حساب در هنگام رحلت که سال 35 یا 36 هجری بوده حدود ششصد
سال عمر داشته، و برخی هم عمر او را سیصد و پنجاه سال و برخی دویست و پنجاه سال
بطور قطعی ذکر کرده اند.[1]

2- در اینکه سلمان در
سال اول هجرت مسلمان شده تردیدی نیست، و بلکه برخی از سیره نویسان گفته اند: وی در
مکه مسلمان شده [2] که
البته خالی از اعتبار است و همان قول اول معتبر است که در سال اول هجرت مسلمان
شده، ولی با این حال نام سلمان در جنگ بدر و احد و سایر غزوات و سرایا تا سال پنجم
و بپیش از غزوه خندق دیده نیم شود، در صورتیکه نام یکایک جنگجویان بدر بخصوص در
تاریخ آمده، و ر جنگ احد نیز نام کسانی که با رسول خدا (ص) ماندند و فرار نکردند
ذکر شده و اگر سلمان در بدر و احد شرکت کرده بود حتماً نام وی در زمره بدریون و
مدافعان رسول خدا در جنگ احد ثبت شده بود…

و علت آن این بوده که وی
تا سال پنجم و قبل از جنگ خندق بصورت برده در خانه مردی از یهودیان مدینه زندگی می
کرده و پس از آن رسول خدا (ص) او را خرید و آزاد کرد بشرحی که ذیلا در اصل داستان
خواهید خواند، و پس از آزادی در نخستین غزوه ای که اتفاق افتاد یعنی غزوه خندق و
غزوات دیگر حضور داشته بشرحی که اهل تاریخ و سیره نوشته اند [3]
اگرچه در برخی روایات غیر معتبر آمده که در بدر و احد هم شرکت داشته [4]
ولی خلاف مشهور است.

3- درباره فضائل سلمان
در کتابهای شیعه و اهل سنت روایات فراوان و زیادی رسیده که هرکه خواهد می تواند به
کتابهای بحار الانور مرحوم مجلسی کتابهای شیخ صدوق (ره) مانند امالی و کمال الدین
(از کتب شیعه) و کتابهای سیره ابن کثیر و اسدالغابه و الاصابه و کتابهای دیگر اهل
سنت مراجعه کند و محدث بزرگوار حاجی نوری رحمه الله علیه کتاب جداگانه ای درباره
سلمان و احوالات و فضائل او تالیف کرده بنام « نفس الحرمان فی احوال سلمان» کهبا
توجه به تخصص و تتبعی که  آن محدث بزرگوار
و جلیل القدر در اینگونه مسائل دارد میتوان گفت بهترین و کاملترین کتابها درباره
سلمان فارسی است.

و بهر صورت ما نیز در
اینجا قبل از نقل اصل داستان اسلام سلمان، برای تیمن و تبرک و بعنوان نمونه چند
حدث معتبر را که در کتابهای شیعه و اهل سنت روایت شده برای شما ذکر می کنیم:

1- ابن اثیر جزری از علمای
بزرگ اهل سنت در کتاب اسد الغابه فی معرفه الصحابه و دیگران بسندهای مختلف از انس
بن مالک روایت کرده اند که گوید:

«قال رسول الله (): ان
الجنه تشتاق الی ثلاثهک علی و عمار و سلمان». [5]
یعنی – رسول خدا (ص) فرمود: براستی که بهشت مشتاق سه سه نفر است: علی و عمار و
سلمان.

2- و نیز در همان کتاب
از امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام روایت کرده که درباره سلمان از آنحضرت
سؤال کردند و آنحضرت در پاسخ فرمود:

«علم العلم الاول الآخر،
و هو بحر لا ینزف، و هو منا اهل البیت».[6]
یعنی – علم اولین و علم آخرین (یا علم آغاز و انجام) را می دانست، و او دریائی است
که خشک نشود و او از ما خانواده است.

3- و نیز در همان کتاب،
داستان جنگ احزاب و حفر خندق را نقل کرده و گوید: سلمان مردی نیرومند بود که بیش
از دیگران کار می کرد) و بهمین جهت هر کدام یک از مهاجر و انصار درباره او به
منازعه و گفتگو پرداختند، مهاجران می گفتند: سلمان از ما است، و انصار می گفتندک
سلمان از ما است، رسول خدا (ص) به آنها فرمود:

«سلمان منا اهل البیت».[7]

– سلمان از ما خانواده
است.

4- و در همان کتاب از
عایشه روایت کرده که گفته است: «کان لسلمان مجلس من رسول الله (ص) باللیل حتی کاد
یغلبنا علی رسول الله».[8]

– سلمان شبها مجلسی
خصوصی با رسول خدا (ص) داشت و آنقدر طولانی بود که نزدیک می شد نوبت ما را پر کند.

5- ابن عبد البر در کتاب
استیعاب بسند خود از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود:

«ان الله تعالی امرنی
بحب اربعه من اصحابی و اخبرنی انه یحبهم، فقیل: یا رسول الله من هم؟ قال: علی و
المقداد و سلمان و ابوذر».[9]

یعنی – براستی که خدای
تعالی مرا مأمور به دوستی چهار تن از اصحاب خود و یارانم کرده و خود نیز خبر داده
که آنها را دوست دارد، گفتند: کیستند آنها؟ فرمود: علی و مقداد و سلمان و ابوذر.

6- کشّی در کتاب رجال
خود بسندش از زراره از امام باقر و امام صادق علیهما السلام روایت کرده که درباهر
سلمان فرمودند:

«کان والله علیّ محدثاً
کان سلمان محدّثاً…».[10]
یعنی – بخدا سوگند علی «محدّث» بود و سلمان نیز «محدّث» بود.

و در چند حدیث دیگر
آمده، که بدنبال این کلام امام علیه السلام، روای حدیث که ابو بصیر بوده می پرسد
که «محدّث» یعنی چه؟ امام علیه السلام در پاسخ او فرمود:

«یبعث الله الیه ملکاً
ینقر فی اذنیه کیت و کیت».[11]
یعنی – خداوند فرشته ای به سوی او می فرستد که در گوشش می دمد که چنین و چنان
خواهد شد (و فرشته با او سخن می گوید).

7- و در حدیثی که زاذان
از علی علیه السلام روایت کرده آنحضرت فرمود:

«سلمان الفارسی کلقمان
الحکیم».[12]

سلمان فارسی همانند
لقمان حکیم است.

8- و ابن عبدالبر در
کتاب استیعاب از چند طریق از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود:

«لو کان الدین عند
الثریا لنا له سلمان».[13]

– اگر دین در کنار ستاره
ثریا باشد سلمان بدان خواهد رسید.

9- علامه شوشتری سلمه
الله تعالی از کتاب مجازات النبویه سید رضی روایت کرده که رسول خدا (ص) فرمود:

«سلمان ابن الاسلام، و
سلمان جلده بین عینی».[14]

– سلمان فرزند اسلام است
و سلمان پوست میان دو دیدگان من است.

10- و در تفسیر فرات از
ابن ابراهیم بسندش از امام صادق علیه السلام روایت کرده در تفسیر آیه شریفه:

«الا الذین آمنوا و
عملوا الصالحات فلهم اجر غیر ممنون».[15]

– … مگر آنانیکه ایمان
آورده و کار شایسته کنند که پاداشی بی منت دارند.

فرمود:

«هم المؤمنون: سلمان
الفارسی و مقداد بن الاسود و عمار و ابوذر رضی الله عنهم و امیرالمؤمنین علی بن
ابیطالب (ع)، لهم اجر غیر ممنون».[16]

– آنها مؤمنان هستند
یعنی سلمان فارسی و مقداد بن اسود و عمار و ابوذر رضی الله عنهم و امیرالمؤمنین
علی بن ابیطالب که پاداشی بی منت دارند.

و اما داستان اسلام
سلمان فارسی

راوندی از ابن عباس
روایت کرده گوید: سلمان برای من نقل کرد که من مردی پارسی زبان و اهل اطراف اصفهان
از دهی بنام «جی»[17] بودم
و پدرم دهقان (یعنی بزرگ) آن قریه بود. و من نزد پدرم بسیار عزیز بودم و او مرا
بسیار دوست می داشت و این علاقه هم چنان زیاد شد تا بحدی که تدریجاً مرا مانند
زنان در خانه زندانی کرده بود و نمی گذارد از وی جدا شوم.

کیش من کیش مجوس بود و
در آن کیش کوشش و خدمت زیادی کرده بودم تا جائی که بخدمتکاری آتشکده مجوسیات
درآمدم.

پدرم مزرعه بزرگی داشت
(که هر روزه برای سرکشی کارها و زراعت بدانجا می رفت) روزی بخاطر ساختمانی که
مشغول ساختن آن بود نتوانست بدانجا رود و مرا بجای خود برای سرکشی بمزرعه فرستاد و
دستوراتی به من داد و از آن جمله سفارش کرده که مبادا در جائی بمانی که دوری تو بر
من ناگوارتر از نابودی مزرعه ست و خواب و خوراک را از من خواهد گرفت و فکرم را
بخود مشغول خواهد ساخت.

من به سوی مزرعه راه
افتادم و در ضمن راه عبورم به کلیسائی افتاد که متعلقه به نصاری بود و صدای آنانرا
که مشغول به نماز بودند شنیدم و بواسطه آنکه پدرم مرا در خانه حبس و زندانی کرده
بود از وضع مردم خارج خانه اطلاعی نداشتم و چون آواز دسته جمعی آنانرا شنیدم بر
آنها در آمدم تا از نزدیک اعمل و رفتارشان را ببینم و هنگامی که اعمال آنها را
دیدم متمایل به دین و آئین  آنها شدم و پیش
خود گفتم: بخدا دین ایشان بهتر از این دین ما است و تا غروب نزد ما آنها ماندم و
به مزرعه پدرم نرفتم.

 و در ضمن از آنها پرسیدم: اصل این دین در کجا
است؟

گفتند: در شام.

شب که شد بنزد پدرم
بازگشتم و متوجه شدم که از نیامدن من پریشان شده و از کارهای خود دست کشیده و چند
نفر را به دنبال من فرستاده است.

و چون مرا دیت گفت: پسر
کجا بودی؟ مگر بتو سفارش نکرده بودم که به مزرعه بروی و زود باز گردی؟ گفتم پدر
جان من در راه بکلیسائی برخورد کردم و از اعمال دینی آنها خوشم آمد و تا غروب نزد
ایشان ماندم.

پدرم  گفت: پسر در دین آنها چیزی نیست و دین تو و
آئین پدرانت بهتر از دین و آئین آنها است.

گفتم: بخدا سوگند دین
آنها بهتر از دین ما است.

پدرم که این سخنان را از
من شنید و تزلزل عقیده ام را در دین مجوس دید سخت بیمناک شده و قید و بندی بپایم
بست و مرا در خانه زندانی کرد.

سلمان در شام

سلمان گوید: من برای
نصاری پیغام دادم که هرگاه کاروانی از شام بدیجا آمد مرا مطلع سازید. تا روزی بمن
خبر دادند که کاروانی از تجار نصاری بدین جا آمده اند. پیغام دادم که هر زمان کار
آنها تمام شد و خواستند به شام بازگردند بمن اطلاع دهید.

روزی اطلاع دادند که
اینها می خواهند بشام باز گردند. من بهر نحوی بود قید و بند را از پای خود باز
کرده خود را به آنها رساندم و با ایشان بشام رفتم و در آنجا بجستجو پرداخته و
پرسیدم: داناترین مردم در دین نصاری کیست؟ گفتند: کشیش بزرگ کلیسا.

سلمان در خدمت کشیش بزرگ
شام

گوید: بنزد وی رفته
گفتم: من به دین شما متمایل شده و رغبتی پیدا کرده ام و مایل هستم در این کلیسا
نزد تو بمانم و تو را خدمت کنم و از تو درس دین بیاموزم و با تو نماز گذارم؟ کشیش
پذیرفت و من به کلیسا در آمده نزد او ماندم. ولی پس از چندی متوجه شدم که او مرد
ریاکار و پستی است، مردم را به دادن صدقه و خیرات وادار می کرد ولی چون پولهای
صدقه را بنزد او می آوردند آنها را برای خود بر می داشت و دیناری به فقراء نمی داد
و چندان جمع آوری می کرد که مجموع پول و طلای او به هفت خم سربسته رسید.

سلمان گوید: من از رفتار
او بسیار بدم آمد، تا اینکه مرگش فرا رسید و پس از مرگ او نصاری جمع شدند تا او را
دفن کنند، من بدانها گفتم: این مرد بدی بود بشما دستور می داد صدقه بدهید و چون
پولهای صدقه را نزد او می آوردید همه را برای خود نگه می داشت و دیناری از آنها را
به مستمندان و فقراء نمی داد! گفتند: از کجا این مطلب را دانستی؟ گفتم: من از پولهائی
که او روی هم انباشته خبر دارم و حاضرم جای آنرا بشما هم نشان دهدم، گفتند: کجاست؟
من جای آنها را به آنان نشان دادم، و آنها آن هفت خم سربسته پر از پول و طلا را از
آنجا بیرون آورده و گفتند: با این وضع ما هرگز بدن او را دفن نخواهیم کرد، پس جسد
او را بر داری کشیده و سنگسارش کردند. سپس مرد روحانی دیگری را آورده و بجایش در
کلیسا گذاردند.

سلمان گوید: پس من بخدمت
او اقدام کردم و او مردی پارسا و زاهد بود و کسی را از او پرهیزکارتر و زاهدتر
ندیده بودم، نمازهای پنجگانه را از همه کس بهتر می خواند، و شب و روزش به عبادت می
گذشت.

من به او بسیار علاقمند
شدم و به درجه ای او را دوست داشتم که تا به آن روز به کسی بدان اندازه محبت پیدا
نکرده بودم، روزگار درازی با او بسر بردم تا اینکه مرگ او نیز فرا رسید، بدو گفتم:
من سالیان درازی را در خدمت تو گذراندم و چندان بتو علاقمند شدم که چیزی را تاکنون
به این اندازه دوست نداشتم اکنون که مرگ تو فرا رسیده مرا به که وا می گذاری که در
خدمت او باشم؟ و چه دستوری بمن می دهی؟ گفت: ای فرزند! مردم عوض شده اند و بسیاری
از دستورات دینی را از دست داده اند، من کسی را سراغ ندارم که بر طبق وظایف مذهبی عمل
کند جز مردی که در موصل است و نام او را گفت، پس تو بنزد او برو.

چون از دنیا رفت من به
مصل بنزد همان کس که گفته بود رفتم و بدو گفتم: فلان کشیش شامی از دنیا رفت و بمن
سفارش کرده بنزد تو بیایم و تو را بمن معرفی کرده تا در خدمت تو باشم، پس بمن
اجازه داد نزدش بمانم و براستی او را نیز مرد خوبی دیدم و بدانچه رفیق شامیش عمل
می کرد او نیز بدانها مواظبت داشت.

چندان طول نکشید که مرگ
او هم فرا رسید، بدو گفتم: فلان کشیش مرا بنزد تو فرستا و بمن دستور داد که بنزد
تو بیایم و اکنون مرگ تو فرا رسیده بمن بگو پس از تو بکجا و بنزد که  بروم؟ او گفت: ای فرزند بخدا من جز مردی که در
نصیبین[18]
است کسی را سراغ ندارم.

پس من به نصیبین آمدم و
بنزد آنکس که معرفی کرده بود رفتم و جریان را بدو گفته، نزد او ماندم و او را مرد
نیکی یافتم، چیزی نگذشت که مرگ او هم فرا رسید بدو گفتم، تو میدانی که من به سفارش
کشیش موصلی بنزد تو آمدم اکنون تو چه دستور می دهی و مرا به که وا می گذاری؟

گفت: ای فرزند بخدا قسم
من کسی را سراغ ندارم که تو را به او بسپارم جز مردی که در عموریه [19]
است اگر مایل بودی بنزد او برو که تنها اوست که به راه و روش ما زندگی می کند.

چون او از دنیا رفت من
به عموریه رفتم و سرگذشت خود را برای او گفتم اجازه داد نزدش بمانم؛ و راستی او
مرد نیکی بود و به روش کشیشان پیشین روزگار می گذرانید، و من در نتیجه کس و کاری
که داشتم چند رأس گاو و گوسفند پیدا کرده بودم، پس مرگ او نیز فرا رسید بدو گفتم:
با این سرگذشتی که از من می دانی اکنون تو بمن چه دستور می دهی و به که سفارشم می
کنی؟ گفت این فرزند بخدا من احدی را سراغ ندارم که تو را به سوی او روانه کنم ولی
همین اندازه بتو بگویم: زمان بعثت آن پیغمبری که بدین ابراهیم علیه السلام مبعوث
شود نزدیک شده، آن پیغمبری که میان عرب ظهور کند، و بسرزمینی مهاجرت کند که اطرافش
را زمینهائی که پر از سنگهای سیاه است فرا گرفته، و آن سرزمین نخلهای خرمای بسیاری
دارد. آن پیغمبر دارای علائم و نشانه هائی است: هدیه را می پذیرد، از صدقه نمی
خورد، میان دو کتفش مهر نبوت است. اگر بتوانی بدان سرزمین بروی زود برو.

ادامه دارد

 



[1]
اسدالغابه – ج2 ص332، الاصبه- ج2 ص60، الاستیعاب (حاشیه الاصابه) – ج2 ص 53، نفس
الرحمان فی احوال سلمان باب 17، تهذیب التهدیب ج4 ص138.

/

زیارت امین الله فروغی از جمال حق

زیارت امین الله فروغی
از جمال حق

قسمت اول

آیت اله محمدی گیلانی

معنای زیارت

از الطاف حکیمانه خداوند
متعال در سیر و سلوک عباد بسوی حضرتش تشریع زیارت است. زیارت در لغت به معنی میل و
عدول از غیر و متوجه گردیدن به مزور است و عمره نیز به معنای زیارت است و حج تکرار
قصد به سوی مقصود است و چون عمره مشتمل بر احرام و طواف و سعی و تقصیر است و بر
همه مناسک است، حج اکبرش می گویند و در هر حال، مزور بیت الله الحرام است.

مخالفین زیارت، مطروداند

سیره قطعیه از آغاز
اسلام از عصر صحابه کبار و تابعین و همه مسلمین بر زیارت قبوری که پیمبری یا امامی
یا ولی صالحی یا بزرگی از بزرگان دین را در برگرفته، جاری است و اخلاف ا اسلاف از
این سیره مرضیه پیروی کرده اند و بدگوهران زندیق که به دهان کجی نسبت به این سیره
برخاسته اند مورد طرد و لعن گردیده اند و نعم القول:

سنگ بدگوهر اگر کاسه
زرین شکند

                                                قیمت سنگ نیفزاید و زر
کم نشود

فقهاء اسلام و ائمه
مسلمین متفقاً آنان را طرد و لعن کردند و هجوم به مؤسس این اساس که ابن تیمیه
بوده، بردند و او را بدعتگذار معرفی کردند و به 
مقتضای: «اذا ظهر البدع فللعالم ان یظهر علمه و الا فعلیه لعنه الله» بدعت
و ضلالت او را آشکار نموده و کتابهائی بر رد وی نوشتند و تکفیرش نمودند و از
حکومت، قتل وی و لا اقل حبس او را خواستار شدند که فقط برای نمونه کلام ابن حجر
هیثمی شافعی را که از کتابش «الجوهر المنظم فی زیاره القبر المکرم» حکایت شده
ترجمه می کنم.

هیثمی شافعی بعد از اقامه
ادله بر مشروعیت زیارت که از جمله آن ادله اجماع است می گوید:

« اگر بگوئی: چگونه
دعوای اجماع بر مشروعیت زیارت قبر نبی اکرم می کنی در صورتی که ابن تیمیه که از
متاخرین حنابله است منکر مشروعیت آن است و او بر این مدعای خویش آنچنان طولانی و
با کیفیتی سخن گفته که طباع سلیم از آن تنفر دارند و تا آنجا که حرمت سفر زیارت
قبر اطهر نبی اکرم صلی الله علیه و آله را اجماعی پنداشته است».

ابن تیمیه کیست؟

می گویم: ابن تیمیه چه
کسی است که گفتار او شایسته توجه باشد، یا در امری از امور دین مورد اعتماد گردد و
او همان کسی است که جمعی از پیشوایان دین که فضاحت و شناعت او را برملا ساخته اند
درباره اش گفته اند: عبدی بود که خدی تعالی – به سوء فعالش- گمراه و اغوایش فرمود
و رداء زبونی و خواری بر اندامش نمود و مشمول سنت : «فلما زاغوا ازاغ الله قلوبهم»
گردید و آنچنان حائز قوه افتراء و کذب گردید که پیامد آن خسران و حرمان شد، و شیخ
الاسلام و علام الانام جناب تقی سبکی که جلالت و امامت و اجتهاد و صلاح وی مورد
اجماع است متصدی ترور او شد.

البته این وقیعه ای استا
که از ابن تیمیه واقع شد، اما قابل گذشت نیست زیرا مصیبتی است که شئومت  آن استمرار دارد و جای شگفتی نیست، زیرا هوای
نفس و شیطانش او را فریب داد و پنداشت که در عرصه اجتهاد احکام دین مبین تیرش به
هدفی حق اصابت کرده است!

ولی این محروم نمی دانست
که زشت ترین معایب را مرتکب گردیده است زیرا در بسیاری از مسائل مخالفت اجماع
نموده و به اعتراض بر ائمه مسلمین از آنجمله خلفای راشدین برخاسته است، کاش که به
همین بسنده کرده بود، او تجاوز به ساحت اقدس کبریائی که منزه از هر نقص است و
مستحق نفیس ترین همه کمالات است کرده و نسبت ناروائیهای عظیم و کبیر به حضرت او
سبحانه داده است، و در مابر و خطابه هایش دعوای جهت و جسمیت برای خدایتعالی –
والعیاذ بالله- می نمود، و عامه مردم را به فراگیری چنین عقیده ای می خواند و هرکس
از متقدمین و متأخرین که بر این عقیده نبودند، آنان را گمراه می نامید، ناچار
فقهاء عصر علیه وی قیام کردند و حکومت وقت را به قتل وی الزام وگرنه او را حبس
کنند و ناجار او را حبس کردند تا آنکه در زندان مرد.

ابن بطوطه در کتاب رحله
آورده است: «یکی از بزرگان فقهاء حنابله در دمشق تقی الدین ابن تیمیه بود که بزرگ
کشور شام محسوب می شد و در فنون گوناگونی سخنور بود ولی در عقل چیزی مشهود بوده
است! و اهل دمشق درباره وی عالی ترین احترام را مراعات می نمودند و او مردم را روی
منبر موعظه می کرد و هنگامی روی منبر چیزی گفت که مورد انکار فقهاء واقع شد – تا
آنکه می گوید – پس از مدتی نظیر آن گفته را مرتبه دوم اظهار داشت که من در این
هنگام که روز جمعه بود در مسجد جامع پای منبر وعظ ایشان بودم که گفت:

خدای تعالی به آسمان
دنیا فرود می آید مانند فرود آمدن، سپس – برای نشان دادن نزول خدای تعالی- یک پله
از منبر فرود آمد، ناگهان یکی از فقهاء مالکی که معروف به ابن الزهرائ بود بر وی
اعتراض کرد…». (ج1 –ص 57)

چنانکه تمرد ابلیس از
سجده بر آدم به بهانه حراست از توحید بوده، تمرد ابن تیمیه مجسمه (قائل به تجسم)
نیز از این سنت حکیمانه الهی بدین بهانه است، او که لازم بین اعتقادش، شرک به حضرت
باری است خود را زعیم توحید می پنداشت که علاوه بر ایجاد تفرقه، طائفه کثیری از
پیروانش ار از برکات زیارت محروم ساخت، و نمی فهمید که همانگونه که توجه عبادی که
مرکز آن ضمیر است، ولی در افعال عباد متمثل می شود مثلا نهایت تذلل در سجود و
نهایت تعظیم در رکوع، تمثل می یابد، حب و مودت بانبیاء و اولیاء و صلحاء و بزرگداشت
آنان در زیارت آنان در حال حیات و زیارت قبور شریف آنان در حال ممات متمثل می شود،
جائی که «عند ذکر الصالحین تنزل الرحمه» چنانکه در حدیث آمده است، چه می پنداری
«عند الابدان الطاهرات آنان» نزول رحمت را؟ بلی «مختلف الملائکه…».

فضیلت زیارت

باری زیارت قبور انبیاء
صلوات الله علیهم و ائمه معصومین علیهم السلام و فقهاء رجال دین از قربات و طاعات
و رفعت درجات است خصوصاً زیارت قبر مطهر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم از
اعظم قربات و طاعات و عالی ترین وسیله ترفیع درجات است، و اعتقادی جز این، بیرون
از حوزه اسلام است.

قرآن مجید اعلان می
فرماید: «ولو انهم اذا ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله و استغفر لهم الرسول
لوجدوا الله تواباً رحیماً». (سوره النساء – آیه 64)

– اگر به هنگامی که بر
خود ستم کرده و مرتکب گناه شدند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش می خواستند و
رسول الله برایشان آمرزش، می طلبید، حتماً خدا را توبه پذیر و رحیم می یافتند.

آیه کریمه به قرینه های
آیات قبل درباره منافقینی نازل شده که مرتکب کبیره ای از اعظم کبائر شدند و اراده
تحاکم نزد طاغوت را داشتند و از تحاکم نزد حاکم حق رسول الله (ص)اعراض کرده بودند
و به این ظلم به نفس خویش که الحادی روشن بود، دست یازیدند، قرآن، علاج این بیماری
نفاق را در توسل به آستان قدس رسول الله صلی الله علیه و آله اعلان فرموده و به
نحو تعلیق جزاء بر شرط، توسل و شفاعت به بیت رسالت را که همراه استغفار باشد،
وسیله ای قاطع جهت زدودن کبائر موبقه و سبب فیضان رحمت خاص خدایتعالی معرفی می
کند، بدیهی است که فرقی بین حیات آن حضرت و ممات آن جناب نیست و عظمت و مکرمت بیت
آنجناب نزد خداوند متعال با موت او، منقطع نمی گردد و به عبارتی:

تواب و رحیم یافتن
خدایتعالی در آیه کریمه معلق به سه چییز گردیده است: «آمدن آنان نزد حضرتش و
استغفارشان و استغفار رسول الله جهت آنان، و اما استغفار رسول الله صلی اله علیه و
آله که ثابت است زیرا آن حضرت به امر خدای تعالی برای همه مؤمنین و مؤمنات الی
الابد استغفار فرموده اند: «و استغفر لذنبک و المؤمنین و المؤمنات» .  (سوره محمد – آیه 19) و برای گناه خویش و گاه
مؤمنین و مؤمنات استغفار کن».

و با ضمیمه آمدن به بیت
نبی اکرم صلی الله علیه و آله و آمرزش طلبیدن، ارکان توسل و شفاعت، تمام است، و
وسیله قاطع بر وجدان خدای تعالی به صفت توابیت و صفت رحیمیت ، حاصل می گردد.

این گرفتاری و نظیر آن
برای اهل سنت و جماعت از این جهت پیدا شده، که سنت و احادیث آنان چنانکه بزرگان
قوم فرموده اند بدون تضمین وثیق در امر اتصال به وحی است که ما در سلسله مقالات
شریفه: «امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی» مفصلاً بحث کرده ایم و سوکمندانه
مبانی و قواعد فقهی  آنان در اتصال به وحی
مورد سؤال و ترید است، ولی شیعه امامیه اثنی عشریه، فقه و دیگر امور دینی آنان از
طریق ائمه معصومین علیهم السلام بوسیله امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام
متصل به رسول الله صلی الله علیه و نهایتاً متصل به وحی است که در مقالات نامبرده
مستدلاً بیان گردیده است.

و از آن جمله سنت زیارت
مشاهد مشرفه از دور و نزدیک که آداب زیارات با مضامین علیه متون زیارات از اهل
البیت صلوات الله علیهم به ما رسیده است که از همه آنها در این سلسله مقالات آتی
به شرح زیارت امین الله: «فروغی از جمال حق» علیه السلام است.

ادامه دارد

 

/

ذکر الله آرامش بخش انسان

تفسیر سوره رعد

دکر الله آرامش بخش
انسان

قسمت شصت و دوم

آیت الله جوادی آملی

«الذین آمنوا و تطمئن
قلوبهم بذکر الله، الا بذکر الله تطمئن القلوب* الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی
لهم و حسن مآب». (سوره رعد – آیه 28-29)

آنان که ایمان آوردند و
قلوبشان به ذکر خدا آرامش می یابد، همانا تنها به ذکر خدا است که دلها آرام می
گیرند. آنان که ایمان آوردند و کارهای نیک داشتند، بشارت باد بر آنها و چه خوش
بازگشتی دارند.

طمأنینه جز در سایه ذکر
خدا ممکن نیست. چیزی دل را آرام نمی کند مگر یاد هما کسی که قلب را آفرید و چیزی
هم دل را مضطرب نمی کند، مگر همان موجودی که در برابر هدایت انسان، مصمم به اضلال
و گمراهیش شده که او شیطان است.

شیطان است که می کوشد
قلب را از طمأنیه و ارامش بیانداز د و یاد خدا است که قلب را مطمئن و آرام می کند
لذا قرآن دستور می دهد که هر وقت شیطان می خواست فشاری بر شما وارد کند و دلتان را
بلرزاند، به یاد حق متذکر شوید چرا که ذکر الله شما را از خطر وسوسه شیطان نجات می
دهد. کار شیطان، ایجاد اضظراب و آشوب است خواه انسان را در مسائل عملی به تحیر و
سرگدانی بکشاند و خواه یک امت را مضطرب نماید و نظم جامعه را از بین ببرد. پس اگر
انسان بخواهد خود یا جامعه را از اضطراب نجات بحشد، باید به یاد خدا بیافتد و مردم
را به آن دعوت کند، چه در مقام دفع و چه در مقام رفع. در مقام دفع یعنی برای اینکه
گرفتار آشوب و اضطراب نگردد، پیوسته به یاد خدا باشد و در مقام رفع به این معنی
است که اگر آشوب و اضطرابی به سراغش آمد، با ذکر خدا، آن را برطرف و زایل نماید.

و به عبارت دیگر: به یاد
خدا باشید تا گرفتار آشوب نشوید و به یاد خدا باشید تا آشوب پیدا شده را رفع کنید
و از بین ببرید.

در آیه 200 از سوره
اعراف می فرماید: «و اما ینزغنک من الشیطان نزغ فستعذ بالله انه سمیع علیم» – اگر
شیطان می خواست وسوسه ای ایجاد کند و فشاری بر شما وارد  آورد پس به خدا و یاد خدا پناه ببرید که خداوند
هم دعای شما را می شنود و هم می داند که چگونه مشکل شما را حل کند. نزغ که عامل
اضطراب است با ذکرالله که عامل طمأنینه است درمان می شود.

در میان یک امت اسلامی
هم که با آرامش و اطمینان بسر می برد، دستور داده می شود کاری نکنند که شیطان بین
آنان ایجاد شوب و اضطراب کند و اطمینانشان را از بین ببرد. تک تک افراد جامعه،
باید به ذکر خدا باشند تا بلوا و آشوب پدید آمده از سوی شیطان و عواملش را نابود
سازند.

در سوره اسراء، آیه 53
می فرماید:

«و قل لعبادی یقولوا
التی  هی احسن، ان الشطان ینزغ بینهم» – به
بندگانم بگو طریقه حسنی و بهتر را در سخن گفتن، انتخاب کنند، چرا که شیطان می
خواهد، آرامششان را بر هم بزند. طریقه حسنی در سخن گفتن همین است که انسان به یاد
خدا باشد و خدا را ناظر و حاضر بداند تا خدای نخواسته سخنی که موجب اضطراب است
برزبان جاری نکند.

پس مؤمن متذکر به ذکر
الله از شر ابلیس در امان است، لذا به آنان دستور می دهد که پیوسته به یاد خدا
باشنید تا گرفتار نزغ شیطان نشوید.

در پایان سوره اعراف می
فرماید:

«و اذکر ربک فی نفسک
تضرعاً خیفه» – هم با ناله و لابه و هم با ترس و خوف، پروردگارت را به یاد آور و
متذکر باش. این ذکر الله است که طمأنینه را می آورد و تضرع را به دنبال دارد. آن
کسی که مطمئن است می فهمد چه خبر است؟ اشک می ریزد و ناله می کند. در ادامه آیه می
فرماید: «و دون الجهر من القول» لازم نیست در یاد حق، صدا را بلند کنید. آهسته به
یاد حق باشید و آرام ذکرالله بر زبان جاری سازید »بالغدو و الاصال» – هم صبحگاهن و
هم شامگاهان یعنی همیشه به یاد خدا باشید «ولا تکن من الغافلین»-  و از این امر هرگز غفلت مکن و جزء غافلان مباش.
نباید از ذکر خدا غفلت کنی که این غفلت موجب می شود شیطان در تو نفوذ و رخنه کند.
اگر تو غفلت کردی، دشمنت که شیطان و نفس اماره است بیدار است و هشیار.

بنابراین، مقصود از
«غدو» و «آصال» (صبح و شب) این نیست که فقط انسان اول صبح و اول یا آخر شب به یاد
خدا باشد و  این کافی است؟! خیر؛ مقصود این
است که شبانه روز و همه وقت انسان باید به یاد خدا باشد «و لا تکن من الغافلینم
یعنی لحظه ای از غافلان مباش ولی بهر حال صبح و شام خصوصیتی دارد. اگر انسان از
اول صبح متذکر «الله» بود، سعی می کند تمام روز را هم مواظب باشد. اگر طلیعه شب به
یاد خدا بود، تلاش می کند تمام شب را جبران کند.

در آیه 37 از سوره نور
می خوانیم:

«فی بیوت اذن الله أن
ترفع و یدکر فیها اسمه، یسبح له فیها بالغدو و الاصال رجال لا تلهیهم تجاره و لا
بیع عن ذکر الله».

 در اینجا سخن از افاضه نور الهی است که این نور
بر هرکس بتابد، هدایت می شود و جایگاه این نور اختصاصی خانه های خدا است.

مساجد و مشاهد مشرفه
ائمه معصومین سلام الله علیهم است. در خانه هائی است که حق در آن خانه ها احیا و
زنده می شود. در مراکزی است که سخن از علوم اهل بیت به میان می آید. آن خانه هائی
که خداوند اجازه داده است که برپا شود و در آن نماش برده شود، ذکر الله خوانده
شود. در آنجا است که هر صبح و شب مردانی به یاد حق هستند که تجارت و کسب، آنان را
از ذکر الله دور نمی سازد. اینان دائماً به یاد خدا هستند و سرگرمیشان ذکرالله
است. اینها حتی وقتی که مشغول کسب و کار می شوند و تجارت می کنند، باز هم از یاد
خدا غفلت نمی ورزندغ در حین عمل هم از خدا غافل نیستند. و اگر کسی بخواهد که در
وقت کار و کسب نیز اضطراب نداشته باشد، باید در آن وقت و ر تمام اوقات خدا را در
نظر داشته باشد و لحظه ای از یاد حق غفلت نورزد. آنان که به یاد حق هستند، از ترس
خدا می نالند «یخافون یوما تتقلب فیه القلوب و الابصار» – از روزی می ترسند که
دلها و دیدگان دگرگون می شوند.

این مؤمن است که هم در
کارش مصمم است و هم در حالی که به یاد خدا است، از او می ترسد؛ از عذابش، از
فراقتش و از روز جزایش، ترس دارد. همه کارها را با تصمیم و قاطعیت و انجام می دهد
در عین حال زار زار می نالد. ناله کردن با طمأنینه مخالف نیست. مضطرب بودن در
تصمیم گیری و شک و تردید داشتنف با طمأنینه سازگار نیست. لذا در سوره انفال، می
فرماید: وقتی در برابر جنگهای نابرابر دشمن قرار می گیرید، تنها چیزی که شما را
آرامش می بخشد ذکر الله است. «یا ایها الذین آمنوا اذا لقیتم فئه فاثبتوا و اذکروا
الله کثیراً» – ای مؤمنان، اگر با دشمن روبرو شدید، پس ثابت قدم بمانید و بسیار
خدا را یاد کنید ثابت بودن و نلرزیدن چگونه ممکن است؟ در پاسخ می فرماید  با ذکر بسیار خدا است که می توانید ثبت قدم
بمانید و استقرا داشته باشید.

ذکر الله موصوف به کثرت
است

تنها عبادتی که موصوف به
کثرت است، ذکر الله می باشد ما مأموریت نیافته ایم که نماز یا روزه یا حج را با
کثرت بجا آوریم. نماز همان پنج بار در روز واجب است و روزه همان یک ماه در سال و
حج هم چند روزی بیشتر نیست که در تمام عمر یک بار کافی است ولی ذکر الله را باید
بسیار انجام داد. در اینجا مأموریت یافته ایم که بسیار به یاد خدا باشیم. این
مانند سایر عبادات نیست که نصاب مشخص داشته باشد.

در سوره چجمعه ایه دهم
می خوانیم

«فاذا قضیت الصلاه
فانتشروا فی الارض و ابتغوا من فضل الله، و اذکروا الله کثیراً لعلکم تفلحون» –
وقتی نماز جمعه پایان یافت، در زمین پخش شوید و کسب و کار کنید تا فضل الهی
نصیبتان شود و بسیار خدا را به یاد آورید تا شاید رستگار گردید.

بنابراین، ما مامور به
تکثیر در ذکر الله هستیم زیرا هر لحظه که انسان غفلت کندف ممکن است مورد یورش و
حمله شیطان قرار بگیرد.

در آیه 27 از سوره اعراف
می فرماید:

«انه یراکم هو م قبیله
من حیث لا ترونهم» – شیطان ، خودش و سپاهیانتش شما را می بینند، در حالی که شما
آنها را نمی بینید. آن راهی که انسان نمی بیند، راه غفلت است. شیطان از راه غفلت
می آید و لا غیر. لذا می فرماید که شما زیاد به یاد حق باشید که هرگز گرفتار این
خطر نشوید. و در میدان جنگ چیزی که انسان را تثبیت می کند ذکر الله است. چه این
میدان جنگ، جهاد اصغر باشد و یا جهاد اکبر باشد. اگر انسان، گروهی از شیاطین را
دید که از هر راهی بر قلبش هجوم آورده اند، او در جهاد اکبر است و لازم است
استقامت داشته باشد و با بسیار یاد خدا کردن ، می تواند ثابت و استوار بماند و
آرمش حاصل کند. در برابر بیگانگان و دشمنان نیز، تنها ذکر الله است که عامل تثبیت
می باشد.

در اوائل بحث معروض
داشتیم که انسان مطمئن چه در حال غضب و چه در حال نشاط، همواره آرام است و از جا
در نمی رود. در حال جنگ و خشم، و در هر حال انسان مؤمن نباید، آرامش خود را از دست
بدهد.

در سوره انفال آیه 47 می
فرماید:

«و لا تکونوا کالذین
خرجوا من دیارهم بطراً و رئاء الناس» – مانند آنان نباشید که وقتی از خانه ها خارج
شدند (برای جنگ) با عیاشی خارج شدند یا می خواستند، ریا کنند و به خاطر تعریف و
ستایش مردم، خارج شدند.

آنها که گرفتار یک سلسله
امکانات مادی هستند، رفاه آنها را از جا در می برد. غضب آنها را از خود بی خود می
سازد. انسان متدکر به ذکر حق، چه در حال رفاه و چه در حال سختی و دشواری، در هر دو
حال آرام است. پس آنان که در حال جنگ و غضب هم، قدرت کنترل را از دست می دهند،
مضطرب و سرگردان اند.

لذا تنها ذکر الله است
که در تمام موارد انسان را تثبیت می کند و 
آرامش می بخشد.

ادامه دارد

 

/

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی بمناسبت 19 دی، سالروز قیام مردم قم

سخنان مهم رهبر انقلاب
اسلامی

بمناسبت 19 دی، سالروز
قیام مردم قم

بمناسبت 19 دیماه سالروز
قیام خونین مردم قم حضرت ایت الله خامنه ای رهبرذ انقلاب اسلامی در دیدار جمع زیدی
از طلاب، روحانیون و مردم شهر قم با ایان طی بیاناتی در این روز به عنوان سرآغاز
دوره مهمی از تاریخ انقلاب اسلامی در ایران نام بردند و عامل دین و رهبری دینی را
موجب پیروزی و بقاء نظام جمهوری اسلامی و پیشگیری از انحراف انقلاب و سازش آن با
ابرقدرتها دانستند.

رهبر معظم انقلاب در این
دیدار یاد قهرمان حماسه کربلا حضرت زینب کبری سلام الله علیها را گرامی داشتند و
در تمجید از قیام سرنوشت ساز مردم قم در 19 دیماه سال 1356 از این شهر به عنوان
مرکز قیام و کانون جوش و خروش انقلابی ملت مسلمان ایران یاد کردند.

حضرت آیت الله خامنه ای
پیوستگی انقلاب با دین، معارف اسلامی و روحانیت را پدیده ای مهم توصیف کردند و فرمودند:

تجربه تایخی ایران نشان
داده است که اگر انقلاب ما  با دین
آمیخته  نبود و علمای دین پیشاپیش این نهضت
حرکت نمی کردند، انقلاب به پیروزی نمی رسید و تداوم نمی یافت و نمی توانست به حرکت
مستقیم خود بدون انحراف و لغزیدن در دامان ابرقدرتها ادامه دهد. دشمنان انقلاب در
داخل و خارج  به این حقیقت پی برده اند که
دین و رهبری دینی نیروی پیش برنده و دفاع کننده انقلاب است لذا مجدانه تلاش می
کنند این عنصر با برکت را از انقلاب بگیرند.

رهبر انقلاب اسلامی هدف
آمریکا، قدرتهای استکباری و همپیمانان آنان در مبارزه با انقلاب را ضدیت با اسلام
دانستند و فرمودند:

اسلام پرچمدار دفاع از
حقوق بشر است اما دشمنان ما برای مخدوش جلوه داده اسلام در چشم مردم دنیا آن را ضد
حقوق بشر معرفی می کنند و این در حالی است که برخورد مدعیان دروغین حقوق بشر با
فلسطینی های رانده شده از وطن و زادگاهشان که جرمی جز طرفداری از اسلام ندارند و
نیز ترفند خباثت آمیز قدرتهای شیطانی در جلوگیری از رسیدن امکانات دفاعی به مردم
مظلوم و مسلمان بوسنی و هرزگوین این یقین را برای مسلمانان جهان بوجود آورده است
که امروز ابرقدرتها در سیاستهای مستکبرانه خود هدفی جز مخالفت و مبارزه با اسلام
را دنبال نمی کنند.

رهبر معظم انقلاب اخراج
جوانان مؤمن فلسطینی از خانه و موطنشان را مغایر با منشور عمومی اعلامیه جهانی
حقوق بشر دانستند و در بخش دیگری از سخنانشان ضمن تقبیح اقدام قدرتهای جهانی در
جلوگیری از ارسال اسلحه برای مردم بی دفاع و مظلوم بوسنی و هرزگوین فرمودند:

مدعیان صاحب اختیاری
دنیا به بهانه پیشگیری از مشتعل شدن جنگ سخن بی معنی، بی منطق و غلطی را در مورد
ممنوعیت ارسال اسلحه به منطقه درگیری تصویب کرده اند اما آنها گزارش های مکرر در
ارسال اسلحه به صربها برای کشتار مسلمانان را نادیده می گیرند و تا این حد علیه
مسلمانان حق کشی و زورگویی می کنند.

حضرت آیت الله خامنه ای
رهبری دینی و حاکمیت اسلام بر ایران را مانع چپاولگری آمریکا و انگلیس برای غارت
ثروت و خزائن کشور توصیف کردند و افزودند:

ملت ایران قدرتمند و
غالب است و بطور قطع و مسلم آمریکا، اروپا و اجتماع مستکبرین قادر نیستند برخلاف
اراده ملت مسلمان ایران گامی به جلو بردارند. مردم مسلمان و انقلابی ایران به رغم
خواست دشمن با درهم کوبیدن توطئه ها از اسلام و جمهوری اسلامی دفاع و حراست کرده و
با هوشیاری و آگاهی دستاوردهای مبارزات خود را حفظ خواهد کرد.

رهبر انقلاب اسلامی
ضرورت شناخت توطئه دشمنان معارض اسلام علیه دین، تعالیم دین و علمای اسلام را مورد
تأکید قرار دادند و در پایان سخنانشان لزوم پیوند میان آحاد مردم و مسئولین،
احترام به خدمتگزاران دین و کشور، تلاش برای عمق بخشیدن به معارف اسلامی و به عمل
در آوردن امکانات سرشار موجود را با هدف مأیوس کردن دشمنان اسلام و بازکردن راه
پیشرفت کشور خاطر نشان ساختند.

توضیح: چون متن کامل
سخرانی مقام معظم رهبری متأسفانه از طریق روزنامه ها و رسانه ا پخش نشده بود، لذا
درج و چاپ کامل آن میسر نگردید.

 

/

پانزدهم شعبان عید منتظران و مستضعفان

15 شعبان عید منتظران و مستضعفان

15شعبان، شیرین ترین و
خجسته ترین روز در سال است و یکی از بزرگترین اعیاد اسلامی می باشد. روزی است که
شعیان با دل و جان جشن می گیرند و ولادت با سعادت ولی الله اعظم حضرت حجه بن الحسن
سلام الله علیه را به یکدیگر تبریک و تهنیت می گویند.

15 شعبان روزی است که
امید و آرزو در قلب صدها هزار انسان محروم و مظلوم در این دنیای پر از ظلم و جور،
زنده می شود و انتظار فرج در تمام محرومین و ستمدیدگان و شعیان و محبان، متجلی می
گردد.

15 شعبان روز امام زمان
است؛ همو که هر بدعت و انحرافی را از بین می برد، و هر ضلالت و گمراهی را محو و
نابود می سازد و هر سنت مقدسی که در اثر امواج تاریک و سهمگین فته ها در طول دوران
های پس از رسالت، محو شده و هر حکم الهی که معطل مانده، احیا و زنده می کند.

15 شعبان، روز مبارک
ولادت با سعادت حجه الله، خاتم الائمه، خلاف صالح، قائم بالحق، بقیه الله فی
الارض، صاحب الزمان، امیرالامراء، قاتل الفجره، الباسط للعدل، منقذ الامه، صاحب
السیف، المنصور، الحجه، المأمول، المنتظر، الصاحب، الخالص،التالی، البرهان،
الباسط، الثائر، المنتقم، المؤید، السید، الجابرذ، الخازن، و السید فی الدنیا و الاخره
است.

داستان ولادت حکیمه
خاتون عمه امام عسگری سلام الله علیه، این بانوی بزرگوار و جلیل القدر، داستان
ولادت حضرتش را چنین بیان می کند:

ابومحمد (اما عسکری علیه
السلام)در پی من فرستاد و گفت: ای عمه! امشب در منزل ما افطارر کن. خدای تبارک و
تعالی امشب حجتش را در زمین، ظاهر می سازد.

عرض کردم: مادرش کیست؟

فرمود: نرجس.

عرض کردم: قربانت گردم!
به خدا سوگند هیچ اثری از وضع حمل در او نمی بینم.

فرمود: مطلب همان است که
به تو می گویم.

حکیمه خاتون ادامه می
دهد:

برای افطار به منزل امام
آمدم، سلام کردم و نشستم. نرچس خاتون آمد که کفشم را از پایم بیرون آورد و به من
گفت: ای بانوی من و ای سرور خاندان من، در چه حالی هستی؟

گفتم: بلکه تو سرور من و
بانوی بزرگوار خاندان من هستی.

از سخنم تعجب کرد و گفت:
این چه حرفی است؟ عمه جان!

گفتم: ای دخترم! خدای
تبارک و تعالی امشب پسری به تو عطا می فرماید که سرور دنیا و آخرت است. پس از
خجالت کشید و به کناری رفت.

نماز عشایم را که
خواندم، افطار کردم و سپس به رختخوابم رفتم و خوابیدم. نیمه شب بود که از خواب
برخاستم و مشغول نماز شب شدم. از نماز فارغ شدم، دیدم باز هم نرجس خواب است و هیچ
اثری و علامتی در او نیست. سپس مشغول تعقیب شدم و پس از آن دراز کشیدم. ناگهان
نرجس از خواب پرید و برخاستغ نماز شبش را خواند و خوابید.

از اطاق بیرون رفتم که
فجر را ببینم. فجر کاذب طالع شده بود و هنوز او خواب بود. شک و تردید مرا برداشت؛
ناگهان ابومحمد سلام الله علیه از اطاقش مرا صدا زد و گفت: عجله نکن، عمه! نزدیک
است. نشستم و سوره سجده و سوره یس را تلاوت کردم، در این بین، ناگهان نرجس با ترس
از خواب برخاست. به سوی او رفتم و گفتم: خدا نگهدارت باشد؛ آیا چیزی را احساس می
کنی؟

گفت: آری، عمه!

گفتم: خاطر جمع باش.
مطلب همان است که به تو گفتم.

سپس پند لحظه ای چرت زدم
که در همین لحظات، وضع حمل انجام پذیرفت هشیار شدم و احساس کردم که سرورم به دنیا
آمده است.

نزدیکش رفتم، دیدم به
سجده افتاده است و تمام مواضع سجودش بر زمین قرار گرفته است. او را در برگرفتم،
دیدم پاک و تمیز است. پدرش فریاد برآورد: عمه! فرزندم را برایم بیاور. او را نزد
پدرش بردم. حضرت با دو دست زیر کمر کمر او را گرفت و پاهایش را روی س ینه خود قرار
داد. در گوش راستش، اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس زبانش را در دهان کودک
گذاشت، گوئی دارد به او شیر می دهد. دست مبارک را بر دیدگان و گوش و اعضای بدنش
مالید و فرمود: فرزندم! حرف بزن.

این نوزاد مبارک شروع به
سخن کرد و گفت:

«اشهد ان لا اله الا
الله وحده لا شریک له و أن محمداً رسول الله» سپس بر امیرالمؤمنین و ائمه علیهم
السلام درود فرستاد و یک یک را نام برد، تا به پدرش رسید و پس از نام پدر سکوت
کرد.

سپس حضرت ابو محمد علیه
السلام فرمود: ای عمه! او را نزد مادرش ببر. او را بردم…

بهر حال امام زمان سلام
الله علیه به دنیا آمد ولی از همان آغاز، جز خواص، آن هم گاهی از اوقات کسی به
دیدارش مشرف نمی شد تا اینکه امام عسکری علیه السلام از دنیا رفت و امامت به حضرتش
منتقل شد. حضرت برای ارتباط با مردم، سفیرانی قرار داد که مسائل و مشکلات مردم را
حل می کردند.

سفرای حضرت در دوران
غیبت صغری عبارتند از:

1-ابو عمرو، عثمان بن
سعید عمروی- حدود پنج سال سفیر حضرت بود. این مرد جلیل القدر وکیل و نماینده امام
هادی و امام عسگری علیه السلام نیز بوده است.

پس از وفاتش، امام زمان
عجل الله فر جه غمگین و محزون شد و در نامه ای که به عنوان تسلیت به فرزندش محمد
بن عثمان نوشت، چنین آمده است:

«مصیبت بر شما و ما وارد
شد. و فراقش تو و ما را نگران کرد. خدا او را در بازگشتش به سوی او، مسرور و
خوشحال گرداند. از بزرگترین سعادت های او، همین است که خداوند فرزندی مانند تو به
او عطا فرموده است که جانشینش شود و جایش را پر کند و بر او رحمت فرستد».

2-ابوجعفر محمد بن
عثمان- همانگونه که از نامه تسلیت امام سلام الله علیه ملاحظه کردید، پس از درگذشت
عثمان بن سعید عمروی، حضرت فرزند برومندش محمد بن عثمان رابه سفارت خود برگزید.
این بزرگوار مدت 40 سال تقریباً سفیر حضرت بوده است.

3-ابوالقاسم حسین بن روح
نوبختی – این بزرگوار بیش از بیست و یکسال، سفیر حضرت بوده است. او هم مانند دو
سفیر دیگر، با کمال اخلاص، تا دم آخر زندگی، در خدمت سرور و مولایش بود.

4-ابوالحسن علی بن محمد
سمری – این بزرگمرد نیز از اصحاب مقرب امام عسکری علیه السلام بوده و مدت سه سال
تقریباً سفیر امام بوده است. او آخرین سفیر است که پس از وفاتش، غیبت کبری آغاز شد
و ارتباط مستقیم با حضرت حجت سلام الله علیه پایان پذیرفت.

در نامه تاریخی مشهوری
که امام زمان سلام الله علیه به آخرین سفیرش نوشته، چنین آمده است:

«بسم الله الرحمن
الرحیم. یا علی بن محمد السمری، عظم الله اجر اخوانک فیک فانک میت ما بینک و بین
سته ایام. فاجمع أمرک، و لا توص الی أحد فیقوم مقامک بعد وفاتک، فقد وقعت الغیبه
التامه، فلا ظهرو الا بعد أن یأذن الله تعالی ذکره، و ذلک بعد طول الامد و قسوه
القلوب، و امتلاء الارض جوراً. و سیأتی من شیعتی من یدعی المشاهده؛ الا فمن ادعی المشاهده
قبل خروج السفیانی و الصیحه فهو کذاب مفتر، و لا حول و لا قوه الا بالله العلی
العظیم».

-ای علی بن محمد سمری!
خداوند پاداش برادرانت را در فقدانت عظیم گرداند، تو از امروز تا شش روز دیگر
قطعاً از دنیا می روی. پس کارهایت را رو به راه کن و به هیچ کس پس از خودت وصیت
نکن که جانشینت باشد چرا که غیبت کبری آغاز شده است و دیگر هیچ ظهوری برای من نیست
مگر پس از اینکه خدای متعال اجازه و اذن دهد، و این نباشد جز پس از زمانی طولانی
که دلها سخت و زمین پر از ظلم و ستم شده باشد. و همانا از شیعیانم برخی می آیند و
ادعا می کنند که مرا دیده اند هان، بدان که هرکس ادعا کند که پیش از خروج سفیانی و
صیحه آسمانی مرا دیده و مشاهده کرده است، او دروغگو و تهمت زن است. ولا حول و لا
قوه الا بالله العلی العظیم.

آغاز غیبت کبری

روزی که سمری، آخرین
سفیر، از دنیا رحلت کرد، امام زمان سلام الله علیه هفتاد و چهار سال از عمر مبارکش
گذشته بود. چهار سال و نیم با پدرش و شصت و نه سال و شش ماه و پانزده روز، دوران
غیبت صغری را گذراند و اینک آغاز غیبت کبری بود. غیبتی که آزمایشی بزرگ برای
شیعیانش است و این ادامه دارد تا روزی که خدا بخواهد و آن کوکب دری ظاهر گردد و
جهان را پر از عدل و داد نماید و انتقام میلیون ها شیعه اش و پیروانش و محبینش را
از ستمگران و طاغوتیان بگیرد. آزمایش بزر

 آغاز شده است تا  آنان که قلبشان مالامال از ایمان است، در
امامتش هرگز شک و تردید نکنند و هرچه ظلم و ستم بیشتر و افزونتر گردد، ایمان و
اخلاصشان به حضرتش بیشتر شود و هر لحظه و هر دم به انتظار فرجش باشند و لحظه ای از
وظیفه های اسلامی انسانی خویش غفلت نورزند تا در 
برابر وجود مقدسش رو سفید باشند. او که بر ما و تمام اعمالمان حاضر و ناظر
است و قطعاً گناهان ما حضرتش را اندوهگین می سازد.

رسول خدا صلی الله علیه
و آله و سلم درباره غیبتش می فرماید:

«والذی بعثنی بالحق
بشیراً، لیغیبن القائم من ولدی، بعد معهود الیه منی حتی یقول اکثر الناس: ما الله
فی آل محمد حاجه، و یشک آخرون بدلائله، فمن أدرک زمانه فلیتمسک بدینه، و لا یجعل
للشیطان علیه سبیلا بشکه فیزیله عن ملتی و خرجه من دینی…» (بحار – ج51 – ص86)

به آن خدائی که مرا به
عنوان بشارت دهنده به حق، مبعوث گردانید قسم، محققاً قائم از فرزندانم با پیمانی
که من با او بسته امف غیبت می کند و از دیدگان مردم پنهان می شود، تا آنجا که
بیشتر مردم می گویند: هیچ نیازی به آل محمد نیست و برخی دیگر در دلائلش شک می
کنند. پس هر که دورانش و زمانش را دریابد، باید به دین خود کاملاً پایبند باشد و
با شک و تردید ، شیطان را به خود راه ندهد که او را از ملت من خارج و از دین من
بیرون آورد.

به خدا پناه می بریم از
اینکه شیطان بخواهد با اینجاد شک و تردید، ما را از حجت عظمای پروردگار، و امام
زمانمان جدا سازد و دین ما را به انحراف بکشاند. در آیه مبارکه می خوانیم: «ولا
یکونوا کالذین أوتوا الکتاب من قبل، فطال علیهم الامد، فقست قلوبهم و کثیر منهم
فاسقون».

-و مانند اهل کتاب
نباشند که غیبت بر آنها طولانی شد، پس قلبهایشان سخت گردید و بسیاری از آنان
تبهکارند.

آری! طول مدت غیببت این
خطر را دارد که مردم یا از آمدن حضترش نومید گردند ویا اینکه نسبت به احکام دین بی
تفاوت گردند و در هر دو صورت به تباهی و انحراف و فاسد کشانده می شوند چنانکه
اکنون متأسفانه شاهد چنین وضعیتی در جهان اسلام هستیم. امید است که شیعیان و
پیروان خالص آن بزرگوار در ایران اسلامی که مشکلات و سختی ها و جنگ ها و توطئه های
گوناگونی را تاکنون پشت سر گذاشته اند، هرگز لحظه ای نومیدی و یاس به قلوب خود راه
ندهند و پیوسته منتظر فرج حضرتش باشند که هرچه انتظار بیشتر طول بکشد  و صبر و تحملشان افزونتر گردد، بی گمان اجر و
مزدشان نزد پروردگارشان بیشتر و عظیم تر خواهد بود.

خداوند ما را از منتظران
فرج ولیش قرار دهد و هرچه زودتر دیدگان ما را به جمال دل آرای وجود مقدسش، روشن و
منور گرداند.

فرا رسیدن این عید سعید
را که مصادف است با ایام دهده مبارک فجر به عموم شیعیان بویژه مقام معظم رهبری و
مردم عزیز کشورمان، تبریک و تهنیت عرض می کنیم و امیدواریم اعمال و رفتار و اقوال
ما بگونه ای باشد که رضایت حضترش را جلب کند و ما را مورد لطف و عنایت خاصش قرار
دهد.

آمین یا رب العالمین.

 

/

پنجم شعبان، ولادت امام سجاد (ع)

پنجم شعبان، ولادت امام
سجاد (ع)

امام زین العابدین، علی
بن الحسین السجاد سلام الله علیه در روز پنجشنبه، پنجم ماه شعبان از سال 88 هجری
قمری، قبل از وفات جدش امیرالمؤمنین علیه السلام به دو سال، در مدینه منوره متولد
شد. و پس از وفات حضرت امر علیه السلام، ده سال در دوران امام مجتبی و ده سال در
دوران پدرش حضرت سیدالشهدا علیهما السلام زندگی کرد و پس از پدر، قریب سی و پنج
سال مدت امامتش بود.

القاب مبارکش: زین
العابدین، سدی الساجدین، زین الصالحین، وارث علم النبیین، منار القانتین،الخاشع،
المتهجد، الزاهد، العابد، الزکی، الامین، البکاء، السجاد، ذوالثفنات، امام الامه و
ابوالائمه است.

کنیه اش: ابوالحسن و
ابومحمد است.

امام باقر علیه السلام
می فرماید:

پدرم علی بن الحسین،
هرگز نعمتی از نعمتهای خدای عزوجل را به یاد نیاورد جز اینکه سجده کرد. آیه ای از
آیات کتاب خدا را که سجده افتاد و هرگز خداوند سوئی یا مکر مکر کننده ای را از او
دور نکرد جز اینکه در برابر حق به سجده افتاد، و از هیچ نماز واجبی فارغ نشد، جز
اینکه سجده کرد و بین هر دو نفری که اصلاح می کرد، به سجده می افتاد و همواره اثر
سجود در تمام مواضع سجده اش نمایان بود، و لذا نام مبارکش «سجاد» شد.؟

بنده سپاسگزار خداوند

در روایت است که روزی
عبدالملک بن مروان، آن حضرت را بسیار مدح کردو ستایش نمود.

امام سجاد فرمود:

آنچه که تو گفتی و وصف
نمودی، از فضل و عنایت پروردگار سبحان و به فضل تأییدات و توفیقات حضرت حق است.
ولی کجا است شکر و سپاس آن همه نعمتهای خداوندی؟!

همانا پیامبر اکرم صلی
الله علیه و آله و سلم، آنقدر نمازش را طولانی می کرد تا اینکه پاهای مبارکش ورم
می نمود و بقدری در ایام گرم تابستان، شدت تشنگی در روزهائی که روزه داشت بر او
غلبه می کرد که دهانتش خشک و بی حرکت می شد. به آن حضرت عرض می شد: مگر نه خداوند
تو را از گذشته و آینده ات بخشیده است؟

حضرت می فرمود: آیا بنده
شاکر و سپاسگزاری نباشم؟!

خدای را برآنچه عطا
فرموده و برتری داده، در دنیا و آخرت، حمد و سپاس بی پایان می گویم. به خدا سوگند
اگر تمام اعضا و جوارح بدنم قطعه قطعه شوند و دیدگانم بر سینه ام فرو ریزند، هرگز
نمی توانم ده یکم یکی از نعمتهای بسیار زیادش که شمارشگران توان شمارش آن را
ندارند، شکرگزارم.

اگر نه این بود که
خانواده ام و سایر مردم از نزدیکان و عموم مردم بر من حقوقی دارند و ناچار، باید
آن حقوق را برآورم و تا حد قدرت در انجام آن کوتاهی نکنم، هر آینه جشمانم را به
سوی آسمان می دوختم و قلبم را به سوی پروردگارم روانه می ساختم و آن را بر نمی
گرداندم تا جانم از قالب در آید.

سپس حضرت سجاد گریست و
عبدالملک نیز گریه کرد. آنگاه حضرت فرمود: فرق است بین کسی که آخرت را طلب می کند
و برای بدست آوردن آن سعی و کوشش می کند و بین کسی که طلب دنیا است و از هرجا که
بتواند، دنبال آن می رود و در آخرت طمعی ندارد.

در روایت آمده است که
وقتی امام سجاد علیه السلام به نماز می ایستاد، بدنش می لرزید، رنگ چهره اش تغییر
می کرد و مانند سعف نخل از خوف خدا به لرزه می افتاد.

البته آن شناختی که امام
سجاد علیه السلام از خدایش دارد و می خواهد بنده شاکر و سپاسگزاری برای پروردگارش
باشد، چنان شناختی ما نداشته و نخواهیم داشت ولی لا اقل از این امامان پاک و
مطهرمان، مقداری درس بگیریم. آنها که زبدگان بودند و خداوند از هر رجس و پلیدی
آنان را پاک و طاهر و مطهر قرار داده بود و از هر گناه و حتی نیت گناهی نیز معصوم
بودند،اینچنین از خداوند خوف داشتند و می ترسیدند که مبادا لحظه ای از حضرت
ذوالجلال غفلت کنند و عمری در پشیمانی بسر ببرند که هرگز چنین اتفاقی نمی افتاد
ولی بهر حال اگر هم گناهی نداشتند همانطور که خودشان می فرمودند، می خواستند
بندگانی شاکر و سپاسگزار باشند. حال ما با این همه نعمتهای خداوند چقدر شکر
گزاریم؟!

وضعیت خود را بسنجیم و با
روش امام سجاد سلام الله علیه مقایسه کنیم تا ببینیم که فرق ما و اماممان بیش از
فرق ما بین زمین و آسمان است. ما کجائیم و آنان کجا؟ مگر ما خود را پیرو و ماموم و
محب آنان نمی دانیم؟ پس چرا اندکی به خود نیائیم و این همه عمر گرانبها را به غفلت
نگذرانیم؟

راستی آیا ما وقتی به
نماز می ایستیم، درک می کنیم که در برابر چه کسی ایستاده ایم؟ آیا می دانیم که
داریم با ملک مقتدر جبار سخن می گوئیم؟ اگر دمی بیاندیشیم و آن همه عظمت و بزرگی
را در برابر خود ببینیم، قظعاً وضعیتمان عوض می شود. ما که با کوله باری از گناه
در برابر خدا می ایستیم، باید لااقل از ذات مقدسش، اندکی خچالت بکشیم و خضوع
بیشتری داشته باشیم.

ما هرگز نمی توانیم یک
رکعت نماز مانند امام سجاد عیله اسلام انجام دهیم ولی این دلیل نمی شود که اینقدر
نماز را هم سبک بشماریم و به آن اهمیت ندهیم.

به امید اینکه پیروانی
خوب و محبانی عامل و شعیانی مخلص برای حضرت زین العابدین و پدران و فرزندانش علیهم
صلوات الله باشیم.

فرا رسیدن پنجم شعبان
المکرم، سالروز ولادت آن بزرگوار را به مقام والای ولی الله الاعظم و تمام شیعیان
و علاقمندان بویژه مقام معظم رهبری تبریک و تهنیت عرض می کنیم و توفیق همگان را در
پیروی از خط و نهجشان، از خدای بزرگ مسئلت داریم.

 

/

سوم شعبان ولادت امام حسین (ع)

سوم شعبان ولادت امام
حسین (ع)

روز سوم شعبان از سال
چهارم هجری، حضرت سیدالشهدا، ابیعبدالله الحسین علیه السلام در مدینه منوره به
دنیا آمد.

اسماء بنت عمیس می گوید:
یک سال پس از ولادت امام مجتبی علیه السلام، برادرش امام حسین علیه السلام متولد
شد. حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم به خانه دخترش زهرا سلام الله علیها آمد
و به من فرمود: اسماء! فرزندم را بیاور. او را در پارچه ای سفید پیچیدم و به حضرتش
دادم. حضرت اذان در گوش راستش و اقامه در گوش چپش گفت و او را بر دامن خود گذاشت و
گریه کرد.

عرض کردم: پدر و مادرم
فدای تو باد ! چرا گریه می کنی؟

فرمود: بر این فرزندم
گریه می کنم.

عرض کردم: او تازه به
دنیا آمده است!

فرمودک گروه ستمگرو
متجاوز، پس از من او را می کشند. هرگز شفاعتم نصیب آنان نخواهد شد.

این روز مبارک و فرخنده
را به عموم پیروان حضرتش به ویژه مقام معظم رهبری، ملت عزیز ایران و پاسداران
انقلاب اسلامی که امروز روز «پاسدار» است، تبریک و تهنیت می گوئیم. و به راستی نام
بسیار مناسب و بجائی است چرا که در این روز، بزرگترین و عظیم ترین پاسدار اسلام به
دنیا آمد و در راه پاسداری از اسلام عزیز پس از 57 سال، در سرزمین نینوا، به شهادت
رسید.

و پاسدار واقعی کسی است
که در این زمان و در هر زمان، به ندای «هل من ناصر ینصرنیم پاسخ مثبت بدهد و با
اعلام شعار حسینی نهیهات منا الذلهم دست ذلت و خواری به دشمنان اسلام و قرآن ندهد
و در راه دفاع از آرمان مقدس سیدالشهدا، با دست و زبان و قلم و بیان و با تمام
توان، فعالیت و جهاد پیگیر و بی وقف کند. امید اینکه پاسداران عزیز ما که به
انگیزه دفاع از انقلاب الهی و اسلامی، لباس مقدس سپاه را بر تن کرده اند با پیروی
خالصانه از این امام معصوم سلام الله علیه، دین خود را به اسلام و مسلمین ادا کنند
و به سعادت و عزت دارین، موفق گردند و به ایمد اینکه تک تک افراد ملت شهید
پرورمان، پاسداران اسلام و قرآن باشند و سعی و تلاش کنند که در تمام ابعاد و تمام
زمینه ها و در حال، خلق و خوی حسینی داشته باشند، و به امید اینکه تمام مسلمانان
جهان، با تأسی و اقتدا به سرور شهیدان، از دین خدا پاسداری و حمایت کنند و با
وارستگی و خلوص تمام، با دشمنان اسلام و قرآن پیکار و نبرد کنند تا پیروز و سرفراز
گردند، چه اینکه پاسدار اسلام لباس و آرم ندارد و از مرزها و خاک ها فراتر است.

هرجا اسلام است،باید
پاسدار اسلم وجود داشته باشد و از اسلام پاسداری کند.

مهمترین فریضه الهی

در تحف العقولف روایت
بسیار زیبا و جالبی از حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه نقل شده است که حضرت تأکید
فراوان بر امر به معروف و نهی از منکر می کنند و چون اکنون سخن روز است و نیاز به
آن در جامعه کنونی ما، با وجود انحراف ها و کژی های فراوان که در گوشه و کنار،
بسیار به چشم می خورد، همواره افزون و افزونتر می شود باید ملت شهید پرور ایران
این فریضه مهم و ارجمند الهی را پیوسته نصب العین خود قرار دهند، فرازی از این
روایت را در اینجا می آوریم تا مورد استفاده عزیزانمان قرار گیرد و در برابر سیل
تهاجم فرهنگی غرب، بی محابا بایستند و با روش های خیر خواهانه انبیا و صالحان ،
کژروان و غرب زدگان را به فرهنگ شرافت بخش اسلام باز گردانند:

«اعتبروا ایها الناس بما
وعظ الله به اولیاءه من سوء ثنائه علی الاحبار اذ یوقل: (لولا ینهاهم الربانیون و
الحبار عن قولهم الاثم) و قال: (لعن الذین کفروا من بنی اسرائیل…) و انما عاب
الله ذلک علیهم لانهم کانوا یرون من الظلمه الذین بین أظهرهم المنکر و الفساد فلا
ینهونهم عن ذلک ، رغبه فیما کانوا ینالون منهم، و رهبه مما یحذرون والله یقول:
(فلا تخشوا الناس و اخشون) وقال: (المؤمنون و امؤمنات بعضهم ألیاء بعض، یأمرون
بالمعروف و ینهون عن المنکر) فبدأ الله بالامر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضه
منه، لعلمه بأنها اذا أدیت و أقیمت ، استقامت الفرائض کلها، هینها و صعبها…»

ای مردم! از موعظه های و
پندارهای خداوند به اولیاءش عبرت بگیرید و ببینید که چگونه خداوند احبار را مورد
نفرین خود قرار می دهد و می فرماید: «چه می شد اگر روحانیون و احبار، آنان را از
سخن گناه، باز می داشتند» و می فرماید: لعنت برکافران از بنی اسرائیل…» و به
تحقیق که خداوند این را بر آنان قبیح دانست زیرا منکر و فساد و تبهکاری را از
ستمگران می دیدند و آنها از این ظلم ها و فسادها منعشان نمی کردند زیرا یا به
طمع  دستیابی به بخشش های آنان امیدوار
بودند و یا  از آنها وحشت و هراس داشتند، و
این در حالی است که خدای متعال می فرماید: «از مردم نترسید و از من بترسید» و در
آیه دیگری می فرماید: «مؤمنین یاران یکدیگرند که به معروف و کارهای خیر امر می
کنند و از منکر و کارهای بد نهی می نمایند» و در این آیه ملاحظه می کنید که خداوند
فرایض و واجبات را با امر به معروف و نهی از منکر آغاز کرده است زیرا علم دارد که
اگر این دو انجام شد و برپا گردید، دیگر فرایض و واجبات، چه مشکل و چه آسان، همه و
همه برپا خواهد شد.

برخورد با فقرا و یتیمان

از شعیب بن عبدالرحمن
خزاعی نقل شده که گفت:

روز عاشورا بر پشت امام
حسین، اثری پیدا شد. از امام سجاد علیه السلام علتش را پرسیدند: حضرت فرمد: این
اثر به جای مانده بواسطه انبان خوراک و مواد غذائی است که حضرت بر پشت خویش بار می
کرد و به خانه یتیمان و بیچارگان و فقیران می برد و تقسیم می کرد.

خوف از پروردگار

ابو عمیر گوید: امام
حسین علیه السلام بیست و پنج بار، با پای پیاده به حج خانه خدا رفت و این نبود جز
از شدت اخلاص در عبادتش و خوف از پروردگارش. پس چه حال ما باید باشد با این
عبادتهای بی مغز که بیشتر به صورت عادت در آمده است.

روای می گوید: از امام
حسین علیه السلام سئوال شد: چه شده است که اینقدر از پروردگارت خوف و خشیت داری؟

حضرت فرمود: «لا یأمن
یوم القیامه الا من خاف الله فی الدنیا» – امانی نیست برای کسی در روز رستاخیز جز
کسی که در دنیا از خداوند خوف داشته باشد.

انس بن مالک گوید: روزی
همراه با امام حسین بودم، حضرت نزد قبر خدیجه علیها السلام رفت. سپس گریه کرد و
بعد از آن به من گفت: از نزد من برو! انس گوید: خودم را پنهان کردم. دیدم نماز
خواند و خیلی نمازش را طول داد سپس مناجات کرد و عرضه داشت:

«پروردگارا! بنده حقیر و
کوچکت را که تو مولا و سروش هستی و او پناهی جز تو ندارد، رحم کن. ای دارنده عظمت
و علو و بزرگی! اعتماد و اطمینانم فقط و فقط به تو است. خوشا به حال کسی که تو
مولا و سروش باشی. خوشا به حال برده ات که خواب از چشمش پریده است و دردش را به تو
ای ذوالجلال، شکایت می کند. او را علت و مرضی نیست، جز اینکه محبتش به مولایش زیاد
است…

یک بار دیگر فرارسیدن عید
ولادت این پاسدار بزرگ اسلام را به عموم پیروان و علاقمندانش، تبریک و تهنیت عرض
می کنیم و امیدواریم با پیروی از آن حضرت، پاسدارانی مخلص برای اسلام و قرآن
باشیم.

ضمناً چهارم ماه شعبان
المکرم، ولادت با سعادت برادر فداکار و ایثارگر آن حضرت، و پاسدار والا مقام اسلام
عزیز و جانباز قرآن و اهل بیت، حضرت ابوالفضل العباس بن علی بن ابی طالب علیهم
السلام است. ولادت این پاسدار جانباز اسلام را به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه، مقام
معظم رهبری و جانبازان و معلولان و خانواده ای شهیدان و تمام ایثارگران ایران،
تبریک و تهنیت عرض می کنیم.

در فضیلت و عظمت و علو
مقام باب الحوائج، حضرت عباس همین بس که امام سجاد سلام الله علیه درباره اش
فرمود:

«رحم الله عمی العباس
فلقد آثر و أبلی و فدی أخاه بنفسه حتی قطعت یداه، فأبدله الله عزوجل بهما جناحین
یطیر بهما مع الملائکه فی الجنه کما جعل جعفربن ابی طالب. و ان للعباس عندالله
تبارک و تعالی منزله یغبطه بها جمیع الشهداء یوم القیامه»

-خدا رحمت کند عمویم
عباس را که ایثار کرد و فداکاری نمود و با ایثار جان خود، از برادرش دفاع کرد تا
جائی که دو دستهایش قطع شد و خداوند به جای آن دو دست، دو بال به او داده است که
مانند جعفربن ابی طالب دزر بهشت، همراه با فرشتگان پرواز می کند. و همانا حضرت
عباس در روز قیامت، منزلتی نزد خدای تبارک و تعالی دارد که تمام شهدا به مقام و
منزلتش ، غبطه می خورند.

شهید که بالاترین مقام
را دارد، با این حال مقام حضرت عباس چه مقام والا و ارجمندی است که تمام شهیدان در
روز قیامت به آن مقام و درجه، غبطه می خورند. این براستی بالاترین ستایش است که
حضرت سجاد، عموی بزرگوار و فداکارش را ستایش نموده است. حضرت عباس باب الحوائجی
است که هرکه به درگاهش روی آورد و حاجتی از او بخواهد، نومید باز نمی گردد و حاجتش
روا می شود. سلام و درود خداوند بر او و بر جویندگان و پویندگان راه مقدسش باد.

 

/

ماه شعبان، ماه پیامبر

ماه شعبان، ماه پیامبر

ماه شعبان، ماه پرفضیلتی
است؛ ماهی است که برکات الهی بر بندگان صالحش نازل می شود؛ ماهی است که باید از
وجودش، بیشترین استفاده را کرد و نگذاشت که این ماه پربرکت به پایان برسد و از
برکاتش بی بهره بمانیم که بدبخت ترین بندگان، کسانی هستند که این ماه های پربرکت
(رجب، شعبان، رمضان) بر آنها بگذرد و از آنها استفاده شایانی نبرند؛ از برکات
خداوند که در این ماه ها افزونتر می گردد، بی بهره بمانند و خلاصه از گناهان
استغفار نکنند.

رسول خدا این ماه را ماه
خودش معرفی کرده و فرموده است:

«شعبان شهری و رمضان شهر
الله عزوجل، فمن صام من شهری یوماً کنت شفعه یوم القیامه و من صام شهر رمضان أعتق
من النار» – ماه شعبان، ماه من است و ماه رمضان، ماه خدای عزوجل است؛ پس هرکه یک
روز از ماه مرا روزه بدارد، در روز قیامت، شفیعش خواهم بود و هرکه ماه رمضان را
روزه بدارد آتش جهنم آزاد خواهد شد.

این ماه را ماه «شفاعت»
نیز می نامند زیرا رسول خدا شفاعت می کند از کسی که در این ماه بر او و اهل بیتش،
صلوات و درود بفرستد.

امام صادق علیه السلام
از پدرش نقل می کند که فرمود: وقتی ماه شعبان فرا می رسید، پدرم امام زین العابدین
علیه السلام، اصحابش را جمع می کرد و می فرمود:

«معاشر أصحابی أتدرون أی
شهر هذا؟ هذا شهر شعبان، و کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یقول: شعبان
شهری، ألا فصوموا فیه محبه لنبیکم، و تقرباً الی ربکم، فو الذی نفس علی بن الحسین
بیده، لسمعت أبی الحسین بن علی علیه السلام یقول: سمعت امیرالمؤمنین علیه السلام
یقول: من صام شعبان محبه نبی الله صلی الله علیه و آله و تقرباً الی الله عزوجل،
أحبه الله و قربه من کرامته یوم القیامه و أوجب له الجنه».

– گروه اصحابم! آیا می
دانید این چه ماهی است؟ این ماه شعبان است؟ که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم
می فرمود: شعبان ماه من است. ای مردم! در این ماه به خاطر دوستی با پیامبرتان و
تقرب به پروردگارتان روزه بگیرید. به خدائی که جان علی بن الحسین بدست او است، به
تحقیق شنیدم پدرم امام حسین علیه السلام می فرمود: شنیدم امیرالمؤمنین علیه السلام
را که می فرمود: هرکه ماه شعبان را به خاطر دوستی و محبت رسول الله صلی الله علیه
و آله و سلم و نزدیکی به خدای عزوجل روزه بگیرد، خداوند او را دوست می دارد و به
کرامتش در روز قیامت نزدیکش می گرداند و بهشت را برای او واجب می کند.

رسول خدا صلی الله علیه
وآله و سلم طی یک روایت طولانی درباره فضیلت این ماه عظیم می فرماید: «… به
خدائی که مرا به حق به پیامبری مبعوث گردانید قسم که در نخستین روز ماه شعبان،
ابلیس سربازان خود را در سراسر زمین می فرستد به آنان می گوید: تلاش کنید که
بندگان خدا را در این روز به سوی خودتان جذب کنید. و در همین روز، خدای عزوجل
فرشتگانش را در سراسر زمین می فرستد و به آنان می فرماید: بندگانم را هدایت و
ارشاد کنید که خوشبخت شوند بجز آنان که تمرد کرده و طغیان و نافرمانی می کنند که
آنان جزء سربازان ابلیس و حزبش قرار می گیرند.

و همانا خدای عزوجل در نخستین
روز از ماه شعبان امر می کند  که درهای
بهشت گشوده شوند و دستور می دهد به درخت «طوبی» که شاخه هایش را بر این دنیا
نمایان کند و دستور می دهد که درهای جهنم باز شوند و به درخت «زقومم دستور می دهد
که شاخه هایش را بر این دنیا بنمایاند، سپس منادی خداوند ندا می کند: این بندگان
خدا! این شاخه های درخت طوبی است، به آنها تمسک جوئید تا شما را به بهشت بالا
ببرند و این هم شاخه های درخت زقوم است؛ پس زنهار که به آنها نزدیک شوید که فقط
شما را به جهنم سوق می دهد. سپس رسول خدا فرمد: بدانید! هرکه در این روز نماز
نافله ای بخواند، به یکی از آن شاخه های آویزان شده، و هرکه در این روز صدقه ای
دهد به شاخه ای آویزان شده، و هر که کسی را در این روز ببخشد، به شاخه ای آویزان
شده، و هرکه بین زن و شوهری یا پدر و فرزندی یا دو نفر فامیل یا دو همسایه یا دو
بیگانه اصلاح کند، به شاخه ای آویزان شده و هرکه بر بدهکاری آسان بگیرد و یا از او
بگذرد، به شاخه ای آویزان شده و هرکه در حسابش بنگرد، وام کهنه ای را ببیند که
صاحبش از پرداختن آن ناامید گشته، پس او را بپردازد، به شاخه ای آویزان شده و هرکه
متکفل یتیمی شود، به شاخه ای آویزان شده و هرکه قرآن را بخواند یا مقدرای از آن را
تلاوت کند به شاخه ای آویزان شده و هرکه ذکر خدا را بگوید و نعمتهایش را شکر کند،
به شاخه ای آویزن شده، و هرکه در این روز بیماری را عیادت کند، یا جنازه ای را
تشیع نماید، یا مصیبت دیده ای را تسلیت بگوید، به شاخه ای آویزان شده و هرکه در
این روزه به پدر و مادرش یا یکی از آنان احسان کند به شاخه ای آویزان شده است…».

پس بیائید ای
دوستان، در این ماه عزیز،با کارهای خیر و با احسان و نیکی به خویشان و یاران و
دوستان و با فرستادن صلوات بی پایان بر رسول خدا و اهل بیتش و با صدقه دادن به
بیچارگان و مستمندان به شاخه های درخت طوبی آویزان شویم و از درخت زقوم رهائی
یابیم.

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنیهائی از قرآن

امام زمان (ع) در قرآن

امام مستضعفین

«و نردید آن نمن علی
الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین». (سوره قصص – آیه5)

و می خواهیم بر مستضعفین
در زمین منت گذاریم و آنان را پیشوایان و وارثان قرار دهیم.

بقیه الله:

«بقیت الله خیر لکم ان
کنتم مؤمنین». (سوره هود آیه 86)

بقیه الله برای شما بهتر
است اگر مؤمکن هستید.

امام صادق علیه السلام
می فرماید: اولین سخنی که پس از ظهور، می گوید: این آیه را تلاوت می کند و می
فرماید: من بقیه الله و حجتش و خلیه اش بر شما هستم. پس هیچ مسلمانی بر او سلام
نمی کند جز اینکه می گوید: سلام بر تو ای بقیه الله در روی زمین.

وارث زمین:

«الحمد لله الری صدقنا
وعده و أورثنا الارض نتبوّا من الحنه حیث نشاء، فنعم أجر العاملین». (سوره زمر –
آیه 74)

خدای را حمد و سپاس که
وعده اش را برای ما محقق ساخت و راست گفت و ما را وارث زمین قرار داد که در هر جای
بهشت بخواهیم، ساکن خواهیم شد. پس چه نیکو است پاداش نیکوکاران.

امام صادق علیه السلام
فرمود:

او تنها می آید و به
خانه خدا تنها می آید و تنها وارد کعبه می شود و شب را به تنهائی در آنجا می
گذراند. پس وقتی دیده ها به خواب رفت و شب جهان را فراگرفت، جبرئیل و میکائیل و
فرشتگان صف در صف می آیند و جبرئیل عرض می کند: ای سرورم! هر چه دستور بدهی
پذیرفته است و امرت روا است. پس حضرت دست به صورت خود می کشد و این آیه را می
خواند «الحمد لله الذی صدقنا وعده…».

امر الله:

«أتی أمر الله فلا تستعجلوه».
(سوره نحل –  آیه1)

ام خدا فرا رسید، پس
تقاضای تعجیل آن نکنید.

این هشداری است که قلب
ها را از جا می کند.

این هشداری است که
جبرئیل امین در روز ظهور حضرت حجت سلام الله علیه فریاد می آورد و تمام خلایق
صدایش را می شنوند. اینچنین اامام صادق علیه السلام ما را خبر داده است که پس از
این هشدار الهی، منادی در آسمان و زمین صدا می زند: «ای آفریدگان پروردگار! این
مهدی آل محمد است! با او بیعت کنید و مخالفتش ننمائید.

پیروزی حق:

«و یومئذ یفرح المؤمنون
بنصراللله». (سوره روم – آیه4)

آن روز مؤمنین به نصرت و
پیروزی پروردگار خرسند می شوند.

آری! آن روز، روزی است
که انتقام میلیون ها مسلمان مستضعف و ستمدیده گرفته می شود. آن روز، روزی است که
ملجأ و پناه مردم از راه می رسد و شیعیان و پیروانش را یاری می بخشد. آن روز روز
رهائی است که مؤمنین به این نصرت حق، خرسند و خوشحال می گردند.

همه تسلیم امرش می
باشند:

«وله أسلم من فی
السّموات و الارض طوعاً و کرهاً». (سوره آل عمران – آیه83)

همه مردم در آسمان ها و
زمین، به اختیار یا به اجبار تسلیمش می شوند.

امام رضا علیه السلام می
فرماید: این  آیه درباهر حضرت قائم علیه
السلاخم نازل شده است که وقتی مواجه با مرتدین و کافران در شرق و غرب زمین می شود،
اسلام را برآنها عرضه می کند. هرکه به دلخواه خویش اسلام آورد او را به نماز و
زکات و دیگر واجباتی که بر مسلمان هست و خدا بر او فرض کرده است، امر می کند و
هرکه اسلام نیاورد گردنش را می زند تا آنجا که در شرق و غرب زمین کسی نماند جز
اینکه خدا را بپرستد.

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی ثابت و
استوار  از آغاز تا پايان

امر به معروف و نهی از
منکر

«همه ملت موظفند به
اینکه نظارت داشته باشند در همه کارهایی که الان مربوط به اسلام است، اگر دیدند که
یک کمیته خدای نخواسته بر خلاف مقررات اسلام دارد عمل می کند، بازاری باید اعتراض
کند، کشاورز باید اعتراض کند، معممین و علما باید اعتراض کنند، اعتراض کنند تا این
کج را راست کنند. اگر دیدند یک معمم برخلاف موازین اسلام خدای نخواسته می خواهد
عمل بکند، همه موظفند که جلویش را بگیرند که امروز غیر روزهای دیگر است آن وقت هم
باید بگیرند اما حالا کام مهم است. حالا اساس، اساس وجهه اسلام است». (9/3/1358)

«الان مکلفیم ما،
مسئولیم همه مان، همه مان مسئولیم، نه مسئول برای کار خودمان مسئول کارهای دیگران
هم هستیم «کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته» همه باید نسبت به همه رعایت بکنند، همه
باید نسبت به دیگران، مسئولیت من هم گردن شماست، شما هم گردن من است. اگر من پایم
را کج گذاشتم شما مسئولید اگر نگوئید چرا پایت را کج گذاشتی، باید هجوم کنید، نهی
کنید که چرا؟ اگر خدای نخواسته یک معمم در یک جا پایش را کج گذاشت، همه روحانیون
باید به او هجوم کنند که چرا برخلاف موازین؟ سایر مردم هم باید بکنند،نهی از منکر
اختصاص به روحانی ندارد، مال همه است، امت باید نهی از منکر بکند، امر به معروف
بکند». (15/4/1358)

«وظیفه سنگین، مسئولیت
سنگین و همه تان مسئول خواهید بود، اگر یکی تان یک کاری بکند، دیگری ساکت باشد او
هم مسئول است. اگر یکی خلاف کرد، همه باید بروید دنبالش که آقا چرا، لازم نیست که
کتک کاری بکنید، مؤاخذه کنید. اگر یک نفر خلاف کرد، 20نفر از شماها رفت گفت نکن
این کار صحیح نیست، تحت تأثیر واقع می شود. اگر یک معمم، یه صورت معمم، یک کار
خلاف کرد، از اطراف، معممین هجوم به آن آوردند که چرا این کار را می کنی، نمی کند
دیگر. اگر من یک خلافی کردم همه تان هجوم آوردید که چرا این کار را می کنی، من سر
جایم می نشینم. همه تان مسئولید، همه مان مسئولیم، امروز مسئولیت بزرگ است برای
ما، ما نصف راه هستیم و من خوف این را دارم که قضیه ما، قضیه هیتلر بشود». (16/4/1358)

«تربیت اسلامی این است
که در مقابل اجرای احکام خدا و در مقابل راه انداختن نهضت های اسلامی، هیچ ملاحظه
از کسی نکند. این آقاست این غیر آقا، این پدر است، این پسر است، این رئیس است این
مرئوس است، ابداً این مسائل نباشد در کار… امر به معروف و نهی از منکر دو اصلی
است در اسلام که همه چیز را می خواهد اصلاح کند، یعنی با این دو اصل می خواهد تمام
قشرهای مسلمین را اصلاح بکند، به همه مأموریت دادهة، به همه، به تمام افراد زیر
پرچم مأموریت داده که باید وادار کنید همه را به کارهای صحیح و جلوگیری کنید از
کارهی فاسد». (2/7/1358)

«کوشش کنید که احکام
اسلام را، هم عمل کنید و هم وادار کنید که دیگران عمل کنند. همانطوری که هر شخص و
هر فردی موظف است که خودش را اصلاح کند، موظف است که دیگران را هم اصلاح کند. اصل
امر به معروف و نهی از منکر برای همین است که جامعه را اصلاح کند». (20/7/1358)

«کوشش کنید که زیر پرچم
اسلام بروید، هر مقداری که می شود خودتان و هرکس را با او آشنا هستید، هر مجلسی که
پیدا می شود ببینید که یک کسی از این پوشش اسلامی می خواهد یک قدری کنار برود
دعوتش کنید. امر به معروف و نهی از منکر از اموری است که بر همه کس واجب است، یک
چیزی نیست که بر یکی واجب باشد و بر دیگری نه، همه ما مکلفیم که همانطور که مکلفیم
که خودمان را حفظ کنیم و خارج کنیم از ظلمت به نور، مکلف هستیم دیگران را همین طور
دعوت کنیم». (2/10/1358)

«وقتی یک کشوری ادعا می
کند که جمهوری اسلامی است و می خواهد جمهوری اسلامی را محقق کند، این کشور باید
همه افرادش آمر به معروف و ناهی از منکر باشند… امر به معروف و نهی از منکر بر
همه مسلمین واجب است، جلوگیری از منکرات بر همه مسلمین واجب است. سفارش به حق که
امر به معروف است و نهی از منکر است بر همه مسلمین واجب است. شما و ما موظفیم که
هم در تمام اموری که مربوط به دستگاه های اجرائی است امر به معروف کنیم و اگر
اشخاصی پیدا می شوند که خلاف می کنند معرفی کنیم به مقاماتی که برای جلوگیرری مهیا
هستند و مشکلات را هم تحمل کنیم». (11/10/1358)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(امر به معروف و نهی
ازمنکر)

دانستنیهایی ازقرآن(امام زمان (ع) در قرآن)

ماه شعبان، ماه پیامبر

سوم شعبان، ولادت امام حسین (ع)

پنجم شعبان، ولادت امام سجاد(ع)

پانزدهم شعبان، عید منتظران و مستضعفان

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت 19دی
سالروز قیام مردم قم

ذکر الله آرامبخش انسان                                           آیت
الله جوادی آملی

زیارت امین الله، فروغی از جمال حق                           آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

بازم هم شکاف فقر و غنا                                        حجة
الاسلام و المسلمین محمدتقی رهبر

بیست و دوم بهمن، امانت الهی

مراتب امر به معروف و نهی از منکر                          حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

ژئوپلتیک جزایرسه گانه خلیج فارس                            دکتر محمدرضا حافظ
نیا

وحدت حوزه و دانشگاه                                          حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

گفته ها و نوشته ها

مسلمانان هند و مسجد بابری                                    غلامرضا گلی
زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

 

رهنمودها

مقام معظم
رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

* دانشگاه
هاي کشور بايد در مسير تربيت نيروهاي پايبند به اسلام و انقلاب حرکت کنند و براي
سالهاي آينده که به تدريج از مبدأ انقلاب فاصله مي گيريم عناصري را تحويل جامعه
دهند که در جهت حفظ استقلال ملي و آزادي کشور، رهايي از قيد و بند سلطه گران جهاني
و پايبندي متعهدانه و متعبدانه به اسلام آماده جهاد و فداکاري باشند.

* بي توجهي
به مسايل فرهنگي نتيجه مطلوبي از تلاش هاي دولت براي کارهاي اقتصادي و سازندگي به
دست نخواهد داد. بنابراين مصلحت نظام در آن است که در برنامه پنج ساله ي دوم در
سطح بالايي از نظر حجم و کيفيت به مسايل فرهنگي توجه شود تا برنامه هاي ديگر حرکت
صحيحي داشته باشند.

* رؤساي
دانشگاه ها بايد به اين مسئله مهم توجه کنند که مبادا برخي از اساتيد فاقد انگيزه
ي انقلابي، دانشجويان را به دليل رفتار مذهبي و انقلابي آنان مورد بي مهري و اهانت
قرار دهند و محيط کلاس و امتحان را براي آنان نا امن کنند. اين مسئله به هيچ وجه
قابل قبول نيست و مسئولان دانشگاه ها بايد با اين افراد که با مباحث انقلابي ضديت
دارند به شدت برخورد کنند.

* کار علمي و
ميدان علم سنگر بزرگي در ميدان جهاد است. لذا با استفاده از تحقيقات علمي که ارزش
بالايي دارد بايد زمينه هاي رشد و شکوفايي هرچه بيشتر ايران اسلامي را فراهم
آوريم.

(19/8/71)

* حوزه براي
پيشرفت خود بايد از ابزارها و روش هاي متداول در محيط هاي علمي استفاده کند و خود
را از امکاناتي که بشر را در کسب علم موفق تر مي سازد محروم نسازد. در دنيايي که
تازه هاي ابزاري و ساختاري به دانش پژوهان فرصت مي دهد که تازه ترين دستاوردهاي
ذهن بشر را به سهولت کسب کنند، روا نيست که طالب علم دين، راهي به نوآوري در روش
هاي ناقص و معيوب نداشته باشد.

(24/8/71)

* به سبب
نزديکي شعارهاي مردم مصر با شعار هاي انقلاب اسلامي، رئيس جمهور غافل و روسياه آن
کشور، مدعي تحريک جوانان مسلمان مصري از سوي ايران شده است. اين ادعا کذب است و ما
ملت هاي ديگر را تحريک نمي کنيم، بلکه نام جمهوري اسلامي و ملت مسلمان ايران به
سبب برافراشتن پرچم اسلام در ميان ملت هاي مسلمان نامي عزيز و محترم استو اين عزت
و افتخار مرهون روحيه ي بسيجي، مبارزه، جهاد و فداکاري ملت ايران است.

* عظيم ترين،
ارزشمند ترين و ماندگارترين يادگار امام عظيم الشأن، بسيج مردمي است که امروز در
دانشگاه ها، حوزه هاي علميه، دستگاه هاي علمي، روستاها و شهرها حضور برجسته و
درخشاني دارد و به برکت قدرت بسيج بود که شخصيت ملت مسلمان ايران در جهان آشکار
شد.

(27/8/71)

* فرهنگ
عمومي جامعه ي اسلامي آن چنان بايد رشد و عمق پيدا کند که به منتهي درجه ي اوج
فرهنگي خود برسد و در جامعه ي ايراني که مردم آن ذاتاً داراي رايحه و ذوق هنري و
فرهنگي هستند بايد سعي شود در همه ي زمينه هاي فرهنگي و هنري به بالاترين سطح ممکن
ارتقاءيابد.

* در يک
جامعه ي اسلامي هنر بايد منطبق با موازين اسلامي باشد و انحراف در مسايل هنري به
هر شکل که باشد پذيرفته نيست.

* ما به
آزادي مطبوعات اهميت مي دهيم و آن را محترم مي شماريم و از ابتداي پيدايش و تشکيل
مطبوعات در کشور ايران تاکنون مطبوعات هيچ گاه به اندازه ي امروز آزادي نداشته
اند. اما اين آزادي به آن معنا نيست که اجازه داده شود مطبوعاتي در کشور باشند که
اجراکنندگان سياست هاي دشمن هستند.

(4/9/71)

* خون پاک
علماء و فضلاء و طلابي که در اين راه جامه ي شهادت پوشيدند، به اين نهال الهي رشد
و رونقي بي سابقه بخشيد و آن را تا دوران هاي طولاني بيمه کرد. اکنون حوزه بايد حق
عظيم انقلاب و امام و شهدا و نفوس طيبه ي ايثارگر را همواره به ياد داشته و ارزش
هاي انقلاب را به مثابه ي راز تجديد حيات، در خود حفظ کنند و به کساني که جاهلانه
يا مغرضانه مي خواهند حوزه را به سمت هدف هاي استکبار بکشانند، ميدان ندهند.

(24/8/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به
رويدادها

جهان اسلام

– رئيس جمهور
ازبکستان، بنيادگرايان اسلامي را عامل تشنج در تاجيکستان خواند.

– نيروهاي
امنيتي الجزاير 51 عضو جبهه نجات اسلامي را دستگير کردند.

– 7 فلسطيني
طي ماه گذشته زير شکنجه صهيونيست ها به شهادت رسيدند.

(16/8/71)

– « سلمان رشدي
» از کلينتون خواست، براي لغو حکم اعدام وي تلاش کند.

– مردم عراق
با حمله به زندان شهر فلوجه، 100 تن از علماي اين کشور را آزاد کردند.

– زندانبانان
صرب با چاقو، علامت صليب ارتدوکس صرب ها را بر پيشاني زندانيان يک بازداشتگاه حک
کرده اند.

(18/8/71)

– يکي از خيابان
هاي مسيحي نشين دمشق به نام امام جعفر صادق عليه السلام نام گذاري شد.

– 150 مسلمان
مصري به جرم تلاش براي برقراري حکومت اسلامي دستگير شدند.

(23/8/71)

– آمريکا و
انگليس با لغو تحريم تسليحاتي بوسني و هرزگوين، در اجلاس شوراي امنيت مخالفت
کردند.

– ارتش الجزاير،
به دنبال درگيري سنگين، شهر « خميس » در نزديکي پايتخت را به محاصره درآوردند.

– يک افسر
اسراييلي توسط چاقوي يک زن فلسطيني مجروح شد.

(24/8/71)

– وزراي
خارجه و کشور اسلوني: 128 هزار مفقود، حاصل جنايات شش ماهه صرب ها عليه مسلمانان
بوسني و هرزگوين مي باشد.

(26/8/71)

– رژيم مصر،
مساجد غيردولتي اين کشور را تعطيل کرد و محاکمه بيش از 40 مسلمان اصولگرا را از
سرگرفت.

(30/8/71)

– 62 هزار
نفر از مردم کشمير ظرف سال هاي 90-92 توسط نيروهاي نظامي اين کشور شهيد شده اند.

– کارشناسان
امنيتي آمريکا براي کمک به سرکوب مسلمانان انقلابي وارد الجزاير شدند.

– توطئه رژيم
صهيونيستي براي ترور دبير کل حزب الله لبنان با به هلاکت رسيدن نظاميان اسرائيلي
در يک حادثه اتفاقي ناکام ماند.

(3/9/71)

– راديو
آمريکا: خطر گسترش اسلام، اروپا را تهديد مي کند.

– هندوهاي
افراطي براي تخريب مسجد بابري در هند، جوخه هاي انتحاري تشکيل دادند.

– پنجاه زن
مسلمان به خاطر عدم رعايت حجاب اسلامي در مالزي جريمه شدند.

(8/9/71)

– پاسگاه
مرزي رژيم صهيونيستي واقع در مرز فلسطين با اردن مورد حمله مسلحانه انقلابيون
مسلمان قرار گرفت.

– جامعه
اروپا با اعزام نيروي نظامي کشور هاي اسلامي به بوسني مخالتفت کرد.

(10/9/71)

– يک شهرک
اسرائيلي از سوي جهاد اسلامي موشک باران شد.

– ايتاليا
بدون توضيح، امام جماعت مسجد ميلان را اخراج کرد.

– سازمان
کنفرانس اسلامي، قطعنامه ي « توسل به زور » را عليه صربستان تصويب کرد.

(12/9/71)

– هم زمان با
صدور حکم اعدام 8تن از انقلابيون مسلمان، مراکز چند استان مصر صحنه ي تظاهرات مردم
و درگيري مسلحانه مبارزان مسلمان با پليس شد.

– 4 تانک صرب
ها در يک نبرد نا برابر در غرب سارايوو به دست مسلمانان منهدم شد.

– راديو
مسکو: منافع کشور هاي غربي به ويژه آمريکا و انگليس، در ادامه جنگ بوسني و هرزگوين
است.

(14/9/71)

اخبار داخلي

– يک خيابان
در تهران به نام « بوسني هرزگوين » نام گذاري شد.

– رژيم عراق
در جريان جنگ تحميلي 520 فروند موشک به سوي مناطق مسکوني و اقتصادي جمهوري اسلامي
ايران شليک کرده است.

– وزير
اطلاعات: عده اي از عناصر مخرب وابسته به شبکه جاسوسي عراق و ضدانقلاب دستگير
شدند.

(16/8/71)

– آمريکا از
دستيابي ايران به تکنولوژي پيشرفته، ابراز نگراني کرد.

– کاروان
ميثاق با مسلمانان بوسني و هرزگوين شامل، کمک هاي مردم ايران، از تهران راهي
سارايوو شد.

(21/8/71)

– ژاپن: تسليم
فشار آمريکا مبني بر تحريم ايران نمي شويم.

– دکتر علي
اکبر رمضانيان پور يکي از استادان دانشگاه علوم و فنون مازندران از سوي « اي بي اي
» انستيتوبيکوگرافي آمريکا به عنوان مرد علمي جهان در سال 1992 ميلادي شناخته شد.

– پس از 12
سال، بارگيري در بندر خرمشهر از سرگرفته شد.

(23/8/71)

– زيردريايي
طارق در بندرعباس به ناوگان نيروي دريايي ايران پيوست.

– براي اولين
بار، سوراخ کردن دريچه بيضي گوش داخلي به وسيله ي ليزر در ايران انجام شد.

(3/9/71)

– توفان و
پيشروي خزر 3 هزار خانه را در سواحل مازندران در محاصره ي آب قرار داد.

– اولين گروه
از مجروحان بوسني و هرزگوين وارد ايران شدند.

– پروژه ي
توليد کابل هاي مسي توسط رئيس جمهور در يزد افتتاح شد.

– صليب سرخ
اعلام کرد يک هزار زنداني ايراني در عراق هستند.

(8/9/71)

– نخستين
کارخانه توليد مواد اوليه دارويي کشور آغاز به کار کرد.

(12/9/71)

– رئيس جمهور
خواستار ايجاد شبکه خبررساني اسلامي براي مقابله با تهاجم خبري و فرهنگي استکبار
شد.

– اولين خط
کشتي مسافربري ايران در درياي خزر آغاز به کار کرد.

(14/9/71)

اخبار خارجي

– شاه حسين
در يک موضع گيري جديد، مردم عراق را به قيام عليه صدام فراخواند.

– نخست وزير
ترکيه، سفر خانم « تانسو چيللر » وزير مشاور در امور اقتصادي اين کشور را به دليل
ضرورت استفاده از حجاب اسلامي براي بانوان در جمهوري اسلامي ايران را لغو کرد.

– آمريکا يک
ميليارد و دويست ميليون دلار در اختيار اسرائيل گذاشت.

– آخرين
پايگاه مهم کرد هاي ترکيه در شمال عراق به تصرف نظاميان ترکيه درآمد.

(16/8/71)

– يک هزار تن
از نيروهاي حزب کارگران کردستان ترکيه تسليم کردهاي عراقي شدند.

– ميتران: در
صورت علني شدن تهديد آمريکا مبني بر اعمال مجازات هاي اقتصادي عليه اروپا، فرانسه
از اقدامات تلافي جويانه عليه آمريکا جانبداري خواهد کرد.

– کوچک ترين
نوار ضبط صوت 120 دقيقه اي که به اندازه ي يک تمبر پست است در ژاپن ساخته شد.

(19/8/71)

– انفجار در
300 متري مقر سازمان ملل 8 کشته و مجروح بر جاي گذاشت.

– طي 9 ماه
گذشته 220 تن از نيروهاي دولتي الجزاير به هلاکت رسيدند.

– بوش وضعيت
اضطرار ملي آمريکا عليه ايران را تمديد کرد!

(21/8/71)

– شوراي
همکاري خليج فارس بار ديگر بر ادعاي واهي امارات در مورد سه جزيره ي ايراني صحه
گذاشت.

– کلينتون:
اعراب بايد امتيازات بيشتري به اسرائيل بدهند.

– مانور
مشترک نظامي کويت و انگليس آغاز شد.

(25/8/71)

– ناو هاي
نيروهاي دريايي آمريکا، انگليس، فرانسه، روسيه در بخش مرکزي خليج فارس دست به يک
مانور سه روزه زده اند.

– پليس
پاکستان به روي راهپيمايان مخالف دولت آتش گشود.

(26/8/71)

– اسرائيل:
بايد آمريکا، اروپا و روسيه را عليه ايران بسيج کرد.

– احزاب
انگليس، « جان ميجر » را به خاطر عدم پذيرش آوارگان بوسنيائي، وحشي خواندند.

(27/8/71)

– يک گروه
يهودي ضدصهيونيسم، قبر مناخم بگين (نخست وزير اسبق اسرائيل) را تخريب کردند.

– طي دو سال
و نيم گذشته، شمار بي کاران انگليس به يک ميليون نفر رسيد.

– دبير کل
اتحاديه عرب، خواستار اتحاد اعراب عليه ايران شد.

(2/9/71)

– شوارد
نادزه، رهبر گرجستان دين مسيحي را انتخاب کرد و نام جرجي را انتخاب کرد.

– رئيس
سازمان جاسوسي سيا: ايران بزرگ ترين تهديد براي آمريکا و کشور هاي غربي است.

– حسني مبارک
به اسرائيل پيشنهاد کرد براي مقابله با تهديدهاي ايران، جبهه مشترک منطقه اي تشکيل
دهند.

– قطر عليه
سياست هاي تجاوزکارانه ي عربستان به سازمان ملل شکايت کرد.

(8/9/71)

– سعودالفيصل
وزير امور خارجه عربستان در مصر خواهان تحکيم روابط عربستان و مصر با ايران شد.

– طارق عزيز:
سازمان ملل بايد تحريم هاي عراق را لغو کند تا بغداد بتواند در مقابل خطر ايران
بايستد!

– 58 درصد
شرکت هاي انگليسي در حال ورشکستگي هستند.

– واشنگتن
براي يافتن قاتلين سه گروگان آمريکايي در لبنان دو ميليون دلار جايزه تعيين کرد.

– شورشيان «
يونيتا » يک شهر مهم  را در شمال آنگولا
تصرف کردند.

(9/9/71)

– کشاورزان
اروپا عليه سياست هاي آمريکا در « استراسبورگ » فرانسه دست به تظاهرات ضدآمريکايي
زدند.

– آلمان
اعلام کرد اجازه نمي دهد ايران در صحنه ي جهاني منزوي شود.

– بدهي خارجي
کشور هاي آفريقايي به 264 ميليارد دلار رسيد.


پسربچه 4 ساله انگليسي به دانشگاه راه يافت.

– انگليس 3
ميليارد دلار اوراق قرضه براي جبران کمبود مالي منتشر کرد.

(11/9/71)

– نيروهاي
آمريکايي براي مداخله نظامي در سومالي راهي آب هاي اين کشور شدند.

– درگيري
ميان نيروهاي دولتي تاجيکستان و شورشيان کمونيست 60کشته بر جاي گذاشت.

– کنگره
روسيه از کارنامه دولت يلتسين به شدت انتقاد کرد.

(14/9/71)

 

/

بوسنی و هرزگوین, سرزمین اسلامی در قلب اروپا

بوسنی و
هرزگوین, سرزمین اسلامی در قلب اروپا

غلامرضا گلی
زواره

نگاهی به
گذشته تاریخی:

«کنستانتین»
امپراطور روم که در دوران او ممالک زیر سلطه این امپراطوری از اسکاتلند تا
ارمنستان بسط یافته بود, با عجزی که از اداره این قلمرو وسیع پیش آمد, قدرت مذکور
را به دو بخش شرقی و غربی تقسیم نمود. شبه جزیره بالکان(واقع در اروپای شرقی) در
بخش شرقی این امپراطوری و تحت نظر بیزانس(روم شرقی) اداره می گردید, از آن سوی «
اورخان» فرزند عثمان, دومین پادشاه دولت مقتدر عثمانی, برای اولین بار به اروپا پا
نهاد و « مراد اول» سومین خلیفه عثمانیمقدونیه و صربستان را گرفتو امپراطوری روم
شرقی را خراجگذار خود نمود و با تصرف شهر قسطنطنیه(استانبول فعلی که در ترکیه واقع
است) در سال 1453 م توسط « سلطان محمد فاتح», پرونده امپراطوری روم شرقی بسته شد,
و بدین ترتیب در قرون چهادهم و پانزدهم میلادی , سرزمین اسلاوهای جنوبی ( یوگسلاوی
سابق) به تصرف دولت عثمانی در آمدو اسلام در این دوران در شبه جزیره بالکان و در
اروپای شرقی رواج یافت.

ترک ها
مسلمان گرچه صرب ها را در جنگ «کوزوو»(1) شکست سختی دادند و عده ای از
اشراف را از بین بردند ولی بنا به اظهارات پرفسور «نورمن استیون» استاد تاریخ جدید
در دانشگاه آکسفورد, عثمانی ها با مسیحیانی که در خاک آنان می زیستند از مسالمت
برآمدند و به این ترتیب کلیسای ارتدکس پا به عرصه گذاشت. بخش وسیعی از مردم با
علاقه و شوق اسلام را پذیرا شدند که مردم «بوسنی» در این جریان بر دیگر اقوام و
گروه ها سبقت گرفتند, زیرا این گروه پ, قبل از پذیرش اسلام فرهنگ « بوگومیلی»
داشتند که بر اساس آن خدا را دوست می داشتند و به حقیقت هستی , مهر می ورزیدند و
با آمدن اسلام به خاطر ماهیت معنوی و الهی آن , بدان روی آوردند.البته برخی پژوهش
های تاریخی مبین آن است که سابقه نفذ اسلام در منطقه بالکان به سال 220 هجری باز
می گردد و در این زمان 36 فروند کشتی در ساحل شرقی دریای آدریاتیک, پهلو گرفت و
مسلمین به «یوگسلاوی» سابق قدم نهادند و سه شهر « ایسان, کوتور و بودوا» توسط قوای
اسلام فتح شد. پادشاهان آن زمان اروپا که قدرت تحمل چنین فتحی را نداشتند به
تحریکات منفی دست زدند از آن جمله « لودیک دگوای», حاکم کروات را علیه مسلمین
برانگیختند و گرچه د رسال 250 هجری به موفقیت هایی دست یاغتند ولی در سال 254 هجری
قوای مسلمان مواضع خود را پس از پیروزی درخشان , در بخش هایی از بالکان مستحکم
نمودند.

برخی خواسته
اند جنایات اخیر صرب ها را به زمان سلطه عثمانی بر آنان ربط دهند و این طور وانمود
کنند که مشغول انتقام گیری از مسلمانان هستند, اما واقعیت این است که در هنگام
حکمرانی مسلمین بر این نواحی, مردم گرایش های مذهبی آزاد بودند و حتی بنا به گفته
«صفت هالی لویچ» استاد دانشگاه علوم اسلامی « سارایوو» : سلطان محمد فاتح(2),
عهد نامه ای را تنظیم کرد که بر طبق آن هر کسی آزاد است فرهنگ و آیین خود را داشته
باشد. تا اوایل قرن شانزدهم ایالت بوسنی به لحاظ عمران و آبادانی از افتخارات دو
لت عثمانی به شمار می رفت و جمعیت مسلمان متحدی در آن ساکن بودند. آثار اندازه ای
از فرهنگ و تمدن اسلامی در این سرزمین بنا نهاده شده که هم اکنون از افتخرات این
ناحیه می باشد .

در سال 1699م
بین عثمانی و اتریش جنگی شدید در گرفت که منجر به شکست دولت عثمانی و مستقر شدت
اتریشی ها در بوسنی گردید. در زمان حاکمیت قوای اتریشی و مجاری برای بر هم زدن
تشکل مسلمین, به طور گسترده ای, اقوام مسیحی کروات و صرب را در این سرزمین اسلامی
اسکان دادند و موحدین تحت فشارهای شدید, تبعیض و محکومیت قرار گرفته و بسیاری از
آنان به جرم مسلمان بودن به طرز فجیعی به قتل رسیدند؛ با این حال, اهالی بوسنی در
حفظ فرهنگ خود, استوار و ثابت قدم ماندند.

 در سال1878 م که اتریشی ها به طور کامل در بوسنی
استقرار یافته بودند به مدت چهار ماه جنگی را با نیرو های مسلمان ترتیب داده و پس
از آن به طور اجباری, سنت های مردم را دگرگون نمودند؛ لباس ها تغییر یافت, الگوهای
غربی به جای سنن اسلامی روج گردید خط عربی را حذف و به جای آن خط لاتین را انتشار
دادند. در این دوران, بر اثر فشارهای شدید, 
تعدادی از مسلمانان به تدریج به ترکیه مهاجرت نمودند که رقم مهاجرین به
پنجاه درصد سکنه بوسنی بالغ گردید و موجب تضعیف مسلمانان ساکن در بوسنی شد. اکنون
چهار میلیون مسلمان بوسنی اصیل در ترکیه زندگی می کنندکه از بقای این مهاجرت وسیع
هستند.

در سال 1804
میلادی شخصی به نا « کاراژرژ» که یک شورشی صربی بود قیام نمود و به قتل عام
مسلمانان پرداخت اما با هجوم قوای عثمانی به اتریش گریخت.

در سال1829
میلادی روسیه تزاری بر حسب پیمان« آدریا نویل» سلطان عثمانی را وادار نمود که خود
مختاری «صربستان» را به رسمیت بشناسد ولی تسلط عثمانیان بر نواحی دیگر بالکان تا
زمان فرا رسیدن جنگ اول جهانی ادامه یافت. مسلمانان در طی قرن نوزدهم از سوی دول
اتریش, صربستان و مونته نگرو(3) مورد آزار شدید قرار گرفتند و در سال
1854 میلادی صرب ها به انگیزه صربستان بزرگ , اعلام کردند: «صربستان بزرگ باید
خالی از مسلمان به وجود آید.» و در تعقیب این مقصد , سه بار سرزمین بوسنی –
هرزگوین را مورد تجاوز قرار دادند. بار اول پس از خروج عثمانی, بار دوم پس از
دومین جنگ جهانی و بار سوم پس از انتخابات 29 فوریه 1992 میلادی که طی آن اکثریت
مردم بوسنی به استقلال این سرزمین رای مثبت داده بودند.

در سال1862
میلادی دولت عثمانی بار دیگر توانست حاکمیت خود را بر مونته نگرو و هرزگوین اعمال
نماید ولی در سال 1878 با تشکیل کنگره برلین , صربستان و مونته نگرو از قلمرو
عثمانی جدا شد و بوسنی هرزگوین تحت اداره اتریش و هنگری «مجارستان» قرار گرفت و
گروه کثیری از مسلمین بوسنی قتل عام شدند و عده ای هم به لحاظ فشار زیاد به آیین
مسحیت روی آوردند.

بعد از جنگ
اول و در سال 1917 میلادی نمایندگان نواحی صربستان, کرواسی, اسلونیا و مونته نگرو
با عهدنامه ای که توسط صرب ها و کروات ها تنظیم یافته بود, اتحادیه یوگوسلاوی را
که از اسلاوهای جنوبی تشکیل می یافت, به وجو آوردند, و یوگسلاوی سابق برای اولین
بار در سال 1918 میلادی در صحنه سیاسی جهان ظاهر شد و در این جریان  بوسنی – هرزگوین با وجود مستقل و ملیتی مجزا ,
زیر سیتره اقوام صرب و کروات قرا گرفت که از همان آغاز, در جهت مخدوش نمودن هویت و
برهم زدن مرزهای آن برآمدند. در همین زمان عده ای دیگر از مسلمانان بوسنیایی به
ترکیه عزیمت نمودند.

همزمان
با  جنگ جهانی دوم صرب ها تعدی خود را نسبت
به مسلمانان افزایش دادند و در صدد محو و اجراج آنان بودند و شدید ترین آسیب ها در
این موقع متوجه موحدین بوسنی گردید. گروهی از صرب های افراطی که در «چتینگ ها»
معروف اند 300000 مسلمان را به شهادت رسانیدند و بسیاری را به مناره های مسجد
آویختند حتی در شهر « زاگرب»(4) چهار بسته مرکز ایالت کرواسی مسجدی را
خراب و مفتی مسلمانان را مقابل مسجد به دار زدند, و به نشانه هتک حجاب , پوست صورت
زنان را کندند, سر کودکان را با کوبیدن به صخره ها متلاشی نمودند, زنان و
سالخوردگان را در آب جوش انداخته و اسکلت آنان را در معابر قرار دادند, عده زیادی
را به طور دسته جمعی در گودال های معادن فرو افکندند, بسیاری از مساجد و مراکز
مذهبی که از مواریث فرهنگی و ارزشمند بودند تخریب و یا طعمه حریق واقع شدند.

همزمان با
این سرکوبی ها , رژیم سوسیالیستی در جوامع مذهبی رسوخ نمود و با تحمیل افرادی به
جوامع مذکور به مسخ فرهنگی و تحقیر ارزش های مسلمانان پرداخت. مارشال تیتو که به
سال 1946م در راس قدرت یوگسلاوی قرار گرفت, در آغاز با مسلمین از راه خشونت و فشار
شدید وارد شد و دستور قتل عام آنان را داد که در این جریان هزاران مسلمانان کشته و
تعداد زیادی مسجد به ویرانه مبدل گشت. پس از چندی تیتو از حرکات تهاجمی خود علیه
مسلمین نادم شد و درباره آنان گفت:

« مسلمانان
یوگسلاوی ملیت مستقلی دارند که باید کلیه حقوق آنان را محترم بشماریم و ان ها را
به رسمیت بشناسیم». سپس مسلمانان در کادر مرکزی دولت فدرال راه یافته و در سطح
سفیر و رئیس کمسیون های مجلس و حتی وزیر نفوذ سیاسی داشتند. همچنین وضع فرهنگی –
آموزشی مسلمانان بهبود یافته و جامعه آنان با خصوصیت پایدار و یکپارچگی با آزادی
کامل به فرائض دینی می پرداختند و تماس آنان با جهان اسلام فزاینده بود و دولت
برای روحانیون و تشکیلات مذهبی مسلمان ها تسهیلات ویژه رفاهی و خدماتی قائل گردید.

اما
«میلوشویچ» رئیس جمهور فعلی صربستان به نوعی آپارتاید عقیده دارد و برای ملت بوسنی
حقی قائل نیست. وی در زمان تیتو به کمونیسم تظاهر نمود ولی بعد, حالت فاشیستی و
نوعی ناسیونالیسم نژاد پرستانه به خود گرفت که با این باور, تصمیم به پاکسازی
نژادی گرفت و فاجعه خونین و ماجرای غمبار بوسنی و هرزگوین را به وجود آورد. و صرب
های تحت حمایت ارتش وی در مخالفت با استقلال این جمهوری,جنگی تمام عیار را برعلیه
موحدین مظلوم بوسنی به راه انداخته اند.

مشخصات
جغرافیایی سرزمین مسلمان نشین بوسنی –هرزگوین

بوسنی
هرزگوین با مساحتی برابر51129 کیلومتر مربع وسعت در مرکز شبه جزیره بالکان و غرب
صربستان واقع است(5). این کشور از شمال و غرب با کرواسی و از جنوب شرقی
با مونته نگرو مرز مشترک دارد, بخشی از ساحل دریای آدریاتیک در جنوب این کشور واقع
است و موجب ارتباط آن با آب های آزاد جهان می شود. چهره طبیعی آن را ارتفاعاتی چون
کوه های آلپ دیناری تشکیل می دهد و جلگه های آن در سواحل جنوبی و در طرفین رودخانه
ها واقع اند. رود دانوب و برخی از انشعابات آن و هم چنین دو رودخانه « تیسا» و «
ساوا » در این ناحیه جریان دارند که در مسیر آن ها سدهای مهمی ایجاد شده و با
تولید برق آبی, برق صربستان و مونته نگرو از این طریق تامین می شود. جنگل نیز
قسمتی از این سرزمین را می پوشاند. آب و هوای آن در ناحیه ساحل جنوبی مدیترانه ای
ولی در نواحی دیگر کوهستانی است که تابستان معتدل و زمستانی نسبتا سرد دارد. ذخائر
ارزشمندی چون معادن ذغال سنگ , نفت , گاز, مس, کرم, منگنز, و بوکسیت در بوسنی و
هرزگوین وجود دارد.

صنایع فولاد,
شیمیایی, سیمان, نساجی, اسلحه سازی و الکتریکی در آن استقرار یافته و اکثریت نیروی
کار در بخش صنایع فعالیت دارند, حدود 30% شاغلین کشاورزند و محصولاتی چون گندم –
سیب زمینی, چغندر قند و انگور در این کشور بدست می آید.

بوسنی
هرزگوین 5/4 میلیون سکنه دارد که 44% آن را مسلمانان, 32% صرب و 18% بقیه را کروات
تشکیل می دهند و صرب ها در جنایات و تهاجمات وحشیانه اخیر در صدد بر هم زدن این
ترکیب جمعیتی هستند تا مسلمانان بر اثر کشتارها و مهاجرت های اجباری و ترک سرزمین
خود به اقلیت برسند.

بوسنی از
نژادهای بومی اروپا بوده و کلمه هرزگوین از ریشه آلمانی گرفته شده و به معنای دوک
نشین است. با نفوذ عثمانی ها به این ناحیه, آنان با اسلاوهایی رو به رو شدند که از
سویی کلیسای ارتدکس طرد شده بودند و « بوگ میل » نامیده می شدند, این گروه با
عثمانی ها علیه کلیسای ارتدوکس متحد شده و بعد اسلام آوردند. بوسنی تا سال 1878 م
تحت سلطه عثمانی بود و بعد از آن با آن که به طور رسمی در دست اتریش و مجارستان
قرار گرفت از سنت و فرهنگ اسلامی آن چیزی کاسته نشد.

کروات ها (6)
که بخشی از مردمان ساکن بوسنی هستند بنا به عقیده پروفسور « استیون » از
نژاد آریایی بوده و اساسا کروات از واژه کرد گرفته شده است, این قوم از فلات ایران
به ناحیه بالکان کوچ کرده و در هنگام سقوط امپراطوری روم در بالکان برای خود
قلمروی تاسیس نمودند. در قرن نوزدهم با حمایت غرب, با صرب ها مقابله کرده و به
احیای ملیت کرواتی همت گماردند.کروات ها در طی چند ماه نبرد خونین با قوای صرب بر
سر استقلال کرواسی( محل استقرار کروات ها) به تفاهم رسیده و هنوز چندین هزار نیروی
سازمان ملل در مرزهای آن مراقب آتش بس و صلح هستند.

گروه قومی
دیگر که ساکن بوسنی هرزگوین می باشند, صربها هستند که در سال 1389م در نبردی به
نام پرنده سیاه از مسلمانان شکست خوردند. اینان در قرن نوزدهم ترک های عثمانی را
از خاک خود بیرون رانده و به کشتار شدید مسلمین پرداختند, 66% سکنه صربستان(
ایالتی که در شرق بوسنی واقع است) از این نژاد اند. و اکنون می کوشند تا صربستان
بزرگ را به وجود آورند, بوسنی هرزگوین به دلیل دسترس به دریای آزاد, منابع و ذخائر
فراوان و قرار گرفتن در مرکز بالکان از موقع استراتژیکی خوبی برخوردار بوده و لذا
برای صرب ها اهمیت فراوانی دارد و آنان از اینکه چنین ناحیه سوق الجیشی تحت قلمرو
مسلمین است سخت متوحش گشته و برای رفع نگرانی خود اکنون به این جنایات مخوف دست می
زنند.

با استقلال
دو جمهوری کرواسی(7) و اسلوونی(8) از دولت فدرال, مردم
بوسنی هرزگوین تصمیم گرفتند استقلال خود را به آرا عمومی ارجاع دهند و سر انجام در
دهم و یازدهم اسفند ماه 1370 شمسی اکثریت مردم, برای تشکیل کشوری مستقل رای مثبت
دادند. بعد از این انتخابات 20 منطقه ورودی بوسنی توسط صرب ها مسدود شد و درگیری
خونین آغاز شد و سارایووا به یک مرکز کاملا جنگی تبدیل گشت و صرب ها در شهرهای مهم
به قتل و غارت و ویرانی اماکن مذهبی و خانه های مسکونی پرداخته که در این جریان تا
کنون بیش از 5/1 میلیون نفر آواره شده و 200000 نفر مفقود گردیده اند و متجاوز از
10000 نفر که غالبا زن و کودک بوده اند به طرز فجیعی کشته شده اند. بسیاری در
زندان ها وضع وخیمی دارند و زندانیان از شدت سختی و رنج به مردگان متحرک شبیه اند.
مهندس « لویانوویچ » که به تازگی از زندان صرب ها آزاد شده بود گفت که: در حضور وی
210 اسیر مسلمان و کروات را که سرهایشان با چکش متلاشی شده بود برابر سگ های گرسنه
انداختند. جنایات صرب ها بسیار فجیع است آنان دست های مردان را بسته و سر را می
برند, با قطعات شیشه چشم را از حدقه بیرون می آورند, کودکان را در مقابل چشمان پدر
و مادر قطعه قطعه کرده و طعمه حیوانات وحشی قرار می دهند, خون اسرا را تا سر حد
مرگ می کشند.

بنا به گفته
« هریس اسلاذزچ » در معادن سنگ آهن توماشیکا 5000 نفر زنده زنده در آتش سوختند و
در ناحیه بانیولودکا, گور دسته جمعی 3500 مسلمان بوسنی کشف شد. دو انگشت به علامت
صلیب قطع می شود و بر سینه و بازوان زنان نقش صلیب کشیده و به دختران و زنان نجاوز
می کنند. بنا به گفته سلیموفسکی(9) از سال 1844م تاکنون چهارمین بار که
صرب ها دست به چنین جنایاتی می زنند, آنان ائمه جماعات را کشته و ت کنون 650 مسجد
را که بین 400 تا 500 سال قدمت دارند تخریب نموده اند.

آنان که در
داخل بوسنی – هرزگوین سکونت دارند در حالتی از ناگواری به سر می برند, و با کمبود
مواد غذایی و دارویی مواجه اند و صرب ها از امداد رسانی به مردمان جنگ زده این
سرزمین جلوگیری می نمایند.

شورای امنیت
سازمان ملل هم به جای آن که از شدت این فاجعه بکاهد, مسلمانان بوسنی را تحریم
تسلیحاتی نموده و قطعنامه 770 آن مبنی بر متوسل شدن به قدرت نظامی برای امداد
رسانی به مردم بوسنی هنوز اجرا نشده است. سازمان کنفرانس اسلامی کوشید تا قبل از
تصویب این قطعنامه لغو تحریم تسلیحاتی بوسنی را در قطعنامه بگنجاند که تلاش آن به
جایی نرسید و با وجود آن که دولت های اسلامی و به ویژه جمهوری اسلامی ایران می
کوشند جهان را به منظور متوقف کردن صرب ها از حملات خود و عقب نشینی از
بوسنی-هرزگوین متقاعد کنند, هنوز به موفقیتی دست نیافته اند و حملات درد منشانه
صرب ها همچنان ادامه دارد و مردم مسلمان بوسنی در محاق ستم آنان به صورت گروهی
مظلوم و بی پناه در آمده اند. جامعه بین المللی و غرب نیز در مقابل آن سکوت کرده
اند در حالی که در جنگ صرب ها علیه علیه کروات ها در جریان استقلال کرواسی دنیا
شاهد تحرک گسترده ای از سوی جامعه جهانی 
به ویژه 12 کشور عضو جامعه اروپا برای توقف درگیری ها بود, اما علی رغم
درخواست های مکرر مقامات بوسنی هرزگوین مبنی بر اعزام نیرو, جهت مقابله با صرب ها,
از این کار طفره می روند زیرا وجود یک نظام اسلامی در اروپا برای غرب غیر قابل
تحمل است(10) و از سویی بوسنی هرزگوین برای آنان منافع حیاتی ندارد.
اروپا و امریکا در مناقشات خلیج فارس برای ثبات موقتی و بدست آوردن نفت ارزان و
حفظ منافع خود حاضر شدند نیم میلیون سرباز به خلیج فارس روانه کنند, برخورد تبعیض
گونه منادیان حقوق بشر و مدافعان انسانیت! با این سرزمین, کوس رسوایی این طرفداران
منشور حقوق بشر را پیش از پیش بر ملاء می کند. آلمان در حالی که آوارگان کرواتی را
بدون ویزا به داخل کشور خود راه می دهد, پیشاپیش آوارگان بوسنی را به اتریش
بازگردانیده است. کنفرانس بین المللی لندن نیز برخوردقاطعی در مقابل صرب ها انجام
نداد و مسئله تجاوز به یک سرزمین اسلامی را به جنگ داخلی میان گروه های ملی تعبیر
نموده که این بزرگترین امتیاز برای صربستان محسوب می شود.

