در مباحث گذشته به خصوصيات و خصلتهاى منافقان، توطئهها و برخوردهاى آنان اشاره كرديم در ادامه، به سخنان حضرت على(ع) درباره منافقان مىپردازيم. قبلاً گفتيم كه مخالفت اصلى منافقان، با حاكم اسلامى است و اولين جريان نفاق بعد از پيامبر، بلافاصله پس از رحلت ايشان و در سقيفه شكل گرفت. سخن پيامبر را به فراموشى سپردند و 25 سال حضرت على را خانه نشين كردند. و بعد از 25 سال باز به سراغ حضرت آمدند و با اصرار با او بيعت كردند ولى اندكى نگذشت كه سر ناسازگارى گذاشتند، عدالت على(ع) بر آنها سخت آمد و به بهانههاى واهى و براى رسيدن عدهاى به خلافت در طول 5 سال، سه جنگ را بر آن حضرت تحميل كردند و عجيب آنكه در هر سه جنگ، مسلمانان با يكديگر رودررو شدند. با نگاهى به كتاب گرانقدر نهجالبلاغه، وضعيت نفاق و خون دل خوردن مولاى متقيان از منافقان بدانديش و ساده دلان كجانديش روشنتر مىشود.
حضرت على (ع) در خطبه معروف شقشقيه كه در نخستين روزهاى خلافت ايراد فرمودند، مىفرمايند: «هان بخدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشيد و مىدانست خلافت جز من را نشايد…، شگفتا كسى كه در زندگى مىخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد كوشيد آنرا به عقد ديگرى درآورد…من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم. چون زندگانى او به سرآمد گروهى را نامزد كرد و مرا در جمله آنان درآورد. خدا را چه شورائى، من از نخستين چه كم داشتم كه مرا در پايه او نپنداشتند و در صف اينان داشتند….اين دوخت و آن بريد تا سومين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت».(1)
در اين خطبه حضرت با اشاره به جريان غصب خلافت، به حق خود اشاره مىفرمايند و در ادامه تأكيد مىفرمايند كه «بخدايى كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند و ياران حجت بر من تمام نمىكردند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست مىگذاشتم و پايانش را چون آغازش مىانگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مىداشتم و مىديديد كه دنياى شما را به چيزى نمىشمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمىگذارم» و به اين ترتيب هدف خود از پذيرش خلافت را بيان مىنمايند.
آن حضرت در خطبه 210 به وجود جريان نفاق اشاره كرده و مىفرمايند: «(منافقان) پس از رسول خدا بر جاى ماندند و با دروغ و تهمت به پيشوايان گمراهى و دعوت كنندگان به آتش نزديكى جستند.»
امام (ع) در خطبه 26 شرايط قبل از خلافت را اينگونه ترسيم مىفرمايد: «نگريستم و ديدم مرا يارى نيست و جز كسانم مددكارى نيست، دريغ آمدم كه آنان دست به ياريم گشايند، مباداكه به كام مرگ درآيند. ناچار خار غم در ديده شكسته، نفس در سينه و گلو بسته، از حق خود چشم پوشيدم و شربت تلخكامى، نوشيدم». آن حضرت حتى بيعت مردم را اينگونه توصيف مىكند: «بيعت شما با من، بى انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست. من شما را براى خدا مىخواهم و شما مرا براى خود مىخواهيد.»(2) همين مردمند، كه اندكى بعد حضرت آنها را شماتت نموده و مىفرمايد:«امروز مردم از ستم حاكمان خود مىترسند و من از ستم رعيت خويش. خواستم تا براى جهاد بيرون شويد در خانه خزيديد. سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنيديد، آشكارا و نهان خواندم، پاسخ نگفتيد، اندرزتان دادم نپذيرفتيد»(3) . اين مردم دورو كار را به جايى مىرسانند كه حضرت درباره شان مىفرمايد: «به خدا دوست داشتم. خدا ميان من و شما جدايى اندازد و مرا بدان كه از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد.»(4)
در جاى ديگر، در شماتت اين مردم مىفرمايد: «شما كجا آتش كارزار توانيد افروخت تفو بر شما كه از زيادى آزارتان سينهام سوخت، روزى به آواز بلندتان خوانم و روز ديگر در گوشتان سخن مىرانم، نه آزادگان راستينيد هنگام خواندنتان به آواز، نه برادران يكرنگ در نگهدارى راز»(5) و نيز مىفرمايد: «گرفتار كسانى شدهام كه چون امر مىكنم فرمان نمىبرند و چون مىخوانم پاسخ نمىدهند. اى ناكسان! براى چه در انتظاريد و چرا براى يارى دين خدا گامى برنمىداريد. دينى كو كه فراهمتان آورد؟ غيرتى كو تا شما را به غضب درآورد فرياد مىزنم و يارى مىجويم، نه سخنم مىشنويد، نه فرمانم را مىبريد.»(6)
در خطبه جهاد نيز حضرت على(ع) شديدترين سخنان را خطاب به مردمى كه خصوصيات منافقان درباره آنها صادق است،مىفرمايد: «شگفتا، به خدا كه هماهنگى اين مردم، در باطل خويش و پراكندگى شما در حق، دل را مىميراند و اندوه را تازه مىگرداند، زشت باديد و از اندوه بيرون نياييد كه آماج تير بلائيد. بر شما غارت مىبرند و ننگى نداريد. با شما پيكار مىكنند و به جنگى دست نمىگشائيد. خدا را نافرمانى مىكنيد و خشنودى مىنمائيد. اگر در تابستان شما را بخوانم، گوئيد، هوا سخت گرم است، مهلتى ده تا گرما كمتر شود. اگر در زمستان فرمان دهم، گوئيد: سخت سرد است مهلتى ده تا سرما از بلاد ما دور شود. شما كه از گرما و سرما چنين مىگريزيد با شمشير آخته كجا مىستيزيد؟ اى نه مردان به صورت مرد، اى كم خردان نازپرورد، كاش شما را نديده بودم و نمىشناختم كه به خدا، پايان اين آشنايى ندامت بود و دستاورد آن اندوه و حسرت. خدايتان بميراناد! كه دلم از دست شما پرخون است و سينهام مالامال خشم شما مردم دون كه پياپى جرعه اندوه به كامم مىريزيد و با نافرمانى و فروگذارى جانبم، كار را در هم مىآميزيد.»(7)
امام(ع) در نامه به عبداللّه ابن عباس پس از كشته شدن محمد ابن ابىبكر چنين مىفرمايد: «از خدا مىخواهم به زودى مرا از دستشان برهاند، به خدا اگر آرزوى شهادتم به هنگام رويارويى با دشمن نبود و دل نهادنم بر مرگ خويش نمىنمود، دوست داشتم يك روز با اينان به سر نبرم و هرگز ديدارشان نكنم.»(8)
آن حضرت خطبهاى مىخواندند. اشعث ابن قيس بر حرفى خرده گرفت و گفت اين سخن به زيان تواست. امام فرمودند: «تو را كه آگاهانيد كه سود من كدام است و زيان من كدام. عليك لعنة اللّه و لعنة اللّاعنين. اى متكبر متكبر زاده و اى منافق كافرزاده، يكبار در عهد كفر اسير گشتى و بار ديگر در حكومت اسلام به اسيرى در آمدى و هر دوبار نه مال تو، تو را سودى بخشيد و نه تبارت به فرياد رسيد.»(9)
طلحه و زبير از اين كه حضرت على با ايشان مشورت نمىكرد ناخشنود شدند، آن حضرت فرمود: «به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه، ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را برعهدهام گذاشتيد، چون كار حكومت به من رسيد، به كتاب خدا و آنچه براى ما مقدر نموده و ما را به حكم كردن بدان امر فرموده نگريستم و از آن پيروى كردم و به سنتى كه رسول خدا (ص) نهاده است و پى آن رفتم. نيازى نداشتم تا در اينباره از شما و جز شما نظر خواهم و حكمى پيش نيامد كه آنرا ندانم تا با شما و برادران مسلمانم مشورت رانم. اگر چنين بود مىنماياندم و از شما و جز شما روى نمىگرداندم.»(10)
پس از آنكه طلحه و زبير جنگ جمل را برافروختند. حضرت درباره اين جنگ فرمود: «پشت و روى اين كار را نگريستم و ديدم جز اين راهى نيست كه جنگ با آنان را كيش پيش گيرم، يا آنچه را محمد (ص) آورده است نپذيرم. پس پيكار را از تحمل كيفر آسانتر ديدم و رنج اين جهان را بر كيفر آن جهان برگزيدم.»(11)
حضرت على در آغاز نبرد به ياران خود فرمود: «به خدايى كه دانه را كفيد و جاندار را آفريد آنها اسلام را نپذيرفتند، بلكه از بيم، تسليم شدند و كفر خود را نهفتند، چون يارانى بيابند كفر را آشكار كنند.»(12)
آن حضرت در ذكر اصحاب جمل فرمودند: «بخدا اگر از مسلمانان جز يك تن را از روى عمد و بى آنكه او را جرمى باشد نكشته بودند، كشتن همه آن لشكر بر من روا بود. چه حاضر بودند و انكار نمودند و بدست و زبان به دفاع برنخاستند تا چه رسد بدانكه آنان از مسلمانان كشتند.»(13) و آنگاه كه جنگ جمل پايان يافت. امام(ع) فرمود: «اما بعد، اى مردم، من فتنه را نشاندم و كسى جز من دليرى اين كار را نداشت. از آن پس كه موج تاريكى آن برخاسته بود و گزند همه جا را فرا گرفته بود.»(14)
اما با پايان يافتن جنگ جمل، جريانات نفاق پايان نيافت و بعد از آن معاويه به عنوان سردمدار آن شروع به كارشكنى با حضرت على كرد. سپاهيان معاويه بر شهرها مىتاختند و يكى از آنان به نام بسر به يمن لشكر كشيد. آن حضرت مردم را ملامت كرده و فرمود: «شنيدهام بسر به يمن درآمده است. به خدا مىبينم كه اين مردم به زودى بر شما چيره مىشوند كه آنان بر باطل خود فراهمند و شما در حقّ خود پراكنده، شما امام خود را در حق نافرمانى مىكنيد و آنان در باطل پيرو امام خويش، آنان با حاكم خود كار به امانت مىكنند و شما كار به خيانت. آنان در شهرهاى خود درستكارند و شما فاسد و بدكاره…خدايا، اينان از من خستهاند و من از آنان خسته، آنان از من به ستوهاند و من از آنان دلشكسته، پس بهتر از آنان را مونس من دار و بدتر از مرا بر آنان بگمار».(15)مردم كوفه كار را به جايى مىرسانند كه حضرت على اينچنين از دست آنها خسته است.
حضرت على(ع) در نامه به معاويه به كفر آنان اشاره كرده و مىفرمايد: «اما بعد، چنانكه يادآور شدى ما و شما دوست بوديم و هم پيوند، اما ديروز ميان ما و شما جدايى افكند، ما ايمان آورديم و شما به كفر گرائيديد، و امروز ما استواريم و شما دسختوش آزمايش گرديديد.»(16)و همچنين مىفرمايد: «مىبينم كه چون جنگ دندان به تو فروبرد به فرياد آيى و چون شتران كه از سنگينى بار بنالد ناله نمايى و مىبينم لشكريانت با ناشكيبايى از ضربتهاى دمادم و بلاهاى سخت و برخاك افتادن درپىهم. مرا به كتاب خدا بخوانند در حالى كه كافرند و در انكار و يا بيعت كردهاند و از بيعت دست بردار.»(17)
امام على(ع) بر جنگ با سپاهيان بصره تأكيد داشت و فرمود: «به خدا كه من در آن صف بيكار بودم تا (سپاه جاهليت) درماند و به يكباره روى برگرداند. نه ناتوان بودم و نه ترسان امروز هم من همانم و آنان همان. باطل را مىشكافتم تا حق از كنار آن به درآيد. مرا با قريش چهكار؟ به خدا سوگند آن روز كه كافر بودند با آنان پيكار كردم و اكنون كه فريب خوردهاند نيز آماده كارزارم، من ديروز هماورد آنان بودم و امروز هم پاى پس نمىگذارم».(18)
حضرت على(ع) در نامه 29 خطاب به مردم بصره مى فرمايد: «اگر كارهاى ناروا و نادرست و انديشههاى نابخردانه سست، شما را وادارد كه راه جدايى در پيش گيريد و طاعت مرا نپذيريد، بدانيد كه من آماده به كار شمايم و به يك لحظه سروقت شما مىآيم. اگر مرا از آمدن به سوى خود ناچار سازيد چنان جنگى آغاز كنم كه جنگ جمل برابر آن بازى كودكانه باشد.»
آن حضرت براى دعوت مردم به پيكار با شاميان و سپاه معاويه خطبهاى ايراد فرمود: «نفرين بر شما! كه از سرزنشتان به ستوه آمدم، آيا به زندگانى اين جهان به جاى زندگانى جاودان خرسنديد و خوارى را بهتر از سالارى مىپسنديد. هرگاه شما را به جهاد با دشمنان مىخوانم، چشمانتان در كاسه مىگردد كه گويى به گرداب مرگ اندريد، يا در فراموشى و مستى به سر مىبريد، در پاسخ سخنانم در مىمانيد و حيران و سرگردانيد. گوئى ديو در دلتان جاى گرفته و ديوانهايد، نمىدانيد و از خود بيگانهايد. من ديگر هيچگاه به شما اطمينان ندارم و شما را پشتوانه خود نينگارم.»(19)
آنگاه كه ياران امام به او گفتند كه ساز جنگ با معاويه را آماده فرما، او فرمود: «من اين كار را نيك سنجيدم و درون و برون آن را ژرف ديدم، بايد جنگيد يا به كفر گرائيد.»(20)
امام (ع) در مذمت جنگ نكردن با سپاهيان شام فرمود: «خدايتان خوارگرداند و بهرهتان را اندك و بى مقدار، به شناختن باطل بيش از شناخت حق آگاهى داريد و چنانكه حق را پايمال مىكنيد، گامى در نابودى باطل نمىگذاريد.»(21)
امام على(ع) در جنگ با سپاه معاويه ترديدى نداشت و سعى در از بين بردن ترديد ديگران داشت، آن حضرت در يكى از روزهاى جنگ صفين فرمود: «خود را خرم و سرخوش داريد و با آسانى و سبك جانى بسوى مرگ گام برداريد. اين لشكر انبوه و اين خيمههاى طناب افكنده را هدف حمله خود سازيد. به قلب آن حمله بريد و از كارش بيندازيد كه شيطان در چين و شكن آن، خانه گرفته است… پس استوار باشيد و پايدار، تا حق براى شما روشن و پديدار گردد.»(22)
آنگاه كه فتنه خوارج پديدار گرديد. آن حضرت به آنان فرمود: «سنگ بلا بر سرتان ببارد. چنانكه نشانى از شما باقى نگذارد. پس از ايمان به خدا و جهاد در ركاب رسولش به كفر خود گواه باشم؟ اگر چنين كنم گمراه باشم و در رستگارى بيراه. كنون گمراهى را راهنماى خويش و راه گذشته را پيش گيريد همانا پس از من همگيتان خواريد و طعمه شمشير مردم ستمكار.»(23) و چون خوارج كشته شدند. عدّهاى گفتند اى اميرمؤمنان همگى كشته شدند ولى آن حضرت فرمود: «هرگز به خدا كه نطفه هانيد در پشتهاى مردان و رحم مادران، هرگاه مهترى از آنان سربرآرد از پايش دراندازند.»(24).
… و در سحرگاه روزى كه كه حضرت ضربت خوردند فرمودند: «حالى كه نشسته بودم خوابم در ربود، پس رسول خدا بر من گذر فرمود. گفتم اى فرستاده خدا، از امت تو چهها ديدم و از دشمنى آنان چه كشيدم. فرمود: آنها را نفرين كن. گفتم: «خدا بهتر از آنان نصيب من كناد و بدتر از مرا بر آنان گمارد.»(25)
و اين بودند مردم كوفه و منافقان زمان حضرت على و بايد گفت: «ما اهل كوفه نيستيم، على تنها بماند». پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، خطبه 3. 2. همان، خطبه 136. 3. همان، خطبه 97. 4. همان، خطبه 116. 5. همان، خطبه 125. 6. همان، خطبه 39. 7. همان، خطبه 27. 8. همان، نامه 35. 9. همان، خطبه 19. 10. همان، خطبه 205. 11. همان، نامه 54. 12. همان، نامه 16. 13. همان، خطبه 172. 14. همان، خطبه 92. 15. همان، خطبه 25. 16. همان، نامه 64. 17. همان، نامه 10. 18. همان، خطبه 33. 19. همان، خطبه 34. 20. همان، خطبه 43. 21. همان، خطبه 69. 22. همان، خطبه 66. 23. همان، خطبه 58. 24. همان، خطبه 60. 25. همان، خطبه 70.
تمام نوشته های
پرتو افشانى سيده نفيسه در سرزمين مصر
علت هجرت
سيده نفيسه (نواده امام حسن مجتبى (عليه السلام)، عروس امام صادق (عليه السلام) و عمه حضرت عبدالعظيم حسنى) در ايامى كه در مدينه اقامت داشت، از جهاتى برايش بركات فراوانى به ارمغان آورد زيرا مىتوانست از بارقه بارگاه مطهر جدّش رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بهره گيرد. كانون امامت امام هفتم كه برادر همسرش بود نيز در اين شهر نور افشانى داشت و اين موقعيت را براى خود افتخارى بزرگ مىدانست كه مىتواند از آن وجود با بركت محظوظ گردد و شاخههاى سرسبز و خرّم فضايل و مكارم را در وجود خويش شكوفا و بارور سازد.
با وجود اين برخى وقايع ناگوار ذهن و دلش را مكدّر و محزون مىساخت زيرا گروهى با مكر و نيرنگ لباس خلافت را غاصبانه بر تن نموده بودند و هفتمين فروغ امامت با آن لياقتها، شايستگى و فروزندگىهاى معنوى و ملكوتى در خانه نشسته و تحت فشار عباسيان و اختناق شديدى كه آنان فراهم نمودهاند، روزگار سخت و با مشقتى را سپرى مىنمود. چقدر براى اين بانوى پرهيزگار زجرآور بود كه ستم پيشگان فرومايه، حقوق انسانها را زير پاى خويش نهاده و به عيّاشى و خوشگذرانى مشغول بودند. جوّ ارعاب و خفقان همه روز در مدينه شدت مىيافت، حقوق علويان از بيت المال قطع گرديد، تمامى سادات و شيعيان قلمرو حكومتى بازداشت شدند و هر روز آنان را به مركز امارت آورده و با حالتى توأم با حقارت از آنان حاضر و غايب مىنمودند و اگر كسى امتناع مىنمود سخت مجازاتش مىكردند.
نهضت مقدّس يكى از نوادگان امام حسن مجتبى كه به قيام فخّ معروف است در سال 169 هجرى به شدّت سركوب گرديد و رهبر آن به همراه گروهى از يارانش به طرز فجيعى به شهادت رسيدند. گسترش انقلابهاى سادات حسنى موجب تشديد مراقبت و سختگيرى نسبت به امام هفتم و علويان ساكن در مدينه گرديد، واهمه هارون الرشيد از مهابت و اقتدار معنوى امام كاظم(عليه السلام) و محبوبيت عظيم آن حضرت در ميان مسلمانان، به درجهاى رسيد كه امام را تحت نظر از مدينه به بغداد آورد و سالها در زندانهاى اين ديار نگاهداشت و سرانجام آن فروغ امامت را در سال 183 هجرى به شهادت رسانيد. گرچه از اين سال حضرت امام رضا(ع) بر مسند با جلالت و شكوهمند امامت تكيه زد و موجبات اميدوارى و شادمانى جامعه اسلامى و خصوص شيعيان را پديد آورد اما همچنان فشارهاى سياسى، سادات و بنىهاشم را در تنگنايى سخت قرار داده بود، عدّهاى از سادات و امامزادگان حسنى دستگير گرديده، روانه زندان مىشدند و بر اثر شكنجههاى وحشيانه به شهادت مىرسيدند.
سيده نفسيه با رُخ دادن اين وقايع دردناك احساس كرد بايد سرزمين حجاز را با تمام فضايلى كه دارد، ترك گويد و هجرت را اختيار كند. او نمىتوانست در وطن خويش بماند و در برابر هرگونه بىعدالتى و ستم خاموش باشد. گسستن از محيطى كه آرامش از آن رخت بربسته است، و در آن نيكان و پاكان دربند هستند و توطئههاى دشمنان و نقشههاى حيله گران، آسمان صاف آن را دچار ابرى سياه و توفانى مرگبار كرده است برايش امرى لازم و ضرورتى اجتنابناپذير تلقى مىگرديد. شور مهاجرت و شوق گريز از بند نظام غاصبان عباسى قلبش را روشن ساخت. او در اين مسير روح و ذهن خويش را به قدرت لايزال الهى پيوند زد و با ارادهاى استوار و عزمى راسخ، از امكانات زيادى كه در مدينه برايش مهيا بود، گذشت و جرقه مقدس ايمان را بيش از پيش در وجود خويش برافروخته ساخت و با آن ذخيرههاى روحانى و معرفتى كه بر اثر،زهد عبادت، و تقوا تدارك ديده بود هجرتى ارزشمند را آغاز كرد. در سرزمين بيت المقدس
در ذيحجه سال 193 هجرى سيده نفيسه براى سىامين بار با پاى پياده به سوى مكّه عزيمت نمود تا بار ديگر خانه خدا را زيارت كند، در اين سفر معنوى واپسين، شوهرش(اسحاق مؤتمن) همراهش بود. وقتى در بيت اللّه الحرام به سر مىبرد با حالتى از خشوع و خضوع از خداوند خواست او را در زيارت مرقد حضرت ابراهيم خليل(ع) موفق نمايد. پروردگار متعال دعايش را اجابت نمود و او پس از حج گزارى همراه با همسر دانشور و با عطوفت خويش به سوى سرزمينى رهسپار گرديد كه سفيران نور و فرستادگان الهى را در دامان خود پروش داده است، منطقهاى كه پايهگذار و معمارش انبياء بودهاند، همان سرزمينى كه حضرت على(ع) آن را مقرهايى از بهشت ناميد.(1) و پيامبر اكرم (ص) به پيروان خويش توصيه نموده كه براى مسجدش (بيت المقدس) بار سفر بربندند و خود نيز در اين بيت مبارك با اشاره فرشته الهى جلو رفت تا پيامبران به امامتش نماز گزاردند.(2) آن وجود مبارك از بلد امين (مكه) به بيت المقدس سير داده شد و معراجش به سوى آسمان از اين مكان آغاز گرديد.
سيده نفيسه بستر صحراى خشك و سوزان عربستان را آرام آرام پشت سرنهاد و رفته رفته پس از تحمّل مشقات فراوان در حالى كه غبار خستگى برتن داشت و داغ تشنگى بر لبانش نقش بسته بود، دستش را برفراز سرگرفت و به دور دست خيره شد. استان بيت المقدس چون گوهرى گرانبها در مقابل ديدگانش مىدرخشيد چند ساعتى كه گذشت دروازه اين ديار مقدس و مبارك آن كاروان كوچك را در آغوش گرفت، بانوى حجاز از شترى كه مركبش بود به زير آمد، روبند خود را بروى چهره كشيد، نگاهى به اطراف كرد و موجى از افكار آرام بخش از ذهنش عبور نمود و بر وجودش نسيم شادمانى نشانيد، به راهنمايى افراد محلى به مسجد قدس رفت و پس از انجام عبادت در اين مكان و به جاى آوردن آداب مخصوص آن، به سوى شهر كوهستانى الخليل عزيمت نمود تا حرم حضرت ابراهيم (ع) را در اين ديار زيارت كند.
پس از اين كه در كنار بارگاه مطهر و معنوى آن فرستاده الهى قرار گفت، با زارى و ندبه گفت: اى جدّ بزرگم اينك با جان و تن در جوارت حاضر گرديدهام در حالى كه قبلاً تنها روح و روانم در اينجا بود، عاجزانه از تو مىخواهم مرا از چشمه فضيلت خود بهرهمند سازى و زمينه هايى فراهم نمايى كه در پرتو مقام مقدّست از فيض الهى توشه برگيرم. مورخان نقل كردهاند در اين هنگام ندايى از قبر شنيد كه مىگفت: اى دخترم، نفيسه جان، بر تو مژده مىدهم كه خداوند عزّ و جل تو را از بانوان صالح و شايستهاش قرار داده و تو را موفق به اطاعت، عبادت و تقوا كرده است امّا گوشزد مىنمايم و از تو مىخواهم كه سوره مزمّل را با دقت قرائت كنى و در معانى آيات آن تفكر و تدبّر نمايى و به زودى نشانههاى هدايت را ملاحظه خواهى كرد. شكر خداوند را به جاىآور كه تو را از پارسايان قرار داده و بدان كه تا پايان عمر چنين توفيقى قرين تو خواهد بود. از اين پس چون مشعلى فروزان به جامعه فروغ خواهى بخشيد و براى امّت مسلمان و خصوص بانوان اسوهاى شايسته و ارزنده مىباشى، آنان به سويت روى مىآورند و راه خير، سعادت، عبادت و تقوا را از تو مىآموزند. در اين هنگام نفيسه اظهار داشت: اى خليل خداوند جليل، دستورات تو را بكار خواهم بست و انشاء اللّه آنچه را تذكر دادهاى به لطف خداوند عملى خواهم نمود. اما خواستار آن هستم كه مرا در اين مسير دشوار حمايت كنى و روحم را تقويت نمايى و از خداوند بخواهى توفيق زُهد و پرستش را بيش از گذشته به من عنايت فرمايد و از اين بنده كوچكش راضى گردد و از خطاها و لغزشهاى او درگذرد و مرا در زمره بندگان صالح و نيكوكار قرار دهد.(3)
سيده نفيسه چند صباحى در منطقه فلسطين اقامت داشت، گويا ديگر تمايل نداشت به مدينه باز گردد با خود نجوا كرد: اگرچه اين شهر وطن جدّم و نياكانم مىباشد و حضرت امام رضا(ع) در آنجا به پرتو افشانى مشغول است اما بنىعباس كه به دروغ، نيرنگ و فريب، اعلام كردند قصد احقاق حقوق اولاد نبى اكرم (ص) را دارند، پس از براندازى امويان و به كمك عاشقان اهل بيت روى كار آمدند ولى آنچنان جناياتى مرتكب شدند كه كارنامه سياهشان از ستمگران اموى دست كمى نداشت، سپس روبه سوى شوهرش اسحاق مؤتمن نمود و گفت: با توجّه به اختناقى كه بنىعباس بر حجاز حاكم نمودهاند ديگر نمىتوان به آن سامان بازگشت، بايد به سرزمين مصر برويم، همانجا كه برخى از علويان سكونت دارند، مردمانش به خاندان طهارت ارادت دارند و كارگزاران عباسى در اين ناحيه نفوذ ضعيفى دارند و عدّهاى گفتهاند اسحاق با وى به مصر نيامده است و او شخصاً تصميم گرفت راهى ديار مذكور گردد. ميهمان مصريان
سرانجام دختر حسن بن زيد در روز 25 رمضان المبارك سال 193 هجرى وارد مصر گرديد، سرزمينى كه مورد توجّه رسول اكرم(ص) بوده و بنا به توصيه آن حضرت، رزمندگان اسلام ملزم بودند در هنگام فتح اين قلمرو با اهل مصر خوشرفتارى و روش مسالمتآميزى پيش گيرند، آنها را به ديده احترام بنگرند و هم پيمان و خويشاوند خويش تلقى كنند، دليل توصيه پيامبر آن بود كه هاجر مادر اسماعيل ذبيح و نيز ماريه قبطيه همسر رسول خدا(ص) از اين ديار برخاسته بودند. حضرت على (ع) نيز به مصر توجه ويژهاى داشت و استانداران برگزيده آن حضرت كه به اين ناحيه اعزام گرديدند همه از اصحاب پيامبر و از ياران باوفا و پيروان با اخلاص آن حضرت به شمار مىرفتند.(4)
اغلب شرح حال نگاران متذكر گريدهاند اين بانو به همراه همسرش به مصر آمد ولى برخى مورخان يادآور شدهاند پدرش در اين سفر وى را همراهى مىنموده است و اسحاق موتمن به حجاز بازگشته است.(5)
وقتى اهل مصر از ورود اين بانوى علوى مطلع شدند تمامى طبقات به استقبالش آمدند و با هودجهايى كه حمل مىكردند ملازمش بودند تا آن كه به خانه والى مصر وارد گرديد، در چند روز نخست سيده نفيسه صله ارحام را به جاى آورد و به ديدار برخى از بانوان منسوب به اهل بيت كه با آنان قرابت داشت رفت و جوياى احوالشان گرديد، از دختر عمويش سكينه نيز استمالت نمود، سپس به زيارت مراقد علويان و سادات در مزار مصر رفت چون در مقر حاكم مصر با برخى تكلّفها مواجه بود و امور رفاهى و مادى برايش زحمت ايجاد مىكرد. به سراى جمالالدين عبداللّه بن جصّاح كه از بازرگانان صالح اين سرزمين بود رفت و مدتى در آنجا زيست، به دليل اشتهار سيده نفيسه در كرامتهاى اخلاقى، مردم از نقاط گوناگون مصر و حتى نواحى مجاور به ديدنش مىرفتند، شأنش رفعت يافت و حضور با بركتش پناهگاه مردمان مشتاق گشت.(6) پس از چندى به خانه زنى به نام امّهانى نقل مكان كرد، اگرچه اين بانو كوشيد وسايل آرامش و آسايش ميهمانان جديد را فراهم سازد امّا كوچه تنگ منتهى به خانه امّهانى و منزل محقّرش نمىتوانست حضور انبوه مردمانى را كه مشتاقانه به ملاقات سيده نفيسه مىرفتند تحمّل كند وانگهى چرا بايد حقوق همسايگان تضييع گردد و آنان اذيت شوند و تحت فشار باشند، صاحب خانه نيز از اين رفت و آمدهاى متوالى و پرازدحام در رنج بود، از اين جهت آن بانو به منزل ابوالسرايا ايّوب بن صابر كه در ناحيهاى مناسبتر قرار داشت فرود آمد.(7)
در اين منزل هم سيل مردم سرازير بود، چون مراجعه مردم به محل اقامتش برايش زحمت ايجاد مىكرد و مانع عبادات، دعا و تلاوت قرآنش بود، تصميم گرفت به سوى حجاز برود، مردم وقتى اين خبر را شنيدند در اطراف خانهاى كه او در آن ساكن بود اجتماع كردند و از وى خواستند از چنين تصميمى برگردد امّا او مىخواست به راز و نياز افزونترى با خداى خويش در خفا و عزلت بپردازد، مايل نبود پيشنهاد مصريان را بپذيرد، اهالى مشتاق وقتى ديدند گفتگو با آن بانو ثمرى ندارد در يك حركت دسته جمعى به جانب سراى امير مصر روانه شدند و حاكم وقت را از بازگشت بانوى باكرامتى، كه اين سرزمين را به قدوم خويش متبرك ساخته بود، با خبر كردند، حاكم از شنيدن چنين ماجرايى ناراحت شد و شخصاً به محل اقامت سيده نفيسه آمد و با فروتنى از وى خواست به اقامت خويش در مصر ادامه دهد. آن بانوى پرهيزگار گفت: قصدم اين بود كه به دليل دور ماندن از فشارهاى سياسى عباسيان بر علويان در اين سرزمين رحل اقامت افكنم و ضمن پرداختن به امور خود، به تلاشهاى تبليغى در جهت احياى معارف اهل بيت مبادرت ورزم ولى من زنى هستم با توانايىهاى محدود و قادر نمىباشم هر روز ساعتهاى متوالى با سيلى از جمعيت ديدار داشته باشم و به سخنها و درد دلهاى آنان گوش دهم و براى هر كدام پاسخى مناسب آماده كنم. اين ازدحامهاى شديد كه توأم با جنجال و هياهو مىباشد مرا از تحصيل توشه معاد و ارتباط با خداوند باز مىدارد، برايم وقت عبادت و دعا نگذاشتهاند تمام اوقاتم را گرفتهاند. والى مصر گفت: قبول دارم كه اين وضع برايتان ايجاد زحمت مىكند ولى چه مىشود كرد، مردم مسلمان اين خطّه هم علاقه دارند با شما ملاقات كنند و از پرتو معارف و فضايلتان بهره گيرند و حوائج مادى و معنوى خود را بر طرف سازند. اين مسايل را من اصلاح مىكنم و خاطر شريفتان را از هر جهت آسوده كرده و آن گونه كه رضايت شما را تأمين كند اقدام مىنمايم. در اوّلين قدم خانهاى نسبتاً وسيع كه در محله درب السباع دارم در اختيارتان مىگذارم و از شما مىخواهم اين هديه را از من بپذيريد، در مورد ملاقاتها امر مىكنم مردم در هفته بيش از دو بار با شما ديدار نداشته باشند و تنها روزهاى يكشنبه و چهارشنبه به زيارتان مشرف شوند. سيده نفيسه پذيرفت و حاكم وقتى ديد در كار خويش موفق گرديده با شادمانى مردم را از وضع جديد مطلع ساخت.(8) بارقههاى بابركت
سيده نفيسه در فرصت پيش آمده برنامههاى عبادى خود را پىگرفت، آتش اشتياقش به ساحت قدس پروردگار هرلحظه فزونى مىيافت، او بر اثر پرهيزگارى، اطاعت از حق و تزكيه درونى به ارتقاى روحى و معنوى دست يافت، ارمغان اين توفيق نورى بود كه بر صفحه دل و ذهنش تابيدن گرفت و اين ويژگى موجب شكوفايى استعدادهاى عالى وى گشت و اعماق وجودش را فضيلت بخشيد و بر علم و بصيرتش افزود:
علم آن باشد كه جان زنده كند
مرد را باقى و پاينده كند
با اين ميزان معرفت بخوبى توانست حقايق و حكمت هايى را درك كند و بين حق و باطل تمييز قايل گردد، به كنترل اميال و قواى خويش بپردازد و به تعديل آنها مبادرت ورزد. در علم حديث و تفسير قرآن تبحّر يافت و از علم الهامى بهرهمند شد از اين جهت است كه مورّخان و شرح حالنگاران وى را به دانش، فصاحت بيان و طلاقت لسان ستودهاند و سيده نفيسه را در زمره عالمان و فقيهان برشمردهاند و به دليل علم و تقوايش بود كه مشتاقان معارف و مشاهير معاصرش به حضورش شتافته و از مشعل منيرش استفاضه كردند.(9) دميرى گفته است: سيده نفيسه اميّه بود ولى از اهل خير و صلاح حديث بسيار شنيده بود.(10)
كثيرى از اهل علم و حتى عدهاى كه در دستگاه حكومتى مناصب بالايى داشتند نزد اين بانو مىرفتند و از او حديث مىشنيدند يا آن كه رواياتى را در محضرش قرائت مىنمودند و او به اصلاح و تهذيب آنها مبادرت مىورزيد همچنين برخى دانشوران قضات و حكيمان در خصوص امور دينى و مسايل شرعى با او مشورت مىنمودند و اشكالات خود را در امور تفسيرى، حديث و كلام مطرح مىكردند و او به رفع ابهامات مىكوشيد. در كتب رجال اسامى كثيرى از مشاهير و صالحين كه در محل اقامت سيده نفيسه براى دريافت معارف تردّد داشتهاند درج شده است. از جمله آنان ابوالفيض ثوبان بن ابراهيم مصرى از عرفاى قرن دوم و نيمه اول قرن سوم معروف به ذوالنّون مصرى است. بشربن حارث از پارسايان بلند آوازه قرون دوم و سوم هجرى همواره به زيارت سيده نفيسه مىرفت و گفتهاند برخى اوقات در جوار محل اقامت اين بانو معتكف مىگرديد، چون بُشر بيمار گرديد و در بستر اَلَم افتاد سيده نفيسه به عيادتش رفت و برايش دعا كرد كه سلامت خود را بازيابد و چنين شد. عثمان بن سعيد مصرى، عبداللّه بن عبدالحكم، عبدالرحمن بن عبداللّه، ابوعلى صدقى و… از ديگر كسانى هستند كه از مراتب فضل و دانش آن بانوى وارسته استفاده كردهاند.(11)
با وجود اين كه سيده نفيسه زندگى خوبى داشت و همه گونه تسهيلات زندگى برايش فراهم بود، روش زاهدانهاى را برگزيد و از آرايش ظاهرى و لوازم مادى كنارهگيرى كرد، در يكى از روزها شخصى مبلغ قابل توجهى برايش فرستاد وى تمام آن را كه يكصدهزار درهم بود در كيسههاى متعددى ريخت و بين فقيران و يتيمان تقسيم كرد و حتى يك درهم از آنها را براى خود باقى نگذاشت، زنى كه در حضورش بود گفت: بهتر بود مبالغى براى خودتان نگهدارى مىنمودى تا از آن افطارى تهيه كنيم. سيده نفيسه گفت: من با دست خود مقدارى پشم رشتهام آنها را ببريد در بازار بفروشيد و از پول آن قوتى تهيه كنيد، البته اعراض وى از دنيا اين گونه نبود كه از جامعه و تعهدات اجتماعى كنارهگيرى نمايد، بلكه او دنيايى را كنار نهاد كه وى را از ياد حق غافل مىنمود و به تنعّم و تجملات سرگرمش مىساخت، ساده و بىتكلّف و در كمال قناعت زيست و برخود سخت گرفت اما در به آسايش رسانيدن افراد محروم و بىبضاعت لحظهاى دريغ ننمود. از اين كه به نيازمندان كمك كند بيش از آن لذت مىبرد كه خود بخورد و بنوشد و استراحت كند. با سعه صدر براى رفع گرفتارى مردم دعا مىكرد و در ضمن به آنها كه مشكل داشتند احسان مىنمود.(12)
ترقّى معنوى و رفعت روحانى اين بانو به درجهاى رسيد كه چشم ملكوتى او باز گرديد و با بصيرت باطنى و روشن بينى ملكوتى كرامت هايى از وى مشاهده شد كه به يك نمونه اكتفا مىگردد: در همسايگى سيده نفيسه خانوادهاى يهودى زندگى مىكردند، دخترى در اين خانواده به دليل فلج بودن از ناحيه پا، اوقات تلخ و مرارت بارى را سپرى مىكرد و والدينش از اين بابت رنج مىبردند، روزى مادرش خواست به گرمابه برود و چون دختر مايل نبود با او بيايد، به وى گفت: در خانه باش تا برگردم ولى دختر گفت: من از تنهايى هراس دارم، مرا نزد بانويى مسلمان كه در همسايگى ما مىباشد ببر، مادرش چنين كرد و او را نزد سيده نفيسه بُرد. لحظاتى نگذشت كه هنگام اقامه نماز فرا رسيد، پس آن بانوى علوى آبى براى وضو آورد و با آن وضو ساخت، در اين حال قطراتى از آن آب بر بدن دختر فلج ترشح كرد و بر اثر آن شفا يافت و از اين وضع آشفته و نگران كننده رهايى پيدا كرد. وقتى مادرش آمد، با پاى خويش به منزل رفت و چون اهل خانه از سلامتى او باخبر شدند، خويشاوندان را مطلع نموده و همراه آنان به منزل سيده نفيسه آمدند و ضمن تشكر فراوان از وى، دين مقدس اسلام را پذيرفتند و اين موضوع در سراسر مصر انتشار يافت و بدين صورت مقام معنوى آن بانو و اشتهار اجتماعى وى ارتقا يافت و اقشار گوناگون مردم به سوى منزلش بيش از گذشته هجوم آوردند و حاجات و گرفتارىهاى خود را با او در ميان نهادند.(13)
سيده نفيسه بر اثر عبادت و تقوا به فضيلت شجاعت نيز دست يافت و با برخوردارى از اين فضيلت نتوانست در برابر ستم متجاوزان و جفا پيشگان خاموش ماند، زمانى مردم از دست اميرى مصرى شكايت كردند و از اين بانو خواستند اين تيرهگى ذلّت بار و رنجآور را برطرف كند. او هم نامهاى نوشت و طى آن رفتار آن حاكم شقاوت پيشه را مذمّت كرد و او را به فرجامى خطرناك هشدار داد و برگذرگاهش ايستاد و خطاب به وى گفت: دست از ستم بردار و سپس مكتوب خويش را به وى داد، حاكم آن را گرفت و خواند و براى رعايت حشمت معنوى آن بانو از مركب به زيرآمد و او را احترام فراوان نمود و از جور و بىداد خويش نادم گرديد و تصميم گرفت بر نهج درستى و عدالت رفتار كند و از تعدّى به افراد جامعه اجتناب نمايد و محرومان و مستمندان را حمايت كند.(14) اوج عروج
از آنجا كه اين بانو از لذائذ دنيوى كنارهگيرى نمود و به اندك غذا و قوتى مختصر اكتفا كرد ضمن آن كه بر اثر عبادت و تزكيه هر روز بر نيروى معنوى و صلابت روحى او افزوده مىگشت، به موازات اين اعتلاى روحانى به مرور ايام نحيف و لاغر گشت و سلامتى بدنى او دچار تهديد گرديد.
امّا او با همين وضع، شب را به تهجّد، دعا و اقامه نوافل مىپرداخت و روزها را غالباً روزهدار بود تا آن كه در شب جمعه مصادف با اول ماه رمضان 208 هجرى. قمرى بيمارى او شدت يافت و به رغم كسالت به روزهدارى ادامه داد، در اين هنگام طبيبى حاذق برايش آوردند، او با مشاهده بيمار گفت لازم است براى دستيابى به سلامتى و بهبودى روزهاش را افطار كند، سيده نفيسه با شنيدن سخن او خاطرنشان ساخت: سىسال است از خداوند مىخواهم با حالت روزه از اين دنياى گذرا و فانى بروم و چقدر برايم سخت است كه روزهام را در ميان روز افطار كنم، حال وى به همين منوال تا دهه دوم ماه رمضان بماند و چون حالت احتضار به او دست داد، قرآن را گشود تا آياتى را تلاوت كند، همين طور به خواندن كلام آسمانى مشغول بود و چون به آيه «قل للّه كتب على نفسه الرحمة»(15) رسيد روحش به جنان قدس پرواز كرد. يادآور مىشود سيده نفيسه بسيار قرآن تلاوت مىكرد و براى اينكه با حيات برزخى مأنوس باشد در خانه خود قبرى حفر كرد و در آن بنا به برخى نقلها هزار و نهصد بار قرآن را ختم كرد.(16)
از آن سوى اسحاق مؤتمن كه در اين ايام در مدينه بسر مىبرد، توسط نامهاى از بيمارى همسر خويش باخبر گرديد و موقعى به مصر آمد كه سيده نفيسه رحلت كرده بود امّا بدنش را هنوز دفن نكرده بودند. اسحاق از شدّت تألّم و تأثر چشمه اشك را در كوير غم جارى ساخت و در حال شيون و زارى به حاضران اعلام نمود مىخواهم پيكر او را به حجاز ببرم و در جوار اجداد طاهرينش در قبرستان بقيع دفن كنم. مردم مصر كه از جهت درگذشت اين بانو قلبى مشحون از حزن و اندوه داشتند با شنيدن اين خبر، ناگوارى مضاعف پيدا كردند زيرا انتظار داشتند حال كه از نعمت حيات دنيايى آن بانوى به حق پيوسته، محروم شدهاند، حداقل به مزارش پناه ببرند و حاجات خويش را از وى بخواهند امّا مشاهده كردند اسحاق بر بردن پيكر اين بانو به جانب مدينه اصرار دارد التماس و ناله و تضرّع آنان و حتى تقاضاى حاكم وقت مصر، اسحاق را از اين تصميم منصرف نساخت آن شب را مردم با اندوهى دوچندان سپرى كردند، چون صبح صادق فرا رسيد و نزد فرزند امام صادق(ع) رفتند، مشاهده نمودند او با نظر آنان موافق شده است با شگفتى دليل اين حالت را جويا شدند. اسحاق پاسخ داد در رؤيايى راستين رسول اكرم (ص) را ديدم كه خطاب به من فرمود: «ردّ عليهم اموالهم و ادفنها عندهم» يعنى: اموالشان را به آنان بازگردان و نفيسه را نزد آنان دفن كن. زيرا مردم براى متقاعد نمودن وى، اموال فراوانى به اسحاق داده بودند. بدينگونه پيكر آن بانوى زاهد و پرهيزگار در خانهاش واقع در درب السباع مصر دفن گرديد، از آن زمان طى ادوار و قرون گوناگون توسط زمامداران وقت و برخى رجال سرشناس قبه و بارگاه وى برپا و تعمير و مرمّت گرديده است، گويند نخستين بنا مربوط به ربيع الاول سال 482 هجرى مىباشد.(17)
روضه شريف اين عابده متقى در قاهره همواره از گذشته مورد توجه و احترام تمامى اقشار مردم و خصوص مشاهير و علما بوده است و مردمان صالحى بدينجايگاه روى مىآورند و از او مىخواهند حاجات آنان را برآورده سازد اصولاً مرقد اين بانو مكانى است كه به اجابت دعا در جوار آن معروف است و اهالى اين سرزمين بر اين باورند به بركت مزار سيده نفيسه مىتوانند از آلام و دردها و گرفتارىهاى خود بكاهند، در كتب تراجم براى اين بانو زيارت نامههايى را ذكر كردهاند.(18) و مردم مصر به رغم مذهب تسنّن و برخلاف تبليغات وهابيان، بوسيدن ضريح، تضرع و توسّل به سيده نفيسه و…را روا مىدانند و طواف عروس در حرم وى مرسوم است و قاريانى كه مىخواهند به شهرت برسند در رواق او در مزار رأس الحسين به تلاوت قرآن مىپردازند.(19) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. احاديث قدسى، ج اول، ص 136. 2. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 18، ص 317. 3. كريمة الدارين السيدة نفيسه، توفيق ابو علم، ص 17 – 19، گوهر خاندان امامت، ص 14 – 16. 4. اخبارالزمان، مسعودى، ص 133، شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، ص 345 – 344. 5. وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 5، ص 423 – 422؛ الوافى بالوفيات، صلاح الدين صفرى. 6. ناسخ التواريخ (دوران امام كاظم(ع))، ج سوم، ص 120 ؛ رياحين الشريعه، محلاتى، ج 5، ص 88. 7. آل بيت النبى فى مصر، احمد ابوكف، ص 103 – 102. 8. نورالابصار، شبلنجى، ص 255 – 254 ؛ مشاهد العترة الطاهره، و اعيان الصحابه و التابعين، سيد عبدالرزاق كمونه حسينى، ص 246 ، مأخذ قبل،ص 103. 9. آل بيت النبى فى مصر، ص 106. 10. ناسخ التواريخ، ص 128. 11. آل بيت النبى…، ص 107. 12. منتهى الآمال، محدث قمى، ج 2، ص 299. 13. المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الآثار، مقريزى، ج 2، ص 641. 14. خيرات حسان، ج سوم، ص 123 ؛ منتخب التواريخ، محمد هاشم خراسانى، ص 208. 15. سوره انعام، آيه 12. 16. نورالابصار، ص 258. 17. الخطط، مقريزى، ج 2، ص 641. 18. الدرة النفيسه فى ترجمة السيده نفيسه، ص 73، مساجد مصر و اولياء الصالحون، معاد سعاد ماهر، ص 125، الدار المنثور فى طبقات ربات الخدور، زينب فواز عاملى، ص 532. 19. تفصيل شرح حال اين بانو را در كتاب بانوى باكرامت به قلم نگارنده مطالعه فرمائيد.
آسيبشناسى وضعيت خدمت رسانى
آخرين قسمت
در شماره گذشته راهكارهايى جهت اصلاح ساختار وضعيت خدمت رسانى عمومى تقديم امّت پاسدار اسلام گرديد اينك در ادامه بحث پيشنهاداتى تقديم شما فرهيختگان مىگردد اميد است كه مفيد باشد. ترغيب افراد به كار گروهى (انجام كارها قائم به شخص نباشد)
ايجاد برنامهها و سياستهايى كه كليه كاركنان به جاى موفقيت فردى، به موفقيت سازمانى و جمعى بينديشند. به عبارتى فرد، موفقيت و پيشرفت خود را در گرو پيشرفت سازمان در نظر بگيرد. مانند سياستى كه بر نظام ادارى و خدمات رسانى كشورى مانند ژاپن حكمفرماست. اين امر باعث مىشود انجام كارها قائم به شخص نباشد. معضلى كه در نظام ادارى جامعه ما به كرات ديده مىشود. مثلاً فردى كه مسئول انجام كارى است وقتى به هر دليلى در محل كار حضور ندارد، كس ديگرى كار او را انجام ندهد يا نتواند انجام دهد و اين موضوع باعث مىشود خيلى از اوقات ارباب رجوع پشت درهاى بسته ساعتها و حتى روزها منتظر بمانند تا متصدى مربوطه از مرخصى خود برگردد و بخواهد يك امضاء يا يك مهر در پايين نامهاى بزند. تصور كنيد چه مقدار از حق مردم در اين سهل انگارى و غير گروهى انديشيدن تلف مىشود. وقت شناسى
در عصر فناورى و سرعت متضرر واقعى كسى يا گروهى است كه قدر گوهر ارزشمند وقت و گذر زمان را نشناسد. جوامع موفق در حداقل زمان، حداكثر استفادهها را از آن خود مىكنند. وقتشناسى انضباط فردى و اجتماعى نيز به دنبال دارد و انضباط اجتماعى، احترام به مردم و قانون را در پى دارد. همانگونه كه ذكر شد اهميت ندادن به وقت در جامعه ما اختصاص به قشر خاصى از مردم ندارد.
در ادارات نيز گرچه بخشنامه دستورالعملهاى رعايت موازين ادارى از قبيل رعايت ساعات ورود و خروج كاركنان وجود دارد، لكن به طور عموم مشاهده مىشود كه نسبت به تأخير و بىنظمى كاركنان ترتيب اثر خاصى داده نمىشود.
لازم است مديران سازمانها ضمن رعايت دقيق آداب و اصولادارى، نسبت به وقت نشناسى پرسنل سختگيرى بيشترى داشته باشند. پيشنهاد مىگردد بعضى از ساعتهاى منزل و محل كار را به مدت يكماه 5 تا 10 دقيقه جلو بكشيم. مطمئن باشيد ارزش امتحان كردن دارد. برگزارى جلسات غير ضرورى در ساعات غير ادارى
جهت استفاده بيشتر از وقت ادارى و پاسخگويى بهتر و همچنين جلوگيرى از اتلاف وقت ارباب رجوع پيشنهاد مىگردد جلسات مرسوم ادارى يا حتى كلاسهاى آموزشى كاركنان و مراسمى مانند زيارت عاشورا كه بعضاً ضرورتى ندارند در وقت ادارى انجام شود، صبحها قبل از شروع يا بعدازظهرها در وقت مناسب، بعد از ساعات ادارى تشكيل شود. كاهش تعطيلات و مرخصى سالانه
به دليل افزايش كارايى و تشويق كاركنان به كار بيشتر(ترويج فرهنگ كار و كوشش) همان گونه كه مقام معظم رهبرى نيز در اولين خطبه نماز جمعه سال 81 فرمودند و متأسفانه تاكنون هيچ اقدامى صورت نگرفته – نسبت به كاهش تعطيلات تقويمى بيش از اندازه و همچنين كاهش مرخصى سالانه كاركنان اقدام شود. متأسفانه به دليل پايين بودن وجدان كارى و ضعف حاكم بر نظام ادارى كشورمان از مناسبتهاى مختلف – خصوصاً مذهبى – استفاده ابزارى و ناپسند جهت فرار از كار مىشود. غافل از اين كه اهل بيت(ع) اولين مشوقان و ترغيبكنندگان به كار و تلاش و جديت بودهاند.
اين نكته نيز قابل ذكر است در كشورهايى كه تعطيلات هفتگى آنها دو روز مىباشد (شنبه و يكشنبه) به دليل استراحت بيشتر در آخر هفته و آمادگى بهتر جهت انجام كار در آغاز هفته بعد، اين سياست را اعمال كردهاند.(1) نه اينكه وقت بيشترى براى اتلاف و استراحت داشته باشند. تجديد نظر در نحوه ارزشيابى كاركنان
در پايان سال كاركنان دواير دولتى مىبايست فرمهاى ارزشيابى يكساله خود را امضاء نمايند و اين نمره ارزشيابى در سوابق كارگزينى كارمند درج مىگردد. به نظر مىرسد اين شيوه، روش مناسبى نباشد. بارها مشاهده شده فرمهاى ارزشيابى كه از شهرستانها به مراكز استانها مىرسد، بنا به دلايلى توسط مسئولين استانى تغيير مىكند. همين امر دال بر نادرستى شيوه ارزشيابى است. چرا كه ممكن است مسئول شهرستانى كمتر يا بيشتر از حد واقعى نمره كارمند خود را لحاظ كرده باشد. و مسئولين استان هم بدون هماهنگى با شهرستانها تشخيص و سليقه خود را اجرا مىكنند. كه اين امر بعضاً باعث تضييع حقوق و يا تبعيض بين كاركنان يك مؤسسه باشد. لذا پيشنهاد مىشود ارزشيابى سالانه كاركنان توسط هيئتى از مسئولين يا مديران دواير مختلف يك اداره يا سازمان و به صورت مقطع زمانى چند ماهه صورت بگيرد تا هم امر نظارت شكل دائمىتر به خود بگيرد و هم كاركنانى كه به نحوى عملكرد ضعيفى دارند فرصت داشته باشند در طول سال، اشكالات رفتارى و عملكردى خود را اصلاح نمايند. آموزش كاركنان
بعضاً مشاهده مىشود كارمندى با چند سال سابقه كار در يك حوزه كارى، هنوز آن طور كه لازم است به شرح وظايف و حيطه اختيارش آگاهى ندارد. كه اين موضوع باعث ارائه خدمات ضعيف و پاسخگويى نامناسب به مراجعه كنندگان باشد.
بنابراين آموزش مستمر و ضمن خدمت كاركنان و بررسى بازخورد آموزش نيز ضرورى به نظر مىرسد. استفاده از فناورى روز در امور ادارى
به نظر مىرسد جهت تسريع در امر ارباب رجوع، ادارات و كاركنان مجهز به فناورى روز و آموزشهاى مربوطه باشند. كه الزام برخى دستگاههاى دولتى در اقصى نقاط كشور به تهيه رايانه و آموزش كاركنان در اين زمينه، بيانگر اين موضوع مىباشد ولى لازم است تجهيز ادارات با سرعت بيشترى صورت بگيرد. تمركز ادارات
جهت جلوگيرى از اتلاف وقت و هزينه مردم(كاركنان و ارباب رجوع) پيشنهاد مىگردد سياستهايى اتخاذ شود كه به تدريج ساختمانهاى مختلف يك سازمان يا اداره در يكجا متمركز شوند. در كره جنوبى كليه وزارتخانهها در 4 برج و نزديك هم قرار دارند(2) تا هر كس براى امور ادارى مراجعه مىكند با كمترين هزينه و وقت، كارهاى بيشترى را انجام دهد. اما به عنوان مثال ساختمانهاى مختلف دانشگاه تهران در چندين نقطه شلوغ و پرترافيك شهر پراكنده است. و اگر كسى مجبور باشد جهت برخى كارهاى ادارى به بخشهاى مختلف مراجعه كند در نظر بگيريد چه مقدار از وقت و هزينه خود را بايد در ازدحام جمعيت و ترافيك سنگين شهرى سپرى كند. تبليغات در سطح ادارات
گرچه كمتر به مفاد آيات و احاديثى كه بر روى ديوار اتاق مديران يا كاركنان نصب شده توجهى مىشود، اما ايرادى ندارد برخى آيات و رواياتى كه تأكيد فراوان بر رسيدگى به امور ديگران و خدمت رسانى به مردم دارند با شيوه تبليغاتى مناسب در اتاقها و راهروهاى ادارات نصب شود. بالاخره ديدن هر روزه اين هشدارهاى اخلاقى ممكن است در روحيه كاركنان اثر مثبت داشته باشد. كار به قصد قربة الى اللّه
و اين موضوع را چه در تربيت خانوادگى و چه تربيت سازمانى آموزش دهيم كه همه كارهايمان جهت جلب خشنودى پروردگار باشد. و بدانيم كه اگر نيت و اعمال ما خالص براى خدا باشد، نمىتوانيم نسبت به رعايت حقوق ديگران بىتفاوت باشيم. نتيجه
چه در مقايسه با سيره اهل بيت(ع) و تعاليم الهى كه از برخى آيات و روايات پندآموز مرتبط با موضوع بحث به عنوان شاهد مطالب استفاده گرديد و چه در مقايسه با وضعيت ارائه خدمات عمومى در جوامع پيشرفته كه عمدتاً ظواهر خيره كننده فعلى زندگى در آنجا براى اغلب مردم جامعه كشورمان قابل رؤيت است، وضعيت كلى خدمات رسانى به مردم در جامعه ما خصوصاً در مقوله نظام ادارى دچار اشكالات اساسى و ضعفهاى شديد ساختارى است. كه اين ايرادات بنيادين موجود در نظام خدمات رسانى به مردم (نظام ادارى) ريشه در برخى تفكرات غلط و باورهاى سستى دارد كه به هيچوجه نه در مسير سنت بزرگان و اولياء دين ماست و نه پيرو اصول اعتقادى جوامع پيشرو در ارائه خدمات عمومى. لذا وجود زير ساختهاى نامناسب حاكم بر فرهنگ كار و تلاش در جامعه ما باعث شده است كه روزانه حقوق مختلف انسانى آن هم در گستره وسيعى از زندگى افراد جامعه تضييع و پايمال شود. و متأسفانه چون اين تجاوز به حقوق يكديگر كه در سايه عدم احساس مسئوليت اكثريت افراد نسبت به همديگر صورت مىگيرد، به صورت هنجارهاى اجتماعى (ارزشهاى مورد پذيرش عموم مردم) درآمده است. لذا قبح و مذموم بودن اين عادت ناپسند نيز در نگاه كلى قابل لمس و درك نيست.
نكته ظريف و مهمى كه در بحث رعايت حقوق افراد و خدمت رساندن به همنوعان وجود دارد و از مضمون احاديث و آيات شريفه قرآن برمىآيد اين است كه تأكيد زياد بر اهتمام به امور ديگران در حالت عادى و معمولى و بدون هيچگونه اعلام نياز يا درخواست از طرف مقابل مىباشد. يعنى انسانها در بدو امر و فقط به صرف انسان بودن داراى حقوق متقابل نسبت به همديگر هستند و موضوع سفارش به اهتمام داشتن و همدردى نمودن به همنوعان نيز در همين رابطه است. والا اگر كسى علناً از برادران دينى خود درخواست كمك و نيازمندى جهت رفع مشكلش بكند آنگاه مسئله خدمت رساندن به ديگران مشمول الزام و تعهدات خيلى بيشتر و شديدترى مىگردد.
امام صادق(ع): «اى ابا هارون! خداى متعال سوگند ياد كرده است كه هيچ خيانتكارى به مقام قرب او نرسد. گفتم: خيانتكار كيست؟ فرمود: آنكه حتى به اندازه يك درهم در رفع نياز مؤمنى كوتاهى كند.»(3)
امام على(ع): «كسى كه از نيازمندى برادر خود آگاه باشد، نبايد او را به درخواست كردن وادار بكند. (بلكه بايد پيش از درخواست، نياز او را برآورده كند)»(4)
لذا به دليل اهميت مقوله خدمت كردن و در فكر همديگر بودن،رسول گرامى اسلام فرموده است: «سودمندترين مردم نزد خداوند، سودمندترين آنها براى مردم است.»(5)
لذا به دليل اهميت مقوله خدمت كردن و در فكر همديگر بودن،
رسول گرامى اسلام فرموده است: «سودمندترين مردم نزد خداوند، سودمندترين آنها براى مردم است.»(6)
طبيعتاً وقتى مىبينيم با اين همه تأكيدات متعدد راجع به رعايت حقوق و احساس مسئوليت نسبت به ديگران، باز هم وضعيت خدمات دهى نظام ادارى كشورمان از دردهاى مزمن و كشندهاى رنج مىبرد و در اين زمينه فاصله زيادى با جوامع توسعه يافته دارد، بىاختيار انسان به ياد فرمايش حضرت على(ع) مىافتد كه خطاب به حسنين (ع) فرمودند:
«اللّه اللّه فى القرآن لايسبقكم بالعمل به غيركم؛ خدا را، خدا را در نظر بگيريد درباره قرآن مباد ديگران در عمل به آن بر شما سبقت بگيرند.»(7)
بنابراين نتيجه مىگيريم كه در مقوله شناخت دقيق حيطه انجام وظايف فردى و اجتماعيمان و همچنين نگرش صحيح به اخلاق و فرهنگ كار و تلاش – كه آن هم در مكتب ما از اهميت زيادى برخوردار است – دچار اشكالات جدى هستيم و اين برمىگردد به ضعف در تربيت فردى و سازمانى آحاد مردم البته به صورت كلى. يعنى افرادى هم هستند كه آشنا به تكاليف خود و آگاه به فرهنگ صحيح سعى و كوشش در جهت آبادانى مملكتشان باشند اما متأسفانه بخش اندكى از جامعه ما را تشكيل مىدهند. و شهيدان گرانقدر جامعه ما جزء همين گروه اندك بودند. در بحث تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانى اثبات شد انسان كامل كسى است كه تمام مراتب رسالت انسانى خودش را (احساس مسئوليت و پاسخگو بودن به خدا، جامعه و انسان) به نحو احسن و اكمل انجام دهد. و شهيدى كه با بصيرت و معرفت در راه خالق خويش جانبازى كرده از مصاديق بارز انسان كامل است. چرا كه شريفترين نوع مرگ را انتخاب كرده و جان عزيز خود را خالصانه به جانان تقديم نموده ضمن اين كه با فداكارى خود، فضاى مساعد را براى زندگى ديگران فراهم نموده است. بنابراين شهادت زيباترين تجلى اهتمام ورزى و خدمت رسانى به مردم مىباشد. و به نظر مىرسد رمز موفقيت شهدا در ربودن گوى سبقت و ارائه والاترين نوع خدمت رسانى به مردم، در موارد ذيل خلاصه شود:
الف) جلب رضايت پروردگار به عنوان مهمترين عامل
ب) فارغ بودن از محاسبات مادى و دنيوى
ج) اداى كامل حقوقى كه ملزم به رعايت آنها بودهاند به عبارت ديگر انجام خالصانه وظايف و تكاليف بدون در نظر گرفتن نتيجه آن.
اگر در اين نوشتار بعضاً مثالهايى از جوامع پيشرو در علم و فناورى آورده شد صرفاً از باب مقايسه و ارزيابى وضعيت جامعه خودمان بوده است و اين كه آنها چه راههايى را پيمودهاند كه در برخى موارد به موفقيتهاى چشمگير نايل آمدهاند، و ما هم استفاده كنيم.(8) نه اينكه به پيشرفت آن جوامع از منظر استيصال و خودباختگى توجه شده است. بلكه از سر درد و دلسوزى و ريشهيابى علل نارسائىها و همچنين تلاش در رفع مشكلات و كاستىها به آن پرداختهايم.
شخصاً اعتقاد واثق دارم كه «انّ اللّه لا يغيّر ما بقوم حتى يغيّروا ما بانفسهم»(9) خداوند متعال سرنوشت هيچ قومى را تا خودشان نخواهند، تغيير نمىدهد. و جامعه ايرانى نيز اگر اراده مصمم داشته باشد تا نظام خدمات رسانى فشل و ناكارآمد خود را اصلاح كند قطعاً با توكل بر خداى متعال و همت بلند آحاد مردم، اين كار شدنى است. و اين همان مفهوم آيه شريفه «كل نفس بما كسبت رهينه»(10) مىباشد كه هركس يا هر قومى در گرو اعمال و رفتارى است كه پيشه خود كرده باشند.
مهم اين است كه ضرورت ترقى و تعالى در افكار و انديشه ما حاكم شود، پس از آن با تلاش و پشتكار حتماً موفقيت و كاميابى حاصل مىشود. اما نكته اساسى اينجاست كه اين ضرورت هنوز در اكثريت افراد جامعه ما احساس نشده است. تمام موفقيتهايى كه انسانها بدان رسيدهاند چه به لحاظ فردى و چه به صورت گروهى و در قالب جوامع مختلف، بدون زحمت زياد و تلاش مداوم به دست نيامده است. نبايد خود و سرنوشت جامعه را به دست حوادث سپرد. بلكه با انديشه، كوشش،بصيرت و آگاهى، مسير زندگى و سرنوشت خودمان را تعيين كنيم. صرف تعريف و تمجيد از قدمت تمدن ايران باستان يا اظهار ارادت بدون اخلاص به مكتب اهل بيت(ع) يا افتخار به برترى نژاد آريايى و بسنده كردن به ذكر ياد و خاطره دانشمندان اين مرز و بوم كارى را از پيش نمىبرد. اگر روزگارى مفاخر بزرگ ايران شهره خاص و عام مردم جهان بودهاند به دليل پشتكار و زحمات طاقتفرسايى بوده كه در راه ارتقاء دين و علم جامعهاشان متحمل شدهاند. و اگر هم زمان طولانى از آن دوره درخشان سپرى شده و ديگر مانند گذشته خبرى از آن افتخارات نيست باز هم به دليل «نخواستن» و «نشدن» است.
بنابراين اگر ما هم بيشتر از نياكان و گذشتگان تلاش كنيم، موفقيت هايى بيشتر از آنان نصيبمان خواهد شد. پس چرا همت نكنيم؟ فراموشمان نشود كه برخى جوامع مدرن و پيشرفته امروزى از پيشينه غنى و ريشه دار مانند ممكت ما هم برخوردار نبودند، لكن در سايه تلاش بىوقفه و سخت كوشىهاى تك تك افراد جامعه ديروزشان، شاهد «امروزى» پررونق هستند.
بنابراين راه حل اساسى اصلاح ساختار وضعيت خدمات رسانى عمومى در جامعه به ويژه نظام ادارى، «شروع از خود» است. شروع از خود يعنى اداى حقوق انسان نسبت به نفس خودش(احساس مسئوليت هر فردى نسبت به خودش). اصلاح فرد، اصلاح خانواده و نهايتاً اصلاح جامعه را در پى دارد.
اين يك اصل مسلم و طبيعى است كه تا شخصى خود را اصلاح نكرده باشد نمىتواند در اصلاح ديگران، مؤثر واقع شود. و اگر همه به اين مهم برسند يعنى هركسى ضرورت اصلاح خود را درك و به آن عمل كند، جامعه خودبهخود مسير كمال و ترقى را مىپيمايد. نبايد منتظر باشيم تا فقط ديگران(بزرگان و مديران جامعه) تصميم به اصلاح بگيرند.
اصلاح جامعه و به عنوان مثال اصلاح ساختار ادارى و خدمات رسانى كشورمان نيز نياز به عزم جدى و همگانى دارد.
پس اگر كسى بتواند حقوق انسانى خود را به نحو مطلوب ادا كند يعنى در مقابل خودش به طور كامل احساس مسئوليت كند به تبع آن، نسبت به ديگران نيز خود را مكلف و مسئول مىداند. و اين همان طى مسير اصلاح كاستىها و ضعفها و در يك اجتماع انسانى موفق مىباشد.
مطلب ديگرى كه ذكر آن لازم به نظر مىرسد اين است كه كشور ما فعلاً در زمره كشورهاى در حال توسعه و به زعم برخى جزء كشورهاى جهان سوم قلمداد مىشود. صرف نظر از علل برونزاى(خارجى) اين عقب ماندگى كه محصول استعمار خارجى و بىكفايتى چند صد ساله سلاطين ايران بوده، به لطف پروردگار با پيروزى انقلاب تاريخى 1357 زمينهاى فراهم شده تا جامعه ما استقلال حقيقى را تجربه كند. و اين فرصتى بسيار عالى است كه احساس خودباورى و ميل به پيشرفت را در درونمان بارور سازيم.
بنابراين عليرغم وجود مسائلى مانند بحران بيكارى كه ذهن مديران كلان جامعه را به خود مشغول كرده است، قرار گرفتن در مسير آبادانى و سازندگى طليعه نويدبخشى براى توسعه همه جانبه اين كشور مىباشد. به شرط اين كه از فرهنگ كار و تلاش تعريفى «نو» ارائه شود.
شخصاً معتقدم در كشور رو به توسعهاى مانند ايران كه از لحاظ وسعت زمين و پراكندگى جغرافيايى در مرتبه مطلوبى قرار دارد، داراى ذخاير و معادن گوناگون زيرزمينى بوده و مهمتر از همه از جوان بودن ساختار جمعيتى كشور و نيروى انسانى فراوان بهره مىبرد، دليل اصلى وجود معضلاتى مانند بيكارى گسترده جوانان، ناكارآمدى نظام برنامه ريزى و تصميمگيرى در سطح كلان جامعه است كه تا حدودى ريشه در ساختار نامناسب امور ادارى كشور دارد. به اين مفهوم كه روحيه تلاش بىوقفه و سخت كوشى در خيلى از تصميمگيرىها و سياست گذارىهاى كلان لحاظ نمىشود. والّا تمام ويژگىهاى مثبتى كه راجع به وضعيت عمومى كشورمان از جمله جوان بودن و فراوانى نيروى انسانى برشمرديم، هر كدام به تنهايى مىتواند عامل مهمى جهت تقويت انگيزه كار و كوشش و نهايتاً پيشرفت و توسعه باشند. نكته خيلى مهم و اساسى، هدايت و مديريت صحيح اينگونه منابع و ذخاير غنى خدادادى موجود در سطح كشور است.
كه اين هدايت صحيح نيز مستلزم اصلاح و بهبود ساختار نهضت كار و تلاش و خدمات رسانى عمومى، خصوصاً اصلاح نظام ادارى جامعه است.
بنابراين با توكل بر خدا، اميد به فردا و پشتكار فراوان مىتوان شاهد ايرانى سربلند و پيروز در زمينههاى گوناگون بود.
و اين را بدانيم، اگر از نعمت هاى الهى فراوانى كه خداى متعال در اختيار ما قرار داده به درستى استفاده نكنيم، خسارات زيادى متوجه ما و نسل آيندهامان مىشود. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمهاى نان، ص 198 تا 200. 2. اديب محمد حسين، جامعه فراصنعتى و اقتصاد ايران، ص 104. 3. الحياة، ج 5، ص 165. 4. اصول كافى، ج 4، ص 582. 5. همان، ص 485. 6. نهج البلاغه، نامه 47، ص 882. 7. امام على(ع): «الحكمة ضاله المؤمن، فخذ الحكمه و لو من اهل النفاق» حكمت گمشده مؤمن است، بگير حكمت را اگر چه حامل آن از اهل نفاق باشد. نهج البلاغه، كلمات قصار 80 ، ص 1004. 8. سوره رعد، آيه 11. 9. سوره مدثر، آيه 38.
نقش خانواده در بهداشت روانى از ديدگاه قرآن
مركز فرهنگ و معارف قرآن مفهوم بهداشت روانى
روانپزشكان فردى را از نظر روانى سالم مىدانند كه تعادلى ميان رفتارها و كنترل او در مواجهه با مشكلات اجتماعى وجود داشته باشد. از اين ديدگاه انسان و رفتارهاى او در مجموع يك دستگاه در نظر گرفته مىشود كه براساس كيفيات تأثير و تأثر متقابل عمل مىكند. با اين نگاه ملاحظه مىشود كه چگونه عوامل متنوع زيستى انسان بر عوامل روانى – اجتماعى او اثر گذاشته و يا برعكس از آن اثر مىپذيرد؛ به سخنى ديگر در بهداشت و تعادل روانى، انسان به تنهايى مطرح نيست بلكه آن چه مورد بحث قرار مىگيرد، پديدههايى است كه در اطراف او وجود دارند و بر جمع نظام او تأثير مىگذارند و از آن متأثّر مىشوند.
برخى بهداشت روانى را عبارت از پيشگيرى از پيدايش بيمارىهاى روانى و سالمسازى محيط روانى و اجتماعى دانستهاند تا افراد جامعه بتوانند با برخوردارى از تعادل روانى با عوامل محيط خود رابطه و سازگارى صحيح برقرار كرده تا بتوانند به هدفهاى اعلاى تكامل انسانى برسند.
به سخنى ديگر از آنجايى كه انسان تركيبى از خير و شر، ماده و معنويت و تن و جان است همواره در حالت كشمكش درونى است. از اينرو، هر لحظه در معرض بحرانهاى شخصيتى و خروج از تعادل است. براى حفظ تعادل شخصيتى، قرآن دستورها و آموزههايى را بيان نموده است كه در سايه آن شخصيت انسانى از تعادل لازم برخوردار خواهد شد.
بهداشت روانى عبارت است از ايجاد تعادل شخصيتى در درون، ميان آنچه فطرت و غريزه ناميده مىشود؛ و در بيرون، ميان آنچه تعادل ارتباطى ميان فرد و محيط را بر هم مىزند.
قرآن تأكيد مىكند كه خداوند آفريدگار انسان از يك غناى ذاتى برخوردار است و انسان به عنوان يك آفريده همواره گرفتار فقر ذاتى است؛(1) از اينرو هرگاه به علت عواملى اين ارتباط خود را در هر جا نشان ندهد، آن بخش با اختلال مواجه خواهد شد، هر چند كه اين اختلال هيچ گاه به نيستى و نابودى نخواهد انجاميد ولى در زندگى دنيوى و اخروى دچار تنگنا مىشود.
خداوند مىفرمايد: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِى فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا»(2) هر كس از ياد خدا و ارتباط با او اعراض كند در زندگى دچار تنگنا خواهد شد. اين تنگنا عبارت از همه مواردى مىشود كه انسان را از حالت تعادل شخصيتى بيرون مىبرد و دچار بحرانهاى جسمى و روحى مىنمايد. بنابراين تنها با بهرهگيرى از توحيد و ياد خداست كه بهداشت روانى و تعادل درونى و بيرونى در انسان پديد خواهد آمد. راهكارهاى قرآنى در بهداشتروانى
مناسبترين راه حل مشكل تضاد ميان جنبههاى جسمانى و روانى انسان، ايجاد هماهنگى ميان آندو است. به اين معنا كه انسان در حدود شريعت نيازهاى جسمانى خود را ارضا كند و همزمان با آن به ارضاى نيازهاى روانى خويش نيز بپردازد. اگر انسان در زندگى به ميانهروى و اعتدال و دورى از زيادهروى و افراط در ارضاى انگيزههاى جسمانى و روانى ملتزم باشد، ايجاد هماهنگى ميان نيازهاى جسم و روح كاملاً امكانپذير است. خداوند در اينباره مىفرمايد: «وَ ابْتَغِ فِيمَآ ءَاتَكَ اللَّهُ الدَّارَ الْأَخِرَةَ وَ لَا تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا»(3) در آنچه خدا به تو داده سراى آخرت را جستجو كن و بهرهات را از دنيا فراموش مكن.
با برقرارى تعادل ميان جسم و روح، ماهيت انسان به طور حقيقى و كامل شكل مىگيرد. تعادل جسم و روح در شخصيت انسان، نمايانگر توازن عمومى است. هر كس كه بخواهد از اين تعادل برخوردار باشد بايد به آموزهها و دستورهاى قرآن توجه نمايد، زيرا نه تنها ايمان به آن گزارهها و عمل به آن آموزهها و دستورها موجب تحقق بهداشت روانى است بلكه بهداشت جسمى بشر و سعادت دنيوى و اخروى او را نيز فراهم مىآورد.
از نظر قرآن تعادل شخصيتى و شخصيت بهنجار در صورتى حاصل مىآيد كه جسم و روح در آن متعادل باشد و نيازهاى هر يك به خوبى ارضا شود. انسانى كه داراى شخصيت بهنجار است، به جسم و سلامت و نيرومندى آن اهميت مىدهد و نيازهاى آن را در حدود شرع مقدس روا داشته و برآورده مىسازد.
از آنجا كه اسلام و قرآن بنيادش بر محوريت توحيد است، تعادل شخصيتى و عدم تعادل را بر پايه عقيده به آن ترسيم و تصوير مىكند. قرآن مردم را بر اين اساس به سه نوع مؤمن، كافر و منافق دستهبندى مىنمايد. به نظر قرآن مؤمن كسى است كه از تعادل شخصيتى برخوردار است و كافر و منافق دچار عدم آن و نابهنجار هستند؛ زيرا به نظر قرآن كفر و نفاق بيمارى است كه مىبايست درمان شوند و در حقيقت اين افراد از چنين تعادلى برخوردار نمىباشند. آموزهها و دستورهاى قرآنى در راستاى ايجاد تعادل و درمان اين بيمارى است؛ از اينرو قرآن خود را به عنوان دارو و درمانگر معرفى مىكند: «وَشِفَآءٌ لِّمَا فِى الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين»(4)؛ «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين»(5)
بر اين پايه بهداشت روانى از نظر اسلام يعنى ايجاد زمينه براى بروز ايمان به توحيد و عمل به آنچه او را به توحيد مىرساند و تعادل شخصيتى درونى و بيرونى را پديد مىآورد. نقش خانواده در ايجاد تعادل شخصيتى
اسلام براى پيشگيرى و بهداشت روانى در دوران مختلف، آموزههاى دستورى و ارشادى دارد نخست به دوره جنينى پرداخته زيرا سهم عوامل ارثى و مادرزادى در ايجاد اختلالات روانى بيش از ساير عوامل است؛ از اينرو اسلام به اين دوره توجه ويژه مبذول داشته است. ما بسيارى از صفات خود را از پدر و مادر به ارث مىبريم. رنگ چشم و مو، قد، وزن و شكل صورت و ساير اندامهاى ظاهرى از جمله صفاتى هستند كه از والدين به فرزندان به ارث مىرسند. اين انتقال صفات از پدر و مادر به فرزندان، وراثت نام دارد. اين صفات از طريق ژنهاى موجود در كروموزوم، از طريق لقاح به فرزندان منتقل مىشوند. ژنهاى نگهدارندههاى خصلتهاى اصلى هر موجود زنده هستند. به اين ترتيب، مىتوان به منشأ بسيارى از فعاليتهاى حياتى و همين طور اختلالات جسمى و روحى و روانى انسان پى برد كه ريشه در وراثت دارد.
دكتر كارل مىگويد: مستى زن يا شوهر در لحظه آميزش، جنايت واقعى است؛ زيرا كودكانى در اين شرايط به وجود مىآيند اغلب از عوارض عصبى يا روانى درمانناپذير رنج مىبرند.(6)
امام صادق(ع) مىفرمايد: هر زنى شوهر شرابخوار خود را اطاعت كند و با او همبستر شود گناهانش به اندازه ستارگان آسمان است و هر فرزندى كه از او بزايد پليد.(7)
چنانچه پاكى پدر و مادر تأثير بسزايى در سلامتى روح و روان كودك دارد و اثرات آن پس از بلوغ نيز در ابعاد مختلف خود را نشان مىدهد. قرآن مىفرمايد: «وَ أَمَّا الْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنزٌ لَّهُمَا وَ كَانَ أَبُوهُمَا صالِحًا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَ يَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةً مِّن رَّبِّك؛(كهف/ 82) آن ديوار مال دو بچه يتيم در شهر بود و زير آن گنجى براى آن دو و پدرشان مرد صالحى بود. خدا مىخواست آن دو بزرگ شوند و گنج خود را استخراج نمايند و اين رحمتى از سوى پروردگار توست».
آيه تأييد مىكند كه نتيجه اخلاق و رفتار انسان تنها متوجه خود او نمىشود بلكه به فرزندان او نيز مىرسد.
در دوره كودكى توجه به شخصيت كودك او را از بحرانهاى روحى و روانى در امان مىدارد و تأكيد اسلام به آن است كه كودك را انسانى با شخصيت و مستقل بار آورد. در اين ميان نقش مادر به مراتب مهمتر از نقش پدر است او ماهها طفل را در رحم با شيره جانش و پس از تولد ماهها از مجراى سينهاش پرورش مىدهد. در اين مدت پدر و مادر وظيفه دارند كه رعايت قوانين بهداشتى جسم و محيط زندگى خود را سالم نگه دارند، زيرا اگر آنها سلامت جسمى خود را به خطر اندازند طفل را گرفتار خطرات غير قابل اغماضى مىكنند و اثرات آن در آينده به صورت اندوه، افسردگى و اضطراب بروز مىكند.
دوره بلوغ از مهمترين دورههاى رشد انسان است كه ويژگىهاى خاص خود را دارد و توجه به آن مىتواند در بهداشت روانى فرد بسيار مؤثر باشد.
اين دوره از نظر فيزيكى و روانى تحولات بسيار عميق و ژرفى در فرد ايجاد مىكند. در اين دوره شرايط ناخوشايند جديدى در زندگى فرد بيدار مىشود كه آرامش روانى او را مختل مىسازد.
تحكيم مبانى خانواده و فرهنگ آن به عنوان يكى از ساز و كارهاى مهم در جهت پيگيرى و بهداشت روانى مورد توجه اسلام است. با تحكيم مبانى خانواده و بالا بردن فرهنگ آن مىتوانيم در تأمين بهداشت روانى انسان گامهاى مؤثرى را برداريم. توجه به روابط ظريف زوجين و توجه آنان در زمينهى نقشها و وظايفى كه نسبت به يكديگر عهدهدار هستند و نيز نقش هر يك در تأمين سلامت روانى طرف مقابل و ارضاى كامل نيازهاى يكديگر و آموزش آنها به خانوادهها، نقش تعيين كنندهاى در حفظ سلامت روانى آحاد اجتماع دارد. خانواده با تأثير قطعى بر ساخت شخصيت كودكان مىبايد از لحاظ آشنايى با نظام تعليم و تربيت اسلامى و با تأثيرات گوناگون رفتارها بر روى شكلگيرى شخصيت كودك آشنا شود. توجه به مراحل رشد كودك و وظايف والدين در هر يك از مراحل، آشنا شدن با تنبيه و تشويق و چگونگى اعمال آن، توجه به تفاوتهاى روانى – تربيتى دختر و پسر و بسيارى از ظرايف ديگر از اهم وظايف خانواده در رابطه با تأمين سلامت روانى براى فرزندان خود به شمار مىآيد، خانواده از ديدگاه اسلام اهميت به سزايى در حفظ عفت و حدود اجتماع دارد. مرزهايى كه لذتطلبىها را در خود حفظ كرده و اجتماع را از آلودگى محفوظ دارد. خداوند در اينباره در بُعد آموزش عفت خانوادگى و حفظ مسايل زناشويى در چارچوب زن و مرد مسأله اذن پيش از ورود به اتاق در زمانهايى كه احتمال تنها شدن زن و مرد مىرود را مطرح مىسازد و دستور مىدهد، كه هرگز فرزندان نمىبايست بدون اذن پدر و مادر به خوابگاه ايشان وارد شوند.« يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ لِيَسْتَْذِنكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمَنُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُواْ الْحُلُمَ مِنكُمْ ثَلَثَ مَرَّ تٍ مِّن قَبْلِ صَلَوةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيَابَكُم مِّنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِن بَعْدِ صَلَوةِ الْعِشَآءِ ثَلَثُ عَوْرَاتٍ لَّكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَلَا عَلَيْهِمْ جُنَاحُ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُم بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ كَذَ لِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْأَيَتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ؛ (نور/ 58) اى مؤمنان بايد كه مُلك يمينتان و كسانى از شما كه هنوز به حد بلوغ نرسيدهاند، سه بار پيش از نماز صبح و هنگامى كه در ظهر لباسهايتان را در مىآوريد و پس از نماز شام كه سه هنگام برهنگى شماست، از شما براى شما ورود به اتاقتان ا
جازه بگيرند و پس از آن سه هنگام نه بر شما و نه بر ايشان گناهى نيست، چرا كه در پيرامون شما در گردشاند و با هم در حشر و نشر هستيد. بدينسان خداوند آيات خويش را براى شما روشن مىگرداند و خداوند داناى فرزانه است» نقش بهداشت جنسى در بهداشت روانى
قرآن درباره حفظ فروج و عفت آن به عموم مؤمنان دستور مىدهد كه چگونه بهداشت جنسى را رعايت نمايند؛ زيرا يكى از پيامدهاى ناهنجارى در بهداشت جنسى، بحرانهاى روحى و روانى در افراد جامعه است: «وَ قُل لِّلْمُؤْمِنَتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَيَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ وَ لَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ ءَابَآهِنَّ أَوْ ءَابَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَآهِنَّ أَوْ أَبْنَآءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِى إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِى أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسَآهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَنُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُوْلِى الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُواْ عَلَى عَوْراتِ النِّسَآءِ وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِن زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُواْ إِلَى اللَّهِ جَمِيعًا أَيُّها الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُون ؛(نور/ 31)
به زنان با ايمان بگو چشم از نگاه مردان اجنبى فرو بندند و فرجهاى خويش را حفظ كنند و زينت خويش را جز آن چه آشكار است هويدا نسازند. بايد كه مقنعه و روپوشهاى خويش را به گريبانها افكنند و زينت خويش نمايان نسازند جز براى شوهرانشان يا پدران، يا پدر شوهران يا پسران و يا پسر شوهران يا برادران يا خواهرزادگان و يا برادرزادگان يا زنان و يا آنچه مالك آن شدهاند و يا مردانى كه ديگر هوس زن ندارند و طفل خانوادهاند و يا كودكانى كه از اسرار زنان خبر ندارند. زنان نبايد پاى بر زمين بكوبند تا زينتهايشان كه نهان است آشكار نشود.»
قرآن در اين آيات و آياتى ديگر براى پيشگيرى از بحرانهاى روانى و نابهنجارىهاى اجتماعى از كارها و اعمالى كه باعث مىشود بهداشت روانى جامعه به خطر افتد، بازداشته است. قرآن با بيان اين مطالب و آموزههاى دستورى و ارشادى پيشگيرى را بر معالجه و درمان مقدم داشته است.
آنچه مهم است اين است كه اسباب و وسايل تحريك جنسى و هيجان شهوى كودكان فراهم نشود. از اين روى اسلام بوسيدن دختر شش ساله براى مرد و بوسيدن پسر هفتساله را براى زن ممنوع كرده است.(8) زيرا اينگونه كارها افزون بر اينكه موجب انحراف جنسى نوجوانان مىشود موجب بلوغ زودرس آنان نيز مىگردد. همچنين اسلام دستور داده است تا كودكان پس از شش سالگى جدا از يكديگر بخوابند.(9) و در رابطه با آميزش جنسى پدر و مادر دستور مىدهد تا كارى نكنند كه فرزندان به مسائل اين چنينى اطلاع يابند. پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: به خدا سوگند اگر مردى با همسر خود در آميزد و در خانه كودكى بيدار باشد كه آنها را بنگرد و سخن آنها را بشنود و صداى نفسهاى آنها را احساس كند هرگز آن كودك رستگار نگردد، اگر پسر باشد يا دختر زناكار مىشود.
روانشناسان بر اين باورند كه بايستى ريشه بيشتر بيمارهاى روانى و اختلالهاى رفتارى را در محيط خانواده فرد در دوران كودكى و محيط اجتماعى وى جستجو كرد. در مراحل ابتدايى زندگى و در خانواده است كه فرد با رفتارهاى متضادى رو به رو مىشود كه ناتوان از جمعبندى بين خوب و بد، هنجار و نابهنجار، درست و نادرست ميان آنها مىشود. بنابراين به تضاد شخصيتى گرفتار مىشود. در حالى كه بخشى از او رفتارهايى را مىشناسد كه با آن در محيط خانواده انس گرفته است و بخشى ديگر رفتارى را مىيابد كه جامعه آن را نادرست مىشمارد؛ پس دچار ناتوانى در تبيين و تركيب مىشود و از درك درست و نادرست باز مىماند. در پى اين تضاد رفتارى ميان الگوهاى خانوادگى و اجتماعى است كه شخصيت وى دچار تزلزل روانى مىشود و بازتابهاى آن را در رفتار نشان مىدهد. نقش بهداشت فردى در بهداشت اجتماع
از آن جايى كه توجه هر جامعه به مسايل بهداشت روانى، رابطه مستقيمى با رشد و اعتلاى اجتماعى آن جامعه دارد، از اين رو ارايه خدمات بهداشت روانى كه هدف آن سالم سازى محيط روانى است، از اهميت بسيارى برخوردار است. بهسازى محيط از انحرافات و نابهنجارى مختلف و گوناگون مىتواند انسان را از گرفتار شدن به تضاد رفتارى و تناقض روانى باز دارد. تصحيح گفتار و رفتار و هماهنگى ميان آنها كه از سوى الگوها به افراد جامعهپذير (كودك تا جوان) القا مىشود مىتواند كمك شايانى در بهداشت روانى جامعه ايفا كند. هرگاه ميان گفتار و رفتار الگوها تضادى مشاهده شود كودك و نوجوان از نظر روانى خود را در ميان تضادى گرفتار مىبيند كه برايش قابل هضم نيست. افزايش اين تضادها همراه با سرزنش از سوى الگوهاى خانوادگى و اجتماعى مىتواند فرد جامعهپذير را دچار بحرانهاى روانى و شخصيتى و دوگانگى آن نمايد. از اينرو، اسلام همواره درباره هماهنگى ميان گفتار و رفتار تأكيد ورزيد و آن را به عنوان عامل مهم در صحت و سلامت روانى فرد و جامعه و يا بيمارىهاى روحى فرد و جامعه مطرح ساخته است؛ خداوند درباره تضاد رفتارى و گفتارى و تأثيرات سوء آن مىفرمايد: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ *كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَّهِ أَن تَقُولُواْ مَا لَا تَفْعَلُون؛(صف/ 3) چرا آن چه مىگوييد عمل نمىكنيد بسيار گناه بزرگى است كه بگوييد آن چه را خود عمل نمىكنيد». پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) أَنتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ» (فاطر/5).
2) طه/ 124.
3) قصص/ 77.
4) يونس/ 57.
5) اسراء/ 82.
6) راه و رسم زندگى، آلكسيس كارل، ص 81.
7) لآلى الاخبار، ص 267.
8) روضة المتقين، ج 8، ص 357.
9) همان.
ارزش وقت در سيره پيشوايان
سرمايه گرانبها
بى شك وقت و فرصت بزرگترين سرمايه گرانبها و بىنظير براى بشر است، كه مىتوان در استفاده بهينه از آن، در همه عرصهها به پيش رفت و به عالىترين درجات مادى و معنوى نايل گشت.
وقت يعنى فرصتها، ساعتها، روزها و ماهها و سالها بلكه دقيقهها و ثانيهها و لحظهها، بهرهگيرى از وقت بزرگترين توفيقى است كه نصيب بشر مىشود، و او مىتواند در پرتو آن به اهداف عاليه برسد، و به پيروزى در همه ابعاد دست يابد، وقت گوهر ناب و گران سنجى است كه ارزش هيچچيز را نمىتوان با آن مقايسه كرد، اين كه مىگويند وقت طلاست، تعريف صحيحى نيست، چرا كه:
وقت گذشته را نتوانى خريد باز
مفردش خيره كاين گهر پاك بىبهاست
سعدى چيزى را براى سنجش ارزش وقت نيافته جز شب قدر را كه مطابق قرآن بهتر از هزار ماه است آنجا كه گويد:
قضا روزگارى زمن در ربود
كه هر روزش از پى شب قدر بود
مكن عمر ضايع به افسوس و حيف
كه فرصت عزيز است و الوقت ضيف
وقت همان عمر انسان است كه سرمايهاى بالاتر از آن نيست، مشروط بر اين كه از آن براى رشد و ترقى ظاهر و باطن استفاده شود، يعنى وقت نردبان ترقى گردد، و گرنه نه تنها سرمايه نيست بلكه شرمايه، و وسيله شرّ و تيره بختى است. بر همين اساس امام سجّاد(ع) در فرازى از دعاى خود به خداوند عرض مىكند: «وَ عَمِّرنِى ماكانَ عُمرِى بِذلَةً فِى طاعَتِكَ، فَاِذا كانَ عُمرِى مَرتَعاً لِلشَّيطانِ فاقبِضنِى اِلَيكَ؛ عمر طولانى تا هنگامى كه عمرم در راه اطاعت تو صرف شود به من عطا كن، و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گردد، جانم را قبل از پيشى گرفتن عذابت بگير.»(1)
و در فراز ديگر عرض مىكند: «وَ نبّهِنى لِذِكرِكَ فِى اَوقات الغَفلَةِ، وَ استَعمِلنِى
بِطاعَتِكَ فِى اَيّامِ المُهلَةِ؛ خدايا مرا در وقتهاى غفلت و بىخبرى، براى ياد خودت هوشيار و بيدار كن، و در روزگار فرصت و فراغت، به عبادت و بندگى بگمار.»(2)
انسانها معمولاً وقت را فداى مال و ثروت مىكنند، و آن را وسيله ترقى مادى قرار مىدهند، در صورتى كه بايد مال و ثروت در خدمت وقت باشد، و آنها را وسيله بهرهمندى برتر از وقت قرار داد. بر همين اساس پيامبر(ص) فرمود: «كُن عَلى عُمرِكَ اَشَحُّ مِنك عَلى دِرهَمِكَ وَ دِينارِك؛ در مورد حفظ عمر خود بخيلتر از پول و ثروت خود باش.»(3)
به طور كلى هركس براى وقت ارزش قايل شد، و از آن با آگاهى و جدّيت استفاده صحيح نمود، به جايى رسيد، و هركس آن را عاطل و باطل نمود، قطعاً خود را تيره بخت نموده و درچاه هلاكت انداخته است. از اين رو حضرت على(ع) فرمود: «وقتهاى زندگى تو جزء جزء عمر تو است، پس بكوش كه هيچ وقتى از عمر تو جز در موارد امورى كه عامل نجاتت است تلف نشود.»(4) چگونگى استفاده از وقت
چگونگى استفاده بهينه از وقت به اين است كه انسان با برنامه ريزى صحيح، كارهاى مثبت خود را با تنظيم خاصى بين ساعات شبانه روز تقسيم كند، و هر ساعت يا هر چند ساعت را براى انجام كارى قرار داده، و به اين برنامه و نظم ادامه دهد، به گونهاى كه اگر روزى در نظم و برنامهاش خللى وارد شد احساس چالش و كمبود نموده و به جبران آن بپردازد، مثلاً در امور معنوى و خودسازى، چنان كه علماى اخلاق گفتهاند وقتى كه صبح فرا رسيد تا شب هنگام خواب پنج مرحله را با ترتيب و برنامه خاص بپيمايد كه عبارتند از: مشارطه، مراقبه، محاسبه، معاتبه و مكافئه. يعنى در مرحله نخست با خدا و خود شرط و عهد كند كه گناه نكند و دچار لغزش نگردد. در مرحله دوم، مراقب و متوجه باشد كه به عهد خود وفا نمايد، و با مراقبت و نگهبانى جدّى به ترك گناه ادامه دهد، و با اراده نيرومند از ورود گناه بر زندگيش جلوگيرى نمايد، و در مرحله سوم در پايان كار، خود را محاسبه كند، و اعمال و گفتارش راحسابرسى نمايد، و با كنترل دقيق ريز و درشت كارهاى خود را تجزيه و تحليل نمايد، در مرحله چهارم هرگاه دريافت كه در حسابرسى خود دچار گناه و لغزشى شده است توبه كند، و با عتاب و سرزنش خود، نفس سركش خويش را رام نموده و طغيان آن را سركوب نمايد. و در مرحله پنجم توجه داشته باشد كه گناه موجب چالش شده، با انجام كارهاى نيك آن را جبران نمايد، و خلأ به وجود آمده را پُر كند.
اين برنامه ريزى پنج مرحلهاى يك نوع وقتشناسى، و بهرهمندى از فرصت طلايى وقت است، كه قطعاً باعث رشد و تعالى شده و موجب نجات و پيروزى در دو جهان خواهد شد. اميرمؤمنان على(ع) براى استفاده از ساعات شبانه روز و چگونگى بهرهمندى از آن ساعتها در سخنى مىفرمايد:«انسان با ايمان ساعتهاى زندگيش را به سه بخش تقسيم مىكند، 1- بخشى را به مناجات با خدا و برقرارى ارتباط با آفريدگار جهان مىپردازد. 2- و بخشى را در طريق تأمين هزينه زندگى و سامان دادن به معاش(مانند غذا، لباس، مسكن و مركب) به كار مىگيرد 3- و بخش ديگر را براى استراحت و بهرهگيرى از لذّتهاى حلال و آرامش بخش روح و روان برمىگزيند، و براى خردمند صحيح نيست كه حركتش جز در يكى از اين سه مورد باشد، يعنى تأمين معاش، و عبادت و آباد نمودن آخرت يا بهرهگيرى از لذّت و آسايش غير حرام.»(5) ارزش وقت از ديدگاه قرآن
در قرآن به قدرى به وقت احترام شده كه گويى در اوج ارزشها و مادر فضايل است، تا آنجا كه خداوند به آن سوگند ياد نموده و مىفرمايد: «والعصر؛ سوگند به وقت»(6)
زيرا عصر به معنى زمان و روزگار است، كه در تفسير اين آيه به عنوان يكى از تفاسير ذكر شده، و زمان همان وقت است.
در قرآن آنچه را كه موجب اتلاف وقت مىشود به عنوان لغو، باطل، افراط و به طور كلّى بيهوده گرايى و پوچى، از آن سرزنش شده است، چرا كه موجب نابودى عالىترين سرمايه زندگى، و آفت زيست سالم مىگردد، خداوند در تعريف انسان با ايمان مىفرمايد: «و الّذين هم عن اللّغو معرضون؛ مؤمنان از كارهاى بيهوده روىگردان هستند.»(7) نيز در چندين آيه، خسارت و آه و افسوس آنان را كه به وقت اهمّيت ندادند، در قيامت متذكر شده در يكجا مىفرمايد: «و خسر هنا لك المبطلون؛ در قيامت اهل باطل و اتلافگران وقت زيان خواهند ديد.»(8) و در مورد ديگر مىفرمايد: «ان تقول نفسٌ يا حسرتى على ما فرّطت فى جنب اللّه؛ بايد ترسيد از آن روزى(قيامت) كه انسان بيهوده گرا بگويد افسوس بر من از افراط كارى و كوتاهىهايى كه در راه اطاعت خدا نمودم.»(9)
تا آنجا كه با ناله و فرياد مىگويند به دنيا باز گرديم و از وقت استفاده كنيم، ولى به آنها گفته مىشود، ما عمر و وقت وسيعى در اختيار شما گذاشتيم، چرا استفاده نكرديد؟ «و هم يصطرخون فيها ربّنا اخرجنا…؛ دوزخيان فرياد مىزنند پروردگارا! ما را از دوزخ خارج كن تا عمل صالحى انجام دهيم، غير از آنچه انجام داديم(در پاسخ به آنان گفته مىشود) آيا شما را به اندازهاى وقت وسيع نداديم به طورى كه هر كس پندپذير است، پندها را بپذيرد و آيا انذار كننده الهى به سراغ شما نيامد؟ اكنون عذاب الهى را بچشيد كه براى ظالمان هيچ ياورى نيست.»(10)
چنان كه ملاحظه مىكنيد قرآن با تعبيرات گوناگون و هشدارهاى شديد، ما را به بهرهگيرى صحيح از وقت فراخوانده، و اتلافگران وقت را به عذابهاى سخت تهديد نموده است، بنابراين آنان كه وقت خود را به بطالت مىگذرانند در حقيقت بر ضد قرآن گام برداشته، و در راه گمراهى افتادهاند، چرا كه قرآن قدردانى از وقت را از اركان اصلى ايمان، و وسيله نجات و پيروزى قرار داده است. آخرين سخن اين كه به فرموده قرآن يكى از پرسشهايى كه كافران از پيامبر(ص) نمودند در مورد فوايد ماهها بود، خداوند به پيامبر(ص) وحى كرد: «قل هى مواقيتٌ للنّاس…؛بگو اين ماهها نشان دهنده وقتها براى نظام زندگى مردم است.»(11)
از اين عبارت مىتوان اين نتيجه را گرفت كه: زندگى فردى و اجتماعى، هيچ كس بدون وقتشناسى و ايجاد نظم و برنامه به سامان نمىرسد، نظم در تقسيم صحيح وقت، نظم در برنامه ريزى، نظم در مديريت و اجرا، ما با يك نگاه به جهان هستى مىفهميم كه همه چيز بر اساس نظم دقيق است، بنابراين بيهوده گرايى، درست گام نهادن بر خلاف نظم است، همان گونه كه گردش ماه وسيلهاى براى نظام زمان بندى شده است، ما نيز بايد همسو با اين نظام، با برنامه ريزى صحيح حركت كنيم، و زندگى معنوى و مادى خود را با آن هماهنگ سازيم، و اين هماهنگى همان استفاده مطلوب از وقتها، فرصتها و لحظهها است. وقتشناسى در سيره پيشوايان
پيامبران و امامان (ع) به طور مكرر مردم را به اغتنام فرصتها و اهميت دقت و استفاده صحيح از آن سفارش مىكردند، و خود در اين راستا پيشتاز و الگو بودند، پيامبر(ص) به ابوذر فرمود: «اِغتَنِم خَمساً قَبلَ خَمسٍ،حَياتَكَ قَبلَ مَوتِكَ، وَ صِحَّتَكَ قَبلَ سُقمِك وَ فِراغَكَ قَبلَ شُغلِك، وَ شَبابَكَ قَبلَ هِرَمِكَ، وَ غِناكَ قَبل فَقرِك؛ پنج چيز را قبل از فرارسيدن پنج چيز ديگر غنيمت بشمار؛ زندگى قبل از مرگ، سلامتى قبل از بيمارى، فراغت قبل از اشتغال، جوانى قبل از پيرى،و بىنيازى را قبل از تهى دستى .»(12)
اميرمؤمنان على(ع) فرمود: «تزوّد من يومك لغدك، واغتنم عفو الزّمان، و انتهز فرصة الامكان؛ از امروزت براى فردايت توشه برگير، و فراهم شدن وقت را غنيمت شمار، و از فرصت و مهلت و امكانات استفاده كن.»(13)
نيز فرمود: «المؤمن مشغولٌ وقته؛ همه وقت مؤمن پراست، و او در همه وقتش به كارهاى مثبت اشتغال دارد.»(14)
نيز در ضمن نامهاى به يكى از اصحاب فرمود: «با آنچه از عمرت باقى مانده از گذشته جبران كن، فردا و پس فردانگو( و كار امروز را به فردا وانگذار) زيرا گذشتگانى كه به هلاكت رسيدند، به خاطر پايدارى در آرزوها و امروز و فردا كردن بود، تا آنگاه كه ناگهان فرمان خدا(مرگ) به سويشان آمد، در حالى كه غافل بودند.»(15)
نيز فرمود:«مِنَ الخُرقِ؛ اَلمُعاجَلَةُ قَبلَ الاِمكانِ، وَ اَلاَناة قَبلَ الفُرصَةِ؛ شتاب در كار پيش از آمادگى و توانايى، ابلهى است، همان گونه كه اتلاف وقت پس از فراهم شدن فرصت از ابلهى و نادانى مىباشد.»(16)
نيز فرمود: «و الفرصة تمرّمرّ السّحاب فانتهزوا فرص الخير؛ فرصت وقت همچون ابر مىگذرد، فرصتهاى نيك را غنيمت بشماريد، و قبل از گذشتن، از آنها بهره بگيريد.»(17)
و از سخنان، امام صادق(ع) است: «ليس شىء اعزّ من قلبك و وقتك؛ هيچ چيزى عزيزتر از روح و وقت تو نيست.»(18)
برهمين اساس پيامبران و امامان و اولياء خدا بيشترين استفاده را از وقت خود نموده و وقت گذرانى بيهوده را از گناهان بزرگ مىشمردند، به عنوان نمونه:
1- پيامبر اسلام (ص) سراسر عمر خود را در راه ارشاد مردم و جهاد با دشمنان و تأمين هزينه زندگى و تعليم و آموزش گذراند، و از لحظه لحظههاى عمرش كمال استفاده را نمود. تا آنجا كه روزى به مسجد براى عبادت رفت، در آنجا ابوذر غفارى وقت را غنيمت شمرد، و نزد پيامبر(ص) شتافت و به طور مكرر از آن حضرت خواست كه موعظه كند، پيامبر (ص) از همان فرصت استفاده كامل كرد، و با آب زلال موعظههاى طولانى و سرشار از حكمت خود روح تشنه ابوذر را سيراب نمود.(19) اين مواعظ به قدرى طولانى است كه شايد براى ذكر آن نياز به بيش از ده ساعت وقت است، آرى پيامبر(ص) براى تربيت شاگرد، اين چنين وقت گرانبهاى خود را به طور رايگان در اختيار شاگردان مىگذاشت. در ابتداى اين مواعظ آمده: ابوذر مىگويد: روزى در مدينه به مسجد النّبى رفتم، پيامبر(ص) را در آنجا ديدم، تنها بود از وقت استفاده كرده به محضرش رفتم، و تقاضاى موعظه كردم…» آنگاه پيامبر(ص) به سؤالات ابوذر پاسخ مىداد، و مواعظ آن حضرت بسيار طول كشيد.(20)
فرازى از سخنان پيامبر(ص) به ابوذر در رابطه با ارزش وقت و استفاده صحيح از آن اين بود: «اى اباذر! بر خردمندى كه عقلش مغلوب هواى نفسش نيست لازم است كه ساعات شبانه روز خود را به چهار بخش تقسيم كند: 1- بخشى از آن را به مناجات با خدا و ارتباط با ذات پاك او بپردازد، و بخش دوم رابه حساب رسى خود اختصاص دهد، و بخش سوم را به تفكر در مخلوقات خدا بگذراند، و بخش چهارم را به بهره مندى از لذّات و شادىها و آسايش از راه حلال مصرف كند، چرا كه اين بخش از آسايشو بهره از لذّات، حامى و كمك براى استفاده از سه بخش قبل است، و موجب شادى قلب و تفريح روح خواهد شد.»(21)
2- امامان (ع) حتى در زندان و در سختترين شرايط از وقت استفاده مىكردند، مطابق بعضى از روايات، امام رضا(ع) مدتى در زندان سرخس تحت نظر بود، اباصلت هروى مىگويد: براى ديدار آن حضرت به كنار زندان رفتم، و از زندانبان تقاضاى ملاقات با امام را نمودم، او گفت نمىتوانى با امام(ع) ملاقات كنى. گفتم: چرا؟ گفت: امام شبانه روز مشغول نماز و عبادت است، وقت ملاقات ندارد، در يك شبانه روز هزار ركعت نماز مىخواند. فقط ساعتى در آغاز روز، و قبل از ظهر و ساعاتى هنگام غروب، در محل نماز خود به راز و نياز با خدا مشغول است و نماز نمىخواند…(22)
3- عنوان بصرى پيرمرد 94 ساله از اصحاب امام صادق(ع) بود، گاهى به محضر امام صادق(ع) مىآمد و پس از شنيدن مواعظ آن حضرت، در آنجا مىنشست، بىآنكه كارى داشته باشد، نشستن او به طور طبيعى موجب آن مىشد كه وقت امام(ع) تلف شود، روزى امام صادق(ع) به او فرمود: «من مردى هستم كه كار و زندگى دارم، و در عين حال در ساعاتى از شب و روز ذكرهايى دارم كه بايد انجام دهم، مرا از عبادت بازمدار.» (يعنى برخيز و برو)
عنوان بصرى برخاست و رفت، روز بعد به محضر امام صادق(ع) آمد، و پس از شنيدن مواعظ آن حضرت، باز بيش ازاندازه در حضور آن حضرت نشست، كه باعث اتلاف وقت امام مىشد، امام به او رو كرد و فرمود: «قم عنّى فقد نصحت لك، ولاتفسد علىّ وردى، فانّى امرء ضنين بنفسى؛ برخيز و از اينجابرو(نصيحتى كه خواستى) آن را انجام دادم، ذكر و عبادتم را تباه نساز، من كسى هستم كه به وجود خود (و به وقت و عمرم) بخل و دريغ دارم) تا مبادا وقت عزيزم به هدر رود) پس برخيز برو.»(23)
بر همين اساس پيروان راستين امامان(ع) از علما و مراجع و ساير اولياء، به پيروى از امامان(ع) به اوقات خود احترام شايانى مىكردند، و به همين علت به درجات عالى رسيدند. يكى از اين علما و مراجع، مرحوم آيت اللّه العظمى شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر(مؤلف جواهرالكلام) است، اين مرد بزرگ بر اثر اهمّيت دادن به وقت، اين كتاب را كه شامل فقه استدلالى همه ابواب فقه است و در بيش از 40جلد تأليف شده، به رشته تحرير درآورد، و چنين كتاب ارزشمندى رابه جهان بشريت تحويل داد، نقل شده يكى از پسرانش از دنيا رفت، او از آن با خبر شد، دست از قلم كشيد و كنار جنازه پسر آمد، و پس از تلاوت آياتى از قرآن، همانجا بقچه خود را گشود، و از فرصت استفاده نمود، و مشغول نوشتن كتاب جواهر شد، تا حاضران از غسل و تكفين پسرش فارغ شوند. به اميد آن كه به موضوع وقت، كه مسأله سرنوشت ساز است اهمّيت بيشتر بدهيم، تا به روسفيدى دنيا و آخرت نايل گرديم. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. صحيفه سجاديه، دعاى بيستم، بند 6. 2. همان، بند 29. 3. بحارالانوار، ج 77، ص 78. 4. غررالحكم، ج1، ص 252. 5. نهج البلاغه، حكمت 39. 6. سوره عصر، آيه 1. 7. سوره مؤمنون، آيه 3. 8. همان، آيه 78. 9. سوره زمر، آيه 56. 10. سوره فاطر، آيه 37. 11. سوره بقره، آيه 189. 12. كنزالعمّال، حديث 43490. 13. غررالحكم، ج 1، ص 394. 14. همان، ص 252. 15. اصول كافى، ج 2،ص 136. 16. نهج البلاغه، حكمت 363. 17. همان، حكمت 21. 18. لئالى الاخبار، ج 1، ص 16. 19. اين مواعظ در 19 صفحه بحار ذكر شده است – بحار، ج 77، ص 72 تا 93. 20. همان، ص 72. 21. همان، ص 74 و 73. 22. عيون اخبار الرّضا، ج 2، ص 183 و 184. 23. بحار، ج 1، ص 224 تا 226، به طور اقتباس.
آزمون تاريخى مجلس هفتم
با تشكيل مجلس هفتم آزمون تاريخى كم نظيرى فراروى نمايندگان منتخب مردم گشوده شد. اصولگرايان كه عمدتاً سكان دار مجلس شدند، فرصت تاريخى ويژهاى را پيش روى خود دارند براى آن كسى كه نمايندگى را به عنوان يك شغل ننگرد بلكه آن را با عنوان يك فرصت سرنوشت ساز تلقّى كند و مؤلفههاى مجلس هفتم و اوضاع و شرائط پيش آمده در انتخابات را مورد مداقه قرار دهد محرز مىگردد كه هر لحظهاى از لحظههايش تعيين كننده و سرنوشت ساز است و بايد از آن در جهت خدمت گزارى بهره گرفت و سرنوشت انقلاب اسلامى را با آن رقم زد. با تصويب طرحها و لوايح مغزدار، ارزشمند و كاربردى و نظارت كامل بر دستگاههاى اجرائى و اعلام موضع در برابر دشمنان ميهن اسلامى.
اگر بر ادوار گذشته مجلس و ويژگىهاى زمان و شرائط خاص هر يك را مرور كنيم هيچ يك از آنها ويژگىهاى مجلس هفتم را نداشته است. اين مجلس در شرايطى شكل گرفت كه عوامل گوناگون بيگانه و عوامل داخلى دست به دست هم دادند تا بر سر راه انتخابات چالش بيافرينند. رگبار تبليغات رسانههاى جادوئى غرب و هجوم سنگين عوامل فريب خورده آنان چنان فرو باريد كه انتظار و اميدها را به هالهاى از ابهام مىكشاند و تصوّر نمىشد با آنهمه تبليغات پرحجم و جوسازىها و تحريمها و استعفاها و اعتصابهاى نمايشى مجلس ششم و تحليلهاى ديكته شده از سوى دشمن در مطبوعات زنجيرهاى و نظريه پردازان اجنبى و مواضعى كه برسر راه حضور مردم فراهم ساخته بودند انتخابات در روز مقرر و بدون تأخير با آن شكوه و خلوص برگزار شود.
و از ميان آنهمه غوغاسالارى سالم عبور كند با اينهمه لطف خداوندى همراه شد و حضور آگاهانه مردم مدد كرد تا يكى از بهترين مجلسهاى دوره انقلاب شكل گيرد و قوه مقننه مستقر شود.
ويژگى ديگر اخلاص و ايمانى بود كه بهترين نيروهاى مردمى در برگزارى انتخابات به صحنه آورد و مىتوان گفت در هيچ يك از دورههاى پيشين مجلس حضور مردمى اينقدر عميق و خالص و معنى دار نبوده است. هرچند حماسه حضور مردم در همه انتخابات و صحنههاى ديگر انقلاب ستايش برانگيز است، اما اين بار تنها كسانى به پاى صندوقهاى رأى آمدند كه از صميم ايمان خود به نظام اسلامى و با انگيزه عمل به تكليف و جلب رضاى حق تعالى و با هدف پاسخگوئى به بيگانه و بيگانه پرست، حماسه سبز اول اسفند را آفريدند و برگى ديگر بر افتخارات اين ملت بزرگ افزودند.
مجلس هفتم شكل گرفت و فرمان رهبرى محقق گشت كه فرمودند: بدون يك روز تأخير بايد انتخابات برگزار شود و چنين شد در حالى كه ميليونها قلب مؤمن و اميدوار در انتظار اقدامات مجلس نشسته و چشم به راه قوانينى هستند كه آرمانهاى بحق ملت را عينيت بخشد. با نظارت قانونى با مفاسد اقتصادى ادارى و فرهنگى بطور جدى برخورد كند و مديران مسؤوليت ناشناس را به توضيح و پاسخگوئى فراخواند. با توجه به اين اصل كه مجلس هم قانونگذار است و هم حق نظارت دارد و مشروعيت مسئولان نظام به تصويب مجلس بستگى دارد، اگر اعتبار نامه رئيس دولت، وزرا و يا نمايندگان در مجلس تصويب نشود هيچيك مشروعيت ندارد.
همچنين مردم انتظار دارند مجلس از حق نظارت، استيضاح، سؤال و تذكر در جهت اصلاح ساختار حكومت و عملكرد مسئولان و نهادها بهره گيرد تا كجىها رفع شود و نابسامانىها سامان پذيرد.
نكات گفتنى در اين مجال بسيار است از جمله اينكه:
نمايندگان محترم با اين مسئوليت سنگين و در ميان انبوهى از انتظار به حق مردم، به مجلس راه يافتهاند. مشكلات اقتصادى،گرانى، تورم، فساد اخلاقى ، فساد ادارى، تبعيض و بى عدالتى، باند بازى و دهها معضل ديگر، سايه شوم و سنگين خود را بر مردم گسترده و انتظار اين است كه اين مجلس به حل بخشى از اين مشكلات بپردازد و اگر حل همه مشكلات ميسر نباشد – كه البته نيست – با زمان بندى مناسب راه كارهاى قانونى را بررسى كند و جمع نمايندگان با تلاش مستمر كارى مثبت و سازنده كه براى مردم مايه اميدوارى باشد ارائه دهند. و از تعطيلات متناوب و وقفههاى طولانى در كار مجلس بپرهيزند. متأسفانه حدود دوماه وقت اول مجلس در امور مقدماتى مىگذرد كه سنت و سيره گذشته است كه مىتوانست با تجديد نظر در راه و روش كليشهاى به روند كار شتابى بيشتر داده شود و براى آينده بايد چنين اقدامى صورت گيرد.
همچنين در آغاز كار مجلس تعطيلات تابستانى را امكان داشت به نصف تقليل داد و يا به وقت ديگر موكول ساخت كه بتوان با كار بيشتر چند طرح جان دار و سازنده مانند كاهش بهرههاى بانكى و تعديل حقوق كارمندان و كارگزاران و مبارزه با مفاسد اقتصادى و اخلاقى ارائه داد. خط مشى اصول گرائى
مطلب ديگر خط مشى مجلس است اكثريت مجلس را اصولگرايان تشكيل مىدهند انتظار اين است كه آثار اين تفكّر در انديشه و عمل و مواضع سياسى به وضوح ديده شود خط مشى اصولگرائى را در سخن اميرالمؤمنين (ع) مىتوان يافت كه مىفرمايد:
«لايقيم امر اللّه الا من لايصانع و لايضارع و لا يطمع المطامع»
امر خدا را برپا نمىدارد مگر كسى كه سازشكار نباشد ساخت و پاخت نكند و در پىمطامع مادى نباشد.
اصولگرائى يعنى پايبندى به آرمانهاى اسلام و انقلاب، خط امام راحل و رهبرى نظام در انديشه مصالح بودن، تحمل منحرفان را نكردن و قاطع عمل كردن. مصلحت انديشى و سياسى كارى در اين منطق جايگاهى ندارد. در روايت است كه برخى مصلحت انديشان نزد اميرالمؤمنين(ع) آمدند و از آن حضرت خواستند معاويه را در پست خود باقى بگذارد. امام پاسخ داد حتى دو روز مسئوليت ولايت را به معاويه نخواهد سپرد، همچنين درخواست طلحه و زبير را كه براى ولايت بصره و كوفه با امام چانه مىزدند، رد كرد و حتى حاضر نشدند زير نور چراغ بيت المال با آنان صحبت كنند. از بعد سياسى نيز سيره عملى امام راحل براى ما سرمشق است كه صلاحيت ملى گراها را براى هميشه از حضور در صحنههاى سياسى كشور نفى و رد نموده و اين است خط مشى اصول گرائى. بايد همه ما مراقب باشيم گرفتار سياسى كارى نشويم به دام رياكاران، و سياسى كاران نيفتيم و آنان كه مشروعيت نظام را زير سؤال بردند بر مقدرات مردم حاكم نگردانيم. يكى از مشكلات امروز نمايندگان مشكل برخى مديريتها است كه آنها در شبكه احزاب سياسى خاص با ديدگاههاى ويژه و معلوم الحال و ورشكسته كه مردم پاسخ رد به آنها دادند، جاكردهاند و از هم اكنون مهره چينى مىكنند تا در انتخابات رياست جمهورى آينده حضورى فعّال داشته باشند، آنها سعى مىكنند با عنوان ساختن اصل تعامل ما را به سازشكارى بكشانند و با اين ساز و كار با يك تير دو نشان را هدفگيرى كنند! از يك طرف جاى پاى خود را محكم نمايند و جذب نيرو كنند و از باب مثال در يك وزارت خانه براى استخدام دوهزار نيروى جديد با اهدافى خاص در برگذارى انتخابات مجوز بگيرند در حالى كه در امر دارو و درمان و پرستارى و معلمى و حتى پرسنل انتظامى با كمبود نيرو مواجهيم. در اين راستا جناح رقيب مىكوشد بدست خود ما جاى پاى خود را محكم كند تا برنده انتخابات آينده باشد و اگر چنين شد مجلس ديگر كارى از پيش نخواهد برد و بازوى اجرائى ندارد و طى چهارسال با جنگ روانى با مديريتها روبرو و درگير خواهد بود اين از يك سو، از سوى ديگر، مجلس را با اين تعامل صورى و رياكارانه متهم به سازشكارى كند و خصلت انقلابى و اصولگرائى را خنثى جلوه دهد و اگر بر اين خطر روزمرهگى و كم كارى را بيفزائيم و وقت طلائى نمايندگان در اين وضع هدر برود خداى نخواسته همه اميدها برباد خواهد رفت.
و خدا مىداند چه اتّفاق خواهد افتاد. اين است كه ما بايد به هوش باشيم، جايگاه خود را بشناسيم حساسيت زمان را درك كنيم و كارى نكنيم كه انگ سازشكارى برما بزنند و فرصتها را از دست ما بگيرند و عناصر نامحرم را بر مقدرات مردم ابقاء كنند، تا چه رسد به آنكه بر سركار آورند و خداى نخواسته اگر اين بار فرصت سوزى شود معلوم نيست چه بر سر انقلاب خواهد آمد.
نكته ديگر آنكه، نمايندگان محترم به روزمرهگى گرفتار نشوند و فرصتهاى طلائى را با انبوه لوايح و طرحهاى نه چندان سودمند عقب افتاده پرنكنند. مراجعات و تعارفات و ديد و بازديدها از كار اصلى آنان را باز ندارد. اگر محاسبه كنيم هر ساعتى از مجلس ميليونها هزينه اصلى و فرعى دارد افزون بر سرمايه معنوى كه قابل اندازهگيرى نيست. مجلس اين عصاره ملت بايد خواستههاى به حق مردم و مشكلات جامعه را منظور دارد اولويت قانونگذارى و نظارت را به مواردى بدهد كه به سرعت ثمره آن ملموس و محسوس باشد. اگر در اين برهه حساس توانستيم كارى در خور و متناسب با نياز و عطش جامعه انجام دهيم با اين سرمايه در آينده نيز موفق خواهيم شد در مديريت كشور و مسئله رياست جمهورى حضور مؤثر داشته باشيم و مجلس ودولت براى چند سال از دغدغه و جنگ روانى در امان بوده و به آبادى كشور و پاسدارى دست آورد انقلاب خواهد پرداخت و آب رفته به جوى خواهد برگشت… و انشاءاللّه كه چنين باد و جز اين مباشد. پاورقي ها:
زينب آموزگار حيا و پاكدامنى
قسمت دوم 3. نمايش شكوه حيا هنگام حركت از مدينه
مدينه، شبى را به ياد مىآورد كه كاروان حيا با تمام شكوه و جلال به سوى مكّه روانه شد،آن شب از شبهاى ماه رجب بود كه كاروانى مجلل از مدينه بيرون رفته، در حالى كه دور بانوى «حيا» و عفت را جوانان بنىهاشم و در رأس همه سيد جوانان اهل بهشت احاطه نموده بودند. در قطعهاى تاريخى، راوى چنين نقل مىكند: چهل محمل را ديدم كه با پارچههاى حرير(ابريشم) و ديباج زينت شده بودند. در اين وقت امام حسين(ع) دستور داد بنىهاشم زنهاى محرم خود را سوار بر محملها نمايند. پس در اين حال من نظاره مىكردم كه ناگهان جوانى از منزل حسين(ع) بيرون آمد در حالى كه قامت بلندى داشت و برگونه او علامتى بود و صورتش مانند خورشيد مىدرخشيد و مىفرمود: بنىهاشم كنار رويد و آنگاه دو زن از خانه حسين(ع) خارج شدند، در حالى كه (سراپا حيا بودند چرا كه) دامانشان بر اثر حياى از مردم به زمين كشيده مىشد و دور آن دو را كنيزانشان احاطه نموده بودند. پس آن جوان به سوى يكى از محملها پيش رفت و زانوى خود را تكيه قرار داد و بازوى آن دو را گرفت و بر محمل سوار نمود. پس من از بعضى مردم پرسيدم، آن دو بانو كيستند؟! جواب دادند: يكى از آنها زينب (سلام اللّه عليها) و ديگرى امكلثوم ؛ دختران اميرالمؤمنين(ع) هستند.
پس گفتم: اين جوان كيست؟! گفته شد: او قمر بنىهاشم، عباس فرزند اميرالمؤمنين است. سپس دو دختر صغيرى را ديدم كه گويا امثال آنها آفريده نشده است. پس يكى را همراه زينب و ديگرى را همراه امكلثوم سوار نمود. پس از (اسم) آن دو دختر پرسيدم: گفته شد: يكى سكينه و ديگرى فاطمه، دختران حسين مىباشند.(1) آنگاه بقيه بانوان به همين جلال و عظمت حيا و متانت سوار شدند. و بدينسان كاروان حيا، عفت و متانت و نجابت مدينه را ترك گفت. 4. زيور آلات فداى حيا و عفت!
پس از غارت لباسهاى امام حسين(ع) سپاهيان كوفه و شام به سوى خيمهها هجوم بردند. لحظاتى تلخ و جانكاه بود. زينب كبرى بيش از همه تلخى و مخاطرات اين تهاجم وحشيانه را احساس مىكرد، چرا كه از يك سو پاسبان خيمههاى حيا و عفت بود و از طرف ديگر حفظ جان امام زمانش را به عهده داشت.
دختر على (ع) كه منش و خوى كوفيان را مىشناخت. براى حفظ حياى بانوان و قبل از آمدن آنها تمام زيور آلات زنان را جمع كرده خطاب به عمر سعد فرمود: اى عمر بن سعد! سپاهيان خود را از تعجيل و شتاب در غارت خيمهها بازدار! خود آنچه اسباب و زيور آلات است به شما واگذار مىكنيم. مبادا دست نامحرمان به سوى خاندان رسول خدا دراز شود( و بر قامت حيا و نجابت غبارى نشيند).
تمامى وسايل و زيور آلات حتى گوشوارههاى فاطمه بنت الحسين (ع) نيز كه يادگار امام بوددر محلى جمع شد و پس از آن كه زنان و كودكان در گوشهاى اجتماع كردند، دختر شجاع على (ع) فرياد زد: هركس ميل دارد، وسايل و زيور آلات را بر دارد! عدّهاى پيش آمدند و هرچه بود غارت كردند…(2)
زينب بعد از عبور از قتلگاه دردمندانه رو به مدينه جدّش كرد: «يا مُحَمَّداه صَلّى عَلَيكَ مَلائِكَةُ السَّماءَ! هذا الحُسين بِالعَرَاء… وَ بَناتُكَ سَبايا… فَابكَت كُلَّ عَدُوّ وَ صَديقٍ؛(3)
اى رسول خدا كه ملائكه آسمان برتو درود مىفرستند، اين حسين توست كه در صحرا افتاده… دختران تو اسير شدهاند، پس دوست و دشمن را به گريه انداخت.» 5. فرياد بانوى حيا بر بىحياها
كاروان حيا وارد كوفه شد. مردم در حالى كه خاندان رسالت را به سوى عبيداللّه بن زياد مىبردند، اسيران را تماشا مىكردند. در اين لحظه فرياد بانوى حيا بلند شد:«يا اَهل الكوفَةِ، اَما تَستَحيونَ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ اَن تَنظُرُوا اِلى حَرم النَّبِىِ (ص)؛(4) اى مردم كوفه! از خدا و فرستاده او شرم نمىكنيد كه به خاندان پيامبر چشم دوختهايد.»(5)
6. با حياتر از او نديدم
بعد از آن كه كوفيان متوجّه شدند كه اسراى آل محمّد (ص) وارد كوفه شدهاند، از گوشهاى صداى گريه و زارى شنيده مىشد و از جايى بانگ شيون و ناله برمىخاست. زنان كوفه نوحهگرى نموده و گريبان چاك مىزدند، گريه كنندگان براى بانوان ارجمندى كه به اسارت برده شدند، مىگريستند، زينب اين منظره را كه ديد نتوانست تاب بياورد، زينب نتوانست ببيند كه كوفيان بر حسين (ع) و جوانانش مىگريند با آن كه همگى به دست آنها قربانى شدند، آنان براى اسيرى دختران رسول خدا، زارى مىكردند و كسى جز كوفيان هتك حرمت آن خاندان را نكرده بودند، زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:«…اَتَدرُونَ وَيلكم اىّ كَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَثتُم، وَ اَىَّ عَهدٍ نَكثتُم؟ وَ اَىَّ كَرِيمَةٍ لَه اَبرَزتُم؟ وَ اَىَّ حُرمَةٍ لَهُ هَتَكتُم…؟؛ آيا مىدانيد چه جگرى از رسول خدا پاره پاره كرديد؟ و چه پيمانى گسستيد؟ و چگونه پردهنشينان حرم را از پرده بيرون كشيديد؟ و چه حرمتى از آنها دريديد؟! و چه خونهايى ريختيد؟!
سخنان زينب (سلام اللّه عليها) وجدان خفته مردم را بيدار كرده و صداى گريه از زن و مرد و پير و جوان و خردسال بلند شد. خزيم اسدى مىگويد:«وَ نَظرتُ اِلى زينَب بِنت على (ع) يَومَئِذٍ وَ لَم اَرَو اللّهِ خَفرةً قَطّ اَنطَقُ مِنها؛(6) متوجه زينب شدم، به خدا سوگند زنى را كه سرتاپا شرم و حيا باشد(خفرةً زنى كه بسيار با حيا باشد) سخنرانتر از او نديدم، گويى زينب از زبان على (ع) سخن مىگفت. و همو مىگويد: پيرمردى را در كنار خود ديدم كه بر اثر گريه محاسنش غرق اشك شده بود، مىگفت: پدر و مادرم فداى شما باد مردان شما بهترين مردها، و زنان شما نيكوترين زنان هستند. نسل شما بهترين نسلى است كه نه خوار مىگردد و نه شكست مىپذيرد.(7)
آنگاه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود:
ماذا تَقُولُونَ اِذ قال َالنَّبِى لَكُم
ماذا صَنَعتُم وَ اَنتُم آخِرُ الاُمَم
بِاَهلِ بَيتى وَ اَولادى وَ تَكرُمَتى
مِنهُم اُسارى وَ مِنهُم خرِّجُوا بِدَمٍ
چه خواهيد گفت آنگاه كه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از شما سئوال كند: اين چه كارى بود كه انجام داديد در حالى كه شما آخرين امت بوديد؟! به اهل بيت، فرزندان و پردهنشينان حرم من بنگريد كه گروهى اسير شما شدهاند و گروهى ديگر در خون خود غوطهورند.(8) 7. تجلّى حيا در دارالاماره كوفه
زينب بعد از تمام شدن خطبه به راه خود ادامه داد تا به دارالاماره رسيد. در اين هنگام بغض راه گلويش را بست؛ چرا كه او همه جاى اين خانه را مىشناخت. اينجا روزى خانه زينب بود، روزگارى كه اسم پدرش على با عظمتى بىمانند جهان را پر ساخته بود. اشك در ديدگانش حلقه زد. ولى خوددارى كرده، مبادا كه گريه خوارش كند. زينب دست راستش را به روى قلبش گذارد مبادا از هم بپاشد. در آن دم به اتاق بزرگى رسيد و ديد عبيداللّه بن زياد در جايى نشسته كه پدرش در آنجا مىنشست و از ميهمانان پذيرايى مىكرد. امروز دوباره زينب به درون اين خانه پا مىگذارد در حالى كه اسير و داغدار شده، هيچ وقت زينب، مانند امروز احتياج نداشت كه به عظمت روحى و نيروى معنوىاش اعتماد كند و به اصالت خاندان و شرافت تبارش پناه برد تا آن طورى كه شايسته دختر على، و «عقيله بنىهاشم» است بايستد تا بتواند آنچه را كه از او شايسته است نشان دهد.
زينب، كه بىارزشترين لباسهايش برتن و كنيزانش دورش را گرفته بودند. حيا را به عرصه نمايش گذاشت و بدون آن كه به امير سركش خون خوار اعتنايى كند، به صورت ناشناس در گوشهاى نشست در حالى كه سراپاى وجود او را شرم، حيا نجابت و پاكى احاطه كرده بود.(9) «فَجَلَسَت زَينَب بنتَ عَلِىّ(ع) مَتَنّكَرة؛ زينب ناشناس نشست»(10) ابن زياد پرسيد: اين زن كيست؟! (سه بار اين سؤال را تكرار كرد) حيا و نجابت زينب از يك طرف، علم حضرت به قصد ابن زياد براى تحقير اهل بيت (عليهم السلام) از طرف ديگر اجازه نداد زينب جواب او را بدهد تا آنجا كه ابن زياد ملعون با نيش زبانش نمك به زخم زينب پاشيد و براى آزردن او گفت: «كَيف رَأَيتِ صُنعَ اللّهِ بِاَخِيكِ وَ اَهل بَيتِك؛ كار خدا را با برادر و خانوادهات چگونه يافتى؟!»(11) زينب جوابى كوتاه ولى بسيار زيبا داد كه ريشه در كمال حياى او داشت چرا كه على (ع) فرمود: «اَلحَياءُ سَبَبٌ اِلى كُلِ جَميلٍ(12) ؛ حيا علت(و سوق دهنده به سوى) تمام زيبايىها است و از آن جا كه زينب داراى كمال حيا و نجابت است همه هستى را و همه مصيبتها را زيبا مىبيند، حضرت با آرامشى كه از حيا و رضاى قلبى او حكايت داشت آن جمله به ياد ماندنى را فرمود: «ما رايت الّا جميلاً ؛ جز خوبى چيزى نديدم.» 8. مجلس يزيد، اوج تقابل حيا و بىحيايى
وَ مِمّا يُزِيلَ القَلب عَن مُستَقَرِّها
وَ يَترُكُ زَندَ الغَيظِ فىالصَّدرِ وارِيا
وقُوفُ بَناتِ الوَحىِ عِندَ طَلِيقها
بِحالٍ بِها تَشجِينُ حَتّى الاَعادِيا(13)
از چيزهايى كه دل را از جا مىكند و سينه را آتش مىزند ايستادن دختران وحى است (به حال اسارت) در نزد آزاد شدههاى خود با حالت و وضعيتى كه دشمنان هم بر آنها اندوهگين شدند.»
يزيد، بزرگان اهل شام و سفراى خارجى را دعوت كرده بود. آنگاه دستور داد كه اسيران را وارد كنند. مجلسيان به دختران و دودمان پيامبر نگاه مىكردند، كه تا ديروز در پس پرده عزّت و احترام قرار داشتند و بيگانهاى رخسار آنان را نديده بود.
هنگامى كه مدعوين، بزرگوارى، ارجمندى و حياى اين دودمان را به خاطر آوردند، همه از شرم و خجالت چشم برهم نهادند، ولى در آن جمع، مرد تنومند شامى سرخ روى، با چشمانى از حدقه درآمده به فاطمه دختر حسين(عليه السلام) مىنگريست و بانگاههاى آزمندانه خود مىخواست او را ببلعد. فاطمه هراسان و لرزان به عمّهاش زينب (سلام اللّه عليها) پناه برد.
مردك شامى برخاست و به يزيد گفت: يا اميرالمؤمنين! اين دوشيزه رابه من ببخش! فاطمه در حالتى كه از وحشت مىلرزيد، دامن عمّهاش زينب را گرفت. زينب او را در آغوش گرفت و فرمود: «گمان دروغ بردى و فرومايگى كردى! نه تو چنين حقّى دارى و نه يزيد!»(14) يزيد خشمگين شد و سخنانى بين او و زينب (سلام اللّه عليها) رد و بدل شد، تا آنجا كه زينب (سلام اللّه عليها) فرمود: اكنون كه سرتاسر زمين و آسمان را بر ماتنگ گرفتهاى و ما را مانند اسيران به هرسو مىكشانى به گمانت كه پيش خدا براى ما پستى و براى تو شرف و منزلت است؟! آنگاه فرياد آهنين حيا بر فرق مجسمه بىشرمى فرود آمد كه: «يَابنَ الطُّلَقاء آمِنَ العَدلِ يَابنَ الطُّلَقاء تَخديرُك حَرائِرَكَ وَ اِمائَكَ وَ سَوقُكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ (ص) سَبايا قَد هَتَكتَ سُتُورَهُنَّ وَ اَبدَيتَ وُجُوهَهُّنَ تَحدُوا بِهِنَّ الاَعداء مِن بَلدٍ اِلى بَلدٍ سَتَشرِفُهُنَّ اَهلُ المَناهِلِ وَ المَناقِل يَتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنّ القَريبُ وَ البَعيدُ وَ الَّدَنِى وَ الشَّريفُ، لَيس مَعَهُنَّ مِن رِجالِهِنَّ وَلِىّ وَ لا مِن حُماتِهِنَّ حَمِىّ وَ كَيفَ يُرتَجى مُراقَبَةُ مَن لَفظَ فُوهُ اَكباد الاَزكياءِ وَ نَبَتَ لَحمُهُ مِن دِماءِ الشُّهَداء… ؛(15) اى پسر آزاد شدگان؛(16) آيا از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را در پرده بنشانى و دختران (پرده نشين) رسول خدا را اسير كنى(و شهر به شهر بگردانى؟!) پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنها را نمايان سازى تا دشمنان، آنان را از شهرى به شهرى ببرند، و بومى و غريب چشم به آنها بدوزند و نزديك و دور، و شريف و فرومايه تماشايشان كنند، در حالى كه از مردان آنها يارى كنندهاى همراهشان نباشد، و از يارى كنندگان آنان مددكارى نباشد. چگونه مىتوان اميد بست به دلسوزى كسى كه (مادرش) جگر پاك مردان خدا را جويد و گوشت او از خون شهدا روييد؟!»
كو اسارت؟ خصم تو در بند بود
هر كلامت صدهزاران پند بود
زينب آرام گرفت، سخنان سراپا درد و حياى زينب، باعث شد يزيد سربهزير افكند و هركس در آنجا بود، چنان سربه زير و خاموش شد كه گويى مرغ مرگ بر سر همه سايه افكنده است. نقل مىكنند كه هنده دختر عبداللّه عامر «زن يزيد» آنچه را در مجلس شوهرش رخ داد شنيد، پيراهن را نقاب كرده و به درون مجلس رفت و از آن همه نامردى و بىحيايى بر سر او فرياد كشيد.(17) نكته مهمى كه زينب به آن تصريح مىكند و از آن سخت آزرده است اين است كه زنان يزيد پوشيدهاند، و حرمت و حياى آنها محفوظ، ولى او و زنان اهل بيت (عليهم السلام) در معرض ديد نامحرمان، به همين جهت نمىگويد زنان تو در كاخ و اسيران در كوخند يا زنان تو سير و اسيران گرسنهاند، بلكه تنها و تنها بر حجاب و حفظ حرمت و حيا اصرار دارد كه اين خود مىتواند بزرگترين درس براى بانوان جامعه ما باشد كه در هر حال مرز حيا را حفظ و حريم حرمت خويش را پاس دارند، و بر مهاجمان مرز حيا و عفّت فرياد بزنند و در مقابل آنها در هيچ حالى ساكت نباشند حتى اگر در بند و اسير باشند. 9. عفّت و پاكدامنى، دستآورد حياى زينب
عفت و پاكدامنى، برازندهترين زينت زنان و گران قيمتترين گوهر براى آنان است.
زينب (س) از يك سو، به زيبايى درس عفت را در مكتب پدر آموخت، آنجا كه فرمود: «ما المُجاهِدُ الشَّهيدُ فى سَبِيل اللّهِ بِاَعظَمَ اَجراً ممَّن قَدَرَ فَعَفَّ يَكادُ العَفيفُ اَن يَكُونَ مَلَكاً مِنَ المَلائِكَة ؛ مجاهد شهيد در راه خدا اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت دارد، امّا عفت مىورزد، نزديك است كه انسان عفيف فرشتهاى از فرشتگان باشد.»(18) و از طرف ديگر، حياى ذاتى زينب(س) مىطلبيد كه در اوج عفت و پاكدامنى باشد، چرا كه بارزترين ثمره و پىآمد حيا، عفت و پاكدامنى است. چنان كه على (ع) فرمود: «سَبَبُ العفَّةِ اَلحَيا؛ علّت عفت و پاكدامنى شرم و حيا است»(19) و فرمود: «اَصلُ المُرُوءَةِ اَلحَياء وَ ثَمَرُها العِفَّة؛ به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»(20) و در جاى ديگر فرمود: «عَلى قَدرِ الحَياء تَكونُ العِفَة؛به هر اندازه كه حيا باشد، عفت و پاكدامنى خواهد بود.»
تربيت خانوادگى، و حياى ذاتى زينب كبرى(سلام اللّه عليها) باعث شد تا او عفت خويش را حتى در سختترين شرايط به نمايش گذارد. او در دوران اسارت و در مسير كربلا تا شام، سخت بر عفت خويش پاى مىفشرد. مورخين نوشتهاند: «وَ هِىَ تَستُرُ وَجهَها بكَفِها لانَّ قِناعَها قد اُخِذ مِنها؛ او صورت خود را با دستش مىپوشاند چون مقنعهاش از او گرفته شده بود.» شاعر عرب به همين قضيه اشاره كرده و مىگويد:
وَرِثَت زينَبُ مِن اُمِّها
كُلَّ الَّذى جَرى عَلَيها وَ صارَ
زادَت ابنَةٌ عَلى اُمِّها
تَهدى مِن دارِها اِلى شَرِّ دار
تَستُرُ بِاليُمنى وُجُوهاً فَاِن
اَعوَزَها اسَّترُ تَمَدّ اليَسار
«زينب تمامى آنچه بر مادر گذشت را به ارث برد. منتهى دختر سهم اضافهاى برداشت كه از خانهاش به بدترين خانه حركت كرد(به اسارت رفت). صورت را (در اسارت) با دست راست مىپوشاند، و اگر پوشش او را نيازمند مىكرد از دست چپ هم بهره مىبرد».
اين نشانه عفت اوست كه هنگام ورود به شام، شمر را – كه زمانى سرباز على (عليه السلام) بود و در آن راه مجروح نيز شده بود، ولى ناپاكىها و بىحيايىها او را به آنجا كشانده كه قاتل فرزند على (عليه السلام) گردد – احضار كرد و از او خواست كه براى حفظ مرز بلند حيا و عفت كاروان اسرا را، از خلوتترين درب شهر وارد شام نمايد و سرهاى شهدا را نيز از بين زنها بيرون ببرد، ولى آن ملعون حيا از دست داده و در نتيجه دين را باخته، عكس فرمايش آن حضرت را عمل كرد و اسيران را از شلوغترين و پرجمعيّتترين درب شهر، يعنى (درب ساعات) وارد نمود و سر شهدا را نيز بين اسرا جاى داد. راوى مىگويد: «زينب (و يا امكلثوم) را ديدم كه چادرى كهنه بر سر كشيده و روى خود را گرفته بود. امام سجاد (عليه السلام) نيز به سهل بن ساعد صحابى فرمود: اگر مىتوانى چيزى به اين نيزهدار بپرداز تا سر امام را كمى جلوتر ببرد كه ما از تماشاچيان در زحمت و اذيت هستيم. سهل مىگويد: رفتم و يكصد درهم به نيزهدار پرداخت كردم تا از بانوان دور شود، كار بدين منوال بود تا سرها را نزد يزيد بردند.»(21)
آرى زينب (س) حاضر است جان بدهد، فرزند بدهد، برادر و برادرزاده و بستگان بدهد، به اسيرى برود و خلاصه هر مشكلى را، تناب بر گردن را،گرسنگى و تشنگى را تحمّل كند ولى از عفت و حياى خويش چون گوهر گرانبهايى مراقبت كند. او حاضر نيست تحت هيچ شرائطى در معرض ديد اجنبى قرار گيرد.
مكتبى كه زينب در آن درس خوانده و دوره ديده به او آموخته كه كشته شدن در راه راست را جمال و زيبايى بداند، ولى حضور بدون پوشش و در معرض ديد نامحرمان قرار گرفتن را وبال و ننگ و عار و رسوايى بداند.
على (عليه السلام) فرمود: «ثَمَرَةُ العِفَّةُ اَلصِّيانَة؛ ميوه عفت حفاظت (و پاسدارى از گوهر عفاف) است آرى زنيب سرتاپا حيا و نجابت، عفت و پاكى و پاكدامنى است، در بخشى از زيارتنامه حضرت مىخوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيكَ اَيَتُها الكَرِيمَة النَبيِّلَة؛ سلام بر تو اى بانوى بزرگوار و با نجابت (و حيا). پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. موسوعة كلمات الامام الحسين، معهد تحقيقات باقر العلوم، قم، موسسه الهادى، چاپ اول، ص 297 – 298. 2. احمد بن يحيى بلاذرى، انساب الاشراف، بيروت، مؤسسة الاعلمى، 1394 (ه.ق)، ج 3، ص 204. 3. كامل ابن اثير، ج 4، ص 84 ؛ انساب الاشراف، ج3، ص 206. 4. سيد عبدالرزاق الموسوى المقرم، مقتل الحسين، ص 310. 5. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار(بيروت، داراحياء التراث العربى) ج 45، ص 108. 6. همان، ص 110. 7. از عاشورا تا اربعين، سازمان تبليغات اسلامى، ص 99. 8. با نگاهى به: بانوى كربلا حضرت زينب، ص 138 – 139. 9. بحارالانوار، ج 45، ص 115. 10. همان، ص 179. 11. ميزان الحكمة، ص 716. 12. بحارالانوار، ج45، ص 116. 13. شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، انتشارات هجرت، 1380، ج 1، ص 793. 14. بانوى كربلا حضرت زينب، ص 144. 15. بحارالانوار، ج 45، ص 133، ر – ك ابوعلى طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 122. 16. روز فتح مكّه بزرگان قريش نزد رسول خدا آمدند، رسول خدا از آنها پرسيد:(گمان مىكنيد با شما چگونه رفتار مىكنم؟! گفتند: آنچه در اندازه برادرى و بزرگوارى برادرزادهاى بزرگ است. پيامبر (ص) فرمود)«اذهبوا انتم الطّلقاء؛ برويد كه شما آزاد هستيد» از همان تاريخ بزرگان قريش به طلقاء «آزاد شدگان» معروف شدند. ر – ك: سيرة ابن هشام، ج 4، ص 54 – 55 مغازى واحدى، ج2، ص 835. 17. بانوى كربلا، ص 147. 18. نهج البلاغه، فيض الاسلام، حكمت 466. 19. ميزان الحكمة، ج 2، ص 717، روايت 4557. 20. همان، روايت 4558. 21. همان، روايت 4559. 22. جزائرى الخصائص الزينبيّه، ص 345. 23. بحارالانوار، ج 45، ص 127 ؛ زخّار قمقام، ص 556 ؛ از عاشوا تا اربعين، ص 122. 24. محمدى رىشهرى، منتخب ميزان الحكمة، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، چاپ دوم، 1380، ص 353.
مديريت اسلامى و علوم بشرى
قسمت دوم ##نگارش و تدوين: حجةالاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور## مقدمه
در مقاله گذشته از مديريت اسلامى و نسبت آن با علوم بشرى سخن به ميان آمد در پايان از اجتهاد و استنباط مديريت دينى بحث شد. با توجه به اين كه اجتهاد استنباط فروع از اصول و رد فروع بر اصول است و در متون دينى از اصول كلى در رابطه با مسائل از جمله مديريت سخن گفته است، در ادامه به نمونه هايى از اصول كلى مطرح در متون دينى مىپردازد و همچنين به هماهنگى مديريت علمى و دينى اشاره مىكند. نمونههايى از اصول كلى در متون دينى
براى مثال به پارهاى از آيات و روايات در اين زمينه اشاره مىشود:
1- خداوند متعالى درباره چگونگى تحصيل رزق مىفرمايد: خداوند زمين را براى شما رام كرد. پس بر دوش آن سوار شويد و با تلاش و كوشش روزىتان را از آن بگيريد؛ «هو الذى جعل لكم الأرض ذلولا فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه»(1) اين آيه شريفه بيان اصل كلى در تحصيل زمينه رزق است.
جمله «جعل لكم الأرض ذلولا» كنايه از مسخّر ساختن زمين براى انسان است و عبارت «فامشوا فى مناكبها»، بر دوش زمين سوار شويد، يعنى آن را شناسايى كنيد، معادنش را كشف و استخراج كنيد و…راه شناسايى و استخراج و كيفيت بهرهبردارى از آن در درون انسانها نهاده شده است و آن عقل اوست. عقل انسان حجت الهى است كه بايد از آن در اين زمينهها استفاده كند.
2- ذات اقدس الهى در عين حال كه همه كارها را به خود اسناد مىدهد، نظام علّى و معلولى را نيز مسكوت نمىگذارد. مثلاً درباره چگونگى نزول باد و باران طبيعى مىفرمايد: نسيم و باد مىوزد و ابرها را جابهجا مىكند و به صورت قطرات باران بر زمين مىبارد. «و هو الذى أرسل الرياح بشراً بين يدى رحمته»(2)، «و أرسلنا الرّياح لواقح فأنزلنا من السماء ماء»،(3) «اللّه الّذى يرسل الرياح فتثير سحابا فيبسطه فىالسماء كيف يشاء و يجعله كسفافترى الودق يخرج من خلاله»(4)، در اين آيات به طور اجمال به چگونگى پيدايش ابرها و باردار شدن آنها و جابجايى آن توسط بادها و قطره قطره شدن باران اشاره شده است. اين آيات مىتواند اصول كلى درباره چگونگى پيدايش باران مصنوعى مورد استفاده قرار گيرد.
3- ضابطه كلى درباره ضرورت فراگيرى علوم و فنون نظامى از اين آيه شريفه قابل استفاده است: «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو اللّه و عدوّكم»(5) دو چيز را فراهم كنيد تا هيچ بيگانهاى – اعم از ملحد و غير ملحد – به كشورتان تهاجم نكند: 1- نيروى انسانى 2- تجهيزات نظامى.
بنابراين آيه شريفه به انضمام حكم عقل دلالت دارد بر اين كه فراگيرى علوم و فنون نظامى براى جلوگيرى و پيشگيرى از تهاجم بيگانگان واجب است. خداوند هم ابزار طبيعى را در نظام آفرينش فراهم كرده است، هم عقل و هوش را كه سرمايه فطرى است به همگان ارزانى داشته است. پس انسان بايد عقلش را به كار گيرد و طورى زندگى كند كه نياز به بيگانه نداشته باشد.
مشابه اين معنا در آيه شريفه «خذوا ما آتيناكم بقوة»(6) نيز آمده است. چون مراد از قوة طبق حديثى از امام صادق (عليه السلام) اعم از قدرت بدنى و قلبى است؛ «عن اسحاق بن عمار قال سألت اباعبداللّه (ع) عن قول اللّه «خذوا ما آتيناكم بقوه * اقوة فى الأبدان أم قوة فى القلوب قال(ع) فيهما جميعا».(7) يعنى با برهان بفهميد و با قلب بپذيريد و با بازوان توانمند بگيريد. اين حديث شريف از غرر روايات در امر مديريت است كه افزون بر آيه ياد شده، قابل تطبيق با آيه شريفه «واعدوا لهم مااستطعتم من قوة» نيز هست. شايان توجه است: مباحث دينى صرفاً در بايدها و نبايدها خلاصه نمىشود. بحثهاى تفسيرى و مانند آن نيز كه از بود و نبود خبر مىدهند. زير مجموعه مباحث دينى است. هرچند محدوده اينها (بايد و نبايد و بود و نبود) بايد از هم جدا گردد، تا در اسناد مشكلى پيش نيايد.
مثلاً: در بحثهاى تفسيرى بايد معتقد بود كه آيات قرآن بىهيچ بيش و كمى كلام خداست. با اين وجود، اگر كسى درباره مفاد آيهاى تحقيق كرد و به نتيجه قطعى دست يافت، مجاز است محصول كار علمى خود را به صورت يقينى به خدا اسناد دهد، ولى اگر جزم نداشت و در حد طمأنينه بود، اسنادش نيز بايد در همين حد باشد. مثلاً: در قرآن كريم از زنبور عسل سخن به ميان آمده است: و فرمود: «و أوحى ربّك الى النحل أن اتّخذى من الجبال بيوتا و من الشّجر و ممايعرشون * ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبيل ربّك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فيه شفاء للناس انّ فى ذلك لأية لقوم يتفكرون».(8)
اين آيه شريفه به يقين كلام خداست و آنچه كه در مباحث تفسيرى پيرامون آن بيان مىشود، كار تفسيرى و حجت نقلى است. اما كار كارشناسى درباره آن حجت عقلى است. يعنى اگر كسى در مورد چگونگى تغذيه زنبور و ساختار عسل تحقيق كرد و در اثر تجربه علمى به نتيجه قطعى يا اطمينانى رسيد، محصول كار خود را در صورت يقين به صورت جزم و در صورت اطمينان در حد طمأنينه مىتواند به شارع اسناد دهد و لذا اگر بتواند حاصل تجربه خود را در كارگاه پرورش زنبور عسل پياده نمايد و اقتصاد منطقهاى را تأمين كند، بايد اين كار را انجام دهد و در صورت كوتاهى مؤاخذه مىشود. چون به حجت شرعى خود عمل نكرد.
همچنين اگر: خداوند مىفرمايد: «نسقيكم مما فى بطونه من بين فرث و دم لبنا خالصا»(9) خداوند از دو مجراى «فرث» و «دم» آلوده شير خالص خارج مىكند. اگر كسى برپايه علوم تجربى و كار كارشناسى درباره چگونگى جوشش شير خالص از مجراى فرث و دم به نتيجه علمى قطعى دست يافت، اسناد جزمى آن به خداوند جايز است و اگر بعدها خلاف آن ثابت شود، مثل فقيهى است كه در استنباط حكم شرعى اشتباه كرده است. و كذبش، كذب خبرى است، نه مخبرى و لذا اگر اين اسناد در ماه مبارك رمضان هم باشد، سبب بطلان روزهاش نيست، چه اين كه تجرّى هم نيست.
پس در دينى بودن هم بايد و نبايد مطرح است، هم بود و نبود مطلق و مقيد. از اين رو همه آنچه كه در متون نقلى وجود دارد را مىتوان به خداوند اسناد داد. امّا اسناد به شارع در مورد چيزى كه صرفاً به دليل عقلى متكى است و در متون نقلى هيچ اشارهاى به آن نشده است، جايز نيست. گرچه عقل حجت خداست، لكن اسناد به صاحب شريعت به دليل نقلى نياز دارد. آرى، اگر اصول كلّى آن در متون نقلى آمده باشد، اسناد بلامانع است.
4- ثمالى مىگويد:با امام صادق (ع) از بازار مسگرها عبور مىكردم. از آن حضرت سؤال كردم: اصل مس از چه چيزى است؟ امام عليه السلام فرمود: اصل آن نقره بود و زمين فاسدش كرده است، پس اگر كسى بتواند فسادش را برطرف كند، از آن سود مىبرد، «عن الثمالى قال: مررت مع أبى عبداللّه فى سوق النحاس، فقلت: جعلت فداك، هذا النحاس أيش (أى شىء) أصله، فقال: فضّة الّا أنّ الأرض أفسدتها، فمن قدر على أن يخرج الفساد منها انتفع بها».(10)
اگر اين روايت در اختيار دانشكده علوم پايه قرار گيرد، تغذيه فكرى چندين سال را تأمين مىكند. چون نيازمند به مطالعه و پژوهش در علم زمينشناسى است. شناخت خاكهاى معدنى، چگونگى تفكيك، تجزيه و تبديل به مس و نقره و… با خالص كردن مشوب، از شاخههاى اين علم است كه هر يك به تحقيقات گسترده نياز دارد.
5 – نمونه ديگر حديث معروفى است كه امام كاظم (ع) از رسول خدا(ص) درباره «علم» نقل فرموده است: روزى رسول خدا(ص) پس از ورود به مسجد عدّهاى را مشاهده كرد كه اطراف فردى گرد آمدهاند، سؤال كرد: او كيست؟ گفته شد علّامه. حضرت (ص) فرمود: علّامه يعنى چه؟ گفتند: داناترين مردم به انساب عرب و وقايع ايّام جاهليت و اشعار عربى است. پيامبر(ص) فرمود: اين علمى است كه ندانستن آن ضرر ندارد و دانستن آن نيز سودى نمىبخشد – چون رهآورد خوبى نداشت. نه پند اخلاقى داشت، نه عبرتآموز بود و نه حكمتآموز – آنگاه فرمود: علم سه چيز است: 1- آيه محكم 2- فريضه عادل 3- سنت قائم و غير از اينها فضل است؛ عن ابى الحسن موسى(ع) قال: «دخل رسول اللّه (ص) المسجد فاذا جماعة قد اطافوا برجل فقال: ماهذا، فقيل علّامه، فقال: و ما العلّامة؟ فقالو: له اعلم الناس بأنساب العرب و وقائعها و ايام الجاهلية و الأشعار العربية، قال: فقال النبى(ص): ذاك علم لايضر من جهله و لاينفع من علمه ثم قال النبى(ص) انما العلم ثلاث :آية محكمة أو فريضة عادلة أو سنة قائمة و ما خلاهن فهو فضل».(11)
شارحان اصول كافى در شرح اين حديث گفتهاند: آيه محكم مربوط به اصول دين و فريضه عادل ناظر به فقه و سنت قائم درباره اخلاق است. اين حديث شريف مانند ساير سخنان آن حضرت به منزله قانون اساسى است. تعبير «انما العلم ثلاثة» نشانه حصر است. اين حصر يا حصر اضافى است يا اين كه مراد از آن امر جامعى است. بيان جامعيت آن در حديثى از امام صادق(ع) اين گونه آمده است: سه چيز (رشته، فن) يا سه گروهند كه مردم هيچ مملكتى از آنها بىنياز نيستند، هيچ جامعه متمدنى از اين اصول سه گانه جدا نيست و اگر مردم جامعهاى فاقد آن باشند، متمدن نيستند بلكه همجاند، خيرى در آنها نيست: 1- فقيه عالم ورع و پرهيزكار 2- امير خير مطاع مديرى كه خيرخواه است و مردم از او اطاعت مىكنند. 3- طبيب بصير مورد وثوق و اطمينان؛ «لا يستغنى أهل كل بلد عن ثلاثة يفزع اليه فى أمر دنياهم و آخرتهم فان عدموا ذلك كانوا همجاً فقيه عالم ورع و امير خيّر مطاع و طبيب بصير ثقة».(12)
بنابراين دستگاه فقاهت آگاه، نظام پزشكى (بهداشت و درمان)، ارتش مقتدر و امين از ضروريات هرجامعه پيشرفته و متمدن است. هر يك از اين اصول سهگانه بايد جامع شرايط باشد. يعنى دستگاه فقاهت از فقيه عالم آگاه به زمان و پارسا، نظام پزشكى از پزشكان متخصّص متعهد (مورد وثوق) و ارتش نيز از اميرى مردمى برخوردار باشد كه دلهاى مردم متوجّه او بوده و مردم نه از روى ترس بلكه عاشقانه و بسيج گونه از او اطاعت كنند. در غير اين صورت تمدن حقيقى حاصل نمىشود و مدينه فاضله شكل نمىگيرد و مشكل جامعه حل نمىگردد.
اين حديث شريف عهدهدار بخش انديشه و مسئله نظامى است كه هر جامعه متمدنى ناگزير از آنهاست.
افزون بر ضرورت سه اصل ياد شده براى هر جامعه متمدن، سه اصل ديگر نيز براى زندگى پاك لازم است كه زندگى بدون آنها گوارا نيست و انسان بايد به فكر ساختن و تأمين آنها باشد.
امام صادق(ع) در حديثى به اين سه اصل نيز اشاره فرموده است: 1- محيط زيست سالم(هواى خوب) 2- آب سالم و گواراى فراوان 3- زمين حاصلخيز و آماده كشت؛ «لاتطيب السّكنى الّا بثلاثه: الهواء الطيب، و الماء الغزير العذب، و الأرض الخوّارة»(13)
بنابراين سالم نگه داشتن محيط زيست وظيفه همگانى است. انسان بايد هم هوا سالم نگهدارد و آلوده نكند، هم آب را، هم از زمين به خوبى بهرهبردارى كند. وگرنه هواى سالم مانند باران از آسمان نازل نمىشود. انسان خود بايد براى ايجاد زندگى سالم و پاك تلاش كند.
اين اصول ششگانه كه در حديث امام صادق عليه السلام آمده است زير مجموعه اصول سهگانهاى است كه پيامبر گرامى اسلام صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درباره علم بيان فرمود. مجموعه اين امور نه گانه كليّاتى از متون دينى در مورد علوم و فنون گوناگون است كه از سوى معصومين (عليهم السلام) براى ساختن جامعه متمدن و اداره آن بيان شده است. آرى، اگر هر يك از دانشگاههاى كشور بر پايه اصول ياد شده با كمك عقل به پژوهش و تحقيق در رشتههاى مربوط بپردازند، علومى كه به دست مىآيد، زير مجموعه علوم اسلامى و دينى است از اين رو مديريت حاكم نيز مديريت فقهى و دينى خواهد بود. چون علومى كه بر پايه اين اصول عقلى و نقلى حاصل مىشود، دينى است چه در حوزه باشد يا دانشگاه. پس فقه همه علوم را در برمىگيرد، با اين تفاوت كه موضوعات علوم نقلى از مخترعات شارع
است و جنبه تشريعى دارد. از اين رو اجزا و شرايط و عناصر محورى آن را نيز خودش بيان فرمود: مانند عبادات (نماز، روزه، و…) و شرايط صحت و بطلان آنها و…
اما علوم ديگر مثل رياضى، تجربى و… مبناى عقلى و جنبه تكوينى دارند. غالب رشتههاى دانشگاهى از اين قبيل است. اين علوم با همه شرايط و موانع آن با شريعت درون (عقل) اداره مىشود. البته اصول و كليات آنها در متون نقلى آمده است. پس از جهت تكوينى اين علوم نيز به خداوند منسوب است.
مشكل متون درسى دانشگاهها سير افقى آنهاست. مثلاً يك زمين شناس مىگويد: اين رگههاى كوه در طى قرون متمادى به اين شكل درآمده است و پيش بينى مىشود در آينده دور يا نزديك به فلان صورت درآيد، اختر شناس و دريا شناس و… هم اين گونه سخن مىگويند. اينان اگر با دو بال مبدأ فاعلى «هو الاوّل»و مبدأ غايى «هوالآخر» حركت كنند و از خالق و هدف خلقت غافل نباشند و امور آموزش را به تصادف و اتّفاق اسناد ندهند، در اين صورت هر علمى صبغه دينى و اسلامى خواهد داشت.
اساساً هر دانشى اگر با توجّه به دو جنبه مبدأ فاعلى و مبدأ غايى آن مورد مطالعه و بررسى قرار گيرد، از فقه و دين جدا نيست. از اين رو قرآن كريم افزون بر طرح موضوع عبادت درباره هدف آفرينش جن و انس كه
فرمود: «و ما خلقت الجنّ و الانس الا ليعبدون»(14) مسئله علم محققانه عالمان را نيز در مورد هدف خلقت نظام كيهانى بيان فرموده است: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الأرض مثلهنّ ينزّل الأمر بينهنّ لتعلموا أنّ اللّه على كل شىٌ قدير و أن اللّه قد أحاط بكلّ شىءٍ علما»(15)خداوند نظام كيهانى را آفريد، تا شما عالم شويد. آرى، اگر دو بال «هو الاوّل» و «هو الآخر» به علوم افزوده شود، مديريت فقهى نيز جايگاه خاص خود را پيدا مىكند.
6- نمونه ديگرى از اصول كلّى القاء شده از سوى معصومين(عليهم السلام) كه در بحث مديريت فقهى و دينى كاربرد دارد، روايت زير است: سه گروهند كه مورد لعنت خداوند و از رحمت خاص الهى به دورند: 1- آنان كه فضاى عمومى را آلوده مىكنند. 2- آنها كه آب نوبتى را مىبندند و براى خود مىگيرند 3- كسانى كه سد معبر مىكنند؛ «عن ابى عبداللّه (ع) قال: قال رسول اللّه (ص) ثلاث ملعون من فعلهنّ: المتغوّط فى ظلّ النزال، و المانع الماء المنتاب، و الساد الطريق المسلوك».(16) و با اندكى تفاوت: «ثلاث ملعونات…والساد الطريق المعربه».(17)
سد معبر در اين روايت از مصاديق بارز مديريت شهردارىها است. مرز معبر را بايد شهردارى مشخص كند و به مردم ابلاغ كند، آنگاه جلوى متخلّفينى كه سدّ معبر مىكنند را بگيرد. پس معصومين (عليهم السلام) قانون اساسى و خطوط كلّى را در همه رشتههاى علمى مورد نياز جامعه برابر حديث شريف «علينا القاء الاصول و اليكم التفريع» بيان فرمودهاند و اگر كارشناسان هر رشته بر پايه اين اصول و ضوابط كلّى حركت كنند و با راهنمايى عقل برهانى كه دليل دينى است، برابر آن اصول، قانون وضع كنند، مجموعه اين علوم صبغه دينى مىگيرد.
بنابراين تفريع از اصول و رد فرع به اصل اختصاصى به كارهاى انجام شده توسط علماى حوزه در مثل علم اصول ندارد، بلكه آيات و روايات فراوانى كه به صورت اصول و كلّيات درباره علوم و فنون گوناگون وارد شده است نيز نيازمند تفريع است و اگر تفريع شود، جزو علوم اسلامى خواهد بود.
كوتاه سخن اين كه فقه مديريت دارد. چون مراد از فقه خصوص رسالههاى عمليه نيست و در روايات هم خلاصه نمىشود، بلكه منظور از فقه آيات و مجموع سخنان اهلبيت (عليهم السلام) و برهان عقلى است كه همه علوم را زير پوشش دارد. آرى، فقه اهل بيت (عليهم السلام) با كمك عقل برهانى به خوبى كشور را اداره مىكند و اگر بسيارى از مسايل مربوط به مديريت كشور در رسالههاى عمليه نيامده به دليل عدم نياز بود. چون مورد سؤال واقع نمىشد. وگرنه هرچه محل ابتلا باشد و مورد سؤال قرار گيرد، فقها پاسخ مىدهند. مسايل مستحدثه فراوانى كه امروزه در فقه مطرح شده و مىشود، بيانگر اين واقعيت است. هماهنگى مديريت دينى با مديريت علمى
با مقدّمات پيش گفته، مىتوان گفت: مديريت فقهى و علمى با مديريت علمى هماهنگ است. زيرا اولاً اگر چيزى براى تأمين نيازهاى جامعه انسانى و امّت اسلامى ضرورى بود، تحصيل آن با همه مقدّماتش واجب شرعى است و ملاك شرعى بودنش اين است كه اگر كسى اقدام نكند در روز قيامت مورد بازخواست خداوند قرار مىگيرد. امّا اگر چيزى جزو ضروريات نبود، هرچند نظام زندگى دنيوى با آن بهتر اداره مىشد، اين جزو سنن شرعى است و انجام آن كار و تحصيل مقدماتش آثار عملى مستحبى را دارد و فيض برترى در قيامت نصيب انسان مىشود و عدم انجام آن سبب محروميت از فيض برتر است.
بنابراين نظر كارشناسانه در هر رشته علمى چنانچه طبق اصول رياضى قطعآور يا طبق اصول تجربى طمأنينهآور باشد – چون جزم در مسايل تجربى بسيار كم است – حجت شرعى است و اطاعت و عصيان آن، ثواب و عقاب را در پىدارد. پس اگر طبيبى بيمارى را از انجام كارى باز داشت، اطاعت نكردن بيمار معصيت است. يا اگر راهشناسى از ناامنى راهى خبر داد، سفر كردن در آن راه، سفر معصيت خواهد بود و…
و ثانياً چون عقل و نقل هر دو حجت شرعىاند و مديريت هم به اين دو دليل تكيه دارد، توضيح آن كه مديريت فقهى از سه راه حاصل مىشود:
1- گاهى دليل نقلى بر وجوب كارى دلالت مىكند. پس آن كار مشروع است، مثل وجوب برقرارى امنيت و…
2- گاهى دليل نقلى به صورت اصل كلّى بر امرى دلالت دارد و عقل برهانى با كارشناسى از اين متن نقلى، فروعات فراوانى استنباط مىكند. مثل مديريت اقتصادى، اين اجتهاد عقل در حوزه نقل نيز حجت شرعى است.
3- گاهى اصل و فرع مسئلهاى بر دليل عقلى متكى است، عقل به صورت قطع يا طمأنينه بر وجوب آن فتوا مىدهد. مثل رشتههاى علمى نوظهور كه هيچ دليل نقلى درباره آنها وجود نداد، مثل انواع سدسازىها در امر كشاوزى، عقل برهانى قطع آور يا تجربى طمأنينهآور دليل حجيت آنهاست. اين نيز حجت شرعى است. چون ملاك مشروعيت چيزى آن است كه انسان براى انجام آن نزد خدا حجت داشته باشد. چه آن حجت دليل نقلى باشد يا دليل عقلى.(18) مديريت جامعه انسانى از اين قبيل است.
بنابراين فقه مديريت دارد زيرا فقه اعم از عقل و نقل است و با اين دو (عقل و نقل) كشف مىشود. پس اگر دليل عقلى حجت شرعى است، حكم عقل، كارشناسىاش، استنباط فروع از اصول آن نيز شرعى خواهد بود. بر اين اساس از جهت شرعى بودن تفاوتى ميان مديريت علمى و فقهى نيست. چه نقل مجموع اجزاء و شرايط موضوع مستنبط شرعى را بگويد يا عقل اجزاء و شرايط موضوع عرفى را بيان كند. هر دو زير مجموعه مديريت فقهى است. كتاب صلوة در فقه عهدهدار مديريّت امر نماز است و دانشكده اقتصاد براى مديريّت اقتصادى است. اسلامى بودن علم اقتصاد و فقهى بودن مديريّت اقتصادى نيز، از سه راه ياد شده حاصل مىشود:
1- دليل نقلى دلالت كند بر اين كه تأمين نيازهاى مالى مردم، مهار كردن تورّم اقتصادى و… واجب است. روايات فراوانى در اين زمينه وارد شده است كه در حد تواتر اجمالى است و لذا ضعف سند بعضى از آنها ضررى ندارد. مضمون اين روايات يا به عنوان تأسيس و تعبّد است، يا به عنوان امضاى عقل كه در هر دو صورت حجت است. مثلاً على (ع) مىفرمايد: «من وجد ماءً و تراباً ثم افتقرفأبعده اللّه».(19)
2- دليل نقلى كه بيانگر اصل جامعى است بر اين معنا دلالت كند: مثل آيه شريفه «كى لايكون دولة بين الأغنياء منكم»(20)، فروعات فراوان اقتصادى كه علم اقتصاد اسلامى با كارشناسى عقل برهانى از اين اصل كلى استنباط مىكند، حجت شرعى است.
3- برهان عقلى قطعآور و يا اطمينان بخش كه منزّه از مغالطه و قياس فقهى و اصولى است، تنها راه يا بهترين راه اداره كشور را توسعه اقتصاد كشاورزى بداند. اين نيز زير مجموعه مديريت فقهى و حجت شرعى است. هرچند هيچ دليل نقلى او را همراهى نكند. چون فقه در دليل نقلى خلاصه نمىشود فقه اعم از عقل و نقل است.
شايان ذكر است: چيزى را كه عقل پس از كارشناسى روى آن، براى تأمين نيازهاى جامعه ضرورى دانست، مثلاً گفت: اقتصاد اين منطقه بايد بر پايه كشاورزى باشد و بيت المال را در اين مسير بايد صرف كردو آدمى با آن مخالفت كرد، اما در واقع اشتباه بود، اين مخالفت تجرّى است نه عصيان واقعى.
اساساً دانشهاى بشرى كه از آنها به نام «فن آورى» ياد مىشود، اگر به حال امّت و جامعه بشرى سودمند باشند، تحصيل آنها يا واجب است يا مستحب و اگر ضرر داشته باشد، مانند تسليحات هستهاى يا ساختن ابزارى كه انسان را معتاد مىكند، حرام است. چون هيچ اثر سودمندى جز تخريب و هلاكت حرث و نسل ندارد. پس اگر فراگيرى دانش و فنآورى سودمندى واجب بود، نظير علوم رايج اسلامى وجوبش از چهار صورت خارج نيست: عينى، كفايى، تخييرى، تعيينى. از اين علوم و فنون در مبحث «اخذ اجرت بر واجبات» سخن به ميان مىآيد و از آنها بدان جهت كه در تأمين نظام امّت اسلامى سهم مؤثرى دارند، به نام «واجبات نظاميه» ياد مىشود. نتيجهگيرى
با اين ترسيم و نماى كلّى از علوم و فنون، مديريت دينى و فقهى جايگاه خاص خود را مىيابد. چون مديريت جزو علوم انسانى و زير مجموعه حكمت عملى است. از اين رو، به دو قسم دينى و غير دينى، اسلامى و غير اسلامى قابل تقسيم است. پس اشكال بر مديريت فقهى – از آن جهت كه حكومت بدون مديريت علمى امكانپذير نيست و فقه مديريت علمى ندارد – ناتمام است. فقه مديريت دارد و مديريت آن درباره چگونگى اداره كشور است. مثلاً اگر كشور بايد از راه كشاورزى يا صنعتى شدن اداره شود، فقه نوع اداره آن را به جهت اسلامى و دينى بودنش برعهده دارد.
انتخاب مدير و شرايط مديريت، چگونگى معاملات و شرايط آن، نوع استفاده و كاربرد آنها، جداسازى زنان از مردان در همه مشاغل، تعيين و شرايط روابط داخلى و منطقهاى و بين المللى، واگذارى مسئوليتها، ميزان حقوق، نوع استخدام و… همه اينها زير مجموعه علوم انسانى و جزو حكمت عملى است و دينى و غير دينى دارد و مديريت فقهى و دينى عهدهدار اداره اين امور است.
در علم مديريت از چگونگى ساخت خودرو، هواپيما، كشتى و ابزار و آلات صنعتى و كشاورزى و… (علوم تجربى و رياضى) سخن به ميان نمىآيد، تا اشكال شود كه فقه مديريت ندارد.
تكنولوژى ساخت اين امور بر عهده عقل مشترك ميان تمام انسان هاست كه خداوند به همه بشر عطاء فرمود و حجت خداوند نيز هست. پس اگر اشكال در اين است كه فقه صنعت هواپيماسازى و مانند آن ندارد، ساير مكاتب هم اين گونه است. هيچ مكتبى از چگونگى ساخت صنايع علمى سخن نگفته است. اينها از رهآورد عقل است و عقل هم حجت مشترك است. اين امور كه زير مجموعه علوم رياضى و طبيعىاند، شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. هرچند رهآورد اين علوم نيز در صورتى كه قطع آور يا اطمينان بخش باشد، حجت شرعى است.
بنابراين مديريت جزو علوم انسانى و زير مجموعه حكمت عملى است واز اين جهت دينى و غير دينى دارد. تشكيل حكومت دينى به دست گرفتن مديريت جامعه توسط انبياء (عليهم السلام) و اولياى الهى در امم گذشته و امّت اسلامى شاهد عينى بر تحقق مديريت دينى است. پيامبر گرامى اسلام (ص) و اميرالمؤمنين(ع) و امام مجتبى(ع) ساليان زيادى حكومت و مديريت جامعه اسلامى را برعهده داشتند.
راهكارهاى مديريت دينى و فقهى در آيات و روايات، قصص انبيا(عليهم السلام) و سيره امامان معصوم (عليهم السلام) فراوان است (و براى ايجاد حكومت دينى در هر زمان و مكانى كافى است.)
مديريت غير دينى نياز به شاهد ندارد. چون همه حكومتهاى طاغوتى در طول تاريخ مديريت غير دينى داشتهاند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره ملك، آيه 15. 2. سوره فرقان، آيه 48. 3. سوره حجر، آيه 22. 4. سوره روم، آيه 48. 5. سوره انفال، آيه 60. 6. سوره بقره، آيه 63. 7. بحار، ج 13، ص 226، ح 24. 8. سوره نحل، آيه 68 – 69. 9. همان، آيه 66. 10. كافى، ج 5، ص 307. 11. وسايل، ج 17، باب 105، ص 327، ح 22682 ؛ كافى، ج 1، ص 32، ح1. 12. بحار، ج 75، ص 235، باب 23، ح59. 13. همان،ص 234، ح46. 14. سوره ذاريات، آيه 56. 15. سوره طلاق، آيه 12. 16. كافى، ج 2، ص 292، ح12. 17. همان، حديث 11. 18. «كل ما يحتجّ به العبد المولى على العبد فهو حجة اللّه». 19. بحارالانوار، ج 100، ص 65. 20. سوره حشر، آيه 7.
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
سربازان اسرائيلى در ازاى كشتن كودكان فلسطينى مرخصى تشويقى مىگيرند.
آيت اللّه سيستانى: دولت جديد عراق مشروعيت ندارد. (16/3/83)
انفجارهاى پياپى در چند شهر عراق 23 نفر را كشت. صحنهاى از انفجار خودرو بمبگذارى شده در مقابل پايگاه نيروهاى آمريكايى در موصل. (20/3/83)
فلسطينىهاى معترض به ساخت ديوار حايل با فريادهاى ضدآمريكايى و اسرائيلى در كرانه باخترى دست به تظاهرات زدند. سربازان صهيونيست نيز براى متفرق كردن آنها به گلوله و گاز اشكآور متوسّل شدند كه اين مسئله به درگيرى ميان دو طرف انجاميد. (21/3/83)
مقتدا صدر و حكيم اختلاف ميان رهبران شيعه در عراق را تكذيب كردند. (24/3/83)
انفجار بمب در بغداد 170 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
رژيم صهيونيستى احداث ديوار حائل در قدس را آغاز كرد. (30/3/83)
اشغالگران آمريكايى بمباران فلوجه را از سرگرفتند. (31/3/83)
ديوار حرم امام هادى عليه السلام در حمله هواپيماهاى آمريكايى تخريب شد. (2/4/83)
يك اسكلت از قوم عاد كشف شد. (3/4/83)
اشغالگران آمريكايى 200 عراقى را ربودند. (4/4/83)
در آستانه انتقال قدرت، آمريكايىها در عراق حمام خون به راه انداختند.
آمريكا از دولت لبنان خواست دبيركل حزب اللّه را تحويل واشنگتن دهد. (6/4/83)
عمليات غافلگيرانه حماس و فتح، صهيونيستها را مبهوت كرد. (8/4/83)
با بستن گذرگاههاى نوار غزه، شرايط زندگى براى فلسطينىها سختتر شد. در پى بسته شدن گذرگاههاى نوار غزه توسط نظاميان صهيونيست، فلسطينىها راه ساحل درياى مديترانه را براى رسيدن به مقصد خود برگزيدهاند. (9/4/83)
درگيرى نيروهاى امنيتى عربستان با افراد مسلح در شرق رياض به كشته شدن دو نيروى امنيتى و دو تن از افراد تحت تعقيب انجاميد. گفته مىشود يكى از كشته شدگان اين درگيرى «عبداللّه محمد راشد الرشود» نظريه پرداز شرعى شبكه القاعده در عربستان است. (11/4/83)
كارشناسان سياسى جهان محاكمه ديكتاتور عراق را نمايشى خواندند.
نظاميان صهيونيست در چند شهر نوار غزه 10 فلسطينى را به شهادت رساندند.
صدام: محاكمه من نمايشنامهاى تبليغاتى براى پيروزى بوش در انتخابات است. (13/4/83)
نيويورك تايمز: پس از پيروزى انقلاب ايران، شيعيان بارها نقشه آمريكا را به هم ريختهاند.
جلسات بعدى دادگاه صدام به دليل پارهاى افشاگرىهاى رئيس جمهور سابق عراق غير علنى برگزار مىشود. داخلى
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه سوگواران امام: هر جا كمبودى وجود دارد از كمكارى مسئولان است. (16/3/83)
نمايندگان خواستار اصلاح برنامه چهارم به نفع مردم شدند.
لايحه حمايت از حريم خصوصى در دستور كار دولت قرار گرفت.
مجتمع تفريحى 5/1 ميلارد تومانى از بودجه بيت المال احداث مىشود. (20/3/83)
رهبر انقلاب: شما جوانان، نابودى دنياى غرب را شاهد خواهيد بود. (23/3/83)
در پى حمله ناو قطرى به يك لنج ايرانى، ايران به قطر اخطار شديداللحن داد.
13 فروشنده مشروبات مرگبار در شيراز دستگير شدند.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: در مسائل هستهاى به كسى باج نمىدهيم.
كروبى: دوم خردادىها تندروى كردند، مجلس هفتمىها مواظب باشند. (24/3/83)
نمايندگان مجلس: پاسخ باج خواهىها را در قالب ماده 10 NPTمىدهيم. ايران در يك قدمى قطع همكارى با آژانس اتمى قرار گرفت.
با تعديل تسهيلات اعطايى به نمايندگان، مجلس هفتم صرفهجويى را از خود آغاز كرد. (25/3/83)
نمايندگان مجلس در برابر فزون خواهى اروپايىها اعلام كردند: مجلس ديكته اجبارى هيچ قدرتى را نمىنويسد.
ايران 7 لنج اماراتى را در آبهاى نزديك جزيره قشم توقيف كرد.
رئيس جمهور: مجهز شدن به فناوريهاى هستهاى شرط بقاء و پاسدارى از دستاوردهاى انقلاب است.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: بايد بر حق ملت ايران در دستيابى به تكنولوژى هستهاى ايستادگى كنيم.
فشار آمريكا و اروپا بر شوراى حكام عليه ايران تشديد شد. (26/3/83)
كارشناس سيا در سمينار«ايران پس از 25 سال»: اشتباه كرديم، انقلاب اسلامى پابرجاست.
نخستين ديدار نمايندگان مجلس هفتم با رهبر انقلاب برگزار شد. منتخبان جديد ملت در مجلس شوراى اسلامى، صبح امروز با رهبر معظم انقلاب ديدار كردند. در اين ديدار كه هيئت رئيسه مجلس نيز حضور داشتند، حضرت آيت اللّه خامنهاى ضمن تبيين منزلت مجلس، رسالت اصلى خدمتگزارى و گرهگشايى از مشكلات مردم را به نمايندگان گوشزد كردند. (27/3/83)
خاتمى از پيمان شكنى 3 دولت اروپايى انتقاد شديد كرد.
رئيس جمهور: قطعنامهاى كه ما را از فناورى هستهاى محروم كند پذيرفتنى نيست. (28/3/83)
دبير شوراى عالى امنيت ملى از تصميم ايران به از سرگيرى غنى سازى اورانيوم خبر داد.
بهرهبردارى از مجهزترين كارخانه نساجى خاورميانه در نيشابور آغاز شد.
ايران قطعنامه شوراى حكام را رد كرد. (30/3/83)
رئيس سازمان بازرسى كل كشور: 230 ميليارد تومان پرداخت غيرقانونى وزارت نفت پس گرفته شد. (31/3/83)
رئيس كميسيون انرژى مجلس: مجلس هفتم پروتكل الحاقى را تصويب نخواهد كرد.
سخنگوى وزارت خارجه: ايران در سياست و تعهد هستهاى خود بازنگرى مىكند. (1/4/83)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان و محققان جهاد دانشگاهى: استفاده از دانش هستهاى را با جديت دنبال مىكنيم.
ايران 3 قايق انگليسى را توقيف كرد. (2/4/83)
نظاميان انگليسى: اشتباه بزرگى كرديم. نبايد وارد آبهاى ايران مىشديم. (3/4/83)
ساخت و ساز روى گسلهاى تهران ممنوع شد.
سرنشينان سه قايق انگليسى پس از بازجويى و عذرخواهى از ايران آزاد شدند. (4/4/83)
خاتمى: نظام قضايى مقتدر براى جلوگيرى از ظلم لازم است.
گرانى و استاندارد نبودن خودروها، صداى نمايندگان را هم درآورد.
90 نماينده از دريافت تسهيلات مسكن امتناع كردند. (6/4/83)
تصميم قاطع ايران درباره پرونده هستهاى، اروپا و آمريكا را تكان داد.
50 تن مواد مخدر در تهران دود شد.
رهبر انقلاب خطاب به مسئولان دستگاه قضايى: بىاعتنا به ثروت و قدرت فقط عدالت را اجرا كنيد.
كروبى به سرپيچى دولت از اجراى قانون افزايش دستمزدها اعتراض كرد. (8/4/83)
خاتمى: ايران آماده صدور فن آورى سدسازى است.
از شهداى مبارزه با مواد مخدر تجليل شد. (10/4/83)
ديلى تلگراف: مجبوريم عليه ايران دروغ بنويسيم.
سازمان صنايع ملى منحل شد.
مردم تهران پيكرهاى مطهر 200 شهيد دفاع مقدس را تشييع كردند. (13/4/83)
وزير نفت: 18 ميليارد بشكه به ذخاير نفت ايران اضافه شد.
وزير نفت: ايران به دوّمين كشور دارنده ذخاير نفتى جهان تبديل شد. (14/4/83) خارجى
تظاهرات ضد بوش شهرهاى آمريكا را هم فراگرفت. (16/3/83)
نشريه آلمانى: با توجه به گسترش زرادخانههاى هستهاى كشورهاى غربى، پيمان ان پى تى در حال فروپاشى است.
بلر: حمايت از بوش برايم گران تمام خواهد شد. (19/3/83)
مستشار نظامى آمريكا در رياض به هلاكت رسيد.
تركيه سفير خود را از تلآويو فراخواند. (20/3/83)
طرح قذافى براى قتل وليعهد عربستان كشف شد. (23/3/83)
چاوز: همهپرسى ونزوئلا رويارويى من با بوش است. (25/3/83)
ژنرال آمريكايى: دستور داشتيم با زندانيان مثل سگ رفتار كنيم.
بلندگوهاى گوشخراش تبليغاتى پس از 50 سال از مرز 2 كره، برچيده شد. (27/3/83)
نخست وزير ايتاليا به خريد آراى انتخاباتى متهم شد. (28/3/83)
نماينده دوما: جمهورىهاى آسياى مركزى از وعدههاى غرب مأيوس شدهاند. (30/3/83)
اسلامبول براى برگزارى اجلاس ناتو به حال نيمه تعطيل درآمد. (3/4/83)
نيروهاى ناتو به عراق اعزام مىشوند. (7/4/83)
با شكست در انتخابات محلى، حزب حاكم ايتاليا هم تاوان حمايت از بوش را داد.
مراسم نمايشى انتقال قدرت در عراق برگزار شد. پل برمر حاكم آمريكايى عراق، اين كشور را ترك كرد. (9/4/83)
صدام: بوش رهبر بزرگى است و خدا حامى او!! (10/4/83)
صدام امروز به اتهام قتل عام عراقىها و تجاوز به دو كشور به دادگاه رفت.
اعتصاب كاركنان خطوط مترو لندن را فلج كرد. (11/4/83)
ژنرال پاول: صدام بىگناه است! (15/4/83) پاورقي ها:
گفتهها و نوشتها
«پرهيز از حيف و ميل بيتالمال مسلمين»
روز حركت از سرزمين خيبر ناگهان بر غلامى كه مأمور بستن كجاوههاى پيامبر بود تيرى اصابت كرد و همان دم جان سپرد همگى گفتند بهشت بر او گوارا باشد، ولى پيامبر فرمود: من با شما هم عقيده نيستم. زيرا عبائى كه بر تن اوست از غنائم است و او آن را به خيانت برده و روز رستاخيز به صورت آتش او را احاطه خواهد كرد. در اين لحظه يك نفر از ياران پيامبر گفت: من دو بند كفش بدون اجازه از غنائم برداشتهام پيامبر فرمود: آن را برگردان و گرنه روز رستاخيز به صورت آتش در پاى تو قرار مىگيرد.
(فروغ ابديت، ج 2، ص 261) هديهاى جالب
مرحوم صاحب جواهر در شب وفات فرزندش در كنار نعش جوانش پس از خواندن مقدارى قرآن به مطالعه و نوشتن كتاب جواهر پرداخت و نوشت ثواب اين چند صفحه كتاب را هديه روح او كردم.
(روحانيت شيعه، ص 46) صاحب كتاب عبقات الانوار
مرحوم ميرحامد حسين هندى را به تشيع جنازه فرزندش دعوت مىكنند مىفرمايد: تأليف كتاب عبقات الانوار واجبتر از تشييع جنازه فرزند جوانم مىباشد من فرصت اين كار را ندارم شما از طرف من برويد و مرا با تأليف كتاب تنها بگذاريد تا حقانيت على مرتضى را از سخنان اهل سنت ثابت كنم.
(تاريخ روابط ايران و عراق به نقل از روحانيت شيعه، ص50). ابتلاى مؤمن
روزى ابوسعيد خدرى بر رسول خدا وارد شد آن حضرت بيمار بود چون دست بر بدن آن حضرت گذاشت حرارت شديدى را احساس كرد عرض كرد يا رسول اللّه چقدر تب شما شديد است؟ حضرت فرمود: آرى اين چنين بلا براى ما سخت مىشود كه اجر ما بيشتر گردد. ابوسعيد پرسيد: چه كسى بلاى او شديدتر است؟ فرمود پيامبرانند، عرض كرد بعد از پيامبران فرمود: علما و دانشمندان، عرض كرد بعد از علماء؟ فرمود: بندگان صالح خدا كسانى مىباشند كه مبتلا مىشوند به فقر به قدرى كه چيزى ندارند جز يك عبا براى پوشيدن بدن بقدرى كه شما از عطا خوشحال مىشويد آنها به وارد شدن بلا بيشتر از شما خوشحال مىشوند.
(مستدرك حاكم نيشابورى، ج 1، ص 99). خدمت كار
حضرت رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: به هر اندازهاى كه مسلمانى به مردم خدمت كند خداوند به همان اندازه خدمت كارانى را در بهشت مىگمارد تا به او كمك كنند.
(اصول كافى، ج 2، ص 207). ثواب پس از مرگ
پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمودند: هفت كار است كه اگر كسى انجام داد بعد از مرگش نيز ثواب آنها در نامه عملش مىنويسند. عبارتند: از كاشتن درخت، حفرچاه، احداث نهر آب، بناى مسجد، نوشتن قرآن، به ارث گذاشتن علم و به جاى گذاشتن فرزند صالحى كه براى او استغفار و دعا كند.
(المواعظ العدديه، ص 194). بركت اذان
هشام بن ابراهيم خدمت امام رضا (عليه السلام) شرفياب شد و از بيمارى و نداشتن فرزند شكوه كرد. امام رضا به او دستور داد كه در خانهاش با صداى بلند اذان بگويد. هشام مىگويد: دستور را اجرا كردم و خداوند بيمارىام را شفا داد و فرزندانى به من عطا فرمود.
(هزار و يك نكته درباره نماز، ص 182). مهريهاى اندك، ولى ازدواج مهم
مردى به مسجد پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) وارد شد و با عجله بسيار دو ركعت نماز گزارد (و هيچ يك) از اركان نماز را رعايت نكرد و آداب و شرايط آن را به جا نياورد. بعد از سلام نماز دست به دعا برداشت و عرض كرد: پروردگارا برترين درجات بهشت را روزى من كن و يك قصر زرين و چهار حورالعين به من عطا فرما! امام زين العابدين كه شاهد آن نماز خواندن و اينگونه دعا كردن بود، رو به او كرد و فرمود: اى برادر مهريهاى اندك و ناچيز آوردهاى و ازدواج مهم و بزرگى را درخواست مىكنى.
(لطائف الطوائف، ص 41). بنده مقرّب
شبى كه رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به معراج رفت خداوند به او فرمود يا احمد! آيا مىدانى درچه وقت بندهاى مقرّب درگاه من مىشود؟ عرض كرد:خير، خداوند فرمود: زمانى كه گرسنه (در حال روزه) و يا در سجده باشد.
(ارشاد القلوب ديلمى، ج 2، ص 286). نماز
در تفسير عاملى نقل شده كه «ابوبكر شبلى» گفت: اگر مرا مخيّر كنند ميان آنكه در نماز شوم يا در بهشت شوم آن بهشت بر اين نماز اختيار نكنم كه آن بهشت اگر چند ناز و نعمت است، اين نماز از ولى نعمت است. آن نزهتگاه آب و گل است، وين تماشگاه جان و دل است. آن مرغ بريان است در روضه رضوان، وين روح و ريحان است در بستان جنان.
(تفسير عاملى، ج1، ص 473). من از نماز سير نمىشوم
صداى اذان براى رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چنان جاذبه داشت و نشاط مىآورد كه هنگام اذان به بلال مىفرمود: «ما را از غم و اندوه تلخى رهايى بخش» هرگاه وقت نماز مىرسيد گويى كسى را نمىشناخت حضرت مىفرمود: گرسنه از غذا سير و تشنه از آب، سيراب مىشود، ولى من از نماز، سير نمىشوم.
(مستدرك وسائل، ج1، ص 174). تنها در بهشت
«ابوسلام عبدى» مىگويد: خدمت امام صادق (عليه السلام) رسيدم و عرض كردم: چه مىفرماييد درباره مردى كه نماز عصرش را عمداً تأخير اندازد؟ فرمود: روز قيامت بىكس و تنها و بدون ثروت محشور مىگردد. عرض كردم: اگرچه از بهشتيان باشد؟ فرمود: اگرچه از اهل بهشت باشد. پرسيدم: رتبهاش چيست؟ فرمود: يكه و تنها بىزن و فرزند و مال و منال در بهشت مىماند.
(ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ص 521 – 522). كام شب
اويس قرنى برخى از شبها را شب ركوع مىناميد و با يك ركوع شب را صبح مىكرد و شبى را شب سجود مىناميد و با يك سجده شب را به پايان مىبرد. گفتند: اى اويس! اين چه زحمتى است كه به خود روا مىدارى؟ گفت: كاش از ازل تا ابد يك شب بود و من آن يك شب را با يك سجده صبح مىكردم. (ارشاد القلوب، ج 2، ص 38). آخرين سخن
جابربن عبداللّه انصارى مىگويد: از امير مؤمنان پرسيدند: آخرين سخنى كه رسول خدا فرمود چه بود؟ پاسخ داد در آخرين لحظات عمر آن حضرت را به سينهام تكيه دادم، پيامبر سرمباركش را روى شانهام قرار داد و فرمود: الصلاة الصلاة، نماز ،نماز. صدقه پنهانى
فضيلت نماز شب بر نماز (مستحب) در هنگام روز، مانند فضيلت انفاق پنهانى بر انفاق آشكار است.
(كنزالعمال، ج 7، ص788). راز تيمّم
راز تيمم اين است كه: هرگاه آب نيافتى، پس خاك را كه به ظاهر پستترين پديدههاى جهان است به دست و صورت خود بمال – تا تمامى كبر و غرور و شهوات و هواهاى فردى و شيطانى از تو دور گردد، و شايد خداى رحيم بر اين همه ذلّت و خاكسارى تو رحمش آيد و دستت گرفته و به راهت آورد.
(فرهنگ نماز، ص 52). ثواب تكبير
روزى عبداللّه بن مسعود در نماز جماعت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله وسلّم) حاضر شد اما به تكبير افتتاح نماز نرسيد و در عوض يك بنده آزاد كرد خدمت پيامبر مشرف شد و عرض كرد آيا با آزاد كردن يك بنده به ثواب و فضيلت تكبيرى كه از من فوت شده رسيدهام؟ رسول خدا فرمود: اى پسر مسعود: اگر همه آنچه در زمين است انفاق كنى فضيلت آنچه را كه از دست دادهاى درك نخواهى كرد.
(معراج مومن، ص 15 – 16). شرف و عزّت
رسول اكرم فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: اى محمد!… بدان كه شرف مؤمن، نماز شب است و عزّتش بىنيازى از مردم است.
(كنزالعمّال، ج7، ص 827). محبوبترين
رسول خدا از جبرئيل پرسيد كدام يك از مكانها نزد خداوند محبوتر است؟ پاسخ داد مسجدها، و محبوترين افراد اهل مسجد كسانىاند كه پيش از ديگران به مسجد مىروند و پس از آنان خارج مىشوند.
(وسائل الشيعه، ج 3، ص 554). حسادت شيطان
هرگاه مردى به نماز مىايستد شيطان نزد او مىرود و با حسادت او را نگاه مىكند زيرا مىبيند كه رحمت خداوند نمازگزار را فرا گرفته است.
(ميزان الحكمه، ج5، ص 377). مرداد ماه شاهكش
از مرداد معمولاً بيست و هشتم آن به ذهن تبادر مىكند كه كودتاى شوم 1332 اتّفاق افتاد.
اما بد نيست بدانيد ناصرالدين شاه نيز در 5/5/1275 توسط ميرزا رضا كرمانى شكار شده و ديكتاتور رضاخان قلدر در چهارم مرداد 1323 در جزيره موريس آفريقاى جنوبى مرد. و محمد رضا در قاهره در همين روز سال 1359 از دنيا رفت. پس مرداد را مىتوان به نوعى ماه مرگ شاهان ناميد چون شاهك بنىصدر هم در هفتم مرداد فرار را برقرار ترجيح داد. پاورقي ها:
بر ساحل معرفت
پرسش: براساس آيات قرآن، انسانى كه ايمان داشته و به آن عمل مىكند از چه مواهب بزرگى بهرهمند مىشود؟
پاسخ: در مورد ماهيت ايمان در حديث آمده است: «ايمان اعتقاد قلبى، اعتراف زبانى و عمل به اعضا و جوارح است.»(1)
قرآنكريم ايمان را سرمايه رستگارى مىداند.
«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَى تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنفُسِكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُون؛ (صف/ 10 – 11) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، آيا شما را بر تجارتى راه نمايم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگرويد و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنيد اين [گذشت و فداكارى ]اگر بدانيد، براى شما بهتر است.»
در اين آيه تصريح شده است: ايمان به خدا و رسول در كنار جهاد در راه خدا سرمايههايى هستند كه رستگارى را تنها با آنها مىتوان به چنگ آورد. براساس اين آيه، ايمان سرمايه است و به كار بردن آن نيازمند مهارت است. بنابراين هر چه مهارت صاحب آن بيشتر باشد، بهرهورى افزونتر خواهد شد.
حالت سلامت و صحت اين سرمايه جاودانگى آن است كه اين عنصر ذهنى بلافاصله در صدد بروز خود در عالم خارج برآمده خود را در قالب اعمال صالح بنمايد. آرى، ايمان درختى است كه چنين ثمرى دارد، هر جا اين گل نشكفد از پژمردگى درخت خبر مىدهد.(2)
سرمايه ايمان، آثار و فوايد متعددى دارد. در اينجا به برخى آنها به تفصيل و به برخى به اجمال اشاره مىكنيم: 1. اخلاق و معنويت
اخلاق و فضايل بشرى از ارزشهاى شناخته شده بشريتند، حتى آنان كه خود از آن محرومند از وجودش در ديگران به وَجد مىآيند و گاهى تظاهر به داشتن آن مىكنند.
در اولين نگاه به فهرست فضايل اخلاقى، انسان متوجه مىشود كه دارندگان آن، نقطه مشتركى دارند كه عبارت است از عدم دلبستگى به نعمتها و لذتهاى مادى. مسلماً انگيزه اين افراد تنوعطلبى و مدح يا ذم ديگران نيست. چه بسيار افرادى كه بيشترين ايثار را داشتند و كمترين اثر را به مدح يا ذم ديگران مىدادند؛ از اينرو، اساس اخلاق و فضايل را بايد ايمان به خدا و باور به معاد جست؛ انسان خداشناس و مؤمن خود را موظف به انجام اوامر و اجتناب از نواهى مىداند و چون خدا را دوست دارد و همواره مايل است كه به محبوب خود نزديك شده، تشبه به او حاصل كند تلاش مىنمايد تا خود را به فضايل اخلاقى بيارايد و هر چه بيشتر به صفات خدايى متصف شده و خداگونه گردد. 2. روشنبينى
«يَآأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ إِن تَتَّقُواْ اللَّهَ يَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَانًا وَيُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيَِّاتِكُمْ وَيَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيم؛ (انفال/29) اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر از خدا پروا داريد، براى شما [نيروى ]تشخيص [حق از باطل] قرار مىدهد؛ و گناهانتان را از شما مىزدايد و شما را مىآمرزد؛ و خدا داراى بخشش بزرگ است.»
اين مطلب كه تقوا و ايمان موجب واقعبينى انسان است و او را از غلطيدن در دام خطاها مىرهاند، به صورتهاى گوناگون در قرآن آمده است؛ (نمل/ 4)
ايمان و تقوا اولاً: به رفع موانع و حجابهاى معرفت – كه همان هوا و هوسهاى آدمى است – كمك مىكند و ثانياً: مؤمنان و پرهيزگاران، از آنجا كه با مبدأ حقايق اتصال دارند، نوعى آگاهى از حقايق امور در دل آنان زنده مىشود و به تعبيرى گويا با نگاه خداوند به امور مىنگرند و به همين دليل به دام گمراهى و خطاهاى ديگران گرفتار نمىآيند.(3) 3. محبوبيت
خداوند در قرآن وعده داده است كسانى كه ايمان آوردهاند، عمل نيكو انجام دهند، محبوب ديگران قرار دهد و اين البته خصلت ايمان و تقوا است كه حتى محرومان از آن، شوق و رغبت دارند: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمانُ وُدًّا؛ (مريم/ 96) كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، به زودى [خداى ]رحمان براى آنان محبتى [در دلها ]قرار مىدهد.»
ايمان و عمل صالح، جاذبه و كشش فوقالعادهاى دارد، اعتقاد به يگانگى خدا و دعوت پيامبران كه بازتابش در روح، فكر و گفتار و كردار انسان به صورت اخلاق عاليه انسانى، تقوا و پاكى و درستى و امانت و شجاعت و ايثار و گذشت، تجلى مىكند، همچون نيروهاى عظيم مغناطيس رباينده است. 4. اميدوارى
«إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَجاهَدُواْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أُوْلَكَ يَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّهِ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛ (بقره/ 218) آنان كه ايمان آوردهاند و كسانى كه هجرت كرده و در اه خدا جهاد نمودهاند، آنان به رحمت خدا اميدوارند و خداوند آمرزنده مهربان است.»
اعتقاد به قدرت لايزال و ايمان به خداى مهربان و توانا، باعث دلگرمى و استوارى شده، آنچنان نيرويى در سرار وجود انسان ايجاد مىكند كه هيچگاه مؤمن، خويشتن را ناتوان نمىيابد و راههاى چاره را به روى خود مسدود نمىبيند و در نتيجه هرگز نااميد نمىشود و از حوادث سهمگين و خطرناك نمىهراسد.
موحّد چه در پاى ريزى زرش
چه شمشير هندى نهى بر سرش
اميد و هراسش نباشد زكس
بر اين است بنياد توحيد و بس(4) 5. استوارى و تعادل روحى
پيشرفت علم پزشكى ثابت كرده است كه بيشتر بيمارىهاى روانى، مولود بىايمانى و تزلزل عقيده است؛ زيرا هنگامى كه انسان براى خود پناهگاهى نيابد در هر پيشامدى مانند پيرى خاطرش پريشان مىشود و احتمالاً در ورطه بحران روانى سختى فرو مىغلتد. اما كسى كه به خدا عقيده دارد و به عالم غيب مؤمن است، در مقابل هرگونه رويدادى با نيروى ايمان و اعتقاد و اعتقاد به خدا ايستادگى و مقاومت كرده، متانت روانى و آرامش عصبى خويش را محفوظ مىدارد و از روانپريشى و افسردگى مصون مىماند.
قرآن كريم براى بيان اين نكته كه ايمان مايه آرامش و بلكه به تعبير برخى روايات، خود آرامش (سكينه) است تعبيرهاى مختلفى دارد: «أَلَآ إِنَّ أَوْلِيَآءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لَا هُمْ يَحْزَنُون؛ (يونس/ 62) آگاه باشيد، كه بر دوستان خدا نه بيمى است و نه آنان اندوهگين مىشوند». «هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِى قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُواْ إِيمانًا مَّعَ إِيمانِهِم؛ (فتح/ 4) اوست آن كس كه در دلهاى مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايمانى بر ايمان خود بيفزايند.»(5)
6. بهجت و انبساط؛ (طه/ 124)
7. بركت؛ (اعراف/ 96)
8. هدايت؛ (انعام/ 82)
9. آزادى معنوى؛ (نحل/ 99)
10. برادرى؛ (حجرات/ 10)
11. استقامت؛ (نحل/ 102)
12. موفقيت؛ (توبه/ 20)
براى آگاهى بيشتر ر.ك:
انسان و ايمان، شهيد مطهرى، ص 38، انتشارات صدرا
بيست گفتار، همو، ص 218، انتشارات صدرا
آشنايى با قرآن، همو، ج 4، ص 125، انتشارات صدرا پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) الكافى، كلينى، ج 2، ص 27، دارالكتب الاسلامية.
2) نظريه ايمان در عرصه كلام و قرآن، محسن جوادى، ص 247، معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامى.
3) ر.ك: تفسير نمونه، آيةاللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج 7، ص 140، دارالكتب الاسلامية.
4) گلستان سعدى، باب هشتم.
5) مجله مشكوة، ش 20، 7 / 1362، ص 63.
ميلاد مدافع ولايت
بيستم جمادى الثانى، روز خجسته و مباركى است؛ پنج سال پس از بعثت پيامبر خاتم صلى اللّه عليه و آله و سلّم بدر اتمّ خاندان رسالت از افق عصمت درخشيد و خير كثير، انسيّه حوراء، سيده نساء، كوثر نبوت، مدافع ولايت، فاطمه زهرا سلام اللّه عليها چشم به جهان گشود. فاطمه كيست؟
بهتر است زهراى اطهر سلام اللّه عليها را از سفارشهاى رسولخدا صلى اللّه عليه و آله در معرفى او كه تا آخرين ساعات عمر پيامبر (ص) ادامه داشت، بشناسيم.
به راستى رسولخدا(ص) چه مقصدى دارد كه دست زهرا را گرفته و به مردم اين گونه معرفيش مىكند:
«مَن عَرَفَ هذِه فَقَد عَرَفَها وَ مَن لَم يَعرِفها فَهِى فاطمَةُ بِنتُ مُحَمَّد، وَ هِىَ بَضعَةٌ مِنّى، وَ هِىَ قَلبِىَ الَّتى بَينَ جَنبَىَّ، فَمَن آذاها فَقَد آذانى وَ مَن آذانى فَقَد آذَى اللّه»(1).
هر كه او را مىشناسد كه مىشناسد و هركه نمىشناسد بداند او فاطمه دختر من است و پاره تن من و قلب من است، هركسى او را بيازارد مرا آزرده و هركه مرا بيازارد خدا را آزده است.
چقدر پر معناست كه پيامبر اكرم(ص) پس از نزول آيه تطهير تا آخرين روزهاى حياتش صبحها براى اقامه نماز صبح بر در خانه زهرا (س) بايستد و اين آيه را با صداى بلند بخواند.
«انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» و پرمعناتر احترام شگفت آور حضرت رسول (ص) است نسبت به زهرا(س) تا آن حدّ كه در برابر او مىايستد و دست و سينه او را مىبوسد و مىفرمايد: من از زهرا بوى بهشت استشمام مىكنم، پدرش فداى او باد.
اين احترام تا آنجا پيش مىرود كه آخرين خانهاى كه براى سفر و جنگ از آن خارج مىشود و نيز نخستين خانهاى كه پس از مراجعت داخل مىشود خانه زهراست.
تعبيرهايى مثل: محبّت زهرا(س) باعث جدايى از آتش است، او ملاك حق و باطل و ميزان سلم و حرب است، اگر زهرا نبود براى على كفوى نبود، زهرا از نور عظمت خدا آفريده شده است، نخستين شخصى كه داخل بهشت مىشود زهراست، من از زهرا هستم و او از من است، فاطمه پاره تن من است، غضب فاطمه غضب خداست، فاطمه برگزيده خداست، فاطمه حوريّهاى است در صورت انسان، فاطمه ام ابيهاست و…
اين گونه تعبيرها و معرّفى كردنها عادى و معمولى نيست. گويا رسول خدا(ص) علاوه بر بيان عظمت و فضايل زهرا(س) مقصد ديگرى را هم تعقيب مىكند و مىخواهد براى هدايت مردم نشانه و حجتى و براى على(ع) پشتوانه و ياورى بگذارد.
و اين امّت چه ناسپاس بودند كه پس از اين همه تجليل حضرت رسول(ص) از دخترش با چشم از جهان بستن پيامبر(ص) كينههاى بدريّه و حنينيّه و خيبريّه زنده شد و براى خاموش ساختن نور ولايت در سقيفه همداستان شدند و علم نفاق برافراشتند و به سمت خانه زهرا هجوم بردند. و اين دختر رسولخدا(ص) زهراى اطهر است كه بايد از حريم ولايت و جان على دفاع كند چون درد زهرا درد خودش و زخمهايش نيست بلكه درد محروميّت همه انسانها از وجود على(ع) و فقدان ولى اللّه است.
پس از آن كه سران كودتا على را به بيعت فرا خواندند و او امتناع ورزيد، فرمان هجوم به خانه زهرا(س) اين اولين سنگر ولايت صادر شد و سركرده نفاق به همراه جماعتى از آزاد شدههاى قريش به طرف خانه فاطمه (س) همان خانهاى كه جبرييل بدون اذن وارد نمىشد هجوم برده و گفت: اگر براى بيعت بيرون نياييد خانه را با اهلش به آتش خواهم كشيد و او كه از بالا گرفتن احساسات مردم وحشت داشت، فرياد دادخواهى زهرا (س) را در نعرههاى خود گم كرد و با فرمان او بيت وحى در محاصره آتش درآمد، دود غليظى فضاى خانه را فرا گرفت، لگدى به در نيم سوخته زده شد و زهرا(س) كه جاى مناسبى پشت در نداشت بين در و ديوار ناله جانسوزش به آسمان برخاست كه عرشيان را به ضجّه آورد. صحنه آنقدر جانكاه بود كه عدّهاى از مهاجمان با همه سنگدلى از همانجا برگشتند امّا سران توطئه ماندند و با آن كه زهرا(س) توان كافى در بدن نداشت از بردن على(ع) ممانعت كرد كه ناگهان تازيانهاى فراز رفت و فرود آمد و برسينه آسمانى خطى از خون كشيد و پنجهاى، پنجه آفتاب را به سياهى كشاند و زمين را گلگون كرد. و دو گوشواره افتاده و ميخ در بر آنچه گفتيم شاهدند.
زهرا اولين مدافع ولايت براى دقايقى از پاافتاد. رجّالهها على(ع) را به مسجد بردند و با شمشير برهنه و تهديد به مرگ از على(ع) بيعت مىخواستند. و او حاضر به بيعت نبود. زهراى زخمى و خسته همين كه از اشكهاى زينب و كلثوم به صورتش مىريخت به هوش آمد و بلافاصله پرسيد: «اَينَ عَلى؟» و تا شنيد كه او را به مسجد بردهاند تاب نياورد گرچه توان ايستادنش نبود امّا على را هم نمىتوانست تنها بگذارد چون مىدانست اگر دير به مسجد برسد شايد ديگر هرگز امامش را نبيند. بى درنگ به طرف مسجد حركت كرد فضّه و زنان بنىهاشم گردش را گرفته بودند. پيراهن رسولخدا(ص) بر سر و دست حسنين در دست، چشمش به على(ع) افتاد كه در محاصره شمشيرهاست چندين بار صيحه زد، گريه امانش نمىداد، هق هق گريه مسجد را برداشت همه بر معصوميت زهرا(س) و مظلوميت على(ع) گريستند گويا در و ديوار هم مىگريست! ناگهان طنينى خدايى در فضاى مسجد پيچيد كه: خلّوا ابن عمّى فوالّذى بعث محمّداً بالحق لئن لم تخلّوا عنه…
رها كنيد پسرعمويم را، قسم به خدايى كه محمّد (ص) را به حق فرستاد اگر دست از وى برنداريد پيراهن رسولخدا(ص) را بر سر افكنده و در برابر خدا فرياد برخواهم آورد و همه را نفرين مىكنم. به خدا نه من از ناقه صالح كم ارج ترم و نه كودكانم از بچه او كم قدرتر.
آنگاه دست حسن و حسين (عليهما السلام) را گرفته به طرف قبر رسولخدا(ص) حركت كرد.
على عليه السلام صدا زد سلمان فاطمه را درياب، گويا دو طرف مدينه را مىنگرم كه به لرزه درآمده به خدا قسم اگر فاطمه در كنار قبر رسولخدا(ص) نفرين كند زمين آنها را در كام خود فرو مىبرد.
سلمان سراسيمه خود را به زهرا(س) رساند و گفت: اى دختر محمّد (ص) خداوند پدرت را مايه رحمت جهانيان قرار داده از اين مردم درگذر و نفرين مكن.
زهرا فرمود: سلمان چه جاى صبر است مى خواهند على را بكشند مرا رها كن…
خليفه هنگامى كه اوضاع را ديگرگون ديد چارهاى نداشت جز رهانمودن على(ع) و على هم نگاهى پرمعنى به آن مردم مفلوك افكند و به سوى تنها مدافع و فدايى خود زهرا رفت. زهرا در حالى كه از صبر على در شگفت بود، گفت:
«روحى لروحك الفدا و نفسى لنفسك الوقاء يا ابا الحسن ان كنت فى خير كنت معك و ان كنت فى شرّ كنت معك».
جانم فدايت و سپر بلايت اى ابا الحسن همواره با توأم چه در خوشى و چه در سختىها و با هم به سوى خانه برگشتند. ميلادى ديگر
مصادف با روز ولادت صديقه كبرى سلام اللّه عليها فرزندى از نسل او در خمين به دنيا آمد كه همچون ماهى تابان درخشيد و ستارهاى فروزان براى نياكان پاكش بود. در سال 1320 هجرى قمرى نوزادى چشم به جهان گشود كه همچون مادرش زهرا(س) در برابر طوفان سهمگين حوادث ايستاد و مقاومت كرد و دشمنان را رسوا و مفتضح نمود. هرچند امروز جسمش در ميان ما نيست ولى ايدهها و انديشههايش تا ابد جاويدان است و اگر خداى نخواسته امروز ما در تحقق بخشيدن به اهداف والايش قصور يا تقصيرى داشته باشيم، نسلهاى آينده آنها را در عمل پياده خواهند كرد و بر ما نخواهند بخشيد.
اين دو ميلاد باشكوه را كه به نام روز زن و روز مادر نامگذارى شده به پيروان و ارادتمندان حضرتش بويژه مقام معظّم رهبرى و ملت سرافراز ايران و تمام مسلمين و امّت حزب اللّه در سراسر جهان تبريك و تهنيت عرض نموده و نام و ياد و راهشان را گرامى مىداريم. ميوه جنّت خلد
سوره كوثر و نور
مژده اى مجلسيان زانكه نگار آمده باز
جام مِى در بر ساقى به كنار آمده باز
اين زمان نغمه بلبل ز چمن مىآيد
كز نزولش به زمين فصل بهار آمده باز
تا كه مرآت خدا مىشود از پرده برون
دست خلاق در اين عرصه بكار آمده باز
نورى از زاويه عرش پديدار شده
كز فروغش به سحر، شمس نهار آمده باز
راز دل فاش كنم فاطمه آمد، ز دمش
باد خوشبوى صبا مشك نثار آمده باز
چشم حسّاد سپندى است به مجمر كه ز او
شجر پر ثمر لطف به بار آمده باز
ميوه جنّت خلد است كه از صورت او
خامه لطف به تصوير نگار آمده باز
درّ زهراى بتول است به دامان صدف
نو او قلب نبى را به شكار آمده باز
بر لب طوطى شكّرشكن مُلك ببين
سوره كوثر و هم قدر شعار آمده باز
سر به افلاك كشيد ولوله اهل سما
چون به غبراى زمين يار زيار آمده باز
مرغ بيدار خرد پر زند از شورش شوق
گوئيا هم چو مسيحا سردار آمده باز م (ص) – گ – مشترك مجله مادر
آبروى اهل دل از خاك پاى مادر است
هر چه دارند اين جماعت از دعاى مادر است
آن بهشتى را كه قرآن مىكند توصيف آن
صاحب قرآن بگفتا زير پاى مادر است
گرمى آغوش مهرش را ندارد آفتاب
مهربانتر ديگر از مادر خداى مادر است
از دم روح القدس عيسى پديد آمد اگر
باز هم پرورده در ظلّ هماى مادر است
قدر و جاهى را كه در اسلام دارا شد اُويس
از كمال طاعت و خدمت براى مادر است
بسكه محبوب است مادر داشتن بر هر كسى
مصطفى را دخترش زهرا، به جاى مادر است
من كه از مهر على جان و دلم دارد صفا
اين صفاى باطن من از صفاى مادر است
بهترين منظر به چشم و دل مرا سيماى اوست
خوشترين آواز در گوشم صداى مادر است (گلواژه، ج 1، ص 184، سيدرضا مؤيد) پاورقي ها:پىنوشت: – 1. بحار، ج 43، ص 54.
سخنان معصومين
ولايت و محبت خاندان رسالت * رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلّم:
«وَالّذى بَعَثَنى بِالحَقِّ نَبِيّاً لَو اَنَّ رَجُلاً لَقَى اللّهَ بِعمَل سَبعينَ نَبِياً ثُمَّ لَم يَأتِ بِولايَةِ الاَمرِ مِن اَهلِ البَيتِ ما قَبِلَ اللّهُ مِنهُ صرفاً وَلا عَدلاً»
(ميزان الحكمه، ج 1، ص 162)
قسم به خدايى كه مرا به نبوّت مبعوث نموده اگر كسى خدا را ملاقا كند در حالى كه اعمال صالحه هفتاد پيامبر را در پرونده اعمالش ثبت شده داشته باشد ولى ولايت خاندان رسالت را همراه نداشته باشد، خداوند هيچ عمل واجب و مستحبّى را از او نمىپذيرد. * رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلّم:
«اَهلُ بَيتى اَمانٌ لاَهلِ الاَرض»
(جامع الاحاديث، ص259)
خاندان من مايه ايمنى مردم زميناند. * رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلّم:
«اَيُّهَا النّاسُ! عَظِّمُوا اَهلَ بَيتى فى حَياتى وَ مِن بَعدى»
(احقاق الحق، ج 5، ص 42)
اى مردم! اهل بيت مرا در حال حياتم و پس از من مورد احترام قرار دهيد. * رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلّم:
«لِكُلِّ شَىءٍ اَساسٌ وَ اَساسُ الاِسلامِ حُبُّنا اَهلُ البَيت»
(المحاسن، ج 1، ص 247)
هر چيزى پايه و اساسى دارد، اساس اسلام، محبّت ما خاندان است. * رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلّم:
«اَدِّبُوا اَولادَكُم عَلى حُبّى وَ حُبِّ اَهل بَيتى وَ القُرآن»
(احقاق الحق، ج 18،ص 498)
فرزندان خود را با محبّت من و محبّت اهل بيت و قرآن تربيت كنيد. * امام على عليه السلام:
«مَن اَحَبَّنا فَليَعمَل بِعَمَلِنا»
(غررالحكم، حديث 8483)
هر كس دوستدار ما خاندان باشد، پس مثل ما عمل كند. * امام على عليه السلام:
«يا قَنبَر فَوَاللّهِ لَرَجُلٍ عَلى يَقينٍ مِن وِلايَتِنا اَهل البَيت خَيرٌ مِمَّن لَهُ عِبادَةُ اَلفَ سَنَةٍ، وَ لَو اَنَّ عبداً عَبدَاللّهَ اَلفَ سَنَةٍ لايَقبَلُ اللّهُ مِنهُ حَتّى يَعرَفَ وِلايَتَنا اَهلَ البَيتِ، وَلَو اَنَّ عبداً عَبَدَاللّهَ اَلفَ سَنَةٍ وَ جاءَ بِعَمَلِ اثنَينِ وَ سَعبينَ نَبِيّاً ما يَقبَلُ اللّهُ مِنهُ حَتّى يَعرَفَ وِلايَتَنا اَهلَ البَيتِ…»
(بحارالانوار، ج 27، ص 196)
اى قنبر به خدا سوگند هر آينه كسى كه ولايت ما خاندان را باور دارد، بهتر است از كسى كه هزار سال عبادت داشته باشد، اگر كسى هزار سال خدا را عبادت كند، خداوند از او قبول نمىكند تا ولايت ما را بپذيرد. اگر كسى هزار سال خدا را عبادت كند و عمل هفتاد و دو پيغمبر را بياورد خداوند نمىپذيرد تا ولايت ما خاندان را بپذيرد… * امام حسين عليه السلام:
«اَلزِمُوا مَوَدَّتَنا اَهلَ البَيتِ فَاِنَّهُ مَن لَقَى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ يَوَدُّنا دَخَلَ الجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا، وَلَّذى نَفسى بِيَده لايَنفَعُ عَبداً عَمَلُهُ اِلاّ بِمَعرِفَةِ حَقِّنا».
(الغدير، ج 2، ص 301)
ملازم دوستى و مودّت ما باشيد كه هر كس با مودّت ما خاندان خدا را ملاقات كند با شفاعت ما قطعاً وارد بهشت خواهد شد، قسم به آن كه جانم در دست قدرت اوست، عمل كسى براى او سودمند نيست مگر با شناخت حق ما. * امام محمد باقر عليه السلام:
«لَو اَنَّ الاِمامَ رُفِعَ مِنَ الاَرض ساعَة لَماجَت بِاَهلِها كَما يَمُوجُ البَحرُ بِاَهلِه».
(اصول كافى، ج 1،ص 179)
اگر امام ساعتى از زمين برداشته شود هر آينه از شدّت لرزش با اهل خود موج برمىدارد همانطور كه دريا با اهلش موج مىزند. * امام محمد باقر عليه السلام:
«اِعلَمُو اَنَّ وِلايَتَنا لاتَنالُ اِلّا بِالوَرَعِ وَالاِجتِهادِ، مَنِ ائتَمَّ مِنكُم بِقَومٍ فَليَعمَل بِعَمَلِهِم».
(بحارالانوار، ج 65،به نقل از كتاب صفات الشيعه)
بدانيد كه ولايت ما جز با پرهيزكارى و تلاش براى تحقق ارزشهاى دينى به دست نمىآيد، هر كسى امامت و رهبرى پيشوايى را مىپذيرد بايد مانند او عمل كند. پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
حركت در راه خدا
«يا أيها الذين آمنوا كونوا قوّامين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنّكم شنآن قوم على ألاّ تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوى و اتقوا الله انّ الله خبير بما تعملون» (سوره مائده، آيه 8)
اى اهل ايمان در راه خدا پايدار و استوار باشيد و گواه بر عدالت و دادخواهى باشيد. و همانا شما را نبايد دشمنى و عداوت برخى از افراد وادار سازد كه از راه راست عدالت خارج شويد. عدالت داشته باشيد (در همه جا و هر زمان) كه بىگمان عدالت به تقوا نزديكتر از هر كارى است و تقوا را پيشه خود سازيد كه همانا خداوند بر هر چه مىكنيد آگاه است.
قوّامين: جمع قوّام است. و قوام صيغه مبالغه از ” قائم ” است و معناى قوام لله كسى است كه در رفتار و كردارش كاملا رضايت خدا را مورد نظر خويش دارد و در هر زمان و مكان او را حاضر و ناظر بر اعمال خود مىيابد و جز خشنودى خدا انگيزه اى ندارد.
يجرمنّكم: جَرْم (بر وزن عزم) به معناى قطع است و در اينجا به معناى وادار ساختن مىباشد. لا يجرمنّكم: يعنى وادار نكند شما را. و برخى استادان لغت گفتهاند: لا يجرمنّكم، يعنى لا يدخلنّكم فى الجرم. و با اين معنى يجرمنّكم از جُرم و جريمه گرفته شده يعنى اين كار شما را داخل در گناه و خطا و جرم نسازد.
شنآن: به معناى عداوت و كينه است.
اعدلوا: يعنى با عدالت رفتار كنيد چه نسبت به خويشان و چه نسبت به دشمنان.
اتقوا الله: بترسيد از عقاب خداوند و از گناهان دورى جوئيد.
ان الله خبير بما تعملون: خداوند آگاه است به كارهائى كه شما انجام مىدهيد، پس شمارا در كارهاى نيك پاداش بخشد و در كارهاى بد كيفر دهد.
اين آيه شريفه شباهت دارد به آيه ديگرى كه در سوره نساء وارد شده است و در آن مىفرمايد: «يا أيها الّذين آمنوا كونوا قوّامين بالقسط شهداء للّه ولو على أنفسكم» در اين آيه نيز خداوند مؤمنان را هشدار مىدهد كه دست از عدالت و دادخواهى برندارند هرچند مصالح و منافع خودشان به خطر بيفتد يا بخواهند به نفع ديگرى شهادت بدهند هرچند خواهر و برادر و نزديكترين خويشان باشند.
در شهادت ها و داوريها نبايد اغراض شخصى و هواهاى نفسى و مصالح فردى مد نظر باشد. بايد انسان تقواى خدا را پيشه خود سازد و در هر حال با تقوا حكم كند و با تقوا شهادت دهد. اين آيه صراحت دارد كه نبايد هواها دخالت در گواهى ها و داورى ها داشته باشد، كه در آن صورت جامعه به خطر مىافتد و ظلم حكمفرما مىشود و چه بسا يك گواهى نا بحق انسانهاى بى گناهى را مورد تجاوز و تعدى قرار دهد و حقوقشان را پايمال گرداند.و اگر خداى ناخواسته چنان پيشامدى پيش آيد، انسان به شدت مورد خشم و غضب خداى قهار قرار مىگيرد.. گو اينكه ظلم و تعدى به ديگران گاهى موجب مىشود كه حتى توبه شخص نيز پذيرفته نشود يا موفق به توبه نگردد و اين به خدا از همه چيز سنگين تر و وحشتناكتر است. و لذا خداوند عدالت را از هر كارى، طبق اين آيه مباركه به تقوا نزديكتر مىداند چه عدالت است كه حقوق فرد و حقوق جامعه را نگه مىدارد.
در روايتى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده كه فرمود: «بالعدل قامت السموات و الأرض» استوارى آسمانها و زمين بر پايه عدالت است.
يعنى تنها زندگى بشر بر روى زمين وابسته به عدل نيست بلكه تعادل نيروها و قرار گرفتن هر چيزى در جاى مناسب خود (كه اين معناى واقعى عدل است) تعادل آسمانها و زمين و تمام افلاك را نگه داشته است.
آرى.. پيوسته عدالت و دادخواهى شعار اسلام در زندگى انسانها است و قرآن از اين روى بر تربيت انسانها بر اساس عدالت تأكيد دارد و پيوسته آنان را به عدالت نسبت به دوست و دشمن سفارش مىكند تا اينكه تمام آرمانهاى كژ و انحرافى را از درون انسانها بزدايد و آنها را از حركت در مسير كژى بازدارد.
و اين آيه به همان خاطر نازل شده است كه اشاره به برخى از زواياى كژ در تفكر انسان بنمايد كه اين زاويههاى انحرافى خواه ناخواه او را از راه مستقيم و حركت در خط الهى باز مىدارد.
بنابر اين در آغاز آيه، انسان مؤمن را به توجه مطلق به پروردگارش دعوت مىكند و از او مىخواهد كه جز رضايت خدا انگيزه اى براى قيام و حركت در جهان هستى نداشته باشد و همواره در وجود خود غير خدا را فرض نكند و جز توجه به او و عمل به خواستههاى او توجهى ديگر نداشته باشد و اين اساس تمام دعوتهاى پيامبران و أولياى الهى است در تمام زمانها و مكانها.
پس قبل از هر چيز بايد تمام انگيزه ها و احساسات و عواطف رنگ الهى به خود گيرد و در برابر خواسته هاى خدا خاضع شود. اگر چنين شد انسان هيچ عاطفه و احساسى را در راه غلط به كار نمىگيرد و از هيچ حكمى جز حكم خدا پيروى نمىكند و بى گمان شهادت و داوريش به قسط و عدل خواهد بود. يعنى در حقيقتنتيجه گيرى از فراز اول آيه، همان حكم به عدالت است. زيرا مؤمن اگر خدا را در تمام اعمال و كردار و رفتار و احساس و حب و بغض مد نظر داشت و تنها رضايت او را غرض اصلى و فرعى خود دانست، در آن حالت فقط با نور خدا زندگى را مىبيند و با نور خدا جهان هستى را احساس مىكند «المؤمن ينظر بنور الله» و نور خدا انسان را از تجاوز به حريم ديگران و تعدى بر حقوق مردم قطعا باز مىدارد.
پس شهادت به قسط، حركت ايمان روشنگرا است در زندگى مؤمن و در چنين روح خدائى، جائى براى عداوت و صداقت، يا خويشى و كينه توزى و عصبيت نمىماند و انسان با نور تقوا هميشه عدالت را مىبيند نه دوست را و نه دشمن را. خدا را مىبيند نه خويش را و نه هواها را. حق را مىبيند نه مصلحت را. هان! بيائيد اى مسئولان و اى كارگزاران.. با اين خط الهى و در راستاى آن حركت كنيد و كارهاى كليدى را فقط به تقواپيشگان دانا و خداخواهان كاردان بدهيد نه به نزديكان و دوستان و هم خطان تا آنكه از گزندها مصون بمانيد و جامعه از حالت سستى و بى بند و بارى و بى اعتمادى به در آيد و به سوى حق همواره روان شود. آمين رب العالمين. پاورقي ها:
منافقان در قرآن
آخرين قسمت
شك نيست كه منافقان از نظر دينى و اخلاقى اهميتى براى خشنودى مسلمانان قائل نبودند، بلكه مىخواستند از اين راه كدورتهاى قلبى آنان را بشويند تا در آينده از عكس العملهاى آنان در امان بمانند.
يكى از منافقان به دروغ سخنى گفت و سپس آنرا تكذيب كرد. زمانى كه آيات سوره منافقون نازل گشت و دروغ او ظاهر شد. بعضى به او گفتند خدمت پيامبر برو تا براى تو استغفار كند. او سرش را تكان داده و سخنان ناروايى گفت. آيه 5 سوره منافقون به اين مطلب اشاره دارد. «هنگامى كه به آنها گفته شود، بيائيد تا رسول خدا براى شما استغفار كند. سرهاى خود را (از روى استهزاء و تكبّر و غرور) تكان مىدهند و آنها را مىبينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبّر مىورزند.» در آيه بعد خداوند براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه مىافزايد، به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى، اصلاً زمينه آمرزش در آنها وجود ندارد. بنابراين «براى آنها تفاوت نمىكند، خواه استغفار كنى يا نكنى، هرگز خداوند آنها را نمىبخشد، خداوند قوم فاسق را هدايت نمىكند».(1)
استغفار پيامبر تنها در صورتى اثر مىگذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم، فراهم شود. اگر به راستى آنها توبه كنند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند، استغفار پيامبر و شفاعت او مسلّماً مؤثر است در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد بخشيد. در آيه 80 سوره توبه خداوند تأكيد بيشترى روى مجازات منافقان نموده و خطاب به پيامبر مىفرمايد: «چه براى آنها (منافقان) استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتار بار براى آنها از خداوند طلب آمرزش نمايى، هرگز خداوند آنها را نخواهد بخشيد چرا كه آنها خدا و پيامبرش را انكار كردند و راه كفر پيش گرفتند. خداوند افراد فاسق و منافق را هدايت نمىكند.»
پس از آنكه منافقان با تخلف صريح، از شركت در ميدان جهاد، پردهها را دريدند و كارشان برملا شد، خداوند به پيامبرش دستور مىدهد روش صريحتر و محكمترى در برابر آنها اتخاذ كند تا براى هميشه فكر نفاق و منافقگرى از مغزهاى ديگران برچيده شود لذا مىفرمايد: «بر هيچ يك از آنها (منافقان) كه از دنيا مىروند نماز مگذار!» «وَلا تُصَلِّ عَلى اَحدٍ منهُم ماتَ اَبَدا(2)؛ و هيچگاه در كنار قبر او براى طلب آمرزش و استغفار نايست». (و لاتقم على قبره) در حقيقت اين يك نوع مبارزه منفى و در عين حال مؤثر در برابر گروه منافقان است و مسلمانان امروز هم بايد از روشهاى مشابه با آن استفاده كنند. در پايان آيه خداوند بار ديگر دليل اين دستور را روشن مىسازد و مىفرمايد: «اين حكم بخاطر آنست كه آنها به خدا و پيامبرش كافر شدند و در حالى كه فاسق و مخالف فرمان خدا بودند، از دنيا رفتند.»
سرانجام خداوند در آيه 73 سوره توبه دستور به شدّت عمل در برابر كفار و منافقين داده و خطاب به پيامبر مىفرمايد: «يا ايّها النّبى جاهد الكفّار و المنافقين و اغلظ عليهم و مأويهم جهنّم و بئس المصير؛ اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و در برابر آنها روش سخت و خشنى در پيش گير. (اين مجازات آنها در دنياست و در آخرت)، جايگاهشان دوزخ است كه بدترين سرنوشت و جايگاه است». البته اين خطاب در آيه 9 سوره تحريم نيز آمده است.
بايد توجه داشت كه طرز جهاد در برابر كفار، جهاد همه جانبه و مخصوصاً جهاد مسلحانه است ولى در مورد منافقان جهاد مسلحانه منظور نيست و اشكال ديگر مبارزه مانند مذمت، توبيخ، تهديد، رسوا ساختن و منزوى كردن آنها است و شايد جمله: «و اغلظ عليهم» اشاره به همين معنى باشد. البته بعد از پيامبر، حضرت على (ع) با
منافقان مسلّح، به نبرد پرداخت.
خداوند در آيات متعددى از قرآن كريم به توصيف عاقبت كار منافقين و نتايج اعمال آنها پرداخته است و اين در خور تأمل است كه نتيجه اين گروه و سرنوشت آنها در اين دنيا و آن دنيا چگونه است. در آيه 16 سوره بقره، خداوند سرنوشت نهايى منافقان كه بسيار غمانگيز، شوم و تاريك است را چنين ترسيم مىكند. آنها كسانى هستند كه در تجارتخانه اين جهان ، هدايت را با گمراهى معاوضه كردهاند، پس تجارت آنها سودى نداشته است (بلكه سرمايه وجود را نيز از كف دادهاند) و آنها هرگز روى هدايت را نديدهاند. «اولئك الّذينَ اشَتَروا الضَّلالَةَ بِالهُدى فَما ربحت تِجارتُهُم و ما كانوا مُهتَدين» و در جاى ديگر مىفرمايد: آنها كه ايمان آوردند، سپس كافر شدند، باز ايمان آوردند و بار ديگر راه كفر در پيش گرفتند و سپس بر كفر خود افزودند، (منافقان) هرگز خداوند آنها را نمىآمرزد و به راه راست هدايت نمىكند. «إنّ الّذينَ امَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ امَنوا ثُمَّ كَفَروا ثُمَّ ازدادُوا كُفراً لَم يَكُنِ اللّهِ لِيَغفِرَ لَهُم وَلا لِيَهديهِم سَبيلا».
خداوند در جاى ديگر درباره منافقان مىفرمايد «حَبِطَت اَعمالُهُم فَأصبَحوا خاسِرين(3)؛ همه اعمال نيك آنها بر باد رفت و زيانكار شدند».
و در آيه 23 سوره محمد سرنوشت نهايى منافقان بهانهجو اينطور وصف شده است. آنها كسانى هستند كه خداوند از رحمت خويش دورشان ساخته پس گوشهايشان را كر و چشمهايشان را كور نموده است. «اولئك الّذين لعنهم اللّه فأصمّهم و اعمى ابصارهم» و نيز «كسانى كه بعد از روشن شدن حق، بازگشتند و پشت كردند، شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان زينت داده و آنها را به آرزوهاى دور و دراز فريفته است».
(اِنّ الَّذينَ ارتَدّوا عَلى أدبارِهِم مِن بَعد ماتَبَيَّنَ لَهُم الهُدى الشّيطانُ سَوَّل لَهُم و أملى لَهُم)(4)
آيه 19 سوره مجادله سرنوشت نهايى منافقان تيره دل را چنين بيان مىكند: شيطان بر آنها مسلّط شده است و ياد خدا را از خاطر آنها برده است. آنها حزب شيطانند و بدانيد حزب شيطان زيان كارانند. «اِستَحوَذَ عَلَيهم الشيطان فَأنساهُم ذِكرَ اللّهِ، اولئك حِزبُ الشّيطانِ، اَلا اِنَّ حِزب الشيطانِ هُمُ الخاسِرون». آيه بعد، سرنوشت حتمى منافقان را شكست و نابودى بيان مىكند. نخست مىفرمايد: كسانى كه با خدا و رسولش دشمنى مىكنند آنها در زمره ذليلترين افرادند؛ «اِنّ الّذين يُحادّونَ اللّهَ وَ رسُولَهُ اولئكَ فِى الأذَلّين»(5).منافقان امروز بايد از سرنوشت تاريخى منافقان ديروز پند گيرند و دست از اعمال خود بردارند. خداوند اين هشدار را به منافقان ديروز مىدهد، آينه تاريخ را پيش روى آنها مىگذارد و با مقايسه زندگى آنان با منافقان و گردنكشان پيشين، عبرت انگيزترين درسها را به آنها مىدهد و مىفرمايد: شما همانند منافقان پيشين هستيد. همانها كه از نظر نيرو از شما قوىتر و از نظر اموال و فرزندان از شما افزونتر بودند. آنها از نصيب و بهره خود در دنيا، در طريق شهوات و آلودگى و گناه و فساد و تبهكارى، بهره گرفتند. شما منافقان اين امت نيز از نصيب و بهره خود، همان گونه كه منافقان پيشين بهره گرفته بودند، بهره بردارى كرديد. شما در كفر و نفاق و استهزاء مؤمنان فرو رفتيد، همانگونه كه آنها در اين امور فرو رفتند. آنها كسانى هستند كه همه اعمالشان در دنيا و آخرت برباد رفته و مىرود و هيچ نتيجه مثبتى از آن عائدشان نمىگردد. آنها زيانكاران حقيقى و خسران يافتگان واقعى هستند.(6)
در اينجا ممكن است، سؤالى براى ما مسلمانان مطرح شود كه اگر منافقان به راستى اين همه از رحمت خدا دورند، پس چرا خداوند به آنها، اين همه محبت كرده و اين همه مال و فرزند (نيروى اقتصادى و انسانى) در اختيار آنها گذارده است. آيه 85 سوره توبه روى سخن رابه پيامبر كرده و پاسخ اين سؤال را چنين مىدهد. اموال و فرزندانشان هيچگاه نبايد مايه اعجاب تو شود، خداوند مىخواهد آنان را بوسيله اينها در دنيا مجازات كند و با حال كفر جان دهند. اين آيه اشاره به اين واقعيت مىكند كه امكانات اقتصادى و نيروهاى انسانى در دست افراد ناصالح نه تنها سعادت آفرين نيست بلكه غالباً مايه دردسر و بلا و بدبختى است. اين مفهوم در آيه 73 سوره احزاب نيز مورد توجّه قرار گرفته است. خداوند در بيان علّت عرضه امانت بزرگ الهى مىفرمايد: هدف اين بوده كه خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را عذاب كند و كيفر دهد (لِيُعَذِّبَ اللّهُ المنافقينَ وَ المنافِقات و المُشرِكينَ و المُشرِكات). خداوند در اين آيه منافقان را بر مشركان مقدم داشته است و زنان منافق را در كنار مردان منافق قرار داده است.
از آن جا كه غالباً منافقان به اموال و فرزندان خود براى حل مشكلات تكيه مىكنند. قرآن مىفرمايد: هرگز اموال و اولادشان، آنها را از عذاب الهى حفظ نمىكند. آنها اهل آتشند و جاودانه در آن مىمانند(7).
خداوند در آيات متعددى و با شديدترين لحنها وضع منافقان در قيامت را توصيف مىكند: در آيه 138 سوره نساء مىفرمايد: به منافقان بشارت ده كه عذاب دردناكى براى آنها است. «بَشِّرِ المُنافِقين بِأنَّ لَهُم عَذاباً أليماً» و نيز خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مىكند، «انّ اللّهَ جامِعُ المُنافِقينَ و الكافِرينَ فى جَهَنَّمَ جميعاً»(8).
سوره بقره، آيه 10، سرنوشت منافقان را بيان كرده و مىفرمايد: براى آنها عذاب دردناكى است بخاطر دروغهايى كه مىگفتند. «و لهم عذابٌ اليمٌ بما كانوا يكذبون» و در آيه 4 سوره منافقون خداوند مىفرمايد: خدا آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مىشوند «قاتلهم اللّه فأنّى يؤفكون» از آنجا كه نفاق بدترين نوع كفر است، در نتيجه منافقان بدتر از كفار هستند و عذاب آنها نيز بدترين عذاب است. منافقان در پائينترين و نازلترين مراحل دوزخ قرار دارند و هيچ ياورى براى آنها نخواهى يافت. «انّ المنافقين فى الدّرك الأسفل من النّار و لن تجد لهم نصيرا»(9)
خداوند در بيان عذاب منافقان مىفرمايد: مگر نمىدانند كسى كه با خدا و رسولش دشمنى و مخالفت كند، براى او آتش است جاودانه در آن خواهد ماند؛ اَلَم يَعلَموا اَنَّهُ مَن يُحادِدِ اللّهَ و رسوله فَانَّ لَهُ نار جَهنَّمَ خالداً فيها»(10) و نيز آنها كه به رسول خدا آزار مىرسانند (منافقان) عذاب دردناكى دارند ؛ «والّذين يؤذون رسول اللّه لهم عذابٌ اليم»(11).
همچنين خداوند عذاب شديدى براى آنها فراهم ساخته است: «اَعَدَّ اللّهُ لَهُم عذاباً شديداً»(12) و «لهم عذابٌ مهين» و براى آنها (منافقان) عذاب خوار كنندهاى است.(13) در آيه 68 سوره توبه نيز مجازات شديدى براى منافقان بيان شده است: خداوند، مردان و زنان منافق و همه كفار و افراد بىايمان را وعده آتش جهنم داده است، جاودانه در آن خواهند ماند. همين مجازات براى آنها كافى است. خداوند آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى نصيبشان نموده است. «وَعَدَ اللّهُ المُنافقينَ و المُنافِقاتِ وَ الكُفّارَ نارَ جَهَنَّم خالِدينَ فيها هِىَ حَسبُهُم وَ لَعَنهُم اللّهُ وَ لَهُم عذابٌ مُقيم».
در آيه 6 سوره فتح نيز سرنوشت منافقان اين گونه ترسيم شده است:و خداوند، مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به خدا گمان بد مىبرند مجازات مىكند، حوادث ناگوارى بر آنها نازل مىشود، خداوند بر آنان غضب كرده و از رحمت خود دورشان ساخته است، جهنم را براى آنها (از اكنون) آماده كرده و چه بد سرانجامى است. «وَ يُعَذِّب المُنافِقينَ وَ المُنافقاتِ و المُشرِكينَ وَ المُشرِكاتِالظّانّين بِاللّهِ ظَنَّ السَّوء عَلَيهم دائِرَةُ السّوءِ وَ غَضِبَ اللّهُ عَليهِم وَ لَعَنَهم واَعَدَّ لَهُم جَهَنَّمَ و ساءَت مَصيرا».
خداوند در آيه 27 سوره محمد ضمن تهديد سر بسته به منافقان، مىفرمايد: پس حال آنها (منافقان) چگونه خواهد بود هنگامى كه فرشتگان مرگ روحشان را قبض مىكنند، در حالىكه بر صورت و پشت آنها مىزنند ؛ «فَكَيفَ اذا تَوَفّتهُم المَلائِكةُ يَضرِبُون وُجُوهَهُم وَ اَدبارَهُم» به صورت آنها مىكوبند، براى اينكه رو بسوى دشمنان خدا رفتهاند و بر پشت آنها مىزنند به خاطر اينكه به آيات الهى و پيامبرش پشت كردند.
عجيب است كه اين منافقان در قيامت هم دست از منافقگرى خود برنمىدارند. چنانكه خداوند در آيه 18 سوره مجادله مىفرمايد: روزى را كه خداوند همه آنها را برمىانگيزد و (اعمالشان را بر آنها عرضه مىدارد و در دادگاه عدلش از آنها سؤال مىكند) ولى آنان براى خدا نيز سوگند (دروغ) ياد مىكنند. همانگونه كه بر شما ياد مىكنند و گمان مىكنند مىتوانند كارى انجام دهند.
يكى از توصيفات زيبايى كه خداوند درباره وضع منافقان در قيامت و برخورد آنان با مؤمنان دارد. آيات 13 الى 15 سوره حديد است. در قيامت منافقانى كه در تاريكى وحشتناك كفر و نفاق و گناه فرو رفتهاند. فريادشان بلند مىشود و ملتمسانه از مؤمنان تقاضاى نور مىكنند، اما چيزى جز جواب منفى نمىشنوند. چنانكه قرآن مىفرمايد: روزى كه مردان و زنان منافق به مؤمنان مىگويند نظرى به ما بيفكنيد تا از نور شما پرتوى بگيريم(در پاسخ به آنها) گفته مىشود به پشت سرخود برگرديد و كسب نور كنيد. پس (در اين هنگام) ديوارى ميان آنها زده مىشود كه درى دارد، درونش رحمت است و برونش عذاب.(14)
منافقان آنها (مؤمنان) را صدا مىزنند كه مگر ما با شما نبوديم. (مؤمنان در پاسخ) مىگويند: آرى ولى شما (بواسطه پيمودن طريق كفر) خود را به هلاكت افكنديد، شما انتظار (مرگ پيامبر) را كشيديد و پيوسته (در امر معاد و حقانيت دعوت پيامبر و قرآن) شك و ترديد داشتيد و آرزوهاى دور و دراز شما را فريب داد تا فرمان خداوند (و مرگتان) فرا رسيد و شيطان شما را در برابر خداوند فريب داد.(15)
سرانجام مؤمنان در يك نتيجهگيرى، منافقان را مخاطب ساخته و مىگويند: پس امروز نه از شما فديهاى پذيرفته مىشود و نه از كافران، جايگاهتان آتش است و همان آتش سرپرستتان مىباشد و چه بد جايگاهى است.(16)
و اين است سرانجام نفاق و درويى.
اين بحث را با دو تشبيه كه خداوند براى ترسيم حال منافقان بيان فرموده است، به پايان مىبريم.