در کنفرانس
«لیسبون» ( مرکز پرتقال) , جامعه اروپا در آغاز, تقسیم بوسنی را میان مسلمین, صرب
ها و کروات ها پیشنهاد نمود که چون به منزله تجزیه بوسنی بود از سوی مسلمانان با
آن مخالفت شد, بعد پیشنهاد شد که سه منطقه خود مختار مسلمانان, صرب ها و کروات ها
بر اساس تفاوت های قومی و زبانی مردم در بوسنی هرزگوین به وجود آید که صرب ها با
آن مخالفت ورزیده و در یک اقدام افراطی, قانون اساسی خاصی را برای این جمهوری
تصویب نمودند که بر اساس 75% بوسنی هرزگوین را جمهوری صرب بوسنی هرزگوین تشکیل می
دهد در حالی که صرب ها 32% سکنه این کشور را تشکیل می دهند.

فرهنگ و سنن
مردم بوسنی و هرزگوین

تعداد
مسلمانان جمهوری های تازه استقلال یافته بالکان به 8 میلیون نفر بالغ می گردد که
سنی مذهب و پیرو مکتب حنفی هستند و از نظر قومی 50% از نژاد بوسنی می باشند. دومین
گروه قومی مسلمین, آلبانیانی ها هستند که اغلب در ایلت «کوزوو» سکونت دارند. ترک
های مسلمان و کولی ها چند گروه کوچک نژادی مسلمین می باشند. در نواحی مورد بحث,
متجاوز از 4000 مسجد و 1000 بنای مذهبی و دو کتابخانه علوم اسلامی وجود دارد.
دانشگاه الهیات اسلامی به سال 1977م در بوسنی هرزگوین تاسیس شد و علاوه بر
دبیرستان مذهبی پسران در سال 1978م دبیرستان مذهبی ویژه دختران شروع به فعالیت
نمود. جامعه مسلمین متجاوز از 25 نشریه با 150000 تیراژ دارد, تا کنون مسلمین
چندین بار قرآن را به چاپ رسانیده و صدها هزار نسخه آن را به فروش رسانیده اند.
چاپ کتب مذهبی با تیراژی تا 100000 نسخه انجام می گیرد و از نشریات معروف مسلمین
«گلاسینک» ( به معنی قاصد) را می توان برشمرد که تیراژآن به 8000 نسخه بالغ می
گردد. نشریه « پروپورد» (preporod) هر 15 روز با تیراژ 30000 نسخه منتشر می
شود. مجله اندیشه اسلامی با عنوان «اسلامیسکامیسائو (islamskomiso)
با 8000 نسخه در اختیار مردم قرار می گیرد, زم زم (zem-zem)
و تکویم (takvim)
از دیگر نشریات مسلمین می باشد.

در سال 1919م
مسلمانان به رهبری «محمد سباهو» حزب اسلامی را در این جمهوری بنیاد نهادند. سازمان
مسلمانان جوان در سال 1941م با ابتکار نیروهای جوان بوسنی هرزگوین شروع به کار
نمود و از اهداف اصلی آن مبارزه علیه حرکت های ضد اسلامی و اقامه دستورات اسلامی
است. در بخشی از بیانیه اسلامی این سازمان آمده که:

« هدف ما
اسلامی نمودن کارهای مسلمین است, شعار ما ایمان و مبارزه و جهاد می باشد زیرا
اسلام همه چیز است, اسلام صرفا دین عبادی نیست بلکه نظامی است که می تواند در
جهان, منزلت و پایگاهی مهم داشته باشد».

امروز اسلام
در بوسنی احیا شده و مردم مسلمان برای بازگشت به هویت اسلامی خویش در تلاشند,
رزمندگان بوسنی در به در به دنبال تسبیح می گردند و با پارچه سبز و پیشانی بندی که
بر پسب «لا اله الا الله محمد رسول الله» دارد می کوشند, به نحوی هویت اسلامی خود
را بروز دهند.

جامعه مسلمین
تشکلی است که در راس آن «رئیس العلما» قرار دارد که محل استقرار آن در شهر
«سارایوو» مرکز حکومت جمهوری بوسنی هرزگوین می باشد. در «سارایوو» تعدادی مسجد
وجود دارد که غیر از کاربرد عبادی, مسلمانان در این مراکز با وجود آتش جنگ و خطر
حمله صرب ها به مسائل سیاسی و اجتماعی خود می پردازند. یکی از مدارس مهم این شهر,
مرکزی است که در سال 943 هجری (1537م) توسط سرباز عثمانی غازی هسرفیک بنیان گذاری
شد در این مدرسه تفسیر قرآن, فقه, اصول و حکمت تدریس می شود و هزینه آن از طریق
خودیاری مسلمین تامین می گردد. مجله البعث الاسلامی و چند نشریه دیگر از انتشارات
این مدرسه است. کتابخانه غازی خسروبیک که در همین سال در سارایوو افتتاح شده از
مهمترین و ارزشمندترین گنجینه های اسلامی به شمار می رود. چندی قبل مسلمانان در
ساریوو خبرگزاری «مینا» را تاسیس نموده تا از این طریق اطلاعات و اخبار خود را در
اختیار جهانیان به ویژه سرزمین های اسلامی قرار دهند.

زبان و خط
مردم بوسنی, «بوسات چیتسا» است که خط و شیوه متابت /ان عربی ولی گویش بوسنی دارد
مردم بوسنی اخلاق خوبی داشته و بسیار مهمان نوازند و به انقلاب اسلامی ایران علاقه
مند هستند.

ایران و
بوسنی هرزگوین

بازرگانان
مسلمان ایرانی ضمن مهاجرت به این سرزمین در نشر آیین اسلام کوشیدند, زبان فارسی در
آن رواج دارد و حتی نویسندگان و شعرایی در این منطقه وجود داشته اند که آثار منظوم
و منثوری به یادگار گذاشته اند. ترجمه مکرر از رباعیات خیام و گلستان سعدی به زبان
های محلی و وجود منابع متعددی در خصوص فرهنگ و تمدن ایرانی در کتابخانه غازی
خسروبیک و مدرسه علوم دینی علاء الدین ثانویه در ناحیه کوزوو دلایل بارزی از نفوذ
فرهنگ ایرانی در این سرزمین می باشد. «یعقوب سلیموسکی» رئیس العلمای بوسنی عقیده
دارد که اجدادش خراسانی بوده اند. وی اضافه می کند که مسلمانان بوسنی شاعران پارسی
گوی در گذشته داشته اند. فرهنگ مسلمانان با ادبیات ایرانی پیوند دارد و آنان برای
شعرای اهل عرفان ایرانی چون مولوی و حافظاحترام خاصی قائل اند. انقلاب اسلامی,
مسلمانان بوسنی را از حالت رخوت و جمودی بیرون آورده و بنا به گفته« مصطفی سریچ»
استاد دانشگاه ساریوو:«توجه بیستر به دین و مذهب در نواحی مسلمان نشین به خاطر
اثرات انقلاب اسلامی می باشد». مساجد, بازارها و تکیه های ساریوو هر بیننده ای را
به یاد اماکن اسلامی و تاریخی اصفهان می اندازد.

جمهوری اسلامی ایران تجاوز صرب ها را به بوسنی
هرزگوین محکوم کرده و از روزها آغازین این نبرد, صدور نفت را به صربستن و مونته
نگرو قطع نمود و با تلاش ایران کشورهای اسلامی در استانبول گرد آمده و خواستار
اعمال تحریم های شدیدی علیه دولت فدرال شدند. همچنین جمهوری اسلامی چندین بار
مخالفت خود را با جایگزین نمودن صربستان و مونته نگرو به جای یوگسلاوی سابق اعلام
نموده است و در راستای اهداف بشر دوستانه و کمک به مردم بوسنی تا کنون در چند نوبت
کمک های اهدایی خود را به مردم مظلوم این سازمان تحویل داده است.

 

 

/

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش

پژوهشی
پیرامون ذوالقرنین و کوروش

قسمت
دوم

سید
موسی میر مدرس

ذوالقرنین
در تاریخ تفسیر

تاریخ
نویسان دوران باستان درباره جهان جویی به نام ذوالقرنین, که در برابر مردمانی مفسد
به نام یاجوج و ماجوج, سدی را بنیاد نهاده باشد, ذکری به میان نیاورده اند. بلکه
گفته شده که در برخی پادشاهان حمیر از اهل یمن اشعاری نسبت داده اند که از سر
مباهات, یکی از پدران خویش را به نام ذوالقرنین – که پادشاهی« تبع» را داشته – یاد
نموده و در سروده هایشان این را نیز افزوده اند که وی, مغرب و مشرق را در نوردید و
سدی استوار بر ضد یاجوج و ماجوج ساخت.

به
هر حال بعد ها, مورخان و مفسران بنامی درباره ذوالقرنین و جایگاه سد وی, انگاره ها
و اقوال گوناگونی, ابراز داشته اند:

1- مشهورترین
انگاره ها در این باب, ذوالقرنین بودن اسکندر مقدونی است و از این جهت « سد سکندر»
به مثابه ضرب المثلی معروف از دیرباز بر سر زبان ها جاری بوده است. روایاتی نیز از
پیامبر اسلام(ص) و امام موسی بن جعفر (ع) موید نظریه فوق است.(1)«قتاده»
و « وهب بن منبه» و « معاذ بن جبل» از مفسران و راویان قدیمی نیز همین قول گفته
اند.

ابوعلی سینا
از کسانی است که در کتاب « شفا» هنگامی که از صفات و مناقب ارسطو صحبت می کند,
اشاره نموده و می گوید:

« ارسطو معلم
اسکندر بوده که قرآن از او به ذوالقرنین یاد کرده است». ابن اثیر در « الکامل فی
التاریخ» و ابن کثیر در « البدایه و النهایه» و فخر رازی نیز در « التفسیر الکبیر»
همین قول را تایید کرده اند. ابوالفضل رشید الدین میبدی در این باره در « کشف
الاسرار و عده الابرار – ج5- ص 735» می نویسد:

« این
ذئالقرنین, نام وی به عربی عمرو بود و گفته اند عیاش بود و به عبرانی اسکندر و
اسکندریه بی باز می خوانند که وی بنا نهاد بر بحر روم و همچنین مدینه جی به زمین
اصفهان و سمرقند و مرو و هرات به زمین خراسان وی بنا نهاده و نام پدر وی فیلقوس
بود, ملک یونانیان و از روم بود و رومیان همه از فرزندان عیص بن اسحق بن ابراهیم
اند».

عالم جلیل,
بهاالدین محمد بن شیخ علی, شریف لاهیجی, پس از آن می گوید:

« آن چه اکثر
مفسرین و اهل تواریخ گفته اند, این است که ذوالقرنین رومی پسر فیلقوس یونانی
بوده».

و بعد به نقل
و رد نقل گفتاری که اسکندر را پسر دارای اکبر می داند, می پردازد, آن گاه می
نویسد:

« اما حدیث
قرب الاسناد حمیری صریح است بر اینکه ذوالقرنین از روم بوده نه از فارس و یمن».
سپس ادامه می دهد که: پیامبر اسلام (ص) در پاسخ جمعی از یهود فرمود:« کان
ذوالقرنین غلاما من اهل الروم ثم ملک و اتی مطلع الشمس و مغربها بنی السد».(2)

عارف ربانی
ملا فتح الله کاشانی نیز پیرامون ماجرای ذوالقرنین در تفسیر منهج الصادقین خویش
ج5, ص367 می گوید:

[سوال] « از
قصه ذوالقرنین (است) یعنی اسکندر رومی که بانی اسکندریه بود و او پادشاه شرق و غرب
بوده».

عارف محقق,
فیض کاشانی – ملا محسن – گرچه در تفسیرش با صراحت نظریه خاصی را نپذیرفته و تنها
به ذکر روایات باب اکتفا نموده است؛ لکن از آن رو که حدیث قرب السناد را – که از
امام کاظم (ع) روایت شده مبنی بر این که ذوالقرنین جوان رومی بوده است – در صدر
اخبار قرار داده, می توان گفت که قاعدتا تمایل بیشتری نسبت به این قول داشته است.

فضل بن حسن
طبری مفسر شهیر شیعی مسلک نیز تنها به ذکر حکایت معاذ بن جبل پرداخته است, که
ذوالقرنین را اسکندر رومی انگاشته و شهر اسکندریه را به وی منسوب ساخته.(3)

امام فخر
رازی مفسر بلند آوازه سنی مذهب اشعری مسلک در این باب می نویسد:« دلیل بر
ذوالقرنین بودن اسکندر یونانی این است که قرآن دلالت میکند بر این که مردی که
ذوالقرنین نامیده شده, فرمانرواییش تا انتهای مغرب و مشرق و شمال – محل زندگانی
یاجوج و ماجوج – گسترش یافته است. و دیگر این که به گواهی کتاب های تاریخی, سد
مذکور در شمال بنا شده, و این مقدار از مساحت که قلمرو حاکمیت ذوالقرنین قرار
داشتهع به واقع همه بخش های آبادان روی زمین بوده است.

بنابر این
چنین جهان گشایی باید جاودانه بماندو چون تنها کسی که در کتب تاریخی دارای چنین
شهرتی بلند مرتبه باشد, کسی جز اسکندر نیست, پس بی شک ذوالقرنین همان اسکندر است.
چه این که اسکندر بعد از مرگ پدر, همه حکمرانان روم و مغرب زمین را برچید و بر
همه  آن سرزمین ها چیره شد و تا دریای سبز
پیش تاخت و سپس مصر را نیز به تصرف در آورد. و در آن جا به بنای شهر اسکندریه
پرداخت.

پس از آن
وارد شام شد و از آن جا آهنگ بنی اسرائیل کرد و وارد بیت المقدس گردید و در قربان
گاه بیت المقدس قربانی به جای آورد. آن گاه به جانب ارمینیه و باب الابواب شد و
عراقیان و قبطیان و بربرها انتیادش را پذیرفتند.

پس از آن با
ذارا و پوردارا, پادشاه ایران پیکارهای خونین کرد و سرانجام بر ایران مستولی گشت.
آن گاه آهنگ هند و چین نمود و با ملت های دور دست به نبرد پرداخت, پس از آن به سوی
خراسان شد و شهرهای بسیار باخت و سپس به عراق بازگشته, در «شهر زور» از دنیا رفت و
مدت 12 سال سلطنت کرد.

بنابراین
وقتی در قرآن ثابت شد که ذوالقرنین همه یا بیشتر قسمت های آباد زمین را به تصرف در
آورده و از جانب دیگر تاریخ به ثبت رسانده که چنین منزلتی را کسی جز اسکندر, دارا
نبوده, پس شک نیست که ذوالقرنین همان اسکندر است».(4)

ابوالکلام
آزاد در رد این دیدگاه می نویسد:

« اسکندر
مقدونی در تمام عمر خود سدی که شهرت یابد بنا نکرده و با مغلوب نیز مهربان و دادگر
نبوده است. تاریخ زندگی اسکندر مقدونی بتمام و کمال ثبت گردیده و هیچ شباهتی میان
احوال او و احوال ذوالقرنین نیست. به علاوه دلیلی ندارد که او را ذوالقرنین
بنامیم».(5)

علامه
طباطبایی نیز هماهنگ با ابوالکلام, انگاره فخر راز را مردود شمرده و می گوید:

« اولا اینکه
گفت پادشاهی که معظم معموره زمین را مالک شده باشد, تنها اسکندر مقدونی است, قبول
نداریم, زیرا چنین ادعایی در تاریخ مسلم نیست, زیرا تاریخ, سلاطین دیگری سراغ می
دهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونی نباشد کمتر هم نبوده است.

و ثانیا
اوصافی که قرآن برای ذی القرنین شمرده , تاریخ برای اسکندر مسلمش نمی داند, و بلکه
آنها را انکار می کند, مثلا قرآن کریم چنین می فرماید که ذی القرنین مردی مومن به
خدا و روز جزا بوده و خلاصه دین توحید داشته, در حالی که اسکندر مردی وثنی و از
صابتی ها بوده, همچنان که قربانی کردنش برای مشتری خود شاهد آن است. و نیز قرآن
کریم فرموده ذی القرنین یکی از بندگان صالح خدا بوده, به عدل و رفق مدارا می کرده,
و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشته است.

و ثالثادر
هیچ یک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یاجوج و ماجوج با آن
طور که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد».

استاد میرزا
ابوالحسن شعرانی که با فخر رازی و دیگر مفسران هم عقیده او, موافق است, در پاسخ
ایراد اخیر می نویسد:

« مورخان از
سد ساختن اسکندر چیزی ننوشته اند اما بسیاری از وقایع است که امتی بدان عنایت
دارند و امت دیگر ندارند مثل آن که رفتن او به بیت المقدس فقط یوسف [ فلاویوس] مورخ یهودی نوشته و مورخان یونان آن را واقعه مهمی نشمرده اند, شاید سد ساختن وی
همچنین باشد اما نوشته اند اسکندر بر ساحل شط سیحون بناهای بسیار ساخت چون سیحون
سرحد میا ن قبایل متوحش و متمدن بود, و هر بنایی را گامی نهاد از مشاهیر سلاطین
مانند سمیرامیس بابل و کوروش پادشاه فارس و سد نیز در هر محل باشد به همان غرض
ساخته شد برای حفظ جماعتی از مردم متمدن از هجوم قبایل وحشی.

نظیر این سد
در بندر قفقاز بود که جمعی نسبت به انو شیروان می دادند».(7)

به نظر می
رسد, سد یاد شده, آن قدر هم بی اهمیت نبوده, و گرنه در قرآن به عنوان یکی از
اقدامات مهم ذوالقرنین یاد نمی شد, به ویژه این که در آن دوره غیر صنعتی, سد مذکور
از مصالحی چون آهن و مایعات مذاب, ساخته شده که به واسطه جنبه های فنی, و مهندسی
آن ویژگی تحسین برانگیزی برخوردار بوده است.

به هر حال
نکته دارای اهمیت این است که بر خلاف ادعای بسیاری از مفسران بزرگ, همه تاریخ
نویسان به نیکی از اسکندر مقدونی یاد نکرده اند و اینک نمونه هایی تقدیم می گردد:

ابو جعفر
محمد بن جریر طبری درباره اسکندر می نویسد:

« رومیان و
بسیاری از علمای انساب بر آنند که اسکندر پسر فیلقوس بوده,  و برخی می گویند:

وی فرزند
بیلیوس پور مکریوس است, و نیز گفته اند: که اسکندر از نسل مصریم, پورهرمس, پور
هردس, پور میطون, پور رومی, پور لیطی, پور یونان, پور یافث, پور ثوبت, پور سرحون,
پور رومیه, پور زنط, پور توقیل, پور رومی, پور الاصغر, پور البفز, پور العیص, پور
اسحاق, پور ابراهیم خلیل الرحمان است علیه السلام محسوب می شوده, که پس از مرگ
دارا کشور او را مسخر کرد و عراق و روم و شام و مصر را نیز متصرف گردیده, و سپاه
خود را پس از قتل دارا سان دید و تعداد آن ها را بنا بر منقول یک میلیون و چهارصد
هزار یافت, که هشت صد هزار تن از آن ها از سپاه اصلی و شش صد هزار نفر دیگر جز
سپاه دارا بوده اند, گویند روزی اسکندر برای که سلطنت نشست گفت: خدا ما را بر دارا
غالب نمود, و ما را از تهدیدهای او ایمن فرمود.

بعضی بر آنند
که اسکندر تمامی شهرها و قلاع و آتشکده های ایران را ویران ساخت, و هیربدان را
بکشت, و کتاب های آنان و دیوان های دولتی را طعمه حریق نمود, و بر کشور دارا
افرادی از یاران خود گماشت, و بی درنگ سوی هندوستان حرکت نمود, پادشاه آن سامان را
بکشت و ملک او را فتح کرد, پس از آن به چین رفت , و همان عملی که در هندوستان
انجام داده بود در آن سرزمین تکرار نمود, و تمامی روزی زمین به فرمان او در آمد ,
و خاک تبت و چین را نیز متصرف شد, و برای رسیدن به آب حیات با چهارصد نفر از
همراهان خویش  به ظلمات که زیر قطب شمالی و
جنوب خورشید است رهسپار شد.

هیجده روز در
آن نواحی راه پیمود, سپس از آن جا بر آمد و به سوی عراق رفت, و ملوک الطوایف را به
فرمان خود در آورد, و در راه خود به شهر زور وفات کرد. مدت عمرش به قول بعضی سی و
شش سال بوده , نعش او را به سوی مادرش در اسکندریه بردند. ایرانیان بر آنند که مدت
شهریاری اسکندر چهارده سال و مسیحیان معتقدند سیزده سال چند ماه بوده است و می
گویند: که قتل دارا در سومین سال سلطنتش اتفاق افتاد».(8)

ابو زید
عبدالرحمن بن محمد بن خلدون مورخ چیره دست و بنیان گذار علم جامعه شناسی, نیز
درباره کشور گشایی های اسکندر می گوید:

« پس از او
[فیلیپوس], پسرش اسکندر به پادشاهی رسید. او همچنان خواستار بلاد شام بود.
پادشاهان ایران به طلب خراجی که پدرش فیلیپوس می پرداخت, نزد او کس فرستادند.
اسکندر در پاسخ گفت: آن مرغی را که تخم طلایی می کرد, کشتم و خوردم. پس به بلاد
شام لشکر کشید و آن جارا قربانی نمود. در این روزگار, دویست و پنجاه سال از فتح
بیت المقدس به دست بختنصر گذشته بود. پادشاه ایران از این که او آن سرزمین را از
دست آنان بیرون کرده بود, خشمگین شد و دارا با شصت هزار مرد جنگی آهنگ او کرد:
اسکندر با ششصد هزار سپاهی از قوم خود, با او رو به رو گردید و بر او پیروز شد, و
بسیاری از شهرهای شام را گشود و به طرسوس را بگشود و به راه خویش ادامه داد. آن
گاه شهر اسکندریه را بساخت. با دیگر با دارا رو به رو شد این بار نیز او را بشکست
و بکشت و به سرزمین ایران قدم نهاد و شهرهای آن را بگرفت و پایتخت را ویران نمود و
مردمش را به اسارت برد. معلمش ارسطو اشارت کرد که فرومایگان را بر آنان سروری دهد
تا در میانشان اختلاف افتد و کارشان یکسره شود. اسکندر به پادشاهان هر ناحیه از
ایرانیان و نبطیان و اعراب نامه نوشت و بر هر ناحیه پادشاهی گماشت و تاج بر سر او
نهاد و بدین گونه ملوک الطوایف پدید آمد و هر پادشاهی زمام امور ناحیه خویش را بر
دست گرفت…

چون اسکندر
بر بلاد ایران مستولی شد از آن جا روانه بلاد سند شد و سند را به تصرف در آورد و
شهری به نام اسکندریه در آن جا بنا نمود. آن گاه به هند لشکر کشید و بیشتر آن
سرزمین را در حیطه تصرف در آورد. و با فور, پادشاه هند نبرد کرد. فور منهزم شد و
پس از یک سلسله نبردها به اسارت در آمد.

اسکندر بر
همه طوایف هندیان غلبه یافت. همچنین بلاد چین و سند رابگرفت و پادشاهان,
فرمانبردار او شدند و از هر سر هدایا و خراج به جانب او روان شد. و پادشاهان از سرزمین
افریقیه و مغرب و فرنگ و صقلاب و سیاهان به سوی او کس فرستادند. سپس بلاد خراسان و
ترک را بگرفت و بر مصب نیل و دریای روم, اسکندریه را بنا کرد. و بر پادشاهان
استیلا جست. می گویند سی و پنج پادشاه را در ربقه طاعت خود آورد.آن گاه به بابل
بازگشت و در آن جا وفات یافت. بعضی گویند که عامل او بر مقدونیه, زهرش داد زیرا
مادرش شکایت او را به اسکندر برده بود و اسکندر او را تهدید کرده بود, او نیز برای
اسکندر سمی فرستاد و بخورد و پس از چهل و دو سالگی پس از دوازده سال پادشاهی
بمرد.».(9)

ابن اثیر
جزری تاریخ نویس شهره دیگر اسلامی, نیز پیرامون اقدامات اسکندر چنین می نگارد:

« اما الروم
و کثیر من اهل الانساب فیزعمون انه الاسکندر بن فیلفوس و قیل فیلبوس بن مطربوس, و
قیل ابن مصریم بن هرمس بن میطون بن رومی بن لیطی بن یونان بن یافث بن ثوبت بن
سرحون بن رومیط بن زنط بن توقیل بن رومی بن الاصغر بن البفز بن العیص بن اسحاق بن
ابراهیم.

فجمع بعد هلک
دار ملک دارا ؛ فملک العراق و الشام و الروم و مصر و الجزیره, و عرض جنده فوجدهم
علی ما قیل الف الف و اربماته الف رجل, منهم من جنده ثما پنماته الف رجل, ومن جند
دارا سماته الف رجل ؛ و تقدم بهدم حصون فارس و بیوت النیران, و قتل الهرابذه و
احرق کتبهم, و استعمل علی مملکه فارس رجالا, و سار قدما الی ارض الهند, فقتل ملکها
و فتح مدنها, و خرب بیوت الاصنام, و احرق کتب علومهم, ثم سار منها الی الصین…

و کان ملکه
اربع عشره سنه, و قتل دارا فی السنه الثالثه من ملکه…».(10)

ادامه دارد

/

اهمیت امر به معروف و نهی از منکر از نظر اسلام

جاودانگی راه
امام

حجه السلام و
المسلمین اسدالله بیات

جایگاه و نقش
حساس دستگاه اجرایی

اهمیت امر به
معروف و نهی از منکر از نظر اسلام

در میان
فرائض اسلامی, فرضیه امر به معرووف و نهی از منکر از برجستگی خاصی برخوردار بوده و
آثار اجتماعی و سیاسی و فرهنگی که بر آن مترتب گردیده است بر هیچ واجبی مترتب نشده
است و تبعات خطرناکی که بر بی اعتنایی و سهل انگاری درباره انجام این فریضه ای باز
نگشته است.

برای روشن
شدن موضوع به چند حدیث از سخنان رهبران معصوم الهی علیهم السلام اشاره می شود.

1-   
امام علی بن ابی طالب
علیه السلام در آخرین وصیتنامه خود امت اسلام را مورد خطاب قرار داده و چنین می
فرماید:

« ای امت اسلام امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و
درباره انجام آن کوتاهی از خود نشان ندهید زیرا که اگر در جامعه امر به معروف و
نهی از منکر فراموش شود و مردمن از این فریضه بزرگ الهی با بی تفاوتی کشانده شده و
انسان های رذل و فاسد و شرور از فرصت ها سوء استفاده کرده و در سرنوشت شما مسلط
خواهند شد و نظام حاکم به سوی فساد کشانده خواهد شد و سپس هر چه دعا کنید و از خدا
بخواهید مستجاب نخواهد شد».(1)

2-
ابن جریر طبری در تاریخ خودش از عبدالرحمان بن ابی لیلی فقیه نقل می کند: وقتی با
اهل شام ملاقات کردیم شنیدیم امام علی علیه السلام چنین می فرمود:

« ای مومنان و ای کسانی که به خدای عالم و اصول ادیان ایمان آورده
اید بدانید و آگاه باشید اگر کسی در جامعه اسلامی مشاهده نماید که عدوان و تجاوزی
صورت می گیرد و منکری لبای عمل می پوشد و افراد جامعه را به سوی آلودگی و اتیان
منکرها و زشتی ها سوق داده و مردم و نسل جوان را برای ارتکاب بدی ها می خوانند و
از ته دل با آن ستیز نماید و مورد انکار و نفرت قرار دهد خودش سالم مانده و دامن
را از آن آلودگی تبرئه خواهد ساخت و اگر علاوه بر دل و تنفر و انزجار درونی به
زبان آورد و از طریق لسان با آن به مقابله برخیزد و از آن نهی نماید و مورد انکار
قرار دهد این فرد با فضیلت تر از اولی بوده و در پیشگاه خدای جهان ماجور خواهد شد.
و اگر تنها به انکار زبانی و نفرت درونی و قلب بسنده ننماید و دست به کار گشته و
ااز ابزار گوناگون برخورد و مقابله استفاده نماید و دست به شمشیر بزند تا کلمه و
سخن خدای عالم را برتر و در حال اهتزاز در آورده و به کرسی بنشاند و سخن ظالمان را
تحت الشعاع و در حال افول و نابودی قرار دهد این شخص کسی است که راه هدایت را پیدا
کرده و در مسیر درست قرار گرفته و از انوار روشنایی علم و یقین برخوردار شده است».(2)

اگر
نبود در میان سخنان فراوان و زیادی که در مواقع مختلف از پیامبر اسلام صلی الله
علیه و آله و سلم و اهل بیت آن حضرت وارد شده است جز همین دو نمونه که از نهج
البلاغه امام علی علیه السلام آورده شد در اهمیت این دو فریضه بزرگ الهی کافی بود.
با اینکه می دانیم در کتاب مقدس آسمانی ما , قرآن کریم در موارد مختلف روی این
موضوع تکیه و تاکید به عمل آمده و از پیشوایان دینی هم مطالب در این باره فراوان و
فوق حد احصاء است و از باب ختامه مسک به یک جمله و بیان دیگری از امام علی علیه
السلام نیز اشاره کرده و از این فراز عبور می کنیم و آن این است:

امام
علی علیه السلام در میدان نقشی که این دو فریضه اگر انجام شود در جامعه چقدر ایفء
خواهد کرد چنین دارد:

«
تمامی فرائض الهی و واجباب دینی حتی جهاد در راه خدا در مقام مقایسه با امر به
معروف و نهی از منکر مانند رطوبتی است که در موقع فوت کردن از دهان انسان بیرون می
آید در برابر دریایی که در حال موج و طغیان است».(3)

ملاحظه
می فرمایید که در دید امام علی علیه السلام , امر به معروف و نهی از منکر چقدر عظیم
و مهم است که اگر درست انجام شود و جامعه به نحو احسن آن را مراعات کرده و بدون
کوچکترین مداهنه و سازش مورد عمل قرار دهند و با این شیوه نظارت همگانی را اعمال
نمایند و مسئولان نظام را زیر نظر داشته و تمامی اعمال و رفتارشان را کنترل نمایند
و در حال مشاهده خلاف,  امر به معروف و نهی
از منکر کنند و مسولان جامعه, همدیگر را کنترل کنند و همچنین رسولان خوبی برای
حمایت و دفاع از ارزش های الهی باشند و مردم را به انجام فرائض دینی مورد تشویق
قرار داده و موجب ترس و رعب مردم نگردند و در جامعه جلوی سانسورهای موجه و غیر موجه
را بگیرند.در جامعه کلمه خدا که رشد ارزش های الهی پیاده شدهن معروف ها و افول و
نابودی ضد ارزش ها و منکرهاست و آزادی معقول مردم و جرات آنان برای دفاع از حقوق
مشروع خودشان عالی و برتر می گردد و ریشه ظلم و استبداد و خفقان و رعب محسوس و غیر
محسوس و پایه های ستم و ستم کاری خشک شده و از بین خواهد رفت و جو حاکم بر ملت, جو
آزادی دینی و حاکمیت ارزش های خواهد شد.

در
جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر حالت فراموش شده پیدا کرده و یک موضوع
جمعی و حاشیه ای تلقی گردد از جهت فرهنگی به تدریج مردم نسبت به امور ارزشی, بیگانه
و جاهل گردیده و نوعا ممکن است ضد ارزش ها را ارزش و ارزش ها را ضد ارزش به حساب
می آورند و درباره آن ها و بود نبود آن ها کاملا بی خیال و غیر حساس می شوند.

و
از جهت سیاسی و اجتماعی اگر از ناحیه دیگران موجودیت ملی و فرهنگی و انقلابی آنان
مورد تهدید قرار گیرد و به طور تهاجمی از ناحیه دشمنان نظام, اصول و افکار و
اندیشه های دینی آنان به باد مسخره و انتقاد گرفته شود هیچ گونه عکس العمل فعالانه
و مقابله ای از خود نشان نداده و با حالت انعطاف پذیری و سازش کارانه و روحیه هی
لیبرالیستی سیاسی و صلح کلی و پذیرش با آغوش باز از فرهنگ مهاجم بیگانگان استقبال
می نمایند و نه تنها در خود و محیط افکار و اندیشه های خود,این حالت را می یابد و
در آن محدوده از این وضعیت استقبال می نمایند بلکه دیگران را هم به سوی آن وضعیت
انفعالی دعوت می کند و در آن باره قلم فرسایی کرده و از ضرورت های پذیرش فرهنگ
جهانی و نظم نوین حاکم بر جهان می نویسد و از این که ما نمی توانیم منعزل از دنیای
امروز زندگی کنیم و دنیا مانند یک دهکده کوچکی است و عالم , عالم ارنباطات است و
جدای  از ارتباطات نمی توان زندگی کرد و
این شیوه ها علمی است و با شیوه های علمی نمی توان مقابله کرد و امثال ذلک سخن به
میان آورده و افراد جامعه را به سوی پذیرش بی قید و شرط این فرهنگ مزمن و مهلک
دعوت نموده و شرایط را برای نفذ این برخورد و باورهای غلط و خطرناک آماده می سازد.

به
همین جهت ملاحظه کردید امام علی علیه السلام فرمودند امر به معروف و نهی از منکر
را ترک نکنید و این فریضه الهی را در جامعه مظلوم قرار ندهید و الا بدان جامعه و
اشرار می آیند و سرنوشت شما را در دست می گیرند و آن چه که قابل پیش بینی برای شما
نیست به سر شما می آورند.

و
حضرت امام (س) از مجلس و روسای جمهور و شورای نگهبان و دستگاه قضایی و دولت و از
امت حزب الله خواستند به طور قاطع در احیا این امر عظیم بکوشند و جلوی منکرات را
بگیرند و الا جوانان سپر و دفتر جامعه به تباهی کشانده شده ومسیر امت اسلام که
همانا احیا ارزش های دینی و الهی است منحرف خواهد شد و در جامعه از عفت و اخلاق
عمومی اثری نخواهد ماند.

امربه
معروف و نهی از منکر چه نوع وابی است؟

در
جای خودش در علم اصول برای واجب تقسیماتی ذکر کرده اند. در این سلسله مقالات ما
نمی توانم وارد آن مباحث فنی و پیچیده شویم لیکن به طور ساده با حفظ تناسب این سری
از مقالات به یکی از آن ها اشاره می نماییم و آن این است:

گفته
اند واجب یا عینی است یعنی طوری دیده شده است از کل فرد درد انسان ها خواسته شده و
امتثال فردی و یا گروهی از وظبفه و مسئولیت دیگر نمی کاهند. اتیان و امتثال هر
فردی, ثواب و ترک هر فردی, عقاب مخصوص خودش را دارد مانند وجوب نماز یومیه – نماز
ظهر و عصر و امثال آن – که بر همه انسان های واجد شرایط تکلیف, واجب است و تک تک
اعیان اعیان و افرادی انجام داد و امتثال کرد و فرد دیگری انجام نداد و معصیت کرد,
به فرد اول به خاطر اتیان تکلیف و امتثال امر الهی ثواب می دهند و فرد دوم را به
جهت عصیان و گناهش عقاب می نمایند این نوع واجبات را در اصطلاح, واجبات عینی می
نامند.

و
گروه دیگریی از واجبات داریم که اگر چه خطابات متوجه عموم است و همگان را مورد
خطاب قرار داده و از همه آنان تحقیق این عمل خواسته شده است لیکن مصالح آن فرائض
طوری است و نحوه خواسته مولی طوری که این عمل بر زمین نماند و تحقق پیدا کند و
لباس عمل بپوشاند و چون هدف, چنین لحاظ شده است قهرا مادامیکه این عمل تحقق پیدا
نکرده است و روی زمین مانده است همگان مسئول اند و با توجه به شرایط در صورت بی
اعتنایی و لا ابلی گری همگان معاقب خواهند بود و اما اگر آن عمل روی زمین نماند و
لباس عمل بپوشد تکلیف از عهده همگان ساقط خواهد شد, برای ااینکه هدف این بوده که
این موضوع لباس عمل بپوشد و فرض این است چنین شده است و تکلیف به خوبی انجام یافته
است. حالا ممکن است این عمل را یک فرد انجام داده باشد و ممکن است افرادی زیاد دست
به دست هم داده باشند و این کار را انجام داده باشند و ممکن است جمعیت یک منطقه
کلا به طور اشتراکی و دست جمعی در تحقق این عمل سهیم شده باشند. در هر صورت در
تامین هدف و مقصد فرقی نخواهد داشت. این نوع واجبات را واجبات کفایی می نامند.

نوع
کارهای اجتماعی و اقتصادیو فرهنگی و حتی علمی از این قبیل است و امر به معروف و
نهی از منکر از قبیل واجبات کفایی است و هدف از آن این است که جامعه اسلامی همیشه
بیدار و هوشیار بوده و مواظب اوضاع داخلی و خارجی باشند و ناظر اعمال و کردار
مسئولان و یکدیگر بوده و در حقیقت چشم و گوش برای هم باشند و نگذارند از طرف
دشمنان آگاه و دوستان نادان و ناآگاه  با
اعمال سلیقه هایی انحرافلتی در فکر و اندیشه و عمل در محیط اسلامی صورت گیرد و
موجب تزلزل معتقدات دینی و باورهای الهی گردند. و شاید اینکه در مواردی از آیات
قرآن کریم چنین آمده است:

«
امتی و گروهی از شما یام نمایند و جامعه را از طریق امر به معروف و نهی از منکر
مورد بیم و هراس قرار داده و آنان امر به اتیان 
معروف و ترک منکر نموده و از بی اعتنایی به واجبات و سهل انگاری درباره آن
ها و از ارتکاب به محرمات نهی کرده و جلوگیری نمایند».(4)

و
یا اینکه می فرماید:

«
شما بهترین امت ها هستید که قیام کردید مردم را به سوی خیر دعوت کنید و آنان را
امر به انجام معروف و نهی از ارتکاب محرمات نمایید و ایمان به خدای عالم داشته
باشید».(5)

ویا
اینکه می فرماید:

«
از اهل کتاب, کسانی که اهل قیام و حرکت اند و با احساس تعهد  قیام کرده اند و در اوقات شب مشغول تلاوت آیات
الهی بوده و در برابر خدای جهان و عالم آخرت ایمان و باور دارند و جامعه را امر به
معروف و نهی از منکر می نمایند و در انجام کارهای خیر شتاب از خود نشان می دهند
واز گروه صالحان و شایستگان هستند با کسانی که چنین نیستند و پیامبران خدا را به
ناحق می کشند و به آیات الهی کفر می ورزند و عصیان به اوامر الهی می ورزند یکسان
نیستند».(6)

به
انتضام آیات دیگری که آن ها خطاب متوجه عامه و همگان شده است برای همین باشد که
نشان دهد وجوب و فریضه بودن امر به معروف و نهی از منکر چنین است اگر چه همگان در
انجام آن مسئولیت دارند و اگر ترک شود همه مردم علاوه بر اینکه تتبعات سوء و مستبد
و ظالم گرفتار خواهند شد و سلامت نسل و جامعه را از دست خواهند داد, در عالم آخرت
عقاب الهی شامل همه آنان خواهد شد منتهی اگر گروهی احساس تکلیف کردند و آن فریضه
را انجام دادند و این تکلیف الهی سیاسی جامه عمل پوشید و روی زمین نماند تکلیف از
دیگران ساقط خواهد شد. و لذا در خیلی از موارد لزوم انجام آن به امت خاص و یا گروه
مخصوصی نسبت داده شده است.

ادامه دارد

/

افشاي چهره ي غرب

افشاي چهره ي
غرب (4)

حجت الاسلام
و المسلمين محمدتقي رهبر

تراژدي حقوق
بشر!

« بايد
مظلومان جهان بيدار و هوشيار باشند و از اين توطئه ها و حيله ها گول نخورند و به
فعاليت خود در راه رسيدن به آزادي و خروج از قيد و بندهاي استعماري و استثماري
ادامه دهند و بدانند که اينان با شعار طرفداري از حقوق بشر بزرگترين پايمال
کنندگان حقوق انسان ها هستند و در راه رسيدن به اهداف خود هيچگاه غفلت نمي کنند و
از هيچ جنايتي دريغ ندارند ». حضرت امام خميني (رضوان الله عليه )

بعد از جنگ
هاي جهاني اول و دوم، که چهل ميليون کشته و هشتاد ميليون معلول و آواره و ميليردها
ميليارد خسارت مالي و ضايعات ديگر بر جاي نهاد، و با تشکيل سازمان ملل متحد، که به
اصطلاح هدف آن تأمين حفظ صلح بين المللي و کنترل دولت ها و پيشگيري از تجاوز به
کشور ها بود، اعلاميه حقوق بشر تنظيم شداين اعلاميه در دهم دسامبر 1948 مطابق با
19 آذر ماه 1327 در مجمع عمومي اين سازمان به تصويب رسيد تا جميع افراد بشر و دولت
ها، آن را مدنظر داشته و بکوشندتا به وسيله ي تعليم و تربيت، احترام به حقوق و
آزادي ها آن را توسعه دهند و در داخل کشور ها و در روابط بين الملل به اجرا
درآورند. مردمي که ويراني هاي جنگ و جنايات دولت متخاصم را ديده و آثار تلخ آن را
چشيده بودند، اين اعلاميه را نويدي جهت آرامش و صلح جهاني پنداشتند. اما در زماني
نه چندان دور فهميدند که اين سازمان و اعلاميه اي متوليان آن قدرت هاي سلطه گر
استعماري اند جز فريبي براي ملت ها و توجيهي جهت مشروعيت دادن به دخالت هاي آشکار
و پنهان و تجاوز و غارت نيست. در همان دوران هاي نخستين بود که در ادبيات ما راجع
به اين سازمان و حقوق بشرش، طنزها و نقدهايي گفته شد و يکي از اين شعرا در اين
باره گفت:

دوش ايوان
عدالت گشت تشکيل از وحوش

از جفاي گربه
پيش سگ تظلم کرد موش!

گفت بستان
داد ما زين گربه ي حق ناشناس

اي به عدل و
دادخواهي شهره در پيش وحوش

حقيقت اين
است که سازمان ملل و اعلاميه حقوق بشر حتي در يک مورد نشان نداد که از حقوق بشر
دفاع مي کند چرا که غربي ها که طلايه دار اين سازمان اند نه بشر ميشناسند و نه حقوق
بشر براي آنان مفهومي دارد. همين سازمان بود که رژيم اشغالگر قدس را در نخستين
روزهاي انعقاد نطفه حرامش به رسميت شناخت و در زير لواي همين حقوق بشر غربي بود که
آمريکاي جهان خوار با قلدري در کشور هاي جهان دخالت هاي نظامي و سياسي کرد که شرح
آن در اين مقال نمي گنجد و ملخص کلام آن که حقوق بشر غربي همواره تکيه گاهي بوده
براي جنايتکاران و توجيهي قانوني براي دخالت ابرقدرت ها و جوسازي هاي تبليغي و
خبري و رجاله بازي و تحريم هاي اقتصادي و تسليحاتي عليه ملت هايي که نمي خواستند
به ژاندارمي دول بزرگ گردن نهند.

در دو دهه
اخير، رؤساي جمهوري ايالات متحده، هر کدام به ميدان آمدند با شعار حقوق بشر، به
سرکوب ملت ها پرداختند و از حقوق بشر کارتر، در اوج گيري انقلاب اسلامي گرفته و تا
سرکوبي مردم به دست رژيم شاه، و از ويتنام، فيليپين، السالوادور، و پاناما و خليج
فارس و سومالي و غيره و راهزني بين المللي و دخالت هاي آشکار و پنهان در فکر و
فرهنگ و سياست و صادر کردن فساد اخلاق و گماردن مزدورانش در کشور هاي منطقه و …
و آتش افروزي هاي ديگر و به راه انداختن جنگ هشت ساله عليه جمهوري اسلامي انواع
نيرنگ ها و توطئه ها …

حضرت امام با
پرده برداشتن از چهره رياکارانه اين مدعيان حقوق بشر فرمودند:

« آن ها که
بشر را پايمال مي کنند، دم از حقوق بشر مي زنند، آن هايي که از آن ور دنيا آمده
اند و اين ور دنيا را به آتش مي کشند، آن ها که قضيه اختلاف نژادي، مبدأ امرشان
است حتي نژاد سفيد را هم قبول ندارند فقط يک نژاد و آن هم نژاد خودشان را قبول
دارند ». (صحيفه ي نور – ج19 – ص85 )

در حقوق بشر
غربي و آمريکايي، آدم کشي، آدم ربايي که در آمريکا قانوني شده، هواپيما ربايي،
حمله به هواپيماي مسافربري و تروريست و جاسوسي، تبعيض نژادي، که آمريکا در درون
گرفتار آن است، بازي با ارزش هاي انساني و ملي و ديني ملت ها که يک نمونه اش سي
هزار « توله » آمريکايي است که ارتش آمريکا در فيليپين از خود باقي گذاشت و جنايتو
فساد حرث و نسل، چپاول ثروت هاي محرومين، دخالت نظامي و قلدري و … چون در راستاي
اهداف استکبار جهاني و منافع نامشروع شيطان بزرگ و ديگر شياطين دنباله رو، کاملاً
بشري و انساني است!

 

امپرياليسم
تبليغاتي و حقوق بشر

و اخيراً
تراژدي حقوق بشر به نوعي ديگر چهره ي زشت خود را مي نماياند.

در حالي که
در بوسني و هرزگوين، يعني در قلب اروپاي مدعي حقوق بشر! سهمگين ترين و فجيع ترين
جنايات جنايات تاريخ که در تاريخ جنايتکاران عالم سابقه نداشته، در جريان است.
مدعيان حقوق بشر با کمال بي شرمي چشم خود را بسته و از کنار آن تراژدي دل خراش
انساني بي تفاوت مي گذرند. و هرگز تصور نشود که اين جناياتي که بر مردم بوسني و
هرزگوين به جرم مسلمان بودنشان مي گذرد، از ديد سازمان ملل پوشيده است. آن ها بهتر
از هرکس خبر اين جنايات را دريافت مي کنند. تنها در يک مرحله ي ابتدايي، کميسيون
رسيدگي به جنايات جنگي وابسته به سازمان ملل چهارده هزار مورد گزارش تجاوز به عنف
صرب ها را ثبت کرده که دو هزار مورد آن، تجاوز به اطفال بوده است ( که البته ارقام
جنايات بيش از اين هاست). (کيهان هوايي – 20/8/71)

هم چنين بر
اساس برآورد سازمان ملل 400 هزار انسان در بوسني امسال در فصل زمستان از سرماي
کشنده و گرسنگي جانکاه و بيماري تلف خواهند شد همچنان که يک ميليون و هفتصد هزار
بوسنيائي آواره شده اند. البته اين آمار مربوط به چند ماه پيش است و اينک ارقام
بالاتر رفته است.

يک روحاني که
خود شاهد جنايات صرب ها بوده گفت:

صرب ها
کودکان مسلمان را با وضع فجيعي مي کشند و با گوشت آن ها غذا براي اسراي مسلمان
درست مي کنند و به آن ها و پدر و مادرانشان مي خورانند!

اين حقوق بشر
غربي است که در تاريخ آدم خواران سابقه نداشتهو اينک در غرب متمدن و اروپاي حامي
حقوق بشر در جريان است.

تلويزيون
اتريش، اخبار اردوگاه هاي مرگ را بازگو مي کند و يادآور مي شود که:

20 هزار زن
مسلمان تاکنون بر اثر تجاوز صرب ها حامله شده اند و بيش از 60 هزار زن مورد تجاوز
قرار گرفته اند، که هزاران دختر 7-8 ساله در ميان آن ها هستند که جان خود را بر
اثر تجاوز از دست داده اند.

اين آمار را
صرب ها منتشر کرده و کليساي ارتودکس هم آن را تأييد کرده است. اما نه پدران روحاني
شرم مي کنند و نه مدافعان حقوق بشر! و نه کليساي مبشر رحمت!! عکس العملي نشان مي
دهد.

مجله ي اشترن
آلمان نوشت:

صرب ها زنان
اسير را در سالن هاي تاريک مانند حيوانات نگه داري مي کنند و جلو آن ها سطل آب مي
گذارند و نان خشک مي ريزند و آن ها مجبورند به جاي توالت از اين سطل ها استفاده
کنند و صرب ها موي زنان را گرفته و روي زمين مي کشند و انواع تحقير و تجاوز ديگر
که قلم از بيانش شرم دارد و غربي ها شرم نمي کنند و چون در راستاي منافع آمريکا و
اروپاست مشکل حقوق بشر وجود ندارد.

اين ها از
نظر سازمان ملل و کميته حقوق بشر اين مجمع جايز است چرا که در راستاي اهداف دول
استکباري است و به عقيده ي آن ها اسلام را از جلوي پاي غارتگران غربي برمي دارد و
نظم نوين را بلامنازع بر جهان مستقر مي کند!!

اين مدافعان
حقوق بشر که از حجاب زنان در ايران و از مجازات سوداگران مرگ و کيفر قانوني
تروريست هاي بي وطن و آدم کش، اشک تمساح مي ريزند، و آقاي « گاليندوپل » گزارش نقض
حقوق بشر در ايران را به مجمع عمومي سازمان ملل مي دهد و رسانه هاي امپرياليستي آن
را با آب و تاب دامن مي زنند و مانور تبليغاتي مي دهند که به عقيده ي خود، ايران
اسلامي را در ديد ملت ها ناقض حقوق بشر جلوه دهند. غافل از آن که ملت بزرگ ما بيدي
نيست که از اين بادها بلرزد و مردم جهان نيز به رسوايي غرب و رسانه هاي
امپرياليستي و صهيونيستي واقف شده اند و جنايات غرب را در بوسني و ديگر نقاط جهان،
در چهار سوي اين سياره مي بينند.

حرف ما اين
است که چرا کميته حقوق بشر سازمان ملل، نمايندگانش را به بالکان نمي فرستد تا
گزارش تهيه کنند که چگونه صرب ها 500 کودک دانش آموز را در يک مدرسه، خونشان را تا
سر حد مرگ کشيده و به مجروحين صرب تزريق مي کنند؟ و چرا صد ها هزار بي گناه را
مثله کرده اند؟ و چرا کودکان را مي کشند و جلو سگ ها مي اندازند و چرا مردم رازنده
به گور مي کنند؟

چرا
نمايندگان سازمان ملل به اردوگاه هاي صرب نمي روند تا ببينند با مردان و زنان اسير
چه معامله مي شود، چگونه کودکانشان را جلو چشمانشان مي کشند و به آن ها تجاوز مي
کنند و بعد آن ها را به آتش مي کشند؟

چرا مدافعان
حقوق بشر آمريکايي به بهانه ي نجات گرسنگان سومالي لشکرکشي مي کنند و اروپا نيز به
دنبال آمريکا راه مي افتد تا دولتي به دلخواه خود در شاخ آفريقا نصب کنند و حلقوم
ذخائر آن قاره را در دست بگيرند، اما رئيس جمهوري ايالات متحده با بي شرمي مي
گويد: ما در بوسني و هرزگوين منافع نداريم؟! پس حقوق بشر آمريکايي يعني منافع و
چپاول و قلدري و ژاندارمي …

چرا کنفرانس
هاي اروپايي، که خود شاهد اين جنايات در بالکان هستند و « ديويد دوئن» رئيس
کنفرانس بين الملل مذاکرات صلح يوگسلاوي مي گويد: « جنايات صرب ها در تاريخ بي
سابقه است» و عمق جنايت به حدي است که وزير پست و مخابرات آلمان « کريستيان شوارتز
شيلينگ » در اعتراض به عدم مقابله با جنايات صرب ها چراغ سبز مي دهند و مردم بي
دفاع بوسني را تحريم تسليحاتي مي کنند!! و با نشست هاي مسخره و کنفرانس هاي خنده
دار و ژست هاي دروغين، به دفع الوقت مي گذرانند تا مردم بوسني و هرزگوين به کلي
نابود شوند و جنايت و تجاوز به ديگر نقاط مسلمان نشين تسري کند!

و چرا و چرا؟

شگفت آن که
در همين لحظاتي که قلم در حال نگارش اين سطور است، خبرگزاري ها از موضع گيري
پارلمان آلمان عليه جمهوري اسلامي ايران خبر مي دهند که ايران را مسئول جان «
سلمان رشدي » ملحد دانسته، همان مزدور صهيونيستي که به پيامبران خدا ناسزا گفته و
حيثيت و مقدسات بيش از يک ميليارد مسلمان جهان را مورد اهانت قرار داده است و اين
پارلمان با کمال بي شرمي از پارلمان هاي ديگر اروپايي و غير اروپايي مي خواهند که
ايران را به دليل اصرار بر حکم اعدام شيطان رشدي، محکوم کنند!! و اين در حالي است
که مسجد چهارصد ساله ي مسلمين به تحريک امپرياليست ها و صهيونيست ها تخريب مي شود
و مقدسات اسلامي در هند هتک مي شود و صد ها مسلمان به دست هندو هاي بت پرست و پليس
هند و بر اثر مسامحه دولت اين کشور قتل عام مي شوند. و کسي نيست در غرب از آزادي
مذهب و مقدسات حقوق بشر دفاع کند؟!

در منطق
غربي، تروريست ها، رشدي ها، بهايي ها حق انساني دارند اما ميليون ها انسان در
بوسني که جان و مال و عرض و ناموس و وطنشان پايمال توطئه دول استکباري شده حق
انساني ندارند! و قريب دويست ميليون مسلمان هند حق انساني ندارند. يا گروگان
آمريکايي يا سرباز اسراييلي از نظر آمريکا و اروپا حق انساني دارد اما مردم مظلوم
فلسطين که تحت شديدترين شکنجه ها قتل عام مي شوند حق انساني ندارند! اگر يک
آمريکايي در لبنان يا فلسطين به گروگان گرفته شود حق انساني دارد! اما ميليون ها
اسير مسلمان در چنگال خونين صرب ها حق انساني ندارند!

اين است
مفهوم حقوق بشر غربي که آمريکا امروز يکه تاز آن شده و رؤياي حاکميت جهان و
قيموميت بشر را در نظم نوين، در سر مي پروراند!!!

تناقضات از
اين قبيل بسيار است و رسوائي غرب و حقوق بشري غربي نياز به بيان ندارد چرا که مردم
و ملل آزاده جهان، طبل ميان تهي حقوق بشر غربي و اخيراً با صبغه آمريکايي اش را به
خوبي شناخته اند و حماقت است که کسي به حقوق بشر غربي باور داشته باشد.

به قول شاعر
انقلابي ما « حميد سبزواري » که در چکامه اي از تراژدي بوسني و هرزگوين مي سرايد:

اين سخن از
روي آگهي است برادر

طبل حقوق بشر
تهي است برادر

غرب و بشر
دوستي؟ زگرگ شباني!

باور اين قصه
ابلهي است برادر

***

انسان در هر
کجا که هست غريب است

مسلم در هر
کجا که هست غريب است

آري سرايوو
زمانه عجيب است

سازش صهيون و
صرب و صليب است

راستي مسيحيت
غرب ديگر چه آبروئي در جهان دارد؟ سازمان ملل و حقوق بشر چه اعتباري در ديد ملت ها
دارد؟ اين حوادث تلخ قطعاً عامل بيدردي هر چه بيشتر ملت ها خواهد شد. و تا مسلمانان
انتقام حقوق پايمال و خون هاي به ناحق ريخته خود را از غرب و آمريکا نگيرند آرام
نخواهند گرفت. انسان هاي مظلوم بيش از پيش درمي يابند که خود بايد مدافع حقوق
انساني خود باشند و چشم به راه سازمان هاي آلت دست استکبار جهاني نباشند. و اين
جنگي است که تا نابودي سلطه استکباري ادامه دارد …

جنگ است، جنگ
نظامي و جنگ سياسي و فرهنگي،

و اين رسالت
آزاد انديشان از هر طبقه و نژاد و مليت است که پرده از چهره ي کريه غرب يعني جغد
شوم فساد و ستم بدرند و ملت ها را آگاهي بيشتر بدهند و اين پيامي بود که حضرت امام
خميني (سلام الله عليه) به ملل آزاده جهان داد.

« امروز که
نسيم بيداري در سراسر جهان وزيدن گرفته و توطئه فريب گر ستمکاران تا حدودي فاش شده
است، وقت آن است که دل سوختگان واقعي مظلومان از هر قوم و قبيله و در هر مرز و بوم
با قلم و بيان و انديشه و فکر از جنايات ستمگران در طول تاريخ سياه آنان پرده
بردارند و پرونده تجاوز آنان را به ساکنين اين سياره ارائه دهند». (صحيفه ي نور –
ج19 ص 102)

مقام معظم
رهبري:

« الان چه
کسي در دنيا حقوق بشر را نقض مي کند؟ کسي حقوق بشر را نقض مي کند که از اسراييل
غاصب حمايت مي کند. آيا آن چه که امروز در فلسطين مي گذرد، بزرگ ترين نمونه ي نقض
حقوق بشر نيست؟! پس چرا اين ها اعتراض نمي کنند؟ اگر طرفدار حقوق بشرند چرا به
اسراييل کمک مي کنند؟ آن چه که امروز در شرق اروپا مي گذرد هم همين طور است».
(13/8/71)

 

مقام معظم
رهبري:

« حقوق بشر
در دست قدرت هاي جهاني مثل يک ابزار است تا اگر ديدند، ملت يا دولتي با نظرات آن
ها مخالفت مي کند آن ملت و دولت را به نقض حقوق بشر و طرفداري از تروريسم متهم
کنند.» (13/8/71)


 

/

مبانی رهبری در اسلام

مباني رهبري
در اسلام

انتقادپذيري

قسمت سي و
يکم

حجت الاسلام
و المسلمين محمدي ري شهري

انتقادپذيري
ضد استبداد است، شخص مستبد حوصله ي شنيدن انتقاد به خود را ندارد، و بر فرض حوصله
به خرج دهد و انتقاد ديگران را بشنود، خصلت ناهنجار استبداد مانع مي شود که به حق
اعتراف کند و نقد صحيح ديگران را بپذيرد.

بنابراين
استبداد ضد رهبري، و انتقادپذيري ضد امامت است و براي تبيين اين شرط، سخن را از ضد
آن مي کنيم:

 

آفت رهبري

استبداد(1)
يکي از بزرگ ترين آفات رهبري و اصلي ترين عوامل سقوط حکومت است.

اين خصلت در
واقع نوعي بيماري رواني است که انديشه ي بيمار را دچار تحجر و جمود مي سازد و در
نتيجه نمي تواند درباره ي انتقاد ديگران بينديشند و حق را تشخيص دهد. و بر فرض
تشخيص به حق اعتراف نمايد.

از نظر
اسلام، استبداد لغزشگاه بسيار خطرناکي است که هم مستبد را نابود مي کند و هم دولت
و حکومت را در معرض سقوط قرار مي دهد و به طور کلي زمينه ساز بسياري از مفاسد فردي
و اجتماعي است.

امام علي (ع)
در اين مورد فرمود:

« بئس
الاستعداد الاستبداد »(2)

استبداد،
زمينه ساز بدي است.

امام صادق
عليه السلام شخص مستبد را به فردي تشبيه مي کند که بر لغزشگاه هاي مختلف و در معرض
خطر سقوط است:

« المستبد
برأيه موقوف علي مداحض الزلل ».(3)

کسي که
استبداد در رأي دارد بر لغزشگاه ها ايستاده است.

بديهي است که
بر لغزشگاه نمي توان ايستاد، لذا انسان يا بايد به انتقاد منتقدين احترام بگذارد و
يا در پرتگاه انحراف سقوط کند. به فرموده ي امام علي عليه السلام:

« الاستبداد
برأيک يزلک و يهورک في المهاوي ».(4)

استبداد در
رأي تو را مي لغزاند و در پرتگاه ها ساقط مي نمايد.

نخستين
پرتگاهي که استبداد، مستبد را در آن ساقط مي کند، پرتگاه خطاي در آراء است. امام
خود در سخني ديگر به اين معني تصريح فرموده:

« المستبد
متهور في الخطاء و الغلط ».(5)

شخص مستبد در
پرتگاه خطا و نادرستي سقوط مي کند.

ضعف و
نادرستي نظريات رهبر، موجب مي شود که دشمنان رهبري و حاکميت قوت پيدا کنند، به
گفته ي امام علي عليه السلام:

« من ضعف
آراءه قويت اعداؤه ».(6)

کسي که آراء
او ضعيف باشد دشمنان او قوت مي گيرند.

و با قوت
گرفتن دشمنان بساط دولت و حکومت و رهبر برچيده مي شود، و بدين ترتيب استبداد در
نهايت، حکومت را تباه و مستبد را هلاک مي کند.

« زله الرأي
تأتي علي الملک، و تؤذن بالهلک».(7)

لغزش رأي سبب
نابودي حکومت و اعلام هلاکت است.

 

اجازه ي
انتقاد

بر اساس اين
روايات رهبران و مديران جوامع اسلامي موظفند از آفت بسيار خطرناک استبداد که موجب
سقوط حاکميت مديريت اسلامي است جداً اجتناب کنند، به ديگران اجازه ي انتقاد بدهند،
انتقاداتي که به شيوه ي مديريت و هدايت و رهبري آن ها مي شود را با حوصله و دقت و
انصاف مطالعه کنند و اگر سخن منتقدين را صحيح يافتند، با شهامت به خطاي خود اعتراف
کنند و بدانند که اين شيوه ي مديريت نه تنها موجب ضعف مديريت رهبري نيست بلکه به
عکس سبب قوت و بقاء حاکميت است.

 

امام علي
عليه السلام: به من انتقاد کنيد!

به اعتقاد ما
امام علي عليه السلام پس از پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله کامل ترين رهبر بود،
او طبق دلايل متقن معصوم بود و صحت آراء و اقدامات او ترديد ناپذير، ولي در عين
حال نه تنها به مردم اجازه مي دهد که به او انتقاد کنند بلکه از آن ها جداً مي
خواهد که از تملق گويي و چاپلوسي که عادت عموم در برخورد با رهبران جبار و مستکبر
است اجتناب کنند و اگر نظري از نظرات و يا اقدامي از اقدامات او را نادرست مي
دانند بي پروا از او انتقاد کنند و مطمئن باشند که او از انتقاد نمي رنجد بلکه او
از تملق گويي و ستايش بي جا مي رنجد.

شگفت انگيز
اين که امام اجازه ي انتقاد به خود را نه تنها در شرايط طبيعي جامعه اسلامي بلکه
در بحراني ترين شرايط حکومت و در سخت ترين جنگ هايي که در زمان زمامداري او تفاق
افتاد يعني در جنگ صفين مطرح کرد.

امام ضمن يک
سخنراني هيجان انگيز، مطالبي درباره ي حقوق متقابل رهبر و مردم، نقش اين حقوق در
تداوم و يا سقوط دولت، تأکيد بر لزوم رعايت حقوق رهبري از سوي مردم بيان کرد.

يکي از ياران
امام که از اين سخنان سخت هيجان زده شده بود، ضمن اظهار فرمانبري به رسم همه ي ستايشگران
به تفصيل از امام تمجيد و تعريف کرد.

امام علي
عليه السلام بدون اين که تحت تأثير ستايش هاي او قرار گيرد و يا حتي شرايط بحراني
موجود را مدنظر قرار دهد فرمود:

« ان من
استخف حالات الولاه عند صالح الناس أن يظن بهم حب الفخر، و يوضع امرهم علي الکبر،
و قد کرهت أن يکون جال في ظنکم أني احب الاطراء، و استماع الثناء، و لست بحمدالله
کذلک و لو کنت احب أن يقال ذلک لترکته انحطاطاً لله سبحانه … ».

از پست ترين
حالت هاي فرمانروايان در نظر مردم نيکومنش، آن است که گمان برده شود آن ها از
باليدن و فخر خوششان مي آيد، و کار آن ها بر بزرگ نمايي خود حمل گردد، من بدم مي
آيد در ذهن شما خطور کند که علي شنيدن ستايش ديگران را دوست دارد، خداي را سپاس که
چنين نيستم. و اگر هم چنين بودم به خاطر تواضع در برابر خداي سبحان آن را ترک مي
کردم …

« فلا
تکلموني بما تکلم به الجبابره، و لا تتحفظوا مني بما يتحفظ به عند اهل
البادربادره، ولا تخالطوني بالمصانعهو لا تظنوا بي استثقالاً في حق قيل لي، و لا
التماس اعظام لنفسي، فإنه من استثقل الحق أن يقال له أو العدل أن يعرض عليه کان
العمل بهما أثقل عليه ».

پس با من به
زباني که با گردن کشان سخن مي گويندتکلم نکنيد، از طرح انتقادات و آن چه پيش مردم
خشمگين خودداري مي شود، خودداري ننماييد، با من با ظاهرسازي آميزش نکنيد. مبادا
گمان بريد که اگر انتقاد درستي به من شود پذيرفتش بر من دشوار است! و يا انتظار
بزرگ نمايي خود از کسي دارم! چه، کسي که شنيدن سخن حق و يا عرضه ي عدل بر او گران
آيد، اجراء حق و عدل بر او گران تر مي نمايد.

و بالاخره از
اين مقدمات چنين نتيجه گيري مي نمايد که:

« فلا تکفوا
من مقاله بحق. او مشوره بعدل، فاني لست في نفسي بفوق ان اخطيء و لا آمن ذلک من
فعلي الا أن يکفي الله من نفسي ما هو أملک به مني … »(8)

بنابر اين
زنهار از گفتن حرف حق يا ارائه مشورت به عدل پيش من خودداري نکنيد زيرا من خويشتن
را بالاتر از آن نمي دانم که هرگز خطا نکنم و از خطا در کار خويش ايمن نيستم مگر
آن که خداوند کفايت کند از من آن چه را که او مالک تر است به آن از من نسبت به
آن.+امام علي عليه السلام در اين کلام تصريح مي کند که اگر کفايت و حفظ و عصمت
الهي در مورد شخص او وجود نداشته باشد او نيز ممکن است خطا کند. و با اين که از
مصونيت الهيه برخوردار است از مردم مي خواهد شخصيت سياسي و معنوي او مانع از
انتقاد آن ها نباشد، و اگر در حکوت او کاري را نادرست تشخيص دادند حتماً به او
تذکر دهند.

به سخن ديگر
امام در پاسخ به ستايشگر خود از يک سو عادت زشت ثناگويي از امرا و رجال سياسي را
در جامعه اسلامي قاطعانه محکوم مي کند و از سوي ديگر مي خواهد روح نقد و ژرف نگري
در اعمال مسئولان نظام اسلامي حتي در بالاترين سطح آن که امام معصوم استرا، در
مردم پرورش دهد، و عملاً انتقادپذيري را در رهبري و مديريت اسلامي رايج گرداند.

در مقاله ي
بعدي درباره ي انواع انتقادها و اين که آيا هرنوع انتقاد با هر انگيزه در جامعه
اسلامي مجاز است يا نه، سخن خواهيم گفت.

ادامه دارد

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

علي و آل علي

ز بهر معرفت
کردگار لم يزلي

نبي شناسم و
آن گه علي و آل علي

خداست آن که
تعقل نمودن کنهش

برون نهاده
قدم از حدود محتملي

نبيست آن که
بود در مدارس تحقيق

بري کتاب
کمالش زنکته ي جدلي

عليست آن که
گدازد ز برق لمعه ي تيغ

حسود را، که
کند نقد بوته ي دغلي

« نظامي
گنجوي »

 

نفس من برتر
از آن است

من توانم که
نگويم بد کس در همه عمر

نتوانم که
نگويند مرا بد دگران

نفس من برتر
از آن است که مجروح شود

خاصه از گپ
زدن بيهده ي بي بصران

« انوري »

 

ويژگي هاي
اميرالمؤمنين عليه السلام

اميرالمؤمنين
عليه السلام فرمود:

به خدا قسم
که خداي تبارک و تعالي نه خصلت به من عطا فرموده است که پيش از من به جز
پيامبراسلام – صلي الله عليه و آله و سلم – عطا نفرموده است:

1- راه ها به
روي من باز است.

2- من نژاد
ها و انساب مردم را مي دانم.

3- براي من
ابر ها به حرکت در آمدند.

4- آمار مرگ
ها نزد من است.

5- آمار
بلايا و گرفتاري ها را مي دانم.

6- حکم هاي
قطعي و فصل الخطاب در نزد من است.

7- با اجازه
ي پروردگارم به باطن جهان دست يافته ام.

8- هر چه پيش
از من بوده و هر چه پس از من خواهد آمد، از ديده ي من پنهان نيست.

9- با ولايت
من، خداوند دين اين امت را کامل کرد و نعمت ها را بر آنان تمام نمود و اسلامشان را
پسنديد زيرا در روز غدير به محمد – صلي الله عليه و آله و سلم – فرمود:

اي محمد به
اينان خبر بده که من امروز دينشان را براي آنان کامل نمودم و اسلام را براي آن ها
پسنديدم و نعمتم را بر آن ها تمام کردم.

همه اين ها
منتي اس که خداوند بر من نهاده است و حمد وستايش او را سزا است و بس.

 

اي ديده …
نظري کن

اي ديده در
آن شکل و شمايل، نظري کن

گر زانکه تو
را آرزوي ديدن جان است

روئسيت در آن
چشم جهاني متحير

زلفي که
پريشاني احوال جهانست

« فلکي
شرواني »

 

حاجب متملق و
جواب دندان شکن

جواني از بني
هاشم به مجلس منصور دوانيقي رفت. خليفه از او سؤال کرد که پدر تو در کدام تاريخ
وفات يافته است! جوان گفت: خدايش بيامرزد در فلان روز وفات يافت. خدا مرقدش را
پرنور بسازد، در فلان موضع او را دفن کرديم …

ربيع حاجب که
در خدمت ايستاده بود، به جوان هاشمي اعتراض کرده بانگ برآورد: در حضور خليفه تا
چند پدر خود را رتبت دهي و از او تعريف و تمجيد نمائي؟

جوان گفت: تو
بر اين اعتراض که کردي، مستوجب ملامت نيستي، چه حلاوت پدر درنيافته اي و قدر آن
نداني!!

منصور از
جواب جوان هاشمي چندان خنديد که به پشت افتاد و حاجب از خجالت آب شد.


 

تبعيض

صاحب باغ
انگور، وارد باغ شد. ديد يک دزد و يک خرس مشغول خوردن انگور هستند. صاحب باغ، دزد
را گرفته به درخت بست و خرس را بيرون کرد و چوب را برداشت که دزد را بزند.

دزد گفت: چرا
تبعيض قائل شدي؟ کاري به خرس نداري و مرا کتک مي زني؟!

صاحب باغ
جواب داد: براي اين که خرس مي خورد و مي رود، اما تو مي خوري و مي بري!

 

… خواهد
بود

يار را با
تئو کار خواهد بود

کار ها را
شمار خواهد بود

هرچه پنهان
بود شود پيدا

ليل جان را
نهار خواهد بود

آن که خفته
است شب چه روز شود

آگه و هوشيار
خواهد بود

هر که کاري
نمي کند امروز

حال فرداش
زار خواهد بود

هر که با نفس
خود جهاد نکرد

حسرتش بي
شمار خواهد بود

هر که مست
شراب دنيا شد

تا ابد در
خمار خواهد بود

هر که مشتاق
آخرت باشد

رحمت او را
نثار خواهد بود

اين غزل در
جواب « مولانا »

« فيض » را
يادگار خواهد بود

« فيض کاشاني
»

 

شاعر دزد

روزي حکيم
اوحدالدين انوري در بازار بلخ مي گذشت، هنگامه اي ديد پيش رفت و سري در ميان کرد؛
مردي ديد که ايستاده و قصائد او را به نام خود مي خواند و مردم او را تحسين مي
کنند.

انوري پيش
رفت و گفت: اي مرد، اين اشعار کيست که مي خواني؟ گفت: اشعار انوري! گفت: تو انوري
را مي شناسي؟ گفت: چه مي گويي، انوري منم!

انوري بخنديد
و گفت: شعر دزد شنيده بودم، اما شاعر دزد نديده بودم.

 

درس اميد از
عنکبوت

همواره
اسکاتلندي ها با پادشاهان انگليس به خاطر استقلال مي جنگيدند، و در حکومت ادوارد
اول، رهبري اسکاتلندي ها را مردي شجاع به نام « بروس » بر عهده داشت. ولي نيروهاي
ادوارد اول توانستند پس از يک پيکار طولاني، اسکاتلندي هاي شورشگر را سرکوب کنند.

پادشاه
انگليس اعلام کرد که هر کس زنده يا مرده ي « بروس » را تحويل دهد، جايزه خواهد
گرفت. رابرت بروس به جزيره اي ناشناس گريخت و در کلبه اي پنهان شد. در آن جا
روزگار را با غم و اندوه و نا اميدي مي گذراند تا اين که روزي چنين اتفاقي افتاد:

بروس در حالي
که در کلبه بر روي حصير خوابيده بود و به سقف نگاه مي کرد، عنکبوتي را ديد که با
تار نازک خود از تير چوبي به پايين آويزان شده بود. آن گاه با يک حرکت تند سعي کرد
که به تير چوبي ديگر بچسبد اما موفق نشد و به عقب بازگشت. کوشش ادامه يافت. بروس
ابتدا تصور مي کرد که عنکبوت نا اميد شود ولي اين طور نبود. عنکبوت بر طول تاري که
بر آن آويزان بود، افزود. باز هم يک حرکت ديگر و باز هم عدم موفقيت. سرانجام
عنکبوت در ششمين کوشش خود موفق شد و بر روي تير چوبي ديگر قرار گرفت.

بروس با ديدن
اين صحنه، نا اميدي را از خود دور کرده، براي ادامه ي نبرد به اسکاتلند بازگشت و
مرداني را به دور خود جمع کرد و آنان را آماده نبرد نمود. ادوارد اول که عازم
اسکاتلند بود، در راه درگذشت. ادوارد دوم نيز به نبرد با اسکاتلندي ها برخاست. اما
رابرت بروس در سال 1314 ميلادي در منطقه ي « بانوکبرن » شکست سختي بر سپاهيان
انگليسي وارد آورد.

بروس پس از
شکست دادن به انگليسي ها، خود پادشاه اسکاتلند شد. او هميشه مي گفت: من پيروزي خود
را به خاطر همان درسي به دست آوردم که عنکبوت به من آموخت.


 

/

حوادث سال اول هجرت

درس هايي از
تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال
اول هجرت – 10

قسمت پنجاه و
يکم

حجت الاسلام
و المسلمين رسولي محلاتي

تعدادي از
اين غزوات و سرايا که به گفته ي واقدي و ديگران در سال اول هجرت اتفاق افتاده بدين
شرح است:

سريه حمزه بن
عبدالمطلب

رسول خدا –
صلي الله عليه و آله – مطلع شد که کارواني از قريش به سرکردگي و رياست ابوجهل و به
همراهي سيصد نفر از مردم مکه به سوي شام مي رود، آن حضرت حمزه بن عبدالمطلب را با
سي نفر از که همگي از مهاجران و اهل مکه بودن به سوي آن ها فرستاد وچون به هم
رسيدند يکي از آن ها به نام «مجدي بن عمرو » که با هر دو دسته پيمان صلح داشت
وساطت کرد و از زد و خورد ميان دو دسته جلوگيري نمود و بدون آن که جنگي و برخوردي
رخ دهد از يکديگر جدا شدند، و اين ماجرا چنان چه برخي گفته اند در سال هفتم هجرت
اتفاق افتاد.

و برخي از
سيره نويسان اين سريه را نخستين سريه و مأموريت از طرف رسول خدا (ص) دانسته اند،(1)
چنان چه جمعي ديگر سريه عبيده بن حارث را نخستين سريه دانسته و گفته اند:

« کان اول
رايه عقدها رسول الله رايه عبيده بن الحارث … »

و ابن اثير
در کامل گفته است: اين اشتباه به خاطر نزديکي زمان اين دو مأموريت و اعزام بوده(2)
چون سريه حمزه در ماه رمضان بوده و سريه عبيده در ماه شوال.(3)

و بلکه برخي
اين دو سريه را مقارن يکديگر دانسته اند.(4) والله اعلم

 

سريه عبيده
بن حارث

اين بار نيز
کاروان قريش به سرپرستي ابوسفيان و يا به قول ابن هشام به سرکردگي عکرمه يا مکرز
بن ابي حفص و حمايت دويست نفر مرد شمشيرزن به شام مي رفت که رسول خدا – صلي الله
عليه و آله – عبيده بن حارث را با شصت نفر از مهاجرين يا به گفته ي برخي هشتادتن
به سوي آن ها روانه کرد و باز هم با اين که دو دسته به هم برخوردند ولي بدون جنگ و
زد و خورد از هم گذشتند و تنها سعد بن ابي وقاص که در لشگر مسلمين بود تيري به سوي
کاروانيان پرتاب کرد و اين نخستين تيري بود که به دست مسلمانان به سوي مسلمين
پرتاب مي شد.

اين سفر به
هر منظوري که انجام شده بود براي دو نفر از مسلمانان مکه که نتوانسته بودند خود را
به هم کيشان مهاجر به مدينه برسانند بسيار سودمند بود، زيرا اين دو نفر که يکي
مقداد بن عمرو بهراني و ديگري عتبه بن غزوان مازني نام داشتند، مدت ها بود که
مسلمان شده بودند اما مانند بسياري از مسلمانان ديگر از ترس سران قريش و نزديکان
مشرک خود نتوانسته بودند از مکه هجرت کنند، و همين که ديدن کاروان قريش به سوي شام
حرکت مي کند به عنوان حمايت و نگهباني کاروان همچون ديگر نگهبانان آزادانه از مکه
خارج شدند و گويا چشم به راه آمدن مسيلمانان و مترصد چنين فرصتي بودند که بتوانند
به آن ها بپيوندند و همين برخورد سبب شد که آن دو نفر به آساني بتوانند از ميان
کاروانيان خارج شده و به مسلمانان بپيوندند.

 

غزوه ي ودان
(أبواء)(5)

به گفته ي
ابن هشام در ماه صفر – يعني يازده ماه پس از ورود رسول خدا صلي الله عليه و آله به
مدينه – نخستين غزوه و اولين سفري که آن حضرت به همراه ياران اعزامي خود از شهر
خارج شد اتفاق افتاد، در اين سفر رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – سعد بن
عباده را براي رسيدگي به کارهاي مردم در مدينه گماشت و خود با جمعي از مسلمانان به
منظور جنگ با بني ضمره و برخورد با کاروان قريش بيرون آمد ولي به کاروان برخورد
نکرد و با بني ضمره نيز پيماني به عنوان صلح و دوستي و عدم تعرض بست و به شهر
بازگشت.

 

غزوه ي بواط

در ماه ربيع
الاول – يعني يک سال پس از هجرت – غزوه ي بواط اتفاق افتاد و « بواط » نام جايي
بوده در ناحيه اي از نواح کوه « رضوي » که رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم –
به منظور برخورد با قريش با جمعي از شهر مدينه خارج شد و سائب بن عثمان بن مظعون
را به کار مردم شهر گماشت و بدون آن که با قريش برخورد کند و اتفاقي رخ دهد از
همان جا به مدينه بازگشت.

 

غزوه ي عشيره

و در ماه
جمادي الاولي أباسلمه بن عبدالاسد را در مدينه منصوب فرمود و خود با گروهي از
مهاجرين از شهر بيرون آمد و راه « نقب بني دينار » را پيش گرفته هم چنان تا جايي
به نام « عشيره » براند و در آن جا توقف کرد و تا چند روز از ماه جمادي الثانيه را
نيز در آن جا ماند ودر اين مدت با قبيله ي بني مدلج و متحدين آن ها از قبايل ديگر
پيمان دوستي بسته و به مدينه بازگشت.

ابن هشام و
ديگران از عماربن ياسر نقل کرده اند که گفته است: در غزوه ي عشيره من و علي بن ابي
طالب هم سفر و مأنئس بوديم و در آن چند روزي که در عشيره توقف داشتيم روزي علي بن
ابي طالب به من گفت: بيا تا به تماشاي بني مدلج که در نخلستان در آن نزديکي کار مي
کردند برويم و من با او به آن نزديکي رفتيم و هم چنان که نشسته بوديم و کار آن ها
را تماشا مي کرديم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زير نخله ي خرما و روي شن هاي
نرمي که در آن جا بود خوابيديم.

هنگامي به
خود آمديم که رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – بالاي سر ما ايستاده بود و
ما را با پاي خود حرکت مي داد، من و علي بن ابي طالب که سر و رويمان خاک آلوده شده
بود برخاسته و در برابر آن حضرت ايستاديم، پيغمبر اسلام که سر و صورت خاک آلود علي
را ديد فرمود: اي ابوتراب اين چه حالي است؟

و سپس فرمود:
آيا شما را از بدبخت ترين و شقي ترين مردم آگاه نکنم که آن ها کيانند؟

– عرض کرديم:
چرا يا رسول الله!

– فرمود: يکي
همان پي کننده ي ناقه (صالح) است – و در حالي که اشاره به علي بن ابي طالب مي کرد
– و ديگري آن کسي است که بر اينجاي سر تو ضربت مي زند و اين محاسن تو را از آن
رنگين مي سازد.(6)

***

و ما ان شاء
الله در جاي خود روي اين نکته و رواياتي که نقل شده که محبوب ترين کنيه ها نزد آن
حضرت اين کنيه بود، و تحريف و تزويري که در اين باره به دست دشمنان آن بزرگوار
انجام شده بحث خواهيم کرد.

 

سريه سعد بن
ابي وقاص

وپس از
بازگشت رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – به مدينه پيش از غزوه ي بدر اولي
يا بعد از آن، سعد را با گروهي که به اختلاف نقل، مرکب از هشت نفر يا بيشتر بودند
به منظور برخورد با کاروان قريش فرستاد، ولي کاروانيان پيش از آن که فرستادگان به
محل عبور آن ها برسند از آن ناحيه گذشته بودند و از اين رو سعد و همراهان به مدينه
بازگشتند.

 

غزوه بدر
اولي (سفوان)

سبب اين غزوه
اين شد که کرز بن جابر فهري دستبردي به اطراف مدينه زد و قسمتي از رمه ها و گله
هاي مردم شهر را به غارت برد، و به گفته ي برخي چون با قريش رابطه داشت اين حمله
يک تجاوز سياسي تلقي شد، و رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم –زيد بن حارثه را
بر مدينه گماشت و تا جايي به نام « سفوان » که از نواحي بدر بود به تعقيب وي رفت و
چون به او دسترسي نيافت به مدينه بازگشت.

و بنا بر نقل
بسياري از مورخين اين غزوات و سرايا يعني غزوه ي بواط و عشيره و بدر اولي و سريه
سعد بن ابي وقاص در سال دوم هجرت اتفاق افتاده، ولي ما به خاطر جمع بندي آن ها از
نظر بيان اهداف سرايا و غزوات اوليه ي اسلام همه را به دنبال هم و در حوادث سال
اول ذکر کرديم. و اکنون با توجه به نبوت رسول خدا – صلي الله عليه و آله و سلم – و
اهدافي را که آن حضرت از اين نظر مي خواست تعقيب کند يک يا چند هدف از اهداف زير مي
تواند باشد:

1- بستن
پيمان صلح و دوستي و عدم تعرض با قبائل اطراف مدينه مانند قبائل بني ضمره و بني
مدلج و ديگران چنان چه در غزوه ي ودان و عشيره انجام شد.

2- تهيه ي
گزارش و اطلاع از مسير کاروان ها که با آن نفرات بسيار به عنوان تجاريت به سوي شام
مي رفتند، تا مبادا در پوشش کاروان تجارتي احياناً هدف ديگري داشته و به سوي مدينه
تغيير مسير داده و قصد حمله به شهر مدينه و جنگ با مسلمانان را داشته باشند، چنان
چه نمونه اش در حمله ي کرز بن جابر فهري در غزوه ي بدر اولي اتفاق افتاد به شرحي
که خوانديد.

3- براي توجه
دادن سران قريش به وضع موجود مهاجرين و وادار کردن آن ها از اين طريق براي مذاکره
يا جنگ، گروهي را در هنگام حرکت کاروان قريش به سوي شام بر سر راه آنان مي فرستاد
تا به آن ها بفهماند اگر به کارشکني و آزار خود نسبت به مسلمانان – چه آن ها که
هنوز در مکه بودند و چه آن ها که به مدينه هجرت کرده بودند – ادامه دهند با اين
خطر مواجه خواهند بود که افراد مسلماني که از ترس مشرکان و سران مکه و شکنجه و
آزار ايشان دست از خانه و زندگي و کسب و کار خود کشيده و به شهر يثرب گريخته اند
ممکن است با آزادي و آسايشي که در يثرب به دست آورده اند به فکر انتقام برآمده و
مزاحمتي براي کاروانيان فراهم سازند، چنان چه بالاخره هم همين طور شد و به شرحي که
در صفحات آينده خواهي خواند پس از اين که حدود يک سال و نيم از هجرت رسول خدا –
صلي الله عليه و آله و سلم – و مسلمانان به شهر يثرب گذشت بزرگان مکه به منظور
مقابله از اين خطر و براي اين که قدرت و نيروي خود را به رخ پيروان محمد – صلي
الله عليه و آله و سلم – بکشند با آن سپاه مجهز و ساز و برگ جنگي به بدر آمدند و
به آن سرنوشت و شکست سخت دچار گرديدند، و آن وقت به خوبي روشن گرديد که منظور از
آن سفر هاي قبلي و اعزام دسته هاي چند نفري همين بود که مشرکين و سران قريش را به
مجلس مذاکره و گفت و گو، و در صورت عدم توافق، به ميدان جنگ بکشاند و اين مانع
بزرگ را از سر راه نجات مردم جزيره العرب و آيين توحيد بردارد، و راه را براي
ترويج مرام حق همراه سازد، و بر خلاف تصور دشمنان مغرض منظور از غزوات و سراياي
قبل از بدر حمله به کاروان قريش و چپاول و يغما گري اموال مردم مکه نبوده است و
دليل روشن اين مطلب نيز رفتار مسلمانان در اين سفرها بود، معمولاً در اين سفرها
حتي در غزوه ي بدر نيز مسلمانان دستبردي به کاروان نزدند و با اين که در دو سفر از
اين مسافرت ها افراد اعزامي به کاروانيان نيز برخورد مي کردند اما بدون زد و خورد
از هم مي گذشتند  تنها در يکي از اين سفر
ها يکي از مسلمانان تيري به سوي کاروانيان پرتاب کرد که آن هم از طرف کاروانيان بي
پاسخ ماند و به مسالمت انجاميد، و اساساً مقايسه ي شماره ي افراد اعزامي با
نگهبانان کاروان، گواه ديگري بر مدعاي ما است زيرا در يکي از اين سرايا که به
سرکردگي حمزه بن عبدالمطلب صورت گرفت شماره مسلمانان سي نفر و عدد نگهبانان کاروان
سيصد نفر بوده، و ديگري که در تحت فرماندهي عبيده بن حارث انجام گرفته شماره ي افراد
اعزامي شصت تن و عدد مستحفظان کاروان دويست نفر مرد مسلح بوده چنان چه قبلاً نيز
اشاره شد.

ادامه دارد

/

امام راحل « س» و فقه سنتي

امام راحل «
س» و فقه سنتي

خاتمه و جمع
بندي و استنتاج

آخرين قسمت

آيت الله
محمدي گيلاني

مقاله ي ختام
بحث است که مقصود از آن جمع بندي مقالات گذشته، درباره ي موضوع: « امام راحل و فقه
سنتي » است و سعي مي شود با مرور سريع به اهم آن ها و تأمل و تدبر در مضمونشان استنتاج
شودکه وصيت امام رضوان الله عليه در حفظ فقه سنتي به انگيزه ي اتصال آن به وحي
بوده است، و مراد آن حضرت، از « فقه سنتي » فقهي است که بر سنت و روش موروث از
فقها ء عظام و رؤساء مذهب اماميه اثناعشريه استوار است که آيت الله العظمي علامه ي
حلي در افتتاح تذکره همين مطلوب را به اين عبارت فرموده اند: « … احق الطرائق و
اوثقها برهاناً و اصدق الاقاويل و اوضحها بياناً … هي طريقه الاماميه الآخذين
دينهم بالوحي الالهي، والعلم الرباني لا بالرأي و القياس و لا باجتهاد الناس …
».

در آغازبحث
گفتيم: مسابقه و پيشي گرفتن در تحصيل سعادت حقيقي، مورد تشويق بلکه مورد طلب قرآن
کريم است، بلکه دراين جهت، رقابت و هم چشمي را نه جائز که واجب شمرده است. قال
تعالي: « و في ذلک فليتنافس المتنافسون ». (سوره ي مطففين – آيه 26)

بديهي است که
توفيق وصول به اين حيات مغبوط و سعادت جاوداني مرهون عقايد حقه و اعمال صالحه است
که فقط در پيروي آن کس که برهان بر عصمت وي قائم است، ميسور است و اين دعوي، قولي
است که جمله ي کبار و رؤساء مسلمين برآنند، که از آن جمله است محمد بن ابي بکر
معروف به ابن القيم الجوزيه متوفاي سال 751 هجري، در اعلام الموقعين مي گويد:

« ان اولي ما
يتنافس به المتنافسون، و أحري ما يتسابق في حليه سباقه المتسابقون، ما کان بسعاده
العبد في معاشه و معاده کفيلا، و علي طريق هذه السعاده دليلا، وذلک العلم المنافع
و العمل الصالح اللذان لا سعاده للعبد الا بهما و لا نجاه له الا بالتعلق بسببها فمن
رزقهما فقد فاز و غنم و من حرمهما فالخير کله حرم، و هما مورد انقسام العباد الي
مرحوم و محروم، و بهما يتميز البر من الفاجر و التقي من الغوي، والظالم من
المظلوم، و لما کان العلم للعمل قريناً و شافعاً و شرفه بشرف معلومه تابعاًف کان
اشرف العلوم علي الاطلاق علم التوحيد، و انفعها علم احکام افعال العبيد و لا سبيل
الي اقتباس هذين النورين و تلقي هذين العلمين الا من مشکوه من قامت الادله القاطعه
علي عصمته و صرحت الکتب السماويه بوجوب طاعته و متابعته و هو الصادق المصدوق الذي
لا ينطق عن الهوي، ان هو الا وحي يوحي ». (ج1- ص5)

حاصل ترجمه:
سزاوارترين چيز به مسابقه و پيشي گرفتن ذر آن، آن چيز است که کفيل سعادت عبد ذر
معاش و معاد است، و آن چيز، علم نافع و عمل صالح است که به هر کس که ارزاني شده،
رستگار گرديده و هر کس که از آن ها محروم گرديده است از همه ي خيرات محروم است و
چون شرف علم به شرف معلوم است، اشرف العلوم علي الاطلاق علم توحيد است و نافع ترين
آن ها علم احکام افعال عباذ است و راهي براي اقتباس اين دو نور و تلقي اين دو علم
نيست مگر از مشکوه آن کس که بر عصمت وي ادله قاطعه قائم گرديده و وجوب طاعتش مورد
تصريح کتب سماويه است و او آن صادق مصدوق است که قرآن عظيم او را به: « ما ينطق عن
الهوي ان هو الا وحي يوحي » مي ستايد.

مراد به وحي،
اعم از قرآن کريمکه وحي نص استيعني عين الفاظ آن از وحي تلقي شده که خود معجزه ي
جاوداني رسول الله صل الله عليه و آله و سلم بلکه معجزه همه پيمبران صلوات الله
عليهم است و از سنت که وحي معنا است، يعني معناي سنت را از وحي تلقي فرموده و با
الفاظ و کلام مؤلف از خويش براي مردم بيان فرموده اند که اين الفاظ و کلام، کلام
الله نيست، ولي متابعت از آن متابعت از کتاب الله، و تمسک به آن تمسک به کتاب الله
تعالي است که تفصيل آن گذشت.

و با عنايت
خداوند متعال، قرآن کريم به وسيله ي صدور و سطور محفوظ ماند و خواهد ماند و وعده ي
خداي تعالي: « انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون » (الحجر – آيه9) انجاز يافت.

و اما سنت،
فريقين اتفاق دارند بر اين که رسول الله صلي الله عليه و آله به اميرالمؤمنين علي
بن ابي طالب عليه السلام، عنايت مخصوصي داشت و در تعليم آن حضرت اهتمام تامي مبذول
مي فرمود و آيات نازله در هر زمان و مکان را به آن جناب املاء مي نمود و ايشان مي
نوشتند و متشابهات و ناسخ و منسوخ و عام و خاص را جهت او بيان مي کرد، و نواميس شريعتو
احکام دين حنيف و هر آن چه دخيل در سعادت انسان ها بود بر وي املا مي نمود و ايشان
همه را مي نوشتند همه آن ها را به صورت کتابي مدون درآوردند که صحيفه جامعه يا
کتاب علي ناميده شده است که در صحيحن نيز از آن نام برده و حديث روايت کرده اند و
بعضي از اعلام اهل سنت معاصر ائمه اهل البيت عليهم السلام آن را ديده اند و همين
کتاب که نزد ائمه اهل البيت بوده و يتوارثه امام بعد امام، مصدر بيان احکام شريعت
بوده و اصحاب ائمه عليهم السلام در محفل القاء حديث از امام عصر خويش با نهايت دقت
آن را ضبط و کثيراًما مي نوشتند که به صورت اصول اربعمأه تدوين گرديد که به دست
امام المحدثين جناب کليني عليه الرحمه رسيد و جوامع اوليه تنظيم و تدوين گرديد که
همين کتب اربعه ي موجود در دست ما است که کافي شريف کليني « ره » در وسط
سماءالاحاديث المرويه همچون خورشيد جهان افروز است.

و بنا بر اين
بيان موجز، که تفصيل آن مستدلاً در سلسله مقالات بيان گرديده و همان طور که از آيت
الله العظمي علامه ي حلي اعلي الله مقامه نقل کرديم، احق طريقه ها و اوثق آن ها
فقط طريقه اماميه اثناعشريه است که نواميس شريعت و احکام دين حنيف را از سرچشمه ي
زلال وحي اخذ مي کنند، و چنان که ابن قيم جوزيه مي گفت:

« سعادت عباد
در معاش و معاد مرهون علم نافع و عمل صالح است و تحصيل اين دو نور ممکن نيست مگر
در پرتو مشکوه عصمت که در قران او را به « ما ينطق عن الهوي … » ستوده است »
همان طريقه ي شيعه ي اماميه است.

و اما فقه
اهل سنت و جماعت و مباني و قواعد آن، با تدبر و ثور در آن چه که بزرگان قوم در
تدوين احاديث فرموده اند، اتصال احاديث و مباني آنان به وحي مورد ترديد است، بيان
امام حافظ احمد بن علي بن حجر عسقلاني در مقدمه فتح الباري در شرح صحيح البخاري را
نقل کرديم و خلاصه آن چنين بود:

« آثار و
احاديث نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در عصر صحابه و تابعين، به دو جهت نه
مدون بود، ونه مرتب. و جهت اول آن بود که آنان در آغاز حال از نوشتن و تدوين حديث
نهي شدند، چنان که در صحيح مسلم ثبت گرديده که مبادا به قران مختلط شود. و جهت دوم
وسعت حفظ و سيلان اذهان آنان بود، مضافاً به اين که اکثر آن ها به کتابت آشنا
نبودند، تا اين که در اواخر عصر تابعينن تدوين آثار پديد آمد، و اول کسي که در جمع
احاديث دست يازيد، ربيع بن صبيح متوفاي سال 160 هجري … بوده اند تا اين که کبار
طبقه ي سوم به پا خاستند و مالک کتاب موطأ را تصنيف کرد و در اين کتاب در طلب حديث
قوي اهل حجاز بوده که آن را به اقوال صحابه و فتاواي تابعين و بعد از تابعين ممزوج
و مخلوط کرد – درست تأمل شود –  » و هم
چنين کلام جلال الدين سيوطي را از تنوير الحوالک در شرح موطأ مالک – که اساس
مدونات جوامع بعدي آنان است – نقل نمودم که « مالک راوي يکصد هزار حديث بوده از
همه آن ها ده هزار را نيز تعدادي بعد از تعدادي استقاط مي نمود تا اينکه مقدار
فعلي باقي ماند» و قريب به اين ها کلام قسطلاني در ارشاد الساري در شرح صحيح بخاري
است و همچنين کلام ديگران.

با اعتراف به نهي رسول الله صلي الله عليه و آله  از کتابت احاديث و و امر به محو آن چه نوشته
شده است, خصوصا محو خليفه اول در زمان خلافت خويش, احاديثي را که خود نوشته بود و
محو ثاني بعد از ضربت خوردن, احاديث مکتوب خويش را نابود ساخت و همچنين عملکرد
بعضي ديگر از صحابه – که زمينه اي براي صحت دعواي تجويز کتابت از رسول صلي الله
عليه و آله باقي نمي ماند- روشن مي کند که احاديث مضبوط نزد آنان نه فقط در حجيت ,
معادل قرآن نبود , بلکه صبغه اي از حجيت نداشت, و گر نه چگونه مي شود, مانند
خليفتين راشدين از بقاء آن ها آن اندازه نگران بودند که با شتابزدگي آن ها را محو
کردند, احاديث مکتوب آنان, وقتي در زمان حياتشان آن اندازه بي اعتباذ بود که اعدام
آن ها را واجب شمرده و معدوم ساختند. پس چگونه ممکن ااست حال احاديثي که ممزوج به
اقوال صحابه و فتاواي تابعين و بعد از تابعين و بعد از تابعين است و بعد از بيشتر
از يکصدسال به تدوين و ترتيب در آمده است! و عجيب تر آن که بعضا حديث مسموع در
بصره مي نوشتند و مضاعفا بر اين نقل عمرا بن الحصين:« رجالي از صحاب رسول الله صلي
الله عليه و آله احاديثي را نقل مي کند که آن طور نيست» داستان « الوضاعون
الصالحون» را به تفضيل بيان کرديم, و اعتراف يحيي بن سعيد قطان: – لم نرالصالحين
في شيء اکذب من هم في الحاديث – را از صحيح مسلم, عرضه داشتيم و ده ها از اين نوع
امور مريب طريقه و مباني اهل سنت را مورد سوال و ترديد قرار مي دهدو راهي براي
اعتصام و اتصال به وحي باقي نمي گذارد تا بدان وسيله سعادت معاش و معاد تحصيل شود.
و شايد حکمت نهي نبي اکرم صلي الله عليه و آله همين باشد که بدين وسيله کتب روايي
اهل سنت زير سوال رفته و حجيت آنها مورد شک صريح واقع شود, و احاديث نبوي صلي الله
عليه و آله که به اميرالومنين علي عليه السلام املاء فرمودند و به صورت کتاب «علي»
تدوين گرديد, از اين امور مريب و شبه انداز, مصون و محفظ است و لزوما عدل کتاب
الله در حجييت است, کتاب الله تعالي با عنايت او به وسيله صدور و سطور محفوظ ماند,
و عدل آن يعني سنت با توديع در نزد ائمه اهل بيت عليهم السلام, که فرمودند: « اني
تارک فيکم الثقلين کتاب الله و عترتي ما تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا».

والله سبحانه
يقول الحق و هو يهدي السبيل و الحمدلله رب العالمين

پايان – محمد
محمدي الگيلاني


 

/

نفس مطمئنه و آرامش دائمي

تفسير سوره ي
رعد

نفس مطمئنه و
آرامش دائمي

قسمت شصت و
يکم

آيت الله
جوادي آملي

« الذين
امنوا و تطمئن قلوبهم بذکرالله ألا بذکرالله تطمئن ااقلوب » « الذين امنوا و عملوا
الصالحات طوبي لهم و حسن مآب ». (سوره ي رعد – آيه 27و 28)

آنان که
ايمان آوردند و قلب هايشان به ذکر خدا آرام مي گيرد؛ آگاه باشيد تنها با ياد خدا
قلب ها مطمئن مي شود. آنان که ايمان آوردند و اعمال شايسته انجام دادند، بشارت باد
بر آن ها و چه خوش بازگشتي دارند.

***

همانگونه که
قبلاً بحث شد، انسان مطمئن، کسي است که در همه حالات، راضي است و خدا هم از او
راضي است. او چون از خدا مي ترسد، راضي است، لذا هرکاري که خداي سبحان دستور داد،
انجام مي دهد زيرا مي داند که به مصلحت او است و بر خلاف دستور خدا هم کاري انجام
نمي دهد، چون مي ترسد تنبيه شود. اين طور نيست که چون راضي است، در برابر دستور  خداوند بي تفاوت باشد. بلکه هر چه او دستور
داده انجام مي دهد و به هر چه خدا حکم کرد، رضايت مي دهد.

در اين
جريان، اگر حضرت سيدالشهدا عليه السلام در مدينه منوره، در کمال عزت مي فرمود: «
رضا الله رضانا أهل البيت »، آن وقت هم که از اسب بر زمين افتاد، باز همين بيان را
فرمود: « رضا الله رضانا أهل البيت ».

حضرت امير
سلام الله عليه در دعاي کميل مي فرمايد: براي من جهنم مطرح نيست؛ براي من دوري از
تو مطرح است.

نمي گويد: من
نمي توانم بسوزم. مي گويد: آن جا هر تصميمي گرفتي من راضي هستم، اگر هم در آن جا
مرا بردي و مي توانستم سخن بگويم، باز هم مي گويم: « اين کنت يا ولي المؤمنين ».
پس خوف و رجاء تا آخرين لحظه براي انسان وجود دارد منتهي به چه اميد داشته باشد و
از چه چيزي ترس داشته باشد؛ اين ها فرق مي کنند.

پس نتيجه اين
شد که طمأنينه در مسائل علمي، در کليات، در معرف؛ در مقابل شک و ترديد است ولي در
جزئيات اگر کسي صاحب نفس مطمئنه، آن عالي ترين درجه اش هم شد، يعني معصوم مطلق
يعني رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم شد، او در همه جزئيات هم صاحب بصيرت
است، اگر درجه ي پايين تر باشد، به همان اندازه صاحب بصيرت است تا برسد به مؤمنين
عادي که دلشان به رساله ي عمليه اي آرميده است، اين ها هم شک و ترديد ندارند و در
تقليدشان حساب شده از يک رساله اطاعت مي کنند و آرامش دارند. پس بايد مؤمنين در
اعتقدات و عقايد حقه شان، طمأنينه داشته باشند. بيان بسيار جالبي از حضرت
اميرالمؤمنين سلام الله عليه در اين باره رسيده است. مي فرمايد:

« اليوم انطق
لکم العجماء ذات البيان، عزب(1) رأي امرئ تخلف عني » آن کس که مرا تنها
گذاشت و با من نبود، اهل انديشه و فکر نيست؛ او فکرش گم شده و غروب کرده است. اگر
فکر غروب بکند، چيزي صفحه ي دل را روشن نمي کند چون صفحه ي نفس با انديشه روشن مي
شود.

در ادامه مي
فرمايد:

« ما شککت في
الحق مذ أريته ». از آن لحظه اي که حق را به من نشان دادند، تاکنون من شک و ترديد
نداشته ام.

آري! حضرت
امير عليه السلام در دوران خردسالي که در کنار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
بود، به اين معارف بالا دست يافته بود.

آنگاه به
عنوان يک سؤال مقدر، مطرح مي کند که اگر شما در حق شک نکرديد و در برابر حق،
هيچگونه اضطرابي نداشتيد، پس ساير معصومين هم بايد اين چنين باشند. آن جا که
خداوند به حضرت موسي عليه السلام مي فرمايد: « و اوجس في نفسه خيفه موسي»(2)
موساي کليم چرا در نفس خويش، ترس کرد. حضرت امير عليه السلام اين توضيح را مي
فرمايد که:

« لم يوجس
موسي عليه السلام خيفه علي نفسه بل اشفق من غلبه الجهال و دول الضلال » حضرت موسي
بر خودش نترسيد و باکي نداشت (زيرا قلبش مطمئن بود) ولي ترسيد که مبادا جهال و
نادانان چيره شوند و گمراهان و ضلالت پيشگان سبقت گيرند.

حضرت موسي
عليه السلام در قلبش اين معني خطور کرد که ساحران فرعون که صحنه ي مسابقه را پر از
مار و افعي کردند و ديدگان مردم را به خود جلب نمودند و همانگونه که قرآن مي
فرمايد: « جاؤوا بسحر عظيم »، با آن سحر شگفت انگيز نکند برنده شوند. فرمود: من هم
اگر عصا را القا کنم و به صورت يک مار دربيايد، نکند مردم نتوانند بين معجزه من و
سحر ساحران فرق بگذارند و فرعون چيره شود و حکومت ضلال و ظغيان دوباره سرکار بيايد
وگرنه از مار و افعي هرگز وحشت و هراسي نداشت. خداي سبحان به موسي فرمود: نترس،
معجزه را القا کن، من معجزه را پيروز مي کنم « انک انت الاعلي».(3)

در آيه بعدي
مي فرمايد: نترس که تو پيروز مي شوي. نمي فرمايد به اين که نترس؛ اين مار ها به تو
کاري ندارند! معلوم مي شود ترس از محکوم شدن دولت حق است و حاکم شدن دولت ضلال.

اگر کسي به
مقام مطمئن رسيد، هرگز در عقايد شک نمي کند و در مسائل علمي هم مضطرب نمي گردد اما
ممکن است بگريد و ناله کند زيرا نمي داند که آيا راهش مي دهند يا نمي دهند. او
مانند انسان تشنه اي مي ماند که مي داند تشنه است و مي داند که تنها چشمه اي که
اين عطش را برطرف مي کند در دامنه ي اين کوه است، و لذا اشک مي ريزد که آيا من به
اين کوه راه مي يابم که عطشم را رفع کنم يا خير؟ مرا راه مي دهند يا نه؟

بنابراين،
انسان مؤمن است که در امن و امان مي باشد چون قلبش آرام دارد ولي آن غافل بي خبر
که مي گويد: « ان هي الا حياتنا الدنيا»(4) و چيزي جز دنيا نمي بيند؛
او هر چند در منزلش آرام و راحت به خواب رفته است، امنيت کاذب را دارد؛ او نمي
داند چه بلائي بر سرش مي آيد ولي خداوند راجع به مؤمنين وعده ي امان داده و وعده ي
خدا تخلف ناپذير است « الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئک لهم الامن»(5).
به هر حال مؤمن در هيچ حالي هر چند بيافتد و سرش هم بشکند و مصيبت ها ببيند، از
راه خود برنمي گردد تا به مقصد برسد و در هيچ امري مضطرب نيست.

نمونه هايي
که در قرآن کريم بود، چه در جريان مادر موسي عليهماالسلام و چه در جريان اصحاب
کهف، خداي منان مي فرمايد که ما قلب اين ها را به خود مرتبط کرديم. درباره ي حضرت
يونس عليه السلام هم مي فرمايد: يونس در حالات گوناگون هر چه فشار مي بيند، مي
گويد: خدا! نه از خدا مي رنجد و نه از خدا گله دارد. هر فشاري هم که مي بيند، باز
مي گويد: خدا. وقتي خواستند او را از کشتي بياندازند مي گفت: خدا. وقتي در دهان
ماهي رفت، مي گفت: خدا. در دل ماهيقرار گرفت گفت: خدا. اين طور نبود که اگر فشاري
ببيند, برنجد يا مضطرب شود. هر فشاري که مي آيد او را مصمم تر مي کند, چون مي داند
که راه همين است و بس؛ راه ديگري نيست. او مانند همان تشنه است. ديگري که نمي داند
تشنه است، به فکر تحصيل آب نيست يا اگر بداند تشنه است و نداند چشمه کجا است، به
فکر طي راه نيست. يا اگر بداند چشمه کجا است، وقتي که ديد راه، سخت است، به فکر
پيمودن راه نيست. او تشنه و عطشان مي ميرد. اما اين مومن است که مي داند راه کجا است،
به دنبال آن راه مي افتد و همه سختي ها را تحمل مي کند.

درباره ي
حضرت يونس مي خوانيم « فاستجبنا له و نجيناه من الغم » ما دعايش را مستجاب نموده و
او را از غم و اندوه نجات داديم. او صاحب نفس مطمئنه است ولي غمگين است؛ در برابر
خداي سبحان، سلم محض است مانند همان تشنه اي مي ماند که غمگين است که آيا مي رسد
يا نه؟ ولي مي داند که تنها راه، همين است و اين راه را طي مي کند.

« و کذلک
ننجي المؤمنين »، اين هم يک اصل کلي قرآني است که ذکر يونس سلام الله عليه باعث
نجات از هر غم است. مومن اگر غمگين شد، هر حالتي که او را مغموم کرده است، اگر اين
ذکر را بگويد – همان گونه که حضرت يونس مي گفت – 
از غم نجات پيدا مي کند.

در سوره ي
صافات آيه 139 به بعد اين جريان را مبسوط تر ذکر مي کند. معلوم مي شود سيره ي يونس
سلام الله عليه، تسبيح بوده، نه اين که فقط در آن حال، تسبيح گفته باشد. مي
فرمايد: « و ان يونس لمن المرسلين اذ أبق الفلک المشحون » يونس از انبيا و مرسلين
است. او به طرف کشتي که پر از مسافر و سرنشين بود گريخت. در بين راه، در بين راه
به يک ماهي عظيمي برخورد کردند. اگر يکي از سرنشين ها را از کشتي بيرون مي
انداختند و آن ماهي به عنوان لقمه، او را مي گرفت، کشتي در امان مي شد و راهش را
ادامه مي داد. براي اين که يکي از آن ها روي تعيين مشخصي نباشد و کسي را بي حساب
از کشتي بيرون نياندازند، قرعه کشيدند؛ اتفاقاً قرعه به نام حضرت يونس افتاد.

حضرت يونس
سلام الله عليه از کشتي بيرون افتاد و ماهي او را دربرگرفت و به کام خويش فروبرد.
« فلولا انه کان من المسبحين للبث في بطنه الي يوم يبعثون »، چون سيره ي حضرت يونس
تسبيح بود ( نه اين که فقط در آن جا تسبيح بگويد) و در حال آرامش و خطر همواره
تسبيح خدا مي کرد، لذا از شکم ماهي نجات يافت. در آيه مي خوانيم که اگر او از
تسبيح کنندگان نبود، تا روز قيامت در شکم ماهي باقي مي ماند. و اگر نعمت الهي شامل
حالش نمي شد، از دريا بيرون مي آمد در حالي که مذموم بود ولي چون نعمت شامل حالش
شد، لذا « ممدوح » از کام ماهي بيرون آمد. « فاجتباه ربه فجعله من الصالحين » و
خدايش او را برگزيد و از صالحين قرار داد.

ادامه دارد

 

/

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامي پيرامون شخصيت زن و حقوق بشر

سخنان مهم
رهبر انقلاب اسلامي پيرامون شخصيت زن و حقوق بشر

بسم الله
الرحمن الرحيم

ولادت بانوي
دو عالم و سيده زنان همه تاريخ حضرت صديقه کبري (س) را به همه زنان و مردان حق جو
و حق طلب در سراسر عالم و شما برادران و خواهران که از مراکز مختلف اعم از
دانشگاهي، فرهنگي و سياسي تشريف آورديد و نيز به شما خانواده هاي محترم شهدا که
اين مجلس را به ياد آن بزرگوار تشکيل داديد و اين اجتماع را فراهم آورديد، تبريک و
خوش آمد عرض مي کنم.

درباره ي
زهراي اطهر (س) هر چه انسان بيشتر فکر کند و در حالات آن بزرگوار بيشتر تدبر کند،
بيشتر دچار شگفتي خواهد شد. تعجب انسان نه فقط از اين جهت است که چطور يک موجود
انساني در سنين جواني مي تواند به اين رتبه از کمالات معنوي و مادي نائل بشود ( که
البته اين خود هم يک حقيقت شگفت انگيز است ) بلکه بيشتر از اين جهت است که اسلام
با چه قدرت عجيبي توانسته است تربيت والاي خود را به حدي برساند که يک زن جوان، در
آن شرايط دشوار، بتواند اين منزلت عالي را کسب کند! هم عظمت اين موجود و اين انسان
والا تعجب آور و شگفت انگيز است و هم عظمت مکتبي که اين موجود عظيم القدر و جليل
المنزله را پديد آورده است.

بنا بر قول
مشهور در سال پنجم بعثت است که با اين حساب، حضرت فاطمه زهرا (س) در هنگام شهادت
18 سال داشته است. بعضي هم گفته اند ولادت اين بزرگوار در سال دوم يا سال اول بعثت
بوده است که بنا بر اين قول حداکثر سن اين بزرگوار، 22 يا 23 سال سال مي شود. شما
يک زن را با همه محدوديت هايي که از جهات مختلف ممکن است براي او وجود داشته باشد
( به خصوص در آن دوران که محدوديت ها بيشتر بوده است ) در نظر بگيريد، آن وقت
ببينيد که اين بانوي مکرمه چه عظمتي را در آن شرايط و در طول اين عمر کوتاه، نشان
داده است. البته من از جنبه هاي معنوي و روحي و الهي آن بزرگوار حرفي نمي توانم
بزنم. من کوچک تر از اين هستم که آن چيزها را درک کنم، حتي اگر کسي هم بتواند درک
بکند، نمي تواند آن چنان که حق اوست، او را توصيف و بيان کند. آن جنبه هاي معنوي
يک عالم جداگانه اي است. از امام صادق (ع) روايت شده است « ان فاطمه کانت محدثه »
يعني آن بزرگوار محدثه بود، يعني فرشتگان بر او فرود مي آمدند، با او مأنوس مي
شدند و سخن مي گفتند. در اين مورد روايات متعددي در دست است. محدثه بودن ايشان
مخصوص شيعه هم نيست. شيعه و سني معتقدند که کساني در دوران اسلام بوده اند ( يا
ممکن است کساني وجود داشته باشند ) که فرشتگان با آن ها سخن بگويند. مصداق اين کس
در روايات ما، فاطمه زهرا (س) است. در اين روايت امام صادق (ع) بيان شده که
فرشتگان الهي مي آمدند نزد فاطمه زهرا (س) و با او حرف مي زدند و آيات الهي را بر
او مي خواندند و همان تعبيراتي را که نسبت به مريم ( ع) در قرآن هست که « ان الله
اصطفيک و طهرک و اصطفيک علي نساء العالمين » فرشتگان به فاطمه زهرا (س) خطاب مي
کردند و مي گفتند: « يا فاطمه ان الله اصطفيک و طهرک » خدا تو را برگزيده است، خدا
تو را پاک قرار داده است، « واصطفيک علي نساء العالمين » و تو را بر زنان عالم
برتري داده است. بعد امام صادق (ع) در همين روايت مي فرمايد: يک شبي که ملائکه با
آن حضرت مشغول صحبت بودند و اين تعبيرات را مي کردند، فاطمه زهرا (س) به آن ها
فرمود: « اليست المفضله علي نساء العالمين مريم » يعني آن زني که خداي متعال
فرموده که: « واصطفيک علي نساء العالمين » آيا او مريم نيست که خدا او را بر زنان
عالم برگزيد؟ ملائکه در جواب به فاطمه زهرا (س) عرض کردند که « مريم برگزيده بود
نسبت به زنان دوران خودش و تو برگزيده هستي نسبت به زنان همه دوران ها از اولين و
آخرين». اين چه مقام معنوي والايي است؟ انسان عادي مثل ما نمي تواند اين عظمت و
رتبه را حتي به درستي در ذهن خود تصور بکند.

در روايت
ديگري از اميرالمؤمنين (ع) نقل شده است که: فاطمه زهرا (س) به ايشان مي گويد
ملائکه مي آيند با من سخن مي گويند: و مطالبي را به من مي گويند. اميرالمؤمنين (ع)
به ايشان مي گويند: وقتي صداي ملک را شنيدي، به من بگو تا من بنويسم آن چه را که
تو مي شنوي و اميرالمؤمنين نوشت آن چه را که ملائکه به فاطمه زهرا (س) املاء مي
کردند و اين يک کتابي شد که در نزد ائمه (ع) بوده و هست. نام اين کتاب « مصحف
فاطمه » يا « صحيفه فاطمه » است.

در روايات
متعدد آمده که ائمه عليهم السلام براي مسائل گوناگون خود به « مصحف فاطمه » مراجعه
مي کردند. بعد امام (ع) مي فرمايند: « انه ليس فيها حلال و حرام » در اين کتاب
احکام نيست، حلال و حرام نيست، « فيها علم ما يکون » اما همه حوادث جاري بشري در
دوران هاي آينده در اين کتاب هست. اين چه دانش والايي است؟ اين چه معرفت و حکمت بي
نظيري استکه خداي متعال به يک زن در سنين جواني مي بخشد؟ اين مقام معنوي حضرت زهرا
(س) است. اين مسائل معنوي تا حدود زيادي به فضائل علمي ارتباط پيدا مي کند. ارتباط
پيدا مي کند به آن چه که از تلاش فاطمه زهرا (س) ناشي مي شود. اين مقام را مفت نمي
دهند و بدون دليل نمي بخشند. عمل انسان، در حد بالايي در احراز فضائل و مناقب
معنوي تأثير دارد. دختري که در کوره گداخته مبارزات سخت پيغمبر (ص) در مکه متولد
شد و در شعب ابي طالب يار و غمگسار پدر بود، دختري بود که حدود 7-8 سال يا يکي، دو
وسه سال ( بنا بر اختلاف روايات، کمتر يا بيشتر ) سن داشت و در عين حال آن شرايط
دشوار را تحمل کرد. در شرايطي که خديجه از دنيا رفت، ابوطالب از دنيا رفت و پيغمبر
تنها و بي غمگسار است و همه به او پناه مي آورند، کيست که غبار غم را از چهره ي او
بزدايد؟ يک وقتي خديجه بود که الان نيست، ابوطالب بود که الان نيست، در چنين شرايط
دشواري، در عين آن گرسنگي ها و تشنگي ها و سرما و گرماي دوران سه ساله شعب ابي
طالب ( که از دوران هاي سخت زندگي پيغمبر است ) که در يک شکاف کوه با همه مسلمانان
معدود در حال تبعيد اجباري زندگي مي کردند، در اين شرايط اين دختر مثل فرشته نجاتي
براي پيغمبر (ص)، مثل مادري براي پدر خود و مثل پرستار بزرگي براي آن انسان بزرگ
مشکلات را تحمل کرد. غمگسار پيغمبر (ص) شد، بارها را بر دوش گرفت، عبادت خدا کرد،
ايمان خود را تقويت کرد، خودسازي کرد و راه معرفت و نور الهي را به قلب خود باز
کرد. اينهاست آن چيزهايي که يک آدم را به کمال مي رساند، بعد هم در دوران بعد از
هجرت و در آغاز سنين تکليف، فاطمه زهرا (س) با علي بن ابي طالب (ع) ازدواج مي کند.
آن مهريه فاطمه (س) است. آن جهيزيه فاطمه (س) است. شايد همه شما بدانيدکه فاطمه
زهرا (س) که دختر شخص اول دنياي اسلام بود و پدرش بر آن مردم حاکم بود با چه سادگي
و وضع فقيرانه اي ازدواج خود را مي گذارند.

زندگي فاطمه
زهرا (س) در همه ابعاد پر از کار و تلاش و تکامل و تعالي روحي يک انسان است. شوهر
جوان او دائماً در جبهه و ميدان هاي جنگ است. مشکلات محيط و زندگي، فاطمه زهرا (س)
را کانوني براي مراجعات مردم و مسلمان ها قرار مي دهد. دختر کارگشاي پيغمبر (ص)
دراين شرايط زندگي را با کمال سرافرازي پيش مي برد. فرزنداني مثل حسن، حسين و زينب
تربيت مي کند و شوهري مثل علي را نگه داري مي کند. رضايت پدري مثل پيغمبر (ص) را
جلب مي کند. در دوراني هم که راه فتوحات و غنائم باز شده است، دختر پيغمبر ذره اي
از لذت هاي دنيا و تشريفات و تجملات و چيز هايي که دل دخترهاي جوان و زن ها متوجه
آن هاست را به خود راه نمي دهد. عبادت فاطمه زهرا (س) يک عبادت نمونه است.

« حسن بصري »
که يکي از عباد و زهاد دنياي اسلام است درباره ي فاطمه زهرا (س) مي گويد: به قدري
دختر پيغمبر عبادت کرد و در محراب عبادت ايستاد که « تورمت قدماها » پاهاي آن
بزرگوار از ايستادن در محراب عبادت ورم کرد. امام حسن مجتبي (ع) مي فرمايد: يک شب
جمعه اي تا صبح مادرم به عبادت ايستاد، تا صبح عبادت کرد. « حتي انفجرت عمود الصبح
» تا وقتي که فجر طلوع کرد مادر من از سرشب تا صبح مشغول عبادت بود و دعا کرد و
تضرع کرد. امام حسن (ع) مي گويد: « شنيدم که دائم مؤمنين و مؤمنات را دعا کرد،
مردم را دعا کرد، براي مسائل عمومي دنياي اسلام دعا کرد. صبح که شد گفتم « يا
اماه، اما تدعين لنفسک کما تدعين لغيرک » « مادرم، يک دعا براي خودت نکردي، شب تا
صبح براي ديگران دعا کردي. در جواب فرمود: « يا بني، الجار ثم الدار »، « اول
ديگران بعد خود ما ». اين، آن روحيه ي والاست.

جهاد آن
بزرگوار در ميدان هاي مختلف يک جهاد نمونه است. در دفاع از اسلام، در دفاع از
امامت و ولايت، در حمايت از پيغمبر (ص)، در نگه داري بزرگترين سردار اسلام يعني
اميرالمؤمنين که شوهر او بود. اميرالمؤمنين (ع) يک وقتي درباره ي فاطمه زهرا (س)
فرمود: « ما اغضبني و لا خرج من امري » يک بار اين زن در طول دوران زناشوئي مرا به
خشم نياورد، يک بار از دستور من سرپيچي نکرد. فاطمه زهرا (س) با آن عظمت و جلالت،
در محيط خانه يک همسر است. يک زن است همانطور که اسلام مي گويد. در محيط علم يک
دانشمند والاست.

آن خطبه اي
که فاطمه زهرا (س) در مسجد مدينه بعد از رحلت پيغمبر (ص) ايراد کرده است، خطبه اي
است که به گفته علامه مجلسي بزرگان فصحاً و بلغاً و دانشمندان بايد بنشينند کلمات
و عبارات اين خطبه را معنا کنند. اين قدر پرمغز است. از لحاظ زيبايي هنري اين سخن
فاطمه زهرا (س) مثل زيباترين و بلندترين کلمات نهج البلاغه و در حد سخنان
اميرالمؤمنين (ع) است. فاطمه زهرا (س) مي رود در مسجد مدينه مي ايستد در مقابل
مردم و ارتجالاً حرف مي زند. شايد ايشان يک ساعت صحبت کرده است با بهترين و
زيباترين عبارات و زبده ترين و گزيده ترين معاني. آن عبادتش، اين فصاحت و بلاغتش،
اين فرزانگي و دانشش، اين معرفت و حکمتش، آن جهاد و مبارزه اش، آن رفتارش به عنوان
يک دختر، آن رفتارش به عنوان يک همسر، آن رفتارش به عنوان يک مادر، آن احسانش به
مستمندان که وقتي پيرمرد مستمندي را پيغمبر (ص) به در خانه اميرالمؤمنين (ع) فرستاد
و گفت که برو حاجتت را از آن ها بخواه، فاطمه زهرا (س) يک پوستي را که حسن و حسين
روي آن مي خوابيدند و به عنوان زيرانداز فرزندان خود در خانه داشت وچيزي جز آن
نداشت، برداشت و داد به اين سائل و گفت: « اين را ببر بفروش و از پول آن استفاده
کن». اين شخصيت جامع الاطراف فاطمه زهرا (س) است. اين الگوست. الگوي زن مسلمان اين
است. زن مسلمان بايد در راه فرزانگي و علم تلاش کند. در راه خودسازي معنوي و
اخلاقي تلاش کند. در ميدان جهاد و مبارزه (از هر نوع آن) پيش قدم باشد.

نسبت به
زخارف دنيا و تجملات کم ارزش، بي اعتنا باشد. عفت و عصمت و طهارتش در حدي باشد که
چشم و نظر هرزه بيگانه را به خودي خود دفع کند. در محيط خانه دل آرام مرد، شوهر و
فرزندانش باشد. مايه آرامش زندگي و آسايش محيط خانواده باشد. در دامن پرمهر و پر
عطوفت و با سخنان پرنکته و مهرآميزش، فر زندان سالمي را از لحاظ رواني تربيت کند.
انسان هاي بي عقده، خوش روحيه و سالم از لحاظ روحي و اعصاب، در دامان او پرورش
پيدا بکنند. مردان و زنان و شخصيت هاي جامعه را به وجود بياورد. مادر از هر سازنده
اي، سازنده تر و با ارزش تر است. بزرگ ترين دانشمندان ممکن است يک ابزار بسيار فوق
پيچيده الکترونيکي را مثلاً به وجود بياورند، موشک هاي قاره پيما را به وجود
بياورند، وسايل تسخير فضا را به وجود بياورند ولي هيچ کدام از اين ها اهميت اين را
نداردکه کسي يک انسان والا به وجود بياورد و چنين کاري تنها از مادر ساخته است.
اين، آن الگوي زن اسلامي است.

اشتباه مي
کند دنياي استکباري سرشار از جاهليت خيال مي کند ارزش و اعتبار زن اين است که خود
را در چشم مردان آرايش کند تا چشم هاي هرزه به او نگاه کنند و از او تمتع بگيرند و
او را تحسين کنند.

بساط آن چيزي
که امروز به عنوان آزادي زن در دنيا از سوي فرهنگ منحط غربي پهن شده است، بر اين
پايه است که زن را در معرض ديد مرد قرار بدهند تا مردان از آن ها تمتعات جنسي و
لذت ببرند و زن ها وسيله ي التذاذ مردان بشوند. آن ها به اين، آزادي زن مي گويند.
آيا اين آزادي زن است؟ آن کساني که در دنياي جاهل، غافل و گمراه غربي ادعا مي کنند
که طرفدار حقوق بشر و حقوق زن هستند، در حقيقت ستمگران به زن هستند شما بايد زن را
با چشم يک انسان والا نگاه کنيد تا معلوم بشود که تکامل و حق و آزادي او چيست؟ زن
را به عنوان يک موجودي که مي تواند مايه اي براي اصلاح جامعه با پرورش انسان هاي
والا بشود نگاه کنيد تا معلوم بشود که زن چيست و آزادي او چگونه است. زن را به چشم
آن عنصر اصلي تشکيل خانواده در نظر بگيريد خانواده اگر چه از زن و مرد تشکيل مي
شود و هر دو در تشکيل و موجوديت خانواده مؤثرند، اما آسايش فضاي خانواده و آرامش و
سکونتي که در فضاي خانواده است به برکت زن و طبيعت زنانه است با اين چشم به زن
نگاه کنند تا معلوم بشود که زن چگونه کمال پيدا مي کند و حقوق زن در چيست. آن روز
که اروپايي ها تازه صنايع را به وجود آورده بودند (اوايل قرن نوزدهم) و سرمايه
داران غربي و کارخانجات فراوان را اختراع کرده بودند، احتياج به نيروي کار ارزان،
بي توقع و کم دردسر داشتند و لذا زمزمه آزادي زن را بلند کردند براي اين که زن را
در داخل خانواده به داخل کارخانه ها بکشانند و به عنوان يک کارگر ارزان از او
استفاده کنند و جيب هاي خودشان را پر کنند و زن را از کرامت و منزلت خود
بياندازند.

امروز آن چه
که به عنوان آزادي زن در غرب مطرح است دنباله ي همان داستان و ماجراست. لذا ظلمي
که به زن در فرهنگ غربي شده و برداشت غلطي که از زن در آثار فرهنگ و ادبيات غرب
وجود دارد، در تمام دوران تاريخ بي سابقه است. در گذشته تاريخ هم به زن ظلم شده
است، اما اين ظلم عمومي و فراگير و همه گير مخصوص دوران اخير است و ناشي از تمدن
غرب مي باشد که زن را به عنوان وسيله ي التذاذ مردان معرفي کرده اند و اسمش را
گذاشتند آزادي زن! در حالي که در واقع آزادي مردان هرزه بود براي تمتع از زن. غربي
ها نه فقط در عرصه کار و فعاليت صنعتي و امثال آن بلکه در عرصه هنر و ادبيات هم به
زن ظلم کرده اند. شما امروز نگاه کنيد در آثار هنري، در داستان ها، در رمان ها، در
نقاشي ها و در انواع کارهاي هنري آن ها، ببينيد با چه ديدي به زن نگريسته مي شود،
آيا جنبه هاي مثبت و ارزش هاي والايي که در زن هست مورد توجه قرار مي گيرد؟ آيا
عواطف رقيق، مهر و خوي مهرآميزي که خداي متعال در زن به وديعه “ذاشته است،
خوي مادري، روحيه نگه داري از فرزند و تربيت فرزند مورد توجه است يا جنبه هاي
شهواني و به تعبير آن ها عشقي که البته اين تعبير غلط و نادرستي است حقيقت مسئله،
شهوت است نه عشق. آن ها زن را اين طور خواستند پرورش و عادت بدهند. آن ها زن را به
عنوان يک موجود مصرف کننده، دست و دلباز و کارگر کم توقع و کم طلب و ارزان تلقي مي
کنند.

اسلام اين ها
را براي زن ارزش نمي داند. اسلام با کار کردن زنان نه تنها موافق است بلکه تا آن
جا که با شغل اساسي او که مهم ترين شغل اوست يعني تربيت فرزند و حفظ خانواده،
مزاحم نباشد، شايد لازم هم مي داند. يک کشور نمي تواند از نيروي کار زنان در عرصه
هاي مختلف بي نياز باشد. اما اين کار بايد با کرامت و با ارزش معنوي و انساني زن
منافات نداشته باشد. بايد زن را تذليل نکنند. زن را وادار به تواضع و خضوع نکنند.
تکبر از همه ي انسان ها مذموم است مگر از زنان در مقابل مرد ان نامحرم، زن بايد در
مقابل مرد نامحرم متکبر باشد. « فلا تخضعن بالقول » زن در حرف زدن با مرد نبايد
حالت خضوع داشته باشد. اين براي حفظ کرامت زن است. اسلام اين را مي خواهد و اين
الگوي زن مسلمان است و شما ببينيد وقتي زن مسلمان برمي گردد به فطرت و اصل خود، چه
معجزه عظيمي درست مي کند. آن چناني که در انقلاب و نظام اسلامي ما بحمدالله مشاهده
شده و امروز هم دارد، مشاهده مي شود کجا ما از زنان آن قدرت و عظمت را ديده بوديم
که امروز داريم از مادران شهدا مي بينيم؟ کجا ما از زنان جوان آن فداکاري را ديده
بوديم که در دوران جنگ ديديم که آن ها همسران محبوبشان را به ميدان هاي جنگ مي
فرستادندو راز و عفت و امانت آن ها را حفظ مي کردند تا آن ها با خاطر آسوده در
ميدان ها باشند.

اين عظمت
اسلام است که در چهره زنان انقلابي ما، در دوران انقلاب آشکار شدو امروز هم
بحمدالله آشکار است. کساني تبليغ نکنند که با حفظ حجاب، عفت، خانه داري و تربيت
فرزند، نمي شود زنان علم کسب کنند. چه قدر ما زنان دانشمند و عالم در رشته هاي
مختلف بحمدالله در جامعه مان داريم. عده زيادي از دانشجويان کوشا و با استعداد و
با ارزش، فارغ التحصيلان سطح بالا و پزشکان ممتاز و طراز بالا در رشته هاي گوناگون
علمي از خانم ها هستند.

امروز در
جمهوري اسلامي زن هاي ما هم عفاف و عصمتشان را حفظ مي کنند، هم طهارت زنانه شانم
را حفظ مي کنند. هم حجاب را به شکل کامل حفظ مي کنند، هم به تربيت فرزندشان به
شيوه ي اسلامي مي رسند و شوهرداري را همانگونه که اسلام گفته، انجام مي دهند و هم
فعاليت علمي و سياسي مي کنند. الان در بين شما خانم هايي که اين جا تشريف داريد
عده ي زيادي هستند که فعاليت هاي سياسي و اجتماعي دارند که بسيار هم خوب است
فعاليت هاي ممتاز و برجسته اي هم هست، چه خانم هاي مجرد و چه خانم هايي که متأهل
هستند. همسران خانم ها هم افتخار مي کنند (و بايد هم افتخار کنند) که زن هايشان در
ميدان هاي گوناگون پيشرو و پيشتازند و با روحيه ي اسلامي خود به دور از هرزگي ها،
تجمل گرايي ها، پست شدن ها و حقير شدن ها مي توانند در محيط اسلامي به کمال برسند.

من به خانم
هاي مسلمان، خانم هاي جوان و خانم هاي خانه دار عرض مي کنم سراغ اين تبليغ مصرف
گرايي که غرب مثل خوره اي به جان جوامع دنيا و ما انداخته است، نرويد. مصرف در حد
لازم خوب است نه در حد اسراف و خانم هاي مسئولين و زناني که همسرانشان يا خودشان
مسئوليت هايي در بخش هاي مختلف کشور دارند، بايد از لحاظ دوري از اسراف براي
ديگران الگو باشند. بايد به ديگران درس بدهند که زن مسلمان بالاتر از اين حرف هاست
که اسير زر و زيور و طلاجات و اين چيزها بشود.

نمي خواهيم
بگوييم اين ها حرام است مي خواهيم بگوييم که شأن زن مسلمان بالاتر از اين است که
در دوراني که بسياري از مردم جامعه ما در وضعي زندگي مي کنند که محتاج کمک هستند،
کساني بروند هي پول بدهند، طلا بخرند، زينت بخرند، وسايل رنگارنگ زندگي بخرند و در
انواع روش ها و منش هاي زندگي اسراف کنند. اين الگوي زن مسلمان است. اين يکي از آن
ميدان هايي است که ما در مقابل دنياي استکباري مدعي هستيم. من بارها به گويندگان و
مبلغين عرض کردم که در مورد مسئله ي زن اين ما نيستيم که بايد از موضع خودمان دفاع
کنيم، اين فرهنگ منحط غرب است که بايد از خودش دفاع کند. آن چه را که ما براي زن
عرضه مي کنيم چيزي است که هيچ انسان انديشمند و با انصافي نمي تواند منکر بشود که
اين براي زن خوب است ما زن را دعوت به عفت، عصمت، حجاب عدم اختلاط و آميزش بي حد و
مرز ميان زن و مرد، حفظ کرامت انساني و آرايش نکردن در مقابل مردان بيگانه براي
اين که لذت ببرند، دعوت مي کنيم. آيا اين ها بد است؟ اين کرامت زن مسلمان است. آن
ها که زن را تشويق مي کنند که خود را جوري آرايش کند که مردهاي کوچه و بازار به او
نگاه کنند و غرايز شهواني خود را ارضاء کنند، بايد از خودشان دفاع کنند که چرا زن
را تا اين حد پايين آوردند و تذليل کردند. نفرهنگ ما، فرهنگي است که انسان هاي
والا و انديشمند حتي در غرب مي پسندند و رفتارشان هم همين طور است. در غرب هم خانم
هاي عفيف، سنگين و متين و کساني که براي خودشان ارزش قائلند، حاضر نيستند خودشان
را وسيله اي براي ارضاء غرايز شهواني بيگانگان و هرزه چشم ها قرار بدهند.

فرنگ منحط
غرب از اين قبيل چيز ها زياد دارد. يکي از حرف هايي که مي زنند مسئله ي حقوق بشر
است.

آيا چيزي که
غرب از آن دفاع مي کند حقيقتاً حقوق بشر است؟ آن جا که حقوق يک ميليارد و اندي
مسلمان با اهانت به مقدساتشان تضييع مي شود، سردمداران حقوق بشر ساکتند. حتي تشويق
هم مي کنند. شما امروز مي بينيد که همه ي دستگاه هاي استکباري و نوکر ها و
مزدورهاي قلم به دست و جيره خوارشان در دفاع از يک انسان بي ارزش که آن آيات
شيطاني را در معرض ديد مردم قرار داد، آن انسان ملحد و مرتد يعني سلمان رشدي، صف
بسته اند. آيا اين دفاع از حقوق بشر است؟ چرا آن جا که دويست ميليون مسلمان هندي
حقوقشان تضييع مي شود و عبادتگاهشان به وسيله ي مشتي جاهل و متعصب و با تحريک
دشمنان اسلام و مسلمين ويران مي شود، ازحقوق بشر دم نمي زنند؟ چرا در بوسني و
هرزگوين که ميليون ها انسان در معرض سخت ترين عقوبت هاي ظالمانه قرار گرفته اند و
قتل عام مي شوند، بچه ها مي ميرند و زن ها نابود مي شوند و مريض ها کشته مي شوند،
از حقوق بشر دفاع نمي کنند يا حداکثر به يک اظهار زباني اکتفا مي کنند؟ اگر راستي
طرفدار حقوق بشرند چرا اينجاها مرده اند؟ چرا در فلسطين که يک ملت را از خانه
خودشان آواره کردند و زمين آن ها را غصب کرده اند و امروز هم به هر مناسبتي آن ها
و طرفدارانشان را در لبنان و اردوگاه هاي فلسطيني بمباران مي کنند، کساني که
طرفدار حقوق بشرند ساکت مي نشينند؟ اين ها طرفذار حقوق بشرند؟ يا آن ها دروغگو و
فريبگر هستند، و يا حقوق بشر به سبک غربي، حقوق ضد بشر است. حقوق ستمگران است. اين
حقوق بشر، حقوق بشر نيست. ما طرفدار حقوق بشريم. اسلام طرفدار حقوق انسان است. هيچ
مکتبي به قدر اسلام ارزش و کرامت انسان را والا نمي داند.

يکي از اصول
اسلامي که هميشه در تعريف اسلام مطرح شده، اصل تکريم انسان است. ما منتظر نمي
نشينيم تا غربي ها بيايند به ما حقوق بشر را ياد بدهند. يا ما را به حفظ حقوق
انسان توصيه کنند. ما خودمان اول طرفدار حقوق انسان هستيم، منتها حقوق انسان در سايه
اسلام قابل دفاع خواهد بود و حقوق انسان به حساب مي آيد. اسلام است که در احکام
خود، چه احکام قضايي و جزايي و چه احکام مدني و حقوق عمومي و مسائل سياسي، از حقوق
انسان ها دفاع کرده است نه آن چه که در اختيار آن هاست. آن چه که آن ها به فريب
حقوق انسان به حساب آورده اند و اسم گذاري کرده اند، حقوق انسان نيست ما طرفدار
حقوق بشريم و حقوق بشر را دنبال خواهيم کرد. کاري هم به گفته ي فلان کميسيون
سازمان ملل و فلان کميته بين المللي نداريم. ما خودمان به خاطر دستور اسلام طرفدار
حقوق انسان هستيم جرا که حقوق انسان، از اصول اسلام است. منتها آن چيزي را که آن
ها مطرح مي کنند يک فريب و دروغ مي دانيم. آن از طرفداريشان از حقوق زن، اين هم از
طرفداريشان از حقوق بشر.

مستکبرين و
مستبدين و غارتگران عالم و بي اعتنايان به حقوق ملت ها و نابود کننده يمنافع ملت
هاي ضعيف و اشغالگران سرزمين هاي کشور هاي ضعيف امروز پرچم دفاع از حقوق انسان و
حقوق زن را در دست گرفته اند. معلوم است که ملت هاي مسلمان نمي توانند به اين ها
اعتنا بکنند. مهم اينست که شما زنان مسلمان به خصوص زنان جوان، دختران داشجو و
خانم هايي که به فعاليت هاي علمي و اجتماعي و سياسي اشتغال داريد اين روش اسلامي
را با جديت و با اهتمام کامل دنبال کنيد و آن را رها نکنيد. تربيت اسلامي و
انقلابي زن مسلمان، مايه مباهات و افتخار جمهوري اسلامي است. ما به زنان مسلمان
خودمان افتخار مي کنيم. وقتي در اين راهپيمايي ها، دوربين ها مي رود روي خانم هايي
که با حجاب کامل حتي فرزندانشان را در بغل گرفته اند و در شرايط دشوار براي اعلام
موضع سياسي به راهپيمايي آمده اند يا براي کار عبادي سياسي در نماز جمعه شرکت کرده
اند، يا براي انتخاب منتخبين سياسي خود پاي صندوق هاي رأي رفتند، ما افتخار مي
کنيم. وقتي زنان ما در راه تحصيل علم در دانشگاه ها مراتب عاليه را به دست آورده
اند يا در رشته هاي گوناگون کنکوري هاي سراسري رتبه ي اول و دوم شده اند. جمهوري
اسلامي سربلند مي شود و افتخار مي کند. اين افتخاري است براي احکام نوراني اسلام
که در اين دوران اين طور مشغول سازندگي است. در جهاني که از همه طرف امواج تبليغات
غلط انحرافي در جريان است، زن مسلمان با اين شجاعت و با اين استقلال رأي، خودش را
مي تواند نشان بدهد. اين ها همه از برکات اسلام است.

محيط دانشگاه
ها بسيار مهم است. در محيط دانشگاه ها خانم هاي دانشجو و استاد بايد سعي کنند همين
روحيه و فرهنگ اسلامي را ترويج کنند. اگر کساني خداي ناکرده در دانشگاه هاي کشور
هستند که نسبت به حجاب اسلامي و زنان و دانشجويان دختر مسلمان بي احترامي مي کنند،
به آن ها اجازه ندهيد افکار فاسد خود را منتشر کنند. محيط دانشگاه بايد محيط
اسلامي باشد. بايد محيطي براي رشد انسان و زن اسلامي باشد، زني که الگويش فاطمه
زهرا سلام الله عليها است. اين براي آينده ي کشور فوق العاده مهم است. مخصوصاً در
بعضي از دانشگاه ها مثل دانشگاه تربيت مدرس که در حقيقت يک نهاد انقلابي است،
موضوع مهم تر است. من هميشه گفتم انتظاري که ما از دانشگاه تربيت مدرس داريم از
دانشگاه هاي ديگر بيشتر است. اگر چه امروز بحمدالله همه دانشگاه ها در زير سايه ي
اسلام زندگي مي کنند، اما دانشگاه تربيت مدرس پروريده و مولود اسلام و انقلاب و
ساخته شده با هدف تربيت استادان و مدرسين عالي مقام اسلامي است. انتظار ما از اين
دانشگاه بيشتر از دانشگاه هاي ديگر است. توجه مسئولين هم به اين جور مراکز بايد
توجه شايسته و بايسته باشد. اميدواريم خداي متعال شما را مشمول رحمت و عنايت خود
قرار بدهد و وجود مقدس ولي عصر ارواحنا فداه شما را مورد الطاف خود قرار دهد و روح
مقدس امام بزرگوارمان از همه شما راضي و شاد باشد. والسلام عليکم و رحمه الله و
برکاته

(25/9/71)

 

/

فضیلت های ماه رجب و مناسبت های آن

فضیلت های
ماه رجب و مناسبت های آن

ماه رجب یکی
از عظیم ترین و شریف ترین ماه های سال است که حتی در جاهلیت نیز برای آن احترام
ویژه ای قائل بودندو در آن ماه مبارک, هیچ صدای سلاح یا استغاثه مظلومی شنیده نمی
شد, چرا که همه به احترام ماه رجب, سلاح ها را زمین می گذاشتند و لذا آن ماه را
«اصم» می نامند.

روایت های
زیادی در فضیلت این ماه و فضیلیت روزه در این ماه و لو یک روزم باشد, وارد شده که
روا است مومنین با تجلیل و گرامی داشتن این ماه عظیم,حتما روزه روز اول که بسیار
با فضیلت است را فراموش نکرده و اگر بتوانند, سایر روزها را هم به آن ملحق کنند که
ثواب و اجرش قابل شمارش نیست.

رسول خدا صلی
الله علیه وآله و سلم می فرمایند:

« الا ان
رجب, شهر الله الاصم, و هو شهر عظیم و انما سمس الاصم لانه لا یقارنه شهر من
الشهور حرمه و فضلا عندالله تبارک و تعالی…الا ان رجب و شعبان شهرای و شهر رمضان
شهر امتی. الا فمن صام من رجب یوما ایمانا و احتسابا, استوجب رضوان الله الاکبر, و
اطفی صومه فی ذلک الیوم غضب الله…».

بدانید که
ماه رجب, ماه « اصم» خداوند است و این ماهی است بس عظیم. و اینکه «اصم» نامیده شده
که هیچ ماهی از ماه ها در حرمت و فضیلت نزد خدای تارک و تعالی به اندازه این ماه
نیست . دانید که ماه ر و ماه شعبان,دو ماه من اند و ماه رمضان ماه امتم. پس هر که
یک روز از ماه رجب را با ایمان و برای رضای خدا روزه بگیرد, مستوجب رضوان اکبر
الهی و خشنودی خداوند در روز رستاخیز خواهد بود و این روزه اش,غضب الهی را در روز
قیامت فرو خواهد نشاند.

از حضرت رسول
صلی الله علیه و آله و سلم سوال شد:

اگر کسی به
علت ضعف یا مرض یا ناتوانی, نتواند روزه بگیرد, چه کار کند که به آن همه اجر و مزد
دست باید؟ حضرت فرمود: هر روز قرص نانی صدقه به بینوایان بدهد. به خدائی که جان من
در قبضه قدرت اوست, اگر هر روز همین اندازه صدقه بدهد, به آن چه گفتم نائل خواهد
شدو بیش از آن اجر خواهد داشت. همانا اگر تمام خلایق از آسمان ها و زمین جمع شوند
که مقدار ثوابش را اندازه گیری کنند, ده یک آن چه را که در بهشت از فضیلت و مرتبت
نائل خواهد شد, نتوانند به شمارش آورند.

در ماه رجب
مناسبت های زیادی هست که برخی از آن ها برای تیمن و تبرک یادآور می شویم:

ولادت امام
محمد باقر (ع)

امام باقر
علیه السلام در نخستین روز از ماه رجب الحرام در سال 57 هجری در مدینه منوره متولد
شد. آن حضرت چهار سال از عمر خود را با جد بزرگوارش حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه
گذراند. و سی و پنج سال با پدر بزرگوارش امام زین العابدین علیه السلام گذراند. و
پس از پدر , هیجده یا نوزده سال در حیات بود که این سال های امامت آن حضرت است.

هر چند امام
باقر علیه السلام در دوران نوجوانی و جوانی,شاهد فاجعه ها و حوادث و رنج های
فراوان بوده و می دیده است که چگونه پیروان اهل بیت علیهم السلام شدیدترین شکنجه
ها را تحمل کرده و به خاطر تشیعشان مورد ست و شم و جرح و ضرب و تبعید و زندان قرار
می گرفتند؛ با این حال چون دوران بنی امیه علیهم لعائن الله, در اثر آن همه جنایت
ها و ظلم ها, سپری شد و دوران خلافت غاصبانه بنی عباس آغاز گردید؛از این فرصت که
بنی عباس در آغاز کار بودند و قدرت چندانی نداشتند, استفاده کرده و دانشگاه اهل
بیت را تاسیس نموده و علوم اهل بیت را در جهان اسلام منتشر و پخش کرد.

عطاء که از
بزرگان اهل سنت است , طبق آن چه در تذکره ابن الجوزی آمده, می گوید: هیچ وقت علما
را آ« قدر حقیر و کوچک نیافتم, مگر وقتی که در مجلس ابو جعفر( امام باقر علیه
السلام) می نشستند. حکم بنعیینه را در حضورش یافتم که مانند گنجشکی مغلوب بود و
هیچ توانی نداشت.

محی الدین می
گوید:

محمد بن علی
بن الحسین قرشی هاشمی معروف به «باقر» به این نام نامیده شد برای اینکه علم و دانش
را شکافت و از اصل و زوایا و خبایا و موارد پنهانش برخوردار شد. او امامی است
بزرگوار و عظیم الشان که فقهای مدینه و امامانشان اجتماع بر جلالت و عظمتش دارند.
بزرگان ائمه مانند ابواسحاق و عطاء, زهری, ربیعه الرای و بسیاری دیگر از او روایت
کرده و از محضرش استفاده نموده اند.

کنیه مبارکش
ابوجعفر. القابش: باقر,شاکر و هادی است.

شخصی از امام
باقر علیه السلام پرسید:

آن چیست که
زیاد و کم می شود و آن چیست که زیاد و کم نمی شود و آن چیست که کم می شود و زیاد
نمی شود؟ حضرت فرمود: آن که زیاد و کم می شود ماه است و آن که زیاد می شود و کم
نمی شود دریااست و آن که کم می شود و هرگز زیاد نمی شود نمی گردد: عمر انسان است.

امام باقر
علیه السلام در روز هفتم ذی الحجه از سال 114 هجری در سن57 سالگی از دنیا رحلت
کرد. سلام الله و علی آبائه و اولاده المعصومین.

ولادت این
امام مفترض الطاعه را به عموم پاسداران اسلام و پیروان مکتب مقدسش تبریک و تهنیت
می گوییم.

ولادت امام
جواد (ع)

امام محمد بن
علی الجواد سلام الله علیه در روز جمعه دهم ماه رجب سال 195 هجری در مدینه منووره
و به قولی در نیمه ماه رمضان به دنیا آمد ولی اشهر همان دهم ماه رجب است. وفات آن
حضرت در آخر ذی القعده یا 6 ذی حجه از سال 220 هجری بوده که با این حساب عمر
مبارکش از بیست و پنج تجاوز نمی کرده است. برخی گفته اند: آن حضرت 25 سال و سه ماه
و 22روز تمام مدت عمر پر برکتش بوده است.

مدت خلافت و
امامتش پس از وفات پدر هفده سال بوده یعنی در 8 یا 9 سالگی به امامت رسیده است.
البته برای آن امامان معصوم علیهم السلام سن و سال مطرح نیست. همان گونه که حضرت
یحیی در کودکی به پیامبری رسید «و آتیناه الحکم صبیا» و همان گونه که حضرت عیسی در
گهواره با مردم صحبت می کرد«و یکلم الناس فی مهد و کهلا و من الصالحین» امام و
پیشوای نهم شیعیان نیز در سن کودکی به امامت مسلمین رسید.

مادرش ام ولد
که امام هشتم سلام الله علیه او را «خیزران» نامید و نام اصلیش « سبیکه» از اهالی
« نوبه» در آفریقا بوده است.

کنیه مبارکش:
ابو جعفر و ابو جعفر الثانی نیز به حضرت می گفتند به این اعتبار که امام باقر علیه
السلام ابو جعفر است و این حضرت ابوجعفر دوم به حساب می آید. ابو علی نیز یکی از
کنیه های حضرت است به اعتبار فرزند برومندش امام علی الهادی سلام الله علیه.

القابش:
مختار, مرتضی, متوکل, متقی, تقی, زکی, قانع, منتجب, عالم و جواد است که اشهر آنها
تقی و جواد می باشد.

همسرش ام
الفضل , دختر مامون است. و داستان ازدواجش بسیار داستان جالبی است. از جمله این که
وقتی مامون چنین تصمیمی را گرفته بود, بنی العباس نزد او آمده و او را نهی کردند,
به این بهانه که این آدم چون کودک است, لذا از چندان علم و فضیلتی نمی تواند
برخوردار باشد.

مامون در
پاسخ به آن ها گفت : وای به حالتان! این جوان از خانواده ای است که علمشان لدنی
است و از خدای بزرگ الهام می گیرند. همواره در تمام دوران ها مردم به پدران و
نیاکانشان نیازمند بوده و آن ها از همه مردم بی نیاز بوده اند. خوب است شما او را
آزمایش کنید تا حقیقت قضیه بر شما روشن گردد.

آن ها با هم
گفتگو کردند و رایشان بر این قرار گرفت که یحیی بن اکثم, قاضی معروف را برای
امتحان امام بطلبند. یحیی آمد و از او خواستند که در روزی تمام علما و دانشمندان
را جمع کرده و امام سوالی دشوار کند که در پاسخش ناتوان باشد, و وعده مال و منال
زیادی به او دادند.

در روز مقرر
که همه عالمان حاضر شدند, مامون دستور داد برای امام جواد علیه السلام تشکی پهن
کنند و روی آن دو بالش بگذارند.امام که بیش از نه سال و اندی از عمر مبارکش نگذشته
بود وارد شد و در جایگاه مخصوص قرار گرفت. مامون هم نزد امام بنشست.

یحیی بن اکثم
وارد شد و روبروی امام نشست و پرسید:

قربانت گردم!
نظر شما درباره شخصی که در حال احرام شکاری بکند چیست؟

حضرت فرمود:

« آیا آن
شکار در حل کشته است یا در حرم؟ عالم به مسئله بوده است یا جاهل؟از روی عمد کشته
است یا خطا؟ آزاد بوده یا بنده؟ کوچک بوده است یا بزرگ؟ نخستین باری بود است که
چنین کاری می کرده یا قبلا نیز شکار می کرده است؟آن شکار از پرندگان بوده یا غیر
آن؟ از شکار های کوچک بوده یا بزرگ؟ آن مرد اصرار برآن کار داشته یا پشیمان است؟
در شب این شکار را کشته یا در روز؟در حال احرام عمره بوده یا احرام حج؟ کام یک از
این اقسام بوده است؟ باید مشخص شود زیرا هر یک جداگانه حکمی دارد».

یحیی بن اکثم
مبهوت و سرگردان به حضرت می نگرد و ناتوانی و عجز آن چنان در چهره اش پدیدار می
گردد که زبانش به لکنت افتاده و نمی تواند سخنی بر لب براند. و تمام حاضرین عجز و
ناتوانیش را درک می کنند.

سپس مامون می
گوید: آیا دانستید آن چه را نمی پذیرفتید. در همان مجلس صیغه عقد دخترش را با حضرت
جاری و ازدواج انجام می پذیرد.

فرا رسیدن
ولادت امام نهم سلام الله علیه را به عموم شیعیان و ملت ایران که افتخار پیروی از
وجوود مقدسش را دارند تبریک و تهنیت می گوییم.

ولادت و وفات
امام هادی (ع)

امام علی بن
محمد النقی الهادی سلام الله علیه  دهمین
پیشوای مسلمین در دوم رجب یا پنجم رجب و به قولی دیگر 15 ذی حجه از سال 212 یا 214
هجری در قریه هی به نام « بصریا» نزدیک مدینه منوره متولد شد. و در روز سوم
رجب  یا 25  و یا 27 جمادی الثانی در سال 254 هجری در سامرا
وفات یافت.

همان گونه که
ملاحظه می کنید در روز ولادت  و وفات امام
هادی علیه السلام اقول گوناگونی هست ولی از دعائی که از نا حیه مقدسه وارد شده
چنین استفاده می شو د که آن حضرت در ماه رجب متولد شده است و به احتمال بیشتر
مورخین وفاتش نیز در ماه رجب بوده است.

در دعای هر
روز ماه رجب آمده است که : « اللهم انی اسالک بالمولودین فی رجب محمد بن علی
الثانی و ابنه علی بن محمد المنتخب»

– بارالها از
تو درخواست می کنم به حق دو مولود در ماه رجب, امام محمد بن علی دوم (امام محمد
تقی) و  فرزندش اما علی بن محمد برگزیده…

مادرش ام ولد
و نام او « سمانه» است. اما هادی سلام الله علیه, مدت شش سال و پنج ماه با پدر
زیست و سی و سه سال تقریبا امامتش به طول انجامید. به دستور متوکل عباسی, یحیی بن
هرثمه آن حضرت را به زور از مدینه به سامرا آورد و مدت 10 سال و چند ماه در سامرا
تشریف داشت تا اینکه وفات کرد.

کنیه مبارکش
ابوالحسن است. القابش: نجیب, مرتضی, عالم فقیه, امین, موتمن, طیب, هادی و نقی است
و این دو لقب بیشتر از دیگر القاب حضرتش مشهور است. به آن حضرت « ابوالحسن الثالث»
و « الفقیه العسکری» نیز می گفتند.

در داستان
مسافرت حضرت به سامرا آمده است که: متوکل که از وجود مبارک امام هادی در مدینه
منوره سخت می هراسید, برای این که با دقت بیشتر بتواند امام را زیر نظر بگیرد و
پیروان آن حضرت را از گرداگرد وجود مقدسش دور کند, نامه ای به سالوسه به حضرت نوشت
و با کنایه و اشاره به حضرت فهماند که چاره ای جز آمدن به سامرا ندارد. یحیی بن
هرمثه را نیز مامور آوردن امام از مدینه به سامرا کرد.

وقتی نامه
متوکل به امام رسید. امام ناچار به سوی سامرا و در همراهی ابن هرمثه حرکت کرد.
هنگامی که حضرت به سامرا رسید, متوکل یک روز خود را از او پنهان کرد و امام را در
کاروانسرای گدایان جی داد. در روز دوم خانه محقری را تهییه کرده و حضرت را به آن
جا منتقل کردند.

صالح بن سعید
می گوید: روزی که حضرت به سامرا تشریف آوردند, خدمتش رسیدم و با ناراحتی و نگرانی
عرض کردم: دشمنان می خواهند نور حضرتت را خاموش کرده و از منزلت و مقامت بکاهند و
لذا کاروانسرایی بد نام و کثیف جای داده اند.

حضرت فرمود:
ای فرزند سعید! تو نیز چنین می اندیشی! سپس با دست مبارک اشاره ای کرد , ناگهان
باغ هایی سرسبز و خرم و نهرهایی روان و درخت هایی پر ثمر با چشم های خود دیدم که
از آن منظره بسیار شگفت زده و متحیر گشتم.

سپس فرمود:
ای پسر سعید! ما هر جا که باشیم, این نعمت ها برای ما فرتهم شده است. ما هرگز در
کاروانسرای گدایان نیستیمو

آری! حضرت با
این معجزه می خواست به او بفهماند که اولا- هر جا که او رود, بهشت برین است و
بالاترین مقام را دارا است چرا که میزبان, وجود مقدسش است و اصلا احترام مکان به
احترام شخصیت والایی است که در آن جا فرود می آید و چه کوخ. ثانیا- اگر آن حضرت ,
اراده کند آن جای بد مبدل می شود به قطعه ای از فردوس برین ولی چون برای خدا و در
راه خدا است باید صبر کند.

ما در روز
ولادت حضرتش مسرور و در روز وفاتش غمگین و محزونیم چرا که شیعیان در روز شادی و
فرح آن ها شادند و در روز مصیبتشان, اندوهناک اند. «یفرحون لفرحنا و یحزنون
لحزننا».

وفات امام
موسی کاظم (ع)

امام و
پیشوای هفتم مسلمانان حضرت موسی بن جعفر الکاظم صلوات الله علیه در «ابواء» میان
مکه و مدینه در روز هفتم ماه صفر سال 128 هجری به دنیا آمد و در روز ششم یا بیست و
پنجم ماه رجب از سال 183, در سن55 سالگی, در زندان سندی بن شاهک لعنه الله علیه به
شهادت رسید. بدین حساب سن حضرت 55 سال است. مدت خلافت آن حضرت 25 سال است. مادرش
ام ولد و به او حمیده بربریه می گویند.

کنیه های آن
حضرت: ابوابراهیم, ابوالحسن و ابو علی است. مهمترین القابش, صابر , صالح, امین و
مشهورترین آن ها: کاظم است. به آن حضرت « العبد الصالح» و « النفس الزکیه» نیز می
گویند. نقش خاتمش « حسبی الله» است.

ابراهیم کرخی
می گوید: در حضور امام صادق علیه السلام مشرف بودم, که ناگهان ابوالحسن موسی بن
جعفر , در حالی که کودک بود وارد شد. 
برخاستم و آن حضرت را بوسیدم و نشستم. امام صادق علیه السلام رو به من کرده
و فرمود:

« اما انه
صاحبک من بعدی, اما لیهکن فیه قوم و یسعد آخرون, فلعن الله قاتله و ضاعف علی روحه
العذاب, اما لیخرجن الله من صله خیر اهل الارض فی زمانه, سمس جده و وارث علمه و
احکامه و فضائله , معدن الامامه و راس الحکمه …»

– بدان که او
پس از من, امام و پیشوای تو است. بدان که گروهی در رابطه با او به هلاکت می رسند و
گروهی دیگر خوشبخت می شوند؛ پس لعنت خدا بر قاتلش باد و خداوند عذابش را بر روح و
روان قاتلش دوبرابر کند. هان! خداوند از صلب او برترین اهل زمین را در زمانش به
دنیا خواهد آورد که هم نام جدش و وارث علم و احکام و فضیلت هایش است. کان امامت و
راس حکمت است.

و همچنین
امام درباره حضرت مهدی سلام الله علیه مشغول سخن 
گفتن بود که ناگهان یکی از پیروان بنی امیه وارد شد که حضرت دیگر سخن مبارک
خود را قطع کرد.

داستان وفات
امام کاظم (ع)

در روایت است
که برخی از دیده  بانانی که عیسی بن جعفر
بر آن حضرت گماشته بود, به او گزارش دادند که : بسیار شنیده است که حضرت در دعای
خود می گوید:« اللهم انک تعلم انی کنت اسالک ان تفرغنی لعباتک, اللهم و قد فعلت,
فلک الحمد» – خداوندا, تو می دانی که همواره از تو درخواست می کردم جای خلوتی برای
عبادت به من بدهی و تو اکنون چنین جایی برای من آماده کرده ای, پس حمد و سپاس تو
را سزا است. راوی گوید:

از آن پس
هارون الرشید کسی را فرستاد که حضرت عیسی را از عیسی بن جعفر بگیرند و به فضل بن
ربیع بسپارند.حضرت مدتی طولانی در زندان فضل بن ربیع ماند. هارون از او خواست که
حضرت را به قتل برساند ولی او خودداری کرد و از هارون خواست که حضرت را به فضل بن
یحیی برمکی بسپارد. فضل بن یحیی او را گرفته در یکی از اطاق های خانه اش جا داد و
دیده بانانی بر آن حضرت گماشت.

امام کاظم
علیه السلام شب و روز سرگرم عبادت و نماز و تلاوت قرآن بود و بیشتر روزها را روزه
می گرفت.فضل بن یحیی که چنین دید,او را بیشتر گرامی داشت و وسائل آرامشش را فراهم
نمود. خبر به گوش هارون رسید. نامه ای به فضل نوشت و او را از احترام کردن به امام
باز داشت و دستور قتل حضرت را صادر کرد..

بهر حال از
فضل بسیار نگران و خشمگین شد و حضرت را به سندی بن شاهک ملعون سپرد. یحیی برمکی
پدر فضل که خشم هارون را نسبت به فرزندش دیده بود, به دست و پا افتاد و نزد هارون
رفته به او گفت که از پسرش درگذرد و در مقابل خود یحیی وعده داد که امام را به قتل
برساند. یحیی شتابان به بغداد آمد و دستور کشتن حضرت را به سندی بن شاهک داد و او
نیز انجام آن را بر عهده گرفت. و بدین سان سندی بن شاهک زهری در غذای آن بزرگوار
ریخته و به نزد او آورد. حضرت از آن غذا میل فرمود. اثر زهر را در بدن خویش احساس
کرد و پس از سه روز از دنیا رفت. لعنت ابدی حق بر قاتلین آن امام مظلوم.

پاسدار اسلام
فرا رسیدن روز شهادت امام کاظم سلام الله علیه را به عموم پیروان حضرتش به ویژه به
ساحت مقدس ولی الله الاعظم ارواحنا فداه, مقام معظم رهبری و ملت مسلمان ایران
تسلیت عرض می کند و توفیق تبعیت ازآن حضرت و پدران و فرزندان معصومش سلام الله
علیهم اجمعین را برای همگان مسئلت دارد.

وفات حضرت
زینب (س)

حضرت زینب
سلام الله علیها در روز پنجم جمادی الاول سال پنجم یا ششم هجری در مدینه منوره به
دنیا آمد و در روز پانزدهم رجب از سال 62 هری وفات یافت .

در نامگذاری حضرت
زینب به این اسم مبارک آمده است:

وقتب حضرت
زینب به دنیا آ»د, مادرش او را نزد پدرش حضرت امیرالمومنین علیه السلام آورد و گفت
: نامش را تعیین کنید. حضرت فرمود : من در تعیین نام این مولود , بر پیامبر سبقت
نمی گیرم. در آن وقت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به مسافرت رفته بود. پس
از بازگشت حضرت علی علیه السلام نام فرزندش را از آن حضرت خواست که تعیین فرماید.
پیامبر نیز فرمود : من بر خدای خودم سبقت نمی گیرم.

جبرئیل امین
علیه السلام بر رسول خدا نازل شد و سلام پروردگار را ابلاغ کرد, سپس گفت: نام این
نوزاد را « زینب» بگذارید که خداوند این نام را برای او انتخاب کرده است.

آن گاه
جبرئیل, مصیبت هایی را که در آینده بر این نوزاد خواهد گذشت , به پیامبر خبر داد.
حضرت رسول گریه کرد و فرمود:

« هر که بر
مصیبت ها و محنت های این دختر گریه کند, مانند کسی است که بر مصیبت های برادرانش
حسن و حسین گریه کرده است».

آری! مصیبت
هایی که زیبت هایی که زینب دیده است, کمتر کسی در زندگانی خود دیده است. حضرت زینب
مصیبت فقدان رسول خدا و وصیش علی مرتضی را دیده است. حضرت زینب شهادت جانگداز مادر
مظلومه اش و برادر عزیزش حسن مجتبی را دیده است و سر انجام سخت ترین و دردناک ترین
مصیبت های تاریخ را در روز عاشورا شاهد بوده است. و با این حال در آن روز سراسر
ماتم و اندوه قافله سالار یتیمان حسین سلام الله علیه نیز بوده است یعنی می بایست
صبر کندو استقامت داشته باشد و کار را به پایان برساند.

اگر کسی غیر
از دختر علی و فاطمه بود, هرگز نمی توانست آن همه مصیبت ها را در آن روز تحمل کند
و بالاتر این که نه تنها تحمل می کرد, بلکه راضی به قضای الهی و شاکر بود. حضرت
زینب بالاترین مقام معنوی را داشت و آن مقام «رضا» است که جز به زبدگان درگاهش
ندهندش.

وقتی
عبیداللله بن زیاد لعته الله علیه زخم زیان می زند و به حضرت زینب با مسخره می
گوید: کار خدا را در مورد برادرت چگونه دیدی؟ حضرت زینب با شجاعتی علی وار, آن
چنان پاسخی دندان شکن به او می دهد که او را در برابر یاران و نزدیکانش خوار می
سازد و مفتضح می نماید. حضرت زینب می فرماید:

« ما رایت
الا جمیلا. هولاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم و سیجمع الله بینک
و بینهم فتحاج و تخاصم فاتظر لمن الفلح یومءذ, ئکلتک امک یا ابن مرجانه» – به خدا
جز زیبایی و خیر ندیدم. اینان قومی بودند که خداوند قتل و شهادت آن ها را برای آن
ها مقدر فرموده بود, پس به سوی خانه های ابدی خو شتافتند و زود باشد که خداوند تو
آن ها را – در روز رستاخیز – گردآورد و در آن جا تو را به مخاصمه و احتجاج بکشند,
پس ببین که در آن روز پیروز از آن کیست. مادرت به عزایت بنشید ای پسر مرجانه!

ابن زیاد که
هرگز انتظار چنین برخوردی را نداشت, چاره ای جز تبعید و بیرون راندن زینب و اسیران
و فرستادن آن ها به شام را نداشت و لذا دستور اخراج آن ها را صادر کرد. این چه
ایمان قوی و قلب محکمی است که با آن همه مصیبت و رنج داغ عزیزترین عزیزان و در حال
اسارت, یک زن آن چنان با قدرت در برابر طاغوت زمان می ایستد و از ایده برادرش و
امام زمان خود دفاع می کندو آبروی ظالمان را بر باد می دهد. این زن در بندو اسی چه
کرده است که از هر آزاده ای  با شهامت تر و
شجاع تر است. این وابستگی مطلق به ذوالجلال است که او را چون آفتابی درخشان و پر
فروغ که برگرفته از « نورالسماوات و الارض» است و مانند « مشکاتی » در « مصباح» می
درخشد, همچون « کوکب دری» راه مظلومان و درماندگان را با نور الهی روشن ساخته و خط
را برای همگان در تمام نسل ها و عصرها و مکان ها مشخص نموده است که « افضل الجهاد
کلمه حق عند سلطان جائر».

گریه صورت آن
ولی الله زن است

زن مخوانش,
محض ذات ذوالمن است

بر عقول و بر
نفوس او داور است

دم مزن کز هر
چه گویم برتر است

این از لحاظ
صبر و استقامت و رضای زینب و اما از نظر علمی می توان گفت: که حضرت سجاد علیه
السلام به او فرمود:«عمه! انت عالمه غیر معلمه و غهمه غیر مفهمه» – عمه جان ! تو
عالمه ای هستی بدون اینکه معلم داشته باشی و فهمیده ای هستی بدون این که کسی تو را
آموخته باشد. یعنی علم تو علم لدنی و خدایی است. یعنی: چنانکه بر اولیا و ائمه
معصومین الهام می شود, به نیز الهام می شود. یعنی تو: آن قدر قرب و منزلت داری که
دانش و حکمت از زبانت چون رود روان جاری است. و همین یک جمله کافی است که مقام «
عصمت » زینب را مشخص می کند. و زینب بی گمان از چنان درجه والایی از درجات و مراتب
معنوی و خلوص و قرب الی الله برخوردار شده بود که توانست از برادری چون « حسین» با
آن همه عظمت و مقام, در مسلخ عشق بگذارد و برای خدا آن قربانی را « جمیل» و « خیر»
معرفی کند و عرضه بدارد: خدایا! این قربانی را از ما قبول کن . این مقام ابراهیم
خلیل است که به درجه « خلت» رسیده است و این هم دختر ابراهیم است که وارث آن مقام
می شود. سلام و درود خداوند و تمام انباء و اولیا و صالحین درگاهش بر زینب کبری.

فرا رسیدن 15
رجب سالروز وفات آن عالمه غیر معلمه را به مقام والای ولی الله الاعظم ارواحناه
فداه, مقام معظم رهبرب و عموم شیعیان و محبان و علاقمندان آن حضرت تسلیت عرض می
کنیم و از خداوند توفیق گام نهادن در راهش را خواستاریم.

 

/

علي عليه السلام اولين و آخرين مولود کعبه

علي عليه
السلام اولين و آخرين مولود کعبه

سيزده رجب از
راه مي رسد؛ روزي از بهترين و مبارک ترين روزهاي سال؛ روز ولادت با سعادت مظهر حق
تعالي و مظهر حق و عدالت در جهان، جامع جميع کمالات انساني و الهي، يگانه ي روزگار
و دوران، علي عليه السلام.

در اين روز
فرخنده، کعبه، خانه ي مقدس خداوند براي اولين و آخرين بار، ميزبان مولودي سعيد و
ارجمند بود؛ مولودي که مادر دهر همچون او نزاييده و ديدگان بشر، مانند او را نديده
است.

حافظ گنجي
شافعي مي گويد:

«
اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب در مکه در بيت الحرام، در شب جمعه، سيزدهم ماه رجب،
سي سال پس از عام الفيل به دنيا آمد، و هيچ مولودي جز او – نه پيش از او و نه پس
از او – در خانه ي خدا به دنيا نيامده و نخواهد آمد. و اين براي تکريم و تعظيم
منزلت و مقامش بس است ».

  مادر گراميش حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله
عليها، پس از سه روز که مهمان خداوند بود، سرانجام در حالي که « علي » اين مولود
فرخنده را در برگرفته بود، از کهبه خارج شد و چنين گفت:

« اني فضلت
علي من تقدمني من النساء لان آسيه بنت مزاحم، عبدت الله عزوجل سراً في موضع لا يحب
ان يعبدالله فيه الا اضطراراً و ان مريم بنت عمران هزت النخله اليابسه بيدها حتي
أکلت منها رطباً جنياً، و اني دخلت بيت الله الحرام، فأکلت من ثمار الجنه و
أورقها، فلما اردت ان اخرج، هتف بي هاتف: يا فاطمه، سميه علياً فهو علي و الله
العلي الاعلي يقول: اني شققت اسمه من اسمي و ادبته بإدبي و وقفته علي غامض علمي و
هو الذي يکسر الاصنام في بيتي و هو الذي يؤذن فوق ظهر بيتي و يقدسني و يمجدني
فطوبي لمن احبه و أطاعه و ويل لمن أبغضه و عصاه ». ( امکالي صدوق – ص 80)

همانا من بر
زناني که پيش از من بودند، برتري يافتم زيرا آسيه دختر مزاحم در پنهاني خدا را در
جايي عبادت مي کرد که خداوند دوست ندارد در آن جا عبادتش کنند جز در صورت ضرورت
وناچاري و همانا مريم دختر عمران، درخت خرماي خشکيده را حرکت داد تا توانست خرمايي
تازه (رطب) از درخت بگيرد  و تناول کند و
اما من وارد در خانه ي محترم خدا شدم و از ميوه ها و برگ هاي بهشتي خوردم و هنگامي
که خواستم از خانه ي خدا خارج شوم، منادي مرا ندا کرد که: يا فاطمه! فرزندت را
«علي» نام گذار زيرا که او علي و والاست و خداوند علي و اعلي مي فرمايد: من نام او
را از نام خودم برگرفتم و او را به ادب خود، تاديب کردم و بر پنهاني هاي علمم
واقفش ساختم. او کسي است مرا بسيار ستايش و تمجيد مي کند. پس خوشا به حال کسي که
او را دوست داشته باشد و اطاعتش کند و واي بر کسي که او را دشمن داشته و با او
مخالفت کند.

خانه بي
سالار و صاحب بود تا ميلاد نور

سر به کيوان
زد چه رب البيت در وي جاگرفت

کهبه شد تا
با مقام لي مع اللهي قرين

از شرافت همسري
تا بزم او ادني گرفت

جابر بن
عبدالله انصاري داستان ولادت علي را از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پرسيد.
حضرت پاسخ داد:

« اي جابر!
از بهترين مولودي که به سيماي مسيح است پرسيدي. همانا خداي تبارک و تعالي علي را
از نور من آفريد و مر از نور علي آفريد و هر دوي ما يک نور هستيم. پس خداوند ما را
از صلب حضرت آدم به اصلاب پاک و رحم هاي مطهر و برگزيده منتقل کرد و من به هيچ
صلبي منتقل نشدم، جز اين که علي با من بود و پيوسته با هم بوديم تا اين که مرا در
بهترين رحم که آمنه باشد جاي داد و علي را در بهترين رحم که فاطمه بنت اسد باشد
جاي داد ».

انس بن مالک
گويد: شنيدم رسول خدا را که فرمود:

« من و علي
بر طرف راست عرش تسبيح خدا مي گفتيم پيش از آن که خداوند آدم را بيافريند به دو
هزار سال. پس وقتي که خداوند آدم را آفريد ما را در صلب او قرار داد و همچنان از
اصلاب پاک و ارحام مطهرات منتقل مي شديم تا به صلب عبدالمطلب رسيديم، آن گاه ما را
دو قسمت کرد. نيمي در صلب عبدالله و نيمي در صلب ابوطالب قرار گرفت. و همانا
پيامبري و رسالت را به من داد و جانشيني و وصايت را ويژه علي قرار داد. سپس دو نام
از نام هاي خود را براي ما برگزيد. پس خداوند محمود است و من محمد و خداوند علي
است و اين علي …». (امالي طوسي – ص 115)

 

فضيلت
اميرالمؤمنين

و اما درباره
ي فضيلت و منقبت علي چه مي توان گفت؟! همانا بهتر که سخن محمد بن ادريس شافعي را
تکرار کنيم که مي گفت:

« مذا اقول
في رجل اخفت أوليءه فضائله خوفاً، و أخفت أعداؤه فضائله حسداً، و شاع ما بين ذين
ما ملا الخافقين».

– درباره ي
اين مرد چه بگويم که دوستانش، از ترس، فضائلش را پنهان کردند و دشمنانش، از حسد،
فضائلش را آشکار نکردند، با اين حال، آن قدر فضيلت براي او ذکر کرده اند که زمين و
آسمان را پر کرده است. نافع ابن ازرق به عبدالله بن عمر گفت:

من علي را
دشمن مي دارم. ابن عمر پاسخش داد:« خدا تو را دشمن بدارد. تو کسي را دشمن مي داري
که يک فضيلت از فضائلش، برتر است از دنيا و ما فيها».

شيخ طوسي در
امالي خود از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي کند که گفت:

« در خدمت رسول
خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم که ناگهان علي ابن ابي طالب عليه
السلام وارد شد. حضرت رسول صلي الله عليه و آله وسلم فرمود: برادرم بر شما وارد
شد. سپس رو به کعبه کرده فرمود: به خدايي که جانم به دست او است سوگند، تنها اين
مرد و شيعه اش هستند که در روز رستاخيز پيروز و رستگارند».

سپس فرمود:

« او اولين
کسي است که همراه من ايمان آورد. او به عهد و پيمان الهي از همه ي شما با وفا تر
است. او به امر خدا پايدارتر است. او نسبت به رعيت، دادگسترتر و عادل تر است. او
در تقسيم اموال بيت المال، از همه ي شما بهتر تقسيم مي کند. او نزد خدا از همه ي
شما درجه و مقامش بالاتر است. ناگهان اين آيه نازل شد: (ان الذين آمنوا و عملوا
الصالحات اولئک هم خير البريه). از آن به بعد هر گاه علي وارد مي شد، اصحاب مي
گفتند: خيرالبريه آمد. يعني بهترين آفريدگان خداوند».

ابن عباس
گويد:

« روزي رسول
خدا صلي الله عليه و آله و سلم با مردم سخن مي گفت، در ضمن سخنانش فرمود:

« اي مردم!
کيست که سخنش از سخن خداوندبهتر و حديثش راست تر باشد؟ اي مردم: پروردگارتان مرا
امر کرده است که علي را به عنوان امام و خليفه و جانشين و وصي خود به شما معرفي
کنم و او را برادر و وزير خود قرار دهم.

اي مردم!
علي، باب هدايت پس از من و دعوت کننده به پروردگارم مي باشد. علي، صالح ترين و
برگزيده ترين مؤمنين است و چه کسي سخنش برتر است که به خدا دعوت کند و عمل صالح
انجام دهد و بگويد: من از مسلمانانم (و من احسن قولاً ممن دعا الي الله و عمل
صالحاً و قال انني من المسلمين).

اي مردم! علي
از من است. فرزندانش، فرزندان من و او همسر دختر عزيزم است. امر او امر من، فرمان
او فرمان من، و نهي او نهي من است..

اي مردم! بر
شما باد که اطاعتش کنيد و از نافرمانيش خودداري ورزيد، چرا که اطاعتش، اطاعت من و
نافرمانيش، نافرماني من است.

اي مردم! علي
صديق اين امت و علي فاروق اين امت و علي محدث اين امت است. علي هارون اين امت و
يوشعش و آصفش و شمعونش است. علي سمبل هدايت و کشتي نجات و طالوت و ذوالقرنين امت
است.

اي مردم! علي
مايه ي آزمايش مردم و حجت عظماي پروردگار است. علي آيت بزرگ خداوند و امام هدايت و
عروه الوثقاي دين است.

اي مردم! علي
با حق و حق با علي است. و علي لسان و زبان گوياي حق است.

اي مردم! علي
قسمت کننده ي دوزخ است؛ هيچ پيروي از پيروانش به جهنم نمي رود و هيچ دشمني از
دشمنانش، از جهنم رهايي نمي يابد. و علي قسمت کننده ي بهشت است؛ هيچ دشمني از
دشمنانش در آن وارد نمي شوند و هيچ پيروي از پيروانش از آن، منحرف نمي شوند.

اي اصحاب من!
من خيرخواه شمايم و اينک رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ کردم ولي چه کنم که شما،
ناصحان و خيرخواهان را دوست نمي داريد … ».

اصبغ بن
نباته گويد:

روزي
اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر در مسجد کوفه بالا رفت و چنين فرمود:

« من سرور
اوصيا و جانشين سرور پيامبرانم. من پيشواي مسلمين و راهبر تقواپيشگانم. من ولي
مومنين و همسر سرور زنان جهانيانم. من کسي هستم که انگشتر را به دست راستم کردم و
در پرستش خدا پيشنيم پينه بسته است. من کسي هستم که دو هجرت داشتم و در دو بيعت
شرکت کردم و در بدر و حنين کارزار نمودم و با دو شمشير جنگيدم. من وارث علم و دانش
اولين و حجت خدابر عالمين پس از پيامبران و خاتم آنان محمد بن عبدالله صلي الله
عليه و آله و سلم هستم.

آنان که
ولايت مرا پذيرفتند، مورد رحمت الهي قرار گرفتند و آنان که با من دشمني کردند،
مورد لعنت خدا قرار گرفتند. و همانا حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم
کراراً به من مي فرمود: يا علي! دوستي تو تقوا و ايمان و دشمنيت کفر و نفاق است.
من خانه حکمتم و تو کليد آن خانه اي. دروغ گفت کسي که ادعا کرد، مرا دوست مي دارد
و تو را دشمن مي دارد».

خداوندا! ما
را جزء مواليان و دوستان و شيعيان علي قرار بده و اين عيد بزرگ را که در ماه حرام،
فرا مي رسد بر پيروان حضرتش، فرخنده و مبارک قرار بده و پاسداران اسلام را توفيق
خدمت به مکتبش و فرهنگش عطا فرما.

بارالها! چه
کرامت و چه شرافتي بالاتر و برتر از اين که در بهترين روز ها از ماه حرام و در بيت
الله حرام شخصيتي پاک و طاهر و مطهر به دنيا بيايد. پس به حق اين وجود مقدس، اين
کشور اسلامي را که افتخار پيروي از آن حضرت را دارد، از گزند دشمنان ناپاک علي،
محافظت بفرما و به رهبرش و ملتش، عزت و سعادت و بهروزي و رستگاري و توفيق و امنيت
و سلامتي و نيک نامي و عافيت و کمال و پيروزي مرحمت فرما.

رسول خدا صلي
الله عليه و آله و سلم:

خداوند به من
فرمود: « ان علياً رايه الهدي، و امام أليائي، و نور من أطاعني، و هو الکلمه التي
ألزمتها المتقين، من أحبه، أحبني و من أبغضه أبغضني ». (بحار – ج36 – ص 56)

علي پرچم
هدايت و پيشواي اولياي من است. او نور کساني است که اطاعتم مي کنند و کلمه اي است
که تقواپيشگان را به آن ملزم کردم. هر که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر که
او را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است.

 

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

با کي مشورت
کنيم؟

رسول اکرم
صلي الله عليه و آله و سلم:

« مشاوره
العاقل الناصح، رشد ويمن و توفيق من الله، فإذا أشار عليک الناصح العاقل، فإياک و
الخلاف فإن في ذلک العطب». (بحار – ج 75 – ص 102)

مشورت کردن
با خردمند خيرخواه، پيشرفت و برکت و توفيق از خداوند است. پس اگر انسان خردمند
خيرخواه در امري نظرش را به تو گفت، زنهار که با او مخالفت کني که تباهي تو در آن
است.

رسول اکرم
صلي الله عليه و آله و سلم:

« يا علي، لا
تشاور جباناً فإنه يضيق عليک المخرج، و لا تشاور البخيل فانه يقصر بک عن غايتک، و
لا تشاور حريصاً فانه يزين لک شرها ». (علل الشرايع – ج2 – ص 246)

يا علي! هرگز
با ترسو مشورت مکن  که راه چاره را بر تو
تنگ مي کند و هرگز با بخيل مشورت مکن که تو را از رسيدن به هدف باز مي دارد و هرگز
با انسان طماع و حريص مشورت مکن که شرکاري را بر تو مزين کرده و خوب جلوه مي دهد.

اميرالمؤمنين
عليه السلام:

« شاور في
امورک الذين يخافون الله ترشد ». (غررالحکم – ج1 – ص448)

در کارهاي
خود، با کساني که از خدا مي ترسند مشورت کن تا پيروز شوي.

اميرالمؤمنين
عليه السلام:

« خير من
شاورت ذووالنهي و العلم و اولوالتجارب و الحزم ». (غررالحکم – ج1 – ص 389)

بهترين کسي
که با يد با او مشورت کني، خردمندان و دانشمندان و صاحبان تجربه ها و آگاهي ها مي
باشند.

اميرالمؤمنين
عليه السلام:

« شاور قبل
أن تعزم و فکر قبل ان تقدم». (غررالحکم – ج1 – ص448)

قبل از هر
کاري مشورت کن و قبل از قدم نهادن در هر امري، بينديش.

امام صادق
عليه السلام:

« شاور في
امورک مما يقتضي الدين، من فيه خمس خصال: عقل و حلم و تجربه و نصح و تقوي، فان لم
تجد فاستعمل الخمسه و اعزم و توکل علي الله، فان ذلک يؤديک الي الصواب… و لا
تشاور من لا يصدقه عقلک و ان کان مشهورا بالعقل والورع، و اذا شاورت من يصدقه
عقلک، فلا تخالفه فيما يشير به عليک و ان کان بخلاف مرادک ». (مصباح الشريعه – ص
36)

در کارهايت
که با دين اقتضا دارد، با کسي مشورت کن که داراي پنج خصلت است: عقل، بردباري،
تجربه، خيرخواهي و تقوا، پس اگر چنين کسي را نيابي، خود اين پنج خصلت را برگير و
در کارت اقدام کن و توکل بر خدا نما که راه صواب را خواهي پيمود … و همانا در
مشورت خويش، به کسي که قلبت و عقلت او را نمي پذيرد روي مياور هر چند مشهور به خرد
و پارسايي باشد و اگر با کسي که عقلت او را پذيرا است، مشورت کردي، هرگز در آن چه
رأي مي دهد، مخالفتش مکن هر چند به دلخواهت رأي ندهد.

امام صادق
عليه السلام:

استشر العاقل
من الرجال الورع فانه لا يأمر الا بخير، و إياک و الخلاف، فان خلاف الورع العاقل،
مفسده في الدين و الدنيا ». (محاسن – ص 604)

با خردمندان
پارسا مشورت کن چرا که هرگز تو را امر نمي کنند (و نظر نمي دهند) جز آن که خير تو
در آن است و بپرهيز از مخالفت کردن، چرا که مخالفت کردن با انسان خردمند با تقوا،
تباهي دين و دنيا را در پي دارد.


 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستني هايي
از قرآن

کجا بايد
همکاري کنيم؟

«تعاونوا علي
البر و التقوي و لا تعاونوا علي الاثم و العدوان واتقوالله ان الله
شديدالعقاب».(سوره ي مائده – آيه 2)

در راه نيکي
و تقوا، همکاري کنيد و در راه گناه و تجاوز همکاري نکنيد و تقواي الهي داشته باشيد
که همانا عذاب خدا سخت است.

***

در آين آيه ي
شريفه، مؤمنين دعوت شده اند به اين که در کار هاي خير و مفيد، با يکديگر همکاري
کنند و به هيچ وجه در گناه و تعدي به حقوق ديگران، همکاري نکنند.

يکي از
گناهاني که دامنگير بسياري از مردم ما مي شود و متأسفانه خدا را در نظر نمي گيرند
و اين حکم الهي را فراموش مي کنند، حمايت و پشتيباني نادرست از دوستان و نزديکان
خود مي باشد که اگر مثلاً ديدند يکي از ياران يا فاميلشان با يک فرد غريبه اي
حسابي دارد و يا برخوردي نموده است، بدون دقت و بدون در نظر گرفتن حق، از يار خود
دفاع و پشتيباني کرده و آن فرد غريبه را هرچند محق باشد، مورد تعدي و تجاوز قرار
مي دهند. متأسفانه چنين برخوردها، به قدري زياد و فراگير شده است که گاهي نه تنها
فاميل و دوست مدنظر است که حتي اگر همشهري هم باشد او را بر ديگري ترجيح داده و
بدون توجه به اصل موضوع و تشخيص حق از باطل، همشهري گري نموده و طرف مقابل را مورد
تجاوز قرار مي دهند. واين قانون غلط ريشه در جاهليت دارد که مي گفتند:

« انصر اخاک
ظالماً او مظلوماً » – تو برادر خود را ياري کن، چه ستمگر و ظالم باشد و چه مظلوم.

اسلام با
چنين ايده ي تجاوزکارانه و غلط مبارزه مي کند و آن را صد در صد ممنوع اعلام مي
نمايد و به متجاوز عذابي شديد و دردناک کيفر مي دهد. مسلمانان بايد خيلي دقت کنند
و در اين موارد همکاري ننمايند. پر واضح است که در مسائل مهم تر و در سطح بين
المللي هر نوع همکاري و تأييد ظالم نکوهش شده و از نظر خداوند ممنوع است تا جايي
که در روايت آمده است:« در روز قيامت منادي ندا مي کند: کجايند ظالمان؟ کجايند
ياران ظالمان؟ کجايند آنان که خود را به ظالمان شبيه ساخته اند؟ حتي کسي که براي
آن ها قلمي تراشيده و يا دواتي فراهم ساخته است» سپس رسول اکرم صلي الله عليه و
آله در ادامه روايت مي فرمايد: « همه ي آنان در تابوتي از آهن قرار مي گيرند و به
جهنم پرتاب مي شوند».

«تعاونوا علي
البر و التقوي»:

مطلب ديگر که
در آيه ي مبارکه آمده است، همکاري کردن مؤمنين در موارد نيکو است. ظرافتي که در
اين آيه هست اين است که بر و تقوا را که جامع تمام امور مثبت و منفي است، به عنوان
مورد همکاري مثال زده است. بر شامل تمام کار هاي نيک مي شود و تقوا شامل همه
کارهايي است که بازدارنده از منکرات و بدي ها است. يعني در کارهاي اثباتي و سلبي
با در نظر گرفتن تقواي الهي همديگر را ياري دهيد. اگر کسي کار خوبي انجام مي دهد
يا به کار نيکي اقدام مي نمايد يا عمل مثبتي را مي خواهد بر پا کند، او را ياري
دهيد و اگر در مواردي برادر مؤمنتان مي خواهد به کار خلافي متوسل شود، تقوا اقتضا
مي کند که او را از آن کار بد باز داريد. اين جا ديگر همکاري صورتي سلبي به خود مي
گيرد. شما بايد آينه ي تمام نماي برادر مؤمنتان باشيد، پس اگر او مي خواست کار
خلافي انجام دهد بايد او را در انجام ندادن آن کار خلاف ياري کنيد، همانگونه که در
انجام کار هاي خوب ومثبت او را ياري مي دهيد.

خداوند همه ي
ما را توفيق دهد که در موارد خير و نيک با ديگر برادرانمان همکاري داشته باشيم و
در موارد سوء و شر، از همکاري کردن با متجاوزان، در هر حدي که باشند، جداً خودداري
ورزيم و برادران ديني خود را از هر گونه کار بد و خلاف بازداريم ان شاء الله.÷


 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و
استوار از آغاز تا پايان

«به انگيزه نهم ديماه
آغاز هفته جانبازان»

جانبازان، مهاجران
الي الله

« من نمي دانم چطور
اظهارنظر کنم در اين طور مصيبت ها که به ما وارد شده است. نمي دانم با شما برادران
خودم و فرزندان خودم چطور مواجه باشم و چطور ببينم من سالم نشسته ام و شما مجروح و
رنجيده هستيد.

آنچه که مايه دلخوشي
است اين است که اين امور براي اسلام واقع شده است و براي خدا بوده است، آنچه که
براي خداست پيش خدا محفوظ است. شما سلامتي خودتان را از دست داديد براي اسلا،
چنانچه اولياء خدا جانشان را براي اسلام دادند. اسلام عزيزتر از آن است که ما تصور
مي کنيم. اسلام آن است که رسول خدا(ص) براي آن؛ چه زحمت ها کشيد و چه مصيبت ها
کشيد و چه جوان ها داد و چه اشخاص برومند را فدا کرد. اسلام همچو عزيز است که
فرزندان پيغمبر جان خودشان را فداي اسلام کردند.»

(24/3/58)

«سلام بر عزيزان ما
که در راه عزت اسلام و عظمت کشور اسلامي بپاخاستيد و در راه دفاع از ميهن، معلول و
مجروح شديد و براي خودتان مايه افتخار و براي ملت بزرگتان، هم مايه تأسف و تأثر و
هم سربلندي شديد. درود بر شما معلولان و مصدومان که اعضا و سلامت خود را در راه
اعتلاء قرآن کريم از دست داديد. ملت شريف و اسلام بزرگ هيچ گاه شما عزيزان را از
ياد نمي برد».

(9/10/58)

« من از شما جوان ها،
از شما که در راه اسلام و در راه ايمان خودتان رنج ديديد و معلول شده ايد چه طور
تشکر کنم. من وقتي اين صحنه هاي اسف آور و افتخارآميز را مي بينم عاجزم از اين که
در مقابل آن ها مطلبي بگويم.

(6/9/59)

اين جانبازان حماسه
آفرين که پرچم پرافتخار «لا اله الا الله» را بر فراز کشور عزيز به اهتزاز درآورده
اند و با خون و توان خود شرافت انساني ملت بزرگ را بيمه نمودند و با پشتيباني توده
هاي ميليوني بپاخاسته، ائمه کفر و الحاد را شکست مفتضحانه داده و کشور را از لوث
وجود آنان پاک نمودند، الحق به ملت ما حق بزرگ دارند رحمت خدا و سپاس بي پايان ملت
عزيز نثار روح آنان و ديگر فداکاران در راه گسترش عدالت اسلامي – انساني باد».

(22/11/59)

« شما ثابت کرده ايد
و سند داريد به اين که متعهد به اسلام و قرآن کريم و ملت اسلام هستيد. شما رهبران
اين نهضت هستيد و ما از قافله عقب مانديم».

(15/11/60)

« درود و رحمت خداوند
متعال بر شهداي ارجمند و جانبازان عزيز، اين مهاجران الياذلله و رسوله که بالاترين
سرمايه اي که خداوند به آن ها امانت داده در راه پرارزش والاترين ايده در طبق
اخلاص گذاشته و تقديم محضر مقدسش کردند وارزشمندترين نظام را تا سرحد جان و توان
پاسداري کردند و دشمنان خدا را از ميهن اسلامي بيرون راندند. کدام هجرت به سوي خدا
و رسول بالاتر و والاتر از اين هجرت و کدام فداکاري ارزشمندتر از اين فداکاري و
جانبازي است.و چه کسي و چه شخصيت مي تواند ارزش اين سرمايه آميخته با معنويت و
اخلاص را ارزيابي کند و عوض و اجر دهد، جز صاحب اصلي آن و مشتري والاي آن که
فرموده:« فقد وقع اجره علي الله » اي شهداي بزرگ و اي شهداي زنده عزيز! اگر نبود
مجاهدات شما و برادران و خواهران بزرگوار شما در جبهه ها و پشت جبهه ها که با
اخلاص خاص خود عنايت خاص خداوند قادر را جلب نموديد، کدام قدرت و کدام ابزار جنگي
مي توانست جمهوري اسلامي و کشور عزيز شما را از اين درياي مواج متلاطم که شرق و
غرب و وابستگان به آنان دست به دست هم و بازو به بازوي يکديگر داده و در پي غرق آن
کوشيدند و مي کوشند نجات دهد».

(18/11/63)

« مجروحين و معلولين،
خود چراغ هدايتي شده اند که در گوشه گوشه ي اين مرز و بوم به دين ياوران، راه
رسيدن به سعادت آخرت را نشان مي دهند، راه رسيدن به خداي کعبه را».

(1/7/67)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(جانبازان، مهاجران الی
الله)

دانستنیهایی ازقرآن(کجا باید همکاری کنیم؟)

سخنان معصومین(باکی مشورت کنیم؟)

علی علیه السلام، اولین و آخرین مولود کعبه

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی پیرامون شخصیت زن
و حقوق بشر

نفس مطمئنه و آرامش دائمی                                      آیت الله
جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

گفته ها و نوشته ها

مبانی رهبری در اسلام(انتقادپذیری)                            حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

افشای چهره غرب(4) تراژدی حقوق بشر                      حجة الاسلام و المسلمین
محمدتقی رهبر

اهمیت امر به معروف و نهی از منکر                          حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

پرسش ها و پاسخ ها                                              حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش                         سید موسی میرمدرس

بوسنی هرزگوین سرزمینی اسلامی در قلب اروپا             غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

*پاي بندي به تكليف و تعهد شرعي لازمه عمل صحيح است.
زيرا كسي كه خدا را ناظر و شاهد بداند كنترل مضاعفي را در كار خود اعمال خواهد
كرد. تعبد و توجه به نظارت دائمي پروردگار و تلاش براي جلب رضايت خداوند، ملاك
خدمت به مردم و محرومين است و مسئولين نظام بايد وظايف خود را با دقت و توجه به
اهميت آن انجام دهند.

(16/7/71)

*دست اندركاران تبيلغات جهاني با هوچي گري هاي خود
ايران اسلامي را به نظامي گري متهم مي كنند اما اين تبليغات بي محتوا نزد ما فاقد
هرگونه ارزش است. ما ارتش و سپاه و امكانات و تجهيزات نظامي را نه براي تجاوز به
ديگران و دست اندازي به همسايگان بلكه براي دفاع از خود مي خواهيم و از آنجا كه
نظام اسلامي به لحاظ طبيعت ظلم ستيزي اش پيوسته با ظالمان و مستكبران جهان روبروست
بايد همواره به قدرت دفاع از خود بيافزايد.

(18/7/71)

*تبليغات دنياي مادي ما را به دليل برپاداشتن نماز،
زكات و امر به معروف و نهي از منكر، مرتجع مي نامند، اما نبايد تحت تأثير چنين
تبليغاتي قرار بگيريم. تمسك به دين و استمداد از خداوند ما را پيروز كرد و همين
امر علت بوجود آورنده و بقاي پيروزي هاست و اهميت نقش علماي دين نيز از همين اصل
اعتقادي ناشي مي شود.

*اگر عالم به زمان نباشيد در تشخيص راه صحيح اشتباه
خواهيد كرد. امروز آگاهي علما از مطامع و اهداف استعماري و نيز استبداد قدرتهاي
جهاني عليه ملتهاي ضعيف و كوچك يك ضرورت اجتناب ناپذير براي عمل به تكليف الهي و
شناخت راه درست از بيراهه هاست و براي اين منظور علماي اسلام بايد خود را با زمان
تطبيق دهند و از معارف جهان فهم و درك صحيحي داشته باشند.

(23/7/71)

*مبادا در گوشه و كنار يا در دستگاه انتظامي يا در
دستگاه قضائي كساني باشند كه راه را جلوي آمر به معروف و ناهي از منكر سد كنند،
مبادا كساني باشند كه اگر كسي امر بمعروف و نهي از منكر كرد از او حمايت نكنند
بلكه از مجرم حمايت كنند. البته در بعضي از موارد خبرهايي به گوش من از گوشه و
كنار كشور مي رسد هرجايي كه من بدانم و احساس بكنم، خبر اطمينان بخش پيدا بكنم كه
آمر به معروف و ناهي از منكر مورد جفاي خداي نكرده يك مامور و يك مسئولي قرار
گرفته باشد خودم وارد قضيه خواهم شد.

*دولت، مجلس شوراي اسلامي، دستگاه قضائي، نيروهاي
انتظامي موظفند كه از ناهي از منكر پشتيباني كنند و اين وظيفه آنهاست. مباشر كار
مي توانند خود مردم باشند و بايد باشند، بخش عمده قضيه اينجاست. جوان جبهه برو،
جوان رزمنده، خانواده شهيد داده، خانواده ايثارگر، دلسوزان انقلاب، روشنفكران
علاقمند به مفاهيم اسلامي و انقلابي، همه اينها بايد در صحنه باشند.

*من توصيه ام به شما جوانان بخصوص رزمندگان و شهيد
داده ها و جانبازان و آزادگان اين است كه توطئه دشمن را استشمام و درك كنيد.

*ملت ايران راه روشني را باز كرد، يك بن بستي را شما
ملت شكستيد، آن بن بست، بن بست سلطه استكبار و استبداد جهاني بر ملتها بود كه شما
آن را شكستيد، و ملت ها بدنبال شما دارند حركت مي كنند و ما وظيفه داريم از
ملتهايي كه دارند حركت مي كنند دفاع كنيم و دفاع خواهيم كرد و من وظيفه شرعي خود
مي دانم كه از ملت بوسني و هرزگوين دفاع كنم و دفاع خواهيم كرد.

(29/7/71)

*نيروهاي اصيل انقلاب كساني هستند كه كشور را حفظ مي
كنند، به دهان آمريكاي جهانخوار مي كوبند و ظالم را بر سر جاي خود مي نشانند، بسيج
پيروزي اسلام را در جنگ تحميلي به ارمغان آورد و اين نيروهاي بسيجي و حزب اللهي
هستند كه هرگاه تعرضي از جانب دشمنان احساس كنند خواب راحت در چشم خود نخواهند
داشت. لذا بايد به اين نيروها بهاي شايسته اي داده شود و عناصري كه در نقطه مقابل
آنان قرار دارند منزوي گردند.

(16/7/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ايران

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

*دو سرباز صرب به برين گلوي 80 اسير بوسنيايي اعتراف
كردند.

*«انور علي آخوند زاده» دبير كل نهضت اجراي فقه جعفري
پاكستان به اتهام شركت در طرح قتل «فضل حق» دستگير شد.

*سازمان اسلامي شيعيان زامبيا رسما اعلام موجوديت كرد.

(19/7/71)

*در جريان جنگ بوسني حداقل 28 امام جماعت كشته و 32 تن
ناپديد و بيش از 100 مسجد نابود و 560 مسجد ديگر بطور كلي يا جزئي آسيب ديده اند.

*راديو دولتي انگليس از رشد فزاينده بنياد گرايي
اسلامي در مصر اعلام خطر كرد.

(20/7/71)

*ماموران هند يك زن و مرد مسلمان كشيمري را زنده زنده
در آتش سوزاندند.

(25/7/71)

*رهبر مجمع مسلمانان سريلانكا: اسرائيل خشونت عليه
مسلمانان در سريلانكار را هدايت مي كند.

(27/7/71)

*«علي عابد زيدي» يكي از رهبران نهضت اجراي فقه جعفري
پاكستان به ضرب گلوله به شهادت رسيد.

*بزرگترين انبار مهمات كابل منفجر شد.

*رژيم سعودي، مخالفان و شيعيان را زير شكنجه هاي شديد
مجبور به امضاي نامه اي عليه مقدسات اسلامي مي كند و سپس به همين جرم حكم اعدام
آنها را صادر مي كند.

(30/7/71)

*ارتش الجزاير ضمن اشغال شهرهاي بزرگ اين كشور، براي
سركوب انقلابيون، مستقيماً وارد عمل شد.

*نيروهاي حزب الله در يك حمله شجاعانه ضد صهيونيستي
پنج اسرائيلي را به هلاكت رساندند و 5 نفر را نيز مجروح نمودند.

(4/8/71)

*رهبر مسلمانان سريلانكا تهديد به اعلام جهاد كرد.

*دهكده مسلمان نشين «پروزور» در بوسني توسط نيروهاي
كروات كاملا نابود شد.

(6/8/71)

*بموازات جنايات صربها عليه مسلمانان، كرواتها 200
مسلمان بوسنيائي را در شهر «يائيتسه» قتل عام كردند.

*پليس تركيه 26 تن از مسلمانان اين كشور را بدليل پوشش
اسلامي بازداشت كرد.

(10/8/71)

*راديو كلن: فتواي امام خميني در مورد «رشدي»، غرب را
وادار به توقف انتشار كتابهاي ضد اسلامي كرده است.

*روزنامه زاگرب: بنياد گرايان كشورهاي اسلامي زير پرچم
محمد (ص) در بوسني مي جنگند.

*شهر «ديروط» مصر در آستانه يك قيام عمومي قرار گرفت.

(12/8/71)

*سربازان رژيم صهيونيسيتي بخش وسيعي از جنگلهاي غرب
بيت المقدس و ارتفاعات جولان را به آتش كشيدند.

*كميسيون رسيدگي به جنايات جنگي وابسته به سازمان ملل
تا كنون 14 هزار مورد گزارش تجاوز به عنف توسط صربها دريافت كرده است كه دو هزار
مورد آن تجاوز به اطفال بوده است.

(13/8/71)

اخبار داخلي

*دادگاه آمريكا پرداخت غرامت به بازماندگان قربانيان ايرباس
جمهوري اسلامي ايران را رد كرد.

*فولاد ايران به بازارهاي جهاني راه يافت.

*حضرت آيت الله خامنه اي پس از پايان مسافرتشان از شهر
كرد و ديدار با مردم آن استان عازم اصفهان شدند و در مراسم صبحگاه مشترك يگانهاي
نيروهاي مسلح شركت كردند.

(18/7/71)

*محموله 900 كيلويي هروئين از تانكر تركيه در يزد كشف
شد.

*يك تروريست كه قصد داشت در خيابان ناصر خسرو بمبي را
كار بگذارد، قبل از هرگونه اقدام بمب منفجر و تروريست به هلاكت رسيد.

(23/7/71)

*آيت الله جنتي با انتقاد شديد از فضاي غير اسلامي
نمايشگاه بين المللي، نسبت به تجمل گرايي و بازگشت سرمايه داران و هنرمندان فراري،
هشدار داد.

*وزير كشاورزي: توليد گندم در سال زراعي 71- 70 به
حدود 10 ميليون و 350 هزار تن رسيد كه 17 درصد نسبت به برنامه رشد دارد.

(25/7/71)

*دبير كل پليس بين الملل: ميزان جرم در ايران پائين
است و جمهوري اسلامي بايد از اين بابت سرافراز باشد.

*خانم «ليلا يوسف وند» زن روستايي از اهالي ايلام پس
از طي كلاس هاي نهضت سواد آموزي و گذراندن دوره راهنمايي و دبيرستان به دانشگاه
راه يافت.

*سه نفر از عوامل بمب گذاريهاي اخير تهران شناسائي و
دستگير شدند.

(28/7/71)

*اجلاس كميسيون بين المللي مبارزه با مواد مخدر با
حضور 39 كشور عضو و ناظر در تهران گشايش يافت.

*ايران با كسب 4 مدال طلا و دو نقره و يك برنز، قهرمان
مسابقه هاي تكواندو ارتشهاي جهان شد.

(2/8/71)

*جمعيت ايران از مرز 60 ميليون نفر گذشت.

*ايران مقام دوم مبارزه با بي سوادي را در جهان كسب
كرد.

(3/8/71)

*مانور موشكي «صاعقه- 2» با شركت تيپ هاي موشكي نيروي
دريائي سپاه و ارتش، در قلب تنگه هرمز به اجرا در آمد.

*ده تُن مواد مخدر در محوطه زندان اوين سوزانده شد.

(6/8/71)

*«علي عزت بگويچ» رئيس جمهور بوسني و هرزگوين در رأس يك
هيئت عليرتبه وارد تهران شد.

*يك استاد دانشگاه آزاد تبريز، بعلت توهين به مقدسات
ديني اخراج شد.

(9/8/71)

*عمليات احداث كارخانه آهن قشم آغاز شد.

*هواپيماي حامل كمكهاي مردم ايران به مسلمانان بوسني،
وارد فرودگاه زاگراب شد.

(11/8/71)

*ميليونها ايراني در تظاهرات 13 آبان، آشتي ناپذيري
انقلاب را با آمريكا، فرياد كردند.

(13/8/71)

*«ميليتون ماير» آمريكائي، با جناق نصيري معدوم كه به
بهانه داشتن زن ايراني در ايران اقامت داشت به اتهام جاسوسي دستگير شد.

(14/8/71)

اخبار خارجي

*شوراي امنيت با تصويب قطعنامه 781 آسمان بوسني-  هرزگوين را منطقه ممنوعه هوايي اعلام كرد.

*انفجار مهيب در يك پالايشگاه نفت در نزديكي فرودگاه
شهر لوس آنجلس آمريكا، موجب آتش سوزي وسيعي در اين منطقه شد.

*مهندسين كارخانه ژاپني توشيبا موفق به ساخت يك موتور
برقي كوچك شدند كه اندازه آن هشت دهم ميليمتر است.

*ظرف سه روز گذشته، چهارمين انفجار بمب لندن را به
لرزه درآورد.

(18/7/71)

*اولين زير دريايي كره جنوبي به مرحله بهره برداري
رسيد.

*وزير خارجه آلمان، تهاجمات وحشيانه عناصر نئونازيها
را خجالت آور خواند.

(21/7/71)

*زلزله نسبتا شديدي به قدرت 9/5 ريشتر، قاهره را به
مدت 30 ثانيه لرزاند. آمار تلفات اوليه 1000 كشته و 4 هزار زخمي اعلام گرديده است.

*«سلمان رشدي» مجامع بين المللي را به اعمال فشار بر
ايران براي لغو حكم محكوميتش به مرگ، فراخواند.

*در ديدار رئيس سازمان امنيت و اطلاعات رژيم صهيونيستي
از مصر، همكاري امنيتي و اطلاعاتي مشترك مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفت.

(22/7/71)

*ظرف مدت ده سال گذشته 50 هزار كمپاني بزرگ و كوچك
انگليسي ورشكسته شدند.

*فرانسه براي پذيرائي «سلمان رشدي» اعلام آمادگي كرد.

*گورباچف: روسيه در آستانه انقلاب قرار دارد.

(25/7/71)

*بحران صنعتي آمريكا، كشورهاي اروپا را نيز فرا گرفت.

*سالانه 13 ميليون كودك زير پنج سال در اثر گرسنگي جان
مي دهند.

*اوضاع آنگولا پس از اعلام نتايج انتخابات به شدت
متشنج شد و انتخابات رياست جمهوري به دور دوم كشيده شد.

(26/7/71)

*اسحاق رابين: صلح بدون انجام مذاكره مستقيم سران سوريه
و اسرائيل امكان پذير نيست.

*17 جاسوس اسرائيلي و هندي در «كشمير آزاد» شناسائي و
دستگير شدند.

*يك كشتي تركيه با يك تُن حشيش به دام نيروهاي قبرسي
افتاد.

*پليس مصر تظاهرات آسيب ديدگان زلزله قاهره را به خاك
و خون كشيد.

*كنگره آمريكا با ساخت 648 جنگنده «اف- 22» كه قيمت هر
فروند بين 100 تا 135 ميليون دلار تخمين زده شده موافقت كرد.

(28/7/71)

*كلينتون نامزد رياست جمهوري آمريكا: ما مي دانستيم كه
صدام يك ديكتاتور و ستمگر است اما به آن دليل با او سر و كار داشتيم كه دشمن ايران
بود و دشمن دشمن ما، دوست ماست.

(29/7/71)

*ظرف 5 ساعت در روز گذشته، انفجار سه بمب لندن را به
لرزه در آورد.

(30/7/71)

*يك تُن حشيش از يك فروند كشتي متعلق به تركيه كه از
لبنان عازم ليبي بود كشف شد.

*بعلت اوضاع بغرنج و پيچيده سياسي، در سراسر تاجيكستان
وضع فوق العاده اعلام شد.

(2/8/71)

*هفت شعبه بانك در استانبول تركيه مورد حمله قرار
گرفت.

*يكصد هزار انگليسي عليه سياست هاي «ميچر» نخست وزير
اين كشور دست به تظاهرات زدند.

*تلاش كمونيست ها براي بدست گرفتن قدرت در تاجيسكتان
به شكست انجاميد.

(4/8/71)

*يك هيات اسرائيلي-  آمريكايي تحت تدابير شديد امنيتي به عربستان رفت
و با وزراي خارجه و دفاع اين كشور گفتگو كرد.

*گروه جديدي از نظاميون آمريكائي وارد كويت شدند.

*«شيمون پرز» وزير امور خارجه اسرائيل: ايران بزرگترين
خطر تهديد كننده براي موجوديت اسرائيل است.

*كمونيستها از دوشنبه پايتخت تاجيكستان، بيرون رانده
شدند.

*واحدهاي تانك ارتش تركيه براي محاصره كامل چريكهاي
شورشي حزب كارگران وارد شمال عراق شدند.

(5/8/71)

*آلماني ها صدها تن مواد سمي را بعنوان كمك هاي انساني
به آلباني ارسال كردند.

(7/8/71)

*كلينتون: به شرط همگامي ايران با آمريكا و دست
برداشتن از شعارهاي تند سياسي، آماده برقراري روابط هستم.

(14/8/71)

 

/

سيگار، اين تحفه استعماري!

سيگار، اين تحفه استعماري!

نظر به اينكه اخيراً فعاليتهاي مرموز و گسترده اي در
ترويج و توسعه سيگار از سوي عوامل بيگانه در كشور ما و حتي از طريق نمايشگاه بين
المللي اخير-  و اشاعه آن در ميان نسل جوان
مشاهده مي شود كه حكايت از توطئه حساب شده در كنار ديگر توطئه ها مي كند، لذا
خوانندگان عزيز را به مطالعه اين مقاله فرا مي خوانيم.

زادگاه دخانيات

در سال 1492 ميلادي هنگامي كه كريستف كلمب و همراهانش
از اسپانيا عازم غرب و درياهاي ناشناخته شدند به جزيره اي در ميان آمريكاي شمالي و
جنوبي رسيدند، ديدند بومي هاي ساكن آن جزيره برگ هاي يك گياه عجيب را به روي آتش
ريخته و دود آن را داخل ريه هاي خود مي كنند. اين مردم تصور مي كردند برگ هايي كه
دود مي كنند براي مداواي بيماري ها سودمند است. آنان اين برگ ها را در آئين هاي
قبيله اي نيز دود مي كردند. كريستف كلمب ضمن تماشاي بوميان تصور كرد چيز جادوئي
كشف كرده است! و هنگام مراجعت به اسپانيا، مقداري از برگ ها و دانه هاي آن گياه
عجيب را با خود برد. و بدين گونه دود توتون به اروپا راه يافت و چنانكه ديديم
زادگاه آن، همان سرزميني بود كه بعداً آمريكا ناميده شد.

مردم اروپا اين گياه را «توباكو» ناميدند، زيرا بوميان
آمريكا براي دود كردن آن گياه از نوعي «چپق» به نام تاباكو استفاده مي كردند. اين
چپق به صورت يك لوله تو خالي به شكل (y)
مانند بود كه قسمت دو شاخه آن در بيني جاي مي گرفت و در انتهاي ديگر، برگ هاي
توتون را قرار داده و مي سوزاندند و بدين ترتيب دود توتون را به بيني مي كشيدند و
چنين بود كه برگ هاي توتون بعدها به نام «توباكو» شناخته شد كه آن را بعدها در
ايران «تنباكو» ناميدند…

دخان در كشورهاي اسلامي و ايران

اين است شناسنامه دود و دخان كه در كشورهاي اروپايي و
آمريكايي رواج يافت. اما پيشينه دخانيات در كشورهاي اسلامي و ايران نيز داستان
مفصل دارد كه خلاصه آن را از فرهنگ معين مي آوريم. در اين كتاب آمده است:

«استعمال توتون را فاتحين اسپانيايي آمريكا از بوميان
آن سرزمين آموختند و لفظ سيگار مأخوذ از اسپانيا و اصولاً از نام توتون به زبان
بومي احتمالاً زبان «ماليائي» است. توتون در سال 1605 ميلادي كم و بيش در عثماني و
مصر و هند شناخته شده بود. توتون توسط پرتغالي ها وارد ايران شد. تاريخ ورودش را
بعضي 1590 ميلادي مطابق با 999 هجري نوشته اند. دود، در زمان شاه عباس كبير در
ايران رواج يافت».

بنابراين استعمال دخانيات چيزي است كه ايراني ها قريب
چهار قرن است بدان مبتلا هستند. اين تحفه استعماري با همان نگرش خرافي درمان كردن
دردها، تقريباً امروزه تمام جوامع روي زمين را مبتلا ساخته و معتادان، آن را از
نان شب براي خود ضروري تر مي دانند! در حالي كه چيزي جز نوعي اعتياد زيانبار مانند
ساير مواد مخدر نيست كه شخص معتاد به خيال تسكين اعصاب بدان پناه مي برد. حال سؤال
اين است، با اينكه در مطالعات علمي و تجربي زيان هاي بهداشتي فراواني براي دخانيات
شناخته شده است و در كنار آن زيان هاي مادي و معنوي غيرقابل انكار ديگري است كه
بدان اشاره خواهيم كرد، چرا به مبارزه با اين سمّ زيانبار توجه نمي شود؟

سيگار اعتياد جهان شمولي است كه بخشي عظيم از سرمايه
هاي مادي ملت ها را، دود هوا مي كند و آثار منفي ديگري را بر سلامت جسم و جان باقي
مي گذارد و امروز كمپاني هاي بزرگ و كارخانه هاي عظيم و مؤسسات اداري بسياري را به
تهيه و تدارك و پخش و استعمال و تبليغات آن مشغول داشته و سرمايه هاي كلاني را
عايد سوداگران دود مي كند.

اگر امكانات كشاورزي و آب و زمين و كارگر و بعد از آن
كارخانه هاي توليد و نيروهاي گوناگون كار كه براي تهيه و توزيع دخانيات، استخدام
مي شود و سرمايه هايي كه هدر مي رود و در كنار آن ضايعاتي كه به بار مي آورد مورد
بررسي قرار گيرد، سر از ارقام نجومي بيرون خواهد آورد كه مطالعات و تحقيقات به
بخشي از اين زيان هاي مالي و جاني پرداخته و قرباني هايي كه سيگار همه ساله مي
گيرد، به محاسبه نهاده و ليست بيماري هاي ناشي از دود سيگار در نوشته هاي بسياري
آمده است… كه به عنوان نمونه به نقل مواردي در اين مختصر مي توان پرداخت.

زيان هاي بهداشتي

در اين زمينه، گزارشات بسيار است كه به مواردي اشاره
مي كنيم:

بر اساس نظر اداره بهداشت عمومي سيگار ايالات متحده،
حدود 350 هزار نفر بر اثر سيگار كشيدن با ابتلا به سرطان ريه، بيماري قلبي، آمفيزم
يا ساير بيماري زودرس مي ميرند.

طبق نظريه انجمن سرطان آمريكا، سيگار اولين مسبب سرطان
ريه است، هر سال صدهزار نفر سيگاري بر اثر اين بيماري مي ميرند.

به گفته كارشناسان آمفيزم، بيماري ناشي از پيدايش هوا
يا گاز به طور غيرعادي در بافت هاي بدن باعث تورم غيرعادي و نابودي انساج ريوي مي
گردد و سالانه 30 هزار نفر را مي كشد. سيگار ميزان هواي تنفسي را كاهش مي دهد و
مانع از انجام كار عادي ريه مي شود و بالاخره شش ها به وسيله آمفيزم فلج مي شود و
خاصيت ارتجاعي خود را از دست مي دهد.

(ترك كن-  ص 36-
31 چارلزاف وتران-  ترجمه كيومرث دانشگر)

در گزارش ديگري مي خوانيم، «هيروش ناكاچيما» مدير كل
سازمان جهاني بهداشت اعلام كرد حدود دو ميليون و 600 هزار نفر در جهان از بيماري
مربوط به استعمال دخانيات مي ميرند كه از اين رقم 500 هزار نفر مربوط به اروپا
است.

                                                                                                          
(كيهان-  20/1/69)

طبق نظر كارشناسان، اتلاف نفوس در اثر دخانيات در سطح
جهان به 5/2 ميليون نفر در سال رسيده كه حدود 47 هزار نفر از اين رقم در ايران مي
باشد…

دود دست دوم

همچنين مطالعات پزشكي نشان داده كه دود سيگار روي
افراد غير سيگاري كه در مجاورت آنها سيگار دود مي شود را بايد جدي گرفت. مؤسسه
حفاظت از محيط زيست آمريكا با گزارش 600 صفحه اي، نتايج تحقيقات دامنه داري را
پيرامون اين موضوع در واشنگتن انتشار داد كه در آن گزارش آمده است:

در آمريكا تقريباً 2500 تا 3300 نفر در اثر استنشاق
دود سيگار ديگران كه به دود دست دوم موسوم است، به سرطان ريه دچار شده و جان خود
را از دست داده اند. خطر اين دود براي كودكان نيز بسيار بالا بوده و اثرات عميق و
غيرقابل جبراني را روي سلول هاي ظريف ريه هاي اين كودكان برجاي مي نهد…

به طور خلاصه تأثير سيگار در ايجاد بيماري هاي زنان،
حنجره، مري، ريه، لوزالمعده، معده و اثني عشر، برنشيت، سكته قلبي، سرطان ريه و
مثانه، بيماري هاي عروقي، تأثير روي جنين زنان آبستن، امروزه در مطالعات پزشكي
مورد تأكيد قرار گرفته است. از اين رو برخي، سيگار كشيدن را انتحار تدريجي ناميده
اند.

زيان هاي مادي

در اينجا به زيان هاي مادي و اتلاف سرمايه هاي انساني
نيز بايد توجه داشت. بطور قطع مي توان گفت:

ميلياردها ثروت ملي و شخصي در كشورهاي جهان روزانه
بصورت دود در مي آيد… بعنوان مثال در كشور ما بر اساس برآوردي كه شده است مصرف
سالانه سيگار به چهل ميليارد نخ مي رسد كه 13 ميليارد توليد داخلي و 17 ميليارد
واردات خارجي و ده ميليارد به صورت قاچاق تهيه مي شود كه اگر بطور متوسط هر نخ سيگار
را پنجاه ريال حساب كنيم سالانه 200 ميليارد تومان در كشور ما بابت سيگار پرداخت
مي شود (معادل بودجه آموزش و پرورش) و نزديك به دو برابر مصرف نان يك ساله مردم
كشورمان، و بر اينها بايد افزود، امكانات كشاورزي و نيروهاي انساني كه بر اساس
برآوردي كه شده است 6 ميليون هكتار از زمين هاي مرغوب كشاورزي جهان را كشت دخانيات
به خود اختصاص مي دهد…

بطور خلاصه: بنا به تحقيقات بهداشت جهاني سالانه مبلغي
معادل 100 ميليارد دلار بابت مصرف سيگار پرداخت مي شود (معادل دوبرابر بودجه
ايران).

مبارزه با دخانيات در كشورهاي بزرگ

با توجه بدانچه اشاره شد، كشورهاي بزرگ جهان فعاليتهاي
پيگيري را در راه مبارزه با سيگار آغاز كرده اند. به قرار آنچه در گزارشات آمده در
آمريكا طي ده سال اخير، رقم معتادان به سيگار را از 90 ميليون نفر به 45 ميليون
تقليل داده است و براي اين كار از تمهيدات مختلف، چون دادن جوائز به اطباء جهت
معالجه معتادان و توصيه به ترك سيگار استفاده شده است و در انگليس يازده ميليون از
رقم معتادان به سيگار تقليل داده اند.

ترويج سيگار در جهان سوم

با اين حال كشورهاي استعماري توليدات خود را هرچه
بيشتر از گذشته به كشورهاي جهان سوم صادر مي كنند و بدين منظور هر ترفندي را بكار
مي برند، با ارزان كردن سيگار در اين شكورها و دادن جايزه به فروشندگان كه نمونه
هاي آن را در كشور خودمان مي بينيم، حتي بابت قوطي هاي خالي سيگارهاي خارجي كه به
بطور وفور وجود دارد، مبلغي مي پردازند و اخيراً سيگار خارجي را از سيگار داخلي
ارزان تر عرضه مي كنند و همانگونه كه مي بينيم صدها هزار انسان كار و كشاورزي خود
را رها كرده و در گوشه و كنار شهر و بيش از همه جا در تهران به سيگار فروشي
پرداخته اند.

دقيقاً اين نقشه استعماري است كه سابقه چهارصد ساله
دارد و اخيراً در كنار ديگر توطئه ها، توسعه آن در كشور ما تشديد شده است. براي
درك اين مطلب كه ترويج و توسعه سيگار در جهان سوم در طرح هاي شيطاني استعماري چه
جايگاهي دارد كافي است بدانيم كه يك شركت كارخانه سيگار سازي انگليسي بنام «فيليپ
موريس»، مارگارت تاچر نخست وزير سابق انگليس را به لحاظ شهرتي كه دارد، جهت
تبليغات سيگار و ترويج و بالا بردن مصشرف آن در كشورهاي جهان سوم با يك ميليون
دلار استخدام كرد، كه با سفر به اروپاي شرقي و خاورميانه و تبليغ مصرف سيگار و
جلوگيري از تصويب قوانين منع آگهي هاي تجارتي مصرف سيگار فعاليت كند، ضمن اينكه
نامبرده خود سيگاري نيست!

بنابراين آيا تأسف آور نيست كه در نمايشگاه اخير بين
المللي تهران، غرفه اي بنام وينستون آمريكائي و غرفه اي بنام روتمن انگليس دائر
گردد؟! و مسئولين نمايشگاه نظاره گر باشند!! و اين تنها انتقاد به عملكرد و سياست
اين نمايشگاه نيست كه در اين مدت اعتراضات شديد از سوي دلسوزان اين انقلاب و اعلام
خطر صدور ضد ارزشهاي غربي از اين طريق به كشور اسلامي ما فراوان بود و شرح اين
هجران و اين خون جگر را به مجالي ديگر موكول مي كنيم.

در هر حال بر اساس گزارش روزنامه كيهان، رئيس سازمان
محيط زيست با انتقاد شديد از حضور شركت هاي عمده سيگار آمريكا و انگليس در اين
نمايشگاه گفت: 20 تا 50 درصد سرطان هاي ريه و مثانه مربوط به دخانيات است و علاوه
بر مضرات اقتصادي تأثيرات مخربي روي جنين و نوزادان مي گذارد. در حال حاضر مبارزه
با دخانيات در آمريكا و اروپا رائج شده و جرائمي براي استعمال دخانيات در اماكن
عمومي اعمال مي شود. وي با اشاره به تبليغات شركت هاي چند مليتي توليد سيگار گفت:
اين شركت ها سالانه 4 تا 5 ميليارد دلار صرف تبليغات مي كنند تا كالاي توليدي خود
را نه در آمريكا و اروپا بلكه بيشتر در كشورهاي جهان سوم به فروش رسانند.

(كيهان-  20/7/71)

در اينجا دو نكته را يادآور مي شويم:

1- با توجه بدانچه به اشاره از نظر گذشت وقت آن رسيده
است كه دولت و ملت و عقلاي قوم دست در دست هم نهاده و به مبارزه با اين آفت انساني
بپردازند و به اتلاف نيروهاي انساني و مادي بيش از اين مجال ندهند.

بررسي حكم شرعي دخانيات

2- مسئله دخانيات «شرب التتن» كه رزوي در ميان اكثر
فقهاي اسلام به عنوان بي ضرر بودن يك عمل مباح تلقي مي شد امروزه كه با مطالعات
علمي، زيان هاي آن محرز گرديده و توطئه استعماري بودن آن قابل انكار نيست، تجديد
نظر جدي را مي طلبد و جا دارد كه در مسائل مستحدثه مورد بحث و مشورت فقيهان قرار
گيرد.

با توجه به اينكه سيگار، «اسراف» و «اتلاف مال است» كه
از آن نهي شده و آثار زيانباري دارد كه تشخيص و گواهي كارشناسان در آن معتبر است و
امروز به زيان هاي قطعي آن تأكيد مي ورزند. و با توج به اينكه استعمال دخانيات،
كمك به نقشه هاي استعماري در آلوده كردن نسل ها بويژه جوانان است و نكته هاي ديگري
كه مي توان بر شمرد آيا احتمال و شبهه حرمت را نمي توان جدّي تلقي كرد؟

لذا هستند فقيهاني از شيعه و سني كه در اين خصوص تصريح
به حرمت كرده اند.

از مرحوم شيخ حرّ عاملي نقل شده كه طي رساله اي مفصّل
درباره دخانيات دلائلي بر حرمت استعمال دخانيات آورده است و آن را مصداق خبائث
دانسته كه در قرآن تصريح به حرمت آن دارد. «و يحرم عليهم الخبائث» و «نزعه شيطاني
بودن» يعني نوعي هوس و بيهودگي و بعلاوه «ضرر و زيان بدني» و «اتلاف مالي» كه
نواهي كلي درباره آنها وجود دارد، از سوي ديگر دخانيات از مبدعات كفار است و آنها
مصرف آن را دامن مي زنند و از اين قبيل…

داستان تنباكو و تحريم آن در عهد ميرزاي شيرازي و خنثي
كردن نقشه انگليسي ها نيز مي تواند يك سند قاطع از احكام ثانوي نيز باشد كه همه فقها
آن را در شرايط خود تأييد فرموده اند.

اين است كه به گفته مرحوم شهيد مطهري در كتاب اصول
فقه:

«اگر طب تشخيص دهد كه فلان چيز مثلاً سيگار ضرر قطعي
دارد و مثلا قلب يا اعصاب را خراب مي كند و موجب كوتاهي عمر مي شود و يا توليد
سرطان مي كند، استعمال آن حرام است»، «اگر ثابت شود كه سيگار سرطان زاست يك مجتهد
به حكم عقل حكم مي كند كه سيگار شرعاً حرام است. متكلمين و اصوليون، تلازم عقل و
شرع را قاعده ملازمه مي نامند. مي گويند: «كلما حكم به العقل حكم به الشرع…»

(صفحات 40و115)

بي تناسب نيست يادآور شويم كه در كنفرانس مبارزه با
استعمال دخانيات كه در مصر تشكيل شد علماي سنّي مذهب سيگار كشيدن را به دليل آثار
زيانبار آن بر سلامت انسان همانند شرابخواري و استعمال مواد مخدر حرام دانسته
اند…

ديدگاه هاي ديگري نيز در اين زمينه وجود دارد. حال با
توجه به آنچه از نظر گذشت آيا نبايد در مسئله دخانيات از نظر شرعي تجديد نظر كرد!
و آيا به صرف عادت و سيره جاريه مي توان از كنار اين مسئله به سادگي گذشت؟!

اگر در گذشته تخصص ها به اين نتيجه نرسيده بودند كه
دخانيات آثار نامطلوبي ببار مي آورد و حكم به اباحه مي شد، امروزه وضع عوض شده و
از سراسر جهان اعتراف به زيانبار بودن دود بگوش مي رسد و كارشناسان بهداشت و درمان
كه تشخيص اين موضوع در مسئوليت آنها است بطور قطع و با ارائه آمار مستند، زيان هاي
دخانيات را گوشزد كرده اند و اگر موضوع از نظر كارشناسان تا بدينجا تمام باشد،
هنگام تصميم و اظهار نظر از سوي كارشناسان اسلامي است.

اميد مي رود صاحب نظران، اين مسئله مهم حياتي را با
نگرش جديد و بررسي ابعاد مالي بهداشتي، اخلاقي و سياسي مسئله، مورد مداقه قرار
داده و تكليف مكلفان را روشن فرمايند…

اما پيش از آنكه حكم مسئله بدان صورت از ديدگاه فقهي
مطرح و قطعي ارائه گردد، اين مسئوليت متوجه كارگزاران امور و نهاد قانونگذاري و
قضائي و اجرائي و طراحان و برنامه ريزان كشور است كه با اين مسئله برخورد جدي
داشته باشند و براي ترك كنندگان امتيازاتي قائل شوند و معتادان به سيگار را توجيه
كنند و معتادان نيز با اندكي تأمل و انديشيدن حكم عقل را بر انگيزه هاي نفساني
مقدم دارند و سلامتي و سرمايه مالي و بدني خود را طعمه اين آتش استعماري ننمايند.

« از اين نكته نيز غفلت نورزيم كه زيانهاي ناشي از دود
بايد هشداري به شهرداري باشد كه اگر از ماشين هاي دودزاي خود كه فضاي شهر را آلوده
مي كند، كم كند و به حل مشكل از اين طريق اقدام نمايد، بسي ارزشمندتر خواهد بود تا
گلكاري و پارك سازي در هر كوچه و پس كوچه تهران».

«ان في ذلك لذكري لمن كان له قلب»

 

/

پژوهشي پيرامون ذوالقرنين و كورش

پژوهشي پيرامون ذوالقرنين و كورش

قسمت اول

سيد موسي مير مدرّس

پيشگفتار

زندگاني، شخصيت، افكار، عقايد و روشهاي پليتيكي كورش،
پادشاه برجسته هخامنشي در گذشته و حال، مورد نظر مورخان، ملّيّون، سلطنت خواهان و
حتّي مذهبيان از شريعت يهود و اخيراً مفسران اسلامي، قرار گرفته است.

هم از آن رو كه تاريخ نويسان برجسته عهد باستاني مانند
«هرودوت»، «كتزياس» و «كزنفون» و امثال آنها درباره او به تفصيل سخن رانده اند، و
هم از آن جهت كه در تورات، –  كتاب مقدس
يهوديان-  از كورش به عنوان «ناجي يهود»-  در ماجراي فتح بابل-  و «مسيح خدا»، به نيكي سخن رفته است و هم از اين
حيث كه خاندان پهلوي در پي اثبات تاريخي كهن كه بر تارك آن اسطوره اي چون كوروش
بدرخشد، بود تا در اين رهگذر بتواند، پشتوانه اي ملي، فرهنگي براي سيستم سلطنتي
خويش فراهم آورد. و نيز از آن هنگام كه ابوالكلام آزاد-  وزير فرهنگ وقت هندوستان-  كتاب تفسيرش به نام «تفسير البيان في مقاصد
القرآن» را نگاشت و ذوالقرنين مذكور در قرآن را، كورش هخامنشي دانست، بررسي تاريخي
ماهيت كورش وارد قلمرو مباحث علوم اسلامي-  تفسير-  گرديد و در اين راستا كساني مانند مفسر بلند
آوازه شيعه، علامه طباطبايي «ره» و مؤلفان تفسير نمونه و نوين، در اين باره به
ابراز نظر پرداختند.

به هرحال ما در اين بحث، كوشش خواهيم كرد تا با بهره
جستن از تاريخ و تورات و تفسير درباره ذوالقرنين و كانديداهاي اين عنوان-  اسكندر مقدوني، كورش، اذواء يمن، داراپور دارا و
ديگران-  به داوري بنشينيم. و معتقديم در
اين بررسي ها بايد در انديشه كشف حقيقت بود سزاوار است كه با عصاي «تحقيق» و ابزار
«مدارك و اسناد» گام برداريم، پيش داوري را به كناري نهاده و انتظار كشيم تا اسناد
چه مي گويد و تاريخ چه حكم مي راند؟!

پوشيده نماند در نوشتار پيش رو، بسياري از ناگفته ها،
گفته آمده و پاره اي از اسرار آشكار شده است. و نيز نمايانده شده كه در اين گير و
دار چه كساني راه درست پيموده اند؛ ابوالكلام آزاد، علامه طباطبايي، سعيد نفيسي،
باستاني پاريزي، يا محيط طباطبايي، حسن پيرنيا و ديگران از معاصرين، يا ارباب نظر
از عالمان دورانهاي پيشينِ قوم، چون قتاده، معاذ بن جَبَل، فخر رازي، ابن اثير،
ابن كثير، ابن خلدون، ابوريحان بيروني و…

همچنين در اين باره، غفلتهاي شگفت انگيز پاره اي از
ارباب تفسير و تاريخ گوشزد شده، و با مدد جستن از منابع گران، سخن آخر در اين باب
عرضه گشته است.

اين نكته نيز ناگفته نماند كه نگارنده ادعا نمي كند،
بهترين و برترين كلام را در اين عرصه رانده؛ اما اطمينان مي دهد كه در اين سمت
كوشيده است!

***

*ذوالقرنين در قرآن

«و يسئلونك عن ذي القرنين قل ساتلوا عليكم منه ذكرا
انّا مكنّا له في الارض و آتيناه من كل شي‌ء سببا فاتبع سببا حتي اذا بلغ مغرب
الشمس و جدها تغرب في عين حمئة و وجد عندها قوماً قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب و
اما ان تتخذ فيهم حسنا…».

«از تو اي پيامبر، درباره ذوالقرنين مي پرسند، بگو: به
زودي پيرامون شخصيت او با شما سخن خواهم گفت. همانا ما قدرت فرمانروايي در زمين به
او داديم و وسايل انجام هر كاري را برايش فراهم ساختيم. پس او نيز از ابزار به
درستي بهره جست و راهي را در پيش گرفت. تا آن هنگام كه به محل غروب خورشيد رسيد، و
چنان دريافت آفتاب را كه در چشمه اي (يا در دريايي) كه آب تيره رنگ دارد، فرو مي
رود، و در آنجا قومي را يافت. به او گفتيم: اكنون مي تواني با آنان با ستم رفتار
كني و عذابشان دهي-  اگر ايمان نياورند-  يا اين كه با آنها با سلوك نيكو رفتار كني-  اگر ايمان پيشه كنند-  ذوالقرنين گفت: اما كسي كه بيداد كرد، پس زود
خواهد بود كه عذابش كنيم-  به قتل-  و پس از آن كه به سوي پروردگار خود رفت، باز
عذابي شديد دامنگير اوست. اما كسي كه ايمان آورد و رفتار نيكو كند، سزاي او نيك
است، و به زودي فرمان خواهيم داد او را به تكليفي كه بر وي گران نيايد. سپس از
اسبابي كه در اختيار داشت، استفاده كرد و به جانب ديگر روي نهاد، تا بدانجا رسيد
كه خورشيد طلوع مي كند، و قومي در آنجا يافت كه ميان ايشان و آفتاب پوششي نبوده، –
 يعني بدون لباس زندگي مي كردند. (آري) اين
چنين بود (كار ذوالقرنين) و ما به خوبي از امكاناتي كه نزد او بود، آگاه بوديم. پس
از آن نيز از ابزاري كه در ختيار داشت كمك گرفت و راه ديگري را پي گرفت. تا به
جايي رسيد كه ميان دو كوه بود، و در آن جا قومي يافت كه زبان نمي فهميدند، آن قوم
با اشارت گفتند: يا ذوالقرنين! يأجوج و مأجوج در اين سرزمين تبه كارند، آيا هزينه
اي در اختيار تو قرار دهيم، كه ميان ما و ايشان سدّي بنا كني؟ گفت: خداي آن قدر به
من توانايي و تمكن داده كه از مال شما بي نيازم، تنها نيروي كار در اختيار من قرار
دهيد تا ميان شما و ايشان بنياني سخت، استوار سازم. براي من آن قدر پارچه هاي آهن
بياوريد كه بتوان با آن دو كوه را بهم برآورد و مساوي كرد. آنان نيز او را با
نيروي انساني مدد رساندند و آن چه خواسته بود، بر آورده كردند، پس سد را برايشان
بنا كرده، بالا برد تا ميانه دو كوه را پر كرد و گفت: در آن بدميدند تا پارچه هاي
آهن بسان آتش گرديد، آنگاه گفت: مس گداخته (يا روي) بياوريد كه بر آن بنا بريزيم
تا محكم گردد. بدين وسيله سد آن چنان پرداخت شد كه يأجوج و مأجوج نتوانستند بر آن
بالا روند يا در آن رخنه اي ايجاد كنند. (پس از پايان كار)، ذوالقرنين گفت: اين
اقدام، رحمتي از ناحيه پروردگار من است و آنگاه كه وعده خداوند فرا رسد، آن را
ويران خواهد ساخت و وعده خداوند حق است».

(سوره كهف-  آيات 83- 98)

*دعواي ذوالقرنين بودن كورش

بيشتر مفسران، ذوالقرنين ياد شده در قرآن كريم را
اسكندر مقدوني تلقي كرده اند، و برخي نيز او را يكي از اذواء و تبع هاي يمن مي
دانند. اقوال ديگري نيز وجود دارد، لكن اين دو ديدگاه از مشهورترين نظريه هاي
تفسيري در اين باب است.

اما از آنگاه كه «سر سيد احمد خان هندي» به ابداع اين
انديشه پرداخت كه ذوالقرنين همان كوروش سوم-  شاه بزرگ هخامنشي-  است، مولانا ابوالكلام آزاد نيز-  در كتاب تفسيرش به نام «تفسير البيان في مقاصد
القرآن» كه به زبان اردو نگاشت-  در ايضاح
و تقريب آن كوشيد. سپس بخشي از اين تفسير كه درباره سوره كهف و ماجراي ذوالقرنين
است دركشور هندوستان در مجله عربي زبان «ثقافة الهند»، انتشار يافت و آنگاه به
فارسي برگردان شد.

از اين پس مؤلفان تفسيرهاي «الميزان»، «نمونه» و
«نوين»، ديدگاه فوق را هركدام به نحوي پذيرا شدند، كه در اين مقال به نقل اقوال
آنان اقدام و نقد و بررسي كلامشان را به پايان گفتار موكول مي كنيم.

مرحوم علامه طباطبايي «قدس سره» در اين باره مي نويسد:

«بعضي… گفته اند: ذوالقرنين همان كورش يكي از ملوك
هخامنشي در فارس است كه (539- 560 ق.م) مي زيسته و همو بوده كه امپراطوري ايراني
را تأسيس و ميانه دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود، بابل را مسخر كرد، و به يهود
اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد، و در بناي هيكل كمك ها كرده مصر را
به تسخير خود در آورد آنگاه بسوي يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلط شد، بطرف
مغرب رهسپار گرديد، آنگاه رو بسوي مشرق نهاده تا اقصي نقطه مشرق پيش رفت».

آنگاه اجمال مدعا و ادله ابوالكلام را چنين تقرير مي
كند:

«اجمال مطلب اينكه آنچه قرآن از وصف ذي القرنين آورده
با اين پادشاه عظيم تطبيق مي شود، زيرا اگر ذوالقرنين قرآن، مردي مؤمن بخدا و بدين
توحيد بوده كورش نيز بوده، و اگر او پادشاهي عادل و رعيت پرور و داراي سيره رفق و
رأفت و احسان بوده اين نيز بوده، و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان، مردي
سياستمدار وده اين نيز بوده و اگر خدا به او از هر چيزي نصيب داده به اين نيز
داده، و اگر ميانه دين و عقل و فضائل اخلاقي و عدّه و عُده و ثروت و شوكت و انقياد
اسباب براي او جمع كرده براي اين نيز جمع كرده بود.

و همانطور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفري به سوي
مغرب كرده حتي بر ليديا و پيرامون آن نيز مستولي شد، بار ديگر بسوي مشرق سفر كرده
تا مطلع آفتاب برسيد، و در ا»جا مردمي ديد صحرا نشين و وحشي كه در بيابانها زندگي
مي كردند و نيز همين كورش سدي بنا كرده كه بطوريكه شواهد نشان مي دهد سد بنا شده
در تنگه داريال ميانه كوههاي قفقاز و نزديكيهاي شهر تفليس است».[1]

پس از اين فقرات به تفصيل نظريه ابوالكلام پرداخته و در
پايان مي نويسد:

«اين بود خلاصه اي از كلام ابوالكلام، كه هر چند بعضي
اطرافش خالي از اعتراضاتي نيست، لكن از هر گفتار ديگري انطباقش با آيات قرآني روشن
تر و قابل قبول تر است».

مؤلفان تفسير نمونه نيز پس از ذكر اجمالي از آن مجمل،
به پيروي از علامه طباطبايي نوشته اند:

«درست است كه در اين نظريه نيز نقطه هاي ابهامي وجود
دارد، ولي فعلا مي توان از آن به عنوان بهترين نظريه درباره تطبيق ذوالقرنين بر
رجال معروف تاريخي نام برد».[2]

مرحوم استاد محمد تقي شريعتي بي پرواتر از ديگران مي
گويد:

«آنچه درباره ذوالقرنين در اين كتاب آسماني (قرآن)
آمده و به استناد آخرين مداركي كه كشف شده با زندگي كورش كبير و رفتار و سلوك او
با رعايا و بيگانگان و مسافرتها و لشكركشي هايش بنواحي مختلف و سد يأجوج و مأجوج و
بسياري از مطالب ديگر، قابل انطباق است كه احدي اطلاعي از آنها نداشت و در هيچ
كتابي خبري از آنها نبود و مدتهاي مديدي عموم مفسران در تفسير آيات مربوطه درمانده
بودند و هركس حدسي مي زد و رجماً بالغيب سخني مي گفت تا در زمان ما ابوالكلام آزاد
متوجه شد كه مقصود از ذوالقرنين همان كوروش كبير است كه نامش بعظمت در تورات آمده
است و يهوديها مستقيما يا به وسيله عربها داتنان او را از پيغمبر پرسيده اند و با
حفرياتي كه در استخر فارس بعمل آمده و از روي آثار و الواح مكشوفه شرح حالش معلوم
شد و نيز معلوم شد كه آنچه قرآن درباره او گفته است شايد با واقع منطبق باشد».[3]

*ديدگاه ابوالكلام آزاد

ابوالاكلام بر اين باور است؛ ظاهر آياتي كه پيرامون
شخصيت ذوالقرنين گفتگو مي كنند، چنين مي نمايد كه به اشاره يهود، يك نفر از قريش
درباره بخري مطالب از پيامبر (ص) پرسش كرد، يكي از آن موارد، سؤال از هويت
ذوالقرنين بود. آنگاه به نقل از قرطبي و طبري و ابن كثير و سيوطي، مي گويد: سائل پرسيد،
«درباره پيغمبري كه خداوند جز يك بار در تورات از او نام نياورده است به ما خبري
بازگوي». حضرت گفت: كدام پيغمبر؟ گفتند: «ذوالقرنين».

سپس مي افزايد؛ چون انگيزه يهود از پرسششان، تعجيز
پيامبر (ص) بوده است، بنابراين شايسته است كه مسؤول عنه از غير عرب بوده باشد، از
اين رو نمي بايست ذوالقرنين از پادشاهان يمن بوده باشد. اسكندر مقدوني نيز در تمام
عمر خود سدّي كه شهره آفاق گردد، بنا نكرده، و با مغلوب نيز مهربان و دادگر نبوده
است. پس بي ترديد شخصيت ديگري با ذوالقرنين منطبق است.

آنگاه ادامه مي دهد: چون پرسش از ناحيه يهود مطرح
گرديده، ناچار بايد به كتابهاي آنان مراجعه كرد و هويت مسأله را دريافت. در اين
راستا رؤياي دانيال نبي (ع) را دستاويز قرار مي دهد كه در خواب ديد، قوچ دوشاخي
غرب و شرق و جنوب زمين را شخم مي زند، ناگاه يك بز كوهي از طرف مغرب در حالي كه
زمين را با شاخ خود مي كند، پيش آمد؛ ميان پيشاني اين بز يك شاخ بزرگ و عجيب
كاملاً پيدا بود، كم كم بز كوهي با قوچ دو شاخ روبرو شد، دو شاخش را در هم كوبيد و
وي را از ميان برداشت. پس از آن فرشته اي پديدار گشت و خواب دانيال را چنين تعبير
كرد كه صاحب دو شاخ، پادشاه پارس و ماد است و بز يك شاخ نيز اسكندر مقدوني از
يونانيان است كه سرانجام دارا، آخرين پادشاه پارس را برانداخت و سيادت خاندان
هخامنشي را نابود كرد.

پس از اين مستمسك، مجسمه دشت مرغاب را سند اقوي و حجت
قطعي انگاشته و مي گويد چون تورات كورش را ذوالقرنين و عقاب شرق، ناميده پس بايد
تنديس دشت مرغاب نيز مجسمه كورش باشد؛ چه اين كه هم شاخ دارد و هم بسان عقابان دو
بال!

آنگاه به تشريح پيكارها و اقدامات كورش پرداخته و
كوشيده است تا ويژگيهاي ياد شده در قرآن مجيد درباره ذوالقرنين را با پادشاه
هخامنشي انطباق دهد، كه در بحث هاي آينده به آن خواهيم پرداخت و آشكار خواهد شد كه
چه كسي در خور اتصاف به اين صفات و ويژگيهاست.

*ويژگيهاي ذوالقرنين در قرآن

1- ذوالقرنين بي شك از چهره هاي برجسته تاريخ بشر است،
چرا كه خداوند او را بزرگ داشته و حكمراني جهان را به وي بخشيده است به دليل «انّا
مكّنا له في الارض و آتيناه من كل شيء سبباً». گواه بزرگ داشت وي نيز ذكر نمونه
هايي از سيره و عمل و گفتار اوست كه سرشار از حكمت و قدرت است.

2- وي تا انتهاي ناحيه مغرب زمين يعني جايي كه ديگر
اميد به خشكي نمي رفت، پيش تاخته و از جانب ديگر نيز تا پايان مشرق رانده و
سرانجام به ميان دو كوه رسيده و به پيشنهاد اهالي آن ديار، سدّي استوار بنيان
نهاده است.

3- با هدايت خداوند، كارهايش را انجام مي داده است، به
دليل «قد احطنا بما لديه خبراً». «ظاهراً احاطه علمي خدا به آنچه نزد وي صورت مي
گرفت، كنايه باشد از اينكه آنچه كه تصميم مي گرفت و هر راهي كه مي رفت با هدايت
خدا و امر او بوده، در هيچ امري اقدام نمي نمود مگر به هدايتي كه با آن مهتدي شده
بود و با امري كه به آن مأمور گشته بود».[4]

4- بلند نظر و بدون چشم داشت به مال دنيا، سلوك مي
كرده است، به دليل «قال ما مكّني فيه ربّي خير فاعينوني بقوة».

5- سدّ استوار و بي مثالي در آن دوران با مصالحي از
آهن و مس، افزون بر سنگ و آجر بنا گذاشته كه شهرتي جاودانه يافته است.

6- پيكار و مبارزه او با مشركان و مفسدان، تنها براي
خشنودي خدا و در راستاي قرب به درگاه ربوبي صورت تحقق يافته است، به دليل «اما من
ظلم فسوف نعذّبه ثمّ يردّ الي ربّه فيعذّبه عذاباً نكراً و امّا من آمن و عمل
صالحاً فله جزاء الحسني».

7- مُوحّد و معتقد به روز رستاخيز امم بوده و پروردگار
جهان را منشأ و مصدر همه امور مي دانسته است به دليل «هذا رحمة من ربّي…».

8- مستفاد از آيات اين است كه در دوران پيامبر اسلام
(ص) و پيش از نزول آيه مربوط به ماجراي ذوالقرنين، چنين نامي بر سر زبانها بوده،
از اين رو مي فرمايد «يسألونك عن ذي القرنين» و جالب اين جاست كه قرآن نيز با
عباراتي مانند «قلنا يا ذاالقرنين» و «قالوا يا ذاالقرنين»، او را با همان نام
شناخته شده اش، ياد كرده است.

*ذوالقرنين كيست؟

1- ذوالقرنين در روايات اسلامي

پيرامون ماهيت، سمت و نام ذوالقرنين، راويان شيعي و
سني اتفاق نظر ندارند، بيشتر روايات وي را از جنس بشر دانسته، ليكن از طريق اهل
تسنن مانند-  سيوطي و ابن كثير-  منقول است كه وي فرشته اي آسماني بود كه به
فرمان پروردگار عالم بر روي زمين فرود آمد و هرگونه وسيله و ابزار جهانجويي را در
اختيار داشت.

گفته شده كه «مقريزي در كتاب «خطط» از جاحظ حكايت
نموده كه وي در كتاب «الحيوان» خود نوشته است، مادر ذوالقرنين از جنس بشر و پدرش
از ملائكه بوده است!!».

به هر حال، سخن ديگر در منصب و موقعيت ذوالقرنين است،
در بسياري از روايات از آن جمله از امام علي (ع) نقل كرده اند كه وي بنده اي صالح
از بندگان خدا بوده، كه به خدا حب مي ورزيده، و خدا نيز او را دوست داشته، خيرخواه
بوده و پروردگار نيز در حق وي، خيرخواهي روا داشته است.‌[5]

از امام علي و امام محمد باقر عليهما السلام نيز مروي
است كه ذوالقرنين مُحَدّث بوده يعني ملائكه نزد وي رفت و آمد داشته و با آنها
گفتگو مي نموده است. پاره اي از روايات نيز وي را پيمبر دانسته است.[6]

بحث روايي ديگري در نام اوست. از امام علي و امام محمد
باقر عليهما السلام منقول است كه نام وي عياش بوده،[7] و از
امام موسي كاظم (ع) و پيامبر اسلام (ص) حكايت كرده اند كه وي اسكندر نام داشت.[8] و
پاره اي از اهل كتاب كه به اسلام گرويده بودند، اسم وي را «مرزيا»-  مرزبان-  فرزند مرز به يوناني از دودمان «يونن بن يافث بن
نوح» مي دانند.

از محمد بن خالد و ابن عباس نيز روايت كرده اند كه وي
را «عبد الله بن ضحاك بن سعد» خوانده اند. پاره اي نيز «مصعب بن عبدالله» از
قحطانيان، و برخي ديگر، وي را «صعب بن ذي مرائه» اولين پادشاه قوم تُبَّع ها (يمني
ها)-  ابو كرب-  گفته اند.

*وجه نامگذاري ذوالقرنين

در اين باره نيز، در ميان روايات فريقين متاسفانه
اختلاف شگفتي به چشم مي خورد.

از قول امام علي و امام صادق عليهما السلام آورده اند
كه چون ذوالقرنين قومش را به سوي خدا خواند او را مضروب ساختند، و طرف راست سرش را
بشكافتند، او در برهه زماني از ديد مردم پنهان گشت و دوباره آنان را به خدا پرستي
فرا خواند؛ اين بار بر جانب چپ سرش كوفتند، دگر بار غايب شد و از پس آن كه خداي
جهان، ابزار سفر بزرگ را در اختيارش گذاشت، شرق و غرب زمين را پيمود.[9]

در ديگر روايات نيز از امام علي (ع) مروي است كه مردم
وي را در باره نخستِ دعوتشان، از جانب او، بكشتند و آنگاه خداوند او را زنده كرد،
اين بار نيز به جانب قومش شد و به خدايش خوانشان ولي باز مضروب شد و به قتل رسيد.
دگر بار خدايش او را زنده كرد و به آسمانش برد، و اما اين بار با اسباب و ابزار
لازم بر زمينش فرستاد.[10]

از وقت بن منبه نيز حكايت شده كه ذوالقرنين از ابتداي
خلقتش دو شاخ بر سر داشت يا پس از نده شدن بار دوم-  در ماجراي سابق الذكر-  در جاي ضربت هاييي كه بر وي فرود آورده بودند،
دو شاخ بر سرش روييد.

اقوال ديگري نيز وجود دارد، في المثل گفته اند جهت
نامگذاري وي، اين است كه او در دو قرن از زمين يعني در شرق و غرب آن حكم راند.

برخي ديگر آورده اند؛ چون در خواب ديد كه دو لبه آفتاب
گرفته، از اين رو خوابش را چنين تعبير كردند كه سلطنت شرق و غرب گيتي را به كف
خواهد آورد.[11]

پاره اي نيز معتقدند از آن جهت كه دو دسته مو در سر
داشت، او را ذوالقرنين خواند اند، و بعضي گفته اند چون پادشاه روم و فارس هر دو
شد. وجوه ديگري نيز حكايت كرده اند، لكن به اندازه تنوير و تنويع گفته آمد، از اين
رو حاجت به نقل همه توجيهات نيست.

درباره مكان سدّ وي نيز توافقي حاصل نگشته است، پاره اي
در شمال و برخي در مشرق دانسته اند، همچنين در پيرامون سفرش به مغرب و مشرق سخناني
است، برخي گفته اند سوار بر آبر مشرق و مغرب جهان را پيمود. و پاره اي گفته اند به
كوه قاف شد و بعضي نوشته اند در طلب آب حيات بود، اما بدان دست نيافت.[i]

درباره قوم يأجوج و مأجوج و مكان و كيفيت زيستشان نيز
گفتاري است، ولي اجمالاً همين قدر معلوم است كه مردماني جنگجو و غارتگر بوده اند.

بايد گفت همين اختلاف روايات از فِرَق اسلامي، خود
موجب گشته تا هويّت ذوالقرنين در پرده اي از ابهام پوشيده بماند، لكن پاره اي از
اين روايات از ناحيه سند دچار اشكال است و برخي از ناحيه دلالت و مفاد و بعضي نيز
در تعارضند. از اين جهت بايد شواهد و قرائني يافت تا بتوان به دسته اي از آنان
تمسك جست.

برخي از مفسران نيز گفته اند: «بر روي هم مي دانيم كه
مجموعه اين اخبار خالي از دسيسه و دستبرد و جعل و مبالغه نيست».

از اين رو چندان اهميتي به اين اخبار نداده اند، مع
الوصف، روايتي هست كه با چشم پوشي از كم و كاست در نقل آن، به حدّ استفاضه رسيده
است، اين روايت در كتاب كمال الدين از اصبغ بن نباته حكايت شده كه مي گويد:

«ابن الكواء در حضور امام علي (ع) هنگامي كه آن جناب
بر فراز منبر بود برخاست و گفت: يا اميرالمؤمنين، ما را از داستان ذوالقرنين آگاه
كن؛ آيا پيامبر بوده يا ملك؟ و ما را از دو قرن او با خبر ساز كه آيا از طلا بوده
يا از نقره؟

امام فرمود: نه پيمبر بوده، و نه ملك. و دو قرن وي نه
از طلا بود و نه از نقره، او مردي بود كه خدا را دوست مي داشت و خدا هم او را دوست
داشت. او خير خواه پروردگار بود، خداوند هم برايش خير مي خواست، و اگر ذوالقرنينش
خواندند، بدين جهت بود كه مردمش را دعوت مي كرد، زدند و يك جانب سرش را شكستند،
مدتي از مردم پنهان شد، و بار ديگر به سوي آنان بازگشت، اين بار هم زدند و طرف
ديگر سرش را شكستند، و اينك در ميان شما نيز كسي مانند او هست». و اين اشاره اي به
حضرتش بود.