در مثال اول، خداوند منافقان را اينگونه تشبيه مىكند: آنها مانند كسى هستند كه آتشى (در شب ظلمانى) افروخته، تا در پرتو آن راه را از بيراه بشناسد و به منزل مقصود برسد. ولى همين كه اين شعله آتش اطراف آنها را روشن ساخت، خداوند آنها را خاموش مىسازد و در ظلمات رهاشان مىكند به گونهاى كه چيزى نبينند(17). منافقان فكر مىكردند با اين آتش مختصر و اين نور كم مىتوانند با تاريكيها به پيكار برخيزند، امّا ناگهان بر اثر بادى سخت يا باران درشت يا پايان گرفتن مواد آتش افروز، آتش آنها به سردى و خاموشى گراييد و بار ديگر در تاريكى سرگردان مىشوند، اين نور مختصر يا اشاره به فروغ وجدان و فطرت توحيدى است، يا اشاره به ايمان نخستين آنها كه بعداً بر اثر تقليدهاى كوركورانه و تعصبهاى غلط و لجاجتها در پس پرده ظلمت مخفى شده است. سپس خداوند اضافه مىكند: آنها كر هستند و گنگ و نابينا (و چون هيچ يك از وسايل اصلى درك حقايق را ندارند) از راهشان باز نمىگردند.(18)
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مىنمايد: شبى است تاريك و ظلمانى و پرخوف و خطر. باران به شدت مىبارد. از كرانههاى افق برقى مىجهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پردههاى گوش را پاره كند، انسان بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى، حيران و سرگردان مانده است، باران پر پشت، بدن او را مرطوب ساخته است ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مىدهد گامى به مقصد بردارد. قرآن در يك عبارت كوتاه، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مىكند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك توأم با رعد و برق و صاعقه ببارد، آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مىگذارند تا صداى وحشتانگيز صاعقهها را نشنوند و خداوند بر كافران احاطه دارد.(19)
نور برق آنچنان خيره كننده است كه نزديك است چشمهاى آنها را بربايد، هر زمان كه برق مىزند و صفحه بيابان تاريك روشن مىشود، چندگامى در پرتو آن راه مىروند ولى بلافاصله ظلمت بر آنها مسلّط مىشود و آنها در جاى خود متوقف مىگردند. آنها هر لحظه خطر را در برابر خود احساس مىكنند، چرا كه در دل اين بيابان نه كوهى به چشم مىخورد و نه درختى تا از خطر رعد و برق و صاعقه جلوگيرى كند. هر لحظه ممكن است هدف صاعقهاى قرار گيرند و در يك لحظه خاكستر شوند. حتى اين خطر وجود دارد كه غرش رعد، گوش آنها را پاره و نور خيره كننده برق چشمشان را نابينا كند.
آرى اگر خدا بخواهد گوش و چشم آنها را از ميان مىبرد چرا كه خدا بر هر كارى و عملى توانا است(20)
ولى افسوس كه منافقان به پناهگاه مطمئن ايمان پناه نبردهاند تا از شر صاعقههاى مرگبار مجازات الهى نجات يابند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره منافقون، آيه 6. 2. سوره توبه، آيه 84. 3. سوره مائده، آيه 53. 4. سوره محمد، آيه 25. 5. سوره مجادله، آيه 20. 6. سوره توبه، آيه 69. 7. سوره مجادله، آيه 17. 8. سوره نساء، آيه 140. 9. همان، آيه 145. 10. سوره توبه، آيه 63. 11. سوره توبه، آيه 61. 12. سوره مجادله، آيه 15. 13. همان، آيه 16. 14. سوره حديد آيه 13. 15. همان، آيه 14. 16. همان، آيه 15. 17. سوره بقره، آيه 17. 18. همان، آيه 18. 19. همان، آيه 19. 20. همان، آيه 20.
انسان از منظر امام خمينى س
قسمت دوم
در شماره گذشته بحث پيرامون: انسان از منظر امام خمينى سلام اللّه عليه بود. محورهايى كه مورد بحث قرار گرفت عبارت بود از: صعوبت انسانشناسى، مناط انسانيّت و سيّاليّت انسان، و اينك ادامه بحث تقديم شما عزيزان مىگردد. فصل سوم:
مهمترين ويژگى فطرى آدمى
1 – گرچه انسان داراى گرايشهاى فطرى متعددى چون راحتطلبى،(1) جمال دوستى، علم جويى، قدرت خواهى، ميل به جاودانگى(2) و تمايل به حريت و نفوذ اراده(3) و مانند آن است ليكن كثرت موارد ياد شده اعتبارى است نه حقيقى؛ زيرا هر كدام از عناوين مذكور، يكى از مظاهر محبت انسان به «كمال مطلق»(4) و نفرت وى از «نقص» است كه نه تنها در نهاد و نهان انسانها بلكه در همه موجودات بلا استثناء وجود دارد.(5)
2 – متعلّق عشق فعلى انسان، «حقيقت كمال مطلق» است نه توهّم آن.(6) سرّش آن است كه هيچ چيز جز دست يافتن به ساحت كمال مطلق، انسان را سير نمىكند و قلب وى با نيل به هيچ مطلوبى مگر كمال نامحدود نمىآرَمَد، هرچند در اوايل امر، در اثر جهل، گمشده خود را در كمال محدود جستجو و در تشخيص كمال مطلق اشتباه كند.(7)
توضيح آن كه هر كس به فطرت خويش رجوع كند، اين واقعيت را در مىيابد كه هرگاه قلب او به مرتبهاى از كمال نائل آيد، به مجرد آن كه مرتبه بالاترى از آن را بيابد، از اولى منصرف و به مرتبه كاملتر منعطف مىگردد.(8) زيرا هر كمال ناقص، محدود به عدم است و فطرت آدمى از عدم تنفر دارد(9) و آنچه در كمالات ناقص، محبوب و مطلوب انسان است، كمال آن است نه نقص آن كه مورد انزجار فطرت مىباشد.(10) خلاصه اين كه قلب انسان در هيچ مرتبهاى از مراتب كمال و هيچ حدى از حدود آن، رحل اقامت نمىافكند بلكه با نيل به هر مرحله مادون، ميل به مرحله مافوق پس از علم بدان، افزونتر و آتش عشق و سوز و اشتياق در وى نسبت بدان افروختهتر مىگردد.(11)
بنابراين پاسخ اين سؤال كه:«مطلوب اصلى و محبوب اصيل انسان چيست؟»، به جواب اين پرسش باز مىگردد كه:«طمأنينه قلوب آدميان در وصول به چيست؟». و چون اطمينان دلها و آرامش جانهاى آدميان و صيانت آن از گزند هر نوع تزلزل، تذبذب و اضطراب، تنها در سايه رسيدن به مقصد «كمال مطلق» كه در وى هيچ شائبه نقصان راه نمىيابد و تهديد هيچ تحديدى را برنمىتابد حاصل مىشود،(12) لذا غايت آمال و اعمال انسان نيز چيزى جز باريافتن به ساحت كمال بىنهايت نخواهد بود.
مرحوم آية اللّه ميرزا محمد على شاهآبادى اصفهانى (قده)(13) را – كه كثيرى از معارف الهى را با استمداد از فطرت و گرايشهاى آن ثابت مىكنند(14) و حضرت امام(س) نيز در مقام اشاره اجمالى به «احكام فطريات»، استفادات خويش را از محضر شريف ايشان بيان مىنمايند و رهآورد آن بزرگوار را در اين ميدان متفرّد مىدانند -(15) در اين زمينه، بيانى راهگشا و دلرباست: «براى بيان اقامه چهره عقل به سمت دين، گوييم: انسان به حسب وجدان و فطرتش، طالب كمال و حسن و جمال است چنان كه اگر به كره زمين هم احاطه پيدا كند و به هرچه كمال و جمال در آن است ظفر يابد، باز هم آرام و قرار نمىگيرد و اگر به وجود كمال و جمالى در كرات و افلاك ديگر اطلاع حاصل كند يا حتى وجود آنها را در كرات ديگر محتمل بداند، هر آينه آرزوى آنها را در دل مىپروراند و اگر فرضاً به آنها دست يابد و احاطه پيدا كند، باز سير نخواهد شد.»(16) و در اين اثناء اگر بشنود كه مردانى به عنوان انبياء مىگويند در ماوراء جهان طبيعت، عالمى وجود دارد كه كمال آن نشأه با كمال و جمال عالم طبيعت قابل مقايسه نيست، باز هرآينه آن جهان را آرزو مىكند هرچند به نبوت و صداقت آنها يقين نداشته باشد و همين طور…
پس از اين مراجعه به كتاب ذات و كتيبه فطرت، حقايقى براى ما منكشف مىگردد:
اول آنكه: آنچه به عنوان كمال محدود بدان دست يافتهايم، معشوق ما نبوده زيرا اگر آنها معشوق فطرت بودند، هر آينه عاشق در اثر وصول به آنها، «سكونت» مىيافت و هرگز از آنها دست نمىكشيد. و چون ديديم كه آرامش نيافت و از آنها تجاوز كرد، معلوم مىشود كه آنها معشوق فطرت نبوده است.
دوم آنكه: عشق داراى نهايت و پايانى نيست زيرا عاشق از هر صاحب جمال به اجمل و از هر صاحب كمال به اكمل عبور مىكند گرچه وجود آن اجمل و اكمل نزد او محتمل باشد نه متيقّن.
سوم آنكه: در فطرت انسان فتورى راه نمىيابد اگر چه براى تحصيل معشوق خويش، مسالك بى شمار و طرق بسيار را بپيمايد و خود را در مهلكههاى فراوان بيافكند.
اكنون كه اين مراجعه و مكاشفه را شناختى، پس با مطالعه به فطرت خويش بازگرد و از او بپرس و به او بگو: «اى ذات من و حقيقت من! هر اندازه از كمال به عنوان طعام معنوى و روحانى به تو اطعام كردم و به هر ميزان، تو را از شراب جمال سيراب نمودم، باز گرسنه و تشنهاى و سير و سيراب نگشتى! پس از من چه مىخواهى؟» آنگاه به پيامى كه با لسان فطرت و صداى رسا به تو الهام مىشود گوش كن كه چنين مىگويد:«من عاشق كمال خالص بىشائبه نقص و جمال صرف بى شوب قبحم.»(17)
3 – هر چند دست تغيير و تبديل، به دامان والاى فطرت و گرايشهاى آن نمىرسد(18) و از اين رو، نائره عشق به كمال بىپايان در هر عصر و مصر در نهانخانه جان همه انسانها فروزان بوده است(19) ليكن گاهى انسان در اثر غفلت و جهالت، در تشخيص كمال و آن كه كمال بى حدّ و عدّ در چيست و كامل مطلق كيست و محبوب و معشوق در كجاست، به اشتباه مىافتد،(20) مرغوب اصيل خود را گم مىكند و از موجودى كه گرايش عالى باطنى وى به سوى اوست روى برمىتابد و به غير او دل مىبندد و سرمىسپارد.
به عنوان نمونه، شاعران و مديحه سرايان گمان مىكنند به مدح فلان امير قدرتمند يا فقيه دانشمند مشغولاند(21) و حال آنكه كاروان همه جانها و قافله تمام دلها به سوى افق دور كمال مطلق در حركتاند و جز او نجويند و نخواهند جست، و ثناخوان اويند و ثناى ديگرى نتوانند گفت، ثناى هر چيز و هر كس، ثناى اوست گرچه ثناگو تا در حجاب است بر اين پندار باطل است كه ثناى ديگرى را مىگويد.(22)
اشاره به اين مطلب عميق، علاوه بر آثار منثور، در مآثر منظوم و سرودههاى نمكين امام راحل(س) نيز به چشم مىخورد:
كس را نتوان يافت كه جوياى تو نيست
جوينده هرچه هست خواهان تو هست(23)
دلها همه صيدهاى در بند تو اَند
جوينده توست هر كسى در هر كيش(24)
بگشاى نقاب از رخ و بنماى جمالت
تا فاش شود آنچه همه در پى آناند(25)
غير ره دوست كى توانى رفتن؟
جز مدحت او كجا توانى گفتن؟
هر مدح و ثنا كه مىكنى مدح وى است
بيدار شو اى رفيق! تا كى خفتن؟(26)
ذرات وجود، عاشق روى ويند
با فطرت خويشتن ثناجوى ويند
ناخواسته و خواسته دلها همگى
هرجا كه نظر كنند در سوى ويند(27)
آن كيست كه روى تو به هر كوى نديد؟
آواى تو در هر در و منزل نشنيد؟
كو آن كه سخن ز هركه گفت از تو نگفت؟
آن كيست كه از مىوصالت نچشيد؟(28)
***
اين شيفتگان كه در صراطاند همه
جوينده چشمه حياتاند همه
حق مىطلبند و خود ندانند آن را
در آب به دنبال فراتاند همه(29)
***
ما ندانيم كه دلبسته اوييم همه
مست و سرگشته آن روى نكوئيم همه
فارغ از هر دو جهانيم و ندانيم كه ما
در پى غمزه او باديه پوئيم همه
ساكنان در ميخانه عشقيم مدام
از ازل مست از آن طرفه سبوئيم همه
هرچه بوئيم زگلزار گلستان وى است
عطر يار است كه بوئيده و بوئيم همه
جز رخ يار جمالى و جميلى نبود
در غم اوست كه در گفت و بگوئيم همه
خود ندانيم كه سرگشته و حيران همگى
پىآنيم كه خود روى به روئيم همه(30)
بنابراين نه تنها انسانها بلكه همه موجودات، مفطور به فطرت توحيدىاند(31) و چنان كه قبلاً گذشت، غايت تمام آمال و افعال انسان يعنى آنچه افراد بشر را به اين همه حركات، سكنات، زحمات و جدّيّات طاقت فرسا در رشتههاى گوناگون علوم و معارف واداشته، عشق به كمال بىكران است.(32) و هركس نسبت به هر كارى قيام و اقدام مىكند براى آن است كه آن را كمال مىداند(33) گرچه خود از اين امر، غافل يا در تشخيص كمال، دچار خطا باشد؛ بلكه توجه به هر چيز و هر كس از قبيل محبوبهاى دنيوى و صورى نظير زن و فرزند و قبيله و عشيره و سران و سلاطين و شاهان و اميران و سپهبدان، يا مطلوبهاى اخروى و معنوى مانند علما و عرفا و انبياء و اولياء، و از اين بالاتر حتى توجّه كافران دنيا طلب به اهواء و اميال نفسانى، همگى عين توجه به «واحد كامل مطلق» است؛(34) و در عالم، حركتى واقع نگردد جز براى او و وصول به آستان او، و قدمى برداشته نشود جز به سوى او، و ديدهاى ننگرد جز به روى او، و رهروى ره نپويد جز در كوى او.
4 – عشق فعلى بشر به كمال مطلق، از ادله محكم اثبات كمال مطلق است.(35) توضيح آن كه عشق فعلى، يك حقيقت ذات اضافه است كه بنابر تلازم ناشى از تضايف، تحقق آن بدون تحقق متعلّق و طرف اضافه آن، ممتنع است.(36) پس «كمال مطلق» بايد موجود باشد تا آدمى به آن دل بسپارد و عشق انسان بدان به فعليت برسد، و كمال مطلق نيز جز «موجود مطلق» كه تمام دار تحقق، جلوهاى از اوست(37) و آن همان خداى سبحان باشد نخواهد بود؛ چه اين كه حكيم نامى و عارف نامور مرحوم آقاى شاهآبادى (رضوان اللّه تعالى عليه) فرمودهاند:
«اكنون كه (اولاً) از وجود عشق به كمال مطلق بالفعل در باطن و فطرت خويش آگاه شدى به طورى كه همه انسانها در آن يكساناند، چه پيامبر و چه جانشين او، چه مؤمن و چه كافر، چه سعادتمند و چه شقاوتمند، و (ثانياً) دانستى كه عشق (فعلى) از صفات اضافى است كه معشوق (بالفعل) مىخواهد، (بر اساس اين دو مقدمه) بايد به وجود معشوق فطرت(يعنى كمال مطلق بالفعل) در دار تحقق، حكم كنى(زيرا عشق و عاشق فعلاً موجود و محقق است) چنان كه مولاى ما (عليه السلام) فرموده است: كور باد(38) چشمى كه تو را نبيند، و در جايى ديگر نيز فرموده: تو را به وسيله تو شناختم و تو بودى كه مرا به خودت راهنمايى نمودى»(39).
5 – از آن جا كه بشر، خداخواه و حق طلب آفريده شده است و «فطرت اوليه» وى به نور توحيد روشن مىباشد،(40) هرگونه توجه به ماسوى اللّه، گرايش «فطرت ثانويه» انسان كه محصول اعوجاج و انحراف فطرت اوليه در اثر پيروى شيطان(به عنوان علت بعيد) با سوء اختيار خود انسان (به عنوان علت قريب) است محسوب مىشود.(41)
از اين رو تربيت صحيح كه در آموزههاى دينى از آن به عنوان «هدايت» تعبير مىشود عبارت از راهنمايى انسان در مسيرى و به سوى هدفى است كه با اقتضائات فطرت اولى(42) او كه وديعه الهى است سازگار و هماهنگ باشد و موجب شكوفايى نهال فطرت گردد(43) كه اين رسالت عظيم جز در مكتب وحى خداوند فطرت آفرين ايفاء نخواهد شد(44) لذا امام خمينى(س) مىفرمايند: قرآن كريم ما را به مقاصد عاليهاى هدايت مىكند كه توجّه بدان در باطن ذاتمان هست و خود نمىدانيم(45) چه اين كه استاد عاليقدرشان (رضوان اللّه تعالى عليهما) پيام آوران الهى را شارحان كتاب ذات انسانها و مفسران صحيفه جان آدميان دانستهاند.(46)
زيرا كتاب فطرت، فصيحترين كتب الهى است(47) كه اگر سرگشتگان وادى حيرت، بدان رجوع و صحيفه ذات خود را تورّق كنند
مشاهده خواهند كرد كه با قلم قدرت الهى در آن چنين مرقوم شده است: «وجهت وجهى للذى فطر السّموات و الأرض.» (انعام/80)(48)
گر تو را ديدار او بايد برآ بر طور دل
حاجت رفتن چو موسى سوى كوى طور نيست(49)
مرا كه جنت ديدار در درون دل است
چه التفات به جنّات و حور عين باشد(50)
مغربى علم تر و خشك زدل بر مىخوان
دل كتابى است كه او جامع هر خشك و تر است(51)
مرا به هيچ كتابى مكن حواله دگر
كه من حقيقت خود را كتاب مىبينم(52)
و براى آن كه خداى ناخواسته انسان با سوء تدبير خود، مايه اطفاء نور فطرت اولى خويش نگردد و با دست خويش، موجبات ضلالت خود را فراهم نكند بلكه بكوشد تا نداى آشناى حقطلبى فطرت را شنيده و آن را اجابت كند، امام امت «س» همگان مخصوصاً جوانان را كه جديد العهد به ملكوت عالماند(53) و نفوس آنان چونان آينه صيقلى است كه هنوز از فطرت اوليه جدا نشده و همه چيز بر صفحه سيمگون آن قابل ترسيم و تصوير است،(54) به مواظبت نفس و مجاهده با آمال و اميال باطل آن و محاسبه مستمر فراخواندهاند.(55)
اميد است خداوند سبحان همه ما را در پرتو تعاليم نورانى قرآن و عترت به بارگاه قرب خويش بپذيرد و علاوه بر لذت جوار، ما را از نعمت جوار خويش محروم نفرمايد.
و آخر دعوينا ان الحمد للّه رب العالمين. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. چهل حديث، ص 186. 2. همان، ص 122. 3. همان، ص 186. 4. مقصود، مطلق وجودى و سعى است نه مطلق مفهومى و ذهنى. 5. محرم راز، ص 14 – 13، آداب الصلوة، ص 117. چهل حديث، ص 185. 6. صحيفه نور، ج 14، ص 134. چهل حديث، ص 184. 7. همان، ج 12، ص 221. 8. چهل حديث، ص 183. 9. ره عشق، ص 24. 10. محرم راز، ص 14 – 13. ره عشق، ص 24. جلوههاى رحمانى، ص 37. چهل حديث، ص 185. 11. چهل حديث، ص 183. 12. جلوههاى رحمانى، ص 28. 13. امام راحل(س) در آثار خويش از ايشان به عنوان شيخ عظيم الشأن، جليل و عارف كامل و استاد خويش در معارف الهى ياد و نام شريف وى را با «تفديه» ذكر مىكنند. 14. چهل حديث، ص 20. 15. همان مصدر، ص 181. 16. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطره، ص 37 – 35. 17. حضرت امام (س) نيز صريحاً به اين موضوع اشاره نمودهاند: صحيفه نور، ج 12، ص 221. جلوههاى رحمانى، ص 28 – 27. چهل حديث، ص 183. 18. چهل حديث، ص 184. 19. آداب الصلوة، ص 117. 20. چهل حديث، ص 182. 21. ره عشق، ص 24. 22. ره عشق، ص 24 – 23. تفسير سوره حمد، ص 15. 23. ديوان امام خمينى (س)، ص 198. 24. همان مصدر، ص 218. 25. همان مصدر، ص 102. 26. همان مصدر، ص 230. 27. همان مصدر، ص 212. 28. همان مصدر، ص 215. 29. همان مصدر، ص 239. 30. همان مصدر، ص 179. 31. محرم راز، ص 12 – 11. 32. چهل حديث، ص 182. 33. صحيفه نور، ج 2، ص 224. آداب الصلوة، ص 117. 34. صحيفه نور، ج 14، ص 134. محرم راز، ص 12 – 11. جلوههاى رحمانى، ص 27. چهل حديث، ص 185. 35. صحيفه نور، ج 14، ص 134. 36. چهل حديث، ص 186 – 184. صحيفه نور، ج 14، ص 137. 37. محرم راز، ص 14 – 13. آداب الصلوة، ص 120. 38. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 37. 39. و به تعبير صحيحتر: «كور است…» يعنى «عميت» فعل ماضى باشد نه فعل دعايى. 40. صحيفه نور، ج 18، ص 243. آداب الصلوة، ص 117 و 119. 41. صحيفه نور، ج 6، ص 280 – 279. ره عشق، ص 32. 42. فطرت انسان در نيل آدمى به فضايل، به نحو اقتضاء، موثر است نه عليت تامه تا تخلفناپذير باشد چه اين كه هدايت الهى نيز اين چنين است. 43. صحيفه نور، ج 14، ص 28. 44. صحيفه نور، ج 7، ص 211. آداب الصلوة، ص 117. 45. صحيفه نور، ج 12، ص 225. 46. رشحات البحار، كتاب الانسان و الفطرة، ص 30. 47. سرالصلوة، ص 21 48. چهل حديث، ص 184. 49. ديوان شمس مغربى(قده)، ص 25. 50. همان ، ص 54. 51. همان، ص 27. 52. همان. 53. صحيفه نور، ج 14، ص 102. 54. صحيفه نور، ج 13، ص 268. جهاد اكبر، ص 53. چهل حديث، ص 499. 55. جهاد اكبر، ص 53 – 52، صحيفه نور، ج 1، ص 125. براى تفصيل بيشتر رك: جوانان از ديدگاه امام، تبيان، دفتر شانزدهم.
سيده نفسيه، شكوفهاى در گلستان عترت
خاندان و خانواده
از جمله همسران دومين فروغ امامت حضرت امام حسن مجتبى(ع) امبشير دختر ابىمسعود مىباشد كه در برخى منابع نامش را فاطمه نوشتهاند، امام دوم از اين بانو صاحب سه فرزند به نامهاى زيد، امّ الحسن و امّ الحسين گرديد. زيد بزرگترين فرزند امام مجتبى است و ابونصر بخارى حتى وى را به لحاظ سن از حسنمثنى بزرگتر دانسته است.
زيد كه از مادرى خزرجى ديده به جهان گشود سيدى جليل القدر، شكوهمند و بخشنده بود كه خير او به همه مىرسيد و مردمانى از روستاها و شهرهاى دور و نزديك براى جلب سخاوت و كرامت او به سوى مدينه رهسپار مىگرديدند، در سرودهاى او را چنين ثنا گفتهاند: نواده محمد مصطفى چون به سرزمينى در آيد خشكى آن را برطرف مىنمايد و آن را به منطقهاى سبز و خرّم تبديل مىكند، زيد بهار مردم است و در هر تابستان گرم و خشكى وقتى گياهان شكوفه نمايند و خوشهها برآيند تمامى خوبىها را به دوش مىگيرد، گويا چراغى است در شبى تاريك و قيرگون.(1)
رجال شناسان در آثار خود يادآور شدهاند زيد فرزند امام حسن (ع) در حالى كه بر اسبى سوار بود در بازار معروف مدينه مىايستاد و مردم در برابرش ازدحام مىكردند. و از سيماى پرجاذبهاش متحيّر مىشدند و مىگفتند: چقدر به رسول اكرم(ص) شباهت دارد. شيخ مفيد مىگويد: طبع بلند، احسان و نيكى به مردم از صفات بارز زيد بود. زيد توليت موقوفات حضرت نبىاكرم(ص) را عهدهدار بود و در زمان خود رياست طايفهاى از بنىحسن را بر عهده داشت، خويشاوندان او را به فضيلت و پارسايى مىشناختند.(2) زيد با وجود مقامات و كمالاتى كه داشت، مطيع امامان عصر خود بود و پيروى از ستارگان درخشان را وظيفه خويش مىدانست.(3)
زيد، لُبابه دختر عبيداللّه بن عباس را به همسرى خويش برگزيد، اين بانو نخست به ازدواج حضرت ابوالفضل درآمد و با شهادت آن حضرت به مدينه آمد و در اين شهر همراه امالبنين به سوگوارى پرداخت. محصول اين پيوند پاك پسرى است به نام حسن كه نسل زيد از طريق او تداوم مىيابد. زيد دست اين فرزند را مىگرفت و وى را به بارگاه جدّ خويش حضرت رسول (ص) مىآورد و عرض مىكرد: اى رسول خدا اين پسر حسن فرزند من است، و از او رضايت دارم، در يكى از شبها طى رؤيايى راستين حضرت محمد(ص) را مشاهده كرد كه خطاب به وى مىفرمود: اى زيد به دليل رضايت تو از حسن، من از وى خشنودم و خداوند متعال نيز از او راضى است.
مورخين نوشتهاند زيد همراه عمويش به كربلا رفته و همراه اسيران به سوى شام روانه شده و از آن پس به مدينه بازگشت. حسن در بيت پدر به شكوفايى رسيد و در پرتو پروشهاى پدرى جليلالقدر و مادرى با ايمان دوران كودكى و نوجوانى را پشت سرنهاد، حسن اَنور را شيخ بنىهاشم معرفى كردهاند، شرح حال نگاران او را عابد مورد اعتماد و بزرگى از اهل بيت و مستجاب الدعوة معرفى كردهاند، او با پيروى از اجداد پاك خود، بسيار قرآن كريم را تلاوت مىكرد و به كثرت عبادت، شب زندهدارى، روزهدارى همراه با زهد و پارسايى مشهور بود، باب دانش، بيان، ذوق و ادبيات را بر روى خود گشود و به دليل همين مقامات معنوى و علمى لقبهايى چون انور،عالم،عابد،فاضل،شريف،مِنْ كُبّارِ آلالبيت برايش ذكر نمودهاند. حسن النور در روايات از افراد مورد وثوق مىباشد و از پدرش زيد و عمويش عبداللّه بن حسن و جمعى ديگر از راويان مورد اعتماد حديث نقل مىكرد. او سخاوت و كرم را از پدرش به ارث برد و مردمان زيادى را مورد اكرام خويش قرار مىداد. از حسن انور كراماتى نيز نقل شده است.(4)
حسن انور در رعايت امور شرعى و مراعات مسايل دينى اصرار داشت و مىكوشيد در جامعه، مردم موازين مذهبى را به درستى رعايت كنند. وقتى در حجاز مسؤوليت اجتماعى سياسى را عهده دار بود، اگر مشاهده مىكرد كسى خلاف شرعى مرتكب مىشد او را به شدت مورد توبيخ و ملامت قرار مىداد، در هنگام امارت مدينه در امور حكومت احتياط بسيار مىنمودو بر اين كه مردم حدود الهى را مورد توجه قرار دهند و گرد محرمات نگردند مُصِر بود، از مدح و چاپلوسى افراد بخصوص توصيفهاى اغراقگونه شاعران نفرت داشت و به آنان تأكيد مىنمود به جاى اين امور حُرمت دستورات قرآنى و سنت نبىاكرم را پاس بداريد و مردم رابه سوى خصال نيكو تشويق كنيد. و اهل بيت پيامبر (ص) را مدح نمائيد.(5)
حسن بن زيد از جنايات منصور خليفه عباسى بسيار متنفر و منزجر بود. يك بار وقتى ابراهيم فرزند عبداللّه بن حسن در بصره همراه عدّه زيادى از اولاد انصار و مهاجرين و فرزندان ابوطالب به دليل مخالفت با عباسيان و مبارزه با منصور دوانيقى كشته شدند حسن انور از اين ماجرا بسيار متأسف گرديد و چون سرابراهيم را در طشتى نهادند و در برابر خليفه عباسى قرار دادند، حسن كه در آنجا حضور داشت با مشاهده اين وضع اسفبار دگرگون گرديد، رخسارش به زردى گرائيد و خطاب به منصور گفت: در حالى او را به شهادت رسانيدى كه بسيار روزهدار و شبزنده دار بود و مايل نبودم چنين جنايات بزرگى را مرتكب شوى، يكى از چاپلوسان دربارى گفت: اى حسن، گويا كشتن ابراهيم را براى خليفه عيب مىدانى، فرزند زيد پاسخ داد: آيا توقع داشتى حقيقت را انكار كنم و پس از اين كه آن انسان به خون خفته، خداوند را ملاقات كرد بر وى دروغ گويم، ناگفته نماند حسن بن زيد در برخورد با عباسيان راه تقيه را پيش گرفت و با پذيرش امارت مدينه كوشيد از اولاد امام حسن حمايت كند و تلاش نمايد فرزندان على(ع) كمتر مورد فشار و اذيّت قرار گيرند و نام خاندان عصمت و طهارت با نقشهها و تبليغات عباسيان كمرنگ نگردد. همچنين با گماشتن افرادى در دستگاه عباسيان نفوذ لازم و كافى داشته باشد و مبارزان حسنى را از كم و كيف، موقعيّت و ميزان قدرت دولت وقت باخبر كند كما اين كه منصور به اين موضوع پىبرد و اعتمادش نسبت به حسن انور كاهش يافت و وى را مورد غضب خود قرار داد و از فرمانروايى مدينه بركنار كرد و تا زمان هلاكت اين خليفه خون آشام و سفّاك وى در حبس و مشقت بسر برد.(6)
او در جهت مطالبه حقوق علويان اهتمام وافرى داشت و از اين حيث هرگاه فرصتى بدست مىآورد قواى خود را براى تضعيف قدرت عباسيان بكار مىگرفت. حسن بن زيد كه روزگار را با فراز و نشيب فراوانى سپرى نمود و در پايان زندگى دنيوى هنگام برگزارى حج، دنياى فانى را وداع گفت، او در اين هنگام (سال 168 هجرى) هشتاد سال داشت.(7) نويد پر اميد
يازدهم سال 145 هجرى بود و جامعه اسلامى خودش را براى بزرگداشت سالروز ولادت حضرت ختمى مرتبت مهيا مىساخت، فرا رسيدن چنين ايّام فرخندهاى براى علويان و سادات و منسوبين به رسول اكرم(ص) نشاطى مضاعف داشت. حسن انور همچون ديگر افراد از خاندان نبوى براى گرامى داشتن چنين روز مباركى لحظه شمارى مىكرد، امّا گويا در خانه خودش هم خبرهايى بود كه آگاهى از آن توأم با شعف و شادمانى بود. رفت و آمد زنان خويشاوندان و همسايهها در خانه حسن انور بيانگر واقعهاى مسرّت بخش است، آرى همسرش كه در حال وضع حمل بود كه دردها و ضعفهاى خويش را با ذكر و دعا كاهش مىداد، ناگهان پس از لحظاتى طفلش ديده به جان گشود، سيماى اين نورسته چون ماه شب چهارده مىدرخشيد، اشك شوق بر گونههايش دويد و با عواطف مادرى به نوزاد خويش مىنگريست. اهل خانه و اطرافيان حسن انور را از تولّد اين كودك با خبر ساختند و افزودند فرزندى بر اولادت افزوده شد، امّا اين يكى دختر است، مبارك باشد. موجى از نشاط قلب و ذهن اين سيد هاشمى را فرا گرفت، فرمايش جدش رسول خدا(ص) در گوش او طنين انداز گرديد كه فرمودهاند «خير اولادكم البنات»(8)زنان بنىهاشم فرياد مىزدند و شادى مىنمودند، فرزند زيد به سوى اتاقى كه مادر و كودك بودند رفت، حاضران با ورودش به رسول اكرم(ص) و آل او صلوات فرستادند و براى عرض تبريك بر يكديگر پيشى گرفتند، نان و خرما بود كه دست به دست، بين ميهمانان توزيع مىگرديد، فقيران و درماندگان نيز بىنصيب نبودند، آشنايان و بستگان گروه گروه به سوى منزل حسن انور حركت مىكردند تا ضمن تهنيت گويى از خوان نعمت حسن انور برخوردار شوند.
كودك را در قنداقه سفيدى پيچيدند و در دامن پدرش نهادند، او نوزاد را در آغوش كشيد و درگوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و با اجراى اين سنّت نبوى رفتار فرزند خويش را تقديس كرد و ذهن و روانش را با نغمه توحيد و سرودى آسمانى و عرشى آشنا ساخت. در هفتمين روز ولادتش طى مراسمى نام نفيسه براى اين دختر تعيين گرديد كه هم هويت او را روشن كند و هم يادآور خصال نيك او باشد از قرائن برمىآمد كه مولود مزبور آيندهاى درخشان خواهد داشت و چون گوهر نفيسى در صدف عفاف به انسانها درس درستى و راستى و بهتر زيستن را آموزش خواهد داد، در سيمايش اطرافيان كرامت و خصلتى ويژه مشاهده مىكردند و آيندهاى اميد بخش و توأم با عزت را در چهرهاش مىكاويدند به راستى اين طفل چقدر خوش قدم و مبارك بود كه پس از طى دوران رشد و شكوفايى به درجات و مراتبى از فضل و فضيلت رسيد كه پس از قرون و اعصار متمادى نام و يادش در اذهان باقى مانده و نيز به واسطه وجود او، از پدر و جدش(زيد) ياد مىگردد و در ميان نه فرزند كه حسن انور داشت، اين دختر با كسب معارف و پيمودن طريق حقيقت نامى جاويدان و شهرتى فراگير بدست مىآورد و نه تنها براى خانوادهاش بلكه براى سادات حسنى و شيعيان عزّت و افتخار آفريد. گويى خداوند تبارك و تعالى گلى معطر را به اين خاندان تقديم كرده بود تا از شميم روحبخش آن كثيرى از مردمان بهرهمند گردند. دوران صباوت
نفيسه از همان ماههاى نخستين ولادت، با نوازشهاى سرشار از عطوفت والدين مأنوس گرديد، بتدريج رشد نمود و با اطرافيان ارتباط برقرار كرد، اين كودك توانست از مادرى پاك سرشت سرمشق بگيرد و از رفتار وى تأثير پذيرفته و با پرورشهاى اخلاقى چنان شكوفا شود كه دوران با بركت زندگى را با شرافت، سلامت نفس، پرهيزگارى و كردارى شايسته بگذراند، مادر، حسن سلوك، وظيفهشناسى، مهربانى، فداكارى و دلسوزى را به نفيسه آموخت و بذر عفت و تقوا و اخلاص را در اعماق وجودش كاشت، اين گوهر گرانبها در كلاس درس مادر ياد گرفت كه چگونه در برابر سختىها مقاومت كند، شكيبايى ورزد، از ناملايمات هراس به دل راه ندهد و با جرأت و شهامت از مظلومان و محرومان دفاع كند و رفتار ستمگران را نكوهش كند. نفوذ سازنده و رشد دهنده پدر را نيز نبايد در تربيت اين دختر كم اهمّيت تلقى كرد.گويا نفيسه با لبخندهاى كودكانه به اين واقعيت صحه مىنهاد كه مىتواند بر رفتارهاى خوب پدر تكيه كند زيرا او خيلى پر حرارت، رئوف و پرشور بود و نسبت به دخترش عطوفت ويژهاى بروز مىداد.
نفيسه اين سعادت را بدست آورد كه در بوستان عترت رشد يابد و محيط تربيتى او حرم امن الهى گرديد گويى شرايط گوناگون با يكديگر متحد شده بودند تا اين كودك سعادت دنيا و آخرت را نصيب خود بنمايد و در پرتو معارف قرآنى و فرهنگ اهل بيت خود را در چشمه فضايل و مكارم شستشو دهد و با كسب كمالاتى ملكوتى به عنوان اُسوهاى براى بانوان، معرفّى شود.
سازندگىهاى اخلاقى موجب گرديد كه نفيسه در دوران كودكى مزه ايمان را با ذائقه روح و روان خويش بچشد، او دوران كودكى و نوجوانى را در مكّه و مدينه گذرانيد، خانهاى كه در آن اقامت داشت در غرب مدينه و درست مقابل خانه حضرت امام صادق (ع) قرار گرفته بود، در ايامى كه نفيسه بهار نوجوانى را سپرى مىكرد هفتمين فروغ امامت حضرت امام كاظم(ع) در اين شهر به تلاشهاى برجسته علمى و فرهنگى و نيز تربيت شاگردانى برجسته مشغول بود اما نفيسه همچون گروه ديگرى از سادات، علويان و شيعيان از يك ماجراى تلخ و مرارت آور رنج مىبرد زيرا در پرتو افشاگرىهاى حضرت موسى بن جعفر(ع) متوجّه گرديد اختناق و فشار سياسى زمامداران خودكامه و مستبد پيروان خاندان عصمت و طهارت (ع) را در تنگناهاى سختى قرار داده است به موازات اين رنجيدگى خاطر، وقوع برخى حوادث، اين دختر نوجوان را نسبت به آينده اميدوار مىساخت و آن قيامهاى شورانگيز گروهى از علويان بود كه پرده از چهره كريه ستمگران و غاصبان حكومت برمىافكند.(9) پيوندى پربار
هنگامى كه نفيسه پانزده بهار را پشت سرنهاد و به موازات رشد جسمى از تربيتهاى معنوى برخوردار گرديد در بين علويان و بنىهاشم و عدّه زيادى از عاشقان خاندان عترت به عنوان دخترى متديّن، باوقار،عفيف و پاك نهاد شهرت يافت. از اين جهت بسيارى از جوانان نكونام مدينه مهياى آن بودند تا او را به عنوان همسر آينده خويش انتخاب كنند اما پدرش درباره اين كه نفيسه با چه كسى ازدواج كند دقت زيادى داشت و مايل نبود دخترش را كه در سنين نوجوانى در فضيلت و تقوا به موفقيّتهايى دست يافته است به هر خواستگارى بدهد. در اين هنگام، اسحاق مؤتمن فرزند برومند امام صادق(ع)، از حسن انور خواست تا اجازه دهد او با اين دختر ازدواج كند، فرزند زيد در مقابل اين خواستگارى مهر سكوت بر لب زد و جواب مثبتى نداد اسحاق وقتى موافقت پدر را دريافت نكرد از منزل حسن به روضه جدش پيامبر اكرم(ص) رفت و خطاب به آن رحمت عالميان عرض كرد: يا رسول اللّه من دختر حسن را به دليل تديّن، پاكدامنى و شرافت خانوادگى به عنوان همسر آينده خويش مىخواستم كه پدرش تقاضايم را بدون پاسخ گذاشت، بسيار اميدوار بود كه پيامبر زمينههاى اين پيوند پاك را با آن نفوذ معنوى و قدوسى خويش فراهم سازد، آن روز به پايان رسيد و چون حسن انور بربستر خويش آرام گرفت و خواب چشمانش را در ربود خاتم رسولان را در رؤيايى راستين مشاهده كرد كه خطاب به وى فرمود: اى حسن، نفيسه را به اسحاق تزويج كن، فرزند زيد روز بعد بدون درنگ با اين ازدواج موافقت كرد و در ماه رجب سال 161 هجرى زندگى مشترك آن دو آغاز گرديد.(10) بدين گونه دو انسان نيكو سرشت همديگر را كشف كردند و روحهاى تشنه آنان از سرچشمه زلال يكديگر سيراب گرديد. با اين پيوند نور امام حسن (ع) و امام حسين(ع) بهم رسيد زيرا جدّ نفيسه امام دوم و جدّ اسحاق امام سوم بود.
هر دو بحرى آشنا آموخته
هر دو جان بى دوختن بر دوخته
نفيسه و اسحاق قرةالعين هم بودند زيرا هر كدامشان با معيارهاى ارزشى مجذوب هم گرديدند و در ايمان و پرهيزگارى و خلق و خوى با يكديگر سنخيت داشتند و چنين ويژگى نه تنها آن دو را در حوادث و مصائب بيمه نمود بلكه همواره بر استحكام عاطفى و فكريشان افزود، اتكال به خداوند و اميدوارى به لطف پروردگار اين ارمغان را در آن دو زوج پديد آورد كه به كشف استعدادها و توانايىهاى خود نايل گردند و در مسير زندگى آنچنان سربلند گردند كه خانوادههاى ديگر از بركت وجود اين دو نفر بهرههاى معنوى و عرفانى ببرند. گويا آن دو گوهر هاشمى چشمهاى از معارف و فضايل را جارى ساختند كه تشنگان فضايل و مكارم جرعههاى جاويدى از جويبارهاى آن نوشيدند. همسرى محدّث و وارسته
اسحاق هفتمين پسر امام صادق(ع) مىباشد و مادرش حميده مُصفّات نام دارد. وى فرزند صاعد از اهالى اندلس مىباشد كه در عصر امامت حضرت باقر(ع) از آن نواحى به عنوان كنيز به مدينه انتقال داده شد. اين دختر بربرى در بيت امام صادق (ع) شخصيتى شريف داشت و پيشواى ششم شايستگىهاى ذاتى و كمالات اكتسابى او را تكريم مىنمود، امام صادق(ع) در وصف وى فرموده است: حميده همچون گوهرى از پليديها پاك بود و فرشتگان همواره از اين بانو مراقبت مىنمودند تا به من رسيد و اين به دليل كرامتى است كه خداوند در خصوص من و امام پس از من نمود به همين جهت حميده را مصفاة(داراى سرشتى پاك) ناميدهاند. حميده در معارف و فضايل به درجهاى رسيد كه ششمين فروغ امامت به بانوان توصيه مىفرمود در احكام شرعى و امور علمى به وى مراجعه كنند.(11)
آرى اسحاق فرزند فرزانه چنين بانويى بود كه منابع تاريخى او را به عنوان انسانى پرهيزگار و فاضل معرّفى كردهاند و از وى به عنوان فردى مورد وثوق، حديث نقل كردهاند. چنانچه وقتى ابن كاسب روايتى نقل مىنمود مىگفت: مراثقه رضى اسحاق فرزند جعفر روايت نمود. اسحاق، امامت برادر خود را مورد تأييد قرار داد و از پدر خود براى مقام امامت حضرت كاظم(ع) روايت ذكر كرد، او را شبيهترين مردم عصرش به رسول خدا(ص) دانستهاند.(12)
مقريزى (مورخ مصرى) مىنويسد: اسحاق اهل صلاح، خير، فضل و فردى متديّن به شمار مىرود و طوايف رقى در مصر و بنوزهره در شهر حلب از نسل اويند.(13) ابن حجر عسقلانى نوشته است: اسحاق از كثيربن عبداللّه، عمروبن عوف، عبداللّه بن جعفر نخدومى و غيره، روايت نقل مىكرد و ابراهيم من منزر، يعقوب بن حميد، يعقوب بن محمد الزهرى از وى حديث ذكر كردهاند.(14) اسحاق اين روايت را در تأييد مقام با عظمت حضرت موسى بن جعفر(ع) آورده است: يعقوب فرزند جعفر روايت مىكند كه حديث كرد مرا اسحاق بن جعفر الصادق كه او گفت: روزى نزد پدر بزرگوار بودم كه على بن عمر بن على بن على از آن حضرت پرسيد: جانم فدايتان باد، به كه پناه بريم و مردم پس از شما به چه كسى مراجعه كنند. امام صادق(ع) فرمود: به صاحب اين دو جامه زرد كه بر تو هويدا خواهد گرديد، لحظاتى گذشت كه امام موسى بن جعفر بر ما وارد گرديد در حالى كه كودك بودند و دو جامه زرد بر تن داشت. همچنين اسحاق از جمله شهود وصيتى است كه امام موسىبن جعفر(ع) درباره امامت فرزندش حضرت رضا(ع) از او استشهاد كرده است رجال شناسان از صداقت و درستى اسحاق سخن گفتهاند، اين مرد پارسا و محدث، آداب، سنن، فضايل و مناقب وافرى از پدرش فرا گرفت. و در بين سادات، علويان، شيعيان، اصحاب پدر و مادر و نيز راويان حديث، علماء و معاريف، مقام ارجمند و منزلتى والا به خود اختصاص داد. كنيه اسحاق ابومحمد مىباشد و به دليل شهرت در امانتدارى او را مؤتمن گفتهاند و محل تولدش را عُريض (ناحيهاى در مدينه) نوشتهاند.(15) وصف وارستگى
نفيسه در اعماق ضمير خود گرايشى عارى از هرگونه آلايش به سوى حقيقتى مقدّس داشت كه اين ويژگى سرچشمه تلاش و تكاپويش به جانب كمال بود، بدينگونه در مسير عبوديت گام برداشت و كوشيد از هر عاملى كه دلش را از ياد خدا غافل و از درگاه ربوبيت منصرف مىكند اعراض نمايد و چون تعلقات فناپذير را ترك گفت رفته رفته حُب الهى در كانون دلش شعلهور گرديد و از اين رهگذر تمامى آثار خودخواهى و لذّات غافل كننده را از خود بپيراست. در مدينه طيّبه به حال عبادت و زهد باليد، روزها را صائم بود و شبها را به نماز، ذكر و دعا سپرى مىساخت، از حرم رسول خدا(ص) جدايى نمىگرفت، سىمرتبه اقامه حج نمود كه بيشتر آن به حالت پياده برگزار گشت، در حال انجام اين فريضه عبادى و سياسى سخت مىگريست و به پرده كعبه مىآويخت و عرض مىكرد: الهى و سيّدى و مولاى متّعنى و فرّحنى برضاك عنّى فلا سبب لى تسبب به يحجبك عنّى؛ اى خدا و آقايم و اى مولايم با رضا و خشنودى از من، مرا شادمان و بهرهمند بنما چون وسيلهاى ندارم كه بدان متوسّل شوم تا غضب تو را از من دور كند.(16)
زينب دختر يحيى متّوج – برادرزاده اين بانو – مىگويد سالهاى متوالى در خدمت عمهام نفيسه بودم، در اين ايام نديدم شبها آرام گيرد و روزها از غذاها تناول كند، به او گفتم آيا به جان خودت ارفاق نمىكنى؟ جواب داد: چگونه چنين عمل نمايم در حالى كه در برابرم گذرگاههاى سخت و خطرناكى است كه جز رستگاران كسى نمىتواند به سلامت از آنها عبور نمايد و در حالى كه قرآن را تلاوت مىنمود و جويبار اشك از چشمانش برگونههايش جارى بود.(17)
احمد ابوكف مصرى خاطرنشان مىنمايد: نفيسه نفحهاى از نفحات روحانى اهل بيت بود كه در خلال زندگى با تهجد و تعبّد و خصالى چون ورع و تقوا به درجهاى از دانش و معارف به همراه فصاحت رسيد كه دانشمندان و عارفان به محضرش مىشتافتند تا از چشمه دانش و انديشهاش بهره گيرند. گويى علم و تقوا را با هم جمع كرده بود(18)، دميرى گفته است سيده نفيسه نزد كسى درس نخوانده و استادى نديده بود اما احاديث بسيارى شنيده و از اهل خير و صلاح به شمار مىآمد. در اواخر عمر چون از خواندن نماز با سورههاى طولانى در حال قيام ناتوان گرديده بود، نشسته نماز اقامه مىنمود. از شدت روزهدارى بدنش به تحليل رفته بود.(19)
نفيسه خاتون در زمره بانوان وارستهاى است كه در تاريخ اسلام به تلاوت و ختم قرآن شهرت دارد، چون از سلاله خاندان طهارت بوده و در حديث و تفسيرمهارت داشته، اين كتاب آسمانى را از روى بصيرت مىخوانده و آيات قرآن بر جان پاك و دل مهذبش مىنشسته است و در حال تلاوت اين نور ملكوتى جذبات شوق و عشق الهى او را فرا مىگرفته است و با رسيدن به حالات معنوى كراماتى از خود بروز داده كه اعيان و اعلام عصر خويش را متحيّر ساخته است.(20) برخى گفتهاند قريب به دوهزار بار قرآن را ختم كرده است.(21)
شرح حال نگاران لقبهايى چون نفيسة الدارين، نفيسة الطاهره، نفيس العبادة را برايش ذكر نمودهاند. استاد توفيق ابوعلم او را سيدهاى شريف، اهل تقوا،نقى، عفيف زاهد، ساجد و محدثه معرفى كرده و افزوده است از اين جهت وى را نفيسة العلم گفتهاند كه در استنباط انواع دانشهاى عصر خود و نيز كشف پيچيدگىهايى از معارف و رسيدگى به مشكلات دانشوران توانا بود.
ابن عماد از قول ابن اهدل نوشته است: سيده نفيسه از زنان پارسا زاهد و عابد بود و سلسله نسب و پيوستگى وى به خاندان عترت و نيز توانايى در دانش حديث، مقام و موقعيّت فوقالعادهاش را در عصر خويش ثابت مىكند و اين واقعيت مؤيد آن است كه اين بانو تا چه اندازه مورد توجّه جامعه اسلامى اعم از خواص و عوام بوده است. ابونصر بخارى در وصف وى متذكر مىگردد: بارگاهش در مصر زيارتگاه مردم است و مصريان مقامش را تكريم مىكنند و حتى براى اثبات ادعاى خويش به وى سوگند ياد مىكنند. شيخ محمد ضبّان – دانشور، مورّخ و شرح حال نگار معروف مصرى – گفته است: سيده نفيسه كه امكانات مادى و تسهيلات رفاهى كاملاً برايش فراهم بود، مردم اعم از عموم آنها و نيز علما و مشاهير به وى علاقهمند گرديدند، در شدائد و مصائب به او مراجعه كرده و خواستار رفع گرفتارىهاى خود بودند.
سخاوى در كتاب مزارت خود، خاطرنشان مىنمايد: وقتى اين بانو به سرزمين مصر رفت و در اين ديار رحل اقامت افكند مردم به دليل فضايل و مكارمى كه در وجودش سراغ داشتند گروه گروه به ديدنش مىرفتند و از مشعل معنويت او براى رفع ناگوارىها و برطرف شدن آلام و ناراحتىها و نيز موفقيّت در زندگى تبرك مىجستند. يافعى يمنى سيده نفيسه را صاحب مناقب معرفى مىكند و محمود شرقاوى او را چنين وصف مىكند: سيده نفيسه از بانوان پاك و بزرگوار است كه چون ستارهاى در آسمان خاندان طهارت به پرتو افشانى پرداخت. اين پاره تن رسول خدا(ص) در خاندانى بزرگوار و شريف ديده به جهان گشود، انوار فروزان او همه جا را فرا گرفت، مردم از معارف و كمالاتش بهرهمند مىشدند، دلهاى زيادى را به سوى خويش معطوف ساخت. مقريزى (مورّخ نامدارى از سرزمين مصر) نوشته است:
بانو نفيسه در پرهيزگارى، اعراض از دنيا و اهل آن در مقامى قرار گرفت كه اين خصال به همراه بندگى خداوند، موجب زبانزد گرديدن نامش در ميان مسلمانان جهان گشت، او روزها را روزهدارى و شبها را به تهجّد، نماز و نيايش مشغول بود گرچه در اين راه بدنش به تحليل رفت و سلامتى جسمى او دچار مخاطراتى شد ولى ترجيح مىداد اين زحمات، لطمات و مشقات را تحمل كند تا رحمت الهى را به خود نزديك نمايد، تذكرات اطرافيانش در خصوص دست برداشتن از اين برنامه عبادى و معنوى هيچ تأثيرى در وى نداشت.(22) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. الطبقات الكبرى، ابن سعد، ج 5، ص 318 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 159. 2. بحارالانوار، ج 10، ص 234، خطط مقريزى، ج 2، ص 638، ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص 20 – 21، عمدة الطالب، ص 65. 3. اعلام الورى، طبرسى، ص 212. 4. العباس، عبدالرزاق موسوى مقدم، ص 343؛ آل بيت النبى مصر، احمد ابوكف، ص 142؛ سرالسلسله العلويه، ص 21. 5. آل بيت النبى فى مصر، ص 145 – 144. 6. عبدالعظيم حسنى حياته و مسنده، عزيز اللّه عطاردى، ص 99. 7. وفيات الاعيان، ابن خلكان، ج 5، ص 423؛ مرآة الجنان، يافعى، ج اول، ص 355. 8. بحارالانوار، ج 101، ص 91. 9. ناسخ التواريخ (امام كاظم(ع))، ج سوم، ص 132. 10. آل بيت النبى فى مصر، ص 10، السيدة نفيسه، توفيق ابوعلم، ص 96 – 95. 11. نك، اصول كافى، ج 2، ص 387 – 385 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 469 ؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 18. 12. اعلام الورى، ص 285؛ كشف الغمه، اربلى، ج 2، ص 408. 13. خطوط مقريزى، ج 2، ص 638. 14. تهذيب التهذيب، ج 1، ص 207. 15. همان، و نيز الارشاد، ج 2، ص 221 – 219؛ كشف الغمه، ج 3، ص 17 ؛ قاموس الرجال، ج1، ص 375 ؛ حضرت صادق، فضل اللّه كمپانى ، ص 20 – 22. 16. نورالابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار، شيخ شبلنجى، ص 254 ؛ السيده نفيسه، توفيق ابوعلم، ص 12. 17. ناسخ التواريخ (امام كاظم)، ج 3، ص 119 ؛ رياحين الشريعه، ج 5، ص 87. 18. آل بيت النجافى مصر، ص 107 – 106. 19. نورالابصار، ص 257. 20. نور ملكوت قرآن، آية اللّه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ج 4، ص 497. 21. رياحين الشريعه، ج 5، ص 92. 22. نك كتاب بانوى با كرامت، از نگارنده: بخش سوم.
آسيبشناسى وضعيّت خدمت رسانى
قسمت چهارم مقدمه
همان گونه كه ذكر شد تلقى ما از نامگذارى سال گذشته با عنوان نهضت خدمت رسانى به مردم توسط رهبر فرزانه كشورمان بيش از آنكه جنبه صرفاً يادآورى داشته باشد جنبه هشدارى دارد. چرا كه معظم له در آغاز سالهاى اخير مكرراً مواردى چون رعايت انضباط اجتماعى، وجدان كارى و رفتار علوى را، گوشزد نمودهاند.
و ظاهراً تأكيد ايشان به احياء نهضت خدمت رسانى عمومى، بيانگر نارسائى و ضعف كاملاً مشهودى است كه در وضعيت ارائه خدمات و انجام وظايف آحاد مردم خصوصاً نظام ادارى كشورمان وجود دارد. لذا به نوعى مخاطب اصلى سخنان رهبر عزيزمان كارگزاران، مسئولان و تصميم گيرندگان سطح كلان جامعه مىباشند.
به همين دليل وضعيت عمومى خدمات رسانى در جامعهمان را كالبد شكافى كرده و علل مختلف آن را بررسى كرديم. همچنين يادآور شديم كه علت اصلى نحوه نامناسب ارائه خدمات در نظام ادارى كشورمان عدم احساس مسئوليت واقعى افراد(عدم مسئوليت پذيرى) نسبت به سرنوشت فردى و اجتماعيشان مىباشد.
به همين خاطر مطالبى در باب اهميت و مراتب مسئوليت پذيرى انسان نسبت به خداى خود، جامعه و نفس خودش عنوان گرديد و بيان شد كه ريشه اصلى بروز ناهنجارىها و نابسامانىهاى شخصى و اجتماعى در سطح يك جامعه، همان عدم مسئوليت پذيرى (پاسخگو نبودن به خدا، جامعه، خود) انسان است. در ادامه به لحاظ ارتباط موضوعى اين نوشتار مطالبى راجع به ارج و منزلت شهيد و فرهنگ شهادت و اهميت بسيار زياد اهتمام ورزيدن به امور ديگران كه مقدمه خدمت رسانى است مطالبى ذكر گرديد. همچنين از مسئوليت پذيرى انسان به عنوان بستر و زمينه تعامل فرهنگ خدمت رسانى و فرهنگ شهادت سخن به ميان آمد.
ضمناً اشاره شد كه پيدايى و ايجاد حقوق و قوانين گوناگون حاكم بر نظام اجتماعى زندگى انسانها در سايه پذيرش مسئوليت و پاسخگو بودن انسان به جهات مختلف صورت مىگيرد. و اگر شخصى به وظايف و تكاليفش به طور صحيح عمل نكند در واقع حقوق ديگران را تضييع يا به عبارتى به حقوق ايشان تجاوز نموده است.
در آسيبشناسى وضعيت خدمات رسانى جامعه نيز مشخص شد روحيه تعاون و دستگيرى كردن از يكديگر كه از پيشينه فرهنگى و اعتقادى مردم نشأت گرفته در باورهايمان وجود دارد لكن در بحث نظام ادارى مىبينيم كه اين روحيه عالى انسانى (خدمت رسانى به مردم) نتوانسته جايگاه مطلوب و رضايتبخشى را از آن خود كند. پيشنهادات و راهكارهاى عملى
با توجه به پيشينه اين نوشتار، ذكر مواردى به عنوان پيشنهاد و راهكارهاى كاربردى جهت اصلاح ساختار وضعيت خدمات رسانى عمومى از جمله نظام ادارى كشور ضرورى به نظر مىرسد. گرچه برخى پيشنهادات اثرات خود را در دراز مدت نشان مىدهند. چرا كه تغيير و اصلاح يك فرهنگ كه سالهاست به صورت هنجار عمومى و روال عادى درآمده موضوعى نيست تا ظرف مدت كوتاهى به نتيجه مطلوب برسد، لكن شد نيست. آموزش، آموزش، آموزش از كودكى(آشنايى با نام كار)
اگر به دنبال ايجاد يك نگرش و فرهنگ جديد در جامعه هستيم راهى جز نهادينه كردن و شروع آن از ابتداى زندگى افراد وجود ندارد. «العلم فى الصغر كالنقش فى الحجر».
سالهاى متمادى است كه در مدارس «آب»، «نان»،«انار» و «سيب» به عنوان اولين و مهمترين مفاهيم زندگى وارد ذهن فرزندان ما مىشود. اما نتوانستهايم با همان زبان كودكانه به او بياموزيم كه «آب و نان» با چه زحمتى به دست مىآيد. چه مىشود در كتاب اول دبستان وقتى حرف «ك» تدريس مىشود به جاى «كشك» و «آش» از كلمه «كار» و «كوشش» استفاده كنيم؟ و معلم به جاى توضيح اندر فوايد «كشك و آش»، در مورد كار و تلاش و نتايج آن با بچهها صحبت كند. وقتى كودك در مدرسه با كلمه كار آشنا شد و در محيط منزل يا اجتماع هم مفهوم آن را از والدين و ديگران تجربه كرد خودبهخود مىآموزد كه تا كار و تلاش نكند مزدى هم دريافت نمىكند و تا پولى به دست نياورد «از آب و نان» هم خبرى نيست. عقل و انديشه كودكان را دست كم نگيريم و تصور نكنيم كه آنها هميشه بچه و جاهل هستند و تمام چيزهايى كه ما مىفهميم آنها نمىفهمند. اگر اينگونه بود سفارش نمىكردند كه مىتوان با جنين در شكم مادر، از 5 ماهگى تكلم كرد. مهم اين است كه با شناخت كافى از اصول تربيتى و پرورشى، در هر سن و موقعيتى از زندگى كودكانمان، به فراخور حالشان با آنها رفتار شود.
پس مىتوان از ابتدا به جاى تبليغ و ترويج روحيه مصرف گرايى و خوردن و آشاميدن، روحيه توليد و كار و كوشش را به كودكانمان آموزش دهيم. البته وظيفه تجديد نظر و اصلاح بنيادين در مفاد درسى كودكان به عهده نهادهاى آموزشى و تربيتى جامعه خصوصاً مدارس و خانوادهها است كه اين امر خطير هم مستلزم درايت و تخصص كافى مىباشد. آموزش در نوجوانى (آشنايى با مفهوم و فوايد كار)
تأكيد ما بر آموزش مبتنى بر اين است كه طبق توصيه صاحب نظران علوم تربيتى دو ركن اساسى آموزش و پرورش و نحوه تربيت از سنين كودكى تا جوانى، به طور قابل ملاحظهاى در شكلگيرى كلى شخصيت افراد مؤثر است.
همانگونه كه در فصل 5 توضيح داده شد مفهوم كار و تلاش در جامعه ما خصوصاً در نظام ادارى، بيشتر به صورت گذران عمر و رفع تكليف است. لذا انجام كار شكل روزمرگى و كسل كنندهاى به خود گرفته است.
كودكان و نوجوانان ما بايد بياموزند كه هدف از كار و تلاش در وهله اول، ايجاد نشاط و طراوت جسم و روح و در مرحله بعد استقلال و سازندگى جامعه را به دنبال دارد.
اگر به جاى تنبلى و فرار از كار (كه در بسيارى از سازمانها و ادارات جامعه ما مشهود است) روحيه عشق و علاقه به سعى و تلاش بر انديشه افراد حاكم شود، آن وقت مىبينيم كه استعدادهاى نهفته در درون انسانها آنها را به چه پيروزى و موفقيتهاى چشمگيرى نايل مىسازد. تنوعطلبى و ميل به ترقى و پيشرفت از نشانههاى عشق به كار و كوشش است. و بر عكس خمودى و سستى محصول نگرش انجام كار به عنوان رفع تكليف است. نكته:
به طور تجربى شايد هم در جامعه ديده باشيد اغلب افرادى كه در خانوادههاى سخت كوش و پرتلاش از لحاظ كارهاى فيزيكى بزرگ شدهاند به طور طبيعى در بزرگسالى هم آن روحيه علاقه به كار در آنها ديده مىشود. حتى اگر در مشاغل ادارى و دفترى هم مشغول به كار باشند، به نحوى خود را با كارهاى فيزيكى و بدنى مشغول مىكنند.
اين كه مىبينيد در كشورى مانند ژاپن هر از چند روزى يك مدل جديد از محصولات مختلف با آخرين فناورى به بازار عرضه مىشود، از همين روحيه عشق به كار، تنوعطلبى و راضى نبودن به وضعيت موجود ناشى مىشود. و تا علاقهاى به تلاش و جديت در افراد به وجود نيايد، سخت كوشى و تلاش بىوقفه نيز حاصل نمىشود. براى تقويت اين خصلت در نوجوانان مىتوان به انجام كارهاى فنى و فيزيكى توأم با تحصيل درس در سالهاى نوجوانى اشاره كرد.(البته به تدريج و با رعايت ميزان توانايى و علاقه افراد) اين امر باعث مىشود نوجوانان ضمن درس خواندن در طول دوران مدرسه، پس از پايان دوره دبيرستان در يك حرفه يا رسته شغلى نيز صاحب تجربه و مهارت بشوند. مردم باورى
اين موضوع نيز ريشه در تربيت خانوادگى و سازمانى افراد دارد. و به همان مسئله آموزش و تربيت برمىگردد. ترويج فرهنگ مردم مدارى از عوامل مؤثر در ارائه خدمات مفيد و مؤثر به مردم است.
قال على (عليه السلام): «يا بنى…احبب لغيرك ما تحب لنفسك، و اكره له ما تكره لها؛(1) امام على (عليه السلام): اى پسرم…دوست بدار بر ديگرى آنچه را كه براى خود دوست دارى و آنچه را كه براى تو ناملايم و ناگوار است، بر ديگران نيز كراهت بار تلقى كن.»
خود را به جاى مردم فرض كردن يعنى همدردى و همدلى يعنى اهتمام داشتن به امور ديگران. فراموش نكنيم كه تقويت اين روحيه در كودكانمان و حتى در محيطهاى كارى باعث افزايش احترام و تواضع نسبت به مردم مىشود. خلاف آن چيزى كه به شكل روحيه طلبكارى نسبت به ارباب رجوع در سازمانها و دستگاههاى مختلف ادارى جامعه ما – به صورت غالب – رواج دارد. اين را نيز بدانيم حقوق ماهانهاى كه كارمندان از دولت دريافت مىكنند از قبل بيت المال و به عبارتى از جيب همه مردم تأمين مىشود. بنابراين لازم است در نگرش خود نسبت به ارباب رجوع تجديد نظر اساسى صورت بگيرد. در اين خصوص مطالعه و تدبر در منابع معتبر از جمله رساله حقوق امام سجاد(عليه السلام) در خانه و محل كار پيشنهاد مىگردد. برگزارى برخى مسابقات بين كارمندان و كارگران از منابع فوقالذكر نيز تا اندازهاى سبب آشنايى افراد با وظايف و تكاليفشان در زندگى مىشود. الگو سازى
الگوسازى يعنى اينكه وضعيت جوامع پيشرفته به دقت مطالعه شود و مطابق با فرهنگ خودمان از تجربيات مفيد آنها بهرهبردارى كنيم. آنتونى رابينز از الگوسازى، به عنوان «مدل سازى» تعبير مىكند و مىگويد «مدل سازى» بررسى راههاى رفته ديگران است.(2)
«بزرگترين مدل سازان دنيا ژاپنىها هستند. راز معجزه خيره كننده اقتصاد ژاپن در چيست؟ ابتكار درخشان؟ گاهى چنين است. به هر حال اگر تاريخچه صنعت را در بيست سال گذشته مطالعه كنيد مىبينيد كه تعداد بسيار كمى از محصولات جديد پر اهميت و يا پيشرفتهاى فنى از ژاپن آغاز شده است. ژاپنىها به راحتى فكرهاى نو يا محصولات تازه را كه در جاهاى ديگر ساخته مىشود، از انواع اتومبيل گرفته تا اجسام نيمه هادى، مىگيرند آن را به طور بسيار دقيق مدل سازى مىكنند و سپس اجزاء خوب آن را نگهداشته بقيه را با اجزاء بهتر جايگزين مىسازند.»(3)
الگو سازى به عنوان يك روش خردمندانه در هزينه و وقت نيز صرفه جويى مىكند. يعنى نيازى به تكرار «آزمون و خطا» جهت دستيابى به نتيجه نيست. براى شروع مىتوان از تجربيات موفق كشورهاى جنوب شرق آسيا مانند: سنگاپور و مالزى نيز كه تشابهات فرهنگى بيشترى با جامعه ما دارند، استفاده كرد.
ضمن اينكه از آيات و روايات و سيره اهل بيت (عليهم السلام) نيز مىتوان با دقت و ظرافت الگوبردارى كرد، مطالعه سرگذشت افراد و جوامع موفق نيز مىتواند چراغ راه خوبى براى ترقى و پيشرفت باشد. پيشنهاد مىشود از كتابهاى فراوانى كه در اين زمينه موجود مىباشد هم در اداره جهت مديران و كاركنان و هم در منزل براى مطالعه كليه افراد خانواده استفاده شود. داشتن ديدگاه علمى و اصولى
از معضلات بزرگى كه بر نظام ادارى و حتى غير ادارى (كارهاى فنى، تعميراتى و خدماتى) جامعه ما سايه افكنده نداشتن نگرش صحيح علمى و به اصطلاح كارشناسانه است.
با گذشت ربع قرن از پيروزى انقلاب هنوز به صورت عملى، تكليف «تلفيق تعهد و تخصص» افراد در بخشهاى مختلف مشخص نشده است. و مجموعه ارائه خدمات رسانى جامعه ما به جاى اينكه مدون و منظم باشد، بيشتر حالت «كجدار مريز» است. كه با استفاده از روش الگوسازى تا حدود زيادى مىتوان از شيوع نگرش غير اصولى و غير منطقى در سيستم اجرايى امور جلوگيرى كرد. شايسته سالارى
از مهمترين عوامل رشد و ترقى يك مجموعه (سيستم) وجود افراد لايق و كاردان در سمتهاى مختلف اجراى امور است. بيشترين نمود شايسته سالارى در انتصاب مديران يك سازمان، شركت يا حتى يك مجموعه چند نفره مشخص مىشود. چرا كه «الناس على دين ملوكهم».
قرار گرفتن افراد در پستهاى سازمانى بر اساس شايستگى و توانائى هايشان علاوه بر جلوگيرى از هدر رفتن انرژىهاى مادى (هزينهها) و معنوى (فرسايش انگيزه نيروى انسانى) سبب پيشرفت و بالندگى مجموعه (سيستم) نيز مىگردد. متأسفانه بعضاً شاهد هستيم عليرغم تكرار شعار شايسته سالارى، هنوز اين مقوله مهم لباس واقعيت به تن نكرده است و نظام فرسوده و خسته ادارى ما از معضل «غير شايسته سالارى» در رنج و عذاب است. وقتى كه از منظر صحيح علمى و اصولى به مديريت امور توجّه نشود نتيجه اين است كه با حاكم شدن هر جناح فكرى در رأس نظام تصميمگيرى كشور، بنابه خواست و سليقه جناح حاكم عمل مىشود. و اين دور تسلسل باطل باعث وارد آمدن خسارات و زيانهاى جبران ناپذيرى مىشود كه آيندگان بيش از نسل فعلى از مضار آن صدمه خواهند ديد. همان طورى كه نسل فعلى جامعه وارث عملكرد بد، ناصواب و غيرخردمندانه سلاطين بى كفايت قاجار و پهلوى است. (منظور مقايسه دوران شكوهمند بعد از انقلاب با قبل از انقلاب نيست، بلكه مقصود ما اين است كه اگر جامعهاى خوب يا بد عمل كند، آيندگان آن جامعه نيز به همان ميزان از عملكرد خوب يا بد نسل پيشين بهره مىبرند.) ايجاد انگيزه
وجود انواع محركها جهت ترغيب و تشويق افراد به سمت انجام صحيح وظايف از لوازم ضرورى يك مديريت كارآمد در امر ارائه خدمات است. كه اين محركها يا انگيزهها هم مىتوانند مادى و هم معنوى باشند. افرادى كه با ايمان قوى و هدف مشخص كار انجام مىدهند بيشتر از انگيزههاى معنوى بهره مىگيرند. وجود انگيزه است كه عشق به كار و شوق به پيشرفت را مىآفريند.
مك كللند(4) تحقيقات گستردهاى راجع به «انگيزه پيشرفت»(5) در افراد انجام داده است و در مورد اينكه چگونه شخص به صورت يك فرد پيشرفت كننده در مىآيد معتقد است: شيوههاى تربيتى و پرورش كودكان عامل اساسى ميل به پيشرفت است، اما بزرگسالان نيز تغيير پذيرند و مىتوانند نياز به پيشرفت بيشترى كسب كنند. وى مىگويد جوامعى كه نياز بسيار به پيشرفت نشان مىدهند بعدها به رشد اقتصادى و وفور نعمت مىرسند. كشورهائى كه نياز پيشرفت اندكى دارند با انحطاط اقتصادى مواجه مىگردند.(6)
بنابراين هم شيوه تربيتى كودكان و هم بررسى نيازهاى سازمانى افراد توسط مديران يك مجموعه مىتواند در تقويت ميل به پيشرفت و موفقيت سازمان و كيفيت ارائه خدمات مؤثر واقع شود. واقع بينى در نظام تشويق و تنبيه
متأسفانه برخى اوقات نظام تشويق و تنبيه كاركنان در ادارات تابع اظهار نظرهاى شخصى و سليقهاى است. بارها مشاهده مىشود كه تفاوت چندانى بين افراد پركار و زحمتكش با ديگرانى كه قصد دارند از زير كارها و مسئوليت پذيرىها فرار كنند وجود ندارد. اين رفتار غيرمنصفانه و تبعيضآميز باعث كاهش انگيزه و رغبت اشخاص پركار و همچنين گستاخى و تنبلى بيشتر افراد كم كار مىگردد. «هرگز در ستايش از كارمندى كه كار خود را به موقع تمام مىكند كوتاهى نكنيد. اين عمل نه تنها در فرد ايجاد انگيزه مىكند بلكه يك نمونه مثبت براى ديگر كارمندان مىشود.»(7)
نكته ديگرى كه ضعف نظام تشويق و تنبيه در ادارات ما را نشان مىدهد اين است كه تقريباً در كليه جلسات توديع و معارفه مديران سطوح مختلف از زحمات مدير قبلى با تعداد قابل توجهى هدايا كه عمدتاً از بيت المال تهيه شده تقدير و تمجيد مىشود و اصلاً يا كمتر نقايص و كاستىهاى اجرايى شخص مدير توديعى به ديگران بازگو مىشود. در حالى كه يك سرى از عزل و نصبها به دليل بىكفايتى مدير قبلى مىباشد. لذا اين تصور در اذهان عموم به وجود آمده كه هيچ تفاوتى بين عملكرد منفى يا مثبت مديران و كاركنان وجود ندارد و چه بسا يك مدير نالايق را به سمتهاى مهمترى نيز بگمارند.
لذا پيشنهاد مىگردد واقع بينانه و با عدل و انصاف و به گونهاى كه مايه پندآموزى و عبرت ديگران باشد (ايجاد حس اميدوارى و رغبت در افراد درستكار و ايجاد تنبه و ندامت در افراد كم كار) نظام تنبيه و تشويق اعمال گردد. كاهش هزينههاى غيرضرورى
فراموش نكنيم كه طبق بررسىهاى صورت پذيرفته 34 كاركنان نظام ادارى ما اضافه بر سازمان تشخيص داده شدهاند. يعنى در حالت عادى 34 هزينههايى كه انجام مىشود (از قبيل: پرداخت حقوق ماهانه، استهلاك فضاى ادارى، هزينه انرژى و…) اضافه بر نياز واقعى نظام ادارى جامعه است. حال اگر حساسيتى نيز به رعايت هزينههاى جارى در ادارات نشود، جز كاهش كارايى(بازدهى) چيز ديگرى حاصل نمىشود. نتيجه افزايش هزينههاى غير ضرورى بعضاً در كسر بودجه ساليانه كشور خود را نشان مىدهد. (سال 82 دولت مجبور شده است به دليل كسر بودجه، از هزينههاى غيرضرورى ادارات و سازمانها بكاهد)(8).
(بازده) كارايى = هزينه توليد هماهنگى در اجراى سياستهاى كلان
بارها شاهد بودهايم مقررات و دستورالعملى از سوى يك وزارتخانه با وزارتخانه ديگرى در مورد يك موضوع در تناقض بوده است. تصور كنيد تسرى اين اختلاف نظر در سياست گذارى در كليه شهرها و روستاهاى كشور، چه حجمىاز هزينه و وقت دولت و مردم را به هدر مىدهد. و نهايتاً چه ميزان حقوق مردم در اين اختلاف سليقه پايمال مىشود. كوچك شدن حجم دولت و تقويت بخش خصوصى
يكى از علل كندى انجام امور در نظام ادارى كشور اين است كه همه امور توسط دولت انجام مىگيرد و چون نظام ادارى نيز بنا به دلايل مسبوقالذكر از توانمندى كافى برخوردار نبوده و هيچ رقيبى در برابر خود نمىبيند، لذا انگيزهاى نيز وجود ندارد كه بخش دولتى به سرعت كار و كيفيت خدمات رسانى همت بگمارد. بنابراين تقويت بخش خصوصى با در نظر گرفتن جميع شرايط و موقعيتهاى مربوطه، از سياستهاى ضرورى جهت برون رفت از وضعيت نابسامان فعلى ارائه خدمات به مردم مىباشد. برقرارى امنيت شغلى
خيلى از سازمانها و ادارات داراى كاركنانى با سابقه كار 10 يا 15 سال مىباشند كه اين دسته از كارمندان هنوز وضعيت استخدامى ثابت و مشخصى ندارند و تحت عناوين قراردادى، پيمانى يا… مشغول به كار هستند و بعضاً مشاهده مىشود كه به اين گروه از كامندان اعلام عدم نياز مىكنند. تصوّر كنيد كسى كه 10 يا 15 سال از عمر و جوانى خودش را در يك مؤسسه صرف كرده و تنها منبع درآمد زندگىاش نيز همين شغل دولتى است و حالا به دليل رسمى نشدن وضعيت استخدامى هر لحظه در معرض اخراج يا طرح هايى مانند تعديل نيرو قرار بگيرد با چه انگيزه و علاقهاى مىتواند در خدمت سازمان متبوعش باشد؟
بنابراين بحث ايجاد امنيت و ثبات شغلى از مواردى است كه در ميل به پيشرفت يا بر عكس ميل به ركود و رخوت افراد و سازمانها مؤثر است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، نامه 31، ص 830. 2. رابينز، آنتونى، به سوى كاميابى (نيروى بيكران)، ص 43. 3. همان، ص 42. 4. D.C. McCelland 5. Achievement Motive 6. ميچل، ترنس آر، مردم در سازمانها، ص 241. 7. ستى، راجيو، مديريت برتر زمان، ص 97. 8. مصاحبه تلويزيونى رئيس سازمان مديريت و برنامهريزى كشور.
مسئولين امور پاسخ دهند!
حدود چهل سال پيش در يكى از مجلات عصر طاغوت مقالهاى را خواندم با اين عنوان: «شما را به خدا دخترانتان را به لندن نفرستيد».
نويسنده مقاله با سوگند و تأكيد از پدران و مادران خواسته بود دخترانشان را به لندن نفرستند. در مقام بيان دليل اين امر ماجراى تلخى را به تصوير كشيده بود با اين مضمون كه برخى دختران با عنوان تحصيل به لندن مىروند و آنجا به دام دلالان فساد و باندهاى فحشاء مىافتند و والدين آنها خبر ندارند بر فرزندانشان به جاى تحصيل در خارج كشور و آن فضاى فاسد و آلوده چه مىگذرد!
دخترانى كه بدون سرپرست در محيط فاسد غرب رها مىشوند و اگر سرپرستى نداشته باشند يا تعهّد اخلاقى و ايمانى در كار نباشد هر اتّفاقى براى آنها ممكن است رخ دهد. خاطره تلخ آن گزارش هنوز مرا رنج مىدهد، چرا كه غيرت دينى و ملّى و انسانى نمىتواند بپذيرد كه ناموس هموطنان طعمه صيّادان ناموس و دزدان عفّت و شرف اين آب و خاك باشد. اين يك ماجرا.
ماجراى ديگر: حدود ده سال قبل براى منبر و تبليغ به امارات رفته بودم، گزارشات تلخى را از فساد اخلاقى برخى زنان در اين كشور عربى برايم نقل كردند و در بازگشت از سفر مقالهاى را در پاسدار اسلام با عنوان «پاسدارى از صدور ارزشها» نوشتم و به مسئولين امر و سفارت و مسئولان گذرنامه هشدار دادم كه تمهيداتى بينديشند كه زنان و دختران بىصاحب نتوانند آزاد و بدون هيچگونه محدوديت قانونى و بدون سرپرست به خارج بروند و ننگ و بدنامى به بارآورند كه براى هر ايرانى شكننده و خفتبار است….
آن مقاله براى برخى مسئولين سفارت آن روز سنگين آمد وطرح آن را به مصلحت نديدند و بر آن علامت سؤال گذاشتند و به جاى اينكه از اين اخطار و هشدار درس عبرت بگيرند و چارهانديشى كنند، در مقام انكار برآمدند ولى نه آن انكار و علامت سؤال مىتوانست واقعيت را عوض كند و نه اقدامى مناسب انجام گرفت كه اداره گذرنامه و مسئولين سفارت و ساير دست اندركاران امور به اين مسئله كه به آبروى نظام و حيثيت و شرف ايرانى پيوند خورده بطور جدّى برخورد كنند و قانونى تدوين شود كه زنان جوان و دختران بدون داشتن همراه و محارم نزديك مانند: پدر يا شوهر. حق سفر كردن به خارج را نداشته باشند مگر در مواردى كه صددرصد اطمينان به امنيّت اخلاقى باشد. اين هم ماجراى ديگر…
در روزهاى اخير صفحات روزنامهها اخبار و گزارشهائى را از قاچاق زنان و دختران ايرانى منتشر كردند كه براى همه مايه تأسف و تأثر بود. يكى از كارشناسان آسيبهاى اجتماعى در اينباره گفت: بيشتر زنان و دخترانى كه به خارج كشور قاچاق مىشوند به عنوان تاجر و به همراه كارفرماى خود از كشور خارج مىشوند و متأسفانه هيچ قانونى براى جلوگيرى و ممانعت از خروج اين افراد وجود ندارد! بيكارى در جامعه و نبود امكان تأمين معاش از سوى خانوادهها موجب رشد 57 درصدى طلاق و كاهش چهار درصدى ازدواج در جامعه شده… افزايش طلاق و فقر در جامعه موجب فرار دختران و زنان به خارج كشور و تن دادن به روسپيگرى براى تأمين هزينههاى زندگى خود براى دستيابى به زندگى بهتر در خارج كشور است… اين كارشناس مىافزايد: زنان مهاجر به اميد دست يافتن به زندگى بهتر به خارج كشور مىروند در حالى كه مسلّماً زندگى بدترى در انتظار آنهاست اما آنها ديگر راه بازگشتى ندارند و به علّت اينكه خانواده و جامعه ديگر پذيراى آنها نيست مجبورند وضع خفتبار خود را براى هميشه تحمّل كنند.
اينها گوشهاى از واقعيات اجتماعى ماست كه وضع اسفبار برخى زنان و دختران را به نمايش مىگذارد و اگر چارهانديشى نشود جامعه را دستخوش آلودگى و بىثباتى و فروپاشى خانودادگى خواهد ساخت. افزون بر اين، اعتبار و آبروى ما را در چشم جهانيان مخدوش مىسازد.
انكار و تكذيب اين ماجراى تلخ هيچ واقعيتى را عوض نمىكند از سوى ديگر وزير محترم اطلاعات طى مصاحبهاى قاچاق زنان و دختران به امارات را كذب محض خواندند كه ما نيز اميدواريم چنين باشد.
و ابداً دوست نداريم اين گزارشات واقعيّت داشته باشد! در عين حال اگر ما چشم خود را بر روى واقعيات ببنديم و يا از باب پرهيز از اشاعه فحشاء بر آن پرده كتمان افكنيم آيا مىتوانيم از باندهاى فساد كه در داخل كشور لحظه به لحظه كشف مىشود و خانههاى تيمى فحشاء و دلالهاى زن و مرد براى فاسد كردن پسران و دختران چشمپوشى كنيم؟!
آيا از ماجراهاى آشكارى كه در خيابانهاى شهر و در كنار معبرها بوسيله سرنشين اتومبيلها و چانه زدنها اتفاق مىافتد مىتوانيم غمض عين كنيم؟!
آيا كشف حجاب نوين كه نوع ديگرى از كشف حجاب عصر پهلوى است، بر كسى پوشيده است؟
آيا مواضع انفعالى دست اندركاران امور و بىتفاوتى عمومى در برابر تجاهر به فسق و فساد را مىتوان انكار كرد؟!
چه كسى بايد پاسخگوى اين وضع ناهنجار باشد؟
مسئله بىحجابى نوين حتى دختران دانشآموز به حدى شرمآور شده كه هر مسلمان غيرتمندى را به شگفتى و تأسف وا مىدارد و نمىدانيم چرا بىتفاوتى حاكم شده و اقدامى جهت پيشگيرى از توسعه اين وضع ناهنجار نمىكنند؟ از سازمانهاى امر به معروف و نهى از منكر تنها نامى مانده و بس، با تعدادى پرسنل و چند صندلى و ميز در يك دفتر كار نمىتوان جلوى منكرات را گرفت. سكوت و بىتفاوتى در برابر بدنهاى نيمهعريان و لباسهاى چسبان تا آنجا پيشرفته كه نمايشگاهها و دانشگاههائى كه از پول و خون اين ملّت شهيد داده تغذيه مىكنند. عرصه نمايش مد و زيبائى و ساق و دست و بازو و زلفهاى رنگآميزى زنان و دختران جلف و بىهويت شده است و گاهى همينها به حج و زيارت هم برده مىشوند و در حرمين شريفين آبروى شيعه را جلو چشم دشمنانمان مىبرند و كسى پاسخگو نيست؟ نه مديريت دانشگاهها و نه نهاد نمايندگى نه گروه معارف هيچكدام در برابر اين وضع اسفبار كه تدريجاً دامنگير همه فرزندان اين جامعه خواهد شد عكس العملى جدى نشان نمىدهند! كاربجائى رسيده كه در برخى دانشگاهها كه وابسته به نهادهاى تبليغاتى اسلامى است جلوههاى فساد و بدحجابى و عكسهاى سكس خارجى در نمايشگاه هنر در فضاى بىتفاوتى همه را به شگفتى وامىدارد.
چه كسى بايد پاسخگوى اين لجام گسيختگى و هرج و مرج اخلاقى باشد؟ مسئول آن نهاد؟ مسئول دانشگاه و يا كسى ديگر؟!
اين وضع داخل كشور است و در فضاى حكومت اسلامى، وضعى كه فرياد اعتراض همه دردمندان را برآورده اما دستگاههاى فرهنگى و اجرائى نه تكانى مىخورند و نه ابراز تأسف و نه اقدامى مناسب! همه سر به زير افكنده و به راه خود مىروند مانند مسائل ديگرى چون تورّم و گرانى و… مخصوصاً در سالهاى اخير كه سياست تساهل و تسامح و آزادى با رهآوردى تأسف بار حاكم گرديد، مجال براى هنر و سينما و طبع و نشر آنگونه كه دشمنان مىخواستند فراهم كرده و سير صعودى يافته است.
امروز سدها شكسته است و خاكريزها كه مانع ظهور مفاسد بود فرو ريخته و انقلابى ديگر بايد تا با اين هرج و مرج بتوان مقابله كرد. گستاخى و جسارت تا بدانجا پيشرفته كه هنرمندان دوره گرد و سودپرست با استفاده از امكانات كشور آن فيلم كذائى را مىسازند و لباس مقدّس روحانيت را بر تن دزد مىكنند و صحنههاى كمدى و تمسخرآميز پيش روى ميليونها تماشاچى به نمايش مىگذارند تا ارزشها را پايمال كنند و قداستها را بشكنند تا فضاى بيشتر براى نشر فساد و اشاعه فحشاء فراهم آيد چرا كه دشمن فهميده كه تا اسلام و قرآن وجود دارد و تا روحانيت شيعه تن به بيگانه نمىدهد و چون سدّ استوار ايستاده است زمينه نفوذ و بازگشت ندارد. پس بايد اين حرمتها شكسته شود حتى به دست خودىها و با مجوز همان وزارتخانهاى كه مىبايست حامى فرهنگ اسلامى باشد و از وزرا و مسئولين رده بالا دعوت مىشود كه خود و خانوادههايشان هم بيايند اين فيلم را ببينند و به تماشا بشينند و آنها مىآيند و هيچ عكسالعملى نشان نمىدهند… از اين ماجراهاى تلخ آنقدر زياد است كه در اين مقال قطرهاى از دريائى را نمىتوان به تصوير كشيد. چه كسانى بايد پاسخگو باشند؟ روزى قدرت و قانون و حكومت و حاكميت در دست ما نبود هرگونه تبهكارى كه در كشور مىشد ما مسئول نبوديم. امروز با گذشته فرق دارد. ماچه بخواهيم چه نخواهيم حكومت از آن دينداران و روحانيت است. هركس هركار زشتى بكند گناهش را به گردن ما مىاندازند و ما بايد پاسخگو باشيم! پاسخگوى خدا و پيغمبر(ص) و مردمى كه هستى خود و جوانان عزيزشان را تقديم اين انقلاب كردند تا پس از قرنها اسلام در كشور حاكم شود و ما نگاه مىكنيم و فرصتها را از دست مىدهيم و جايگاه خود را نمىشناسيم، مىترسيم و مرعوبيم و دشمن هر آنچه مىخواهد مىكند و دوستان مسئوليت ناشناس به نظاره مىنشينند. با پول اين ملّت تفريحگاه و ورزشگاه حتى به نام انقلاب درست مىشود، بودجههاى كلانى را به كام مىكشد اما تفريح و تفرج آن عمدتاً در اختيار كسانى است كه مد و لباس و اندام خود را به نمايش مىگذارند! و وعده ديدار مىگذارند! بازارها، خيابانها ،نمايشگاهها، مدارس، دانشگاهها و حتى ادارات و هواپيماها تدريجاً دارد رنگ ديگرى مىگيرد.
استحاله فرهنگى در هنر وسينما و تبليغات سينمائى و جلد مجلات با تصاويز زنان رنگ و روغن شده و داستانهاى عشقى و بدآموزىهاى اخلاقى رو به افزايش است. ماهوارههاى بيگانه و دلالان فساد از آن طرف مرزها پيام مىفرستند. الگوى لباس مىدهند و توليدىهاى لباس در كشور اسلامى ما آنرا اجرا مىكنند و كسى نيست اين توليدىهاى لباس را مؤاخذه كند. برخى مردابهاى فساد، پارتىها، خانههاى تيمى، باندهاى فساد است كه با كارگردانى دلالان وجود دارد و هنگامى كه نيروهاى بسيجى يا مردمى يا انتظامى كشف مىكنند و تحويل محاكم و زندان مىدهند چند روزى آب به پوستشان مىرود و به جاى اينكه مردان و زنان دلال و دلاله را به عنوان مفسدان اخلاقى و اجتماعى به دار مجازات بسپارند، رها مىكنند! و آنها به جامعه مىآيند و فساد و موارد و قاچاق دختران را بار ديگر سامان مىدهند.ضعف دستگاه قضائى و اجرائى و بىقانونى و عدم هماهنگى عواملى است كه زمينه رشد ميكروب فساد را فراهم ساخته. از سوى ديگر نداشتن يك برنامه منسجم و ريشهيابى مفاسد فرهنگى و اجتماعى و بسيارى از ضعفهاى ديگر تشكيلاتى كه براى آن صرف وقت نشده و پيگيرى نبوده و در حد شعار و نوشتههاى ديوارى باقى مانده است اين هم وضع گذشته ما…
و اكنون مجال ديگر فرا رسيده مجالى كه اگر از دست برود همه چيز از دست رفته است. حركت در جهت دگرگونى و سازندگى هماهنگ با مبانى اسلام و انقلاب در قالب چشمانداز بيست ساله ما را بر آن مىدارد كه ساز و كار آن را از نو بازسازى كنيم. «معالم از دست رفته دين را» به فرموده اميرالمؤمنين(ع) به جايگاهش بازگرداينم. «لزوا المعالم من دينك» اين مسئوليت بر دوش همگان سنگينى مىكند از صدر و ذيل و خرد و كلان. در اين ميان مجلس شوراى اسلامى با تركيب جديد آن بايد دوباره به مطالعه و قانونگذارى بنشيند گرههاى كور قانونى را با شجاعتى در خور انقلاب بگشايد با سؤال و پيگرى مسئولان را به پاسخگوئى فرا خواند، فرامين و رهنمودهاى رهبرى را سرلوحه عمل خود سازد و در جبهههاى فرهنگ، اقتصاد تمام توان خود را بكار گيرد چرا كه اين دو از يكديگر منفك نيستند و بىترديد يكى از عوامل رواج و توسعه مفاسد فرهنگى و اخلاقى را بايد در مفاسد اقتصادى جستجو كرد. به اميدهائى كه به مجلس دوخته شده با جدّيت و سرعت بايد پاسخ داد و البته دولت و وزارتخانهها بايد همكارى كنند تا افقى روشنتر گشوده شود. و همه در آزمون سربلند گرديم. مرزهاى خروج از كشور بويژه فرودگاهها كه گذرگاه قاچاق انسان است به كنترل درآيد، قانون ممنوعيت خروج زنان و دختران بدون ولىّ شرعى و قانونى در مجلس به تصويب رسد و به اجرا درآيد، فيلم و هنر و سينما و كتاب و روزنامه و صدا و سيما تحت نظارت دقيق درآيد. امر به معروف و نهى از منكر احياء گردد و بدون ملاحظه با مفاسد و ريشههاى خلاف برخورد شود. آحاد مردم نيز در اين جهاد مقدس همكارى كنند. چشم به راه افق روشنتر باشيم. پاورقي ها:
زينب س آموزگار حيا و پاكدامنى
زينب نام آشنايى است كه دور آن را هالهاى از اوصاف نيك و برتر احاطه نموده است. صبر زينب(س) زبانزد دوست و دشمن است؛ و آسمانيان نيز با آن آشنا چرا كه «عَجِبَت مِن صَبرِكَ مَلائِكَةُ السَّماءِ؛ از صبر زينب ملائكه آسمانى به تعجب آمدند.» وفاى زينب نيز بر كسى پوشيده نيست، چرا كه او بود كه با تحمّل رنج آورترين حادثهها، و دادن جوانان خويش وفاى خود را به برادر و امام خويش ثابت نمود.
دانش و بصيرت زينب(س) هم براى همه مشهود است چرا كه با بصيرت او و خطبهها و پيامهاى او بود كه انقلاب كربلا تا درون كاخ يزيد در شام پيشرفت و يزيد و ابن زياد رابه زانو در آورد.
و تدبير او بود كه كاروان اسرا را با سربلندى به مدينه رساند، و در طول اسارت عزّت و سربلندى را، عبادت و عرفان را، حيا و عفّت و پاكدامنى و نجابت را به نمايش گذاشت و… حقاً كه زينب، زينت پدرش اميرمؤمنان (عليه السلام) مىباشد با اين همه فضيلت:
دو عالم بر على نازد، على بر همسرش نازد
على و همسرش زهرا(س) به زينب دخترش نازد
در اين مقال برآنيم گوشههايى از حيا، عفت و پاكدامنى زينب را به تصوير كشيم و ره توشه گرانبهايى براى بانوانى كه مىخواهند زينب گونه زندگى كنند و به افتخار و سربلندى ابدى برسند، مهيا سازيم.
ضرورت بحث حيا امروزه در سرتاسر جهان، مخصوصاً كشورهاى اسلامى و علىالخصوص جامعه تشيّع، تلاش استعمارگران و مهاجمان فرهنگى برآن است كه حيا و عفّت بانوان را نشانه روند و جامعه را از اين راه به بىبند و بارى و بىدينى سوق دهند و در نتيجه آن به مطامع شيطانى خود برسند، چرا كه آنها به خوبى يافتهاند اگر دين و مذهب تشيّع را بخواهند نابود كنند. بايد حيا، عفت و پاكدامنى را از بين ببرند. هرگاه از جامعه حيا رخت بر بست و عفت در آن لگدكوب شد، دين هم بساط خويش را جمع خواهد كرد. على (عليهالسلام) به زيبايى مىفرمايد: «اَحسَنُ مَلابِس الدِّينِ اَلحَياءُ ؛ نيكوترين لباس دين حيا است.»(1) ؛ امام صادق (ع) فرمود: «لاايمانَ لِمَن لاحَياءَ لَهُ ؛ايمانى نيست براى آن كسى كه حيا ندارد.»(2) و امام باقر (ع) فرمود: «اَلحَياءُ وَ الاِيمان مَقرُونانِ فى قَرنٍ فَاِذا ذَهَبَ اَحَدَهُما تَبَعهُ صاحِبهُ ؛حيا و ايمان با هم بر يك شاخه قرار گرفتهاند، پس هرگاه يكى از آن دو برود، ديگرى نيز از او تبعيت مىكند.»(3) و زيباتر از همه، امام حسين (ع) – آن كسى كه زينب (س)، حيا را از مكتب او آموخت – فرمود: «لا حَياءَ لِمَن لادِينَ لَهُ ؛ آن كه دين ندارد، حياء هم ندارد.»(4) از روايات فوق به خوبى استفاده مى شود كه بين ماندگارى دين در جامعه و وجود حيا، رابطه تنگاتنگى وجود دارد. مهاجمان فرهنگى، بخوبى اين رابطه و ملازمه را دريافتهاند از اين رو صهيونيست معروف «نتانياهو» اين گونه القاء مىكند كه «برنامههاى ماهوارهاى به مثابه يك نيروى شورشى بسيار مؤثر عمل مىكنند، بچّههاى ايرانى مسلماً لباس هاى زيبايى را خواهند خواست كه در شوهاى تلويزيونى مىبينند آنها استخرهاى شنا و شيوه زندگى فانتزى خواهند خواست.»(5)
به گفته يك مقام آگاه در حال حاضر 97 ماهواره متعلق به 15 كشور جهان براى مردم ايران برنامههاى تلويزيونى پخش مىكنند كه برخى از اين ماهوارهها بيش از 200 كانال تلويزيونى را به طريق ديجيتال پخش مىكنند. اين منبع آگاه افزود «از اين تعداد 600 شبكه تلويزيونى در سازمان صدا و سيما و برخى نهادهاى نظامى، فرهنگى و اطلاعاتى مونيتور مىشود، بنابر اين گزارش از اين تعداد شبكه 11 شبكه به زبان فارسى است و اكثر آنها عليه نظام جمهورى اسلامى و ناهنجارهاى فرهنگى و اجتماعى برنامه پخش مىكنند.»(6)
از طرف ديگر هواداران استكبار جهانى در داخل كشور با قلمهاى زهرآگين و رفتارهاى زننده، لباسها و فيلمهاى مبتذل، در نابودى حيا و عفت، استعمار را يارى مىرسانند. و با كمال بىحيايى دم از اختلاط پسر و دختر، و طرح دوستى و رفاقت آنها مىزنند، اينها همانها هستند كه در «كنفرانس برلين» آلمان، با عريان رقصيدن اوج بىحيايى را به نمايش جهانى گذاشتند، و عدّهاى از مدعيان دين و ديانت! نيز به تماشا نشستند.
البته از اينها و اربابانشان گلهاى نيست چرا كه آنها خود همان گونهاند «از كوزه همان برون تراود كه در اوست» و منافع دنيوى آنها چنان اقتضا مىكند امّا آنچه جاى تأسف دارد، و دردمندانه بايد اظهار داشت رفتارهاى بعضى از بى خبران و دوستان ناآگاه است، آن هايى كه دم از دين و ديانت مىزنند، چرا فرهنگ ابتذال را با طرح برنامههايى چون «شركت بانوان در ورزشگاهها به صورت مختلط»، «اختلاط در دانشگاه» و… ترويج مىكنند و بدينسان اساسىترين مسئله دينى را نشانه گرفتهاند. و يا دوستانى كه در صدا و مخصوصاً سيما هستند با پخش برنامهها و فيلمها و… فرهنگ ابتذال و حرمت شكنى را تبليغ مىكنند و بانوان را با آرايشهاى آنچنانى و برخورد كذائى در فيلمها به نمايش مىگذارند تا حيا و نجابت را تحقير و لكّهدار كنند.
راستى نشان دادن آن فيلمها و مصاحبه كردن مردان با زنان و بالعكس چه ضرورتى دارد، مگر امام صادق (ع) نفرمود: «زن با غير شوهر و محارمش بيش از پنج كلمه آن هم در حال ضرورت سخن نگويد»(7) آيا اينگونه حركات ترويج ابتذال نيست؟! راستى چه شده است ما را كه فرهنگ اصيل اسلامى را پاس نمىداريم آيا فقط «فارسى را بايد پاس داشت» و يا لازم است مرزها و حدود شرعى را نيز پاس داريم؟! اگر بدنبال زيبايى هستيم از حيا و نجابت است، على (ع) فرمود: «الحياء سبب الى كلّ جميلٍ ؛حيا راهى است به تمام زيبايىها»(8) و راز و كليد همه خيرها و خوبى در حيا است: «اَلحَياءُ مِفتاحُ كُلّ الخَير ؛ حيا كليد تمام نيكى است»(9) و پيامبر اكرم(ص) فرمود: «اَلحَياءُ خَيرٌ كُلُّه ؛ حيا تمامش نيكى است»(10)، راستى كجا رفته حياى فاطمى و نجابت و حياى زينبى، چرا مسئولان به گونهاى برنامه ريزى نمىكنند كه فيلمها، لباسهاى عرضه شده در بازار، خيابانها، پاركها و… حيا بر و عفّتشكن نباشند؟ مگر فرياد مرزبان حياء على (ع) را نمىشنوند كه فرمود: «اَما تَستَحيُونَ وَ لاتَغارُونَ نِسائَكُم يَخرُجنَ اِلَى الاَسواقِ وَ يُزاحِمنَ العلُوج ؛ آيا شما (غيرت) و حيا نداريد كه زنانتان را به بازارها سرازير كرديد و با بىبند و بارها اختلاط پيدا مىكنيد.»(11)
زن را به خاطر عصمتى كه دارد و ميراث دار پاكى مريم و زهرا(س) و زينب نبايد گذاشت بازيچه هوس، و آلوده به “ويروس” گناه گردد، گوهر عفاف و حيا و پاكى كمارزشتر از طلا و پول و محصول و باغ و وسايل خانه نيست، دزدان ايمان و غارتگران حيا نيز فراوانند.
سادگى و خامى است كه زنان را در معرض ديد و تماشاى نگاههاى مسموم و چشمهاى ناپاك قرار داد، آنگاه خيال شود كه بيمار دلان و راهزنان عفاف و حيا به وسوسه نيفتند، و از زهر نگاهها و نيش پشههاى شهوت در امان بمانند. بعضى از «نگاه»ها ويروس «گناه» منتشر مىكند و حيا را آلوده مىسازد. و بعضى از چهرهها حشره مزاحمت توليد مىكند و عفت و نجابت را لكّهدار مىسازد. بياييم همه ديوارها را خراب نكنيم و همه پردهها را كنار نزنيم و همه پنجرهها را باز نكنيم، بياييم ديوار آسيب ديده حيا را ترميم كنيم،(12) چرا كه بىحيايى و كم حيايى نشانه تيره انديشى است نه روشنفكرى،
علامت جهالت است نه تمدن، على (ع) فرمود: «اَعقَلُ النّاسِ، اَحياهُم ؛ عاقلترين مردم باحياترين آنها است.»(13) نگاهى به جايگاه حيا در فرهنگ غنى اسلام
اشارتى مختصر به بيان نكاتى درباره حيا در اينجا مناسب مىنمايد:
الف: حياى دختران شعيب در قرآن:
قرآن كريم با اين كه غالباً مسائل را به صورت كلّى بيان مىدارد، ولى گاهى بجهت حياتى بودن مسأله، جزئيات و نمونه هايى بيان مىدارد از اين دست است ماجراى حضرت موسى و برخورد او با دختران حضرت شعيب، در اينباره مىفرمايد: «و هنگامى كه (موسى) به (چاه) آب مَديَن رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهارپايان خود را سيراب مىكنند؛ در كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند و به چاه با بودن مردان نزديك نمىشوند. موسى از آنان پرسيد: كار شما چيست؟ گفتند: آنها را آب نمىدهيم تا چوپانان همگى خارج شوند… موسى براى (گوسفندان) آن دو آب كشيد و…» در ادامه اين داستان درباره نحوه آمدن يكى از دختران شعيب و گفتگوى او با حضرت موسى (ع) مىفرمايد: «فَجاءَتهُ اِحدا هُما تَمشى عَلَى اِستِحياء قالَت اِنَّ اَبى يَدعُوك لِيَجزِيَكَ اَجرَما سَقَيتَ لَنا ؛ ناگهان يكى از آن دو (زن) به سراغ او آمد، در حالى كه با نهايت حيا گام بر مىداشت. گفت: پدرم از تو دعوت مىكند تا مزد آب دادن (به گوسفندان) را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد.»(14) از اين آيه مىتوان حيا را به زيبايى دريافت چرا كه:
1- تا زمانى كه مردان كنار چاه بودند دختران شعيب نزديك چاه نمىرفتند.
2- آنگاه اقدام به آب دادن گوسفند كردند كه تمام مردان پراكنده شدند.
3- سراپا حيا نزد موسى (ع) آمدند.
4- نگفت: مزد تو را مىپردازيم بلكه گفت: پدرم از تو دعوت مىكند تا مزد تو را بپردازد. ب: حيا تمام دين است:
على (ع) مىفرمايد: «اَلحَياءُ هُوَ الدِّين كُلُّه ؛ حيا تمام دين است.»(15) پ: حيا بازدارنده از زشتىها:
على (ع) مىفرمايد: «اَلحَياءُ يَصُدُّ عَن فِعلِ القَبِيح ؛ حيا (انسان را) از كار زشت باز مىدارد؟»(16) بىحيا به هر كراى دست مىزند، در روايات عديدهاى اين مضمون آمده كه آخرين سفارش پيامبران، سفارش به حياء بود. امام هفتم (ع) مىفرمايد: «ما بَقىَ مِن اَمثالِ الاَنبياءِ (ع) اِلّا كَلِمَةً، اِذا لَم تَستَحى فَاعمَل ماشِئتَ…؛ از مثالهاى (كلمات قصار) انبياء باقى نمانده است مگر يك كلمه (و آن اين است كه) هرگاه حيا نداشتى، هركارى مىخواهى انجام بده…»(17) ت: عاقبت بىحيايى:
على (ع) فرمود: «… مَن قَلَّ حَياؤُهُ؛ قَلَّ وَرعُهُ وَ مَن قَلَّ وَرَعُهُ ماتَ قَلبُهُ وَ مَن ماتَ قَلبُهُ فَادخَل النّارَ…؛ كسى كه حيا و شرمش اندك شد، پرهيزكارى او نيز اندك خواهد بود، و كسى كه ورعش كمتر باشد، قلبش مىميرد و آن كه دلش مرده باشد، در آتش جهنم داخل خواهد شد.»(18) ث: سرپوش عيبها:
على (ع) فرمود: «من كساه الحياء ثوبه؛لم ير النّاس عيبه؛ آن كس كه با لباس حياء خود را بپوشاند كسى عيب او را نبيند.»(19) ج: سرچشمه خوبىها:
و آن حضرت فرمود: «مَن لاحَياءَ لَهُ لاخَير فِيهِ كسى كه حيا ندارد، خيرى در او نخواهد بود.»(20)
پيامبر اكرم(ص) فرمود:«الحَياءَ عَشرَةُ اَجزاءٍ فَتِسعَة فِى النِّساءِ وَ واحِدٌ فى الرِّجالِ؛ حياء ده جزء دارد، نه سهم آن در زنها است، و يك سهم آن در مردان.»(21)
و بانوى حيا زينب كبرى(س) تمامى آن را در كنار پرورش پدر و مادر دارا مىباشد.
نمونههايى از حياى زينب(س)
1. فرزند بيت حيا و عفّت:
تأثير وراثت و خانواده در رفتار و كردار انسان ترديد پذير نيست. امروزه به روشنى ثابت شده است كه بخشى از صفات، خوب و بد، از راه وراثت، از نسلى به نسلى منتقل مىشوند و به همين جهت خانواده هايى كه پيامبران در آن متولّد شدند، عموماً پاك و اصيل بودند به همين جهت در منابع اسلامى نيز از ازدواج با زنان زيبايى كه در خانوادههاى ناپاك و عارى از حيا به بار آمدهاند نهى شده است. در كنار وراثت، تربيت مطرح است، زيرا بخشى از فضايل و كمالات با تربيت صحيح به فرزندان منتقل مىشود.
در زندگى زينب(س) اين دو عامل (وراثت و تربيت) در بالاترين حد خويش وجود داشت، زينب از پستان حيا شير نوشيد و در دامان حيا و پاكى تربيت يافته، چنان كه در زيارت نامه آن بانوى گرانسنگ مىخوانيم: «السَّلامُ عَلى مَن رَضَعت بِلُبانِ الاِيمان ؛ سلام بر كسى كه از پستان ايمان شير نوشيد. و ايمان و حيا همراه و ملازم همديگرند. «الحياء و الايمان مقرونان»(22)
آن كه پا تا به سر ايمان و حياست
خونش آميخته با خون خداست
عشق را همسفر كرببلاست
مظهر عصمت و پاكى، تقواست
به يقين زينب كبرى باشد
زاده حيدر و زهرا باشد
آرى! زينب كبرى(س) در خانه وحى و ولايت، از پدر و مادر معصوم به دنيا آمد و در آغوش نبوت، مهد امامت و ولايت و مركز نزول وحى الهى نشو و نما نمود و از پستان يگانه مادر معصوم جهان هستى «فاطمه زهرا(س)» شير خورد و از ابتداى شيرخوارگى در آغوش پرمهر مادر، عفت، حيا، شهامت و عطوفت را فرا گرفت و هم زمان با دوران شيرخوارگى در محضر بزرگترين استادان جهان انسانيت يعنى رسول اللّه (ص) و اميرالمؤمنين و دو برادر بزرگوارش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) تربيت يافت. در نتيجه، گمان نمىرود كه تا به حال هيچ دخترى به آن تربيت بلند كه زينب (س) در آن خانواده بزرگ به آن نايل گرديد، رسيده باشد زينب كبرى اكثر اوقات در كنار جد مهربانش رسول خدا بود، انس زينب (س) به رسول خدا(ص) و نيز محبّت حضرت به اين دختر در وصف و بيان نمىگنجد.
فاطمه زهرا(سلام اللّه عليها) در آن مدّت كوتاه نهتنها دخترش زينب را از نظر رشد فكرى، اخلاقى، فرهنگى و معنوى تربيت كرد بلكه او را از بسيارى از علوم قرآنى و پيش آمدهاى آينده آگاه نمود. و حيا و عفت را عملاً به او آموخت تا آنجا كه نابينايى بر فاطمه وارد مىشود پشت پرده مىرود، اين درسهاى حيا را زينب (س) بخوبى فرا گرفت.
زينب تربيت شده پدرى است كه در اوج شجاعت و قهرمانى، از بالاترين حد حيا برخوردار است. و اوج حيايى آن مادر پاكدامن و اين پدر دلاور را هنگام خواستگارى على (ع) از زهرا(س) مىبينيم كه جز سكوت محض هيچ نمىگويند.(23)
از اين دو درياى حيا و پاكى شير زنى چون زينب (س) كه مجسمه حيا است به وجود مىآيد. و اين والدين معصوم سخت از مرز حيا و عفت او پاسدارى مىكردند.
«يحيى مازنى» كه از علماى بزرگ و راويان حديث است، چنين نقل مىكند: مدتها در مدينه، در همسايگى على (ع) در يك محلّه زندگى مىكردم. منزل من در كنار منزلى بود كه «زينب» دختر على (ع) در آنجا سكونت داشت، حتى يكبار هم، كسى حضرت زينب را نديد و صداى او را نشنيد. او هرگاه مىخواست به زيارت جدّ بزرگوارش برود، در دل شب مىرفت، و در حالى كه پدرش على(ع) در پيش و برادرانش حسن و حسين (عليهما السلام) در اطراف او بودند. وقتى هم به نزديك قبر شريف رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مىرسيدند، اميرالمؤمنين(ع) شمعهاى اطراف قبر را خاموش مىكرد. يك روز امام حسن(ع) علّت اين كار را سؤال كرد، حضرت فرمود: «اَخشى اَن يَنظُر اَحَد اِلى شَخصِ اُختِكَ زَينَبَ؛ از آن مىترسم كه كسى (در روشنى) خواهرت زينب را ببيند.(24)» راستى كجا رفته اين مرزبانىهاى حيا؟! و چرا در جامعه شيعه علوى مىبينيم كه مردان با همسران آرايش كرده و دختران بىبهره از حجاب در پاركها و خيابانها و… ظاهر مىشوند؟! و به قول «شيخ جعفر نقدى» زينب (سلام اللّه عليها) تربيت شده پنج تن آل عباء است: «فَالخَمسَةُ اَصحاب العَباءِ هُمُ الَّذِين قامُوا بِتَربيَتِها وَ تَهذِيبِها وَ كَفاكَ بِهِم مُؤَدَّبينَ و مُعَلِّمين ؛ پنج تن آل عباء به تربيت و فرهنگى سازى و تهذيب زينب همّت گماردند و همين بس كه آنها اَدب كننده و آموزگار باشند.»(25) 2. حيا در آغاز جوانى
دكتر «عائشة بنت الشاطى»، بانوى نويسنده و اهل تحقيق اهل سنّت، چنين مىگويد: «زينب در آغاز جوانى چگونه بوده است؟ مراجع تاريخى از وصف رخساره زينب در اين اوقات خوددارى مىكنند، زيرا كه او در خانه و رو بسته زندگى مىكرد. ما نمىتوانيم مگر از پشت پرده روى وى را بنگريم، ولى پس از گذشتن دهها سال از اين تاريخ، زينب از خانه بيرون مى آيد و مصيبت جانگداز كربلا او را به ما نشان مىدهد. و كسى كه او را به چشم ديده براى ما وصفش مىكند و چنين مىگويد: چنان كه طبرى نقل كرده است: گويا مىبينم زنى را كه مانند خورشيد مىدرخشيد و با شتاب از خيمهگاه بيرون آمد.»(26) پرسيدم او كيست؟ گفتند: زينب دختر على (ع) است. و از ديگرى نقل شده، كه: به خدا كه من صورتى مانند آن نديدم گويا پارهاى از ماه بود، در صورتى كه اين بانوى بزرگ در آن وقت در پنجاه و پنجمين سال زندگى خود بود، غريب بود، خسته و كوفته بود، مصيبت زده و داغ ديده بود، پس جمال زينب در آغاز جوانى پيش از آن كه سالمندى، و مصايب جانگداز خوردش كند و جام داغ ديدگى را تا پايان بَدُو بنوشاند چگونه بود.(27) تاريخ او را نديده، چرا كه حياى او مانع از آن شده است. مادرش فاطمه (سلام اللّه عليها) توصيه كرده است كه: «خَيرٌ لِلنِّساءِ اَن لايَرَينَ الرِّجالَ وَ لا يَراهُنَّ الرِّجالُ؛(28)براى زنان بهتر است كه آنان مردان را نبينند، و مردان نيز) آنها را نبينند.» با اين حال از مسائل اجتماعى به دور نبودند بلكه داراى مجلس علمى ارجمندى بود، زنانى كه مىخواستند احكام دين را بياموزند، در آن مجلس حاضر مىشدند و كسب دانش مىكردهاند.»(29)
و اگر دستور الهى و آسمانى نبود كه: «انَّ اللّهَ شاء اَن يَراهُنّ سَبايا؛براستى خدا خواسته كه آنها را اسير ببيند»، حسين (ع) هرگز به خود اجازه نمىداد خواهر را در سفر كربلا به همراه ببرد.
بردن اهل حرم دستور بود و سِرّ غيب
ورنه اين بىحرمتى را كى روا دارد حسين(ع)
ادامه دارد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. محمدى رىشهرى، ميزان الحكمه (بيروت دارالحديث)، چاپ دوم، 1419، ج 2، ص 716 ، روايت 4544. 2. همان، ص 717، روايت 4570. 3. همان، روايت، 4565؛ بحارالانوار، ج 78، ص 309. 4. همان، ج78، ص 111، حديث 6، ميزان الحكمه، ج 2، ص 717، روايت 4569. 5. روزنامه جمهورى اسلامى، 23/6/1381. 6. هفتهنامه بصيرت، سال نهم، شماره 26، 10/2/82، ص 4. 7. وسائل الشيعه،ج 14، ص 143. 8. ميزان الحكمه، ص 716، روايت 4542. 9. همان، ص 716، روايت 4546 10. همان، روايت 4547. 11. فروغكافى، محمدبن يعقوب كلينى(دارالكتب الاسلاميه)، ج5، ص 537 و ر – ك حر عاملى،وسائل الشيعه (داراحياء التراث العربى)، ج14، ص 174، حديث 2، و روضة المتقين، ج 8، ص 383. 12. اقتباس از «گل عفاف» جواد محدثى. 13. همان، ج 2، ص 716. 14. سوره قصص، آيه 23 – 25. 15. ميزان الحكمه، ج2، ص 717، روايت 4567. 16. همان، ص 717 ؛ روايت 4556، امالى طوسى، ص 301. 17. ميزان الحكمه، ص 718، خصال صدوق، ص 20. 18. نهج البلاغه، محمد دشتى، ص 712، حكمت 349. 19. همان، ص 676، حكمت 223. 20. عبدالواحد آمدى، غررالحكم، ترجمه على انصارى، ص 646. 21. ميزان الحكمه، همان، ص 730، روايت 4603. 22. ميزان الحكمه، ج2، ص 717، روايت 4565. 23. بحارالانوار، ج43، ص 130 – 132. 24. شيخ جعفر نقدى، كتاب زينب كبرى، ص 22، و رياحين، ج3،ص 60. 25. كتاب زينب كبرى، ص 20. 26. جرير طبرى، تاريخ طبرى، (بيروت مؤسسة الاعلمى، چاپ چهارم، 1403) ج 4، ص 340 – 341. 27. عائشة بنت الشاطى، بانوى كربلا، ترجمه سيد رضا صدر(قم انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ سوم، 1378) ص 59 – 58. 28. وسائل الشيعه، ج 14، ص 43، حديث 7. 29. بانوى كربلا، ص 60.
هنر و زيبايى در سيره پيشوايان
معنى هنر
هنر به معنى زيبايىشناسى و زيبايى آفرينى است، كه شامل هر نوع فن و پيشه زيبا و جالب در عرصههاى گوناگون مىشود. هنرمند كسى است كه با شناختن زيبايىها، در پرتو علم و عقل بتواند از آنها بهره گيرد، و عامل خلّاقيّت و سازندگى و رشد و تعالى خود و ديگران گردد. به عنوان مثال اگر بانويى با شناخت زيبايىها و عوامل پيدايش آنها در مورد تربيت كودك از آغاز انعقاد نطفه – بلكه قبل از آن – تا هنگام تولد و بعد از آن، و سپس رعايت دقيق آنها، همت كند، مىتواند از نظر صورت و سيرت فرزندى زيبا پديد آورد، و همين هنر مهم اجتماعى است كه مىتواند سرچشمه آثار و نتايج درخشان گردد، و محتواى شعر فردوسى را تحقّق بخشد كه گفت:
زنان را همين بس بود يك هنر
نشينند و زايند شيران نر
و مانند حضرت زينب (سلام اللّه عليها) در حضور ابن زياد، ماجراى شهادت و سختىهاى كربلا را، جميل و زيبا خواند و فرمود: «ما رأيت الّا جميلاً؛ جز زيبايى نديدم» (1) و شايد حضرت امام خمينى (قدس سرّه) اين سخن معروف خود را از اين گفتار زينب (سلام اللّه عليها) اقتباس كرده كه گفت: «شهادت هنر مردان خدا است» يعنى شهادت يك نوع زيور و زيبايى براى انسانها است. و به طور كلّى پديدههاى خلقت، زيبايى و زيبايى آفرينى است، و نشان دهنده هنرهاى خيره كننده و گوناگون است كه ذات پاك خدا در جهان هستى پديدار ساخته است، به عنوان مثال در ميان حشرات، زنبور عسل را در نظر بگيريد كه با زيبايىشناسى و زيبايى آفرينى غريزى و حركات ظريف خود، شكوفهها و گلهاى خوشبو را مىشناسد، و از آنها مىخورد، و با تلاشهاى آگاهانه و هوشيارانه و خستگى ناپذيرش، دهها و صدها و گاهى هزارها كيلومتر ره مىپيمايد، و در نتيجه عسل تهيه مىكند كه در ميان غذاها شيرينترين و پرمحتواترين غذاها است كه قرآن از اين هنر الهى چنين ياد مىكند:
«وَ اَوحى ربّك اِلى النَّحلِ اَن اتَّخِذِى مِنَ الجِبال بُيُوتاً…يَخرُجُ مِن بطُونها شَرابٌ مُختَلِفٌ اَلوانُهُ فِيهِ شِفاءٌ لِلنّاس؛ و پروردگار تو به زنبور عسل وحى (و الهام غريزى) نمود كه از كوهها و درختان و داربستها كه مردم مىسازند، خانههايى برگزين، سپس از تمام ثمرات (و شيره گلها) بخور، و راههايى را كه پروردگارت براى تو تعيين كرده است، به راحتى بپيما، و از درون شكم آنها نوشيدنى با رنگهاى مختلف خارج مىشود كه در آن شفا براى مردم است.»(2)
اين يك نمونه از هنر جهان طبيعت از ميلياردها نمونههاى ديگر است، بايد با دقت و تفكّر در مورد آن، بر هنر خود افزود، هنرها را شناخت، و هنرآفرينى كرد، چنان كه رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در اين راستا مىفرمايد:«المؤمن كالنّحلة تأكل طيّباً و تضع طيّباً؛ مؤمن مانند زنبور عسل است كه چيز پاك (شيره گل) مىخورد، و چيز پاك (عسل) تحويل مىدهد.»(3)
توضيح بيشتر اين كه: روان شناسان مىگويند: روح و روان انسان از چهار بُعد تشكيل شده كه عبارتند از: حسّ مذهبى، حسّ نيكى، حسّ دانايى و حسّ زيبايى. آنها معتقدند كه تمام زيبايىهاى ادبى، شعرى، صنايع ظريف، و هنر به معنى واقعى از حس زيبايى نشأت گرفته، و از آثار اين حس است، و سراسر جهان را زيبايىها فرا گرفته، و همه آنها نشانه هنر دوستى خدا، و هنر آفرينى او است. پس ما كه جزيى از جهان آفرينش هستيم، نمىتوانيم از هنر فاصله بگيريم. بنابراين هنر دوستى و زيبايىطلبى از امور فطرى، و برخاسته از سرشت انسان است، كه بايد آن را شكوفا و بارور نمود، و بهوسيله هنر به آفرينش زيبايىها در ابعاد گوناگون پرداخت. هنر متعهد و سازنده، و هنر صورى ويرانگر
در اينجا آنچه كه مهم است اين است كه هنر در خدمت انسان باشد، و چنين هنرى همان هنر متعهد و هنر مورد امضاى اسلام ناب است، ولى با كمال تأسّف امروز در جهان به نام هنر، به جاى سازندگى، در راه ويرانگرى استفاده مىشود، و با تحريف و به انحراف كشاندن زيبايىها، بزرگترين ضربهها بر انسانيت وارد مىگردد، به عنوان مثال از زيبايىهاى زنان تحت عنوان هنر پيشه، به فساد و انحراف دامن مىزنند، و موجب بىمحتوايى و پوچى زندگى جوانان شده، و آنها را از هنر حقيقى و سازنده باز مىدارند، اينجا است كه بايد مرزها را شناخت، و هنر صورى را از هنر واقعى جدا نمود، و پس از شناخت هنر خلّاق، آن را وسيله و نردبان رشد و ترقى قرار داد. تا نكبت در جاى نعمت، و زشتى در مكان زيبايى قرار نگيرد. به عبارت روشنتر هنر مانند زبان است، كه اگر به حق حركت كند سازنده است، وگرنه مخرّب و فتنهانگيز خواهد شد، و از سخن گفتن زبان به خوبى مىتوان به عيب و هنر صاحب زبان، پىبرد.
اگر حضرت على (عليه السلام) مىفرمايد: «كونوا فى النّاس كالنّحلة؛ همانند زنبور عسل باشيد.»(4)
يعنى از هنر اينگونه بهره بگيريد، و با تلاشهاى خستگىناپذير و آگاهانه، هنر را در خدمت جامعه و مردم در عرصههاى گوناگون قرار دهيد. هنر و زيبايى از ديدگاه قرآن
قرآن در آيات متعدد، ما را به استفاده سالم و بهينه از هنرها و زيبايىها فراخوانده در يك جا مىفرمايد: «قُل مَن حَرَّم زِينَةَ اللّهِ الَّتِى اَخرَجَ لِعبادِهِ وَ الطَيِّباتِ مِنَ الرِّزقِ…؛ بگو چه كسى زينتهاى الهى را كه براى بندگان خود آفريده، و روزىهاى پاكيزه را حرام كرده است؟ بگو اينها در زندگى دنيا براى كسانى است كه ايمان آوردهاند.»(5)
اين زينت همان جلوههاى مختلف هنر و زيبايى در لباس و غذا و ساير شؤون زندگى است كه مؤمنان از آن بهره صحيح مىبرند، ولى كافران و منحرفان آن را در راه تباهىها به كار مىاندازند.
و در آيه ديگر مىفرمايد: «اِنّا جَعَلنا ما عَلَى الاَرض زِينَةً لَها لِنَبلُوَهُم اَيُّهُم اَحسَنُ عَمَلاً؛ ما آنچه را روى زمين است زينت آن قرار داديم، تا انسانها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مىكنند؟»(6) نتيجه اين كه هنرها و زيبايىها نعمت بزرگ الهى براى امتحان بشر در اختيار او قرار داده شده، تا آن كه زيباتر از آنها بهره مىبرد، شناخته شود، و هنر مقدمه و مركب راهوار براى وصول به مقصود و اهداف شود.
و به طور كلى نه تنها استفاده از نعمتهاى الهى جايز و رواست، بلكه واجب و لازم است، و بايد آن را آشكار ساخت. چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «هنگامى كه خداوند نعمتى را به بندهاى مىبخشد، دوست دارد آثار آن نعمت را از او آشكارا بنگرد.»(7)
نيز فرمود: «هر كس خيرى به او رسد، ولى آثارش از او ديده نشود، دشمن خدا و مخالف نعمتهاى او و منكر آن نعمتها به شمار مىآيد.»(8)
و حضرت على (عليه السلام) فرمود: «خداوند زيبايىها را دوست دارد، و نيز دوست دارد كه آثار و نشانههاى زيبايىها رااز بندهاش آشكارا بنگرد.»(9)
پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) از قرآن اين گونه استفاده مىكردند، مثلاً امام مجتبى (عليه السلام) زيباترين لباسهاى خود را هنگام رفتن به مسجد مىپوشيد، و از برترين عطرهاى خوشبو استفاده مىكرد، و با آراستگى چشمگير در ميان مردم مىآمد، روزى يكى از زاهدنماها از او پرسيد: «اى پسر رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چرا زيباترين لباس خود را در نماز مىپوشيد؟» آن حضرت در پاسخ فرمود: «اِنَّ اللّهَ جَمِيلٌ يُحِبُّ الجَمال، فَاَتَجَمَّلُ لِرَبِّى، وَ يَقُولُ خُذُوا زِينَتَكُم عِندَ كُلِّ مَسجِدٍ؛ خداوند زيبا است و زيبايى را دوست دارد، و به همين جهت من براى راز و نياز با خدا لباس زيبا مىپوشم، چرا كه خداوند (در قرآن آيه 31 اعراف) مىفرمايد: زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد.»(10)
قرآن در مورد ديگر مىفرمايد: «وَثِيا بَكَ فَطَهِّر؛ و لباست را پاكيزه كن.»(11)، در تفسير اين آيه روايت شده: در عصر جاهليت بين مردم معمول بود كه دامن لباسهايشان را بسيار بلند مىكردند، به طورى كه بر روى زمين كشيده مىشد و آلوده مىشد، آيه فوق كه در حقيقت خطاب به مردم است در اين راستا نازل شد، و تبيين كرد كه بلندى دامن لباس نشانه شخصيت نيست، بلكه موجب ناپاكى و نازيبايى مىشود، بلكه پاكيزى و زيبايى لباس نشانه تربيت و فرهنگ بالنده انسان از نظر اسلام است.
نيز قرآن در ضمن شمردن هدفهاى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مى فرمايد: «وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ يُحَرِّم عَلَيهِمُ الخَبائث؛ او پاكيزهها را براى مردم حلال مىشمرد، و ناپاكىها را براى مردم حرام مىنمايد.»(12) بنابراين پاكى و آراستگى، و استفاده بهينه از زيبايىها از برنامههاى اصلى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در زندگى شخصى خود، و در آموزههاى مكتبىاش بود، و آنان به هر اندازه از آراستگى و زيبايى دورى كنند، به همان اندازه از مكتب انسان ساز اسلام و قرآن دورى كردهاند. چند نمونه از روش پيشوايان
در گفتار و رفتار پيشوايان به آنچه كه موجب پاكيزگى و آراستگى است دستور داده شده و از آنچه كه باعث زشتى و ناپاكى مىشود نهى شده است، به عنوان مثال؛ به مسواك، و زدودن موهاى زائد بدن، و استفاده از عطريات، و گرفتن ناخن، و كوتاه كردن موى شارب و… دستور داده شده است. از سخنان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است: «بئس العبد القاذورة؛ بنده كثيف، بنده بد و زشتى است.»(13) و نيز فرمود: «دوستم جبرئيل به من گفت: يك روز در ميان، خود را با عطر خوشبوكن، و در روز جمعه حتماً از عطر بهره بگير، و آن را ترك نكن.»(14) حضرت على (عليه السلام) فرمود: «مسواك دندانها موجب پاكيزگى دهان، و خوشنودى پروردگار است.»(15) پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «انّ من السّنّة ان تأخذ من الشّارب حتّى يبلغ الاطار؛ از سنّت اسلام است كه سبيل خود را كوتاه كنى به طورى كه به لب بالا برسد و لب بالا آشكار گردد.»(16) در اينجا نظر شما را به چند نمونه از رفتار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) جلب مىكنيم:
1- امام صادق (عليه السلام) فرمود: «رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنچه را كه براى مصرف عطر و بوهاى خوش خرج مىكرد، بيشتر از آن بود كه براى غذا مصرف مىنمود.»(17)
2- روزى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دندان چند نفر از مسلمانان را ديد كه زرد شده بود، به آنها فرمود: «مالى اراكم قلحاً مالكم لاتستاكون؟؛ چرا دندانهاى شما را زرد و كثيف مىنگرم؟ چرا مسواك نمىزنيد؟»(18)
3- يك روز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دو عدد لباس نزد همسرش عايشه آورد و فرمود: «اين دو جامه را بشوى، آيا نمىدانى كه لباس تسبيح خدا مىگويد، و هرگاه چركين شد تسبيح آن قطع مىگردد.»(19)
4- مردى به محضر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد، آن حضرت مقدارى موى سفيد در ريش او ديد، فرمود: اين نورى است كه نشان مىدهد جوانى خود را در راه اسلام پير نموده است. آن مرد رفت و موى صورتش را حنا كرد و نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد و پيامبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم وقتى كه او را آراسته ديد،فرمود: اين رنگ نشانه نور و اسلام است. او رفت و اين بار محاسنش را با رنگ مشكى سياه كرد و نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به او فرمود: «نورٌ و اسلامٌ و ايمانٌ و محبّةٌ الى نسائكم، و رهبةٌ فى قلوب عدوّكم؛ اين رنگ، نشانه نور و اسلام و ايمان بوده و مايه جلب محبت زنانتان و القاى ترس در دلهاى دشمنانتان مىباشد.»(20)
5 – از روشهاى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اين كه به فرموده امام باقر (عليه السلام) «آن حضرت به همه بانوان اعم از شوهردار و بىشوهر دستور مىدهد كه موهاى سرخود را خضاب كنند، زنان شوهردار از اين رو كه در نزد شوهرانشان آراسته گردند، و زنان بىشوهر براى اين كه دستشان همچون دستهاى مردان نباشد.»(21)
جالب اين كه آن حضرت به على (عليهالسلام) فرمود: مصرف يك درهم براى رنگ كردن موى سر و صورت، بهتر از مصرف هزار درهم در امور ديگر در راه خدا است، خضاب چهارده فايده دارد: 1- باد را از گوش بر طرف مىكند. 2- به چشم درخشندگى مىدهد. 3- بينى را نرم مىنمايد. 4- دهان را خوشبو مىسازد. 5 – لثه را محكم مىكند. 6- بيمارى و كسالت را رفع مىنمايد. 7 – وسوسه شيطان را كم مىكند. 8 – فرشتگان را شاد مىكند. 9- مؤمن را شادمان مىسازد. 10 – كافر را خشمگين مىكند. 11- مايه آراستگى است. 12- موجب خوش سيمايى است. 13- دو فرشته نكير و منكر را (در عذاب كردن او) شرمنده مىسازد. 14- موجب نجات از عذاب قبر مىشود.(22)
6- امام صادق (عليه السلام) فرمود: «روزى يكى از مسلمانان به محضر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله سلّم) آمد، در حالى كه ريشش را با رنگ زرد خضاب كرده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: اين چقدر زيبا است. او رفت و پس از چند روز نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمد در حالى كه محاسنش را با حنا رنگ نموده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) لبخندى نمود و فرمود: اين رنگ بهتر از آن رنگ قبل است. او رفت و بعد از مدّتى آمد در حالى كه محاسنش رابا رنگ مشكى، سياه نموده بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خنديد و فرمود: اين رنگ، از رنگ قبل، و رنگ پيش از آن زيباتر است.»(23)
7- ابو ايّوب انصارى ميزبان پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در مدينه مىگويد: شبى براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) غذايى آميخته به سير و پياز بردم، آن حضرت از آن غذا نخورد، به آن حضرت عرض كردم: چرا از غذا نخوردى، تا از نيم خورده شما تبرّك بجوييم؟ در پاسخ فرمود: «غذاى امروز سير داشت، و چون من در اجتماع شركت مىكنم، و مردم از نزديك با من تماس مىگيرند، از خوردن آن خوددارى كردم.» از آن پس چنين غذايى را براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آماده نكرديم.(24)
8 – حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) به قدرى به عطر و خوشبويى و پاكيزگى اهمّيت مىداد كه در لحظات سخت آخر عمر، به اسماء بنت عميس فرمود: «عطر و لباس پاكيزه و مخصوص نماز مرا بياور، مىخواهم نماز بخوانم. من آنها را آوردم، آن حضرت از آن عطر بهرهجست و با آن لباس پاكيزه نماز خواند.»(25)
9- روزى سفيان ثورى (كه زاهدنماى عصر امام صادق (عليه السلام) بود) در كنار كعبه امام صادق (عليه السلام) را ديد كه بسيار آراسته و داراى لباس زيبا و نسبتاً ارزشمند است، به عنوان اعتراض به آن حضرت گفت: پدران و اجدادت و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و على (عليه السلام) چنين لباسى نمىپوشيدند، شما چرا پوشيدهاى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در عصرى مىزيست كه نوع مردم فقير بودند(و بر او لازم بود كه همسانى با آحاد مردم را رعايت كند) ولى امروز اوضاع اقتصادى مردم خوب شده است، و افراد شايسته به پوشيدن لباسهاى آراسته و زيبا سزاوارتر هستند، آنگاه اين آيه را خواند: « قل من حرّم زينة اللّه…» (كه قبلاً ذكر شد) سپس آن حضرت لباس زيرين خود را به سفيان نشان داد و فرمود: اين لباس زيرين را كه موئين و خشن است. براى رام كردن نفس خود مىپوشم، و اين لباس روئين زيبا را براى مردم و جامعه. آنگاه امام لباس سفيان را گرفت، و فرمود: ولى لباس زيرين تو نرم است، و لباس روئين تو زير و خشن است، لباس روئين را براى خودنمايى در برابر مردم مىپوشى، ولى براى آرامش تن خود لباس نرم را در زير مىپوشى اين است فرق بين من و تو. سفيان از اين پاسخ درمانده شد و چيزى نگفت.(26)
10- امام صادق (عليه السلام) به قدرى از عطريات بهره مىجست كه هرگاه كسى وارد مسجد مىشد و او را نمىديد، از محلّى كه بوى عطر از آن به مشام مىرسيد مىفهميد كه آن حضرت در همان محل نشسته بوده است، زيرا محل سجده او همواره خوشبو بود.(27)
11- حسن بن على بن مهران مىگويد: به محضر امام كاظم (عليه السلام) رفتم ديدم انگشتر فيروزه در دست دارد، با دقّت به آن نگاه مىكردم فرمود: «چرا اينگونه به انگشتر چشم دوختهاى؟» عرض كردم: به من خبر رسيده كه على (عليه السلام) چنين انگشترى داشت فرمود: آرى، اين انگشتر همان است…(28)
12- حسن بن جهم مىگويد به حضور امام كاظم (عليه السلام) رفتم ديدم محاسنش را با رنگ مشكى رنگين و آراسته نموده، از علت آن پرسيدم. فرمود: خضاب و آراستگى موجب افزايش حفظ عفّت همسران مىگردد، زنانى بودند و هستند كه كارشان بر اثر ژوليدگى شوهرانشان، به فساد و بىعفتى كشيده شد.(29)
نتيجه اين كه پيشوايان الهى اكثر استفاده را از زيبايىها نموده، و با كمال آراستگى به ميان مردم مىآمدند، و پاكيزگى و زيبايى را جزء دين و برنامه اصلى زندگى مىدانستند و به آن عمل مىكردند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مثير الاحزان، ص 90. 2. سوره نحل، آيه 68. 3. علّامه مجلسى، بحار، ج 64، ص 238. 4. همان، ص 239. 5. سوره اعراف، آيه 32. 6. سوره كهف، آيه 7. 7. نهج الفصاحه، حديث 683. 8. تفسير قرطبى، ج 10، ص 7192؛ فروغ كافى، ج 6، ص 438. 9. فروع كافى، ج 6، ص 438. 10. تفسير نورالثقلين، ج 2، ص 19. 11. سوره مدثر، آيه 4. 12. سوره اعراف، آيه 17. 13. فروع كافى، ج6، ص 439. 14. همان، ص 511. 15. همان، ص 495. 16. فروع كافى، ج 6، ص 487. 17. همان، ص 512. 18. همان، ص 496. 19. ميزان الحكمه، ج 10، ص 94. 20. بحار، ج 76، ص 100. 21. همان، ص 102. 22. همان، ص 99. 23. همان. 24. سيره ابن هشام، ج 2، ص 144. 25. بحار، ج 43، ص 185. 26. فروع كافى، ج 6، ص 442. 27. همان، ص 511. 28. همان، ص 472. 29. بحار، ج 76، ص 100.
مديريت اسلامى و علوم بشرى
##نگارش و تدوين: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
پس از بيان ويژگىهاى مديريت اسلامى و مبانى آن لازم است به نسبت مديريت اسلامى و علوم بشرى بپردازيم اما پيشاپيش لازم است در موضوع دينى بودن علوم و معنا و حقيقت آن و همچنين معيار آن بحث كنيم. اقسام علم
علم به معناى اعم، از سه قسم خارج نيست:
1- علمى كه مسائل آن از قبيل هست و نيست و بود و نبود مطلق است، نظير اين كه گفته شود: خدا هست يا نيست، خدا واحد است يا نيست، معاد هست يا نيست،وحى هست يا نيست، عصمت هست يا نيست، برزخ هست يا نيست، فرشتگان هستند يا نيستند، اين موضوعات مسائل حكمت و كلام را تشكيل مىدهند.
2- علمى كه از بود و نمود سخن مىگويد. مانند عرفان نظرى كه آيتشناسى است. هرچه در عالم هست آيت و نشانه خداست.
3- علمى كه از احكام و خواص و آثار و لوازم و مقارنات بود مقيّد سخن مىگويد. اين علم خود دو قسم است:
الف: رياضى كه ترسيمش نياز به ماده ندارد. مثل عدد، عدد در عالم موجود است. علم رياضى عهده دار تعريف، اقسام، احكام، لوازم، ملزومات و مقارنات عدد است. يا مكعب و كره در جهان موجود است، تعيين مساحت و محيط آنها بر عهده علم رياضى است.
ب: طبيعى (تجربى) كه ترسيمش محتاج ماده است. مثل: زيستشناسى، زمينشناسى، گياهشناسى، جانورشناسى و… علوم حقيقى و استدلالى منحصر در اين سه قسم است اين حصر حقيقى است. اما علوم اعتبارى قراردادى است. اين علوم گرچه از واقعيت خبر نمىدهند، مثلاً: ادبيات و مانند آن از علوم اعتبارى و قراردادى است. زيرا براى هر ملّتى در اين زمينه قرارداد خاصى است. كلمه «عين» با همه قدر و منزلتى كه در زبان عربى دارد و هفتاد معنا براى آن ذكر كردهاند و قصايدى در هفتاد بيت سرودهاند كه هر بيتى با اين كلمه پايان مىيابد و در هر بيتى نيز معناى خاص خود را دارد، با اين همه در لغت و زبان ديگر مهمل است. زيرا در آن زمان اين لغت با اين ويژگى و شكل نيامده است لكن محتواى اين علوم ادبى و عربى به علوم حقيقى برمىگردد.
تفكيك علوم اسلامى از غير اسلامى از ميان اقسام سه گانه علوم حقيقى به شرح زير است:
الف – علومى كه از «بود و نبود» يا از «بود و نمود» خبر مىدهند مانند حكمت و كلام و عرفان، يا از «بايد و نبايدى» كه از «بود و نبود» نشأت مىگيرد مثل فقه و اخلاق و حقوق كه منشأ وحيانى و تكيهگاه برهانى دارد و از علوم حقيقى است. – نه بايد و نبايدى كه جزو قرارداد است و از سنن و آداب مردمى ناشى شده و قابل اقامه برهان نيست – اين علوم دو قسمند: دينى و غير دينى.
حكمت و كلام و عرفانى كه بر اثبات خدا و وحى و نبوت و قيامت برهان اقامه مىكند، دينى است. و حكمت و كلام و عرفانى كه خداوند و وحى و نبوت و قيامت را نفى مىكند، ضد دينى است، همچنين فقه و حقوق و اخلاقى كه منشأ وحيانى دارد، دينى است و در مقابل، احكام و حقوق و اخلاقى كه بر پايه نفى توحيد و نبوت و معاد تنظيم و ترسيم مىشود، ضد دينى است.(1)
ب – علومى كه از خواص و آثار و لوازم و مقارنات موجود خاص خبر مىدهند، مثل علوم طبيعى و رياضى. اينگونه علوم شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. نه اسلامىاند، نه ضد اسلامى. چون ناظر به جهانبينى نيستند. نه كسى كه بىدين است چنين ادعايى دارد كه اهل دين اين علوم غير دينى را پذيرفته و با آنها كشورشان را اداره مىكنند و نه آن كه متديّن است مىتواند بگويد: اين علوم اسلامى است، اين علوم چون بىشناسنامهاند متعلّق به هيچ مكتب و ملّت و مذهبى نيستند. آرى، اگر اصول و عناصر محورى اين علوم از رهآورد انبياء عليهم السلام باشد، در اين صورت اطلاق علوم دينى نسبت به آنها بلامانع است. مراد از اسلامى بودن علوم
اسلامى بودن علوم ممكن است معانى متعددى براى آن بيان كرد كه برخى از آنها تام و بعضى ناتمام است:
يكم: مراد از اسلامى بودن علوم اين است كه عالمان يا كاشفان آنها مسلمان باشند.
اين معنا صحيح نيست زيرا علم را هرگز به لحاظ عالم تقيسم نمىكنند و نمىسنجند. پس اگر عالمان و كاشفان علمى ضد دين (ماركسيست و لائيك) باشند، آن علم ضد دين نيست. بىدينى عالم به علم سرايت نمىكند، همانگونه كه مسلمان بودن عالم دليل اسلامى بودن علم نيست. پس معناى اسلامى بودن علوم اين نيست كه عالم يا كاشف آن مسلمان باشد، همچنان كه معناى غيردينى بودن نيز اين نيست كه عالم و كاشف آن علم ضد دين است.
دوم: مراد از اسلامى بودن علوم علومى كه اسلام، مسلمانها را به فراگيرى آنها تشويق و ترغيب فرمود. اين تعريف نيز ناتمام است. زيرا بسيارى از علوم است كه مكتبهاى ضددين نيز پيروانشان را به فراگيرى آنها تشويق كردند. صرف تشويق و ترغيب، ايجاد انگيزه، ترسيم مبدأ غايى براى آن سبب نمىشود كه علمى صبغه دينى يا ضد دينى بگيرد.
سوم: معناى اسلامى بودن علوم اين است كه افزون بر تشويق مسلمانان به فراگيرى آنها اشارات فنى نيز در متن دين نسبت به آن علوم موجود باشد. اشاراتى كه رابطه موضوع و محمول را ترسيم كند، نه اين كه از بيرون، به تحصيل چنين علمى ترغيب نمايد. پس در هر مكتبى كه اشارات علمى و فنّى نسبت به رشته خاص وجود داشته باشد، به همان مقدارى كه اشاره شده است مىتوان آن رشته علمى را به آن مكتب اسناد داد. بيش از آن مقدار صحيح نيست. زيرا چه بسا در آن فن و رشته خاص مبادى فراوانى باشد كه صاحبان مكتب از آن بىخبر باشند. از اين رو، نسبت به آن اشاراتى نداشتهاند.
چهارم: مراد از اسلامى بودن علوم اين است كه دين افزون بر تشويق مسلمانان بر فراگيرى علم خاص، احكام و اصول تأسيسى آن را نيز ارائه كرده باشد. يعنى اشارات كافى نيست. بلكه بايد اصول و عناصر محورى آن رشته را بيان كند. چنين علمى را مىتوان به آن مكتب اسناد داد. زيرا عقل حجت عمومى است و مكتب هم به عناصر محورى آن فن اشاره كرده است. پس اگر اسلام عناصر محورى و اصول اولى يك رشته علمى را بازگو و احيا و ابداع فرمود و تفريعش را به دست عقل سپرد، آن رشته را مىتوان اسلامى ناميد. امّا علوم و فنونى كه صرفاً محصول تجارب بشرى است و هيچ ردّ پايى از آنها در متون نقلى يافت نمىشود. نمىتوان بر آن علوم اسلامى اطلاق كرد. هرچند اگر مقدمه واجب قرار گيرند به دليل اين كه مورد نياز بشر هستند به لحاظ فقهى فراگيرى آن واجب است زيرا تحصيل مقدمه واجب به دليل اين كه واجب بدون آن تحقق پيدا نمىكند واجب است و به عبارت ديگر: فراگيرى علوم و فنونى كه مقدمه واجب قرار مىگيرند باستناد برهان عقلى واجب است. و اگر شخصى آن علوم را با قصد قربت فراگيرد و اجرا كند ثواب دارد مانند توصلياتى كه در متون نقلى آمده است.
معناى چهارم اسلامى بودن علوم تاحدى تام است. يعنى علمى را مىتوان اسلامى ناميد كه اسلام به عناصر اولى و اصول محورى آن راهنمايى كرده باشد. و اجتهاد و استنباط، تفريع فروع و رد فرع به اصل را به عقل پيروانش واگذار نموده باشد.
پنجم: علومى كه موضوع آن اسلامى باشد مثل علوم قرآنى، تفسير و مفاهيم قرآنى، قرآنشناسى، وحىشناسى، از مسائل علوم قرآنى است و آنچه مربوط به تكتك آيات قرآن باشد موضوع تفسير و مفاهيم قرآنى است. بنابراين اين دسته از علوم، علوم اسلامى است. چون موضوعش را اسلام آورده است. اين معنا نيز تام است .
ششم: معناى اسلامى بودن علوم اين است كه بازده و ثمره آن در خدمت علوم اسلامى يا اسلام باشد. اين معنا براى اسلامى بودن يك علم تام نيست. آرى، اگر اين علم هيچ فايدهاى در جهان جز براى اسلام نداشته باشد، شايد از اين جهت بتوان گفت: اسلامى است. چون اثرى جز خدمتگزارى به اسلام ندارد. لكن نبايد از نظر دور داشت كه اسلامى بودن آن به لحاظ غايت و هدف است، نه ربط داخلى موضوع و محمول. گفتنى است معانى ياد شده درباره اسلامى بودن علوم حصر عقلى نيست، شايد معانى ديگرى هم بتوان براى آن يافت. حجيت علوم بشرى از منظر دين
حجت شرعى و دينى بودن علوم به مجموع عقل و نقل وابسته است. همانگونه كه دليل نقلى به تنهايى براى حجت شرعى بودن كفايت نمىكند. از اين رو دلالت ظاهر آيه يا روايت بر مطلبى براى حجيت آن كافى نيست، بلكه بايد در اطراف آن فحص كرد، پس از فحص از مخصّص لبّى و لفظى و برهان عقلى يا نقلى بر تخصيص يا تأييد، حجت است. دليل عقلى نيز به تنهايى براى حجت شرعى بودن كافى نيست، بلكه بايد آن را به دليل نقلى (كتاب و سنت) عرضه كرد، اگر مورد امضاى نقل بود، حجت است وگرنه حجت نيست. چون عقل هم به همه مصاديق و جزئيات زير مجموعه كار خود احاطه ندارد و لذا گاهى چيزى كه به ظاهر عقلى است، مورد تخطئه يا تقييد و تحديد نقل قرار مىگيرد. پس هرگاه عقل و نقل باهم هماهنگ شدند و معارض هم نبودند، فتواى مجموع آنها حجت شرعى و دينى و معيار ثواب و عقاب اخروى است.
بر اين اساس، علوم و فنون رياضى يا تجربى رايج ميان غير مسلمانها، گرچه متصف به حق و صدق مىشوند. چون مطابق با واقعاند، اما حجت شرعى و دينى نيستند. زيرا با وحى سنجيده نمىشوند دينى بودن هركارى نياز به رضايت شارع دارد. آنان يا اساساً اعتقادى به مبدأ ومعاد ندارند يا اگر معتقدهم باشند، دين را جداى از علم مىدانند. از اين رو توجهى به رضايت و امضاى شارع نمىكنند.
گفتنى است: آنچه كه درباره رشتههاى مختلف علمى، از جمله: اقسام چهارگانه علوم، وارد شده است، مثلاً: علم نجوم براى تشخيص زمان، علم نحو(ادبيات) براى زبان، علم فقه براى دين، علم طب براى بدن، همه اينها يا تأسيسىاند يا امضائى و هر چه كه با تأسيش شارع باشد و يا آن را امضاء كرده باشد صبغه شرعى دارد و حجيت شرعى علوم را در صورت قطع يا طمأنينه اثبات مىكند. بنابراين عقل در جايى كه با مبادى قطعى به نتيجه قطعى مىرسد، حجت است مانند حجيت قطع حاصل از دليل نقلى كه سنداً متواتر و دلالةً نص است. همچنين اگر با مبادى و مقدمات ظنى به نتيجه ظنى رسيد، حجت است. همانند حجيت ظن حاصل از دليل نقلى در اثر ظنى بودن سند يا ظنى بودن دلالت. مثل ظن حاصل از خبر واحد. پس حجيت قطع ذاتى است چه از دليل عقلى حاصل شود و چه از دليل نقلى و ظن نيز چه از دليل عقلى حاصل شود يا از دليل نقلى، ذاتاً حجت نيست گرچه براى حجيت ظن حاصل از دليل نقلى يا عقلى، دليل معتبر وجود دارد كه اصول عهدهدار تبيين آن است.
اگر ظنى مربوط به بايد و نبايد و طمأنينه آور باشد، مسئله عقلى نيست. بلكه از سنخ بناى عقلاست و بناى عقلا زمانى حجت است كه شارع آن را امضاء كرده باشد. چنان كه طبيب جراح خود و اعضاى خانواده و بيمارانش را با همين طمأنينه جراحى مىكند. همچنين مهندس و معمار و بنّا و كشاورز و دامدار در كارهايى كه برعهده مىگيرند بر اساس طمأنينه است. سرّ آن اين است كه بناى عقلا به عمل كردن بر طبق طمأنينه است و شارع اين بناء عقلا را امضاء كرده است.
در امور دينى نيز همين حكم وجود دارد. از باب مثال در منطقة الفراغ كه شارع مقدس اباحه كرده و حكم آن تخيير است، همين راه را امضاء كرده است. همچنين در بحثهاى عبادى و تعبديات كه شارع مقدس برنامه خاص دارد و طريق مخصوصى را هم معتبر نكرده است. مثلاً گفته است: فلان چيز را بايد انجام بدهيد، فلان چيز حلال و فلان چيز حرام است. فلان چيز پاك و فلان چيز نجس است، امّا راه نشان نداده است، در اين موارد كه علم موضوعى وجود ندارد، به علم طريقى عمل مىشود. يعنى طريق معتبر نزد عقلا مورد امضاى شارع مقدس است. پس اگر فرمود: آبكر پاك و پاك كننده است و مقدارش را نيز مشخص كرد امّا راهى براى احراز ميزان كر نشان نداد، معلوم مىشود كه آن را به بناى عقلا واگذار كرده است. پس همانگونه كه اگر قطع حاصل شد بر اينكه آب كر است، آثار تطهير برآن بار مىشود، اگر طمأنينه هم حاصل شد، همين آثار مطهر بودن را دارد چون اين بناى عقلا بر عمل به اطمينان مورد امضاى شارع است. هرچند به عدم ردع باشد. پس طمأنينهاى كه از ادله عقلى حاصل مىشود حجت است. زيرا شارع مقدس با مضاى بناى عقلا اين طمأنينه را در مقام اثبات نيز معتبر شمرده است. از اين رو اگر طبيبى به بيمار بگويد كه روزه برايت ضرر دارد و بيمار از قول طبيب اطمينان حاصل كند، يا خودش در اثر تجربهاى كه دارد، اطمينان پيدا كند كه روزه برايش ضرر دارد، روزه بر او واجب نيست يا اگر انسان به ناامنى راهى اطمينان داشته باشد، سفر در آن راه سفر معصيت و نمازش تمام است. حتى در بعضى از موارد، طمأنينه هم لازم نيست، بلكه همين كه خوف عقلايى باشد كفايت مىكند. چنان كه از گذشتن از راهى مىترسد و منشأ خوف هم صرف وهم نيست. بايد از رفتن از ان راه اجتناب كند.
كوتاه سخن اينكه:
گرچه همه علومى كه بشر تاكنون بدان دست يافته است، رهآورد عقل و نقلى است كه از ادله دين و حجت شرعى مىباشند چون افزون بر دليل عقل، در ادله نقلى نيز به فراگيرى علم ترغيب شده است، مثلاً: رسول خدا(ص) فرمود: علم را طلب كنيد حتى اگر در چين باشد، «اطلبوا العلم ولو بالصين»(2) يا در حديث شريف ديگرى مىفرمايد: علم دو قسم است: 1- علم ابدان 2- علم اديان؛ «عن النبى(ص) العلم علمان علم الأديان و علم الأبدان».(3)
گفتنى است: علم ابدان اختصاصى به طب ندارد. هر آنچه كه براى تأمين نيازهاى معيشتى و بدنى لازم است، زير مجموعه اين علم قرار مىگيرد.
لكن هيچيك از اينها – حجيت شرعى رهآورد عقل و ترغيب عمومى به علم آموزى در روايات -، دليل بر اسلامى بودن همه علوم نيست. دانشى اسلامى است كه فرمولهاى اساسى و عناصر محورى آن در آيات و روايات بيايد. مثل بحث استصحاب و برائت در اصول اسلامى است چون جزئيات و خطوط كلى آنها در نقل بيان شده است.
مثلاً اگر گفته شود: ستارهشناسى علم خوبى است. چون تقويم و تاريخ و ساعات مردم را تأمين مىكند پس علم نجوم را ياد بگيريد. اين تشويق و ترغيب بيرونى است و علم را اسلامى نمىكند. اما اگر از درون فرمول ارائه دهد و خطوط كلى رابيان كند. مثل اين كه بگويد: «لا و الشمس تجرى لمستقرلها ذلك تقدير العزيز العليم» * «و القمرقدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم» * «الشمس ينبغى لها أن تدرك القمر و لا اليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون»*(4) «يولج اليل فى النهار و يولج النهار فىاليل»*(5)«و هو الذى جعل الشمس ضياء و القمر نورا و قدره منازل لتعلموا عدد السنين و الحساب».(6) يك منجم از اين آيات در علم نجوم همان استفاده را مىكند كه مرحوم شيخ انصارى از روايت «لاتنقض اليقين بالشك» در باب استصحاب.
با اين مقدمه حال به بحث مديريت مىپردازيم. در خصوص علم و فن مديريت نيز افزون بر ترغيب بيرونى كه خدمت به خلق و جامعه، احسان به مردم كار خوبى است، از درون متون دينى نيز عناصر محورى فراوانى ارائه شده است. پس مديريت علم بشرى صرف نيست كه بشر در آن مستقل بوده و نيازمند به شارع نباشد. از اين جهت علم اسلامى است.
بنابراين، گرچه نقل، معارفى به انسان آموخته كه عقل بشرى از درك آنها عاجز است لكن اين بدان معنا نيست كه هرچه نقلى است، از اين قبيل است و عقل كارى به نقل ندارد. بلكه آنچه را عقل، عقل با برهان تشخيص داده است، حجت شرعى است چيزى را كه عقل برهانى تشخيص داد و نقل معتبر ثابت كرد، حجت خداست و مجموع آنها دين است. علوم لازم براى مديريت
علوم لازم براى مديريت جامعه دو بخش است:
1- علوم دينى، مثل: فقه،حقوق، اخلاق، فلسفه، كلام و عرفان اين علوم را مىتوان دينى بودن و غير دينى بودن وصف كرد.
2- علومى كه مطلقاند و شناسنامه دينى و غير دينى ندارند. مانند: علوم رياضى و طبيعى و مانند آن اين دسته علوم گرچه نه دينىاند و نه غير دينى لكن اگر سودمند باشند، تحصيل آنها يا واجب است يا مستحب و اگر زيانبار بودند، تحصيلشان در حال عادى يا حرام است يا مكروه. البته گاهى ممكن است تحصيل علمى در حال عادى جايز نباشد، امّا براى دفاع از كيان اسلام واجب شود (مثل فراگيرى تكنولوژى سلاحهاى نظامى پيشرفته) يا مانند: علم سحر كه از علوم زيانبار است و تحصيل آن نيز حرام است ولى براى ابطال سحر داعى نبوت گاهى واجب كفايى يا لااقل جايز است.
به هر تقدير ترغيب به علمى يا بهره صحيح بردن از اينگونه علوم دليل دينى بودن آنها نيست. مطلوب مقدمى بودن علوم و فنون بشرى
اگر ثابت شود كه عناصر محورى و اصول كلى همه رشتههاى علمى در متون نقلى آمده است، فنآورى در همه علوم و فنون جزو علوم دينى است. گرچه مطلوب بالذات آفرينش، معرفت الهى و بندگى خداست، لكن اين علوم و فنون نيز مطلوب مقدمى براى هدايت انسان به آن مطلوب برين است. مثل اين كه وضو و غسل و تيمم براى نماز مطلوب مقدمى است، علم اصول براى فقه مطلوب مقدمى است و مقدمى بودن علمى منافاتى با اسلامى بودن آن ندارد.
اما چون عبوديت و معرفت دينى مطلوب بالذات و اصيل آفرينش عالم و آدم است، پيامبران و اولياى الهى بيشترين همّت خود را براى تعليم و تربيت دينى انسانها متوجّه آنها كردهاند و به ساير علوم و فنون بشرى جز در حد مطلوب مقدمى توجّه ننمودهاند. زيرا همه اين علوم و فنون صرفاً به كار دنياى انسان مىآيد و پس از مرگ هر كسى مهمان عقايد و اعمال خويش است. پس اصالت و اشراف علوم و معارف الهى نسبت به ساير علوم و در دسترس نبودن آن از يكسو و رابطه تنگاتنگ انسان با امور مادى و روزمرّه دنيا كه انصراف و دورى او را از امور معنوى در پىدارد، از سوى ديگر سبب توجّه بيشتر اولياى دين به معارف الهى و تعليم و تزكيه، انسانهاست تا بشر از هدفى كه براى آن آفريده شده است، باز نماند و زندگى دنيوى او را به خود مشغول نسازد و علوم و فنون را مقدمهاى براى رسيدن به هدف برتر قرار دهد. اجتهاد و استنباط مديريت دينى
افزون بر برهان عقلى كه خود حجت شرعى و يكى از دلايل مديريت دينى و فقهى است و خداوند برابر آن در قيامت بر انسان احتجاج مىكند، كليات علم مديرت در متون نقلى نيز آمده است. گرچه جزئيات مسايل علمى در متون دينى و احاديث اهل بيت عصمت (عليهم السلام) سخن به ميان نيامده است و بيان آن هم به سود بشر نبود. چون در آن صورت تكامل علمى براى انسان حاصل نمىشد. لكن كلّيات و راه استنباط و اجتهاد در متون نقلى بيان شده است. نزديك به دو قرن خصوصاً در عصر امام باقر و امام صادق عليهما السلام شاگردانى در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) تربيت شدند كه در همه شاخههاى علوم استاد فن و صاحب نظر بودند.
اهلبيت عليهم السلام اصول و ضوابط كلّى را بيان فرمودند و براى تربيت مجتهد، راه اجتهاد و محاوره را به شاگردان نشان دادند و استنباط فروغ از اصول را به خودشان واگذار كردند. مثلاً: جمله «لمكان الباء»(7) در كلام امام باقر(ع) در پاسخ سؤال زراره از مسح بعضى از سر در وضو، نشان دادن راه اجتهاد است.
حديث شريف «انّما علينا أن نلقى اليكم الأصول و عليكم أن تفرعّوا» يا «علينا إلقاء الأصول و اليكم التّفريع»(8) بيانگر ضابطه كلى در اين زمينه است. الف و لام در «الاصول» منصرف به عهد خارجى يا ذهنى نيست. پس اختصاصى به فقه و اصول فقه ندارد. حكمت و طب و ساير رشتههاى علمى را نيز در برمىگيرد. از اين رو حكيم و طبيب هم مىتوانند از اصول كلى القا شده در مورد حكمت و طب فروعات فراوانى را استخراج و استنباط كنند.
برپايه اين روايت، همان اصول و قواعد كلى كه در باب عبادات و معاملات فقهى و علم اصول بيان شده است مشابه آن در بخششهاى ديگرى مانند كشاورزى، دامدارى، صنعت، نجوم و…نيز آمده است. لكن حوزههاى علميه در مورد فقه و اصول در طول فرون متمادى كار كردهاند و با ردّ فرع به اصل و تفريع اصول رسالههاى عمليه تدوين نمودهاند، اما در بخشهاى صنعت و كشاورزى اين كار انجام نشده است. آرى، اگر اصول كلّى كه از اهلبيت عليهم السلام درباره مديريت كشور رسيده است در حوزههاى علميه كنونى نظير عصر خواجه نصيرالدين طوسى استنباط مىشد، مديريت دينى نيز شكل مىگرفت.
شواهد فراوانى وجود دارد كه از اصول كلى القاء شده از سوى معصومين (عليهمالسلام) فروعات فراوانى استنباط شده است. از جمله در علم اصول كه از علوم دينى و رسمى حوزههاى علميه است. گرچه غالب مباحث اين علم به عقل متكى است. مانند مباحث مربوط به وضع، صحيح و اعم، مشتق، مقدمه واجب، امربه شىء مقتضى نهى از ضد، اجتماع امر و نهى و…
لكن بخش قابل توجهى هم به چند ضابطه كلى القا شده از سوى معصومين (عليهم السلام) وابسته است .هرچند فروعات فراوانى كه از اين اصول كلى استنباط شده و مىشود نيز به رهبرى عقل است. مانند اصل استصحاب برائت، اشتغال و… مثلاً اصل استصحاب كه در قالب چندين روايت با مضمون واحد از امام صادق عليه السلام رسيده است، بيانگر ضابطه كلى در اين زمينه است: «من كان على يقين فشك فليمض على يقينه فان الشك لاينقض اليقين…»(9) در روايت ديگر اينگونه آمده است: «…ولاتنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه بيقين اخر»(10) اصوليين از اين اصل كلى فروعات فراوانى استنباط و استخراج كردهاند كه تغذيه فكرى چندين سال يك طلبه خوش استعداد است. استصحاب تعليقى و تنجيزى، شك در مقتضى و مانع، استصحاب امر مجهول التاريخ و تشابه ازمان، استصحاب آينده و… همه اينها فروعاتى است كه عقل شكوفا كرده است. وگرنه در هيچ آيه يا روايتى از آنها سخنى به ميان نيامده است. پس اگر يك سطر روايت استصحاب برپايه قاعده «علينا القاء الاصول و اليكم التفريع» به كمك عقل فنّان تغذيه فكرى چند سال حوزه را به عهده مىگيرد، در ساير علوم و فنون نيز اين امر ممكن است. زيرا آيات و رواياتى كه بيانگر اصول كلى در اين رشتهها باشد، به مراتب بيشتر از اصولى كلى مربوط به استصحاب است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مثل آنچه كه در قانون اساسى كشورهاى كمونيستى و ماركسيستى مانند اتحّاد جماهير شوروى سوسياليستى سابق و روسيه كنونى آمده است، كه در آن تبليغ ضد خدايى جايز و تبليغ خدا ممنوع است. 2. بحار، ج 1، ص 177. 3. همان، ص 220، باب 6، ح 52. 4. سوره ياس، آيه 38 – 40. 5. سوره حج، آيه 61. 6. سوره يونس، آيه 5. 7. بحار، ج 77، ص 289، ح 45. 8. وسايل، ج27، ص 61، باب 6، ح 51 و 52. 9. وسايل، ج 1، ص 247، ح 236. 10. وسايل الشيعه، ج 1، باب 1، ص 245، ح 631.
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
زنان محجبه از ادارات دولتى مصر اخراج مىشوند.
درگيرى نظاميان آمريكايى با مردم كوفه از سر گرفته شد. (16/2/83)
مردم بصره با حمله به نيروهاى اشغالگر و اسارت 3 تن از آنان، نظاميان انگليسى را وادار به عقبشينى از مركز و جنوب اين شهر كردند. (20/2/83)
اين نمايش حقوق بشر بوش در زندان ابوغريب عراق است. انتشار تصاوير تازه از شكنجه اسراى عراقى نمايانگر قساوت و ساديسم نظاميان آمريكايى در برخورد با مردمى است كه نمىخواهند كشورشان تحت اشغال آمريكايىها باشد. بوش گفته است: مردم عراق نيت آزاديخواهانه ما را درك نمىكنند. (21/2/83)
ژنرال آمريكايى: مىپذيريم كه مردم عراق را شكنجه كردهايم. مخالفان جنگ در انگليس همزمان با پاسخگويى«جف هون» وزير دفاع به نمايندگان مجلس عوام، با تجمّع در مقابل كاخ وست منيستر (پارلمان)، شكنجه وحشيانه زندانيان عراقى توسط نظاميان انگليسى را به شدت محكوم كردند.(22/2/83)
نظاميان آمريكايى در 100 مترى حرم امام حسين عليه السلام مستقر شدند.(23/2/83)
كربلا در كنترل كامل اشغالگران قرار گرفت. در حالى كه شهر مقدس كربلا ديروز آماج حملات زمينى و هوايى نيروهاى اشغالگر بود. ساكنان شهرك شيعهنشين «صدرا» در حومه بغداد نيز براى چندمين روز پياپى هدف آتشبارى نظاميان آمريكايى قرار گرفتند. تصوير بالا يك دختر بچه دانشآموز عراقى را نشان مىدهد كه در ميان دود و آتش و از ترس گرفتار شدن توسط اشغالگران آمريكايى، شتابان به سوى خانه خود مىرود.(عكس)
شكنجه زندانيان عراقى توسط نظاميان آمريكايى همچنان ادامه دارد. (24/2/83)
اشغالگران بارگاه حضرت على عليه السلام را به گلوله بستند. (26/2/83)
خاخام اسرائيلى: به كودكان فلسطينى هم نبايد رحم كرد. (28/2/83)
در حمله شديد اشغالگران آمريكايى به اطراف بارگاه امام حسين عليه السلام، كربلا به خون مدافعان حرم رنگين شد.
نيروهاى مردمى از شهرهاى مختلف عراق به كربلا براى مبارزه با اشغالگران آمريكايى عزيمت كردند. (29/2/83)
رژيم صهيونسيتى با تانك و موشك به مردم رفح حمله كرد. در سايه سكوت مجامع جهانى و حمايت بىچون و چراى سردمداران كاخ سفيد، رژيم صهيونيستى هر روز مرتكب جنايتى ديگر در سرزمينهاى اشغالى مىشود. تازهترين جنايت اسرائيل در رفح در حالى صورت گرفت كه آمريكا قطعنامه اخير شوراى امنيت درباره تخريب منازل مردم رفح را وتو كرد. 2 تصوير بالا كه توسط خبرگزارىها مخابره شده است گوشهاى از اين جنايت را نشان مىدهد. (31/2/83)
اشغالگران از كربلا عقب نشينى و درگيريها در نجف متوقف شد. (3/3/83)
نظاميان آمريكايى مردم را در مسجد سهله قتلعام كردند. (4/3/83)
طرح مشترك براى حمله به حزب اللّه لبنان لو رفت. (5/3/83)
جنايات تازه آمريكا در نجف خشم مسلمانان را برانگيخت.
بمب افكنهاى آمريكا 28 غير نظامى را در جنوب افغانستان كشتند. (6/3/83)
توافقنامه 4 مادهاى براى خروج آمريكا از شهرهاى مقدس عراق بين مبارزان عراقى و نيروهاى اشغالگر امضاء شد. (7/3/83)
دهها نظامى آمريكايى در حمله مبارزان عراقى كشته و زخمى شدند. (10/3/83)
حمله اشغالگران آمريكايى به عتبات عاليات از سرگرفته شد. شبه نظاميان «ارتش مهدى» وابسته به «مقتدا صدر» ديروز در گورستان «دره صلح» در حومه شهر مقدس نجف با نظاميان آمريكايى به شدت درگير شدند. (11/3/83)
صهيونيستها دانشآموزان فلسطينى را در رفح به رگبار بستند. (13/3/83) اخبار داخلى
وزير بازرگانى: شركتهاى دولتى حق افزايش قيمت را ندارند.
كنفرانس بينالمللى وحدت اسلامى در تهران گشايش يافت.
خرازى در بروكسل: ايران در روابط با اتحاديه اروپايى هيچ پيش شرطى نمىپذيرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: محاكمه علنى صدام تابلوى رسوايى آمريكا خواهد بود. (16/2/83)
روحانى ايرانى محمد حسين ابراهيمى در «گوپان» به شهادت رسيد.
خاتمى: براى دريافت ماليات از پر درآمدها برنامهاى وجود ندارد. (17/2/83)
رهبر انقلاب: وحدت ضرورىترين نياز كنونى دنياى اسلام است. (20/2/83)
نصب سازه 700 تنى برج ميلاد آغاز شد. وزن تقريبى اين سازه كه در ارتفاع 275 مترى برج نصب مىشود، 700 تن و قطر آن 60 متر مربع است و بزرگترين رأس سازه برج مخابراتى در جهان محسوب مىشود. (21/2/83)
رئيس كل بانك مركزى از احتمال تغيير طرح اسكناس 2هزار تومانى خبر داد. (22/2/83)
نيروى انتظامى 955 مأمور رشوهگير را اخراج كرد.
بازديد سه ساعته رهبر انقلاب از نمايشگاه بين المللى كتاب تهران انجام شد. (23/2/83)
رهبر انقلاب: سلطهجويان جهانى به منافع ديگر كشورها اهمّيتى نمىدهند.(24/2/83)
لوح يادبود جانبازان شيميايى در برابر سفارت آلمان نصب شد. (26/2/83)
رهبر انقلاب و مراجع تقليد به اشغالگران عراق هشدار دادند.
حوزههاى علميه و دانشگاهيان خواستار خروج فورى اشغالگران از كربلا و نجف شدند. (27/2/83)
رهبر انقلاب: صدا و سيما مىتواند اميد ملتهاى مسلمان را افزون كند.
رهبر انقلاب از دكتر لاريجانى قدردانى كردند. رياست ضرغامى بر صدا و سيما قطعى شد. (29/2/83)
عليه تعرض كنندگان به حريم مقدس كربلا و نجف امروز تهران عاشورايى شد. (30/2/83)
رهبر انقلاب: دنياى اسلام نسبت به هتك حرمت عتبات عاليات طوفانى خواهد شد. (31/2/83)
با حكم رهبر انقلاب، ضرغامى رئيس سازمان صدا و سيما شد.
كروبى: ما تابع ولىفقيه و قانون اساسى هستيم. (4/3/83)
لاريجانى نماينده رهبر انقلاب در شوراى امنيت ملى شد. (6/3/83)
مجلس هفتم صبح امروز، با پيام رهبر انقلاب آغاز به كار كرد. (7/3/83)
حداد عادل با 196 رأى رئيس مجلس شد.
رهبر انقلاب: نمايندگان مجلس پيوند خود با مردم را حفظ كنند. (9/3/83)
ركود بازار مسكن در تهران شدّت گرفت. (10/3/83)
طى حكمى از سوى رهبر انقلاب: كروبى مشاور رهبرى و عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام شد. (11/3/83)
موشك هوشمند كروز در ايران ساخته شد.
حكم اعدام آغاجرى نقض شد. (12/3/83)
مراسم پانزدهمين سالگرد ارتحال امام خمينى (ره) در حرم مطهر برگزار مىشود. آفتاب انديشه امام همچنان بر ملت مىتابد. (13/3/83)
279 نماينده با رهبر انقلاب براى مبارزه با فقر،فساد و تبعيض پيمان بستند. (13/3/83) اخبار خارجى
پاول: فكر مىكرديم عراقىها ما را گلباران كنند.
آمريكا به خاطر رسوايى شكنجه عراقىها، گزارش حقوق بشر را منتشر نكرد. (16/2/83)
به خاطر تروريست خواندن معلمان، اظهارات وزير آموزش دولت بوش خشم معلمان را برانگيخت.
مذاكرات وحدت دو كره بار ديگر بىنتيجه پايان يافت. (17/2/83)
خشونتهاى انتخاباتى در فيليپين 108 كشته بر جاى گذاشت.
رئيس جمهور طرفدار روسيه در چچن در يك انفجار مهيب كشته شد. (22/2/83)
كوبا: براى مقابله با تهاجم آمريكا آمادهايم. (24/2/83)
دولت تركيه قراردادهاى نظامى با رژيم صهيونيستى را لغو كرد. (27/2/83)
11 نظامى روس در كمين جنگجويان چچن كشته شدند. (29/2/83)
فيلم مايكلمور عليه بوش نخل طلايى كن را تصاحب كرد. (3/3/83)
اوپك به درخواست عربستان براى افزايش توليد نفت رأى نداد. (4/3/83)
4 مأمور سيا و 3 عنصر امنيّتى اشغالگران در بغداد به هلاكت رسيدند. (5/3/83)
در اعتراض به سياستهاى اقتصادى دولت، نا آرامى در حومه بيروت 6 كشته و 54 زخمى برجا گذاشت. (9/3/83)
گروگانگيرى در عربستان با 20 كشته پايان يافت. (10/3/83)
رئيس جمهور سابق ايتاليا: آقاى بوش، به رم نيا! آرامش ما را برهم مىزنى. (12/3/83) پاورقي ها:
مهجوريت قرآن؛ اسباب و نشانهها
پيامبر خدا(ص) در عرصه قيامت در آن روز هولناك و دشوار با افسوس و دلى پردرد، قرآنبدست مىايستد و – اين گونه شكايت جانكاهى را به پروردگار مىكند: «پروردگارا!! قوم من قرآن را رها كردند.» (فرقان/ 30) گويا رسول خدا مىفرمايد خداوندا مردم، نور، روشنگرى و بيانگرى قرآن را رها كردند، جداگر حق از باطل، رحمت و شفا را ترك گفتند، تشنه گشتند در حالى كه آب زلال و گوارا در كنارشان بود، در ظلمات زندگى كردند در حالىكه در نزدشان نورِ آشكار و روشنگر بود. آه چه سنگين زيان و بزرگ خسارتى كرده است، كسى كه اين همه را رها كند!
در اين بررسى مقصود ما از رهاكنندگان قرآن، سركشان و ستمگران نيستند كه قرآن را بر سر نيزه كرده و با قرآن عليه قرآن مىجنگيدند در پوشش اسلام و قرآن با سرنيزههاى صفيّن قرآن را حمل مىكردند و يا مسجد ضرار را با انبوه منافقان پر مىكنند؛ اينان دشمنترين، دشمنان اسلام و قرآناند و روى سخن با ايمان آوردگان، دينداران و پايبندان به مكتب است.
مهمترين نشانههاى دورى از قرآن
1. تلاوت نكردن
(متأسفانه) از پديدههاى آشكار در جامعه اسلامى ترك تلاوت و قرائت قرآن كريم است، با وجود آيات فراوان قرآن درباره تلاوت آن، و دعوت پيامبر اكرم(ص) و امامان(ع) به تلاوت قرآن، اندك افرادى هستند كه گوش شنوا دارند.
خداوند مىفرمايد: «و قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (مزمل/ 4)
و نيز مىفرمايد: «اكنون آنچه براى شما ميسر است قرآن بخوانيد» (مزمل/ 4)
از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده، هر كس قرآن را پيش از سن بلوغ بخواند، حكمت را در كودكى فرا گرفته است. و فرمود: هر كس دوست دارد با پروردگارش سخن بگويد پس قرآن را بخواند، و هشدار مىدهند از اين كه روزى بر ما بگذرد و جزو بىخبران باشيم، آنجا كه مىفرمايد: هر كس شبى ده آيه بخواند او را از «بىخبران» نمىنويسند، و اگر پنجاه آيه قرائت كند با «ذكران»، اگر سيصد آيه بخواند از شمار «رستگاران» و اگر پانصد آيه از قرآن را تلاوت نمايد از مجتهدان شمرده مىشود.
بعضى از مؤمنان از ترس اينكه احكامِ تلاوت را نمىدانند خواندن قرآن را ترك مىكنند در حالى كه رسول خدا مىفرمايد: اگر قرآن خطا و يا با لحن اشتباه خوانده شود و يا اعجمى آن را تلاوت نمايد؛ فرشتهاى آن را همانگونه كه نازل شده برايش مىنويسد. نقش تلاوت قرآن در شخصيت انسان
تلاوت همراه با ترتيل قرآن از امور مهمى است كه بر شكلگيرى ايمان شخص تأثير مىگذارد. به صورتى كه انسان با خواندن قرآن، لطافت و قوت را با هم مىآموزد. در (مسائل) عاطفى و احساسى، نرمدل و در دشوارىها و برخورد با مشكلات و رنج و دردها محكم و قوى مىشود. از اينرو قرآن كريم خطاب به پيامبر خدا مىفرمايد: «اى جامه به خود پيچيده، شب را جز كمى به پاخيز، نيمى از شب را، يا كمى از آن كم كن، يا بر نصف آن بيفزا، قرآن را با دقت و تأمل بخوان» (مزمل/ 1 – 4)
همهى اينها براى آمادگى تحمّل بار سنگين و پذيرش مسؤوليت بزرگ است: «چرا كه ما بزودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد.» (مزمل/ 5)
و نسبت به مؤمنين تخفيف داده شده مىفرمايد: «اكنون آنچه براى شما ميسّر است قرآن بخوانيد. او مىداند به زودى گروهى از شما بيمار مىشوند، و گروهى ديگر براى بدست آوردن فضل الهى (و كسب روزى) به سفر مىروند. و گروهى ديگر در راه خدا جهاد مىكنند (و از تلاوت قرآن باز مىمانند).»
از نشانههاى اساسى و جدّى پرهيزكاران كه در طول شبانه روز به طور طبيعى در آنها مشاهده مىشود. اين است كه با خواندن قرآن به خود – نفس خود – حالت حزن و اندوه مىدهند. حضرت على(ع) علاقه آنها را چنين وصف مىفرمايد: «پرهيزكاران در شب بر پا ايستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفكر و انديشه مىخوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروى درد خود را مىيابند. و اضافه مىفرمايد: و هر گاه به آيهاى مىرسند كه ترس از خدا در آن باشد گوش دل به آن مىسپارند، و گويا صداى بر هم خوردن شعلههاى آتش، در گوششان طنين افكن است»(1) ما كجائيم و آنها كجا؟ تفاوت تلاوت با ترتيل و بدون ترتيل
ميان تلاوت با ترتيل و بدون ترتيل فرق وجود دارد؛ تلاوت با ترتيل به خواندن، فضاى روحانى و جوّ معنوى مىدهد و قلب انسان همراه با خواندن كلمات به حركت در مىآيد، و متناسب با انبساط روحى، آيات خدا در عمق جان رسوخ مىكنند. تفسير درّالمنثور به نقل از حضرت على(ع) مىنويسد: از پيامبر خدا(ص) دربارهى آيه «و رتل القرآن ترتيلا» سؤال شد. حضرت در پاسخ فرمود: يعنى قرآن را واضح و شمرده بخوانيد و چون ماسه، آن را پراكنده نكنيد و مانند شعر، آن را نسراييد، در شگفتىهايش انديشه و درنگ كنيد و دلها را به حركت واداريد و دغدغهتان در تلاوت به آخر رسانيدن سوره نباشد. 2. گوش نسپردن
از بلاهايى كه در ميان مردم – مسلمان و بلكه مؤمنين از آنها – رسوخ كرده اين است كه صحبتها و گفتگوهايشان پيش از آغاز تلاوت و بعد از شروع آن تفاوت نمىكند. در حالى كه خداى سبحان – هر گونه – سخن گفتن هنگام تلاوت را بيهوده و لغو اعلام كرده است. آيه مىفرمايد: «هنگامى كه قرآن خوانده شود، گوش فرادهيد و خاموش باشيد، شايد مشمول رحمت خدا شويد.»(اعراف/ 204)
بدرستيكه قرآن تنها گوش دادن را از ما نمىپذيرد؛ بلكه با گوشِ جان شنيدنى كه همراه با تدبّر و هوشيارى باشد. به احتمال زياد كسانى كه هنگام خواندن قرآن عمل لغو مرتكب مىشوند و به تلاوت گوش نمىدهند، ارزش گوش سپردن به قرآن كريم را نمىدانند. در حالىكه معناى صريح آيه مباركه و روايات ضرورت استماع قرآن و سكوت هنگام تلاوت آن است. در آن صورت است كه درهاى رحمت الهى گشوده مىشود و دلهاى مؤمن به سوى آن روى مىآورند. «و إذا قُرئ… ترحمون» اينجاست كه رحمت الهى بر كسانى كه ساكتاند و گوش فرا مىدهند نازل مىشود.
رسولخدا(ص) فرمود: بلاى دنيا از قارى قرآن و بلاى آخرت از شنوندهى آن برطرف مىشود. براستى بلاى دنيا نسبت به آخرت چقدر است؟!
در روايت است كه زراره مىگويد: از حضرت امام صادق(ع) پرسيدم آيا بر كسى كه صداى تلاوت قرآن را مىشنوند سكوت كردن ضرورى است؟ امام(ع) در پاسخ فرمود: «بلى»، اگر در نزد شما قرآن تلاوت شد، سكوت نماييد و گوش فرادهيد.
قرآن كريم در وصف حالت مؤمنان صالح هنگام گوش دادن به تلاوت مىفرمايد: «كسانى كه پيش از آن به آنها دانشى داده شده، هنگامى كه (اين آيات) بر آنها خوانده مىشود، سجده كنان به خاك مىافتند.» و مىگويند: «منزه است پروردگار ما، كه وعدههايش به يقين انجام شدنى است.» آنها (بىاختيار) به زمين مىافتند و گريه مىكنند؛ و (تلاوت اين آيات همواره) بر خشوعشان مىافزايد.» (اسراء/ 107 – 109)
قرآن در نشان دادن حالتى كه شايسته است مؤمنان در زمان شنيدن قرآن داشته باشند مىفرمايد: «خداوند بهترين سخن را نازل كرده، كتابى كه آياتش (در لطف و زيبايى و عمق و محتوا) همانند يكديگر است؛ آياتى مكرر دارد (با تكرارى شوقانگيز) كه از شنيدن آياتش لرزه بر اندام كسانى كه از پروردگارشان مىترسند مىافتد؛ سپس برون و درونشان نرم و متوجه ذكر خدا مىشود.» (زمر/ 23) 3. حفظ نكردن
حفظ قرآن و صحيح خواندن آن در اين روزگار حتى نزد مؤمنان تحصيل كرده كمتر مورد توجه است به همين علت مىبينيم وقتى يكى از آنها به آيه مباركهاى استشهاد مىكند در تلاوت آن در مىماند و به زحمت مىافتد.
پيامبر اكرم(ص) شيفته و حريص بر حفظ كردن قرآن بود حتى بر جبرئيل(ع) پيشى مىگرفت. گفتهاند رسول اكرم(ص) پيش از آنكه جبرئيل مقدار آياتى كه فرو آورده كامل كند، حضرت آنها را از بَر مىخواند تا از حفظ قرآن مطمئن شود. و اين را از ظاهر آيه مىفهميم: «زبانت را بخاطر عجله براى خواندن آن [= قرآن] حركت مده، چرا كه جمع كردن و خواندن بر عهدهى ماست پس هر گاه آن را خوانديم، از خواندن آن پيروى كن. سپس بيان [و توضيح] آن (نيز) بر عهدهى ماست.»(قيامت/16-19) حافظ قرآن داراى منزلتى عظيم و جايگاه بلندى است و كسى را يارى آن نيست به آن دست يابد. رسول خدا(ص) به حافظ قرآن اينگونه اطمينان مىدهد: «خداوند به هر كسى – توفيق – حفظ قرآن را بدهد سپس گمان كند كسى بر او برترى دارد به بهترين نعمتها جفا روا داشته است. و مىفرمايد: «كسى كه در قلباش چيزى از قرآن نيست، خانه دلش ويران است».
چه بسا كسى برنامه حفظ – سورههايى يا آياتى – را آغاز كند سپس آنها را فراموش كند و برنامهى حفظ قرآن را كنار بگذارد اين – حالت – در روز قيامت باعث افسوس و حسرتاش مىشود.
امام صادق(ع) مىفرمايد: كسى كه سورهاى از قرآن را فراموش كند در بهشت به صورت چهرهاى نيكو و مرتبهاى بلند در برابرش ظاهر مىشود. وقتى او را ببيند از او مىپرسد كيستى؟ چقدر نيكويى! اى كاش براى من مىبودى. او در پاسخ مىگويد: آيا تو مرا نمىشناسى؟! من همان سورهى فلان در فلان جاى قرآن هستم. اگر مرا فراموش نمىكردى تو را به اين مرتبه مىرساندم!! 4. تدبّر نكردن
انسان به هر مرحلهاى از علم و آگاهى نائل شده باشد حق دارد حالت روح تدبر در آيات را در خود زنده كند و در آنها بينديشد و از آنها الهام بگيرد. قابل فهم بودن قرآن در هر سطح، يكى از معجزات قرآن است. حتى افراد بىسواد كه خواندن و نوشتن بلد نيستند قرآن را مىفهمند لكن مراتب فهم و فراگيرى متفاوت و مختلف است و اين ويژگى خاص قرآن كريم است و امتيازى است كه هرگز در هيچ كتابى يافت نمىشود.
بسيارى از مؤمنان به اشتباه تصور مىكنند تدبر در قرآن جايز نيست مگر براى كسانى كه از شرايط مفسر مانند لغتشناسى، بلاغت، اصول، منطق، فلسفه و… برخوردار باشند با اين توهّم خود را از تدبر نمودن در آيات قرآن كه شايسته است هركس آن را دارا باشد، محروم مىسازند. قرآن فرياد مىزند: «ما قرآن را براى تذكر، آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكر شود؟!»(قمر/22)
خداوند عمل كسانى كه در قرآن تفكر و تدبر نمىورزند ناپسند مىداند و مىفرمايد: «آيا آنها در قرآن تدبّر نمىكنند، آيا بر دلهايشان قفل نهاده شده است؟!» (محمد/ 24) (در حقيقت) قرآن براى تدبّر ورزيدن نازل شد. خداوند مىفرمايد: «اين كتابى است پر بركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكر شوند.»(ص/29)
هر كس كه قرآن را مىخواند يا به آن گوش فرا مىدهد حق دارد در هر حرفى از حروف آن يا كلمهاى از كلماتش و يا آيات آن انديشه و تدبر كند؛ حق دارد هنگام تلاوت كلام خدا سخن حضرت ابراهيم را با تدبر بنگرد آنجا كه مىفرمايد: «الَّذِى خَلَقَنِى فَهُوَ يَهْدِينِ * وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَيَسْقِينِ * وَ إِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ * وَ الَّذِى يُمِيتُنِى ثُمَّ يُحْيِين»(شعراء/78-81) پس از مطالعه آيات بايد بيانديشد علت اختلاف در استفاده از حروف عطف، واو، فاء، ثم و… چيست؟ چرا ضمير «هو» بكار برده مىشود. چگونه سياق از (مرضتُ) به خلقنى، يطعمنى، يميتنى تبديل مىشود؟ و چرا نگفت (يمرضنى)! و در آيه: «ولنبلونّكم بشىء… الصابرين» (بقره/ 155) چه رازى در تقدم كلمه خوف بر جوع و جوع بر نقص اموال هست؟
و چه سرّى در تقدم اموال بر جانها در آيات جهاد وجود دارد؟ در حالى كه جانها را بر اموال در آيات سورهى شعراء مقدم كرده «و جاهدوا فى سبيل اللَّه بأموالكم و انفسكم» ؛ «ان اللَّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم»
رسول اكرم(ص) براى كسانى كه مىخواهند در آيات خدا تدبر كنند، دو سفارش مهم فرموده: 1. در تلاوت قرآن همتتان اين نباشد كه سورهاى را كه آغاز كرديد به پايان برسانيد. 2. قرآن بخوانيد و گريه نماييد و اگر نتوانستيد حالت گريه به خود بگيريد.
5. عدم اهتمام به عمل
در عصر رسالت، دشمنان به راز نهفته «درنگ كردن» و «به ترتيب فرود فرستادن» در قرآن پى نبردند.
«… و قرآنى كه آياتش را از هم جمع كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم بخوانى؛ و آن را بتدريج نازل كرديم.»(اسراء/106)
دشمنان اسلام حتى، اين بهانه را مطرح مىكردند و مىگفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نمىشود؟!» (فرقان/ 32)
در حالى كه از اين حقيقت بىخبرند كه اگر قرآن به صورت تدريجى در مدتى بيش از 20 سال نازل نمىشد، اولاً: امكان تحقق رسالت دين در تشكيل ساختار سالم قرآنى و تربيت امت و ايجاد دگرگونى و تحول در متن وقايع بدون حضور در فراز و نشيب زندگى ميسر نبود. ثانياً: لازمهى دگرگونى و تغيير در روح و جان مردم تدريجى بودن است. ثالثاً: نزول تدريجى قرآن باعث دلگرمى و استوار ماندن رهبر در ميدان عمل و صحنهى برخورد مىشود. خداوند در اينباره مىفرمايد: و كافران گفتند: «چرا قرآن يكجا بر او نازل نمىشود؟! اين بخاطر آن است كه قلب تو را به وسيله آن محكم داريم، و از اين رو آن را بتدريج بر تو خوانديم.»(فرقان / 32) قرآن براى توأم ساختن علم و عمل و جهت دادن به حركتها و رهبرى مردم و مراقبت مستمر نازل شده است.
سيوطى در الاتقان، به نقل از عبدالرحمن سلمى، مىگويد: درباره كسانى كه قرآن را مىخواندند چنين مىگفتند: هر گاه 10 آيه از پيغمبر(ص) مىآموختند بر تعداد آيات نمىافزودند تا اينكه مىفهميدند به علم و عمل رسيدهاند سپس مىگفتند: قرآن و علم و عمل را با هم آموختيم. و به همين دليل مدتى را در حفظ سوره سپرى مىكردند. پيامبر در تفسير آيهى «و الذين آتيناهم الكتاب يتلونه حق تلاوته» فرمود: حق تلاوته يعنى آن را بطور كامل تبعيت كرده و حقش را بجا آورند.
در تلاوت، به آسانى آيه «وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فَأُوْلَكَ هُمُ الْكَافِرُون» را مىخوانيم. اما در عمل به آن سختىهاى بسيارى را بايد به جان خريد. به همين جهت بايستى اين دو حقيقت اساسى قرآن تفكيك شوند:
1. قرآن سهل و آسان است. «ما قرآن را براى تذكر آسان ساختيم؛ آيا كسى هست كه متذكر شود؟!» (قمر/ 22)
2. قرآن سخت و دشوار است. «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلاً؛ چرا كه ما به بزودى سخنى سنگين به تو القا خواهيم كرد.»(مزمل/5)
نويسنده «وحى القرآن» معتقد است: «قول ثقيل» دشوارى مادى نيست؛ كه برخى روايات از فشارى كه بر جسم مبارك پيامبر(ص) هنگام دريافت وحى وارد مىشود، ياد مىكنند؛ بلكه مقصود دشوارى بار مسؤوليت است كه بر دوش انسان مىآيد.(2) اسباب دورى از قرآن
مهمترين علتهاى اساسى كه باعث مىشوند قرآن كريم كنار گذاشته شود و نقش زندگىساز خود را از دست بدهد عبارتند از: 1. شيوهى برخورد نادرست
نگرشى كه به قرآن كريم صورت مىگيرد از فضاى رسالتى كه قرآن در آن نازل شده و صحنه پيكارى كه رهبرى آن را داشته به دور است. قرآن براى تشكيل امتى راهبر، پيشتاز و شاهد، آمده كه بتواند در ميدان كارزارى پيوسته با دشمنان، خود به سير تكامل برسد. با امت باشد و هدايت و فرماندهى آنها را به عهده بگيرد، در شادى و غم و شكست و پيروزىشان همراه باشد. قرآن راهكار عمل، تلاش و جهاد است و زندگى را از خلال خيزش و قيام به پيش مىبرد و نسل نخست رابطه ميان شناخت تاريخ و ساختن تاريخ را از قرآن درك كرد.
قرآن راهبرى و مسير حركت آنان را بعهده داشت چون سربازى كه در ميدان جنگ دستور روزانه و سريع خود را از فرمانده مىگيرد. بنابراين كسى دستورى را كه براى بيش از يك جلسه باشد؛ اخذ نمىكرد؛ زيرا احساس مىكرد واجبات و تكاليف زيادى بر عهدهاش مىافتد هر فرد ده آيه از قرآن را فرا مىگرفت تا آنها را حفظ كند و به آنها عمل نمايد «شيوهى دريافت قرآن براى اجرا و عمل به آن، همان چيزى است كه نسل اول انجام داد و شيوه دريافت براى آموختن و انبار كردن معلومات آن چيزى است كه نسلهاى بعد آن را آفريدند.»(3)
براى اينكه به توانايى و پويايى قرآن نايل شويم و حقيقت نهفته زندگىساز آن را درك كنيم و به قابليت راهنما بودنش براى مسلمانان هر نسل پى ببريم بايستى چگونه بودن نخستين اجتماع مسلمانانى كه مورد خطاب قرآن بودند را مدنظر داشته باشيم.
آرى شايسته است همراه با مسلمانان نخست زندگى كنيم و آنان را به صورت چهرهى بشر حقيقى در زندگى واقعى با مشكلات آن بنگريم و رهبرى مستقيم قرآن را در اهداف و لحظات زندگىشان مورد تأمل و كنكاش قرار دهيم و ببينيم قرآن چگونه گام به گام دست آنها را مىگيرد در فراز و نشيبها، افت و خيزها، ضعفها و مقاومتها و… با اين نگرش همهى ويژگىهاى انسان شناخته مىشوند ضعفها و استعدادها و… ظاهر مىگردند.
سپس ما نيز خود را مخاطب قرآن احساس مىكنيم – درست مانند مسلمانان مورد خطاب قرآن – و مردم امروز مىتوانند از پاسخگويى قرآن و رهبرى آن در همان راه، بهرهمند باشند.
با اين نگرش است كه قرآن را زنده خواهيم ديد و احساس مىكنيم با امروز و فرداى ما همراه است.(4) 2. محدودنگرى (نگرش محدود و بسته به قرآن)
اين نگرش نقش بسزايى در ناكارآمد جلوه دادن آيات قرآن در فضاى فعاليتهاى اجتماعى، سياسى و اقتصادى داشته است. همچنين سبب ناتوان جلوه دادن آيات در رويارويى با حوادث و پيشرفتها شده است. محدودنگرى به آيات قرآن كريم دو صورت دارد:
1. محدوديت زمانى
اين نگرش اسباب نزول را پوشش و محدوديت براى فكر و انديشه مىانگارد و منطق و راهكار بودن آنرا نفى مىكند.
پس در توجه به اشخاص و قهرمانان و وقايع تاريخى غوطهور مىشود به طورى كه افكار و مفاهيمى – كه آيات جز به جهت بيان و تأكيد آنها نازل نشدهاند – فراموش مىشوند. و نيز در قصص قرآنى كه جز به جهت «عبرت آموزى» نيامدهاند، همين تلقى وجود دارد. خداوند مىفرمايد: «در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود.» (يوسف/ 111)
براى نمونه داستان سامرى تنها يك حادثه تاريخىگذرا كه در زمان گذشته رخ داده، نيست. بلكه پديدهاى است كه در هر عصر و نسلى تكرار مىشود. هرگاه رهبر مقتدر از صحنه دور شود سامرى به نام پيروى از راه موسى(ع) تلاش مىكند در بروز حوادث جايگاه او را بگيرد و بگويد: «من چيزى ديدم كه آنها نديدند؛ من قسمتى از آثار رسول (و فرستادهى خدا) را گرفتم، سپس آن را افكندم و اين چنين (هواى) نفس من اين كار را در نظرم جلوه داد.» (طه/ 96)
با تدبر در قصهى سامرى و شيوههاى فريبنده و گمراه كنندهاى كه بنىاسرائيل را شيفته و مسحور كرد و آنان را رو در روى هارون(ع) قرار داد كه به هارون چنين گويند: «ما همچنان گرد آن مىگرديم (و به پرستش گوساله ادامه مىدهيم) تا موسى به ما باز گردد…»، خواهيم ديد گوسالهاى كه سامرى آن را از طلا ساخت همچنان در واقعيتهاى اين زمان به صورتهاى گوناگون و شيوههاى مختلف وجود دارد. و اگر به موضعگيرى حضرت موسى در برابر اين مشكل توجه كنيم پندها و درسهاى بزرگى خواهيم گرفت. نخست به جهت مواجهاى كه با امت گمراه و سرگرم گوساله نمود و دوم برخورد حضرت با جانشينش هارون و در نهايت مقابلهاى كه با سامرى كرد.
شايان ذكر است كه داستان سامرى در سورههاى متعددى تكرار شده و اين نشانهى پندآموزى بزرگى است و درسهاى مهمى را در صحنههاى سياسى و اجتماعى مىتوان از آن آموخت و همچنين در قصهى يونس(ع) كه آن حضرت با حالت خشم صحنه را ترك مىكند، رخدادى نيست كه سپرى شده و زمان آن گذشته باشد بلكه با نگرش عميق به حوادث پيرامون آن و شيوهى خطاب آيات در سه سورهى انبياء، صاد و نون، نقش قرآن در متن فعاليتهاى اجتماعى، سياسى، فرهنگى… زمان ما محسوس و كاربردى مىشود.
از مصيبتهاى بزرگى كه ما را از فراگيرى درسهاى دلنشين قرآنى محروم كرده، اين است كه ما در پى يافتن مواردى از داستان هستيم كه قرآن آن را به دليل بىاهميتى يا كم اهميتى، ذكر نكرده است. و سرانجام از پرداختن به دلالتها و نشانههاى عميق قرآنى و رخدادها غافل مىشويم و به امور بىارزش و جانبى مىپردازيم.
آرى به تفصيل راجع به امور مجمل در قرآن پرداختهايم و در امورى كه به آنها اهميت داده نشده دقت مىكنيم. و اين چنين است كه قصه، حكمت، عبرت و درس آموزى خود را از دست مىدهد.
به طور مثال در تفاسير دربارهى چگونگى درخت نهى شده در قصهى آدم(ع) به دقت… مىپردازيم: «نزديك اين درخت نشويد.»(بقره/ 35) و يا در پى شناخت نام مردى كه در سورهى يس آمده هستيم: «وَ جَآءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِينَةِ رَجُلٌ يَسْعَى؛ و مردى (با ايمان) از دورترين نقطه شهر با شتاب فرارسيد» (يس/ 20) و…
به احتمال زياد توجه به اين مشغوليتها و نكات غير ضرورى در قصههاى قرآن ميدان را براى ورود اسرائيليات در تفاسير باز كرده است. 2. محدوديت در افق و فضاى نزول
محدوديت در آفاق و فضاى نزول باعث مىشود آيات قرآن در فضاى كوچك و محصور نگه داشته شود و چشماندازى ديگر نداشته باشد؛ و امكان گسترش افقهاى باز در صحنههاى وسيع و مسائل اجتماعى، سياسى و اقتصادى را پيدا نمىكند.
طبيعى و پر واضح است كه قرآن گنجى است كه تمامى ندارد و شمعى است كه به خاموشى نمىگرايد و دريايى كه ژرفايش دست نيافتنى است، بلكه محدوديت و تنگ نگرى مربوط به ديد محدود ما است كه نمىتوانيم همگام با تحولات زندگى، پاسخ نيازهاى خود را پيدا كنيم. براى مثال هنگام تفسير آيه «يا اهل الكتاب لم تلبسون الحق بالباطل و تكتمون الحق و انتم تعلمون» (آلعمران/ 71)
ما فقط آن را از يك دريچه مىنگريم كه دربارهى آنچه اهل كتاب كتمان كردند؛ نازل شده است. در حالى كه آيه دو روش خبررسانى استكبار جديد و قديم را مشخص مىكند: 1. شيوهى اطلاعرسانى گمراه كننده
(وارونه سازى خبرها) «لم تلبسون الحق بالباطل» چرا حق را با باطل (مىآميزيد) 2. شيوهى تاريك كتمان و سانسور خبرى
«و تكتمون الحق و انتم تعلمون» حقيقت را پوشيده مىداريد. در حالى كه مىدانيد.
آيت اللَّه سيد محمد باقر صدر(ره) – با ژرف نگرى – توانست مشكل اقتصادى جهان را از خلال آيه زير بدست آورد: «و اتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدوا نعمة اللَّه لاتحصوها انّ الانسان لظلوم كفار؛ و از هر چيزى كه از او خواستيد، به شما داد، و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، هرگز آنها را شماره نتوانيد كرد. انسان، ستمگر و ناسپاس است.»(ابراهيم/ 34) ايشان مىفرمايد: اسلام مانند سرمايهدارى معتقد نيست كه مشكل – اقتصاد – در طبيعت و كمبود منابع آن است زيرا بر اين باور است كه طبيعت توانايى اين را دارد كه پاسخگو و ضامن همهى نيازهاى بشر باشد. همچنين اسلام مشكل اقتصاد را در تناقض و نابرابرى بين توليد و شيوههاى توزيع نمىداند؛ كه ماركسيستها به آن معتقدند. بلكه اسلام مشكل اساسى را پيش از هر چيز مربوط به انسان مىداند نه طبيعت و نه شيوهى توليد.
اسلام در فرازهايى از آيات زير اين مطلب را بيان مىكند: «اللَّهُ الَّذِى خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَّكُمْ وَسَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهَار» (ابراهيم/ 32)
«ستم آدميان در بخش نابرابر نعمتهاى الهى است – يعنى سوء توزيع – و كفران نعمت آنها در اهمال كارى از بهرهبردارى از طبيعت و خود را از كار كنار كشيدن – يعنى توسل به شيوهى منفى – است.»(5)
هنگام تفسير «مؤلفة قلوبهم» در آيه: زكاتها مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مىكشند، و كسانى كه براى جلب محبّتشان اقدام مىشود، و براى (آزادى) بردگان و (اداى دَينِ) بدهكاران و…(6) بايستى معناى دلالى و تطبيقى «المؤلفة قلوبهم»(7) را به عنوان اصلى از اصول روابط بينالملل مورد بررسى قرار دهيم. و اين اصل قرآنى (اصل اُلفت و نزديكى دلها) نظر مثبت اسلام را به روشنى آشكار مىنمايد؛ و مبنايى براى دولت اسلامى است كه هر كجا مصلحت ببيند به آن عمل نمايد.
جهان امروز نيازمند نگرش باز به قرآن در همه ابعاد سياسى، اقتصادى، اجتماعى، فلسفى، تاريخ و روانشناسى و… است بايستى همراه با قرآن باشيم. با اين راهكار است كه مىشود آن را در متن واقعيت آورد و مشكلات خود را به آن عرضه نمود. بنابراين حركت و تلاش از واقعيت به سوى قرآن راه مىيابد و از قرآن به عالم واقع جريان پيدا مىكند.
3. هيبت نادرست
ترسيم هيبت نادرست از قرآن نقش بزرگى در بريدن و نافرمانى از قرآن دارد. نوآورى را از تفسير گرفته، بسيارى از مفسران و مؤمنان را از نعمتِ تدبّر در آيات و تفكر در قصص قرآن محروم كرده است.
بنابراين هيبت نادرست از دو زاويه قابل بررسى است:
1. مفسران
2. مسلمانان
يكى از بزرگترين حجابهاى قرآن كه مانع استفاده از آن شده، از ديدگاه امام خمينى(ره): «اعتقاد به آن است كه جز آنكه مفسرين نوشته يا فهميدهاند كسى را حق استفاده از قرآن شريف نيست.»(8)
امام خمينى (ره) بازگشت تحجر و نفى در فهم آيات را به فهم نادرست از احاديث تفسير به رأى مىدانند. مانند حديث: «من فسّر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار»(9) و حديث «من فسَّر القرآن برأيه فأصاب فقد اخطأ»(10)
امام خمينى اين توهم را در سه نكته اساسى پاسخ مىدهد:
1. تدبر، پندآموزى و درس گرفتن از قرآن علاوه بر اينكه تفسير بهرأى نيست ربطى به تفسير ندارد. امام مىفرمايد: «تفكر و تدبر در آيات شريفه را به تفسير بهرأى، كه ممنوع است، اشتباه نمودهاند؛ و بواسطه اين رأى فاسد و عقيدهى باطله قرآن شريفه را از جميع متون استفاده عارى نموده و آنرا به كلى مهجور نمودهاند؛ در صورتىكه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد.»(11) 2. تفسير بهرأى از موارد زير جدا است:
الف)آيات معارف
ب) علوم عقلى كه موافق قوانين منطقى باشد
ج) آيات اخلاقى كه مطابق با عقل و خرد باشد.
امام(ره) مىفرمايد:«زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحهى عقليه است.»(12)
3. «پس، محتمل است بلكه مظنون است، كه تفسير بهرأى راجع به آيات احكام باشد كه دست آراء و عقول از آن كوتاه است و به صرفِ تعبد و انقياد از خزّان وحى و مهابط ملائكة اللّه بايد اخذ كرد. چنانچه اكثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاى عامه كه دين خدا را با عقول خود و مقايسات مىخواستند بفهمند وارد شده است. مىفرمايد: «دين اللَّه لايصاب بالعقول» مقصود از «دين اللَّه» احكام تعبّدى دين است.»(13)
استاد حسن بنا در كتاب «دو مقاله در تفسير و سورهى حمد» مىنويسد: يكى از برادران در مورد بهترين تفسير و بهترين روش فهم قرآن از من سؤال كرد؟ در جوابش يك كلمه را گفتم، قلب تو [قلب مؤمن ]بىشك بهترين تفسير كتاب خداوند متعال است. و نزديكترين راه فهم اين است كه قارى با تدبر و خشوع قرآن را بخواند و از خداوند رشد و پايدارى را طلب كند. افكار پراكندهاش را در حين تلاوت جمع كند و از سيرهى پاك پيامبر مدد جويد و آن را ضميمهى فهم خود كند و به نوع خاصى اسباب نزول و ارتباط آنها را با موارد سيره پيوند دهد. پس از اين مراحل به بهترين كمك در شيوهى فهم صحيح و سالم قرآن دست خواهد يافت. بعد از اين هر آنچه در كتب تفسير مىخواند به جهت يافتنمعناى لفظى يا جملهاى كه معناى آن را نمىداند، يا به جهت افزايش دانشى است كه او را در فهم صحيح قرآن يارى دهد. اينها كمكهاى فهماند امّا علم و درك بعد از آن نورى است كه خداوند در دلهاى پاك قرار مىدهد.
ابن عطيه گويد: عدهى زيادى از مفسرين مانند سعيد مسيّب، عامر شعبى و ديگران براى تفسير قرآن اهميت ويژهاى قائل بودند و با اينكه فهم و درك جديدى از قرآن داشتند در برابر آن (تفسير قرآن) با ترس و احتياط عمل مىكردند.
اين هيبت و شكوه نادرست سبب تفسير مأثور شد كه در اينجا نقش مفسر، نقل آراء و تابعينى كه روايات را به رسول خدا نسبت مىدهند، مىباشد و اين چنين است كه باب تدبّر و تفكر و انديشه بسته شد. و تفسير در مجموعهاى از روايات براى برخى آيات نگاشته مىشد.
شيوه تفسير مأثور در واقع راهى است: محدود در برابر نياز نامحدود، زيرا ما در ذيل ششهزار و چند صد آيه قرآنى صدها و هزارها سؤالات علمى و غير علمى داريم پاسخ اين سؤالات و حل اين معضلات و مشكلات را از كجا بايد دريافت نمود؟
آيا به روايات بايد مراجعه نمود؟ در صورتى كه آنچه مىشود نام روايت نبوى بر آن گذاشت از طرق اهل سنت و جماعت به دويستوپنجاه حديث نمىرسد گذشته از اينكه بسيارى از آنها ضعيف و برخى از آنها منكر مىباشند و اگر روايات اهلبيت را كه از طرق شيعه رسيده در نظر آوريم درست است به هزار مىرسد و در ميان آنها مقدار معتنابهى احاديث قابل اعتماد يافت مىشود ولى در هر حال در برابر سؤالات نامحدود كفايت نمىكند، گذشته از اينكه بسيارى از آيات قرآنى هست كه در ذيل آن از طريق عامه و خاصه حديث وارد نشده است.
يا در اين مشكلات به آيات مناسبه بايد برگشت كه در اين طريقه ممنوع است؟ يا اصلاً از بحث خوددارى كرد و نياز علمى را ناديده انگاشت؟ در اين صورت آيه «ونزَّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىءٍ»(14) با دلالت روشنتر از آفتاب خود چه معنى خواهد داشت؟ و جمله «أفلا يتدبرون القرآن»(15) و سورهى محمد آيه 24 و آيه «كتابٌ انزلنا اليك مباركٌ ليدبّروا آياته و ليتذكَّر اولواالباب؛(16) كتابى است مبارك كه بر تو نازل كرديم براى اينكه آياتش را تدبر كنند و ارباب عقول متذكر شوند» و آيه «أفلم يدبّروا القول أم جائَهم مالم يأتِ آبائهم الاولين؛(17) آيا اين سخن را تدبر نكردهاند يا به سوى ايشان چيزى (تازه) آمده كه به سوى پدران گذشتهشان نيامده بوده) چه مفهومى خواهد داشت؟»(18)
به ناچار بايستى از شيوه تدبر و تفكر در آيات قرآن پيروى شود و قرآن را با قرآن تفسير كنيم؛ زيرا قرآن براى اين نازل شد كه بعضى از آن (آيات) بعضى ديگر را تصديق كنند. و برخى از برخى ديگر سخن مىگويند و بعضى، بر بعضى ديگر شهادت مىدهند، با كمك از احاديثى كه در تفسير قرآن بيان شدهاند.
اين مقاله توسط آقاى سيد مالك موسوى به سفارش مركز فرهنگ و معارف قرآن تهيه شده است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 403 – 404.
2) فضلاللَّه، محمد حسين، من وحى القرآن، ج 23، تفسير سوره مزمل.
3) سيد قطب، معالم فى الطريق، فصل جيل قرآنى فريد.
4) سيد قطب – فى ظلال القرآن، ج 8، ص 512 – 513.
5) اقتصاد ما، ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند، ص 253، بنياد علوم اسلامى، چاپ اول، 1360.
6) توبه/ 60.
7) كافرهايى كه اگر زكات به آنان بدهند به دين اسلام مايل مىشوند، يا در جنگ به مسلمانان كمك مىكنند.
8) آداب الصلاة، امام خمينى، ص 199، انتشارات، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى، چاپ دهم، تابستان 1380
9) كسى كه قرآن را با رأى خويش تفسير كند جايگاهش در آتش است.
10) هر كس قرآن را به رأى خود درست تفسير كند، بخطا رفته است!
11) همان، ص 199.
12) همان، ص 200.
13) همان، ص 200.
14) نحل/ 89.
15) نساء/ 82 ؛ محمد/ 24.
16) سوره ص/ 29.
17) مؤمنون/ 76.
18) قرآن در اسلام، علامه طباطبائى، ص 62 و 63، انتشارات: دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دهم 1379.
سخنان معصومين
شيعه كيست؟ * رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم:
«يا عَلى! اَعْمالُ شيعَتِكَ تُعرَضُ عَلَىَّ فى كُلِّ جُمُعَةٍ» (بحارالانوار، ج 68، ص 41)
يا على! كارهاى شيعيان تو هر جمعه بر من عرضه مىشود.(بياييم كارى كنيم كه با اعمالمان قلب پيامبر خدا(ص) را مكدّر نكنيم). * امام على عليه السلام:
«شيعَتُنا اَلْمُتَباذِلُونَ فى وِلايَتِنا» (كافى، ج2، ص 236)
شيعيان ما در راه ولايت ما اهل بذل و بخشش هستند. * امام زينالعابدين عليه السلام:
«اِنَّ اَبْغَضَ النَّاسِ اِلَى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْ يَقْتَدى بِسُنَّةِ اِمامٍ وَلا يَقْتَدى بِاَعمالِهِ» (بحارالانوار، ج 71، ص 178)
مبغوضترين مردم نزد خداوند عزّ و جلّ كسى است كه ادّعاى پيروى از امامى را دارد ولى در عمل به او اقتدا نمىكند. * امام باقر عليه السلام:
«ما شيعَتُنا اِلّا مَنِ اتَّقَى اللّهَ وَ اَطاعَهُ» (كافى، ج 2، ص 74)
شعيه ما نيست، جز آن كس كه از خدا پروا كند و مطيع او باشد. * امام باقر عليه السلام:
«اَلشّيعَةُ ثَلاثَةُ اَصنافٍ: صِنفٌ يَتَزيَّنُونَ بِنا وَ صِنْفٌ يَسْتَأكِلُونَ بِنا وَ صِنْفٌ مِنّا وَ اِلَينا يَأمَنُونَ بِاَمنِنا وَ يَخافُون بِخَوفِنا» (مشكاة الانوار، ص 63)
شعيه بر سه قسم است: قسم اوّل كسانى هستند كه براى كسب آبرو خود را به ما منتسب مىنمايند، قسم دوم كسانى هستند كه با نام ما نان مىخورند و قسم سوم آنها هستند كه از ما هستند و جهتگيرى آنها به سوى اهداف ماست و آنها در آرامش و خطر با ما همراهند. * امام صادق عليه السلام:
«اِنَّما شيعَةُ عَلِىٍّ مَنْ عَفَّ بَطْنَهُ وَ فَرْجَهُ» (كافى، ج 2، ص 233)
همانا شيعه على كسى است كه شكم و شهوت خود را حفظ كند. * امام صادق عليه السلام:
« لَيْسَ مِنْ شيعَتِنا مَنْ قالَ بِلِسانِه وَ خالَفَنا فى اَعْمالِنا و آثارِنا وَلكِنْ شيعَتُنا مَنْ وافَقْنا بِلِسانِه وَ قَلبِه وَاَتَّبَع آثارَنا و عَمِلَ بِاَعمالِنا» (بحارالانوار، ج 6، ص 164)
كسى كه با زبان مدّعى پيروى از ماست و در عمل و نحوه زندگى با ما مخالفت مىكند، شيعه ما نيست. شيعه ما كسى است كه با زبان و دل با ما همراه است و دنبال ما حركت مىكند و در عمل از ما پيروى مىنمايد. آنان پيروان راستين ما هستند. * امام صادق عليه السلام:
« قَوْمٌ يَزَعَمُونَ اَنّى اِمامُهُمْ وَ اللّهِ ما اَنَالَهُمْ بِاِمامٍ لَعَنَهُمُ اللّهُ، كُلَّما سَتَرتُ سَتْراً هَتَكُوهُ، اَقُولُ كَذاوَ كَذا فَيَقُولُونَ: اِنَّما يَعنى كَذا وَ كَذا، اِنَّما اَنَا اِمامُ مَن اَطاعَنى» (خصال صدوق، ج 2، ص 27).
عدّهاى مىپندارند من امام آنها هستم، به خدا سوگند من امام آنان نيستم! خدا آنها را لعنت كند! پرده بر هر رازى افكندم آن را دريدند، مىگويم: چنين و چنان (بايد كرد، آنها سخنانم را تحريف مىكنند) و مىگويند مقصود اين است كه ما مىگوييم همانا من امام كسى هستم كه از من اطاعت كند. پاورقي ها:
چگونه پاكان از ناپاكان شناخته شوند؟
«ما كان الله ليذر المؤمنين على ما أنتم عليه حتّى يميز الخبيث من الطيب و ما كان الله ليطلعكم على الغيب و لكنّ الله يجتبى من رسله من يشاء فآمنوا بالله و رسله و إن تؤمنوا و تتقوا فلكم أجر عظيم» (سوره آل عمران، آيه 179)
ممكن نيست خداوند مؤمنان را همانگونه كه شما هستيد واگذارد تا آنكه ناپاك را از پاك جدا سازد و ممكن نيست خداوند شما را بر اسرار غيب آگاه سازد (كه منافقان و ناپاكان را از راه غيب بشناسيد) ولى خداوند از ميان پيامبرانش هر كه را بخواهد بر مىگزيند (و قسمتى از علم غيب را به او مىدهد) پس به خدا و رسولانش ايمان بياوريد كه اگر ايمان آورديد و تقوا را پيشه خود ساختيد، براى شما پاداشى بزرگ خواهد بود.
اين آيه بحث از سنت آزمايش و امتحان را به ميان آورده است و ضمنا به مؤمنان هشدار مىدهد كه مواظب منافقان و ناپاكان باشند تا از آنها ضربههاى جبرانناپذير نخورند.
اين آيه مباركه آخرين آيهاى است كه درباره غزوه أحد در سوره آل عمران بيان شده است.به مسلمانان مىفهماند كه منافقان هرچند ممكن است ساليان درازى در ميان شما به صورت انسانهاى با ايمان و پاك زندگى كنند ولى خواه ناخواهشامل سنت تغيير ناپذير الهى خواهند شد و در اين آزمايش ها است كه پاك از ناپاك و خبيث از طيّب و مؤمن از منافق شناخته و جدا مىشوند.
پس بايد مؤمنين در هر حال مواظب باشند و به هر كس كه قيافه حق به جانب به خود گرفته و چند صباحى در مسجد و معبد به نماز و نياز گذرانده، اعتماد نكنند چه بسا منافقى پليد باشد كه در پى جمع غنايم يا جاسوسى براى بيگانگان يا ضربه زدن به سران قوم است ولى هرگاه قضيهاى جدى نمايان مىشود به زودى منافقان چهره پليدشان آشكار مىشود و ديگر توان ادامه راه با قيافه مبدّل را نخواهند داشت. ولى چه سود كه گاهى در اثر بى احتياطى مؤمنان ضربه هائى جدى و خطرناك از سوى نا پاكان مىخورند و وقتى به فكر مىافتند و ديده مىگشايند كه كار از كار گذشته است چنانكه در حادثة فراموش نشدنى هفتم تير شاهد آن بوديم و ديديم چگونه در اثر اعتماد كردن بزرگان به چند نفر منافق كوردل در يك لحظه سران انقلاب را همچون شهيد مظلوم بهشتى و ساير يارانش از دست داديم.
مطلب ديگرى كه آيه شريفه بر آن تكيه دارد اين است كه خيال نكنيد خداوند آنچه را پشت پرده غيب است به شما مىنماياند تا به راحتى منافقان و ناپاكان را تشخيص دهيد و از فتنه ها و بلاهايشان در امان باشيد. خداوند به گروهى از برگزيدگان از پيامبرانش قسمتى از علم غيب عطا مىكند زيرا اگر بنا بود عامه مردم از غيب و نهان افراد با خبر باشند باعث هرج و مرج و فساد جامعه و گسسته شدن پيوندهاى اجتماعى و به خاموشى گرائيدن شعلههاى اميد در ميان مردم مىشد و بدينسان تمام تلاش و سعى آنها از بين مىرفت. و لذا علم غيب را تنها به برخى از برگزيدگانش آموخته كه قدرت تحمل آن را دارند.
و اما راه شناسائى افراد از يكديگر فقط ايمان و عمل صالح و شايسته است. البته ممكن است مدتى به طول انجامد تا پاك از ناپاك جدا شود ولى به هر حال ضمن اينكه بايد مردم مواظب باشند و به هر كس اطمينان نكنند، در كشاكش روزگار و هنگام بروز حوادث سهمگين چهره ناپاكان مشخص و هويدا مىگردد.
از اين آيه معلوم مىشود كه تنها راه شناختن افراد از راه اعمالشان است بويژه در مواقع خطر همچون جنگ يا خطرى كلى كه جامعه را در بر گيرد مانند محاصره اقتصادى و يا مصيبتهاى عمومى كه در آن حال انسانهاى خوب مجبور به فداكارى و از خود گذشتگى مىشوند و در آنصورت منافقان و ناپاكان كاملا شناخته مىشوند.
حال كه زندگى دنيا ميدان آزمايش و بوته امتحان است چه بايد كرد؟ خداوند در اين آيه مباركه به مؤمنان گوشزد مىكند كه اگر بخواهيد پاك و طيب بمانيد بايد در مرحله اول ايمان داشته باشيد و ايمان به تنهائى كافى نيست كه بايد در مرحله دوم ايمان را با تقوا آميخته و با عمل شايسته همنشين سازيد.پس اگر انسان، ايمان به خدا و پيامبرانش آورد و آن ايمان را با تقوا و عمل آميخت، جزء پاكان و خوبان قرار خواهد گرفت و پاداش عظيم در انتظار او است.
خلاصه سخن.. از اين آيه مباركه استفاده مىشود كه:
1- ثواب و عقاب، امرى استحقاقى است كه ثواب در برابر عمل صالح (همراه با نيت خالص) به انسان داده مىشود بر خلاف باور بسيارى از مردم كه مىپندارند ثوابتفضل و بخشش الهى است و هيچ ربطى به عمل ندارد چنانكه شاعر مىگويد:
جنت به بها نمىدهى مىدانم
اما به بهانه مىدهى مىدانم
خدايش بيامرزد شهيد بهشتى را كه پيوسته مىگفت:
خداوند قطعا بهشت را به بها مىدهد نه به بهانه! و مگر در قرآن نيامده است: «و أن ليس للإنسان الا ما سعى و أنّ سعيه سوف يرى» و هيچ چيز براى انسان نيست جز با سعى و كوشش خويش و همين عمل او است كه نتيجه اش در آخرت نمايان مىگردد و انسان پيوسته مرهون عمل خويش است.
2- ممكن است عدهاى با ايمان صلاحيت حمل رسالت الهى را داشته باشند ولى خداوند در ميان مردم برخى را مىگزيند و انتخاب مىكند زيرا رسالت الهى امرى استحقاقى نيست (بر خلاف ثواب و عقاب) بلكه منصبى است الهى كه تنها به برگزيدگان مىبخشند.
3- پيامبران الهى به خودى خود عالم به غيب نيستند بلكه بر اثر تعليم الهى، قسمتى از اسرار نهان به آنان داده مىشود و مقدار آگاهى آنها بسته به مشيت خداوند است.
4- اين كه خداوند مؤمن را طيب مىنامد معنايش اين است كه انسان در اصل فطرت مؤمن است و عوامل خارجى او را ناپاك و آلوده مىسازد. مگر نه در روز «ألست» پاسخ مثبت به پروردگارش داده آنگاه كه از او مىپرسد «ألست بربكم»؟ در پايان اشارهاى به چند بيت شعر جامى مىكنيم كه چه زيبا شرح اين آيه را به شعر در آورده است:
واگذارد مؤمنان را كى خدا؟
اندر آن چيزى كه هستيد از خطا
يعنى از شرك و نفاق و بد دلى
كه شمائيد اندر آن از جاهلى
تا كه ننمايد جدا بد را زخوب
هم نسازد ديده ورتان بر عيوب
تا شناسيد آن هنرها را ز عيب
نيك و بد را بنگريد از چشم غيب
و سر انجام در آخر ابياتش مىگويد:
آنكه ديد او بد گلى از گلشنى
جامى از جو خوشه از هر خرمنى
برگزيند هر كه را خواهد خدا
از رسل كو داند اسرار خفا
بگرويد از بر خدا و بر رسول
باز بينيد آن حقايق را اصول
مؤمنان را اين بود اجر عظيم
نيست كس بىمزد از آن لطف عميم
مزد هر عامل بقدر سعى اوست
تا چه باشد ظرف كسجو يا سبواست پاورقي ها:
منافقان در قرآن
قسمت سوم
3. منافقان در جنگ تبوك: «جنگ تبوك» يك وضع استثنايى داشت و توأم با مقدماتى كاملاً مشكل و پيچيده بود، به همين جهت عدهاى از افراد ضعيف الايمان و يا منافق از شركت در اين ميدان تعلل مىورزيدند. خداوند در آيه 42 سوره توبه با اشاره به اين افراد كه براى شركت نكردن در اين ميدان بزرگ، به انواع بهانهها متوسّل مىشدند، به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چنين مىفرمايد: «اگر غنيمتى آماده و سفرى نزديك بود، به خاطر رسيدن به متاع دنيا، دعوت تو را اجابت مىكردند ولى اكنون كه راه بر آنها دور و پر مشقت است، سستى مىورزند و بهانه مىآورند». عجيب اينكه تنها به عذر و بهانه قناعت نمىكنند. بلكه «به زودى نزد تو مىآيند و قسم ياد مىكنند كه اگر ما، قدرت داشتيم، با شما خارج مىشديم» و اگر مىبينيد ما به اين ميدان نمىآئيم بر اثر ناتوانى و گرفتارى و عدم قدرت است. ولى آنها نمىدانند كه با اين دروغها در واقع «خود را هلاك مىكنند ولى خداوند مىداند آنها دروغ مىگويند». اين موضوع منحصر به جنگ تبوك و زمان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نبود، در هر جامعهاى گروهى «تنبل» يا «منافق فرصت طلب» وجود دارند كه هميشه منتظرند لحظات پيروزى و نتيجهگيرى فرا رسد آنگاه خود را در صف اول جابزنند و خود را نخستين مجاهد و برترين مبارز معرفى كنند تا بدون زحمت از ثمرات پيروزى ديگران بهره گيرند. ولى همين گروه به هنگام پيش آمدن حوادث مشكل، هر كدام به سويى فرار مىكنند و براى توجيه فرار خود، عذرها و بهانهها مىتراشند. و اين وظيفه افراد بيدار و رهبران روشن است كه اين گروه را از آغاز شناسايى كنند و اگر قابل اصلاح نيستند از صفوف خود برانند.
گروهى از منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتّى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان «تبوك» معذور دارد و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به اين عده اجازه داد. خداوند در آيه 43 سوره توبه، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را مورد عتاب قرار مىدهد و مىگويد: «خداوند تو را ببخشد، چرا به آنها اجازه دادى (كه از شركت در ميدان جهاد خوددارى كنند). چرا نگذاشتى آنها كه راست مىگويند، از آنها كه دروغ مىگويند، شناخته شوند و به ماهيت آنها پى ببرى؟» و در آيه 45 همين سوره مىفرمايد: «تنها كسانى از تو اجازه (براى شركت نكردن در ميدان جنگ) مىطلبند كه ايمان به خدا و روز قيامت ندارند». سپس براى تأكيد بر عدم ايمان آنها مىفرمايد: «آنها كسانى هستند كه دلهايشان مضطرب و آميخته با شك و ترديد است، به همين دليل در اين شك و ترديد، گاهى قدم به پيش مىگذارند و گاهى باز مىگردند و پيوسته در حيرت و سرگردانى به سر مىبرند». اين نشانهها مخصوص منافقان صدر اسلام و ميدان جنگ «تبوك» نبود، بلكه معيارى است براى شناخت منافقان در هر عصر و دوران و كسانى كه اين گونهاند: «خدا از شركت آنها در ميدان پر افتخار جهاد كراهت دارد. لذا (توفيق را از آنان سلب كرده و) آنان را از حركت باز داشته است و به آنها گفته شد با قاعدين (كودكان، پيران و بيماران) بنشينيد»(1).
در آيه بعد خداوند به اين واقعيت اشاره مىكند كه عدم شركت اين گونه افراد در ميدان جهاد نه تنها جاى تأسف نيست. بلكه شايد جاى خوشحالى باشد. در حقيقت به مسلمانان يك درس بزرگ مىدهد كه هيچگاه در فكر افزودن سياهى لشكر و تعداد نباشند. بلكه به فكر اين باشند كه افراد مخلص و باايمان را انتخاب كنند، هرچند نفراتشان كم باشد: «اگر آنها همراه شما، به سوى ميدان جهاد(تبوك) حركت مىكردند (نخستين اثر شومشان اين بود) كه چيزى جز ترديد و اضطراب بر شما نمىافزودند». يعنى، حضور آنها با آن روحيه فاسد و توأم با ترديد و نفاق و بزدلى اثرى جز ايجاد ترديد و شك و توليد فساد در ميان سپاه اسلام ندارد. بعلاوه «آنها با سرعت كوشش مىكنند در ميان نفرات لشكر نفوذ كنند و به ايجاد نفاق و تفرقه و از هم گسستن پيوندهاى اتحاد بپردازند». سپس به مسلمانان اخطار مىكند كه مراقب باشيد «افراد ضعيف الايمانى، در گوشه و كنار جمعيت شما وجود دارند كه زود تحت تأثير سخنان اين گروه منافق قرار مىگيرند»(2) و يا اين كه در ميان شما افرادى هستند كه براى منافقان جاسوسى مىكنند.
در آيه 48 سوره توبه خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مىدهد كه اين اولين بار نيست كه اين گروه منافق به سمپاشى و تخريب مشغول مىشوند. آنها در گذشته نيز مرتكب چنين كارهايى شدند و الآن نيز از هر فرصتى براى نيل به مقصود خود استفاده مىكنند، و چنين مىفرمايد: «اين گروه منافقان قبلاً هم مىخواستند ميان شما تفرقه و پراكندگى ايجاد كنند و آنها كارها را براى تو دگرگون ساختند» نقشهها كشيدند تا اوضاع مسلمانان را به هم بريزند و آنها را از جهاد باز دارند و اطراف تو خالى شود ولى هيچ يك از اين توطئهها و تلاشها به جايى نرسيد و همه نقش بر آب شد و تيرشان به سنگ خورد. «تا آنكه حق فرا رسيد و فرمان خدا آشكار گشت».
خداوند در آيه 49 سوره توبه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كرده و پاسخ يكى ديگر از بهانههاى منافقان براى شركت نكردن در جنگ تبوك را مىفرمايد: «بعضى از آنها (منافقان) مىگويند به ما اجازه بده (كه از حضور در ميدان جهاد خوددارى كنيم) و ما را مفتون و فريفته (زنان و دختران زيباى رومى) مساز…!. اصولاً منافقان براى اغفال افراد با ايمان غالباً به يك سلسله موضوعات جزئى و ناچيز و گاهى مضحك متوسّل مىشوند تا موضوعات مهم و كلّى را ناديده بگيرند. ولى به هر حال قرآن در پاسخ مىفرمايد: «آگاه باشيد كه اينها هم اكنون در ميان فتنه و گناه و مخالفت فرمان خدا سقوط كردهاند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است.»(3)
نقش منافقان در فتنههاى يهود: جمعى از منافقان مدينه، كسى را به سراغ يهود «بنى نضير» فرستادند و گفتند شما محكم در جاى خود بايستيد، ما از شما حمايت مىكنيم و با دو هزار نفر ياور شما هستيم. همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت با پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تشويق شوند. خداوند در آيه 11 سوره حشر خطاب به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مىفرمايد: «آيا منافقان را نديدى كه پيوسته به برادران كافرشان از اهل كتاب مىگفتند: هرگاه شما را (از وطن) بيرون كنند، ما هم با شما بيرون خواهيم رفت و هرگز سخن هيچ كس را درباره شما اطاعت نخواهيم كرد و اگر با شما پيكار شود ياريتان خواهيم كرد.» البته خداوند با صراحت مىافزايد: «خداوند شهادت مىدهد كه آنها دروغ گويانند» آرى منافقان هميشه دروغگو بودهاند. خداوند در ادامه براى توضيح بيشتر درباره دروغگويى آنها مىافزايد: «اگر آنها را بيرون كنند با آنان بيرون نمىروند و اگر با آنها پيكار شود ياريشان نخواهند كرد و اگر (به گفته خود عمل كنند) و ياريشان نمايند پشت به ميدان كرده و فرار مىكنند. سپس كسى آنها را يارى نمىكند».(4) در آيه بعد خداوند به تشريح علت اين شكست پرداخته، مىگويد: «وحشت از شما در دلهاى آنها بيش از وحشت از خدا است و اين بخاطر آن است كه آنها گروهى نادانند».(5)
آيه 14 همين سوره به بيان نشانه روشنى از اين ترس درونى منافقان پرداخته و مىافزايد: «آنها هرگز با شما (مسلمانان) بصورت گروهى نمىجنگند. جز در دژهاى محكم يا از پشت ديوارها». منافقان جرأت جنگ رو در رو با مؤمنان را ندارند، اما اين نه به خاطر آنست كه منافقان افرادى ضعيف و ناتوان و ناآگاه به فنون جنگ هستند بلكه به هنگامى كه درگيرى رخ دهد «پيكارشان در ميان خودشان شديد است» و در برابر شما ضعيف. در ادامه همين آيه، به عامل ديگرى براى شكست و ناكامى آنها پرداخته، مىفرمايد: به ظاهر آنها را كه مىنگرى «آنها را متّحد مىپندارى، در حالى كه دلهايشان پراكنده است، اين بخاطر آنست كه آنها قومى هستند كه تعقل نمىكنند».(6)
قرآن با دو تشبيه جالب به داستان يهود بنى نضير و منافقان اشاره كرده و موقعيت هر كدام از اين دو گروه را مشخص مىسازد. نخست مىفرمايد: داستان يهود بنى نضير «همچون كسانى است كه كمى پيش از آنان بودند(يهود بنى قينقاع) طعم تلخ كار خود را چشيدند و براى آنها عذاب دردناك است.»(7) و بعد درباره منافقان مىفرمايد: «داستان آنها نيز همچون شيطان است كه به انسان گفت: كافر شو(تا مشكلات تو را حل كنم). اما هنگامى كه كافر شد.(شيطان) گفت من از تو بيزارم. از خداوندى كه پروردگار عالميان است، بيم دارم»(8) آرى، چنين است حال منافقان كه دوستان خود را با وعدههاى دروغين و نيرنگ به وسط معركه مىفرستند. سپس آنها را تنها گذارده و فرار مىكنند.
كار منافق همين است كه به دنبال افراد سرخورده و مخالف مىگردد و اگر در تمام جهات با او قدر مشترك نداشته باشد، به همان مقدار كه وجود مشترك موجود است، همكارى، بلكه اطاعت مىكند. منافقان در مدينه نيز «به كسانى كه از نزول وحى الهى (به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اسلام) ناراحت بودند،گفتند: ما در بعضى از امور از شما پيروى مىكنيم».(9) خداوند در پايان آيه منافقان را با عبارتى كوتاه تهديد مىكند و مىفرمايد: «خداوند مخفى كاريها و اسرار آنها را مىداند». هم از كفر باطنى آنها و نفاقشان آگاه است و هم از توطئه چينيها با كمك يهود، و به موقع آنها را مجازات خواهد كرد.
جمعى از منافقان در جلسات دانشمندان يهودى مىنشستند. جلساتى كه در آن نسبت به آيات قرآن استهزاء مىشد. آيه نازل گشت و عاقبت شوم اين عمل را روشن ساخت.
در سوره انعام، آيه 68 صريحاً به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور داده است كه: «اگر مشاهده كنى كسانى نسبت به آيات قرآن استهزاء مىكنند و سخنان ناروا مىگويند. از آنها اعراض كن». آيه 140 سوره نساء نيز به مسلمانان هشدار مىدهد كه: «در قرآن به شما قبلاً دستور داده شده كه هنگامى كه بشنويد افرادى نسبت به آيات قرآن كفر مىورزند و استهزاء مىكنند با آنها ننشينيد تا از اين كار صرفنظر كرده و به مسائل ديگرى بپردازند.» سپس نتيجه اين كار را چنين بيان مىكند: «اگر شما در اين گونه مجالس شركت كرديد همانند آنها خواهيد بود.»
آيات 110 – 107 سوره توبه به يكى ديگر از توطئههاى منافقان اشاره دارد، اين آيات درباره گروهى ديگر از منافقان است كه براى تحقق بخشيدن به نقشههاى شوم خود اقدام به ساختن مسجدى در مدينه كردند كه بعداً به نام مسجد «ضرار» معروف شد. خلاصه جريان چنين است كه گروهى از منافقان نزد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمدند و گفتند به ما اجازه ده مسجدى در ميان قبيله بنى سالم (نزديك مسجد قبا) بسازيم، تا افراد ناتوان و بيمار و پيرمردان از كار افتاده در آن نماز بگزارند، و اين در موقعى بود كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) عازم جنگ تبوك بود. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به آنها اجازه داد، ولى آنها اضافه كردند آيا ممكن است شخصاً بياييد و در آن نماز بگزاريد؟ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: من عازم سفرم. هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از تبوك بازگشت نزد او آمدند و گفتند: اكنون تقاضا داريم به مسجد ما بيايى و در آن نماز بگذارى و اين در حالى بود كه هنوز پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) وارد دروازه مدينه نشده بود. در اين هنگام جبرئيل نازل شد و آيات 110 – 107 سوره توبه را آورد و پرده از اسرار كار آنها برداشت. به دنبال آن پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور دادند مسجد مزبور را آتش بزنند و بقاياى آن را ويران كنند و جاى آن را محل ريختن زبالهها كنند. «گروهى ديگر از آنها مسجدى در مدينه اختيار كردند (كه هدفهاى شومى زير اين نام مقدس داشتند و منظور آنها اين بود كه با اين كار) ضرر و زيانى (به مسلمانان بزنند) مبانى كفر را تقويت كنند و در ميان مسلمانان تفرقه ايجاد كنند و مركز و كانونى براى كسى كه با خدا و پيامبرش از پيش مبازه كرده بود، بسازند تا از اين پايگاه، نفاق، برنامههاى خود را عملى سازند و حتى سوگند ياد مىكردند كه ما جز نيكى قصد نظر ديگرى نداشتيم.»(10)
شدت بغض و عداوت و نفرت منافقان از مؤمنان به حدى بود كه «آنها اگر پناهگاهى بيابند يا دسترسى به غارهايى در كوهها داشته باشند يا بتوانند راهى در زير زمين پيدا كنند، با سرعت هرچه بيشتر به سوى آن مىشتابند، (تا از شما دور شوند و بتوانند كينه و عداوت خود را آشكار سازند)»(11). منافقان هرگاه كوچكترين فرصتى بدست مىآوردند. روحيه مسلمانان را تضعيف كرده و دست از توهين برنمىداشتند. آيه 8 سوره منافقون به يكى از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده و مىفرمايد: «آنها مىگويند اگر به مدينه برگرديم، عزيزان، ذليلان را بيرون مىكنند.» و منظورشان اين بود كه ما ساكنان مدينه، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مؤمنان مهاجر را بيرون مىكنيم.
در ادامه بحث به هشدارها و تذكرات خداوند به مؤمنين و پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) درباره منافقين مىپردازيم. با توجه به شناختى كه تاكنون از منافقين بدست آورديم. به لزوم برخورد با اين گروه به ظاهر مسلمان پى مىبريم. چيزى كه بيش از همه، برخورد و شدت عمل با اين گروه را مشكل مىكند همان صورت مسلمانى است كه از يك طرف براى مسلمانان سادهلوح و مؤمنان خوش باور شبهه افكنى مىكند و از طرف ديگر دشمنان خارجى و كفار هستند، در صورتى كه برخوردى با منافقان مىشد، كفار تبليغات مىكردند كه مسلمانان به خود نيز رحم نمىكنند و حتى يكديگر را دفع مىكنند. چهره منافقان امروز هم همان چهره است، برخورد با آنان لازم است و مطلبى كه بايد به آن دقت شود نحوه برخورد است. با هم آيات راهگشا در اين زمينه را مرور كنيم.
دو نفر از مشركان اظهار اسلام كردند و سپس جزء دارو دسته منافقان شدند، بعضى از مسلمانان با اين دو نفر رفت و آمد داشتند و اظهار دوستى مىكردند. آيه 57 سوره مائده نازل شد و به آنها اخطار كرد كه از اين عمل بپرهيزند. در جريان ديگرى كه در سوره نساء به آن اشاره شده است: عدّهاى از مردم مكه كه ظاهراً مسلمان شده بودند ولى در واقع در صف منافقان قرار داشتند، حاضر به مهاجرت به مدينه نبودند. اما سرانجام مجبور شدند از مكه خارج شوند. مسلمانان از جريان آگاه شدند ولى درباره برخورد با اين جمع در ميان مسلمين اختلاف افتاد. عدّهاى معتقد بودند كه بايد اين گروه را طرد كرد، زيرا در واقع پشتيبان دشمنان اسلامند ولى بعضى از افراد ظاهربين و ساده لوح با اين طرح مخالفت كردند و از اينكه با كسانى كه گواهى به توحيد و نبوّت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دادهاند، برخورد كنند، اظهار شگفتى كردند. آيه نازل شد و دسته دوم را در برابر اين اشتباه ملامت و سپس راهنمايى كرد: «چرا در مورد منافقان دو دسته شدهايد و هر كدام طورى قضاوت مىكنيد. اين عده از منافقان بخاطر اعمال زشت و ننگينى كه انجام دادهاند. خداوند توفيق و حمايت خود را از آنها برداشته و افكارشان را به كلّى واژگون كرده. همانند كسى كه به جاى ايستادن به روى پا، با سر بايستد». و بعد خطاب به افراد ساده دلى كه كه از اين دسته از منافقان حمايت مىنمودند. مىفرمايد: «آيا شما مىخواهيد كسانى را كه خدا بر اثر اعمال زشتشان از هدايت محروم ساخته، هدايت كنيد در حالى كه هر كس را خداوند گمراه كند. راهى براى او نخواهى يافت.»(12)
و در آيه بعد، درباره منافقان مىفرمايد: «تاريكى درون آنها به قدرى است كه نه تنها خودشان كافرند، بلكه «دوست مىدارند كه شما هم مانند آنان كافر شويد و مساوى يكديگر گرديد». بنابراين منافقان از كافران عادى نيز بدترند، زيرا كفار معمولى دزد و غارتگر عقايد ديگران نيستند ولى منافقان فعاليتهاى پىگيرى براى تخريب عقايد ديگران دارند. در ادامه آيه خداوند به مسلمانان هشدار مىدهد: «هرگز نبايد شما مسلمانان، دوستانى از ميان آنها انتخاب كنيد، مگر اينكه (در كار خود تجديد نظر كنند و دست از نفاق بردارند و نشانه آن اينست كه از مركز كفر به مركز اسلام) و در راه خدا مهاجرت نمايند. اما اگر آنها حاضر به مهاجرت نشدند، در اين صورت مىتوانيد هرجا بر آنها دست يافتيد آنها را اسير كنيد و يا در صورت لزوم به قتل برسانيد» و در پايان آيه بار ديگر تأكيد مىكند كه «هيچ گاه دوست و يار و ياورى از ميان آنها انتخاب نكنيد.»(13)
آرى براى نجات يك جامعه زنده كه در مسير يك انقلاب اصلاحى گام برمىدارد از چنگال دشمنان دوست نما و جاسوسان خطرناك، راهى جز شدّت عمل وجود ندارد، اين شدّت عمل در آيه 60 سوره احزاب نيز مورد تأكيد قرار گرفته است «اگر منافقان و كسانى كه در قلبشان بيمارى است و نيز كسانى كه در مدينه اخبار دروغ پخش مىكنند، دست از كارشان برندارند ما تو را (پيامبر) بر ضد آنان مىشورانيم (و با يك حمله عمومى تو را بر آنان مسلط مىكنيم). سپس جز مدّت كوتاهى نمىتوانند در كنار تو در اين شهر بمانند». و هنگامى كه از شهر رانده شدند و از تحت حمايت حكومت اسلامى طرد شدند «از همه جا طرد مىشوند و هرجا يافته شوند گرفته خواهند شد و به سختى به قتل خواهند رسيد».
دستورات خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در مورد منافقين و همچنين نحوه برخورد پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آنان مراحل مختلفى دارد. در مراحل نخست خداوند از چهره آنها نقاب كنار مىزند و سخنان دروغين آنها را ابطال مىكند ولى در عين حال به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خود دستور مىدهد كه «از مجازات آنها صرف نظر كن، آنها را موعظه كن و اندرز ده و با بيانى رسا نتايج اعمال آنها را به آنها گوشزد كن». (فأعرض عنهم وعظهم و قل لهم فى أنفسهم قولاً بليغاً(14)) و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) همواره با منافقان بخاطر اظهار اسلام تا آنجا كه ممكن بود مدارا مىكرد. زيرا مأمور بود و جز موارد استثنايى آنها را مجازات نمىكرد: در آيه 81 سوره نساء نيز خداوند درباره منافقان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مىدهد و مىفرمايد: «از آنها (منافقان) روى بگردان و از نقشههاى آنها وحشت نكن و هيچ گاه آنها را تكيهگاه در برنامه خود قرار مده و تنها بر خدا توكّل كن، خدايى كه بهترين يار و مددكار و مدافع است» (فأعرض عنهم و توكّل على اللّه وكفى باللّه وكيلا).(15)
در مرحله بعد خداوند به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دستور مىدهد صريحاً به اين منافقان بگو: «دست از عذرهاى واهى و دروغين برداريد. شما بعد از ايمان راه كفر پيش گرفتيد. اگر ما گروهى از شما را ببخشيم گروه ديگرى را بخاطر اينكه مجرم بودند، مجازات خواهيم كرد.»(16)
در واقع در اين آيه خداوند با تهديد كردن گروهى از منافقان با شدت بيشترى با آنان برخورد مىكند.
آيه 101 سوره توبه نيز بحث را متوجه اعمال منافقان كرده و ضمن هشدار به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مىفرمايد: «در ميان كسانى كه در اطراف شهر شما (مدينه) هستند، گروهى از منافقان وجود دارند. در خود مدينه و از اهل اين شهر نيز گروهى هستند كه نفاق را تا سرحد سركشى و طغيان رسانده و سخت به آن پايبندند و در آن صاحب تجربهاند. تو آنها را نمىشناسى ولى ما مىشناسيم. ما به زودى آنها را دوبار مجازات خواهيم كرد و پس از آن بسوى عذاب بزرگ ديگرى فرستاده خواهند شد.»
اين تفاوت در تعبير كه درباره منافقان «داخلى» و «خارجى» در آيه فوق ديده مىشود گويا اشاره به اين نكته است كه منافقان داخلى در كار خود مسلطتر و طبعاً خطرناكترند و مسلمانان بايد شديداً مراقب آنها باشند، هرچند كه منافقان خارجى را نيز نبايد از نظر دور دارند.