ادامه دارد

 



[1]–  الميزان-  ج13 ص391.

/

پرسش ها و پاسخ ها

پرسشها و پاسخها

حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي مُهري

سؤال:

1-    بعضي مي گويند اگر انسان دلش پاك
باشد احتياجي به نماز و حجاب و غيره نيست؟ آيا اين صحيح است؟

2-    و مي گويند حجاب مانع پيشرفت زنان
جامعه و مانع پيشرفت كشور است؟ پاسخ شما چيست؟

3-    چرا در اسلام خانم ها بايد حجاب
داشته باشند؟

4-    همچنين گفته مي شود وظايف ديني
بايد در حدي باشد كه عقل انسان اجازه مي دهد بطور مثال پوشانيدن موها براي زن لازم
نيست. پاسخ چيست؟

5-    دليل حرمت موسيقي در اسلام چيست؟ و
اگر حرام است چرا در راديو و تلويزيون آهنگ هايي شبيه آهنگهاي غير مجاز پخش مي شود؟

***

پاسخ:

1- اين سخن كه اگر انسان دلش پاك باشد نيازي به رعايت
ظواهر شرع و احكام دين نيست، از سخنان نامربوط بعضي از صوفي مسلكان است و مخالف با
ضرورت دين اسلام است. و منشأ اين اشتباه و شيوع آن ميان مردم اين است كه بسيار
مشاهده مي شود افراد منحرف كه ظاهري آراسته دارند و تظاهر به ايمان و تقوي و صلاح
مي نمايند ولي در پنهاني از هرگونه خيانت و جنايت باك ندارند اينان رياكار و منافق
اند و خود آن تظاهر به ايمان و درستكاري خيانت و نفاق است و نزد خدا از بدترين
گناهان است و از بعضي آيات قرآن استفاده مي شود كه منافق عذابي بدتر از عذاب كافر
دارد.

«ان المنافقين في الدرك الاسفل من النار».

– منافقان در پائينترين و پست ترين موضع جهنم قرار
دارند.

افراد ساده دل يا بهانه جو كه اين منافقان را حتي گاهي
در مقدسترين طبقات جامعه مي بينند اين نتيجه غلط را مي گيرند كه تظاهر به صلاح و
تقوي و اظهار ديانت و تعهد و پايبندي به احكام شرع يك خصلت منفي در انسان است و او
را در زمره رياكاران قرار مي دهد و معيار فقط پاكي و سلامت قلب است، غافل از اين
كه سلامت قلب مستلزم درستكاري است. گرچه ظاهر آراسته و پاك، علامت پاكي قلب نيست
ولي سلامت قلب بدون عمل صالح ممكن نيست و عمل بد و نادرست، علامت قلب مريض است.
مثلا اگر كسي را ديديد كه در نماز خشوع و خضوع فراواني از خود نشان مي دهد دليل
نيست كه قلب او نيز متوجه عظمت خدا باشد و خاشع باشد. ممكن است رياكار و منافق
باشد و در روايت است كه اگر خشوع جسم بيش از خشوع قلب بود اين يك بخش از نفاق است.
ولي از سوي ديگر ممكن نيست قلب خاشع و متوجه باشد و بر اعضا و جوارح انسان خشوع
ظاهر نشود و لذا در روايت است كه هرگاه قلب انسان خاشع باشد اعضا و جوارح انسان
نيز خاشع خواهد بود. پس اگر كسي در نماز هيچ حالت خشوعي از خود نشان نداد اين دليل
بر عدم توجه و حضور قلب است گرچه خشوع جسم دليل بر خشوع قلب نيست.

نتيجه اين كه قلب سليم كه تنها وسيله نجات در روز
قيامت معرفي شده است مستلزم عمل به دستورات خداوند است. بلكه مستلزم احتياط و ورع
است و كسي كه رعايت ظواهر شرع را نكند هرگز نمي تواند ادعا كند كه قلب پاكي دارد.
منظور از قلب پاك آن نيست كه با مردم مهربان است و تزوير و فريب ندارد گرچه اين
صفات خوب است بلكه قلب پاك، قلبي است كه پر از ايمان به خدا و تسليم در برابر
فرمان او است و اين گونه قلبي هرگز نمي تواند اجازه دهد كه انسان از دستور خداوند
تخلف نمايد.

2- بايد ديد منظور از پيشرفت كشور يا پيشرفت زنان چيست
آن گاه مي توان بررسي كرد آيا حجاب مانع پيشرفت است يا نه. اگر منظور تقليد از
زندگي بي بند و بار غربي و ترويج فساد و فحشا و زير پا نهادن ارزشهاي اخلاقي باشد
صحيح است، حجاب با اين گونه پيشرفت! منافات دارد و اگر منظور پيشرفت مادي در بعد
علم و صنعت و اقتصاد و… باشد حجاب هيچگونه تعارضي با آن ندارد. نه تنها امروز
بلكه در طول تاريخ جهان اسلام، زنان بسياري بوده اند كه نقش ارزنده خويش را در
پيشبرد تمدّن جامعه به خوبي ايفا كرده اند در عين حالي كه حجاب و ساير ارزشهاي
اسلامي را كاملا رعايت نموده اند. هم اكنون درجامعه اسلامي ما زن نقش فعال سياسي و
اجتماعي و اقتصادي خود را با رعايت حجاب دارد، بلكه حجاب در انجام اين مهم نه تنها
مضر نيست بلكه مفيد است. زيرا سلامت رواني و اخلاقي جوانان را تا حد زيادي تضمين
مي كند كه اين خود سهم بزرگي در پيشرفت و تكامل مادي جامعه دارد و بر عكس بي بندو
باري و فساد و فحشا مانع پيشرفت جامعه است. بدون شك بي حجابي زمينهه فساد را در
جامعه گسترش مي دهد. داستان شكست تمدن اسلامي در اندلس را نبايد فراموش كرد كه
غربيان از راه وارد ساختن زنان هرزه و مشروب و قمار در جامعه اسلامي توانستند بر
آنها چيره شوند و حكومت و تمدن چندين ساله اسلامي را در آن سرزمين نابود سازند.

و اما اگر منظور پيشرفت واقعي و تكامل انسان در آن
مسيري كه خداوند براي او ترسيم نموده و در رسيدن به هدف نهايي خلقت كه همان شناخت
خداوند و كرنش در برابر او و دل بستن به او و تحصيل رضاي او باشد كه واضح است حفظ
حجاب همانند هرگونه تكليف شرعي ديگر تنها رسيدن به آن مقصود است. خداوند مي
فرمايد:

«قل ان كنتم تحبّون الله فاتبعوني يحببكم الله».

– بگو اي پيامبر اگر خدا را دوست داريد از من پيروي
كنيد تا خدا نيز شما را دوست داشته باشد.

انسان به فطرت خود مجذوب كمال و جمال الهي است و به
پروردگاري كه او را آفريده و در پناه خويش نگه داشته و از اين همه نعمتهاي مادي و
معنوي بهره مند ساخته عشق مي ورزد. و اين عشق و جذبه خطّ سير انسان است به سوي
كمال. خداوند در اين آيه مباركه مي فرمايد اگر شما خدا را دوست داريد-  كه حتما داريد-  پس حتما مي خواهيد كه خدا نيز شما را دوست بدارد
و از الطاف خفيّه خويش بهره مند سازد پس بدانيد اين هدف به دست نمي آيد مگر با
پيروي از سنّت و روش پيامبر (ص) كه همان احكام شرع مقدس اسلام است.

بنابراين پيشرفت واقعي دست يافتن به زيباترين مسكنها و
مدرنترين اتومبيلها و شيكترين لباسها و مجهزترين وسائل زندگي و آسوده ترين نظام
زندگي مادي و امثال آن نيست، بلكه پيشرفت واقعي كسب سجاياي اخلاقي و فضيلتهاي
انساني نيز نيست، گرچه اين در تحصيل هدف اصلي مفيد است ولي هدف واقعي كه با رسيدن
به آن پيشرفت حقيقي و واقعي به دست مي آيد، تحصيل رضا و محبت الهي است. خداوند مي
فرمايد:

«ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون».

– انسانها و اجنّه را نيافريدم مگر براي اين كه مرا
عبادت كنند.

البته اين هدف در نظام خلقت مفيد و لازم است و هيچ
سودي براي خداوند متعال ندارد. سرلوحه تعاليم تمامي انبيا كه كاملترين انسانها
هستند تقوي و عبادت خداوند است. متاسفانه جامعه بشري امروز چنان غرق ماديات شده
است كه حتي آنان كه معتقد به خدا و روز قيامت اند عبادت و پرستش خداوند و اطاعت
اوامر الهي را در درجه اول اهميت نمي دانند و كسب زندگي بهتر و مرفه تر را بسيار
مهم تر از آن مي دانند.

گذشته از اين، ما اگر براي انسان فقط زندگي دنيا را
قائل بوديم و معتقد بوديم كه پس از مرگ انسان تبديل به مشتي خاك مي شود شايد براي
اين گونه افكار جايي باشد ولي ما كه زندگي دنيا را مقدمه و پيش درآمدي براي زندگي
ابدي پس از مرگ مي دانيم و براي انسان سعادت و بدبختي ابدي قائليم نبايد چيزي را
مانع پيشرفت بدانيم بجز آن چه در آن زندگي زيانبخش است. و شكي نيست كه انجام
تكاليف الهي، از جمله حجاب براي كسب سعادت اخروي لازم و ضروري است.

3- يك نكته مهم در مورد اين گونه چراها، اين است، كه
سؤال «چرا» فقط در مورد احكام و قوانين ساخته دست بشر جا دارد و در حكم خداوند جاي
سؤال نيست. «لا يسأل عما يفعل و هم يسألون» – خداوند مورد پرستش در آن چه كه انجام
مي دهد نيست و آنها هستند كه در مقابل اعمال خود مسئولند.

اصولا اسلام به معناي تسليم است و كسي كه خدا را مي
شناسد بايد در مقابل احكام او بدون چون و چرا تسليم باشد. و اگر از دليل حكمي
بپرسد و مصلحت و مفسده آن را بداند و بر اساس آن مصلحت و مفسده عمل كند اين تسليم
حكم خدا بودن و كرنش در برابر او نمودن نيست بلكه اين پيروي از خواسته هاي فردي و
اجتماعي خويش و تبعيت از مصالح و مفاسد است. هر انساني اگر بداند كه مثلا روزه
براي معالجه درد او مفيد است به انگيزه شخصي و مادي اقدام به آن مي كند و اين گونه
عمل هيچ ارزش الهي و معنوي ندارد. هر كافر و مشركي هم چنين است كه كارهاي خود را
بر اساس تشخيص خود از مصالح فردي و اجتماعي تنظيم مي كند. و فرق واقعي مسلمان و
كافر و مومن و منافق در صورت ظاهر اعمال نيست گرچه در اين جهت نيز فاصله زياد است
ولي فرق اساسي در نيت و انگيزه است. مؤمن بر خلاف كافر و منافق، هميشه رضاي خدا را
در نظر دارد و براي دست يابي به آن مي كوشد و در اين راه از هرگونه فداكاري و گذشت
و چشم پوشي از مصالح خويش دريغ نمي كند و هرگز مصلحت شخصي خويش را چه مادي باشد و
چه معنوي بر رضاي خداوند ترجيح نمي دهد اين است كه او هرگز در پي تشخيص فلسفه
احكام شرع و مصالح و مفاسد آنها نيست بلكه حتي اگر بطور قطع بداند كه مصلحت شخصي
او در مخالفت حكم شرع است هرگز مخالفت نمي كند، و همين كه معلوم شود حكمي و دستوري
از خداوند صادر شده است، يا بداند كاري موجب تحصيل رضاي خداوند است ديگر منتظر
امري ديگر نيست.

گذشته از اين، مصلحت تشريع قانون حجاب در اسلام، بسيار
واضح و روشن است. حجاب در محيطي بي معني است كه روابط جنسي در آن هيچگونه تقيدي
ندارد و فساد و فحشا و بي بند و باري تمدّن و پيشرفت به حساب مي آيد. ولي اسلام،
جامعه اي مي خواهد كه افراد درآن پاك و منزه و با تقوي باشند تا لايق توجهات و
الطاف و عنايات خاص خداوند شوند و تا به كمال معنوي انساني برسند و تا به سعادت
ابدي در جهان جاويد نائل آيند و اين هدف اصلي مسير انسانيّت است. و با توجه به
چنين جامعه اي كه ايده شريعت اسلام و همه شرايع آسماني است (و همه آنها اسلام اند)
طبيعي است كه وقار و متانت زن در جامعه از مهمترين عوامل سازنده به حساب آيد.
همچنان كه بي بند و براي زن منشأ بيشترين فسادها و موجب سقوط و انحطاط معنوي جامعه
است و به جرأت مي توان گفت هيچ عاملي به اندازه فحشا و بي بند و باري جنسي جامعه
را از خدا و كمال معنوي انسان دور نمي سازد.

4- وظايف ديني، دستورات و احكامي است كه خداوند انسان
را به انجام آنها و تعهد و پاي بندي نسبت به آنها مكلف دانسته و آنها را هدايتهاي
آسماني قرار داده است و توجه انسان را از اولين روزي كه همراه با شيطان در اين كره
خاكي يا در عالم ماده ساكن شد به سوي آنها جلب كرده و فرموده است اگر از اين
هدايتنها پيروي كني گمراه و بدبخت نخواهي شد وگرنه به عذاب دردناك و ابدي گرفتار
خواهي گشت. اين احكام و قوانين كه هدايتها الهي است به وسيله پيامبران در جامعه
بشري منتشر شده است و چيزي نيست كه بشر با عقل و كاوش به آن دست يابد. بزرگترين
فيلسوفان و دانشمندان هرگز نمي توانند به اين گونه احكام و قوانين دست يابند و
تنها راه دست يابي به آن وحي و كتاب آسماني است كه به وسيله پيامبر و اوصياي او به
ما ابلاغ شده است. بنابراين محدوده شريعت جاي به كار بردن عقل نيست مگر براي فهم
كلام خدا و احاديث رسول خدا و ائمه معصومين عليهم السلام.

5- موسيقي به فتواي حضرت امام قدس الله روحه، اين گونه
نيست كه بطور كلي حرام باشد، بلكه فقط آن نوع موسيقي كه مخصوص محافل و مجالس
عياشان و اهل لهو و لعب باشد حرام است هرچند در جاي ديگري مورد استفاده قرار گيرد.
البته تشخيص موارد و مصاديق خاص اين عنوان قدري مشكل است، به اين معني كه در بعضي
موارد معلوم و مشخص است كه از قبيل موسيقي حرام است، مانند موسيقيهاي ترانه هاي
شناخته شده و معلوم الحال و در بعضي موارد هم مي توان گفت، حتما از قبيل موسيقي حرام
نيست مانند موسيقيهاي سرودهاي انقلابي و جنگي و حماسي، از آن نوع سرودها كه در
اوائل انقلاب و در دوران جنگ ساخته و پخش مي شد و بعضي موارد مشكوك است و معلوم
نيست از قبيل حرام است يا از قبيل حلال. و شايد بعضي ازسرودهايي كه اكنون منتشر مي
شود از اين قبيل باشد. در اين گونه موارد كه مشكوك است گوش دادن اشكال ندارد، گرچه
احتياط خوب است.

و اما آوازها و موسيقيهايي كه از راديو و تلويزيون پخش
مي شود يا به عنوان نوراهاي مجاز شناخته شده است، اگر از موارد حلال يا مشكوك باشد
اشكال ندارد ولي اگر مي دانيد از قسم حرام است گوش دادن به آن جايز نيست و معيار
تشخيص مكلف است نه تشخيص مسئولين پخش صدا و سيما يا وزارت ارشاد.

 

/

نقش رسانه هاي گروهي و نظر حضرت امام «ره»

جاودانگي راه امام

حجة الاسلام و المسلمين اسدالله بيات

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرايي

نقش رسانه هاي گروهي و نظر حضرت امام «ره» (2)

مع الاسف به عكس، از آنها نه تنها نفعي براي
دنياي اسلام حاصل نمي شود بلكه ابزاري قوي و نيرومند در دست دشمنان اسلام قرار
گرفته و توجيه گر خيانت و حضور آنان در حساس ترين جاهاي دنياي اسلام به حساب مي
آيد و دشمن ديرينه مسلمانان و مظلومان عالم از زبان و قلم و هنر ساده لوحان داخلي
و خودي دوستان دلسوز و دايه هاي مهربان تر از مادر معرفي گرديده و در بعضي از
مواقع حتي به عنوان ناجيان بشريت و مدافعان حقوق بشر و مظلومان هم معرفي گرديده
اند و اين معنا دردي است كه دل دلسوزان امت اسلام و رهبران راستين مظلومان جهان و
به ويژه حضرت امام (س) را به رنج آورده و براي رهايي از آن به خداي عالم پناه برده
اند و خطرات آنان را مكرر در مكرر گوشزد نموده اند و در مواقعي خداي ناكرده اگر
وضع رسانه ها و روزنامه ها و مجلات طوري دگرگون گردند كه نه تنها در مسير احياي
ارزشهاي ملي قدم برندارند و در خود كفايي و استقلال كشور در تمامي زمينه ها كوشش
ننمايند، بلكه در تخريب و سير نزولي و وابستگي كشور كوشش ننمايند، مسئولان بالاي
نظام و ارگانها و دستگاه هاي قانون گذاري و اجرايي با هوشياري كامل بايد تلاش
نمايند و در اصلاح و بازسازي، ساختار فكري و تشكيلاتي رسانه ها را تغيير داده و
آنها را در مسير حركت مردمي و انقلاب اسلامي قرار دهند.

حضرت امام (س) چنين مي فرمايد:

«مجله ها با مقاله ها و عكسهاي افتضاح بار و
اسف انگيز و روزنامه ها با مسابقات در مقالات ضدفرهنگي خويش و ضداسلامي، با
افتخار، مردم به ويژه طبقه جوان مؤثر را به سوي غرب يا شرق هدايت مي كردند. اضافه
كنيد بر آن تبليغ دامنه دار و ترويج مراكز فساد و عشرتكده ها و مراكز قمار، و لاتار
و مغازه هاي فروش كالاهاي تجملاتي و اسباب آرايش و بازيها و مشروبات الكلي به ويژه
آنچه از غرب وارد مي شد و در مقابل صدور نفت و گاز و مخازن ديگر، عروسك ها و اسباب
بازيها و كالاهاي تجملي وارد مي شد و صدها چيزهايي كه امثال من از آنها بي اطلاع
هستيم و اگر خداي نخواسته عمر رژيم سر سپرده و خانمان برانداز پهلوي ادامه پيدا مي
كرد، چيزي نمي گذشت كه جوانان برومند ما، اين فرزندان اسلام و ميهن كه چشم اميد
ملت به آنها است، با انواع دسيسه ها و نقشه هاي شيطاني به دست رژيم فاسد و رسانه
هاي گروهي و روشنفكران غرب و شرق گرا از دست ملت و دامن اسلام رخت برمي بستند يا
جواني خود را در مراكز فساد تباه مي كردند و يا به خدمت قدرتهاي جهانخوار درآمده و
كشور را به تباهي مي كشاندند. خداوند متعال به ما و آنان منت گذاشت و همه را از شر
مفسدين و غارتگران نجات داد».

                                                                          (وصيت نامه سياسي
الهي) 

حضرت امام (س) با توجه به اينكه مجلس را در رأس
امور مي داند و نظارت بر عملكرد دستگاه هاي اجرايي به معني وسيع كلمه را از حقوق
اساسي آن مي شناسد و معتقد است مجلس با تمام قدرت و قاطعيت از اين حق اساسي بايد
استفاده بنمايد و نگذارد دستگاهها نوعي رهايي و مطلق العنان بودن را در خود احساس
نمايند والا چيزي از انقلاب و آزادگي و ارزشهاي ديگر انقلاب اسلامي باقي نخواهد
ماند و نيز رئيس جمهور را بالاترين مسئول اجرايي و دخل و تصرف در امور گوناگون كشور
شناخته و در برابر رأي مردم و نمايندگان مردم موظف است از مصالح آنان دفاع كند و
هر جا احساس نمايد جرياني ممكن است به وجود آيد مصالح مردم و اصول ارزشهاي انقلاب
را مورد تهديد قرار دهد قاطعانه برخورد كرده و از اجراي آن با تمام قدرت جلوگيري
به عمل آورد بالخصوص در رسانه هاي گروهي كه نقش اساسي و ريشه اي و فرهنگي دارند با
هماهنگي تمامي دستگاه هاي قانون گذاري و شوراي نگهبان و دستگاههاي قضايي و ديگر
دستگاه هاي ذيربط، هر نوع انحراف و كج فكري و فساد فرهنگي مشاهده كردند بكوشند
قاطعانه برخوردهاي لازم را به عمل آورده و جلوگيري كنند و از ابزار موجود و
اختيارات وسيع كه در اختيار دارند به نحو اكمل استفاده كرده و شرايط را براي اصلاح
انحرافات فراهم نموده و نگذارند نسل آينده و موجود اين كشور اسلامي به فساد و
تباهي كشانده شوند اگر نيازي ديدند محدوديت قانوني ايجاد نمايند و اگر از طريق
ديگري مي توانند در ريشه كن كردن فساد مؤثر شوند بايد از آن طريق وارد گردند. زيرا
كه يكي از موارد روشن امربه معروف و نهي از منكر همين جاست و دامنه اين فريضه بزرگ
الهي منحصر به گروه خاص و اقشار مخصوصي نمي باشد و ماداميكه در جامعه منكري وجود
دارد و اقشاري و اشخاصي مع الاسف دنبالش مي روند و مادامي كه به معروف بهاي لازم
داده نمي شود و افرادي هستند كه با كمال جرأت تحت تأثير شهوات و اهواء نفساني قرار
مي گيرند و در اطاعت و پيروي از دستورات الهي انقياد لازم را از خود نشان نمي دهند
و در اتيان فرائض الهي كوتاهي نموده و عصيان مي نمايند اين فريضه به قوت خودش باقي
است و همگان موظف به انجام آن مي باشند و اگر حضرت امام (س) از مجلس مي خواهد در
مقابل انحرافات رسانه ها ايستادگي كند و از حيث نظارت و كنترل پيش بيني نمايد و از
رئيس جمهور مي خواهد در برابر انحرافات ايستادگي كرده و از اجراي آنها جلوگيري به
عمل آورد و از شوراي نگهبان و دستگاه قضايي و هيئت دولت مي خواهد از اجراي برنامه
هاي انحرافي و غلط خودداري كرده و جلوگيري به عمل آورند و در صورت عدم تحقق اهداف
بالا و مقدس اسلامي و رواج فساد و تباهي و بي اعتنايي رسانه ها بر ارزشهاي اسلامي
و انقلابي از مردم و جوانان حزب اللهي خواسته است در برابر جريانات ايستادگي و
جلوگيري نمايند براي اين است كه فريضه امر به معروف و نهي از منكر در فقه اسلامي
آن قدر مهم و از جايگاه رفيع و بلندي برخوردار است.

همه اقشار مردم بلا استثناء موظف هستند در
اجراء آن بكوشند و با اعمال آن نظارت همگاني را در جامعه پياده كنند تا در جامعه
اسلامي مردم معروف ها را منكر و منكرها را معروف و امري معمولي و طبيعي و عادي
تلقي ننمايند و از ارتكاب منكرات در ميان خودشان ترس و هراس احساس كنند وقتي كه
كلام امام سلام الله عليه به اينجا رسيد و در اين فراز به دو موضوع و اصل مهم
اسلامي اشاره فرمودند يك اصل فريضه امر به معروف و نهي از منكر، دوم اصل آزادي و
معني و مفهوم آزادي در فرهنگ اسلامي لازم و ضروري به نظر مي رسد در اين سلسله
مقالات به هر دو موضوع به طور فشرده بررسي و تحليل مستقلي صورت پذيرد و با توجه به
مباني اسلامي، زوايا و ابعاد هر دو موضوع روشن گردد منتهي قبل از آنكه به بررسي آن
دو موضوع بپردازيم عين عبارت حضرت امام (س) را در اين فراز مي آوريم:

«اكنون وصيت من به مجلس شوراي اسلامي در حال و
آينده و رئيس جمهور و رؤساي جمهور ما بعد و به شوراي نگهبان و شوراي قضايي و دولت
در هر زمان آن است كه نگذاريد اين دستگاه هاي خبري و مطبوعات و مجله ها از اسلام و
مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادي به شكل غربي آن كه موجب تباهي
جوانان و دختران و پسران مي شود از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات
و سخنراني ها و كتب و مجلات بر خلاف اسلام است و عفت عمومي و مصالح كشور حرام است
و بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيري از آنها واجب است و از آزاديهاي مخرب بايد
جلوگيري شود و از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامي و
مخالف با حيثيت جمهوري اسلامي است، به طور قاطع اگر جلوگيري نشود، همه مسئول مي
باشند و مردم و جوانان حزب اللهي اگر برخورد به يكي از امور مذكور نمودند به
دستگاه هاي مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهي نمودند خودشان مكلف به جلوگيري
هستند خداوند تعالي مددكار همه باشد».

(وصيت سياسي الهي)

ادامه دارد

 

/

اتحاد شوم صليبي گري و صهيونيسم

افشاي چهره غرب (3)

حجه الاسلام و المسلمين محمد تقي رهبر

اتحاد شوم صليبي گري و صهيونيسم

تاريخ اسلام و مسيحيت غرب همواره شاهد حوادث
تلخ و دهشتناكي بوده كه زشت ترين چهره را از پيروان صليب ترسيم مي كند. حوادث اخير
شبه جزيره ي بالكان و وحشيگري صرب هاي ارتودوكس، زيرنظر پدران روحاني و محافل
حقوقي غربى! و سياستگذاران امپرياليسم و صهيونيسم و قتل عام فجيع مسلمانان بي دفاع
در بوسني و هرزگوين و اخراج و آواره كردن آنان از سرزمين هاي موروثي چندين صد ساله
شان و ويران كردن هزاران مسجد و ابنيه و آثار اسلامي و به آتش كشيدن كتابخانه ها و
آثار علمي و هنري اسلامي كه ذخائر عظيم ارزشمندي را در سارايوو و ديگر شهرهاي اين
جمهوري، تشكيل مي دهد ما را بر آن مي دارد كه پرونده سياه پيشينه غرب و اقوام
اروپايي و صليبي را از بايگاني تاريخ بيرون كشيده و بار ديگر در محكمه وجدان عمومي
ملل جهان به داوري نهيم.

بازنگري اين پرونده قطور جنائي و توحش مي تواند
در بينش درست نسل ها نسبت به ماهيت غرب و طلايه داران و پيروان صليب و آگاهي
مسلمين از هويت ضد بشري اروپا مؤثر باشد و كشورها و دولت ها و لااقل ملت هاي
مسلمان و توده هاي ميليوني و اقيانوس بي كران نيروهاي مخلص مسلمان را در جاي جاي
جهان به تعيين تكليف خود در برابر غرب و غارت و چپاول و قتل عامهايي كه هر روز به
عنواني در كشورهاي اسلامي بدست غربي ها و دست نشاندگانشان صورت مي گيرد، وادار
سازد، و مسلمانان بيش از پيش واقف گردند كه كينه ديرينه غرب و مسيحيت و امپرياليسم
و صهيونيسم و در يك سخن استكبار جهاني، چيزي است كه ريشه هاي آن را در اعماق روان
و آئين و انديشه و اخلاق غربي بايد جستجو كرد.

مسلمانان به خود آيند و تنها به محكوم كردن
جنايات صرب ها كه بقاياي وحشي ها و بربرهاي اروپايي هستند قناعت نكنند كه صرب ها و
صربستان آلتي بيش نيست كه پشت سر آنها صليبي گري چندين صدساله ايستاده و
امپرياليسم زخم خورده و مجامع حقوقي نيز كه گهگاه بصورت تاكتيكي نقّي مي زنند و
خاموش مي شوند آلت دست طراحان سياست اسلام زدايي و نسل كشي قرن بيستم با آداب و
رسوم جاهليت جديداند.

آنچه امروزه در بالكان مي گذرد دقيقا كپيه شده
از تاريخ جنگهاي صليبي و قتل عامهاي اندلس و بيت المقدس است كه ديوانگان صليبي در
قرون وسطاي مسيحي از خود به يادگار گذاشتند و حوادث بوسني حلقه اي است از جنايات
زنجيره اي آنها در طول صدها سال گذشته تاريخ و اين اولين بار نيست كه وحشي هاي صرب
زير چتر قدرتهاي بزرگ و سكوت محافل حقوقي و تاييد پدران روحاني! به كشتارهاي قرون
وسطايي دست مي زدند. با اين تفاوت كه جنگهاي صليبي (كه دويست سال در سالهاي 1095
ميلادي تا 1292 ميلادي ادامه داشت) در تاريك ترين دوره توحش غرب بود و «فرانك» يا
فرانسه كه اولين نقطه جرقه جنگ اول صليبي بود، مدعي آزادي و حقوق بشر نبود و رفتار
ضد بشري كليسا و انگيزيسيون در همان دوران ها و بعد از آن حتي دانشمندان و محققان
و فلاسفه را كه حرفي بر خلاف خرافات كليسا مي زدند مي كشت و زنده زنده در آتش مي
سوزاند و به قول ويكتور هوگو، در يك سخنراني تاريخي عليه سياست كليسا «پرنيلي» را
به چوب بست براي اينكه گفته بود ستاره ها به زمين نمي افتند و «كامپلانكا» حكيم
يوناني را بيست و هفت مرتبه به شكنجه افكند براي اينكه راز خلقت را مي جست و مي
گفت عالم نامحدود است. «هاروه» طبيب انگليسي سده هفدهم را آزار كرد براي اينكه
جريان خون را در بدن اثبات كرده بود. «گاليله» حكيم ايتاليايي را كه قائل به حركت
زمين بود به زندان افكند كه پرونده آن چهارصد سال در محكمه كليسا مطرح بود تا
اخيرا پاپ آنرا مختومه اعلام كرد!![1]

و بالاخره، كارنامه سياه مسيحيت قرون وسطي و
ضديت با علم و آزاد انديشي و تحميل انديشه مردود كليسا و مسئله تثليث و ديگر خرافه
ها، و نسل كشي و قتل عامها و كشتار هزاران دانشمند و محقق از حافظه تاريخ مسيحيت
غرب زدوده نمي شود و جريان رسوايي آن تا بدانجاست كه مورخين و مستشرقين غربي نيز
با شرمندگي و تنفر گوشه هايي از آن جنايات را در كتابهاي خود به ثبت رسانده اند.

ويل دورانت در تاريخ جنگهاي صليبي از قول كشيشي
بنام «رمون» كه خود شاهد هجوم صليبيان به اورشليم بوده است نقل مي كند كه:

«… چيزهاي بديعي به چشم مي خورد، گروهي از
مسلمانان را سر از تن جدا كردند… گروهي ديگر را با تبر كشتند يا مجبور كردند از
برج ها خود را به زير افكنند، پاره اي را چند روز شكنجه دادند و آنگاه در آتش
سوزاندند، در كوچه ها توده اي از كله ها و دست و پاي كشتگان ديده مي شد، زنان را
به ضرب دشنه به قتل مي رساندند، ساق پاي كودكان را گرفته به زور آنها را از پستان
مادرانشان جدا ساخته بر بالاي ديوارها پرتاب مي كردند يا با كوفتن آنها بر ستون ها
گردنشان را مي شكستند…»[2]

همچنين بگفته ويل دورانت:

«مهاجمان صليب، شهوت خونريزي را در جامه
دينداري پنهان ساختند و چند صباحي بدل به جانوراني درنده شدند. هنگامي كه كيسه
آنها تهي شد به چپاول مزارع و خانه ها دست زدند، ديري نگذشت كه هتك ناموس نيز بر
تاراج اموال افزوده شد».[3]

ساير مورخين اروپايي نيز جنايات صليبي ها را
آورده اند: از جمله دكتر گوستاو لوبون فرانسوي، در كتاب تاريخ تمدن با ابراز تنفر
از اعمال وحشيانه مسيحيان صليبي مي نويسد:

«قبايح اعمال و كردار صليبي ها آنها را در رديف
درنده ترين و بي شعورترين وحشي هاي روي زمين قرار داده بود و رفتار آنها با هم
عهدان خود، با دشمن، رعاياي بي گناه، نظاميان، زنان و اطفال و پير و جوان بكلي
يكسان بود همه را غارت كرده به قتل مي رساندند… وي از «آنكومنن» دختر امپراطور
قسطنطنيه نقل مي كند كه از تفريحات صليبي ها اين بود كه هر طفلي را كه از جلوشان
مي گذشت او را با حربه دو نيمه كرده در آتش مي سوزاندند».[4]

و نيز از قول قسيسي بنام «پوي» مي آورد كه: ده
هزار نفوسي كه در مسجد عمر پناه برده بودند تمام آنها را طعمه شمشير كردند و در
هيكل سليمان (معبد قديم) خون بقدري جاري بود كه لاشه هاي مقتولين در آن غوطه مي
خورد».[5]

و بر اينها بايد افزود به آتش كشيدن كتابخانه
ها با صدها هزار جلد كتاب كه ارزنده ترين ذخائر اسلامي را تشكيل مي داده، و در
اندلس و بيت المقدس سوزانده شد و روي آن كليساي ارتجاعي بنا گرديده است. شرح وقايع
تاريخ ننگين صليبي ها از حوصله اين اوراق بيرون است و تفصيل بيشتر آنرا به مناسبتي
ديگر موكول مي كنيم.

همين مورخين در شرح وقايع تاريخ مسلمين با
مسيحيان حتي همان مهاجمان صليبي حوادث شگفت آوري مي نويسند كه جوانمردي و بزرگواري
مسلمانان و فرماندگان قشون اسلام را در باز پس گيري بيت المقدس از چنگال صليبي ها
و عفو و اغماض و آزادي دادن در مذهب و آئين هاي مذهبي در كنيسه ها و كليساها را،
بازگو مي كند.

گوستاو لوبون مي نويسد:

«در سال (1139-  م) وقتي والي قرطبه، طليطله را كه آنوقت در تصرف
يك شاهزاده خانم بود محاصره كرد، شاهزاده خانم كه در شهر گرفتار محاصره شده و در
مضيقه بود، قاصدي نزد والي مزبور فرستاد و پيغام داد كه حمله بردن به زن خلاف آئين
جوانمردي است سپهبد فورا دست از محاصره كشيد لشگرش را مرخص كرد».[6]

همچنين در بخش ديگر مي نويسد:

«هنگامي كه صلاح الدين بيت المقدس را در سال
1187 ميلادي فتح كرد در عوض قتل عام نصاري جزيه خفيفي معين كرد از آنها گرفته شود
و از غارت به كلي جلوگيري نمود و حتي «ريشار شيردل» كه سه هزار اسير مسلمان را كه
سلاح نهاده بودند و امان به آنها داده شده بود به قتل رساند، صلاح الدين براي وي
در ايام بيماري انواع اغذيه و ادويه فرستاده بود و بدين ترتيب مي توان باين نكته
پي برد كه بين طرز فكر و كار يك انسان مهذب تربيت شده با يك نفر جاهل وحشي تفاوت
زيادي است و بايد با اين وحشي بدانگونه رفتار مي نمود كه با سباع و درندگان صحرا».[7]

ويل دورانت نيز ار رفتار جوانمردانه صلاح الدين
ايوبي نمونه هايي آورده ه بخشي از آن چنين است:

«صلاح الدين به زنان و دوشيزگاني كه شوهر و
پدرانشان جان سپرده بودند از خزينه خويش آنقدر مال بخشيد كه حمد خدا گفتند و در
ساير اقاليم هر كجا رفتند محبت و احترامي كه صلاح الدين در حق آنها كرده بود ورد
زبانشان بود».[8]

آري اين است اخلاق و جوانمردي اسلامي كه در
صحنه هاي بسياري دوست و دشمن آشنا و بيگانه آورده اند و آنهم رفتار صليبي ها در
گذشته و حال و وقايع بوسني.

اين جاست كه شعر مولوي تداعي مي شود:

مه فشاند نور و سگ عوعو كند                             هر كسي بر فطرت خود
مي تند

باري اين توحش صليبي گري در قرون وسطي بود. نه
قرن بيستم و اعلاميه حقوق بشر و زماني كه مثلا دانشمندان آلماني يك كودك چهار ماهه
نارس را كه از مادر متولد شده در رحم مصنوعي مراقبت مي كنند تا كودك سالم بماند و
كامل شود اما در همين حال هزاران كودك با سرنيزه هاي غربي در دست صرب ها و زيرنظر
كليسا و مجامع حقوقي جهاني پاره پاره مي شوند و سربازان وحشي ارتودوكس بر سر پسر
يا دختر بودن كودك در رحم مادر آبستن شرط بندي مي كنند يا جلو چشم مادران و پدران
كودكان را مي سوزاندند يا مورد تجاوز قرار داده و زنده به گور مي كنند و فجايعي كه
قلم از بيانش شرم دارد اما اروپا و آمريكا از مشاهده آن شرم نمي كنند و كليساي
ارتودوكس از سربازان صرب پذيرايي مي كند و بر سر راهشان اسپند دود مي كند.

كليسا و پدران روحاني بايد بدانند همانگونه كه
جنايات قرون وسطاي اسلافشان از حافظه تاريخ محو نشد و امروزه حتي مورخين غربي آن
را در كتابهاي خود مي نويسند و تقبيح مي كنند اعمال و رفتار وحشيانه صليبي هاي
امروز نيز در تاريخ مي ماند و برگه هاي ننگين ديگري بر پرونده سياه و شرم آور
مسيحيت و كليسا مي افزايد. اسقف ها و كاردينال هاي مسيحي بايد بدانند با حك شدن
علامت صليب شوم، با آهن گداخته بر بدن مسلمانان اسير و بي گناه بوسنيايي به دست
صرب هاي ارتودوكس و يا بريدن انگشت دستهاي اسرا و ايجاد علامت صليب بر دستهاي آنها
نمي توانند پرچم صليب را كه همواره با توحش و جهالت و حماقت همراه بوده در جهان
سربلند كنند بلكه بر ننگ و رسوايي بيشتر خود و تنفر و انزجار انسان ها از اين جغد
شوم خواهند افزود.

و محافل حقوقي بين الملل و قدرتهاي بزرگ بايد
بدانند سكوت و بي تفاوتي آنها و مواضع خصمانه شان در برابر اسلام و بيش از يك
ميليارد مسلمان جهان چيزي نيست كه از خاطر مجاهدان اسلام و فرزندان غيرتمند قرآن و
امت بزرگ محمد (صلي الله عليه و آله) زدوده شود. و براي بي آبرويي بيشتر آنها در
پيش روي ملت ها اين اسناد زنده در محكمه تاريخ مطرح است.

غرب بايد بداند مسلمانان جهان با صرب ها و
صليبي ها تنها طرف نيستند بلكه طرف اصلي خود استكبار جهاني و اروپا و آمريكا را مي
دانند كه با كمال بي شرمي ثروتهاي جهان اسلام را از نفت و اورانيم و طلا و ساير
ذخائر به چپاول مي برند اما امروز به نشانه همدردي با يك اقليت مسلمان كه در چنگال
غرب اسير شده حتي آهي از دل برنمي آورند!.

غرب بايد بداند مسئله مسلمان كشي در بالكان، با
تسلط بر اراضي اشغال شده بدست صرب ها خواب راحت را از سياستگذاران غربي خواهد گرفت
و كليسا به انزواي بيشتري در ديد ملتها كشيده خواهد شد و محافل مدعي حقوق بشر به
پشيزي در ديد ملت ها اعتبار ندارند و دولت استكباري همواره بر سر قدرت نيستند. مگر
نديديم كه پس از دويست سال قتل عامهاي بيت المقدس به دست صليبي ها بالاخره نور
اسلام قرن ها بر اين زمين تابيده و مي تابد صليبي ها را در زباله دان تاريخ ريخت و
اگر امروزه زير چتر آمريكا و به دست صهيونيست ها اين زادگاه پيامبران و قبله اول
مسلمانان مورد طمع و طعمه صهيونيسم و امپرياليسم مي باشد، به اشغال حراميان درآمده
است، اما فرزندان غيرتمند اسلام تا محو آثار سلطه و تجاوز از پاي نخواهند نشست و
حديث حماسه و انتفاضه را تا راندن يهود غاصب و آزادي فلسطين از لوث وجود صهيونيست
ها گرم و گرم تر خواهند نگه داشت تا آنچه امام راحل و رهبر آزادگان جهان خميني
كبير (سلام الله عليه) فرمود تحقق پذيرد و اسرائيل از صفحه روزگار محو و نابود
شود.

اروپايي ها و اتحاديه شوم استعمار و تبشير و
امپرياليسم و صهيونيسم بايد بدانند كه حديث بوسني و هرزگوين چون فلسطين صبح و شام
ورد زبان هر مسلمان آزاده درد آشنا است و جواناني كه امروزه در قلب اروپا فطرت
اسلامي خود را باز يافته و «الله اكبر»گويان احرام جهاد و شهادت مي بندند، خواب
راحت را از چشم تجاوزگران صليبي و حاميان بين المللي آنها خواهند گرفت و تا آزادي
سرزمينشان از پاي نخواهند نشست.

امروز روز بيداري ملت هاست. اسلام امروز با
اسلام خلفاي اندلس و شرايط ديروز كه با هجوم صليبي ها عقب نشيني كرد فرق دارد.
اسلام امروز اسلام ناب محمدي (ص) است. اسلام انقلابي است كه پشت غرب را به سختي
لرزانده و استعمار را به رسوايي كشانيده و امپراطوري شرق را از هم پاشيده و توطئه
هاي ابرقدرتهاي بزرگ و تهاجم و كشتار مسلمانان آن را نه تنها به عقب نمي راند بلكه
خشم و كينه مسلمين را نسبت به غرب استعمار پيشه افزون مي سازد و فرزندان اسلام را
چون شمشير صيقل مي دهد و آبديده تر مي كند تا با آگاهي بيشتر و خشم افزونتر چون
صاعقه بر سر استكبار غرب فرو خواهند باريد و انتقام خون مظلومان بي گناه و كودكان
معصوم و بدن هاي سوخته و زنده به گور شده را از غرب بگيرند و بدون شك خدا يار
مظلومان است و دشمن ستم پيشگان و تاريخ چشم انتظار چنان روز است.

«أليس الصبح بقريب»؟

و در خاتمه، اين مقام يادآور مي شويم كه:

اي كاش مدعيان دروغين حقوق بشر و آن كوردلاني
كه در اروپا و آمريكا لاف حمايت از عدالت و آزادي را مي زنند اما براي حفظ منافع
ابرقدرت ها شديدترين نوع تبعيض و بي عدالتي را رذيلانه تحمل كرده و جانبداري مي
كنند، بودند تا شاهد حماسه ايثار و بشردوستي و درد و سوز امّت ما در حوادث بوسني
باشند و درس حقوق بشر را از مردم كوچه و بازار ايران اسلامي بياموزند كه از آن روز
كه مردم از ستم غرب بر مسلمانان مظلوم بوسني آگاه شدند همچون شمع مي سوزند و خواب
راحت ندارند و اخبار دلخراش آن سرزمين مظلوم را دنبال مي كنند و بر آمريكا و اروپا
و پدران روحاني غرب و مدافعان مدعي حقوق بشر! نفرين مي فرستند. اينها كجايند تا
همبستگي امت ما را در ايران با آن مردم مظلوم ببينند كه در هفته همبستگي با
مسلمانان مظلوم بوسني و هرزگوين چه كساني حماسه ايثار مي سرودند؟

كودكي كه قلك يكساله خود را آورده بود تا به
كودكان بوسني هديه كند.

پيرزني كه پول نسخه و داروي خود را به زنان
آواره و بيچاره بوسني تقديم مي كرد.

جواني كه حلقه نامزدي خود و همسر جوانش را
آورده تا براي گلهاي پرپرشده بوسني و خانه هاي به آتش كشيده آن ديار مظلوم بفرستد.

زني كه تنها زنجير طلاي گردن را بيرون آورده تا
به زنان بي خانمان بوسنيايي بگويد زيور ما در انسان دوستي و ايثارگري است و ننگ بر
تو اي اروپاي خفته در غفلت و بي خبري!

و تازه دامادي كه اعلام آمادگي مي كند تا در كنار
مسلمانان بي كس بوسنيايي با استكبار جهاني و ارتجاع و صليبي گري بجنگند.

و آن كارمندي كه يك روز و يك هفته يا يك ماه
حقوق خود را با همه مشكلات اقتصادي كه دارد آورده هديه كند تا به خزانه داران گنج
هاي ثروت جهان درس انسانيت بدهد و اروپا و آمريكا را تحقير كند.

اينها را در رسانه هاي جهان پخش كنيد و به
زبانهاي ديگر ترجمه كنيد، تا مسلمين ديگر جهان هم بدانند در ايران چه مي گذرد و
انقلاب اسلامي چه رستاخيزي از معنويت و اخلاق و جلوه هاي ايثار برپا كرده تا دولت
هاي اسلامي و نمايندگان آنها در كنفرانس هاي بي روح بدانند اين درد با مذاكره و
شعار درمان نمي شود! تا فرزندان غيور اسلام در جاي جاي جهان بدانند چگونه بايد به
دفاع از مستضعفان زمين بپردازند كه قرآن مي گويد:

«ما لكم لا تقاتلون في سبيل الله و المستضعفين
من الرجال و النساء و الولدان…».

–       چرا در راه خدا و مستضعفان و مردان
و زنان و كودكان مظلوم جهاد نمي كنيد آنانكه در محاصره افتاده و راه نجات ندارند و
مي گويند خدايا ما را از اين ديار ستم رهايي بخش و از سوي خود وليّ و سرپرستي
بفرست و به نصرت خود ياري فرما.

                                                
                                   (سوره نساء/ آيه 75)



[1]–  به كتاب «پژوهشي در
تبليغ» اثر نويسنده جهت اطلاع بيشتر از فجايع و ضديت كليسا با علم و دانش و خصومت
با اسلام، رجوع شود.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

دل بردي و جان مي رقصيد

دم بدم از تو غمي مي رسد و من شادم               بند بر بند من افزايد و من آزادم

عيد قربان من آن دم كه فداي تو شوم                 عيد نوروز كه آئي به مباركبادم

ياد آن روز كه دل بردي و جان مي رقصيد             كاش صدجان دگر بر سر آن مي دادم

                                                                                                        
«فيض كاشاني»

زندگي مرجع اعلاي شيعه

آخوند ملاكاظم خراساني، صاحب كفايه، بزرگ مرجع
تقليد شيعيان دوران خود بود، از زندگي طلبگي خود چنين نقل مي كند:

«چهل سال نه گوشت خوردم و نه آرزوي خوردن گوشت
داشتم و تنها خوراك من فكر بود و با اين زندگي راضي و قانع بودم و هيچگاه نشد كه
سختي ياد كنم كه گمان كنند از زندگاني خود ناراضي هستم.

پولي براي خريد يك شمع به من مي دادند ولي من
در تاريكي مي گذرانيدم و آن پول را به فقيرتر از خود مي دادم.

طلاب هيچ اعتنائي به من نمي كردند مگر معدودي
كه مانند خود من، يا فقيرتر از من بودند.

خواب من از شش ساعت تجاوز نمي كرد و چون با شكم
خالي، خواب آدم عميق نمي شود، بيشتر شبها را بيدار بودم و با ستارگان آسمان مصاحبت
و شب زنده داري داشتم. و در اين احوال به خاطرم مي گذشت كه اميرالمؤمنين (ع) نيز
بيشتر شبها را بر اين نشان مي گذرانيد.

سي سال تمام داغي و گرمي نان، تنها نان خورش من
بود».

آري! با اين رياضت ها و قناعت ها بود كه آخوند
به چنان مقام والائي رسيد و نابغه دوران گرديد.

سازمان اسلام

رسول اكرم (ص):

سازمان اسلام بر ده بخش استوار شده است:

1-    بر شهادت به وحدانيت و يگانگي
خداوند كه اصل مليت مسلمانان است.

2-    نماز كه فريضه است.

3-    روزه كه سپر است.

4-    زكات كه پاكيزگي جان و روان است.

5-    حج كه راه بندگي و عبوديت است.

6-    جهاد كه نبرد و پيكار با دشمنان
اسلام است.

7-    امر به معروف كه شرط وفا و دوستي
است.

8-    نهي از منكر كه اتمام حجّت بر
ديگري است.

9-    جماعت و وحدت كه موجب دوستي و محبت
است.

10-                      
خويشتن داري از گناه كه پايه فرمانبرداري است.

شهامت ميرزا رضاي كرماني

وقتي ميرزا رضاي كرماني موفق به كشتن ناصرالدين
شاه شد، در بازجوئي چنين گفت:

«من قبلا وسيله بهتري داشتم كه شاه را بكشم
بدون آنكه گرفتار شوم. بدين قرار كه اطلاع يافتم شاه به باغ يكي از اعيان به گردش
مي رود. خود را به آن باغ رسانده، مخفي شدم. شاه آمد و كشتن او هم بسيار آسان و
راه فرار براي من باز بود؛ اما او را نكشتم زيرا عده اي يهودي در آن روزها براي
تفريح در آن باغ بودند و اگر شاه كشته مي شد و من فرار مي كردم، خون را به گردن آن
يهوديان بي گناه مي انداختند.»

                                                                            (هزار و يك حكايت
تاريخي)

غذاهاي كنسرو شده

انواع غذاهايي كه از اعضا و نسوج حيواني و
نباتي كهنه تهيه شده اند، گرچه در يخچالها و سردخانه ها يا در ظروف سربسته استريل
نگهداري شوند، به علت فقدان قدرت حياتي، مقاومت طبيعي اغذيه مشابه خود را كه از
اعضا و نسوج و سلولهاي تازه تهيه شده اند ندارند و به قدرت حياتي بدن هيچ كمكي نمي
كنند. پروفسور «بلوخين» رئيس آكادمي طب شوروي در كنفرانس بهداشت غذائي در شوروي
اعلام كرد: به كار بردن تركيبات شيميائي مختلف در صنايع غذائي موجب افزايش تعداد
مبتلايان سرطان در سرتاسر جهان گشته است. يكي از مهمترين عواملي كه كنسروها را
نسبت به سلامتي بدن، مضر و بلكه خطرناك مي نمايد عبارت است از اينكه براي حفظ رنگ
و بو و منظره ظاهري آنها در طول مدت نگهداري، اكثرا ناچارند در جريان آماده كردن
مواد غذائي، از انواع مواد شيميائي به عنوان نگهدارنده استفاده كنند كه اين مواد
شيميائي نسبت به سلامتي بدن مضر بوده و به بيماري هاي گوناگون و عوارض ديررسي
منتهي مي گردد.

بنابراين اشتباه بزرگي است كه غذاها و ميوه هاي
كنسرو شده را به بيماراني كه نياز به ويتامين و انرژي دارند، بدهند يا سفارش كنند،
زيرا اين غذاها و كمپوت ها نه تنها فايده اي براي بدن ندارند كه زيان بسياري نيز
به سلامتي او مي رسانند.

جلوگيري از كرمخوردگي دندان كودكان

اغلب شاگردان مدارس قبل از آنكه به نيمه راه
دوره تحصيلشان برسند دچار كرمخوردگي هاي شديد دندان مي شوند. بيشتر اين خرابيها به
علّت خوردن دائم قند و مواد غذائي ئيدروكربنه كه در دهان بوسيله باكتريها تخمير مي
شوند، مي باشد. بدين ترتيب كه اسيد توليد شده در نتيجه تخمير، چون مدت زيادي با
ميناي دندان مجاورت داشته باشد مي تواند آن را در خود حل كند.

در يك دهان سالم و بهداشتي، هرگونه اسيدي
بوسيله بزاق خنثي مي شود ليكن در كودكان، باكتريها صفحه اي تشكيل داده كه به سطح
دندان مي چسبد و اين صفحه اجازه مي دهد كه باكتريها رشد كرده و اسيدي توليد كند كه
با ميناي دندان مجاورت نموده و حفره هائي در آن ايجاد كند.

از بررسيهائي كه به عمل آمده نتيجه گرفته اند
كه بيشترين تعداد كرمخوردگي هاي دندان در نزد كودكاني پيدا مي شود كه اجازه داشته
اند هر موقع كه خواسته باشند، شيريني بخورند. قطعا موقعي كه شيريني را كنار گذارده
و به جاي آن از ميوه استفاده كنند، رويداد كرمخوردگي رو به كاهش مي رود. همچنين
بايد به آنها بياموزند غذاهايي را انتخاب كنند كه داراي ويتامين و مواد معدني
خصوصا ويتامين ث و كلسيم باشد، تا دندانهايي سالم داشته باشند.

همدست دزد

دزدي داخل يكي از عمارت هاي لوئي چهاردهم شد و
نردبان گذاشته، ساعت ديواركوب بزرگي را مشغول برداشتن بود. در اين بين لوئي رسيد،
دزد بي آنكه سراسيمه شود گفت: مي ترسم نردبان تكان بخورد و بيفتم!

پادشاه گمان كرد آن شخص يكي از سرايدارها است و
محض مرمّت، آن ساعت را مي خواهد بردارد؛ گفت: صبر كن تا من نردبان را بگيرم! شاه
نردبان را محكم گرفت تا دزد ساعت را پائين آورد و با خود برد.

وقتي سرايدارهاي سلطنتي ملتفت اين سرقت شدند، و
در صدد تحقيقات برآمدند، شاه گفت: هيچ نكوشيد چون من خودم همدست دزد شده، نردبان
را گرفته بودم!!.

شهيدان غمت

وگر مژگان زني بر هم، ز مردم داد برخيزد     وگر بگشائي از هر گوشه، صد فرياد برخيزد

گذرگر بر سر خاك شهيدان غمت افتد                  ز بيداد تو، از قبر نظامي، داد بر خيزد

                                                                                                       «نظامي
گنجوي»

در عشق تو

در عشق تو از نفع و ضرر ننديشم                         چون شمع ز سوز پا و سر ننديشم

چون هيچ دگر نيست مرا جز غم تو                         تا هست غمت، چيز دگر ننديشم

                                                                      
             «عطار نيشابوري»

 

/

مباني رهبري در اسلام

مباني رهبري در اسلام

قسمت سي ام

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

علوّ همت

كلمه «همّت» در لغت به معناي عزم و اراده است،
علوّ همّت به معناي بلند نظري، دنبال اهداف كوچك و پست نرفتن و اراده قوي و
نيرومند در راستاي تحقق اهداف بزرگ داشتن است.

از نظر اسلام هرچه همت انسان عالي تر باشد بهتر
است، بدين معنا كه اسلام حدّ و مرزي براي علوّ همت نمي شناسد و بگفته امير
المؤمنين (ع):

«خير الهمم اعلاها».[1]

–       بهترين همّتها عالي ترين آنها است.

و امام زين العابدين (ع) به ما تعليم مي كند كه
در مقام نيايش از خداوند متعال بخواهيم كه عالي ترين همت ها را به ما ارزاني دارد.[2]

آثار علوّ همت

از ديگاه امام علي (ع) بسياري از خصال نيك كه
در ساختار شخصيت انسان و فضايل معنوي انسان نقش دارند مانند: قناعت، كرامت، حميّت،
شجاعت، عزّت، احسان، اهتمام به امور و به طور كلّي هر كار زيبا، مولود بلند نظري و
علوّ همت هستند:

«من شرف الهمّة لزوم القناعة».[3]

– ملازمت قناعت از شرافت همت سرچشمه مي گيرد.

«الكرم نتيجة علوّ الهمّة».[4]

– كرامت و بزرگواري نتيجه علوّ همت است.

«علي قدر الهمّه تكون الحميّة».[5]

– غيرت انسان به اندازه همت او است.

«شجاعة الرّجل علي قدر همّته».[6]

– شجاعت انسان به اندازه همّت او است.

«استجلب عزّ اليأس ببعد الهمّة».[7]

– عزّت چشم داشت نداشتن به ديگران را با بلند
نظري تأمين كن.

«من شرف الهمّة بذل الاحسان».[8]

– نيكي كردن به ديگران ازشرافت همت است.

«من كبرت همّته كبر اهتمامه».[9]

– كسي كه همّت او بزرگ باشد اهميت دادن او به
كارها بزرگ خواهد بود.

«الفعل الجميل ينبيء عن علوّ الهمّة».[10]

– كار زيبا از علوّ همّت خبر مي دهد.

آثار كوتاهي همت

و بر عكس كوتاهي همت يكي از موانع اساسي در راه
وصول به فضايل انساني است تا آنجا كه به تعبير زيبا و دقيق امام:

«من صغرت همّته بطلت فضيلته».[11]

– كسي كه همت او كوچك باشد فضيلتي ندارد.

و بر اين مبنا، قدر و منزلت و ارزش انسان را با
معيار همت او مي توان انداز گرفت:

«قدر الرجل علي قدر همّته».[12]

– ارزش هركس به اندازه همت اوست.

و بر اساس اين معيار، كساني كه در اين جهان
همّتي جز پر كردن شكم ندارند، فاقد ارزش انساني هستند و به گفته امام:

« من كانت همّته بطنه قيمته ما يخرج منه».[13]

– كسي كه همت او پر كردن شكم باشد، ارزش او
همان است كه از او دفع مي گردد.

انسان هاي كوتاه نظر و دون همت، نه از نظر
معنوي مي توانند موفق باشند و نه در امور مادي مي توانند موقعيتي را كسب كنند.

رشد مادي و معنوي انسان به همّت او بستگي دارد
و انسانهاي بزرگ بدون استثناء، همگي داراي همتهايي والا بوده اند.

به گفته خواجو:

همت عالي ز فلك بگذرد             مرد به همّت ز ملك بگذرد

و به قول وحشي:

همّت اگر سلسله جنبان شود             مور تواند كه سليمان شود

همّت يك حشره!

محدث قمي در كتاب سفينة البحار ذيل كلمه
«جُعَل»[14]
حكايتي روايت مي كند از عارفي به نام ابوالحجّاج اقصر، كه از او كسي پرسيد: استاد
شما كيست؟

پاسخ داد: استاد من ابو جِعران يعني جُعَل است!

گمان كردند شوخي مي كند، به همين جهت توضيح داد
كه مزاح نمي كنم!

گفته شد: چگونه؟!

پاسخ داد: شبي از شبهاي زمستان بيدار بودم،
چشمم به ابوجِعران افتاد در حالي كه از مناره چراغ بالا مي رود، ولي به دليل ليز
بودن مناره در نيمه راه مي لغزد و مي افتد، هر بار كه مي افتاد-  بدون اين كه اراده اش سست شود از جا برمي خاست و-
 دوباره براي رساندن خود به مركز نور چراغ
بدون توجه به لغزندگي راه، از مناره بالا مي رفت. آن شب تا هفتصد بار شمردم كه از
مناره بالا رفت و لغزيد و بازگشت و خسته نشد!

همّت و اراده اين جانور مرا شگفت زده كرد،
هنگام نماز صبح شد، براي اداي فريضه بيرون شدم، وقتي كه بازگشتم با كمال تعجب ديدم
كه بالاي مناره و در كنار فتيله نشسته!

و بدين ترتيب آن شب آموختم از اين جانور آنچه
آموختم.[15]

در همين زمينه امام علي (ع) فرمود:

«من بذل جهده طاقته بلغ كنه ارادته».[16]

–       كسي كه همه توان خود را براي رسيدن
به هدف به كار گيرد به آن چه بخواهد مي رسد.

و بر اين اساس بهترين سرمايه سلوك به سوي حق و
حركت به سوي قله تكامل كه موقعيت انسان كامل و امامت است، اراده قوي و همّت عالي
است، همّتي كه سبب شود انسان خداوند متعال را انتخاب كند، همان طور كه در دعا از
امام كاظم (ع) روايت شده:

«و قد علمت أن افضل زاد الراحل اليك عزم اراده
يختارك بها».[17]

–       و به تحقيق دانستم كه بهترين توشه
سالك به سوي تو اراده نيرومندي است كه به وسيله آن تو را انتخاب كند.

دريا و كوه در ره و من خسته و ضعيف                 اي خضر پي خجسته مدد ده به
همّتم[18]

علوّ همّت و رهبري

رهبر بيش از هر كس ديگر نيازمند علوّ همّت است،
بلند نظري در مسائل فردي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي و نظامي و بالاخره در
همه امور يكي از شرايط ضروري و اجتناب ناپذير رهبري است.

با اين سرمايه عظيم و ارزنده است كه رهبر مي
تواند بر همه مشكلات فايق آيد و جامعه اي نمونه بسازد.

يكي از نكات برجسته و آموزنده در زندگي همه ي
انبيا و رهبران الهي، خصوصا پيامبر اسلام و اهل بيت او، بلند نظري و علوّ همّت
آنها است.

شايسته است يك دوره سيره پيامبر اسلام و ائمه
هدي صلوات الله عليهم اجمعين از اين زاويه مورد مطالعه و بررسي قرار گيرد، اين
بررسي از حوصله اين سلسله مقالات خارج است، براي نمونه به چند نكته از علوّ همّت
پيامبر گرامي اشاره مي كنيم:

الف: تشكيل حكومت جهاني اسلام

پيغمبر اسلام در همه امور بالاترين اهداف را
تعقيب مي كرد و براي رسيدن به آن برنامه داشت، مهمترين هدف او كه زمينه ساز ساير
اهداف بلند اوست، تشكيل حكومت جهاني اسلام بود، او در همان روزهاي نخست رسالت و
رهبري الهي خود صريحا اعلام مي كرد كه اگر اسلام ناب در امّتي هر چند كوچك و
ناتوان مانند حجاز پياده شود، اين امّت، امامت و رهبري جهان را در پي خواهد داشت:

«ادعوكم الي كلمتين خفيفتين علي اللسان ثقيلتين
في الميزان تملكون بهما العرب و العجم و تنقاد لكم بهما الامم».[19]

–       من شما را به دو كلمه (توحيد خدا و
نبوت خود) دعوت مي كنم كه بر زبان سبك و در ميزان سنگين است. بدين وسيله شما بر
عرب و عجم حكومت خواهيد كرد و همه امتها تسليم شما خواهد شد.

و از جانب خداوند متعال پيش بيني كرده كه روزي
فرا مي رسد كه پرچم توحيد برفراز همه جهان به اهتزاز درآيد و مسلمين حاكم بر همه
كره زمين شوند:

«هو الّذي ارسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره
علي الدّين كله و لو كره المشركون».[20]

–       اوست كه پيامبرش را با هدايت و دين
حق فرستاد تا آن را بر همه اديان غالب سازد هر چند مشركان از اين امر كراهت دارند.

ب: ريشه كن كردن جهل

براي تحقق حكومت جهاني اسلام به شيوه پيامبران،
بايد جهل از جامعه زدوده شود، چه اينكه حكومت طاغوت با هر نام و به هر شكل از چهل
مردم تغذيه مي كند و بر اين اساس پيامبر اسلام با اين اعتقاد كه:

«العلم اصل كلّ خير و الجهل اصل كلّ شرّ».[21]

–       دانش ريشه همه خوبيها و ناداني
ريشه همه بدي ها است.

مبارزه همه جانبه با جهل را در رأس همه برنامه
هاي خود قرار داد و به پيروان خود توصيه كرد كه:

«اغد عالما او متعلما و لا تكن امّعه».

–       دانشمند باش يا دانشجو ولي «امّعه»
مباش.

«امّعه» كسي است كه اهل نظر نيست و كوركورانه
از عقايد ديگران پيروي مي كند. هدف رهبري پيامبر اسلام، ساختن امّتي است كه در
ميان آنها يك نادان وجود نداشته باشد. مگر ناداني كه دانشجو و در مسير دانا شدن
است. بنابراين تا جهل در جامعه ريشه كن نشود هدف پيامبر اسلام تحقق پيدا نكرده
است، و اين هدف بسيار بلندي است كه همت والاي پيامبر گرامي اسلام و همه رهبران
الهي آن را تعقيب مي كند.

ج: بالاترين قدرت نظامي

رسول خدا (ص) براي اينكه بتواند موانع مبارزه
اصولي با جهل و درست انديشيدن كه تنها مانع تشكيل حكومت جهاني اسلام است را از بين
ببرد، نياز به قدرت نظامي دارد، چرا كه مستكبرين را هيچ برهاني جز برهان قدرت قانع
نمي كند!، در اين زمينه نيز هدف پيامبر اسلام سازماندهي بزرگترين قدرت نظامي در
جهان بود، لذا طبق دستور خداوند متعال توصيه مي كرد كه:

«اعدّوا لهم ما استطعتم من قوه».[22]

–       براي مبارزه با دشمن آنچه مي
توانيد نيرو پيش بيني كنيد تا آنجا كه دشمنان خدا را از قدرت نظامي خود بترسانيد.

د: كامل ترين انسانها

علوّ همّت رسول خدا و امام الائمه براي ساختن
امّتي نمونه، در واقع از علوّ همّت او در خود سازي به عنوان يك انسان نمونه ريشه
مي گيرد، زيرا او به اين دليل كه در كمالات نفساني به بالاترين مرتبه اي كه يك
انسان مي تواند به آن دست يابد، رسيده بود. شايسته ختم نبوت و مسئوليت پيامبري
اسلام گرديد، و در اين مسير آن قدر پيشرفت كه خداوند منّان با آيه:

«و انك لعلي خلق عظيم».

بر همت عالي و مجاهدتهاي پيگير او در ساختن
خويش آفرين گفت.

                                                                   
                                             ادامه
دارد

 



[1]–  ميزان الحكمه-  حديث 20987.

/

حوادث سال اول هجرت

درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال اول هجرت-  9

قسمت پنجاهم

حجة الاسلام و المسلمين رسولي محلاتي

هدف از غزوات و سرايا درسال اول و آغاز ورود به
يثرب

تا بدينجا درباره اصل تشريع جنگ در اسلام
مطالبي ذكر شد، و اينك بدنبال بحث قبلي خود بازگشته و دائره بحث را تنگتر كرده و
پيش از آنكه وارد اصل ماجرا و داستان ها شويم بعنوان مقدمه، هدف از اعزام نيرو و
شركت خود رسول خدا (ص) و حضور آن حضرت در برخي از اين اعزامها را كه در همان ماه
هاي اول ورود به يثرب انجام شده مورد بحث قرار مي دهيم، و علت ذكر اين مقدمه نيز
آن است كه صرفنظر از اينكه اصل جنگهاي اسلام و هدف از آنها عموماً بدست دشمنان
اسلام تحريف شده، سرايا و غزوات اوليه نيز كه در سال اول و يا دوم هجرت انجام شده
مانند سريّه حمزة بن عبدالمطلب، و سريّه عبيده و غزوه ودّان و عشيره… و حتي جنگ
بدر نيز جداگانه و به نحوي ديگر مورد ارزيابي مغرضانه و دشمني ها قرار گرفته، و
آنها را بصورت غارتگري و شبيخون به كاروانها و قبائل اطراف جلوه داده و گفته اند:

پيامبر اسلام پس از هجرت به يثرب از همان شيوه
و عادت زمان جاهليت اعراب كه هرچند گاه يك بار، براي ادامه زندگي و تأمين معاش به
كارواني يا قبيله اي شبيخون مي زدند استفاده كرد و گروه هايي را براي اين كار
اعزام كرده و احياناً خود او نيز بهمراه آنها مي رفت… و بلكه از اين هم پا را
فراتر گذارده و گفته اند: انگيزه اعراب يثرب نيز كه به آن سرعت دين جديد را
پذيرفته و اطراف رسول خدا (ص) را گرفتند همان طمع رسيدن به كاروانهاي قريش و مال
التجاره آنها بوده… و امثال اينگونه گفتارهاي نادرست و مغرضانه كه در كتاب سيرة
المصطفي از آنها نقل شده.[1]

و متأسفانه در اينجا نيز سادگي و بي خبري برخي
از راويان و سيره نويسان، در كيفيت نقل اين غزوات و سرايا و كلمات و جمله هايي
مانند «… لِيُغير» و «… يعترض» و امثال آنها[2] كه در
نقل آنها آمده، به اين دشمنان كمك كرده و سندي براي گفتار نابجا و مغرضانه آنها
قرار گرفته… مانند اينكه ذهبي در كتاب مغازي خود، وقتي داستان «سريه سعد بن ابي
وقاص» را كه بنا بگفته واقدي در ذي قعده سال اول هجرت اتفاق افتاد نقل مي كند با
اين تعبير ذكر كرده كه مي گويد:

«و في ذي القعده عقد لواءاً لسعد بن ابي وقاص
ليغير علي حيّ من بني كنانة او بني جهينة. ذكره الواقدي».[3]

در صورتي كه در نقل خود واقدي و كتاب مغازي او
چنين جمله اي نيامده و عبارت مغازي واقدي اينگونه است:

«… ثمّ عقد رسول الله (ص) لواءاً لسعد بن ابي
وقاص الي الخرّار-  و الخرّار من الجحفة
قريب من خُمّ-  في ذي القعدة علي رأس تسعة
اشهر من مهاجرة رسول الله (ص)».[4]

و همانگونه كه ملاحظه ميك نيد ذهبي جمله
«ليغير» را بنظر و اجتهاد خود در نقل داستان آورده كه در اصل خبر اثري از آن
نيست…

و در بقيه نقل ها و روايات هم مطلب از همين
قرار است كه ما بعنوان نمونه يكي از آنها را براي شما مشروحاً ذكر كرديم و زحمت
تتبع و تحقيق بيشتر را براي كساني كه طالب آن هستند به خود آنها واگذار مي كنيم…

و بهترين دليل و شاهد بر اينكه هدف از اعزام
اين دسته ها غارت اموال و غافلگيري و شبيخون زدن و امثال آنها نبوده اين مطلب است
كه به شرحي كه در اصل داستان ها آمده و ذيلاً خواهيد خواند وقتي لشگر اعزامي به
كاروان يا قبيله مورد نظر مي رسيد با واسطه گري برخي از لشگريان و يا گفتگوي مختصري
و يا مذاكره و قرارداد صلح بدون هيچگونه درگيري و برخوردي از هم جدا شده و به
مدينه باز مي گشتند.

و يا در برخي از اين مأموريتها بدستور رسول خدا
(ص) تا جاي معيني پيش مي رفتند و با اينكه فاصله آنها با محل عبور كاروان چند
كيلومتر بيشتر نبود، و به راحتي مي توانستند خود را به كاروان رسانده و دستبردي
بزنند پيشتر نمي رفتند و از همانجا باز مي گشتند و رسول خدا (ص) در اين باره هم از
آنها مؤاخذه اي نمي كرد… (مانند همان سريه سعد بن ابي وقاص، بشرحي كه واقدي ذكر
كرده).[5]

و شاهد ديگر بر آنچه ذكر شد آنكه تعداد افراد دشمن
و همراهان كاروانها در اين سرايا ميان دوست تا سيصد نفر بوده در صورتيكه تعداد
دسته هاي اعزامي سي نفر يا چهل نفر و گاهي هم هفت يا هشت نفر بوده-  به شرحي كه خواهيد خواند-  كه بخوبي نشان مي دهد منظور از اين اعزام ها
غارتگري و جنگ و درگيري نبوده…

بازنگري مسئله از بُعد ديگر

و البته تحليلي كه ما از اين مسئله داشتيم و
شواهدي كه براي اين نظريه ذكر كرديم همه بدان جهت است كه ما مسئله را از بُعد
نبوّت رسول خدا (ص) و شيوه انبياء الهي در برخورد با دشمنان توحيد و اديان آسماني
نگريسته و با معيارها و موازيني آنها را مورد سنجش قرار مي داديم، مانند آيه شريفه
«لا اكراه في الدين» (با توضيحاتي كه در مقالات گذشته داديم) و يا مانند رواياتي
كه مي گويد:

گروهي از مشركين را بصورت اسير نزد رسول خدا
(ص) آوردند، آن حضرت پرسيد: آيا آنها را در آغاز به اسلام دعوت كرديد؟ گفتند: نه،
فرمود: پس آنها را رها كنيد تا به مأمن خود بروند، و سپس اين آيه را كه در سوره
احزاب آمده قرائت كرد كه خداوند به آن حضرت فرمايد:

«… انّا ارسلناك شاهداً و مبشراً و نذيراً و
داعياً الي الله باذنه و سراجاً منيراً».[6]

و يا در برخي ديگر از روايات آمده كه در يكي از
جنگها وقتي رسول خدا (ص) علي را به جنگ مي فرستاد به او فرمود:

«لا تقاتل حتي تدعوهم الي الاسلام». يعني با
آنها اقدام به جنگ نكن پيش از آنكه آنها را به اسلام دعوت كني…[7]

و يا در روايت ديگري كه در كتاب شريف كافي از
امام صادق (ع) نقل شده مي خوانيم كه فرمود:

«… انّ النبي (ص)و سلم كان اذا بعث اميراً
علي سريّة امره بتقوي الله عزوجل في خاصه نفسه، ثم في اصحابه عامّة، ثم يقول:
اغزوا بسم الله، و في سبيل الله تعالي، قاتلوا من كفر بالله، و لا تغدروا، و لا
تغلّوا، و لا تمثّلوا، و لا تقتلوا وليداً، و لا متبتّلاً في شاهق، و لا تحرقوا
النخل، و لا تغرقوه بالماء، و لا تقطعوا شجرة مثمرة، و لا تحرقوا زرعا، لانّكم لا
تدرون لعلكم تحتاجو اليه، و لا تعقروا من البهائم مما يؤكل لحمه الا ما لا بدّلكم
من اكله، و اذا لقيتم عدوا للمسلمين فادعوهم الي احدي ثلاث، فان هم اجابوكم اليها
فاقبلوا منهم و كفّوا عنهم، و ادعوهم الي الهجرة بعد الاسلام فان فعلوا فاقبلوا
منهم و كفّوا عنهم، و ان ابوا ان يهاجروا و اختاروا ديارهم و ابو ان يدخلوا في دار
الهجرة كانو بمنزلة اعراب المؤمنين يجري عليهم ما يجري علي اعراب المؤمنين، و لا
يجري لهم في الفيء و لا في القسمة شيء الا ان يهاجروا في سبيل الله، فان ابواهاتين
فادعوهم الي اعطاء الجزية عن يدوهم صاغرون، فان اعطوا الجزية فاقبل منهم و كفّ
عنهم، و ان ابوا فاستعن الله عزوجل عليهم و جاهدهم في الله حق جهاده،…».[8]

يعني-  شيوه پيامبر خدا (ص) اين بود كه وقتي اميري را
بسركردگي گروهي به مأموريتي جنگي مي فرستاد، خود او را بطور خصوصي به تقواي الهي
دستور مي داد، سپس بطور عموم آن گروه را مخاطب ساخته و مي فرمود: بنام خدا و در
راه خدا بجنگيد، با كسي كه به خدا كفر مي ورزد بجنگيد، خدعه و نيرنگ نكيند، خيانت
نورزيد، گوش و بيني از كسي نبريد، نوزادي را نكشيد، و نه كسي را كه بجاي بلندي
پناه برده، نخلي را نسوزانيد و زير آن آن را غرق نكنيد[9] و
درخت ميوه دار را قطع نكنيد، و زراعتي را نسوزانيد زيرا چه مي دانيد شايد به آن
نيازمند شديد، و چهارپاياني را كه گوشتشان خوردني است پي نكنيد و نكشيد مگر آنچه
را ناچار به خوردن آن هستيد. و اگر با دشمن مسلمين برخورد كرديد، به يكي از سه چيز
آنها را بخوانيد تا اگر پذيرفتند از آنها بپذيريد و از جنگ با آنها خودداري كنيد:

1-    آنها را به اسلام دعوت كنيد و اگر
پذيرفتند و داخل در دين اسلام شدند از آنها بپذيريد و دست از آنها برداريد.

2-    از آنها بخواهيد كه پس از اسلام به
سرزمين اسلامي هجرت كنند پس اگر پذيرفتند از آنها بپذيريد و از آنها دست برداريد،
و اگر به اين هم حاضر نشدند و خواستار توقف در ديار خود بودند و حاضر به آمدن در مدينه
نشدند با اينان نيز همانند عربهاي ديگر از مؤمنين رفتار مي شود و كسي متعرض آنها
نشود، و از غنيمتهاي جنگي و تقسيمات چيزي به آنها داده نمي شود تا وقتي كه هجرت
كنند.

3-    اگر هيچيك از اين دو را نپذيرفتند
از آنها جزيه مطالبه كنيد و اگر جزيه دادند از انها بپذيريد د و دست از آنها
بداريد…

و اگر هيچكدام را نپذيرفتند آنگاه از خدا
استعانت جسته و با آنها بجنگيد…

و يا اين روايت كه نيز از آنحضرت نقل شده كه
فرمود:

«ما بيّت رسول الله عدّواً قطّ».[10]

– رسول خدا (ص) هيچگاه به هيچ دشمني شبيخون
نزد.

و امثال اين دستورات و نمونه هايي كه در روايات
آمده… و به طور خلاصه با معيارهايي كه پيامبران الهي در مورد دعوت مردم بكار مي
گرفتند. و گرنه چنانچه با معيارهاي نظامي و سياسي و جنگها و مبارزات گذشته و امروز
بخواهيم محاسبه كنيم جنگ آنها با كاروانيان و مصادره اموال و شبيخون و امثال آن حق
مسلم و صحيح آنها بود…

مگر نه اين بود كه مسلمانان با كفار قريش در
حال جنگ بودند؟

و مگر نه اين بود كه همين مشركان مكه اينها را
از شهر و ديارشان اخراج كرده و بلكه نقشه قتل آنها را كشيده بودند؟

و مگر نه اين بود كه مشركين مكه پس از اخراج
اين مسلمانان اموال بسياري از آنها و خانه ها و مستغلاتشان را مصادره كرده و ضبط
كرده بودند؟

و از اين رو اين احتمال نيز وجود دارد كه
راويان احاديث و سيره نويسان روي همين معيارها و ضوابط و قوانين جنگي و نظامي به
خود اجازه دادند كه حركت مسلمانان و بلكه رسول خدا (ص) را در اين اعزام ها به
آنگونه تفسير كرده و اجتهاد كنند…

باري بهتر است كه از اين مقدمه بگذريم و فعلا
به همين مقدار اكتفا كرده به سراغ اصل داستان ها و غزوات و سرايايي كه قبل از جنگ
بدر اتفاق افتاده و از جهاتي مشترك هستند برويم، و سپس اهدافي را كه مي تواند مورد
نظر رسول خدا (ص) بوده باشد تحت بررسي قرار دهيم. ادامه دارد



[1]–  سيرة المصطفي-  ص311.

/

امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی

امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

قسمت بيست و چهارم                                          

آيت الله محمدي گيلاني

نمونه اي از جعل و وضع بر رسول الله (ص)بوسيله
ايادي خائنين كه در زيّ زهد و صلاح بوده اند ملاحظه فرموديد، شايد در آغاز امر
خواننده ي محترم در شگفتي فرو مي رود و با ذهن صافي كه دارد، چنين امري را عظيم
شمارد كه چگونه ممكن است، مسلم پارسا و صالح، دست به افترا بر نبيّ اعظم (ص)، و
عظما از صحابه رضوان الله تعالي عليهم زند، و از خود سؤال كند: آيا زهد و پارسايي
و تقوايي كه آنان، بدانها متّصف و مشهورند، با جعل و وضع عموما و بر صاحب شريعت
پيامبر اكرم (ص)، خصوصا، منافات ندارد؟!

ولي همانگونه كه خوانديد، اين افترا و بهتان
عظيم، در زعم آنان، نه فقط منافي با تقوي و صلاح نيست كه از قربات و عبادات است كه
بدينوسيله به خداي تعالي تقرّب مي جويند و حسبهً اين خيانت را انجام مي دهند، و
انگار كه دروغ و افترا از فواحش منهيّ عنها و از معاصي نيستند، و هيچگونه منقصتي
كه با فضائل نفس منافي باشد در برندارند و با كرامت بني آدم مخالف نيستند؟!

هيثم بن عدي طائي كه تمام شب خويش را به قيام و
نماز مي گذرانيد، هنگامي كه صبح مي شد در مسند خويش براي تحديث جلوس مي كرد، و جعل
و وضع مي نمود، كه ذهبي در ميزان الاعتدال در جمله ي احوال وي چنين مي گويد:

«يقوم عامّه الليل يصلّي فاذا اصبح جلس يكذب».

                                                             
                               (ج 4 ص 325 )

حافظ مشهور عبد المغيث حنبلي كه به اوصاف: ثقه
زهد و صدق و امانت ستوده شده و او را مجتهد صالح و پيرو سنت خوانده اند، از
موضوعات و جعليات كتابي در فضائل يزيد بن معاويه تأليف مي كند و ابوداود نخعي
معروف كه به «اطول الناس قياما بليل و اكثرهم صياما بنهار» تعريف گرديده از
وضّاعين بوده است.

و اين طورند كثيري از وضّاعين يعني يا حافظ
مشهور، يا زاهد قائم الليل و صائم النهار، يا شيخ الروايه و فقيه بوده اند، و جعل
و وضع احاديث از رسول الله (ص) در فضائل و مناقب ابي حنيفه مشهور است مانند روايت:

«سيأتي من بعدي رجل يقال له: النعمان بن ثابت و
يكنّي ابا حنيفه ليحيين دين الله و سنّتي علي يديه» كه خطيب آن را با اعتراف به
موضوع بودنش در جلد دوم تاريخ بغداد (ص 289) نقل كرده است و براي تبسّط مي توان به
مناقب ابي حنيفه تاليف خطيب خوارزمي مراجعه نمود، و كافي است مرور اجمالي به كتاب
«اللئالي المصنوعه في الاحاديث الموضوعه» جلال الدين سيوطي در عجائب وضع و افتراء.

و عجيب تر آنكه علما جرح و تعديل آنان، كثيري
از آنها خود مجروح و مطعون فيه مي باشند. مثلا: احمد بن عبدالله حافظ معروف به
ابونعيم اصفهاني متوفاي 430 هجري كه يكي از اعلام جرح و تعديل است، درباره ي وي در
ميزان الاعتدال چنين آمده: «يكي از اعلام است، مردي صدوق بوده، ولي بدون هيچ حجتي،
او را مورد كلام و جرح قرار داده اند، لكن اين جرح وي كيفري است از جانب خداي
تعالي، زيرا وي از روي هوي ابن منده-  ابو
عبدالله محمد بن اسحاق اصفهاني متوفاي 395 هجري» را مورد كلام و جرح قرار داد.

خطيب گفته: اموري را از ابونعيم ديدم كه در
آنها مسامحه كار بوده از آن جمله در اجازات خويش بطور اطلاق تعبير «اخبرنا» داشته
و بيان نمي كرد كه مخبر چه كسي بوده است.

مي گويم-  يعني صاحب ميزان الاعتدال-  : كه اين روش ابونعيم و غير ابونعيم بوده، كه
نوعي از تدليس است و در مقابل جرح ابن منده او را آن چنان فظيع است كه دوست ندارم
نقل كنم و من جرح هيچ يك از آن دو را درباره ي آن ديگري قبول ندارم و هيچ گناهي از
آنها سراغ ندارم مگر آنكه موضوعات را نقل مي كردند و با سكوت از آنها مي گذشتند
«به به از اين دفاع بدتر از جرح».

من دست خط حافظ يوسف بن احمد شيرازي را خواندم
كه او دست خط ابن طاهر مقدسي را ديده بود كه در آن مي گويد: خدا ديدگان ابو نعيم
را گريان كند، كه ابن منده را مورد كلام و جرح مي سازد كه مردم بر امامت وي
متّفقند ولي با سكوت از «لاحق» مي گذرد كه مردم بر كذّاب بودن وي متّفقند.

من مي گويم: «كلام اقران بعضي از آنها درباره ي
بعضي ديگر قابل اعتنا نيست خصوصا هنگامي كه روشن شود از روي عداوت يا حسن، يا حفظ
روشي بوده در هيچ عصري از اعصار اهل آن از اين بليّه نجات نداشتند».

                                                                                             (ج 1 ص 111)

و همين صوفي پارسا يعني ابو نعيم در كتاب حليه
الاولياء درباره ي ابوحنيفه از منصور بن ابي مزاحم نقل مي كند: «در محضر مالك بن
انس، ابو حنيفه ذكر شد، ايشان گفتند: «كاد الدين و من كاد الدين ليس من اهله» و
ايضا از وليد بن مسلم نقل مي كند: «مالك بن انس به من گفت: ابوحنيفه در شهرتان نام
برده مي شود؟ گفتم: بلي، گفت: سكونت در چنين شهري شايسته نيست».

                                                                
                             (ج 6 ص 325)

از كتاب «في الضعفاء و المتروكين» بخاري صاحب
صحيح نقل شده كه از نعيم فزاري حكايت كرده كه

گفت نزد سفيان بن عيينه بودم كه خبر مرگ
ابوحنيفه رسيد، سفيان گفت: «لعنه الله كان يهدم الاسلام عروهً عروهً و ما ولد في
الاسلام مولود اشر منه» و بقيه ائمه چهارگانه قوم نيز از جرح منزّه نبودند.

ابو محمد علي بن احمد مشهور به ابن حزم ظاهري
اندلسي در كتاب «ملخّص ابطال القياس و الراي و الاستحسان و التقليد و التعليل»
بياني دارند كه ذكر آن در اين مقام مناسب است و خلاصه ي ترجمه ي آن چنين است:

«خداوند متعال با ارسال محمد (ص)و سلم به ديانت
تماميت بخشيد و پيمبران با آن وجود گرامي خاتمه يافتند و از قضا سابق در علم ازلي
اين بوده كه فرمودند: «ولا يزالون مختلفين الا من رحم ربّك» پس يقين داشتيم در
ميان جامعه ما مسلمين اختلاف پديد خواهد آمد، و ما را از اختلاف بر حذر داشته و
فرمودند: «واعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرّقوا» (آل عمران 103) و: «و لا تكونوا
كالذين تفرّقوا و اختلفوا من بعد ما جائهم البينات و اولئك لهم عذاب عظيم» (آل
عمران-  105) و در خبر صحيح ابو سعيد خدري
از پيمبر (ص)و سلم نقل مي كند كه فرمودند: «شما امت اسلام هر آينه از طريقه
گذشتگان وجب به وجب و ارش به ارش پيروي خواهيد نمود حتي اگر آنان به سوراخ سوسماري
رفته باشند شما هم خواهيد رفت» عرض كرديم: يا رسول الله مراد شما يهود و نصاري
است؟ فرمودند: «پس كيست؟».

بعد از آن بزرگوار اموري نو ظهور پديد آمد كه
گروهي، متديّن به آن امور گرديده و راه غلط پيمودند، از آن جمله است پديده ي «رأي»
كه در عصر صحابه حادث شده و رأي عبارت است از حكم در دين بدون هيچ نصّ و روايتي،
بلكه به صرف آنكه مفتي آن را احوط و عادلانه تر در تحريم و تحليل مي پندارد.

و در قرن دوم «قياس» پديد آمد و بعضي به آن
قائل شده و ديگران آن را انكار نموده و از آن بيزاري جستند و قياس عبارت است از
حكم در دين بدون هيچ نصّ و اجماعي به مثل حكمي كه به نصّ يا اجماع در موردي داده
شده است، و در توجيه آن ماهرهاي اين طائفه گفته اند: «چون هر دو مورد يعني مقيس و
مقيس عليه در علت حكم متّفقند» و بعضي ديگر از اين طائفه گفته اند: «چون هر دو
مورد در وجه شبه متّفقند». ولي اين قضيه در نزد ما به وجوهي باطل است: وجه اول
آنكه مي گويند: «ما لا نصّ فيه» گفتاري است بي اساس زيرا چنين فرضي در دين اسلام
منتفي است چه تمام دين، منصوص عليه است، و وجه دوم آنكه بر فرض تحقق چنين موردي،
حكم كردن به وسيله ي قياس جائز نيست، زيرا دعوائي است بدون برهان و دليل شرعي، و
وجه سوم آنكه مي گويند: «لا تفاقهما في عله الحكم» دعوائي است بدون حجت و دليل.

سپس در قرن سوم «استحسان» پديد آمد و آن عبارت
است از فتواي مفتي به چيزي كه فقط در پندار وي خوب است ولي چنين دست آويزي در مقام
افتاء باطل است زير اچنين كاري پيروي از هوي و مقالي است بدون برهان و هواها، بي
شك در استحسان مختلف است.

و پس از آن در قرن چهارم «تعليل و تقليد» پديد
آمد، و مراد از تعليل آن است كه مفتي علت حكم را در مورد منصوص استخراج كند و آن
را مناط كلي قرار دهد، و چنين عملي باطل است، زيرا كه آن اخبار از خداوند متعال
است كه در غير مورد نصّ بدين گونه حكم فرموده است، و الزاماً خبري است از حضرت
باري تعالي كه واقعيت ندارد.

و مراد از تقليد آن است كه مفتي در مسئله اي
فتوي دهد و مستند وي در اين فتوي، فتواي صاحب نظر ديگري است و اين امر، سخن گفتن
در حوزه ديانت است بدون هيچ دليل و برهان، و گاهي مي شود كه صحابه تابعين و فقهاء
در حكم همان مسئله با هم اختلاف دارند، مرجح اينكه فتواي بعضي بر فتواي ديگري در
متابعت رجحان دارد چيست؟! و به طريق صحيح ثابت گرديده كه بسياري از صحابه فتواي به
رأي داده اند ولي از هيچيك از آنان قول به قياس بما نرسيده است، مگر در نامه منسوب
عمر روايتي از علي كه اين روايت موضوع و ساختگي است.

و اما نامه منسوب به عمر، در آن آمده است: «قس
الامور و اعرف الاشباه و الامثال ثم اعمد الي اولاها بالحق و احبها الي الله فاقض
به»: «امور مبتلي بها را در ميزان قياس قرار ده و اشباه و نظائر آنها را شناسايي
كن سپس آنكه سزاوارتر به حق و نزد خداوند متعال محبوب تر است انتخابش كن و بر طبق
آن داوري نما».

و اين رساله نيز از صحت سند عاري است، مضافا به
اينكه صدور مانند اين فرمان از مثل عمر، بعيد است، زيرا محبوب ترين امور و داوريها
با خدوند متعال در شناخت نمي آيد مگر با اخبار خداوند متعال و رسول الله، و خداوند
عزوجل حرام فرموده اند: «ان تقولوا علي الله مالا تعلمون» چيزي را بدون علم و حجت
به حضرتش اسناد دهيد.

اين كه بر حجت بودن قياس به آيه دوم از سوره
حشر: «… فاعتبروا يا اولي الابصار» استدلال كرده اند بي وجه است زيرا هرگز احدي
نمي فهمد كه معناي «اعتبروا»: «قيسوا» است، و اين فقره از آيه، بدنبال فقره
«يخربون بيوتهم» آمده است و چنانچه معناي «اعتبروا»: «قيسوا» باشد، معنا و مراد
اين مي شود كه ما بايد خانه هاي خود را خراب كنيم همانگونه كه يهوديان خانه هايش
خويش را با دست خود ويران ساختند. و معني اعتبار در لغت و قرآن، تعجب و تفكر است
نه قياس.

و قبل از ابي حنيفه نديديم كسي قائل به استحسان
باشد و نادراً از مالك واقع شده است و در تعبيرات فقهاء آمده كه مي گويند: «مقتضاي
قياس در اين مسئله اين است ولي خلاف آن مورد استحسان ما است».

و تعليل در ميان اصحاب شافعي پديد آمد، سپس
اصحاب ابي حنيفه و اصحاب مالك از آنها پيروي نمودند و تقليد در بين اصحاب شافعي
حادث شد كه از شافعي تقليد كردند اگرچه اقوال و فتاوايش متضاد بوده است، با اينكه
اين پيشوايان رحمهم الله، اصحابشان را از تقليد خودشان نهي كردند ولي آنان به نهي
اين پيشوايان وقعي ننهاده و از تقليدشان باز نايستادند.

و اما تعليل اين بوده كه براي احكام وارده از
جانب شرع، عللي استخراج نمودند كه به پندارشان وجوب و لزوم اين احكام به جهت آن
علل مستخرجه است، سپس حكم كردند در هر موردي كه آن علل مستنبطه موجود است حكم مورد
نصّ نيز در آن مورد واجب الثبوت است، و اين امور مذكور در ميان مسلمين آن گونه
انتشار يافت كه به خاطر آنها احكام قرآن و سنّت، متروك گرديد حتي كار به جايي رسيد
كه معروف در رديف منكر در آمد.

در صورتي كه نخستين گناهي كه خداوند متعال به
آن عصيان شد همانا تعليل حكم خداوند متعال بدون نص بوده است و پيروي حكم ظاهري ترك
و تعليل مناط متابعت قرار داده شد و استخراج اين علت بوسيله ابليس بوده كه به آدم
و همسرش گفت:

«مانها كما ربكما عن هذه الشجرة الا ان تكونا
ملكين…» (اعراف-  20): «پروردگارتان شما
را از خوردن ميوه اين درخت نهي نفمرود مگر آن كه كراهت داشت كه شما با خودن آن،
فرشته شويد…» علت نهي از خوردن ميوه شجره را استنباط نمود كه خداوند متعال چون
كراهت دارد شما فرشته شويد و يا خلود در ملك ابدي پيدا كنيد، از اكل ميوه كه موجب
خلود يا فرشته شدن است نهيتان فرموده!

و اين قياس است كه عوف بن مالك مي گويد:

«قال رسول الله صلي الله عليه و سلم: تفرق علي
بضع و سبعين فرقه اعظمها فتنةً علي امتي قوم يقيسون الامور برأيهم فيحلّون الحرام
و يحرمون الحلال» رسول الله فرمودند: «امت من به هفتاد و اندي فرقه افتراق مي
يابند و بزرگترين فتنه انگيز از اين فرقه بر امتم، قومي هستند كه به قياس عمل مي
كنند، حرام را حلال و حلال را حرام مي گردانند».

و اين رأي است كه ابن قعنب مي گويد: «بر مالك
بن انس در بيماري كه در آن بدرود حيات كرد وارد شدم و سلام عرض كردم و نشستم، ديدم
گريه مي كند، عرض كردم، سبب گريه تان چيست؟ فرمودند: يا ابن قعنب چرا اشك نريزم؟
كه سزاوارتر از من به گريه و اشك ريزي است؟ به خدا سوگند دوست داشتم كه در هر
مسئله كه به رأيم فتوي دادم تازيانه مي خوردم…».

و شافعي در اين باره مي گويد: «مثل آنكش كه به
رأي فتوي داده است، سپس از اين روش توبه نموده است، مثل ديوانه اي است كه درمان
شده و بهبودي يافته و فهميده است چه گرفتاري بر سرش آمده است».

و عبدالله بن احمد بن حنبل مي گويد: «شنيدم
پدرم را كه مي فرمود: بعيد است كسي را ببيني كه به رأي فتوي دهد مگر آنكه در قلب
وي تزوير و دغل است و حديث ضعيف محبوب تر است نزد من از رأي…».

و بيان جامع در ابطان اين امور نو ظهور، آنكه
محال و باطل است، خداوند متعال ما را به قياس يا تعليل يا رأي يا تقليد امر كند
ولي بيان نكند: قياس چيست؟ و تعليل چيست؟ و رأي چيست؟ و كيفيت اِعمال آنها چگونه
است؟ و ميزان در مقيس عليه چه مي باشد؟ و تعليل به چه چيز واقع مي شود؟ و به رأي
چه كسي متوجه شويم؟ و از چه كسي تقليد كنيم؟ زيرا شناخت ضوابط اين امور بدون بيان
از صاحب شريعت تكليف مالايطاق، و در وسع و طاقت كسي نيست و بالله التوفيق (پايان
كلام ابن حزم).

ادامه دارد

 

امام صادق (ع):

علي و فاطمه عليهما السلام در آغاز زندگي خدمت
رسول اكرم (ص) رسيدند و از آن جناب خواهش كردند كه كارهاي خانه را در ميانشان
تقسيم كند. رسول خدا فرمود: كارهاي داخل خانه را فاطمه (س) انجام دهند و كارها
خارج بر عهده علي (ع) باشد. فاطمه مي گويد: خدا مي داند كه من چقدر از اين

مطلب خوشحال شدم كه كارهاي خارج خانه به عهده
من نيفتاد.

(بحار الانوار-  ج43 ص81)

/

آرامش هميشگي نفس مطمئنه

تفسير سوره رعد

آرامش هميشگي نفس مطمئنه

قسمت شصتم

آيت الله جوادي آملي

«tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3 Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$# »

(سوره رعد- 
آيه 27)

***

آنان که ايمان آوردند و قلبهايشان
به ياد خدا اطمينان مي يابد، همانا با ياد خدا، دلها مي آرامد.

در بحث هاي گذشته، به مناسبت
طمأنينه دل-  که اين طمأنينه فقط از ذکر حق
ناشي مي شود-  آيات سوره انفال مطرح شد که
اگر ذکر حق باعث طمأنينه استف چگونه مؤمنين وقتي به ياد حق متذکر مي شوند، قلبشان
مي طپد. و تذكر داديم كه اين آيه، طمأنينه
را در ذكر خدا، منحصر مي كند. يعني بدون ياد حق، دل مطمئن نمي شود نه اينكه ذكر حق
را در طمأنينه منحصر كند. طمأنينه بدون ذكر حق حاصل نمي شود نه اينكه ذكر حق هرگز
انسان را نمي گرياند و مضطرب نمي كند و نه اينكه انسان مطمئن هرگز اشك نمي ريزد و
نمي نالد و از خوف جهنم يا محروم شدن از لقاي حق نمي گريد؛ اين چنين نيست.
بنابراين، آيات سوره انفال، هيچ تعارضي ندارد.

بحثي كه به دنبال آن مطرح شد اين بود كه اصلا طمأنينه
در برابر خوف و هراس دل است يا اينكه اصلا طمأنينه در برابر ترس نيست. طمأنينه در
برابر خوف از جهنم و اشك ريختن و مانند آن نيست.

آري! ممكن است كسي داراي نفس مطمئنه باشد، و باز هم از
خوف هجران حق بنالد و بگويد: «ابكي لظلمه قبري، أبكي لضيق لحدي». من از تاريك قبر
و از تنگي لحد مي گريم.

پس طمأنينه در مقابل چيست؟

 

طمأنينه در برابر اضطراب

صاحبان نفوس مطمئنه هم در مسائل علمي و هم در مسائل
عملي و هم در مسائل اعتقادي آرامش دارند هرگز شك و شبهه و وهم نمي تواند در جزم
علمي آنها راه پيدا كند و آنها را مضطرب يا متوّهم سازد. پس طمأنينه در برابر خوف
نيست بلكه در برابر اضطراب است. هر اضطرابي، خوف مي آورد ولي هر خوفي محصول اضطراب
نيست.

بنابراين، خوف و رجاء يك مسئله است و طمأنينه و اضطراب
مسأله اي ديگر. انسان مطمئن در مسائل علمي، هيچ اشكالي نمي تواند او را متحير و
سرگردان كند. هيچ حادثه اي نمي تواند در عزم انسان مطمئن، در مسائل عملي، سستي
ايجاد نمايد.

اگر چيزي را روي يك فلز سبك گذاشتيم، چون جاي آرامي
نيست، مي لرزد و مطمئن نيست ولي اگر آن را در جاي سنگين گذاشتيم، مي گويند: مطمئن
است. اصولا آن زمين گود آبگير را «ارض مطمئنه» مي نامند ولي زمين صافي كه آب روي
آن جريان پيدا مي كند و مي رود، مطمئن نيست.

پس در ارتباط با خدا گاهي «رجاء» است و گاهي «خوف». و
خوف و رجاء هر دو از خدا است و اينطور نيست كه خوف و رجاء با طمأنينه و اضطراب،
يكي باشند. انسان مطمئن گاهي خائف است و گاهي راجي، امّا اضطراب ندارند.

غم و نشاط در برابر هم است اما انسان مؤمن در هر دو
حال، مطمئن است. اگر نعمتي به او رسيد مي گويد:«الحمد لله رب العالمين» و مطمئن
است. و اگر عارضه ي سختي براي او پيش آمد باز هم مي گويد:«الحمد لله رب العالمين؟»
يا «انّا لله و انّا اليه راجعون» و در آن حالت نيز، آرام و مطمئن است و هرگز
مضطرب نمي باشد.

شما وقتي به سيره ي انبيا عليهم السّلام در قرآن مي
نگريد، ملاحظه مي كنيد كه غم را به آنها نسبت مي دهند و ترس را هم نسبت مي دهند
ولي هرگز اضطراب را به آنها نسبت نمي دهند. پس انبيا هيچ وقت در مسائل فكري ـ
والعياذ بالله ـ شك و ترديد ندارند يا در راهي كه وظيفه آنها پيمودن آن است، مردْد
نيستند.

قرآن كريم وقتي شواهد طمأنينه را ذكر مي كند، اختصاص
به مرحله ي عمل ندارد. در مسائل علمي هم همينطور است. جريان حشر اكبر كه حضرت
ابراهيم سلام الله عليه از خداي سبحان، و نمونه اش را مسئلت كرد، براي تحصيل
طمأنينه است. حضرت ابراهيم فوق آن بود كه نداند، مرده چگونه زنده مي شود ولي مي
خواست نمونه اي از حشر اكبر را ببيند. عرض مي كند: تو چطور مرده را زنده مي كني.
او مي خواهد كه بدست خودش نيز اين كار انجام شود.

وقتي خداي سبحان مي فرمايد: «أو لم تؤمن» ـ ايمان دارم
ولي مي خواهم قلبم مطمئن شود. او مي خواهد كه هيچ شبهه و شك و وسوسه اي در قلبش
راه پيدا نكند. معلوم مي شود طمأنينه در برابر ترس نيست. كسي كه با برهان، مسئله
اي را مطالعه مي كند، مطمئن است. اگر كسي داراي دليل است «و علي بينه من ربّه» مي
باشد، او داراي نفس مطمئنه است. اما آن كسي كه دليل قاطع ندارد، مضطرب است. پس
طمأنينه در برابر اضطراب است.

 

نفس مطمئنه و آزمايش الهي

خداوند در سوره ي فجر، صاحبان نفوس مطمئنه را در برابر
كساني قرار مي دهد كه از حوادث بهره ي صحيح نمي برند؛ اگر چنانچه به آنها رفاه
ظاهري برسد، افراط مي كنند و اگر گرفتار فقر و تنگدستي بگردند، تفريط مي كنند و سخنان
ناهنجار بر زبان جاري مي سازند. «فأما الانسان اذا ما ابتليه ربّه فأكرمه و نعّمه
فيقول ربي أكرمن، و أمّا اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربّي أهانن»

                                                    
                             (سوره فجر ـ آيات 15- 16 )

–       اگر خداوند انسان را به نعمت و
مكنت مبتلا كرد و او را گرامي داشت، (آن انسان معمولي) مي گويد: هان! پروردگارم
مرا گرامي داشته (و بر ديگران امتياز بخشيده است!) و اگر خداوند انسان را به گونه
اي مبتلا كند كه روزيش را تنگ و سخت قرار دهد، پس مي گويد كه پروردگارم به من
اهانت نموده است!!

انسان يا مبتلا به مال و جاه و احترام و مقام
مي شودو يا مبتلا به فقر و تنگدستي و شدت. اين طور نيست كه اگر كسي پيش مردم و در
يك جامعه اي محترم و گرامي بود، مورد تكريم الهي قرار گرفته است يا به عكس. اينها
امتحان و آزمايش است. گاهي انسان توسط موقعيت اجتماعي يا ثروت يا سلامتي يا فقر يا
مرض مورد ابتلا و آزمايش قرار مي گيرد. هر دو امتحان و هر دو آزمايش الهي است. ولي
انسان هاي معمولي و عادي در هر دو حال خود را مي بازند؛ اگر مبتلا به ثروت و جاه و
مقام شوند،  افراط مي كنند و اگر مبتلا به
فقر و بي احترامي در جامعه شدند، تفريط مي كنند.

در برابر چنين انسانهايي، كساني قرار دارند كه
داراي نفس مطمئنه اند. صاحب نفس مطمئنه، اگر مبتلا به مال و عزت و شوكت گردد، آرام
است و اگر مبتلا به فقر و سختي و بيماري گردد نيز آرام است. صاحب نفس مطمئنه اگر
مبتلا به جاه و مقام گردد يا مبتلا به گوشه گيري و انزوا شود، در هر دو حالت آرام
است. شما اگر به جريان هايي كه در قرآن ذكر شده است بنگريد مانند جريان مادر حضرت
موسي يا حضرت يوسف، هيچ سخن از اضطراب نمي بينيد. اولياي خدا هرگز متحير نمي شوند.
زيرا هرگز به بيراهه  نمي روند و به غير
خدا تكيه نمي كنند. اما غمگين مي شوند. چون عاطفه دارند. خصوصيتهاي روحي و اخلاقي
دارند و اصلا اگر انسان غمگين و اندوهگين نشود، مورد آزمايش نمي تواند قرار بگيرد.

 

حزن هست ولي اضطراب نيست

در نمونه هاي مختلف قرآني، ملاحظه مي كنيد كه
هر جا سخن از مشكلات انبيا پيش مي آيد، هيچ سخن از اضطراب و تحير نيست. زيرا وقتي
انسان آرام شد، در سخت ترين حالات هم به خدا پناه مي برد و اين ياد خدا بودن، به
او آرامش مي بخشد. زيرا آرامش بدون ذكر خدا ممكن نيست.

يك كودكي كه غير از مادرش، كسي را نمي شناسد،
اگر از مادر كتك هم بخورد، باز خودش را به دامان مادر مي اندازد يعني از مادر به
خود مادر پناه مي برد. در آخرين استعاذه ي حضرت رسول (ص)و سلم آمده است كه عرض مي
كند: «أعوذ بك منك»-  از تو به تو پناه مي
برم . يعني: اگر تو ما را امتحان كردي، هيچ راهي براي پيروزي در امتحان، جز پناه
بردن به تو نيست. نه خودمان اين قدرت را داريم كه به اتّكا به قدرت خودمان، از
امتحان به در آييم و نه ديگري مي تواند به ما كمك كند.

وقتي به حضرت يعقوب اعتراض مي كردند كه چرا در
فراق يوسف اينقدر ناله مي كند، فرمود: «انما اسكو بثي و حزني الي الله» (سوره يوسف-
 آيه 86 ). اگر انسان عاطفه نداشته باشد،
در جهاد اكبر، كمالي براي او نيست. جهاد اكبر اين است كه تمام غم و غصه ها كه در
درون او عليه او بسيج شده اند، همه را سركوب كند تا پيروز شود. اگر كسي عاطفه و غم
و حزن نداشته باشد، در مصيبت درد نبيند، جهاد اكبر براي او معني ندارد. زيرا او
انسان تخدير شده است.

اينكه مي بينيم حضرت رسول (ص)و سلم در جريان
درگذشت فرزندش «ابراهيم» اشك مي ريزد، به خاطر اين است كه عاطفه دارد و دلش مي
سوزد ولي در هر دو حال، جز «حق» چيزي نمي گويد لذا در روايات ما آمده است كه:
مصيبت زده را از گريستن منع نكنيد. بگذاريد گريه كند تا آرام گردد. حزن نشانه ي
عاطفه است.

 

اطمينان، نعمت الهي است

حضرت امير (ع)در جريان وصاياي حضرت صديقه كبري (س)فرمود:
«اما حزني فسرمد» (نهج البلاغه-  خطبه 202)-
 اندوه من هميشگي است. چون او مي داند، چه
كسي را از دست داده است. محزون بودن غير از مضطرب بودن است. پس انسان مطمئن، ممكن
است محزون و ممكن است خائف باشد ولي اصلا مضطرب نيست. و اين اطمينان هم، نعمت الهي
است. يعني: اينطور نيست كه انبيا از پيش خود اطمينان داشته باشند. راه طمأنينه
انبيا، راه وحي و الهام و مانند آن است و اگر خداي سبحان از اين راه و مانند اين
راه، قلب آنها را مطمئن نمي كرد، قلبشان مي طپيد.

خداوند مي فرمايد: «و لولا أن ثبّتناك لقد كدت
تركن اليهم شيئا قليلا» (سوره اسراء-  آيه
74 )-  اگر مادلت را نگرفته بوديم و تو را
ثابت قدم-  نگردانيده بوديم، نزديك بود كه
اندك تمايلي به آن مشركان پيدا كني.

اگر انبيا آرام هستند براي اين است كه خداي
سبحان، قلبشان را گرفته است. چگونه؟ چون به ياد حق بودند، خدا دلشان را گرفت. خدا
وقتي قلب را گرفت، نمي گذارد كه آن قلب بلرزد چون قلب به دست مقلّب القلوب است، و
مقلّب القلوب، امين محض است. پس جاي شبهه براي اين دل نيست. او قدير مطلق است، پس
جاي عجز و ناتواني براي اين قلب نيست. اما حوادث نفساني براي اين دل پيش مي آيد و
اين حوادث را يكي پس از ديگري، از راه صحيح، رفع مي كند. او غمگين و محزون مي شود
و مي نالد ولي هرگز مردّد نيست. نه در اعتقادش ترديد است و نه در عزمش سستي راه مي
يابد.

بنابراين، «طمأنينه» از خداي سبحان، به عنوان
يك رحمت خاصّه بر قلب «ذاكر» نازل مي شود. طمأنينه، فيض و رحمت خاصّه ي خداست و
اين نظير ساير رحمت هاي خاصّه اش است كه آن را بر قلب انسان ذاكر نازل مي كند.
«فانزل الله سكينته عليه و ايّده بجنودٍ لم تروها». خطر در نهايت شدّت و آرامش هم
در نهايت كمال. به ديگري هم كه همراه او است، نهيب مي زند كه محزون مباش. چرا؟ چون
خدا با ما است «انَّ الله معنا» و در اثر اين ذكر الله است كه خداوند رحمت خاصّه
اش را شامل حالش قرار مي دهد. آن وقتي هم كه به مكه باز مي گردد، باز سخن از سكينه
و طمأنينه است. در آيه 4 از سوره ي فتح مي فرمايد:

«هو الذي انزل السكينه في قلوب المؤمنين
ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم»-  او است كه
سكينه و طمأنينه اش را بر قلوب مؤمنين نازل فرمود تا ايمانشان قوي تر و افزونتر
گردد. پس آرامش و طمأنينه، فيض خاصّي است كه بر قلب «مؤمن» نازل مي شود؛ مؤمني كه
به ياد خداست.

در همين سوره، آيه 18 مي فرمايد: «فعلم ما في
قلوبهم فأنزل السَّكينه عليهم فأصابهم فتحا قريبا»-  چون از دل آنها با خبر بود، دلهايشان را آرامش
بخشيد و پيروزشان كرد. اگر دل به ياد حق بود، خدا اين دل را محل نزول سكينه و
طمأنينه قرار مي دهد و آرامش مي دهد. آنها با همه ي محروميت ها كه داشتند، هرگز
نمي گفتند: چه كنيم؟! زيرا راه مشخص بود.

در سومين مورد، در آيه 26 مي فرمايد: «فأنزل
الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين و ألزمهم كلمه التقوي و كانوا أحقّ بها و
أهلها». چون اهل كلمه ي تقوي بودند و شايستگي داشتند، خداوند بر رسولش و بر
مؤمنين، سكينه و طمأنينه را نازل كرد. اينطور نيست كه طمأنينه و آرامش را با پول تحصيل
كرد و بدست آورد، بلكه زباني ذاكر و قلبي مؤمن مي خواهد. والحمد لله ربّ العالمين.

                                                                                                                
ادامه دارد

 

 

/

سخنان مهم مقام معظم رهبري بمناسبت روز ملي مبارزه با استکبار جهاني

سخنان مهم مقام معظم رهبري بمناسبت

روز ملي مبارزه با استکبار جهاني

بسم الله الرحمن الرحيم

اولاً به شما عزيزان، دانش آموزان،
دانشجويان، معلمان و پرستاران که اين اجتماع پرشور و صميمي را تشکيل داده ايد خوش
آمد عرض مي کنم و از خداوند متعال براي همه شما در هر سنگري که هستيد و به هر
وظيفه اي که اشتغال داريد، تقاضاي موفقيت و پيشرفت و تکامل مي نمايم.

روز 13 آبان بدليل التقاء سه حادثه
تاريخي که به شکل عجيبي به هم وصل هستند، روز مهمي در تاريخ ماست. امروز فرصتي است
که از يک درد بزرگ جهاني و يک بيماري سياسي مهلک که اکنون جهان بشريت دچا آن است و
ملت هاي بسياري از آن در رنج هستند، مطالبي عرض بشود.

سه حادثه روز 13 آبان هم، اتفاقا
در رابطه با همين مسئله اساسي و بيماري بزرگ است. حادثه اول، تبعيد امام است. يک
روز ملتي در زير فشار يک حکومت فاسد دست و پا مي زد و عده کثيري از مردم در خشم و
ناراحتي بودند. آن کسي که در آن روز و در آن سطح مي توانست احساسات مردم را هدايت
کند و افکار آنان را جهت بدهد و درد دل آنان را بيان کند و از خطرات اين راه
نترسد، فقط امام بزرگوار ما (ره) بود. او را در نيمه شب روزي مثل امروز، از خانه و
مسکن خود ربودند و از اين ملت دور کردند. اول ايشان را به زندان و بعد هم به تبعيد
فرستادند تا شايد خشم ملت هدايت نشود و مبارزه مردمي شکل نگيرد. ولي بر خلاف نظر
آنها امام رهبري خود را از تبعيدگاه هم ادامه داد و دست از افشاگري و بيان حقايق و
هدايت مردم برنداشت و اين ملت بخصوص جوانان، در يک مبارزه عمومي وارد شدند و 15
سال اين مبارزه ادامه پيدا کرد و در ادامه همين مبارزه، باز در مثل چنين
روزي-  13 آبان-  که همان دستگاه جبار، وابسته و فاسد و تحت تأثير
سياست هاي آلوده به همان بيماري-  که بعداً
عرض خواهم کرد-  دست جنايت خود را از آستين
درآورد و عده کثيري دانش آموز را به شهادت رساند، اما بالاخره حق پيروز شد. مبارزه
حق طلبانه مردم ايران به ثمر رسيد و دستگاه جبار و فاسد مجبور شد بساط خود را جمع
کند و آمريکا هم از کشور ما بيرون برود. باز در مثل چنين روزي خشم مقدس و حق
طلبانه يک عده جوان دانشجوي مسلمان، حادثه سوم يعني تسخير لانه جاسوسي را پيش
آورد. پس حوادث امروز حوادثي است بهم پيوسته و کلا  مربوط به همان بلايي است که مختصري درباره آن
عرض خواهم کرد.

بلاي بزرگ بشريت در جهان امرزو
عبارت است از چيزي که بنده آن را استبداد بين المللي و ديکتاتوري جهاني مي نامم.
اين اسم براي آنچه که امروز بر ملت ها مي گذرد، اسم مناسبي است. استبداد بين
المللي مرتبه اعلاي استکبار بين المللي و جهاني است. معناي استکبار جهاني اين است
که دولتها و قدرتهايي در دنيا هستند که با ملتها برخورد استکباري مي کنند و با آنها
ديکتاتورمآبانه مواجه مي شوند. ثروت آنهارا مي برند، در حکومت هاي آنها دخالت مي
کنند، در سياست هاي آنها اعمال نظر مي کنند و آنها را به اين سمت و آن سمت مي
کشانند. اين استکبار بين المللي است. همان چيزي که در قرن 18 و 19 با استعمار شروع
شد و بعد در قرن 20 به استعما نوين مبدل شد و در دوران اوج قدرتهاي استکباري، به
شکل استکبار جهاني درآمد که دنيا را بين دو قطب و قدرت تقسيم کرده بودند و هرکدام
يک جور ملتها را مي دوشيدند و آنها را در پنجه خود، مي فشردند. امروز چيزي که به
آن اضافه شده که مناسب است استبداد بين المللي ناميده شود، اين است که قدرتهاي
مستکبر جهاني و در رأس آنها ايالات متحده آمريکا براي ملت هاي ديگر حق حرف زدن و
اظهار نظر کردن هم قائل نيستند و هرکاري را که براي سياست خودشان مفيد و لازم
بدانند ولو به ضرر ملت يا ملت ها باشد انجام مي دهند. مثلا در قضيه عراق منطقه را
زير لگدهاي خودشان گرفتند و بوسيله نيروهاي مسلح و سلاح هاي کشنده خود، درهم
کوبيدند. يا توسط عناصر ديگري در مناطق گوناگون عالم-  مثل فلسطين اشغالي و لبنان-  با اشاره و کمک آنها، انواع فجايع و جنايات
انجام مي گيرد. اگر ملتي نظري بر خلاف جنايات و خواستهاي آنها ابراز کند يا دولتي
با آنها مخالفت کنند، آن ملت و يا دولت را با استبداد و ديکتاتوري کامل، به انواع
اتهامات متهم مي کنند تا بتوانند آنها را از ميدان خارج کنند. وسايل و ابزار
اينکار را هم دارند. راديوها، خبرگزاريها، وسايل سريع السير خبر و تحليل و تحليل
گران سياسي در اختيار آنها هستند. سلاح هاي کشنده و مرگبار هم در اختيار آنهاست.
آنها خود را محق جلوه مي دهند و هرکس را که مخالف آنها باشد، به اشکال فجيع، با
فشار سياسي يا نظامي و اقتصادي، از ميدان خارج مي کنند تا آب از آب تکان نخورد.
بطور نمونه در همين کشور اسلامي الجزاير، انتخاباتي اتفاق افتاد و جناحي پيروز شد
ولي بعد با اشاره و پشتيباني قدرت هاي استکباري، وضع بکلي عوض شد و اوضاع، عکس آن
شد که ملت خواسته بود. يا در همين منطقه خونبار بوسني و هرزگوين، چه جناياتي مرتکب
شدند. ملتهاي ديگر دم از استقلال زدند و خواست همه آنها مورد قبول واقع شد ولي
وقتي نوبت به ملت بوسني و هرزگوين-  که
اکثريت آنها مسلمان هستند-  رسيد و آنها
خود، حکومتشان را انتخاب کردند، ديديد چگونه دست به فاجعه آفريني و کشتار زدند و
دنيا هم ابتدا سکوت کرد و بعد هم با تبليغات کم رنگ و بي معني با اين حادثه عظيم
برخورد کردند، متجاوز و جنايتکار را رها کردند تا هرچه مي خواهد، بکند.

اين وضعيت حاکم بر دنياست. يعني
وجود يک عده قدرتمند که اگر در، صد مسئله هم با يکديگر اختلاف داشته باشند، در
تقسيم دنيا و مناطق نفوذ و فاشر بر اکثريت مردم علام، باهم هستند و اختلافي
ندارند. البته در تقسيم و غارت منابع جهان سوم و کشورهاي فقير با هم درگيري دارند
اما در اصل غارت منابع و فشار بر روي دولتهايي که مقاومت کنند، با هم هيچ اختلافي
ندارند. امروز يک طرف اينها هستند که هم از لحاظ تعداد دولت ها و هم از لحاظ آحاد
مردم، در اقليتند و در طرف ديگر، اکثريت دولتها و ملتهاي عالم هستند که محکومند از
آنها پيروي کنند.

البته ملت ها مستضعف و ناچارند و
امکانات ندارند و خيلي از دولتها و دولتمردان هم براي مطامع خود و چهار روز بيشتر
در رأس قدرت ماندن، تسليم آنها مي شوند. اين وضعيت دنياست. اين همان ديکتاتوري
جهاني است و وجود آن در هر کشور، به اين معني است که يک اقليتي که امکانات، پول و
تبليغات دارد در يک طرف، حاکم و مقتدر؛ و يک اکثريت عظيمي که مستضعف، ناراضي،
خشمگين و مخالف هستند، در طرف ديگر، محکوم و تحت سلطه باشند. همه عقلاي عالم چنين
وضعي را تقبيح مي کنند اما همين وضعيت، امروز در سطح جهان وجود دارد و روشنفکران
عالم هم آن را تماشا مي کنند، خونسرد از کنار آن مي گذرند، مسائل جزيي را بزرگ مي
کنند و مسئله اي به اين عظمت را مورد توجه قرار نمي دهند!

نويسنده ها، فيلمسازها، هنرمندها و
نام آوران عرصه قلم و هنر در سطح عالم و عمدتا در کشورهاي اروپائي و آمريکايي چنين
وضعي دارند. اينها به چيزهاي کوچک مي پردازند ولي چيزهاي بزرگ را ناديده مي گيرند.
گناهان هر چند کوچک، بنظر آنها گناه است، ولي گناهان بزرگ را هيچ مي پندارند.
چنانچه در يک نقطه اي از دنيا حادثه اي اتفاق بيافتد و پاي يک نفر در ميان باشد،
اگر براي او ارزش حيات قائل باشند، توجه مي کنند ولي اگر يک فرد سياهپوست يا
مسلمان باشد، از نظر آنها حتي ارزش حيات هم ندارد. اگر يک اروپايي يک جا يا گروگان
گرفته شد، يا اسير شود، يا رنج ببيند يا حتي احتمال اين ها هم باشد، شما مي بينيد
نويسندگان،مطبوعاتچي ها، خبرنگارها و شعراي فان کشور اروپايي طومار امضا مي کنند و
در همه دنيا پخش مي کنند و اظهار وجود مي کنند، اما حادثه عظيم ديکتارتوري يک قدرت
کوچک اما ثروتمند و داراي تکنولوژي و ابزار پيشرفته را، نسبت به اکثريت عظيم انسانها
هيچ مي دانند. قدرتها براي ملتها حق حيات و اعتراض و انتخاب و دموکراسي قائل
نيستند و حقوق آنها را نمي دهند و در مقابل، اين آقايان نشسته اند و تماشا مي
کنند. خود همين بي تفاوتي روشنفکران هم جزو متمم همان استبداد و ديکتاتوري جهاني و
عظيم است. اين وضع امروز دنياست.

بعد از فروپاشي شوروي اين استبداد
به نفع آمريکا و غرب افزايش پيدا کرده است. بنده قبلا در دو، سه نطق در مجاامع بين
المللي بر اين نکه به عنوان سلطه گري جهاني تکيه کردم ولي امرزو احساس مي کنم که
اصطلاح استبداد جهاني و ديکتاتوري بين المللي گوياتر است. اينها نسبت به ملتهاي
عالم يک نوع ديکاتوري به خرج مي دهند و اين، بلاي 
بزرگ بشريت است.

ملتها نمي توانند از دو حال خارج
باشند، يا بايد همانگونه که متاسفانه دولت هاي آنها مي خواهند، تسليم و غارت شوند
و آينده اي براي آنها نماند و خود هم به پيشرفت همين روال استبدادي و استعماري در
سطح عالم، کمک کنند و يا بايد در مقابل اين بلاي بزرگ بايستند و مبارزه کنند. خوب،
با چه کسي مبارزه کنند؟ پاسخ اينست که: طرف مقابل اگر چه يک جنس است، اما مظاهر
مختلف دارد. ملتها بايد با آن دستگاه و جرياني که ديکتاتوري جهاني را تقويت مي کند،
مبارزه کنند. اين جريان گاهي يک دولت است، گاهي دولت ديگري است و گاهي خود
آمريکاست. مبارزه گاهي با روشهاي مجاهدانه و از خود گذشتگي همراه است-  مثل آنچه که در فلسطين و لبنان اتفاق مي افتد-  و گاهي هم با روشهاي ديگري است. مهم مبارزه
ملتهاست. در اينجا ممکن است اين سؤال مطرح شود آيا اين مبارزات بحق است يا نه؟ در
پاسخ بايد گفت آيا با انصافهاي عالم مي توانند مبارزه يک ملت يا آحادي از يک ملت
را که مي خواهد در مقابل آن موج عظيم قدرت، مقاومت کند، مورد ملامت قرار بدهند؟
بديهي است که نمي توانند. اما تأسف اينجاست که تبليغات جهاني عليه اين مبارزين و
مقاومت کننده هاست. تبليغات جهاني آنها را با انواع و اقسام تهمتها متهم مي کنند،
براي اينکه آنها را از ميدان خارج کنند.

يکي از اين تهمتها همين مسئله نقض
حقوق بشر است. حقوق بشر در دست قدرتهاي جهاني مثل يک ابزار است تا اگر ديدند، ملت
يا دولتي با نظرات آنها مخالفت مي کند آن ملت و دولت را به نقض حقوق بشر و طرفداري
از تروريسم متهم کنند. امروز شما مي بينيد به جمهوري اسلامي ايران چه تهمتهايي را
مي زنند. همين تهمت نقض حقوق بشر و غيره، چيزهايي ساخته و پرداخته مغزهاي خبيث
تحليل گران و فعالان سياسي در اختيار آنهاست. کساني هستند که مي نشينند و تهمتي را
براي ملتها و دولتها مي سازند و خلق مي کنند. اينها ابزارهاي دست قدرتها هستند.
تهمت هايي را که به ملتها وارد کرده اند کمتر از اتهاماتي که بدولتها وارد مي کنند
نيست.

در اين نظام جمهوري اسلامي بارها
به ملت ايران تهمت زدند. مسئله اين نيست که اينها با دولتمردان جمهوري سالامي
مخالفند، خير، اينها با ملت ايران مخالفند! همينها بودند که مي گفتند ملت عظيمي که
در اجتماعات ميليوني نماز جمعه با آن شور و شوق اوايل انقلاب شرکت مي کنند پول مي
گيرند؟ آيا اين اهانت به يک ملت يست؟ آيا يک ملت را کهنه پرست و متعبد به امور غير
منطقي خواندن و دگم معرفي کردن اهانت به يک ملت نيست؟ جرم اين ملت چيست؟ جرم اين
ملت اينست که از آن دو راه که عرض کرديم، راه مبارزه رويارويي را انتخاب کرده است.

شما مي بينيد که اين شخص جديدي که
ممکن است در صحنه سياست آمريکا روي کار بيايد باز بعد از چند روز شعار حقوق بشر را
مطرح خواهد کرد و دنيا مجدداً شاهد تکرار همين صحنه مفتح خواهد بود که ديگران را
به نقض حقوق بشر متهم کنند.

الان چه کسي در دنيا حقوق بشر را
نقض مي کند؟ کسي حقوق بشر را نقض مي کند که از اسرائيل غاصب حمايت مي کند. آيا آنچه
که امروز در فلسطين مي گذرد، بزرگترين نمونه نقض حقوق بشر نيست؟!

پس چرا اينها اعتراض نمي کنند؟ کسي
حقوق بشر را نقض مي کند که از اسرائيل غاصب حمايت مي کند. آيا آنچه که امروز در
فلسطين مي گذرد، بزرگترين نمونه نقض حقوق بشر نيست؟!

پس چرا اينها اعتراض نمي کنند؟ اگر
طرفدار حقوق بشرند چرا به اسرائيل کمک مي کنند؟ آنچه که امروز در شرق اروپا مي
گذرد هم همينطور است. در همين منطقه بوسني و هرزگوين، آيا شنيع ترين و فجيع ترين
نمونه نقض حقوق بشر انجام نمي شود؟ مگر نديديد کساني از دستگاه هاي غير مسئول دنيا
به آنجا رفتند و از فجايعي که در آنجا اتفاق مي افتد گزارش آوردند؟! مگر همه خبر
ندادند که زمستان امسال مسلمانان بوسني و هرزگوين، زمستان سخت و مهلکي است؟! مگر
عکسها را نديدند؟! مگر فيلمها را نشان ندادند و مگر وضع اردوگاه ها را توصيف
نکردند؟! پس چرا وارد نمي شوند و ناقضين حقوق بشر را محکوم نمي کنند؟! چرا کار
آنها از زبان فراتر نمي رود؟! چرا وقتي در حادثه اي مثل قضيه کويت که پاي منافع و
سياستهاي خودشان درميان است و مسئله اسلام و مسلمين و مستضعفين مطرح نيست، آنجور
لشگر کشي مي کنند؟ در قضيه کويت براي آمريکا مشکلي وجود نداشت. آمريکا به خرج
ديگران وارد شد، جنگ کرد و عراق را بمباران کرد، اگر عراق خراب شود به ضرر آنها
نيست. کويت ويران شود به ضرر آنها نيست. آيا آنها حاضرند چنين خرابيهايي را در
ايالات و مرزها و کشورهاي خودشان تحمّل کنند؟ آنجور در خليج فارس فاجعه به راه
انداختند و محيط زيست را که اينقدر از آن دم مي زنند، در منطقه از بين بردند. آيا
حاضرند در مناطق زيست خودشان چنين کاري انجام بشود؟! پس بدانيد اينها به فکر حقوق
بشر نيستند اگر بفکر حقوق بشر بودند وضع دنيا گونه ديگري مي بود و اين رابطه آکل و
مأکول بين آنها و ملت ها وجود نداشت و اينهمه فشار بر ملت هاي ضعيف وارد نمي آمد.
مسئله حقوق بشر نيست. تکرار شعار نقض حقوق بشر يک امر مفتضحي است و خوب است که
ديگر آنها اين شعا را ندهند و اگر هم بدهند بدانند که دنيا گوش نخواهد داد و کسي
اعتنا نخواهد کرد. باز فردا نيايند مسئله حقوق بشر را مطرح و الزاماتي براي ملت
ايران درست کنند. اينها کي هستند که مسئله حقوق بشر را مطرح بکنند؟ اينها دشمنان و
ناقضين حقوق بشرند منتهي وقيح و پررو هستند. بلندگوها هم دست آنهاست و هرکس را
بخواهند متهم مي کنند مثل اينکه يک انسان فاسق، فاجر و بدکار و منحرف گوشه اي بايستد
و انسانهاي پاکدامن را به فسق، فجور و بدرفتاري و ناپاکدامني متهم کند. وضعيت
امروز حقوق بشر اينجور است. اين وضعيت دنياست. تنها ملت و دولتي در دنيا که متفقاً
و متحداًًَ در مقابل اي سياست زورگويانه ايستاده است، همين ايران اسلامي عزيز
شماست.