خداوند در آيه اول سوره احزاب خطاب به پيامبر مىفرمايد: «اى پيامبر، تقواى الهى پيشه كن و از كافران و منافقان اطاعت نكن» (يا ايّها النّبى اتّق اللّه ولا تطع الكافرين و المنافقين) در اين آيه خداوند ضمن آنكه كافران و منافقان را در يك گروه قرار مىدهد نسبت به طرحهاى سازشكارانه كافران و منافقان به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هشدار مىدهد و در آيه 48 همين سوره مىفرمايد: «از كافران و منافقان اطاعت نكن و اعتنايى به آزارهاى آنها مكن، بر خدا توكّل نما و همين بس كه خدا حامى و مدافع تو است» (و لا تطع الكافرين و المنافقين ودع اذاهم و توكّل على اللّه و كفى باللّه وكيلا) كه اين آيه به زخم زبانها و آزارهاى منافقان اشاره دارد. خداوند به پيامبر هشدار مىدهد كه «منافقان دشمنان واقعى تو هستند، پس از آنها برحذر باش» (هم العدوّ فاحذرهم).(17)
در مرحله بعد پيامبر نسبت به منافقين دست به مبارزه منفى مىزند: هنگامى كه پيامبر از جنگ تبوك بازگشتند دستور دادند هيچ كس با گروهى از منافقان كه تعدادشان بالغ بر 80 نفر بود و در ميدان حاضر نشده بودند، مجالست نكند و سخن نگويد. آنها كه خود را در فشار شديد اجتماعى ديدند، در مقام عذرخواهى برآمدند. آيه 94 سوره توبه نازل شد و وضع آنان را مشخص ساخت. «هنگامى كه شما (از جنگ تبوك) به مدينه باز مىگرديد، منافقان به سراغ شما مىآيند و عذرخواهى مىكنند» در اينجا خداوند روى سخن را به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كرده و مىفرمايد: «به منافقان بگو: عذرخواهى نكنيد، ما هرگز به سخنان شما ايمان نخواهيم آورد. چون خداوند ما را از اخبار شما آگاه ساخته».
در آيه بعد خداوند بار ديگر به سوگندهاى دروغ منافقان اشاره كرده، مىفرمايد: «آنها براى فريب شما بزودى دست به دامن قسم مىزنند و هنگامى كه بسوى آنها بازگشتيد به خدا سوگند ياد مىكنند كه از آنها صرفنظر كنيد.»(18) ولى خداوند تأكيد مىكند كه شما به هيچ وجه تحت تأثير آنان قرار نگيريد، «از آنها روى گردانيد، چرا كه آنها موجوداتى پليدند و جايگاهشان دورخ است و همه اينها نتيجه اعمالى است كه خودشان انجام دادهاند». در آيه بعد خداوند با اشاره به سوگندهاى منافقان مىفرمايد: «با اصرار و سوگند از شما مىخواهند كه از آنها خشنود شويد» جالب اينكه در اين مورد خداوند نمىفرمايد از آنها راضى نشويد بلكه با تعبيرى كه بوى تهديد از آن مىآيد، مىفرمايد: «اگر شما هم از آنها راضى شويد، خدا هرگز از جمعيت فاسقان راضى نخواهد شد» (فان ترضوا عنهم فانّ اللّه لايرضى عن القوم الفاسقين)(19) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره توبه، آيه 46. 2. همان، آيه 47. 3. همان، آيه 49. 4. سوره حشر، آيه 9 – 11. 5. همان، آيه 12. 6. همان، آيه 13. 7. همان، آيه 15. 8. همان، آيه 16. 9. سوره محمد، آيه 26. 10. سوره توبه، آيه 107. 11. سوره توبه، آيه 57. 12. سوره نساء، آيه 88. 13. همان، آيه 89. 14. همان، آيه 63. 15. همان ، آيه 81. 16. سوره توبه، آيه 66. 17. سوره منافقون، آيه 4. 18. سوره توبه، آيه 95. 19. سوره توبه، آيه 96.
انسان از منظر امام خمينى س
صعوبت انسان شناسى
چون مكتب وحى، قدر انسان را بسى والا دانسته و او را در صدر خلافة اللهى نشانده است لذا دشوارى انسانشناسى كمتر از سختى خداشناسى نيست. بر اين اساس، امام خمينى «س» بر اين باورند كه انسان موجود پيچيدهاى است كه معناى حقيقى آن را جز خداوند و آنان كه ملهم به الهام الهىاند كسى نمىداند.(1) و ماهيت انسان تنها براى خداى سبحان و كسانى كه معلّم به علوم الهىاند قابل دستيابى است لذا استنباط تعليق به امر محال از حديث شريف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»(2) مستبعد نمىباشد.(3) فصل اول: مناط انسانيّت
1- از نظر امام امّت «س» انسان يك موجود جامع است(4) كه همه مراتب وجود اعم از عينى، مثالى و حسى را دارا مىباشد و عوالم غيب و شهادت در نهاد او منطوى است.(5)
قشر انسانيت، جسم مادّى انسان و لُب آن، روح مجرد و نفس ناطقه اوست كه از تجرّد عقلانى(6) و وحيانى برخوردار است. روح و جسم با هم وحدت دارند، روح، باطن جسم و جسم، ظاهر روح و ظلّ آن است(7) بنابراين بدن طبيعى، نازلترين مرتبه از مراتب انسان و مبدأ سير و حركت اين موجود متحرك به سوى كمال در اثر تربيت انسان كامل مىباشد و سفر انسان از منزل طبيعت آغاز مىشود تا به جايى برسد كه در وهم هيچ كس نايد.(8)
به نظر ايشان، انسان از يك سو مولود عالم طبيعت و فرزند اين آب و خاك است و حبّ دنيا از بدء نشو و نما در قلبش مغروس است(9) و از سوى ديگر «وليده علم الأسماء»(10) است كه اگر از عين صافى عقل و رحيق مختوم وحى (11) سيراب گردد، شجره طوبى خواهد شد كه: «أصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى أكلها كلّ حينٍ باذن ربّها.»(12)
غرض آن كه قلب انسانى لطيفهاى متوسط بين نشأه ملك و ملكوت و عالم دنيا و آخرت است كه يك وجهه آن به عالم دنيا و ملك است و بدان وجهه به تعمير اين عالم مىپردازد و ديگر وجهه آن به عالم آخرت و ملكوت است كه بدان وجهه بهتعمير آن عالم اقدام مىكند. به تعبير ديگر، قلب به منزله آينه دورويى است كه يك روى آن به جهان غيب است و صُوَرِ ملكوتى در آن منعكس مىشود و روى ديگر آن به جهان شهادت است كه صُوَرِ ملكى در آن انعكاس مىيابد.(13) لذا همان طورى كه غفلت از مرتبه عاليه (جنبه معنوى و باطنى) انسان)،(14) ناصواب و زيان بار است، عدم توجه به مرتبه نازله (جنبه مادى و ظاهرى) آدمى(15) نيز ناروا و ضرر آفرين خواهد بود(16) زيرا تربيت انسان، فرع معرفت اوست.
و چون مكاتب مادّى از درك ماوراء اين عالم و از جمله بعد ماوراء طبيعى انسان، محجوباند و آدمى را تنها به جنبه طبيعى او مىشناسند، انسان را حيوان پنداشته و رشد او را منحصر در ادراكات مادّى دانستهاند(17) كه همان خوردن و خوابيدن و آشاميدن و نوشيدن و پوشيدن و آميختن است و نام آنها را «امور عينى» نهادهاند زيرا پندار باطل آنها اين است كه امر عينى چيزى جز عالم طبيعت نيست در حالى كه پستترين عوالم وجود، عالم طبيعت است و غير از جهان مادّه عوالم بسيارى هست كه نسبت به طبيعت، حظّ بيشترى از عينيّت دارند.(18)
2- آنچه انسانيت انسان بدان قائم است روح انسان است نه جسم او.(19) امام راحل«س» از اين اصل قويم، فروعى چند استفاده كردهاند:
الف – اگر روح انسان، سالم، آزاد و قوى باشد باكى نيست از آن كه اعضا و جوارح وى معلول، بدن وى مغلول و جسم او رنجور باشد.(20) لذا سازندگى روحى مقدم بر همه سازندگىهاست.(21)
ب – چون بقاء از آن روح مجرد و فناء دامنگير جسم مادّى است،(22) آنچه از بين رفتنى است و سهمى از بقاء ندارد نظير ثروت، قدرت، شهرت و ديگر عناوين وهمى و اعتبارى، معيار سعادت نخواهد بود زيرا هنگام مرگ، انسان را رها و ترك مىكند و انسان با دست تهى از اين امور به عالم ديگر سفر مىكند. قهراً امتياز افراد از يكديگر نيز به امور ياد شده وابسته نيست بلكه به ميزان نزاهت، سلامت و طهارت باطن آنهاست.(23)
ج – حسن و قبح، صلاح و فساد، و فضيلت و رذيلت اعمالى كه از انسان صادر مىشود ناشى از جهات روحى اوست: «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».(24)
اعمال انسان به حسب صورت، چندان تفاوتى با يكديگر ندارد، بلكه آنچه فارق بين اعمال است، نيّات، مقاصد، اغراض، انگيزهها و غايات آنهاست كه همانا روح عمل مىباشد(25) و انسان را به اراده و تصميم و پس از آن، انجام عمل وادار مىكند و مرحله اخير كه در آن سخن از جوارح به ميان مىآيد همانا پيكر عمل مىباشد.
بر همين اساس، علماى اخلاق گفتهاند: اگر انسان نيّت عمل خير يا شرّى را در سر بپروراند، در طهارت يا قذارت باطن او اثر خاص خود را خواهد گذاشت هر چند نيّت او به عمل ننشيند و فعلى از وى صادر نشود زيرا حسن اثر يا سوء تأثير افعال در روح انسان، دائر مدار «نيت» است نه تحقق عمل در خارج.
د – اكتفاء به تأمين نيازهاى جسمى و رفع حوائج مادى، نه تنها عطش اصيل انسانى را كه همانا عطش روحى باشد فرو نمىنشاند و نهاد ناآرام انسان را آرامش نمىبخشد بلكه هر نوع افزونطلبى و زيادهخواهى مادى، نتيجهاى جز ازدياد حرص و طمع و در نهايت مسخ انسان و قلب ماهيت وى را به دنبال نخواهد داشت.(26)
3 – تحقق موجودى به نام «انسان»، محصول پيوند روح آدمى با بدن وى است كه اولى به عالم پاك و دومى به جهان خاك اسناد دارد و به همين علت، ارتباط اين دو موجود نامسانخ(27) با هم در مدت عمر طبيعى، زمينه تزاحم گرايشهاى عالى و دانى انسان را فراهم مىكند چنان كه تنپرورى مايه رنجش روح است و تزكيه روح پايه رنجورى بدن.
امام خمينى «س» به عنوان يكى از برترين شاگردان وحى انبياء (عليهم السلام)، بر مبناى اصالت روح و گرايشهاى آن و فرعيت بدن و كششهاى آن، مكان بدن طبيعى انسان را كه همانا عالم شهادت باشد به عنوان جهنام(28)، نعال وجود،(29) عبورگاه تنگ و تاريك، قريه ظلمانى، داربوار،(30) دار وحشت و ظلمت، خدر،(31) دار موحشه مستوحشه، دار غُرور،(32) دار غَرور،(33) ديار موحشه، قفس تنگ، قبر، النشأة الكدورة الضيقة، أسفل سافلين، طبيعت سافله، اسفل العوالم و اضيقها، زندان تاريك و محبس ظلمانى كه به ارجاس و احداث و قذارات(34) و كثافات آلوده است نكوهش كردهاند كه سرّ اين نكوهش پس از ظهور سلطان آخرت و انكشاف حقيقت در اثر رفع حجابها از ديده دل و بيدارى ديدگان از خواب غفلت و برخاستن جانها از آرامگاه جهالت بر همگان آشكار خواهد شد.(35)
و در مقابل، مكانت روح ماوراء طبيعى انسان را كه همانا عالم غيب باشد به عنوان وادى مقدس، مقام شامخ اقدس، وطن اصلى انسان، عالم طهارت و روحانيت، دار نور و كرامت و سرور و خلود و محفل انس مورد ستايش قرار دادهاند.
زيرا به نظر شريف معظم له، كمال نهايى انسان كه هدف از آفرينش انسان نيز جز دستيابى بدان نيست، عبارت از عروج طائر قدسى روح به عالم ملكوت و لقاء خداوند سبحان است. و مادامى كه سالك، از دوستى شهوات دنيوى و زندان وحشتناك طبيعت هيولانى خارج نگشته و قلب خود را با آب زندگى از علوم روحانى تطهير نكرده و هنوز ذرهاى از انانيت در وجود او باقى مانده، شهود جمال محبوب بدون حجاب و تا مرز اطلاق براى او امكان نخواهد داشت.(36)
و رسيدن به عالم قرب جز با بدر آوردن نعلين «شهوت و غضب» و ترك هواى نفس و گسستن از غير براى پيوستن به حضور مولا ميسور نخواهد بود.(37)
و راز اين كه ما از دانش، جز مفهوم آن و از علوم رمزى انبياء و اولياء (عليهم السلام) و روايات آنها جز نقوش سياه(بر صفحه سفيد كاغذ) و پوسته آن، چيزى نمىدانيم نيز وابستگى ما به تاريكى جهان طبيعت و قصور نگرش ما به آن و تمسك ما به تار عنكبوتهاى تنيده شده از ماديات و اهتمام ما به اين تارهاست و حال آن كه سستترين خانهها خانه عنكبوت است.(38)
بارى، براى آنان كه در اين پستترين منزل و درك اسفل و زمين دون، رحل اقامت افكنده و در اين ستمخانه و سرزمينى كه ساكنان آن مردگاناند سكنى گزيدهاند، حق تجلّى نخواهد كرد مگر از پشت هزار حجاب ظلمانى و نورى كه بعضى بر بعض ديگر انباشتهاند… و آنها كه از اين زندان و زنجيرهاى آن و از طبيعت و مرزهاى آن نجات و رهايى يافتهاند و از آلودگى هيولاى جسمانيت و هيأتهاى آن و تيرگى و تاريكى عالم مادّه و طبقات آن بدورند و به عالم ملكوت بار يافتهاند هزار هزار بار بيش از گروه قبل، وجه و جمال و بهاء حق (سبحانه و تعالى) را مشاهده مىكنند گرچه اينان نيز همچنان در حجابهاى نورانى و ظلمانىاند.(39)
و چون خداى سبحان خود با خلقت انسان، از يك سو سيمرغ جان را در دام تن گرفتار نمود و از سوى ديگر شوق پرواز در فضاى باز ملكوت و ديدار با جانان را در نهان او تعبيه كرد، معافى نيز جز خداى مبتلى نخواهد بود: «و اعلم…ان المبتلى هو المعافى.»(40)
آنكه به يك تير ناز، كرد مرا صيد عشق
باز تواند رهاند طائر پر بسته را(41)
هم درد و هم دوايى، هم حزن و هم فرح
هم قفل و هم كليدى، هم حبس و هم نجات(42)
بر اين اساس، امام راحل«س» فرمودهاند: كسى كه بازگشت انسان از اسفل سافلين و رجوع وى از دوزخ تاريك به دار كرامت و امن الهى و بيرون راندن آدمى از تاريكىها به سوى نور و صيانت او از گزند رهزنان سلوك را عهده دار گشته همانا «اللّه» است چنان كه در قرآن كريم فرمود: خداوند سرپرست كسانى است كه ايمان آوردهاند، آنها را از تاريكىها به سوى نور خارج مىسازد.(43)
پس سالك كه در سلوك خود به سوى خداوند با قدم معرفت، طىّ طريق مىكند چونان مسافرى است كه در راه وحشتناك تاريكى بار سفر به سوى حبيب خود بسته و شيطان، راهبند اين طريق و خداوند سبحان با اسم جامع محيط خويش، نگاهبان سالك است.(44)
از اين رهگذر روشن مىشود كه چرا امام خمينى «س»، نزول كتب آسمانى مخصوصاً قرآن كريم را از عالم غيب به رفض طبيعت(45) و سبكبار شدن از عالم ماده(46) و تطهير بواطن از ارجاس و قذارات و كثافات آن(47) و استخلاص مسجونين در زندان تاريك دنيا(48) و تخليص انسان از اين محبس ظلمانى(49) و هجرت از دارالغرور به دارالسرور(50) و مانند آن معلّل دانستهاند.
سرّش آن است كه به باور ايشان، هدف اصيل از انزال صحف انبياء(عليهم السلام) عموماً و قرآن كريم خصوصاً، ظهور خاصّ اسم شريف «معيد» براى مؤمنان به غيب(پس از بروز نام مبارك «مبدء» براى آنان) با آزاد ساختن نفوس برگشته زندانى(51) از زندان طبيعت و چاه عميق آن و راهنمايى غريبان اين وحشت خانهها به وطنهاى خويش مىباشد.(52)
چه اين كه ارمغان بىبديل پيام آوران الهى (عليهم السلام) عموماً و وجود مبارك نبى اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خصوصاً، كه از عالم علم الهى به عالم ملك نازل شدهاند نيز چيزى جز آزادى زندانيانى كه در بند زندان عالم طبيعت گرفتار آمدهاند نمىباشد.(53)
و در حقيقت عبادات مخصوصاً نسخه جامعه نماز كه برجستهترين تعاليم مدرس وحى به شمار مىرود نيز به منظور خلاص طائران ملكوتى ارواح و نفوس انسانها از قفس تنگناى طبيعت به كشف تام محمدى (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ترتيب داده شده است.(54)
بر اين اساس، پيام هاتف غيبى به انسان غريب دور از وطن كه درد هجران، توان را از كف او ربوده است و حديث غربت و فراق خود را چنين حكايت مىكند:
اندرين ديركهن ريخته شد بال و پرم
بهر منزلگه خود بال و پرى مىجويم(55)
مرغ دل پر مىزند تا زين قفس بيرون شود
جان به جان آمد توانش تا دمى مجنون شود(56)
مرغ جان در اين قفس بىبال و پر افتاد و هرگز
آنكه بايد اين قفس را بشكند از در نيامد(57)
آن است كه: تا زمانى كه در پرده عالم طبيعت و مستى شراب هيولى بسر مىبرى، مشاهده خود و خويشتن خويش و قرائت كتاب ذات و زبور حقيقت وجودت براى تو ممكن نيست. پس از اين قريه كه ستم سراى تاريك و خانه وحشتناك وحشتافزا و نشأة تيره تنگ است بدرآى و بخوان و بالا برو.
تو را از كنگره عرش مىزنند صفير
ندانمت كه در اين دامگه چه افتاده است!
و حجاب طبع و طبيعت را خرق كن زيرا تو متعلق به عالم قدس و طهارت و دار نور و كرامتى چنان كه عارف شيرازى (قدس سره) گويد:
چاك خواهم زدن اين دلق ريايى چه كنم
روح را صحبت ناجنس، عذابى است اليم(58)
خود را از اين زندان تارك خارج ساز و از اين قبر وحشتناك بيرون نما و بگو: پروردگارا، اى خدايى كه مردگان را از گورها برانگيزى و در روز قيامت پراكنده سازى، جانهاى ما را از اين قبرهاى كهنه بدرآور و بار ما را از اين سرزمين ستم بربند تا در نشأة باطن انوار معرفت تو را مشاهده كنيم و سروش غيبى پيامبرت را با گوش دل بشنويم.(59)
اى طالب حق و سالك الى اللّه.. از جاى برخيز و از اين مظلمه طبيعت و عبورگاه تنگ و تاريك دنيا هجرت كن و زنجيرها و سلسلههاى زمان را بگسلان و از اين زندان خود را نجات ده و طائر قدس را به محفل انس پرواز ده.(60)
يوسفا از چاه بيرون آى تا شاهى نمايى
گرچه از اين چاه بيرون آمدن آسان نبودى(61)
باز كن اين قفس و پارهكن اين دام از پاى
پر زنان پرده دران رو به ديار دلدار(62)
اى مرغ چمن از اين قفس بيرون شو
فردوس تو را مىطلبد مجنون شو
طاووسى و از ديار يار آمدهاى
يادآور روى دوست شو مجنون شو(63)
كسانى كه اين نداى آسمانى را با اُذُن واعيه دل، شنيده و آن را پاسخ مثبت گفتهاند، همانا «اهل يقين»اند كه قلوب آنها از تيرگى عالم هيولى و غبار آن خالص گشته و از خواب آن عالم بيدار شده است…آنان كه از آرامگاه عالم طبيعت برخاسته و از زندان تاريك ماده و و زنجيرهاى آن نجات يافته و دنياى فرومايه و آرايش و زيورهاى آن را غايت تلاش و كوشش خويش قرار نداده و خود را در زمين، جاويدان ندانسته و آن را اقامت گاه و وطن خويش قرار ندادهاند، و ورود آنها در دنيا براى كاشتن بوده نه درو كردن زيرا دنيا كشتزار آخرت است، و براى حركت انعطافى(نه استقامتى) بوده است(64) كه انسان با آن به مقام انسانيت و مرتبه شايسته انسانى نائل مىشود و از دنيا به وطن اصلى خويش يعنى جايگاه پدر ما آدم (عليه السلام) باز مىگردد؛ چه اين كه در سروده مولوى نيز به اين مطلب اشاره شده است:
بشنو از نى چون حكايت مىكند
از جدايىها شكايت مىكند
تا آن جا كه مىگويد:
هر كسى كو باز ماند از اصل خويش
باز جويد روزگار وصل خويش
… بارى آنها در دنيا مانند انسان كوچ كننده، آماده رحيل و مهياى سفرند و نگرش آنها به اين دنيا جز به عنوان نمونهاى از اسرار، رموز و حقايق عالم غيب نيست…سالكى كه به اين مقام رسيده است هرچيز را نشانهاى از حقايق عالم غيب مىبيند زيرا هر موجود حتى جماد و نبات، كتاب الهى است كه سالك الى اللّه و مجاهد در راه خدا، اسماء و صفات الهى را به اندازه ظرف وجودى خويش از آن قرائت مىكند.(65) فصل دوم: سيّاليّت انسان
1 – از ديدگاه امام خمينى «س»، چون انسان اولاً در بدو تولد، همه خصائل اخلاقى ممدوح و مذموم را به نحو استعداد، واجد است و قابليت تحصيل ملكات صالحه و رذيله را دارا مىباشد،(66)
و ثانياً مجموعه قواى باطنى او اعم از بينشها و گرايشهاى فطرى و طبيعى وى(67) نظير علم جويى، قدرتطلبى (كه گاه به صورت مملكتگيرى و فتوحات ظهور مىكند)(68)، شهوت و غضب (كه گاه به شكل درندگى بروز مىيابد)، مطلق، نامحدود،غيرمتناهى و دائماً رو به تزايد است، و به تبع آن، قابليت او براى تربيت نيز وقوفناپذير، بىحد و مرز و بىپايان مىباشد،(69) لذا موجود عجيب و اعجوبهاى است كه اگر تحت تربيت صحيح و استقامتى واقع شود و صراط مستقيم را كه غايت تربيت، حركت در مسير آن و منتهى اليه آن، كمال مطلق «اللّه» است طى كند، به بحر عظمت و كبريايى و عالىترين مرحله در درجات كمال و سعادت صعود مىيابد و موجودى الهى و ملكوتى و منشأ همه روشنايىها، خوبىها و رهنمايىها و پيشواى فوج ملائك خواهد شد(70) چه اين كه اگر خودرو پرورش يابد و به خود واگذار شود(71) يا تحت تربيت فاسد و اعوجاجى قرار گيرد و از مقصد قافله انسانيت منحرف گردد، به نازلترين مرتبه در دركات نقص و شقاوت سقوط مىنمايد و موجودى جهنمى و شيطانى و سرچشمه همه تيرگىها، بديها و رهزنىها مىگردد(72) كه هيچ يك از مخلوقات، حتى بهائم، سباع و شياطين در انحطاط، دنائت و انحراف به حضيض او هبوط نخواهد كرد.(73) بنابراين بر خلاف ديگر موجودات، فاصله بين فرد كامل انسان و فرد ناقص او فراوان است(74) و آن قدر كه اين حيوان دو پا محتاج به تربيت است هيچ موجودى نيازمند به پرورش نيست.(75)
غرض آن كه به باور ايشان، انسان در ابتداى پيدايش، پس از طىّ منازلى، حيوان ضعيف و ناقصى است كه جز قابليت ارتقاء به مقام انسانيت، امتيازى از ساير حيوانات ندارد.(76) در اين مرحله، انسان حيوانى بالفعل است و فاقد هرگونه صفت (انسانى) مىباشد،(77) اما از اين پس، اگر تحت تأثير مربى و معلمى واقع و تربيت و تعليم نشود، بعد از رسيدن به حدّ رشد و بلوغ، حيوان عجيب و غريبى خواهد شد كه در اوصاف حيوانى، گوى سبقت را از ساير حيوانات و شياطين خواهد ربود و در ميان حيوانها و شيطانها، موجودى مانند او يافت نخواهد شد.(78) زيرا در اين حال، او حيوان يا شيطانى «افسار گسيخته» مىباشد(79) كه بهيميت، سبعيت و شيطنت او نامحدود است، نه يك حيوان يا شيطان متعارف؛ و ممكن است همه چيز و همه كس حتى تمام بشريت را فوج فوج براى خود بخواهد و فداى خويش كند(80) و به فسادها، فتنهها، جنايات و خياناتى تن در دهد كه از هيچ بهيمه، سبع يا شيطانى ساخته نباشد(81) چه اين كه در دوران سياه و تباه جاهليت قبل از انقلاب اسلامى، همگان شاهد بودند كه چگونه سلاح در اختيار انسانهاى ناصالح و بى خرد قرار گرفت و فرد تزكيه نشدهاى بر سرنوشت يك ملت سلطه يافت، و نيم قرن به افساد پرداخت و از اهلاك حرث و نسل دريغ ننمود.(82)
بنابراين آنچه در مرحله آغازين پيدايش انسان رخ مىدهد همانا ولادت اوليه است كه از آن به عنوان «ولادت حيوانى» ياد مىكنند و پس از اين مرحله، چنانچه متابعت از تمايلات نفسانى و اميال حيوانى مانع از تجلى حق با همه مراتب در انسان شود و كدورت و ظلمت هواى نفس، نور عقل و چراغ ايمان را در وى به كلى خاموش نمايد، ولادت ثانويه كه از آن به «ولادت انسانى» تعبير مىشود اتفاق نخواهد افتاد.(83) در اين صورت، انسان تا زمان رحلت از اين عالم، در تاريكى حيوانيت كه با آن متولّد شده است باقى مىماند و هرگز خورشيد انسانيت در سرزمين جان وى طلوع نخواهد كرد. خلاصه آن كه مدت اقامت انسان در حضيض حيوانيت، بسيار طولانى است(84) چنان كه ممكن است كسى تا آخر عمر خويش در حيوانيت، متوقف و از حق و حقيقت براى هميشه ممنوع و مصدود گردد و اَمَدِ حيوانى او هيچگاه بسر نرسد.(85)
چنين انسانى هرچند در اين عالم، داراى صورت انسانى است ليكن در عالم آخرت كه سراير مكشوف و ضماير مشهود و صور حقيقى انسانها آشكار مىگردد، خود را جز حيوان يا شيطان نخواهد يافت.(86) زيرا همان طورى كه انسان در اين دنيا داراى يك صورت ملكى دنيوى است، در عالم پس از مرگ نيز يك صورت ملكوتى غيبى را دارا خواهد بود كه تابع ملكات نفس و اخلاق مكتسب توسط روح است بدين نحو كه اگر در دنيا، ملكه و سريره شخص، انسانى باشد، صورت ملكوتى او در عالم آخرت نيز انسانى است،(87) و در غير اين صورت، معاذ اللّه بهيمى، سبعى يا شيطانى يا حتى تركيب نامأنوسى از بعضى بهائم، برخى سباع، و پارهاى از شياطين خواهد بود كه ميمونها و خوكها در برابر اين صورت، زيبا جلوه مىكنند: «يحشر بعض الناس على صورٍ تحسن عندها القردة و الخنازير.»(88)
2 – براى آن كه هركس را ياراى آن باشد كه خود را روزانه بلكه هر لحظه ارزيابى نمايد تا دريابد كه چه ميزان از ولادت اوليه دور و به تولد ثانويه نزديك شده است، امام امت «س» معيارى ارائه كردهاند و آن اين كه: هرگاه انسان ملاحظه كرد كه در تمتعات و لذائذ خويش اعم از اكل و شرب، به افق حيوانى نزديك است، يعنى مىخورد، مىآشامد، مىنوشد، مىپوشد و مىآميزد بدون آن كه بيانديشد كه مأكول، مشروب، ملبوس و منكوح وى از چه راهى (حلال يا حرام) تهيه و فراهم شده، بايد بداند كه حيوانى بيش نيست.(89) و هنوز تا مرز انسانيت فاصله دارد چه اين كه در روايات ما آمده است كه كافر داراى هفت مِعاء(90) و مؤمن واجد معاء واحد است كه عبارت از قانون اسلام باشد.(91) و هرگاه بر صادرات و واردات مملكت جان، نظارت كرد و خاطرات و خطورات قلبى را مراقبت نمود و پاس حرم دل داشت تا آشنا از حريم جان نرود و بيگانه جامه احرام در بر نكرده وارد آستان نشود، بداند كه نهال انسانيت در نهاد وى بارور گشته و به ثمر نشسته است و از اين جهت خداى سبحان را شاكر باشد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. صحيفه نور، ج 7، ص 224. 2. بحارالانوار، ج 2، ص 32 كتاب العلم، باب 9، ج 22 از رسول خدا(ص). غررالحكم و دررالكلم، ج 5؛ ص 194، ح 7946 از حضرت على (ع). 3. صحيفه نور، ج 14، ص 15. 4. همان، ج 2، ص 154. 5. شرح دعاى سحر، ص 208، انتشارات تربت، چاپ اول:1376. 6. صحيفه نور، ج 1، ص 234 – 233. 7. همان، ج 5، ص 155. 8. همان، ج 2، ص 225. 9. چهل حديث، ص 122. 10. وصيتنامه سياسى الهى امام خمينى(س)، ص 2. 11. رحيق مختوم (سوره مطففين، آيه 25) يعنى شراب صاف و نابى كه از گزند ناخالصى، مصون و از آسيب التقاط، اختلاط و التفات به غير صواب، محفوظ باشد. شرح حكمت متعاليه، بخش يكم از جلد اول، حكيم متألّه آيت اللّه جوادى آملى. 12. سوره ابراهيم، آيه 25 – 24. 13. چهل حديث، ص 400 – 399. 14. صحيفه نور، ج 7، ص 180 – 179. 15. همان. 16. همان، ج 2، ص 155 – 154. 17. همان، ج 8، ص 81. 18. همان، ج 2، ص 155 – 154. 19. همان، ج 5، ص 118. 20. همان، ج 14، ص 30. 21. همان، ج 11، ص 80. 22. همان، ج 10، ص 8. 23. همان، ج 13، ص 263 – 262. 24. بابا افضل كاشانى. 25. صحيفه نور، ج 14، ص 30. 26. همان، ج 8، ص 62. 27. نامسانخ: دو موجودى كه از سنخ يكديگر نيستند. 28. «جهنام» به معناى بئربعيد القعر است.(چاه عميق) 29. پايين مجلس، كفش كن. دنيا در كفش كن جهان هستى است؛ جايى كه در بيرون اتاق، كفشها را از پا در آورده و رديف مىكنند.(پستترين مكان) 30. داربوار: عالم هلاكت؛(سوره ابراهيم،آيه 28). 31. خَدر: پرده. صحيفه نور، ج 19، ص 287. 32. غُرور: فريب؛ (سوره آل عمران، آيه 185) و (سوره حديد، آيه 20). 33. غرور: فريبكار، (سوره حديد، آيه 14). 34. قذارات: ناپاكىها. 35. شرح دعاى سحر، ص 219. 36. همان مصدر، ص 285. 37. شرح دعاى سحر، ص 281. 38. همان مصدر، ص 300 – 299. 39. شرح دعاى سحر، ص 286 – 285. 40. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 31(به امام حسن مجتبى عليه السلام)، ص 917. 41. ديوان حكيم الهى قمشهاى (قده)، ص 53، غزل 46. 42. ديوان شمس مغربى (قده)، ص 17. 43. سوره بقره، آيه 257. 44. شرح دعاى سحر، ص 38 – 37، انتشارات اطلاعات. 45. رفض: واگذاشتن، دور افكندن. 46. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 40. 47. آداب الصلوة، ص 186 و شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 74 – 73. 48. همان، ص 185 – 184. 49. شرح حديث جنود عقل و جهل، ص 61. 50. آداب الصلوة، ص 195 – 193. 51. اگر چهره جان كسى از فطرت توحيدى او به سمت طبيعت حيوانى وى برگشت هرگز از فيض الهى بهرهاى نمىبرد همانند كاسهاى كه دهان آن به طرف زمين باشد كه هرچه باران از بالا ببارد چيزى درون آن قرار نمىگيرد بلكه از پشت او مىگذرد. قلب منكوس به طرف طبيعت نيز، هر فيضى از طرف خداوند متعال تنزل كند چيزى در درون او فرود نمىآيد، چون اين قلب متوجه خاك شد و تمام تلاش صاحب اين قلب آن است كه از خاك درآورده و خاك را تزئين كند. چنين انسانى كه مانند ديگر حيوانات «منكوس الرأس» است و تمام اهتمام او به طرف خاك منعطف مىباشد، در قيامت نيز چون حيوان محشور مىشود و سرش به زير است:«ولوترى اذالمجرمون ناكسوا رئوسهم عند ربهم…» (سوره سجده، آيه 12). تفسير موضوعى قرآن كريم، آيت اللّه جوادى آملى، ج 5، ص 211، و چهل حديث، ص 532. 52. شرح دعاى سحر، ص 249. 53. همان مصدر، ص 264. 54. سرالصلواة، ص 9. 55. ديوان امام خمينى (س)، ص 169. 56. همان مصدر، ص 113. 57. ديوان امام خمينى(س)، ص 97. 58. شرح دعاى سحر، ص 322. 59. مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية، ص 37 و 39. 60. آداب الصلوة، ص 52. 61. ديوان امام خمينى (س)، ص 180. 62. همان مصدر، ص 124. 63. همان مصدر، ص 237. 64. مراد امام امت(س) از حركت انعطافى، حركتى است كه منعطف و متوجه به غايت تكوينى انسان است و منظور از حركت استقامتى، حركت معطوف به طلب اقامت و ماندگارى در دنياست كه سير انسان را به مقصود متوقف مىكند. 65. شرح دعاى سحر، ص 321، 320. 66. صحيفه نور، ج 6، ص 279. 67. «فرق بين فطرت و طبيعت»: فلسفه حقوق بشر: آيت اللّه جوادى آملى، ص 7. 68. صحيفه نور، ج 8، ص 62. 69. صحيفه نور، ج 2، ص 226 – 225. 70. چو مرغ از بيضه گردون درآ عنقاى قدسى تو كه بر فوج ملائك خويشتن را پيشوا بينى ديوان شمس مغربى(قده) و صحيفه نور، ج 10، ص 115. 71. صحيفه نور، ج 11، ص 124 – 123. 72. صحيفه نور، ج 7، ص 224. 73. همان، ج 11، ص 80. كشف الاسرار، ص 219. 74. همان، ج 13، ص 130. 75. همان، ج 11، ص 80. 76. چهل حديث، ص 169 – 168. صحيفه نور، ج 8، ص 62. 77. صحيفه نور، ج 14، ص 72 – 71. 78. چهل حديث، ص 169 – 168. 79. صحيفه نور، ج 7، ص 180 – 179. 80. صحيفه نور، ج 11، ص 124 – 123. 81. همان، ج 14، ص 103. 82. صحيفه نور، ج 8، ص 161. 83. چهل حديث، ص 169 – 168. 84. صحيفه نور، ج 8، ص 61. 85. همان، ج 8، ص 82 – 81. چهل حديث، ص 169 – 168. 86. صحيفه نور، ج 6، ص279. چهل حديث، ص 45. 87. چهل حديث، ص 15. 88. سرالصلوة، ص 50، به نقل از علم اليقين، مرحوم فيض كاشانى، ج 2، ص 901، همچنين: چهل حديث، ص 15 – 14 89. صحيفه نور، ج 1، ص 167. 90. مِعاء: روده. 91. صحيفه نور، ج 1، ص 167.
خرّمشهر، شهرى كه از خون خرّم گرديد
نماد ايثار و مقاومت
خرمشهر شهرى است به وسعت تمام ايران و برابر تمامى ارزشهايى كه شهيدان براى پايدارى آن خون پاك خويش را نثار كردند. در روز آزادى خرمشهر، بهروز مرادى شهيد سرافراز اين شهر بر روى تابلوى ورودى آن چنين نوشت: به خرمشهر خوش آمديد جمعيت 36 ميليون نفر، يعنى خرمشهر تمام ايران است و كربلاى خونرنگ اين مرز و بوم مىباشد و در آغوش خود پنجاه هزار نخل سرجدا دارد كه هر كدام نشانه رحمتى هستند بر اين ديار.
در اين شهر خونين، در هر كوى و برزن آن، آلالهاى سرخ پرپر گرديده است تا شهر براى بار ديگر رنگ سبز خرّمى به خود گيرد، نماد ايثار و مقاومت را مىتوان در اين ناحيه نظارهگر بود، نخلهاى آن مأذنههاى بلند تاريخ استوارى، پايدارى و شجاعت اين سرزميناند كه اگر به سخن درآيند از فداكارى دلير مردانى به خون خفته حكايت مىكنند و آن روزهاى پرالتهاب را ترسيم خواهند نمود، اين درختان از ايامى حكايت مىكنند كه در هر قدم و هر لحظهاى پيكر شهيدى بر زمين آرام گرفت و روح پاكش به سوى عرش و ملكوت پرواز كرد، نخلهاى بى سر خرمشهر زبان گوياى مظلوميت و غربت بسيجيان اين شهرند كه در هميشه تاريخ در گوش ما زمزمه خواهند كرد:
ياران چه غريبانه رفتند از اين خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
خرمشهر همان شهر عشقى است كه بسيارى از سالكان حماسه آفرين با قطرات خون خويش آن را پيمودند و يك شبه راه صدساله را در نورديدند:
اين طايفه از تبار عشقند همه
جان سوخته از شرار عشقند همه
ديباچه عمرشان به خون رنگين است
زنهار كه پاسدار عشقند همه
خرمشهر قبل از جنگ تحميلى در رديف يكى از مناطق ممتاز ايران و حتى خاورميانه به شمار مىرفت اين ديار بركرانه اروند رود و همسايه ديوار به ديوار آبادان از تمامى امكانات مناسب براى يك زندگى پوياى شهرى استفاده مىكرد، راه آهن پرتحرّك و فعّال كه مبدأ راه آهن جنوب بود، فرودگاه بزرگ و بينالمللى كه روزانه متجاوز از شصت پرواز در آن انجام مىگرفت. بندرى فعّال و استراتژيك كه سرآمد بنادر ايران و حتى منطقه آسياى جنوب غربى بود، صاحبان كشتىها علاقه داشتند براى باربرى و توقّف در اسكلههاى رودخانه اين شهر لحظاتى در اين سامان بياسايند. بندرى كه شاهرگ حياتى ورود و خروج و چرخه اقتصاد ايران بود. شهرى با مساجد با صلابت، حسينيههاى متعدّد، مردمانى مشتاق به خاندان طهارت به نحوى كه خرمشهر را به نجف ثانى مبدّل كرده بود، شهرى با بهترين آب آشاميدنى كه كشاورزى نيز در آن رونق فزايندهاى داشت. اين بندر سوق الجيشى دوبار توسط استعمارگران به اشغال در آمد، يكى توسط دولت عثمانى در سال 1262 ه.ش (1883 ميلادى) و ديگر در سال 1235 ه.ش (1856 م) كه متجاوزان انگليسى آن را متصرف گرديدند.(1)
مردمى صميمى و متدين در اين شهر روزگار مىگذرانيدند تا آن كه رژيم بعثى حاكم بر عراق آسايش آنان را با تحريك استعمار جهانى و براساس محاسبهاى غلط، برهم ريخت. توفان تهاجم
ماهها پيش از يورش و تهاجم سبعانه رژيم استبدادى حاكم بر عراق، خرمشهر دستخوش بحرانهاى سياسى و امنيتى بود، قواى مهاجم از مدّتها قبل نيروهاى خود را براى فتح اين شهر ساماندهى نموده و با توزيع سلاح و مهمات و تشديد تبليغات سياسى و روانى زمينه را براى بهرهبردارى از نيروهاى موسوم به خلق عرب آماده كرده بودند. درگيرىهاى مرزى كه در گذشته كم و بيش رخ مىداد در نيمه اول سال 1359 ه.ش شكل شديدى به خود گرفت و در حجم و فواصل آن تغييرات محسوسى بوجود آمد و همين امر سبب اعزام بخشى از نيروهاى سپاه به مرز خرّمشهر گرديد.
در پى طراحى تهاجم نظامى عراق به سرزمين ايران، لشكر تقويت شده 3 زرهى عراق پس از آن كه تيپ 33 نيروى مخصوص نيز تحت امر آن قرار گرفت در تاريخ 31 شهريور 1359 به دنبال ده روز درگيرى در مرز خرمشهر و هم زمان با حمله سراسرى، يورش خود به اين شهر را آغاز كرد. مأموريت تصرّف و پاكسازى خرمشهر را به گردانهاى هشتم و نهم از تيپ مذكور واگذار كرده بودند، اين نيروها بر مبناى القاءات فرماندهى سپاه سوم مدافعان شهر را اندك و فاقد روحيه پنداشتند و تصوّر مىكردند كه مأموريت استيلا بر اين شهر را حداكثر طى چند ساعت و با موفقيت به پايان خواهند رساند. امّا مقاومت جانانه و دليرانه رزمندگان اسلام كه خود حماسهاى بىنظير در تاريخ سالهاى دفاع مقدّس به شمار مىآيد. ضمن كند كردن سرعت پيشروى دشمن و نيز وارد آوردن ضايعات و خسارات قابل توجّه، هشدارى بود به فرماندهان ارتش بعث عراق كه ورود به خانه شيران چندان هم كه گمان مىكردند سهل و ساده نبود. دشمن بعثى كه در ابتدا تصرّف اين شهر را بسيار ساده و در دسترس پنداشته بود و بر همين اساس تنها دو گردان مخصوص را جهت اجراى مأموريت مزبور اختصاص داده بود، عملاً ناگزير گرديد به منظور مقابله با مدافعين سلحشور و مظلوم خرّمشهر بيش از دو لشكر را بكار گيرد. بدين ترتيب رزمندگان اسلام طى 34 روز جنگ تمام عيار با دشمن تا بُن دندان مسلح تا آخرين لحظات با مقاومت و جانفشانى خود، حديثى حماسى و انقلابى و در عين حال غمانگيز و مظلومانهاى را رقم زدند و تاريخى پرافتخار و درخشان از خويشتن برجاى نهادند. آرى پس از سى و چهار روز نبرد تن به تن، خانه به خانه اقلّيتى مظلوم و شجاع با اكثريتى متوحش و متجاوز، سرانجام خونين شهر در سوم آبان 1359 به اشغال ناجوانمردانه ارتش بعث عراق درآمد و در شامگاه سوم آبان به مدافعين دستور عقب نشينى داده شد و از اوايل بامداد روز بعد، آخرين مدافعين با عبور از كارون به سوى بخش جنوبى خرمشهر عقب نشست.
هجوم غافل گيرانه دشمن و اين كه شهروندان خرمشهرى تاكنون جنگى تمام عيار آن هم با سلاحهاى مدرن روز نديده بودند به مردم امان آن را نداد كه حتى لباسهاى خود را به همراه ببرند و اصولاً حوادث به شكلى بود كه به كسى اجازه نمىداد در فكر اموال و حتّى حفظ جانش باشد، روزهاى آغازين تهاجم، اين شهر را به فضايى آغشته به آتش و خون مبدّل ساخت. خمپارهها و خمسه خمسههاى دشمن رعب و هراس ايجاد مىنمود، حتى بيمارستانها از جنايات بعثىها مصون نبود، بدين گونه خرمشهر خونين شهر شد. مدافعان شهر با سازماندهى نيروهاى مردمى به دفاع پرداختند، خيانت و نفاق داخلى نيز به آشفتگى اوضاع دامن مىزد و وقعى به درخواستهاى فرمانده شجاع و دلير سپاه خرمشهر شهيد محمد جهان آراء نمىگذاشت.
فرمانده سپاه وقت خوزستان – على شمخانى – با توجّه به اين كه اقدامات مكرّر سپاه منطقه براى تهيّه امكانات، تجهيزات و نيروى لازم، براى نجات خرمشهر نتيجهاى نداد و از جانب مسؤولين همكارى لازم به عمل نيامده بود و علاوه بر خرمشهر، آبادان نيز در معرض سقوط قرار داشت، در روز سوّم آبان 1359 طى نامهاى به دست اندكاران اجرايى چنين نوشت: و انزلنا الحديد فيه بأس شديد، مسؤولين، مسلمين به داد ما برسيد، چه بگويم كه شما را به تحرّك وادارم، اين را بگويم كه از 150 پاسدار خرمشهر تنها سىنفر باقى مانده است و ما مىتوانيم خونين شهر را با سىخمپاره براى مدّتى نگه داريم و امروز سى تفنگ نداريم و در حالى كه اين سازمان رسمى شناخته شده كشور از نظر سلاح در مضيقه نگاه داشته شده است برخى جريانهاى ضد انقلاب و منافق با امكانات فراوان بر عليه ما بسيج گرديدهاند. اسراى پاسدار يا از پشت تيرباران شدهاند يا زير تانكها له گرديدهاند. پناهندگان عراقى همواره ترس نيروهاى دشمن را از پاسداران انقلاب به عنوان يك معجزه الهى مطرح مىكنند. سلاح را به دست صالحين بدهيد، تا بحال دشمن حسرت گرفتن يك اسلحه كمرى را از پاسداران به دل داشته و خواهد داشت، ما شهداى زنده فراوان داريم، ما برپا دارندگان كربلاى سى روزه خونين شهريم، ما بهشت را زير سايه شمشيرها مشاهده مىكنيم، شهداى 25 روزه ما هنوز دفن نشدهاند.(2)
محسن رضايى – فرمانده وقت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى – نيز خاطرنشان نموده است. نيروهاى سپاه و داوطلب مردمى با كمك عدّهاى از برادران ارتشى با توجّه به محدوديتهاى بنى صدر در خرمشهر مقاومت مىنمودند. دشمن فكر نمىكرد وقتى خرمشهر در محاصره است نيرويى بتواند با تنها پل آن كه زير بمباران شديد است اين كار را صورت دهد اگرچه همه مىدانستند با آن حجم تهاجم خرمشهر در حال سقوط است ولى مقاومت نيروهاى حزب اللهى همچنان ادامه داشت و همين مقاومت جدّى مانع از پيشروى دشمن گرديد و موجب شد متجاوزان نتوانند به سرعت آبادان و اهواز را تسخير كنند، نظر سپاه اين بود كه نبايد شهرها را از دست داد و اين كه بنى صدر مىگفت: زمين بدهيم و زمان بگيريم مورد قبول نبود زيرا مقاومت در شهرها تأثير جدّى در سست نمودن تصميم دشمن و خنثى كردن نقشههاى آنان داشت و اين موضوع به اثبات رسيد و تحليل گران اعلام نمودند با وجود حملههاى شديد متجاوزين، به اهداف خود نرسيدهاند زيرا خرمشهرى كه در 12 كيلومترى مرز است به سهولت تصرّف نشد و با اين وصف چطور بعثىها مىخواهند نواحى مركزى ايران را به تصرّف درآورند همين كه سپاهيان صدامى، مدّت 35 روز پشت دروازههاى خرمشهر توقف كردند، دشمن حساب كار خود را كرد، آنها فكر نكرده بودند كه مردم مىتوانند در مدّت كوتاهى سازماندهى شوند و آن چنان پايدارى و رشادت نشان دهند.(3)
آرى خرمشهر، حكايت مقاومت روزهاى نخست جنگ تحميلى و سرگذشت سلحشورانى است كه با دست خالى، متجاوز مسلح را در بيش از يك ماه نبرد به روز سياه نشاندند و جسم خود را سنگر كردند تا از كيان اسلامى و سرزمين ايران دفاع كنند. ارتش بعثى در فكر تصرّف سريع اين شهر و از آنجا محاصره و تسخير آبادان بود، همچنين رؤيايى هجوم همه جانبه به دشتهاى خوزستان و سيطره بر اهواز را در ذهن مخدوش خويش مىپرورانيد امّا هيچ وقت فكر نمىكرد در خرمشهر تلفات سنگينى را متحمل شود و چون موفق نشدند از طريق جاده شلمچه و صد دستگاه و انبارهاى عمومى، بندر شهر را تصرّف كنند ناگزير گرديدند شهر را دور بزنند كه در آنجا هم مردم چون سدى استوار در برابر دشمن قرار گرفتند. با كدام معيار مىتوان جنگ نابرابر تفنگ را با سلاحهاى سنگين و پيشرفته و ارتشى كار آزموده و تعليم ديده به قياس نشست و اگر نبود خيانت كسانى كه دل در تعلّقات دنيا داشتند و مشغول هواى نفس بودند دشمن كينه توز براى هميشه نابود ومأيوس مىگرديد. وقتى بخشى از خرمشهر اشغال گشت دلاوران، سنگرهاى مقاومت را به آن سوى كارون و اروند بردند و به انتظار روزهاى فتح و ظفر نشستند البته آنان از خيانت منافقين و ليبرالها كه به ظاهر براى دفاع از انقلاب آمده بودند و در باطن مىخواستند مقاومت نيروهاى ارزشى را مخدوش سازند، رنج فراوان مىبردند. طلوع صبح صادق
خرمشهر قهرمان پس از 35 روز مقاومت قهرمانانه، به دست دژخيمان بعثى اشغال شده است، 575 روز از تسخير ديار لالههاى خونين مىگذرد، در و ديوار شهر به خون پاك جوانان غيور آغشته گرديده است عطر دلانگيز گلهاى بهارى طراوتى خاص را ترسيم نموده است. از زمان تجاوز و سرانجام زمين گير شدن دشمن در مناطق اشغالى تا آغاز تهاجم گسترده رزمندگان اسلام كه به آزادسازى مناطق اشغالى منتهى گرديد، يك سال و نيم طول كشيد. طى اين مدت اساساً تداوم حضور نيروهاى اشغالگر در نواحى جنوب غربى و غرب ايران بر اين فرض قرار داشت كه نيروهاى مسلّح ايران فاقد قابليت و توانايى لازم براى انهدام و بيرون راندن آنها از مناطق متصرفه مىباشد. ضمن اين كه طى اين مدّت تحرّك چشمگيرى كه منجر به آزادسازى اين مناطق بشود صورت نگرفت و همين امر در شگلگيرى ذهنيت دشمن مؤثر بود، همچنين اميدوارى دشمن به تحولاتى كه در جبهه داخلى تحت عنوان تلاشهاى جبهه متحد ضد انقلاب به رهبرى بنىصدر صورت مىگرفت منجر به اين تلقى گرديده بود كه تأثيرات ناشى از بىثباتى داخلى به هيچ وجه امكان سازماندهى مناسب نظامى را براى جمهورى اسلامى ايران فراهم نخواهد آورد بنابراين تحولاتى كه منجر به آزادسازى مناطق اشغالى شد از يك سو باورها و اميدهاى دشمن را كه با تكيه بر آنها بر تداوم حضور در نقاط متصرفه اصرار داشت درهم ريخت. از سوى ديگر اوضاعى را پديد آورد كه دشمن مىبايست در مورد استمرار حضور خود در نواحى اشغالى و يا عقب نشينى از اين مواضع تصميم مقتضى اتخاذ مىكرد شرايطى چون نقش بارز و برجسته فرماندهى كلّ قوا، تغيير اوضاع داخلى، تحول روحى و معنوى مردم، گسترش سازمان رزم سپاه، همكارى و هماهنگى نيروهاى ارتشى و سپاهى، خلاقيت و ابتكار در صحنههاى نبرد كه با اخلاص و فداكارى رزمندگان توأم گرديد و نيز عدم درك دشمن از وضع جديد، اوضاع حاكم بر جبهههاى نبرد را دگرگون ساخت و ايران با بيرون راندن دشمن از مناطق اشغالى توان سياسى نظامى خود را به نمايش گذاشت. در ساعت 30 دقيقه بامداد دوم فروردين 1360 عمليات فتح المبين با رمز مبارك يا زهرا(سلام اللّه عليها) آغاز گرديد و در مدت ده روز طى چهار مرحله در غرب دزفول، شوش و نيز منطقه غربى رودخانه كرخه انجام پذيرفت كه طى آن 2500 كيلومتر مربع از خاك ايران اسلامى شامل دهها بخش و روستا و جاده مهم دزفول – دهلران آزاد گرديد. و شهرهاى دزفول، انديمشك، شوش و برخى مراكز مهم از تيررس آتش توپخانه دشمن خارج گشت. دشمن پس از اين عمليات بلافاصله تخريب مناطق مسكونى خرمشهر را بطور جدّى آغاز كرد و به گونهاى كه صداى انفجارهاى مهيب بطور مكرّر از شرق رودخانه كارون شنيده مىشد. احداث استحكامات در داخل شهر و نحوه تخريب و مين گذارى آن، به منظور ممانعت از ورود نيروهاى اسلام به داخل شهر از ناحيه شمال و شرق به طور جدّى دنبال شد و در واقع اشغالگران مىخواستند اين شهر را به دژى مستحكم و غير قابل نفوذ تبديل نمايند و به هر نحو ممكن از باز پسگيرى آن جلوگيرى كنند. در پى پيروزى كامل نيروهاى مسلّح ايران در عمليات مزبور راهبرد هجوم از طرف رزمندگان برآيند تكميلى خود را طى كرد، با روشن شدن راهبرد ادامه دفاع مقدس، طرح عملياتى به مراتب بزرگتر و وسيعتر از عمليات فتح المبين آماده اجرا شد. انتخاب منطقهاى همچون جنوب اهواز در جادهاى به طول 130 كيلومتر، حد فاصل بين اهواز – خرمشهر و محورهاى گستردهاى از غرب اهواز تا جنوب و از جنوب تا شرق آن عظمت كمنظير اين عمليات را به اثبات مىرساند، منطقهاى كه كاملاً مسطح بوده و داراى موانعى چون رودخانه و نخلهاى گسترده است كه به لحاظ نظامى و نبردهاى زمينى، بسيار خطرناك و آسيبپذير براى نيروهاى عمل كننده مىباشد، امّا به لطف خداوند و تلاش نيروهاى سلحشور، تمامى مراحل آن با پيروزى كامل به انجام رسيد. منطقه عمليات بيت المقدس با وسعت 5400 كيلومتر مربع از شمال به كرخه نور و هويزه، از جنوب به اروند رود و خرمشهر، از شرق به رود كارون و از غرب به هور العظيم و دژ مرزى عراق محدود مىگرديد، نقاط حسّاس و راهبردى كه در طرح اين عمليات وجود داشت عبارت بودند از: بندر خرمشهر، اروند رود، جفير، رود كرخه نور، جاده آسفالته اهواز – خرمشهر و رود كارون كه در بين آنها خرمشهر منطقهاى بود كه به دليل اشغال هيجده ماهه، دشمن بعثى به تصور باطل خود، آن را تسخيرناپذير تلقى مىكرد و با استفاده سياسى از اشغال اين شهر، مىكوشيد خود را اداره كننده و فاتح اصلى جنگ نشان دهد و از اين رهگذر اقتدار خود را در عرصه نظامى به جهانيان ثابت كند.
عمليات بيت المقدس در سه مرحله صورت گرفت، مرحله اوّل در ساعت سى دقيقه بامداد 10 ارديبهشت 1361 با رمز على بن ابيطالب(عليه السلام) در منطقه عملياتى جنوب غربى اهواز و شمال خرمشهر آغاز گشت. نيروهاى پياده با عبور برق آسا از مواضع گوناگون و با انهدام جنگ افزارها و استعدادهاى ارتش متجاوز 800 كيلومتر مربع از خاك اشغال شده را آزاد كردند و يگانهاى زرهى با استفاده از پلهاى شناور از كارون عبور كرده، به غرب آن مىرسند. نفرات پياده و شكارچيان تانك با حمايت يگانهاى زرهى خود را به بخش هايى از جاده مهم اهواز – خرمشهر مىرسانند و سرانجام رزمندگان با به هلاك رسانيدن تعداد زيادى از بعثىها در اطراف خرمشهر به تثبيت مواضع مىپردازند.
دومين مرحله از عمليات، در تاريخ 16 ارديبهشت 1361 با هجومى گسترده از محور جنوب و شمال منطقه آغاز شد در محور جنوبى قسمت هايى از جادهاى كه توسط پاتك دشمن اشغال شده بود آزاد گرديد و رزمندگان اين بار موفق شدند كليه خطوط را در دست گيرند، قواى مسلّح با درهم كوبيدن اشغال گران لحظه به لحظه به پيروزىهاى خود مىافزايند و دژهاى به ظاهر تسخيرناپذير دشمن يكى پس از ديگرى با نداى تكبير و هجوم بىامان فتح مىشوند نيروهاى عمل كننده پس از نبردهاى سنگين از شمال منطقه درگيرى، از محور كرخه عبور كرده، به حوالى مرزهاى بين المللى مىرسند و با جهشى بلند از جاده اهواز – خرمشهر و استقرار در 17 كيلومترى نوار مرزى، شهر هويزه را از تصرف دشمن آزاد مىنمايند. پادگان حميد، جاده مورد اشاره، ايستگاه حسنينه و جفير نيز به تصرف سپاهيان اسلام درآمد.
سومين مرحله عمليات كه با رمز مبارك محمد بن عبداللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در ساعت 30/12 دقيقه بامداد اول خرداد 1361 آغاز گشت كه در نخستين ساعات خاكريزهاى اول و دوم دشمن در منطقه نور و شلمچه توسط لشكر نصر سقوط كرد و لشكر فجر از نهر عريض عبور نمود، با فشار گاز انبرى نيروهاى ايرانى، ارتش بعثى به سرعت به سوى پل تداركاتى اروند رود گريخت و حدود پنج هزار نفر اسير و تعداد زيادى تانك و نفربر منهدم و يا به غنيمت درآمد، رزمندگان، خصوص لشكر امام حسين (عليه السلام) پلهاى تداركاتى اروند رود را تصرّف و يا منهدم كردند و با اين عمليات درخشان حلقه محاصره تكميل گرديد. در گرماگرم جنگ لشكر نصر سپاه پاسداران به تعقيب پس مانده متجاوزان پرداخت و با موشك باران شديد آنها را درهم كوبيد. نيروهاى هوايى قهرمان و شجاعان هوانيروز با بمباران مكرر عقبه و شكار هواپيماهاى دشمن و نيز تانكهاى آنان، عرصه را بر آنها تنگ نمودند. به هنگام ظهر اوّلين درگيرى براى ورود به خرمشهر انجام شد و به رغم مقاومت سرسختانه بعثىها، قواى اسلام پس از سه روز نبرد خونين در ساعت 50/13 بعداز ظهر سوم خرداد 1361، خرمشهر را از چنگال متجاوزان آزاد نمود، رزمندگان پس از پاك سازى شهر به تعقيب دشمن پرداختند و آنها را تا محور شلمچه – بصره وادار به فرار نمودند.(4)
آرى به تعبير قرآن كريم: فَوَقَعَ الحَقُ وَ بَطَلَ ماكانوا يَعمَلُون، فَغُلِبُوا هُنا لِكَ و انقَلِبُوا صاغِرين، عَسى رَبُّكُم اَن يُهلِكَ عدوّكُم و يَستَخلِفكُم فِى الاَرضِ فَيَنظُر كَيف تَعمَلُون(5)؛ يعنى: پس حق به ثبوت رسيد و كارهاى آنان باطل شد. در همان جا مغلوب شدند و خوار و زبون بازگشتند، اميد است كه پروردگارتان دشمنان شما را هلاك كند و شما را در روى زمين جانشين او نمايد، آنگاه بنگرد كه چه مىكنيد. پژواك پيروزى
هنوز سه روز از آغاز سومين ماه از دومين سال جنگ نگذشته بود كه طبل پيروزى نواخته شد و سرزمين خسته خرمشهر كه به دليل خونهاى پاك جوانان غيور خود خونين شهر نام گرفته بود در آغوش مام وطن جاى گرفت و بدين گونه 575 روز پس از تجاوزى ناجوانمردانه توسط ديو سيرتان سيه روز، صبح ظفر فرا رسيد و اشك شوق بر گونههاى مشتاقان حقيقت جارى شد، موج پيروزى بر كوى و برزن شهرها و روستاهاى ايران جارى شد، كارون همچنان پايدار و مقاوم پيش مىرفت و اروند رود خروشانتر از هميشه مىخراميد.
امام خمينى در فراز پيامى كه به مناسبت عمليات بيت المقدس و فتح خرمشهر صادر فرمودند، نوشتند: «سپاس بىحد برخداوند قادر كه كشور اسلامى و رزمندگان متعهد و فداكار آن را مورد عنايت و حمايت خويش قرار داد و نصر بزرگ خود را نصيب ما فرمود و با يقين به آن كه «ما النصر الّا من عند اللّه» از فرزندان اسلام و قواى سلحشور و مسلح كه دست قدرت حق از آستين آنان بيرون آمد و كشور بقية اللّه الاعظم ارواحنا لمقدمه الفدا را از چنگ گرگان آدمخوار كه آلت هايى در دست ابرقدرتان خصوصاً آمريكاى جهانخوارند بيرون آورد و نداى اللّه اكبر را در خرمشهر طنين انداز كرد و پرچم پر افتخار لا اله الّا اللّه را بر فراز آن شهر خرّم كه با دست پليد جنايتكاران… به خون كشيده شد و خونين شهر نام گرفت تشكر كنم.»(6)
فتح خرمشهر ثمراتى ثمين به دنبال داشت زيرا موقعيت نظامى و استراتژيكى جنگ تحميلى را وارد مرحلهاى تازه نمود و نيروهاى اسلام با تكرار تهاجمات گسترده و بىامان خود در مراحل بعدى پيروزىهايى ديگر را براى ملت مسلمان به ارمغان آوردند، با اين فتح غرور آفرين خونى تازه در شريانهاى اين سرزمين جارى گرديد و سلحشوران مسلمان با روحيه بسيار قوىتر از گذشته به ادامه دفاع از مرزهاى اين كشور و تداوم عمليات و باز پسگيرى مناطق اشغالى از چنگال دشمن متجاوز پرداختند. كمر رژيم بعثى عراق در اين عمليات درخشان درهم شكست و از آن پس حاميان وى در منطقه كمكهاى خود را چندين برابر افزايش دادند تا او را براى مدّتى ديگر بر سرپا نگه دارند، آمريكاى جهانخوار و ساير ابرقدرتها نيز حساب كار خود را كردند آنان كه قبل از فتح خرمشهر تصوّر مىنمودند عراق خواهد توانست پس از پيروزى بر ايران جايگزين رژيم دست نشانده سابق ايران گردد و حافظ منافع آنان در منطقه شود اما با اين پيروزى تمامى معادلات سياسى آنان درهم ريخت و بعد از آن تمام تلاش آنان معطوف به حفظ صدام و جلوگيرى از سقوط او گرديد. از اين جهت سوم خرداد سال 1361 همواره در تاريخ كشور ايران اسلامى يادآور حماسهاى پرشور و فراموش نشدنى و تداعى كننده رشادتها و فداكارىهاى دليران اين مرز و بوم بوده و خرمشهر به عنوان سمبل مقاومت در تاريخ دفاع مقدس به شمار آمد و به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آية اللّه خامنهاى «حماسه (آزاد سازى) خرمشهر و عمليات عظيم بيت المقدس در تاريخ اين كشور خواهد ماند، هم در آن روزى كه اين حادثه اتفاق افتاد و هم هر وقتى كه اين گونه حوادث براى افكار مردم تشريح بشود و توضيح داده بشود. اين جور حوادث وسيلهاى مىشود براى تجديد حيات ملّى، براى آسان كردن راه عزت و عظمت يك ملّت».(7)
در خاتمه بايد از حماسه آفرينان به خون خفتهاى كه در اين فتح بزرگ نقشى ارزشمند داشتند يادى نمود: شهيد صياد شيرازى، شهيد حسين خرازى، شهيد حاج محمد ابراهيم همت، شهيد مهندس حاج محمود شهبازى، شهيد محمد جهان آراء، شهيد حسن باقرى(غلامحسين افشردى)، شهيد احمد بابايى، شهيد بهمن نجفى، شهيد على اصغر بشكيده، شهيد حبيب اللّه مظاهرى، شهيد احمد متوسليان، شهيد بهروز مرادى، شهيد سيد عبدالرضا موسوى و…
اين نوشتار را با رباعى ذيل به پايان مىبريم:
آزاد شدى ولى نه آسان به خدا
آباد شدى ولى نه از آب و هوا
آزاد شدى و خرّم آباد شدى
با خون شهيدان و دم روح خدا(8) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. بررسى مراكز فرهنگى شهرهاى استان خوزستان، كتاب دوم خرمشهر، ص 16 – 14. 2. برگى از حماسه (ويژه بيستمين سالروز حماسه آزاد سازى خرمشهر)، خرداد 1381، ص 11 3. گفتگو با سردار سرلشكر محسن رضايى، روزنامه ايران، سال اول، شماره 88، ص 8. 4. مجله پيام انقلاب، شماره 85، 7 خرداد 1363، ص 14، روزنامه اطلاعات 3 خرداد 1378، شماره 21630، ص 4 و 5، كارنامه عمليات سپاه اسلام در هشت سال دفاع مقدس، سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ص 25 26؛ گذرى بر دو سال جنگ، دفتر سياسى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، ص 160 – 139. 5. سوره اعراف، آيات 118، 119، 129. 6. روزنامه اطلاعات، شماره 22202، ص 2(بخش ضميمه) 7. برگى از حماسه، ص 2. 8. شعر از ابوالفضل فيروزى متخلّص به نينوا مىباشد.
ضرورت و خاستگاه دين از ديدگاه قرآن
ستاد نشر رسانهاى مركز فرهنگ و معارف قرآن
بررسىهاى دانشمندان نشان مىدهد كه تاريخ بشر با دين آميخته بوده است.(1) اين حقيقت متفكران بسيارى را به تأمل در راز نياز به دين و خاستگاه آن فرا خوانده و ديدگاههاى گوناگون پديد آورده است. گروهى با رويكرد الحادى عواملى چون غلبه بر ترس از محيط طبيعى را در پيدايش مذهب مؤثر دانسته و جمعى بر كاركردهاى اجتماعى دين انگشت نهادهاند.(2) اما ژرفنگرى بيشتر انسان را به اين واقعيت رهنمون مىسازد كه آگاهى از آغاز و انجام هستى از بنيادىترين نيازهاى بشر است(3) و بيش از همه چيز همين نياز فطرى است كه انسان را به سوى دينطلبى مىكشاند. ما در اين نوشتار برآنيم كه با جستجويى گذرا به برخى آيات قرآن كريم ديدگاه قرآن را در مورد ضرورت و فوايد دين براى انسانها مورد مطالعه قرار دهيم.
1- از ديدگاه قرآن خلقت انسان داراى هدف خاصى است: خداوند متعال مىفرمايد: «يا ايّها الانسان انّك كادح الى ربّك كدحاً فملاقيه؛(4) اى انسان تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مىروى و او را ملاقات خواهى كرد». آيا غرض از خلقت انسان بهرهگيرى از دنيا بوده تا چند روزى در اين دنيا زندگى كند و مراحلى را بگذراند، به دنيا بيايد، چند روزى كودك باشد، به جوانى برسد و بعد پير شود و باز به خاك برگردد؟ اگر غرض از آفرينش انسان اين باشد اين فرض با خلقت حيوانات تمام مىشود و ديگر لازم نبود انسان آفريده شود و بر فرض كه انسان براى اين غرض باشد احتياجى به فكر و شعور براى او نبود. لذا اينكه غرض از خلقت انسان تنها بهرهگيرى از ماديات دنيا باشد و انسان به يك زندگى دورانى تن دهد و حركت دورانى داشته باشد، قرآن كريم آن را لغو و بيهوده مىشمارد و از تن دادن به چنين زندگى نهى مىفرمايد و آن را زندگى ذلّت بار مىشمارد.(5) «و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور؛(6) و زندگى دنيا چيزى جز سرمايه فريب نيست». «اعلموا انما الحياة الدنيا لعب و لهو و زينة و تفاخر بينكم و تكاثر فىالاموال والاولاد؛(7) بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجملپرستى و فخر فروشى درميان شما افزونطلبى در اموال و فرزندان است».
اين نداى قرآن است كه مىفرمايد: «ارضيتم بالحياة الدنيا من الآخرة فما متاع الحيوة الدنيا فىالآخرة الّا قليل؛(8) آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت راضى شدهايد؟ با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست». و باز مىفرمايد: «و فرحوا بالحياة الدنيا و ماالحياة الدنيا فىالآخرة الا متاع؛(9) آنها به زندگى دنيا شاد شدند در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت متاع ناچيزى است». با توجه به اين آيات معلوم مىشود زندگى انسان اگر به خاطر دنيا باشد ارزش ندارد بنابراين غرض از خلقت بايد غير از اين باشد و زندگى در دنيا بايد وسيلهاى براى آن غرض باشد. در اينجا باز به قرآن برمىگرديم تا ببينيم غرض از خلقت را چگونه بيان مىفرمايد آنجا كه فرمود: «و ما خلقت الجن والانس الاّ ليعبدون؛(10) جن و انس را نيافريديم مگر براى اين كه مرا پرستش كنند». پرستش چيست؟ راه و رسم آن چگونه است؟ دستوراتى كه بايد مورد اطاعت قرار گيرند و امورى كه از آنها نهى شدهاند كدامند؟ از كجا بايد آنها را شناخت؟ آيا جز وحى و دين چيز ديگرى مىتواند پاسخگو باشد؟ حال كه به اين حقيقت دست يافتيم كه زندگى انسان بازيچه نيست و خداى حكيم آدمى را چون چارپايان به خود واگذار نكرده است، ناچار بايد از غفلت و بىخبرى درآييم و به دنبال كشف برنامهاى براى تأمين سعادت خويش برآييم. در گام اول حس و عقل را در پىريزى همه جانبهاى براى زندگى اين جهانى نيز كارآمد نمىيابيم چه رسد به اينكه دورنماى زندگى پس از مرگ را ترسيم كند و راه درست زيستن را بنماياند از اين رو توجه به حكمت الهى ما را به منبعى ديگر از معرفت رهنمون مىگردد كه در منابع دينى وحى خوانده شده است.(11) امام رضا(ع) مىفرمايد: از آنجا كه در آفرينش مردمان و استعدادهاى آنان آنچه به طور كامل به مصالح شان برساند وجود نداشت و آفريدگار برتر از آن بود كه ديده شود و ارتباط مستقيم با وى برقرار گردد چارهاى جز اين نبود كه فرستادهاى معصوم ميان او و آدميان ميانجى شود و امر و نهى الهى را به ايشان برساند.(12) يعنى دين را براى رسيدن انسانها به سعادت برايشان ارمغان آورد. نتيجه اين مىشود كه دين وسيله رسيدن به هدف خلقت و سعادت انسان است. به قول علامه طباطبايى:«فانّ الدين هو الطريقة المسلوكة… التى يقصد بها الوصول الى السعادة الحقيقة؛(13) دين همان روش پيموده شدهاى است كه هدف آن رسيدن به سعادت ح
قيقى است».
2- قرآن كريم دين را يكى از فطريات انسان مىداند و انسانها را به پاسخگويى به اين نياز درونى مىخواند: «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لايعلمون؛(14) پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن اين فطرتى است كه خداوند انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است كه آيين استوار، ولى اكثر مردم نمىدانند». فطرت و نوع آفرينش انسان او را به دين يعنى اصول علمى و عملى در زندگى كه مبتنى بر دفع حوايج حقيقى انسان هستند هدايت مىكند. به عبارت ديگر قوانين تشريعى كه با عمل به آنها سعادت واقعى انسان تأمين مىشود بر اقتضاى تكوين و خلقت انسان انطباق دارند و مراد از فطرى بودن دين همين است.(15) البته اين نياز فطرى بر خلاف غرايز طبيعى و حيوانى به خودى خود شكوفا نمىگردد و بسيار مورد غفلت قرار مىگيرد از اين رو پيامبران همواره پيمان فطرت را ياد آور مىشوند و از انسان مىخواهند به نداى درونى خويش گوش سپارد.(16) علامه طباطبايى نيز اين توجه به فطرت و غافل نبودن از آن را به لطافت خاصى مستدل مىسازد و مىگويد: حرف فاء كه در اول آيه است مىرساند كه كلام در آيه فرع و نتيجه مطالبى است كه در خصوص مبداء و معاد در آيات قبل استفاده مىشد و معنايش اين است كه وقتى كه ثابت شد كه خلقت و تدبير تنها از آن خداست و او را شريكى نيست و او به زودى خلق را مبعوث نموده به حساب مىكشد و نيز معلوم شد كه در آنروز كسى كه از او اعراض كرده باشد و رو به غير آورده باشد راه نجاتى ندارد پس روى دل به سوى دين كرده و ملازم آن باش كه آن همان دينى است كه خلقت الهيه بدان دعوت مىكند.(17)
3- دين فرو نشاننده عطش جاودانگى انسان: ميل به فنا ناپذيرى و جاودانگى يكى از نيازهايى است كه در اعماق جان انسان ريشه دارد و ترس از به پايان رسيدن زندگى به شدت وى را مىآزارد كسانى كه مرگ را پايان حيات انسان مىشمارند به پوچ انگارى مىرسند و زيستن در اين جهان را بىمعنا مىيابند. تنها دين الهى است كه با تأكيد بر حيات جاويدان انسان و زندگى پس از مرگ به اين نياز اصيل آدمى پاسخ مىگويد و عطش جاودانه زيستن را فرو مىنشاند: «و بشّر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات تجرى من تحتها الانهار كلما رزقوا منها من ثمرة رزقاً قالوا هذا الذى رزقنا من قبل و اُتُوا به متشابها و لهم فيها ازواج مطهرة و هم فيها خالدون؛(18) به كسانى كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته انجام دادهاند، بشارت ده كه باغهايى از بهشت براى آنهاست كه نهرها از زير درختانش جارى است. هر زمان كه ميوهاى از آن به آنان داده شود. مىگويند: «اين همان است كه قبلاً به ما روزى داده شده بود» و ميوههايى كه براى آنها آورده مىشود، همه براى آنها يكسانند. و براى آنان همسرانى پاك و پاكيزه است و جاودانه در آن خواهند بود.» دانشمندان خدا ناگرا براى زدودن ترس از فنا ناپذيرى از دل آدمى بسيار كوشيدهاند اما توفيق چندانى نيافتهاند و در سركوب اين گرايش ذاتى انسان ناتوان ماندهاند اما در نگاه اديان آسمانى مرگ آغاز زندگى حقيقى است اين تفسير از مرگ به زندگى معنا مىبخشد و خدا باوران را به استقبال عاشقانه از شهادت مىكشاند.(19) «اِن اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان الهم الجنة؛(20) خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريدارى كرده كه در برابرش بهشت براى آنان باشد».
4- دين عامل وحدت و يكپارچگى: اديان توحيدى مظهر وفاق و همبستگىاند و بيش از هر عامل ديگر وحدت جامعه را تضمين مىكنند قرآن كريم از يك سو مؤمنان اديان ديگر را كه صادقانه به آموزههاى تحريف نشده پيامبرانشان پاى بندند اهل نجات و رستگارى مىداند و بدين وسيله مسلمانان را به هم زيستى مسالمتآميز با آنان فرا مىخواند و از سوى ديگر وحدت جامعه در سايه آموزههاى اسلام را از بزرگترين نعمتهاى خداوند مىشمارد.(21) زيرا انسانها هميشه از اختلاف رنج مىبرند و جوامع بشرى در شعله مخالفتها و دشمنىها مىسوزند و نيروهاى عظيم و امكانات فراوان آنها در اين راه بر باد مىرود. اگر اختلافات در بين انسانها از بين برود و نيرو و امكانات شان بجا به كار گرفته شود در نتيجه جهان به سوى ترقى و تكامل گام بر مىدارد. «واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لاتفرقوا و اذكروا نعمت اللّه عليكم اذ كنتم اعداءً فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمةٍ اخواناً و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها؛(22) و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد؛ و نعمت خدا را بر خود به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر بوديد و او ميان دلهاى شما الفت ايجاد كرد و به بركت نعمت او برادر شديد و شما بر لبه حفرهاى از آتش بوديد خدا شما را از آن نجات داد».
5- دين تامين كننده عدالت: يكى ديگر از نيازهاى انسانى كه جز در پرتو دين باورى برآورده نمىگردد نياز به عدالت و دادگرى است چه بسيارند ستم پيشه گانى كه در اين دنيا تاوان جنايات خود را نمىپردازند و روزگار را به رفاه و خوشى مىگذرانند و در نتيجه بر اندوه و رنج ستمديدگان مىافزايند. افزون بر اين چه بسا مجازاتهايى دنيوى با ميزان جرم و جنايت تناسب ندارد و عدالت واقعى را برقرار نمىسازد. كسى كه دستان خود را به خون هزاران نفر آلوده كرده و انبوه بىشمارى را معلول و ناتوان ساخته است چگونه مىتواند مجازاتى در خور جنايات خويش دريافت دارد؟ اديان الهى با تأكيد بر زندگى پس از مرگ به اين پرسش پاسخ روشنى مىدهد و در برابر هر ستمى عقوبتى در خور مىنهد.(23) «فمن يعمل مثقال ذرة خيراً يره و من يعمل مثقال ذرة شراً يره؛(24) پس هر كس هموزن ذرهاى كار خير انجام دهد آن را مىبيند و هر كس هموزن ذرهاى كار بد كرده آن را مىبيند». حاصل كلام اينكه انسان از ديدگاه قرآن تنها از راه دين مىتواند به سعادت حقيقى نايل شود و پاسخى قانع كننده به نيازهاى درونى خويش بدست آورد و به عدالت و وحدت اجتماعى دست يابد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) طباطبايى، محمد حسين، اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 5، ص 3.
2) شريعتى، محمد تقى، فايده و لزوم دين، ص 23.
3) مصباح يزدى، محمد تقى، آموزش عقايد، ج 1، ص 36.
4) انشقاق/ 6.
5) امين زاده، محمد رضا، انسان در اسلام، ص 66.
6) آلعمران/ 185.
7) حديد/ 20.
8) توبه/ 38.
9) رعد/ 26.
10) ذاريات/ 56.
11) يوسفيان، حسن، نياز به دين، ص 17.
12) بحار الانوار، ج 7، ص 40.
13) تفسير الميزان، ج 7، ص 192.
14) روم، 30.
15) خدا گرايى و خداشناسى فطرى، سيدمحمد اسماعيل سيدهاشمى، ص 57.
16) نياز به دين، ص 21.
17) الميزان (ترجمه مصباح يزدى) ج 16، ص 281.
18) بقره، 25.
19) نياز به دين، ص 33.
20) توبه، 111.
21) نياز به دين، ص 37.
22) آل عمران، 103.
23) نياز به دين، ص 31.
24) زلزله، 708.
رشوه پديده شوم اجتماعى
مقدمه:
لفظ «رشوه» و مفهوم آن از الفاظ و مفاهيم متداولى است كه مظاهر نكبت بار آن در بسيارى از جوامع و از جمله جامعههاى اسلامى، مشاهده مىگردد.
و شايد كمتر كسى باشد كه لفظ «رشوه» را نشنيده و يا تا به حال با «واقعيت» آن در خارج ولو بعنوان «حق حساب و “پورسانت”»! و هديه،! روبرو نشده باشد. به شهادت تاريخ، ارتكاب اين خيانت با تمام مراحل و صورتهاى گوناگونى كه پيدا كرده، با همه رنگهاى متفاوتى كه در بستر زمان به خود گرفته، چه جناياتى را كه به بار نياورده است؟ چه در آن روزگار كه جزو كارهاى ننگين و بى اندازه پست به حساب مىآمد و تنها عده معدودى در پنهان و بطور قاچاق به آن آلوده مىشدند و اگر روزى پرده از راز آنها برداشته مىشد بسختى مجازات شده و ديگر نمىتوانستند با بدنامى در ميان تنفر شديد مردم به زندگى آبرومندانه ادامه دهند و چه در روزگار ما كه جزو سرى كارهاى عادى و فوق العاده معمولى درآمده و از اين بالاتر در نظر بعضى از نشانههاى بارز مردمان لايق و با عرضه به حساب مىآيد! و در اندك زمانى از اين راه صاحب «آلاف و الوف» شده و خود و فرزندانشان تا آخر عمر با كمال رفاه و با آبرومندى!! (البته در اين دنيا) كامل زندگى مىكنند و «رشوه» نگيرها متهم به بىعرضگى و عدم لياقت گشته و چه بسا مورد ملامت و سرزنش دوستان خود قرار مىگيرند…
اين نوشتار پژوهش مختصرى است پيرامون اين معضل و پديده شوم اجتماعى. بحث اول: مفهوم رشوه در لغت و اصطلاح
در فرهنگها واژه «رشوه» و «ارتشاء» در معانى گوناگونى به كار برده شده است: در مصباح المنير آمده است: چيزى كه به حاكم شرع و يا اشخاصى اعطا مىگردد تا به نفع او حكمى صادر گردد، و يا آنان را به سود رشوه دهنده وادار نمايد.(1) در كتاب مجمع البحرين گفته شده است: رشوه غالباً در اعطاى چيزى به منظور ابطال حقى و يا احياى باطلى به كار برده مىشود.(2) دكتر جعفر لنگرودى در كتاب ترمينولوژى حقوق راجع به واژه رشوه اين طور مىنويسد:
رشوه دادن مالى است به مأمور رسمى يا غير رسمى دولتى يا بلدى بمنظور انجام كارى از كارهاى ادارى يا قضائى ولو اينكه آن كار مربوط به شغل گيرنده مال نباشد. خواه مستقيماً آن مال را دريافت كند و يا بواسطه شخصى ديگر آن رابگيرد (اين شخص واسطه را در فقه رايش گويند و دهنده مال را راشى نامند و گيرنده مال را مرتشى خوانند) فرق نمىكند كه گيرنده مال توانايى انجام كارى را كه براى آن رشوه گرفته داشته باشد يا خير و فرق نمىكند كه كارى كه براى راشى بايد انجام شود حق او باشد (بر طبق قانون يا نه).(3)
از مجموع كلمات لغت شناسان چنين بر مىآيد كه واژه «رشوه» عبارت است از دادن چيزى به طمع صدور حكمى و يا تسريع انجام كارى و يا رسيدگى به آن خارج از نوبت و حتى براى احقاق حقى و دفع باطلى و يا عكس آن احياى باطل و از بين بردن حق ديگران. در تمام اين موارد اخذ رشوه و اعطاى آن حرام است و در عرف جامعه همه اين موارد از مصاديق رشوه محسوب مىشوند، در اصطلاح فقها غالباً رشوه در مورد حكم و قضاوت است، لكن حرمت همه اين موارد از ضروريات فقه، بلكه از ضروريات اسلام محسوب مىشود. بحث دوم: دلائل حرمت رشوه
فقهاى عظام و بيان كنندگان حلال و حرام از كتاب و سنّت بر حرمت رشوه دليل آوردهاند كه به چند نمونه بسنده مىكنيم:
از آيات
1- «ولا تأكلوا اموالكم بينكم بالباطل و تدلوا بها لى الحكّام لتأكلوا فريقاً من أموال النّاس بالاثم و انتم تعلمون.»(4)
يعنى: اموال يكديگر را به باطل (و ناحق) در ميان خود نخوريد و براى خوردن قسمتى از اموال مردم به گناه، (قسمتى از) آن را به قضات ندهيد.در حالىكه مىدانيد.
در اين آيه مسلمانان را از يك عمل بسيار ناپسند نهى مىكند، به آنان مىگويد در اموال و ثروتهاى يكديگر بدون حق تصرف نكنند، و از غير طريق صحيح، مالى بدست نياورند، نكند تصرف اموال ديگران و خوردن آن به ناحق، آنان را به سوى قضات بكشاند، و چيزى بعنوان هديه و رشوه به آنان بدهند، تا اموال مردم را به ظلم تملك كنند، زيرا با اين كار دو خلاف بزرگ مرتكب شدهاند: خوردن حق ديگران، و رشوه دادن.
2- «سمّاعون للكذب اكّالون للسّحت».(5)
گرچه آيه درباره جمعى از يهودىهاست كه بسيار علاقهمند شنيدن دروغ و خوردن مال حرام و رشوهاند، ليكن رواياتى در ذيل آيه و آيه قبلى وجود دارد كه «سحت» را به رشوه تفسير و تطبيق كردهاند.
عمار بن مروان از امام باقر (عليه السلام) پرسيد: «سحت» چيست؟ حضرت فرمود: مقصود رشوه است. آن گاه پرسيد: آيا مقصود رشوه در حكم و قضاوت است؟ حضرت فرمود: «آن كه كفر به خداست.»(6)
در كتاب «در المنثور» از حضرت على (عليه السلام) از معنى «سحت» سؤال شد، فرمود: «مقصود رشوه است.»
در آيه 29 سوره نساء نظير آيه اوّل (188 بقره) آمده است، در آنجا مىخوانيم: «غير آنچه از طريق تجارت مشروع و صحيح بدست مىآوريد مصرف نكنيد».
اين آيه شريفه با صراحت مىگويد: اگر كسانى از طريق رشوه در دادگاه، حاكم شوند، مال مورد نزاع بر آنها حرام خواهد بود، و حاكميت ظاهرى در دادگاه، اموال را حلال نمىكند، اين حقيقت كه با حاكميت ظاهرى در دادگاه، كسى مالك واقعى اموال مردم نمىشود، در حديثى با صراحت از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل شده است:
«من بشرى هستم همچون شما (و مأمورم از طريق ظاهر ميان شما قضاوت كنم) نزاعى نزد من مطرح مىشود، شايد بعضى در اقامه دليل از ديگرى نيرومندتر باشد و من به مقتضاى ظاهر دليلش به سود او قضاوت كنم، اما بدانيد چنانچه من حق كسى را براى ديگرى قضاوت كردم، آن قطعهاى است از آتش، اگر آتش مىخواهد آن را تصرّف كند وگرنه آن را رها سازد»!(7) در روايات
در پليدى و حرمت رشوه احاديث فراوانى از اولياى اسلام رسيده است كه بعضى از آنها را ذكر مىكنيم:
1- رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) كسانى را كه مردم به علم آنها احتياج دارند و آنان در مقابل از آنها رشوه مىخواهند، لعنت كرده است.(8) و نيز در كتاب بحارالانوار از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت شده است كه فرمود: «خدا لعنت كند رشوه گير و رشوه پرداز و كسى را كه دلال ميان آنها است؛ از رشوه گرفتن دورى كنيد كه اين كار بمنزله كفر محض است و شخص رشوهخوار از رحمت خدا بدور مىباشد».(9)
2- عن على (عليه السلام): قال رسول اللّه (ص): «اخذ الامير الهديّة سحتٌ و قبول القاضى الرشوة كفر»(10) هديه گرفتن زمامدار و رئيس از ديگران حرام است و رشوهگيرى حاكم شرع و قاضى، كفر است.»
3- «سماعة» از امام صادق (عليه السلام) نقل مىكند كه فرمود: «الرشا فى الحكم هو الكفر باللّه؛ (11) رشوه در قضاوت كفر به خداوند است.
از مجموع روايات استفاده مىشود كه رشوه در تمام كارها حرام است، ليكن در قضاوت علاوه بر حرمت و عقاب اخروى، به مثابه كفر و شرك به خدا تلقى مىشود. پليدى و حرمت رشوه در گفتار فقهاى اسلام
صاحب شرايع مىنويسد:
«رشوه بر گيرنده حرام است و دهنده نيز معصيت كار است، هرگاه رشوه را به اين جهت مىپردازد كه قاضى را وادار سازد تا به نفع وى حكم باطل كند،، امّا اگر رشوه را مىپردازد كه قاضى حق او را استيفاء كند و اگر نپردازد حقش را ضايع خواهد نمود، گناهكار نيست.
و به هر حال بر «مرتشى» گيرنده رشوه (قاضى) واجب است رشوهاى را كه گرفته است به صاحب آن «راشى» برگرداند، و اگر قبل از رسيدن به او تلف گردد، ضامن است…»(12)
صاحب جواهر بر حرمت رشوه در اسلام ادعاى اجماع محصّل و منقول كرده است(13)، و صاحب مسالك مىگويد: همه مسلمانان بر حرمت رشوه هم براى قاضى و هم براى عامل اتفاق نظر دارند.(14)
آية اللّه خويى مىنويسد:
«رشوه (مالى يا پولى) است كه به قاضى داده مىشود كه به نفع بذل كننده به باطل يا بحق داورى كند، دليل بر حرمت رشوه علاوه بر اجماع مسلمين و تعدادى از روايات آيه شريفه 188 بقره، مىباشد.
سپس خود چنين فتواى مىدهد:
«رشوه در امر قضاء حرام است، و در اين حرمت تفاوتى ميان آخذ(گيرنده) و يا بذل كننده (دهنده رشوه) وجود ندارد»(15) يعنى هم راشى فعل حرام انجام داده است و هم مرتشى و ظاهراً مبناى اين فتوا رواياتى است از قبيل: «الراشى و المرتشى كلاهما فى النّار» و يا «النبى(ص) لعن الراشى و المرتشى»(16).
امام خمينى – قدس سره – مىفرمايد:
رشوه در صورتى كه هدف آن، حكم باطل دادن به سود رشوه دهنده باشد حرام است، ولى اگر كسى احساس كند كه دستيابى به حقوق حقهاش بدون رشوه ممكن نيست، در اين صورت اعطاى رشوه بر اين شخص جايز و برگيرنده حرام است. اما پرداخت رشوه براى احقاق حق در صورتى كه صدور حكم متوقف بر آن نباشد بعضى از فقيهان، فتوا بر جواز دادهاند لكن احوط حرمت است، بلكه حرمت آن خالى از قوت نيست. در هر صورت بر گيرنده رشوه واجب است آن مال را به صاحبش برگرداند.
در وجوب استرداد فرقى نيست كه گيرنده به عنوان «ارتشاء» گرفته باشد و يا به عنوان هبه يا هديه يا بيع محاباتى و مانند اينها پذيرفته باشد.(17) بحث سوم: زيانها و مفاسد و منشأ رشوه
رشوه يك پديده شوم اجتماعى است و از مصاديق بارز فحشا و فساد محسوب مىگردد. اضافه بر مفاسد فردى بزرگترين مانع اجراى عدالت اجتماعى و قانون به حساب مىآيد و رواج اين عمل ناصواب موجب مىگردد كه قانون به سود اغنيا و اقويا اجرا گردد و حقوق ضعيفان پايمال شود، زيرا مستمندان و طبقه متوسط قدرت پرداخت رشوه را ندارند و در نتيجه قوانين بازيچه تازهاى در دست اغنيا و اقويا براى ادامه ظلم و ستم و تجاوز به حقوق آنان (مستمندان و ضعيفان) خواهد شد. بدين سبب در هر جامعهاى رشوه نفوذ كند، شيرازه زندگى جامعه از هم پاشيده مىشود و تبعيض و بىعدالتى رواج مىيابد، جالب آن كه وقاحت رشوه يك امر فطرى و عقلى است، به همين دليل رشوه گيران تحت عناوين «حق و حساب» حق الزحمه و «هديه». «انعام» اين عمل را توجيه مىكنند و مشروع جلوه مىدهند ولى روشن است اين تغيير نامها به هيچوجه تغييرى در ماهيّت آن نمىدهد و در هر صورت پولى كه از اين طريق گرفته مىشود حرام و نامشروع است.
در نهجالبلاغه، داستان هديه «اشعث بن قيس» بازگو شده است كه براى پيروزى بر رقيب در محكمه امام على (عليه السلام) به رشوه متوسّل شد. شبانه ظرفى پر از حلواى لذيذ به رسم پيشكش به خانه على (عليه السلام) آورد حضرت سخت بر آشفت، فرمود: سوگواران بر تو اشك بريزند(گريه كنند)، آيا با اين عنوان آمدهاى كه مرا فريب دهى و خدعه كنى؟ به خدا سوگند اگر هفت اقليم را با آن چه در زير آسمان هاست به من بدهند كه پوست جوى از دهان مورچهاى به ظلم بگيرم، هرگز نخواهم كرد. دنياى شما از برگ جويدهاى در دهان ملخ براى من كم ارزشتر است على (عليه السلام) را با نعمتهاى فانى و لذتهاى زودگذر چه كار؟…»!(18) منشأ رشوه
رشوه از ضعف فرهنگى و فقر مذهبى ناشى مىگردد، در جامعهاى كه مفاهيم بلند ايمان، عدالت، قانون و قضاوتهاى عادلانه رو به ضعف بگذارد، رشوه رايج مىشود. متخلفان و متجاوزان ميدان را مناسب ديده به تاخت و تاز مشغول مىشوند و از اجراى عدالت هراسى ندارند؛ زيرا با اعطاى مبلغى به قاضى يا منشى و داديار جلو اجراى حكم گرفته مىشود، در نتيجه مستمندانى كه حق آنها ضايع شده و حتى پول ابطال تمبر در دادگسترى را ندارند از شكواييه صرفنظر مىكنند. ضابطين قضايى هم مىتوانند بگويند رفتيم «مشتكى عليه در محل حضور نداشت، شش ماه تأخير افتاده؛ كيفرى تبديل به حقوقى شد، مظلوم بايد ماهها دوندگى كند و دهها هزار تومان تمبر باطل نمايد و پس از خستگى و فرسودگى از شكايت خود دست بردارد.
بدين ترتيب، نالههاى جان سوز مظلومان و فرياد محرومان، در برابر عربده مستانه زورگويان به گوش عدالت خواهان نخواهد رسيد.
در اسلام رشوه در شمار پليدترين محرمات قرار دارد و حرمت آن مورد اتفاق تمام ملل و مذاهب اسلامى است.
پيامبر گرامى اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم): مردى را از طايفه «اَزد» براى گردآورى زكات فرستاد. آن مرد وقتى از مأموريت برگشت بخشى از اموال را به خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تقديم و سهمى را براى خود برداشت و عرض كرد اين اموال هدايايى است كه مردم به من دادهاند. حضرت برآشفت و به او فرمود:
«كيف تأخذ ماليس لك بحق؟!»
«چرا آن كه حق تو نيست مىگيرى»؟ ؛ او در پاسخ با معذرت خواهى گفت: «لقد كانت هديه يا رسول اللّه»؛آنچه گرفتم هديه بود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «أرايت لوقعد احدكم فى داره و لم نوله عملاً أكان الناس يهدونه شيئاً؟»؛ اگر شما در خانه بنشينيد و از طرف من فرماندار محلى نباشيد آيا مردم به شما هديه مىدهند؟! سپس دستور داد هديه را گرفتند و در بيت المال قرار دادند و وى را از كار بركنار كرد!(19)
امروز همين عمل كثيف به صورت «پورسانت» معروف شده است و برخى از افراد به ثروتهاى هنگفتى دست پيدا كردهاند.
در جامعهاى كه ثروتهاى كلان، در دست عدّه انگشت شمارى تمركز يابد و روند توليد و توزيع، عادلانه نباشد و نيز امكانات رفاهى به تناسب در اختيار عموم قرار نگيرد،
طبيعتاً رشوه و اختلاس با عناوين فريبنده نظير «هديه»، «انعام» و «حق و حساب» رواج پيدا خواهد كرد و دامنه آن در بين نيروهاى خدماتى گسترش خواهد يافت تا آنجا كه آنان به خاطر فقر مالى و فرهنگى، فقط افراد خاصى (رشوه دهندگان) را مورد توجّه قرار خواهند داد و از ارائه خدمات به ديگران دريغ خواهند ورزيد.
بىگمان اين نوع فساد هم چون بيمارىهاى واگيردار در يك محدوده متوقف نمىشود، بلكه مسؤولان رده بالا و افراد نهادهاى وابسته به دستگاه حكومت را نيز در بر خواهد گرفت؛ زيرا حبّ جاه و مقام باعث مىشود برخى از اشخاص براى تثبيت و يا ترفيع مقام خود، هداياى كلانى براى مسؤولان ذىربط ارسال دارند تا بدين وسيله شكايات ناديده گرفته شود و سِمَت آنان حفظ شود. به ويژه اگر هديه با خط سياسى گروهى هم خوانى داشته باشد، شكايتها و طومارهايى كه عليه مسؤولى نگاشته شده است به خودش ارجاع مىگردد تا مخالفان خود را شناسايى كرده و در موقع مناسب به آنان ضربه وارد كند و بر حجم هداياى خود بيفزايد.
ولى كسانى كه هم خط آنان نيستند و از گرفتن هدايا دريغ مىورزند، براى هميشه محكومند و اگر مردم طومار بلندى هم در حمايت از او امضاء كنند ، كان لَم يكن تلقى مىشود. اين سخن بگذار تا وقت دگر.
در هر صورت، با اين كه ردّ احسان صحيح نيست، ليكن در حديث داريم كه
مسؤولان حكومتى و كليه كسانى كه مىدانند هديه دهنده به طمع خاصى دست به چنين حاتم بخشى زده است بايد از گرفتن هديه خوددارى كنند؛ زيرا اين هم نوعى رشوه واكل مال به باطل است.
چند مسأله
1- حكم هديهاى كه براى قاضى آورده مىشود چيست؟
هديهاى كه براى حاكم مىآورند تا موجب جلب توجّه قاضى و حاكم و سبب ايجاد مودّت (تحبيب قلوب) در قلب قاضى گردد گرچه باذل هنگام بذل هديه قصد حكم به باطل، از سوى قاضى را ننموده باشد، اما همين كه از قرائن اين گونه برآيد كه باذل هديه را براى اين به قاضى مىدهد كه او به نفع وى حكم كند.
اخذ اين هديه حرام است.
البته فرق بين هديه و رشوه اين است كه رشوه به قصد اينكه قاضى به نفع رشوه دهنده حكم كند، بذل مىشود. در صورتى كه هديه براى ايجاد حُبّى كه محرّك قاضى براى حكم بر وفق مطلوب باذل باشد، بذل مىشود. در هر صورت اخذ اين هديه حرام بوده و نوعى رشوه است به دليل اين كه ملاك و مناط رشوه در آن هديه نيز وجود دارد. 2- آيا معامله محاباتى با قاضى از مصاديق رشوه محسوب مىشود و يا از حيث حكم ملحق به رشوه مىشود؟
معامله محاباتى آن است كه بايع فروشنده كالايى را كه 100 تومان ارزش دارد به قاضى يا شخص ذىنفوذى 70 تومان بفروشد تا محبت او را جلب و به سود حكم كند. چنين معاملهاى باطل و اخذ مال به منزله رشوه است و استرداد آن به صاحب مال واجب است. خلاصه و نتيجه
كتابهاى فقهى و روايى غالباً متعلق رشوه را، حكم قاضى بيان كردهاند. با اين كه در برخى از روايات و فتاوا هديه دادن به سردمداران و كارگزاران حكومت رشوه تلقّى شده است ولى آن چه به اتفاق آراء فقيهان بزرگ فرمودهاند اين است كه: اخذ مال بدين شيوه ولو اينكه عنوان رشوه هم صدق نكند، در حُرمت به رشوه ملحق مىشود و يا به عنوان «اكل مال به باطل» حرمت پيدا مىكند و به هر حال از گناهان كبيره محسوب مىگردد. به ويژه اگر رواج اينگونه مبادلهها باعث اختلال در نظام و سلب اعتماد عمومى گردد، حُرمتش تشديد و كيفرش زيادتر خواهد بود.
رشوه يك پديده شوم اجتماعى است و از مصاديق بارز فحشا و فساد محسوب مىگردد. اضافه بر مفاسد فردى بزرگترين مانع اجراى عدالت اجتماعى و قانون به حساب مىآيد و سبب مىشود، قوانين كه قاعدتاً بايد حافظ منافع طبقات ضعيف باشد به سود مظالم طبقات نيرومند كه بايد قانون آنها را محدود كند، بكار مىافتد.
نكته پايانى: برگيرنده رشوه است كه اموال مأخوذه را به صاحب اصلى آن برگرداند و در صورت تلف ضامن است و بر مسؤولين ذىربط است كه مال را از او در صورت سرپيچى گرفته و به صاحب اصلى مال تحويل دهند. – از خداوند مىخواهيم كه ما را هدايت كند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مصباح المنير، الرشوة. 2. مجمع البحرين باب مربوط، الرشوة. 3. جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، ترمينولوژى حقوق،ص 335، چاپ يازدهم 1380 ه. ش. گنج دانش. 4. سوره بقره، آيه 188. 5. سوره مائده، آيه 42. 6. وسايل الشيعه، ج 12، ص 61، باب 5 من ابواب مايكتسب به، ح1. 7. فىظلال، جلد 1، ص 252. 8. وسايل الشيعه، ج 18، ص 163. 9. بحارالانوار، ج 24، ص 9. 10. كنزالعمّال، ج 6، ص 112. 11. وسائل الشيعه، ج 18، ص 162؛ معانى الاخبار، ج 6، ص 114. 12. شرايع الاسلام، ص 318. 13. و 14. جواهر الكلام، ج 40، ص 131. 15. مبانى تكملة المنهاج، ج 1، ص 5. 16. مستدرك الوسائل، باب 8، حديث 8. 17. تحرير الوسيله، ج 2، چاپ دوم، (قم، انتشارات اسماعيليان)، ص 406. 18. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 224. 19. عدالت و قضا در اسلام، ص 300؛ الامام على (ع)، ج 1، ص 155 و 156.
آسيبشناسى وضعيّت خدمت رسانى
قسمت سوم ناديده گرفتن مردم
معمولاً مشاهده مىشود كه شخصيت فردى و اجتماعى افراد در زمان مراجعه به ارگانها و سازمانهاى مختلف از اهمّيت و احترام چندانى برخوردار نيست.
شخص ادارى با يك ديدگاه نسبتاً منفى كه كمتر با حسن برخورد و خوش رفتارى توأم است با ارباب رجوع رفتار مىكند. اين امر بعضاً از نگهبان ورودى يك سازمان تا برخى مديران ارشد سازمان را شامل مىشود. گويى اين نوع برخوردها از لوازم و ابزار كارمند بودن و به اصطلاح پشت ميز نشستن مىباشد. بارها اتّفاق افتاده است كه منشى دكتر، مسئول دفتر مدير، كارمند جزء و يا… به يك ديده همراه با منت با ارباب رجوع روبرو مىشوند. حتى بعضى اوقات از پاسخ دادن به سلام ارباب رجوع هم اكراه دارند و فراموش مىكنند كه ممكن است روزى هم خودشان ارباب رجوع ادارهاى ديگر باشند.
از علل بروز اينگونه رفتارها مىتوان به كبر، غرور، جهل و بدخلقى اشاره كرد كه مجموعه اين سيئات اخلاقى باعث تضييع حقوق متقابل ديگران(ارباب رجوع) مىشود. لازم به ذكر است كه اين معضل رفتارى، ريشه در تربيت غلط خانوادگى و همچنين تربيت بسيار ضعيف سازمانى افراد دارد.
اين ديدگاه طلبكارانه و نه خدمتگزار بودن نسبت به ديگران، نارسايى بعد پرورش و آموزش افراد را در جامعه به طور اعم و در نظام ادارى به طور اخص آشكار مىكند. تا از منظر خدمتگزار مردم بودن، تواضع و فروتنى و احترام به همنوعان به ارباب رجوع نگريسته نشود، نمىتوان اميدى به بهبودى وضعيت ارائه خدمات مردمى داشت. بايد به خاطر داشت كه وجود اينگونه معضلات اجتماعى و شخصى در جامعهاى كه مدعى پيروى از دستورات اخلاقى و انسان ساز دين اسلام است، پذيرفتنى نيست.
«و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا»(1)
و چنانچه از ذوىالحقوق چون فعلاً نادار هستى دورى كرده ولى در آينده به لطف خدا اميدوارى، باز به گفتار خوش با آنها رفتار كن.
امام صادق (عليه السلام): «اگر من در انجام حاجت برادر مسلمانم راه بروم بهتر است برايم از اينكه هزار بنده آزاد كنم و در راه خدا، هزار اسب با زين و لگام زير پاى مجاهدان نهم.»(2)
مىبينيم كه به وضوح و صراحت در تعاليم دينى، اهمّيت توجّه به مردم و نوع برخورد صحيح با مراجعه كنندگان تذكر داده شده است. حتى اگر انجام كارى از ما بر نمىآيد مىتوان با خوشرويى و متانت پاسخ افراد را داد.
همچنين نقل شده كه امام حسن مجتبى (عليه السلام) مراسم معنوى اعتكاف خود را به دليل مراجعه شخص
نيازمندى به حضرتش نيمه كاره رها كرد و به دنبال رفع حاجت و گرفتارى آن بنده خدا برآمدند.
امام معصوم (عليه السلام) مراسم معنوى و مستحبى خود را كه تمام اذكار و اعمالش «خالصاً لله» است براى كمك به ديگران نيمه تمام مىگذارد، در حالى كه برخى به اصطلاح شيعيان اهل بيت (عليهم السلام) در ساعات ادارى كه متعلق به عموم مردم مىباشد و واجب است تمام و كمال در خدمت مردم باشند، مراسم دعا و زيارت برپا مىكنند.(3) واقعاً به اينگونه افراد كه تفاوتى بين واجب و مستحب قايل نبوده و وظيفه اصلى خود را هنوز نشناختهاند بايد گفت: «فأين تذهبون».
در جوامع پيشرفته و توسعه يافته به لحاظ علمى و صنعتى كه كيفيت خدماتدهى عمومى در جامعهاشان به طور كلى با جوامعى مانند كشور ما متفاوت است و در سطح بالايى قرار دارد، اعتبار سازمانها
يا شركتهاى خود را در ميزان احترام نهادن به ارباب رجوع مىدانند. اصل «مشترى مدارى» يكى از ويژگىهاى بارز سازمانها و شركتهاى موفق در سطح دنيا است.
«من عادت داشتم كه به كارمندانم چنين بگويم، اگر يك مشترى پرسيد كه ما چه مىسازيم شما بايد پاسخ دهيد كه ما لوازم برقى مىسازيم، اما مردم مهمترين فرآوردههاى ما هستند.»(4)
وقتى كه مردم به عنوان مهمترين فرآورده يا همان ماده خام يك نظام ادارى يا شركت توليدى، تلقى شدند مسلماً رضايتمندى آنها در قبال ارائه بهترين خدمات نيز به عنوان بهترين سرمايه شركت، كارخانه يا مجموعه خدمات رسانى به حساب مىآيند. و بدون دليل نيست كه محصولات برقى شركت ماتسوشيتا الكترونيك ژاپن با نام تجارى ناسيونال «National» سالهاست جزء بهترين و با كيفيتترين لوازم خانگى در سطح كشورهاى مختلف جهان به شمار مىرود.
همين كشور صنعتى غرب كه برخى از افراد جامعه ما فقط ظواهر خيره كننده آنها را مىبينند و معمولاً تا سر صحبت باز مىشود، با آب و تاب از فضايل و حسنات «مدرنيسم» و تجددطلبى آنها و عقب ماندگى يا به اصطلاح بىفرهنگى خودمان داد سخن مىدهند، «مردم» در نظام خدمات رسانى عمومى آن جوامع جايگاه خيلى ارزشمندى دارد. كه شايد به ذهن خيلى از افراد جامعه ما خطور هم نكند.
«هنگامى كه در سال 1951 براى نخستين بار به اروپا رفتم از رئيس يك شركت بزرگ اروپايى ديدن كردم. او در جريان گفتگو اظهار داشت: آقاى ماتسوشيتا، مىدانيد من به كار خود چنين مىنگرم: مشترى پادشاه است و شركت ما رعيت وفادارى است كه همواره براى خدمت آماده است. بنابراين هرچه پادشاه – مشترى – بخواهد، بىتوجّه به دشوارى آن، ما ناگزير از فراهم آوردن آن هستيم. اين وظيفه ما و اصلى بنيادى در پس كوششهايمان است.»(5)
براى همين است كه در مورد نوع ارتباط و تعامل با ديگران توصيه كردهاند: «خودتان را به جاى ديگران بگذاريد وگرنه به هيچ جا نمىرسيد.»(6)
به راستى نظام ادارى ما در خصوص اهميت خدمت رسانى و احترام گذاشتن به مردم كه در تعاليم دينى ما از آنها به عنوان «ولى نعمت» ياد شده است، در چه جايگاهى قرار دارد؟
اگر خودمان را با دستوارت الهى و سيره اهل بيت (عليهم السلام) مقايسه كنيم، كه متأسفانه در حال حاضر خلاف جهت وصاياى اهل بيت (عليهم السلام) حركت مىكنيم. اگر هم با كشورهاى توسعه يافته خودمان را مقايسه مىكنيم، مىبينيم كهفاصله بسيار زيادى بايد طى شود تا به وضعيت فعلى آن جوامع برسيم.
در اغلب كشورهاى پيشرفته نظام ادارى و پاسخگويى به مردم طورى تنظيم و طراحى شده كه مراجعه كنندگان در حداقل زمان به اكثر كارهايشان برسند. هم وقت و زمان از اهميت خاصى برخوردار است و هم اينكه نهايت تلاش خود را مىكنند تا ارباب رجوع ناراضى از اداره يا شركت خارج نشود. لذا جهت ارائه خدمات بهتر، از شكايات و گزارشهاى مردم راجع به نقاط ضعف مجموعه يا سازمان خود نهايت استفاده را براى اصلاح وضعيت خود به كار مىبندند.
«با مشتريان خود به احترام رفتار كنيد، به جستجو و درك ريشه ناخشنودى آنان بپردازيد و با شوق به گشودن گرههاى كار دست بزنيد. بدترين كار بى اعتنايى به شكايت است. در عوض بايد از فرصتى كه فراهم آمده است بيشترين بهره را فراهم آورد.»(7)
اين وضعيت را مقايسه كنيد با برخى ادارات و نهادهاى دولتى خودمان كه اصلاً وظيفه اصلى آنها دريافت شكايت و رسيدگى به تظلمات حقوقى است. اغلب اوقات مشاهده شده كه اگر شخصى در مسئلهاى حتى «ذى حق» هم بوده، حاضر است از حق خود بگذرد ولى جهت دستيابى به حقش گرفتار رفت و آمدها، اتلاف وقت و هزينه و زحمات زياد ناشى از كاغذ بازى ادارات نشود. يا اينكه بعضى اوقات به دليل عدم پيگرى صحيح دستگاه مربوطه و پاسخ قانع كننده به مراجعه كنندگان، برخى افراد ترجيح مىدهند به دليل مشكلات زياد ادارى و گرفتارىهايى كه بعداً با آن روبرو مىشوند، از خير شكايت كردن بگذرند. و به عبارتى راضى هستند حقشان ضايع شود اما خود را معطل فلان اداره نكنند.
به هر جهت اينگونه معضلات، آفتهاى بسيار مهلك و مخربى است كه در حال حاضر نظام ادارى و خدمات رسانى جامعه ما با آن روبرو است. رابطه به جاى ضابطه
بارها شده است كه چه به لحاظ سرعت كم انجام امور ادارى توسط سازمانها و دستگاههاى مختلف و چه به لحاظ عدم احترام به قوانين و مقررات، صرف يك آشنايى يا سفارش از مقام مافوق، همكار يا دوست، كارهاى يك نفر مراجعه كننده خارج از نوبت يا با سرعت بيشترى انجام مىگيرد. اما افراد ديگرى كه در اصطلاح عرف «پارتى» ندارند مدتها بايد در انتظار انجام كارهايشان باشند. الآن هم مرسوم است كه اگر شخصى خواهان تسريع در انجام امور ادارىاش باشد قبل از اينكه تمايل داشته باشد از مسير قانونى و طبيعى پيش برود، به دنبال دوست و آشنايى است كه يا خود در آن اداره شاغل باشد يا با يكى از كاركنان اداره رابطه صميمى داشته باشد. و طبيعتاً هرچه افراد با كارمندان و مديران ارشد ادارات رابطه حسنه داشته باشند به همان ميزان كارشان سريعتر انجام مىشود.
علىايّحال آنچه كه ملموس و قابل مشاهده است اين است كه در نظام ادارى كشورمان رابطه از شأن و منزلت خيلى بيشترى نسبت به ضابطه و مقررات ادارى برخوردار است.
با يادآورى مباحث گذشته فراموش نكنيم كه تضييع حقوق ديگران، عواقب سختى را در پى خواهد داشت.
قال رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و سلم): «ملعون ملعون من يضييع من يعول»(8) پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلم): از رحمت خدا به دور است، از رحمت خدا به دور است (ملعون است)، كسى كه ضايع سازد حق كسانى را كه بر او واجب است. استفاده شخصى از اموال عمومى
اين موضوع نيز به صورت فرهنگ رايج در سازمانها و ادارات دولتى درآمده است. به جز عده اندكى كه خود را ملزم به رعايت امانت در بيت المال مىدانند، عدّه زيادى به راحتى از اموال تحت اختيارشان كه جنبه عمومى دارد، استفاده شخصى و غير ادارى مىكنند.
بدون اينكه نظارت و مؤاخذه جدى از سوى اغلب مقامات عالى ادارات در اين مورد ديده شود. از استفاده غير قانونى و شرعى يك سوزن تهگرد تا تصرف و استهلاك منازل سازمانى، وسايل نقليه و… همه مصاديق بارز تضييع حقوق عمومى است.(9) متأسفانه در برخى دواير دولتى، هستند كارمندانى كه اغلب معاملات شخصى و تجارىشان و قرار ملاقاتهاى بعد از ساعت ادارى را با تلفن اداره انجام مىدهند و كمتر به پاسخگويى ارباب رجوع مىپردازند.
روحيه عدم استفاده شخصى از امكانات دولتى در سالهاى اول بعد از پيروزى انقلاب و دفاع مقدس به صورت چشمگيرى بر اغلب افراد جامعه و خصوصاً شهيدان بزرگوارى كه حقوق زيادى بر گردن همه ما دارند، حاكم بود.
همسر شهيد دستواره سردار رشيد جبهههاى ايران نقل مىكند كه: «شهيد دستواره حتى از ماشين استيشن كه در اختيارش قرار داده بودند استفاده نمىكرد و سوار وانت مىشد و اگر يك نفر بسيجى را در مسير خود مىديد او را جلو سوار مىكرد و خودش عقب وانت مىنشست.»(10)
از اين نمونه خاطرات در طول دفاع مقدس زياد به يادگار مانده است. اما با تغيير و تحوّلات اجتماعى، ارزشها و هنجارهاى مثبت نيز قداست خود را به تدريج از دست دادهاند.
آنهايى كه حق قانونى و شرعى داشتند از وسايل عمومى در جهت دفاع و خدمت صادقانه به مملكت و دينشان استفاده كنند، استفاده نكردند. اما كسانى كه هيچ حقى ندارند از بيت المال استفاده كنند، اغلب امور شخصى و زندگى خانوادگىاشان را با اموال عمومى انجام مىدهند. عدم رعايت شايسته سالارى
معضل ديگرى كه در ناكارآمدى نظام ادارى ما مؤثر است و در حال حاضر نيز وجود دارد، عدم رعايت اصل شايستهسالارى است. به اين معنا كه كمتر از افراد متخصص و ماهر در زمينه تجربه و مهارتشان استفاده مىشود. به عبارت ديگر اغلب افراد در جايگاه و پست سازمانى خود قرار ندارند در حالى كه شايسته سالارى را از ويژگىهاى اصلى نظام ادارى (ديوانسالارى) مىدانند.(11)
وقتى شخصى در جايگاه واقعى خود قرار نگرفته باشد، انگيزهاى نيز جهت خوب كار كردن ندارد در نتيجه استعداد و انرژى بالقوه او به هدر مىرود. در نهايت سازمان مربوطه با كاهش كيفيت در انجام امور و تنزل «اثر بخشى»(12) سازمانى مواجه مىشود. عدم رعايت اصل شايسته سالارى به خصوص در عزل و نصب مديران كاملاً مشهود مىباشد. لذا وقتى افراد صاحب نظر و متخصص نتوانند در سمت واقعى خود، ايفاى مسئوليت كنند، كارهاى انجام گرفته ارزش كارشناسى، اعتبار و دوام چندانى نخواهند داشت.
اينكه مىبينيد خيلى از بخشنامهها و دستوالعملهاى ادارات عملياتى نمىشود و يا ضمانت اجرايى ندارند، به لحاظ عدم مطالعه، بررسى لازم و كارشناسى دقيق مسايل و موانع موجود بر سر راه پياده كردن آن دستوالعمل يا بخشنامه است. لذا عدم رعايت اصل شايسته سالارى منجر به هدر رفتن امكانات مادى و از همه مهمتر فرسودگى نيروى انسانى ماهر مىگردد. نبود تفكر برنامهاى(تفكر سيستمى)
از ديگر عواملى كه باعث ناكارآمدى نظام ادارى جامعه ما شده است، نداشتن تفكر برنامهاى يا هدفمندى سازمانى است. برنامهها و اهداف سازمانى از انسجام و زيرساخت منظم و «سيستميك» برخوردار نيست. اغلب تصميمگيرىها و به تبع آن اجراى تصميمات به صورت اصولى و مدون وجود ندارد. بلكه بيشتر سليقهاى و قائم به شخص يا قائم به گروه خاص انجام مىپذيرند. لذا مىبينيم كه با تغيير يك وزير يا مدير ارشد، گرايش فكرى و اجرايى سازمان يا وزارتخانه نيز كاملاً عوض مىشود. و حال اگر برنامه ريزىها و سياستهاى اصلى يك سازمان با مطالعه عميق و برمبناى اصول علمى و منطقى بنا شده باشد، ديگر با تغيير يك مدير، كل برنامههاى سازمانى دچار تغيير و تحول نمىگردند. چه بسا كه همين تغييرات گسترده سازمانى، باعث اتلاف شديد وقت و هزينههاى سنگين، بر جامعه شده است. بازده و كارايى كم
يك سيستم كارآمد و داراى بازده، سيستمى است كه نسبت توليد به هزينههاى آن بيشتر باشد.
هرچه نسبت به هزينه، توليد بيشترى داشته باشيم، بازده كار يا همان كارايى نيز بيشتر خواهد شد. به عبارت ديگر كارايى با توليد (ستارهها) نسبت مستقيم و يا هزينه (دادهها) نسبت عكس دارد. حال اگر در نظام ادارى توليد را همان ارائه خدمات در نظر بگيريم و هزينه را مجموع هزينههاى انجام شده از قبيل فضاى ادارى، امكانات و انرژى مصرف شده در نظر بگيريم، هرچقدر كه مقدار خدمات رسانى بيشتر باشد، كارايى نظام ادارى نيز بيشتر مىشود و برعكس هرچه ميزان هزينهها و مصرف بيشتر شود، بازده كمترى به دست مىآيد.
حال بايد ببينيم كه آيا نظام ادارى ما كارايى مطلوبى دارد يا خير؟
با توجه به اينكه ميزان كل كار مفيد در كشور(اعم از بخش صنعتى و بخش ادارى) 5/1 ساعت گزارش شده و همچنين با بررسى به عمل آمده 34 نيروى شاغل در ادارات مازاد مىباشند،(13) لذا كارايى نظام ادارى كشور ما در وضعيت ضعيف و نگران كنندهاى قرار دارد.
چرا كه ميزان هزينه 3 برابر توليد است(فقط به 14 كارمندان به صورت واقعى نياز است) و هر سيستمى كه هزينه آن بيش از توليدش باشد، نه تنها سودى ندارد بلكه متضرر نيز خواهد بود. و هرچه يك سيستم بازدهى كمترى داشته باشد «بهرهورى»(14) كمترى نيز دارد.
يعنى هرچه برنامهريزىها و كارها به نحو بهتر و مطلوبترى انجام پذيرد، بهرهورى افزايش مىيابد.
نهايتاً اينكه نظام ادارى جامعه ما به جاى ارائه خدمات (توليد) بيشتر «هزينه بر» و مصرف كننده است كه اين هزينهها شامل: ناديده گرفتن حقوق و احترام مردم، نارضايتى مردم، سلب اعتماد عمومى از پيشرفت و توسعه مملكت و… مىباشد. كه به نظر مىرسد هزينههاى خيلى سنگين و غيرقابل جبرانى باشند. خلاصه
در اين فصل بيان شد كه با توجه به پيشينه فرهنگى مردم ايران زمين، روح تعاون و خدمتگزارى به يكديگر در باورها و اعتقادات افراد جامعه وجود دارد. كه از مصاديق آن مىتوان به كمك افراد خير در امور ساختن مدارس، درمانگاهها و مساجد، كمك به افراد بىسرپرست، اطعام ايتام، ايجاد آن همه حماسه در فاجعه بم و…اشاره نمود. اما روحيه خدمت رسانى و اهتمام به امور ديگران در نظام ادارى كشورمان به دلايل مختلف از جمله عدم احساس مسئوليت نسبت به جامعه و تلقى نادرست از فرهنگ كار و تلاش هنوز آن طور كه شايسته است در اذهان افراد جامعه – به طور عموم – نهادينه نشده است.
در ادامه نگاهى به اشكالات اساسى موجود در نظام ادارى كشورمان داشتيم. از جمله اين نارسائىها مىتوان به انجام كار جهت رفع تكليف، عدم سخت كوشى، ناديده گرفتن شخصيت افراد، بىتوجهى به عنصر وقت و زمان، بهرهورى پايين كار اشاره نمود. ضمن اينكه جهت تبيين بهتر فرهنگ كار و كوشش، در برخى زمينهها، مقايسههايى با ديگر جوامع نيز صورت پذيرفته است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره اسراء، آيه 28. 2. اصول كافى، ج 4، ص 587. 3. اينجانب شخصاً شاهده بوده و هستم كه هر هفته به بهانه مراسم زيارت عاشورا و صرف صبحانه در ساعات ادارى، چندين نفر ارباب رجوع كه از ابتداى صبح به اميد انجام سريعتر كارهايشان به اداره آمدهاند بايد منتظر بنشينند تا…، غافل از اينكه همين امام حسين (عليه السلام) كه زيارتش را به رسم و سنت غلط، در ساعات ادارى مىخوانيم، فرمودهاند: «كارهاى مردم كه به شما رجوع مىشود، نعمتهاى خداوند است، با عملكردتان اين نعمتها را به نقمت تبديل نكنيد.» به راستى اگر عاشق واقعى زيارت اهل بيت (عليهم السلام) هستيم چرا در ساعات خواب و خوراك و استراحتمان اين كارها را انجام نمىدهيم؟ 4. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمهاى نان، ص 29. 5. همان، ص 99. 6. كرل، كريس، كليد طلايى ارتباطات، ص 37. 7. ماتسوشيتا، كونوسوكى، نه براى لقمهاى نان، ص 99. 8. مشايخى، قدرت اللّه، شرح رساله الحقوق امام سجاد(ع)، ص 445. 9. آيا افراد شاغل در يك اداره يا مؤسسه مىتوانند از امكاناتى مانند: اتومبيل، تلفن و امثال آنها استفاده شخصى نمايند؟ موقوف به اجازه قانونى مسئولين مربوطه است و بدون اجازه حكم غصب دارد. امام خمينى (ره)، توضيح المسايل، استفتائات، ص 560. 10. اسفنديارى، خليل، اسطورهها، ص 65. 11. كوئن، بروس، درآمدى به جامعهشناسى، ص 284. 12. Effectivness يااثر بخشى به معناى نيل به اهداف سازمانى باشد. 13. اديب، محمد حسين، ايران و اقتصاد موج سوم، ص 12 و 7 «البته لازم به ذكر است با توجه به در نظر گرفتن مجموع بخش صنعتى (كارگرى) و ادارى، كار مفيد 5/1 ساعت است و اگر قرار باشد فقط كار مفيد بخش ادارى را در نظر بگيريم طبق يك گزارش تلويزيونى در حدود 20 دقيقه مىباشد.» 14. Productivity
واقعيت نگرى و پرهيز از خرافات در سيره پيشوايان
واقعيت نگرى
يكى از اصول اساسى و جدّى در سيره درخشان پيشوايان الهى تكيه بر واقعيات و حقايق، و دورى و پرهيز از هرگونه بيهودگى، خرافات و بدعتها است، حقيقت گرايى در سرلوحه زندگى پيامبران و امامان(عليهم السلام) قرار داشت، چرا كه مىدانستند بين آب و سراب فرق است و نبايد اين دو را درهم آميخت، دعاى هر روزه آنها اين بود كه: «اَلّلهُمَ اَرِنِى الاَشياءَ كَما هِىَ؛ خداوندا! امور را آنگونه كه هست به من نشان بده.» يا عرض مىكردند: «يا رَبِّ اَرِنِى الحَقَّ كَما هُوَ عِندَك؛ خدايا حق را همانگونه كه در نزد تو است براى من نمايان كن.»(1) و در فرازى از دعاى بعد از نماز عشاء كه از امام صادق(عليهالسلام) نقل شده چنين مىخوانيم:
«اَللّهُمَّ اَرِنى الحَقَّ حَقّاً حَتّى اَتَّبِعهُ، وَ اَرِنِى الباطِلَ حَتّى اَجتَنِبَهُ وَ لا تَجعَلها عَلَىَّ مُتَشابِهَينِ، فَاَتبَعُ هَواىَ بِغَيرِ هُدى مِنك؛ خداوندا! واقعيت حق را به من نشان بده تا از آن پيروى كنم، و باطل رابه من بنمايان تا از آن دورى ورزم، و حق و باطل را براى من مبهم و نامشخص نكن، كه در نتيجه از هواى نفس خود به دور از راه هدايت تو، پيروى نمايم.»(2)
بر همين اساس مبارزه با خرافات، و راههاى بيهوده، و طريقههاى پوچ و غلط انداز، و هرگونه بدعت، در سرلوحه تعليمات پيامبران و رهبران الهى بوده و هست، آنها امين و راستگو و واقع بين بودند، و چهره حق را آنگونه كه بود به مردم نشان مىدادند، نه اين كه سراب را به عنوان چشمه زلال آب معرّفى كنند، و فريب و دغل كارى وارد شوند، و باطل را به صورت حق و يا حق را به صورت باطل نشان دهند. پيكار آنها با بُت سرپرستى و طاغوت پرستى و هرگونه تقليد كوركورانه و خرافات، براى آن بود كه حقيقت را به مردم نشان دهند، و پيرايهها را از چهره زيباى حق بزدايند، و آلودگىهاى خرافات و انحرافات را از آيينه دل بشويند، سخن آنها اين بود كه: «كُلُّ بِدعَةٍ ضَلالَةٌ و كُلّ ضَلالَةٍ فِى النّار؛هر بدعتى گمراهى است، و هرگمراهى موجب آتش دوزخ است.»(3) آنها براى حفظ دستورهاى الهى از دستبرد تحريف، آن چنان مراقب بودند كه در روايات آمده: امام صادق (عليه السلام) يادى از عصر غيبت كرد، و براى استوارى قلبهاى مؤمنين، به خواندن دعاى غريق سفارش نمود، عبداللّه بن سنان پرسيد: دعاى غريق چيست؟ آن حضرت فرمود بگو: «يا اَللّهُ يا رَحمانُ يا رَحيمُ، يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّت قَلبِى عَلى دِينِك؛ اى خدا! و اى بخشايشگر مهربان، اى گرداننده دلها قلب مرا بر دينت استوار و محكم كن.» عبداللّه مىگويد من اين دعا را خواندم ولى بعد از جمله مقلّب القلوب، جمله «و الابصار» را پيش خود افزودم. امام صادق (عليه السلام) به من رو كرد و فرمود: «خداوند گرداننده دلها و ابصار(چشمها) است، ولى آنچه را كه من گفتم همان را بگو، و چيزى بر آن كم و زياد نكن.»(4)
از اين روايت دو مطلب استفاده مىشود، نخست اين كه در عصر غيبت امام عصر (عج) بر اثر شبهات و انحرافات عقيدتى، قلبها متزلزل شده و از حق فاصله مىگيرند، بايد به خدا پناه برد، و همواره براى استوارى قلب و فكر، از درگاه الهى مدد جست، تا مبادا باطل جانشين واقعيت و حقيقت گردد، دوم اين كه آنچه را امامان حق فرمودند، بايد همان را پيروى كرد، و چيزى پيش خود بر آن نيفزود، گرچه در ظاهر آن چيز افزوده، درست باشد، آرى امامان (عليهم السلام) تا اين اندازه مراقب حفظ حريم واقعيتها بودند. به عنوان مثال يكى از امورى كه خواص و عوام را از صراط مستقيم حق منحرف مىكند توجيه گناه است، كه داراى خطر بزرگ است، و راههاى اصلاح را به روى گنهكار مىبندد، و گاه واقعيتها را در نظر او مسخ و دگرگون مىسازد، مثلاً ترس خود را با توجيه احتياط، و ضعف نفس خود را با توجيه حيا، و حرص خود را به عنوان لزوم تأمين زندگى،و تن پرورى و كوتاهىهاى خود را به عنوان قضا و قدر توجيه مىكند، و به راستى چه مصيبت و دردى رنجآورتر از اين كه انسان با تحريف مفاهيم ارزشمند اسلام، با دست خود، حق را وارونه جلوه داده، و خود و ديگران را از راه نجات محروم مىسازد. توجيه گناه يك نوع فريب دادن و اغفال خود و مسلمين است، ظاهرى زيبا و شرعى دارد، و باطنى آلوده مانند كسى كه مواد غذايى مىفروشد، براى جلب مشترى، روى آن را از مواد خوب، و درون آن را از مواد بد مىگذارد. كه امام باقر (عليه السلام) به شخصى كه چنين كرده بود فرمود: «ما اَراك اِلّا وَ قَد جَمَعت خِيانَةً وَ غِشّاً لِلمُسلِمِين؛ تو را نمىبينم مگر اين كه خيانت و فريب مسلمانان را جمع كردهاى.»(5)
توجيهات دروغين، كه سراب را آب نشان مىدهد، و به امور بيهوده و باطل، جلوه حق مىپوشاند داراى انواع و اقسام گوناگون است، مانند: توجيهات عقيدتى، توجيهات سياسى، توجيهات اجتماعى، توجيهات روانى، توجيهات فرهنگى، توجيهات نظامى، توجيهات اقتصادى و… انسان حقيقت بين و واقع گرا، هرگز فريب اين توجيهات را نمىخورد، بلكه با منطق استدلال، آن را مىشكند و بطلان آن را فاش مىسازد، به عنوان نمونه، هنگامى كه به فرمان يزيد، امام حسين (عليه السلام) و يارانش را كشتند، و بازماندگانشان را به صورت اسير نزد يزيد آوردند، يزيد مطالبى گفت: از جمله براى فريب افكار عمومى به سر بريده امام حسين (عليه السلام) اشاره نموده و گفت: صاحب اين سر مىگفت من براى حكومت كردن از يزيد بهترم، گويا اين آيه را نخوانده بود كه خداوند مىفرمايد: «قُل اللّهُمّ مالِك المُكِ، تُؤتِى المُلكَ مَن تَشاءُ وَ تَنزِعُ المُلكَ مِمَّن تَشاءُ وَ تعِزُّ مَن تَشاء وَ تُذِلُّ مَن تَشاء؛ بگو خدايا مالك حكومتها تو هستى، كه به هر كس بخواهى حكومت مىبخشى، و از هر كس نخواهى حكومت را مىگيرى، هر كس را بخواهى عزّت مىبخشى، و به هر كس بخواهى ذلّت مىدهى.»(6) بنابراين طبق اين آيه خداوند مرا عزيز كرد و حكومت را به من داد، و حسين را خوار نمود، و حكومت را از او گرفت.
زينب كبرى (سلام اللّه عليها) در فرازى از خطبه خود به يزيد چنين جواب داد: اى يزيد! آرام باش و چنين سخن نگو، آيا فراموش كردهاى سخن خداوند را كه مىفرمايد: «وَ لا يَحسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اِنَّما نُملِى لَهُم خَيرٌ لاَنفُسِهِم اِنَّما نُملِى لَهُم لِيَزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهِينٌ؛ آنها كه كافر شدند و راه طغيان را پيش گرفتند گمان نبرند كه به آنان مهلت مىدهيم به سودشان است، ما به آنان مهلت مىدهيم فقط براى اين كه بر گناهان خود بيفزايند، و براى آنها عذاب خوار كنندهاى آماده شده است.»(7)
يزيد مىخواست با توجيه دروغين عقيدتى، واقعيت را دگرگون كند، كه زينب (سلام اللّه عليها) با خواندن اين آيه، خواست بفرمايد كه تو مصداق اين آيه هستى، نه مصداق آيه «قل اللهم مالك الملك…» واقعيت نگرى از نظر قرآن
قرآن همه را به واقعيت نگرى فرا خوانده، از هرگونه امورى مانند دروغ، فريب، لهو و لغو و سخنان بىاساس و بيهوده كه انسان را از صراط مستقيم حق دور مىكند بر حذر داشته است. و با صراحت مىفرمايد: «وَ اَنَّ هذا صِراطِى مُستَقيماً فَاتَّبِعُوه وَ لا تتّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُم عَن سَبِيلِه؛ اين راه مستقيم است، از آن پيروى كنيد، و از راههاى پراكنده (انحرافى) پيروى نكنيد كه شما را از طريق حق دور مىسازد.»(8)
و در مورد ديگر مىفرمايد: «فَبَشِّر عِبادِ الَّذينَ يَستَمِعُونَ القُول فَيَتَّبِعُونَ اَحسَنَهُ…؛ پس بندگانم را بشارت بده، همان كسانى كه سخنان را مىشنوند، و از نيكوترين آنها پيروى مىكنند، آنان كسانى هستند كه خداوند هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.»(9)
و در مورد ديگر مىفرمايد: «وَالَّذينَ هُم عَن اللَّغوِ مُعرِضُونَ؛ مؤمنان از هرگونه لغو و امور بيهوده دورى مىجويند.»(10) و در آيه ديگر مىفرمايد: «وَ لَو تَقَوَّلَ عَلَينا بَعضَ الا قاوِيلِ لاخَذنا مِنهُ بِاليَمِين – ثُمَّ لَقَطَّعنا مِنهُ الوَتِين؛ اگر او (پيامبر) سخنى بىاساس بر ما مىبست ما او را با قدرت مىگرفتيم – سپس رگ قلبش را قطع مىكرديم.»(11) واژه اقاويل به معنى سخنانى است كه انسان از خود ساخته و بافته و حقيقتى ندارد.
اين آيات كه نمونههايى از آيات بسيار است، با تأكيد ما را به حقيقت گرايى فرا مىخواند، و از هرگونه افسانه و خرافات و امور بيهوده برحذر مىدارد. به راستى صدمات و آسيبهايى كه بر اثر دورى از حقيقت در طول تاريخ بر بشر وارد شده و فكر و فرهنگ اصيل بشر را تخريب و تحريف و منحرف ساخته، از ناحيه هيچ چيزى نرسيده است. بنابراين بايد خطر آن را شناخت، و با دورى از بيهودگىها و خرافات از پوچى و بىمحتوايى خارج شد. و اين درس بزرگى است كه قرآن به ما آموخته و ما را متوجّه خطر عظيم بيهودهگرايى نموده است. چند نمونه از برخورد شديد پيشوايان با خرافات
مبارزه با خرافات و بيهودگىها در سرلوحه برنامه پيامبران و امامان (عليهم السلام) بود، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «مَن مَشى اِلى ساحِرٍ اَو كاهِنٍ اَو كَذّابٍ يُصَدِّقُهُ بِما يَقُولُ فَقَد كَفَرَ بِما اَنزَلَ اللّهُ مِن كِتابٍ؛ كسى كه به سوى جادوگر يا كاهن يا دروغگو برود تا آنچه را او مىگويد تصديق كند به كتابهاى آسمانى كه خداوند نازل كرده كافر شده است.»(12)
امام على (عليه السلام) مىفرمايد: «مَن مَشى اِلى صاحِب بِدعَةٍ فَوَقَّرَهُ فَقَد سَعى فِى هَدمِ الاِسلام؛ كسى كه به سوى بدعت گذارى برود و او را احترام كند، در ويران كردن بناى اسلام كوشش نموده است.
و از نصايح امام كاظم (عليه السلام) به هشام اين است كه فرمود: «اگر در دست تو گردويى باشد و همه مردم بگويند گوهر است، به حال تو سودى ندارد، و اگر در دست تو گوهر باشد و همه مردم بگويند گردو است به حال تو ضررى ندارد، با اين كه مىدانى گوهر است.»(13) يعنى واقعيت را محور قرار بده، نه سخن مردم را، جوّ زده نباش بلكه واقعيت نگر باش.
پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان (عليهم السلام) با هرگونه افراط و تفريط، و غلوّ و تأويلات صوفيانه، و تحريفهاى لفظى يا معنوى كه به وسيله افراد مرموز انجام مىگرفت، به شدّت دورى مىجستند، و ساده لوحان فريب خورده را از خطر گرايش به اين امور هشدار مىدادند، و با مطرح كردن توحيد ناب، از هرگونه شرك و بت پرستى و خرافهگرايى اظهار نفرت مىنمودند، كه به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مىكنيم:
1- هنگامى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) سه ساله بود، نزد مادر رضاعى خود حليمه سعديه درباديهاى دور از مكّه به سر مىبرد، روزى به مادر رضاعى خود گفت: «اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور پسران حليمه سعديه است) در روز نمىبينم؟» حليمه گفت: آنها روزها گوسفندها را به بيابان براى چراندن مىبرند، و اكنون در بيابان هستند. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: دوست دارم من نيز همراه آنها بروم، حليمه به او قول داد كه بامداد فردا، او را نيز همراه برادران به بيابان بفرستد. فرداى آن روز فرا رسيد، حليمه روغن بر موى محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) زد، سرمه بر چشمش كشيد، و يك مهره يمانى (براى محافظت او) بر گردنش آويخت. محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) (كه در همان دوران كودكى با خرافات و امور بيهوده مبارزه مىكرد بى درنگ) همان مهره را از گردن بيرون آورد و به دور انداخت، سپس به حليمه رو كرد و فرمود: «مَهلاً يا اُمّاهُ! فَاِنَّ مَعِى مَن يَحفظُنِى؛ مادرجان! آرام بگير اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مىكند.» (نه مهره يمانى).(14)
2- نيز در سيره درخشان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نقل شده وقتى كه پسرش ابراهيم (در سال 6 هجرت) در مدينه از دنيا رفت، در آن روز تصادفاً آفتاب گرفت، مردم گرفتگى خورشيد را نشانه عظمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دانستند و گفتند: «خورشيد نيز در مرگ ابراهيم غمگين شد» وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اين سخن دور از حقيقت را شنيد، هنوز جنازه ابراهيم را دفن نكرده بود، مردم را به سوى مسجد فرا خواند، و بر فراز منبر رفت و به آنها فرمود: «خورشيد و ماه دو نشانه بزرگ از قدرت خدا هستند، هرگز براى زندگى يا مرگ كسى نمىگيرند، هر وقت خورشيد يا ماه گرفته شد نماز آيات بخوانيد» آنگاه از منبر پايين آمده و با مردم نماز آيات خواندند.
جالب اين كه در همين واقعه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به على (عليه السلام) فرمود: «در ميان قبر برو و جنازه را در ميان لحد بگذار.»
على (عليه السلام) به اين دستور عمل كرد، بعضى از حاضران گفتند: بنابراين حرام است كه انسان وارد قبر فرزندش شود، چنان كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به همين دليل وارد قبر فرزندش نشد. پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بى درنگ اين سخن بيهوده را نيز رد كرد، تا بدعتى در جامعه پديدار نگردد، و به آنها فرمود: «ورود شما به داخل قبر فرزندتان حرام نيست، علت اين كه من داخل قبر فرزندم نشدم از اين رو بود كه مبادا با باز كردن گره كفن، چشمم به چهره فرزندم بيفتد و به شدّت ناراحت شوم، و شيطان مرا به بىتابى وا دارد، و پاداشم در نزد خدا تباه گردد.»(15) به اين ترتيب پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با امور بيهوده و غير واقعى مبارزه مىكرد.
3- در زندگى درخشان امام على (عليه السلام) آمده: در واقعهاى، حضرت على(عليه السلام) مردهاى را از روى اعجاز زنده كرد، عدّهاى با ديدن آن، در مورد آن حضرت غلو كردند، عبداللّه بن سبا و اصحابش گفتند: على (عليه السلام) خدا است. آن حضرت وقتى كه اين مطلب را شنيد بسيار ناراحت گرديد، آنها را احضار نمود و به آنها فرمود: «اى گروه! شيطان به شما غالب شده، من بنده خدا هستم و پسر بنده خدايم، و محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از من برتر است، او نيز بنده خدا است و ما بشرى مانند شما هستيم، از كفر خارج شويد.» بعضى سخن على(عليه السلام) را پذيرفتند، ولى بعضى بر كفر خود باقى ماندند، آن حضرت پس از اتمام حجت، آنها را با آتش سوزان اعدام كرد، و به اين ترتيب با برخورد شديد، بيهوده گويان را مجازات نمود.(16)
4- و در مورد ديگر آمده آن حضرت دو نفر از مسلمين را كه در برابر بت نماز مىخواندند احضار نموده و آنها را از اين كار بر حذر داشت، ولى آنها از عقيده خود باز نگشتند، على (عليه السلام) آنها را در ميان گودال پر از آتش اعدام نمود.(17)
5 – و در سيره امام صادق (عليه السلام) آمده: فرزندش اسماعيل از نظر علم و كمالات، در سطح عالى قرار داشت به طورى كه شيعيان تصوّر مىكردند امام بعد از آن حضرت، اسماعيل است. اسماعيل در عصر امام صادق (عليه السلام) از دنيا رفت، امام صادق (عليه السلام) هنگام غسل دادن
جنازه او و هنگام كفن كردن، و بعد از آن، به طور مكرر او را به اصحاب و شاگردانش نشان داد كه بنگرند و شهادت دهند كه اسماعيل مرده است(18)، امام صادق (عليه السلام) مىخواست با اين كار راه فريب را ببندد، تا مبادا در آينده عدّهاى با مطرح كردن امامت اسماعيل (به جاى امام كاظم) مردم را به بيراهه كشانند، ولى در عين حال عدّهاى گمراه، به امامت اسماعيل دل بستند و او را امام غايب خواندند، و فرقه اسماعيليه به وجود آمد.
6- روزى ابوحنيفه امام صادق (عليه السلام) را عصا به دست ديد، پرسيد: اين عصا چيست؟ با اين كه سن و سال شما به حدى نرسيده كه عصا به دست بگيرى؟ آن حضرت فرمود: اين عصا از يادگارهاى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است مىخواهم از آن تبرّك بجويم. ابوحنيفه مىخواست عصا را ببوسد، امام صادق (عليه السلام) آستينش را بالا زد و به او (كه با امام مخالفت مىكرد) فرمود: سوگند به خدا تو مىدانى مو و پوست دستم، مو و پوست رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) است، آن را (از روى عناد) نمىبوسى، و مىخواهى عصاى آن حضرت را ببوسى. ابوحنيفه جلو آمد كه دست آن حضرت را ببوسد، امام نگذاشت و به تظاهر او اعتنا
نكرد اين نيز درس ديگرى از مكتب اهل بيت (عليهم السلام) است كه مبادا به ضريح بوسى اكتفا كرده ولى در عمل با روش امامان (عليه السلام) مخالفت نماييم.
در زندگى معاويه نقل شده: او پيراهنى از رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مقدارى موى سر و ناخنهاى آن حضرت را نگه داشته بود، وصيت كرد پس از مرگ، آن پيراهن را كفن او كنند، و آن مو و ناخنها را در دهان و بينى او نمايند، و يزيد به اين وصيت عمل كرد.(19) به راستى اين كارها براى معاويه با آن همه جناياتش چه سودى داشت؟
اصل واقعيت نگرى و پرهيز از بيهودهگرايى به ما مىآموزد كه مردم بايد از صراط مستقيم امامان حقيقى خارج نگردند، و فريب دغل كاران را نخورند، و به امورى مانند: رمّالى، معركهگيرى، طالع بينى، فالگيرى، شعبده بازى، كف بينى، سركتاب باز كردن، و… دل نبندند، و به دنبال خرافات و اراجيف ياوه سراها نروند، و در عين انجام جنايات و دورى از اصول، به امورى مانند تبرّك جويى از مقدسات دل نبندند، و خود را نفريبند و نيز از بازىهاى صوفيان دغلباز پرهيز نمايند، و بدانند كه به فرموده امام صادق (عليه السلام): «هر كس به سخن گويندهاى گوش فرا دهد، او را عبادت كرده است، اگر گوينده از سوى خدا سخن گويد، او خدا را عبادت نموده، و اگر از سوى ابليس سخن گويد، او ابليس را پرستيده است.»(20)
گويند: يكى از دغلبازان صوفى به نام عبدالسلام بصرى كه از صوفيان و زاهدنماهاى معروف بصره بود، و مريدهايى داشت، روزى در بصره در نماز جماعت چندين بار گفت: چِخ چِخ. مريدان پس از نماز از او پرسيدند چرا چِخ چِخ مىكردى؟ او گفت: با چشم بصيرت ديدم سگى مىخواست وارد مسجدالحرام در مكّه شود، او را از آنجا دور ساختم. مريدان ارادت بيشترى به او پيدا كردند، يكى از اين مريدان شب به خانه خود آمد و جريان را به همسرش گفت: همسر او كه بانويى هوشمند بود به شوهر گفت: يك شب آقاى مرشد را با عدّهاى از مريدانش به خانه ما دعوت كن، تا خانهمان از قدوم او مبارك گردد.
شوهر پيشنهاد همسر را پذيرفت، شب موعود فرا رسيد و مرشد و همراهان آمدند و در كنار سفره نشستند، غذاى آن شب مرغ و پلو بود، مطابق طرح همسر هوشمند، كنار هر كدام از مهمانان يك مرغ بريان و مقدارى برنج نهادند كه مرغ ديده مىشد، ولى در مورد مرشد، مرغ را در درون برنج نهاده كه ديده نمىشد. مرشد به صورت اعتراض پرخاش كرد و گفت: پس مرغ چه شد؟ در همين فرصت بانوى هوشمند نزد مريدان مرشد گفت: «مرشدى كه مرغ را زير يك لايه برنج نبيند، چطور در بصره سگى را كه در مكه وارد مسجد الحرام مىشود مىبيند؟!» در اين هنگام عبدالسلام رسوا شد، و حاضران هوشمندى آن زن با معرفت را تحسين كردند.(21)
به اميد آنكه در پرتو معرفت و هوشمندى، باتكيه به واقعيات، از امور خرافى بيهوده دورى جسته، و وقت عزيز خود را در راه پوچ و هيچ نابود نسازيم كه چنين كارى نياز به هوشيارى و دقت و توجّه دارد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. بحارالانوار، ج 14، ص 10 و 11. 2. همان، ج 86، ص 120. 3. وسائل الشيعه، ج 11، ص 512 4. اعلام الورى، ص 432. 5. وسائل الشيعه، ج 12، ص 209. 6. سوره آل عمران، آيه 26. 7. همان، آيه 178؛ بحار، ج 45، ص 131 – 133. 8. سوره انعام، آيه 153. 9. سوره زمر، آيه 17 و 18. 10. سوره مؤمنون، آيه 3. 11. سوره حاقه، آيه 44 – 46. 12. سفينة البحار، ج 2، ص 500. 13. وسائل الشيعه، ج 11، ص 511؛ بحار، ج 1، ص 136. 14. بحار الانوار، ج 15،ص 392. 15. همان، ج 22، ص 155 و 156. 16. بحار، ج 41، ص 214 و 215. 17. وسائل الشيعه، ج 18، ص 556. 18. ارشاد مفيد (ترجمه شده)، ج 2، ص 201. 19. بحار، ج 10، ص 222 ؛ ناسخ التواريخ، امام حسين (عليه السلام)، ج 1، ص 369. 20. بحار، ج 72، ص 264. 21. اقتباس از انوار نعمانيه، ص 235.
برخى انتظارات امام حسن عسكرى عليه السلام از شيعيان
در باغ خدا كه ولايت ثمرش
زهراست درخت و باغبان شد پدرش
نازم به امام عسكرى آنكه به حُسن
مهدى پدر جهانيان شد پسرش
امام حسن عسكرى(ع) يازدهمين امام شيعيان، در روز جمعه هشتم ربيع الثانى، سال 232 ه.ق (1) در مدينه منوره ديده به جهان گشود،(2) و عالم را با نور جمال خويش روشن نمود. پدر بزرگوار آن حضرت، امام هادى (ع) و مادرش بانويى پارسا و شايسته است كه از او به نامهاى «حُديثه»، «سليل» و «سوسن» ياد شده است. اين بانوى گرامى از زنان نيكوكار و داراى بينش اسلامى بوده در فضيلت او همين بس است كه پس از شهادت امام حسن عسكرى(عليه السلام) پناهگاه و نقطه اتكاى شيعيان در آن دوره بحرانى و پراضطراب به شمار مىرفت.(3)
مدت امامت امام حسن عسكرى(عليه السلام) شش سال، و با سه نفر از خلفاى عباسى كه هر يك از ديگرى ستمگرتر بودند، معاصر بود: المعتز باللّه – المهتدى باللّه – و المعتمد باللّه.
امامت حضرت از سال 254 شروع شد و در 260 ه.ق با شهادت آن حضرت پايان يافت. به مناسبت سالروز ولادت آن امام همام، در اين مجال نگاهى داريم به برخى «انتظارات حضرت» از شيعيان خويش، اميد كه ره توشتهاى باشد براى همه آنهايى كه بر خط امامت و ولايت سير مىكنند. شيعه از ديدگاه امام حسن عسكرى (عليه السلام)
از ديدگاه امام يازدهم هر كس كه بنام شيعه خوانده شود ولى اوصاف و ويژگيهاى يك شيعه حقيقى و واقعى را دارا نباشد، شيعه شمرده نمىشود. شيعه واقعى كسانى هستند كه همچون رهبران دينى خويش در نهضت خدمت رسانى به مردم و برادران دينى خويش فعّال و كوشا باشند و به دستورات و نواهى الهى پاى بند باشند چنان كه حضرت عسكرى در كلام زيبا و دلنشين خود درباره تعريف شيعه مىفرمايد: «شيعة عَلِّىٍ هُمُ الّذين يؤثِرُونَ اِخوانَهم عَلى اَنفُسِهِم وَ لَو كانَ بِهِم خصاصَةٌ وَ هُمُ الَّذينَ لايَراهُمُ اللّه حَيثُ نَهاهُم وَ لا يَفقَدُهُم حَيثُ اَمرَهُم، وَ شيعَةُ عَلِىٍّ هم الَّذينَ يَقتَدُون بِعَلىٍ فى اكرامِ اِخوانِهُم المُؤمِنين(4)؛ پيروان و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه برادران (دينى) خود را بر خويش مقدم مىدارند گرچه خودشان نيازمند باشند و شيعيان على (عليه السلام) كسانى هستند كه از آنچه خداوند نهى كرده دورى مىكنند و به آنچه امر نموده عمل مىكنند و آنان در تكريم و احترام برادران مؤمن خود به على(عليه السلام) اقتدا مىنمايند و در جاى ديگر درباره نشانههاى شيعيان فرمود:«علامات المؤمنين خمسٌ صلاة الاحدى و الخمسين و زيارة الاربعين و التختم فى اليمين و تعفير الجبين و الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحيم(5)، نشانههاى مؤمنان (شيعيان) پنچ چيز است: خواندن پنجاه و يك ركعت نماز در هر روز (17 ركعت واجب و 34 ركعت نافله) زيارت اربعين امام حسين(عليه السلام) داشتن انگشتر در دست راست، و ساييدن پيشانى به خاك و بلند خواندن بسم اللّه الرحمن الرحيم (در نمازها). انتظارات امام عسكرى (عليه السلام) از شيعيان
انتظارات و توقّعات امام حسن عسكرى(عليه السلام) به عنوان آخرين امامى كه در جامعه حضور عينى داشته، و بعد از او غيبت صغرى و كبرا فرزندش مهدى موعود (عليه السلام) آغاز مىگردد و براى مدّت مديدى مردم و جامعه از درك حضور او محروم خواهند بود قابل اهمّيت و دقّت است، و مىتواند رهنمودهاى گرانبها و ارزشمندى باشد براى دوران غربت تشيّع و دورانى كه غبار غم هجرت مولا و محبوبشان بر دلها و پيشانى آنها سايه افكنده است، اينك به گوشههايى از انتظارات حضرتش مىپردازيم. 1- انديشه و تفكر
اساس تمام پيشرفتهاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تفكر از يك طرف، و سعى و تلاش و عمل از طرف ديگر بوده است. اگر بشر قرن بيستم و بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيتهاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است؛ چنان كه پيشرفتهاى معنوى جوامع و افراد نيز بر اثر بهرهورى از توان عقل و تفكر و قدرت عمل و تلاش بوده است. پيامبران، امامان و بندگان صالح الهى همگى اهل فكر و تعقل بودهاند، در منزلت ابوذر امام صادق(عليه السلام) فرمود: «بيشترين عبادت اباذر كه رحمت خدا بر او باد، انديشه و عبرت اندوزى بود(6)»
قرآن اين كتاب الهى و آسمانى براى انديشه و تفكر، ارزش والا و حياتى قائل است و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش دانش و تعقل، و دقّت و تفقه بيان نموده است در قرآن بيش از هزار بار كلمه «علم» و مشتقات آن كه نشانه بارورى انديشه است تكرار شده و افزون بر 17 آيه به طور صريح انسان را دعوت به تفكر نموده، بيش از 10 آيه با كلمه «اُنظُرُوا؛ دقت كنيد» شروع شده است. بيش از پنجاه مورد كلمه عقل و مشتقات آن به كار رفته است و در چهار آيه نيز قاطعانه به تدبّر در قرآن امر شده است.(7)
و همچنين از كلمه فقه و تفقه و امثال آن بهره جسته است.(8)
با توجه به اين اهمّيت انديشه و تفكّر است كه امام حسن عسكرى (عليه السلام) از شيعيان خويش انتظار دارد، كه اهل انديشه و تفكر باشند. لذا فرمود: «عَليكُم بِالفِكرِ فَاِنَّهُ حَياة قَلب البَصير وَ مَفاتيحُ اَبوابِ الحِكمَةِ ؛ بر شما باد به انديشيدن! پس به حقيقت، تفكر موجب حيات و زندگى دل آگاه و كليدهاى دربهاى حكمت است.(9)
انسانهايى كه با عقل انديشه نكنند و با چشم جانشان در ديدن حقايق دقّت بخرج ندهند در روز قيامت نابينا محشور مىشوند.
امام حسن عسكرى(عليه السلام) اين حقيقت را با گوشزد كردن آيهاى از قرآن براى اسحاق بن اسماعيل نيشابورى در طىّ نامهاى چنين بيان مىكند: «اى اسحاق! خداوند بر تو و امثال تو از آنهايى كه مورد رحمت الهى قرار گرفته و همچون تو داراى بصيرت خدا دادى مىباشند، نعمت خويش را تمام كرده است… پس به يقين بدان اى اسحاق كه هركس از دنيا نابينا بيرون رود، در آخرت هم نابينا و گمراه خواهد بود. اى اسحاق! چشمها نابينا نمىشوند، بلكه دلهايى كه در سينهها هستند نابينا مىشوند. (بر اثر انديشه نكردن) و اين سخن خداوند در كتاب متقن خويش است آنجا كه از زبان انسان ستم پيشه بيان مىكند(10): «پروردگارا چرا مرا نابينا محشور نمودى با اين كه داراى چشم بوديم؟ (خداوند در جواب) مىفرمايد: همان گونه كه آيات ما براى تو آمد و تو آنها را فراموش كردى، امروز نيز تو فراموش خواهى شد.(11)»
گاه امام حسن عسكرى با گوشزد اين خطر كه عدهاى در جامعه عبادت را منحصر در انجام نماز و خواندن نمازهاى مستحبى و گرفتن روزههاى واجب و مستحب مىدانند، بدون آنكه در رمز و راز آن انديشه كنند و يا در زمان و اوضاع آن تعقل نمايند، جايگاه ويژه انديشه و تفكر را اينگونه بيان مىفرمايد: «لَيست العِبادَةُ كَثرَةَ الصِّيامِ وَ الصَّلوةِ وَ اِنّما العِبادَةُ كَثرَةُ التفكُّرِ فى اَمرِ اللّه(12)؛ عبادت به بسيارى نماز و روزه نيست، همانا عبادت تفكر بسيار در امر خداوند است». 2- ايمان گرائى و سود رسانى:
فكر و انديشه، و يا تأمّل و تدبّر آنگاه ارزش حقيقى و عينى خويش را نشان مىدهد كه منجر به ايمان و عمل و تلاش شود وگرنه تفكرى كه بدنبالش ايمان و عمل نباشد مطلوب و كارساز نيست. به همين جهت آن حضرت تأكيد فرمود كه شيعيان به دو خصلت توجّه داشته باشند «خِصلَتانِ لَيس فَوقَهُما شَىءٌ الايمانُ بِاللّه، وَ نَفعُ الاِخوان(13)؛ دو خصلت است كه برتر از آن چيزى نيست، ايمان به خداوند و فايده رساندن به برادران (دينى)». 3- به ياد خدا و قيامت بودن
ايمان برگرفته از انديشه بدنبال خود عمل و ياد خدا و همچنين انجام عبادت را در پى دارد، به همين جهت يكى ديگر از انتظارات حضرت عسكرى (عليه السلام) از شيعيان اين است كه خداوند و قيامت و رسول را فراموش نكنند. چنان كه فرمود: «اَكثرُوا ذِكرُ اللّه و ذِكرَ المَوتِ وَ تِلاوَةَ القُرآن و الصَّلاةَ عَلى النَّبى؛ زياد به ياد خداو مرگ باشيد و همواره قرآن بخوانيد و بر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) (و آل او) درود بفرستيد.(14)
و هوشمندترين و زيركترين افراد كسى است كه به ياد بعد از مرگ باشد و وجدان خويش را براى رسيدگى به اعمال قاضى قرار دهد.(15) 4- حسابرسى اعمال و پاسخگويى وجدان
انتظار ديگرى كه امام حسن(عليه السلام) از شيعيان دارد، رسيدگى به اعمال و داشتن محاسبه در هر شبانه روز، و پاسخگويى وجدان اخلاقى است.
لازم است انسان در ابتداى هر روز نسبت به اعمال نيك و دورى از گناه با خود «مشارطه» و قرار دادى داشته باشد، و در طول روز مواظبت و «مراقبه» داشته باشد. و در پايان روز «محاسبه» و حسابرسى، و پاسخگويى به وجدان درونى خويش.
آنهايى هم كه مسئوليتهاى اجتماعى دارند، در مقابل مردم و جامعه مسئولند كه بايد پاسخگو باشند، علاوه بر اين در مقابل خداوند متعال، پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و وجدان خويش نيز بايد پاسخگو باشند.
ممكن است عدهاى زرنگى را در آن بدانند كه از حسابرسى، و پاسخگويى فرار كنند و به نوعى طفره روند، ولى بايد بدانند كه هرگز چنين رفتارى هوشمندى و زرنگى بحساب نمىآيد، در همين زمينه است كه حضرت عسكرى (عليه السلام) خردمندانه مىفرمايد: «اَكيَسُ الكيِسين مَن حاسب نَفسَه وَ عَمِلَ لما بَعدِ المَوت(16)؛ زيركترين زيركان (و هوشمندترين افراد) كسى است كه به حساب نفس خويش پردازد (و پاسخگوى خدا و وجدان خويش باشد) و براى پس از مرگ خويش تلاش نمايد». 5 – تقوا و پاكى راستى و امانتدارى
از مهمترين و بارزترين ويژگىهاى مورد انتظار براى شيعيان و مؤمنان دو صفت نفسانى تقوا و ورع است كه انسان را در مقابل انجام گناه و دورى از محرّمات حفظ و تقويت مىكند، و در كنار آن دو، دو صفت والاى امانتدارى و راستگويى است كه آنچنان اهمّيت دارد كه اساس نظم و انسجام و آرامش هر جامعهاى را مىتوان با تقويت و ترويج اين اوصاف در ميان افراد جامعه پىريزى نمود و مشكلات را حل و سعادت جوامع را تضمين نمود. امام حسن عسكرى(عليه السلام) با تأكيد بر اوصاف فوق و برخى اوصاف ديگر خطاب به شيعيان خود مىفرمايد: «اُوصيكُم بِتَقوىَ اللّهِ وَ الوَرَعِ فى دِينِكم والاِجتهاد لِلّه و صِدقِ الحَديثِ وَ اَداءِ الاَمانَةِ اِلى مَن اِئتَمَنَكُم مِن بِرِّ اَوفاجِرٍ وَ طُولِ السُّجُودِ وَ حُسنِ الجَوار فَبِهذا جاءَ مُحَمَّد (ص) صَلّوا فى عَشايِرِهِم وَ اَشهِدُوا جَنائِزَهُم وعُودُوا مرضاهُم، وَ اَدّوا حُقُوقَهُم، فَاِنَّ الرَّجُل مِنكم اِذا وَرِعَ فى دِينِهِ وَ صَدَقَ فى حَديثِهِ وَ اَدّى الاَمانَةَ و حَسُنَ خُلقُه مَعَ النّاس قيلَ هذا شيعى فَيسرّنى ذلك؛(17) شما را سفارش مىكنم به تقواى الهى و ورع در دين خود و كوشش در راه خدا، راستگويى و ردّ امانت به هركه به شما امانت سپرد – خوب يا بد – و طولانى بودن سجده و خوب همسايه دارى؛ چرا كه محمد (ص) براى اينها آمده است. در گروههاى آنها (مخالفان) نماز بخوانيد (يعنى در نماز جماعت شركت كنيد) و در تشييع جنازه آنها حضور داشته باشيد و بيمارانشان را عيادت، و حقوق آنان را ادا نماييد، زيرا اگر مردى (و فردى) از شما در دين خود ورع داشت و در سخنش راست گفت و امانت را رد كرد و اخلاقش با مردم خوب بود گفته مىشود اين شيعه است. پس من از اين (گفته) شادمان مىشوم.»
و در جاى ديگر فرمود: «المُؤمِنُ بَرَكَةٌ عَلى المُؤمِنِ و حُجّةٌ عَلى الكافِر(18)؛ مؤمن (و شيعه) بركتى براى مؤمن و (اتمام) حجّتى براى كافر است. 6- جزء بهترينها باشيد نه بدترينها
آن امام همام گاه به بيان افراد نمونه و برتر و همين طور افراد بدتر غير مستقيم انتظار خويش را از شيعيان ابراز مىدارد كه جزء بهترينها باشيد، و آنان را اينگونه معرّفى مىنمايد: «اورع النّاس من وقف عند الشّبهة، اعبد النّاس من اقام على الفرائض، ازهد النّاس من ترك الحرام، اشدّ النّاس اجتهاداً من ترك الذّنوب(19)؛ پارساترين مردم كسى است كه در شبهات توقف كند، عابدترين مردم كسى است كه واجبات را بهجا آورد، زاهدترين مردم كسى است كه از حرام دورى كند و كوشاترين مردم كسى است كه گناهان را ترك كند.»
در مقابل بدترينها را نيز معرّفى مىكند تاشيعيان آگاهانه يا ناآگاهانه جزء آن افراد قرار نگيرند، در حديثى آن حضرت فرمود: «بِئسَ العَبدُ، عَبدٌ يَكون ذا وجهين وذالِسانين يَطرى اَخاهُ شاهِداً وَ يأكُلُهُ غائِباً، اِن اُعطِىَ حَسَدَهُ وَ اِن ابتَلى خانَهُ(20)؛بدترين بندگان بندهاى است كه داراى دو چهره و دو زبان باشد، در حضور برادرش او را مىستايد و پشت سر، او را مىخورد(و غيبتش را گويد). اگر به او چيزى عطا شود، حسد مىورزد و اگر گرفتار گردد، به او خيانت مىكند.» 7- عزّت نفس و دورى از ذلّت
انسان به عزّت نفس و تكريم شخصيت بيش از همه چيز نيازمند است انسان مىتواند رنج گرسنگى و تشنگى را تحمّل كند و با فقر و ندارى بسازد امّا تحقير شخصيت و آزردگى روح و روان و پايمال شدن عزّت انسان بسادگى قابل رفع و جبران نيست، ممكن است تا پايان عمر انسان را آزار دهد، خداوند عزيز انسان را عزيز آفريده و هرگز به او اجازه تحقير ديگران و يا شخصيت خودش را نداده. امام صادق (عليه السلام) فرمود: «خداوند تمام امور مؤمن را به خود او واگذار نموده، ولى به او واگذار نكرده است (و اجازه نداده) كه ذليل باشد آيا سخن خدا را نشنيدهاى كه مىفرمايد: «عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمىدانند، پس مؤمن هميشه عزيز است و ذليل نمىباشد»(21)
به همين جهت يكى از انتظارات مهم حضرت عسكرى (عليه السلام) در دوران غيبت امام زمان (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) اين است كه شيعيان عزيز و با عزّت باشند و هرگز خود را ذليل نكنند، در يكجا فرمود: «ما اَقبَحُ بِالمُؤمِنِ اَن تكُونَ لَهُ رَغبَة تُذِلُّه؛(22) چه زشت است براى مؤمن (و شيعه) دل بستن به چيزى كه وى را خوار مىسازد».
و در جاى ديگر دلسوزانه نصيحت نمود كه: «لا تمار فيذهب بهاؤك و لا تمازح فيحقر عليك؛ جدال و كشمكش مكن زيرا ارزش و شخصيت تو را از بين مىبرد (و موجب خوارى انسان مىشود) و شوخى (بيش از حد) مكن تا مردم به تو جرأت جسارت پيدا نكنند.»(23)
و گاه راهكارهاى رسيدن به عزّت و دورى از ذلّت را به شيعيان ارائه مىدهد و قاطعانه مىفرمايد: «ما ترك الحقّ عزيزٌ الّا ذلّ و لا اخذ به ذليلٌ الّا عزّ؛ هيچ عزيزى حق را رها نكرد مگر آنكه خوار و ذليل شد، و هيچ ذليل و خوارى به حق عمل نكرد مگر آن كه عزيز گرديد»(24) 8 – افتخار ما باشيد نه باعث سرشكستگى ما
يكى ديگر از مهمترين انتظارات امامان مخصوصاً امام حسن عسكرى(عليه السلام) از شيعيان اين است كه از نظر رفتارى و اخلاقى به گونهاى رفتار كنند كه در بين جامعه بشرى عموماً و در بين مسلمانان خصوصاً الگو و نمونه باشند تا آنجا كه مردم بگويند اينها شيعيان على(عليه السلام) و امامان معصوم هستند، و اينها تربيت يافتگان مكتب اهل بيت مىباشند.
به همين جهت حضرت عسكرى عاجزانه درخواست مىفرمايد: «اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا زَيناً وَلا تَكُونُو شَيناً، جَرّوا اِلَينا كُلَّ مَوَدَّةٍ، وَ ادفَعُوا عَنّا كُلَّ قَبِيحٍ، فَاِنَّهُ ما قيلَ فِينا مِن حَسَنٍ فَنَحنُ اَهلُهُ و ما قيل فينا مِن سوءٍ فَما نَحن كذلك…(25) از خدا پروا نماييد و زينت (و مايه سرافرازى ما) باشيد نه مايه ملامت (و سرافكندگى) همه دوستىها را به سوى ما جذب كنيد و هر زشتى را از ما دور نماييد؛ زيرا هر خوبى كه در حق ما گفته آيد ما شايستگى آن را داريم و هر بدى كه درباره ما بر زبان برآيد ما چنان نيستيم…(چرا كه) خداوند ما را پاك شمرده و هيچ كس غير از ما نمىتواند ادّعاى چنين مقامى را نمايد مگر اين كه دروغ پرداز باشد.» 9 – از رياستطلبى پرهيز كنيد
از صفاتى كه سخت گمراه كننده و خطرناك است مقام خواهىها و رياستطلبىها است، بر كسى پوشيده نيست كه رياستطلبىها چه ضربات شكنندهاى بر پيكر اسلام وارد نموده و همين رياستطلبى بود كه خلافت را از مسير اصلى خويش خارج نموده و پيش آمد آنچه كه پيش آمد، و اين فرياد فاطمه (سلام اللّه عليها) است از دست رياستطلبى گروهى كه خلافت را غصب نمودند، آنجا كه فرمود: «امّا (افسوس) كسى را مقدم داشتند كه خداوند او را كنار زده بود و كسى را كنار زدند كه خداوند او را مقدّم داشت، تا آنجا كه ره آورد بعثت را انكار كردند و به بدعتها روى آوردند، آنها هوا پرستى و شهوت (و رياستطلبى) را برگزيدند و بر اساس رأى و نظر شخصى عمل كردند هلاك و نابودى بر آنان باد، آيا نشنيدند كلام خدا را كه فرمود: «پروردگار تو آنچه را كه مىخواهد خلق مىكند و هرچه را بخواهد اختيار مىكند و براى آنان اختيارى نيست…(26)».
افسوس (كه سران سقيفه) آرزوها(و رياستطلبىهاى) خود را در دنيا تحقق بخشيدند و از آينده غافل ماندند، خدا نابودشان گرداند و آنان را در كارهايشان گمراه كند…(27)»
و امروز در جامعه خود نيز شاهد رياستطلبىها و مقام خواهىها هستيم. خدا مىداند كه چه بودجههاى كلانى در راه رسيدن به رياست خرج شده و مىشود. و از چه وسيلههايى كه براى رسيدن به مقام استفاده شده است و مىشود. عدهاى براى رسيدن به مقام از آزادىهاى خلاف قانون و نامشروع نيز پشتيبانى كردند، و عدهاى نيز براى رسيدن به رياست از تخريب ديگران بهرهجسته و يا اسلام و ارزشهاى اسلامى را سپر رياستطلبىهاى خويش قرار دادند و…
شرح اين هجران و اين خون جگر
اين زمان بگذار تا وقت دگر
امام حسن عسكرى(عليه السلام) با توجّه به اين خطرها است كه دردمندانه مىفرمايد: «اِيّاكَ وَ اَلاذاعَةَ وَ طَلَبَ الرِّياسَة فَاِنَّهُما يَدعُوانِ اِلَى الهَلكَة؛ از افشاى اسرار(ما اهلبيت(عليهم السلام) و رياست خواهى دورى كن كه اين دو مايه هلاك و نابودى است.»(28) 10 – استوارى بر دين و ولايت در دوران غيبت
آخرين انتظارى كه در اين سطور بدان اشاره مىشود، انتظار حضرت عسكرى(عليه السلام) از شيعيان خويش است در دوران غيبت كبراى امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)، چرا كه يكى از دورانهاى بسيار سخت و طاقت فرسا كه صبر و استوارى فراوانى مىطلبد همين دوره است، انتظار آن حضرت اين است كه مردم و شيعيان دوران غيبت را تحمّل كنند و از خود بردبارى و استقامت بخرج دهند، و بر دين الهى و امامت و ولايت ثابت و استوار بمانند، و دائماً براى ظهور مهدى موعود (عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) دعا نمايند، چرا كه «وَ اللّهِ لَيَغيبَنَّ غَيبَةً لايَنجُوا فيها مِن الهَلَكَةِ اِلّا مَن ثَبّته اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِاِمامَتِهِ وَ وَفّقَهُ لِلدّعاء بتَعجيل فَرَجِه؛ به خدا سوگند (حضرت مهدى) غيبت طولانى خواهد داشت كه نجات پيدا نكند در آن دوران مگر كسانى كه خداوند عزيز و جليل بر قائل بودن (و اعتقاد) به امامت او استوارش نگهدارد، و توفيق دهد كه براى فرج آن حضرت دعا نمايد(29)»، سخن را با اشعارى به ياد آن سفر كرده به پايان مىبريم:
فكر بلبل همه اين است كه گل شد يارش
گل در انديشه كه چون عشوه كند در كارش
اى كه از كوچه معشوقه ما مىگذرى
با خبر باش كه سر مىشكند ديوارش
اگر از وسوسه نفس و هوا دور شوى
به يقين ره ببرى در حرم اسرارش
آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست
هركجا هست خدايا به سلامت دارش پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مسعودى و على بن عيسى اربلى تولد حضرت را در سال 231 ق دانستهاند. 2. اصول كافى، ج 1، ص 503. 3. شيخ عباس قمى، الانوار البهية، ص 151. 4. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، ج 5، ص 231. 5. بحارالانوار، ج 95، ص 348 و مصباح المتهجد، ص 787، روضة الواعظين، ج 1، ص 195. 6. بحارالانوار، ج 22، ص 431. 7. سوره نحل، آيه 44؛سوره آل عمران، آيه 191 و سوره نحل، آيه 69. 8. آمار استخراج شده بر اساس اطلاعات كتاب «المعجم المفهرس» محمد فؤاد عبدالباقى (دارالحديث القاهره) مىباشد. 9. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 115 و الحكم الزاهرة، ج 1، ص 19. 10. على بن شعبه حرّانى، تحف العقول، ص 513 و 514. 11. سوره طه، آيه 126. 12. بحارالانوار، ج 71، ص 322، وسائل الشيعه، ج 11، ص 153 ؛ اصول كافى، ج 2 ص 55 و تحف العقول، ص 518، حديث 13. 13. تحف العقول، ص 518، حديث 14. 14. همان، ص 487. 15. حر عاملى، وسائل الشيعه، ج 16، ص 98. 16. همان. 17. همان، ج 8، ص 389، حديث 2 و تحف العقول، ص 518، حديث 12 و ميزان الحكمه، ج 10، ص 491. 18. تحف العقول، ص 519، حديث 20 و درچاپ انتشارات آل على(ع) ص 892، روايت 20. 19. همان، ص 519 ح 18، و انوار البهيّة، شيخ عباس قمى، ص 318. 20. تحف العقول (همان) ص 518، ح 14 و در چاب انتشارات آل على(ع)، ص 892 روايت 14. 21. ميران الحكمه، ج 5، ص 1957. 22. تحف العقول، ص 520. 23. بحارلانوار، ج 75، ص 371، ميزان الحكمه، ج 9، ص 135. 24. تحف العقول، ص 520 و در چاپ انتشارات آل على (ع)، ص 894، روايت 35. 25. همان، ص 518 و در چاپ آل على(ع)، ص 890، روايت 12. 26. سوره قصص، آيه 68. 27. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث)، ج 36، ص 353 و ر – ك احقاق الحق ج21، ص 26. 28. تحف العقول (انتشارات آل على (ع)) ص 888، روايت 4. 29. شيخ صدوق، كمال الدين، ج 2، ص 384.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
شهيد محمد رمضانى
روحانيت: برادران، روحانيت را پاسدارى كنيد كه شاخ و برگ امام بزرگوار هستند كه به قول رهبر عزيز، آن بت شكن زمان، آن شير جماران كه مىفرمايد: كشور اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است. من از خدا مىخواهم كه روزى صدبار كشته شوم ولى خارى به كف پاى روحانيت نرود على الخصوص آقاى خامنهاى.
شهادت: من شهادت را مانند عسل شيرين حس مىكنم شهيد حسين جهانگيريان
شهيد كوى دوست: به نام خداوند بزرگ و بلند مرتبهاى كه كسانى را كه او را بطلبند، او را مىيابند. و زمانى كه او را يافتند، او را مىشناسند. زمانى كه او را شناختند، عاشق او مىشوند. و كسانى كه عاشق او شوند، او نيز در رحمت به آنها عشق مىورزد. و كسى را كه به او عشق ورزد، شهيد كوى خود خواهد كرد.
سپاسگزارى از حق به خاطر رفتن به جبهه: سراپاى وجودم را غرق شادى و سپاس از خداوند متعال – كه امكانات رفتن به جبهه حق عليه باطل را براى من فراهم نموده – مىبينم.
وحدت: وحدت را از دست ندهيد و به ريسمان الهى چنگ بزنيد و متفرق نشويد كه وحدت شما، امت بيدار دل و تمام مسلمين جهان است كه پشت استكبار جهانى به سركردگى آمريكا را به لرزه مىاندازد. شهيد حسين آهن
در راه دفاع از اسلام: اين را هم بدانيد كه تا آخرين قطره خونمان از اسلام دفاع خواهيم كرد. و اگر هزار بار هم شهيد شويم، باز هم دست از هدف و مكتب و اماممان بر نخواهيم داشت.
استغفار و دعا: اى برادران حزب اللّه، استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان براى تسكين دردهاست. شهيد محمد صادق طبسى
ولايت فقيه و روحانيت: و اما سخنى چند با امت حزب اللّه و هميشه در صحنه ايران: قدر امام بزرگوارمان را بدانيد و فقط صحبتهاى امام را پلاكارد نكنيد و به ديوار نچسبانيد بلكه سعى كنيد (آنها را) مو به مو اجرا كنيد و پيرو ولايت فقيه و روحانيت هميشه در خط امام باشيد. شهيد محسن خوشگفتار
مناجات: خدايا، پروردگارا، معبودا، با زبانى كه از بسيارى گناه بسته است، تو را مىخوانم. و با دلى كه از خطاكارى در ورطه هلاك افتاده تو را مىجويم، خدايا، با دلى كه هراسان است از خشم تو و اميدوار است به كرم تو، مىخوانمت. چون به گناهان خود مىنگرم، برخود مىلرزم. و چون به احسان تو مىنگرم، طمع مىورزم. اگر بر من ببخشايى، رواست كه بهترين بخشندگانى، و اگر عذابم دهى در حقم ستم نكردى. شهيد حسن حاج غفارى
مناجات: خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب من گردان كه شيرينترين مرگها است. به نام او كه همه چيزم اوست. به نام او كه زندگيم در جهت اوست. به نام او كه زنده به اويم. و به نام او كه از اويم. به نام او كه به اويم. زنده بودنم به خاطر اوست. بودنم از اوست. رفتنم از اوست. يادم اوست، جانم اوست، معشوقم اوست، معبودم اوست، مقصودم اوست، مرادم اوست، احساسش مىكنم با ذره ذره وجودم. با تمام سلولهايم احساسش مىكنم اما بيانش نتوانم كرد. اى همه چيزم، به يادت هستم. به يادم باش كه بىتو هيچ و پوچ خواهم بود. شهيد محمد حسن براتيان
وحدت كلمه و رهبرى: پيامم به تمام ملّت اسلامى اين است كه دست در دست هم داده و با وحدت كلمه به رهبرى امام خمينى تا برپا كردن حكومت عدل على(ع) در سراسر جهان از پا ننشينند و به مبارزه خود ادامه دهند. شهيد مهدى دانش
شهادت: به آنهايى كه ما را متهم به داشتن بيمارى مرگپرستى مىكنند، بگوييد ما مرگ پرست نيستيم. ما عاشقيم، عاشق اللّه، عاشق حسين و عاشق شهادت، شهادت مرگ نيست، مردن نيست، زندگى جاويدان است. آرزوى من شهادت است. و آروزى همه ما شهادت است. (بخشى از وصيت نامه شهيد).
مهدى در جايى از موضوع انشاء خويش تحت عنوان «شهيد كيست و شهادت چيست» كه آن را در سال سوم دبيرستان نگاشته گويد: «شهادت شربتى است بس گوارا كه شهيد مىنوشد و به لقاء اللّه مىپيوندد. شهادت يكى از بهترين راهها براى رسيدن به لقاء اللّه است. شهادت، انتخابى است بس نيكو، شهادت، راه حفظ انقلابهاست، انقلابهايى كه با خون هزاران شهيد آبيارى شدهاند و به پيروزى رسيدهاند. و اين شهيد است كه با انتخاب شهادت در راه خدا، خونى تازه در شريانهاى ملّت مىريزد. شهيد مجيد رمضان حاجىلويى
نياز انقلاب به خون: انقلابى كه ما كردهايم، همچون نهال تازهاى بود كه به آبيارى مدام احتياج دارد تا رشد كند. و نهال انقلاب ما هم به خون جوانان احتياج دارد تا بتواند ريشه در كشورهاى ابرقدرت بدواند تا كاخهاى سر به فلك كشيده آنها را بر سر خودشان سرنگون كند و احكام اسلام را حاكم و اجرا گرداند. شهيد معراج محمدى
دانشگاه جبهه: جبهه كلاس شهادت است. جبهه دانشگاه انسان سازى است. و هر كس در اين دانشگاه قبول شود، شهيد است و پيش خدا مىرود. شهيد احمد بيطرفان
اشعار شهيد:
دو پند از من بياموز اى برادر
كه تا در زندگى گردى مظفر
يكى با هر كس و ناكس مشو يار
دگر بيرون نما خودخواهى از سر
خداوند جهانم گر بود يار
نمىباشد مرا بيمى ز اغيار
نمىريزد يكى برگ از درختى
نخواهد تا خداوند جهاندار شهيد رضا شعبانزاده
توجه به معشوق واقعى: بينديشيم درباره معشوق اگر عاشقيم. برويم به سوى او اگر در دلهامان جا دارد. مگر ممكن است عاشق باشيم ولى معشوق را به فراموشى بسپاريم؟ مگر ممكن است عشق معشوق در تمام ابعاد وجوديمان رخنه كرده باشد و آنگاه او را فراموش كنيم؟! شهيد ناصر مينويى
حضور در صحنه: تا ظهور حضرت مهدى(عج) حضور هميشه خود را در صحنه حفظ كنيم.
حفظ وحدت: براى اينكه اين وحدت و يكپارچگى بين همه اقشار ملّت به همين شكل بماند، لازم است كه از تفرقه كه عامل آن هواى نفس انسانهاست شديداً بپرهيزيم. شهيد ابوالفضل مرادى
حمايت از روحانيت: برادران، از روحانيت عزيز و فداكار، حمايت كامل كنيد و مبادا خداى ناكرده روحانيت كنار زده شود كه روز بدبختى مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است. اگر خلافى از يك شخص (روحانى) ديديد، به حساب مكتب نگذاريد. و اين روحانيت بوده كه در تمامى دوران و به خصوص در اين انقلاب پيشتاز بوده. و اگر اين نهاد نبود، نه از اسلام خبر بود و نه از قرآن. برادران و خواهران، از…روحانيت مبارز هميشه در صحنه… حمايت كنيد.
امام خمينى: برادران و خواهران، از نايب به حق آقا امام زمان (عج) رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى دام ظله العالى.. حمايت كنيد. در عمق وجود امام، اين شمس جماران و بت شكن دوران، موسى (ى) زمان و سد ابر قدرتها، ياور ستمديدهها، سرپرست يتيمان، نوازش كننده بيچارگان، قلب تپنده امت اسلام، بيشتر دقيق شويد و سعى كنيد عظمت او را در يابيد و خود را تسليم او سازيد. طلبه شهيد محمد ايمانى فردويى
مناجات: اى خداى من، تو را ستايش مىكنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا مىكردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرّب، تو را تسبيح مىكنند، پرستش مىكنم اى خدا، اى رحيم، اى پناه بىپناهان، اى محبوب و اى معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزوار آنى، ستايش مىكنم. تو را شكر مىكنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خشنودى تو دَرِ نيستى را كوفتند تا هست شوند، همخانه شوم.
ولايت فقيه: ولايت فقيه تداوم بخش راه انبياء است. و عَلَم رسالت بر دوش فقيه و مجتهدى عالم و آگاه است كه يك رابطه طولى و زنجير مانند تا خدا دارد. فقيه نماينده امام زمان (عج)، و امام زمان تداوم بخش ولايت سرخ علوى، و على (عليه السلام) جانشين پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رسول خدا است… امروزه ابر غارتگر غرب آمريكا و ابر تجاوزگر شرق شوروى به فكر اين هستند كه چگونه اين امّت را كه به اعتصام به حبل اللّه در خط فقيه زمان امام خمينى (دام ظله) حركت مىكنند، از هم جدا كنند… تنها راه (مبارزه با) آن اين است كه 1- در خط امام حركت كنيد كه هيچ انحرافى شما را تهديد نخواهد كرد.2- با گوش و دل رهنمودهاى امام را بشنويدو…3- تقوا را پيشه خود كنيد. شهيد ابوطالب قاسمى
پشتيبانى از ولى فقيه: … من رهبرى چون خمينى را انتخاب كردم و تا جان در بدن دارم، در راه او كه ادامه راه حسين (عليه السلام) و اسلام است، از پاى نخواهم نشست و از هيچ كوششى دريغ نخواهم كرد. شهيد محمد جواد مدحتى
دفاع از اسلام: نسبت به اسلام و مسلمين بىتفاوت نباشيد. و در اين زمان كه اسلام پس از چهارده قرن متجلّى شده و استكبار جهانى سعى در نابودى آن را دارند، بايد با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا ايستاد و از اسلام عزيز دفاع نمود. شهيد ابوالفضل اويسى
توصيف شهادت: آه، آه، چه زيبا(ست) آن شب و آن روز و آن ساعت كه (شهيد) عروس زيباى شهادت را در حجله خونين سنگر در آغوش مىگيرد و همسرزيباى خويش در كنارش شيفته و شيداست… شهيد عبدالمهدى مريدى
پشتيبانى از ولايت فقيه: امام عزيز و اميد مستضعفان را تنها نگذاريد كه (او) تنها كسى است كه توانسته است پشت ابرقدرتهاى شرق و غرب را به خاك بكشد و براى اسلام و رضاى حق، ما را از منجلاب كفر بيرون آورد…با تنها نگذاشتن رهبر عزيز، مشت محكمى به دهان افرادى كه پشت سر اين انقلاب و مسئولين مملكتى نق مىزنند، بزنيد. پاورقي ها:
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
با كشته شدن چهار كارمند پنتاگون در فلوجه نمايش نفرت عراقىها از اشغالگران، آمريكا را تكان داد.
نظاميان مسلح صهيونيست با استفاده از باتوم و گاز اعصاب به صفوف نمازگزاران فلسطينى در مسجدالاقصى يورش بردند و 7 نفر از آنها را زخمى كردند.
تدريس معلمان محجبه در يك ايالت آلمان ممنوع شد. (15/1/83)
تانكهاى آمريكايى شيعيان معترض در بغداد را زير گرفتند. (16/1/83)
فرماندارى بصره به تصرّف مردم درآمد. (17/1/83)
گسترش قيام شيعيان عراق آرايش نظامى اشغالگران را به هم ريخته و آنها را به عمليات جنونآميز براى سركوب مقاومت مردمى و كشتار زنان و كودكان واداشته است. همين مسئله باعث شده كه در ميان اشغالگران شكاف افتد و اين احتمال وجود دارد كه كشورهاى متحد آمريكا با فرار از عراق، واشنگتن را تنها بگذارند. (19/1/83)
صدها نفر از مردم فلسطين در حومه نابلس در همبستگى با مردم مسلمان عراق دست به راهپيمايى اعتراضآميز زدند و جنايات اخير اشغالگران عليه شيعيان عراق را محكوم كردند.
مقاومتهاى مردمى در سراسر عراق عليه نظاميان اشغالگر گسترش بىسابقه يافت. (20/1/83)
اشغالگران آمريكايى راهپيمايى اربعين حسينى را در مسير كربلا به خاك و خون كشيدند.
وزير كشور عراق توسط پلبرمر بركنار شد. بدران گفت: من به دستور برمر و به خاطر شيعه بودن خود بركنار شدم. (22/1/83)
اشغالگران آمريكايى با نقض آتش بس اعلام شده در فلوجه براى دستگيرى نيروهاى مقاومت به خانههاى مردم يورش بردند. مشابه اين رفتار ضد انسانى اشغالگران در ديگر شهرهاى عراق هم تكرار شده است.
آيت اللّه سيستانى اشغالگران را تهديد به صدور حكم جهاد كرد. (25/1/83)
با حضور دهها تانك و نفربر زرهى ارتش آمريكا، حلقه محاصره شهر نجف تنگتر شد. (27/1/83)
مقاومت مردم كوفه اشغالگران را زمين گير كرد. (29/1/83)
مقاومت مردم در عراق پس از ماهها عليه اشغالگران سرانجام به بار نشست و دو متحد آمريكا يعنى اسپانيا و هندوراس خروج نظاميان خود از خاك عراق را آغاز كردند – عكس يكى از رزمندگان عراقى را در نزديكى يك خودرو آتش گرفته آمريكايى نشان مىدهد كه پس از شنيدن خبر خروج نظاميان اسپانيايى دست خود را به علامت پيروزى بالا برده است.
خالد مشعل: ترور رنتيسى با چراغ سبز آمريكا صورت گرفت. (2/2/83)
سازمان امنيّت عربستان در انفجار مهيب فرو ريخت.
رژيم صهيونيستى بيش از 60 فلسطينى را در شمال غزه به خاك و خون كشيد. (3/2/83)
مقتدا صدر اشغالگران عراق را به عمليات شهادت طلبانه تهديد كرد. (5/2/83)
با استفاده از قايقهاى تندرو، مبارزه عليه اشغالگران به آبهاى بصره كشيده شد.
شارون: عرفات را هم مىكشم. (6/2/83)
حمله نظاميان اشغالگر آمريكايى به حومه نجف توسط مدافعان جوان دفع شد. (9/2/83)
باران بمب و موشك آمريكايى بر مردم فلوجه فرو ريخت. در حالى كه جنگندههاى آمريكايى به طرز وحشيانهاى فلوجه را با بمبهاى 500 كيلويى ليزرى هدايت شونده بمباران مىكردند، روستاهاى اطراف شهر شاهد جست و جوهاى خانه به خانه نظاميان آمريكايى و وحشت مردم عراق بودند.
133 مسلمان جنوب تايلند به دست نيروهاى دولتى كشته شدند. (10/2/83)
19 آمريكايى و انگليسى در حمله مبارزان عراقى كشته و زخمى شدند. (13/2/83)
دو افسر عراقى فاش كردند: شكنجه زندانيان «ابوغريب» عراق كار سازمان «سيا» است. (14/2/83) اخبار داخلى
رهبر انقلاب: مسؤولان بدون استثناء بايد پاسخگو باشند.
كارگران با 25 سال سابقه بازنشسته مىشوند. (15/1/83)
رئيس مجلس: مجمع روحانيون برخلاف برخى گروهها در صحنه سياسى حضور داشته و خواهد داشت. (17/1/83)
مديركل آژانس بينالمللى انرژى اتمى پس از مذاكرات فشرده، امروز تهران را ترك مىكند. (18/1/83)
سربازان آمريكايى 4 زائر ايرانى را شهيد كردند. (19/1/83)
رئيس جمهور كابينه را ترميم مىكند. (20/1/83)
سقف بخشودگى مالياتى حقوق بگيران به 175 هزار تومان رسيد.
پيكرهاى پاك 350 شهيد دفاع مقدس توسط نمازگزاران جمعه در تهران تشييع شد. (22/1/83)
دانشجويان دانشگاههاى تهران به مناسبت اربعين حسينى با حضور رهبر انقلاب عزادارى كردند.
رئيس جمهور: نيروهاى اشغالگر بايد نظرات آيت اللّه سيستانى را بپذيرند. (24/1/83)
رئيس جمهور از روند عملياتى بازسازى بم بازديد كرد.
برژينسكى: تلاش آمريكا براى انزواى ايران نافرجام است. (26/1/83)
رهبر انقلاب: آمريكا با سرافكندگى از عراق بيرون خواهد رفت.
رهبر انقلاب: آمريكا در عراق به جاى «مردم سالارى» «مردم كشتارى» مىكند. (27/1/83)
دبير اول سفارت جمهورى اسلامى ايران در بغداد توسط نظاميان آمريكا به شهادت رسيد. (29/1/83)
دانشآموز بسيجى نرمافزار هدايتگر موشك ساخت.
رئيس جمهور در مراسم روز ارتش: ايران نقطه ثبات منطقه است. (30/1/83)
رهبر انقلاب در بازديد از دانشگاه افسرى امام على(ع): توانايى فناورى و علمى ايران موجب نگرانى عميق مستكبران شده است. (2/2/83)
رهبر انقلاب طى پيامى به همايش جهانى حكمت مطهر: براى مقابله با افكار وارداتى به مطهرىها نياز مبرم داريم. (7/2/83)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در ديدار شيخ عبدالكريم عبيد، آزاده لبنانى: آمريكا و رژيم صهيونيستى در صدد تشديد فتنه ميان مسلمانان هستند. (8/2/83)
وزير جديد كار هم مسؤليت ايجاد اشتغال را نپذيرفت. (9/2/83)
نمايشگاه بين المللى كتاب با حضور رئيس جمهور گشايش يافت.
رهبر انقلاب در ديدار كارگران و معلمان: رفتار مسئولان طورى باشد كه كارگر و معلم واقعاً احساس شرف كنند. (13/2/83)
خاتمى براى مردم نامه 47 صفحهاى نوشت. اخبار خارجى
برزيل به بازرسان هستهاى اجازه ورود نداد. (17/1/83)
يك ژنرال آمريكايى: نظاميان ما در افغانستان شكست خوردند. (18/1/83)
نامه تهديدآميز متروى پاريس را به هم ريخت. (22/1/83)
سند محرمانه درباره اطلاع بوش از حادثه 11 سپتامبر انتشار يافت. (24/1/83)
نيروهاى امنيتى عربستان به يك خانه تيمى در رياض يورش بردند. (25/1/83)
فقر مالى، 100 هزار انگليسى را به اعتصاب كشاند.
4 پليس عربستان در درگيرى با افراد ناشناس كشته شدند. (26/1/83)
كاسترو: قصد ندارم با كنارهگيرى از قدرت، بوش را خوشحال كنم. (29/1/83)
روزنامههاى انگليس: «بلر» سگ دستآموز و شيپورچى بوش است. (30/1/83)
نخست وزير اسپانيا: جنگ عراق براى كمك به اسرائيل آغاز شد.
مقام ارشد حزب بعث عراق فاش كرد، ظهور و سقوط صدام كار «سيا» بود. (7/2/83)
وليعهد عربستان: حمله به كارشناسان غربى كار صهيونيستهاست. (13/2/83) پاورقي ها:
لحظات واپسين زندگى شهيد رنتيسى به روايت فرزندش محمد
دكتر عبدالعزيز رنتيسى پس از يك روز پركار و تلاشهاى مداوم در راه خدمت به جنبش حماس و مقاومت، ساعت سه بامداد شنبه 17 آوريل براى ديدار با برادرش صلاح كه براى ديدن دكتر از خان يونس به غزه آمده بود، به منزل خود در محله شيخ رضوان بازگشت.
محمد فرزند 25 ساله دكتر رنتيسى كه آثار شجاعت و پايدارى بر چهرهاش نمايان است، مىگويد: «خواهرم ايناس خيلى دوست داشت پدر را ببيند، از همين رو از پدر خواستيم روز را با ما بماند و چند ساعتى را با ما سير كند ؛ چرا كه هميشه نيمه شب به منزل مراجعت مىكرد و پيش از آن كه سپيده بزند، از منزل خارج مىشد و وقتى اصرار و پافشارى ما را ديد يك نفر را فرستاد كه خواهرمان اسماء را به منزل بياورد تا جمع خانواده كامل باشد».
محمد در ادامه گفتگوى خود اظهار مىدارد: «پدر آن شب را با خانواده گذراند؛ خانوادهاى كه عشق عجيبى به او مىورزيد، ولى پس از ترور نافرجام در سال 2003 و هم چنين ترور شيخ احمد ياسين، كمتر موفق به ديدن ايشان مىشد؛ چرا كه هميشه تحت تعقيب نيروهاى صهيونيست بود».
محمد كلام خود را اين گونه ادامه مىدهد: «پدر آن شب درباره ازدواج احمد كه سال پيش در جريان ترور نافرجامش زخمى شده بود، صحبت مىكرد. اين در حالى بود كه پس از دريافت حقوق باقى مانده خود از دانشگاه اسلامى شهر غزه، آن را به دو امر اختصاص داد و قرار شد قسمتى از آن را براى پرداخت بدهىها و قسمت ديگر را نيز براى مخارج ازدواج احمد (21 ساله) صرف كند».
رنتيسى بامداد آن روز(روز شهادت) پس از غسل خود را معطر نمود. محمد درباره آن بامداد چنين مىگويد: «پدر آن روز صبح بر خلاف معمول شروع به زمزمه كردن قطعه شعرى با اين مضمون كرد: «همه آرزويم بهشته خدايا» در اين لحظه خطاب به مادر گفت: اين شعر از زيباترين اشعارى است كه در طول عمرم مىخوانم».
اكرم منسى نصار، محافظ و همراه دكتر رنتيسى دو هفتهاى بود كه با دكتر هيچگونه تماس و ارتباط تلفنى نداشت، بلكه تنظيم و هماهنگى كارها از طريق رمزهاى ويژهاى انجام مىپذيرفت. عصر روز شنبه (29/1/1383) اكرم منسى به منزل دكتر مىرود و پس از اندكى گفتگو، قرار بر آن مىشود كه دكتر به همراه وى از منزل خارج شود.
اندكى پيش از اذان مغرب دكتر رنتيسى به همراه فرزندش احمد كه رانندگى خودروى سوبارو داراى شيشه مات را به عهده داشت با لباس مبدل از منزل خارج شد. پس از آن احمد پدرش را به مكان مشخصى در شهر غزه مىرساند و چند دقيقه بعد اكرم منسى نصار با خودرو سوباروى ديگرى كه رانندگى آن را احمد الغره به عهده داشت به مكان از پيش تعيين شده آمد. به آرامى دكتر از خودروى خود پياده و وارد خودروى ديگر شد. خودروى شماره دو در حالى كه با سرعت هرچه تمامتر دكتر را به پناهگاهش مىرساند. هدف دو موشك بالگردهاى آپاچى رژيم صهيونيستى قرار گرفت و منهدم شد.
محمد كه از طرح انتقال پدرش با خبر بود، مىگويد: «پس از شنيدن صداى شليك موشك و انفجار به سرعت با احمد تماس گرفتم تا در مورد انتقال پدر به مكان امن سؤال كنم، احمد با سخنان خود و گفتن اين كه پدر به سلامت به خودروى ديگر منتقل شده است مرا مطمئن كرد. ولى به نظر مىرسيد احمد متوجّه قضيه شده بود و براى به دست آوردن اخبار دقيقى در اين رابطه به محل انفجار رفت و وقتى مشاهده كرد كه خودرو حامل پدر منهدم شده و آتش گرفته است كاملاً به مسأله پى برد».
محمد در ادامه گفتگويش مىافزايد: «به محل انفجار رفتم و هنگامى كه خودرو واژگون شده پدر را ديدم ديگر شك نكردم كه پدر به قافله شهدا پيوسته است».
همسر شهيد رنتيسى (مادر محمد) كه شايد از نظر فعاليتهاى اسلامى دست كمى از خود دكتر نداشته باشد، خيلى دلاورانه و شجاعانه با خبر شهادت همسر برخورد كرد. محمد در اين رابطه خاطر نشان مىكند: «مادر بعد از شنيدن خبر شهادت پدر با واژه الحمد للّه رب العالمين با اين خبر برخورد و شروع به تسبيح و ذكر خدا كرد.
خواهرم بعد از شنيدن خبر خيلى گريه كرد ولى بقيه با رضايت به آن چه خدا مقدر كرده است با صبر و پايدارى در برابر تقدير الهى سرتسيلم فرود آورديم.»
محمد مىگويد كه جاى خالى پدر شديداً در خانه احساس مىشود و در مورد پدرش چنين اظهار مىدارد: «شايد پدر در بيرون از خانه در نگاه مردم يك انقلابى نستوه و خشمگين به شمار مىرفت. ولى در خانه، پدرى مهربان و دلسوز با قلبى رئوف بود. اگر در خانه برادران و خواهرانم بر سرچيزى تأكيد و اصرار مىورزيدند.، حتى اگر بر خلاف خواسته و ميلش بود، به خواسته آنها عمل مىكرد. ديگر در خانه از آن احساسات انقلابى و خشونتى كه در هنگام تهديد دشمن صهيونيست در بيرون از خانه داشت، خبرى نبود. پدر علاقه ويژهاى به نوههايش داشت.
رنتيسى بر خلاف ادعاها و گزافه گويىهاى آمريكا و اروپا، نه قصرى داشت و نه شركتى از خود به جا گذاشت و نه از سپردهگذارىهاى خارجى كه آمريكا و دولتهاى اروپايى در صدد بلوكه كردن آن باشند، خبرى بود.
محمد شيوه تربيت پدر را اين گونه توصيف مىكند: «پدر از همان كوچكى به ما ياد داد كه مرد باشيم و خوب به خاطر دارم، در هنگام بازگشت پدر و تبعيد وى به مرج الزهور واقع در جنوب لبنان 11 ساله بودم. ايشان در حين بازداشت به وسيله نظاميان صهيونيست رو به من كردند و گفتند: بعد از من مرد خانه تو هستى و بايد از مادر و خواهرانت مراقبت كنى.»
رنتيسى در سال 1992 به همراه 417 تن از اعضاى جنبش حماس به مدت يك سال به مرج الزهور تبعيد شد. اين حادثه پس از ربوده شدن يك سرباز صهيونيست توسط گردانهاى قسام رخ داد. رنتيسى بلافاصله پس از بازگشت از تبعيد، بازداشت و تا 1997 در زندانهاى صهيونيستى به سر برد. ضمناً پس از آزادى بارها به خاطر مواضع سياسى سازشناپذير خود توسط تشكيلات خودگردان بازداشت و اسير شد.
محمد درباره جنبش حماس مىگويد: «من نگران جنبش حماس نيستم، چرا كه حماس يك جنبش الهى است. من مطمئن هستم شهادت پدرم هيچ زيانى را در پيكره اين جنبش وارد نخواهد كرد، زيرا اين جنبش مكتبى است كه باز هم مىتواند رهبرانى هم چون پدر را تربيت كند و من به يقين مىدانم كه مقاومت ادامه خواهد داشت».
محمد اين گونه سخنانش را به پايان مىرساند. «پدر از اين كه روزى شهيد مىشود كاملاً مطلع و آگاه بود و با دلى آرام و مطمئن نسبت به آينده حماس، اين جنبش را ترك كرد و به ديار باقى شتافت». پاورقي ها:
بر ساحل معرفت
پرسش: آيا به همه نكات علمى روز در قرآن اشاره شده است؟
پاسخ: برخى از دانشمندان معتقدند كه قرآن بيانگر همه چيز است و آيه 89، سوره نحل را دليلى بر اين مطلب دانستهاند. خداوند در اين آيه مىفرمايد: و نزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكل شىء و هدىً و رحمةً و بشرى للمسلمين؛ و اين كتاب را كه روشنگر هر چيزى است و براى مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتگرى است، بر تو نازل كرديم.
«تبيان» معناى مصدرى دارد، يعنى: بيان كردن و از اين تعبير با توجه به وسعت مفهوم «كل شىء» بهخوبى مىتوان استدلال كرد كه در قرآن بيان همه چيز هست.
البته قرآن يك كتاب تربيت و انسانسازى است. نه يك دايرةالمعارف بزرگ كه تمام جزئيات علوم رياضى، جغرافيا، شيمى، فيزيك، گياهشناسى و مانند آن در آن آمده باشد.
و گاهى به تناسب بحثهاى توحيدى و تربيتى پرده از روى قسمتهاى حساسى از علوم و دانش برداشته است و برخى از جزئيات مسائل و ريزهكاريها را بيان كرده است، مانند: زوجيت گياهان كه در آيه 3 سوره رعد بيان شده است: «وَ هُوَ الَّذِى مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِيهَا رَوَاسِىَ وَ انْهاراً وَ مِن كُلِّ الثَّمَرَاتِ جَعَلَ فِيهَا زَوْجَيْنِ اثْنَيْن؛ و اوست كسى كه زمين را گسترانيد و در آن، كوهها و رودها نهاد، و از هر گونه ميوهاى در آن جفت جفت قرار داد…».
بنابراين مانعى ندارد كه اصول علم تجربى نيز مانند اصول معارف دينى در قرآن آمده باشد. در روايات نيز مضامينى از اين قبيل آمده است، امام صادق(ع) فرمود: خداوند در قرآن هر چيزى را بيان كرده است، به خدا سوگند چيزى كه نياز مردم بوده است كم نگذارده، تا كسى نگويد: اگر فلان مطلب درست بود در قرآن نازل مىشد، آگاه باشيد همه نيازمنديهاى بشر را خدا در آن نازل كرده است.(1) و در روايت ديگرى از امام صادق(ع) آمده است كه فرمود: فيه خبركم و خبر من قبلكم، و خبر من بعدكم، و خبر السماء و الارض، ولو أتاكم من يخبركم عن ذلك لتعجّبتم. در اين [قرآن ]اخبار شما و اخبار گذشتهها و اخبار آيندهها و اخبار آسمان و زمين هست، و اگر كسى كه علمش را مىداند شما را به آنچه در قرآن است خبر دهد تعجب خواهيد كرد.(2) بنابراين از اين روايات احاطه علمى قرآن را مىتوان استفاده كرد.
نكتهاى كه اينجا بايد به آن توجه كرد اين است كه اگر قرآن كتاب مبين است بايد در دست امام مبين باشد و اگر مفسر اين كتاب مبين، امام مبين شد، آنگاه اين حقيقت روشن مىشود كه …و لا رطب و لا يابس الاّ فى كتاب مبين، و هيچ دانهاى در تاريكيهاى زمين، و هيچ تر و خشكى نيست مگر اين كه در كتابى روشن [ثبت ]است(3). پرسش: «إِنَّا فَتَحْنَا لَكَ فَتْحًا مُّبِينًا * لِّيَغْفِرَ لَكَ اللَّه ما تقدّم من ذنبك و ما تأخّر و …» در اين آيه بخشش گناهان پيغمبر كه قبلاً انجام داده يا بعداً انجام مىدهد وعده مىدهد، طبق نظر شيعه پيامبراكرم(ص) معصوم است در مورد اين تناقض جواب دهيد.
پاسخ: همانطور كه مستحضريد، عصمت پيامبران با ادله عقلى و نقلى ثابت شده است؛ بنابراين، اگر آياتى، در ظاهر با اين اصل مخالف باشند، تفسير آيات با قراين و شواهد موجود، به طور صحيح، اين تعارض ظاهرى را از بين مىبرد كه در ذيل به اين مسأله مىپردازيم.
– آيه راجع به پيامبر: «انا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفرَ لك اللَّه ما تقدَّم من ذنبك و ما تأخّر و…؛(4) همانا گشايشى آشكار در كار تو پديد آورديم تا خداوند گناه نخستين و آينده تو را بيامرزد و نعمتش را بر تو به كمال برساند و تو را به راهى راست هدايت فرمايد.
به طورى كه از ظاهر آيه برمىآيد، لام در «ليغفَر» براى تعليل است و اين را مىفهماند كه غرض از فتح مبين (مكّه) آمرزش گناهان پيامبر است. شبهه اين است كه اين چه گناهى بود كه پروردگار خواست به وسيله فتح مكه، گذشته و آيندهاش را جبران و غفران را نصيب حضرتش كند؟
در اين باره، دو مطلب مورد بررسى قرار مىگيرد: 1. مراد از ذنب؛ 2. ارتباط بين فتح مكه (يا صلح حديبيه) و آمرزش گناهان پيامبر.
«ذنب» در لغت، به معناى آثار شوم و تبعات كارى است. ظهور اسلام در آغاز، زندگى مشركان را به هم ريخت و پيامبر گرامى درصدد دگرگون ساختن ارزشهايى برآمدند كه تا آن زمان به معناى ارزش اجتماعى مطرح بود. اين امر باعث شد كه مشركان، موجوديت خود را در خطر ببينند؛ ازاينرو هرگونه تهمت و صفت ناروا را به حضرت نسبت مىدادند. بر ضد ايشان شايعهها مىساختند. گناهان مختلف براى وى مىشمردند. او را جنگطلب، آتشافروز، بىاعتنا به سنتهاى راستين، فحاش به بتها، غيرقابل تفاهم و… مىشمردند؛ بنابراين، پيامبر از نظر مشركان، بزرگترين گناهان را مرتكب شده بود و او را مستوجب عقوبت مىدانستند.
فتح مكه باعث شد كه مشركان دو گروه شوند: گروهى مسلمان شوند و در نتيجه فهميدند كه كارهاى پيامبر نه تنها گناه نبوده، بلكه از بهترين عبادتها بوده است، و آيين او، برخلاف آنچه مىپنداشتند يك آيين پيشرو الهى و آيات قرآنش ضامن تربيت نفوس انسانها و پايانگر ظلم و ستم و خونريزى بوده است. گروه ديگر، در اقليت قرار گرفتند و شوكت و قدرت خود را از دست دادند و فهميدند كه پيامبر، واقعيتى است كه بايد او را بپذيرند؛ به اين جهت، از تصميمهاى خطرناك گذشته منصرف شدند؛ نتيجه اينكه، اين گناهان (قبل از هجرت و بعد از هجرت) گناهان واقعى نبودند؛ بلكه گناهانى پندارى و در افكار مردم بود كه پيروزىهاى بعد، بر همه آنها خط بطلان كشيد.(5) پرسش: براساس آيه 19 آل عمران: «همانا دين نزد خدا اسلام است». آيا مفهوم اسلام در عصر پيامبر(ص) ما و پيامبران ديگر فرق مىكند؟
پاسخ: از آيات قرآن كريم استفاده مىشود كه دين خدايكى است، و آن اسلام (تسليم حق شدن و فرمانبردارى از حق تعالى) است؛ مانند:
1. «إنّ الدين عند اللَّه الاسلام؛(6)؛ دين در نزد خدا اسلام است.»
2. خداوند، درباره حواريون حضرت عيسى(ع) مىفرمايد: «به حواريون وحى فرستادم كه به من و فرستاده من، ايمان بياوريد. آنها گفتند: ايمان آوردهايم، و گواه باش كه ما مسلمانيم».(7)
3. حضرت نوح(ع) به قوم خود فرمود: «أُمرت أن أكون من المسلمين(8)؛ من مأمورم كه از مسلمانان باشم.»
البته، شريعت پيامبران متفاوت است؛ «لكلّ جعلنا منكم شرعة و منهاجاً.»(9)
خداوند متعال به مقتضاى تكامل تدريجى بشر، در هر زمان، شريعتهاى كاملترى را براى او قرار داده تا به مرحله نهايى تكامل – كه شريعت حضرت محمد(ص) است – رسيده، و معيار در پذيرش دين الهى در هر زمان، قبول شريعت و اطاعت از پيامبر همان زمان است.
«اسلام» علاوه بر اينكه نام دين الهى در تمام زمانها است، نام آخرين و برترين آيين و شريعت يعنى آيينِ حضرت خاتمالانبياء(ص) نيز هست.(10)
در برخى از آياتِ قرآن كريم، مقصود از «واژه» اسلام، دين الهى است؛ مانند آياتى كه ذكر شد و در برخى ديگر از آيات، مقصود، شريعت پيامبر خاتم(ص) است؛ مانند: آيه 17 سوره حجرات كه خطاب به پيامبر مىفرمايد: «آنها بر تو منّت مىنهند كه اسلام آوردهاند. بگو: اسلام آوردن خود را بر من منّت نگذاريد؛ بلكه خداوند بر شما منّت مىنهد كه شما را بهسوى ايمان هدايت كرده است… .» و آيه 14 همين سوره.
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسشها و پاسخهاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مىتوانند براى دريافت پاسخهاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150] پاورقي ها:پىنوشتها: – 1 – نورالثقلين، همان، ج 3، ص 74. 2 – اصول كافى، شيخ يعقوب كلينى، ج 2، ص 564، دارالتعارف، بيروت. 3 – سوره انعام،آيه 59. 4 – سوره فتح،آيه 1 و 2. 5 – تفسير نمونه، آية اللَّه مكارم شيرازى و ديگران، ج22 ،ص 20 انتشارات دارالكتب الاسلامية. 6 – سوره آل عمران،آيه 19. 7 – سوره مائده،آيه 111. 8 – سوره يونس،آيه 72. 9 – سوره مائده،آيه 48. 10 – اقتباس از قاموس قرآن، سيدعلىاكبر قرشى، ج 4، ص 16 و 17، دارالكتب الاسلاميه / الميزان، علامه طباطبايى، ج 5، ص 350 – 352، نشر اسماعيليان.
سخنان معصومين
چه عملى پذيرفته است؟ * رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلّم:
«ثَلاثَةٌ مَن لَم تَكُن فيهِ لَم يَقُم لَهُ عَمَلٌ: وَرَعُ يَحجُرَهُ عَن مَعاصى اللّهِ عَزّ وَ جَلَّ وَ خُلقٌ يُدارى بِهِ النّاسَ وَ حِلمٌ يَرَدُّ بِهِ جَهلَ الجاهِل».
(بحار الانوار، ج 71، ص 392)
آن كه سه چيز نداشته باشد عملى براى او نيست.
1- پرهيزگارى كه او را از معصيت خداى يكتا باز دارد.
2- اخلاقى كه با مردم مدارا كند.
3- بردبارى كه با او نادانى جاهل را رد كند. * رسولخدا صلىاللّه عليه و آله و سلّم:
«ثَلاثَةٌ لايَنفَعُ مَعَهُنَّ عَمَلٌ: الشِّركُ بِاللّهِ، وَ عُقُوقُ الوالِدَينِ، وَالفِرارُ مِن الزَّحف».
(كنزالعمّال، ح 43824)
اين سه خصلت را اگر كسى داشت عملش نفعى برايش ندارد: شرك به خدا، عقوق والدين و فرار از جهاد. * رسولخدا صلىاللّه عليه و آله و سلّم:
«اَخلِصُوا اَعمالَكُم لِلّهِ فَاِنَّ اللّهَ لايَقبَلُ اِلّا ما خَلُصَ لَه».
(ميزان الحكمه، ج 1، ص 756)
اعمال خود را براى خدا خالص كنيد زيرا خدا قبول نمىكند مگر آن عملى را كه براى او خالص باشد. * رسولخدا صلىاللّه عليه و آله و سلّم:
حذيفة بن يمان گويد از رسولخدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از معنى اخلاص سؤال كردم، حضرت فرمود: «سَألتُهُ عَن جَبرَئيلَ، فَقالَ: سَألتُهُ عَن اللّهِ تَعالى فَقالَ: اَلاِخلاصُ سِرٌّ مِن سِرّى أُوَدِّعُهُ فى قَلبِ مَن اَحبَبتُهُ».
(جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 375)
من از جبرئيل و او از خدا سؤال كرد. خداى سبحان فرمود: اخلاص سرّى است از سرّهاى من كه در دل محبوب خود قرار مىدهم. * امام على عليه السلام:
«ضاعَ مَن كانَ لَهُ مَقصَدٌ غَيرُ اللّهِ».
(غررالحكم، ص 76)
كسى كه هدفى جز خدا داشته باشد نابود است. * امام على عليه السلام:
«اِنَّكَ لَن يُتَقَبَّلَ مِن عَمَلِكَ اِلّا ما اَخلَصتَ فيه». (غررالحكم)
عملى كه اخلاص در آن نباشد هرگز پذيرفته نخواهد شد. * امام على عليه السلام:
«مَن رَغِبَ فيما عِندَاللّهِ اَخلَصَ عَمَلَهُ».
(غررالحكم)
آن كه مايل است به آنچه نزد خداست برسد عملش را خالص كند. * امام على عليه السلام:
«مَن اَخلَصَ النِيَّةَ تَنَزَّهُ عَن الدَنيَّة».
(غررالحكم)
آن كه نيّتش را خالص گرداند از پستيها پاك شود. * امام صادق عليه السلام:
«لا وَاللّهِ لا يَقبَلُ اللّهُ شَيئاً مِن طاعَتِهِ عَلَى الاِصرارِ عَلى شَىءٍ مِن مَعاصيه».
(اصول كافى، ج 2، ص 288)
به خدا سوگند خداوند قبول نمىكند عمل كسى را كه بر معاصى خود اصرار داشته باشد. * امام صادق عليه السلام:
«وَ لا يَقبَلُ مِن مؤمنٍ عَمَلاً وَ هُوَ يُضمِرُ فى قَلبِه عَلَى المُؤمِنِ سُوءاً».
(اصول كافى، ج 8، ص 365)
عمل مؤمنى كه نسبت به مؤمن ديگر بدخواه باشد پذيرفته نيست. * امام كاظم عليه السلام:
«قَليلُ العَمَلِ مِنَ العاقِلِ مَقبُولٌ مُضاعَفٌ وَ كَثيرُ العَمَلِ مِن اَهلِ الهَوى و الجَهلِ مَردُودٌ»
(بحارالانوار، ج 78، ص 301)
عمل كم از شخص عاقل پذيرفته است و عمل بسيار از نادان و آن كس كه تابع هواست مردود است. پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
اختلاف رنگها.. و خشيت دانايان
«أ لم تر أن الله أنزل من السماء ماء فأخرجنا به ثمرات مختلفا ألوانه و من الجبال جددٌ بيض و حمر مختلف ألوانها و غرابيب سود. و من الناس و الدواب و الأنعام مختلف ألوانه كذلك، إنما يخشى الله من عباده العلماء إن الله عزيز غفور»(1)
آيا نديدهاى كه خداوند باران را از آسمان فرود آورد. و همانا از آن آب، انواع گوناگون ميوههاى رنگارنگ را پديد آورديم و همچنين كوههاى رنگارنگ سفيد، قرمز و سياه آفريديم و از گونههاى مردم و جنبندگان و چارپايان نيز رنگهاى مختلف و متنوع خلق كرديم. و بى گمان تنها دانايان خشيت دارند و از خدا مىترسند و همانا خداوند، توانا و بخشنده است.
در اين آيه مباركه، خداوند به يكى از آيات و نشانه هاى عظمت خود در دنيا اشاره كرده است و آن اختلاف رنگها است. پس در حالى كه تمام جانوران و گياهان و حتى جمادات از يك نوع مايع زندگى (آب) پرورش مىيابند و ادامه زندگى مىدهند. با اين حال رنگهاى گوناگونى در طبيعت به چشم مىخورد كه زيبائى و ظرافتى بى نظير به آن بخشيده است. آرى، گلها و ميوه هاى متنوع با رنگهاى جذاب و زيبا، انسانها و حيوانات داراى رنگهاى مختلف و همچنين سنگها و كوه ها نيز رنگهاى زيبائى دارند كه تمام اينها دليل بر تدبير الهى در اين كار رنگ آميزى است كه زندگى را از يكنواختى در مىآورد و به انسانها نشاط و تحرك مىبخشد.
فأخرجنا به: در اين فراز از آيه، التفات ظريفى نهفته است چه اينكه پس از بيان جمله با ضمير غايب، منتقل به ضمير متكلم مىشود. خداوند از آسمان، آبى فرود آورد… سپس مىفرمايد: پس به وسيله آن آب ميوههائى پديد آورديم و در اين نكته اى بسيار زيبا از نظر ادبى گنجانده شده است. وشايد اين التفات به خاطر اهميت دادن به اين مطلب باشد كه تمام رنگهاى مختلفى كه در طبيعت وجود دارد، منشأ همه آنها آب است، آن هم آبى كه خود هيچ رنگ ندارد ! و اين مطلب از نظر خلقت بسيار شگفت انگيز است و از كمال قدرت خداوندى خبر مىدهد و اين نكته را تنها دانايان مىدانند و به آن پى مىبرند.
غرابيب: جمع غربيب است به معناى سياهى شديد واز اين روى كلاغ را نيز غراب مىگويند. اضافه شدن سود (كه آن نيز به معناى سياهى است) به غرابيب از باب بدل و يا عطف بيان است و شايد براى شدت سياهى به كار برده شده است.
جدد: جمع جده به معناى جاده و راه است. احتمالا مراد از راه هاى كوه ها، خود كوه ها باشد نه تنها راه هايش و گويا كوه ها از دور به صورت خطوطى روى زمين ديده مىشود.
«انما يخشى الله من عباده العلماء»: تنها بندگان عالم و داناى خداوند از او مىترسند و خشيت واقعى دارند.
در اين مقطع از آيه، خداوند، منحصرا عالمان و دانايان را خداترس معرّفى مىكند زيرا انسان دانا است كه پى به عظمت خالق از ديدن آيات و مشاهده نشانه هايش مىبرد و لذا پيوسته از خشم و غضب او هراس دارد و تلاش مىكند در تمام ادوار زندگى، رضايتش را بدست آورد.
البته مقصود از «عالم» در اين آيه شريفه، تنها روحانيون يا فقها نمىباشند و صنف خاصى را در بر نمىگيرد بلكه مطلب فراتر از آن است.
در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: مقصود خداوند از علما، كسى است كه كردارش با گفتارش هماهنگ باشد پس كسى كه عملش مصدّق قولش نيست، هرگز عالم نمىباشد هرچند در حقيقت، علم به امور و آشنائى با مسائل داشته باشد.
در روايت ديگرى در كافى آمده است. امام سجاد عليه السلام از جد بزرگوارش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل مىكند كه فرمود: علم بر دو قسم است، يكى علمى است كه در قلب نهفته است و آن علم، سودمند و فايده دار مىباشد و ديگر علمى است كه بر زبان جارى مىباشد و آن حجتى است براى خدا عليه بندگانش كه خداوند با همان علم، عليه صاحبانش، احتجاج خواهد كرد.
مطلب ديگرى كه در اين آيه وجود دارد اينكه در باره ترس از خداوند واژه «خشيت» آمده است و خشيت با خوف بسيار فرق دارد .خوف به معناى ترس است كه از هر چيزى، ممكن است انسان بترسد و وحشت كند و از آن فرار نمايد. ولى خشيت حالتى است درونى كه در روان انسان هاى عارف پديد مىآيد و نه تنها او را به فرار نمىخواند بلكه اقتضاى خشيت، تقرب و نزديك شدن به خداوند است. ترس مايه فرار است و خشيت مايه جذب. خوشا به حال عارفان خدا شناس كه با خشيت پيوسته به «او» نزديك مىشوند و در محيط «قرب» ذوب مىشوند.
ان الله عزيز غفور: اين دو صفت از صفات جلال خداى سبحان است ؛ اشاره به اينكه خداوند در عين اينكه غالب و قاهر است، آمرزنده و مهربان و رحيم نيز مىباشد. و اگر مهر و رحمت پروردگار نبود همه ما در پرتو خشم و غضبش مىسوختيم ولى او كه بر خود رحمت را واجب گردانيده (كتب ربكم على نفسه الرحمة) از آن همه خطاهاى ما هواپرستان چشم پوشى مىكند و ما را به خود جذب مىنمايد. كو آن قلب دانا كه بداند و درك كند و ره به سوى دوست گيرد و در او ذوب شود.
در پايان نكته اى كه لازم به تذكر است و مفسران از آن اغماض كرده اند ربط اين پديده زيباى اختلاف رنگها با خشيت دانايان از خدا است. چه ارتباطى ميان ديدن مناظر زيباى طبيعت و استفاده كردن از نعمتهاى رنگارنگ وجود دارد با بيان خشيت و منحصر نمودن آن در دانايان و عالمان ؟!
شايد علت ذكر اين فراز از آيه (انما يخشى الله من عباده العلماء) بدين مناسبت باشد كه خداوند پس از ذكر آن همه مظاهر جمال و مناظر جلال و زيبائيهاى فزون از حد طبيعت، به اين نكته بسيار مهم اشاره مىكند كه غالبا مردم از ديدن آن مناظر طبيعى زيبا، به وجد مىآيند و به تفريح و تفرج وقت خود را مىگذرانند و اصلا در چنان مواقع و مناسبتهائى به فكر ذكر خدا نيستند. انسانها وحتى مؤمنين در مواقع تفريح و گردش، از ذكر الهى غفلت مىكنند. اما مردان دانا در چنين مواقعى نيز به ياد خدا مىافتند و اين همه زيبائى را آيه عظمت او مىدانند و در برابر اين همه جلال و جمال و شكوه، سر تسليم و تعظيم فرود مىآورند و به كرنش و خضوع و خشوع مىافتند كه بار خدايا ! تمام اين زيبائى ها دلالت بر عظمت ذات مقدست دارد و به ما غافلان پيوسته هشدار مىدهد كه به خود آئيم و از تو غفلت نكنيم و به پرستش و عبادتت بپردازيم. و اينسان عالمان حتى در هنگام ديدن مناظر زيباى طبيعت در حال خشيت به سر مىبرند و ضمن لذت بردن از آن همه زيبائى و جمال، مشغول ذكر خدا بر زبان و در دل هستند. اى كاش ما نيز چنين مىبوديم. والسلام پاورقي ها:
منافقان در قرآن
قسمت دوم
خداوند در آيه 81 سوره نساء به رفتار جمعى از منافقين و افراد ضعيف الايمان اشاره كرده و مىگويد: آنها به هنگامى كه در صف مسلمانان در كنار پيغمبر قرار مىگيرند. براى حفظ منافع و يا دفع ضرر از خود با ديگران همصدا شده و اظهار اطاعت از فرمان پيامبر مىكنند. «و مىگويند با جان و دل حاضريم از او پيروى كنيم» (و يقولون طاعة) «اما هنگامى كه از خدمت پيامبر خارج شدند (گفتهها و پيمانهاى خويش را بدست فراموشى مىسپارند) و در جلسات شبانه خود بر ضد سخنان پيامبر تصميماتى مىگيرند و خداوند آنچه را در اين جلسات مىگويند مىنويسد: «فاذا برزوا من عندك بيّت طائفةٌ منهم غير الّذى تقول، و اللّه يكتب ما يبيتون».
در آيه 50 سوره توبه خداوند با اشاره به يكى ديگر از صفات و نشانههاى منافقان مىفرمايد: «اگر نيكى به تو (پيامبر اسلام) رسد آنها را ناراحت مىكند». (ان تصبك حسنةٌ تسؤهم) اين ناراحتى دليل عداوت باطنى و فقدان ايمان منافقان است و همچنين ولى در مقابل، اگر مصيبتى به تو رسد و گرفتار مشكلى بشوى با خوشحالى مىگويند: «ما از قبل تصميم لازم را گرفتيم (پيش بينى چنين مسائلى را مىكرديم) (و ان تصبك مصيبةٌ يقولوا قد أخذنا أمرنا من قبل). اين منافقان كوردل از هر فرصتى به نفع خود استفاده مىكنند و لاف عقل و تدبير مىزنند كه اين هوشيارى و درايت ما بود كه باعث شد مثلاً در فلان ميدان جنگ شركت نكنيم. آنان اين سخن را چنان مىگويند كه گويى از خوشحالى در پوست خود نمىگنجند. در برابر اين منطق منافقانه خداوند به پيامبر مىفرمايد كه به اينها از دو راه پاسخ گوى پاسخى منطقى و دندان شكن. «بگو هيچ حادثهاى براى ما رخ نمىدهد مگر آنچه خداوند براى ما مقرر داشته است، همان خدايى كه مولاى ماست»(1). و همچنين «تو اى پيامبر اين پاسخ را به آنان بگو كه شما چه انتظارى درباره ما مىكشيد. جز اينكه ما به يكى از دو نيكى و سعادت خواهيم رسيد»(2) يا دشمنان را درهم مىكوبيم و پيروز ميدان مىشويم و يا كشته شده و با افتخار شربت شهادت را مىنوشيم كه هر دو خوش است و مايه افتخار.
منافقان جسارت و گستاخى را از اين فراتر گذاشتهاند «آنها هرگاه به پيروزى برسند و نيكيها و حسناتى بدست آورند مىگويند از طرف خدا است»، (و ان تصبهم حسنةٌ يقولوا هذه من عند اللّه)(3)، و خود را شايسته مواهب الهى مىدانند ولى هنگامى كه شكستى دامنگير آنها شود و يا در ميدان جنگ آسيبى ببينند مىگويند: «اينها بر اثر سوء تدبير پيامبر و عدم كفايت نقشههاى او بوده است»، (و ان تصبهم سيّئةٌ يقولوا هذه من عندك). قرآن كريم در پاسخ به آنها مىگويد كه از نظر يك موحد «همه اين پيروزيها و شكستها از ناحيه خدا است»، (قل كلٌّ من عند
اللّه) كه بر طبق لياقتها و ارزشهاى وجودى مردم به آنها داده مىشود و در پايان آيه به عنوان اعتراض به عدم تفكّر و تعمّق آنها در موضوعات مختلف مىگويد: «پس چرا اينها حاضر نيستند حقايق را درك كنند» (فمال هؤلاء القوم يكادون يفقهون حديثا).
گروهى از منافقان دورهم نشسته بودند و سخنان ناهنجار درباره پيامبر گفتند. يكى از آنان گفت: اين كار را نكنيد. زيرا مىترسيم به گوش او برسد. يكى از آنان گفت: مهم نيست، ما هرچه مىخواهيم مىگوئيم و اگر به گوش او رسيد نزد وى مىرويم و انكار مىكنيم و او از ما مىپذيرد، زيرا او آدم خوشباورى است و هركس هرچه بگويد او قبول مىكند. در اين هنگام آيه 61 سوره توبه نازل شد «از آنها كسانى هستند كه پيامبر را آزار مىدهند و مىگويند او آدم خوش باورى است». (و منهم الّذين يؤذون النّبى و يقولون هو أذن). آنها در حقيقت يكى از نقاط قوّت پيامبر را كه وجود آن در يك رهبر كاملاً لازم است را به عنوان نقطه ضعف نشان مىدادند. لذا قرآن بلافاصله اضافه مىكند كه: «به آنها بگو: اگر پيامبر به سخنان شما گوش فرا دهد (و عذرتان را بپذيرد) اين به نفع شما است. (قل اذن خيربكم). زيرا از اين طريق آبروى شما را حفظ كرده و شخصيتتان را خرد نمىكند، در حالىكه اگر او فوراً پردهها را بالا مىزد و دروغگويان را رسوا مىكرد، دردسر فراوانى براى شما فراهم مىآمد.
پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مشغول تقسيم اموالى (از غنائم و مانند آن)
بود كه يكى از منافقان فرا رسيد و صدا زد، اى رسول خدا عدالت كن! پيامبر فرمود: «واى بر تو اگر من عدالت نكنم چه كسى عدالت خواهد كرد. در اين هنگام آيه 58 سوره توبه نازل شده و به اين گونه افراد اندرز داد: «بعضى از آنها در تقسيم صدقات بر تو عيب مىگيرند». (و منهم من يلمزك فى الصّدقات) و مىگويند كه عدالت را رعايت نكردى. قرآن با اشاره به اينكه آنها هرگز راضى به حق خود نيستند و به منافع خويش مىنگرند مىفرمايد: «اگر سهمى به آنان داده شود راضى و خوشحالند و اگر چيزى به آنها داده نشود خشمگين مىشوند» و تو را به بىعدالتى متهم مىكنند. در حقيقت منافقان هميشه خود محور هستند، هرچه به سودشان بوده خوب است و هرچه به ضررشان بوده از ديدگاه آنها بد است. آنان نه به خدا و احكام او اعتقاد واقعى دارند و نه به رسول خدا و دستوراتش.
يكى از يهوديان مدينه با يكى از مسلمانان منافق اختلافى داشت. قرار گذاشتند يك نفر را به عنوان داور در ميان خود انتخاب كنند. مرد يهودى چون به عدالت پيامبر اسلام اطمينان داشت. پيامبر را بعنوان داور معرفى كرد ولى مرد منافق زير بار نرفت و او را به داورى يك فرد يهودى دعوت كرد و به اين ترتيب با داورى پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مخالفت كرد. قرآن كريم بعنوان مذمت اين چنين منافقانى كه دم از ايمان مىزنند ولى در دلشان نورى از ايمان وجود ندارد مىفرمايد: «آنها مىگويند به خدا و پيامبر ايمان داريم و اطاعت مىكنيم، ولى بعد از اين ادعا، گروهى از آنها رويگردان مىشوند، آنها در حقيقت مؤمن نيستند.(4) و در ادامه بعنوان يك دليل روشن بر بىايمانى آنها مىفرمايد:«و هنگامى كه از آنها دعوت مىشود كه بسوى خدا و پيامبرش بيايند تا در ميان آنها داورى كند، گروهى از آن روى گردان مىشوند.»(5)
خداوند در سوره نساء نيز با نهى شديد از مراجعه به طاغوت و داوران جور درباره منافقان مىفرمايد: «اين گونه مسلمان نماها نه تنها براى داورى به سراغ طاغوت مىروند، بلكه هنگامى كه به آنها گفته شود بسوى آنچه خداوند نازل كرده، و به سوى پيامبر بيائيد، منافقان را مىبينى كه از (قبول دعوت) تو اعراض مىكنند»(6) و با اصرار روى اين كار مىايستند يعنى مقاومت و اصرار آنها در اين كار نشان دهنده روح نفاق و ضعف ايمان آنها است وگرنه با دعوت پيامبر بيدار مىشدند و به اشتباه خود معترف مىگشتند. در آيه بعد خداوند نقاب از چهره آنها كنار مىزند و مىفرمايد: «پس چگونه موقعى كه بر اثر اعمالشان گرفتار مصيبتى مىشوند، سپس به سراغ تو مىآيند و سوگند ياد مىكنند كه منظور آنها (از بردن داورى نزد ديگران) جز نيكى كردن و ايجاد توافق در ميان (طرفين نزاع) نبوده است»(7). گويا اين منافقان براى مخفى نگهداشتن چهره واقعى خود تنها چاره را سوگند دروغ يافتهاند و در هر ماجرا و جريانى به آن دست مىآويزند.
خداوند در جاى ديگر با اشاره به يكى از گفتههاى بسيار زشت منافقان كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مىشود مىفرمايد: «منافقان كسانى هستند كه مىگويند به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد(و از اموال و امكانات خود در اختيار آنها نگذاريد) تا از نزد پيامبر پراكنده شوند»(8). اين بىنواها نمىدانند كه هركس هرچه دارد از خدا دارد و به خيال خام خود مىخواهند با پيامبر و ياران او مبارزه نمايند. جالب اينجاست كه اين منافقين كه از زشتى و وقاحت فعاليتهاى خود شرم ندارند در واقع خلافى از پيامبر نديده بودند و هيچ لطمهاى از ناحيه اسلام بر آنان وارد نشده بود. بلكه بر عكس در پرتو حكومت اسلام به انواع نعمتهاى مادى و معنوى رسيده بودند. بنابراين «آنها در حقيقت انتقام نعمتهايى را مىگرفتند كه خداوند و پيامبر با فضل و كرم خود تا سرحد استغنا به آنها داده بودند.(9)»
يكى ديگر از نقشههاى شوم منافقان اين بود كه آنها مىخواستند با متهم ساختن يك فرد بىگناه و سپس كشيدن پيامبر به اين ماجرا، هم ضربهاى به شخصيت اجتماعى و معنوى پيامبر بزنند و هم اغراض سوء خود را درباره يك مسلمان بىگناه عملى سازند، ولى خداوندى كه حافظ پيامبر خويش است، نقشههاى آنها را نقش بر آب كرد. كه خداوند در آيه 113 سوره نساء با اشاره به اين جريان مىفرمايد: «اگر فضل و رحمت پروردگار شامل حال تو نبود جمعى از منافقان يا مانند آنها تصميم داشتند تو را از مسير حق و عدالت منحرف سازند. ولى لطف الهى شامل حال تو شد و تو را حفظ كرد» و در ادامه خداوند تأكيد مىكند كه: «اينها فقط خود را گمراه مىكنند و هيچگونه زيانى به تو نمىرسانند».
منافقان كه هر روز خود را به رنگى در مىآورند و هر روز توطئهاى تازه راه مىانداختند در يك جلسه سرى براى قتل پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) توطئه كردند. آنها نقشه كشيدند كه پس از مراجعت پيامبر از جنك تبوك در يكى از گردنههاى سر راه بصورت ناشناس كمين كرده، شتر پيامبر را رم دهند و حضرت را به قتل برسانند خداوند پيامبرش را از اين نقشه آگاه ساخت و او دستور داد جمعى از مسلمانان مراقب باشند و اين توطئه آنها نيز خنثى شد.
از آن جهت كه خداوند براى رفع خطر منافقان از پيامبر، گهگاه پرده از روى نقشههاى آنان بر مىداشت و آنان را به مسلمانان معرفى مىكرد. غالباً منافقان در يك حالت وحشت و ترس به سر مىبردند. قرآن كريم ضمن اشاره به اين وضع مىفرمايد: «منافقان مىترسند كه بر ضد آنها سورهاى نازل شود و آنان را به آنچه در دل دارند آگاه سازد» (يحذر المنافقون أن تنزّل عليهم سورةٌ تنبّئهم بما فى قلوبهم)(10)، ولى عجيب اين كه بر اثر شدّت لجاجت و دشمنى بازهم دست از استهزاء و تمسخر نسبت به كارهاى پيامبر برنمىداشتند. لذا خداوند در پايان آيه به پيامبرش مىگويد: «به آنها بگو هرچه مىخواهيد استهزاء كنيد. اما بدانيد خدا آنچه را از آن بيم داريد آشكار مىسازد» و شما را رسوا مىكند.
يكى ديگر از برنامههاى منافقان كه خداوند در آيه 65 سوره توبه به آن اشاره كرده اينست: «اگر از آنها (منافقان) بپرسى (كه چرا چنين سخن نادرستى را گفتهاند و يا چنين كار خلافى را انجام دادهاند، مىگويند: ما مزاح و شوخى مىكرديم و در واقع قصد و غرضى نداشتيم»، (و لئن سئلتهم ليقولنّ انّما كنّا نخوض و نلعب)، منافقان امروز و منافقان هر زمان كه برنامههاى يكنواختى دارند، از اين روش بهرههاى فراوان مىبرند. حتى گاه مىشود جدىترين مطالب را در لباس مزاحها و شوخيهاى ساده مطرح مىكنند، اگر به هدفشان رسيدند چه بهتر و الّا با عنوان كردن شوخى و مزاح مىخواهند از چنگال مجازات فرار كنند. اما قرآن با تعبيرى قاطع به آنها پاسخ مىدهد و به پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مىفرمايد كه: «به آنها بگو آيا خدا و آيات او و رسولش را مسخره مىكنيد و به شوخى مىگيريد».
در ادامه بحث به بررسى نقش منافقان در جنگها و جهادهاى با كفار مىپردازيم و عكس العمل آنها را در موارد حساس و زمانى كه مسلمين بيشتر از قبل به همدلى و همكارى نياز داشتند مىپردازيم: در آيه 72 سوره نساء خداوند به بيان حال جمعى از منافقان در زمانى كه فرمان عمومى جهاد صادر مىشد مىپردازد: «اين افراد دو چهره كه در ميان شما هستند با اصرار مىكوشند از شركت در صفوف مجاهدان راه خدا خوددارى كنند، ولى هنگامى كه مجاهدان از ميدان جنگ باز گردند و يا اخبار ميدان جنگ به آنها مىرسد، در صورتى كه شكست يا شهادتى نصيب آنها شده باشد اينها با خوشحالى مىگويند چه نعمت بزرگى خداوند به ما داد كه همراه آنها نبوديم تا شاهد چنان صحنههاى دلخراشى بشويم.«ولى اگر باخبر شوند كه مسلمانان پيروز شدهاند و طبعاً غنائمى بدست آوردهاند اينها همانند بيگانهاى كه گويا هيچ ارتباطى در ميان آنها و مؤمنان برقرار نبود، از روى تأسف و حسرت مىگويند: اى كاش ما هم با مجاهدان بوديم و سهم بزرگى عايد ما مىشد.(11)»
در فرهنگ منافقان شهادت در راه خدا يك نوع بلا و پيروزى مادى و غنائم جنگى فوز عظيم است. با چنين ديد و نگرشى است كه «هنگامى كه سوره واضح و روشنى نازل مىگردد كه در آن سخن از جنگ است، منافقان بيمار دل را مىبينى كه همچون كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته است به تو (پيامبر) نگاه مىكنند»(12) ميدان جنگ براى منافقان ميدان مرگ و نابودى و بدبختى است، ميدان شكست و جدايى از لذات دنيا است و ميدانى است با آيندهاى وحشتناك و مبهم و خداوند در پايان آيه در يك جمله كوتاه مىفرمايد: «واى بر آنها كه مرگ و نابودى براى آنان سزاوارتر است». در آيه 86 سوره توبه صحنه ديگرى از برخورد منافقان بافرمان جهاد ترسيم شده است. «هنگامى كه سورهاى درباره جهاد نازل مىشود و از مردم دعوت مىكنند كه به خدا ايمان آوريد و همراه پيامبر خدا در راه او جهاد كنيد در اين هنگام منافقان قدرتمند كه توانايى كافى از نظر جسمى و مالى براى شركت در ميدان جنگ دارند از تو (پيامبر) اجازه مىگيرند كه در ميدان جهاد شركت نكنند و مىگويند بگذار ما با قاعدين (آنها كه از جهاد معذورند) باشيم» خداوند با ملامت و مذمت آنانكه راضى شدند با متخلفان باقى بمانند علت اصلى را چنين بيان مىكند: «اينها بر اثر گناه و نفاق به مرحلهاى رسيدهاند كه بر قلبهايشان مهر زده شده، به همين دليل چيزى نمىفهمند.» (و طبع على قلوبهم فهم لايفقهون)(13).
شيوه منافقان اين است كه آنها به هنگامى كه كار خلافى را آشكارا انجام مىدهند براى تبرئه خود ظاهراً در مقام جبران برمىآيند و سعى در پنهان كردن چهره اصلى خود دارند. از اينرو خداوند به پيامبر هشدار مىدهد «هرگاه خداوند تو را بسوى گروهى از اينها باز گرداند و از تو اجازه بخواهند كه در ميدان جهاد ديگرى شركت كنند، به آنها بگو، هيچگاه با من در هيچ جهادى شركت نخواهيد كرد و هرگز همراه من با دشمنى نخواهيد جنگيد»(14). يعنى پيامبر بايد آنها را براى هميشه مأيوس كند و روشن سازد كه ديگر كسى فريبشان را نخواهد خورد. سپس قرآن دليل عدم قبول پيشنهاد آنها را چنين بيان مىكند: «شما براى نخستين بار راضى شديد كه از ميدان جهاد كنارهگيرى كنيد و در خانهها بنشينيد، هم اكنون نيز به متخلّفان بپيونديد و با آنها در خانهها بنشينيد». مشاهده كرديم كه عدّهاى از منافقان به بهانههاى مختلف از شركت در ميدان جنگ خوددارى مىكردند. اما بهرحال منافقينى هم بودند كه در ميدانهاى مختلف جنگ شركت مىكردند كه حضور و شركت آنها نيز خالى از دردسر و گاه توطئه نبود. يكى از ويژگيهاى منافقان اين بود كه اخبار مربوط به جنگ را بدون تحقيق همه جا پخش مىكردند و با اينكار بازار شايعه پراكنى را رونق مىدادند. آيه 83 سوره نساء با اشاره به اين عمل نادرست منافقان مىفرمايد: «آنها كسانى هستند كه هنگامى كه اخبارى مربوط به پيروزى يا شكست مسلمانان به آنان برسد، بدون تحقيق آنرا همهجا پخش مىكنند» از آنجا كه بسيارى از اين اخبار بىاساس بوده و از طرف دشمن به منظورهاى خاصى جعل شده بود. منافقان با اشاعه آن به زيان مسلمانان كار مىكردند و در واقع به آسياب دشمن آب مىريختند و بدون جهت مسلمانان را يا گرفتار غرور ناشى از پيروزيهاى خيالى مىكردند و يا روحيه آنها را بخاطر شايعات دروغين مربوط به شكست تضعيف نمودند.
قبلاً اشاره كرديم كه در حوادث و جنگها، منافقان فعاليت بيشترى از خود نشان مىدادند و بطور طبيعى در اين گونه جريانات از يك طرف، شناخت مسلمانان نسبت به آنها بيشتر مىشد و از طرف ديگر مسلمانان نياز به دلگرمى داشتند و بايد توطئه منافقان خنثى مىشد.
در ادامه به تشريح فعاليتهاى منافقان در غزوات و جهادهاى بزرگ مىپردازيم:
1- منافقان در جنگ احد: حادثه احد زمينه را براى سمپاشى دشمنان و منافقان آماده ساخت به همين دليل آيات زيادى براى خنثى كردن اين سمپاشيها نازل گرديد. يكى از اين آيات، آيه 155 سوره آل عمران است. خداوند در اين آيه به منظور درهم كوبيدن فعاليتهاى تخريبى منافقان و هشدار به مسلمانان، نخست به مؤمنان خطاب كرده و مىگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! شما همانند كافران نباشيد كه هنگامى كه برادرانشان (در راه خدا) به مسافرتى مىروند و يا در صف مجاهدان قرار مىگيرند و كشته مىشوند مىگويند: افسوس، اگر نزد ما بودند نمىمردند و كشته نمىشدند.»
در ادامه خداوند به تشريح سرنوشت منافقان و مؤمنان سست ايمانى كه به پيروى از منافقان در ميدان جنگ حضور نيافتند مىپردازد و مىگويد: «آيا كسانى كه فرمان خدا را اطاعت كردند و از خشنودى او پيروى نمودند، همانند كسانى هستند كه به سوى خشم خدا باز گشتند و جايگاه آنها جهنم، و بازگشت و پايان كار آنها، زشت و ناراحت كننده است.(15)»
آيه 166 سوره آل عمران اين نكته را تذكر مىدهد كه هر مصيبتى (مانند حادثه احد) كه پيش مىآيد علاوه بر اينكه بدون علت نيست، وسيله آزمايشى است براى جدا شدن صفوف مجاهدان راستين از منافقان و يا افراد سست ايمان. لذا در قسمت اول آيه خداوند مىفرمايد: «آنچه در روز احد، آن روز كه جمعيّت مسلمانان با بت پرستان درآويختند بر شما وارد شد، به فرمان خدا بود و طبق خواست و اراده او صورت گرفت.» و در پايان آيه مىفرمايد: «يكى ديگر از آثار اين جنگ، اين بود كه: «صفوف مؤمنان و منافقان از هم مشخص شود و افراد با ايمان از سست ايمان شناخته گردند.»
در آيه بعد خداوند به اثر ديگرى از حادثه احد اشاره دارد و مىفرمايد: «تا كسانى كه نفاق ورزيدند شناخته شوند» سپس قرآن گفتگويى كه ميان بعضى از مسلمانان و منافقان، قبل از جنگ رد و بدل شد به اين صورت بيان مىكند. بعضى از مسلمانان هنگامى كه ديدند «عبداللّه ابن ابى» (يكى از منافقان) و يارانش، خود را از لشكر اسلام كنار كشيده و تصميم به بازگشت به مدينه دارند گفتند: «بياييد يا تا به خاطر خدا و در راه او پيكار كنيد و يا لااقل در برابر خطرى كه وطن و خويشان شما را تهديد مىكند دفاع نمائيد». ولى آنها به يك بهانه واهى دست زدند و گفتند: «ما اگر مىدانستيم جنگ مىشود، بىگمان از شما پيروى مىكرديم». البته اينها بهانهاى بيش نبود هم وقوع جنگ حتمى بود و هم مسلمانان در آغاز پيروز شدند و اگر شكستى دامنگيرشان شد، بر اثر اشتباهات و خلافكاريهاى خودشان بود و خداوند در پاسخ به معرفى آنان پرداخته و مىگويد: آنها دروغ مىگفتند. «آنها در آن روز به كفر نزديكتر از ايمان بودند.(16)»
منافقان، علاوه بر آنكه خودشان از جنگ احد كنارهگيرى كردند، به هنگام بازگشت مجاهدان، زبان به سرزنش آنها گشودند. قرآن در آيه 168 سوره آل عمران به گفتار بىاساس آنها پاسخ مىدهد و مىگويد: «آنها كه از جنگ كنارهگيرى كردند و درباره برادران خود گفتند اگر از ما اطاعت كرده بودند هيچگاه كشته نمىشدند، به آنها بگو، اگر قادر به پيشبينى حوادث آينده هستيد مرگ را از خودتان دور سازيد، اگر راست مىگوييد.»
قبل از حادثه احد موضوع «منافقان» زياد مطرح نبود، اما بعد از شكست احد و آماده شدن زمينه براى فعاليت منافقان، مسلمانان فهميدند دشمنانى خطرناكتر دارند و اين يكى از نتايج حادثه احد بود. آيه 179 سوره آل عمران كه آخرين آيهاى است كه از حادثه احد بحث مىكند، اين حقيقت را به صورت يك قانون كلى بيان نموده و مىگويد. چنان نبود كه خداوند، مؤمنان را به همان صورت كه شما هستيد، واگذارد (و آنها را تصفيه نكند) مگر آنكه ناپاك را از پاك متمايز و جدا سازد». اين يك حكم عمومى است كه هر كس ادعاى ايمان كند، به حال خود رها نمىشود. بلكه با آزمايشهاى پى در پى خداوند، بالأخره اسرار درون او، فاش مىگردد.
2- منافقان در جنگ احزاب: آيه 13 سوره احزاب به شرح حال گروه خطرناكى از منافقان بيمار دل كه نسبت به ديگران خباثت بيشترى داشتند، پرداخته و مىگويد: «به خاطر بياويد هنگامى را كه گروهى از آنها (منافقان) گفتند: اى مردم مدينه، اينجا جاى توقف شما نيست، به خانههاى خود باز گرديد.» و به اين ترتيب مىخواستند جمعيّت انصار را از لشكر اسلام جدا كنند. اين از يكسو و از سوى ديگر، و گروهى از آنان از پيامبر، اجازه بازگشت مىخواستند و مىگفتند: خانههاى ما بى حفاظ است در حالى كه بىحفاظ نبود. آنها فقط مىخواستند (از جنگ) فرار كنند.» خداوند در آيه بعد به سستى ايمان اين گروه اشاره كرده، مىفرمايد: «آنها، چنان بودند كه اگر دشمنان از اطراف مدينه بر آنان وارد مىشدند و پيشنهاد بازگشت بسوى شرك به آنان مىكردند، مىپذيرفتند. و جز مدّت كمى (براى انتخاب اين راه) درنگ نمىكردند»(17). سپس قرآن، اين گوره منافق را به محاكمه مىكشد و مىگويد: «آنها قبلاً با خدا عهد و پيمان بسته بودند كه به دشمن پشت نكنند»(18). قرآن در جاى ديگر به وضع گروهى ديگر از منافقان كه از ميدان جنگ احزاب كنارهگيرى كردند و ديگران را نيز به كنارهگيرى دعوت نمودند اشاره نموده و مىفرمايد: «خداوند آن گروهى از شما را كه كوشش داشتند مردم را از جنگ منصرف سازند مىداند (مىشناسد) و همچنين كسانى را كه به برادرانشان مىگفتند به سوى ما بيائيد.» و دست از اين پيكار خطرناك برداريد. همان كسانى كه اهل جنگ و پيكار نيستند «وجز مقدار كمى به سراغ جهاد نمىروند»(19). در آيه بعد خداوند مىافزايد: انگيزه تمام اين كارشكنيها اين است كه «آنها در همه چيز نسبت به شما بخيل هستند». نه تنها در بذل جان در ميدان نبرد كه در كمكهاى مالى براى تهيه وسايل جنگ و در كمكهاى بدنى براى حفر خندق و حتى در كمكهاى فكرى نيز بخل مىورزند، بخلى توأم با حرص و حرصى روز افزون. در ادامه اوصاف ديگرى از منافقان كه تقريباً جنبه عمومى در همه منافقان در اعصار و قرون مختلف دارد، پرداخته چنين مىگويد: «پس هنگامى كه (لحظات) ترس پيش مىآيد، مىبينى، آن چنان به تو نگاه مىكنند و چشمهاشان در حدقه مىچرخد كه گويى مىخواهند قالب تهى كنند.» آنها چون از ايمان درستى برخوردار نيستند و تكيهگاه محكمى در زندگى ندارند، هنگامى كه در برابر حادثه سختى قرار بگيرند، كنترل خود را بكلى از دست مىدهند، گو
يى مىخواهند قبض روحشان كنند. سپس مىافزايد «اما همينها هنگامى كه حالت خوف و ترس فرو نشست، زبانهاى تند و خشن خود را با انبوهى از خشم و عصبانيت بر شما مىگشايند (و سهم خود را از غنائم مطالبه مىكنند) در حالى كه در آن نيز حريص و بخيل هستند»(20).
آيه 20 سوره احزاب، ترسيم گوياترى از حالت جبن و ترس اين گروه است. خداوند در اين آيه مىفرمايد: «آنها (به قدرى وحشت زده شدهاند كه) گمان مىكنند هنوز لشكر احزاب نرفتهاند». كابوس وحشتناكى بر فكر آنها سايه افكنده، اين ترس باعث شده است كه و اگر برگردند (از ترس) منافقان دوست مىدارند در ميان اعراب باديهنشين پراكنده (و پنهان) شوند.» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره توبه، آيه 51. 2. همان ، آيه 52. 3. سوره نساء، آيه 78. 4. سوره نور، آيه 47. 5. همان ، آيه 48. 6. سوره نساء، آيه 61. 7. همان ،آيه 62. 8. سوره منافقون، آيه 7. 9. سوره توبه، آيه 74. 10. همان ، آيه 64. 11. سوره نساء، آيه 73. 12. سوره محمد، آيه 20. 13. سوره توبه، آيه 87. 14. همان ، آيه 83. 15. سوره آل عمران، آيه 162. 16. همان ، آيه 167. 17. سوره احزاب، آيه 15. 18. همان، آيه 16. 19. همان، آيه 18. 20. همان، آيه 19.
بوستان فضيلت و سيلاب شرارت
طلوع توحيد
بعثت حضرت رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) چون خورشيدى درخشان صحراى جهالت و ضلالت بشريت را منوّر ساخت. طليعه وحى با فرمان قاطع «اقرأ» نمودار گشت و امواجى از معنويت و قداست جام جان خاتم پيامبران را مشحون از بصيرت، معرفت و فضيلت نمود و روح و روانش را از بارقه الهى مبتهج ساخت. شهرت تمامى مورخان اعم از اهل تسنن و تشيع اين است كه از مردان، نخستين كسى كه به حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ايمان آورد، حضرت على(عليه السلام) بود و از مسلّمات تاريخ است كه خديجه اولين بانويى بود كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ايمان آورد.(1) عفيف كندى مىگويد در عصر جاهليت كه به مكّه آمدم و ميهمان عباسبن عبدالمطلب شدم. ما دو نفر كنار كعبه بوديم كه ناگهان ديدم مردى در برابر خانه خدا ايستاد، سپس نوجوانى را مشاهده نمودم كه آمد و در طرف راست او قرار گرفت، لحظاتى نگذشت كه زنى نيز به آن دو پيوست و من ملاحظه مىنمودم كه به پيروى از آن مرد، اين دو، ركوع و سجود مىنمودند اين وضع مرا تهييج نمود كه ماجرا را از ميزبان خويش(عباس) جويا شوم، او پاسخ داد: آن مرد محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرزند عبداللّه است و آن پسر برادرزادهاش على(عليه السلام) و زنى كه با آنهاست همسر محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مىباشد، سپس عباس افزود: برادرزادهام مىگويد: روزى فرا خواهد رسيد كه خزانههاى كسرى و قيصر را در اختيار خواهد داشت ولى به خدا سوگند روى زمين كسى پيرو مرام او نيست جز همين سه نفر.(2)
پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مدت سه سال به دعوت سرّى مشغول بود، در اين ايام خويشاوندان را به سوى توحيد و يكتاپرستى فرا خواند و با انقضاى زمان مذكور، دعوت خود را علنى ساخت، در اين موقع مخالفتهاى مشركان و كافران شكل جدّى به خود گرفت، شكنجه ياران پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آغاز گرديد، حصر اقتصادى و فشارهاى اجتماعى شروع شد، به رغم اين وضع آشفته به تدريج چشمه جوشان اسلامى جويبارهايى به سوى سرزمينهايى ديگر جارى ساخت و اين در حالى بود كه به فرمايش حضرت على(عليه السلام) دوران بعثت بسيار كوتاه و صرفاً بيست و سه سال بود، رهبر اين حركت از امكانات مالى و تجهيزات لازم محروم بود، نه تنها مردم عربستان بلكه عموم مردم جهان در جهل، خرافه و آلودگىهاى اخلاقى بسر مىبردند، عموم افراد و حتى خويشاوندان در زمره دشمنان رسول اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بودند و موانع زيادى بر سر راه آن بزرگوار ايجاد مىنمودند و به اشكال گوناگون كارشكنى مىكردند.(3) با وجود تمام اين دشوارىها به دليل تحوّلى شگرف كه حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در اوضاع فردى و اجتماعى مردم به لحاظ اخلاقى و فرهنگى پديد آورد هنگام رحلت پيامبر نه تنها فروغ فروزان اسلام به خاموشى نگرائيد بلكه نيمى از دنياى آن روز جزو قلمرو مسلمانان به شمار مىرفت. به فرمايش حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) هر زمان كه دشمنان آتش جنگ برافروختند خداوند آن را خاموش كرد و هرگاه شاخ شيطان نمايان مىشد و فتنههاى مشركان دهان مىگشود پدرم(رسول اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم)) برادرش على(عليه السلام) را در كام آنان مىافكند و بدين گونه (مخالفان) سركوب مىشدند.(4) و اين نكته در واقع تحقق وعده الهى در قرآن است كه مىفرمايد: «يريدون ليطفوأ نور اللّه بافواههم واللّه متّم نوره و لو كره الكافرون. هو الّذى ارسل رسوله بالهدى و دين الحقّ ليظهره على الدين كلّه و لو كره المشركون».(5) آغاز آتش افروزى
در آستانه پرتو افشانى آيين محمدى، در ميان قبايل عرب گروهى مسيحى زندگى مىكردند، سرزمين شام نيز از مراكز مهم پيروان اين مذهب به شمار مىرفت. بعد از اين كه مصطفاى پيامبران از مكّه به سوى مدينه هجرت نمودند، عدهاى از مسيحيان اين شهر آيين اسلام را با آغوش باز پذيرا شدند و گروهى از افراد نجران و يمن به منظور تفحص در دين اسلام به مدينه آمدند و پس از بررسىهاى لازم و ثبوت حقيقت برايشان، آيين نبوى را قبول كردند، اما برخى، از روى عناد و سرسختى از پذيرش اسلام اجتناب نمودند و پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را وادار ساختند براى روشن شدن حقيقت و پايان دادن به جدالهاى موهوم و فريبنده آنان، ايشان را به نحوى مقتضى متقاعد نمايد.(6) يادآور مىشود پيامبر نامهاى به اسقف نجران(ابوحارثه) نوشت و طى آن مردم اين سامان را به اسلام فراخواند، وى بادريافت نامه رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با عدهاى وارد مذاكره گرديد و سرانجام شورا نظر داد هيأتى به مدينه بروند و با حضرت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ملاقات نمايند، اينها در بحث و مذاكرهها متقاعد نشدند و از اين جهت خاتم پيامبران به فرمان الهى به آنان پيشنهاد مباهله داد، يعنى طرفين در صحرايى به دعا بپردازند و جبهه مخالف را به نفرين گرفته و نابودى او را بخواهند. آنان اين نظر را قبول كردند ولى روز مباهله، سران نجران با مشاهده وضع معنوى پيامبر كه صرفاً چهار نفر از عزيزترين افراد خويش را به ميدان مباهله آورده بود از انجام اين مراسم صرف نظر كردند و قرار شد مسيحيان نجران با پرداخت جزيه مختصرى زير پرچم اسلام بر آيين خود بمانند.(7)
شخصى به نام ابوعامر راهب قبل از ورود پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به مدينه پيشواى مسيحيان اين سامان به شمار مىآمد و نوعى نفوذ روحانى و اجتماعى داشت كه با هجرت پيامبر به اين شهر اقتدار خويش را از دست داد. به علاوه پيشرفت سريع اسلام او را به شدت خشمگين نمود به نحوى كه براى اجراى مقاصدى شوم و نقشههاى خطرناك با منافقان مدينه هم رأى گشت و به مكه روانه شد تا مشركان و بتپرستان اين ديار را با خود همراه نمايد، سپس عازم روم گرديد و از امپراتورى اين قلمرو استمداد طلبيد و سپاه رومى را براى نبرد با مسلمانان مهيّا ساخت، رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آگاهى از اين حيلهگرى، نيروهاى اسلامى را بسيج و سازماندهى نمود و براى خنثى نمودن چنين توطئهاى عازم تبوك گشت اما لشكر روم از بيم مصاف با رزمندگان اسلام متوارى شدند و به سوى مرزهاى خود عقبنشينى نمودند، پيامبر با كارگزاران امپراتورى روم قراردادهاى عدم تعرض منعقد نمود و با پيروزى سياسى به مدينه بازگشت.(8) مخالفت سردمداران مسيحى با اسلام به شكلهاى ديگر همچنان تداوم يافت و در سرزمينهاى تحت سيطره امپراتورى روم اختناق چنان شدت داشت كه كوچكترين حركات اسلامى را سركوب مىنمودند و گروندگان به آيين محمدى را تا سرحدّ اعدام مجازات مىكردند. فروةبن عامر استاندار عمان از سوى روميان به اين سمت منصوب شده بود وقتى به اسلام ايمان آورد قيصر روم در يك عكس العمل خشن وى را از مقام استاندارى معزول ساخت و شخصاً محاكمهاش كرد و دستور داد او را در فلسطين به جرم قبول آيين توحيدى به دار بزنند. اين وضع در مسير تاريخ همچنان ادامه داشت و خصومت با مسلمانان به حدى رسيد كه حتى محققان اروپايى نتوانستند از اعتراف به آن عبور كنند. استاولپيولدفايس در كتاب خويش (اسلام بر سر دوراهى) مىنويسد:
نهضت يا احياء علوم و فنون اروپايى با بهرهگيرى گستردهاش از مصادر اسلامى بيشتر به پيوند شرق و غرب ارتباط دارد. اروپا از جهان اسلام استفاده كرد ولى اين امر پسنديده را ناديده گرفت و به آن اعتراف نكرد و آن را ارج ننهاد بلكه به عكس اين دشمنى همگام با پيشرفت و مرور زمان افزايش يافت و به صورت عادتى بد درآمد و به حدّى رسيد كه هرگاه كلمه مسلمان ذكر مىشد دشمنى با اسلام همانند موجى سراسر احساسات ملى آنان را فرا مىگرفت. مصاديق كينه توزى
از مظاهر بارز كينه توزى غرب نسبت به مسلمانان جنگهاى صليبى مىباشد. عامل اصلى هشت فقره جنگ صليبى تعصّبات مذهبى مبلّغان كليساها بود كه با دسيسهها و انواع حيلهها مسيحيان را بر عليه مسلمانان تحريك كردند. سرانجام سپاهى خونخوار و وحشى با قساوتى تأسف بار و كشتار فراوان در 6 ژوئيه 1099 م بيت المقدس را به تصرف درآورد، البته مسلمانها بعدها (در سپتامبر 1187 م – 583 ه.ق) اين سرزمين مبارك و قبله گاه نخستين خويش را باز پس گرفتند و پرچم اسلام را بر فراز ديوارهاى مسجد اقصى و مسجد صغره به اهتزاز درآوردند امّا تاريخ از جناياتى كه مهاجمان مسيحى مرتكب شدند فجايع خوفناكى را ذكر نموده است كه نمىتوان از آن گذشت. آلبر ماله مىنويسد: گودوآدو بويون فرمانده اين سپاه خون آشام در گزارش خود به پاپ نوشت: اگر مىخواهيد بدانيد با دشمنانى كه در بيت المقدس بدست ما افتادند چه رفتارى صورت گرفت همين قدر بدانيد كه كسان ما در رواق و معبد سليمان در لجّه از خون مسلمانان مىتاختند و خون تا زانوى مركب آنان مىرسيد.(9) گوستاولوبون فرانسوى به نقل از روبرت راهب كه در نبردهاى مذكور حضور داشته مىنويسد: لشكر ما در گذرها و ميدانها در گشت و حركت بودند و از قتل عام لذت مىبردند. اطفال را پاره پاره كرده جوان و پير را در يك رديف از دم شمشير مىگذرانيدند.(10) جان ديون پورت نوشته است: كيست كه از تحريكات مسيحيت خجلت زده نشده باشد مقصود همان تحريكاتى است كه در نتيجه آن قواى داخلى بر اثر تعصب شديد و ستمگرىهاى شيطانى عليه مسلمانان به هيجان آمدند و مظالمى ناگوار مرتكب شدند.(11) ويل دورانت جنايات مذكور را چنين وصف كرده است: به هر طرف انسان مىرفت در ميان اجساد مقتولين بود. زنان را به ضرب دشنه مىكشتند. ساق پاى اطفال شيرخوار را گرفته و به جبر آنها را از سينه مادرانشان جدا مىساختند و به سوى ديوارها پرتاپ مىكردند. آنان هفتاد هزار مسلمان را كه در بيت المقدس بودند كشتند.(12) غرب، مبارزه با مسلمانان را در دو محور سياسى و فرهنگى ادامه داد و به استعمار بسيارى از سرزمينهاى اسلامى پرداخت و منابع فرهنگى و مادى اين نواحى را به تاراج برد، دولت مقتدر عثمانى را تجزيه نمود، غده سرطانى رژيم صهيونيستى را در قلب جهان اسلام كاشت و به موازات اين حركتهاى سياسى اجتماعى كوشيد پيوند مسلمانان را با معارف دينى و ارزشهاى معنوى سست كند، به تحق
ير باورهاى اعتقادى مسلمين پرداخت، براى ايجاد تفرقه در بين مسلمانان مسايل قومى، قبيلهاى و فرقهاى را مطرح كرد و با پوشش تمدن و تجدّد فرهنگ مصرف زدگى، فاسد و ابتذال را ترويج نمودند. نور اسلام در اروپا
در سال 91 هجرى مقارن با سال 711 ميلادى سپاهيان اسلام به فرماندهى طارقبن زياد در فتحى افتخار آفرين توانستند به ناحيه جنوب غربى اروپا استيلا يابند و به تدريج در اين ناحيه تمدن اسلامى اندلس را بيان نهند و پس از آن با فتوحات متوالى و درخشان سرزمينهاى ديگرى را در قاره اروپا به قلمرو دولت اسلامى اضافه كنند. اگرچه حكومت 781 ساله مسلمانان بر اثر ضعف داخلى و توطئه دشمنان پايان يافت اما گرايش به آيين محمدى در اروپا با وجود فشار و اختناق شديد از طرف اربابان كليسا، رو به گسترش نهاد.(13) در قرون بعد بر اثر تلاش مسلمانان و با مشاهده ضعف و انحطاط بيزانس شرقى، دولت مقتدر اسلامى بر اروپاى شرقى، جنوب شرقى و منطقه بالكان حكومت مىكرد و اين نفوذ افتخار آفرين تا اوايل جنگ جهانى اول بر اروپاى شرقى و جنوبى باقى ماند به رغم خصومت ديرينه غرب با اسلام، اين آيين جهانى و جاودانى همچنان در اروپا مشغول نور افشانى مىباشد و شكوفايى فضيلت و معنويت را به ارمغان مىآورد و گرايش به دين اسلام در بين اروپائيان به خصوص متفكران، دانشوران و دانشگاهيان، در حال گسترش است، چندين كشور اروپايى اكثريت مسلمان دارند. آلبانى، بوسنى و هرزگوين، مقدونيه و كوزوو اين گونه است در بسيارى از كشورهاى اروپايى اگر چه مسلمانان در اقليت هستند اما در امور فرهنگى و سياسى تأثير گذار و فعالاند. روزنامه سوئيسى زوشاگس سايتونگ در شماره اخير خويش نوشت: حضور بيش از 000/000/52 ميليون مسلمان در قاره اروپا مبيّن آن است كه اسلام بخش جدايىناپذير از تاريخ و جامعه اروپايى است. در واقع اسلام دومين دين اين قلمرو است، منشأ جمعيت مسلمان در اروپا متفاوت مىباشد، عدهاى اصالتاً اروپائى هستند، گروهى ديگر مهاجرينى مىباشند كه در ادوار تاريخى به دلايلى از آسيا و آفريقا به آنجا رفتهاند و برخى از ممالك مستعمره پيشين اروپا به اين سامان كوچ كردهاند، در دهههاى قبل آن عده از مسلمانان اروپا كه به تازگى به كشورهاى اين بخش از كره زمين مهاجرت كرده بودند خود را ناگزير به تبعيت از قوانين، فرهنگ، آداب و رسوم محل سكونت جديدشان مىدانستند اما با تولد و رشد فرزندان آنان نسل جديدى شكل گرفت كه خود را در عين حال كه اروپائى تلقى مىكنند مسلمان هم مىدانند اينها كوشيدهاند در فضاى خانه و زندگى فردى طبق آموزهها و تعاليم دينى رفتار نمايند اما تفاوتشان با والدينشان
در نگاه آنان به جامعهاى است كه در آن زندگى مىكنند زيرا اين نسل جديد نه ديگر خود را مهمان مىداند و نه تصويرى از بازگشت به وطن اصلى دارند زيرا اروپا محل نشو و نماى آنان مىباشد به همين دليل فكر نمىكنند اگر قصد داشته باشند همان طور كه دينشان از آنان خواسته رفتار كنند، انتظارى خلاف معمول و متوقعانه دارند اما بايد به يك واقعيت تلخى اشاره كرد كه با سنتهاى مذهبى، ارزشهاى دينى و نمادهاى اعتقادى در تضاد است و حتى از آن هراس دارد، حقيقت اين است كه ديگر نمىتوان غرب كنونى را با اروپاى عصر قرون وسطى يكى دانست، اروپا از رنسانس به اين سو در جهت غير دينى كردن نگاه و نگرش مردمش و سست كردن علايق دينى در زندگى روزمره شهروندانش سير كرده است و در نتيجه امروز در غرب كسان زيادى هستند كه گرچه ميراث داران مسيحيت و يهوديتاند ديگر به معناى دقيق كلمه مسيحى يا يهودى نمىباشند، با اين حال در بطن تمدن جديد گروههاى بسيارى از پيروان اديان هستند كه مىخواهند با التزام به آداب و سنن مذهب خويش زندگى كنند. تاريخ غرب در قرون اخير داغ مبارزهاى بىامان ميان نيروهاى دينى و گرايشهاى دنيا گرايانه و غير دينى و در واقع تفوّق نهايى اين نگرشها و در نتيجه انكار حقيقت دين و ربط و پيوند واقعى آن با حوزههاى گوناگون زندگى را بر پيشانى دارد. متأسّفانه همه جوامع غربى مدّعى غير دينى بودن هستند و قانون را نه برگرفته از دين بلكه دست كم در جاهايى كه مبتنى بر دموكراسى است برآمده از آراء مردم مىدانند. ارمغان اين وضع علاوه بر بىبندوبارى، لاقيدى و ابتذال، مخالفت و تضاد اساسى با تعاليم دينى به خصوص مسلمانان است، البته اين جريان كه مىخواهد از دين جدا باشد و الهيات را ناديده بگيرد نمىتواند موفق باشد. فروريختن كمونيسم در اروپاى شرقى و در خود شوروى نيز مويّد گرايشهاى دينى مردم است به علاوه نهالهاى ديانت اخيراً در حال شكوفايى، رويش و بارورى است و گويى صداى درهم شكستن و فروريختن بسيارى از ايدئولوژىهاى مادى و بتهاى ذهنى غرب شنيده مىشود، جستجوى شيوههاى زندگى معنى دار و گستره تعبير معنويت در اروپا در حال احياست و با نيتى كاملاً جدّى و مشتاقانه دنبال مىشود. اگر چه در آن اختناق دنياگرايى و جدايى گزينى سردمداران اروپايى از ديانت و فشارها و محدوديتهاى فراوان ناشى از آن، مسلمانان صدمات و لطماتى را متحمل شدهاند اما مو
فق گرديدهاند فرهنگ و تفكر اسلامى را به نحوى بليغ و آگاهانه در اين قاره بيان كنند. به همين دليل دين اسلام امروزه سريعترين رشد را در ميان همه اديان در غرب به خود اختصاص داده است. با اين حال مسلمانان در اروپا بايد بكوشند فضا و فرهنگ اسلامى براى خود در جامعه غربى پديد آورند و زمينههايى را فراهم آورند كه آيين آنان جدّى گرفته شود و روى آن حساب شود، مسلمان ساكن در اين قاره ناگزير است با گرايشهاى غير دينى مبارزه كند.(14)
دومينيك اشناپر مىنويسد: واقعيت آن است كه سكونت مسلمانان در اروپاى دنياگرا و داراى سنتهاى مسيحى تعارض هايى را بر مىانگيزد كه نمىتوان به سادگى از آن چشم پوشى كرد و به قول يوهانس يانسن تخيّل فرد اروپايى انباشته از مظاهر تحريف شده از اسلام به گونهاى است كه باورهاى غير منطقى، خشونت و ايجاد خطر از جانب اسلام را در ذهن او تداعى مىكند اما مسلمانان اروپا اين گونه نيستند و به باورهاى اصيل خويش اعتقاد و التزام عملى دارند و با شيوهاى معقول و منطقى به شعاير خويش عمل مىكنند يا به آن دلبستگى دارند. تمام كشورهاى اروپايى خود را به آزادى عقيده و مذهب كه پيروى از ماهيت جمع گراى جامعه است متعهد مىدانند با اين حال اصل دنياگرايى و ماهيت غير مذهبى زمينه تضاد بين مذهب متشكّل و سياستمداران را فراهم آورده است اين چيزى است كه مسلمان ساكن اروپا را آزار مىدهد.(15) توهّم توطئه
واقعه 11 سپتامبر 2001 ميلادى، كه آمريكا را در موجى از هراس و اضطراب فرو برد، بهانهاى گرديد تا تيرهاى مسمومى را به سوى مسلمانان شليك كنند، جهان غرب كه از حضور ميليونها مسلمان در اروپا رنج مىبرد، با اين رخداد دستگيره مناسبى فراهم آورد تا فشار خويش را بر جامعه اسلامى افزايش دهد و در پوشش مبارزه با تروريسم و با ادعاى وجود ارتباط قوى ميان مسلمانان و تروريستها شهروندان خود را نسبت به مسلمانان بد بين ساخته است امّا اگر در خصوص واقعه مذكور تامّلى گردد اين واقعيت بدست مىآيد كه اولاً گروههاى كوچكى چون شبكه القاعده و اسامه بن لادن، طالبان و امثال اينها با حمايت آمريكا و ابرقدرتهاى ديگر رشد سرطانى پيدا كردند و ثانياً نمىتوان گروهى خاص را به عنوان تشكيلات فراگير و گسترده در جهان اسلام تلقى كرد و با سوء استفاده از حركت تروريستى افرادى كه به صورت منفرد عمل كردهاند نمىتوان جهان اسلام را تروريست يا مدافع آن تلقى كرد. همانگونه كه دادگاههاى تفتيش عقايد نماد مسيحيت نمىباشند. ثالثاً در اين كه نقشه انفجار برجهاى دوقلوى آمريكا و ساير حوادث تروريستى مشابه صرفاً به دست اين گروهها صورت گرفته باشد بايد به ديده ترديد نگاه كرد. از برخى اسناد و قرائن برمىآيد كه در درون سازمان اطلاعات و امنيت رژيم اشغالگر قدس (موساد) بخش فوق سرّى به نام All(آل) وجود دارد كه تمامى فعاليتهاى موساد در آمريكا را برنامهريزى و هدايت مىكند و مواردى مؤيّد آن است كه اگر منافع اسرائيلىها اقتضا كند به بزرگترين حامى خويش يعنى ايالت متحده آمريكا هم رحم نمىكنند.(16) نوام چامسكى روشنفكر و نظريه پرداز آمريكايى مىگويد: اين تفكر درست نيست كه بپذيريم سرچشمه عمليات 11 سپتامبر اسامه بن لادن و شبكههاى او يعنى نيروهاى نامنظم اما شناخته شده و متحّد باشند.(17) تيه رى ميسان نويسنده، محقق و مدير شبكه اينترنتى ولتر فرانسه كه با نگارش دو كتاب جنجالى حقايقى را درباره نقش هيأت حاكمه آمريكا در وقايع سپتامبر فاش ساخته، در مصاحبهاى خاطرنشان نموده است: سرويسهاى اطلاعاتى اسرائيل شش ماه قبل از آن براى نخستين بار درباره اين ماجرا به آمريكايىها هشدار داده بودند. لذا لغو سفر آريل شارون به نيويورك طبيعى بود زيرا دو روز قبل از 11 سپتامبر تاريخ وقوع حوادث مشخص گرديده بود به گفته «ميسان» دو ساعت قبل از حوادث، يك شركت مخابراتى اسرائيلى پيام هشدارآميزى را بر روى تلفن همراه تمام افرادى كه در مناطق اطراف ساختمانهاى تجارت جهانى اقامت داشتند فرستادند و لذا غالب شركتها در روز حادثه به كاركنان خود مرخصى داده بودند كه سبب شگفتى ايشان شده بود. وى افزود پس از شروع تحقيقات درباره حوادث 11 سپتامبر متوجه شديم هيچ كدام از مسؤولان شركتهاى بزرگ در ميان قربانيان نمىباشند آنها در ساعت وقوع حوادث در يك ميهمانى صبحانه در منطقهاى دور از محل حادثه در نبراسكا حضور داشتند. اين پايگاه همان محلى است كه عصر روز حادثه جرج بوش به آنجا پناه برد.(18)
در پى حملات 11 سپتامبر حداقل سه گروه از اسرائيلىهاى كه مظنون به همكارى با موساد بودند در آمريكا دستگير شدند. روزنامه هاآرتص در 18 سپتامبر گزارش داد پنج اسرائيلى به دليل رفتار عجيب خود از سوى سازمان «FBI» دستگير شدند. روزنامه الوطن چاپ اردن نيز نوشت مقامات رژيم اشغالگر قدس چهار هزار تن از شهروندان خود را كه در مراكز تجارت جهانى كار مىكردهاند قبل از وقوع حملات از اين محل خارج كردهاند. اداره تحقيقات فدرال ايالات متحده آمريكا چند روز پس از اين واقعه در جستجوى شخصى بود كه دو ساعت قبل از برخورد هواپيماها به برجهاى دوقلوى جهانى نيويورك پيام هشدارى از طريق اينترنت براى كاركنان يكى از شركتهاى اسرائيلى فرستاده بود.(19)
« ژان بودريار» فيلسوف و جامعه شناس فرانسوى كه به خاطر ديدگاههايش در فرهنگ و ارتباطات شهرت ويژهاى دارد در اين مورد خاطر نشان مىنمايد: عاملانى وجود داشتهاند كه اين حادثه را بوجود آوردهاند اما ايالات متحده آمريكا با سوء استفاده از اين حادثه ميل به برترى جوئى را ارضا مىكند، به نظر مىرسد حادثه مورد اشاره بهانهاى بوده است تا استكبار جهانى به هدف اصلى خود يعنى ايجاد تعادل در سياست جهانى به نفع خويش دست يازد. طرح نظريههاى پايان تاريخ و برخورد تمدنها از سوى فوكوياما و هانتيگتون و تبليغات گستردهاى كه در دهههاى اخير براى توجيه اين دو ديدگاه شده است اين گمان را تقويت مىكند كه سياستمداران آمريكا در جهان يك قطبى مورد نظر خود به دنبال زمينه سازى براى ايجاد يك قطب ديگر هستند كه نيروى اصلى آن مادى و نظامى نيست بلكه ريشه در انديشه و فرهنگ دارد. اسلام به عنوان يك دين و بلكه به عنوان شيوه زندگى و سياستى حكومتى با فرهنگ مهاجم به طور جدى به مخالفت برمىخيزد.
افزايش شمار مسلمانان در جهان و به ويژه در اروپا و روند مهاجرت مسلمانان به كشورهاى غربى نگرانى شديد طراحان سياستهاى جديد را در سطح جهان موجب شده است. هرچند مطرح گرديدن اسلام به عنوان قدرت مخالف ارزشهاى غربى مىتواند زمينه ساز تحرك جدّى اسلام در جهان باشد اما به سبب ضعف اتحاد مسلمانان و نازل بودن اقتدار سياسى آنان در سطح اقتصاد جهانى، تسليحاتى و استقلال تكنولوژيكى نمىتواند طرح قدرت اسلامى به عنوان قطب جديد جهانى از واقعيت جدّى برخوردار باشد اما استكبار با توجه به ديدگاه سلطه گرى در فرهنگ، اقتصاد و سياست، اسلام و مسلمانان را تنها خطرى شناخته است كه با بهرهبردارى از آن مىتوان طرح تعادل سياست جهانى را در دو قطبى نماياندن جهان، توجيه كرد اما مطرح ساختن اسلام به عنوان قدرت مقابل آمريكا در شرايط قبل از حوادث 11 سپتامبر براى طراحان توطئهاى جهانى به مصلحت نبود براى چنين وضعى مىبايست جريانى ايجاد شود كه بر اساس آن بتوان ضمن مقابله با قدرت بالقوه اسلام و مسلمانان قدرتهاى محدود ديگرى را نيز با آنان همراه كرد تا ضمن كمرنگ كردن قدرتهاى اسلامى و يا ابزارهاى ديگرى كه ريشه در فكر و فرهنگ دارند يك دشمن تخيلى پديد آورد. از اين رو بحث حقوق بشر براى جريان سازى عليه كشورهاى اسلامى در جهان به شدت مطرح شده است كه موضوع تروريسم نيز به عنوان اهرم قوى براى متهم ساختن سرزمينهاى اسلامى به آن افزوده شده است.(20)
امّا بحران مذكور نخست دامن طراحان و بانيان آن را گرفت بنا به گفته فرانسوانيكولو، سفير فرانسه در تهران، رخ داد چنين حادثهاى در آمريكا قضيه را معكوس كرد زيرا تا قبل از آن، اين كشور، ناحيهاى حفاظت شده بود به علاوه جامعه جهانى به ادعاهاى دروغين ابر قدرتها در نابودى تروريسم پىبردند و متوجه شدند طرح اين مسئله لايهاى است كه مىخواهد حقيقت را بپوشاند، در سراسر آمريكا و غرب(اروپا) نوعى اضطراب حاكم گرديد و تناقض گويى سياستمداران موجب شد شهروندان اروپايى و امريكايى نسبت به دولتمردان با ديده ترديد بنگرند و استمرار اين وضع امنيت اجتماعى و سياسى اين نواحى را به تحليل مىبرد از سوى ديگر نظام سرمايهدارى غرب تا گلو در مشكلات انسانى لاينحل فرو رفته و با وجود ثروتهاى فراوان از استقرار عدالت اجتماعى ناتوان مانده است. امت مسلمان در برابر اين امواج خطرناك و توفانهاى مهيب كه هر لحظه از سوى استكبار تدارك ديده مىشود بايد مراقب باشند:
1- در خصوص مسايل جهان اسلام بىتفاوت نباشند.
2- عزت نفس، اعتماد، اطمينان، شجاعت خويش را با تكيه بر بنيانهاى دينى تقويت كنند.
3- مسلمانان بدانند تفكر اسلامى و هويت دينى در گستره جهان از شوكت و عظمت و نشاط افزونترى برخوردار گشتند و اسلام به صورت يكى از برجستهترين حقايق موجود عالم در سراسر جهان مطرح گرديده است.
4- قدرتهاى مسلط جهان در موضع صريحترى از خصومت نسبت به اسلام و ارزشهاى اسلامى قرار گرفتهاند و پس از سقوط كمونيسم اردوگاه غرب فصل اسلام زدايى و مقابله با رشد روزافزون حركتهاى اسلامى را گشوده است.
5 – دوگانگى اروپا و آمريكا در برخورد با حوادث جهان از عمق كينه جويى تمام نشدنى آنان نسبت به اسلام و مسلمانان حكايت دارد. سركوب خونين و قساوتآميز مسلمانان در بوسنى هرزگويين و در قلب اروپاى متمدن به قدرى خشن و وحشتناك بود كه آدمى را به ياد قتل عامهاى معروف اروپا در قرون وسطى و جنگهاى قومى نژادى اين قاره مىانداخت با اين وجود دول اروپايى كه به بهانه حقوق بشر در امور كشورهاى دور دست دخالت و اعمال نظر مىنمايند در برابر چنين فجايعى دست روى دست گذاشتند و مهر سكوت بر لب زدند.
6- علاج تمامى ناكامىها، دردها و گرفتارىهاى ملل مسلمان بازگشت به اسلام راستين، زندگى بر اساس ارزشهاى دينى و در پرتو احكامى اسلامى است. اين آيين مىتواند، عزت، قدرت و برخوردارى از امنيت را به جامعه اسلامى هديه نمايد و سرنوشت تلخى را كه طراحان استكبار براى امت مسلمان تدارك ديدهاند از آنان دور نمايد.
7- امواج بيدارى اسلامى از دويست سال قبل تا كنون هر روز بلندتر و گستردهتر شده است مهمترين دستاورد اين حركت تاريخى بازگرداندن تدريجى خودباورى به جهان اسلام است به گونهاى كه امروزه با وجود توسعه و تعميق تبليغات صوتى، تصويرى و الكترونيكى، مدعاى قديمى برترى غرب اثر كمترى بر ملتهاى مسلمان دارد و رنگ باخته است.
8 – تمامى ناظران خودى و بيگانه اقرار و اذعان دارند كه پرجاذبهترين دين براى ملل و اقوام جهان، اسلام است و سرعت پيشرفت آن قابل مقايسه با هيچ يك از ديگر اديان جهان نمىباشد از اين پديده مىتوان نتيجهگيرى كرد كه آيين محمدى همچنان زنده و پوياست و قدرت پالايش، تزكيه، دفع مواد فاسد و دفاع در برابر تهاجم عناصر بيگانه، موذى و مضر را دارد. نوشتار حاضر را با سخنى از امام خمينى به پايان مىبرم: «هيهات كه امت محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و سيراب شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان به مرگ ذلت بار و اسارت غرب و شرق تن در دهند. هيهات كه خمينى در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران به حريم قرآن كريم و عترت رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا نظارهگر صحنههاى ذلت و حقارت مسلمانان باشد.»(21) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نك: سيره ابن هشام، ج1، ص 240؛ بحارالانوار، ج 16، ص8. 2. اعلام الورى، طبرى، ص 25؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 211، الاصابه، ج 2، ص 480. 3. برگرفته از خطبه 94، نهج البلاغه، ترجمه فيض الاسلام، ص 282. 4. الاحتجاج، طبرسى، ج 1، ص 101 – 100. 5. سوره صف، آيات 9 – 8. 6. آيات 59 تا 63 سوره آل عمران به اين ماجرا تصريح دارد. 7. تمامى مورخان و مفسّران اين حادثه را به مناسبت بحثهاى خود ذكر نمودهاند. 8. نك: فروغ ابديت، آية اللّه سبحانى،فصل 54، غزوة تبوك. 9. تاريخ قرون وسطى، آلبرماله، ج2، ص 257. 10. تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص 407. 11. عذر تقصير به پيشگاه محمد و قرآن، جان ديون پورت، ترجمه سيد غلامرضا سعيدى، ص 133. 12. تاريخ تمدن، ويل دورانت، ج 13، ص 15. 13. نك: اسلام و بحران عصر ما، روژه دو پاسكيه، ترجمه دكتر حسن حبيبى. 14. نك: جوان مسلمان و دنياى متجدد، ترجمه دكتر مرتضى اسعدى. 15. مسلمانان در اروپا، ويراسته برنارد لوئيس و دومينيك اشناپر، ترجمه محمد حسين آريا، ص 294 و 279. 16. براى اطلاعات از نقشههاى موساد در آمريكا بنگريد به كتاب راه نيرنگ، نوشته ويكتور استروفسكى كه خود مأمور ارشد موساد بوده و به سبب برخى اختلافات از آن اخراج شده است. 17. مصاحبه با نوام چامسكى، روزنامه انتخاب، 25 فروردين 1382، شماره 1146 ؛ ص 5. 18. تىيريسان 45 ساله با همكارى عدهاى از نويسندگان فرانسوى كتابى با عنوان پنتاگيت نوشت كه در آن تضادها و تناقض گويىهاى دولت آمريكا درباره حوادث 20 شهريور(سال 1380) افشا شده است (نك: مصاحبه وى با خبرنگار واحد برون مرزى صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران) روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 6753. 19. روزنامه قدس، 16 مهر 1380، شماره 3968، ص 11. 20. مقاله دكتر حسن بشير استاد دانشگاه آكسفورد انگلستان، روزنامه اطلاعات، شماره 22870. 21. كتاب فرياد برائت، ص 14 – 13، روزنامه كيهان شماره 17638 (26/1/82).
عوامل وحدت آفرين از نگاه قرآن كريم
مركز فرهنگ و معارف قرآن كريم
اتّحاد به معناى يكى شدن، در اصل از ريشه «وحد» به مفهوم يكتايى و يگانگى است.(1) قرآن به مسأله اتّحاد از ديدگاه اجتماعى آن نگريسته و بر اهمّيّت اتّحاد ميان جهانيان، اديان، مسلمانان و نهاد خانواده تأكيد كرده است و پيوند ميان دلهاى مؤمنان را نوعى تصرّف الهى مىشمارد و براى ايجاد و حفظ چنين يگانگى، ارسال پيامبران به همراه شرايع را ضرور مىداند و براى برقرارى يگانگى و نيز حفظ آن، راهكارهاى گوناگونى را پيش بينى كرده كه بخشى از آن، جنبه پيشگيرى از تفرقه، و بخشى ديگر به درمان آن ناظر است.
1. توجه به نقاط مشترك: مخاطبان دعوت به يگانگى، نقاط مشتركى دارند كه قرآن بر اين نقاط، انگشت گذاشته و آنان را به يگانه شدن بر محور آنها فراخوانده است. تأكيد بر اين كه انسانها همه از خاك آفريده شده(حج/ 5) يا از يك پدر و مادر زاده شدهاند(حجرات/ 13) و اين كه كرامت انسانى به همه انسانها متعلق بوده [و رنگ و نژاد در آن تأثير ندارد](اسراء/ 70) توجه دادن به اين نقاط مشترك در يگانگى جهانى است. دعوت از پيروان اديان آسمانى و اهل كتاب به نقاط مشترك عقيدتى (آلعمران/64) نيز بدين سبب انجام گرفته است.
2. چنگ زدن به ريسمان الهى: قرآن كريم در صريحترين آيه خود، در دعوت به اتّحاد، تمام مؤمنان را به چنگ زدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه خوانده است: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا»(2) و نيز در آيات 146 و 175 نساء و 101 آلعمران از تمسّك جستن به خداوند، سخن به ميان آورده است. در اين كه مقصود از ريسمان الهى چيست، مفسرّان اختلاف دارند. قرآن، كتاب و سنّت، دين الهى، اطاعت خداوند، توحيد خالص، ولايت اهلبيت(ع) و جماعت، وجوهى است كه در تفسير آن گفته شده است. برخى نيز مفهوم حبل اللَّه را شامل همه اين معانى دانستهاند.(3) با اين حال، به نظر مىرسد كه نزديكترين تفسير براى اين واژه، ديدگاه نخست يعنى قرآن است؛ چنانكه در روايتى از رسول اكرم(ص) قرآن؛ ريسمان الهى كشيده شده ميان آسمان و زمين معرّفى شده است: كتاب اللّه هو حبل اللّه الممدود من السّماء إلى الأرض.(4) معرفى قرآن به صورت ثقل اكبر در روايت معروف ثقلين(5) نيز مؤيد اين مدّعا است؛ چنانكه قرآن، خود از مؤمنان خواسته است تا در منازعات و اختلافات خود، به خداوند رجوع كنند: «فَإِن تَنازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّه»(6) و اين رجوع الى اللّه در روايت حضرت امير(ع) به رجوع به قرآن تشبيه شده است؛ بنابراين، قرآن افزون بر آنكه مىتواند در نقش محور يگانگى، ايجاد كننده آن باشد مىتواند در رويكرد اختلافات، يگانگى پيشين را نيز اعاده كند. چنين نقشى براى قرآن بدان سبب است كه افزون بر دعوت همگان به يگانگى و بر حذر داشتنشان از تفرقه، نظام عقيدتى، اخلاقى و عملى منسجم و هماهنگى را ترسيم مىكند كه هر كس بدان رجوع كند، ناخود آگاه خود را با ميليونها پيرو قرآن يگانه مىيابد.
3. مراجعه به سنّت پيامبر(ص): افزون بر آنكه قرآن، وجود پيامبر(ص) را محورى براى همبستگى و يگانگى مسلمانان مىشناسد(آل عمران/ 159)، مراجعه به سنت حضرت را نيز راهكارهايى براى ايجاد و حفظ يگانگى معرفى كرده است: «فَإِن تَنازَعْتُمْ فِى شَىْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُول».(7) بازگرداندن به رسول در روايت حضرت امير(ع) به مراجعه به سنّت پيامبر تفسير شده است. پيامبر(ص) با توجه به عهدهدار بودن سِمَت شرح و تبيين قرآن در كنار مقام رسالت(نحل/ 44)، افزون بر آنكه خود مىتواند برطرف كننده منازعات و مشاجرات باشد و بدين سبب پذيرش داورى وى مورد تأكيد قرآن است(نساء/ 65)، سنّت حضرت به صورت شارح قرآن مىتواند ابهامات و اشتباهات در فهم قرآن را كه خود ممكن است زمينهساز پراكندگى باشد، برطرف كند؛ چنان كه حضرت امير(ع) براى نشان دادن اشتباه خوارج در كج فهمى از آيه «إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّه»(8) از ابنعباس مىخواهد كه با سنّت با آنان به محاجّه بپردازد.(9)
4. مراجعه به اهلبيت(ع): قرآن از امامان اهلبيت(ع) با عنوان «أُولى الأمر» ياد كرده و اطاعت آنان را در جهت اطاعت خدا و رسول و سخن آنان را حجّت دانسته است: «أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِى الْأَمْرِ مِنكُم»(10) بدين سبب از مسلمانان خواسته است تا در موارد اختلاف ميان خود يا فهم دين، به آنان مراجعه كنند: «وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَى الرَّسُولِ وَإِلَى أُوْلِى الْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُم»(11) و يكى از عوامل معرفى اهلبيت در جايگاه ثقل اصغر در روايت ثقلين از سوى پيامبر(ص) نقش مؤثر آنان در ايجاد و حفظ يگانگى بوده است؛ چنانكه هشامبن حكم در حضور امام صادق(ع) در مناظرهاى با مرد شامى، ضرورت وجود امام را براساس ناكافى بودن قرآن و سنّت در رفع اختلافات ثابت كرد.(12) در برخى از روايات، مقصود از ريسمان مردمى در آيه «… إِلَّا بِحَبْلٍ مِّنَ اللَّهِ وَحَبْلٍ مِّنَ النَّاس»(13) على(ع) يا امامان(ع) معرفى شده است.(14)
5. امر به معروف و نهى از منكر: قرآن، پس از فراخوانى مسلمانان به چنگ زدن به ريسمان الهى و پرهيز از تفرقه، از آنان مىخواهد كه به انجام امر به معروف و نهى از منكر قيام كنند: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَر»(15) و بى درنگ، به آنان هشدار مىدهد كه بهسان پيروان اديان پيشين كه در دينشان دچار چند دستگى شدهاند، پراكنده نشوند:(16) «وَلَا تَكُونُواْ كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا»(17)
اين امر نشان مىدهد كه امر به معروف و نهى از منكر، نقش ويژهاى در برقرارى اتّحاد و نيز جلوگيرى از تفرقه ايفا مىكند. برخى مفسران، اين نقش را چنين تبيين كردهاند كه اعتصام به حبل اللّه، امّت را به مثابه جان قرار مىدهد و دعوت به خير، اين اصل را تغذيه مىكند و امر به معروف حافظ و پشتيبان آن است.(18) از نگاه برخى ديگر، امر به معروف و نهى از منكر، پوششى اجتماعى براى محافظت جمعيت است و حفظ وحدت اجتماعى بدون نظارت عمومى ممكن نيست.(19) فخر رازى بر اين باور است كه اجراى امر به معروف و نهى از منكر به قدرت نياز دارد و قدرت، به الفت و يگانگى منوط است.(20) افزون بر آن، پذيرش چنين نقش مؤثرى براى اين دو فرضيه الهى، بدان سبب است كه پراكندگى در دين و چند فرقه شدن، يا ناشى از اشتباه در فهم متون دينى است يا از هواپرستى افراد و گروهها سرچشمه مىگيرد و امر به معروف و نهى از منكر به صورت نظارت اجتماعى مىتواند مانع رهيافت و رواج چنين انحرافاتى باشد؛ همانگونه كه قرآن، عامل تفرقه را نادانى نمىداند، زيرا معتقد است: پس از آمدن ادلّه و براهين پراكنده شدهاند؛(21) بدين جهت گفته شده است كه اگر ميان يهود، انجام اين فريضه رواج داشت، پراكندگى ميانشان رخ نمىنمود.(22)
6. مراعات حقوق برادرى: قرآن، مؤمنان را به مثابه جانهاى يكديگر دانسته، از آنان مىخواهد كه به خويشتن عيب نگيرند: «وَ لَا تَلْمِزُواْ أَنفُسَكُم»(23) و بر حرمت سوء ظن، حرمت تجسّس، (حجرات/ 12) و تهمتهاى ناروا، (نور/ 23) پاى فشرده و غيبت كردن مؤمن را به مثابه خوردن گوشت مرده برادر خود دانسته است: (حجرات/ 12)، و به سبب همسويى چنين پيوندى با اراده الهى، راه مؤمنان را محور حق بر شمرده و عدم پيروى از راه آنان را هم سنگ مخالفت با پيامبر(ص) دانسته است(نساء/ 115)، قرآن از مؤمنان خواسته است تا بهسان بهشتيان، كينهها از دلهايشان زدوده شود (حجر/ 47)، و درون جانشان به هم مهر ورزند و از خداوند، بخشيدن برادران دينى را پيش از خود و نيز زدودن كينه درباره برادران دينى را بخواهند: «رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمانِ وَ لَا تَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلاًّ لِّلَّذِينَ ءَامَنُوا»(24) در روايات اسلامى بر اهمّيّت پيوند برادرى و كوشش براى استحكام آن با انجام امورى چون به ديدار هم رفتن، هديه دادن و… نيز حقوق برادران ايمانى تأكيدهاى فراوانى شده است.(25) در روايتى از امام كاظم(ع) براى برادر ايمانى، هفت حق معرّفى شده كه با عدم مراعات هر يك از آنها، از ولايت الهى خارج مىشود.(26)
7. اصلاح ذات البين: به رغم وجود عناصر اتّحاد هم چون وحدت عقيده، رهيافت اختلاف و منازعه ميان برادران ايمانى تا حدّى طبيعى و جزو رهاوردهاى زندگى اجتماعى است. اين اختلاف مىتواند در اعتراض به چگونگى تقسيم بيتالمال باشد(انفال/ 1) يا بر سر امورى كه تا سر حدّ صفآرايى و جنگ در برابر يك ديگر منتهى شود: (حجرات/ 9)؛ اما قرآن براى مقابله با چنين اختلافاتى و به منظور ماندگارى يگانگى پيشين مؤمنان، از آنان خواسته است تا براى اصلاح ميان برادران دينى و رفع منازعه مداخله (حجرات/ 9) و در صورت ايجاد كدورت، خود به اصلاح فيمابين اقدام كنند: (انفال/ 1)؛ چنان كه براى رفع اختلاف در نهاد خانواده، پا در ميانى داورى از دو طرف را براى اصلاح ميان زن و شوهر پيشنهاد مىكند: (نساء/ 35). در روايات بسيارى بر اهميّت و جايگاه اصلاح ذاتالبين تأكيد شده و حضرت امير(ع) در وصيّتنامه خود با استناد به روايت رسول اكرم(ص) آن را برابر با يك سال نماز و روزه دانسته است.(27)
8. برنامههاى عبادى: در اسلام، تشريع عبادات به گونهاى انجام گرفته كه فرد و اجتماع را خواسته يا ناخواسته به همگرايى و يگانگى عملى فرا مىخواند.
الف. دعا: قرآن، افزون بر دعوت از مؤمنان به مناجات با خداوند(غافر/ 60)، خود، در بردارنده عالىترين مضامين دعا است و بررسى مضامين اين دعاها نشان مىدهد كه غالب آنها به صورت جمع ارائه شده است؛ نظير آيات 191 تا 194 آل عمران سفارش به دعا براى چهل مؤمن پيش از دعا براى خود،(28) از آن حكايت دارد كه اسلام به روح يگانه نگريستن امّت، تأكيد فراوان دارد.
ب. نماز: نماز، نماد عبادت در اسلام است و هر مسلمان وظيفه دارد در شبانه روز، دهبار سوره فاتحه را كه جامع و همسنگ همه قرآن است،(29) در نمازهاى خود قرائت كند. با آن كه كلمات اين سوره از زبان يك شخص ادا مىشود، در خطابهاى آن، از ضماير و هيأت جمع استفاده شده است؛ نظير «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ * اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيم»؛ چنانكه از مسلمانان خواسته شده است هنگام نماز، همگى رو به كعبه بايستيد (بقره/ 144). اين امر نشان مىدهد كه قرآن در پى ايجاد روح همگرايى و جمعنگرى در دل هر مسلمان است؛ هر چند كه تنها به نماز ايستاده باشد.
ج. نماز جماعت: تأكيد بر حضور در مساجد و برقرارى نماز جماعت: «وَ ارْكَعُواْ مَعَ الرَّاكِعِين»(30) و نيز نويد دادن ثوابهاى فراوان بر اقامه آن در روايات، از جمله برنامههاى عبادى اسلام براى ايجاد همگرايى است.
د. نماز جمعه: قرآن بر پايى نماز جمعه و رها ساختن تمام كارها از جمله بيع براى اداى آن، تأكيد كرده است(جمعه/ 9). بدون ترديد، حضور در نماز جمعه در هفته يك بار در كنار حضور روزانه در نماز جماعت، راهكارى براى ايجاد پيوند و يگانگى بيشتر مؤمنان به شمار مىرود و تأكيد بر حضور مؤمنان در اجتماعات، به همين امر ناظر است.(31)
ه. مناسك حج: قرآن يكى از حكمتهاى وجوب حج را مشاهده منافع از سوى مسلمانان دانسته است: «لِّيَشْهَدُواْ مَنَافِعَ لَهُم»(32). پيداست كه از مهمترين منافع مورد نظر در اين آيه، استحكام هر چه بيشتر پيوند برادرى و يگانگى ميان مؤمنان و نشان دادن قدرت آنان در صورت حفظ اين يگانگى است.(33) چنانكه حرمت جدال و منازعه در حج(بقره/ 197) و بر تن كردن لباسهاى يك رنگ و ساده احرام و انجام مناسك حج همزمان و در كنار يكديگر، همين هدف را دنبال مىكند. پاورقي ها:پىنوشتها: 1) ترتيب العين، ص 842.
2) آلعمران/ 103.
3) مجمع البيان، ج 2، ص 536 و 537 و 805.
4) كنز العمّال، ج 1، ص 182، ح 923.
5) المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 118.
6) نساء/ 59.
7) نساء/ 59.
8) يوسف/ 40.
9) نهج البلاغه، ص 600 و 646.
10) نساء/ 59.
11) نساء/ 83.
12) الكافى، ج 1، ص 172.
13) آلعمران/ 112.
14) بحارالانوار، ج 24، ص 84.
15) آلعمران/ 104.
16) كشف الاسرار، ج 2، ص 235.
17) آلعمران/ 105.
18) المنار، ج 4، ص 48.
19) نمونه، ج 3، ص 35.
20) التفسير الكبير، ج 8، ص 180.
21) نمونه، ج 20، ص 381.
22) المنار، ج 4، ص 47 و 48.
23) حجرات/ 11.
24) حشر/ 10.
25) الكافى، ج2، ص 170 و 171.
26) همان، ص 169.
27) نهج البلاغه، ص 581.
28) الخصال، ص 538.
29) الميزان، ج 1، ص 40.
30) بقره/ 43.
31) نور/ 62.
32) حج/ 28.
33) الميزان، ج 14، ص 369.
آسيبشناسى وضعيت خدمت رسانى
عدم سخت كوشى
بنابراين زمانى كه كار و تلاش صرفاً جهت رفع تكليف و يك امر ملالآور تلقى شود، هيچگاه پركار بودن و سختكوشى مفهوم خوشايندى نخواهد بود. سخت كوشى يعنى اين كه افراد در طلب انجام كار باشند. يعنى علاوه بر انجام وظايف تعريف شده سازمانى در جستجوى راههاى بهتر، سريعتر و با حداقل هزينه در محيط كار خود باشند. افراد به دنبال كار بروند نه اينكه كارهاى روزمره معطل افراد باشد.
متأسفانه يك روحيه تنبلى و تنپرورى كاملاً محسوسى بر نظام خدمت رسانى جامعه ما حاكم است. اين فرهنگ در اغلب امورات و مشاغل ما سايه افكنده است كه با حداقل كار، به حداكثر درآمد برسيم. بدمان نمىآيد كه يك شبه، ره صدساله را پيموده و داراى امكانات رفاهى و زندگى راحت باشيم. بعضى اوقات نيز با مقايسه سطح زندگى و رفاه در جوامع غربى با جامعه خودمان، حسرت و اندوه مىخوريم كه چرا ما نتوانستيم آن طور كه آنها به تفريحات و سرگرمىهاى خود مشغول هستند، مشغول باشيم. اما كمتر بدان انديشيدهايم كه آنها چه راههاى سخت و پرفراز و نشيبى طى كردهاند كه به لحاظ بهرهبردارى از ابزار و فناورى روز، بدينجا رسيدهاند.
اين روحيه «كار كمتر، پول بيشتر» مثل خوره به جان نظام امرار و معاش و خدمات رسانى عمومى جامعه افتاده است. غافل از اينكه اين روحيه به دلايل متعددى كه ناشى
از عدم استفاده صحيح از نيروى تفكر، قدرت خلاقه و پرورش متناسب جسم و روح ما مىباشد، به جاى اينكه ما را به سمت پولدار شدن و مثلاً رفاه بيشتر سوق بدهد، بيشتر ما را درگير تلاش و زحمات بيهودهاى مىكند كه بعضاً مجبور هستيم فقط به اندازهاى كه گرسنه نمانيم، درآمد داشته باشيم. داشتن چندين شغل تمام وقت و نيمه وقت و به اصطلاح «سه شيفته كار كردن» كه جز خستگى روح و فرسودگى جسم سودى ندارد، و در آخر هم ناراضى بودن از نسبت كسب درآمد به كار انجام شده و به عبارتى به «هيچ جا» نرسيدن از نتايج همان روحيه غلط و فرهنگ اشتباه كار در جامعه ما است كه بعضى اوقات نتيجه عكس مىدهد «كار بيشتر، پول كمتر».
وجود واسطهگرى و دلالىهاى بسيار شايع در نظام توزيع و توليد كالا چه در بخش دولتى و چه غير دولتى كه فقط با انجام چندين تلفن توسط برخى افراد صورت گرفته و از طرق غيرقانونى و غير شرعى درآمدهاى كلان نصيب سودجويان مىشود نيز ناشى از همان تفكر كاملاً غلط «كار كمتر، پول بيشتر» است. كه فقط نمونه هايى جهت روشنتر شدن موضوع هستند. ظاهراً در جامعه ما مفهوم دقيق آيه شريفه «ليس للانسان الا ما سعى.»(1) هر كس به اندازه سعى و تلاشى كه كرده برخوردار از مزاياى آن مىباشد، به درستى درك نشده است. واقعاً به اين نتيجه نرسيدهايم كه بدون رنج و مرارت، دستيابى به گنج و راحت، امكانپذير نيست. لذا مىبينيم كه يك روحيه متوقع بودن و بعضاً نق زدن از سوى اغلب كارمندان، در مورد وضعيت حقوق و مزاياى دريافتى مشاهده مىشود. البته منظور، اين نيست كه درآمدها و حقوق كارگران و كارمندان جامعه ما خيلى زياد است و بايد كمتر شود، بلكه اگر بخواهيم مقايسه دقيقى داشته باشيم مىبينيم كه نسبت كار انجام شده (بازده كار) با دريافت حقوق، تعادل منطقى ندارد. خيلى از حقوق و مزايايى كه حتى در حال حاضر پرداخت مىشود به نوعى اضافه است.
براى مثال: شخصاً شاهد بودهام كه در طول يك روز كارى، فقط خواندن يك يا چند نامه و يا حتى فقط امضاى يك نامه ادارى كه از لحاظ زمانى شايد 5 دقيقه هم نشود، تنها فعاليت يك كارمند يا حتى مسئول يك واحد ادارى بوده است. حال اگر به لحاظ آمارى ميزان هزينه و استهلاك فضاى فيزيكى اداره، گاز،آب، برق، تلفن به مدت 8 ساعت در مقابل 5دقيقه فعاليت محاسبه شود، آن وقت بهتر مىتوان ميزان بازده كار و مفيد يا مضر بودن نوع خدمات بعضى سازمانها را بررسى كرد.
البته هستند كارمندان و كارگرانى كه در طول ساعات كارى شايد فرصت استراحت كافى نداشته باشند ولى در مجموع نسبت اينگونه كار كردن با اتلاف وقتى كه صورت مىگيرد اصلاً قابل درك و تحمل نيست.
متوسط كار مفيد انجام شده در بخش دولتى و صنعتى (كه كارگران به نسبت بقيه ادارات، كارهاى سختتر، و اتلاف وقت كمترى دارند) در كشور 5/1 ساعت (در مقابل 8 ساعت) در روز گزارش شده است.(2) در حالى كه مكرراً خوانده يا شنيدهايم مقدار كار مفيد در كشورهاى صنعتى مانند ژاپن در حدود 5/7 ساعت (در مقابل 8 ساعت) است. و جالبتر اينكه فضاى فيزيكى و محيطى كه يك كارمند ژاپنى در آن كار مىكند، 15/1 فضايى است كه كارمند ايرانى در آن مشغول كار است.(3) يعنى در اين فضاى خيلى كم، ژاپنىها 5 برابر ايرانىها كار مفيد انجام مىدهند. (كار مفيد انجام شده در ايران 7/18% و در ژاپن 7/93% است.)
به عنوان مثال خوب است بدانيم اصول اعتقادى حاكم بر كاركنان شركت بزرگ ماتسوشيتا به قرار زير است:
1- روحيه خدمت در صنعت
2- روحيه انصاف و مروت
3- روحيه همنوايى و هميارى
4- روحيه كوشيدن براى پيشرفت
5- روحيه ادب و فروتنى
6- روحيه همسازى با قوانين طبيعى
7- روحيه سپاس و حقشناسى.»(4)
بنابراين با مرورى بر مباحث قبلى، متوجه مىشويم كه اصولاً موضوع اهتمام به امور ديگران و خدمت رسانى به مردم بدون تلاش و سختكوشى امكانپذير نيست. و تا فرهنگ هميارى و تلاش مضاعف در جامعهاى حاكم نشود محال است كه مسير سازندگى، پيشرفت و آبادانى آن جامعه به خوبى طى شود. براى نمونه در اين قسمت – به لحاظ تفاوت فاحش فرهنگ و كار و تلاش بين ايران و ژاپن – به همين مقدار بسنده مىكنيم كه قدمت تأسيس كارخانه اتومبيل سازى ايران خودرو و تويوتا تقريباً به يك اندازه است و حالا پس از گذشت چند دهه فاصله عميق كيفيت توليد و محصولات دو كارخانه را به وضوح و بدون هيچگونه توضيحى مىتوان ديد.
با مقايسه وضعيت كارخانه ايرانخودرو و تويوتا در نظر بگيريد، بعد از حدود چندين سال انواع مدلهاى متنوع پيشرفته اتومبيل تويوتا در سراسر دنيا عرضه شده و هر سال سعى مىشود در طراحى محصولات جديد، ظرافت و استحكام بيشترى مدنظر قرار بگيرد. اما شكل ظاهرى و اسكلتبندى اتومبيل پيكان به جز تغيير مختصرى در چراغهاى جلو و عقب آن، تفاوت چندانى با اتومبيلهاى سالهاى ابتداى توليد ندارد. و دردآورتر اينكه هر سال به جاى بهبود كيفيت و دقت در توليد محصولات و ارائه خدمات مناسب پس از فروش، شاهد كاهش كيفيت، نارضايتى مردم و ساير موارد مربوطه هستيم.
چه تفاوت اساسى از لحاظ جسمى و روحى بين يك كارمند يا كارگر ژاپنى با ايرانى وجود دارد كه، نتيجهاى اين چنين حاصل مىشود؟ آيا منابع فرهنگى و ايدئولوژيكى آنها برتر از منابع ايدئولوژيكى و تربيتى ماست؟ آيا سلولهاى خاكسترى مغز آنها بيشتر است؟ يا اينكه به لحاظ فيزيولوژيكى و مورفولوژيكى از افراد جامعه در سطح بالاترى قرار دارند؟
قطعاً در تمام مواردى كه اشاره شد آنها به مراتب در سطح پايينترى قرار دارند. اما تنها تفاوت عمده و اساسى موجود، در نوع نگرش ما و آنها به مقوله كار و تلاش است.
تفسيرى كه ما از فرهنگ و اخلاق كار داريم ،با تفسير آنها كاملاً متفاوت است. روحيه سخت كوشى و عشق به كار در آحاد مردم آنجا به گونهاى عجيب، ريشه در باورها و اعتقاداتشان دارد.
آشنا شدن با كار و رسيدن به نتايج درخشان سعى و كوشش از جايگاه مهمى در نظام تربيتى و پرورشى كودكانشان برخوردار مىباشد. شايد گزارشهايى كه چندى پيش در تلويزيون منتشر شد شما هم ديده و شنيده باشيد كه مسئولان كشور ژاپن نسبت به ميزان تلاش و تكاليفى كه دانشآموزان مدارس آنجا به طور روزانه مجبورند انجام دهند، هشدار دادهاند يا اينكه اكثر كارمندان ژاپنى از مرخصى استحقاقى سالانه خود به طور كامل استفاده نمىكنند و ترجيح مىدهند بيشتر در محل كار خود باشند. نكته قابل تأمل اين است كه به لحاظ حاكم بودن روحيه كار و تلاش در آنجا، مسئولين جامعه به فكر راه حل كاهش تلاش و پرهيز از افراط در زمينه انجام كار زياد هستند. در حالى كه در كشور ما عكس اين قضيه حاكم است. در اينجا برخى مسئولين دلسوز نظام مكرراً به ترغيب و تشويق مردم در مورد رعايت وجدان كارى، انضباط اجتماعى، تلاش و سازندگى مىپردازند. و الا در جامعهاى كه مبانى نظرى و تئوريك و همچنين سيره عملى بزرگان دينش، آن چنان به سعى و تلاش و همت گماردن به امور ديگران تأكيد و سفارش نموده كه حتى بعضى از مضامين احاديث و روايات ائمه(عليهم السلام) لرزه بر اندام آدمى مىاندازد، چه لزومى دارد كه توسط رهبر جامعه، بحث نهضت خدمت رسانى به مردم مطرح شود؟
بد نيست به گوشههايى از سخت كوشى و تلاش بىوقفه پرسنل و مديريت شركت بزرگ «ديوو»(5)(كره جنوبى) نيز اشاره بكنيم:
«بسيارى از مردم پيشرفت بىنظير شركت را طى 22 سال اخير يك معجزه مىدانند. عدهاى نيز به اين پيشرفت سريع مشكوكند. اما مطلبى كه بايد به اين دسته از افراد گوشزد كنم، اين است كه پيشرفت ما را تنها در چارچوب فعاليت 22 ساله تقويمى به حساب نياورند. چون در حقيقت ما در اين مدت دو برابر سايرين فعاليت كرديم. اين شركت به جاى پيروى از ساعات مرسوم كارى يعنى 9 صبح تا 5 بعدازظهر، از ساعت 5 صبح تا 9 شب فعاليت داشته است. من هنوز هم روزهاى آغاز فعاليت «ديوو» را به خوبى به خاطر دارم كه مقارن با ساعات منع عبور و مرور بين ساعات 12 شب تا 4 بامداد بود. در آن زمان، كراراً جلساتى بعد از وقت ادارى تشكيل مىداديم كه بيشتر اوقات تا پاسى از شب به طول مىانجاميد. همگى مجبور به اقامت در يكى از مهمانسراهاى نزديك مىشديم. ما سخت تلاش كرده و دو برابر ساير شركتها كار مىكرديم. بنابراين موفقيتهايى كه ما در عرض 22 سال فعاليت كسب كرديم در حقيقت برابر است با موفقيت هايى كه يك شركت، به احتمال قوى در عرض 44 سال كار و فعاليت به دست آورد… يك شبانه روز براى همه به طور يكسان داراى 24 ساعت است، اما تفاوت در اين است كه شما چگونه از اين 24 ساعت استفاده و بهره مىبريد. اگر شخصى در عرض يك روز سه برابر ديگران كار و مطالعه داشته باشد، او سه روز جلوتر از ديگران خواهد بود…هر لحظه تنها يك بار فرا مىرسد و به همين دليل بسيار ارزشمند است.»(6)
اين درحالى است كه مدير «شركت ديوو» از «معجزه راين» كه به عنوان سمبل پيشرفت و توسعه آسمان به شمار مىآيد، نتيجه كار طاقت فرسا و 24 ساعته آلمانىها مىداند.
ماكسوبر جامعه شناس معروف آلمانى كه مطالعات پهن دامنه وى در خصوص ريشهيابى و علل رشد سريع اقتصادى و توسعه ممالك غربى، مورد استناد محققين ديگر نيز قرار گرفته در كتاب خود ضمن بررسى مكاتب پروتستانيزم و كالونيزم، ماحصل تحقيقات خود را در عمل به وظايف و تكاليف توسط پروتستانها مىداند.
«اگر خدا به شما راهى نشان دهد كه بتوانيد از آن راه بيش از راهديگر به نحو مشروع كسب كنيد(بدون اينكه به نفس خود يا ديگرى ستم روا داريد)، اگر از آن راه امتناع و راه كمدرآمدتر را انتخاب نمائيد، بر ضد يكى از غايات تكليف (Beraf) خود عمل كردهايد و از اينكه كارگزار خدا باشيد و عطاياى او را بپذيريد و هرگاه كه او اراده كند از آنهادر سبيل او استفاده كنيد، سرباز زدهايد. فقط به خاطر خدا و نه به خاطر لذات جسمانى و گناه مىتوانيد زحمت بكشيد و ثروتمند شويد.»(7)
نهايتاً ماكسوبر نتيجه مىگيرد كه بر اساس آموزههاى پروتستانى، تنها عامل پيشرفت جهشى غرب نسبت به ساير ممالك ديگر در زمينه توسعه و تكنولوژى، تلاش براى رسيدن به رستگارى بندگان است. و رستگارى مردم نيز در سايه «ايمان فعال» و «تكليف عملى» آنها امكانپذير است.
صرف نظر از انتقاداتى كه به انديشه ماكسوبر مطرح است،(8) نكته مورد توجه و استفاده ما اين است كه پيشرفت و تعالى جز در سايه تلاش بىوقفه و كوشش مستمر همراه با انگيزه و اهداف والا ميسر نيست. اگر ظواهر فريبنده، وسايل و امكانات امروز غرب را مىبينيم بايد مطمئن باشيم كه بدون زحمت طاقت فرسا و سخت كوشى مداوم ديروز، به دست نيامده است. و به راستى كه
نابرده رنج گنج ميسر نمىشود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
جاى دورى نرويم، نمونههاى اينگونه سخت كوشىها در جامعه ما هم پيدا مىشود و واقعاً مايه اميدوارى است، اما چه كنيم كه اين مصاديق، به مثابه «قليل من الآخرين» بوده و هنوز راه زيادى مانده تا فرهنگ سخت كوشى و تلاش زياد در جامعه ما به صورت ملكه اخلاقى آحاد مردم بشود.
فرزند مرحوم آيت اللّه نجفى مرعشى(ره) در يك برنامه تلويزيونى تعريف مىكردند: «پدرم با توجه به اينكه در طول روز 10 جلسه تدريس داشتند ولى كارهاى شخصى خود را خودشان انجام مىدادند و روزانه ايشان 20 ساعت به كار و فعاليت مشغول بودند.»
همسر شهيد حميد باكرى نقل مىكند: «از او (شهيد باكرى) فقط چشمهايش در خاطرم مانده كه هميشه از بىخوابى قرمز بود. انگار اين چشمها ديگر سفيدى نداشت. وقتى گفتند: شهيد شد، گفتم: الحمدللّه؛ بالاخره خوابيد. خستگىاش در رفت.»(9)
از پركارى شهيد رجايى زياد شنيده و خواندهايم كه ايشان بعضى اوقات شبها تا دير وقت در دفتر رياست جمهورى مشغول كار بود و با همان روحيه ساده زيستى و خدمتگزارى مثال زدنىاش، در آخر شب جهت استراحت روى صندلىهاى دفتر كارش مىخوابيد.
متأسفانه در كشور ما نمونههاى اين چنينى بيشتر جهت ذكر خاطرات، و تا حدودى افسوس خوردن كاربرد دارد.
اگر فرهنگ كار و تلاش در جامعه ما حكم فرما بود و نسبت به احساس مسئوليتهاى خود خيلى بيشتر از وضعيت موجود مقيد و متعهد بوديم، ديگر شاهد اين نبوديم كه به دليل كارهاى انجام نشده زيادى كه حوصله انجام آنها را نداريم، در پى دريافت ماهيانه مبالغى به عنوان اضافه كارى باشيم.
هيچ فكر كردهايم مبالغ اضافه كارى كه به صورت غير قانونى، غير شرعى و كاملاً غلط هر ماه به حساب تعداد زيادى از كارمندان و حقوق بگيران واريز مىشود، در قبال انجام چقدر كار اضافه بر وظايف محوله، صورت پذيرفته است؟ آيا واقعاً كارهاى باقيمانده و يا اصلاً انجام نشده در خور تقدير و تمجيد است كه مدير يك مجموعهاى يا يك مؤسسه جهت به دست آوردن رضايت كارمندان خود يا جهت تثبيت پايههاى صدارت خود و يا هر مشكل ديگرى كه وجود دارد، بايستى دستور پرداخت آن را صادر كند؟(10) آيا همين بذل و بخششهاى متعدد(پرداخت اضافه كارى بدون انجام كار) كه اصطلاحاً به چشم هم نمىآيد، باعث نمىشود روحيه «توقع بيشتر، كار كمتر» يا «پول بيشتر، كار كمتر»، در فكر و انديشه و رفتار كاركنان ادارات و سازمانها ريشه دارتر شود؟ و آيا با اين وضع موجود مىتوان اميدوار بود كه نهضت تلاش و خدمت رسانى در جامعه ما، عملاً اجرا شود؟
راستى چرا در اكثر دواير دولتى كشور ما از عمده مباحثى كه دائماً بين كاركنان و كارگران رواج دارد مسئله حقوق، مزايا، اضافه كارى و… مىباشد؟ اما كارگران ژاپنى در اوقات فراغتشان راجع به بهبود توليد و پيشرفت كارشان صحبت مىكنند.(11) ناكارآمدى نظام ادارى
ضوابط دست و پاگير مربوط به نظام ادارى (ديوانسالارى)، اتلاف وقت و هزينه زياد، بازدهى بسيار كم و نارضايى عمومى كه متأسفانه حالت نهادينه پيدا كرده، از جمله مشخصات نظام ديوانسالارى جامعه ما محسوب مىشود.
بنابه همان دلايلى كه ذكر گرديد، مىبينيم كه ساختار نظام ادارى ما بر شالوده و بنيان صحيحى بنا نشده لذا نمىتوان انتظارى جز نابسامانى از آن داشت.
كمتر ديده يا شنيدهايد كه شخصى به يكى از سازمانها و يا ادارات مراجعه كرده و احساس رضايت داشته باشد. چرا؟ پاسخ مختصر و مفيد آن يك جمله است، چون احساس مسئوليت وجود ندارد.
حال ببينيم اين عدم احساس مسئوليت به چه اشكالى در ادارات و يا مراكز ديگر وجود دارند. اهميت نداشتن وقت و زمان
«وقت طلاست» اين جمله را بارها شنيدهايم اما كمتر به وجود چنين گوهر ارزشمندى پىبردهايم. آيا به راستى معتقديم كه وقت طلاست؟ با توجه به روند حاكم بر زندگى عموم مردم اعم از مدير، كارمند،كارگر، استاد،دانشجو،خانهدار، خيلى زود متوجه مىشويم كه وقت و زمان، از كمارزشترين مقولههاى موجود در تعاملات و ارتباطات فردى و اجتماعى ما مىباشد. و چون اين مسئله حالت فراگير داشته و به صورت عادت و هنجار اجتماعى درآمده لذا هيچگاه از تلف شدن اوقات پربهاى زندگى، آن طور كه شايسته است احساس ناراحتى يا عذاب وجدان به ما دست نمىدهد. هر چند افراد دقيق، منضبط و وظيفه شناس هم در سطح جامعه ما وجود دارند، لكن تعداد قليل آنها در مقابل اكثريت جامعه، نمود چندانى ندارد. ضمن اينكه اين عده اندك نيز، از ناملايمات و سرزنشهايى كه به واسطه منظم بودن و وقتشناسى نصيبشان مىشود احساس رضايت ندارند. موضوع اهميت ندادن به وقت اختصاص به قشر خاصى از اجتماع ندارد.
بارها در ادارات شنيدهايد كه: «برويد فردا بياييد.»، آقاى Xمرخصى هستند، چند روز ديگر مىآيند.»، «الآن اول صبح است، تا چند دقيقه ديگر مدير اداره مىآيد.»، «الآن آخر وقت است و چون آقاى X براى كارى زودتر به منزل رفتهاند، كار شما به فردا موكول مىشود.»، «آقاى مدير جلسه هستند.»، «آقاى معاون براى شركت در مراسم…تا يك ساعت ديگر برمىگردند.» و دهها مورد ديگر از اين قبيل.
آيا اگر احساس مسئوليت نسبت به وقت خود و ديگران وجود داشت، اينگونه موارد پيش مىآمد؟
به عنوان مثال در جايى مانند كرهجنوبى، مديران شركت «ديوو» مقيد هستند كه جلسات ادارى خود را در ساعات غير ادارى تشكيل دهند تا در ساعات كارى بهتر و بيشتر به ارائه خدمات بپردازند. اما در جامعه ما كه مدعى پياده كردن دستورات اسلام هستيم، چندين نفر ارباب رجوع را پشت در اتاقمان معطل مىكنيم تا بعد از انجام كارهاى غير ضرورى و غير ادارى، لنگلنگان و با خونسردى هرچه بيشتر پاسخگوى مراجعه كنندگان باشيم.
حال و روز بيمارانى را در نظر بگيريد كه با توجه به وقت قبلى، بعضاً 20 دقيقه تا يك ساعت ضمن تحمل درد و ناراحتى، چشم به راه پزشك هستند. بدون اينكه، پزشك متخصص احساس ناخوشايندى از اين تأخير و بىنظمى خود داشته باشد.
وقتى كه در تلويزيون به عنوان رسمىترين و مهمترين رسانه تبليغى جامعه، با توجه به اعلام مجرى و يا نوشتن زير نويسها بعضاً مشاهده مىشود كه شروع برنامهاى تا 20 دقيقه هم تأخير دارد،(12) و حتى مجرى محترم از باب تلف شدن 20 دقيقه وقت حداقل 10 ميليون نفر بيننده آن برنامه به خاطر تبليغ (امثال پفك نمكى و ماكارونى) از يك عذرخواهى خشك و خالى هم دريغ مىكند، تكليف ساير مراكز ديگر روشن است.
آيا حاضريد راجع به همين مورد فوقالذكر يك محاسبه مختصر انجام دهيم؟
اگر فقط در يك نوبت به مدت 20 دقيقه، وقت حداقل 10 ميليون نفر بيننده به صورتى كه گفته شد تلف شود، در واقع مدت زمانى معادل 380 سال (تقريباً مدت زمان زندگى 5 نسل از انسانها) به معناى واقعى كلمه از بين رفته است. بدون اينكه هيچ حساسيتى ايجاد شده و يا حادثه مهمى رخ داده باشد.
(سال 380= شبانه روز 8/138888 = ساعت 3/3333333 = دقيقه 200000000 =دقيقه 20 * 10000000)
در بحث فيزيولوژى گوش انسان گفته شده است حس شنوايى(گوش) انسان در يك حد معينى فركانسهاى صوتى را مىشنود كه به آن آستانه شنوايى مىگويند بنابراين صداهايى كه كمتر يا بيشتر از آستانه شنوايى باشد، انسان قادر به شنيدن آنها نيست.
يعنى بعضى اوقات صداهاى خيلى بلند و زياد كه ممكن است فركانس آنها چندهزار برابر غرش شديد رعدهاى آسمان باشد، گوش انسان آنها را نمىشنود. و چون سيستم شنوايى ما توان شنيدن آن صداها را ندارد، لذا خيال مىكنيم صدايى نيز وجود ندارد بنابراين هيچ حساسيتى يا واكنشى از خود نشان نمىدهيم. حالا بحث اتلاف وقت
و زمان هم كه يك نمونه كوچك از موارد بىشمارى كه در طول شبانه روز با آن مواجهيم بيان گرديد، به دليل عظمت و بزرگى حادثه براى ما باور كردنى نيست. به عبارت ديگر از آستانه درك و احساس ما خارج است. حالا تصور بفرمائيد با حداقل همان 380 سال چه كارهايى را مىتوان انجام داد و به كجاها رسيد؟
شايد همان 20 دقيقه تأخير به نظر چيز مهمى نيايد اما با اندكى دقت ديديم كه چه خسارت غيرقابل جبرانى به خود ما و 5 نسل بعد از ما وارد شده است.
حال اگر بخواهيم تمام يا اكثر اوقاتى كه مشابه وضعيت بالا از دست دادهايم چه در زمينه امور فردى و چه اجتماعى محاسبه نمائيم، آيا به نظر شما امكانپذير خواهد بود؟
خيلى بعيد به نظر مىرسد، لذا به هيچ قيمت و وسيلهاى نمىتوان حتى يك ثانيه به هدر رفتن را جبران كرد تا چه رسد به جاى ساعتها و سالها، نسلها و دورانهاى متمادى را از دست داده باشيم.
بنابراين همانگونه كه مجرى تلويزيون، پزشك متخصص يا مدير عالى يك سازمان احساس مسئوليتى در قبال تلف شدن وقت خود و مردم ندارد و حتى در ظاهر هم احساس شرمندگى يا عذرخواهى نمىكنند، اقشار ديگر جامعه نيز مانند رانندگان اتوبوس و مينى بوس، هيچگاه در قبال تأخيرهاى هميشگى و معطل كردن مردم در گرما و يا
سرما، حاضر به قبول مسئوليت نسبت به اتلاف وقت مردم نيستند. و اين همان آفتى است كه به صورت هنجار اجتماعى (كارى كه مورد پذيرش عمومى جامعه باشد) و عادت مذموم درآمده است. و متأسفانه باورمان شده كه در انجام كارهاى روزمره، حتماً مقدارى اتلاف وقت را به عنوان جزيى از برنامههايمان در نظر بگيريم.
اگر سفرى به كشورهاى اروپايى داشته و از نزديك ديده باشيد يا حتى دوستانتان كه به آنجا رفته برايتان تعريف كرده باشند، از جمله مواردى كه وهله اول در تعاملات اجتماعى ديده مىشود همين رعايت نظم و وقتشناسى و حساسيت عمومى نسبت به بىنظمى و تأخير در برنامههاى روزمره زندگى است. ضمن اينكه براى پرهيز از اتلاف وقت شخصيشان در مراكز شلوغ شهر مانند ايستگاههاى قطار،داخل متروهاو… اغلب افراد، كتابهايى با قطع جيبى همراه دارند تا در طى رسيدن به مقصد جهت مطالعه و استفاده بهتر از وقت، نهايت بهرهبردارى را داشته باشند.
الآن در جامعه ما مرسوم شده است، اگر برنامهاى قرار است مثلاً در ساعت 8 شروع شود خودبخود و به حسب روال معمول اكثريت مدعوين يا افراد مربوطه، ساعت شروع برنامه را 30/8 فرض مىكنند. چرا كه نيم ساعت يا يك ساعت تأخير جزء لاينفك اغلب برنامههاى زندگيمان شده است و هيچ ايرادى هم ندارد. تا جائى كه بعضى اوقات برخى به شوخى و كنايه راجع به ساعات شروع برنامهها به يكديگر مىگويند: ساعت 8 ايرانى جلسه شروع مىشود يا ساعت 8 ژاپنى.
فراموش نكنيم انسانها و جوامعى كه در زمينههاى مختلف به رشد و تعالى رسيدهاند از حداقل زمان، حداكثر بهرهها را به دست آوردهاند.
لذا احساس مسئوليت نسبت به گذر سريع زمان و وقتشناسى در دورهاى كه آن را «عصر ارتباطات» و «انفجار اطلاعات» ناميدهاند و در هر لحظه ميليونها «داده»(13) و اطلاعات خام پردازش مىشوند، بيش از پيش حائز اهميت مىباشد.
قال امام على(عليه السلام): «الفرصة تمر مر الحساب، فانتهزوا فرص الخير.»(14) فرصتها مانند ابر در گذر است، پس فرصتهاى خير را غنيمت بشماريد.
ادامه دارد پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره نجم، آيه 39. 2. اديب، محمد حسين، ايران و اقتصاد موج سوم، ص 110. 3. جامعه فراصنعتى و اقتصاد ايران، ص 105. 4. ماتسوشيتا، كونوسوكى (مدير ژاپنى محصولات ناسيونال)، نه براى لقمهاى نان، ص 11. 5. شركت ديوو با بيش از 70 شعبه و نمايندگى در رشتههاى مختلف صنعتى مانند: احداث ساختمان، كشتى سازى، توليد وسايل نقليه، ماشين آلات سبك و سنگين، توليد محصولات الكترونيكى و مخابراتى، منسوجات و… و بيش از 91000 پرسنل دائم در سراسر جهان مشغول به فعاليت است كه در سال 1990 ميلادى 22 ميليون دلار فروش داشته است. ر.ك. چونگ، كيموو، سنگفرش هر خيايان از طلاست. 6. همان، ص 82 و 83. 7. وبر، ماكس، اخلاق پروتستانى و روح سرمايهدارى، ص 129 تا 174. 8. جهت آگاهى بيشتر ر.ك. مهديزادگان، داوود، اسلام و نقد سنت وبرى. 9. جعفريان، حبيبه (مجموعه نيمه پنهان ماه)، حميد باكرى به روايت همسر شهيد، ص 40. 10. «يكى از نزديكان كه چندى پيش در قالب هيأت كارشناسى، بازديدى از چندين مراكز توليدى، فنى در ژاپن داشتند، اظهار مىكرد طى بازديدى كه بعد از ساعات كارى از شركت ژاپنى داشتيم، متوجه شدم يك نفر از كاركنان شركت به تنهايى در محل كار خود مشغول فعاليت است. از او سؤال كردم چرا بعد از ساعات كارى، هنوز مشغول فعاليتى؟ و او در جواب گفت: چون به كارم علاقه دارم و جالبتر اينكه طبق سنت ادارى كشور خودمان، دوست اينجانب از طرف ژاپنى سؤال مىكند كه: آيا در قبال اين كار اضافه كه بعد از ساعات ادارى انجام مىدهيد حقوقى دريافت مىكنيد؟ پاسخ مىشنود: نه، من براى اضافه دستمزد كار نمىكنم بلكه به فكر پيشرفت و ترقى شركتى كه در آن كار مىكنم هستم.» واقعاً مايه تعجب است؛ در آنجا با توجه به اينكه در ساعات موظف ادارى (8 ساعت)، حدود 5/7 ساعت كار مفيد انجام مىشود، حتى در قبال كار اضافه واقعى و انجام گرفته مزدى دريافت نمىكنند، اما در جامعه ما در قبال تنها 5/1 ساعت كار مفيد، و اغلب در قبال هيچ كار اضافهاى بعضى اوقات ماهانه 120 ساعت اضافه كارى دريافت مىشود. 11. ريترز، جورج، نظريههاى جامعهشناسى در دوران معاصر، ص 780. 12. اينجانب شخصاً و به اتفاق خانواده شاهد اين مدت تأخير قبل از پخش يكى از سريالهاى پربيننده تلويزيونى بودهام، ضمن اينكه مشابه اين اتفاق مكرراً ديده مىشود. 13. Data 14. نهج البلاغه، كلمات قصار 21، ص 984.
پرهيز از تجمّل گرايى در سيره پيشوايان
آفت خانمان سوز تجمّل گرايى
يكى از آفتهاى ويرانگر و خانمان سوز فرهنگى و اقتصادى و اخلاقى، كه آثار بسيار شوم و كمرشكن در عرصههاى گوناگون دارد، مسأله تجمّل گرايى و تجمّل پرستى است. تجمل گرايى يعنى انسان در امور مختلف به ويژه در مصرف، زياده روى كند، و به تشريفات اضافى و پرخرج رو آورد. كه يك نوع ولخرجى و ناهنجارى در مصرف است. به عنوان مثال يك مصرف معقول و عاقلانه و مطلوب نياز به پنجاه هزار تومان پول دارد، ولى او بر اثر بيهودهگرايى پنج برابر يا ده برابر و بيشتر آن را مصرف كند. روشن است كه چنين كارى آفت زندگى فرد و جامعه است، و پيامدهاى شوم و خطرناك آن، موجب به هم پاشيدگى خانوادهها، و ذلّت و سرافكندگى و دريوزگى و گاهى اعتياد و بلاهاى ديگر است، باز به عنوان مثال: جوانى را ديدم لوازم اوليّه زندگى را تهيه كرده بود و مىخواست ازدواج كند، موجوديش به پانصد هزار تومان رسيده بود، مىگفت اگر اسلامى رفتار شود با همين مبلغ مىتوان ازدواج مطلوبى نمود ولى اژدهاى هفت سر تشريفات و تجمّلات موجب شده كه اين مبلغ در همان مراحل اول از بين مىرود، و به دنبال آن با دست خالى نمىتوان ازدواج نمود. گفتم چرا؟ گفت: به خاطر خرافات و اسراف و بريز و به پاشهاى كمرشكن و آداب مصنوعى فاقد ارزش بلكه ضد ارزش. گفتم: توضيح بده، گفت: خلاصه مىگويم و گرنه مثنوى هفتاد من كاغذ شود. همسرم را به عنوان آرايش عروس به آرايشگاه مىبرند، و آنچنان به تشريفات افزودهاند كه به من مىگويند صد هزار تومان بده. گفتم ديگر چه؟ گفت: گفتهاند بابت آينه و شمعدان پنجاه هزار تومان بده. آخر اينها باوجود برق و مهتابى و…شمعدان به چه درد مىخورد يك آينه ساده دوهزار تومان كافى است. مىگويند رسم است. گفتم: ديگر چه؟ گفت سفرهاى به عنوان سفره پاى عقد چيدهاند، و تشريفاتى مانند شاخه نبات و گردوى نقرهاى رنگ و… بر آن نهادهاند و گفتهاند: خرج آن پنجاه هزار تومان شده است. گفتم ديگر چه؟ گفت: بستگان نزديك همسرم همراه بستگانم در كنار همسرم براى خريد رفتهاند، فاكتور خريدشان از طلا و … از دويست هزار تومان تجاوز كرده است. گفتم ديگر چه؟ گفت: مىگويند بايد پنجاه هزار تومان بابت لباس عروس بپردازى، تا تنها يك شب آن را بپوشد. گفتم مىخواستى از دوستان و آشنايان عاريه بگيرى. گفت: اقوام عروس گفتند آيا مىخواهى آبروى ما را نزد بستگان بريزى، هرگز پيراهن، دست دوم نمىشود. مىخواهم زمين دهان گشايد و مرا در خود فرو برد، تا براى يك پيراهن آن هم براى يك شب آن همه پول ندهيم. گفتم: ديگرچه؟ گفت: همسرم در عروسى دوستش عكاس و فيلمبردار ديد، و اصرار دارد كه در جشن عروسى ما هم بايد فيلمبردارى شود، و در اين مورد بايد صدهزار تومان بپردازم، پول تمام شده ديگر آهى در بساط ندارم تازه در پله اول گير كردهام. گفتم: از اينها بگذريم اندكى از شيربهاء و مهريه بگو، سرش را با دستهايش نگهداشت، و آهى جانكاه و بلند كشيد و گفت چه بگويم يك ميليون تومان بابت شير بهاء از من مىخواهند، و در مورد مبلغ مهريه از من نپرس كه اگر عمر نوح را داشته باشم و همه عمرم را كار كنم، و به اقساط آن را بپردازم، بايد زيربار قرض و قوله بمانم تا عزرائيل بيايد.
گفتم مگر چقدر است؟ گفت: دست بر روى دلم نگذار كه خون است. گفتم بگو درد دلت را خالى كن. گفت مىگويند: 400 سكه طلا يعنى حدود 24 ميليون تومان، زيرا هر سكه به قيمت كنونى 80 هزار تومان است. گفتم: ديگر چه؟ او در حالى كه بسيار پريشان بود در اندوهى عميق فرو رفت، و ديگر حال نداشت تا بقيه مخارج از تالار و كارتهاى پر زرق و برق و هزينه شيرينىهاى نان خامهاى گوناگون را بيان كند، گفت: همين قدر بدان كه بيچاره شدم، بيچاره شدم. اين بود گوشهاى از تابلو تجمّل پرستى و تشريفات خانمان برانداز كه به راستى آفت و بلاى واگيردارى شده و به جان مردم افتاده است. الگوهاى پرهيز از تجمّل پرستى
پيشوايان الهى در طول تاريخ همواره سادهزيستى را شيوه خود قرار داده و مردم را به آن فرا مىخواندند، و درست در مقابل تجمّل پرستانى همچون فرعون، نمرود و شدّاد و قارون قرار گرفته، و تشريفات و هرگونه تجمّلات بيهوده را آفت دين و اخلاق و انسانيت مىدانستند و نسبت به آن در گفتار و رفتار اعلام تنفّر و انزجار مىنمودند، امام على(عليه السلام) كه خود پارساى ممتاز بود، و تجمّلگرايى را ضد ارزش مىدانست، در گفتارى در معرفى الگوهاى راستين از زهد و وارستگى از چهار پيامبر ياد كرده كه در فكر و عمل از آفت تجمّل پرستى مىگريختند، نخست مىفرمايد: «و احبّ العباد الى اللّه المتأسّى نبيّه، و المقتصّ لاثره؛ برترين بندگان در پيشگاه خداوند كسى است كه از پيامبرش سرمشق بگيرد، و گام به جاى گام او نهد». آنگاه چنين توضيح مىدهد: پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با شكم گرسنه از دنيا رفت، و با سلامت روح و ايمان، به آخرت پرگشود، او تا هنگام رحلت، سنگى روى سنگ نگذاشت، به راستى خداوند چه نعمت بزرگى به ما داد؟ كه چنين پيشواى بزرگى به ما عنايت فرمود، تا در خط او حركت كنيم… سوگند به خدا… آن حضرت بيش از حد نياز از دنيا بهره نگرفت، پهلويش از همه گرسنهتر بود… روى زمين (بدون فرش) مىنشست و غذا مىخورد، همچون بردگان متواضعانه مىنشست و با دست خود كفش و لباسش را وصله مىكرد، و بر مركب برهنه سوار مىشد حتى كسى را بر پشت سر خود سوار مىكرد، روزى پردهاى را در خانه (حجره يكى از همسرانش) آويخته ديد كه تصويرهايى در آن پرده بود، به او فرمود: «غيّبيه عنّى فانّى اذا نظرت اليه ذكرت الدّنيا و زخارفها؛ آن را از من دور ساز، كه هرگاه چشمم به آن مىافتد به ياد دنيا و زرق و برقش مىافتم.» او با تمام قلب خويش از زرق و برق و تجمّلات دنيا چشم پوشيد، و ياد دنيا را در وجودش ميراند، او بسيار دوست داشت كه زيورهاى دنيا در برابر چشمش قرار نگيرد، دنيا را كاروانسرا قرار داده بود، از اين رو دلبستگى به آن را از قلبش زدوده بود… بنابراين پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را الگو قرار دهيد، و در خط او گام نهيد، وگرنه راه شما راه هلاكت و سقوط است.(1)
حضرت على(عليه السلام) در دنباله اين گفتار، از زهد موسى(عليه السلام) و عيسى و داود(عليها السلام) سخنى به ميان آورده و درباره داود(عليه السلام) مىفرمايد: «اگر مىخواهى از داود صاحب صداى خوش و آواز خوان بهشت ياد كنم، او زنبيلهايى از ليف خرما با دست خود مىبافت، و به همنشينانش مىگفت: كداميك از شما در فروش اين زنبيلها مرا كمك مىكنيد؟ او از پول آن زنبيلها نان جوى فراهم كرده و مىخورد.»(2) و يرژيل گورگيو دانشمند معروف مسيحى و رومانى كه مطالعه سيره درخشان پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) او را تحت تأثير شديد قرار داده و كتابى ارزشمند در شأن آن حضرت نوشته، در اين كتاب مىنويسد: «در زندگى محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) تا آخرين روزى كه زنده بود، اثرى از تجمّل و اسراف ديده نشد، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در تمام مدتى كه در بيابان به سر مىبرد غذايى جز شير شتر نداشت، و بعد از مراجعت به مكه، خرما و نان تناول مىنمود، تا روزى كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) حيات داشت فقط يك نوع غذا مىخورد، و براى خوردن طعام بر زمين مىنشست، و سفره او عبارت بود از يك سفره حصيرى كه از الياف خرما مىبافتند.»(3)
سادگى جهيزيه حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) به قدرى در سطح پايين بود كه همه آن در يك متر زمين جاى مىگرفت، وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن را ديد فرمود: «اللّهم بارك لقومٍ جلّ آنيتهم الخزف؛ خدايا به زندگى قومى كه گرانمايهترين ظروفشان در سفال خلاصه مىشود بركت بده.»
در مورد خانه على (عليه السلام) و فاطمه (سلام اللّه عليها) در شب عروسى، روايت شده كه آنها در مدينه كنار مسجد خانه بسيار سادهاى داشتند كه مجموعه آن در يك اتاق خلاصه مىشد، در كف اتاقش شن نرم ريخته بود و چوبى را از ديوارى به ديوار ديگر نصب نموده بودند، تا لباس هايشان را روى آن بيندازند، و پوست گوسفندى را فرش آن اتاق نموده، و متكايى از ليف خرما در كنار آن ديده مىشد.(4) ولى آن خانه در شب زفاف مناسب نبود، على (عليه السلام) خانه محقّر ديگرى كه دورتر از آنجا بود اجاره كرد، و بعد از مدتى به خانه قبلى خود بازگشت، و همسايه نزديك پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) شد، و فرزندان برومندش حسن و حسين و زينب و ام كلثوم (عليهم السلام) در همان اتاق ساده به دنيا آمدند، و فاطمه تا آخر عمر در همان اتاق زندگى كرد.(5) سادگى زندگى او در حدى بود كه روزى سلمان او را با چادرى پر وصله ديد، تعجّب كرد، حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم)عرض كرد: «سلمان از لباس كهنه من تعجّب مىكند، سوگند به خداوندى كه تو را به پيامبرى برانگيخت، مدت پنج سال است فرش و رختخواب من و على (عليه السلام) در خانه، تنها يك پوست گوسفند است… و متّكاى ما از پوستى است كه درونش از ليف خرما است.» پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به سلمان فرمود: «انّ ابنتى لفى الخيل السّوابق؛ دخترم از پيشتازان در پيشگاه خدا است.»(6)
در فراز ديگر مىخوانيم: هرگاه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مسافرت مىكرد، آخرين نفر كه با او خداحافظى مىكرد حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) بود، و هرگاه آن حضرت از سفر برمىگشت، نخستين نفرى كه او با او ديدار مىكرد، حضرت زهرا(س) بود، در يكى از سفرهايى كه براى جهاد با كفار رخ داد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در بازگشت، به خانه زهرا (سلام اللّه عليها) آمد، وقتى كه به در خانه رسيد، پردهاى را كه اندكى تجمّلى بود ديد كه در خانه زهرا (سلام اللّه عليها) آويزان است، و در همين هنگام حسن و حسين (عليهما السلام) را ديد كه در دستشان دستبند نقرهاى بود، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از همانجا باز گشت و وارد خانه زهرا(سلام اللّه عليها) نشد، فاطمه (سلام اللّه عليها) راز بازگشت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را دريافت كه به خاطر آن پرده مخصوص و آن دستبندها است، بىدرنگ آن پرده را گرفت و دستبندها را از دست حسن و حسين (عليهما السلام) بيرون آورد، و توسط آنها براى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرستاد، حسن و حسين (عليهما السلام) با چشمى گريان نزد پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آمده و آنها را تقديم كردند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها را گرفت و به غلام خود به نام ثوبان داد و به او فرمود: اينها را به فلان جا ببر و با آنها يك گردنبند از چوب عصب و دو دستبند از چوب عاج خريدارى كن. ثوبان به دستور پيامر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) عمل كرد، در اين هنگام آن حضرت درباره حسن و حسين (عليهما السلام) و مادرشان فرمودند: «اينها اهل خانه من هستند، و من دوست ندارم كه آنها زيباييها و لذائذ خود را در اين دنيا به مصرف برسانند، و براى آخرت خود چيزى باقى نگذارند.»(7) آرى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اهل بيت خود را اينگونه آموزش داده بود كه از تجملات بپرهيزند، با ساده زيستى خود، جامعه خويش را به اين سمت و سو سوق دهند. و نظر به اين كه غالباً بار سنگين تجملات از ناحيه بانوان بر جامعه تحميل مىشود، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) به خصوص آنها را به ساده زيستى دعوت نموده و مىفرمايد: «من بركة المرئة خفّة مؤنتها، و من شؤمها شدّة مؤنتها؛ از نشانههاى مبارك بودن زن، سبك بودن هزينه زندگى اوست. و از نشانههاى بد قدمى زن، سنگين بودن هزينه زندگى او است
.»(8) جالب اين كه در روايات آمده: حضرت زهرا (سلام اللّه عليها) در طول 9 سال زندگى مشترك با على (عليه السلام) حتّى يك بار توقّع مادى از شوهر نكرد، تا آنجا كه روزى على(عليه السلام) در يك مورد كه حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) در تنگناى شديد اقتصادى قرار گرفته بود فرمود: «چرا به من نگفتى، تا به جستجوى غذا بپردازم؟» فاطمه (سلام اللّه عليها) جواب داد: «من از پيشگاه خدايم حيا مىكنم كه شما را به چيزى كه مقدورت نيست به زحمت بيندازم.»(9) اين بىتوقّعى دليل آن است كه زنان در پاك سازى جامعه و خانوادهها از هرگونه تجمّل پرستى و اضافه خواهى و اسراف و بيهودگى مىتوانند نقش مؤثرى داشته باشند. و در حديثى آمده: مدّتى حضرت زهرا(سلام اللّه عليها) در شديدترين بحران بيمارى قرار گرفت، على (عليه السلام) به او فرمود: چه ميل دارى؟ هرچه مىخواهى به من بگو فراهم كنم. فاطمه (سلام اللّه عليها) عرض كرد: «پدرم به من سفارش كرده كه از شوهرت چيزى را درخواست نكن، تا مبادا چيزى نداشته باشد و شرمگين شود.» على (عليه السلام) فرمود: من تو را به حقم سوگند مىدهم كه هرچه ميل دارى به من بگو. فاطمه (سلام اللّه عليها) گفت: «اكنون كه مرا به حقت سوگند دادى، اگر انارى به دستم آيد خوب است.» على (عليهالسلام) از خانه خارج شد، و انارى فراهم نمود، ولى در مسير راه به بيمارى بر خاك افتاده برخورد كرد، در بالين او نشست، و آب انار را در كام او ريخت و او را شاد نمود، و با دست خالى به خانه بازگشت، در خانه طبقى پر از انار بهشتى ديد، از فاطمه پرسيد: اين انارها از كجا آمده؟ فاطمه (سلام اللّه عليها) گفت: «اين انارها را فضّه آورد و گفت على (عليهالسلام) براى فاطمه (سلام اللّه عليها) فرستاده است.»(10) اين است زندگى درخشان بزرگترين بانوى ممتاز جهان و تاريخ، كه علاوه بر پرهيز از هرگونه تجمّل گرايى در همه ابعاد، اين گونه بىتوقّع و پارسا مىزيست.
در صفحه ديگر تاريخ به زندگى حضرت على (عليه السلام) – آن هم در اوج قدرت و خلافتش – مىنگريم، در نامهاى به استاندارش در بصره عثمان بن حنيف مىنويسد: «من اگر مىخواستم مىتوانستم از عسل پاك، و از مغز گندم، و بافتههاى ابريشم،براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد، و حرص و طمع مرا وا دارد كه از غذاهاى لذيذ برگزينم در حالى كه در حجاز يا در يمامه كسى باشد كه به قرص نانى نرسد، و يا هرگز شكمى سير نخورد…»(11)
گاهى در ميان مسلمين به تجمّل پرستانى بر مىخوريم كه به راستى شرم آور است نام اسلام و مسلمين بر آنها نهاد، و شيوه آنها هزاران فرسخ از شيوه پيشوايان الهى فاصله دارد، روزى روزنامه كيهان را ورق مىزدم، در يك صفحه دو حادثه ضد هم آن هم مربوط به مشرق زمين را گزارش داده بود كه موجب تأسف زياد شد، در بالاى صفحه نوشته بود: طبق گزارش روزنامه عصر اندونزى، اخيراً در جزيره فلورس، پنجاه و دو نفر بر اثر گرسنگى جان خود را از دست دادند، پانزده هزار نفر در اين جزيره دچار پنج تا هفت هزار تُن كمبود مواد غذايى هستند. و در قسمت پايين همان صفحه چنين نوشته بود: «در پاريس گرانترين پيراهن مد كه بر روى آن 512 دانه برليان يك و دو قيراطى تزيين شده بود، به وسيله يك زن عرب به هفده ميليون تومان خريدارى شد. اين زن همسر يكى از ميليونرهاى جزيره خليج فارس است كه پيراهن را در روز اول نمايش خريد، و وجه آن را با كشيدن يك چك پرداخت. سپس اين پيراهن گران قيمت بىدرنگ به خانه آن زن عرب انتقال يافت. با توجه به سخن على (عليه السلام) كه ذكر شد، و اين تابلو ننگين، ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟»(12) پاسخ به دو سؤال
1- گاهى سؤال مىشود اگر زندگى على (عليه السلام) فرسخها از تجمّل گرايى فاصله داشت، پس چرا انگشتر گرانقيمت در دست داشت كه آن را در نماز به فقير داد، و شاعران از آن به انگشتر پادشاهى ياد كردهاند (كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را) حضرت امام خمينى قدّس سرّه در پاسخ به اين سؤال چنين مىفرمايد: «حضرت على (عليه السلام) در حالى كه خليفه است، مىخواهد نماز جمعه بخواند، لباس زيادى ندارد، و مىرود بالاى منبر، آن لباسى را كه داشت – طبق نقل روايات – حركت مىداد تا خشك شود، معلوم مىشود دو لباس نداشته است. آيا آن كسى كه لباسش چنين است، انگشترى در دست مىكند كه قيمت آن به اندازه ماليات شام بود؟ اين نسبت يك دروغ است، اگر روايت هم داشته باشد دروغ است، بر خلاف واقع و توهين به حضرت است.»(13)
2- نيز گاهى سؤال مىشود قرآن مىفرمايد: «قل من حرّم زينة اللّه الّتى اخرج لعباده و الطّيّبات من الرّزق ؛ بگو چه كسى زينتهايى را كه خداوند آفريده، و روزىهاى پاكيزه را حرام نموده است؟»(14) مطابق اين آيه استفاده از زيبايىها و لذايذ حرام نيست، پس رو آوردن به تجمّلات اشكال ندارد. پاسخ آن كه: اين آيه استفاده بهينه و معتدل از نعمتهاى الهى را بيان مىكند، نه استفاده افراطى و اسراف گونه را، و نه تفريط در دورى از نعمتها را كه صوفيان و صوفى نمايان به آن رو آوردهاند. آياتى كه در قرآن از اسراف و تبذير نهى نموده، بيانگر آن است كه زياده روى در تجمّلات گناهى بزرگ مىباشد.
روايات بسيارى نيز بيانگر اين واقعيت است. از جمله همه مورخين از شيعه و سنّى نقل كردهاند هنگامى كه نمايندگان مسيحيان نجران، با لباسهاى فاخر و پر از تجمّلات به مدينه آمدند، تا به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) برسند و با آن حضرت درباره اسلام به گفتگو پردازند وقتى كه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنها را مشاهده نمود، از آنها روى گردانيد، و به آنها اعتنا نكرد، حتى جواب سلام آنها را نداد. آنها سه روز در مدينه حيران بودند كه چرا پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با اين كه آنها را دعوت كرده، به آنها اجازه ملاقات نمىدهد، سرانجام حضرت على (عليه السلام) به آنها فرمود: «برويد و اين انگشترهاى طلا و زيورها و تجمّلات را كه بر تن خود آراستهايد، از خود دور سازيد، و با لباس ساده و عادى به محضر پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) برسيد كه حتماً موفق خواهيد شد. آنها طبق اين دستور عمل كردند، آنگاه خدمت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) رسيدند، اين بار پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) جواب سلام آنها را داد و با آنها به مذاكره پرداخت.(15) در متن اين روايت آمده پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پس از جواب سلام آنها فرمود: «والّذى بعثنى بالحقّ لقد آتونى المرّة الاولى و انّ ابليس لمعهم؛ سوگند به خداوندى كه مرا به حق مبعوث كرد، آنها نخستين بار همراه ابليس نزد من آمدند.»(16)
آرى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با تعبير ابليس، نفرت خود را از تجمّل پرستى و تشريفات پر زرق و برق اعلام كرد، و با اين اعلام همه پيروانش را از گناه بزرگ تجمّلگرايى كه نمادى از ابليس است بر حذر داشت. آخرين سخن اين كه يكى از ارزشهاى والاى انسان از نظر اسلام اين است كه انسان اهل قناعت و كم خرج باشد، و به شدّت از مصرفى بودن و مخارج بيهوده پرهيز كند، بر همين اساس در روايات آمده: «زيد بن صوحان كه از سرداران شيعه بود در جنگ جمل در ركاب على (عليه السلام) با دشمن مىجنگيد تا به شهادت رسيد، حضرت على (عليه السلام) به بالين او آمد و خطاب به او، او را اين گونه توصيف كرد: «رحمك اللّه يا زيد قد كنت خفيف المئونة، عظيم المعونة؛ اى زيد خدا تو را رحمت كند، كه تو كم خرج و پر تلاش بودى.» (خرج كم داشتى، ولى كمك تو بسيار بود)(17)
از اين حديث جالب نيز مىيابيم كه كم خرجى و صرفهجويى، ارزشى والاست كه حضرت على (عليه السلام) شهيد راه خدا را با اين وصف مىستايد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 160. 2. همان مدرك. 3. محمد (ص) پيامبرى كه از نو بايد شناخت، ص 34 – 36. 4. بحارالانوار، ج19، ص 113. 5. همان، ص 313. 6. همان، ج 43، ص 88. 7. همان، 89. 8. وسائل الشيعه، ج 15، ص 11. 9. كشف الغمة، ج 2، ص 27 و 28. 10. اقتباس از مجالس المتقين شهيد ثالث، مجلس 36؛ مطابق نقل و يا حين الشريعه، ج 1، ص 142. 11. نهج البلاغه، نامه 45. 12. روزنامه كيهان، شماره 10432. 13. صحيفه نور، ج 20، ص 185. 14. سوره اعراف، آيه 23. 15. مكاتيب الرسول، تأليف مرحوم آيت اللّه احمدى ميانجى، ص 178. 16. همان مدرك، و اعلام الورى، ص 79. 17. احقاق الحق، ج 15، ص 273.
رسالت مجلس هفتم
انتخابات مجلس هفتم به يارى خداوند متعال انجام شد و مجلس در آستانه شكلگيرى است. انتخابات مجلس هفتم با وضع استثنائى همراه بود كه طى دورههاى پيشين سابقه نداشته است. ويژگىهاى اين انتخابات را در جهاتى مىتوان خلاصه كرد:
1- اين انتخابات در شرائطى انجام شد كه تودههاى مردم ديندار از عملكرد مجلس ششم و بعضى نمايندگان ناراضى بودند. سياست زدهگى، تشنج آفرينى، ارزش زدائى و دگر انديشى وقت كشى، با عملكردى ضعيف و گاه ضد ارزش حاكم بر آن مجلس، حالت بىتفاوتى نسبت به انتخابات را پديد آورده بود. از آن اصلاحات ادعائى به نفع نظام و دين و سرنوشت ملّت و كشور آثارى مشاهده نمىشد. هر چند نيروهاى ارزشى مجلس ششم هم كم نبودند اما عملاً در عرصه رقابت و تقابل كارى در خور انتظار صورت نمىگرفت. در چنان فضائى سخن گفتن از انتخابات از سوى مردم با سردى پاسخ داده مىشد… كه اين نيز گذشت. مواضع شوراى نگهبان
2- اقدام به حق شوراى نگهبان در بررسى صلاحيتها و تصفيه هائى كه انجام گرفت فضاى بحرانى را در كشور ايجاد كرد و از داخل و خارج تبليغات گسترده منفى عليه انتخابات اوج گرفت، تا بدانجا كه دولتمردان آمريكائى و اروپائى به دست و پا افتادند و با محكوم كردن اقدامات شوراى نگهبان پردههاى بسيارى بالا زده شد و پرسشهائى را پديد آوردند كه چرا و به چه دليل آمريكائىها و اروپائىها از آن طرف دنيا سنگ دموكراسى و حقوق ملّت ما را به سينه مىزنند و به صراحت مىگويند: مجلس آينده بر وفق مراد ما نيست و از روند اصلاحات اظهار يأس و تأسف مىكنند؟! و در همين حال اپزيسيون خارج كشور و بلندگوهاى اجنبى و برخى عناصر داخلى انتخابات را غير قانونى اعلام و آن را تحريم كرد. و حجم تبليغات آنقدر سنگين بود كه نظير آن سابقه نداشت و اين خود گوياى جريانهائى است كه با هماهنگى در داخل و خارج در مسيرى هدايت مىشد كه دشمن را راضى كند كه البته چنين نشد و قاطعيت شوراى نگهبان اميد و اعتماد به آينده نظام را حيات تازه بخشيد. حضور حماسى مردم
3- عناصر ليبرال، ملى گرا و خودكامه و خودخواه، و قانونگريز در انتخابات شركت نكردند و مردم را به عدم حضور فراخواندند و به همين دليل تنها مردمى قدم به عرصه انتخابات نهادند كه به نظام اسلامى و ارزشى انقلاب ايمان كامل داشتند و علىرغم تبليغات دشمن خارجى و تحركات عوامل ويژه داخلى شركت در انتخابات را يك تكليف شرعى و ملّى دانستند و براى به خاك ماليدن بينى دشمن كمر به حضور در صحنه بستند و مرد و زن و پير و جوان بسيج شدند آنگونه كه براى دفاع نظامى از انقلاب و ميهن در روزهاى جنگ تحميلى بسيج مىشدند و روز اول اسفند 82 حماسهاى ديگر آفريدند. حماسهاى كه از اعماق جان و صميم ايمان ملّت به انقلاب اسلامى سرچشمه مىگرفت و تولّى و تبرّى اساس و پايه آن را تشكيل مىداد. بطور خلاصه: حضور چشمگير مردم در انتخابات مجلس هفتم با رقم 62% درصد افراد واجد صلاحيت يك بسيج، يك جهاد، يك دفاع و يك حضور خالصانه و تو دهنى به استكبار جهانى و سردمدار كفر جهانى آمريكاى تجاوزگر بود از سوى پاكترين انسانها كه دل در گرو اسلام داشتند و با انگيزه حفظ نظام و اطاعت از رهبرى و مراجع دينى كه در بحرانهاى دشوار به كمك انقلاب اسلامى شتافته و در لحظههاى خطر پشتوانه حركتهاى مثبت و سازنده مردمى بوده است. اميدها و انتظارها
4- انتخابات اول اسفند در عين حالى كه يك تكليف شرعى و ملى بود اميدهائى را نيز در دل مردم زنده مىكرد. اميد به آينده بهتر كه مجلس هفتم آنگونه كه انتظار مىرود و جايگاه نهاد قانون گذارى است عمل كند و پاسخ خواستههاى مردم را آنقدر كه در توان دارد، بدهد. رسالت اين مجلس پاسخگوئى به خواستههاى مشروع ميليونها انسانى است كه به نمايندگان خود چشم اميد دوخته و منتظرند با اخلاص تمام و پشتكار زائد الوصف در خانه ملت بنشينند و به چارهجوئى دردهاى مردم در ابعاد مادى و معنوى بپردازند. و اگر اخلاص و جهاد سرلوحه كار باشد خداوند نيز مددكار خواهد بود. رسالت مجلس هفتم
با توجه به آنچه اشاره شد و مجموعه شرائط و عوامل، مجلس هفتم رسالتى سنگين دارد، رسالتى كه اگر با درايت و كارشناسى دقيق و كارآمدى و اخلاص و ايمان ايفا شود مىتواند اميدهاى برباد رفته را زنده كند زنگار، نوميدىها را بزدايد پرسشهاى بى پاسخ را جواب دهد. آب پاكى روى دست دشمن بريزد و آنگونه كه در شأن نهاد قانونگذار نظام اسلامى است، جايگاه مجلس را بالا ببرد. مجلس هفتم بايد براى دوستان مرهم و براى دشمنان نوميدى باشد. حكمت و عزّت و مصلحت را سرلوحه كار خود سازد و مبارزه با تبعيض و فقر و فساد را در برنامه اصلاحى خود قرار دهد. مشكلات فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى را ريشهيابى كند و به نبرد قاطع با اين مشكلات قيام و اقدام نمايد. مفاسد مزمن و زخمهاى چركين كهنه در پيكره نظام را بازشناسى كرده و بدون ملاحظه كارى به جراحى آنها بپردازد. مشكلات جوانان را در زمينههاى اشتغال و تحصيل و ازدواج و مسكن چارهجوئى كند، از قوه مجريه و قضائيه به عنوان دو نهاد قدرتمند همسو با نظام اسلامى مدد گيرد، گرههاى كور تورم و گرانى كه عامل فشار بر قشرهاى كم درآمد و زمينه چاقتر شدن زراندوزان است با سرپنجه قانون بگشايد، مافياى ثروت و رانت و استثمار را با قدرت قانون خلع سلاح كند… و هزاران معضل ديگر كه مجال فهرست كردن آن نيست. سخن با نمايندگان
نمايندگان محترم توجه دارند كه امروز انقلاب به مردان و زنان خدوم و خستگى ناپذير نياز مبرم دارد و آنها بايد اين نياز را بر آورده سازند اما يك پيش شرط اساسى دارد و آن اخلاص و مجاهده است. در چنين حالتى است كه خداوند وعده راهنمائى و مددكارى داده است «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و انّ اللّه مع المحسنين» با چنين ره توشهاى مىتوان بر انبوه مشكلات فائق آمد و از پشتيبانى مردم و همكارى نيروهاى دلسوز و كاردان برخوردار شد. همه بايد ميثاق خود را با خدا و خلق و انقلاب اسلامى كه ره آورد صدها هزار شهيد و معلول است تجديد و مستحكم كنند و بر سوگندى كه روز نخست ياد مىشود با دل و جان پايبند باشند تا بار مجلس به منزل برسد و مشكلات يكى پس از ديگرى گشوده گردد و قفلهاى بسته باز شود.
نمايندگان مجلس از هم اكنون بايد خود را از وابستگى جناحى رها سازند و در صف واحد قرار گيرند و تنها چيزى كه به آن مىانديشند خدمت به مردم و پاسدارى از اسلام و انقلاب باشد كه اگر جز اين بود اميدها رنگ مىبازد و شيطان در صفوفمان رخنه مىكند و دسيسه گران با القائات تفرقهانگيز نيروها و سرمايهها را هدر مىدهند و فرصتها را ضايع مىكنند. نمايندگان محترم بايد توجّه داشته باشند كه اكثريت مردم به جناح خاصّى رأى ندادهاند كه فلان جريان به خودببالد كه اين ما بوديم كه پيروزى را بدست آورديم! اگر چنين تصوّرى در انديشهها خلجان كند نخستين چالش در ا ين مسير خواهد بود. مردم به جريان خاصّى رأى ندادند بلكه نمايندگانى را برگزيدند كه به تصوّر آنها مستقل آزاد و دلسوز و مصلحت انديشند و اعتبار و سوابق آنها مىتواند دستمايه اعتماد ملّت و اعتبار مجلس باشد اگر با اين تصور واقع گرا پيش رفتيم و از صراط مستقيم منحرف نشديم و آزادانه و آگاهانه از پوسته فرديت و گرايش جناحى خارج شديم و براى خدا و به اميد يارى او بىسر و صدا طى مسير كرديم خداى بزرگ رهبر و ياور خواهد بود و انشاء اللّه چنين باد و انتظار جز اين نيست. نمايندگى امانت ملّت است
اميرالمؤمنين(عليه السلام) در نامه به اشعث بن قيس نوشت: «انّ عملك ليس لك بطعمة لكنه فى عنقك امانة» امارت براى تو طعمه نيست بلكه بر گردنت امانت است. بر اين اساس پايگاه مجلس بايد منزّه از منفعت جوئى و استفاده از اعتبار و قدرت باشد تا براى هميشه اعتبار خود را حفظ كند و فارغ از دست آوردهاى مادى كه خار راه و مانع وظيفه است، در انجام وظيفه بكوشد تا اعتماد ملّت را جلب كند و فاصلهها را بردارد و بتواند بر مدعيان فائق آيد و اصلاحات واقعى را پرچمدار باشند. امانتى را كه ملّت به نماينده مىسپارد بايد محترم بشماريم و اگر جز اين باشد نه نمايندگى و نه هيچ مقام و موقعيّت ديگر براى ما مشروعيت ندارد و اگر مشروعيت زير سؤال رفت بايد همه اميدهاى ديگر را نقش بر آب ديد و فاتحه همه چيز را خواند.
بايد از سرنوشت كسانى كه به اين امانت خيانت كردند عبرت گرفت و از فرو افتادن در ورطههاى هواى نفس و رانت خوارى كه پرتگاه آدميان است جداً بر حذر بود و به خدا پناه برد و از او كمك خواست كه اين وعده الهى است. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم». نظارت و تحقيق و تفحص
مجلس حق نظارت و سؤال و تحقيق و بررسى در كليه امور كشور و نهادهاى قانونى را دارد و بايد از اين حق مشروع استفاده كند. چشمپوشى و سازش و رو در واسى با تعهّدى كه نمايندگان دارند همخوانى ندارد. سيره سياسى علوى (عليه السلام) براى نمايندگان بايد سرمشق عمل باشد كه فرمود: «اگر بيت المال در كابين زنان رفته باشد آن را به صاحبان آن برمىگردانم».
اگر نمايندگان با چنين راهبردى به مجلس رفتند و بدون اغماض و مسامحه كارى عملكرد وزارتخانهها و سازمانها و نهادها را مورد مداقه و بررسى قرار دادند و قفلهاى فولادين سوء استفادهها را شكسته و درس فراموش نشدنى به فرصت طلبان دادند. آنگاه مىتوان به سراغ ديگر موارد رفت و دژهاى استثمار و سوء استفاده ديگران را فتح كرد و پايگاههاى غارت و چپاول را درهم كوبيد. يكى از سنگرهاى مفاسد همين جاست كه پايگاه ديگر مفاسد اخلاقى و فرو افتادن در ثروت و شهوات است. اصلاحات اگر در اين راستا حركت كند داراى مفهوم واقعى است وگرنه شعار و نيرنگى بيش نخواهد بود. اگر ريشههاى فساد در اين پايگاه خشكانده شد مىتوان با ربا و رشوه و حق و حساب و رانت خوارى و لجام گسيختگى مبارزه كرد و در اين پيكار نبايد چاق و لاغر كرد چرا كه حق و عدل جاى معامله نيست. تلاش بىامان
مجلس هفتم با انبوهى از مشكلات روبرواست، مسئله بودجه، برنامه چهارم توسعه و چالشهائى كه بوجود آمده است، مبارزه با مفاسد گوناگون اقتصادى و فرهنگى و ادارى و اجتماعى و دفاع از ارزشها و پاسخ به اميدها و… كه البته پيمودن اين راه پرپيچ و خم هر چند دشوار است ولى ناممكن نيست. براى پيمايش اين مسير دشوار ايمان و جهاد و سرمايهگذارى فكرى لازم است. بايد دلسوزانه به ميدان آمد، از تمام فرصتها بهره گرفت زمان به سرعت مىگذرد و تضييع فرصت جز حسرت نمىزايد. بنابراين نمايندگان محترم از هم اكنون كمرها را محكم ببندند، خود را براى يك جهاد مقدّس و عظيم و خالص آماده سازند. ساعات كار مجلس را افزايش دهند، از غيبت و تأخير و تعطيل كار مجلس بپرهيزند و با مشورتهاى لازم و استفاده از ديدگاههاى مختلف بويژه رهنمود مراجع عظام و رهنمودهاى رهبرى نظام آنگونه كه در شأن اين ملّت بزرگ است كار مجلس را ادامه دهند و از مشكلات نهراسند كه كوه مشكلات در برابر ارادههاى انسانها و اخلاص و مجاهده هموار خواهد شد.. انشاء اللّه. پاورقي ها:
سيماى پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم در آينه نهجالبلاغه
شرف و جلال پيمبران بُوَد از جلال محمدى
سبب وجود جهانيان همه از كمال محمدى
نرسد خرد بكمال او، نه بشر بكنه جلال او
شعف و صفاى بهشتيان همه از جلال محمدى
بلغ العلى بكماله كشف الدجى بجماله
حسنت جميع خصاله صلّوا عليه و آله
محمد بن عبداللّه بن عبدالمطلّب(صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) در هفدهم ربيع سال عام الفيل پا به عرصه وجود گذاشت در حالى كه پدر را قبل از ولادت از دست داده بود.
اين حادثه، بزرگترين حادثه تاريخ بشرى بحساب مىآيد، دليل آن حوادثى است كه بدنبال حادثه ولادت آن حضرت اتفاق افتاد.
با ولادت آن بزرگمرد عالم هستى، تمام بتهاى عالم سرنگون شده، و طاق كسرى به لرزه افتاده و چهارده كنگره آن ريزش نمود، درياچه ساوه كه سالها مورد پرستش قرار مىگرفت به زمين فرو رفته و خشكيد، ووادى «سماوه» كه سالها حالت خشك سالى داشت آب در آن جارى گشت، و آتشكده فارس كه هزار سال خاموش نشده بود در آن شب به خاموشى گراييد، و تخت تمامى پادشاهان سرنگون گشته و شاهان خود لال گشتند، و دانش كاهنان زائل شده و سحر ساحران بر بادرفته، و از همه مهمتر نورى از سمت حجاز به شرق و غرب عالم تابيد(و به رمز فراگيرى دين آن حضرت) تمام عالم را روشن نمود.(1)
اين همه نشان از عظمت شخصيتى دارد كه در چنين روزى به دنيا آمده است، لذا جا دارد جامعه اسلامى بيش از پيش با شخصيّت او آشنا شده و خصلتهاى او را الگو و سرمشق قرار دهند، آنچه پيش رو داريد نگاهى است به شخصيّت والاى نبوى در كلام بلند علوى در نهج البلاغه. ضرورت شناخت آن حضرت
هر جامعه نياز به الگو دارد كه شناخت آن ضرورى و لازم است، قرآن كريم برترين الگوى جامعه اسلامى را پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مىداند آنجا كه مىفرمايد: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ…(2)؛مسلماً براى شما در زندگى رسولخدا سرمشق نيكويى بود، براى آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مىكنند.»
لذا لازم است در هر زمان با توجّه به نيازهاى ضرورى جامعه، ابعاد شخصيتى ختمى مرتبت مورد بررسى قرار گيرد و به جامعه عرضه شود، و على (عليه السلام) نيز بر اين امر تأكيد دارد آنجا كه مىفرمايد: «وَ لَقَد كانَ فى رَسُولِ اللّهِ (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كافٍ لَكَ فى الاُسوَةِ، وَ دَليلٌ لَكَ عَلى ذَمِّ الدُّنيا و عَيبها وَ كَثرَةِ مَخازيها وَ مَساويها اِذ قُبِضَت عَنه اَطرافُها وَ وُطِئَت لِغَيرِهِ اَكنافُها وَ فطِمَ عَن رَضاعِها…»(3) براى تو كافى است كه راه و رسم زندگى پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را اطاعت نمايى، تا رهنماى خوبى براى تو در شناخت بدىها و عيبهاى دنيا و رسوايىها و زشتىهاى آن باشد، چه اينكه دنيا از هر سو بر پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) باز داشته و براى غير او گسترانده شد، از پستان دنيا شير نخورد، و از زيورهاى آن فاصله گرفت. در ادامه همين خطبه درباره اسوه بودن آن حضرت و لزوم اقتدا به او مىفرمايد: «فَتأسَّ بِنَبِيّك الاَطيبِ الاَطهر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فَاِنّ فِيه اُسوَةٌ لِمَن تَأسّى وَ عَزاءً لِمَن تَعَزّى وَ اَحَبُّ العِبادِ اِلَى اللّه اَلمتأسّى بِنَبِيّه وَ المَقتَصّ لِاَثرِه(4)؛ پس به پيامبر پاكيزه و پاكت اقتدا كن، كه در (راه و رسم) او الگويى است براى الگو طلبان و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواهان بزرگوارى باشد، محبوبترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيامبرش پيروى كند و گام بر جايگاه قدم او نهد و راز الگو بودن حضرت نيز اصالت و جامعيّت اوصاف آن حضرت است، در اينباره اميرمؤمنان (عليه السلام) مىفرمايد: «…تا اينكه كرامت اعزام نبوّت از طرف خداى سبحان به حضرت محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) رسيد، نهاد اصلى وجود او را از بهترين معادن استخراج كرد، نهال وجود او را در اصيلترين و عزيزترين سرزمينها (و خانوادهها) كاشت و آبيارى نمود. او را از همان درختى كه ديگر پيامبران و منتخبان خود را از آن آفريد بوجود آورد… در حرم امن الهى روييد، و در آغوش خانواده كريمى بزرگ شد، شاخههاى بلند آن سر به آسمان كشيده كه دست كسى به ميوه آن نمىرسيد.پس پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پيشواى پرهيزكاران و وسيله بينايى هدايت خواهان است چراغى با نور درخشان و ستارهاى فروزان، و شعلهاى با برقهاى خيره كننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگى او صحيح و پايدار، و سخنانش روشنگر حق و باطل و حكم او عادلانه است…»(5) و فرمود: «هر كس از آن (پيامبر) پيشى گيرد از دين خارج شده و آن كس كه از آن عقب ماند هلاك گردد و هركس همراهش باشد رستگار شود.»(6)
شناخت آن حضرت و الگوپذيرى از روش و زندگى او نه تنها آثار گرانبهاى دنيوى و آخرتى دارد، بلكه پاداش بىكران الهى را نيز در پى دارد، چنانكه امير سخن (عليه السلام) مىفرمايد: «فَاِنَّه مَن ماتَ مِنكُم عَلى فِراشِهِ وَ هُو عَلى مَعرِفةِ حَقّ رَبِّهِ و حَقِ رَسولِهِ وَ اَهلِ بَيته ماتَ شَهيداً وَ وَقَعَ اَجرُهُ عَلَى اللّه وَ استَوجَبَ ثَوابَ مانَوى مِن صالِح عَمَلِهِ…؛(7) پس براستى كسى كه در بستر خويش با شناخت خدا و پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و اهل بيت آن حضرت بميرد، شهيد از دنيا رفته و پاداش او بر خداست و ثواب اعمال نيكويى را كه قصد انجامش را داشته خواهد برد.»
با توجّه به ضرورت شناخت اوصاف آن حضرت و الگوپذيرى از آن، به گوشههايى از اوصاف و ويژگيهاى آن حضرت از ديدگاه نهجالبلاغه اشاره مىشود. 1- زهد و پارسائى حضرت:
«زهد» و «رغبت» (اگر بدون متعلق ذكر شوند) نقطه مقابل يكديگرند، زهد يعنى اعراض و بىميلى، در مقابل رغبت كه عبارت است از كشش و ميل.
بىميلى دوگونه است: طبيعى و روحى: بى ميلى طبيعى آن است كه طبع انسان نسبت به چيزى تمايلى نداشته باشد. همچون طبع بيمار كه ميلى به غذا و.. ندارد. بديهى است كه اينگونه بىميلى و اعراض ربطى به زهد اصطلاحى ندارد.
بىميلى روحى يا عقلى يا قلبى آن است كه اشيائى كه مورد تمايل و رغبت طبع است از نظر انديشه و آرزوى انسان كه در جستجوى سعادت و كمال مطلوب است هدف و مقصود نباشد، هدف و مقصود و نهايت آرزو و كمال مطلوب امورى باشد برتر از مشتهيات نفسانى و دنيوى، خواه آن امور از مشتهيات نفسانى اخروى باشد و يا اساساً از نوع تمايلات نفسانى نباشد بلكه از نوع فضائل اخلاقى باشد از قبيل عزت، شرافت، كرامت، آزادى و يا از نوع معارف معنوى و الهى باشد، مانند ياد خداوند، محبت خداوند، تقرب به پيشگاه ذات اقدس الهى.
پس زاهد واقعى كسى است كه توجّهش از ماديّات دنيا به عنوان كمال مطلوب و برترين خواسته عبور كرده متوجّه مشتهيات اخروى و يا فضائل اخلاقى و معارف معنوى شده است.(8)
زهد و پارسائى پيامبر اكرم از چنين زهدى بوده است، چنانكه على (عليه السلام) مىفرمايد: «اَلنَبىُّ قَد حَقَّرَ الدُنيا وَ صَغَّرَها و اَهوَن بِها وَ هَوَّنَها وَ عَلِمَ اَنَّ اللّهَ زَواها عَنه اِختياراً وَ بَسطَها لِغَيره احتِقاراً، فَاَعرَضَ عَنِ الدُّنيا بِقَلبِهِ، وَ اَماتَ ذِكرَها عَن نَفسِهِ وَ اَحَبَّ اَن تَغيبَ زينَتُها عَن عَينِهِ لِكيلا يَتَّخِذَ مِنها رياشاً او يَرجوا فيها مَقاماً…؛ نبى اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دنيا را كوچك و در چشم ديگران آن را ناچيز جلوه داد.(تا مردم بدنبال زهد واقعى باشند و لذا) آن را خوار مىشمرد و در نزد ديگران (نيز) خوار و بى مقدار معرّفى فرمود.(و مىدانست كه خداوند براى احترام به ارزش آن حضرت دنيا را از او دور ساخت) و آن را براى ناچيز بودنش به ديگران بخشيد. پس (پيامبر اكرم زهد انتخابى داشت و) از دل و جان به دنيا پشت كرد، و ياد آن را در دلش ميراند.
(زهد او اين گونه بود كه) دوست مىداشت زينتهاى دنيا از چشم او دور نگهداشته شود، تا از آن لباس فاخرى تهيّه نسازد، يا اقامت و ماندن در دنيا را آرزو نكند، و براى تبليغ احكامى كه قطع كننده عذرهاست تلاش كرد و امّت اسلامى را با هشدارهاى لازم نصيحت كرد، و با بشارتها مردم رابه سوى بهشت فرا خواند.»(9) خوب است امّت اسلامى مخصوصاً مسئولان و هدايتگران جامعه به زهد و پارسائى حضرت توجّه كنند و گوشههايى از آن را در زندگى خويش نيز بوجود آورند.
در بخش ديگر اميرمؤمنان درباره زهد آن حضرت چنين مىگويد: «پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) از دنيا چندان نخورد كه دهان را پر كند، و به دنيا با گوشه چشم نگريست. دو پهلويش از تمام مردم فرو رفتهتر، و شكمش از همه خالىتر بود، دنيا را به او نشان دادند ولى او نپذيرفت، و چون دانست خدا چيزى را دشمن مىدارد، آن را دشمن داشت، و چيزى را كه خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، و چيزى را كه خدا كوچك شمرده كوچك و ناچيز مىدانست (اين يعنى بى ميلى به دنيا بخاطر قرب الهى و محبّت به او).
و همانا پيامبر (كه درود خدا بر او باد) بر روى زمين مىنشست و غذا مىخورد، و چون بردگان ساده مىنشست و با دست خود كفش خود را وصله مىزد و جامه خود را با دست خود مىدوخت… پردهاى بر در خانه او آويخته بود كه نقش و تصويرها در آن بود، به يكى از همسرانش فرمود، اين پرده را از برابر چشمان من دور كن كه هرگاه نگاهم به آن مىافتد به ياد دنيا و زينتهاى آن مىافتم. پيامبر(زهد واقعى و انتخابى داشت لذا) با دل و جان از دنيا روى گرداند، و يادش را از جان خويش ريشه كن نمود. و همواره دوست داشت تا جاذبههاى دنيا از ديدگانش پنهان ماند، و از آن لباس زيبايى تهيّه نكند و آن را قرارگاه دائمى خود نداند، و اميد ماندن در دنيا نداشته باشد، پس(او حقيقتاً) ياد دنيا را از جان خويش بيرون كرده و دل از دنيا بركند و چشم از دنيا پوشاند.»(10)
هر كس مىخواهد زاهد واقعى باشد و پيرو حقيقى آن حضرت، در زندگى و رفتار او بايد دقت كند و آن را الگو و سرمشق قرار دهد چنان كه زاهدترين شاگرد مكتب او امير بيان فرمود: «و لَقَد كانَ فى رَسُولِ اللّه(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ما يَدُلُّكَ عَلى مَساوِىِ الدُنيا وَ عُيُوبِها اِذ جاعَ فيها مَعَ خاصَّتهِ، وَ زُوِيَت عَنهُ زَخارِفها مَعَ عَظيِم زُلفَتِهِ فَليَنظُر ناظِرٌ بِعَقلِهِ: اَكرَمَ اللّهُ مُحَمَّداً بذلك ام اَهانُهُ فاِن قالَ اَهانَهُ فَقَد كَذَبَ وَ اللّهِ العَظيم بالافك العَظيم وَ اِن قالَ اكرَمَه فَليَعلَم اَنّ اللّه قَد اَهانَ غَيرَهُ…؛براستى در زندگانى رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) براى تو نشانههايى است كه تو را به زشتىها و عيبهاى دنيا راهنمايى كند، زيرا پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با نزديكان خود گرسنه به سر مىبرد(نه چون نزديكان برخى افراد كه از سيرى زياد نمىدانند چه كار كنند) و با آن كه مقام و منزلت بزرگى داشت زينتهاى دنيا از ديده او دور ماند. پس تفكر كنندهاى بايد با عقل خويش به درستى انديشه كند كه: آيا خدا محمّد (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را به داشتن اين صفتها اكرام نمود يا خوارش كرد؟ اگر بگويد: خوار كرد، دروغ گفته (بخداى بزرگ قسم) و بهتانى بزرگ زده است، و اگر بگويد: او را اكرام كرده، پس بداند، خدا خوار شمرد كسى را كه دنيا را براى او گستراند چرا كه از نزديكترين مردم به خودش (يعنى محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) ) دور نگهداشت.
پس پيروى كننده بايد از پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) پيروى كند، و به دنبال او راه رود، و قدم برجاى او گذارد، وگرنه از هلاكت ايمن نباشد. سپس براستى خداوند محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) را نشانه قيامت، و مژده دهنده بهشت و ترساننده از كيفر جهنم قرار داد، او با شكمى گرسنه از دنيا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد و سنگى بر سنگى نگذاشت (و كاخ و خانههاى مجلّل نساخت) تا آنروز كه جهان را ترك گفت و دعوت پروردگارش را اجابت نمود»(11) راستى فرسنگها بين ما و پيشوا و الگوى ما فاصله است، ما كجا و رفتار پيامبر كجا؟ تنها پيرو راستين او اميرمؤمنان بود كه اولاً به داشتن چنين رهبرى، افتخار مىكند آنجا كه مىگويد: «وه! چه بزرگ است منتى كه خدا با بعثت پيامبر بر ما نهاده، و چنين نعمت بزرگى را به ما عطا فرمود، رهبر پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد راه او را تداوم بخشيم.»(12) و ثانياً در عمل مانند پيامبر زاهد بود چنانكه خود مىفرمايد: «به خدا سوگند آنقدر اين پيراهن پشمين را وصله زدم كه از پينه كننده آن شرمسارم. يكى گفت: آيا آن را دور نمىافكنى؟، گفتم: از نزد من دور شو، صبحگاهان رهروان ستايش مىشوند (يعنى آينده از آن استقامت كنندگان و زاهدان روز و شب زنده داران است)(13).» 2- ويژگيهاى اخلاقى آن حضرت
قرآن كريم از ميان تمام اوصاف آن حضرت، وى را به اخلاق نيكويش تحسين مىكند آنجا كه مىفرمايد: «وَ اِنّكَ لَعَلى خَلقٍ عَظيم(14)؛و يقيناً تو داراى اخلاق عظيم و برجستهاى هستى» و اساساً خود آن حضرت بر اين باور بود كه فلسفه بعثت براى تكميل مكارم اخلاق بود و لذا مىفرمود: «اِنَّما بعثتُ لاتَمِّمَ مَكارِم الاَخلاق(15)؛همانا من براى به سامان رساندن فضائل اخلاقى مبعوث شدهام.»
اينها نشان از عظمت و ارزش اخلاق، و همين طور والائى و برترى آن حضرت دارد به نمونههايى از اخلاقيات آن حضرت اشاره مىشود:
الف: نرم خويى و مهربانى: از ديدگاه قرآن شاخصترين ويژگى اخلاقى آن حضرت اخلاق زيبا و برخورد شفقتآميز آن حضرت با ديگران بود. آن پيامبر رحمة للعالمين با داشتن اين خصلت ستودنى دلهاى بسيارى را به خود شيفته ساخته و به راه راست هدايت نمود در حالى كه هيچ قدرتى توان انجام چنين كار شگرفى را نداشت، خداوند متعال در اين زمينه مىفرمايد: «فَبِما رَحمَةٍ مِن اللّهِ لِنتَ لَهُم وَلَو كُنتَ فظّاً غَليظَ القَلبِ لانفضّوا مِن حَولِك(16)؛ پس به بركت رحمت الهى (در برخورد) با مردم نرم و مهربان شدى و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مىشدند.»
و على (عليه السلام) درباره اخلاق آن حضرت و نرمخويى و مهربانى او چنين مىگويد: «كانَ اَجوَد النّاسِ كَفّاً وَ اَجرَأُ النّاسِ صَدراً، وَ اَصدقُ النّاس لَهجَةً، وَ اَوفاهم ذِمّةً وَ الَينهُم عَريكَةً وَ اكرَمَهُم عِشرَةً و مَن رآهُ بَديهَةً هابَهُ وَ مَن خالَطَهُ فَعَرَفَهُ اَحَبّهُ، لَم اَرَقَبلَهُ وَ لا بَعدُه مِثلَه(17)؛ (پيامبر اكرم) سخاوتمندترين مردم، و شجاعترين آنها، و راستگوترين آنها، و وفادارترين انسان نسبت به وعده، و نرمترين (انسان) از نظر خوى و كريمترين مردم در برخورد و معاشرت بود، و هركس در ابتدا او را مىديد از او دورى مىكرد (ولى) هركس با او همراه مىشد و او را مىشناخت(به او علاقمند مىشد) و سخت به او محبّت مىورزيد، بگونهاى كه مثل او قبل از آن و بعد از آن نديده بود.»
و از عائشه نقل شده است كه درباره اخلاق آن حضرت گفت: «كانَ اَحسَنُ النّاسِ خُلقاً؛ بهترين مردم بود در خلق و خوى.»(18) و على (عليه السلام) در نهج البلاغه فرمود: «وَ اَطهَر المُتَطَهِّرينَ شيمَةً وَ اَجوَدُ المُستَمطِرينَ ديمَةً(19)؛اخلاقش از همه پاكان پاكتر و باران كرمش از هر چيزى بادوامتر بود.»
ب: دلسوزى و خيرخواهى: از ديگر خصوصيات آن حضرت دلسوزى و خيرخواهى و علاقه به انجام وظيفه بود، اين ويژگى در رهبران الهى و پيشوايان جامعه از اهمّيت ويژهاى برخوردار است، قرآن مجيد پيامبر گرامى اسلام را با اين خصلت پسنديده معرّفى مىكند آنجا كه مىفرمايد: «لَقَد جاءَكم رَسولٌ مِن اَنفسكم عَزيزٌ عَلَيه ما عَنتّم حَريصٌ عَليكُم بِالمُؤمِنين رَئُوفٌ رَحيمٌ(20)؛ همانا فرستادهاى از خود شما به سويتان آمد كه رنجهاى شما بر او سخت است و اصرار بر هدايت و راهنمايى شما دارد و نسبت به مؤمنان دلسوز و مهربان است دلسوزى حضرت ختمى مرتبت به حدّى بود كه گاهى از شدّت غصّه و ناراحتى در آستانه هلاكت قرار مىگرفت، قرآن در اين رابطه مىفرمايد: «فلَعلّك باخِغٌ نَفسَك عَلى آثارِهم اِن لَم يُؤمِنوا بهذا الحديث اَسَفاً؛ گويى مىخواهى به خاطر اعمال (نامناسب) آنان، اگر به اين گفتار ايمان نياورند، خود را هلاك كنى.»
امّا على (عليه السلام) در نهجالبلاغه جملات زيبايى درباره دلسوزى و خيرخواهى آن حضرت دارد كه به نمونههايى اشاره مىشود:
1- نهايت تلاش و خيرخواهى: «خدا پيامبر اسلام را به هنگامى مبعوث فرمود كه مردم در حيرت و سرگردانى بودند، در فتنهها به سر مىبردند، هوى و هوس بر آنها چيره شده، و خود بزرگ بينى و تكبّر به لغزشهاى فراوانشان كشانده بود، و نادانيهاى جاهليّت پست و خوارشان كرد و در امور زندگى حيران و سرگردان بودند، و بلاى جهل و نادانى دامنگيرشان بود. «فبالَغ (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فى النّصيِحة وَ مَضى عَلى الطَّريقَةِ وَ دَعا اِلَى الحِكمَةِ وَ المَوعِظَة الحَسَنَة(21)؛ پس پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در نصيحت و خيرخواهى نهايت تلاش را كرد، و آنان را به راه راست راهنمايى، و از راه حكمت و موعظه نيكو، مردم را به خدا دعوت فرمود.»
در جاى ديگر فرمود: «محمد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بار سنگين رسالت را بر دوش كشيد، و به فرمانت قيام كرد، و به سرعت در راه خشنودى تو گام برداشت، حتى يك قدم بر عقب برنگشت و اراده او سست نشد، و در پذيرش و گرفتن وحى نيرومند بود، حافظ و نگهبان عهد و پيمان تو بود و در اجراى فرمانت تلاش كرد تا آنجا كه نور حق را آشكار و راه را براى جاهلان روشن ساخت، و دلهايى كه در فتنه و گناه فرو رفته بودند هدايت شدند پرچمهاى حق را بر افراشت و احكام نورانى را بر پا كرد.»(22)
2- طبيب دوّار: طبيب دلسوز آن است كه سراغ بيماران مىرود، پيامبر رحمت چنين بود، براى طبابت روحى افراد خود به سراغ آنها مىرفت. على(عليه السلام) در اينباره مىفرمايد: «طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبّهِ قَد اَحكَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمى (اَمضى) مَواسِمَهُ يَضَعُ ذلِكَ حَيث الحاجَة اِلَيه، مِن قُلُوبٍ عُمى، وَ آذانٍ صُمٍّ وَ السَنَةٍ بكُم مُتَتَبِّعٍ بِداوئه مَواضِعَ الغفلة و مَواطِنَ الحَيرَة(23)؛ پيامبر طبيبى است كه براى درمان بيماران سيّار است (و خود نزد بيماران مىرود)، مرهمهاى شفابخش او آماده و ابزار داغ كردن زخم ها را گداخته براى شفاى قلبهاى كور و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى لال آماده ، و با داروى خود در پىيافتن بيماران فراموش و سرگردان است.»(24)
اين همان طبيب سيّار است كه به دنبال بيمار دلان مكّه مىرفت و برخى از آنها آن حضرت را سنگباران مىنمودند، و گاه حضرت مجبور مىشد كه مكّه را ترك نموده به كوهها پناه برد، خديجه كبرى و اميرمؤمنان بدنبال آن حضرت وقتى او را مىيافتند، زخمهاى پاى او را (كه بر اثر سنگهاى بيماران غافل و ناآگاه زخمى شده بود) پانسمان مىكردند، امّا در همان حال آن دل رئوف و مهربان مىگفت: «اللهُم اِغفِر قَومى فَاِنَّهُم لا يَعلَمُون(25)؛ خدايا قوم مرا (هدايت كن و آنها را) ببخش چرا كه آنها ناآگاهند.(26)
ج – صبر و بردبارى حضرت: مطالعه تاريخ انبياء بخوبى نشان مىدهد كه آنان در راه انجام رسالت خويش با سخترين رنجها روبرو بودهاند، و در اين ميان حضرت ختمى مرتبت بيش از ساير انبياء در معرض بلاها و آزمايشات قرار گرفت، چنان كه خود فرمود: «ما أوذِىَ اَحَدٌ مثلُ ما اوذيت فى اللّه (27)؛ هيچ كسى (و پيامبرى) همانند من در راه خدا آزار و اذيت نديد.» لذا صبر او نيز از همه بيشتر بود اسماعيل بن عياش مىگويد: «كانَ رَسُولُ اللّه(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اَصبَرُ عَلى اَوزار النّاس(28)؛ رسول خدا بردبارترين انسان بر وزر و وبال مردم بود.»
د: شجاعت: بسيارى از رهبران بودهاند كه در صحنههاى جنگ حضور عملى و فيزيكى نداشتهاند و هميشه با فرمان و دستور جنگها را اداره كردهاند، و امّا پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) اينگونه نبود، بلكه در تمام صحنهها در خط مقدّم جبهه حضور فعّال داشت و شجاعت واقعى خويش را به نمايش مىگذاشت و به ديگران روحيه مىداد، على(عليه السلام) در اين زمينه مىفرمايد: «كُنّا اِذا احمَرّ البأسُ وَلَقِىَ القومُ اَلقومَ اِتَّقينا بِرَسُول اللّه فَما يَكُونُ اَحَدٌ اَقرَبُ اِلى العَدُوِّ مِنه(29)؛ هميشه اينگونه بود وقتى (كه تنور جنگ داغ مىشد) و سختى شدّت مىگرفت، و دو گروه (مسلمان و كافر) مقابل هم قرار مىگرفتند( ما به حضرت پناه مىبرديم) و او را سپر بلاى خويش قرار مىداديم(چرا كه) از او نزديكتر به دشمن كسى نبود (و او در خط مقدم قرار داشت).
3- موفقيّتهاى پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) : گذرى كوتاه به تاريخ پيامبران الهى نشان مىدهد، كه پيامبر خاتم موفّقترين آنها در انجام رسالت الهى و هدايت انسانها بوده است او در مدّت كمتر از 23 سال عرب جاهلى را متحوّل ساخت و به اوج و قلّه سعادت رساند و اختلافها را به وحدت تبديل نمود و مىرفت كه مكتبش جهانى شود.
الف: عزّت جهانى يافتن مسلمانان: امير مؤمنان در اين زمينه مىفرمايد: «مردم! از سر نعمت بعثت پيامبر و لطف خداوند بزرگ به مقامى رسيدهايد كه حتّى كنيزان شما را گرامى مىدارند و به همسايگان شما محبّت مىكنند، كسانى براى شما احترام قائلند كه شما از آنها برترى نداشته و بر آنها حقّى نداريد، كسانى از شما مىترسند كه نه ترس از حكومت شما دارند و نه شما بر آنها حكومتى داريد.(30)»
ب: اختلافها تبديل به وحدت، و كينهها تبديل به الفت گشت: در بخشى از خطبه 96 چنين فرمود: «قرارگاه پيامبر بهترين قرارگاه و محل پرورش و خاندان او شريفترين پايگاه است. در معدن بزرگوارى و گاهواره سلامت رشد كرد «قَد صَرِفت نَحوَهُ اَفئِدَةُ الاَبرار وَ ثُنِيَت اِلَيه اَزِمّةُ الاَبصارِ دَفَنَ اللّهُ بِهِ الضّغائِنَ وَ اَطفَأَ بِهِ التَّوائِر اَلَّف بِه اِخواناً وَ فَرَّقَ بِهِ اَقراناً اَعِزَّ بِهِ الذَّلَّةَ وَ اَذَلَّ بِهِ العِزَّةَ كَلامهُ بَيانٌ وَ صَمتُه لِسانٌ؛ دلهاى نيكوكاران شيفته او گشته، توجّه ديدهها به سوى اوست. خدا به بركت وجود او كينهها را دفن كرد و آتش دشمنى را خاموش كرد. با (وجود مبارك) او ميان دلها الفت و مهربانى ايجاد كرد و نزديكانى را از هم دور ساخت، انسانهاى خوار و ذليل و محروم در پرتو (ايمان به) او عزّت يافتند، و عزيزانى خودسر(بر اثر كفر او) ذليل شدند، گفتار او روشنگر واقعيّتها و سكوت او زبانى گويا بود.(31)»
در خطبه 231 فرمود: «پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آنچه را كه به او ابلاغ شد آشكار كرد و پيامهاى پروردگارش را رساند. او شكافهاى اجتماعى را به وحدت اصلاح، و فاصلهها را به هم پيوند داد و پس از آن كه آتش دشمنىها و كينههاى بر افروخته در دلها راه يافته بود، ميان خويشاوندان يگانگى برقرار كرد.(32)» ج: فراوانى نعمتها، و ايجاد شادابىها و نشاطها:
«حال به نعمتهاى بزرگ الهى كه به هنگام بعثت پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بر آنان فرو ريخت بنگر كه چگونه اطاعت آنان را با دين خود پيوند داد. و با دعوتش آنها را به وحدت رساند! چگونه نعمتهاى الهى بالهاى كرامت خود را بر آنان گستراند و به چويبارهاى آسايش و رفاه برايشان روان ساخت! و تمام بركات آيين آنها را در برگرفت.
در ميان نعمتها غرق گشتند، و در خرّمى زندگانى، شادمان شدند امور اجتماعى آنان در سايه قدرت حكومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزّتى پايدار آرام گرفتند، و به حكومتى پايدار رسيدند، آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند و سلاطين روى زمين گرديدند و فرمانرواى كسانى شدند كه در گذشته حاكم بودند، و قوانين الهى را بر كسانى اجرا مىكردند كه مجريان احكام بودند. و در گذشته كسى قدرت درهم شكستن نيروى آنان را نداشت و هيچ كس خيال مبارزه با آنان را در سر نمىپروراند.(33)»
د: نمونههايى از تربيت يافتگان مكتب او: از بزرگترين موفقيّت يك رهبر آن است كه بتواند براى تحوّل در اجتماع در گام اوّل افراد سالم و ساخته شده تربيت كند و به اصطلاح امروز كادرسازى درستى داشته باشد. پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در دوران سيزده سال در مكّه و ده در سال مدينه افراد بسيارى را تربيت نمود از جمله تربيت شدگان اميرمؤمنان على (عليه السلام) است، در اين باره خود او مىگويد: «پيامبر مرا در اتاق خويش مىنشاند، در حالى كه كودك بودم مرا در آغوش خود مىگرفت، و در بستر مخصوص خود مىخوابانيد… و بوى پاكيزه خود را به من مىبوياند و گاه غذا را لقمه لقمه در دهانم مىگذاشت… و من همواره با پيامبر بودم چونان فرزند كه همواره با مادر است پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) هر روز نشانه تازهاى از اخلاق نيكو را برايم آشكار مىفرمود، و به من فرمان مىداد كه به او اقتدا نمايم.(34)»
درباره اصحاب پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «لَقَد رَأَيتُ اَصحابَ مُحَمَّد(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) …. وَ قَد باتُوا سُجّداً وَ قِياماً يُراوِحُونَ بَين جِباهِهِم وَ خُدُودِ هم وَ يَقفُون عَلَى مِثلِ الجَمرِ مِن ذِكرِ مَعادِهِم كَاَنَّ بَين اَعيُنهم ركب المعزى مِن طُول سُجُودِهم اِذا ذَكِرَ اللّهُ هَمَلَت اَعيُنُهم حَتى تَبُلَّ جُيُوبُهم…؛ براستى من اصحاب پيامبر را امّا هيچكدام از شما(خطاب به اصحاب خود) را همانند آنان نمىنگرم… شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت سپرى مىكردند، و پيشانى و گونههاى صورت را در پيشگاه خدا بر خاك مىساييدند، با ياد معاد چنان ناآرام بودند گويا بر روى آتش ايستادهاند، بر پيشانى آنها از سجدههاى طولانى پينه بسته بود (همچون پينههاى زانوى شتر) اگر نام خدا برده مىشد چنان مىگريستند كه گريبان آنانتر مىشد. و چون درخت در روز تندباد مىلرزيدند، از كيفرى كه از آن بيم داشتند يا براى پاداشى كه به آن اميدوار بودند.(35)»
4- دعاى على(عليه السلام) در حق پيامبر: حسن ختام سخن را دعاهايى قرار مىدهيم كه على(عليه السلام) در حق پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) نموده است.
شايان توجّه است كه دعاى معصوم در حق معصوم از منزلت و ويژگيهايى برخوردار است كه درك آن نياز به دقت و ژرف انديشى دارد.
در خطبه هفتاد و دوّم مىخوانيم: «اَللّهُمَّ افسَح لَهُ مَفسحاً فى ظِلِّك وَ اَجزِهِ مُضاعَفات الخير مِن فَضلِك اَللّهُمَّ واَعلِ عَلى بناءِ البانِين بِناءَهُ وَ اكرِم لديكَ مَنزِلَتَهُ وَ اَتمم لَهُ نورَه…؛ پروردگارا! براى پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) در سايه لطف خود جاى با وسعتى بگشاى و از فضل و كرمت پاداش او را فراوان گردان خداوندا! كاخ آيين او را از هر بنايى برتر و مقام او را در پيشگاه خود گرامىتر، و نورش را كامل گردان و پاداش رسالت او را پذيرش گواهى و شفاعت و قبول گفتار او قرار ده، زيرا كه داراى منطق عادلانه و راه جدا كننده حق از باطل بود.
بار خدايا! بين ما و پيغمبرت در نعمتهاى جاويدان، و زندگى خوش، و آرزوهاى برآورده و خواستههاى به انجام رسيده، در كمال آرامش و در نهايت اطمينان (همراه با مواهب) و هداياى با ارزش جمع گردان(36)» در خطبه ديگر چنين در حق ختمى مرتبت دعا فرمود: «خداوندا! پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) امين و مورد اطمينان و گواه روز قيامت است، نعمتى است كه برانگيخته و رحمتى است كه به حق فرستادهاى.
خداوندا! بهره فراوانى از عدل خود به او اختصاص ده، و از احسان و كرم خود فراوان به او ببخش خدايا! بناى دين او را از آنچه ديگران برآوردهاند عالىتر قرار ده، او را بر سرخان كرمت گرامىتر دار، و بر شرافت مقام او در نزد خود بيفزا و وسيله تقرّب خويش را به او عنايت فرما، و بلندى مقام و فضيلت او را بىمانند گردان و ما را از ياران او محشور فرما چنانكه نه زيانكار باشيم و نه پشيمان، نه دور از حق باشيم و نه شكننده پيمان، نه گمراه باشيم و نه گمراه كننده بندگان، نه فريب هواى نفس خوريم و نه وسوسه شيطان.(37)» پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. ر.ك اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اوّل، 1422 ه.ق ج 1، ص 25 – 27 و شيخ عباس قمى، منتهى الآمال، كتابفروشى علميه اسلاميه، ج 1، ص 11. 2. سوره احزاب، آيه 21. 3. نهج البلاغه، محمد دشتى، نشر پارسايان، خطبه 160، ص 298. 4. همان، ص 300. 5. همان، خطبه 94 ،ص 176، شماره 3. 6. همان، خطبه 100، ص 186. 7. همان، خطبه 190، ص 374 شماره 18. 8. ر.ك مرتضى مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، انتشارات صدرا، ص 210، 11، با تلخيص و تغيير. 9. نهج البلاغه (همان)، خطبه 109، ص 208، شماره 35 – 37. 10. همان، خطبه 160، ص 300، شماره 24 – 31. 11. همان، خطبه 160، ص 302. 12. همان، شماره 35 – 36. 13. همان، ص 302، شماره 37. 14. سوره قلم، آيه 4. 15. مكارم الاخلاق، ص 8، فتح البارى، ج 6، ص 419. 16. سوره آل عمران، آيه 159. 17. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 51، حديث 20. 18. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 365. 19. نهج البلاغه، خطبه 105، ص 192. 20. سوره توبه، آيه 61. 21. سوره كهف، آيه 6. 22. نهج البلاغه، خطبه 95 (همان)، ص 178. 23. نهج البلاغه (همان)، خطبه 72، ص 120، شماره 4 – 5. 24. همان خطبه 108، ص 200. 25. منتخب ميزان الحكمه، ص 499 و الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 419، حديث 21. 26. كنزالعمال، حديث 5818 و كشف الغمّه، ج 2، ص 537. 27. الطبقات الكبرى، ج 1، ص 378. 28. مكارم الاخلاق، ج 1، ص 53، حديث 26 و منتخب ميزان الحكمه، ص 497. 29. نهج البلاغه ، خطبه 106، ص 196 – 197، شماره 10. 30. همان، خطبه 96، ص 178، شماره 2. 31. همان، خطبه 192، ص 396، شماره 98 – 102. 32. همان، خطبه 231، ص 468. 33. همان، خطبه 192، ص 398، ش 115 – 121. 34. همان، خطبه 97، ص 182. 35. همان، خطبه 72، ص 122، شماره 7 – 9. 36. همان، خطبه 106، ص 196، شماره 6 – 9.
شهيد دكتر عبدالعزيز رنتيسى
دكتر رنتيسى شخصيتى موقر، وزين و منطقى داشت و هميشه با اقداماتش كينه و نفرت صهيونيستهاى جنايت پيشه را نسبت به خود بر مىانگيخت. او با سخنان صادقانه و حكيمانه خود قدرت ويژهاى در برانگيختن و بسيج كردن ملّت قهرمان فلسطين در مبارزه بر ضد رژيم جنايتكار صهيونيستى داشت. دكتر در سخنان خود مىگفت كه صهيونيستها در هر زمان و مكانى كه باشند بايد از بين بروند.
رنتيسى كارنامهاى سرتاسر مبارزه و جهاد را با خود به همراه دارد؛ كارنامهاى كه موارد زيادى از بازداشتها، شكنجهها و تبعيدها آن را پر فروغتر ساخته است. زندگى اين رهبر فرزانه فلسطينى كه پس از ترور بزدلانه شيخ احمد ياسين رهبرى جنبش حماس در نوار غزه را بر عهده گرفت، در چارچوب جنايتهاى اشغالگران صهيونيست عليه ملّت بىدفاع فلسطين صورت گرفت و سياستهاى جنايتكارانه و ظالمانه رژيم منحوس صهيونيستى در قبال ملّت فلسطين را به نمايش گذاشت. مرحله نخست زندگى دكتر رنتيسى
عبدالعزيز رنتيسى در تاريخ 23/10/1947 در روستاى بينا ديده به جهان گشود. اين روستا كه در حال حاضر خالى از سكنه است و اهالى آن به ديگر مناطق تبعيد شدهاند، در ميان عسقلان و يافا قرار دارد. شهيد رنتيسى در خانوادهاى متعهد و پايبند به اصول اسلامى تربيت يافت و در حالى كه بيش از شش ماه نداشت به همراه خانوادهاش از اين روستا كوچانده شدند و در اردوگاه آوارگان خانيونس سكنى گزيدند. كودكى و سن كم از توجّه ويژه عبدالعزيز براى كمك به خانوادهاش چيزى نكاست. او از سن شش سالگى كار و تلاش را براى بهبود وضعيت معيشتى خانواده يازده نفره خود آغاز كرد و به جاى بازى با همسالان خود، دنياى كوچك كودكىاش را به مسائلى با اهمّيت و بزرگ معطوف كرده بود.
رنتيسى مرحله دبيرستان را در سال 1965 به پايان برد و براى ادامه تحصيلات در دانشگاه راهى شهر اسكندريه مصر شد و در آنجا تحصيلات دانشگاهى خود را در رشته پزشكى آغاز نمود و در سال 1972 با موفقيّت توانست تحصيلات خود را به پايان برساند و در همان سال به غزه بازگشت. رؤياهاى دكتر على رغم شرايط سخت زندگى و خانواده يازده نفرهاش در اين حد پايان نيافت.
دكتر در عرصههاى مختلف علمى، عملى و مبارزاتى در آسمان تاريك فلسطين درخشيد و توانست دانشنامه دكتراى خود را در رشته تخصص پزشكى اطفال از دانشگاه اسكندريه دريافت كند. رنتيسى پس از آن در سال 1976 در بيمارستان ناصر شهرخان يونس فعاليت خود را آغاز كرد.
ايشان در گروهها و نهادهاى مختلفى عضويت داشتند كه از آن جمله مىتوان به عضويت در هيأت مديره مجمع اسلامى، انجمن پزشكان عرب نوار غزه و هلال احمر فلسطين اشاره كرد.
دكتر رنتيسى از سال 1978 يعنى از زمان تأسيس و بنيانگذارى دانشگاه اسلامى شهر غزه در اين دانشگاه و ديگر دانشگاهها به تدريس مشغول شد. ايشان در دانشگاه درسهاى مربوط به علم ژنتيك و بيمارىهاى اطفال را تدريس مىكردند. آغاز زندگى مبارزاتى
دكتر رنتيسى كه يكى از هفت عضو برجسته جماعت اخوان المسلمين در نوار غزه بود، پس از حادثه المقطوره كه در آن يك كاميون (تريلى) متعلق به يك صهيونيست با برخوردى عمدى به خودروى حامل كارگران فلسطينى باعث كشته شدن تمامى آنها شد، اعلام كرد كه اين حادثه عمدى و هدف از آن كشتار مردم فلسطين است. سخنان وى ملّت را برانگيخت به ويژه اين كه اظهارات دكتر رنتيسى درباره حادثه المقطوره با يك سرى اقدامات تحريكآميز رژيم صهيونيستى در ميان جوانان فلسطينى به خصوص دانشجويان دانشگاه كه هميشه در حالت آماده باش كامل و درگيرى با دشمن صهيونيستى به سر مىبردند، همراه بود.
به دنبال حادثه المقطوره و راهپيمايى گستردهاى كه در جباليا به نشانه اعتراض به حادثه مذكور برگزار شد و به كشته شدن يك فلسطينى و زخمى شدن چند تن ديگر انجاميد، رهبران اخوان المسلمين در نوار غزه با تشكيل جلسهاى به رياست دكتر رنتيسى به بررسى مسأله پرداختند و تصميمى را مبنى بر آغاز انتفاضه در نوار غزه اتخاذ كردند و در نهمين شب از ماه دسامبر سال 1978 با صدور اعلاميهاى از تشكيل جنبش مقاومت اسلامى – عنوان مبارزاتى جنبش اسلامى فلسطين – خبر دادند. نخستين بيانيهاى كه به نام جنبش مقاومت اسلامى صادر شد آغاز انتفاضه را اعلام كرد. با صدور اين بيانيه فعاليتهاى مبارزاتى از مسجد آغاز شد و با شركت تمامى مردم ادامه يافت و به دنبال آن، ملّت فلسطين مرحله جديدى از مبارزات خود را آغاز كرد.
در نيمه شب جمعه 15 ژانويه سال 1988 يعنى تنها بعد از گذشت 37 روز از آغاز انتفاضه، نظاميان اشغالگر با محاصره منزل اين پزشك مجاهد و بالا رفتن از ديوارهاى آن، درب اصلى خانه را منهدم كردند و سپس با استفاده از بلندگوهاى خود باعث رعب و وحشت كودكان دكتر شدند. اين عمليات دژخيمان صهيونيست با بازداشت دكتر رنتيسى به پايان رسيد و از اين زمان روند بازداشتها، مبارزات و تبعيدها در زندگى ايشان آغاز شد. زندانها به خوبى صداى پاهايش را مىشناسند
دكتر رنتيسى نخستين عضو جنبش مقاومت اسلامى بود كه در تاريخ 15/1/1988 به اسارت نظاميان صهيونيستى درآمد. وى در جريان اين بازداشت كه با درگيرى با نظاميان اشغالگر كه قصد ورود به اتاق خوابش را داشتند همراه بود، مدت 21 روز از عمر شريف خود را در زندان گذراند.
هنوز يك ماه از بازداشت وى نگذشته بود كه در تاريخ 4/3/1988 مجدداً راهى زندان شد و اين بار مدّت دو سال ونيم از عمر خود را به اتهام مشاركت و همكارى در تأسيس و رهبرى جنبش حماس و هم چنين تنظيم و نشر اولين اعلاميه انتفاضه «سنگ» در زندانهاى صهيونيستى به سر برد و در اين مدت بازپرسان نتوانستند در جريان بازپرسى از ايشان به هيچگونه اطلاعاتى دست پيدا كنند. دكتر بر اساس قانونى موسوم به تامير در تاريخ 4/9/1990 آزاد شد. هنوز صد روزى از آزادى وى نگذشته بود كه مجدداً در تاريخ 14/12/1990 وارد زندان شد و مدت يك سال در بازداشت موقت به سر مىبرد. طعم تلخ تبعيد
رنجهاى اين مرد بزرگ تنها به اسارت در زندانهاى صهيونيستى محدود نمىشد، چهار بار هم توسط تشكيلات خودگردان اسير شد كه در آخرين مرتبه در سال 1988 مدت 21 ماه از عمر شريف خود را به اين علت كه از تشكيلات خودگردان درباره شهادت محى الدين الشريف توضيح خواسته بود، در اسارت به سر برد.
در تاريخ 17/12/1992 وى به همراه 416 تن از فعالان سياسى عضو جنبش مقاومت اسلامى حماس و جهاد اسلامى به جنوب لبنان تبعيد شد. وى در هنگام تبعيد به عنوان سخنگوى رسمى تبعيد شدگان ساكن اردوگاه العوده واقع در منطقه مرج الزهور فعاليّت مىكرد. تبعيد شدگان با تشكيل انجمنى در صدد فشار وارد آوردن به رژيم اشغالگر قدس براى بازگشت به وطن خود بودند. دكتر عبدالعزيز رنتيسى يك سال را به همراه همرزمانش در اين منطقه سپرى كرد.
بلافاصله پس از رهايى از تبعيد و بازگشت به فلسطين دستگير شد و يك دادگاه نظامى رژيم صهيونيستى وى را به زندان محكوم كرد. ايشان تا اواسط سال 1997م. در زندان به سر مىبردند و در اين سال از زندان رهايى يافتند. اين بزرگ مرد تاريخ فلسطين در انتفاضه الاقصى حضور فعّال و مؤثرى داشت و پشتيبان اصلى مجاهدان و مبارزان فلسطينى بود. دكتر رنتيسى حدود يك سال قبل نيز هدف ترور نافرجام دشمن صهيونيستى قرار گرفت، اما از اين جنايت نجات يافت و دوباره با عزمى راسختر از گذشته فعّاليت مبارزاتى خود را ادامه داد تا اين كه در نهايت به آرزوى خود رسيد و به محبوب و معشوقش پيوست.
از همين رو خداوند ما را موظف كرده تا آنان را از بين ببريم و جهان را از لوث آنان پاك كنيم بارى تعالى خود در قرآن مىفرمايد:«و اذ تأذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامه من يسومهم سوء العذاب» ولى يكى از شروطى كه در اين جا بايد وجود داشته باشد رضايت تمامى مظلومان ستمديدهاى است كه مورد ظلم واقع شدهاند، ضمن اين كه ستمديدگان نبايد در هنگام نابود كردن دشمن صهيونيستى هيچگونه شك و ترديدى را در وجود خود راه دهند و وظيفه خود را در مقابل اين امر به انجام برسانند. در اين جا بايد گفت كه صهيونيستها به پاى خود وارد دام مكر خداوند مىشوند، زيرا با تشديد جنايتهاى خود، خشم تمامى مردم كره خاكى را بر مىانگيزند، «فأتاهم اللّه من حيث لم يحتسبوا».
از سوى ديگر، چنين مىنمايد كه مصداق آيه «و اذ تأذن». مسلمانان باشند و اين مؤمنان به دين محمد هستند كه طعم تلخ عذاب را به صهيونيستها خواهند چشاند، چرا كه جهت پيكان جنايتهاى رژيم صهيونيستى به سمت مسلمانان است و اين صهيونيستها هستند كه مسلمانان را به اين كار تحريك مىكنند.
ترور شيخ، بستر مناسبى را براى افزايش مقاومتها و مبارزات فراهم خواهد كرد، البته اين مبارزات در كنار حفظ وحدت و انسجام داخلى كه شرط اصلى پيروزى ملت فلسطين در نبرد سر«موجوديت» است صورت خواهد پذيرفت.
در پايان مىتوان گفت كه خون شهيد شيخ احمد ياسين درخت وحدت ملت فلسطين را تناورتر كرد و همه گروهها را در زير پرچم مقاومت و مبارزه براى آزادى گرد هم آورد.
خداوند شهيد شيخ احمد ياسين را قرين رحمت واسعه خود گرداند و همانگونه كه در هنگام حيات و زندگى خير و بركتش شامل تمامى مسلمين مىشد شهادتش را مايه خير و بركتى ديگر براى جهان اسلام قرار دهد. پاورقي ها:
دين و مديريت كارآمد
##نگارش و تدوين: حجة الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور##
با ظهور انقلاب اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى (ره) و برقرارى نظام جمهورى اسلامى با محوريت ولايت فقيه، رهبران تفكّر جدايى دين از سياست در آغاز با طرح مسئله تخصّص و تعهّد و اين كه آيا تخصّص مقدّم است يا تعهّد، به اين مسئله دامن زدهاند كه مديريت علمى براى اداره كشور ضرورت دارد نه مديريت فقهى. بلكه بالاتر از آن گفتهاند: به لحاظ اين كه فقه مجموعه بايد و نبايدهاى كلى و احكام و مسائل فردى و مبيّن حلال و حرام و طهارت و نجاست است، اصلاً فقه مديريت ندارد و آن چه كه جامعه را سامان مىدهد و سازمانها را كار آمد نشان مىدهد علوم و فنون بشرى است كه از جمله آن علوم و فنون، علم مديريت است.
اساس اداره امور اقتصادى و سياسى و بين المللى به مديريت علمى نياز دارد و از جمله اصول مديريت برنامه ريزى است در حالى كه فقه فاقد برنامهريزى است و چون چنين است پس بايد سياست و اداره امور سازمانهاى صنعتى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى و… به مديران علمى سپرده شود و با اين مقدمه نتيجهگيرى كرده و گفتند: وقتى فقه مديريت نداشته باشد، از ولايت فقه سخن به ميان نخواهد آمد، چه رسد به ولايت فقيه. به عبارت ديگر: اين دسته مىگويند: دين مجموعهاى از عقايد و احكام و اخلاق و حقوق است كه مربوط به مسايل فردى است و ربطى به مديريت ندارد. چون عقايد يعنى اعتقاد به توحيد و نبوّت و معاد و امامت و…، احكام يعنى دانستن حلال و حرام، طهارت و نجاست و… و عمل به آنها؛ اخلاق يعنى عادل بودن و ظالم نبودن، راستگو بودن و دروغگو نبودن، رؤوف و مهربان و خلق نيكو داشتن و متواضع بودن، حسود و طمّاع و كينهتوز و عبوس نبودن و…، حقوق يعنى رعايت حق مردم و حرمت تجاوز به مال و جان و عرض آنان و…به علاوه يك سلسله احكام قضايى كه براى تنبيه متجاوز در صورت تعدّى از اين حقوق وضع شده است. همه اين امور چهارگانه بيان رابطه فرد با خدا و خود و مردم است و كارى به چگونگى اداره كشور ندارد. كشور با چندين وزارت خانه اداره مىشود كه هيچ يك از آيين نامهها و مصوّبات آنها را فقه تنظيم نمىكند. چگونگى حل مشكلات اقتصادى كشور، حل مشكل تورّم، حل مسئله اشتغال و مسكن و ازدواج كه مورد نياز زندگى روزانه مردم است، راه صحيح بهرهبردارى از معادن و… در صورت سوق دادن اقتصاد كشور به سوى صنعتى شدن ؛ چگونگى مهار آبها و سدسازى و… در صورت سوق دادن اقتصاد كشور به سمت كشاورزى و…، اينها نيازمند كارشناسى و مهارتهاى ويژهاى است و فقه توان ارائه راه كارهايى در اين زمينه را ندارد. بنابراين مديريت كشور بايد به دست متخصصان علوم و فنون سپرده شود، چون كشور با مديريت صاحبان فنون اداره مىشود، نه با احكام فقهى. و حتى از اين مقدّمات نتيجهگيرى كردند كه رهبران دينى و روحانى بايد از پذيرفتن مناصب سياسى كنارهگيرى كنند و در چگونگى اداره امور مملكت دخالت ننمايند. پاسخ به شبهه ناكارآمدى حكومت دينى
سرچشمه ناكارآمدى حكومت دينى محدود كردن دين در نقل و خارج ساختن عقل از صحنه شريعت است. اگر دين را به ظاهر آيات و روايات محدود كنيم و هرچه خارج از اين دو باشد را غير دينى بدانيم، توهّم ناكارآمدى دين در اداره امور جامعه پديد مىآيد. لكن دين در نقل (كتاب و سنت) خلاصه نمىشود منبع دين حكم خدا و اراده ذات اقدس الهى است و كاشف از اين اراده دليل دينى است و دليل دينى مجموعه عقل و نقل است. برهان عقلى مانند دليل نقلى جهت شرعى است. يعنى همان گونه كه با ادله نقلى (آيه و روايت) مسئله فقهى مثل وجوب نماز، وجوب قرائت يا اصولى مثل استصحاب ثابت مىشود، محتواى دليل عقلى مانند قبح عقاب بلا بيان نيز اصولى مانند برائت و… كاشف يا ناقل بودن اجازه و ربيع فضولى مسئلهاى فقهى را اثبات مىكند و…و در اين جهت تفاوتى ميان دليل عقلى و نقلى نيست.
همچنين در مورد احكام تعبّدى و توصّلى نيز ميان دليل عقلى و نقلى تفاوتى نيست. همانگونه كه محتواى دليل نقلى گاهى حكم تعبّدى است كه نياز به قصد قربت دارد و گاهى توصّلى است كه قصد قربت در آن معتبر نيست، مگر اين كه تحصيل ثواب داشته باشد، محتواى دليل عقلى نيز اينگونه است. گاهى تعبّدى است و گاهى توصّلى. پس حجّيت شرعى در امور چهارگانه مشترك ميان دليل عقلى و نقلى است.
گفتنى است: قداست وحى بحث ديگرى است. حكمت و كلام و فقه و اصول يا هر علم ديگرى با وحى قابل مقايسه نيست، حكيم و متكلّم و اصولى و فقيه يا هر عالم ديگرى نيز با انبياء و ائمه عليهم السلام قابل قياس نيستند، «لايقاس بآل محمد(ص) من هذه الامّة أحد»(1). نكره در سياق نفى در روايت مفيد عموم است و غير از جن و انس فرشتگان را نيز شامل مىشود. پس نه چيزى باوحى (كلام اللّه) قابل سنجش است، نه كسى با خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) قابل مقايسه است. چون وحى فيض مستقيم خداست كه از كانال عصمت عبور مىكند، «بأيدى سفره* كرام بررة»(2). از اين جهت ميان عقل و نقل تفاوت بسيارى است. برهان عقلى را با وحى نبايد سنجيد. چون آنچه حكيم و متكّلم و يا فقيه و اصولى مىگويند، مفاهيمى است كه منشأ ذهنى دارند، و از واقع حكايت مىكنند نه واقع را به انسان نشان دهند. زيرا مفاهيم محصول علم حصولىاند، نه معلوم علم حضورى و برهان عقلى با استنباطهاى فقيه از ظاهر آيه و روايت سنجيده مىشود. به خلاف وحى كه با متن واقع تماس دارد. پس حجّيت شرعى حكم عقل مطلبى جدا از قداست وحى و دريافت كنندگان مستقيم آن (معصومين(ع)) است. كوتاه سخن اين كه اشكال متفكران انديشه سكولاريزم مبنى بر ناكارآمدى مديريت فقهى از اين جا سرچشمه مىگيرند كه آنها دين را در فقه خلاصه مىكنند و فقه را به متون نقلى اختصاص مىدهند و چون از حكومت و مديريت سخن مىگويند، موضوع صنعت را مطرح مىكنند و مىگويند: كشور بدون صنعت اداره نمىشود و صنعت هم دينى و فقهى نيست. پس فقه نمىتواند كشور را اداره كند چون فارغ از مديريت علمى است. غافل از اين كه اولاً: دين اعم از فقه و فقه جزئى از علم دين است و ثانياً: هر دليل قطعآور يا اطمينان بخش در هر رشته علمى حجة اللّه است و بايد بر طبق آن عمل كرد.
براى پاسخ تفصيلى به شبهه كارآمدى حكومت دينى، لازم است به بيان مديريت در آموزههاى اسلامى و مزاياى آن اشاره شود.
گرچه علم مديريت، علمى جديد و مربوط به جهان مدرن است و پيدايش آن را با نظريه مديريت علمى توسط چارلز تيلور همراه مىدانند و به دنبال آن به نظريه مديريت اصول گرايان و نظريه بوروكراسى و مكتب روابط انسانى و مديريت اقتضايى مىپردازند. اما بررسى تاريخى نشان مىدهد كه اصل مديريت در واحدهاى، اجتماعى، ادارى، بازرگانى و تجارت و امثال آن در گذشته نيز وجود داشته و افراد با بينشها و اصولى آن واحدها را اداره مىكردند. علاوه آدميان همواره به صورت جمعى زندگى كرده و حكومتى براى انتظام بخشيدن به امور آنان وجود داشته است. زيرا زندگى جمعى بدون حكومت و مديريت مناسب با زمان ممكن نيست و به عبارت ديگر: گرچه علم مديريت در قرون اخير تدوين شده است ولى اصل مديريت همواره وجود داشته است.
از آنجايى كه دين به نياز آدميان توجّه مىكند بايد به اين نياز نيز توجّه داشته باشد و معارف و حقايقى را در اين رابطه بيان كرده باشد. كه متخصصان دين شناس با مراجعه به منابع دين يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل، مناسب با نياز زمان و روشمندانه مديريت اسلامى را استخراج و استنباط و تدوين و تنظيم كرده تا مديران در سطوح گوناگون مديريتى بر آن اساس به وظايف خودشان عمل كنند و به عبارت ديگر: بر آگاهان به اسلام و مجتهدان واجد شرايط آگاه به زمان لازم است، با مراجعه به منابع دين، نظام مديريتى اسلام را ضابطهمند استخراج و تدوين و تنظيم نمايند تا مديران با استفاده از عقلانيت، اعمال و وظائف خود را در آن چارچوب در جهت رسيدن به اهداف سازمانى، شكل بدهند البته دين اسلام از جهات گوناگون در عرصه مديريت و دانش آن نقش ايفا مىكند.
الف: از جهت تأثير گذارى جهان بينى اسلامى و جهانشناسى و انسانشناسى آن بر مديريت. به لحاظ اين كه نوع جهان بينى و انسانشناسى هر مكتب در چگونگى تدوين مديريت و عمل مديران نقش اساسى ايفاء مىكند. جهان بينى اسلامى و انسانشناسى آن نيز همان نقش را ايفاء مىكند. زيرا انسانى كه خداباور است و انسان را خليفة اللّه و داراى كرامت مىداند و براى آدمى ابديت قائل است به گونهاى علم مديريت را تدوين و وظائف مديران را تنظيم مىكند كه اين اصول و مبانى به روشنى در چگونگى اعمال مديريت خودش را نشان مىدهد.
ب: از جهت اهدافى كه دين بيان مىكند، مديريت از آن تأثير مىپذيرد زيرا هدف مديران بايد در چارچوب اهداف كلى دين تبيين شود از باب مثال اگر هدف دين نورانى شدن و اقامه قسط عدل است. در مديريت بايد به گونهاى برنامه ريزى شود كه اين هدف را محقق سازد.
ج: از جهت تأثيرگذارى نظام ارزشى و نظام اخلاقى اسلام بر اعمال و رفتار مدير و چگونگى تنظيم روابط او با افراد ما فوق و افراد تحت مديريت و ارباب رجوعى كه به وى مراجعه مىكنند.
د: از جهت تعاليم و آموزههاى اسلامى در بيان شرائط مدير و وظائف مدير و اصول مديريت، آفات مديريت و مانند آن.
با توجّه به مطالب پيش گفته به برخى از مباحث عرصه مديريت با استفاده از اصول و مبانى و آموزههاى اسلامى اشاره مىشود ولى پيشاپيش لازم است به تعريف مديريت با استفاده از تعاليم اسلام بپردازيم. تعريف مديريت اسلامى
مديريتى كه زمينه رشد انسان را فراهم كرده و مطابق كتاب و سنت و سيره و روش پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و امامان معصوم (عليهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى و عقلانيت آدميان در جهت رسيدن به اهداف نظام و سازمان در ابعاد مختلف همانند يك محور و مدار و قطب عمل كند، مديريت اسلامى گويند. نكاتى درباره اين تعريف
1- در اين تعريف هدف اصلى مديريت را رشد انسان مىداند زيرا در پرتو اين هدف است كه انسانيت جايگاه ويژه والا در نظام هستى و اجتماعى بشر مىيابد نه اين كه آدمى ابزارى در خدمت سازمان يا نظام باشد بگونهاى كه هويت او در هويت سازمان يا نظام مختل شود و هويت مستقل و واقعى خود را از دست بدهد. با مديريت اسلامى مىتوان هدف خود را با هدف سازمان به گونهاى تلفيق كرد كه سازمان در خدمت انسان قرار گيرد و زمينه ساز تحقق اهداف واقعى انسان يعنى نورانى شدن وى گردد.
2- بر اساس تعريف فوق روش مديريت، مديريت علمى، متمركز، مشاوره جويانه باز و آزاد است. زيرا از علوم و فنون و تجارب بشرى و آموزههاى دين كه بر اساس مشاركت و مشاوره جويانه است استفاده مىكند.
3- منابع مديريت در اين تعريف قرآن و سنت و سيره پيامبر اكرم(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و معصومين (عليهم السلام) و علوم و فنون و تجارب بشرى است. بنابراين مديريت دينى، تنها از قرآن و سنت و سيره استفاده نمىكند بلكه از علوم و فنون و تجارب بشرى كه با عقلانيت هماهنگ است نيز بهره مىگيرد. ويژگىهاى مديريت در تعاليم اسلام
1- از ديدگاه اسلام مديريت و مسئوليت امانتى است كه به مديران سپرده مىشود تا به عنوان امانت دار در آن جايگاه انجام وظيفه كند و چون مديريت امانت است بايد به اهلش سپرده شود تا امور به درستى به گردش درآيد و سلامت كارها تأمين گردد.
حضرت امير (عليه السلام) در نامهاى به يكى از كارگزاران خويش، امانت بودن مسئوليت و مديريت را گوشزد كرده و فرمودند:«و انّ عملك ليس لك بطعمة و لكنّه فى عنقك امانة؛(3) كار و مسئوليت تو براى تو طعمه نيست بلكه امانتى است بر گردن تو.» و در قرآن فرمود: «انّ اللّه يأمركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها(4)؛ خدا به شما امر مىكند كه امانتها را به اهل او باز دهيد.»
در قرآن كريم آنجا كه سخن از حضرت يوسف و چگونگى به كار گرفتن آن حضرت در مديريت به ميان مىآيد از اين كه او امانت دار است او را شايسته بدست گرفتن مسئوليت مىكند: «انّك اليوم لدينا مكينٌ امين(5)؛ كسانى كه بدون توجه به اصل امانت بودن مديريت و بدون برخوردارى از شايستگىها و توانايىهاى لازم، مديريت و مسئوليتى را مىپذيرند مرتكب خيانت مىشوند.
از اين رو پيامبر اسلام(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «من استعمل عاملاً من المسلمين و هو يعلم انّ فيهم اولى بذلك منه و اعلم بكتاب اللّه و سنة نبيّه فقد خان اللّه و رسوله و جميع المسلمين(6) ؛ كسى كه كارگزارى از مسلمانان را به كارگزارد در حالى كه مىداند در بين آنان فردى شايستهتر از او وجود دارد و مىداند كه آن فرد شايستهتر به كتاب خدا و سنت پيامبر آگاهتر است، در حقيقت به خدا و پيامبرش و همه مسلمانان خيانت كرده است.»
در حديث ديگرى آمده است كه ابوذر غفارى از پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) خواست كه او را به كارى بگمارد. امّا حضرت به او فرمود: تو ناتوانى و مسئوليت، امانت است و امانت در روز قيامت، خوارى و پشيمانى در پى دارد. مگر آن كسى كه آن را به حق دريافت كند و حق آن را ادا نمايد.«يا اباذر انّك ضعيف و انها امانة و انّها يوم القيامه خزى و ندامة الامن اخذها بحقّها و ادّى الذى عليه فيها».(7)
حضرت امير(عليه السلام) در نامهاى به رفاعه در اهواز نوشت:« اعلم يا رفاعه، انّ هذه الامارة امانة فمن جعلها خيانة فعليه لعنة اللّه الى يوم القيامة و من استعمل خائنا فان محمداً(ص) برئت منه فى الدنيا و الآخرة.»(8)؛ امارت و مسئوليت امانت است كسى كه در آن خيانت كند و آن را خيانت قرار دهد. تا روز قيامت نفرين خدا بر او باشد و كسى كه خائنى را به كار گمارد، پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در دنيا و آخرت از او برائت مىجويد.
2- در آموزههاى اسلام مدير در يك جامعه يا سازمان و تشكيلات بمانند قطب و محور عمل مىكند حضرت امير (عليه السلام) فرمود: «و مكان القيم بالامر بمكان النظام من الخرز يجمعه و يضمّه فان انقطع النظام تفرّق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذافيره»(9) ؛ موقعيّت رهبر و سرپرست همانند موضع و نقش نخ تسبيح است كه دانهها را به هم پيوند مىدهد. وقتى رشته پاره شد، دانهها پراكنده مىشوند و بدون نتيجه خواهند ماند و هيچگاه در كنار يكديگر جمع نخواهند شد.
و چون مدير به مانند قطب و محور عمل مىكند بايد از توان فكرى و جسمى بالايى برخوردار باشد تا تشكيلات را به سمت كمال پيش برد. در غير اين صورت جامعه و تشكيلات به جاى پيشرفت دچار سير قهقرايى و يا ركود مىگردد.
بر اين اساس است كه حضرت امير در بيان جايگاه خودش در مديريت جامعه اسلامى فرمود:«انّ محلّى منها محلّ القطب من الرحى» (10)؛ موقعيّت من براى حكومت، همانند محور وسط آسياب است. 3- علم و آگاهى و توان جسمانى
يكى از ويژگىهاى مدير از اسلام دانستن توان مديريتى از جهت تفحص و آگاهى داشتن و تجربه است. از اين رو در آموزههاى اسلامى در موارد فراوانى بر اين ويژگى تأكيد كرده است. از جمله آن موارد، آن كه خداى سبحان در پاسخ اعتراض به رهبرى و مديريت طالوت مبنى بر اين كه وى ثروت و سرمايهاى ندارد تا شايستگى بدست گرفتن زمامدارى را داشته باشد، فرمود: «ان اللّه اصطفاه وزاده بسطة فى العلم و الجسم(11)»؛ خدا او را برگزيده و علم و قدرت جسمانى او را وسعت بخشيده است. يعنى برگزيدن خدا به دليل برخوردارى طالوت از علم و دانش و نيروى جسمانى است، زيرا با علم و دانش مصلحت جامعه و سازمانى را كه در رأس آن قرار دارد، تشخيص مىدهد و با قدرت و توان جسمانى آن را به اجرا در مىآورد.
حضرت يوسف (عليه السلام) هنگامى كه به دليل مكانت و امانت با پيشنهاد پذيرش مسئوليتى از ناحيه عزيز مصر مواجه شد فرمود: «اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم»(12) مرا سرپرست خزائن سرزمين مصر قرار ده كه نگهدارنده آگاهم. اين جمله نشان مىدهد كه علاوه بر پاكى و امانت براى پذيرش مسئوليت دانستن آگاهى و تخصص نيز براى مدير لازم و ضرورى است.
دليل آن روشن است. و آن اين كه مدير قوى كسى است كه در عين امين و درستكار بودن از آگاهى و تخصص لازم برخوردار باشد. زيرا چنين مديرى اولاً حوزه مأموريت خود را به خوبى مىشناسد و در برنامهريزىها از تسلّط و ابتكار لازم و كافى برخوردار است و ثانياً: در تنظيم امور با مهارت امكانات و نيروها را بسيج و سازماندهى مىكند و ثالثاً: تصميمگيرىهاى مناسب دارد و به طور خلاصه منطق اسلام اين است كه هر كار بايد در دست افراد آگاه و نيرومند و توانا و امين باشد تا نظام جامعه سامان پيدا كند.
پس از تعريف مديريت اسلامى و بيان برخى مزاياى آن به مبانى مديريت اسلامى و دينى پرداخته مىشود. مبانى مديريت دينى
از آنجا كه علم مديريت از شاخههاى علوم انسانى است و انسان در فرهنگ قرآن «حى متألّه مائت» است. پس بدون انسانشناسى و شناخت روح كه هويت اصلى انسان را تشكيل مىدهد.
انسانشناسى نيز در پرتو جهان بينى توحيدى و شناخت رابطه انسان با مبدأ ميسّر مىشود. بنابراين مديريت صحيح دينى برپايه دو اصل جهانبينى توحيدى و انسانشناسى شكل مىگيرد.
بر اساس مبانى توحيدى عالم و آدم را خدا آفريد و انسان را در ميان همه موجودات آفرينش مورد تكريم خاص خود قرار داد. «و لقد كرمنا بنى ادم»(13) و كرامت انسان رهن مقام خليفة اللهى اوست و چون خليفه بايد حرف مستخلفعنه را بزند و كار او بكند، پس انسان آزاد نيست هرگونه كه بخواهد، عمل كند، بلكه آزادى او در گرو عبوديت حق است. مديريت دينى آن است كه برپايه اين مبانى شكل بگيرد.
داستانهاى پيامبران(عليهم السلام) در قرآن راه مديريت صحيح دينى را به آدمى مىآموزد. مديريتى كه از مبانى ياد شده نشأت گرفته است. اداره امور جامعه در حال عادى، برخورد نخستين آنها با ستمگران، برخورد ثانوى و ستم ستيزى آنها با ظالمان و چگونگى جنگ و صلح، پيروزى و اداره امت پس از آن، چگونگى تقسيم فىء و غنايم و.. نمونههاى روشنى از مديريت دينى است كه انبياء (عليهم السلام) به اجرا گذاشتهاند.
تبيين اين معارف و عمل به آنها توسط اهل بيت عصمت و طهارت (عليهمالسلام) در طول دو قرن و نيم، حجت را بر همگان تمام كرده است و اگر در بخشهاى ديگر سؤالى باقى مانده باشد، درباره مديريت جاى هيچ گونه پرسشى نيست. چون ائمه (عليهم السلام) هم سخن قرآن را، هم حرف انبيا را جمله به جمله به صورت شفاف براى مردم تبيين كردهاند. به گونهاى كه اگر بعد از آن اگر كسى بىراهه برود در روز روشن بىراه رفته است و اگر نجات يافت. روز روشن نجات يافته است؛ «ليهلك من هلك عن بيّنة و يحيى من حىّ عن بيّنة»(14).
بنابراين تبيين معارف قرآن انجام پذيرفت، تا كسى نگويد: قرآن كلام خداست و هر كسى به ميزان فهم خود آن را مىفهمد. اين سخن صحيح نيست. خداوند چهارده انسان پاك را مأموريّت داد تا معارف كتابش را براى مردم تبيين كنند. آنان نيز يكى پس از ديگرى اين رسالت بزرگ الهى را به انجام رساندند.
علامه طباطبايى درباره چگونگى تبيين آيات توسط رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) مىفرمايد:
خداوند اين آيات را به پيامبرش نازل كرد و فرمود: نخست آن را براى مردم تلاوت كن، سپس آنها را تعليم كتاب و حكمت ده و تزكيهشان نما، آنجا كه جاى تبليغ است، تبليغ و آنجا كه جاى تبيين است، تبيين كن. چون تبيين غير از تبليغ و تعليم و تحليل و دفاع و حمايت و جانب دارى است؛ «و أنزلنا اليك الذكر لتبيّن للناس ما نزّل إليهم»؛(15) از اين رو وقتى آيهاى نازل مىشد، پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلّم) آن را در مسجد بر مردم تلاوت مىكرد و مردم نيز آن را حفظ مىكردند، آنگاه معناى آن را تشريح مىفرمود، سپس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) و مسلمانان به مفاد آيه شريفه عمل مىكردند. خصوصاً اگر آيه شريفه مربوط به جنگ بود و چون از جنگ به مسجد (16) باز مىگشتند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) دگر بار همان آيه شريفهاى را كه در جنگ بدان عمل كرده بودند، تلاوت و معنا مىفرمود: آنگاه سرّ موفقيّت يا ناكامى در جنگ را برابر آيه شريفه تبيين مىكرد، سپس اين تعاليم را در جبهه ديگر مورد عمل قرار مىدادند. بنابراين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) با آزمون و تمرين عملى، آيات قرآن كريم را براى مردم تبيين مىفرمود.(17) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. نهجالبلاغه، خطبه 2. 2. عبس، 15 – 16. 3. نهج البلاغه، نامه 5. 4. سوره نساء، آيه 58. 5. سوره يوسف، آيه 11. 6. سنن بيهقى، كتاب آداب امقاضى، ج 10 ،ص 118. 7. صحيح مسلم، ج 3، 1457 كتاب الاماره باب كراهة الامارة بغير ضرور تا حديث 1825. 8. عالم الاسلام، ج 2، ص 531. 9. نهجالبلاغه ، خطبه 146. 10. نهج البلاغه، خطبه 3. 11. سوره بقره، آيه 247. 12. سوره يوسف، آيه 55. 13. سوره اسراء، آيه 70. 14. سوره انفال، آيه 42. 15. سوره نحل، آيه 44. 16. چون مسجد مركز همه كارهاى اجتماعى پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم) بود؛ تلاوت و تعليم كتاب و حكمت و تزكيه مردم، اطاق جنگ و…
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
آتش زدن عمدى 2 مسجد، خشم مسلمانان فرانسه را برانگيخت.
امضاى قانون اساسى موقت عراق به دليل اعتراض شيعيان به تعويق افتاد. (17/12/82)
صهيونيستها 90 فلسطينى را به خاك و خون كشيدند. نظاميان صهيونيست در سرزمينهاى اشغالى هر روز جنايت تازهاى مىآفرينند. تازهترين آن، يورش به دو اردوگاه نوار غزه و حمله به فلسطينىهاى معترض به ساخت ديوار امنيتى است. فلسطينىها در وداع با آخرين شهداى انتفاضه با صداى بلند اعلام كردند اين جنايات بىپاسخ نخواهد ماند.(عكس)
وزير خارجه كرد عراق: شيعيان بايد حق وتوى ما را بپذيرند! (18/12/82)
آيت اللّه سيستانى از قانون اساسى موقت عراق شديداً انتقاد كرد. مخالفت و اعتراض شيعيان عراق بر دو بند اين قانون متمركز است كه يكى اعطاى امتياز خاص به سه استان كردنشين عراق و ديگرى نوع رهبرى و رياست حكومت آينده عراق است كه به شكل شوراى رهبرى اداره مىشود و در آن تعداد نمايندگان به نسبت جمعيت شيعيان عراق تعيين نشده است. (19/12/82)
اشغالگران شبانه به محلههاى تكريت يورش بردند. سربازان وحشت زده آمريكايى با هدف سركوب مقاومت عراقىها، شبانه به چندين محله تكريت يورش بردند و عدّهاى از جوانان را دستگير و به منطقه نامعلومى منتقل كردند. رفتار اشغالگران با عراقىها به حدى ضد انسانى است كه حتى سازمان حقوق بشر آمريكايى هم به اين نوع رفتارها اعتراض كردند.(عكس) (20/12/82)
5 عضو جنبش فتح به دست جوخههاى ترور اسرائيل به شهادت رسيدند. (21/12/82)
اميد به زنده بودن امام موسى صدر بالا گرفت. 2 سال قبل يكى از زندانيان سياسى ليبى كه از زندان ابوسليم طرابلس آزاد شده بود اعلام كرد كه امام موسى صدر و يكى از همراهانش 3 سال پيش در همين زندان بودند. (23/12/82)
اشغالگران با گلوله تانك مجلس عروسى عراقىها را به عزا تبديل كردند. (25/12/82)
11 صهيونيست در عمليات شهادت طلبانه مبارزين فلسطينى به هلاكت رسيدند. (26/12/82)
انفجار در هتل «جبل لبنان» بغداد 74 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
واشنگتن: سران كشورهاى عربى سخنرانى خود را با آيات قرآن آغاز نكنند. (28/12/82) اخبار داخلى
رهبر انقلاب در مراسم غرس نهال: مردم تشنه كار سالم و صادقانه مسئولان هستند.(عكس) (16/12/82)
در آستانه تشكيل جلسه شوراى حكام، ايران به آژانس بينالمللى انرژى اتمى هشدار داد و گفت: كارى نكنيد بازى را به هم بزنيم.
يازدهمين نشست مجلس خبرگان گشايش يافت.
رسانههاى غربى مدعى پذيرش توقف كامل غنى سازى اورانيوم توسط ايران شدند. (17/12/82)
دبير شوراى عالى امنيت ملى: پرونده اتمى ايران بايد در آژانس بسته شود.
آيت اللّه مشكينى، رئيس مجلس خبرگان: مجلس هفتم بايد گرهگشاى مشكلات مردم باشد.
شوراى نگهبان انتخابات ايرانشهر را به علت خريد و فروش آراء ابطال كرد.
دبير شوراى امنيّت ملى: دنيا بايد بپذيرد كه ايران به غنى سازى اورانيوم ادامه دهد. (18/12/82)
ايران براى نخستين بار در خاورميانه برج متانول 600 تنى ساخت. (19/12/82)
رهبر انقلاب: همه بايد براى رفاه مردم تلاش كنند. با حل مشكلات معيشتى و فرهنگى مردم ساختار داخلى نظام مستحكم مىشود.(عكس)
به رغم توافقات بيانيه تهران، انگليس، فرانسه و آلمان به ايران نارو زدند. نمايندگان آمريكا انگليس، فرانسه و آلمان شب گذشته پس از ترك جلسه شوراى حكام، پشت درهاى بسته جلسه ويژهاى درباره جزئيات قطعنامهاى كه قرار است عليه ايران صادر شود، ترتيب دادند.
مجلس اجازه برداشت بيش از 5/6 ميليارد دلار از حساب ذخيره ارزى را به دولت داد.
با حكم يك دادگاه در تهران، آمريكا به پرداخت بيش از يك ميليارد دلار خسارت به شهروندان ايرانى محكوم شد.(20/12/82)
غير متعهدها در برابر قطعنامه پيشنهادى غرب عليه ايران ايستادگى كردند.
خاتمى: در مورد مسائل هستهاى بزودى سخن خواهم گفت. (21/12/82)
اجلاس همانديشى 170 نماينده منتخب مردم براى مجلس هفتم در تهران برگزار شد.
رهبر انقلاب از ايستادگى وزارت اطلاعات در برابر فشارها قدردانى كردند.
بوش تحريم نفتى ايران را يك سال ديگر تمديد كرد. (23/12/82)
ايران، بدون توجّه به قطعنامه ديروز آژانس بين المللى انرژى اتمى: به فعاليّتهاى هستهاى ادامه مىدهيم.
جمهورى اسلامى ايران در واكنش به قطعنامه سياسى و باجخواهانه شوراى حكام اعلام كرد، قطعنامه زياده خواهانه شوراى حكام را نمىپذيريم. (24/12/82)
هاشمى رفسنجانى: استعفاى رئيس جمهور صحت ندارد.
اسكناس دوهزار تومانى با تصوير امام به جريان افتاد. (25/12/82)
لايحه برداشت از حساب ذخيره ارزى به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع شد. (26/12/82)
جمهورى اسلامى ايران به تصميمات اخير شوراى حكام و مواضع فرانسه، آلمان و انگليس رسماً اعتراض كرد.
رئيس سازمان حج و زيارت: اعزام زائران به عراق از امروز بلامانع است. (27/12/82)
خاتمى: به احترام رأى مردم با مجلس هفتم همكارى مىكنم. (28/12/82) اخبار خارجى
پكن: اجازه نمىدهيم تايوان از چين جدا شود.
سردمداران آمريكا از تأمين امنيّت در عراق اظهار عجز كردند. (16/12/82)
با پيروزى در انتخابات پارلمانى، محافظهكاران يونان به 10 سال قدرت سوسياليستها پايان دادند. (18/12/82)
يك ديپلمات آمريكايى در پايتخت سوريه بازداشت شد.
كره شمالى: برنامه هستهاى را به شرط خروج سربازان آمريكايى از سئول متوقف مىكنيم. (19/12/82)
بركنارى رئيس جمهور كره جنوبى، اعضاى پارلمان را به جان هم انداخت. طرح استيضاح رئيس جمهور كره جنوبى در مجلس اين كشور باعث تشنج گرديد و هواداران و مخالفان رئيس جمهور در صحن مجلس با يكديگر درگير شدند. به رغم اين درگيرى فيزيكى، مجلس با اكثريت قاطع به بركنارى رئيس جمهور رأى داد.(عكس)
انفجارهاى مرگبار مادريد ميليونها اسپانيايى را به خيابانها كشاند. بيش از هشت ميليون اسپانيايى با حضور در خيابانها انفجار قطار در مادريد را محكوم كردند. در جريان اين حادثه مرگبار كه با محكوميت جهانى مواجه شده است، 200 نفر كشته و قريب 1500 نفر زخمى شدند.(عكس)
سفير فرانسه در تفليس، وزير خارجه گرجستان شد!
چهاردهمين دور گفت و گوهاى وحدت قبرس بىنتيجه پايان يافت. (23/12/82)
مالكيت خصوصى در چين آزاد شد.
متحد آمريكا در انتخابات اسپانيا شكست خورد. (25/12/82)
پوتين در انتخابات رياست جمهورى روسيه پيروز شد.
البرادعى براى مشورت با بوش درباره پرونده هستهاى ايران به آمريكا رفت. (26/12/82)
جان كرى نامزد دموكراتها: سياستهاى بوش، آمريكا را در باتلاق عراق فرو برد.
آتش جنگ بار ديگر در كوزوو شعلهور شد. پاورقي ها:
متن مصاحبه اختصاصى پاسدار اسلام با حجه الاسلام و المسلمين شيخ عبدالكريم عبيد آزاده قهرمان لبنانى
او تمام مدت 15 سال اسارت خود به جز ايّام خاص را روزه داشت و در اين مدت بيش از هفتصد بار ختم قرآن نموده و ده جلد كتاب به رشته تحرير در آورد و بيست هزار بيت شعر سرود. شيخ المهندسين
از وى هراسيده و به همين دليل او را ربودند. در سياهى شب او را از خانوادهاش و از ميان پنج كودك خردسالش بر كندند. شيخ عبيد در برابر آنها مقاومت كرده و با آنها درگير شد امّا فزونى افراد و استفاده از مواد بيهوشكننده بر وى غلبه كرد و دست بسته او را به پشت ميلههاى زندان بردند. كوشيدند تا آزادى او را به بند بكشند اما نتوانستند هر چند كه پيكر او را در بازداشت داشتند.
ابوساجد از امامت روستاى جبشيت تبديل به شيخ و امام براى اسراء در زندانهاى دشمن صهيونيستى و اراضى اشغالى فلسطين تبديل شد فلسطينى كه همواره در آرزوى آزادسازى آن بود.
شيخ عبدالكريم عبيد – ابو ساجد – متولّد روستاى جبشيت در سال 1957 ميلادى (1335 شمسى) است روستايى كه درگذشته و همچنان سمبل مقاومت بشمار مىآيد و شيخ راغب حرب شيخ شهداى مقاومت اسلامى از اين ديار بود و سيدعباس موسوى سيدالشهداى مقاومت اسلامى نيز در روز شهادت خود از آن عبور كرد.
ابو ساجد حركت و مسير علمى خود را از مدرسه اين روستا آغاز كرد و سپس راهى بيروت شد تا ادامه تحصيل دهد. وارد دانشكده هنرهاى زيبا در دانشگاه لبنان گرديد و به مدّت 3 سال در اين دانشكده به كسب علم اشتغال داشت. سپس در يكى از مراكز مهندسى به فعاليّت پرداخت امّا در سال 1979 ميلادى جهت زندگى خود را بيكباره تغيير داده و راهى قم در جمهورى اسلامى ايران شد و به حوزه علميه پيوست. شيخ عبيد در 1983 از قم به روستايش بازگشت در آن دوران نيروهاى اشغالگر شيخ راغب حرب را دستگير كرده بودند.
در اين مرحله شيخ عبيد تحصّن اهالى جبشيت را در حسينيه اين شهر به مدت 17 روز رهبرى كرد. اين تحصّن كه در اعتراض به دستگيرى شيخ راغب حرب انجام شد آزادى وى را بدنبال داشت. آن دوره تبلور پيوند ميان اين دو شيخ در مبارزه با قواى اشغالگر و رويارويى با سياست مشت آهنين صهيونيستها بود كه بعدها توسط اراده آهنين مقاومت در هم شكست.
پس از شهادت شيخ راغب حرب در 6 فوريه 1984 شيخ عبيد پرچم مبارزه را بردوش گرفت و مسير شيخ راغب حرب را در رويارويى با اشغالگران ادامه داد و رهبرى تحصّنها و پيگيرى فعاليتهاى تبليغى و برپايى نمازجمعه را نصبالعين خود قرار داد و مورد فشار صهيونيستها واقع شده و در سال 1984 دوباره دستگير شد.
در سحرگاه جمعه 28 جولاى 1989 روستاى جبشيت امام جمعه و شيخ خود را از دست داد كه توسط صهيونيستها ربوده شده بود. چهره خندان و پر نورى كه انوار ايمان و تقوى و صلابت و استوارى در تمامى حركات و سكنات وى هويدا بود. منبر وى در سكوت فرو رفت و پنج فرزند وى تلخى دورى از پدر تجربه كردند. در آرزوى ديدار پدر اسير خود روزگار گذرانيده و به تدريج رشد كرده و بزرگ شدند ولى غم فراق پدر نيز با آنها رشد نموده و بزرگتر شد.
اشغالگران سرنوشت شيخ را با سرنوشت رونآراد خلبان مفقودالاثر اسرائيلى گره زدند و مانع ملاقات صليب سرخ جهانى با شيخ عبيد و كسب خبر از حال و روز وى در زندان شدند. تنها در محاكمه شيخ عبيد و مصطفى ديرانى بود كه تصويرى از آنها پخش شد. صهيونيستها تنها اجازه ارسال 2 نامه به خانوادهاش دادند كه نامه اول در 1996 و نامه دوم نيز چند هفته قبل از آزادى براى دختر شيخ ارسال شده بود.
شيخ عبيد در زندان، امام و رهبر اسراى لبنانى و فلسطينى بود و باسخنان خويش به آنها دلگرمى داده و روحيه آنها را تقويت مىكرد و تاكيد داشت كه سرانجام صبح روشن آزادى فراخواهد رسيد.
او تمام مدت 15 سال اسارت خود به جز ايّام خاص را روزه داشت و در اين مدت بيش از هفتصد بار ختم قرآن نموده و ده جلد كتاب به رشته تحرير در آورد و بيست هزار بيت شعر سرود.
پاسدار اسلام ضمن تشكر از جناب آقاى مهندس مهدى قنبرى كه زحمت انجام اين مصاحبه و ترجمه آن را به عهده گرفتند و ضمن دعاى خالصانه براى موفقيت روزافزون جناب آقاى شيخ عبدالكريم عبيد و پيروزى نهائى مقاومت جهانى اسلامى بر صهيونيست و كفر جهانى متن اين گفتگو را به امت «پاسدار اسلام» تقديم مىنمايد: س: از اينكه به ما وقت داده و فرصتى در اختيار ما گذاشتيد تشكر مىكنم. بار ديگر اين پيروزى يعنى آزادسازى اسراء را كه از جهاتى بزرگتر از پيروزى آزادسازى جنوب لبنان در سال 2000 است به شما تبريك مىگوييم. ممكن است درخصوص چگونگى اوضاع و شرايط اسارت خويش با ما سخن بگوييد؟
ج: بسماللَّهالرحمن الرحيم و الحمدللَّه ربالعالمين و الصلوه و السلام على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين. عمليات اسرائيلىها در ربودن اينجانب از منزل در روز پنجشنبه 28/7/1989 ميلادى بعداز نيمهشب انجام شد. من بعداز يك درگيرى كوتاه و بيهوشى توسط قواى صهيونيست به سرزمينهاى اشغالى برده شدم و در آنجا حوالى ساعت 12 جمعه روز بعد به هوش آمدم. از همان ساعت بازجويى آغاز شد و در حدود 3 ماه ادامه داشت. معمولاً بازجويى به شيوه خشن و سخت آغاز مىشود و بازجويان به همراه شكنجه و در فشار قرار دادن اسير، پرسشهاى بسيارى را مطرح مىكنند. با گذشت 3 ماه، از شدت دشوارى بازجوييها تا حدود معيّنى كاسته مىشود و سپس اوضاع به مدت پانزده يا شانزده سال ادامه يافت. س: اسرائيلىها در طول اين مدت زمان طولانى اسارت با شما چگونه تعامل و رفتار داشتند؟
ج: ما اسرائيلىها را دشمن خود مىدانيم و آنها نيز ما را دشمن قلمداد مىكنند لذا زمانى كه يك اسرائيلى شما را به عنوان دشمن به حساب مىآورد طبيعى است كه رفتار و برخورد خشنى با شما داشته باشد اين موضوع گريزناپذير است. دوره اسارت دورهاى سخت و دشوار است. يكى از بازجويان در پاسخ به اين سؤال كه «چرا اينگونه رفتار مىكنيد؟» چنين جمله روشن و واضحى را بيان كرد و گفت: «من اجازه دارم هر كارى كه مىتوانم براى گرفتن اطلاعات از شما انجام دهم. تنها امر غيرمجاز اين است كه اسير زير دست من كشته شود.» اين امر يك اصل است كه به خودى خود به بسيارى از پرسشها در اين مورد را كه «چكار كردند؟» پاسخ مىگويد زيرا در بعضى شرايط تفاصيل قابل بيان شدن نيست و با بيان آنها اسير مناظر و صحنههاى فجيعى را بياد مىآورد. بازجويان صهيونيستى در دستيابى به مقاصد خود از هيچ اقدام زشت و وحشيانهاى فروگذار نمىكردند. س: مىتوانيد مثالهايى را در مورد شيوه شكنجهاى كه درخصوص شما به كار گرفته شده بود، بيان كنيد؟
ج: به عنوان مثال از جمله امورى كه تحمل آن براى ما دشوار بود، كمبود خواب بود. بارها مىشد كه دو يا سه يا چند روز مىگذشت و به ما اجازه خوابيدن بيش از يك ساعت نمىدادند. اگر بعداز دو يا سه روز بيخوابى اجازه يك ساعت خواب را مىدادند، اين رفتار در مقايسه با بيخوابىهاى طولانىتر، خوب به نظر مىآمد. البته اينگونه رفتار در آغاز بازجويى بود. موضوع دوم فشارهاى روانى بود كه اعمال مىشد. به عنوان مثال در مورد من نوار ويدئويى مربوط به پدر و مادرم را بعداز ربوده شدن من پخش مىكردند كه در آن وضعيت روانى آنها نشان داده مىشد. طبعاً انسان از ديدن اين امور متاثر مىشود و آنها گمان مىكردند كه من با اين شيوه ناتوان مىشوم. ديگر اينكه آنها در مورد من از كتك زدن نيز استفاده كردند ولى زياد نبود. همچنين از وسيلهاى براى بر هم زدن تمركز حواس استفاده مىكردند.
آنها صداى ضبط صوت و آهنگ يا موسيقىهاى خارجى و عربى را بسيار بالا مىبردند كه باعث ايجاد نوعى سرگيجه و طنين در گوش مىشود. اين صداها در سلولها پخش مىشد تا مانع تماس ميان برادران شده و حتى جلوى استراحت و خواب اسراء را بگيرد. بعضى از اقدامات خلاف اخلاق نظير فحاشى و تهديدات درمورد انجام امور منافى عفت نيز صورت مىگرفت و در مورد بعضى از اسراء به مورد اجرا نيز در آمد. س: چه عواملى مىتوانند اسير را در تحمّل درد و رنج اسارت يارى دهند و در مورد شما چه عاملى بيشترين تأثير را در تحمل اين گونه مشقّتها در طول مدت دراز اسارت داشت؟
ج: البته اين گونه عوامل در مورد افراد مختلف، تفاوت دارد بدين معنا كه انسانى قادر است اين دشوارىها را تحمل كند كه ايمان داشته باشد. فكر نمىكنم انسان غير مؤمن قدرت تحمّل اين امور را داشته باشد. در حديث آمده است كه صبر در ارتباط با ايمان به منزله سر انسان در ارتباط با پيكر وى است، لذا كسى كه صبر ندارد، از ايمان بىبهره است. عاملى كه ما را در تحمل اين مشكلات يارى مىداد اين بود كه مىدانستيم اين صبر در راه خداوند است و اين اسارت در حكم جهاد مىباشد و انسان مؤمن در صورتى كه در حال جهاد باشد در عرصه نبرد، صبر و تحمل خواهد داشت. در مورد اسير، صبركردن و تحمل داشتن يك تكليف است تا دچار نااميدى در داخل زندان نشود. واقعيت اين است كه حالت نااميدى و يأس در ميان ما بوجود نيامد و ما دچار آن نشديم زيرا انسان مؤمن مىداند دشمن، حداكثر مىتواند او را بكشد و چنين مرگى چيزى جز شهادت نيست وانگهى همانطور كه گفتم من پيش خود حساب كرده بودم كه اين اسارت ممكن است يك يا دو روز يا يك هفته يا يك ماه يا شايد چند سال طول بكشد و ممكن است من در زندان بميرم همين عادت دادن به اين امور بود كه مرا در تحمّل مشكلات صبور گردانيد. حال هرچه رُخ مىداد حتى اگر مرگ بود، چيزى بود كه من آن را دوست داشتم. ما دنيا طلب نبوديم كه حسرت امورى را بخوريم كه از آنها محروم شده بوديم. ما خواهان آخرت بوديم و اسارت نيز گونهاى از انواع جهاد و مبارزه و صبر است. س: آيا قرائت قرآن، روزه و… از وسايل و شيوههايى بود كه براى جلوگيرى از بروز يأس مورد استفاده شما قرار مىگرفت و آيا مىتوانيد عوامل مساعد و كمكدهنده به خود را بيان كنيد؟
ج: در مورد فرد مؤمن طبيعى است كه نماز وسيلهاى اساسى است بطورى كه در قرآن وارد شده است «واستعينوا بالصبر و الصلوة». دوّمين چيزى كه در مورد من بر صبر و تحمل كمك مىكرد. روزه مداوم بود. من تقريباً از روز چهاردهم اسارت خود تا روزى كه آزاد شدم در طول پانزده سال در روزه دائمى بودم به جز ايام عيد و عاشورا كه افطار مىكردم.
علاوه بر اين موضوع قرائت قرآن، شناخت سرگذشت پيشينيان و داستانهاى وارد شده در قرآن كه صبر و تحمل را توصيه مىكرد، عامل بسيار مساعدى بود.
من تقريباً هر هفته يا 10 روز ختم قرآن مىكردم و قرآن را بيش از هفتصد يا هشتصد بار خواندم.
اعمال مستحب و نوافل و برگزارى مناسبات دينى نيز عامل كمكى بود. ما در حالت قطع رابطه با خارج بوديم در چنين حالتى انسان مىبايد خود را آرام كند. من چيزى در دنيا ندارم و فقط آخرت را پيش روى خود دارم و انشاءاللَّه يا از اسارت آزاد شده و به ميان خانواده خود بازمىگردم و يا اينكه خداوند نعمت شهادت را نصيب من مىگرداند كه احدى الحسنيين است. ما بر اين مبنا زندگى مىكرديم. همه انواع عبادت چه واجب و چه مستحب به ما كمك مىكرد كه اوضاع دشوار را تحمل كنيم. س: روشن است كه همه به آزادى اسراء افتخار مىكنند زيرا آزادسازى اسراء پيروزى بسيار بزرگى براى حزباللَّه و شكست و اندوه عظيمى براى اسرائيلىها بود. ارزيابى شما در اين مورد چيست؟ به نظر شما اسرائيل به چه دليلى اين شكست را پذيرفت؟
ج: به طور طبيعى اگر بخواهيم بفهميم كه چرا اسرائيل چنين اوضاعى را پذيرفت مىبايست دريابيم كه سه سال مذاكرات دائمى، آنها را به اين نتيجه رساند. به نظر من علّت اصلى اين بود كه نخستوزير اسرائيل از زمان به قدرت رسيدن خود، كار و دستاوردى مناسب و خوب براى يهوديان انجام نداده بود. من دائماً برنامههاى تلويزيون اسرائيل را دنبال كرده و مشاهده مىكردم كه اكثر سياستمداران و روزنامهنگاران از اين روند مبادله اسراء راضى نبودند و فقط نخستوزير نسبت به اجراى آن شور و شوق داشت. از آغاز كار، شارون با انتفاضه و كشتار و مرگ روبرو گرديد. چه بسا وى در انديشه انجام معاملهاى يك جانبه بود. البته به نظر من علت مهمترى وجود دارد كه همان اسير زنده اسرائيلى بود كه نزد برادران مقاومت به اسارت در آمده بود. اين موضوع حتى تاكنون نيز از اهميّت معينّى برخوردار است. چه بسا وى مسائلى را مىدانست كه از ديد دشمن نجات دادن اين افسر بازنشسته از دست مقاوت را ضرورى و گريزناپذير مىساخت. البته مسائل شخصى نيز وجود داشت بطورى كه جرايد درحال حاضر از روابط وى با نزديكان و بستگان نخستوزير سخن مىرانند.
به نظر من علت اساسى ديگرى در كار است كه جرايد در مورد آن مطلبى ننوشتهاند. علاوه بر اينكه آزادسازى اسراء يك پيروزى الهى بود و تكميل پيروزى سال 2000 بشمار مىآيد، حقيقت ديگرى نيز وجود دارد كه مهمتر است. منظورم اولتيماتوم حزباللَّه به دشمن در اين خصوص بود كه اگر اين مبادله تمام نشود، رزمندگان مقاومت عمليات، اسارتگيرى سربازان اسرائيلى را اجرا خواهند كرد. آنها مىدانند كه اگر حزباللَّه تهديد كند، تهديد خود را اجرا مىكند زيرا در گذشته تهديد كرده و آن را به اجرا در آورده بود. اين هم دليل سومى بر ترس دشمن بود. علل و اسباب متعدّدى وجود دارد به نظر من يك علت در كار نيست بلكه چندين علت وجود دارد كه مجموعاً شرايط اجراى اين مبادله را فراهم ساخت دليل اينكه ما پيروز شده و آنها شكست خوردند اين است كه ما جشن گرفته و مراسم شادى بر پا مىكنيم اما آنها هيچ مراسمى را در بازگشت به اصطلاح اسرايشان بر پا نكردند و ستايشى از آنها به عمل نياوردند. سه اسير كشته شده را به گورستان بردند و داستان به همين جا تمام شد. فرد زنده نيز روانه زندان و بازجويى گرديد. آنها دچار حزن و اندوه بودند و آثار شكست در رفتارشان روشن بود ولى ما در جوّى از پيروزى و افتخار بوديم كه هنوز هم در استبقال اسراء مراسم برگزار مىشود و خانواده آنها و مردم و مقامات رسمى كشور ابراز شادمانى مىنمايند. اين دو چهره متفاوت بهترين دليل بر پيروزى ما و شكست آنها است. س: به نظر بسيارى از تحليلگران مبادله اسرا تأثير زيادى بر كيان غاصب صهيونيستى و جايگاه آن گذارد. به نظر شما برجستهترين اين آثار و نتايج چيست؟
ج: طبيعتاً زمانى كه به رويدادهاى اتفاق افتاده مىنگريم مىتوانيم آثار آن را بر كيان غاصب صهيونيستى مشاهده كنيم. اولاً اين مبادله بر شهرت و آبروى اسرائيل در جهان تأثير گذاشت . بدين معنا كه اسراى اسرائيلى نزد ما با لباس رسمى خارج شدند در حالى كه اسراى ما در نزد اسرائيلىها همگى با غل و زنجير بيرون آمدند و به شكل امنيتى و تحتالحفظ و در حالى كه در محاصره عناصر ارتش صهيونيستى بودند انتقال داده شدند. در مورد پيكر افراد نيز وضع به همين منوال بود. پيكر شهدا همگى در زير خاك دفن شده بودند و چيزى جز استخوان از آنها بر جاى نمانده بود اما اجساد سربازان اسرائيلى كه نزد حزباللَّه بودند در شرايطى بود كه گويى يعنى الآن مردهاند. اين تفاوت حتى در داخل اسرائيل نيز تاثير گذاشت و در بعد رسانهاى بر مصداقيت و اعتبار جهانى اسرائيل ضربه سنگينى وارد نمود بگونهاى كه دموكراسى اسرائيلى در سطح جهان و بينالمللى دچار خدشه گرديد.
ثانياً موضوعى كه از ديد تلويزيون اسرائيل بشدت بدان ضربه وارد آمد، خدشهدار شدن اعتماد و اعتبار دولت اسرائيل نزد ملت خود بود بدين معنا كه اگر حزباللَّه سخن گفته و شارون نيز سخنى بگويد مردم اسرائيل سخن حزباللَّه را باور كرده و سخن سردمداران صهيونيستى را باور نمىكنند. آنها مىدانند كه حزباللَّه همواره راست مىگويد و دولت اسرائيل حقيقت را بيان نمىكند بلكه باتوجه به منافع سياسى سخن مىگويد. سياست و دين با هم فرق دارند مگر در حالتى كه سياست تابع دين باشد. البته صرفاً لبنانيها خوشحال نشدند بلكه تمامى اعراب و تمامى مسلمانان و مستضعفان جهان شاد شدند همه اين مردم احساس كردند كه اين يك پيروزى افتخارآميز است و حزباللَّه ابعاد و اندازه بزرگترى يافت. خود اسرائيلىها مىگفتند اگر اين مبادله صورت بگيرد، حزباللَّه و سيدحسن نصراللَّه تبديل به رهبر اسلامى و رهبر جهانى خواهند شد و مورد توجه تمامى مردم قرار خواهند گرفت و اوضاع جارى در داخل فلسطين نيز تحتتأثير قرار گرفته و ديگر سازمانها نيز در اين مسير تشويق خواهند شد و خواهند فهميد اگر خواستار آزادسازى اسرايشان هستند مىبايست سربازان اسرائيل را بربايند. آنها از اين شيوه حركت و عمل مىهراسند ولى آنچه از آن مىترسيدند اتفاق افتاد بدين مفهوم كه تمامى جهان اسلامى به انسان آزاد شده و سازمانى كه وى را آزاد ساخت يعنى حزباللَّه به ديده احترام نگاه كرد و بدين ترتيب قدر و ارزش اين سازمان و اين شيوه نزد تمامى مردم چه عرب و چه مسلمان و حتى غيرمسلمانان ارتقاء يافت. احساس پيروزى و افتخارى كه بوجود آمد شايد در روز آزادسازى جنوب لبنان نيز مشاهده نگرديد زيرا آزادسازى اسراء بر جريان امور و آينده و اعتبار اسرائيل و اعتبار حزباللَّه تأثير گذاشت. اين مبادله اسراء پىآمدهايى در آينده را بدنبال خواهد داشت. دو موضوع مهم براى اسرائيل مطرح هستند كه عبارتند از امنيت و اقتصاد. اگر يكى از اين دو خدشهدار شود تمامى كشور به لرزه در مىآيد. اگر اقتصاد نباشد و خوراك و آشاميدنى و پول و رفاه نباشد، فرد اسرائيلى آسيب مىبيند موضوع ديگر مرگ يا قتل است. اين دو موضوع چه بوسيله انتفاضه يا مقاومت، اسرائيل را متأثر ساختهاند. در اثر مقاومت بسيارى از يهوديان به كام مرگ فرو رفتند و درحال حاضر نيز انتفاضه جان آنها را مىستاند. اسرائيلىها مىگويند از غزه عقبنشينى خواهند كرد اوضاع امنيتى داخل كيان صهيونيستى باعث بروز نابسامانى اقتصادى در اسرائيل شده است بطورى كه جهانگردى، كارخانهها و ديگر مراكز درآمدى اسرائيل به شدت ضربه خوردهاند و بنابر آمار موجود بسيارى از كارخانهها به ويژه كارخانههاى كوچك بسته شدهاند. بسيارى از مراكز توريستى نيز بسته شدهاند. اوضاع اقتصادى در اسرائيل همانند دو يا سه سال پيش نيست. آينده اسرائيل در گرو امنيت و اقتصاد است و اگر اقتصاد و امنيت خدشهدار شوند آينده اسرائيل دچار خطر مىشود. اگر بخواهيم مبالغه نكنيم بايد گفت نابودى اسرائيل باتوجه به اين اوضاع در آينده نزديك به خواست خداوند حتمى است. س: باتوجه به شرايط و اوضاع كنونى در جهان و وضعيت كشورهاى اسلامى در منطقه و ديگر كشورها اوضاع اسرائيل را چگونه ارزيابى و آينده آن را چگونه مىبينيد؟ مزيتها و نقاط قوّت ما در رويارويى با ديكتاتورى و توسعهطلبى آمريكا و اسرائيل چيست؟
ج: يك مسئله را مىبايست روشن كرد كه مربوط به فرهنگ در پيش گرفته شده از سوى مقاومت اسلامى مىباشد. اين فرهنگ، فرهنگ اسلامى است بدينمعنا كه تفاوتى ميان انسان اسرائيلى كه خواهان پول بوده و مىخواهد زندگى راحتى داشته باشد و دنيادوست است و ميان انسان مقاومت كه دوستدار آخرت است، وجود دارد. البته نه به اين معنا كه انسان معتقد به مقاومت زندگى دنيا و حيات را دوست ندارد بلكه به اين مفهوم كه دنيا را بخاطر خود دنيا دوست ندارد و آن را گذرگاه آخرت مىداند و خانه اقامت دائمى خود در نظر نمىگيرد و تفاوت موجود نيز در همين است. تفاوت در اين است كه اسرائيلى مىگويد حيات و زندگى من در همين دنيا است و لذا بخاطر همين حيات مىجنگد. من در برخوردها و تماسهايى كه در دوران اسارت با آنها داشتم دريافتهام كه مشكل آنها در عدم توانايى در فهم و درك موضوع شهادت مىباشد. آنها نمىتوانند بفهمند كه انسانى از روى خواست خود سوار بر ماشين بمبگذارى شده بشود و مىداند كه كشته خواهد شد و اقدام به انفجار خود در ميان يهوديان بنمايد. از ديد آنها هر قدر هم كه سطح آموزش نظامى بالا باشد نمىتوان به چنين سطحى رسيد. آنها همواره اين پرسش را مطرح مىكردند كه چگونه انسانى به چنين سطحى مىرسد؟ فرهنگ شهادت كه در شرع ما وجود دارد در فرهنگ آنها موجود نيست و نه تنها شهادت بلكه فداكارى عادى هم در فرهنگ آنها وجود ندارد و انسان فدائى كه بخاطر ميهن خود جانبازى مىكند نيز نزد آنها وجود ندارد. جانفشانى بخاطر ميهن در فرهنگ آنها وجود ندارد. آنها صرفاً از اموال و همسران، خانهها و اراضى خود دفاع مىكنند و نگران زندگى و جان خويشند. دفاع نزد آنها چنين مفهومى دارد و دفاع از مسائل عقيدتى يا به عشق آخرت در فرهنگ آنها مشاهده نمىشود. آنها به استهزاء و مسخره مىگفتند شما داريد به بهشت مىرويد. كليد پلاستيكى قرمز به من داده و مىگفتند شما به كسى كه مىخواهد به بهشت برود مىگوييد اين كليد بهشت است. من به آنها گفتم تا بحال نشده است كه من كليد پلاستيكى چه قرمز يا آبى را به كسى بدهم. در ثانى اگر كليد پلاستيكى باشد به همراه فرد شهادتطلب و با آن انفجار تماماً آب خواهد شد ولى من كليد بزرگترى به آنها مىدهم. زندانبان صهيونيست گفت: كدام كليد؟ كليد همان خونى است كه از شهدا ريخته مىشود. من به وى مىگويم در همان لحظهاى كه شهيد مىشود با اولين قط
ره خون وى تمامى گناهانش بخشوده شده و با دومين قطره به باب بهشت مىرسد. با قطره سوم تمامى حوريهاى بهشتى و كليد كاخها در بهشت در دسترس وى قرار دارند و ديگر نيازى به كليد ديگرى نيست. اين باور در نزد جوانان ما وجود دارد و همين جوانان هستند كه در كمال آرامش و خونسردى رفته و به آن شكل به شهادت مىرسند. اين همان فرهنگ شهادت است. فرهنگى كه در پى بدست آوردن احدىالحسنيين است يا شهادت يا پيروزى. آنها اين فرهنگ را ندارند. به همين دليل آينده اعراب و اسلام زمانى كه امّت به مرحله رويارويى با اسرائيل برسند يا زمانى كه انتفاضه در برابر اسرائيل مىايستد و هيچ هواپيما و يا تانك و موشكى در اختيار ندارد، در گرو اين فرهنگ است. وجود سلاح يا تكنولوژى پيشرفته نزد دشمن مسئله چندان مهمى نيست و جبران اين نقيصه را با فرهنگ شهادت مىتوان كرد زيرا اين فرهنگ، سلاحى است كه دشمن در اختيار ندارد. اين سلاح انسان را تبديل به يك بمب قابلانفجار مىكند. سلاحى كه نياز به انبار يا فرودگاه ندارد. انسان مؤمن به ميان مردم مىرود تا بمب متحركى باشد كه در ميان دشمنان منفجر مىشود. به نظر من فرهنگ شهادت يك موضوع اساسى است كه مىتواند امت را به راه درست و صحيح مبارزه با اسرائيل و تلاش براى نابود كردن اين غده سرطانى هدايت كند. س: ما در اين مورد كه سلاح شهادت و فرهنگ شهادتطلبى بزرگترين سلاح نزد ما است توافق نظر داريم. آيا به نظر شما اين سلاح براى حل مشكل كافى است يا اينكه ما نيازمند امور ديگرى نيز هستيم و رويكردها و مسائل معنوى و مادّى ديگرى نيز مورد احتياج ماست؟ درحال حاضر انتفاضه سالهاست كه وجود دارد و سلاحشان شهادتطلبى و عمليات شهادتطلبانه است آنها سلاحى جز اين ندارند آيا به نظر شما اين سلاح براى نابود كردن اسرائيل كافى است يا ما به مسائل ديگرى نيز محتاجيم؟
ج: من گفتم مقاومت يا انتفاضه تانك و هواپيما در اختيار ندارند براى اينكه گونهاى موازنه ميان قوا وجود داشته باشد، تنها فرهنگ و سلاح شهادتطلبى است كه باعث ايجاد موازنه قوا شده است و شكست دشمن را در بعضى موارد نيز بدنبال داشته است. البته اين امور كفايت نمىكند. در واقع اگر هيچ امكان ديگرى در دسترس نباشد فرهنگ شهادتطلبى كفايت مىكند (واعدوا لهم مااستطعتم من قوه…)
من اگر نقش خود را ايفا كرده و بقدر توان خود را آماده كنم خداوند مرا يارى خواهد داد. به عنوان مثال من توانائى ساخت هواپيما يا موشك را دارم و مىتوانم يك جوان را آموزش دهم و يا پول لازم را در اختيار دارم. اگر اعراب و مسلمانان چنين توانائيهايى داشته و اقدام نكنند، كوتاهى كردهاند. مىبايست آمادهسازى كامل صورت بگيرد. مقاومت و انتفاضه هر يك نقش خود را تماماً ايفاء كرده و مىكنند ولى وجود آنها به تنهايى در اين عرصه كفايت نمىكند. در وهله اول ملّتها و سپس رژيمهاى عربى و اسلامى مىبايست همدوش با مقاومت و انتفاضه عمل كرده و آنها را با پول و با سلاح يارى دهند. از سوى ديگر اعراب و مسلمانان جهان در راستاى توليد سلاح همانند اسرائيل و ديگر كشورها گام بردارند بطورى كه اسرائيل در اين مسير حركت كرد و هماكنون سلاحهاى خوبى در اختيار دارد. ما همچنين نبايد دست بسته بنشينيم. ما بايد خود را با انواع سلاح مجهز سازيم كه ممكن است تا عمق دشمن بُرد داشته باشد. ما بايد همانند كشورهاى ديگر تلاش كنيم. اين سلاح درحال حاضر سلاح بازدارنده دشمن قلمداد مىشود و دشمن از آن مىترسد. زمانى كه دشمن از سلاح مادّى و سلاح شهادتطلبى مىهراسد، مىتوان به نابودى آن اميدوار بود. باتوجه به امكانات مادّى موجود نزد اعراب و مسلمانان و وحدت صفوف كه بنياد و اساس هرگونه تفوقى است مىتوان به پيروزى اميدوار بود. اگر يكپارچه نباشيم اسرائيل تكتك ما را در زاويه قرار مىدهد در حالى كه ديگر كشور عربى يا اسلامى خود نظارهگر امور باقى مىماند. ما چنين اوضاعى را در زمان حمله اسرائيل به لبنان شاهد بوديم و ديديم كه اعراب صرفاً نظارهگر باقى ماندند و حداكثر كمك مادى كردند كه بعدها به بهانه تروريسم قطع شد. تمامى امور منع گرديده و حمايت صرفاً در ابعاد كلامى ديده مىشود چنين وضعيت ناتوانى در ميان كشورهاى عربى و اسلامى به مثابه شكست اعراب است. پيروزى در وهله اول مىبايست با فرهنگ شهادتطلبى و سپس وحدت و يكپارچكى صفوف و آمادهسازى كامل در بعد اسلحه و امكانات نظامى چه پيشرفته و غيرپيشرفته باشد كه اعراب و مسلمانان مىبايست بهر وسيله ممكن بدست آورند. بدين معنا كه وجود فرهنگ شهادتطلبى باعث نمىشود كه ديگر مسائل مادى مربوط به سلاح و وحدت كلمه و يكپارچكى صفوف ناديده گرفته شوند. س: در اين راستا نقش حزباللَّه لبنان در امر دستيابى به نتايج مطلوب چيست و ما چه وظيفهاى داريم و تكليف شرعى حزباللَّه و نقش ديگر كشورهاى اسلامى چه مىباشد؟
ج: نكته روشن اين است كه حزباللَّه درحال حاضر مسئوليت مقاومت را به دوش مىكشد. اين امر گريزناپذير بود زيرا اسرائيل در مرزهاى لبنان در منطقهاى در جنوب و بقاع غربى حضور داشت كه اكثريت اهالى آن مسلمان بودند و مسلمانان لبنانى توانستند در طول ساليان در برابر اشغالگرى و تجاوزكارى اسرائيلىها بايستند و به فضل مقاومت و صبورى حزباللَّه بر دشمن پيروز شدند. اين تجربه عظيم و پيشتازانه، حزباللَّه را تبديل به الگويى قابل اقتداء ساخت كه هر انسان خواستار مبارزه با اسرائيل يا مبارز در راه كسب آزادى مىتواند به آن اقتداء كند. البته حزباللَّه وظايف ديگرى نيز به عهده دارد و به همين دليل مىگويم كه نبرد با اسرائيل تازه آغاز شده است.منظورم نبرد بعداز پيروزى است زيرا هماكنون لبنانىها و اعراب و مسلمانان چشم به حزباللَّه دارند. اين حزب مىبايست نقشى پيشتاز در رويارويى با اسرائيل داشته باشد حال اگر حزباللَّه هم خواستار اين نقش نباشد مردم آن را رها نمىكنند و حزباللَّه در اوضاع كنونى چه بخواهد و چه نخواهد در جايگاه رهبرى در اين منطقه قرار گرفته است زيرا رهبرى و پيشتازى را در اختيار داشته و صاحب تجربه يگانه و منحصر به فرد در ميان اعراب در پيروزى بر اسرائيل مىباشد. بنابر اين بر حزباللَّه است كه خود را آماده كرده و براى رويارويى با اسرائيل برنامهريزى كند چرا كه هر لحظه امكان بروز رويارويى و نبرد وجود دارد. اسرائيل مىداند در صورتى كه مبادرت به بمباران كند و مرتكب قتل بشود، پاسخى را دريافت خواهد كرد. مىدانيم كه حزباللَّه به ويژه در سه يا چهار سال قبل از پيروزى به مرور خود را آماده كرده است و براى رويارويى آمادگى دارد بنابراين با وجود چنين آمادگى كاملاً طبيعى است كه مقاومت در جايگاه رهبرى باقى بماند. نقش ديگران چيست؟ ج.ا.ا نيز نقشى را به عهده دارد و مشكل ما اين است كه اكثر اعراب و مسلمانان يا با اسرائيل رابطه برقرار كرده و يا در تلاش براى برقرارى صلح و عادى سازى روابط و اطمينان خاطر دادن به دشمن و جلب رضايت آمريكا يا اسرائيل يا ديگر كشورها هستند و تنها كشورى كه در خط رويارويى قرار داشته و دشمن نيز تأكيد كرده است كه دشمن درجه اول و بزرگ و در بعضى موارد يگانه دشمن اسرائيل است همان ج.ا.ا مىباشد زيرا از توانايى و امكانات مادّى و علمى برخوردار است و توانسته است سلاحهاى پيشرفته را بسازد
و با دشمن اسرائيل با سلاحهاى مدرن طرف شود. وجود چنين امكاناتى در ج.ا.ا اين كشور را در موقعيت رهبرى و پيشتاز قرار مىدهد كه از ابتكار عمل لازم در صورت تحميل شرايط جهاد در جهان اسلام برخوردار است. وحدت ميان مقاومت در لبنان با كشورهايى نظير سوريه كه گزينه مقاومت را برگزيدهاند (و بخواست خداوند عراق) همبستگى و وحدت لازم براى مواجه شدن و گشودن يك جبهه كامل ميان ملتهاى اسلامى مؤمن به مقاومت و اسرائيل را فراهم مىسازد. به نظر من شمارش معكوس پايان كار اسرائيل آغاز شده است. س: نظرات گوناگونى در مورد فلسطين و حل مشكلات در فلسطين وجود دارد. عدهاى مىگويند كه مىبايست دو كشور اسرائيل و فلسطين در اين منطقه ايجاد شوند به نظر شما مىتوان چنين راه حلى را به عنوان يكى از مراحل منتهى به پيروزى بزرگ پذيرفت؟
ج: به نظر من اين راه حل صرفاً يك ايده است كه عملاً در عرصه واقعيت پياده نخواهد شد. حتى اروپائيها و امريكائيها كه اين ايده را مطرح كردهاند و در صدد حل اين مشكل از طريق طرح نقشه راه يا ديگر طرحها هستند همواره اين پرسش را هم دارند كه آيا اسرائيل اين راه حل را خواهد پذيرفت يا نه؟ آيا اسرائيل وجود كشور ديگرى در همسايگى خود را خواهد پذيرفت؟ حال اگر اسرائيل بپذيرد، مشخصات اين كشور چه خواهد بود؟ آيا مىتوان اين كشور را كشور ناميد به ويژه اينكه نه سلاح خواهد داشت و نه اقتصاد مستقل و تمامى امور بدست دشمن اسرائيلى خواهد بود؟!
اين كشور در واقع تصويرى از يك كشور است. چيزى شبيه به يك كشور و تنها بخشى از آن در همسايگى اسرائيل وجود خواهد داشت. كشورى قطعه قطعه شده كه ارتباط ميان غزه و كرانه باخترى و ديگر نقاط قطع شده و هيچ گونه ارتباط جغرافيايى ميان آنها وجود نخواهد داشت.
اولاً: ايده چنين كشورى نيز مورد پذيرش دشمن نيست و كسانى كه مىگويند دشمن آن را خواهد پذيرفت دچار خيالبافى هستند.
ثانياً: اگر چنين كشورى با آن شرايط و احوال كه بر شمرديم برپا شد و دچار چنين قطع ارتباط جغرافيايى بود نمىتوان گفت صفات و ويژگيهاى يك كشور را دارد زيرا اين كشور داراى حمايت و آزادى مطلوب نخواهد بود.