در جاهاي ديگر اگر دولتها مشاهده
کنند که در ملتها انگيزه مقاومت هست، به آنها کمک نمي کنند، ما دولتهايي را مي
شناسيم که احساسات ضد سلطه گري دارند. اينجور نيست که همه دولتها آن طرفي باشند
ولي جرأت نمي کنندو نه جرأت مي کنند خودشان اقدام کنند و نه جرأت مي کنند ملت
هايشان را به اقدام وادارند درحاليکه اين اشتباه است. اقدام ملتها اقدامي است که
دشمن مستکبر و مستبد نمي تواند هيچ پاسخي به آن بدهد. اقدام ملتها براي مستکبرين
شکننده است. چرا اين دولتها ملت را وارد صحنه نمي کنند؟

ملت ما بحمدالله در صحنه است. ملت
ما امروز نقطه اميد يگانه اي است که در نزد ملت هايي که زير ستم هستند، مثل ستاره
اي مي درخشد. مواظب باشيد اين نقطه اميد ملتها کور نشود و سعي کنيد اين ستاره
درخشان، روز بروز نور اميد را بدل ملت ها بيشتر بتابانيد. اين وظيفه تاريخي ملت
ماست.

گمان نکنيد که اگر مبارزه ملت
ايران سر نمي گرفت و ملت نمي ايستاد، مشکلاتي براي ملت ايران در محيط زندگي اش
بوجود نمي آمد. اين فکر، تبليغ دشمن است. نبايد تصور شود که اگر ملت ايران تسليم
زور آمريکا و استبداد جهاني بشود، حال و زندگي خوبي خواهيد داشت. اين اشتباه است.
شما ببينيد کشورهايي که تسليم شدند، چه روزگاري دارند، من نمي خواهم از اين کشورها
اسم بياورم. شما خود مي توانيد ببينيد چه وضع فاجعه باري در اين کشورها وجود دارد.
اگر عزت و رفاه و آزادي و استقلالي در کشور هست همه درسايه ايستادگي در مقابل
استکبار جهاني است.

بيشترين اميد من در اين مورد به
شما جوانان است. حرف درباره شما جوانان بسيار است که امروز مجال طرح آنها نيست چرا
که شما انشاء الله مي خواهيد به تظاهرات برويد و به ديگران محلق بشويد و من نمي
خواهم وقت شما را بگيرم.

اجمالاً عرض کنم که:

شما دانشجويان و دانش آموزان چه
پسرها و چه دخترها وظايف سنگيني بر دوش داريد. شما غير از وظيفه درس خواندن که
وظيفه دانش آموزي و دانشجويي است، وظيفه انقلابي و اسلامي و ديني هم در محيط
دانشگاه و مدرسه بر دوش داريد. اين مبارزه، مبارزه امروز و يکروز و دو روز و يکسال
و دوسال نيست، مبارزه نسل هاست. نسلي که از مبدأ و آغاز انقلاب فاصله گرفته اگر
بخواهيد ايران را به عزت برساند و آن را بسازد و به آن عظمت ببخشد و آن را الگوي
زنده اي در مقابل ملت هاي ديگر قرار بدهد و بيني استکبار را به خاک بمالد، بايد يک
نسل انقلابي، اسلامي و متدين باشد و آن نسل، شما هستيد. شما دانشجويان و دانش آموزان
امروز، گردانندگان فرداي چرخهاي اين کشور هستيد. امروز خودتان را بسازيد. دانشگاه
ها را بسازيد و محيط دانشگاه و دبيرستان را انقلابي و اسلامي کنيد، آيا نمي بينيد
که بيشترين توجه دشمن به اين محيط ها معطوف شده است؟ اين براي چيست؟ براي اينکه از
اين محيط ها مي ترسد. در محيط دانشگاه، جوانان انقلابي و مسلمان مانند يک دست و يک
تن با يک فکر حرکت کنند که آن فکر، اسلام و انقلاب است. محيط را اسلامي و انقلابي
کنيد. از هرچيزي که مخل به يگانگي در راه خدا و انقلاب باشد، پرهيز کنيد تا
بتوانيد دانشگاهي بسازيد که فرداي ايران را تأمين و جمهوري اسلامي را در مقابل
دشمنان و بدخواهان، پيروز کند و ملت ايران را در مقابل دوستان و اميدواران عالم،
روسفيد گرداند. محيط دبيرستان ها هم بايد همينطور باشد. جوانان مسلمان و بچه هاي
مؤمن ما در اين انقلاب نقش داشتند.

امروز، روز بخون غلطيدن تعدادي از
همين دانش آموزان است. رژيم منحوس پهلوي هم با دانش آموز مؤمن و انقلابي مخالف بود
و مي خواست او را فاسد و ضايع کند و اگر نشد، از بين برود. امروز خوشبختانه
استکبار و استبداد جهاني نمي توانيد به دانش آموزان عزيز، آسيب جسماني برساند.
الحمدلله سدي به ارتفاع جمهوري اسلامي با قدرت جلو تجاوز دشمن را گرفته  است، اما ممکن است از لحاظ تضييع و افساد
معنوي، بتواند کاري انجام دهد. بايد مواظب بود. اين تکليف بر دوش شماست.

امام بزرگوار چند صباحي در ميان ما
زندگي کرد و بعد از ميان ما رفت. همه افراد اينجور هستند. فرد که ابدي نيست. فرد
بايد بتواند وظيفه اش را در مدت کوتاه عمر يعني همين چند صباح انجا دهد. امام رفت
و همه ما هم رفتني هستيم. اما اين انقلاب و ملت ماندني است. اين کشور و عزت و
استقلال ما انشاء الله پايدار است. و اين پايداري به کمک شما جوانان و خودسازي
شماست.

خودتان را بسازيد. من عرض مي کنم
که همه توطئه ها و دشمني ها و خباثت ها که عرض شد در مقابل اراده و عزم ملت ها هيچ
و پوچ است. آنها هيچ کاري نمي توانند بکنند. اين دولت ها هستند که آسيب پذيرند
آنهم دولت هايي که بمردم متکي نباشند. دولت ها هم اگر بمردم متکي باشند (مثل دولت
جمهوري اسلامي) محکم و قوي خواهند بود. دولتهايي که بمردم خودشان متکي نيستند آسيب
پذيرند و مجبورند براي آنکه بمانند، با آمريکا بسازند. اما ملت ها و دولت هاي متکي
به ملت ها آسيب پذير نيستند. اين يک درس براي ما و همه ملت هاست. ما مي توانيم
بيني استکبار را بر خاک بماليم و مانع از نفوذ استبداد جهاني باشيم. حتي من بالاتر
از اين را عرض مي کنم: ما مي توانيم قدرت استبداد جهاني را در سطح بين المللي
بشکنيم.

البته اين کارها با صبر و حوصله و
استمرار مبارزه و تلاش، شدني است. يک روز کسي خيال نمي کرد که ابر قدرت شوروي از
بين برود ولي ديديد که از بين رفت. ملت ها مي توانند معجزه بکنند و اين معجزه
انشاءالله  بوقوع خواهد پيوست. من همه شما
جوانان و عزيزان را به خدا مي سپارم و اميدوارم که موفق باشيد و توصيه پايبندي به
اسلام و روش انقلاب را در هيچيک از حالات فراموش نکنيد و اين روز را انشاء الله
گرامي بداريد.

والسلام عليکم و رحمة الله و
برکاته

(13/8/71)

 

 

/

ولادت صديقه کبري (س)

«سالروز
ميلاد فرخنده حضرت فاطمه (س) و فرزند عزيزش امام خميني (ره) و روز زن بر امت
اسلامي مبارک باد»

 

ولادت
صديقه کبري (س)

«از
امام محمد باقر (ع) پرسيدند: چرا فاطمه (س) به نام زهرا ناميده شد؟ فرمود: زيرا
خدا او را از نور عظمت خودش آفريد. بواسطه نور آن حضرت آسمان و زمين روشن شد به
حدّي که ملائکه تحت تأثير آن نور قرار گرفتند و براي خدا به سجده افتادند، گفتند:
خدايا اين نور چيست؟ فرمود: شعله اي است که از نور عظمت خودم آفريدم و در آسمانها
ساکنش نمودم. او را از صلب بهترين پيمبران خارج مي کنم تا مردم را به سوي حق هدايت
کنند. آنان جانشينان پيغمبر من خواهند بود».

(کشف
الغمه-  ج2 ص90)

از
روزي که پيامبر بزرگ اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) با خديجه کبري ازدواج کرد،
زنان مکه از حضرت خديجه اعراض و دوري کرده و حتي بر او سلام هم نمي کردند. خديجه
خيلي از اين مسئله ناراحت و رنج مي برد تا اينکه به فاطمه عليها سلام حامله شد.

امام
صادق (ع) مي فرمايد: وقتي که حضرت خديجه به حضرت فاطمه باردار شد، غم و غصه اش
رفت، چرا که اين جنين مقدّس در شکم مادر با او حرف مي زد و سخن مي گفت و وادار به
استعانت و صبرش مي نمود. خديجه از حضرت رسول الله (ص) اين امر را پنهان داشت تا
اينکه روزي حضرت بر او وارد شد و ديد که با کسي صحبت مي کند. به او فرمود: با چه
کسي داري حرف مي زني؟

خديجه
پاسخ داد: با جنيني که در شکمم است، حرف مي زنم و او هم با من تکلّم مي کند و
مأنوس هستيم.

حضرت
فرمود: يا خديجه! اکنون جبرئيل را مي بينم که بشارتم مي دهد و خبرم مي دهد که آن
يک دختر است؛ دختري که نسل پاک و طاهر و مبارک از او خواهد بود؛ دختري که تبار من
از او به وجود خواهد آمد؛ دختري که ائمه و خلفاي الهي در زمين پس از انقضاي دوران
وحي از نسل او خواهند بود.

مدتي
گذشت، تا اينکه سرانجام وقت ولادت فرا رسيد. خديجه در پي زنان قريش و بني هاشم
فرستاد که بيائيد به من کمک کنيد. آنها در پاسخ گفتند: تو از ما جدا شدي و سخن ما
را نپذيرفتي و با يتيم ابوطالب، محمّد، همو که فقير است و پولي ندارد، ازدواج
کردي. ما به تو هيچ کاري نداريم و هرگز ياريت نمي کنيم.

خديجه
بسيار غمگين و مضطرب شد. ناگهان چهار بانوي گندمگون قد بلند-  که گويي از بني هاشم بودند-  بر او وارد شدند. نخست خديجه از ديدارشان وحشت
و ترس کرد. ولي فوراً يکي از آنان به خديجه گفت: نگران نباش؛ ما فرستادگان
پروردگارت براي تو هستيم. من ساره ام و اين آسيه دختر مزاحم است که دوست تو در
بهشت مي باشد و اين ديگري مريم دختر عمران است و چهارمي «کلثم» خواهر موسي بن
عمران است. خداوند ما را فرستاده است که قابلگي تو را به عهده بگيريم. پس يکي در
طرف راست و ديگري در طرف چپ و سومي روبرو و چهارمي در پشت سر قرار گرفتند و با
کمال آرامش و راحتي، فاطمه زهرا به دنيا آمد؛ پاک و طاهر و مطهّر.

وقتي
فاطمه بر روي زمين قرار گرفت، از سيماي مبارکش نوري برخاست که در تمام خانه هاي
مکه وارد شد و شرق و غرب زمين را نوراني کرد… فاطمه زهرا (س) به محض ولادت
شهادتين را بر زبان جاري ساخت و بر بانوان حاضر سلام کرد و هريک را با نامش، نام
برد آنان به يکديگر بشارت دادند و اهل آسمان ها هم به يکديگر بشارت دادند و در
آسمان نوري پديد آمد که فرشتگان، قبل از آن روز، مانند آن را نديده بودند.

آن
بانوان به خديجه گفتند: اي خديجه! بگير اين فرزند را، پاک و طاهر و مطهر و مبارک.

در
هر صورت، فاطمه زهرا، سرور زنان جهان و نور چشم رسول خدا، پنج سال پس از بعثت
پيامبر در روز جمعه، بيستم جمادي الثانيه چشم به دنيا گشود. هشت سال از عمر مبارکش
مي گذشت که هجرت بزرگ رسول خدا، (ص) به مدينه منوره آغاز شد و زهراي اطهر نيز 10
سال در مدينه زندگي کرد و پس از رحلت رسول الله، هفتاد و پنج روز بيشتر زندگي نکرد
و در اثر شکنجه هاي وارده از سوي مخالفين، بيمار شد و از دنيا رفت.

حضرت
زهرا (س) نُه اسم دارد: فاطمه، صدّيقه، مبارکه، طاهره، زکيّه، راضيه، مرضيّه،
محدّثه و زهراء.

رسول
خدا (ص) فرمود: من نام دخترم را فاطمه گذاشتم، زيرا خداوند او را و هر که او را
دوست بدارد، از آتش جهنم دور نگه مي دارد: «اني سمّيت ابنتي فاطمة لانّ الله عزوجل
فطمها و فطم من احبّها من النار».

مناقب
حضرت زهرا

هرچه
در فضائل و مناقب زهراي مرضيّه عليها السلام گفته شود کم است.

زيرا
زهرا کسي است که پيامبر هر وقت مشتاق بوي بهشت مي شد، او را مي بوئيد و مي بوسيد.

زهرا
نور ديده و ميوه قلب رسول خدا است.

زهرا
سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين است.

زهرا
عزيزترين و گرامي ترين انسان نزد رسول خدا است.

ابوهريره
گويد: شنيدم رسول خدا (ص) را که فرمود:

«اول
شخص تدخل الجنة فاطمة» اولين کسي که وارد بهشت شود، فاطمه است.

از
امام صادق (ع) سؤال شد: معناي «حي علي خير العمل» چيست؟ حضرت فرمود: «خير العمل»
نيکي کردن به فاطمه و فرزندانش است.

جابر
جعفي از امام باقر (ع) نقل مي کند که رسول خدا (ص) فرمود: «ان الله ليغضب لغضب
فاطمة و يرضي لرضاها»-  همانا خداوند به
خشم فاطمه، خشم مي کند و به رضاي فاطمه، خشنود مي شود.

نافع
بن ابي حمراء گويد: هشت ماه تمام شاهد بودم که هرگاه رسول خدا (ص) براي نماز ظهر،
از منزل خارج مي شدند، به در خانه فاطمه که مي رسيدند، صدا مي زدند:

«السلام
عليکم اهل البيت و رحمة الله و برکاته، الصّلاة* انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس
اهل البيت و يطهرکم تطهيراً».


سلام و درود بر شما اهل بيت و رحمت خدا و برکاتش. وقت نماز است، برخيزيد. همانا
خداوند مي خواهد که هر رجس و ناپاکي را از شما اهل بيت دور سازد و شما را پاک و
طاهر قرار دهد.

مجاهد
گويد: روزي رسول خدا (ص) از منزل خارج شد، در حالي که دستش در دست فاطمه (ع) بود.
پس فرمود:

«هرکه
اين را بشناسد، شناخته است و هرکه نمي شناسد اين فاطمه دختر محمد است. اين پاره اي
از تن من است. اين قلب من و روح مابين دو پهلوي من است. هرکه او را اذيت کند، مرا
اذيت کرده و هرکه مرا اذيت کند، خدا را اذيت کرده است».

امام
صادق (ع) مي فرمايد: رسول خدا (ص) فرمود:

«فاطمه
پاره اي از تن من است، هرکه او را ناراحت و نگران کند، مرا ناراحت کرده و هرکه او
را خوشحال کند، مرا خوشحال کرده است».

فاطمه
عليها السلام خودش روايت کرده است که پدرش رسول خدا (ص) فرمود:

«اي
فاطمه! هرکه بر تو درود بفرستد، خداوند گناهانش را بيامرزد و در بهشت به من ملحقش
نمايد».

راستي
چه سرّي دارد که رسول خدا در موارد گوناگون و در مناسبتهاي مختلف اعلام مي دارد و
تأکيد مي کند هرکه فاطمه را بيازارد مرا آزرده و هرکس مرا بيازارد، خدا را آزرده
است، تا جائي که خود دست حضرت زهرا را بگيرد و به مردم اين مطلب بسيار مهم را
اعلام فرمايد. چرا پيامبر اينقدر به اين مسئله حسّاس است. پيامبر اکرم اين مطلب را
بقدري تکرار مي کند که تمام مردم، بزرگ و کوچک، زن و مرد، همه و همه بشنوند و
بدانند که براستي اذيت کردن فاطمه، اذيت کردن خدا است و کسي که حضرت را اذيت کند،
خدا و رسولش را اذيّت کرده و بوئي از بهشت نخواهد بود.

روايت
بسيار عجيبي در امالي صدوق رحمه الله نقل شده است که حضرت رسول از ظلمهايي که بر
اهل بيت بويژه بر دختر عزيزش فاطمه واقع مي شود خبر داده است، و هرچند اين مقال
بمناسبت ولادت صديقه طاهره (س)نوشته شده است، ولي حال که سخن بدين جا رسيد، خوب
است، خلاصه اي از آن روايت را نقل کنيم تا خوانندگان خود به علت تاکيد پيامبر پي
ببرند. پيامبر آينده را مي ديد و مي فهميد که چه مصيبت ها بر زهرايش وارد خواهد شد
و لذا آن همه سفارش کرد، اما متاسفانه نه تنها مخالفين ترتيب اثر ندادند که
بيشترين جنايت ها را در حق اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام روا داشتند.

در
امالي شيخ صدوق از ابن عباس نقل شده است که حضرت ضمن يک حديث طولاني فرمود:

«اما
دخترم فاطمه، او است سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين، و او است پاره تن من و
او است نور دو چشم من و اوست ميوه قلب من و او است روح ما بين دو پهلوي من و او
است حوراي انسيّه. هرگاه در محرابش، در برابر پروردگارش مي ايستد، نورش براي
فرشتگان آسمان چنان مي درخشد که مانند درخشيدن ستارگان براي اهل زمين. و خداي
عزوجل به ملائکه اش مي فرمايد: فرشتگان من! به کنيزم و سرور کينزانم فاطمه بنگريد،
چگونه در برابرم ايستاده و از خشيت من، استخوانهايش مي لرزد. او با تمام قلبش به
عبادتم برخاسته است. من شما را گواه مي گيرم که شيعيانش را از آتش دوزخ در امان
نگه خوام داشت.

و
همانا من هر وقت او را ببينم، به ياد مصيبت هايش، پس از خودم، مي افتم، گويا مي
بينم که حرمتش هتک شده، حقّش غصب گرديده، ارثم منع شده، پهلويش شکسته، جنينش سِقط
شده و فرياد مي زند: يا محمداه! پس کسي جوابش نمي دهد و استمداد مي کند، پس کسي
ياريش نمي کند. او پس از من همواره گريان، نالان و محزون است. گاهي به ياد انقطاع
وحي از منزلش مي افتد و گاهي فراق مرا به ياد مي آورد و مي گريد. شب که او را در
برگرفت، وحشت مي کند چرا که هرشب به صداي قرآن خواندنم لذت مي برد و گوش فرا مي
داد و آن وقت خود را تنها و بي ياور مي بيند پس از آن که در زمان پدرش، عزيز و
محترم بود.

در
آن وقت است که تمام انسش به نداي ملائکة الله است، هما ندائي که به مريم دختر
عمران مي دادند و در آن وقت مي گويند:

«يا
فاطمة، ان الله اصطفاک و طهّرک و اصطفاک علي نساء العالمين. يا فاطمة، اقنتي لربک
و اسجدي وارکعي مع الراکعين»


اي فاطمه! خداوند تو را برگزيد و پاک و طاهر قرار داد و بر زنان جهانيان برتري داد.
اي فاطمه! براي خدايت عبادت کن، به خاک بيفت و همراه با رکوع کنندگان رکوع کن.

فرا
رسيدن اين عيد سعيد را به تمام محبّان و علاقمندان و پيروان حضرتش تبريک و تهنيت
مي گوئيم و توفيق پيروي هرچه بهتر از مکتب اهل بيت عصمت و طهارت را براي همگان
مسئلت داريم.

پيامبر
گرامي اسلام:

«ان
ابنتي فاطمة ملا الله قلبها و جوارحها ايماناً الي مشاشها تفرّعت لطاعة الله.

(بحار
الانوار-  ج43 ص46)

ايمان
به خدا در اعماق دل و باطن زهرا چنان نفوذ کرده که براي عبادت خدا، خودش را از همه
چيز فارغ مي سازد.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

فضيلت تسبيح حضرت زهرا (س)

*امام باقر (ع):

«من سبح تسبيح فاطمه الزهراء عليها
السلام ثم استغفر الله، غفر له».

(بحار-  ج82- 
ص336)

هرکه تسبيح حضرت زهرا(س) را بگويد،
سپس طلب آمرزش از خداوند کند، خدا او را بيامرزد.

*امام صادق (ع):

«من سبح تسبيح فاطمه قبل ان يثني
رجليه من صلاة الفريضة، غفر الله له».

(دعائم الاسلام-  ج1- 
ص168)

هرکس پس از نماز واجب، قبل از
اينکه پايش را جمع کند، تسبيح حضرت زهرا(س) گويد، خداوند، او را بيامرزد.

*امام صادق (ع):

«من بات علي تسبيح فاطمة کان من
الذاکرين الله کثيرا و الذاکرات».

(مجمع البيان-  ج8 ص 358)

هرکه بر تسبيح حضرت زهرا (س) به
خواب رود (يعني قبل از خواب، تسبيح حضرت زهرا را بخواند) از مردان يا زناني باشد
که بسيار ذکر خدا مي گويند.

*امام صادق (ع):

«عن عبدالله بن سنان قال، سمعته
(ع)يقول: «من سبح تسبيح فاطمة في دبر المکتوبه من قبل ان يبسط رجليه اوجب الله له
الجنة».

(بحار الانوار-  ج82 ص332)

عبدالله بن سنان گويد: از امام
صادق (ع) شنيدم که مي فرمود: هرکه پس از نماز واجب و پيش از اينکه پايش را جمع
کند، تسبيح حضرت زهرا بگويد، خداوند بهشت را براي او واجب گرداند.

*امام صادق (ع):

«تسبيح الزهراء فاطمة عليها السلام
في دبر کل صلاة، احب الي من صلاة الف رکعة في کل يوم».

تسبيح حضرت زهرا عليها السلام، پس
از هر نماز، نزد من محبوب تر و دوست داشتني تر است از هزار رکعت نماز در هر روز.

*امام باقر (ع):

«من سبح تسبيح الزهراء عليها
السلام ثم استغفر غفر له، و هي مائة باللسان و الف في الميزان، و تطرد الشيطان و
ترضي الرحمن».

(ثواب الاعمال-  ص148)

هرکه تسبيح حضرت زهرا (س)بگويد،
سپس طلب آمرزش کند، خداوند او را بيامرزد و اين تسبيح هرچند در زبان صد ذکر است
ولي در ميزان (اجر) هزار است و اين تسبيح، شيطان را از انسان مي راند و خداي رحمان
را راضي و خشنود مي گرداند.

*امام صادق (ع):

«يا ابا هارون، انا نأمر صبياننا
بتسبيح فاطمه عليها السلام کما نأمرهم بالصلاة، فالزمه فانّه لم يلزمه عبد فشقي».

(امالي صدوق-  ص345)

اي ابا هارون! ما کودکان را به
تسبيح حضرت زهرا امر مي کنيم، همچنانکه آنان را به نماز امر مي کنيم، پس بر آن
مداومت کن زيرا هيچ بنده اي نيست که بر آن مداومت کند، پس بدبخت گردد.

*امام صادق (ع):

«من سبح تسبيح فاطمة عليها السلام
قبل ان يثني رجليه بعد انصرافه من صلاة الغداة، غفرله، و يبدأ بالتکبير». ثم قال
ابوعبدالله (ع)لحمزة بن حمران: «حسبک بها يا حمزة».

(قرب الاسناد-  ص4)

هرکه پس از نماز ظهر و قبل از
اينکه از جايش برخيزد و پايش را جمع کند، تسبيح حضرت زهرا (س)را بگويد، مورد آمرزش
و مغفرت قرار گيرد. و تسبيح را با تکبير (الله اکبر) آغاز کند.

سپس حضرت به حمزة بن حمران فرمود:
اي حمزه! اين تسبيح تو را بس است (براي تعقيب و يا اينکه براي آمرزش گناهانت کافي
است).

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

اهل بيت پيامبر (ص)

« $yJ¯RÎ) ߉ƒÌãƒ ª!$# |=Ïdõ‹ã‹Ï9 ãNà6Ztã }§ô_Íh9$# Ÿ@÷dr& ÏMøt7ø9$# ö/ä.tÎdgsÜãƒur #ZŽÎgôÜs? ».

(سوره احزاب-  آيه 33)

همانا خدا مي خواهد که تنها از شما
اهل بيت، رجس و پليدي را دور سازد و شما را پاک و مطهر قرار دهد.

***

 

بي گمان تمام پيروان اهل بيت عصمت
و طهارت عليهم السلام اين آيه را از بر دارند و ما فقط به عنوان تيمّن و تبرّک آن
را ذکر کرده و بسنده مي کنيم به ذکر چند روايت از برادران اهل سنّت که معلوم شود
اين آيه که داراي ويژگيهاي خاصّي است، تنها و تنها درباره اهل بيت نازل شده که در
زمان پيامبر و هنگام نزول، منحصر مي شدند به علي و فاطمه و حسن و حسين (ع)، و
دلالت مستقيم بر عصمت اهل بيت عليهم السلام دارد. اين آيه با واژه «انّما» آغاز
شده است که دلالت بر حصصر مي کند يعني اراده خداوند منحصراً عصمت را در اهل بيت
پيامبر قرار داده ولاغير.

بهرحال اهل سنت از چهل طريق
روايتهاي زيادي را نقل کرده اند که اين آيه اختصاص به پيامبر و علي و فاطمه و
حسنين عليهم السلام دارد و هرگز شمال حال همسران پيامبر نمي شود، چرا که بيشتر
روايتها را ام سلمه نقل کرده و گفته است: اين آيه در منزل او نازل شده و وقتي که
حضرت رسول، اهل بيت خود را در زير کِسا جمع کرده بود، او هم درخواست کرد که همراه
با آنان بيايد ولي پيامبر او را منع کرد و برايش طلب خير از خداوند نمود. وانگهي
سياق آيات قبل و بعد از اين آيه، نشان مي دهد که خطاب، يکمرتبه از زنان پيامبر گرفته
شده و کساني ديگر را مخاطب قرار مي دهد که در ميان آنان، مرد وجود دارد چرا که
واژه هاي «عنکم» و «يطهرکم»، ديگر خطاب به زنان نيست. و اين تطهير و ازاله رجس،
چيزي جز عصمت نيست زيرا خداوند تمام رجس و پليدي را از آنان دور ساخته و «عصمت»
ملکه شان شده چنانکه «تقوي» نيز ملکه شان مي باشد.

در درّ المنثور، طبراني از ام سلمه
نقل کرده است که رسول خدا (ص) به فاطمه فرمود: شوهرت و دو فرزندت را بياور. فاطمه
آنها را آورد. پس رسول خدا يک کِسا (عبا) بر آنان انداخت و دست خود را بر آنها
گذاشت و عرضه داشت: بارالها! اينان اهل محمد (يا آل محمد) هستند، پس تو صلواتت و
درودت و برکاتت را بر آنان قرار داده چنانکه بر آل ابراهيم قرار دادي.

ام سلمه گويد: من عبا را پس زدم که
با آنان وارد شوم. حضرت عبا را از دست من کشيد و فرمود: تو عاقبت به خير خواهي
بود.

ابن جريد و ابن المنذر و ابن ابي
حاتم و طبراني و ابن مردويه، اين روايت را نقل کرده اند و در آخر اضافه کرده اند
که: در حالي که آنها در کنار پيامبر و در زير کِسا، مشغول خوردن بودند اين آيه
نازل شد:

«انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس
اهل البيت و يطهرکم تطهيراً» پس حضرت دست مبارکش را از زير عبا بيرون آورد و به
آسمان اشاره فرمود و گفت: خداوندا! اينان اهل بيت من و نزديکان من هستند، پس تو
خود رجس و پليدي را از آنان دور ساز و پاک و طاهرشان قرار ده. و سه بار اين جمله
را تکرار کرد.

در تفسي ثعلبي از سه طريق، همين
آيه نقل شده و همين داستان ذکر گرديده است.

ابن جريد و ابن ابي حاتم و طبراني
از ابوسعيد خدري نقل کرده اند که گفت: رسول خدا (ص) فرمود: اين آيه درباره پنج نفر
نازل شده است: من و علي و فاطمه و حسن و حسين.

ترمذي و حاکم در صحيح خود و ابن
مردويه و بيهقي در سنن خود، اين روايت را از ام سلمه نقل کرده اند.

در تفسير الدّر المنثور، از
ابوسعيد خدري نقل شده که وقتي علي با فاطمه ازدواج کرد، پيامبر به مدت چهل روز، هر
روز صبح به در خانه فاطمه مي آمد و مي فرمود: «السلام عليکم اهل البيت و رحمة الله
و برکاته الصلاة رحمکم الله. انما يريد الله ليذهب عنکم الرجس اهل البيت و يطهرکم
تطهيراً. أنا حرب لمن حاربتم، أنا سلم لمن سالمتم».

درود و رحمت و برکات پروردگار بر
شما اهل بيت باد. همانا خداوند خواسته است رجس و پليدي را از شما اهل بيت دور سازد
و پاک و طاهرتان قرار دهد. وقت نماز است، خدا شما را بيامرزد، برخيزيد. من دشمن
هرکسي هستم که شما با او دشمن باشيد و دوست هرکس هستم که شما با او دوست باشيد.

طبراني نقل کرده است که رسول خدا
بمدت شش ماه، روزانه به در خانه علي و فاطمه مي آمد و اين آيه را تلاوت مي فرمود:

و همچنين احمد بن حنبل و ترمذي و
ابن منذر و طبراني و حاکم و ابن مردويه از انس نقل مي کنند که گفت: رسول خدا هر
روز صبح که مي خواست براي نماز فجر (صبح) به مسجد رود، به در خانه فاطمه مي آمد و
مي فرمود: نماز! اي اهل بيت، سپس اين آيه را تلاوت مي فرمود.

بهرحال بقدري روايات از طرق اهل
سنت و شيعه در اين باره نازل شده که از حدّ تواتر گذشته است و هيچ جاي اشکال و
ابهام براي کسي نمي ماند مگر اينکه پرده گمراهي بر قلبش کشيده شده باشد که خدا را
پناه مي بريم به آن حالت.

خداوندا! ما را به راه راست و صراط
مستقيم اهل بيت پيامبرت رهنمون فرما و از شفاعتشان در روز جزا محروممان مگردان.
آمين رب العالمين.

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز
تا پايان

 

فاطمه، تمام نسخه انسانيت

«فردا روز تولد صديقه طاهره فاطمه
زهرا سلام الله عليهاست. روز زن است. تمام ابعادي که براي زن متصور است و براي يک
انسان متصور است در فاطمه زهرا (س)جلوه کرده و بوده است. يک زن معمولي نبوده است،
يک زن روحاني، يک زن ملکوتي، يک انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت،
تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان. او زن معمولي نيست، او موجود ملکوتي است که در
عالم به صورت انسان ظاهر شده است، بلکه موجود الهي جبروتي در صورت يک زن ظاهر شده
است. پس، فردا روز زن است. تمام هويت هاي کمالي که در انسان متصور است و در زن
تصور دارد، تمام در اين زن است. و فردا همچو زني متولد مي شود زني که تمام خاصه
هاي انبيا در اوست. زني که اگر مرد بود، نبي بود، زني که اگر مرد بود به جاي رسول
الله بود. پس، فردا روز زن است. تمام حيثيت زن و تمام شخصيت زن فردا موجود شد.
معنويات، جلوه هاي ملکوتي، جلوه هاي الهي، جلوه هاي جبروتي، جلوه هاي ملکي و
ناسوتي همه در اين موجود مجتمع است. انساني است به تمام معنا انسان، زني است به
تمام معنا زن… براي صديقه طاهره اين مسائل، اين معاني حاصل است. از مرتبه طبيعت
شروع کرده است، حرکت کرده است، حرکت معنويف با قدرت الهي، با دست غيبي، با تربيت
رسول الله (ص) مراحل را طي کرده است تا رسيده است به مرتبه اي که دست همه از او
کوتاه است، پس، فردا تمام جلوه زن تحقق پيدا کرده است، و زن به تمام معنا متحقق
است».

(26/2/1358)

«اگر روزي بايد روز زن باشد، چه
روزي والاتر و افتخار آميزتر از روز ولادت با سعادت فاطمه زهرا سلام الله عليهاست،
زني که افتخار خاندان وحي و چون خورشيدي بر تارک اسلام عزيز مي درخشد؛ زني که
فضائل او همطراز فضائل بي نهايت پيغمبر اکرم و خاندان عصمت و طهارت بود. زني که
هرکس با هر بينش درباره او گفتاري دارد، از عهده ستايش او برنيامده، که احاديثي که
از خاندان وحي رسيده به اندازه فهم مستمعان بوده و دريا را در کوزه اي نتوان
گنجاند، و ديگران هرچه گفته اند به مقدار فهم خود بوده، نه به اندازه مرتبت او».

(15/2/1359)

«روز ولادت سرتاسر سعادت صديقه
طاهره که والاترين روز براي انتخاب روز زن است، به ملت شريف ايران، خصوصا زنان
محترم تبريک و تهنيت عرض مي کنم. اين ولادت باسعادت در زمان و محيطي واقع شد که زن
به عنوان يک انسان مطرح نبود و وجود او موجب سرافکندگي خاندانش در نزد اقوام مختلف
جاهليت به شمار مي رفت. در چنين محيط فاسد و وحشتزائي، پيامبر بزرگ اسلام دست زن
را گرفت و از منجلاب عادات جاهليت نجات بخشيد. و تاريخ اسلام گواه احترامات بي حد
رسول خدا (ص) به اين مولود شريف است، تا نشان دهد که زن، بزرگي ويژه اي در جامعه
دارد که اگر برتر از مرد نباشد، کمتر نيست. پس از اين روز، روز حيات زن و روز پايه
گذاري افتخار و نقش بزرگ او در جامعه است».

(4/2/1360)

«مبارک باد بر ملت عظيم الشأن
ايران بويژه زنان بزرگوار روز مبارک زن؛ روز شرافتمند عنصر تابناکي که زير بناي
فضيلت هاي انساني و ارزش هاي والاي خليفة الله در جهان است.

و مبارکتر و پربهاتر انتخاب بسيار
والاي روز بيستم جمادي الثاني است، روز پرافتخار ولادت زني که از معجزات تاريخ و
افتخارات عالم وجود است، زني که در حجره اي کوچک و خانه اي محقر انسان هايي تربيت
کرد که نورشان از بسيط خاک تا آن سوي افلاک و از عالم ملک تا آن سوي ملکوت اعلي مي
درخشد. صلوات و سلام خداوند تعالي بر اين حجره محقري که جلوه گاه نور عظمت الهي و
پرورشگاه زبدگان اولاد آدم است».

(25/1/1361)

«براي زن ها کمال افتخار است که
روز تولد حضرت صديقه را روز زن قرار داده اند. افتخار است و مسئوليت… شما بايد
اقتداء به او بکنيد تا پذيرفته باشيد که اين روز، روز زن است، يعني روز تولد اين
حضرت روز زن است؛ زهد و تقوا و همه چيزهايي که داشته است و عفافي که او داشته است
و همه چيز، شما بايد اگر پذيرا شديد، آنها را تبيعيت کنيد و اگر تبعيت نکرديد، بدانيد
که شماداخل در روز زن نيستيد. هرکس نپذيرفت، در روز زن وارد نشده است و در اين
شرافت وارد نشده است».

(11/12/1364)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(فاطمه، تمام نسخه
انسانیت)

دانستنیهایی ازقرآن(اهل بیت پیامبر(ص))

سخنان معصومین(فضیلت تسبیح حضرت زهراسلام الله
علیها)

ولادت صدیقه کبری(س)

سخنان مهم مقام معظم رهبری بمناسبت روزملی
مبارزه با استکبار جهانی

آرامش همیشگی نفس مطمئنه                                     آیت الله
جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری در اسلام(علو همت)                              حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری
شهری

گفته ها و نوشته ها

اتحادشوم صلیبی گری و صهیونیسم                             حجة الاسلام و
المسلمین محمدتقی رهبر

نقش رسانه های گروهی و نظرحضرت امام(ره)              حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

پرسش ها و پاسخ ها                                              حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

پژوهشی پیرامون ذوالقرنین و کوروش                         سید موسی میرمدرس

سیگار، این تحفه استعماری

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

*********************************************************************8

 

بسيج،
مدرسه عشق

پنجم
آذرماه، سالروز تشکيل بسيج مستضعفين به فرمان امام امت قدس سره مي باشد. اين روز
خجسته يادآور يکي از ارزشمندترين و گرامي ترين يادگارهاي امام عزيزمان است که به
حق مي توان گفت: اگر بسيج نبود انقلاب نبود. از اين روي لازم است تمام روزهاي ما
روز بسيج باشد و اين عزيزان گمنام که لشکر مخلص خدا در روي زمين اند، همواره مورد
لطف و محبت قرار بگيرند و اين فرزندان باوفاي اسلام و خميني، فراموش نگردند که
امروز با اين هجوم ناجوانمردانه استکبار بر اسلام و مسلمين بويژه مرکز قدرت حکومت
اسلامي، تنها و تنها با استمداد از بسيج مستضعفين اين لشکر مخلص خدا، کشور اسلامي
مي تواند از چشم طمع دشمنان و جهانخواران دور بماند. لذا بايد بسيجيان با قدرت و
توان هرچه بيشتر رزمي و علمي و با اطمينان خاطر، به کار خود ادامه دهند و خطّ مقدس
امام را تثبيت نموده و استحکام فزونتري بخشند.

بسيجيان
جان بر کف، در جنگ تحميلي با فداکاريهاي تاريخي و بي نظير خود نشان دادند که با
نيروي لايزال ايمان مي توانند در برابر سنگين تري و پيشرفته ترين سلاح هاي دشمن
غدار بايستند؛ امروز نبايد از توطئه هاي سهمگين استکبار جهاني غافل شوند؛ امروز که
غرب با حربه فرهنگي به ميدان آمده است، بسيج نبايد کار خود را تمام شده
بداند،  بلکه لازم است با پشتوانه علمي و
فرهنگي و با پشتيباني و حمايت ملت، به نبرد بي امان با هجوم فرهنگي غرب بپردازد،
ضمن اينکه بنايد از احتمال هجومها و توطئه هاي گوناگون ديگر دشمنان غفلت ورزد.

بسيج بايد با قامتي بلند و استوار در مقابل تمام توطئه ها بايستد و با
تبعيت و پيروي از رهنمودهاي پدرانه و دلسوزانه امام امت (ره) و رهبر معظم انقلاب
حضرت آيت الله خامنه اي مدظله، از ارزشهاي والاي انقلاب اسلامي و يادگارهاي عزيز
امام امت قدس سره، دفع کند و مطمئن باشد که اين خدمات شايسته، مقبول درگاه حضرت
ذوالجلال بوده و بسيجيان، اجر و مزد خود را از خداي خود خواهند گرفت ان شاء الله.

 

 

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم
رهبري حضرت آيت الله خامنه اي

*بايد در
حوزه علميه قم و ديگر حوزه ها به تحقيق و پژوهش در علوم گوناگون اسلامي به ويژه
فقه، اصول و رجال ميدان داده شود و طلاب و فضلا به مسائل جديد و مورد ابتلاي جامعه
بپردازند و سنت اجازه اجتهاد توسط بزرگان حوزه به طلاب مجددا احياء شود.

*حوزه قم
حداقل در نيم قرن اخير، دو مقطع انفصال و گسست دارد که بايد آنها را جبران بکند.
جبران اين عقب ماندگي ها به اين است که امروز طلاب و فضلايي که در حوزه علميه قم
هستند، درس و بحث و تحقيق را جديتر بگيرند. و بيش از آنچه که طبيعت حوزه اقتضاء مي
کند، درس بخوانند و کار کنند.

*کساني که
تدبير امور حوزه را بدست دارند بايد ترتيبي بدهند که طلاب در جريان مسائل عالم
قرار بگيرند اينجور نباشد که طلاب از پيشرفتها، حوادث، موضوعات علمي و نظريات و
اکتشافات جديد در زمينه علوم طبيعي و بخصوص علوم انساني برکنار و دور باشند. يک
رکن مهم براي صدور حکم و فتوا، اطلاع از موضوع است.

*نبايد در
حوزه علميه قم و حوزه هاي ديگر، حق انقلاب و امام (ره) بر حوزه ها فراموش شود.
حقيقتاً انقلاب و امام رضوان الله تعالي عليه بر حوزه هاي علميه ما حق حيات دارند.
اگر چنانچه اين انقلاب و اين حرکت عظيم نبود، دستگاه هاي ضد دين حوزه ها را پوک مي
کردندن و از بين مي بردند.

(29/6/71)

*دشمنان
اسلام به روشني دريافته اند که ملتهاي مسلمان با تمام وجود تصميم دارند براي تحقق
اصول و مباني اساسي خود در برابر دنياي زر و زور بايستند. لذا قدرت هاي استکباري
امروز با استفاده از تبليغات پيچيده و روشهاي سياسي بسيار موذيانه اي در برابر
اسلام صف آرائي کرده اند و در تلاش هستند تا با حفظ ظواهر و پرهيز از مخالفت علني
با اسلام به اهداف خبيث خود دست يابند.

(31/6/71)

*تحقق وعده
الهي و تجربه تاريخ تأثير مبارزه و امکان محو يک دولت به ظاهر نيرومند و استقرار
يافته را ثابت کرده است لذا مردم مظلوم و محروم فلسطين در سرزمين هاي اشغالي بايد
با تکيه بر ايمان اسلامي ، حاکميت و اداره کشور خود را بدست گيرند و بيگانه هايي
را که از اروپا، آمريکا، استراليا و ديگر نقاط جهان در آنجا حکومت تشکيل داده اند
اخراج کنند.

(13/7/71)

*زمان عمل
به تکليف هيچگاه پايان نمي يابد و آحاد ملت مسلمان ايران بويژه خانواده هاي معظم
شهدا، جانبازان و آزادگان که از ذخيره هاي ارزشمند خدمت و مجاهدت در راه خدا
برخوردارند نبايد از ادامه تلاش خود غافل بمانند و مطمئن باشند که با حفظ چنين
روحيه اي آمريکا و تمام دنياي استکبار در برابر صلابت ملت و دولت ايران خوار و
ناتوان خواهد بود.

*اسلام در
مقابل غارتگري ها و طمع ورزي هاي قدرت هاي استکباري يک مانع بزرگ محسوب مي شود و
دشمني آنان با اسلام ناشي از همين مسئله است. امروز دل هاي مستکبرين بويژه آمريکا
با ملت و دولت ايران مملو از عداوت و کينه است. اما در سايه اقتدار ملي، ايمان و
تعبد اسلامي، وحدت کلمه و همراهي، همدلي و مجاهدت مردم و مسئولين ايران اسلامي روز
به روز قوني تر و نيرومندتر مي شود.

(15/7/71)

*جدا کردن
نظام اسلامي، از آرمان هاي خود و به دنبال آن دلسرد کردن تدريجي نيروهاي صميمي،
متعصب و انقلابي و نيز ايجاد فاصله ميان مردم و مسئولين و در نهايت ايجاد بلوا و
آشوب از طريق عناصر شرور، هدف گام به گامي است که قدرت هاي استکباري براي تحقق آن
تلاش مي کنند و ما بايد با هوشياري مراقب دشمنان به کمين نشسته اسلام باشيم.

(15/7/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ايران

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

*به دنبال شکست صرب ها از شبه
نظاميان مسلمان، «سارايوو» هدف شديدترين حملات توپخانه صرب ها قرار گرفت.

*قذافي: «هويت شيعيان عراق»
کشورهاي عرب خليج فارس را تهديد مي کند!!

*چند نفر از اعضاي يک گروه اصول
گراي اسلامي به اتهام آتش زدن چهار کلوپ ويدئو در «پورت سعيد» مصر دستگير شدند.

(17/6/71)

*کليه کانديداهاي حزب الله و امل
در يک پيروزي چشمگير به مجلس لبنان راه يافتند.

*واشنگتن از نتايج انتخابات لبنان
ابراز نوميدي کرد.

*منطقه شيعه نشين کابل هدف 6 موشک
قرار گرفت.

*احزاب بزرگ اسلامي در نيجريه
خواستار تشکيل حکومت اسلامي در اين کشور شدند.

(18/6/71)

*اکونوميست: ترکيه نقش مهمي در
استراتژي غرب عليه اسلام بازي مي کند.

*محافل اروپائي از نفوذ انديشه هاي
امام خميني در منطقه بالکان دچار هراس شده اند.

(22/6/71)

*اصول گرايان مسلمان مصر در انتخابات
کانون وکلاي اين کشور به اکثريت دست يافتند.

*حملات صرب ها به مسلمانان بوسني
260 هزار کشته و مجروح و يک ميليون آواره به جا گذاشته است.

*4 تن از رهبران مبارز کشميري زير
شکنجه به شهادت رسيدند.

(25/6/71)

*صرب ها براي تقسيم بوسني و
هرزگوين با کروات ها اعلام آمادگي کردند.

(28/6/71)

*نيروهاي امنيتي هند 13 مسلمان
کشميري را به شهادت رساندند.

(1/7/71)

*نيوزويک: آمريکا و اروپا در برابر
کشتار فجيع مسلمانان بوسني سکوت کرده اند.

(5/7/71)

*مجاهدين مقاومت اسلامي لبنان 12
پايگاه نيروهاي اشغالگر اسرائيلي را در بخش اشغالي جنوب لبنان مورد حمله قرار
دادند.

*اسرائيل عمليات ضد صهيونيستي حزب
الله به مراکز نظامي اسرائيل در بخش اشغالي جنوب لبنان را شديدترين حملات نظامي
ظرف چند سال گذشته توصيف کرد.

(9/7/71)

*وزير دفاع ترکيه: ترکيه قوي ترين
سد در مقابل حرکت هاي مذهبي است.

*صرب ها تا کنون 200 مسجد را در
بوسني ويران کرده اند.

(12/7/71)

*4 مسلمان اصول گرا در اردن دستگير
شدند.

*رژيم بغداد شماري از مسلمانان
جنوب عراق را زنده به گور کرد.

(16/7/71)

اخبار داخلي

*درمانگاه و اورژانس هلال احمر
جمهوري اسلامي ايران در کابل گشايش يافت.

*عظيم ترين فونداسيون دکل انتقال
برق در آب هاي خليج فارس نصب شد.

*سفير وزير کشور ترکيه به تهران به
دليل موضع گيري خصمانه رسانه ها و برخي از مقامات ترکيه و تعويق افتاد.

(17/6/71)

*کنفرانس بين المللي وحدت اسلامي
با پيام رهبر انقلاب و شرکت 350 تن از علما و انديشمندان مسلمان داخلي و خارجي در
زاهدان آغاز به کار کرد.

(18/6/71)

*ايران با تسليم يک لايح 330 صفحه
اي، خواستار رسيدگي ديوان لاهه به جنايت آمريکا در سقوط هواپيماي مسافربري شد.

*ايران و چين در زمينه احداث
نيروگاه هسته اي مترو و انتقال تکنولوژي، قرار دادهاي مهمي امضاء کردند.

*براي اولين بار استان خوزستان از
حيث توليد گندم به مرز خودکفائي رسيد.

(21/6/71)

*اولين مانور 4 مرحله اي مشترک
نيروي دريايي سپاه و ارتش در خليج فارس آغاز شد.

(22/6/71)

*اتوبوس برقي تهران افتتاح شد.

*تيم معلولين ايران، قهرمان
واليبال نشسته بازي هاي پارالمپيک بارسلون شد.

(23/6/71)

*رئيس جمهور: مزاحمت استکبار جهاني
براي ايران جدّي خواهد بود، بايد هشيارانه عمل کرد.

*پروفسور «محمود حسابي» فيزيکدان
برجسته ايراني دار فاني را وداع گفت.

*واکسن سالک، ساخت ايران به خاطر
ايمني و ميزان اثر، در دنيا اول شناخته شد.

(25/6/71)

*«شرفکندي» رهبر حزب منحله و
دموکرات کردستان در آلمان به قتل رسيد.

*بزرگترين معدن مس خاورميانه در
«سونگون و زرتان» آذربايجان شرقي شناسائي شد.

(29/6/71)

*امارات در مذاکرات دو جانبه با
طرح مطالب غير اصولي که ربطي به مسائل مطروحه درباره ابوموسي نداشت، با سوء
استفاده از حسن نيت ايران، روند مذاکرات را متوقف کرد.

(8/7/71)

*جراحي و وصله زدن ماهيچه قلب براي
اولين بار در ايران انجام شد.

*ايران هيچ پيش شرطي را براي ادامه
مذاکره با امارات نپذيرفت.

(9/7/71)

*حضرت آيت الله خامنه اي در ميان
استقبال و فرياد شادي مردم وارد شهر کرد شدند.

(15/7/71)

*دبير کل سازمان ملل، حمله منافقين
به سفارتخانه هاي جمهوري اسلامي ايران را محکوم کرد.

*در پي بيانات رهبر انقلاب، سپاه
پاسداران براي حمايت از مسلمانان بوسني و مبارزه با صرب ها اعلام آمادگي کرد.

(16/7/71)

اخبار خارجي

*«رحمان نبي زاده» رئيس جمهور
تاجيکستان پس از دستگيري مجبور به استعفاء شد.

*جورج بوش با تشکيل کشور مستقل
فلسطيني در سرزمين هاي اشغالي به شدت مخالفت کرد.

(17/6/71)

*به علت عدم وجود ارگان قانون
گذاري در الجزاير، عضويت اين کشور در کنفرانس بين المجالس به حالت تعليق درآمد.

(19/6/71)

*رئيس جمهور آمريکا با فروش 72
فروند هواپيماي «اف- 15» به عربستان موافقت کرد.

*جامعه اروپا با اعمال تحريم هاي
جديد عليه صرب ها مخالفت کرد.

*43 تن در زدوخورد چريک هاي کرد با
نيروهاي دولتي ترکيه کشته شدند.

(23/6/71)

*حکمتيار از رهبر وهابيون عربستان
به خاطر کمک هاي پنهان و آشکار سعودي ها به حزب اسلامي افغانستان قدرداني کرد.

(28/6/71)

*عربستان يک شرکت اسرائيلي را به
نمايشگاه سال آينده خود دعوت کرد.

*تظاهر کنندگان برزيلي خواستار
برکناري رئيس جمهور به علت سوء استفاده هاي مالي و اداري شدند.

*200 تفنگدار آمريکائي در سواحل
سومالي پياده شدند.

*چهارمين تبعه آمريکا به يک مقام
مهم دولتي در ارمنستان منصوب شد.

(29/6/71)

*«صربستان» و «مونته نگرو» رسما از
سازمان ملل اخراج شدند.

*کميسارياي عالي پناهندگان: يک
ميليون نفر از مردم بوسني در آستانه آوارگي و چهارصد هزار نفر در معرض مرگ قرار
دارند.

*وزير دفاع انگليس در کويت: تهديد
نظامي فزاينده از جانب ايران وجود دارد.

*يک محقق ژاپني، چاي سبز را داروي
ضد سرطان سينه اعلام کرد.

(1/7/71)

*درگيري هاي جديد ميان ارمنستان و
آذربايجان 400 کشته بر جاي گذاشت.

*يک گور دسته جمعي 2000 نفري در
نزديک شهر هرات کشف شد.

(4/7/71)

*تظاهر کنندگان مصري يک پاسگاه
پليس را به آتش کشيدند.

*در اثر سقوط يک هواپيما در نيجريه
160 افسر ارشد کشته شدند.

(6/7/71)

*هفته نامه انگليسي زبان مسکو: کمک
هاي انساني ارسالي از سوي آمريکا براي ساکنين منطقه «تيومن» در مرکز روسيه، متعلق
به چهل سال قبل بوده است.

*رئيس ضد اطلاعات عربستان با
«حکميتار» در جلال آباد ديدار و گفتگو کرد.

(7/7/71)

*رئيس ستاد ارتش افغانستات در
جريان انفجار بمب مجروح شد.

*روسيه به منظور مداخله در امور
داخلي تاجيسکستان، نيروي تقويتي جديد به اين کشور اعزام کرد.

*مجلس نمايندگان برزيل، رئيس جمهور
اين کشور را از مقام خود برکنار کرد.

(8/7/71)

*نيروهاي عربستان بر سر يک ناحيه
مورد اختلاف به قطر حمله کردند.

*پليس زامبيا راهپيمايي هزاران
دانشجوي معترض را به خاک و خون کشيد.

(9/7/71)

*اصابت موشک ناو هواپيمابر آمريکا
به رزمنا و ترکيه در آب هاي شرق مديترانه 20 کشته و مجروح به جاي گذاشت فرمانده
رزمنا و جزء کشته شدگان مي باشد.

*محاکمه «فرماندو کولردوملو» رئيس
جمهور برزيل به اتهام فساد مالي آغاز شد.

*به حکم دادگاه قانون اساسي روسيه،
گورباچف ممنوع الخروج شد.

*نيروي 100 هزار نفره واکنش سريع
ناتو ايجاد شد.

*اعتصاب و تظاهرات ميليوني کارکنان
دولت در ايتاليا در اعتراض به طرح هاي مالي به خشونت کشيده شد.

*شوراي امنيت، صدها ميليون دلار از
دارائي هاي عراق در غرب را براي پرداخت کمک هاي امدادي به کردها و قربانيان تهاجم
عراق به کويت مصادره کرد.

(11/7/71)

*صدام 30 افسر ارشد را از ترس
کودتا اعلام کرد.

*رژيم بغداد فرودگاه «البتيره» در
نزديکي استان عماره را به خاطر ترس از تصرف مردم منفجر کرد.

*«هلموت کهل» صدر اعظم آلمان در
پايان مراسم وحدت آلمان مورد حمله قرار گرفت.

*سناي آمريکا وام 10 ميليارد دلاري
رژيم صهونيستي را تضمين کرد.

*آمريکا، روسيه را به خاط فروش
اسلحه به ايران تهديد کرد.

*زنان کويت خواستار حق راي و
انتخاب براي پارلمان شدند.

(12/7/71)

*سازمان عفو بين الملل، دولت
آمريکا را به نقض حقوق بشر در مورد سرخپوستان و محاکمه غير عادلانه سران آنان متهم
کرد.

*کويت، عربستان و امارات در طول
جنگ خليج فارس بيش از 84 ميليارد دلار هزينه نظامي به آمريکا، فرانسه و انگليسي
پرداخت کردند.

*نيروهاي مسلح ارمني، مناطق مسکوني
جمهوري آذربايجان را به موشک بستند.

(14/7/71)

 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

اينجا کعبه وصل است

اي‌دل‌اينجاکعبه وصل‌است‌بگشاچشم‌جان           کزصفاهرخشت‌اين،‌آئينه‌گيتي‌نماست

پادراين مشهدبه حرمت نه که فرش
انورش          لاله‌رنگ‌ازخون‌فرق‌نورچشم‌مرتضي‌است

«محتشم کاشاني»

نصرت مظلومان کن

دولتت هست و خرد هست، چه در مي
يابد                زين دوگر فرصت توفيق
بود، چيزي ساز

پشت ظالم شکن و نصرت مظلومان کن              گنه و جرم ببخشا، دل درويش نواز

«جمال الدين اصفهاني»

در سينه

نوشته اند که ملا مرتضي پدر ملا
محسن فيض کاشاني رحمة الله عليهما، صندوقي پر از کتاب داشته است. روزي بعد از وفات
او، صندوق را باز مي کنند و مي بينند موريانه تمام کتابها را خورده است، فقط يک
پشت جلد سالم مانده و روي آن رباعي زير ديده مي شود:

علمي که حقيقي است در سينه بود                        در سينه بود هرآنچه درسي
نبود

صد خانه تو را کتاب سودي نکند                                بايد که کتابخانه
در سينه بود

اسماء حضرت زهرا

امام صادق (ع) به يونس بن ظبيان
فرمود:

فاطمه (س)، نزد خداوند، نُه نام
دارد.

1-    فاطمه

2-    صديقه

3-    مبارکه

4-    طاهره

5-    زکيّه

6-    راضيه

7-    مرضيه

8-    محدثه

9-    زهرا

راوي مي گويد: سپس حضرت به من
فرمود: مي داني، فاطمه به چه معني است؟ عرض کردم: نه. فرمود: يعني از بدي و شر،
بريده شده است. آنگاه فرمود: اگر علي (ع) او را به همسري نمي گرفت، تا روز
رستاخيز، در روي زمين، از آدم و غير او، همسري برايش پيدا نمي شد.

غريب کيست

چون حضرت موسي عليه و علي نبينا و
آله السلام-  از ترس فرعون فرار کرد و به
شهر «مدين» وارد شد، تبي شديد او را عارض گشته و سخت گرسنه و تهي دست شده بود.
اظهار کرد که: پروردگارا! من غريب و بيمار و تهي دستم.

از سوي خداوند به او وحي شد: آيا
مي داني غريب و بيمار و تهي دست کيست؟ عرض کرد: نه

فرمود: غريب کسي است که چون من
حبيبي نداشته باشد و بيمار کسي است که چون من طبيبي براي او نباشد و فقير کسي است
که وکيلي مانند من او را نيست.

علت احترام فوق العاده

خواجه نظام الملک وزير خردمند
ملکشاه سلجوقي، از علما و دانشمندان تجليل مي کرد و هر وقت عالمي به حضورش مي
رسيد، خواجه به احترام او از روي مسند خويش بلند مي شد و سپس بر جاي خود مي نشست.
اما در ميان آن همه علما، شيخي بود فقير و ژنده پوش که هرگاه بر نظام الملک وارد
مي شد، از جا برمي خاست و شيخ را بر جاي خود مي نشانيد و هر کاري را که داشت زمين
مي گذاشت و در جلوي او دو زانو مي نشست و با کمال ادب به گفته هايش گوش مي داد.

درباريان و ملازمان خواجه از اين
رفتار او متعجّب بودند زيرا او وزير مقتدر ملکشاه بود و حتي خود شاه هم با احترام
فراوان او را «پدر» خطاب مي کرد ولي او در برابر يک شيخ فقير ژنده پوش، اينطورخاضع
و خاشع بود.

عاقبت روزي از او پرسيدند که علت
چيست که شما در برابرعلما و فضلاي بزرگ و معروف، اندکي برخاسته و مي نشينيد ولي در
برابر اين شيخ غير معروف تا اين درجه، خضوع و خشوع به خرج مي دهيد و مانند کودکي
که در برابر استاد بنشيند، مؤدب در جلويش مي نشينيد.

خواجه نظام الملک در پاسخ گفت: علت
اين است که تمام علما و فضلائي که بر من وارد مي شوند، مرا مدح مي کنند و در اين
کار مبالغه و اغراق مي نمايند و غالبا هم مرا به صفاتي مي ستايند که در من نيست و
از اين رو در من حسّ خودپسندي و تکبر زياد مي شود؛ اما اين شيخ با نهايت بي پروائي
مرا به عيوبم آگاه مي سازد و ستمها و اجحافاتي را که از من و يا مأموران من سر مي
زند، به من يادآوري مي نمايد و در نتيجه، من از بسياري کارهاي باد و اعمالي که
موجب کيفر الهي است، بر مي گردم و يا از ستم ها و خطاهاي مأمورانم، جلوگيري به عمل
مي آورم.

گفتم: بچشم!

گفت: راه‌عشق من بيمار بسر،
گفتم:بچشم            گفت:‌درگام‌نخست‌ازسرگذر،گفتم:بچشم

گفت:اگرباشدبه وصل من هنوزت
چشمداشت    بايد از عالم کني صرف
نظر،گفتم:بچشم

«حيرت»

شورش عشق تو…

شورش‌عشق‌تو‌در‌هيچ‌سري‌نيست‌که‌نيست      منظرروي توزيب نظري نيست که نيست

موسئي نيست که دعوي اناالحق
شنود      ورنه اين زمزمه اندر شجري نيست
که نيست

«ملاهادي سبزواري»

ديوانه و سخن حق!

روزي سلطان محمود، به دارالمجانين
رفت. از ديوانه اي پرسيد: چه ميل داري؟ گفت: دنبه گوسفند!

امر کرد تا ترب برايش آوردند و
گفتند: اي دنبه!

ديوانه، ترب را بگرفت و همي خورد و
سرجنبانده، به سلطان نگريست. سلطان پرسيد: سبب سر جنباندن چيست؟

ديوانه گفت: تا تو پادشاه شده اي،
از دنبه ها چربي رفته است!!

لگد پادشاه!

از کلاغي پرسيدند: چرا باشير روابط
داري؟

گفت: تا از زيادي صيدش بخورم و از
شر دشمنان در پناه او زندگي کنم.

گفتند: تو که به حمايت او اعتراف
مي کني، چرا جلوتر نمي آئي تا در رديف خاصان درگاهش باشي؟

گفت: از لگدش در امان نيستم، زيرا
خدمت پادشاهان دو طرف دارد: اميد نان و بيم جان.

نه رضاي خدا نه رضاي خويش

روزي «صولي» يکي را پرسيد که:
بامداد چگونه برخاستي؟

گفت: درحالي که نه رضاي خدا در آن
است و نه رضاي خودم!

گفت: اين چگونه باشد؟

پاسخ داد: رضاي خداي عزوجل آن است
که من مردي زاهد و پارسا و متقي باشم و چنان نيستم. و رضاي من آن است که مردي
توانگر و پرمايه باشم و چنان هم نيستم؛ پس نه در رضاي خدايم و نه در رضاي خويشتن.

/

پرسش ها و پاسخ ها

«پرسشها و پاسخها»

حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضي
مُهري

کنترل رشد جمعيت

بسم الله الرحمن الرحيم

س: اخيراً تبليغاتي در رسانه هاي
گروهي ديده مي شود در رابطه با کنترل رشد جمعيت و جلوگيري از بارداري زنان. آيا
اين امر با آن چه در روايات آمده است که رسول اکرم (ص) تشويق مي کردند به کثرت زاد
و ولد، منافات ندارد؟ و همچنين در اين رابطه گفته مي شود که: فراهم کردن امکانات
زندگي براي اين همه جمعيت مشکل است. آيا اين مطلب با اعقتاد ما به رزاقيت خداوند و
ضمانت روزي همه انسان ها از سوي خدا، منافات ندارد؟.

***

ج-  مسأله کنترل رشد جمعيت در کل جهان و در کشورهاي
به خصوصي از جمله ايران از مسائل بسيار مهم و حساس است که متأسفانه مسئولين اداره
کشور، خيلي دير متوجه اهميت آن شده اند بلکه بايد گفت: هنوز هم آن گونه که بايد و
شايد مورد توجه قرار نگرفته است و مقررات لازم براي ضمانت اجراي آن در نظر گرفته
نشده است. اهميت اين مسأله از بعد اجتماعي و اقتصادي و مشکلات خانوادگي و تربيتي
در رسانه هاي گروهي تا حدودي تبيين شده؛ با اين همه هنوز هم در افکار عمومي مورد
قبول واقع نشده است. بنابراين نياز به توضيح بيشتر دارد و به خصوص بايد از جهت
فرهنگ ديني و اسلامي نيز مسأله روشن شود.

رزاقيت خداوند

اما مسأله رازقيت خداوند به اين
معني نيست که خارج از سلسله علل و اسباب و عوامل طبيعي و غير طبيعي، خداوند تعهدي
نسبت به روزي رساندن به انسان و ساير موجودات زنده داده باشد. خداوند رزاق است و
خالق است و شفا دهنده است و همه کارها از او است و آنچه در عالم به وجود مي آيد از
اوست و هر حرکت و سکوني، به امر و اذن او است؛ در عين حال همه اينها زا راه عوامل
و اسباب محقق مي شود. حتي در ا» مواردي که ما اسباب و وسايلي را احساس نمي کنيم و
لذا آن را معجزه مي خوانيم، خارج از قانون علت و معلول نيست ولي علت ها و عوامل
ناشناخته اي در ميان است. بنابراين معناي رازقيت خداوند اين نيست که اگر ما در
خانه بنشينيم و هيچ اقدامي براي کسب روزي نکنيم، خداوند از راه غيب، روزي ما را مي
رساند. البته واضح است که در مواردي حکمت خداوند اقتضا مي کند که از راه عوامل
ناشناخته و غير عادي، روزي کساني را که راه روزي ندارند، برساند ولي اين عموميت
ندارد. بايد همه تلاش کنند و روزي خود را کسب نمايند در عين حال بايد اين امر را
معتقد باشيم که خداوند روزي ما را از اين راه رسانده است. همچنان که در مورد شفاي
بيماران مثلا بايد معتقد باشيم که شفا دهنده، خداوند است ولي نبايد از مراجعه به
پزشک غفلت کنيم. معالجه پزشک يک مقتضي و زمينه ساز است، ولي هزاران عامل ديگر ممکن
است در اين شفا يا عدم آن دخالت داشته باشند که از حيطه قدرت ما خارج اند و در
همان جهت هم که ما فعاليت مي کنيم و مقتضي را به وجود مي آوريم قدرت ما و تأثير آن
مقتضي، همه به اذن و تحت سلطه و اداره خداوند است. و حتي اراده ما نيز به اراده او
وابسته است. (و ما تشاءون الا ان يشاء الله رب العالمين).

گرچه باز هم موارد فراواني ديده مي
شود که بدون دخالت پزشک و دارو، بمياري هب طور معجزه آسا شفا مي بايد ولي اين نادر
است و حتما در آن موارد حکمتي چنان اقتضاء کرده است همانند به وجود آمدن عيسي بن
مريم (ع) بدون پدر و امثال آن از استثناهاي طبيعت.

خلاصه فرق اساسي بين مؤمن و کافر
در برخوداري از نعمت هاي الهي به واسطه اسباب و وسائل نيست بلکه فرق از اين جهت
است که مؤمن معتقد است و راه اين اسباب و علل، اراده خداوند است که جهان را به اين
نظام اکمل مي گرداند و کافر چنين اعتقادي را ندارد و نيازي به پروردگار نمي بيند و
خود را در اين انبوه وحشتناک عوامل کور و کر طبيعت، تنها و بي سرپرست احساس مي کند
و لذا در همين جهان، گرفتار جهنم فراق است. ولي مؤمن همه چيز را جلوه خدا مي داند
و لذا همه چيز را زيبا مي بيند.

به هرحال اعتقاد به رزاقيت خداوند،
همانند اعتقاد به خالقيت و ساير صفات مقدس او است که هرگز به معناي نفي اسباب و
وسايل طبيعي نيست. بنابراين ما بايد همچنان که از لحاظ فعاليت فردي براي دست يابي
به روزي تلاش مي کنيم از لحاظ اجتماعي نيز بايد موانع رسيدن همه افراد به سهم خويش
از روزي در اين سرزمين يا در کل زمين را برطرف و اقدامات لازم را بر اساس تشخيص
متخصصان انجام دهيم. و همچنان که مثلا در يک منطقه خاصي براي دست يابي همه ساکنان
محل گاهي نياز به تقسيم بندي آب يا جيره بندي غذا مي شود و اين را يک امر طبيعي و
لازم الاجرا، مي دانيم، بايد توجه داشته باشيم که کنترل رشد جمعيت نيز براي دست
يابي همه ساکنان اين سرزمين يا کل زمين به ضروريات زندگي-  طبق مقتضيات روز-  لازم و ضروري است.

روايات تشويق به ازدياد نسل

و اما مسأله رواياتي که در مورد
تشويق به ازدياد نسل آمده است پاسخ اين است که مسأله کنترل رشد جمعيت يا تشويق به
ازدياد جمعيت از اموري است که به مقتضاي وضع خاص زمان و مکان، مختلف است. هم اکنون
در بعضي از کشورها جوايزي براي داشتن فرزند تعيين مي شود و مردم به ازياد نسل
تشويق مي شوند. اين امر به دليل عدم تمايل مردم به طور طبيعي به داشتن فرزند متعدد
است و از سوي ديگر سقوط نظام خانوادگي به دليل مفاسد اجتماعي و عدم احساس نياز به
تشکيل خانواده نيز موثر است و گاهي مسائل ديگر از قبيل جنگ، موجب کم شدن جمعيت و
به خصوص نسل جوان مي شود که اين امر در رکود فعاليت فکري و فرهنگي تاثير فراواني
دارد به خصوص با توجه به خطرات زيادي که اکثر جوانان را در اين گونه کشورها احاطه
کرده و آنها را به مرگ زودرس تهديد مي کند، يا مبتلا به مفاسد اجتماعي از قبيل
اعتياد و غيره مي سازد که ديگر فعاليت فرهنگي مفيد و موثري، نمي توانند داشته
باشند. هم چنين از لحاظ زمان نيز مسأله مختلف است، بعضي از کشورها ممکن است در
زماني نياز به ازدياد جمعيت داشته باشد و در زماني ديگر نياز به کنترل رشد آن
احساس شود.

رواياتي که در اين باره رسيده است
بايد با توجه به وضعيت خاص کشور اسلامي در آن زمان ارزيابي شود، آن هم با توجه به
نياز شديد مسلمانان در آن زمان به نيروهاي جنگجو که بتوانند جامعه نوپا و فعال و
پر جنب و جوش اسلامي را از خطر دشمنان فراواني که آن را احاطه کرده است نگه دارند بلکه
در رشد و توسعه و فراگيري آن و صدور انقلاب به تمام کشورهاي جهان، وظيفه خويش را
انجام دهند، در چنان زمان و مکان و چنان وضعيت سياسي و اجتماعي خاص، طبيعي است که
ازدياد نسل يک ضرورت احساس شود و پيامبر (ص) به عنوان رهبر و مدير و مدبر و دور
انديش جامعه-  نه به عنوان پيامبر و آورنده
وحي الهي-  دستور تکثير نسل را صادر
فرمايد. بنابراين ممکن است گفته شود اين حکم يک حکم ولايتي و يک دستور الهي است
گرچه ممکن است اين دستور اختصاص به آن زمان و مکان هم نداشته باشد بلکه شامل همه
زمانها و مکان ها و همه جوامع اسلامي باشد و تا در کشور اسلامي وضعيت خاصي خلاف آن
وضعيت پديد نيايد، اين دستور لازم الاجرا است. شايد پيامبر اکرم (ص) اين دستور را
به اين دليل اعلام فرموده باشد که مسلمانان در جهان، اکثرين را به دست آورند. و
لذا در هر کشوري که امکان کثرت نسل باشد، بايد طبق آن دستور عمل شود ولي آنجا که
امکان رساندن خدمات لازم زندگي به افراد، مشکل شود، چاره اي بجز کنترل رشد جمعيت
نيست. پذيرفتن اين مطلب با توجه به اين که حکم يک حکم الزامي نيست آسان است.
بنابراين نمي توان گفت که در همه شرايط مسلمانان به ازدياد نسل تشويق شده اند بر
فرض در کشوري مانند ايران اين وضعيت احساس نشود ولي بدون شک در کشوري مانند
بنگلادش که تراکم جمعيت بالغ بر 600 نفر در کيلومتر مربع است با امکانات ناچيز
اقتصادي، رشد جمعيت بسيار خطرناک و مبارزه با آن يک ضرورت اجتماعي است. و پيامبر
هرگز راضي به اين همه بدبختي و گرسنگي مسلمانان نيست. وآنگهي جمعيت بسيار ولي
بيمار و گرسنه و بي سواد چه فايده اي دارد؟ و چه تأثيري در پيشبرد اهداف پيامبر
(ص) مي تواند داشته باشد؟ و شکي نيست که جمعيتي مانند بنگلادش و هند و پاکستان در
آن شرايط اقتصادي دچار بيماري و گرسنگي و بي سوادي عمومي خواهد شد. و ما بايد جدا
مانع به وجود آمدن چنين وضعيتي در کشور خود باشيم.

نتيجه بحث

نتيجه اين که تشخيص اين جهت که آيا
رشد جمعيت نياز به کنترل دارد يا ندارد و آيا بايد تشويق به ازدياد نسل شود يا کم
کردن؛ مطلبي است که نياز به تخصص و بررسي دارد و مردم بايد در اين زمينه از دستور
رهبري و قانون دولت، تبعيت نمايند.

گذشته از اين در نهج البلاغه آمده
است که «قلة العيال احد اليسارين» يعني يک راه گشايش در زندگي از جنبه اقتصادي، کم
بودن عيال و افراد تحت تکفل است. البته اين يک نصيحت فردي است و هيچ منافاتي با
تبليغ عمومي براي ازدياد نسل در ان زمان ندارد. منظور حضرت اين است که اگر کسي از
تنگي معيشت و کمي درآمد مي نالد و کسب مال بيشتر براي او ميسر نيست، راه ديگري
براي گشايش زندگي را اختيار کند و آن سعي در تحديد نسل است.

نکته اي که در اين جا لازم به تذکر
است: دقت در انتخاب راه مناسب از راه هاي جلوگيري از بارداري است. بعضي از اين راه
ها حد اقل براي بعضي از افراد، ممکن است از نظر بهداشتي زيان بار باشد و بعضي از
آنها معمولا مورد اطمينان نيست و درصد تخلف در آنها و احتمال بارداري زياد است که
از اين جهات بايد با پزشک مشورت شود و بعضي از آنها از نظر شرعي در غير موارد
ضرورت اشکال دارد. مثلا بستن لوله رحم که گفته مي شود به طور کلي موجب عقيم شدن
است جايز نيست مگر اين که براي فرد ضرورت داشته باشد يا ضرورت اجتماعي تحديد نسل
به طور رسمي اعلام شود و فرض بر اين باشد که براي آن شخص استفاده از راه هاي ديگر
ممکن نباشد و گرنه نبايد از اين راه استفاده شود. گذشته از اين، اين کار ظاهرا
مستلزم نگاه کردن است و اين نگاه در غير مورد ضرورت جايز نيست. اگر فرض بر اين
باشد که وسيله اي تهيه شود که بدون نگاه ميسر شود يا اين کار به وسيله شوهر-  بر فرض تخصص- 
انجام بگيرد از اين جهت اشکال مرتفع مي شود ولي اگر چنين نباشد فقط در
مواقع ضرورت به همان نحو که گفته شد جايز خواهد بود در غير اين صورت بايد از راه
هاي ديگر استفاده شود.

 

/

افشاي چهره غرب

افشاي چهره غرب (2)

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقي
رهبر

مرگ اخلاق و انسانيت

توطئه و تهاجم غرب عليه اسلام و
مسلمين سخن ديروز و امروز نيست، بلکه سابقه ديرين دارد و ريشه هاي آن را در اعمال
قرن هاي گذشته تاريخ بايد جستجو کرد.

اين تهاجم و توطئه با پيشرفت وسائل
خبري و تکنيکي و زير برق تکنولوژي جديد، گسترش يافته و غرب با تمام توان به مقابله
با ارزشهاي اسلامي، به منظور چپاول و غارت ثروتهاي سرشار مادي و معنوي و حاکم
ساختن فرهنگي منحط خويش بر جهان، برخاسته است که حمله ضد فرهنگي غرب عليه ارزشهاي
اخلاقي ما را جزئي از اين هجوم بايد بشمار آورد.

اين کافر نعمتي غرب به قرن ها پيش
از اين باز مي گردد. روزي که غربي ها در توحش و بربريت از نوع سنّتي آن بسر مي
برند، مسلمني داراي تمدني با شکوه بودند و غرب عقب مانده و بي فرهنگ، در پرتو
سرمايه هاي علمي و تمدن اسلامي به ترقياتي که امروزه مي نگريم دست يافت و آنگاه به
پاس اين نعمت و خدمت که غرب وامدار آن نسبت به اسلام و مسلمين است، کمر بر ميان
بست تا دين خود را به مسلمانان ادا کند!

و اين خصلت اخلاقي و ذاتي غرب است
که جز به منافع پس مادي به چيزي نمي انديشد و اصولا در قاموس غربي ها حق شناسي و
انساندوستي مفهوم و جايگاهي ندارد.

جبهه بندي جديد

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران،
غربي ها از قدرت شگرف اسلام و ظهور مجدد آن در صحنه هاي بين المللي، بطور جدّي
وحشت کرده و منافع نامشروع خود را در مخاطره ديدند. لذا دست در دست هم نهادند و به
سردمداري شيطان بزرگ و با دستياري مزدوران داخلي و خارجي شان به توطئه هاي گسترده
نظامي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي و تبليغي دست زدند تا انقلاب را به شکست بکشانند و
رژيم نوپاي اسلامي را به زانو درآورند که خدا نخواست و عنايات حضرت مهدي (عج) و
رهبري هاي پيامبرانه بنيانگذار اين نظام و طلايه دار نهضت جهاني اسلام، حضرت امام
خميني قدّس الله روحه و مقاومت امت سلحشور و فداکار، هريک از اين توطئه ها و
تيرهاي حمله را به قلب سياه غرب و بويژه آمريکا برگردانيد و انقلاب هرچه
توانمندتر، با قامتي استوار ايستاد و زير پتک هاي دشمن، پايه هاي آن مستحکم تر شد
و در صحنه هاي ديگر جهان پيروزيهاي عظيم ديگري کسب کرد و با فروپاشي نظام هاي
مارکسيستي چشم جهانيان بيش از پيش به سوي اسلام- 
بعنوان يک ايدئولوژي الهي و رهايي بخش- 
دوخته شد که باز هم بر خشم و کينه استکبار جهاني افزود و عمق وحشت بيش از
پيش آنان را به مقابله واداشت و اين بار صحنه جنگ به عرصه فرهنگي و اخلاقي کشيده
شد و تجربه ديرينه غرب بار ديگر در معرض آزمون در آمد که از طريق فساد اخلاق و به
ابتذال کشيدن نسل هاي نوخاسته، زمينه هاي سستي و بي اعتقادي و انحطاط اخلاقي را
فراهم سازد تا بتواند سلطه خويش را باز يابد…

و همزمان با اين تهاجم، هجوم
وحشيانه صليبي گري ديگري را عليه مسلمانان به نمايش گذاشتند که پيکر مجروح جهان
اسلام، بوسني و هرزگوين گواه آن است.

و به عقيده ما اين تهاجم را واکنش
دفاعي توام با وحشت غرب از قدرت اهريمن شکن و کفر ستيز اسلام بايد به حساب آورد که
هريک از اين مقوله ها داستان جداگانه دارد…

پاسخ به هجوم فرهنگي

اما اين روزها سخن از تهاجم فرهنگي
غرب عليه مسلمين و ارزشهاي اسلامي است و سخن از مقابله با اين تهاجم در صحنه
فرهنگي که آخرين نيرنگ دشمن است. و بديهي است که تا جنگ هست نمي توان سلاح را از
کف نهاد.

مجهز شدن به سلاح روز در اين پيکار
ضد فرهنگي که اينک موضوع سخن ماست مطالعه و بررسي و برنامه ريزي دقيق و مناسب مي
طلبد و اين رسالت همه دلسوزان اسلام و انقلاب و صاحبان انديشه و قلم و نهادها و
رسانه هاي تبليغي و فرهنگي و هنري و نيز مؤسسات آموزش و پرورش از کودکستان تا
دانشگاه و حوزه هاي علمي و محافل دانشگاهي و اساتيد و دانشجويان متعهد و درد
آشناست که همراه با نيروهاي بسيجي و مؤمن و توده هاي غيور امّت، جبهه خود را در
برابر حمله کفر جهاني قوي ساخته و با هوشياري و قاطعيت با شبيخون شيطاني مقابله به
مثل کنند و غرب پاسخي در خور بدهند و شعارهاي مقطعي نبايد ما را از اقدام و تلاش
پيگير و مؤثر باز دارد. زيرا همانگونه که گفته اند:

«سپر از دست نينداز که جنگ است
هنوز»

چهره ضد اخلاقي غرب

در مرحله نخست مي بايست ميان علم و
دانش و تکنولوژي غرب که البته برتر و پيشتاز است و موضوع بحث ضد حمله فرهنگي نيست،
با آنچه به نام فرهنگ و تمدن و در قالب فساد اخلاق و بعد منفي فرهنگي، بر ملتها
تحميل مي شود فرق گذاشت. در تهاجم فرهنگي و ضد حمله غرب سخن از آن چيزي است که
عنوان فرهنگ دارد و اين در حقيقت ضد فرهنگ و اخلاق و انسانيت است که غربي ها در
منجلاب آن فرو رفته اند و آن را براي ملتهاي تحت سلطه خواسته اند و نه علم و
تکنولوژي را…

و حال که غرب توان خود را در اين
تهاجم عليه ما متمرکز ساخته و ارزشهاي اسلامي و معنوي را هدف قرار داده، بر ماست
که با هرچه در توان داريم به افشاي چهره ضد اخلاقي و سقوط فرهنگي و انساني غرب
بپردازيم و آن را آن گونه که هست بشناسيم و بشناسانيم. زيرا هستند ساده دلاني که
ماهيت غرب و اخلاق و فرهنگ ضد انساني غرب، برايشان ناشناخته است و رعد و برق
تکنولوژي به آنان مجالي نمي دهد که غرب را بشناسند، بگذريم از غرب باوراني که در
قالب روشنفکري و فراماسونري و مانند آن سالهاي عمل کرده و در قلب سياهشان فرهنگ
غربي جايگزين شده و قابل ازاله نيست.

افشاي چهره ضد اخلاقي غرب و آنچه
در جوامع غربي به عنوان سنت و فرهنگ در جريان است پاسخ مناسبي خواهد بود به
تبليغات مسموم غرب عليه ما و ارزشهاي ما با اين تفاوت و افترا دست مي يازند، و ما
با هزار و يک دليل مي توانيم بي کفايتي و رسوايي غرب را در الگوسازي اخلاقي و
انساني و همچنين اداره جهان اثبات کنيم.

افشاي چهره منفور و پليد غرب،
شکستن بت زرّين و گوساله سامري است که رعد و برق آن چشم ناآگاهان را خيره کرده و
نمي توانند آن سوي چهره غرب را وراي صنعت و تکنولوژي تماشا کنند و بر ماست که پرده
از چهره ريا و نيرنگ اين عفريت خوش خط و خال برافکنيم.

انحطاط اخلاق غربي تا بدانجاست که
حتي متفکرين خودشان آن را به باد انتقاد گرفته و از بي مفهوم گشتن واژه هاي فضيلت
در آن ديار سخن گفته اند.

دکتر آلکسيس کارل يکي از دانشمندان
فرانسوي، است که در دو کتاب خود «راه و رسم زندگي» و «انسان موجود ناشناخته» بطور
مکرر از اين سقوط و انحطاط سخن گفته است. وي در بخشي از کتاب خود مي نويسد:

«اعتدال، شرافت، درستي، مسئوليت،
پاکي، تملک نفس، محبت به همنوع، شهامت، گويي جملات بي معني و کلماتي است که مورد
تمسخر جوانان امروزي است. انسان امروزي بجز جلب لذت، اصلي براي راه و رسم زندگي
نمي شناسد. همه کس اسير غرور است و مانند خرچنگ در پوسته خود مترصد دريدن همنوع
خويش بسر مي برد».

و نمونه ها، از اين قبيل فراوان
آورده است که به مباحث ديگر موکول مي کنيم. و اما اگر به سراغ مطالعات آماري و
تحقيقات ميداني برويم، انحطاط اخلاقي و سقوط انساني غرب دلائل بيشماري دارد که
هرگاه يکي از هزاران به تحرير درآيد مثنوي هفتاد من کاغذ شود که تنها به پاره اي
موارد در اين مقال بسنده مي کنيم (و قبلا بدليل ضرورت از نقل اينگونه مطالب معذرت
مي خواهيم).

عواطف انساني در غرب مرده است و
اين در وراثت و تربيت و تغذيه و فضاي فرهنگي و ديني و ساير عوامل فردي و اجتماعي
آنها نهفته است. در خانواده هاي غربي محبت به مفهوم واقعي نيست، حتّي ميان پدران و
مادران و فرزندان با افزايش سنّي، رشته اين عواطف مي بُرد و کودکان غربي اغلب پدر
بزرگ مادر بزرگ هايشان را نمي شناسند. درست مانند حيوانات که چون راه مي افتند
روابطشان را با نسل پيشين قطع مي کنند. بي عاطفه گي غربي از اين فراتر مي رود. در
جرائد خوانديم که يک جوان آمريکائي پدر خود را کشت و گوشت او را در داخل يخچال
نهاد و تدريجاً آن را مي خورد. و نيز خوانديم که اخيراً مردي در آمريکا اعتراف
کرده که پانزده تن را کشته و گوشت بدنشان را مي خورده است! داستان آدمخواراني را
شنيده ايم که چندي در يک جامعه شهري زيستند و پس از بازگشت به جزيره آدمخواران
گفتند ما متمدن شده ايم! چرا که گوشت انسان را با کارد و چنگال نوش جان مي کنيم! و
نيز خوانديم که يک زن غربي کودک خردسال خود را در کوره زباله سوزي انداخت و
سوزاند. زيرا مي خواست به کانون رقص برود و کودک مزاحم او بود. اين نيز يکي از
نمونه هاي عواطف غربي است! اين عملي است که حتي جانوران با فرزندانشان نمي کنند.

شايد بتوان گفت يکي از علل
خونخواري و قساوت غربي نوع تغذيه اوست. غربي ها با خوردن مشروبات الکلي و گوشت خوک
و سگ و مار و خرچنگ و… خصلت اين حيوانات را پيدا کرده اند. بعلاوه آنکه روابط
نامشروع جنسي که در غرب بسيار است، در نوع اخلاقيات افراد مؤثر مي باشد.

باري، فساد اخلاق در آمريکا به
جائي مي رسد که به نوشته «مجله نيوزويک آمريکا» ساليانه در آمريکا پانصد هزار کودک
مورد تجاوز قرار مي گيرند و به نوشته «اشپيگل» مجله ديگر آمريکايي، در هر دقيقه يک
کودک در آمريکا مورد تجاوز جنسي قرار مي گيرد تجاوزات جنسي از اين قبيل در ساير
کشورهاي غربي بسيار است. يک مجله آرژانتيني نوشت:

انجمن دفاع از کودکان ايتاليا
گزارش مي دهد که 300 هزار کودک طي يک سال در ايتاليا مورد تجاوز جنسي قرار گرفته
اند و اين رقم در کشورهاي بازار مشترک به دو ميليون مي رسد.

بنابراين گزارش 22% از زنان و 16%
از مردان آمريکا در کودکي مورد تجاوز جنسي قرار گرفته اند که اغلب از طبقه اشراف
اند!

آري اشراف! شما از کدامين قوم وحشي
اين خلق و خوي را شنيده ايد؟!

رسوائي غربي تا بدانجاست که هم جنس
بازي در آمريکا و انگليس و… صورت قانوني! پيدا کرده است و هم جنس بازان با شنيع
ترين وضع جلوي دوربين خبرنگاران ظاهر مي شوند و تصوير آن از کانالهاي تلويزيوني و
ماهواره اي آمريکا و اروپا در ديد خانواده ها و مردم قرار مي گيرد و همين فرهنگي
است که مي خواهند به جهان صادر کنند. چنانچه در ايران عصر ستمشاهي مراسم نخستين
ازدواج دو مرد را در هتل هيلتون آن روز فراموش نکرده ايم و همچنين انتخاب دختر
شايسته و قصر يخ و امثال آن…

و بر اينها بيفزائيد برنامه هاي
خلاف عفت سينمايي و ويدئوئي محصول غرب و جزيره لختي ها و برهنه ها و گوشه و کنار
پارک ها و خيابان ها و حتي اتوبوس هاي عمومي و رفتار و اخلاق خلاف عفت که غربي از
آن سرافکندگي نمي کند! اين است فرهنگي که غرب مي خواهد به جهان صادر کند!

هم اکنون در دنيا پانزده ميليون
انسان به بيماري ايدز مبتلا هستند که زادگاه آن غرب متمدن! است و پنج ميليون آن را
به آفريقا صادر کرده اند و مقاديري را به نقاط ديگر جهان سوم حتي بنا به گزارشات،
سوئيس که روزي به عنوان الگوي سلامت ونظم تمدن مطرح بود امروزه بيشترين رقم
مبتلايان به ايدز را دارد…

اخيرا در جرائد خوانديم که در
آمريکا زني بچه اي زائيد که صورت سگ داشت! و در مجله ديگر غربي اسبي را ديديم که
صورت انسان داشت و آيا اينها جز سقوط اخلاق و بازي با ارزشهاي انساني و بازگشت به
توحش مفهوم ديگري دارد که غرب متمدن! که طلايه دار نظم نوين است در منجلاب آن فرو
رفته است؟! آنان که در غرب نشسته اند و کانالهاي تلويزيوني آمريکا و اروپا را مي
بينند بهتر مي توانند قضاوت کنند که در آن ديار چه مي گذرد و انحطاط فرهنگ و اخلاق
غربي به کجاها کشيده است! اين فرهنگي است که در تهاجم غرب مورد بحث ماست. در اين
مجال تا اينجا بس…

بوسني، پيکر محروم اسلام در چنگال
غرب

بگذاريد کلمه اي چند هم از بوسني
بگوييم که زخم تازه ما از غربي ها و صليبي هاست.

اگر امروز خبر گزاري هاي بين
المللي مخابره مي کنند که صرب هاي ارتودوکس در سايه حمايت قدرت هاي بزرگ، همکاري
صهيونيست ها و چراغ سبز مجامع حقوقي بين المللي، و زير نگاه کليساي ارتودوکس و
سکوت پدران روحاني، با تيغ صليبي گري نوين، مسلمانان را قتل عام مي کنند و زنان و
کودکان را با دلخراش ترين شکنجه ها به مسلخ مي کشند، که در تاريخ جنايت کاران عالم
سابقه ندارد، اين خوي و خصلت غربي است! اگر اين بوزينه هاي چشم آبي و کفتارهاي
سفيد و تشنه خون، کودکان را قطعه قطعه مي کنند و جلو چشم مادرانشان پيش سگ ها مي
اندازند و مجامع حقوق بشر به تماشا ايستاده و در باطن راضي به اين وحشي گري ها
هستند و ناظران بين المللي و پدران روحاني فرياد اعتراض بلند نمي کنند، اين خوي و
خصلت کينه توزانه و ضد بشري غرب است. اگر خبرگزاري ها مخابره مي کنند که صرب ها
زنان و دختران اسير و بي خانمان و آواره را پس از تجاوز گروهي تا سر حدّ مرگ، در
آتش مي سوزانند و حتي از تجاوز به مردان و سربريدن آنها خودداري نمي کنند و هيچ کس
نيست که در غرب به اين ددمنشي و ساديسم وحشيانه و خلاف شرف و انسانيت اعتراض کند،
اين فرهنگ و خصلت غربي و تصفيه حساب با مردم مظلوم به جرم مسلمان بودنشان است.

يک خانم روزنامه نگار بوسنيايي با
گريه به خبرنگار کيهان گفت: سربسته بگويم: جناياتي که صرب ها در سايه سکوت غرب بر
زنان مسلمان روا داشتند در تاريخ هيچ يک از جنايتکاران تاريخ جهان شنيده و خوانده
نشده است. و زبان از بيانش شرم دارد. اما قدرتهاي بزرگ و سياستگذاران غربي به
نظاره ايستاده و کليسا بي طرف نشسته و محافل حقوقي حتي يک کلمه حرف نمي زنند!

غرب بايد بداند!

غربي ها بايد بدانند که بازتاب اين
جنايات از حافظه امت اسلام محو نمي شود و پرونده سياه سياستگذاران و محافل غربي،
در نسل کشي وحشيانه قرن بيستم و صليبي گري نوين بي انتقام نخواهد ماند.

بازتاب اين جنايات اين است که امت
اسلام بيدار مي شوند و چهره زشت غرب را بهتر مي شناسند و از غربي و منافع نامشروعش
در جاي جاي جهان سلب امنيت مي کنند و پاسخ متجاوز را به نحو شايسته مي دهند.

شگفت آنکه در اين نبرد نابرابر، مسلمانان
مظلوم بوسني را مجامع جهاني تحريم تسليحاتي کرده اند در حالي که زراد خانه هاي غرب
در اختيار صرب هاست و از سلاح هاي مدرن امنيتي و هوايي گرفته تا کارد و تبرزين و
ساتور و ساير افزارها به قتل عام مسلمين مي پردازند… اينجاست که گفته سعدي تداعي
مي شود که در آن داستان گفت:

«چه حرامزاده قومند اينها! سنگ را
بسته و سگ را رها ساخته اند!…».

جا داشت آمريکا و اروپا و محافل
حقوقي غرب، حداقل بدليل همان خوي انتفاعي که بر حيات و مقدراتشان حاکم است و براي
حفظ موقعيت خود، جهان اسلام را تا اين اندازه جريحه دار نمي کردند و به صرب هاي
درنده چراغ سبز و جواز عبور از مرز جنايات را نمي دادند…

اينها در حافظه بيش از يک ميليارد
مسلمان جهان مي ماند و آمريکا و اروپا در سراسر جهان منافع نامشروع و پايگاه هاي
بسياري دارند و حکم مقابله به مثل نيروهاي انقلابي را به پاسخگويي وا مي دارد که
حکم قرآن است: «فمن اعتدي عليکم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدي عليکم»-  آنکس که به شما تجاوز و تعدي کرد او را به
همانگونه پاسخ دهيد.

آمريکا و اروپا که از بهائي هاي ضد
دين و اخلاق و مرتدها و تروريست هاي بي وطن حمايت کرده و اشک تمساح مي ريزند، چرا
بدن سوخته کودکان معصوم بوسني و زنان و دختران هتک حرمت شده و بدن هاي قطعه قطعه
مردم بي گناه را با سلاح غربي در قلب اروپا نمي بينند و از ديدن اسکلت هاي نحيف که
از گرسنگي و شکنجه در اردوگاه هاي صرب در حال احتضارند چشم بسته اند و مي گويند:
آمريکا در بوسني منافع ندارد!! چرا سازمان هاي حقوقي و مجامع بشر دوستي!! اينجا
ديگر واژه بشر را نمي شناسند؟ مگر مردم بوسني و هرزگوين بشر نيستند؟!

خوب بود اين سازمان هاي جهاني، علي
رغم قساوت ديرين خود در جاي جاي جهان و فلسطين و لبنان و ايران و ساير صحنه هاي
نبرد حق و باطل، اينجا واکنشي نشان مي دادند و بيش از اين خود را بي آبرو نمي
کردند!

اينها در پاسخ ملت ها چه مي گويند؟
و وجدان خود را چگونه راضي مي کنند؟ ولي کيست که نداند ماهيت اين مجامع چيست و
امپرياليسم و صهيونيسم در آنها چه نقشي دارند و فلسفه وجودي شان چيزي جز دفاع از
متجاوزان و کمک رساني به راهزنان بين المللي نيست.

در کداميک از حوادث خونين جهان
شنيده ايم انسان با نوع خود چنين کند! آيا اين جنگ است؟ اگر جنگ است جنگ هم قانوني
دارد. اما غربي، وحشي تر از اين است که به قوانين جنگ حتي احترام بگذارد. نه! اين
کينه و انتقام است، قساوت و بي رحمي است، بي شرمي و رذالت است. امپرياليسم و
صهيونيسم، تشنه خوان اند، و ساديسم آدم کشي دارند، و زن و کودک و پير و جوان نمي
شناسند، شهوت و شرارت و رذالت و قساوت را در هم آميخته و شگفت آنکه مارک تمدن نيز
بر خود زده اند و از جهان سوم حقّ توحّش مطالبه مي کنند! آيا جهان اسلام مي تواند
غرب را و آمريکا و اروپا را ببخشد؟!

آيا مسلمين جهان باز هم مي توانند
به روابط دوستانه با چنين دنيايي و با چندان اخلاق و فرهنگي و آنگونه سردمداراني
افتخار کنند؟! آيا غرب و سردمداران غربي و آمريکا مي توانند طلايه داران تمدن و
نظم نوين در جهان باشند؟!

پيکر مجروح بوسني و مردم مسلمان در
اروپا پرچم خونرنگي است که تا گرفتن انتقام از مسبّبين اين جنايات فرو نخواهد
افتاد. ما چه مي دانيم؟ از آنجا که خون مظلوم، همواره آتش فشاني براي محو ظلم و
ستم در تاريخ انسان ها بوده، شايد اين بار اين سنت الهي و تجربه تاريخي در غرب به
اجرا درآيد. شايد از اين افق خونرنگ و ظلمت کده غرب، خورشيدي دوباره در حال تابيدن
باشد، خورشيدي که ظلمت ظلم و تاريکي جاهليت جديد غربي ها را بزدايد، خورشيد اسلام
که کافران نمي توانند با نفس آلوده خود آن را خاموش کنند…

و اما موضع امت مسمان ما همان است
که مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه اي بر آن تأکيد فرمودند:

«ما حمله به اسلام و احساس خطر از
ناحيه استبداد جهاني را مسئله اي جدي مي دانيم و تا سر حدّ امکان حمايت از ملت
مسلمان بوسني را بعنوان وظيفه اي سنگين مورد توجه قرار مي دهيم».

«ملت انقلابي و مسلمان ايران در
پيروي از احکام اسلام و قرآن کريم مسئله بوسني و هرزگوين را رها و فراموش نخواهد
کرد».

/

نقش رسانه هاي گروهي و نظر حضرت امام (قدس سره)

جاودانگي راه امام

حجة الاسلام و المسلمين اسدالله
بيات

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرايي

نقش رسانه هاي گروهي و نظر حضرت
امام (قدس سره)

در دنياي امروز که جداً دنياي
ارتباطات و اطلاع رساني ها است، نقش فعال و مؤثر رسانه هاي گروهي را کم و بيش همه
مي دانند و از اثرات و خطرات آنها مطلع هستند بالخصوص  با پيشرفت صنعت و تکنولوژي دستگاه هاي برقي و
الکترونيک آن نقش در ابعاد گوناگون اثباتي و تخريبي به طور مضاعف افزايش پيدا کرده
و اهميت آنها را بالا مي برد. گروه هاي آزادي خواه و مخالف آزادي ها و تشکل هاي
مخفي و نيمه مخفي از آنها بهره برداري هاي مورد نظرشان را به عمل مي آورند و قدرت
هاي بزرگ جهاني، سلطه و نفوذ خود را در جهان از طريق همين رسانه ها اعمال کرده و
پايه هاي توسعه طلبي و امپرياليستي خودشان را استحکام مي بخشند.

اگر در دوران گذشته امپرياليستي و
توسعه طلبي حالت سيايوسي و خاکي و جغرافيايي داشت، امروز تغيير شکل داده و در قالب
امپرياليسم خبري از کانال رسانه ها به منافع شيطاني و غارتگرانه خودشان، دست يافته
و ملت هاي ستمديده را تاراج مي نمايند. تهاجم فرهنگي و تبليغي که دنياي استکباري
عليه منافع ملي و فرهنگ جهان سوم بالخصوص کشورهاي اسلامي آغاز کرده اند و نمونه
هاي بارز آن در لبنان مظلوم و فلسطين اشغالي و قلب اروپا در کشور بوسني و هرزگوين
و کشورهاي تازه استقلال يافته شوروي سابق مشاهده مي شود. اگر از تهاجم نظامي و
کماندويي قوي تر و مخربتر نباشد کمتر نيست. بلکه با همين تهاجم حرکت هاي نظامي و
تهاجم انساني و جغرافيايي آنان توجيه حقوقي پيدا کرده و به صورت مشورع جلوه داده
مي شود. بنابراين رسانه هاي گروهي از محوري ترين ابزار و امکانات مورد بهره برداري
جدي دنياي امروز و حاکميت جهان معاصر است. مضافا بر اينکه در اعتلاء سطح آگاهي ها
و اطلاعات عمومي مردم و رشد فرهنگي و باورهاي انساني آنان از مؤثرترين وسايل و
ابزار فرهنگي به حساب مي آيد و لذا حضرت امام قدس سره در موارد فراوان، روي همه
رسانه هاي گروهي حساس بوده و نظر خاصي داشتند. بالخصوص راديو و تلويزيون را که از
ميان آنها از برجستگي خاصي برخوردار است به عنوان يک دانشگاه معرفي مي فرمودند.

آري نقش رسانه هاي گروهي با توجه
به جامعيت آنها و نفوذ فوق الاده که در تمام اقشار جامعه دارد و از انوع گوناگون
فني و هنري و ذوقي بهره برداري به عمل مي آورد و با هر قشر و گروهي با فرهنگ و
زبان خاص آن به پاي صحبت مي نشيند و از سيستم هاي گوناگون صوتي و تصويري بهره مي
جويد از اين حيث و جهت نيز نقش فوق العاده مؤثري در بعد تعليم و تربيت داشته و در
رشد و شکوفائي استعدادها عامل اصلي و محوري به حساب مي آيد.

علاوه بر جهاتي که در سطور بالا
مطرح شد، در رسانه هاي گروهي جهات فراوان ديگري نيز وجود دارد که در ميدان مقايسه
در اهميت، کمتر از جهات فوق نبوده و از جهاتي داراي اهميت بيشتري نيز مي باشد. از
جمله در هر نظامي که داراي پشتوانه مردمي بوده و بطور شديد و جدي به حمايت ملت و
مردم نياز دارد عامل ارتباط تنگاتنگ دولت و مردم و حکومت و ملت، همانا رسانه هاي
گروهي است زيرا که از طريق آنها در جريان گوناگون نظام و حاکميت قرار گرفته و در
واقع اطلاعات لازم را به دست مي آورند. در هر اجتماعي که رسانه ها فعالانه در
اطلاع رساني مردم بکوشند و بطور مطمئن اطلاعات درست و اساسي را در اختيار مردم قرار
دهند آنان علاوه بر اينکه در تمام برنامه ريزي ها و تصميم گيري ها با توجه به
شناخت درست آماري اقدامات لازم و ضروري را به عمل مي آورند تحت تأثير القائات
شيطاني و مخرب توطئه گران داخلي و خارجي هم قرار نمي گيرند و اخبار و اطلاعات درست
و مطمئن را از اين طريق بدست مي آورند و به سراغ رسانه ها و اخبار ديگران و اجانب
نمي روند. اگر در کشوري رسانه ها در اطلاع رساني و توجيه مردم پيشقدم گردند و
افکار و انديشه هاي آنان را در صراط مستقيم و راست قرار دهند و جلوتر از افکار و
انديشه ها حرکت نمايند و در هدايت وراهنمايي آنان تلاش کنند، جامعه در خيلي از
مواقع از خطرات مصون مانده و صاحبان مطامع شيطاني و سوء نخواهند توانست از آنان
بهره برداري هاي بد و زشت به عمل آورند. بنابراين رسانه هاي گروهي از ابعاد
گوناگون، داراي اهميت فوق العاده بوده و با آن ديد در تمام برنامه ريزي هاي خرد و
کلان کشور بايد ديده شده و بجايگاه آنها توجه مسئولانه به عمل آيد. وگرنه هم ملت
انقلابي آسيب خواهد ديد و هم اصول ارزشي انقلاب متزلزل خواهد شد و به تدريج فرهنگ
اصيل اسلامي و انقلابي به فرهنگ ابتذال و پوچي و از خود بيگانگي و بردگي و وابستگي
تبديل خواهد شد زيرا که امروز دوران حاکميت رسانه هاي گروهي و عصر ارتباطات از
طريق رسانه ها است. امروز روزي است که حکومت ها مي خواهند از طريق ارائه برنامه ها
در قالب هاي مختلف هنري زمينه نفوذ و حضور خودشان را در اعماق دل هاي ملت ها فراهم
کرده و قلببهاي انسان هاي ساده لوح و فاقد تحليل را تسخير نمايند. و در هر خانه و
کاشانه اي در اشکال گوناگون حضورشان را اعلام نمايند و در اين مسير، تجربيات موفقي
کسب کرده اند و اگر انقلاب اسلامي که داعيه رهبري دنياي محرومان و رنج ديدگان را
بعهده دارد مي خواهد در برابر اين حرکت تهاجمي عظيم ايستادگي کند و از خود صلابت و
مقاومت نشان دهد، بايد با ابزار اين شيوه و زبان مجهز گرديده و از همين طريق در
ميدان مبارزه وارد صحنه شود و گرنه به صورت نگران کننده و يأس آوري ميدان را براي
رقيب خالي نموده و در برابر حريف کنيه توز به طور مفتضحانه شکست خواهد خورد. دنياي
امروز دنياي فرهنگ و دنياي هنر و ذوق و اعمال سليقه هاي زيبا است و مظهر اعلي و
کامل آن از طريق رسانه هاي گروهي به ويژه صدا و سيما به نمايش گذاشته مي شود. در
اين جا به سخنان حضرت امام (س) گوش فرا مي دهيم:

«راديو و تلويزيون و مطبوعات و
سينماها و تئاترها از ابزارهاي مؤثر تباهي و تخدير ملت ها، خصوصا نسل جوان بوده
است. در اين صد ساله اخير به ويژه نيمه دوم آن، چه نقشه هاي بزرگي از اين ابزار،
چه در تبليغ ضد اسلام و ضد روحانيت خدمتگزار و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق
کشيده شد و از آنها براي درست کردن بازار کالاها خصوصاً تجملي و تزئيني از هر
قماشي، از تقليد در ساختمان ها و تزئينات و تجملات آنها و تقليد در اجناس نوشيدني
و پوشيدني و در فرم آنها استفاده کردند، به طوري که افتخار بزرگ فرنگي مأب بودن در
تمام شئون زندگي از رفتار و گفتار و پوشش و فرم آن به ويژه در خانم هاي مرفه يا
نيمه مرفه بود و در آداب معاشرت و کيفيت حرف زدن و به کار بردن لغات غربي در گفتار
و نوشتار به صورتي که فهم آن براي بيشتر مردم غير ممکن و براي هم رديفان نيز مشکل
مي نمود. فيلم هاي تلويزيون از فرآورده هاي غرب و يا شرق بود که طبقه جوان زن و
مرد را از مسير عادي زندگي و کار و صنعت و توليد و دانش منحرف و به سوي بي خبري از
خويش و شخصيت خود و يا بدبيني و بدگماني به همه چيز خود و کشور خود حتي فرهنگ ادب
و مآثر پر ارزشي که بسياري از آن با دست خيانت کار سود جويان، به کتابخانه ها و
موزه هاي غرب و شرق منتقل گرديده کشاند».

آري! وقتي که يک نظام متکي به آراء
مردم روي کار آمد و تشکيل حکومت داد و در مصادر امور و تصميم گيري ها قرار
گرفت-  و هنوز آن مقبوليت و مشروعيت را که
بدست آورده است و با همان مشروعيت مورد حمايت و دفاع قرار مي گيرد از دست نداده
است-  مسئولان و رهبران آن نظام، اعمال و
کردار و رفتارشان در هر شکل و قالبي مطرح گردد، حالت الگو پيدا کرده و مردم از آن
تبعيت خواهند کرد و فرم ها و قالب هاي مصور و غير مصوري که مورد تأکيد رسانه هاي
گروهي بالخصوص سيما قرار مي گيرد براي مردم نوعي فرم و تصوير قانوني و مشروع و
مقبول شناخته مي شود و آنها را در محيط خانواده و زندگي فردي و اجتماعي مد نظرشان
قرار داده و نسل آينده و جوان را طبق آنها رشد داده و مي سازند و به تدريج با همان
قالب و صورت شکل مي يابند حتي شکل يقه پيراهن موي سرشان را با آنها منطبق مي سازند
بالخصوص در يک نظامي که اساسش بر ارزش هاي الهي و اعتقادي مي باشد و در رأس کساني
قرار دارند که در ميان مردم، به عنوان الگوهاي انقلاب اسلامي و سمبل هاي اصول
ارزشي اسلام و اعتقادات شناخته شده اند، در چنين وضعيتي آهنگ هايي که پخش مي شود و
فيلم هايي که ارائه مي گردد و نوع برخوردها و ارتباطات و شيوه هاي ارتباطي که مورد
استفاده قرار مي گيرد همه حالت مشروع و ارزشي پيدا کرده و کم کم حالت مقدس بودن را
پيدا مي نمايد. و اگر آن دقت لازم به عمل نيايد و با لاابالي گري به معيارها و
ضوابط، از کنار آنها عبور شود خدا مي داند که عاقبت اسلام و امت اسلامي به کجا
خواهد انجاميد و به همين جهت مي بينيد که دنياي استکبار و غارت گر براي اين که ملت
ها را در خواب هاي غفلت و خرگوشي نگهدارند و نسل جوان و انقلابي و غير کشورهاي
ستمديده را نگذارند با حضور در دانشگاه ها و کتابخانه ها و پژوهشکده ها و تحقيق در
شرايط و امکانات بالفعل و بالقوه آنان از عمق قضايا و فجايع مطلع گرديده و در
نتيجه دست به اقداماتي بزنند که منافع غارتگرانه آنان به خطر افتاده و ملت هاي تحت
ستم، در برابر آنان قد علم نمايند و دست خيانتکاران را از حريم کشورشان، قطع
نمايند، چقدر روي اصل تبليغات و شيوه هاي آن سرمايه گذاري کرده و از بالاترين و
پيچيده ترين تکنولوژي موجود در دنيا براي مدرن کردن آن بهره برداري به عمل اورده و
با بکارگيري انواع گوناگون هنري و ذوقي مي کوشند طوري آنان را سرگرم ظواهر و تجملات
نمايند حتي در فکر حرکت و نهضت و برخورد با بدترين دشمنان ملتشان و منافع
خداداديشان نباشند و بلکه حضور غاصبانه و ظالمانه آنان را توجيه هم بنمايند و با
کمال تأسف، نمونه هاي بارز و آشکار آن در جريان ملت ستمديده و مظلوم فلسطين مشاهده
مي نمائيم و در جريان حضور قلدر مآبانه نظامي آمريکا در منطقه خاورميانه و در
کشورهاي حاشيه خليج فارس به بهانه تجاوز عراق به خاک کويت شاهد هستيم. و اينها
موارد خاصي بود که متذکر شديم و از باب نمونه تذکر داده شد. موارد خيلي فراوان و
زياد است.

بنابراين رسانه هاي گروهي بايد
رسالت خويش را در رشد آگاهي و اطلاعاتي مردم و احياء ارزش هاي الهي و ملي و مردمي
و افشاء جنايتها و خيانت هاي ايادي مرموز استکباري و دشمنان قسم خورده بشريت در
راستاي هدف والاي الهي و انساني بدانند و از اين مسير نبايدعدول کرده و خداي
ناخواسته به جاي عامل رشد بودن برگردند و عامل تخدير و پوچي و بي هويتي خود مرد
باشند و زمينه هاي عودت و برگشت چپاولگران و غارتگران بين المللي را فراهم سازند.
در اين صورت نه تنها رسانه ها نقش سازنده و مثبت نخواهند داشت و عامل شکوفائي
استعدادهاي خفته نخواهند شد، بلکه موجب عقب ماندگي مردم و نفوذ دشمنان اسلام و
چپاولگري دزدان جهاني در سراسر عالم خواهند شد کما اين که با کمال وضوح و روشني
اين معنا را در دنياي معاصرمان داريم مي بينيم و گروه گروه نسل جوان را از غيرت و
حميت اسلامي و انساني در سراسر عالم تهي کرده و براي ولگردي و فساد و تباهي آنان
را سوق مي دهند و ملت ها را سرگرم کارهاي غير ضروري بلکه مضر و مهلک نموده و انرژي
آنان را با بطالت و پوچي و بيهوده به مصرف مي رسانند و در واقع از طريق همين رسانه
هاي گروهي، اين همه نيروها و انرژي ها که اگر به صورت متراکم درآيد و به نفع امت
اسلامي مورد بهره برداري و استفاده قرار گيرد آتش فشاني خواهد شد که اساس و بنيان
کفر و الحاد و زور و تزوير را از بيخ و بن خواهد کند و ريشه ظلم و ستم را خواهد
خشکاند.

ادامه دارد

 

/

مباني رهبري در اسلام

مباني رهبري در اسلام

قمست بيست و نهم

حجة الاسلام و المسلمين مجمدي ري
شهري

ايمان به هدف و موفقيت

اصلي ترين وظيفه امام و رهبر،
بهديات ورهبري چاعه به سوي هدف يا که آن را کمال مطلوب مي خواند و مردم را براي
رسيدن به سعادت و تکامل مادي ن و يا معنوي ن يا مادي و معنوي، به تلاش و از خود
گذشتگي در جهت وصول بدان، دعوت مي کند.

براي اينکه رهبر بتواند اين وظيفه
را خوب انجام دهد بايد:

اولا خود به ا» هدف ايمان و اتقاد
راسخ داشته باشد.

و ثانيا: بتواند ديگران را به هدف
رهبري مؤمن و معتقد نمايد.

کسي که خود به هدفي که ديگران را
به وسي آن مي خواند ايمان ندارد، قطعا نمي تواند ديگران را به آن مومن نمايد.

بررسي تاريخ زندگي رهبارن موفق
جهان اعم از رهبران الهي و غير الهي نشان مي دهد که همهآنها بدون استثنا داراي اين
دو ويژگي بوده اند: ايمان به هدف و قدرت مومن ساختن ديگران.

مثل اعلاي ايمان به هدف

پيغمبر اسلام (ص) مثل اعلاي ايمان
به هدف و قدرت مومن ساختن ديگران است، هر پژوهشگر منصفي، با بررسي سيره عملي آن
بزرگوار به ساديگ يم اواند به اين نتيجه برسد که پيامبر اسلام به آنچه مي گفت
معتقد بود بلکه بالاترين درجه اعتقاد را داشت.

قرآن کريم در آيه 285 بقره ايمان و
اعتقاد پيغمبر اسلام به اهداف رسالت و رهبري الهي خود را با اين عبارت بيان کرده
است:

«آمن الرسول بما انزل اليه من
ربّه».

فرستاده خدا به آنچه از جانب
پروردگار او بر او نازل شده ايمان و اعتقاد دارد.

سراسر زندگي پيامبر اسلام آيه
ايمان او به اهداف رسالتش و دليل قاطع قدرت او بر مؤمن ساختن ديگران دراين
راستاست، يک نمونه بسيار جالب در اين زمينه که مي تواند هر دو جهت را اثبات کند
حادثه اي است که در آغاز رسالت پيامبر اتفاق افتاد:

رسول اکرم (ص) به تدريج دعوت خود
را آشکار مي ساخت، در همان روزهاي نخست کاملا محسوس بود که عليرغم فقد امکانات
تبليغي و کار شکني جدي دشمنان اسلام، اين دعوت به سرعت جاي خود را دردل تده هاي
مردم باز مي کند و هر روز بر تعداد پيروان اسلام و معتقدين به رهبري پيام آور اين
آئين آسماني افزوده مي گردد، جاذبه اسلام و نفوذ آن در دل توده ها به قدري بود که
مستکبري قريش جدا احساس خطر کردند چون به روشني مي ديدند که اگر اوضاع به دين
منوال پيش برود اکثريت قاطع مردم تغيير عقيده خواهند داد و جذب اسلام و رهبري
پيامبر آن خواهند شد، لذا تصميم گرفتند با تمام توان در برابر اين خطر به ايستند.

ابتدا نزد تنها جامي پيغمبر اسلام
يعني ابوطالب رئيس قبليه بني هاشم آمدند و از او خواستند که دست از حمايت رسول
اکرم بردارد، متن درخواست آنان طبق نقل سيره ابن هشام اين است:

«يا اباطالب ان ابن اخيک قد سب
آلهتنا و عاب ديننا و سفه احلامنا و ضلل آبائنا فاما أن تکفه عنّا و امّا أن تخلّي
بيننا و بينه».[1]

ابوطالب! برادر زاده تو به خدايان
ما ناسزا مي گويد و آئين ما را به زشتي ياد مي کند، افکار و عقايد ما را پوچ و
ابلهانه، و پدران ما را گمراه مي شمرد، يا خود جلوي او را بگير و يا او را در
اختيار ما بگذار و دست از حمايت او بردار.

ابوطالب بدون اين که به آنها پاسخ
قانع کننده اي بدهد با يک برخورد سياسي قوي آنها را موقتا آرام کرد و بازگرداند.

چيزي نگذشت که سرعت رشد اسلام
گرايي آنها را واداشت که اين بار مصمم تر از گذشته با ابوطالب برخورد کنند و اگر
حاضر نشد دست از حمايت پيغمبر اسلام بردارد صريحا به او اعلام جنگ نمايند:

«يا اباطالب ان لک سنّا و شرفا و
منزلة فينا و انا قد استنهيناک من ابن اخيک فلم تنهه عنا، و ان والله لا نصبر علي
هذا من شتم آبائنا و تسفيه احلامنا و عيب آلهتنا حتي تکفه عنا او ننازله و اياک في
ذلک حتي يقلک احد الفريقين».[2]

ابوطالب: با توجه به سن و شرافت و
موقعيتي که نزد ما داري، ما از تو خواستيم برادر زاده خود را از تبليغ آئين جديد
بازداري، ولي شما چنين نکردي، به خدا ما بيش از اين صبر نمي کنيم که به پدران ما
ناسزا گفته شود، و ما به سفاهت و بي خردي متهم گرديم، و خدايان ما سرزنش شوند.
اکنون يکي از اين دو راه را انتخاب کن: يا جلوي فعاليت هاي او را بگير و يا اينکه
ما با تو و او مي جنگيم تا يا ما از بين برويم و يا شما!

اين بار نيز ابوطالب با خونسردي که
حاکي از نهايت کياست و فراست او است به سران شرک پاسخ داد: بسيار خوب من پيغام شما
را به برادر زاده خود مي رسانم! پس از رفتن سران، با برادرزاده خود تماس گرفت و
مطالب آنها را با وي در ميان گذاشت و منتظر پاسخ شد، پاسخي که ميزان اعتقاد و
ايمان او را نسبت به هدف خويش مشخص مي کرد.

رسول اکرم با قاطعيت تمام پاسخ
داد:

«يا عمّ والله لو وضعوا الشمس في
يميني و القمر في يساري علي أن أترک هذا الامر حتي يظهره الله او اهلک فيه، ما
ترکته».[3]

عمو! به خدا سوگند اگر خورشيد را
در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهند که از تعقيب اين هدف منصرف شوم، چنين
نخواهم کرد تا خداوند پيروزي نصيب کند يا در راه هدف کشته شوم.

سپس در حالي که اشک در چشمان رسول
خدا حلقه زده بود از عمو جدا شد و رفت.

هنوز چندان دور نشده بود که
ابوطالب تحت تأثير جاذبه سخنان دلنشين و ايمان قاطع او به هدف، او را فراخواند و
گفت:

«اذهب يابن اخي فقل ما احببت،
فوالله لا اسلمک ابداً».[4]

برادر زاده! برو  و هرچه مي خواهي بگو-  و به هر شکلي که دوست داري از آئين خود تبليغ
کن-  به خدا من دست از حمايت تو بر نمي
دارم.

سران قريش در ادامه سياست مبارزه
اصولي با رشد اسلام گرايي، به انواع حيله ها متوسل شدند: تهديد، تطميع، تهمت،
آزارهاي روحي و جسمي، ولي ايمان پيامبر اسلام به هدف مقدس خود آنچنان قوي و
نيرومند بود که هيچ چيز نمي توانست او را از تعقيب آن منصرف کند.

ترديدي نيست که اگر رسول خدا
کمترين ضعفي در اعتقاد خود احساس مي کرد، قطعا نمي توانست در برابر آن همه فشارها
مقاومت کند.

ايمان به هدف بزرگترين سرمايه
رهبران بزرگ تاريخ براي مقابله با مشکلات و مقاومت در سختي ها است، بنابراين براي
پرورش مديران لايق و کارآمد و خدمتگزار به مردم يکي از مهمترين نکاتي که بايد
مدنظر مسئولين امر باشد، تقويت بنيه ايمان و اعتقاد مديران، به کاري است که
مسئوليتش با آنها است يا قرار است به آنها واگذار شود.

ايمان به موفقيت

علاوه بر ايمان به هدف، رهبر بايد
به موفقيت خود در تعقيب هدفي که مردم را به آن دعوت مي کند، مطمئن باشد. رهبري که
به موفقيت خود ايمان ندارد از اعتماد به نفس برخوردار نيست، و لذا نه خود تحرک
لازم را داراست و نه مي تواند به ديگران تحرک بدهد، بنابراين، ايمان به موفقيت نيز
خود رمز موفقيت است.

اين ويژگي نيز در بررسي خصوصيات
روحي رهبران موفق جهان به وضوح قابل ملاحظه است.

رسول گرامي اسلام در آغاز بعثت در
شرايطي که براي هيچ کس موفقيت دعوت او قابل پيش بيني نبود، اقرباء و خويشاوندان
خود را مخاطب قرا داده و با قاطعيت فرمود:

«ادعوکم الي کلمتين خفيفتين علي
اللسان ثقيلتين في الميزان، تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الامم و
تدخلون بهما الجنة، و تنجون بهما من النار: شهادة أن لا اله الا الله و اني رسول
الله».[5]

من شما را به دو کلمه اي دعوت مي
کنم که بر زبان سبک و در ميزان سنگين اند، با اين دو کلمه شما بر جهان سلطه خواهيد
يافت، با اين دو، همه امت ها از شما اطاعت خواهند کرد. با اين دو، وارد بهشت
خواهيد شد، با اين دو، از آتش دوزخ رهايي خواهيد يافت. اين دو کلمه عبارتند از:
گواهي به يگانگي خدا و رسالت من!

نمونه ديگر از مواردي که نشانه
اعتقاد عميق رسول اکرم به آنيده روشن اسلام و مفقيت مسلمين است، پيشگوئيهاي آن
حضرت در جنگ احزاب است.

در شرايط بسيار دشواري که هواداران
اسلام در خانه خود مورد هجوم سنگين کفار قرار گرفته اند و به پيشنهاد سلمان مشغول
کندن خندق در اطراف مدينه هستند تا از پيشروي دشمن به داخل مدينه جلوگيري کنند،
ضمن حفر خندق به سنگ سخت بزرگي برخوردند که کلنگ در آن کارگر نبود. موضوع را با
پيغمبر مطرح کردند.

پيغمبر کلنگ را گرفت و با جاري
ساختن نام خدا بر زبان ضربه اي بر سنگ فرود آورد، با فرود آمدن کلنگ بر سنگ ثلث آن
شکست و پيغمبر فرمود:

الله اکبر، کليدهاي شام به من داده
شد! به خدا من کاخ هاي سرخ آن را الآن مي بينم!

براي دومين بار ضربه اي ديگر بر
سنگ نواخت، اين بار نيز ثلث ديگر سنگ شکسته شد و پيغمبر فرمود:

الله اکبر، کليدهاي فارس به من
داده شد! به خدا من کاخ سفيد مدائن را مي بينم!

ضربه سوم به دست مبارک پيغمبر بر
سنگ نواخته شد، ثلث سوم نيز خرد شد و فرياد تکبير رسول الله بلند شد که:

الله اکبر، کليدهاي يمن به من
مرحمت گرديد! به خدا درب هاي صنعاء را هم اکنون از همين مکان مي بينم![6]

تحقق اين پيشگويي ها در شرايط
دشوار آن روز آنقدر بعيد به نظر مي رسيد که وقتي پيغمبر اکرم آن را مطرح کرد يکي
از مسلمان ها به ديگري مي گفت:

به ما وعده گنج هاي کسري و قيصر مي
دهد در حالي که ما از ترس دشمن نمي توانيم براي تخلي از مکان خود خارج شويم![7]

باري همه آيات و رواياتي که فراگير
شدن اسلام در جهان را نويد مي دهند حاکي از ايمان و اعتقاد راسخ پيامبر اسلام (ص)
به موفقيت او در رهبري است:

«هو الّذي ارسل رسوله بالهدي و دين
الحق ليظهره علي الدين کله».

او-  خداوند متعال- 
کسي است که فرستاده خود را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر همه اديان آن را
پيروز گرداند.

 

 

تفسير موفقيت

اشاره شد که ايمان به موفقيت از
شرايط رهبري در همه مکتب ها است. نکته بسيار مهمي که در رهبري اسلامي وجود دارد و
در ساير مکاتب نيست و در واقع مرز رهبري الهي و غير الي است مسأله تفسير موفقيت
است که موفقيت چيست؟.

در مکاتب مادي و يا شبه مادي از
آنجا که هدف رهبري در واقع چيزي جز سلطه و حاکميت نيست، عدم وصول به مطامع مادي،
عدم موفقيت و شکست محسوب مي شود و به دنبال آن يأس و نوميدي و عقب نشيني.

ولي در اسلام، هدف رهبري انجام
تکليف الهي است، رهبر موظف است همه توان و تلاش و دقت خود را به کار گيرد، تا آنچه
خدا مي خواهد تحقق پيدا کند، نتيجه آن سلطه باشد، و يا نباشد.

بنابراين در رهبري اسلامي، در واقع
شکست مفهوم ندارد، زيرا هدف چيزي جز انجام وظيفه نيست و آن در هر صورت قابل وصول
است:

«قل هل تربصون بنا الا احدي
الحسنيين و نحن نتربص بکم أن يصيبکم الله بعذاب من عنده او بايدينا فتربصوا انا
معکم متربصون».[8]

بگو: آيا جز يکي از دو نيکو را برا
ما انتظار مي بريد؟ و حال آن که ما انتظار داريم که خدا شما را به عذابي از جانب
خود، يا به دست ما گرفتار کند، پس انتظار بريد که ما همراه شما در انتظاريم.

در رهبري اسلامي، هم کشتن دشمن حق
و عدالت، موفقيت و زيبا است و هم کشته شدن در راه مبارزه با چنين دشمني، پيروزي و
زيبايي است، هم پيروزي بر دشمن پيروزي است و هم شکست از دشمن پيروزي است. بنابراين
مسلمان در راه مبارزه براي به دست آوردن حکومت اسلامي هيچ گاه مواجه با شکست نمي
شود، دشمن حق و عدالت نيز هيچ گاه مواجه با پيروزي نيست هرچند بظاهر به مطامع مادي
خود رسيده باشد.

کسي که با اين منطق امتي را رهبري
مي کند از بالاترين توان ممکن، براي بسيج توده هاي مردم عليه بي عدالتي در راستاي
تحقق حکومت برخوردار است.

بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و
رهبر کبير انقلاب اسلامي امام خميني رضوان الله تعالي عليه از اين توان، براي به
پيروزي رساند انقلاب و تداوم آن، فراوان بهره گرفت. و با اين منطق که ما مأمور به
انجام وظيفه هستيم و نه مأمور به نتيجه، و هدفي جز انجام تکليف الهي نداريم، در
سخت ترين شرايط مردم را استوار نگاه داشت، و انقلاب اسلامي را از بحران هاي بزرگ
به سادگي عبور داد.

ادامه دارد

 



[1]–  سيره ابن هشام- 
ج1 ص283- 284

/

حوادث سال اول هجرت

درسهايي از تاريخ تحليل اسلام

حوادث سال اول هجرت-  8

قسمت چهل و نهم

حجة الاسلام و المسلمين رسولي
محلاتي

تعداد غزوات و سرايا

چنانچه مي دانيد غزوات معمولا به
جنگها و يا سفرهاي جنگي گفته مي شود که رسول خدا (ص) در آنها شرکت مي کرد و به
همراه مسلمانان مي رفت، و سرايا-  جمع
سريّه-  به مأموريت هاي جنگي و اعزام نيرو
از طرف آن حضرت که خود در آن مأموريت ها شرکت نداشت گفته مي شود.

و البته در مورد شماره غزوات و
سرايا و همچنين ترتيب آنها از نظر تاريخ وقوع و انجام آن، در روايات و کتاب ها
اختلاف است، مثلا مسعودي عدد غزوات را بيست و شش غزوه ذکر کرده در صورتي که ديگران
عموماً آنها را بيست و هفت غزوه دانسته اند.

و در مورد سرايا اين اختلاف بيشتر
است، زيرا ابن اسحاق آنها را سي و هشت سريّه ذکر کرده در صورتي که طبري چهل و هشت
دانسته و از برخي شصت وشش سريّه نقل شده، و نويسنده محقق و معاصر مرحوم دکتر آيتي
در کتاب تاريخ پيامبر اسلام تا هشتاد و يک سريّه ذکر کرده که ما عين نوشته ايشان
را در اينجا براي شما مي آوريم:

نام و ترتيب تاريخي غزوه هاي رسول
خدا (ص)

1-   
غزوه «ودّان» معروف به غزوه
«ابّواه»-  ماه صفر سال دوم.

2-   
غزوه «بَواط» در ناحيه «رضوي»-  ربيع الاول سال دوم.

3-   
غزوه «عشيره» از «بطن ينبع»-  جمادي الاولي سال دوم.

4-   
غزوه «بدر اولي» يعني غزوه «سفوان»
جمادي الآخره سال دوم.

5-   
غزوه «بدر کبري»-  17 رمضان سال دوم.

6-   
غزوه بني «سليم» تا سرزمين
«کدر»-  شوال سال دوم.

7-   
غزوه «بني قينقاع»-  شوال سال دوم.

8-   
غزوه «سويق» تا سرزمين «قرقرة
الکدر»-  ذي الحجة سال دوم.

9-   
غزوه «غطفان» يعني غزوه «ذي امر»
در سرزمين نجد-  محرّم سال سوم.

10-          
غزوه «بحران» که معدِني است در
حِجاز، در ناحيه «فرع»-  ربيع الآخر سال
سوم.

11-          
غزوه «احد»-  شوال سال سوم.

12-          
غزوه «حمراء الاسد»-  شوال سال سوم.

13-          
غزوه «بني نضير»-  ربيع الاول سال چهارم.

14-          
غزوه «ذات الرّقاع» در سرزمين
«نخل»-  جمادي الاولي سال چهارم.

15-          
غزوه «بدر آخره»، «بدر الوعد»،
«بدر الصّفراء»-  شعبان سال چهارم.

16-          
غزوه «دومة الجندل»-  ربيع الاول سال پنجم.

17-          
غزوه «خندق»، «احزاب»-  شوال سال پنجم.

18-          
غزوه «بني قريظه»-  ذي قعده و ذي حجه سال پنجم.

19-          
غزوه «بني لحيان»، غزوه «عسفان» بر
سر طائفه «هُذيل»-  جمادي الاولي سال ششم.

20-          
غزوه «ذي قرد»، غزوه «غابه»، غزوه
«فزع»-  جمادي الاولي سال ششم.

21-          
غزوه «بني المصطلق»، غزوه «مريسيع»
بر سر خزاعه-  شعبان سال ششم.

22-          
غزوه «حديبيه»-  ذي قعده سال ششم.

23-          
غزوه «خيبر»-  محرم سال هفتم. «عمرة القضاء»-  ذي قعده سال هفتم.

24-          
غزوه «فتح مکه»-  رمضان سال هشتم.

25-          
غزوه «حنين»-  شوال سال هشتم.

26-          
غزوه «طائف»-  شوال سال هشتم.

27-          
غزوه «تبوک»-  رجب سال نهم.

ابن اسحاق در سيره، و طرسي در
اعلام الوري مي نويسند: کار رسول خدا در عزوه هاي بدر، احد، خندق، قريظه، مصطلق،
خيبر، فتح، حنين، و طائف با دشمن به جنگ کشيد. اما مسعودي به جاي «مصطلق»، «تبوک»
را نوشته است.

نام و ترتيب تاريخي سريّه هاي رسول
خدا (ص)

نام و ترتيب تاريخي سريّه ها بر
حسب آنکه نگارنده بر آنها دست يافته به قرار زير است:

1-    سريه «حمزة بن عبدالمطلب» به ساحل دريا، در ناحيه «عيص»-  سال دوم بعد از غزوه ابواء.

2-    سريه «عبيدة بن حارث بن مطلب» به پائين تر از «ثنية المرة»-  سال دوم بعد از غزوه ابواء.[1]

3-    سريه «سعد بن ابي وقاص» به «حرار» آبگاهي در «جحفه»-  بعد از سريه حمزه سال دوم.

4-    سريه «عبد الله بن جحش» به «نخله»- 
در ماه رجب، بعد از بدر اولي.

5-    سريه «عمير بن عدي»[2] براي کشتن
«عصماء» دختر «مروان»-  رمضان سال دوم.

6-    سريه «سالم بن عمير» براي کشتن «ابي عفک»- 
شوال سال دوم.

7-    سريه «محمد بن مسلمه» براي کشتن «کعب بن اشرف»-  ربيع الاول سال سوم.

8-    سريه «زيدبن حارثه» به «قرده»- 
جمادي الآخره سال سوم.

9-    سريه «مرثد بن ابي مرثد غنوي» سريه «رجيع»- 
صفر سال چهارم.[3]

10-      سريه «منذر بن عمرو» سريه « بئر معونه» صفر سال چهارم.[4]

11-      سريه «ابو سلمه بن عبد الاسد» به سرزمين «قطن»-  محرم سال چهارم.

12-      سريه «عبدالله بن انيس» جهني براي کشتن «سفيان بن خالدبن نبّيح هذلي
لحياني»-  محرّم سال چهارم.

13-      سريه «عمرو بن اميه ضمري» و «سلمة بن اسلم بن حريش» به مکه بر سر
«ابوسفيان»-  سال چهارم.[5]

14-      سريه «ابو عبيده بن جراح» به «سيف البحر»- 
ذي الحجّه سال پنجم.[6]

15-      سريه «عبدالله بن عتيک» براي کشتن «ابو رافع سلام بن ابي الحقيق»-  رمضان سال ششم.

16-      سريه «محمدبن مسلمه» به «قرطاء»[7] بر سر «بني
بکر بن کلا»-  محرم سال ششم.

17-      سريه «عمر بن خطّاب» از غزوه لحيان بر سر قاره-  ربيع الاول سال ششم.

18-      سريه «هلال بن حارث مزني» از غزوه لحيان بر سر «بني حارث بن کنانه»-  ربيع الاول سال ششم.

19-      سريه «بشر بن سويد جهني» از غزوه لحيان بر سر «بني حارث بن کنانه»-  ربيع الاول سال ششم.

20-      سريه «سعد بن عباده جهني» به غميم- 
ربيع الاول سال ششم.

21-      سريه «عکاشه بن محصن اسدي» تا «غمر» آبگاهي از بني اسد-  ربيع الاول سال ششم.

22-      سريه «محمد بن مسلمه» به «ذي القصه» بر سر «بني ثعلبه» و «بني عوال»-  ربيع الآخر[8] سال ششم.

23-      سريه «ابو عبيدة بن جراح» به «ذي القصه» بر سر «بني ثعلبه» و بني عوال-  ربيع الآخر سال ششم.

24-      سريه «ابوعبيده بر جرّاح» به «ذي القصّة» در راه عراق[9]–  ربيع الآخر سال ششم.

25-      سريه «زيد بن حارثه» به «جموم» سرزمين «بني سليم»[10]–  ربيع الآخر سال ششم.

26-      سريه «زيد بن حارثه» به عيص-  جمادي
الاولي سال ششم.

27-      سريه «زيد بن حارثه» به طرف[11]–  جمادي الآخر سال ششم.

28-      سريه «زيد بن حارثه» به «حسمي» بر سر جذام- 
جمادي الآخره سال ششم.

29-      سريه «زيد بن حارثه» به «مدين»[12].

30-      سريه «زيد بن حارثه» به «وادي القري» بر سر «ام قرفه»-  رجب سال ششم.

31-      سريه «علي بن ابي طالب» به «فدک» بر سر «سعد بن بکر» شعبان سال ششم.

32-      سريه «عبدالرحمن بن عوف» به «دومة الجندل» بر سر «بني کلب»-  شعبان سال سوم.

33-      سريه «ابوعبيده بن جرّاح» به دو کوه «اجأ» و «سلمي»[13].

34-      سريه «زيد بن حارثه» به «وادي القرّي»- 
رمضان سال ششم.

35-      سريه «عبدالله بن رواحه» به «خيبر»[14].

36-      سريه «عبدالله بن رواحه» به «خيبر» بر سر «يسير بن رزام يهودي»-  شوال سال ششم.

37-      سريه «کرزبن جابر فهري» به «ذي الجدر»- 
شوال سال ششم.

38-      سريه «عمر بن خطاب» به «تربه»- 
شعبان سال هفتم.

39-      سريه «ابوبکر» به «نجد» بر سر «بني کلاب»- 
شعبان سال هفتم.

40-      سريه «بشير بن سعد» به «فدک» بر سر «بني مره»-  شعبان سال هفتم.

41-      سريه «زبير بن عوام» به «فدک» بر سر «بني مره».

42-      سريه «غالب بن عبدالله ليثي» به «ميفعه» بر سر «بني ثعلبه»، و «بني
عوال»-  رمضان سال هفتم.

43-      سريه «بشير بن سعد» به «يمن» و «جبار» در ناحيه خيبر[15]–  در شوال سال هفتم.

44-      سريه «ابن ابي العوجاء» بر سر «بني سليم»- 
ذي الحجّه سال هفتم.

45-      سريه «عبدالله بن ابي حدرد اسلمي» به «غابه»-  ذي حجّه سال هفتم.

46-      سريه «محيصة بن مسعود» به ناحيه فدک- 
ذي حجّه سال هفتم.

47-      سريه «عبدالله بن ابي حدرد» به «اضم»- 
ذي حجّه سال هفتم.

48-      سريه «غالب بن عبدالله ليثي» به «کديد» بر سر «بني ملوّح»[16]–  صفر سال هشتم.

49-      سريه «غالب بن عبدالله ليثي» به «فدک» بر سر «بني مرّه»-  صفر سال هشتم.

50-      سريه «کعب بن عمير غفاري» به «ذات اطلاح» از سرزمين شام-  ربيع الاول سال هشتم.

51-      سريه «شجاع بن وهب اسدي» به «سيّ» آبي از «ذات عرق» ربيع الاول سال هشتم.

52-      سريه «عييينة بن حصن فزاري» بر سر «بني العنبر».

53-      سريه «قطبة بن عامر بن حديده» به «تباله» بر سر قبيله «خثعم» بعد از سريّه
شجاع بن وهب.

54-      سريه «مؤته»-  جمادي الاولي سال هشتم.

55-      سريه «عمرو بن عاص»، سريه «ذات السلاسل» آبي در آنطرف وادي القري بر سر
«بليّ» و «قضاعه» جمادي الآخره سال هشتم.

56-      سريه «ابو عبيده جراح» سريه «خبط» بر سر «جهينه»-  رجب سال هشتم.

57-      سريه «ابو قتادة بي ربعي انصاري» به «خضره» از سرزمين نجد، مسکن محارب بر سر
«غطفان» شعبان سال هشتم.

58-      سريه «ابو قتاده» به «بطن اضم» رمضان سال هشتم[17].

59-      سريه «خالد بن وليد» براي ويران کردن بتخانه «عزّي»[18].

60-      سريه «ابو عامر اشعري» به «اوطاس»- 
بعد از حنين[19].

61-      سريه «عمرو بن عاص» به «رهاط» براي ويران کردن بتخانه «سواع»-  رمضان سال هشتم.

62-      سريه «سعد بن زيد اشهلي» به «مشلّل» براي ويران کردن بتخانه «مناة»-  رمضان سال هشتم.

63-      سريه «خالد بن سعيد بن عاص» به «عرّنه»- 
رمضان سال هشتم.

64-      سريه «هشام بن عاص» به «يلملم»- 
رمضان سال هشتم.

65-      سريه «طفيل بن عمرو دوسي» براي خراب کردن بتخانه «ذي الکفين» بت «عمرو بن
حممه دوسي»-  شوال سال هشتم.

66-      سريه «غالب بن عبدالله» بر سر «بني مدلج» (بعد از فتح مکه).

67-      سريه «عمرو بن اميّه» بر سر «بني الهذيل»[20]–  بعد از فتح مکه.

68-      سريه «عبد الله بن سهيل بن عمرو» بر سر «بني معيص» و «محارب بن فهر»-  بعد از فتح مکه.

69-      سريه «خالد بن وليد» بر سر «بني جذيمه».

70-      سريه «ضحّاک بن سفيان کلابي» بر سر «بني کلاب»-  ربيع الاول سال نهم.

71-      سريه اي که «ثمامة بن اثال حنفيّ» را اسير کرد[21].

72-      سريه «علقمة بن مجزّز مدلجي» به بندر «شعيبه» ربيع الآخر سال نهم.

73-      سريه «عکّاشة بن محصن اسدي» به جِناب: سرزمين عذره و بليّ[22] ربيع الآخر
سال نهم.

74-      سريه «علي بن ابي طالب» براي خراب کردن بتخانه «فلس» از «بني طيّ» ربيع
الآخر سال نهم.

75-      سريه «خالدبن وليد» به «دومة الجندل» بر سر «اکيدر بن عبدالملک»-  ربيع الآخر سال نهم.

76-      سريه «خالدبن وليد» بر سر بني حارث بن کعب- 
ربيع الاخر يا جمادي الاولي سال دهم.

77-      سريه «اسامة بن زيد» به «ابني» از ناحيه «بلقا»-  صفر سال دهم.

78-      سريه «خالدبن وليد» بر سر «بني عبد المدان»در نجران[23]–  ربيع الاول سال دهم.

79-      سريه «علي بن ابي طالب» به يمن[24]–  رمضان سال دهم.

80-      سريه «خالد بن وليد» به يمن[25].

81-      سريه «اسامة بن زيد» به سرزمين «بلقاء» و «اذرعات» و «موته»-  صفر سال يازدهم.

82-      متفرقه: سريه «بني عبس»[26].

و البته بايد دانست که ايشان طبق
عقيده ابن اسحاق آنها را نقل کرده وگرنه بر طبق عقيده واقدي برخي از اين غزوات و
سرايا در سال اول هجرت بوده.

ادامه دارد

 



[1]–  در تقديم و تأخير، و مصادف بودن اين دو سريّه
اختلاف است، بعضي سريه «عبيده» را مقدم، و بعضي هر دو را در يک زمان نوشته اند.

/

امام راحل سلام الله عليه و فقه سنتي

امام راحل سلام الله عليه و  فقه سنتي

قسمت بيست و سوم

آيت الله محمدي گيلاني

*زاهد و صالح مشهور بغداد از بي
پرواترين اشخاص در جعل حديث بوده.

*آماري از وضع و جعل اين صالح! به
نقل ابن حجر در لسان الميزان.

*مقبوليت وي ميان عامه مردم آن
اندازه بود که در مرگش بازارهاي بغداد بسته شد و بر مرقدوي قبه اي ساختند.

*احاديث متشابه در معرض دست آويزي
جعالها در جعل اخبار.

*اعتراف ابي عصمة در جعل احاديث
براي فضائل سوره سوره قرآن کريم.

*چنانکه متشابهات قرآن دست آويز
فرقه سازي شد.

ملاحظه فرموديد که امام محدثين اهل
سنت جناب مسلم در جامع صحيح خويش از ثقه ثبت محدث کبير يحيي بن سعيد قطان نقل
کردند که فرموده اند: «لم نر الصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث» يعني نديدم
صالحان را در چيزي دروغگوتر از آنها در حديث!

جناب مسلم در مقام توجيه اين تعبير
تند فرمودند: مراد يحيي اين است که دروغ بر زبان آنان جاري مي شود، نه آنکه آنان
در دروغگويي تعمد داشتند!

چون نفس اين توجيه محتاج به توجيه
بود، امام اهل تحقيق سنت و جماعت جناب نووي، انتساب و اسناد اين کذب را به صالحين
که مسلم اعتراف دارند، تبيين فرمودند که به تفصيل در مقال قبل گذشت و ما تذکر
داديم که کلام مسلم ظاهرا اشاره است بقاعده موضوعة: «انما الکذب علي من تعمد» که
وضاعون صالحون آن را وضع کردند، تا با استناد به اين قاعده موضوعه وضع احاديث کنند
و بگويند که «نحن نکذب له لا عليه!».

داستان احمدبن محمد بن غالب، معروف
به «غلام خليل» در وضع احاديث در نهايت بي پروائي از نمونه هاي جالب اين باب است،
وي در زهد و پارسائي و صالح و مبحبوبيت در ميان عامه مرد از مشاهير زما خود مي
باشد و خوراک وي فقط باقلا بوده و با آن سد جوع و تحصيل رمق مي نمود و از ديگر نعم
الهي بهره نمي برد و حسن شهر و محبوبيت آن در ميان عامه مردم آن اندازه بود که
وقتي در ماه رجب سال 275 هجري در بغداد وفات کرد، بازارهاي بغداد را به احترام وي
بستند، و جنازه او را در تابوتي مناسب شأن او نهادند و با تجليل مخصوص به بصره حمل
دادند و در آنجا مدفونش ساختند و بر مرقد وي قبه اي بنا کردند.

اين محدث صالح و زاهد! بدون هيچ
پروا و حيائي وضع حديث مي کرد و احيانا به تعمد در جعل و وضع اعتراف مي نمود و از
اين قاعده در موضوعات خويش الهام مي گرفت.

احوال وي را ابن حجر عسقلاني در
لسان الميزان آورده است که ترجمه خلاصه آن چنين است:

«احمد بن محمد بن غالب «غلام خليل»
از کبار زهاد بغداد بوده است، ابوعبدالله نهاوندي مي گويد: به غلام خليل گفتم: اين
احاديث رقت انگيز چيست که به آنها حديث مي کني؟! جواب داد ما اينها را وضع کرديم
تا به وسيله آنها قلوب عامه مردم را رقيق و نرم کنيم، و ابو داود صاحب سنن مي
فرمود: بيم آن دارم که دجال بغداد همين شخص باشد و ايشان يعني ابو داود مي فرمود:
چهارصد حديث از اين غلام خليل به دستم رسيد چون در آنها دقت نظر کردم، ديدم هم
اسناد و هم متون کلا کذب بوده است.

ابوجعفر شعيري مي گويد: ديدم که
غلام خليل از بکر بن عيسي حديث روايت مي کند، به او گفتم يا اباعبدالله اين مردي
که تو از وي روايت ميکني از مشايخ احمد بن حنبل است و تو ايشان را درک نکرده اي،
کمي در اين باره فکر کن. سپس به حالش ترسيدم و گفتم: شايد بکر بن عيسائي که تو از
او نقل مي کني غير از بکر بن عيسائي است که شيخ احمد بن حنبل بوده، با شنيدن اين
کلام ساکت شد، ولي فردا که مرا ديد، به من گفت يا ابا جعفر ديشب فکر کردم به يادم
آمد در ميان مشايخ من در بصره که از آنان حديث استماع کردم شصت نفر به نام بکر بن
عيسي بودند!

از احمد بن عمرو درباره بي پورايي
غلام خليل در کذب نقل شده که گفت در رمله نزد اسماعيل بن اسحق قاضي بودم که غلام
خليل وارد شد، و در اثناء صحبت و حديث قاضي، غلام خليل او را مخاطب ساخت و گفت
آقاي قاضي يادت مي آيد هنگامي که در مدينه بوديم در سال 224 احاديث مي نوشتيم،
قاضي به ما نگاهي کرد و بعد برهه اي گفت: دروغ مي گويد من در آن سال در مدينه
نبودم».

(ج1 ص272 الي 274)

نظير اين قاعده موضوعه در دست آويز
بودن براي جعل حديث روايات متشابهات است که از آن جمله روايت مروي از ابوهريره است
که از کتاب مشکل الآثار ابي جعفر طنحاوي مرفوعا از رسول الله (ص) نقل گرديده است.

«اذا حدثتم عني حديثاً تعرفونه و
لا تنکرونه فصدقوا به، قلته اولم اقله؟ فانّي اقول ما يعرف و لا ينکروا اذا حدّثتم
عنّي حديثاً تنکرونه و لا تعرفونه، فکذّبوا به فانّي لا اقول ما ينکر و لا يعرف».

– هنگامي که از من به شما حديثي
نقل کردند که به آن انس و معرفت داريد و طبع شما از آن نفرت ندارد تصديقش کنيد چه
گفته باشم يا نگفته باشم. زيرا هرچه مي گويم، با طبع دمساز بوده، و از آن نفرت
ندارد و هنگامي از من به شما حديثي نقل کردند که با طبعتان ملايم نبوده و بدان
معرفت و انس نداريد، تکذيبش کنيد، زيرا من چيزي نمي گويم که منفور طبع و غير مأنوس
باشد.

و از آن جمله روايت مروي از احمد
بن حنبل از رسول الله (ص) که فرمودند: «اذا سمعتم الحديث عني تعرفه قلوبکم و تلين
له ابشارکم و ترون انه منکم قريب فانا اولاکم به، و اذا سمعتم الحديث عني تنکره
قلوبکم و تنفر اشعارکم و ابشارکم و ترون انه منکم بعيد فانا ابعدکم منه».

– هنگامي که حديثي از من شنيديد دل
هاي شما آن را مي پسندد، و سکون و آرامش در خود مي يابيد، و آن را به خود نزديک مي
بينيد، من از شما سزاوارتر به آن حديثم، و هنگامي که حديثي از من شنيديد! دلهايتان
آن را نمي پسندد، و از آن تنفر داريد، و بيگانه اش مي يابيد! من از همه شما بيگانه
تر به آن حديثم.

براي اين سنخ از متشابهات از
روايات مي توان تفسير و تأويل عالي نمود، ولي صالحون وضاع از امثال اين روايات که
قابل تطبيق بر خلقيات و انفعاليات نفسانيه است، بهره برداري در وضع و جعل داشتند،
مثلا از حاکم صاحب مستدرک نقل شده که به «ابي عصمه» که از وضاعين بوده گفتند: تو
چگونه از عکرمه و به واسطه او از ابن عباس در فضائل قرآن سوره به سوره اين احاديث
را نقل کرده اي در صورتي که در نزد اصحاب عکرمه اينها وجود ندارد؟!

ابي عصمه جواب داد: من ديدم که
مردم از قرآن اعراض کرده اند و به فقه ابو حنيفه و کتاب مغازي محمدبن اسحاق اشتغال
ورزيده اند، حديث فضائل قرآن را وضع کردم حسبة الله.

با اندک تأملي مي يابي که مجوز ابي
عصمه در وضع و جعل، انفعال نفساني ملمين نسبت به قرآن کريم بوده است به اين توضيح
که يکي از اسباب حکم به حسن چيزي يا قبح آن، انفعال نفساني شخص حاکم است، مانند
رقت و عطوفت و رحمت و حميّت و غيرت و نظائر اينها، و از اين رو است که مي بينيم
گروهي از عقلاء بر اساس رقت و عطوفت، ذبح حيوانات و يا بکارگيري آنها را تقبيح مي
کنند در صورتي که چنين حکمي بر خلاف مصلحت عامه است و پذيرفتن آن در احکام و سياست
اجتماعي و کشور مداري موجب اخلال و فساد در نظام اجتماعي است و بر اين اساس است که
چنين تحسين و تقبيحي از استناد و استنباط احکام شرعي، معزول است و آن تحسين و
تقبيحي براي استناد مقبول است که مورد تطابق آراء عقلاء کلا باشد که مي توان
روايات فوق را بر آن حمل کرد و به عبارة اخري گفته شود: مراد رسول الله (ص)، آراء
محوده عند العقلاء و به اصطلاح مستقلات عقليه است.

ولي ملاحظه فرموديد که ابو عصمه
جعال در وضع احاديث فضائل قرآن از طريق تحسين انفعالي نفساني وارد شد، و احترام و
خشوع نفساني مسلمين نسبت به قرآن را دست آويز وضع و جعل کرد که روايات مذکوره در
معرض چنين سوء استفاده اي واقعند.

ولي در معرض سوء استفاده بودن اين
اخبار و نظائر آنها، محتواي عالي آنها را مخدوش نمي کند، زيرا رسول الله (ص) جز به
معروف و خير فرمان نمي داد و جز از منکرات زجر و نهي نمي فرمودند. و ظاهرا اين سنخ
روايات ناظر به همين مطلب است که به صريح قرآن کريم آن حضرت به آن مبعوث و مأمور
بوده اند.

«خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن
الجاهلين». (سوره اعراف-  آيه 199) بلکه
اين امر يکي از صفات و علامات رسول الله (ص) در تورات و انجيل بوده است که در سياق
قصه عذاب رجفه اي که بني اسرائيل را گرفت آمده است: «الذين يتبعون النبي الامي
الذي يجدونه مکتوبا عندهم في التوراة و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنکر
و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي کانت
عليهم…».

(سورة الاعراف-  آيه 157)

– يعني رحمت من همه چيز را در بر
مي گيرد از آن جمله آنان را که از اين رسول، اين پيمبر اُمّي که نامش را در تورات
و انجيل خود نوشته مي يابند، پيروي مي کنند که به معروف و نيکي فرمانشان مي دهد و
از منکر و بدي بازشان مي دارد، و طيبات را بر ايشان حلال مي کند، و خبائث را بر
آنان حرام مي گرداند و بار گران را از گرده آنان بر مي دارد و زنجيرهايي را که به
آنها پيچيده بود، مي گشايد…

مي گويند: آيه دوم از باب سي و سوم
از سفر مثني از تورات، حامل همين بشارت است: «جاء الرب من سيناء و اشرق لنا من
ساعير و استعلي من جبال فاران» مراد به آمدن پروردگار از سيناء، اعطاء تورات است
به موسي (ع)  و مراد به اشراق حضرتش از
ساعير، اعطاء انجيل است به عيسي (ع) و مراد به استعلاء حق تعالي از جبال فاران،
انزال قرآن است بر خاتم الانبياء (ص)، چه فاران از کوه هاي مکه معظمه است.

و حاصل آن که از نشانه هاي نبوت آن
بزرگوار در کتاب هاي تورات و انجيل، امر به معروف و نهي از منکر است. بديهي است که
معروف مطلق، امري است که عامه مردم حسن آن را بالضروره مي شناسند، چنان که منکر
مطلق امري است که همه مردم در شناخت قبح آ» متساويند و به عبارتي: معروف بدون قيد،
يعني آنچه که همه عقول سليمه حسن آن را مي يابند و مايه نشاط جان هاي پاک است و
منکر بدون قيد يعني آنچه که عقول سليمه از آن متنفرند و مايه انقباض جان هاي پاک
است.

باري، اخبار متشابه نه فقط دست
آويز جعل و وضع گرديد، بلکه متمسک براي فرقه سازان نيز شد، چنان که متشابهات قرآن
کريم را در اين امر دست آويز نمودند، و پيشواي هر فرقه اي از فرق اسلامي در اثبات
مرام خويش، به آيات و روايات متشابه تمسک مي کردند، و امت واحده را به فرقه هايي
متخاصم مبدل ساختند، ياقوت در معجم الادبا اين داستان اسف انگيز را آورده است:

«چون محمد بن جرير طبري از طبرستان
به بغداد بازگشت، جصاص و جعفر بن عرفه و بياضي، به مقابله با او برخاستند، و
پيروان حنبليه نيز تحريک شدند، روز جمعه او را در مسجد جامع درباره احمد بن حنبل
زير سؤال بردند و از حديث «جلوس بر عرش» سؤال کردند، او در پاسخ گفت، خلاف احمد بن
حنبل در آراء فقهي قابل اعتناء نيست… و اما حديث «جلوس خداي تعالي بر عرش» امري
است ممتنع، و اين بيت را انشاد کرد:

سبحان من ليس له انيس               و لا له في عرشه جليس

چون حنابله و اصحاب حديث اين کلام
را شنيدند، بر وي پريدند، دوات ها و قلمدان ها ره سويش پرتاب نمودند و بر وي هجوم
بردند و تعداد مهاجمان را به هزارها نفر نوشته اند، ناگزير طبري به خانه خويش فرار
کرد و مهاجمان خانه اش را سنگباران کرده به گونه اي که تل عظيمي از سنگ بر در خانه
اش پديد آمد. رئيس انتظامي شهر با ده هزار مأمور انتظامي به سوي خانه طبري وارد شد
تا او را از خشم مردم تحميق شده نجات دادند و يک شبانه روز در آن جا متوقف شد تا
خطر رفع شود، در اين اثناء بوده که برخي از اصحاب حديث که احمد بن حنبل را جليس
خداي تعالي «والعياذ بالله» در عرش مي دانستند ابياتي چند بر در خانه طبري نوشتند
که از آن جمله است:

لا حمد منزل لا شک عالي              اذا وافي الي الرحمن وافد

فيدنيه و يقعده کريما                      علي رغم لهم في انف حاسد

له هذه المقام الفرد حقا                 کذاک رواه ليث عن مجاهد

ناگزير، طبري براي نجات خويش کتابي
در اعتذار نوشت…».

(ج18 ص 57 الي 59)

ادامه دارد

 

/

آرامش دلها با ذکر خدا

تفسير سوره رعد

آرامش دلها با ذکر خدا

قسمت پنجاه و نهم

آيت الله جوادي آملي

«tûïÏ%©!$# (#qãZtB#uä ’ûÈõuKôÜs?ur Oßgç/qè=è% ̍ø.ɋÎ/ «!$# 3 Ÿwr& ̍ò2ɋÎ/ «!$# ’ûÈõyJôÜs? Ü>qè=à)ø9$# ».

(سوره رعد- 
آيه 27)

آنان که ايمان آوردند و قلبهايشان به ذکر خدا آرام مي
گيرد. آگاه باشيد! به ذکر خدا، قلبها مطمئن مي شود.

***

بحث در اين بود که اگر ذکر خدا،
باعث طمأنينه قلب است، چگونه در سوره انفال فرمود: «مؤمنين راستين کساني هستند که
اگر به ياد حق متذکر شوند، دلشان مي طپد. اگر ذکر الله باعث طمأنينه قلب است،
چگونه همين ذکر الله باعث اضطراب و طپش قلب نيز مي شود؟

آيا اين ذکر را بايد با آيات مختلف
قرآن تطبيق مي کنيم، چنانکه بعضي احتمال داده اند يا اينکه طپش و اضطراب قلب،
مربوط به طليعه امر است و آرامش و اطمينان، مربوط به پايان امر است همان گونه که
سيدنا الاستاد (علامه طباطبائي) رضوان الله تعالي عليه احتمال داده اند؟ يا اينکه:
هر وقت به ياد عذاب مي افتند، خائف و مضطرب اند و هر وقت به ياد نعمت مي افتند،
مطمئن مي شوند که اين طمأنينه به معناي رجاء و آن طپش و ترس به معناي خوف مي باشد.

و اين معني در دو حال و در دو مقام
جداگانه يا در دو مقطع از سير و سلوک هم نيست، بلکه در آنِ واحد، بين خوف و رجاء
است که اين تفسير را مرحوم سيد نور الدين رضوان الله عليه در تفسير «القرآن و
العقل» احتمال داده اند. و اين احتمال، وجه سوم است.

انحصار طمأنينه در ذکر حق

وجه ديگر اين که: آيه مي خواهد
بفرمايد به اينکه طمأنينه بدون ذکر حق، محال است يعني طمأنينه را بايد در ذکر حق
منحصر کرد نه اين که ذکر حق را در طمأنينه منحصر کرده باشد. نفرمود: ياد خدا فقط
آرامش مي آورد بلکه فرمود: آرامش بدون ذکر خدا محال است. اما ذکر خدا، گاهي ممکن
است طپش بياورد.

اينکه مي فرمايد: «الا بذکر الله
تطمئن القلوب». اين حرف تنبيه (الا) با تقديم جار و مجرور، مفيد حصر طمأنينه است
در ذکر الله. يعني طمأنينه بدون ذکر خدا، محال است. اما آيا ذکر الله هميشه
طمأنينه مي آورد يا باعث طپش قلب هم خواهد شد؟

به عنوان مثال: اگر گفتيم «لا عالم
الازيد» اين حصر علم در زيد است، نه حصر زيد در علم. يعني: غير از زيد، احدي عالم
نيست نه اين که زيد، غير از علم، صفتي ندارد. اين آيه کريمه نيز، به عنوان اصل
منحصر کننده، طمأنينه را در ذکر خدا، منحصر مي کند يعني مي فرمايد که طمأنينه بدون
ذکر خدا محال است. اما ذکر الله هميشه طمانينه نمي آورد. گاهي ممکن است، طمأنينه و
آرامش بياورد و گاهي ممکن است باعث اوصافي ديگر شود. اين يک مطلب.

خوف از هجران

مطلب دوم-  ياد خدا، آن چنان انسان را مي سازد که در برابر
جهان، هرگز نلرزد ولي در برابر خداي سبحان، حالات گوناگون داشته باشد.

ياد خدا در انسان اين تأثير را مي
گذارد که او را در برابر جهان، مطمئن و آرام مي کند که هيچ حادثه اي او را نلرزاند
و باعث اضطراب قلب نشود. ولي خود انسان در برابر مولايش، حالات گوناگون دارد. خوف،
رجاء، نشاط، رضا و حتي به درجه اي بالاتر از رضا هم مي رسد. در آخرين مرحله اي که
با خداي سبحان مانوس است، خوف از هجران دارد، نه خوف از جهنم. او همواره بين خوف و
رجاء به سر مي برد، حتي در مرحله عاليه انس، آنهايي هم که بخداي سبحان مانوس شدند،
اين طور نيست که ترس نداشته باشد. البته ممکن است ترس از جهنم نداشته باشد ولي ترس
از محروميت لقاء الله دارند. و لذا امير المؤمنين (ع) عرضه مي دارد:

«هبني صبرت علي حر نارک، فکيف اصبر
عن النظر الي کرامتک»-  ممکن است بتوانم
حرارت دوزخت را تحمل کنم ولي چگونه محروميت از لقاءت را تحمل کنم؟

پس اوحدّي از بندگان خدا نيز
همواره در حال خوف از محروميت لقاء الله و شوق جنت لقاء الله مي باشند.

بنابراين، در مقام دوم بحث که
انسان متذکر به الله است، حالات گوناگوني دارد تا به مقام تسليم برسد که عالي ترين
مقام است. به مقام تسليم که رسيد، از خود چيزي ندارد که قلبش بطپد يا بيارمد. او
اصلا مالک قلب خود نيست. ولي باز هم بين خوف و رجاء است: خوف از محروميت از لقاء
الله و رجاء به لقاء الله.

طمأنينه در برابر ترس نيست

اشتباه است که ما خوف و رجاء را با
طمأنينه و اضطراب، يکجا حساب کنيم. خوف و رجاء هر دو با طمأنينه سازگار است. در
اين آيه کريمه مي فرمايد که: تنها راه طمأنينه، ياد خدا است. انسان اگر از ياد خدا
غافل بود، قلبش در اضطراب است و اين اضطراب غير از ترس است. اگر کسي به ياد خدا
بود، قلبش مطمئن است ولو بترسد. او در ترس هم مصمم است. مي داند و مي ترسد، و در
ترس هرگز مردد و دو دل نيست. پس طمأنينه در برابر ترس نيست بلکه در برابر اضطراب
است؛ در برابر فشار است. نه اين که در برابر ترس باشد تا ما بگوئيم اين آيه سوره
رعد با آيه سوره انفال، چگونه جمع مي شود؟

او که به نام حق و به ياد حق، قلبش
مي طپد و اشک مي ريزد، او مطمئن است. او مضطرب نيست. نه در علم مضطرب است و نه در
عمل و هيچ چيز مانع تصميم گيري و قاطعيتش نمي باشد. اما کسي که به ياد خدا نيست و
از خدا منقطع است، او سرگردان و مضطرب مي باشد. اين اضطراب و سرگرداني است که در
برابر طمأنينه است. آن کسي که از خوف خدا، مي ترسد، انسان مطمئن است. او مي داند
چه خبر است و مي رتردس، او هيچ ترديدي در علم و عملش نيست، اما آن کس که نمي داند
چه کند؛ او است که مردد بين نفي و اثبات است و از طمأنينه محروم مي باشد.

بنابراين، آيه کريمه، طمأنينه را
در ذکر خدا حصر کرد. پس اگر کسي از ذکر حق، رو برگرداند، در فشار قرار مي گيرد و
هرگز آرام نيست. انسان غير موحد، ممکن نيست لحظه اي آرام باشد. در آيه 124 از سوره
طه مي فرمايد: «و من أعرض عن ذکري فان له معيشة ضنکاً»-  ضنک به معناي تنگ است يعني کسي که از ذکر من رو
برگرداند، زندگي بر او تنگ مي شود. و اصلا ممکن نيست که از ياد حق، غافل باشد و در
فشار نباشد.

آيه کريمه اي در قرآن مي فرمايد
که: کفار به دنيا مطمئن شدند چون معبودشان هواي آنها است. انسان مؤمن به خدا مطمئن
است و بس. اگر کسي هواپرست است، خداي او همان هواي او است. او به هواي خود مطمئن
مي شود ولي پس از چند لحظه، مي بيند که خبري نبوده است. يک حادثه کوچک او را ازپاي
در مي آورد. در سوره يونس، آيه 7 مي فرمايد: «رضوا بالحياة الدنيا و اطمأنوا
بها»-  اينها همان کساني هستند که خداي خود
را، هواي خود قرار دادند. «رأيت من اتخذ الهه هواه».

آري، آن کس که اله خود را هواي نفس
خود قرار داد، اگر يک فشار پيش بيايد، ديگر اصلا نمي تواند دوام داشته باشد. يک
طوفان شن مي آيد، تمام ساز و برگ جنگيش را و هواپيماهاي غول پيکرش را در هم مي
کوبد و مضطربش مي سازد. اينها به جايي بند نيستند و با يک حادثه، سقوط مي کنند.
سران استکبار اگر راي نياورند، اشکشان سرازير مي وشد و اگر هم بنا شد، به جايي
تکيه کنند، حاضرند تمام هستي خود را بفروشند. پس اينان در تصميم گري ها  گرفتار فشاروند و در مسائل علمي هم متردّدند
«فهم في ريبهم يترددون».

ايمان و توکل

و اما کسي که راضي است به قضاي
«او» بر او توکل مي کند او را وکيل خود قرار مي دهد. و اين در آغاز امر است. در
بين راه که رسيد مي گويد: من چه کاره هستم که تو را وکيل خود قرار دهم؟ هرچه تو
کردي من مي پسندم. «پسندم آنچه را جانان پسندد». 
و وقتي به مرتبه بالاتر رسيد، اين حرف را نيز براي خود نمي پسندد و مي
گويد: من که هستم که بگويم مي پسندم.

در اين حالت ها چرا دل نيارمد؟
خصيصه ايمان، توکل است و توکل، آرامش مي آورد. آيا ما اگر کار خودمان را خودمان
انجام دهيم، آرام تر هستيم يا کسي که بهتر زا ما مي فهمد و بهتر از ما مي داند و
رحيم تر است و قادرتر؟ قطعا به او مي سپاريم.

در سوره اسراء آيه 2 مي فرمايد:
«لا تتخذوا من دوني وکيلا». انساي که وکيل خوب گرفت، معلوم است که قلبش مي آرمد.
از چه چيزي بترسد؟ از وکيل مي ترسد که نکند درست او را وکيل قرار نداده يا بعضي از
امو را به او نسپرده يا در بعضي از کارهايش، دخالت ناروا داشته است؟ ما از
توکيلمان مي ترسيم نه از وکيلمان. در سوره زم، آيه 9 مي فرمايد: «يحذر الآخرة و
يرجوا رحمة ربه»-  از آخرت و پايان کار
خودش مي ترسد اما اميدوار به رحمت او است. انسان مؤمن، رجاء را به رب نسبت مي دهد
اما ترس را به خودش. پس ما از وکيلي که کامل است و نور محض است ترس نداريم بلکه از
توکيلمان مي ترسيم که آيا در اين توکيل، صادق بوديم يا نه؟

بنابراين، اگر انسان کار خود را به
قدير محض و عليم محض واگذار کرد، خيالش راحت است و مي آرمد. «اليس الله بکاف
عبده»-  و آيا خداوند براي بنده اش کافي
نيست؟ اين جمله است که انسان را آرامش مي بخشد. حال با خداي خودمان چه حسابي داريم؟
اين سخن ديگري است. اما آرام هستيم و اضطرابي در کار نيست.

حضرت امير (ع)، مي نالد و در ضمن
ناله کردن مطمئن است ولي اگر ديگري از يک حادثه اي بگريد، در همان گريه هم مضطرب
است. نمي داند چه کند؟ پس انسان آگاه در حال گريه هم اطمينان و آرامش دارد. اضطراب
و ترديد در صحنه قلب مؤمن نيست ولو بخواهد از ترس خدا بنالد؛ ولو بخواهد از خوف
محروم شدن از جنة اللقاء بنالد. او را اگر به جهنم نيز ببرند، مطمئن است «لاضجن
اليک بين اهلها ضجيج الآملين و لاصرخن اليک صراخ المستصرخين و لابکين عليک بکاء
الفاقدين و لانادينک اين کنت يا ولي المؤمنين»- 
اگر مرا به جهنم هم ببري، مانند اميدواران، فرياد مي کشم و تو را مي خوانم
و مي گويم: کجايي اي ولي مؤمنان که من جنة اللقاء مي خواهم.

حدوث و دوام طمأنينه

پس مومن به غير رضاي خدا، در فکر
چيز ديگري نيست. عمار ياسر مي گويد: اگر بدانم که رضاي خدا در اين است که شمشير را
در دلم فرو ببرم و از آن طرف بيرون آورم، اين کار را خواهم کرد. اگر رضايش در اين
باشد که در دريا بروم، مي روم، و هر دستوري بدهد انجام مي دهم. به حضرت امير (ع)
عرض مي کند: ما مثل بني اسرائيل نيستيم که به موسي بگوئيم: تو جنگ کن، ما منتظر
پيروزي هستيم «اذهب انت و ربک فقاتلا انا هيهنا قاعدون». ما مي گوييم: هر جا بروي
با تو هستيم. اين چنين قلبي آرام است.

اگر کسي دل را به خداي سبحان فروخت
و آن را به دست مقلب القلوب سپرد، ممکن نيست خناس و وسواس در آن راه پيدا کند.
علاقه ها هم نمي توانند او را غمگين کنند. و حال که دل به دست خدا است، انسان گاهي
جهنم را مي بيند، اشک مي ريزد و گاهي لقاي او را مي بيند، اشک شوق مي ريزد. اين
حالات، حالات ديگري است ولي جهان مادي هرگز نمي تواند قلب او را مضطرب و ناآرام
کند. پس مؤمن نسبت به خداي سبحان، مضطر و مضطرب است نه نسبت به جهان.

گفته اند: اگر فعلي به يک عنواني،
متعلق شد، حدوث آن فعل به حدوث آن عنوان و بقاي آن فعل به بقاي آن عنوان، متکي
است. حدوث طمأنينه به حدوث ذکر خدا است و بقاي طمأمنينه به بقاي ذکر خدا است. «الا
بذکر الله تطمئن القلوب» يعني «مادام الذکر، تطمئن القلوب»-  تا ذکر خدا بود، اطمينان قلب نيز هست. يعني:
حدوث طمأنينه به حدوث ذکر حق است و دوام طمأنينه به دوام ذکر حق.

ادامه دارد

 

 

/

ارتباط نبوت و ولايت

ارتباط نبوت و ولايت

مرحوم علامه طباطبائي «ره»

26 آبان ماه مصادف است با سالروز
درگذشت فيلسوف و مفسّر عاليقدر قرآن کريم، علامه سيّد محمد حسين طباطبائي قدس سره.
براي بزرگداشت آن استاد بزرگوار، شايسته تر ديديم که مقاله اي از ايشان، در اين
ماه، منتشر سازيم که هم يادي از آن حکيم فرزانه کرده باشيم و هم خوانندگان عزيز از
مطلب پربارشان استفاده شاياني برده باشند.

علامه طباطبائي، شخصيتي نيست که
براي مردم ما و مسلمانان جهان ناشناخته باشد. آثار علمي جاويدانش، براي هميشه،
معرف شخصيت اوست به ويژه تفسير بزرگ الميزان که به حق مي توان گفت: يکي از
کاملترين تفسيرهاي قرآن در گذشته و حال است.

آن بزرگمرد، نوشته ها و مقالات بي
شمار ديگري در زمنيه هاي مختلف علمي دارد که يکي از آنها را انتخاب کرده و تقديم
خوانندگان مي نمائيم.

طبق آنچه قرآن کريم تشخيص مي دهد،
حيات نوع انسان يک حيات ممتد و دامنه دار بي نهايتي است که به اين جنب و جوش پنج
روزه دنيوي مقصور نبوده و با مرگ و مير از ميان نمي رود انسان مانند ساير موجودات
جهان به سوي خدا برگشته و براي هميشه زندگي خوشبختانه و يا بدبختانه اي خواهد
داشت.

اين زندگي دوم که آن را حيات اخروي
مي ناميم، ارتباط کامل با نزدگي اول (زندگي دنيوي) داشته و خوبي و بدي و صلاح و
فساد اعمال اين جهان گذران در سعادت و شقاوت حيات آن جهان بي پايان، ذي دخل مي
باشد.

بنابراين، زندگي اين نشأه بايد به
نحوي تنظيم شود که سعادت هميشگي آن نشأه را تامين و تضمين نمايد، يعني انسان
قوانين و مقرراتي را که قابل تطبيق با سعادت آن نشأه بوده باشد، علماً و عملاً
محترم شمره و در هر دو حال انفراد و اجتماع را مورد رعايت قرار دهد تا به وسيله
عمل به آنها غير از اين حيات مادي و دنيوي که از ميان خواهد رفت، حيات ديگر معنوي
کسب کرده و براي روز پسين ذخيره نمايد. اين معنويت مخصوصا در زبان قرآن حيات
ناميده شده است و حقيقتا يک واقعيت زنده اي بوده و از قبيل مقامات و موقعيت هاي
پنداري و قرار دادي اجتماعي مانند رياست و مالکيت و فرماندهي و نظاير آنها نيست.

البته نظر به اينکه دستگاه آفرينش
که انواع موجودات من جمله انسان را به وجود آورده و با عنايت خاصي، هر نوعي را رو
به کمال خود، سوق داده و به کمالش مي رساند، يک دستگاه واحدي است که بي اينکه
غفلتي ورزد يا به تضاد و تناقض و خطائي گرفتار شود، عنايت به تکميل انسان که داراي
حيات واحد ممتدي است، داشته و در تنظيم آن و تأمين سعادت و تضمين آن تا آنجا که
ممکن است، خواهد کوشيد. و لازمه اين حقيقت اين است که دستگاه آفرينش-  که انسان جزء غير مستقل و غير متميز آن
است-  به منزله لوحي باشد که قوانين و
مقررات مربوط به زندگي انسان نوشته شده، و دست پرورش خدائي وي را به سوي آن مي
کشاند، همان است که در قرآن کريم به نام «دين» ناميده شده است.

روش دين-  به اصطلاح قرآن-  چنان که سعادت اخروي انساني را تأمين مي کند،
سعادت دنيويش را نيز تضمين نمي نمايد. زيرا دستگاه آفرينش يک دستگاه کاملا مرتبط
الاجزاء بيش نيست که کوشش مي کند انسانيت را به سوي هدفي که خودش مي خواهد سوق دهد
و انسان نيز يک واحد و حيات وي نيز يک حيات بيش نيست. و بنابر اين چگونه متصور است
که جزئي از زندگي انسان را براي خاطر جزء ديگر افساد نمايد.

به هرحال، اين روش ديني که مجموعه
اي است از دستورات اعتقادي و عملي و برنامه اي است که زندگي انسان در اين نشأه،
بايد با وي تطبيق شود، از دو جهت مورد بررسي قرار مي گيرد:

اول-  از جهت اين که اين برنامه وسيع را که مجموعه
دستورات اعتقادي و عملي است، از چه راهي بايد به دست آورد؟ آيا جريان يک سلسله
عادات و رسوم اجتماعي که خود به خود بواسطه تلاقي امواج حوادث اجتماعي، به وجود
آمده و قهرا ميان مردم، دائر و مستقر مي شود، چنان که در حکومت هاي استبدادي و روش
هاي قبايلي پيدا مي گردد، اين مهم را کفايت کرده، و حيات انساني را آميخته با
سعادتي مي نمايد؟

و يا بايد، روش حکومت مردم بر
مردم، و باصطلاح رژيم دموکراسي پيش گرفته شده و خواسته اکثريت مردم تأمين گرديده،
و با مراعات مقتضيات زماني و مکاني، تا آنجا که زور انسان رسيده، و توانائي اش
کفايت مي کند، از مزاياي زندگي مادي متمتع و بهره مند گردد؟

و يا اينکه بگوئيم: نظر به اين که
انسان-  به حسب شعور فطري خويش-  خودخواه آفريده شده، و همه چيز را براي خودش مي
خواهد، و در نتيجه همه چيز را، و حتي افراد نوع خود را و براي تأمين خوشبختي از
هيچ گونه بدبختي که براي ديگران فراهم سازد، فروگذار نمي کند و اين که طبعا
اجتماعي بوده و به سوي همنوعان خود ميگرايد، از روي ناچاري است، وي با مشاهده اين
که ديگران نيز مانند او هستند و نيرويي را که او دارد، و حوائج و نيازمندي هايي که
او را احاطه کرده اند آنها نيز دارند، ناگزير شده که سر تسليم فرود آورده، و زندگي
اجتماعي را پذيرفته و اشتراک مساعي را پيش انداخته و با فداکاري به محروميت هايي تن
دهد،تا بهره مندي هايي نصيبش شود.

و بالاخره از پاره اي از خواسته
هاي خود صرف نظر کرده، و بعضي از نتايج اعمال خود را به ديگران بدهد، تا از نتايج
اعمال ديگران بهره مند گردد.

و به عبارت روشن تر، استخدام شود
تا استخدام کند و کار بدهد تا کار بگيرد.

روشن است که حس خودخواهي نامبرده
که اجتماع را از روي ناچاري پذيرفته، تا حدودي که مي تواند، و در هر موردي که قدرت
دارد، گردش زندگي را به سوي خود برگردانيده، و کارها را به نفع خود (گو اينکه به
ضرر ديگران ختم شود) تمام خواهد کرد، و در نتيجه اختلافات افرادي و اختلافات زندگي
خواهي نخواهي پيش خواهد آمد.

تاريخ ملل و اقوام و قبائل و افراد
نيرومند، در گذشته و حاضر، اين حقيقت را مانند آفتاب، روشن مي سازد.

اين مسئله را نمي شود سطحي و سرسري
نگريست، افراد انسان که براي کسب نيرو جان مي دهند، پس از موفقيت، در به کار بردن
نيرو اگر چه به ضرر ديگران تمام شود، پروائي ندارند و در اکثر اوقات، نيروهاي
انباشته به ضرر ديگران به کار مي افتد.

و ملل و دولت هايي هم که در صراط
مدنيت قدم مي زنند، منافع خود را بر منافع ديگران ترجيح داده، و در راه کوچکترين
نفع خود از بزرگترين ضرر ديگران، باک ندارند و اگر احيانا ملتي در ميان خود تا حدي
رفع اختلاف نموده، و با ديگران کاري نداشته باشند، روش زندگي خود را فقط در راه
هدف زندگي مادي که جزئي از زندگي دامنه دار انساني است، اصلاح و تعديل نموده اند.

از اين جا است که قرآن کريم تشخيص
مي دهد که راه به دست آوردن قوانين و دستورات زندگي (دين به اصطلاح قرآن)، تنها
راه وحي آسماني است که يک حالت شعوري مخصوصي است، که در افرادي به نام انبياء پيدا
مي شود. وگرنه انسان، در عين حال که به حسب فطرت خدادادي، خوب و بد اعمال را مي
فهمد، نظر به اينکه شعور وي به سوي اختلاف دعوت مي کند، ديگر به سوي رفع اختلاف که
نقطه مقابل دعوت اولي است دعوت نخواهد کرد، چنان که هيچ نيرويي از نيروهاي فعاله
عالم، خلاف مقتضاي ذاتي خودش را اقتضا نمي کند.

پس مواد دستورات ديني را تنها از
راه نبوت بايد به دست آورد.

دوم-  از جهت اين که، مواد دستورات ديني که موجب
سعادت نامتناهي زندگي انسان مي باشد، يک سلسله افکار اجتماعي، از قبيل بايد و
نبايد هستند و طبعا ارزش آنها، بسته به ارتباطي است که ميان انسان و هدف سعادت وي
(حفظ و ابقاي وجود) برقرار مي سازند. مثلا مقرراتي که در دائره کار، به کارگر و
کارفرما حکومت مي کند، و در اثر آنها کارگر، کار را انجام داده، و به عنوان اجر و
مزد پولي از کارفرما دريافت مي دارد. مقررات نامبرده را، اعمال طرفين کار کارگر و
عکس العمل کارفرما و اعمال طرفين را، حس احتياج و بالاخره هدف زندگي در کارگر و
کارفرما، يعني بقاء وجود به وجود آورده است، و اگر چنانچه هدف و آرمانهاي حقيقي
زندگي نبود، هرگز در جهان از اين افکار اجتماعي که در قالب امر و نهي و در شکل
مقررات جلوه نموده اند خبري نبود.

به هر گوشه وکنار قوانين و مقررات
و آداب و رسوم زندگي که در جامعه انساني دائر مي باشد نگاه کنيم، همين حقيقت مشهود
بوده، و مورد عنايت است، حتي افکار فردي که انسان در مقاصد خود بکار مي برد، همان
حال را داشته و روي حقايقي استوار است.

چنانچه ممکن است انسان يک عمر
زندگي کرده، و از خوردن و آشاميدن و پوشيدن و سکني و ازدواج برخوردار شده، و در
همه اين مراحل تنها لذائذي  را که چشم و
گوش و لمس و غيره نائل مي شوند، در نظر گرفته و از هدف نهايي و حقيقي که همه اين
اعمال در راه او، و همه اين لذائذ در مقدمات تحصيل اوست، غفلت داشته باشد. ولي
دستگاه آفرينش، از هدف خود غفلت نکرده، و در زير پرده، کار خود را انجام مي دهد.

به همين ترتيب، احکام و نواميس دين
(که يک دسته از آنها، همان مقررات اجتماعي مي باشند) در ظاهر، يک سلسله افکار
اجتماعي مي باشند، ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروي و به عبارت ساده ديني، با
نعمت هاي بهشتي و نعمت هاي دوزخي، منوط به واقعيت هايي است که بواسطه عمل به آن
نواميس و مقرررات يا ترک آنها، در انسان بوجود آمده و در پس پرده حس ذخيره شده و
پس از انتقال وي به نشأه آخرت و پاره شدن پرده غفلت و حجاب انيت، براي انسان ظاهر
و مکشوف افتد.

البته ميان احکام و نواميس ديني که
ميان خدا و بنده است، و ميان مقررات کار، در مثال سابق که در ميان کارگر و کارفرما
است، فرقي موجود است و آن اينکه حقيقتي که مقررات کار به وي تکيه زده، هدفي است به
نفع کارگر و کارفرما، ولي حقيقت و واقعيتي که عمل به نواميس دين، به وي تکيه زده و
به لسان قرآن تأويل دين است، فقط به نفع انسان به وجود مي آيد و خداي آفريدگار از
آن بي نياز مي باشد.

پس در زير لفافه زندگي اجتماعي که
انسان با رعايت نواميس ديني به سر مي برد، واقعيتي است زنده و حياتي است معنوي، که
نعمت هاي اخروي و خوشبختي هاي هميشگي، از آن سرچشمه گرفته و به عبارت ديگر مظاهر
وي مي باشند، اين حقيقت و واقعيت است که به نام ولايت ناميده مي شود.

از بيان گذشته روشن شد که:

نبوت، يک واقعيتي است که احکام دين
و نواميس خدايي مربوط به زندگي را به دست آورده و به مردم مي رساند و ولايت واقعيت
است که در نتيجه عمل به فرآورده هاي نبوت و نواميس خدايي در انسان به وجود مي آيد.

و به عبارت ديگر، نسبت ميان نبوت و
ولايت، نسبت ظاهر و باطن است و دين که متاع نبوت است، ظاهر ولايت، و ولايت باطن
نبوت مي باشد.

ثبوت ولايت و حامل آن

در ثبوت و تحقق صراط ولايت، که در
روي انسان مراتب کمال باطني خود را طي کرده، و در موقف قرب الهي جايگزين مي شود،
ترديدي نيست. زيرا چنان که دانسته شد، ظواهر اعمال ديني، بدون يک واقعيت باطني و
زندگي معنوي تصور ندارد، و دستگاه آفرينش که براي انسان ظاهر ديني را تهيه نموده،
و وي را به سوي آن دعوت کرده است، ضرورتا اين واقعيت باطني را که نسبت به ظواهر
ديني به منزله روح است، آماده خواهد ساخت. و همچنين دليلي که دلالت بر ثبوت و دوام
نبوت در عالم انساني کرده، و سازمان دين را به پا نگه مي دارد، دلالت بر ثبوت و
دوام و فعاليت سازمان ولايت مي کند، و چگونه متصور است که مرتبه اي از مراتب توحيد
و يا حکمي از احکام دين، امر زنده اي بالفعل داشته باشد، در حالي که واقعيت باطني
که در بر دارد، در وجود نباشد و يا رابطه عالم انساني با آن مرتبه مقطوع بوده
باشد.

کسي که حامل درجات قرب و امير
قافله اهل ولايت بوده و رابطه انسانيت را با اين واقعيت حفظ مي کند در زبان قرآن
به نام امام ناميده مي شود.

امام يعني کسي که از جانب حق
سبحانه، براي پيشروي صراط و ولايت اختيار شده، و زمام هدايت معنوي را در دست
گرفته، و انوار ولايت که به قلوب بندگان حق مي تابد، اشعه و خطوط نوري هستند، از
کانون نوري که پيش اوست و موهبت هاي معنوي متفرقه، جويهايي هستند متصل به درياي بي
کران که نزد وي مي باشد.

معني امامت در قرآن کريم همين است،
البته امامت غير از خلافت و وصايت و حکومت و رياست دين و دنيا است.

در روايات ائمه اهل بيت عليهم
السلام، خصائص زيادي براي امام ذکر شده که به همين معني از امامت که ذکر شد منطبق
مي گردد، مانند رواياتي که در تفسير آيات عرض اعمال وارد شده است و رواياتي که در
تفسير آيات شهادت مروي است و اخباري که در تفسير سوره قدر ضبط گرديده و احاديث
ديگري که در معني عرش و کرسي رسيده و روايات ديگري که در وصف علوم مختلفه امام، از
ائمه اهل بيت روايت شده است.

1-    در تفسير برهان و تفسير نور الثقلين روايات بسياري به طرق مختلفه از ائمه
اهل بيت عليهم السلام نقل شده است که هر سال در شب قدر ملائکه آسمان و روح بر رسول
خدا و بعد از وي به امام وقت نازل شده و همه مقدرات سال را از شب قدر تا شب قدر
بعد اطلاع مي دهند.

2-    در تفسير برهان و تفسير نور الثقلين روايات چندي با سندهاي مختلفه از ائمه
اهل بيت عليهم السلام نقل شده که مراد از عرش و کرسي مقام علم حق است.

3-    از بصائر الدرجات روايات زيادي به طرق مختلفه نقل کرده که در هر موقع از
مواقع احتياج علم محل حاجت به امام از راه القاء به قلب يا گوشزد کردن به طور خطاب
مي رسد.

حضرت زهرا (س):

«فرض الله الايمان تطهيرا من الشرک
و الصلاة تنزيها عن الکبر و الزکاة زيادة في الرزق و الصيام تثبيتا للاخلاص و الحج
تسنية للدين و الجهاد عزّا للاسلام و الامر بالمعروف مصلحة للعامة»

(وسائل-  ج1- 
ص13)

خداوند ايمان را براي زدودن شرک، و نماز را براي دوري از خود خواهي، و زکات
را براي افزايش روزي، و روزه را براي پايداري و تثبيت اخلاص، و حج را براي برتري
دادن به دين، و جهاد را براي عزت اسلام، و امر به معروف را براي مصلحت جامعه، فرض
و واجب گردانيد.

/

بيانات مقام معظم رهبري در ديدار با دانش آموزان و دانشجويان نمونه شاهد

بيانات مقام معظم رهبري در ديدار
با دانش آموزان و دانشجويان نمونه شاهد

به اطلاع خوانندگان عزيز مي رساند
چون متن سخنان مقام معظم رهبري در ديدار با دانش آموزان و دانشجويان نمونه شاهد
بعد از چاپ مجله شماره 130 به دفتر مجله رسيد. لذا در اين شماره چاپ و از نظر خوانندگان
مي گذرد.

بسم الله الرحمن الرحيم

خيلي خوشحالم از زيارت شما فرزندان
عزيز شهداي عاليقدر و يادگارهاي ارزنده بهترين جوانان و مردان اين کشور. جلسه ما
معطر است به عطر شهادت، عطر فداکاري در راه خدا که جان انسان از چنين عطري، معطر
مي شود و بهره مند مي شود.

يک مطلب با شما جوانان عزيز است،
چه پسرها و چه دخترها، يک مطلب هم با برادران زحمتکش و مسئول بنياد شهيد است.

آن مطلبي که به شما عرض مي کنم،
اين است که شما با جوانهاي معمولي کشور فرق داريد. خوب، کشور ما جوانان و
نوجوانان، دخترها و پسرهاي زيادي در حد ميليونها دارد. در بين آنها جوانان بسيار
خوب، بسيار مؤمن، واقعا فداکار، حقيقتا انقلابي و آماده زيادند و اساسا خصلت جواني
در همه جا خصلت درخشان و برجسته اي است، بخصوص در ايران اسلامي، بحمدالله جوان هاي
ما، دخترها و پسرهاي ما در هرجاي کشور هستند بطور قهري و طبيعي و خصلتي خوب هستند،
لکن شما جوانان عزيز شاهد و فرزندان شهدا يک امتيازي بر همه داري و آن امتياز اين
است که يک پيوند خونيني با اسلام، با قرآن، با انقلاب بين شما بوجود آمده است،
يعني دشمن اسلام، استکبار جهاني، قدرتمندهاي عالم، عزيزترين کس شما را که در راه
اسلام مبارزه مي کرده است از شما و از ما گرفته اند، اين چيز کمي نيست.

شهيد ما آن کسي که در جبهه هاي جنگ
مبارزه مي کند. اولا در راه اسلام مبارزه مي کند، ثانياً با خبيث ترين قدرتهاي
مستکبر عالم مبارزه مي کند.

شهيد ما در جبهه هاي جنگ براي
استقرار عدالت در عالم مبارزه مي کند، براي ريشه کن کردن زورگويي مبارزه مي کند،
براي جلوگيري از تجاوز مبارزه مي کند، براي اينکه همه دنيا، يعني همه مستکبران
دنيا دست به دست هم داده بودند تا اين نظام را، تا جمهوري اسلامي را ريشه کن
بکنند.

شهيد ما، پدر شما رفت به ميدان جنگ
و مبارزه کرد تا شهيد شد. اين مبارزه مقدس ترين مبارزه هاي عالم است و اين يک
يادگاري است در خانواده شما، شهيد براي ملت خود و کشور خود يک نوع يادگار و نشانه
عظمت و افتخار است و براي خانواده خود و فرزندان خود و همسر خود و پدر و مادر خود
يک نوع. همه اين شهدا، شهداي ملت ايرانند، شهداي ما هستند، بلکه اگر درست دقت
بکنيد شهداي امت اسلامي هستند، اي کساني که در جبهه جنگ تحميلي عليه ما، به شهادت
رسيدند مثل همين پدران شما، يا منافقين اينها را به شهادت رساندند در کوچه و
خيابان اينها تاثير داشتند در آزادي دنيا از دست کمونيسم در حقيقت همه اين کشوهايي
که از زير بار سلطه تحميلي کمونيستها و نظام الحادي کمونيستها خارج شدند مرهون منت
شهداي ما هستند. اينها چيزهايي است که با استدلال، استدلال تاريخي، استدلال علمي،
مي توان ثابت کرد فقط شعار نيست. يا فرض بفرماييد امروز که شما مي بينيد در شمال
افريقا نسيم بيداري اسلامي وزيده است و حکومتهاي وابسته در آن منطقه پايه هايشان
مشغول لرزيدن است، اين متأثر از خون پاک همين شهداي ماست، شهداي امت اسلامي هستند
پس اينها، يا فرض بفرماييد همين مسئله فلسطين. مسئله فلسطين به غربت افتاده بود
خيلي از جوانها شادي يادشان نيست، يک عده اي، چند صباحي، تفنگي دست گرفتند، بعد هم
به چرب و شيرين آمريکا و دولتهاي پولدار عربي دل باختند و تفنگ را زمين گذاشتند.
علتش هم اين بود که با اسلام و دين هيچ ارتباطي نداشتند آنها، خيلي هم پرشور و پر
حماسه خودشان را نشان مي داند لکن چون دين در کار نبود، اساسي هم نداشت، هميشه هم
چنين بوده است.

جوانان يادشان باشد، حماسه و شور
اگر با اعتقاد ديني و ايمان به خدا همراه نبود چيز نامطمئن و ناپايداري خواهد بود.
بعد که آنها تفنگها را زمين گذاشتند همه فکر کردند که قضيه فلسطين ديگر تمام شد،
ديگر کسي ازحق مردم فلسطين دفاع نخواهد کرد. ناگهان جوانهاي مؤمن و مسلمان و
فداکار و انقلابي در قلب فلسطين اشغالي، نه بيرون، توي کشورهاي اروپا، آسيا و
کنفرانس ها، بر روي سنگ فرش هاي فلسطين اشغالي 
و بيت المقدس اشغالي، جوانهايي پيدا شدند، شعار دادند و با دست خالي يک
مبارزه سختي را شروع کردند که هنوز هم ادامه دارد و انشاء الله تا پيروزي ادامه
خواهد داشت.

از کجا پيدا شد اين مبارزه زنده
ايماني، از خون شهداي ما. پس شهداي عزيز ما، اينها شهداي ملت ايران، بلکه شهداي
همه امت اسلامي هستند، فقط مربوط به خانواده هاي خود نيستند. اما شما جوانها،
بخاطر پيوند با اين خون پاکي که در راه خدا بر زمين ريخته است، يک امتيازي داريد.
اين را بايد مهم بشماريد، خودتان را سربازان حقيقي و هميشگي اسلام، انقلاب و نظام
جمهوري اسلامي بدانيد. چون پدران شما در اين راه به شهادت رسيده اند و در اين راه
عمرشان را مصرف کرده اند. شما ذخيره هاي اين انقلاب و اين کشوريد. شما کساني هستيد
و بايد باشيد که دشمنان اسلام از شما مي ترسند، در مقابله با اسلام و قرآن.

شما عناصر اصلي انقلاب و در راه
انقلاب هستيد و بايد باشيد، بايد خودتان را مجهز کنيد، آماده کنيد، هم از لحاظ
علمي و درسي و هم از لحاظ روحي، يعني قلبتان و دلتان را با خدا مرتبط کنيد، آشنا
کنيد، دلهاي شما پاک است، آماده ارتباط با خداست، با اندک مجاهدتي که در راه خدا
بکنيد، توجهي که بکنيد و پرهيزي که از گناه بکنيد، دل شما نوراني خواهد شد.

اين خاصيت جواني است و خاصيت وضع
خانوادگي شماست و برکات شهيد است، شايد راهي که در معنويت، جوانهاي معمولي، با
زحمت بيشتري بايد طي بکنند، شما به برکت خود شهيد و به برکت عنايتي که خداوند
متعال به شهدا دارد و به برکت دعاي پدرانتان که زنده هستند پيش خداي متعال، شايد
اين راه را خيلي زودتر طي بکنيد و قلب شما نوراني بشود. به دنبال نورانيت قلبتان و
جانتان هم باشيد و خودسازي فکري و علمي همچنين خودسازي روحي و قلبي براي شما لازم
است، تا انشاءالله براي آينده آن عناصر صد در صد کار آمد براي انقلاب باشيد. شما
متعلق به انقلابيد و انقلاب متعلق به شماست، شماها صاحبان انقلابيد و انقلاب و
نظام اسلامي هم همه چيز شماست. چون شما عزيزترين فردتان را در راه خدا داريد.

و اما راجع به کيفيت برخورد با
مسائل خانواده ها و فرزندان شهدا، يک جمله به مسئولين محترم بيناد شهيد عرض کنم:

بنياد شهيد يکي از ظريفترين مسئوليت
ها را بر عهده گرفته است، البته يکي از سنگين ترين مسئوليت ها هم هست، يکي از
متبرّکترين مسئوليتها هم هست،  يعني سنگيني
بار مسئوليت و مأجور بودن عند الله و درخشندگي مسئوليت در خلال مسئوليتهاي مختلف،
همراه با ظرافت، اينها همه با هم توأم است. اولا مسئولين محترم بايد قدر بدانند
اين مسئوليت را، مسئوليت بنياد شهيد و خدمت گزاري در بنياد شهيد چيزي نيست که کسي
نسبت به آن بتواند با استغنا برخورد کند. همه بايد مشتاقانه دنبال خدمت در بنياد
شهيد باشند، مشتاقانه دنبال خدمت به خانواده هاي شهدا باشند. اين افتخار است براي
هر کسي که براي بنياد شهيد و خانواده شهدا خدمت بکند. اگر چنين فرصتي گير کسي
افتاد که خدمت بکند، اين فرصت را بايد مغتنم بشمارد. اين را موهبت الهي بداند و
خود را آماده کند که جواب اين مسئوليت الهي را بدهد با تلاش خود، با کار خود با
زحمت خود. و اميدواريم حالا که جناب آقاي رحيميان اين مسئوليت سنگين را بر عهده
گرفته اند با تجربه، اطلاع و آمادگي هم که از پيش بحمدالله دارند و آن وقتي هم که
مسئول نبودند ايشان يعني آنجا مسئوليتي داشتند، لکن نه بعنوان مسئول اول، افراد
زيادي از خانواده هاي شهدا تلفني، نامه اي، اينجا از ايشان تشکر مي کردند و از
خدمات ايشان. حالا هم اميداواريم که همين روش ادامه پيدا کند و ايشان انشاء الله
اين وظيفه سنگين و با ارزش را که موهبتي از سوي پروردگار هست انشاء الله به بهترين
وجهي انجام بدهد.

آنچه که براي اين مسئولين محترم از
همه چيز مهم تر است، توجه به معنويت خانواده هاي شهدا است، نه اين که توجه به
مادّيات مي گوئيم نشود، چرا بشود، در حدي که لازم و ميسور است، آن هم يک وظيفه اي
است بايد بشود، اما مهمتر از آن اين است که روحيه اين جوانها روحيه شادي باشد، اين
جوان ها دچار مسئله رواني و عقده روحي نشوند و نباشند، اين جوانها دچار ابهام
نباشند، بدانند که پدران عزيز آنها براي چه در راه خدا اينجور فداکارانه حرکت
کردند و به شهادت رسيده اند. اين مسئله اساسي است، در نظام ما کسي بخاطر مسائل
مادي دنبال خدا راه نيافتاد و حرکت نکرد، براي معنويت رفتند. همين شهداي عزيز ما
از همه چيزشان گذشتند و رفتند در جبهه ها و به شهادت رسيدند، کسي دنبال ماديات
نبود، شهداي عزيز ما، ماديات را در راه خدا صرف کردند براي معنويات، براي روح،
براي عقيده، ايمان رفتند، آن چيزي که انسان را در حرکت او به سوي هدفها و آرمانها
کمک مي کند، ماديات نيست، او عقيده و ايمان روشن است، او اين است که بداند براي چه
حرکت مي کند و براي چه دارد راه مي رود، اين است که به انسان کمک مي کند، اين که
شما مي بينيد يک عده اي در راه خدا از هيچ مشکلي رو گردان نيستند، هرچه مشکل در
راه اينها بيشتر باشد، اينها دلشان روشنتر است و در هم نميشکنند، چون ايمانشان
ايمان قوي است.

خوب نمونه اعلا براي اين کار، امام
بزرگوارمان است، شما ديديد که امام عزير در طول اين سالهاي مبارزه و همچنين بعد از
پيروزي مبارزه و پيروزي انقلاب، با سخت ترين مشکلات ايشان مواجه بودند. يک انسان
معمولي نمي تواند اين مشکلات را تحمل کند، اين بزرگوار تحمل کرد، چرا، چون توکلش
به خدا زياد بود. چون توکلش به خدا در حد اعلا بود. چون حسن ظنش با خدا و انسش با
خدا زياد بود. ما اين را بايد در خودمان تقويت کنيم. البته خانواده هاي شهداي
عزيزمان حقوق زيادي دارند بر گردن همه و متکفل اداي اين حقوق مادي هم بنياد شهيد
است. بايستي برسد به مشکلات مادي اينها. اما تکيه اصلي بايد بر روي معنويات باشد.
بر روي توضيح و توجيه و هدايت و روشن کردن دل و روشن کردن آن شمع ايمان در درون يک
يک افراد، اين بايد باشد و اين چيزي است ممکن، و من يک وقتي در سالهاي گذشته عرض
کردم به آقايان، متاسفانه آن وقت ترتيب اثر داده نشد به اين حرف. ما گفتيم 50 درصد
بنياد شهيد را بگذاريد جنبه فرهنگي، اگر فرض کنيم که جسم و روح در يک تقسيم پنجاه،
پنجاه قرار مي گيرند، خيلي خوب، پنجاه درصد تلاش و کار و فعاليت و پول و امکان و
وقت در بنياد شهيد صرف مسائل معنوي بشود، مسائل فرهنگي بشود، اين جوانهاي پاکيزه،
اين جوانهاي مؤمن، اين پسرها و دخترهاي خالص و ناب، اينهايي که از اساس با شهادت
رشد کرده اند و با نام شهادت بزرگ شدند، قلبشان منور به نور شهادت است. ما اينها
را با خودمان نبايد مقايسه کنيم، اين جوانان، پاک و روشن و منورند، اينها بهترين
عناصر اين انقلاب هستند و مي توانند باشند.

کار فرهنگي بايد روي اينها انجام
بگيرد، دشمن بايد مأيوس بشود از خانواده هاي شهدا، من ديده بودم پسر شهيد را و
فرزندان شهيد را که بهترين افراد محيط اجتماعي خودشان بودند از لحاظ اوج روحي و
معنوي، اصلا انسان به گرد اينها نمي رسيد، بعضي ها را هم برخورد کرده بوديم که
متأسفانه، نه اين جور نبودند، با اينکه خانواده شهيد بودند، اين چيزي است که فقط
با کار فرهنگي تدارک مي شود و اميدواريم که کار بشود.

من عرض آخرم به دخترها و پسرها و
نوجوانان ها و جوان ها که بحمدالله بزرگ هم شدند، بچه هاي شاهد، عزيزان ما، هرکدام
مردي و زني هستند و کاري در جامعه بر عهده اينهاست، آن نور شهادت را فراموش نکنيد
و آن فداکاري که آنها کرده اند، آن را هميشه به ياد داشته باشيد، بدانيد که
استکبار آنها را کشت، دشمن اسلام آن ها را شهيد کرد.

دست مرموزي که امروز هم با اسلام
روبروست، همان دست مرموز در مبارزه با اسلام بود که پدر شما با او به جنگ برخاست و
اين دست مرموز هنوز هم هست، اين دشمن غدار هم هنوز هم هست و ما بايد با او مبارزه
کنيم و ما آماده هستيد و مسئولين همه آماده هستند، ملت هم آماده است براي مبارزه
با دشمنان خونخوار و غدّار جهاني و آرزوي ما اين است که در اين راه همان سرنوشتي
را داشته باشيم که پدران شما داشتند و شهدا داشتند، اين آرزوي ماست، بزرگترين
افتخار براي کسي که در راه خدا قدم برمي دارد، اين است که مرگ او هم در راه خدا
باشد و کشته شدن در راه خدا باشد. اين افتخاري است که شهداي ما به آن رسيدند، ما
هم منتظر و آرزومنديم که انشاء الله به اين افتخار نائل بشويم.

خداوند ان شاءالله همه شما را موفق
و مؤيد بدارد و ان شاء الله برگرديد و بر سر کار و درس و مشاغل مهم خودتان، با
روحيه خوب و خودتان را آماده کنيد براي پيشرفت ها و ان شاء الله قلب مقدس ولي عصر
ارواحنا فداه از همه شما راضي و خشنود باشد.

والسلام عليکم و رحمة الله و
برکاته

(11/6/71)

 

 

 

/

تفسير دو تبسم

بمناسبت 13 جمادي الاولي، سالروز
شهادت حضرت فاطمه (س)

تفسير دو تبسم

شکوفايي گل در فصل خزان، شگفت
انگيز است.

خنده دختر با آن همه عاطفه سرشار،
در کنار بدن بي حال پدر، در آخرين لحظات زندگيش، تعجب آور است.

پس حق داشت عايشه که از تبسم زهرا
در کنار پيامبر (ص) و در رمقهاي پاياني و آخرين آن حضرت تعجب کند.

فاطمه اي که از گريستن آرام نداشت
و لحظه اي ديده از سيماي پدر برنمي داشت.

فاطمه مي ديد که پدر، آن هم چه
پدري! در حال احتضار است، فاطمه که درياي بي کراني از محبت و عاطفه است، فاطمه که
از توطئه هاي پس از پدر، باخبر است، فاطمه که دشمني غاصبان را نسبت به همسرش علي
مي داند، فاطمه که بيش از همه، نسبت به پدر، شناخت دارد؛ اکنون چه شده است که تبسم
بر لبان مبارکش پديدار گشته؟! مگر پيامبر در حال احتضار نيست؟ مگر تا چند لحظه
ديگر گرد يتيمي بر رخسار علي و فاطمه نمي نشيند؟ پس چرا فاطمه تبسم مي کند؟ براستي
تمام حرکات و سکنات حضرت زهرا معني دارد است.

از فاطمه سوال مي شود: چرا تبسم
کردي و چه شد که خنديدي؟ مگر پدر در گوش تو چه گفت؟

–        
پدر مرا خبر داد که نخستين کسي
هستم که به او ملحق مي شوم.

و همينطور هم شد!

شايد بيش ازهفتا و پنج روز از رحلت
جانگداز پدر نگذشته بود که تبسمي ديگر بر لبهاي زهرا پيدا شد! تبسمي آخرين!

اگر آنجا شنيد که نخستين کسي است
که به پدر مي پيوندد و تبسم کرد؛ امروز به چشم خود پيامبر را مي بيند که او را در
آغوش گرفته است؛ امروز ديگر از آن غصه ها و دردها و رنچ ها و نگراني ها و اندو ها
و حزن ها که اگر به روزهاي روشن فرود مي آمد، به شب هاي تار مبدل مي شد، خبري
نيست.

پس بايد تبسم کند!

و چرا نکند؟

اکنون ديگر با آن صحنه هاي دردناک
پس از پدر مواجه نيست. ديگر لازم نيست به صحن مسجد برود و حقش را در فدک مطالبه
کند. و مگر فدک چيست؟ فقط همان قطعه زمين است يا فدک، مساحتش، سراسر جهان اسلام را
در بر مي گيرد؟ فدک، خلافت همسرش است که غصب مي شود! فدک، حق اهل بيت است که
پايمال مي شود! فدک، سفارش هاي رسول اکرم است که ناديده گرفته مي شود! فدک غدير خم
است که به فراموشي سپرده مي شود! فدک، احکام الهي است که تغيير مي پذيرد و
سرانجام… فدک، حلال محمد است که حرام مي شود.

آنان که خواستار خلافت بودند، فدک
را ضايع کردند چرا که برايش حد و مرز قائل شدند. مگر رسالت پيامبر، منحصر به
سرزميني محدود است؟ که خلافتش محدود باشد؟! خلافتش تمام خاک و انسان هاي خاکي را
در بر مي گيرد و حد و مرز را نمي شناسد و فاطمه خواهان اين چنين ارثي است. او
امامت را مي خواهد نه يک قطعه زمين را.

به هر حال، اکنون که دومين و آخرين
تبسم از رخساره رنجور و بي رنگ فاطمه، به آفاق آسمان ها ميرسد، باز هم به خاطر پدر
است. پدر مي آيد که دخترش را از آن همه رنج و محنت نجات دهد و فرشتگان آسمان ها را
به خاطر قدوم زهرا، زينت کرده اند. ولي از اين سوي، از عالم دنيا، اينجا چه خبر
است؟

 علي تنها ياور خود را از دست مي دهد؛ همو که به
خاطر احقاق حق علي در مسجد پيامبر سخنراني کرده بود، همو که به خاطر دفاع از امام
زمانش، خانه اش در آتش کينه دشمنان سوخت و پهلويش شکست. همو که براي حمايت ازحق
علي، محسنش سقط شد، تازيانه خورد، بدنش کبود شد و بالاخره در اثر زخم ها و جراحات
سخت، به شهادت رسيد.

و امروز علي بي يار و ياور مي شود!
و چه روز سخت و دشواري است. علي که در برابر تمام سختي ها و مصائب، چون کوه استوار
و مقاوم بود، اکنون تحمل را از دست مي دهد و ناتوان مي گردد. علي مي گريد و همراه
با علي، فرندان زهرا گريه مي کنند.

فاطمه کسي بود که در خانه علي، با
ايمان وصبر، فقر و تنگدستي را تحمل کرده بود، با قناعت زندگي را گذرانده بود تمام
کارهاي خانه را با جان و دل انجام داده بود. فاطمه کسي بود که هر وقت علي از بيرون
مي آمد، چه از جنگ با دشمنان اسلام بازگشته بود چه از زخم زبان هاي منافقين که از
کفار بدتر بودند، در خانه و در کنار حضرت زهرا احساس آرامش و آسايش مي کرد. مي
فرمود: «هرگاه به خانه مي آمدم و به زهرا مي نگريستم، تمام اندوه وغصه هايم زدوده
مي شد».

فاطمه نه تنها در عبادت و پارسائي
و صبر و تقوا و بردباري و زهد و تمام خصال انساني، الگو و نمونه بود، بلکه در
تربيت فرزندان نيز الگو بود. فاطمه پسران علي را به گونه اي تربيت کرده بود، که
مانند پدر باشند و دخترها را مانند خودش تربيت کرده بود. زينب را چنان بار آورده
بود که بتواند در سخت ترين روزهاي زندگي، بار امانت الهي را بر دوش بگيرد و انقلاب
حسيني را به اتمام برساند.

و از آن سوي، فاطمه يک حوراء انسيه
بود، بوي بهشت از او مي آمد. روزي عايشه به پيامبر اعتراض کرد که چرا زهرا را مي
بوسد؟ حضرت فرمود: «من هر وقت مشتاق بوي بهشت مي شود، فاطمه را مي بوسم» و علي که
چنين همسر بزرگواري را از دست داده بود، حق داشت گريه کند.

و فرزندان علي حق داشتند که در سوگ
مادر بگريند. امام حسن و امام حسين عليهما السلام شناخت ديگري از زهرا داشتند. او
نه تنها يک مادر و يک مربي براي آنها بود بلکه تمام اعمال و رفتارش، براي آنان درس
بود. امام مجتبي (ع) مي فرمايد: «جمعه شبي مادرم را ديدم که تا صبح گناهان به رکوع
و سجود مي رود همواره براي مؤمنين و مؤمنات دعا مي کند و از خداوند طلب خير و
آمرزش برايشان مي خواهد و آنان را نام مي برد و بسيار براي آنها استغفار مي نمايد
ولي براي خودش هيچ دعايي نمي کند. عرض کردم: مادر! چرا براي خودت دعا نمي کني.
فرمود: فرزندم: اول همسايه سپس خويشتن». «الجار ثم الدار».

و اکنون که زهرا از دنيا رفته است،
فرزندان زهرا نه تنها بي مادر شده اند که بي ياور نيز شده اند پس سزا است که بر
مادر عزيزشان خون بگريند.

و اما بر علي (ع) چه گذشت؟

کسي نمي تواند مقدار رنج و اندوه
علي را توصيف کند، زيرا او مي دانست که بر فاطمه چه گذشته است؟ و از دردها و غم و
اندوه هاي فاطمه با خبر بود. لذا پس از دفن فاطمه (ع)، کنار قبر پيامبر (ص) ايستاد
و با او چنين درد دل کرد:

«ستنبئک ابنتک بتظافر أمّتک علي
هضمها، فاحفها السوال و استخبرها الحال، فکم من غليل مغتلج بصدرها لم تجد الي بثه
سبيلا».

– اينک فرزندت فاطمه به سوي تو مي
آيد و به تو خبر مي دهد که چگونه امتت دست به دست هم دادند و حقش را غصب کردند؛
ولي اي رسول خدا از او نپرس که چه شکنجه هايي بر او وارد آوردند چرا که آثار دردها
و شکنجه ها در بدنش نمايان است و چه بسيار غم ها و دردهاي سوزنده که در سينه فاطمه
بر روي هم انباشته شده بود و به کسي اظهار نکرد.

اگر امروز علي بر مصيبت هاي زهرا
گريه مي کند، رسول خدا نيز هنگام وفاتش بر آن مصيبت ها اشک ريخته بود و گريه کرده
بود.

شيخ طوسي از ابن عباس نقل مي کند
که: وقتي هنگام وفات رسول خدا (ص) رسيد آنقدر گريست که آب ديده اش بر محاسن مبارکش
جاري شد.

عرض کردند: يا رسول الله! سبب گريه
شما چيست؟

فرمود: براي مصيبتهاي فرزندانم
گريه مي کنم و آنچه اشرار و بدان امتم با آنها- 
پس از من-  رفتار مي کنند. گويا مي
بينم دخترم فاطمه را که پس از من به قدري مورد ظلم و ستم قرار مي گيرد که فرياد مي
کند: «وا ابتاه» و هيچ يک از امتم او را ياي نمي کنند.

به هر حال، همچنان که علي در فراق
زهرا مي گريد، زهرا نيز در حال احتضار، براي فراق علي و به خاطر گرفتاري ها ورنج
هاي آينده علي-  که فاطمه ازآن باخبر
بود-  گريه مي کند.

در روايت از امام صادق (ع) وارد
شده است که: وقتي وفات حضرت زهرا نزديک شد، گريه کرد. حضرت اميرالمؤمنين (ع) به او
فرمود: همسر گراميم! چرا گريه مي کني؟ گفت: براي گرفتاري ها و رنج هاي آينده تو
گريه مي کنم. حضرت فرمود: گريه مکن! به خدا قسم، اين گونه مصيبت ها و گرفتاري ها
براي من-  چون در راه خدا است-  هرگز اهميت ندارد و بي ارزش است.

(بحار الانوار-  ج43- 
ص218)

و يکبار هم، علي و زهرا، هر دو با
هم گريستند. حضرت زهرا (س) که در اثر شکنجه هاي مخالفين، بيمار شده بود و هر روز
بر بيماريش افزوده مي شد؛ به هر حال، يکي از آن روزها، به اميرالمؤمنين (ع) گفت:
اي پسر عموي عزيزم! آثار و نشانه هاي مرگ در من پديدار شده است. گمان مي کنم به
زودي به پدرم بپيوندم. اکنون مي خواهم وصيت کنم.

حضرت فرمود: اي دختر پيامبر! به هر
چه که مي خواهي وصيت کن. مطمئن باش که به تمام وصايايت عمل خواهم کرد. من انجام
وصيت هاي تو را بر تمام کارهايم، مقدم مي دارم.

علي (ع) به چهره پژمرده و بي حال
زهرا (ع) نگريست و گريه کرد. فاطمه با ديده هاي و فرو رفته اش، به سيماي اندوهگين
همسر مهربانش نگاه کرد و گفت:

پسر عمويم! خود گواهي که تاکنون
هرگز در خانه ات دروغ نگفته ام، خيانت نکرده ام و از اوامر و دستورهايت، تخلف و
سرپيچي ننموده ام.

حضرت امير (ع) فرمود: مقام
خداشناسي و پارسائي تو به قدري عالي است که هرگز احتمال خلاف درباره ات نمي رود.
به خدا قسم، فراق و جدايي تو بر من بسيار سنگين است ولي چه بايد کرد که از مرگ،
چاره اي نيست. به خدا سوگند، مصيبت هايم را تازه کردي. مرگ زودرس و نابهنگامت
بسيار دردناک است که به خدا قسم هيچ وقت اين مصيبت را فراموش نخواهم کرد و هيچ چيز
نمي تواند مايه تسلي من باشد. سپس ساعتي هر دو بار با هم گريستند.

(بحار الانوار-  ج43 ص 191)

وصيت نامه هاي فاطمه بدين قرار
بود:

1- اي پسر عمو! مردها بدون همسر
نمي توانند زندگي خود را بگذرانند. شما هم مجبوريد ازدواج کنيد. استدعا دارم، پس
از من، با امامه، دختر خواهرم ازدواج کني، چرا که او نسبت به فرزندانم بيش از
ديگران، با محبت و مهربان است.

2- فرزندانم، پس از من، يتيم مي
شوند. با آنان بيشتر مدارا و محبت کن و بر سرشان فرياد مزن. يک شب را به همسرت
اختصاص بده و يک شب هم با فرزندانت بسر ببر.

3- مرا شبانه غسل بده و کفن کن و
به خاک بسپار و هرگز اجازه نده کساني که حقم را ضايع کردند و مرا شکنجه دادند و
اذيتم نمودند، بر من نماز بخوانند يا حتي در تشييع جنازه ام حاضر گردند.

علي (ع) به همه آن وصيت ها عمل
کرد. علي (ع) در تاريکي شب و در سکوت و آرامش مطلق شهر، همراه با عباس و فضل و
مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسنين و عقيل و برير و ابن مسعود و حذيفه، جنازه
را تشييع کرده و در دل شب، به خاک سپرد. و تا امروز کسي از قبر تنها دختر پيامبر
اسلام، آگاه نيست.

فرا رسيدن اين مصيبت جانسوز را به
ساحت مقدس ولي الله الاعظم ارواحنا فداه، مقام معظم رهبري و شيعيان و علاقمندان آن
حضرت، تسليت عرض نموده، توفيق پيروي از وجود مقدسش را براي همگان مسئلت داريم.

 

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

خشوع در نماز

*رسول اکرم (ص):

«الخشوع زينة الصّلوة»

(بحار الانوار-  ج77- 
ص131)

خشوع، زينت و زيور نماز است.

*رسول اکرم (ص):

«سئل النبي (ص) ما الخشوع؟ قال:
التواضع في الصلاة و أن يقبل العبد بقلبه کله علي ربه».

(بحار الانوار-  ج84- 
ص264)

از پيامبر اکرم سؤال شد: خشوع
چيست؟ فرمود: فروتني و خاکساري در نماز و اينکه بنده، با تمام قلبش به سوي خدا
برود.

*رسول اکرم (ص):

«اما ابنتي فاطمة… متي قامت في
محرابها بين يدي ربها، جل جلاله، زهر نورها لملائکة السماء کما يزهر نور الکواکب
لاهل الارض، و يقول الله عزوجل لملائکته: يا ملائکتي انظروا الي امتي فاطمة، سيدة
امائي، قائمة بين يدي، ترتعد فرائضها من خيفتي، و قد اقبلت بقلبها علي عبادتي.
اشهدکم اني قد امنت شيعتها من النار».

(بحار-  ج43- 
ص172)

و اما دخترم فاطمه… هرگاه در
محرابش، در برابر پرودگراش به نماز مي ايستد، نورش براي فرشتگان آسمان چنان مي
درخشد که مانند ستارگان براي اهل زمين. و خداي عزوجل به فرشتگانش مي فرمايد: اي
فرشتگانم! به کنيزم و سرور کنيزانم فاطمه بنگريد که در برابر من ايستاده و از ترس
من، بدنش مي لرزد و با تمام وجودش به عبادتم برخاسته است، من شما را گواه مي گيرم
که شيعيانش را از دوزخ در امان نگهدارم.

*امير المؤمنين (ع):

«يا کميل! ليس الشأن ان تصلي و
تصوم و تتصدق. الشأن ان تکون الصلاة فعلت بقلب نقي و عمل عندالله مرضي و خشوع
سوي».

(بحار-  ج84- 
ص230)

اي کميل! مهم نيست که نماز بخواني
و روزه بگيري و صدقه بدهي. مهم اين است که نماز با قلبي پاک انجام پذيرد و مورد
قبول خداوند باشد و با خشوع و خاکساري ادا شود.

*امام صادق (ع):

کان علي اذا قام الي الصلاة فقال:
(وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض) تغير لونه حتي يعرف ذلک في وجهه.

(بحار-  ج84- 
ص366)

هرگاه امير المؤمنين (ع) براي نماز
مي ايستاد و عرض مي کرد: در برابر خدايي ايستاده ام که آسمان ها و زمين را آفريده
است، رنگ چهره اش بنحوي تغيير مي کرد که از سيماي مبارکش پديدار بود.

*امام صادق (ع):

«کان (السجاد) عليه السلام اذا
حضرت الصلاة اقشعر جلده و اصفر لونه و ارتعد کالسعفة».

(بحار-  ج84- 
ص247)

هرگاه وقت نماز مي رسيد، پوست بدن
امام زين العابدين (ع) مي لرزيد و رنگ چهره اش زرد مي شد و مانند سعف نخل (برگ
درخت خرما) رعشه بر اندام مبارکش مي افتاد.

*امام صادق (ع):

«قال الله تبارک و تعالي: انما
اقبل الصلاة لمن تواضع لعظمتي، و يکف نفسه عن الشهوات من اجلي، و يقطع نهاره
بذکري، و لا يتعاظم علي خلقي، و يطعم الحئع و يکسو العاري، و يرحم المصاب، و يؤوي
الغريب، فذلک يشرق نوره مثل الشمس…».

(بحار-  ج69- 
ص391)

خداي تبارک و تعالي مي فرمايد:
همانا نماز کسي را قبول مي کنم که در برابر عظمتم تواضع کند و برايم خاکسار باشد و
به خاطر من از شهوت ها دوري جويد و روزهايش را با ذکر من به شب رساند و بر بندگانم
فخر نفروشد و گرسنه ها را سير کند و برهنه ها را بپوشاند و بر مصيبت ديدگان رحم
کند و بي پناهان را پناه دهد. او است که نورش مانند نور خورشيد مي درخشد.

 

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

نماز، بازدارنده از منکرات

«ã@ø?$# !$tB zÓÇrré& y7ø‹s9Î) šÆÏB É=»tGÅ3ø9$# ÉOÏ%r&ur no4qn=¢Á9$# ( žcÎ) no4qn=¢Á9$# 4‘sS÷Zs? ÇÆtã Ïä!$t±ósxÿø9$# ̍s3ZßJø9$#ur 3»  

(سوره عنکبوت-  آيه 45)

اي پيامبر بخوان و تلاوت کن آنچه
از قرآن بر تو وحي شده است و نماز را برپا دارد که همانا نماز از فحشاء و منکرات
باز مي دارد و نهي مي کند. يکي از مهمترين ويژگي ها و خاصيت هاي نماز اين است که
نمازگزار را از فرو رفتن در منجلاب فساد و منکرات باز مي دارد و او را از ارتکاب
گناهان کبيره، نهي و منع مي کند. البته مسلم است که اين اقتضاي نماز است نه اينکه
علت تامه اي براي آن باشد، يعني بديهي است که توجه بنده و عبد خدا پنج بار، در
روز  به سوي پروردگارش، و با خضوع و خشوع و
خاکساري، نماز را بجاي آوردن، بويژه اگر در محيطي اسلامي باشد، انسان را همواره به
ياد خدا مي اندازد و اگر انسان خدا را فراموش نکرد و او را حاضر و ناظر ديد، بي
گمان دست به گناهان بزرگ و فحشاء و منکرات نمي زند.

چرا که اذکار و آياتي که در نماز
آمده است، انسان را به وحدانيت و ايمان به پيامبر و کتاب آسماني و روز قيامت وا مي
دارد و بالطبع انگيزه گناه در انسان کم مي شود؛ حال اگر نماز خواندن، صرف يک عادت
نباشد، بلکه با خلوص و خشوع و فروتني و خاکساري انجام پذيرد و با دقت تمام و با کل
وجود، انسان به ذات اقدس احديت توجه نمايد؛ بي گمان، نماز او را از کارهاي زشت و
قبيحي که فطرت انسان از آن بيزار است، باز مي دارد. و اين بازدارندگي، نسبي است
يعني هرچقدر خلوص و خشوع انسان بيشتر باشد، بازدارندگي از منکرات در او بيشتر و
افزونتر مي شود، و هرچه خلوص وخشوع کمتر باشد، تأثير اين ويژگي نماز کمتر مي شود،
تا جايي که خلوص بکلي از بين مي ورد و نماز صرف يک عادت مي شود که احتمال تأثير نهي
از منکر در آن بسيار کم مي گردد؛ گرچه ما معتقديم کسي که نماز را بجا مي آورد،
هرچند با خلوص کمتري هم باشد، خود توجه کردن به خداوند، آن هم پنج بار در روز قطعا
تأثيري در وجودش خواهد گذاشت؛ بويژه اگر انسان نمازش را تا حد مقدور به جماعت و در
مسجد و همراه با مؤمنين انجام دهد، چرا که در آن صورت، اگر مرتکب کبيره اي گردد؛
مي داند که حدّاقل، شخصيتش لکه دار مي گردد و آبروي اجتماعيش مي ورد؛ و قطعا با
اندک توجهي، آن گناهان را حتي در خفا و پشت پرده انجام نمي دهد، زيرا اگر مي ترسد
که در ميان مردم آبرويش برود، وقتي علم پيدا کرد که خداوند ناظر بر تمام اعمال و
نفسانياتش است، و عالم را محضر الهي دانست، فکر گناه کردن از سرش مي افتد و
گرداگرد آن هرگز نمي رود. گو اينکه نمازگزار، توفيق بيشتري براي توبه و انابه و
بازگشت به خداوند پيدا مي کند و لطف و عنايت بيشتري از سوي پروردگارش به او مي
شود.

و اما اگر کسي تارک الصلوة بود و
اين ستون مهم دين را بجاي نمي آورد، ديگر برايش فرق نمي کند که روزه بگيرد يا
نگيرد و يا اينکه زکات اموالش را بدهد يا ندهد؛ به حج برود يا نرود، خمس را
بپردازد يا نپردازد و کم کم تمام واجبات در نظرش بي ارزش جلوه مي کند و بين حلال و
حرام و نجس و طاهر فرق نمي گذارد تا اينکه خداوند قلبش را به کلي سياه کرده و
توفيق هدايت و بازگشت را از او سلب مي کند «خسر الدنيا و الآخرة، ذلک هو الخسران
المبين».

و اما آن شخصي که نماز را برپا مي
دارد و خود نيز مشغول نماز مي شود، کافي است يک مقدار توجه به اذکار نماز بنمايد و
خود را در برابر حضرت ذوالجلال ببيند، تا توفيق دست يابي به ملکه دوري از گناه
پيدا کند. همين بس که انسان نمازگزار معاني آيات سوره حمد را بداند و با تمام وجود
از خداوند استمداد کند که پروردگارا، ما تو را و فقط تو را عبادت مي کنيم، پس در
اين راه ياريمان کن و راه مستقيمت را به ما بنمايان تا در آن گام برداريم و جزء
رانده شدگان از درگاهت نباشيم. «اياک نعبد و اياک نستعين* اهدنا الصراط
المستقيم…».

بهرحال، توجه کردن به آيه آيه
قرآن، انسان را به خدا نزديک و نزديکتر مي سازد و اذکاري که در نماز خوانده مي
شود، تقرب انسان را به پروردگارش بيشتر مي سازد، فقط قلبي پاک مي خواهد و نيّتي
خالص.

 

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز
تا پايان

 

«به انگيزده 13 آبان، سالروز تسخير
لانه جاسوسي»

سفارتخانه يا لانه جاسوسي!

«شما مي بينيد که الان مرکز فساد
آمريکا را جوان ها رفته اند گرفته اند و آمريکائي هايي هم که در آنجا بودند گرفتند
و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمريکا هم هيچ غلطي نمي تواند بکند و جوان ها
مطمئن باشند که آمريکا هيچ غلطي نمي تواند بکند».

(16/8/1358)

«مرکز توطئه و جاسوسي به اسم سفارت
آمريکا و اشخاصي که در آن بر ضد نهضت اسلامي ما توطئه نموده اند، از احترام سياسي
بين المللي برخوردار نيستند، تهديدات و تبليغات دامنه دار دولت آمريکا به قدر
پشيزي نزد ملت ما ارزش ندارد، نه تهديد نظامي او عاقلانه است و نه تهديد اقتصادي
او واجد اهميت و کارتر يک اشتباه دارد و آن اينکه گمان مي کند همه دولت ها چشم
بسته به خدمت او ايستاده اند واين اشتباه بزرگ به زودي براي خودش هم روشن خواهد شد
و طليعه آن نيز مشهود است. ملت ايران به پا خاسته که نگذارد اين لانه هاي جاسوسي
در ايران به عمل ننگين خود ادامه دهند و تا استرداد محمدرضا پهلوي براي محاکمه و
استرداد آنچه به يغما برده است، اين لانه جاسوسي و آن جاسوسان حرفه اي به حال خود
باقي خواهند ماند».

(26/8/1358)

«اگر يک پاسباني مي آمد مي خواست
يک چيزي تحميل کند، به خودشان حق نمي دادند که در مقابلش يک کلمه اي بگويند، سکوت
پرده انداخته بود، سايه انداخته بود به سر ملت ما، اين معنا کم کم شکسته شد، صداها
در آمد، نهضت شما او را شکست و نهضت شما الان اين معنا را هم شکست در دنيا که نمي
شود در مقابل آمريکا. اول قدم اين است که انسان «مي شود» و «نمي شود» را ارزيابي
کند. اول قدم هر مبارزه اي ارزيابي اين است که در اين مبارزه مي شود يا نمي شود و
شما ثابت کرديد که نه، مي شود. مي شود با آمريکا هم طرف شد، مي شود که لانه جاسوسي
آمريکا هم تصرف کرد، مي شود جاسوس هاي آمريکائي را هم گرفت و نگه داشت و حفظ کرد
شما اين را ثابت کرديد به دنيا. آن عظمتي که از آنها به واسطه تبليغات زيادي که
داشتند، در دنيا سايه افکنده بود که ابر قدرت است و کسي حق حرف زدن ندارد، آن شکست.
معلوم شد نه، ملت ها مي توانند فرياد بزنند، مي توانند مرگ بر کارتر بگويند».

(28/9/1358)

«دانشجويان مسلمان و مبارزي که
لانه جاسوسي را اشغال کرده اند با عمل انقلابي خودشان ضربه اي بزرگ بر پيکر
آمريکاي جهانخوار وارد نمودند و ملت را سرافراز کردند».

(4/12/1358)

«ما ديديم که جوان هاي ما به واسطه
آنهمه ناراحتي هايي که ملت ما از اين قدرت فاسد کشيده بود عکس العمل نشان دادند و
رفتند و ريختند و آن اعضاي آنجا را گرفتند و هيچ آسمان به زمين نيامد. ويژگي اين
عمل، اين بود که اين قدرت آمريکا و اين ارعابي که کرده بودند اينها که اگر چنانچه
يک تعرضي بشود، به ديوار سفارت آمريکا کسي يک خطي بکشد چه ها خواهد شد، اين از بين
رفت… اين خدمتي که اين جوان ها کردند و رفتند و شکستند و گرفتند آنجا را و آن
افراد فاسد را نگه داشتند، اين مطلبي بود که آن واهمه هايي که در ذهن مردم بود، در
ذهن ملت ها بود، در ذهن دولت ها بود و آن هيولائي که نشان داده بودند آنها از قدرت
هاي بزرگ، آن را شکستند».

(12/8/7359)

«ما بايد هرچه فرياد داريم به سر
اينها بزنيم و امروز که سالروز لانه جاسوسي است، من به ملت مان تبريک عرض مي کنم و
اين عملي که دوستان اسلام، مجاهدين اسلام انجام دادند، يک عمل بسيار خوبي بود و
بسيار مؤثري بود که اين لانه از اينجا کنده شد. اگر اين لانه جاسوسي در اينجا بود،
شايد ايران را به تباهي مي کشيد».

(13/8/1361)

«جوان هايي که مي خواستند که از
زير يوغ آمريکا و قدرتمند دنيا بيرون بروند و خودشان براي خودشان کشورشان را اداره
کنند مورد اهانت واقع شدند و تقصيرشان اين بود که لانه جاسوسي را گرفتند. مدت ها
همه ما در اين قضيه رنج برديم».

(1/3/1362)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(سفارتخانه یا لانه
جاسوسی!)

دانستنیهایی ازقرآن(نماز، بازدارنده از منکرات)

سخنان معصومین(خشوع در نماز)

تفسیر دو تبسم

بیانات مقام معظم رهبری در دیدار با دانش اموزان
و دانشجویان شاهد

ارتباط نبوت و ولایت                                             مرحوم علامه طباطبائی(ره)

آرامش قلب، باذکر خدا                                          آیت
الله جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری در اسلام(ایمان به هدف وموفقیت)              حجة
الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری

نقش رسانه های گروهی و نظرحضرت امام(ره)              حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

افشای چهره غرب(2)،مرگ اخلاق و انسانیت                 حجة الاسلام و المسلمین محمدتقی
رهبر

13آبان، روز مبارزه با استکبار آمریکا                         حجة الاسلام والمسلمین
محتشمی

پرسش ها و پاسخ ها( کنترل رشد جمعیت)                     حجة الاسلام و المسلمین
سیدمرتضی مهری

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله
خامنه اي

*بلاي بزرگ براي انسانها اين است
که گمام مي کنند کارها و ارزوهاي بزرگ نشدني است. اين بلاي بزرگي است. ياس
بزرگترين دشمن انساني استکه مي خواهد آرزو و آرماني را دبنال بکند… در اسلام ياس
از چيزهاي منفي است و بعضي از ياسها، گناه کبيره است.

*بعضي ها مي گويند: چه فايده اي
دارد، در اين دنيا نمي شود به نظام کامل اسلامي رسيد ولي ما مي گوئيم: نبايد مأيوس
بود و ما مي توانيم در نظام جمهوري اسلامي، عدالت اسلامي را به معناي حقيقي کلمه
اجراء کنيم.مي توان در نظام جمهوري اسلامي وضعي را ايجاد کرد که صاحب حق هر چند
ضعيف باشد بتواند حق خود را بدون دغدغه از کسي که حق او را برده و گرفته هرچند که
او قوي باشد، پس بگيرد. ما مي توانيم به اينجا برسيم.

*بايد در مقابل دشمنان انقلاب و
بدگويان و طعنه زنان انقلاب بايستيد. عده اي خيال مي کنند چون ما از مبدأ انقلاب
13 سال فاصله گرفتيم روح انقلاب ضعيف شده است و هرچند از مبدأ انقلاب دور بشويم،
انقلابي گري هم ضعيف تر مي شود! اين خطا است! انقلاب که متعلق به زمان خاصي نيست
تا هرچه از آن زمان دور شويم، انقلابي گري حاکم بشود. انقلاب، ايمان، اعتقاد و دين
است.

(26/5/71)

*زندگي در نظام اسلامي و در سايه
اسلام و پرچم توحيد و تلاش براي بيان و اجراي احکام الهي در جامعه بزرگترين نعمت
خداوند به ملت ايران و مسلمين خدمتگزار است که در پرتو آن ما توانسته ايم به سمت
پرورش استعدادها و اهميت دادن به منابع، فرهنگ و اقتصاد مستقل ملي، عزت جامعه و
تأثير گذاري در مسايل جهاني حرکت کنيم.

شناخت محرومين و محروميت ها ضروري
است و دولت بايد در سياسيت هاي خودبه گونه اي برنامه ريزي کند که محصول کار بطور
مستقيم به دست طبقات فقير و محروم برسد. بخشهاي اقتصادي بايد تلاش خود را در جهت
مبارزه با گراني متمرکز کنند… تورم يکي از عوامل موثر در گراني است اما بخش ديگر
آن به اجحاف ها و عدم کنترل و نظارت بر قيمتها مربوط مي شود. نرخ خدمات که در
جامعه ما به سرعت در حال افزايش است، بايد تحت کنترل درآيد.

(31/5/71)

*با پيروزي انقلاب اسلامي مجموعه
اي از عناصر مومن و انقلابي در سراسر ايران در قالب انجمنهاي اسلامي به پشتيباني
از اهداف نظام اسلامي و تلاش در جهت تحقق اين اهداف پرداختند و در بسياري از مراکز
اداري و اقتصادي به ويژه کارخانه ها اميد صد انقلاب را به ياس مبدل ساختند و از
همين رو تحليل گران خارجي انجمن هاي اسلامي را پديده اي شگفت آور توصيف کردند.

*بدرفتاريف کم کاري، بدخواهي،
تنبلي، فساد و رشوه گيري با هويت و اهداف نظام اسلامي مغايرت دارد. از اين رو
افزودن بر اعمال پسنديده و استغفار از گناهان و کردار و گفتار زشت از شعارهاي
هميشه زنده نظام اسلامي است که بر اساس آن هرکس بايد در جهت بهبود وضع امروز خود
نسبت به روز قبل تلاش کند و در صدد خودسازي نفس خويش برآيد و بر همين اساس انجمنهاي
اسلامي بايد از لحاظ بينش اسلامي و سطح فکر و نيز در صحنه عمل چهره درخشاني از خود
نشان دهند.

(4/6/71)

*پوشش مناسب زنان و ارتباط متين و
محترمانه مردان با زنان در محيط کار، برخورد شايسته با مراجعين، رعايت حدود اسلامي
و اقامه نماز در وقت ظهر، از نشانه هاي سلامت و اسلاميت محيط کار است و اين مهم از
يک سو با گفتار، سخنراني، پخش جزوات مناسب، امر به معروف و نهي از منکر و از سوي
ديگر مقابله با عوامل مضر و خطاکار تحقق خواهد يافت.

(4/6/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

*صربها: با کشتار مسلمانان بوسني و
هرزگوين از تشکيل يک دولت اسلامي در اروپا جلوگيري مي کنيم.

*رژيم صهيونيستي 3 عضو جهاد اسلامي
فلسطين را پس از دستگيري به شهادت رساند.

*تيراندازي پليس الجزاير به سوي
مسملمانان نمازگزار 5 شهيد و تعداد زيادي مجروح بر جاي گذاشت.

(17/5/71)

*انفجار بمب يک ساختمان دولتي
الجزاير را ويران کرد.

*افراد مسلح يک پايگاه پليس را در
اطراف شهر «ديروط» مصر مورد حمله قرار دادند.

*دادستان نظامي تونس باي 19 نفر از
اعضاي جنبش اسلامي «النهضة» تقاضاي اعدام کرد.

*گلوله باران منطاق مسکوني و شيعه
نشين شهر کابل از سوي نيروهاي اتحاد سياف 20 کشته و 100 مجروح بر جاي گذاشت.

(20/5/71)

*صربها در تازه ترين جنايت خود،
190 مسلمان را در سارايوو کشته يا مجروح کردند.

(21/5/71)

*اصابت راکت به بازار کابل 87 کشته
و 150 مجروح بجا گذاشت.

(24/5/71)

*نيروهاي هند 40 تن ديگر را در
کشمير به شهادت رساندند.

(27/5/71)

*نيروهاي امنيتي مصر 7 مسلمان
مبارز را به شهادت رساندند.

(2/6/71)

*بدنبال پيروزي چشمگير حزب الله در
انتخابات لبنان، رئيس پارلمان اين کشور استعفاي خود را اعلام کرد.

*بر اثر گلوله باران هاي مکرر
نيروهاي حکمتيار، بيش از نيمي از بيمارستانهاي کابل تعطيل شد.

(3/6/71)

*در يورش وحشيانه سربازان اسرائيلي
3 نفر شهيد و 25 نفر مجروج و موجب سقط جنين پنج زن فلسطيني گرديد.

*انفجار در فرودگاه الجزيره بيش از
صد کشته و زخمي بر جاي گذاشت.

(5/6/71)

*صربها شهر «سارايوو» را بمباران
شيميايي کردند.

*30 تن از رهبران جنبش اسلامي
«النهضة» تونس به حبس ابد محکوم شدند.

(7/6/71)

*7000 مسلمان مبارز در بازداشتگاه
هاي صحرايي الجزاير زنداني هستند.

(9/6/71)

*وزير خارجه مجارستان: مسأله بوسني
بزرگترين بحران بين المللي بعد از جنگ دوم جهاني است.

*حزب الله لبنان که در انتخابات
مرحله اول چهار کرسي را بدست آورده بود، در مرحله دوم انتخابات اين تعداد را به 14
کرسي رساند.

(10/6/71)

*رئيس جمهور آذربايجان: آمريکا از
نفوذ اسلام گرائي در جمهوري آذربايجان وحشت دارد.

(11/6/71)

*رهبر صربها: هدف از جنگ در بوسني
جلوگيري از استقرار نظام اسلامي است.

*تهاجم خونين حکمتيار به کابل 8
هزار کشته و 6 هزار مفقود بر جاي گذاشته است.

(14/6/71)

*رژيم عراق مناطق مسکوني در عماره
و ناصريه را به توپ بست.

*94 مسلمان مبارز کشميري در ماه
گذشته بدست نظاميان هند به شهادت رسيدند.

(15/6/71)

*حزب الله لبنان در سومين دور
انتخابات پارلمان لبنان نيز به پيروزي رسيد.

(16/6/71)

اخبار داخلي

*صادرات برنج و ذرت آمريکايي پس از
يک وقفه دهساله به ايران آغاز شد.

(17/5/71)

*آيت الله العظمي سيد ابوالقاسم
خوئي مرجع تقليد شيعيان برحمت ايزدي پيوست.

*بمناسبت ارتحال آيت الله العظمي
خويي، دولت جمهوري اسلامي ايران 3 روز عزاي عمومي اعلام کرد.

(18/5/71)

*بزرگترين مجتمع سرب و روي
خاورميانه در زنجان افتتاح شد.

*کشتي گيران نوجوان ايران بر بام
قهرماني جهان ايستادند.

(26/5/71)

*خريد گندم مازاد بر احتياج
روستائيان از مرز 3 ميليون تن گذشت.

(28/5/71)

*رئيس جمهور نخجوان وارد تهران شد.

*ايران نگراني عميق خود را نسبت به
حوادث خونين کابل اعلام کرد.

(31/5/71)

*دو فروند هواپيماي «سي- 130) حامل
کمکهاي بهداشتي و درماني هلال احمر کشورمان عازم شهر مزار شريف افغانستان شد.

(7/6/71)

*رئيس جمهور براي شرکت در اجلاس
سران عدم تعهد وارد جاکارتا شد.

*بزرگترين کارخانه توليد شيشه جام
کشور در ساوه راه اندازي شد.

(9/6/71)

*کنفرانس بين المللي همکاري هاي
انرژي در آسياي مرکزي و قفقاز در تهران آغاز به کار کرد.

*کارخانه بازيابي کائوچو در مجتمع
صنايع لاستيک يزد، براي اولين بار در کشور افتتاح شد.

*طي يک درگيري مسلحانه بيش از 2 تن
مواد مخدر توسط ماموران ناحيه انتظامي سيستان و بلوچستان کشف شد.

(11/6/71)

*ميليونها ايراني در راه پيمايي
پرشکوه سراسري ضمن حمايت از مسلمانان مظلوم بوسني هرزگوين، خواستار تشکيل ارتش
متحد اسلامي براي دفاع از مسلمانان اين جمهوري شدند.

(14/6/71)

*«حسين مرتضوي» مدير کل امور سياسي
و امنيت استانداري کرمان، در يک سوء قصد ناجوانمردانه اشرار مسلح به شهادت رسيد.

(16/6/71)

اخبار خارجي

*شرکت برق دولتي فرانسه و دو شعبه
بانک در پاريس، نيس و ورساي هدف انفجار چند بمب قرار گرفتند.

(15/5/71)

*جمعيت جهان به 5/5 ميليارد رسيد.

*بوش با اعتراف به کمکهاي واشنگتن
به عراق از آن به عنوان نوعي اشتباه ياد کرد.

*روزنامه فرانسوي فرانسوار: آمريکا
در برابر فاجعه بوسني هرزگوين سکوت کرده است زيرا در اين منطقه نفت و گاز وجود
ندارد.

(17/5/71)

*9 فرمانده بلند پايه ارتش
سريلانکا در جريان انفجار مين به قتل رسيدند.

*انفجار در يک کارخانه نساجي ترکيه
ده ها کارگر را به کشتن داد.

(18/5/71)

*آمريکا، انگليس و فرانسه، شوراي
امنيت را به بررسي فوري سرکوب غير نظاميان عراق فرا خواندند.

*شهر کردنشين دياربکر به محاصره
نيروهاي پليس ترکيه درآمد.

(20/5/71)

*بوش با پرداخت کمک ده ميليارد
دلاري به رژيم صهيونيستي موافقت کرد.

(21/5/71)

*بوش از کنگره آمريکا خواست با
فروش 5 ميليارد دلار سلاح به عربستان موافقت کند.

*ساختمان حزب حاکم ترکيه هدف بمب
هاي آتش زا قرار گرفت.

*عراق ادعاي مالکيت بر کويت را
تکرار کرد. در پي تهديدهاي تازه عراق 300 هزار کويتي کشور خود را ترک کند.

(22/5/71)

*وزير خارجه آمريکا استعفا داد.

*کلينتون نامزد حزب دمکرات آمريکا:
حفظ امنيت اسرائيل خط مشي استراتژيک آمريکا است.

*نيروهاي امنيتي ترکيه تظاهرات
کردهاي مخالف را به خون کشيدند.

(25/5/71)

*جت آمريکايي در مانور مشترک با
کويت سقوط کرد و خلبان آن کشته شد.

*مانور نظامي انگليس و کويت آغاز
شد.

*11 نظامي ترکيه در حمله چريکهاي
کرد به قتل رسيدند.

(27/5/71)

*ده ها هزار دانشجوي برزيلي با
برپائي تظاهرات خواستار استعفاي رئيس جمهور اين کشور بعلت رشوه خواري شدند.

(31/5/71)

*کويت 4 فروند «اف-18» ديگر از
آمريکا تحويل گرفت.

*57 تن ديگر در نبرد ميان نيروهاي
آذربايجان و ارمنستان کشته شدند.

(2/6/71)

*رژيم صدام سرانجام با شرائط غرب
براي ايجاد منطقه امن در جنوب عراق موافقت کرد.

*طوفان سهمگين در فلوريداي آمريکا
بيش از يک ميليون آواره به جاي گذاشت.

*نيويورک تايمز از کاخ سفيد خواست
ايران را همچنان يک خطر جدي به شمار آورد.

(4/6/71)

*مردم شهر «سيرناک» ترکيه بعلت نا
امني اين شهر را ترک کردند.

(5/6/71)

*جنگنده هاي آمريکا، فرانسه و
انگليس 90 پرواز بر فراز جنوب عراق صورت دادند.

(7/6/71)

*ترکيه 150 هزار نيرو به مرز عراق
اعزام کرد.

*يک قطار مسافربري در آلمان به
سرقت رفت.

*اسرائيل، عراق را تهديد به
بمباران هسته اي کرد.

*رژيم صدام منافقين را با درجه
نظامي به استخدام سازمان امنيت عراق درمي آورد.

*اجلاس سران جنبش عدم تعهد صبح
امروز در جاکارتا آغاز بکار کرد.

(10/6/71)

*به منظور شرکت در عمليات کنترل
دائمي منطقه ممنوعه جنوب عراق، چهار فروند هواپيماي ميراژ 2000 فرانسه وارد پايگاه
هوايي «الظهران» عربستان شد و دو ناو جنگي روسيه به خليج فارس اعزام گرديد.

*5055 واحد اقتصادي در آمريکا طي
شش ماهه اول سال جاري ميلادي، تعطيل و يا ورشکست شدند.

*يک مقام پاکستاني از حمايتهاي
اسلام آباد از حکمتيار به شدت انتقاد کرد.

(11/6/71)

*وزير دفاع آمريکا: عربستان تهديدي
عليه اسرائيل نيست بايد اسلحه در اختيارش بگذاريم.

*هيئت دولت و پارلمان تاجيکستان،
«نبي اف» را از مقام رياست جمهوري برکنار کردند.

(12/6/71)

*سه سوئدي در منطقه مرزي کويت عراق
مفقود شدند.

*تهاجم گسترده ارتش ترکيه عليه
کردها از زمين و هوا آغاز شد.

*نيروهاي رژيم صهيونيستي يک
جهانگرد آلماني را در مرز اردن بقتل رساندند.

*کاخ وليعهد کويت آماج رگبارهاي
مسلسل قرار گرفت.

*نماينده ويژه سازمان ملل در عراق:
تمام تأسيسات ساخت بمب اتمي عراق نابود شده است.

*اسحق رابين: بيت المقدس جزء
سرزمين خود مختار فلسطينيان نخواهد بود.

(15/6/71)

*غير متعدها در قطعنامه جاکارتا،
سياست منفور صربها در بوسني هرزگوين را محکوم کردند.

(16/6/71)

/

چرا بايد از اعلم تقليد کنيم؟

پرسشها و پاسخها

چرا بايد از اعلم تقليد کنيم؟

حجة الاسلام و المسلمين سيد مرتضي
مُهري

بسم الله الرحمن الرحيم

س: گفته مي شود سابقا اعلميت در
تقليد شرط نبوده است و هرکس از نزديکترين مجتهد که به او دسترسي داشته تقليد مي
کرده است. پس به چه دليل اکنون اعلميت در مرجع تقليد شرط شده است؟

***

ج: لازم است قبل از توضيح اين
مطلب، نکته اي در اصل مسأله تقليد روشن شود. تقليد عبارت است از چيزي را به گردن
کسي آويختن و قلاده که گردنبند است از همين باب است. گويا مقلد در عمل به فتواي
مجتهد مسئوليتي را به گردن او آويخته و او در پيشگاه خداوند مسئول پاسخگويي از اين
فتوي است.

در روايت است که ربيعه (يکي از
فقهاي عامه) در مسجد نشسته بود، مردي از او مسأله اي پرسيد. ربيعه بر اساس رأي خود
پاسخ گفت: آن شخص گفت: آيا به گردن مي گيري؟ جوابي نداد. دوباره سؤال خود را تکرار
و او باز همان پاسخ را گفت. و باز هم آن مرد پرسيد: آيا به گردن مي گيري؟ جواب
نداد. امام صادق (ع) که در مسجد حاضر بود فرمود: چه به گردن بگيرد و چه نگيرد به
گردن او و در ذمه او است و هر فتوي دهنده اي ضامن است. بنابراين تقليد به معناي
بار مسئوليت را به گردن ديگري انداختن و ذمه او را مشغول کردن است.

سوالي که در اينجا مطرح است اين
است که در اصل مسأله جواز تقليد و اين که از چه کسي بايد تقليد کرد؛ آيا مي توان
در خود اين مسأله تقليد کرد؟. يعني اگر کسي در همين جهان از ما بپرسد يا در قيامت
از ما بپرسند که شما به چه دليل در عمل به احکام شرع تقليد کرديد و مجتهدي را مرجع
خود قرار داديد آيا اين پاسخ کافي است که بگوئيم: او خود چنين به ما گفت؟!. واضح
است که اين پاسخ صحيح نيست و به اصطلاح مستلزم دور است گفته کسي نمي تواند خود
گواه و دليل بر صحت گفتار او باشد. پس بايد اصل جواز تقليد يک مسأله عقلي يا
عقلائي باشد که نيازي به تقليد و مراجعه به مجتهد نداشته باشد. گاهي ديده ميشود
کساني از شخصي که مدعي اجتهاد است تقليد مي کنند وا گر به آنها گفته شود که ايشان
بر فرض اجتهاد، قطعا اعلم نيست مي گويند: ايشان فرموده است که تقليد اعلم لازم
نيست. بايد به اين افراد گفت که درمسأله تقليد نمي توان تقليد کرد، و اگر روز
قيامت از سشما بپرسند که به چه دليل تقليداز فلان شخص را جايز دانستيد گفته خود او
را نمي توانيد دليل بياوريد اين مانند اين است که کسي قل هو الله احد را دليل
توحيد بداند. توحيد را بايد با دليل عقلي و فطري ثابت نمود نه با آيه قرآن.

حال بايد ديد آن دليل عقلي يا
عقلايي که مجوز تقليد است چيست؟ آن دليل عبارت از وجوب مراجعه جاهل به عالم است.
واضح است که انسان نمي تواند در همه زمينه هاي مورد نياز خود تخصص کافي داشته باشد
بزرگترين نابغه هاي جهان و بالاترين دانشمندان عالم نيز نيازهاي فراواني دارند که
بايد به وسيله متخصصين ديگر برآورده شود. عقل و فطرت، انسان را چنين دستور مي دهد
که در آن چه تخصص ندارد به متخصصين مراجعه کند و از او بپرسد و ديگر دليلي را از
او مطالبه نکند زيرا از حيطه تخصص او خارج است. پس اصل مسأله تقليد و رجوع جاهل به
عالم يک مسأله فطري و عقلايي است. ولي اموري که انسان در آنها به دانشمندان و
متخصصين مراجعه مي کند مختلف است. گاهي مسأله آن قدر مهم و خطرناک نيست که در
جستجوي بالاترين و بهترين متخصص باشد. مثلا اگر وسيله اي را مي خواهد تعمير کند که
نه چندان قيمتي و مهم است و نه پيچيده و مشکل، براي چنين کاري به هر تعميرگاهي که
تابلوي او نشان دهنده تخصص در آن زمينه باشد مراجعه مي کند و مشکل خود را برطرف مي
سازد. ولي در بعضي از موارد کار آن قدر مهم و خطرناک است که حيات انسان به آن
وابسته است. اگر کسي دچار بيماري خطرناک و کشنده اي باشد با فرض اين که تمکن از
مراجعه به متخصص بالاتر هم دارد واضح است که در اين صورت هرگز به يک پزشک عمومي يا
متخصصي که کارشناسان او را بالاتر و بهتر معرفي نمي کنند مراجعه نمي کند مگر اينکه
دسترسي به پزشک مافوق نداشته باشد و اگر با فرض دسترسي به پزشک بالاتر به او
مراجعه نکند و به پزشک درجه دوم مراجعه نمايد و اتفاقا صدمه اي به او وارد شود
عقلا او را ملامت مي کنند و اين ناراحتي را نتيجه اهمال و سهل انگاري او مي دانند.
بنابراين اصل مراجعه به متخصص اعلم و بالاتر در مواردي که مسأله مهم و حياتي است
باز هم يک اصل عقلايي و فطري و غير قابل ترديد است.

حال بايد ديد آيا مسائل شرعي، از
قبيل مسائل مهم و حياتي است يا از قبيل مسائل معمولي که در درجه دوم يا سوم از
اهميت است؟ پاسخ اين سؤال بستگي به درجه ايمان انسان به خدا و قيامت و بازخواست آن
جهان دارد. کسي که يقين به وجود جهاني ديگر دارد که در آن اعمال انسان دقيقا مورد
محاسبه قرار مي گيرد و انسان بايد در مقابل خداوند حجتي داشته باشد که به استناد
آن عمل کرده باشد و گرنه خواه ناخواه گرفتار پي آمدهاي ناگوار آن اعمال مي شود و
آن پي آمدها از قبيل گرفتاريها و بيماريهاي اين جهان نيست بلکه بسيار سخت و مشکل
است که مرگ در برابر کوچکترين آنها بسيار ناچيز است آن هم مشکلاتي ابدي و جاويدان
يا بسيار طولاني. کسي که چنين ايمان و يقيني را دارد طبيعاتا مسائل دين را مهمترين
مسأله زندگي مي داند. هر مسلمان متعهد ومعتقد مي داند که بايد به احکام شرع و آن
چه را خداوند به عنوان دين بر پيامبر (ص) نازل فرموده است و آن چه را که آن حضرت
نيز به اذن خداوند تشريع فرموده است عمل کند و آنها را سرلوحه رفتار و کردار و
گفتار و پندار خويش قرار دهد ولي احکام شرع در يک رساله واضح و روشن بطور قطع و يقين
ثبت شده است که هر مسلمان آن را مرجع خود قرار دهد. قرآن کريم فقط اصول اساسي
اسلام و مقدار مختصري از احکام فرعي را در بردارد و تفصيل احکام را به بيان رسول
اکرم (ص) واگذار فرموده است. و بيانات آن حضرت و اوصيا و جانشينان او در طي قرون
گذشته دستخوش تغيير و تبديل و تحريف شده است.

رسول اکرم (ص) در حيات خود فرمود:
کساني که سخنان ناگفته را به دروغ به من نسبت مي دهند فراوانند. و اين بسيار عجيب
است اگر در حيات آن حضرت جاعلان روايت فراوان بودند بعد از آن حضرت، حتما چندين
برابر شده اند که اين خود داستان غم انگيز بسيار مفصلي دارد.