ثالثاً: حتى اگر قبول كنيم كه كشورى بنام فلسطين از آزادى برخوردار باشد با پذيرش چنين امرى يك سرى تعهدات و التزامات پيش مىآيد كه از سوى كشورهاى بزرگ و ديگران تضمين مىشود. كه در صورت مخالفت با اين تعهدات تنها با اسرائيل مواجه نخواهد شد بلكه تمامى اين كشورها را در برابر خود خواهد يافت وانگهى ما اين پرسش را مطرح مىكنيم كه آيا به اين شكل مىتوان مسئله فلسطينيان موجود در خارج و آوارگان فلسطينى را حل كرد؟ البته بايد متوجه بود كه اين موضوع از ديد اسرائيل بمثابه خط قرمز است. روشن نيست كه با برپائى اين كشور شرايط بازگشت فلسطينيان به فلسطين فراهم بشود. اين در صورتى است كه در مورد حل عادلانه صحبت كنيم.
هيچ فرد مسلمان حاضر به پذيرش راه حل غيرعادلانه نيست. راه حل عادلانه درست برخلاف اين امر است و هركسى و هر طرف مىبايست حقوق غصب شده خود را بازيابد. درحال حاضر نمىتوان از فلسطينيان خواست كه صلحطلب باشند زيرا به آنها تجاوز شده است. كيان صهيونيستى موجود كيانى غاصب است، كه مىبايست به شكلى پايان يابد كه اوضاع به شرايط قبل از اشغالگرى صهيونيستها در فلسطين بازگردد و هر صاحب حقى حق خود را بازستاند. ديگر اينكه هر انسانى كه تا حدودى از شرع حنيف اسلام آگاه باشد خواهد گفت كه جايز نيست در برابر ضايع شدن حقوق ساكت ماند. لذا راه حل مرحلهاى يا غيرمرحلهاى پذيرفته نيست. چه كسى اين امر را تضمين مىكند؟ خوب اگر الآن بپذيريم كه راه حل مرحلهاى است چه كسى حاصل و نتايج مترتب را تضمين خواهد كرد؟ همه جهانيان خواهند گفت شما خودتان زير قرارداد و توافق صلح را امضاء كرديد و باختيد چه ملتى تضمين خواهد داد؟ امريكا يا ايران؟ بنابراين من نمىتوانم راه حل مرحلهاى را بپذيرم. در ضمانتها راه حل اساسى وجود ندارد كه رسيدن هر صاحب حق به حق خود را تضمين كند. س: مىخواهيم وارد موضوع ديگرى بشويم كه در ارتباط با ولايتفقيه مىباشد. ما خواهان نظر شما در مورد نقش ولىفقيه يا ولايتفقيه در جامعه معاصر اسلامى هستيم؟ ابعاد سياسى و اجتماعى و تاثير آن در حركت عظيم اسلامى فعلى در جامعه شيعى به شكل خاصّ و در جامعه اسلامى و عرصه منطقهاى به شكل عام را بيان نماييد.
ج: البته نكته مهم در جهان اين است كه امت و مردم مىبايست رهبر و مسئولى داشته باشند كه هادى امت باشد و اين امر در فقه شيعه يا غيرشيعه پذيرفته شده است اگر ولىفقيه در نزد ما نائب و جانشين امام معصوم است در نزد برادران اهل تسنن خليفه مىباشد. چه خليفه و چه ولىفقيه صفات و ويژگيهايى دارند كه بوسيله شورا و ديگر وسايل معرفى مىشود. ولىفقيه و خليفه علىرغم تفاوت عقلانى ميان آنها عاملى هستند كه مىتوانند امت را وحدت بخشند. در صورتى كه به مرجعيت فقيه قائل شويم ممكن است چند مرجع در يك زمان وجود داشته باشند. ولى از نقطه نظر رهبرى سياسى امت لازم است كه رهبرى سياسى از صفات مرجعيّت فقهى و دينى برخوردار باشد تا مردم به وى مايل شوند. چنين ولايتى مىبايست يگانه باشد و چنين ولايتى مىتواند اهداف امت را يكپارچه سازد. توحيد مشتق از وحدت و يگانگى ذات الهى است.
وحدت پيامبر؛ وحدت ولى؛ وحدت كتاب؛ وحدت شرع؛ وحدت عقيده و چنين وحدتى در مسائل مربوط به رهبرى امت نيز مىبايست موجود باشد. زيرا اختلاف باعث ايجاد شكاف مىشود. اختلاف امت را در برابر دشمن تضعيف مىكند اين نه فقط در اين مرحله بلكه از ابتداى شكلگيرى جامعه اسلامى و قرنها از دوران ائمه عليهمالسلام صادق بوده است. زمانى كه امور سياسى و حاكميت بر مردم گريزناپذير باشد. لازم است كه ولىفقيه به اين امور بپردازد. ولايتفقيه باعث ايجاد وحدت كامل در برابر دشمن مىشود و اين امر در شريعت ضرورت دارد. اگر ولىفقيه نبود عالم جامع الشرايط مىتواند جلوى تفرقه امت را بگيرد.
اين امر در ميان مسلمانان كاملاً ضرورت دارد و براى مسلمانان در شكل كلّى آن لازم مىباشد زيرا اگر چنين رهبرى وحدتبخش وجود نداشت تفرقه و تشتت در ميان امت پديد مىآيد و موجبات پيروزى دشمن را بر امت فراهم مىسازد. ما در حال حاضر شاهد اين وضعيت در هر يك از كشورهاى اسلامى هستيم. حال اگر شيخ و عالم مسئولى در رأس نهضتى وجود نداشته باشد و آن دولت در مبارزه خود پيروز هم شود از آنجايى كه ارتباطى با ولايت و ولىفقيه و پيوندى با ساير مسلمانان در جهان اسلام نداشته و تحت لواى پرچم اسلامى نبوده بار ديگر شكست خواهد خورد. بنابر اين به عنوان حقيقتى غيرقابل انكار يگانه حافظ پيروزى در رويارويى با دشمن و يگانه عامل وحدت امت همان ولىفقيه مىباشد و اين ولىفقيه است كه امت اسلامى را رهبرى خواهد نمود. س: به نظر شما اصلىترين موانع موجود در سر راه جنبش اسلامى كنونى چيست؟ آيا به جز تفرقه و تشتت كه ذكر كرديد مشكلات ديگرى نيز در سر راه وجود دارد؟
ج: در مرحله اول تفرقه ثانياً بىفرهنگى و درك و فهم غلط از اسلام و تمسك به اسلام صورى و ظاهرى به جاى تمسك به اسلام حقيقى و واقعى. س: اسلام حقيقى چيست؟
ج: اسلام واقعى اسلامى است كه بر قلب حضرت محمد«ص» نازل گرديد. اين همان اسلامى است كه عزت مسلمانان را تضمين مىكند زيرا خداوند عزت خود را با عزت مسلمان واقعى مترادف و قرين گردانيد. عزت مسلمان بخاطر عزت خداوند است و به همين دليل گفته شده است حرمت برادران دينى نزد خداوند هفتاد بار بيشتر از حرمت بيتالحرام و كعبه است. حال چنين عزتى چگونه تأمين مىشود؟ با حفظ و صيانت از اسلام و فهم درست از اسلام به همان شكلى كه نازل شده است. به عبارت ديگر حديث معروفى از امام صادق«ع» به اين مضمون وجود دارد كه به ايشان مىگفتند سخنانى از شما به ما مىرسد كه ما آنها را خوب نمىفهميم ايشان مىگفتند اگر با كتاب خداوند تعارض داشته باشد ما نگفتهايم. ميان كتاب و سنت توافق وجود دارد. سخن كامل را از ائمه بايد اخذ و اسلام را از طريق احاديثى كه از آنها رسيده است درك كرد. احاديثى كه همسو با آيات قرآنى هستند و احاديثى كه واجد ويژگى يكپارچگى و يگانگى و همسويى با قرآن مىباشند. مشكل فعلى ما اين است كه اختلافنظرها در جهت غنىتر و پر بارتر نمودن اجتهاد نيست. اختلاف امت كه در راستاى اجتهاد باشد نعمت محسوب شده است و صحيح است. بنابراين فرهنگ اسلامى بايد براى غنى ساختن دين و انديشه و شريعت باشد نه اينكه وسيلهاى براى اختلافافكنى و نبرد و منازعه ميان آنها. اين چنين دركى از دين همان اسلامى است كه منجر به عدمكشمكش طائفهاى مىشود. وحدت در وهله اول، عدمكشمكش در وهله دوم، درك و شناخت دشمن در وهله سوم. بسيارى از منازعات داخلى وجود دارند كه دشمن مىخواهد در ميان كشورهاى اسلامى ايجاد كند ما بايد از ورود در اين درگيريها اجتناب كنيم و به رويارويى با دشمن واقعى بپردازيم. درحال حاضر دشمن واقعى شناخته شده اسرائيل و امريكا و همدستان آنها مىباشند اگر ما شناخت واقعى از دشمن داشته باشيم مىتوانيم حيلهها و توطئههاى دشمن را تشخيص دهيم و معركه و درگيرى اصلى را با او داشته باشيم. بنابر اين جهت و سمتگيرى و رويكرد ما همان مقاومت در مقابل دشمن است كه مشخص شده است و ديگر اينكه از تفرقه ميان مسلمانان جلوگيرى گردد.
مبناى اصلى همان وحدتى است كه باعث حفظ امّت و پيروزى بر دشمن شده و امت را به شكل درستى كه مورد رضايت خداوند باشد در مقابل دشمن قرار داده و پيروزى را به ارمغان آورد و ما آن را در لبنان تجربه كرديم. در باور ما اين امر جزء مقدمات ظهور ولىعصر«عج» است اما انتظار نبايد انتظار منفى باشد كه مترادف با درخانه نشستن و دست روى دست گذاشتن است. انتظار مىبايست مثبت بوده و در جهت آمادهسازى براى آن مرحله بايد باشد كه انشاءاللَّه فراخواهد رسيد. س: ما از شما بخاطر فرصتى كه در اختيارمان قرار داديد تشكر مىكنيم. چه پيامى براى ملّت ايران داريد؟
ج: ملت ايران از ويژگى حضور و نفوذ در قلب و روح هر مؤمن برخوردار است.
پيام من در وهله اول اين است كه به ملت ايران بگويم شما در قلب من جاى داريد.
در حديثى كه از پيامبر اسلام«ص» رسيده است ايشان فرمودند: زمانى كه اختلاف در ميان شما اعراب بيفتد و از دين روى برتابيد خداوند امتى غير شما را خواهد آورد. هنگامى كه رسولاللَّه اين سخن را مىفرموده رويشان به سلمان فارسى بود. اصحاب پرسيدند: چه كسانى؟ پيامبر فرمودند آنها از قوم سلمان هستند كه دين را احياء خواهند كرد. البته منظور اين نيست كه حتماً بايد فارس باشد كه بتواند دين را احياء كند بلكه منظور اين است كه از اهل ولايت و اهل فرهنگ شهادت و فرهنگ امام حسين«ع» و از اهل طرفدار وحدت اسلامى است.
به نظر من شما پارسيان رأس ملتها و امم هستيد و چشم امت اسلامى و قلب آن به شمار مىآييد.
البته نكته ريزى كه به شما واجب مىشود اين امر است كه دشمن شما را به مثابه دشمن شماره يك خود در نظر مىگيرد. آنطور كه من مىفهمم اسرائيل و آمريكا ملت ايران را دشمن اساسى خود محسوب مىنمايند. منظورم از واژه ملت اين است كه آنها در دشمنى خود تفاوتى ميان رئيس جمهور و ولىفقيه يا رئيس مجلس و ديگران قائل نيستند و كليّت ملت ايران را دشمن قلمداد مىكنند.
باتوجه به اين امر مىبايست خود را آماده كنيم و ملت را نيز آماده سازيم و خود را به انواع سلاح و تجهيزات آماده كرده و ملت را اساس اين جهاد قرار دهيم. عمران و آبادانى و سازندگى از يك سو و تجهيزات نظامى از سوى ديگر بايد مهيّا گردد. هر فرد كه مىتواند سلاح در دست بگيرد و دشمن را از پاى در آورد، بايد در اين عرصه وارد شود. ما بايد در كليه عرصهها با دشمن روبرو شويم نكته اساسى و مهمتر همان فرهنگ شهادتطلبى است. همانطور كه امام خمينى«قدس سره» فرمودند ما هر چه داريم از عاشوراى امام حسين«ع» است. اگر اين فرهنگ در ميان ما وجود دارد كه بايد خدا را سپاس گفت. و اگر در موردى كوتاهى شد اشكال از ماست. وظيفه ملت اين است كه در اين مسير حركت كند از اين رو من به ملت ايران مىگويم خداوند ويژگى خاصى را به شما داده است و ولىفقيه را از متقىترين افراد امت اسلامى از ميان شما برگزيده است.
درحال حاضر هيچ ملت يا كشورى در جهان نيست كه چنين ويژگى داشته باشد اين نعمت همان وجود ولى و وارث پيامبر و وارث امام معصوم است كه در ميان شما است و بايد شكرگزار بوده و براى ولىفقيه مشكل ايجاد نكنيد. امت و زمامداران را دچار اشكال ننماييد. اگر حقوق و مطالبات و درخواستهايى وجود دارد كه ملّت نيازمند آن است و درست هم مىباشد بايد اين امر به شكلى آرام مطرح شود و به دشمن و به ويژه آمريكا و اسرائيل بهانه ندهيم تا وارد صفوف ما شود و تفرقه ايجاد كند و خواستههاى ما را تبديل به وسيلهاى عليه خودمان بنمايد.
آيا دشمن خواهان ضربه زدن به ما نيست؟ آيا ما هم بايد دشمن را در اين كار يارى دهيم؟ ايجاد تفرقه در صفوف ما حرام است. شما بايد وحدت صفوف خود را حفظ كنيد و ياور مسلمانان جهان باشيد. و رهبرى جهان را بدست بگيريد و پيشرو مسلمانان جهان باشيد تا به عزت دنيا به حول و قوه الهى دست يابيد. خداوند را سپاس كه نعمت ولىفقيه و امام خمينى«قدس سره» و هماكنون رهبر معظم انقلاب و كليه خدمتگزاران را به شما ارزانى كرده است. اميد است انشاءاللَّه در آخرت نيز در جوار محمد«ص» و آل محمد عليهمالسلام باشيد. والسلام عليكم و رحمةاللَّه پاورقي ها:
چرا شيخ احمد ياسين ترور شد؟
به قلم شهيد دكتر عبدالعزيز رنتيسى
در اين مقاله به دنبال آن نيستيم كه با يك تحليل و نگاه سياسى به بررسى انگيزه صهيونيستها در ترور شيخ احمد ياسين بپردازيم، چرا كه افراد زيادى پيش از بنده به اين مسأله پرداخته و از جمله انگيزههايى كه براى انجام اين جنايت توسط رژيم صهيونيستى ذكر كردهاند، مىتوان به غريزه خون آشامى صهيونيستها اشاره كرد و اين كه كشتار مسلمانان بخش لاينفك آموزههاى تلمودى و مذهبى آنان است. خداوند در اين رابطه خطاب به پيامبرش مىگويد: «و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من النّاس».
در اين مقاله مىخواهيم توجّه شما را به حكمتى كه در اين مشيت الهى وجود دارد، جلب كنيم و محور بحث را بر اين بگذاريم كه چرا اراده خداوند بر شهادت شيخ قرار گرفت.
بر اساس اعتقادات ما مسلمانان هيچ اتّفاقى در سرتاسر وجود رخ نمىدهد مگر آن كه مشيت الهى بر آن قرار گيرد: «انّ اللّه فعال لما يريد» و از سوى ديگر، آن چه خداوند براى مؤمنان مىپسندم، بهتر از آن چيزى است كه مؤمنان خود براى خودشان خير و منفعت مىدانند و شايد برخى حوادث در نگاه اول شر و ضرر محسوب شود، ولى پس از مدتى پى به اين نكته خواهيم برد كه خير وافر در آن نهان بوده است. «فعسى ان تكرهوا شيئاً و يجعل اللّه فيه خيراً كثيرا» بنده مطمئن هستم كه در پس اين مشيت الهى، حكمتى نهفته است كه خداوند از آن به نام مكر اللّه ياد مىكند. اما در بررسى اين مسأله در چارچوب حكمت خداوندى اين پرسش مطرح مىشود كه چرا خواست الهى بر اين قرار گرفت كه جنايتكاران صهيونيست بتوانند اين بار دست خود را به خون پاك شيخ بيالايند و حال آن كه همين ناپاكان صهيونيست پيش از اين موفق به اين كار نشده بودند؟ در پاسخ به اين سؤال نخستين نكته حائز اهمّيت آن است كه هيچ فردى جز خداوند از حكمت كامل اين مسأله مطلع و آگاه نيست، ولى با يارى خداوند بر اساس فهم انسانى به گوشههايى از اين مسأله مىپردازيم.
بر اساس آن چه كه حضرت بارى تعالى مىگويد:«فاذا جاء اجلهم لايستأخرون ساعه و لا يستقدمون» ديگر هنگامه رحلت و كوچ شيخ از اين دنيا فرا رسيده بود و خواست خداوند بر آن شد كه ايشان به نشان شهادت مفتخر گردد و با اين نشان در محضر الهى حاضر شود و گواهى روز قيامت باشد. «و يتخذ منكم شهداء» و چه شهادتى از اين پر افتخارتر كه يك مسلمان به دست كسانى كشته مىشود كه در نگاه قرآن قاتلان انبياء هستند.
بنده به عنوان يك پزشك، سلامتى شيخ را در وضعيت وخيمى مىديدم و در روزهاى اخير بر اين وخامت هرچه بيشتر افزوده مىشد تا جايى كه احساس نگرانى شديدى نسبت به زندگى شيخ به بنده دست داده بود و با ديگر دوستان نيز در اين مورد صحبت كردم كه آنان نيز نگران اين مسأله بودند كه از آن جمله دوست عزيز جناب آقاى دكتر محمود الزهار بود. ايشان نيز نگرانى شديدى از بابت تنگى نفس شيخ داشت و از سوى ديگر، روز به روز بر وخامت جسمى ايشان افزوده مىشد و علىرغم اين كه كسالت رفيق هميشگى شيخ بود، ولى در اين اواخر بيمارى ايشان به اوج خود رسيد و براى همين منظور شيخ از نخستين سوء قصد جان سالم به در برد؛ چرا كه هنوز شيخ از نظر سلامت جسمى در وضعيت مناسبى به سر مىبردند.
شيخ در نوبت قبلى كه مورد سوء قصد قرار گرفت به همراه شمارى از رهبران حماس بود و موفقيّت دشمن در مرتبه پيشين اين فرصت را برايش ايجاد مىكرد كه ضمن كشتن شيخ، جنايت خود را با ادعاهايى مبنى بر اين كه شيخ هدف نبوده است بلكه هدف افراد تحت تعقيبى بودند كه وى را همراهى مىكردند پنهان مىكرد و با اين ادعاهاى خود از هرگونه اعتراض و واكنش بينالمللى جلوگيرى كنند و يا از درجه اين اعتراضات اندكى مىكاست، به ويژه اين كه دولت آمريكا با حمايتهاى خود بر اين كار سرپوش مىگذارد و به شهادت رسيدن شيخ در نخستين بار اين لطف را براى صهيونيستها داشت كه لكه ننگ كشتن و قتل پيرمردى كه از روى ويلچر خود نيز نمىتواند حركت كند از چهره خود بزدايند. حال اگر چه صهيونيستها در تلاش براى توجيه جنايتهاى خود هستند، ولى عنايت به اين مسأله نيز ضرورى است كه رژيم صهيونيستى آن چنان اهميتى براى اين كه چهره جهانىاش سياه و يا سفيد بماند قائل نيست. پس با اين وضع به اين نتيجه مىرسيم كه بر اساس حكمت الهى اين اتّفاق نبايد در نخستين بار رخ مىداد و موفقيّت صهيونيستها در دوّمين عمليات ترور خيلى از فرصتها را از آنان گرفت و بار ديگر چهره واقعىشان را آشكار كرد و نشان داد كه اينان از صنف بشر نيستند، چرا كه هيچ بشرى نمىتواند اين جنايت را انجام دهد و به يارى خدا اين مسأله باعث مخدوش شدن هرچه بيشتر چهره صهيونيستها در سطح بينالمللى شد و واكنش جهانى را به دنبال داشت. اما در پاسخ سؤال دوم يعنى اين كه چرا آنان موفق به كشتن شيخ شدند؟ بايد گفت: بايد هميشه اين نكته را در نظر داشته باشيم كه اين گرگ صفتان انسان صورت، روزى بايد از بين بروند و اين امر به خاطر مطهر ساختن عرصه اين كره خاكى از فسادى است كه صهيونيستها در جامعه جهانى منتشر مىكنند و خداوند نيز در كتاب خود به گسترش فساد توسط يهوديان خبر داده است:«لتفسدن فى الأرض».
از همين رو خداوند ما را موظف كرده تا آنان را از بين ببريم و جهان را از لوث آنان پاك كنيم بارى تعالى خود در قرآن مىفرمايد:«و اذ تأذن ربك ليبعثن عليهم الى يوم القيامه من يسومهم سوء العذاب» ولى يكى از شروطى كه در اين جا بايد وجود داشته باشد رضايت تمامى مظلومان ستمديدهاى است كه مورد ظلم واقع شدهاند، ضمن اين كه ستمديدگان نبايد در هنگام نابود كردن دشمن صهيونيستى هيچگونه شك و ترديدى را در وجود خود راه دهند و وظيفه خود را در مقابل اين امر به انجام برسانند. در اين جا بايد گفت كه صهيونيستها به پاى خود وارد دام مكر خداوند مىشوند، زيرا با تشديد جنايتهاى خود، خشم تمامى مردم كره خاكى را بر مىانگيزند، «فأتاهم اللّه من حيث لم يحتسبوا».
از سوى ديگر، چنين مىنمايد كه مصداق آيه «و اذ تأذن». مسلمانان باشند و اين مؤمنان به دين محمد هستند كه طعم تلخ عذاب را به صهيونيستها خواهند چشاند، چرا كه جهت پيكان جنايتهاى رژيم صهيونيستى به سمت مسلمانان است و اين صهيونيستها هستند كه مسلمانان را به اين كار تحريك مىكنند.
ترور شيخ، بستر مناسبى را براى افزايش مقاومتها و مبارزات فراهم خواهد كرد، البته اين مبارزات در كنار حفظ وحدت و انسجام داخلى كه شرط اصلى پيروزى ملت فلسطين در نبرد سر«موجوديت» است صورت خواهد پذيرفت.
در پايان مىتوان گفت كه خون شهيد شيخ احمد ياسين درخت وحدت ملت فلسطين را تناورتر كرد و همه گروهها را در زير پرچم مقاومت و مبارزه براى آزادى گرد هم آورد.
خداوند شهيد شيخ احمد ياسين را قرين رحمت واسعه خود گرداند و همانگونه كه در هنگام حيات و زندگى خير و بركتش شامل تمامى مسلمين مىشد شهادتش را مايه خير و بركتى ديگر براى جهان اسلام قرار دهد. پاورقي ها:
دانستنيهايى از قرآن
راه راست و راه هاى انحرافى
«و أن هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله، ذلكم وصاكم به لعلكم تتقون» ( سوره أنعام – آيه 153 ) و همانا اين راه راست من است، پس آن را پيروى كنيد و راه هائى كه شما را از خدا دور مى سازد رها كنيد و پيروى ننمائيد. اين است آنچه خدا به شما سفارش كرده تا از گمراهى بپرهيزيد و تقوا را پيشه خود سازيد.
رسول خدا ضمن برشمردن كليات دين – كه در دو آيه پيش از اين مطرح شده است – مردم را به پيروى كردن از راه مستقيم الهى دعوت مى كند و آنان را هشدار مى دهد كه از پيمودن راه هاى ديگر دورى جويند و به آن سوى توجه نكنند زيرا تمام راه ها اختلاف برانگيز است و آنان را از راه مستقيم الهى كه تنها ره تقوا و پرهيزگارى است جدا مى سازد.
صراط مستقيم چه راهى است ؟ اين سؤال پيش مى آيد كه صراط مستقيم الهى كه مردم به تبعيت از آن دعوت شده اند چه صراط و چه راهى است ؟ اگر دقت بفرمائيد ما هر روز حد اقل ده بار از خدا مى خواهيم راه راست خود را به ما بنماياند. مگر نه اين است كه در سوره فاتحه همواره مىخوانيم: «إهدنا الصراط المستقيم.. » بار خدايا! راه راست را به ما بنمايان. آيه بعد از آن مشخص مى سازد كه صراط مستقيم چه راهى است ؟
«صراط الذين أنعمت عليهم غير المغضوب عليهم و لا الضالين» صراط آن گروه از بندگانت كه بر آنان منت گذاشتى و اين نعمت بزرگ را به آنان بخشيدى، نعمت شناخت راهت. نه راه آنان كه مورد خشم و غضبت قرار گرفتند و نه صراط گمراهان. و اين صراط بىگمان صراط انبيا و اولياى خدا است. خداوند بر آنها منت گذاشته و تفضل كرده و راه راست خود را به آنها نشان داده است و آنان نيز به شكرانه اين نعمت بزرگ، مردم را به همان صراط مستقيم دعوت مى كنند و تا سرحد گذشتن از جان و مال در اين راه مايه مىگذارند.
«و لا تتبعوا السبل»: پس از آنكه خداوند مردم را به راه خود دعوت مى كند از پيمودن راه هاى انحرافى و كژ برحذر مى دارد زيرا راه خدا مبتنى بر فطرت انسان است و راه هاى ديگر باعث تفرقه و اختلاف مى گردد زيرا اين راه ها بر اساس هواى نفس و تمايلات و شهوات بشرى پى ريزى شده است. مگر نه امام خمينى قدس سره مى فرمود: “اگر صد و بيست و چهار هزار پيغمبر جمع شوند هيچ اختلافى با هم نمىكنند زيرا اجتماعشان براى خدا است.” ما كه حتى يك جلسه دو نفرى نيز بدون اختلاف برگزار نمى كنيم علتش اين است كه نظرات شخصى و تمايلات مادى ما را احاطه كرده است.
به هر حال مفسرين در مورد راه هاى غير خدائى اختلاف نظر دارند. برخى گفته اند مقصود راه هاى بدعت انگيز و يا كفر آميز است. و برخى گفتهاند مقصود يهوديت و مسيحيت و يا بت پرستى است. ولى از ظاهر آيه چنين بر مىآيد كه امر از اعم از دين و مذهب است و تمام خطوط و راه هائى را كه اساسش هواى نفس است در بر مى گيرد زيرا همه اين راه ها دور از صبغة الله است و رنگ شيطانى به خود گرفته است و منحصر به اديان ديگر يا شرك و كفر نمى باشد.
در روايت بسيار جالبى از ابن مسعود نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از ذكر اين آيه شريفه خطى بر روى زمين كشيد و فرمود: اين راه رشد و صلاح است. سپس چند خط از راست و چپ كشيد و فرمود: اينها راه هائى است كه بر هر كدام، شيطان، مردم را به سوى خود دعوت مى كند. پس هر كه راهى را جز راه پيامبر بپيمايد، آن راه حتما كژ و بىراهه است و او را به سر منزل مقصود نخواهد رساند.
محال است سعدى كه راه صفا
توان رفت جز در پى مصطفى
و اى كاش سعدى شيرازى ادامه داده بود كه راه پيامبر پس از او چه راهى است ؟ آيا راه هائى است كه افراد از روى هواى نفس يا به خاطر رسيدن به مصالح دنيوى و رياست، آفريدند، يا آنكه راه عترت است كه خود مصطفى ( صلىالله عليه و آله ) مردم را – مكرر – به آن راه سفارش كرد.
آرى راه فقط راه خدا است كه پيامبر و عترتش پيوسته مردم را به آن راه دعوت كردند: صراط الله الذى له ما فى السموات و ما فى الأرض.. صراط، صراط خدائى است كه آسمانها و زمين از آنِ او است.
هر جا قدمى زديم در كوى تو بود
هر گوشه كه رفتيم هياهوى تو بود
گفتيم مگر سوى دگر راهى هست
هر راه كه ديديم همه سوى تو بود
و شايد شاعر مى خواهد بگويد كه هر راهى را با چشم بصيرت بين كه همان ديده فطرت است، ديديم راه خدا بود و بس.. و جز اين راهى پذيرفته نيست و غير از اين خطى قبول نمى شود چه خط راست باشد و چه خط چپ. پس اگر بخواهيد جزء تقواپيشگان قرار بگيريد و از خشم الهى و غضب ذات مقدسش رهائى يابيد، بايد تبعيت از فطرت خويش كنيد و مانند روز “ألست” كه جز خدا نبود امروز نيز فقط خدا را ببينيد و اينقدر مردم را به سوى اين خط و آن خط نكشانيد. بخدا همه اين خطوط راست و چپ، كژ است و به بى راهه مى رود و صراط مستقيم خدا منحصر است در راه رسول و اهل بيت كه درود بى پايان خدا بر آنان باد.
بريد عجلى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه پس از تلاوت اين آيه شريفه به من فرمود: تدرى ما يعنى بصراطى مستقيما ؟ مى دانى مقصود خداوند از اين صراط مستقيم چيست ؟ عرض كردم: نه، نمى دانم! فرمود: «ولاية على و الأوصياء» مقصود،ولايت على و أوصيا و جانشينانش است.
و در روايتى ديگر از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: «و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه، آل محمد الصراط الذى دلّ عليه» صراطى كه دستور پيروى از آن داده شده صراط آل محمد است.
در تفسير على بن ابراهيم آمده است كه امام صادق عليه السلام به أبو بصير فرمود: «و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه.. نحن السبل فمن أبى فهذه السبل» ما راه خدائيم و هر كس سرپيچى كرد از راه هاى ديگر انحرافى تبعيت كرده است.
در احتجاج طبرسى نقل شده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «معاشر الناس إنا صراطه المستقيم الذى أمركم باتباعه ثم علىّ من بعدى. من وُلدى من صلبه أئمة يهدون بالحق و به يعدلون» اى مردم ما صراط مستقيم خدائيم كه خداوند شما را دستور به پيروى از آن داده است و پس از من، على صراط مستقيم است و پس از او فرزندانم كه از نسل على هستند صراط مستقيم الهى اند.
آرى! اگر هدف، خدا باشد يكراه بيشتر وجود ندارد ولى اگر هدف، شيطان باشد، خطها و راه هاى زيادى خودنمائى مى كند و انسان ها را به منجلاب گمراهى ها فرو مى برد تا آنجا كه از هر راهى بدر آيد راه كژى ديگر او را در چاه گمراهى فرو مى برد تا آنكه بكلى از راه خدا فاصله گيرد.
عزيزان! به هوش باشيد راه هاى انحرافى قطعا شما را از راه مستقيم خدا دور مى سازد. تنها به اين راه كه راه محمد و على است چنگ بزنيد تا افق روشن ولايت جلوى ديدگانتان گشوده شود و روزنه هاى نور و هدايت از همه سوى بر قلبتان بتابد. آمين رب العالمين. پاورقي ها:
منافقان در قرآن
يكى از مسائل مهمى كه در سورههاى مختلفى از قرآن مورد بحث قرار گرفته است، مسأله «نفاق» است و قرآن از گروهى به نام «منافقين» ياد مىكند كه ما در فارسى از آن به «دورو» يا «دو چهره» تعبير مىكنيم. اين گروه كه نه اخلاص و شهامت براى ايمان آوردن داشتند و نه قدرت و جرأت بر مخالفت صريح، در صفوف مسلمانان واقعى نفوذ كرده بودند و از آنجا كه ظاهرى اسلامى داشتند، غالباً شناخت آنها مشكل بود كه قرآن با بيان نشانههاى دقيق وزنده خط باطنى آنها را آشكار مىسازد. از آنجا كه اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده است، سختترين حملات خود را متوجّه منافقان ساخته و آنقدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است. نكته حائز اهميت اين است كه هيچ كدام از امامان معصوم(ع) ما توسط كفار و مشركين به شهادت نرسيدهاند و همگى بدست همين منافقان به ظاهر مسلمان شهيد شدهاند كه خود جاى بسى تأمل است.
با توجّه به اينكه هر موقع حكومت اسلامى قوىتر بوده بحث نفاق نيز شديدتر شده است مىتوان گفت در واقع عنادهاى منافقان با حاكم اسلامى است. البته در هر عصر و زمانى منافقان وجود داشتهاند ولى در صحنههاى حساس و مراحل مختلف آشكارتر مىشوند. در برخورد با خط نفاق اولين مسأله شناخت است كه قرآن در اين زمينه به روشنگرى پرداخته است. در اين مقاله سعى شده است با بهرهگيرى از قرآن و تفسير ارزشمند نمونه، شناخت منافقان در اين مقطع حساس و شكوفاى تاريخ راحتتر و نحوه برخورد با آنان روشنتر شود.
منافق از ريشه «نفق» است. اصل «نفق» به معنى خروج است. نفاق مصدر است به معنى منافق بودن. نفاق صفت افراد بى ايمان است كه ظاهراً در صف مسلمانانند امّا باطناً دل درگرو كفر دارند و منافق كسى است كه در باطن كافر ولى ظاهراً مسلمان است، علت اين تسميه آنست كه منافق از ايمان به طرف كفر خارج شده است. ناگفته نماند كه «نفق» نقبى است در زير زمين كه تسميه منافق از «نفق» به معنى نقب است كه از راهى به دين وارد و از راه ديگر خارج مىشود. بهرحال منافق را از آن جهت منافق گويند كه از ايمان خارج شده است منافق خط زندگى مشخصى ندارد و در ميان هر گروهى به رنگ آن گروه در مىآيد منافق از كافر خطرناكتر و عذاب او در آخرت از كافر سختتر است، زيرا كه به حكم دزد خانگى است و پلى است كه كفار بوسيله آن به خرابكارى در اسلام راه مىيابند.
مسأله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر اكرم(ص) به مدينه هجرت فرمود: و تقريباً بعد از حادثه احد زمينه براى فعاليت منافقان آماده شد و اين زمانى بود كه پايههاى اسلام، قوى و پيروزى آن آشكار شد، وگرنه در مكه تقريباً منافقى وجود نداشت. در مدينه اظهار مخالفت بطور آشكار، مشكل و گاه غير ممكن بودو لذا دشمنان شكست خورده براى ادامه برنامههاى تخريبى خود تغيير چهره داده و ظاهراً به صفوف مسلمانان پيوستند اما در خفا به اعمال خود ادامه مىدادند.
اصولاً طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان روبرو خواهد شد و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان جلوهگر مىشوند و از اينجاست كه مىتوان فهميد چرا همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده است.
نكته مهم ديگر اينكه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتر است چرا كه از يكسو شناخت آنها غالباً آسان نيست و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مىكنند كه جدا ساختن آنها كار بسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضاء جامعه كار مبارزه را با آنها دشوار مىسازد. نشانهها و خصوصيات منافقان
خداوند در سوره منافقون نخستين نشانهاى كه درباره منافقان بيان مىكند همان اظهار ايمان دروغين آنها است كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مىدهد. «هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مىگويند ما شهادت مىدهيم كه حتماً تو رسول خدائى. خداوند مىداند كه تو فرستاده او هستى ولى خداوند شهادت مىدهد كه منافقان دروغگو هستند.و اللّهُ يَشهَدُ اِنّ المُنافِقينَ لَكاذبون»(1) چرا كه آنها نمىخواستند خبر از رسالت پيامبر بدهند. بلكه مىخواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند و مسلّماً در اين خبر دروغگو بودند.
در اينجا نخستين نشانه نفاق روشن مىشود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان، مؤكّداً اظهار ايمان مىكنند ولى در دل آنها مطلقاً خبرى از ايمان نيست. اين دروغگويى محور اصلى نفاق را تشكيل مىدهد.
از ديگر نشانههاى منافقان آنست كه «آنها سوگندهايشان را سپر ساختهاند تا مردم را از راه خدا باز دارند، اتّخذوا ايمانهم جنّة فصدّوا عن سبيل اللّه» و در ادامه خداوند مىافزايد: «آنها كارهاى بسيار بدى انجام مىدهند، انّهم ساء ماكانوا يعملون»(2)تعبير «جنّة» (سپر) نشان مىدهد كه آنها دائماً با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند و هرگز نبايد فريب ظاهر سازى و چرب زبانى آنها را خورد، زيرا سپر مخصوص ميدانهاى نبرد است. خداوند در آيه 56 سوره توبه نيز از سوگندهاى دروغين منافقين ياد مىكند: آنها به خدا سوگند ياد مىكنند كه از شما هستند، «و يحلفون باللّه انّهم لمنكم» و خود در ادامه در پاسخ به اين سوگند دروغ مىفرمايد: در حالىكه نه از شما هستند، بلكه آنها گروهى هستند كه فوقالعاده مىترسند، و ما هم منكم ولكنّهم قومٌ يفرقون» آنها از شدت ترس كفر خود را پنهان كرده و اظهار ايمان مىكنند مبادا كه گرفتار شوند. آيه 74 سوره توبه نيز پرده از روى اين عمل زشت منافقان برمىدارد، گويا سوگند دروغ يكى از ترفندهاى منافقان است. اين گروه هنگامى كه مىبينند اسرارشان فاش شده واقعيات را انكار مىكنند و حتى براى اثبات گفتار خود به قسمهاى دروغين متوسل مىشوند. «منافقان سوگند ياد مىكنند كه چنان مطلبى درباره پيامبر نگفتهاند. اينها بطور مسلّم سخنان كفرآميزى گفتهاند، پس از قبول و اظهار اسلام راه كفر در پيش گرفتهاند، يحلفون باللّه ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم»، منافقان حتى آنقدر جرأت و جسارت ندارند كه حرف خود را تكرار كنند و بر عمل خود استقامت ورزند.
دورويى منافقان در آيه 8 سوره بقره نيز بيان شده است. «بعضى از مردم هستند كه مىگويند به خدا و روز قيامت ايمان آوردهايم در حالىكه ايمان ندارند، و من النّاس من يقول، امنّا باللّه و باليوم الآخر و ما هم بمؤمنين»، منافقان فقط لقلقه زبانى دارند، نه حرفشان پشتوانه فكرى و عقيدتى دارد و نه عملشان. آنان با دروغ و تزوير زندهاند و جالب است كه اين كار را يك نوع زرنگى مىدانند. «آنها با اين عمل مىخواهند خدا و مؤمنان را بفريبند در حالىكه تنها خود را مىفريبند اما نمىفهمند، يخادعون اللّه و الذين آمنوا و ما يخدعون الاّ انفسهم و ما يشعرون»(3)،خداوند در آيه 10 سوره بقره به اين واقعيت اشاره مىكند كه نفاق در واقع يك نوع بيمارى است: «در دلهاى آنها بيمارى خاصى است، فى قلوبهم مرض» اما از آنجا كه در نظام آفرينش هر كسى در هر مسيرى قرار گرفت و وسايل آن را فراهم ساخت در همان مسير جلو مىرود، قرآن اضافه مىكند، «خداوند هم بر بيمارى آنها مىافزايد، فزادهم اللّه مرضاً» در واقع منافقان در سراشيبى گناه قرار گرفتهاند و هر روز و هر لحظه بر خسران آنها افزوده مىشود.
يكى ديگر از ادعاهاى منافقان، اصلاحطلبى است. آنها خود را اصلاح طلب معرفى مىكنند در حالى كه مفسد واقعى هستند «و هنگامى كه به آنها گفته شود در روى زمين فساد نكنيد مىگويند ما فقط اصلاح كنندگانيم، و اذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون»(4) منافقان هدف خود را اصلاحات بيان مىكنند در حالى كه اصلاحات آنها جز فساد و فحشا نيست. در طول تاريخ نيز هرگاه خيانتى توسط منافقان صورت گرفته است براى عوامفريبى و پيشبرد آن، به نفع مردم معرفى كردهاند. قرآن در پاسخ به اين ادعا مىفرمايد: «بدانيد اينها همان مفسدانند و برنامهاى جز فساد ندارند ولى خودشان نمىفهمند، الا انّهم هم المفسدون ولكن لا يشعرون» (5) و اين گونه، قرآن پرده از ظاهر اصلاحطلبى آنها بر مىدارد. منافقان آنقدر در راه نفاق اصرار و پا فشارى كردهاند و آنچنان با برنامههاى زشت خود، خو گرفتهاند كه تدريجاً گمان مىكنند اين برنامهها، مفيد، سازنده و اصلاح طلبانه است در حالى كه جز فساد چيز ديگرى نيست.
از نشانههاى ديگر منافقان كه در آيه 13 سوره بقره به آن اشاره شده است. اين است كه آنها خود را عاقل و هوشيار مىدانند و مؤمنان را ساده لوح و خوشباور. «هنگامى كه به آنها گفته شود ايمان بياوريد، آنگونه كه تودههاى مردم ايمان آوردند مىگويند ما همچون اين سفيهان ايمان بياوريم؟!، و اذا قيل لهم آمنوا كما امن النّاس قالوا انؤمن كما آمن السّفها» اين گروه منافق، افراد پاكدل، حقيقت جو و حقطلبى كه در برابر دعوت پيامبر و تعليمات آسمانىاش سر تعظيم فرود آوردهاند را به سفاهت متهم مىكنند. البته خداوند در ادامه آيه واقعيت را اين گونه بيان مىكند: «سفيهان واقعى (منافقان) هستند اما نمىدانند، الا انّهم هم السّفهاء ولكن لا يعلمون».
از مشخصههاى بارز منافقان آن است كه هر روز به رنگى در مىآيند، ميان هر جمعيتى كه قرار بگيرند با آنها همصدا مىشوند، امروز فرياد «زنده باد» و فردا شعار «مرگ بر» سر مىدهند. قرآن اين صفت منافقان را در آيه 14 سوره بقره اينچنين بيان مىكند: «هنگامى كه افراد با ايمان را ملاقات كنند گويند ايمان آورديم. امّا هنگامى كه با دوستان شيطان صفت خود به خلوتگاهى مىروند مىگويند ما با شمائيم، و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا آمنّا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انّا معكم» و مىگويند «و اگر مىبينيد ما در برابر مؤمنان اظهار ايمان مىكنيم ما آنها را مسخره مىكنيم، انّما نحن مستهزئون». اين دوگانگى شخصيت و تضاد برون و درون كه صفت هميشگى منافقان است، پديدههاى گوناگونى در عمل و گفتار و رفتار فردى و اجتماعى آنها دارد كه به خوبى مىتوان آنرا شناخت.
منافقان از هر فرصتى براى مسخره كردن مؤمنان استفاده مىكردند و اين صفت چنان با آنان عجين شده است كه گويى نمىتوان آنرا از منافقان جدا كرد منافقان كه عموماً افرادى لجوج، بهانه جو، ايرادگير و كارشكن هستند هر كار مثبتى را با وصلههاى نامناسبى تحقير كرده و بد جلوه مىدهند. قرآن مجيد شديداً اين روش غير انسانى آنها را نكوهش مىكند و مسلمانان را از آن آگاه مىسازد، تا تحت تأثير اين گونه القائات سوء قرار نگيرند و هم منافقان بدانند كه حناى آنان در جامعه اسلامى رنگى ندارد. نخست مىفرمايد «آنها كه به افراد نيكوكار مؤمنين در پرداخت صدقات و كمكهاى صادقانه، عيب مىگيرند و مخصوصاً آنها كه افراد با ايمان تنگدست را كه دسترسى جز به كمكهاى مختصر ندارند، مسخره مىكنند خداوند آنها را مسخره مىكند، و عذاب دردناك در انتظار آنها است.»(6) منظور از جمله (خداوند آنها را مسخره مىكند) اين است كه مجازات استهزا كنندگان را به آنها خواهد داد و يا آن چنان با آنها رفتار مىكند كه همچون استهزاء شدگان تحقير شوند.
روح نفاق در يك «مرد» با يك «زن»ممكن است متفاوت باشد. اما نبايد فريب تغيير چهرههاى نفاق را در ميان منافقان خورد، لذا خداوند مىفرمايد: «مردان منافق و زنان منافق همه از يك قماشند، المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض»(7) سپس اوصاف منافقان را اين چنين بيان مىكند: «آنها مردم را به منكرات تشويق و از نيكىها باز مىدارند، يأمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف» يعنى درست بر عكس برنامه مؤمنان راستين كه دائماً از طريق «امر به معروف» و «نهى از منكر» در اصلاح جامعه و پيراستن آن از آلودگى و فساد كوشش دارند، منافقان دائماً سعى مىكنند كه فساد همه جا را بگيرد و معروف و نيكى از جامعه برچيده شود. خصلت ديگر منافقان اين است كه «دستهايشان را مىبندند، و يقبضون ايديهم». نه در راه خدا انفاق مىكنند، نه به كمك محرومان مىشتابند و نه به خويشاوند و آشنا از كمك مالى آنها بهرهاى مىرسد و در يك كلمه مىتوان گفت «آنها خدا را فراموش كردهاند و البته خداوند هم آنها را از بركات و توفيقات و مواهب خود فراموش كرده است، نسوا اللّه فنسيهم» كه البته آثار اين دو فراموشى در تمام زندگى آنها آشكار است. خداوند در ادامه منافقان را در زمره فاسقان بر مىشمرد و مىفرمايد: «منافقان فاسقند و از دايره اطاعت فرمان خدا بيروناند، انّ المنافقين هم الفاسقون».
در آيه 54 سوره توبه منافقين اين گونه معرفى شدهاند آنها نماز را به جاى نمىآورند مگر از روى كسالت و با ناراحتى و سنگينى و لا يأتون الصّلوة الاّ و هم كسالى»، و همچنين انفاق نمىكنند مگر از روى كراهت و اجبار، «و لا ينفقون الاّ و هم كارهون» منافقان نه به وظيفه خود در برابر خالق به درستى عمل مىكنند و نه وظيفه خود در برابر مخلوق را ادا مىكنند.
از ديگر نشانههاى منافقان كه در آيه 10 سوره عنكبوت به آن اشاره شده است اين است كه «و از مردم كسانى هستند كه مىگويند به خدا ايمان آوردهايم، امّا هنگامى كه در راه خدا شكنجه و آزار مىبينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مىشمارند و از آن وحشت مىكنند، و من النّاس من يقول آمنّا باللّه فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنة النّاس كعذاب اللّه»، «ولى هنگامى كه پيروزى از سوى پروردگار بيايد مىگويند ما با شما بوديم و در اين پيروزى شريكيم، ولئن جاء نصرٌ من ربّك ليقولنّ انّا كنّا معكم». اين گروه دو چهره جز آسايش و رفاه خود به چيزى فكر نمىكنند و حاضر نيستند در راه رسيدن به هدفى عالى حتى كوچكترين ناراحتى را تحمّل كنند. در آيه 14 سوره مجادله اين گونه از منافقين ياد مىشود: «سوگند دروغ ياد مىكنند كه از شما هستند در حالى كه خودشان مىدانند دروغ مىگويند، يحلفون على الكذب و هم يعلمون». در حقيقت سرمايه اصلى منافقان دروغ است تا بتوانند تناقضاتى كه در زندگيشان وجود دارد را با آن توجيه كنند. اين راه و رسم منافقان است كه پيوسته براى پوشاندن چهره زشت خود به سوگندهاى دروغ پناه ببرند و حال اين كه عملشان بهترين معرّف آنها است.
«آنها سوگندهاى خود را سپرى قرار دادند و مردم را از راه خدا باز داشتند، اتّخذوا أيمانهم جنّة فصدّوا عن سبيل اللّه»(8). اين منافقان سوگند ياد مىكنند كه مسلمانند در حالى كه زير پوشش اين سوگند به انواع فساد و خرابكارى و توطئه مشغولند و در حقيقت از نام مقدس خدا براى جلوگيرى از راه خدا بهره مىگيرند.
منافقان كور دل پا را از اين هم فراتر گذاشته و حتى به خدا و پيامبر نيز نسبت دروغ مىدهند «منافقان و بيماردلان مىگفتند: خدا و پيامبرش چيزى جز وعدههاى دروغين به ما ندادهاند، و اذ يقول المنافقون والّذين فى قلوبهم مرضٌ ما وعدنا اللّه و رسوله الاّ غرورا»(9)جالب اينجاست كه كسانى نسبت دروغ به خدا و پيامبر مىدهند كه سلاحى جز دروغ ندارند و تنها ابزار دفاعى آنها دروغ است و در هر شرايطى به آن متمسّك مىشوند.
قرآن در آيات 78 – 75 سوره توبه روى يكى ديگر از صفات زشت منافقان انگشت مىگذارد و آن اين كه: به هنگام ضعف و ناتوانى و فقر و پريشانى چنان دم از ايمان مىزنند كه هيچ كس باور نمىكند آنها روزى در صف منافقان قرار گيرند. اما اين گروه همين كه به نوايى برسند چنان دست و پاى خود را گم مىكنند و غرق دنيا پرستى مىشوند كه همه عهد و پيمانهاى خود، با خدا را بدست فراموشى مىسپارند، بعضى از منافقان كسانى هستند كه با خدا پيمان بستهاند كه اگر از فضل و كرم خود به ما مرحمت كند قطعاً به نيازمندان كمك مىكنيم و از نيكوكاران خواهيم بود.(10) ولى اين سخن را تنها زمانى مىگفتند كه دستشان از همه چيز تهى بوده ولى «به هنگامى كه خداوند از فضل و رحمتش سرمايههايى به آنان داد، بخل ورزيدند و سرپيچى كردند و رويگردان شدند.»(11)
اين عمل و اين پيمان شكنى و بخل نتيجهاش آن شد كه روح نفاق بطور مستمر و پايدار در دل آنها ريشه دواند و تا روز قيامت و هنگامى كه خدا را ملاقات مىكنند ادامه يابد.(12) كه خداوند در ادامه به بيان علت آن مىپردازد «و اين بخاطر آنست كه از عهدى كه با خدا بستند تخلف كردند و همچنين بخاطر آن است كه مرتباً دروغ مىگويند» خداوند در پايان منافقان را مورد سرزنش و توبيخ قرار مىدهد كه «آيا آنها نمىدانند خداوند اسرار درون آنها را مىداند، سخنان آهسته و در گوشى آنها را مىشنود و خداوند از همه پنهانها باخبر است.»(13)
از صفات هميشگى منافقان اين است كه «آنها به زبان چيزى مىگويند كه در دل ندارند، يقولون بأفواههم ما ليس فى قلوبهم»(14) به اين ترتيب منافقان هيچ ارزشى براى سخن خود قائل نيستند و از طرف ديگر هيچ اعتمادى به حرفهاى آنها نيست.
از نشانههاى ديگر منافقان اين است كه «آنها كافران را بجاى مؤمنان دوست خود انتخاب مىكنند، الّذين يتّخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين»(15).
اين گروه بجاى اين كه به مؤمنين نزديك شوند هميشه سعى در توسل به كافرين و بيگانگان دارند. كه البته عواقب اين دوستيها هميشه دامنگير جامعه اسلامى و ديگر مسلمانان بوده است.
اين آيه به همه مسلمانان هشدار مىدهد كه عزت خود را در همه شؤون زندگى اعم از شؤون اقتصادى و فرهنگى و سياسى و مانند آن در دوستى با دشمنان اسلام نجويند. زيرا هر روز كه منافع آنها اقتضا كند فوراً صميمىترين دوستان و متّحدان خود را رها كرده و به سراغ كار خويش مىروند چنانچه تاريخ معاصر شاهد گوياى اين واقعيت است. خداوند در آيه 52 سوره مائده به عذر تراشيهاى منافقان براى توجيه ارتباطهاى نامشروع خود با بيگانگان، اشاره كرده و مىفرمايد:
«آنهايى كه در دلهايشان بيمارى است اصرار دارند كه آنان (بيگانگان) را تكيهگاه و هم پيمان خود انتخاب كنند و عذرشان اين است كه مىگويند ما مىترسيم قدرت بدست آنها بيفتد و گرفتار شويم، فترى الّذين فى قلوبهم مرضٌ يسارعون فيهم يقولون نخشى أن تصيبنا دائرةٌ»، قرآن در پاسخ به اين تفكّر و توجيه مىفرمايد: همانطور كه آنها احتمال مىدهند روزى قدرت بدست يهود و نصارى (بيگانگان) بيفتد، اين احتمال را نيز بايد بدهند كه «ممكن است سرانجام خداوند مسلمانان را پيروز كند و قدرت بدست آنها بيفتد و اين منافقان از آنچه در دل خود پنهان ساختند پشيمان گردند».
خداوند در آيه 141 سوره نساء قسمتى ديگر از صفات و انديشههاى پريشان منافقان را بازگو مىكند.
«منافقان كسانى هستند كه هميشه مىخواهند از هر پيشامدى به نفع خود بهرهبردارى كنند اگر پيروزى نصيب شما شود فوراً خود را در صف مؤمنان جا زده مىگويند آيا ما با شما نبوديم و آيا كمكهاى ارزنده ما مؤثر در غلبه و پيروزى شما نبود؟ بنابراين ما هم در تمام اين موفقيتها و نتايج معنوى و مادى آن شريك و سهيم هستيم، الّذين بتربّصون بكم، فان كان لكم فتحٌ من اللّه قالوا الم نكن معكم» اما اگر بهرهاى از اين پيروزى نصيب دشمنان اسلام شود، فوراً خود را به آنها نزديكتر كرده، مراتب رضايتمندى خود را اعلام مىدارند و مىگويند «اين ما بوديم كه شما را تشويق به مبارزه با مسلمانان و عدم تسليم در برابر آنها كرديم، بنابراين ما هم در اين پيروزيها سهمى داريم، و ان كان للكافرين نصيبٌ قالوا الم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤمنين» به اين ترتيب اين دسته با فرصتطلبى مخصوص خود گاهى “رفيق قافله” اند و گاهى “شريك دزد” و عمرى را با اين دو دوزه بازى كردن مىگذرانند. ولى قرآن سرانجام آنها را با يك جمله كوتاه بيان مىكند و مىگويد: بالاخره روزى فرا مىرسد كه پردهها بالا مىرود و نقاب از چهره زشت آنان برداشته مىشود آرى «در روز قيامت خداوند در ميان شما قضاوت مىكند، فاللّه يحكم بينهم يوم القيامة».
در آيه 143 سوره نساء نيز اين صفت منافقين مورد مذمت قرار گرفته است «آنها افراد سرگردان و بى هدف و فاقد برنامه و مسير مشخصاند، آنها نه جزء مؤمنانند و نه در صف كافران قرار دارند، مذبذ بين بين ذلك لاالى هؤلاء و لا الى هؤلاء» و در پايان آيه سرنوشت اين گروه را خداوند ترسيم مىكند. «آنها افرادى هستند كه بر اثر اعمالشان خداوند حمايتش را از آنان برداشته و در بيراههها گمراهشان ساخته هركس را خدا گمراه كند هيچگاه راه نجاتى براى آنان نخواهى يافت».
قرآن در مورد منافقان با بيان خصوصيات و نشانههاى ريز و درشت سعى در شناساندن بهتر اين گروه به مؤمنان و جامعه اسلامى دارد. از اينرو در جاى ديگر منافقان را اين گونه توصيف مىكند:
آنها براى رسيدن به اهداف شوم خود از راه خدعه و نيرنگ وارد مىشوند و حتى مىخواهند به خداوند نيز خدعه بزنند در حالى كه در همان لحظات كه درصدد چنين كارى هستند خود در يك نوع خدعه واقع شدهاند، زيرا براى بدست آوردن سرمايههاى ناچيزى سرمايه بزرگ وجود خود را از دست مىدهند. بطورى كه آيه شريفه مىفرمايد: «منافقان مىخواهند خدا را فريب دهند، در حالىكه خداوند آنها را فريب مىدهد، إن المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم»(16)، در ادامه آيه خداوند صفات ديگرى از منافقان را بيان مىفرمايد: آنها هنگامى كه به نماز برخيزند سرتا پاى آنها غرق كسالت و بىحالى است «و إذا قاموا الى الصّلوة قاموا كسالى» آنها از خدا دورند و از راز و نياز با او نيز لذت نمىبرند. آنها چون به خدا و وعدههاى او ايمان ندارند، اگر عبادت يا عمل نيكى انجام دهند آن نيز از روى ريا است نه بخاطر خدا «يراؤن النّاس» آنها اگر گاهى، يادى از خدا كنند و ذكرى هم گويند از صميم دل و از روى آگاهى و بيدارى نيست و اگر هم باشد بسيار كم است. «و لا يذكرون اللّه الاّ قليلا».
خداوند در آيه 29 سوره محمد(ص) بر اين نكته تأكيد مىكند كه منافقان تصوّر نكنند براى هميشه مىتوانند چهره درونى خود را از پيامبر و مؤمنان مكتوم دارند و مىفرمايد: آيا كسانى كه در دلهايشان بيمارى است گمان كردند خدا كينههايشان را (نسبت به پيامبر و مؤمنان) آشكار نمىكند و در آيه بعد خطاب به پيامبر اكرم(ص) مىفرمايد: «و اگر ما بخواهيم آنها را به تو نشان مىدهيم، تا آنها را با قيافه هايشان بشناسى». سپس مىافزايد: «هرچند مىتوانى آنها را از طرز سخنانشان بشناسى، ولعترفنّهم فى لحن القول. يعنى اين منافقان بيمار دل را از كنايهها و نيشها و تعبيرات موذيانهشان مىتوان شناخت. در حديث معروفى از «ابو سعيد خدرى» نقل شده است كه مىگويد: «منظور از (لحن القول) بغض حضرت على است و ما منافقان در عصر پيامبر(ص) را از طريق عداوت آنها با حضرت على مىشناختيم.»
امروز هم شناختن منافقان از لحن قول و موضعگيرىهاى خلافشان در مسائل مهم اجتماعى و مخصوصاً در بحرانها يا جنگها كار مشكلى نيست و با كمى دقت از گفتار و رفتارشان شناسايى مىشوند.
آيه 4 سوره منافقون نشانههاى بيشترى از منافقين ارائه داده خطاب به پيامبر مىگويد: «هنگامى كه آنها را مىبينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مىبرد، و إذا رأيتهم تعجبك أجسامهم». آنها ظاهرى آراسته و قيافه هايى جالب دارند. علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مىگويند كه «اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مىدهى، و ان يقولوا تسمع لقولهم» جائى كه پيامبر (ص) ظاهراً تحت تأثير جذابيت سخنان آنان قرار گيرد، تكليف ديگران روشن است.
قرآن ظاهر منافقان را چنين معرفى مىكند، اما باطن آنها به گونه ديگرى است «گويى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شدهاند، كانّهم خشبٌ مسنّدة». اجسامى بى روح، صورتهايى بى معنى و هيكلهايى تو خالى دارند، نه از خود استقلالى، نه در درون نور و صفايى و نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند. درست همچون چوبهايى خشك تكيه زده بر ديوار. سپس خداوند مىافزايد: آنها چنان توخالى و فاقد توكّل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه «هر فريادى بلند شود آن را بر ضد خود مىدانند، يحسبون كلّ صيحةٍ عليهم». ترس و وحشتى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكمفرما است و يك حالت سوء ظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فرا گرفته است.
خوش زبانى و تظاهر منافقان خصلتى عجين با آنها است كه خداوند در جاى ديگر نيز به آن پرداخته است: «و بعضى مردم چنين هستند كه گفتار او در زندگى دنيا مايه اعجاب تو مىشود(ولى در باطن چنين نيست) و خداوند بر آنچه در قلب اوست گواه مىباشد و او سر سختترين دشمنان است، و من النّاس من يعجبك قوله فى الحيوة الدّنيا و يشهد اللّه على ما فى قلبه و هو الدّ الخصام»(17). سپس مىافزايد: «نشانه دشمنى باطنى او اين است كه وقتى روى بر مىگرداند و از نزد تو خارج مىشود كوشش مىكند كه در زمين فساد به راه بيندازد و زراعت و چهارپايان را نابود كند با اينكه مىداند خداوند فساد را دوست ندارد.»(18) آرى اينها اگر در اظهار دوستى و محبّت به پيامبر اسلام(ص) و پيروان او صادق بودند هرگز دست به فساد و تخريب نمىزدند. هرچند ظاهر آنها دوستانه است. اما آنها در باطن، بىرحمترين و سرسختترين دشمنان هستند. اين منافق نه به اندرز ناصحان گوش فرا مىدهد و نه به هشدارهاى الهى. بلكه پيوسته با غرور مخصوص به خود، بر خلافكاريهايش مىافزايد. «هنگامى كه او را از عمل زشت نهى كنند و به او گفته شود از خدا بترس لجاج و تعصّب او را به گناه مىكشاند، و إذا قيل له اتّق اللّه أخذته العزّة بالإثم»(19).
از ديگر نشانههاى منافقان كه در آيه 5 سوره منافقون، به آن اشاره شده است، اين است كه «هنگامى كه به آنها گفته شود بياييد تا رسول خدا براى شما استغفار كند، سرهاى خود را (از روى استهزاء و كبر و غرور) تكان مىدهند و آنها را مىبينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تكبر مىورزند، و اذا قيل لهم تعالو يستغفرلكم رسول اللّه لوّوارؤسهم و رأيتهم يصدّون و هم مستكبرون»، آنچنان غرورى بر منافقان حاكم است كه حتى نسبت به پيامبر اكرم(ص) كه رحمة للعالمين است نيز تكبّر مىورزند روشن است كه روح اسلام، تسليم در برابر حق است و كبر و غرور هميشه مانع اين تسليم مىباشد. به همين دليل يكى از نشانههاى منافقان بلكه يكى از انگيزههاى نفاق را همين خودخواهى و خود برتر بينى و غرور مىتوان شمرد.
منافقان دو گروه هستند، گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده و گروهى ديگر در آغاز ايمان حقيقى داشتهاند. سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفتهاند خداوند با اشاره به گروه دوم آنان را اين گونه توصيف مىكند: «بر دلهاى آنها مهر نهاده شده است و حقيقت را درك نمىكنند، فطبع على قلوبهم فهم لايفقهون»(20).
همانطور كه قبلاً شاره شد يكى از نشانههاى منافقان اين است كه آنها براى پوشاندن چهره خود بسيارى از خلافكاريهاى خود را انكار مىكنند و با توسّل به سوگندهاى دروغين سعى در عوامفريبى و راضى كردن مردم از خود دارند كه خداوند در آيه 62 سوره توبه پرده از روى اين عمل زشت آنها بر مىدارد و مسلمانان را آگاه مىسازد كه تحت تأثير اين گونه سوگندهاى دروغين قرار نگيرند و به قيافه حق به جانب منافقان اعتنا نكنند. نخست مىگويد: «آنها براى شما به خدا سوگند ياد مىكنند تا شما را راضى كنند، يحلفون باللّه لكم ليرضوكم»، روشن است كه هدف آنها از اين سوگندها، بيان حقيقت نيست. بلكه مىخواهند با فريب و نيرنگ چهره واقعيات را دگرگون جلوه دهند و به مقاصد خود برسند. لذا قرآن مىگويد: «اگر آنها راست مىگويند و ايمان دارند، شايستهتر اين است كه خدا و پيامبرش را راضى كنند، واللّه و رسوله احقّ أن يرضوه إن كانوا مؤمنين».
قبلاً اشاره كرديم كه عناد اصلى منافقان با رهبر جامعه اسلامى است. در ادامه به بررسى برخوردهاى منافقان با پيامبر عظيم الشأن اسلام مىپردازيم كه اين برخوردها ماهيت منافقان را روشنتر مىكند. البته در جامعه خود نيز برخوردها و رفتارهاى منافقان با ولى فقيه و سخنان او چهره منافقان را آشكارتر خواهد ساخت. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره منافقون، آيه 1. 2. همان، آيه 2. 3. سوره بقره، آيه 9. 4. همان، آيه 11. 5. همان، آيه 12. 6. سوره توبه، آيه 79. 7. همان، آيه 67. 8. سوره مجادله، آيه 16. 9. سوره احزاب، آيه 12. 10. سوره توبه، آيه 75. 11. همان، آيه 76. 12. همان، آيه 77. 13. همان، آيه 78. 14. سوره آل عمران، آيه 167. 15. سوره نساء، آيه 139. 16. همان، آيه 142. 17. سوره بقره، آيه 204. 18. همان، آيه 205. 19. همان، آيه 206. 20. سوره منافقون، آيه 3.
انقلاب اسلامى در عرصه حركتهاى انقلابى مسلمانان
چكيده
بسيارى از صاحبنظران و پژوهشگران، معتقدند كه انقلاب اسلامى ايران يكى از عوامل مهم و تأثيرگذار در رشد بيدارى و آگاهى مسلمانان و افزايش فعاليتهاى مؤثر اسلامى انقلابى در جوامع مسلمانان بوده است. مقاله حاضر نيز، درصدد است به برخى از اين آثار بپردازد. از اين رو، در آغاز مقاله به وجوه مشتركى كه زمينه تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى متقابل انقلاب اسلامى و جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر را فراهم مىآورد، اشاره شده است. اين در حالى است وجوه افتراقى نيز كه بين آنها وجود دارد، آثار مثبت تأثيرگذارى و تأثيرپذيرى متقابل را كاهش مىدهد. پس از آن، بازتاب انقلاب اسلامى بر جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر مورد بررسى قرار مىگيرد، در پايان يك نمونه، از تأثير انقلاب اسلامى بر جنبشهاى اسلامى، يعنى حزبالله لبنان را مورد بررسى قرار مىدهيم.(1) مقدمه
انقلاب اسلامى برآمده از مذهب است، و از اين رو، به احياى دين و تجديد حيات اسلام در ايران و جهان مدد رساند كه يكى از ابعاد آن، تولد و تداوم جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر در دو دهه اخير است. به اين دليل، چند سئوال در اين باره وجود دارد، از جمله:
1- چرا انقلاب اسلامى ايران بر جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر تأثير گذاشت ؟
2- انقلاباسلامىايران، چه تأثيراتى بر حركتهاى سياسىاسلامىمعاصرگذاشت؟
3- ميزان تأثيرگذارى انقلاب اسلامى بر نهضتهاى سياسى اسلامى چقدر است ؟
اين مقاله در صدد است، به اين سئوالات سهگانه پاسخ گويد. زمينههاى همگرايى و واگرايى حركتهاى انقلابى مسلمانان از انقلاب اسلامى
در پاسخ به اين سئوال كه چرا انقلاب اسلامى ايران بر جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر تأثير گذاشت ؟مىتوان به اين وجوه مشترك بين انقلاب اسلامى ايران و جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر اشاره كرد.
1 – عقيده يكسان: انقلاب اسلامى ايران، گرچه يك انقلاب شيعى است، ولى همانند هر جنبش اسلامى ديگر، به وحدانيت خدا (لاالهالاالله) و به رسالت پيامبر اكرم(ص) (اشهدانمحمداًرسولالله) معتقد است، كعبه را قبله آمال و آرزوهاى معنوى خود مىداند، قرآن را كلام خداوند سبحان و آن را منجى بشريت گمراه تلقى مىكند، و به دنياى پس از مرگ و قبل از آن، به صلح، برادرى و برابرى ايمان دارد.(2)
2- دشمن مشترك: انقلاب اسلامى و جنبشهاى اسلامى داراى دشمن مشترك كه همان استكبار جهانى به سركردگى آمريكا(شيطان بزرگ) و اسرائيل (غده سرطانى) است كه كيان اسلام را تهديد مىكند و انقلاب اسلامى با طرح شعار “نه شرقى و نه غربى” علم مبارزه عليه دشمن مشترك جهان اسلام را به دوش گرفته است.”(3) امام خمينى(ره)در اين باره فرمود: “دشمن مشترك ما كه امروز اسرائيل و آمريكا و امثال اينهاست كه مىخواهند حيثيت ما را از بين ببرند، و ما را تحت ستم دوباره قرار بدهند، اين دشمن مشترك را دفع كنيد.”(4)
3 – آرمان واحد: انقلاب اسلامى ايران و جنبشهاى اسلامى معاصر، خواهان برچيدهشدن ظلم و فساد و اجراى قوانين اسلام و استقرار حكومت اسلامى در جامعه مسلمانان و به اهتزاز در آوردن پرچم لاالهالاالله در سراسر جهان از طريق نفى قدرتها، و تكيه بر قدرت لايزال الهى و تودههاى مردماند.به سخن امام خمينى(ره)، در اين مورد توجه كنيد: “همه در ميدان باشند، با هم باشند، ما مىخواهيم حفظ اسلام را بكنيم، با كنارهگيرى نمىشود حفظ كرد، خيال نكنيد كه با كنارهگيرى تكليف از شما سلب مىشود.”(5) البته برخى از جنبشهاى سياسى اسلامى، تنها خواستار عمل به احكام اسلام در كشورهاى خود و برخى نيز در پى تشكيل يك حكومت مستقل، بدون تاكيد بر شكل اسلامى حكومت هستند.
4 – تأكيد بر وحدت: انقلاب اسلامى به تأسى از اسلام ناب محمدى(ص)هيچ تفاوتى بين مسلمانان سياه و سفيد، اروپايى و غير اروپايى قائل نيست، بر جنبههاى اختلاف برانگيز در بين مسلمين پاى نمىفشارد، بلكه با ايجاد دارالتقريب فرق اسلامى، برپايى روز قدس، و برگزارى هفته وحدت و…در جهت اتحاد مسلمانان گام برداشته است.به همين دليل، طيف گستردهاى از گروههاى غيرشيعى و حتى جنبشهاى آزادىبخش غيراسلامى، انقلاب اسلامى ايران را الگو و اسوه خود قرار دادهاند.(6) مجيبالرحمان شامى، روزنامهنگار پاكستانى در اين باره مىگويد: “تأثير بزرگ ديگر امام اين است كه گر چه ايشان يك رهبر شيعه بودند…با اين وجود مبلغ جدايى نبودند، فرياد او براى اسلام بود.”(7)
5 – مردمگرايى: مردمگرايى انقلاب اسلامى، عاملى در گسترش انقلاب و پذيرش آن از سوى ملتهاى مسلمان بوده است.انقلاب، بر اين باور است كه بايد به ملتها بهاء داد نه به دولتها.به عنوان مثال، حج و اهميت و ارزشى كه ايران اسلامى به آن مىداد،يكى از مقولاتى است كه نشاندهنده مردمگرايى انقلاب ايران است.زيرا، امام خمينى(ره)، حج را از يك مراسم عبادى بىروح خارج كرد، آن هم از طريق زندهكردن برائت از مشركين كه آن نشانى از برائت از مشركين توسط پيامبر(ص)در صدر اسلام است.(8)
همه آنچه راكه بين ايران انقلابى و جهان اسلام وجود دارد، وجوه مشترك نيست. بلكه اختلافها و دشوارىهايى نيز مابين اين دو وجود دارد.
الف – شيعه و سنى: نوعى معارضه تاريخى بين شيعه و سنى وجود داشته و دارد.البته تضاد تسنن وهابى با انقلاب اسلامى بيشتر است، و حتى تسنن متأثر از تصوف نيز، تضاد كمترى با شيعه دارد.سپاه صحابه در پاكستان، طالبان در افغانستان از مصاديق بارز مخالفين تشيع در جهان اسلاماند.به هر روى على رغم وحدت خواهى و وحدتطلبى انقلاب ايران، تضاد اهل سنت با شيعه، به كلى از بين نرفته است.(9)
ب – عرب و عجم: امويان، عباسيان و نيز عثمانيان و صفويان، به نوعى معارضه عرب و عجم را دامن زدند، و حتى جنگ عراق عليه ايران به عنوان جنگ قادسيه يا مهمترين جنگ بين مسلمانان و ساسانيان و در واقع بين ايرانيان و عربها توجيه مىشد.به هر روى، آنان ايرانيان را مجوس مىدانستند، و بر اين اساس، اعراب را برابر با اسلام و ايرانيان را مخالف با آن مىديدند، اين نحوه انديشيدن، هماينك نيز، كم و بيش وجود دارد.(10)
ج – بدفهمى از مسأله صدور انقلاب: برخى از شعارها و پيامهاى انقلاب اسلامى، مثل اين سخن امام(ره)”نهضت ما دارد توسعه پيدا مىكند و مىرود توى ملتها…”(11) از سوى برخى به منزله قصد ايران براى مداخله در ساير كشورها و براندازى نظامهاى سياسى آنها تلقى شد.در حالى كه “معناى صدور انقلاب ما، اين است كه همه ملتها بيدار شوند، و همه دولتها بيدار بشوند، و خودشان را از اين گرفتارىهايى كه دارند…نجات بدهند.”(12) در مجموع، علىرغم همه دشوارىهايى كه براى برقرارى روابط ايران انقلابى و جهان اسلام و تأثيرپذيرى متقابل آن دو وجود دارد، ولى وجوه مشترك آن دو بسيار بيشتر است. تأثيرات انقلاب اسلامى بر حركتهاى انقلابى مسلمانان
در پاسخ به اين سئوال كه انقلاب اسلامى ايران، چه تأثيراتى بر حركتهاى سياسى اسلامى معاصر گذاشت ؟به آثار متعدد و متنوع مىتوان اشاره كرد، مانند:
الف – بازتاب انعكاس سياسى: در اين قسمت به پارهاى از بازتابهاى سياسى در سه مقوله” انتخاب اسلام به عنوان ايدئولوژى مبارزه”، “تلاش براى دستيابى به حكومت اسلامى”و”نقش انقلاب اسلامى بر حيات سياسى جنبشهاى اسلامى” مىپردازيم: به ديگر بيان، يكى از مهمترين دستاوردهاى انقلاب اسلامى ايران، تجديد حيات اسلام در جهان است. مقام معظم رهبرى (مدظله العالى) در اين باره فرمود: “علىرغم گذشت بيش از يكصدوپنجاه سال از برنامهريزى مدرن و همه جانبه عليه اسلام، امروز در سراسر دنيا يك حركت عظيم اسلامى به وجود آمده است كه به موجب آن اسلام در آفريقا، آسيا و حتى در قلب اروپا، حيات جديدى را بازيافته و مسلمانان به شخصيت و هويت واقعى خود پى بردهاند.”(13)
1- اين تجديد حيات اسلام، آثار مختلفى را براى جنبشهاى اسلامى به ارمغان آورد. يكى از اين آثار، انتخاب اسلام به عنوان بهترين و كاملترين شيوه مبارزه است. سخنگوى جهاد اسلامى فلسطين در ملاقات با امام خمينى(ره)در اين باره گفت: “انتفاضه بارقهاى از نور و بازتابى از پيروزىهاى بزرگ انقلاب شماست، انقلابى كه بزرگترين تحول را در عصر ما بوجود آورد.”(14) در حالى كه قبل از آن، اسلام در صحنه مبارزه عليه اسرائيل نقش چندانى نداشت. چنين رويكردى به معناى كنارگذاشتن انديشههاى غيرمذهبى به ويژه ناسيوناليسم، ليبراليسم و كمونيسم و دور ريختن انديشه جبرى بودن سرنوشت انسان بود كه همگى در نجات ملل اسلامى از چنگال استبداد داخلى و خارجى ناتوان بودند. به عقيده شيخعبداللهشامى، يكى از رهبران مبارز فلسطينى”پس از انقلاب اسلامى ايران، مردم فلسطين دريافتند كه براى آزادى، به قرآن و تفنگ نياز دارند.”اين در حالى است كه براى چند دهه حركتهاى انقلابى، اغلب در اختيار گروههاى ماركسيستى بود.به هر حال، انقلاب اسلامى، تأكيدى بر بعد سياسى اسلام بود، و از آن پس، در برخى از كشورها ،سازمانهاى مخفى شكل گرفت و مبارزه مسلحانه بر پايه اسلام، ساماندهى شد.(15)
روى آوردن به مبارزه بر اساس اسلام، تنها نتيجه تجديد حيات اسلام كه آن را برخى اصولگرايى يا بنيادگرايى اسلامى مىنامند، نيست.بلكه در گرايش جديد”اسلام تنها راه حل” برداشت نوين و تازهاى از اسلام صورت گرفت كه در آن مسلمين به ايستادگى، مقاومت پافشارى براى نيل به حقوق خويش تشويق شدهاند.روزگارى اين كار، از سوى حسنالبناء و سيدقطب در جنبش اخوانالمسلمين انجام مىشد، ولى انقلاب اسلامى، اسلام انقلابى رابه صورت جدىتر درآورد و مطرح ساخت.البته اين ستيزهجويى انقلابى، تنها به معناى روى آوردن به اسلحه نخواهد بود، چون در آن شيوههاى مسالمتآميز، مشابه آنچه حزب اسلامگراى رفاه در تركيه برگزيد، نيز ديده مىشود.(16)
2 – نظام اسلامى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران شكل گرفت، به صورت بهترين الگو و مهمترين خواسته سياسى مبارزان مسلمان درآمد.يكى از رهبران مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق در اين باره گفت: “ما در آن موقع مىگفتيم، اسلام در ايران پيروز شده است، و به زودى به دنبال آن در عراق نيز پيروز خواهد شد. بنابراين، بايد از آن درس بگيريم و آن را سرمشق خود قرار دهيم.(17) به بيان ديگر، انقلاب اسلامى، حدود 5/1 ميليارد مسلمان را بر انگيخته و آنان را براى تشكيل حكومتالله در كرهزمين به حركت درآورد.(18) اين رويكرد، در اساسنامه، گفتار و عمل سياسى جنبشهاى اسلامى سياسى معاصر به شكلهاى مختلفى مشاهده مىشود.
علاقه جنبشگران مسلمانان به ايجاد حكومت اسلامى به سه صورت زير ابرازشدهاست:
اول – برخى از گروههاى اسلامى در جهان تسنن به صورت آشكار هراسى از مخالفت با دولتهاى نامشروع ندارند، و به احاديثى كه اطاعت از حاكم اسلامى را در هر شرايط لازم دانسته، چندان توجهى نمىكنند، بلكه خواهان استقرار حكومت اسلامى و يا نظام مصطفى(ص)در كشورشان شدهاند، و آن را برخى از گروهها در اساسنامه (مانند مجلس اعلاى انقلاب عراق)و يا در اعلاميههاى خود(مانند حزبالدعوه)و…مطرح كردهاند. البته برخى از جنبشهاى اسلامى (مانند كشمير و افغانستان)دستيابى به استقلال سياسى را اولين هدف سياسى خود، قبل از تأسيس حكومت اسلامى قرار دادهاند.(19)
دوم – بعضى از گروههاى اسلامى ديگر با طرح لزوم اجراى شريعت اسلامى (مانند نهضت جمعيت ارشاد اسلامى مصر)و يا با ترجمه كتاب حكومت اسلامى امام خمينى(ره) (مانند اليسارالاسلامى مصر)و يا با تأكيد بر جمهورى اسلامى ايران به عنوان تنها راهحل (مانند جبهه نجات اسلامى الجزاير)(20) و…علاقهمندى خود را براى برپاكردن يك حكومت اسلامى ابراز كردهاند. شهيد آيتالله محمدباقرصدر هم قبل از شروع جنگ تحميلى در تلاش بود، رژيم عراق را سرنگون و يك حكومت اسلامى به شيوه حكومت ايران يعنى جمهورى اسلامى برپايه ولايت فقيه به وجود آورد.در قيام 1370ش./1991م. شيعيان عراق هم، ميل به تأسيس حكومت اسلامى در راديو صداى انقلاب عراق به گوش مىرسيد.(21)
سوم – برخى از حركتهاى ديگر اسلامى، خويش را از دايره تنگ ناسيوليسم خارج كرده و خواهان برپايى يك نظام اسلامى برپايه امت واحد مسلمان از خليج فارس تا اقيانوس اطلس شدهاند(مانند رابط الدعوهالاسلاميه در الجزاير)و يا اين كه بر اساس اصل ولايت فقيه و قبول آن، از رهبرى انقلاب اسلامى ايران پيروى مىكنند.اين دسته از گروهها، دوگونهاند. دستهاى كه از لحاظ عقيدتى و مذهبى خود را مقلد رهبرى انقلاب اسلامى ايران مىدانند (مانند جنبش امل در لبنان)، و دستهاى كه هم از لحاظ سياسى و هم مذهبى از رهبرى انقلاب اسلامى ايران تبعيت مىكنند (مانند جنبش حزبالله لبنان).(22)
گروهها و سازمانهاى اسلامى مذكور، براى نيل به يك نظام مبتنى بر اسلام، شيوه و روشهاى مختلفى را در پيش گرفتهاند.برخى تنها از طريق اقدام قهرآميز و مسلحانه (مانند حزبالله حجاز)و كودتا(مانند جنبش آزادىبخش بحرين)در صدد نابودكردن رژيم حاكم هستند.در نقطه مقابل، گروههايى قرار دارند كه شرايط فعلى را براى دست زدن به اقدامات مسلحانه مساعد نمىدانند، و با توسل به شيوههاى مسالمتآميز از قبيل شركت در انتخابات پارلمانى در پى تغيير نظام موجود هستند (مانند حزب اسلام گراى رفاه).اما گروههاى ديگر هم وجود دارند كه به هر دو روش پايبندند، مانند جنبش حزبالله كه به دو روش متمايز و در عين حال مكمل هم، يعنى جنگ با اسرائيل و شركت در انتخابات مجلس روى آورده است.(23)
3 – انقلاب اسلامى ايران در تولد و تحرك سياسى بسيارى از جنبشهاى اسلامى سياسى نيز نقش داشته است.چنين تأثيرى با مرورى بر پرونده سياسى جنبشهاى اسلامى دهههاى اخير به روشنى ديده مىشود.
برخى از گروههاى اسلامى سياسى، تولد و موجوديت خود را مديون انقلاب اسلامىاند.اين گروهها دو دستهاند، دستهاى كه از يك جنبش اسلامى غيرفعال پيشين منشعب شدهاند (مانند امل اسلامى از جنبش امل و جنبش جهاد اسلامى از اخوانالمسلمين فلسطين، در واقع بلافاصله پس از پيروزى انقلاب اسلامى، نخستين مركز جهاداسلامى فلسطين در نوار غزه فعال شد.) و دستهاى كه وابسته به جنبشى و گروهى نبودهاند، بلكه موجود و پديدهاى جديدند (مانند نهضت اجراى فقه جعفرى پاكستان)اگر چه دسته اخير بيش از دسته نخست، مدافع و متأثر از انقلاب اسلامى است، اما همه اين گروهها در دفاع از انقلاب اسلامى ايران، پيروى از رهبرى آن و نيز الگو قراردادن آن اشتراك، نظر دارند.
بعضى ديگر از گروهها و جنبشهاى سياسى اسلامى به تأثير از تجديد حيات اسلام كه از ثمرات انقلاب اسلامى ايران در قرن اخير است، از حالت ركود، رخوت و انفعال خارج شدهاند، و با نيرو و سازماندهى جديدى به مبارزه نظامى و سياسى عليه حكومت و دولتهاى حاكم پرداختهاند.مثلاً حركت اسلامى در دانشگاههاى النجاعع، بيرزيت، غزه، بيتالمقدس و الخليل، به نحو چشمگيرى پس از انقلاب اسلامى گسترش و توسعه يافت و يا فعاليت گروه جماعةالمسلمين كه حضورى محدود در نوار غزه داشت، در پى انقلاب اسلامى ايران و نيز به دنبال احكام صادره از سوى دادگاه نظامى رامله عليه اعضاى آن، افزايش پيدا كرد.(24) بخشى از اين گروهها، تنها به افزايش حجم فعاليتهاى خود اقدام كردهاند و در روند مبارزه به شيوههاى مسالمتآميز توجه دارند.بخشى ديگر بر شدت و حجم تلاشهاى ضد دولتى خود افزودهاند، و با تكيه بر روشهاى مسلحانه در صدد نابودى رژيمهاى حاكم هستند.سازمان انقلاب اسلامى جزيرهالعرب از گروه نخست و جبهه اسلامى سوريه از گروه دوم محسوب مىشوند.
انقلاب اسلامى ايران در تحرك سياسى آن دسته از جنبشهاى به ظاهر اسلامى كه هيچگونه و يا كمترين علقهاى به انقلاب اسلامى ندارند، هم به شكل ديگرى مؤثر بوده است.اين گروهها كه با تولد انقلاب اسلامى و به منظور مقابله با آن متولد و يا گسترش يافتهاند، با كمك دولتها و اشخاص مخالف انقلاب اسلامى و به ويژه با پشتيبانى و با حمايت مالى دولتهايى چون دولت پادشاهى عربستان سعودى شكل گرفتهاند.وهابيت در پاكستان، ساف در فلسطين اشغالى و سازمان پيكار اسلامى در عراق، نمونههايى از اين گروهها به شمار مىروند.به همين جهت، بعد از پيروزى انقلاب اسلامى، صف اسلام سازش كار (اسلام آمريكايى)از صف اسلام ناب محمدى(ص) كاملاً جدا شده است.از اين رو، كشورهاى عربى مسلمان براى جلوگيرى از ظهور قيام مردمى متأثر از انقلاب اسلامى، تلاش زيادى را براى بهبود بخشيدن به وضع اقتصادى و تظاهر به اسلام آغاز كردهاند.(25)
ب – تأثير فرهنگى: مسائل فرهنگى از آن حيث مهم هستند كه پايه و اساس امور سياسى و حركتهاى سياسى را فراهم مىآورند.به ديگر سخن، امور فرهنگى زمينهساز امور سياسىاند.به اين دليل، رنگ وبوى سياسى به خود مىگيرند، و در مقوله سياسى، شايستگى مطرح شدن را مىيابند. از اين رو، در اين بخش، صرفاً به توضيح چند تأثير فرهنگى حركتهاى انقلابى مسلمانان از انقلاب اسلامى مىپردازيم.
1 – انقلاب اسلامى ايران ارزشهاى فرهنگى نوينى را در مبارزه سياسى جنبشهاى اسلامى مطرح كرد. يكى از اين ارزشها، گرايش به جهاد است. جنبشهاى اسلامى پس از انقلاب اسلامى ايران، جهاد، شهادت و ايثار جان را به عنوان اصول اساسى پذيرفتهاند. به بيان ديگر، اصولى چون جهاد، شهادت و فداكارى كه سمبل حركتهاى انقلابى شيعيان و شعار انقلاب اسلامى بود، به عنوان اصول اساسى مبارزه پذيرفته شد، و به آن، با ديده تكليف و فريضه دينى مىنگرد. سخنگوى جنبش جهاد اسلامى فلسطين در ديدار با امام(ره) و در خطاب به ايشان گفت:”با ظهور انقلاب شما، ملت مسلمان و بزرگ ما فهميد كه راهش، راه جهاد و مبارزه است.”شيخ اسعد تميمى يكى از رهبران فلسطينى در اين باره گفت: “تا زمان انقلاب ايران، اسلام از عرصه نبرد غايب بود، حتى در عرصه واژگان، مثلاً به جاى جهاد از كلماتى چون نضال و كفاح استفاده مىشد.”(26) البته جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر، اين كلمات را به شكلهاى مختلفى چون عمليات شهادت طلبانه (مثل فلسطين)و يا مبارزه مسلحانه و جنگ (مانند افغانستان) به كار گرفتهاند.(27)
2 – مردمى بودن كه يكى از ويژگىهاى انقلاب اسلامى ايران است، در جنبشهاى سياسى اسلامى راه يافته است.به عبارت ديگر، اين جنبشها دريافتهاند كه اسلام توانايى بسيج تودههاى مردم را دارد.بر اين اساس، آنها از اتكا به قشر روشنفكر به سوى اتكا به مردم گرايش يافتهاند، و در نتيجه پايگاه مردمى خود را گسترش دادهاند. مثلاً هسته اصلى مبارزه در فلسطين را روحانيون، دانشجويان، جوانان و نوجوانان تشكيل مىدهد.به هر روى، پس از انقلاب اسلامى ايران، جنبشها مبارزات خود را به صورت مردمى پى مىگيرند.به عقيده دكتر حسنالترابى رهبر جبهه اسلامى سودان، انقلاب اسلامى انديشه كار مردمى و استفاده از تودههاى مردم را به عنوان هديهاى گرانبها به تجارب دعوت اسلامى در جهان اسلام عطا كرد.گرايش به انديشه كار مردمى، جنبشهاى اسلامى را به سوى وحدتطلبى مذهبى و قومى سوق داد.به عنوان مثال، يكى از مواد بيانيه شش مادهاى مجلس اعلاى انقلاب اسلامى عراق، بر وحدت اسلامى تكيه دارد. در مجموع، اين امر، جنبشهاى اسلامى سياسى را از اختلاف و تفرقه دور ساخته و آنها را از تشكيلات قوىتر، امكانات وسيعتر، حمايت گستردهتر و پايدارى بيشتر برخوردار ساخت.(28)
3 – شكل ديگر تأثيرات انقلاب اسلامى ايران بر جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر، به تقليد شعارهاى انقلاب اسلامى از سوى جنبشگران مسلمان بر مىگردد.مثلاً، شعار مردم مسلمان معترض تركيه، قبل از كودتاى 1359 آن كشور، استقلال، آزادى و جمهورى اسلامى بود.شهروندان كابل برفراز بام منازل خود فرياد اللهاكبر سر مىدادند، در پلاكاردهاى مسلمانان مصر شعار لاشرقيه و لاغربيه ديده شده است.مردم كشمير در راهپيمايى دويست هزار نفرى 1369 شعار اللهاكبر و خمينى رهبر را مطرح كردند.فلسطينىها همان شعارهايى را سر مىدهند كه انقلاب اسلامى منادى آن بود. آنها با فرياد بلند فرياد مىزنند، لاالهالاالله، اللهاكبر، پيروزى از آن اسلام است.در واقع، آنها شعارهاى قومگرايى و الحادى را به يك سو انداختند، و شعارهاى انقلاب اسلامى را برگزيدند.در سالهاى 1369تا1379 در خيابانهاى كيپ تاون آفريقاى جنوبى شعار و نداى الله اكبر، بسيار شنيده شد.اين يادآور و مؤيد اين كلام رهبرى انقلاب است كه فرياد اللهاكبر مردم الجزاير بر پشت بامها درس گرفته از ملت انقلابى ايران است.(29)
4 – جنبش سياسى اسلامى معاصر به تأثير از انقلاب اسلامى ايران از مسجد سرچشمه مىگيرد و به مسجد و اماكن مقدسه ختم مىشود.حتى دانشجويان انقلابى، حركتهاى ضد دولتى خود را از مسجد دانشگاهها سامان مىدهند.بدينسان مساجد رونق تازهاى يافتهاند، و مرتب بر ساخت مساجد تازه افزوده مىگردد.به عنوان مثال، تعداد مساجدساخته شده در فلسطين طى سالهاى 1378 و 1379سه برابر سالهاى قبل از آن بود. و نيز برنامههاى مساجد افزايش يافته، گفت و گوىهاى سياسى در مساجد زياد شده گرايش به مسجد و نمازهاى جمعه و جماعت فزونى گرفته و مساجد بيش از گذشته به مركز مخالفتهاى ضد دولتى تبديل گرديده است.هستههاى اصلى مبارزه از درون مساجد و با فكر و انديشه اسلامى شروع و گسترش يافت و مبارزات به شكلى مردمى و همه جانبه درآمد، و به همين دليل، دومين مرحله انتفاضه كه در ماههاى پايانى 1379 شكل گرفت، به انتفاضهالاقصى معروف است، قبل از آن نيز، به انتفاضه، انقلاب مساجد مىگفتند. شايد به اين علت، امام جماعت مسجدالاقصى مىگويد، مسجد به صورت منبع الهام، ثبات و پيوستگى مبارزان فلسطينى عليه اشغالگران درآمده است.(30)
5 – از ديگر موارد تأثير گزارى انقلاب اسلامى ايران كه در پيروان جنبشهاى سياسى اسلامى معاصر ديده مىشود، حجاب است.با پيروزى انقلاب اسلامى، گرايش به حجاب اسلامى در اقصى نقاط جهان اسلام فزونى گرفت.حتى در برخى از كشورهاى اسلامى چون لبنان و الجزاير، چادر كه سمبل حجاب ايرانى است، مورد استفاده قرار گرفت.در تركيه، على رغم مخالفتهاى دولتى، رعايت حجاب رو به گسترش است.زنان فلسطينى گرايش بيشترى به حجاب پيدا كردهاند، در كنار آن، گرايش به نماز بيشتر شده، انتشار مجلات و نشريات اسلامى افزايش يافته و مشروب فروشىها و مراكز فساد و فحشاء مورد حمله زيادى قرار مىگيرند.حجاب اسلامى، حتى تا دل اروپا هم نفوذ كرده است، به گونهاى كه گرايش به حجاب در مدارس فرانسه و مخالفت مكرر دولت اين كشور با حجاب، پديدهاى به نام جنگ روسرى را پديد آورده است.(31)
6 – يكى ديگر از آثار فرهنگى انقلاب اسلامى ايران بر حركتهاى اسلامى و سياسى معاصر، تظاهرات به سبك ايران است كه در برخى از كشورهاى اسلامى اتفاق افتاد.مثلاً مردم شهرهاى عراق، چون نجف و كربلا در تأييد انقلاب اسلامى ايران و به تأسى از آن، در روز 23 بهمن 1357، تظاهراتى شبيه به ايران برپا نمودند.در پى آن، تظاهراتى به شكل ايران در شهرهاى كاظمين، الثوره، بغداد و دياله به رهبرى شهيد آيتالله محمد باقر صدر برقرار شد. حتى در آغاز انتفاضه جديد مردم عراق، يعنى در 1370، آنها همانند تظاهر كنندگان ايرانى مخالف شاه در سالهاى 1356 و 1357، شهر حلبچه را به خمينى شهر نامگذارى كردند، و كنترل شهرها را به دست گرفتند.شيعيان عربستان سعودى اندكى پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، در شهرهاى قطيف، صفرا، اباقيق، خنجى و شيهات دست به تظاهرات زدند. تظاهرات مشابهى در سال 1357 در شهرهاى قونيه، يوزكات و كوجائيلى تركيه صورت گرفت .اين روند، كم و بيش در سالهاى بعد نيز ادامه يافت.(32)
7 – شعارنويسى به شيوه مبارزان انقلابى ايران مورد توجه جنبشگران مسلمان است. به عنوان مثال، مردم مصر در مخالفت با رژيم مبارك، شعارهاى لاالهالاالله، محمد رسول الله(ص) و آيات قرآن را بر روى شيشه اتومبيل مىنويسند.در نجف، شعارهايى از قبيل بله به اسلام و نه به عفلق بر روى ديوارها نوشته مىشد.در انتفاضه 15 شعبان 1370 عراق، شعار النجدى يا ايران به چشم مىخورد.علاوه بر آن، اعلاميهها سخنرانىها و پوسترها به شكل مشابه آنچه در ايران اتفاق افتاد، در كشورهاى اسلامى چاپ و انتشار مىيابد. هنوز در منطقه شيعه نشين بيروت يعنى ضاحيه، شعارهاى انقلاب اسلامى و تصاوير رهبرى آن وجود دارد.(33) پژواكها و بازتابهاى انقلاب اسلامى، بررسى يك نمونه (حزبالله لبنان)
بهترين پاسخ به اين پرسش كه انقلاب اسلامى به چه ميزان بر جنبشهاى اسلامى معاصر تأثير گذاشته است؟ معرفى و توصيف مصاديق است.البته مصاديق متعددند، اما برخى از آنها داراى برجستگى بيشترى هستند. در اين مورد، لبنان و حزبالله برجستهترين نمونه است.
بين ايرانيان و لبنانىها، علقههاى فراوانى چون پيوندهاى تاريخى علما و مردم جبل عامل با ايران دوران صفويه، فعاليتهاى سياسى، فرهنگى و اقتصادى روحانى بلندآوازه ايرانى، امام موسى صدر به عنوان رهبر شيعيان لبنان، تشكيلات بر جاى مانده از او يعنى جنبش امل، حضور شيعيان بسيار در لبنان، وجود دشمن مشترك (اسرائيل)، حمله اسرائيل به جنوب لبنان، كمكهاى انسان دوستانه جمهورى اسلامى ايران به محرومان لبنانى، مهاجرت و سكونت دائم تعدادى از اتباع لبنان در ايران و… وجود دارد.اين پيوندها باعث شده است كه انقلاب اسلامى ايران بيش از هر جا در لبنان مؤثر باشد.اين تأثير در زمينههاى متعددى مشاهده مىشود.در زمينه فرهنگى، تعداد زيادى از تصاوير بزرگ امام خمينى(ره)و مقام معظم رهبرى در نقاط مختلف لبنان به چشم مىخورد.بر روى ديوارهاى آن عكس شهدايى ديده مىشود كه جان خود را در راه مبارزه عليه آمريكا و رژيم صهيونيستى (دشمن شماره يك ايران) از دست دادهاند. مردان با ظواهر اسلامى در خيابانها در رفت و آمد هستند. زنان ملبس به حجاب اسلامىاند و در اجتماعات عمومى، جايگاه زنان از مردان جداست، و مردم لبنان از ايران به عنوان يك دولت انقلابى و اسلامى حمايت مىكنند.(34)
در لبنان، حزبالله بيش از هر گروه سياسى اسلامى ديگر، تحت تأثير انقلاب اسلامى ايران قرار دارد.علاوه بر زمينههاى مشترك موجود بين ايران و لبنان، انگيزههاى ديگرى موجب چنين تأثير شگرف شده است.اين انگيزهها را مىتوان در پذيرش رهبرى انقلاب اسلامى به عنوان رهبر دينى و سياسى از سوى حزبالله خلاصه كرد. هم چنين حزبالله از لحاظ اقتصادى و اجتماعى با اعطاى كمكهاى تحصيلى به مستضعفان، توزيع داروى رايگان بين بيماران، تقسيم آب بين نيازمندان، ارائه خدمات درمانى به محرومان، البته در پرتو حمايت ايران به شدت فعال است.در عين حال از لحاظ نظامى از اسلحه و جنگ جدا نيست.بلكه برپايه اصل جهاد همواره آماده پاسخگويى به حمله احتمالى دشمن صهيونيستى است، و در اين باره، اعضاى حزبالله لبنان براساس شعار اسلامى امام خمينى(ره) يعنى اسرائيل بايد از بين برود، قسم ياد كردهاند كه جنگ با اسرائيل را تا آخرين لحظه ادامه دهند.در بعد فرهنگى حزبالله شعارهايى را از انقلاب اسلامى به عاريت گرفته و سمبلهاى انقلاب اسلامى را سمبل خود مىداند. پيروزى حزبالله در دو دهه از فعاليتش عليه اسرائيل در مقايسه با فعاليت 40 و 50 ساله ساف، نشان از سودمندى استفاده از شعارهاى اسلامى و جهاد مقدس عليه اشغالگران و عدم اتكاء به كشورهاى ديگر در مبارزه ضد اسرائيلى دارد.(35)
حزبالله لبنان در بعد سياسى هم به شدت از انقلاب اسلامى ايران تأثير پذيرفته است، و بر خلاف جنبش امل، رهبرى انقلاب ايران را در دو بعد سياسى و مذهبى و بر پايه اصل ولايت مطلقه فقيه پذيرفتهاند. به همين جهت از مواضع منطقهاى و جهانى جمهورى اسلامى ايران حمايت به عمل مىآورند. حسين موسوى رهبر جنبش امل اسلامى در اين باره مىگويد:”ما به جهان اعلام مىكنيم كه جمهورى اسلامى مادر ماست.دينما، ملكه ما، خون ما و شريان حيات ماست.” در مجموع مىتوان گفت كه علت توفيق حزبالله دو چيز است :
اولاً، به مبارزه رنگ اسلامى زد، شعارهاى اسلامى برگزيد، جهاد عليه اشغالگران را اعلام نمود.
ثانياً، بدون اتكا به كشورهاى ديگر، مبارزه خود را اداره كرد و آن را به انجام رسانيد. كه هر يك از اين دو علت توفيق نيز، برگرفته از انقلاب اسلامى ايران است. نتيجه
انقلاب اسلامى تلاشى براى زندهكردن ياد خدا در محور حيات انسان(36) و نيز، روشى براى زندگى فراتر از همه اختلافات ملى، قومى و مذهبى بود.(37) به بيان ديگر، انقلاب اسلامى از انقلاباتى است كه حركت و آثارش در چهارچوب مرزهاى يك كشور خلاصه نمىشود، بلكه ديدگاه فراملى دارد. از اين رو، بر روى ملتها حساس است و تمايل به فراگير شدن دارد.بنابراين، بر جنبشهاى اسلامى سياسى معاصر تأثير گذاشته، و به آنان جرأت و جسارت مبارزه داده است، و به آنان مىگويد اسلام به ملتى خاص تعلق ندارد و هدف آن، نجات محرومان و مستضعفان است.نتيجه آن كه، انقلاب اسلامى چراغ رستگارى و نجات را بر افروخته است، البته اين كه مسلمانان، به ويژه جنبشهاى اسلامى بتوانند از نور اين چراغ به هدايت و سعادت نايل آيند، به عوامل متعددى بستگى دارد كه مهمترين آن، اراده و تلاش آنها در چهار چوب اسلام و با الگوگيرى از انقلاب اسلامى است. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1 – انورابوطه، “تأثير امام خمينى(ره) و انقلاب اسلامى در انديشه و عملكرد جنبش جهاد اسلامى فلسطين، “ترجمه مهدى سرحدى، فصل نامه حضور، شماره 33 (پائيز 1379) ص 98 – 80. 2 – انور جندى، اسلام و جهان معاصر، ترجمه حميد رضا آژير (مشهد :آستان قدس، 1371 )ص 260 – 257. 3 – جندى، همان. 4 – امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج 16، ص 289. 5 – همان، ج 20، ص 6. 6 – همان، ج 6، ص 768. 7 – فصلنامه حضور، شماره 34 (زمستان 1379 )ص 14. 8 – رسول جعفريان، مقالات تاريخى، ج 7، ج 5 (قم؛ الهادى، 1378) ص 241. 9 – همان، ص 243. 10 – همان، ص 245. 11 – امام خمينى(ره)، صحيفه نور، ج 11، ص 45. 12 – همان، ج 13، ص 123. 13 – كيهان (22 آذر 1369 )ص 12. 14 – حسين كرهرودى، “انتفاضه فلسطين مولود اصولگرايى اسلامى معاصر، “فصلنامه علوم سياسى، سال چهارم، شماره 14 (تابستان 1380 )ص 199. 15 – جعفريان، همان، ص 247 و 237. 16 – همان. 17 – محمد حسين جمشيدى، “ارتباط متقابل انقلاب اسلامى ايران و جنبش شيعيان عراق، “مجموعه مقالات انقلاب اسلامى و ريشههاى آن، 2 ج، ج 2 (قم :نهاد نمايندگى رهبرى در دانشگاهها، 1374 ) 394 – 391. 18 – جمهورى اسلامى (4 بهمن 1371 )، ص 8. 19 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، 2 ج، ج 2 (تهران :سازمان ارتباطات فرهنگى، بى تا) ص 48 – 3. 20 – جمعى از نويسندگان، انقلاب اسلامى چرايى و چگونگى رخداد آن (قم :نهاد نمايندگى رهبرى در دانشگاهها، 1378 )ص 213. 21 – جمشيدى، همان. 22 – حميد احمدى، “انقلاب اسلامى ايران و جنبشهاى اسلامى در خاورميانه عربى، مجموعه مقالات پيرامون جهان سوم (تهران: سفير، 1369 )ص 157 – 117. 23 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 24 – هادى خسروشاهى، حركتهاى اسلامى در فلسطين (تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1370 )ص 143. 25 – جعفريان، همان، ص 247. 26 – كرهرودى، همان. 27 – جعفريان، همان. 28 – كرهرودى، همان، ص 305. 29 – جمشيدى، همان.كرهرودى، همان، ص 299.جمهورى اسلامى (13 / 3 76 )ص 8. 30 – كرهرودى، همان.مهدى حسنى، فلسطين و صهيونيسم (قم: مركز تحقيقات اسلامى سپاه، 1376 )ص 81. 31 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 32 – همان. 33 – جمشيدى، همان.جعفريان، همان. 34 – دستاوردهاى عظيم انقلاب شكوهمند اسلامى ايران در گستره جهان، همان. 35 – همان. 36 – فصلنامه حضور، شماره 27 (بهار 1378 )ص 70. 37 – فصلنامه حضور، شماره 34 (زمستان 1379 )ص14.
نهضت حسينى، ستيز با پايه گذاران ظلم
بنابر گزارش تاريخ نگاران، روند انحرافى خلافت خلفاء سلف امام حسين (عليهالسلام) را در انديشهاى عظيم فرو برده است. زيرا برخى از خواص و صحابه تحت تأثير جريانات سياسى و قبيلهاى قرار گرفته، و در يك معامله سياسى دست بيعت براى تحكيم موقعيت حكومت غاصبين، به آنها عاريت دادهاند.
آنها با اعلام وفادارى به رسومات قبيلهاى به عصر جاهليت بازگشته و هر روز بيش از روز قبل در جهت اسلام زدائى نامرئى گام برمىدارند.
در اين ميان تصورات امام حسين(عليهالسلام) در افقى ماوراى انديشه ديگران در سير و سياحت است. افكار و اهداف مقدس ايشان نجات خيل عظيم كاروان بشريت است كه خواسته و يا ناخواسته به دست عدهاى مكّار و كينهورز در گرداب انحراف و انحطاط گرد آمدهاند. و بدان زندگى ننگين خوگرفتهاند. و از سوى ديگر به جهت عدم آگاهى و عدم نهادينه شدن ايمان در سرزمين وجودشان در بحران شديد عقيدتى، اجتماعى،سياسى بسر مىبرند.
در اين وانفساى روزگار فرزند پيامبر با رسالت الهى خويش در صدد نجات امت جدشان بر آمده و با گامهاى بلند و استوار (طرحى نو) در ادبيات و رسومات عرب، كه تا آنروز «ايام العرب» نام گرفته و از ويژگى مهمى برخوردار بود، با عنوان «ايام اللّه» به مردم جهان به ويژه مردم عرب عرضه كردند.
براى شناخت طرح نجات آن امام بزرگ، شناخت زمينههاى پديد آورنده قيام ماندگار آن امام همام يك ضرورت است. آنچه كه دليل ماندگارى و بلند آوازه بودن (نهضت حسينى) مىباشد، تنها مقابله آنحضرت با مفاسد اجتماعى، سياسى عصر خود نبود. بلكه نهضت امام از اين نظر حائز اهمّيت است كه قيام امام احياء كننده حيات مجدد اسلام ناب نبوى است. امام حسين(عليه السلام) همواره شاهد و ناظر زخمهاى مهلك بر پيكر اسلام اصيل بودند چه هنگامىكه مادر بزرگوارشان با دفاع از حق (ولايت مولاى متقيان) قيام كردند و چه هنگامى كه وصىّ بر حق پيامبر خدا بمدّت طولانى در سكوت و صبر غمبارى روزگار خود را سپرى كردند و چه زمانى كه صلح تحميلى بر دوش برادر بزرگوارشان سنگينى مىكرد. بنابراين امام شهيدان تنها كسى بودند كه درد امّت گمراه جدشان را مىدانستند و درمان را نيز مىتوانستند تجويز كنند.
مقاله حاضر در صدد تحليل كوتاهى در مورد اساس زمينههاى نهضت امام برآمده و آنرا از دو بعد «منع حديث» و «جعل حديث»و آثار منفى آنها مورد تحليل قرار مىدهد. چگونه امتيازات و افتخارات امّت گرفته شد
در زيارت عاشورا خداوند متعال بنيانگذاران ظلم را لعن و نفرين فرموده است: «فلعن اللّه امّةً اسّست اساس الظّلم و الجور عليكم»
با عنايت به وسعت اقيانوس بىكران رحمت الهى و عفو و كرم ربوبى مىتوان نسبت به باطن جريان كربلا حساسيت نشان داد. كه چگونه است خدايى كه مهربانترين مهربانها نسبت به بندگان خويش است امّت اسلام را نفرين مىكند، امّتى كه تا ديروز پاى ركاب رسولخدا(ص) در ميادين جهادى از عزيزترين سرمايه خود بذل و ايثار مىكردند. و در جنگ استثنايى (احد) با تنى مجروح در پى تعقيب دشمنان دين برآمدند. از هيچ كوشش و فداكارى در راه اعتلاى اسلام فرو گذار نبودند اكنون چه بر اين امت گذشته است كه با پسر پيامبر خود چنين خصمانه برخورد مىكنند و مظلومانه وى را به شهادت مىرسانند؟!
شناخت دقيق و صحيح حقايق پنهان در تاريخ اسلام هر انسان فرهيخته و خردمند را بسوى روشن شدن فلسفه شهادت امام حسين (ع) راهنمايى مىكند. و ضمن تحسين قيام پربار امام، تنها راه علاج و نجات را در آن عصر خفقان و انحراف، در قيام و ظلم ستيزى بر عليه سلطهگران و دگرانديشان مسلمان نما مىداند.
آنچه كه فرزند پيامبر خدا(ص) را به سوى شهادت عزت آفرين هدايت كرد. تاكتيكهاى مزورانه به همراه چهره گريم شده باطل بود كه با همدستى يكديگر راههاى منتهى به رسالت و منبع نور را منافقانه بصورت نامرئى قطع كرده و افكار امت را از سر چشمه نور، بسوى ضلالت و ظلمت منحرف كردند.
اگر بخواهيم به عمق و باطن باطل پىببريم و چگونگى بناى ظلم را بنگريم به ناچار مىبايست به ساعات آخر عمر مبارك رسول مكرم اسلام نظرى بيفكنيم. لحظات حساس و سرنوشت سازى كه سفير الهى آخرين پيام و يادگار خود را براى امت به وديعه گذاشت. كه هرگاه به آن عمل مىشد هيچ گاه امت دچار انحراف و كج روى نمىگرديد. امّا در نهايت تأسف اين خواسته به حق رسولخدا(ص) از سوى بعضى از اصحاب به باد اهانت گرفته شد. و از بر آورده شدن خواست آن حضرت ممانعت به عمل آمد؟!
آنحضرت با توجّه به جوّ موجود آن روز بناچار از توصيه گرانقدر خود چشم پوشيدند و اعتراض خود را تنها بصورت درخواست رفتن افراد از كنار بسترشان اعلام كردند.
در واقع آن روز، گام آغازين سر برتافتن احقاد بدريّه و…بود كه بعد از رحلت رسولخدا(ص) شكل قانونى بخود گرفت. و در يك اجتماع نامبارك عدّهاى از سر جهالت و عدّهاى از روى كينههاى خاكستر نشين (بدرى) دست در دست يكديگر نهال ظلم را كاشتند نهالى كه مسير اصلى اسلام را از اساس به بيراهه و انحطاط مىكشاند. اين شجره ملعونه در طول سالها تلاش با توطئههاى رنگارنگ در قالب، اجتهاد، بدعت و سنت آبيارى و بارور شد. و مىرفت كه آخرين خواستهها را نيز برآورده كند كه با قيام به موقع امام حسين (ع) همه نقشههاى چندين ساله از بيخ و بن كنده شد. و با خون سرخ امام شهيدان خط بطلان بر روى آنها كشيده شد.
در ميان همه ترفندهاى منافقانه بعضى از اصحاب پيامبر خدا در مورد قطع ارتباط منطقى و عوام پسندانه بين سنت نبوى و امت اسلام (منع حديث) بيش از ساير ترفندها ضربات سنگينى را بر پيكر اسلام فرود آورد. زيرا تنها راه ارتباط سرچشمه هدايت (بعد از قرآن) با مردم، سنت و احاديث نبوى بود. از آنجا كه منصب ولايت غصب شده بود. در چنين موقعيتى احاديث نبوى راهگشا راهنماى مردم بسوى تشخيص حق از باطل و پيروى از حق بود. كه اين نعمت بزرگ از امت دريغ شد. در پى قطع رگ حياتى جامعه اسلامى از سرچشمه وحى، مسلمانان به ويژه كسانى كه تازه به اسلام گرويده بودند، در مورد دريافت پاسخهاى منطقى و مستدل براى سؤالات و شبهات خود از سوى خلفاء دچار مشكل شدند. در اين ميان خلأ حاصل از منع حديث بيش از پيش نمايان گشت و وجههها (جانشين پيامبر خدا) بودن خلفا را زير سؤال برد.
اين بحران و معضل فرهنگى عقيدتى را غاصبان ولايت اينگونه علاج كردند كه با سوء استفاده از قدرت و اقتدار حكومت عدهاى را تهديد كردند كه خليفه هرچه را درست و صلاح تشخيص بدهد.(اجتهاد) همان لازم الاجرا است. و از طرفى با جعل حديث و تحريف حقايق بدعتها و اجتهادهاى بىپايه را در ميان مردم رواج دادند و با قرار دادن افرادى نظير «كعب الاحبار» و تيم داريها بر رأس امور دينى خلأ عظيم (منع حديث) را رفع كردند. اساسنامه ظلم
چنانچه ذكر شد، پس از رحلت رسول مكرم اسلام كسانى كه منافقانه اسلام آورده بودند با ايدههاى نامبارك زير سايهبان بنى ساعده جمع شده و در تدارك يك استحاله عظيم عقيدتى فرهنگى برآمدند. كانديداتورى اجبارى ابوبكر نخستين گام بسوى انحراف و استحاله بود. در اين راستا مجال تحليل و بازگويى جريان شوم سقيفه نيست امّا به جهت ضرورت مىتوان به نكاتى اشاره كرد كه در عصر حاضر نيز، سبب هشيارى و بيدارى و عبرت و راهگشا مىباشد.
1- عدم شناخت صحيح انقلاب عظيم رسولخدا(ص) و عدم توجه به اهداف بلند و جهانى آن از سوى مردم.
2- گرايشات قبيلهاى (نژاد پرستى – حزبى بودن).
3- جهل به عنوان اركان اصلى يارى دهنده ظلم (جهل مدرن امروز).
4- حسادت و خودخواهى رؤساى قبيله (اوس و خزرج) نسبت به يكديگر و نهادينه نشدن ايمان در قلوب آنها.
5 – نهادينه نشدن افكار و انديشههاى اسلامى در ميان عامه مردم. آنجا كه ابوبكر مىگويد: «ما از نزديكان پيامبر هستيم و شايسته خلافت». كسى اعتراض نمىكند كه اگر ملاك خلافت قرابت با رسولخدا(ص) باشد مولاى متقيان جان پيامبر است بقول قرآن «انفسنا»، خود پيامبر خدا فرمود: «انا مدينة العلم و علىٌّ بابها».
من شهر علم هستم و على دروازه آن هركس بخواهد وارد شهر بشود بايد از دروازه وارد شود.
6- اسلام آوردن منافقانه و عدول از اسلام بصورت منافقانه توسط برخى از صحابه.
گرچه در مراحل اوليّه توطئه، رقيب اصلى بظاهر از صحنه خارج شد و با آتش گرفتن در خانه دختر نبى اكرم. و اظهار تظلم آن حضرت و هشدار و اخطار ايشان مرحله جديدى شروع شد. احساسات مذهبى مردم هرچند اندك پشتيبان ولايت گرديد اما نقل بعدى تاريخ چنين مىنمايد كه توطئههاى بعدى حساب شده و دقيق طراحى شده بودند لذا مردم عوام را به راحتى توانسته مهار كنند و سكوتى طولانى و عذاب آور نصيب اهل بيت پيامبر(ص) و ولىّ بر حق جهان اسلام بنمايند.
اما غفلت طراحان سقيفه اين بود كه فراموش كرده بودند و يا از اساس ايمان نداشتند به اين امر كه اسلام يك حيات معنوى و نياز ضرورى براى مسلمانهاست هرچند كه مدت طولانى در حبس بوده باشند. بالاخره روزى بايد اين نياز تأمين شود. تنها امام حسين(ع) بود كه به جهت دارا بودن به جسم و فكر مطهر اين فضاى آلوده برايشان قابل تحمل نبود. هرچند كه ساليان دراز به ناچار اين وضعيت را بنابر مصالحى تحمل كرده بودند. آغاز توطئههاى اساسى يكى پس از ديگرى
يكى ديگر از عوامل مؤثر در آلودگى فضاى معنوى در جهان اسلام ممنوعيت آب حيات بود.
عايشه نقل مىكند: پدرم 500 حديث از احاديث پيامبر(ص) را در كتابى جمع آورى كرده و آنرا بمن امانت سپرد. شب هنگام مشاهده كردم كه در بسترش آرام ندارد و از اين پهلو به آن پهلو مىغلطد و خواب به چشمش راه نمىيابد گفتم: آيا ناراحتى يا…صبح دستور داد: «دخترم آن احاديث كه نزد تو است بياور، آنگاه طشتى طلبيد، آن كتاب را كه محتواى احاديث پيامبر بود به آتش سپرد و با سوختن كتاب اضطراب و آشفتگىاش آرام شد.» علت را از او سؤال كردم. گفت: «ترسيدم در ميان احاديثى كه من در اين كتاب نوشتهام حديثى باشد كه اصل نداشته باشد و من بر اساس اطمينان به كسى آنرا از او نقل كرده باشم و آن وقت من مسئوليت پيدا كنم.»(1)
نظير اين مطلب را درباره خليفه دوم نيز مورخين نوشتهاند، كه حتى در جمع آورى حديث از اصحاب ديگر پيامبر نظرخواهى كرد و همگان بدين كار راضى شدند عمر يك ماه در اين مورد فكر مىكرد. عاقبت تصميم نهايى خويش را گرفت. در ميان مردم چنين گفت: «من در نظر داشتم كه روايات سنت نبوى را بنويسم اما به ياد آوردم كه اقوام شما، قبل از شما كتابهايى نوشته و سخت بدان مشغول شدند در نتيجه كتاب آسمانى خود را ترك كردند…»(2).
در تحليل اين دو و نمونههايى از اين قبيل، چنين به نظر مىرسد كه اين دو خليفه با جمع آورى احاديث نبوى يك هدف را دنبال مىكردند و آن كنترل و نابود كردن آثار پيامبر خدا بود.
سياست آنها بر اين محور مىچرخيد كه تنها احاديثى ضبط و نشر گردد كه با سياست آن روز و دستگاه خلاف و حكومت مخالفتى نداشته باشد، به عنوان مثال احاديثى نظير تأييد صداقت ابوذر و اهل بهشت بودن عمار و سلمان از اهل بيت است، در ميان مردم نهادينه نگردد، زيرا در صورت پذيرفته شدن صداقت و راستگويى عمار و ابوذر و… عملكرد و رفتار آنها نيز الگوى مردمى قرار مىگرفت و آنها همواره در كنار مولاى متقيان بودند و اين امر با ادعاى خليفه پيامبر بودن آنها در تضاد بود.
از طرفى ديگر، اگر جبهه مخالف (ولايت مولاى متقيان) حديثى مىنگاشتند و جبهه مقابل آنها(سلمان و ابوذر) حديثى ديگر مىنگاشتند. مردم دچار حيرت و سردرگمى فاحش مىشدند. و قدرت تشخيص و تفكيك سلمان و مقداد و سايرين را در موضع حق دارا نبودند.
در يك مورد نقل شده است كه عمر دستور داد:«فقط احاديث عبادى را نقل كنند»(3)
پس از گذشت اندك زمانى، از كنترل حديث مأيوس گشتند. راه چاره را در انهدام احاديث ديدند اما در صورت آتش زدن نوشتههاى كاغذى، پوستى و… آنچه كه بر سينههاى اصحاب نقش بسته بود. آنها را چگونه چاره كردند. در ميان مسلمانان فريب خورده، افرادى چون «رشيد هجرى و ميثم تمار» هم پيدا مىشدند كه با دست و پاى بريده بر سر چوبه دار، بجاى ناله كردن، حديث نبوى نقل مىكردند.
بنابراين طرحى نو انداخته و چارهاى دگر انديشيدند و آن «حبس صحابه معتبر و نامى در مدينه بود.» سياست حكومت عمر بر آن بود كه، دستهاى از صحابه كه بيم آن داشت، كه دور از چشم عمر حديث نبوى نقل كنند آنها را در مدينه حبس كرد.
عبداللّه بن عمر گويد: «زبير، مردى شجاع و با مهابت بود، وى نزد عمر آمد، گفت: اجازه ده بروم جهاد در راه خدا كنم. عمر گفت: «تو را كافى است جهادى كه با پيامبر كردى.»(4)
در روايت ديگر چنين مىگويد: «من در اين درّه (مقصود دره مدينه است) را گرفتم كه مبادا اصحاب محمد (ص) ميان مردم رفته، مردم را گمراه كنند.»(5)
«عبدالرحمن بن عوف» روايت مىكند: عمر پيش از آن اصحاب پيامبر را از نقاط مختلف به مدينه گرد آورد ابوذر و…به آنها گفت: «اين احاديث چيست كه از پيامبر در جهان پراكنده كردهايد؟!» گفتند: «ما را نهى مىكنى…» گفت: «نزد من بمانيد! بخدا سوگند تا من زندهام، از من جدا نخواهيد شد! ما بهتر مىدانيم كدامين حديث را از شما بپذيريم و كدام را رد كنيم.»(6)
ممانعت از نقل حديث تا آخر قرن اول هجرى (صد سال) دوام يافت، هر كس حديث نوشته بود، جمع كرده و بدست آتش سپردند.
نخستين عامل تحريف و تبديل احكام و جهان بينى اسلامى همين بود: «نيروئى كه نگذاشت احاديث پيامبر در بين مردم انتشار يابد و به دست مسلمانان (و آيندگان) برسد. مردم تازه مسلمان خواهان اسلام بودند و مىخواستند بدانند كه پيامبرشان در شرايط و حوادث گوناگون چه گفته و چه كرده است. آنها تكليف دينى خود را در كارهاى فردى و اجتماعى مىخواستند، بنابراين اگر قدرت حاكمه جلوى نقل گفتار پيامبر و ثبت و ضبط آنرا بگيرد، ناگزير مردم به نقاط ديگر و سرچشمههاى ديگر(كاذب) روى مىآورند. در برابر اين لزوم، و در مقابل اين جريان طبيعى، قدرتمندان و حكّام فكر لازم را كرده بودند.»
«كعب الاحبار يهود مأمور تفسير قرآن و پاسخ به سؤالات مربوط به مبدأ و معاد شده بود.»(7)
اينگونه بود كه اسلام از مسير اصلى خود منحرف شد و بقول خود اصحاب: «اگر امروز پيامبر در ميان ما باشد تنها قبله و اذان ما را مشترك مىيابد».
اين اعتراف آشكار نشان از انحراف فاحش است كه رهبران جامعه اسلامى با منع حديث و حبس اصحاب در مدينه، سبب تهى شدن جامعه از محتواى اسلامى و سنت و سيره نبوى شدند.
خلفايى كه ادعاى جانشينى پيامبر خدا(ص) را داشتند: در جوابگويى مسائل شرعى و اجتماعى مردم عوام نيز درمانده بودند. بنابر نقل اهل عامه عمر بيش از 72 بار اقرار كرده بود كه اگر على(ع) نبود من هلاك مىشدم «لولا علىٌّ لهلك عمر» سيوطى در «تاريخ الخلفا» مىنويسد: «ابوبكر جمعاً 104 حديث از پيامبر نقل كرده» عمر بيش از 50 روايت نقل نكرده و عثمان 146 روايت.»(8)
هنگامى كه جانشين پيامبر(ص) از مسائل و احكام اسلامى خود بهرهاى نداشته باشد چگونه مىتواند افراد تازه مسلمان شده را راهنمايى كند. اينگونه بود كه چاره انديش بدين صورت شكل گرفت: تيم دارى و كعب الاحبار يهودى كه تازه مسلمان شده بودند در رأس «امور فرهنگى» اسلامى قرار گرفت تا ديگر خليفه ناچار نباشد كه تازه مسلمانها را براى فراگيرى علوم و احكام اسلامى به در خانه مولاى متقيان بفرستد و بدين وسيله حيثيت خود را در معرض خطر و سؤال قرار بدهد. و اين سؤال را از اذهان مردم پاك نمايد: «آيا على جانشين پيامبر است يا عمر؟، اگر عمر وصى پيامبر است پس چرا عالم به مسائل و معارف اسلامى نيست، و اگر وصى پيامبر نيست بر مسند خلافت چه مىكند؟.»
كعب در مسجد مىنشيند و مردم از وى مسائل تفسيرى سؤال مىكنند، سالها معارف اسلامى بدست كعب و امثال او براى مسلمانان آموزش و پرورش داده شد. شاگردانى چون معاويه و عمروعاص در اين مكتب پرورش يافتند. «با توجه به حقايق، به خوبى در مىيابيم كه چگونه يهوديت و مسيحيت تحريف شده و خرافات ساليان دراز كه در گوشه و كنار اينها آكنده شدهاند به متن اسلام تأثير مىكند، به اندرون دين خدا راه مىيابد.» هنوز هم آثار شوم آن معضل مهم در جهان اسلام است.
«بنابراين ممانعت از نشر حديث يكى از بزرگترين عوامل تحريف در ابعاد مختلف اسلام است.»(9)
خليفه دوم در عصر حكومت خود، عامل پيدايش چهار روش خطرناك نسبت به سنت و حديث نبوى گرديد، كه بعدها بعضى از آن مسائل بنام «سنت عمر» معروف و مشهور شد.
1- نهى از نشر حديث نبوى حتى اجازه نداد زنان پيامبر (ص) به خارج از مدينه سفر كنند. تا مبادا حديث نقل كنند.(10)
2- صدور اجازه رسمى از مقام خلافت بر نشر افكار بنىاسرائيلى بين مسلمانان.
3- عمل كردن خليفه به رأى خود و بر خلاف نص صريح كتاب خدا و سنت پيامبر كه خود جزئى از سياست حكومت در برابر حديث و سنت پيامبر خدا به شمار مىآيد.
4- روايت كردن حديت در تأييد سياست حكومت و به ناروا آنرا به پيامبر(ص) نسبت دادن.(11)
خليفه به جاى نشر حديث پيامبر(ص) دستور مىداد (قرآن) بخوانند، ولى در مورد قرآن نيز، از اينكه درباره معنى و تفسير آن پرسش شود، شديداً نهى و جلوگيرى مىكرد.(12) اين ممانعت در حالى صورت مىگرفت كه عمر در لحظات آخر عمر پيامبر خدا گفت: مردم كتاب خدا ما را كفايت مىكند. آيا جهان اسلام در آينده، با توجّه به تحوّلات زمانه نياز به مسائل جديد نداشت؟ اگر نياز داشت چه كسى پاسخگوى مسائل مستحدثه بود.!
زمانى كه يك نفر از اشراف قبيله تميم، به نام صبيغ بن عسل تميمى، از معناى «والزاريات ذرواً» سؤال مىكرد، عمر او را به مدينه طلبيد و آنقدر با چوب خوشه خرما بر سرش زد كه خون از دامن پيراهنش چكيد. و سپس او را زندانى كرد! پس از مدتى دوباره او را طلبيد و صد ضربه چوب بر كمرش زد و كمر وى را مجروح كرد.!! و سرانجام او را به بصره تبعيد كرد و دستور داد كسى با او سخن نگويد! تا آنكه ابوموسى اشعرى پس از مدتى او را شفاعت كرد و عمر او را آزاد ساخت.(13)
اين نمونهاى از خطرناك بودن نشر حديث براى دستگاه غاصب حكومتى است كه در ميان عامه به عدل خليفه شناخته شده است.
بدين گونه، پايههايى كه پيامبر خدا در طول مدت 23 سال تلاش بىوقفه برپا نمود بود، مولاى متقيان بهترين فصل عمر و جوانى خود را در پاى ركاب آنحضرت براى استحكام پايههاى اسلام سپرى كرده بود و نيز ياران آنحضرت در تحكيم آن پايهها آنحضرت را يارى كرده بودند، آهسته آهسته از درون پوسيده شد. و پسر پيامبر چاره و نجات اساس اسلام را در قيام و شهادت مظلومانه خود ترسيم كرد. نمونه هايى از نشر معارف اسلامى به دست «كعب الاحبار» و «تيم دارى»
«تيم دارى» راهب نصارى بود او نيز (بمانند برخى) بظاهر اسلام آورده بود. و بدستور «عمر» پيش از نماز جمعه در مسجد پيامبر(ص) سخنرانى مىكرد، در زمان عثمان و به دستور او اين سخنرانى هفتهاى دو بار شد.(14) «تيم» اولين كسى است كه در جهان اسلام، بنيان قصهگويى را بنا نهاده است. او از خليفه (عمر) اجازه خواست تا بر مردم ايستاده قصه بگويد و عمر به او اذن داد.
اين ترفند هنگامى صورت مىگيرد كه مردم مسلمان نياز به معارف اسلامى دارند نياز به علومى دارند كه آنها را از جهالت نجات دهد(كسى كه) در سال نهم هجرت يعنى آخرين سال عمر پيامبر به مدينه آمده و مسلمان شده است.(15) چگونه مىتواند سخنگوى اسلام باشد.
«خليفه ثانى» نسبت به تيم بسيار احترام مىكرد. «او راهب و عابد بود» و از او با عبارت «خير اهل المدينه» (بهترين فرد مدينه) ياد مىكرد.(16) و اين يهودى تبار در هنگامى ستوده مىشد كه افرادى چون مولاى متقيان در ميان مسلمانان غريبانه در سكوت وتنهايى بسر مىبرد و گرههاى كور تنها بدست با كفايت ايشان گشوده مىشد. هنگامى كه به اجتهاد خليفه (عمر) قوانينى بر جامعه اسلامى تحميل شد از جمله تقسيم گوناگون مردم (تبعيض) به طبقات مختلف. «تيم» د ركنار اهل بدر قرار گرفت. كه در شمار محترمترين ياران پيامبر(ص) بودند و از همه بيشتر حقوق مىگرفتند.(17) او تا پايان خلافت حكومت عثمان در مدينه بود. ولى بعد از كشته شدن عثمان به شام فرار كرد. او كه تحت نفوذ فرهنگ اسلامى تربيت نشده بود. و بهرهاى از ايمان نيز نبرده بود. ستايشها و حمايتهاى خليفه بود كه «تيم» را مقتدر ساخت. بصورتى كه در صحاح و مسانيد مصادر روائى مكتب خلفا، 5374 حديث از وى نقل شده.(18)
«كعب الاحبار» كه نامش «كعب بن مانع» و كنيهاش «ابواسحاق» بود. به كعب احبار لقب داشت. احبار جمع «احبر» است و حبر عالم يهود را گويند و گاه به عالم مسيحى نيز گفته مىشود. كعب اهل يمن بوده و در زمان حكومت عمر به مدينه آمده و در عصر ابوبكر اسلام را پذيرا شده بود. كعب همواره از تورات به عنوان «كتاب خدا» نام مىبرد. لذا بعدها كه بنام «كتاب خدا» مسائلى را مطرح مىكرد. مرادش تورات بود. اما مردم عامى و عوام توجه به اينگونه تحريف و انحرافات نداشتند كه آيا مراد از كتاب خدا قرآن است! تا تورات!
كعب كوششى تمام داشت كه اخبار يهود را در ميان مسلمانان منتشر نمايد و بيشتر آنچه كه از اخبار يهود و مدح و ثناى اهل كتاب و… در كتب اسلامى هست، توسط وى نشر شده است. از جمله: ابن عساكر در تاريخ خود چنين نقل مىكند: «احبّ البلاد الى اللّه الشّام و احبّ الشّام الى اللّه القدس» محبوبترين سرزمينها در پهنه زمين نزد خدا شام است، و محبوبترين نقطه شام نزد خداوند قدس است.(19) نتيجه اينكه شام و قدس از مكه و مدينه نيز نزد خدا ارزشمندتر و محبوبتر است. پس بنابراين معاويه هم بهترين جانشين پيامبر!!
روز قيامت به اهل شام خطاب مىشود كه خداوند از شما مواظبت خواهد كرد… هر كس وارد شام شود، مورد رحمت و مرحمت خداوندى خواهد بود و هر كس از آن خارج شود مغبون و بازنده است. جالب است بگوئيم كه اين روايت (انّ الكعبة تعبد لبيت المقدس فى كل غداةٍ) خانه كعبه هر روز صبحگاهان براى بيت المقدس سجده مىكند) را براى امام باقر(ع) خواندند و گفتند: كعب راست گفته است. امام فرمود: دروغ گفتى، و كعب چون تو دروغ گفته است.(20)
اينگونه نگرش از سوى مردم مسلمان نشانگر نهادينه شدن اسرائيليات در جهان اسلامى مىباشد.
كعب علاوه بر نشر فرهنگ تحريف شده يهود در جامعه اسلامى به پرورش شاگردانى چون معاويه، عبداللّه بن عمروبن العاص و ابوهريره و…همت گماشت. كعب به عبداللّه پسر عمروعاص گفت: انت افقه العرب(21). تو از همه عرب عالمتر و فهميدهتر هستى، در شهر مكه از وى سؤالى كردند، گفت: برويد از عبداللّه پسر عمروعاص پرسش كنيد. جعل حديث
بعد از مسدود كردن راه انتشار احاديث نبوى و پيشبينىهاى لازم در اين زمينه، گاهگاهى افرادى چون ابوذر از فرصت استفاده كرده و احاديث نبوى را براى مردم تشنه معارف اسلامى بيان مىكردند. اين عملكرد دستگاه خلافت را به دهشت انداخت لذا به چارهانديشى دوباره روى آوردند.
سياست نوين دستگاه حكومتى اين بود كه با جعل احاديث، گفتار پيامبر را از اعتبار ساقط كرده و شخصيت آنحضرت را در حد يك انسان عادى تنزل بدهند. تا اينكه بتوانند به راحتى همه احاديث نقل شده پنهانى را نيز بىاعتبار سازند.
در احاديث جعلى سعى شده است علاوه بر تزلزل شخصيت آن حضرت به پايينترين درجه و بىاعتبار ساختن احاديثى چون، (لعن و نفرين بر بنى اميّه و…) احاديث مثبت به نفع بنى اميه ساخته شود. و كارگزاران و صحابه از شخص پيامبر بلند مرتبهتر جلوه كنند.
روايتى از قول عايشه نقل شده كه مىگويد: «من از پشت سرآن حضرت به مسجد نگاه مىكردم در حالى كه حبشيان به رقص و بازى مشغول بودند. پيامبر به آنها فرمود: اى حبشى زادگان بزنيد و برقصيد و بازى كنيد تا يهود و نصاراى بدانند در دين ما آزادى هست، و اينگونه كارها روا مىباشد!…در اين هنگام عمر از در مسجد وارد شد. حبشيان از هيبت او ترسيده و هر كدام به گوشهاى فرار كردند.»(22) در اين روايت جعلى هم توهين به مقام مقدس (الهى) پيامبر شده، پيامبرى كه خود آوردنده حرمت ساز و آواز است، به حبشيان اجازه رقص و آواز مىدهد و اجازه مىدهد همسرش به نامحرم نگاه كند. و هم مقام عمر را بالاتر از مقام رسولخدا(ص) جلوه مىدهد. كه حبشيان از رسولخدا(ص) هراسى نكردند اما از عمر ترسيدند و فرار كردند!
جاى تأسف اينجاست كه اينگونه روايات از قول عايشه «ام المؤمنين» روايت شده است.(23)
پس بنابراين بسيارى از احاديث نبوى ارزش و اعتبارى نداشته: «انا مدينة العلم و علىٌ بابها» و «علىٌّ منّى و انا من علىٍّ» و يا «فاطمة بضعة منى» يك تعريف احساسى و قوم خويشى بوده و آتش بر در خانه يگانه دخترش امرى عادى تلقى مىشود و يك تصفيه حساب حكومتى!
دروغ احاديث جعلى از آنجا آشكار و برجسته است كه برخى از راويان حديث نبوى خود، در حال حيات پيامبر(ص) ايشان را درك نكردهاند، اما به عنوان صحابى قلمداد شدهاند و برخى ديگر نظير ابوهريره خود به ساختگى حديث خود اعتراف كردهاند.(24)
عايشه مىگويد: پيامبر به من گفت: آيا نمىدانى، اى عايشه كه من در راز و نيازهايم با پروردگار بدو عرضه داشتم كه من بشرى بيش نيستم و ناگزير خشمگين خواهم شد هر نفرينى كه بر اساس خشم و غضب بر فردى از افراد امت يا خانواده يا همسرى از همسرانم كردم، آنرا مايه بركت و خير و آمرزش و رحمت و پاكيزگى قرار بده.(25)
اينگونه احاديث با انگيزه رفع اتهام و نفرين از مطرودين ساخته شده است تا زمينه را براى پذيرش آنها از سوى مردم فراهم نمايد وگرنه (مروان و پدرش) نمىتوانست در دستگاه خلافت عثمان راه يابند و سمتى نيز به چنگ آورند.
«حكم بن ابى العاص» از مكه به مدينه آمده و اسلام هم آورده بود اما گاه پشت سر پيامبر(ص) راه مىرفت و به طور مسخره رفتار خاص آن حضرت را تقليد مىكرد و…گاه نيز زبان خودرا بيرون مىآورد پيامبر(ص) بعد از مدتى كه او بىشرمانه به رفتارش ادامه داد، برگشته و فرمود: «فكذلك فلتكن» همان طور كه هستى باش. حكم ديگر هيچگاه از چنگال اين نفرين رهائى نيافت و تا پايان عمر به همان شكل مسخره باقى ماند.(26) حكم و پسرانش مروان و… از نظر رسولخدا(ص) طرد شده بودند، اما هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد. مقام و منزلت آنها را بالا برد.
تناقض آشكار اينگونه روايات جعلى با نص قرآن بر افراد با ايمان پوشيده نيست. قرآن مىفرمايد: «سنقرئك فلا تنسى» و ما آيات قرآن را بر تو (مكرر) قرائت مىكنيم تا هيچ فراموش نكنى».(27) احقاد بدريّه،…
با توجه به مطالب گذشته اهداف پليد و منافقانه برخى از اصحاب تنها در جعل و منع حديث خلاصه نمىشد بلكه حس انتقام جويى و حميت جاهلى هنوز در ميان آنها از رونق نيفتاده بود. هم چشمى بنى اميه با بنىهاشم حركتهاى پنهان در سينهها از يك سوء قدرتطلبى و حميت جاهلى از سوى ديگر دست در دست هم اساس اسلام را مورد تهديد جدى قرار دادند. خود عمر مىگويد: وقتى فرياد فاطمه بلند شد (به هنگام آتش زدن در خانه حضرت زهرا(س)) نزديك بود نرمى اختيار كنم و برگردم، اما به ياد آوردم روش محمد(ص) و خونهاى پهلوانان عرب را كه بدست على(ع) ريخته شده بود. پس بار دوم در را بطرف ديوار كه زهرا پشت آن بود فشار دادم. در نتيجه فرياد (يا ابتاه) فاطمه بلند شد…»(28)
روز عاشورا هنگامى كه امام حسين (ع) از مردم حاضر در جنگ سؤال كرد به چه علت با او مىجنگند. گفتند: همه مطالبى كه بيان كردى مىدانيم. با اين حال دست از تو بر نمىداريم… اين مطلب نشانگر عمق كينه آنهاست. در اثر جعل و منع حديث، زمينههاى سبّ مولاى متقيان فراهم شد و معاويه در نهايت نامردى از آن موقعيت بيشترين استفاده را كرد. معاويه معتقد بود كودكان بايد با دشمنى اميرمؤمنان بزرگ شده و جوانان نيز با دشمنى ايشان پير گردند. با كمال تأسف بايد اعتراف كرد كه معاويه با اينكه در جبهه باطل قرار داشت اما چنان دقيق و ظريف از طريق مكر و تهديد پيش رفته بود كه شامات يكپارچه طرفدار بنىاميّه بودند…
معاويه به فرزند خود درباره شاميان چنين سفارش مىكند: «مردم شام را پيشاپيش خود بدار! اگر از دشمن بيمداشتى آنان را به جنگ دشمن بفرست، اما همين كه مأموريت خود را پايان دادند مگذار در خارج از شام بمانند آنها را فورى به خانههايشان برگردان تا خوى بيگانگان را نگيرند.»(29)
هنگامى كه معاويه حكومت خود را تثبيت كرد و به زعم خود يگانه اميد بلاد اسلامى شد. خود را در آستانه پيروزى نهايى مىديد با رسمى كردن سبّ مولاى متقيان گامهاىنهايى را برمىداشت.
«ابن ابى الحديد معتزلى» شارح نهجالبلاغه به نقل از «زبيربن بكّار» از قول «مطرف» فرزند «مغيرة بن شعبه» چنين نقل مىكند: من همراه پدرم مغيره به مسافرت شام رفته و بر معاويه وارد شده بوديم (مغيره در آن زمان فرماندار معاويه در كوفه بود) پدرم هر شب به مجلس شبانه معاويه رفته، و مدتى با او هم صحبت بود و…او هر شب هنگامى كه به خانه باز مىگشت، با شگفتى فراوان از معاويه و فراست و كياست او نقل مىكرد…اما يك شب پس از اينكه از نزد معاويه به خانه بازگشت، از غذا خوردن امتناع ورزيد، و من او را سخت پريشان و درهم ديدم ساعتى درنگ كردم، زيرا مىپنداشتم ناراحتى پدرم به خاطر اعمالى مىباشد كه از ما سرزده و يا…بالاخره نتوانستم تحمّل و صبر كنم و به پدرم رو كرده گفتم: چرا در اين شب اين قدر ناراحت و پريشان هستى؟ گفت: فرزندم! من از نزد خبيثترين و پليدترين مردم باز گشتهام؟ گفتم: هان! براى چه؟…گفت: مجلس معاويه خالى از اغيار بود، و ما با هم خيلى خصوصى و با نهايت صميميت سخن مىگفتيم. من بدو اظهار داشتم: اى اميرالمؤمنين! تو به آرزوها و آمالت رسيدهاى، حال اگر با اين سن كهولت به عدل و داد دست زنى و با ديگران به مهربانى رفتار نمايى چقدر بجاست. اگر نظر لطفى به خويشاوندانت – بنى هاشم – كنى، و با ايشان صله رحم بنمايى چه مانعى در پيش است؟ بخدا سوگند! امروز اينان هيچ چيز كه در تو ترس و واهمه برانگيزد، ندارند. اينها عموزادههاى تو هستند…معاويه جواب داد: واى بر تو!اين آرزويى سخت دور از دسترس و انجام نشدنى است. ابوبكر به حكومت رسيد و عدالت ورزيد، آن همه زحمتها تحمل كرد بخدا سوگند! تا مرد نامش نيز به همراهش مرد. آنگاه عمر به حكومت رسيد، كوششها كرد، او در طول ده سال رنجها كشيد، اما چند روزى بيش از مرگش نگذشت كه هيچ چيز از او باقى نماند، جز اينكه گاه و بيگاه گويندهاى گويد:عمر! سپس برادر ما عثمان به خلافت رسيد… تا كشته شد بخدا سوگند نامش نيز مرد،…در حالى كه نام اين مرد، فرزند ابوكبشه (مقصود پيامبر خدا(ص) است و اين لقبى بود كه كفار قريش به طعنه به آن حضرت داده بودند، را هر روز پنجبار در سراسر جهان اسلام به فرياد بانگ مىزنند، و به بزرگى ياد مىكنند: اشهد ان محمداً رسول اللّه). تو فكر مىكنى چه عملى در چنين شرايطى باقى خواهد ماند؟ و چه نام نيكى پايدار است، اى بى مادر؟ نه بخدا سوگند! آرام نخواهم
نشست مگر اين كه اين نام را دفن كنم، و اين ذكر و ياد را بخاك بسپارم!.
معاويه به سوگند خويش وفادار ماند. و نهايت كوشش خويش را در راه انجام آن بكار انداخت لذا به اعتقاد ما اين احاديث در عصر معاويه جعل شده است.(30)
در ميان همه عوامل پديد آورنده زمينه قيام كربلا، سستى و جهالت مردم بيش از همه عوامل مؤثر و حائز اهمّيت بود، چنانچه در تاريخ آمده است دو مرد عرب بر سر ناقه يا جملى با هم نزاع داشتند، و فرق آن دو را نمىدانستند معاويه پس از اطّلاع از قضيّه به يكى سفارش كرد به على بگو: به جنگ تو كسانى را مىفرستم كه فرق جمل و ناقه را نمىدانند، همچنين سستىهايى كه مردم در دوران حكومت اميرمؤمنان و امام حسن عليها السلام از خود نشان دادند در خطبه: «يا اشباه الرّجالٍ ولا رجال» اى مرد نمايان نامرد. گواه معتبرى است بر جهالت و نادانى مردم مسلمان و عدم اطاعت آنها از رهبرى بر حق اميرمؤمنان. اشرافىگرى كارگزاران و خواص
زمزمههاى اشرافىگرى از دوران حكومت خليفه دوم بگوش مىرسيد و در زمان عثمان به اوج خود رسيد. بطوريكه علاوه بر درباريان و بنىاميه، كسانى نظير طلحه و زبير، ابوموسى اشعرى و… چنان به دنياگرايى گرايش پيدا كرده بودند كه در هنگام خلافت عدلگستر اميرمؤمنان نتوانستند از آن زندگى اشرافى دل كنده و در خدمت رهبر خود باشند. نه تنها آن جهادگران ديروز با امام خود همكارى ننمودند بلكه رو در روى امام قرار گرفتند.
گوستاولوبن در كتاب «تاريخ تمدن اسلامى» مىنويسد: «تاكنون هيچ مردمى مانند مردم جزيرةالعرب ديده نشده كه در مدّت كوتاه و اندك، بتوانند به اين حد از تمدن نائل شوند و اين در اثر آموزههاى دين بود كه پيامبرشان براى آنان آورده بود.»(31) اما مسلمين در يك آزمايش فتح و ظفر نتوانستند براى هميشه پايبند اصول اسلامى باقى بمانند حتى در ماجراى كربلا عدّهاى به طمع غنيمت به كربلا آمده بودند نه براى حفظ اساس اسلام!
«جرجى زيدان» مورخ مسيحى لبنانى مىنويسد: «پس از آنكه اعراب به كشور گشايى پرداختند، سيم و زر و غلام و كنيز به جزيرة العرب روان گرديد و اندك اندك اعراب مسلمان به فساد و هرزهگى گرائيدند».(32)
«ابن سعد» در (طبقات الكبرى) مىنويسد: «زبير صحابى نامدار اسلام در بصره خانهاى ساخت كه امروزه هم معروف است…در كوفه، مصر، اسكندريه هم خانههايى ساخت بعد از مرگ زبير 50 هزار دينار و هزار عبد و كنيز باقى ماند».(33)
«عبدالرحمن» يكى از اعضاى شش نفره شوراى خلافت، وقتى از دنيا رفت يك هشتم مالش را كه بين چهار زنش قسمت كردند، (سهم يك زن) هشتاد و چهار هزار دينار بود.(34)
«مروان پانصد هزار دينار، ابن ابى سرح صدهزار دينار، زيدبن ثابت صدهزار دينار، از عثمان هديه گرفتند».(35)
بدين وسيله دنياگرائى بر دينگرائى ارجحيت يافت و دين تنها لق لقه زبان مسلمانها شد. جهالت و تسامح مردم
آنچه گذشت گوشههايى از عوامل زمينه ساز شهادت امام حسين(ع) بود به اعتقاد محققان اسلامى رخدادهاى قبل از مرگ معاويه، لايههاى زيرين و پايههاى تخريب اسلام را تشكيل مىداد. و آنچه بعد از مرگ معاويه رخداد لايههاى رويين و انگيزههاى قيام امام بشمار مىرود.
علاوه بر معرفى اسلام (وارونه) توسط معاويه به مسلمانان شامات و عدم وفادارى و پايبندى به مفاد صلحنامه و جناياتى كه در اين فاصله به وقوع پيوسته بود، با انتخاب يزيد براى خلافت مىرفت تا آخرين آثار باقى مانده از اسلام زير سلطه امويان مدفون گردد.
مردم ايالت دمشق از روزى كه اسلام را پذيرفته بودند همواره بنىاميه را در كنار و بالاى سر خود مشاهده مىكردند و تعاليم اسلام را از آنان مىگرفتند.
بنى اميه هيچگاه فرصت يافتن مسير صحيح اسلام ناب را به آنان نمىدادند و از اين جهالت اهل شام همواره به نفع سلطنت خود بهره مىبردند. بطوريكه معاويه به پسرش يزيد توصيه كرد، كه مردم شام را پس از پايان مأموريت خود به شام برگرداند.
اين مطلب آشكارا تحت نظر بودن مردم شام را برملا مىكند. و اگر به دو خطبه حضرت زينب(س) در كوفه و شام توجه شود. تفاوت اين دو خطبه درك و فهم مردم شام را به وضوح روشن مىنمايد. «عبداللّه بن على» گروهى از مشايخ شام را نزد سفّاح فرستاد كه اينان از خردمندان و دانايان اين ملكاند و همه سوگند مىخورند كه ما نمىدانستيم رسول اللّه (ص) خويشاوندانى كه از او ارث مىبرند، جز بنى اميّه داشته باشد. تا آن گاه كه شما امير شديد.(36)
از سال 8 هجرى قمرى كه ابوبكر حكومت دمشق را به معاويه داد تا سال 60 هجرى، 42 سال مىگذشت اين همان آرزويى بود كه معاويه در سر داشت و به پاى آن دست به ظلم و جنايات متعددى زد: كه كودكان با بعضى اهل بيت پيامبر بزرگ شوند و جوانان پير، اينگونه بود كه امام حسين درصدد نجات آثار باقى مانده اسلام از طريق قيام به امر به معروف و نهى از منكر برآمد.
نقش معاويه در انحراف مردم از مسير اصلى اسلام چنان برجسته و پيداست كه هيچ يك از تاريخ نگاران، حتى طرفداران بنى اميّه، نتوانستهاند بر روى آن سرپوش بنهند. چه هنگاميكه در برابر خليفه دوم كارهاى خلاف خود را توجيه مىكرد و او از روى تساهل و تسامح و يا مصلحت حكومتى ناديده مىگرفت و چه هنگاميكه خود وى از عثمان حمايت نكرد و سبب مرگش شد اما بعد از كشته شدن عثمان پيراهن او را دست آويز خواستههاى شخصى خود قرار داد.
معاويه با بهرهگيرى از جهالت مردم شام توسط يك «پيراهن خونى» سعى كرد قتل عثمان را رنگ دين ببخشد و مردم را به خونخواهى عثمان تحريك نمايد و جنگ صفين را به وجود آورد.
پس از آنكه معاويه با تهديد و تزوير صلاحيت خلافت يزيد را بر مردم شام و عراق تحميل كرد. امام شهيد درنگ را جايز ندانسته و اقدام به امر به معروف عظيم خود كردند.
امام بر اساس وظيفه الهى خود موظف بودند مردم نادان و زير سلطه يزيد را كه فاقد هرگونه صلاحيت خلافت بود. رهايى بخشند و زمام امور را بدست بگيرند. البته اين هدف در كنار ديگر اهداف شكل مىگيرد، بدين معنى كه اگر امام در مبارزه با يزيد پيروز مىشدند تشكيل حكومت مىدادند.
براندازى حاكم نامشروع در صورت ممكن از وظايف انبياء و اوصياء است. اگر امام نتوانست به حق خود برسد. (برپايى حكومت الهى) ولى با عملكرد و حركت انقلابى خود نقشههاى بنى اميّه را خنثى كرد. و غفلت زدگان را بيدار ساخت چنانچه روز عاشورا پس از شهادت امام اولين گروه «توابين» تشكيل شد.
بنظر مىرسيد جاى اين پرسش باقيست كه چرا امام در زمان حيات معاويه دست به چنين حركتى نزد؟ از آنجا كه معاويه با تمام كينه و عداوتى كه با اسلام داشت تظاهر به اسلام گرايى مىكرد و مردم نادان شام و دمشق از باطن مسائل پيش آمده بىخبر بودند. و از تزويرهاى پشت پرده اطلاع نداشتند. و دشمنى معاويه با اميرمؤمنان را يك برخورد سياسى تلقى مىكردند. بنابراين موقعيت، مناسب براى قيام امام نبود. اما با روى كار آمدن يزيد و فساد و هرزگى آشكار يزيد حتى اطرافيان نيز از وضع موجود ناراضى بودند. بطوريكه معاويه در يك مورد براى جنگ يزيد را به اجبار براى «جهاد!» فرستاد تا مردم چهره اسلامى او را در ميان جهادگران ببينند! امّا وى از ادامه راه سرباز زده و در محلى به عيش و نوش پرداخت و هيچكس به كارهاى يزيد انتقادى نكرد.»(37)
از آنجا كه مردم كوفه سالها تحت تربيت مولاى متقيان پرورش يافته بودند نسبت به ساير بلاد به راحتى تحت نفوذ معاويه در نمىآمدند و گاهبىگاه مزاحمتهايى براى امويان بوجود مىآوردند. اما با اينهمه از ستم بنىاميه بستوه آمده و با ارسال نامههايى بسوى مدينه، حمايت خود را از فرزند پيامبر ابراز داشته و خواستار ورود آن امام بزرگوار به كوفه شدند و ليكن در مقابل تهديدات جدى ابنزياد عقب نشينى كردند و فرزند پيامبر خود را به شهادت رساندند. هنگامى كه (مغيرةبن شعبه) بر كوفه حكمرانى مىكرد. سعى بر آن داشت كه با مخالفين حكومت رفتارى آرام داشته باشد. اين دوران نسبتاً آرام با مرگ مغيره در سال 50 جاى خود را به طوفان سهمگين ابن زياد داد.
او در اوّلين اقدام حكومتى خود كسانى را كه حاضر نشدند با او بيعت كنند (حدود 80 نفر) دستشان را قطع كرد. رفتار ظالمانه زياد در بصره مشهور بود، بطوريكه او در بصره حكومت نظامى برپا مىكرد. شبها بعد از نماز عشاء بمدّت خواندن سوره بقره و رفتن و رسيدن مردم به منازلشان، مردم فرصت رفت و آمد داشتند. اما پس از آن پليس زياد هركجا، هركس را مىديد مىكشت. مأموريت عمده زياد، سركوبى شيعيان كوفه و در سراسر عراق بود. معاويه دستور داده بود. تا هر كس را كه بر دين على(ع) است از بين ببرد.
او همچنين به عمال خود نوشت: «ببينيد در ميان شما چه كسانى از شيعيان على(ع) بوده و متهم به دوستى اويند، ايشان را از بين ببر، حتى اگر دليل و بيّنهاى براى اين كار، ولو با حدس و گمان، در زير هر سنگى هست بيرون بكشيد. مردم كوفه براى معاويه همواره دشمن بالقوّه بشمار مىرفت از اين رو شديدترين سياستها در مورد آنان اعمال مىشد.»(38) گرچه مردم كوفه براستى از دست حكومت معاويه به تنگ آمده بودند اما جهالت و كم خردى آنان سبب گشته بود كه همواره تازيانه ظلم را بر پيكر خود تحمل نموده و از ترس تهديدات امويان هيچگاه دست به اقدام اساسى و اصولى نزنند. و سرانجام كارى را كه از روى احساسات شروع كرده بودند. شهامت به انجام رساندنش را پيدا نكردند و در يك واپس گرايى ننگين، مهر ذلّت را بر پيشانى خود نقش بستند. اما در جبهه حق ياران باوفاى امام شهيدان رسالت نيمه تمام مولاى خود را به اتمام رساندند و بر دروازههاى شام و كوفه «هيهات مناالذّله» را نصب كردند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. علامه عسگرى، نقش ائمه در احياء دين، ج 2، ص 176. 2. همان، ص 177. 3. همان، ص 178. 4. همان، ج 9، ص 56. 5. همان، ص 57 6. همان، ج 2، ص 152. 7. همان، ص 256. 8. اضواء على السنة المحمديه، ابوريّه، ج 2، ص 56. 9. علامه عسگرى، سابق، ج2، ص 257. 10. همان، ج 9، ص 66. 11. همان، ص 65. 12. همان، ص 67. 13. همان، ص 69. 14. همان، ج 6، ص 87. 15. همان، ص 84. 16. همان، ص 87. 17. همان، ص 88. 18. همان، ص 89. 19. همان، ص 105. 20. همان، ص 107. 21. همان، ص 108. 22. همان، ص 270. 23. همان. 24. همان، ص 247. 25. علامه عسگرى، سابق، ج 2، ص 222. 26. همان، ص 178. 27. سوره رعد، آيه 6. 28. سيد عبدالرزاق، صديقه شهيده، ص 108. 29. جعفر شهيدى، زندگى امام حسين،ص 95. 30. علامه عسگرى، سابق، ج 3، ص 263. 31. تمدن اسلامى از ديدگاه امام خمينى، ص 58. 32. منتسكيو، روح القوانين، ص 217. 33. مسعودى، مروج الذهب، ج 3، ص 133. 34. مسعودى، طبقات الكبرى، ج 3، ص 136. 35. علامه امينى (ره) الغدير، ج 8، ص 286. 36. شهيدى، سابق، ص 95. 37. علامه عسگرى، سابق، ج 6، ص 72. 38. رسول جعفريان، تاريخ تحليلى اسلام، ج 3، ص 99.
مسلمانان فرانسه احياى معنويّت، تهديد هويّت
اجمالى از تاريخ و جغرافياى فرانسه
كشور فرانسه با 543965 كيلومتر مربع مساحت، در غرب اروپا بين اسپانيا و آلمان قرار گرفته است و مدار 45 درجه شمالى از آن عبور مىكند. اين سرزمين تقريباً به شكل يك شش ضلعى است كه سه سويش را خشكى و سه طرفش را آب فرا گرفته است. به دليل آن كه فاصلهاش با قطب شمال و خط استوا مساوى مىباشد داراى آب و هواى ملايم و معتدل است.(1) فرانسه از 96 ولايت تشكيل شده كه خود شامل چندين كاونت و بخش مىشود، مركز حكومت آن پاريس بوده و حدود 56 ميليون نفر سكنه دارد كه غالباً از نژاد سفيد و شامل تيرههاى آلپى، مديترانهاى و نورديك هستند و فرانسه بعد از روسيه دومين كشور اروپايى از نظر وسعت و چهارمين كشور به لحاظ جمعيت (پس از آلمان، ايتاليا و انگليس) مىباشد با اين وجود يك سوم سرزمين ايران بوده و تقريباً به اندازه استان خراسان است.(2)
در روزگار باستان سرزمين كنونى فرانسه و اطراف آن محل سكونت قومى به نام سلت (celt) بود؛ روميان اين گروه را گال يا گل ناميدهاند. از قرن سوم ميلادى قوم فرانك كه از اقوام ژرمنى به شمار مىآيند به اين قلمرو يورش برده و موفق گرديدند بر سرزمين گُل استيلاء يابند. نام كنونى فرانسه از عنوان همين قوم اخذ گرديده است. پادشاهى فرانسه در طول قرون وسطى فراز و نشيبهاى فراوانى را براى اعمال حاكميت بر تمامى خاك فرانسه كنونى به خود ديد زيرا دو پادشاهى بورگوندى در غرب فرانسه و انگلستان در جنوب و شمال در زمان هايى بخشهايى از فرانسه را در اختيار داشتند. در سال 1792 م به دنبال انقلاب 1789م (انقلاب كبير) رژيم سلطنتى اين سرزمين سرنگون گرديد و به جاى آن نظام جمهورى برقرار شد البته در سالهاى بعد به تناوب شيوه حكومتى فرانسه امپراتورى يا جمهورى اعلام مىگشت. هم اكنون نظام سياسى اين كشور مبتنى بر جمهورى مىباشد.(3) گسترش اسلام در فرانسه
هنوز بيست سال از فتح اسپانيا نگذشته بود كه مسلمانان توانستند در اواخر قرن هشتم ميلادى ايالات جنوب فرانسه را تصرف نمايند. به دنبال اين پيروزى و بعد از اشغال نيمى از فرانسه، مسلمانان در سال 102 هجرى در جنگ تولوز، از فرانكها شكست خوردند و فرمانده آنان كشته شد، به دنبال اين وضع، عبدالرحمن غافقى – فرمانده كل اسپانيا در اوائل سال 114 هجرى آراگون (مرز شمالى اندلس) و ناوار را پيمود و به خاك فرانسه قدم نهاد. سپس به شهر آرل بر كنار رودخانه رن حمله برد و آن را تصرف نمود. بعد از آن اكسوتين (شامل چندين ايالت كنونى فرانسه)، ليون و پيزانسون به تصرف سپاهيان اسلام درآمد. با فوت اين سردار مسلمان، در امور مسلمين فتورى پديد آمد، دور بودن فتوحات مزبور از مركز امپراتورى اسلامى نيز مشكل ديگرى براى مسلمانان ايجاد كرد تا اين كه يكى از سران فرانكها كه شارل مارتل نام داشت با متحد ساختن نيروهاى آلمانى و فرانسوى و سربازان بورگنى در ناحيه پوتيه (در سرزمين تور) مسلمين را از پيشروى باز داشت گرچه مسلمانان در اين نبرد مغلوب شدند امّا با ترميم چنين شكستى توقف آنان در فرانسه دو قرن به طول كشيد. سرانجام آخرين تكيهگاه مسلمين واقع در پرووانس فرانسه از دستشان رفت.(4)
به قول «روژه دو پاسكيه» اين نكته غير قابل انكار است كه در نبرد پواتيه مسيحيت حاكم بر اروپا با محو كامل فاصله زيادى نداشت؛ محمد عبداللّه عدنان نيز مىگويد: اگر اسلام در دشتهاى تور عقب نمىنشست امروز از كيش عيسوى در غرب خبرى نبود و اسلام بر اروپا سيادت مىنمود!
حضور فرانسه در سرزمينهاى اسلامى به منظور غارت و استثمار اين كشورها سرنوشت تلخ و دردناكى را براى مسلمانان اين مناطق در دوران سلطه اين استعمارگر رقم زده است. خصوص آن كه حضور غارتگرانه فرانسه در بعضى كشورهاى اسلامى طى چندين دهه با سركوبى خشن، كشتار خونين و خفقان و تحقير توأم بوده است. فرانسه طى 132 سال سلطه بر كشور الجزاير بيش از يك ميليون نفر را در اين سرزمين به قتل رسانيد! اصولاً فرانسه بيش از ديگر استعمارگران با مسلمانان آسيا و آفريقا درگير شده و بر مردمان اين نواحى شرايط سخت و مرارت بارى را تحميل نموده است.(5)
در عصر استعمارگرى فرانسه، عدهاى از مهاجرين مسلمان كه ساكن كشورهاى شمال آفريقا و آفريقاى غربى بودند به اين سرزمين آمدند. قبل از جنگ جهانى اول، نيز اقليتى در پاريس، بندر مارسى و شهر ليون ساكن بودند. با شروع جنگ جهانى اول بخشى از مسلمانان مهاجر در ارتش فرانسه حضور يافتند و در جنگهاى گوناگون شركت نمودند كه تعدادى از آنان در دفاع از اين ناحيه، كشته شدند، در جنگ دوم جهانى نيز مسلمانان شمال آفريقا در واحدهاى نظامى فرانسه و نبردهاى سنگين آن شركتى فعّال داشتند و در جنگهاى فرانسه با آلمان دهها هزار مسلمان جان باختند. در قبرستان مولهوس واقع در شرق فرانسه، تعدادى مسلمان دفن هستند كه از نوامبر 1944 م تا ژانويه 1944م براى آزاد سازى اين شهر در صفوف ارتش آزاد فرانسه بودند. امّا متأسفانه به جاى تقدير از رشادتهاى اين رزمندگان مسلمان در سال 1922م عدّهاى فرانسوى به مقبره 58 مسلمان در اين گورستان توهين نمودند. شهردار شهر مولهوس كه متوجّه اين وضع ناگوار شده بود به منظور جبران اين حركت وهنانگيز، از مردم خواست به مراقد مسلمانان اداى احترام نمايند و جانبازىهاى آنان را ارج نهند.
با پايان يافتن دومين جنگ خانمانسوز جهانى، عدّهاى از مسلمانان كه از مستعمرات فرانسه، مهاجرت نموده بودند به عنوان نيروهاى كارى جوان و ارزان به بازسازى اروپاى پس از جنگ پرداختند. آنان و فرزندانشان غالباً در حال حاضر نيز با وجود سختترين كارها، مزدى نازل دريافت مىنمايند به علاوه به دليل مشقتهاى ناشى از فعاليتهاى طاقت فرسا هزاران نفر يا جان خود را از دست داده و يا معلول و ناقص العضو گرديدهاند.(6)
مسلمانان فرانسه غالباً عرباند ولى تركها، آفريقايىها سرزمينهاى نيمه برّى، پاكستانىها و حتى فرانسوىهاى گرويده به اسلام در بين آنان مشاهده مىگردند. آمارها تعداد مسلمانان را بين 5 تا 7 ميليون نفر گزارش نمودهاند كه حدود يك چهارم آنان اصالت فرانسوى دارند. در محافل تبليغى سخن از اين است كه روزانه حدود 30 نفر در فرانسه اسلام را به عنوان آيين خويش برمىگزينند، ازدواج زنان فرانسوى با مسلمانان تعداد مسلمين اين سرزمين را افزايش مىدهد زيرا اين افراد در آغاز پيمان ازدواج يا پس از آن مسلمان مىشوند. از سال 1979م تا 1989م ماهانه 468 مورد ازدواج بين شهروندان فرانسه و مسلمانان ثبت گرديده است.
مهاجرين الجزايرى متجاوز از يك ميليون نفرند، بقيه از مراكش، تونس، تركيه، آفريقاى جنوبى، هند و پاكستان به فرانسه مهاجرت نمودهاند. مسلمانان در مركز حكومت (پاريس) شهر ليون و بندر مارسى تمركز افزونترى دارند، در ميان افرادى كه به تازگى به جمع مسلمانان پيوستهاند استادان دانشگاه، دانشمندان علوم گوناگون، پزشكان مهاجر، دانشجويان و… مشاهده مىگردند. مسايل فرهنگى و اجتماعى
مسلمانان در سه سطح هويت قومى تقسيم بندى شدهاند كه اگرچه با هم تداخل مىنمايند ولى بر هم منطبق نمىشوند يكى سطح قوميت است كه ويژگى آن زبان و زادگاه است همچون عربى و تركى، ديگرى هويت مذهبى يا اسلام است و سومى مليت كه دارا بودن گذرنامه معتبر فرانسوى و الجزايرى از مختصات آن مىباشد. تمايل براى كسب تابعيت فرانسه در ميان مسلمانانى كه ريشه در شمال آفريقا (الجزيره، تونس و مراكش) دارند بر خلاف ديگر مسلمانان بالاتر است، زيرا آنان ديگر در فكر بازگشت به سرزمين خويش نمىباشند. اما تركها، پاكستانىها و مالىها و نظاير آنان رؤياى مراجعت را در ذهن خويش مىپرورانند. استفاده از زبان مادرى، خوددارى از ازدواج با فرانسويان و تقويت نظامهاى آموزشى قومى و اتكاء به يكديگر سبب شده تا اين جوامع همچنان زنده و در عين حال جداى از يكديگر باقى بمانند.(7)
با وجود تلاش مبلّغان مذهبى و كوشش معدودى از متفكران اسلامى، مسلمانان فرانسه فاقد وحدت واقعى براى مبانى قومى، زبانى و بخش بندىهاى ملّى است، نهادهاى دينى جداى از هم عمل مىكنند. نهاد مذهبى سازمان يافته و يا رهبر بلامعارضى كه فتواى وى يا نظرش در فرانسه تأثير گذار ونافذ باشد، به چشم نمىخورد. مساجد شهرى به دست باشگاههاى اجتماعى اسلامى با تشكّلهاى محلى اداره مىشود. اين مشكلات به دليل آن است كه جمعيت مسلمانان فرانسه يك دست نمىباشند و از مليتهاى گوناگون بوجود آمدهاند كه برخى از آنها به دليل آميختگى با فرانسويان مراحل استحاله را مىگذرانند، به علاوه گردهم آيىها و ضيافتها به مساجد يا محافل خانوادگى محدود مىشود.(8) از آن سوى سياست دولت فرانسه آن است تا از شناسايى گروههاى قومى امتناع كند اگرچه جوامع مذهبى را به رسميت مىشناسد، حاكمان فرانسه نسبت به مسلمانان در مقايسه با ساير اقليتها تبعيض قايل مىشوند، سازمان جاسوسى فرانسه نيز حركات مذهبى، اجتماعى و سياسى مسلمين را تحت كنترل دارد و با ايجاد نزاعهاى فرقهاى از وحدت و انسجام آنان جلوگيرى كردهاند مسلمانان فرانسه به طرق گوناگون در معرض حملات و فشارهاى اجتماعى و فرهنگى هستند. از گسترش مراكز عبادى و تبليغى آنان جلوگيرى مىنمايند، رهبران جمعيتهاى اسلامى امنيّت لازم را ندارند و گاهى مورد تعرّض و اهانت قرار مىگيرند، با جلوههاى مذهبى نيز به شدت مبارزه مىشود و گويا از هويت فرهنگى مسلمانان در هراس مىباشند.(9)
اكثر مهاجران مسلمان فرانسه در كارهاى غير تخصصى و يا نيمه فنى مشغول به كارند. البته در ميان نسل جديد علاقه به ادامه تحصيل، كسب معلومات بيشتر و نائل شدن به درجات علمى و فنى كاملاً مشهود مىباشد. موفقيت مسلمانان اين كشور بستگى بسيارى به قوانين فرانسه دارد. در قانون مصوّب 9 دسامبر سال 1905م دولت جمهورى فرانسه فعاليّت تمامى اديان را آزاد دانسته است امّا هيچگونه حقوق، مستمرى يا كمكى به گروههاى مذهبى نمىشود و خصوص مسلمان از هرگونه مساعدتى محرومند، از سوى ديگر به دليل بافت ناهمگون مسلمانان مهاجر، آنان قادر نمىباشند از موقوفات و يا مواريث مذهبى بهرهبردارى كنند. برابر قانون سال 1905م مسلمانان مىتوانند به فرائض دينى خود آنهم در چارچوب قوانين فرانسه عمل نمايند.
موقعيت مسلمانان فرانسه به شدت با ريشههاى قومى، قبيلهاى و نژادى ارتباط دارد به عنوان نمونه مسلمانان با خاستگاه الجزايرى، گروه سياسى فعالى هستند و در كارهاى تبليغى و فرهنگى از ديگران قابل تفكيكاند. اكثريت سازمانهاى اسلامى مراكشى كه كنترل مساجد را در اختيار دارند با دولت اين كشور (مراكش) در ارتباطند و از كمكهاى آن بهره مىبرند، البته گروههاى معارض با آنان نيز ديده مىشوند. تونسىهاى مسلمان در فرانسه تشكيلات ضعيفى دارند، در دوران حكومت حبيب بورقيبه مخالفان وى در فرانسه تشكيلاتى سياسى بوجود آوردند كه با اخوان المسلمين در ارتباط بودند. تركهاى مسلمان از ساير مسلمانان كاملاً جدا هستند و در بين آنان تشكيلات گوناگون و احياناً مخالف يكديگر قابل مشاهده است. سازمان اسلامى غرب آفريقا در فرانسه غالباً متأثر از افكار اهل تصوف اين منطقه از آفريقا هستند. شيعيان منحصر به ايرانيان و لبنانىها مىباشند كه سازمانها و تشكّلهاى آنان غالباً پس از پيروزى انقلاب اسلامى بوجود آمده است. تلاشهاى مسلمانان تحصيل كرده و تشكلهاى روشنفكرى تا حدودى توانسته است نسبت به ايجاد اتّحاد در بين گروههاى مسلمان موفق باشد، با اين وجود رشد انديشه اسلامى و ايمان، گسترش حركتهاى اسلامى و بازگشت به هويت اصيل ايمانى در سالهاى اخير چنان در فرانسه و ديگر كشورهاى اروپايى پررنگ گرديده كه دولتهاى اين نواحى را به شدت نگران كرده است.(10) ترديدى نيست كه مسلمانان مقيم فرانسه از نظر جمعيت بزرگترين اقليت اين كشورند كه به نوبه خود معرّف اسلام به عنوان دومين مذهب بزرگ اين كشور گشتهاند. آمار دولتى رسمى، جامعه مسلمانان سرزمين مذكور را پنج ميليون نفر اعلام مىكند امّا به نظر مىرسد شمار واقعى مسلمانان مقيم فرانسه فراتر از آمار ياد شده باشد. فرانس كولتور (راديو فرهنگ) فرانسه در يكى از بخشهاى تفسيرى خود ناگزير به اذعان اين واقعيت شد كه مسلمين فرانسه هفت ميليون نفرند اگر در خصوص شمار مسلمانان بين مقامات دولتى و منابع اسلامى اختلاف نظر وجود داشته باشد بدون ترديد اين دو منبع در خصوص رشد سريع جمعيت در ميان اقليت مسلمان مقيم اين كشور هيچ اختلافى ندارند در حالى كه ميزان زاد و ولد در ميان اروپائيان به طور معمول با نرخ پايين و حتى منفى همراه است رشد جمعيت اقليت مسلمان بسيار بالاست و ادامه چنين وضعى مىتواند در سالهاى آتى تواز
ن جمعيتى را در كشورى چون فرانسه به نفع مسلمانان دگرگون سازد و به نظر مىرسد دولتمردان فرانسوى با احساس چنين خطرى در صدد از بين بردن عوامل تمايز بين مسلمانان و ديگر شهروندان برآمدهاند. آنها مىكوشند به بهانه همسان سازى جامعه بزرگ مسلمانان با فرهنگ اروپايى و غربى مشكلات بسيار بزرگ فرهنگى و اجتماعى براى پرشمارترين اقليت خويش فراهم سازند. جامعه اسلامى فرانسه كه هشت درصد جمعيت اين كشور را پديد آوردهاند از دارا بودن حتى يك نماينده در مجلس قانون گذارى و سناى فرانسه محرومند. مشاغل مهم دولتى و سمتهاى عالى رتبه ادارى از دسترس مسلمانان بسيار دور مىباشد و در مقابل، بسيارى از كارهاى دونپايه چون نظافت اماكن عمومى، نگهبانى ساختمانها و مراكز مسكونى و ادارى به آنان سپرده مىشود. شمار قابل توجهى از مسلمانان در حومههاى مسئله ساز اطراف شهرهاى بزرگ – كه از مناطق ناامن و با ميزان نسبتاً بالايى از بزهكارى و كجروى اجتماعى ارزيابى مىشوند – اسكان داده شدهاند. اين افراد بار سنگين نگاههاى فرانسويانى را تحمل مىكنند كه آنان را مسؤول بروز مشكلات اين نواحى تلقى مىكنند، مسلمانان كه در ميان اكثريتى ناهمگون و معمولاً بدبين زندگى مىنمايند چون خود را در معرض فشارهاى روانى و اجتماعى ناشى از ارادههاى تحميلى اكثريت مشاهده مىكنند به گونهاى يا مضاعف ناگزيرند در برابر اين دشوارىها مقاومت نمايند. چنين واكنش هايى مىتواند به انسجام هرچه افزونتر آنان منجر گردد و آنان را در التزام به سنن، آداب و ارزش هايى اعتقادى كه نسبت به آنها باور قلبى دارند راسختر كند. مخالفت با اصلى قرآنى
از آن جائى كه اسلام مىخواهد زن و مرد در جامعه در تمامى شئون زندگى از آرامش و امنيت اخلاقى و روانى برخوردار باشند و مقدمات كمالات معنوى و رشد و فضايل و مكارم را در نهاد خويش فراهم سازند قرآن كريم دستور حجاب را صادر نموده است، خداوند در كلام وحى مىفرمايد: «ذلك ازكى لهم، يعنى اين قانون براى آنان (زنان و مردان با ايمان) نيكوتر و پاكيزهتر است. پس از آن مىفرمايد: ان اللّه خبير بما يصنعون(11). بنابراين حجاب و حفظ پوشش و رعايت عفاف يك اصل قرآنى است و پيام آسمانى اسلام خطاب به پيروان خود اين است كه: مؤمنين و مؤمنات بايد با عفت از انحرافات، بىبند و بارى، نگاههاى شهوتانگيز اجتناب نمايند، آرايش و زيور زنان آشكار نگردد جز براى شوهر و محارم ؛ زيرا ظاهر نمودن زينت براى نامحرمان مفاسد و عوارضى ناگوار به همراه دارد.(12)
دولت فرانسه بدون توجه به خواست جامعه جهانى به لايحه جنجالى ممنوعيت حجاب اسلامى رأى مثبت داد و ژاك شيراك رئيس جمهور اين كشور مدعى گرديد لايحه مذكور كه بايد تسليم پارلمان شود به وضوح بر بىطرفى مدارس دولتى صحه مىگذارد و به هيچوجه نشانههاى بارز مذهبى در زندگى روزمره را ممنوع نمىسازد در حالى كه منع حجاب و پوشش اسلامى مخالفت با فريضهاى دينى و اصلى واجب مىباشد و در واقع دولت فرانسه با بخشى از اعتقادات مسلمانان به مخالفت برخاسته است و اين پوشش دينى در جهت حسن روابط اخلاقى و اجتماعى و حفظ حرمت زن و خانواده در اسلام مورد تأكيد قرار گرفته و نمىتوان آن را حتى يك نشانه و علامت دينى صرف تلقى كرد و موضوعى فراتر و عميقتر از آن است.
ممنوعيت استفاده از حجاب در مراكز آموزشى كه توسط دولت فرانسه صورت گرفته است، توجيهناپذير بوده و گامى در جهت عناد با اسلام و مسلمانان مىباشد و اين حركت در حقيقت نوعى جفا به ارزشها، اعتقادات و سنتهاى پايدار مسلمانان است، البته شكى نمىباشد كه جوامع اسلامى حاضر به ترك چنين آدابى نخواهند شد و چنين تصميمى را مغاير با اصول حقوق بشر و آزادى مذهب كه اروپا پيوسته شعار آن را مىدهد مىدانند، اين گونه رفتارها موجب مىگردد كه مسلمانان با نفرت به دولتمردان فرانسه بنگرند و همين روحيه امكان دارد آنان را از اعتدال خارج ساخته و به افراطگرايى و رفتارهاى خشن روى آورند به علاوه پيروان اديان الهى را در مقابل هم قرار مىدهد بنابراين مىتوان آن را تصميمى غيرعقلانى و دور از منطق تلقّى كرد.
عمل به واجبات الهى و پرهيز از محرّمات كه در حوزه وظايف دينى مسلمانان قرار دارد با گذر از مرزهاى كشورها ساقط نمىشود. متأسفانه محمد سيد طنطاوى كه با حكم حسنى مبارك رئيس جمهور مصر در سال 1996م به سمت رياست مجمع اسلامى الازهر قاهره منصوب گرديد در يك اقدامى غير منتظره از طرح ممنوعيت حجاب در مدارس فرانسه حمايت كرد و در ملاقات با نيكولاساركوزى وزير كشور فرانسه كه به مصر مسافرت نموده بود به اين نظر تأكيد ورزيد و بدينگونه بر خلاف مسلمانان موضع گرفت و دفاع از حقوق اولّيه مسلمين فرانسه از جمله حق آزادى مذهب را كه حتى حكومتهاى لائيك و منشور بين المللى حقوق بشر آن را به رسميّت شناختهاند ناديده گرفت و مورد غفلت قرار داد. رئيس الازهر در ديدار با اين مقام فرانسوى به جاى حمايت از حركتى ضد اسلامى كه حتى هنوز قانون آن در مجلس فرانسه به تصويب نرسيده است، مىتوانست پاسخگوى شبهات و اتهامات فراوانى باشد كه اين روزها به بهانه طرح مسئله حجاب به مسلمانان و اصول اساسى اعتقادى آنان روا داشته مىشود. برخى از اعضاى كميسيون دولتى اساسى كه مأمور بررسى مسئله حجاب در فرانسه بودهاند طى ميزگردهاى عمومى برگزار شده در اين خصوص با عبور از پوشش اسلامى دختران دانشآموز، از ضرورتهاى برابرى حقوق زنان و مردان در ميان مسلمانان سخن گفتهاند. پايگاههاى اطلاع رسانى فراوانى بر صفحه اينترنت كه در خلال ماههاى اخير در فرانسه تشكيل شده است يورش به ارزشهاى اعتقادى مسلمانان را به بهانه بررسى مسئله حجاب در اولويت حركتهاى فرهنگى و تبليغى خود قرار دادهاند و از حجاب نه به عنوان يك تكليف مذهبى بلكه نمادى از ركود، عقب ماندگى و فرودستى زنان نام بردهاند. البته مواضع طنطاوى به هيچوجه نمىتواند بيان كننده يك حكم كامل مذهبى قلمداد گردد چرا كه وى از سوى يك مقام دولتى و نه مذهبى به سمت رياست الازهر برگزيده شده است. به علاوه چنين نظرى با اصول اساسى، بديهى، مسلّم و لازم الاجراى شريعت اسلامى كه در آن حجاب به عنوان وظيفهاى دينى، معرفى گرديده در تباين قرار دارد. وظيفهاى كه در حوزه امور شخصيه مسلمانان قرار دارد و عمل به چنين تكاليفى در اصول اساسى اسلام فارغ از مرزهاى جغرافيايى و زمان خواهد بود. البته خوشبختانه اگرچه اين اصل بديهى از نظر طنطاوى دور ماند قاطبه علماى اسلامى بر صحت آن گواهى دادند. حتى شمارى از علماى الازهر در ديدار با ساركوزى به تبيين اين مسئله پرداختند و مخالفت شديد خويش را با اعمال فشار به دختران با حجاب مسلمان در مدارس دولتى فرانسه اعلام كردند. شيخ على قمعه از علماى الازهر اندكى پس از ديدار با اين مقام فرانسوى در جمع خبرنگاران اعلام نمود: اميدواريم دولتمردان فرانسوى در اشتباهى بزرگ گرفتار نشوند زيرا نتيجه آن برهم خوردن ثبات سياسى اجتماعى كشورشان خواهد بود. اعتراض فراگير
مسلمانان جهان منع استفاده از حجاب در مراكز عمومى از جمله مدارس فرانسه را مغايرتى آشكار با روح دموكراسى و عاملى براى تعرض به حقوق مسلمانان خواندند. حجاب در رديف ساير واجبات شرعى چون نماز و روزه بوده و هيچ مسلمانى نمىتواند در اجراى موازين شرعى تفكيك قائل گردد و برخى را اجرا و پارهاى را انجام ندهد با اين وصف اگر اين طرح شكل عملى به خود گيرد جز سختى و فشار بر مسلمانان هيچ اثرى نخواهد داشت زيرا آنان را دربين دو مسأله قرار مىدهد: گناه كردن و سرپيچى از دستورات قرآنى و احترام به قانون منع پوشش اسلامى.
بر اين اساس يكسان قرار دادن منع حجاب با جلوگيرى از برخى نمادهاى اديان چون دستار سيكهاى هندى، عرقچين يهوديان و… صحيح نيست زيرا حجاب فريضه است، فرانسه با اين رفتار ضد دينى در جهان اسلام منافع خويش را مورد تهديد قرار مىدهد و نفرت عمومى مسلمانان را بر مىانگيزد اعلاميه سازمان ملل متحد كه در 25 نوامبر 1989ميلادى صادر گرديد تأكيد مىكند تمامى مصاديق و اشكال تعصبات و تبعيض قائل شدن بين افراد اديان و اعتقادات گوناگون بايد برچيده و ريشه كن شود. در ماده 5 قطعنامه 40/144 مورخ 13 دسامبر 1985م حقوق بشر آمده است: يك شخص مهاجر به موجب قانون محلى و تحت پشتيبانى الزامات بين المللى كه هر دولتى معترف به آن است در فكر، عقيده و دين آزاد مىباشد و كسى حق زير پا نهادن باورها و اعتقادات او را ندارد. از اين جملات به خوبى استفاده مىگردد هيچ كشورى نمىتواند قوانينى وضع كند كه به موجب آن افراد را مجبور نمايد بر خلاف تعاليم دينى خويش رفتار نمايند.
فرانسه كه ادعا دارد بر مبناى آزادى و احترام فردى و رعايت حقوق اساسى افراد قوانين خويش را پايهگذارى نموده است با اين عمل نه تنها قطعنامههاى بين المللى را نقض كرده بلكه مبانى فكرى و فلسفى قوانين اين كشور را زير پا نهاده است.
مسلمانان در سراسر جهان اعتراض خود را نسبت به منع حجاب در فرانسه اعلام داشته، آن را محكوم كرده و يك حركت ضد مذهبى تلقى كردهاند و تأكيد نمودهاند گويا دولت مزبور با فلسفه حجاب و تعاليم اسلامى بيگانه است و به اين حقيقت نا آشناست كه اسلام آيين هدايت، رشد و شكوفايى معنوى است و به هيچ عنوان تعاليمش با زندگى طبيعى و تمايلات راستين انسانها مغايرت ندارد. به تعبير حضرت آية اللّه جوادى آملى در خطبههاى نماز جمعه قم حجاب بركتى است كه خداوند تقدير كرده و مزاحم استقلال و آزادى كسى نيست و نبايد مسؤولين فرانسه با قانون الهى به جدال برخيزند، غيرت مسلمانان هم اجازه نخواهد داد اين افراد در برابر مقررات آسمانى بايستند. مراجع تقليد ايران در محكوميت منع حجاب در فرانسه فتوا دادهاند و مسؤولان عالى رتبه نظام جمهورى اسلامى هم در اين خصوص موضعگيرى شديدى نمودهاند. يك روحانى اهل قطر از مسلمانان خواست با ارايه تومارى از رئيس جمهور فرانسه بخواهند اين تصميم را ملغى اعلام كند. مفتى سوريه كه بالاترين شخصيت مسلمانان اهل تسنن اين كشور است با ارسال نامهاى براى ژاك شيراك تعجّب خود را نسبت به منع حجاب اعلام كرد، مفتى سوريه خاطر نشان ساخت حجاب يكى از اصول مذهبى است و بايد دولت فرانسه اين طرح را لغو كند. علامه شيخ حسين فضل اللّه رهبر شيعيان لبنان اين اقدام را تعرّض آشكار به حقوق مسلمانان خواند و گفت حفظ حجاب واجب است و يك تعهّد مذهبى نظير ديگر وظايف دينى است و رعايت نكردنش گناه مىباشد.
گروههاى اصلى مسلمانان فرانسه در واكنش به اين لايحه اعلام كردند چنين طرحى موجى از انزجار، نفرت و خشم مسلمين را به همراه داشته كه عواقب ناگوارى به بار مىآورد و ناقض آزادى مذهب بوده و بىعدالتى را رواج مىدهد. هزاران نفر كه اكثراً از زنان مسلمان ساكن فرانسه بودند با فرياد حجاب انتخاب ماست در اعتراض به طرح ممنوعيت حجاب در مدارس و محلهاى كار خويش در خيابانهاى پاريس دست به تظاهرات زدند.
حتى مجمع كليساهاى فرانسه از ژاك شيراك خواست استفاده از روسرى را براى دختران مسلمان در مدارس دولتى ممنوع نكند. كليساهاى كاتوليك رومى، پروتستان و ارتدوكس با تنظيم نامهاى خطاب به شيراك اعلام نمودند تصويب قانون مبارزه با پوشش اسلامى نمىتواند مناقشه به وجود آمده در خصوص اين كه آيا حجاب مذهبى نقض قانونى جدايى دين از سياست را دارد حل كند. كاردينال ماريوفرانچسكو – بالاترين مقام قضايى واتيكان – نيز مخالفت خود را با قانون فرانسه در خصوص حذف نشانههاى مذهبى اعلام كرد و گفت: اين خطر وجود دارد كه اين اقدام به نفى برخى مذاهب بيانجامد.(13) اميد آن كه زمامداران فرانسه به خود آيند و بيش از آن موجبات خشم و ناراحتى مسلمانان جهان را فراهم نسازند و به اين حقيقت وقوف يابند كه حجاب يك انتخاب از سوى انسان مسلمان است و در كشورى دموكراتيك و مدعى حمايت از حقوق بشر اين انتخاب آگاهانه را از مردم مسلمان سلب ننمايند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. جغرافياى كامل جهان، حبيب اللّه شاملويى، ص 757؛ سرزمين اسلام، ص 548. 2. كشورهاى جهان، عبدالحسين سعيديان، ص 566. 3. ريشهيابى نام و پرچم كشورها، رسول خير انديش – سياوش شايان، ص 158 – 156. 4. صحنههاى تكان دهنده در تاريخ اسلام، محمد عبداللّه عدنان، ص 57 – 52. 5. مسايل ژئوپلتيك اسلام، دريا و آفريقا، ايولاكست، ترجمه دكتر عباس آگاهى، ص 15. 6. روزنامه اطلاعات، شمارههاى 19735 و 19781. 7. مسلمانان در اروپا، برنارد لوئيس – دومينيك اشناير، ترجمه محمد حسين آريا، ص 105 – 102. 8. مأخذ قبل، ص 122 – 118. 9. سرزمين اسلام شناخت اجمالى كشورها و نواحى مسلمان نشين جهان، از نگارنده، ص 552 – 551. 10. مسلمانان اروپاى غربى، جورجن نيلسن، ترجمه سيدمحمد روئين تن، ص 33 – 31. 11. سوره نور، آيه 30. 12. نك: همان سوره، آيات 31 – 30. 13. آگاهىهاى مربوط به تحليلهاى اين بخش از مقاله، از منابع ذيل اخذ گرديده است: هفته نامه بعثت، شمارهاى 1178 و 1179، روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 7112، روزنامه جام جم، شماره 1049؛ روزنامه اطلاعات، شماره 22976 و 22983 ؛ كيهان، شمارههاى 17867 و 17873 ؛ گلبانگ مسجد، شماره 26؛ اخبار صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران در هفتههاى اخير، گزارشهاى خبرى راديو معارف در ديماه و بهمن سال جارى، هفته نامه خبرى افق حوزه، پيش شماره 40.
جارى با جرعههاى عاشورا
اين مصيبت چون ندارد انتها
هرچه گويم، گفتهام از ابتدا فروغ فضيلت
رسولان و امامان، تربيت شدگان هستند و افراد جامعه با پرورشهاى اخلاقى اين ستارگان فروزان به سوى رشد و هدايت گام برمىدارند و فضيلت و معرفت را در وجود خويش شكوفا مىسازند. حضرت رسول اكرم (ص) و خاندان اطهرش نيز رحمت، حيات معنوى و ملكوتى را از سوى خداوند به مردم مىرسانند، در واقع هر كس مىخواهد خداوند را بندگى كند بايد بداند بصيرت توحيدى را از اين طريق فراگيرد از اين جهت است كه در منابع روايى تأكيد كردهاند امام معصوم ولىّ خداو حجت پروردگار بر روى زمين است و در صورتى كه جهان هستى از چنين فروغهاى درخشانى محروم باشد نه توان ماندن دارد و نه ارزش لازم را. ابوحمزه به امام صادق(ع) عرض نمود: آيا زمين بدون امام باقى مىماند، حضرت فرمودند: «لَو بَقيتِ الاَرضُ بِغير امامٍ ساعَة لَساخَت»(1) بدين سان پذيرش ولايت اهل بيت عصمت شرط قبول اعمال و طاعت در پيشگاه حضرت ربوبيت است و نخستين اصل در تمسّك به چنين مقامى كسب معرفت در خصوص مقام، درجه و شئونات ولايت و امامت است، خاتم رسولان مىفرمايند: «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهلية»(2) هر كس بميرد و امام خويش را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است.
گام بعدى پس از شناخت راستين، همراهى با ائمه مىباشد كه اين ويژگى نيز ريشه در باطن و قلب افراد دارد و نوعى موّدت را پديد مىآورد كه پاىبندى به ارزشها و فضايل ارمغان آن است و اين همان محبتى است كه اجر رسالت مىباشد.«قل لا اسألكم عليه أجراً الّا المودّة فى القربى»(3)، اگر كسى مىخواهد به تمامى دستاوردهاى مصطفاى پيامبر حضرت محمّد (ص) برسد نياز مبرم دارد كه چنين رابطه توأم با ارادت و علاقه قلبى را با جانشينان راستين آن نبىمكرّم برقرار نمايد. در قرآن كريم به اين ارتباط مستمر، دائمى و استوار امر گرديده است.«يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا(4)، اى كسانى كه ايمان آوردهايد صبر كنيد و شكيبايى پيشه كنيد و با پيوستگى خود را محكم نماييد. در توضيح و تفسير اين آيه امام صادق(ع) فرمودهاند: بر انجام واجبات الهى پايدارى نمائيد، سختىها را تحمّل كنيد و با ائمه هدى ارتباط برقرار نمائيد.(5)
انحراف و بدعت با وجود اين همه بيّنات قرآنى و روايى مبنى بر رعايت حقوق خاندان عصمت و طهارت با رحلت رسول اكرم(ص) جز گروهى اندك، عدهاى پيمانها را شكستند و حاملان قرآن و خزينههاى علم الهى را فراموش كردند و بر آنان پشت نمودند. بتدريج جبهه باطل كه در باتلاق گمراهى فرو رفته بودند كوشيدند مشعل الهى را خاموش سازند با وجود آن كه حضرت على(ع) در راه احياى حق و برافراشتن پرچم فضيلت و تقوا رنجهاى فراوانى ديد و سختىهاى طاقتفرسايى تحمل كرد امّا معاويه به فتنهگرى پرداخت و مبارزه با خاندان رسالت را شيوه خويش قرار داد، با شهادت حضرت على(ع) به دست خوارج، معاويه اين بار نيز با روى كار آمدن امام حسن مجتبى(ع) به مخالفت و كارشكنى با آن امام همام پرداخت و چون همواره از موقعيت معنوى و اجتماعى امام هراس داشت و هيبت و مهابت حضرت، مانع مهمى براى عملى ساختن توطئههاى وى بود چندين بار نقشه شهادت فروغ دوّم را ريخت كه همه آنها خنثى مىگرديد و سرانجام آن سبط نبى اكرم(ص) را به وسيله زهر هلاهل به شهادت رسانيد، با فرا رسيدن ايّام امامت حضرت سيدالشهداء (ع) معاويه بر فشارهاى خود افزود و به كارگزاران تحت حكومت غاصبانه خويش دستور داد نام شيعيان على(ع) را از دفتر بيتالمال حذف كنند و هر كسى را كه به دوستى خاندان عترت متهم گردد حتى اگر ثابت هم نشود، از دم تيغ بگذرانند، بدينگونه افراد قابل توجهى كه حامى و عاشق اهل بيت پيامبر بودند در خون پاك خويش غلطيدند، خانههاى بسيارى ويران گشت، گروهى را دست و پا بريدند و در چشم عدهاى ميل كشيدند و آنان را نابينا ساختند، از سوى ديگر آن جرثومه خباثت افرادى را وادار نمود تا به نفع وى حديث بسازند، اين امور جعلى و ساختگى را در شهرها و روستاها به معلّمان مكتب خانهها مىدادند تا آنان به اطفال بياموزند. بدين گونه فضاى جهان اسلام را آلوده نمودند و مقدمات انحراف، بدعت، بدبينى و نفاق را فراهم آوردند و فرهنگ والاى قرآن و سنت را تباه ساختند، چراغ عدالت را خاموش كردند و آتش ستم و جهالت را دامن زدند، امويان جامعه را به سوى جاهليت قبل از اسلام سوق داده و آداب و رسوم قومى، قبيلهاى و حكومت نژادى و طايفهاى را زنده كردند. حضرت امام حسين (ع) بنابر ملاحظاتى كه در دوران امامت برادرش – حسن بن على – وجود داشت همان نقش برادر بزرگوارش را ايفا كرد و دست زدن به قيام را به صلاح جامعه مسلمانان ندانست. مدت ده سال از امامت سالار شهيدان نينوا بدين گونه سپرى گشت، از سال 41 تا 60 هجرى حقطلبان زجرى بزرگ ديدند و خونها و شهيدانى تقديم نمودند و در هيچ لحظهاى تكليف اجتماعى و مسؤوليت دينى را فراموش نكردند تا اين كه در رجب سال شصتم هجرى معاويه به هلاكت رسيد و بر خلاف مواد صلح نامهاى كه با امام مجتبى(ع) منعقد نمود و متعهد به اجراى مفاد آن گشت، از مردم براى فرزندش يزيد بيعت گرفت و از اين رهگذر با زمينهسازىهاى خوفناكى كه معاويه طرح ريزى كرده بود فردى زمام امور مسلمين را به دست گرفت كه سابقهاى در ديانت نداشت و شناخته شده به فساد، عياشى، بىبندوبارى و شهوترانى بود. با شروع به گسترش نفوذ سياسى اجتماعى يزيد، وى از امام حسين (ع) خواست با او بيعت كند، حضرت از اين برنامه امتناع نمود و براى مبارزه با اختناق و انحراف و اعوجاجى كه يزيد آن را شدت بخشيده بود به حركت بنيادى عاشورا دست زد و بعد از آن همه تباهى و فساد موضع آل محمد(ص) و پيروان آن وجودهاى مبارك در برابر دشمنان قرآن و عترت، مبارزهاى سخت و استوار و حماسهاى شكوهمند قلمداد گشت، سومين فروغ امامت مشعل عاشورا را روشن كرد تا بوسيله آن در اعماق تاريكىهاى ايجاد شده توسط زمامداران خودسر روشنى آفريده و حركتى جاويد و ماندگار را بينان نهد. امام با تقديم همه هستى خود، خاندان و يارانش در راه حق مثال و اسوهاى شايسته گرديد براى تمامى رهروان حق و حقيقت. اقدام به موقع و شجاعانه حضرت سيدالشهداء(ع) پرده از دستگاه فاسد بنى اميه برافكند و پايههاى آن را لرزان ساخت و از اين رو اگرچه امام و ياران باوفايش ظاهراً به پيروزى نظامى نائل نيامدند ولى شهادت اين منظومه منوّر جامعه را از انحراف، بدعت، ضلالت و تخريب معنوى بازداشت .
البته حادثه عاشورا از بزرگترين مصائب مىباشد، فاجعهاى عميق و دردناك، زيرا نور چشمان رسول خدا(ص)، پاره تن او و عدّهاى از فداكاران فرزانه با لبهاى تشنه به ضرب شمشير قطعه قطعه شدند، اسير گشتند، به زنجيرها بسته شدند و در ميان توفانى از تهمت، دروغ و ناسزا و تازيانه در بيابانها و شهرها گردانيده شدند و در خرابهها جاى گرفتند!. نخستين نوحه خوانان نينوا
اقامه ماتم گريستن براين واقعه و همراهى عاطفى با حماسه نينوا در حقيقت دل را به حبّ حبيبان حق و بغض مناديان باطل معطر نمودن است و چرا انسان با ايمان بر امامى كه تعزيت او را قبل از اتفاق مصيبتش برپاداشتند و اوّلين سوگوارش حضرت آدم است و مرثيه خوان او فرشتگان و در رأس آنان جبرئيل و نيز حضرت زكريا و ديگر فرستادگان الهى، رسول اكرم (ص)، اميرمؤمنان و فاطمه زهرا(س) بر آن ندبه مىنمايند نگريد. آرى براين حادثه جانگداز و رويداد المناك آسمان و زمين خون گريستند، جن و انس اشك ريختند، ملائك نوحه نمودند.(6)
با نگاهى به تاريخ خونبار تشيع، مشخص مىگردد، نخستين مرثيه ساز و مرثيه خوان سيد شهيدان، داغدارترين فرد يعنى مادر بزرگوارش حضرت فاطمه زهرا(س) مىباشد كه در دوران كودكى امام حسين (ع) در هنگام حركت دادن گهواره ايشان، اين شعر را زمزمه نمودهاند:
كربلاء يا كربلا يا كربلا
كربلا لازالت كرباً و لابلاء(7)
با كشته شدن امام و يارانش نخستين كسى كه به سوگوارى و ماتم دارى پرداخت حضرت زينب(س) بود، قروة بن قيس حنظلى نقل مىكند: به خدا سوگند يادم نمىرود كه زينب(س) براى امام حسين (ع) ندبه مىكرد و با صوتى حزين و قلب داغدار مىگفت:«وا محمداه صلّى عليك مليك السماء هذا حسين مرّمل بالدماء، مقطع الاعضاء و بناتك سبايا، الى اللّه المشتكى»(8) حضرت زينب واقعاً در كربلا نوحه خواند، حضرت امام سجاد(ع) نيز در هنگام دفن بدن مطهر پدر، ايشان را خطاب قرار دادند و فرمودند: «طوبى لارض تضمنت جسدك الشريف اما الدنيا فبعدك مظلمه و الآخرة فبنورك مشرّقه و اما الحزن فسرمد»(9) خطبهاى كه امام سجاد(ع) در شام بيان فرمودند غالباً حالت مرثيه و سوگوارى دارد در فرازهايى از آن آمده است: «انا ابن المقتول ظلماً، انا ابن المجزور الرأس من القفا، انا ابن العطشان حتى قضى، انا ابن طريح كربلا، انا ابن مسلوب العمامة و الرداء، انا ابن من بكت عليه ملائكة السماء»(10) امثال اين تعابير در فرمايشات آن امام باز هم قابل مشاهده است، از اين جهت هنگام صحبت آن حضرت حاضران مىگريستند و از برخى نقلها برمىآيد حضرت عمامه خويش را بر زمين نهادند و گريبان گشودند.(11)
سخنرانى زينب كبرى در قصر يزيد آنچنان سوزناك، تأثيرگذار و افشا كننده بود كه به قول آية اللّه العظمى اراكى: بنيان حكومت امويان را متزلزل ساخت. ام لقمان دختر عقيل وقتى خبر شهادت افرادى از خاندان خود را دريافت كرد همراه با خواهران خويش امّ هانى، اسما، رمله و زينب در مدينه كنار مرقد مطهر رسول اكرم (ص) آمد و در حين گريستن بر شهدا با خواندن اشعارى مرثيهسرايى مىكرد.(12) ابوالحسن الاخفش در شرح كامل نوحه فاطمه امّ البنين آورده است او هر روز به قبرستان بقيع مىرفت و با خواندن اشعارى، سوزناك عزادارى برپا مىكرد. عده كثيرى از مردم مدينه جمع مىشدند تا در اين ماتمدارى باوى همراهى كنند، آنان با شنيدن مرثيههاى مادر حضرت ابوالفضل (ع) متأثر مىشدند و مىگريستند.(13) ماتم دارى خنثى كننده خباثت
با مرورى بر تاريخ اسلام اين واقعيت به خوبى روشن مىگردد كه بنىاميه و مروانيان سخت مىكوشيدند نام امام حسين و شهادت آن حضرت را به طور كلى انكار نمايند و عاشورا را به دست نسيان و فراموشى بسپارند و حتى شايعه نمودند امام حسين (ع) كشته نشد، بلكه از نظرها ناپديد گرديده و همچون حضرت عيسى بن مريم در آسمانهاست و مقتول واقعى كربلا حنظله فرزند اسعد شبامى(14) است. امّا سوگوراىهاى جهت دار و افشاء كننده چهره باطل كه توسط بازماندگان كربلا صورت گرفت اين حركت منفى و رذيلانه امويان را خنثى ساخت. گريههاى مداوم، متوالى و پيگير و طولانى امام سجاد(ع) كه حدود چهل سال به درازا كشيد به حدى كه امام چهارم را از بكّاء خمسه در احاديث معرفى كردهاند(15) براى بىاثر ساختن همين اكاذيب و اخبار بىاساس صورت گرفت.(16)
ائمه هدى به مجالس ماتم دارى براى حسين (ع) و يارانش عنايت ويژهاى داشتند و براى احياى آن اهتمام مىنمودند و اين در حالى بود كه اختناق فرمانروايان خودسر با تيرگى و تباهى شديد مانعى بزرگ بر سر راه آن بزرگواران بوده است. از امام صادق(ع) نقل گرديده است امام سجاد(ع) بر پدرش حدود چهل سال گريست، روزها روزه مىگرفت و شبها به عبادت مىپرداخت، چون به افطار مىرسيد خادم غذا و آبى مىآورد و مقابل حضرت مىنهاد و مىگفت: اى مولاى من تناول كنيد. امام مىفرمود: فرزند رسولخدا(ص) را گرسنه شهيد كردند، پسر پيامبر را تشنه كشتند و اين موضوع مدام تكرار مىفرمود و مىگريست تا آن كه غذا از قطرات اشك امام خيس مىگرديد و آب نيز با اشك چشمش ممزوج مىگشت و اين گونه بود تا به لقاء حق شتافت، در روايت ديگرى آمده است يكى از خادمان وقتى وضع حضرت زين العابدين (ع) را به اين صورت مشاهده كرد، عرض نمود: اى فرزند رسول خدا(ص)، فدايتان گردم، بيم آن دارم با اين همه گريه جانتان به مخاطره بيافتد، حضرت پاسخ داد: من از درد و اندوهم تنها به خداوند شكوه مىكنم و از پروردگارم چيزى دانم كه شما نمىدانيد. من هرگز كشته شدن فرزندان فاطمه را ياد نكنم مگر اين كه گريه راه نفسم را مىگيرد.(17) از امام باقر(ع) روايت نمودهاند
وقتى يكى از اطرافيان امام سجاد(ع) خطاب به آن امام گفت: آيا وقت آن نرسيده است كه اندوه شما خاتمه يابد. حضرت به وى فرمود: واى برتو، يعقوب پيامبر دوازده پسر داشت كه خداوند يكى از آنها را غايب ساخت، در اثر دور شدن فرزند از نزد پدر، يعقوب چنان گريست كه موى سرش از شدت اندوه سفيد شد، پشتش از غم خميد و اين در حالى بود كه پسرش در اين جهان زنده بود امّا من با چشم خود ديدم كه پدرم، عمويم و هفده كس از خانوادهام پيرامونم كشته شدند با اين حال چگونه اندوهم پايان پذيرد.(18)
دوران امام چهارم پراضطرابترين و خفقانىترين عصر بود و آن حضرت در كشاكش اين وضع خشن و خوفناك وظيفهاى بس دشوار و طاقتفرسا بر عهده داشت، آن زينت عابدان وارث حماسهاى شكوهمند بود كه دشمن مترصد بود با شهادت امام چهارم به عنوان پاسدار نهضت پايانش را اعلام كرده و خود را آسوده نمايد، در چنين موقعيتى كه به هيچوجه نمىشد يادى از حادثه كربلا نمود امام سجّاد با استراتژى گريه، تاكتيك نوحه و ماتم، مبارزهاى منفى را آغاز نمود و با شيون، گريه وزارى افراد جامعه را از اعمال فجيع و خودكامگى دستگاه ستمگر اموى مطلع مىساخت و خاطره فداكارىهاى امام حسين(ع) و يارانش را در آن، وضع آشفته و تيره، احياء كرد. يكى از بارزترين مسايلى كه در سيره ائمه به چشم مىخورد تبيين هدف امام حسين (ع) از انقلاب سرخ كربلاست، دشمنان مىكوشيدند تحت عنوان خروج بر حاكم زمان و انشقاق در امت اسلامى به اين حركت مقدس لطمه وارد سازند و نگذارند مردم در جريان حقايق امور قرار گيرند. امويان براى توجيه كردار زشت و جنايات بىشمار خويش تلاش مىنمودند قيام سيدالشهداء را برخلاف اسلام و قرآن جلوه دهند. گاهى بين افراد در شهرها شايع مىنمودند:« خرج الحسين من جده قتل بسيف جدّه»(19)، يعنى حسين بن على(ع) از محدوده خويش بيرون آمده و(به همين دليل) با شمشير جدش كشته شده است. در مواقعى اشاعه مىدادند امام سوم به دليل خروج بر حاكم وقت، محكوم مىباشد چنانچه وقتى اسيران را به شام انتقال مىدادند. در بين راه مردم از اسراء و سرهاى بالاى نيزهها مىپرسيدند، به آنان گفته مىشد: اينها بازماندگان كسى هستند كه بر يزيد خروج كرده بود و خودشان نيز خارجىاند، ستارگان درخشان آسمان امامت براى جلوگيرى از چنين تبليغات مسمومى با استفاده از شيوههاى گوناگون، حقايق را براى مسلمانان بيان مىكردند. در زيارت اربعين كه صفوان جمّال از امام صادق (ع) نقل كرده است اين مضامين را مىخوانيم: «و بذل مهجته فيك لينقذ عبادك من الجهالة و حيرة »، در اين عبارت كاملاً مشهود مىباشد كه اين قيام مقدس براى جلوگيرى از انحراف و ضلالت و هم در جهت رهايى جامعه از جهالت بوده است. البته خود امام حسين(ع) به مناسبتهاى گوناگون و در شرايط مقتضى طى خطبهها، نامهها و تذكرات خويش، هدف والا و مقدّس خود را تشريح مىنمود، در فراز خطبهاى كه امام هنگام حركت از مكّه معظمه ايراد فرمود آمده است:«من كان فينا باذلاً مهجته موطناً على لقاء اللّه نفسه فليرحل معنا؛(20) هركس بذل خون خود را براى ملاقات با پروردگار مهيا كرده است با ما كوچ كند. طبرى و سيدبن طاووس نيز نقل كردهاند امام در منزل ذىحسم خطبهاى خواند كه در آن آمده بود: آيا مشاهده نمىكنيد كه به حقّ عمل نمىشود و از باطل اجتناب نمىگردد. پس مؤمن در چنين حالى بايد به لقاء حق راغب باشد و من موت را جز شهادت و زندگى با متجاوزان و ستمگران را جز زجر و ناراحتى نمىدانم.(21)
اين مسايل هدف امام را از قيام كربلا مشخص مىكند ولى براى روشن كردن افكار عمومى لازم بود تبليغات بيشترى صورت گيرد زيرا مردم بسيارى از شهرهاى اسلامى از حقايق دور بودند به علاوه امويان آنقدر تحريفات ايجاد كرده بودند كه ضرورت داشت آنچه از اذهان افراد پوشيده مانده يا به آنان وارونه جلوه گشته روشن شود. در سيره اهل بيت(ع)
در سيره اهل بيت عصمت و طهارت هرچه بيشتر تفحّص گردد، مشاهده مىشود آن بزرگواران براى ترويج فرهنگ عاشورا و تطبيق آن بر مصاديقش بر اساس مقتضيات هر عصر اهتمامى وافر و تأكيدى مصرّانه داشتهاند. امام باقر(ع) در تعقيب اين هدف و توجه دادن مردم به ستمى كه بر اهل بيت روا شده وصيّت مىكند تا ده سال در موسم حج در منى براى امام حسين و همراهانش عزادارى كنند، آن حضرت بودجهاى را نيز براى چنين امرى اختصاص داد. موقعيت حساس منى در ايام حج كه همه مسلمانان از سراسر جهان در آنجا اجتماع مىكنند تا مراسم عيد قربان را برگزار نمايند و در كنار آن عزادارى گروهى، سؤالات معنادارى را در اذهان ترسيم مىكند و اين خود بهترين نوع مبارزه غير مستقيم ائمه براى توجه دادن افكار عمومى بر ضد جنايات اموى بود. در يكى از مجالس عزا، كميت اسدى با حضور امام باقر(ع) شعر مىخواند وقتى رسيد به اينجا كه «وقتيل بالطف» امام به شدت گريست و فرمود اگر سرمايهاى داشتم در پاداش اين شعرت به تو اى كميت مىبخشيدم امّا عطاى تو همان دعايى است كه رسول خدا(ص) درباره حسان بن ثابت فرمودند كه همواره به دليل دفاع از ما اهل بيت مورد تأييد روح القدس خواهى بود.(22) گريه امام صادق(ع) در حدى بود كه هرگاه اولاد امام حسين(ع) را مشاهده مىنمود به شدت متأثر مىگرديد و زارى مىكرد.
داود رقّى گفته است، در محضر امام صادق (ع) بسر مىبردم، حضرت آب خواستند و چون ميل فرمودند ديدم چشمان مباركش آغشته به اشك گرديد و در اين حال چنين گفتند: اى داود خدا، قاتل حسين بن على را لعنت كند.(23) عبداللّه سنان مىگويد: در يكى از سالها، روز عاشورا، خدمت امام صادق(ع) شرفياب گرديدم، چهره آن حضرت را گرفته ديدم، در حالى كه آثار حزن در سيمايش نمايان و دانههاى اشك بر گونههاى مباركش جارى بود. عرض كردم: علت گريه چيست. فرمود: آيا در غفلتى و نمىدانى در چنين روزى امام حسين (ع) به شهادت رسيد. به آن حضرت گفتم: درباره روزهدارى در اين روز چه مىفرمائيد، فرمودند: روزه مگير امّا از خوردن غذا امساك نما و بعد از نماز عصر با شربت آبى افطار كن، زيرا در آن هنگام بود كه حسين و يارانش شهيد شدند.(24)
در مراسمى كه زن و مرد حضور داشتند و بانوان پشت پردهاى بودند، برخى شاعران در مرثيه سرايى مادر امام صادق(ع) را مخاطب قرار مىدادند، گاهى صداى زنها از شدت تأثر بلند مىگرديد.(25) در برخى نقلهاست كه شخصى به نام ابوهروف مكفوف خدمت امام صادق(ع) آمد، حضرت به وى فرمود شعرى بخوان، او چنين كرد. حضرت فرمود: نه همانگونه كه در تقه مىخوانى برايم بخوان.(26)
گريه حضرت امام رضا(ع) در حدى بود كه فرمودند: همانا روز مصيبت امام حسين(ع) پلك چشمان ما را مجروح كرده و اشك ما را جارى ساخته است.(27) دعبل خزاعى نقل كرده است در ايام محرم الحرام بر حضرت على بن موسى الرضا(ع) وارد شدم ديدم آن حضرت همانند شخص محزون و غصهدار نشسته و اصحاب امام هم در گرد اويند، چون حضرت مرا ديد، فرمود: «مرحبا بك يادعبل، مرحبا بنا صرنا بيده و لسانه» سپس جايى را برايم مهيا كرد و در كنار امام قرار گرفتم. فرمود تمايل دارم شعرى بخوانى. اين ايام روزهاى حزن است، و روزهاى شادمانى دشمنانمان خصوصاً بنىاميّه. اى دعبل كسى كه گريه كند و بگرياند بر مصائب ما اگرچه يك نفر باشد اجرش باخداست و كسى كه اشكش جارى شود بر مصائب ما كه از مخالفانمان بما رسيده خداوند وى را با ما محشور گرداند و كسى كه بر مصيبت جدم (امام حسين(ع)) بگريد خدا گناهانش را مىبخشد. سپس حضرت از جاى خويش برخاست، پردهاى نصب كرد و افراد خانواده را در وراى آن قرار داد تا در پشت پرده، در مصائب جدّشان سوگوارى كنند. در اين حال حضرت روى به سوى من نمود و فرمود: براى حسين مرثيه بخوان و از نصرت ما تا زندهاى كوتاهى مكن. دعبل مىگويد: اشك جارى شد و اشعارى خواندم صداى گريه امام رضا(ع) و اهل بيت او بلند شد.(28)شخصى از شيعيان از زيارت سيدالشهداء(ع) باز گشته و خدمت امام رضا(ع) رسيده بود و مقدارى تربت جدش حسين(ع) را براى آن حضرت آورده بود، هنگامى كه حضرت آن تربت را مشاهده فرمود، بسيار گريست.(29)
ريان بن شبيب مىگويد روز اول ماه محرم بر امام هشتم وارد شدم، حضرت به من فرمود: روزهاى گفتم: نه. فرمود امروز همان روزى است كه حضرت زكريا دعا كرد و از خداوند درخواست ذرّيه طيبه نمود و دعايش اجابت گرديدو ملائكه را خداوند امر نمود در حالى كه در محراب عبادت ايستاده بود وى را به يحيى بشارت دهند. هركس اين روز را صائم باشد و دعا كند خدا دعاى او را اجابت نمايد. سپس افزود اى فرزند شبيب محرم ماهى بوده است كه اهل جاهليت در گذشته به پاس حرمت آن، ظلم و ستم را حرام مىدانستهاند ولى اين امت نه حرمت محرم را شناختند و نه حرمت رسول اكرم(ص) را حفظ كردند. زيرا در اين ماه حرام عترت او را كشتند، زنانش را اسير و اموالش را به غارت بردند و خداى هرگز آنان را نيامرزد، اى پسر شبيب اگر براى چيزى خواستى بگريى براى حسين اشك بريز كه همانند گوسفندى كه آن را ذبح مىكنند او و هيجده نفر از اهل بيتش را كه همانند آنان روى زمين نبود كشتند. آسمانها و زمين در شهادت امام حسين(ع) گريستند.(30)
در تحف العقول آمده است شخصى مىخواست به كربلا برود، حضرت هادى(ع) به وى فرمود: من را در آنجا دعا كن چون يكى از مواردى كه خداى متعال ارادهاش بر استجابت دعا قرار داده، دعا در كنار مرقد امام حسين(ع) است، اين توصيه در ظاهر تقاضاى دعاست اما در اصل امام مىخواهد مردم را به عاشورا و كربلا توجه دهد و تأكيد نمايد يادآورى حماسه كربلا و روى كرد به فرهنگ امام حسين(ع) با بركات و محاسنى توأم است.
سوگوارى حضرت مهدى (عج) درعصر غيبت، زمان ظهور و رجعت ادامه دارد، آن خاتم اوصياء خطاب به سيدالشهداء فرمودهاند: يا جداه اگر روزگار باعث شد كه از يارى تو دوربمانم و نبودم تا با دشمنان تو بجنگم و با بدخواهانت پيكار كنم، هم اكنون هر صبح و شام بر شما اشك مىريزم و به جاى اشك در مصيبت شما از ديده خون مىبارم و آه حسرت از دلى پر درد بر اين ماجرا مىكشم.(31)
در هنگام رجعت، وقتى كه امام حسين(ع) با پيكرى خونين (همراه كسانى كه با آن حضرت شهيد شدهاند) تشريف مىآورند. همين كه رسول اكرم(ص) آن ريحانه خويش را با اين وضع مشاهده مىكنند مىگريند، گريهاى كه آسمانها و زمين با آن همراهى مىشود و حضرت فاطمه زهرا(س) چنان ناله جان سوزى از سينه برمىآورند كه زمين را زلزله فرا مىگيرد و آنچه روى آن است به لرزه در مىآيد.(32) مژده به عزاداران
ائمه هدى غير از آن كه قولاً و عملاً و در سيره و رفتار در جهت برپايى مجالس سوگوارى براى اباعبداللّه تأكيد و اصرار داشتهاند، از مردم خواستهاند در اين امر مهم كوتاهى نكنند و به آنان نويد دادهاند براى عزاداران حسينى پاداش بسيار ويژهاى در سراى جاويد از سوى خداوند در نظر گرفته شده است از منابع روايى چنين برمىآيد هر كس بر مصايب ائمه و خصوص امام حسين بگريد و از اين بابت محزون گردد:
1- در روز جزا با ائمه هدى محشور خواهد بود.
2- روزى كه چشمها گريان است او نالان نمىباشد.
3- جاى گريه كننده بر اين خاندان و خصوصاً خامس آلعبا در غرفههايى از بهشت است.
4- متذكر مصائب اهل بيت، گريه كننده و گرياننده مورد مغفرت و رحمت الهى قرار مىگيرد.
5 – حضرت سيدالشهداء براى سوگوار خويش از خداوند طلب آمرزش مىكند.
6- كسى كه روز عاشورا را روز گريه، مصيبت و حزن خود قرار دهد خداوند در روز رستاخيز نوعى سرور و شادمانى را متوجهاش مىكند و ديدگانش را به وجود اهل بيت در بهشت روشن مىكند.
7- ثواب گريه بر امام حسين(ع) قابل احصاء نمىباشد.
8 – گريه كننده بر سيدالشهداء جزو افرادى است كه نسبت به اهل بيت دلسوزى نمودهاند.
9- عزادار اباعبداللّه مصداق كسى است كه در شادى اهل عترت شادمان و در حزن آنان اندوهناك و محزون است.
10- گريه كننده بر امام حسين در زمره افرادى است كه به خاطر اهل بيت خوفناك به نظر مىرسند و در زمانى كه آنها در امنيت بسر مىبرند او نيز ايمن است.
11- در هنگام احتضار سوگوار اباعبداللّه، ائمه هدى حاضر مىگردند و عزرائيل را به مراعات حال وى توصيه مىكنند به حدى كه ملكالموت از مادر نسبت به وى رئوفتر مىشود.
12- قطرات اشك سوگوار اباعبداللّه مىتواند شعلههاى آتش جهنم را خاموش كند.
13- گريه كننده در هنگام كوچ نمودن به سراى جاويد با مشاهده ائمه از نگرانى رهايى يافته و مسرور مىگردد.
14- سوگوار حماسه ساز عاشورا از آب گواراى كوثر جرعههايى مىنوشد و به ميوههاى جنت متنعم مىشود.
15- سيد شهيدان به سوگواران خويش عنايت ويژهاى داشته و گريه كننده به درجات معنوى امام نزديك است.
16- شفاعت رسول خدا شامل عزاداران امام حسين مىگردد.
17- رسول اكرم(ص) بر گريه كننده بر اباعبداللّه درود فرستاده است(الا و صلى اللّه على الباكين على الحسين).
18- ثواب گريه وزارى بر امام حسين (ع) از قربانى كردن فرزند در راه خدا كمتر نمىباشد.
19- گريستن بر مصائب عاشورا همچون حالتى است كه مؤمنى شاد مىگردد و سرور در دلش راه مىيابد.
20- قبر ماتم دار كربلا نورانى است و آرميده در آن از هول و هراس عذاب برزخى مصون مىباشد.
21- چشمى كه بر مصيبت امام سوم بگريد در نزد خدا قرب ويژهاى دارد.
22- فرشتگان اشك چشمهايى كه بر حسين بن على(ع) گريانند جمع كرده و ذخيره مىنمايند.
23- ساكنان آسمان براى گريه كننده دعا مىكنند.
24- ثوابى برابر چندين حج، عمره و غزوه براى گريه كننده بر شهيد كربلا منظور مىگردد.
25- خداوند از اين كه عزادار امام حسين(ع) را عذاب كند پروا مىنمايد.
26- براى گريه كننده بر سالار شهيدان طف ثواب چندين شهيد نوشته مىشود.
27- سوگواران و زائران در پرتو عرش الهى در مجلس منوّر در محضر اباعبداللّه هستند.
28- گريستن بر مصائب عاشورا از طاعات و عبادات به شمار مىآيد.(33) آنچه بايد دانست
عزادار حسينى بايد بداند كه:
1- امام حسين(ع) در راه هدفى عالى قيام كرد و حامى حق بود و آن حماسه را آفريد كه دين زنده بماند، افرادى كه عمرى را در گناه و عصيان از اوامر الهى بسر مىبرند، از مال حرام ثروت مىاندوزند و در زندگى راستى و درستى را كنار نهادهاند. در عمل و رفتار راه خويش را از امام حسين جدا كردهاند.
2- دستگاه امام حسين (ع) از فرهنگ اسلام، ارزشهاى دينى و معيارهاى الهى جدا نمىباشد هيچگاه كسى كه با خلاف كردن و معصيت، روزگار مىگذراند نمىتواند ادعاى مريدى امام حسين(ع) را داشته باشد. امام حسين(ع) در بحبوبه جنگ و تهديدهاى دشمن شب عاشورا را مهلت گرفت تا بيشتر با نماز، دعا و عبادت و تلاوت قرآن مأنوس گردد اما با اين وصف تأسفانگيز است اگر عزادار امام حسين بخواهد به امور ناپسند و ناروا روى آورد.
3- عزادارى براى امام حسين(ع) بايد مردم را دينشناس كند، به خدا نزديك سازد، از گناه برحذر دارد، فضيلت و بصيرت را در بين افراد جامعه ترويج نمايد.
4- هرگونه مراسمى كه به نام امام حسين(ع) برپا مىگردد بايد در آن حدود الهى، سيره حسينى، فرهنگ عاشورا و ارزشهاى اهل بيت مراعات گردد، عزاداران بايد مايه زينت امام خويش باشند و از امور وهنانگيز، خرافات، انجماد روحى، مطالب غير واقع، اسطوره سازى و افسانه سرايى پرهيز كنند.
5 – زنده نگه داشتن عاشورا يك مسئله بسيار مهم سياسى و عبادى است و سوگواران خامس آلعبا بايد در مشى فردى و اجتماعى زيربار زور و سلطه نروند، مواظب تهاجم به فرهنگ دينى باشند و به مهاجمان مجال رخنه ندهند. در مقابل اهل باطل و شقاوت كوتاه نيايند، بر مواضع ارزشى خود استوار باشند. اين نوشتار را با بياناتى از امام خمينى(قدس سره) به پايان مىبريم:
«بايد فكر كنيد كه اينها(عزادارى) يك مسئله سطحى نبوده است كه مىخواستند جمع بشوند و گريه كنند خير ما ملت گريه سياسى هستيم ما ملتى هستيم كه باهمين اشك سيل جريان مىدهيم و خرد مىكنيم سدهايى را كه در مقابل اسلام ايستاده است.»(34)
«مجلس عزا را با همان شكوهى كه پيشتر انجام مىگرفت و بيشتر از او(آن) حفظ كنيد… خوب بعضى از امور هست كه بايد به وسيله آقايان، آقايانى كه خطبا هستند و اهل منبر هستند در سرتاسر كشور تذكر داده شود به مردم…»(35) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. امالى شيخ صدوق، ص 155 و 154. 2. بحارالانوار، علامه مجلسى، ج 23، ص 78. 3. سوره شورى، آيه 23. 4. سوره آل عمران، آيه 200. 5. اصول كافى، كلينى، ج دوم، ص 81. 6. خصائص الحسينيه، شيخ جعفر شوشترى، ص 103 – 101. 7. سيرتنا و سنتنا سيرة نبينا و سنته، علامه عبدالحسين امينى، ص 67. 8. بحارالانوار، ج 45، ص 59 – 58. 9. ذرية النجاة، گرمرودى، ص 169. 10. بحارالانوار، ج45، ص 138. 11. نفس المهموم، محدث قمى، ص 451. 12. كشف الغمه، على بن عيسى اربلى. 13. ابصارالحسين فى انصار الحسين، متن ترجمه، ص 97. 14. بحارالانوار، ج 44، ص 271. 15. خصال، شيخ صدوق، ص 248. 16. بحارالانوار، ج46، ص 220. 17. خصال، ص 519 – 517 با اندكى تلخيص. 18. مقتل الحسين به روايت شيخ صدوق، تحقيق و ترجمه محمد صحتى سردرودى، ص 232. 19. مروج الذهب، مسعودى، ج2، ص 195. 20. كشف الغمه، ج 2، ص 239. 21. تاريخ طبرى، ج 5، ص 403. 22. بحارالانوار، ج 45، ص 208، مصباح المتهجد، ص 713. 23. همان، ج 44، ص 303؛ امالى، شيخ صدوق، ص 205. 24. سفينةالبحار، ج 2، ص 296. 25. الغدير، علامه امينى، ج 2، ص 192. 26. بحارالانوار، ج44، ص 288. 27. امالى صدوق، ص 78، بحارالانوار، ج44، ص 284؛ نفس المهموم، ص 44. 28. بحارالانوار، ج 45، ص 275. 29. همان، ج101، ص 131. 30. امالى صدوق، مجلس 27. 31. بحارالانوار، ج 101، ص 320. 32. همان، ج 53،ص 23. 33. برگرفته و مأخوذ از ثواب الاعمال، ص 108 تا 110؛ بحارالانوار، ج 44، ص 293، 274 ؛ خصال، ص 58؛ عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 187 ؛ كامل الزيارات، ص 122 – 120 ؛ الخصائص الحسينيه، ص 77 و 292؛ مستدرك الوسايل، ج 10، ص 318؛ امالى، صدوق، ص 205 و 410. 34. صحيفه نور، ج 13،ص 156. 35. همان مأخذ.
در آمدى بر سيره قرآنى امام حسين
مركز فرهنگ و معارف قرآن اشاره:
امام حسين(ع) گوهر تابناك و چراغ درخشانى است كه هماره بر تارك تاريخ درخشيده و خواهد درخشيد. طالبان هدايت و انسانهاى خسته از ظلم و تبعيض و ذلت و ستيزه، نامردمى و ناجوانمردى را به حق رهنمون ساخته و بيدار نموده است. عنصر جاودانهاى كه به يقين رمز ماندگاريش را در الهى بودنش بايد جُست. سيرهى ارجمندش را در قرآن بايد نگريست تا به حقيقتش يا شمهاى از حقيقتش دست يافت. امام حسين(ع) نه تنها شاگرد مكتب قرآن كه عِدْل و شريك قرآن است از اينروست كه در فرازى از زيارتنامهى شريفش مىخوانيم: «السَّلامُ عَلَيكَ يا شريكَ القُران؛(1) سلام بر تو اى شريك قرآن» و در حديث «ثقلين» نيز همدوشى امام به عنوان قرآن ناطق و قرآن به عنوان امام صامت گرديده است.
رسولُ اللَّه(ص) فرمودند: «انى تاركٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كتابَ اللَّه و عترَتى اهلَ بَيْتى فَأِنَّهُمَا لَنْ يَفتَرِقا حتَّى يَردِا عَلَىّ الحوض»(2) حال كه ائمه(ع) بطور عام و امام حسين(ع) به طور خاص چنين نسبت و خويشاوندى محكمى با قرآن دارند بايد تفسير قرآن را در آنان جُست كه در «وجود آنها كرامتها و فضيلتهاى قرآن و گنجهاى الهى نهفته است.» «فيِهْم كوائِمُ القرآن و هُمْ كُنوُز الرَّحمان»(3) در اين نوشتار بر آنيم كه فرازهايى از آيات نورانى قرآن را در سيرهى علمى و عملى آن امام همام جستجو كنيم و آيات اين كتاب صامت را با نور وجود اين پرتو درخشنده به نطق آوريم.
اگر چه ما را هرگز ياراى آن نيست كه عمق شخصيت آن درياى علم و معرفت و اخلاق و معنويت را بپيمايد ولى از باب عرض ارادات به پيشگاه آن شفيع روز محشر چند جملهاى را به تحرير در مىآوريم. 1. انس با قرآن
انس آدمى با هر چيز ريشه در ارج و اهميتى دارد كه انسان براى آن چيز قائل است رهپويان راه يقين و سالكان وادى علم و معرفت از آنجا كه محبوبترين محبوب را ذات اقدس خداوند مىدانند و فقط دل در گرو او دارند، كتاب او را كه پرتوى از ذات او و واسطه سخن خداوند با بندگان است – پر منزلت و تنها طريق هدايت مىدانند از اينرو با آن انس ويژهاى داشته و قلب و جان و اعمال خويش را با آن گوهر حياتبخش خدايى مىكنند.
قرآن كريم به لزوم اين انس اشاره كرده است. از مؤمنان مىخواهد با تلاوت آيات آن، اولين مرحلهى انس را بپيمايند. «فَاقْرَءُواْ مَا تَيَسَّرَ مِنَ الْقُرْءَان؛(4) هر آنچه برايتان امكان دارد قرآن بخوانيد».
در آيهى ديگر آنانكه در قرآن انديشه نمىكنند مورد نكوهش قرار داده، مىفرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا؛(5) آيا به آيات قرآن نمىانديشند؟ يا بر دلهايشان قفلهايى نهاده شده است؟»
امام حسين(ع) انس ويژهاى با قرآن داشت چون منزلتى بزرگ براى آن قائل بود. نمونهاى از اين منزلت را مىتوان در حكايت زير مشاهده كرد:
«عبدالرحمان» به فرزند امام حسين(ع) «الحمدللَّه رب العالمين» را آموخت، وقتى كه آن را بر پدر خواند، حضرت هزار دينار را به او بخشيد و دهان او را پر از طلا كرد. از آن حضرت دليل آن سؤال شد. حضرت پاسخ دادند: «چگونه مىتوان كار او را [تعليم قرآن ]با اين پاداش مقايسه كرد؟!»(6)
انس امام حسين با قرآن را مىتوان در تمام زواياى زندگيش ملاحظه كرد، نصايح و مواعظش، سيرهى علمى و عملىاش و حماسه خونينش همه و همه در قرآن و الهام گرفته از آن بود. بنابراين كوتهبينانى كه شخصيت حماسى و قيام مردانهاش را زير سؤال مىبرند و گاه بر چسب خشونتطلبى، عدم توجه به مصالح، بىسياستى، انتقامجويى و… را به آن حضرت نسبت مىدهند اگر ريشههاى قرآنى عمل آن بزرگوار را بدانند و واقعاً در پى حق و يقين باشند نه بهانهجويى، به حقيقت رهنمون خواهند شد.
آرى، اهلبيت و بويژه امام حسين(ع) فرزندان پيامبر و شاگرد مكتب قرآنند پس چگونه گفتار و مواعظشان متكى به قرآن نباشد حركت و قيام حسينى از همان آغاز بر مبناى قرآن همراه بود. نه تنها ريشههاى اين حماسه را مىتوان با قرآن بدست آورد بلكه امام(ع) خود با استناد به آيات قرآن حركت خود را الهام گرفته از آن مىدانست كه نمونههايى از آن را ذكر مىكنيم.
الف) در نخستين برخورد با والى مدينه، خود و اهلبيت را معدن رسالت و… معرفى مىكند و مىفرمايد: «در حالىكه يزيد مردى فاسق و شرابخوار و… است پس چگونه امام را شايسته است كه با او بيعت كند.»(7)
ب) هنگامى كه مروان اصرار مىكند كه والى مدينه از امام حسين(ع) بيعت بگيرد امام(ع) او را پليد و خود را با استناد به قرآن «مُطهّر» بيان مىدارد: «اِلَيك عَنّى، أَنا مِنْ بَيْتِ الطَّهارةِ الّذين أنْزلَ اللَّهُ فيهم عَلى نَبيّه: «إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا»(8)
ج) آنگاه كه با كاروان خود از مدينه بيرون آمد اين آيه را تلاوت فرمود: «رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِين»(9) و اين همان دعايى است كه حضرت موسى(ع) به هنگام خروجش با بنىاسرائيل آن را بر زبان جارى ساخت.
د) آنگاه كه به مكه رسيد اين آيه را تلاوت نمود: «وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَن يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيل»(10) به اين ترتيب هجرت خود را به هجرت موسى كه هر دو در جهت كوبيدن بيداد و ظلم بود تشبيه مىكند.
ه) پس از ورود به مكه نامهاى براى سران قبايل بصره نوشت و آنان را به كتاب خدا دعوت كرد: «وَ اَنا ادعوكم اِلى كتابِ اللَّه و سُنة نبيّهِ»(11)
و) وقتى كه عصر پنجشنبه نهم محرّم عمر بن سعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت در آمد از برادرش اباالفضل(ع) درخواست مىكند كه يك شب از امويان مهلت بگيريد تا در آن شب فقط دعا، نماز، تلاوت قرآن، استغفار و راز و نياز با خدا داشته باشد:
«فَهُوَ يَعْلَمُ أنّى كُنتُ قَدْ اُحِبُّ الصَّلوة و تلاوة كتابِهِ و كثرة الدَّعاء و الاستغفار» و خداوند مىداند كه من نماز براى خدا و تلاوت قرآن و بسيارى دعا و استغفار را دوست مىداشتم» امام آن شب به خيمه باز مىگردد و تمام شب را چنين مىكند.(12)
اُنس امام با قرآن به دوران حيات جسمى محدود نمىشود بلكه بعد از شهادت نيز ادامه دارد: «منهال بن عمرو» گويد، چون سر مطهّر امام(ع) را به دمشق آورده بر نى حمل مىكردند، من پيش روى او بودم. شخصى سورهى كهف را مىخواند تا رسيد به آيهى شريفهى «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَتِنَا عَجَبًا؛(13) آيا پنداشتى كه داستان اصحاب كهف و رقيم از آيات شگفت ماست؟!» به خدا سوگند ناگاه آن سر مطهر به سخن آمد و با زبان فصيح فرمود: «شگفتتر از اصحاب كهف، واقعهى شهادت و بردن من بر نى است»(14)
«سلمة بن كهيل» گويد: سر مطهّر را ديدم كه بر نى اين آيه را مىخواند «فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيم؛(15) خداوند شما را از شر ايشان نگه خواهد داشت و او شنواى داناست».(16) 2. اخلاص و رضايت الهى
اكسير حياتبخشى كه به كارها و افكار رنگ جاودانگى مىبخشد اخلاص و انجام عمل براى رضاى الهى است خداوند در قرآن از بندگان مؤمن خويش خواسته است كه كارها را فقط براى رضاى او انجام دهند.
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة؛(17) رنگ الهى بگيريد و چه چيز از رنگ الهى نيكوتر است».
و در آيهى ديگر خداوند به پيامبر مىفرمايد: «أَن تَقُومُواْ لِلَّهِ مَثْنَى وَ فُرَ دَى؛ دو دو به تنهايى براى خدا به پا خيزيد»
قرآن در ستايش طبقهاى از مجاهدان راه حق و تشويق آنها مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّة؛(18) در حقيقت خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى ]اينكه بهشت براى آنان باشد خريده است».
چنانكه ملاحظه مىشود خداوند در اين آيه بهشت را بهاى جان و مال مؤمنان جهادگر مىشمارد اما در آيهاى ديگر در ستايش تعدادى از انسانهاى بلند پرواز مىفرمايد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه»(19) در اين آيه آنانكه جانشان را با عشق به خدا مىفروشند هدفشان در بهشت فقط رضاى الهى است.(20)
امام حسين(ع) هدف اصلى سفر به كربلا را تحصيل رضاى الهى مىداند از اينرو در آغاز سفر و كنار قبر جدّ بزرگوارش(ص) از خداوند مىخواهد كه او را به اين همه موفق بدارد و راهى در پيش رويش بگذارد كه رضاى او و رضاى رسولش در آن است.(21)
اين معنا در خطابههاى ديگر آن بزرگوار نيز كاملاً مشهود است.(22) 3.اخلاق كريمانه
سخاوت، عفو و گذشت، احسانگرى و دستگيرى بينوايان نمودهايى از اخلاق كريمانهاى است كه در جاى جاى قرآن مىتوان آنها را جست و امام حسين، شاگرد مكتب قرآن تجسم عينى اين صفات و اوصاف ديگر قرآنى است و ما در اينجا به عنوان نمونه به ذكر پارهاى از آنها مىپردازيم.
3-1. گذشت
گذشت عالىترين كرامت انسانى است بويژه آنكه آدمى قدرت بر انتقام نيز داشته باشد آموزههاى قرآنى نه تنها به عفو در مقابل بدى تأكيد دارند بلكه در سطحى بالاتر توصيه مىكنند كه جواب را با خوبى پاسخ دهيد «وَأَن تَعْفُواْ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى؛(23) گذشت كردن شما به تقوى نزديكتر است».
«وَ لَا تَسْتَوِى الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَن؛(24) و نيكى با بدى يكسان نيست [بدى را] به آنچه بهتر است دفع كن».
«عصام بن المصطلق» گويد: وارد مدينه شدم، حسين بن على(ع) را مشاهده نموده و خوشنامى و مقام و منزلتش مرا به شگفت آورد به گونهاى كه حسدى كه در سينه نسبت به پدرش داشتم مرا به شدت برانگيخت به او گفتم: تو پسر ابوتراب هستى؟ ايشان فرمود: آرى. شروع كردم به شتم و سب او و پدرش، حسين(ع) نگاهى رئوفانه به من كرد و فرمود: «اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم. بسم اللَّه الرحمن الرحيم * خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَأَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِين»
آنگاه فرمود: آرام باش و براى من و خودت از خداوند طلب مغفرت كن اگر از ما يارى مىخواستى ما تو را كمك مىكرديم و اگر طالب حمايت بودى، تو را پشتيبانى مىنموديم و اگر هدايت و ارشاد طلب مىكردى تو را رهنمون مىشديم… عصّام مىگويد آثار ندامت و پشيمانى در چهرهام نقش بست. آنگاه امام فرمود: سرزنشى بر تو نيست خداوند تو را مىبخشايد كه مهربانترين مهربانان است. آيا تو اهل شامى؟ گفتم: بلى، گفت: خداوند ما و تو را زنده نگه دارد، هر حاجت و نيازى داشتى با ما در ميان بگذار، اميدوارم كه به خواست خدا هرچه مىخواهى به بهترين وجهى آن را بيابى. عصّام گويد: زمين با تمام وسعتش بر من تنگ شد. دوست داشتم كه مرا در خود فرو برد. در همان لحظه ناگهان فكر كردم كه در سرتاسر زمين محبوبتر از او و پدرش نزد من هيچ كس وجود ندارد.»(25) 3-2. تواضع و فروتنى
تواضع صفت ارزشمند مردان الهى است و آنان كه پيشواى مردمند و الگوى آنان، وجود اين صفت در آنان لازمتر است. تواضع در مقابل بندگان خوب و انسانهاى ستمكشيده نوعى جوانمردى، صبر و شجاعت، اما در مقابل مستكبران و كافران نشانهى ذلت است. قرآنكريم از يك سو به نكوهش تكبر مىپردازد:«وَ لَا تَمْشِ فِى الْأَرْضِ مَرَحًا؛(26) در روى زمين با تكبّر راه مرو»؛ «فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَكَبِّرِين؛(27) بد جايگاهى است جايگاه متكبران» و از سوى ديگر لزوم تواضع را گوشزد مىكند «وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا؛(28) بندگان خداى رحمان كسانىاند كه در روى زمين به نرمى [و بدون تكبّر] گام بر مىدارند»؛ «وَ اخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِين»(29) امام حسين(ع) نيز صاحب اين سيرهى ارزشمند قرآنى بود.
«مسعده» گويد: گذر امامحسين(ع) به فقيرانى افتاد كه گليم خود را پهن كرده و خود را بر آن افكنده بودند (و غذا مىخوردند) و حضرت را دعوت نمودند، حضرت(ع) به زانو، نشست و با آنان هم خوراك شد. سپس اين آيه فوق را تلاوت نمود آنگاه فقرا را به منزل خويش دعوت نمود. پس برخاستند و همراه حضرت(ع) به منزل او آمدند. حضرت(ع) به كنيز خود فرمود: «آنچه را ذخيره مىكردى بيرون بياور.»(30) 3-3. سخاوت
«جود و سخاوت» از فضايل مهم اخلاقى است، هر اندازه «بُخل» نشانهى پستى و حقارت و ضعف ايمان و فقدان شخصيت است «جود و سخاوت» نشانهى ايمان و شخصيت والاى انسانى است. در آيات قرآن هر چند واژهى «جود» و «سخاوت» به كار نرفته اما تعبيراتى ديده مىشود كه بر اين دو مفهوم منطبق است، انفاق اموال در راه خدا، ايثار اموال و جانها، انفاق از آنچه خود به آن نيازمنديم يا آن را دوست داريم، و… از جمله تعبيرات قرآن براى توصيف سخاوت است كه اكنون به چند مورد آن اشاره مىكنيم:
«يُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لَا يَجِدُونَ فِى صُدُورِهِمْ حَاجَةً مِّمَّا أُوتُواْ وَ يُؤْثِرُونَ عَلَى أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَة…؛(31)[انصار]… هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرد. دوست دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده در دلهايشان حسد نمىيابند، هر چند در خودشان احتياجى، [مبرم ]باشد.»
«وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنكُمْ جَزَاءً وَ لَا شُكُورًا؛(32) و غذاى (خود) را با اين كه به آن، علاقه (و نياز) دارند به مسكين و يتيم و اسير مىدهند (و مىگويند) ما شما را به خاطر خدا اطعام مىكنيم و هيچ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهيم.»
امام حسين(ع) اسوهى سخاوت بود. روايت شده كه «ابوهشام قناد» از بصره براى حسين(ع) كالا مىآورد و آن حضرت از جاى برنخاسته همه را به مردم مىبخشيد.(33)
«ابن عساكر» روايت كرده است: گدايى، ميان كوچههاى مدينه قدم برمى داشت و گدايى مىكرد تا به در خانهى حسين(ع) رسيد در را كوبيد و اين چنين سرود «نااميد بر مىگردد امروز آن كسى كه به تو اميدوار باشد و حلقهى درخانه تو را حركت دهد. تو صاحب جود و معدن بخششى و پدرت كشندهى فاسقان بود».
حسين(ع) مشغول نماز بود. نماز را به زودى به جاى آورد و بيرون آمده و در سيماى اعرابى اثر تنگدستى را مشاهده كرد. برگشت و قنبر را صدا زد. قنبر جواب داد (لبيّك يابن رسولاللَّه) فرمود: از پول مخارج ما چه قدر مانده است. عرض كرد دويست درهم كه فرمودى در بين اهل بيت تقسيم كنم. فرمود: آن را بياور، كسى آمده كه از آنها به اين پول سزاوارتر است… اعرابى پولها را گرفت و رفت در حالى كه مىگفت: «اللَّهُ اَعْلم حَيْثُ يجعل رسالَتَهُ؛(34) خداوند داناتر است به اينكه رسالت خويش را نزد چه كسى قرار دهد» 3-4. احسانگرى
«أنس» گويد نزد امام حسين(ع) نشسته بودم در اين هنگام يكى از كنيزان آن حضرت وارد شد و با دستهى ريحانى كه به آن حضرت هديه كرد سلام و تحيّت گفت، حضرت نيز به او فرمود: تو در راه خدا و براى خدا آزادى.
أنس مىگويد: من به آن حضرت عرض كردم: اين كنيز با چند شاخهى ريحان كه اهميتى ندارد به شما تحيّت گفت، حال شما او را آزاد مىكنيد؟ حضرت فرمود: حقتعالى ما را چنين تربيت كرده و فرموده است:
«وَإِذَا حُيِّيتُم بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّواْ بِأَحْسَنَ مِنْهَا أَوْ رُدُّوهَا؛(35) و چون به شما درود گفته شد شما به [صورتى] بهتر از آن درود گوييد يا همان را [در پاسخ] بر گردانيد». 4. امر به معروف و نهى از منكر
امر به معروف و نهى از منكر محور تحقق يافتن حكميت ارزشها و محو پليديها است بناى رفيع جامعهى اسلامى بر ستون مستحكم امر به معروف و نهى از منكر گذاشته شده و امت مسلمان بهترين امتى هستند كه براى امر به معروف و نهى از منكر برانگيخته شدند.
امام حسين(ع) مصداق اين آيه بود: «وَلْتَكُن مِّنكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنكَرِ وَأُوْلَكَ هُمُ الْمُفْلِحُون؛(36) بايد از ميان شما گروهى به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى بازدارند و آنان همان رستگارانند»
آن بزرگوار هدف قيام خود را اصلاحطلبى و امر به معروف و نهى از منكر معرفى كرد از اولين مراحل امر به معروف كه همان اندرز و نصيحت است آغاز كرد و بارها و بارها يزيديان را پند داد(37) و تا آخرين مرحله كه گذشتن از جان خويش است در راه احياى اين عنصر مهم كوشا بود. آن حضرت در اينباره چنين مىفرمايد: «اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأِصلاح فى أَمّةِ جَدّى محمد(ص) اُريدُ أَن آمُرَ بِالمَعروف وَانهى عنِ المُنكر…؛ من براى اصلاح در امت جدّم محمد(ص) قيام كردم و امر به معروف و نهى از منكر را طالبم…»(38) 5. ايثار
ايثار يكى از جلوههاى عرفانى قيام امام حسين(ع) و بلكه از زيباترين آنهاست، جلوهاى كه قرآن كريم بسيار بر آن تأكيد كرده و در نمودهاى مختلف ظاهر گشته است، شهادت در راه خدا و انفاق مال كه آيات بسيارى درباره آنها نازل شده از اين جمله است؛ اوج ايثار و از خودگذشتگى را در ليلةالمبيت كه على(ع) به جاى پيامبر خوابيد مىتوان ملاحظه كرد و خداوند مدال «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّه…»(39) را دربارهى آن بزرگوار نازل كرد.
در سورهى انسان نيز درخشش ديگرى از اين فداكارى را كه ناظر بر اهلبيت است ملاحظه مىكنيم «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَ يَتِيمًا وَ أَسِيرًا * إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّه…»(40)
اساس قيام امامحسين(ع) و ياران آن بزرگوار كه برگرفته از مكتب آن حضرت است بر محور از خودگذشتگى است. عدم قبول بيعت امام با امويان و از خود گذشتن براى اثبات حقيقت نمونهى بارز ايثار آن بزرگوار بود.
دستيابى حضرت اباالفضل العباس(ع) به آب و نياشاميدن آن، جانفشانى دو تن از ياران امام(ع) در ظهر عاشورا كه جهت اقامهى نماز تن خود را سپر بلاى آن حضرت ساختند و به شهادت رسيدند، ارادتهايى كه اصحاب آن حضرت در شب عاشورا ابراز كردند و در روز عاشورا تا زنده بودند نگذاشتند كه از بنىهاشم وارد ميدان شود و بنىهاشم نيز تا زنده بودند نگذاشتند امام(ع) وارد ميدان شود و(41)… همه و همه نمونههايى بىمانند ايثارند كه در قيام امام حسين جلوهگر شد.
«محمدعلى جناح» سياستمدار پاكستانى در اينباره مىگويد: «هيچ نمونهاى از شجاعت بهتر از آنكه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى نشان داد در عالم پيدا نمىشود»(42) دانشمند اروپايى «موريس دوكبرى» نيز مىنويسد: «امام حسين براى حفظ شرف و ناموس مردم و بزرگى مقام و مرتبه از جان و مال و فرزند گذشت…»(43) 6. توكّل
يكى ديگر از آموزههاى ارجمند قرآنى توكل است، كارها را به خدا سپردن و دل از هر چه غير اوست بركندن، به يك مبدأ خبير قادر تكيه كردن و در راه او گام برداشتن است چرا كه قرآن خود فرموده است: «و مَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُه؛(44) هر كس بر خدا توكل كند خدا او را كافى است»: «عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُون»(45)
امامحسين(ع) در طول سفر خود به كربلا، خدا را تنها تكيه گاه خود مىداند، در دومين سخنرانى خود در روز عاشورا پس از آنكه هر دو سپاه آمادهى نبرد شدند خطاب به سربازان عمر سعد فرمود: «سخن مرا بشنويد و عجله نكنيد… پس [در] كارتان با شريكان خود همداستان شويد تا كارتان بر شما مشتبه ننمايد پس درباره من تصميم گرفته مهلتم ندهيد»؛ «بىترديد سرور من آن خدايى است كه قرآن را فرو فرستاده و همواره دوستدار شايستگان است.»(46) 7. جامع اضداد
عدهاى چنين مىپندارند كه انسانهايى كه اهل عبادت و تهجّد، عرفان و خلوت گزينىاند در صحنهى اجتماع حضورى مؤثر نداشته و بالعكس انسانهاى حماسى و قاطع، از روحيه لطيفى برخوردار نيستند.
اما انسان قرآنى در عين صلابت و قاطعيت، رؤوف و در عين تهجّد شبانگاهى چون شير در روز، بر دشمنان مىغرّد قرآن رهبانيت را نمىپذيرد و در عين حال قطع ارتباط با خالق را نيز رد مىكند.
از يكسو بر جهاد و شهادت، هجرت و امر به معروف و نهى از منكر به عنوان عناصر كليدى شجاعت و حضور مؤثر در جامعه تأكيد مىكند و از ديگر سو مؤمنانى را مىستايد كه شبها به نجواى با معبودشان مىپردازند.
قرآن از يك سو نجواى «وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّك»(47) سر مىدهد و از سوى ديگر بانگ «وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّة»(48) بر مىآورد و حسين(ع) نيز چنين بود، آميزهاى از حماسه و دلاورى و شجاعت و عرفان و معنويت، دعاى عرفهى امام حسين(ع) سراسر زمزمههاى عارفانه او با معبود خويش است: «اِلهى مَنْ كانَتْ مَحاسِنُهُ مساوىِ فكيف لايكون مساويه مساوى؛(49) خدايا كسى كه خوبىهايش بدى است چگونه بديهايش بدى نباشد».
جملات عارفانهى امام حسين تنها يك روى سكهى شخصيت است اما روى ديگر شخصيت حماسى و قهرمانى است كه با سلاح خون به ديدار شمشير مىرود و چنين مىسرايد كه:«اِنْ كانَ دينُ مُحَمَّدٍ لَمْ يَسْتَقِم اِلاَّبِقتلى يا سيوف خذينى؛(50) اگر دين محمد(ص) جز با كشتن من پايدار نمىماند پس اى شمشيرها مرا دريابيد.» 8. جاودانگى
قرآن كريم كتابى است كه با گذشت زمان رنگ كهنگى بر چهرهى مفاهيم بلندش نمىنشيند و همواره ماندگار و جاودانه است. مردى از امام صادق(ع) سؤال كرد چگونه است كه قرآن با بحث و گفتگو در مورد آن فرسوده نمىشود و همواره شاداب و تازه است؟ حضرت فرمودند: «بدان جهت كه خداوند قرآن را مخصوص عصر و دورانى خاص قرار نداد. همچنانكه آن را به مردم خاصى اختصاص نداده است بلكه قرآن براى همهى اعصار جديد و نزد هر گروهى تا به قيامت تازه است.»(51)
از آنجا كه سرشت سيرهى گفتارى و رفتارى امامحسين(ع) با آموزههاى قرآنى عجين گشته است، شخصيت او، قيام او و سيرهى او جاودانه است. حضرت زينب، شير زن كربلا، اين جاودانگى را پيشبينى كرده و خطاب به امام سجاد در دلدارى آن حضرت بعد از واقعه دلخراش عاشورا مىفرمايد: «… بر فراز آرامگاه پدرت قبلهاى ترتيب خواهد داد كه نشانههايش كهنه نمىگردد و گذشت روزگار آن را از بين نمىبرد، هر چه ستمگران براى نابودى آن كوشش كنند، هرگز به خواستهى خود نائل نمىشوند، پيوسته شكوه و جلال آن رو به افزايش است»(52)
شيخ «عبدالحسين الاعم» شاعر متعهّد عرب در سوگ شهادت آن حضرت شعرى ناظر به همين معنا دارد كه:
«گرچه جسم مطهّر حسين(ع) در صحراى كربلا مدتى اندك بدون دفن باقى ماند… ليكن قبر او در درون سينه و قلب دوستدارانش تا ابد جاى دارد»(53) 9. حق تلاوت قرآن
در قرآن، ايمانآورندگان به اين كتاب الهى كسانى معرفى شدند كه حق تلاوت را به جاى آورند:«الَّذِينَ ءَاتَيْنَهُمُ الْكِتَابَ يَتْلُونَهُ حَقَّ تِلَاوَتِهِ أُوْلئكَ يُؤْمِنُونَ بِه؛(54) كسانى كه كتاب آسمانى به آن داديم و آنرا چنانكه بايد مىخوانند ايشانند كه بدان ايمان دارند…»
امام صادق(ع) دربارهى چگونگى رعايت حق تلاوت قرآن مىفرمايد: «آياتش را روشن و شمرده مىخوانند، سعى مىكنند معنايش را بفهمند، احكام و فرامينش را به كار مىبندند و به وعدههايش اميدوارند و از عذابش مىترسند… به خدا سوگند كه حق تلاوت قرآن به حفظ آيات و پشتسر هم خواندن حروف و كلمات و تلاوت سورهها و مطالعه حواشى و هوامش آن نيست…»(55)
امام حسين از كسانى بود كه در گفتار و كردار حق تلاوت قرآن را رعايت كرد از اينرو در قسمتى از زيارتنامهاش مىخوانيم: «أشهد أنّكَ…تَلَوتَ الكتاب حَقَّ تِلاوَتِهِ…؛(56) گواهى مىدهم كه تو حق تلاوت قرآن را ادا نمودى» و نيز آن حضرت خدا را به خاطر فراگيرى معناى قرآن و رسيدن به مقام فقاهت دينى حمد و سپاس مىگويد: «اللهم اِنى اَحْمَدُكَ عَلى ان اَكْرَمْتَنا بِالنَّبُوَّةِ وَعلَّمْتنَا القرآن وفقَّهتَنا فى الدّين»(57) 10. حقگويى
قرآن كريم خود سخن حق است «وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِين»(58)؛«وَأَنزَلْنَآ إِلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ…»(59)
امام حسين(ع) نيز زندگى و گفتارش بر مبناى حق و راستى بود چرا كه بر مبناى آيهى تطهير امامان از هر گونه ناحق و پليدى مبرّايند. در بخشى از زيارت آن بزرگوار كه خطاب به ايشان است مىخوانيم: «أَنَّ الحقَّ مَعَكَ و اِلَيْكَ وَ أنتَ أهْلُهُ و مَعْدِنُه؛(60) همانا حق با تو و به سوى توست و تو اهل حق و معدن آن هستى» 11. چند بُعدى بودن
قرآن كريم كتابى است كه از زواياى مختلف مىتوان به آن نگريست هر چند همهى اين ابعاد در يك جهت و آن هم هدايتگرى است آيةاللَّه جوادى آملى در اينباره چنين مىنويسد: «آيات قرآن كه خود را هدايتگر مردم مىداند «هدىً للنّاس»(61) طورى تنظيم شده است كه هر كس مىتواند به مقدار سطح فكر خود از خرمن معارف و مآثر آن خوشهاى بر گيرد، هم براى عارفان، حكيمان و ساير انديشوران برنامهى هدايتى دارد و هم براى تودهى مردم و اعراب بيابانگرد… سالار شهيدان، حسينبن على(ع) همانند قرآن در چهرههاى گوناگون براى مردم جهان درخشيد، براى عارفان در چهرهى دعاى عرفه، براى زمامداران حامى قسط و عدل و حامى مستضعفان و محرومان در چهرهى نهضت و قيام عليه طغيانگران امويان، براى پرهيزكارى در چهرهى تارك دنيا و براى ديگران در چهرههاى ديگر…»(62) 12. حضور در محضر الهى
عارف، عالَم را محضر خدا مىداند و او را شاهد و ناظر بر جميع امور مىشمارد. در قرآن كريم مىخوانيم كه «قُلِ اعْمَلُواْ فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون …؛(63) و بگو [هر كارى مىخواهيد] بكنيد كه به زودى خدا و پيامبر و مؤمنان در كردار شما خواهند نگريست»
امام حسين(ع) در روز عاشورا بعد از شهادت اصحاب سرش را به آسمان بلند كرد و گفت: «الَّلهُمَّ اِنّك تَرى ما يُصْنَعُ بولد نبيّك؛(64) خدايا تو شاهدى كه با پسر پيغمبر تو چه مىكنند» همچنانكه پس از شهادت طفل شيرخوار دست مبارك خود را زير گلوى او گرفت وقتى كه دستش پر از خون شد آن را به طرف آسمان پاشيد و گفت: «هَوّن عَلىّ ما نَزَل بىِ أنّه بعين اللَّه؛ آنچه كه اين مصيبت را بر من آسان مىكند اين است كه اين مصايب در محضر خدا و منظر او واقع مىشود» 13. خوف و خشيت الهى
قرآن كريم مؤمنان را مىستايد كه فقط از خدا مىترسند و جز او از كس ديگر هراس ندارند:«الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَ لَا يَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّه …؛(65) كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مىكنند و از او مىترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند…»
سيرهى عملى امام حسين در جريان كربلا مصداق واقعى اين آيه است چرا كه اگر ترس از نابودى خود و فرزندانش داشت هرگز پاى به اين صحنهى پرمخاطره نمىگذاشت. امام در زمرهى عارفانه خود در دعاى عرفه چنين مىفرمايد كه: «الّلهم اخشاك كأنى أراك؛(66) خدايا مرا آنچنان قرار ده كه از تو بيمناك باشم بطورى كه گويا تو را مىبينم» 14. مقام ذكر
از ديگر اوصاف پارسايان رسيدن به مقام ذكر است. ياد خدا را در دل داشتن و همواره به ياد او بودن، ياد خدا مايهى آرامش است: «أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَنُّ الْقُلُوب»(67) و مؤمنان راستين آنانند كه خريد و فروش و مشغولات دنيوى آنها را از ياد خدا غافل نمىسازد.«رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تَجارَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّه…»(68)
سرور و سالار شهيدان از جمله كسانى بود كه به اين مقام شريف نائل گشته بود و همواره ياد خدا مىكرد موقع حمله به دشمن ذكر «لاحول ولاقوّة اِلّا باللَّه العلىّ العظيم»مىگفت(69) هنگام احساس خطر مرگ «اناللَّه و انا اليه راجعون» بر زبان جارى مىساخت(70) هنگام رسيدن به كربلا از بلاها و مصيبتهاى آن به خدا پناه مىبرد «الّلهم أَعوذُبِكَ مَنِ الكَربِ وَ البَلاء»(71)
و بالاخره دشمنان خود را سرزنش مىكند كه: «شيطان بر شما مسلط شده و ياد خداى بزرگ را فراموشتان ساخته، ننگ بر شما و آنچه مىخواهيد، ما از خداييم و به سوى خدا باز مىگرديم.»(72) 15. صبر و تسليم
صبر در برابر مصيبتها و تسليم در برابر اراده الهى يكى ديگر از خصلتهاى نيك عارفان است. عارف معتقد است كه آنچه در عالم وجود واقع مىشود قضاى الهى است و تا چيزى از جانب او مقدّر نشده باشد واقع نمىشود. اگرچه حركت و تلاش براى دگرگونى وضع موجود و تغيير ناهنجارىهاى خود، قضا و قدر الهى و مرزى جدا از آن ندارد.
در قرآن كريم هفتاد بار مقولهى صبر مطرح شده كه ده مورد آن مرتبط با پيامبر اكرم(ص) است. خداوند به مؤمنان دستور داده از صبر و صلوة براى حل مشكلات كمك بگيريد. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اسْتَعِينُواْ بِالصَّبْرِ وَ الصَّلَوة»(73) و در آيه ديگر «صبر و تقوى» از استوارترين امور شمرده شده است «وَإِن تَصْبِرُواْ وَتَتَّقُواْ فَإِنَّ ذَ لِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُور»(74)
«تسليم» نيز اگرچه از جنس صبر است اما مقامى بالاتر است در مقام تسليم «خود»ى باقى نمىماند تا انسان بگويد آنچه را جانان مىپسندند مورد پسند من است بلكه خود و هرچه را در اختيار دارد تسليم مولاى خود مىكند.
سخن حضرت اسماعيل كه در جواب «يا بُنَىَّ إِنِّى أَرَى فِى الْمَنَامِ أَنِّى أَذْبَحُك»(75) گفت: «يَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِى إِن شَآءَ اللَّهُ مِنَ الصَّبِرِين؛(76) مأموريت خود را انجام بده كه اگر خدا بخواهد مرا صابر خواهى يافت» نشانهى دستيابى آن حضرت به مقام تسليم و تفويض است.»(77)
حسين(ع) قهرمان صبر و تسليم است و گفتار و كردارش بر آن گواه، آن بزرگوار در وصيتنامهى خود كه به محمد بن حنفيه نوشته فرموده است: «هر كس مرا رد كند و از يارى من سر باز زند صبر مىكنم تا خدا بين من و قوم اموى حكم كند كه او بهترين حكمكنندگان است.»(78)
صبحگاه عاشورا ياران خويش را چنين به صبر فرا مىخواند كه: «اى كريم زادگان! صبورى كنيد زيرا مرگ چونان پلى است كه شما را از سختىها و آسيبها عبور داده و به بهشتهاى پهناور و نعمتهاى جاودانه مىرساند…»(79)
در قتلگاه و عروجگاه، عصر عاشورا در نيايشى عاشقانه با تن و بازوى زخمدار چنين عرضه مىدارد: «بر قضا و حكم تو صبر مىكنم، اى خداى من، جز تو خدايى نيست. اى فريادرس فريادگران.»(80) 16. عبادت
«عبادت» پيوند مخلوق با خالق و اوج كمال انسانى و ارج بخشيدن خداوندى است كه نعمات فراوانى به ما عطا كرده است. قرآن كريم، گاه پرستش را هدف آفرينش و گاه عامل نفى سلطههاى شيطانى، و گاه زمينهى وحى و پيامبرى و… معرفى مىكند. خداوند در اين زمينه مىفرمايد «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُون؛(81) و جن و انس را نيافريديم جز براى آنكه مرا بپرستند.»
امام حسين(ع) عبدصالح خدابود و تجسم عينى آيات الهى، در عين حال كه پهلوانى بزرگ بود، عابدى تمام عيار و عارفى كامل در پيشگاه الهى بود. از «مصعب زبيرى» روايت شده كه گفت: « حسين(ع) با فضيلت و متمسّك به دين بود و نماز و روزه و حج او بسيار بود.»(82)
«عقاد» نيز گويد: علاوه بر نمازهاى پنجگانه نمازهاى ديگر بجاى آورد و علاوه بر روزهى ماه رمضان در ماههاى ديگر هم روزهائى را روزه مىگرفت و در هيچ سال حج خانهى خدا از او فوت نشد مگر آنكه ناچار به ترك شده باشد.(83)
امام حسين(ع) انس ويژهاى با نماز داشت. چنانكه قبلاً بيان شد از برادرش حضرت اباالفضل خواست يك شب از امويان مهلت بگيرد تا در آن شب فقط به دعا، نماز، تلاوت قرآن و استغفار و راز و نياز با خدا بپردازد.
در ظهر عاشورا نيز كه تنور جنگ به شدت گرم شده بود وقتى صحبت از نماز شد به فكر اقامهى نماز افتاد و به شخصى كه وقت نماز را به ايشان يادآورى كرد فرمود: «نماز را به يادمان آوردى خدا تو را از نمازگران قرار دهد، بلكه اكنون وقت آن است، از دشمنان بخواهيد كه دست از جنگ بشويند تا نمازمان را بخوانيم.» و چون آنان حاضر به اين امر نشدند، سعيدبن عبداللَّه حنفى و زهير بن قين، پاسدارى از جان امام را بر عهده گرفته و در اين راه شهيد شدند.(84) 17. عزتطلبى و ذلّت ستيزى
عزّت از آن خداست و هركس طالب عزت است بايد آن را نزد خدابجويد «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»(85) در قرآن كريم خطاب به پيامبر خود مىفرمايد كه: «وَ لَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَ لَا النَّصارى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم؛(86) يهود و نصارى هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا زمانى كه از آنان تبعيت كنى» بنابراين در صورتى كه پيامبر ذلت تبعيت از آنان را بپذيرد تا آنها از او خشنود مىگردند و توطئه نكنند. اما در ادامه آيه خداوند به پيامبر دستور مىدهد كه بگويد: «إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى»(87) به طور قاطع و با عزت تمام سخن آنان را رد كند.
اساساً نفوذناپذيرى از صفات قرآن است، هرگونه بطلان، دروغ، تحريف، تغيير و شكست در آن راه ندارد. از اينرو دربارهى صفت قرآن در اين كتاب مىخوانيم «إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزِيزٌ * لَّا يَأْتِيهِ الْباطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لَا مِنْ خَلْفِه؛(88) اين كتاب نفوذناپذير [و صاحب عزّت ]است هيچ باطلى چه از پيشِ رو يا از پشت سر به آن راه نمىيابد…»
سيرهى امام حسين(ع) نيز بر مبناى همين حبل متين الهى بود و لحظهاى تن به ذلت و سر به خوارى نداد و سطر سطر قيام او نشانگر عزتمدارى و پايدارى بر راه هدايت الهى بود.
امام(ع) در روز عاشورا در مقابل سپاه دشمن فرياد بر آورد كه: «آگاه باشيد كه زنازاده پسر زنازاده (ابن زياد) مرا بين دو چيز مخيّر ساخته يا شمشير كشيده آماده جنگ شوم و يا لباس ذلّت بپوشم و با يزيد بيعت نمايم ولى ذلت از ما بسيار دور است.»(89) پاورقي ها:پىنوشتها: 1) بحار الانوار، ج 98، ص 355.
2) منبع پيشين، ج 23، ص 133: مرحوم سيد هاشم بحرينى در كتاب غاية المرام اين حديث را با سى و نه سند از دانشمندان اهل تسنن و با هشتاد سند از دانشمندان شيعه نقل كرده است.
3) نهج البلاغه، خطبهى 154.
4) مزمل/ 20.
5) محمد/ 24.
6) تفسير البرهان، ج 1، ص 100.
7) الفتوح، ج 5، ص 14.
8) احزاب/ 33.
9) قصص/ 21 و 22.
10) قصص/ 22 ؛ الفتوح، ج 2، ص 25.
11) تاريخ طبرى، ج 3، ص 28.
12) بحارالانوار، ج 44، ص 392 و ج 45، ص 3.
13) كهف/ 9.
14) بحار الانوا، ج 45، ص 32 و 188.
15) بقره/ 137.
16) معالى السبطين، ج 2، ص 115.
17) بقره/ 138.
18) توبه/ 111.
19) بقره/ 207.
20) حماسه و عرفان/ 247.
21) بحار الانوار، ج 44، ص 328.
22) بحارالانوار، ج 44، ص 377.
23) بقره/ 237.
24) فصلت/ 34.
25) سفينةالبحار، مادّهى خ ل ق، ج 2، ص 116.
26) اسراء/ 37.
27) زمر/ 72.
28) فرقان/ 63.
29) شعراء/ 215.
30) بحارالانوار، ج 44، ص 189.
31) حشر/ 9.
32) انسان/ 8 و 9.
33) پرتوى از عظمت حسين(ع)، به نقل از سمعوالمعنى، ص 150 – 151.
34) پرتوى از عظمت حسين(ع)، ص 168 – 169، به نقل از سمعوالمعنى، ص 151.
35) نساء/ 86.
36) آل عمران/ 104.
37) ر.ك: «نصيحتگرى و خيرخواهى» در همين مقاله.
38) بحار الانوار، ج 44، ص 329.
39) بقره/ 207.
40) انسان/ 8 و 9.
41) حماسه عرفان، ص 246.
42) مجله نور دانش، سال دوم، ش 3.
43) تاريخ سياسى اسلام، ج 1، ص 451.
44) طلاق/ 3.
45) ابراهيم/ 12.
46) بحارالانوار، ج 45، ص 6؛ تاريخالطبرى، ج 3، ص 318، برگرفته از آيات: اعراف196/ و يونس/ 71.
47) اسراء/ 79.
48) توبه/ 36.
49) دعاى عرفه، مفاتيج الجنان.
50) اعيان الشيعه/ 581.
51) بحار الانوار، ج 17، ص 213.
52) مقتل مقرم، ص 397 – 398.
53) قرآن،حسين،شهادت، ص 118.
54) بقره/ 121.
55) تنبيه الخواطر و نزهه النواظر، ج 2، ص 236، نقل از ميزان الحكمه، ج 10، ص 4824.
56) كامل الزيارات، ص 371.
57) تاريخ الطبرى، ج 3، ص 315.
58) حاقه/ 51.
59) مائده48/.
60) بحار الانوار/ ج 100، ص 294 و 20.
61) بقره/ 185.
62) حماسه و عرفان، ص 229 – 230.
63) توبه/ 105.
64) بحارالانوار، ج 44، ص 321.
65) احزاب/ 39.
66) مفاتيح الجنان، دعاى عرفه.
67) رعد/ 28.
68) نور/ 37.
69) بحارالانوار، ج 45، ص 50.
70) بحارالانوار، ج 44، ص 379.
71) پيشين، ص 381.
72) پيشين، ج 45، ص 6.
73) بقره/ 153.
74) آلعمران/ 186.
75) صافات/ 102.
76) صافات/ 102.
77) حماسه و عرفان، ص 258.
78) بحارالانوار، ج 44، ص 330.
79) معانى الاخبار، ص 289.
80) مقتل مقرّم، ص 283.
81) ذاريات/ 56.
82) پرتوى از عظمت حسين(ع)، ص 165، به نقل از اسدالغابه، ج 2، ص 20.
83) منبع پيشين، به نقل از: ابوالشهداء/ 73.
84) پيشين.
85) فاطر/ 10.
86) بقره/ 120.
87) بقره/ 120.
88) فصّلت/ 41 – 42.
89) لهوف، ص 139، مقتل الحسين للخوارزمى، ص 9 و 10.
آسيبشناسى وضعيت خدمت رسانى عمومى در جامعهبه ويژه نظام ادارى
قسمت دوم
در اين قسمت به بررسى وضعيت كلى اهتمام داشتن به امور ديگران و چگونگى خدمت رسانى مردم به يكديگر خصوصاً در سيستم ديوانسالارى(ادارى) كشورمان، و آسيبشناسى آن مىپردازيم.
بحث خود در اين زمينه را با طرح يك سؤال و سپس توضيح و بررسى آن آغاز مىكنيم. سؤال اول: آيا روحيه كمك و خدمت رسانى به همنوعان در جامعه ما وجود دارد يا خير؟
پاسخ: به عنوان يك امر عادى و معمولى اگر در گوشه و كنار محل زندگى، شهر يا كشورمان و حتى در خارج از مرزهاى كشور پديدههايى همچون سيل، زلزله يا حوادث غيرمترقبه ديگرى رخ دهد، به راحتى مىتوان روحيه كمك به يكديگر ونيكوكارى عامه مردم را مشاهده كرد. همچنين هستند افراد خير و درستكارى كه به تناسب حرفه و مشاغل خود، در حد امكان و توانايى به مستمندان و افراد بى بضاعت همت مىگمارند و از هيچ كوششى در اين زمينه دريغ نمىكنند. به عنوان مثال پزشك متخصصى كه با اخلاق حسنه خود حتى در منزل، ضمن رعايت حال جسمانى و وضعيت مادى مراجعان، بيماران را معاينه مىكند، يا افراد نيكوكارى كه درمانگاه، مدرسه و مراكز خيريه احداث مىكنند، استاد و معلمى كه دلسوزانه و بدون چشمداشت مادى به تعليم كودكان بىسرپرست و بىبضاعت مشغول است و يا خيّرينى كه هزينه تحصيل، زندگى و يا ازدواج افراد نيازمند را تقبل مىكنند، همه اينها نمونههاى زيبايى از وجود روحيه دستگيرى از ديگران و خدمت رسانى به يكديگر است كه در فرهنگ عمومى جامعه ما جاى داشته و به نوبه خود مايه استحكام و انسجام اجتماعى زندگى روزمرّه افراد مىباشد.
جالب اينجاست كه اين روحيه همكارى و نيكوكارى كه به آن اشاره شد، موضوعى كاملاً مردمى و خودجوش نشأت گرفته از همان فرهنگ غنى اسلامى ايرانى است كه به صورت عميق و ريشهدار در باورهاى مردم كشورمان جاى دارد.
خيلى از افراد – و حتى در سالهاى اخير گروهها و تشكلهاى – خير و نيكوكار هم هستند كه بدون نام و نشان و فقط براى رضاى خدا اقدام به كمك رسانى و دستگيرى از مستمندان و نيازمندان مىكنند. خصوصاً اينكه در برخى از ايام سال مانند ماه مبارك رمضان، به تأسى از سيره ائمه طاهرين (ع) خصوصاً حضرت على(ع) به طور مخفيانه و ناشناس به سركشى و تهيه آذوقه منازل افراد فقير و بىبضاعت همت مىگمارند.
يا به عنوان مثال: كمكهاى مختلف گسترده مردم كشورمان به برخى كشورهاى همسايه مانند عراق و افغانستان كه در موارد متعدد صورت پذيرفته، همگى نشانههاى بارز و آشكار وجود روحيه تعاون و همكارى و خدمت به همنوعان است. بنابراين پاسخ اولين سؤال مطرح شده در ابتداى بحث مثبت مىباشد.
به نظر مىرسد تأكيد مقام معظم رهبرى در پيام آغازين سال جارى مبنى بر تقويت و اهميت نهضت خدمت رسانى به مردم، ناشى از دغدغه خاطر ايشان نسبت به وضعيت خدمت رسانى در بدنه اجرايى و ادارى كشور باشد تا در سطح زندگى عامه مردم. چرا كه طبق توضيحات سطور پيشين، مشخص شد روحيه خدمت و تعاون نسبت به يكديگر در بين مردم كشورمان موضوع جديدى نيست، و قطعاً رهبر جامعه نيز به اين امر واقف مىباشند، لذا با توجه به پيامهاى ايشان در طليعه سالهاى قبل مبنى بر رعايت وجدان كارى، انضباط اجتماعى، رفتار علوى و همچنين تأكيد رهبر فرزانه انقلاب در ديدارها و سخنرانىهاى متعدد با اقشار مختلف مردم خصوصاً كارگزاران و مسئولان مملكتى، در مورد خدمت به مردم و جديت در تلاش و سازندگى كشورمان، مىتوان نتيجه گرفت كه روى سخن معظمله در بحث نهضت خدمت رسانى به مردم در درجه اول به مسئولان، مديران و در يك كلام سيستم اجرايى و ادارى كشور و در درجه بعد، آحاد مردم مىباشد.
حال كه سخن به اينجا رسيد به طرح سؤال دوم مىپردازيم: آيا روحيه تعاون و خدمت رسانى به مردم همان گونه كه در توضيحات سؤال اول مطرح شد، در نظام ادارى كشور ما نيز وجود دارد يا خير؟
پاسخ: پاسخ اين سؤال را با چند مثال منطبق با واقعيت كه ممكن است، هر كسى كه چند نوبت به يك سازمان يا اداره دولتى(منظور از دولت، كليه تشكيلات ادارى كشور است) مراجعه كرده و با آن روبرو شده باشد، شروع مىكنيم.
مثال 1- شما تصميم گرفتهايد براى انجام سريع كارتان اول وقت ادارى به اداره مورد نظر مراجعه كنيد، معمولاً روزها از ابتداى ساعت رسمى شروع به كار اداره (5/7 يا 8 صبح) مىبينيد كه درب اغلب اتاقهاى اداره بسته است و اين امر اختصاص به مسئول اداره يا كارمند معمولى آن ندارد، طبيعتاً شما مىبايست مدت زمانى منتظر بمانيد تا مسئول واحد مربوطه در محل كار حاضر شود. ضمن اينكه اگر به همكار يا مسئول ديگرى در همان اداره مراجعه كنيد و علت عدم حضور شخص غايب را جويا شويد، طبق معمول انواع دلايلى از قبيل وجود ترافيك، دورى راه، سردى يا گرمى هوا، خرابى ماشين و…براى شما رديف مىشود كه مىبايست قانع شويد. البته ممكن هم هست كارمندى كه شما به او كار داريد به موقع حضور داشته باشد، لكن براى اقدام بعدى كارتان كه در اتاق يا طبقه ديگر يا حتى ساختمان ديگرى است، مجدداً وضعيتى مشابه قبل تكرار شود.
مثال 2- شما جهت انجام كارى ادارى از قبل برنامه ريزى كرده و از محل خدمت خود يا اگر شغل آزاد هم داشته باشد مثلاً از منزل خود، به اداره مورد نظر مراجعه مىكنيد، متوجه مىشويد كه مسئول مربوطه در محل كار خود حضور ندارد، بالاخره بعد از كمى اتلاف وقت و جستجو، كار شما در آن قسمت انجام شده و براى تكميل آن به واحد ديگر (اتاق يا طبقه ديگر) مراجعه مىكنيد. متوجه مىشويد كه مسئول بعدى به هر نحوى در اداره حضور ندارد و همكار وى خيلى معمولى به شما مىگويد آقاى Xمرخصى هستند و تا چند روز ديگر به اداره نمىآيند. تا اينجاى كار مسئلهاى غيرعادى رخ نداده، ولى مشكل زمانى پيدا مىشود كه كار يا گرفتارى شما فقط توسط نظر، يادداشت و يا امضاى كارمند به مرخصى رفته انجام مىشود و هيچكس ديگرى مسئوليت انجام آن را در غياب ايشان به عهده ندارد. تصور كنيد با وضعيت گرفتارى و مشغلهاى كه هر كسى به سهم خود با آن روبرو است، شما به ادارهاى مراجعه كردهايد و كار شما يا انجام نشده يا به صورت ناقص انجام شده و مجبور هستيد، روز ديگر نيز مجدداً به همان اداره مراجعه كنيد.
مثال 3- به ادارهاى جهت انجام كارى مراجعه كرديد و مىبينيد كه به جز چند نفر كه معمولاً نگهبان و آبدارچى اداره جزء آنها هستند، كسى در اداره نيست و پس از پرس و جو متوجه مىشويد كه اغلب كارمندان (بعضاً به اتفاق مسئول اداره) در مراسمى مانند: ترحيم يا تشييع جنازه يكى از دوستان و يا همكاران سابق، توديع و معارفه يكى از مسئولان اداره، گرفتن حقوق ماهانه و يا موارد متعدد ديگر در محل كار و انجام وظيفه خود حضور ندارند. و شما به ناچار مىبايست مدتى معطل شويد كه اين معطلى حتماً در تأخير كارهاى بعدى شما نيز تأثير خواهد داشت.
مثالهاى فوق فقط نمونه هايى واقعى و نه فرضى از هزاران مواردى است كه روزانه در اغلب سازمانها و ادارات اين كشور رخ مىدهد و من و شما هم بارها شاهد آن بودهايم. و چه بسا خود ما هم به نوعى ديگر درگير اين وضعيت نامطلوب در محيط اداره و محل خدمتمان باشيم.
البته ذكر اين مثالها بيانگر اين نيست كه در ادارات و سازمانهاى جامعه ما، هيچ كار مثبتى روى نمىدهد و هيچ مسئول و كارمند وظيفهشناسى وجود ندارد. اما متأسفانه فضاى غالب و حاكم بر سيستم ديوانسالارى كشور در حال حاضر، مؤيد مثالهاى ذكر شده مىباشد.
لذا بدون هيچگونه توضيحى به نظر مىرسد كه پاسخ دومين پرسش مطرح شده، منفى باشد. سؤال سوم: علت اصلى ناكارآمدى و ضعيف بودن نظام ادارى كشورمان چيست؟
دليل اصلى ناكارآمدى وضعيت نظام ادارى جامعه با توجه به توضيحات فصل اول راجع به مسئوليت پذيرى انسان و ايجاد تكليف و حقوق متعدد انسانى، مىتوان گفت علتالعلل ضعف و نقصان هر امرى(از جمله ناكارآمدى مجموعه ادارى جامعه) عدم انجام صحيح و كامل مسئوليت مختلف انسانى يا به عبارتى عدم رعايت دقيق حقوقى است كه افراد نسبت به يكديگر دارند. از جهتى ديگر، عالىترين وظيفه انسانى آدميان، همان اداى كامل تكاليف و مسئوليتها و يا بجا آوردن حقوقى است كه بر عهده آنها مىباشد.
بنابراين وقتى انسان حيطه مسئوليتهاى شخصى و اجتماعى خودش را به درستى درك نكرده باشد و تعهدى نيز در قبال رعايت حق و حقوق خودش، ديگران يا خداى متعال نداشته باشد، خودبخود باعث ايجاد يك سرى ناهماهنگى و ناهنجارىهاى شخصى و اجتماعى در محدوده زندگى و كار خود يا اطرافيانش مىشود. توضيح
براى روشنتر شدن منظورمان، بد نيست وقايع جاريه زندگى يك نفر از افراد جامعه (مثل كارمند، دانشجو، كارگر يا…) را در طول يك شبانهروز، به صورت فرضى بررسى كنيم.
مثال اول: شخص مورد نظر، مقيد به انجام دقيق تكاليف و مسئوليتهاى فردى و اجتماعى مىباشد. سحرخيزى از ويژگىهاى چنين فردى است، پس از فريضه نماز صبح و راز و نياز با معبود (اولين نشانه سپاسگزارى و بندگى) ممكن است قدرى به ورزش صبحگاهى و صرف صبحانه مشغول شود( رعايت حق جسم و سلامتى). چون انسان معتقد و منضبطى است، سعى مىكند به موقع در محيط كار حاضر باشد. چرا كه نسبت به وقت و زمان نظم و دقت و محل كار به عنوان مكان تحصيل معاش، احساس مسئوليت مىنمايد و مىداند كه خدا ناظر بر كليه اعمال اوست. لذا زندگى را هدفمند مىداند( رعايت حق بندگى و رعايت حق خود [شناخت و پرورش استعدادهاى درونى]. طبيعتاً در محل كار خود مقيد است نسبت به ارباب رجوع پاسخگو باشد(رعايت حقوق ديگران). ضمن اينكه به تناسب موقعيت شغلى خود ممكن است در فكر آموزش تجربيات خود به زيردستان ياكسب تجربه جديد از همكاران و بالادستان باشد(رعايت حقوق ديگران). پس از اتمام كار در مسير بازگشت ممكن است، مايحتاج منزل را نيز تأمين نمايد( رعايت حقوق خانواده (ديگران)). نهايتاً شب در منزل به رسيدگى امور خانواده يا صله ارحام (رعايت حقوق ديگران) مىپردازد. حتى به عنوان مثال اگر خودش يا اعضاء خانواده در كلاسهاى مختلف آموزشى شركت مىكنند، باز هم نوعى احساس مسئوليت در قبال ديگران و تشويق به پيشرفت و ترقى اهل خانواده تلقى مىشود. تا اين كه مجدداً به استراحت (رعايت حق جسم) جهت تقويت و آمادگى هرچه بيشتر براى روز بعد بپردازد.
مثال دوم: شخص مورد نظر، در قبال تكاليف و رعايت حقوق خود و ديگران احساس مسئوليت نمىكند؟ طبق عادت از خواب برمىخيزد، اگر وقت داشته باشد صبحانه مىخورد اگر وقت نداشته باشد نمىخورد( عدم رعايت نعمت سلامتى و حق جسم). ممكن است صبحانه خود را – بنا به عادت غلط و مرسوم خيلى از ادارات – در محل كار و در ساعات ادارى ميل كند( عدم رعايت حقوق ديگران). چنين فردى مشخص نيست كه به موقع در محل كار حضور پيدا كند. لذا ممكن است به علت تأخير وى، ارباب رجوع پشت در بسته منتظر بمانند(عدم رعايت حق ديگران و حق خود به دليل بىنظمى). همچنين ممكن است در انجام صحيح وظايف ادارى و پاسخگويى مناسب به ارباب رجوع نيز فرد موفقى نباشد(عدم رعايت حقوق ديگران). چنين فردى يا تمايلى به انجام وظايف عبادى و دينى خود ندارد يا اينكه به صورت ناقص انجام مىدهد(عدم رعايت حق خدا و حق بندگى). مسلماً كسى كه در قبال خود، ديگران و خدا احساس مسئوليت نمىكند، به استفاده غير ادارى از اموال، امكانات و وقت عمومى خود و مردم نيز علاقمند مىباشد(تضييع حقوق ديگران). چنين فردى بعيد است كه در محيط خانواده نيز به درستى از عهده حقوق و تكاليفش برآيد. و نهايتاً در آخر شب به عنوان عادت هميشگى و به اميد اينكه دوباره روزى را شب و شبى را روز كند، به خواب مىرود.
اين دو مثال فقط نگاهى ساده به زندگى روزانه با دو نوع برداشت متفاوت از رعايت حقوق و احساس مسئوليت بود كه با توجه به فضاى جامعه اسلامى خودمان، به صورت مختصر بيان گرديد.
مىبينيم كه در طول شبانهروز همه انسانها چه بخواهند و چه نخواهند با انواع و اقسام حقوق و احساس مسئوليت مختلف نسبت به خدا، خودشان و جامعهاشان روبرو مىباشند. لذا افراط و تفريط در عدم رعايت انجام وظايف و تكاليف باعث مىشود كه مسير زندگى انسان از حالت تعادل خارج شده و نتواند به طور صحيح به اداى حقوق واجبهاش بپردازد. پس مىتوان نتيجه گرفت انسان كامل كسى است كه به طور دقيق به مسئوليتها و تكاليفش آشنا بوده و آنها را در زندگى خود، عملاً پياده مىكند. چنين فردى معتقد است در قيامت از لحظه لحظه زندگىاش او را بازخواست مىكنند، عمرت را در چه راهى گذراندهاى؟ هزينه زندگىات را از چه راهى به دست آوردهاى؟ در چه راهى خرج كردهاى؟و…، بنابراين جهت پاسخگويى به انواع سؤالهاى سختى كه در انتظار اوست، قطعاً مىبايست با ايمانى محكم و اعتقادى راسخ خود را براى روز محاسبه آماده نگه دارد. لذا چنين فردى زندگى روزانه خود را تكرار مكررات عادات نمىداند، بلكه با اميد و هدفمندى در جهت رضاى خداى خود مشغول به انجام وظايف و تكاليف مىباشد.
منظور كلى و نتيجهاى كه از مطالب فوق عايد مىشود اين است كه شكل صحيح و كامل احساس مسئوليت انسان در گرو رعايت دقيق حقوق محوله به اوست. و به هر مقدار كه از اداى تكاليف اساسى خود نسبت به خدا، خودش و جامعه سرباز زند در دنيا و آخرت مسئول و مورد بازخواست مىباشد. و اين امر ربطى به زن و مرد بودن، پير و جوان بودن يا فقير و ثروتمند بودن انسانها ندارد. و تا در جامعه ما وضعيت احساس مسئوليت و انجام وظيفه تك تك افراد اصلاح نشود نمىتوان به بهبود وضعيت موجود و به اصطلاح سامان يافتن برنامه زندگى كه جزيى از آن نيز همان نظام ادارى مىباشد، اميدوار بود.
ضمناً اين نكته مهم را فراموش نكنيم كه عدم رعايت تكليف و حقوق از طرف هر كسى، به منزله تجاوز به حقوق خود، خدا و جامعه (محيط) مىباشد. تعدى به حقوق ديگران صرفاً به معنى جنگ، دعوا يا اهانت و امثالهم نيست. به همان مقدار كه هر فردى نسبت به رعايت حقوق و اداى وظيفهاش سهلانگارى بورزد، در حقيقت به ذوىالحقوق و طرف مقابلش تجاوز نموده است.
قال رسول اللّه (ص): «ملعون، ملعون من يضيع من يعول»(1)
پيامبر اكرم (ص): از رحمت خدا به دور است، از رحمت خدا به دور است(ملعون است) كسى كه ضايع سازد حق كسانى را كه بر او واجب است.
همچنين فراموش نكنيم تأكيدات مكرر دين مبين اسلام بر رعايت حقاللّه و حق الناس و احاديث و روايات تكان دهندهاى كه هر كدام به تنهايى، براى تنبّه و هشدار جدى همه اقشار مختلف مردم كفايت مىكند.
قال رسول اللّه (ص): «للمسلم على اخيه ثلاثون حقا، لابرائة له منها الا بالأداء او العفو:…يحسن نصرته…و يقضى حاجته…»(2): مسلمان بر برادر مسلمانش 30 حق دارد كه برائت ذمه از آن حاصل نمىكند مگر به اداى حقوق يا عفو كردن برادر مسلمان او:…در يارى او بكوشد…و حاجت او را بر آورد… .
البته 30 مورد حقى كه رسول گرامى اسلام(ص) بدان اشاره فرمودهاند فقط حق مسلمان بر مسلمان است و ساير حقوق از قبيل: حق مسلمان بر خدا، حق مسلمان بر خودش، حق مسلمان بر غير مسلمان هر كدام شقوق مختلفى دارند كه در جاى خود، بحثهاى جداگانهاى را مىطلبد.
به راستى هر كدام از ما، در زندگى معمولى خودمان چقدر به رعايت حقوق مسلمى كه بر گردهامان گذارده شده مقيد هستيم؟ آيا سنگينى اين بارهاى عظيم و تكاليف سخت را بر وجود خود حس كردهايم؟ قطعاً بايد از خداى بزرگ، استمداد و استعانت بطلبيم تا ما را در اداى وظايفمان يارى كند.
«ربّنا و لاتحمل علينا اصراً كما حملته على الذين من قبلنا، ربّنا و لاتحملنا ما لاطاقة لنا به واعف عنّا و اغفرلنا و ارحمنا.»(3) پروردگارا! تكليف گران و طاقت فرسا، چنان كه بر پيشينيان نهادى بر ما مگذار، پروردگارا! تكليف فوق طاقت، بر دوش ما مگذار و بيامرز و ببخش گناهانمان را و بر ما رحمت فرست.
متأسفانه وضعيت خدمت رسانى و پاسخگويى به مردم در نظام ادارى و حتى غير ادارى جامعه ما – عموماً به گونهاى است كه اگر كسى در حوزه كارى خود، حتىالامكان به وظيفه خود خوب عمل كند، بعضاً شاهد رضايتمندى و سپاسگزارى بيش از اندازه از سوى مراجعه كنندگان مىباشيم. و در نزد مراجعه كننده اين تصور به وجود مىآيد كه كارمند يا مسئول مربوطه، خدمات خيلى خوب و حتى اضافه بر وظيفه اصلى خودش ارائه داده در حالى كه اگر دقيقتر بررسى شود متوجه مىشويم كه آن شخص كارمند يا مسئول تنها به وظيفه خود عمل كرده است.
اينگونه موارد كه كم هم نيستند، بيشتر از آنكه دال بر خدمت رسانى مطلوب آن گروه قليل باشند، بيانگر نارسايى و ضعف شديد در نظام ارائه خدمات چه دولتى و چه غير دولتى جامعه ما مىباشد، چرا كه آنقدر مردم به بخشها و دستگاههاى مختلف ادارى و غير ادارى مراجعه كرده و جواب ناكافى، غير قانع كننده و بعضاً برخورد نامطلوب اخلاقى و خارج از چارچوب ادارى مشاهده كردهاند كه اگر در مجموعهاى تعداد اندكى هم باشند كه واقعاً به امور مردم سريع، دقيق و با دلسوزى انجام وظيفه مىنمايند، احساس مىكنند آن اندك افراد، خيلى كارآمد هستند.(4)
به عبارت ديگر چون تعداد افراد غير كارآمد، و غير پاسخگو و بدون احساس مسئوليت در محيطهاى ادارى كشور، به صورت كلى زياد است، لذا اگر معدود افرادى را مىبينيم كه فقط به وظيفهشناسى خود عمل كردهاند به نظر مىآيد اين گروه اندك، كارهاى خيلى زياد و مهمى را انجام دادهاند.
بد نيست به يك نمونه هم از ارائه خدمات غيردولتى اشاره كنيم.
حتماً تاكنون كارت يا برگهاى ضمانت نامه (گارانتى) برخى كالاها از قبيل: اتومبيل، اجاق گاز، يخچال و… ديدهايد يا داشتهايد. طبق مفاد ضمانت نامهها، كارخانجات يا فروشگاههاى عرضه كننده كالا موظفند تا يك زمان معينى مثلاً يك يا چند سال در قبال برخى خسارتها يا تعميرات احتمالى آن كالا، به صورت رايگان خدمات پس از فروش ارائه نمايند. اما به دفعات شاهد بودهايم – حتى در برخى گزارشهاى تلويزيونى – كه با مراجعه خريداران به نمايندگىهاى فروش آن كالا، شركت يا كارخانه مربوطه به نحوى از انحاء به تعهدات خود عمل نكرده است. و بيشتر از آنكه به ارائه خدمات بپردازند با عملكرد ناقص و نامطمئن خود و همچنين توجيههاى غير منطقى، علاوه بر اتلاف وقت و هزينه مشتريان، از اعتبار شركت يا كارخانه خود شديداً كاستهاند. فكر مىكنيد اينگونه عرضه كالا يا خدمات چه تبعاتى در پى دارد؟ به زبان جامعه شناسانه چه كاركردهاى آشكار(5) و پنهانى (6) از اين وضعيت به دست مىآيد؟(7) كاركرد يا نتيجه آشكار و مستقيم آن، كاهش فروش كالاهاى شركت و نارضايتى مشتريان است. و مواردى همچون سلب اعتماد مردم از صنايع داخلى، ميل عمومى به مصرف كالاى وارداتى و نهايتاً كاهش توليد داخلى و وابستگى به صنايع خارجى را مىتوان از كاركردهاى پنهان و غير مستقيم اين وضعيت نامطلوب برشمرد.
سؤال چهارم: با وجود اينكه روحيه تعاون و خدمت رسانى در فرهنگ عمومى جامعه جريان دارد، چرا در نظام ادارى كشورمان از اين روحيه به خوبى استفاده نمىشود؟ دلايل ديگر ناكارآمدى يا ضعيف بودن خدمت رسانى در نظام ادارى
در صفحات قبل علت اصلى و مسبب همه نابسامانىهاى فردى و اجتماعى از جمله ضعيف بودن ارائه خدمات در نظام ادارى را عدم مسئوليت پذيرى انسانها برشمرديم. چرا كه وقتى وظايف و تكاليف شخصى و اجتماعى افراد به خوبى انجام نپذيرد، خودبخود يك سرى از حقوق افراد جامعه تضييع خواهد شد كه اين موضوع را با ذكر دو مثال از وضعيت كلى نحوه خدمت رسانى در بخش دولتى و غيردولتى كشورمان به ذكر آن پرداختيم.
ضمناً اين سؤال هم پيش مىآيد كه آيا در جوامع ديگر نيز وضعيت ارائه خدمات عمومى به مردم مانند جامعه ما دچار مشكلات فراوان است يا خير؟
اگر بخواهيم يك پاسخ اجمالى به سؤال فوق بدهيم اينگونه است كه جامعه ما در مقايسه با كشورهاى توسعه يافته و پيشرفته به لحاظ صنعتى در نحوه خدمات رسانى دولتى و غير دولتى از جايگاه خيلى نازلترى برخوردار است و در مقايسه با برخى كشورهاى در حال توسعه نيز داراى وضعيت مطلوب نيست.(فعلاً با كشورهايى كه به لحاظ توسعه يافتگى از جامعه ما مرتبه پايينترى دارند كارى نداريم.)
اين پاسخ كلى به حدى از مطالعه كتاب، نشريات و گزارشهاى رسانهاى بدست آمده است كه نيازى به تحقيق پيمايشى يا ميدانى خاصى در اين زمينه نيست. لكن در ادامه مطالب قصد داريم به صورت اجمال عوامل مؤثر در ايجاد وضعيت فعلى نحوه خدمات رسانى در كشورمان و مقايسه آن در برخى جوامع را بررسى نمائيم. عدم شناخت صحيح فرهنگ كار و تلاش
مهمترين علت بعد از مبحث مسئوليتپذيرى، عدم شناخت صحيح افراد – به صورت عموم – از فرهنگ كار و تلاش است. در جامعه ما آن طور كه بايد و شايد هنوز به اهميت سعى و تلاش و جديت در كارها توجه نشده است. اين احساس ضرورت در عامه مردم به وجود نيامده كه با تلاش بىوقفه و كوشش مستمر مىتوان به پيشرفت و آبادانى رسيد.
«ليس للانسان الا ما سعى.»(8) براى آدمى جز آنچه به سعى و تلاش خود انجام داده نخواهد بود.
با وجود اينكه بحث اشتغال و بيكارى جوانان يكى از معضلات اساسى چند سال اخير جامعه و از دلمشغولىهاى مهم مراكز تصميمگيرى كلان كشورمان مىباشد، اما فضاى حاكم بر تفكر اغلب جوانان، اين است كه بعد از گرفتن مدرك دانشگاه به استخدام ادارات دولتى درآمده و به اصطلاح جزء افراد پشت ميز نشين، درآيند، چرا؟ چون كه انجام كارهاى بدنى و فيزيكى كه نياز به تلاش جدى و عرق ريختن دارد، هنوز به عنوان يك كار مهم و منبع اصلى كسب درآمد تلقى نمىشود. و با يك ديدگاه منفى حاكى از ننگ و عار به اينگونه مشاغل نگريسته مىشود. اغلب تصور مىشود شخصيت اجتماعى و منزلت افراد در گرو پشت ميز نشستن و اين قبيل كارها مىباشد. غافل از اينكه بزرگان و اولياء دين، به تلاش، زحمت و كسب درآمد از راه حلال هميشه به عنوان عاملى نشاط آور در جهت سازندگى پيشرفت زندگى و بىنيازى از مردم نگاه مىكردهاند.
امام صادق (ع) به نقل از محمد بن منكدر در مورد كار كردن امام محمد باقر(ع) مىفرمايد: «روزى خارج شدم و رفتم اطراف شهر مدينه، در يك ساعات گرم و سوزان در مزرعهاى در حالى كه تكيه بر دست دو غلام سيا كرده بود، چون حضرتش سمين و چاق بودند. با خود گفتم سبحان اللّه پيرمردى از پيرمردان قريش در چنين ساعت گرمى و در چنين حالت كهولت در طلب دنياست! بايد او را موعظه كنم. جلو رفتم و نزديكش شدم به او سلام كردم. جواب سلام مرا داد در حالى كه قطرات عرق بر پيشانى مباركش سرازير بود. گفتم: خداوند شما را اصلاح كند، بزرگى از بزرگان قريش در چنين ساعات و حالتى در طلب دنيا به سر مىبرد! اگر فرشته مرگ در چنين حالتى فرا رسد و شما در چنين حالتى باشيد چه خواهيدكرد؟ فرمود: اگر فرشته مرگ بيايد و من در چنين حالى باشم در اطاعت از خداى بزرگ به سر مىبرم و به وسيله كار و تلاش، خودم و فرزندانم را اداره مىكنم و دست نياز به سوى تو براى اداره آنان دراز نمىكنم. همانا ترس من زمانى است كه ملكالموت برسد و من در حال معصيت خدا باشم.»(9)
مسلماً فردى مانند امام محمد باقر(ع) به عنوان پيشواى مسلمانان، آنقدر جايگاه و منزلت اجتماعى در بين مردم و حتى دستگاه حكومت عباسى داشتهاند كه جهت تأمين روزى خود با كهولت سن در آن هواى گرم و سوزان مدينه به تلاش و زحمت مشغول نباشند. يا در تاريخ مىخوانيم كه حضرت على (ع) از فرط كار و زحمت زياد و احداث نخلستانها و قناتهاى اطراف مدينه دستان مباركشان پينه بسته بود. و جالبتر اينكه مصارف عمومى محصولات اين باغها و نخيلات به صورت وقف و انفاق در اختيار افراد بىبضاعت و ناتوان قرار مىگرفت. كه از اين مصاديق در سيره بزرگان دين ما فراوان مىتوان يافت.
بنابراين اصلاح نگرش افراد جامعه، خصوصاً جوانان جوياى كار به مقوله تلاش و جديت در مسير زندگى و سازندگى مملكت از زيرساختهاى اساسى بهبود وضعيت كارآمدى و خدمات رسانى در نظام ادارى و غير ادارى به شمار مىرود. انجام كار جهت رفع تكليف
اگر كار و تلاش را عامل تحرك و نشاط جسم و جان و همچنين به عنوان يك محرك قوى براى ترقى و آبادانى جامعهامان در نظر بگيريم، بدون شك انجام وظايف و كارهايمان را فقط براى رفع تكليف و شب را روز كردن و روز را شب كردن تلقى نمىكنيم. لذا انجام وظيفه نه تنها مايه خستگى و ملامت ما نمىشود، بلكه انگيزهاى در جهت توانمندى، خلاقيت و بروز و پرورش استعدادهاى فردى نيز مىگردد.
نگاه مثبت به كار و پرورش توانائىها و خلاقيتهاى فردى، عامل پويايى شركت، سازمان، محل خدمت و نهايتاً مجموعه ادارى جامعه مىشود. بنابراين در مجموعهاى كه به شكوفايى و ترقى خود مىانديشد، همه تلاش مىكنند كه براى سهيم شدن در آبادانى و توسعه مملكتشان سهم و اعتبار بيشترى را نصيب خود كنند.
پس مهم است كه كار خود را چه در حوزه فردى و چه حوزه اجتماعى، نه به عنوان رفع تكليف و سپرى كردن ساعات ادارى، بلكه به عنوان وظيفه و رسالت انسانى پيشبرد امور مجموعهاى كه در آن مشغول به خدمت هستيم در نظر بگيريم. مسلماً اگر به كار خود عشق و علاقهاى نداشته باشيم و با دلسردى و به ناچار مجبور باشيم ساعاتى از عمرمان را در حقيقت به بطالت بگذرانيم، تمام راههاى پيشرفت را به روى خود و جامعه اطرافمان بستهايم. اينكه مىبينيد بعضى از كارمندان در محيط كار خود هيچ دقت و حوصلهاى جهت انجام صحيح و سريع وظايفشان به خرج نمىدهند، از همين بىعلاقگى و فقدان انگيزه لازم ناشى مىشود. لذا مىبينيد چنين افرادى پس از سالها به اصطلاح خدمت، به هيچگونه ارتقاء شغلى از لحاظ كسب مهارتهاى جديد و يا شايستگى ديگر، نايل نمىشوند. چرا كه هميشه به وضع موجود راضى بوده و الزامى در برابر خود يا محيط كار خود نمىبينند تا عامل ترقى آنها بشود. حتى اگر مجبور باشند چندين سال به عنوان يك متصدى ثابت به امور كاملاً تكرارى و خسته كننده مشغول باشند.
«فكر مىكنم آنان كه پيشه خود را يك كار شادىبخش مىدانند و خود را به آن دلبسته و متعهد مىسازند، مردمى سعادتمند هستند، هنرمندان، دانشمندان، روحانيون و كارشناسان حرفهاى از اين نظر در شمار خوشبختترين مردمانند. اما كارمندان عادى شركتها و كارگران كارخانهها نيز بايد توانا باشند تا كار خود را شادىبخش و پرمعنى سازند.»(10)
بنابراين اگر كار و تلاش را نه فقط جهت گذراندن عمر و رفع تكليف بلكه به عنوان عامل نشاط و تحرك در نظر گرفته شود علاوه بر پرورش استعدادها و خلاقيتهاى فردى، به لحاظ سازمانى نيز در اداره، شركت، كارخانه يا هرجاى ديگر تنوعطلبى، پويايى و ميل به تكامل و پيشرفت را در پى خواهد داشت.
«بسيار غمانگيز است انسانهايى كه از هر لحاظ به يكديگر وابستهاند، كار و حرفه را تنها وسيلهاى براى پركردن شكم خود بدانند و از اين تأسفبارتر وضع افرادى است كه در عنفوان جوانى به جاى اينكه سرشار از روحيه، نشاط و آرزو باشند نسبت به كار و فعاليتشان احساس ملال و خستگى مىكنند.
افراد اگر به جاى اينكه كار و حرفه را عامل موفقيت، كاميابى، رشد شخصيت و بهبود جامعه بدانند، آن را فقط وسيله كسب ماديات بشناسند، در حقيقت نسبت به آئين كار و حرفه بىحرمتى بزرگى نمودهاند…اگر به كار و حرفه خود مباهات كنيد و از انجام آن رضايت خاطر داشته باشيد، در اين صورت حرفه شما سرچشمه شادى و لذت بىپايان خواهد بود.»(11) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. مشايخى قدرت الله، شرح رساله الحقوق امام سجاد عليه السلام ، ص 445. 2. همان ص 374. 3. بقره، آيه 286. 4. اينجانب چه به لحاظ شغل دولتى كه دارم و چه به لحاظ مراجعه به برخى دستگاه هاى دولتى و غير دولتي، بارها شاهد اينگونه موارد و عكس العمل هاى مشابه ارباب رجوع بوده ام. 5. Matent function 6. Latent function 7. جهت آگاهى بيشتر از مفهوم كاركرد ر.ك : جوليوس گولد، ويليام لكولب فرهنگ علوم اجتماعي، ص 678. 8. سوره نجم، آيه 39. 9- 10 . مشايخى قدرت الله ، شرح رساله الحقوق امام سجاد عليه السلام ، ص 444. 11. ماتسوشيتاكونوسوكي(مدير ژاپنى محصولات ناسيونال) نه براى لقمه اى نان، ص 29.
حل مشكلات در سيره پيشوايانع
اشاره:
طبيعى است كه حوادث گوناگون روزگار باعث ايجاد مشكلات مادى و معنوى در ميان مردم خواهد شد، و گاهى مشكلات و رنجها بسيار شديد و كمرشكن شده و بايد براى رفع و دفع آن، و گشودن گرههاى آن اقدام جدى، بلكه بسيج همه جانبه كرد.
قرآن در يك اعلام عمومى مىفرمايد: «تعاونوا على البِرِّ و التَّقوى و لا تعاونوا عَلَى الاِثمِ وَ العُدوانِ؛ همواره در راه نيكى و پرهيزكارى تعاون و همكارى كنيد، و (هرگز) در راه گناه و تعدى همكارى ننماييد.»(1)
مسلّم است كه يكى از راههاى شاخص تعاون، حلّ مشكلات و گرهگشايى و تأمين و رفع نيازهاى معنوى و مادى مردم است. و به عكس هر نوع فساد و ايجاد مشكلات و سدّ راه خير بودن، اثم و عدوان است كه از آن نهى شده است.
سيره درخشان پيامبران و امامان (ع) و اولياء خدا نشان مىدهد كه آنها در گفتار و رفتار به مسأله حلّ مشكلات مردم، و دفع و رفع ناهنجارىها و معضلات، فوقالعاده ساعى و حسّاس و كوشا بودند و در سختترين شرايط به داد بينوايان، و رفع حاجت نيازمندان مىپرداختند. تا آنجا كه پيامبر(ص) مىفرمايد: «من سرّ مؤمناً فقد سرّنى، وَ مَن سَرَّنى فقد سرّ اللّه ؛ كسى كه مؤمنى را شاد كند، مرا شاد كرده است، و كسى كه مرا شاد كند خدا را شاد نموده است.»(2)
و امام صادق (ع) مىفرمايد:«لان امشى فى حاجة اخٍ لى مُسلِمٍ اَحَبُّ اِلَىَّ مِن اَن اعتق اَلفَ نَسمَة و احمل فِى سَبيلِ اللّهِ عَلى اَلفَ فَرَسٍ مُسَرَّجَةٍ مُلجمَةٍ؛ هرگاه براى برطرف شدن نياز برادران مؤمن گام بردارم، برايم بهتر از آن است كه هزار برده را آزاد سازم، و هزار اسب زين نموده و لجام كرده را در راه خدا (به ميدان جهاد) حركت دهم.»(3)
نيز فرمود: «مؤمنى نيست كه براى رفع نياز برادر مؤمنش گام بردارد، مگر اين كه خداوند براى او در هرگامى پاداش مىنويسد، و گناهى از او نابود مىسازد، و درجهاى از او بالا مىبرد، و سپس ده حسنه بر حسنات او بيفزايد، و در مورد ده حاجت شفاعت او را بپذيرد.»(4)
در قرآن در داستانهاى پيامبران و پيشوايان (ع)، موارد بسيارى از حلّ مشكلات آنها نسبت به مردم آمده كه به عنوان نمونه نظر شما را به يك مورد از موسى (ع) و شعيب(ع) جلب مىكنم: حضرت موسى (ع) در مصر هنگامى كه احساس خطر جدّى از دستگاه طاغوتى فرعون نمود، مخفيانه از مصر خارج شد، موسى(ع) با پاى پياده و بدون آب و غذا اين راه نسبتاً طولانى را كه پيمودنش هشت شبانه روز به طول انجاميد طى كرد، در اين مدت غذاى او سبزىهاى بيابان بود، و بر اثر پياده روى پايش آبله كرد. حضرت على(ع) در اين راستا مىفرمايد: «سوگند به خدا (آن روز) موسى (ع) غير از قرص نانى كه بخورد از خدا نخواست، او (در اين مدت) از گياهان زمين استفاده مىكرد، و بر اثر لاغرى، سبزى گياه از پشت پرده شكمش آشكار بود.»(5) موسى بااين وضع وقتى به صحراى مدين رسيد چوپانانى را سر چاه ديد كه براى حيوانات خود با دلو از آن چاه آب مىكشيدند، ولى در كنار آنها دو دختر را ديد كه مراقب گوسفندان خود هستند، و به چاه نزديك نمىشوند. موسى(ع) با اين كه خود در سختى شديد قرار داشت، نزد آن دختران آمد تا اگر بتواند آنها را كمك كند و مشكل آنها را بر طرف سازد، به آنها فرمود: «ما خطبكما؛ مشكل شما چيست؟» آنها در پاسخ گفتند: پدر ما سالخورده و شكسته است، و به جاى او ما گوسفندان را مىچرانيم، اكنون بر سر اين چاه مردان هستند، در انتظار رفتن آنها هستيم، تا بعد از آنها از چاه آب بكشيم.
طبق بعضى از روايات موسى نزد آن مردان رفت و فرمود: آن دلو را به من بدهيد تا يكبار براى شما آب بكشم، و يك بار براى گوسفندان اين دختران، با توجّه به اين كه لازم بود ده نفر در كشيدن آن دلو، همديگر را كمك كنند، آنها پيشنهاد موسى(ع) را قبول كردند، موسى(ع) به تنهايى يك دلو آب براى گوسفندهاى آن مردان كشيد، سپس يك دلو ديگر براى گوسفندان آن دختران، در نتيجه آن روز آن دختران گوسفندان خود را زودتر از روزهاى ديگر سيراب كرده و نزد پدر بازگشتند. موسى (ع) از آنها فاصله گرفت و به زير سايهاى رفت و عرض كرد: «پروردگارا! هر خير و نيكى به من برسانى به آن نيازمندم.»(6)
آن دختران، دختران شعيب پيامبر بودند، و ماجرا را براى پدر تعريف كردند، شعيب(ع) يكى از دخترانش (به نام صفورا) را نزد موسى(ع) فرستاد و گفت: «برو او را به خانه ما دعوت كن تا مزد كارش را بدهم.» صفورا با نهايت رعايت حياء نزد موسى (ع) آمد و او را نزد پدر دعوت كرد، موسى(ع) برخاست و نزد شعيب (ع) آمد، شعيب پس از گفتگو با موسى (ع) به او بسيار محبّت كرد، و دخترش صفورا را به عقد او درآورد، از آن پس موسى (ع) هشت سال به چوپانى براى شعيب(ع) پرداخت، و در كنار اين پيامبر مهربان و سالخورده، مشكلات مادى و معنويش برطرف شد، و خود را آماده مىكرد تا روزى فرصت به دست آيد و به مصر براى نجات مستضعفان، و حلّ مشكلات آنان، از زير يوغ طغيان فرعونيان اقدام و قيام همه جانبه و جدى نمايد.
در اين داستان قرآنى مىنگريم كه موسى(ع) در سختترين حال براى حل مشكل دختران اقدام مىكند، سپس شعيب(ع) به رفع مشكلات موسى(ع) مىپردازد، سپس موسى(ع) براى نجات بينوايان و حل مشكلات آنها، بر ضد فرعونيان قيام مىنمايد. اين يك نمونه زنده از سيره پيامبران است، كه به راستى چقدر زيبا است، و چقدر با اين سخن غلط كه متأسفانه ضربالمثل شده «اينمشكل شما است نه مشكل من» فاصله دارد، و خط بطلان و قرمز بر سر اين ضربالمثل بيجا مىكشد. نگاهى به زندگى پيامبر(ص) و امامان (ع) در اين راستا
حل مشكلات مردم از سوى پيامبر(ص) و امامان (ع) بسيار است، به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مىكنيم:
1- عصر پيامبر (ص) بود، به آن حضرت خبر دادند يكى از مسلمين (مثلاً به نام زيد) دستخوش مشكلات مادى شده و زندگى را به سختى مىگذراند، پيامبر(ص) فرمود: او را نزد من بياوريد، پيام پيامبر(ص) را به زيد رساندند، او به محضر آن حضرت آمد. پيامبر(ص) نخواست كه به زيد به طور مستقيم كمك كند، و او را تنپرور نمايد، بلكه عملاً خواست شيوه كار و تلاش و كاسبى را به او ياد بدهد، به او فرمود: «آنچه در خانهدارى به اينجا بياور، و آن را كوچك و ناچيز نشمار.» زيد به خانه خود رفت و يك كاسه و يك پلاس برداشت و نزد پيامبر(ص) آمد، پيامبر(ص) همانها را در معرض فروش قرار داد، سرانجام شخصى آنها را به دو درهم خريد. پيامبر(ص) به زيد فرمود: با يك درهم از اين دو درهم تيشهاى خريدارى كن. زيد به دستور پيامر(ص) عمل نمود، رسول خدا(ص) به او فرمود: اكنون به بيابان برو، و با اين تيشه هيزمها را جمع كن، وهيچ خار تر و خشكى را در بيابان، ناچيز نشمار، همه را جمع كن و بفروش، و به اين ترتيب كاركن و مزد بگير. زيد رفت و از صفر شروع كرد و به كار و تلاش پرداخت، پس از پانزده روز در حالى كه وضع خوبى يافته بود به محضر پيامبر(ص) آمد و از نتيجه كارش خبر داد. پيامبر (ص) به او فرمود: «كار كردن و مزد كار گرفتن براى تو بهتر است از اين كه (بر اثر فقر، صدقه بگيرى) و روز قيامت وارد عرصه شوى در حالى كه خراش و نشانه زشت صدقه گرفتن در چهرهات نمايان باشد.»(7)
2- عصر خلافت حضرت على (ع) بود، شخصى اذان مىگفت و به عنوان مؤذّن على(ع) معروف بود، روزى او به خانهاش رفت، چشمش به كنيزى كه در آنجا بود افتاد، دلباخته او شد، ولى خود را كنترل كرد تا به گناه نيفتد، هر وقت كنيز را مىديد، خطاب به خود چنين مىگفت: «صبركن تا خدا حكم كند و كار تو را سامان بخشد، كه او بهترين حاكمان است.» قرائن و شواهد نشان مىداد كه كنيز اعتراضى با ازدواج با او ندارد. مؤذّن نزد على(ع) آمد و ماجرا را به عرض رسانيد. حضرت دريافت كه مؤذّن بر اثر طغيان غريزه جنسى، تمايل شديد به آن كنيز دارد، و آن كنيز نيز به ازدواج با او بىميل نيست، و گره مشكل اين دو با ازدواج گشوده مىشود، آنها را به ازدواج فراخواند، و وسايل آن را فراهم كرده و به مؤذن فرمود: «اكنون خدا حكم كرد، با كنيز ازدواج كن، و از راه حلال از او بهرهگير.» به اين ترتيب آنها ازدواج كردند، و مشكلشان به سادگى با ميانجىگرى على(ع) برطرف گرديد.(8)
3- صفوان ساربان مىگويد: در محضر امام صادق (ع) بودم مردى از اهالى مكه به نام ميمون نزد آن حضرت آمد و عرض كرد: «كرايه راه سفرم تمام شده نياز به كرايه دارم.» امام بىدرنگ به من فرمود: برخيز و به كار برادرت رسيدگى كن. برخاستم، و به حل مشكل او پرداختم، خداوند كمك كرد و نياز او برطرف شد. در اين هنگام به محضر امام صادق(ع) رسيدم از من پرسيد: در مورد نياز و مشكل برادرت چه كردى؟ عرض كردم به يارى خدا مشكل او حل شد. آن حضرت فرمود: «اَما اِنَّك اَن تعيين اَخاكَ المُسلِمَ اَحَبُ اِلَىَّ مِن طَوافِ اُسبُوعٍ بالبَيتِ؛ آگاه باش! كه حتماً برادر دينيت را يارى كنى، اين كار در نزد من محبوبتر و بهتر از آن است كه يك هفته، خانه كعبه را طواف نمايى.»
آنگاه فرمود: مردى به حضور امام حسن مجتبى(ع) آمد و درخواست كمك كرد، امام حسن (ع) برخاست و كفش خود را پوشيد، و براى رفع مشكل او، همراه او به راه افتاد، در مسير راه به او فرمود: چرا از امام حسين(ع) درخواست كمك نكردى؟ آن مرد عرض كرد: «درخواست كردم، ولى آن حضرت عذر آورد و فرمود: در حال اعتكاف(عبادت سه روز در مسجد) هستم.» امام حسن (ع) فرمود: «اگر حسين(ع) (در حال اعتكاف نبود و) به رفع مشكل تو مىپرداخت و نيازت را برطرف مىساخت، براى او بهتر از اعتكاف يك ماه بود.»(9)
4- يكى از شيعيان عراق كه داراى همسر و فرزند بود، به سفر رفت و سفرش طولانى شد، در يكى از شبها در عالم خواب ديد قوچى با دو شاخ خود به زير شكم همسرش حمله مىكند. وقتى از خواب بيدار شد، پريشان شد و با خود گفت: مبادا مرد نامحرمى در غياب من با همسرم رابطه دارد، نبادا اين خواب اشاره به آلودگى همسرم داشته، زيرا حمله قوچ به زير شكم نشانه آلودگى است… اين گونه وسوسهها او را در مشكل سخت روانى فرو برد، روز به روز غمگينتر مىشد، تا اين كه به محضر امام صادق(ع) آمد و ماجرا را بيان كرد. امام با كمال بردبارى و محبّت به او فرمود: «تعبير خواب تو اين است كه همسرت علاقه شديدى به تو دارد، و براى آمدنت لحظه شمارى مىكند، تا آنجا كه موى زير شكمش را با دو سر قيچى زدوده و خود را پاك و تميز نموده، تا به نظافت و پاكى از تو استقبال نمايد.»(دو شاخ قوچ در عالم خواب، همان دو سر قيچى است) تعبير خواب امام(ع) هرگونه سوء ظن و پريشانى را از او برطرف ساخته، مشكل روانى او حل شد، از آن لحظه به بعد با كمال شادمانى و نشاط به بازگشت خود به سوى خانه پرداخت، وقتى كه به خانه رسيد دريافت كه همسرش با كمال پاكى و نشاط آماده استقبال از او است، و آنچه را كه امام تعبير فرموده، با حقيقت مطابقت دارد.(10) آرى امام آگاه و مهربان، اين گونه از آن مرد پريشان و روانى شده، رفع پريشانى و نگرانى نمود.
5 – در عصر امام صادق(ع) يكى از شيعيان به نام نجاشى، از طرف بنىعباس، فرماندار اهواز و شيراز بود، يكى از شيعيان تحت امر او (مثلاً به نام سعيد) در مورد اداى ماليات تحت فشار قرار گرفته و گرفتار مشكل مادى بود، او به محضر امام صادق(ع) آمد و گفت: «در ليست ماليات مبلغ هزار درهم خراج براى من نوشتهاند، و من از اداى آن ناتوانم، اگر صلاح مىدانيد براى حاكم اهواز كه از شيعيان شما است نامهاى بنويسيد كه نام مرا از آن ليست حذف كند، و مشكل من حل شود.» امام صادق(ع) بىدرنگ اين نامه كوتاه را به نجاشى نوشت: «بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرّحيم؛ سُرَّ اَخاكَ يَسُرَّكَ اللّه؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ؛ برادرت را شاد كن خداوند تو را شاد فرمايد.» سعيد نامه امام را گرفت و نزد نجاشى برد و در مجلسى خصوصى به او داد، نجاشى بسيار احترام كرد و نامه را بوسيد، و حاجت سعيد را رسيدگى نموده و مشكل او را رفع نمود به طورى كه او بسيار خوشنود شد. حتى ماليات سال آينده او را نيز بخشيد، آنگاه به سعيد گفت: آيا تو را شاد كردم؟ سعيد كفت: آرى فدايت شوم…، سعيد با خوشنودى به محضر امام صادق (ع) بازگشت، و مهر و محبت فوق العاده نجاشى را به آن حضرت خبر داد. امام صادق(ع) بسيار خوشحال شد، سعيد گفت: «اى فرزند رسول خدا! گويا رفتار نيك نجاشى شما را شادمان كرد؟» امام (ع) فرمود: «آرى سوگند به خدا نجاشى خدا و رسولش را شاد نمود.»(11)
به اين ترتيب امام(ع) اعلام خوشنودى خدا و رسول و خود را به كسانى كه موجب رفع مشكل و باعث نشاط و سرور گرفتاران مىگردند اعلام داشت.
آن حضرت به قدرى در مورد مسأله رفع نگرانى و حل مشكل مسلمانان، حسّاس بود كه فرمود: «هرگاه شخصى به خاطر نياز و رفع مشكل خود، يا براى سلام، نزد برادر مؤمنش بيايد، ولى آن برادر مؤمن مانع ورود آن شخص گردد، همواره و تا هنگام مرگ مشمول لعنت خدا خواهد بود.»(12) پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره مائده، آيه 2. 2. بحارالانوار، ج 74، ص 78. 3. اصول كافى، ج 2، ص 197. 4. همان، ص 198. 5. نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 160. 6. سوره قصص، آيه 24؛ اقتباس از مجمع البيان، ج 7، ص 245 و 246؛ تفسير نورالثقلين، ج 4،ص 121، ذيل آيات 18 تا 21 سوره قصص. 7. بحارالانوار، ج 103، ص 10. 8. اقتباس از لئالى الاخبار، ج 1، ص 264. 9. اصول كافى، ج 2، ص 198. 10. كشكول شيخ بهايى(ترجمه شده)، ص 432(با توضيح و اقتباس) 11. اصول كافى، ج 2، ص 190. 12. بحارالانوار، ج 75، ص 190.
مقام امامت و ضرورت تداوم آن از ديدگاه امام هشتم ع
حضرت ثامن الحجج ابوالحسن على بن موسى الرضا(ع) در سال 148 ه. ق در روز يازدهم ذى قعده در مدينه منوّره ديده به جهان گشود.(1)
پدر بزرگوارش حضرت امام موسى بن جعفر (ع) و مادر مكرّمهاش به نامهاى نجمه خاتون، ام البنين سكينه نوبيّه و تكتم ناميده مىشود كه بعد از تولّد فرزندش از طرف امام كاظم (ع) طاهره نام گرفت.(2)
آن حضرت در دوران امامت 20 ساله خويش(183 – 203) با سه تن از حكمرانان مستبد عبّاسى، يعنى هارون الرشيد(ده سال) محمد امين(پنج سال) و مأمون (پنج سال آخر عمر) معاصر بود. امام هشتم(ع) در آخر ماه صفر 203 ه. ق در سن 55 سالگى بوسيله مأمون به شهادت رسيد و در محل مرقد فعلى (مشهد مقدس) به خاك سپرده شد.(3)
به بهانه شهادت آن بزرگوار، برآنيم كه مقام رفيع امامت و ضرورت تداوم آن را در طول زمان از نظر و ديدگاه آن حضرت به تماشا نشينيم، آنچه در پيش رو داريد گامى است در اين مسير.
البته با توجّه به اين نكته كه يكى از تلاشهاى مهم امامان معصوم (ع) در طول تاريخ اين بوده است كه تبيين صحيح و درستى از امامت و عظمت آن و ضرورت حضور مستمر آن در جامعه بشرى ارائه كنند از جمله حضرت امام هشتم (ع) سخت تلاش نمود از فرصتها بهره بردارى نموده در جامعهاى كه امامت و خلافت الهى، رنگ پادشاهى گرفته بود و در حدّ ولايت عهدى تنزل يافته بود، معنا و تفسير صحيحى از امامت و جايگاه آن ارائه نمايد.
مقام و جايگاه رفيع امامت
امام هشتم (ع) فرمود: «اِنَّ الاِمامَةَ اَجَلُّ قَدراً، وَ اَعظَمُ شَأناً، وَ اَعلا مَكاناً وَاَمنَعُ جانِباً وَ اَبعَدُ غَوراً مِن اَن يَبلُغَها النّاسُ بِعُقُولِهِم اَويَنالُوا بِآرائِهِم اَو يُقيمُوا اِماماً بِاِختيارِهِم. اِنَّ الاِمامة خَصَّ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِها ابراهيم الخَلِيل (ع) بَعدَ النَّبُوَّة وَ الخلّةِ مَرتِبَةً ثالِثَةً وَ فَضِيلَةٌ شَرَّفَهُ بِها وَ اشادَ بِها ذِكرَهُ فَقالَ (اِنّى جاعِلُكَ لِلنّاسِ اماماً)؛همانا امامت قدرش برتر، و شأنش بزرگتر، و منزلتش عالىتر، و مكانش منيعتر، ژرفاى آن عميقتر از آن است كه مردم با عقل و انديشه خود به آن برسند، يا با انتخابات و آراء خويش به آن دست يابند و امامى را نصب بكنند. براستى امامت (مقامى است) كه خداوند متعال آن را بعد از مقام نبوت و خلّت (خليل اللهى) در مرحله سوم به ابراهيم خليل اختصاص داد و فضيلتى است كه او را به آن شرفياب نمود و به وسيله آن نامش را بلند آوازه قرار داد و فرمود: براستى تو را امام مردم قرار دادم.» ابراهيم عرض كرد به فرزندان من هم امامت مىرسد؟ خداوند فرمود:«عهد امامت به ستم پيشگان نمىرسد»(4) اين آيه تا قيامت بر امامت ستم گران خط بطلان كشيد، و آن را در ميان نخبگان و برگزيدگان خود قرار داد، آن گاه ابراهيم را افتخار و شرافت داد و امامت را در فرزندان برگزيده و پاكش نهاد.(5) پس امامت هميشه در فرزندان او باقى ماند و هر نسلى از نسل قبل به ارث مىبردند تا رسيد به پيامبر اكرم(ص) و بعد از او در نسل على(ع) قرار داد تا روز قيامت.(6)
در فراز ديگرى از حديث مىخوانيم:
«اِنَ الاِمامَةَ مَنزِلَةُ الاَنبياء وَ اِرثُ الاَوصياء. اِنَّ الاِمامَةَ خِلافَةُ اللّه و خِلافَةُ الرَّسُولِ(ص) و مَقامُ اَميرِالمُؤمِنينَ وَ ميراثُ الحَسَن وَ الحُسينِ(ع)؛ امامت مقام پيغمبران، ميراث اوصياء، خلافت الهى، جانشينى رسول خدا(ص) مقام اميرالمؤمنين و يادگار حسن و حسين(ع) مىباشد.»
«اِنَّ الاِمامَةَ زِمامُ الدّين وَ نِظامُ المُسلِمينَ وَ صَلاحُ الدُّنيا وَ عِزُّ المُؤمِنينَ اِنَّ الاِمامَةَ اُسُّ الاِسلامِ النامى، وَ فَرعُهُ السّامى، بِالاِمامِ تَمامُ الصَّلاةِ وَ الزَكاةِ وَ الصِّيامِ وَ الحَجِّ وَ الجَهادِ وَ تَوفيرُ الفىء وَ الصَّدَقاتِ وَ اِمضاءُ الحُدودِ وَ الاَحكامِ وَ مَنعِ الثُّغُورِ وَ الاَطرافِ الاِمامُ يُحِلُّ حَلالَ اللّهِ وَ يُحَرِّمُ حَرام اللّهِ وَ يُقيمُ حُدُودَ اللّهِ وَ يَذُبُّ عَن دينِ اللّهِ وَ يَدعُوا اِلى سَبيلِ اللّه بِالحِكمَةِ وَ المَوعِظَة الحَسَنَةِ وَ الحُجَّةِ البالِغَة؛(7) به راستى امامت زمام دين، مايه نظام مسلمين، صلاح دنيا و عزّتمندى مؤمنان است. همانا امامت ريشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. كامل شدن نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و فراوانى غنائم و صدقات و اجراى حدود و احكام و نگهدارى مرزها و اطراف كشور، به وسيله امام انجام مىگيرد. امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مىكند و حدود الهى را بر پاداشته و از دين خدا دفاع مىكند و با بيان حكمتآميز و اندرزهاى نيكو و دليلهاى رسا، (مردم را به سوى پروردگار خويش دعوت مىكند.)(8) توصيف امام
معرّفى امام و بيان اوصاف به حقيقت از حدّ قدرت ما خارج است. از اينرو عنان قلم را در اين بخش نيز به امام هشتم(ع) كه خود دارنده اوصاف امامت است مىسپاريم.
آن حضرت فرمود: «اَلاِمامُ كَالشَّمسِ الطّالِعَةِ المُجَلَّلَةِ بِنُورِها لِلعالَمِ وَ هِىَ فِى الاُفُقِ بحيث لا تَنالُها الاَيدى وَ الاَبصارُ، اَلاِمامُ البَدرُ المُنيرُ وَ السِّراجُ الزاهِرُ وَ النُّورُ السّاطِعُ وَ النَّجمُ الهادى فى غَياهِبِ الدُّجى وَ اجوازُ البُلدان وَ القفار وَلُجَجُ البِحارِ، اَلاِمامُ اَلماء العَذبُ عَلَى الظماء و الدّالُّ عَلَى الهُدى وَ المُنجى مِنَ الرَّدى، اَلاِمامُ اَلنّارُ عَلَى اليَفاعِ، الحارُّ لِمَنِ اصطَلى بِهِ وَ الدَّليلُ فى المَهالِكِ. من فارقه فهالكٌ؛ امام مانند خورشيد فروزان است كه نورش عالم را فراگيرد و خودش در افق(اعلا) قرار دارد به گونهاى كه دستها و ديدگان به آن نرسد، امام ماه تابان، چراغ روشن، نور درخشان و ستاره راهنما در تاريكىها، رهگذر شهرها و كويرها، و گرداب درياها است و امام آب گواراى زمان تشنگى و راهنماى هدايت و نجات بخش از هلاكت است.
امام آتش روشن بر بلندىها (براى هدايت گمگشتگان)، وسيله گرمى براى هر كه از آن گرما مىخواهد و رهنماى هلاكتگاهها است. هر كه از او جدا شود هلاك مىشود.(9)
راستى اين همه مفاهيم بلند و عميق را چگونه مىتوان به مردم فهماند، و چگونه خود مىتوان به آن رسيد؟
من گنگ خواب ديده و مردم تمام كر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنيدنش(10)
و فرمود:«اَلاِمامُ السَّحابُ الماطِرُ وَ اَلغَيثُ الهاطِلُ وَ اَلشَّمسُ المُضيئةُ… اَلاِمامُ اَلاَنيس الرَّفيقُ وَ الوالِد الشَّفيقُ و اَلاَخُ الشَّقيقُ و الاُمُّ البَرَّةُ… اَلاِمامُ امين اللّهِ فِى خَلقِهِ وَ حُجَّتُهُ عَلى عِبادِهِ و َخَليفَته فى بِلادِهِ و الدّاعى اِلَى اللّهِ وَالذّابُّ عَن حرم اللّه اَلاِمامُ اَلمُطَّهَر مِنَ الذُّنُوبِ وَ المبرّا عن العيوب ، المَخصُوصُ بِالعِلمِ اَلمَوسُومُ بِالحِلم؛(11)امام ابرى است بارنده، بارانى است شتابنده و خورشيدى است فروزنده…امام همدم و رفيق، پدر مهربان، برادر دلسوز و مادر نيكو است… امام امين خدا در ميان مردم، حجت او بر بندگانش، خليفه او در زمين و دعوت كننده به سوى خدا و دفاع كننده از حريم الهى است. امام از گناهان پاك و (از عيب) به دور است. به علم مخصوص گشته و به حلم علامت يافته است.(12)
گر بيابم صد دهان و اين چنين
تنگ آيد در بيان آن امين
اين قدر هم گر نگويم اى سند
شيشه دل از ضعيفى بشكند(13)
خالى از لطف نيست كه در اينجا به اعترافى از دشمن در مورد خود امام هشتم (ع) اشاره كنيم: وقتى كه حضرت رضا(ع) به ولايت عهدى رسيد، گروهى از حاشيه نشينان و غلامان دربار هم پيمان شدند كه در لحظه ورود حضرت به نزد مأمون به او بىاعتنايى و بىاحترامى كنند. آنها تصميم گرفتند كه پرده را كه رسم بود موقع ورود حضرت بالا بزنند، كنار نزنند. اتفاقاً در لحظه ورود آن حضرت همه بىاختيار پرده را بالا نگهداشتند و به آن حضرت احترام نمودند، در نوبتى ديگر ك با تصميم قبلى متفقاً پرده را بلند نكردند، خداوند بادى را مأمور ساخت كه پرده را بلند كند، حضرت وارد شد و همين قضيّه به هنگام مراجعت حضرت نيز تكرار شد. آنها به يكديگر گفتند: «يا قوم هذا رجل له عند اللّه منزلةٌ و للّه به عنايةٌ؛ اى قوم! اين مرد در پيشگاه الهى جايگاه خاصى دارد و خداوند به او عنايت دارد.» مگر نديديد كه شما پرده را بلند نكرديد، خداوند مانند حضرت سليمان باد را در اختيار او قرار داد؟ لذا تصميم گرفتند عقائد خود را اصلاح كنند و بعد از آن روز، در احترام آن حضرت بكوشند.»(14) نشانههاى امام
امام رضا(ع) مىفرمايد:«لِلاِمامِ علاماتٌ: يَكونُ اَعلَمَ النّاسِ وَ اَحكُمَ النّاسِ وَ اَتقَى النّاسِ وَ اَحلمَ النّاسِ وَ اَشجَعَ النّاسِ، وَ اَسخَى النّاسِ وَ اَعبَدَ النّاسِ…وَ يَكُونُ مُطَهَّراً وَ يرى مِن خَلفِه كَمايَرى مِن بَينِ يَدَيهِ؛ امام داراى نشانههايى است: او داناترين مردم، بهترين انسان در قضاوت، با تقواترين مردم، بردبارترين مردم، شجاعترين مردم، سخاوتمندترين مردم و عابدترين مردم مىباشد…و پاكيزه (از گناهان و معصوم است) و از پشت سر همچون پيش رويش مىبيند.»(15)
امام رضا(ع) در حديث فوق 9 نشانه را براى امام بيان مىكند. البته امام نشانههاى ديگرى نيز دارد، از جمله:
1- امام محدّث است؛ يعنى صداى ملك را مىشنود ولى او را نمىبيند. به فرموده امام هشتم(ع): رسول آن است كه جبرئيل بر او نازل مىشود و او جبرئيل را مىبيند و سخنانش را مىشنود. نبى گاهى سخن جبرئيل را مىشنود و گاهى خودش را مىبيند. «و الامام هو الّذى يسمع الكلام و لا يرى الشخص؛ و امّا امام كسى است كه سخن (ملك) را بشنود ولى شخص او را نبيند.»(16)
2- امام داراى علم الهى، و مؤيّد به روح رحمانى است. امام هشتم(ع) فرمود: «انّ الامام مؤيّد بروح القدس و بينه و بين اللّه عمودٌ من نورٍ يرى فيه اعمال العبادو كلّها احتاج اليه لدلالةٍ اطّلع عليها؛ امام با روح القدس تأييد شده و بين او و خدا ستونى از نور است كه در آن رفتار بندگان را مىبيند و هرگاه براى راهنمايى (افراد) به آن احتياج پيدا كند، بر آن راهنمايى آگاهى مىيابد.(17) امامت در تداوم زمان
از بارزترين امتيازات تشيّع اين است كه در هر زمان قائل به امام زنده و حاضر يا غائب است، راز اين كه اين مكتب هميشه زنده و بالنده بوده و هست اين است كه قائل به امام زنده است، از ديدگاه تشيّع چنان كه امامان آنها فرمودهاند: «اگر زمين لحظهاى بدون امام و حجّت الهى باشد با اهل آن فرو خواهد رفت.»(18) (و نظم آن از هم خواهد پاشيد) در اين زمينه از امام هشتم(ع) سؤال شد «هل تبقى الارض بغير امامٍ؟ قال لا، قلت انّا نروى انّها لا تبقى الاّ ان يسخط اللّه عزّ و جلّ علىالعباد؟ قال: لا تبقى اذاً لساخت؛ آيا زمين بدون امام باقى مىماند؟ حضرت فرمود: نه، گفتم چنين روايت نمودهاند كه زمين خالى از امام نماند مگر در حالى كه خداوند بر بندگانش خشم و غضب نموده باشد. فرمود: خير، زمين خالى از امام نمىماند و اگر نه فرو خواهد رفت.»(19)
و در روايت طولانى ديگر مصداق امامان را در طول زمانها بيان نموده و در ذيل آن مىفرمايد: «اوّلهم علىّ بن ابى طالب و آخرهم مهدى…و عزّتى وجلالى لاظهرن بهم دينى و لاغلبنّ بهم كلمتى و لاطهّرنّ الارض بآخرهم من اعدائى، و لاملّكنّه مشارق الارض و مغاربها الا نسخرن له الرّياح و لاذلّلنّ له السّحاب الصّعاب، و لارقينّه فى الالباب و لانصرنّه بجندى و لامدّنّه بملائكتى، حتّى تفلودعوتى، و يجمع الخلق على توحيدى، ثمّ لاديمنّ ملكه ولاداولنّ الايّام بين اوليايى الى يوم القيامة؛(20) پيغمبر خدا در شب معراج اوصياى خود را ديد كه اوّل آنها على بن ابى طالب، و آخرين آنها مهدى است…آنگاه خداوند فرمود: به عزت و جلالم سوگند كه دينم را به وسيله آنها آشكار خواهم نمود، و كلمه (توحيدم را) توسط آنها برترى خواهم داد و زمين را به وسيله آخرين آنها از دشمنانم پاك مىكنم، و شرق و غرب را در سيطره سلطنت او در مىآورم، و باد را در اختيار او قرار داده، ابرهاى سخت و سركش را رام او گردانم، و بر اسبابها (وسيلهها) مسلّط نموده، با سربازانم او را يارى، و با ملائكه خود او را امداد مىكنم، تا دعوت مرا برترى بخشد و مردم را هم بر كلمه توحيد من گرد آورد، و سلطنت او را ادامه مىدهم، و روزگار (و حكومت) را بين دوستان خود دست به دست مىكنم(شاره به مسئله رجعت و برگشتن ائمه اطهار(ع)) تا روز قيامت» ضرورت وجود امام
از مسائل مهمى كه در بيانات امام هشتم(ع) درباره امامت بدان اشاره شده علّت و حكمت وجود امام براى رهبرى جامعه است، كه اين سخنان در زمان غيبت امام زمان روحى و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء مىتواند راه گشا باشد.
از فضل بن شاذان نيشابورى روايتى از امام هشتم(ع) نقل شده كه به سه علّت اشاره دارد.
1- براى اجراى قوانين و جلوگيرى از تجاوزات و تعديات مردم نسبت به يكديگر:
چنان كه امام هشتم فرمود: «فان قال فلم جعل اولى الامر بطاعتهم؟ قيل لعلل كثيرةٍ: منها انّ الخلق لمّا وقعوا على حدٍّ محدودٍ و امروا ان لايتعدّوا ذلك الحدّ لما فيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك و لايقوم الاّ بان يجعل عليهم فيه اميناً يمنعهم من التّعدّى و الدّخول فيما خطر عليهم لانّه ان لم يكن ذلك لكان احدٌ لايترك لذّته و منفعته لفساد غيره فجعل عليهم قيّماً يمنعهم من الفساد، و يقيم فيهم الحدود و الاحكام؛اگر كسى بگويد: چرا امام و صاحب امر نصب شده و دستور به اطاعت او داده شده است؟ گفته مىشود، بجهت علّتهايى كه از جمله آنها اين است: كه براى حفظ جامعه از فساد حد و مرزى و قوانينى مقرر شده است، كه مردم موظفند از آن مرزها تجاوز نكنند (و پا از گليم خويش بيرون نگذارند) و مردم خود بخود در چهار چوبه آن قوانين قرار نمىگيرند، لذا (امام) و امينى لازم است براى جلوگيرى از تجاوز و تعدى به حقوق ديگران، زيرا اگر چنين نشود هيچكس حاضر نيست از لذتها و منافع شخصى خود گذشته، موجب فساد و تباهى ديگرى نشود.
سپس به اين جهت سرپرستى براى مردم لازم است تا مانع فساد (و هرج و مرج) شده، و حدود و احكام الهى را در بين آنها اجرا نمايد».
قابل دقت است كه اين دليل، اختصاص به زمان امام و پيامبر ندارد و در هر زمانى اين نياز اجتماعى وجود دارد، و هر جا و هرگاه علّت وجود يافت معلول آن نيز بايد وجود يابد، در نتيجه در هر زمانى لازم است خداوند شخصى امين و پارساى بگمارد تا قانون اجرا و از تجاوزات و تعدىها جلوگيرى شود.
2- حيات و بقاى هر ملّتى وابسته به وجود امام و حكومت و زمامدار است:
در اين زمينه فرمود:«و منها انا لا نجد فرقةً من الفرق و لا ملّةٍ من الملل بقوا و عاشوا الاّ بقيّم و رئيسٍ لما لابدّ لهم من امر الدّين و الدّنيا فلم يجز فى حكمة الحكيم ان يترك الخلق ممّا يعلم انّه لابدّ لهم منه و لاقوام لهم الا به فيقاتلون به عدوّ هم و يقيمون به فيئهم و يقيم لهم جمعتهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم(21)؛علت ديگر اين است كه هيچ جمعيت و ملّتى را نمىيابيم كه بدون سرپرست و زمامدار بتوانند باقى بمانند و به زندگى اجتماعى خود ادامه دهند، زيرا براى دين و دنياى آنها وجود چنين شخصى لازم و ضرورى است، و حكمت خداوند حكيم اجازه نمىدهد كه جامعه را در چنين امر مهم و ضرورى (بدون تعيين امام و سرپرست) رها كند، با اين كه او (بهتر از ديگران) مىداند كه وجود امام و رهبر ضرورى است و موجوديت و حيات ملّت در گرو آن است. تا در پرتوى چنان امامى با دشمنان مقابله كنند، و اموال عمومى را عادلانه تقسيم كنند، و عبادات (اجتماعى چون) نماز جمعه و جماعت را بر پا دارند و دست ستم گران جامعه را از حريم (حقوق) مظلومان كوتاه نمايند.»
اين بخش از سخنان امام هشتم(ع) در واقع يك برهان منطقى است كه از دو مقدمه تشكيل يافته است:
الف: بقا و زندگى هر ملتى وابسته به وجود قيّم(امام و سرپرست) و رئيس است.
ب: حكمت خداوند اقتضا مىكند كه آنچه مورد نياز و ضرورى مردم است، و حيات آنها به آن بستگى دارد آن را مقرّر سازد.
نتيجه اين مىشود كه خداوند براى جامعه اسلامى قيّم (و امام) و رئيس قرار داده است.
اين دليل نيز اختصاص به زمان خاص ندارد بلكه ايجاب مىكند كه در همه زمانها امام و ولى امرى براى حفظ حيات و بقاى جامعه لازم است.
3- حفظ اصول و فروع دين و تمام مكتب وابسته به وجود امام است:
در اين زمينه امام هشتم(ع) فرمود:«و منها انّه لو لم يجعل لهم اماماً قيّماً اميناً حافظاً مستودعاً لدرست الملّة و ذهب الدّين و غيّرت السنّة و الاحكام و لزاد فيه المبتدعون و نقض منه الملحدون و شبّهوا ذلك على المسلمين لانّا قد وجدنا الخلق منقوصين محتاجين غير كاملين مع اختلافهم و اختلاف اهوائهم، و تشتّت انحائهم فلو لم يجعل لهم قيّماً حافظاً لماجاء به الرّسول لفسدوا على نحوما بيّنا و غيّرت الشرائع و السّنن و الاحكام و الايمان و كان فى ذلك فساد الخلق اجمعين؛علت ديگر اين است اگر خداوند براى ملّت امام و سرپرست امينى، و پاسدارى امانتدار قرار ندهد، دين و احكام اسلامى (كه ضامن تكامل و سعادت بشر است) به فرسودگى و كهنگى كشيده خواهد شد و كمكم از بين خواهد رفت و سنّتها و احكام الهى تغيير مىيابد و بدعت گزاران مطالبى بر آن مىافزايند، و ملحدان و بىدينان چيزى از آن كم مىكنند، و آن را بنام دين و رنگ اسلامى بخورد جامعه اسلامى مىدهند، زيرا مردم از نظر آگاهى و شناخت (نسبت به مسائل دينى) كامل نيستند و نياز به آموزش و فراگيرى دارند، از طرف ديگر داراى افكار و آراء مختلف، و هواها و خواستههاى متفاوتى هستند، (در نتيجه آراء و برداشتهاى متفاوتى خواهند داشت) پس اگر سرپرست و نگهبانى براى اسلام و احكام آن كه پيامبر(ص) آورده است قرار ندهند، هم مردم فاسد مىشوند آن چنان كه بيان شد و هم شرائع آسمانى و سنتها و احكام و ايمان(و عقائد) دگرگون خواهند شد، و نيتجه اين تغييرات و دگرگونى و فساد و تباهى همه بشريّت خواهد بود.(22)»
در اين بخش ضرورت وجود امام براى جامعه، و زيانهاى نبود امام و سرپرست مورد توجه امام هشتم(ع) قرار گرفته است كه عبارتند از:
الف: فرسوده شدن مكتب دين: كه اين خود معلول چند چيز مىتواند باشد:
1- جهل و بى خبرى، وقتى امام نبود مردم از اصول و مبانى مكتب بىاطلاع خواهند ماند در نتيجه كمكم مكتب به فراموشى سپرده مىشود.
2- عمل نكردن به دستورات دين، آنگاه كه امام در جامعه حضور عينى نداشته باشد به دستورات دين هم عمل نمىشود.
3- رشد يافتن عوامل فساد و بىتفاوت كننده نسبت به دين و احكام اسلامى، نبود امام باعث رشد عوامل فساد مىشود، مجموع اين سه عامل فرسودگى دين و مكتب را درپى خواهد داشت.
ب: دگرگونى احكام الهى: جامعهاى كه امام نداشته باشد، مكتب و دين آن جامعه مورد هجوم گروههاى مختلفى قرار خواهد گرفت، بدعت گزاران و آن هايى كه با توجيهات غلط و ناروا بر دين مطالبى مىافزايند و هواپرستان با پيش داورىها و عدم تخصصها به سراغ قرآن و روايات مىروند، و هرگونه كه خواستهاى قلبى و گروهى آنها اقتضاء كند دين را تفسير و توجيه مىكنند. و ملحدان نيز راه حذف مطالب و مفاهيم دينى را در پيش خواهند گرفت.
فرا رسيدن اين روز غرق در ماتم و غم را به مقام والاى حضرت ولى اللّه الاعظم ارواحنا فداه، علماى اعلام و مقام معظّم رهبرى و ملت بزرگ و مدافع ولايت ايران و تمام پيروان راه مقدسش تسليت عرض نموده، اميدواريم بزودى در ركاب حضرت صاحب العصر عجل اللّه فرجه با دشمنان حضرتش در تمام صحنهها جهاد و كارزار كنيم و بيرق اسلام ناب محمدى(ص) را بر مرتفعترين قلل جهان به اهتزاز در آوريم. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. ر.ك محمد بن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران مكتبة الصدوق، 1381 (ق) ج1، ص 486 و شيخ مفيد، الارشاد، قم، منشورات مكتبه بصيرتى، ص 304. 2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران المكتبة الاسلاميه، 1385 (ق)، ج 49، ص 3 – 7. 3. اصول كافى، (همان)، ج 1، ص 486. 4. سوره بقره، آيه 124. 5. سوره انبياء، آيه 72. 6. محمدبن يعقوب كلينى، اصول كافى، تهران، انتشارات علميّه اسلاميه، ترجمه و شرح از سيد جواد مصطفوى، ج 1، ص 284 – 285 و ر.ك: على بن نقبه، تحف العقول، تهران، كتاب فروشى اسلاميّه، ترجمه على اكبر غفارى، ص 460 – 461. 7. همان، ص 462، اصول كافى، ج 1، ص 286. 8. همان، ص 462 و اصول كافى، همان، ج1، ص 286. 9. همان، ج 1، ص 286 و تحف العقول، ص 463. 10. جلال الدين محمد بلخى مولوى. 11. تحف العقول، ص 464 ؛ اصول كافى، ص 286 – 288. 12. تحف العقول (همان)، ص 464 و اصول كافى (همان) ص 286 – 288. 13. مولوى. 14. علّامه مجلسى، بحارالانوار، دارالكتب الاسلاميّه، ج49، ص 60، حديث 79 ؛ ر.ك: شيخ حرّ عاملى، انتباه الهداة، ج 3، ص 314 ؛ فيض كاشانى، محجة البيضاء، ج 4، ص 284. 15. شيخ حرّ عاملى، التنبيه، ص 26 ؛ ر.ك: بداية المعارف، محمد رضا مظفر، شرح از سيد محسن خرازى، ج 2، ص 46. 16. اصول كافى، ج 1، ص 248، روايت 2. 17. التنبيه، ص 42، بداية المعارف، ح 2، ص 50. 18. همان، ج 1، ص 252 روايت 10 و 11و… 19. اصول كافى، ج 1، ص 253، روايت 13 20. ابن ميثم بحرانى، غاية المرام (چاپ دوم) ج 1، ص 26. و درك بداية المعارف، ج 2، ص 38. 21. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار،(بيروت، داراحياء التراث العربى، چاپ دوّم، 1403 ه. م ج 6، ص 60) و ر ك شيخ صدوق، علل الشرائع(بيروت، دار البلاغه) ص 253. 22. همان، ج 6، ص 60 و 61.
پيام آشنا به امّت پاسدار اسلام
مقدمه
[آقاى حاج حسين شامى عضو سابق شوراى مركزى حزب اللّه لبنان و از مسئولين برجسته فعلى آن مىباشند. وى در دهه 60 هجرى شمسى مسئوليت دفتر نمايندگى حزب اللّه در تهران را عهدهدار و در ايام حضور خود در ايران همكارى نزديكى با نشريه پاسدار اسلام داشته و مقالاتى چند از ايشان در نشريه به رشته تحرير درآمده است.
مقاله حاضر كه توسط ايشان به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى تهيه و به خانواده محترم مجله پاسدار اسلام تقديم گشته است جهت بهره بردارى خوانندگان محترم ارائه مىگردد.] انقلاب مستمر
در ابتداء تبريكات خالصانه خود را به مناسبت بيست و پنجمين سالگرد پيروزى انقلاب شكوهمند و مبارك اسلامى ايران به محضر رهبر امّت و ولى امر مسلمين حضرت امام خامنهاى «دام ظله العالى» و ديگر مسئولين محترم و امت بزرگ ايران تقديم و اميد آن دارم كه اين انقلاب اسلامى مقدّس همچنان به مثابه محرّك، مقوم و الهام بخش نظام جمهورى اسلامى ايران و اصول پايهگذارى شده آن توسط بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى (قدس سره) به عنوان مبانى حركت نظام اسلامى در ابعاد داخلى و خارجى پايدار و استوار باقى ماند. با اغتنام فرصت، يادآورى و تأكيد مجدّد بر آنچه كه ملّت ايران قدرت و توانمندى خلق چنين پيروزى و حماسه بزرگ را عطاء نمود يعنى التزام و پيروى محض بنيانگذار آن از راه پيامبران و ائمه عليهم السلام براى آنها و ساير ملل مسلمان و مستضعف نه تنها مناسب و مفيد بوده بلكه بازگشت و تمسّك به آن جهت گذر از مشكلات داخلى و تهديدات جديد و گسترده دشمنان كه بطور متّحد و يكپارچه بدان قيام نمودهاند ضرورى و اجتنابناپذير خواهد بود.
هر چند كه برگزارى مجالس جشن سالگرد پيروزى انقلاب امرى شايسته و زيباست وليكن زيباتر و شايستهتر است كه در اين ايام هر شخص فرصتى را نيز براى بررسى عملكرد خود و قضاوت عادلانه در مورد نحوه تعامل خود با انقلابى كه با تشكيل دولت و نظام اسلامى رسالت آن پايان يافته تلقى نمىگردد اختصاص دهد. پايان نيافتن انقلاب با تشكيل حكومت و دولت امرى طبيعى است چرا كه انقلاب محرم اصلى دولت و حكومت بوده و بدون آن حتى براى لحظهاى حكومتى كه بر پايه انقلاب شكل گرفته قادر به ادامه حيات و حركت نخواهد بود و بدين سبب انقلاب و اصول آن براى هميشه بايد در قلبها و عقلهاى صاحبان آن شعلهور و پايدار باقى مانده و از اين ديدگاه هيچگونه تعارضى بين تشكيل حكومت و استمرار انقلاب وجود نخواهد داشت. اگر اين انقلاب بود كه دگرگونىها را در محيط و جامعه فاسد و منحرف گذشته خلق نمود بايد همچنان بطور زنده و پويا و قدرتمند باقى مانده تا حكومت اسلامى را از ابتداى تولد تا تكامل نهايى آن به عنوان پديدهاى تمدّن آفرين كه قادر به پاسخگويى به همه نيازهاى مادى و معنوى و در همه زمانها و مكانها و شرايط بوده يارى و پشتيبانى نمايد. بدين گونه حكومت اسلامى با جذابيّت و تأثيرگذارى قوى توانايى ايجاد حركتهاى بزرگ در ميان مردم و تبديل آنها به نيروى عظيم خلاق و مؤثر را يافته كه امواج متلاطم و توفنده آن همه نقاط ضعف را در خود حل نموده و به آن قدرت پالايش و استمرار و تأثيرگذارى در محيط و حيات بخشى به ملتهاى دربند حكومتهاى مستبد و فاسد را اعطاء خواهد نمود. يقيناً حكومتها و ملتهايى كه فرهنگ جهاد و انقلاب و تحويل از آنها رخت بربسته و به افتخارات قومى و قبيلهاى قديم خود دل بستهاند در گذر زمان به تودههاى بىاثر انسانى و كتابها و ورقههاى بى ارزش تاريخى تبديل خواهند شد كه در هيچ بازارى خريدار نداشته و دارايىها و ثروتهاى آنها فرصتى براى انباشت ثروت و قدرت و سلطهجويى ديگران خواهد گرديد.
حقيقت اسلام به عنوان يك پيام آسمانى به زمينيان، انقلابى است الهى و مستمر براى كل انسانها و كل جوامع و بدين سبب جهت تطابق با دگرگونىها و واقعيتهاى عصر خود و همسانى با نيازهاى عصر حاضر و پاسخگويى به نيازهاى گسترده عصرها و نسلهاى آينده و متناسب با تحولات علمى و اجتماعى آنها ناگزير از پذيرش تحوّل و دگرگونى مستمر در درون خود و از سوى خالقان متولّيان آن مىباشد.پر واضح است كه هدف و مقصود از طرح چنين تحوّلى، دگرگونى و تغيير در اصول و پايههاى اساسى اين دين الهى نبوده و بلكه منظور استفاده و بهرهگيرى لازم از محدوده وسيعى از زمينههاى اجتهادى در پاسخگويى به سؤالاتى كه تحولات زندگى و حيات بشرى بطور پيوسته آنها را خلق مىنمايد مىباشد كه اين خود در حقيقت انقلاب و تجدّد مستمر در نقش اديان آسمانى و در راس آنها دين اسلام به عنوان خاتم اديان و رسالتهاى الهى نيز خواهد بود. بر اين اعتقادم كه نقش و وظيفه اصلى در اين امر مهم بر عهده مردان مسلمان مجاهد و فداكاران دوره انقلاب بوده كه اعتقاد و گرايش به تغيير و نوسازى قلب و عقل آنها را تسخير نموده تا قدرت و جسارت قيام به انجام انقلابهاى جديد در ابعاد فكرى، سياسى و اجتماعى را در خود فراهم آورند. اين همان چيزى است كه امام خمينى «قده» به عنوان بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران واجد آن بوده و نمونهاى كامل و عالى از آن را ارائه نمود و اگر نبود آن اعتقاد قوى و آميخته در روح و قلب و عقل و اعضاء و جوارح وى به اصول حركت و تحول و اصلاح در امّت خود، هرگز اثرى شايسته از انقلاب در طول حيات ايشان به جا نمانده و هرگز قادر به دستيابى به اين پيروزيهاى عظيم نمىگرديد و متقابلاً اگر نبود همراهى امت اسلامى ايران و درك و اعتقاد قوى وى به افكار انقلابى امام عزيز هرگز اين اثر كبير در جامعه اسلامى ايران خلق نمىگرديد. در اين ميان اشاره به نقش اسلام كه قلب و عقل مسلمانان ايران را به تسخير خود در آورده بود ضرورى است، اسلامى كه تمام وجود و هويت آن را صلاح و اصلاح و ستيز با ظلم و ظالم و برپايى حكومت عدل فرا گرفته است. همان اسلامى كه اگر ديگر مسلمانان نيز بدان تمسك جسته و قدرت آن را بطور كامل در خدمت گيرند قادر خواهند بود در اندك زمانى موفقيتهاى بزرگ و بيشمارى را در زمينهها و سطوح مختلف بدست آورند.
شكى نيست كه سررشته همه امور بدست خداوند تبارك و تعالى است و ليكن خداوند متعال امور دنيايى انسانها را بدانها واگذار نموده تا همانگونه كه مىخواهند و در چهارچوب قوانين و اصول ثابت و لايتغير الهى تدبير نمايند. رقابت و درگيرى بين نيروهاى خير و شر به عنوان بخشى از سنت و نظم الهى از ازل و به شكل جدى وجود داشته و متأسفانه بايد اقرار و اعتراف كرد كه امروز جهان در سطح وسيعى در تسلط و سيطره نيروهاى شرور و شيطانى قرار گرفته و بخش مهمّى از موفقيت آنها مرهون غفلت قواى خير و الهى و پرداختن به مصلحتها، تعصبات و منازعات داخلى و فراموشى و حذف فرهنگ انقلاب از ادبيات زندگى اجتماعى و فردى آنها و دل سپردن به مجد و عظمت دوران گذشته و قناعت به تعريفها و تمجيدهاى دروغين دشمنان بوده است. اين واقعيت تلخى است كه امروز امّت اسلامى و عربى بدان دچار گرديده و با سرسپردگى حاكمان آنها به قدرتهاى بزرگ بر كشورهاى اسلامى رقم خورده است. واقعيتى كه گروهها و جريانات سياسى و احزاب نيز نه تنها توفيقى در تغيير آن حاصل ننموده بلكه خود به نوعى ديگر در تثبيت آن سهيم گرديدهاند به گونهاى كه با عجز و ناتوانى در نجات فلسطين از دست صهيونيستهاى غاصب عرصه را بر جولان آنها بازتر نموده و عالم اسلامى را به درگيرىها و رقابتهاى درونى و ايجاد مرزبندىها و موانع سياسى، مذهبى و نفسانى بيشتر و كينه توزى و نفاق عميقتر سوق داده است.
و در اين ميان تنها جمهورى اسلامى ايران است كه تاكنون توانسته با فداكارى و تقديم هزاران شهيد و جانباز و اسير با انبوهى از توطئهها و محاصرهها و جنگها كه از ابتداى تأسيس از سوى نيروهاى شيطانى بدان تحميل گرديده مقابله نمايد.
پايدارى مردم ايران در مقابل اين حجم عظيم از توطئهها از بركت انقلابى بوده كه امام خمينى «قده» پرچم آن را برافراشته و در سايه آن توانست نظامى شاهنشاهى را كه از سوى استكبار جهانى مورد حمايت بوده و ثروتهاى آن توسط خانواده هئيت حاكمه و برخى فرصت طلبان و سودجويان كه خود را حاكم بر جان و مال مردم مىدانستند به يغما برده مىشد سرنگون نمايد.
امام «قده» بر ويرانههاى آن نظام، نظامى را بنانهاد كه اصل آن نظام و قانون اساسى آن را نيز به تأييد و انتخاب كامل مردم قرار داده بود. شجاعت بىنظير امام سبب گرديد كه حتى براى لحظهاى در انحلال شوراى انقلاب و اعطاى نقش مطلق به مردم و استيفاى حقوق آنان از طريق تشكيل اركان مختلف حكومت تعلل و تأخير ننمايند، آنچه كه ما در هيچ يك از انقلابهاى شناخته شده دنيا سراغ نداشته و نداريم. انقلاب امام، قيامى براى كسب حاكميت و قدرت نبود بلكه وسيله و معبرى بود براى ورود به داخل امت اسلامى جهت تحقق خواستهها و آرزوهاى ايشان و خلق انقلابها و نهضتهاى بزرگ و گوناگون در ابعاد و عرصههاى مختلف سياسى، فرهنگى، و اقتصادى و اين همان چيزى است كه انقلاب اسلامى ايران را از ساير انقلابات از جهت اهداف و اصول و معيارهاى آن متمايز مىسازد.
اين انقلاب كه از بعد زمان وقوع و آرمانها و اهداف خود دنيا را به تعجب و حيرت واداشته بود به يك دشمن قوى در مقابل استكبار جهانى كه هميشه به ايران به عنوان پشتيبان و تكيهگاه مطمئن براى اهداف استكبارى خود مىنگريست تبديل گرديد. در ايامى كه استكبار با امضاى قرارداد كمپ ديويد بين كشور مصر و دشمن صهيونيستى به موفقيتى بزرگ در جهت نيل به اهداف آمريكايى – صهيونيستى خود در منطقه نايل گرديده بود، پيروزى انقلاب اسلامى با برهم زدن همه معادلات، آنها را با مشكل و نگرانى جدى مواجه ساخت. بگونهاى كه آنها و همه دولتهايى كه در طرح شوم تضعيف و تسليم در مقابل دشمن صهيونيستى سهيم و شريك بودند در برابر اين انقلاب صفآرايى نموده و كشورى عربى همچون عراق كه از بزرگترين و ثروتمندترين كشورهاى منطقه محسوب مىگرديد در اين توطئه به ورطه استكبار جهانى غلتيده و به دشمنى وحشى در مقابل جمهورى اسلامى ايران مبدل گرديد. وليكن به فضل حكمت و شجاعت امام و فداكارى امت اسلامى، كشور ايران همچنان سربلند و استوار باقى مانده و عليرغم تحمّل سختيهاى طاقت فرسا اين امتحان بزرگ را نيز با پيروزى پشت سر نهاد. در زمانى كه اكثر كشورهاى عربى با بكارگيرى تمام توان خود و با دشمنى و تنفّر قلبى شديد در مقابل ايران صف آرايى نموده بودند، كشور ايران با اتكاء به اصول الهى و ارزشى خود در برابر تمام مسائل و مشكلات امت اسلامى وفادار باقى مانده و با صداقت و اخلاص تمام در دفاع از حقوق ملت مظلوم فلسطين و كشورهاى لبنان و سوريه پرداخت بگونهاى كه اين حمايتها روح تازهاى در مقاومت اسلامى لبنان و فلسطين دميده و توانست شريكى حقيقى در پيروزىهاى بزرگ بدست آمده در منطقه و لبنان قلمداد گردد. در كنار اين نقش اساسى و مؤثر در منطقه، كشور ايران عليرغم همه تهديدات و تضييقات ايجاد شده به پيروزىهاى بزرگى در داخل ايران نيز نائل گرديد بگونهاى كه امروز همه انسانهاى منصف و بيطرف در عالم راهى جز اقرار بدان ندارند. بر مردم ايران هم فرض است كه اين همه توفيقات را به ديده احترام نگريسته و برخى گروهها و نخبگان كشور به جاى پرداختن به برخى نارسائيهاى فرعى و اشكالات و اشتباهات احتمالى به بررسى دستاوردهاى ارزشمند اين انقلاب بزرگ بپردازند. هرچند كه وجود برخى كاستيها در قوانين تفصيلى و طرحها و برنامههاى اجرايى محتمل بوده و پيگيرى آنها حق و وظيفه هر ايرانى مؤمن و
متعهد بدون توجه به جايگاه مسئوليتى وى مىباشد و ليكن بايد توجه داشت كه پيگرى اين امور و تلاش براى رفع آنها نبايد به تضعيف و يا سرنگونى نظامى منجر شود كه حق آزادى و پرسش گرى را براى آنها به ارمغان آورده است. از اينرو به سبب عشق و علاقه شديد به جمهورى اسلامى ايران است كه به خود اجازه مىدهيم تا از امت اسلامى ايران درخواست نماييم كه توجه و تأكيد به امور جزيى را ترك و به امور اساسىتر كه پايه و اساس آنچه را كه براى آن فداكارى نمودهاند مورد تهديد قرار داده است بپردازند. يادآورى عوامل اساسى سه گانه كه بر پايه آنها انقلاب اسلامى پايه ريزى و ضامن استمرار و تحقق موفقيتهاى بزرگ در عرصههاى مختلف سياسى، نظامى، مديريتى و فرهنگى گرديده خالى از فايده نبوده و آنها را مىتوان در عناوين ذيل خلاصه نمود:
1- رهبرى آگاه، صادق، شجاع و فداكار.
2- امت عظيم و ايثارگر و مطيع رهبر.
3- اسلام انقلابى پويا و آزاديبخش.
تمام اين عناصر اصلى انقلاب همچنان با قوت و قدرت در همه اركان نظام اسلامى جارى بوده و همانگونه كه مجموعه اين عوامل عزت و پيروزى را به ارمغان آورد، همه تهديدها و توطئهها را نيز نقش بر آب ساخته و علاوه بر آن تعامل پيوسته اين عناصر امكان حل بسيارى از مشكلات و رفع بسيارى از نقاط ضعف را فراهم آورده و نقشى اساسى در مواجهه با مشكلات فراروى آينده نظير مبارزه با فقر و فساد و تبعيض و مقابله با دشمنان مستكبر و شيطانى ايفاء خواهد نمود. قابل ذكر است كه هرگونه بحث از تجزيه اين عناصر و ايجاد فاصله و تفرقه ميان آنها و يا كم جلوه ساختن نقش هر كدام از آنها تهديدى براى اصل انقلاب و نظام و از دست دادن فرصت امت اسلامى براى بدست آوردن جايگاه واقعى و قوى خود در مقابله با دشمن صهيونيستى و استكبار خواهد بود.
امروز ما و همه پيروان راه و مرام امام راحل «قده» اميدواريم كه جمهورى اسلامى ايران با رهبرى حكيمانه رهبر معظم انقلاب چهرهاى روشنتر و نورانىتر از اسلام به جهانيان ارائه نمايد. اسلامى كه ابعاد تمدن آفرين آن درعمق جان و وجدان انسانها نفوذ كرده و بدور از هرگونه تعصبات، آلودگىها و نيرنگها كه سراسر جهان اسلام را فرا گرفته عقلها و قلبهاى آنها را به تسخير خود درآورده است. بر اين اعتقادم كه ما در اين رهگذر نيازمند انقلابى حقيقى هستيم، انقلابى كه در مسير خود همه موانع نفسانى، كلامى، طايفهاى و قومى انباشته در ميان مسلمانان را كه آنها را به خود مشغول ساخته ذوب نموده و فرصتهاى از دست رفته براى معرفى چهره واقعى اسلام به جانهاى تشنه معنويت و اخلاق و تربيت و علم و هنر و ادبيات اسلامى كه با الهام الهى از قلب و عقل آنها تراوش يافته و به ابزارى قوى براى دعوت به سوى خدا و هدايت مردم به راه راست تبديل گشته است را اعاده نمايد. آيا راه در پيش گرفته امروز و بازگشت مسلمانان به افتخارات قبيلهاى و قومى خود كه نتيجهاى جز اختلاف و درگيرى نداشته و بوى تعفّن آن همه رفتارها، گفتارها و توطئههاى آنها را به خود گرفته است راه درستى بوده و در خدمت اين رسالت الهى مسلمانان است؟ اين همان چيزى است كه استكبار جهانى براى اثبات ادعاى خود در مورد دين اسلام مبنىبر دين جهل و ارتجاع و شرارت بدان نياز داشته و اكنون تنها مسئوليت حذف و جايگزينى آن براى او باقى مانده است. آيا مناسبتر نيست كه همگان رجوع مجددى به چشمههاى اصلى اسلام داشته و از گوارايى و زلالى سرچشمه آن قدرت و نيروى لازم براى استمرار نهضت اسلامى و مقابله با توطئهها و تهديدها را كسب نموده و با بهرهگيرى از همه امكانات پيشرفته بشرى براى استحكام پايههاى اساسى اسلام تلاش نموده و از پرداختن به مسائل فرعى و طايفهاى و گروهى دورى گزينيم. چگونه است كه مسلمانان صدر اسلام با همه كمبودهاى مادى و امكانات فنى زمان خود توانستند تعاليم، اخلاق و آداب اسلامى را در سرتاسر عالم نشر و گسترش دهند و امروز ما عليرغم داشتن امكانات وسيع اقتصادى و مادى از خروج از مرزهايى كه مسلمانان را به مذاهب، اقوام و طوايفى تقسيم نموده است عاجز ماندهايم. چارهاى نيست جز اينكه حل اين مشكلات نيازمند انقلابى ديگر بوده كه با در خدمت گرفتن همه امكانات و تجارب ارزشمند بيست و پنج ساله ان
قلاب اسلامى ايران و بهرهگيرى از دانشمندان، متفكرين، نويسندگان و محققين عرب و مسلمان جهان جهت بحث و بررسى نقاط ضعف جوامع اسلامى و برنامهريزى جهت جلوگيرى از سقوط و تفرقه بيشتر آنها تحولات كيفى لازم در مسير انقلاب اسلامى در جامعه ايران و ساير جوامع را ايجاد نمايد.
اميد است كه انشاء اللّه در ساليان آينده شاهد برگزارى جشن پيروزىها و موفقيتهاى جديد جمهورى اسلامى ايران و ساير مسلمانان جهان باشيم.
والسلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته ترجمه: مهندس مهدى قنبرى پاورقي ها:
ارتداد و آزادى
##تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پور##
تذكر: در دو شماره گذشته در آغاز از ارتداد و ماهيت و چگونگى پيدايش آن سخن به ميان آمد و روشن شد كه حكم ارتداد چگونه و با چه شرائطى و نسبت به چه كسانى صادر مىشود. پس از آن ضمن طرح سه شبهه به پاسخ آن پرداخته شد و اكنون ادامه مباحث: معيار ارزش از ديدگاه فقه و دين
يكى از شبهات مربوط به ارتداد كه به اصل دين و حكومت دينى بر مىگردد، اين است: دين و فقه موجود معيار ارزش را عقيده مىداند و عقيده را بر انسانيت و جان و آبرو و مال مقدم مىدارد. بر اين اساس عقيده غير خودى را ابطال و عقيده خودى را تثبيت مىكند. از اين رو در فقه از قتل مرتد سخن به ميان آمده يا سبّ و غيبت غير خودى جايز شمرده شده است و بزرگانى مانند شيخ انصارى و صاحب جواهر و بسيارى از فقهاى ديگر به آن فتوا دادهاند و غيبت مخالف را جايز شمردهاند، هرچند برخى مانند محقق اردبيلى غيبت مخالف را جايز ندانستهاند. به هر تقدير مجموع اين فتاوا نشان مىدهد كه فقه موجود، عقيده را بر خون و جان و آبروى مردم مقدم مىدارد. در حالى كه اين گونه امور جزو عناصر اصلى و ذاتى دين نيستند. اين امور بر فرض صحت مربوط به زمان تأسيس دين است نه زمان استقرار دين. يعنى هنگامى كه رسول گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) در صدد ايجاد انقلاب و تشكيل حكومت و استقرار دين در سرزمين حجاز برآمده ناگزير از اين گونه مسايل بود. زيرا هر انقلابى ريخت و پاش دارد، كشتن، تبعيد و زندان كردن، زدن و… لازمه هر انقلاب و دگرگونى است كه در هر جامعهاى اتفاق مىافتد. بنابراين حكم قتل مرتد و سابّ النبى (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) جواز غيبت مخالف و…مربوط به زمان تأسيس دين است، نه استقرار دين.
اكنون كه دين مستقر شد، اصل، آزادى انديشه و حفظ جان و مال و آبروست و عقيده فرع است. جان و آبروى همه انسانها محترم است، هرچند عقيدهشان مخالف با عقيده ما باشد. صرف داشتن عقيده ديگرى ولو باطل نباشد، مستلزم احكام ياد شده است.
گفتنى است: جمله «و لو باطل نباشد» را در پرانتز مىگويند تا ثابت كنند كه فقه موجود بر اساس عقيده فتوا مىدهد، نه بر پايه جان و آبروى ملت، و مكتبى كه عقيده را اصل مىداند، و جان و مال و آبروى مردم را فرع مىشمارد، كارآمد نيست. كوتاه سخن: اين گونه احكام كه پيامد زمان تأسيس دين است، در زمان استقرار دين بايد بازسازى شود.
در پاسخ به اين شبهه مىگوييم: قبل از پاسخ شبهه ياد شده بيان نكتهاى شايان توجه است: گرچه بسيارى از اين گونه شبهات و اشكالات به طور مستقيم به مباحث حكومت دينى مربوط نمىشود، لكن از آن جهت كه همه شبهات مربوط به ناكارآمدى دين، نتيجه آن ناكارآمدى حكومت دينى است، طرح و پاسخ آنها ضرورى است. چون دينى كه در بخش فردى كارآمد نباشد، در بخش اجتماعى به طريق اولى كارآمد نخواهد بود. دينى كه ذاتاً ناقص است، فقهى كه ذاتاً عيب دارد، مسايل فردى و شخصى را حل نخواهد كرد، چه رسد به اين كه مسايل حكومتى را حل كند. كسانى زيركانه مىگويند: فقه موجود بايد بازسازى شود، در واقع آنان به دنبال حذف فقه از صحنه سياستند.
بعد از يادسپارى اين نكته اكنون به پاسخ شبهه ياد شده مىپردازيم و مىگوييم معيار ارزش از ديدگاه دين، حق و باطل است، نه جان و مال و آبرو و نه انديشه و انگيزه. دين هرگز نمىگويد: عقيده بر جان و آبرو مقدم است معيار حق و باطل است. حق دو قسم است.
1. حق مطلق 2. حق در مقابل باطل، حق محض و مطلق در جهان هستى فقط خداست، يعنى هويت مطلق ازلى ذات اقدس الهى است، اين حق مقابل ندارد. تقابل اين حق با عدم، تقابل تناقض است، نه تقابل عدم و ملكه.
در دو جاى قرآن كريم با ضمير فصل از يك سو و معرفه بودن خبر از سوى ديگر به اين معناى انحصارى تصريح شده است، «ذلك بأنّ اللّه هو الحق و أنّ ما يدعون من دونه هو الباطل و أنّ اللّه هو العلى الكبير»(1) با اين تفاوت كه در آيه سوره لقمان «من دونه الباطل» آمده است. اگر احياناً در مقابل اين حق، باطل اطلاق شده مراد عدم محض است. پس خدا حق محض است و در مقابل عدم محض قرار دارد، نه شىء باطل. چون باطل به چيزى گفته مىشود كه بهرهاى از حق ندارد. از اين رو، تقابل حق و باطل تقابل عدم و ملكه است، نه تناقض خبر ممكن است حق باشد و ممكن است باطل، اما معانى مفرد نه حق است نه باطل. توضيح آن كه در تقابل عدم و ملكه رفع هر دو و اثبات سوّمى ميسر است مانند أعمى و بصير. چون ممكن است يكى شىء نه اعمى باشد نه بصير. مثل درخت، سنگ، ديوارو… زيرا اعمى و بصرشأن موجودى است كه از حيات حيوانى برخوردار باشد. چيزى كه داراى حيات حيوانانى است چشم دارد و اين چشم يا داراى نور است يا فاقد آن. خاصيت تقابل عدم و ملكه در اين است كه طرف عدم شأنيت ملكه را دارد، از اين رو، امر وجودى است. تقابل ميان حق و باطل نيز از اين قبيل است. بعضى از امور حقاند، بعضى امور شأنيت حق بودن و حق شدن را دارند يعنى مىتوانند حق باشند ولى اكنون حق نيستند. مانند جملات خبريه.
اما معانى مفرد مانند معناى شجر اساساً نه حق است، نه باطل، چون حق و باطل در گزاره و قضيه و تصديق است و در معانى مفرد تصديق وجود ندارد.
در برابر ذات اقدس الهى چيزى نيست. هرچه در مقابل خدا قرار گيرد عدم و نقيض حق است نه عدم ملكه او. پس اين حق از آن جهت كه عين ذات الهى است، مقابل ندارد، مقابلش عدم محض است. از اين رو، تقابلش به صورت تناقض است.
غير از ذات خدا، در مقام ظهور و فعل خدا، هرچه از ذات اقدس الهى صادر شود حق است و هرچه حق است نيز از آنجاست،«الحق من ربّك»(2)؛ حق از خداست. مراد از اين حق ظهور و فعل و آيت و حكم و اراده خداست. حق فعلى است قانون حق، دستور حق، اخلاق حق و هر آنچه حق است، دنيا، برزخ، قيامت، عقيده، قول، عمل و…بر پايه اين آيه شريفه از سوى خدا نشأت مىگيرد. وحى الهى و همه احكام و حكمى كه به انبياء (عليهم السلام) و اوليا (عليهم السلام) رسيده، از اين قبيل است. اولياى الهى با اين حق هستند؛ حديث شريف «على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيث مادار»(3)، در اين محور است. از اين رو انسان كاملى مانند على (عليه السلام) همه اهلبيت عصمت و طهارت عليهم السلام كه حق محور و حق مدارند، معيار تشخيص حق و باطل ديگران هستند، سنجش عقيده، اخلاق و اعمال حق ديگران بايد با عقيده و اخلاق و اعمال خاندان عصمت (عليهم السلام) صورت پذيرد. برهان عقلى نشأت گرفته از فيض الهى نيز به اين مطلب راهنمايى مىكند.
به كسى كه درباره شناخت حق تلاش مىكند، محقق علمى گفته مىشود و كسى كه پس از تلاش عالمانه، حق را بپذيرد، متحقق عملى است و آن كه شك كند و بدنبال آن به تحقيق بپردازد شاك متفحص است و شاك متفحص ميدان تحقيق برايش گشوده است. اگر در مقام تحقيق، مسئلهاى براى او حل نشود، هم او نزد خدا معذور است، هم دين به او فرصت تحقيق مىدهد و كسى كه با او كارى ندارد. همه احتجاجاتى كه امامان معصوم (عليهم السلام) با عالمان زمان خود داشتند گوياى اين واقعيت است.
مانند احتجاجات حضرت رضا (عليهالسلام) با متكلم خراسانى، سليمان مروزى نزد مأمون درباره توحيد. در اين مناظره، هنگامى كه مأمون از حركات آن شخص عصبانى شد، امام رضا (عليه السلام) به مأمون فرمودند: شما ساكت باشيد، مانع او نشويد، بگذاريد آزادانه سخن خود را بگويد. چون اگر آزاد نباشد، خواهد گفت: فشار خليفه مانع پاسخ گويى من شد.(4)
بنابراين در محدوده تحقيق و بحث آزاد، آزادى انديشه وجود دارد. در مقام اثبات اگر كسى مشكل علمى داشته باشد، از دو طرف راهش باز است. هم صاحب نظران موظفند فضاى فرهنگى را توسعه دهند و آزاد انديش را بپذيرند، هم دستگاه قضايى موظف است افراد شبهه زده را آزاد بگذارد. نه تنها افراد شبهه زده به محاكم قضايى احضار نمىشوند، بلكه كسانى هم از روى علم و عمد دين را نمىپذيرند، آزادانه در پناه دولت اسلامى زندگى مىكنند. ماركسيستهاى فراوانى در كمال آزادى در اين كشور بسر مىبرند و جان و مال و آبروى آنها تا زمانى كه با نظام اسلامى دشمنى نكنند، محترم است، حق رأى دارند و از ساير حقوق شهروندى نيز برخوردارند.
اما اگر كسى پس از تحقيق و تبيّن رشد از غىّ؛ «قد تبيّن الرشد من الغىّ»(5)؛ و روشن شدن حق از جهت سياسى و نظامى به فكر براندازى حق بيفتد و از جهت بحثهاى فرهنگى به احكام و مظاهر دينى دهن كجى كند. به دشمنى آشكار با خدا و ملايكه و پيامبران (عليهم السلام) برخيزد و دين و احكام و مظاهر دينى را به استهزاء و بازى بگيرد؛ «اتخذوا دينكم هزواً و لعباً»(6)؛ «و اذا ناديتم الى الصلوة اتخذوها هزوا و لعبا»(7)؛ هواى نفسش را خداى خود قرار دهد؛«أفرأيت من اتخذ الهه هواه»(8) چنين كسانى كمكم به محاربه با خدا و رسول (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) بر مىخيزند، «يحاربون اللّه و رسوله»(9)؛ اينان حكم خاص خود را دارند. خداوند نيز درباره آنان مىفرمايد: «اولئك كالأنعام بل هم أضل»(10)؛ و در قيامت نيز به عذاب الهى گرفتار خواهند شد.
پس اسناد اين سخن به دين كه دين معيار را عقيده مىداند و آن را بر جان و آبرو مقدم مىدارد، ناصواب است. معيار از ديدگاه دين نه جان مردم است، نه عقيده اشخاص ؛ بلكه معيار حق و باطل است. آرى، عقيده حق بر عقيده باطل مقدم است. جان كسى كه از روى علم و عمد و به سوء اختيار خويش خود را به مرز حيوانيت رسانده است، حرمتى ندارد. اينان پس از مهلت دادنهاى فراوان به دست خود خويشتن را به ورطه هلاكت انداختهاند، «ليهلك من هلك من بيّنه و يحيى من حىّ عن بيّنه»(11).
معيار تشخيص حق و باطل در مسايل علمى نظير رياضيات و حكمت و كلام و عرفان نظرى برهان است. اما در بخشهاى اجرايى بناى عقلا عمل به رأى اكثر است. شرع هم آن را ردع نكرده است. چون عمل به خواسته همگان در كار اجرايى ممكن نيست. توجه به رأى اكثريت مربوط به كارهاى اجرايى و حقوق متقابل مردم است. رأى اكثريت مردم در امور اجرايى به منزله رأى عمومى است. اكثريت به اتفاق و اجماع كل تكيه مىكند همگان اتفاق نظر دارند كه در فلان مسئله اجرايى رأى اكثريت معتبر است و بايد بر اساس آن عمل شود. بر خلاف بخشهاى علمى كه رهبرى آن بر عهده برهان است. سخن در اكثريت و اقليت و رأىگيرى و مانند آن نيست. على (عليهالسلام) مىفرمايد: اگر حق با شما بود، هر چند راهيان اين راه كم بودند، احساس وحشت نكنيد، «لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلّة أهله»(12).
بنابراين بناى فقه بر اين نيست كه عقيده را بر جان و آبرو مقدم بدارد. عقيده اگر حق باشد. مورد احترام است و اگر باطل باشد، تا زمانى كه منجر به دشمنى و مخالفت با نظام اسلامى نشود صاحب آن، از همه حقوق شهروندى برخوردار است و در پناه دولت اسلامى زندگى مىكند و جان و مالش نيز محترم خواهد بود. اين مسئله را هم دين تأمين كرده است هم فقه بدان فتوا داده است.
كوتاه سخن: معيار حق و باطل است نه حيات و عقيده در مقام ثبوت، منشأ فاعلى حق ذات اقدس الهى است و در مقام اثبات منشأ اثبات و تبيين و تثبيت حق قرآن و سنت و عقل است. بعد از تشخيص حق و باطل انكار مسايل ضرورى و حق ارتداد آور است. اما مسايل نظرى از محل بحث خارج است.
اگر گفته شود: به چه دليل حكم اولى اسلام درباره مرتد اعدام است و اگر دولت اسلامى به كسى پناهندگى داد به استناد حكم ثانوى مستأمنين در امان هستند. در جواب مىگوييم اين سخن هم نارواست. زيرا استيمان حكم اولى اسلام است، نه حكم ثانوى.
توضيح اين كه اگر كسى بگويد: مال مردم حرام است مگر اين كه خودش رضايت دهد، يا هبه كند، يا به ارث برسد و يا كسى برپايه يكى از عقود اسلامى مانند بيع، اجاره، مزارعه، مساقات، مضاربه و… در آن تصرف كند. اين موارد استثناء، حكم ثانوى نيست. بلكه مستثنى منه و مستثنى در ترازوى شريعت داراى حكم واحدند. حديث شريف «ولا يحل لمؤمن مال أخيه الّا عن طيب نفس منه»(13)؛ ناظر به اين نيست كه اولاً بالذات حرام و ثانياً بالعرض حلال است. هر دو در يك كفه قرار دارند، با اين توضيح كه در مقام تقرير و تبيين يكى مستثنى منه است و ديگرى مستثنى. حكم اولى حليت تصرف در مال مردم در صورت رضايت است. تصرف در مال غير با حرام نيست. حكم ثانوى مانند تيمم به جاى وضو براى كسى كه وضو برايش ضرر يا حرج داشته باشد تيمم حكم واقعى ثانوى است كه در هنگام اضطرار واجب مىشود. موضوع استيمان و پناهندگى از نوع حكم اولى است. يعنى اصل حكومت مانند نماز، روزه، حج و… حكم اولى اسلام است. نمىتوان گفت: اسلام اولاً و بالذات حكومت ندارد، ثانياً و بالعرض حكومت دارد. پس اگر حكومت حكم اولى اسلام است، در فضاى حكم اولى همه تعهدات دولت اسلام معتبر و محترم است. مال و جان تمام كسانى كه در پناه دولت اسلامى بسر مىبرند، محترم خواهد بود.
اين روايت از على (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: به من خبر رسيد كه در غزوه انبار حكمرانان اموى خلخال از پاى زن مسلمان و غير مسلمان بيرون كشيدند، اگر كسى با شنيدن اين خبر بر اثر داشتن غيرت دينى دق كند، مورد ملامت نيست، بلكه از نظر من سزاوار و بجاست، «و لقد بلغنى أنّ الرجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الأخرى المعاهدة…؛ مراد از معاهده اقليّت يعنى كسى كه خود و زن او يهودى يا مسيحى بودند و در پناه دولت اسلامى زندگى مىكردند؛ فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعثها…فلو أنّ امرأً مسلما مات من بعد هذا أسفا ما كان به ملوما بل كان به عندى جديرا»(14)؛ يعنى دزديدن مال كسى كه در پناه دولت اسلامى زندگى مىكند، در نظر على (عليه السلام) به قدرى مهم است كه اگر كسى با شنيدن اين خبر سكته كند و بميرد، نبايد سرزنش بشود.
بنابراين حكومت و همه تعهدات و شروط آن از احكام اولى اسلامند، نه اين كه تعهدات دولت اسلامى جزو احكام ثانوى باشد و جان و مال كسانى كه در پناه دولت اسلامىاند، بر پايه تعهد محترم شمرده شود. به هر تقدير، حكم اصلى مرتد اعدام نيست. مرتد محقون الدم است. مهدورالدم بودن او نياز انشاء حكم توسط قاضى در محكمه عدل است.
حكم مهدورالدم بودن مرتد نظير ثبوت اول ماه نيازمند حكم حاكم شرع است. فقيه جامع الشرايط بايد حكم كند خون اين شخص هدر است، با انشاء حكم استحقاق قتل حاصل مىشود. اما چون به استيمان و قانون پناهندگى تعهد سپرده، زبانش بسته است يعنى نمىتواند چنين حكمى صادر كند. مفسد فى الأرض و محارب
كسانى كه بر ضد نظام اسلامى تلاش مىكنند، اگر جزو باند و سازمان محارب با خدا و رسول يا مفسد فىالأرض محسوب شوند، حكم محارب يا مفسد فى الأرض را خواهند داشت.در طليعه انقلاب اسلامى ايران فتواى رايج درباه حكم اعدام مفسد فى الأرض اين بود: آنان كه دست به اسلحه بردند و با سلاح جامعه را تهديد مىكنند و در خيابان و بيابان و آزار و اذيت مردم مىپردازند، مفسد فى الأرض و محكوم به اعدامند. اما باند اطلاعاتى و سياسى و مغز متفكر آنها كه خط فكرى ارائه مىدهند، از اين حكم مستثنا هستند.
مثلاً فتواى امام و مشهور فقها درباره راه زنان اين بود: از ميان آنان، كسانى كه مسلحاند و در گردنهها با تشهير سلاح ره زنى مىكنند، حكم شان اعدام است. اما حكم ديدبانان و افرادى كه مسئوليت جمع و غارت اموال را بر عهده گرفتهاند، حبس و تبعيد است. اين حكم در شرايع و جواهر و ساير كتب مشهور فقهى آمده است.
اما هنگامى كه دين به حكومت رسيد و انقلاب اسلامى ظهور كرد، با بررسى مجدد موضوع مفسد فى الأرض، حكم تعميم يافت. يعنى شخصيت حقوقى در كنار شخصيت حقيقى موضوع حكم قرار گرفت. پس چون روشن شد كه شخصيت حقوقى در اسلام مانند شخصيت حقيقى حكم فقهى بر مىدارد، شوراى عالى قضايى به اين نتيجه رسيد كه اگر شخصيت حقوقى عنوان مفسد فى الأرض قرار گرفت، حكم اختصاص به كسانى كه تشهير سلاح كردهاند، ندارد، بلكه مجموعه باند را شامل مىشود.
از اين رو همه اعضاى آنها مفسد فى الارض و محكوم به اعدامند، هم آنها كه كار اطلاعاتى انجام مىدهند هم آنان كه اموال را جمع آورى و غارت مىكنند، هم كسانى كه تشهير سلاح كردهاند. به تدريج كلمه مفسد فى الأرض توسعه يافته و بخش فرهنگى، قانون گذارى، اطلاعاتى و…را نيز شامل شده است. هر چند اسلحهاى در كار نباشد. يعنى سازمان، عنوان مفسد فى الأرض گرفته است. گفتنى است: عنوان محارب درباره اشخاصى كه براى ترويج فحشا و فساد اخلاقى يا براى تورم اقتصادى باندى تشكيل دادهاند، صدق نمىكند هرچند ممكن است نظام اسلامى براى آنها تعزيرى پيش بينى كند. اما عنوان مفسد و محارب درباره شخصيت حقوقى باند ترور يا سرقت مسلحانه صادق است. كمكم، عنوان (شخصيت حقيقى و حقوقى) درموارد ديگر نيز مطرح گرديده است. مثلاً بر دولت به عنوان شخصيت حقوقى مقلّد اطلاق شده است. يعنى دولت كه شخصيت حقوقى است در چگونگى تدوين و تصويب و ارائه لوايح و طرحها مقلّد است و بايد آنها را بر اساس فتواى مرجع تقليد حاكم تنظيم كند. حتى عنوان بقاى بر تقليد مليّت در مورد شخصيّت حقوقى نيز مطرح شده است. دولت هم مىتواند به فتواى مرجع زنده مراجعه كند، يا به فتواى مرجع قبلى باقى باشد اين مسائلى است كه لحظه به لحظه از راه مىرسد و پاسخ خود را نيز لحظه به لحظه از طريق پويايى اجتهاد دريافت مىكند. تفاوت حكم محارب و مفسد
عنوان مفسد غير از عنوان محارب است. حكمشان نيز متفاوت است. محارب بر اساس آيه شريفه «انما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله و يسعون فى الأرض فساداً أن يقتلوا أو يصلّبوا أو تقطّع أيديهم و أرجلهم من خلاف أو ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الآخرة عذاب عظيم»(15)؛ چهار حكم دارد. كشتن، به دار آويختن، بريدن دست راست و پاى چپ يا دست چپ و پاى راست، تبعيد و نفى بلد. اين چهار حكم به صورت تخيير يا تقسيم يا تنويع درباره محارب اجرا مىشود. اما مفسد فى الأرض يك حكم دارد و آن اعدام است.
كوتاه سخن: اصل حكومت حكم اولى اسلام است و همه تعهدات دولت اسلامى نيز حكم اولى است. از اين رو، تمام كسانى كه در پناه حكومت اسلامى زندگى مىكنند و جزو مستأمنيناند برپايه حكم اولى خون و مالشان محترم است. البته هر شخصيت حقيقى يا حقوقى كه، قصد براندازى نظام اسلامى از طريق فرهنگى يا سياسى و يا نظامى را داشته باشد حكم مفسد و محارب را پيدا مىكند.
در پايان اين بخش براى تاييد اين مطلب كه جان و مال و ساير حقوق شهروندى كفار ذمى و حربى كه در پناه دولت اسلامى زندگى مىكنند، محترم است، به يكى از نامههاى نهج البلاغه كه بيانگر حقوق انسانى مشترك ميان موحد و ملحد است، اشاره مىشود. حقوق انسانى مشترك ميان موحد و ملحد
اميرالمؤمنين عليه السلام در نامهاى به بعضى از فرماندارانش چنين مىفرمايد: دهقانها و روستائيانى كه در زير مجموعه حكومت تو به سر مىبرند، از بد رفتارى تو به من شكايت كردهاند. من بررسى كردم و بر اساس آن پاسخ نامه را نوشتهام: چنين ديدم كه آنها به لحاظ اين كه مشركند استحقاق ندارند تا جزو كارگزاران رسمى تو و مقربان دستگاه حكومت باشند. آنان نبايد امام جماعت، امام جمعه، قاضى و نماينده شوند، هيچ سمتى در دستگاه حكومتى تو نبايد داشته باشند. زيرا در اين گونه امور، اگر فقاهت معتبر نباشد، عدالت شرط است و اينان به سبب شركشان فاقد اين شرطند.
اما بىاعتنايى و تحقير و جفا و بد رفتارى در حق آنها نيز روا نيست. چون در پناه دولت اسلامى بسر مىبرند. بلكه رفتار تو با آنها بايد ميان مهر و قهر باشد، تو بايد جامهاى در بركنى كه ميان افراط و تفريط باشد. يعنى آنها هم از تو مهر انسانى ببينند، هم از قهر الهى تو باخبر باشند كه اگر بىراهه روند، مقهور تو خواهند شد، در حقوق انسانى به تو نزديك و در حقوق الهى كه در آن اسلام و اقتصاد و طهارت و قداست و…شرط است از تو، دور باشند، «من كتاب له عليه السلام الى بعض عماله. اما بعد فانّ دهقانين أهل بلدك شكوا منك غلظة و قسوة و احتقاراً و جفوة و نظرت فلم أرهم أهلا لأن يدنوا لشركهم و لا أن يقصوا و يجفوا لعهد هم فالبس لهم جلباباً من اللّين تشوبه بطرف من الشّدة و داول لهم بين القسوة و الرّأفة و امزج لهم بين التقريب و الادناء و الابعاد و الاقصاء ان شاء اللّه»(16).
از مضمون اين نامه بدست مىآيد كه حقوق شهروندان غير مسلمان از قبيل مال و جان و آبرو محترم است. همه حقوق انسانى كه ساير شهروندان مسلمان دارند، آنان نيز از آن برخوردارند، جز حقوق الهى و سمتهاى خاص و رسمى حكومتى. اين جمع ميان رأفت و قسوت، انسانيت و الهيت است. آن كه موحد است هم حقوق انسانى دارد، هم از حقوق الهى برخوردار است. اما آن كه ملحد و مشرك است، از حقوق انسانى اسلام بهرهمند است، ولى از حقوق الهى بهرهاى ندارد.
اين معنا در جهان نيز پذيرفته شده است. اقليت مسلمانان نيز كه در بلاد كفر زندگى مىكنند از حقوق شهروندى برخوردارند، حق مسكن، ازدواج، انتخاب شغل و رأى دارند، اما از پستهاى كليدى محرومند. اين تعهد متقابل بين المللى است كه اسلام هم آن را امضاء كرده است. دليل حرمت نشر كتب ضلال
از شبهات ديگرى كه زير مجموعه بحث دين و آزادى مطرح است، شبهه ناهماهنگى فتواى حرمت نشر كتب ضلال با آزادى انديشه و متن صريح قرآن است. معناى حرمت نشر كتب ضلال و ممنوعيت خريد و فروش آنها، اين است كه در نظام اسلامى فقط اسلام حق تبليغ دارد و ساير مكاتب از اين حق محرومند و اين معنا نه تنها با آزادى انديشه كه از حقوق پذيرفته شده بينالمللى است، سازگارى ندارد بلكه با آيات قرآن نيز هماهنگ نيست. زيرا خداوند در قرآن مىفرمايد: «فبشر عباد * الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه»(17)؛ مفاد آيه شريفه اين است: افراد بايد آرا و اقوال متضارب را بشنوند، پس يكى را انتخاب كنند. پس اگر فقط حرف اسلام را بشنوند، انتخاب صدق نمىكند. پاسخ
معناى آزادى در پاسخ شبهه دين و آزادى بيان شد كه آزادى دو قسم است. صادق و كاذب. زيرا همه اشيا و اشخاص و افعال و عقايد حق نيستند. برخى حق و بعضى باطلند. آنان كه رودرروى هم قرار دارند و متناقضند نظير مكتب ماركسيستى و مكتب الهى يقيناً يكى حق و ديگرى باطل، يكى صادق و ديگرى كاذب است. چون مكتب الهى خدا و وحى و نبوت و قيامت را ثابت مىكند و مكتب ماركسيستى همه اينها را نفى مىكند. پس همه مكاتب در جهت واحد حركت نمىكنند. برخى دارو و غذاست و بعضى سم است. آن كه حق است غذاى فربه كننده جوامع بشرى است. و آن كه باطل است. سمّ مهلك است. آزادى انسان در انتخاب يكى به معناى آزاد گذاشتن او در انتخاب سمّ و غذا است. بنابراين تحليل معناى آزادى به محدوديت آن مىانجامد. امضاى آزادى به معناى مطلق يكسان شمردن آزادى صادق و كاذب است. پس در مقام ثبوت انسان در برابر همه مكتبها آزاد نيست، در پذيرش مكتب حق آزاد و در قبول مكتب باطل ممنوع است. چون انسان هرگز ميان سمّ و غذا آزاد نيست.
اما در مقام اثبات اين كه كداميك حق است و كدامين باطل؟ هر صاحب مكتبى، مكتب خود را حق مىداند. پس همه كسانى كه طرفدار آزادىاند در محدوده خاصى كه خودشان حق تشخيص مىدهند، آزادند. مثلاً آنان كه نظام كمونيستى و ماركسيستى را حق مىدانند، در محدوده آن طبل آزادى را مىكوبند و گرنه از تبليغ خدا و مبانى نظام توحيدى به شدت جلوگيرى مىكنند. در مقابل نظام اسلامى كه مىگويد: مسلمانان در محدوده مبانى اسلامى آزادند. هر مكتبى آزادى انديشه را در فضاى خاص خود تصويب مىكند. بنابراين آزادى انديشه به صورت مطلق در مقام اثبات وجود خارجى ندارد. اما استدلال به آيه شريفه «فبشرعباد*الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه» براى اثبات ناهماهنگى ميان فتواى حرمت نشر كتب ضلال يا مفاد اين آيه، ناتمام است. زيرا آيه شريفه ناظر به كسى است كه قدرت انتخاب دارد.
كلمه «القول» جنس است. يعنى اقوال گوناگون را مىشنوند و احسن آن را برمىگزينند پس اگر امر داير ميان حق و باطل باشد، مراد از «احسن»، أحسن تعيينى است نه تفضيلى. اما اگر امر داير ميان حق و أحق باشد، أحسن تفضيلى است. اين مربوط به كسى است كه قدرت انتخاب داشته باشد.
افزون بر اين كه خريد و فروش و نشر و مطالعه كتب ضلال به صورت مطلق حرام نيست. زيرا براى محقق نه تنها جايز بلكه
رجحان دارد و چه بسا واجب باشد. محققى كه وظيفه انتشار احكام اسلام را بر عهده دارد بايد از مكاتب مادى باخبر باشد. از اين رو، دين فراهم كردن اين گونه كتب را براى او تجويز كرده، بلكه واجب نموده است. او بايد حرف ماركس و انگلس را محققانه بخواند و بفهمد و رد كند. پس ذاتاً ممنوع نيست. آرى، براى كسى كه قدرت نقد ندارد، ممنوع است.
از طرفى به لحاظ اين كه آيات قرآن برخى، برخى ديگر را تفسير مىكنند دو آيه ديگر در كنار اين آيه شريفه مطرح است كه با توجه به آنها فضاى آزادى بيان و انتخاب انديشه مشخص مىشود. چون در آيه ديگرى أحسن الأقوال را معرفى كرد و فرمود: «و من أحسن قولاً ممّن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال إنّنى من المسلمين»(18)؛ «احسن القول» مال كسى است كه عقيده و خلق و سنّت و سيرتش الهى باشد. مراد از كلمه «القول» مكتب و عقيده است. نه «قول» در مقابل فعل. نظير «قول» در آيه شريفه «ما يلفظ من قول
الالديه رقيب عتيد»(19)؛ كه به معناى هر چيزى است كه از خاطره و دست و پا و زبان مىگذرد، لكن از آن جهت كه «قول» جزو بارزترين كارهاست، آن را ياد كرده است. وگرنه اختصاصى به آن ندارد.
بنابراين اگر خدا فرمود: اقوال گوناگون را بشنويد و احسنش را برگزينيد،أحسن القول را نيز قول كسى دانست كه حسن فعلى و فاعلى داشته باشد. يعنى بسوى خدا دعوت كند: « ممن دعا الى اللّه» و كار نيك انجام دهد، «و عمل صالحاً»؛ و منطقش اين باشد كه من مسلمانم؛ «وقال إننى من المسلمين». پس به سراغ كسى برويد كه حرف مستدل مىزند، خودش نيز معتقد است. سيره و روش او اين است كه محققانه سخن مىگويد و متحققانه عمل مىكند.
در بخش سوم به صورت مشخص به مصداق و خصوصيات و آدرس كسى پرداخت كه احسن الاقوال را مىگويد. فرمود: آن كه مردم را به خدا دعوت مىكند؛ پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و آل پيامبر (عليهم السلام) است، «قل هذه سبيلى أدعوا إلى اللّه على بصيرة أنا و من اتبعنى»(20)؛ يعنى من با برهان به سوى خدا دعوت مىكنم، خود پيشاپيش مىروم، شما را هم به دنبال خود فرا مىخوانم. در آيه نخستين به پيروى از احسن القول دعوت فرمود، در آيه دوم أحسن القول را معرفى كرد و در آيه سوم مصداق آن را مشخص كرد و خصوصياتش را بيان فرمود.
بنابراين كسى كه قدرت تشخيص دارد، اسلام را به خوبى مىشناسد، رهبران اسلامى را كاملاً تشخيص مىدهد و مكاتب گوناگون را مىتواند به خوبى تحليل و بررسى كند، چنين كسى آزاد است و تهيه كتب ضلال براى او جايز، بلكه مستحب و گاهى هم واجب است. اما كسى كه زودباور است، قدرت انتخاب ندارد، نبايد آزاد باشد. پس محدوده نشر كتب ضلال و اشخاصى كه مجاز به استفاده از آن، مشخص است و مراد از كتب ضلال هم كتبى است كه دين را افيون مىدانند و به نفى توحيد و نبوت و معاد مىپردازند.
گفتنى است: آيه «واتبعوا أحسن ما أنزل اليكم»(21)؛ ناظر به فضاى اسلامى و به اين معناست: از ميان آنچه به شما نازل شده، به احكام متوسط اكتفا و عمل نكنيد. گرچه مجموع احكام اسلامى خوب است، لكن ميان خوب و خوبتر، خوبتر را انتخاب كنيد. مثلاً عدالت مرتبه اخير و حداقل انسانيت است، كوشش كنيد از مرحله عدل به بالاتر و بهتر از عدالت يعنى احسان برسيد،«إن اللّه يأمر بالعدل و الإحسان»(22)؛ «فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم»(23)؛از عدل سخن مىگويد، اما آيه «ولئن صبرتم لهو خير للصابرين»(24)؛بالاتر از عدل است. اگر كسى به انسان ظلم كند، انتقام گرفتن عدل است اما عفو بهتر است. پس اين آيات مربوط به فضاى اسلامى است.. ولى در آيه «فبشر عباد* الذين يستمعون القول فيتّبعون أحسنه»(25)؛ مربوط به كسى است كه بخواهد عقايد گوناگون را بشنود و بهترين را انتخاب و تبعيت كند، چنين كسى بايد قدرت انتخاب داشته باشد. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1. سوره حج، آيه 62. سوره لقمان، آيه 30. 2. سوره بقره، آيه 147. 3. بحار، ج 38، ص 368، ح 69. 4. رك: توحيد صدوق، ص 450 – 451. 5. سوره بقره، آيه 256. 6. سوره مائده، آيه 57. 7. همان،آيه 58. 8. سوره جاثيه، آيه 23. 9. سوره مائده، آيه 33. 10. سوره اعراف، آيه 179. 11. سوره انفال، آيه 42. 12. نهج البلاغه، خ 201. 13. وسايل، ج 5،باب 3 از ابواب مكان المصلى، ص 120، ح 3. 14. نهج البلاغه، خ 27. 15. سوره مائده، آيه 33. 16. نهج البلاغه، نامه 19. 17. سوره زمر، آيه 17 – 18. 18. سوره فصّلت، آيه 33. 19. سوره ق، آيه 18. 20. سوره يوسف، آيه 108. 21. سوره زمر، آيه 55. 22. سوره نحل، آيه 90. 23. سوره بقره، آيه 194. 24. سوره نحل، آيه 126. 25. سوره زمر، آيه 17 – 18.
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
بشار اسد: تا اسرائيل سلاح اتمى دارد، فعاليت هستهاى را متوقف نمىكنيم. (16/10/82)
حمله خمپارهاى عراقىها 35 آمريكايى را روانه بيمارستان كرد. (18/10/82)
طرفداران حجاب اسلامى در اروپا و آمريكا به خيابانها ريختند. صدها هزار نفر از مسلمانان در شهرهاى آمريكا، فرانسه، آلمان، بلژيك، تركيه و كشورهاى عربى عليه طرح ممنوعيت حجاب اسلامى در فرانسه به خيابانها ريختند و اين اقدام دولت ژاك شيراك را محكوم كردند. آنها شعار مىدادند: «حجاب انتخاب ماست» و «حجاب حق ماست». (28/10/82)
انفجار مهيب در مقابل مقر حاكم آمريكايى در بغداد بيش از 160 كشته و مجروح برجاى گذاشت.
موساد براى ترور شخصيتهاى عراقى جوخه مرگ تشكيل داد. (29/10/82)
در حمايت از مواضع آيت اللّه سيستانى، قيام ميليونى مردم عراق آمريكايىها را مات كرد – ميليونها عراقى با حضور در راهپيمايى ديروز بغداد با سردادن شعارهاى ضد آمريكايى خواستار خروج اشغالگران و برگزارى انتخابات شدند. اين راهپيمايى كه در حمايت از مواضع آيت اللّه سيستانى و عليه اشغالگران برگزار شد، مقامات كاخ سفيد را مبهوت كرد. (30/10/82)
آيت اللّه سيستانى: براى برگزارى انتخابات در عراق نيازى به حكم سازمان ملل نداريم. (4/11/82)
آيت اللّه سيستانى: حكومت تحميلى آمريكا را نخواهيم پذيرفت. (6/11/82)
سران عشاير عراق: با آيت اللّه سيستانى اعلام همبستگى كردند. (7/11/82)
حزب اللّه لبنان در آزادى اسرا از بند رژيم صهيونيستى به پيروزى بزرگ دست يافت. عبدالكريم عبيد (راست) و مصطفى ديرانى (چپ) دو اسير مبارز لبنانى پس از سالها شكنجه و بد رفتارى امروز از بند رژيم صهيونيستى رهايى يافتند.
عمليات شهادت طلبانه امروز كاخ شارون را لرزاند.
435 اسير در بند رژيم صهيونيستى امروز آزاد مىشوند. سراسر لبنان امروز در حمايت از اقدام غرورانگيز حزب اللّه، غرق در شادى و سرور است. (9/11/82)
ملّت و مسئولين لبنان از ورود پيروزمندانه آزاد شدگان از اسارت رژيم صهيونيستى استقبال تاريخى كردند.
در عمليات شهادت طلبانه مبارزين فلسطينى، 11 صهيونيست به هلاكت رسيدند. (11/11/82)
در پى كشته و زخمى شدن بيش از 260 نفر در اربيل، حكومت انتقالى عراق 3 روز عزاى عمومى اعلام كرد. (14/11/82)
مقاومت مردم فلسطين، شارون را به تخليه 17 شهرك صهيونيستى واداشت. (15/11/82)
عراقىها در حمله به 2 مركز پليس دهها زندانى را آزاد كردند. (26/11/82)
سيد عبدالعزيز حكيم خواستار پايان فورى اشغال عراق شد. (27/11/82)
وزير سوئدى طرح ممنوعيت حجاب در فرانسه را ضد اسلامى خواند. (30/11/82) داخلى
اولين رادار ملى كشور ساخته شد.(16/10/82)
خاتمى در ديدار وزير خارجه ژاپن: به آمريكا اعتماد نداريم. (17/10/82)
پالايشگاه آبادان در آستانه تعطيلى قرار گرفت. (18/10/82)
رهبر انقلاب: پذيرش افراد ناصالح و رد صالحان هر دو خطاست.
رهبر انقلاب: كسانى كه نظام اسلامى، قانون اساسى و امام را قبول ندارند، نبايد وارد رقابت انتخاباتى شوند. (20/10/82)
5800 نامزد انتخابات تأييد صلاحيت شدند.
70 نماينده يك ساعت مجلس را از رسميت انداختند. امروز ساعاتى پس از اعلام رد صلاحيت حدود 70 تن از 290 نماينده مجلس، هفتادو يك نماينده كه عمدتاً جزو تأييد نشدهها هستند با وجود مخالفت كروبى اقدام به ترك جلسه علنى مجلس كردند و در حالى كه بيش از 120 نماينده همچنان در مجلس حضور داشتند، تندروها پس از يك ساعت دوباره به صحن علنى باز كشتند. (21/10/82)
شوراى نگهبان به اعتراض رد صلاحيت شدهها پاسخ مىدهد.
رهبر انقلاب: بازسازى بم بايد به سرعت و با حكم ويژه رئيس جمهور به يك دستگاه مشخص سپرده شود. (22/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار وزير كشور و استانداران: هر مسئولى جناحى عمل كند خود به خود از مسئوليت ساقط مىشود.
رهبر انقلاب: وزارت كشور و شوراى نگهبان هر دو موظفند كاملاً قانونى عمل كنند.
كروبى: تحصن كنندگان مطالباتشان را از راه قانونى پيگيرى كنند. (23/10/82)
خاتمى درباره رد صلاحيت شدهها: با رعايت معيارهاى رهبرى، نگرانىها رفع خواهد شد.
جهرمى: شوراى نگهبان به فشارها و غوغاسالاريها هيچ اهميتى نمىدهد. (24/10/82)
متحصنين به درخواست رئيس جمهور براى پايان دادن به تحصن بىاعتنايى كردند.
خاتمى خطاب به نمايندگان متحصن: مىدانم در جلسات شما عليه دين و انقلاب و نظام چه مىگذرد. (25/10/82)
رهبر انقلاب در سفر غير منتظره به بم خواستار رسيدگى ويژه به شهر زلزله زده بم شدند. (27/10/82)
جلسه مشترك رؤساى جمهور و مجلس با شوراى نگهبان در خصوص اجراى دقيق قانون انتخابات تشكيل شد. (28/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان قضايى: قوه قضائيه در مقابل فشارها پايدارى كند.
خاتمى: مىمانم و به مردم خدمت مىكنم. (2/11/82)
با انجام يك عمل جراحى سخت و بىسابقه غده 79 كيلويى از شكم يك زن در شيراز خارج شد. (4/11/82)
خرازى با يك سناتور آمريكايى در سوئيس ديدار كرد. (5/11/82)
در جلسه علنى ديروز مجلس دو بيانيه ديگر نمايندگان متحصن رد صلاحيت شده قرائت شد و طرح 3 فوريتى تغيير قانون انتخابات به تصويب حضار رسيد.
مشاور پنتاگون: اقدامات شوراى نگهبان با منافع آمريكا در تضاد است. (6/11/82)
مجلس طرح 3 فوريتى خود را شش ماه عقب انداخت!
رئيس جمهور: اطمينان مىدهم انتخابات در موعد مقرر برگزار شود.
رئيس مجلس: از افرادى كه مستنداً رد صلاحيت شدهاند دفاع نمىكنم. (7/11/82)
خاتمى: بر سر تعيين صلاحيتها با شوراى نگهبان به بنبست رسيديم.
در آستانه سالروز ورود تاريخى امام خمينى به ميهن اسلامى رهبر انقلاب به مقام شامخ بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران اداى احترام كردند. (11/11/82)
با ارائه 108 استعفا در جلسه علنى ديروز، افراطيون از خانه ملت خارج مىشوند.
رئيس جمهور و هيأت وزيران به بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران اداى احترام كردند. (12/11/82)
در پى جلسه رؤساى جمهور و مجلس با رهبر انقلاب، تعويق زمان انتخابات غير ممكن اعلام شد.
از 21 هزار سفير بهداشت و زيبايى شهر تهران تجليل شد. شهردار تهران و مديران شهردارى با لباس رفتگران در اين همايش شركت كردند. (15/11/82)
رهبر انقلاب: انتخابات حق مردم است، نمىگذاريم آن را به بازى بگيرند. (16/11/82)
5650 داوطلب در انتخابات اول اسفند رقابت خواهند كرد.
شوراى نگهبان در اجراى حكم حكومتى رهبر انقلاب 206 داوطلب رد صلاحيت شده را تأييد صلاحيت كرد. (18/11/82)
رئيس ستاد انتخاباتى كشور: وزارت كشور انتخابات را اول اسفند برگزار مىكند.
رهبر انقلاب از رؤساى جمهور و مجلس به خاطر اعلام آمادگى براى برگزارى انتخابات اول اسفند قدردانى كردند. (19/11/82)
رهبر انقلاب: مردم پرشورتر از گذشته به صحنه مىآيند.
12 هزار دختر دانشآموز سرود پيروزى را همخوانى كردند. (20/11/82)
رهبر انقلاب: با يد مجلسى در شأن ملت ايران تشكيل شود.
ايران به دانش فنى توليد پارافين جامد دست يافت. (25/11/82)
رقابت فشرده 3 گرايش سياسى در انتخابات مجلس هفتم جدىتر شد. اينك سه گرايش مهم و مؤثر سياسى، رقابت اصلى را آشكارا تحتالشعاع خويش قرار دادهاند. ائتلاف گروههاى دوم خردادى، ائتلاف جناح مقابل آنها و طيف سومى كه مىكوشد با عبور از ميان افراطىگرى در جناح ياد شده راهى تازه براى نيل به كارآمدى و خدمت بگشايد. (27/11/82)
اجلاس سران 8 كشور اسلامى عضو گروه«دى – 8» در تهران آغاز شد. (29/11/82)
شوراى نگهبان: 43 ميليون نفر مىتوانند رأى بدهند.
انفجار مهيب 51 واگن حامل بنزين و گوگرد در نيشابور بيش از 200 قربانى گرفت. (30/11/82) خارجى
اعتراف ژنرال پاول وزير امور خارجه آمريكا؛ آژانس بينالمللى انرژى اتمى و اتحاديه اروپا تحت تأثير مستقيم آمريكا هستند. (16/10/82)
انگشت نگارى از آمريكايىها در برزيل خشم واشنگتن را برانگيخت.
مأموران آمريكايى روزانه 12 ساعت از صدام بازجويى مىكنند. (17/10/82)
دانشمند انگليسى: گازهاى گلخانهاى آمريكا از تروريسم خطرناكتر است. (20/10/82)
پنتاگون با ” اسير جنگى” خواندن صدام، هرگونه زمينه براى محاكمه وى را از بين برد. (21/10/82)
عنوان اسير جنگى براى ديكتاتور بغداد نتيجه زد و بند آمريكا و صدام است. (22/10/82)
مشاور پنتاگون عربستان را جزء كشورهاى محور شرارت خواند. (23/10/82)
مشاوران بوش خواستار اشغال نظامى عربستان شدند. (27/10/82)
هند از روسيه ناو هواپيمابر خريد. (1/11/82)
نماينده مجلس انگليس به خاطر حمايت از فلسطينىها اخراج شد. (4/11/82)
قانون اساسى جديد افغانستان به تأييد حامد كرزاى رسيد. (7/11/82)
فرانسه با جدايى تايوان از چين مخالفت كرد.
سوريه 70 كرد مخالف تركيه را تحويل مقامات آنكارا داد. (8/11/82)
به دنبال گزارشى قاضى از مرگ مشكوك ديويد كلى، بلر تبرئه شد و رئيس بىبىسى استعفا داد. (9/11/82)
لايحه اعزام نيرو به عراق نمايندگان ژاپن را به جان هم انداخت. (11/11/82)
فضانوردان: ماه در گذشته دو نيم شده است. (14/11/82)
درگيرى بين دو جناح رقيب افغان 60 كشته و مجروح برجا گذاشت. (19/11/82)
بوش: به جنگ افروزى در عراق نياز داشتيم. (20/11/82)
سخنگوى نيروهاى اشغالگر در عراق: صدام اسير جنگى است و نمىتوان هيچ اتهامى را متوجه او كرد. (25/11/82)
خانواده رئيس جمهور هائيتى به آمريكا فرار كردند. (26/11/82)
رئيس جمهور هائيتى براى سركوب شورشىهاى داخلى از خارجىها كمك خواست. (28/11/82)
پاكستان و هند براى حل و فصل اختلافات به توافق رسيدند. (29/11/82)
پيشروى شورشيان هائيتى، پليس شهرهاى مرزى را فرار داد. (30/11/82) پاورقي ها:
خلاصهاى از جنايات رژيم صهيونيستى در مدت انتفاضه اقصى
رژيم جنگ طلب صهيونيستى به كشتار و تخريب در حق شهروندان فلسطينى و اموال آنان همچنان ادامه داده و با كمال وقاحت تمامى قطعنامهها و عرفهاى بينالمللى را نقض مىكند. در اين گزارش آمارى در واقع سعى شده است تا خلاصهاى از تجاوزات پياپى اين رژيم عليه ملت بىدفاع فلسطين در مناطق فلسطينى تا نوامبر 2003 ميلادى ارايه گردد.
شمار شهيدان فلسطينى از آغاز انتفاضه در تاريخ 28/9/2000 م الى 30/11/2003م به 2هزار و 527 تن رسيد.
از اين تعداد شهدا 659 تن كودك، 639 دانشآموز، دانشجو و معلم، 282 تن از نيروهاى امنيتى فلسطين و 130 شهيد نيز از جنبش بانوان هستند.
از اين تعداد شهيدان 104 تن در پستهاى ايست و بازرسى، 355 تن در عملياتهاى تروريستى و اعدام صحرايى توسط اشغالگران صهيونيستى و 41 تن نيز به ضرب گلولههاى شهرك نشينان صهيونيستى به شهادت رسيدند.
معلولين و مجروحان
در درگيريهاى نابرابر ميان فلسطينيان و نيروهاى اشغالگر قدس، بيش از 56 فلسطينى توسط نيروهاى صهيونيستى معلول، 48 هزار و 46 تن مجروح شدند كه 16 هزار تن از آنان بصورت سرپايى درمان شدند.
در ميان مجروحان 13 هزار و 178 كودك و 2هزار و 230 زن فلسطينى وجود دارد.
بنابراين شمار معلولين فلسطينى به 5هزار و 880 تن رسيده است كه 2هزار و 906 تن از آنان را كودكان تشكيل مىدهند.
بازداشت شدگان و زندانيان
شمار بازداشت شدگان فلسطينى توسط نيروهاى اشغالگر قدس در طول انتفاضه به 23 هزار و 292 تن مىرسد كه از اين تعداد حدود 7 هزار تن در زندانهاى اين رژيم بسر مىبرند. تخريب و زيان
نيروهاى اين رژيم با بكارگيرى انواع سلاح و وسايل مكانيكى و حتى متوسل شدن به انفجار، حدود 802 هزار و 844 درخت را قطع و بيش از 41 هزار 865 خانه شهروندان فلسطينى را تخريب كردند كه از اين تعداد حدود 3 هزار 479 خانه به شكل كلى ويران شده و نيازمند بازسازى كامل دارد.
با چنين اقدامات وحشيانهاى از سوى رژيم صهيونيستى، ميليونها دلار به شهروندان فلسطينى زيان وارد آمده و در اين ميان صدها فلسطينى آواره و بىخانمان شدند. شهداى نيروهاى امداد پزشكى
همچنين بيش از 25 تن از پرسنل پزشكى فلسطين در حال مأموريت و انجام وظيفه انسانى و ادارى خود توسط نظاميان صهيونسيتى شهيد و حدود 377 بار به خودروهاى امداد پزشكى و آمبولانسها مورد تعرض وحشيانه نيروهاى اين رژيم قرار گرفته و بيش از 460 تن از نيروهاى امداد رسانى و رانندگان اين خودروها مجروح شدند.
از اين تعداد خودروهاى امداد پزشكى 38 خودرو به طور كامل منهدم شده و از بين رفتند.
خسارات در اين بخش نيز بسيار سنگين مىباشد. شهادت نوزادان و بيماران به سبب عدم انتقال به بيمارستانها
58 مورد حالت زايمان در ايستهاى بازرسى نظاميان صهيونيستى صورت گرفت كه در 29 مورد به سبب جلوگيرى از انتقال نوزادان به بيمارستان توسط نظاميان صهيونيستى، منجر به مرگ نوزادان گرديده و در اين بين 101 بيمار و زخمى فلسطينى نيز بخاطر ممانعت از انتقال آنان به بيمارستانها توسط نيروهاى اين رژيم به شهادت رسيدند! پاورقي ها:
انتفاضه و مهاجرت معكوس صهيونيستها از فلسطين اشغالى
روزنامه راستگراى انگليسى “ساندى تلگراف” كه رابطه تنگاتنگى با محافل صهيونسيتى دارد، اعتراف كرد كه با تشديد انتفاضه فلسطينيان هجرت معكوس صهيونيستها از سرزمينهاى اشغالى بسوى كشورهاى اروپايى و آمريكايى افزايش يافته است.
به نوشته اين روزنامه، فشارهاى اقتصادى و وضعيت بسيار نامناسب امنيتى كه نتيجه سياستهاى نادرست كابينه شارون است، بسيارى از صهيونيستها را بر آن داشت تا به مهاجرت معكوس و در واقع بازگشت به كشورهاى اصلى خود بويژه به كشورهاى غربى، تشويق شوند.
از ديدگاه اين روزنامه راستگراى انگليسى، مؤسسات و محافل ذى نفوذ سياسى صهيونيستى در سرزمينهاى اشغالى با برنامهريزى دقيق و هزينه كردن سرمايههاى كلان تا كنون قادر به كاهش هجرت معكوس صهيونيستها نشدهاند.
به نوشته اين روزنامه، مؤسسات ياد شده از قانع كردن صهيونيستهايى كه قصد بازگشت به كشورهاى خود را دارند از ماندن آنان در اراضى اشغالى عاجز و ناتوان ماندهاند.
اين مؤسسات صهيونيستى براى قانع كردن صهيونيستها به منظور انصراف از مهاجرت، علاوه بر وعدههاى مادى آنان را از راه دينى و وعدههاى معنوى همچون “سرزمين موعود” و امثال آن مىفريبند، اما اينگونه شعارهاى واهى نيز براى بسيارى از يهوديان در اراضى اشغالى كهنه و از درجه اعتبار ساقط شده است!!
يكى از اعتراضهاى صهيونيستهايى كه براى بازگشت به كشورهاى اصلى خود پافشارى مىكنند، اين است كه شارون پيش از انتخابات خود به آنان وعده داده بود كه امنيت را به سرزمينهاى اشغالى بازگردانده و وضعيت بحرانى اقتصاد را سامان خواهد داد.
به نوشته روزنامه انگليسى ساندى تلگراف، مهاجرت معكوس صهيونيستها در ميان جوانان بيشتر شايع است.
اين روزنامه در اين گزارش تصريح كرد: بسيارى از خانوادههاى مهاجر به فلسطين اشغالى بر اين عقيدهاند كه فرزندان آنان در سرزمين فلسطين آيندهاى موفق و مطمئن نخواهند داشت و آنان بخاطر مشتى شعارهاى كهنه و فريبنده اجازه نمىدهند سرنوشت فرزندانشان به بازى گرفته شود!
روزنامه ساندى تلگراف به نقل از مركز آمار صهيونيستى نوشت: تا سال 2000 ميلادى حدود نيم ميليون يهودى به كشورهاى اصلى خود بازگشته و بطور دائم در كشورهاى خود سكونت گزيدند، اما اين تعداد در سالهاى 2001 و 2002 م به 760 هزار تن رسيده است!
به نوشته اين روزنامه يك چهارم يهوديان آمريكايى در فلسطين اشغالى به خاطر بحران اقتصادى و امنيتى به كشور اصلى خود آمريكا گريختهاند.
بازگشت اين تعداد مهاجر آمريكايى در واقع ضربه بزرگى به اقتصاد و تكنولوژى رژيم صهيونيستى وارد آورده است، زيرا بسيارى از آنان از سرمايه داران، تجار و سرمايه گذارى كلان و مطرح بوده و عدّهاى از آنان نيز از كارشناسان برجسته در تكنولوژى مدرن بودند.
بنابراين اين نوع مهاجرت معكوس ضربات مهلك بر پيكره اقتصادى و فن آورى رژيم صهيونيستى وارد خواهد كرد!
اين روزنامه انگليسى در پايان گزارش خود تصريح كرد: اگر اين روال مهاجرت ادامه داشته باشد بى ترديد رژيم صهيونيستى در برابر جمعيت روز افزون فلسطينيان با تحول سريع جغرافياى جمعيتى و اقليت قابل ملاحظهاى مواجه خواهد شد و اين امر نيز مزيد بر بحران اقتصادى و امنيتى اين رژيم خواهد بود!! پاورقي ها:
جنگ وحشيانه رژيم صهيونيستى عليه كودكان فلسطينى
سخن از رژيم تروريستى اسراييل و تجاوزات و جنايات اين رژيم در حق ملت حق جوى فلسطين است.
تجاوز و جناياتى كه تمامى ابعاد زندگى اين ملت حق جو و مظلوم را در بر گرفته است.
رژيمى كه تنها با زبان قتل، جنايت، ترور، اشغالگرى و امثال اينها آشنايى دارد.در اين تحقيق و پژوهش سعى بر اين است كه تلاشها و اقدامات تروريستى رژيم صهيونيستى عليه كودكان بىگناه و بى دفاع فلسطين مورد بررسى قرار گيرد.
نيروهاى امنيتى اين رژيم از هيچ جنايتى همچون بازداشت، شكنجه و محروم كردن آنان از ابتدايىترين امكانات بهداشتى و مواد غذايى سالم و كافى عليه كودكان كوتاهى نمىكنند.
برخورد نيروهاى اشغالگران صهيونيستى در برابر كودكان فلسطينى چنان زننده و غير انسانى است كه گويا اين نيروها با بمب هستهاى و سلاح كشتار جمعى مواجه شدهاند كه مارك كودك فلسطينى بر روى آن چسباندهاند!
به نوشته روزنامه اماراتى البيان، نيروهاى اشغالگر صهيونيستى در سالهال انتفاضه الاقصى بيش از 350 كودك فلسطينى كه حدود 13 الى 18 سال دارند، را باز داشت كرده و از آغاز و در خلال بازداشت نيز از هيچ اهانت، شكنجه، رفتار خشونتآميز و غير اخلاقى در زندانها و مراكز بازجويى كوتاهى نكرده است!
“مروان محمود حمد” و “اسلام سمور” از جمله صدها كودك فلسطينى هستند كه از دوران كودكى بازداشت و از مواهب آزادى، تحصيل و محبت پدر و مادر محروم ماندهاند.
اين رژيم با شكنجه، بازداشت و سركوب كودكان فلسطينى به جهانيان نشان مىدهد كه هرگز به قوانين بينالمللى و دلايل منطقى پايبند نبوده و به خواستههاى جامعه بين المللى نيز در اين خصوص اهميتى قايل نخواهد بود.
دشمن صهيونيستى در پنجاه سال گذشته بويژه در سالهاى اخير و دوران انتفاضه فلسطينيان، كودكان و قشر جوان سرزمين فلسطين كه آينده سازان اين سرزمين هستند را هدف حقد و كين خود قرار داده است. راههاى بازداشت كودكان فلسطينى توسط صهيونيستهاى اشغالگر
ارتش اشغالگر صهيونيستى و نيروهاى امنيتى اين رژيم براى بازداشت و زندانى كردن كودكان فلسطينى از راهها و روشهاى گوناگون استفاده مىكنند كه در واقع مىتوان گفت، همه آنها نوعى ربودن كودكان از كوچه، خيابان و خانه و كاشانه آنان است!
البته همه اينگونه اقدامات وحشيانه و غير انسانى توسط صهيونيستهاى اشغالگر داراى جهت و هدفى مخرب است كه اين رژيم با برنامه ريزى دقيق و توطئهاى از پيش طراحى شده آنرا دنبال مىكند.
در اينجا برخى از راهها و روشهاى وحشيانه و غيرقانونى بازداشت كودكان و در واقع ربودن آنان توسط نيروهاى اين رژيم ارايه مىشود:
1- بازداشت و دستگيرى ناگهانى و بىخبر كودكان و جوانان فلسطينى از خيابانها به محض پرتاب سنگ از سوى كودكان بسوى گشتىها، خودروهاى نظامى يا امنيتى صهيونيستهاى اشغالگر. “ايهاب خميس منصور” كودك فلسطينى از اهالى “بلاطه” در سال 1985 م از جمله آنها است.
2- بازداشت كودكان هنگام عبور از موانع ايستهاى بازرسى توسط نيروهاى اشغالگر صهيونيستى به بهانه بازجويى از اين كودكان بسبب شباهت نام آنان با يكى از افراد تحت پيگرد اين رژيم كه اسمشان در ليست رزمندگان جهادگر فلسطينى وجود دارد.
3- يورش مخفيانه و غافلگيرانه در شب يا نيمههاى شب و ربودن كودكان و جوانان فلسطينى توسط نيروهاى اطلاعاتى با هماهنگى با يگانهاى ويژه ارتش صهيونيستى.
در اين نوع عمليات وحشيانه نيروهاى اطلاعاتى ويژه ارتش صهيونيستى كه در بيشتر موارد از لباس مبدل عربى استفاده مىكنند، رعب و وحشتى وصفناپذير در ميان خانوارهاى فلسطينى آن هم در نيمههاى شب ايجاد كرده و در برابر كمترين مقاومت در هنگام بازداشت كودكان از سوى خانوادهشان از گازهاى سمى و اشك آور و در بيشتر اوقات اقدام به ضرب و جرح و تيراندازى با گلولههاى پلاستيكى مىكنند سپس كودك يا جوان بازداشت شده فلسطينى را به مكان نامعلومى منتقل مىكنند كه برخى موارد خانوادههاى آنان ماهها از فرزندانشان بىخبر مىمانند!
نيروهاى اطلاعاتى و يگانهاى ويژه صهيونيستى در ساعت چهار بامداد، در تاريخ 2/ آگوست /2002 م برابر با 4/ مرداد ماه/ 1381 شمسى با يورش به خانه “سعيد محمد سعيد سمار” پس از ضرب و جرح خانواده اين كودك و بهم ريختن خانه آنان با كمال وحشيگرى، او را بازداشت و به مكان نامعلومى بردند.
“شاكر عزيز عزت عرار” كودك پانزده ساله فلسطينى از اهالى رام اللّه نمونه ديگر از كودكان بىگناه ومظلوم فلسطينى است كه توسط نيروهاى اطلاعاتى و يگانهاى ويژه ارتش صهيونيستى در تاريخ 14/ دسامبر 2002 م به همان شكلى كه در مورد سعيد محمد سعيد سمار و خانواده وى گفته شد، مورد يورش و ضرب و جرح قرار گرفته و پس از آن نيز به مكان نامعلومى منتقل شده است!
4- نوع ديگر بازداشت كودكان فلسطينى را مىتوان از بازداشت كودك فلسطينى “عبداللّه سليمان حشاش” بعنوان نمونه استفاده كرد. نيروهاى اطلاعاتى با حمايت يگانهاى ويژه ارتش اشغالگر صهيونيستى در ساعت چهار بامداد و در تاريخ 10/ آوريل/ 2003 ميلادى برابر با 21/ فروردين ماه / 1382 شمسى با يورش به خانه كودك بى دفاع فلسطينى “عبداللّه سليمان حشاش” از اهالى اردوگاه “بلاطه” و ضرب و جرح اهالى خانه وى را به همراه پدرش بازداشت و به مكان نامعلومى بردهاند.
شايان ذكر است، نيروهاى صهيونيستى در اغلب موارد براى يورش و بازرسى خانههاى بازداشت شدگان فلسطينى از سگهاى قوى و دهشتانگيز كه از آموزشهاى ويژه پليسى برخوردارند، استفاده كرده كه اين امر با تمامى قوانين و عرفهاى بين المللى بويژه قوانين دفاع از حقوق بشر كه جامعه بين المللى بخصوص اروپا و آمريكا مدعى آن هستند، مغايرت دارد!
برخورد مستقيم فيزيكى و جسمى با كودكان و افراد خانواده آنان و بخصوص استفاده از سگهاى درنده و خطرناك پليسى از سوى مؤسسه دفاع از حقوق بشر بطور واضح و آشكار مردود شناخته شده است.
در جريان بازداشت كودك فلسطينى “محمود فدو” از اهالى اردوگاه جنين از همين سگها استفاده كردند كه منجر به مجروحيت سخت اين كودك از ناحيه ران پا بخاطر گازگرفتگى سگهاى ياد شده گرديد و چندين روز در بيمارستان بسترى شده بود!
از سوى ديگر، استفاده از اين سگها علاوه بر خطرهاى جسمى براى افراد، بىترديد موجب حالت ناهنجارى روانى و روحى شديد را براى افراد بويژه كودكان آن هم در نيمههاى شب، فراهم آورده كه آثار بسيار وحشتناك آن در مدت طولانى و نامعين و سالهاى متمادى در وجود و ذهن كودك باقى مىماند و در برخى موارد منجر به بيمارى شديد روحى و روانى خواهد شد!!
مورد فوق در حقيقت نمونه ناچيز و بخش كوچكى از جنايات، قتل، غارت، خرابكارى، تجاوزات وحشيانه، اشغالگرى، تخريب و بازداشت و…صهيونيستهاى اشغالگر عليه شهروندان فلسطينى است كه گستردگى آنها چنان زياد است كه ارايه يكايك آنها كارى بسيار مشكل بلكه غير ممكن به نظر مىرسد!! اقدامات نيروهاى اشغالگر صهيونيستى براى انتقال كودكان فلسطينى به مراكز بازجويى
صهيونيستهاى اشغالگر كودكان فلسطينى را پس از بازداشت با دستها و چشمان بسته براى بازجويى و در واقع شكنجه بطور مستقيم به مراكز بازجويى و تحقيق منتقل مىكنند.
در هنگام انتقال كودكان به اين مراكز با خودروهاى خشن نظامى، نيروهاى صهيونيستى از انواع توهين، هتك حرمت، استفاده از عبارات و كلمات زشت و ركيك عليه كودك و خانواده وى، ضربه وارد كردن به قسمتهاى مختلف بدن كودك بويژه اعضاى حساس وى و نيز از انواع شكنجه روحى و جسمى ديگر كه ارايه همه آنها شرمآور است، رويگردان نيستند.
كودك فلسطينى “بلال محمد سعيد السعدى” از اهالى جنين در ساعت چهار بامداد توسط نيروهاى صهيونيستى بازداشت شد. نيروهاى اين رژيم محمد سعيد السعدى را پس از بازداشت به پادگان سالم بردند و اين در حالى بود كه السعدى از ناراحتى شديد تنفسى رنج مىبرد، وى را در داخل اتاقى تاريك، نمور و كاملاً غير بهداشتى قرار دادهاند.
پس از مدتى اذيت، آزار و شكنجههاى روحى و جسمى اين كودك مظلوم و بىدفاع فلسطينى را به زندان النقب الصحراوى منتقل كردند. به گفته برخى از كودكان بازداشت شده در اين زندان، از زمان بازداشت تا انتقال السعدى به زندان ياد شده كه چند روز متوالى به طول انجاميد، دست و پاى السعدى با طناب پلاستيكى بسته بود و اين امر منجر به تورم و زخمى شدن دستها و پاهاى سعيد السعدى شده بود، بطوريكه نگاه كردن به اعضاى متورم و زخمى اين كودك بى دفاع فلسطينى هر بيننده و انسان آزاده را از عمق وجود متأثر و ناراحت مىكرد.
آزار و شكنجه روحى و جسمى نيروهاى رژيم اشغالگر بر السعدى آنچنان زياد بود كه اين كودك فلسطينى هفتهها كابوس مىديد و قادر نبود آرام گرفته و بخوابد!
صهيونيستها در مدت ياد شده السعدى را حتى از خوردن غذا، آب و قضاى حاجت محروم كرده بودند كه اين امر بعدها علاوه بر ايجاد بيمارى روحى، موجب بيمارىهاى گوارشى و تنفسى وى شده است!! بازجويى و شكنجه
رژيم دست نشانده صهيونيستى در چند دهه اشغال سرزمين فلسطين فرزندان اين سرزمين را با انواع شكنجه مورد آزاد و اذيت قرار داده و اينگونه اقدامات وحشيانه در واقع سنتى ديرينه براى صهيونيستها شده است!
صهيونيستها كودكان را پس از بازداشت براى بازجويى به مراكزى همچون پادگان “عوفر”، “بيت ايل”، “عتصيون”، “سالم”، “قدوميم” “حواره” و يا يكى از مراكز به منظور بازجويى كه زير نظر مستقيم دستگاه اطلاعات و امنيت اين رژيم است، منتقل مىكنند. انواع شكنجه صهيونيستها عليه كودكان فلسطينى
براى آشنايى بيشتر از اقدامات وحشيانه و شكنجههاى وحشتناك صهيونيستها عليه كودكان فلسطينى، برخى از اين شكنجهها در پى ارايه مىشود:
1- ضربه وارد كردن به نقاط مختلف جسم بويژه سر كودك.
اين نوع شكنجه بسيار ديده و شنيده شده است كه “حسن مصطفى النجار” از اهالى “الدهشيه” از آن جمله كودكانى است كه صهيونيستهاى اشغالگر به ناحيه مختلف بدن بويژه سر وى ضربات سنگين و غير قابل تحملى وارد كردند.
اين اقدام وحشيانه صهيونيستها منجر به بيمارى مزمن و دردناك و طاقت فرسائى در ناحيه سر اين كودك بىدفاع فلسطينى گرديد.
2- استفاده از دستگاه مخصوص شكنجه كه كودك را بشدت تكان داده و لرزشى شديد در تمامى اعضاى وى ايجاد مىكند، بگونهاى كه كودك پس از مدتى هوش و حواس خود را از دست داده و به اغماء مىافتد.
“مجدى عيسى” از اهالى “الخضر” در بيت لحم از جمله كودكان بازداشت شده فلسطينى است كه بدين شكل توسط صهيونيستهاى اشغالگر شكنجه شده است.
3- بستن دستها و پاهها و اجبار كردن كودك به ايستادن يا نشستن به همان حالت بسته به مدت طولانى.
4- فحاشى و ناسزا نسبت به كودك فلسطينى بازداشت شده و تهديد آنها با تهديد كردن پدر و مادر و يا تهديد به تخريب خانه كودك اين مورد نيز در بازداشتگاههاى صهيونيستها معمول بوده و از اين دست شكنجهها در مورد بسيارى از كودكان اعمال شده كه “ايمان عطيه ابو طبو” و “عواد محمد حمدان” از اهالى اردوگاه “بلاطه” از جمله آنان هستند.
5 – محروم كردن كودكان از استراحت و خواب و خوردن آب و مواد غذايى بمدت طولانى .
6- مجبور كردن كودكان بازداشت شده فلسطينى به پوشيدن پوشك مخصوص نوزادان.
7- قرار دادن كودكان فلسطينى در سلولهاى تنگ، نمور و تاريك و انتقال صداهاى گوش خراش بلندگوها به داخل سلولها به منظور آزار و اذيت و شكنجه روحى و روانى كودكان.
8 – انداختن كودكان بازداشت شده فلسطينى در سلولهاى زندانيانى كه به اسم “كنجشكهاى مزدور” معروف هستند.
در اين سلولها كه افرادى مزدور، مخرب،فاسد و معتاد به مواد مخدر هستند،به دستور و تشويق مسؤولان صهيونيستى در زندان، كودكان فلسطينى را تحت فشارهاى مادى، روحى و اخلاقى و ضرب و جرح قرار مىدهند تا بدين ترتيب روحيه مقاومت اين كودكان معصوم و بىگناه كاسته و به گمان باطل خود آنان را به فساد و تباهى بكشند!
9- رژيم صهيونيستى براى تحت فشار قرار دادن و درهم شكستن روحيه مقاومت كودكان بازداشت شده فلسطينى، آنان را از ديدار با خانواده، وكيل و حتى با انجمنهاى حقوقى ويژه در خصوص دفاع از زندانيان محروم مىكنند.
10- بكارگيرى سيستمى به اسم صندلى دروغ سنجى در هنگام بازجويى كودكان بى دفاع فلسطينى و ايجاد اضطراب و فشار روحى و روانى در اين كودكان.
11- متمركز شدن بازجويان صهيونيستى در پرسشهاى خود با كودك بازداشت شده فلسطينى در مورد خانواده كودك و اجبار اين كودكان به اعتراف كردن نسبت به كارهايى كه هرگز خانوادهشان مرتكب آنها نشدهاند!
12- تهديد كودك به بىآبرو كردن وى و خانوادهاش در محلهاى كه در آن زندگى مىكنند و برخى تهديدها و شكنجههاى ديگر كه ارايه آنها از حوصله اين بخش خارج بوده و مطرح كردن آشكار آنها بىترديد موجب تشويش خاطر خوانندگان خواهد شد! حقايق، آمار و ارقام
1- 85 درصد از كودكان بازداشت شده فلسطينى در زندانها و بازداشتگاههاى صهيونيستى با انواع شكنجه مورد تعرض و آزار و اذيت قرار مىگيرند.
مركز آمار و اطلاع رسانى دشمن صهيونيستى در خصوص حقوق بشر به اسم “بيتسيلم” اعتراف كرد: “شاباك” دستگاه امنيتى رژيم صهيونيستى سالانه 1000 الى 1500 شهروند فلسطينى را بازداشت مىكند كه 85 درصد آنان مورد شكنجه و آزار قرار مىگيرند و در اين ميان بخش قابل ملاحظهاى از بازداشت شدگان را كودكان تشكيل مىدهند.
2- از آغاز انتفاضه الاقصى در سال 2000 ميلادى، شمار كودكان فلسطينى كه توسط نيروهاى رژيم صهيونيستى بازداشت و زندانى شدند، از مرز 2000 كودك گذشته است.
3- از اين 2000 كودك فلسطينى كه از آغاز انتفاضه توسط صهيونيستهاى اشغالگر بازداشت شده بودند، هنوز تعداد 350 نفر در بازداشتگاههاى اين رژيم واقع در اراضى اشغالى زندانى هستند كه اين امر بطور كامل با قوانين و عرفهاى بين المللى مغايرت دارد.
4- در ميان كودكان فلسطينى بازداشت شده كه پيشتر بدانها اشاره شده است، 215 تن از آنان بطور موقت در بازداشت بسر برده و منتظر محاكمه از سوى دادگاه اين رژيم هستند.
در اين موارد قوانين بين المللى صريح و واضح وجود دارد كه به موجب آنها هيچ انسانى بويژه كودكان بدون مراعات قوانين مربوط به محاكمه و محدوديت تعيين شده آن نبايد محاكمه شوند و اينگونه محاكمهها به رعايت قوانين ويژه در اين زمينه مشروط شده و نيازمند رعايت آنها است.
5 – آمارهاى مراكز فلسطينى نشان مىدهد كه نيمى از جمعيت فلسطينيان در كرانه باخترى و نوار غزه را كودكان زير 16 سال تشكيل مىدهند. لذا مشاهده مىشود كه در سرزمينهاى فلسطينى بيشترين تعرض و بازداشت صهيونيستهاى اشغالگر نسبت به كودكان فلسطينى متمركز شده و اين كودكان در خارج و داخل زندان مورد شديدترين شكنجهها و آزار و اذيت قرار مىگيرند.
6- در واقع شمار كودكان فلسطينى كه توسط نيروهاى صهيونيستى بازداشت و مورد تعرض و شكنجه قرار گرفتهاند، بيشتر از رقمهاى ارايه شده توسط برخى مؤسسات حقوقى و بين المللى است.
7- عمليات بازداشت كودكان فلسطينى و شكنجه آنان در داخل زندان بويژه در دوران انتفاضه روبه افزايش بوده و رژيم صهيونيستى به بهانههاى مختلف از جمله فعاليت كودكان فلسطينى در سازمانهاى سياسى – نظامى فلسطينى و شركت در انتفاضه و پرتاب سنگ آنان را وحشيانه بازداشت، شكنجه و حتى به شهادت مىرسانند، بشكلى كه گسترش بى دليل اينگونه برخوردهاى خشونتآميز و غير قانونى در حق كودكان در هيچ نقطه جهان و حتى در طول تاريخ بشريت سابقه نداشته است!!
8 – شمار كودكان فلسطينى در سنين 13-14 سال كه توسط رژيم اشغالگر قدس بازداشت شدند، از 9/9 درصد در سال 1999م به 21/83 درصد در سال 2000 ميلادى افزايش داشته است!
9- با بررسى پيرامون احكام صادره در حق كودكان فلسطينى متوجه خواهيم شد كه اين احكام در سال 2000 م به بعد نسبت به سالهاى قبل افزايش چشمگيرى داشته است.
در سال 2000 م در 66 مرحله صدور احكام در حق كودكان فلسطينى در طى 6 ماه در همين سال در واقع به 3/40 درصد مىرسد اين در حالى است كه اين درصد در مقايسه با احكام صادره دادگاههاى نظامى رژيم صهيونيستى در مورد كودكان بازداشت شده فلسطينى در سال 1999 م كه حدود 08/19 درصد و در سال 1998 م نيز تنها 9 درصد بوده است، افزايش چشمگيرى را نشان مىدهد.
البته اين امر در سال 2001 و 2002 و 2003 ميلادى همچنان رو به افزايش مىباشد.
اين آمار نشان مىدهد كه رژيم صهيونيستى با ادامه سياست بازداشت، قتل و شكنجه كودكان فلسطينى قصد ريشه كن كردن جامعه بىدفاع فلسطينى را دنبال مىكند. كودكان فلسطينى و توافقنامههاى بين المللى
همانگونه كه در قسمت اول بدان اشاره و تأكيد شد رژيم صهيونيستى سالهاى متمادى است كه سياست مخرب و گستردهاى را عليه كودكان فلسطينى آغاز كرده و با بازداشت، قتل و شكنجه كودكان فلسطينى به بهانههاى پوچ و واهى آنان را در ورطه خطر جدى قرار داده است.
آيا ممكن است كه انسان آزاده، بيدار و داراى وجدانى آگاه، از بازداشتها، شكنجهها و شهادتهاى مظلومانه كودكان بىگناه فلسطينى در سرزمين آباء و اجدادىشان توسط اشغالگران صهيونيستى باخبر شده و در برابر اينهمه جناياتى كه اين رژيم هر روز در حق كودكان بىدفاع فلسطينى مرتكب مىشود، خاموش و بىتفاوت بنشينند؟!
بىترديد همگان مىدانند كه كودكان در تمامى كشورهاى جهان داراى حقوقى هستند و در اين كشورها قوانينى وجود دارد كه از حقوق آنان دفاع كرده و اين كودكان از زندگى طبيعى و امكانات سالم رفاهى برخوردار هستند.
البته جامعه جهانى بر اغلب قراردادها و قوانين بين المللى در خصوص حقوق كودكان آگاهى و اشراف دارد و اين موضوع در مورد تمامى كشورهاى جهان حتى رژيم صهيونيستى نيز صادق است.
اما به رغم امضاى اين قوانين رژيم صهيونيستى تمامى تعهدات خود در اين زمينه را در مورد كودكان بويژه كودكان فلسطينى آشكارا نقض كرده است.
در ماده 37 قانون بين المللى دفاع از حقوق كودكان و در 3 بند پياپى اين ماده بطور واضح و روشن آمده است:
بند اول: كودكان نبايد مورد شكنجه و رفتارهاى ناهنجار خشونتآميز قرار گرفته و احكامى همچون اعدام و زندان براى كودكان ممنوع است، اگرچه آنان مرتكب جرمى شده باشند.
شايان ذكر است اين قانون تنها در مورد اشخاص زير 18 سال صادق است.
بند دوم: مطابق با ماده 37 كودكان نبايد از امتيازاتى همچون آزادى و احترام انسانى محروم باشند بلكه بايد همانند ديگر انسانهاى بالغ با آنان رفتار و معامله شود.
بند سوم: هرگونه شكنجه و تهديد عليه كودكان نقض آشكار تعهدنامه بين المللى در خصوص حقوق كودكان بويژه حقوق مدنى و سياسى محسوب مىشود.
از جمله مواردى كه توسط رژيم صهيونيستى در خصوص كودكان نقض مىشود، محروم كردن خانوادهها از ديدار با كودكانشان در زندانها و بازداشتگاهها و نيز محروم كردن وكلاى كودكان بازداشت شده از دفاع از آنان است.
آثار و پيامدهاى بازداشت و زندان در كودكان فلسطينى پس از آزادى
بازداشت و زندان براى كودكان فلسطينى پس از آزادى پيامدهاى طاقتفرسايى را به همراه دارد كه به برخى از اين پيامدها در پى اشاره مىشود:
در زمينه آموزشى: بيشتر كودكانى كه از زندانها و بازداشت گاههاى رژيم صهيونيستى آزاد مىشوند، بويژه كودكانى كه بازداشت آنان از 70 روز گذشته است، مطابق با قوانين وزارت آموزش و پرورش تشكيلات خودگردان فلسطين قادر به ادامه تحصيل با همكلاسىهاى خود نيستند.
در زمينه بيكارى: بيكار ماندن كودكان آزاد شده از زندان و بازداشتگاه از بارزترين محدوديتهاى زندگى آنان است.
در زمينه روانى و شخصيتى:بيشتر كودكانى كه از بازداشت گاهها و زندانهاى رژيم صهيونيستى آزاد مىشوند، از اضطرابهاى عصبى و ناراحتىهاى روحى رنج مىبرند و دليل آن
– ضعيف شدن اين كودكان در برقرارى رابطه با خانواده، دوستان و جامعه خود.
– عدم توانايى خانواده و دوستان در كنار آمدن با كودكى كه از زندان يا بازداشتگاه صهيونيستى آزاد شده است. البته همه اين مشكلات به رفتار غير انسانى صهيونيستهاى اشغالگر با كودكان فلسطينى در زندانها و بازداشت گاهها بر مىگردد.
– از ديگر عوارض و تأثيرات منفى زندانها و بازداشتگاههاى رژيم صهيونيستى بر كودكان فلسطينى، عدم تمركز فكرى و روانى كودكان و تأثير منفى جو زندانها بر رفتار آنان است.
مورد ديگر ايجاد ضعف ذهنى و فكرى در ادامه تحصيلات علمى است. وضعيت نامناسب بهداشتى و درمانى كودكان فلسطينى در بازداشتگاهها
صهيونيستها اسراى فلسطينى بويژه كودكان را از درمان اساسى براى بيمارى محروم كرده و براى درمان آنان غير از مسكن از داروها طبق مجوز و دستور پزشك استفاده نمىكنند و حتى آنان را از غذايى مناسب و بهداشتى در دوران بيمارى محروم مىكنند.
برخى بيماران فلسطينى در دوران اسارت خود، ماهها منتظر مىمانند تا مورد معاينه پزشك متخصص و يا تحت درمان اساسى قرار گيرند و انتظار برخى از اسرا تا پايان مدت اسارتشان به طول مىانجامد و برخى زندانها مانند زندان “عسقلان” و “نفحه” هر سال يك بار پزشك براى معاينه و درمان اسيران بيمار به اين زندآنها مىآيند.
مؤسسات حقوقى كه در راستاى بهبودى اوضاع اسراى فلسطينى تلاش مىكنند، بارها تأكيد كردند كه اسرا در زندانهاى صهيونيستى از بيماريهاى متعدد و مزمن رنج مىبرند و اين زندانها داراى امكانات بهداشتى و درمانى نيست، اما هرگز پاسخ مثبتى از سوى مسؤولان صهيونيستى و حتى محافل بين المللى همچون صليب سرخ جهانى و سازمانها و مؤسسات بينالمللى دفاع از حقوق بشر و زندانيان ديده نشده است. از جمله بيماريها:
بيمارىهاى معده و پوستى مزمن و دردناك.
– بيمارى چشم و گوش كه در برخى موارد منجر به عفونى شدن گوشها و چشمان آنان شده و در بيشتر اين نوع موارد بسبب ضربات و شكنجه از سوى نيروهاى صهيونيستى در زندآنهابوجود آمد.
– ناراحتى كليهها، قلب و تنگى نفس و آلازىهاى مزمن و طولانى كه در برخى موارد منجر به شهادت اسراى فلسطينى شد.
– ديسك كمر، گردن و مهرههاى پشت و نيز ريزش موهاى سر و صورت.
– دردهاى عضلانى ممتد و مزمن و نيز بيمارى قند و ضعفهاى شديد جسمى
– سرطانها از انواع مختلف و بيماريهاى حاد روحى و روانى كه در نهايت كشنده و طاقتفرسا است. و … پاورقي ها:
بر ساحل معرفت
پرسش: خداوند بشر را به آوردن سوره يا آيهاى مانند قرآن، با به كارگيرى همه توان، دعوت مىكند؛ حال چنانچه فردى جملهاى بياورد و ادعا كند مانند آيهاى از قرآن است، نخست آن كه قضاوت اين ادعا بر عهده كيست؟ اگر خداوند داورى كند، چون خودش، مدعى تحدّى است به يقين آن جمله را مانند قرآن نمىداند و اگر بشر بخواهد داورى كند خداوند به او الهام مىكند كه آن جمله را مانند قرآن تشخيص ندهد.
دوم آن كه خداوند در بسيارى از آيات، سخنانى را از انبيا، مؤمنان، كفار، مشركان و… نقل كرده است. مگر اين گونه آيات، همان كلمات افرادى هم چون مشركان و… نيست، پس چرا نمىتوان آن را مانند آيهاى از قرآن تلقى كرد؟ آيا همين كه كلمات بشرى در قرآن نقل شده، خود نوعى رويارويى و پاسخ به پرسش خداوند نيست؟
پاسخ: پرسش بر سه بخش مشتمل است كه جداگانه به پاسخ هر يك خواهيم پرداخت، لكن در آغاز بايد يادآور شويم كه متعلق درخواست هماوردجويى قرآن عبارت است از: 1. مانند قرآن: «فَلْيَأْتُواْ بِحَدِيثٍ مِّثْلِهِى إِن كَانُواْ صادِقِينَ ؛(طور،34) اگر راست مىگويند، سخنى همانند آن بياورند.»
2. ده سوره مانند قرآن: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُواْ بِعَشْرِ سُوَرٍ مِّثْلِهِى مُفْتَرَيَتٍ وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ ؛(هود،13) آنها مىگويند او به دروغ اين [قرآن] را [به خدا] نسبت داده [و ساختگى است]! بگو: اگر راست مىگوييد شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد و تمام كسانى را كه مىتوانيد – غير از خدا – [براى اين كار ]دعوت كنيد.
3. يك سوره مانند قرآن: «أَمْ يَقُولُونَ افْتَرَاه قُلْ فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّثْلِهِى وَ ادْعُواْ مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صادِقِينَ ؛(يونس،38) آيا آنها مىگويند: او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است؟! بگو: اگر راست مىگوييد: يك سوره همانند آن بياوريد و غير از خدا، هر كس را مىتوانيد [به يارى] طلبيد.»
بنابراين تحدّى به كمتر از يك سوره و يك يا چند آيه تعلق نگرفته؛ پس پاسخ را با اين فرض كه «اگر كسى بتواند سورهاى يا بيشتر، مثل قرآن بياورد…» پى مىگيريم: پاسخ بخش نخست: داورى خداوند براى تشخيص صحّت و سقم هماوردى
وجوه اعجاز قرآن: قرآن نه تنها از جهت فصاحت و بلاغت، بلكه در ساير مزايايى كه بر آن مشتمل است، نيز معجزه مىباشد؛ بنابراين، هر محقق و دانشمندى، با همان ديد و نظرى كه دارد، چنانچه به آيات قرآن نظر بيفكند و درباره آن چه يافته، اظهارنظر كند، بُعد جديدى از ابعاد اعجاز قرآن را كشف خواهد كرد؛ از اين رو، نمىتوان وجوه اعجاز قرآن را به موارد انگشتشمار محدود كرد؛ شاهدش اين كه هر چه درزمان پيش مىرويم، باب تازهاى از اعجاز قرآن باز مىشود.(1) در اين جا به چند مورد از ابواب تازه از اعجاز قرآن مىپردازيم: 1. همآهنگى و اختلاف نداشتن در مضامين و معانى
بى شك سخن بشر در صلح و جنگ، صحت و بيمارى، سرما و گرما، آسايش و اضطراب، روز و شب و… متفاوت است؛ اما قرآن در مدت 23 سال در شرايط گوناگون بر رسول گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم نازل شد، در حالى كه ميان آياتش، همآهنگى كامل وجود دارد و هرگز اختلافى در آن ديده نشده است؛ قرآن در اينباره مىفرمايد: «أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً ؛(نساء،82) آيا در [معانى ]قرآن نمىانديشند؟ اگر از جانب غير خدا بود، قطعاً در آن اختلاف بسيار مىيافتند.» همچنين مهارت و انديشه بشر، به تدريج و در طول ساليان دراز، كامل مىشود و اين در هر علم و فنى صادق است؛ اما آيات قرآن، سالهاى نخستين نزول آنها با سالهاى پايانىشان يكسان هستند؛ بنابراين آوردن چنين كلماتى از حيطه قدرت بشر، بدون اعجاز خارج است.(2) 2. اُمّى بودن آورنده قرآن
قرآن بر زبان شخصى ظاهر و نازل شده كه در مكتب هيچ دانشمند و معلمى حاضر نشده و همه مىدانستند كه او اُمّى و درس ناخوانده است. پس از بعثت در دوران چهل سال عمر كه دو سوم عمر شريفشان را تشكيل مىداد، از او هيچ شعر و نثرى ديده نشد و ناگهان كتابى را عرضه مىدارد كه بزرگان روزگار در برابرش در مىمانند.
نگار من كه به مكتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئلهآموز صد مدرس شد
قرآن در اينباره مىفرمايد: «قُل لَّوْ شَآءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُو عَلَيْكُمْ وَ لَآ أَدْرَيكُم بِهِى فَقَدْ لَبِثْتُ فِيكُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ ؛(يونس،16) بگو اگر خدا مىخواست آن را بر شما نمىخواندم، و [خدا] شما را بدان آگاه نمىگردانيد. قطعاً پيش از [آوردن] آن روزگارى در ميان شما به سر بردهام، آيا فكر نمىكنيد»(3) 3. اخبار غيبى قرآن
قرآن از زندگى اقوام و پيامبران گذشته پرده برداشته، سرگشت پيشينيان و داستانهاى پيامبران الهى را بيان كرده است، در حالى كه خود پيامبر هيچ اطلاعى از آنها نداشته و تنها به بخش اندكى از آنها در كتابهاى الهى، همچون تورات و انجيل، آن هم به گونهاى تحريف شده اشاره شده است، از اين رو، قرآن پس از نقل برخى از اين اخبار مىفرمايد: «تِلْكَ مِنْ أَنبَآءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَآ إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَآ أَنتَ وَ لَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَذَا…؛(هود،49) اين از خبرهاى غيب است كه آن را به تو وحى مىكنيم؛ پيش از اين نه تو آن را مىدانستى و نه قوم تو.» 4. فصاحت و بلاغت
با توجه به اين كه فصاحت و بلاغت، داراى مراتب است و به اعتبار حُسن كلام فصيح، مقدار پذيرش كلام نزد مخاطب و مقدار مطابقت آن با واقع، متفاوت مىشود؛ طبيعى است كه اين امر، حدّ و مرز نخواهد داشت و مىتواند به بى نهايت نيز برسد. بالاترين درجه فصاحت و بلاغت را اعجاز گويند؛ پس اگر مىگوييم قرآن از جهت فصاحت و بلاغت، معجزه است، دليلش اين است كه فصيحترين و بليغترين كلام بوده، در بالاترين مرتبه قرار دارد.
درك اين مطلب كه اين كتاب الهى در بالاترين سطح ممكن از فصاحت و بلاغت قرار دارد، بيشتر بر عهده عرب نخستين كه خود استاد اين فن بودند، مىباشد، زيرا آنان درك مىكردند كه اين گونه سخن گفتن ميانشان هرگز معمول نبوده و از سنخ كلام بشر نيست. رافعى مىگويد: قرآن، طرف مقايسه با كلام بشر نيست تا بشر گفتههاى خود را با آن مقايسه كند؛ چون قرآن كمالى دارد كه ديگران آن را ندارند؛ بنابراين، نمىتوان آن را با ساير گفتهها مقايسه كرد.(4)
در اين جا توجه شما را به دو نمونه از آياتى كه بر نكتههاى حياتى در امر فصاحت و بلاغت مشتمل هستند جلب مىكنيم:
1. «وَ قِيلَ يا أَرْضُ ابْلَعِى مَآءَكِ وَ ياسَمَاءُ أَقْلِعِى وَغِيضَ الْمَآءُ وَ قُضِىَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِىِّ وَقِيلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ؛(هود،44) و گفته شد: اى زمين! آب خود را فرو بر، و اى آسمان، [از باران ]خوددارى كن. و آب فروكاست و فرمان گزارده شد و [كشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد: مرگ بر قوم ستمكار.»
تعبيرها در اين آيه، آن چنان رسا، جذاب، مختصر، گويا و با تمام زيبايى، آنقدر تكان دهنده و كوبنده است كه عدهاى از دانشمندان و اديبان زبان عرب، آن را فصيحترين و بليغترين آيات قرآن شمردهاند.(5)
بخشى از صنايع بديعى كه در آيه به كار رفتهاند عبارتند از: 1. مناسبت تام در دو فعل «ابلعى و اقلعى»؛ 2. مطابقت لفظى در ذكر «سماء» و «ارض»؛ 3. استعاره در «ابلعى» و «اقلعى» براى «سماء» و «ارض»؛ 4. مجاز در «ياسماء»؛ 5. اشاره در «غيض الماء»؛ 6. ارداف در «واستوت على الجودى»؛ 7. تمثيل در «و قضى الامر»؛ 8. تعليل فرو رفتن آب، علت استواء و استقرار كشتى است؛ 9. صحت تقسيم؛ 10. احتراس در «قيل بعداً للقوم الظالمين»؛ 11. انفصال؛ 12. حسن النسق؛ 13. ائتلاف اللفظ مع المعنى؛ 14. ايجاز؛ 15. تهذيب؛ 16. حسن البيان؛ 17. تمكين؛ 18. انسجام؛ 19. تفهيم؛ 20. اعتراض؛ 21. تعويض؛ 22. انسجام؛ 23. ابداع. همان گونه كه مشاهده مىشود 23 نوع از انواع صنايع علم بديع در اين آيه يافت مىشود و حال آن كه هفده لفظ بيش نيست و اين گونه كلام در غير گفتار خداوند يافت نشده است.(6)
2. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمانِ الرَّحِيم * إِنَّآ أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَر * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَر * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر ؛ ما تو را كوثر داديم، پس براى پروردگارت نمازگزار و قربانى كن. دشمنت خود بى تبار خواهد بود.» در اين سوره كوتاه، نكتههاى بديعى بسيارى گنجانده شده كه برخى از آنها عبارتاند از: 1. بناى اولى سخن و ابتداى كلام با فعل (اعطينا) نهاده شد تا دليل بر ويژگى باشد؛ 2. ضمير متكلم را جمع آورده (نا) تا عظمت خود را اعلام كند؛ 3. جمله را با حرف تأكيد «اِنّ» آغاز كرده تا جارى مجراى قسم باشد؛ 4. موصوف كوثر را حذف كرده تا از آن شمول، بيشتر استفاده شود (چون كوثر يعنى بسيار بسيار و با حذف موصوفش معلوم نمىشود بسيار بسيار از چه چيز، و همين بر عمومى بودن آن نسبت به هر چيز مىافزايد.)؛ 5. به دنبال اعطاى كوثر فاء تعقيب آورده «فصلّ» تا قيام براى شكر فراوان، سبب انعام عطاى بيشترى به دنبال آن باشد؛ 6. استفاده از صفت مراعات؛ 7. نام دشمن پيامبر را نبرده و از صفت استفاده كرده تا هر كه را كه همچون اوست در بر گيرد؛ 8. ضمير فصل (هو) را در جمله آورده (إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَر) تا او را داراى اين نقص و عيب معرفى كند و…(7) 5. پيشگويىهاى قرآن از حوادث آينده
برخى آيات نسبت به وقايعى كه قرار بوده اتفاق افتد، پيشگويى كرده كه تحقق برخى از آنها در تاريخ نيز به ثبت رسيده است، مانند وعده پيروزى مسلمانان در جنگ بدر(انفال،7)؛ وعده شكست رومىها (روم، 2-6)؛ فتح مكه (فتح،27) و…(8)
در حالى كه پيشگويى اين حوادث در آن زمان، با ارزيابىها و معيارهاى عادى، براى هيچ كس مقدور نبوده است. 6. طرح مسائل دقيق علمى
با اين كه عربها در زمان پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم، حتى از علوم زمان خود نيز بى بهره بودند؛ اما قرآن دربردارنده برخى علوم استكه دانشمندان امروزى را نيز متعجّب كرده است كه توجه شما را به نمونهاى از آنها جلب مىكنيم: 1. حركت زمين (طه، 53؛ نبأ، 6؛ زخرف، 10؛ نمل، 88)؛ 2. حركت منظم ماه و خورشيد (يس، 39 و 40؛ فاطر،13؛ لقمان،29؛ ابراهيم،33) 3. تلقيح ابرها (حجر،22)؛ 4. خطوط سرانگشتان و علم انگشتنگارى (قيامت،3 و 4)؛ 5. نيروى جاذبه و گريز از مركز در زمين (انبياء،32؛ رعد،2؛ لقمان،10؛ مرسلات،25؛ فاطر،41)و…(9) تذكر اين نكته لازم است كه قرآن يك كتاب علمى نيست، بلكه هر موضوعى كه در راستاى هدايت بشر، ايفاى نقش مىكند، در آن آمده است.(10)
با توجه به ابعاد گسترده اعجاز قرآن، پرداختن به همه موارد، از حوصله پاسخ نامه خارج است؛ از اين رو، فهرستوار به تعدادى ديگر اشاره مىكنيم:
7. جامع بودن قرآن نسبت به علوم و معارف (نحل،89؛ انعام،59)؛ 8. اعجاز عددى قرآن؛ 9. آهنگپذيرى قرآن؛ 10. اعجاز هنرى؛ 11. مصون بودن قرآن از تحريف؛ 12. اعجاز تشريعى؛ 13. ارائه آداب اخلاقى و تربيتى بى نظير؛ 14. هر زمان خوانده شود از طراوتش كم نمىشود؛ 15. نيروى برهان و حجت قرآن، در حدّ كمال و استدلال و منطقش بالاتر از بيان است و…(11) گستردگى هماوردجويى قرآن
همانطور كه مىدانيد، اعجاز قرآن از ابعاد گستردهاى برخوردار است؛ دعوت آن براى هماوردى نيز عمومى بوده، از همه در هر مكان و هر زمان درخواست تحدّى كرده است (بقره،23و24)؛ از اين رو، در مبارزهطلبى، تنها به درخواست آوردن الفاظى مانند قرآن اكتفا نكرده، بلكه از ابعاد گوناگون نسبت به مزاياى خود درخواست هماوردى نموده؛ پس مىتوان گفت تحدّى، به همانندى سخن خدا از نظر شيوه و نحوه تعبير اطلاق نمىشود، زيرا اين گونه همانندى، تنها با تقليد امكانپذير است، بلكه مقصود آوردن سخنى است كه از نظر محتوا مشتمل بر علوم و معارف، اخبار غيبى، پيشگويى از آينده، عارى از تناقص گويى و… و از نظر لفظ هم نيز به اندازهاى شيوا، فصيح و بليغ باشد كه در درجه اعلايى از فصاحت و بلاغت قرار گيرد.
اكنون به بخش نخست پرسش باز مىگرديم و اذعان مىكنيم كه براى تشخيص صحت و سقم آنچه در مقام رويارويى با قرآن آوردهاند، به داورى خداوند نيازى نيست، بلكه با توجه به ابعاد گسترده تحدّى و اعجاز قرآن كافى است در هر بُعد به يكى از افراد بشر كه نسبت به آن كارشناس و اهل فن است، مراجعه كرد؛ كسى كه با علوم و معارف، آشنايى داشته، اهل فن باشد، اين توانايى را دارد كه مورد معارضه رابا كلام خداوند مقايسه كند. كسى كه در علم فصاحت و بلاغت، متخصص است، مىتواند اين بررسى را انجام دهد، چنانچه در تاريخ نقل شده كه بزرگترين استادان سخن ،فصيحترين شاعران و سخنوران، همين كه آيات الهى را شنيدند، آن را از سنخ كلمات بشرى نيافتند و خود جذب شگفتى و شيوايى آن شدند و يا در برابر آن سر تسليم فرود آورده، زانو زدند.(12) بخش دوم: داورى بشر براى صحت و سقم هماوردى
اين كه در پرسش آمده اگر بشر بخواهد داورى كند، خداوند به او الهام مىكند تاآن جمله را مانند قرآن تشخيص ندهد، سخنى بى اساس بوده، ادعايى بيش نيست. وقتى كلام به گونهاى باشد كه از سنخ كلمات بشرى خارج گردد، كسى را ياراى رويارويى باآن و آوردن مانندش نيست؛ پس نيازى به الهام خداوند نيست.
مىدانيم قرآن از دو بخش شكل و محتوا تشكيل شده است. از نظر شكل، هر چند حروف در دسترس همگان است و كلمات از حروف، جملهها از كلمات و سورهها از جملهها و قرآن از سورهها، ساخته مىشود؛ اما چگونگى چينش و تركيب آنها با اراده خداوند كه خود آفريننده آنها است، صورت مىگيرد؛ براى مثال در امر فصاحت و بلاغت چون داراى مراتب است، انسان تا درجه خاصّى از آن را مىتواند خلق كند، علامه طبرسى مىگويد: بلاغت سه طبقه و درجه دارد: طبقه اعلا، متوسط و ادنى، طبقه اعلاى آن معجزه است و طبقات ميانى و پايين ممكن است.(13) انسان در حدّى نيست كه بتواند تركيبى در درجه بالايى از فصاحت و بلاغت را خلق كند.
در بخش محتوا نيز هر چند خداوند استعداد فراگيرى و پيشرفت در علوم وفنون را در اختيار انسان قرار داده؛ ولى به هر حال، دانش بشرى محدود است و ممكن است فردى در يك علم، سرآمد روزگار خود شود، ولى دانش در آن خلاصه نمىشود، يا ممكن است كسى در علوم و فنون عصر خود مهارت يابد، ولى اين به عصر خودش مربوط است.
به بيانى ديگر وجود ويژگىهاى ذيل در انسان: 1. رشد و تكامل تدريجى كه يك شبه نمىتواند به رشد و تكامل خاصّى دست يابد، مگر اين كه معجزهاى در كار باشد؛ 2. تأثيرپذيرى، اين كه افكار و اميال انسان همواره تابع و مؤثر از عوامل درونى و بيرونى است، سبب مىشود حتى در يك نوشتار دچار تناقضگويى شود؛ 3. خطاپذيرى، كه هرگز كسى نمىتواند خود را از خطا مصون بدارد، مگر معصوم باشد؛ 4. اختلاف استعدادها، ممكن است كسى در امر خاصّى از استعداد فوق العاده برخوردار باشد، ولى در امور ديگر ضعيف و…
وجود چنين امورى در انسان در مقايسه با ويژگىهاى قرآن، مانند جامع بودن، همآهنگى و نبود اختلاف در متن، جاودانگى اثر، خصوصيات آورنده آن، درجه بالاى فصاحت و بلاغت و… او را در هماوردى قرآن ناتوان مىكند.(14) بخش سوم: نقل قولهاى قرآن
در مورد نقل قولهايى كه خداوند از ديگران آورده، بايد گفت:
1. از مسلّمات و از اعتقادات مسلمانان اين است كه همه قرآن، وحى و كلام الهى است و ميان سخنان ناب و خالص، نقل قولهايى كه خداوند از ديگران آورده، تفاوتى نمىبينند؛ 2. از جمله دلايل اين اعتقاد، آيات قرآن است كه همه قرآن را به عنوان يك كتاب هدايتگر بشر قلمداد كرده، ميان نقل قولها و ديگر سخنان خداوند، تفاوتى قائل نشدهاند.(15) در بخشى از آيات، به صراحت به نقل از «راسخون فى العلم» آمده است: همه اين قرآن از نزد خداى ما است و ما به تمام آن ايمان و اعتقاد داريم (آلعمران، 7 / نساء، 162. 3. نقل قولهاى قرآن در حقيقت، نقل به محتوا و ترجمه معنوى هستند كه در اين نوع از حكايت، نظم و ترتيب كلام اصلى مراعات نمىشود، بلكه پس از فهميدن آن و هضم معنا، آن معنا در قالب تركيب و روش ديگرى كه بر معناى اصلى دلالت داشته يا موافق معناى اصلى است، تعبير مىشود؛
4. از جمله شواهد بر اين مطلب امور ذيل است:
الف – از اين كه در قرآن سخنان حضرت موسى(ع) و ديگر انبياى عظام و فرعون و… كه هر كدام به زبان خاص خود سخن مىگفتند، به زبان عربى بيان شده، معلوم مىشود اين كلمات، عين سخنان آنها نيست؛ بلكه چون غرض، فهم و درك و هضم اين سخنان هدايتگر است، با عبارات و تركيب ديگرى نقل به معنا شدهاند.
ب – گاهى قرآن يك داستان را با الفاظ گوناگونى حكايت مىكند كه ماجرا يا در اصل عربى نبوده و يا به يك عبارت بودهاند.(16)
ج – ملائكه، حيوانات و شياطين از سنخ انسانها نبوده و در ميان آنها تفهيم و تفهم ذهنى معمول بين انسانها، وجود ندارد؛ بنابراين، نقل كلام آنها به گونهاى فهمپذير براى انسانها، نقل به معنا و محتوا، در قالب الفاظ متعارف است.(17)
با توجه به آنچه گذشت، كلماتى كه از مشركان، از ميان آيات قرآن نقل شده نيز، نقل به معنا بوده، عين كلمات آنان نيست، بلكه عين كلمات خداوند است؛ بنابراين، از كلمات بشرى نيستند تا هماوردى قلمداد شوند. خلاصه پاسخ
1. داورى بشر براى تشخيص صحّت و سقم آن چه در مقام مقابله با قرآن آورده شود، كافى است و نيازى به داورى خداوند نمىباشد، زيرا قرآن از نظر محتوا، در بردارنده علوم و معارف، مسائل علمى، اخبار غيبى، پيشگويى از آينده و… است و از نظر لفظ هم در بالاترين درجه فصاحت و بلاغت واقع شده، و اين امور از علوم و فنونى هستند كه مورد تخصص افراد بشرند؛ بنابراين، ميان آنها كارشناسان و صاحبنظران متعددى وجود دارد كه مىتوانند در اين زمينه قضاوت كرده، كلمات بشرى را با قرآن مقايسه كنند.
2. به الهام و جلوگيرى خداوند هم نيازى نيست، زيرا انسان آن قدر از عقل و منطق برخوردار هست كه بتواند جملات بشرى را از جملات اعجازين و فوق بشرى تشخيص دهد، چون همو است كه هم با ويژگىهاى خود به طور كامل آشنا است و هم با ويژگىهاى قرآن، و تفاوت هر دو را تا اين حد مىداند كه تشخيص دهد، كلمات قرآن از سنخ كلمات بشرى نيست.
3. نقل قولهاى قرآن، نقل به محتوا و ترجمه معنوى هستند و خداوند معناى آنها را در قالبى ديگر، به گونهاى اعجازين در هم آميخته، به عنوان بخشى از آيات قرآن ارائه نموده است؛ بنابراين، اين موارد نيز از كلمات بشرى نيستند تا هماوردى قلمداد شوند. پاورقي ها:پىنوشتها: – 1) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايىرحمه الله، ج 1، ص 60، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
2) ر.ك: قرآنشناسى، آيت اللّه مصباح، ص 158، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينىرحمه الله.
3) ر.ك: تفسير الميزان، همان، ص 65.
4) ر.ك: اعجاز قرآن و بلاغت، محمدمصطفى صادق رافعى، ترجمه عبدالحسين ابن الدين، ص 76، بنياد قرآن.
5) ر.ك: اعجاز سوره الكوثر، زمخشرى، ص 32، دارالبلاغة.
6) ر.ك: المعجزة الخالدة، حسن ضياء الدين عتر، ص 225، دار ابن حزم /النظم الدرر، ابن عمر البقائى، ص 292، دارالكتاب الاسلامى / تنزيه التنزيل، علامه شهرستانى، ص 152، مكتبة الجوادين العامه فى الكاظميه.
7) ر.ك: جوامع الجامع، علامه طبرسى، ص 554، مكتبة الكعبه.
8) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايىرحمه الله، ج 1، ص 66، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات / النكت و العيون تفسير ماوردى، الماوردى البصرى، ج 1، ص 30، مؤسسة الكتب الثقافيه.
9) ر.ك: تفسير القرآن الكريم (المنار)، محمد رشيد رضا، ج 1، ص 21، دارالمنار / آيات من الاعجاز العلمى فى القرآن الكريم، جمال الدين مهران و…
10) ر.ك: معارف قران، آيت اللّه مصباح، ص 226، مؤسسه در راه حق.
11) ر.ك: تفسير آلاء الرحمن، محمد جواد بلاغى، ج 1، ص 37-48، مؤسسة البعثة / الجامع لاحكام القرآن، قرطبى، ج 1، ص 73، داراحياء التراث العربى / اعجاز قرآن و بلاغت، محمد رافعى، ترجمه عبدالحسين بن الدين، ص 168، بنياد قرآن / پژوهشى در شيوههاى اعجاز قرآن، حسن عرفان، ص 98-102، دارالقرآن الكريم / الاعجاز العددى للقرآن الكريم، عبدالرزاق نوفل و…
12) ر.ك: الاحتجاج، علامه طبرسىرحمه الله، ص 377، منشورات الاعلمى للمطبوعات / بحارالانوار، علامه مجلسىرحمه الله، ج 17، ص 212، داراحياء التراث العربى.
13) مجمع البيان فى تفسير القرآن، علامه طبرسى، ج 5، ص 222، دارالمعرفة للطباعة و النشر.
14) جهت مطالعه بيشتر ر.ك: شناخت قرآن، سيد على كمالى دزفولى، ص 573، اسوه / قرآنشناسى، آيت اللّه مصباح يزدى، ص 158، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينىرحمه الله / اعجاز قرآن و بلاغت، محمد مصطفى صادق رافعى، ترجمه عبدالحسين ابن الدين، ص 76، بنياد قرآن.
15) ر.ك: سوره بقره،2 / آلعمران، 3 و 7 / انعام، 114 / اعراف، 2 و…
16) ر.ك: معالم الدين و ملاذ المجتهدين شيخ حسن بن زين الدين، ص 213، جامعه مدرسين.
17) ر.ك: تفسير الميزان، علامه طباطبايىرحمه الله، ج 2، ص 318، جامعه مدرسين.
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
شهيد عباس شريفى
شعر شهادت:
جان دادم و نام جاودانم دادند
از جان بگذشتم و جنانم دادند
مرگى كه بسى در آرزويش بودم
خوشحالم و راضيم كه آنم دادند
سرباز خمينىام ز مردن چه زيان
چون آبروى هر دو جهانم دادند
و در جاى ديگر در همين زمينه مىگويد:
شهادت كه نصيب هر كسى نيست
وگرنه هر كسى خواهد شهادت
شهادت دعوت معبود خواهد
كه گيرد عاشقى راه سعادت
با الها من نمىخواهم كه در بستر بميرم
ياريم كن تا به راهت در دل سنگر بميرم
دوست دارم در ميان آتش و خون و گلوله
دور از كاشانه و از خواهر و مادر بميرم
دوست دارم خاك ايران را ز دشمن پاك سازم
در ره اسلام و آزادى اين كشور بميرم
دوست دارم تا شوم قربانى راه خمينى
همچنان پروانه در جانم فتد آذر بميرم
دوست دارم همچو باران بر سرم خمپاره بارد
پيكرم گردد بمانند گل پرپر بميرم
دوست دارم نام رهبر را به خون خود نويسم
منتظر بهر ظهور رهبر رهبر بميرم
دوست دارم لالهگون گردد لباس پاسداريم
آخر از خون تنم با جسم از خون…
خط من خط حسينى، رهبرم باشد خمينى
پس چه بهتر چون حسين از تير و از…
دوست دارم چهره مهدى زهرا(س) را ببينم
با تبسم بررخ آن حجت اكبر بميرم
دوست دارم دفترى از شعر خود سازم مهيا
وانگهى با خون كنم امضاو آن دفتر را بگيرم
دوست دارم كربلاى راه من يابد ادامه
من به خون غلطان شوم همچون على اكبر بميرم شهيد نظام الدين على صادقى
پيروى از ولى فقيه: از ملت مسلمان ايران مىخواهم كه از امام دورى نكنند و همانند مردم كوفه نباشند. مبادا امام را تنها بگذاريد. از ولايت فقيه پيروى كنيد. اگر شما از مقام رهبرى و ولايت فقيه و اسلام دورى كنيد، مسؤول خون شهدا هستيد. شهيد عباسعلى جانعلى
مناجات شهادت: بار پروردگارا، حمد و ثناى تو گويم كه همه چيزم در يد قدرت توست… خدايا… دستم را بگير تا بتوانم اين راهى را كه پيش رو دارم، با كوله بارى از عشق به تو و عشق به مكتب انسان سازت به پايان رسانده و آيه «ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فى التورية و الانجيل و القرآن…» را در عمل پياده كنم. و به آن دلخوش دارم كه مرا طرف معامله خود قبول نمايى. اى خدا، حاضرم با تمام وجود راضيم به اين معامله. ايزد منانام، يا كريم و يا رب، اين سخن را كه از دلم بر مىخيزد و در صفحه كاغذ نقش مىبندد را به عنوان يك عهدنامه مىنگارم، ومن قربانى راه توام، و ان شاء اللّه خواهى پذيرفت. شهيد عباسعلى مرادى
مناجات: خدايا، بارپرودگارا،اى پوشاننده عيبها و بديها، از جرم و خطاى من عاصى درگذر. من عملى كه قابل رضايت مقام والاى احديت باشد، انجام ندادم كه در مقابلش انسانيت و آدميت در دنيا را و آمرزيدن در آخرت را به من عطا كنى و يا بهشت رضوان و ديدار مقام ربانيت را در آن دنيا به من عطا كنى. هرچه بودم و كردم، همهاش جرم و خطا بود، همهاش معصيت و نافرمانى بود. اى كاش نامم را انسان نمىگذاشتند، انسانى كه بايد در درجه اعلاى عرفان و اخلاق و عبادت باشد. اى كاش زنده نمىبودم كه در پيشگاه خالق خود معصيت كنم. پروردگارا، عملى مورد رضايتت انجام ندادم كه در آخر، راه توشهاى داشته باشم و يا توشهاى براى آخرت خود برگرفته باشم. پروردگارا، ايزدا، مرا ببخش و شفاعت ائمه اطهار و چهارده معصوم را در آخرت نصيبم فرما. اگرچه دستورات (و) فرامينشان را انجام نمىدادم، اگرچه خداى نكرده محبت و رضايتشان را جلب نمىكردم، ولى به عشق آنان و به عشق قبور مطهر و زيباى آنان سالها در بيابانهاى جنوب و غرب كشور به خاطر خداوند متعال و زيارت قبر آنان سرگردان بودم. تا نامى از آنان برده مىشد، از خود بى خود مىشدم و مهر آنان در دلم بود كه براى دفاع از اسلام و جمهورى اسلامى به جهاد رفتم و فرمان فرزند زهراى پهلو شكسته را لبيك گفتم. پس اى خداى منان، مرا در زمره شفاعت شوندگان به دست ائمه معصومين (ع) قرار ده. شهيد سيد مصطفى قانع
مناجات: حمد و سپاس خداى را كه به ما معرفت داد تا اسلام را برگزينيم و قرآن را بر ما نازل كرد تا روش چگونه زندگى كردن را بياموزيم و به ما نعمت ولايت داد تا گمراه نشويم. و به ما محبت و عشق عطا كرد تا عاشق شويم. و از آتش عشق، گناهان و تاريكىها را مبدل به نور كنيم. شهيد محمد فاضل فرد
يارى حسين زمان: اى امت حزب اللّه، شما چون امت حسين (ع)، حسين زمان را تنها نگذاريد كه نسبت (بى وفايى) كوفيان را به شما بدهند. هميشه يار و ياور حسين زمان باشيد. و در هر جبههاى يار او باشيد كه راه او راه انبياء (عليهم السلام) است. شهيد على جوادزاده
شهادت: شهادت، زينت محمد (ص) و آلش است و ميراث امت او. چه باك از شهادت كه خود تولّدى نوين است و آغازى است بر پايانى كوتاه.
پشتيبانى از ولايت فقيه: از تمامى امت اسلام، انتظار دارم كه امام را تنها نگذارند و با فرا گرفتن علم مبارزه در رفع فتنه از كل جهان پابهپاى امام امت كوشا باشند. و اين آيت خداوند را كه براى هدايت ما فرستاده است، قدر بدانند. و براى سلامتى و طول عمرش دعا كنند.
مناجات: اى خداى بزرگ، مدتهاست زمزمهاى از دور به گوش دلم مىرسد و مرا از اين عالم خاكى به طرف خود مىخواند كه بيا، بيا. خدايا جواب او را چه بگويم؟ جواب او را با پشت پا زدن به تمام كششهاى مادى اين دنيا و عازم شدن به كعبه دلها، جبهه جواب مىگويم. و با رهسپار شدن به سوى جبهه، خدايا به سوى تو مىآيم. خدايا، گرچه شايستگى و لياقت آن را ندارم، اما تو مرا در جوار شهدا و صالحين درگاهت سكنا ده… اميد آن دارم كه به شهادت، آن فوز عظيمى كه نصيب هر كس نمىشود، و به لقاء خودت، مرا نائل نمايى و در بهشت برين جاودان سازى… اى خدايى كه دوستار توبهكنندگان هستى، از تمامى گناهان و اعمال گذشتهام توبه مىكنم. و عالم و عالميان را پشت سر مىگذارم و به سوى تو مىآيم… ديگر هيچ آرزويى ندارم. و احساس مىكنم كه ديگر اين دنيا جاى من نيست. شهيد ابوالفضل قديانى
پشتيبانى از روحانيت و ولى فقيه: اى مردم شاكر ايران، همچنان شكرگزار باشيد كه (خداوند) رهبرى والامقام در كسوت مقدس روحانيت به شما عطا فرمود. مدافع امام عزيز و روحانيت مبارز باشيد كه هرچه داريم به توسط اين قشر پاك و ربّانى به دست آوردهايم. شهداى گرانقدر روحانيت كه در صفحات تاريخ همچون اختر مىدرخشند، گواه و شاهدان روشنى مىباشند. آرى امّت سلحشور اسلام، مبادا كه امام عزيز و روحانيت مبارزمان را تنها بگذاريد كه آن وقت آن كنند با ما كه نبايد پيش آيد. شهيد حسين گلاب
پشتيبانى از روحانيت و…: من توصيهام اين است كه دنباله رو شهدا در تمامى لحظهها باشند. و نماز جمعه و دعاى كميلها و نماز جماعتها را به هيچوجه ترك نكنند. و همچنين از روحانيت مبارز پشتيبانى كنيد. شهيد عليرضا حسينى
عدم فراموشى امام زمان (عج): عزيزان، آقا و مولايمان حضرت مهدى (عج) را فراموش نكنيد. و براى ظهور پربركتش شب و روز دعا كنيد كه وجود ما بسته به وجود ايشان است…و پيوسته سعى كنيد كه راه آقا را بپيماييد كه راه صلاح و درستى فقط در اين راه است. شهيد سيد صادق سيد حسن قبانچى
اسلام: «اعلموا ان الاسلام منهج الحياة و هو الطريق الوحيد لسعادة البشرية»؛ آگاه باشيد كه اسلام، راه زندگانى و تنها طريق براى سعادت بشريت است. شهيد سيد ابوالفضل شيخ زاده
حمايت از اسلام و روحانيت و انقلاب: اى مردم مسلمان و غيور، تا هنگامى و لحظهاى كه آخرين نفسهايتان را مىكشيد، و تا آخرين قطره خونى كه در بدن داريد، دست از انقلاب برنداريد ؛ دست از اسلام و روحانيت برنداريد كه تنها راه نجات مستضعفين ادامه خط امام (است) كه همان خط اصيل و اسلام الهى مىباشد. شهيد محمد رمضانى
روحانيت: برادران، روحانيت را پاسدارى كنيد كه شاخ و برگ امام بزرگوار هستند كه به قول رهبر عزيز، آن بت شكن زمان، آن شير جماران كه مىفرمايد: كشور اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است. من از خدا مىخواهم كه روزى صدبار كشته شوم ولى خارى به كف پاى روحانيت نرود علىالخصوص آقاى خامنهاى.
شهادت: من شهادت را مانند عسل شيرين حس مىكنم. شهيد حسين جهانگيريان
شهيد كوى دوست: به نام خداوند بزرگ و بلند مرتبه كه كسانى را كه او را بطلبند، او را مىيابند. و زمانى كه او را يافتند، او را مىشناسند. زمانى كه او را شناختند، عاشق او مىشوند. و كسانى كه عاشق او شوند، او نيز در رحمت به آنها عشق مىورزد. كسى را كه به او عشق ورزد، شهيد كوى خود خواهد كرد.
سپاسگزارى از حق به خاطر رفتن به جبهه: سراپاى وجودم را غرق شادى و سپاس از خداوند متعال – كه امكانات رفتن به جبهه حق عليه باطل را براى من فراهم نموده – مىبينم.