بهرحال تشخيص احادث صحيح از سقيم و
نسبت بين احاديث که کدام عام است کدام خاص و چگونه بايد با احاديث متعارض برخورد
کرد و تفسير احاديث و تطبيق قوانين کلي شريعت بر موارد خاصي که امروز مورد ابتلا
است کاري بسيار پيچيده و مشکل است و حقا دعوي اجتهاد بجز براي کساني که اوقات خود
را کاملا به اين کار اختصاص داده باشند ادعايي است که مشکل مي توان آن را پذيرفت و
تا کسي خود وارد اين گود نشده باشد نمي تواند آن را ارزيابي نمايد. بنابراين با
توجه به اهميت مسائل دين، و وجوب پيروي از احکام واقعي شريعت در حد توان و تشخيص،
و وجوب سعي و تلاش کامل براي دستيابي به احکام واقعي شريعت، و مسأله تخصصي بودن
اين کار، و وجوب مراجعه جاهل به عالم، اين نتيجه روشن را به دست مي دهد که تا حد
مقدور بايد اعلم مجتهدين را شناسايي و از او تقليد نمود و امور دين خود را به او
سپرد و مسئوليت را به گردن او آويخت.

و اما اين که در دورانهاي گذشته از
نزديکترين مجتهد تقليد مي شده است دليل آن واضح است زيرا در آن زمان رفت و آمد و
ارتباط با شهرهاي دور مشکل بود و چاره اي بجز تقليد از مجتهدي که در همان شهر است
نبود و اصولا مجتهدين و فقهاي شهرهاي ديگر براي عامه مردم قابل شناسايي نبودند و
حتي علما و فضلا هم غالبا پس از فوت آنها به وسيله تأليفات آنها را مي شناختند.

ممکن است در اينجا سؤالي خود نمايي
کند و آن اين که چرا خداوند احکام شرع را بطور واضح و روشن و بصورت يک رساله عمليه
که درهمه زمانها قابل تطبيق باشد فرو نفرستاد و چه حکمتي در اين واگذاري به رسول
اکرم (ص) و ائمه هدي عليهم السلام نهفته است؟ 
و شايد همين سوال منشأ يک توهم خطرناک باشد که گاهي هم از زبان و قلب بعضي
از نا آگاهان بظاهر اسلام شناس تراوش کرده است و آن اين که همين واگذاري خود دليل
بر عدم اهميت احکام دين است. معلوم مي شود در پيشگاه خداوند فرق نمي کند نماز را
به چه گونه اي بخوانيم و وضوء را به چه نحو بگيريم و همچنين ساير احکام. بلکه مهم
اين است که اصل نماز برپا شود به هر نحو که باشد و زکاتي داده شود يعني مالي در
راه خدا به مستمندان انفاق شود. نحوه و کيفيت آن و مقدار و اندازه آن دخالتي ندارد
و همچنين در ساير احکام. بنابراين نه تنها اعلميت مطرح نيست اصولا نيازي به تقليد
نيست و لازم نيست احکام را از فقها و مجتهدين فراگرفت. بعضي از روشنفکران مسلمان
دچار چنين اشتباهي شده اند و خود با مراجعه به ظاهر قرآن و بعضي روايات به اصطلاح
به احکام اسلام عمل مي کنند.

اين پندار اگر دقت شود با ضرورت
دين مخالف است و کسي که چينن توهمي دارد از واضحترين اصول اسلام غافل است. دومين
اصل اسلام يعني پس از توحيد پيروي از فرمانها و دستورات رسول اکرم (ص) است. خداوند
مي فرمايد: «ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا»- آن چه را پيامبر به
شما فرمان مي دهد عمل کنيد و آن چه را نهي مي کند اجتناب نمائيد. و اصولا تشريعات
اسلام دو بخش است: بخشي را خداوند بعنوان اصل تشريع فرموده و بخشي را رسول خدا (ص)
به اذن و واگذاري خداوند تشريع فرموده است. مثلا در مورد نماز در روايات فراوان
سني و شيعه آمده است که خداوند نماز را دو رکعت دو رکعت واجب فرمود و رسول خدا (ص)
يک رکعت در مغرب و دو رکعت در سه نماز ديگر اضافه فرمود. و همچنين در مورد زکات
آمده است که خداوند اصل زکات را واجب کرد و رسول خدا آن را در نه چيز قرار داد و
از ساير چيزها عفو نمود. اگر کسي بخواهد فقط به قرآن و آن چه از دين بعنوان بديهيات
و ضروريات روشن است عمل کند و در ساير احکام خود را آزاد بداند از دين خارج مي شود
و تمامي احکام دين معطل مي ماند. و چنين نيست که خداوند در مورد جزئيات احکام از
انسان بازخواست نکند. در رواياتي آمده است که شخصي از امام پرسيد که اگر موشي در
يک خمره بزرگ روغن بيافتد و بميرد تکليف چيست؟ امام فرمود بايد آن روغن را دور
بريزي زيرا نجس است. آن شخص گفت موش اين همه اهيمت ندارد که من بخاطر آن يک خمره
روغن را دور بريزم. امام فرمود تو موش را سبک و بي ارزش ندانستي بلکه اين دين تو
است که به آن اهميت نمي دهي. و اگر چنين بود که احکام جزئي اهميتي نداشت پيامبر و
جانشينانش (س) اين همه در بيان و نشر آنها و تشويق و ترغيب به عمل به آنها تلاش و
کوشش نداشتند.

و اما اين که حکمت در اين واگذاري
چيست؟ و چرا خداوند خود همه احکام را در قرآن نازل نفرمود؟ ممکن است يک حکمت آن
اين باشد که بايد مرد در فراگيري احکام دين نيازمند به رسول و امام باشند تا محور
جامعه، رهبري مذهبي باشد و اگر همه احکام در قرآن به وضوح آمده بود نيازي به گرد
آمدن بر دور رسول و امام نبود. آن گاه محور گردآمدنها چيزي غير از رهبري مذهبي
باشد و اگر همه احکام در قرآن به وضوح آمده بود نيازي به گرد آمدن بر دور رسول و
امام نبود. آن گاه محور گردآمدنها چيزي غير از رهبري مذهبي مي شد و اين خلاف مطلوب
است. مصلحت جامعه در اين است که برگرد اين محور بچرخد نه محور زور و پول و اشرافيت
و حتي دانشها و تخصصهاي ديگر. و همين حکمت نيز ايجاب مي کرد که رسول خدا (ص) همه
چيز را به وضوح نفرمود و به قول بعضي از دانشمندان اصولا پيامبران سخنانشان مرموز
و پيچيده است و نياز به تفسير و شرح دارد. شايد نکته آن هم همين باشد که مسلمانان
نيازمند به اميرالمؤمنين (ع) باشند و به همين دليل خلافي که بر محور سياسيت بازي، اداره
جامعه را به دست گرفته بودند و در همه مسائل نياز به آن حضرت داشتند و او مفسر
قرآن و شارح احاديث بود. و اين خود پس از شکست مفتضحانه تز «حسبنا کتاب الله» بود
که اين روشنفکران امروز نيز همان نغمه ناموزون را سر مي دهند. و اين نکته همان است
که ولايت را مهمترين اصل اسلام قرار داده است. در روايات فراوان از ائمه اهل بيت
(ع) آمده است که اسلام بر پنج اصل استوار است. نماز، روزه، زکات، حج و ولايت. و
هيچکدام از اين اصول به اهميت ولايت نيستند و فراخواني مردم بسوي هيچکدام به
اندازه فراخواني بسوي ولايت نيست اما مردم آنها را گرفتند ولايت را ترک کردند ولي
آنها بدون ولايت ارزرشي ندارد. منظور از ولايت پذيرش رهبري مذهبي جامعه است که در
زمان رسول خدا (ص) در او متجلي بود و پس از او به اميرالمؤمنين و اولاد معصومينش
(ع) منتقل شد و هيچکس نمي تواند ادعا کند که ديگري در زمان حضور اميرالمؤمنين (ع)
لايق آن رهبري مذهبي بوده است ولي مصيبت بزرگ اسلام در ترک اين سنت بود که محور را
سياست و زور قرار دادند نه علم و آگاهي از اصول شريعت و فروع آن.

بازمي گرديم به اصل مطلب. بنابر آن
چه گفته شد در اين زمان که دست ما از دامان منبع فيض و هدايت الهي يعني امام زمان
سلام الله عليه کوتاه است بايد اعلم مجتهدين را شناخت و از او تقليد کرد. اين يک
حکم عقلايي واضح و روشن است و هيچ نيازي به استدلال ندارد. و اگر فرضا کسي در وضوح
آن خدشه کند اصل رجوع جاهل به عالم مسلما يک اصل عقلايي است و از نظر فني دليل اطلاق
ندارد و قدر متيقين از آن جواز رجوع به اعلم است. و اگر فرصا کسي جواز رجوع به
مجتهدين را بر مبناي اجماع مسلمين و سيره متشرعه ثابت کند و فقط آن را دليل بداند
باز هم به اصطلاح دليل لبّي است و اطلاق ندارد. قدر متيقن آن جواز رجوع به اعلم
است. و اما استدلال به بعضي از روايات و اطلاق آنها مانند حديث «من کان من الفقهاء
صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا علي هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلدوه»
مسلما يک استدلال تخصصي است و نمي تواند مبناي رجوع جاهل به عالم باشد زيرا مستلزم
دور است و تازه خود اين حديث از نظر سند ضعيف و مرسل است.

مساله اي که در اينجا بسيار حائز
اهميت است راه تشخيص اعلم است. عامه مردم از تشخيص مجتهد عاجزند تا چه رسد به
تشخيص اعلم. بلکه تشخيص اعلم حتي براي علما و فضلا هم بسيار مشکل است. و در اين
ميان عوام فريبي و تدليس و ظاهرسازي بسيار فراوان است. نکته اي که بايد هر مکلفي
به آن توجه داشته باشد اين است که معيار براي هرکس اطمينان شخصي او است که بتواند
در پيشگاه خداوند عذر موجه داشته باشد. همان گونه که در مسائل مهم وحياتي زندگي،
دقت و زيرکي به کار مي برد و هرگز اجازه نمي دهد کسي او را فريب دهد و ضرري مالي يا
بدني به او بزند بايد در امر دين و شناخت مرجع هم دقت کافي بنمايد  از اهل اطلاعي که مورد وثوق و اطمينان او هستند
تحقيق کند و مجتهد عادل اعلم را بشناسد و از او پيروي کند.

در رواياتي از امام مجتبي (ع) آمده
است که من تعجب مي کنم چگونه انسان در مورد خوراک دقت مي کند که مبادا مواد غذايي
غير سالم و زيان بخش وارد بدن او شود ولي در مورد غذاي روح و علم و کمال دقتي نمي
کند و پاي سخن هرکس مي نشيند و سخنان نادرست را مي پذيرد. بسيارند افرادي که تحت
تأثير تبليغات و هياهو و مثلا نوشته ها و اطلاعيه ها و سخن پراکنيهايي که گوينده و
نويسنده آن اصلا مورد شناسايي آنها نيستند قرار مي گيرند. و حتي گاهي در ملاقاتهاي
شخصي کسي را که ظاهري عوام پسند داشته باشد مي بينند و از او مي پرسند و به گفته
او اکتفا مي کنند بدون اين که اصلا راه و روش و مقدار دانش او را بدانند. اين ساده
لوحي است و بايد جدا از آن اجتناب شود. مؤمن بايد در امر دين خود نهايت دقت و
زيرکي را داشته باشد. و همانگونه که اهل دنيا سعي مي کنند فريب دغلبازان را نخورند
اهل دين به مراتب بيشتر مواظب دين خود باشند و آن را از دستبرد دجالان و فريبکاران
نگه دارند.

بنابراين در تشخيص مرجع تقليد تنها
به شهادت کساني بايد اعتماد کنند که به ديانت و تقوي و علم و آگاهي آنها نهايت
اطمينان را داشته باشند و فريب تبليغات و شعار و ظواهر فريبنده وسياست بازي را
نخورند. و همچنين پس از تقليد در دريافت فتواي مرجع نيز نهايت دقت را به کار برند
و تنها از کساني مساله خود را بپرسند که به تقوي و علم آنها اطمينان دارند.

اگر کسي دقت کافي را به کار برد و
اتفاقا اشتباه کند و کسي را که از او تقليد نموده واقعا لايق تقليد نباشد عذر او
در پيشگاه خداوند پذيرفته است و حجت او تمام است ولي اگر کسي اهميت ندهد و دنبال
هياهو و تبليغات باشد عذرش پذيرفته نيست و اگر بنا بود اين گونه عذرها پذيرفته
باشد بايد همه کساني که پيروي از مذاهب و مسلکهاي انحرافي مي کنند معذور باشند
زيرا آنها نيز تحت تأثير القائات و سخنان فريبنده آن گروه ها قرار گرفته اند.

بنابراين معيار از نظر عقلايي و به
حکم فطرت اين است که انسان تلاش خود را در کسب اطمينان کافي نسبت به تشخيص حجت به
کار برده باشد و پيروي از اهواء و تمايلات شخصي و گروهي و قبيله اي و عصبيتها
نکرده باشد و در امر دين سهل انگاري نداشته باشد. در اين صورت مسلما اشتباه بسيار
کم خواهد بود اگر اتفاقا اشتباهي رخ دهد عذر او پذيرفته است ان شاء الله.

 

 

 

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

تلقين!

روزي سيف الدين باخرزي را بر جنازه
درويشي گذر افتاد. کسان درويش او را گفتند: شيخا! تلقين فرماي.

سيف الدين نزديک ميت آمده، اين
رباعي را في البديهه گفت و خواند:

گر من گنه جمله جهان کردستم               لطف تو اميد است که گيرد دستم

گفتي که به وقت عجز دستت گيرم           عاجزتر از اين مخواه که اکنون هستم

 

کم سخن غنچه…

کم سخن غنچه که در پرده دل، رازي
داشت               درهجوم‌گل‌وريحان،‌غم
دمسازي داشت

محرمي خواست ز مرغ چمن و باد بهار                       تکيه برصحبت آن کرد که
پروازي داشت

«اقبال لاهوري»

پندي به کارکنان دولت

چون عماد کاتب را از عمل معزول
کردند، از خلق اعراض نمود و روي به ديوار بنشست (عزلت را اختيار کرد).

راوي گويد: روزي نزدش رفتم و او را
گفتم که: شما را دلتنگ مي بينم، به سبب گرفتن شغل از شما است؟ ولي بهرحال انديشمند
نبايد بود که چون فضل و هنر است، شغل کم نيايد.

گفت: انديشه از عزل نيست!

ولکن روزي هيچ نمي داريم به قيامت
ماننده تر از امروز. دوستان و دشمنان خود را مي بينم، غمگين و شادان؛ با آنکه
نيکويي کرده ام، بر آن پشيماني مي خورم که چرا بيشتر نکرده ام و چون گروهي را مي
بينم که در حق ايشان، تقصيري کرده ام، حسرت مي خورم که چرا در باب ايشان، اهمال
جايز داشتم، چه نعمت و محنت مي گذرم و نيکنامي و بدنامي باقي ماند.

ايمان کامل

امير المؤمنين (ع) فرمود: رسول خدا
(ص) در ضمن وصيتيش به حضرت علي (ع) فرمود: يا علي! هفت صفت است که در هرکس باشد،
ايمان حقيقي را به سرحد کمال رسانده است و درهاي بهشت بر رويش گشوده شده است:

1-   
کسي که وضويش را به طور کامل انجام
دهد.

2-   
نمازش را خوب و نيکو بخواند.

3-   
زکات مال خود را بپردازد.

4-   
خشمش را (در مسائل دنيايي) نگه
دارد.

5-   
زبانش را زنداني کند (سخني بر خلاف
حق نزند).

6-   
براي گناهان خود، پيوسته طلب آمرزش
نمايد.

7-   
و حقوق اهل بيت پيامبرش را ادا
نمايد.

مرکب عمر نتاخت

تا خاطر من دست چپ از راست شناخت           يک دم به مراد، مرکب عمرنتاخت

ترسم که بدين رنج، به اميد نواخت                    نايافته کام، رفتنم بايد ساخت

«فلکي شرواني»

دوست با تو چه کرد؟

سؤال کرد دل من که دوست با تو چه
کرد           چرات بينم با اشک سرخ و با رخ
زرد

دراز قصه نگويم، حديث جمله کنم                     هرآنچه کشت نخوردوهرآنچه گفت
نکرد

جفا نمود و نبخشود و دل ربود و
نداد                  وفا بگفت و نکرد و
جفا نگفت و بکرد

«سنايي غزنوي»

روضه رضوان

آن شب که دلم نزد تو مهمان باشد                   جانم همه در روضه رضوان باشد

جانم بر تست ليک فرمان باشد                        کامشب تن من نيز بر جان
باشد

«خاقاني»

حطب مرتّب

گويند: دهقاني چند الاغ هيمه به
شهر آورده بود که بفروشد. شخصي به او رسيده گفت: «اين حمل حطب مرتّب بر حمار
اسوداللون را به چند درهم شرعي به مغرض بيع درمي آوري؟».

دهقان که از گفته آن شخص چيزي
مفهومش نشده بود به او گفت:

رفيق! اگر مي خواهي کتاب فقه و اصو
بخواني برو به مدرسه ولي اگر هيزم مي خواهي الاغي دو ريال است!

فروتني سلمان فارسي

آورده اند که سلمان فارسي، در شهري
از شهرهاي شام، امير بود. و عادت و سيرت او در ايام امارت و موسم ولايت هيچ تفاوت
نکرده بود. بلکه پيوسته گليم پوشيدي، و پياده رفتي و اسباب خانه خود را تکفل کردي.

يک روز در ميان بازار مي رفت، مردي
را ديد اسپست (يونجه) خريده بود و در راه نهاده و کسي را طلب مي کرد که به بيگار
بگيرد. ناگاه سلمان فارسي به آنجا رسيد. مرد او را نشناخت و به بيگار گرفت و او را
بر پشت او نهاد. سلمان آن را هيچ امتناع نکرد و همچنان مي رفت تا او را در راه،
مردي پيش آمد و گفت: اي امير! اين را به کجا مي بري؟ آن مرد چون بدانست که او
سلمان است، در پاي او افتاد و دست او بوسه مي داد و گفت: اي امير! مرا حلال کن.
ندانستم. اکنون بار از سر مبارک بردار تا خاک قدم تو توتياي ديده سازم. سلمان عذر
او را قبول کرد و گفت: قبول کرده ام که اين بار را به خانه تو رسانم، مرا از عهده
خود برون بايد آمد.

پس سلمان آن بار را به خانه او
رسانيد و گفت: اکنون من به عهد خود وفا کردم. تو عهد کن تا هيچ کس را به بيگار
نگيري، و متيقّن باش که برداشتن آنچه بدان محتاج باشي، در کمال تو نقصان نيفکند، و
در مروّت تو قادح نيايد.

تقسيم عادلانه

در کتب حکما مسطور است که وقتي در
مرغزاري با نزهت که گلهاي آن آسايش جان بود، شيري شور انگيز و خون ريز مسکن داشت و
گرگي و روباهي در خدمت او بودند و بقاياي فريسه او، قوت خود مي ساختند.

يک روز، شير صيدي را بکشت و به گرگ
اشارت کرد و گفت: اين گوشت را ميان ما قسمت کن! گرگ آن گوشت را سه قسمت کرد: يک
قسم در پيش نهاد، و يک قسم پيش روباه نهاد و قسم ديگر را براي خود نگه داشت.

شير چون اين مساوات بديد، ياري را
فراموش کرد و پنجه بزد، چنانکه سر گرگ را در پاي افتاد.

پس روباه را گفت: اين گوشت را ميان
من و خود، قسمت کن.

روباه جمله را در پيش شير نهاد.
شير را از آن ادب او عجب آمد، گفت: اي روباه! اين ادب را از که آموختي؟ گفت: از
شير و گرگ!

 

 

/

داستان هجرت با تلخي ها و شيرين هايش

داستان هجرت با تلخي ها و شيرين
هايش

سيد محمد جواد مُهري

هجرت امام از عراق به کويت و از
مرز کويت به بغداد و از آنجا به پاريس، نقطه عطفي بسيار مهم در تاريخ انقلاب
اسلامي ايران است که هرگز فراموش شدني نيست، زيرا اين هجرت مقدّس، بزرگ ارمغاني به
ملت ايران داد: رهائي، آزادي، استقلال و نظام مقدس جمهوري اسلامي به رهبري شايسته
ترين و عظيم ترين انسان معاصر، روح خدا و راهنما و راهبر ملت ايران حضرت امام
خميني (قدس سره الشريف). و بجا است هرسال بدين مناسبت، رسانه هاي گروهي و نشريات،
در اين زمينه، مطالب مهم را که يادآور آن خاطره شيرين و ارجمند است، تذکر دهند،
بنويسند، بگويند و منتشر سازند.

اين هجرت مبارک که با فتح و پيروزي
همراه بود و قدرتمندترين نظام شاهنشاني را در ايران بدون داشتن سلاح، بلکه تنها با
نيروي ايمان، برانداخت، بايد همه ساله يادآور و احيا شود تا آيندگان و نسلهاي جوان
و ملتهاي محروم جهان از اين رويداد تاريخي سرنوشت ساز، عبرت بگيرند و بهره ببرند.

هرکسي که شاهد ماجرا بوده و يا
بنحوي در آن سهيم بوده است، آن را بگونه اي توصيف مي کند و جريان را تا آنجا که
خود آگاهي داشته، بازگو مي نمايد. و اکنون که بيش از چهارده سال از آن واقعه مهم
مي گذرد، جا دارد، اينجانب نيز، در اين زمينه، تا آن اندازه که حافظه ياريم مي کند
و ناظر برخي از ماجراها بوده ام، براي ثبت در تاريخ، يادآور شوم، و داسان هجرت را
با بيان الکن خود توصيف نمايم. فقط صِرف داستان گفتن و ماجرا را دگرباره تذکر دادن،
و گرنه همه مردم ايران و ملتهاي مستضعف و محروم جهان از ثمره اين هجرت مقدس
باخبرند.

فشار حزب بعث بر امام

از آنجائي که قطعا نهضت اسلامي- به
رهبري امام خميني (قدس سره) مورد لطف و عنايت خاصه حضرت بقيّة الله ارواحنا فداه
بوده، ما شاهد هستيم که در پيچ و خمهاي گوناگون، هرچند همراه با شکنجه ها و زندان
ها و کشتارهاي دسته جمعي و شهادتها بودهف ولي در تمام مراحل، نتيجه به نفع ملت
اسلام و قرآن بوده است. يکي از منعطف هاي ويژه در تاريخ نهضت، تبيعد امام از ترکيه
به نجف اشرف بوده است که در اين زمينه، خاطره ها و عکس ها و مطالب ظريفي وجود دارد
که بسيار ارزشمند و در جاي خود مفيد است، و اگر فرصتي شد از آن دوران، يادي خواهيم
کرد.

بهرحال نکته اي که در اينجا
ميخواهم عرض کنم، اين است که در اثر سياستهاي مختلف رژيمهاي حاکم در طول اين 15
سال اقامت امام در عراق، فرصتي براي امام پيش مي آمد که، مطالب مهم نهضت را چه به
صورت علمي و فقهي و از راه تدريس و چه به صورت نوشتن اعلاميه و ارسال پيام هاي مهم
به خارج و داخل کشور و يا سخنراني هاي گرم در مواقع حساس و مناسب، به دنيا اعلام
کند و تحولي شگرف در حوزه هاي علميّه عراق و ايران ايجاد نمايد، تا آنجا که، نهضت
در ايران به صورت مردمي و گسترده درآمد و فشارهاي هيئت حاکمه وقت چندين برابر شد و
نوبت به موضعگيري صريح و بي پرده امام رسيد.

همانگونه که در آيه مبارکه نيز
آمده است: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد
يذکر فيها اسم الله کثيرا» امام هم از اين «دفع الله» استفاده شاياني کرده، تا
آنجا که توان داشت از ملت مظلوم ايران، دفاع و حمايت مي کرد و کم کم زمينه انقلابي
بزرگ را پي ريزي مي نمود. وقتي که در ايران، احساس خطر جدي پيش آمد، حکومت ايران
سياست جديدي که مبتني بر حسن جوار و تجديد روابط بود با جزب بعث حاکم بر عراق
اتخاذ کرد. و پس از حسنه شدن روابط، با عراق تباني کرد که جلوي تحرکات گسترده امام
گرفته شود.

فشارهاي سياسي بر امام آغاز شد.
چند بار مامورين آمد و شد کردند و با امام گفتار کردن که امام کوتاه بيايد ولي،
امام حاضر نشد گامي به عقب بردارد يا لحظه اي در نهضت درنگ کند. يکي از دوستان که
مترجم امام بود، مي گفت: يک بار که مامور عالي رتبه اي از سوي دولت آمده بود و
مطالبي بين او و امام رد و بدل شد، او وعده هايي داد، که چه مي کنيم و چه مي
کنيم!! و  شما خاطر جمع باشيد! امام فرمود:
«شما دروغ مي گوئيد!» من که مترجم بودم، اين سخن را قدري ملايمتر خواستم ادا کنم
که ديدم امام با خشم به من نگريست و فرمود: «هرچه من مي گويم، ترجمه کن».

تلگراف هاي تأييد

در هر صورت، امام چند بار تهديد به
خارج شدن از عراق کرد و آنها هر بار به نحوي با سخن هاي نرمي، امام را- مثلا- راضي
مي کردند که از تهديد خود طرف نظر کند و آنها حاضر به همکاري هستند! تا اينکه
ديدند امام حاضر نيست هيچگونه همکاري با آنها بکند و بر مواضع خود اصرار مي ورزد،
لذا از راه خشونت وارد شدند. اين بار امام را تقرببا تحت محاصره قرار دادند و بجز چند
نفر از نزديکان کسي حق رفت و آمد با منزل را نداشت. چند روز بعد فشار کمتر شد.
خلاصه چندين بار، فشارها را کم و زياد مي کردند که امام را وادار به سکوت کنند. در
يکي از اين مراحل فشار که خيلي شدّت يافته بود، مرحوم پدرم، حضرت آية الله مهري،
با برخي از علما و شخصيت هاي داخل و خارج تماس گرفت و از آنها مي خواست که
تلگرافهاي تأييدي براي امام ارسال نمايند، که دولت عراق احساس نکند، امام تنهاست و
مي تواند بر آن حضرت فشار آورد. خود نيز به همراه دو نفر از علما که به تازگي به
کويت آمده بودند، تلگرافي به نجف اشرف مخابره کرد و ضمن محکوم نمودن هر نوع
تضييقاتي بر امام، اعلام نوده بود که منتظر اوامر و دستورهاي امام است. و قطعا اين
تلگراف ها مفيد و سودمند بود ولي جواب دادن امام در آن دوران، آن هم به صورت
تلگراف چندان صلاح نبود، و غرض علماي خارج از عراق فقط همين بود که اعلام پشتيباني
از امام کنند و دولت عراق را از هرگونه اذيت و ايذائي به معظم له، بر حذر دارند.
امام در پاسخ تلگراف مرحوم پدرم- که نماينده امام در کويت بود- نامه اي نوشتند، که
در آن آمده است:

«بسمه تعالي. خدمت جناب مستطاب سيد
الاعلام و حجّة الاسلام آقاي مهري دامت افاضاته».

بعد السلام و التحيات تلگراف
جنابعالي و جناب آقاي قائمي و تلگراف ديگري که امضاء قرائت نشد واصل گرديد. جواب
را تلگرافي بجهاتي صلاح نديدم عجالتا پس از مذاکراتي از عمل سابق دست کشيده اند
لکن گمانم اين است که موقت باشد. اينجانب اعتراضا تقاضاي خروج کرده ام لکن آمدند و
قول دادند که دخالت نکنند نمي دانم آينده چه خواهد شد با خداي تعالي است ان للبيت
ربا يحفظه…».

سخنان گهربار امام، چقدر در تقويت
روحيه ها مؤثر بود، و همين چند جمله کوتاه که در اين نامه آمده است، چقدر اميدبخش
و آرامش بخش مي باشد، ضمن اينکه ژرف بيني و دقت نظر امام را در امور مي رساند.
امام اعلام ميدارند که «به گمانم موقتي است» و همينطور هم بود. و شايد آن تلگراف
ها و تلفن ها و نامه ها مقداري تأثير داشت ولي بهرحال، حاکمان بعثي که مجري سياست
بيگانگان بودند، توانستند، آن آزداي امام را در ارسال پيام ها و اعلاميه ها به
ايران، تحمل کنند و لذا فشار را چند برابر کردند و امام هم تصميم خود را براي خروج
از عراق گرفتند.

آغاز هجرت

قطعا امام مي دانستند که نه کويت و
نه سوريه و نه هيچ کشور اسلامي در آن زمان، جرأت پذيرائي امام را ندارند ولي
بهرحال براي اينکه، ابتداءً، مقدس مآبان سوء استفاده نکنند و توهين به مقام منيعش
ننمايند، عزم خود را جزم بر آمدن به کويت کردند. به دو نفر از ياران نزديکشان، خبر
دادند که چنين کاري را مي خواهند بکنند. برادر گراميمان جناب حجة الاسلام فردوسي
پور به کويت تلفن زد و با برادرم سيد احمد مُهري تماس گرفته و تصميم امام را به وي
خبر داد و گفت: هرچه زودتر براي ايشان ويزا بگيريد و به غير از شما و آقاي والد،
کسي را خبر ندهيد تا ببينيم چه ميشود. نام امام در گذرنامه سيد روح الله مصطفوي
بود لذا اداره گذرنامه کويت نمي دانستند که اين نام، متعلق به بزرگترين انسان
معاصر است.

برادرم به اداره گذرنامه مراجعه مي
کند و بدون هيچ مشکلي ويزاي امام و حاج احمدآقا و دو نفر از همراهان را ميگيرد و
بدون فوت وقت، آماده رفتن به نجف اشرف مي شود. مرحوم پدرم که پيش بيني مي کرد،
فشارهايي در بين راه بر امام وارد شود، يکي ديگر از برادران مرا (سيد محمد رضا
مُهري) همراه با دو نفر از مؤمنين کويتي و با دو ماشين، به نجف مي فرستد. آن دو
نفر تا روز آخر نمي دانستند، مأموريتشان چيست، زيرا طبق دستور امام نمي بايست کسي
خبردار شود.

روز حرکت، ياران با وفاي امام که
سالها در نجف اشرف گرد آن آفتاب تابان جمع شده بودند و تمام اميدشان در وجود مقدسش
خلاصه مي شد، با سوز دل امام را تا مرز عراق مشايعت کردند و از آنجا طبق دستور
امام بازگشتند. از آنجا ديگر فقط دو ماشين با نُه سرنشين عازم مرز کويت شدند: حضرت
امام و حجج اسلام حاج احمد آقا و فردوسي پور و مرحوم املائي و دو مؤمن کويتي و دو
برادرم (سيد احمد و سيد محمد رضا) و دکتر يزدي! که آمدن دکتر يزدي در آن موقعيت
استثنايي، خود جريان مفصّلي دارد. 

در مرز کويت، چه گذشت و چقدر امام
معطل شد و چگونه اجازه ندادند، حتي امام تا فرودگاه برود و و… مطالب گفتني زيادي
است که قبلا برادران گفته اند و چون من خودم در آنجا نبوده ام، از آن سخني به ميان
نمي آورم. ولي بهرحال جائي که عقاب پر و بال بگشايد، شب پره ها و پشه هاي ناچيز جز
فرار و گريز، راه چاره اي ندارند! برادرانمان مي گفتند: آنچنان مامورين کويتي وحشت
زده و دلواپس شده بودند که با اضطرابي بي نظير و چهره هايي بهم خورده و رنگهايي
پريده، عجز و لابه مي کردند که: امام فورا بايد برگردد و ما حتي جرأت نداريم به او
اجازه دهيم که از اينجا به فرودگاه هم بروند.

در کويت چه مي گذشت؟

و اما از آن سوي، از کويت گزاش
بدهم:

اينجانب، ماموريت داشتم که برنامه
استقابل از امام را به بهترين وجه انجام دهم. همه چيز مهيا شده بود، و افراد
خاندان مُهري در التهاب و شوقي وصف ناشدني، لحظه شماري مي کردند که: يار کي مي
آيد؟! مرحوم پدرم با يکي از علاقمندان، سوار ماشين شد و به استقبال امام شتافت.
راننده ماشين مي گويد: من تا آخرين لحظه مي دانستم که آقاي مهري کجا و با چه کسي
مي خواهد ملاقات کند؟ بهرحال آنها از اين طرف به استقبال و برادران از آنجا همراه
با امام، و همه با هم در مرز کويت و عراق، ملاقات کردند و چه گذشت؟ ما که در کويت
بوديم و از همه جايي خبر! نمي دانستيم چه مي شود؟ من گمان نمي کردم که دولت کويت
جرأت چنان رفتاري را داشته باشد ولي با اين حال، پيش خود گفتم: چرا امام به کويت
مي آيد؟ و درست است که براي ما بزرگترين افتخار است که ميزبان امام باشيم و درست است
که امام اگر به کويت بيايد، من فرصت زيادتري پيدا مي کنم که از نزديک، به حضرتش
خدمت کنم ولي اين شير ميدان علم و تقوا وشهامت و شجاعت، بيشه اي مي خواهد که در
خور شأنش باشد! و چه فکر غلطي! امام هرجا بود، به آن ديار عظمت مي بخشد. فرق نمي
کند که نجف اشرف و در کنار مرقد مطهر مولاي متقيان باشد يا در يکي از دهات فرانسه،
يا در يک کشور کوچک و حقير. چرا که گفته اند: «شرف المکان بالمکين» اوست که به شهر
و ديار عظمت مي دهد؛ پس ديگر چه باک که امام به کويت هم بيايد. با خودم حديث نفس
مي کردم؛ گاهي به اين ور و گاهي به آن ور، در افکارم غوطه ور ميشدم و هر لحظه، آري
هر لحظه، به ساعتم مي نگريستم، مي ديدم گويا ساعت از کار افتاده است و اصلا حرکت
نمي کند. چه خبر است؟ چرا اينقدر زمان آهسته مي رود؟ چرا هوا تاريک نمي شود تا رد
تارکيي شب، از نور آفتاب امام استفاده کنيم؟ چرا و چرا و چرا؟

غروب آن روز با نگراني فرا رسيد.
من و مرحوم شهيد محمد منتظري، آن يار باوفا و آن نور چشم امام در اطاق بيروني
نشسته بوديم و منتظر. گاهي با اضطراب به بيرون از اطاق مي آمديم؛ گاهي به دم در
خيره مي شديم و گاهي هم تا سر خيابان به انتظار، قدم مي زديم و هربار مأيوسانه باز
مي گشتيم. اضطراب عجيب و فوق العاده اي در تمام منزلمان حکمفرما شده بود. مرحومه
والده ام که در آن روز تهيه غذاي پانصد نفر را به تنهايي ديده بود، از سجاده نمازش
بلند نمي شد. با تعجب پرسيدم: امروز چقدر نمازت طولاني شده است؟ گفت: من وحشت
دارم. خيلي دير کرده اند. نکند براي امام… و نتوانست سخنش را ادامه دهد. بايد
دعا کنيم. به ما دستور داد: همه تان دعا کنيد؛ از صميم قلب براي امام دعا کنيد.
نذر کنيد. دستها را به سوي خدا دراز کنيد و سلامتي امام را درخواست نمائيد. 

پاسي از شب گذشت. سرانجام پدرم با
قيافه اي نگران، وحشت زده، مضطرب و دلواپس وارد خانه شد. من ياد ندارم هيچ وقت او
را آنقدر مضطرب ديده باشم؛ جز پس از حادثه 15 خرداد که امام به زندان رفته بود و
اعلام کرده بودند که او را محاکمه صحرائي مي کنند! اين دو بار، چهره بسيار نگران
کننده و مضطربي را مي ديدم که گويا تمام فرزندانش را از دست داده است. با دلي پر
از درد و اندوهي فراوان و اشکي سرازير، ماجراي بازگرداندن امام را بيان کرد. ما
همه مضطرب شديم. وحشت و سراسيمگي وجودمان را فرا گرفت.

پدر و مادرم و خواهرانم آن شب تا
به صبح بيدار بودند و دعا مي کردند. لحظه اي خواب به ديدگانم فرو نرفت. من و مرحوم
محمد منتظري هم در اطاق بيروني نشسته بوديم و بدون وقفه، به تلفنهاي ارادتمندان
امام- که از سراسر ايران زده مي شد- پاسخ مي داديم. دو تلفن داشتيم که هر دو، تا
به صبح از اشغال درنيامد. (ناگفته نماند که در اين تلفن ها هم، ماجراهاي جالب و
شنيدني بود که اگر فرصتي شد، بعضي از آنها را در آينده يادآور مي شويم ان شاء
الله).

تلفن زنگ مي زد و افراد با وحشت و
گاهي با گريه از احوال امام جويا مي شدند. معمولا پاسخ مي داديم: امام به بصره
رفته اند شايد فردا به بغداد بروند! معلوم نيست چه آينده اي در انتظارشان است. دعا
کنيد! دعا کنيد!

و اين دعاها و اين نذر و نيازها که
از صميم دلهاي مشتاق و عاشق امام، به آسمان برمي خاست، بي نتيجه نبود. ما ضمن
اينکه خوف داشتيم، رجاء زيادتري داشتيم و بين خوف و رجاء شب را تا صبح گذرانديم.

فرداي آن روز بود که امام تصميم
تاريخي خود را گرفت، به فرانسه هجرت کرد و از آنجا تاريخ انقلاب به سرعت ورق زد،
تا اينکه سرانجام امام، آن قلب تپنده ملتهاي دربند با گامي استوار و قلبي مطمئن و
اميدوار به ايران بازگشت، و انقلاب را به پيروزي رساند.

به ياد آن روزهاي فراموش ناشدني و
به ياد آن کوه استوار و به ياد لحظه لحظه هاي هجرت مقدسش.

 

 

/

افشاي چهره منفور غرب در حوادث بوسني و هرزگوين

افشاي چهره منفور غرب

در حوادث بوسني و هرزگوين

حجة الاسلام و المسلمين محمد تقي
رهبر

قلم را ياراي آن نيست که فجيع ترين
تراژدي تاريخ معاصر در قلب اروپا را به تصوير کشد و بيان را توان آن که خشم و نفرت
وجدان هاي جريحه دار شده نسبت به قدرت هاي اهريمني و سياستگذاران غربي، اروپائي و
آمريکائي و محافل به اصطلاح حقوقي بين الملل و بي تفاوتي پدران روحاني مسيحي در
برابر عظيمترين جنايت جاري در اروپا آن هم با دست گروهي از پيروان آئين مسيحي را
بر لب آورد.

واژه هاي: رذالت، شرارت، قساوت، و
سبعيّت هرگز نمي توانند قالبي براي جنايت صربها، اين جانواران وحشي باشند و سکوت
مرگبار محافل بين المللي و بي تفاوتي پدران روحاني چيزي است که عقل و منطق و وجدان
آن را تقبيح مي کند و لکه هاي ننگ و رسوائي سياستگذاران غرب و سران اروپائي و
آمريکا را هرگز نمي توان با آب زمزم و کوثر شستشو کرد.

اما هيچ يک از اينها غير منتظره
نيست نه آن سکوت و بي تفاوتي که مشابه آن در حوادث قرن فراوان بوده است و نه آن
جنايات از صرب که از انسانيت مسخ شده و جانوراني درنده و بازماندگاني از تبار
صليبيان اند که تاريخ ننگ بار پيشين خود را ديگر بار به نمايش مي گذارند که در گذشته
نيز از اين جنايات سبعانه داشته اند از کندن پوست صورت مردان و زنان مسلمان بي
گناه و با کارد صورت «صليب» روي سينه ها نقش کردن و در آب جوشان بدن ها را
سوختن… آن پرونده سياه صليبي گري در گذشته و اين هم عملکرد فعلي آنها در بوسني و
هرزگوين…

آنچه امروزه در غرب مي گذرد صورت
زشت تري است از صليبي گري قرون وسطي که حتي مستشرقين غربي مانند گوستاولوون
فرانسوي با انفعال و شرمندگي آن را به تصوير کشيده و از سيلاب خوني که صليبيان در
کوچه ها و خانه هاي اندلس و بيت المقدس جاري مي ساختند، سخن گفته و مهاجمان صليبي
را به جانوران درنده اي تشبيه مي کنند که در پي صيد خود از ديوارها بالا مي رفتند
و به خانه ها هجوم مي بردند و مي دريدند و مي کشتند و امروزه نژاد صرب و صليب همان
جنايات را در قرن بيستم، در مهد آزادي، در اروپاي متمدن! در يک نبرد ناجوانمردانه
و نابرابر با مسلمانان انجام مي دهند. خانم فهيرا چيگيچ رئيس جمعيت زنان بوسني به
خبرنگاران گفت: سربازان صرب زنان حامله را به اسارت مي برند و بر سر دختر يا پسر
بودن جنين شرط بندي مي کنند و آنگاه به طرز فجيعي شکم زن را مي درند و برنده يا
بازنده مي شوند و کودکان را در آتش مي سوزانند، آنچه امروزه و در قرن بيستم مسيحي
در اردوگاه مرگ مي گذرد، از گرسنگي، شکنجه، قطعه قطعه کردن اعضاء و صورت و سر را
با چکش شکستن و تجاوز ناموسي و ديگر جنايات، بخشي است از وحشي گري صرب ها در برابر
چشم ناظران بين المللي و محافل حقوق بشر، رهبران صرب اين اعمال را تصفيه نژادي و
مسلمان زدائي مي نامند، اين جنايات که قسي ترين قلبها را جريحه دار مي کند حکايت
آدمخواران اقصي نقاط جهان نيست بلکه مربوط به قلب اروپا و به اصطلاح مهد آزادي و
تهيه کننده اعلاميّه حقوق بشر است! و در دنيايي که غرب از حمايت حيوانات سخن مي
گويد! اما با سکوت در برابر شنيع ترين جنايات تاريخ که نرون و آتيلا و چنگيز و
هيتلر را روسفيد کرده، سند رسوائي خويش را امضاء مي کند. چرا که غرب، با اسلام
کينه ديرينه دارد و انتقام اسلام انقلابي را از زنان و کودکان مظلوم بايد بگيرد!

اين جنايات در روزگاري صورت مي
پذيرد که قدرت هاي سلطه گر غربي با حربه حقوق بشر و براي مجازات چند مفسد تروريست
هياهو مي کنند و اشک تمساح مي ريزند، اما اکنون که حقوق ابتدائي ميليون ها مسلمان
در خانه و کاشانه شان پايمال مي گردد و به وضع دلخراش کشته و آواره و شکنجه مي
شوند و فرياد تظلم بر آورده اند، کسي نيست به دفاع از حقوق بشر قيام کند!

آمريکا و متحدينش براي سلطه
برمنافع نفتي در خليج فارس عظيم ترين لشکرکشي تاريخ را کردند، اما در بزرگترين
فاجعه قرن که خود نيز به عمق آن معترفند، بوش با کمال خونسردي مي گويد: آمريکا در
بوسني و هرزگوين منافعي ندارد! و در کنفرانس لندن، سران بيش از چهل کشور به بحث و
گفتگو نشستند و با يک موضع گيري نمايشي به يک محکوميت لفظي و تعارف گونه بسنده
کردند و عملا به صربها چراغ سبز ديگري دادند که رهبر صرب ها با رضايتمندي از نتايج
کنفرانس گفت: ديگر بيمي از دخالت خارجي وجود ندارد و به حملات وحشيانه خود
افزودند.

درسهاي اين حوادث

اين وضع اسفبار براي جهان سوم و
بيش از يک ميليارد مسلمين جهان، از روشنفکران غرب زده تا دولت هاي خود باخته و
توده هاي انساني درس آموز است که علي رغم تلخي و دردناکي مي تواند ثمراتي را در پي
داشته باشد، مشروط به اين که به حوادث با ديده اعتبار نگاه شود:

1-هشدار به غرب باوران

يکي از ثمرات آن شکسته شدن بت زرين
و گوساله سامري غرب در ديد روشنفکران غرب زده است که غربيها را انسان مي پنداشتند
و فرهنگ و تمدن آنها را الگوي ايده آل تصور مي کردند و معتقد بودند شرقي بايد
سراپا غربي شود و دعاوي و نيرنگ بازي هاي بشر دوستانه آنان بيش از يک قرن فکر و
انديشه روشنفکران را در اسارت گرفته بود.

اينجاست که روشنفکران و غرب باوران
بايد با پاسخ به نداي وجدان خود فرياد کنند که ننگ و نفرت بر غرب که آن همه
امکانات انساني را به پاي علم و تمدن قرباني کرده اما اکنون که انسانيت مورد
شديدترين تهاجم است به ياري انسان نمي شتابد! ننگ و نفرت بر اين شيطان هاي سفيد که
با غارت ثروت ملت ها وسيله شهوت و هوس بازي را براي خود فراهم ساخته، اما در برابر
پايمال شدن ارزش هاي انساني اين گونه ساکت و بي تفاوت نشسته است! ننگ و نفرين بر
نظام نوين که سردمدار استکبار جهاني آمريکا مبشر آن است و مفهومي جز سلطه اهريمني
شيطان بزرگ و غارتگران بين المللي بر مقدرات نسل هاي انساني و هجوم ارزش هاي مادي
و معنوي ميلياردها انسان ندارد! روشنفکران بايد بدانند که گرچه غربيها در تکنيک و صنعت
پيشتازند اما در انسانيت و اخلاق و عواطف انساني با آدمخواران وحشي چندان فرقي
ندارند، اين حقيقتي است که گوشه اي از آن را در حوادث بوسني و هرزگوين مي توان ديد
که حتي نشريات غربي بدان اعتراف کردند.

نشريه بهار پرس نوشت: «آقايان بزرگ
سياست جهاني! ايده نظم نوين جهاني خودتان را به همراه هزاران جسد شکنجه شده مردم
بوسني با دست خود به خاک سپرده ايد» باري اين حوادث که فصلي از کتاب جنايت بار غرب
را نشان مي دهد، به روشنفکران مي آموزد که عقل و قلب خود را از چنگال اسارت غرب
رهانيده و به خود آيند و بدانند که رشد تکنولوژي غرب هرگز دليلي بر رشد عقلي و
انساني او نيست و بيش از اين فريب غرب را نخورند.

2-هشدار به دولت ها

و اما دولت هاي وابسته که همه
چيزشان را تسليم غربيها کرده اند و با اين حال موجوديت خود را مديون غرب مي دانند!
بايد بپذيرند که غرب با آنها و کشورها و ملتهايشان همانند گوسفند قرباني عمل مي
کند، از شير و پوست و گوشت آنها بهره کشي مي کند و آنان را به مسلخ مي کشند و
هرگاه پاي منافع مادي در ميان نباشد، عملکردي بهتر از آنچه در بوسني و هرزگوين مي
گذرد نخواهد داشت.

سران کشورهاي اسلامي به خاطر داشته
باشند که جلو چشم غربي ها کشورهاي مسيحي حوزه بالتيک مانند لتوني و استوني اعلام
استقلال کردند و هيچگونه اتفاقي هم نيافتاد اما گناه مردم بوسني و هرزگوين، مسلمان
بودن آنها است و غرب با اينکه با مسلمين کينه ديرينه دارد و دول غربي نمي خواهند
در اروپا اسلام پا بگيرد، انگليس و فرانسه که بخاطر حجاب چند دانش آموز جار و
جنجال ها کردند و رسوائي ببار آوردند چگونه آرام مي نشينند در قلب اروپا دولتي به
نام اسلام اعلام موجوديت کند. حقيقت اين است که سردمداران غرب از شنيدن صداي اسلام
در قلب اروپا به وحشت افتاده اند و بايد مانع رشد اسلام خواهي شوند گرچه قتل عام
زنان و کودکان و مردم بي دفاع حتي اروپايي باشد!.

اين است که به احساسات صدها ميليون
مسلمان در سراسر جهانکه از حوادث بوسني و هرزگوين خشمکين اند وقعي نمي گذارند و
صرب ها را ساح و تجهيزات مي دهند و حمايت سياسي مي کنند و آدمکشان صرب، دوره هاي
نظامي و شکنجه گري را در اسرائيل و در قلب خاورميانه عربي و جلو چشم دول و ملل عرب
مي گذرانند و براي جنايتکاري راهي منطقه مي شوند. امپرياليسم و صهيونيسم و دول
غربي و ساير سياستگذاران قطب استکباري دست در دست يکديگر نهاده و دول اسلامي هم به
نظاره ايستاده و ميليون ها بشکه نفت و ميلياردها دلار سرمايه ملل مسلمان را روزانه
به خزانه هاي جهنمي غرب مي ريزند و اين هم عملکرد غرب با يک اقليت مسلمان و بي
دفاع در خاک اروپاي مدعي دموکراسي. جا داشت غيرت اسلامي و انساني و غيرت عربي و
ملي، سران کشورهاي اسلامي را بر آن دارد که در برابر ظلم و جنايتي که از سوي غرب
بر مسلمين مي گذرد واکنش تند مناسب و قاطع نشان دهند. و اين بي تفاوتي نيز دور از
انتظار نيست! بويژه از رژيم هايي که رگ و خونشان از آمريکا و غرب تغذيه سياسي مي
شود و بعد از سه ربع قرن هنوز نتوانسته اند با رژيم اشغالگر قدس برخوردي جدي داشته
باشند و اين غده سرطاني را در قلب جهان اسلام تحمل کرده و امروزه سخن از مشروعيت
دادن به اين مولود نامشروع آمريکا مي گويند! و تا جهان اسلام چنين سراني دارد وضعي
بهتر از اين نخواهد داشت.

3-آزمايش مسيحيت!

مسيحيت که خود را مبشر رحمت قلمداد
مي کند و کليسا که هزاران مبلغ مسيحي در لباس طبيب و پرستار و مهندس و کاردينال و
مبشر به اقطار جهان مي فرستد تا مردم عالم را به مسيحيت فرا خواند و دم از صلح و
بشر دوستي مي زند. آيا نمي بيند در بوسني و هرزگوين چه مي گذرد؟ آيا آقاي پاپ در
تعاليم مسيح خوانده است که نبايد ناظر فجيع ترين جنايات بر مظلومان باشد و حتي يک
کلمه به نشانه اعتراض بر لب نياورد؟ آيا دژخيماني که در اين جنايات دست دارند خود
را جزء جامعه مسيحي نمي نامند؟… اين حوادث همچون صدها نمونه ديگر نشان داده که
مسيحيت تبشير ايده اي جز دفاع از منافع ابرقدرتها ندارد و تبشير استعمار با يکديگر
پيوند ناگسستني دارند. آيا چنين آئيني با چنان رهبران و پيرواني هرگز مي تواند اميدي
براي محرومان و ستمديدگان جهان باشد؟!  اين
است که در حوادث بوسني و هرزگوين و سکوت پدران روحاني ديگر بار خشم و کينه مسيحيت
و وراي آن صهيونيسم را نسبت به اسلام و مسلمين بايد نظاره کرد و وجدان هاي عمومي
مردم جهان را به داوري طلبيد.

4-بي اعتباري سازمانهاي جهاني

در اين گونه حوادث، بي اعتباري و
وابستگي سازمان هاي جهاني حقوق بشر بيش از پيش برملا مي شود مردم دنيا به ماهيت
مکاران آنها آگاهتر مي گردند. سازمان ملل در حادثه اي چون خليج فارس در ظرف يک ماه
چندين قطعنامه صادر مي کند و متحدين را در دخالت هاي نظامي حمايت مي کند چرا که با
منافع غرب و آمريکا هماهنگ است و فلسفه وجودي اين سازمان ها خدمت به منافع
ابرقدرتهاست اما در حوادثي چون بوسني و هرزگوين قدرت تصميم گيري ندارد و دست به
عصا راه مي رود همچنان که قطعنامه هاي اين سازمان در محکوميت رژيم اشغالگر قدس طي
ده ها سال اخير نقش بر آب بوده است.

و اينک بر ملت هاست که هشيار تر از
پيش با قطع اميد از اين سازمان ها که بازيچه سلطه استکباري اند، خود در فکر کار
خويش باشند و براي احقاق حقوق انساني بپاخيزند و بدانند که حق گرفتني است و نه
دادني!

5-مسئوليت ملت ها!

ملت ها بايد بياموزند که در قاموس
سلطه استکباري هيچ چيز جز منافع نامشروع که از طريق راهزني بين المللي به چپاول مي
برند ارزش ندارد و غرب و جهان به اصطلاح متمدن براي ملتهاي محروم و جهان سوم
کمترين بهائي قائل نيست و دولت هاي وابسته نيز بازيچه دست آنها مي باشند. حال که
چنين است چرا سينه خود را به کانوني آتش فشان عليه غرب و سردمدار آنها نظام نوين
سلطه آمريکائي، بدل نکنند؟ و منافع آنان را درسراسر جهان به خطر نيندازند؟

اين اژدهاي خوش خط و خال غربي نه
عاطفه مي شناسد نه انسانيت و حتي عنوان حقوق بشر و مذهب و مسيحيت را نيز در همان
راستا يدک مي کشد. با توجه به اين واقعيت بود که رئيس جمهوري بوسني پس از نشست اين
محافل به منظور بررسي مسائل يوگوسلاوي گفت: ما به اين نتيجه رسيديم که از مجامع
بين المللي قطع اميد کنيم و روي پاي خود بايستيم و تمام توان خود را در دفاع از
کشور خود به کار بنديم. اين از يک سو، از سوي ديگر بر ملل مسلمان و نيروهاي
غيرتمند جهان اسلام در جاي جاي جهان است که در حوادثي از اين دست به ياري يکديگر
بشتابند و در همين مسئله حاد جاري در يوگوسلاوي فرياد مظلومانه برادران و خواهران
مظلوم خود را پاسخ گويند و دولت هاي خود و مجامع بين المللي را تحت فشار قرار داده
تا به صرب ها و حاميان آنها پاسخي مناسب بدهند و هرکجاي ديگر که شيطان بزرگ رد
پائي دارد هوشيارانه به مقابله برخيزند و انتقام اين سکوت و بي تفاوتي را از نظام
سلطه بگيرند و همين جا لازم مي داند حماسه با شکوه ملت مسلمان و درد آشناي ايران
اسلامي در پشتيباني از مردم مظلوم بوسنيو هرزگوين و کمک هاي بي دريغ بشر دوستانه
آنها را مورد ستايش و تقديس قرار دهد.

ملتي که خود تلخي جنگ را چشيده و
مفهوم مظلوميت را مي داند و آوارگي و خانه خرابي و اسارت را مي فهمد و هنوز درگير
مشکلات و خسارات جنگ تحميلي و توطئه جهان استکباري و جنايات شيطان بزرگ است. اين
ملت و همچنين دولت اسلامي، هرکجا فرياد مسلماني به دادخواهي بلند شود به فرمان
وجدان و تعاليم پيامبر عظيم الشأن اسلام کمر همت مي بندد و براي اثبات انسانيت و
اسلاميت خود از هرچه در توان دارد دريغ نمي کند. در مسئله آوارگان عراقي، کشورهاي
همسايه مرزهاي خود را به روي اين مردم مظلوم بستند، آغوش ايران براي پذيرائي گشوده
شد و تحسين جهانيان را بر انگيخت. در مسئله افغانستان، لبنان، فلسطين و جنگ زدگان
و سيل و زلزله زدگان در هر گوشه جهان، عطوفت اسلامي مردم ما شايان ستايش و تقدير
ملل جهان است. در سيزده شهريور و روز اعلام همبستگي با مردم بوسني و هرزگوين ديديم
که علاوه بر تظاهرات ميليوني توأم با فريادهايي چون «غرب حمايت مي کند، صرب جنايت
مي کند» از سيل کمک هاي مادي و نقدي و حتي آذوقه روزانه خود، چه منظره با شکوهي از
احساس و عشق بشر دوستانه را نسبت به مسلمانان و مظلومان اروپا و اعلام آمادگي دفاع
جاني به نمايش گذاشتند که نظير آن را در جريان جنگ تحميلي مي توان ديد.

اينها درسهايي است که اسلام به ملت
ما داده و تعاليمي که مبشر رحمت و آزادگي در روزگار ما حضرت امام خميني «قدس سره»
به مردم ما آموخته و امروز شاگردان مکتب او، راهش را تعقيب مي کنند تا دنيا بداند
حقوق بشر، انسانيت و عطوفت و ستم ستيزي و امداد مظلوم جايگاهي جز در اسلام ناب
محمدي (ص) که تبلور آن در انقلاب اسلامي است ندارد تا ملت هاي تحت سلطه اسلام ناب
را از اسلام آمريکايي باز شناسند همچنان که مردم مسلمان بوسني و هرزگوين پس از قرن
ها تازه مفهوم اسلام را فهميدند، باشد که اين حوادث تلخ باعث شود اسلام چهره واقعي
خويش را در اروپا بنمايد و پاک بازان مسلمان، با جبهه قوي و هوشياري به بازسازي
انديشه اسلامي بپردازند و اسلام اروپايي رنگ اسلام محمدي (ص) بگيرد و براي منافع
نامشروع غرب تهديد جدي و براي محرومان طليعه اميدي باشد. گرچه کافران و جنايتکاران
و قدرت هاي سلطه گر از آن روگردان باشند.

 

/

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

جاودانگي راه امام

حجة الاسلام و المسلمين اسدالله
بيات

جايگاه و نقش حساس دستگاه اجرائي

فداکاري نيروهاي مسلح جمهوري
اسلامي ايران در دوران جنگ تحميلي

در ايران نيز که اين معجزه عصر به
دست ملت انجام گرفت، قواي مسلح متعهد و فرماندهان پاک و ميهن دوست سهم بسزايي داشتند
و امروز که جنگ لعنتي و تحميلي صدام تکريتي به امر و کمک آمريکا و ساير قدرتها پس
از نزديک به دو سال با شکست سياسي و نظامي ارتش متجاوز بعث و پشتيبانان قدرتمند و
وابستگان به آنان روبرو است باز قواي مسلح نظامي و انتظامي و سپاهي و مردمي با
پشتيباني بيدريغ ملت در جبهه ها و پشت جبهه ها اين افتخار بزرگ را آفريدند و ايران
را سرافراز نمودند و نيز شرارتها و توطئه هاي داخلي را که به دست عروسکهاي وابسته
به غرب و شرق براي براندازي جمهوري اسلامي بسيج شده بودند با دست تواناي جوانان
کميته ها و پاسداران بسيج و شهرباني و با کمک ملت غيرتمند در هم شکسته شد. و همين
جوانان فداکار عزيزند که شبها بيدارند تا خانواده ها با آرامش استراحت کنند.
خدايشان يار و مددکار باد.

وظايف سنگين نيروهاي مسلح

امام در اين زمينه مي فرمايد:

«پس وصيت برادرانه من در اين
قدمهاي آخرين عمر بر قواي مسلح بطور عموم آن است که اي عزيزان که به اسلام عشق مي
ورزيد و با عشق لقاء الله به فداکاري در جبهه ها و در سطح کشور به کار ارزشمند خود
ادامه مي دهيد بيدار باشيد و هشيار که بازيگران سياسي و سياستمداران حرفه اي غرب و
شرق زده و دستهاي مرموز جنايتکاران پشت پرده لبه تيز سلاح خيانت و جنايت کارشان از
هر سو و بيشتر از هر گروه متوجه به شما عزيزان است و مي خواهند از شما عزيزان که
با جانفشاني خود انقلاب را پيروز نموديد و اسلام را زنده کرديد بهره گيري کرده و
جمهوري اسلامي را براندازند و شما را با اسم اسلام و خدمت به ميهن و ملت از اسلام
و ملت جدا کرده به دامن يکي از دو  قطب
جهانخوار بيندازند و بر زحمات و فداکاريهاي شما با حيله هاي سياسي و ظاهرهاي به
صورت اسلامي و ملي خط بطلان بکشند». (وصيتنامه سياسي الهي)

حضرت امام (س) با توجه به شناخت
وسيع و عميقي که از اسلام و مکتب دارند و تجربه زنده و طولاني که از جريانات و
اوضاع سياسي و اجتماعي در ايران اسلامي و در سراسر عالم کسب کرده اند و خطري که
معمولا نيروهاي مسلح از آن مصون نمانده اند و در خيلي از کشورها به آن گرفتار شده
اند و ملت خودشان را نيز گرفتار کرده اند و در نتيجه کشور و ملت را به وابستگي و
بردگي سياسي و اقتصادي و فکري منتهي ساخته اند روي نکات و مسايل اساسي و حياتي
تکيه فرموده و تأکيد نموده اند نيروهاي مسلح با کمال دقت و هوشياري به آنها توجه
خاصي به عمل آورده و در عمل و سازماندهي و برخوردهاي صنفي و ملي در مسايل خرد و
کلان کشور مراعات نمايند. زيرا که حفظ کيان کشور و استقلال آن در عهده آنها است.
صلابت و حشمت يک امت بويژه امت انقلابي ما در گرو تلاش نيروهاي مسلح با کمال دقت و
هوشياري به آنها توجه خاصي به عمل آورده و در عمل و سازماندهي و برخوردهاي صنفي و
ملي در مسايل خرد و کلان کشور مراعات نمايند. زيرا که حفظ کيان کشور و استقلال آن
در عهده آنها است. صلابت و حشمت يک امت بويژه امت انقلابي ما در گرو تلاش نيروهاي
مسلح انقلابي و نگهداري روحيّه رزمي و جهادي آنان است. امنيت و آسايش و آرامش مردم
در سايه توان و قدرت و آمادگي و هوشياري نيروهاي نظامي و انتظامي قابل تحصيل و
تأمين است و به همين جهت حضرت امام (س) مانند حضرت علي بن ابيطالب (ع) در عهدنامه
مالک اشتر نيروهاي مسلح را عامل عزت و شوکت رهبري نظام اسلامي و موجب امنيت ملت و
حفظ کشور و کنترل مرزها و استقلال امت اسلامي و هراس دشمنان اسلام مي شناسد و تعهد
و تقواي آنان را بيش از ديگران امري لازم و ضروري مي داند و ورود آنان را در
جريانات گوناگون سياسي و باندبازيها و گروه گرائيها امري مهلک و خطرناک براي امت
اسلام و انقلابي معرفي مي نمايد در عين اينکه بايد جريانات را بشناسند و از خطرات
جريانات انحرافي مطلع گردند و مرزبنديهاي فکري و خطي را با دقت بدانند و از آن
باخبر باشند تا گول بازيگران سياسي را نخورند. اگر آنان جريانات سياسي را نشناسند
و از مرزبنديهاي آنان باخبر نباشند چگونه مي توانند دربرابر نيرنگها و القائات
پيچيده آنان ايستادگي کرده و از گول خوردن در مقابل آنان محفوظ بمانند ليکن نبايد
در جريانات سياسي وارد شوند و نبايد طبق جريانات گروهي و حزبي و خط مشي آنان
برنامه هاي زندگي خويش را تنظيم نمايند زيرا که ورود در هر حزب و گروهي نوعي تعهد
و التزام به ضوابط و شرايطي است که آن گروه و تشکيلات براي زير مجموعه خود دارد و
نمي تواند از آن عدول و تخطي نمايد و لازمه اين نوع تعهد و التزام سرپيچي از فرمان
و دستورات مافوق است که براي مصالح يک ملت و کشور لازم الاتباع بوده و بايد به
مرحله اجرا درآيد ولو اينکه ممکن است با مصالح و منافع گروهي و حزبي احزاب کاملا
متضاد بوده و مخالف باشد.

بنابراين هرکسي که وارد در تشکيلات
نظامي و انتظامي مي گردد و در رده اي از آن تشکيلات مسئوليت نمي پذيرد منطقا و
عقلا و قانونا و شرعا هيچگونه حقي در وارد شدند در هيچ حزب و گروه خاص سياسي ندارد
و اگر وارد شود بزرگترين خيانت براي يک کشور و نيروهاي مسلح آن کشور به حساب مي
آيد و اگر زمينه چنين خطري را ارگانها و دستگاههاي رسمي و مسئولان نظام اسلامي
مشاهده کردن لازم است با احتياط و ملاحظه ظرافت کامل موضوع، با قضيه برخوردکرده و
با هر تدبيري که مصلحت و لازم بدانند از ورود آنان در احزاب و گروه ها و باندها
جلوگيري بعمل آورند. عين عبارت حضرت امام (س) در اين مقوله چنين است:

«وصيت اکيد من به قواي مسلح آن است
که همان طور که از مقررات نظام، عدم دخول نظامي در احزاب و گروه ها و جبهه ها است
به آن عمل نمايند و قواي مسلح مطلقا چه نظامي و انتظامي و پاسدار و بسيج و غير
اينها در هيچ حزب و گروهي وارد نشده و خود را از بازيهاي سياسي دور نگهدارند. در
اين صورت مي توانند قدرت نظامي خود را حفظ و از اختلافات درون گروهي مصون باشند و
بر فرماندهان لازم است که افراد تحت فرمان خود را از ورود در احزاب منع نمايند و
چون انقلاب از همه ملت و حفظ آن بر همگان است دولت و ملت و شوراي دفاع[1] و مجلس
شوراي اسلامي وظيفه شرعي و ميهني آنان است که اگر قواي مسلح چه فرماندهان و طبقات
بالا و چه طبقات بعد بر خلاف مصالح اسلام و کشور بخواهند عملي انجام دهند يا در
احزاب وارد شوند که بي اشکال به تباهي کشيده مي شوند و يا در بازيهاي سياسي وارد
شوند، از قدم اول با آن مخالفت کنند و بر رهبر و شوراي رهبري[2] است که با
قاطعيت از اين امر جلوگيري نمايد تا کشور از آسيب در امان باشد».

 

(وصيت نامه سياسي الهي)

(فرض اين است که محور نظام الهي ما
بر اساس ولايت فقيه است و رابطه آن با همه گروه ها براساس اسلام و پدرانه و يکسان
است و هيچ نوع گرايش بگروه خاصي و يا جناح خاصي ندراد). سپس حضرت امام (س)
پيامبرگونه از موضع ناصح مشفق و دلسوز و مانند طبيب حاذق وارد شده و با توجه به
اينکه با کمال اطمينان خاطر و اميدوار به فضل و رحمت پروردگار آماده لقاء خدا و
ارتحال از عالم ماده و خاکي بدنياي بقاء و جاودانه است و با ديد وسيع و ظريف و
لطيف به جهان زودگذر نگاه کرده و مجموعه اين عالم را در حال سيلان و عبور مي بيند
و در حال ورود به محاسبه دقيق الهي مشاهده مي کند و در اين ديد تنها راهي که مي تواند
انسان را به ساحل نجات هدايت کرده و از مشکلات برهاند اسلام راستين و ايمان به خدا
و رسولان خدا و جاودانگي انسان است و غير از اين راه ديگري وجود ندارد بلکه بيراهه
و اضلال و ضلالت مي باشد لذا مي فرمايد:

«و من به همه نيروهاي مسلح در اين
پايان زندگي خاکي وصيت مشفقانه مي کنم که از اسلام که يگانه مکتب استقلال و آزادي
خواهي است و خداوند متعال همه را با نور هدايت آن به مقام والاي انساني دعوت مي
کند چنانچه امروز وفا داريد در وفاداري استقامت کنيد که شما را و کشور و ملت شما
را از ننگ وابستگيها و پيوستگيها به قدرتهايي که شما را جز براي بردگي خويش نمي
خواهند و کشور و ملت عزيزتان را عقب مانده و بازار مصرف و زير بار ننگين ستم پذيري
نگه مي دارند نجات مي دهد و زندگي انساني شرافت مندانه را ولو با مشکلات بر
زندگاني ننگين بردگي اجانب، ولو با رفاه حيواني ترجيح دهيد و بدانيد مادام که در
احتياجات صنايع پيشرفته، دست خود را پيش ديگران دراز کنيد و به دريوزگي عمر را
بگذرانيد قدرت ابتکار و پيشرفت در اختراعات در شما شکوفا نخواهد شد و به خوبي و
عينيت ديديد که در اين مدت کوتاه پس از تحريم اقتصادي همانها که از ساختن هرچيز
خود را عاجز مي ديدند و از راه انداختن کارخانه ها آنان را مأيوس مي نمودند افکار
خود را به کار بستند و بسياري از احتياجات ارتش و کارخانه ها را خود رفع نمودند. و
اين جنگ و تحريم اقتصادي و اخراج کارشناسان خارجي تحفه اي الهي بود که ما از آن
غافل بوديم. اکنون اگر دولت و ارتش کالاهاي جهانخواران را خود تحريم کنند و به
کوشش و سعي در راه ابتکار بيفزايند اميد است که کشور خودکفا شود و از دريوزگي از
دشمن نجات يابد».

(وصيت نامه سياسي الهي)

امام و پايه هاي استقلال اقتصادي و
خودکفائي

کسي که با افکار و انديشه هاي حضرت
امام (س) انس دارد و سيري در سخنان و مکتوبات و رهنمودهاي ايشان داشته است و به
روشني مي داند ايشان اعقتاد دارند استقلال سياسي براي يک ملتي با شعار تنها تحقق
نمي يابد و رابطه استقلال سياسي با استقلال اقتصادي و خودکفائي در امر توليد و
توزيع آنقدر عميق و ريشه دار است، اگر ملتي از نظر اقتصادي وابسته باشد و دست نياز
به سوي ديگران دراز نمايد، اگر چه از نظر سياسي نيرومند و قوي هم باشد حفظ و
نگهداري آن امکان پذير نمي باشد. قطعا وابستگي اقتصادي بتدريج وابستگي سياسي هم
خواهد آورد. و همچنين وابستگي فکري منشأ و ريشه همه نوع تعلّقها و وابستگي ها مي
باشد. وابستگي فکري يک ملت از نظر سياسي و اقتصادي و حتي نظامي براي آنان وابستگي
به وجود خواهد آورد.

روي اين تحليل حضرت امام (س) در
تمام مواردي که درباره رشد فکري و اقتصادي يک ملت بحث کرده اند به اين نوع رابطه
اشاره فرموده اند و هرجا درباره علل و عوامل آزادي و رهائي يک ملت بحث فرموده اند
باز به اين رابطه اشارت فرموده اند در عين اينکه مي دانند و اعتراف دارند، ملت
اسلامي و انقلابي ما اگر بخواهند در صنعت و تکنولوژي استقلال بدست آورند و در عرصه
تکنولوژي از قافله دنياي امروز عقب نمانند نمي توانند دور خودشان سيم خاردار کشيده
و رابطه خودشان را با همه عالم قطع نمايند و به تمام معني در انزوا زندگي کنند. نه،
چنين مطلبي را امام (س) اعتقاد ندارند و قابل دفاع هم نمي باشد اما معتقد هستند
دنياي امروز دنياي مانورهاي گوناگون و انتخاب بهترين ها است. اين طور نيست که هيچ
گونه امکان دست يابي به تکنولوژي هاي پيشرفته از غير کانال استکبار جهاني و
ابرقدرتها وجود نداشته باشد بلکه مي توان با تدبيرهائي بدون آنکه زير بار سلطه
قدرت هاي بزرگ جهاني برود و قدرت آنان را بر خود و اعمال و افکارش حاکم بداند
بالخصوص باتوجه به شرايطي که امروز بوجود آمده و چهره کريه سلطه هاي جهاني براي
بشريت تا حدودي برملا گشته است به تکنولوژي دست يافت و از کشورهايي که در فکر
استعمار و استثمار ملتهاي کوچک نيستند استفاده کرد و براي تربيت انسانها و نيروهاي
کيفي متخصص و فني از امکانات فني و آموزش و دانشگاهي آن نوع کشورها استفاده کرد.
بنابراين مي توان با توجه به مطالبي که در بالا به آنها اشارت رفت براي تأمين استقلال
اقتصادي و خودکفائي کشور اصول زير را متذکر شد:

الف- باوراندن مردم و ايجاد اعتماد
و اطمينان در نيروهاي توانمند به اينکه اگر بخواهند و از استعداد خدادادي و
خلّاقيتها و ابتکارات خودشان استفاده بهينه نمايند، مي توانند در تمام زمينه ها
رشد قابل ملاحظه و چشمگيري بدست آورده و در خيلي از موارد شکوفائيها از خود نشان
دهند کمااينکه در دوران جنگ تحميلي با اينکه در حصر اقتصادي بسر مي برديم و مورد
هجوم قرار گرفته بوديم و کارشناسان خارجي هم اخراج شده بودند اکثر واحدهاي توليدي
بکار افتاد و ابزار يدکي فراواني با اينکه پيچيده بودند ساخته شد و مشکلات نيروهاي
مسلح و رزمندگان برطرف گرديد.

ب- دومين اصلي که در رسيدن به خود
کفائي و استقلال اقتصادي لازم است مد نظر قرار گرفته و مراعات شود اين است: مادام
که در احتياجات صنايع، بيشتر ما دست خود را پيش ديگران دراز کنيم و به دريوزگي، عمر
را بگذرانيم، قدرت ابتکار و پيشرفت در اختراعات در ملت شکوفا نخواهد شد. قطعا در
چنين وضعيتي، ملت مصرف کننده توليدات ديگران، و بازار ما بازار مصرف دنياي
استعمارگر و استثماري خواهد شد و روند اقتصادي جامعه بر مصرف گرايي و کاهش توليد
داخلي و افزايش واردات از خارج منتهي خواهد شد و لذا امام مي فرمايند اين جنگ و
تحريم اقتصادي تحفه اي الهي بود که ما از آن غافل بوديم. آري تحفه اي الهي بود که
ملت انقلابي بخود آيند و از جوهره خدادادي و استعداد سرشار و دروني استفاده کنند و
از اين تحريم به نحو کامل براي رشد کشور بهره برداري نمايند.

ج- رشد توليد و افزايش ثروت ملي،
بدون تربيت نيروي متخصص کيفي امکان پذير نمي باشد. در جامعه کنوني بشر نمي تواند
از کنار صنايع پيشرفته و تکنولوژي عبور کرده و نسبت به آنها بي تفاوت باشد. در حمل
و نقل و در ارتباطات و در تأمين مواد غذايي و در تسخير آب و انرژي و هوا و در بهره
برداري از آب و خاک و معادن زيرزميني و در ده ها و صدها و هزارها مسائل و موارد
ديگر که بشر به آنها نياز دارد و نمي تواند آنها را ناديده گرفته و از کنار آنها
بي تفاوت عبور نمايد. قطعا کشورهاي جهان سوم مانند کشور ما که مدتها تحت سلطه
قدرتهاي بزرگ و در رأس آنها آمريکا قرار داشت و تمام ذخاير آنها را به تاراج بردند
و از تمام زوايا عقب مانده و نگهداشته شده اند و لذا براي تربيت نيروهاي کيفي و
فني ناگزير از اعزام نيرو به خارج هستند، منتهي در اين اعزامها بايد کشورها را
مورد توجه قرار داد و از امکانات آموزشي و دانشگاهي کشورهايي استفاده کرد که روحيه
سلطه طلبي و استعماري را نداشته و در فکر استعمار و استثمار نيستند و از اعزام به
کشورهاي سلطه طلب و استکباري و اذناب آنان پرهيز شود تا روزي که خداي جهان بخواهد
و ملتهاي محروم و مستضعف جهان خودشان در اين مراحل نيز به استقلال و خودکفايي
برسند.

د- دولت و ملت اسلامي و همه
دولتهاي ستمديده و ملتهاي مظلوم بکوشند از مصرف کردن کالاهاي کشورهاي جهانخوار
خودداري به عمل آورده و ورود آنها را بکشورهاي جهان سوم تحريم کنند و کوشش و سعي
خودشان را در راه ابتکار و خلاقيت نيروهاي داخلي بيفزايند و از توليدات داخلي
حمايت کرده و برنامه ها را براي بهتر کردن توليدات داخلي و کيفي نمودن آنها تنظيم
نمايند و محوريت برنامه ريزي هاي اقتصادي را بر حمايت از توليدات داخلي و ايجاد
امنيت کامل براي سرمايه گذاري هاي داخلي و هدايت واردات در راه رشد و افزايش
توليدات داخلي قرار دهند. و با تضمين قيمت خريد محصولات و توليدات کشاورزي،
اطمينان توليد کنندگان کشور را جلب نموده و آنان را از سردرگمي نجات داده و شرايط
جلب اعتماد آنان را فراهم نمايند. و در اين مسير اساسي و حياتي قدرت و توان دستگاه
قضايي نقش اصلي را مي تواند ايفاء نمايد و دستگاه قضايي قوي و نيرومند و مستقل
بدون توجه به جريانات گوناگون سياسي و بدون دخالت دادن انگيزه هاي گروهي و باندي،
وقتي که بتواند از حقوق عامه افراد و جامعه دفاع نمايد و اطمينان خاطر در افراد و
سرمايه گذاران فراهم آورد و حقوق مالکانه و کارگر و کارفرما وسرمايه را طبق
معيارها و ضوابط مقبول و مشروع حفظ و حراست کند، آن وقت است که در جامعه همگان با
کمال ميل و رغبت و علاقه، آمادگي خودشان را براي تلاش و کوشش اعلام کرده و براي
سرمايه گذاري و عمران و آباداني کشور در تمام زمينه ها از خود جوهره و فکر و رشد
نشان مي دهند و کشور و ملت را از نکبت و تلاشي رهايي مي بخشند به اميد اينکه امت
اسلامي در فکر و عمل به اين نکات توجه نمايند.

هـ- دولت و ملت بايد توجه نمايند،
توسعه ثروت ملّي و افزايش درآمدهاي ناخالص ملي اگرچه از نشانه هاي سلامت اقتصاد و
رشد آن است و در هر جامعه اي که اقتصاد سالم باشد و نشانه هاي شکوفائي را آشکار
سازد طبعا درآمدهاي ناخالص ملي بايد افزايش يابد، ليکن هيچکدام از اينها هدف نمي
باشد. هدف اصلي از همه اينها تأمين عدالت اجتماعي و قسط الهي است. مادامي که در
جامعه اي عدالت پياده نشده است و مردم از مزاياي آن بي بهره اند و عده اي در
محروميت و عده اي در وفور و فراواني بسر مي برند و در جامعه قطب بندي و تبعيض و
نابرابري حاکم است و امکانات خدادادي عادلانه توزيع نشده است و جامعه به دو قطبي
فقير و غني و دارا و ندار تقسيم شده است اگرچه ثروت ملي افزايش يابد و دولت کاهش
درآمد نداشته باشد و سوبسيد هم حذف گردد و و… قطعا چنين جامعه اي مورد رضايت
خداي عالم نبوده و برتر به حساب نمي آيد.

بنابراين دست اندرکاران اجرائي و
برنامه ريزان جامعه و مسئولان امور مالي و اقتصادي کشور بايد دقت کنند و اصل مراعات
عدالت و پياده شدن آن را در تمام سطوح به عنوان استراتژي نظام اقتصادي، نظام الهي
مطمح نظر قرار گيرد و تمام برنامه ها با توجه به اين استراتژي تنظيم گردد. و در
اينجا آخرين توصيه حضرت امام (س) را در اين فراز به عنوان تأکيد بيشتر و حسن ختام
مي آوريم:

«و هم در اينجا بايد بيفزايم که
احتياج ما پس از اين همه عقب ماندگي مصنوعي به صنعتهاي بزرگ کشورهاي خارجي حقيقتي
است انکار ناپذير، و اين به آن معني نيست که ما بايد در علوم پيشرفته به يکي از دو
قطب وابسته شويم. دولت و ارتش بايد کوشش کنند که دانشجويان متعهد را درکشورهايي که
صنايع بزرگ پيشرفته را دارند و استعمار و استثمارگر نيستند بفرستند و از فرستادن
به آمريکا و شوروي و کشورهاي ديگر که در مسير اين دو قطب هستند احتراز کنند، مگر
انشاءالله روزي برسد که اين دو قدرت به اشتباه خود پي برند و در مسير انسانيت و
انسان دوستي و احترام به حقوق ديگران واقع شوند، يا انشاء الله مستضعفان جهان و
ملتهاي بيدار و مسلمان متعهد، آنان را به جاي خود نشانند. به اميد چنين روزي».

ادامه دارد

 



[1]– اين
تعبيرات با توجه به متن قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران قبل از بازنگري به کار
برده شده است و قانون اساسي بعد از ارتحال جانگداز حضرت امام (س) مورد بازنگري
قرار گرفت.

/

مبانی رهبری در اسلام

مباني رهبري در اسلام

قسمت بيست و هشتم

پيشگامي رهبر

حجة الاسلام و المسلمين محمدي ري
شهري

براي آن که رهبر براي مردم جاذبه
داشته باشد، ويژگيهاي بسياري را بايد تحصيل نمايد، آنچه در فصول آينده در زمينه
شرايط رهبري خواهد آمد، به بيان ديگر عواملي است که در کنار جاذبه اخلاقي، براي
کامل شدن جاذبه رهبري ضروري و اجتناب ناپذير است.

يکي از اين ويژگي ها، عبارت است از
پيشگامي، رهبر بايد در همه زمينه ها جلوتر از ديگران حرکت کند، واقعا امام و پيشوا
باشد. پيش از اين[1]
در تبيين مراتب امامت، رهبري با کردار به عنوان دومين مرتبه از مراتب رهبري ذکر
شد، در اينجا بايد توجه داشت که اين ويژگي از نظر اسلام يکي از شرايط مهم رهبري
سياسي جامعه بلکه در رأس همه شرايط است.

از نظر اسلام رهبر نمي تواند در
آنچه مردم را بدان دعوت مي کند، خود عقب تر از ديگران باشد که در اين صورت او ديگر
رهبر نيست بلکه رهبر واقعي جامعه کسي است که در نقطه اوج همه کمالات باشد همان
گونه که ابراهيم بود و در مرتبه بعد که رهبري غير معصوم است هرکس که در کمالات
نفساني و قدرت رهبري از ديگران جلوتر باشد مي تواند زمام رهبري جامعه را بدست گيرد
و بر اين اساس از ديدگاه اسلام رهبر بايد در همه زمينه ها براي مردم خود سرمشق و
الگو و به تعبير قرآن کريم اسوه باشد.

«قد کانت لکم اسوة حسنه في ابراهيم
و الذين معه».[2]

زندگي ابراهيم و کساني که با او
بودند سرمشق خوبي براي شما است.

«لقد کان لکم في رسول الله اسوة
حسنه لمن کان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذکر اله کثيراً».[3]

زندگي رسول خدا- پيامبر اسلام-
تحقيقا سرمشق نيکويي است براي کساني که به خدا و روز جزا اميد دارند و خدا را
بسيار ياد مي کنند.

يکي از عمده ترين دلايل جاذبه و
نفوذ و محبوبيت پيامبر اسلام در ميان پيروان خود در گذشته و حال اين است که او در
همه شعارهايي که مي داد جلوتر از ديگران حرکت مي کرد.

اگر شعار توحيد مي داد خود عملا
اولين موحدبود و در زندگي فردي و اجتماعي و سياسي خود به هيچ چيز و هيچ کس جز خدا
تکيه نداشت و حتي در سخت ترين شرايط و بحراني ترين وضعيت از مشرک کمک نمي خواست.

اگر مردم را به عبادت و شب زنده
داري دعوت مي کرد خود از همه بيشتر اهل عبادت بود. تا آنجا که خداوند از او مي
خواهد که تا اين حد خود را به مشقت نيندازد… «ما انزلنا عليک القرآن لتشفي».

اگر شعار عدالت مي دهد خود جلوتر
از ديگران عدالت را درباره خود و نزديکان خود اجراء مي کرد و حتي در تقسيم نگاه
هاي خويش وقتي در ميان اصحاب نشسته بود عدالت مي روزيد.

اگر شعار طرفداري از مستضعفين مي
داد، خود مانند يک مستضعف زندگي مي کرد.

امام باقر (ع) قسم ياد مي کند که
پيامبر اسلام از زمان بعثت تا زنده بود سه روز متوالي از نان گندم سير نشد![4]

نه اين که نداشت و نمي توانست
زندگي مرفّهي براي خودش عايشه همسر او مي گويد: رسول خدا (ص) تا زنده بود هيچ گاه
سه روز متوالي سير غذا نخورد، اگر مي خواستيم مي توانستيم سير بخوريم ولي ديگران
را بر خود ترجيح مي داديم.[5]

عمر بن خطاب مي گويد: «روزي من از
پيامبر خدا اجازه ملاقات خواستم و در غرفه اي خدمت او رسيدم ديدم او روي حصيري
دراز کشيده است. آن قدر حصير کوچک بود که قسمتي از بدن آن حضرت روي خاک قرار داشت،
زير سرش هم متکائي بود- بجاي پر قو- مملو از ليف خرما! بالاي سرش پوستي دباغي نشده
آويزان است و در گوشه غرفه قدري برگ سلم براي دباغي پوست»

با ديدن اين منظره عمر گريه اش
گرفت، پيامبر پرسيد چرا گريه مي کني؟

پاسخ داد: چرا گريه نکنم درحالي که
آثار فشار حصير را بر پهلوي شما مشاهده مي کنم، خزانه شما همين است که مي بينم،
شما با اين که پيامبر خدا و برگزيده اوئي در اين کوخ و با اين وضع زندگي مي کني
درحالي که کسري پادشاه ايران و قيصر پادشاه روم روي تخت هاي طلا و تشک ديباج و
ابريشم و در باغهاي ميوه و نهرها؟!

پيامبر فرمود: آيا نمي پسندي که ما
آخرت داشته باشيم و آنها دنيا؟! تشک کسري و قيصر عاقبتش آتش دوزخ است، تشک و
تختخواب من عاقبت به بهشت مي رسد.[6]

در خطبه 160 از نهج البلاغه امام
علي (ع) ضمن اشاره به زندگي ساده و فقيرانه پيامبر اسلام از مسلمين مي خواهد که در
برخورد با مظاهر مادّي به رهبر مطلق جهان اسلام تأسّي کنند و او را سرمشق و الگوي
خود قرار دهند:

«فتأس بنبيک الاطيب الاطهر صلي الله
عليه و آله، فان فيه اسوة لمن تأسّي و عزاء لمن تعزي. و أحب العباد الي الله
المتأسي بنبيّه و المقتص لاثره قضم الدنيا قضما، و لم يعرها طرفا، أهضم اهل الدنيا
کشحاً و أحمصهم من الدنيا بطناً…».

از پيامبر خود که اسوه نيکي و پاکي
است پيروي کن. زيرا او براي هر راهرو شايسته ترين رهبر و سرمشق شکيبايي در زمينه
ترک مظاهر فريبنده مادي است. و محبوب ترين بندگان نزد خدا کسي است که از پيغمبر
خود پيروي کند و همان راهي را که او پيموده است بپيمايد، باري، او دهان از دنيا پر
نکرد و گوشه چشمي بدان نيفکند، تهيگاه او از همه مردم لاغرتر و شکم او از همه
گرسنه تر بود.

باري پيامبر اسلام در همه ابعاد
زندگي فردي و اجتماعي و در همه آنچه مردم را بدان دعوت مي کرد پيشتاز بود و همين
امر سبب جاذبه بي نظير و رهبري بي بديل اوست.

ميزان اعمال

پس از پيامبر اسلام (ص) امام علي
(ع) در عمل پيشتاز امت بود، و به همين جهت در زيارتش به عنوان ميزان اعمال مورد
خطاب قرار مي گيرد. بدين معنا که کردار امام چه در رابطه با خلق و چه در رابطه با
خالق ميزان و معيار ارزيابي اعمال ديگران است، نمازش، روزه اش، شب زنده داريش،
جهادش، عدالتش، صبرش، شجاعتش، زهدش و بالاخره همه فضائلش ملاک و ميزان قوّت و يا
ضعف اين فضايل در ديگران است، اين ويژگي ها در ديگران هرچه به خصايص امام نزديک تر
باشد به کمال نزديک تر است و هرچه دورتر باشد، ناقص تر.

تاريخ نمي تواند در گذشته و حال-
به استثناء پيامبر اسلام که امام ائمّه است- رهبري معرفي کند که مانند علي (ع) در
عمل پيشتاز باشد. اصولا رهبران تاريخ همه اهل حرف اند نه اهل عمل و اگر اهل عمل هم
ميان آنها باشد قطعا پيشگام و پيشتاز نيستند، وقتي به قدرت رسيدند همه وعده ها و
همه شعارها را عملا فراموش مي کنند.

تاريخ نمي تواند رهبري را نشان دهد
مانند امام علي (ع) که در اوج قدرت مانند يک تهي دست، فقيرانه زندگي کند و بگويد:

«ان الله جعلني اماما لخلقه ففرض
عليّ التقدير في نفسي و مطعمي و مشربي و ملبسي کضعفاء الناس، کي يقتدي الفقير
بفقري و لايطغي الغني غناه».[7]

خداوند مرا امام خلق خود قرار داده
و بدين جهت بر من واجب کرده که زندگي شخصي خود، خوردني، نوشيدني، و لباس خود را
مانند مردم ناتوان اندازه گيري کنم، تا فقير به فقرم اقتدا کند و ثروتمند را ثروت
به طغيان وادار نسازد.

ابن ابي الحديد درباره فلسفه جاذبه
بي نظير امام علي (ع) و نفوذ خارق العاده او در دل توده ها مي نويسد:

روزي از ابوجعفر نقيب پرسيدم علت
اينکه مردم اين همه به علي (ع) عشق مي ورزند چيست؟ در پاسخ اين سؤال نمي خواهم از
علم، شجاعت، فصاحت و ساير ويژگيهائي که خداوند بصورت کامل به او عنايت کرده سخني
به ميان آيد.

سؤالي جالب و دقيق بود و پاسخ به
آن ارتجالا آسان بنظر نمي رسيد لذا ابوجعفر ضمن خنده به شوخي از طرح مکرر اين گونه
سؤالها از سوي ابن ابي الحديد گله کرد.[8] و پس از آن
بعنوان مقدمه براي پاسخ، تحليلي زيبا از نارضايتي اکثر مردم از دنيا ارائه داد که
هم افراد شايسته و مستحق از دنيا دل خوشي ندارند و هم افراد ناشايسته و غير مستحق،
افراد شايسته اکثراً محروم اند و حتي بيشتر اوقات محتاج افراد ناشايسته. افراد غير
مستحق نيز به دليل حسادت به زندگي خود قناعت نمي کنند و به حال خود راضي نيستند
بلکه با فزون طلبي در صدد موقعيتي بالاتر هستند. پس از تشريح اين مقدمه گفت:

«فاذا عرفت هذه المقدمه فمعلوم ان
عليا (ع) کان مستحقاً محروماً بل هو امير المستحقين المحرومين و سيدهم و کبيرهم».

پس از آن که اين مقدمه را دانستي،
بديهي است که علي (ع) مستحقي بود محروم، بلکه او امير مستحقين محروم است! او آقا و
بزرگ آنان است.

و ادامه داد که: معلوم است محرومين
براي يکديگر تعصب مي ورزند و بر عليه دنياداران مي شورند… حال اگر يکي از اين
محرومين مردي عظيم القدر، جليل المنزله، داراي کمال شرافت و جامع همه فضايل و در
عين حال محروم باشد و محدود، از دنيا تلخي ها و مشکلات فراوان بيند، و کسي که کمتر
از اوست بر او برتري يابد. و بر او و فرزندان و خانواده و خويشاوندان او کسي فرمان
روايي کند که به نظر او حقي در فرمانروايي و حکومت ندارد، پيش آمدي که نه به ذهن
خودش خطور مي کرد و نه کسي ديگر انتظار آن را براي او داشت، و بالاخره اين مرد
جليل در محرابش کشته شود، فرزندانش پس او شهيد گردند، زنان اين خاندان اسير،
خاندان و بني اعمامش گرفتار قتل و تبعيد و فرار و زندان گردند درحالي که همه آنها
اهل فضل، زهد، عبادت، سخاوت و خدمت به خلق هستند.

«و هل تستطيع القلوب الا تحبه و
تهواء و تذوب فيه و تفني في عشقه…».[9]

با اين اوصاف آيا امکان دارد که
همه مردم نسبت به چنين شخصي تعصب نورزند؟! و آيا دلها مي توانند او را دوست نداشته
باشند و در او ذوب نشوند و در عشقش فنا نگردند؟!

ادامه دارد

 

 



[1]– فصل دوم از
مباني رهبري در اسلام

/

حوادث سال اول هجرت

درسهايي از تاريخ تحليلي اسلام

حوادث سال اول هجرت- 7

قسمت چهل و هشتم

حجة الاسلام و المسلمين رسولي
محلاتي

صرفنظر از ساير آيات و رواياتي که
درباره تشريع جنگ و جهاد و موارد آن وارد شده اگر همين آيات سوره حج را مدّنظر
قرار دهيم، علت تشريع و موارد آن بطور اجمال روشن مي شود، که ما در اينجا براي
اينکه يادي هم از معلم شهيد استاد مطهري کرده باشيم رشته سخن را بدست ايشان مي
دهيم که در کتاب جهاد خود پس از ذکر اين آيات و اينکه لحن اين آيات که نخستين
آياتي است که در باب جهاد و تشريع آن نازل شده لحن دفاع است نه تهاجم و سلطه جويي
مي گويد:

دستور جهاد که همني آيات است نازل
شد. ببينيد لحن آيات اين است: «ان الله يدافع عن الذين آمنوا»- خدا از اهل ايمان
دفاع مي کند خدا خيانت کارهاي کافرپيشه را دوست نمي دارد، اشاره باينکه اينها بشما
خيانت کردند، اينها کفران نعمت کردند آنوقت مي فرمايد: «اذن للذين يقاتلون بانهم
ظلموا»- اجازه داده شد باين مردمي که ديگران به جنگ اينها آمدند، که بجنگند. يعني
اي مسلمانان حالا که کافران بجنگ شما آمده اند پس بجنگيد، اين درست حالت دفاع است.
چرا اين اجازه داده شد بدليل اينکه مظلوم بايد از خودش دفاع کند بعد هم وعده ياري
مي دهد: «و ان الله علي نصرهم لقدير. الذين اخرجوا من ديارهم بغير حق الا ان
يقولوا ربنا الله»- ما باين مردم که آنها را از شهر و ديار خودشان بناحق بيرون
کردند و جرمي نداشتند جز اينکه مي گفتند پروردگار ما خدا است اجازه جهاد مي دهيم،
جرمشان اين بود که گفتند: ربنا الله، چنين مردمي را ما اجازه مي دهيم بجنگند.

ببينيد لحن چقدر لحن دفاع است. بعد
فلسفه کلي جهاد را ذکر مي کند، عجيب است قرآن در بيان کردن حقايق و در اينکه
نکاترا يادآوري مي کند. بعد که اين جمله را مي گويد کانّه قرآن مواجه شده با همين
سؤالات و اشکالاتي که مسيحيها مي کنند که اي قرآن تو کتاب آسماني هستي، تو يک کتاب
ديني اي، تو چگونه اجازه جنگ مي دهي؟ جنگ بد چيزيست، تو همه اش بگو صلح، بگو صفا،
بگو عبادت.

قرآن مي گويد: نه، اگر در مواقعي
که تهاجم از نقطه مقابل شروع مي شود اين طرف دفاع نکند سنگ روي سنگ بند نمي شود،
تمام مراکز عبادت هم از ميان مي رود: «و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت
صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذکر فيها اسم الله».

-اگر خدا بوسيله بعضي جلو تهاجم
بعضي ديگر را نگيرد تمام اين صومعه ها، مراکز عبادت، خراب مي شود، مراکز يهوديها
از بين مي رود، مراکز صوفيها، مساجد عبادت مسلمانها از بين مي رود يعني طرف تهاجم
مي کند و هيچکس آزادي پيدا نمي کند خدا را باين شکل عبادت کند.

قرآن بعد هم وعده نصرت مي دهد: «و
لينصرن الله من ينصره ان الله لقوي عزيز»- خدا هرکسي که او را ياري کند يعني حقيقت
را ياري کند، ياري مي کند، خدا نيرومند و غالب است.

بعد ببينيد چه جور توصيف مي کند
مردمي را که خدا آنها را ياري مي کند .خدا مردمي را ياري مي کند که از خودشان دفاع
کنند، مردمي که وقتي حکومت تشکيل بدهند اين شکل هستند: «الذين ان مکانهم في
الارض»- مردمي که وقتي ما آنها را در زمين جاي مي دهيم و حکومت آنها را مستقر مي
سازيم، مرمي که وقتي به آنها قدرت مي دهيم و تسلط مي بخشيم باين شکل درمي آيند، به
چه شکلي؟ «اقاموا الصلوة» عبادت خدا را بپا مي دارند. «و آتوا الزکوة» زکوة را ادا
مي کنند. نماز رمز پيوند صحيح با خداست و زکوة رمز تعاون و پيوند صحيح افراد انسان
با يکديگر است، آنها که خدا را از روي خلوص مي پرستند و بيکديگر کمک مي کنند: «و
امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر». خودشان را متعهد مي دانند که خوبيها را ترويج
کنند و با بديها و زشتي ها مبارزه کنند: «و لله عاقبة الامور» عاقبت کارها بدست
خداست.

تا اينجا ما دانستيم که قرآن
اساساً جهاد را که تشريع کرده است نه بعنوان تهاجم و تغلب و تسلط است بلکه بعنوان
مبارزه با تهاجم است.[1]

و اين بود گفتار استاد شهيد درباره
آيات سوره حج، و البته آيات ديگر تشريع و جهاد و جنگ چه آنها که به لفظ جهاد و مشتقات
آن در قرآن آمده و چه آنها که به صورت «قاتلوا…» و مشتقات لفظ قتال و يا الفاظ
ديگر نازل گرديده بيش از يکصد آيه است که قسمتي از آنها و همچنين اقسام دفاع و
جنگهاي ابتدائي و امثال آن در همين کتاب جهاد مورد بحث قرار گرفته و براي اطلاع
بيشتر بايد به آن کتاب مراجعه شود.

و اما آيات ديگر:

و اما آيات ديگري را که بدان اشاره
کرديم، اگر بخواهيم دسته بندي کرده و هر دسته اي را جداگانه مورد بحث قرار دهيم
بايد بطور اجمال بگوئيم:

1-   
آياتي که جهاد و جنگ را در جاهايي
تشريع فرموده که هدف خدا و «في الله» و «في سبيل الله» باشد، مانند اين آيات:

«… و
جاهدوا في سبيله…» (مائده-35)

«…
انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا بأموالکم و انفسکم في سبيل الله…» (توبه-41)

«… و قاتلوا في سبيل الله الذين
يقاتلونکم و لاتعتدوا…» (بقره-190)

«…  ö@ÏG»s)ã‹ù=sù ’Îû È@‹Î6y™ «!$# z`ƒÏ%©!$# šcrçŽô³tƒ no4quŠysø9$# $u‹÷R‘‰9$# ÍotÅzFy$$Î/ 4» (نساء-74)

و آيات زياد ديگري که در اين باره هست و از آنها
استفاده مي شود که بايد هدف، خدا و در راه خدا باشد تا اجر و پاداش داشته و مؤثر
باشد و اگر کشته شود شهيد محسوب گردد، چنانچه مي فرمايد:

«Ÿwur ¨ûtù|¡øtrB tûïÏ%©!$# (#qè=ÏFè% ’Îû È@‹Î6y™ «!$# …» (آل عمران-169).

«šúïÏ%©!$#ur (#rãy_$yd ’Îû È@‹Î6y™ «!$# ¢OèO (#þqè=ÏFè% ÷rr& (#qè?$tB ãNßg¨Ys%ã—öuŠs9 ª!$# $»%ø—Í‘ $YZ|¡ym …» (حج-58)

«…`tBur ö@ÏG»s)ム’Îû È@‹Î6y™ «!$# ö@tFø)ã‹sù ÷rr& ó=Î=øótƒ t$öq|¡sù Ïm‹Ï?÷sçR #·ô_r& $\K‹Ïàtã » (نساء-74).

«…¨bÎ) ©!$# =Ïtä† šúïÏ%©!$# šcqè=ÏG»s)ム’Îû ¾Ï&Î#‹Î6y™ …» (صف-4).

و اساسا هرکاري اگر براي خدا شد ارزش و اهميت و فضيلت
پيدا مي کند… 

2-    آياتي که دستور جنگ و جهاد مي دهد اما در جايي که دشمن نيز به جنگ بيايد نه
بطور مطلق مانند:

«…(#qè=ÏG»s%ur ’Îû È@‹Î6y™ «!$# tûïÏ%©!$# óOä3tRqè=ÏG»s)ムŸwur (#ÿr߉tG÷ès? 4…»
(بقره-190)

«… Ÿwur öNèdqè=ÏG»s)è? y‰ZÏã ωÉfó¡pRùQ$# ÏQ#tptø:$# 4Ó®Lym öNä.qè=ÏF»s)ムÏmŠÏù ( bÎ*sù öNä.qè=tG»s% öNèdqè=çFø%$$sù 3 » (بقره- 191).

که از اين گونه آيات هم در قرآن کريم فراوان ديده
ميشود.

3-   
آياتي که جنگ و جهاد را تا زمان رفع فتنه محدود مي
کند، مانند:

«öNèdqè=ÏG»s%ur 4Ó®Lym Ÿw tbqä3s? ×poY÷FÏù tbqä3tƒur ßûïÏe$!$# ¬! ( …» (بقره-193).

4-    آياتي که مسلمانان را مذمت مي کند
که چرا براي نجات مستضعفان جهاد نمي کنند مانند:

«$tBur ö/ä3s9 Ÿw tbqè=ÏG»s)è? ’Îû È@‹Î6y™ «!$# tûüÏÿyèôÒtFó¡ßJø9$#ur šÆÏB ÉA%y`Ìh9$# Ïä!$|¡ÏiY9$#ur Èbºt$ø!Èqø9$#ur …» (نساء-75).

و اما در برابر آيات جنگ و جهاد‌ آياتي هم درقرآن کريم
هست که دستور صلح و سازش مي دهد و اساسا صلح را بهتر مي داند مانند:

«… والصلح خير» (نساء-128).

«… يا ايها الذين آمنوا ادخلوا في السلم کافّة…»
(بقره-208).

«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» (انفال-61).

«فان اعتزلوکم فلم يقتلوکم و القوا اليکم السلم فما
جعل الله لکم عليهم سبيلا» (نساء- 90).

و آيات ديگر که از مجموع اين آيات استفاده مي شود که:

اولا- صلح و صفا بهتر از جنگ است.

و ثانيا- جنگ ني در هرجا و به هر انگيزه بطور مطلق
مشروع نيست، که البته در اين باره کتارها نوشته شده و ما فعلا نمي خواهيم بتفصيل
در اينجا بحث کنيم و تنها با نقل مقاله اي از يکي از نويسندگان محقق معاصر بحث را
خاتمه مي دهيم و اين مقاله جزء مقالات بسياري است که بمناسبت جنگ تحميلي اخير در
سميناري که به منظور بررسي جنگ مزبور در تهران تشکيل گرديد نوشته شده و مجموعه
آنها در دو جلد بزرگ بنام «بازشناسي جنبه هاي تجاوز و دفاع» به چاپ رسيده است.

نويسنده محترم دراين مقاله پس از بيان مفهوم جنگ و جنگ
در جهان بيني قرآن، و حکمتهاي الهي در وقوع جنگها، و رابطه تکوين با تشريع، در
مورد تشريع جنگ و اهداف و موارد آن مي گويد:

ترديدي نيست که جنگ مخصوصا با توجه به ضايعات و تلفات
و ويرانيها و نابساماني هايي که به همراه دارد- براي هيچ شخص عاقلي مطلوبيت ذاتي
ندارد بلکه وسيله اي است براي رسيدن به اهدافي که انتظار تحقق آنها از راه جنگ مي
رود و نيل به آنها معمولا جز از راه جنگ ميسر نيست. بنابراين، مشروعيت يا عدم
مشروعيت جنگ، تابع هدف برپايي آنست. از اين رو، همه عقلاء جنگي را که به منظور
دفاع از حقوق جامعه اي باشد روا مي دانند هرچند در تعيين اين حقوق کمابيش اختلاف
نظرهايي وجود دارد اما دفاع از حقوق جاني و مالي به خصوص حقوق ارضي و وطن مردم
مورد اتفاق همگان است و دفاع از حقوق عرضي و ناموسي را مي توان بر آنها افزود.
همچنين دفاع از حقوق سياسي و حاکميت ملي و استقلال کشور در برابر دشمن متجاوز
خارجي، در عرف بين الملل مورد قبول است.

اما در مورد جنگهاي داخليو قيام گروهي از مردم براي
تجزيه کشور و کسب خدمختاري و استقلال از حکومت مرکزي يا ملحق شدن به کشور ديگر،
مبناي روشني وجود ندارد و درصورتي که چنين حرکتي در جهت حفظ منافع قدرتهاي بزرگ
باشد به عنوان حمايت از حقوق بشر عملا مورد تأييد قرار مي گيرد چنانکه درصورت عکس،
به عنوان شورش بر ضددولت قانوني، محکوم مي گردد. ولي از ديدگاه اسلام، اين حرکات
هم براساس موازين حق و عدالت، ارزش يابي ميشود و نظر به اينکه مشروعيت دولت مرکزي،
منوط به رعايت اصول عدالت درباره همه شهروندان است مبارزه با چنين دولتي نارواست
اما اگر دولت مرکزي ستمگر و دست نشانده بيگانگان باشد قيام مردم براي نجات از ستم
وي و حاميان بيگانه اش کاري صحيح بلکه مقدس، ارزيابي مي شود و حتي کمک و حمايت
مردم آزاده و حق خواه جهان از چنين مردمي روا و شايسته است و نمي توان آن را به
عنوان دخالت در امور داخلي ديگران محکوم کرد.

ولي اختلاف نظر بين نظام ارزشي اسلام با نظام ارزشي
رايج در دنيا که مورد حمايت قدرتهاي بزرگ است، منحصر به اين امر نيست بلکه دست کم
به دو موضوع ديگر مي توان اشاره کرد:

يکي آنکه حقوقي که مورد تجاوز قرار مي گيرد و دفاع از
آنها مجوز جنگ مي شود منحصر به حقوق ياد شده نيست بلکه شامل حقوق ديني و فرهنگي
نيز مي گردد بلکه حقوق ديني از همه مهمتر است. بنابراين، اگر دين الهي از طرف
ملحدان و دشمنان خدا- اعم از داخلي و خارجي- مورد تهديد قرار گيرد بر متدينين لازم
است که با تمام توان، قيام کنند و جلو خطر را بگيرند هرچند با فداکردن جانها و
اموال فراواني باشد.

دوم آنکه غير از حقوق انساني که مبناي قوانين بين
المللي قرار مي گيرد حق بالاتر و والاتري وجود دارد که به يک معني اساس همه حقوق
به شمار مي رود و آن، حق خدا بر انسانهاست که تنها او را بپرستند و احکام و قوانين
او را اجرا نمايند و در صورتي که حکومتي در داخل مرزهاي خد هم راه خداشناسي و
خداپرستي را به روي مردم ببندد مستحق مبارزه و سرنگوني است، چه رسد به اينکه
بخواهد اين حق الهي را در خارج از مرزهاي کشورش مورد تجاوز قرار دهد. بر اين اساس
است که جهاد اسلامي منحصر به دفاع از حقوق ملتهاي مسلمان نمي شود و در فقه اسلام،
جهاد ابتدايي با سردمداران شرک و کفر، به منظور رفع مانع از هدايت توده هاي مردم و
باز کردن راه خداپرستي و احقاق حق الهي (پرستش و اطاعت خدا) پيش بيني شده و در فقه
شيعه، جواز آن در زمان حضور امام معصوم،مورد اتفاق مي باشد و جمله «قاتلوهم حتي
لاتکون فتنه و يکون الدين کله لله» مبين ديدگاه اسلام در اين زمينه هاست.

اهداف جنگهاي مشروع:

باتوجه به آنچه درباره حکمت تشريع جنگ گفته شد روشن
است که جنگي مشروع و به اصطلاح قرآني «جهاد في سبيل الله» قلمداد مي شود که براي
تحقق بخشيدن به اين اهداف انجام گيرد:

1-   
دفاع از جان مردم.

2-   
دفاع از عرض و ناموس مردم.

3-   
دفاع از اراضي و اموال و استقلال اقتصادي.

4-   
دفاع از عزت و استقلال سياسي.

5-   
دفاع از دين حق و مقدسات ديني.

6-   
حمايت از مظلومان و محرومان مناطق ديگري که تحت فشار
ستمگران و دشمنان خدا قرار گرفته اند.

7-   
احقاق حق الهي و برداشتن موانع از سر راه هدايت توده
هاي ناآگاه.

نکته اي را که بايد در اينجا خاطر نشان کنيم اين است
که تجاوز به هريک از حقوق انساني و به حق الهي، گاهي بي پرده و به طور مستقيم
انجام مي گيرد مانند کساني که با لشکرکشي علني، به جان و مال مردمي تجاوز کنند و
گاهي با توطئه چيني و اجراء برنامه هاي تبليغاتي و تعليماتي مسموم و استفاده از
مزدوران و دست نشاندگان و ايجاد اختلافات داخلي و… که همگي آنها تحت عنوان
«فتنه» عنوان مي شود و اين روشها امروزه به وسيله استعمارگران به کار گرفته مي
شود.

نکته ديگر آنکه، جنگ مشروعي که براي تأمين اهداف ياد
شده انجام مي گيرد گاهي با دشمنان و تجاوز گران خارجي است و گاهي با گروه هاي
منحرف داخلي که به انگيزه دستيابي به منافع اقتصادي يا کسب قدرت سياسي نامشروع و
احيانا با کمک گرفتن از بيگانگان و سرسپردن به آنان، و در نهايت براي تأمين منافع
اقتصادي و سياسي دشمنان، به حقوق مردم خودشان تجاوز مي کنند.

سومين نکته اين است که: همه اين جنگها در صورتي روا و
شايسته است که تأمين اهداف ياد شده از راه هاي مسالمت آميز، ميسر نباشد و با رعايت
احکام و ضوابطي که در فقه اسلام بيان شده حجت به دشمن تمام شده باشد.

ادامه دارد

برترين عبادت

امام حسن عسکري (ع):

«ليست العبادة کثرة الصيام و
الصلاة و انما العبادة کثرة التفکر في امر الله».

(تحف العقول- ص518)

عبادت به زياد روزه گرفتن و زياد
نماز خواند نيست، بلکه عبادت بيشتر انديشه کردن در امر خدا است.

 

 



[1]– کتاب جهاد-
ص20-21.

/

امام راحل سلام الله علیه و فقه سنتی

امام راحل سلام الله عليه و فقه
سنتي

قسمت بيست و دوم

آيت الله محمدي گيلاني

*نمادي از وضع و جعل روايات بعد از
ارتحال رسول الله (ص)، که شوکت و صلابت زبدگان از صحابه آن را خنثي مي کرد و وحدت
کلمه محفوظ بود.

*شکل گيري حوزه وضع اواخر عهد
عثمان و بعد از قتل وي، رو به کثرت نهاد.

*اين مصائب از نتايج تأخير تدوين
حديث است که تلاعب با احاديث را آسان نمود.

*زشت ترين شکل آن، ظهور طائفه:
«الوضاع الصالحون» است.

*مسلم امام اهل الحديث در صحيح
خويش از يحيي بن سعيد قطان آورده: «لم نر الصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث».

*تفسير مسلم، کلام يحيي را که مراد
اين است که آنان تعمد در کذب نداشتند و کذب بر زبانشان جاري مي گرديد!

*قاعده ملعونه: «انما الکذب علي من
تعمد».

*کلامي مفصل از نووي بر رد اين
قاعده در شرح صحيح مسلم و بيان اجمالي از محدث کبير ابن حجر عسقلاني در فتح الباري
در اين مسئله.

نمادي از وضع و جعل احاديث بعد از
رحلت رسول الله (ص) بچشم مي خورد که ظاهراً خبر صحابي محترم عمران بن الحصين:
«رجالي از اصحاب رسول الله (ص) احاديثي را نقل مي کنند که آنطور نيست که مي گويند»
چنانکه قبلا گذشت، بدانها اشارت دارد، ولي با وصف اينحال، صولت و شوکت زبدگان از
صحابه عظام، مانع از سوء تأثير اين موضوعات و مجعولات در وحدت کلمه مسلمين بود،
بلکه مسلمين کماکان در انتشار اسلام به آفاق عالم با توفيق تحسين برانگيز به پيش
مي رفتند و تاريخ درخاشاني را پديد مي آوردند. و براي تمکين حکومت
“الله” در گستره زمين از بذل اموال و نفوس دريغ نداشتند و در دفع اعداء
و حفظ وحدت کلمه، يکدل و يکسو بودند و فراغتي که درآن به بحث از مباني عقائد،
بحثهاي شبهات آفرين بپردازند، براي آنان نبود، و اگر اختلاف قليلي واقع مي شد به
سرپنجه تدبير اولي الامر، خصوصا امير المؤمنين علي (ع) حل مي گرديد. و بدين منوال
حافظ وحدت کلمه و بسط حکومت الهي بودند تا آنکه در عهد خليفه سوم، حوادثي پديد آمد
که درست مخالف سنت و سيره رسول الله (ص) و خلفاء پيشين بوده و نهايتاً به قتل
خليفه انجاميد، و اين پديده ها و بدعتهاي عهد عثمان بود که علاوه بر قتل ايشان، رکن
عظيم اتحاد کلمه بين مسلمين را فرو ريخت و آنچنان صدمه به اسلام و مسلمين زد که
فتنه عمياءش نامگذاري کردند زيرا مسلمين در اين فتنه از صراط مستقيم لغزيدند.

اهل بحث و تحقيق، متفقند بر اين
که، حوزه جعل و وضع حديث و اختراع روايت و افتراء بر رسول الله (ص) در اواخر عهد
عثمان شکل گرفت، و بعد از قتل ايشان رو به استفاضه نهاد، آنچنان اين احداث و
موضوعات سوء اثر داشت که حتي موجب تزلزل در مبايعت با اميرالمؤمنين (ع) در ولايت
امر امت گرديد و حتي برخي از صحابه عظام نقض بيعت کردند و عروة الوثقاي وحدت،
منفصم گرديد، و به گروه هاي قاسطين و ناکثين و مارقين انشعاب پيدا کرد.

شکل گيري حوزه جعل و وضع حديث،
بدون شک از نتايج تأخير تدوين حديث است که صحابه کبار نسبت به تدوين آن بي رغبت
بودند. چون آن را عدل قرآن نمي ديدند چنانکه در مقالات قبل روشن کرديم.

روزنه هايي که از اين حوزه جعل و
افتراء گشوده شد، بعدها به صورت ابواب وسيع درآمد و جدولهاي باريک جاري از آن، در
آينده، نهرهاي خروشان گرديد و ده ها هزار احاديث موضوعه در تضاعيف کتابهاي منتشر
در بين مسلمين در شرق و غرب جهان اسلام جاسازي شد که حافظ شريعت را مبتلا ساخت و
ناگزير فنون مختلفه اي در تشخيص صحت اسناد احاديث به صاحب شريعت پديد آمد که
اختلافات و تشاجرات و تفوض و ابرامات پر پيچ و خمي را بدنبال خود آورد و مصائبي را
افزود.

چنانکه مکررا گفتيم، با نهي رسول
الله (ص) از کتابت حديث و اطاعت خلفاء راشدين و صحابه عظام از آن حضرت، بنيان
محکمي براي احاديث که عدل قرآن کريم شود، فراهم نگرديد، تلاعب با احاديث، آسان
بوده، و از تلاعبي که مايه شرمساري است آنکه صالح نمايان ابلهي، دست به وضع و جعل
زدند، و اين خيانت روشن را به پاي صلاح و تقوي بحساب آوردند و اين خيانت فاحش را
خدمت به ديانت انگاشتند!

امام اهل الحديث جناب مسلم در صحيح
خويش مي فرمايد: «حدثني محمد بن ابي عتاب قال حدثني عفان عن محمد بن يحيي بن سعيد
القطان عن ابيه، قال: لم نر الصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث قال بن ابي عتاب
فلقيت انا محمد بن يحيي بن سعيد القطّان فسألته عنه فقال عن ابيه: لم تر اهل الخير
في شيء اکذب منهم في الحديث. قال مسلم: يقول: يجري الکذب علي لسانهم و لا يتعمدون
الکذب» (ج1 بشرح النووي- ص94 و 95).

«محمد بن يحيي بن سعيد قطان از
پدرش، نقل کرد که گفت: نديدم صالحان را در چيزي دروغگوتر از آنها در حديث. محمد بن
ابي عتاب مي گويد: من محمد بن يحيي بن سعيد قطان را ملاقات کردم و از او در اين
باره پرسيدم! او جواب داد که پدرم يحيي گفت: نديدي اهل خير را در چيزي دروغگوتر از
آنها در حديث، و در ذيل اين کلام جناب مسلم مي فرمايد: يحيي مي خواهد بگويد: دروغ
بر زبانشان جاري مي شود، نه آنکه در دروغگويي متعمّد باشند!»

يحيي بن سعيد قطان محدث زمان خود
بود و از قرآن مالک بن انس، بحساب آمده و به مسلک ابي حنيفه فتوي مي داد، در تهذيب
التهذيب به “امام اهل زمانش، و ثقة و حجّت و حافظ و ثبت مرضي” ستوده شده
است و در همين کتاب تهذيب التهذيب، آمده که مدت بيست سال در قيام شب خويش هر شب يک
ختم قرآن تلاوت مي کرد و آورده است که کسي در زمان وي در علم رجال عالمتر از نبوده
و سفيان ثوري از حفظ وي شگفتي مي نموده و همه ائمه اهل سنت به کلام او احتجاج مي
کردند و مي گفتند: هرکس را که يحيي بن سعيد ترک کرده و بي اعتبار دانسته و ما نيز
او را ترک نموده و بي اعتبار مي دانيم.

(تاريخ تولدش 120 هـ و وفاتش 198
هـ ج11 تهذيب التهذيب ابن حجر عسقلاني ص216 الي ص 219).

اينکه جناب مسلمن در ذيل کلام يحيي
بن سعيد: «لم نرالصالحين في شيء اکذب منهم في الحديث» فرمودند: «يقول: يجري الکذب
علي لسانهم و لايتعمدون الکذب» در مقام توجيه اسناد کذب بصالحين وضاع است که نووي
اينگونه شرح مي دهد: «مسلم مي فرمايد: دروغ بر زبانشان جاري مي شود و آنان در اين
دروغگويي تعمد ندارند، زيرا آنان در صنعت اهل حديث مزاولت نمي کنند و مهارتي
ندارند، از اين رو، در روايات، خطا از آنها واقع مي شود و معرفت بخطاء خويش ندارند
و دروغ روايت مي کنند ولي علم به دروغ خود ندارند و ما قبلا گفتيم که مذهب اهل حق
اين است که کذب، عبارتست از اِخبار از چيزي بر خلاف واقع عمداً باشد يا سهواً يا
غلطاً».

و ظاهراً عبارت امام اهل الحديث
جناب مسلم اشاره است به قاعده: «انما الکذب علي من تعمّده» که صالحون وضّاع، وضع
کردند و گفتند که: «نحن نکذب له لا عليه» و در لواي آن، احاديث وضع مي کردند و اين
معصيت کبيره را حسبة لله محسوب مي داشتند. نوري در شرح حديث: «من تعمد عليّ کذباً
فليتبوّء مقعده من النّار» بعد از بيان طولاني در اسناد حديث چنين مي گويد:

اين حديث مشتمل بر فوائد و مجموعه
اي از قواعد است، اول آنکه قاعده اي را که اهل سنت درباره کذب دارند «که کذب
عبارتست از اخبار بر خلاف واقع عمداً باشد يا سهواً» تقرير و تثبيت مي کند. دوم
آنکه شدت تحريم کذب بر رسول الله (ص) و اينکه فاحشه عظيمه و از معاصي کبيره مهلکه
است ابلاغ مي کند، ولي اين معصيت کبيره مستلزم تکفير نيست مگر آنکه مرتکب، آن را
حلال بشمرد که در اين صورت مکفّر است.

اين فتواي مشهور است که نقل کرديم
و شيخ محمد جويني والد امام الحرمين تعمد کذب بر رسول الله (ص) را، موجب کفر مرتکب
مي داند، امام الحرمين اين مذهب را از پدرش حکايت کرد که والدشان متکرّراً در جلسه
درس مي فرمودند: کسي که عمداً بر رسول الله (ص) دروغ ببندد، کافر است، خونش ريخته
مي شود ولي امام الحرمين اين فتواي والدش را ضعيف مي شمرد ومي گويد هيچيک از اصحاب
ما اينگونه فتوي نداده و اين لغزش بزرگي است که از والد سرزده است.

مرتکب تعمّد کذب بر رسول الله (ص)
در حديث واحد، فاسق است و همه روايات وي مردود شناخته مي شود و احتجاج به همه آنها
باطل است، و چنانچه توبه نمايد و حسن توبه اش معلوم گرديد، جماعتي که از آنجمله
احمد بن حنبل و حميدي شيخ بخاري و صيرفي از فقهاء شافعيه… گفته اند توبه اش بي
اثر و روايت وي هرگز پذيرفته نمي شود و حتماً علي الدوام مجروح است. و صيرفي با
اطلاق تعبيري چنين گفته است:

هرکسي را که بواسطه کذب در روايت
«يعني بر رسول الله (ص)» ساقط و بي اعتبارش کرديم، با ظهور توبه اش، او را نمي
پذيريم و هر کسي که در روايت او را ضعيف شمرديم، ديگر او را قوي نمي شماريم، زيرا
فرق است بين روايت و شهادت.

ما دليلي براي مذهب اين طائفه
نديديم و ممکن است آن را توجيه نمود که چنين زجر بليغ و کيفر غليظ بر تعمد کذب بر
رسول الله (ص) بدين جهت است که مفسده آن عظيم است چه آنکه کذب چناني به عنوان شرع
تلقي مي شود و تا روز قيامت استمرار مي يابد، بخلاف کذب بر غير رسول الله (ص) و
کذب در شهادت که مفسده آنها محدود است و عموميت ندارد. ولي آنچه که اين پيشوايان فرموده
اند، ضعيف و مخالف قواعد شرعيه است. و مختار ما اين است که توبه وي از اين گناه
قطعا صحيح است و رواياتش بعد از توبه صحيح که با شروط معروفه توبه واقع شده،
پذيرفته مي شود، و حکم مذکور بر قواعد شرع جاري است، و مورد اجماع است که روايت
کافر بعد از اسلام صحيح است و اکثر صحابه به همين صفت بودند، مضافا بر اينکه قبول
شهادت متعمد کذب بر رسول الله (ص) اجماعي است و فرقي بين شهادت و روايت در اين جهت
نيست و الله اعلم.

سوم آنکه در تحريم کذب بر رسول
الله (ص) فرقي نيست بين احکام و غير احکام مانند ترغيب و ترهيب و مواعظ و غير
اينها، جملگي حرام و از اکبر کبائر و اقبح قبائح است با جماع مسلميني که در اجماع
مورد اعتمادند بر خلاف کرّاميه که طائفه بدعت گذارند. در پندار اين طائفه وضع و
جعل حديث، در ترغيب و ترهيب جايز است و بسياري از نادانان زاهد نما از اين طائفه
در اين موبقه کبيره پيروي کرده اند و بر اين پندار باطل احتجاج نموده اند که در
روايتي آمده: «من کذب عليّ متعمداً ليضل به فليتبّوء…» و مدلول روايت اين است که
تعمد کذب بر آن بزرگوار (ص) اگر بانگيزه اضلال باشد، کيفرش نار است، و اما تعمّد
کذب بر آن حضرت (ص) ترغيبا و ترهيبا هدايت است نه اضلال. مضافا بر اين، حديث: «من
کذب عليّ…» شامل مثل روايات موضوعه در ترغيب و ترهيب نمي شود. زيرا اينها «کذب
له (ص) نه کذب عليه» و بنابراين هرچه که «له» شريعت است، جعل و وضع کذب در آن جايز
است! «و العياذ بالله»

و اساسي که جهت استدلال خويش ساخته
و به آن احتجاج کرده اند، منتهي درجه جهالتو غفلت آنها و روشن ترين دليل بر
بيگانگي آنان از قواعد شرع است. چنانکه ملاحظه کرديد استدلالشان مغالطه اي بيش
نبوده آنهم مخالف آيه کريمه: «و لا تقف ما ليس لک به علم ان السمع و البصر و
الفواد کل اولئک کان عنه مسؤلا» و مخالف اجماع اهل حلّ و عقد و دلائل قطعيه ديگر
در تحريم کذب بستن بر مردم عادي، تا چه رسد بر بزرگواري که گفتار او، شرع و کلام
او وحي است!

شگفت انگيزتر در کلماتشان، اين
کلام است: «وضع احاديث ترغيب و ترهيب کذب له (ص)»! که جهالت آنان را به زبان عرب و
خطاب شروع روشن مي کند، چه آنکه همه اين موضوعات در عرف محاوره عرب کذب بر صاحب
شريعت است.

و اما حديثي که به آن تمسک کردند،
حفّاظ احاديث متفقند که کلمه: «ليضلّ» زياده باطل است و بر فرض صحّت، لام «ليضل»
لام تعليل نيست، بلکه لام عاقبت است، مثل لام «ليکون» در آيه «فالتقطه آل فرعون
ليکون لهم عدواً و حزناً». و نظائر آن در قرآن و کلام عرب از حدّ شمار بيرون
است…

(ج1 شرح نووي بر صحيح مسلم ص69 الي
ص71)

محدث کبير ابن حجر عسقلاني در فتح
الباري شرح صحيح البخاري در ذيل حديث مروي از اميرالمؤمنين علي (ع) که مي فرمايد:
نبي اکرم (ص) فرمودند: «لا تکذبوا عليّ فانّه من کذب علي فليلج النار».

(ج1 ص199)

مي گويد: «لا تکذبوا علي» عام است
شامل هر کذبي مي شود، و لفظ: «عليّ» مفهوم ندارد زيرا با توجه به نهي از هر کذب،
نمي توان پذيرفت که “کذب له” مثلا ممنوع نيست، ولي طائفه اي از جهال
مغرور شده و با اخذ مفهوم، احاديثي در ترغيب و ترهيب، وضع کرده اند و مي گويند: ما
در اين وضع و جعل «علي رسول الله (ص)، کذب نياورده ايم بلکه اين وضع و جعل را
«لرسول الله (ص)» و براي تأييد شريعت او انجام داديم اينها از بي درايتي، نمي
دانند که چيزي را به رسول الله (ص) اسناد دادن که او نفرموده است، کذب بر
خدايتعالي است زيرا چنين کاري، منتهي به اثبات حکمي از احکام شرعيه است چه در
ايجاب باشد يا ندب، يا حرام و مکروه…»

ادامه دارد

 

/

آرامش قلب با ذکر خدا

تفسير سوره رعد

آرامش قلب با ذکر خدا

قسمت پنجاه و هشتم

آيت الله جوادي آملي

«الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر
الله، ألا بذکر الله تطمئن القلوب* الذين آمنوا و عملوا الصالحات طوبي لهم و حسن
مآب»

(سوره رعد- آيات 27-29)

آنان که ايمان آوردند و قلبهايشان
به ذکر خدا مطمئن مي شود، هان! به ذکر خدا، قلبها آرام مي گيرد. آنان که ايمان
آوردند و کارهاي شايسته انجام دادند، خوشا به حال آنها و چه خوش بازگشت و مقامي
دارند.

***

معناي طمأنينه دل که لازمه ايمان
است، نجات از قلق و اضطراب و لغزش و امثال ذلک است. آنگاه اگر ياد خدا باعث آرميدن
دل است، چگونه در سوره انفال و سوره حج و سوره مؤمنون(که قبلا بحث شد) مي فرمايد:
اگر مؤمنين به ياد خدا متذکر شوند، دلهاي اينها مي طپد. در سوره انفال، آيه 2 آمده
است «انما المؤمنون الذين اذا ذکر الله وجلت قلوبهم»- مؤمنين، تنها آن کساني هستند
که وقتي ياد خدا مي شود، دلهاي آنها مي طپد و به هراس مي افتد.

در سوره مؤمنون، آيه 60 مي فرمايد:
«والذين يؤتون ما آتوا و قلوبهم وجلة انهم الي ربهم راجعون»- دلهاي اينها در حالي
که موفق به امتثال احکام الهي هستند، مي طپد. وقتي به ياد قيامت مي افتند،
دلهايشان مي لرزد. اگر ذکر الله باعث طمأنينه قلب است چگونه در اين آيات مي فرمايد
که ذکر الله، دلهاي مؤمنين را به لرزه مي آورد؟ آيا منظور ذکر جهنم و ياد عذاب خدا
است (در مورد طپش قلب) و ذکر بهشت و نعمتهاي خدا است (در مورد آرامش قلب)؟ البته
اين سخن حقي است ولي اين آيه ناظر به آن نيست. يعني: درتس است که آيات عذاب، انسان
را مضطرب مي سازد و آيات بهشت و نعمت هاي جاويدان، به انسان آرامش مي دهد ولي در
اينجا دقت کنيد که به عنوان يک اصل کلي مي فرمايد: «الا بذکر الله تطمئن القلوب»
پس اين جمع که ذکر شد، با اين اصل کلي منطبق نمي باشد.

يک جمعي را سيدنا الاستاد (علامه
طباطبائي) رضوان الله عليه دارند. ايشان مي فرمايد: مؤمن در طليعه امر، قلبش مي
طپد ولي در پايان امر، قلبش مي آرمد. در آغاز وقتي به ياد حق افتاد، چون در اوائل
راه است، قلبش مي طپد، اما وقتي کاملا مأنوس شد و ايمانش حباً لله شد نه خوفاً من
النار، آنگاه طمأنينه دارد. پس آن آياتي که مي فرمايد: ياد حق قلب را مطمئن مي
کند، مربوط به اواخر امر است.