وحدت: وحدت را از دست ندهيد و به ريسمان الهى چنگ بزنيد و متفرق نشويد كه وحدت شما، امت بيدار دل و تمام مسلمين جهان است كه پشت استكبار جهانى به سركردگى آمريكا را به لرزه مىاندازد. شهيد حسين آهن
در راه دفاع از اسلام: اين را هم بدانيد كه تا آخرين قطره خونمان از اسلام دفاع خواهيم كرد. و اگر هزار بار هم شهيد شويم، باز هم دست از هدف و مكتب و اماممان برنخواهيم داشت.
استغفار و دعا: اى برادران حزب اللّه، استغفار و دعا را از ياد نبريد كه بهترين درمان براى تسكين دردهاست. شهيد محمد صادق طبسى
ولايت فقيه و روحانيت: و اما سخنى چند با امت حزب اللّه و هميشه در صحنه ايران: قدر امام بزرگوارمان را بدانيد و فقط صحبتهاى امام را پلاكارد نكنيد و به ديوار نچسبانيد بلكه سعى كنيد (آنها را) مو به مو اجرا كنيد و پيرو ولايت فقيه و روحانيت هميشه در خط امام باشيد. شهيد محسن خوشگفتار
مناجات: خدايا، پروردگارا،معبودا،با زبانى كه از بسيارى گناه بسته است، تو را مىخوانم. و با دلى كه از خطا كارى در ورطه هلاك افتاده، تو را مىجويم. خدايا با دلى كه هراسان است، از خشم تو و اميدوار است به كرم تو، مىخوانمت. چون به گناهان خود مىنگرم، برخود مىلرزم. و چون به احسان تو مىنگرم، طمع مىورزم. اگر بر من ببخشايى، رواست كه بهترين بخشندگانى. و اگر عذابم دهى در حقم ستم نكردى. شهيد حسن حاج غفارى
مناجات: خدايا، شهادت در راه خودت را نصيب من گردان كه شيرينترين مرگها است. به نام او كه همه چيزم اوست. به نام او كه زندگيم در جهت اوست. به نام او كه زنده به اويم. و به نام او كه از اويم. به نام كه به اويم. زنده بودنم به خاطر اوست. بودنم از اوست، رفتنم از اوست. جانم اوست. معشوقم اوست. معبودم اوست. مقصودم اوست. مرادم اوست. احساسش مىكنم با ذره ذره وجودم. با تمام سلولهايم احساش مىكنم اما بيانش نتوانم كرد. اى همه چيزم، به يادت هستم. به يادم باش كه بى تو هيچ و پوچ خواهم بود. شهيد محمد حسن براتيان
وحدت كلمه و رهبرى: پيامم به تمام ملت اسلامى اين است كه دست در دست هم داده و با وحدت كلمه به رهبرى امام خمينى تا برپاكردن حكومت عدل على (ع) در سراسر جهان از پا ننشينند و به مبارزه خود ادامه دهند. شهيد مهدى دانش
شهادت: به آنهايى كه ما را متهم به داشتن بيمارى مرگ پرستى مىكنند، بگوييد ما مرگ پرست نيستيم، ما عاشقيم، عاشق اللّه، عاشق حسين (ع) و عاشق شهادت. شهادت مرگ نيست، مردن نيست، زندگى جاويدان است. آرزوى من شهادت است. و آرزوى همه ما شهادت است. (بخشى از وصيتنامه شهيد).
مهدى در جايى از موضوع انشاء خويش تحت عنوان «شهيد كيست شهادت چيست» كه آن را در سال سوم دبيرستان (؟) نگاشته مىگويد: «شهادت شربتى است بس گوارا كه شهيد مىنوشد و به لقاء اللّه مىپيوندد.» شهادت يكى از بهترين راهها براى رسيدن به لقاء اللّه است. شهادت، انتخابى است بس نيكو، شهادت، راه حفظ انقلابهاست، انقلابهايى كه با خون هزاران شهيد آبيارى شدهاند به پيروزى رسيدهاند. و اين شهيد است كه با انتخاب شهادت در راه خدا، خونى تازه در شريانهاى ملت مىريزد. شهيد مجيد رمضان حاجىلويى
نياز انقلاب به خون: انقلابى كه ما كردهايم، همچون نهال تازهاى بود كه به آبيارى مدام احتياج دارد تا رشد كند. و نهال انقلاب ما هم به خون جوانان احتياج دارد تا بتواند ريشه در كشورهاى ابرقدرت بدواند تا كاخهاى سر به فلك كشيده آنها را بر سر خودشان سرنگون كند و احكام اسلام را حاكم و اجرا گرداند. شهيد معراج محمدى
دانشگاه جبهه: جبهه كلاس شهادت است. جبهه دانشگاه انسان سازى است. و هر كس در اين دانشگاه قبول شود، شهيد است و پيش خدا مىرود. شهيد احمد بيطرفان
اشعار شهيد:
دو پند از من بياموز اى برادر
كه تا در زندگى گردى مظفر
يكى با هر كس و ناكس مشو يار
دگر بيرون نما خودخواهى از سر
خداوند جهانم گر بود يار
نمىباشد مرا بيمى ز اغيار
نمىريزد يكى برگ از درختى
نخواهد تا خداوند جهاندار شهيد رضا شعبان زاده
توجه به معشوق واقعى: بينديشيم درباره معشوق اگر عاشقيم. برويم به سوى او اگر در دلهامان جا دارد. مگر ممكن است عاشق باشيم ولى معشوق را به فراموشى بسپاريم؟ مگر ممكن است عشق معشوق در تمام ابعاد وجوديمان رخنه كرده باشد و آنگاه او را فراموش كنيم؟! شهيد ناصر مينويى
حضور در صحنه: تا ظهور حضرت مهدى (عج) حضور هميشه خود را در صحنه حفظ كنيم.
حفظ وحدت: براى اينكه اين وحدت و يكپارچگى بين همه اقشار ملت به همين شكل بماند، لازم است كه از تفرقه كه عامل آن هواى نفس انسانهاست شديداً بپرهيزيم. شهيد ابوالفضل مرادى
حمايت از روحانيت: برادران، از روحانيت عزيز و فداكار، حمايت كامل كنيد. و مبادا خداى ناكرده روحانيت كنار زده شود كه روز بدبختى مسلمانان و روز جشن ابرقدرتها است. اگر خلافى از يك شخص (روحانى) ديديد، به حساب مكتب نگذاريد. و اين روحانيت بوده كه در تمامى دوران و به خصوص در اين انقلاب پيشتاز بوده. و اگر اين نهاد نبود، نه از اسلامى خبر بود و نه از قرآنى. برادران و خواهران، از…روحانيت مبارز هميشه در صحنه…حمايت كنيد.
امام خمينى: برادران و خواهران، از نايب به حق آقا امام زمان(ع) رهبر كبير انقلاب اسلامى، امام خمينى دام ظله العالى… حمايت كنيد. در عمق وجود امام، اين شمس جماران و بت شكن دوران، موسى(ى) زمان و سد ابر قدرتها، ياور ستميدهها، سرپرست يتيمان، نوازش كننده بيچارگان، قلب تپنده امت اسلام، بيشتر دقيق شويد و سعى كنيد عظمت او را دريابيد و خود را تسليم او سازيد. طلبه شهيد محمد ايمانى فردويى
مناجات: اى خداى من، تو را ستايش مىكنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا كردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرب، تو را تسبيح مىكنند، پرستش مىكنم، اى خدا، اى رحيم، اى پناهبىپناهان، اى محبوب واى معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزاوار آنى، ستايش مىكنم. تو را شكر مىكنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خشنودى تو در نيستى را كوفتند تا هست شوند، همخانه شوم.
ولايت فقيه: ولايت فقيه تداوم بخش راه انبياء است. و علم رسالت بر دوش فقيه و مجتهدى عالم و آگاه است كه يك رابطه طولى و زنجير مانند تا خداوند دارد. فقيه نماينده امام زمان (عج)، و امام زمان تداوم بخش ولايت سرخ علوى، و على (ع) جانشين پيامبر (ص) و پيامبر(ص) رسول خدا است… امروزه ابر غارتگر غرب آمريكا و ابر تجاوزگر شرق شوروى به فكر اين هستند كه چگونه اين امت را به اعتصام به حبل اللّه در خط فقيه زمان امام خمينى(دام ظله) حركت مىكنند، از هم جدا كنند…تنها راه (مبارزه با) آن اين است كه: 1- در خط امام حركت كنيد كه هيچ انحرافى شما را تهديد نخواهد كرد. 2- با گوش و دل رهنمودهاى امام را بشنويد… 3- تقوا را پيشه خود كنيد. شهيد ابوطالب قاسمى
پشتيبانى از ولى فقيه: …من رهبرى چون خمينى را انتخاب كردم تا جان در بدن دارم، در راه او كه ادامه راه حسين و اسلام است، از پاى نخواهم نشست و از هيچ كوششى دريغ نخواهم كرد. شهيد محمد جواد مدحتى
دفاع از اسلام: نسبت به اسلام و مسلمين بىتفاوت نباشيد. و در اين زمان كه اسلام پس از چهارده قرن متجلّى شده و استكبار جهانى سعى در نابودى آن را دارند، بايد با تمام قوا در مقابل دشمنان خدا ايستاد و از اسلام عزيز دفاع نمود. شهيد ابوالفضل اويسى
توصيف شهادت: آه، آه، چه زيبا(ست) آن شب و آن روز و آن ساعت كه (شهيد) عروس زيباى شهادت را در حجله خونين سنگر در آغوش مىگيرد و همسير زيباى خويش در كنارش شيفته و شيداست… شهيد عبدالمهدى مريدى
پشتيبانى از ولايت فقيه: امام عزيز و اميد مستضعفان را تنها نگذاريد كه (او) تنها كسى (است) كه توانسته است پشت ابرقدرتهاى شرق و غرب را به خاك بكشد و براى اسلام و رضاى حق، ما را از منجلاب كفر بيرون آورد… باتنها نگذاشتن رهبر عزيز، مشت محكمى بر دهان افرادى كه پشت سر اين انقلاب و مسئولين مملكتى نق مىزنند، بزنيد. پاورقي ها:
بازتاپ پيروزى مقاومت و آزادى اسراء در مطبوعات غرب و رژيم صهيونيستى
آزادى اسرا و زندانيان لبنانى، فلسطينى و عرب بازتاب گستردهاى در مطبوعات و رسانههاى گروهى جهان بويژه غرب و رژيم صهيونيستى داشت. كه در اين بخش به آن مىپردازيم.
روزنامه اينديپندنت چاپ انگليس: اسراييلىها با اين كار اعتراف كردند كه عمليات مبادله وجهه حزب اللّه در جهان عربى و جهان اسلام را تقويت خواهد كرد.
روزنامه گاردين چاپ انگليس: اين مبادله يك پيروزى و موفقيت بارز براى حزب اللّه است و اسراييل را در معرض انتقادهاى زيادى قرار داد. زيرا فلسطينىها اين اقدام را به عنوان دليلى بر موفقيت استفاده از زور تلقى خواهند كرد. در حالى كه گفت و گوهاى ابومازن و نخست وزير رژيم صهيونيستى در سال گذشته در حل مسأله اسراى فلسطينى شكست خورد، سياست افراطگرايانه و تند حزب اللّه موفق از آب درآمد.
نيكلاس بلانگورد خبرنگار ديلى استار چاپ لبنان: عمليات مبادله اين پيام را داشت كه اسراييل اگر به حملات خود ادامه دهد با او به اين صورت برخورد خواهد شد.
اين روزنامه به نقل از دكتر نزار حمزه استاد علوم سياسى دانشگاه آمريكايى بيروت نوشت: حمله اخير موشكى حزب اللّه به يك لودر اسراييلى كه مرزهاى لبنان را مورد تعدى قرار داده بود تأثيرى بسيار بيشتر از عملياتهاى نظامى بر روحيه مردم لبنان داشت. اينك حزب اللّه به حافظ خاك لبنان تبديل شده و گروهى كه دست به عملياتهاى روزمره بزند، نيست.
روزنامه فاينشنال تايمز چاپ انگليس: اين توافق آريل شارون نخست وزير اسراييل را زير فشار منتقدان داخلى قرار داد كه مىگويند اسراييل نبايد در گفتوگوها با آنچه يك سازمان تروريستى مىداند، شركت كند.
نيويورك تايمز چاپ آمريكا: عمليات مبادله، لحظه افتخار حزب اللّه بود كه توانست اسرا بويژه تعداد زيادى از فلسطينىها را آزاد كند. لذا اين امر تأثير مثبت و فعالى براى وجهه حزب اللّه در جهان عرب خواهد داشت.
روزنامه لوموند فرانسه: تعداد زيادى از افرادى كه اسراييل نام آنها را براى آزادى به دولت ابومازن داد، مجرم و افراد جانى بودند امّا اين نوع افراد در ميان زندانيان و اسرايى كه در جريان عمليات مبادله با حزب اللّه آزاد شدند، وجود ندارد.
روزنامه هاآرتز، زئيف شيف،28/1/2004 ميلادى: حزب اللّه در گفت و گوها برتر از اسراييل بود. البته اين اولين بار نيست. امّا اين گفت و گوها شكست امنيتى اسراييل را بار ديگر براى ما تداعى كرد. اين مسأله با تهديد استراتژيك بخش اعظم مردم و تأسيسات زيربنايى لبنان مرتبط است و با شكست اطّلاعاتى آغاز شد و با شكست نظامى ادامه يافت. حزب اللّه همراه با شركاى ايرانى و سورىاش موفق به ايجاد يك سيستم موشكى خطرناك شد كه مشابه آن را در گذشته شاهد نبوديم. موشكهاى حزب اللّه نوعى بازدارنگى در برابر اسراييل به شمار مىرود.
روزنامه معاريو، دوف گولدشتاين، مقاله پيروزى نصر اللّه، 28/1/2004 ميلادى: متأسفانه باور دارم كه نصراللّه سربازان ديگرى را خواهد ربود. در واقع او مردى مطمئن و با صلابت است. به راستى اسراييل توافق بسيار بدى را به عمل آورد. آيا نصراللّه را در كنفرانس مطبوعاتى ديديد؟ آيا لبخند تمسخرآميز وى عليه اسراييل را مشاهده كرديد؟ آيا سخنان تمسخرآميز وى در قبال اسراييل و دولت آن را شنيديد؟ من خجالت مىكشم، نصراللّه راست گفت، او پيروز شد.
سالها اسراييل مىگفت كه اعراب زبانى جز زبان زور نمىفهمند، امّا اين دروغ است. ديگر همه چيز تغيير كرده است. نصراللّه عكس اين قضيه را ثابت كرد، اين اسراييل است كه زبان جز زبان زور نمىفهمد. اسراييل ثابت كرد كه نصراللّه ابومازن شكست خورده و حتى ابوعلاء نيست.
يديعوت آحرونوت، 26/1/2004 ميلادى: نصراللّه شخصيتى فوق العاده مردمى در جهان عرب است، او تنها طرف عرب است كه موفق شد اسراييل را در عرصه نبرد شكست دهد. و خاك اعراب را كه از سوى اسراييل اشغال شده آزاد كند. نصراللّه كرامت گمشده را به جهان عرب بازگرداند. او حتى فرزندش را در راه جنگ عليه اسراييل قربانى كرد.
اسراى اردنى، مغربى، مصرى، ليبيايى، فلسطينى و سورى به فضل نصراللّه آزاد مىشوند و نه به فضل ديپلماسى يا توافق نامههاى صلح ميان اين كشورها.
ديرانى و عبيد بدون آنكه پيشرفتى واقعى در زمينه موضوع رون آراد حاصل گردد، آزاد مىشوند، نصراللّه اصلاً به اين موضوع اهميت نداد و براى آزادى اسراى فلسطينى اصرار ورزيد. اسراييل ابتدا اين مسأله را رد كرد امّا نصراللّه سرانجام در اين زمينه پيروز شد.
او آزادى صدها فلسطينى را خواستار شد و اسراييل با آزادى دهها نفر موافقت كرد امّا در نهايت نصراللّه پيروز شد.
اين روزها نصراللّه پادشاه جهان عرب است و بسيارى از رهبران عرب وقتى ببينند رهبر يك حزب شيعه در قلب پيروزى در لبنان و فلسطين قرار گرفته، بايد نفس عميق بكشند.
روند مبادله اسراييل را در وضعيتى عجيب قرار داده است. از زمان 11 سپتامبر آمريكا فرماندهى جنگ عليه تروريسم را به عهده گرفته است. نه مذاكرهاى با سازمانهاى تروريستى وجود دارد، و نه سازش، و نه تسليم. تروريسم فقط يك پاسخ دارد و آن پاسخ نظامى است. امّا اسراييل با يك سازمان تروريستى گفت و گو كرد، با آن به توافق رسيد و به آن جايگاهى محترم و شرعى بخشيد.
ابومازن وعده داد با تروريسم مبارزه مىكند امّا حتى نتوانست. يك اسير را آزاد كند امّا نصراللّه وعده داد كه به تروريسم ادامه مىدهد و خواسته هايش را محقق ساخت.
ايفى ايتام رييس حزب مفدال كه عليه اين توافقنامه رأى داد، گفت: اين توافقنامه اشتباهى است كه بهايى گزاف را در زمينه روابط با حزب اللّه و جهان تروريسم به ما تحميل خواهد كرد.
يورى اشترن از اتحاديه ملّى نيز اين توافقنامه را به مثابه جنونى خواند كه با تمام قواعد جنگ عليه تروريسم مغايرت دارد.
يوسى ساريد از حزب ميرتس نيز گفت: اگر دولت از سالها قبل آماده بود چنين بهايى را بپردازد رون آراد مدتها قبل در ميان ما بود.
اسراييل در مقابل حزب اللّه ثابت كرد به راستى زبانى جز زبان زور نمىفهمد.
روزنامه معاريو، عاميت كوهن 26/1/2004 ميلادى: يك سازمان تروريستى لبنانى در استفاده از تمام ابزارها براى مأيوس ساختن اسراييل ترديد به خود راه نمىدهد. نصراللّه تا ديروز از ارائه هرگونه جزيياتى درباره سربازان ربوده شده خوددارى كرد. با اين حال نصراللّه فرصت را از دست نداد و تا آخرين لحظه به حساب خانوادههاى دردمند بهرهبردارى تبليغاتى كرد. پاورقي ها:
سخنان معصومين
امام حسين عليه السلام * قال اللّه عزّ و جلّ فى لوحٍ اهداه الى رسول اللّه:
«جَعَلتُ حُسَيناً خازِنَ وَحيى وَ اَكرَمتُهُ بِالشَّهادَةِ وَ خَتَمتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ فَهُوَ اَفضَلُ مَنِ استُشهدَ وَ اَرفَع الشُّهَداءِ دَرَجَةً…»
(كمالالدين صدوق، ص 310)
حسين را خزانه دار وحى خويش قرار دادم، و با شهادت (در راه خود) گراميش داشتم و پايان كارش را به سعادت ختم نمودم. پس او با فضيلتترين شهيد است و بالاترين درجه را در بين شهدا داراست. * امام باقر عليه السلام:
«لَو يَعلَمُ النّاسُ ما فى زِيارَةِ قَبرِالحُسَينِ عَلَيهِ السَّلامِ مِنَ الفَضلِ لَماتُوا شَوقاً».
(ثواب الاعمال، ص 319)
اگر مردم فضيلت زيارت قبر امام حسين عليهالسلام را مىدانستند، از شوق جان مىباختند. * امام صادق عليه السلام:
«كُلُّ الجَزَعِ وَ البُكاءِ مَكرُوهٌ سوى الجَزَعِ وَ البُكاءِ عَلَى الحُسَينِ».
(بحارالانوار، ج 45، ص 313)
هر ناليدن و گريهاى مكروه است مگر ناله و گريه بر حسين عليهالسلام. * امام صادق عليه السلام:
«مَن ذُكِرنا عِندَهُ فَفاضَت عَيناهُ حَرَّمَ اللّهُ وَجهَهُ عَلَى النّارِ».
(بحار الانوار، ج 44، ص 285)
هر كس كه ما نزد او ياد شويم و چشمانش اشكبار شود، خداوند صورت او را بر آتش حرام مىكند. * امام صادق عليه السلام:
« اِنّ السَّماءَ بَكَت عَلَى الحُسَينِ اَربَعينَ صَباحاً». (كامل الزيارات، ص 81).
آسمان چهل روز در عزاى حسين گريست. * امام صادق عليه السلام:
« اِنَّ يَومَ الحُسَينِ اَعظَمُ مُصيبَةً مِن جَميعِ سايِرِ الاَيّامِ».
(علل الشرايع، ج1، ص 225).
روز شهادت امام حسين (ع) سوزناكترين روزهاست. * امام صادق عليه السلام:
« اَمّا يَومُ عاشُورا فَيَومٌ اُصيبَ فيهِ الحُسَينُ صَريعاً بَينَ اَصحابِه».
(بحارالانوار، ج 45، ص 95).
عاشورا روزى است كه حسين ميان يارانش كشته بر زمين افتاد. * امام صادق عليه السلام:
« وَ ذلِك يَومٌ بَكَت عَلَيهِ جَميعُ بُقاعِ الاَرضِ خَلا بُقعَةُ الشّامِ».
(كافى، ج 4، ص 147).
و آن روز (عاشورا) تمام سرزمينها گريستند بر حسين مگر شام. * امام رضا عليه السلام:
« مَن كانَ يَومُ عاشُوراء يَومَ مُصيبَتِه وَ حُزنِه وَ بُكائِهِ يَجعَلُ اللّهُ يَومَ القِيامَةِ يَومَ فَرَحِه وَ سُرورِه».
(علل الشرايع، ج 1،ص 225).
آن كس كه روز عاشورا روز سوگوارى و گريهاش باشد، خداوند روز قيامت را روز شادى و سرور او قرار مىدهد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
«…مَن تَرَكَ السَّعى فى حَوائِجِه يَومَ عاشُورا قَضى اللّهُ لَهُ حَوائِجَ الدُّنيا وَ الآخِرة».
(علل الشرايع، ج 1، ص 227).
هر كه كارهاى دنيوى خود را در روز عاشورا ترك كند، خداوند حوائج دنيا و آخرت او را برآورده مىسازد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
«اِنَّ يَومَ الحُسَينِ اَقرَحَ جُفُونَنا وَ اَسبَلَ دُمُوعَنا وَ اَذَلَّ عَزيزَنا».
(امالى صدوق، ص 190).
روز شهادت حسين چشمهاى ما را ريش و اشكهاى ما را جارى و عزيز ما را خوار كرد. * امام على بن موسى الرضا عليه السلام:
« فَعَلى مِثلِ الحُسَينِ فَليَبكِ الباكُونَ».
(وسايل الشيعه، ج 10، ص 394).
بر كسى هم چون حسين عليه السلام گريه كنندگان گريه كنند. پاورقي ها:
دانستنىهايى از قرآن
يادآورى ايام اللّه
«و لقد أرسلنا موسى بآياتنا أن أخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكّرهم بأيامالله إنّ في ذلك لآيات لكل صبّارٍ شكور». (سوره ابراهيم – آيه 5)
و همانا موسى را با آيات و معجزات خود فرستاديم كه قومت را از تاريكى به روشنايى و نور هدايت كن و ايامالله را به ياد قوم خود بياور. و در اينها نشانههايى است براى هر انسان بسيار شكيبا و شكرگزار.
در اين آيه، هدف از فرستادن حضرت موسى بيان مىشود كه همان هدف بعثت هر پيامبر ديگرى است. و همانا ما موسى را با آيات و نشانهها و معجزههايى فرستاديم تا او مردم را به سوى ايمان و پرستش خداوند فراخواند و از ظلمات و تاريكىهاى كفر شرك و الحاد به نور ايمان حق و پرستش الله درآورد.
و همچنين از موسى خواستيم كه ايام الهى و روزهاى ويژه خداوند را به ياد قومش بياورد. و بىگمان در اينها نشانههايى است براى هر انسان شكيبا و پراستقامت.
ترديدى نيست كه تمام روزها از آن خداست و هرچه در جهان وجود دارد، همه و همه نشانه عظمت و قدرت الهى است ولى در اين آيه – چنان چه ملاحظه مىكنيد – خداوند حضرت موسى را فرمان مىدهد كه ايام ويژه خداوند را به ياد مردم بياورد. پس معلوم مىشود اين ايامالله كه در آيه آمده است، غير از ايام معمولى است بلكه ويژگى و خصوصيتى دارد. گويا در اين روزها حوادث و رخدادهايى به وقوع پيوسته كه در روزهاى ديگر چنين نبوده و آنچه مسلم است اينكه در اين روزها عظمت خداوند و عزتش بيشتر نمايان گشته و آيهاى از آيات در آنها رخ داده است.
حال ممكن است در اين ايام، قهر و غلبه الهى بر كفار و مشركان به ظهور رسيده و يا اينكه نعمتى بزرگ نمايان گشته است؛ مانند عذابهايى كه بر برخى از اقوام پيامبران گذشته نازل مىشد و همه دشمنان پيامبران را به هلاكت مىرساند. قطعاً غرق شدن قوم نوح و به هلاكت رسيدن فرعون و يارانش و نابودى قوم عاد و ثمود، از اين اياماللّه است كه در مقابل، پيروزى حضرت نوح و در كشتى سوار شدنش و به ساحل نجات رسيدن خود و مؤمنان همراهش، از اين ايّامالله است. پيروزى حضرت ابراهيم بر نمروديان و بتپرستان و رفتن در آتش بىآنكه آسيبى به او رسد از ايامالله است. چيره شدن و غلبه حضرت موسى بر فرعونيان از ايامالله است.
و همچنين در زمان خويش شاهد چند روز از ايامالله بوديم كه هم قهر و غلبه الهى نمايان گشت و هم نعمت بزرگ پيروزى بر دشمنان كه هر دو مقتضاى عزّت الهى است؛ چه نقمتش و چه نعمتش، چه نابودى شاه و درهم شكستن تاج و تخت شاهنشاهى و چه پيروز شدن امام و مستضعفان همراهش.
يادآورى كردن مردم به ايامالله مانند همين است كه هر ساله در روز 22 بهمن كه روز شكست دشمن است بايد جشن گرفت و با راهپيمايى و سخنرانى، آن روز عظيمالهى را به ياد آوردو همچنين روز 12فروردين از هر سال را بايد بزرگ شمرد و به ياد آورد و در آن روز جشن گرفت كه روز پيروزى حكومت الله بر حكومت طاغوت و روز يارى رساندن خداوند به مستضعفين و محرومين است.
امام امت – قدس سره – اين روزها را از ايامالله دانسته و از ملت ايران خواسته است كه هر سال اين روزهاى ويژه را محترم بشمرند و جشن بگيرند و آن حركت الهى و نهضت مقدس را به ياد آورند و انگيزه پيروزى را كه وحدت همگانى در زير سايه توحيد بود از ياد نبرند و هميشه همان حال و هواى انقلاب را داشته باشند تا پيوسته پيروز و بهروز باشند. صبّار شكور
هر دو كلمه صيغه مبالغهاند كه صبّار به معنى كسى است كه بسيار شكيبا و پرتحمل باشد و شكور كسى را گويند كه بسيار سپاسگزار و شاكر نعمت خداوند باشد. و اين دو از ويژگىهاى مؤمنان متعهد است كه نه حوادث تلخ روزگار آنان را از پاى در مىآورد و نه نعمت پيروزى و چيره شدن بر دشمنان، آنها را از شكرگزارى و سپاس دور مىسازد. و شايد ذكر اين دو ويژگى در آخر آيه، اشاره به همين باشد كه ايامالله مخصوص روزهاى بلا و عذاب و يا تنها روزهاى خوشى و نعمت نيست بلكه هر دو بخش را شامل مىشود. در هر صورت يادآورى ايامالله يكى از اهداف بعثت پيامبران است كه مردم را به خدا نزديك سازد و از خشم و غضبش برهاند. پاورقي ها:
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
اشغالگران آمريكايى در پى انهدام يك خودرو نظامى خود در شمال موصل براى دستگيرى عاملان آن، يك بزرگراه را مسدود كردند. نظاميان آمريكا در تازهترين اقدام خود براى در هم شكستن مقاومت مردم به خانههاى مردم در دو شهر عراق ريختند و دهها نفر را در جلو چشمان اعضاى خانواده ربودند و به محل نامعلومى بردند.
علماى عراق از آيت اللّه سيستانى و مخالفت با دخالت آمريكا در تدوين قانون اساسى عراق حمايت كردند. (17/9/82)
نظاميان آمريكايى در افغانستان 8 زن و كودك را كشتند. (20/9/82)
مركز پليس عراق در شهر خالديه منفجر شد.(23/9/82)
صدام سه ماه قبل دستگير و آزاد شد. صدام، مردى كه پايههاى حكومتش بر خون صدها هزار نفر از جمله پاكترين مردان خدا استوار بود، سالها در كاخهاى متعدد به عيش و نوش پرداخت. امّا تقدير چنين رقم زد كه او در ماههاى آخر عمر، در حفرهاى تنگ، در خانهاى گلى مأوا گزيند. اين سرنوشت دنيايى اوست و براى عقباى او خداوند مژده عذاب شديد و طولانى داده است. (24/9/82)
91 درصد جوانان فلسطينى خواهان ادامه انتفاضه هستند. جوان 15 ساله فلسطينى در حالى كه برادر زخمىاش توسط عضو گروه امداد به آمبولانس منتقل مىشود عليه نظاميان صهيونيست فرياد مىزند و با نفرت شديد از اسرائيل اعلام مىدارد كه جنايات آنها در فلسطين بىپاسخ نخواهد ماند. مقاومت شديد مردم فلسطين در شرايط دشوار است كه معاون شارون زبان به اعتراف گشوده كه رژيم صهيونيستى در بدترين شرايط به سر مىبرد. (26/9/82)
اعتراض بانوان فرانسوى عليه قانون منع حجاب گسترش يافت. صدها نفر از بانوان محجبه فرانسوى در استراسبورگ در اعتراض به حمايت ژاك شيراك از قانون منع حجاب اسلامى به خيابانها ريختند. روى پلاكارد تظاهر كنندگان چنين نوشته شده است:«قانون عليه حجاب يا عليه اسلام» (30/9/82)
2 سرباز آمريكايى بر اثر انفجار بمب در بغداد كشته شدند.
2 افسر صهيونيست در غزه به هلاكت رسيدند. (2/10/82)
صهيونيستها «رفح» را به خاك و خون كشيدند. نظاميان صهيونيست در خونينترين تهاجم خود به رفح كه در ماههاى اخير بىسابقه بوده است، 13 فلسطينى رابه شهادت رساندند و صدها نفر در نتيجه اين يورش نظامى از خانه و كاشانه خود آواره شدند. عكس جنازه يكى از شهدا را روى زمين در رفح نشان مىدهد. (3/10/82)
در انفجارهاى عراق 109 سرباز آمريكايى كشته و مجروح شدند. (4/10/82)
جوان 18 ساله فلسطينى يك تنه از صهيونيستها انتقام گرفت. در اين عمليات شهادت طلبانه چهار صهيونيست به هلاكت رسيده و 16 تن ديگر مجروح شدند. (6/10/82)
مواضع ضد حجاب شيخ الازهر خشم جهان اسلام را برانگيخت. (13/10/82)اخبار داخلى
خاتمى: متأسفانه جدالهاى سياسى به دانشگاهها كشيده شد.
دانشجويان: حركت خودجوش دانشجويان در 16 آذر به هيچ گروه و مكتب فكرى انحرافى تعلق نداشت. (16/9/82)
در همايش دانشجويى 16 آذر، دانشجويان اصولگرا قدرت بسيج خود را به نمايش گذاشتند. (17/9/82)
رهبر انقلاب در ديدار شهردار و اعضاى شوراى شهر تهران: خدمت مخلصانه شهردارى به مردم به خوبى احساس مىشود.
ايران دومين كشور جهان اسلام در توليد علم شناخته شد. (18/9/82)
نام ايران بر بلنداى فوتبال آسيا قرار گرفت.
خاتمى با رؤساى جمهور مصر و دانمارك در ژنو مذاكره كرد.
آقازاده: اروپايىها جلوى فعاليتهاى قانونى هستهاى ايران را گرفتهاند.
رئيس جمهور: بستن سايتهاى ضد اخلاقى به معنى محدوديت آزادى بيان نيست.(20/9/82)
خاتمى: در ايران زندانى مطبوعاتى نداريم.
عراق دستور توقف فعاليت منافقين را صادر كرد.
كروبى: اگر بخواهيد از تريبون مجلس نظام را زير سؤال ببريد ساكت نخواهم نشست.(22/9/82)
رئيس جمهور از مردم براى مشاركت پرشور در انتخابات دعوت كرد.
در 48 ساعت گذشته، آبادانىها به جاى آب نفت نوشيدند! (24/9/82)
دكتر عليرضا اكبرى عضو دبيرخانه شوراى عالى امنيت ملى: اروپا و آمريكا در متوقف كردن برنامههاى هستهاى ايران هماهنگ عمل مىكنند. (25/9/82)
رهبر انقلاب در اجتماع تاريخى مردم قزوين: افراد خوشنام و با برنامه را به مجلس بفرستيد.
رهبر انقلاب: زمينه انتخابات پرشور براى مجلس هفتم را فراهم كنيد.(26/9/82)
خرازى پس از امضاى پروتكل الحاقى از سوى ايران: حالا نوبت اروپاست به تعهداتش عمل كند. (30/9/82)
خاتمى: اسرائيل غلط مىكند نيروگاه اتمى ما را بزند.
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور قرقيزستان: جهان گشايى آمريكا محكوم به شكست است.
كاندوليزا رايس: حدسهاى ما درباره ايران هميشه غلط از آب در مىآيد. (1/10/82)
در جلسه علنى امروز مجلس شوراى اسلامى حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد خاتمى رئيس جمهور لايحه بودجه 107 هزار ميليارد تومانى سال 1383 كل كشور را تقديم رئيس مجلس كرد. رئيس جمهور پس از تقديم لايحه بودجه به رئيس مجلس، تعدادى نامه و عريضه از نمايندگان تحويل گرفت. (2/10/82)
رهبر انقلاب در ديدار علما و روشنفكران دنياى اسلام: امروز بهترين فرصت براى معرفى اسلام ناب به جهانيان است.
رئيس جمهور: تصميم فرانسه براى ممنوعيت حجاب، ضد آزادى و خلاف دموكراسى است. (3/10/82)
وزير دفاع: اسرائيل براى ما يك پادگان شيشهاى است. (4/10/82)
زلزله ويرانگر در «بم» هزاران كشته و مجروح بجاى گذاشت. (6/10/82)
رهبر انقلاب: قدرت امت اسلامى بايد در معادلات جهانى محاسبه شود. (7/10/82)
رهبر انقلاب در جمع مردم مصيبت ديده بم: بم را بهتر از گذشته خواهيم ساخت.
رئيس جمهور با سفر به بم در جريان نحوه كمك رسانى به زلزله زدگان قرار گرفتند. (9/10/82)
رئيس جمهور در جمع خبرنگاران اعلام كرد، اعتبار 330 ميليارد تومانى براى بازسازى بم تأمين شد.
كارشناسان: ارقام بودجه سال 83 غير واقعى است.
خاتمى: توقع آمريكا از كمك به زلزله زدگان جهت بهبود روابط، انتظارى بيهوده است. (10/10/82)
شهردار تهران: هرجا نيروهاى انقلابى ميدان را خالى كردند دچار ضعف شديم.
آمار قربانيان زلزله بم از 35 هزار نفر گذشت.
رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى: بم ظرف 18 ماه بازسازى مىشود. (11/10/82)
ادعاى تبرئه شهرام جزايرى تكذيب شد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: تعليق محدوديت ارسال كمكهاى مالى ايرانيان توسط آمريكا يك ژست سياسى است. (13/10/82)
همه زلزله زدگان بم در چادرها اسكان يافتند.
وزير اطلاعات: عوامل برانداز را در صورت راهيابى به مجلس دستگير مىكنيم. (14/10/82)
رهبر انقلاب: كشاورزى بايد محور توسعه قرار گيرد.اخبار خارجى
وزير امور خارجه روسيه: شواردنادزه را آمريكايىها بر كنار كردند. (16/9/82)
نفرت از نظاميان آمريكا به خاطر كشتار كودكان افغانى بالا گرفت. (17/9/82)
انفجار مهيب در ميدان سرخ مسكو رخ داد. خون قربانيان انفجار، ميدان سرخ مسكو را رنگين كرد. در سمت راست تصوير، سريكى از عاملان بمب گذار ديده مىشود كه پس از انفجار در اتومبيل از بدنش جدا شده است.
الگور: جنگ عراق بزرگترين اشتباه تاريخى آمريكا بود.
روزنامه گاردين فاش كرد؛ رژيم صهيونيستى نظاميان آمريكايى را براى ترور در عراق آموزش مىدهد.
دهها نظامى آمريكايى بر اثر انفجار در موصل كشته و زخمى شدند. (19/9/82)
در پى درگذشت حيدر على اف رئيس جمهور سابق آذربايجان، جنازه او امروز از بيمارستان كليولند آمريكا به باكو منتقل مىشود. (22/9/82)
صبغت اللّه مجددى به رياست لويه جرگه افغانستان انتخاب شد.
صدام دستگير شد. (24/9/82)
اعتصاب سراسرى در شبكه حمل و نقل ايتاليا ميليونها نفر را سرگردان كرد. (25/9/82)
300 نقابدار مسلح به بازار بزرگ روسيه حمله كردند. (26/9/82)
خبر ترور نافرجام پل برمر با دو هفته تأخير اعلام شد.
ليبى در پى توافق با آمريكا و انگليس فعاليتهاى هستهاى خود را متوقف كرد.
وزير جنگ آمريكا: هيچكس جز رئيس سازمان سيا حق بازجويى از صدام را ندارد. (30/9/82)
صدام، يك «كالاى انتخاباتى» براى بوش است. سير تحولات عراق، شتاب گرفته است. سفر دزدانه بوش به بغداد، اعلام خبر دستگيرى صدام و سفرهاى انتخاباتى بوش، به هم ارتباط مستقيم دارند. صدام اكنون به يك «كالاى انتخاباتى» تبديل شده و بوش با خوشحالى اميدوار است از صدام بيشترين استفاده ممكن را در اين مرحله داشته باشد. ظاهراً ژاك شيراك، بيش از اندازه «شوكه» شده است. اين بزرگترين خيانت آمريكا به وفادارترين مزدور آمريكا بود. صدام هرگز انتظار نداشت از بوش ضربه بخورد. رسانههاى غربى با انتشار اين عكس مونتاژى در صدد بيانهمين واقعيتها هستند. (1/10/82)
كويت از طرح واشنگتن براى تغيير حكومتهاى عربى ابراز نگرانى كرد. (3/10/82)
11 كشور جهان واردات گوشت از آمريكا را تحريم كردند. (4/10/82)
واشنگتن پست: تلفات سربازان آمريكايى در عراق دو برابر شد. (8/10/82)
رستوران تازه تأسيس در بغداد با بمب افتتاح شد. (11/10/82)
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
نماز صبح
حضرت على بن الحسين(ع) مىفرمايند: اگر آدمى يك اربعين به رياضت پردازد اما يك نماز صبح از او قضا شود نتيجه آن اربعين، هباءً منثوراً خواهد گرديد. شيخ نخودكى فرمود: بدان كه تمام عمر خود، تنها يك روز نماز صبحم قضا شد پسر بچهاى داشتم عصر آن روز از دست رفت سحرگاه مرا گفتند كه اين رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح مسحق شدهاى. اينك اگر شبى، تهجّدم ترك گردد، صبح آن شب، انتظار بلايى مىكشم. (نشان از بى نشانها)
اهمّيت نماز
امام صادق (ع) به عبداللّه بن ابى يعفور، فرمود: اى عبداللّه وقتى كه مشغول نماز مىشوى مثل كسى كه وداع مىكند با نماز و ترس آن دارد كه ديگر به آن نرسد نماز بخوان. پس از آن چشمت را بدوز به موضع سجودت، بدان كه تو پيش روى كسى ايستادى كه او تو را مىبيند و تو او را نمىبينى. (چهل حديث امام راحل،ص 430)
سجده طولانى
روزى آيت اللّه اصفهانى معروف به كمپانى در حرم اميرالمؤمنين(ع) مشغول سجده طولانى بودند كه سيد الشهداء(ع) را مىبينند كه به ايشان مىفرمايند«اين جا در حضور جمعيت براى عمل سجده طولانى خوب نيست اين گونه اعمال را در جاى خلوت انجام دهيد.» (داستانهاى عارفانه، ص55)
ايثار شيخ مرتضى انصارى
يكى از علماى بزرگ مؤلف مىگويد: در نزد شيخ انصارى عرض كردم يكى از سادات كه از فضلاى حوزه است بسيار مضطر شده و عيال او در حال وضع حمل است كمكى به او بفرمائيد. شيخ فرمود: چيزى ندارم به جز مقدارى وجه روزه، خوب است دو سال نماز و روزه به او بدهم. عرض كردم فلانى آقازاده است اهل نماز و روزه استيجارى نيست به علاوه اهل درس است و اين نماز و روزه استيجارى مانع درس او مىشود. شيخ تأملى نموده و فرمود: پس من دو سال عبادت را خودم به جا مىآورم شما پولش را براى او ببريد. در حالى كه مشاغل زيادى داشت.
(زندگانى شيخ مرتضى انصارى و مردان علم در ميدان عمل،ص206)توكّل چيست؟
اين سؤال را رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد و او در جواب گفت:
توكّل عبارت است از باور كردن اين معنى كه مخلوق «به طور مستقل» نه مىتواند زيان آور باشد و نه سود آور، نه مىتواند چيزى بدهد و نه مىتواند چيزى را منع كند و به كار بردن نوميدى از خلق، وقتى انسان به اين باور برسد و تنها اميدش در زندگى خدا باشد، براى كسى جز خدا عمل نمىكند، اميدى جز به خدا ندارد، و از كسى جز خدا نمىترسد و در جز خدا طمع نمىبندد اين همان توكّل است.
(بحارالانوار، ج 77،ص20)موقف شهادت شاهدان بر اعمال انسانها
1- خداوند متعال 2- پيامبران الهى(ع) 3- جانشينان پيامبران عليهم السلام 4- فرشتگانى كه از جانب پروردگار بر ثبت و ضبط اعمال گمارده شدهاند 5 – زمانى كه انسان در آن زمان مرتكب آن عمل شده 6- سرزمينى كه انسان هنگام انجام عمل در آن مىزيسته 7- اعضا و جوارح انسان.
شهادت روز و شب
امام صادق عليه السلام از پدران بزرگوارش نقل كرده كه فرمودند: هر روزى از روزها كه پديد مىآيد فرزندان آدم را صدا مىزند و مىگويد: من روز تازهاى هستم و بر اعمال شما گواه مىباشم در اين چند ساعتى كه همراه من مىباشى بكوش كه كار نيك انجام دهى كه من در روز قيامت شهادت نزد پروردگار خواهم داد و مرا ديگر (جز در روز قيامت كه براى گواهى دادن بر اعمال تو خواهم آمد) نخواهى ديد. (بحارالانوار، ج7، ص 325)
سازش با آمريكا محال است
كسانى كه خيال مىكنند راه نجات اين كشور و ملّت در عدم مقابله با قدرتهاى ظالم و نيز پشيمانى از آن چيزى است كه عمداً آن را تندروى مىنامند، سخت در اشتباهند. ذلّت و اسارت جمهورى اسلامى در تسليم شدن و سازش با آمريكاست، محال است كه دشمنان خدا چنين حالتى را در ما بيابند. (مقام معظّم رهبرى، 1/5/69)
ترك جهاد
رسولخدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود: هر ملّتى كه جهاد را ترك كند خداوند او را به ذلّت و زبونى و فقر و از دست دادن ارزشهاى دينى گرفتار مىكند سپس افزود خداوند عزّت امّت مرا در برق سمّ اسبها و ضربت نيزهها (يعنى قدرت نظامى) قرار داده است.
(وسائل الشيعه، ج11، ص5)انقلاب اسلامى ايران
انقلاب ما تاكنون كمينگاه شيطان و دام صيّادان را به ملّتها نشان داده است، جهانخواران و سرمايه داران و وابستگان آنان توقّع دارند كه ما شكسته شدن نونهالان و به چاه افتادن مظلومان را نظاره كنيم و هشدار ندهيم و حال آنكه اين وظيفه اوليّه ما و انقلاب اسلامى ماست كه در سراسر جهان صلا زنيم كهاى خواب رفتگان، اى غفلت زدگان، بيدار شويد و به اطراف خود نگاه كنيد كه در كنار لانههاى گرگ منزل گرفتهايد.. (پيام استقامت، سال 67)
«شرالناس من يرى انه خيرهم – على(ع)»
روان را تيرگى گيرد، چو بر دل
غبار كبر و خودخواهى نشيند
همانا بدترين مردم كسى دان
كه خود را بهترين مردم بهبيند«زكوة الجمال العفاف – على(ع)»
ترا شكرانه حسن خدا داد
دلى چون گل لطيف و پاك و صاف است
عفيف و پاكدامن باش زيرا
زكوة حسن و زيبائى عفاف است«العز موجود فى خدمة الخالق، فمن طلبه فى خدمة المخلوق لم يجده – على(ع)»
حاجت از كس مخواه و تكيه مكن
جز به لطف خداى بخشنده
پند نغز و گرانبهاى على است
گوهرى تابناك و ارزنده
عزّت و سرورى اگر جوئى
كن اطاعت ز آفريننده
ورنه هر گز به سرورى نرسد
هر كه شد آفريده را بنده«من انقطع رجاه ممافات، استراح بدنه، و من رضى بما قسمه اللّه قرّت عينه – رسولخدا(ص)»
اى دل اندوهگين ز رفته مباش
كه دگر رفته را نخواهى ديد
زيست آسوده دل كسى كه كند
ز آنچه از دست رفته قطع اميد
هركه شد بر نصيب خود خوشنود
ميوه عيش و كامرانى چيد«خصلتان ليس فوقهما من البر شىء، الايمان باللّه و النفع لعباد اللّه – حضرت محمد (ص)»
مباش بى خبر از حال بندگان خدا
زحال بنده نبايست بىخبر بودن
بجز طريق ارادت مپو اگر خواهى
رهين لطف خداوند دادگر بودن
دو خصلت است كه نيكوترين خصلتهاست
كزين دوشيوه توان شاد و معتبر بودن
يكى ارادت و ايمان به كردگار، دگر
براى خلق خدا مثمر ثمر بودن«اللسان سبع ان اطلقته عقر على(ع)»
شاه مردان گرانبها پندى
رقم از خامه توانا زد
كه زبان چون درنده حيوانيست
كه گر او را رها كنى بگزد«شرّ الناس من باع آخرته بدنياه و شرّ منه من باع آخرته بدنيا غيره – حضرت محمد (ص)»
رهبرى كز پى هدايت خلق
مشعل علم و معرفت افروخت
بهر جويندگان خوشبختى
روش زندگى چنين آموخت
تيره بخت آنكه داد دنيا را
آنچه از بهر آخرت اندوخت
بدتر از او كسى كه عقبى را
بهر دنياى ديگران بفروخت
خاطرات سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
«شهادت شهد شيرين شهيدان»
شهادت راه مردان خداست، شهادت شهد شيرين است بكام شهيدانى كه رشادت را با شجاعت آميختهاند تا در شرارههاى عشق پا به مسلخ عشق بگذارند. شهيدان شاهدان هميشه شاهد كوى عرفانند آنان عاشقانه و عارفانه و اسمعيل وار پابه عرصه شهادت گذاشتهاند تا خود شبحى از نفوس مطمئنه باشند. شهادت آرمانى است الهى كه هر آن سوسوزنان مردان طريق حقيقت، عاملان شريعت و پويندگان راه عترت را به آغوش فرا مىخوانند و آنان لبيك گويان تا حريم شهادت پيش مىروند. حريمى كه جز حرمت شخصيت و طينت پاك چيزى را نمىطلبد حتى نيازى به احرام لبيك اللهم لبيك گويان بيت العتيق ندارد. شهيدان خود در نسيم صبا شنيدهاند كه:
اى صبا از من به اسمعيل قربانى بگو
زنده برگشتن زكوى دوست شرط عشق نيستآنان در ميان هزاران بسيجى گوى سبقت را ربودند و آنچنان بى پيرايه سر به آستان دوست نهادند و جان را در طبق اخلاص تقديم كردند كه مورد غبطه همرزمان خود واقع شدند.
اگر نبود شهادت شهيدان در راه وصال به حق امروز بجاى مسجد و معبد، موحدان مردم در بتخانهها، لات، عزى و هبل را مىپرستيدند يا در مقابل ابراهيم خليل كه گفت انّى لا احبّ الآفلين در مقابل ماه و خورشيد كرنش مىكردند شهيد كسى است كه در ميان راههائى كه مىتواند به خدا برسد مسير شهادت را برگزيده، كوتاهترين و مطمئنترين راهى كه سالك خود را به مقصد مىرساند. شهادت، صراط مستقيم مردان خداست شهادت، نردبان آسمانهاست شهادت، خط سرخ محمّد و آل محمّد است. منظرگاه شهيد وجه اللّه است. شهيد است كه زنده بودنش را مردمان دنيوى نمىدانند. ولا تقولوا لمن يقتل فى سبيل اموات بل احياء و لكن لا تشعرون. شهيد است كه عند ربهم يرزقون است. شهادت عشق است و شهيد عاشق، شهادت پل است و شهيد عابر، شهادت عروج است و محفل شهيد معراج پاك انديشه اسلامى، شهادت مذبح است و شهيد قربانى، شهادت پرواز است و شهيد پرندهتر ز مرغان هوائى،
كجائيد اى شهيدان خدائى
بلاجويان دشت كربلائى
كجائيد اى سبك بالان عاشق
پرندهتر ز مرغان هوائىشهيدان آلالههاى خفته در خاكند. شهيدان شقايقهاى هميشه خاموشندو مزار شهيدان دورنماى قبر شش گوشه مولايمان حسين (ع) است. ياد و خاطره شهداى پيروزى انقلاب و هشت سال دفاع مقدس گرامى و راهشان پر رهرو باد. حسن پور از منوجان(كهنوج)
شهيد سيد ابوالفضل رضايى
پيام شهيد به فرزند:(1)
همسرم، تو و فرزندت را به خداى بزرگ مىسپارم اما سفارشم اين است كه همسرم، به فرزندم راست بگويى. بگو پدرت بيشتر از نصف روز تو را نديد. و يكشب بيشتر پهلوى تو نبود. به او بگوييد پدرت بيش از يك بوسه برگونهات نزد. به او بگو همسرم، راست بگو. بگو كه پدرش را صداميان كشتند. بگذار كينه كافران را بر دل بگيرد. شايد كه در آينده به فكر اسلام باشد. به او راست بگو. بگو كه پدرت براى دفاع از اسلام رفت، بگو كه آمريكا نقشه ترور پدرش و همرزمانش را كشيده بود و عاقبت به كشتن جوانان عزيز وطن دست زد. به او بگو اى همسرم، بگو كه پدرش از شهر كردستان، سنندج، شهر شهداى گمنام برگشته بود و اين كافران امان ندادند كه حتى يك روز نزد تو باشد، و به خاطر پيام رهبرش به جبههها رفت تا نداى هل من ناصر حسين زمانش را لبيك بگويد. بگو،بگو، راست بگو به فرزند خردسالم، شايد به ياد خدا باشد و به فكر آينده اسلام و از راهروان صديق راه اللّه و امام و رهبر عزيزم.
شهيد محمد جمشيد نژاد
مناجات: معبودا، آن چنان سوز و گدازى عطا كن كه سينهام را آتش زند تا در فراسوى نور و علم و معرفتى كه عطا مىكنى، از اين جسم خاكى به در روم و با ملكوتيان به سجده شكر درافتم كه اينجا نه منزلگه عاشقان است كه يافتن مقدمات وصال است پس براى وصال بايستى ترك جان و سركرد و بايد از درياهاى خون گذشت. مىدانم كه لياقت شهادت در راه خدا را ندارم. چه اينكه شهيد عند ربّ است و محو جمال حضرت احديت است. پس اين بدن و روح گنهكار و غافل مرا با مشاهده معبود چكار؟ اگر هم شهيد شدم، اين كمال لطف و بخشش و كرم معبود است، وگرنه من كه هنوز از منيّت عبور نكردهام، چگونه به او برسم؟
شهيد حسين ابوالقاسمى
جهاد: جهاد براى حفظ آزادى و استقلال (است) جهاد براى حفظ حريت و عظمت انسان (است). جهاد براى احياء عدالت و جوانمردى (است) جهاد براى احياء تقوا و صداقت و ديانت (است) جهاد براى از بين بردن موانع پرورش استعدادهاى انسانى (است).
شهيد شعبانعلى عفيفه
فرماندهى امام زمان (ع): وظيفه انسانى من حكم مىكند تا چند كلمه به آنانى كه هنوز اندر خم يك كوچهاند و اين انقلاب و اسلام را درك نكردهاند، بگويم كه به خدا فرماندهى امام زمان (ع) در جبههها به وضوح مشهود است.
شهيد ابوالقاسم على عسگرى
شعر شهيد: شهيد در سرلوحه وصيتنامه خويش بعد از نام خداوند سروده است:
روزى كه تفنگ ما دهان باز كند
با ناى شراره نعره آغاز كند
اندوخته خويش به آتش بكشد
در پيكر كافران پس انداز كندشهيد ابوالفضل غلامپور
مناجات: الهى، يا الهى، اى خدايا، اى كريما، يا رحيما، اى غفورا، نمىدانم با كدام زبان ثنايت گويم…زبان اين بنده سرتاپا تقصير، كمتر شكرت را به جا آورده؛ كمتر از آنچه مىبايست، تو را شكر گفتهام. زبانم لال است. بدنم از آتش جهنم برخود مىلرزد. هر وقت منادى ندا مىدهد، برخود گريه مىكنم… الهى، تو كه خود با خبرى يك قدم براى رضايت تو برنداشتهام. پروردگارا، منتظر چنين روزى بودم. خود را آماده ديدارت كرد(ها)م. حال آمادهام و آمدهام، مرا بپذير. از درگهت دورم مكن… پروردگارا، عبادت مىكنم چونكه شايسته و سزاوار آنى. پروردگارا، دوست دارم مرگم فقط در راه رضاى تو و جهت يارى رسانيدن اسلام باشد. الهى، دوست دارم در راه رضايت، بميرم (و) جزو بندگان آمرزيدهات باشم.
شهيد سيد محمد حسين گلستانه
در آرزوى وصال: …ديگر برايت مرگ مفهومى ندارد. و مرگ را راه فلاح و سعادت مىبينى و وصال. و خود را در اتصال با تمام انبياء و ائمه. تويى ناچيز كه جز جسمى غرق در گناه و فساد نبودى، اينقدر خود را بالا مىبينى كه مىخواهى با خدا معامله كنى. جسم ناقابلى در برابر فلاح. اكنون ديگر اميدت به ارحم الراحمين و آرزويت، وصال (است). وصال به يگانه عشقى كه بر سينهات نشسته، و يگانه اميدى كه تنها قلبت براى او مىتپد و خونت براى او در رگهايت مىدود.
شهيد سيد مصطفى قانع
پشيتبانى از ولى فقيه: مبادا پير جماران، ولى فقيه، يارى كننده مستضعفان و آن منادى طلوع فجر و آن پيرى كه رهروان راهش خويش را در راه حسين مىدانند، قلبش از اعمال شما برنجد، كه قلب او همان قلب صاحب اصلى مملكت، آقا امام زمان (عج) مىباشد. پس او را دريابيد كه… دنيا و آخرت را از آن خود كردهايد.
شهيد على آزاد فلاح
كربلاى حسينى: اين بزرگوار در وصيتنامه ترسيم زيبايى از كربلاى حسينى كرده، گفته است: اكنون در ايامى هستيم كه چند روزى ديگر تا محرم(بيشتر) نمانده. و قافله حسين در راه كوفه به صحراى كربلا نزديك است، به جايى كه در آنجا اسلام بار ديگر زنده مىشود. مكانى كه حسين بن على بعد از چند روز تشنگى…به دست يزيديان به شهادت مىرسد و درس جوانمردى و آزادگى را به تمام انسانهاى آزاده در طول تاريخ مىدهد. مكانى كه در آنجا تمامى حق در مقابل تمامى باطل قد علم مىكند. و با ايثار خون خود كاخ طاغوتيان و ظالمان را بر سرشان خراب، و اسلام را زنده و پاينده مىنمايد.
رزمندگان آماده نبرد: شهيد فلاح در ترسيم حال و هواى بسيجيان آماده رزم گويد: بار ديگر تاريخ تكرار مىشود. قافلهاى از پيروان حسين به عشق شهادت و براى يارى و حفظ اسلام از تمام مسائل مادى و دنيوى دست كشيده و جان بركف اخلاص نهاده و به امر رهبر خويش به سوى كربلاهاى ايران رهسپار مىشوند. و اكنون كه اين وصيتنامه را مىنويسم، عمليات خيلى نزديك است. و شور و حالى ديگر براينجا حاكم است. برادران، خود را آماده مىكنند. بعضى خود را براى لقاء اللّه آماده مىكنند. بعضى دعا مىخوانند و بعضى به يكديگر وصيت مىكنند. و راستى در اينجا غوغايى است… اين را بدانيد كه من به اختيار خودم و بر حسب وظيفه شرعى و امر ولى امر و رهبرم حضرت امام خمينى قدم به اين مكان مقدس گذاردهام و خداى را بىنهايت شكر مىگزارم كه اين توفيق را به اين بنده گناهكارش عطا كرد.شهيد ابوالفضل نادعلى
مناجات: اين خداى من، تو را ستايش مىكنم آنگونه كه پيامبران به درگاه تو حمد و ثنا مىكردند. تو را با دل و زبانى كه اولياء و بندگان مقرب، تو را تسبيح مىكنند، پرستش مىكنم. اى خدا، اى رحمان، اى رحيم، اى پناهگاه بى پناهان، اى محبوب و معبود من، تو را آنچنان كه هستى و آنگونه كه سزاوار آنى، ستايش مىكنم. تو را شكر مىكنم تا نيكبخت شوم و با شهدايى كه در راه رضا و خوشنودى تو در نيستى را كوبيدند تا هست شوند(محشور كنى). الهى، حمد و ثنايم را بپذير. هدايتم كن. جرائم مرا ببخش. دريچه مغفرت و رحمت را به روى من باز كن. و حال سرگشته مرا به جوار رحمت خود، به سوى بهشت راهنمايى كن. خدايا،…بندهاى محتاج و ذليلم، به اميد فيض تو روى به درگاهت آوردهام و پيشانى شرمسارى برخاك نهادهام تا به تو بپيوندم.
شهيد عباس پاينده
مناجات: اى خداى من، زبانم گوياى آن نيست و عقلم را توان تفكر كه تو را حمد گويم. از اين رو كه به من روحيهاى عطا نمودهاى كه از مرگ نمىترسم و اين كار كه مرگم عروسى من شده…خدايا، احساس مىكنم كه روحم عوض شده. مرا حالى ديگر دادهاى. نمىدانم چرا وقتى سر بر سجده مىگذارم، بى اختيار گناهانم در خاطرم زنده مىشود و اشك، مهر نمازم را سيراب مىكند. و در آن حال نمىدانم كه چه هستم، كجا هستم. و وقتى به خود مىآيم ؛ سر را از سجده برمى دارم، همرزمانم را مىبينم، از خجالت اينكه مرا در اين حال ديدهاند، (آرزو مىكنم) آب شوم و برزمين فرو روم. و آنها با اين كلام كه عباس نكند مىخواهى نزد هم نامت عباس (ع) بروى، اندكى دلم را تسلى مىبخشند… خدايا، گاهى اوقات اشك در چشمانم حلقه مىزند. بعض، گلويم را مىفشارد. و درد، سرم را اذيت مىكند. و تمام اين ناراحتىها فقط از اين كه مىترسم نكند به خاطر سنگينى گناهانم نتوانم به سوى تو پرواز كنم… خدايا تو…مىدانى كه هرگاه نامى از حسين(ع) مىآيد، بىاختيار اشك در چشمانم جارى مىشود.
شهيد سيد طاهر دارابى چهرهقانى
مناجات: خدايا، دردمندم. از شدت درد مىسوزم. قلبم مىخروشد. احساسم شعله مىكشد و بندبند وجودم از شدت درد صيحه مىزند. تو مرا در بستر مرگ آسايش بخش، خسته شدم، دلشكستهام، نااميدم، ديگر آرزويى ندارم، احساس مىكنم كه اين دنيا ديگر جاى من نيست. با همه وداع مىكنم. و مىخواهم فقط با خداى خود تنها باشم. خدايا، به سوى تو مىآيم. از عالم و عالميان مىگريزم. تو مرا در جوار رحمت خود سكنا ده.
دفاع از اسلام و پشتيبانى از ولايت فقيه: به شما وصيّت مىكنم كه از روحانيت كه همان پيام رسانان خدا هستند و دين خدا را به مردم يادآورى مىكنند، پشتيبانى كنيد. و از ولايت فقيه – كه ادامه دهنده راه انبياء است – پشتيبانى كنيد. به امام عزيزتر از جانمان دعا كنيد و از امام دست برنداريد. هميشه از اسلام دفاع كنيد كه اسلام نجات دهنده مستضعفان جهان مىباشد.شهيد محمد تقى امين
امام حسين (ع) و كربلا: جويبار خون كه از زخمگاه پيكره شهيدان تشنه لب در بيابان تفتيده و سوزان كنار فرات جارى شده بود، همواره و تا هميشه تاريخ، و هر روز موّاجتر و خروشناكتر از پيش بر گستره زمين جريان دارد. و پيام خون شهيدان را در گوش جانها زمزمه مىكند. و شور و شوق شهادت را در دل انسانها زنده مىسازد. و بر هر كوهسارى ارغوان خونرنگ عشق مىروياند. و بردشت… لالههاى سرخ شهادت را به شكوفه مىنشاند. حسين (ع) رهبرى است كه به آزادگان جهان رسم و راه شهادت مىآموزد. و به قهرمانان درس اخلاص و پاكبازى مىدهد. و خلقها را به دفاع از حقيقتها فرا مىخواند. و به محكومان نظامهاى جور و جاهليت چگونه مردن را ياد مىدهد. و فلسفه ايثار، را در مكتب خويش تبيين مىكند. حسين(ع) آن ابرمرد تاريخ اسلام، حج را…به كربلا آورد. و سراپا تسليم و رضا در برابر دوست در عيد عاشورا به قربانگاه خويش آمد…
شهيد محمود حسين زاده
ايجاد زمينه ظهور، وظيفه روحانيت و ديگران: وظيفه ما (قشر روحانى و طلبه) رهبرى نيست كه به رهبر رساندن است. وظيفه ما ايجاد زمينه براى آن رهبر خدايى است كه با شاخصه عصمت… رهبرى مىكند….و تو اى برادر، بكوش كه خود سربازى شايسته باشى و بكوش كه سربازانى شايسته بسازى كه امام (زمان (عج)) سخت چشم انتظار است. و وظيفهاى كه تو دارى با وظيفهاى (را) كه امام دارد، اشتباه نگير و عوض نكن، كه وظيفه ما ساختن است و وظيفه او رهبرى و …
شهيد اصغر سعيدى
حمايت از دولت: پشت جبههها را با نماز جماعات و جمعه، و با جان و دل حمايت از دولت جمهورى اسلامى گرم نگهداريد. و در هنگام نارساييها و ناملايمات سخت فعلى از خواستههاى غير ضرورى خود بكاهيد.
شهيد على خوش لهجه
ولى فقيه: امروز خورشيد اسلام در مشرق زمين با نداى هل من ناصر ينصرنى نور افشانى مىكند. و آنان كه اين نور را ديدهاند (و) به او گرويدهاند، سعادت آخرت را سبك كردند… ما امروز مكلف هستيم كه دستورات رهبر كبير انقلاب را دقيقاً عمل كنيم…پيوسته در خط ولايت فقيه باشيد تا اينكه نغمههاى كور استعمار كه پس از 2500 سال از سرزمين اسلامى محو شده، رد پايى پيدا نكند.
شهيد محمد عبداللهى
توجه به خانواده شهدا: اى عزيزان، حتماً به خانوادههاى شهدا سربزنيد و آنان را دلدارى بدهيد؛ و بخصوص به خانوادهاى كه بچههاى كوچك دارند، حتماً سر بزنيد و آنان را يارى كنيد.
عشق به شهادت: عزت و شرف ما به ما حكم مىكند كه مرگ را در آغوش گيريم. آه خداى مهربان، چقدر مشتاقم كه هر چه زودتر به صف جوانان شهيد بپيوندم ان شاءاللّه…چقدر شهادت شيرين است. ان شاءاللّه شهادت نصيب اين دل خسته و سنگر نشين هم مىشود.
پيمان خون با حسين زمان: خدايا ما با تو پيمان بسته بوديم كه تا پايان راه برويم و حسين زمان را يارى مىدهيم. و بر پيمان خويش همچنان استوار مانديم تا شهادت… ما رزمندگان با امام خمينى ميثاق بستهايم و به او وفاداريم، زيرا كه او به اسلام و قرآن وفادار است. و اگر چندين بار ما را بكشند و زنده كنند، دست از او بر نخواهيم كشيد. اين است راه سعادت و رسيدن به آقايمان حسين(ع).شهيد هادى ولى مهانى
شهيد: سلام بر شهيدان گلگون كفن انقلاب اسلامى، آنان كه سرود عاشقى خواندند و رخت سفر به سوى حق بربستند و رفتند… تو اى شهيد، با خون كدام امام وضو گرفتى كه اينگونه به سوى نماز شهادت شتافتى و رفتى؟ شما از كدام مكتب درس آموختى كه حسين وار از جان خود گذشتى و شهادت را در آغوش خود صميمانه فشردى و به لقاء اللّه پيوستى؟ شما كدام شعر را زمزمه كردى كه اينگونه عاشق شدى و هجرت كردى؟…
مناجات: بياييد خدايى را حمد كنيم كه ما را از آتش دردناك قهرش آزاد سازد و به جوار لطف و كرمش رساند. حمدى خالصانه كه در شرف اخلاص باحمد فرشتگان حق معارضه و همسويى كند. و در مقام بهشت ابدى كرامت و نعمت بىحد در سر حد الهى، ما را با انبياء و رسل جمع گرداند.
تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت
تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت
سيد محمد باقر ركنى
مقدمه
اينك كه كمكم به پايان سال 82 موسوم به سال نهضت خدمات رسانى به مردم از ناحيه رهبر عظيم الشأن انقلاب اسلامى نزديك مىشويم مناسب آمد به رسم نقادى آن هم به نحو تبيين عملياتىتر آن و پرداخت به موضوع خاص دست زده شود.
اين كه در طليعه سال جديد پيشوا و مقتداى جامعه، شعار محورى همگان را نهضت خدمتگزارى به مردم بنامند، هم شادى آفرين است به لحاظ تشويق و ترغيب آحاد مردم اعم از كارگزاران، مسئولان، نخبگان، كارمندان، و كارگران و توده مردم به تلاش و كوشش بيشتر در جهت آبادانى و سازندگى هرچه بهتر مملكت، و هم قابل تأمل و تا حدودى ناخوشايند. از اين باب كه شايد اگر به پيام رهبر فرزانه انقلاب در آغاز سالهاى قبل مبنى بر رعايت انضباط اجتماعى، وجدان كارى و رفتار علوى توجه لازم شده بود، پيام آغازين امسال مضمون و محتواى ديگرى مىداشت. در مفيد و لازم بودن اينگونه پيامهاى راهبردى ارزشى هيچ شكى وجود ندارد اما از آنجا كه ما در جامعهاى مبتنى بر تعاليم عاليه اسلام زندگى مىكنيم كه شامل تأكيدات فراوانى در زمينه خدمت و كمك به ديگران مىباشد، شايد قبل از آنكه «جنبه تذكرى» اينگونه توصيهها و سفارشات به ذهن ما خطور كند،«جنبه تنبهى» و هشدارى يا بيدار شدن از خواب غفلت براى ما تداعى شود. چون به نظر مىرسد با توجه به سفارشات مؤكد دينى و اخلاقى، هنوز مقوله خدمت و كمك به مردم در جامعه ما خصوصاً نظام ادارى كشور به صورت يك ضرورت و فرهنگ در نيامده است. اينكه ريشه و علت اين معضل چيست و از كجا نشأت مىگيرد و چه راهحلى براى رفع آن مفيد مىباشد بطور اختصار در تبيين اهميت مفاهيمى همچون مسئوليت پذيرى، فرهنگ شهادت، فرهنگ توجه و كمك رسانى به مردم و تعامل اين مقولهها با يكديگر، بدان اشاره شده است.مسئوليت پذيرى
تعهد داشتن و مسئوليتپذيرى انسان در قبال مسايل مختلف تاريچهاى به قدمت خلقت خود انسان دارد. از همان لحظه كه به امر پروردگار، روح الهى در جسم انسان دميده شد و مسجود ملائكه گرديد، انسان در برابر خالق بىهمتاى خود، در برابر نفس خود و جهان اطراف خود، رسالت عظيم خليفةاللّهى و ديگر مسئوليتهاى بزرگ انسان بودن و انسان زيستن را متقبل گرديد. بدون ترديد اگر ما انسانها به اين موضوع با تأمل بيشترى بنگريم و به راستى باور داشته باشيم در مقابل هرچيزى كه به نوعى در اختيارمان قرار گرفته واقعاً مسئول (مورد سؤال و بازخواست) هستيم، قطعاً نگرش ما به زندگى موقت در اين دنيا و شيوه سپرى كردن عمرمان، بطور اساسى و بنيانى دستخوش تغيير و تحولاتى به سمت خوبىها و كمالات انسانى مىشود. چرا كه وقتى انسان متعهدانهتر برنامه زندگى خود را پياده كند، از لحظات و اوقات عمر خويش بهرههاى بيشترى نصيبش شده و نهايتاً از زندگى سعادتمندانهترى برخوردار خواهد بود.
1- 1- احساس مسئوليت در برابر خدا
احساس مسئوليت هر فرد در مقابل ذات لايزال پروردگار جز در سايه بندگى بىقيد و شرط و اطاعت از اوامر الهى ميسّر نيست. كسى كه خود را موظف به پاسخگويى نسبت به خداى متعال بداند، يعنى خدا را در همه حالات و سكنات زندگيش حاضر و ناظر مىبيند.بنابراين چنين فردى چگونه مىتواند خودش را در معرض سخط و غضب پروردگارش قرار دهد؟ لذا مىتوان نتيجه گرفت اين احساس مسئوليت آدمى را در مقابل خداوند، عاملى بسيار قوى و بازدارنده در اجتناب از گناه و معصيت و همچنين انگيزهاى بسيار مهم در مسير جلب رضاى پروردگار و انجام عمل صالح و نيكو و گام نهادن در جهت رستگارى انسان است.
«و لتسئلنّ عمّا كنتم تعملون.»(1) از همه آنچه انجام دادهايد سؤال خواهد شد.
«و لتسئلن يومئذ عن النعيم.»(2) قطعاً از نعمتها در آن روز مورد سؤال قرار مىگيريد.2-1- احساس مسئوليت در برابر خود
اگر انسان در قبال جسم و جان خود متعهد و مسئول باشد و واقعاً معتقد باشد حتى جسم و روحش امانتى است كه چند صباحى به وى سپرده شده و فرداى «يوم الحساب» كه همه اعمال كوچك و بزرگ او را به دقت محاسبه مىكنند، تمام اعضاء و جوارح بدن كه هر كدامشان مسئوليتى به عهده دارند نيز به سهم خود عليه صاحبانشان شهادت مىدهند، چگونه مىتواند نسبت به تأمين سلامت و مراقبت از جسم و جان خويش كوتاهى كند؟
«ان السمع و البصر و الفؤاد كل اولئك كان عنه مسئولا.»(3) در پيشگاه خدا، گوش، چشم و دل همه مسئولند.3-1- احساس مسئوليت در برابر اجتماع(محيط)
انسان در محل كار و زندگى خود هم نسبت به همكار، همسايه، خانواده، جامعه، حكومت و خلاصه همه كسانى كه به نوعى در طول شبانه روز و به هراندازه كه با آنها ارتباطى دارد داراى حقوق و مسئوليت است.
«فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين.»(4)پس ما هم از اعمال امم و هم از پيامبران آنها سؤال خواهيم كرد.
«اللهم صلّ على محمد و آله، تولنى فى جيرانى و موالى.»(5) بار خدايا! بر محمد و آلش درود فرست و مرا به بهترين وجه در رعايت حقوق همسايگان و دوستانم اعانت فرما.
گلاسر(6) از روان شناسان غربى در كتاب «مدارس بدون شكست» پس از بررسى انحرافات جوانان و نوجوانان معتقد است: «منشأ انحرافات افراد به علت نپذيرفتن مسئوليت اعمال خودشان است و براى بهبود اين ناهنجارىها لازم است در اين افراد ايجاد مسئوليت بكنند.»
اگر دقيقتر به نتيجه تحقيق گلاسر بينديشيم مىتوان ريشه همه ناملايمات و هرج و مرجهاى بزرگ جوامع بشرى اعم از جنگ و خونريزىها، بىعدالتىها و پايمال شدن حقوق مردم را در مسئول نبودن انسانهاى مختلف و مجرم نسبت به اعمالشان در نظر گرفت.
بنابراين با توجه به مطالب و اشارات فوق مىتوان گفت كه هم به لحاظ اعتقادى و دينى و هم به لحاظ تجربى و علمى موضوع مسئوليت پذيرى و آشنا بودن به حقوق فردى و اجتماعى انسانها، اهميت به سزايى در انتخاب نوع و شيوه صحيح يا غير صحيح زندگى آنها دارد. به عبارت ديگر متعهدانه زندگى كردن و بىتفاوت نبودن به تبعات مختلف كردار و رفتارمان، عامل بسيار مؤثرى در تنظيم صحيح وظايف و اخلاق انسانى در مسير زندگى و سعادتمندى ما در اين دنيا و به تبع آن در سراى آخرت مىباشد.
لذا نبايد دستور صريح قرآن كريم را فراموش كرد كه: «كل نفس بما كسبت رهينه.»(7) هر نفسى در گرو آنچه كسب كرده، مىباشد. چرا كه دير يا زود «بازخورد» و تأثيرات وضعى اعمال خوب و بد ما هم در اين جهان و هم در جهان آخرت به خود ما باز مىگردد. و شايد به همين دليل است خداى متعال مىفرمايد:«و لا تزر وازرة وزر اخرى.»(8) و هيچ كس بار ديگرى (مسئوليت ديگرى) را بر ندارد.
نكته مهم ديگرى كه بطور كلى به واسطه ايجاد مسئوليتها و رعايت حقوق افراد به وجود مىآيد، صرفا انجام دقيق تكاليف و وظايف محوله فردى و اجتماعى توسط انسانهاست. از آنجائى كه در آئين متعالى اسلام هدف اصلى آفرينش انسان، طاعت و بندگى محض خداوند متعال مىباشد «و ما خلقت الجنّ و انس الاّ ليعبدون»(9) و جن و انس را نيافريدم جز اينكه مرا عبادت كنند، و با توجه به اين كه اداى صحيح و كامل امر اطاعت از خدا، جز در سايه انجام كليه وظايف و شئونات بندگى (زندگى) خود، در جهت كسب رضايت پروردگار چيز ديگرى نيست، لذا نفس انجام تكاليف و مسئوليتها كه همان رسالت اصلى انسان بودن يا به عبارتى ظهور انسانيت انسان است مهم مىباشد، نه دستيابى به نتايج مورد دلخواه و مطلوب انسان.فرهنگ خدمت رسانى به مردم
بدون شك وقتى انسان در يك جامعه به عنوان جزئى از كل، زندگى مىكند، به طور طبيعى جهت ادامه زندگى جمعى و برقرارى ارتباطات و تعاملات روزمره، نسبت به همكيشان، همنوعان و اطرافيان خود داراى حقوق، وظايف و تكاليف مشخّصى مىباشد. كه همين مقررات و حقوق فيمابين انسانها در يك جامعه، باعث «همبستگى اجتماعى»(10) مىگردد.
در مكتب اسلام نيز بسيارى از اصول و فروع دينى و اخلاقى ريشه در توجه و اهتمام و بىتفاوت نبودن به مسايل و مشكلات ساير افراد جامعه دارد. از باب نمونه مىتوان به خمس، زكوة مواسات، امر به معروف و نهى از منكر اشاره كرد.
از طرفى چون دين مبين اسلام از جامع الاطراف بودن و گستردگى خاصى برخوردار است، لذا در دستورات و احكام خود به جنبههاى فردى يا جمعى زندگى انسانها به گونهاى پرداخته كه نمىتوان رعايت حقوق و مسايل فردى را جداو بدون تأثير از مسايل گروهى در نظر گرفت. به عنوان مثال: پرداخت خمس (سهم امام(ع)) گرچه يك امر واجب شرعى و فردى است، اما مصرف آن جنبه عمومى دارد. يا مثلاً امر به معروف و نهى از منكر شايد در حد يك تذكر لسانى به نظر برخى عوام غير مؤثر و كارآمد باشد، لكن ماحصل استمرار اين وظيفه دينى تقويت بعد نظارت اجتماعى افراد بر يكديگر را در پى دارد.1-2- اهتمام به امور ديگران يا خدمت رسانى به مردم
1-2-1- تعريف
ذيل لغت اهتمام در برخى فرهنگ لغات به مفاهيم متعددى مانند: توجه داشتن، سعى كردن اعتناء، كوشش، قصد و عزم، اندوه خوردن، اندوهگين شدن و غمخوارگى كردن اشاره شده است.(11)
1-2-2- تبيين
براى تبيين و شرح بيشتر مفهوم و اهميت لفظ اهتمام كافى است از ميان احاديث متعدد كه مضمونى يكسان دارند، از باب مثال تنها به كلام نورانى امام صادق(ع) توجه كنيم كه مىفرمايند:
«من لم يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم.»(12) هر كه اهتمام به امور مسلمين ندارد، مسلمان نيست.
با توجه به معنى لغوى و مفهوم «اهتمام» در حديث فوق و هچنين احاديث مشابه اينگونه برمىآيد كه دستور و سفارش مؤكد دين اسلام (اهتمام داشتن به امور ديگران) كه در سيره اهلبيت(ع) به آن اشاره شده، در درجه اول توجه داشتن، احساس همدردى كردن و غمخوار يكديگر بودن در مسايل و مشكلات زندگى روزمره انسان هاست. به عبارت ديگر به فكر يكديگر بودن و همديگر را درك كردن، است. اهتمام ورزيدن به امور همنوعان همان داشتن دغدغه خاطر و بىتفاوت نبودن نسبت به وضعيت كلى و عمومى جامعه و مسايل مختلف افراد اجتماع اعم از خانواده، بستگان، همسايه، همكار و… مىباشد. اين موضوع يعنى اهتمام و توجه به امور ديگران(كه در مكتب ما به عنوان «ذوىالحقوق»(13)نيز بيان شده) تقدم دارد بر انواع كمك رسانى و خدمات كه افراد به صورت مادى و فيزيكى نسبت به هم انجام مىدهند. اگر چه مصداق عملى اهتمام داشتن به امور ديگران همان كمكهاى مادى افراد به يكديگر است كه در جامعه خودمان نيز مكرراً اينگونه موارد را شاهد هستيم. از قبيل: كمكهاى مالى و مادى افراد خيّر به افراد بىبضاعت، پرداخت صدقات، تقبل هزينه كودكان بىسرپرست و… .
بنابراين مشخص شد كه طبق تعاليم عاليه اسلام در باب خدمت به ديگران آنچه اهميت و ارجحيت دارد، در وهله اول همان نفس توجه داشتن و درك اوضاع و احوال همنوعان اعم از نزديكان و ساير اقشار مردم و پس از آن، كمك عملى مىباشد. به عنوان مثال: ممكن است شما از مشكل مالى و فقر دوست خود مطلع باشيد و از اين موضوع هم احساس ناراحتى كنيد اما وضعيت مالى خوبى نداشته باشيد كه به دوستتان كمكى كنيد يا به عبارت ديگر در حال حاضر به صورت عملى هيچگونه كمكى از دست شما ساخته نيست. بنابراين مجبور باشيد فقط به ابراز همدردى لفظى و ذهنى بپردازيد. همين ابراز همدردى و احساس ناراحتى، مصداق اهتمام داشتن به امور ديگران است.
لذا با توجه به مطالب گذشته كه راجع به اداى تكليف و عدم توجه به نتيجه اعمال بيان گرديد، نيازى نيست كه كمك كردن شما به دوستتان حتماً جنبه ظاهرى و عملى داشته باشد، همين احساس همدردى صادقانه، تكليف شما در اين موقعيت است. حال اگر وضعيت مالى بهترى پيدا كرديد و توانستيد نياز دوستتان را نيز برآورده كنيد كه چه بهتر. و لابد به خاطر همين قبيل موارد است كه در منابع دينى ما آمده: اگر انسان حتى نيت كار خير بكند ولى نتواند آن را انجام دهد، ثواب انجام آن نيز براى شخص نيت كننده منظور مىشود.
امام باقر (ع): «خداوند بزرگ به موسى(ع) چنين وحى فرستاد: برخى از بندگان من با حسنه به من تقرب مىجويند و من در بهشت به آنان فرمانروايى مىدهم. موسى (ع) گفت: پروردگار من! اين حسنه چيست؟ خدا فرمود: با برادر دينى خود براى برآوردن نياز او به راه مىافتد، خواه اين نياز برآورده شود يا نشود.»(14)
جهت تبيين بهتر مفهوم اهتمام داشتن به امور يكديگر به ذكر حديثى ديگر از امام باقر(ع) مىپردازيم.
«اى جابر، به راستى خداى عزّ و جلّ، مؤمن را از سرشت بهشت آفريده و از وزش روح خود در آنان روان كرده، از اين رو مؤمن برادر پدرى و مادرى مؤمن است. چون به يكى از اين ارواح در يك شهر آزار رسد اين روح هم، غمگين شود چون از همان است.»(15)
حديث فوق به نوعى شرح و تفسير اين آيه شريفه است،«انما المؤمنون اخوه»(16) مؤمنين با يكديگر برادرند.
و چه زيبا سروده است سعدى شيرين سخن:
بنى آدم اعضاى يكديگرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوى بدرد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو كز محنت ديگران بىغمى
نشايد كه نامت نهند آدمىدر ابيات فوق نيز، اهتمام ورزيدن به امور ديگران و بىتفاوت نبودن نسبت به افراد جامعه به خوبى نشان داده شده است.
مسلماً در مكتبى كه تنها احساس همدردى و عنايت به يكديگر اين قدر مورد توجه است، بحث خدمت رسانى و كمك كردن بدون واسطه نيز از اهميت فراوانى برخوردار مىباشد.
قال الصادق(ع):«المؤمنون خدم بعضهم لبعض.»(17) مؤمنان خدمتگزاران يكديگرند.
قال رسول اللّه (ص): «ايّما مسلم خدم قوما من المسلمين الاّ أعطاه اللّه مثل عددهم خداما فى الجنة.»(18) هر مسلمانى كه به مسلمين خدمت كند(سزاوار نيست) جز اينكه خدا به شماره آنان (مسلمين) از خدمتكاران بهشتى به او عطا فرمايد.
در حديثى ديگر از امام صادق(ع) چنان حقوق افراد جامعه اسلامى نسبت به يكديگر عظيم و بزرگ شمرده شده كه امام (ع) ابا دارند آنها را به راحتى بيان كنند:
«معلى بن خنيس گويد: به امام صادق(ع) گفتم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ فرمود: براى او هفت حق است كه هر كدام در مقام خود واجب است بر او، اگر يكى از آنها را ضايع و بىاجر گذارد، از ولايت و اطاعت خدا بيرون است و براى خداوند هيچ بهرهاى از بندگى در او نيست. به او گفتم: قربانت گردم، آنها چيستند؟ فرمود: اى معلى، به راستى كه من بر تو مهربانم و مىترسم كه آنها را ضايع كنى و نگهدارى نكنى و بدانى و بكار نبندى. گويد به او گفتم: لاحول و لا قوة الا باللّه» فرمود: آسانتر آنها اين حق است كه:
«1- دوست بدارى براى او آنچه را براى خودت دوست دارى و بد دارى براى او آنچه را براى خود بد دارى.
2- از خشم او كناره كنى و خشنودى او را پيروى كنى و فرمان او را ببرى.
3- اگر تو را خدمتكاريست و برادرت را خدمتكارى نيست، خدمتكار خود را بفرستى تا جامه او را بشويد و خوراك او را بسازد و بستر او را پهن كند…»(19)
به راستى آيا ما به عنوان يك مسلمان توانستهايم در مجموعه كوچك زندگى خودمان اعم از محيط خانه، محل زندگى و يا محل كارمان حقوق برادرى و مسلمانى كه بر عهدهامان است را به خوبى اداء كنيم؟فرهنگ شهادت
منظور از فرهنگ شهادت اجمالاً به مجموعه اعتقادات دينى و آموزههايى كه باعث شكلگيرى و رشد روحيه شجاعت، مبارزه و جهاد در راه خداى متعال كه نهايتاً به كشته شدن افراد در راه ايمان و عقيدهاشان منجر مىشود، مىباشد.و محور اصلى اين فرهنگ نيز همان شهيد و انگيزههاى متقن و مقدسى است كه او را به سمت شهادتطلبى سوق مىدهد.
1- 3- تعريف
در لغت به كسى كه چيزى از ديد علمش (آگاهيش) پنهان نيست،گواه و آنكه در شهادتش امين مىباشد، به عنوان الشهيد ياد شده است.(20) شهادت نيز داراى معانى مختلفى از قبيل: خبر قطعى شهادت و گواهى دادن، سوگند، گواهى قبولى، گواهى پزشك و مرگ در راه خدا مىباشد.(21) گرچه معنى تحت اللفظى شهيد و شهادت در مجموع همان شاهد، گواه و ناظر بودن را مىرساند، و به طور دقيق اشارهاى به شخص كشته شده در راه خدا اطلاق نمىگردد، لكن در فرهنگ عمومى جوامع مسلمين لفظ شهيد به معناى متعارف و مصطلح آن (كسى كه به واسطه جهاد در راه خدا كشته شده است) به كار مىرود كه در اين نوشتار نيز مقصود از شهيد و شهادت، مفهوم متداول آن مىباشد.2-3- تبيين
شهيد، شهادتطلبى و شهادت از جمله عبارات مقدس و قابل احترام در كليه جوامع و اديان مختلف است. كه قدمت زيادى (حتى قبل از ظهور دين اسلام) دارد. چرا كه اين عبارات مقدس، تداعى كننده بسيارى از صفات حسنه، پسنديده و مورد احترام انسانها از قبيل: فداكارى،شجاعت،آزادگى، عزت و… مىباشد. و صرفاً از زاويه مذهبى و اعتقادى به آن توجه نشده است.(22)
عزيزترين سرمايه آدمى جان اوست، زيرا تمام تلاش و كوشش انسان در عرصه زندگى بدان جهت است كه اين جان را از حوادث مختلف مصون نگهداشته و چند صباحى در اين عالم خاكى، عمر خويش را سپرى كند. بنابراين اميد به زندگى دنيوى به واسطه در قيد حيات بودن انسان، تحقق پيدا مىكند وگرنه تفاوتى ميان جمادات و انسان زنده وجود نمىداشت.
در طول تاريخ بشريت انسانهايى بوده و هستند كه از گرانقدرترين هديه الهى به وديعت گذاشته شده در كالبد آنها، به راحتى صرف نظر كرده و اين گوهر ارزشمند(جان) خود را در نهايت آگاهى و اخلاص با خالق خويش معامله كردهاند.
«ان اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم و اموالهم بأنّ لهم الجنه يقاتلون فى سبيل اللّه فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقاً فى التوريه و الإنجيل و القرآن و من اوفى بعهده من اللّه فاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم.»(23) همانا خداوند خريدارى كرده از مؤمنين جان و مالشان را به بهاى بهشت، تا آنها در راه خدا جهاد كنند كه دشمنان دين را به قتل رسانند و يا خود كشته شوند، اين وعده قطعى است بر خدا و عهدى است كه در كتب آسمانى تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده و از خدا باوفاتر به عهد كيست؟ اى اهل ايمان بشارت باد بر شما در اين معامله كه با خدا مىكنيد، كه اين حقيقت سعادت و پيروزى بزرگى است.
آيا معاملهاى بهتر و باعظمتتر از اين كه خريدار آن خداى متعال و فروشندگان آن افراد پرهيزكار و صالح و متاع مورد معامله نيز جان آدمى (گران قيمتترين كالاى زندگى) باشد مىتوان سراغ گرفت؟ تجارت بسيار بزرگى كه هر سه وجه آن يعنى خريدار، فروشنده و كالاى مورد معامله در نهايت كمال و پسنديدهترين حالات ممكنه خود قرار دارند. وه! كه چه سعادتى! «خوشا به حال آنانى كه در اين قافله نور جان و سر باختند.»(24)
آرى شهدا همان انسانهاى بزرگ و ارزشمندى هستند كه براى جلب رضاى معبود از همه هستى و حق حيات خود در اين دنياى فانى گذشته و از نثار عزيزترين سرمايه خود در راه جانان، دريغ نكردهاند.
به همين دليل در آيات و روايات متعدد از مقام والا و شامخ شهدا تجليل فراوان و به نيكى ياد شده است، كه جهت يادآورى به ذكر چند مورد اشاره مىشود:
«ولئن قتلتم فى سبيل اللّه او متم لمغفرة من اللّه و رحمة خير ممّا يجمعون.»(25) و اگر در راه خدا كشته شده و يا بميريد در آن جهان به آمرزش و رحمت خدا نايل شويد و آن بهتر از هر چيزى است كه در حيات دنيا فراهم نمودهايد.
«ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل اللّه امواتاً بل احياء عند ربهم يرزقون. فرحين بما آتيهم اللّه من فضله.»(26)البته نپنداريد كه كشته شدگان در راه خدا مردهاند بلكه آنان زندهاند و نزد خدا روزى مىخورند. پس آنان به فضل و رحمتى كه از خداوند نصيبشان گرديده شادمانند.
قال رسول اللّه (ص): «فوق كلى ذى برّ برٌّ، حتى يقتل فى سبيل اللّه و اذا قتل فى سبيل اللّه فليس فوقه برّ.»(27) بالا دست هر نيكوكارى، نيكوكار ديگريست تا آن گاه كه در راه خدا شهيد شود و همين كه در راه خدا شهيد شد، ديگر بالادست ندارد.
ذكر مطالب فوق جهت تبيين اهميت و جايگاه شهيد و شهادت در جامعه با توجه به بضاعت اين نوشتار، كافى به نظر مىرسد.تعامل فرهنگ خدمت رسانى به مردم با فرهنگ شهادت
تا اينجا به بررسى مسئله مهم مسئوليت پذيرى انسان و رابطه آن با حقوق مختلفه وى نسبت به خدا، خود انسان و اجتماع (محيط) به عنوان بستر اصلى و زمينه بروز انسانيت انسان يا به عبارتى رسالت واقعى انسان بودن، و همچنين به تبيين فرهنگ اهتمام داشتن به امور ديگران(خدمت رسانى به مردم) و فرهنگ ارزشمند شهادت پرداختيم.
1-4- ضرورت پذيرش مسئوليت پذيرى در تعامل فرهنگ شهادت با فرهنگ خدمت رسانى به مردم
اعتقاد ما بر اين است كه اگر مفهوم دقيق مسئوليتپذيرى و به تبع آن آشنايى كامل به حقوق انسانى – از جميع جهات – براى افراد روشن شود و به درستى، اهميت و ضرورت كاركردى آن در رفتار و اعمال انسانها به منصه ظهور برسد، مفهوم مقولههايى چون خدمت به ديگران و شهادت سهلتر به نظر مىرسد. و وقتى فهم و درك موضوعى آسان باشد، عمل به آن نيز راحتتر است. چرا كه عنصر باور و اعتقاد به اعمال باعث مىشود ويژگىهاى رفتارى انسان به صورت «ملكه اخلاقى» دربيايد.
در فصل نخست با استناد به آيات و روايات متعدد و حتى نتيجه يك تحقيق روان شناسانه، ضرورت مسئوليتپذيرى و رعايت حدود و ثغور حقوق انسانى به اثبات رسيد.
در ادامه با روشن شدن اهميت اهتمام ورزيدن به امور همنوعان و خدمت رسانى به مردم، مسئله رعايت و اداى حقوق اجتماعى و دينى افراد نسبت به يكديگر نيز بيان گرديد. تا جائى كه بىخبرى و بىتفاوتى انسان نسبت به وضعيت افرادى كه در اطراف وى زندگى مىكنند مثل: همسايه،همكار،دوست و…مساوى با كفر و بىدينى تلقى شده است.
همچنين مشخص شد «شهيد» انسان بزرگى است كه از قيمتىترين گوهر وجودش (جان) صرف نظر كرده و آن را فداى عقيده خود مىكند.
با توجه به توضيحات فوق به نظر مىرسد كه شخص شهيد، كاملترين مرتبه اداى حقوق و رسالت بندگى و انسانى خود را به بهترين وجه اداء نموده است.2-4- شهادت، كمال احساس مسئوليت
كاملترين شكل انجام تكاليف و وظيفه اين است كه انسان هم در مقابل خداى خويش، هم نفس خود و هم در برابر اجتماع(محيط)، بدون هيچ كم و كاستى مسئوليت خطير يا به عبارتى حقوق مشخصه خود را اداء نمايد.
شهيد در مقابل حق حياتى كه خالقش به او عطا كرده، با خود خدا وارد معامله مىشود(28) و جانش را به جانان اصلى بر مىگرداند. و آيا در مورد مرگ و قبض روح و جان آدمى، خريدار بهترى جز خداى متعال مىتوان سراغ داشت كه انسان جانش را به جاى خدا، به او تقديم كند؟ قطعاً جواب منفى است.
لذا شهادت و كشته شدن در راه خدا، شريفترين و والاترين نوع جان دادن و مرگى است كه براى انسانها متصور است. پس در مقوله وظيفه ومسئوليت انسان نسبت به خدا شايد يكى از زيباترين مصاديق اداى حق خالق، همين شهادت در راه خدا باشد. در خصوص مسئوليت انسان در قبال خودش نيز، چون شهيد عزيزترين امانت الهى كه همان جسم و جان اوست، به صورت تام و تمام به صاحب اصلى آن يعنى منبع حقيقى روح كه خداوند متعال است(29) تقديم مىكند لذا فرصتى براى شهيد باقى نمىماند كه به جسم و جانش آسيب و ضررى برسد بنابراين ديگر نيازى به مراقبت و تأمين سلامت جسم و جان ندارد. چرا كه نگران صدمه ديدن و يا تلف شدن نعمت سلامتى جسم و جانش نيست. بنابراين شهيد در مقابل رعايت كامل حق انسان نسبت به خودش نيز به نحو احسن و اكمل انجام وظيفه مىنمايد.
همچنين در مقابل اجتماع (محيط) نيز شهيد با تقديم گرانقدرترين سرمايه خود كه همان جسم و جان اوست، آخرين مرتبه كمك و خدمت رسانى به ديگران را به نمايش مىگذارد. او هستى خود را فدا مىكند تا امكان زندگى براى ديگران فراهم بيايد. لذا شهادت شهيد از مرحله اهتمام ورزيدن فراتر رفته و زيباترين تجلى و نماد خدمتگزارى به مردم را به تصوير مىكشاند. به همين دليل است كه حق شهدا بيش از حق ديگران بر افراد جامعه است.
شهيد مطهرى در همين رابطه مىگويد: «همه گروههاى خدمتگزار مديون شهدا هستند ولى شهدا مديون آنها نيستند يا كمتر مديون آنها هستند، عالم در علم خود، فيلسوف در فلسفه خود، مخترع در اختراع خود و معلم اخلاق در تعليمات اخلاقى خود نيازمند محيطى مساعد و آزادند تا خدمت خود را انجام دهند ولى شهيد آن كسى است كه با فداكارى و از خود گذشتگى خود و با سوختن و خاكستر شدن خود، محيط را براى ديگران مساعد مىكند. مثل شهيد مثل شمع است كه خدمتش از نوع سوخته شدن و فانى شدن و پرتو افكندن است، تا ديگران در اين پرتو كه به بهاى نيستى او تمام شده، بنشينند و آسايش يابند و كار خويش را انجام دهند.»(30) ادامه دارد.پىنوشتها: –
1. سوره نحل، آيه 93.
2. سوره تكاثر، آيه 8.
3. سوره اسراء، آيه 36.
4. سوره اعراف، آيه 6.
5. صحيفه سجاديه، دعاى 26.
6. Glaser
7. سوره مدثر، آيه 38.
8. سوره اسراء، آيه 15.
9. سوره ذاريات، آيه 56.
10. Social cohesion
11. لغتنامه دهخدا، ج 8،ص 174.
12. اصول كافى، ج4، ص 485.
13. صاحبان حق و حقوق، جهت آگاهى بيشتر از انواع حقوق و صاحبان آن، ر.ك. رساله حقوق امام سجاد(ع).
14. الحياه، ج 5، ص147.
15. اصول كافى، ج 4، ص 485.
16. سوره حجرات، آيه 10.
17. الحياه، ج 5، ص 142.
18. اصول كافى، ج 4، ص 617.
19. اصول كافى، ج 4، ص 501.
20. ترجمه المنجد، ج 1، ص 563.
21. همان، ص 563.
22. اميل دوركيم (جامعه شناس فرانسوى) اين نوع فداكارى و بذل جان افراد براى بقاء جامعه را، خودكشى دگرخواهانه يا نوع دوستانه مىداند كه نشانه شديدترين مكانيسم تنظيم روابط فرد با اجتماع است. (بالاترين نماد فناشدن فرد براى جامعه) كوزر، ليوئيس، زندگى و انديشه بزرگان جامعهشناسى، ص 194.
23. سوره توبه، آيه 111.
24. امام خمينى (ره) صحيفه انقلاب، ص 61.
25. سوره آل عمران، آيه 157.
26. سوره آل عمران، آيه 169 و 170 .
27. شهيد مطهرى، قيام و انقلاب مهدى (ع)، ص 76.
28. «انّ اللّه اشترى من المؤمنين انفسهم…» همانا خداوند خريدارى كرده از مؤمنين جانشان. سوره توبه، آيه 111.
29. «ثم سوّيه و نفخ فيه من روحه» سپس آن را نيكو بياراست و از روح خود در آن دميد. سوره سجده، آيه 9.
30. شهيد مطهرى، قيام و انقلاب مهدى (ع)، ص 76.
فرهنگ گفتار در قرآن
فرهنگ گفتار در قرآن
محمد حسن درايتى
ستاد نشر رسانهاى مركز فرهنگ و معارف قرآناشاره
قرآن كلام الهى و بزرگترين معجزهى خاتم پيامبران(ص) و شايستهترين راهنماى انسانها تا پايان تاريخ مىباشد. كتابى كه هدف نزول خود را هدايت بشر و راهنمايى او براى خروج از تاريكىها به سوى نور بيان كرده است. و از آنجايى كه خود را بهترين سخنان دانسته، برماست براى دانستن فرهنگ گفتار، دست به دامن قرآن زده و در فهم آن سخن اهل ذكر يعنى ائمهى معصومين(ع) را معيار حقّانيت و صحّت آن بدانيم؛ زيرا كه خود قرآن مىفرمايد: «اگر نمىدانيد از اهل ذكر بپرسيد».(1)
مفهوم شناسى
فرهنگ: براى «فرهنگ» تعريفهاى چندى بيان شده است: تنها يكى از جامعترين آنها را در اينجا ذكر مىكنيم: «فرهنگ عبارت است از: مجموعهى دريافتها، دانستهها و يافتههاى رشد يافتهى عقلى و احساسى و اخلاقى كه به زندگى انسان كمال و ارزش مىبخشد و مايهى بازشناسى زندگى انسانى از زندگى حيوانى است».(2)
گفتار: گفتار، به گفتن، گفت، سخن، گفته مىگويند،(3) و بعضى ديگر، حديث، مقاله، مقال، كلام را بر آن افزودهاند.(4)
اهميت سخن: زبان از نعمتهاى بزرگ
آفريدگار هستى به انسان است. خداوند متعال در سورهى بلد پس از ذكر سوگندهايى پر معنا، و اشاره به زندگى پررنج انسان، شمارى از مهمترين نعمتهايى را كه به بشر ارزانى داشته است يادآور مىشود، كه يكى از آنها نعمت زبان است: «آيا براى او دو چشم قرار نداديم و يك زبان و دو لب؟»(5)
زبان از اعضاى شگفتانگيز بدن انسان است و وظايف بزرگى را عهدهدار مىباشد كه از مهمترين آنها سخن گفتن است. ايزد متعال در قرآن كريم پس از ذكر خلقت انسان، از نعمت بيان، سخن گفته و فرموده است: «خداى رحمان، قرآن را ياد داد، انسان را آفريد، و به او «بيان» را آموخت».(6)
نگاهى به آفتهاى كلام: بايد به ياد داشت كه توان تكلّم، با آن كه از نعمتهاى گرانسنگ پروردگار و از خصايص بشر است و با آن كه فوايدى بسيار را در راه رشد و تكامل انسان در بر دارد مىتواند منشأ بسيارى از ضررهاى مادى و معنوى شود و گاه انسان را به پرتگاه سقوط بكشاند. از اينرو، بر هر فردى است كه مراقب زبان خويش باشد، زيرا بيشترين گناه از زبان سر مىزند. قرآن كريم در آيات زيادى به زشتىهاى گفتار اشاره مىكند و روايات بسيارى نيز از معصومان(ع) رسيده است. اميرمؤمنان(ع) مىفرمايد: بلا و مصيبت انسان در زبان اوست.(7) و نيز بيان مىدارد: بسا آدمى، كه زبانى او را هلاك كرده باشد.(8) و يا مىفرمايد: مرد بايد زبانش را حفظ كند، زير همانا اين زبان سركش، صاحب خود را به هلاكت مىاندازد. به خدا سوگند، پرهيزگارى را نديدهام كه تقوا براى او سودمند باشد مگر آن كه زبان خويش را حفظ كرده بود.(9)معيارهاى ارزشى گفتار
آيا هر سخنى داراى ارزش و اعتبار است؟ و بر هر سخنى مىتوان نام گفتار ارزشمند و پسنديده نهاد؟ مسلّم جواب منفى است. چه بسيار سخنانى كه نه تنها ارزش ندارند كه در بىارزشى آنها همان بس كه بلا(10)، فتنه(11)، خونريزى(12) و… را بدنبال دارند.
قرآنكريم معيارهايى را براى گفتار، بيان داشته كه پارهاى از آنان را يادآور مىشويم:
1. عقلانيت و انديشيدن: انديشه و خردورزى، مهمترين تكيهگاه اسلام در عقايد، اخلاق، كردار و گفتار است. از نظر اين آيين توحيدى، انسان حق ندارد آنچه را كه عقل نادرست مىداند، باور كند؛ صفاتى را كه خرد ناپسند مىداند، بدان متّصف شود؛ و رفتارى كه عقل ناشايست مىداند انجام دهد؛ و گفتارى را كه خرد بىارزش و ناهنجار مىداند به زبان جارى كند.
روايتى كه از امامان معصوم(ع) بدست ما رسيده است نيز سخنى را با ارزش مىداند كه همراه با انديشيدن باشد: امام على(ع) مىفرمايد: انديشه كردن در گفتار، ايمن مىسازد از لغزش.(13) و نيز مىفرمايد: كسى كه در كلام خود تجسّس و تفحّص و تأمّل كند، غلط او كم شود.(14)
از مجموع آيات و روايات، اين مطلب به دست مىآيد كه كلامى داراى ارزش و اعتبار است كه خردمندانه و همراه با خردورزى و انديشيدن باشد؛ يعنى افزون بر عاقلانه بودن گفتار، گوينده قبل از سخن گفتن در گفتار خويش انديشه نموده و آنگاه لب به سخن باز كند، زيرا هر سخن جايى و هر نكته مكانى دارد.
2. علم و آگاهى: قرآن مجيد يكى از معيارهاى ارزشى را در تمامى برنامههاى بشر و از جمله در گفتار علم و عمل مىداند. از اينرو، انسان را از بر پايى نماز در حال مستى باز مىدارد و علت آن را آگاهانه سخن گفتن انسان ذكر مىكند و مىفرمايد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! در حال مستى به نماز نزديك نشويد، تا بدانيد چه مىگوييد…»(15)
يكى از علتهاى حقانيّت و برترى سخنان نوح(ع) را، علم و آگاهى آن حضرت به پروردگارش دانسته و مىگويد: «رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مىكنم؛ و خيرخواه شما هستم؛ و از خداوند چيزهايى مىدانم كه شما نمىدانيد»(16)
از مجموع آيات، اين مطلب به دست مىآيد كه يكى از معيارهاى ارزشى گفتار آگاهانه بودن آن است و سخنى كه ناآگاهانه به زبان آيد بسيار سست، پَست، بىارزش و ناپسند است.
3. عمل: از معيارهاى ارزشى ديگر سخن، عمل گوينده به كلام خويش است. خداوند متعال در آياتى از گفتار بدون عمل نهى كرده و آن را نكوهش نموده و مورد خشم و غضب خود دانسته است: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد! چرا سخنى مىگوييد كه عمل نمىكنيد؟ نزد خدا بسيار موجب خشم است كه سخنى بگوييد كه عمل نمىكنيد»(17)
4. حق و استوار: پروردگار متعال در قرآن مجيد مؤمنان را به گفتار حق و همراه بودن سخن با برهان و استحكام دعوت و فرموده است: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، تقواى الهى پيشه كنيد، و سخن حق [و استوار ]گوييد.»(18)
علامه طباطبايى(ره) پس از معناى كلمهى «سديد» مىفرمايد: «قول سديد، عبارت است از كلامى كه هم مطابق با واقع باشد و هم لغو نباشد، و يا اگر فايده دارد فايدهاش چون سخنچينى و امثال آن، غير مشروع نباشد، پس بر مؤمن لازم است كه به راستى آنچه مىگويد مطمئن باشد و نيز گفتار خود را بيازمايد كه لغو و يا مايهى افساد نباشد».(19)
5. رعايت ادب: از ديدگاه قرآن كريم، گفتارى با ارزش است كه همراه با فرهنگ و ادب باشد، سخنى گرچه فى نفسه باارزش باشد (مانند آيات شريفه قرآن) ولى اگر گوينده با عدم رعايت ادب، آن را به زبان آورد، سخنى بىارزش و بىاثر خواهد بود. از اينرو، پروردگار عالم آنگاه كه موسى و هارون را مأمور به رفتن به پيش فرعون و دعوت او مىنمايد، مىفرمايد: «با او سخنى نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد يا بترسد».(20)ادب گفتار در فرهنگ وحى
علامه طباطبايى(ره) در تعريف ادب مىفرمايد: «ادب، بنابر آنچه از معناى آن استفاده مىشود، هيأت زيبا و پسنديدهاى است كه طبع و سليقه چنين سزاوار مىداند كه هر عمل مشروعى چه دينى باشد و چه عقلى مانند آداب دعا و آداب ديدار دوستان بر طبق آن هيأت واقع شود. به عبارت ديگر: ادب عبارتست از ظرافت عمل».(21)
سخن گفتن، همچون ديگر كارهاى شرعى، ادب خاص خود را مىطلبد كه در اين مختصر به آن مىپردازيم و يادآور مىشويم آنچه در اين بحث مطرح مىشود عملى كردن آن مختصّ به گروهى خاص نمىباشد بلكه عموميت دارد و لازم است در رابطه با تمامى انسانها اعم از مرد و زن، مؤمن و كافر، بزرگسال و خردسال دانا و نادان به اجرا در آيد.
1. نيكو سخن گفتن و رعايت عفت كلام: در آيات مختلف قرآن كريم، خداوند متعال با پيامبران، ملائكه، مؤمنان، عموم مردم و حتى با كفار و مشركان، ادب در كلام را كاملاً رعايت مىكند. به مؤمنان نيز دستور مىدهد با ديگران زيبا سخن گفته و از به زبان آوردن گفتار زشت و بىادبانه (حتّى در مقابل كافران و ابلهان) دورى گزينند: «با مردم (به زبان) خوش سخن بگوييد»(22) و نيز مىفرمايد: «و به بندگانم بگو: آنچه را كه بهتر است بگويند، كه شيطان ميانشان را به هم مىزند، زيرا شيطان همواره براى انسان دشمنى آشكار است.»(23)
2. آهستگى در كلام: آهسته سخن گفتن از بهترين و زيباترين آداب گفتار و نشانه ادب است. قرآن مجيد مسلمانان را به رعايت اين خصلت بزرگ و با ارزش دعوت كرده و صداى افرادى كه با فرياد سخن مىگويند را به صداى درازگوش تشبيه نموده است: «[لقمان به فرزند خود گفت: اى پسرك من] در راه رفتن خود ميانهرو باش، و صدايت را آهستهساز، كه بدترين آوازها بانگ خران است»(24)
3. پرهيز از بيهودهگويى: ادب اقتضاى آن را دارد كه گوينده در گفتار خود از سخنان لغو و بيهوده دورى نموده و كلمات شيوا و مفيد را به زبان آورد. بيهودهگويى يكى از اخلاق ناپسند است كه ايزد منّان دورى از آن را يكى از ويژگىهاى مؤمنان بر شمرده است: «[مؤمنان رستگار شدند] و آنان كه از بيهوده روىگردانند».(25)
علامه طباطبايى(ره) دربارهى معناى كلمه «لغو» مىگويد: ««لغو» كارى است كه داراى فايده نباشد؛ و از ديدگاه دين «لغو = بيهوده»، اعمال مباح و حلالى است كه صاحبش در آخرت از آن سودى نبرد؛ و يا در دنيا از آن سودى كه منتهى به سود آخرت گردد عايد او نشود، مانند خوردن و آشاميدن به داعى شهوت در غذا كه لغو است؛ چون غرض از اكل و شرب گرفتن نيرو براى اطاعت و عبادت خداست».(26)شيوههاى سخن
در قرآن كريم براى هر گفت و شنودى نوع و شيوهاى خاص از گفتار توصيه شده مانند: قول حسن، قول معروف، قول كريم؛ و استفاده از بعضى شيوهها مورد نهى قرار گرفته است، مانند: مكالمه با صداى بلند، يا با ناز و كرشمه
1. گفتار مؤمنان با يكديگر:
الف. استوارى كلام: با پايه و اساس سخن گفتن را خداوند متعال به مؤمنان دستور مىدهد و به آنان تأكيد مىكند، اينگونه با يك ديگر سخن بگويد: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، از خدا پروا داريد و سخنى استوار گوييد»(27).
ب. سوژه به دشمن ندادن: بر مؤمنان لازم است علاوه بر استوار سخن گفتن؛ به گونهاى تكلّم كنند كه كفّار، مشركان و منافقان آنان را به استهزا نگيرند، و به عبارت ديگر: مؤمنان بايد با يكديگر به گونهاى سخن بگويند كه سوژه به دشمن ندهند. آيه 104 بقره بيان كننده همين مطلب است: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد، نگوييد: «راعنا» و بگوييد: «انظرنا» و [اين توصيه را] بشنويد، و كافران را عذابى دردناك است».2. سخن گفتن با پدر و مادر:
قرآن كريم براى پدر و مادر مقام و جايگاه بلندى را قائل است و در آيات 23 و 24 سوره مباركه اسراء دستورهاى بسيار مهمّى را به فرزندان مىدهد كه پارهاى از آنها را ياد آور مىشويم:
الف. از به كار بردن كلماتى كه خلاف ادب و احترام است مانند گفتن كلمه «اف» كه ناراحتى فرزند را مىرساند خوددارى نمايند: «فلاتقل لهما افّ؛ به آنها [حتّى ]«افّ» مگو»
ب. از گفتن كلماتى كه باعث رنجش آنان مىشود بپرهيزند مانند: داد زدن و يا درشت سخن گفتن با آنان «ولا تَنهَرهُما؛ به آنان پرخاش مكن»
ج. بر فرزندان لازم است با پدر و مادر، شايسته و با بزرگوارى و كريمانه سخن بگويند و از بكار بردن كلمات زشت و ناشايست بپرهيزند: «وقُل لَهُما قَولًا كَريما؛ و با آنان سخنى شايسته بگوى»
د. بر فرزندان واجب است با پدر و مادر متواضعانه سخن بگويند و از به كار بردن كلمات و سخنان متكبّرانه دورى نمايند. «واخفِض لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحمَةِ؛ و از سر مهربانى، بال فروتنى بر آنان بگستر»
ه. برفرزند است كه از خداى تعالى براى والدين خود طلب خير و براى آنان دعا كند و رحمت و آمرزش پروردگار را خواستار شود: «وقُل رَبِّ ارحَمهُما كَما رَبَّيانى صَغيرا؛ و بگو پروردگارا، آن دو را رحمت كن چنانكه مراد در خُردى پروردند».3. سخن گفتن با فرزندان:
بر والدين لازم است در گفت و شنود با فرزندان خود نكاتى را رعايت كنند؛ كه در اينجا به پارهاى از آنها اشاره مىكنيم:
الف -ادب و مهربانى و دلسوزى: در آيات مختلف قرآن، پيامبران الهى مانند: نوح، ابراهيم، يعقوب و لقمان(ع) فرزندانشان را با كلمهى «يابنّى» مورد خطاب قرار دادهاند؛(28) و اين كلمه، علاوه بر اين كه رعايت ادب را نسبت به فرزند همراه دارد دلسوزى و شفقت را نيز مىرساند.(29)
ب – اندرز و نصيحت: داستانهاى مختلفى را كه قرآن مجيد از پيامبر الهى(ع) نقل كرده است، بيان كنندهى اين مطلب است كه بزرگواران، فرزندانشان را با استفاده از بهترين روش، يعنى مؤدبانه و با مهربانى و دلسوزى، موعظه و نصيحت و پند و اندرز داده و خطرات دنيايى و آخرتى كردار و پندار را به آنان گوشزد مىكردند: «و ياد كن هنگامى را كه لقمان به پسر خويش – در حالى كه وى را اندرز مىداد – گفت: اى فرزندم، به خدا شرك مياور كه به راستى شرك ستمى بزرگ است».(30)4. گفتار مسؤولان:
در جامعهى اسلامى انسانها داراى حقوق خاص خود مىباشند و سخن مؤمنان بايد به گونهاى باشد كه حقّ انسانها را به ايشان برساند، نه اينكه حق آنان را از بين ببرد، به خصوص افرادى كه كلام آنان زمينهى نفع و زيان را براى ديگران به بار مىآورد مانند سخن مسؤولانى چون قاضى، شاهد، داور و كارشناسان، مفتيان و …
قرآن مجيد به اين گونه افراد دستور مىدهد عادلانه سخن بگوييد: «و چون [به داورى يا شهادت] سخن گوييد دادگرى كنيد [و عادلانه سخن بگوييد]، هر چند [درباره ]خويشاوند [شما] باشد»(31)
علامه طباطبايى(ره) در اينباره مىگويد: بايد مراقب گفتارهاى خود باشيد، و زبان خود را از حرفهايى كه براى ديگران نفع يا ضرر دارد حفظ كنيد، و عاطفهى قرابت و هر عاطفه ديگرى شما را به جانبدارى بيجا از احدى وادار نكند.(32)5. سخن گفتن شاگرد و استاد با يكديگر:
قرآنكريم براى گفت و گوى شاگرد و استاد با يكديگر دستورهايى مىدهد كه بيشتر در آيات 65 – 78 سورهى مباركهى كهف دو گفت و گوى حضرت موسى(ع) (به عنوان شاگرد) با حضرت خضر(ع) (به عنوان استاد) نمود پيدا كرده است.
الف. شيوههاى سخن گفتن شاگرد با استاد:
1. رعايت ادب و فروتنى: موسى(ع) در گفت و گو با معلم خود، با كمال ادب و فروتنى سخن گفت: زيرا از معلم خويش اجازه گرفت و به صورت پرسشى با او سخن گفت: «من از تو پيروى مىكنم؟ تا از آنچه به تو تعليم داده است و مايهرشد و صلاح است به من بياموزى؟».
2. پاسخ استاد را مؤدبانه گفتن: آنگاه كه خضر(ع) به موسى(ع) گفت: «تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر كنى» شاگرد با كمال ادب و احترام پاسخ استاد خويش را داد و گفت: «ان شاء اللَّه مرا شكيبا خواهى يافت». جمله «خواهى يافت» و موكول كردن آن را به مشيّت الهى، ادب موسى در مقابل معلم را بيان مىكند.
3. در هنگام لغزش و اشتباه از معلم عذر خواستن: وقتى موسى(ع) شرط استاد را به اشتباه زير پا نهاد و بدينگونه لغزشى از او سر زد، با عباراتى مؤدبانه (آيات 73 و 74 سورهى مباركهى كهف) از معلم خود عذر خواهى كرد.
ب. شيوهى سخن گفتن استاد با شاگرد:
بر معلم لازم است علاوه بر رعايت ادب در گفتار خويش به چند نكته ديگر نيز توجّه كند: 1. لغزشهاى شاگرد را به او گوشزد كردن: خضر(ع) در سه مورد كه شاگردش اشتباه كرد، گاهى با جملهى «آيا نگفتم كه تو هرگز نمىتوانى همپاى من صبر كنى» و در آخر با جملهى «اينبار ديگر وقت جدايى ميان من و توست» لغزشهاى شاگرد را به او گوشزد كرد.
2. با آنكه حضرت خضر(ع) در ابتدا با شاگرد خود شرط كرده بود كه از او سؤالى نكند، ولى در پايان به او فرمود: «به زودى تو را از تأويل آنچه نتوانستى بر آن صبر كنيم آگاه خواهم ساخت» و به تمام سؤالات موسى(ع) پاسخ داد.6. شيوهى سخن گفتن زنان با نامحرمان
خداوند متعال، خطاب به زنان پيامبر(ص) چنين مىفرمايد: «اى همسران پيامبر، شما مانند هيچ يك از زنان [ديگر ]نيستند، اگر تقوا پيشه كنيد، پس به ناز سخن مگوييد تا آنكه در دلش بيمارى است طمع ورزد، و گفتارى شايسته گوييد»(33)
از آيهى شريفه استفاده مىشود كه بر زنان لازم است در سخن گفتن با نامحرمان افزون بر رعايت آداب گفتار، دو نكته ديگر را نيز عملى سازند: الف. از خضوع در گفتار به گونهاى كه سخن ايشان اشاره به فروتنى، تسليم و فرمانبردارى بدون قصد را داشته باشد مانند: نازك، ظريف، با ناز و كرشمه و با نرمى سخن گفتن با نامحرمان بپرهيزيد، تا مبادا دل آنان را دچار ريبه و پندارهاى شيطانى نموده و شهوتشان را برانگيزانيد و در نتيجه مردانى كه بيماردل هستند به خاطر نداشتن و يا كمى ايمان به ايشان طمع ورزند. ب. بر ايشان لازم است با «قول معروف» و كلام شناخته شده با نامحرمان تكلّم نمايند، به گونهاى كه سخن ايشان موجب آرامش و اطمينان شنونده شود، نه باعث اضطراب و تشويق خاطر او، سخنى زيبا و به دور از اشاره به فساد و ريبه، سخنى كه شرع و عرف اسلامى آن را شايسته و پسنديده مىداند و آن كلام، موافق با دين و اسلام است.پىنوشتها:
1) سوره نحل، آيه 43.
2) مجلهى حوزه، دفتر تبليغات اسلامى، شماره 105 – 106، ص 94.
3) فرهنگ معين، دكتر محمد معين، ج 3، ص 3332.
4) لغتنامه دهخدا، على اكبر دهخدا، ج 11، ص 16297.
5) سوره بلد، آيههاى 8 و 9.
6) سوره الرحمن، آيههاى 1 – 4.
7) غرر الحكم، ج 3، ص 261.
8) همان، ج 4، ص 547.
9) نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتى، خطبهى 176، ص 334.
10) غرر الحكم، ج 3، ص 261.
11) همان، ج 4، ص 60.
12) همان، ج 4، ص 547.
13) همان، ص ج 1، ص 134.
14) همان، ج 5، ص 199.
15) سوره نساء، آيه 43.
16) سوره اعراف، آيه 62.
17) سوره صف، آيههاى 2 و 3.
18) سوره احزاب، آيه 70.
19) الميزان، سيد محمدحسين طباطبايى، ج 16، ص 347.
20) سوره طه، آيه 44.
21) الميزان، سيدمحمدحسين طباطبايى، ج 16، ص 256.
22) سوره بقره، آيه 83.
23) سوره اسراء، آيه 53.
24) سوره لقمان، آيه 19.
25) سوره مؤمنون، آيه 3.
26) الميزان، سيد محمد حسين طباطبايى، ج 15، ص 9.
27) سوره احزاب، آيه 70.
28) سوره هود، آيه 42؛ سوره صافات، آيه 102؛ سوره يوسف، آيه 5؛ سوره لقمان، آيات 13 و 16 و 17.
29) صافى، فيض كاشانى، ج 4، ص 96؛ الميزان، محمدحسين طباطبايى، ج 11، ص 82.
30) سوره لقمان، آيه 13.
31) سوره انعام، آيه 152.
32) الميزان، ج 7، ص 339.
33) سوره احزاب، آيه 32.
آذرخشى در كوير جهل و ستم
آذرخشى در كوير جهل و ستم
غلامرضا گلىزواره
مقاومت در برابر واپس گرايان و اهل جمود
پس از ورود امام خمينى به نجف اشرف اگرچه ايادى ساواك و روحانى نماها مىكوشيدند تا نام آن رهبر فرزانه به فراموشى سپرده شود امّا طلّاب حوزه نجف اعم از طلبههاى ايرانى، لبنانى، افغانى، هندى، پاكستانى، حجازى، مناطق شيخ نشين خليج فارس و حتى عراقى، تشنه راه و سياست و روش مبارزاتى و انقلابى ايشان بودند، آنان اعتقاد داشتند خداوند امام را براى نجات امت اسلامى و ايجاد تحرّك در ميان دانش آموختگان علوم دينى برگزيده است. هر روزى كه مىگذشت برنامه امام رونق افزونترى مىيافت و زوّارى كه براى زيارت اعتاب مقدسه از ايران، كويت و ديگر سرزمينهاى اسلامى مىآمدند، برخود لازم مىديدند كه خدمت مرجع و رهبر خويش برسند.(1)
اصولاً غالب اقشارى كه در نجف و برخى شهرهاى مذهبى عراق زندگى مىكردند امام را به عنوان قائد و زعيمى عاليقدر مىشناختند كه كوشش براى محو استبداد و تيرگى را مورد توجه قرار داده و روحيه مبارزاتى را تقويت نموده است، با وجود آن كه امام به عنوان شخصيتى تبعيدى در نجف مىزيست، اعتبار و موقعيت ايشان در حد بسيار بالايى ارتقا يافت و به دليل عظمت او در ميان قلوب مردم، ديگر مراجع و علما تكريم و تجليل از امام را در برنامه خويش قرار داده بودند. امام در نجف به عنوان زعيمى بزرگ در حركتهاى اسلامى نشاط و شادابى پديد آورد و در تمامى ناگوارى و دردهاى مردم خود را شريك دانست.(2)
امام خمينى در نجف اشرف بدون هراس از هياهو و دسيسههايى كه از سوى دشمنان در اطراف اوجريان داشت برآن شد كه رسالت سنگين خود را جهت مبارزه با افكار و پندارهاى انحرافى و غير اسلامى در نجف كه از طرف عوامل و ايادى كار آزموده استعمار ايجاد شده بود آغاز كند. به همين دليل در نخستين قدم، علما و مقامات روحانى را از رويدادها و مسايل روز كشورهاى اسلامى با خبر ساخت و با توطئه استعمار مبنى بر ايجاد خمودى و سستى در حوزه عراق به مبارزه برخاست.
گفتگوى كوتاه و هشدار دهنده امام با برخى مراجع، در ميان روحانيون و محصلان علوم اسلامى حوزه نجف اثر مثبت و تكان دهندهاى داشت. امام به حق مىدانست در محيطى كه عوامل و ايادى استكبار بر شعار تفكيك دين از سياست تاكيد نموده و تبليغات فراوانى كردهاند و چنين پندار غلط و انحرافى را رسوخ و نفوذ دادهاند و انديشهها و اذهان را از اسلام راستين دور ساختهاند، از نهضت اسلامى ايران سخن گفتن و از مردم آن سامان انتظار يارى داشتن دور از واقعيت است. از اين رو بر آن شد كه پيش از هرگونه اقدامى مسؤوليتهاى عالمان اسلامى، طلاب و كارگزاران كشورهاى اسلامى را بازگو كند و گرد و غبار تيرهاى كه بر سيماى اسلام ناب محمّدى(ص) نشسته بود بزدايد.(3)
از اين رو امام قبل از آن كه سعى كنند رهبرى نهضت را پىگيرند در صدد برآمدند جوّ ارتجاعى و واپس گرايانه حاكم بر نجف را بشكنند تا بتوانند در آن محيط تحول به وجود آورند بر اين اساس در نخستين سخنرانى خويش كوشيدند شيوه رسول اكرم (ص) و ائمه اطهار (ع) را در كشوردارى، مبارزه با طاغوت و زمامداران ستمگر بيان كنند و از اين رهگذر نقش مؤثرى در جهت زدودن انديشه استعمارى جدايى دين از سياست ايفا نمودند، در آن زمان روحانيون نجف چند دسته بودند. عدهاى از علماى متدين و متعهد، باورود امام به نجف اشرف فرصت را مغتنم شمردند و مقدم امام را گرامى داشتند و باتمامى وجود در راه تقويت و گسترش راه امام كوشيدند و از انديشههاى امام توشه برگرفتند، گروهى ديگر افرادى منفى باف، متحجر و واپس گرا بودند كه خط امام را نادرست تلقى مىكردند و انديشه استعمارى جدايى دين از سياست در روح و روان آنان اثر گذاشته بود لذا امام نتوانستند در عراق ميان مردمان اين سرزمين رسالت خود را دنبال كنند و مبارزه را بين آنان رواج دهند و به قيام و حركت وادارند همين ضايعه موجب شد كه حزب بعث بر عراق مسلط شود و شرايط آشفته و خفقانى خطرناك در آنجا به وجود آورد اما اين طيف نتوانستند امام را از رهبرى نهضت ايران باز دارند. ايشان از طريق پيامهايشان كه از راههاى گوناگون به ايران مىرسيد به مردم آگاهى مىدادند و افشاگرى مىكردند و توطئهها، جوّسازىها و شايعه پراكنىهاى عناصر مرموز كه در نجف بودند هرگز نتوانست امام را از اين رسالت باز بدارد.(4)
ناگفته نماند بعد از اين كه امام راتبعيد نمودند و به دنبال دستگيرىها و فشارهاى سياسى كه بر حوزه علميه قم وارد آمد و تضييقاتى كه پس از قيام پانزده خرداد براى طلاب اين حوزه بوجود آوردند، عدهاى از طلّاب و فضلاى قم كه از اين وضع ناراحت شده و نوعى نااميدى را احساس مىكردند، و مىديدند درسهاى قم آنان را اغناء نمىكند به سوى نجف مهاجرت كردند. البته برخى به صورت اختيارى و عدهاى در وضعى اضطرارى راهى نجف شدند كه اين افراد در تقويت اهداف امام و حمايت از مشى سياسى ايشان مؤثر بودند و بر اين اساس بر خلاف آن اوضاع ارتجاعى و انجماد فكرى، روزنه هايى اميد بخش و نويد دهنده در نجف قابل مشاهده بود.(5) اين مهاجرين به همراه برخى طلاب لبنانى، افغانى، پاكستانى ، هندى و شرق عربستان چون پروانه گرد شمع وجود امام را گرفتند و عرصه را بر ياوه گويان تنگ نمودند و اوضاع به گونهاى شد كه مخالفين احساس خطر كردند.بانگ بيدارى
امام در اواخر آبان سال 1344 ه. ش كه با نيمه رجب مصادف بوده در مسجد شيخ انصارى نجف درس خود را شروع نمودند، البته در اولين روز تدريس سخنرانى نمودند قبلاً از سوى برخى ياران امام اعلام شده بود كه ايشان در نخستين جلسه مطالبى را بيان خواهند كرد، اكثر طلاب و علماى نجف آمده بودند كه به سخنان امام گوش دهند و از اين جهت مسجد و حتى شبستان آن مملو از جمعيت شده بود، فراز اول اين سخنرانى در خصوص تهذيب و تزكيه طلاب و علماى حوزه بود، فراز دوم هشدارى به علما و مراجع به حساب مىآمد كه آنان تنها به امور عبادى اكتفا نكنند و خودشان را براى وظايفى كه در قبال اداره امور اجتماع و مسايل سياسى دارند مهيّا نمايند و تأكيد نمودند ما بايد صدايمان را به جهان برسانيم، و براى تحقق اين برنامه به يك ايستگاه راديويى نياز داريم و خاطر نشان ساختند كشورهاى اسلامى تأمين كننده منابع انرژى دنيا بخصوص كشورهاى غربى هستند اما سران اين سرزمينهاى نفت خيز به جاى اين كه با فروش اين ثروت مهم بر اقتدار و موقعيت سياسى خود بيفزايند در حالتى توأم با ذلت نفت را در اختيار ابرقدرتها قرار مىدهند، مطرح كردن اين موضوعات براى حوزه نجف خيلى تكان دهنده بود خصوص آن كه در چنين موقعى حتى استكبار جهانى به سياستمداران كشورها هم اجازه نمىداد به طرح اين مسايل بپردازند، افشاى اين نكات آنهم در نخستين روزهايى كه امام وارد نجف شدهاند خود بر حساسيت آن افزود، چون برخى از علما گفته بودند ما براى مبازره با استبداد و استكبار كسى را نداريم، به سيره رسول اكرم(ص) در نبرد با كفّار و مشركان اشاره نمودند و افزودند آن حضرت هم تنها بودند و هم امكاناتى در اختيار نداشتند با اين وجود به سران كشورها نامه نوشتند و از آنان خواستند به سوى آيين يكتا پرستى اسلام روى آورند، در همين بيانات امام بر اين واقعيت پافشارى نمود كه بايد مسلمانان اعم از شيعه و سنى باهم اتحاد داشته باشند و از تفرقه بپرهيزند و خاطرنشان ساختند اگر مسلمين وحدت كلمه داشتند به ملت فلسطين اين گونه ستمى نمىشد و چنين ناگوارى هايى به دليل اختلافاتى است كه افراد مسلمان با هم دارند. اين سخنرانى بازتابهاى مختلفى داشت يعنى تا مدتها در بيوت مراجع و علماء، در محل تدريس بحث طلاب حوزه نجف اين موضوع مسئله شده بود. موضعگيرىهاى امام مخالفت برخى را برانگيخت، محل تجمع مخالفين بيت فردى بود كه در سخنا
نى گفته بود آقاى خمينى حوزه علميه قم را برهم زد و حالا هم آمده است نجف را به سرنوشت قم دچار سازد وى بعدها به قم مهاجرت نمود و اين اواخر درگذشت. اينها تصورشان اين بود كه امام به نجف مىآيد و همچون برخى تبعيدىهاى ديگر، گوشهاى را انتخاب مىكند و چون مورد قهر و غضب يك رژيم سياسى قرار گرفته سكوت مىنمايد و منزوى شده و فراموش مىگردد زيرا به زعم آنان عالمى كه بخواهد روش سياسى پيش گيرد در نجف پايگاهى ندارد اما حالا فردى تبعيدى بيايد اين گونه با ساختار و تشكيلات نجف برخورد كند و به علما هشدار بدهد و طلّاب را متوجّه مسايل بكند اينها براى عدهاى سنگين و غير قابل تحمل بود.(6)
عوامل و ايادى استعمار و ارتجاع در نجف كه انتظار داشتند امام در همان نخستين سخنرانى خود با موضعگيرى تند و پرخاش جويانه عليه استبداد در آن محيطى كه نمىشد اسم سياست را بر زبان آورد زمينه كوبيدن خود را در سطح حوزه نجف هموار كند و سوژهاى به دست آنان بدهد تا با برچسب آخوند سياسى او را از دانشگاه علوى ساقط كنند، از اين موضع تاكتيكى و اصولى او در اولين نطق، سخت در شگفت ماندند و از روشنگرى ريشه دار و دگرگون كنندهاش كه رشتههاى چندين ساله آنان را پنبه مىكرد نگران شدند و تمام نيروى خود را بكار گرفتند تا از هر راه ممكن صداى اين فرياد بزرگ قرن را خاموش سازند و او را در ميان حوزه و جامعه نجف منزوى نمايند و براى پيشبرد نقشه خود شمارى از كارآموزدههاى حوزه را واداشتند كه در درس امام شركت كنند و با ايراد و اشكال بكوشند او را درمانده سازند يا وى را در تجزيه و تحليل مسايل علمى ناتوان جلوه دهند و از اين راه او را از سطح مراجع و علماى حوزه نجف تنزل دهند و خاطر آشفته و نگران شاه و ساواك را براى هميشه از خطرسازىهاى او آسوده سازند.(7)بر كرسى تدريس
امام خمينى درس بيع را از مكاسب شيخ انصارى شروع فرمودند كه اين درسها تا آنجا كه مقدور بود در پنج جلد چاپ گرديد، بعد از اختتام اين مباحث به تدريس بحث خلل فى الصلاة پرداختند. در يك فرصتى (رسيدن سخن در مكاسب به موضوع ولايت فقيه) امام مبحث ولايت فقيه را به طرز كلاسيك و دسته بندى شده در دوازده درس كه در قالب شش جزء چاپ شد طرح فرمودند. براى فراگيرى و استماع اين بحثها مسجد شيخ انصارى از خاص و عام مملو مىشد حضرت امام بسيار شيوا مباحث را مطرح مىكردند و پيكره درسهاى ايشان داراى فرازهاى آموزنده و مبانى اصولى و فروعى مشهور و معروف بود.(8)
حجة الاسلام فردوسى پور مىگويد: با اين كه امام اجازه نمىدادند درس ضبط شود و يا عكس گرفته شود، بر خلاف روش متعارف، شب هنگام حاج آقا عبدالعلى قرهى كه مسؤول بيرونى امام امت در نجف اشرف بود گفت: امام فرمودهاند فردا ضبط صوت بياوريد. احساس شد مطلب تازهاى است يك ضبط مجهز آماده شد، درس آن روز كه مقدمهاى بر حكومت اسلامى (ولايت فقيه) بود ضبط گرديد، درس اول را امام در روز چهارشنبه 13 ذيقعده 1389 ه.ق مطابق با اول بهمن ماه سال 1348 ه.ش براى طلّاب مطرح نمودند.(9)
حجة الاسلام محمد على رحمانى نيز در اين زمينه به نكاتى اشاره نموده است: به تدريج زمينه مبارزه علنى امام در عراق فراهم مىشد تا اين كه امام در بحث بيع رسيدند به ولايت فقيه. ايشان اعلام كردند كه از فردا درس من براى عموم طلاب آزاد است، هر طلبهاى مىتواند بيايد استفاده كند و لذا عموم طلبههاى سطح خوان نجف در جلسه درس امام حاضر شدند و اين دوازده جلسه درس تأثير خوبى در افكار طلّاب داشت. بعدها هم درسها به صورت جزوهاى به زبان عربى ترجمه و در عراق منتشر شد و عدهاى از جوانهاى روشنفكر دانشگاهى اهل عراق با مطالعه آن، به امام توجه پيدا كردند. البته در زمينه مرجعيت اجازه ندادند در عراق تلاشى صورت گيرد، كسى مجاز نبود عكس يا رساله ايشان را توزيع نمايد حتى توضيح المسايل آقا به عربى ترجمه نشد جز همين تحرير الوسيله، آن هم براى عموم مردم قابل فهم نبود.(10)
حجةالاسلام مصطفى اشرافى يادآور شده است: امام در نجف اشرف تنها به تدريس فقه مشغول بودند كه پس ختم كتاب بيع و خيارات مقدارى هم در خلل الصلوة بحث كردند. گهگاه نيز در مناسبتهاى مختلف مباحث عرفانى را به عنوان نصيحت و راهنمايى براى شاگردان در آخر درس مطرح مىفرمودند كه جداً اثر تبليغى در نفوس داشت اما تعداد شاگردان معظمله در ايام تدريس در نجف اشرف مختلف بود زيرا وقتى به بحث ولايت فقيه وارد شدند ازدحام جمعيت تقريباً دو برابر ايام ديگر شد و در غير آن ايام حاضران در درس امام به دويست نفر مىرسيدند.
در درس بيع مبناى درس كتاب نفيس مكاسب شيخ انصارى بود و امام به كليه حواشى اين بحث مراجعه و مخصوصاً به حواشى آية اللّه كمپانى و ميرزاى نائينى عنايت بيشترى داشتند، نظرات شيخ حبيب اللّه رشتى را نيز دقيقاً مطرح مىنمودند. شيوه تدريس معظم له نقل اقوال و ارزيابى آنها، ذكر احتمالات گوناگون و توجه خاص به فهم عرفى دور از نگرشهاى فلسفى، در متون آيات و روايات بود.شديداً عاشق مباحثه و اشكال گرفتن در درس بودند، از سكوت شاگردان و اكتفا به گوش دادن محض تنفر داشتند. به شاگردان فاضل ارج مىنهادند و به سخنان آنان خوب گوش مىكردند و هيچ گاه خشونت و عصبانيت به خرج نمىدادند بلكه با عطوفتى خاص پرسندگان و اهل انتقاد را مجاب مىكردند و مىفرمودند: بزرگى فقها نبايد شما را تسليم محض آنان نمايد بلكه در مطالب علمى و بحثها به اظهارات آنان با ديده نقّادى نگاه كنيد نه به حالت مريد و مرادى.(11)
سيد حميد روحانى نوشته است: عناصر كار آزموده حوزه نجف كه به منظور درمانده ساختن و يا دست كم در منگنه علمى قرار دادن امام در جلسه درس او حضور يافته بودند در برابر موقعيت علمى او آنچنان بهت زده مىشدند كه نتوانستند لب به اشكال و ايراد بگشايند تا آنجا كه خود امام در مقام اعتراض برآمد: كه چرا در جلسه درس ساكتيد مگر در مجلس روضه نشستهايد؟ امام هل من مبارز گفت در ميدان علم و تحقيق رقيب طلبيد نه به آن منظور كه برترى و كمالى براى خود ثابت كند بلكه به شيوه پژوهش و انتقاد و مباحثه خو گرفته بود. امام درهاى تازهاى از ژرفاى دانش و انديشه خود را بر روى دانش پژوهان حوزه نجف گشود و مطالب ارزنده و ناشنيدهاى به حوزه علميه نجف عرضه كرد كه بسيارى از علماى فارغ التحصيل و بىنياز از تحصيل را به شگفتى وا داشت و بهت زده كرد تا آنجا كه برخى از مقامات برجسته روحانى آنگاه كه در حوزه درس امام حضور مىيافتند صريحاً اعتراف كردند: ما پيش از آمدن آية اللّه خمينى به نجف اشرف باور نمىكرديم كه در دنياى اسلام حرف تازهاى باشد كه ما نشنيده باشيم ولى آنگاه كه ايشان به نجف اشرف منتقل شدند و درس شروع فرمودند دريافتيم كه خيلى از مطالب علمى و پر ارزش است كه ما نشنيدهايم، همچنين قبل از تشريف فرمايى ايشان به نجف ما خود را فارغ التحصيل پنداشته گمان مىكرديم كه از تحصيل بىنيازيم ليكن وقتى در محضر درس آية اللّه خمينى حاضر شديم فهميديم كه بايد هنوز درس بخوانيم.(12) ارتجاع نجف كه از تصميمات جاهلى برخوردار بود در برابر اين اعترافات واقعى، موضعى شديد گرفت و به آن فضلايى كه حقيقتى مسلّم را مطرح كرده بودند چنين پيغام داد: آبروى خود را كه از بين برديد حداقل آبروى اساتيد و حوزه نجف را حفظ كنيد! حضرت آية اللّه فاضل لنكرانى فرمودهاند: دشمنان در صدد آن بودند كه مقام علمى امام را خدشه دار كنند ولى بحمداللّه به خاطر عظمت علمى و اخلاقى ايشان موفق به اين كار نشدند، در نجف بزرگان و عالمانى وجود داشتند كه به تصور رژيم شاه، حضرت امام خمينى در جوار اين معاريف امكان ابراز وجود ندارد، اما هنگامى كه امام به حوزه نجف وارد شدند و تدريس را شروع كردند حوزه درسى ايشان از بهترين محافل علمى نجف گرديد. بنابراين امام نه تنها از نظر علمى شكست نخوردند بلكه مقام علمى و اخلاقى ايشان براى عالمان نجف روشن گرديد به اين ترتيب بزرگان آنجا نيز
به عظمت مقام علمى امام در فقه و اصول آگاهى يافتند، وجود شريف امام در نجف آنقدر گرانبها بود كه حتى فضلاى معروف و باسابقه نجف در درس معظم له حضور يافتند و از نظرات ايشان در مشكلترين مباحث فقهى يعنى مكاسب استفاده نمودند.(13) با وجود اين مقام علمى، امام مىكوشيد از شهرت علمى و اجتماعى اجتناب نمايد و تنها با اعمال و رفتارش براى مردم و طلاب سرمشق و اندرز بخش بود. وقتى كه تحريرالوسيله امام را در نجف به طبع رسانيدند روى آن نوشته شده بود: تأليف رئيس حوزه علميه نجف، ايشان شديداً اعتراض كرده و دستور دادند كه تمامى آنها را ببرند چاپخانه و اين عنوان را محو كنند با اين كه كتابهاى مراجع را معمولاً با چنين القابى مشخص مىكنند و اين موضوع در مورد امام بسيار عادى بود ولى روح لطيف و وارسته ايشان از چنين مسايلى متأثر گرديد.(14) همين ويژگىهاى معنوى و خلوص امام موجب گرديد كه هر روز بر عظمت و اعتبار ايشان افزوده شود در حالى كه كثيرى از طيفهاى گوناگون دشمنان مىكوشيدند در تحكيم موقعيت آن درياى فضيلت خللى ايجاد كنند.
چاپ كتاب تحريرالوسيله به پيشنهاد حاج شيخ نصراللّه خلخالى صورت گرفت، امام از وى پرسيدند چرا مىخواهيد چاپ كنيد، مرحوم خلخالى گفت: براى مقلدان عرب، امام فرمودند من مقلّد عرب ندارم، شيخ نصراللّه گفت: اولاً عدهاى از شيعيان عراق مقلد شمايند ثانياً: بايد فتواى مرجع در اختيار باشد، عدم تقليد شايد براى اين است كه فتواى شما در اختيار ايشان نيست، وقتى مرجعى براى اين موضوع باشد تقليد خواهند كرد و البته اظهارات او درست بود. زيرا عربهاى عراق دلبستگى عميق نسبت به امام داشتند، در هر حال آقا قبول نكردند و افزودند: اگر من اين تعداد مقلّد داشته باشم به كتابفروشى مراجعه مىكنند و كتابفروشى هم وقتى تقاضا را ديد در صدد چاپ رساله من برمىآيد، چرا با پول بيت المال چاپ شود. حاج شيخ نصرالله گفت: شما قبول بفرمائيد من با خرج خودم رساله را چاپ مىكنم و سرانجام با اصرار وى امام به ايشان فرمودند: همه تحريرالوسيله به درد عوام عرب نمىخورد اين را مىدهيم تلخيص كنند، به دنبال اين گفتگو امام از آيةاللّه عميد زنجانى كه در نجف بسر مىبردند خواست تحريرالوسيله را خلاصه نموده و يك رساله عربى مختصرى با توجه به متن اصلى تدوين كند كه اين كار انجام شد و محصول تلاش استاد عميد زنجانى به نام زبدة الاحكام چاپ شد.(15)كارشكنى مخالفان
درس امام كه آغاز گرديد عدهاى شاگردان ورزيده خود را فرستادند كه به مباحث مطرح شده توسط امام اشكال وارد كنند. يك روز كه امام يكى از بحثهاى علم اصول را مطرح كردند معارضين كه در جلسه حضور داشتند، گفتند: اين بحثها اصولى نيست، معظم له برآشفت و فرمود: من به شما خواهم فهمانيد كه اين بحثهاى مطرح شده در حوزه نجف فرعى است و براى گرمى بازار به اصول چسبانيدهاند و اصول واقعى اين است كه ما به آن پرداختيم، عدهاى از فضلا از طرف مرجعى خدمت امام آمدند و گفتند: اگر امكان دارد شما نظريات نائينى و مرحوم كمپانى را مورد نقد و تأمل قرار ندهيد. زيرا مطالب آنها زير بناى نظريات ماست، اين دو آبروى حوزه نجف هستند شما اقوال ديگرى را مورد بحث قرار دهيد. امام روز بعد در جلسه درس فرمودند: عدهاى از اهل فضل به منزل ما آمدند كه شما افكار كمپانى و نائينى را نقد نكنيد، سپس افزودند يك طلبه محقق بايد كلمات اهل نظر را مورد ارزيابى و بررسى قرار دهد خوب است كه آقايان نسبت به مبانى خودشان فكر ديگرى بكنند و اين در زمانى بود كه آنها فهميده بودند آية اللّه خمينى ميدان دار آنها و خيلى قوىتر هم هست و الّا حاضر نبودند چنين موضوعى را مطرح نمايند. فضلاى نجف در جلسات خودشان مدام مىگفتند: سيد در فقه خيلى قوى است، علاوه بر اين وارد شدن در معقولات زمينه خوبى در نجف نداشت امام اين مسايل را هم مطرح مىكردند و احياناً اگر كسى هم اشكال مىكرد مىفرمودند: مثل اين است كه بنا نداريد شما در معقولات وارد شويد!
برخى استادان درجه دوم و سوم نجف كه نمىتوانستند موقعيت علمى و اقتدار معنوى امام را تحمل كنند مطالبى را نسبت به ايشان ابراز مىكردند كه موجب تخريب روحيه طلاب مىشد آنان در مورد مقام علمى، مرجعيت و مسايل نهضت و رهبرى ايشان سمپاشى مىنمودند و براى رسيدن به اين مسايل به وسايل گوناگونى متوسل مىشدند اما حضرت امام با كمال بردبارى و استقامت اين تبليغات مسموم و فشارهاى مرارتزا را تحمل مىفرمودند بحمدالله اين گونه افراد بعدها كه حقايق روشن گرديد در انزوا قرار گرفتند.(16)
البته بايد اين نكته را متذكر گرديد كه به رغم چنين تيرهگىها و آشفتگىها كه در آسمان علم و معرفت شهر نجف هويدا گرديد مردمان و طلّاب اين شهر امام را خوب شناختند و از تلاشهاى او به درستى قدردانى كردند و اين نوعى بىلطفى و بى انصافى است كه بگوئيم در نجف به امام اهانت مىگرديد، حساب گروهى معلوم الحال كه خباثت و جهالت را با يكديگر ممزوج نموده بودند تا شرارتى ايجاد كنند از ديگر اقشار مردم جداست، حوزه نجف مريد و شيفته امام بود. تقدّس و تقيّد امام به عبادات و زيارت هر شبه بارگاه حضرت على (ع) و نيز نظم و فضايل اخلاقى ايشان بسيارى از فضلا را جذب كرده بود، بودند افرادى كه در هر نماز جماعتى شركت نمىكردند ولى براى اقامه جماعت به نماز امام مىآمدند و مقام معنوى، زهد و اخلاص آن مرجع بيدار و رهبر فرزانه را مىستودند. از نظر رتبه علمى نيز اين دوران به افراد واقعبين اين امكان را داد كه قبول كنند امام اعلم است. اگر ايشان به نجف نرفته بود، نمىشد برترى علمى آن بزرگوار را به اثبات رسانيد، تشكيل حوزه درس توسط امام، مشخص كرد كه از نظر علمى بر اقران و مراجع وقت تفوّق دارند كما اينكه از نظر فكرى، سياسى، اجتماعى و نيز خدماتى كه انجام مىدادند برترى داشتند.(17)
طيف مرتجع كه در جمود و خمود غوطه مىخورد به جاى آن كه در مقابل عظمت علمى امام سر تعظيم فرود آورد و كينه توزى و عصيان را كنار نهد آنگاه كه دريافت مقام علمى او تا آنجا محرز و روشن است كه نمىتوان كوچكترين خدشهاى در آن وارد كرد از شركت در حوزه درس امام خوددارى كردند و كوشيدند ديگران را نيز از استفاده از حوزه درس او باز دارند و هركس براى شركت در درس امام اصرار مىورزيد با تهمت و افترا و نسبتهاى نارواى عناصر وابسته به استعمار و استبداد روبرو مىشد تا آنجا كه بسيارى، بر خلاف ميل و اشتياقى كه براى استفاده از پرتو انديشه امام داشتند ناگزير مىشدند كه از شركت در حوزه درس آن روح قدسى خوددارى ورزند.
باند ارتجاع به منع استفاده از حوزه درس امام بسنده نكرد بلكه كوشيد ايشان را منزوى و محدود سازد. از اين رو تمام نيروى خود را به كار گرفت تا هرگونه رابطه افراد حوزه نجف و مردم عراق را با منزل امام و برادران مبارزى كه راه امام را دنبال مىكردند، قطع كند. با شايعه سازى، دروغپردازى و نسبتهاى ناروا كوشيدند امام را در ميان حوزه، جامعه عراق منفور سازند و از رسيدن صداى زندگى ساز، بيدار كننده و حماسه آفرين او به گوش شيفتگان حقيقت و مردمان محروم و رنج ديده جلوگيرى به عمل آورند. اين متحجران فرو رفته در باتلاق ضلالت كه جز تنگ نظرى و انحراف حركتهاى اصيل و مثبت در آن حوزه كارى نداشت، تصور مىكردند اگر ايشان را در رديف طراز دوم قرار دهند و يا آن كه مردم را از شركت در نماز جماعت و درس او باز دارند مىتوانند انقلاب ايران را به شكست بكشانند. امام در برابر اين جهالتها به مصداق مرّوا باللغو مرّوا كراماً بى تفاوت، آرام و بى اعتنا مىگذشت و با توكل به خداوند متعال و با تكيه بر ملت وفادار خويش و بهره گرفتن از تاكتيكهاى سياسى و انقلابى در راه بيدارى مردم گام بر مىداشت و در اين راه با اميد و توكل چشم به دور دستى روشن و نويد بخش افكنده بود. بر آن بود كه با سلسله برنامهها، روشنگرىها و به كاربستن برنامههاى فرهنگى تبليغى در حوزه نجف تحوّل پديد آورد و با آگاه كردن مقامات روحانى دست مرموز استعمار و عوامل آن را از آن حوزه كوتاه كند ليكن براى رسيدن به اين آرمان مقدس و هدف عالى راه طولانى و پرفراز و نشيبى در پيش بود و تحمل رنجها، دشوارىها و ناملايماتى را لازم داشت كه امام با شجاعت، صلابت و استوارى آن را پذيرفت و قريب پانزده سال سختترين و توان فرساترين دوران زندگى خويش را در جوّ آلوده و اختناقآور نجف با بردبارى و پايدارى پشت سرگذاشت و بر آرمان والاى خود اصرار ورزيد.(18) و به رغم اين موانع و عوامل بازدارنده از فرصتهاى پيش آمده بهره گرفت و كوشيد به طلّاب و مردم عراق بفهماند كه اسلام منحصر به عبادات و امور انفرادى نيست و اين آيين به مسايل حكومتى و اوضاع سياسى توجه دارد، به تدريج وجود امام خمينى در نجف كانون حركت و قيام شد و تمامى معارضين رژيم پهلوى كه در ايران، عراق و ديگر سرزمينها زندگى مىكردند از فروغ اين ستاره درخشان بهره گرفتند و بدين گونه در آن فضاى آشفته كه حزب بعث، عوامل ساواك ايران و طيف مرتجع هر لحظه نقشهاى بكار مىبردند تا امام به هدف خود نرسد ايشان رهبرى قيام ايران را عهده دار گرديد و تمامى نيروهاى مخالف نظام ستم شاهى را براى برچيدن بساط طاغوت متحد ساخت و آنان را براى هرگونه فداكارى، رشادت، مقاومت در اين راستا تربيت نمود.
به هنگام اقامت امام در عراق، شور و هيجان زايد الوصفى در ميان مردم ايران به ويژه حوزه علميه قم و مردم اين ديار بوجود آمد، مراجع بزرگ نمايندگانى خدمت امام فرستادند كه با استقبال آن وجود با بركت روبرو شدند. علماى اعلام شهرستانها چه فردى و چه دسته جمعى براى امام نامه مىنوشتند و ايشان نيز پاسخ آنان را مىداد و توصيه مىنمود دست از سياست و تلاش براى به دست گرفتن حكومت و قدرت برندارند. اين نوشتهها روح تازهاى به مردم و علما و بويژه روحانيون جوان مىبخشيد و آنها را به حركت وامى داشت.(19)ارتباط متقابل امّت و امام
بعد از تبعيد امام خمينى به عتبات نيروهاى امنيتى عراق شديداً بر فعاليتها و حركتهاى ايشان نظارت مىكردند و اجازه نمىدادند كه كمترين تلاشى از سوى امام در جهت مخالفت با رژيم شاه صورت گيرد. در اين دوره امام با انصار و ياران خويش رابطهاى تنگاتنگ برقرار نمود و از طريق دوستان خود از اوضاع و احوال ايران اطلاعاتى بدست مىآورد و به مرور زمان حساسيت رژيم نسبت به امام كاهش يافت و در نتيجه امام آزادى افزونترى بدست آورد تا بتواند فعاليتهاى انقلاب را رهبرى و سازماندهى كند، اين دوره فرصت بسيار خوبى را براى ايشان فراهم آورد تا بتواند شكل حكومت اسلامى را ترسيم كند و زيربناى فكرى انديشه سياسى و اسلام را مطرح و تفسير نمايد. او نجف را به مقر شيعيان مبارز تبديل كرد و با طرح مباحث علمى و فقهى فرهنگ انقلاب اسلامى را بارور و غنى ساخت و از تفسير آيات و روايات اسلام ناب محمدى را ارائه نمود تا معارف اصيل برگرفته از قرآن و عترت بر ايدئولوژىهاى پوشالى چپ و راست و شرق و غرب فائق آيد و جوانان ظلم ستيز از اين تهاجم مخرّب رهايى يابند. در مرحله بعدى امام به كادر سازى و سازماندهى نيروها روى آورد و گروهها، احزاب، سازمانها و افراد بسيارى اعم از روحانى و غير آن كه مدعى مبارزه با رژيم بودند خدمت امام مىرسيدند و نظرات خود را بيان مىكردند. امام اين احزاب و طوايف را مورد ارزيابى دقيق قرار مىداد و در عين حال همه را تشويق به مبارزه مىكرد ولى افراد مخلص و داراى فكر سالم را شناسايى نموده و با تشكيلات مورد وثوق خود ارتباط مىداد. اين ارتباطات بدون چهارچوبهاى خشك سازمانى زمينه مساعدى را براى همه نيروهايى كه اعتقاد به اسلام و حكومت اسلامى داشتند فراهم مىآورد و طيف وسيعى از روحانيان، انجمنهاى اسلامى، مجامع و گروههاى اسلامى در دانشگاهها، قشرهاى مسلمان كارگرى در كارخانهها، متدينين بازار، مساجد و مراكز اسلامى را در بر مىگرفت. همين گروهها بودند كه نوارها و اعلاميههاى امام را از نجف دريافت و در سراسر كشور تكثير و توزيع مىكردند.(20)
رهنمودهاى امام به صورت پيام يا نامه يا به طور خصوصى و مرتب به قم مىرسيد كه مجاهدان را در راه تداوم نهضت جهت مىداد و راه مبارزه را براى آنان مشخص مىكرد و آنگاه از طريق حوزه قم به تدريج به ملت ايران مىرسيد و آنان را در جريان رهنمودهاى امام قرار مىداد و به جنب و جوش وا مىداشت. ارتباط امام با امت ايران تنها از طريق حوزه علميه قم و محافل روحانى نبود و ارتباط مستقيمى نيز گاه و بيگاه با چهرههاى متعهد و انقلابى ايران وجود داشت و امام طى نامه يا پيامى شفاهى به مردان مجاهدى كه در راه اسلام فداكارىهايى داشتند مراتب حقشناسى و تشكر خود را اعلام مىكرد. مردم آگاه ايران نيز به سهم خود مىكوشيدند مسايل جارى را به امام گزارش دهند و در رابطه با موضوعات گوناگون سياسى، اجتماعى اطلاعات كاملى در اختيار امام بگذارند. دانشجويان مسلمان و متعهد ايرانى برون مرزى نيز در ارتباط مردم با رهبرشان نقش مهمى را عهده دار گرديدند. ارتباطات گسترده دانشجويان و مبارزان ايرانى برون مرزى با امام كه قهراً در اوج و گسترش مبارزات دانشجويى در خارج و حتى در داخل بىتأثير نبود مايه هراس رژيم استبدادى ايران شده بود زيرا اين ارتباطات نه تنها در ايجاد وحدت بين روحانى و دانشجو نقش مهمى داشت بلكه مىتوانست امام را براى مبارزان برون مرزى به صورت محورى درآورد و پايگاه عظيم و خطرناكى عليه رژيم او در خارج ايجاد كند. از اين رو براى ايجاد تزلزل و خدشه در رابطه بين امام و دانشجويان شاه و كارگزارانش به شايعات روى آوردند و به دروغ منتشر ساختند كه امام اشتياقى به پذيرش دانشجويان در نجف ندارد و شمارى از آنان را كه مسافتى طولانى را براى ديدار با ايشان طى نموده بودند به حضور نپذيرفته است اين شايعه آنقدر قوى بود كه حتى برخى مقامات روحانى ايران آن را باور كردند و مجاهد فقيد مرحوم آية اللّه ربّانى شيرازى طى نامهاى به امام از برخورد ناخوشايند با دانشجويان اظهار شگفتى و نگرانى كرد امام بىدرنگ ضمن نامهاى كه در پاسخ يكى از دانشجويان خارج كشور نگاشت از اين نقشه پرده برداشت و آن را تكذيب كرد. ناگفته نماند كه دانشجويان وابسته به سازمانها و احزاب و نيز افرادى كه داعيه رهبرى مبارزات دانشجويى در خارج از كشور را داشتند با امام كم و بيش در ارتباط بودند و گاهى براى ملاقات با ايشان به نجف سفر مىكردند ليكن اين افراد هدفى جز بهرهبردارىهاى شخصى و گروهى نداشتند با اين وجود نمىتوان گفت در مبادله مسايل ميان مردم ايران و امام هيچگونه نقشى نداشتهاند.(21)پىنوشتها:
1. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 141.
2. تاريخ الحركة الاسلامية المعاصر فى العراق، الخطيب ابن النجف، دارالقدس بيروت، ص 64.
3. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى(زيارتى)، ج دوم، ص 155.
4. مصاحبه با سيد حميد روحانى، روزنامه جمهورى اسلامى، شمارههاى 2937 و 2938.
5. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 48 – 47.
6. همان، ص 77 و 78.
7. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى، ج دوم، ص 173.
8. صحيفه دل، ج دوم، ص 113.
9. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 21.
10. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 118.
11. صحيفه دل، ج دوم، ص 22.
12. نهضت امام خمينى، سيد حميد روحانى، واحد فرهنگى بنياد شهيد، 1364، ج دوم، ص 174.
13. پابهپاى آفتاب، ج 5، ص 116.
14. مصاحبه با حاج سيد احمد خمينى، مجله پاسدار اسلام، خرداد 1361.
15. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 20 – 19.
16. همان، ص 19.
17. خاطرات 15 خرداد، دفتر نهم، ص 440 – 439.
18. نهضت امام خمينى، ص 175.
19. خاطرات آية اللّه خلخالى، ج اول، ص 145.
20. انقلاب اسلامى در تئورى و عمل سيد حسين نقوى حسينى، قم، انتشارات علمى فرهنگى صاحب الزمان، 1380، ص 157 – 156.
21. نهضت امام خمينى، ص 181 – 180.
رابطه محبت خداوند با شادابى انسان
رابطه محبت خداوند با شادابى انسان
محمد رضا داودى
مقدمه
انسان موجودى اجتماعى است و بالطبع نياز به روابط اجتماعى و ارتباط عاطفى با همنوع خود دارد. روانشناسان يكى از نيازهاى او را دوست داشتن ديگران و مورد محبت ديگران واقع شدن مىدانند. سلامت روانى در صورتى است كه فرد، محبوب ديگر افراد قرار گيرد و به اين صورت يكى از نيازهايش برآورده شده، شادمان، خشنود و بانشاط مىگردد، در صورت محروميت از محبت احساس كمبود كرده، دچار اضطراب و افسردگى مىشود.(1) از طرفى بسيارى از افراد دنبال شادابىاند تا كارهاى خود را با انگيزههاى درونى و با شور و سرزندگى انجام دهند و با كسالت و خمودى رابطهاى نداشته باشند. سؤال اين است كه آيا مىتوان از ديدگاه قرآن كه كتاب حيات و زندگى است، رابطهاى ميان اين دو امر مهم (محبت و شادابى) يافت؟
ادعاى ما اين است كه محبت خداوند موجب نشاط انسان مىشود، چه اينكه انسان، خدا را دوست و محبوب خويش بداند و يا خدا انسان را دوست بدارد، شادابى لازم در زندگى او بوجود آمده، و محرك درونى او براى فعاليتهاى مادى و معنوى به ويژه عبادت مىشود. توضيح و اثبات اين مطلب در ادامه اين نوشتار مىآيد.
همانطورى كه در مقدمه اشاره شد محبت يكى از نيازهاى روانى بشر است، اسلام نيز به اين جنبه عاطفى انسان توجه نموده و درباره محبت زن و شوهر نسبت به يكديگر و دوستى پدر و مادر نسبت به فرزندان و به عكس، سفارشات فراوانى را كرده است. در بحث رابطه انسان با خدا نيز مسأله محبت قابل طرح است، اين نوع محبت را مىتوان در دو شكل مشاهده كرد يا (به عبارتى صحيحتر) دو مرحله دانست:
1- محب خدا بودن (دوست داشتن خداوند)
2- محبوب خدا بودن (خداوند انسان را دوست بدارد).مرحله اول: محبت و دوست داشتن خداوند
قرآن مؤمنان را اينچنين ستايش مىكند: «و من الناس من يتخذ من دون اللّه اندادا يحبونهم كحب اللّه و الذين آمنوا اشدّ حبّاً للّه»(2)
بعضى از مردم همتايانى به جاى خدا مىگيرند و آنها را مانند دوستى خدا دوست مىدارند، ولى آنان كه ايمان آوردهاند خدا را بيشتر دوست مىدارند .
مؤمنان خداوند را بسيار دوست داشته و به او عشق مىورزند، زيرا خداوند از هر جهت كه تصور شود سزاوارترين موجود براى بالاترين مرتبه محبت است. و از طرفى خداوند خالق ما و نعمت دهنده به ماست، نعمت هايى كه از شماره بيرون و هميشگى است(3) اين خود نيز منشأ محبت ما نسبت به اوست زيرا ما هر نعمت دهندهاى را براى انعامش دوست مىداريم.
در اين آيه خداوند مشركان را سرزنش مىكند كه چرا براى خويش معبودهايى انتخاب كرده و همچون پروردگار او را دوست مىداند، مؤمنان را مىستايد كه آنان بيشترين محبت را به خداوند دارند. از آيات بعدى (سوره بقره، آيه 166 و 167) چنين استفاده مىشود كه اين مذمت و ستايش به جهت لازمه محبت يعنى عمل مىباشد كه مؤمنان در عمل فرمانبر خداوند هستند، شدت دوستى او تنها از راه اطاعت و پيروى پروردگار بدست مىآيد نه با ادعاى دوستى.(4)
از طرفى هرچه محبت به چيزى بيشتر باشد لذتى كه از رسيدن به آن حاصل مىشود بيشتر خواهد بود، و از سوى ديگر كمال لذت بستگى به مرتبه مطلوبيت و ارزش وجودى محبوب نيز دارد، پس اگر كسى شديدترين محبت را به ارزندهترين موجودات يعنى خداوند پيدا كند، و بهاى وجودى او را درك نمايد به عالىترين و بالاترين لذتها نايل خواهد شد.(5)
عشق جوشد بحر را مانند ديگ
عشق سايد كوه را مانند ريگ
عشق بشكافد فلك را صد شكاف
عشق لرزاند زمين را از گزاف
(مولوى)طبق آيه فوق افراد با ايمان چون بالاترين محبت را به پروردگار خويش دارند، بيشترين لذت را از زندگى در اين دنيا مىبرند. لذت نيز رابطهاى تنگاتنگ با شادابى دارد، لذت ملايم طبع انسان است او ذاتا به گونهاى آفريده شده است كه همواره در پى كسب لذت است(6) و حصول لذت براى او نشاط آور است. پس دوست داشتن خداوند باعث نشاط انسانهاى با ايمان مىشود.
مرحله دوم: محبوب خدا گشتن
اين بدان معنى است كه انسان به مرتبهاى از كمال برسد كه خدا او را دوست خود بداند و به او عشق بورزد. در محبتهاى معمولى كه بين انسانها وجود دارد، دوستى بين محبّ و محبوب دو طرفى است در مورد خداوند هم چنين است، كه مؤمنان خدا را دوست دارند و كارهاى خود را براى او انجام مىدهند و سعى و تلاش خويش را به كار مىگيرند تا اعمال شان را با اخلاص و نيت پاك انجام دهند، حال اگر بدانند كه خداوند هم ايشان را دوست دارد( و اين مطلب را در وجود خود بيابند) در آنان نشاط مضاعف ايجاد شده، فعاليت شان بسيار بيشتر مىشود. در اين هنگام ايشان علاوه بر اينكه وظايف خود را به خوبى بجا مىآورند بدنبال اين هستند كه هر كارى كه فقط رضايت الهى در آن است انجام دهند.
درجات و مراتب نشاط و شادابى به مراتب محبت بستگى دارد. شادابى محبوب خدا بودن بالاتر از شادابى محب خداست، بنابراين افراد با ايمان به دنبال راهى هستند كه درجه نشاط را با افزودن درجه محبت زياد كنند. از اين رو به مرحله دوم محبت مىرسند كه بالاتر از مرحله اول است.
اينكه انسان محبوب خداوند بشود و خداوند او را دوست داشته باشد شرطى دارد كه در آيه زير، ذكر شده است، قرآن مىگويد:
«قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتّبعونى يحببكم اللّه و يغفر لكم ذنوبكم و اللّه غفورٌ رّحيم»(7).
بگو اگر خدا را دوست مىداريد از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد كه او آمرزنده و مهربان است.
و آن شرط پيروى از پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله و سلم – است. از آيه شريفه استفاده مىشود كه محبت و دوستى، مشوّق و محرك انسان به عمل است، وقتى مىفرمايد محبّ واقعى خداوند كسى است كه پيرو پيامبر باشد، روشن مىشود كه انسان وظايفى را كه پيامبر بر عهده او گذاشته است بايد به خوبى انجام دهد. اگر كسى چنين بود از محب خدا بودن بالاتر رفته، محبوب خدا مىگردد و به مرتبهاى مىرسد كه خدا او را دوست دارد. اين امر سبب مىشود كه انسان نه تنها از يك نشاط سرشار بهره برد بلكه در اعمال و رفتار وى نيز آثار خود را نمايان ساخته، مىكوشد تا اعمال و رفتار خود را مطابق با رفتار پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله – (و ائمه معصومين عليهم السلام) گرداند، زيرا محبت و دوستى تنها يك علاقه قلبى نيست بلكه بايد آثار آن در عمل انسان آشكار باشد. در صورتى مىتوان ادعاى محبت و دوستى خدا را داشت كه پيرو راستين پيامبر اكرم – صلى اللّه عليه و آله – بود و بنابر فرمايش امام صادق (عليه السلام) كه مىفرمايند:
«و من سرّه ان يعلم انّ اللّه يحبّه فليعمل بطاعة اللّه و ليتبعنا الم يسمع قول اللّه لنبيه – صلى اللّه عليه و آله – (قل ان كنتم تحبّون اللّه…)(8)»
هر كس مىخواهد بداند كه خداوند او را دوست دارد، بايد از خدا اطاعت كند و از ما تبعيت نمايد.
از ائمه معصومين نيز مىبايست پيروى كرد. اما كسى كه در عمل سست بوده و كارهاى خويش را به خوبى انجام نمىدهد و يا براى غير خدا انجام مىدهد و يا طبق هوى و هوس عمل مىكند، در حقيقت در شناخت و محبت خدا سست است و اگر ادعايى مبنى بر دوستى خدا كند، ادعايى بىمورد و دروغ است.(9)
پس با پيروى از شريعت ودستوراتى كه پيامبر آورده، مىتوان به بزرگترين بشارتى كه براى محب است – اينكه خدا انسان را دوست بدارد – دست يافت؛ زيرا براى محب هيچ امرى و بشارتى لذت بخشتر از اين نيست كه محبوبش نيز او را دوست بدارد. بندهاى كه راه محبت الهى را با اخلاص طى مىكند آرزويى جز آنكه خداوند او را دوست داشته باشد ندارد. او مىخواهد چنانچه خدا را دوست دارد پروردگار نيز او را دوست بدارد و چنانچه او براى خداست، خدا هم براى او باشد. با دانستن اينكه پروردگار او را دوست خويش مىداند به بزرگترين آرزوى خود نايل گرديده و در خود احساس شادمانى مىنمايد.
افراد بسيارى تلاش مىكنند تا خدا را دوست بدارند. كسى محب خداوند باشد مهم است، ولى مهمتر آن است كه آدمى محبوب خدا بشود. از آنجا كه تمام نظام آفرينش لشكريان الهى است، «و للّه جنود السماوات و الارض»(10)؛ اگر خداى سبحان نسبت به انسانى محبت داشت، همه نظام آفرينش نسبت به او مهر مىورزند، زيرا همه آنها تابع اراده الهى هستند و اگر اراده الهى به صورت محبت به انسان كاملى تعلق گرفت و چنين فيض ويژهاى درباره او بروز كرد كل نظام، محب او خواهند بود. اگر فردى احساس كند تمام نظام آفرينش نسبت به او مهر مىورزند و همه محب اويند، خود را تنها نمىبيند از اين رو شادابى عجيبى را احساس مىكند و همين نشاط او را به تلاش و فعاليت در راه هدفى كه اختيار نموده، وادار مىكند.به طور خلاصه مىتوان راه رسيدن به محبت الهى (مرحله اول محبت) را در دو امر بيان كرد:
1 – ارتباط نزديك داشتن با رسول خدا و نيز ائمه معصومين (عليهم السلام) كه اينان اولياء و دوستان خدا هستند. محبت اولياى الهى شاخ و برگ محبت خداست، اگر اين محبت تقويت شود محبت به خدا نيز تقويت مىگردد. (از آنجا كه با اولياى خدا از طريق حواسمان تماس داريم، آنها را مىبينيم و صدايشان را مىشنويم و آنها همنوع ما هستند بيشتر مىتوانيم درباره آنها بينديشيم. اگر از راه محبت آنها وارد شويم، راه براى محبت خداوند آسان مىگردد). پس يكى از مهمترين راههاى جلب دوستى خداوند، دوست داشتن اولياى الهى (رسول خدا و ائمه معصومين (عليهم السلام)) است.
2 – راه ديگر براى جلب دوستى و محبت خدا دور ساختن محبتهاى دنيوى است. اگر دل انسان مملو از دوستى مال و فرزند (و به طور كلى محبتهاى دنيا) باشد جايى براى دوستى خدا باقى نمىماند.
خداوند مىفرمايد:« زُيّنَ لِلنَّاس حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالبَنِينَ القَناطِير المُقَنطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ وَ الخَيلِ المُسَومّةِ و الانعام وَالحَرثِ ذَلِكَ مَتَاعُ الدُّنيَا وَاللّهُ عِندَهُ حُسنُ المَآبِ»(11)
دوستى خواستنيها(ى گوناگون) از زنان و پسران و اموال فراوان از زر و سيم و اسبهاى نشاندار و دامهاو كشتزار(ها) براى مردم آراسته شده (ليكن) اينها برخوردارى زندگى دنياست و (حال آنكه) فرجام نيكو نزد خداست.
شيطان زينت دهنده محبت دنيا و جلوه دهنده آن به عنوان هدف براى مردم است(12)، كه با دلبستگى به امور مادى ديگر جايى براى محبت خدا باقى نمىماند. در صورتى كه امكانات مادى تنها وسيلهاى براى گذراندن زندگى دنيا و بهره بردن از آنهاست تا انسان براى آخرت خويش توشه برگيرد. و نيز مىفرمايد: «و تحبّون المال حبّاً جمّاً»(13) ؛ و مال را دوست داريد دوست داشتنى بسيار.
شما مال و ثروت را بسيار دوست داريد، شما افرادى دنيا پرست، ثروت اندوز، عاشق و دلباخته مال و متاع دنيا هستند، كسى كه علاقمند به مال باشد، در هنگام مرگ فشار بسيارى را خواهد ديد زيرا در وقت مرگ تمام علاقههاى دنيا قطع مىگردد. گاهى ممكن است مال كم باشد ولى دلبستگى به آن زياد باشد. كسى كه حب ثروت تمام قلبش را پر كرده، جايى براى ياد و محبت خداوند وجود ندارد. پس افرادى كه خواهان محبت الهى هستند بايد تلاششان را به كار گيرند تا خانه دل را از تعلقات مادى فارغ نگه دارند و بتهاى سيم و زر را از كعبه دل فرود آورند و بشكنند؛ علاقه به آنها را در دل راه ندهند و چنانچه اين محبت وارد قلبشان شده است آن را بيرون آورند، با اينكه از امكانات مادى استفاده مىبرند، اما هرگز آن را هدف خود نپندارند.
مىتوان گفت دوستى دنيا محبت دروغين است كه انسان نقص را كمال پنداشته و بر اساس چنين پندار باطلى به آن كمال موهوم علاقمند گردد. محبت كاذب داراى جاذبه بوده، انسانها را به سوى خود جذب مىكند اما جاذبهاى كه عين دافعه است، چنانكه افعيها بانفس كشيدن برخى از حشرات را جذب مىكنند اما نه براى پرورش بلكه براى نابود كردن. زرق و برق دنيا چنين است كه انسان را جذب مىكند تا او را درهم بكوبد و نابود سازد و سپس به صورت زباله دفع كند. ولى خداوند نه تنها محبوب مؤمنان بلكه محب آنان بوده، آنان را به سمت خود جذب مىكند تا آنان را بپروراند و زندگى معنوى به آنان بخشد، از اين رو مىبينيم در نبردهايى كه بين مردان با ايمان و مشركان در طول تاريخ اتفاق افتاده است، مؤمنان همواره پيروز بودهاند، زيرا معرفت آنان كامل بوده، و در پرتو آن اشتياق و علاقه آنان كاملتر است، كه اين امر باعث ايستادگى آنان شده، در نتيجه پيروزى نصيبشان مىشود.(14)پىنوشتها: –
1. ر.ك: آبراهام مزلو؛انگيزش و شخصيت ؛ ترجمه احمد رضوانى؛ مشهد: آستان قدس رضوى، 1372ش، ص 254.
2. سوره بقره، آيه 165.
3. و ان تعدّوا نعمت اللّه لاتحصوها… سوره ابراهيم، آيه 34(و اگر نعمت خدا را شماره كنيد نمىتوانيد آن را به شمار درآوريد.)
4. ر.ك: طباطبايى، محمد حسين ؛ الميزان فى تفسير القرآن ؛ چ 5، قم: 1371 ش، ج 1، ص 405.
5. حضرت على عليه السلام مىفرمايند:«لذيذترين و زيباترين چيز در بهشت محبت خداوند است، هنگامى كه بهشتيان نعمتهاى بهشتى را مشاهده مىكنند دلهايشان لبريز از محبت شده، فرياد مىزنند «الحمد للّه رب العالمين» عبد على عروسى حويزى، تفسير نورالثقلين ؛ تصحيح هاشم رسول محلاتى ؛ قم: اسماعيليان، بىتا، ج 2، ص 295.
6. ر.ك: رجبى محمود ؛ انسانشناسى ؛ج1، قم: مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمينى (ره)، 1380 ش، ص 211.
7. سوره آل عمران، آيه 31.
8. كنز الدقائق و بحر الغرائب، ج 3، ص 68.
9. همانند ادعايى كه قوم بنى اسرائيل مىكردند، خداوند به پيامبر اكرم – صلّى اللّه عليه و اله و سلم – مىفرمايد:
«قل يا ايّها الّذين هادوا ان زعمتم أنّكم اولياء للّه من دون النّاس فتمنّوا الموت ان كنتم صادقين و لا يتمنّونه أبداً بما قدّمت أيديهم و اللّه عليمٌ بالظّالمين» (سوره جمعه، آيه 6 و 7)
بگو اى كسانى كه يهودى شديد اگر پنداريد كه شما دوستان خداييد نه مردم ديگر، پس اگر راست مىگوييد درخواست مرگ كنيد؛ و(لى) هرگز آن را به سبب آنچه از پيش به دست خويش كردهاند آرزو نخواهند كرد و خدا به (حال) ستمگران داناست يهود مىگفتند ما فرزندان و دوستان ويژه خداوند هستيم، خداوند به پيامبرش دستور مىدهد در مقابل بلند پروازى آنها چنين بگو: اى يهوديان اگر شما گمان مىكنيد كه دوستان خدا هستيد و در ادعاى خود راست مىگوييد آرزوى مرگ كنيد چرا كه دوست هميشه مشتاق ملاقات با دوست خود است و با مرگ، انسانها به لقاى پروردگار خويش مىرسند. اگر شماى يهود در ادعاى خود راست مىگوييد چرا اين اندازه به زندگى دنيا علاقمند و از مرگ گريزان هستيد. در آيه دوم مىفرمايد آنان هرگز آرزوى مرگ نمىكنند زيرا آنان اعمال زشت و گناهانى را مرتكب شدهاند كه مىدانند عذابى دردناك در انتظار آنان است، بنابراين ادعاى آنان كه خود را دوستان خدا مىپندارند و در عمل به اثبات نمىرسانند، ادعايى بىپشتوانه و غلط است.
فردا كه قيامت آشكارا گردد
هركس كه نه عاشق است رد خواد بود
(مولوى)
10. سوره فتح، آيه 4.
11. سوره آل عمران، آيه 14.
12. به اين دليل كه در چند آيه مىفرمايد: «وزيّن لهم الشّيطان اعمالهم» (نمل،24؛عنكبوت،38؛ نحل،63؛انعام،43.
شيطان اعمال زشت آنان را در نظرشان زينت داده بود، (و هم اكنون نيز كارهاى ناپسند را براى انسانها زيبا جلوه مىدهد) آنان هر كار زشتى را انجام مىدادند، زيبا و هر كار خلافى را صواب مىپنداشتند.
13. سوره فجر، آيه 20.
14. ر.ك عبداللّه جوادى آملى؛ تفسير موضوعى قرآن،ج2 ،قم: مركز نشر اسراء، 1378 ش، ج 11، ص 326.
در جستجوى استناد به حديث غدير در سخنان نورانى امير المومنين عليه السلام
در جستجوى استناد به حديث غدير در سخنان نورانى امير مؤمنان(ع)
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
سرچشمه هستى جهان مست على بود
پيمانه عشق ازلى مست على بود
مىخواست نبى دست خدا را بفشارد
دستى كه خدا داد به او دست على بود(1)غدير خم بالاترين عيد امّت اسلامى است، كه خداوند هيچ پيامبرى را نفرستاد مگر آن كه اين روز را عيد گرفته و حرمت آن را نگهداشتهاند.(2)
عيد غدير «عيد اللّه اكبر» است و از تمام روزها نزد خداوند برتر و افضل است.(3)
امام صادق (ع) فرمود: «روز قيامت چهار روز را مانند عروس به پيشگاه الهى مىبرند: عيد فطر، عيد قربان، روز جمعه، عيد غدير.» «روز غدير خم» در مقابل عيد قربان و فطر، مانند ماه بين ستارگان است خداوند تعالى موكّل مىكند بر غدير، ملائكه مقرّبين را كه رئيس آنها جبرئيل است و انبياء را كه در رأس آنها حضرت محمد (ص) قرار دارد، و اوصياى منتخبين را كه رئيسشان اميرالمؤمنين است و اولياء خود را كه در رأس آنها سلمان و اباذر و مقداد و عمّار هستند. همه اين جمعيّت «غدير» را همراهى مىكنند تا آن را وارد بهشت نمايند.(4)
امام رضا (ع) فرمود: خداوند در روز عيد غدير ولايت را بر اهل آسمانها عرضه كرد اهل آسمان هفتم در قبول ولايت از ديگران سبقت گرفتند. بهمين جهت خداوند آسمان هفتم را به عرش خود مزيّن ساخت.
سپس اهل آسمان چهارم بر ديگران سبقت گرفتند و خداوند آن را به بيت المعمور مزيّن نمود. آنگاه اهل آسمان اوّل ولايت را پذيرفتند و خداوند آن را با ستارگان زيبائى بخشيد(5)و آن گاه از بقعههاى زمين مكّه در پذيرفتن ولايت پيشى گرفت، خداوند او را به كعبه «خانه خود» زينت بخشيد. آن گاه مدينه زير بار ولايت رفت، خداوند او را به وجود (نازنين) پيامبر اكرم (ص) مزيّن نمود و از بين كوهها سنگ عقيق و فيروزه و ياقوت بر ديگران سبقت گرفتند و به همين جهت بر ساير جواهرها فضيلت يافتند. و از معادن طلا و نقره در پذيرش ولايت سبقت گرفتند، لذا ارزش يافتند و همين طور هر آبى ولايت را پذيرفت گوارا و شيرين گرديد و هر پرندهاى زيربار ولايت رفت داراى صداى زيبا و فصيح شدند.(6) و همان حضرت فرمود: روز غدير نزد اهل آسمان مشهورتر از اهل زمين است. خداوند تعالى در بهشت قصرى خلق فرموده كه بناى آن خشتى از نقره و خشتى از طلا است. در آن قصر صدهزار اتاق سرخ رنگ و صدهزار خيمه سبز رنگ وجود دارد و خاك آن از مشك و عنبر مىباشد، در آن چهار نهر جارى است، نهرى از شراب بهشتى، نهرى از آب و نهرى از شير و نهرى از عسل، در كنارههاى اين نهرها درختانى از انواع ميوه قرار دارد و بر آنها پرندگانى كه بدنهاىشان از لؤلؤ و بالهايشان از ياقوت است و به انواع صداها مىخوانند.
روز عيد غدير كه فرا مىرسد اهل آسمانها وارد اين قصر مىشوند و تسبيح و تقديس و تهليل مىگويند…(7)
آن چه در پيش رو داريد، نگاهى است به استدلالها و استنادهاى اميرمؤمنان به نص پيامبر اكرم (ص) بر امامت و خلافت خويش، مخصوصاً حديث گرانسنگ غدير.ضرورت اين بحث
يكى از انتقادهايى كه هميشه مطرح بوده و هست اين است كه چرا اميرمؤمنان(ع) به حديث غدير كه فوق تواتر است در موارد لازم استدلال و احتجاج نكرده است، حتى در نهج البلاغه با آن عظمت چنين استدلالى وجود ندارد، و عدهاى از بزرگان نيز اين مسأله را به عنوان انتقاد مطرح نمودهاند، و در حد نياز به پاسخ آن پرداختهاند.(8) و امروزه در بين محصّلان و دانشجويان يكى از پرسشهايى كه به صورت جدّى مطرح است همين مسأله است كه چرا خود اميرمؤمنان به حديث غدير استناد نجسته است؟ و در بين علماى متعصب اهل سنت نيز هميشه اين اشكال مطرح بوده است از جمله طبرى مىگويد: اگر آيه «انما وليكم اللّه و رسوله…» مربوط به خلافت على بود، لااقل در يك مورد به آن تمسك مىكرد.(9)
در پاسخ بايد گفت: على عليه السلام هم به صورت كلّى در موارد لازم به نصّ پيامبر(ص) بر خلافت خويش اشاره نموده و هم به صورت جزئى و موردى به حديث غدير تمسك و احتجاج نموده است، لذا بحث را در دو بخش پى مىگيريم:الف: اشاره به نص و حديث غدير به صورت كلّى در كلمات مولى على (ع)
على (ع) در برخى سخنان خويش (مخصوصاً آن چه توسط مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه جمع آورى شده است) به سه اصل بر خلافت خويش استدلال مىنمايد: وصيّت و نصّ رسول خدا (كه مهمترين موردش حديث غدير است).دوّم شايستگى خود و اين كه جامه امامت و خلافت تنها بر اندام او درست مىآيد، نه آنهايى كه غصب كردند، سوّم: روابط نزديك نسبى و روحى آن حضرت با رسول خدا(ص). در مورد استدلال به نصّ به اين موارد در نهج البلاغه بر مىخوريم:
1- حقم را گرفتند:
درموارد عديدهاى آن حضرت تصريح فرمودهاند، كه خلافت حق او بوده است و اين حق را از او گرفتند و اين نشاندهنده آن است كه على (ع) از طريق پيامبر (ص) و با نص او به خلافت برگزيده شده است و اين امر براى او حق آورده است، در يكجا مىفرمايد: «فَوَاللّهِ ما زِلتُ مَدفُوعاً عَن حَقّى مُستَأثِراً علىّ مُنذُ قَبَضَ اللّهُ نَبِيّه حَتّى يَومِ النّاسِ هذا(10)» به خدا قسم از روزى كه خداوند پيامبرش را (قبض روح) كرد تا به امروز از حق خويش محروم ماندم و تا به امروز حق مرا از من باز داشته و به ديگرى اختصاص دادند. شخصى (ابوعبيده جراح) در حضور جمعى به آن حضرت اعتراض كرد و گفت: اى پسر ابوطالب تو به امر خلافت حريصى؟ حضرت فرمود: «بَل اَنتُم وَاللّهِ لاَحرَصُ وَ اَبعَدُ و اَنَا اَخَصّ و اَقرَبُ اِنّما طَلِبتُ حَقّاً لى وَ اَنتُم تحولُون بَينى وَ بَينَهُ، و تَضرِبُونَ وَجهى دُونَه»(11) به خدا سوگند شما حريصتر و دور تريد(نسبت به پيامبر اكرم (ص)) و من شايستهتر و نزديكترم، همانا من فقط حق خود را مطالبه مىكنم ولى شما بين من و آن (حق) حائل و مانع شديد، و دست رد بر سينهام زديد. (آيا آن كس كه حق خويش را مطالبه مىكند حريصتر است يا آن كه به حق ديگران چشم دوخته است)»
در جاى ديگر به عنوان شكوائيه در پيشگاه الهى عرضه مىدارد:«اَللّهُمَّ اِنّى اَستَعديكَ عَلى قُريشٍ وَ مَن اَعانَهُم فَاِنَّهم قطعوا رحمى و صغروا عظيم منزلتى و اجمعوا على منازعتى اَمراً هُوَ لى»(12) بار خدايا از قريش و از تمامى آنها كه ياريشان كردند به پيشگاه تو شكايت مىكنم زيرا قريش پيوند خويشاوندى مرا قطع كردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا، كوچك شمردند و در غصب حق من، با يكديگر هم داستان شدند.»2- وصيّت و نص در مورد ما اهل بيت (ع) بوده است:
در برخى موارد به وصيّت و نص پيامبر اكرم(ص) درباره خويش و اهل بيت اشاره مىكند، از جمله مىفرمايد:«لا يُقاسُ بِآل مُحمّد(ص) مِن هذِهِ الاُمّةِ اَحَدٌ…وَ لَهُم خَصائِصُ حَقِّ الوِلايَةِ و فِيهِمُ الوَصيَةُ وَ الوراثَةُ اَلآنَ اِذ رَجَعَ الحَق اِلى اَهلِهِ وَ نُقِلَ اِلى مُنتَقَلِه(13)؛كسى را با خاندان رسالت نمىشود مقايسه كرد…زيرا ويژگىهاى حقّ ولايت به آنها اختصاص دارد و وصيّت (نسبت به خلافت مسلمين) و ميراث (رسالت) به آنها تعلق دارد. هم اكنون (كه خلافت را به من سپرديد) حق به اهل آن بازگشت، و دوباره به جايگاهى كه از آن دور مانده بود، بازگردانده شد.»
3- ارثم را به غارت بردند:
فرمود:«اَرى تُراثى نَهباً(14)؛ با ديدگان خود مىنگريستم كه ميراث مرا به غارت مىبرند بديهى است كه مقصود از وراثت، وراثت فاميلى و خويشاوندى نيست، مقصود وراثت معنوى و الهى است.
ب: استناد به خصوص حديث غدير در امر خلافت:
آن حضرت در موارد زياد و مناسبتهاى مختلفى به حديث غدير بر امر خلافت خويش احتجاج و استدلال نموده است كسانى كه انتقاد مىكنند كه اميرمؤمنان به حديث غدير استناد نجسته از سر بىخبرى و بخاطر عدم احاطه علمى به كتب اسلامى اعم از حديث و تاريخ و تفسير، سخن به زبان راندهاند، چرا كه اگر انسان مختصر نظرى به منابع غدير از جمله «الغدير» علامه امينى و برخى منابع اهل سنّت همچون «مناقب خوارزمى»، «فرائد السمطين حموينى»، «درالنظيم» و «دار قطنى» ابن عقده و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد و…بيافكند بخوبى اين امر را تصديق خواهد كرد. در اين بخش به اهم موارد آن اشاره مىكنيم:
1- خطيب خوارزمى حنفى از «عامر بن واصله» چنين نقل مىكند:
در روز شورى با على (ع) بودم و شنيدم كه با اعضاى شورى چنين مىفرمود: دليل محكمى براى شما اقامه مىكنم كه عرب و عجم توانايى تغيير آن را نداشته باشند: شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما كسى هست كه قبل از من خدا را به يگانگى خوانده باشد (و سپس مفاخر معنوى خاندان رسالت را بر شمرد تا رسيد به اين جا) شما را بخدا سوگند آيا در ميان شما احدى جز من هست كه پيامبر(ص) در حق او گفته باشد «مَن كُنتُ مُولاهُ فَعلىٌّ مولاه اَللهُمَّ و ال مَن والاهُ وَ انصُر مَن نَصَرهُ لِيَبلُغِ الشّاهِدُ اَلغائِب(15)؛كسى كه من مولا(و رهبر) او هستم پس على(ع) مولا(پيشواى) اوست خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد و يارى كن كسى را كه او را يارى كند.
2- احتجاج على(ع) به حديث غدير در زمان عثمان:
حموينى در فرائد السمطين با سندش از سليم بن قيس هلالى نقل مىكند كه على (ع) را در زمان عثمان در مسجد پيامبر(ص) همراه جماعتى ديدم كه مذاكره علمى داشتند، جماعت فضائل قريش و سخنان پيامبر(ص) را درباره قريش كه فرموده بود «ائمه از قريش است» و… بر مىشمردند، مجموع جمعيّت دويست نفر بودند.(16) مذاكرات از صبح تا ظهر طول كشيد همه سخن مىگفتند جز على(ع) كه ساكت بود، جمعيّت عرض كردند اى اباالحسن چرا ساكتى؟ حضرت فرمود: اين فضائلى را كه براى قريش شمرديد آيا به خود شما و عشيره و اهل بيت شما داده يا غير شما؟ گفتند بلكه خدا ما را عطا فرمود و بوسيله محمد(ص) و عشيره او بر ما منّت گذاشت…حضرت فرمود راست گفتيد اى گروه قريش و انصار بعد شروع كرد حضرت فضائل اهل بيت را شمردن تا رسيد به اين قسمت «قال اُنشِدكم اللّهَ اَتَعلَمُونَ حَيثُ نَزَلَت يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَسُول وَ اولى الاَمرِ مِنكم…فَاَمَرَ اللّه عَزَّ و جَلَّ نبِيّهُ (ص) اَن يُعلِمَهُم ولاةَ اَمرِهِم…وَ يَنصبِنى بَعدَ غَدير خُمّ ثُمّ خَطَبَ وَ قالَ اَيُّها النّاسُ اِنَّ اللّه اَرسَلَنى بِرِسالَةٍ ضاقَ بِها صَدرى وَ ظَنَنتُ اَنَّ النّاسَ مُكذِّبى فَاَوعَدَنى لِاُ بَلّغَها اَو لَيَعذِّبَنى ثُمّ اَمَرَ فَنُودِى بِالصَّلاةِ جامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقالَ: اَيُّهَا النّاسُ اَتَعلَمُونَ اَنَّ اللّه عَزّ و جَلَّ مَولاى وَ اَنَا مَولى المُؤمِنِينَ وَ اَنَا اَولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم قالوا بَلى يا رَسُولَ اللّه قالَ: قم يا عَلىُّ فَقُمتُ فَقالَ: مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىُّ مَولاه…؛ فرمود: شما را به خدا قسم مىدهم آيا مىدانيد زمانى كه آيه «اى كسانى كه ايمان آوردهايد خدا را اطاعت كنيد، و رسول خدا و صاحبان امر را اطاعت كنيد…» نازل شد پس آنگاه امر فرمود به پيغمبرش كه صاحبان امر را به مردم معرّفى نمايد، و ولايت را تفسير نمايد… و مرا نصب نمود بعد از غدير خم، پس خطبه خواند و فرمود: مردم بيدار باشيد براستى خدا مرا فرستاد به رسالتى كه سنگينى مىكرد بر من، و گمان بردم مردم مرا تكذيب مىكنند پس مرا تهديد كرد كه بايد آن رسالت (معرّفى ولايت على(ع)) را انجام دهى و اگر نه مرا عذاب مىكند، پس آن گاه نداى نماز جماعت داد و پس از آن خطبه خواند و فرمود: مردم آيا مىدانيد كه خداوند مولاى من (و صاحب اختيار من) است و من مولاى مؤمنان و برتر از خود آنها نسبت به جانهايشان مىباشم؟ (همه) گفتند: بلهاى رسول خدا، فرمود: على (جان) برخيز، پس من ايستادم (دست مرا گرفته) فرمود: هر كسى كه من مولا( و صاحب اختيار) او مىباشم اين على مولا(و صاحب اختيار) اوست. خدايا دوست بدار هر كس على را دوست بدارد و دشمن بدار آن كه على را دشمن بداند، پس سلمان به پاخاست و گفت: اى رسول خدا ولايتى مانند ولايت چه كسى؟ پس حضرت فرمود: ولايتى (در حدّ) ولايت من كه بر هر نفسى اولويت دارم پس آن گاه آيه اكمال نازل شد… پس ابابكر و عمر برخاستند و گفتند: اى رسول خدا آيا آيات نازل شده مخصوص على است؟ حضرت فرمود: بله درباره على و جانشينان من تا روز قيامت مىباشد، گفتند: آنها (جانشينان) را براى ما بيان كنيد حضرت فرمود: «على است برادر و ياور و جانشين و وارث من و خليفه من در امّت من مىباشد و سرپرست هر مؤمنى بعد از من، آن گاه دو پسرانم حسن و حسين (ع) و پس از آن دو، نه نفر از فرزندان حسين يكى بعد از ديگرى، قرآن با آنها و آنها با قرآن مىباشند…» پس همه گفتند: بلى، شنيديم (اين سخنان را از رسول خدا) و شاهد بوديم چنان كه شما فرمودى (يا على) برخىها گفتند: ما اكثر آنچه را گفتى حفظ نموديم (و در ذهن داريم) نه همه آن را، آنهايى (كه همه مطالب را حفظ نمودند و بذهن سپردهاند) برگزيدهها و بزرگان ما هستند. حضرت فرمود: «صَدَّقتُم لَيسَ كُلُّ النّاسِ يَستَوونَ فى الحِفظِ، انشِدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مَن حَفِظَ ذلِكَ مِن رَسُولِ اللّهِ(ص) لَمّا، قامَ فاَخبَر بِهِ، فَقامَ البُراءُ بن عازِب وَ سَلمان و ابوذر… فَقالُوا نَشهَدُ لَقَد حَفِظنا قَولَ رَسولِ اللّهِ وَ هُوَ قائِمٌ عَلَى المَنبرِ وَ اَنتَ اِلى جَنبِهِ وَ هُوَ يَقُولُ اَيُّهَا النّاسُ! اِنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ اَمَرَ اَن اَنصب لَكُم اِمامَكُم وَ القائِم فِيكُم بَعدِى وَ وَصيّى وَ خَلِيفتى…؛ راست گفتيد همه در يادسپارى يكسان نمىباشند (ولى) به خدا سوگند مىدهم كسى كه هنوز به ياد دارد سخنان رسول خدا را بلند شود و آن را خبر دهد پس آن گاه…، براء بن عازب، سلمان، ابوذر… به پاخاستند و گفتند: ما شهادت مىدهيم و براستى به ياد داريم سخنان رسول خدا (ص) را كه بر منبر ايستاده بود و تو (اى على) در كنارش بودى، در حالى كه مىفرمود: مردم بيدار باشيد به راستى خداى عزّ و جلّ به من دستور داده كه امام شما را و جانشين بعد از خود را در بين شما و وصىّ خود و خليفه خود را (معرّفى) و نصب نمايم…(17)
3- احتجاج على(ع) به حديث غدير در كوفه سال 35 ه.ق:
وقتى خبر رسيد به على(ع) كه مردم به او تهمت مىزنند و سخنان او را درباره خلافتش از طرف رسول خدا نمىپذيرند، و با او نزاع مىكنند درباره خلافت. حضرت در جمع مردم كوفه در «رحبه» حاضر شد و به حديث غدير براى اثبات خود استدلال و احتجاج نمود و مردم را قسم داد كه چنين سخنانى رسول خدا درباره او فرموده است، اين جريان از طرق مختلفى نقل شده است تا آن جا كه علاّمه امينى مىفرمايد: بر چهار روايت از طريق اصحاب و چهارده روايت توسط تابعين درباره اين قضيّه دست يافتهام(18)، كه در اين بخش به برخى از آنها اشاره مىشود:
ابن ابى الحديد با سند خود نقل نموده كه «اِنَّ عليّاً(ع) نَشَدَ النّاسَ مَن سَمِعَ رَسُولَ اللّهِ يقُولُ مَن كُنتُ مَولاهُ فعلىٌّ مَولاهُ فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ(19)… ؛على (ع) مردم را قسم داد هر كس شنيد از رسول خدا (ص) كه فرمود: هر كس من مولاى او هستم پس اين على مولاى اوست، پس گروهى به نفع على شهادت دادند.
مرحوم علّامه امينى در اين زمينه هيجده روايت نقل نموده است(20)و تعداد افرادى كه به نفع على(ع) شهادت دادند بين دوازده تا 24 نفر بودهاند، كه اسامى آنها از اين قرار است:
1- ابو زينب انصارى 2- ابوعمرة بن عمرو 3- ابوفضالة الانصارى كه در جنگ صفين شهيد شد 4- ابوقدامة انصارى كه او نيز در جنگ صفين كشته شد 5 – ابوليلى انصارى كه او نيز در جنگ صفين كشته شد 6- ابوهريره دوسى 7- ابو هيثم بدرى 8 – ثابت بن وديعه انصارى خزرجى 9 – حبشى بن جناده سلولى 10- ابو ايوب خالد انصارى بدرى 11- خزيمة بن ثابت الانصارى ذوالشهادتين بدرى 12- ابو شريح 13- يزيد بن شراحيل انصارى 14- سهل بن حنيف انصارى 15- ابوسعيد سعد بن مالك خدرى 16- ابوالعباس سهل انصارى 17 – عامر بن ليلى غفارى 18- عبدالرحمان انصارى 19- عبداللّه بن ثابت 20- عبيد بن عازب انصارى 21- ابو طريف عدى 22- عقبة بن عامر جهنى 23- ناجية بن عمرو الخزاعى 24- نعمان بن عجلان انصارى(21)4- استدلال به حديث غدير در جنگ جمل سال 36 ه.ق
در يكى از مواردى كه اميرمؤمنان على(ع) به حديث غدير استدلال نمود در جريان جمل است، از جمله در روز جنگ جمل طلحة بن عبيداللّه تميمى را احضار و فرمود: «اَنشَدتُكَ اللّهَ هَل سَمِعتُ رَسُولَ اللّهِ يَقُولُ مَن كنتُ مَولاه فعَلىّ مَولاهُ، اَللهُمَّ والِ مَن والاهُ، وَ عادِ مَن عاداهُ، وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ، وَ اَنصُر مَن نَصَرهُ؟ قال نَعم، فَقالَ فَلِمَ تُقاتِلُنِى؟ قالَ نَسِيتُ وَلَم اَذكُر قالَ: فَانصَرفَ طَلحَةُ وَ لَم يُرَدَّ جَواباً(22)؛ به خدا قسمت مىدهم آيا شنيدى از رسول خدا كه فرمود: «كسى كه من مولاى او هستم پس على مولاى اوست خدايا دوست بدار كسى را كه او را دوست بدارد، و دشمن بدار كسى را كه او را دشمن بدارد و خوار كن كسى را كه او را خوار كند و يارى كن كسى را كه او را يارى رساند»، طلحه گفت: بله حضرت فرمود: پس چرا با من مىجنگى؟ گفت: فراموشم شده بود و بياد نياوردم. راوى مىگويد، طلحه(از نزد على(ع)) برگشت و جوابى نداشت كه بگويد.
5 – يادآورى حديث غدير يا حديث الركبان
در سال 36 – 37 ه.ق در كوفه عدهاى نزد على (ع) آمدند«فَقالوا اَلسَّلامَ عَلَيكَ يا مَولانا؟ قالَ: كَيفَ اَكُونُ مَولاكُم وَ اَنتُم عَرَبٌ؟ قالُوا سَمِعنا رَسول اللّهِ يَقُولُ يَومَ غَديرِ خُمّ: مَن كُنتُ مَولاه فَعَلِىٌّ مَولاه، قالَ رِياحُ: فَلَمّا مَضَوا تَبَعتُهم فَسَأَلتُ مَن هؤُلاءِ؟ قالُوا نَفَرٌ مِنَ الاَنصارِ فيهم: اَبُو اَيُّوبِ الاَنصارى(23)؛ پس عرض كردند: سلام بر شما اى مولاى ما؟ حضرت فرمود: چگونه من مولا(و سرپرست شما) هستم در حالى كه شما عرب هستيد؟ گفتند: ما از رسول خدا شنيديم كه در روز غدير خم فرمود: كسى كه من مولاى او هستم على مولاى اوست، رياح مىگويد: پس هنگامى اين جماعت رفتند من دنبال آنها رفتم و پرسيدم اينها كيستند؟ گفتند: گروهى از انصار كه در بين آنها ابو ايوب انصارى نيز بود.
و برخى ديگر از افراد آن جمعيّت اين اشخاص بودند: 1-ابوالهيثم بدرى 2- ابو ايّوب خالد بن زيد انصارى 3- حبيب بن بديل خزاعى 4- خزيمة بن ثابت ذوالشهادتين 5 – عبداللّه بديل كه در صفين به شهادت رسيد 6- عمّار بن ياسر شهيد معروف صفين 7- قيس بن ثابت انصارى 8 – قيس بن سعد خزرجى 9- هاشم المرقال پرچم دار على و شهيد صفين.(24)6- تمسك به حديث غدير در جنگ صفين سال 37 ه.ق
مورد ديگرى كه حضرت به حديث غدير تمسك و استدلال نموده است، جنگ صفّين است. ابوصادق سليم بن قيس هلالى مىگويد: على بر منبر رفت (در صفين) در حالى كه لشكريان او و جمعى از مهاجرين و انصار و نواحى دور آن حضرت جمع آمده بودند، حضرت حمد و ستايش خدا را انجام داده و فرمود: اى مردم مناقب و فضائل من بيش از آن است كه شمرده شود بعد از آن كه در قرآن و كلام رسول خدا مناقب من آمده است… فرمود: شما را به خدا قسم مىدهم درباره سخن خداوند كه فرمود: «اى كسانى كه ايمان آوردهايد اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول (خدا) و صاحبان امر از خودتان را» و سخن خدا را كه فرمود: «فقط ولى و سرپرست شما خدا و رسول خدا و كسانى است كه ايمان آورده است… «فنصبنى بغدير خمٍّ» سپس پيامبر اكرم(ص) (بعنوان صاحب امر و ولى معرّفى نمود و) نصب نمود و فرمود: (مردم) براستى خدا مرا به رسالتى برگزيد كه بر من سنگين آمد، و گمان بردم كه مردم را تكذيب مىكنند سپس خداوند تهديد كرد مرا كه بايد اعلام كنم(ولايت على را) و اگر نه عذاب مىكند مرا، و آن گاه فرمود: على (جان) برخيز و آن گاه نداى نماز جماعت داد، و بعد از آن فرمود: «اِنَّ اللّه مولاى و انا مولى المؤمنين وَ اولى بِهِم مِن اَنفُسِهِم، مَن كُنتُ مَولاهُ فَعلِىٌّ مَولاهُ…»براستى خدا مولاى من و من سرپرست مؤمنين هستم و برتر از آنها نسبت به جان هايشان مىباشم، كسى كه من سرپرست او هستم پس على سرپرست اوست…(بعد از اين كه سخنان حضرت على تمام شد) «فَقامَ اِثنا عَشَرَ رَجُلاً مِنَ البَدرِيين فَقالُوا: نَشهَدُ اِنّا سَمِعنا ذلِكَ مِن رَسُول اللّهِ كَما قلتنا؛ پس دوازده نفر مرد از بدريين به پا خاستند پس گفتند ما شهادت مىدهيم كه شنيديم آن چنان كه شما گفتى».(25)
ج: كسانى كه بر اثر انكار حديث غدير با نفرين اميرمؤمنان(ع) گرفتار شدند.
امير مؤمنان فقط به احتجاج و يا «مناشده» و شهادت خواستن از مردم در مورد حديث غدير اكتفا نكرده بلكه در مواردى در حق افرادى كه آگاهانه حديث غدير را انكار و يا حاضر نشدهاند كه شهادت دهند نفرين كرده است و بعنوان معجزه ولايت، نفرين حضرت به سرعت نتيجه داده است. در اين بخش پايانى به برخى از موارد فوق اشاره مىشود.
1- مبتلا شدن انس بن مالك به برص:
ابو محمد بن قتيبه نقل نموده كه صورت ابوحمزه انس بن مالك دچار برص (پيسى) شده بود و عدهاى گفتهاند (راز آن اين است) كه على(ع) از او سؤال كرد در مورد حديث غدير و «اللّهم و ال من والاه…» انس گفت: من پير شدهام و حديث غدير را فراموش كردهام «فَقالَ عَلِىٌّ اِن كُنتَ كاذِباً فَضَرَبَكَ اللّهُ بَيضاءَ لاتُوارِيها العِمامَة(26)؛پس على فرمود: اگر دروغ مىگوئى خداوند تو را به سفيدى (و برص) گرفتار كند كه عمامه آن را نپوشاند.
2- زيدبن ارقم نابينا شد:
در كوفه سال 35 ه.ق اميرمؤمنان عدهاى را قسم داد كه درباره حديث غدير شهادت دهند «فَشَهِدَ لَهُ قَومٌ وَ اَمسك زَيدُبن اَرقَم فَلَم يُشهِد وَ كانَ يَعلَمُها فَدَعا عَلِىٌ(ع) عَلَيهِ بِذَهابِ البَصَرِ فَعَمى فَكانَ يُحدِّثُ الناسَ بِالحَديثِ بَعد ما كُفَّ بَصَرُهُ(27)؛پس عدهاى شهادت دادند و زيدبن ارقم خوددارى كرد و شهادت نداد در حالى كه مىدانست، پس على(ع) عليه او نفرين كرد و او نابينا شد و بعد از آن مرتب حديث غدير را بازگو مىكرد.»
3- جريربن عبداللّه بجلّى متوفاى 51:
بر اثر انكار حديث غدير و عدم شهادت به آن، مورد نفرين اميرمؤمنان قرار گرفت و سرانجام از اسلام برگشت و با همان حال از دنيا رفت.(28)
4- براء بن عازب انصارى متوفاى 71:
نيز بر اثر نفرين حضرت به جهت انكار حديث غدير مبتلا به نابينائى شد.(29) و همچنين عبدالرحمان بن مدبح و يزيدبن وديعه نيز بر اثر انكار جريان غدير مورد نفرين حضرت قرار گرفتند.(30)
از آن چه بيان شد بخوبى استفاده مىشود كه على(ع) در هرجا زمينه را فراهم مىديد، به حديث غدير و غير آن بر امامت و خلافت خويش استدلال و احتجاج مىنمود و از ديگران نيز مىخواست كه به آن شهادت دهند.پىنوشتها:
1. اصول مدّاحى، ص 678.
2. عوالم، ج 15، ص 214.
3. همان،ص 213.
4. همان، ج 15، ص212.
5. عوالم، ج 15، ص 224.
6. عوالم، ج 15، ص 224.
7. همان، ص 221 و بحارالانوار ج 43، ص 109 و ج 37، ص163.
8. بعنوان نمونه استاد مطهرى مىگويد: «برخى مىپندارند كه در نهج البلاغه به هيچوجه به مسأله نص (و وصيّت رسول خدا نسبت به خلافت) اشارهاى نشده است تنها به مسأله صلاحيّت و شايستگى اشاره شده است، اين تصور صحيح نيست (سيرى در نهج البلاغه، ص 146 – 147) و در تفسير نمونه مىخوانيم: «بعضى مىگويند: اگر حديث غدير با اين عظمت وجود داشت، چرا خود على(ع) و اهلبيت او و ياران و علاقمندانش در موارد لازم به آن استدلال نكردند؟! آيا بهتر نبود كه آنها به چنين مدرك مهمّى براى اثبات حقانيت على (ع) استناد بجويند (تفسير نمونه، ج 5، ص 19) شبيه عبارت فوق در پرسشها و پاسخهاى آية اللّه مكارم شيرازى و جعفر سبحانى نيز آمده است.
9. طبرى، تفسير،ج 3، ص 418.
10. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 6، ص 52.
11. همان ،خطبه 172،ص 324.
12. همان،ص 326.
13. نهج البلاغه(همان)، خطبه 2، ص 44.
14. همان، خطبه 3، ص 44.
15. خطيب خوارزمى حنفى، مناقب، ص 217.
16. مانند سعدبن ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبير، مقداد، هاشم، حسن و حسين…
17. علامه امينى، الغدير(دارالكتاب العربى، چاپ پنجم، 1403 ه.ق 1983 م) ج 1، ص 163 – 166 و حموينى، فرائد السمطين، ص 123.
18. الغدير، ج 1، ص 166.
19. همان، ص 167، و ابن ابى الحديد، ج 1، ص 362.
20. الغدير، ج 1، ص 166 – 185.
21. الغدير ج 1، ص 184 – 185.
22. همان، ص 187 و ابوعبداللّه حاكم، مستدرك، ج 3، ص 371، مسعودى، مروج الذهب، ج 2، ص 11 و خوارزمى، المناقب ص 112و ابن عساكر، تاريخ شام، ج 7، ص 83، و ابن حجر، تهذيب، ج 1، ص 391.
23. الغدير ج 1،ص 187، على كسائى، كتاب صفّين، ص 97 و كشف الغمّه، ص 93.
24. الغدير، ص 191.
25. همان، ج 1، ص 195 – 196.
26. همان، ج 1، ص 192 و شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 488.
27. الغدير ج1، ص 167.
28. همان، ص 193.
29. همان ص 193 و 194.
30. همان ص 192.
به استقبال مجلس هفتم 2
به استقبال مجلس هفتم
حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
«اميد است ملت مبارز متعهد به مطالعه دقيق در سوابق اشخاص و گروهها آراى خود را به اشخاصى بدهند كه به اسلام عزيز و قانون اساسى وفادار باشند و از تمايلات چپ و راست مبرا باشند و به حسن سابقه و تعهد به قوانين اسلام و خير خواهى امت معروف و موصوف باشند.»
امام خمينى – سلام اللّه عليه – بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران
همانگونه كه در بخش نخستين مقال گفتيم: مجلس هفتم از جهات متعدد حائز اهمّيت است و دوستان و دشمنان انقلاب از داخل و خارج چشم به راه حاصل و نتيجه انتخاباتاند. دوستان در انتظارند مجلس هفتم به عنوان نماينده ملت بزرگ ايران با تمام وجود در مسير انقلاب و خط امام شكل گيرد تا مسائل حياتى كشور و نظام را بدور از هواهاى نفسانى و كشمكشهاى زيانبار سياسى و جناحى مورد بررسى قرار داده و در جهت خدمت به محرومان و دفاع از ارزشهاى والاى اسلامى گام بردارد و غفلتهاى برخى نمايندگان بىصلاحيت پيشين را جبران نموده و تجارب تلخ مجلس ششم و عملكرد بعضى نمايندگان تكرار نشود و …
دشمنان اسلام و كشور و ملت نيز مدتهاست تلاش مىكنند انتخابات مجلس هفتم را در راستاى اهداف و مقاصد خود هدايت كرده و سنگر قانونگذارى را به پايگاهى در جهت نفى اسلام و دست آوردهاى انقلاب و پايمال كردن ثمرات خون شهيدان، تبديل نمايند. شواهد و دلائل اين توطئه آنقدر زياد است كه به استدلال نياز ندارد. آمريكائىها از مدتها قبل به صراحت از اين نقشه شوم صحبت كرده و ميليونها دلار براى آن تأمين اعتبار كردهاند، فرارىهاى خارج كشور پول جمع مىكنند تا در اين نبرد انتخاباتى عناصر دلخواه اربابان خود را به مجلس بفرستند. از يك سو با تبليغات گسترده مىكوشند مردم را از شركت در انتخابات دلسرد و بىتفاوت كنند، از سوى ديگر احزاب مشكوك و وابسته داخلى را به حضور فعال ترغيب مىنمايند تا ثمره انتخابات آنگونه باشد كه آنها مىخواهند. اپوزسيون خارج كشور براى پيروزى همفكرانشان از آن طرف آب، به كمكهاى تبليغاتى و پولى مشغولند تا مجلس آمريكا پسند تشكيل دهند.
برخى احزاب به اصطلاح خودى، داخلى كه اكثريت مجلس ششم را دارد از ضد انقلاب خارج كشور با عنوان «ايران براى همه ايرانيان» دعوت به همكارى كرده و رئيس اين حزب در شهر مذهبى قم مىگويند: حزب ا…و نهضت آزادى روابط خوبى با هم دارند (يعنى در انتخابات ائتلاف مىكنند) يكى از اين آقايان كه لباس مقدس روحانيت را بر تن دارد بارها با عنوان سخن گوى يك جمعيت در مصاحبههاى خود ديدگاه مجمعى را كه بدان وابسته است اينگونه بيان مىكند: «ما مىتوانيم به جز روحانيت با هر گروه ائتلاف كنيم». كه معناى هر گروه با اين كليت چيزى جز همسوئى با احزاب وابسته و تجديد نظر طلب كه صراحتاً اعلام مخالفت با ارزشهاى اسلام و انقلاب نمودهاند، ندارد. راستى خودخواهى و تعصّب گروهى و جناحى و يا نادانى و سياست ناشناسى تا كجا پيش مىرود كه يك شخص بدون توجه به محتواى سخن خود يا با توجه، اينگونه حرف بزند كه ثمره آن را دشمن ببرد؟!
اگر اين سخن را يك فرد عادى مىگفت، شايد اينقدر مايه شگفتى نبود كه آن آقا همانند يك كينه توز نسبت به همنوع خود واله و شيداى اصلاحاتى كه هنوز تصور نمىكنيم معنى آن را فهميده و بدان توجه كرده باشد! سخن براند بگذريم…
بطور خلاصه: جبههاى تنها در طول اين سالها فقط حرف تحويل مردم داده و تشنج آفريده و براى دين يا دنياى مردم كارى نكرده و افزون بر اين از شبهه مشروعيت نظام و خروج از حاكميت به كرات سخن گفته و رهبران و سخنگويانش جبههگيرى خود را در برابر مقدسات و باورهاى دينى و اصول سياسى و قانون نظام پنهان نداشتهاند و با تمام وجود در صحنه حاضرند.
در اين اوضاع و احوال، خالى كردن صحنه گناهى است نابخشودنى. امام راحل – قدس سرّه – كه انديشههايش زيربناى اصول فكرى استراتژيك نظام براى هميشه است به صراحت تكليف ملت مؤمن و متعهد را تعيين مىكند. امام مىفرمايد:
«امروز مسئوليت به عهده ملت است، ملت اگر چنانچه كنار بنشيند اشخاص مؤمن متعهد بنشينند و اشخاصى كه نقشه كشيدهاند براى اين مملكت از چپ و راست. آنها وارد بشوند در مجلس، تمام مسئوليت به عهده ملت است»(1) و نيز مىفرمايد: «بايد ملت شريف بدانند كه انحراف از اين امر مهم اسلامى خيانت به اسلام و كشور است و موجب مسئوليت عظيم است.»(2)هشدار و زنگ خطر الهى!
در آستانه انتخابات و همزمان با بررسى صلاحيتهاى نمايندگى از سوى نهادهاى مسئول و هيأتهاى اجرائى و نظارت، حادثه عظيمى رخ داد كه نه تنها شهرستان بم را زير و رو كرد و دهها هزار از عزيزان اين ملت را در كام مرگ فرو برد و ملت ما را سوگوار كرد، بلكه توجه مردم سراسر جهان و ملتها و دولتها را به سوى اين نقطه كويرى كشورمان، معطوف داشت و سيل عواطف انسانى و كمكهاى بشردوستانه را به يارى زلزله زدگان گسيل داشت. در هر خانه كه مىرفتيم (اندوه و غم را با اشگهاى جارى بدرقه اين كاروان غم زده مىديديم كه بايد اعتراف كرد آن همه احساسات پاك و آن همه نيكوكارى و ايثارگرى كه در وصف نمىآيد) آزمايش الهى بود در اين قالب كه حيات پرجوش ملّتى را نشان داد كه خواب راحت را فداى همدردى با برادران و خواهران و كودكان و داغديدهگان اين حادثه دلخراش نموده و نشان دادند كه واقعاً «بنى آدم اعضاى يكديگرند…» اين تراژدى غمبار، و وحدت و يكپارچهگى ملتى را نشان داد كه روز حادثه از پاى نمىنشيند و دست و پا و چشم و گوش يكديگرند. خلاصه اگر يك روى سكه زلزله بم اشك و آه و اندوه و مرگ و آوارگى بود، روى ديگر اين سكه جوشش عواطف انسانى و رستاخيز تعاون مردمى و تسليم در برابر حكم الهى است كه در هر حال اسرار و آياتش بر ما پوشيده و جاى چون و چرا ندارد، مهم توجه به درسها و عبرتهاى اين حوادث درسآموز است كه براى جبران اين خسارتها و كاستن از ضايعات اينگونه حوادث چه اقدام عملى پيشگيرانه ممكن است و بايد از هر حادثه تلخى درس آموزنده و سرنوشت ساز فرا گرفت و به انتظار حوادث مانند آن ننشست. در هر حال تحليل اين واقعه تلخ نه مقصود اين مقال است بلكه تنها اشارتى بود به عنوان همدردى و عبرت آموزى در خلال گفتار در پيرامون انتخابات كه از اين بابت نيز حادثه زلزله بم براى دست اندركاران سياسى و كارگزاران انتخاباتى و انتخاب شوندگان و انتخاب كنندگان آموزنده باشد.
براى دست اندركاران انتخابات – بلكه همه مسئولان – درس است كه رقابتهاى سياسى و جناحى نفرت آور را در معرض نمايش اين خلق نگذارند و خود را بى اعتبار نكنند، ببينند عواطف اين مردم را، وحدت و انسجام و همدلى و هميارى مردم را، ببينند آن مادرى كه خرج سفر كربلايش را به بازماندگان زلزله اهداء كرد و از سفر كربلا كه سالها در انتظارش بود منصرف شد، آن كودكى را كه پول قلك خود را شماره كرد و آورد تا به كودكان بمى هديه كند، آن نيازمندى را كه خوار و بار خانه و عائلهاش را آورد تا اندك غذائى براى گرسنگان آن ديار فراهم سازد… ببينيد اين حماسههاى پرشكوه را و اين مردم را بهتر بشناسيد و در برابر اين همه بزرگوارى تواضع كنيد، به حقوق اين ملت بهتر و بيشتر بينديشيد، و از منازعات سياسى و عقده گشائى در موسم انتخابات و نظائر آن دست برداريد، افق انديشه خود را به سطح اين مردم ايثارگر و خون گرم برسانيد از مردم عقب نمانيد كه خسرانى است عظيم و شرمندگى در پيشگاه خدا و خلق…، اما با كمال تأسف ديديم كه در همان روزهاى بحرانى كه غوغاى زلزله بم بيداد مىكرد و جهانى را به خود مشغول داشته بود، برخى گروهها به خود مشغول بودند. يك بخش از صفحات روزنامهها ويرانىهاى بم و جنازهها و اشك و اندوهها را به تصوير مىكشيد و صفحه و ستون ديگر جر و بحثها بر سر صلاحيت و عدم صلاحيت كانديداها را و عدهاى تلاش مىكردند فلان جمعيت غير قانونى را در صف باصلاحيتها براى مجلس آينده جا بزنند، برخى هيأتهاى اجرائى تحت فشار برخى مسئولان سعى مىكردند ديدگاههاى خطى و سياسى را بر هيأتهاى اجرائى و نظارت تحميل كنند… و مگر اين پايان ماجرا است؟! هنوز اول عشق است! تا اين انتخابات برگزار شود و افرادى به مجلس راه يابند راه درازى در پيش است. چرا بايد اينگونه باشد؟! اگر كار براى خدا است، اگر هدف خدمت است، اگر قانون بايد حاكم باشد، همه به يك مطلب فكر مىكنند كه آن پاسدارى از دست آوردهاى انقلاب اسلامى، حاكميت قانون و خدمت رسانى به اين مردم فداكار است. پس اينهمه غوغا سالارى چرا؟! يعنى هنوز براى يك عده اين مطلب جا نيفتاده كه افراد معتاد، فاسد الاخلاق، وابسته به بيگانه، گروهكى بدسابقه و كوتوله سياسى حق ورود به مجلس را ندارند؟! هنوز نتوانستهاند باور كنند كه ورشكستههاى سياسى و ليبرالهاى بىتعهد و مزدوران آمريكا شايستگى ورود به خانه ملت را ندارند؟! اگر واقعاً اين حقايق براى بعضىها هنوز مورد ترديد است، پس به ناحق پذيراى مسئوليت شدهاند، مقامشان نامشروع و عملشان نامشروع است. اگر فاقد درك سياسىاند و قدرت تجزيه و تحليل حوادث را ندارند، پس پىكار ديگرى بروند و دست از سر مردم بردارند.. و اگر دانسته در تحريف حقايق مىكوشند و در صدد وابستگى كشور به بيگانهاند و مىخواهند ليبراليسم را حاكم سازند كه ننگ و عقوبت آن بيشتر و تكليف مردم در برابر اينان روشنتر است. همين جا بايد از نهادهاى نظارتى بويژه شوراى نگهبان خواست كه در برابر احراز صلاحيت كانديداها كوچكترين عقب نشينى را روا ندارند، به تكليف شرعى و قانونى خود با قاطعيت تمام عمل كنند و بر مواضع اصولى آنگونه كه خدا مىپسندد استوار باشند، زير هيچگونه فشارى، مصلحت را بر حقيقت ترجيح ندهند كه ما در بسيارى موارد چوب اين تفكر را خوردهايم و غرامتش را پرداختهايم. در انتخابات مجلس ششم كه عدم صلاحيت پارهاى نمايندگان و تقلبهاى انتخاباتى از حد و مرز گذشته بود اين تجربه تلخ را آموختيم و تجربه شده را تجربه كردن خطا است.«من جرّب المجرّب حلّت به الندامة».
يكى ديگر از درسهاى حوادث، براى همه از جمله كانديداهاى نمايندگى اين است كه زندگىاى كه مىتواند در ظرف 12 ثانيه و كمتر از آن زيرو رو شود و همه داستانهايش نقش بر خاك گردد،براى آن و اين دنيا و جاه و مقام آن رقابت ندارد. در روايات از دنيا و مظاهر مادى آن به مردارى تعبير شده كه دنيا پرستان براى به چنگ آوردنش پهلوى يكديگر را مىدرند و سنائى اين را به نظم در آورده است.
اين جهان در مثال مردارى است
كركسان گرد او هزار هزار
اين مر او را همى زند مخلب
وان مر اين را همى زند منقار
آخر الامر جمله نيست شوند
جاى خود بازماند اين مرداررقابت بر سر دنيا، تعصبات قومى و قبيلهاى و جناحى و گروهى، چيزى جز به معناى پايمال كردن حق و پشت پازدن به حقوق خلق نيست و جز بدنامى و بدفرجامى دستآوردى ندارد. بنابراين رقابت سالم، تبليغات درست، حركتهاى انسانى و خدا پسند در انتخابات بايد معيار عمل باشد، دروغ و تزوير، وعدههاى بىجا، تطميع، رشوه، خراب كردن ديگران، جنگ قدرت، تبليغات مسرفانه و خرجهاى نامعقول مسائلى است كه بايد از آن جداً پرهيز كرد، كه اگر نمايندگى آغازش اين باشد براى پايانش بايد تأسف خورد و حتى گريست. اين مردم خوب و بى غل و غش كه مىآيند به فردى رأى مىدهند انتظار دارند نماينده آنها برايشان آبرو و حيثيت و خدمت و ارزش به ارمغان آورد نه غرور و فربهى مادى و جاه پرستى و خدا و خلق ناشناسى كه متأسفانه برخى نمايندگان چنين كردند! از تريبون مجلس حرفهاى آمريكا و اسرائيل و دشمنان اسلام و خائنان به ميهن و ملت را بر زبان جارى كردند و گروههاى خاص كه خود را طلبكار اين ملت و ولى نعمت صغار و كبار مىدانند از آنها حمايت نمودند و امروز نيز خط و نشان براى آينده مجلس مىكشند و در اين لحظههاى حساس و سرنوشت ساز اندكى قصور و تقصير از سوى هر فرد يا هر نهاد مىتواند ضربهاى سنگين بر نظام اسلامى وارد سازد، اينگونه چهرهها بايد طرد شوند و اينگونه جريانها در سعه صدر اسلام نبايد بگنجند… در هر حال كسى كه مىخواهد وارد مجلس شود بايد خود را از هواى نفس، شهرتطلبى، و مال اندوزى و خط بازى خلاص كند، تا آزاد باشد و بتواند آزاد فكر كند و از هدايت الهى بهرهمند گردد و از آبروى خود براى رضاى خدا خرج كند، بايد نماينده خود را از قيد علايق برهاند و مدرّس وار به مجلس وارد شود تا آبروئى براى مجلس و ملت و دين باشد. اين شرط عقل و آينده نگرى است و خير دنيا و آخرت را در بر دارد. مردم بايد در جستجوى اينگونه افراد باشند. چراغ بر دارند و دور شهر بگردند و انسان پيدا كنند و مراقب باشند در دام ديو و دد، گرفتار نشوند و بار ديگر كلاه بر سرشان نرود كه موقعيت حساس است و لحظهها سرنوشت ساز.
بر علما، دانشمندان، صاحبان بيان و قلم و مساجد و مدارس و دانشگاههاست كه در اين لحظههاى حساس و تعيين كننده سرنوشت با احساس تكليف در امر انتخابات با آگاهى تمام ديگران را نيز آگاهى دهند، سهل انگارى روا ندارند كه آراء آنها تعيين كننده است و كنارهگيرى، به نفع ديگران و فرصت طلبان كه در كمين ارزشها و كيان اين ملت نشستهاند.پىنوشتها:
1. كلمات قصار، امام خمينى، ص 133.
2. همان.
اعتدال و نكوهش اسراف در سيره پيشوايان
اعتدال، و نكوهش اسراف در سيره پيشوايان
حجةالاسلام و المسلمين محمد محمدى اشتهاردى
اعتدال در كارها
يكى از ارزشهاى بسيار مفيد و ممتاز در همه امور و شؤون زندگى رعايت اعتدال است، اعتدال صفت و حالتى بين افراط و تفريط است، در اسلام از افراط و تفريط، يعنى زيادهروى، و يا كاستى در امور، به طور مكرر و مؤكّد نكوهش شده، و آن را از صفات جاهلان دانسته، چنان كه امام على (ع) در سخنى مىفرمايد: «لاتَرَى الجاهِلَ اِلّا مُفرِطاً اَو مُفَرَّطاً؛هميشه انسان نادان، يا افراطگر و يا تفريط كننده است.»(1) و نيز فرمود: «وسَيَهلِكُ فِىَّ صِنفانٍ، محبٌّ مفرطٌ يذهب به الحبّ الى غير الحقّ و مبغضٌ مفرطٌ يذهب به البُغضُ اِلى غَيرِ الحَقِّ وَ خَيرُ النّاسِ فِىَّ حالاً اَلنَّمَطُ الاَوسَطُ فَالزَموه؛ به زودى دو گروه درباره من به هلاكت مىرسند، دوستدار افراط كننده، كه محبت افراطى نسبت به من او را به غير حق بكشاند، و دشمن كينه توز كه زياده رويش او را در غير راه حق بيفكند، بهترين مردم نسبت به من گروه ميانهرو هستند، از آنها جدا نشويد»(2). و يا فرمود « هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ، مُحِبٌّ غالٍ وَ مُبغِضٌ قالٍ ؛دو كس در مورد من هلاك شدند، 1- دوست غلو كننده و افراطى 2- دشمن بدخواه و دشنام دهنده.»(3)اعتدال يعنى ميانه روى صحيح، و حد وسط در امور كه نه در آن زياده روى باشد و نه كاستى، به تعبير امروز استاندارد هر چيزى همان حد اعتدال آن چيز است، مثلاً يك انسان بر اساس موازين پزشكى بايد شبانه روزى يك كيلو غذا بخورد، حال اگر بيشتر بخورد به راه افراط و اسراف رفته، و اگر كمتر بخورد، راه تفريط و كمبود را پيموده است، حد اعتدال و استاندارد او همان يك كيلو است. از اين رو اعتدال، خصلتى هماهنگ با مزاج و ساختار وجودى انسان سالم است، و در مقابل آن راه افراط و تفريط، راهى انحرافى از صراط مستقيم و ناهماهنگ با شاكله و ساختار انسان است. در قرآن مىخوانيم: «و كَذلِكَ جَعَلناكُم اُمَّةً وَسَطاً؛ همان گونه (كه قبله شما يك قبله ميانه بين شرق و غرب است) شما را نيز امّت ميانهاى قرار داديم.»(4)
مفسّران در ذيل اين آيه ضمن توضيحاتى گفتهاند: آيين اسلام در همه ابعاد، معتدل بين افراط و تفريط است، يهوديان در افزونطلبى و ثروت اندوزى افراط نمودند، و مسيحيان ترك دنيا كرده و در غارها خزيدند، ولى مسلمانان بايد راه اعتدال را كه راه ميانه است بپيمايند، از جمله در مصرف اموال و نعمتهاى الهى، صرفه جويى كرده، و از هرگونه اسراف كه يك نوع زياده روى است بپرهيزند و از تفريط و كاهش نسبت به استانداردها پرهيزنمايند و طبق شعر سعدى كه ضرب المثلى معروف شده:
نه چندان بخور كز دهانت برآيد
نه چندان كه از ضعف جانت بر آيدبر همين اساس امير مؤمنان على (ع) در وصيّتى به فرزندش امام حسن (ع) فرمود: «واقتصد يا بنىّ فى معيشتك واقتصد فى عبادتك؛ پسر جان! در تأمين هزينه زندگى، و در عبادت نمودن، راه ميانه را بپيما.»(5) و حضرت رضا (ع) فرمود: «لاخير فى الرّجل لا يقتصد فى معيشته ما يصلح، لالدنياه، و لا لآخرته؛ انسانى كه در اندازهگيرى و سامان دهى هزينه زندگى خود، ميانه روى را رعايت نكند، خيرى در او نيست. نه در دنيا و نه در آخرت.»(6)
بيهودهگرايى
يكى از شاخههاى خروج از حد اعتدال، اسراف است، اسراف داراى معنى عام است و به هرگونه افراط، حتى افراط در كشتن و انفاق را شامل مىشود، ولى منظور ما در اينجا بيشتر اسراف اقتصادى است در طرح سامان دهى اقتصادى بايد مبارزه با اسراف را در سرلوحه آن قرار داد، راغب لغت شناس معروف در معنى اسراف چنين مىنويسد: «السّرف تجاوز الحدّ فى كلّ فعلٍ يفعله الانسان؛ اسراف هرگونه زياده روى و تجاوز از حد اعتدال در هر چيزى است كه انسان آن را انجام مىدهد.»(7) امام صادق (ع) فرمود:«انّما الاسراف فى ما اتلف المال، و اضرّ بالبدن؛ اسراف چيزى است كه موجب نابودى ثروت و زيان به بدن شود.»
شخصى در مورد پايينترين موارد اسراف از امام صادق (ع) سؤال كرد. آن حضرت در پاسخ فرمود: «ابذالك ثوب صونك، و اهراقك فضل انائك، و اكلك التمر و رميك بالنّوى ههنا و ههنا؛ بخشش لباسى كه براى حفظ آبروى تو مورد نياز است، و دور ريختن ته مانده آب ظرف، و خوردن خرما و بيرون انداختن هسته آن به اينجا و آنجا.»(8)
اميرمؤمنان على (ع) در يكى از گفتارش نشانههاى اسراف را در سه چيز معرفى نمود، «1- خوردن زياده از حدّ اعتدال 2- خريدارى وسايل غير لازم 3- پوشيدن لباسهاى فاخر كه خارج از حد و شأن است.»(9)
بنابراين مصاديق اسراف در جامعه بسيار است مانند: پرخورى، تجمّل گرايى، افزايش تشريفات بر زندگى، استعمال مواد مخدّر، حتى سيگار، مهريههاى سنگين، به دور ريختن اضافههاى آب و نان و كاغذ و هرگونه غذا، تهيه دسته گلهاى گران قيمت براى روى قبرها، و يا به عنوان عيادت بيماران، آرايشهاى افراطى، و استفادههاى بى محتوا از اشياء لوكس،و به طور كلى ريخت و پاشها، و غذا درست كردن چند برابر براى يك وعده مهمانى، و نخوردن كامل ميوهها، زيادهروى در مصرف بيت المال و حتى مصرف آن در موارد غير لازم، و عدم توجه به اولويتها، و انفاق بيش از حد اعتدال نيز يك نوع اسراف است، چنان كه در قرآن (آيه 7، سوره فرقان) بهاين مطلب تصريح شده، كوتاه سخن آن كه روايت شده پيامبر (ص) فرمود: «فى الوضوء اسرافٌ، و فى كلّ شىءٍ اسرافٌ؛ در وضو و در هرچيزى اسراف است.»(10) حتى در نيكى كردن بايد رعايت اعتدال را نمود به قول سعدى:
شبانى با پدر گفت اى خردمند
مرا تعليم ده پيرانه يك پند
بگفتا: نيك مردى كن نه چندان
كه گردد خيره، گرگ تيز دندانآخرين سخن در معنى اسراف اين كه: اسراف يك نوع بيهودگرايى، و مصرف و تباه سازى انرژىها در راههاى باطل است، خواه در گفتار باشد يا در اموال يا در اعمال، بر همين اساس روايت شده حضرت رضا(ع) فرمود: «انّ اللّه يبغض القيل و القال، و اضاعة المال ،و كثرة السّؤال؛ خداوند اكراه دارد و ناپسند مىداند گفتگوى بيهوده، و تباه سازى مال، و سؤال كردن بسيار را.»(11)
مطابق اين سخن، حتى سؤال كردن بسيار، كه خارج از حد اعتدال بوده و يك نوع اسراف است، مورد خشم الهى است، و صاحبش در پيشگاه خدا مبغوض مىباشد.نكوهش اسراف از ديدگاه قرآن
در قرآن، اسراف و نكوهش آن به طور وسيع و با تعبيرات گوناگون مطرح شده است مانند: اسراف در خوردن و آشاميدن، اسراف در انفاق، اسراف در قصاص، اسراف در امور جنسى، اسراف در اموال يتيمان، اسراف در قدرتطلبى، اسراف در سرپيچى از فرمان الهى و اسراف در تكذيب پيامبران، قرآن با شديدترين تأكيدها از اسراف نهى نموده است، چنان كه آيات زير بيانگر اين مطلب است.
1- «انّ المبذّرين كانوا اخوان الشياطين؛ تبذير كنندگان (آنان كه بريز و بپاش مىكنند برادران و قرين شيطانها هستند.»(12)
2- «و انّ المسرفين هم اصحاب النّار؛ اسراف كاران اهل دوزخند.»(13)
3- «مسوّمة عند ربّك للمسرفين؛ سنگهايى از سوى پروردگارت براى اسرافكاران نشانه گذاشته شده است.»(14)
4- «و اهلكنا المسرفين؛ و ما اسراف كنندگان را به هلاكت رسانديم.»(15)
5 – انّ اللّه لا يهدى من هو مسرفٌ كذّابٌ؛ خداوند اسرافگر دروغگو را هدايت نكند.»(16)
6- خداوند خطاب به قوم گنهكار و ناپاك لوط (ع) مىفرمايد: «بل انتم قومٌ مسرفون؛ بلكه شما گروه اسرافكار هستيد.(17)
با دقّت و توجه به اين آيات و امثال آن كه در قرآن آمده چنين نتيجه مىگيريم كه: اسراف موجب سقوط و هلاكت است، اسراف باعث قطع رابطه با خداوند است، اسراف باعث قهر شديد الهى و كيفر سخت است، اسراف عامل گمراهى و دورى از راه هدايت است، اسراف عامل رنج و تلخى و كيفر شديد است، اسراف از صفات متكبّران و مرفهين بى درد است، چنانكه فرعون در قرآن به عنوان اسراف گر (و انّه لمن المسرفين) معرفى شده است.(18) و در يك كلمه اسراف همچون جانور گزنده و زهردارى است كه اگر با پادزهر از آن جلوگيرى نشود، كشنده خواهد بود، پادزهر آن عبارت است از: قناعت، صرفه جويى، آگاهى به مصرف صحيح و انجام آن و برنامه ريزى منظّم براى اندازهگيرى دخل و خرج زندگى، و رعايت اعتدال در همه شؤون.نكوهش اسراف در سيره پيشوايان
پيامبر (ص) فرمود: «ما من نفقةٍ احبّ الى اللّه من نفقة قصدٍ، و يبغض الاسراف؛ انفاقى در پيشگاه خداوند، محبوبتر از انفاق معتدلانه نيست، خداوند اسراف در انفاق را دشمن دارد.»(19)
نيز فرمود: «من اقتصد فى معيشته رزقه اللّه، و من بذّر حرّمه اللّه؛ كسى كه در مصرف هزينه زندگى، اعتدال ورزد، خداوند به او روزى مىدهد. و كسى كه اسراف و بريز و بپاش كند، خداوند او را از نعمتهايش محروم سازد.»(20) امام سجّاد (ع) در ضمن دعا به خدا عرض مىكند: «و نعوذ بك من تناول الاسراف؛ از شرّ اسراف كارى به درگاه تو پناه مىآوريم.» و نيز عرض مىكند: «و امنعنى من السّرف؛خدايا مرا از اسراف كردن بازدار.»(21)
امام حسن عسكرى (ع) مىفرمايد: «و عليك بالاقتصاد، و ايّاك و الاسراف فانّه من فعل الشّيطنة؛بر تو باد به اعتدال و ميانه روى، و از اسراف بپرهيز، زيرا اسراف نمودن از كارهاى شيطانى است.»(22) روايت شده: شخصى در محضر مبارك پيامبر بود، آروغ زد، آن حضرت ناراحت شد و به او فرمود: «خود دارى كن، و بدان كه پرخوران، گرسنهترين افراد در روز قيامت هستند.»(23) نيز روايت شده: بشربن مروان مىگويد: به محضر امام صادق (ع) رفتم، خرماى رطب طلبيد، با هم به خوردن آن مشغول شديم، در اين ميان يكى از ما هسته خرما را به دور افكند، امام صادق (ع) دست از خوردن خرما كشيد و به او فرمود: «لا تفعل انّ هذا من التّبذير، و اللّه لا يحبّ الفساد؛ چنين نكن، اين كار از تبذير و اسراف است، و خداوند تباهى را دوست ندارد.»(24)
ياسر خادم مىگويد: روزى غلامان حضرت امام رضا (ع) ميوه مىخوردند، ولى هنوز آن را به طور كامل نخورده بودند، ته مانده آن را به گوشهاى مىانداختند. امام رضا(ع) وقتى كه اين عمل اسراف گونه آنها را ديد، خشمگينانه به آنها فرمود: «سبحان اللّه! عجبا! اگر شما به اين ميوهها نياز نداريد، انسان هايى هستند كه نياز دارند، چرا ميوهاى كه هنوز آن را به طور كامل نخوردهايد دور مىريزيد؟! آنها را نگهداريد و به نيازمندان بدهيد.»(25)
يكى از نزديكان و خادمين بيت امام خمينى (قدس سرّه) نقل مىكند: روزى پيش از ظهر آقا زنگ زدند خدمت ايشان رفتم، فرمودند چراغ داخل حياط روشن است، آن را خاموش كن؟» گفتم چشم، چند روز بعد كه باز چراغ روشن مانده بود، امام مجدداً زنگ زد، خدمتشان رفتم، فرمودند: اگر براى شما مشكل است، آن چراغ را خاموش كنيد، كليدش را در اطاق من بگذاريد، من خودم شبها روشن مىكنم و روزها خاموش مىنمايم. گفتم: نه آقا، مشكل نيست. تا مدتى حواسم را جمع مىكردم كه مبادا چراغ در روز روشن بماند، يك روز بامداد كه امام روى صندلى نشسته بود، چراغ اطاق آقاى رسولى روشن بود، و يك چراغ هم پشت حياط روشن بود، امام به من فرمود: بيا جلو، نزديك رفتم، با عصبانيت به من فرمود: «در منزل من و فعل حرام؟ در منزل من و اسراف؟» من كه بسيار تحت تأثير قرار گرفته بودم عرض كردم: آقا! چه شده؟ فرمودند: «چند بار بايد بگويم؟ اين چراغها را خاموش كنيد، مگر شما نمىدانيد كه اسراف حرام است.»(26)پىنوشتها:
1. نهج البلاغه، حكمت 70.
2. همان، خطبه 127.
3. نهج البلاغه، حكمت 117.
4. سوره بقره، آيه 143.
5. بحارالانوار، ج 71، ص 214.
6. وسائل الشيعه، ج 12.
7. مفردات راغب، واژه سرف.
8. فروع كافى، ج 4،ص 56 – بعضى اين جمله را چنين معنى كردهاند: «پوشيدن لباس آبرومندانه بيرون خانه در خانه» كه از مصاديق اسراف است. و نظير اين بحث، در فروع كافى، ج 6، ص 460 آمده است.
9. وسائل الشيعه، ج 12، ص 41.
10. كنزالعمّال، حديث 26248.
11. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
12. سوره اسراء، آيه 27.
13. سوره مؤمن، آيه 43.
14. سوره ذاريات، آيه 34.
15. سوره انبياء، آيه 9.
16. سوره مؤمن، آيه 28.
17. سوره اعراف، آيه 81.
18. سوره يونس، آيه 83.
19. قصارالجمل، ص 305.
20. اصول كافى، ج 2، ص 133.
21. صحيفه سجّاديه، دعاى 8 و 20.
22. سفينة البحار، ج 1، ص 616.
23. وسائل الشيعه، ج 17، ص14.
24. بحار، ج 75، ص 303.
25. انوار البهيّه، محدث قمى، ص 339.
26. برداشت هايى از سيره امام خمينى، ج 2، ص 82 و83.
ارتداد و آزادى
ارتداد و آزادى
آيت اللّه جوادى آملى
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پورتذكر: در شماره گذشته از ارتداد و ماهيت آن و همچنين اقسام آن يعنى مرتد ملى و فطرى سخن به ميان آمد و روشن شد كه ارتداد در صورتى تحقق پيدا مىكند كه انسانى آگاهانه و عمداً اصول يا ضروريات دين را انكار مىكند و اگر بدليل مواجهه با شبهه و يا در حال تحقيق بودن سخنى بر زبان آورد. مرتد بر او صدق نمىكند. بعلاوه ارتداد وقتى حاصل مىشود كه پذيرش دين و احكام دينى برپايه يقين منطقى استوار باشد. انكار بعد از يقين منطقى ارتداد آور است و گرنه اسلام توده مردم كه يا مبتنى بر يقين نيست يا بر يقين روانشناختى مبتنى است، منجر به ارتداد نمىشود.
دشوارى اثبات حكم ارتداد
اگر كسى اشكال كند كه اگر انسان به صرف گفتن شهادتين مسلمان مىشود و همه احكام اسلامى بر او مترتب مىگردد، به چه دليل اثبات حكم ارتداد مبتنى بر يقين منطقى است؟
در پاسخ مىگوييم؟ هر انسانى در رابطه با دين و دين دارى داراى دو مقام ثبوت و اثبات است و مقام ثبوت غير از مقام اثبات است.آنچه به ديگران بر مىگردد با آنچه كه مربوط به رابطه انسان با خداست دو مقام جدا از هماند مثلاً در مسايل حقوقى و اموال اگر انسان به مغازهاى مراجعه كند، يا به خانهاى وارد شود، يا در دست كسى چيزى ببيند، بر اين اساس كه يد اماره ملكيت است، عمل مىكند. يعنى ديدن چيزى در دست ديگرى از جهت حقوقى نشانه اين است كه آن چيز مال اوست و اثر ملكيت شخص بر او بار مىشود و مىتوان از او خريد. اما آيا آن شخص در واقع مالك آن است يا نه، مطلب ديگرى است. هر انسانى بين خود و خدا اگر بخواهد چيزى را مالك شود يا بايد خودش تحصيل كرده باشد، يا از مالك حقيقى خريده باشد يا به ارث دريافت كرده و يا به ساير اسباب ملكآور به او رسيده باشد. يد و تصرف در مقام اثبات به دليل شرع، اماره و علامت ملكيت است. اما در مقام ثبوت هر شخص موظف است كه ميان خود و خدا هر چيزى را به استناد يكى از علل و اسباب مملّك مالك شود.
مقام ثبوت واثبات در مورد اثبات موضوع ارتداد نيز اين گونه است. اگر كسى شهادتين را به زبان جارى كرد، احكام اسلام بر او بار مىشود و خون و عرض و مالش محترم است. امّا او بين خود و خدا بايد با دليل و يقين اصل دين را بپذيرد و اعمال فرعى دين را نيز تعبداً انجام دهد. يعنى در خصوص اعمال فرعى كه با اجتهاد يا احتياط يا تقليد انجام مىگيرد، يقين لازم نيست، لكن درباره اصول دين، استدلال و يقين ضرورى است.