شاهد اين جمع را هم آيه 23 سوره
زمر قرار داده اند- که قبلا مقداري بحث شد- و در آن آيه آمده است: «تقشعر منه جلود
الذين يخشون ربهم»- آنهايي که از خدا مي ترسند، پوست بدنشان مي طپد. قشعريره، در
مقابل طمأنينه است.

مشابه اين حالت را در حالات اولياء
و معصومين عليهم السلام در حال عبادت ملاحظه فرموديد که هنگام وضو گرفتن چه حالي
داشتند و هنگام تکبيرة الاحرام، صورت آنها چگونه زرد مي شد؟ در حال نماز خواندن، چگونه
دو پهلوي آنها مي طپيد؟ يک انسان وحشت زده که هيچ آرامش ندارد، دلش مي لرزد و به
حرکت در مي آيد. درباره امام مجتبي (ع) رسيده است که هنگام نماز پهلوهاي حضرت مي
طپيد و چهره مبارکش زرد مي شد. وقتي عرض مي کردند: چرا اين حالت به شما دست مي
دهد؟ مي فرمود: مي خواهم امانت را ادا کنم. نمي دانم آيا درست ادا مي کنم يا نه؟

در ادامه آيه آمده است: «ثم تلين
جلودهم و قلوبهم الي ذکر الله»- کم کم اين لرزش برطرف مي شود و پوست بدنشان و
قلوبشان، با ذکر خدا، نرم مي شود و آرامش مي پذيرد. اين بار ديگر اشک شوق مي ريزند
نه اشک خوف. آنقدر سجده را طولاني مي کنند که مي گويند ما از اين ذکر لذت مي بريم.

اين معني را سيدنا الاستاد شاهد
جمع قرار مي دهند که آن طايفه از آياتي که در سوره انفال و مانند آن آمده، مربوط
به اوائل امر است و اين آيه سوره رعد، مربوط به اواخر امر. يعني: بنده وقتي به
ساحت مولا مي رسد، نخست قلبش مي طپد ولي وقتي مأنوس شد، مي آرمد. اين آيه سوره زمر
را هم شاهد جمع قرار داده است.

اين جمع از نظر تفسيري، جمع خوبي
است و راه بازتري است نسبت به آنچه در تبيان و مجمع و امثال ذلک آمده است. و اما
شايد راه ديگري باشد و آن اين است که:

قرآن کريم انسان را در برابر جهان،
يک شکل مي بيند و در برابر “الله” شکل ديگر مي بيند. در برابر جهان مي
گويد: مؤمن قلبش به ياد حق، در برابر جهان، آرام است. هيچ حادثه اي از حوادث دنيا
او را نمي لرزاند. چرا؟ چون قلبش به مرکز قدرت، بسته است، لذا آرام است. هيچ امري،
هرچند سخت و دشوار، باعث لرزش و اضطراب او نيست. زيرا اين قلب، به مرکز قدرت و
رحمت بسته است.

درباره غير مؤمن، ملاحظه مي کنيم
که هم در مسائل علمي و هم در مسائل عملي وحشت و هراس دارد. اگر بخواهد بيانديشد،
همواره در شک و ترديد است: اگر بخواهد تصميم بگيرد، همواره گرفتار نفي و اثبات
است. قرآن درباره آنها مي فرمايد: «بل هم في شک يلعبون»- همواره در شک و ترديد
گرفتارند. يا مي فرمايد: «فهم في ريبهم يترددون»- در شک خود، پيوسته مردد هستند.
در سوره کهف، آيه 27 آمده است: «و لن تجد من دونه ملتحدا»- غير از خدا، پناهگاه
خوبي اصلا نخواهي يافت. حال که انسان پناهگاهي جز خدا ندارد، پس اگر از خدا بريد و
صرف نظر کرد، همواره در اضطراب و طپش است. ولي اگر به خدا مرتبط شد، هيچ عاملي از
عوامل جهان، او را نمي لرزاند. جريانهايي را که قرآن کريم، در اين مقام اول بحث،
ذکر مي کند، فراوان است. مي فرمايد به اينکه اصحاب کهف در برابر آن خطر قيام کردند
و اگر چنانچه خدا دل آنها را نمي بست و به خود مرتبط نمي کرد، گرفتار طپش و اضطراب
بودند. اما چرا در برابر آن طاغوت قيام کردند؟ براي اينکه قلبشان به قدرت حق
وابسته و مرتبط بود. «و ربطنا علي قلوبهم»- ما قلبشان را بستيم که از حوادث جهان
تکان نخورند و اضطراب پيدا نکنند.

در سوره قصص، آيه 9 به بعد چنين
آمده است: ما وقتي خواستيم موسي را بپرورانيم، به مادرش دستور داديم او را به دريا
بسپار. ممکن بود از اين راز پرده بردارد و قلبش تُهي شود، اگر ما قلبش را نگرفته
بوديم و به ياد خدا مرتبط نمي کرديم. وقتي قلب را به ياد خود مرتبط کرديم، او در
کمال امن و اطمينان، کودک را به دريا سپرد و مسئله را تحمل کرد «واصبح فؤاد ام
موسي فارغاً ان کادت لتبدي به لولا أن ربطنا علي قلبها لتکون من المؤمنين».

در آيه 7 آمده است: «و اوحينا الي
ام موسي ان أرضعيه، فاذا خفت عليه فألقيه في اليم»- به مادر موسي وحي کرديم که او
را شير بده، پس اگر بر او ترسيدي، او را به دريا بسپار. در اينجا سخن بطور کلي
آمده است: اينجا ديگر سخن از جعبه نيست که بچه را در جعبه بگذار. اينجا ديگر دريا،
دايه کودک مي شود. مي فرمايد هر وقت احساس خطر کردي، بچه را در دريا بيانداز. و
سرّ اين که مادر با آن همه عاطفه اي که نسبت به فرزندش دارد، قلبش نمي طپد، به
خاطر اين است که فرمود: ما قلبش را به خودمان مرتبط کرديم، و اگر ما قلبش را نمي
بستيم، مي طپد.

اگر کسي به ياد “الله”
آرميد، جهان در برابر او کاري انجام نمي دهد. همان خدا به دريا دستور مي دهد، به
کودک هم دستور مي دهد و حتي به دشمن هم دستور مي دهد که  با او دوست باش. اين مثال براي حال خطر. انسان
در حال شهوات هم سراسيمه و مضطرب است. نمي داند چه کند؟! قرآن کريم مي فرمايد: اگر
به ياد خدا باشد، انسان در بدترين صحنه هاي شهوت، مي آرمد. قرآن کريم، حمله آن زن
را به حضرت يوسف ترسيم مي کند که چگونه با اضطراب و طپش دل، به او هجوم آورد و در
مورد طرف مقابل که حضرت يوسف است نيز مي فرمايد: «و همّ بها لولا ان راي برهان
ربه» اگر خدا را نمي ديد، او هم دلش در شهوت مي طپيد. ولي او که دلش به خدا مرتبط
بود، کاملا آرام گفت “معاذ الله” يوسف برهان خدا را مي بيند، لذا حتي
قصد گناه و خيال گناه هم نمي کند.

پس انسان چه در حال خطر و چه در
حال شهوت و غضب و تمام صحنه هاي حوادث زندگي، اگر به ياد خدا باشد، قلبش آرامش
پيدا مي کند و اطمينان مي يابد.

امير المؤمنين (ع) مي فرمايد: در
جريان جنگ بدر، که اولين جنگ بود، مسلمين جنگي نکرده بودند و از هر نظر نسبت به
کفار ضعيف بودند، با اين حال، آن شب تا به صبح، رسول خدا (ص) پاي درخت به مناجات
مشغول بود و اصلا احساس خطر نمي کرد. گويا اصلا ما فردا جنگي نداريم. ديگران احساس
لرزش مي کردند ولي حضرت کاملا آرامش داشت گويا اصلا جنگي در کار نيست.

پس وقتي انسان، جهان را جنود الله
ديد، خود را هم مانند جهان، بنده الله ديد، سر را به الله مي سپارد و دل مي دهد.
اگر به “الله” در اثر آيات آفاقي وانفسي، سر سپرد و دل داد، آنگاه مي
گويد: جهان همه و همه جنود الهي هستند و کوچکتر از آن هستند که مرا از معبودم باز
دارند. اين همان بياني است که از امام چهارم (ع) رسيده که فرمود: «لو مات من بين
المشرق و المغرب، لما استوحشت بعد ان يکنو القرآن معي»- اگر تمام مردم بين شرق و
غرب عالم بميرند و من تنها بمانم، هرگز احساس وحشت نمي کنم، در صورتي که قرآن با
من باشد. اين مرگ، تنها مرگ ظاهري نيست. مهم تر از آن مرگ معنوي است يعني اگر همه
مردم کافر شوند، من از کسي هراس ندارم.

اين طمأنينه دل در برابر جهان براي
اين است که اين دل به مرکز قدرت بسته است. هيچ عاملي نميتواند انسان را بلرزاند و
متزلزل کند. مؤيدش هم همان آيه سوره احزاب است که اينها از خدا مي ترسند و از غير
خدا اصلا هراسي ندارند.

در سوره احزاب، آيه 39 مي فرمايد:
«الذين يبلّغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احداً الا الله»- آنان که
رسالتهاي الهي را تبليغ مي کند از او مي ترسند و از هيچ کس جز الله هراس ندارند.
هيچ چيز نمي تواند آنان را مرعوب کند. «الا بذکر الله تطمئن القلوب»- لذا هيچ
حادثه اي براي انبياء پيش نيامد که اظهار ترس کنند. سخن همه اين است که: «لن
يصيبنا الا ما کتب الله لنا» جز آنچه خدا براي ما مقدر فرموده، هيچ چيز به ما صدمه
نمي رساند.

وقتي آن ساحران، به حضرت موسي
ايمان آوردند و گفتند حق با تو است، در برابر تهديدهاي فرعون که گفته بود شما را
در شاخه هاي درخت به دار مي آويزم يا دست و پاهايتان را قطع مي کنم و همه تان را
نابود مي سازم، گفتند: «فاقض ما انت قاض، انما تقضي هذه الحياة الدنيا»- هرچه مي
تواني بکن. تو قدرتت در همين چند روز است. تو مادامي بر ما مسلط هستي که ما زنده
ايم. يک جسمي از ما مي گيري و بس. و اين زندگاني دنيا گذرا است.

اگر کسي به ياد حق متذکر شد، چيزي
او را متزلزل نمي کند. او فقط از خدا مي ترسد لا غير. پس نسبت به غير خدا، در هر
حادثه اي خواه مسائل علمي باشد و خواه مسائل عملي، در امن است، چه مربوط به غضب
باشد و چه مربوط به شهوت، در امن است.

اين مقام اول بحث که ارتباط انسان
را به جهان مطرح مي کند. مقام ثاني را انشاء الله بحث خواهيم کرد.

ادامه دارد

 

/

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي بمناسبت هفته وحدت

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامي حضرت
آيت الله خامنه اي

بمناسبت هفته وحدت

بسم الله الرحمن الرحيم

اين عيد سعيد و روز بزرگ را که
ميلاد وجود مبارک مولود بزرگ عالم انسانيت و نبي مکرم اسلام، حضرت محمد بن عبدالله
(ص) و ولادت سلاله پاک آن بزرگوار، امام صادق (ع) است، به همه مسلمانان، حق طلبان،
و عدالتجويان عالم بخصوص به ملت بزرگ ايران و به خانواده هاي شهدا و به شما حضار
اين مجلس تبريک عرض مي کنم.

روز ولادت نبي بزرگوار اسلام، روز
تدبر در برکات بي پايان اين مولود مکرم است. شايد بتوان گفت بزرگترين برکات اين
ولادت عظيم، عبارت از هديه کردن توحيد و عدالت به جوامع بشري بود.

انسانها امروز هم که روز پيشرفت
علم و ترقيات عظيم فکري بشري است، در عالم اعتقاد، اسير شرک هستند، معلوم مي شود
حتي در کشورهاي بسيار پيشرفته از لحاظ مادي، اعتقاد به توحيد با همه برکاتي که
دارد محتاج نورانيتي است که جز از طريق عقلي که به وسيله وحي الهي هدايت شده باشد،
رسيدن به آن امکان پذير نيست. اين هديه را پيغمبر مکرم، به بشريت داد، همچنان که
انبياء گذشته داده بودند. اعتقاد به توحيد در جان و قلب انسان و حتي در زندگي
انسان، داراي برکاتي است که بايد به آن فکر کرد و به سمت آثار و برکات توحيد حرکت
کرد.

يکي ديگر از هديه هاي بزرگ الهي به
بشريت بوسيله اين مولود مکرم، هديه عدالت بود. انساني که از روز اول تاريخ، گرفتار
بي عدالتي بوده است، امروز هم همچنان گرفتار بي عدالتي است و اين، گرفتاري بزرگ
بشريّت است. ديني که مولود مکرم امروز به بشريت عرضه کرد، انسانها را به اينچنين
نقطه اي برجسته اي در زندگي، مانند توحيد و عدل، دعوت مي کند. از اين ويژگي هاي
برکات امروز، يکي اين است که متعلق به همه بشريت است و هرکس که بخواهد مي تواند از
آن استفاده بکند و ديگر اينکه مخصوص به زمان خاصي نيست و به همه زمانها تعلق دارد.
امروز هم بشر احتياج دارد به اينکه به توحيد خالص و به دستور عدل اسلامي برگردد.
نسخه اي که اسلام براي عدالت به بشريت داده است، اين است: «ان اکرمکم عند الله
اتقيکم» يعني دعوت به تقوي و پرهيزگاري، دعوت به دور ريختن انگيزه هاي تفرقه بين
انسانها، مثل قوميت، نژاد، خون و رنگ و امثال اينها.

امروز کشورهاي مترقي دنيا که از
لحاظ مادي پيشرفته هستند، هنوز گرفتاري سياه و سفيد دارند. سياه پوست حدودي و سفيد
پوست هم حدودي دارد. هنوز در آنجا جنگ نژاد، جنگ خون و جنگ قوميتها و مليتهاي
ساختگي از بين مي روند، کشته مي شوند و حقوقشان ضايع و پايمال مي شود. امروز هم
بشريت محتاج نداري وحدت، توحيد و عدل است که منادي آنها، اسلام و مسلمين هستند.
امروز چه کساني با وحدت مخالف هستند؟ قدرتمنداني که از تفرقه، شرک و ظلم استفاده
مي کنند و بناي زندگي و فلسفه حياتشان بر تبعيض است. امروز قدرتمندان بزرگ مادي
عالم، همان کساني که در کشورهاي خود ادعاي دمکراسي، تساوي حقوق افراد جامعه و
مخالفت با حقوق افراد جامعه و مخالفت با استبداد حکومتها را در لفظ دارند، در سطح
عالم، دموکراسي را از بين برده اند. ترجيح ملتي بر ملتي، منطقه اي بر منطقه اي و
خوني بر خوني، مبناي عمل آنهاست. استبداد را بر دنيا حاکم کرده اند و هر جور که
بخواهند دنيا را اداره مي کنند. اين وضع بشريت امروز است. امروز بشريت محتاج
فريادي است که پيغمبر اسلام (ص) سرداد يعني توحيد و عدالت ميان انسانها.

ما ملت ايران اين هفته را هفته
وحدت قرار داده ايم و امام بزرگوار ما (ره) که هميشه منادي وحدت بين مسلمين بودند،
در اين هفته، همه مسلمانها بلکه همه حق طلبان عالم را هميشه متوجه نداي وحدت مي
کردند. هفته وحدت، نام مناسبي براي اين هفته است. وحدت از چند جهت مطرح است: اولا
وحدت بين آحاد ملت ايران، بين همه قشرهاي مردم در هرزي که هستند و به هر کاري که
مشغولند. وحدت بين آحاد اين ملت انقلابي و بزرگ و بين قشرهاي مردم که بحمدالله اين
جنبه وحدت، حاصل است. ملت، عليرغم توطئه ها و بذرهاي نفاقي که افکنده مي شود، با
هم متحدند و در يک جهت حرکت مي کنند يعني در جهت اسلام، قرآن و حاکميت دين. در
ايران اسلامي هيچ فرقي بين شيعه و سني، قوميتهاي مختلف، فارس، عرب، ترک، ترکمن،
بلوچ، کرد و غير اينها نيست. ملت ما، يکپارچه است. ملت ايران واقعا به برکت اسلام،
يک ملت نمونه است. يک الگوي موفق بين ملتهاي مسلمان است و خداوند از شما ملت ايران
بخاطر پاسخ صادقانه به دعوت دين ونداي امام بزرگوارتان، راضي باشد. شما بايد اين
وحدت را حفظ کنيد، اين وحدت با ارزشي که به برکت آن شما توانسته ايد اين همه
پيروزي بدست بياوريد. بدانيد دشمنهايي در کمين وحدت شما هستند لذا بايد هوشيار
باشيد. نگذاريد بين شما اختلاف بوجود بيايد. بيشتر مواظب چيزهايي که بهانه اختلاف
است و دشمن مي تواند از آنها مستمسکي براي ايجاد اختلاف درست بکند، باشيد. مثلا
درباره اختلافات مذهبي که قرن هاي متمادي دشمنان از آن سوء استفاده کرده اند، هم
برادران شيعه و هم برادران سني بيشتر بايد مواظب باشند. همچنين درباره قوميتها که
دشمن ها کمين گرفته اند بلکه بتوانند به نحوي بين اقوام ايراني که در طول تاريخ در
کنار هم زندگي کرده اند، اخلاف ياد کنند، بايد هوشيارتر باشيد. اينها نقطه هايي
است که دشمن مي خواهد از آنها براي اختلاف افکني استفاده کند وشما بايد در مقابل
اين توطئه ها بايستيد.

دشمن مي خواهد ايران نباشد. دشمن
مي خواهد يکپارچگي و تماميت ارضي ايران نباشد. دشمن مي خواهد پرچم اسلام بالاي سر
اين ملت در اهتزاز نباشد. دشمن مي خواهد در رأس اين حکومت کساني مثل رژيم گذشته و
نوکرها و دست نشانده هاي خودش باشند. البته که دشمنان جهانخوار حاضر نيستند يک ملت
را مستقل، متکي به نفس، با اعتماد به خدا و متکي به دين اسلام ببينند. آنها نمي
خواهند در چنين منطقه حساسي از عالم، ملتي را با اين عظمت و احساس همدلي نسبت به
مسلمانها مشاهده کنند. آن روز که شما آن راهپيمايي عظيم را در خيابانهاي تهران و
شهرهاي ديگر براي حمايت از مردم بوسني و هرزه گوين براه انداختيد، جلادان بوسني و
هرزگوين و حاميان آنها، اين اجتماع عظيم شما را ديدند و از اينکه ملت ايران چگونه
با عزم راسخ در مورد يک مسئله بين المللي اينطور ايستاده است، متأثر شدند. اين
حرکت شما مصداق «من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم» است، مصداق بارز
اهتمام به امور مسلمين است. شما با همه وجود به اين حديث شريف عمل کرديد و به امور
مسلمين حتي در اروپا، اهتمام ورزيديد. ملت بوسني و هرزگوين ملتي است که مردم ايران
او را نمي شناسد ملت ما چه مي دانند مردم سارايوو چه کساني هستند و چه احساساتي
دارند. ما تا حالا ارتباطي با آنها نداشتيم. فقط اسلام، احساس اسلامي و احساس
حمايت از ملت مسلماني که تحت ستم قرار گرفته است، مردم ما را به حرکت و اهتمام به
امور آنها واداشت. مردم ما اگر لازم باشد به خيابانها بيايند، مي آيند آنهم توده
هاي ميليوني مردم؛ اگر لازم باشد کمک مالي کنند و پول بدهند، مي دهند و اگر يک
وقتي لازم باشد در راه نجات برادران مسلمان خود کارهاي ديگري هم بکنند، باز هم ملت
ما سينه سپر مي کنند و مي ايستند.

اين يک نمونه از ملتي است که به
وحدت اسلامي، برادري اسلامي و خويشاوندي اسلامي اعتقاد دارند. حالا اگر همه ملتهاي
مسلمان با هم اينجور باشند، ببينيد چه چيزي در دنيا پيش مي آيد. اين آثار وحدت
اسلامي است.

وحدتِ بالاتر از وحدت ميان آحاد يک
کشور و ملت، وحدت امت اسلامي است. اگر سران کشورهاي اسلامي به ملتها براي ابراز
احساسات نسبت به مسائل بين المللي ميدان بدهند و آنها را هدايت کنند، آنها هم همان
وضعي را پيدا مي کنند که ملت ايران دارد. آنوقت شما مي توانيد ببينيد چه حادثه اي
در دنيا اتفاق مي افتد. اگر چنين وحدت، همدلي و همدستي بين ملتهاي مسلمان باشد آيا
دشمن جرأت مي کند يک ملت مسلماني مثل همين ملت بيچاره و مظلوم بوسني و هرزگوين را
آنجور در حلقه محاصره قرار بدهد؟ آيا مجامع بين المللي جرأت مي کنند مسئله را با
حرف و زبان از سر خود باز کنند؟ واقعا حادثه عجيبي در دنيا اتفاق مي افتد! با اين
همه ادعاي طرفداري از حقوق انسان، وقتي به يک عده مردم مسلمان مي رسند، همه ادعاها
را فراموش مي کنند!

اين چه عنادي است که دشمنان و
قدرتهاي جهاني با اسلام دارند؟

اين چه جنگ صليبي است که امروز
عليه اسلام و مسلمين به راه انداختند که در همه جا انسان نشانه هاي آن را مشاهده
مي کند؟

اين چه مظلوميتي است که مسلمانها
در همه نقاط عالم و هرجا که دشمنان بتوانند نسبت به آنها وارد کنند، گرفتار آن
هستند؟

اين ناشي از چيست؟ ناشي از اين است
که بين مسلمانها، امت اسلامي و دولتهاي مسلمان تفرقه است و اين تفرقه، کار دشمن
است. ما کشورهاي اسلامي با هم اصطکاک منافع نداريم. يک مجموعه و بلوک، نه تنها
براي يک جمع خاص بلکه براي همه خوب است. کشورهاي بزرگ اسلامي هم از يک مجموعه
اسلامي سود مي برند، کشورهاي ضعيف و کوچک و فقير هم از آن سود مي برند. چنين وحدتي
به نفع همه است. پس چنين مجموعه اي به ضرر چه کسي است؟ چه کسي از اجتماع مسلمين
متضرر مي شود؟ قدرتهايي که مي خواهند اغراض فاسد خود را به ملتهاي مسلمان تحميل
بکنند، ضرر مي کنند. قدرتهاي بزرگي مثل آمريکا و سياستهاي استعماري از تفرقه
مسلمين سود مي برند.

ما از اول پيروزي انقلاب تا امروز،
همه کشورهاي مسلمان و مجموعه هاي کوچکتر را به وحدت دعوت کرده ايم. ما نگفتيم
بياييد وحدت کنيم تا ما از اين وحدت استفاده کنيم. اگر ما همواره سعي کرده ايم
برادري و رفاقتمان را با دولتهاي اسلامي حفظ کنيم نه براي اين است که دولت يا ملت
ايران احتياج ويژه اي به اين برادري و رفاقت دارد، بلکه براي اين است که همه دنياي
اسلام از اين همراهي سود ببرند. ملت ايران يک دولت مستحکم است چون به آحاد خود
متکي است. شما ديديد که ما، در جنگ تحميلي عراق عليه کشورمان چگونه رفتار کرديم و
ملت ما چگونه عمل کردند. ما که از تهاجم دشمن باکي نداريم. چه کسي مي تواند بگويد
که در طول جنگ 8 ساله عراق با ما، آمريکا و ناتو پشت سر عراق نبود؟ امروز همه
حقايق دارد آشکار مي شود. آنها به عراق سلاح، پول، نقشه جنگي و خبر ماهواره اي مي
دادند و براي او جاسوسي و هرکار ديگري مي کردند. دولتهاي عربي خليج فارس هم از روي
ترس به عراق کمک مي کردند. چه کسي مي تواند منکر اين حقايق بشود؟ کداميک از
دولتهاي منطقه مي توانند بگويند در اين جنگ 8 ساله به عراق کمک نکردند؟ نتيجه آن
همه کمکها چه شد؟ آيا ملت ايران يک قدم عقب نشيني کرد؟ آيا ملت ايران احساس ضعف
کرد؟ آيا رهبر ايران که مثل کوه در مقابل همه دنياي استکبار ايستادف احساس ترس
کرد؟ آيا روابط بين ملت، رهبر و مسئولين کشور بخاطر همين دشمني ها روز به روز
صميمانه تر نشد؟ ما از تهاجم دشمن هيچ باکي نداريم.

ما که مي گوييم وحدت، براي اين است
که شما منتفع بشويد، همه دولتها و متلها منتفع بشوند، دنياي اسلام منتفع بشود.

امروز شما مي شنويد در خليج فارس
باز سر و صداهايي به بهانه جزيره ابوموسي ايجاد کرده اند. اين حرفها چيست و از
ناحيه کيست؟

کيست که دستهاي پليد استعمارگران
را در اين ماجرا نبيند؟ کيست که دست قدرتهاي حاضر در خليج فارس، دست آمريکا و
استعمارگر پير منحوس يعني دولت انگليس را در اين ماجرا نبيند؟ اينها چه مي خواهند؟
چرا مي خواهند بين همسايه ها اختلاف بيندازند؟ چرا مي خواهند براي توجيه حضور خود
در خليج فارس، برادران را با هم دشمن کنند؟ چرا مي خواهند کشورهايي را که اگر با
هم باشند مشتي خواهند شد که دشمن جرأت نمي کند در مقابل اين مشت بايستد و به اين
کشورها زور بگويد، از هم جدا کنند تا اين همدستي از بين برود و اين مشت باز بشود؟
اينها چه کساني هستند؟ معلوم است که قدرتهاي بيگانه هستند. تصور ما اين است که
شيوخ منطقه در اين قضايا اگر گناهي داشته باشند، گناهشان غفلت از حقائق است. آنها
هم دلشان مي خواهد اتحاد و اتفاق باشد. توصيه ما به دولتهاي خليج فارس و همسايه
اين است که دشمن را ببينند و بشناسند. کيد دشمن و دست او را بشناسند. بدانند که چه
کسي مي خواهد در اين منطقه اختلاف بياندازد. اين اختلاف بيشتر به ضرر خود آنهاست.
شما حوادث دو، سه سال پيش منطقه را ديديد. ديديد که نتيجه کمک به عراق چه شد.
ديديد که نتيجه حضور قدرتمندانه آمريکا و انگليس و ديگران در اين منطقه، تحقير
کشورها و ملتهاي منطقه و دولتهاي جنوب خليج فارس شد و هنوز هم دارد مي شود. علاج
همه اينها اتحاد کلمه است. دولت و ملت ايران از چيزي نمي ترسد. ما، در انقلاب
متولد شديم، با انقلاب پيش رفتيم و در مقابل دشمني ها رشد کرديم. آنقدر که تا
امروز دنيا با ما دشمني کرده است. بيشتر از آن ممکن نيست. اينها با کدام ملت،
اينقدر دشمني کرده اند؟ علي رغم همه اين دشمني ها، ملت ايران، انقلاب و جمهوري
اسلامي تا کنون مانده و به فضل الهي هميشه خواهند ماند.

پيام وحدت اسلامي ما براي همه،
مايه عزت و کرامت و آرامش است. وحدت آرزوي ماست. ما آرزو داريم که يک ميليارد
مسلمان حقيقتا يک دست واحد باشند، دولتها و کشورها هم همين طور که ظاهرا چنين چيزي
تا قبل از ظهور حضرت ولي عصر ارواحنا فداه نخواهد شد، اما مي گوييم همه در يک جهت،
با يک روحيه و با يک دل، حرکت کنند. وحدت بين ملت ها ودولتهاي مسلمان مايه عزت و
قدرت آنهاست. عزت و قدرت در سايه اسلام و همبستگي و همدلي اسلامي شما ملت ايران
است.

عزت و قدرت در سايه تقوي و تمسک به
قرآن و نترسيدن از غير خدا ممکن است. اگر ما اينها را رعايت کرديم، ديگران چه
همراه ما باشند و چه نباشند، خداي متعال پشتيبان ما خواهد بود و ما اين راه را به
فضل الهي ادامه خواهيم داد و مي دانيم که خداي متعال با ماست و توجهات حضرت ولي
عصر (ارواحنا فداه) انشاء الله شامل حال شما ملت است.

من مجددا به همه حضار مخصوصا
ميهمانان هفته وحدت که از اکناف کشور و از ديگر کشورها تشريف آورده اند و همچنين
از سفراي محترم کشورهاي اسلامي تشکر مي کنم و مجدداً به همه آنها تبريک عرض مي
کنم. انشاء الله که خداوند پشتيبان همه شما باشد.

والسلام عليکم و رحمة الله

(26/6/71)

 

 

/

حرم حضرت معصومه حرم اهل بيت

«بمناسبت دهم ربيع الثاني،
سالروز وفات حضرت معصومه سلام الله عليها»

حرم حضرت معصومه حرم اهل بيت

خداوند حرمي دارد که مکه است و
حضرت رسول حرمي دارد که مدينه است و اميرالمؤمنين حرمي دارد که کوفه است و ما (اهل
بيت) حرمي داريم که قم مي باشد. و همانا در قم بانوئي از فرزندانم دفن مي شود که
نامش فاطمه است؛ هرکه او را زيارت کند، بهشت برايش واجب گردد. امام صادق (ع)

همانگونه که قبلاً تذکر داده ايم،
يکي از ستمهاي نابخشودني تاريخ به اهل بيت عصمت و طهارت (ع)، اين است که در طول
دوران هاي حکومت غاصبانه امويان و عباسيان و ديگر زورگويان و ستم پيشگان، از ذرّيه
رسول خدا (ص)، تا توانسته، فاصله گرفته است و بيشتر به چاپلوسي و تملق در درگاه
جائران و جابران زانو زده است، تا آنجا که مي بينيم براي زاويه هاي کاخهاي سلاطين
و خلفاي غاصب، مطالب راست و دروغ به ثبت رسانده و درباره قدحهاي رنگين شراب و
ظرفهاي زرّين کباب و سفرها و حضرها و اخم ها و قهقهه ها و فحش ها و ترانه ها و غم
ها و شادي ها و خشم ها و عفوها و حالات گوناگون زندگي و مرگ آنان، کم و بيش، سخنها
گفته و قلمفرسائيها نموده و شعرها سروده و نثرها نگاشته است؛ و در آن سوي که حقيقت
و واقعيت و حق و خداجويي و شرافت و کمال و علم و فضيلت و تقوا و پارسائي و شهامت و
شجاعت و بلاغت و فصاحت و تمام خوي و خصال انساني و الهي و ارزشهاي والا و برجسته
زبدگان و برگزيدگان خدا وجود دارد يعني شخصيت هاي بي مثيلي که جز خدا و رسولش، کسي
توان شناخت حقيقي آنان را ندارد؛ همان ها که حاملان و نگهبانان شريعت و حاميان
مکتب و منابع علم و حکمت و معرفت و وارثان رسول خدا (ص) مي باشند، تاريخ از آنجا
فراري بوده است چرا که با سلاحهاي تطميع و تهديد روبرو بوده و شهامت زانو زدن در
برابر مجسمه هاي علم و اسوه هاي فضيلت و الگوهاي خداشناسي نداشته است.

از اين رو است که کتابهاي تاريخ پر
است از وصف جامهاي مي و تخت و تاج طاغوتيان، ولي تا کنون تاريخ دقيقي از ولادت و
وفات فرزندان علي و فاطمه عليهما السلام يافت نمي شود، چه رسد به اينکه فضيلت ها و
بزرگواريهايشان را به ثبت رسانيده باشد. با اين حال، آنچه از زبان خود دشمنان
تراوش کرده، نشانگر عظمت و رفعت و مقام والاي ذرّيه پاک رسول خدا، در تمام ادوار و
ازمنه بوده است.

بهرحال، حضرت معصومه (س) از اين
ظلم تاريخ، مستثني نمي باشد. حضرت معصومه، آن بانوي با عظمت و آن الگوي عبادت،
زهد، ورع، پارسائي، نجابت و اخلاق والا مي باشد که جز چند سطر از تاريخ آخرين
روزهاي حياتش، چيزي به ثبت نرسيده است؛ با اين حال هرچه امامان معصوم ما از آن
بزرگوار ياد کرده اند، به عظمت و بزرگي ياد کرده اند و هرچه علما و دانشمندان، در
گذشته و حال به تواتر، از آن؛ بانوي مجلّله، سخن گفته اند، جز در بزرگواري و
ارجمندي و عبادت و پارسائي و کمال و دانش او، چيزي نگفته اند؛ همين بس که رونق و
بهاي شهر قم، به وجود ذيجود آن دختر گرامي حضرت موسي بن جعفر سلام الله عليه است،
و هرچه داريم از برکت وجودش در اين شهر مقدس مي باشد.

حضرت معصومه از چنان مقام والا و
روح بزرگي برخوردار بوده که قبل از آمدنش، امام صادق (ع)، او را چنين توصيف کرده
است:

«الا انّ قم حرمي و حرم وُلدي من
بعدي… تقبض فيها امرأة من وُلدي واسمها فاطمة بنت موسي، يدخل بشفاعتها شيعتي
الجنة بأجمعهم».[1]

هان! قم حرم من و حرم فرزندانم پس
از من است… زني از فرزندانم در آن از دنيا مي ورد که نامش فاطمه دختر موسي است.
تمام شيعيان در روز قيامت، به شفاعتش وارد بهشت مي شوند.

اين سخن گرانقدر از امام صادق (ع)
است که پيش از به دنيا آمدن حضرت معصومه، درباره اش فرموده و آنقدر او را به عظمت
ياد کرده که شفاعت شيعيان را به او سپرده است. براستي چه مقام والائي است که اين
دختر حضرت زهرا (ع) دارد. بي گمان، تنها در اثر نسبت داشتن با امام، کسي به چنين
مقامي دست نمي يابد بلکه اين جوهره گرانقدر، خود داراي چنان مقام و فضيلتي است که
امام معصوم او را به چنين تعريفي، وصف مي کند و مي ستايد.

در جاي ديگري امام صادق (ع) مي
فرمايد:

«انّ لله حرماً و هو مکه، و لرسوله
حرماً و هو المدينه، و لاميرالمؤمنين حرماً و هو الکوفة، ولنا حرماً و هو قم، و
ستدفن فيه امراة من ولدي تسمّي فاطمه، من زارها و جبت له الجنة».[2]

خداوند حرمي دارد که مکه است و
حضرت رسول حرمي دارد که مدينه است و اميرالمؤمين حرمي دارد که کوفه است و ما (اهل
بيت) حرمي داريم که قم مي باشد. و همانا در قم بانويي از فرزندانم دفن مي شود که
نامش فاطمه است؛ هرکه او را زيارت کند، بهشت برايش واجب مي گردد.

خوشا به حال زيارت کنندگان با معرفت
فاطمه معصومه. بشارتتان باد! درود بر شما که با شناخت و معرفت، به زيارت نور چشم
فرزند رسول خدا و خود رسول خدا مي آئيد و به آن سيده جليله سلام و درود مي فرستيد.
رحمت خدا بر شما باد که اين زيارت، پاداشش، به خواست خدا، بهشت است. و چه نعمتي از
اين بزرگتر و چه مقامي از آن والاتر.

آنچه از تاريخ حضرت معصومه به ما
رسيده است، حاکي از اين است که: يکسال پس از هجرت امام رضا (ع) به مرو، اين خواهر
گراميش، به شوق ديدار با برادر، از مدينه به سوي مرو حرکت مي کند. به ساوه که مي
رسد، بيمار مي گردد. سؤال مي کند که از اينجا تا قم، چقدر راه است؟ مي گويند ده
فرسخ. دستور مي دهد او را به قم ببرند. پس به طرف قم حرکت مي کند و بر موسي بن
خزرج بن سعد وارد مي شود و پس از هفده روز، در اثر شدت بيماري، از دنيا مي رود و
به رحمت و رضوان پروردگار مي پيوندد.

محدّث قمي رحمة الله عليه در منتهي
الآمال مي نويسد:

«امّا دختران حضرت موسي بن جعفر
(ع) بر حسب آنچه به ما رسيده، افضل آنها سيّده جليله معظمه، فاطمه، بنت امام موسي
(ع)، معروفه به حضرت معصومه (ع) است که مزار شريفش در بلده طيبه قم است که داراي
قبه عاليه و ضريح و صحنهاي متعدده و خدمه بسيار و موقوفات است و روشني چشم اهل قم
و ملاذ و معاذ عامّه خلق است و در هر سال، جماعات بسيار از بلاد بعيده، شدّ رحال
کنند و تعب سفر کشند به جهت درک فيوضات از زيارت آن معظمه (س)…

صاحب تاريخ قم گفته که: حديث کرد
مرا حسين بن علي بن بابويه از محمد بن حسن بن وليد که چون فاطمه (معصومه) (ع) وفات
کرد، او را غسل دادند و کفن کردند و حرکت دادند و او را و بردند به بابلان و
گذاشتند او را نزديک سردابي که براي او کنده بودند، پس آل سعد با هم گفتگو کردند
که کيست داخل سرداب شود و جنازه بي بي را دفن نمايد؟ بعد از گفتگوها، رأي ايشان بر
آن قرار گرفت که خادمي بود از براي ايشان به غايت پير که نامش قادر بوده و مرد
صالحي بوده، او متصدي دفن شود. چون فرستادند عقب آن شيخ صالح، ديدند دو نفر سوار
که دهان خود را بسته بودند به لثام، به تعجيل تمام از جانب رمله يعني ريگزار پيدا
شدند. چون نزديک جنازه رسيدند، پياده شدند و نماز بر آن مخدّره خواندند و داخل در
سرداب شدند و او را دفن کردند و بيرون آمدند و سوار گشتند و کسي نفهميد که ايشان
چه کساني بودند».[3]

در کتاب تاريخ قم، درباره آن دو
سوار که بدن مطهر حضرت معصومه را دفن کردند چنين آمده است:

«محتمل است يکي پدر بزگروارش موسي
بن جعفر (ع) و ديگري برادر عاليقدرش حضرت رضا (ع) بوده اند. و اين دلالت بر نهايت
جلالت قدر آن مخدّره دارد… همچنين ورود زيارتش از زبان امام و خبردادن امام صادق
(ع) پيش از تولد پدر بزرگوارش، به تولد آن مخدّره و دفن او در زمين قم، و شفاعتش،
از چيزهايي است که دلالت بر نهايت جلالت و عظمت آن بضعه احمدي مي نمايد».[4]

بهرحال، قدر مسلّم اين است که حضرت
معصومه در اثر قرب معنوي که نزد پروردگارش دارد، به چنين مقام والا و عظيمي رسيده
است که امام معصوم- حسب الظاهر- او را دفن کند و امام برايش زيارت بخواند و امام
از شفاعتش سخن بگويد و امام چنان پاداش بزرگي براي زيارتش تعيين نمايد…

در ورايت است که امام رضا (ع) به
سعد فرمود:

«يا سعد عندکم لنا قبر؟»- اي سعد،
از ما، قبري نزد شما (يعني در قم) است؟ سعد عرض کرد: قربانت گردم! مقصود شما قبر
فاطمه بنب موسي است؟ حضرت فرمود: «نعم، من زارها عارفاً بحقّها فله الجنّة»- آري،
هرکه او را با شناخت زيارت کند، بهشت براي او باشد.

در کامل الزياره از امام جواد (ع)
نيز نقل شده که فرمود: «من زار عمّتي بقم فله الجنة»- هر که عمه ام را در قم زيارت
کند، بهشت براي او باشد.

و بي گمان اين همه تأکيد و اصرار
امامان بر زيارت آن حضرت و اينکه زيارتش موجب رفتن به بهشت مي شود، به خاطر مقام
ارجمند و قرب معنوي حضرت معصومه است و لذا ما شاهد هستيم که علماي بزرگ از اکناف و
اطراف به زيارتش مشرّف مي شوند و به درگاه با عظمتش با خضوع بوسه مي زنند و خود
ديديم که امام خميني- قدس سره- آن مرد شايسته و آن عبد صالح خداوند، به زيارتش مي
آمد و کنار ضريحش مي ايستاد و از روح بزرگش طلب خير مي کرد و بر مرقد پاکش بوسه مي
زد.

و همچنين از فيوضات ابن باب
الحوائج و دختر باب الحوائج، وجود حوزه علميه قم است که تا کنون صدها و هزارها
روحاني وارسته و جليل القدر و مراجع تقليد بزرگ به جامعه تشيّع تحويل داده است، و
در طول زمان ها، قم مرکز مقاومت روحاني، عليه طاغوتيان و مستبّدان و ستمگران بوده
و آرامگاه شيران بيشه قدس و تقوا و علم بوده است. و از همين مکان مقدس بود که
فرياد ملکوتي امام در خرداد 42، بلند شد و ايران، بلکه جهان اسلام را بيدار کرد و
به جهاد و مقاومت عليه زور و ظلم و ستم دعوت نمود و موجب پيروزي انقلاب مقدس
اسلامي در ايران و بيداري و رشد نهضت ها در سراسر جهان اسلام بلکه دنياي محرومين و
مستضعفين گرديد.

امام صادق (ع) مي فرمايد: «ستخلو
الکوفة من المؤمنين و يأزر عنها العلم کما تأزر الحية في حجرها، ثم يظهر العلم
ببلدة يقال لها قم، و تصير معدناً للعلم و الفضل… و ذلک عند قرب ظهور قائمناً…
فيفيض العلم منه الي سائر البلاد في المشرق و المغرب»- بزودي کوفه (نجف)از مومنين،
خالي مي شود و علم از آن ديار رخت مي بندد چنانکه مار به سوراخ خود فرو مي رود.
سپس علم در شهري آشکار مي شود که نامش «قم» است و قم، کان دانش و فضيلت مي گردد، و
اين نزديک ظهور قائممان خواهد بود. و علم از قم به ساير کشورها در شرق و غرب عالم،
سرازير خواهد شد.

در پايان فرا رسيدن سالروز درگذشت
اين علويّه مجلّله، فاطمه معصومه، دختر حضرت کاظم (س) را به ساحت مقدّس ولي الله
اعظم ارواحنا فداه، رهبر معظم و شيعيان و پيروان و علاقمندان آن حضرت، بويژه
خادمين محترم آستانه مقدّسه اش، تسليت عرض نموده، توفيق زيارت عارفانه او در دنيا
و شفاعتش را در آخرت از درگاه حضرت ذوالجلال خواستاريم.



[1]– سفينة
البحار- ج2 ص376.

/

تجسم عدالت و ظلم در نيايش امام عسکري (ع)

«بمناسبت سالروز ميلاد فرخنده
امام حسن عسکري (ع)»

تجسم عدالت و ظلم در نيايش امام
عسکري (ع)

8 ربيع الثاني مصادف است با سالروز
باسعادت يازدهمين اختر تابناک ولايت و امامت حضرت امام حسن عسکري (ع). فرا رسيدن
اين روز مبارک و خجسته را به عموم شيعيان و علاقمندان بويژه به ساحت اقدس فرزند
دلبندش، ولي الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء، تبرکي و تهيت عرض نموده،
سلامتي حضرت وليّ عصر سلام الله عليه و تعجيل در فرجش را از درگان باريتعالي
آرزومنديم.

از اينکه در ماه گذشته خلاصه اي از
زندگي و سيره آن بزرگوار، ذکر شد، اکنون براي تيمّن و تبرک، يکي از دعاهاي بسيار
شيوا و جالب حضرتش را ترجمه مي کنيم تا خوانندگان عزيز و پيروان راهش، روش سخن
گفتن و مناجات با حضرت رب الارباب را دريابند. لازم به تذکر است که ادعيه امامان
معصوممان، نه تنها طرز سخن گفتن و تکلم با خداوند را به ما مي آموزد بکله غالبا
داراي محتواهاي علمي، اجتماعي و مطالب بسيار ارزنده اي است که در اثر فشاهاي فزون
از حد ستمگران و غاصبان، اين مطالب آموزنده بيشتر به صورت ادعيه و مناجات به
شيعيان مي رسيده است. به هر حال بيش از اين، شما عزيزان را منتظر نمي گذاريم
بيائيد تا با هم لحظاتي معنوي را در سايه الفاظ و واژه هايي والا و بلند از اين
امام بزرگوارمان، بگذرانيم:

«الحمد لله شاکراً لنعمائه، و
استدعاءً لمزيده و استخلاصا به دون غيره، و عياذاً به من کفرانه، و الالحاد في
عظمته و کبريائه، حمد من يعلم أنّ ما به من نعماء فمن عند ربه، و ما مسه من عقوبة
فبسوء جناية يده، و صلي الله علي محمد عبده و رسوله و خيرته من خلقه، و ذريعة
المؤمنين الي رحمته و آله الطاهرين ولاة أمره…».

حمد و سپاس خداي را بر نعمتهايش و
درخواست فزوني درآن و طلب رهائي از او، نه از ديگران و پناه به ذات مقدسش از کفران
نعمتهايش و الحاد در عظمت و کبريايش، سپاس کسي که مي داند، آنچه نعمت دارند از
پروردگارش است و آنچه مصيبت بر او برسد، کيفر کردار بدش است، و درود و صلوات
خداوند بر محمد، بنده اش و رسولش و برترين آفريدگانش و وسيله مؤمنين به رحمتش و بر
آل پاک و طاهرش و واليان امرش.

بارالها! تو فضل ورحمتت را به من
سپردي و مرا فرمان دادي که با تو راز و نياز کنم و اجابت دعا را به بندگانت ضمانت
کردي و آن کس که از روي رغبت و ميل به سوي تو روي آورد، و از تو حاجتي طلب کرد
نااميد نکريد و دست درخواست کننده اي را از عطايت خالي برنگرداندي و از حائزه ها و
موهبت هايت، مايوس نساختي. و چه سفر کرده اي به سوي تو روانه شد که تو را نزديک
نديد و چه انساني بر تو وارد شد که نيکي ها و بخشندگيهايت را از او قطع کردي بلکه
کدام جستجوگر فضلت بود که از فيض وجودت سيراب بازنگشت و کدام درخواست کننده خير
بيشتري، دست نياز به سويت دراز کرد که از چشمه زلال عطايايت بهره مندش نساختي.

خداوندا! با رغبت و شوق به سويت
آمدم و با دست خواهش و نياز، باب فضلت را کوبيدم و با خشوع و خاکساري، قلبم تو را
خواند و جز خودت شفيعي بهتر براي شفاعت به نزد تو نيافتم و پيش از آنکه چيزي به انديشه
ام خطور کند يا در قلبم پرتو افکند دانستم که درخواستم را چگونه پاسخ مي دهي، پس
خداوندا دعايم را با اجابت پيوند ده و مسئلتم را با موفقيّت جمع کن.

خداوندا! انحراف ها و فتنه ها ما
را دربر گرفته و پرده سردرگمي و اضطراب بر ما مستولي شده و ذلّت و خواري به ما روي
آورده و آنانکه در دينت امين نيستند بر ما حکومت کرده اند و آنان که احکامت را
معطّل نموده اند، سرنوشت ما را به بازي گرفته اند و سعي در گمراهي بندگانت و فساد
در بلادت دارند…

(امام عسکري (ع)؛ با اينکه ر سخت
ترين شرايط مي زيسته و تحت شديدترين فشارها از سوي هيئت حاکمه بوده، با اين حال،
بدون هيچ ترس و واهمه اي و از طريق دعاکردن، مردم را آگاه مي سازد و حاکمان منافق
مآب را رسوا مي نمايد).

بار خدايا! هيچ يک از ستونهاي
“ظلم” را مگذار جز اينکه سرنگونش سازي و هيچ سپري را از سپرهاي ظلم نگه
مدار جز اينکه دريده اش نمائي. خداوندا! اجتماعشان را بر “ظلم” به تفرقه
مبدّل ساز و سنگينيشان را سبک گردان و بلنديشان را بر زمين افکن و پرچمشان را
سرنگون نما و آباديشان را ويران ساز.

خداوندا! هيچ بقيه اي از آن نگذار
جز اينکه نابودش سازي و هيچ ساختماني از آن را نگذار جر اينکه خرابش نمائي و هيچ
حلقه اي را نگذار جز اينکه گسسته اش سازي و هيچ سلاحي را نگذار جز اينکه آن را از
کار بياندازي… و هيچ ستون پرچمي را نگذار جز اينکه سرنگونش نمائي.

خداوندا! ياران “ظلم” را
به ما بنمايان که از هم متفرق و جدا شده اند پس از آنکه با هم بودند و اجتماع داشتند
و سرهايشان را به زير افکن پس از آنکه بر امت ظاهر بودند. خداوندا! روز زيباي
“عدالت” را براي ما برسان و آن را هميشگي و جاوداني قرار ده که هيچ
تاريکي در آن راه نيابد و آن را فروغي بخش که هرگز به ظلمت نگرايد و بارانش را بر
ما فراوان ببار و برکتش را بر ما نازل ساز و آن را بر دشمنانش پيروز و سربلند
گردان.

خداوندا! حق را به آن آشکار نما و
در تاريکي هاي حيرت و سرگدراني، روشنش ساز. خداوندا! دلهاي مرده را به آن زنده کن
و تمايلات نفساني را به آن جمع کن و نظرات مختلف را به آن گرد آور و حدود و احکامت
را که معطل مانده، با “عدالت” برپا ساز و کشمهاي گرسنه را به آن سير کن
وبدنهاي خسته را به آن آرامش بخش، چنانکه با يادش ما را خوش بيان ساختي و قلوب ما
را وادار نمودي که در حق آن دعا کنيم و از تو استمداد طلبيم و ما را توفيق دعا
کردن براي آن دادي و اهل غفلت را از آن دور نمودي و محبتش را در دلهايمان پايدار
ساختي و ما را در آن تشويق کردي و براي برپائي مراسمش، به تو حسن ظن داري، پس
خداوندا! آن را در برترين يقين ها به ما ببخشاي، اي که گمان هاي نيک را محقق مي
کني و آرزوهاي ديرين را به اجابت مي رساني.

خداوندا! دروغ آنان را که در آن،
اظهار قرب به تو مي کنند آشکار ساز و انديشه نوميدان از رحمتت را بوسيله آن به
بدگماني مبدل ساز.

خداوندا! ما را سببي از اسبابش و
نشانه اي از نشانه هايش و پرچمي از پرچمهايش و پناه گاهي از پناهگاه هايش قرار ده
و به در برگرفتن آن رويمان را سفيد کن و به ياري آن کرامتمان بخش و در وجود ما
خيري قرار ده که ما را به آن و براي آن، ظاهر سازي و حاسدين نعمت ها را بر ما چيره
مساز و آنان را که در پي زيان رساندن به ما هستند، بر ما غالب مساز…

خداوندا! تو ما را بر نفس خود
آشنايمان ساختي و عيوبمان را به ما نشان دادي و اکنون هراس داريم که اجابت
دعاهايمان را به تأخير اندازي، درحالي که تو بر آنان که استحقاق ندارند هم تفضل مي
کني و به آنان که از تو درخواست نمي کنند، ابتداءً احسان مي نمايي، پس ما را در
امرمان بر طبق کرمت و جودت و فضلت و امتنانت، ياري ده که تو بر هر چه بخواهي
توانمندي و هرکاري بخواهي انجام خواهي داد. و ما به تو رغبت و شوق داريم و از تمام
گناهانمان توبه کاريم.

خداوندا! هرکه به سوي تو، مردم را
دعوت کرد و در بندگانت با قسط و عدل، داوري کرد او که فقير درگاه رحمتت و نيازمند
به کمک و نصرتت بود و چون مطيع فرمانت بود تو نعمتت را بر او آغاز کردي و لباسهاي
کرامتت را بر او پوشانيدي و محبت طاعتت را بر او افکندي و از محبتت، محبتش را در
دلها پايدار نمود و درحاليکه اهل زمانش در امرت کوتاهي مي کردند، او را توفيق قيام
به خدمتت دادي و او را پناهگاه و ملجأ و مأواي مظلومين و ستمديدگان از بندگانت
قرار دادي و او را يار و ياور کساني قرار دادي که جز تو ياوري را نمي شناختند و او
را تجديد کننده احکام کتابت که مدتها معطل مانده بود، نمودي و سازماندهي سنت هاي
پيامبرت را به او واگذار کردي که درود و سلام و صلوات و رحمت و برکاتت بر او و آلش
باد. خداوندا! او را از زيان ستم پيشگان نگهدار و دلهاي پراکنده از دين خواهان را
به نور وجودش، منوّر و نوراني ساز و او را به بالاترين مقامي که پيروان انبيايت در
قيام به قسط داشتند، برسان.

خداوندا! به وجود او، آنان را که
سهمي در بازگشت به محبتت نداشته اند و او را دشمن مي داشتند، خوار و ذليل ساز و با
سنگ داغ و محکمت بر آنان که در اذيت او، خواستند دينت را به انحراف و تباهي
بکشانند، و جمعش را متفرق و پراکنده سازند، بيافکن…

خداوندا! با نصرتت او را تقويت و
تأييد کن و با تأييدات خويش در قوّتش بيافزا و ما را از انس با او محروم مساز و او
را در خير و صلاحي که امتش را در بر گيرد، و عدلي که بر امتش سايه افکند، نوميد
مکن.

خداوندا! او که به امر تو قيام
کرد، در روز رستاخيز و روز حساب، مقامش را بالا بر و پيامبرت حضرت محمد- که صلوات
و درودت بر او و آلش باد- را به ديدارش و ديدار کساني که در دعوتش از او پيروي
کردند، خرسند ساز و بر ثواب و پاداش او که به امر تو قيام کرده بود بيافزاي و در
زندگي و حياتش، او را به خود مقرب و نزديک ساز…

خداوندا! او را در مقام امن خودت
از آنچه هراس دارد، نگهدار و تيرهاي دشمنانش را به سوي خودشان بازگردان. و آنان که
همکاران و شريکان او در اطاعت پروردگارشان هستند وتو ا»ها را سلاحش و دژش و ملجأش
و انسش قرار دادي؛ آنان که از اهل و اولاد بريدند و از وطن خويش دور شدند و
رختخوابهاي نرم و لطيف را کنار گذاردند و دست از تجارت و کسبشان برداشتند و به
زندگي دنيايشان لطمه زدند و در مجالس انس دوستانشان- هرچند از شهر خارج نشده
بودند- مفقود شدند و آنان که در امرشان و دعوتشان ياريشان ندادند، هرچند نزديک
بودند، مخالفت کردند و با آنان که ياريشان دادند، هرچند دور بودند، دوست شدند و پس
از مدتها دوري از يکديگر، با هم در راه تو انس و الفت گرفتند و تمام ابزار و آلاتي
ه به دنياي زود گذر بستگي دارد را رها کردند، خداوندا! اينان را درسايه امن و امان
خويش، نگهدار و زيان و اذيت هريک از بندگانت که به آنان نظر سوء و دشمني داشت، به
خودش بازگردان و از ياري و معونت خود بر آنان در دعوتشان افزايش بخش و با تأييدات
و نصرتهاي غيبي خويش، آنها را تاييد و ياري کن و به حق آنان، باطل کساني که مي
خواهند نورت را خاموش کنند، نابود کن.

خداوندا! تمام آفاق و اقطار جهان
را پر از عدل و داد و لطف و مرحمت و فضلت بفرما و به اندازه کرامت و جودت (بي
حساب) اي که بر قائمين به قسط از بندگانت منت گذاردي، و از ثواب برايشان ذخيره
کردي که درجاتشان را بلند کني، بر آنان تفضل فرما که تو بر هر کاري توانمند و
قادري و هرچه بخواهي، انجام خواهي داد.

اين دعاي بسيار شريف و ارجمند را
از کتاب بحار الانوار، ج82، ص229- 233 نقل کرديم و فقراتي از آن را ترجمه نموديم.
پر واضح است که حلاوت و شيريني عبارتهاي امام، براي کسي که به زبان عربي آشنائي
ندارد، قابل تعريف و توصيف نيست و هيچ اديبي هرچند در ادبيات خويش، مسلّط و در
قلمفرسائي و بيان شيوا، توانمند باشد، بي گمان، قادر نيست، يک جمله از جملات پربار
و رساي حضرتش را به زباني ديگر، برگرداند، چه رسد به ما که نه تنها هيچ ادّعائي در
اين زمينه نداريم، بلکه اعتراف به عجز و لکنت زبان خويش داريم، ولي از اينکه گفته
اند ما لا يدرک کله، لا يترک کلّه جملاتي را از دعاي آن حضرت به زبان فارسي
برگردانديم، شايد مقبول درگاه ذوالجلال افتد و ما را از شفاعتش در روز جزا بهره
مند سازد، و شايد عزيزان خواننده از آن استفاده اي کنند و ما را از دعاي خويش بي
بهره نگذارند. و به اميد پيروي از وجود مقدسش.

بار ديگر ولادت با سعادتش را به
عموم شيعيان و محبان و هموطنان و هم کيشان تبريک و تهنيت عرض مي کنيم.

بهترين مردم

امام حسن عسکري (ع):

«اورع الناس من وقف عند الشبهة!
اعبد الناس من اقام علي الفرائض، ازهد الناس من ترک الحرام، اشد الناس اجتهاداً من
ترک الذنوب»

(تحف العقول- ص519)

پارساترين مردم کسي است که در
موارد شبهه، توقف کند. خداپرست ترين مردم کسي است که واجباتش را انجام دهد.
زاهدترين مردم کسي است که به محرمات دست نزند. کوشاترين مردم کسي است که تارک
گناهان است.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

مبغوض ترين مردم

*رسول اکرم (ص):

«أبغضکم الي الله المشاؤن
بالنميمة، المفرّقون بين الاخوان، الملتمسون للبراء العثرات».

(بحار الانوار- ج71- ص383)

مبغوض ترين شما نزد خداوند، سخن
چينان و نمامان و کساني هستند که بين برادران ديني تفرقه و اختلاف مي اندازند و
دنبال اين هستند که براي بيگناهان، خطاهائي بتراشند.

*رسول اکرم (ص):

«أبغض خليفة الله الي الله يوم
القيامة الکذّابون و المستکبرون و الذين يکثرون البغضاء لاخوانهم في صدورهم، فاذا
لقوهم تخلّقوا لهم و الذين اذا دعوا الي الله و رسوله کانوا بطأً و اذا دعوا الي
الشيطان و أمره کانوا سراعاً».

(کنز العمال- حديث 43975)

بدترين بدگان خدا نزد خدا در روز
قيامت، دروغگويان و مستکبران اند. و همچنين کساني که در سينه هاي خود کينه
برادرانشان را دارند، پس اگر با آنها روبرو شوند، خوش اخلاقي و خوش رفتاري نمايند
(ولي در باطن با آنها دشمن اند) و همچنين کساني که اگر آنان را به سوي خدا و رسولش
دعوت کنند، تنبل شده و سرباز مي زنند ولي اگر به سوي شيطان و کارهاي شيطاني، دعوت
شوند، فوراً اجابت مي کنند.

*امير المؤمنين (ع):

«امقت العباد الي الله، الفقير
المزهو و الشيخ الزاني و العالم الفاجر».

(غرر الحکم- حديث 338)

دشمن ترين مردم نزد خداوند، نادار
خودپسند، پيرمرد زناکار و دانشمند بدکردار است.

*امير المؤمين (ع):

«ان من أبغض الرجال الي الله تعالي
لعبداً و کله الله الي نفسه، جائراً عن قصد السبيل، سائراً بغير دليل. ان دعي الي
حرث الدنيا عمل، و ان دعي الي حرث الآخرة کسل».

(شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد-
ج7- ص107)

مغبوض ترين مردم نزد خداي متعال،
بنده اي است که خداوند او را به خود واگذار کرده و او هم از راه حق دوري جسته و
بدون دليل، در مسير زندگاني گام برمي دارد. اگر او را به کارهاي دنيائي دعوت کنند،
پذيرا مي شود و اگر به کارهاي آخرتي دعوت کنند، کاهلي مي کند و سستي از خود نشان
مي دهد. 

*امير المؤمنين (ع):

«أبعد الخلائق من الله تعالي،
البخيل الغني».

(غرر الحکم- حديث 340)

دورترين مردم از خداي تبارک و
تعالي، بخيل توانگر و ثروتمند است.

*امير المؤمنين (ع):

«أمقت العباد الي الله سبحانه من
کان همته، بطنه و فرجه».

(غرر الحکم- حديث 468)

دشمن ترين بندگان خدا نزد خداوند،
بنده اي است که تمام همّتش صرف پرکردن شکمش و شهوترانيش گردد.

*امام حسين (ع):

«ان أبغض الناس الي الله عزوجل، من
يقتدي بسنة امام و لايقتدي بأعماله».

(بحار- ج71- ص178)

دشمن ترين مردم نزد خداي متعال،کسي
است که از روش امامي پيروي کند ولي از اعمال او پيروي نکند (يعني: در زبان، خود را
شيعه آن امام بداند ولي در عمل از آن حضرت بيزار باشد)

*امام باقر (ع):

«ان الله يبغض الشيخ الجاهل، و
الغني الظلوم، و الفقير المختال».

(بحار- ج75- ص312)

خداي تعالي پير نادان، و ثروتمند
ستمگر و نادار خود خواه را دشمن مي دارد.

*امام صادق (ع):

«ان أبغض خلق الله، عبد اتّقي
الناس لسانه».

(کافي- ج2- ص323)

مبغوض ترين بندگان خدا، بنده اي
است که مردم از ترس زبانش، از او دوري کنند.

 

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهايي از قرآن

«بمناسبت فرارسيدن اول مهر، روز
بازگشائي مدارس»

ارزش والاي علم

«يرفع الله الّذين آمنوا منکم،
والّذين اوتوالعلم درجاتٍ و الله بما تعملون خبير».

(سوره مجادله- آيه 11)

خداوند درجات آنان که ايمان آوردند
و از علم بهره هائي بردند، بالا مي برد و خداوند به هرکاري که مي کنيد، آگاه است.

مقام علام و دانشمند، چه در قرآن و
چه در سخنان گهربار معصومين، هرگز قابل مقايسه با درجات ديگران نيست و به حق مي
توان گفت: بالاترين مقام و مرتبت، مقام علما است؛ البته در صورتي که همراه با
ايمان و تقوا باشد.

در اين آيه مبارکه نيز هر دو ويژگي
منظور شده است: هم ايمان و هم علم و دانش. در آيه ديگري بطور کلي، دانشمندان را
برتر از جاهلان معرفي کرده و به صورت سؤال استنکاري مي پرسد: «قل هل يستوي الّذين
يعلمون و الّذين لا يعلمون» (سوره زمر- آيه9)- بگو- اي پيامبر- آيا آنان که مي دانند
و آنان که نمي دانند و جاهل اند، با هم برابرند؟! و اين کاملا طبيعي و بدهيي است
که عالم و دانا از جاهل و نادان به مراتب برتر و ارزشمندتر است. يعني، طبق اين آيه
مبارکه، انسان بايدي تمام دانشمندان را احترام و تجليل کند ولي بي گمان، نزد
خداوند، کسي از درجات والا برخوردار است که در ضمن داشتن دانش، از ايمان و تقوا
نيز برخوردار باشد. چنين شخصي در دنيا و آخرت، مورد احترام و تقدير فراوان است و
نزد خداوند، قرب بسزائي دارد.

در روايتي از رسول اکرم (ص) نقل
شده که فرمود: «يشفع يوم القيامة ثلاثة، الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء»- در روز
قيامت، سه نفر شفاعت مي کنند: پيامبران، سپس دانشمندان و پس از آنها شهيدان.

ملاحظه بفرمائيد که شفاعت، اين امر
بسيار مهم، به پيامبران واگذار شده و پس از پيامبران، نوبت به علما و دانشمندان مي
رسد و آنان حتي بر شهيدان در اين امر مهم، مقدّم اند چرا که مداد عالمان است که
شهيدان را مي سازد و وادار به جهاد في سبيل الله مي کند.

بهرحال، آن چه مسلم است، قرب به
خداوند از دو راه به دست مي آيد: يکي ايمان و تقوا و ديگري علم و دانش، مشروط به
اينکه علم براي خداو در راه خدا باشد چرا که اگر علم، مقرون با ايمان نباشد، غرور
و تکبّر و خود بزرگ بيني مي آورد و هيچ صفتي نزد خداوند از تکبر، نکوهيده تر و
مبغوض تر نيست؛ همين صفت بود ه شيطان را از آن مقام والا و ارجمند به اسفل
السافلين افکند و لعنت خدا براي هميشه بر او و يارانش نازل شد.

در روايتي از امام صادق (ع) نقل
شده که فرمود: «من تعلّم لله عزّوجل و عمل لله و علّم لله، دُعي في ملکوت السّموات
عظيماً»- اگر کسي براي خداي عزوجل علم آموخت و براي خدا به آن علم، عمل کرد و براي
خدا، به ديگران آموزش داد، در ملکوت آسمانها، عظيم و بزرگ ناميده مي شود.

پس آموختن و فراگرفتن علم، درحالي
که براي خدا باشد، بسيار ارزشمند و محبوب درگاه حضرت حق است؛ گو اينکه خداوند نيز
محبت چنين عالمان با عملي را در قلوب مؤمنين مي افکند چرا که علمشان همراه با عمل
و تقوا است و خداوند فرموده است: «الّذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن
ودّا»- آنان که ايمان آوردند و عمل صالح داشتند، قطعاً خداي مهربان، محبتشان را در
دلها قرار مي دهد.

اول مهرماه روز بازگشائي مدارس
است؛ روزي است ک عزيزان و نونهالان و نورچشمان، براي فراگيري علم و دانش، به مدرسه
ها و مراکز آموزشي سرازير مي شوند و در پايان سال با نتيجه اي شيرين، انبوهي از
علم و دانش فرا مي گيرند؛ لازم است معلمين عزيز که بالاترين مقام را دارند، تلاش
فراوان نمايند که ضمن آموختن علم به اين عزيزان، از تزکيه و تربيتشان نيز دريغ
نورزند و علم را علم موجّه قرار دهند؛ براي خدا آموزش دهند و و دانش آموزان نيز
براي خدا و به خاطر خدمت به بندگان خدا و در راه خدا، علوم گوناگون را فراگيرند؛ و
اين نکته بايد همواره مدّنظر هر دو گروه (استاد و شاگرد) در تمام مراحل تعليمي باشد.
تا خداوند لطف و مرحمتش را پيوسته بر اين امت ببارد و مورد عنايت خاصّش قرار دهد.
آمين يا ربّ العالمين.

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز
تا پايان

 

«به انگيزه هجرت امام خميني «ره»
در تاريخ 10/7/57»

هجرت امام

«اکنون که من ناچار بايد ترک جوار
مولي المؤمنين (ع) را نمايم و در کشورهاي اسلامي، دست خود را براي خدمت به شما ملت
محروم که مورد هجم همه جانبه اجانب و وابستگان به آنان هستيد، باز نمي بينم و از
ورود به کويت با داشتن اجازه، ممانعت نموده اند، به سوي فرانسه پرواز مي کنم. پيش
من مکان معيني مطرح نيست، عمل به تکليف الهي مطرح است، مصالح عاليه اسلام و مسلمين
مطرح است».

(14/7/1357)

«رئيس اطلاعاتشان آمد پيش من و
راجع به اينکه شما ملت ايران را مسلح نکنيد، شما فعاليت نکنيد، ما تعهداتي داريم
نسبت به دولت ايران. من گفتم که خوب شما تعهداتي نسبت به دولت ايران داريد اما من
نسبت به آن تعهد ندارم و ما هم تعهداتي خودمان داريم نسبت به اسلام و نسبت به ملت
خودمان، ما به کار خودمان ادامه مي دهيم شما هرکاري که مي خواهيد بکنيد. گفت آخر
شماها هي اعلاميه مي دهيد، هر روز يک نواري مي فرستيد و چه مي کنيد، شما کمش کنيد.
گفتم نه، من اعلاميه مي دهم، نوار هم پر مي کنم و مي فرستم، منبر هم اگر رفتم صحبت
مي کنم، اينها چيزي است که من نمي توانم کنارشان بگذارم. او هم رفت و بعد تشديد
کردند… من ديدم که ممکن است يک وقتي اينها به رفقاي ما يک تعرضي بکنند و ما هم
مقصدي (مکاني) پيشمان مطرح نيست، ما مي خواهيم کارمان را انجام بدهيم، بنا گذاشتم
که بروم کويت و از آنجا بعد به يکي از ممالک اسلامي بروم. با اينکه ويزا هم
داشتيم، در سرحد کويت دولت کويت مانع شدند، حتي اجازه اينکه ما برويم به فرودگاه
از آنجا پرواز کنيم، آنقدر هم اجازه ندادند، ما بازگشتيم به عراق. معلوم شد که خود
آنها هم تفاهمي داشتند، منتظر ما بودند، همان جمعيتي که ما را آورده بودند باز
آنجا ايستاده بودند. ما برگشتيم عراق و ما را بردند بصره و بعد از چندين ساعت
بردند بغداد و از بغداد هم ديديم که حالا بيائيم اينجا شايد بتوانيم يک فلان محلي
براي خودمان انتخاب کنيم. موقتا آمديم به فرانسه…»

(19/7/1357)

«من مختصرا قصه اي که واقع شد عرض
مي کنم. ما که از ترکيه وارد عراق شديم و بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کرارا
آمدند و اظهار داشتند که عراق ما شماست و هرجا باشد، هرجا بخواهيد هرکاري داشته
باشيد انجام مي دهيم، تا دولت تغيير کرد، يکي پس از ديگري تغيير کرد منتهي شد به
اين اواخر که ما مقتضي ديدم بيشتر از آن مدت در عراق فعاليت بکنيم. کم کم دولت
عراق به طور تدريج در صدد جلوگيري شد…

کم کم از بغداد يک وقت رئيس امن
آمد، او آدم ملايمي بود و صحبت هايش هم همه تعارف بود و اينکه شما هرکاري بخواهيد
بکنيد مانعي ندارد و هر عملي انجام بدهيد مانعي ندارد و فلان، ايشان رفت و بعد از
چند روز يک نفري ديگري آمد که گفتند او مقدم است بر آن رئيس امن، ايشان به طور
رسمي به ما گفت که ما چون يک معاهداتي، تعهداتي با دولت ايران داريم از اين جهت نمي
توانيم تحمل کنيم که شما فعاليت مي کنيد…

بعد صحبت هايي کرد و چه بالاخره
منتهي شد به اينکه من همچو علاقه اي به يک محلي ندارم من هرجايي که بتوانم خدمت
بکنم، آنجا خواهم رفت و نجف پيش من مطرح نيست که من آنجا بمانم. گفت که شما هرجا
برويد همين مسائل هست يعني جلوگيري مي شود. گفتم که من (در صورتي که هيچ در ذهن من
اين نبوده، آن وقت هم نبود) مي روم خارج، من مي روم پاريس که مملکتي است که آن
ديگر وابسته به ايران و مستعمره ايران نيست. البته ناراحت شد اما حرفي نزد».

(10/7/1358)

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(هجرت امام)

دانستنیهایی ازقرآن(ارزش والای علم)

سخنان معصومین(مبغوض ترین مردم)

تجسم عدالت و ظلم،در نیایش امام عسگری علیه
السلام

حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، حرم اهل بیت

سخنان مهم رهبر انقلاب اسلامی، به مناسبت هفته
وحدت

آرامش قلب، باذکر خدا                                          آیت
الله جوادی آملی

امام راحل سلام علیه و فقه سنتی                                 آیت
الله محمدی گیلانی

حوادث سال اول هجرت                                          حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی

مبانی رهبری در اسلام(پیشگامی رهبر)                        حجة الاسلام و المسلمین
محمدی ری شهری

جایگاه و نقش حساس دستگاه اجرائی                             حجة الاسلام 
والمسلمین اسدالله بیات

افشای چهره غرب در حوادث بوسنی و هرزگوین              حجة الاسلام و المسلمین محمدتقی
رهبر

چرا باید از اعلم تقلید کرد؟                                        حجة
الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

داستان هجرت با تلخی ها و شیرینی هایش                       سید محمد جواد مهری

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه‌اي

*قيام اسلامي مردم فلسطين نشان داده است كه استكبار قادر به جلوگيري از حركت
جهادي مردم مسلمان فلسطين نيست و اين مسئله نيز دقيقاً در مورد جمهوري اسلامي
ايران صدق مي‌كند، زيرا به رغم مخالفت كينه توزانه همه دشمنان اسلام با حيات
جمهوري اسلامي ايران و تلاش مستمر آنان براي ضربه زدن به ملّت مسلمان ايران، در
عين حال روز به روز بر قدرت و عزّت انقلاب و نظام اسلامي افزوده مي‌شود و اين
مسئله به مسلمانان اميد مي‌بخشد كه با استمرار جهاد خود، مصمم‌تر از گذشته دشمن را
به زانو درآورند.

*امروز آمريكا از ما مي‌ترسد و بايد هم بترسد، زيرا آنچه كه در دنيا تهديد
كننده است، بمب و موشك اتمي نيست بلكه سخن درست و برحق است كه ما حامل آن هستيم.

*ما مي‌خواهيم با ترويج اسلام، در حدّ توان خود، دنيا را مؤمن به خدا كنيم،
دين خدا را ياري دهيم و در اين راه، سيلي خوردن و رنج كشيدن را افتخار و مايه
اعتلاي خود مي‌دانيم.

*هركس احساس ذلت كند، ازما نيست. كارگزاران سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران،
بايد در تمامي برخوردهايشان عزّت كنند و اين مسئله غير از احساس تكبّی و نخوت است.

*گرايش‌هاي اسلامي در اندونزي، مالزي، شبه قاره، كشمير، تركيه، كشورهاي شمالي
آفريقا و حتي در اروپا روند رو به رشد را طي مي‌كند و قدرتهاي شيطاني با ارعاب و
سركوب، قادر به از بين بردن آن نيست.

(20/5/71)

*اگر ملّت و عناصر فرهنگي بيدار نباشند، خداي نخواسته صداي فرو ريختن ارزشهاي
معنوي كه ناشي از تهاجم پنهاني و زيركانه دشمن است،‌ هنگامي درمي‌آيد كه ديگر قابل
علاج نيست.

*اميدواريم جوانهاي مؤمن، خوب، صالح و سالم ما از نامساعد بودن بعضي از زمينه‌ها،
مأيوس نشوند و راه صحيح و راه انقلاب و راه انجام خدمت را ان شاءالله ادامه داده و
فرهنگ و هنر و ادبيات اين كشور را رشد بدهند.

*ملّت ايران بايد تاريخچه دوران اواسط قاجار و جنگهاي ايران و روس به بعد را
بخواند و ببينند چه حوادثي در اين كشور روي داده است. كيي از اين حوادث، ايجاد
جريان روشنفكري وابسته است كه مقدمات تهاجم فرهنگي غرب بود، زماني كه غرب مسلّط به
تكنولوژي و علم خواست در ايران پايگاه تسلّط خود را مستحكم بكند، از راه روشنفكري
وارد شد.

*زنهاي ايران زماني وارد فعاليّت اجتماعي شدند و مردهاي اين كشور را به دنبال
خود به ميدانهاي مبارزه كشيدند كه چادر سرشان كردند و به ميدان آمدند.

*كسي كه سلطه آمريكا را براي ايران بپسندد و تشويق كند، ميهن دوست هم نيست.

*دشمن در تهاجم فرهنگي اينطور عمل مي‌كند، اوّل مردم را خواب مي‌كند و بعد همه
چيز آنها را مي‌برد.

*يكي از راه‌هاي تهاجم فرهنگي اين بود كه سعي كنند جوانهاي مؤمن را،‌از پاي
بندي‌هاي متعصبانه به ايمان كه همان چيزي است كه يك تمدّن را نگه مي‌دارد، منصرف
كنند.

*من بارها گفته‌ام يك عده‌اي در خيابان چند زني را كه حجابشان مناسبت نيست، مي‌بينند
و دلشان خون مي‌شود، البته اين هم يك كار بدي است امّا آن كار بد اصلي چيزي است كه
شما در كوچه و خيابان نمي‌بينيد.

(22/5/71)

*من بارها از اعمال دل و قلب براي اين جوانهاي مؤمن و انقلابي دلسوخته و
گداخته تأسف خورده‌ام كه چرا بايد جوانهاي به اين خوبي كه از كساني كه، حالا به
عنوان هنرمند معرفي شده‌اند، هيچ كم ندارند و حتّي در بسياري از امور، از آنها هم
بهترند، مورد بي‌اعتنائي قرار بگيرند؟ آخر چرا؟

(22/5/71)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

·              
50 هزار مسلمان ظرف سه ماه در «بوسني هرزگوين» كشته شده‌اند.

·              
رژيم مبارك به نيروهاي امنيتي اجازه تيراندازي و قتل اصولگرايان مسلمان را
داد.

·              
گروهي از جواانان كشميري اقدام به تشكيل يك گروه غيرسياسي تحت عنوان «مأمور
خميني» كردند.

(16/4/71)

·              
هزاران نظامي و كوماندو رژيم مصر با استفاده از هليكوپتر، عمليات وسيعي را
عليه مسلمانان در «اسيوط» آغاز كردند. شهر «ديروط» حالت يك پادگان نظامي را بخود
گرفته و روستاهاي اطراف آن تقريباً از سكنه خالي شده است.

·              
درگيري خونين ميان نظاميان با مردم، استانهاي مركزي مصر را فرا گرفت.

·     رژيم تونس محاكمه مسلمانان مبارز عضو جنبش النهضه را
آغازكرد.
(18/4/71)

·              
محاكمه 108 تن ديگر از مبارزان مسلمان در تونس آغاز شد.

·              
مشاركت اسرائيل در آموزش واحدهاي ويژه صرب براي سركوب مسلمانان بوسني هرزگوين
فاش شد.

·              
19 تن از
عزاداران حسيني در پيشاور پاكستان بدست وهابيون مسلح كشته و مجروتح شدند.

(22/4/71)

·              
مردم شهر محاصره شده «گوراژده» در بوسني هرزگوين در اثر حمله صربها از برگ
درختان تغذيه مي‌كنند!

·              
«احمد غلام
فضلي» روحاني ايراني بعد از سخنراني در كويت مورد اصابت يك نارنجك قرار گرفت.

·              
چهار ايراني شب گذشته هنگام خروج از يك حسينيه در كويت مورد اصابت گلوله قرار
گرفتند و مجروح شدند.

(23/4/71)

·              
شهر پيشاور، بدنبال درگيري‌هاي خونين به كنترل ارتش پاكستان درآمد.

·              
دادگاه نظامي الجزاير عباس مدني و علي بلحاج را به 12 سال زندان محكوم كرد.

·              
بدنبال اعلام حكم دادگاه الجزاير عليه سران جبهه نجات اسلامي، نمازگزاران شهر
الجزيره دست به تظاهرات زدند  و با نيروهاي
امنيتي درگير شدند.

(25/4/71)

·              
مسلمانان تركيه در اعتراض به سفر رئيس رژيم صهيونيستي به اين كشور، ضمن آتش
زدن پرچم آمريكا و اسرائيل، دفتر هواپيمائي اسرائيل در شهر اسلامبول را مورد حمله
قرار دادند.

·              
تجمع علماي مسلمين، سركوب مسلمانان تونس، مصر و الجزاير را محكوم كرد.

·                                                
جنگ شديد جناحهاي متخاصم در پايتخت افغانستان از سر گرفته شد.

·              
مقررات منع رفت و آمد شبانه در چند استان عراق به اجرا گذاشته شد.

(28/4/71)

نلسون ماندلا: علاقه مسلمانان آفريقا نسبت به انقلاب
اسلامي، ناشي از انديشه‌هاي ضد استكباري امام خميني است.

(31/4/71)

· كميته بين المللي صليب سرخ: حدود 30 هزار پناهنده عراقي كه
اكثريت آنها شيعه هستند در شرايط سختي تحت شكنجه و آزار مأمورين سعودي در
اردوگاههاي عربستان زندگي مي‌كنند.

· حكمتيار: هيچ منطقه‌اي از كابل امن نيست و هر خياباني يك
دولت دارد.

· كنفرانس بررسي ديدگاههاي سياسي امام خميني در لندن آغاز به
كار كرد.

(4/5/71)

· در حمله موشكي نيروهاي حكمتيار به فرودگاه كابل يك جنرال
افغان كشته شد.

· ارتش عراق با آتش توپخانه سنگين، روستاها و دشتهاي منطقه
جنوب اين كشور را درهم كوبيد.

· حضور زنان بدون پوشش اسلامي در تلويزيون پاكستان ممنوع شد.

(10/5/71)

·              
نيروهاي امنيتي مصر در يك اقدام بي‌سابقه، استان اسيوط و محدود آنر براي
دستگيري انقلابيون مسلمان، محاصره كردند.

·              
رئيس سازمان جاسوسي آمريكا به ناتواني در مقابله با گسترش انقلاب اسلامي ايران
اعتراف كرد.

·     يك اتوبوس حامل 50 كودك يتيم در «سارايوو» هدف حمله وحشيانه
صربها قرار گرفت.
(11/5/71)

·              
دور جديد مبارزه عليه سلطه سفيدپوستان در آفريقاي جنوبي با اعتصاب، تظاهرات و
تهديد به اشغال ساختمانهاي دولتي آغاز شد.

·              
زن خلبان پاكستاني به دليل داشتن حجاب از پرواز منع شد.

(12/5/71)

·              
در حالي كه نيروهاي صرب جريان آب «سارايوو» را قطع كرده‌اند گلوله باران اين
شهر با شدت تمام ادامه دارد.

·              
در اثر انفجار بمب در يك مسجد هند 2 نوجوان مسلمان شهيد شدند.

(14/5/71)

اخبار داخلي

ú        
توفان دريائي، سواحل گيلان و مازندران را به زير آب برد و ميلياردها ريال
خسارت ببار آورد.

ú        
صبح امروز، بهره‌برداري مجدد از تأسيسات منهدم شده نفت شهر آغاز شد.

(23/4/71)

ú        
مجلس و وزارت خارجه ايران به دولت و پارلمان انگليس بخاطر حمايت از گروهك
ترويستي منافقين شديداً اعتراض كرد.

ú        
راكتور 430 تني پالايشگاه اراك كه نخستين و عظيم‌ترين راكتور در نوع خود در
كشور مي‌باشد نصب شد.

(27/4/71)

ú        
كوره بزرگ شيشه جام با قدرت توليد 53 درصد نياز كشور، راه‌اندازي شد.

ú        
سمينار بين المللي بررسي مسائل پناهندگان جهان با شركت 18 كشور در تهران آغاز
به كار كرد.

ú        
دانش آموزان ايران در المپياد رياضي مسكو، مقام نخست جهان در رشته هندسه را
كسب كردند.

(29/4/71)

ú        
«نلسون ماندلا»
رئيس كنگره ملي آفريقا وارد تهران شد.

ú        
خط اتوبوسراني تبريز- باكو ديار شد.

ú        
دبير سوم سفارت انگليس به دليل انجام اعمال خلاف شئون ديپلماتيك از ايران خارج
شد.

(31/4/71)

ú        
در پي اخراج يك ديپلمات انگليسي از تهران، دولت انگليس دستور اخراج سه ايراني
را صادر كرد.

ú        
ايران خواستار تصويب كنوانسيون تحريم سلاحهاي شيميائي توسط سازمان ملل متحد
شد.

(4/5/71)

ú        
يك محموله بزرگ اشياء عتيقه به ارزش 750 ميليون تومان هنگام خروج از كشور كشف
شد.

ú        
اختلافات دروني حزب منحله دمكرات منجر به انشعاب گروهي موسوم به حزب «لاده»
شد.

ú        
اولين سمينار بين المللي برنامه‌ريزي مراكز روستائي با شركت نمايندگان 20 كشور
در تهران گشايش يافت.

ú        
6 فروند
هواپيماي ارباس مسافري كويتي تحونيل دولت كويت شد.

ú        
اولين مركز پزشكي خاورميانه‌اي فك و صورت در تهران افتتاح شد.

(6/5/71)

ú        
خريد گندم مازاد بر احتياج كشاورزان از مرز دو ميليون تن گذشت.

ú        
اكيپ‌هاي مبارزه با مفاسد اجتماعي فعاليت خود را در شهرها آغاز كردند.

ú        
به منظور حفظ امنيّت هيأت ايراني، پليس ويژه ايتاليا 19تن از منافقين را دستگير
كرد.

(11/5/71)

ú        
رئيس جمهور: تكليف همه ما اين است كه نگذاريم جوانان فلسطيني از ادامه مبارزه
عليه اسرائيل مأيوس شوند.

ú        
بسيجيان و مردم شهرهاي مختلف كشور با انجام راهپيمائي‌هاي گسترده حمايت و
پشتيباني خود را از بيانات مقام معظم رهبري در خصوص امر به معروف و نهي از منكر
اعلام كردند.

ú        
«آذر تكشي» كودك
هنرمند نقاش ايراني موفق به اخذ مدال طلاي بزرگ در ميان 65 كشور شد.

(13/5/71)

اخبار خارجي

§ همزمان با برگزاري نشست سران، موج تظاهرات و اعتراض نسبت به سياست
هفت كشور بزرگ صنعتي جهان، شهر مونيخ را به آشوب كشاند.

§ ارتش روسيه، مولداوي را مورد حمله موشكهاي راديواكتيو قرار داد.

§سلاحهاي هسته‌اي اوكراين، روسيه سفيد و قزاقستان به روسيه منتقل شد.

(16/4/71)

§ 230 تن از
نمايندگان مجلس سناي آمريكا طي نامه‌اي به سازمان ملل متحد، خواستار به رسميت
شناختن منافقين شدند.

§ در نامه سناتورهاي
آمريكا به سازمان ملل: جمهوري اسلامي ايران براي احياي اسلام در جهان برنامه‌هائي
دارد و منافقين هميشه جلودار سركوب نهضت‌هاي اسلامي بوده و هستند.

§ 70 محله
نيويورك به آشوب كشيده شد. (18/4/71)

§ «نوريه گا»
رئيس جمهور سابق پاناما به 40 سال زندان محكوم شد.

§ «د كوئيار»: حق
وتو در شوراي امنيت غيردمكراتيك است.

§ سفير آمريكا در
بحرين بخاطر اخذ رشوه از دولت كويت به داداگاه احضار شد.

§ 42هزار شركت
آمريكائي طي پنج ماه ورشكست شدند.

§ واشنگتن پست:
23 درصد از افراد كره زمين 85 درصد درآمد را دارا هستند.

(22/4/71)

§ جمهوري
آذربايجان و رژيم صهيونيستي رابطه سياسي برقرار كردند.

§ يك آمريكائي
نخست وزير صربستان شد.

§ «سي.ان.ان»:
آتشي كه شوروي را به فروپاشي كشاند، در آينده آمريكا را هم دربر خواهد گرفت.

(25/4/71)

§ «دميرل»: تركيه
و اسرائيل ايده‌آلهاي دمكراتيك يكساني دارند.

§شورشيان جنوب سودان در آستانه شكست كامل قرار گرفتند و رهبر شورشين به مرز
اوگاندا فرار كرد.

§ سرخپوستان
ايالت نيويورك آمريكا در اعتراض عليه ماليات‌هاي جديد دست به شورش زدند. (28/4/71)

§ گروهي از
نمايندگان پارلمان اردن خواستار تحريم ايران به علت حمله به مقر منافقين در عراق
شدند!

§ صدها پليس
معترض در ايتاليا خواستار اخراج عوامل «مافيا» از دستگاه دولت شدند.

§ آمريكا، انگليس
و فرانسه به عراق در مورد سرپيچي از شرايط سازمان ملل هشدار دادند.

§ چريكهاي كرد ده
ژاندارم تركيه را به قتل رساندند.

§ «بائوتونگ»
ارشدترين مقام چيني در ارتباط با تظاهرات سال 1989 به 9 سال زندام محكوم شد.

(31/4/71)

§ شوراي رهبري
افغانستان فرمان شليك به سوي شبه نظاميان مسلح در كابل را صادر كرد.

§ حداقل 24 زن
نظامي آمريكائي در حين علميات جنگ خليج فارس، در عربستان و حوزه‌هاي عملياتي مورد
تجاوز فرماندهان ارتش آمريكا قرار گرفتند.

(1/5/71)

§ يك زنداني
لبناني از زندان سوئيس گريخت.

 § بر اساس اسناد
بدست آمده، همدستي آمريكا و عربستان در كاهش قيمت نفت در حكومت رونالدريگان آشكار
شد.

§ انفجار بمب به
هفت بانك دولتي تركيه آسيب رساند.

§ اعراب شركت
كننده در گفتگوهاي صلح خاورميانه گفتند كه آماده انجام فوري گفتگوهاي دوجانبه با
رژيم صهيونيستي هستند.

(3/5/71)

§ همزمان با حصول
توافق ميان بغداد و سازمان ملل بر سر بازرسي ساختمان وزارت كشاورزي، كنگره آمريكا
از اقدام نظامي عليه عراق حمايت كرد.

§ يك پزشك سفيد
پوست در آفريقاي جنوبي فاش ساخت كه شخصاً اجساد بيش از 300 تن از زندانيان
سياهپوست سياسي اين كشور را بر اثر شكنجه پليس كشته شده بودند كالبد شكافي كرده
است.

§ سوريه: ما از
برگزاري مذاكرات دوجانبه با اسرائيل استقبال مي‌كنيم.

§ نخست وزير
تركيه: سوريه و عراق هيچگونه حقي بر آب رودخانه‌هاي دجله و فرات ندارند.

§شورش سرخپوستها دو شهر ايالت نيويورك را دربر گرفت.

(5/5/71)

§ آمريكا پس از
موافقت كتبي فهد، تحركات نظامي خود را در پايگاههاي نظامي عربستان آغاز كرد.

§ 7 محتكر در
عراق بدستور صدام گرن زده شدند.

§ كارشناسان
سازمان ملل، ساختمان وزارت كشاورزي عراق را مورد بازرسي قرار دادند.

§ «عرفات» آمادگي
خود را براي ديدار با «اسحاق رابين» اعلام كرد.

(7/5/71)

§ «اريش هونكر»
مرد شماره يك آلمان شرقي سابق پس از 16 ماه تبعيد در مسكو به برلن بازگشت و زنداني
شد.

§ «سي.ان.ان» از
طرح مشترك «سيا» و «مافيا«» براي گسترش موادمخدر در اروپاي شرقي پرده برداشت.

§ كارخانه اسلحه
سازي در جنوب تل آويو در پي يك انفجار مهيب به لرزه درآمد و موج انفجار تا شعاع
20كيلومتر احساس شده و شيشه‏هاي ساختمانها تا شعاع چند كيلومتري شكسته و ابر سياه
ناشي از انفجار به طول صدها متر آسمان اين منطقه را پوشانده است. گفته مي‌شود محل
انفجار يك مركز تحقيقاتي و توليدي سلاحهاي اتمي بوده است.

(10/5/71)

§واشنگتن پست: ركود اقتصادي آمريكا كه در زمان بوش آغاز شده در 60 سال اخير بي‌سابقه
بوده است.

§وزير دفاع عراق: بغداد هرگز از كويت چشم پوشي نكرده است.

§ بدنبال اعتراض
مردم،‌ سران ارتش تايلند از كار بركنار شدند.

§ مانور سه هفته‌اي
آمريكا و كويت آغاز شد.

(13/5/71)

§ آتش سوزي مهيب
كارخانه توليد آلومينيوم اسرائيل را خاكستر كرد.

§ صدها تفنگدار
دريائي آمريكا در سواحل كويت پياده شدند.

(14/5/71)

 

 

 

 

 

/

پاسخ به نامه ها

سؤال:

1.      شفا يافتن از جانب خداوند آيا فق شامل دردها و بيماريهاي
لاعلاج مي‌شود يا كسي كه مرضش توسط پزشك بهبود مي‌يابد ولي هزينه آن را ندارد مي‌تواند
از جانب خداوند بصورت معجزه شفا يابد؟

2.      دعاهايي كه در مفاتيح الجنان براي رفع سختي زندگي و شفاي
بيماري و برآورد شدن حاجات و امثال اينها آمده چنيدن بار خوانده‌ام و نتيجه‌اي
نديده‌ام و لذا اعتمادم به اين دعاها كم شده اشت با اين كه حاجتم از خدا كاملاً
منطقي بود. چه دعا يا عملي را مي‌شناسيد كه اگر انجام دهم حتماً و بدوت تأخير به
حاجتم مي‌رسم؟.

3.      آيا كناره‌گيري از دوستان نادان نوعي تكبر است؟

4.      در سر جلسه امتحان در اثر اضطراب و فشار روحي از من رطوبتي
خارج مي‌شود آيا اين موجب غسل جنابت است؟

(اصفهان-م.ر.ك)

پاسخ:

1.     شفاي همه بيماريها مانند همه تحوّلات و پديده‌هاي جهان هستي
مستند به خداوند است. اصل بيماري هم از او است. شما چه به پزشك مراجعه كنيند و
دارو مصرف كنيد و چه نكنيد آنكه شفا مي‌دهد خداوند است. توسّل به اسباب و وسايل به
اين معني نيست كه خارج از حيطه قدرت و اراده خداوند شما كاري انجام داده‌ايد. حتي
خود مراجعه شما به پزشك هم مستند به او است. پس ما چه به پزشك مراجعه كنيم و چه
نكنيم بايد از خدا شفا را بخواهيم و همچنين ساير كارها. تمام توجه مؤمن بايد به
خدا باشد. و اما اين كه آيا صحيح است انسان بدون مراجعه به پزشك از خدا شفا
بخواهد؟ البته در صورت امكان بايد انسان حاجت خود را گرچه از خدا ولي از آن راهي
كه او قرار داده است بخواهد به پزشك مراجعه كند ولي از خدا شفا بخواهد و اما اگر
براي او به هر دليدل ميسّر نيست طبعي است كه ديگر راهي بجز خواستن از خدا بدون
وسايل ندارد. و در هر دو صورت يعني چه به پزشك مراجعه كند و چه نكند او بايد دعا
كند، در عين حال ممكن است به هدفش برسد و ممكن است نرسد.

2.     هيچ دعا و عملي وجود ندارد كه انسان را حتماً و بدون تأخير
به حاجت منطقي! او برساند حتّي وسايل طبيعي معمولي هم چنين تضميني ندارد. و دليل
آن اين است كه تحقق آن خواسته‌ها هر چند به نظر ما منطقي باشد ولي بدون شك پيرو
عوامل فراواني است كه اگثر آنها از ما مخفي و پنهان است. و لذا ما به بسياري از
خواسته‌هاي خود نمي‌رسيم و به دعا و عوامل غيبي هم متوسل مي‌شويم و به گفته شما
خواسته منطقي هم داريم. ممكن نيست همه انسانها به خواسته‌هاي خود برسند. خداوند مي‌فرمايد:
«ولو اتبع الحق اهواء هم لفسدت السماوات و الارض»- اگر حق (شايد منظور نظام هستي
باشد) پيرو خوسته‌ها و تمايلات مردم بود آسمان و زمين تباه مي‌شد، گذشته از اين كه
خواسته‌هاي مردم با هم متناقض است و هر كس خواسته خود را منطقي مي‌پندارد و توجه
ندارد كه با هزاران خواسته ديگر منافات دارد. بهرحال خواسته‌هاي ما مانند هر
خواسته ديگر منافات دارد. بهرحال خواسته‌هاي ما مانند هر پديده ديگر در جهان در
صورتي وجود پيدا مي‌كند كه عوامل وجودي آن محقق شود. و دعا ممكن است يكي از آن
عوامل ناشناخته باشد كه البته تأثير آن در قابل است نه در فاعل. يعني دعا انسان را
متحول مي‌كند و به مرحله‌اي از اكمال مي‌رساند كه لايق ريزش رحمت و نعمت الهي
بشود.

3.     در انتخاب دوست از ابتدا بايد دقت شود. در روايات آمده است
كه با افراد جاهل و نادان و احمق هم نشيني و معاشرت نكنيد زيرا اگر بخواهد به شما
سودي برساند ممكن است ضرر برساند. دوست بايد كسي باشد كه انسان را به خدا نزديك
كند. رفتار و كردار و گفتار او براي انسان آموزنده و مفيد باشد.

4.     معمولاً آن رطوبتها ا زقبيل وذي و مذي است و پاك مي‌باشد و
بهرحال اگر شك داشته باشيد در صورتي كه قبلاً پس از ادار استبرا كرده باشيد آن
رطوبت محكوم به پاكي است و در هر حال غسل ندارد.

سؤال:

1.       من به دليل فقر مالي و نداشتن لباس مناسب نمي‌توانم در
مجالس شركت كنم.

2.       5 سال است كه با خواهرم قهر هستم.

3.       من فكر مي‌كنم كه ما طايفه بدشانسي هستيم و در انتظار آينده‌اي
تاريك هستم.

(تهران- خواهر، ف.ب.ج)

پاسخ:

1.      سعي كنيدن لباس تميز هر چند ساده براي مجالس و محافل داشته
بايد و در مجالسي شركت كنيد كه در آنها براي انسان ارزش قائلند نه براي لباس.

2.      در روايات آمده است كه مسلمان نبايد با مسلمان قهركند و اگر
ناچار شد از سه روز حتماً نبايد تجاوز كند. و در نكوهش قهر كردن بيش از سه روز
روايات بسيار از رسول اكرم و ائمه صلوات الله عليهم نقل شده است و در بعضي از
آنها  آمده است كه حتي اگر انسان در آن
نزاع مظلوم باشد باز هم نبايد قهر كند.

3.      هرگز آينده شما بستگي به شانس ندارد بلكه بستگي به تلاش و
كوشش خود شما در كسب فضائل اخلاقي و هنر و دانش و رعايت شئون اجتماعي و ساير جهات
دارد البته مسائلي خارج از اختيار انسان در سرنوشت انسان مؤثر است ولي بيشترين
چيزي كه سرنوشت انسان را رقم مي‌زند تلاش و فعاليت خود او است. فرصت را غنيمت
بشماريد و سعي كنيد از راه راست و حدود الهي تجاوز نكنيد.

سؤال:

1.     رقص و سرود و آواز زن نزد زن و مرد نزد مرد چه حكمي دارد؟

2.     آيا در عروسي استثناء شده است؟

3.     بچه‌ها معمولاً‌سالي يك بار از سوي مدرسه اردوي تفريحي
دارند با توجه به اين كه بايد براي آنها 
فضاي شادي به وجود آورد دست زدن و رقصيدن آنان چه حكمي دارد؟

(صومعه سرا- برادر. م.ك.ي)

پاسخ:

1.      آواز و موسيقي اگر مطرب باشد و از نوع صداهايي باشد كه در
مجالس لهو و عياشي و فسق و فجور بكار برده مي‌شود حرام است چه زن بخواند و چه مرد،
و اگر از اين قبيل نيست در صورتي كه مفسده ديگري نداشته باشد اشكالي ندارد.
بنابراين در اين جهت فرقي بين خواندن زن براي زن يا مرد براي مرد نيست. اگر اشكالي
در خواندن زن باشد از جهت تحريك شهوت و ايجاد مفسده است كه در آن جهت معيار، ايجاب
مفسده است و ربطي به نوع صدا يا مضمون ندارد و حتي اگر قرآن با صوت بخواند و آن
گونه مفسده‌اي داشته باشد جايز نيست. و همين جهت است كه موجب فرق بين تك خواني زن
و همخواني او مي‌باشد. و اما رقص بطور كلي مورد اشكال است مگر رقص زن براي شوهر
خود.

2.      آنچه در عروسي استثنا شده آواز مطرب فقط براي مجلس زنانه
است آن هم بنابر احتياط فقط در موقع بردن عروس به خانه داماد و مجلسي كه قبل يا
بعد از آن و به همان جهت تشكيل مي‌شود همه مجالس مربوط به ازدواج.

3.      دست زدن اشكال ندارد و اما رقص يا آواز گرچه در مورد
كودكاني كه به سن تكليف نرسيده‌اند گناهي بر آنها نيست ولي از نظر تربيتي بايد
آنها را از آنچه ناپسند است بازداشت در عين حال كه نبايد بر آنها سخت گرفته شود و
همانطور كه نوشته‌ايد بايد براي آنها  فضاي
شاد ولي سالم به وجود آورد.

سؤال:

1.     پدرم فوت كرده و نمي‌دانم از من راضي بوده است يا نه، با
توجه به اين كه نسبت به حق او كوتاهي كرده‌ام؟.

2.     به ماردم وصيت كرده است كه يك سال نماز و روزه برايم انجام
دهيد. آيا بايد پسر بزرگتر اين نماز و روزه را انجام دهد؟

3.     آيا خرج كفن و دفن و مراسم، تنها بر عهده پسر بزرگ است.

(خميني شهر- برادر، ق.م..42)

پاسخ:

1.      شما مي‌توانيد با انجام اعمال خير از قبيل نماز، روزه و
صدقه و هديه كردن ثواب آنها به روح ايشان گذشته را جبران نمائيد.

2.      اگر از او مالي باقي مانده است وصيت او نسبت به يك سوم آن
مال نافذ است. بنابراين اجرت نماز و روزه استيجاري را از مال او گار يك سوّم آن
كفاف دهد مي‌توانيد بپردازيد و اگر مالي ندارد يا بمقدار اجرت آن نيست بر پسر
بزرگتر لازم است نماز و روزه‌اي را كه مي‌داند از پدر فوت شده قضا كند.

3.      خرج كفن و دفن بمقدار متعارف مناسب ميت از مال خود او
پرداخت مي‌شود اگر از او مالي باقي مانده باشد. و اگر مالي ندارد بر عهده كسي نيست
و فرقي بين پسر بزرگتر و ديگران نيست و اما مراسم و مجالس از رسومات عرفي است و يك
تكليف شرعي نيست. اگر او وصيت كرده باشد از ثلث او مصرف مي‌شود و اگر وصيتي نكرده
بازماندگان در صورتي كه مايل باشند مجلسي تشكيل دهند بايد از مال خود مصرف كنند. و
فرقي بين پسر بزرگتر و ديگران نيست.

سؤال:

1.     دوباره نماز صبح من قضا شده است. راهنمائي كنيد تا تكرار
نشود.

2.     آيا شركت نكردن در مراسم عزاداري و بجاي آن نشستن در خانه و
از راديو استفاده كردن كار صحيحي است يا كوتاهي در حق ائمه عليهم السلام است؟

(كاشان-
ع.معاصي)

پاسخ:

1.     هر كس ممكن است براي او اين اتفاق بيافتد كه خواب بماند و
موفق به نماز صبح نشود. اين گناه نيست. البته انسان بايد تلاش كند كه نماز را اوّل
وقت بخواند و لذا خوب است از ساعت زنگ دار استفاده نمائيد.

2.     مراسم عزاداري و هرگونه مجلس مشروعي كه براي زنده نگه داشتن
نام اهل بيت عليهم السلام تشكيل مي‌شود از مهمترين شعائر اسلامي است و شركت در
آنها بسيار مطلوب،‌ بلكه اصل اقامه آن و زنده نگه داشتن اين مراسم  يك واجب كفائي است و نبايد در اين امر اهمال
شود و هرگز قابل مقايسه نيست با نشستن در خانه و استفاده از راديو يا نوار هر چند
همراه با گريه و ياد آنها باشد.

سؤال:

1.     آيا بستن لوله رحم براي جلوگيري از بارداري اشكالي ندارد؟

2.     اخيراً در بسياري از وسايل نقليه عمومي از نوارهاي ترانه
استفاده مي‌كنند و به اعتراض بعضي از مسافرين كه متدين و مخالف اين مفاسد هستند
اعتنا نمي‌نمايند و متأسفانه مركزي كه شكايت ما را گوش بدهند و تعقيب نمايند وجود
ندارد آيا تكليف ما در اين گونه مسافرتها چيست؟

3.     با توجّه به وضعيّت بدحجابي بلكه بي‌حجابي فعلي نگاههاي
عمدي و غيرعمدي كه در مراكز پرجمعيّت اتفاق مي‌افتد چه حكمي دارد؟

(آستانه اشرفيه. م.ا)

پاسخ:

1.      بسن لوله رحم اگر به وسيله زن و بدون نگاه كردن و با دستكش
صورت بگيرد و موجب عقيم شدن دائم زن نشود اشكالي ندارد.

2.      اگر از ابتدا مي‌دانيد كه در ان وسيله نقليه از اين گونه
نوارها استافده مي‌شود در صورتي كه ضرورتي نباشد نبايد سوار شويد و اگر نمي‌دانستيد
و در راه گرفتار شديد اگر پياده شدن مشقت نداشته باشد پياده شويد و اگر موجب مشقت
و عسر و حرج است گناهي بر شما نيست سعي كنيد به آن گوش فرا ندهيد.

3.      نگاه غيرعمدي گناه نيست ولي نگاه عمدي و ادامه نگاه غيرعمدي
جايز نيست.

*مسجد سيمان-
خواهر، م- ش

طبيعي است كه انسان نسبت به همنشين و دوست مناسب و خوش اخلاق و فداكار احساس
محبّت و علاقه كند ولي بايد سعي كنيد كه دوستي، در يك حدّ معقول باشد و افراط
نشود. غالباً افراط در دوستي نتيجه معكوس مي‌دهد. همچنان كه افراط در هرچيز نتيجه‌اش
معكوس است.

*اهواز- برادر، م- ف

بايد با همان ارگاني كه آن وسايل را در اختيار شما قرار داده است در ميان
بگذاريد و طبق مقررات عمل نمائيد.

*شهركرد- برادر-ع، 1-28

اكنون ديگر جاي سؤال نيست و بايد تحمل كرد و بهرحال بر شما در اين رابطه گناهي
نيست.

 

/

مظلوميّت دفاع مقدّس

ما و يادگارهاي امام خميني(س)

مظلوميّت دفاع مقدّس

قمست چهارم

*«آنهايي كه در اين چند سال مبارزه و جنگ به هر دليلي از
اداي اين تكليف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و فرزندانشان و ديگران را از
آتش حادثه دور كرده‏اند، مطمئن باشند كه از معامله با خدا طفره رفته‏اند و خسارت و
زيان و ضرر بزرگي كرده‏اند كه حسرت ان را در روز واپسين و در محاسبه حق خواهند
كشيد».

(امام خميني(س)- 29/4/67)

آنچه تحت عنوان «دفاع مقدس» شهرت يافته، مقطع اساسي و پربار
هشت سال جنگ تحميلي عراق عليه  ايران
اسلامي است جنگ تحميلي استكبار جهاني عليه انقلاب و نظام اسلايم ما گرچه باعث وارد
آمدن پاره‏اي خسارات ظاهري گرديد ليكن در بطن و متن خود و لحظه لحظه‏هاي اين نبرد،
آنچه بروز يافت و صيقل خورد، انديشه ناب اسلامي بود به گونه‏اي كه جهانيان در طول
هشت سال عمر انقلاب اسلامي كه در جنگي تحميلي سپري شد، شفاف تر گشتن تفكّر اسلام
ناب محمدي(ص) را مشاهده نموده و با تمام وجود آنرا لمس كرده و تجربه عيني و عملي
مقاومت و ايستادگي در راه خدا را بارها و بارها آزمودند.

جنگ تحميلي و دفاع مقدسي كه محرومين و پابرهنگان از انقلاب
خويش در جبهه‏هاي جنوب و غرب ايران اسلامي نمودند بدليل آنكه وجه غالب رهبري امام
خميني(س) را در پس از پيروزي انقلاب تشكيل مي‏دهد و اعتقاد به ارزشهاي آن به عنوان
يكي از ملاكهاي مهم در شناخت معتقدان واقعي به اسلام ناب محمدي(ص) به حساب مي‏آيد،
در واقع يكي از مهمترين يادگارهاي امام خميني سلام الله عليه براي پيروان خويش
مي‏باشد. دفاع از اين ارزشها و زنده نگه داشتن اين حماسه جاودان وظيفه تمامي كساني
است كه مدّعي پاسداري ازاسلام ناب محمّدي(ص) و خط امام مي‏باشند. به عبارت ديگر
نظام جمهوري اسلامي ايران با داشتن چنين تجربيات گرانقدري، تنها زماني مي‏تواند
دنباله روي از خط امام و صيانت از يادگارهاي امام را به اثبات برساند كه به تمامي
آنچه را در صحنه‏هاي مختلف اين هشت سال دفاع مقدّس محك زده و راه‏حلهايي را كه
امام براي حركت صحيح نظام و انقلاب در طول اين سالهاي شرف و عزّت فرا روي مسئولين
قرار مي‏دادند، دقيقاً واقف بوده و آنها را بدون كم و كاست به مورد اجرا گذارند.

صحنه گردانان و گرم نگه دارندگان روزهاي عشق و شهادت در
جبهه‏هاي جنگ يعني بسيجيان يا به تعبير امام: «اين پابرهنه‏هاي مغضوب ديكتاتورها»،
همواره در طول جنگ  و پس از آن مظلوم بوده
و هستند. در آن زمان اين شعار بسيجي‏ها بود كه «بسيجي مظلوم شهر شهيد جبهه» و
اكنون بايد گفت كه ارزشهاي دفاع مقدّس نيز دچار مظلوميتي از همان نوع، گشته است.

امروزه به اين ارزشهاي انقلاب بي‏اعتنايي مي‏شود به صورتي
كه زهرخند غرب زدگان و ضد انقلاب و عناصر بي‏تفاوت در پشت پرده اين بي‏اعتنايي‏هاي
رسمي، قلب و اعماق وجود بسيجيان حقيقي و پيروان راستين امام را آتش مي‏زند و
گراميداشت‏هاي بي‏روح و بي‏محتواي تبليغاتي از اين ارزشهاي دفاع مقدس، شعله‏هاي
اين آتش جگرسوز را بيشتر مي‏نمايد.

اگر بخواهيم بر اين درد جانكاه نام «تهاجم فرهنگي» بگذاريم،
بايد گفت شايد بسياري از دست اندركاران امور فرهنگي و سياسي و اقتصادي و نظامي
كشور از اين نظر مقصرند كه به جاي حفظ صحيح ارزشهاي فرهنگ اسلام ناب محمدي(ص)،
تجربه شده در ميدانهاي نبرد با دشمن، كارهايي منبعث از فرهنگها و مكاتب ديگر را در
دستور كار خويش قرار داده و به مورد اجرا گذاشته‏اند. وقتي مشاهده شود آن همه
تجربيات ارزشمند كه در نتيجه ريختن خونهاي بهترين فرزندان اين مرز و بوم فراهم
آمده به سهولت در سياستگذاريها مورد بي‏مهري و عدم توجه لازم قرار مي‏گيرد، ديگر
هيچكس- ولو خوش باورترين مردم- ادّعاهاي پيروي از راه و خط امام را از ما
نمي‏پذيرد. هرچند كه در اين ميان عدّه‏اي و جرياني اسلام ناب و خط امام را عاجز از
ارائه طريق در جهان كنوني تبليغ مي‏كنند كه در اين مقال روي سخن با اين جريان و
افراد، كه اكثريت قريبت به اتفاقشان مرعوب تبليغات و همينه غرب مي‏باشند، نيست و
با آنها كه مزدور و وابسته نبوده و ساده لوحانه فريب تبليغات كاذب غربيها را
خورده‏اند، زبان و منطقي ديگر لازم است.

روي سخن با آنهاست كه اين انقلاب را از خودشان مي‏دانند و
از ضربه خوردن آن هراسناكند. سئوال از پيروان روح الله اينست كه به دفاع مقدّس
چگونه مي‌نگريد؟ و ارزشهاي آن را در چه چيزهايي مي‏دانيد؟ و از نظر شما چه جريانات
و تفكّراتي در حال حاضر اين ارزشها را مورد هجوم قرار داده و به چه شكل؟

نگرش رهبر كبير بسيجان جهان اسلام به جنگ و دفاع مقدّس را
براي پاسخ به سئوال اوّل با تحليلي از خود ايشان- امام خميني(س)- مي‌توان ترسيم
نمود:

«آيا جرم ما، ايراني بودن ماست، جرم ما فارسي بودن ماست،
جرم ما اختلافات و تنازعات گذشته مرزي ماست؟ خير، چنين نيست. امروز همه مي‌دانند
جرم واقعي ما از ديد جهانخواران و متجاوزان، دفاع از اسلام و رسميّت دادن به حكومت
جمهوري اسلامي به جاي نظام طاغوت ستمشاهي است. جرم و گناه ما احياء سنّت پيامبر (ص)
– و عمل به دستورات قرآن كريم و اعلان وحدت مسلمانان اعم از شيعه و سنّي، براي
مقابله قرآن كريم و اعلان وحدت مسلمانان اعم از شيعه و سنّي، براي مقابله با توطئه
كفر جهاني و پشتيباني از ملّت محروم فلسطين و افغانستان و لبنان و بستن سفارت
اسرائيل در ايران و اعلان جنگ به اين غدّه سرطاني و صهيونيزم جهاني و مبارزه با
نژادپرستي و دفاع از مردم محروم آفريقا و لغو قراردادهاي بردگي رژيم كثيف پهلوي با
آمريكاي جهانخوار بوده است و نزد جهانخواران و نوكران بي‌اراده آنان چه گناهي
بالاتر از اين كه كسي از اسلام و حاكميّت آن سخن بگويد و مسلمانان را به عزّت و
استقلال و ايستادگي در مقابل ستم متجاوزان دعوت كند.

ما به اين نكته نه فقط در جنگ تحميلي، كه از روز نخست شروع
مبارزه و از پانزده خرداد تا بيست و دوم بهمن رسيده‏ايم و به خوبي دريافته‌ايم كه
براي هدفي بزرگ و آرماني اسلامي- الهي، بايد بهاي سنگيني پرداخت نماييم و شهداي
گرانقدري را تقديم كنيم و جهانخواران ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با
استفاده از ايادي داخلي و خارجي‏شان با ما شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر
كوچه‏ها و خيابانها و مرزهايمان جاري مي‏كنند و همين گونه شد… (شاه) تا توانست
انتقام آمريكا را از اسلام و مسلمين گرفت ولي كارگزار اصلي ماجرا يعني خود آمريكا
در پشت صحنه باقي مانده بود، آمريكايي كه از اسلام راستين مي‏ترسيد و از قيام
منتهي به حكومت عدل واهمه داشت. آمريكا (پس از پيروزي انقلاب) به تصوّر اينكه ملّي
گراها و منافقين و ديگر وابستگان چپ و راست او به زودي پاشنه سياست انقلاب و
حاكميت نظام و اداره كشور را به نفع او به حركت درمي‏آورند چند روزي سياست خوف و
رجا را در پيش گرفت و به طرح و اجراي كودتا و اعمال سياست فشار و ترويج چهره‏هاي
وابسه خود و نيز به تررو شخصيّت انقلاب و انقلابيون واقعي كشور پرداخت كه خداوند
مجدداً بر ما منّت نهاد و در صحنه حماسي تسخير لانه جاسوسان، مردم ايران برائت
مجدّد خويش را از آمريكا و اذناب آن اعلام نمودند، كه دوباره آمريكا همان تيغي كه
به دست محمّد رضاخان سپرده بود در كف صدام، اين زنگي مست نهاد».

(امام خميني(س)- 6/5/66)

ديدگاه صحيح و اصولي نسبت به جنگ تحميلي و چگونگي آغاز و
تداوم آن همين است كه تجاوز عراق عليه ايران اسلامي در زمره يك سلسله اقدامات و
توطئه‌هاي امپرياليسم آمريكا  بر عليه
اسلام ناب محمدي(ص) به شمار آيد. يعني غرب با مشاهده جهت حركت انقلاب اسلامي و
نظام جمهوري اسلامي ايران در پررنگ‌تر ساختن اسلام اصيل براي جهانيان و در حاليكه
پايگاه جاسوسي و توطئه آمريكا در ايران با اقدام انقلابي دانشجويان مسلمان پيرو خط
امام به كانون افشاگري عليه غرب مبدّل گشته و حكومت و رهبري ايران اسلامي با روي
كار آوردن اشخاصي نظير محمدعي رجايي به عنوان نخست وزير، مقاومتي سازش ناپذيردر
برابر آمريكا را به نمايش گذاشتند. جنگ نابرابر عراق عليه ايران را بر اين نظام
نوپا تحميل نمود.

عدّه‌اي كه نسبت به ماهيت انقلاب اسلامي درك درست و اصولي
نداشتند، چنين مي‌پندارند كه با اتخاذ يكسري سياستهاي «متعادل و معقولن، مي‌شد از
بروز جنگ و خونريزي جلوگيري كرد و پرواضح است كه سياستي معقول و متعادل ا نظر
اينان تسليم شدن در برابر قدرت برتر جهاني و ناظلم نوين عالم!؟ يعني سيستم سرمايه
داري جهاني به رهبري آمريكاست. امروزه بيشترين تهاجم در حملات نسبت به ارزشهاي
دفاع مقدس و فرهنگ اسلام ناب محمدي(ص)، از ناحيه همين تفكر منحط صورت مي‌گيرد.
صاحبان چنين تفكّري، از همان روزهاي آغاز جنگ اگرچه در صحنه نيز حضور داشتند ليكن
همواره مي‌كوشيدند تا در مقاطع زماني حسّاس و سرنوشت‌ساز امام و دولت خدمتگزار
برادر ميرحسين موسوي و بسيجيان و مردم دلاور و مؤمن به انقلاب را به «راه راست»!
رهنمون گشته و متوجّه عواقب برخوردهاي «بنيادگرايانه» بنمايند در حاليكه امام
اعلام مي‌كرد:

«ملّت شريف ايران توجه داشته باشيد كه كاري كه شما مردان و
زنان انجام داده‌ايد آن قدر گران بها و پرقيمت است كه اگر صدها بار ايران با خاك
يكسان شود و دوباره با فكر و تلاش فرزندان عزيز شما ساخته گردد، نه تنها ضرري
نكرده‌ايد، كه سود زيستن در كنار اولياءالله را برده‌ايد و در جهان، ابدي شده‌ايد
و دنيا بر شما رشك خواهد برد، خوشا به حالتان».

(فرياد برائت- 6/5/669

امّا عدّه‌اي بر پاره‌اي خسارتهاي وارده بر كشور، اشك تمساح
مي‌ريخته و خواستار گردن نهادن در مقابل سياستهاي ظالمانه جهاني مي‌شدند. به
هنگامي كه امام عليرغم فشارهاي نظامي و رواني دشمن در حملات موشكي و هوايي به شهرها و روستاهاي كشور، خواهان مقاومت و صبر، و ايستادگي بر سر اصول محكم
انقلاب اسلامي تا تحقق شرايط به حقّ ايران در جنگ و سركوبي متجاوز بود، اين عدّه
با تزريق ترديد و شك و دودلي در بين افشار مختلف جامعه، مانع از تحقق اين امور شده
و دفاع همه جانبه از انقلاب و نظام را مختل مي‌ساختند. اين در حالي بود كه امام
فرياد برمي‌آورد.

«ملت شهيدپور ايران بدانند اين روزها روز امتحان الهي است،‌ روز پرخاش عليه
كساني است كه با اسلام كينه ديرينه دارند، روز انتقام از كفر و نفاق است، روز
فداكاري است، امروز روز عاشوراي حسيني است. امروز ايران كربلاست… امروز روز درنگ
نيست. امروز روز صيقل انسانيّت انسانهاست، روز جنگ است. روز احقاق حق است و حق را
بايد گرفت و انتظار آن كه جهانخواران ما را ياري كنند بي‌حاصل است… درنگ امروز
فرداي اسارت باري را به دنبال دارد.»

(11/1/67)

امام بر اين نكته بارها و بارها تأكيد داشتند كه:

«مردم شريف ايرن بايد توجّه كنند كه امروز، روز مبارزه و جنگيدن با تمام
شياطيني است كه حقوق حقّه تمامي پابرهنگان جهان را صرف عيش و نوش و تهيّه سلاحهايي
مي‌نمايند كه براي هميشه حاكم دنياي گرسنگان باشند. جنگ امروز ما، جنگ با عراق و
اسرائيل نيست، جنگ ما، جنگ با عربستان و شيوخ خليخ فارس نيست، جنگ ما، جنگ با مصر
و اردن و مراكس نيست، جنگ ما، جنگ با ابرقدرتهاي شرق و غرب نيست، جنگ ما، جنگ مكتب
ما عليه تمامي ظلم و جور، جنگ ما، جنگ اسلام است عليه تمامي نابرابري‌هاي دنياي
سرمايه داري و كمونيزم، جنگ ما، جنگ پابرهنگي عليه خوش گذراني‌هاي مرفهين و حاكمان
بي‌درد كشورهاي اسلامي است. اين جنگ سلاح نمي‌شناسد، اين جنگ محصور در مرزبوم
نيست. اين جنگ، خانه و كاشانه و شكست و تلاخي كمبود و فقر و گرسنگي نمي‌داند. اين
جنگ، جنگ اعتقاد است. جنگ ارزشهاي اعتقادي انقلابي عليه دنياي كثيف زور و پول و
خوش گذراني است. جنگ ما، جنگ قداست، عزّت و شرف و استقامت عليه نامردمي‌هاست.»

(13//467)

امّا عليرغم تمامي اين تأكيدات، چند روز پس از انتشار پيام فوق، امام
خميني(س)، به ناچار جام زهر قبول قطعنامه 598 نرا مي‌نوشند، اينكه چه دلايلي
موجبات اين پذيرش را فراهم ساخت «وقتي» ديگر را مي‌طلبد (و شايد تا سالهاي سال
اظهار آن به مصلحت نباشد)، ولي بايد اين نكته مورد توجه قرار گيرد كه اين اقدام
امام(س)، عدول از مواضع و اصول انقلاب و ارزشهاي دفاع مقدّس نبود. بزرگترين دليل،
همان پيام و خون نامه پذيرش قطعنامه است و پيامهاي امام تا واپسين دم حيات پربركتش
همه در جهت تبيين اصول محكم انقلاب مي‌باشد. خون نامه پذيرش قعطنامه تأكيدي بر
تمامي اصول و ارزشهاي انقلاب بود، در قسمتهايي از آن پيام آمده است:

«ما مظلومين هميشه تاريخ محرومان و پابرهنگانيم. ما غير از خدا كسي را نداريم
و اگر هزار بار قطعه قطعه شويم، دست از مبارزه با ظالم برنمي‌داريم.

–        
امروز جنگ حق و باطل، جنگ فقر و غنا، جنگ استضعاف و استكابر و جنگ پابرهنه‌ها
و مرفهين بي‌درد شروع شده است و من دست و بازوي همه عزيزاني كه در سراسر جهان كوله‌بار
مبارزه را بر دوش گرفته‌اند و عزم جهاد در راه خدا و اعتلاي عزت مسلمين را نموده‌اند
مي بوسم و سلام و درودهاي خالصانه خود را به همه غنچه‌هاي آزادي و كمال نثار مي‌كنم.

–        
اذ ناب آمريكا بايد بدانند كه شهادت در راه خدا مسأله‌اي نيست ك بشود تا
پيروزي يا شكست در صحنه‌هاي نبرد مقايسه شود.

–        
امروز روز هدايت نسلهاي آينده است. كمربندهايتان را ببنديد كه هيچ چيز تغيير
نكرده است. امروز روزي است كه خدا اينگونه خواسته است و ديروز خدا آن گونه خواسته
بود و فردا انشاءالله روز پيروزي جنود حق خواهد بود، ولي خواست خدا هر چه هست ما
در مقابل آن خاضعيم و ما تابع امر خداييم و به همين دليل طالب شهادتيم و تنها به
همين دليل است كه زير بار لذت و بندگي غيرخدا نمي‌رويم.

–        
و اما در مورد قبول قعطنامه كه حقيقتاً مسأله بسيار تلخ و ناگواري براي همه و
خصوصاً براي من بود، اين است كه من تا چند روز قبلف معتقد به همان شيوه دفاع  و مواضع اعلام شده در جنگ بودم و مصلحت نظام و
انقلاب را در اجراي آن مي‌ديدم ولي به واسطه حوادث و عواملي كه از ذكر آن فعلاً
خودداري مي‌كنم و به اميد خداوند در آينده روشن خواهد شد و با توجّه به نظر تمامي
كارشناسان سياسي و نظامي سطح بالاي كشور- كه من به تعهّد و دلسوزي و صداقت آنان
اعتماد دارم- با قبول قطعنامه و آتش بس موافقت نمودم و در مقطع كنوني آن را به
مصلحت انقلاب و نظام مي‌دانم و خدا مي‌دند كه اگر نبود انگيزه‌اي كه همه ما و عزّت
و اعتبار ما بايد در مسير مصلحت اسلام و مسلمين قرباني شود، هرگز راي به اين عمل
نمي‌بودم و مرگ و شهادت برايم گواراتر بود.

–        
خوشا به حال آنانكه با شهادت رفتند، خوشا به حال آنان كه در اين قافله نور،
جان و سر باختند… و بعدا به حال من كه هنوز مانده‌ام و جام زهر قبول قطعنامه را
سر كشيده‌ام و در برابر عظمت و فداكاري اين ملّت بزرگ احساس شرمسراي مي‌كنم.

–        
آري ديروز روز امتحان الهي بود كه گذشت و فردا امتحان ديگري است كه پيش مي‌آيد
و همه ما نيز روز محاسبه را در پيش رو داريم. آنهايي كه در اين چند سال مبارزه و
جنگ به هر دليلي از اداي اين تكليف بزرگ طفره رفتند و خودشان و جان و مال و
فرزندانشان و ديگران را از آتش حادثه دور كرده‌اند، مطمئن باشند كه از معامله با
خدا طفره رفته‌اند و خسارت و زيان و ضرر بزرگي كرده‌اند كه حسرت آن را در روز
واپسين و در محاسبه حق خواهند كشيد.

–        
من باز مي‌گويم كه قبول اين مسأله براي من از زهر، كشنده‌تر است ولي راضي به
رضاي خدايم و براي رضايت او اين جرعه را نوشيدم.

–        
مردم عزيز و شريف ايران! من فرد فرد شما را چون فرزندان خويش مي‌دانم شما مي‌دانيد
كه من به شما عشق مي‌ورزم و شما را مي‌شناسم، شما هم مرا مي‌شناسيد. در شرايط
كنوني آنچه موجب ار شد تلكيف الهي‌ام بود، شما مي‌دانيد كه من با شما پيمان بسته
بودم كه تا آخرين قطره خون  و آخرين نفس
بجنگم، امّا تصميم امروز فقط براي تشخيص مصلحت بود و تنها به اميد رحمت و رضاي او
از هر آنچه گفتم گذشتم و اگر آبرويي داشته‌ام با خدا معامله كرده‌ام، عزيزانم! شما
مي‌دانيد كه تلاش كرده‌ام كه راحتي خود را بر رضايت حق و راحتي شما مقدم ندارم.

–        
خداوندا! تو مي‌داني كه ما سر سازش با كفر را نداريم. خداوندا تو مي‌داني كه
استكبار و آمريكاي جهانخوار گلهاي باغ رسالت تو را پرپر نمودند. خداوندا در جهان
ظلم و ستم و بيداد، همه تكيه گاه ما تويي وما تنهاي تنهاييم و غير از تو كسي را
نمي‌شناسيم و غير از تو نخواسته‌‌ايم كه كسي را بشناسيم، ما را ياري كن كه تو
بهترين ياري كنندگاني. خداوندا تلخي اين روزها را به شيريني فرج حضرت بقيةالله
–ارواحنا لتراب مقدمه الفداء- و رسيدن به خودت جبران فرما.ن

(29/4/67)

در كلمه كلمه اين پيام، تعهد و پاي بندي به اصول موج مي‌زند و جايگاه و انگيزه
پذيرش قعطنامه مشخص است كه جام زهري كشنده و زجرآور ترسيم گشته و از مهلك بودن آن
همين بس كه امام پس از سركشيدن جام زهر قبول قعطنامه تا آخر عمر بر بام حسينيه
جماران سخن نگفتند و در كمتر از يكسال به لقاالله پيوستند اما به دنبال اعلام
پذيرش قعطنامه 598 از داخل و خارج كشور نغمه‌هاي شوم تجديدنظر طلبي و دعوت به
بازگشت از اصول و ارزشهاي انقلاب و محكوم ساختن دفاع مقدس،‌ آغاز گشت در برخي
جرايد به صراحت عنوان مي‌شد كه دوران ايثار و شهادت و حماسه و شور پايان يافته و
دوران «شعار» به سر آمده و عصر كار و تلاش و سازنگدي و دوره «شعور» شروع شده است و
اي كاش كه در همين حدّ هم دفاع مقدّس را مي‌پذيرفتند و به عنوان يك دوره‌اي كه
گذشته، از آن ياد مي‌كردند، ليكن مع الأسف اين جريان و افراد، گويي لازمه دوران
جديد را محكوم نمودن دوران پرافتخار دفاع مقدّس دانسته و مي‌دانند فلذا بيرحمانه،
تاخت و تاز به اين وديعه شريف را به شكلي موذيانه انجام مي‌دهند.

ادامه دارد