بنابراين در مقام اثبات اظهار شهادتين موجب حرمت خون و عرض و مال شخص خواهد بود و همه احكام اسلام بر او مترتب مىشود حتى اگر ثابت شود كه اين شخص منافق است، تا زمانى كه دست به كارى نزند و در عمل به مقابله با دين نپردازد، در پناه دولت اسلامى خواهد بود. و شهادتين براى حفظ جان او اثر بخش است اما اسلام واقعى را ثابت نمىكند. از اين رو اگر چنين منافقى كفرش را ظاهر كند، حكم ارتداد درباره او جارى نمىشود. چون ارتداد با شبهات رد مىشود. اگر محكمه قضايى تشخيص دهد كه اين شخص شبهه زده و اغوا شده است. جهل مركب را علم پنداشت، حكم اعدامش را صادر نمىكند.
به هر تقدير اثبات حكم ارتداد كار آسانى نيست و بر فرض كه اثبات شود، چه كافر ذمى باشد يا كافر حربى تا زمانى كه در امان دولت اسلامى است، پناهندگى سياسى و اجتماعى دارد، مهدورالدم نمىشود، آيه شريفه «و ان أحد من المشركين استجارك فأجره حتى يسمع كلام اللّه ثم أبلغه مأمنه»(1) ناظر به اين معناست.
گفتنى است: استيمان و امان دادن گاهى نسبت به فرد و شخص حقيقى است، گاهى در مورد گروه و شخصيت حقوقى است. يعنى حكومت اسلامى گروهى را امان مىدهد. نظير پيمان عدم تعرض چهارماههاى كه پيامبر(صلى اللّه عليه و آله و سلم) با مشركان بست؛«الاّ الذين عاهدتم من المشركين ثم لم ينقصوكم شيئاً و لم يظاهروا عليكم احدا فأتموا اليهم عهدهم الى مدّتهم»(2)؛ پس در نظام اسلامى هم ممكن است شارع مقدس عدهاى از كفار حربى را نيز در امان و پناه دولت اسلامى قرار دهد.
شايان ذكر است: كسى كه مرتد مىشود، گاهى دين يكى از اقليتهاى دينى مثل يهوديت و مسيحيت و مانند آن را مىپذيرد، گاهى بى دين مىگردد. حكم اين دو متفاوت است. اگر مرتد زير مجموعه گروهى درآيد كه در پناه حكومت اسلامى به سر مىبرند، اين شخص نيز ممكن است مانند آن اقليت در پناه حكومت قرار بگيرد و حكم كافر ذمى را داشته باشد.
اما اگر كسى بى دين شد، كافر حربى است. كافر حربى اصطلاحاً در مقابل كافر ذمى است، يعنى كافرى كه جزيه از او پذيرفته نمىشود. و مىتوان؛ با او جنگيد مثل مشرك و كمونيست كه خدا و وحى و قيامت را قبول ندارد.
كافر حربى غير محارب است. محارب در مباحث حدود فقه، معنا و حكم خاص خود را دارد، ميان كافر حربى و محارب عموم و خصوص من وجه است. ممكن است كسى كافر حربى باشد ولى دست به سلاح نبرد و در جامعه اسلامى زندگى كند و تأمين سياسى و اجتماعى داشته باشد. اما محارب بودن كارى به عقيده ندارد. و حتى ممكن است مسلمان باشد. كسى كه در خيابان يا بيابان و گردنهها سلاح در دست مىگيرد و به غارت اموال مىپردازد، مردم را مىترساند، سرقت مسلحانه مىكند چه كافر حربى باشد يا ذمى يا مسلمان، محارب است؟ به باندها و سازمانهاى ترور نيز محارب گفته مىشود.موضع حكومت دينى نسبت به مرتد
شايان توجه است: احكام دستگاه قضايى و نظام حكومت دينى درباره كسانى كه مرتد شدند و دين را به بازى و مسخره گرفتهاند، متفاوت است. گاهى ممكن است حكم مرتد را جارى كند ولى گاهى هم پناهگاهى ايجاد مىكند و عدهاى مهدورالدم را زير پوشش خود قرار مىدهد همان گونه كه كافر حربى در پناه دولت اسلامى به سر مىبرد و مستأمن است، يا اهل كتابى كه به شرط ذمه عمل نمىكند و حكم كافر حربى را دارد، از پناهندگى سياسى يا اجتماعى برخوردار است بسيارى از مرتدها نيز زير مجموعه اسلام زندگى مىكنند و در امنيت كامل بسر مىبرند. قبل از انقلاب افراد كافر حربى در كشور فراوان بودند، پس از انقلاب و تشكيل حكومت اسلامى اكثر آنها به عنوان مستأمن زير پرچم حكومت دينى قرار گرفتند. دولت اسلامى هم به آنها پناهندگى داد و اكنون نيز در امان حكومتند. همه ماركسيستهايى كه در كشور بسر مىبرند، از جهت حكم فقهى كافر حربىاند ولى كسى متعرض آنها نمىشود. مرتدهاى فراوانى نيز هم اكنون در جامعه زندگى مىكنند. هنگامى كه دين حكومت مىكند، بسيارى را زير چتر امنيت خود قرار مىدهد. پس ممكن است كسى مرتد و كافر حربى باشد، ولى اعدام نشود.
تفاوت احكام فقهى با حكومت فقهى در مسائل بين المللى و داخلى
احكام فقه با حكومت فقه از جهاتى متفاوت است. حكومت فقهى با عرض عريضش حكومت مىكند و منحصر در احكام فقهى حوزه اسلامى نيست. در حكومت فقهى جامعيت و حاكميت دين مطرح است. از اين رو، در تدوين قانون اساسى در مجلس خبرگان اول، برخى از اهل كتاب كه در كميسيون بودند، صريحاً گفتند: اگر شما نام جزيه را ببريد، از مسلمانهاى آلمان و ساير كشورهاى اروپايى هم جزيه خواهند گرفت. چون شما تعهد و ميثاق بين المللى را امضا كرديد. بنابراين امورى كه جزو احكام بين المللى اسلام است با آنچه كه به حوزه اسلامى اختصاص دارد، مانند نماز و روزه و…تفاوتهايى دارد. احكام دو قسم است: مثلاً ميراث جزو احكام حوزه اسلامى است. اگر مسلمانى بميرد اموالش ميان ورثه مسلمانش تقسيم مىشود. دختر و پسر غير مسلمان از مال پدر ارث نمىبرند. اما خريد و فروش، وفاى به عهد و امانت و… اينها جزو احكام بين المللى اسلام است. پس اگر مسلمانى جنسى را به كافر فروخت يا از او چيزى خريد، تطفيف، مغبون كردن، نپرداختن قسط جايز نيست. مسلمان حق ندارد حتى به ميزان يك مثقال در معامله با كافر كم فروشى كند. خواه كافر، كافر ذمى و اهل كتاب باشد يا كافرحربى يا مرتد. همچنين وفاى به عهد و شرط واجب است. پس اگر تعهد و شرط كرديم و امضا نموديم كه اشخاص حقيقى و حقوقى طرفين در دو كشور يا مجموعه كشورها بر پايه مفاد قرارداد آزاد باشند، حكومت اسلامى نيز بايد به اين ميثاق پاىبند باشد. اگر، آنان كه دين را افيون مىدانند، بر اساس ميثاق بينالمللى به ما امنيت مىدهند، ما نيز كه با آنان پيمان عدم تعرض بستهايم، بايد به اين پيمان وفادار باشيم.
پس دولت اسلامى برپايه ميثاق بين المللى ضامن حفظ امنيت هر فرد مسيحى و يهودى و زرتشتى و ماركسيست در كشور اسلامى است، همچنان كه مسلمانان نيز بر اساس اين پيمان در كشورهاى غير اسلامى امنيت دارند. پس اگر كسى مرتد شد، فوراً اعدامش نمىكنند. آرى، استيمان سعه و ضيق دارد. اين كه چه كسى در امان باشد را شوراى امنيت ملى و مراكز تصميمگيرى امنيت كشور بايد تصميم بگيرند. مرتد و كافر حربى كه به امنيت كشور آسيب مىرساند از كافر حربى و مرتدى كه اينگونه نيست، تفاوت دارد. مثلاً اقليت چريكهاى فدايى غير از اكثريت آنها بوده و هستند. اكثرىشان كه دست به سلاح نبردند، گرچه كافر حربىاند و خدا و پيامبر و قيامت را نفى مىكنند، ولى كسى با آنها كارى ندارد. اكنون هم هستند و درامان حكومت اسلامى نيز به سر مىبرند. اما اقلى آنها كه چريكهاى مسلح و درصدد براندازىاند، در امان نيستند و دليل ايمن نبودن، محارب بودن آنهاست نه، ارتداد و كفرشان چون كافران حربى و مرتدين زيادى در كشور اسلامى زندگى مىكنند كه نه تنها كسى متعرض آنها نمىشود بلكه حكومت اسلامى هم حافظ منافع و امنيت آنهاست. بنابراين حكومت فقهى با احكام فقهى از جهاتى متفاوت است. در حكومت دينى آزادى كه مخل به نظام نباشد، به ميزان كافى وجود دارد.احكام حدود و قصاص در فضاى حكومت اسلامى
حكم مهدورالدم بودن مرتد كه در فتاوا آمده، مربوط به فضايى است كه حكومت اسلامى مستقر نباشد. و گرنه در فضاى حكومت اسلامى اين حكم سبب هرج و مرج مىشود. از اين رو، قصاص با اين كه از حد بالاتر است. يعنى اگر كسى قتل عمد مرتكب شود، به فتواى همه مهدورالدم است «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً»(3)؛ با وجود اين در زمان استقرار حكومت اسلامى فتواى امام خمينى (ره) در آغاز به صورت احتياط و در عمل به صورت لزوم اين است: ولىّ دم به محكمه قضايى مراجعه مىكند و از راه دستگاه قضايى، يا حكم قاضى قاتل را قصاص كند. چون اگر خودش قصاص كند، بايد عمدى بودن قتل را در محكمه قضايى ثابت كند، و گرنه خود او هم محكوم به اعدام مىشود. از اين رو، براى جلوگيرى از اين مشكل و مفسده هرج و مرج، در زمان استقرار حكومت اسلامى مورد قصاص را نيز بايد به محكمه قضايى ارجاع داد، چه رسد به حدود كه زمام آن به دست حاكم شرع است. تا قاضى حكم را انشا نكند، حد ثابت نمىشود.
در پايان به نقد و بررسى برخى از شبهاتى كه با طرح مسئله ارتداد براى حمله به دين و فقه اسلامى صورت مىگيرد، اشاره مىشود:1. ارتداد درخت مثمر است، نه درخت هرز
اگر كسى بگويد: ارتداد به منزله غده سرطانى و علف هرز نيست. بلكه درختى است كه در كنار درختان ديگر روييده است. با اين تفاوت كه ميوهاش با ميوه ساير درختان تفاوت دارد. درختهاى ديگر سيب و گلابى و… مىدهند، اين درخت ميوه خاص خودش را دارد. پس بايد مثال را تغيير داد. نبايد گفت: اين علف هرز را بايد وجين كرد و اين غده سرطانى را از بين برد.
اگر كسى به اين تمثيل تا پايان بحث ملتزم باشد، معناى آن پذيرش تكثرگرايى و پلوراليزمى گستردهتر از آنچه كه معروف است، خواهد بود. يعنى اين تكثر گرايى تا مرز الحاد و توحيد گسترش دارد. زيرا بر اين اساس بايد گفت: بخشى از حقيقت نزد ملحد است، و بخشى از آن نزد موحد. مسلمان و كافر هر يك گوشهاى از حقيقت را دارند. پس اگر ارتداد به منزله رويش درخت جديد با ميوهاى تازه است كه از آب و خاك طبيعت برخاست. بنابراين مرتد درخت مثمر و ثمربخش است نه علف هرز و اين تفسير، معنايى در پلوراليزم ندارد.
در پاسخ مىگوييم:
اين سخن كه مرتد مثمر است نه علف هرز، ناصواب است. مرتد با آن معنى كه اشاره شد، نزد صاحب شريعت حقيقتاً علف هرز و غده سرطانى است كه بايد از باغ اجتماع ريشه كن و جدا شود. البته اين حكم مربوط به كسى است كه پس از تحقق فضاى دينى و برطرف شدن شبهات، علم و عمد و با تحقيق و برهان اسلام را بپذيرد، سپس از آن نكول كند.با توجه به مطالبى كه تاكنون گفته شد روشن مىشود:
اولاً: مرتد به كسى گفته مىشود كه با آگاهى به حقانيت اسلام از روى علم و عمد و يا عناد يكى از اصول دين اسلام و يا يكى از ضروريات دين را كه منتهى به انكار اصلى از اصول دين مىشود، انكار كند و اما اگر كسى بر اثر شبهه يا از روى قصور و جهل دچار ترديد شود و يا عقيدهاش را تغيير دهد ارتداد بر او صدق نمىكند بلكه بايد او را آگاه ساخت و به شبهه او پاسخ گفت.
ثانياً: ارتداد در جايى است كه نوعى توطئه و فتنهگرى عليه اسلام باشد و يا عملاً كارى انجام دهد كه موجب استهزاء دين و تمسخر احكام الهى باشد چنان چه صاحب جواهر در اسباب تحقق ارتداد مىگويد: «…و دال صريحاً على الاستهزاء بالدين و الاستهانه به و رفع اليد عنه كالقاء المصحف فى القاذورات و تمزيقه و استهدافه و وطئه و تلويث الكعبه»(4)؛ اگر كسى كارى كند كه آن كار عملاً بر استهزاء دين و خوار شمردن به آن و دست شستن از دين دلالت كند اين شخص مرتد است مانند اين كه قرآن را در محلّ آلودهاى قرار دهد و يا آن را پاره كرده و يا زير پا بگذارد. كه قصد او توهين باشد و يا كعبه را آلوده سازد.
ثالثاً: تفتيش عقايد صحيح نيست و كسى حق ندارد بررسى كند كه فرد عقيدهاش چيست؟ بلكه همين كه فردى ادعا كرد مسلمان است بايد با او به عنوان مسلمان رفتار كرد و جان و مال و ناموس او محترم است.
رابعاً: اثبات ارتداد افراد و در نتيجه صدور حكم آن بسيار دشوار است از اين رو اگر احياناً احتمال شبهه يا جهل يا قصور در اظهار كفر وجود داشته باشد حكم ارتداد نسبت به مرتد دفع خواهد شد.
خامساً: حكم ارتداد بعد از اثبات ارتداد در محكمه و با صدور حكم از سوى قاضى، جريان پيدا مىكند نه اين كه هر كه بخواهد حكم ارتداد را نسبت به افراد صادر كند و اين عمل از هرج و مرج و خودسرانه عمل كردن جلوگيرى مىكند.
اما آن كه واقعاً در صدد تحقيق است، همچنان كه در مباحث پيشين بيان شد، كسى با او كارى ندارد. امام صادق (عليهالسلام) با زنديق هايى مثل ابن ابى العوجاء كه در عصر آن حضرت بودند، بحث مىكرد و آزادانه آنها را به حضور مىپذيرفت. كسى كه گرفتار شبهه است و معارف دينى براى او حل نشده است، يا در جايى ديگر زندگى مىكند كه دسترسى به معارف اسلامى ندارد. يادر خانوادهاى به سر برده است كه به مسايل دين آشنا نبودهاند، چنين افرادى از آن جهت كه به يقين منطقى درباره دين دست نيافتهاند، حكم ارتداد درباره آنها شبهه ناك است. و حدود با شبهات دفع مىشود. بلكه اگر شبههاى نيز نداشته باشند، ولى در صدد الغاى شبهات در جامعه اسلامى هم نباشند و برخلاف قانون حاكم بر جامعه اقدامى نكند. جزو مستأمنين دولت اسلامى خواهند بود. مرتدهاى بسيارى در جامعه اسلامى و در پناه دولت زندگى مىكنند و كسى با آنها كارى ندارد. بنابراين، چتر حمايتى دولت اسلامى از يك سو، دفع حدود به شبهات، از سوى ديگر براى تأمين خون آنها كافى است.
اما اين سخن كه مرتد مانند درخت جديدى با ميوه تازهاى است كه از آب و خاك طبيعت برخاست، سخنى گزاف و بيهوده است و سراز تكثر گرايى و پلوراليزم در مىآورد. و پلوراليزم و تكثر حقيقت مطلب باطلى است.2. نقد اصولى بر رد حكم فقهى ارتداد
اگر كسى براى رد حكم فقهى در مسئله ارتداد به قاعده اصولى استدلال كند و بگويد: اساس حجيت خبر واحد در اصول، بناى عقلاست و چون بناى عقلا در مسئله دماء و فروج و اعراض بر احتياط است. يعنى عقلا در موضوع خون و مال و ناموس اصل احتياط را جارى مىكنند. پس عمل به خبر واحد در اثبات ارتداد و سپس صدور و اجراى حكم آن خلاف احتياط است.
در پاسخ مىگوييم!
اين اشكال هم ناصواب است. زيرا اين مسئله در علم اصول درباره اصول عمليه محل اختلاف است كه آيا مطلقا در شك در تكليف و شكهاى بدوى (ابتدايى) برائت جارى است يا احتياط؟ اخبارى مىگويد: در شبهات تحريميه بايد احتياط كرد ولى اصولى برائت جارى مىكند. هرچند در خصوص اعراض و دماء و فروج برخى احتياط كردهاند.
امارات كه يكى از آنها خبر واحد است، هم به دليل سيره متشرعه، هم به دليل بناى عقلا از آن جهت كه با امضا و عدم ردع شارع تثبيت شده است حجت است زيرا عقلاء، به خبر موثق عمل مىكنند. خبر ثقه خواه مربوط به عبادات باشد كه پيامدهاى آن ابدى است، يا مربوط به حقوق و يا درباره حدود. مثلاً بحثهاى مربوط به قضا و محكمه قضايى را اخبار واحد اداره مىكند. خبر متواتر بسيار نادر است در زمان ائمه (عليهمالسلام) نيز اين گونه بوده است. پس اگر فرد موثقى خبرى داد و انسان از خبر او اطمينان پيدا كرد، برابر آن عمل مىكند. از اين رو اگر فرد موثّقى به دستگاه اطلاعاتى كشور درباره بمب گذارى در فلان مكان خبر بدهد، چنانچه از اين خبر براى آنها اطمينان حاصل شود، ترتيب اثر مىدهند.
بنابراين اگر عقلاى عالم در مهمترين كارها (دماء و فروج و اعراض) به خبر موثق عمل مىكنند، محكمه عدل اسلامى نيز در موضوع حكم قتل مرتد به خبر موثق عمل مىكند. پس اگر در تطبيق كبرى بر صغرى شبهه باشد، حدود با آمدن شبهه دفع مىشود، «الحدود تدرأ بالشبهات» و اين مسئله اختصاصى به دماء و فروج و اموال ندارد، هر حدى را شامل مىشود. اما اگر شبهه نباشد بناى عقلا بر عمل به خبر موثق است. چون خطر از دست دادن امر مهمتر مطرح است.3. نقد كلامى بر حكم فقهى ارتداد
گاهى در نقد حكم مرتد در فقه مىگويند: در نظر عقلاء عالم حق حيات و حق آزادى انديشه(حق آزادى بيان) دو امر مقدس و محترم است. زيرا هم حق حيات حق عمومى هر انسان است و بهمين دليل حقوق بشر آن را امضا كرده است. از اين رو جان انسان محترم است. و آزادى انديشه نيز حق انسان است. زيرا تعقل و خردورزى هم محترم است. و هم آدمى در انديشه آزاد. و حكم به قتل مرتد، بىتوجهى به دو حق اساسى و مسلّم بشر است. اين حكم، حق حيات و عقل گرايى و انديشه مدارى را از پاى در مىآورد.
در پاسخ اين دسته مىگوييم:
اين سخن نيز ناصواب است. زيرا حكم دين به قتل مرتد بىاعتنايى و بىحرمتى به انديشه و عقل و استدلال نيست. اين حكم مربوط به كسى است كه به جنگ با خدا و رسولش برخاسته است، «يحاربون اللّه و رسوله»(5)؛ زيرا كسى كه با شبهه و ويروسى كه خود را به آن مبتلا كرده و آن را از روى علم و عمد در جامعه منتشر مىسازد. از اين رو كار او نه عقل ورزى است نه انديشهمدارى و چون كار او عقل ورزى و انديشه مدارى نيست حيات او نيز مغتنم و محترم نيست. زيرا او مرزهايى را كه انسان آفرين مشخص كرده است، درهم شكسته در حالى كه حيات انسان و عقل و انديشه او زمانى محترم است كه سخنش محدود به مرزى باشد كه انسان آفرين آن را مشخص كرده است.
بنابراين، تا آنجا كه مرز تحقيق و انديشه است، حرمتش محفوظ است. اما كسى كه پس از تحقيق محققانه اسلام را پذيرفته سپس از روى علم و عمد انكار كرده است، انديشه چنين كسى حرمت ندارد. به تعبير قرآن اساساً چنين فردى سفيه است، نه صاحب عقل و انديشه؛ «من يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه»(6)؛ كسى كه از آئين ابراهيم اعراض كند سفيه و كمخرد است.پىنوشتها:
1. سوره توبه، آيه 6.
2. همان، آيه 4.
3. سوره اسراء، آيه 33.
4. جواهر الكلام، ج 41، ص 600.
5. سوره مائده، آيه 33.
6. سوره بقره، آيه 130.
سخنان معصومان عليهم السلام دوستى با على عليه السلام
سخنان معصومان
دوستى با على عليه السلامرسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«مَن اَحَبَّ اَن يَركَبَ سَفينَةَ النّجاةِ وَ يَستَمسَكَ بِالعُروَةِ الوُثقى و يَعتَصِم بِحَبلِ اللّهِ المَتينَ، فَليُوالِ عَليّاً بَعدى وَ ليُعادِ عَدُوَّهُ وَ ليَأتَمّ بِالهُداةِ مِن وُلدِهِ فَاِنَّهُم خُلَفائى وَ اَوصِيائى…حِزبُهُم حِزبى وَ حِزبى حِزبُ اللّهِ عزَّ وَ جلَّ وَ حِزبُ اَعدائِهِم حِزبُ الشَّيطان». (بحارالانوار، ج 23، ص 144)
هر كس كه دوست دارد سوار بر كشتى نجات گردد و به عروة الوثقى دست يابد و به ريسمان محكم الهى چنگ زند، پس بعد از من ولايت و سرپرستى على را بپذيرد و با دشمنش دشمنى كند و به هدايت كنندگان از فرزندانش بپيوندد و از آنها پيروى كند كه آنان خلفا و جانشينان و اوصياى من اند… حزب آنها حزب من و حزب من حزب خداست و حزب دشمنانشان، حزب شيطان است.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«اَنتَ سيّدٌ فى الدّنيا و سَيِّدٌ فِى الآخِرَةِ، مَن اَحَبَّكَ فَقَد اَحَبَّنى وَ حَبيبُكَ حَبيبُ اللّهِ وَ مَن اَبغَضكَ فَقَد اَبغَضَنى وَ بَغيضُكَ بَغيضُ اللّهِ، وَالوَيلُ لِمَن اَبغَضَكَ بَعدى». (مناقب خوارزمى، ص 327)
اى على، تو آقا و سيّد در دنيا و آخرتى، هر كسى تو را دوست دارد مرا دوست داشته و دوست تو دوست خداست، و هر كسى تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و دشمن تو، دشمن خداست، واى بر كسى كه تو را بعد از من دشمن بدارد.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«يا اُمّ سَلَمَة اَتَعرِفينَهُ؟ قُلتُ: يا رَسُولَ اللّهِ هذا عَلِىُّ بنُ اَبى طالِبٍ، قالَ: صَدَقتِ هُوَ سَيِّدٌ اُحِبُّهُ، لَحمُهُ مِن لَحمى وَ دَمُهُ مِن دَمى وَ هُوَ عَيبَةُ عِلمى فَاسمَعى وَ اشهدَى»
روزى رسولخدا(ص) در منزل امّ سلمه بود كه على عليه السلام در زد و وارد خانه شد رسولخدا همين كه او را ديد فرمود: اى امّ سلمه: آيا او را مىشناسى؟ گفتم آرى او على بن ابى طالب است. حضرت فرمود: راست گفتى، او آقايى است كه من او را دوست دارم، گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است و او ظرف علم من است پس بشنو و شهادت بده و… و در پايان فرمود: «لَو اَنَّ عبداً عَبَدَ اللّه اَلفَ عامٍ و اَلفَ عامٍ وَ اَلفَ عامٍ بَينَ الرُّكنِ وَ المَقامِ ثُمَّ لقَى اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُبغِضاً لِعَلِىٍ بنِ اَبى طالِبٍ وَ عِترَتى، اَكَبَّهُ اللّهُ عَلى مِنخَرَيهِ يَومَ القِيامَة فى نارِ جَهَنَّم». (فرائد السمطين، ج1، ص 331)
اگر بندهاى چند هزار سال بين ركن و مقام خدا را عبادت و بندگى كند ولى خدا را در حالى ملاقات كند كه دشمن على و عترت من باشد، خداوند او را در قيامت با صورت در آتش جهنّم مىاندازد.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«يا عَلِىُّ لَو اَنَّ عَبداً عَبَدَ اللّهَ اَلفَ عامٍ و عَبَدَ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مِثلَ ما قامَ نُوحٌ فى قَومِه و كانَ بِه مِثلُ اُحُدٍ ذَهَباً فَاَنفَقَهُ فى سَبيلِ اللّهِ وَ مُدَّ فى عُمرِه حَتّى حَجّ اَلفَ عامٍ عَلى قَدَمَيهِ ثُمّ قُتِلَ بَينَ الصَّفا وَ المَروَةِ قُتِلَ مَظلُوماً ثُمَّ لَم يُوالِك يا عَلِىُّ لَم يَشُمَّ رائِحَةَ الجَنَّةِ وَ لَم يَدخُلها». (مناقب خوارزمى، ص 67)
اى على، اگر كسى خدا را به مدّت عمر حضرت نوح بندگى كند و مثل كوه احد طلا داشته باشد و در راه خدا انفاق كند، و به قدرى عمر كند تا بتواند هزار بار با پاى خود حج به جا آورد و بعد بين صفا و مروه به ناحق كشته شود امّا ولايت تو را نداشته باشد بوى بهشت به مشام او نمىرسد و داخل بهشت نمىشود.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«اِنَّ اللّهَ عَهَدَ اِلَىَّ فى عَلِىٍّ عَهداً، اِنَّ عليّاً رايَةُ الهُدى وَ اِمام اَولِيايى وَ نُورُ مَن اَطاعَنى وَ هُوَ الكَلِمَةُ الَّتى اَلزَمَتها المُتَقينَ، مَن اَحَبّه اَحَبَّنى وَ مَن اَبغَضَهُ اَبغَضَنى».
(ينابيع المودّه، ص 134)
خداوند متعال درباره على عهدى با من بسته است كه پرچم هدايت و پيشواى اولياى من است. او روشنايى كسانى است كه مرا اطاعت كنند و على كلمهاى است كه لازمه متقين است، هركه او را دوست بدارد مرا دوست داشته و هركه او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«ما مِن مُؤمِنٍ اِلّا وَ قَد خَلَصَ وُدّى اِلى قَلبِه وَ ما خَلَصَ وُدّى اِلى قَلبِ اَحَدٍ اِلّا وَ قَد خَلَصَ وُدُّ عَلِىٍّ اِلى قَلبِه، كَذَبَ يا عَلِىُّ مَن زَعَمَ اَنَّه يُحِبُّنى وَ يُبغِضُك».
(بحارالانوار، ج 39، ص 254)
مؤمنى نيست مگر اين كه دوستى من در قلبش خالص باشد و دوستى من در قلب كسى خالص نمىشود مگر آن كه دوستى على در قلبش خالص شود اى على! دروغ گويد كسى كه گمان كند مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.رسولخدا صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«مَن اَحَبَّ عَلِياً فَقد اَحَبَّنى وَ مَن اَحَبَّنى فَقَد اَحَبَّ اللّهَ وَ مَن اَبغَض عَلِيّاً فَقَد اَبغَضَنى وَ مَن اَبغَضَنى فَقَد اَبغَضَ اللّهَ، لا يُحِبُّكَ الِّا مُؤمِنٌ وَ لا يُبغِضُكَ اِلّا كافِرٌ اَو مُنافِقٌ».
(تاريخ دمشق، ج 2، ص 188)
كسى كه على را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كس على را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و هر كس مرا دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است. اى على! دوست نمىدارد تو را مگر مؤمن و دشمن نمىدارد تو را مگر كافر يا منافق.
دانستنى هايى از قرآن؛ پيروزى نتيجه صبر
دانستنيهائى از قرآن (پيروزى نتيجه صبر)
«و أورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الأرض و مغاربها التي باركنا فيها و تمت كلمات ربك الحسنى على بني اسرائيل بما صبروا و دمّرنا ما كان يصنع فرعون وقومه ما كانوا يعرشون».
(سوره اعراف – آيه 137)(پس از هلاك شدن فرعون و يارانش) گروهى را كه ضعيف و ناتوان شمرده مىشدند، مالك و حكمران خاور و باختر زمين نموديم ؛ همان زميني كه در آن بركت و نعمتهاى فراوان قرار داديم. و همانا كلمات نيكوى پروردگار بر بنى اسرائيل كامل شد زيرا آنان بر سختىها و نا ملايمات صبر كردند و شكيبا بودند. و بدينشان فرعون و دار و دسته اش آنچه را ساخته بودند و آنچه را كه برافراشته بودند ويران ساختيم.
اين آيه اشاره دارد به پيروزى حضرت موسى و قومش بر فرعون و فرعونيان كه پس از آن همه زجر و محنت در دوران حكومت خودكامه و مستبد فرعون، خداوند سرانجام آنان را بر نيرومندترين قدرت و حكومت روى زمين در آن دوران، چيره و غالب كرد و آنان را به پيروزى رساند و سرزمين با بركت مصر و يا فلسطين (و يا هردو) را به آنان سپرد چنانكه قبلا نيز بشارت آن را به حضرت موسى داده بود . مىفرمايد: « عسى ربكم أن يهلك عدوكم و يستخلفكم في الأرض». چه بسا پروردگارتان دشمنتان را نابود سازد و شما را وارثان زمين قرار دهد (حكومت و قدرت بخشد). و در جاى ديگر نيز وعده داده است كه: « و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا في الأرض و نجعلهم أئمة و نجعلهم الوارثين» – و همانا مىخواهيم بر آنان كه در دنيا به استضعاف كشيده شدند و ناتوان گرديدند منت گذاريم و آنان را امامان و پيشوايان قرار دهيم و جانشينى زمين را به آنان واگذار سازيم.
و در اين آيه كه مىفرمايد: « و تمت كلمة ربك الحسنى على بني اسرائيل» تمام شدن نعمت و كامل شدن آن به همين است كه آن وعده ها به فعليت رسيد و آن بشارتها تحقق يافت و انجام پذيرفت. ولذا خداوند بر آنان منت مىنهد كه كلمه نيكوى خداوند كه همان وعده پيروزى است، به وقوع پيوست و علت آن را صبر مىداند.
بما صبروا: بنى اسرائيل بر آن همه ظلم ها و جنايتهاى فرعونيان صابر و شكيبا بودند و ضمن مقاومت و مبارزه، تحمل ورزيدند.. زيرا صبر به اين معنى نيست كه انسان زير بار ظلم له شود و هيچ مقاومت نكند بلكه صبر به اين معنى است كه انسان ضمن جهاد نمودن و در برابرظالم و جائر ايستادن، در راه رسيدن به رهائى، شكنجه ها، زندان ها، تبعيدها، آوارگى ها و آزارها را تحمل كند.
التي باركنا فيها: سرزمينى كه بنى اسرائيل آن را به ارث گرفتند و جانشين ظالمان در حكومتش شدند، چه سرزمينى بود. خداوند آن را مبارك قلمداد مىكند. آنچه كه معروف است بنى اسرائيل در مصر حكومت را از دست فرعونيان به ارث بردند ولى سرزمين مبارك احتمالا فلسطين باشد چنانچه مرحوم علامه طباطبائى در الميزان نيز اين احتمال را داده است زيرا خداوند تنها مكه و فلسطين را به عنوان مبارك ياد كرده است. ولى ممكن است مصر و فلسطين هردو منظور نظر باشد و حضرت موسى سلطه اش تمام شامات و مصر را در بر گرفته باشد.
و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه: و آنچه را كه فرعون و دار و دستهاش ساخته بودند، خداوند همه آنها را ويران ساخت و تمام آثارشان را از بين برد.
پر واضح است كه خداوند اگر اين داستان را به عنوان نمونه ياد مىكند، مقصود اين نيست كه تنها داستان گذشتگان را به عنوان تاريخ بيان كند. قرآن كتاب تاريخ نيست پس غرض فراتر از اين است.
اين داستان پيغامى است به تمام ملت ها و امت ها و مستضعفان تاريخ در تمام عصرها و نسلها كه اگر براى آزادى خود از چنگال ظالمان و ستمگران تلاش و پيكار كنند و در اين راه استقامت نشان دهند، خداوند – بى گمان – آنان را به پيروزى خواهد رساند و اين وعده تخلف ناپذير و قطعى الهى است.
راستى قبل از پيروزى انقلاب، هرگاه به چنين آيهاى برخورد مىكرديم آن را فقط به عنوان يك داستان عجيب و رويداد مهم تاريخ مىدانستيم و از آن به آسانى مىگذشتيم ولى اكنون تا اين آيه را مىخوانيم انقلاب اسلامى جاويدان ايران در نظرمان مجسم مىگردد كه چگونه موساى زمان حضرت روح الله همراه با پيروان مخلص و جان نثار و وفادارش با دست خالى ولى با ايمانى محكم و استقامتى كوبنده در برابر فرعون زمان كه تا دندان مسلح بود و از پشتيبانى بى دريغ تمام جهانخواران و ستم پيشگان و دست نشاندگانشان برخوردار بود ايستادند و مقاومت كردند و آن همه ظلم و ستم و شكنجه هاى قرون وسطائى را با دل و جان براى خدا تحمل كردند و سرانجام با صبر و شكيبائى نتيجه چندين سال مبارزه مستمر و خونين را چون شهد مصفا چيدند و همان محرومان و بيچارگان گذشته، وارث آن همه تخت و تاج طاووسى شدند و اين سرزمين پر بركت با نعمت هاى فراوان و گوناگونش به آنان واگذار و آن قدرت و سلطه به آنها سپرده شد و طاغوتيان همچون شب پره هاى بى بال و پر از كشور امام زمان رانده شد و يا به كيفر اعمال زشت خود در دنيا پيش از آخرت رسيدند. و بدينسان اين آيه مباركه بارى ديگر در سرفصلى ديگر از زمان تفسير شد و به حقيقت پيوست.
حال بايد ديد ما كه وارث آن تخت و تاج شديم چهگونه رفتار خواهيم كرد؟ آيا روش الهى را دنبال مىكنيم يا بدون عبرت از گذشتگان در پي آنان مىشتابيم كه اميد است همچنان دوران مبارك امام خمينى رضوان الله عليه همان خط و همان برنامه را ادامه دهيم و پا به پاى امام با حوادث و رويدادهاى زندگى دست و پنجه نرم كنيم.
امام خط انقلاب را ادامه خط انبيا و اوليا سلام الله عليهم قلمداد كرد و بر اسلامى بودن در تمام زمينه ها تا آخرين لحظه زندگى تأكيد كرد. ما نيز بايد همانگونه رفتار كنيم و بى توجه به خط بازيها و انحرافهاى گروهى راه اسلام را تبيين و ادامه دهيم. والسلام.
امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان
امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان
سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى
در آستان…سال پيروزى حق بر باطل و حزب اللّه بر احزاب شيطانى، مراتب تشكر و عبوديت را به پيشگاه مقدس خداوند متعال كه همه از او هستيم و به سوى او مىرويم و پيروزىهاى روز افزون به عنايت و لطف اوست، تقديم و عرض ارادت به مقام مقدس ولى اللّه اعظم و بقية اللّه فى ارضه ارواحنا لمقدمه الفداء كه واسطه فيض و عنايت حق تعالى است و دعاى خيرش بدرقه امت جدّ بزرگوارش صلى اللّه عليه و آله مىباشد، تقديم مىداريم. و تبريك و تهنيت بىپايان خود را نسبت به ملت شريف و متعهد ايران عرض مىكنم كه از ابتداء نهضت تا انقلاب عظيم اسلامى و از انقلاب تا پيروزى و از روز پيروزى تا امروز دليرانه و سخاوتمندانه در تمام صحنههاى انقلاب با جان و دل حاضر بوده و هستند و از حريم اسلام عزيز و كشور خويش دفاع نموده و بر ما و همه منّتها دارند و اگر نبود پايمردى آنان، انقلابى نبود و پيروزى به اين عظمت نصيب اسلام و كشور اسلامى نمىشد. خداى را بر اين نعمت شكر كه با تأييدات غيبى خود چنين تحول الهى را براى اين ملت مظلوم بىپناه تقدير فرموده و آن را در پناه رحمت خود و با نصيب از قدرت لايزال خويش بر دشمنان اسلام و بشريت پيروز فرموده و عاجزانه از ساحت مقدسش مىخواهيم كه اين عنايت و نعمت را بر اين ملت پايدار و مستدام فرمايد و نصيب همه مسلمانان جهان نمايد.
خدايا! تو بر ما منت نهادى و ما را در مثل 22 بهمن بر دشمنان خودت پيروز كردى و دست اين ملت مظلوم را گرفتى و از سراشيبى سقوط و جهنم هر دو عالم به قلّه بلند عنايات خود رساندى و اين امت مستضعف در طول ستمشاهى را به عزت جاودان كشاندى و جوانان برومند اين امت را عاشق خود و شهادت فرمودى و دعاى خير شب زنده داران را در حق ما قاصران اجابت فرمودى.
بارالها! عنايت خود را از ما دريغ مدار و ناموس دهر و ولى عصر ارواحنا فداه را از ما راضى فرما و ما را از نور هدايت خود هميشه بهرهمند نما…و ملت ايران كه موجب سرافرازى اسلام در جهان گرديد و كشور نمونهاى ساخت كه اميد است پرتو خورشيد آساى آن بر مشارق ارض و مغارب آن بتابد و مستضعفان تحت ستم جهان را بر مستكبران پيروزى دهد، انشاءاللّه، قدرت ده. (22/11/61)
با حول و قوه خداوند متعال و عنايت و رحمت خاصش كه از اول انقلاب شامل حال اين ملت شجاع انقلابى و در عين حال مظلوم در طول تاريخ بوده و اميد است با ادعيه خاصه ولى اللّه اعظم ارواحنا فداه اين نعمت بزرگ مستدام باشد… سال ديگر از انقلاب متكى به خداوند تعالى با سرافرازى و بلند قامتى گذشت و بيست و دوم بهمن با همه نشيب و فرازها فرا رسيد و توطئههاى روز افزون جهانخواران و انگلهاى متكى به آنان كه در اين سال به اوج خود رسيد و هر يك براى سركوب و انزواى يك رژيم كافى بود، با دست تواناى خداوند قادر يكى پس از ديگرى خنثى شد و بحمداللّه تعالى اين مولود نوپاى ابراهيمى محمدى صلى اللّه عليهما و آلهما به رشد و قدرت و شهرت خود ادامه داده و به پيش مىرود و انعكاس جهانى آن ملتهاى دربند را در سراسر جهان به خود آورده و مظلومان را بر ستمگران شورانده است و اميد است آفتاب درخشان اسلام بر جهانيان نور افشاند و مقدمات ظهور منجى بشريت را فراهم آورد« و ما ذلك على اللّه بعزيز». (22/11/63)
من اين جشن بزرگ را و فى الحقيقه عيد اسلامى بزرگ را بر همه ملتهاى اسلامى بلكه محرومان تمام دنيا تبريك عرض مىكنم. تبريك براى اين كه اين انقلاب، انقلاب ايران نيست. اين انقلاب با انقلابهاى ساير كشورها و انقلابهايى كه در دنيا اتفاق افتاده است. فرق دارد…. آن چيزى كه در اين جا حاصل شد و بايد او را جزء معجزات ما حساب بكنيم، همان انقلاب درونى اين ملت بود. انقلاب درونى اين ملت موجب شد كه اين انقلاب پيدا شد و همان انقلاب درونى آنها و شناخت آنها از اسلام و توجه آنها به خداى تبارك و تعالى موجب شد كه در تمام اين دورهاى كه ما در آن هستيم، از اولى كه قيام شد و بعد اين انقلاب مبدل شد و بعد پيروز شد. (21/11/66)
تمام آزاديخواهان بايد با روشن بينى و روشنگرى، راه سيلى زدن بر گونه ابرقدرتها و قدرتها، خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلى خورده كشورهاى مظلوم اسلامى و جهان سوم ترسيم كنند. من با اطمينان مىگويم اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مىنشاند، اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى برطرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.
من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مىكنم كه اگر جهانخواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل همه دنياى آنان خواهيم ايستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهيم نشست، يا همه آزاد مىشويم و يا به آزادى بزرگترى كه شهادت است مىرسيم. (6/5/66)رهنمودهاى مقام معظم رهبرى حضرت آية الله خامنهاى
آن چيزى كه تاكنون موجب كوتاه آمدن و عقب نشينى دشمنان عنود جمهورى اسلامى ايران شده، حضور مردم در انتخابات بوده است.
عمل به قانون و خط قانون بايد شاخص اصلى در همه مراحل مختلف انتخابات باشد و در قانون همه مراحل پيشبينى شده است ولى برخى تلاش دارند تا راههاى قانونى و آسان را به راههاى غيرقانونى و پيچيده تبديل كنند.
البته در احراز صلاحيت بايد حدود آن مشخص باشد زيرا حدود احراز صلاحيت براى مسئوليتها داراى درجات و مراتب مختلفى است بنابراين بايد آن مقدار صلاحيتى كه براى داوطلبان نمايندگى مجلس لازم است، در نظر گرفته شود.
در اين مسئله احراز عرفى و اخلاقى كافى است كه اين احراز نيز از قرائن و شواهد بدست مىآيد و بايد در كنار نكات منفى، نكات مثبت فرد نيز مدنظر قرار گيرد. خوشبختانه در قانون اساسى براى بررسى صلاحيتها مراحل مختلفى در نظر گرفته شده و اكنون نيز شوراى نگهبان با فرصت خوبى كه در اختيار دارد مىتواند بررسى صلاحيتها را با دقت و براساس قانون مورد بازبينى قرار دهد. البته شوراى نگهبان نبايد در مقابل كسانى كه مىخواهند گردن كلفتى نمايند، كوتاه بيايد. در مورد اين افراد، اگر صلاحيت آنان در دوره قبل مورد تأييد قرار گرفته است، بايد اصل بر صحت گذارده شود مگر آنكه خلاف آن ثابت شود. (25/10/82)
وجود يك دستگاه قضايى سالم، قدرتمند و هوشمند، سلامت جامعه را تضمين خواهد كرد، اما اگر بهر علتى قوه قضائيه ضعيف و ناسالم شد و چشمان بينا و پنجه مستحكم عدالت در جامعه وجود نداشت جامعه سالم نيز به سقوط و نزول كشيده خواهد شد. بايد همه اجزاء دستگاه قضائى را از لحاظ علمى و تقوا و شجاعت كاملاً تقويت كرد و قوت درونى دستگاه قضايى را افزايش داد. قوه قضائيه بايد با پرهيز كامل از هر گونه انفعال در مقابل هر فشارى پايدارى كند. دستگاه قضايى از دو سو تحت فشار است، از سوى كسانى كه با اين دستگاه و جهتگيرىهاى كلى آن دشمنى و مخالفت دارند و نيز از سوى عناصر افراطى كه مخالف دستگاه قضائى نيستند اما تلاش مىكنند با تبليغات در مورد برخى پروندهها و سنگينتر كردن آنها، قاضى را براى صدور حكمى خارج از حق و عدالت، تحت فشار قرار دهند كه كه دستگاه قضايى بايد در مقابل همه اين فشارها ايستادگى كند. كسانى كه با گردن كشى در مقابل قانون، حرمت آن را از بين مىبرند يا داراى نيت سوء و عناد هستند و يا در بى مبالاتى و غفلت به سر مىبرند اين افراد در واقع مقدمه و زمينه بروز ديكتاتورى را فراهم مىكنند چرا كه شكستن حرمت قانون به هرج و مرج منجر مىشود و هرج و مرج نيز مردم را آماده پذيرش عناصر مستبد مىسازد.
در رسيدگى به پروندهها نبايد تنها به ظواهر قانونى بسنده كرد بلكه بايد با استفاده از انعطاف پذيرى اسلامى و عقلانى، به نكته اصلى و جوهره و روح قانون توجه كرد و همه ابعاد پرونده را مورد توجه قرار داد. محيط قضايى را محيطى امن و آسان و روان بسازيد تا مردم با آرامش، اطمينان خاطر و اعتماد به رعايت حق و عدالت به دستگاه قضايى مراجعه كنند و از خدمت رسانى سهل و آسان دست اندر كاران قضا، حقيقتاً لذت ببرند. (2/11/82)
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
6 فلسطينى با گلوله مستقيم صهيونيستها به شهادت رسيدند. (17/8/82)
آتش بازى آمريكا در خاورميانه به عربستان كشيده شد. انفجار خودروى بمب گذارى شده در حومه غربى رياض محل اقامت اتباع خارجى را به آتش كشيد. مأموران امنيتى عربستان بلافاصله پس از انفجار مهيب اطراف محل حادثه را به محاصره در آوردند و نيروهاى امدادگر جست و جو براى يافتن اجساد كشته شدگان را آغاز كردند. (18/8/82)
حزب اللّه لبنان و رژيم صهيونيستى بر سر آزادى اسرا به توافق رسيدند.
اردوغان انديشه جدايى دين از سياسيت در تركيه را نادرست خواند. (20/8/82)
انفجار ناصريه عراق، ايتاليا را شوكه كرد. هلاكت 18 سرباز ايتاليايى در انفجار ناصريه عراق، ايتاليا را سوگوار كرد و پرچم اين كشور به نشانه همدردى با كشته شدگان تا نيمه به اهتزاز در آمد. هلاكت اين تعداد سرباز در عراق صداى اعتراض به همسويى با جنگطلبى كاخ سفيد را در اين كشور رساتر كرد و مخالفان خواستار بازگشت سربازان ايتاليا به وطن شدند. (22/8/82)
اشغالگران آمريكايى از تشديد حملات عراقىها در هراسند. نظاميان آمريكايى در حمله شبانه به خانههاى مردم، تعدادى از عراقىها را بازداشت و به نقطه نامعلومى بردند. يورش شبانه به خاطر هراس از تشديد عمليات ضد آمريكايى در عراق صورت مىگيرد. عكس، اشغالگران آمريكايى را در حالى نشان مىدهد كه اعضاى خانواده در خواب هستند. (24/8/82)
صبح امروز در شهر بعقوبه، هواپيماهاى آمريكا بمب 500 كيلويى به سر مردم عراق ريختند. (27/8/82)
شرق شناس آلمانى: انتفاضه فلسطينىها به معجزه شبيه است.
افراد ناشناس 2 سرباز آمريكايى را در ترافيك موصل سربريدند.
شهر سامرا توسط جنگندههاى آمريكا بمباران شد. (3/9/82)
نيروهاى آمريكايى بطور جنونآميز به مردم سامرا حمله كردند. عكس سربازان مضطرب آمريكايى را نشان مىدهد كه در سامرا آرايش نظامى به خود گرفتهاند. آنها پس از دريافت فرمان آتش از سوى فرمانده خود حمام خون به راه انداختند و حتى به نمازگزاران و مكانهاى مقدس هم رحم نكردند. اشغالگران آمريكايى بى هدف به همه جا شليك مىكردند. (10/9/82)
كشتار وحشيانه مردم سامرا توسط نظاميان آمريكايى، خشم ملت عراق را برانگيخت. (11/9/82)
اشغالگران آمريكايى 75 تن اورانيوم سمى در عراق پخش كردند. (13/9/82)اخبار داخلى
رهبر انقلاب در ديدار نخبگان كشور: جوانان با مسائل اساسى جامعه جدى برخورد كنند. (17/8/82)
خاتمى: بايد ايران را به كانون توليد فناورى تبديل كنيم. (18/8/82)
اولين نماز جمعه در مصلاى تهران به امامت رهبر انقلاب در جمعه اين هفته اقامه مىشود. (21/8/82)
رهبر انقلاب در اجتماع صدها هزار نفرى نمازگزاران جمعه در مصلاى بزرگ امام خمينى (ره): دموكراسى، حربه آمريكا براى سركوب عدالتخواهى ملت هاست.
نامه امام على عليه السلام به مالك اشتر در سازمان ملل ثبت شد.
رهبر انقلاب: دولت آمريكا حامى ديكتاتورهاست، غلط مىكند متولى دموكراسى در جهان باشد. (24/8/82)
ابرادعى: تا كنون هيچ مدركى از اينكه ايران برنامه توليد سلاح هستهاى داشته، نيافتهايم.
(27/8/82)
مركز آمار ايران اعلام كرد ميانگين قيمت مسكن در سال گذشته 53 درصد افزايش يافت. (28/8/82)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و اعضاى هيأت دولت: پيشرفت كشور را مىتوان با بستن راه نفوذىها سرعت داد. (29/8/82)
رضا رضازاده باز هم قهرمان جهان شد.
ايران: در صورت تسليم شدن شوراى حكام در برابر فشار آمريكا، ايران از پذيرش پروتكل الحاقى خوددارى خواهد كرد. (2/9/82)
هاشمى شاهرودى: حذف زندان، سياست اصلى ماست.
با ارائه قطعنامه پيشنهادى اروپا به شوراى حكام، تبانى آمريكا و اروپا بر سر تعيين جدول زمانى براى فشار به ايران شكل گرفت. بر اساس اين تبانى در مرحله كنونى، پرونده ايران به شوراى امنيت ارجاع نمىشود ولى پس از امضاى بىقيد و شرط پروتكل توسط ايران در صورتى كه مدير كل آژانس مواردى هرچند كوچك از نقض معاهده «ان.پى.تى» را از ايران گزارش دهد، پرونده ايران به شوراى امنيت ارجاع مىشود. راديو آمريكا از توافق آمريكا و اروپا و تشديد قطعنامه عليه ايران خبر داد.
سخنگوى وزارت خارجه: اگر قطعنامه شوراى حكام بر ضد ايران باشد قاطعانه پاسخ مىدهيم. (3/9/82)
آيت اللّه شيخ صادق خلخالى پس از سالها مجاهده در راه پاسدارى از شريعت محمّدى(ص) به رحمت ايزدى پيوست.
رهبر انقلاب: براى اين مردم، دشمن نمىتواند تصميم بگيرد.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: آمريكا مركز همه شرارتها عليه ملت ايران است. (6/9/82)
روحانى دبير شوراى عالى امنيت ملى: 7 نيروگاه اتمى ديگر مىسازيم. (8/9/82)
همايش 15 هزار كارمند بسيجى، مقابل لانه جاسوسى آمريكا برگزار شد.
دبير شوراى عالى امنيت ملى: غنى سازى اورانيوم را تعطيل نخواهيم كرد. (9/9/82)
خاتمى در ديدار مسئولان هيأتهاى بازرسى انتخابات: كسى كه به قانون اساسى معتقد نيست صلاحيت نمايندگى ندارد. (11/9/82)
دكتر احمدى نژاد شهردار تهران، استفاده از خودروهاى گران قيمت را در شهردارى ممنوع كرد.
از سوى رهبر انقلاب، سياسيتهاى كلى برنامه چهارم، به رئيس جمهور ابلاغ شد. (12/9/82)
رئيس قوه قضائيه به رفتارهاى غير قانونى در دادرسىها اعتراض كرد.
تراشيدن موى سر و پوشيدن اجبارى لباس زندان به دستور رئيس قوه قضائيه لغو شد. (13/9/82)اخبار خارجى
كره شمالى: براى دفع حمله احتمالى آمريكا آمادهايم.
6 نظامى آمريكايى در سقوط هلىكوپتر نظامى اين كشور در تكريت كشته شدند. (17/8/82)
4 سرباز آمريكايى بر اثر انفجار خودرو زرهى در فلوجه به هلاكت رسيدند. (18/8/82)
وزير كشور گرجستان: كنترل اوضاع از دست دولت خارج شده است. (19/8/82)
برنده اسكار خطاب به مردم انگليس: كمك كنيد تا از شر بوش خلاص شويم.
حامد كرزاى از تصرف 7 شهر استان زابل به دست نيروهاى طالبان ابراز نگرانى كرد. (20/8/82)
محقق فنلاندى: سياست بوش مثل هيتلر است. (22/8/82)
مادر خلبان كشته شده آمريكايى در اعتراض به جنگ عراق: جنازه پسرم را در تابوت ارتش نمىگذارم. (24/8/82)
انفجار كنيسه يهوديان در اسلامبول خسارات سنگينى برجا گذاشت. بلافاصله پس از حادثه كليه راههاى منتهى به محل حادثه مسدود شد. كارشناسان حاضر در صحنه اعلام كردند كه محل حادثه شباهت زيادى به منطقه جنگى پيدا كرده است. عكس مأموران امنيتى و پليس تركيه را در محل حادثه نشان مىدهد كه سرگرم بررسى هستند. خبرهاى رسيده حاكى از دست داشتن رژيم صهيونيستى در اين انفجار هاست.در اين انفجارهاى مهيب صدها نفر كشته و زخمى شدند.
17 نظامى آمريكايى در سقوط همزمان دو هليكوپتر اين كشور در شمال عراق كشته شدند. (26/8/82)
شواردنادزه: از قدرت كنار نمىروم.
بوش: پس از انتقال قدرت بازهم در عراق مىمانيم. (27/8/82)
مخالفان رئيس جمهور گرجستان ديروز با تجمع در پايتخت عكس شواردنادزه را پاره كردند. به رغم مخالفتهاى شديد و تصرف پارلمان، شواردنادزه گفته است كه از مقام خود استعفا نمىدهد. (2/9/82)
جانشين شواردنادزه به محض كسب قدرت با ژنرال پاول تماس گرفت. (3/9/82)
90 درصد ژاپنىها با اعزام نيرو به عراق مخالفت كردند. (4/9/82)
برخورد با روسيه هم در دستور كار كنگره آمريكا قرار گرفت.
برادر تبعيدى ملك فهد از انجام اصلاحات قريب الوقوع در عربستان خبر داد. (6/9/82)
رئيس جمهور آمريكا در روز «عيد شكرگزارى» با سينى محتوى بوقلمون مخفيانه و دزدانه در بغداد فرود آمد تا به سربازان اشغالگر كه در نتيجه مقاومت مردمى هر روز فرسودهتر مىشوند روحيه دهد.
شوارد نادزه: آمريكايىها مرا وادار به استعفا كردند. (8/9/82)
برخورد با عربستان در دستور كار سناى آمريكا قرار گرفت. (10/9/82)
براى اولين بار در تاريخ، 90 درصد ديپلماتهاى فرانسوى ديروز اعتصاب كردند. (11/9/82)
ديوان عالى آمريكا آدم ربايى توسط آمريكائيها را قانونى اعلام كرد. (12/9/82)
جانشين دائمى سفير آلمان در تهران: ما با آمريكا ازدواج كردهايم.
تلفات انفجار قطار در روسيه به 42 كشته و 150 زخمى رسيد. (15/9/82)
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
شفاعت زائر امام رضا عليه السلام
حضرت رضا عليه السلام فرمودند: در خراسان محلى است كه در آينده محل آمد و رفت دستههاى ملائكه در تمام شب و روز تا پايان دنيا خواهد شد. سؤال شد آن محل كجا است. حضرت فرمودند: آن در شهر طوس است باغى از باغهاى بهشت (و آنجا قبر من است) هركس مرا در آن محل زيارت كند مثل كسى است كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله را زيارت كرده باشد و خداوند ثواب هزار حج و هزار عمره قبول شده براى او مىنويسد، و من و پدرانم در روز قيامت او را شفاعت مىكنيم. (عيون اخبار الرضا: ج 2، ص 255)
دعا به ديگران
عبداللّه بن جندب در اواخر عمر كور شده بود، راوى مىگويد: ديدم در عرفات حالتى داشت، مثل باران گريه مىكرد مراقب او بودم ديدم كه ديگران را دعا مىكرد و به خود اصلاً دعا نمىكرد. شب به او گفتم: نديدم به خودت دعا كنى. عبداللّه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مىفرمود: به فكر ديگران باشيد چه در حالى كه به ديگران دعا مىكنيد ملائكه به شما دعا مىكنند. (اصول كافى،ج 4، ص 465)
درگاه حق
جلال الدين محمد خراسانى مىفرمود: پادشاهى به درويشى گفت: آن لحظه كه ترا به درگاه حق تجلّى و قرب باشد. مرا ياد كن. گفت: چون من در آن حضرت رسم و تاب آفتاب آن جمال برمن زند، مرا از خود ياد نيايد از تو چون ياد كنم، اما چون حق تعالى بندهاى را گزيد و مستغرق خود گردانيد هركه دامن او بگيرد و از او حاجت طلبد بىآنكه آن بزرگ نزد حق ياد كند و عرضه دهد حق آن را برآورد.(فيه مافيه، 13)
نماز اوّل وقت
عارف فرزانه شهيد قاضى رحمة اللّه عليه نقل مىكردند: اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عاليه نرسد مرا لعن كند، اول وقت سرّ عظيمى است. (در محضر بزرگان، ص99)
سفارش به نماز شب
علامه طباطبايى(ره) فرمودند: يك روز در مدرسهاى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مىكردند چون به من رسيد دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: اى فرزند! دنيا مىخواهى نماز شب بخوان آخرت مىخواهى نماز شب بخوان. (مهر تابان، ص 36)
قبض روح
در كتاب لقاء اللّه آمده مردهاى حالت خود را هنگام قبض، با حضرت سلمان اين گونه بيان كرد: اى سلمان اگر بدن مرا قيچى مىكردند و با ارّه استخوانهايم را مىبريدند برايم آسانتر از يك لحظه جان كندن بود با آن كه از اهل خير و سعادت بودم. او به سلمان گفت: در هنگام مرگ، ناگاه شخص تنومندى را در ميان آسمان و زمين ديدم،او نگاه تندى داشت همين كه اشارهاى به من كرد كور و كر و لال شدم… باآنكه فرشته مرگ مرا مژده داد كه از نيكو كاران هستم آن شخص به من نزديكتر شد و گرفتن روح از هر يك از اندامم را آغاز كرد اين لحظات چنان سخت بود كه گويى از آسمان به زمين مىافتادم، سرانجام به سينهام رسيد و روحم را يكباره از پيكرم بيرون كشيد، اين مرحله چنان دشوار بود كه اگر بر كوهها واقع مىشد از شدت آن آب مىشدند. (كتاب لقاء اللّه)
تا«بنده» نشوى،«آزاد» نخواهى شد!
خستگى تن به چيزى زايل مىشود، و خستگى روح به چيز ديگر!
«آب»، تشنگى جسم را از بين مىبرد و «اشك»، تشنگى روح و جان را.«نيايش» ضرورىترين نياز زندگى است. بندگى خدا، انسان را از بندِ بندگى بندگان مىرهاند و به عزت و بىنيازى مىرساند.خواجه عبداللّه انصارى گويد:
«الهى! چون در تو نگرم، از جمله تاجدارانم و تاج بر سر، و چون در خود نگرم، از جمله خاكسارانم و خاك بر سر.»
وقتى كه در پيشگاه خدا مىايستى و چهره بر خاك نياز مىگذارى و قامت غرور را در «محراب خضوع» در هم مىشكنى و تازيانه كرنش بر اندام خود نمايى فرود مىآورى، شايستگى «عبادت» مىيابى. شگفتا كه در آستان خدا، هركه خاضعتر و بندهتر است، مقربتر و كاملتر است. تو سراپا نيازى، و «او» قدرت مطلق است و هستى آفرين. رابطه «تو» و «او» چه مىتواند باشد، جز بندگى؟گريه سلمان
سلمان فارسى را ديدند دم مرگ گريه مىكند، گفتند: تو چرا گريه مىكنى تو به افتخار درجه سلمان منّا اهلالبيت نائل آمدهاى چرا مىگريى؟ گفت: از رسول خدا شنيدم كه فرمودند: در قيامت گردنههايى است كه نمىگذرند غير از سبكباران. مىگويد: نگاه كردم ببينم اين استاندار چرا سنگين بار است، ديدم يك پوست گوسفند دارد كه فرشش و رختخوابش است و يك كاسه گلى براى غذا و آب و يك آفتابه گلى براى تطهير و يك دوات و قلم براى خدمت به جامعه بيش ندارد باز هم مىگويد سنگين بارم، سنگين بارم، سنگين بارم. (انوار نعمانيه، ص 18)
«المنع الجميل احسن من الوعد الطويل – على(ع)»
تا توانى نيازمندان را
دلخوش از وعدههاى پوچ مساز
گركه دستت تهى است از ره لطف
خسته را با تبسمى بنواز
وهچه خوش گفت آنكه بر خاكش
شهرياران نهاده روى نياز
بخوشى نااميد كردن خلق
بهتر از وعدههاى دور و دراز«طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب الناس – محمد(ص)»
عيبجوئى مكن زخلق خدا
كه بود كار مردم جاهل
عيب خودبين چو مرد روشن بين
تاشود تيرگى زدل زايل
ايكه غفلت فرا گرفته ترا
گوش كن پند ناصح كامل
گفت دانا خوشا بحال كسى
كه چو مردان پاك و روشندل
هست دائم بعيب خود مشغول
ليكن از عيب ديگران غافل«افضل الجود ايصال الحقوق الى اهلها – على (ع)»
چو پامال كردى حقوق كسان را
مدار از خدا چشم لطف و ترحم
بياموز پند على را چو خواهى
كنى زندگانى بعيش و تنعم
بود برترين جود و بخشندگيها
رسانيدن حق مردم به مردم«شرالناس من اكرمه الناس اتقاء شرّه – محمد (ص)»
سزد دادگر را مقامى چنان
كه خلق آرزوى مقامش كنند
نه بيدادگر را كه مردم زدور
زبيم تعدى سلامش كنند
نماند اثر از ستمگر، كه محو
پس از مرگ آثار و نامش كنند
زپيغمبر آرم پيامى كه فخر
پيام آوران بر پيامش كنند
كلام بلندى كه آويز گوش
چودر، آسمانى كلامش كنند
بود بدترين مردمان آن كسى
كه مردم زترس احترامش كنند«جاهدوا اهواءكم تملكو انفسكم – محمد (ص)»
تا نپرهيزد از هوى و هوس
كى بمطلوب خود رسد طالب
گوش كن از پيمبر اكرم
گفته نغز و نكته جالب
با هوسهاى خود مبارزه كن
تا كه برنفس خود شوى غالب«الكلام كالدوا قليله نافع و كثيره قاتل – على(ع)»
مگو پر كه گوينده بايد سخن
پسنديده و مختصر آورد
سخن پيش مردان گوهرشناس
زگوهر گرانمايهتر آورد
سخنهاى زيبا و نغز و بديع
چو مردان صاحب هنر آورد
على راست، پند گرانمايهاى
كه عبرت براى بشر آورد
بلند است گفتار كوتاه او
ز گنجينه دُرّ و گهر آورد
نهالى است گفتار نغز على
كه هرجا نشيند ثمر آورد
چو گوئى سخن اندك و نغز گوى
كه بسيار آن درد سر آورد
چو دارو بود اندكش سودمند
ز اندازه افزون ضرر آورد«احبب للناس ما تحب لنفسك – محمد(ص)»
آنچه پسندى بخود، پسند همانرا
برد گران، تن زغم مكاه چوممسك
داد پيمبر چنين پيام بشر را
(احبب للناس ما يحب لنفسك)«اياك والجور فان الجائر لا يشم رائحة الجنه – على(ع)»
نيست از بيداد خوئى زشتتر
همچو نيكان بگذر از اين خوى زشت
از ستمكارى ترا پرهيز باد
نشنود بيدادگر بوى بهشت«شر الناس من يرى انه خيرهم – على(ع)»
روان را تيرگى گيرد، چو بر دل
غبار كبر و خودخواهى نشيند
همانا بدترين مردم كسى دان
كه خود را بهترين مردم به بيند«زكوة الجمال العفاف – على(ع)»
ترا شكرانه حسن خدا داد
دلى چون گل لطيف و پاك و صاف است
عفيف و پاكدامن باش زيرا
زكوة حسن و زيبائى عفاف است«العز موجود فى خدمة الخالق، فمن طلبه فى خدمة المخلوق لم يجده – على (ع)»
حاجت از كس مخواه و تكيه مكن
جز به لطف خداى بخشنده
پند نغز و گرانبهاى على است
گوهرى تابناك و ارزنده
عزّت و سرورى اگر جوئى
كن اطاعت ز آفريننده
ورنه هرگز به سرورى نرسد
هركه شد آفريده را بنده
پيامدهاى سياسى ديوار نژاد پرستانه امنيتى دولت عبرى
پيامدهاى سياسى ديوار نژادپرستانه امنيتى دولت عبرى
نابلس – مركز اطلاع رسانى فلسطين
” ما بسيار كوشش مىكنيم تا از ملتى كه بر آن مسلط شدهايم جدا شويم و دير يا زود به اين هدف خواهيم رسيد.” اسحاق رابين نخست وزير اسبق رژيم صهيونيستى اين سخنان را در آغاز انتفاضه اول با هدف ترسيم راه حل سياسى مسأله فلسطين مطابق رأى و نظر اسرائيلىها بر زبان راند. او مىافزايد:” ما هيچ گاه به مرزهاى 1967 م. باز نمىگرديم، از قدس عقب نشينى نمىكنيم و از جلگه اردن نيز چشمپوشى نمىكنيم.” در واقع رابين با اين اظهارات خود طرح احداث ديوار حايل را پىريزى كرد و آريل شارون تندرو نيز هم اكنون آن را اجرا مىكند.
با آن كه آريل شارون تروريست در ابتدا مخالف ساخت اين ديوار بود، اما با گذشت زمان متوجه شد كه با احداث اين ديوار مىتواند در آن واحد دو معضل دامنگير جامعه صهيونيستى را از ميان بردارد.
شارون بر اين باور است كه اگر اين ديوار در غرب خط سبز احداث شود و همزمان شهركهاى يهودىنشين و پايگاههاى نظامى استراتژيك را در برگيرد نه تنها مشكل امنيتى جامعه صهيونيستى را حل مىكند، بلكه با تظاهر به پايبندى به مقتضيات سياسى پيمان صلح اسلو نيز مىتواند از ايدئولوژى صهيونيسم پاسدارى كند. چه بسا ابعاد خطرناك سياسى اين ديوار محمود عباس را بر آن داشت تا آن را در اولين ديدارش با بوش در واشنگتن در رأس مذاكرات خود قرار دهد. عباس در اين ديدار نگرانىهاى خود را از اين اقدام “اسرائيل” ابراز كرد. اين در حالى است كه تشكيلات خودگردان در ابتداى ساخت ديوار حايل به صورت جدى با آن برخورد نكرد. با آن كه احداث ديوار حايل علاوه بر تأثيرات سياسى پيامدهاى ناگوار اقتصادى و اجتماعى نيز در بر دارد، اما تنها در چند هفته گذشته فراخور اين تأثيرات به آن توجه شده و مورد بررسى و تحليل عميق قرار گرفته است.
رژيم صهيونيستى با ساخت اين ديوار درصدد خلق واقعيتهاى سياسى جديدى است كه از طريق آن پيش از مذاكره با فلسطينيان بر سر مرزها، مسئله مرزها را به صورت يك طرفه حل و فصل كرده باشد كه اين خود با اصل پايان دادن به اشغال اراضى اشغالى 1967 م. مغاير است.
ساخت اين ديوار در بعد سياسى – كه اين گزارش درصدد تشريح آن است و متأسفانه تنها خيلى كم به خطرات آن توجه لازم شده است – خطرات بسيارى براى آينده فلسطين در بر دارد، زيرا با احداث آن به صورت يكجانبه و بر اساس نگرش صهيونيستها مبناى كلى راه حل سياسى مشكل خاورميانه ترسيم مىشود و اين راه حل فاصله بسيارى با آمال و خواستهها و آرمانهاى فلسطينيان دارد.مهمترين ابعاد سياسى خطرات ديوار حايل رژيم صهيونيستى
1- ممانعت از تشكيل دولت فلسطين، اين اقدام صهيونيستها درست پيش از مذاكرات مرحله نهايى صورت مىگيرد و با اين كار درصدد هستند تا اين مذاكرات بر اساس خواسته و نگرش جامعه صهيونيستى انجام شود و يا از اين طريق مانع هرگونه پيشرفت در روند سازش شوند. آمريكا و جامعه جهانى نيز از اين مسأله آگاهند و به خوبى مىدانند كه ساخت اين ديوار زيانهاى سياسى، اجتماعى و اقتصادى فراوانى به فلسطينيان وارد مىكند و موجب توسعه شهرك سازى و تثبيت سيطره اشغالگران بر فلسطينيان و سرزمينشان مىشود.
به طور يقين رژيم صهيونيستى تلاش مىكند كه از طريق تهديدات نهفته در ساخت ديوار، رهبران تشكيلات خودگردان را هرچه بيشتر تحت فشار قرار دهد تا به ايدههاى صهيونيستها در مورد مسائل آوارگان، قدس و مرزها تن دهند. به عبارت ديگر، اين ديوار اهرم فشارى به دست “اسرائيل” در مذاكرات محسوب مىشود. رژيم اشغالگر قدس معمولاً پيش از هر مذاكره با فلسطينيان با خلق چنين واقعيتهايى مقامات تشكيلات خودگردان را براى مدتها سرگرم مىكند و آنها را از پرداختن به مسائل اصلى باز مىدارد. بر همين اساس، معضل ديوار امنيتى مشكل جدى فرا روى مذاكرات است، زيرا رژيم صهيونيستى در مسائلى چون آوارگان، قدس، شهركها، مرزها و وضعيت معيشتى و امنيتى به گونهاى رفتار مىكند كه انگار تنها تصميمگير در اين عرصه است و هيچ شريكى ندارد و مسأله سازش فقط به او مربوط مىشود. كما اين كه توسعه سياست جداسازى نژاد پرستانه مناطقى كه از نظر جغرافيايى و تاريخى با يكديگر ارتباط عميقى دارند و همچنين تحميل مرزهاى سياسى جديد به فلسطينيان (از طريق احداث پستهاى بازرسى و گذرگاههاى نظامى بر سر دو راهىها و جادههاى مناطق فلسطينى نشين) به رژيم صهيونيستى و كابينه راستگراى شارون امكان مانور بيشترى را مىدهد تا با اين حربه حضور نظاميان خود را در كرانه باخترى تثبيت و اين منطقه را ضميمه فلسطين اشغالى 48 كنند. هدف ديگر دولت عبرى توسعه شهرك سازى و ايجاد شرايط جديدى است كه مذاكره كننده فلسطينى را در گفت و گوهاى آينده سردرگم كند. ديوار حايل، هزاران هكتار از زمينهاى كرانه باخترى را به بخش غربى آن (داخل خط سبز) ضميمه و عملاً اين منطقه را به 8 منطقه مجزا و زندانهاى كوچك تقسيم مىكند. در چنين وضعيتى تنها بخش بسيار كوچكى از سرزمين فلسطين به فلسطينيان داده مىشود كه حتى بسيار كمتر از آن چيزى است كه در طرح “نقشه راه” آمده است. البته اين طرح نيز حداقل خواستههاى فلسطينيان را برآورده نمىسازد.
2- خطر بزرگتر براى فلسطينيان اين است كه ديوار حايل كرانه باخترى را به دو بخش تقسيم مىكند. بخشى از ديوار به طول 300 كيلومتر كه تا كنون از نيمى از آن بهره بردارى شده است، در غرب كرانه باخترى ساخته مىشود.
هدف از احداث اين بخش جدا كردن كرانه باخترى از سرزمينهاى اشغالى 1948 است. اما بخش دوم به طول 700 كيلومتر در شرق كرانه باخترى احداث مىشود. صهيونيستها قصد دارند كه با ساخت اين ديوار كرانه باخترى رود اردن را از دشت اردن و بحرالميت جدا سازند.
بخشى از ديوار از سيمهاى خاردارى تشكيل مىشود كه خندقهايى به عمق 4 متر در دو طرف آن حفر شده است. ديوار حايل به تجهيزات الكترونيكى هشدار دهنده و دوربينهاى ويژه مراقبت مجهز است و نظاميان تا بندندان مسلح با داشتن مجوز تيراندازى در اطراف آن مستقر مىشوند. مراكز ديدهبانى كه هر يك از آنها تنها 200متر با يكديگر فاصله دارند، تمامى ديوار و مناطق اطراف آن را تحت كنترل خود دارند و مواظب حركت هر جنبندهاى در دو طرف ديوار هستند.
رژيم صهيونيستى با ساخت اين ديوار درصدد خلق واقعيتهاى سياسى جديدى است كه از طريق آن پيش از مذاكره با فلسطينيان بر سر مرزها، مسئله مرزها را به طور يك طرفه حل و فصل كرده باشد كه اين خود با اصل پايان دادن به اشغال مناطق 1967 .م مغاير است. دو بخش اين ديوار 8 تا 12 كيلومتر مربع در عمق مناطق فلسطينى نشين پيشروى دارد و اين به معناى تثبيت اشغال بيش از 25 درصد از منطقه كرانه باخترى است.
3- اين ديوار بر روى مرزهاى فرضى ميان سرزمينهاى اشغالى 1948.م و كرانه باخترى (موسوم به خط سبز) ساخته نمىشود، بلكه با هدف ضميمه ساختن بسيارى از شهركهاى صهيونيست نشين (كه مهمترين آنها در نابلس، رام اللّه، قدس و بيت لحم قرار دارد) به فلسطين اشغالى 1948.م در عمق مناطق تشكيلات خودگردان احداث مىشود. اين بدان معناست كه ديوار حايل بر خلاف ادعاى صهيونيستها براى حمايت از “اسرائيل” در برابر مقاومت فلسطين ساخته نشده است بلكه هدف از آن الحاق شهركهاى صهيونيست نشين موجود در مناطق تشكيلات خودگردان به فلسطين اشغالى 1948.م، غصب هرچه بيشتر زمينهاى فلسطينيان، تغيير وضعيت سياسى، بافت جغرافيايى و ساختار جمعيتى كرانه باخترى است. ساخت اين ديوار در راستاى طرحهاى توسعه طلبانه صهيونيستها صورت مىگيرد و كسانى كه خواهان توقف شهرك سازى و سياستهاى ظالمانه رژيم صهيونيستى هستند، خود را به خواب زمستانى زدهاند و هيچ توجهى به پيامدهاى اين ديوار ندارند. در صورتى كه اين ديوار شهركهاى صهيونيست نشين در غرب و شرق خود را در برگيرد، شاهد پديد آمدن “آپارتايد” جديدى در جهان خواهيم بود.
4- قطع ارتباط شهرهاى فلسطين با يكديگر، اين ديوار همچنين تأثيرات منفى شديدى بر اقتصاد و جامعه فلسطينى مىگذارد و با تكه تكه كردن اراضى حكومت خودگردان، دولت موعود فلسطينى را به دولتهاى كوچك غير مرتبط با يكديگر تبديل مىكند، به گونهاى كه ادامه حيات آن ناممكن باشد.
5 – تعيين مرزهاى دو دولت فلسطينى و عبرى؛ اين مرزها تنها در كنترل كامل “اسرائيل” خواهد بود و صهيونيستها از اين طريق بر اساس ايدهها و انديشههاى خود و با اتخاذ تدابير امنيتى خود را تأمين مىكنند و راه پيشرفت و ترقى را به روى فلسطينيان مىبندند.
6- با توجه به واقعيات موجود ساخت اين ديوار تاكتيكى بيش نيست و از اين طريق صهيونيستها مىخواهند جادههاى ارتباطى بيشترى ميان شهركهاى صهيونيست نشين بسازند و مساحت وسيعترى از زمينهاى فلسطينيان را تصاحب كنند. علاوه بر اين، در اطراف روستاهاى فلسطينى مجاور شهركهاى يهودى نشين نيز ديوار ديگرى ساخته مىشود و اين روستاها و ساكنان آنها در زندانهاى كوچكى اسير مىشوند و اين هم يكى ديگر از علتهاى طولانى بودن ديوار و تقسيم آن به دو بخش است و آنچه در اصطلاح ديوار حايل ناميده شده در حقيقت ” دو ديوار حايل” است. البته بايد گفت كه به مرور زمان خاصيت امنيتى اين ديوار از بين مىرود؛ چرا كه تاكنون بارها فلسطينيان موفق شدهاند از زير و روى آن عبور و عملياتهاى خود در عمق مناطق صهيونيست نشين را با موفقيت اجرا كنند.
7 – يكى ديگر از اهداف سياسى بسيار مهم ديوار حايل اين است كه دولت فلسطينى (موعود) كاملاً در كليه عرصهها تحت كنترل صهيونيستها باشد و از ارتباط آن با كشورهاى همسايه (اردن و مصر) جلوگيرى شود. با توجه به نكاتى كه در پيش گفته شد، ابعاد سياسى ساخت اين ديوار را مىتوان در نكات زير خلاصه كرد:
الف – ضميمه كردن بخشهاى وسيعى از اراضى فلسطينيان به “اسرائيل” و آواره كرده ساكنان اين اراضى .
ب – جلوگيرى از تشكيل هرگونه دولت مستقل فلسطينى با حاكميت كامل.
ج – الحاق بسيارى از شهركهاى صهيونيست نشين نزديك خط سبز به “اسرائيل” به جاى تخليه آنها.
د – ايجاد كانون بحران ميان خود و كشورهاى عرب با هدف تحقق طرحهاى توسعه طلبانه و رؤياى اسرائيل بزرگ.
ه. ايجاد واقعيتهاى جديد جهت استفاده از آن در مذاكرات آينده، به گونهاى كه طرف ديگرى نتواند اين واقعيتها را تغيير دهد يا جايگزينى براى آنها بيابد و فلسطينيان نتوانند نماد دولت خويش را به تنهايى ترسيم كنند.
و – تضمين تسلط كامل دولت عبرى بر رفت و آمد افراد و واردات كالاها در گذرگاههاى تجارى ميان مناطق تحت كنترل صهيونيستها و فلسطينيان و گلوگاههاى مرزى.
با آن كه رژيم صهيونيستى براى اولين بار در چارچوب طرح ژنرالهاى صهيونيست تحت عنوان “امنيت كنونى” با تعيين مرز فلسطينيان را تهديد مىكند اما خطرات اصلى ساخت اين ديوار در ابعاد سياسى آينده آن نهفته است. به اختصار بايد گفت كه انديشه “جداسازى” رژيم صهيونيستى به عنوان راهكارى سياسى براى حل بحران ناشى از شكست روند سازش، در آينده پس از مسأله شهرك سازى به يكى از مهمترين موانع فراروى صلح با فلسطينيان تبديل خواهد شد. در پايان بايد گفت كه پس از تكميل اين ديوار سناريوهاى سياسى چه خواهد بود؟ به ويژه اين كه رژيم صهيونيستى همه طرحها و برنامهها و چشم اندازهاى خود را بر مبناى “سياست تحميل واقعيت” به اجرا در مىآورد و بدين وسيله به تنهايى حدود و ثغور دولت آينده فلسطين را تعيين مىكند و با ساخت ديوار نژادپرستانه امنيتى راه حلى را كه تنها بر اساس ديدگاه صهيونيستها شكل گرفته است، در پيش پاى فلسطينيان و همه جهانيان مىگذارد.
تلفات جانى و خسارت هاى مالى فلسطينيان در جريان انتفاضه
تلفات جانى و خسارتهاى مالى فلسطينيان در جريان انتفاضه
غزه – گزارش اختصاصى
مركز اطلاعات ملى وابسته به كميته عالى اطلاع رسانى فلسطين اخيراً گزارشى در مورد تلفات جانى و خسارتهاى مالى فلسطينيان در طول انتفاضه منتشر كرد. در اين گزارش آمده است كه از آغاز انتفاضه الاقصى تا كنون (22/9/2003م) 2700 فلسطينى شهيد شدهاند كه 490 نفر از آنها كودك و 180 نفر نيز زن بودند. بر پايه اين آمار 732 نفر از اين تعداد بر اثر بمباران، 185 نفر بر اثر عمليات ترور و 76 نفر نيز در جريان عمليات ترور مبارزان فلسطينى به شهادت رسيدهاند. رژيم صهيونيستى از اول اكتبر سال 2000 تا كنون 20588 بار منازل و مناطق فلسطينيان را با بمب و موشك هدف قرار داده است. از آغاز انتفاضه در 29 سپتامبر 2000 تا 31 ماه آگوست گذشته 95 فلسطينى (مسن، زن و كودك بيمار) در پستهاى بازرسى اشغالگران صهيونيست به شهادت رسيده و جنايتكاران عبرى در اين مدت 1617 ايست بازرسى در مناطق مختلف فلسطينى ايجاد كردهاند. 41 نفر نيز بر اثر حملات شهرك نشينان صهيونيست شهيد شده بخشهاى آموزش و پرورش، تربيت بدنى، روزنامه نگارى، پزشكى به ترتيب 533نفر، 220 نفر، 9نفر و 25 نفر شهيد تقديم كردهاند.
مجروحان و اسرا
تقريباً در طول 35 ماه از عمر انتفاضه، 36743 فلسطينى زخمى شده كه 4140 نفر از آنها دانشآموز و دانشجوى دختر و پسر بودهاند. هم اكنون 7389 هزار اسير فلسطينى در 22 زندان و پادگان نظامى دولت عبرى به سر مىبرند. 942 نفر از آنها دانشآموز و دانشجو، 121 نفر معلم و 123 نفر نيز بيمار هستند. شمار اسراى زن نيز به 80 نفر رسيده است. همچنين در طول انتفاضه الاقصى 473 مورد اقدام سركوبگرانه اعم از قتل، زخمى كردن، بازداشت و ضرب و شتم عليه قشر خبرنگار و روزنامه نگار فلسطينى صورت گرفته است.
تخريب دارايىها
بر اساس اين گزارش خسارات زيادى به 553 مركز تأسيسات دولتى و اماكن عمومى وارد آمده است؛ از جمله اين كه 282 مدرسه و 15 مركز آموزشى وابسته به آموزش و پرورش بمباران و 43 مدرسه نيز اشغال و به پايگاه نظامى تبديل شده است.
9 مدرسه و دانشگاه به موجب اوامر نظامى ارتش اشغالگر صهيونيستى تعطيل و فعاليت علمى 1125 مدرسه و مؤسسه آموزش عالى نيز متوقف شده است. از سوى ديگر، شمار منازل كرانه باخترى و نوار غزه كه به صورت كلى و جزئى خسارت ديدهاند، به 53656 دستگاه رسيده است. 3877 باب از اين منازل كاملاً تخريب شده و بقيه به صورت جزئى آسيب ديدهاند. 1555 باب از منازل تخريب شده در نوار غزه واقع شده و 7129 مركز صنعتى و تجارى كاملاً نيز ويران شده است.حملات پياپى
هم اكنون شمار بيكاران فلسطينى به 302 هزار نفر رسيده و 7/43 درصد از قشر كارگر فلسطينى بيكار شده و نسبت فقر در اراضى تشكيلات خودگردان به 60 درصد رسيده است و 9292 كشاورز نيز بر اثر حملات و اقدامات ظالمانه رژيم اشغالگر قدس متحمل خسارات زيادى شدهاند. 165 هزار دونم زمين نيز براى ساخت ديوار نژادپرستانه “حايل” مصادره شده است. همچنين 6047 دونم زمين و 156 مرغدارى و 89 اسطبل تخريب و 940313 اصله درخت ريشه كن شده است و 1425307 قطعه جوجه و مرغ و 3986 رأس گوسفند و بز و 653 رأس گاو تلف شدهاند. علاوه بر آن 207 باب منزل كشاورزان و 236 حلقه چاه ويران شده است.
طبق آخرين گزارش از اوضاع فلسطين كه مجال چاپ آن در اين شماره نبود، خسارات مالى فلسطينيان در سه سال گذشته 17 ميليارد دلار برآورد شده است.تلفات جانى و زيانهاى اقتصادى رژيم صهيونيستى
روزنامه صهيونيستى يديعوت آهارانوت در آستانه شروع چهارمين سال انتفاضه الاقصى آمار تلفات رژيم صهيونيستى را بدين شرح اعلام كرد:
كشتهها: 867 نفر (608 غير نظامى و 259 سرباز و نيروى امنيتى)، كه اغلبشان (390نفر) در جريان عمليات شهادت طلبانه كشته شدند.
زخمىها: 5878 نفر، (4184 غير نظامى و 1694 سرباز) كه بسيارى از آنان دچار معلوليت شدهاند.
تعداد عملياتها: 18876فقره، به تعبيرى ميانگين عملياتها 176 فقره در روز بوده كه 96 درصد آنها در كرانه باخترى و نوار غزه و 4 درصد در سرزمينهاى اشغالى 1948 اجرا شده است. اين عملياتها در سرزمينهاى 1948 بيشترين كشته را برجاى گذاشته است.
شهادت طلبان: 306 نفر، عملياتهاى شهادت طلبانه از دهه نود آغاز و در اين انتفاضه به فرهنگ مردمى فراگير تبديل شد. از اين تعداد، 127 نفر موفق به انجام عمليات شدند و 179 تن نيز در واپسين لحظات دستگير شدند.
خسارتهاى مادى: 75 ميليارد شيكل، تعيين زيانهاى اقتصادى ناشى از انتفاضه دشوار است اما برآوردها حكايت از آن دارد كه ميانگين سالانه زيانهاى رژيم صهيونيستى 25 ميليارد شيكل بوده است.
ماهيت مدرنيته غربى
ماهيت مدرنيته غربى
مرتضى شيرودى
آنچه در پى مىآيد خلاصهاى است از كتاب مبانى نظرى غرب مدرن كه از سوى شهريار زرشناس به رشته تحرير در آمده، و از سوى كتاب صبح در سال 1381 و در 184 صفحه چاپ شده است.
غرب، شرق مدرنيته
شرق و غرب از ديدگاههاى مختلف، تعابير متعددى دارد. كه در اين كتاب، به 2 مفهوم زير بيشتر اشاره شده است:
1- شرق و غرب تاريخى و فرهنگى: در آغاز حيات، آدمى در ساحت دينى مىزيسته يعنى در آغاز تمام ملل از لحاظ تاريخى – فرهنگى شرقى بودهاند و بعد از ساحت دين خارج شدهاند، و لذا غربى گرديدند.
2- شرق سياسى شامل «كشورهاى مستعمره» و غرب سياسى مشتمل بر «كشورهاى سرمايهدار» است.
به بيان ديگر و مفصلتر، در آغاز، حيات زندگى بشر براساس توحيد بوده است كه به اين دوران عصر امت واحده گويند. با فاصله گرفتن بشر از ساحت قدسى، اين دوره پايان يافت و عصر تفكر اسطورهاى و سپس تفكر ميتولوژيك آغاز شد. تفكر اسطورهاى تفكرى غيب باور اما شركآلود است و نسبت قائل شدن ميان انسان و طبيعت از ويژگيهاى آن مىباشد، اين نسبت انگارى زمينهساز تفكر توتميسم مىباشد.
صور متأخر انديشه اسطورهاى، صورت فاسدى از باورهاى آنتروپورمورفيستى (انسان واره) مىباشد، در اين انديشه تفسير جهان بعد كمى انديشى دارد اما سرانجام حدود قرن 9-8 ق. م، تفكر ميتولوژيك زائل شد و تفكرى مبتنى بر اصالت عقل، بهنام تفكر متافيزيكى يا فلسفى ظهور يافت كه با بسط تدريجى آن، تاريخ غرب فرهنگى – تاريخى آغاز شده و فراگير شد. در اين روند، توسعه غرب 3 دوره قابل بررسى است:
1- غرب باستانى يا يونانى كه از قرن 7 ق. م آغاز و تا قرن 5 ب . م پايان يافت و شامل پيدايش غرب و بسط متافيزيك فلسفه يونانى رومى است.
2- غرب قرون وسطايى (مسيحى – كليسايى) كه ظاهرى دينى و باطنى يونانى دارد. در اين دوره زمينههاى مدرنيته فراهم آمد.
3- پس از قرون وسطايى ظهور رنسانس را داريم كه پس از آن مدرنيته از اواخر قرن 14 آغاز شده و تا امروزه ادامه دارد. غرب مدرن از 1750 به بعد جهانى مىشود كه هيأت كشورهاى سرمايهدار به استعمار كشورهاى شرقى پرداخت. اين امر در كشورهاى غير غربى باعث بروز شبه مدرنيته مىشود كه همان غربزدگى است، غرب زدگى مىتواند دو سطح غرب زدگى مدرن و غرب زدگى شبه مدرن داشته باشد كه سطح دوم آن شايعتر است و بدتر!
غرب زدگى با يهوديت نيز پيوند خورده است. به ديگر سخن، آئين يهوديت در قرون وسطا مجال ظهور نيافت، اما پس از رنسانس، زمينه ظهور آن فراهم شده و در عصر مدرن به اوج قدرت خود مىرسد. در واقع، غرب مدرن حاصل تغيير ميراث يونانى به نفع اومانيسم و پيوند آن با سوداگرى يهوديت است.از اين رو، صورت مثالى از بشر مدرن، بورژواها و سرمايه داران مىباشند، و فراماسونرى نخستين تشكل بزرگ بورژوازى مدرن مىباشدكه همگى از سرمايهدارى يهودى نشأت مىگيرد.ماهيت و ويژگىهاى مدرنيته
واژه مدرن از لفظ لاتينى Modernusو از قيد modeمشتق شده است كه به معناى تازه و اخير مىباشد. مدرنيته شامل ديدگاههاى بشر انگارانه و متكى بر عقل جزئى، و با ماهيتى اومانيستى است. در واقع مدرنيته و اومانيسم، اصالت يافتن عقل جزئى از وحى مىباشند. اومانيسم در لغت بهمعناى بشرانگارى است. به اين دليل، اومانيسم باطنى شركآلود دارد، اگرچه ظاهر آن مىتواند ملحدانه نباشد. تمامى ايدئولوژىهاى مدرن نظر ليبراليسم، ماركسيسم و … از اومانيسم منشأ گرفتهاند.
عقل جزئى به عنوان اساس مدرنيته، مراتبى دارد:
1- عقل كاسموسانتريك كه بنياد انديش است.
2- عقل مدرن كه من فردى را سوبژه و همه عالم را اوبژه مىداند، به همين خاطر (سوبژ كيتويسم)، عقل مدرن خاصيت ابزارى پيدا نموده است (عقل ابزارى)
3- عقل جزئى يونانى، كمى انديش و بنيادانديش مىباشد. آمپريسم، پوزيتويسم، كاپيتاليسم مدرن و بوروكراسى مدرن همگى از همين عقل آمدهاند، و در حقيقت، ماهيتى از عقل مدرن دارند.
سخنى ديگر درباره ماهيت مدرنيته آن است كه مدرنيته يك نوع نسبىگرايى دارد كه با ناديده گرفتن ساحت قدسى بشر، آدمى و طبيعت را همتراز هم قرار مىدهد و ديدگاهى بنيادانديش نفسانى دارد كه صورت فراگير آن به صورت يك نسبى انگارى وابسته به اصالت تاريخ هگلى – ماركسى يا هرمنوتيك نسبى باور «گادامر» خودنمايى مىكند. بعلاوه، مدرنيته اعتقاد دارد حركت در بستر زمان هميشه به سوى پيشرفت و ترقى است. براساس اين نظريه، قرون وسطى را عقب مانده دانسته و تفكر دينى را باعث تحجّر بشر مىداند و ادعا دارد ترقى تنها با ورود به عصر مدرنيته و دستيابى به تكنولوژى حاصل مىشود.
در عصر مدرن علوم جديد ظاهر شدند، اين علوم، ويژگىهايى دارند، از جمله:
1- محصول فلسفه مدرن و سوبژكتيسم دكارتى و زائيده تجربهگرايى بيكن و پوزيتويسم اروپايى مىباشد.
2- باعث افزايش قدرت آدمى مىشوند نه معرفت او، و در آن اخلاق تابع هواهاى نفسانى بشر است.
3- پيوند با تكنولوژى داشته و كمى انگارند. همچنين، علوم جديد، طبيعت را منبعى از انرژى مىداند كه بايد مصرف شود و بهحفاظت از طبيعت اهميتى نمىدهد كه اين تفكر از سوبژكتيسم منشأ گرفته است. همين علوم، در عصر مدرن و با بهوقوع پيوستن انقلاب صنعتى، تكنولوژى مدرن (تكنوكراسى) را پديد آورد كه در آن، انسانها همچون ماشينهايى تابع نظم بوروكراتيك، بهتوليد سرمايه و كالا براى كاپيتاليستها مىپردازند، و افق ديدى فراتر از افق ناسوت ندارند، تكنوكراسى براى بشر نتيجهاى جز افسردگى – اضطراب – فاصله طبقاتى و ايجاد فقر مدرن، نداشته است. فقر مدرن، يك رفاه ظاهرى است كه همراه با كمبودهاى فراوان، همواره به دنبال آرزوها و پول درآوردن است.
عقل مدرن ذاتاً سكولاريست است. سكولاريزم يعنى غير قدسى و عرفى كردن امور، يعنى حذف دين از زندگى بشر. در سياست سكولاريستى حكومت تنها تأمين كننده معاش مردم است، و لذا جهان را صرفاً بهنفع سرمايهداران خود چپاول مىكند. در نتيجه، باعث بروز اختلافات طبقاتى – بىعدالتى – جنگ و فقر مىشود. از ديگر محصولات عصر مدرن بوروكراسى است. بوروكراسى مناسبات انسانى را براساس عقلگرايى و كمىگرايى مدرن اداره مىكند. بعلاوه، با رواج شهوترانى امكان تخليه انرژىهاى سركوب شده ديگر را مىدهد و يك آزادى ظاهرى بوجود مىآورد، تا مانع طغيان و بروز انقلاب شود. بروكراسى ذاتاً به توتاليتاريسم ميل دارد. توتاليتاريسم بروكراتيك در جوامع ليبرال – دموكراسى، كشنده خلاقيت، آزادى و فرديت در چهارچوب اهداف حسابگرانه و به نفع نظام سرمايهدارى است.
مدرنيته غربى با ناديده گرفتن ساحت قدسى انسان، ماهيتى نيست انگارانه يافته است كه باعث بوجود آمدن نهليسم (نيست انگارى) شده است. نهليسم در شديدترين حالت خود (نهليسم فعال) بروز پرخاشگرانه يك سرى قواى سركوب شده نفس اماره است كه بهصورت بىهويتى سازى انسان، آشكار مىشود. نهليسم فعال خود را به صورت ميليتاريزم فراگير يا به صورت توتاليتاريزم بوروكراتيك جلوهگر مىسازد. نهليسم فعال ظاهرى آزادى بخش دارد و ليكن آدمى را به سطح حيوانى تحت كنترل تنزل مىدهد. نهليسم سرانجام خود را نيز نفى كرده و دچار مرگ درونى مىشود.
از ويژگىهاى تفكر مدرنيته آن است كه در اين تفكر، بشر حق حاكميت و قانونگذارى مستقل از اراده الهى را دارد (نفى توحيد). مبناى اين حق تشريع، عقل اومانيستى است. اين تلقى بشر انگارانه از حاكميت بهصورت دموكراسى بيان مىشود. دموكراسى واژهاى يونانى است، و از دموس به معناى مردم، بعلاوه كراسى به معناى حكومت گرفته شده است، پس دموكراسى به معناى حكومت مردمى مىباشد. در يونان با اصلاحاتى كه در دموكراسى انجام گرفت، فقط مردمان ثروتمند و طبقه متوسط آتن حق قانونگذارى و حكومت را پيدا مىكردند. بهاينترتيب، دموكراسى يونانى به صورت كاسموسانتريك و اشرافى شكل گرفت.
دموكراسى مدرن يا دموكراسى اومانيستى، ماهيتى مدرنيته يا سرمايهسالارانه دارد. سرمايهداران و بورژواها، مصداقى از بشر مدرن مىباشند. در دموكراسى مدرن اگرچه بهآراء مردم توجه مىشود ولى سياستها و عناصر هدايت كننده افكار عمومى به نحوى است كه اراده طبقات سرمايهدار پياده مىشود. پس، در جامعه مدرنيته يك موج كاپيتاليسم (سرمايهسالارى(1)) شكل گرفته است كه همسو با اميال بشر مدرن است، و از اين رو فراگير شده است. سرمايهسالارى مدرن در اشكال مختلفى همچون سرمايهسالارى ليبرال – سرمايهسالارى فاشيستى و سرمايهسالارى سوسياليستى ظاهر شده است. در واقع، سوسياليسم صورتى از بسط و تحقق سرمايهسالارى مدرن است.ادوار تاريخى مدرنيته
مدرنيته در دوران بسط خود 7 دوره را گذرانده است. در طى اين ادوار، شك و بىاعتنايى به مدرنيسم شدت مىيابد و باعث روى آوردن جوامع بهپست مدرن مىشود. پست مدرن مرتبهاى از بسط مدرنيسم است كه ويژگى آن خودآگاهى نسبت به بحرانهاى مدرنيته مىباشد.
دوره اول: آغاز تاريخ دقيق غرب مدرن، در اواسط قرن 14 مىباشد. در اين دوره، انقلاب تجارى رخ مىدهد. تجارت در اين دوران قالبى سودجويانه و آميخته به استعمار دارد، در رنسانس طبقه بورژوازى و سرمايه سالارى تثبيت شد. از اين رو، در آثار ادبى اين دوره دنياگرى بهچشم مىخورد، اما پيشروان مدرنيسم در اين دوره قطعاً ظاهرى شركآلود نداشتهاند، بلكه گاهاً ظاهرى مذهبى داشتهاند. به بيان ديگر، در حدود قرن 16 با ظهور كشيشهاى اومانيستى مواجه هستيم كه نشانگر نوعى رفرماسيون (اصلاح) مذهبى مىباشد. در اين حين، اعتراضات لوتر در مقابل خطاهاى كليساى كاتوليك و رفتارهاى غير اخلاقى كليسا منجر به بوجود آمدن جنبش پروتستانتيزم مسيحى عليه كليسا شد، ولى اين مكتب، مسيحيت حقيقى را نيز، تسليم تمايلات دنيوى عصر جديد مىكند.
دوره دوم: اين دوره مصادف با ظهور فلسفه دكارت ( فلسفه مدرن) ظهور فلسفه سياسى ماكياول (پدر انديشه سياسى غرب) يا فلسفه سياسى جديد در قرن 16 است كه مبناى آن اين است كه سياست مستقل از اخلاق است. در اين دوران، نخستين آثار داستانى مدرن كه بعدها Nuvel(رمان) خوانده شد، ظاهر گرديد. بعلاوه، در اين دوره رفرماسيون بسط مىيابد، سكولاريزم رواج يافته و قدرت اقتصادى و سياسى فئودالها تضعيف مىشود.
دوره سوم: از نيمه قرن 17 آغاز و تا قرن 19 ادامه دارد. اين دوره، عصر روشنفكرى و غلبه كلاسيسم است كه از لحاظ تدوين جهانبينى، بسط عقلگرايى اومانيستى و تدوين مبناى نظرى ليبراليسم، حائز اهميت است. جهانبينى روشنگرى براساس علوم تجربى و حسى طرح شده و تصويرى مكانيكى از عالم دارد. اين جهان بينى كمى انگار، سلطهجو، مكانيكى، آمپريستى (تجربهگرا) و شكاك مىباشد. بهعلاوه، در اين حين ژرناليسم ظهور مىيابد كه توسط بورژواها، حمايت مىشود. عصر روشنگرى، با آغاز انقلاب صنعتى هم همراه است كه از نيمه قرن 18 تا قرن 19 ادامه مىيابد. همچنين، عصر روشنگرى، دوره بزرگترين انقلابهاى عصر مدرن است، همچون انقلاب كبير فرانسه، انقلاب انگليس (مبارزه سرمايهداران بر اشراف انگليس) و شكلگيرى امريكا به صورت يك جمهورى ليبرال – دموكراتيك. در اين دوره ظهور عقلگرايى اومانيستى را در ادبيات و هنر را نيز داريم.
دوره چهارم: آغاز قرن 19 كه همراه با جنگهاى ناپلئون بود، وضعيت نظامهاى فئودالى تغيير مىكند. همچنين ، جنگهاى ناپلئون، بىرحمى و سودجويى كلاسيسم و بىاعتنايى اينها به عواطف بشرى، منجر به ظهور آثار ژان ژاك روسو و پيدايى رمانتيسم در ادبيات و هنر اين دوره مىشود. رومانتيسم در عصر مدرن، بيشتر در ناسيوناليسم، سوسياليسم ماركسيستى و فاشيسم(2) تبلور يافته است. گويا ناخودآگاه بشر پس از ظهور رمانتيسم بيدار شده و در قرن 20 در قالب سوردئاليسم و هنر آوانگارد ظاهر مىگردد. از ديگر ويژگىهاى اين دوره آن كه در نيمه قرن 19 علوم، حقوق مدرن ، اقتصاد مدرن ، جامعهشناسى و زيست شناسى مدرن تدوين شدند. بعلاوه، در اين دوران باگسترش صنعت مدرن ، ظهور علوم جديد ، تكنوكراسى و حاكميت سرمايهسالارى روبرو هستيم. مهمترين انقلاب قرن 18 انقلاب كبير فرانسه است كه منجر به روى كار آمدن نظام ليبرال بورژوايى يا در واقع حاكميت سرمايه مىشود، به بيان ديگر اگرچه اين انقلاب در ظاهر ضد سرمايهسالارى و استثمار بود وليكن، در اصل بورژواها با استفاده سياسى از مسائل جارى به سودجويى و سرمايه اندوختن پرداختند كه اين امر موجب گسترش انديشههاى سوسياليستى بر عليه ليبراليزم شد، و تضادهاى درونى كاپيتاليسم مدرن را دامن زد.
دوره پنجم: در نيمه قرن 19 ايدئولوژى ليبرال و نظام سرمايهسالارى ليبرالى گسترش يافت. پيشرفت انقلاب صنعتى در اين دوره به فاصله طبقاتى، فقر و بىعدالتى دامن زده و موجب تشديد جريانهاى سوسياليستى عليه ليبرال شد، و بهاين ترتيب، سير زوال مدرنيته آغاز مىشود. به علاوه، عوامل ديگرى در زوال مدرنيته نقش دارند، از جمله: الف – در اواخر قرن 19 رژيمهاى ليبراليستى وارد فاز جديدى به نام امپرياليزم شدند كه وابسته به اقتصاد متكى بر انحصارات غول آسا است. ب – بالا گرفتن رقابت بين امپرياليستها در دهه دوم قرن 20 منجر به جنگ جهانى دوم مىشود.ج – در قرن 19 جنگهاى متعددى به وقوع پيوسته و امپرياليسم يا كشورهاى استعمارگر در كشورهايى همچون ايران و بالكان به چپاول و غارت پرداختند!
دوره ششم: در قرن 20 پست مدرنيسم توسعه مىيابد،زيرا، ترديدها در مورد مدرنيسم تشديد مىشود.مشخصه ديگر اين دوره آن است كه گرايش سوسياليسم ماركسيستى در اين قرن ابتدائاً اوج گرفته وليكن، بنا به دلايلى مجدداً افول مىكند. وقوع جنگ جهانى اول به عنوان مشخصه بارز اين دوره 3 تأثير در سياست جهان گذارد:
1- رژيم تزارى فئوداليسم روسى منحل مىشود و سوسياليسم بوروكراتيك سرمايه سالار ماركسيستى جانشين آن مىشود.
2- در آلمان پس از شكست در جنگ ابتدائاً يك رژيم ليبرال سركار آمده و سپس يك دولت سرمايهدار فاشيستى جاى آن را مىگيرد كه به آلمان قدرت فراوانى مىدهد.
3- ظهور فعال امپرياليزم امريكا در تعاملات سياسى جهان. جنگ جهانى دوم كه خشونت بارترين جنگ در تاريخ مىباشد. 1- وقوع بحرانهاى گسترده ركودى در كشورهاى سرمايهسالار 3 ويژگى ديگر به اين دوره افزود:
2- بسط ايدئولوژى ماركسيسم و ليبراليسم سوسيال دموكراتيك در نقاط مختلف جهان
3- توسعه پست مدرنيسم. در اين دوران دولتهاى ليبراليستى سوسيال بر سر كار آمدند كه در آنها خشونتهاى ضد كارگرى و ضد فردى تا حدى تعديل شده بود تا از بروز انقلاب جلوگيرى شود.
دوره هفتم: از سال 1980 بحران مدرنيته خود را در قالب بحران ركودى نشان مىدهد. يعنى: براى جلوگيرى از ركود مزمن و كاهش سود، رژيمهاى دموكراسى ليبرال از بخشى از سياستهاى حمايتى سوسيال – دموكراتيك خود دست كشيدند و بهاينترتيب نئوليبراليسم شكل گرفت. بعلاوه، در اين دوره رژيمهاى سوسيال – دموكراتيك فرو ريختند و مبانى نظرى تفكر مدرن تخريب شده و به يك موج شبه آنارشيستى تبديل گرديد، فاجعه نابودى محيط زيست فراگير شد، پست مدرنيسم و رويكرد معنوى بسط پيدا كرد، و با انقلاب اسلامى تفكر سياسى مبتنى بر دين در حيات بشر ظاهر شد.ايدئولوژى عالم مدرن
مدرنيته باعث بوجود آمدن ايدئولوژىهاى جديدى شده است. همچون ليبراليسم – سوسياليسم – آنارشيسم – فاشيسم و فمنيسم. ايدئولوژى علم شناخت ريشههاست، و در لغت، به معناى شناخت حصولى، و هم ريشه با logic(منطق) مىباشد. از ديدگاه ناپلئون ايدئولوژى مجموعه عقايد كاذب و ناصواب و آگاهى كاذب است. ماركسيستها ايدئولوژى را نظامى از عقايد و اعتقادات طبقاتى و بورژوايى كاذب مىدانند. در واقع، ايدئولوژىهاى مختلف در رابطه با طبقات مختلف هستند، مثل ليبراليسم كه مربوط به منافع سرمايهداران مىباشد. ايدئولوژهاى مدرن منشعب از فلسفه است و در واقع، مرتبه نازل تفكر فلسفى غرب است و پديدهاى اومانيستى است كه در آن منشأ تمامى احكام، عقل مدرن است. بررسى برخى از اين ايدئولوژىها، ادعاى فوق را تأييد مىكند:
دموكراسى: دموكراسى كه حق پدرى بر همه ايدئولوژىهاى جديد دارد، به حق حاكميت و قانونگذارى دموس(مردم) معتقد است، دموس، طبقه متوسط و عالى جامعه است كه قادر به پرداخت ماليات مىباشند. البته دموس در ايدئولوژىهاى مختلف، معناهاى متفاوتى دارد: در ليبراليسم سوسيال – دموكرات به معناى اكثريت مردم و در فاشيسم به معناى بشر آريايى، در ناسيوناليسم به معناى نژاد و قوم خارجى و در فمنيسم به معناى زنان مىباشد. دموكراسى رأى همين دموسها را مبناى مشروعيت حكومت مىداند. پس مىتوان گفت: حكومت در دموكراسى ظاهرى مردمى داشته، وليكن، در باطن گرايش طبقاتى دارد، حكومتى كه در آن سياست صرفاً بهاداره زندگى مادى آدمى توجه دارد. دموكراسى مدرن بر پايه قدرت مدرن پىريزى شده است (قدرت مدرن سركوبگر و تصرفگر و نفسانيت مدار است) و توسط بوروكراتهاى حكومتى و كانونهاى مالى اداره مىشود و ماهيتى توتاليتاريستى، بورژوايى و سرمايهسالار دارد. در واقع، دموكراسى اصالتى ناسوتى و اومانيستى داشته و از ديد معرفت شناختى، نسبى انگار، پراگماتيسم و كمّى نگر مىباشد. از مصاديق كمىگرايى در آن مىتوان اعتقاد به رأى اكثريت را مثال زد.
اركان سياسى دموكراسى نيز جاى بحث دارد كه بهصورت خلاصه بهآن اشاره خواهيم كرد:
1- تفسير اومانيستى از حاكميت و اعتقاد به حاكميت مستقل و خود بنياد بشرى.
2- حقانيت نظر اكثريت (دموس) و اصالت بخشيدن به آن.
3- دموكراسى اعتقاد دارد تشكيل حكومت و جامعه سياسى براساس يك قرارداد اجتماعى ميان مردم است، و اين قرارداد يكبار براى هميشه بسته شده و حق اعتراض بر آن وجود ندارد.
4- اعتقاد به حق قانونگذارى توسط بشر كه با نفى توحيد، انسان را داراى حق قانونگذارى و شأن تشريعى مىداند و اساسى شركآلود دارد.
5 – سكولاريسم هم از اركان دموكراسى است كه، به معناى دينزدايى، دنيوى كردن و عرفى كردن امور است، و جوهرى سكولاريتى دارد.
بر مفاهيم دموكراسى ايرادهايى وارد است:
1- گنگ بودن مفهوم دموس و غير معقول خواندن پيروى كوركورانه از رأى و نظرات دموس
2- همتراز قرار گرفتن رأى عاقل و جاهل بهعلت كمىگرايى
3- دخالت رژيمهاى دموكراتيك و ليبرال دموكراسى و دخالت غير مستقيم رسانهها در هدايت افكار عمومى
4- ماهيت بشرى سياستها و قوانين دموكرات كه نمىتواند انسان را به سرمنزل سعادت هدايت نمايد.
ليبراليسم: از Liber به معناى آزادى، منشأ گرفته است. كه در ابتدا به معناى اخلاق مبتنى بر هرزگى بوده و بعدها به يك ايدئولوژى تبديل شده است. ليبراليسم سه مفهوم اصلى از آزادى ارائه مىدهد:
1- آزادى اخلاقى: آزادى فارغ از قيد و بندها و مبتنى بر لذّت جويى نفسانى
2- آزادى دينى: به معناى آن كه نمىتوان كسى را از پذيرش يا طرد دينى ملزم ساخت.
3- آزادى اقتصادى: كه خواهان آزادى سرمايهداران و بورژواها فارغ از محدوديتهاى اشرافى و فئودالى است، و شعارهايى همچون ژورناليسم(3)، تفكيك قوا و پارلمانتيسم را سر مىدهد. پارلمانتيسم در انديشه ليبراليستى، به معناى انتقال قدرت به پارلمان به منظور محدود كردن شاه و برقرار كردن حكومت بورژوايى است. اصل تفكيك قوا و جلوگيرى از تمركز قدرت نيز، پوششى است بر روى استبداد حاكم بر جوامع ليبرال.
هدف مشترك مفاهيم آزادى ليبراليسم، تأمين منافع سرمايهداران مىباشد تا جايى كه ليبرالهاى كلاسيك حق رأى و عقل را مختص ثروتمندان مىدانستند. در آزادى ليبرالى هر فرد براى برآوردن نيازهاى فردى و نفسانى خويش محدوديتى ندارد، مگر اينكه اين آزادى براى فرد ديگرى ايجاد مزاحمت كند. از اين رو مىتوان گفت كه بهلحاظ حقوقى و اجتماعى ليبراليسم يك ايدئولوژى اتميستى است، يعنى هر فرد يك اتم مستقل است كه صاحب حقوق فردى بوده و براى منافع خويش تلاش مىكند، و جامعه فاقد اصالت مىباشد. البته در اين نظام هر فرد در پشت پرده، آنچنان توسط افكار عمومى و مقاصد بورژواها كنترل مىشود كه فرديت معنوى و حقيقى تحقق نمىيابد. در اين ديدگاه، حقوق بشر و حقوق هر فرد براساس نيازهاى نفسانى او پىريزى شده و به كمال انسانى توجه نداشته و جنبهاى مستقل از وحى دارد.
ليبرالها اعتقاد دارند هيچ معيار مطلق اخلاقى وجود ندارد مگر اصل لذّتجويى و نفسانيت (نسبى انگارى)، و مبناى قضاوتهاى اخلاقى را،از اين رو، نفسانى و جسمانى مىدانند. اين ايدئولوژى از قرن 17 تا 20 در بسط تدريجى خود به سه شكل ظاهر شده است:
1- ليبراليسم كلاسيك از 1750 تا 1900
2- سوسيال دموكراسى از اوايل قرن 20 پديد آمد كه در اين دوره دولت براى جلوگيرى از اعتراضات و بروز انقلابها در قشر محروم، در اقتصاد، دخالتهايى انجام داد.
3- نئوليبراليسم: با ادامه روند سوسيال – دموكراسى زيانهايى شامل حال سرمايهداران شد كه باعث رجوع به ليبراليسم كلاسيك در هيأت نئوليبراليسم مىشود كه هدف آن حفظ منافع سرمايهداران است.
در دوره سوسيال دموكراتيك دولت از لحاظ اجتماعى چند ويژگى دارد:
1- بر توتاليتاريسم از طريق رسانهها و تحميق افكار عمومى تكيه دارد.
2- اعتقاد به نظام سرمايهدارى كه منجر به فقر، بىعدالتى و اختلافات طبقاتى مىشود.
3- دولتها در اين دوره تجاوز و سركوب را سرلوحه كار قرار دادهاند، و از اين جهت، و دولتهايى امپرياليستى (سرمايهدارى انحصارى) مىباشند.
4- همه مفاهيم از جمله قانون و آزادى و … را در چهارچوب استبداد سرمايه تعريف مىكند.
5- بهعلت ماهيت بشر انگارانه، اين دولتها اسير اليناسيون و از خود بيگانگى هستند.
سوسياليسم:از ريشه لاتين Socilareبه معناى متحد شدن و شريك شدن مىباشد. واژه Social به معنى پيمان قانونى و رسمى و رابطه عاطفى و تعاون بين شهروندان مىباشد. سوسياليسم نيز، ماهيتى اومانيستى دارد و بهمفهوم مدرن كار و سرمايه، و به اصل پيشرفت اعتقاد دارد. در اين مفهوم، سرمايه ثروتى انباشت پذير ، فعال و خودگستر، سودجوست كه ضمن انباشت، محيط را دگرگون مىكند.
سوسياليسم در دو عرصه متجلّى شده است: سوسياليسم ماركسيستى اعتقاد دارد: سرمايه بايد در دست دولت منتخب دموس باشد. در واقع سوسياليسم، ايدئولوژى سرمايه سالار (كاپيتاليست) مىباشد كه سعى در محدود كردن مالكيتهاى خصوصى و نظارت بر توليد و توزيع و توجه نسبى بهتأمين حداقل رفاه قشر آسيبپذير دارد. در قرن 21 و 20 سوسيال ماركسيستى تضعيف شده و موجى از سوسيال دموكراسى ليبرال بوجود آمد. سوسيال دموكراسى خواهان دولتى كردن صنايع و سرمايهها بوده و با مالكيت خصوصى مخالفتى ندارد. سوسيال دموكراتها پس از جنگ جهانى دوم و ايجاد كمونيسم اروپايى، قدرتمند شدند. همچنين، سوسيال دموكراسى در اواخر قرن 20 رنگ ليبراليسم به خود گرفت كه اندك توجهى به بىعدالتى داشت، و اين تدبيرى بهمنظور جلوگيرى از اعتراضات بود.
ناسيوناليسم: از Nationو مشتق از كلمه nasciمىباشد. Nation در ادبيات ما به معناى ملت است. البته پس از رنسانس، مفهوم مدرن ملت بوجود مىآيد كه حاكميت را حق خود مىداند. سرانجام در قرن 19-18 ايدئولوژى ناسيوناليسم پديد مىآيد كه ماهيتى انسانگرايانه و سكولاريتى دارد و ملت در آن مصداق دموس است. اين ديدگاه، اعمال قدرت و حاكميت را حق ملت مىداند و نيز، گروههاى بشرى را براساس دولتهاى ملى و صاحب حاكميت و قدرت تقسيمبندى مىكند. حق حاكميت در اين ديدگاه، از مفهوم مدرن قدرت پيروى مىكند و اين نشان مىدهد كه در واقع، تأمين منافع سرمايهداران غربى باعث بوجود آمدن ناسيوناليسم و شكلگيرى دولتهاى مدرن شد كه با توجه به قدرت اقتصادى سرمايهداران، ناسيوناليسم فراگير شد.
ناسيوناليسم در دوران بسط خود به سه نوع تقسيم مىشود:
1- ناسيوناليسم آغازين در اروپا: كه ماهيتى انقلابى دارد و خواهان تأسيس دولتهاى ملى و وحدت سياسى است، و با حكومتهاى فئودالى و اشرافى مبارزه مىنمايد.
2- ناسيوناليسم شوونيستى و برترى طلب: در قرن 20 ظاهر شد كه نگاهى نژاد پرستانه دارد و از سوى سرمايهداران و سلطنت طلبان حمايت مىشود.
3- ناسيوناليسم ضد استعمارى: كه در قرن 20 در يك سرى كشورهاى تحت استعمار همچون ايران و مصر و چين شكل گرفته و نهايتاً شكست خورد. از فلاسفه مدرن كه پشتوانهاى براى ناسيوناليسم بودهاند، مىتوان به ماكياولى، ژان بدن، فيخته و هگل اشاره كرد.
فاشيسم: فاشيسم(4) ريشه در ليبراليسم و سوسياليسم بوروكراتيك داشته و بينش اقتصادى امپرياليستى دارد، و يك ايدئولوژى حكومتى است كه از فلسفه سياسى مدرن منشأ مىگيرد. فاشيسم در عصر بحران مدرنيته، به عنوان يك تمدن كاپيتاليستى ظاهر مىشود كه سعى در سركوب كردن بحران مدرنيته داشته، و جنبشى سركوبگر، خشن و با گرايشات رمانتيك مىباشد كه شگردهاى آن حذف پارلمانتاريسم، تكيه بر دموكراسى اوباش و لمپنها، سردادن شعارهاى ليبراليسم و سوسياليسم، به راه انداختن اقتصاد جنگى، ساخت و پاخت با سرمايهداران و اعمال كنترل دولت بر انحصارات امپرياليستى مىباشد.
فاشيسم با ماهيت اومانيستى و نهليستى خود دموس را ملت يا نژاد برتر فرض كرده، و سياستهاى حكومتى را بر پايه توتاليتاريسم پىريزى مىكند. اعتقاد به نظريه اراده جمعى به عنوان جوهر دموكراسى، داشتن يك تقسيم فيختهاى هگلى از دولت، اعتقاد به مفهوم مدرن كار و سرمايه و خودستيزى فاشيستى كه به نوعى رمانتيسم افراطى است، از ديگر خصوصيات فاشيسم مىباشد. بنابراين نتيجه گرفتهاند كه: دولت فاشيستى صورتى از دولت مدرن بوده كه دموس در آن مفهومى سكولاريتى يافته است.
از ويژگيهاى بارز ايدئولوژى فاشيسم مىتوان به موارد زير اشاره كرد:
1- فاشيسم طغيان اراده گرايانه وخشن نهليسم مدرن است.
2- اراده دولت را بر هر امرى مقدم دانسته و خواهان دولتى با سياست متمركز مىباشد، اين يعنى توتاليتاريسم.
3- اقتصاد فاشيستى، سرمايهسالار است وليكن سياستهاى اقتصادى آن مابين دولتهاى ليبرال و دولتهاى سوسيال در حال نوسان است و براى جلوگيرى از طغيان و بحران، بر ايجاد تعاونىها و اعمال نظر دولت توجه دارد.
4- امپرياليسم را پى مىگيرد و آن را وسيلهاى براى ايجاد فضاى حياتى بيشتر مىداند.
5 – اعتقاد به تكنوكراسى كه محصول جوامع مدرن و دارنده نظامهاى تكنيكى مدرن است.
6- روحيه جنگ افزارى و بهرهبردارى از اقتصاد جنگى براى حل بحران دولتهاى مدرن
7- خشونت مدارى فاشيسم كه از جوامع ليبرال و نهليسم منشأ مىگيرد.
فمنيسم: محصول قرن مدرن با ماهيتى بورژوايى، سكولاريتى، اومانيستى و نفسانى و همراه با تنزل مقام زن است. در واقع، فمنيسم از لحاظ فلسفى ايدئولوژىاى خود بنياد انگار بشرى با تكيه بر عقل جزئى است كه گرفتار نوعى سكولاريسم مدرن و دموكراسى است و در آن، زنان را مصداق دموس مىداند. محققان آغاز انديشه فمنيسم را مربوط به انتشار كتاب اثبات حقوق زن نوشته مرى والتسون كرافت مىدانند.
فمنيسم گرايشات متفاوتى دارد 1- ليبرالى 2- سوسياليستى 3- راديكالى، وليكن، در مجموع همه آنها، خواهان فعال كردن زنان در عرصه كار و توليد مىباشد، از اين رو، از سوى سرمايهداران صنعتى و تجارى حمايت مىشد. فمنيسم طبيعت زنانه دارد، ولى حقوق تكاليف زنان را ناديده گرفته و به تشابه مطلق بين زن و مرد قائل است، و با تفسيرى صرفاً جسمانى و ناسوتى از زن، وى را براى مقاصد ابزارى و كالايى استفاده مىكند. زن در فمنيسم، سوبژه خودبنيادى است (من نفسانى دكارت) كه زيبايىهاى جسمانى خود را ارائه كرده و در قبال آن صاحب حق رأى و حاكميت مىشود. در واقع زن در فمنيسم اتم نفسانى خودبنيادى است كه يا بهرهكش است يا استعمار كننده.طبقات در جامعه مدرن
مفهوم طبقه اجتماعى، مختص عصر مدرن و محصول جوامع بورژوايى است، و در آن هر طبقه، گروههاى بزرگ انسانى است كه در يك افق وجودى سير مىكنند و از لحاظ علائق، فرهنگ، اقتصاد و درآمد مشابه مىباشند. هر طبقه دو شاخص مهم دارد: 1- جايگاهى كه در مقايسه با انسان بورژوايى و عصر مدرن دارد. 2- وضعيت اقتصادى و سطح سرمايه كه از آن برخوردار است. در واقع، هر طبقه با توجه به نزديكى يا دورى از بشر بورژوايى تعريف مىشود در صورتى كه در تعاليم دينى، ارزش انسانها با تقوا سنجيده مىشود.
بر اساس الگوهاى موجود در غرب 5 طبقه كلّى در آن داريم.
1- طبقه سرمايهداران كه سياست و اجتماع را به نفع خود اداره مىكند.
2- تكنوكراتها و بوروكراتها كه در عين اختلافاتى كه با طبقه اول دارند، در بسيارى از جهت مشاور و همراه آنها هستند.
3- طبقه متوسط كه در توزيع و خدمات، فعالند، و علىرغم وحدت كلى، اختلافات اساسى با دو طبقه قبل دارند.
4- طبقه گسترده كارگران كه در اتحاديههاى بزرگ بوروكراتيك سازماندهى شدهاند، و آرزوى دستمزد بيشتر و كار كمتر دارند.
5- ژنده پوشان، آوارگان، ورشكستگان، افراد ضد اجتماع، مهاجران، رنگينپوستان و عناصر خارج شده از گردونه كار و سرمايه در گروه آخر قرار مىگيرند.
هرچه از طبقه اول به سوى طبقه پنجم حركت كنيم، فاصله از نظام بورژوايى بيشتر شده، و به همان نسبت، بهرهمندى طبقات از ليبرال و امپرياليسم كمتر مىشود.(5)نقد
بهترين و كاملترين راهنماى بشر تعاليم دينى مىباشد، زيرا در تمامى اديان الهى و احكام الهى، راهكارهايى براى زندگى اجتماعى، دينى، سياسى و … بشر ارائه شده است كه مىتواند انسان را به سرمنزل مقصود و سعادت دنيوى و اُخروى رهنمون شود. تعاليم و شريعتالهى از آنجا كه توسط موجودى فراتر از قيد و بندهاى بشرى وآگاه به تمام ابعاد وجودى انسان (روحانى و جسمانى) – يعنى خداوند – پىريزى شده است، مبرى از هرگونه لغزش و رهگشاى سعادت حقيقى بشر است.اما، در طول تاريخ حيات بشر، آدمى به علت فاصله گرفتن از ساحت قدسى و تعاليم نجات بخش الهى، اتكا به عقل خودبينانه و بشرانگارانه و نيز، ناديده گرفتن هدف والاى زندگى، فراز و نشيبهاى زيادى را پيموده كه نتيجه آن ظهور مكاتب و ايدئولوژىهاى مختلفى بوده است كه هر يك به نحوى به نفسانيت و زندگى مادى بشر توجّه داشتهاند. در اين سير اگرچه توجه به ماديات و نفسانيات رنگ و عمق بيشترى به خود مىگيرد، وليكن به علت محدوديت آدمى و عدم غايت انديشى او و ناديده گرفتن وجه معنوى و روحانى آدمى، نه تنها زندگى مادى بشر تأمين نگرديده، بلكه شاهد بوجود آمدن ناهنجارىهاى اجتماعى، روانى و شيوع سرخوردگى و افسردگى در جوامع مدرن هستيم.
پىنوشتها: –
1) براى آشنايى بيشتر با نظام سرمايهسالارى رجوع شود به كتاب: شهريار زرشناس ، سرمايهسالارى (تهران: كتاب صبح، 1380).
2) فاشيسم آن روى سكه ليبرال است و هر دو تظاهرى از عقل مدرن بوده و در خشونت همچون يكديگرند.
3) خواهان آزادى مطبوعات به نفع بورژوآها مىباشد.
4) فاشيسم از ريشه Fales به معناى دستههايى از تركه است كه در جمهورى رم باستان جلوى كنسولها مىآويختند و نشانه اقتدار بوده است.
5) از اين نويسنده، كتابهاى زير نيز منتشر شده است:
الف – اشاراتى درباره ليبراليسم در ايران.
ب – سمبوليسم در آراء اريك فروم
ج – مبانى نظرى غرب مدرن
د – جامعه مدنى
ه – توسعه
فلسفه ارزش ها آخرين قسمت
فلسفه ارزشها
آخرين قسمتمحمد رضا ابراهيم نژاد
ارزشها و ارزشمندى علمى
ارزيابى علمى درباره ارزشهاى اسلامى نيازمند مقدمه اى است كه به اختصار ذكر مىشود:
امورى كه از سوى دانشمندان و پژوهشگران مورد توجه و تفحص قرار مىگيرند از جهت كمى و كيفى متفاوتند، اما عموماً در اين وجه مشتركند كه «به گونهاى در حيات، سعادت، تأمين نيازها و خواستههاى انسان تأثير گذارند». اين امور موضوع علوم، تحقيقات و تلاش علمى دانشمندان قرار مىگيرند و به انواع مختلف قابل تقسيماند و به لحاظ مفيد بودن و زيانمند بودن اين امور نسبت به انسان به سودمند و زيانمند قابل انقسامند.
پارهاى از اشياء مورد توجه و تحقيق قرار مىگيرند تا منافع مادى و معنوى، جسمى و روانى، فردى و اجتماعى بالفعل و بالقوه آنها شناخته و مورد استفاده قرار گيرد و پاره ديگر مانند بيمارى سرطان مورد توجه قرار مىگيرند تا مضرات جسمى و روانى و… آنها بيشتر شناخته شود و انسانها با مراقبت، از ابتلا به آنها مصون بمانند. به تعبيرى مىتوان قسم اول را «بايدهاى علمى» و قسم دوم را «نبايدهاى علمى» ناميد. بايدهاى علمى داراى «مصلحت» و نبايدهاى علمى داراى «مفسده»اند.
اين مقدمه در زمينه ارزشهاى دينى هم صادق و قابل تطبيق است يعنى ارزشهاى دينى دو قسم است: «بايدها و نبايدها». بايدهاى دينى امورى است كه از نظر دين، وجودشان «به گونهاى در حيات، سعادت، تأمين نيازها و خواستههاى انسان تأثيرگذار است.» و نبايدهاى دينى امورى است كه وجودشان «به گونهاى نسبت به حيات، سعادت، منافع و خواستهها و نيازهاى انسان زيان آور است.» اكنون جاى سؤال و پرسش است كه:
1- از ديدگاه متون و منابع اصيل دين – يعنى آيات قرآن و سخنان معصومين (ع) آيا بايدها و نبايدها و عموماً ارزشهاى دينى، حيثيت سودآورى و زيان آورى دارند؟ به عبارت ديگر آيا آنچه را خداوند امر به انجام آن نموده به لحاظ منافع و فوائد مترتب بر آن است؟ و يا كارهائى كه از طرف خداوند نكوهش و از آن نهى شده به لحاظ مضرات و زيانهاى مترتّب بر آن است؟
2- ديدگاه علماء و دانشمندان دينى و اسلامى در اين مورد چگونه است؟
3- همچنين علماء و دانشمندان بشرى كه در رشتههاى مختلف علمى داراى مراتب علمى هستند نسبت به ارزش علمى ارزشها چه نظرى دارند؟ديدگاه قرآن و حديث
در قرآن كريم دو قسم آيات پيرامون فلسفه ارزشها وجود دارد: يك قسم آيات به صورت كلى از وجود مصالح و مفاسد در مورد احكام الهى – اوامر و نواهى – خبر داده است، چنانكه در آيه ذيل ملاحظه مىكنيم:
«كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئاً و هو خيرٌ لكم وعسى اَن تحبّوا شيئاً و هو شرٌّ لكم واللّه يعلم و انتم لاتعلمون.»(1)
جهاد بر شما مقرّر شده است و آن براى شما ناخوشايند است و چه بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد و آن به سود شما باشد و چه بسا چيزى را خوش داشته باشيد و آن به زيان شما باشد و خداوند مىداند و شما نمىدانيد.
قسم دوم آياتى است كه از فلسفه مربوط به حكم و ارزشى خاص خبر داده و مصلحت يا مفسده آن را بيان نموده است چنانكه خداوند درباره روزه گرفتن فرموده است:
«و أن تصوموا خيرٌ لكم ان كنتم تعلمون.»(2)
و روزه گرفتن براى شما بهتر است اگر بدانيد.
و درباره شراب خوارى و قمار بازى فرموده است:
«انّما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوة و البغضاء فى الخمر و الميسر و يصدّكم عن ذكر اللّه و عن الصّلوة فهل انتم منتهون.»(3)
همانا شيطان مىخواهد از طريق شراب و قمار بين شما دشمنى و كينه بيندازد و شما را از ياد خداوند و از نماز باز دارد آيا شما خوددارى خواهيد كرد؟
مفسران توانستهاند با تأمل و تدبر در اين قسم آيات قرآن، فلسفه بسيارى از احكام و ارزشهاى الهى را كشف كنند و براى مردم تبيين نمايند.»(4)
پيشوايان بزرگ اسلام (عليهم السلام) نيز با بهرهگيرى ازنور وحى مبتنى بودن احكام الهى را بر عوامل سعادت و تضمين نيازهاى مختلف انسان بازگو فرمودهاند. در روايتى از امام على بن موسى الرضا(ع) چنين آمده است:
«انّ اللّه تبارك و تعالى لم يبح اكلاً و لا شرباً الاّ لما فيه المنفعة و الصّلاح و لم يحرّم الاّ ما فيه الضرر و التلف و الفساد.»(5)
همانا خداوند تبارك و تعالى هيچ چيز خوردنى و نوشيدنى را حلال ننمود مگر آنچه در آن منفعت و مصلحت است و چيزى را حرام ننمود مگر آنچه در آن زيان و نابودى و تباهى است.
از رسول گرامى اسلام(ص) هم روايت شده كه فرمود:
«يا عباداللّه انتم كالمرضى و ربّ العالمين كالطبيب فصلاح المرضى فيما يعلمه الطبيب و تدبيره به لا فيما يشتهيه المريض و يقترحه الا فسلّموا امره تكونوا من الفائزين.»(6)
اى بندگان خدا شما همانند بيماران هستيد و پروردگار جهانيان همانند طبيب است. مصلحت بيمار در چيزى است كه طبيب مىداند و با آن بيمار را مداوا مىكند نه آنچه خود بيمار تمايل دارد و درخواست مىكند. آگاه باشيد تسليم فرمان خدا باشيد تا رستگار شويد.
چنانكه ملاحظه مىگردد رسول گرامى اسلام (ص) نسبت ميان خداوند و بندگان او را نسبت ميان پزشك و بيماران ذكر نموده است – چنانكه اميرمؤمنان (ع) نيز پيامبر اسلام (ص) را پزشك سيار تعبير نموده است (7)- و اين نسبت و رابطهاى بسيار دقيق است. امورى كه پزشك توصيه مىكند نوعاً دو قسم است: يك قسم «بايدهاى طبى» و به منظور تأمين كمبودها و كاستيهاى بيمار است و قسم ديگر «نبايدهاى طبى» و به هدف پيشگيرى از ابتلا به بيمارى و يا تشديد آن است. اين رابطه عيناً درباره خداوند و انسانها صادق است.
با تأمل در آيات و روايات مذكور و نظاير آنها براى مامسلّم مىگردد كه احكام الهى و ارزشهاى دينى تابع مصالح و مفاسد و متضمن عوامل مادى و معنوى مؤثر در سعادت انسان است.ديدگاه دانشمندان اسلامى
علماء و دانشمندان اسلامى در پاسخ به سؤال فوق – و با صرف نظر از اختلافات جزئى – دو گروهند:
گروه اول: كسانى هستند كه احكام الهى و ارزشهاى دينى را مبتنى بر مصالح و منافع يا مفاسد و زيانهاى واقعى مىدانند و بر اين عقيدهاند كه: احكام و ارزشهاى دينى تابع مصالح و مفاسد است. علماء شيعه عموماً جزو اين گروه و داراى اين نظريهاند و به استناد ادراك عقل نسبت به ذات، صفات و افعال خداوند و با الهام از آيات قرآن و اقتباس از سخنان معصومين به اين حقيقت رسيدهاند. علاّمه طباطبائى در اين زمينه چنين نظر داده است:
«نظام تشريع تابع نظام تكوين است، زيرا تشريع در حقيقت چنين است كه خداوند انسانها را به گونهاى آفريده است كه فطرت و سرشت آنان صحيح و استوار نمىگردد جز با انجام امورى كه واجبات و به حكم واجبات است و جز با ترك امورى كه محرمات و به حكم محرّمات است. بنابراين هر چيزى كه انسان در رسيدن به كمال و سعادتش از آن سود مىبرد، خداوند فرمان به انجام آن داده و به سوى آن فراخوانده است و هرچه انسان در رسيدنش به كمال و سعادت از آن زيان مىبيند خداوند از انجام دادن آن نهى نموده و بر حذر داشته است.»(8)
بسيارى از علماء اهل سنّت نيز – با اندكى اختلاف – در اين گروه قرار مىگيرند و در هر يك از مذاهب شافعى، حنبلى، مالكى و… مىتوان افرادى با اين گرايش نام برد.
«از فقهاى مسلمين افراد زيادى هستند كه در عين آنكه مذهبشان مختلف است مانند عزبنعبدالسلام كه پيرو مذهب شافعى است و ابنقيم كه پيرو مذهب حنبلى است و ابواسحق شاطبى كه پيرو مذهب مالك است و غير از اين افراد، در مورد روشها و اهداف شريعت اسلامى و مصالح و امورى كه شريعت اسلامى بر آنها مبتنى است، كتاب نوشتهاند…و سخن ابن قيم – جوزيه حنبلى – از بهترين سخنان در مورد اهداف شريعت است: «پايه و زيربناى شريعت بر حكمتها و مصالح بندگان در زندگى دنيا و آخرت استوار است و شريعت تمامش عدل است، تمامش رحمت و تمامش حكمت است، لذا هر مسئلهاى كه خارج از عدل، رحمت، مصلحت، حكمت و داخل در ستم، ضد رحمت، تباهى و بيهودگى باشد از شريعت نيست، هرچند با توجيه در شريعت قرار داده شده باشد.»(9)
گروه دوم: عدهاى هستند كه احكام و ارزشهاى دينى را متلازم با منافع و مصالح يا مضرات و مفاسد واقعى نمىدانند. اين گروه در حال حاضر بيشتر جنبه تاريخى دارند و نيازى به معرفى افراد و تفصيل نظريه و استدلال آنان نيست.(10)سابقه ارزيابى علمى و حدود آن
از آيات قرآن و سخنان پيشوايان دين – كه نمونههاى آن ذكر شد – بر مىآيد كه رهنمودهاى دينى بدون فلسفه نيست و غرض و هدف از آنچه خداوند دستور به انجام آن داده رسيدن انسان به مصلحت بعضى امور است و غرض و هدف خداوند در نهى از انجام بخشى از كارها مصونيت انسان از دچار شدن به مفسده و زيان بالقوه در بعضى كارها و امور است. اما وصول و پىبردن به ماهيت و كميت و كيفيت مصلحت كارهاى ايجابى و كارهاى سلبى امر ديگرى است و از آيات و رواياتى كه نمونه آنها ذكر شد قابل استفاده نيست.
همچنين در صورتى احتمال و امكان دستيابى به مصلحت و مفسده وجود دارد كه قابل وصول علمى و حسى باشد. به عبارت ديگر، مادّى و قابل تجربه و آزمون علمى باشد در غير اين صورت از حيطه كار علمى خارج است.
بنابراين ديدگاه قرآن و روايات معصومين (ع) و عالمان اسلامى در اين حد مثمر و نتيجه بخش است كه به موجب آن افراد اهل تعبد، نسبت به وجود مصلحت و مفسده در متعلّقات احكام الهى و ارزشهاى دينى ايمان پيدا كنند. اما جاى اطمينان قلبى از رهگذر علم، تجربه و آزمون نسبت به اين امر همچنان خالى است و اضطراب ناشى از شبهات پيوسته در برخى دلها باقى است.
به نظر مىرسد اگر پرسشهائى كه در زمينههاى مختلف و از سوى مردم در عصر نزول وحى از مرجع دين يعنى پيامبر گرامى اسلام و سپس امامان معصوم شده به صورت كامل بررسى گردد در خصوص ارزشهاى دينى هم مسئله روشن خواهد شد. پرسشهاى دينى چند قسم بوده است:
قسم اول – پرسشهائى بوده است كه پاسخ آنها بيان نشده است نه در قرآن و نه در سخنان رهبران دين و امساك از بيان پاسخ به يكى از چند جهت بوده است:
1- دانستن و ندانستن آن براى سؤال كننده يكسان بوده است يعنى پرسش، امرى بىفائده و لغو بوده است و اگر از جانب دين پاسخى داده شود در حقيقت امضاء و صحه نهادن بر اشتغال به كار پوچ و بى فائده است در صورتى كه از نظر دين هرگونه اشتغال به كارهاى لغو و بىفائده مردود و لزوم اجتناب از آن از امور مسلّم دينى است، از نظر حكمت و عقل نيز ناپسند است. پرسش از تعداد اصحاب كهف نمونهاى از اين قسم است كه قرآن بازگو مىكند و به آن پاسخ واقعى نمىدهد.(11)
2- در مواردى دانستن پاسخ سؤال باعث بدآموزى بوده و يا ندانستن آن ارجح بوده است. قرآن كريم در قبال كسانى كه از پيامبر (ص) پرسشهاى بىجا مىكردند و پاسخ واقعى به آنها اثرات منفى داشت خطاب به مؤمنان فرمود:
«يا ايّها الّذين آمنوا لا تسئلوا عن اشياء ان تبدلكم تسؤكم…»(12)
اى مؤمنان از چيزهائى پرس و جو نكنيد كه چون بر شما آشكار شود، شما را اندوهگين كند…
همچنين درباره زمان فرا رسيدن قيامت، خداوند پرسش بعضى و پاسخ به آن را چنين بازگو نموده است:
«يسئلونك عن السّاعة ايّان مرسيها قل انّما علمهاعند ربّى لايجلّيها لوقتها الاّ هو»(13)
از تو درباره قيامت مىپرسند كه استقرار آن چه وقت است؟ بگو علم آن نزد پروردگار من است هيچ كس جز او هنگام آن را آشكار نمىسازد…
قسم دوم – پرسشهائى كه پاسخ حقيقى آنها از حيطه علم عادى و چارچوب تحقيق و تفحص متعارف توسط دانشمندان خارج است و تنها بيانات پيشوايان دين مىتواند رازگشائى كند يا از طريق عقل و با توجه به اصول مسلّم عقلانى مىتوان فهميد و درك نمود. فرمان خداوند به ابراهيم نسبت به ذبح و سربريدن فرزندش اسماعيل عليهما السلام – و اوامر امتحانى ديگر از اين قسم است. قرآن كريم اين دستور الهى را و هدف از آن را چنين بازگو نموده است: «فلمّا بلغ معه السّعى قال يا بنىّ انّى أرى فى المنام انّى اذبحك فانظر ماذاترى قال يا ابت افعل ماتؤمر ستجدنى ان شاء اللّه من الصّابرين. فلمّا اسلما و تلّه للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت الرّؤيا انّا كذلك نجزى المحسنين. انّ هذا لهو البلآء المبين و فديناه بذبح عظيم.»(14)
هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد گفت: فرزندم من در خواب ديدم كه بايد تو را ذبح كنم، بنگر نظر تو چيست؟ گفت: پدرم هرچه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت. هنگامى كه هر دو تسليم و آماده شدند و ابراهيم جبين او بر خاك نهاد، او را ندا داديم كهاى ابراهيم! آنچه را در خواب مأموريت يافتى انجام دادى، ما اينگونه نيكوكاران را جزا مىدهيم. اين مسلماً امتحان مهم و آشكارى است. ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم…
قسم سوم – پرسشهائى است كه از جانب دين پاسخ داده شده و در نتيجه فلسفه پارهاى از احكام و دستوارت الهى در آن بيان شده است مانند فلسفه وجوب جهاد،وجوب نماز،وجوب روزه، فلسفه حكم قصاص، فلسفه حرمت ربا، حرمت بىعفّتى و…
لازم به ذكر است كه فلسفه پارهاى از احكام را خداوند در قرآن صريح يا به اشاره بيان نموده است و فلسفه بخشى از احكام و ارزشهاى ايجابى و سلبى را پيامبر (ص) و امامان معصوم (ع) بيان نمودهاند. بايد توجّه داشت كه براى پارهاى از احكام بيش از يك فلسفه ذكر شده است و چنين فهميده مىشود كه ممكن است احياناً يك حكم شرعى چندين فلسفه داشته باشد و تنها يك يا دو فلسفه آن بيان شده باشد و تمام ابعاد مصلحت يا مفسده آن بر ما روشن نيست و – دقت شود كه – وجود ارزش دينى منحصراً وابسته به وجود يك فلسفه خاص آن نيست كه با انتفاء يا تغيير فلسفه حكم نيز منتفى گردد.(15)
در اين قسم از پرسشها و به خصوص در مورد ارزشها تفحّص و مطالعه در آنچه خداوند در قرآن كريم بيان كرده يا توسط پيامبر (ص) و امامان (ع) بيان شده بسيار مفيد و سودمند است. هرچه انسان مؤمن به حكمتها و اسرار نهفته در تعاليم دين بيشتر آشنا گردد به قداست و حقانيت اسلام بيشتر اطمينان مىيابد. بدين جهت زمينه تحقيق و تلاش علمى در اين قسم امور و ارزشها مهيّا است و از جانب دين ممانعت و مخالفتى نيست. بلكه سيره و روش خداوند و پيشوايان دين نيز چنين بوده است كه در موارد شايسته فلسفه پارهاى يا بسيارى از امور را بيان كردهاند و «پرس و جو» از فلسفه تشريع دين يك سيره مقبول بوده است از جمله آنكه:
الف – فرشتگان هدف خداوند از آفرينش آدم (ع) را پرسيدند و خداوند به صورت اجمالى و تفصيلى براى آنان بازگو نمود. اين محاوره و گفتگو در قرآن كريم چنين آمده است:
«و اذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة قالوا أتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبّح بحمدك و نقدس لك. قال انّى اعلم ما لاتعلمون… فلمّا انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انّى اعلم غيب السّموات و الأرض و اعلم ماتبدون و ما كنتم تكتمون.»(16)
هنگامى كه پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در روى زمين جانشين و حاكمى قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند:(پروردگارا) آيا كسى را در زمين قرار مىدهى كه فساد و خونريزى كند؟ما تسبيح و حمد تو را به جا مىآوريم، پروردگار فرمود: من حقايقى را مىدانم كه شما نمىدانيد. سپس علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات) را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگوييد اسامى اينها را بر شماريد، فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم دادهاى نمىدانيم، تو دانا و حكيمى. فرمود: نگفتم من غيب آسمانها و زمين را مىدانم و نيز مىدانم آنچه را شما آشكار مىكنيد يا پنهان مىداشتيد.
ب – بر اساس آيات قرآن، موسى (ع) در طول همسفرى با بنده – صالح – خدا پيرامون فلسفه هر يك از اعمال شگفتآور او از او مىپرسيد تا از حكمت و اسرار آن باخبر شود. او در آغاز موسى را از بى صبرى باز مىداشت و دعوت به بردبارى مىكرد و سرانجام در زمان مناسب براى او به تفصيل بيان نمود.
ج – همچنين پيشوايان معصوم (ع) ازجمله على (ع) و فاطمه (س) در سخنرانى و يا در پاسخ به افراد، فلسفه بسيارى از امور دينى از جمله ارزشهاى دينى را بيان كردهاند.
خلاصه و نتيجه بحث: از آنچه گفته شد چنين بدست مىآيد كه:
1- تبيين مبانى فكرى و ارزشهاى اسلامى مانع بزرگى در برابر مادى گرائى و مطامع سرمايهدارى جهانى است.
2- گسترش علوم، حس حقيقت جوئى، حقّانيت اسلام، وظيفه پاسخگوئى به شبهات، عواملى هستند كه بررسى علمى و ارزيابى ارزشهاى اسلامى به لحاظ حيثيت و اعتبار علمى آنها را ايجاب مىكند.
3- بر اساس آيات قرآن و روايات اسلامى، احكام و ارزشهاى اسلامى عموماً داراى اعتبار و پشتوانه علمى است، هرچند اين پشتوانه و اعتبار در مورد برخى از آنها بازگو نشده باشد.
4- ارزيابى نسبت به ارزشهاى دينى اقدام تازهاى نيست، بلكه سابقه ديرينهاى دارد و سيره و روشى مقبول است و به لحاظ نتايج مثبت در عصر حاضر بيش از گذشته مورد نياز است.پىنوشتها: –
1. سوره بقره، آيه 216.
2. سوره بقره آيه 184.
3. سوره مائده، آيه 91.
4. تفسير نمونه بخش فهرست موضوعى: صفحه 319 فلسفه احكام.
5. مستدرك جلد 16، ص 165؛ بحارالانوار، ج 62، ص 166.
6. مكارم الاخلاق، ص 239.
7. نهج البلاغه، خطبه 108.
8. الالهيات، ج 3، ص 408 و 521.
9. فلسفه التشريع فى الاسلام، ص 219.
10. مقالات اصولى، ص 41، فخرالدين رازى (الميزان، ج 15، ص 45) و داود ظاهرى (فلسفه التشريع فى الاسلام، ص 219) را مىتوان از اين گروه شمرد.
11. سوره كهف، آيه 22.
12. سوره مائده، آيه 101؛ تفسير نمونه، جلد 5، ص 95؛ تفسير الميزان، ج 6، ص 160.
13. سوره اعراف، آيه 187؛ سوره نازعات، آيه 42.
14. سوره صافات، آيات 106 – 101.
15. بررسىهاى اسلامى، ص 17.
16. سوره بقره، آيه 33 – 29.
امام خمينى در عتبات عراق
امام خمينى در عتبات عراق
غلامرضا گلى زواره
به سوى نجف
آن يك هفتهاى كه امام در كربلا بسر مىبرد، نماز جماعت باشكوهى در صحن حضرت امام حسين (ع) برگزار مىشد، استقبال قابل توجّه اهالى كربلا و اين برنامه از جريانات مؤثر در نهضت اسلامى بود، اوضاع نجف كه تحت تأثير القائات شيطانى ساواك و سفارت ايران در عراق چندان خوشايند نبود دگرگون شد و در اين شهر زمينه بسيار مناسبى براى استقبال فراهم شد، اين آمادگى در آن حد بود كه اطرافيان امام نيازى نديدند زودتر از ديگران به نجف بروند و مقدمات استقبال را مهيا كنند. امام عنايت و اهتمام داشت كه شب جمعه آخرى را در كربلا باشند و اعمال و آداب مخصوص زيارت بارگاه امام حسين (ع) را انجام دهند، روز جمعه بعد از آن، ايشان عازم نجف اشرف شدند. براى حاج شيخ نصراللّه خلخالى به آسانى ميسّر شده بود كه وسايل و امكانات استقبال را فراهم آورد. جمعيّت بسيارى از علما، فضلا و طلاب و مردم تا «خان نصف» (جايى كه راه كربلا و نجف نصف مىشود) به استقبال آمده بودند. وقتى امام به خان نصف رسيدند جمعيّت منتظر در خيابان اصلى اسفند دور كرده بودند، گوسفند ذبح نمودند، پلاكاردهايى هم با خود آورده بودند كه بر روى آنها مطالبى در حمايت از امام وخير مقدم به ايشان نوشته شده بود، خيل عظيم و بىسابقه علما و استادان حوزه نجف به همراه مردمانى مشتاق در اين توقف گاه هيجانى فوق العاده پديد آورده بود، امام از ماشين پياده شدند و به قهوه خانهاى كه آنجا بود رفتند و با چايى و نيز انواع شيرينى كه از نجف آورده بودند پذيرايى گرديدند، سپس از ابراز لطف مردم تشكّر نموده و به مسير خويش ادامه دادند.(1) حجة الاسلام رحمانى مىگويد در آن موقع آيات گرام: حكيم و خويى اتومبيل هايى فرستاده بودند كه امام با آنها وارد نجف شود، حاج آقا مصطفى سوار ماشين آية اللّه حكيم گرديد و امام هم با ماشين ارسالى توسط آية اللّه خويى وارد نجف شدند.(2)
مدرّسان بزرگ و مراجع كه موفق نشده بودند تا «خان نصف» خود را برسانند در مدخل شهر نجف روبهروى مدرسه بغدادى اجتماع كردند. استقبال بسيار غير منتظره و با شكوه بود در اين برنامه به عكس كربلا كه غالب مستقبلين مردم بودند، تعداد علما و فضلا و طلاب نسبت به ديگر اقشار فزونى داشت، تنها اشتباهى در اين استقبال رخ داد كه برخى همراهان آن را با بدبينى تلقى مىكردند و مىگفتند برنامهاى عمدى بوده است و آن اين بود كه بدون آن كه به ماشينهاى بعدى اطلاع دهند اتومبيل حامل حضرت امام را با سرعت از دايره محاصره استقبال كنندگان درآوردند و ماشين ايشان به صورت تك و تنها به نجف آمده بود و بنا به توصيه امام، ابتدا به حرم حضرت اميرالمؤمنين(ع) مشرف شدند به طورى كه وقتى آقا از اتومبيل پياده شدند جز يك يا دو نفرى كه همراهشان بودند كس ديگرى آنجا نبود، در حالى كه برنامه همراهان امام آن بود كه ايشان در حلقهاى از فضلا و طلاب وارد صحن و حرم شوند، در هر حال امام بعد از زيارت به منزل محقّرى برگشتند كه توسط حاج شيخ نصراللّه خلخالى تهيّه شده بود.(3)
در خيابانهاى نجف و اطراف صحن مطهر پارچهاى نصب كرده بودند كه در آنها ورود امام را به نجف تبريك و تهنيت گفته بودند. ازدحام ديدار كنندگان آن قدر زياد بود كه منزل گنجايش اين جمعيّت انبوه را نداشت از اين روى مجلس ديدار و ملاقات با امام به مدرسه آية اللّه بروجردى انتقال يافت. در آن مدرسه مجلس بسيار با شكوهى به يمن حضور امام برگزار شد و شعرا قصايدى در مدح ايشان سرودند و مقامات علمى و معنوى او را ستودند.(4)ديدار و بازديد با شكوه
از همان شب اول ديدارها شروع شد، در نخستين شب اقامت امام در نجف، تعدادى از مراجع و بزرگان حوزه نجف به ديدن آمدند، آية اللّه حكيم در شب دوم به محل اقامت امام آمد و ديدارشان با ايشان جالب بود، حضرت امام، طبق روشى كه داشتند معمولاً كم صحبت مىكردند مگر اين كه از ايشان سؤال مىشد ولى در نشستهاى نجف بنا را بر اين گذاشته بودند كه بيشتر سخن بگويند، آية اللّه حكيم از امام پرسيدند: جناب عالى جايى نماز جماعت اقامه مىنمائيد، ايشان فرمودند من قم هم كه بودم نماز جماعت نمىخواندم. نظر آية اللّه حكيم اين بود كه جايى را تعارف كنند يا امام جاى وى را براى نماز بپذيرد كه حضرت امام با اين جواب، خاطرنشان ساختند كه مايل به آن نمىباشند. ملاقات آن دو مرجع بزرگ دقايقى طول كشيد و عكس هايى هم از اين ديدار گرفته شد، آن تصاوير مىتوانست دليل واضحى براين باشد كه بين امام و آية اللّه حكيم تفاهم كامل وجود دارد و شايعاتى كه دستگاه ستم منتشر مىنمود كه چنين نيست با تكثير اين عكسها خنثى مىشد، اما متأسفانه آن عكس توسط برخى خائنان و دخالت سفارت ايران در بغداد شبانه از بين برده شد.
آية اللّه شاهرودى و آية اللّه خويى هم از جمله مراجعى بودند كه به ديدن امام آمدند، ديدارها ادامه داشت، استادان و طلبههاى مدرسه سيد محمد كاظم يزدى، آخوند خراسانى و آية اللّه بروجردى در زمره ديدار كنندگان بودند بعد از اين كه چند صباحى از اين ديدارها گذشت حضرت امام اظهار تمايل نمودند كه بازديدها را آغاز كنند در تمامى اين بازديدها تعداد قابل توجهى از طلاب، امام را همراهى مىكردند. حتى از درشكه كه استفاده مىشد، طلبهها پشت سرشان حركت مىنمودند هرچند حضرت امام از اين وضع اكراه داشتند ولى آنان از شدت اشتياقى كه به رهبر و مرجع خويش داشتند نمىتوانستند خوددارى كنند. شبى كه حضرت امام به بازديد آية اللّه حكيم رفتند و طلّاب زيادى ايشان را همراهى مىنمودند، امام در آن ملاقات به وى پيشنهاد كردند: خوب است به ايران تشريف ببريد تا اوضاع اين كشور را از نزديك مشاهده كنيد و تنها به گزارشها اكتفا نكنيد سپس آية اللّه حكيم نكتهاى فرمودند و امام توضيح دادند، رهبرى قيام اسلامى ايران در اين بازديد دقيقاً موضع خود را نسبت به ادامه نهضت مشخص كردند. سپس امام اظهار تمايل نمودند كه به ديدن استادان هم بروند و پس از آن، مدرسه به مدرسه به بازديد طلّاب مبادرت نمودند كه باشكوهترين اين بازديدها همين قسمت بود. اگر چه امام در آن مدارس بياناتى نمىفرمودند ولى در چنين شرايطى حالات ايشان بيان كننده بسيارى از مسايل بوده و هركس دقّت مىنمود مىتوانست حقايقى را دريافت نمايد و مطالبى برداشت كند.(5)منزل و محل سكونت
حاج شيخ نصراللّه خلخالى كه از دوستان آقا بود براى امام در نجف منزلى محقّر تهيه نمود اين خانه در كمركش خيابان شارع الرسول و در محلهاى به نام حويش قرار داشت، اين خيابان را شارع الرسول گفتهاند براى اين كه امتداد آن در بيابانهاى عراق و عربستان به مدينة النبى مىرسد. يكى از كوچههاى منتهى به منزل امام از آن طايفه شربهاىها مىباشد، شربه به كوزه آب مىگويند و چون شغل اين افراد سقايى و تهيّه آب توسط اين ظروف بوده به آنها شربه دار مىگفتهاند، مكتبة اميرالمؤمنين كه توسط علامه امينى ساخته شد و نيز منزل اين عالم عامل در همين كوچه و نزديك منزل امام قرار داشت. خانه مذكور در مجموع 150 متر مساحت داشت و شامل يك بيرونى و يك اندرونى بود، بيرونى شامل حياط به ابعاد شش متر در سه متر، اتاق سه متر در دو متر، توالت و آشپزخانه بود كه توسط راه پلهاى با طبقه بالا ارتباط پيدا مىكرد، اتاق بالايى به ابعاد شش در سه متر بود كه در طرفين آن اتاقهاى كوچكى ديده مىشد، دليل وسيعتر بودن فضاهاى دومين طبقه اين بود كه به طرف داخل كوچه كمى پيشرفتگى دارند و معمولاً در نجف اين سبك ساختمان قابل مشاهده است و چون منازل از طرفين به سوى معبر جلو آمدهاند در آن آفتاب سوزان تابستان، اين معابر سايه هستند. آشپزخانه اين مجموعه مشترك بود و پاگرد اين راه پله محوطهاى بود كه در آنجا سماورى مىنهادند و چايى درست مىكردند ، اگر روز بود مراجعه كنندهها داخل حياط مىنشستند و با چايى از آنان پذيرايى مىشد. خانه مورد اشاره سردابى داشت كه در آن هواى گرم و طاقت فرساى نجف به دليل خنكى و رطوبت پناهگاه خوبى بود، زير زمين يا سرداب پنجره يا هواكشى به سوى حياط داشت كه وقتى پنكهاى آنجا مىنهادند يك تهويه مطبوعى درست مىشد زيرا وقتى پنكه كار مىكرد هواى خنك داخل سرداب را به سوى حياط هدايت مىكرد. امام تابستانها روى حياط را پردهاى مىكشيدند كه آفتاب پايين نيايد. آن وقت در حياط مىنشستند و مطالعه مىكردند، قرآن تلاوت مىنمودند يا كارهاى خود را انجام مىدادند و بدين گونه حدود سيزده يا چهارده سال در چنين خانهاى زندگى كردند.(6)
در مدت شبانه روز امام در اين خانه محقر و اجارهاى سكونت داشتند و مدام يا در حال عبادت و يا مطالعه بودند و اين كار منظم امام براى آنانى كه به بيرونى رفت و آمد داشتند و وضع ايشان را از نزديك مىديدند، درس بزرگى بود. شبها امام نيم ساعتى در بيرونى مىنشستند و فضلا و علما و طلّاب خدمتشان مىآمدند، آمدن و رفتن آن روح قدسى به قدرى منظم بود كه ساعت نه شب وارد صحن شريف مىشدند.(7)
شهيد آية اللّه سيد محمد رضا سعيدى مىگويد: وقتى خدمت حضرت امام – در نجف – مشرف شدم ابتدا فكر كردم ايشان در منزلى ييلاقى سكونت دارد ولى مشاهده كردم در خانهاى عادى اقامت دارند از چند نفر پرسيدم چرا آقا در اين هواى گرم به جاى خنكى تشريف نبردهاند، گفتند آقايان مراجع به ايشان توصيه نمودهاند ولى امام نپذيرفته است. از حاج آقا مصطفى آقازاده ايشان هم سؤال كردم، در جواب گفتند: اصرار بىفايده است شما نزد آقا برويد شايد قبول كنند. من پيش امام رفتم و به ايشان گفتم آقاجان هوا در اينجا گرم است و وجودتان در چنين هوايى ناراحت مىشود تمنّا مىكنم به جاى خنكترى تشريف ببريد. فرمودند: فرق من و مردمان ديگر چيست؟ كه آنها در شهر باشند و من به جاى خنكى بروم. به آقا گفتم: شما براى اسلام زحمت كشيدهايد و اسلام به شما احتياج دارد. عزت و عظمت اسلام را شما تا مرزهاى دوردست كشانيدهايد ما عزت و عظمت اسلام را از شما داريم كه در تمام مراحل پيش قدم بودهايد باز هم آقا قبول نكردند لذا براى بار دوم پيش ايشان مشرف شدم و به آقا گفتم ممكن است در اين هواى گرم به شما آسيب برسد تقاضا مىكنم براى حفظ سلامتى خود از شهر خارج شويد اگر ممكن است خواهش ما را بپذيريد آخر چرا قبول نمىكنيد. در اين موقع امام به من نگاهى كرد و فرمود: سعيدى آيا فكر مىكنى كه من خيال راحتى دارم در حالى كه مردم اين همه به خاطر من رنج كشيده و مصيبت ديدهاند، با وجودى كه عدّهاى به خاطر من در گوشه زندانها بسر مىبرند چگونه راضى شوم: كه در مكانى خنك استراحت كنم.(8)
در نجف رسم بود براى خنكى داخل خانه از كولرهاى دستى استفاده مىكردند تا از هواى زيرزمين استفاده شود چون نجّار آوردند تا جعبهاى براى پنكه جلو روزنه سرداب تهيه كند امام با لحنى شديد خطاب به اطرافيان فرمود شما همه دست به يكى مىكنيد مرا جهنمى نمائيد، همه ترسيده بودند. سر انجام با اصرار زياد آقا پذيرفت كه دو قطعه فيبر نصب گردد و پنكه در آن جاى گيرد.(9) ساختمان بيرونى اين منزل خيلى فرسوده بود و آية اللّه اشراقى پيشنهاد كرده بود رنگآميزى شود ولى امام تأكيد نموده بود از پول بيت المال نمىتوانم بدهم، مرحوم اشراقى هم قبول كرد تا خود هزينه آن را شخصاً بپردازد. امام به كربلا مشرف شدند، فرصت را غنيمت شمرده اتاق بيرونى را درست كردند در اطراف آن تشك هايى گذاشتند هنگامى كه امام بازگشت و وضع جديد اتاق را ديد ناراحت شد و به آية اللّه رضوانى فرمود: من گفته بودم رنگ كنيد ولى نه اين طور با آن كه كار زيادى نشده بود و فرش اتاق هم همان زيلو بود و در اطراف آن تشك انداخته و پارچه هايى ارزان هم براى روكش آنها خريده بودند.(10)
خانهاى كه امام در نجف اجاره كرده بود پلههاى باريك و تنگى داشت كه رفتن به طبقات دوم و سوم و پشت بام از طريق آنها مشكل بود. پشت بام درى داشت كه روزها آن را مىگشودند و شبها بايد بسته مىشد. امام بعد از صرف شام و مسواك كردن هر شب اين پلههاى بلند و باريك را طى مىنمود و شخصاً درب بام را مىبست. روزى يكى از افراد خانواده گفت: اين كار شما نيست. امام فرمودند براى من زحمتى ندارد و سخت نيست.(11) دكتر صاحب حكيم مىگويد: منزل امام در وسط كوچهاى تنگ و آسفالته قرار داشت كه در ميان آن جوى آب كوچكى روان بود و دو قسمت بيرونى و اندرونى داشت من معاينه امام را به عنوان دندان پزشك در اندرونى انجام مىدادم كه از حياطى بدون سايبان تشكيل شده و ديوارهايش با آجرهاى زرد مربع شكل ساخته شده و در بالاى آنها براى استحكام بيشتر گچ به كار رفته بود، همه پنجرهها مشرف به حياط بودند.(12)
خبرنگار روزنامه لوموند چنين گزارش مىدهد: اكنون ما در حضور آية اللّه خمينى در اتاقى به مساحت دو متر در سه متر و در خانهاى هستيم كه در دورترين قسمت نجف واقع است. در پيچ يكى از كوچههاى تنگ نجف كه خانهها براى آن كه سپرى در مقابل تابش سوزان آفتاب باشد سخت به هم فرو رفتهاند. مسكن محقر آية اللّه خمينى قرار دارد. اين خانه نظير مسكن فقيرترين افراد نجف است و درسه اتاق آن حداكثر دوازده تن از نزديكان وى حضور داشتند. در اين منزل كوچك از قدرت رؤساى شورش و يا مخالفانى كه در تبعيد به سر مىبرند علامتى ديده نمىشود و بدين جهت آية اللّه خمينى قدرت آن را دارد كه ايران را به حركت در آورد و قيام برانگيزد.(13)
برخى طلبهها و عدّهاى از مردم به سفارش شيخ نصراللّه خلخالى لوازمى چون فرش، گليم، سه چهار دست رختخواب، وسايل چاى براى پذيرايى از مراجعين و برخى امكانات ديگر تدارك كردند و به خانه امام انتقال دادند. آشپزخانه اين خانه آنقدر كوچك بود كه ديگ غذا را ناگزير بودند در حياط بگذارند.(14) حضرت آية اللّه فاضل لنكرانى نقل نمودهاند: وقتى وارد بيرونى منزل امام شدم ديدم خانه محقر و كوچكى است كه حياطش بيش از دوازده متر مساحت نداشت. اتاقهاى بالايى آن سالها بود كه رنگآميزى نشده بود و يك حالت تقريباً ناراحت كنندهاى در آن ديده مىشد. امام راضى نمىشدند تعمير شود و مىگفتند به همين سبك باشد و اگر به آن صورتى بدهيم با زندگى طلبهاى ما مناسبت و موافقتى ندارد.(15)
در بيرونى منزل فرش قالى ديده نمىشد و آن را با زيلوهايى كه از ايران آورده بودند، مفروش ساختند. هنگامى كه نماز جماعت برگزار مىشد و جا تنگ بود و فرش نبود برخى ياران به امام عرض كردند اين گليمهاى مندرس مناسب نمىباشند. امام فرمودند: مگر منزل صدراعظم است و سرانجام اجازه ندادند در آنجا قالى بياندازيم و حتى راضى نشدند با پتو هم فرش شود زيرا اين برنامه را نوعى امتياز تلقّى مىنمودند.(16)
خدمتكار منزل امام در نجف (ناد على) مىگويد: سقف يكى از اتاقهاى منزل اجارهاى امام ترك خورده و خاك مىريخت. يك روز به آقا گفتم: اجازه بدهيد به اين سقف مقدارى گچ بزنم كه از آن خاك نريزد، فرمودند لازم نيست، مقدارى كهنه لاى شكاف بگذار.(17) حجة الاسلام و المسلمين محى الدين فرقانى از اعضاى دفتر امام در نجف، يادآور گرديده است: در منزل امام يك فرش قديمى وجود داشت كه روزى با يكى از خدمه آن را شسته روى پشت بام پهن كرديم وقتى خواستيم آن را پايين بياوريم، از وسط جر خورد و پاره شد. همسر امام با مشاهده اين وضع به آقا گفت: اجازه بدهيد اين فرش را بفروشيم و فرشى نو بخريم؟ امام با همه احترامى كه براى ايشان قائل بودند، جواب منفى دادند و خطاب به ما فرمودند: با جوالدوزى آن را بدوزيد و پهن كنيد، ما هم اطاعت كرديم.(18)اقامه نماز جماعت
حضرت امام غروبها در مدرسه بزرگ آية اللّه بروجردى نماز جماعت اقامه مىنمودند. زوّار ايرانى كه سالها در آتش عشق امام مىسوختند و آرزو داشتند كه روزى جمال امام را زيارت كنند اكثراً بيشترين توقف را در نجف داشتند. آنها هر روز از چند ساعت قبل از مغرب، براى گرفتن جا به اين مدرسه مىآمدند. حياط مدرسه، ايوانهاى طبقه بالا و حتى حجرههاى طلّاب به صورت فشرده و متراكم و بيش از دو برابر حد معمول از جمعيّت پر مىشد. هنگام مغرب كه امام وارد مدرسه مىشدند جمعيّت بىتابانه به پا مىخواست و فرياد صلوات، غريو شادى و صداى گريه شوق با يكديگر عجين مىشد. بعد از خاتمه نماز جماعت حضرت امام چند دقيقهاى روبه مردم مىايستادند و جمعيّت با وضع غير قابل وصفى به نظاره و دستبوسى مىپرداختند، سپس آقا به طرف بيرون حركت مىنمودند در حالى كه جمعيّت پشت سر معظم له نيز در حال حركت بودند، همين كه امام به دالان مدرسه مىرسيدند دوباره سر خود را به سوى مردم برمىگردانند و ضمن تشكر و خداحافظى محترمانه آنان را از اين كه در بيرون مدرسه، در خيابان و معابر پشت سر ايشان ازدحام كنند، باز داشتند. اما اين حالت و كنايه و اشاره براى جلوگيرى از توفان محبت و عطوفت مردم كفايت نمىكرد. مردم مىخواستند تا آخرين لحظه ممكن و تا درب منزل ايشان را بدرقه كنند. از طرفى امام با همه علاقهاى كه نسبت به مردم ابراز مىنمودند به هيچ وجه تمايل نداشتند كه همه روز در كوچه و خيابان در ميان ازدحام انبوه مردم گام بردارند. ناگزير بعد از خروج معظم له از مدرسه، براى چند دقيقه درب بسته مىشد و بدين گونه آقا همچون هميشه به حالت عادى رهسپار منزل مىگرديد.(19)
روزها در اقامت گاه امام، كه شركت كنندگان همه حوزوى بودند نماز جماعت برقرار مىشد چون خانه امام براى اين منظور بسيار كوچك بود از محضرشان استدعا شد اقامه نماز به مسجد شيخ مرتضى انصارى كه نزديك منزل معظمله بود، انتقال يابد، در اين خصوص چند نفر از فضلا و بزرگان حوزوى به منزل مرحوم حاج سيد محمد تقى بحرالعلوم كه امام جماعت اين مسجد بود رفتند و موضوع مورد اشاره را با ايشان كه در آن موقع كسالت هم داشتند در ميان نهادند. آن سيد بزرگوار در همان لحظه به فرزند خود گفتند: به محضر امام مشرف شويد، دست آقا را ببوسيد و استدعاى اين جانب را به محضرشان برسانيد كه اقامت مسجد شيخاعظم را قبول كنيد كه ايشان هم پذيرفتند.(20)
آية اللّه عميد زنجانى متذكر گرديده است در سالهاى اوّليه اقامت در نجف كه امام در منزل و يا در مدرسه آية اللّه بروجردى اقامه نماز جماعت مىفرمودند همواره پشت سرايشان مىايستادم و اگر در صف اوّل هم بودم، نزديك به محل سجّاده ايشان قرار مىگرفتم و درك و احساس حالت حضور قلب امام در نماز جالب و آموزنده بود. در نماز بسيار ساده و عارى از تكلّف بودند ولى براى خواص اين سادگى نيز حاكى از عمق عرفان، خلوص و صفاى عبوديت بود.(21) آية اللّه قديرى گفته است: وقتى حضرت امام در ماه مبارك رمضان در فصل گرماى نجف اشرف براى نماز جماعت ظهر و عصر با زبان روزه به مدرسه آية اللّه بروجردى تشريف مىآوردند. هر روز الو هشت ركعت نوافل ظهر را مىخواندند و بعد نماز ظهر را با اذان و اقامه نسبتاً طولانى به جاى مىآوردند و بعد از تعقيبات نماز ظهر هشت ركعت نوافل عصر را مىخواندند و بعد نماز عصر را با اذان و اقامه به جاى آورده و پس از تعقيبات تشريف مىبردند. اين برنامه در آن سن و سال و در هواى گرم نجف با حالت روزه آسان نمىباشد حتى جوانها هم موفق نيستند اما ايشان با اقبال تمام اين گونه در عبادت جديت مىكردند كه خود در تربيت طلاب اثر داشت و مشاهده مىشد برخى كه حتى حال خواندن نماز واجب را نداشتند از اين شيوه امام تبعيت مىكردند و در آن وقت نوافل را مىخواندند اين كيفيت كار مربوط به روزهاى غير جمعه بود اما در روزهاى جمعه نوافل را در منزل مىخواندند و در مدرسه بدون خواندن نافله دو نماز را جمع مىكردند و اجازه اذان براى نماز عصر نمىدادند. اين كاشف از دقت آن بزرگوار در انجام عبادات مطابق دستور موظف است.(22)
در يكى از روزها طلبههاى مدرسه آية اللّه بروجردى نجف كه منتظر نماز جماعت بودند پس از گذشتن از اول وقت نماز هرچه انتظار كشيدند ديدند امام نيامد چون آنها نيك مىدانستند كه سابقه نداشت ايشان نماز اول وقت را ترك كنند و چون از نيامدن آقا نگران شدند پس از بررسى متوجّه گرديدند آقا نماز را در منزل خواندهاند و دليل نيامدشان به مدرسه آن بود كه فرد يا افرادى خدمت امام رسيده بودند و به ايشان گفتهاند احتمالاً اقامه نماز جماعت براى برخى طلبهها مزاحمت ايجاد مىكند. امام هم براى همين احتمال از برگزارى نماز جماعت صرف نظر كردند. سرانجام مراجعين به اين نتيجه رسيدند كه از آن پس هيچ كس سجادهاش را مقابل حجرههاى مدرسه نياندازد تا رفت و آمد طلبهها در موقع نماز آزاد باشد و چون حضرت امام احساس نمودند با اتخاذ اين شيوه از طلّاب رفع مزاحمت شده، پذيرفتند كه دوباره براى اقامه جماعت به مدرسه بيايند.(23)صفاى زيارت
كيفيّت زيارت امام خمينى و تشرّف ايشان به حرم مطهر حضرت على (ع) جالب و درسآموز بود بسيار اتّفاق مىافتاد كه طلّاب و برخى اطرافيان صرفاً به حرم مىرفتند كه چگونگى زيارت آقا را مشاهده كنند. ايشان در طول مدت چهار ده سالى كه در نجف اقامت داشتند هر شب سه ساعت بعد از غروب آفتاب – در تمام فصول سال – به عزم زيارت مولاى پارسايان از منزل بيرون مىآمدند امام مسافت بين خانه تا صحن مطهر را به طور پياده در حدود هفت دقيقه طى مىكردند. از درب قبله وارد صحن مىگرديده و از كفش كن ضلع زاويه جنوبى ايوان، عبور و بعد از اذن دخول در رواق، به حرم مطهر مشرف مىشدند. پايين پاى مبارك زيارت مختصرى مىخواندند و سپس به طرف ضلع جنوبى ضريح روبروى صورت و محل دو انگشت حضرت اميرالمؤمنان (ع) مىايستادند زيارت امين اللّه مىخواندند و برخلاف ديگران و عامه مردم كه از همان جا بالا سر را دور مىزدند حضرت امام از همان نقطه باز مىگشتند و از پايين پا به پشت سر مىرفتند. نماز زيارت و معمولاً زيارت جامعه را به حالت نشسته مىخواندند. هيچ گاه مشاهده نگرديد كه امام از بالاى سر حضرت اميرالمؤمنين (ع) عبور كنند چه رسد كه در اين جا توقف كنند. رعايت هميشگى اين شيوه ضمن اين كه نمودار كمال ايمان و احترام آن حضرت به حريم مقدّس مقام ولايت بود اهل بصيرت را متوجّه نكتهاى در خور تعمق مىنمود چرا كه طبق برخى نقل قولها، بالاى سر حضرت اميرمؤمنان (ع) محل دفن سربريده امام حسين (ع) است، همين احتمال موجب گرديده بود كه ان عارف شيفته اهل بيت پاى خود را روى چنين مكانى قرار ندهند.(24)
امام مقيّد بودند در جاى خاصى زيارت و دعا را از روى مفاتيح بخوانند، نماز زيارتى و مستحبى نيز مىخواندند، بعد از آن كه اين آداب تمام مىشد در كنار ضريح مطهر مىايستادند و زيارت امين اللّه مىخواندند، چگونگى تشرف امام به حرم حضرت اميرمؤمنان (ع) و حالت ايشان در هنگام دعا و زيارت يك حالت از خودبى خود شدن بود كه كاملاً عمق اتصال روحى و معنوى با صاحب ضريح و امام كه زيارتشان مىكردند آشكار بود همين منظره در كربلا هم مشاهده مىشد.(25)
حضرت امام در طول اين چهارده سال جز در مواردى مشخص و شب هايى كه به مناسبت زيارتهاى مخصوصه به كربلا مشرّف مىشدند و در مواقعى كه بيمار مىشدند به گونهاى كه درس و نماز جماعت و آمدنشان به بيرونى تعطيل مىگرديد طبعاً تشرفشان به حرم امكان نداشت (كه البته اين امور از نوادر بود) هرگز برنامه تشرفشان به حرم و زيارت بارگاه حضرت على (ع) قطع نگرديد. بر مبناى ايمان و عشق غيرقابل وصفى كه به مقام ولايت كبرا داشتند و با نظم شگفت انگيزى كه در كارها و برنامههاى ايشان بود زيارت حضرت على(ع) در رديف نماز جماعت و درسشان قرار داشت و هرگز بدون عذر اين شيوه شايسته ترك نمىشد گرچه حتى در اوقاتى كه به دلايل ذكر شده به حرم مشرّف نمىشدند در خانه و احياناً از روى پشت بام زيارتشان را مىخواندند.(26) بارها خودشان مىگفتند كه دشمن مرا به اين موهبت الهى رسانيد، حاج سيد احمد خمينى نقل كرده است شبى در عراق كودتا شد و عبور و مرور را قدغن كردند، موقع زيارت امام نبودند، من دلواپس شدم اطاق را گشتم ايشان را نيافتم، رفتم پشت بام ديدم امام روبه حرم حضرت على (ع) مشغول زيارت هستند.(27)
از مرحوم آية اللّه حاج سيد مصطفى خمينى نقل شده است: شبى هوا توفانى بود و بيرون رفتن از خانه مشكلاتى در برداشت، به امام عرض كردم: اميرمؤمنان (ع) دور و نزديك ندارد زيارت جامعه را كه در حرم مىخوانيد امشب كه هوا بد است در منزل بخوانيد، فرمودند: مصطفى تقاضا دارم روح عوامانه را از مانگيرى و همان شب باوجود نامساعد بودن شرايط جوّى به حرم مشرف شدند.
در يك مورد بدون آن كه امام برحسب ظاهر هيچ گونه محذورى داشته باشند وقتى موعد خاص فرا رسيد كه به حرم بروند برخلاف انتظار از همان جا كه براى ملاقات عمومى مىنشستند و در كنار در منتهى به اندرونى بود به طرف اندرونى بازگشتند، حاضرين شگفت زده شدند چرا كه امام را در حال سلامت و نشاط كامل مشاهده كرده بودند و تنها كسالت مىتوانست مانع تشرف ايشان به حرم مطهر شود. همه از وضع مزاجى امام جويا شدند ولى هيچ چيز مشخص نگرديد و حتى نزديكان نيز دليلى براى اين ماجرا نيافتند. روز بعد معلوم گشت در همان ساعتى كه امام طبق معمول به حرم مشرف مىشدند، سفير ايران در بغداد به حرم آمده و به ظاهر به عنوان اهداى فرش از سوى شاه، مراسمى را برگزار كرده بود. با توجه به آگاهى دقيق آنان از زمان تشرف امام به حرم و انتخاب همين وقت براى مراسم مذكور و فيلم بردارى از آن، روشن شد كه نقشهاى را مىخواستهاند به اجرا درآورند. بدين گونه معماى آن روز براى اطرافيان آقا حل گرديد.(28)
در حرم مطهر حضرت على (ع) گاهى بدن امام در ميان انبوه جمعيّت درهم فشرده مىشد ولى به كسى اجازه نمىداد مردم را كنار بزنند و براى ايشان راه باز كنند، در ميان مردم زاير تنه مىخورد، مورد اذيت و آزار قرار مىگرفت، به ويژه آن كه برخى زوّار ساكن روستاهاى عراق بىمبالات و ناموزون راه مىرفتند و گاهى به امام صدمه مىزدند، اما او كه شيفته ولايت و امامت بود تمامى اين فشارها را به هنگام زيارت تحمل مىكرد. ولى از اين كه افرادى در جلو يا پشت سر ايشان به عنوان همراه يا مراقب حركت كنند بيزار بود. فرزند آية اللّه شاهرودى مىگويد: يك بار مشاهده كردم نزديك است كه امام در اثر ازدحام شديد جمعيّت زير دست و پا بيفتند به دونفرى كه در معيّت ايشان بودند اعتراض كردم چرا خاموش ايستادهايد؟ پاسخ دادند آقا اجازه راه بازكردن به ما نمىدهند.(29)
برخى بيمار دلان و مزدوران ساواك كه وظيفه تضعيف امام را بر عهده داشتند آنگاه كه موفق نشدند كمترين نقطه ضعفى در رفتار و برنامههاى آن رهبر فرزانه بيابند در نهايت وقاحت و رذالت مذبوحانه كوشيدند اين گونه تقيد امام را در خصوص توجه به زيارت به عنوان يك نقطه ضعف مطرح كنند. آنها در حوزه نجف با ظاهرى مقدّس مآبانه ولى نقشهاى شيطنتآميز مطرح مىكردند كه اين شيوه امام خمينى و التزام منظم و همه روزه ايشان به زيارت حضرت اميرالمؤمنين (ع) موجب شده است كه ساير مراجع و بزرگان كه به دلايلى نمىتوانند مرتب و مداوم به حرم مشرف شوند زير سؤال قرار گيرند و هتك حركت شوند.(30)پىنوشتها: –
1. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 114؛ همان، شماره 33 و 34،ص 59 ؛ خاطرات آية اللّه خلخالى، ص 140، پابهپاى آفتاب، ج 5، ص 17.
2. فصلنامه ياد، شماره 31 و 32، ص 114.
3. پابهپاى آفتاب، ج 5، ص 17.
4. مصاحبه با آية اللّه شيخ محمود يوسفى غروى، مجله حوزه، شماره 48، ص 44.
5. پابه پاى آفتاب، خاطرات آية اللّه عباسعلى عميد زنجانى، ج 5، ص 18.
6. فصلنامه ياد، شماره 33 و 34، ص 64.
7. پابه پاى آفتاب، ج 5، ص 21.
8. ياران امام به روايت اسناد ساواك، ج اول شهيد آية اللّه سيد محمد رضا سعيدى، مركز بررسى اسناد تاريخى وزارت اطلاعات(1376)، ص 126 و 127.
9. سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى، ج اول، ص 13 – 12.
10. همان، ج 4، ص 135 – 134.
11. فرازهاى فروزان، از نگارنده، ص 54 – 53.
12. مجله حضور، ويژه چهاردهمين سالگرد انقلاب اسلامى، بهمن 1370، ص 85.
13. تفسير آفتاب، محمد رضا حكيمى، ص 411 – 410، مجله نور علم، دوره سوم شماره 31، ص 112 – 111.
14. پاى صحبتها و خاطرات يار آفتاب (خانم خديجه ثقفى”قدس ايران”)، مجله ندا، شماره 12، ص 17.
15. سرگذشتهاى ويژه…، ج 6، ص 122.
16. فرازهاى فروزان، ص 53.
17. روزنامه اطلاعات، شماره 2244، 21 اسفند 1380، ص 5.
18. مجله حضور، شماره 22، ص 324؛ آيينه حسن، ص 147، روزنامه اطلاعات شماره 22435.
19. در سايه آفتاب، محمد حسن رحيميان، ص 60 – 59.
20. صحيفه دل، ج 2، ص 13.
21. همان، ج اول، ص 103.
22. همان، ص 118 – 117.
23. خلوتى با خويشتن، ص 30 ؛ فرازهاى فروزان، ص 104.
24. در سايه آفتاب، ص 38 – 37.
25. پابهپاى آفتاب، ج 5،ص 22.
26. جلوههاى حسينى در سيماى خمينى، سيد نعمت اللّه حسينى، قم، انتشارات معصومى، سال 1378، ص 54.
27. پابهپاى آفتاب، ج 4،ص 162.
28. در سايه آفتاب، ص 42 – 41.
29. سرگذشتهاى ويژه، ج اول، ص 104 – 103 ؛ فرازهاى فروزان، ص 158.
30. در سايه آفتاب، ص 40.
اگر پيشگويى آيت الله خمينى را جدى مى گرفتيم !
اگر پيشگوئى آية اللّه خمينى را جدى مىگرفتيم!
محمد حسن رحيميان
حضرت امام در پاسخ سؤال مقام معظم رهبرى «مدظله» حضرت آية اللّه خامنهاى كه شما از چه زمانى به فكر تشكيل حكومت اسلامى افتاديد؟ بعد از تأملى كوتاه فرموده بودند: به ياد ندارم ولى من در هر زمانى فقط در صدد اين بودهام كه تكليف شرعىام چيست؟ همان را انجام دادهام.
كسى كه همواره فقط به دنبال تكليف شرعى باشد و جز رضاى حق را نطلبد اولاً بر اساس: «اَلَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا»(1) خداوند متعال دست او را مىگيرد و راه حق را به او مىنماياند. ثانياً كارى كه منطبق با حق و در مسير حق بود به طور طبيعى خواص حق بر آن مترتب مىشود و از آنجا كه حق، پايدار، جذاب، روشن و روشنى بخش و جلوهاى از حق مطلق است، بنابراين مجموعه كارهاى حق، خود به خود با هم پيوسته و منسجم و هماهنگ بوده و به دور از هرگونه ناهمگونى، تضاد و تناقص، جاى خود را در مجموعه نظام اَتَمِّ حق، پيدا مىكند.
همانگونه كه در نظام تشريع الهى اين انسجام و هماهنگى وجود دارد و پيوستگى و هماهنگى بين سورهها، آيات، جملات، و كلمات قرآن و همسويى احاديث معتبر معصومين و ادعيه مأثوره با قرآن و همچنين پيوستگى و هماهنگى بين مجموعه نظام هستى نمودى از اين حقيقت بزرگ است كه: «وَ ما خَلَقنَا السَّمواتِ وَ الأرضَ وَ ما بَينَهُما اِلاّ بِالحَقِّ»(2)؛ «وَ لَو كانَ مِن عِندِ غَير اللّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اِختِلافاً كَثيراً»(3).
خلاصه آن كه حق مطلق، خداست: «ذلِكَ بِاَنَّ اللّهَ هُوَ الحقّ»(4)؛ و هر آنچه از دايره حق بيرون است باطل است: «وَ اَنَّ ما يَدعوُنَ مِن دونِهِ هُوَ الباطل»(5) و گمراهى است: «فَماذا بَعدَ الحَقِّ اِلاَّ الضَّلال»(6) و سرچشمه همه حقها، خداست: «اَلحَقُّ مِن رَبِّكَ»(7) و خدا حق را بر سر باطل مىكوبد تا آن را نابود سازد و بدينسان باطل، محو و نابود مىشود:«بَل نَقذِف بِالحَقِّ عَلَى الباطِلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ»(8) و چنين است كه: خداوند قوى شكستناپذير، پيروزى و غلبه قطعى خود و رسولانش را سرنوشت محتوم جهان دانسته است: «كَتَبَ اللّهُ لأغلِبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى اِنَّ اللّه قَوِىٌّ عَزيزٌ»(9) و…
به اين ترتيب هر كس به هر اندازه كه براى حق و با حق باشد، از ويژگيهاى حق برخوردار مىشود و امام خمينى بعد از معصومين عليهم السلام كه به طور كامل با حق بودند و ايشان بين خود و معصومين فاصلهاى طى ناشدنى را اعتقاد داشت، از زمره مؤمنانى بود كه با همه وجود تلاش مىكرد در همه شئون زندگى به حق نزديك شود و جز حق را نخواهد. امام، قرآن و عترت را آئينه تمام نماى حق مىديد و همه چيز را از منظر اين آئينه حق نما مىنگريست و به اندازهاى كه در اين سير سلوك الهى راه سپرده بود، به حق نزديك و از ويژگيهاى شگفتانگيز آن، برخوردار شده بود.
فرزانگى، پايدارى و انسجام در ابعاد زندگى امام به خصوص در صحنه اجتماعى و نيز ثبات قدم، استوارى و شفافيت در مواضع، پايدارى و عدم اعوجاج، تناقض و تضاد، فرود و فراز و مجامله در رفتارها در طول مدت دهها سال زندگى امام را مىتوان از نشانههاى عبوديت حق و پيوند ايشان با خداوند متعال از طريق قرآن و معصومين عليهم السلام برشمرد.
بىگمان يكى از دستاوردهاى اين حقجويى تجلى امدادهاى غيبى در آينده نگريهاى شگفتانگيز امام بود كه به وفور مىتوان در مواضع و بيانات امام مشاهده كرد. نمونه هايى از اين مقوله را حقير در كتاب «در سايه آفتاب» در مورد يك شب استثنايى كه امام به طور غير مترقبه به حرم حضرت اميرالمؤمنين (ع) مشرف نشدند و همچنين آيهاى كه در آغاز پيام حج خونين در سال 1366 شمسى آورده بودند، ذكر كردهام و در اينجا نيز چند نمونه ديگر را مرور مىكنيم.در كنار شهيدان
آنگاه كه امام فرمود: «از خداوند مىخواهم مرا در كنار شهداى جنگ تحميلى بپذيرد»(10) آنچه از اين جمله به ذهن متبادر مىشد اين بود كه دعاى امام ناظر به محشور شدن با شهدا در روز قيامت است اما بعد از رحلت امام و دفن ايشان در كنار بهشت زهرا كه بزرگترين مجموعه شهدا را در خود جاى داده است، معنى ديگرى نيز از اين دعاى امام معلوم گرديد. جالب اين كه در شبى كه امام رحلت كرد ناظر بودم كه هر يك از مسئولان بلند پايه كشور پيشنهادهايى از قبيل قم، جمكران، دشت احمد در نزديكى قم، پادگان قلعهمرغى، محدوده نيروى هوايى و… را مطرح كردند اما خواست خدا اين بود كه نهايتاً امام در محل فعلى دفن شود و علاوه بر مفهوم اول براى سخن و دعاى امام معنى ديگرى نيز تحقق يافت.
همانند مطلب فوق را در اين بيت كه در پايان يكى از غزلهاى امام آمده است مىتوان ديد:
«سالها مىگذرد، حادثهها مىآيد
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم»(11)
هر چند از اين بيت معنايى متناسب با سياق غزل استنباط مىشد كه آن هم معما گونه است اما حادثه رحلت امام در آستانه نيمه خرداد، اين شعر را با مضمون ديگرى نيز منطبق ساخت!اگر پيشگويى آية اللّه خمينى را جدىتر مىگرفتيم
حضرت امام در تاريخ 11/10/67 خطاب به گورباچف(دبير كل حزب كمونيست و صدر هيئت رئيسه اتحاد جماهير سوسياليستى شوروى و رهبر ابر قدرت شرق كه حدود نيمى از جهان و از جمله اروپاى شرقى تحت سلطه او بود) پيامى فرستاد كه جملاتى از آن را مرور مىكنيم.
– جسارت و گستاخى شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشأ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلى حاكم بر جهان گردد…
– شما اگر بخواهيد در اين مقطع، تنها گرههاى كور اقتصادى سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن، به كانون سرمايه دارى غرب حل كنيد، نه تنها دردى از جامعه خويش را دوا نكردهايد، كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند!…
– چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روشهاى اقتصادى و اجتماعى به بن بست رسيده است، دنياى غرب هم در همين مسائل – البته به شكل ديگر – و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است!
– بايد به حقيقت رو آورد، مشكل اصلى كشور شما مسأله مالكيت و اقتصاد و آزادى نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعى به خداست. همان مشكلى كه غرب را هم به ابتذال و بنبست كشيده يا خواهد كشيد.
– …از اين پس كمونيسم را بايد در موزههاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد.
– … امروز ديگر چيزى به نام كمونيسم در جهان نداريم ولى از شما جدّاً مىخواهم كه در شكستن ديوارهاى خيالات ماركسيسم، گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد.
– … امروز ديگر دولتهاى همسو با شما كه… هرگز حاضر نخواهند شد، بيش از اين، منابع… كشورشان را براى اثبات موفقيت كمونيسم – كه صداى شكستن استخوانهايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است – مصرف كنند!…
در اين مجال از ساير مضامين اين پيام امام كه حضرت آية اللّه جوادى آملى آن را طى كتابى شرح دادهاند مىگذريم اما در مورد بخشهاى فوق اگر بخواهيم به عظمت كار امام برسيم، مستلزم مرور و بازخوانى اوضاع و شرايط شوروى و جهان در آن زمان و سير تحولات و حوادث بزرگى است كه در سالهاى بعد پيش آمد.
شوروى همچنان كه يكى از دو ابرقدرت حاكم بر جهان و قطب بلوك شرق بود و كرملين در هالهاى افسانهاى از قدرت و سلطه در رقابتى تنگاتنگ در برابر كاخ سفيد، شناخته مىشد و گورباچف هنوز به عنوان مرد اول كاخ كرملين بر مسند قدرت تكيه زده بود و… در چنين شرايطى، چشمه سار معرفت، حكمت، واقع بينى و آينده نگرى از روح الهى مىجوشد و اين پيام آسمانى را مىنگارد. برخى از كسانى كه قبل از ارسال، از متن پيام آگاهى مىيابند نظرهاى متفاوتى مىدهند. بخشهايى از پيام را به مصلحت نمىدانند. ليكن امام ترتيب اثر نداده و عين پيام را توسط هيئتى به سرپرستى حضرت آية اللّه جوادى آملى براى گورباچف مىفرستند و بعد از آن گورباچف پاسخ خود را توسط «ادوارد شوارد نادزه» وزير خارجه اتحاد جماهير شوروى – كه بعد از فروپاشى رئيس جمهورى گرجستان شد – براى امام ارسال مىكند – اينجانب شاهد اين ملاقات بودم و جزئيات آن را در كتاب «در سايه آفتاب» نوشتهام.
پاسخ گورباچف تقريباً هيچ ارتباطى با پيام امام نداشت و امام نيز در پايان قرائت آن به وسيله رئيس ديپلماسى كرملين از اين نكته اظهار تأسف كرد و در حالى كه مترجم اين جمله امام را ترجمه مىكرد با سرعت و بدون خداحافظى اتاق ملاقات را به سوى اندرونى ترك و باز هم شگفتى آفريد. بگونهاى كه بعد از جلسه، برخى از ديپلماتهاى خودى نتوانستند نگرانى و اضطراب خود را از پىآمدهاى احتمالى اين برخورد امام كتمان كنند!
روح خدا بر فراز آسمان معنويت، تا دورترين افقها را نگران بود اما دبير كل حزب كمونيست شوروى، در چاه تاريك طبيعت به جاى پر كشيدن به عالم بالا و رهايى از تنگناى ماركسيسم، گويى چاره بيچارگيها را در شكستن ديواره همان چاه و فرو افتادن در چاله سرمايه دارى غرب مىجست پروستاريكا و گلاسنوست گورباچف راه به جائى نبرد و جهان شاهد بود كه چند سال بعد ابرقدرت شرق فرو پاشيد. ديوار برلين فرو ريخت و كشورهاى اروپاى شرقى كه اقمار شوروى بودند همراه با قطعات تجزيه شده از شوروى به لقمههاى لذيذ براى بلعيده شدن در كام غرب و آمريكا تبديل شدند و…
امّا حدود ده سال بعد گورباچف چنين مىگويد:
«پيام آية اللّه خمينى از نظر من به همه اعصار در طول تاريخ بود… آية اللّه خمينى توانست اثر بزرگى در تاريخ نوين جهان بگذارد. ما زمانى كه اين پيام را در جلسه كميته مركزى حزب كمونيست مطرح كرديم براى اعضاى حزب كه نيمى از جهان را در اختيار داشتند بسيار غير منتظره بود… من متأسفم كه در آن مقطع نتوانستم به ايران سفر كنم و از نزديك با ايشان ملاقات نمايم. به هر حال من امروز از ايشان با احترام عظيم ياد مىكنم و معتقدم كه آية اللّه خمينى فراتر از زمان مىانديشيد و در بعد مكان نمىگنجيد.»
«اما امروز كه من شاهد اين اوضاع هستم پيام آية اللّه خمينى در ذهنم نقش مىبندد كه او گفته بود من ماركسيسم را به زودى در موزههاى تاريخ مىبينم… اگر آن روز ما پيشگويى آية اللّه خمينى را جدىتر مىگرفتيم امروز قطعاً شاهد چنين وضعيتى نبوديم و اجازه نمىداديم كه وضعيت كشور بدين شكل درآيد.»(12)ده سال بعد
به جملاتى از پيام تاريخى امام در تاريخ 3/12/67 كه به منشور روحانيت معروف شد دقت مىكنيم:
«…روحانيون و مردم عزيز حزب اللّه و خانوادههاى محترم شهداء حواسشان را جمع كنند كه با اين تحليلها و افكار نادرست، خون عزيزانشان پايمال نشود.
ترس من از اين است كه تحليل گران امروز ده سال ديگر، بر كرسى قضاوت بنشينند و بگويند كه: بايد ديد فتواى اسلامى و حكم اعدام سلمان رشدى، مطابق اصول و قوانين ديپلماسى بوده است يا خير؟! و نتيجهگيرى كنند كه چون بيان حكم خدا آثار و تبعاتى داشته است و بازار مشترك و كشورهاى غربى عليه ما موضع گرفتهاند، پس بايد خامى نكنيم و از كنار اهانت كنندگان به مقام مقدس پيامبر و مكتب بگذريم!».
خلاصه كلام اين كه ما بايد بدون توجه به غرب حيلهگر و شرق متجاوز و فارغ از ديپلماسى حاكم بر جهان در صدد تحقق فقه عملى اسلام برآئيم»(13)
درست ده سال بعد، اين پيش بينى امام به وقوع پيوست و كينههاى پنهانى بيمار دلان و شيفتگان فرهنگ الحادى غرب از پرده نفاق بيرون ريخت. مواضع و اصول خط امام را زير سؤال بردند. پاىبندى به اصول اعتقادى را به خصوص در عرصه بين المللى در تعارض با منافع ملى پنداشتند و بر فداكردن مواضع ايدئدلوژيك در مقابل منافع ملى فتوا دادند! و حتى يكى از اين سياهدلان معاند با اشك تمساح براى خسارتهاى ناشى از مواضع ايدئولوژيك سخن گفت و تلويحاً امام را به اين خاطر زير سؤال و سزاوار محاكمه دانست!
همگنان خارج نشين همين قبيله نيز با وضوح بيشتر، ارتداد و كفر خويش را ابراز كردند و در بيانيه كانون نويسندگان ايران در تبعيد چنين نگاشتند:
«در دنياى انديشه هيچ چيز مقدس نيست. قدوسيتى اگر هست، نقد است و شك و همين… پيام ما به سلمان رشدى است به تسليم نسرين… با شما هستيم دشمنان شما را دشمن مىداريم و دشمنان ما دشمنان شمايند…بدانيد كه هرجا كه نويسندگان ايرانى از آزادى بيان و حرمت و عقيده و انديشه، دفاع مىكنند، شما هستيد كه دفاع مىشويد…»پشيمان مىشويد!
حضرت امام در قضيه مهم ديگرى موضعى قاطع، اتخاذ كرد. اما تقريباً همه مسئولين در آن زمان درخواست كردند كه ايشان موضع خود را تلطيف كند و امام بر حسب اصرار آنان پذيرفت ولى فرمود: پشيمان خواهيد شد و با مرور زمان اين پشيمانى، اتفاق افتاد و معلوم شد همان موضع اوليه امام درست بوده است.
بعد از چهارده سال
حضرت امام «قدس سره» در پيام حج سال 1366 – حج جمعه خونين – از حزب اللّه لبنان به صراحت نام برده و آن را بالاترين حجت الهى براى «همه علماء و روحانيون» در راه جهاد عليه متجاوزان و نفى سكوت و مماشات در برابر آن، قلمداد كرده است. و اين عين جملات امام است:
«من مجدداً تأكيد مىكنم كه دنيا، امروز تشنه حقايق و احكام نورانى اسلام است و «حجت الهى» بر همه علماء و روحانيون تمام گرديده است؛ چرا كه وقتى جوانان كشورهاى اسلامى براى دفاع از مقدسات دينى خود تا سرحد شهادت پيشرفتهاند و براى بيرون كردن متجاوزان، خود را به درياى حوادث و بلا زدهاند و زندانها و شكنجهها را به جان خريدهاند و همچون مسلمانان شجاع و مبارز و عزيزان «حزب اللّه لبنان» و ساير كشورها مقاومت كردهاند و به جهاد عليه متجاوزان برخاستهاند، چه «حجتى بالاتر از اين؟» و چه بهانهاى براى سكوت ومماشات و در خانه نشستن و تقيه كردنهاى بىمورد مانده است؟»
دو سال بعد در اوايل سال 68 ضمن گفتگويى كه با جناب حجةالاسلام و المسلمين آقاى سيد حسن نصراللّه كه در آن زمان مسئول امور اجرايى حزب اللّه بود داشتيم، صحبت از اين جملات امام شد. يك برداشت اين بود كه امام با نام بردن از حزب اللّه در اين پيام تاريخى و ستايش از شجاعت و مبارزه حزب اللّه، آن را به نحو احسن تقويت و پشتيبانى كرده تا موجب دلگرمى و تشويق عناصر حزب اللّه شود. اما حقير ضمن تأييد اين برداشت، استنباطى فراتر را ارائه كردم كه ذيلاً به آن اشاره مىشود:
تا آنجا كه به ياد دارم حضرت امام هيچگاه فرد يا جمعى مشخص را به عنوان «حجت الهى» همراه با اطلاق از قيد زمان و مكان معرفى نكرده بود ولى در اين پيام از تصريح نام «حزب اللّه» به عنوان «حجت اللّه» آن هم براى «همه علماء و روحانيون» به خوبى مىتوان دريافت كه امام گويى به آينده حزب اللّه و ثبات و پايدارى آن در مسير حق، اطمينان داشته است و اين نويدى اطمينان بخش براى آينده حزب اللّه است. در حالى كه اگر امام، به اين ويژگى حزب اللّه اطمينان نداشت اقتضاء مىكرد كه حداقل در اين پيام تاريخى و ماندگار با صراحت نام «حزب اللّه» را نياورد.
در طول ده سال گذشته، همواره برداشت حقير مورد توجه دوستان حزب اللّه بود و آقاى سيد حسن نصر اللّه به طور مكرر آن را براى حقير و ديگران بازگو مىكرد تا آن كه در اثر ثبات قدم و مقاومت شگفتانگيز حزب اللّه كه مؤيد همان برداشت بود، جهان اولين شكست ذلت بار رژيم جنايتكار و متجاوز صهيونيستى را در سال 1379 مشاهده كرد و ارتش نيرومند اسرائيل كه تجسم قدرت تكنولوژى پيشرفته نظامى و اطلاعاتى جهان غرب به شمار مىآمد و طى مدت 50 سال افسانه شكست ناپذيرى خود را در جهان جا انداخته بود و كشورهاى درگير با اسرائيل با حدود 5 ميليون ارتش هرگز نتوانسته بودند طمع تلخ شكست را به آن بچشانند در برابر چندهزار نفر نيروى حزب اللّه كه به سلاح ايمان و روحيه شهادتطلبى مسلح بودند و چه از جهت عدّه و عدد و چه از نظر تجهيزات نظامى قابل مقايسه با دشمن نبودند، با ذلت و خوارى تمام به اولين شكست بزرگ و عقب نشينى ذليلانه تن داد و با به جاى گذاشتن صدها تانك و نفربر و انبوه سلاح و مهمات سبك و سنگين و ساير امكانات ديگر پا به فرار گذاشت و هزاران نفر از نيروهاى مزدور اسرائيل موسوم به ارتش لحد يا فرار كردند يا خود را تسليم حزب اللّه كردند و…
در اولين سفرم بعد از پيروزى حزب اللّه به لبنان باز هم آقاى سيد حسن نصر اللّه بحث 12 سال پيش را يادآور شد. داستان گذشته را باز هم براى جمعى از علما و دوستان حاضر در يكى از جلسات بازگو كرد اما اين بار مطلب را تكميل كرد و چنين گفت: بعد از پيروزى بزرگ حزب اللّه و شكست ذلت بار صهيونيستهاى متجاوز در جنوب لبنان عمق شگفتانگيز سخن امام تحقق عينى يافت و بسيارى از علماى بزرگ و روحانيون جهان اسلام و به طور اخص فلسطين در نوشتهها و گفتههاى خود به همان حقيقتى كه امام در چهارده سال پيش بيان كرده بود، اذعان كردند و مفهوم سخن امام را اينگونه تكرار كردند كه حزب اللّه «حجت الهى» را بر همگان تمام كرد. مقاومت حزب اللّه و پيروزى آن ثابت كرد كه اولاً تنها راه رهايى جنگ و مقاومت مسلحانه عليه اسرائيل است و ثانياً اين راه قطعاً به پيروزى خواهد انجاميد و عملاً نيز انتفاضه اسلامى ملت فلسطين با الهام از حزب اللّه و تأثيرپذيرى از مقاومت اسلامى لبنان بر افروخته گرديد و جهان اسلام نيز به درستى بىبديل اين راه روشن باور كرد و افكار عمومى در تمام كشورهاى اسلامى و مسلمانان سراسر جهان بر حمايت بىسابقه از انتفاضه سازشناپذير برانگيخته شد، بگونهاى كه در پايتخت مراكش به طور نمونه بيش از دو ميليون نفر در تظاهراتى بىنظير براى پيروزى حزب اللّه شركت كردند و شعار فراگيرشان اين بود «الجهاد هو البديل، حزب اللّه هوالدليل» جهاد مسلحانه عليه اسرائيل تنها گزينه است و حزب اللّه دليل و حجت بر درستى آن است.آينده غرب و آمريكا
امام با نگاه قرآنى و روح آسمانى خويش در زمانى كه رژيم دوهزار و پانصد ساله ستمشاهى در اوج قدرت ظاهرى بود با قاطعيت گفت: «شاه بايد برود» و ديرى نپاييد كه شاه و شاهنشاهى در گورستان تاريخ مدفون گرديد. در زمانى ديگر در حالى كه نيمى از جهان زير سلطه كمونيسم بود گفت: «امروز ديگر چيزى به نام كمونيسم در جهان نداريم…و از اين پس كمونيسم را بايد در موزههاى تاريخ سياسى جهان جستجو كرد» و آنچه را كه پير فرزانه ما از پشت ديوارهاى گلين در پس كوچههاى جماران ديده بود، بعد از چندين سال، جهان ناباورانه مشاهده كرد! و همين امام در همين پيام دنياى غرب را نيز به شكل ديگر و در مسائل ديگر گرفتار حادثه دانست و از ابتذال و بن بست آن خبر داد.
همين امام با الهام از آيات قرآنى، آمريكا را به عنوان نماد استكبار جهانى و مدعى ابر قدرتى در برابر عزت و قدرت بى منتهاى حق، ذليل و رو به زوال مىديد.
آيا به راستى اين آيه وصف حال آمريكا – به خصوص بعد از فروپاشى شوروى و يكه تازى آمريكا – نيست؟!
«…فَاستكبَروا فِى الاَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ و قالوُا مَن اَشَدُّ مِنّا قُوَّةً اَوَلَم يَرَوا انَّ الّذى خَلَقَهم هُوَ اَشَدُّ مِنهُم قُوِّةً وَ كانوُا بِآياتِنا يَجحَدوُنَ فَاَرسَلنا عَلَيهِم ريحاً صَرصَراً فِى اَيّامٍ نَحِساتٍ لِنُذيقَهُم عَذابَ الخِزىِ فى الحَيوةِ الدُّنيا وَ لَعَذابُ الآخِرَةِ اَخزى وَ هُم لايُنصَروُنَ»(14)
…به ناحق در زمين تكبر ورزيدند و گفتند: «چه كسى از ما نيرومندتر – ابر قدرت تر است؟!» آيا نمىدانستند خدايى كه آنان را آفريده است از آنها قوىتر است؟ كه همواره آيات ما را انكار مىكردند! سرانجام تندبادى سخت، هولانگيز و سرد، در روزهايى شوم و پرغبار بر آنها فرستاديم تا عذاب خفت را در زندگى اين دنيا به آنها بچشانيم و عذاب آخرت از آن هم خوار كنندهتر است و – به هيچ وجه – يارى نمىشوند.
هرچند آيه سرگذشت قوم ثمود را بازگو مىكند اما داستانهاى قرآن، داستان تكرار شونده زندگى بشر است. هر مستكبرى در هر كجا و در هر زمان ادعاى ابرقدرتى (توجه شود به تعبير «اشدّ قوّةً» كند ونشانههاى خدا را انكار نمايد سرانجام روزگاران نحوست او فرا مىرسد و طوفان عذاب او را در هم مىشكند و چهره واقعى تكبر و استكبار را در ذلت و خفت و خوارى باز مىنمايد و اين مربوط به همين دنيا است تا نوبت آخرت رسد.
امام بانگاه از همين منظر بود كه فرمود: «اسرائيل بايد از صفحه روزگار محو شود»(15) امام در آيينه تمام نماى قرآن، درخشش حق و افول باطل را در پيروزى و غلبه اسلام بر كفر و استكبار به شهود مىديد كه مىگفت: «من با اطمينان مىگويم كه اسلام ابرقدرتها را بر خاك مذلت مىنشاند»(16) و قرن آينده را قرن اسلام مىدانست و صلامى زد كه «پرچم لااله الااللّه، محمد رسول اللّه بر بام گيتى به اهتزاز در خواهد آمد» آنگاه كه اين آينده نگريهاى مهم را در كنار پيش بينىهاى محقق شده امام مىگذاريم و روند امور را مورد دقت قرار مىدهيم، اطمينان مىيابيم كه اين موارد نيز در آينده به وقوع خواهد پيوست. انشاءاللّه.
بهرحال آنچه به ذهن و قلم حضرت امام در اين مقاطع سرنوشت ساز جارى شده است، صرف نظر از مسموعاتى كه حكايت از ارتباط برخى از آنها با امام زمان «عج» دارد و از نقل آن خوددارى مىكنم، بى شك از امدادهاى غيبى و الطاف الهيه است اما با توجه به اين كه اين نوع قضايا در قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در موارد متعددى از امام مشاهده شده است نكتهاى را از مرحوم معلم دامغانى كه سابقه حدود 60 سال دوستى عميق و مراوده با امام را داشت، نقل مىكنم.
در جلسهاى در منزل مرحوم حاج احمد آقا خدمت ايشان رسيدم موضوع اطلاعيه مورخ 21/11/57 امام را همراه با چند مورد مشابه برشمردم و از رمز و راز آنها پرسيدم. ايشان فرمود: مىخواهى بگويى امام علم غيب داشت؟ نه هرگز! عرض كردم پس قضيه چيست؟ فرمود: (نقل به مضمون) اينها نتيجه اخلاص امام بود. امام تصميمى را اتخاذ مىكرد. مطلبى بر زبان و قلمش جارى مىشد كه اگر علت و رمز آن در همان زمان از ايشان سؤال مىشد پاسخى نداشت ولى بعداً معلوم مىشد كه منطبق با واقع و درست بوده است.
از پاسخ آقاى معلم ذهنم به حديث معروف «من اخلص للّه اربعين يوماً فجّر اللّه ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه»(17) منتقل شد و متوجه اين نكته شدم كه اگر چهل روز خالص بودن، سرچشمههاى حكمت را از قلب به زبان جارى مىسازد، به طريق اولى امام كه به يك عمر اخلاص و براى خدا بودن آراسته بود، مىتواند از چنين امدادهاى الهى و جوششهاى فرزانگى و حكمت برخوردار باشد و دهها سال مجاهده با نفس و جهاد در راه خدا يقيناً هدايت الهى را در شناخت راههاى درست براى او فراهم مىسازد كه: «والذين جاهدوا فينا لَنَهدينّهم سُبُلَنا».(18)پىنوشتها: –
1. سوره عنكبوت، آيه 69.
2. سوره حجر، آيه 85.
3. سوره نساء، آيه 82.
4. سوره حج، آيه 6.
5. سوره حج، آيه 62.
6. سوره يونس، آيه 32.
7. سوره آل عمران، آيه 60.
8. سوره انبياء، آيه 18.
9. سوره مجادله، آيه 21.
10. صحيفه امام جلد 21 صفحه 284(منشور روحانيت) مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى چاپ اول 1378.
11. ديوان امام خمينى صفحه 154 ناشر مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى چاپ اول 1372.
12. روزنامه جمهورى اسلامى صفحه 13 مورخ 11/3/1378 به نقل واحد مركزى خبر از مسكو.
13. صحيفه نور، ج 21، ص 100.
14. سوره فصلت، آيات 15 – 16.
15. صحيفه امام، ج 16، ص 49.
16. صحيفه امام، ج، 20، ص 32.
17. سفينة البحار، ج 1، ماده خلص. هر كه چهل روز براى خداوند اخلاص ورزد خداوند چشمههاى حكمت را از قلب و زبانش جارى سازد.
18. «كسانى كه در راه ما كوشيدهاند به يقين راههاى خود را بر آنان مىماييم.» سوره عنكبوت، آيه 69.
نمى از يَمِ سخنان امام جواد عليه السلام
نمى از يَمِ سخنان امام جواد (ع)
حجةالاسلام سيد جواد حسينى
امام نهم نامش «محمّد»، كنيهاش «ابوجعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» مىباشد، در نيمه ماه رجب 195 ه.ق در شهر مدينه ديده به جهان گشود.(1)
مادر او «سبيكه» كه از خاندان «ماريه قبطيّه» همسر پيامبر اسلام به شمار مىرود، از نظر فضائل اخلاقى، در درجه والايى قرار داشت و برترين زنان زمان خود بود، به طورى كه امام رضا(ع) از او به عنوان بانويى منزّه و پاكدامن و با فضيلت ياد مىكرد.(2)
حضرت در مجموع دوران امامت خود با دو خليفه عباسى، يعنى مأمون (193 – 218) و معتصم (218 – 227) معاصر بوده است. و سرانجام در پايان ماه ذيقعده در سال 220 ه.ق به شهادت رسيد.
«ابن حجر هيثمى» از علماى اهل سنت مىنويسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود كمى سن، از نظر علم و آگاهى و حلم بر همه دانشمندان برترى داشت.»(3)
«شبلنجى» عالم ديگر اهل سنت مىگويد: «مأمون پيوسته شيفته او بود، زيرا با وجود كمى سن، فضل و علم و كمال عقل خود را نشان داده، عظمت خود را آشكار ساخت.»(4)
به بهانه آخر ذىقعده سالروز شهادت آن حضرت، در اين مقال برآنيم، كه خوشههايى از خرمن علم و فضل و كمال او برگيريم، و فرا روى انديشه و رفتار خويش قرار دهيم.پاى سخنان آن حضرت
سخنان حضرت را در دو بخش اعتقادى و اخلاقى، بيان مىداريم.
الف: اعتقادى
1- عزت زير سايه توحيد و تكيه بر خداوند
امام جواد (ع) فرمود: «اَلثِّقَةُ بِاللّهِ تَعالى ثَمَنٌ لِكُلِّ غالٍ وَ سُلّم لِكُلّ عالٍ»(5)؛ اعتماد به خداى متعال بهاى هرچيز گران بهايى است و نردبان رسيدن به هرجا و مقام بلندى است. و فرمود: «عزّ المؤمن غناه عن النّاس»(6)؛عزّت مؤمن در بىنيازى او از مردم است. آرى آن كسى كه به خدا تكيه كند خداوند دست او را مىگيرد، چنانكه حضرت فرمود: «كَيفَ يَضِيعُ مِنَ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مِنَ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ…»(7)؛ چگونه به خود واگذارده مىشود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مىيابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند خداوند او را به خودش وامىگذارد. اين روايات كه نظير آن از اهلبيت (عليهم السلام) فراوان نقل شده است به ما مىآموزد كه سعادت و آرامش و نجات در اين است كه انسان به خداوند تكيه و اعتماد داشته باشد، و شقاوت و دلهره و اضطراب در اين كه انسان چشم اميد به ديگران داشته باشد، به اين نكته در آيات فراوانى از قرآن اشاره شده است از جمله مىفرمايد: «مَن يَتَّقِ اللّهُ يَجعَل لَهُ مَخرَجاً… وَ مَن يَتَوَكَّل عَلى اللّهِ فَهُو حسبُهُ…»(8)؛ هر كسى تقوا پيشه كند – و رابطه او با خدا محكم باشد – پروردگار عالم (در بن بستها براى او راه فرار و چاره مىآفريند) و از راهى كه اميد ندارد به او روزى مىدهد، هر كسى به خدا تكيه و اعتماد كند خدا او را كفايت مىكند.
2- دل در گرو دوست داشتن و اسير عشق كوى او بودن خوش است
امام جواد (ع) در اين زمينه مىفرمايد: «اَلقَصدُ اِلى اللّهِ تَعالى بالقُلُوبِ اَبلَغُ مِن اِلقابِ الجَوارِحِ بِالاَعمالِ»(9)؛ آهنگ خدا را در دل داشتن، رساتر است از آن كه اعضاء و بدن را با انجام اعمال به رنج و زحمت اندازيم، و فرمود: «لاتكُن وَلِى اللّهِ فِى العَلانيه وَ عَدُوّاً لَهُ فِى السِّرِ»(10)؛ نباش دوست خدا در آشكار و علن، و دشمن خدا در (باطن) و پنهان (يعنى با زبان اظهار دوستى، ولى با رفتار خود، اظهار دشمنى كنى).
3- مقام شامخ اهلبيت (عليهم السلام) از زبان امام جواد (ع)
محمد بن سنان مىگويد: در محضر امام جواد از اختلاف شيعيان سخن گفتم حضرت فرمود: «فَقالَ يا مُحَمَّدُ اِنَّ اللّهَ تَبارَك وَ تَعالى لَم يَزَل متفَرِّداً بِوحدانِيَّته ثُمَّ خَلَقَ مُحمَّداً وَ عَلِيّاً وَ فاطِمَةَ فمكَثُوا اَلفَ دَهرٍ، ثُمّ خَلَقَ جَميعَ الاَشياءِ فاَشهَدَ هُم خَلقاً و اَجرى طاعَتَهُم عَليها وَ فَوّضَ اُمُورَها اِليهِم…»(11)؛ اى محمّد خداى تبارك وتعالى همواره در يگانگى خود بىهمتاست در آغاز محمد(ص) و على(ع) و فاطمه (س) را آفريد، آنها هزار دوران بماندند، سپس همه چيزهاى ديگر را آفريد و ايشان را بر آفريدگان خود گواه گرفت و اطاعت ايشان را بر آنها لازم نمود، و كارهاى آفريدگان را به آنها واگذاشت پس آنها هرچه را بخواهند حرام سازند و هرچه را خواهند حلال كنند، و هرگز نخواهند جز آنچه را كه خدا بخواهد، سپس فرمود: اى محمد، اين است آن آيينى كه هر كه از آن پيشى گيرد، از دين بيرون رفته است، و هركه از آن عقب بماند، نابود گردد، و هركه با آن همراه باشد به حق رسيده است، اى محمد آنچه را گفتم مغتنم شمار (و قدر بدان)(12).
4- امام دوازدهم در كلام امام نهم
از عبدالعظيم بن عبداللّه (مدفون در شهر رى) نقل شده كه به امام جواد (ع) عرض كردم مولاى من اميدوارم كه قائم آل محمد (ص) آن كسى كه زمين را پر از عدل و داد مىكند بعد از آن كه پر از ستم و ظلم شده است، شما باشى، آنگاه حضرت فرمود: همه ما قائم (و قيام كننده) هستيم به امر الهى و هدايت كننده به سوى دين او، «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..»؛ ولكن آن كسى كه زمين بوسيله او از كفر و كافر پيشهگان، پاك، و پر از عدل و داد مىشود، كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهرهاش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر اكرم (ص) مىباشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مىشود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطههاى زمين گردهم مىآيند، چنانكه خداوند مىفرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مىكند، زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»(13)، آنگاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مىكند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آنگاه، قائم علناً قيام مىكند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مىپردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود. عبدالعظيم حسنى مىگويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مىفهمد كه خداوند راضى شده است؟ «قالَ: يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما»(14)؛ فرمود: رحمت را بر قلب او القاء مىكند، وقتى وارد مدينه شد لات و عزّى را از خاك بيرون آورده آتش مىزند.
مناظره امام جواد(ع) با يحيى بن اكثم
از امام جواد (ع) مناظرات متعددى نقل شده است(15) كه به عنوان نمونه به يكى از آنها كه مختصر و مربوط به مسائل اعتقادى است اشاره مىشود، با تذكر اين نكته كه امام با حفظ تقيّه، اين مناظره را انجام داده است.
بعد از آن كه مأمون ام الفضل را به تزويج حضرت جواد (ع) درآورد، يحيى بن اكثم (يكى از علماى اهل سنت) با جماعت بسيارى نزد آن حضرت و مأمون آمدند. يحيى عرض كرد: اى پسر رسول خدا! نظر شما درباره روايتى كه (در مدارك اهل سنّت) نقل شده است كه: «خداوند جبرئيل را فرستاد تا از پيامبر بخواهد كه از ابابكر سؤال كند: آيا او از خداوند راضى هست يا نه؟ با اين كه خداوند از او راضى مىباشد» چيست؟
امام جواد (ع) فرمود: بر ناقل اين خبر لازم است كه طبق دستور پيامبر (ص) عمل كند. پيامبر اكرم (ص) در حجة الوداع فرمود: «بعد از من جاعلان حديث فراوان مىشوند، لذا بايد احاديث را بر قرآن و سنّت عرضه كنيد، هر حديثى كه موافق قرآن و سنّت من باشد به آن عمل كنيد و اگر مخالف آن دو بود، بدان عمل نشود»، اين خبر موافق با قرآن نيست، زيرا خداوند مىفرمايد: «ما انسان را آفريديم و وسوسههاى نفس او را مىدانيم و ما از رگ قلبش به او نزديكتريم.»(16)، آنگاه چگونه مىشود خداوند از رضايت و غضب ابابكر نسبت به خود بىخبر باشد، تا نياز به سؤال داشته باشد؟ اين عقلاً محال است.
يحيى گفت: روايت شده كه ابابكر و عمر در زمين مانند جبرئيل و ميكائيل در آسمان مىباشند؟ حضرت فرمود: در اين حديث هم بايد دقت نمود، چرا كه آن دو فرشته از فرشتگان مقرّب بوده، لحظهاى از طاعت خدا جدا نشدند و هرگز خدا را معصيت نكردند، و حال آن كه آن دو، مشرك بودند، بعد مسلمان شدند، و اكثر عمر خود را در شرك به سر بردند، آنگاه چگونه مىتوانند همسان جبرئيل و ميكائيل باشند.
يحيى گفت: در روايت آمده كه آن دو (ابابكر و عمر)، پيران اهل بهشت مىباشند، در اين زمينه چه مىگوئيد؟
حضرت فرمود: اين هم محال است، چون بهشتىها همه جوانند، در آنجا پيرمردى وجود ندارد. اين روايت را بنى اميّه براى مقابله با آن روايتى كه مىگويد: «حسن(ع) و حسين(ع) آقاى جوانان بهشتى مىباشند»، ساختند.
يحيى گفت: نقل شده كه عمر چراغ اهل بهشت است.
حضرت فرمود: اين هم محال است، چرا كه در بهشت فرشتگان مقرّب، پيامبران، آدم و محمّد (ص) حضور دارند. چگونه بهشت با نور آنها روشن نشده، كه نياز به نور عمر باشد؟!
يحيى گفت: نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود: اگر من مبعوث نمىشدم، عمر به جاى من مبعوث مىشد.
حضرت فرمود: قرآن راستگوتر از اين حديث است. آنجا كه مىفرمايد: «و هنگامى كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم، و ما از همه آنان پيمان محكمى گرفتيم.»(17)
آنگاه چگونه پيمان خدا عوض مىشود؟ (از اين گذشته) پيامبران يك چشم به هم زدن مشرك نشدند، چگونه كسى به رسالت مبعوث مىشود در حالى كه اكثر عمر خود را در شرك به سر برده است.؟!
يحيى گفت: در روايت آمده كه پيغمبر(ص) فرمود: اگر عذاب نازل شود، جز عمر كسى از آن رهايى نمىيابد.
حضرت فرمود: اين هم محال است، چرا كه خداوند مىفرمايد: «خداوند تا تو (پيامبر) در ميان آنها باشى، آنها را عذاب نخواهد كرد و مادامى كه به درگاه خدا توبه و استغفار كنند، (باز هم) آنها را عذاب نخواهد كرد.»(18) مىبينيد كه براى نزول عذاب دو مانع ذكر شده است و لاغير.
1- وجود مبارك پيامبر (ص) در بين مردم
2- توبه و استغفار مردم(19)ب: اخلاقى
اخلاق كه برمىگردد، به سيرت باطنى انسان، اساس آن را چند امر تشكيل دهد.
1- تزكيه نفس و مسلّط شدن بر هوىهاى نفسانى 2- توفيق خداوندى 3- مراقبت از نفس 4- نصيحت پذيرى از ديگران، در اين امور هم از سخنان آن امام همام كمك مىگيريم درباره امر اوّل فرمود: «مَن اَطاعَ هَواهُ اَعطى عَدُوَّهُ مُناهُ»(20)؛هر كس پيرو هوس خويش گشت، دشمنش (شيطان) را به آرزو (و مراد دل خويش) رسانده است. درباره امور بعدى چنين مىفرمايد: «اَلمُؤمِنُ يَحتاجُ اِلى ثَلاثِ خِصالٍ تَوفِيقٍ مِنَ اللّهِ، وَ واعِظٍ مِن نَفسِهِ و قبُولٍ مِمَّن يَنصَحُهُ»(21)؛ مؤمن (در ساختار اخلاقى و موفقيّت خود) به سه امر نيازمند است: 1- توفيق خداوند (كه اسباب و وسيله را براى او فراهم كند) 2- واعظى از درون خويش (وجدان اخلاقى، و نفس لوّامه) كه پيوسته او را موعظه كند (و رفتار او را مراقبت، و محاسب باشد). 3- نصيحت پذيرى از ديگران، با اين مقدّمه، به برخى سخنان اخلاقى حضرت مىپردازيم.
1- عزت مؤمن در چيست؟ فرمود: «عزّ المؤمن غناه عن النّاس»(22)؛ عزّت مؤمن در بىنيازى او از مردم است.
2- از رفقاى بد دورى كنيد: دوستان و رفيقان انسان در ساختار اخلاقى انسان نقش بسيار مؤثرى دارند، تا آنجا كه گفتهاند: انسان بر دين رفيقش مىباشد، و قرآن هم بر اين مسئله تأكيد دارد، و شعراى وارسته هم اين مسئله را به تصوير كشيدهاند، و هشدار دادهاند كه:
مىرود از سينهها در سينهها
از ره پنهان صلاح و كينهها
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كندامام جواد (ع) در اين زمينه مىفرمايد: «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ»(23)؛ از رفاقت و همراهى با آدمهاى بد و شرير، بشدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد. در جاى ديگر فرمود: «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ»(24)؛ در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد.
گويند بوعلىسينا از محلّى مىگذشت، ديوانهاى او را محكم به بغل گرفت و سر و صورت او را بوسيد، از اين جريان سخت ناراحت شد و گفت: حتماً در من رفتار غير عاقلانه، ديده است كه با من چنين رفيق شده است.3- با خوبان و نيكان رفيق باشيد
در اين رابطه فرمود: «مُلاقاة الاِخوان نُشرَةٌ وَ تَلقِيحٌ لِلعَقلِ وَ اِن كان نَزراً قَليلاً»(25)؛ ديدار برادران دينى باعث شادابى، و زيادى عقل مىشود هر چند مدّت ديدار كم باشد. و در جاى ديگر فرمود: «مَنِ استَفادَ اَخاً فِى اللّهِ فَقدِ استَفادَ بَيتاً فى الجَنّةِ»(26)؛ كسى كه از برادر دينى و خدايى خود بهره برد(در جهت اصلاح درون، و نيكو شدن اخلاق) بحقيقت خانه در بهشت (بعنوان پاداش) بهره اوست.
4- خوشرفتارى با ديگران: در اين باره مىفرمايد: «من هَجَرَ المُدارةَ قاربَهُ المَكرُوهُ»؛ كسى كه خوشرفتارى و مدارا با ديگران دور ماند، رنج و سختى به او (روى آورده) به او نزديك مىشود.
5 – محكم كارى: فرمود: «اِظهارُ الشَّىءِ قَبلَ اَن يَستَحكم مُفسِدَةٌ لَهُ»(27)، علنى نمودن كار و سخنى قبل از محكم كردن ريشههاى آن (زمينه سازى) موجب مفسدهاى براى آن است.
6- تو هستى و عمل نيكت: مىفرمايد: «… وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ وَ جَلّ سأَلكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ وَ الخَردَلِ»(28)؛ براستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى، خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد. و بدان در اين بازار دنيا آن كسى برنده است كه اعمال نيك انجام داد، و آن كسى كه از احسان و تقوى و عمل خير بدور ماند، باخت، چنانكه امام جواد (ع) فرمود: «الدُّنيا سُوقٌ رَبِحَ فيها قَومٌ وَ خَسِرَ آخَرُون»(29)، دنيا بازارى است كه عدّهاى در آن سود مىبرند، و عدّهاى ديگر زيان.
7- رفتار آگاهانه باشد (عمل توأم با علم) – همچنان كه سفارش شده كه علم همراه با عمل باشد، تأكيد شده كه عمل هم هماهنگ با علم و آگاهانه باشد، لذا امام جواد (ع) فرمود: «مَن عَمِلَ عَلى غير عِلمٍ اَفسَدَ اَكثَرُ مِمّا يُصلِحُ»(30)؛ هركس ناآگاهانه عمل كند، فساد او بيشتر از صلاح و اصلاح خواهد بود، اين حديث مىرساند كه كارها را به آگاهان و متخصّصان واگذاريد، چنان كه دلالت دارد در اعمال فردى خود، نيز اهل علم و آگاهى باشيد.
8 – و فتوا هم آگاهانه باشد: اين قسمت قابل دقت براى كسانى است كه بدون علم فتوا مىدهند، حضرت فرمود: «…اِتّقِ اللّه اِتّقِ اللّه اِنّه لَعَظيمٌ اَن يَقِفَ يَومَ القِيامَةِ بَينَ يَدَىِ اللّه عَزَّ وَ جَلَّ فَيَقُولُ لَكَ لِمَ اَفتَيتَ النّاسَ بِما لاتَعلَم»(31)؛ بترس از خدا، بترس از خدا، براستى كه بسيار بزرگ و سنگين است كه در پيشگاه الهى در روز قيامت قرار بگيرى سپس آنگاه خداوند بفرمايد: چرا براى مردم بدون علم، فتوا دادى؟ و در جاى ديگر فرمود: «فَيَقُولُ لَكَ: لِمَ تُفتى عِبادى بما لَم تَعلَم، وَ فى الامَّة مَن هُوَ اَعلَمُ مِنكَ»(32)؛ كه خداوند مىگويد: چرا به آنچه نمىدانستى براى بندگانم فتوا دادى، در حالى كه داناتر از تو در بين مردم وجود داشت.
حسن ختام بحث را روايت طولانى كه از جناب عبدالعظيم حسنى از امام جواد (ع) نقل شده است قرار مىدهيم: او مىگويد: عرض كردم به امام محمد تقى، جوادالائمه(ع) اى پسر رسول خدا(ص) حديثى برايم از پدران بزرگوار خود بيان فرما، فرمود: پدرم از پدرش و او از پدرانش تا مىرسد به اميرالمؤمنين (ع) و او فرمود: 1- «لايَزالُ النّاسُ بِخَيرٍ ما تفاوَتُوا فَاِذا استووا هَلَكُوا»، تا زمانى كه تفاوتها بين مردم وجود داشته باشد، در خير و نيكى بسر مىبرند، هرگاه همه مثل هم شدند (و از نظر استعدادها مساوى شدند) باعث هلاكت (و از هم پاشيدگى جامعه مىشود) توجّه شود كه اين تفاوتها است كه بشر را به تلاش واداشته و همه نيازمند همديگرند، تفاوت در جامعه حق است، آنچه نارواست تبعيض است عرض كردم بيشتر بفرماييد: حضرت فرمود: 2- «لَو تكاشَفتُم ما تَدافَنتُم» اگر خداوند عيبهاى مردم را آشكار مىكرد (حاضر نبودند كه) همديگر را، دفن كنند، عرض كردم باز هم بفرماييد: فرمود: 3- «اِنَّكُم لَن تسعوا النّاسَ بِاَموالِكُم فَسعُوهُم بِطلاقَةِ الوَجهِ وَ حُسنِ اللقاء»؛ اموال شما گنجايش همه مردم را ندارد (و نمىتوانيد از نظر مالى به همه كمك كنيد لااقل) با گشادهرويى و خوش برخوردى با همه رفتار كنيد، گفتم ادامه دهيد، حضرت فرمود: 4-«مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ»؛ هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد (شايد مراد اين باشد كه تقصيرها را به گردن زمان و روزگار، نحس بودن فلان روز، شانس و… نيندازيم بلكه دنبال علل و عوامل نقص و عيبها باشيم ، و الّا خشم و ناراحتى طولانى و مداوم خواهد شد) عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 5 – «مُجالِسَةُ الاَشرارِ تُورِثُ سُوءَ الظَنِّ بالاَخيارِ»؛ همنشينى با بدان بدگمانى نسبت به خوبان و نيكان را در پى دارد. و فرمود: 6 – «بئس الزادُ اِلى المَعادِ اَلعُدوان عَلَى العِبادِ»؛ بدترين توشه (براى سفر آخرت) دشمنى (و ستم) بر بندگان خدا است. عرض كردم بازهم بفرماييد، فرمود: 7- «قِيمَةُ كُلِّ امرِىٍ ما يُحسِنُهُ»؛ ارزش و بهاى هركس در خوبىهايى است كه انجام مىدهد، گفتم اى فرزند رسول خدا ادامه دهيد: فرمود: 8 – «اَلمَرءُ مَخبوءٌ تَحتَ لِسانِهِ».
مرد (انسان) پنهان است در زير زبان خويشتن
قيمت و قدرش ندانى تا نيايد در سخن
ديگرى گفته:
تا مرد سخن نگفته باشد
عيب و هنرش نهفته باشد
آرى زبان متعرّف كامل و آيينه قدنماى شخصيّت انسان است.
چو در بسته باشد چه داند كسى
كه گوهر فروش است يا پيله ورعرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 9- «ماهَلَكَ اِمرُءٌ عَرَفَ قَدرَهُ»، هر كس قدر و بهاى خويش شناخت هلاك نشود، درخواست كردم ادامه دهيد، فرمود: 10- «التّدبير قبل العمل يؤمنك من النّدم»، تدبير و برنامه ريزى (در هر كارى قبل از اقدام) انسان را از افتادن در پشيمانى، حفظ و نگهدارى مىكند، عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 11- «مَن وَثَقَ بالزَمانِ صرِعَ»، هر كس به زمان اعتماد كند بزمين خواهد خورد(ممكن است مراد اين باشد كه انسان تكيه گاه خويش را نحس و سعد ايام قرار ندهد، و ممكن است مراد اهل زمان باشد، كه خوشباورى باعث مىشود، كه انسان گرفتار شود…) و با درخواست من ادامه داد: 12- «خاطَرَ بِنَفسِهِ مَنِ استَغنى بِرَأيِهِ» جان خويش را بخطر افكنده است هر كس كه فقط به رأى و نظر خويش (در كارهاى مهم) اكتفا كند (و از مشورت با ديگران، بهره بردارى نكند)».
عرض كردم ادامه دهيد، فرمود: 13- «قِلَّةُ العِيالِ اِحدَى اليَسارَينِ»، كمى اهل و عيال (و اولاد) يكى از دو توانگرى است» چنانكه كمى مال نيز باعث راحتى است كه «هر كه بامش بيش، برفش بيشتر» و ادامه داد: 14- «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَكَ»، هر كس دچار عجب (و خودپندى و غرور ناشى از عبادت و خير) شود هلاك شده است. گفتم ادامه دهيد اى پسر رسول خدا (ص)، فرمود: 15- «مَن اَيقَنَ بِالخَلفِ جادَ بِالعَطِّيه»، كسى كه باور دارد، هر بخششى (بلافاصله از طرف خداوند) جايگزين و عوض دارد، در عطاء و بخشش جوان مردى بخرج مىدهد.
عرض كردم، بازهم بفرماييد، اى پسر رسول خدا(ص)، فرمود: حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرموده: 16- «مَن رَضِىَ بالعافيَةِ مِمَّن دُونَهُ رَزَقَ السَّلامَة مِمَّن فَوقَهُ»، كسى كه رضايت دهد به عافيت و سلامت زير دستان خويش، روزى او خواهد شد سلامتى از كسانى كه برتر از اوست.(33)
آنگاه جناب عبدالعظيم حسنى عرض كرد به امام جواد (ع) كه آنچه فرمودى كافى است مرا (براى عمل) .
نكات جالب و زيبايى كه در شيوه نقل و بيان احاديث فوق وجود دارد، در خور دقت است:
اوّلاً: امام جواد (ع) تمام احاديث را يكباره بيان نمىكند، بلكه منتظر مىماند، كه پرسشگر خود بخواهد، و احساس تشنگى كند.
آب كم جو تشنگى آور بدست
تا بريزد آبت از بالا و پست
اين سخن شير است در پستان جان
بى مكيدن شير كى گردد روانثانياً: عبدالعظيم حسنى در تمام سئولات خويش ادب را كاملاً مراعات مىكند، و هرگز احساس خستگى نمىكند و مرتب كلمه ” يابن رسول اللّه (ص)” و… تكرار مىشود و امام جواد (ع) هم با تمام حوصله، برگزيدهترين احاديث و سخنان را در شانزده نوبت، بيان مىدارند.
ثالثاً: پايان احاديث پيش گفته، نشان مىدهد، كه جناب عبدالعظيم حسنى، اين مطالب را براى صرف يادگيرى نپرسيده،(و براى تهيّه مطالب منبر و مقاله و….نيست كه) اين همه سماجت بخرج داده است، بلكه جهت عمل و اصلاح خويش و… زيباترين سخنان را با اصرار از زبان امام نهم (ع) بيرون كشيده است، اميد آنكه ما هم اين سخنان را فراروى انديشه و رفتار خويش قرار دهيم.پىنوشتها: –
1. ر.ك طبرسى، اعلام الورى، (تهران، دارالكتب الاسلاميه، چاپ سوّم) ص 344 بعضى ولادت آن حضرت را در ماه مبارك رمضان سال 195 مىدانند؛ ر ك شيخ مفيد، الارشاد (قم، مكتبة بصيرتى) ص 316.
2. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (المكتبة الاسلامية) ج 50، ص 15.
3. الصواعق المحرقه، (قاهره، مكتبة القاهرة، چاپ دوّم، 1385 ه.ق) ص 205.
4. شبلنجى، نورالابصار (قاهره، مكتبة المشهد الحسينى) ص 161.
5 و 6. آية اللّه حسين مظاهرى، چهارده معصوم (كانون پرورش فكرى جوانان، چاپ دوم)، ص 128 و ر ك منتهى الآمال، شيخ عباس قمى (چاپ قديم)،ج 2، ص 228.
7. سيد احمد موسوى مستنبط، القطره (مطبعة النعمان النجف، محرّم 1378)، ج 2، ص334.
8. طلاق، 2 – 3.
9. منتهى الآمال (پيشين) ج 2، ص 229.
10. همان.
11. يعقوب كلينى، (اصول كافى، ج 1، ص 441 حديث 5، به نقل از اربعين امام خمينى (ره) (مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام، چاپ سيزدهم، 1376)، ص 551.
12. سوره بقره، آيه 148.
13. احمد طبرسى، الاحتجاج (قم، انتشارات اسوه، چاپ اوّل، 1413)، ج 2، ص 481.
14. همان، ج 2، ص 465 – 488.
15. سوره ق، آيه 16.
16. سوره احزاب، آيه 7.
17. سوره انفال، آيه 33.
18. احتجاج (پيشين)، ج 2، ص 477 – 480.
19. منتهى الآمال، (پيشين)، ج 2، ص 229.
20. همان.
21. همان، ص 228.
22. منتهى الآمال (پيشين) ص 228.
23. همان.
24. شيخ مفيد الامالى (قم، مؤسسة نشرالاسلامى، چاپ سوم، 1415 ه.ق) ص 329 ، روايت 13.
25. منتهى الآمال(پيشين)، ج 2، ص 229.
26. همان، 228.
27. على بن شعبه، تحف العقول،ص 235.
28. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار (بيروت، داراحياء التراث العربى)، ج 50، ص 86، روايت 2.
29. على بن شعبه، تحف العقول، ص 574.
30. منتهى الآمال، ج 2، ص 228 و ر ك القطر (پيشين)، ج 2، ص 334.
31. بحار الانوار (پيشين)، ج 50، ص 85 ذيل صفحه.
32. همان، ص 100.
33. منتهى الآمال (پيشين)، ج 2، ص 230 – 231.
دشمنى يهود با اسلام
دشمنى يهود با اسلام(*)
جواد بختيارى
آيين يهود، يكى از سه دين بزرگ داراى كتاب آسمانى است. پيامبران بسيارى براى هدايت و راهنمايى آنان از جانب خداوند آمده كه همگى در دوران زندگى و رسالت خويش متحمل رنجهاى فراوانى شدهاند، تا بتوانند مردم زمان خويش را از خواب غفلت بيدار و متوجه مبدأ هستى و روز جزا كرده و در پرتو عمل به احكام الهى به سعادت و خوشبختى هميشگى نايل شان كنند.
يهود از روز نخست تشكّل قومى خود، واكنشهاى ناشايستى نشان داده و در زمان هر پيامبرى به گونهاى نافرمانى و مخالفت خود را ابراز داشتهاند. كه صفحات تاريخ گواه گويا و شاهدى بىطرف بر مدعا است. بازماندگان قوم بنىاسرائيل در آغاز بعثت نبى مكرم اسلام(ص) آن چنان دست به دشمنى و عداوت يازيدند كه قرآن مجيد «از آنان با عنوان سرسختترين دشمن مسلمانان ياد مىكند»(1).
در اين نوشتار به تبيين نظر قرآن در اينباره مىپردازيم:صفات و ويژگىهاى يهود در قرآن
يكى از راههاى شناخت هر قوم و ملتى دانستن اوصاف و ويژگىهاى آنان است. قرآن كريم در آيات بسيارى صفات و ويژگىهاى يهوديان را يادآور شده و با بيان اوصاف آنها مسلمانان را با ماهيت اصلى و واقعىشان آشنا مىسازد.
قساوت قلب
از جمله بيمارىهاى روانى و گناهان قلبى كه در عقل و شرع درمان علاج آنها لازم و ضرورى است، بيمارى قساوت قلب (سنگ دلى و سخت دلى) است. افزون بر اين كه خود قساوت قلب، بيمارى و علامت ناسالمى دل انسان است؛ سبب بيمارىهاى ديگرى هم مىشود كه از جمله آنها انحراف انسان از صراط مستقيم عبوديت در گفتار و كردار است.(2) قرآن كريم آثار وخيم قساوت قلب را اين چنين بيان مىكند:«اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِسْلام فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَيْلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلْوبُهُمْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ أَوْلئِكَ فى ضَلالٍ مُبينٍ(3)؛ «پس آيا كسى كه خدا سينهاش را براى (پذيرش) اسلام گشاده، و (در نتيجه) برخوردار از نورى از جانب پرودرگارش مىباشد (همانند فرد تاريك دل است)؟ پس واى بر آنان كه از سخت دلى ياد خدا نمىكنند، اينانند كه در گمراهى آشكارند.»
قرآن كريم از اين سنگ دلى يهود اين گونه سخن مىگويد: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(4)؛ سپس دلهاى شما (يهوديان) بعد از اين واقعه سخت شد؛ همچون سنگ يا سختتر از آن؛ چرا كه برخى از سنگها مىشكافد و از آن، نهرها جارى مىشود، و پارهاى از آنها شكاف بر مىدارد و آب از آن تراوش مىكند، و پارهاى از خوف خدا (از فراز كوه) به زير مىافتد؛ اما دلهاى شما چنين نيست و خداوند از اعمال شما غافل نيست.»
بر پايه شواهد و قرائن فراوان، يهود در طول تاريخ از سنگ دلترين ملّتها بوده و هست؛ چنان كه اگر زمانى بر منطقهاى حاكم مىشدند با بىرحمانهترين شيوه دست به كشتار مىزدند. شايد آنان اين طور جنگيدن و خونريزى را از توراتِ تحريف شده گرفته باشند كه در اسفار مختلف از آن سخن به ميان آورده است از جمله «…هيچ كسى را زنده نگذاريد و به كسى رحم نكنيد. پير و جوان دختر و زن و بچه همه را از بين ببريد.(5)» و در سفر اشعيا نبى اين گونه آمده است «هر كه
گير بيفتد با شمشير يا نيزه كشته خواهد شد. اطفال كوچك در برابر چشمان والدينشان به زمين كوبيده خواهند شد. خانههايشان غارت و زنان بى عصمت خواهند گرديد.»(6) اين بينش و نگرش را خداوند چنين در قرآن به نقد مىكشد: چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه خون همديگر را مريزيد و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد؛ سپس شما به اين پيمان اقرار كرديد و خود گواهيد؛ ولى باز همين شما هستيد كه يك ديگر را مىكشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مىرانيد و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به يك ديگر كمك مىكنيد؛ و اگر به اسارت پيش شما آيند به دادن فديه آنان را آزاد كنيد؛ با آنكه نه تنها كشتن بلكه بيرون كردن آنان بر شما حرام شده است. آيا شما به پارهاى از كتاب تورات ايمان مىآوريد و به پارهاى ديگر كفر مىورزيد.(7)ثروت پرستى و مال اندوزى
در تاريخ بشريت هيچ امتى مانند يهود وجود نداشته كه اين چنين شيفته ثروت و مال دنيا باشد. آنها براى به دست آوردن مال، از هر راهى استفاده مىكردند گرچه مخالف با شرف و حيثيتِ انسانى باشد.(8) قرآن كريم كسانى را كه فقط به دنبال مال اندوزى هستند و هيچ گونه بهرهاى از معنويات و هدايت ندارند به حيوانات تشبيه كرده و مىفرمايد: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ(9)؛ «آنها دلها [= عقلها]يى دارند كه با آن انديشه نمىكنند و نمىفهمند؛ چشمانى كه با آن نمىبينند، و گوشهايى كه با آن نمىشنوند. آنها هم چون چهار پايانند، بلكه گمراهتر. اينان همان غافلانند (چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت باز هم گمراهند.»
يهوديان با اين كه پيامبران زيادى داشتند و مىتوانستند با بهرهگيرى از مواعظ و نصايح آنان از ضلالت و گمراهى نجات يابند، ولى هميشه در غفلت بودند، و تنها به جمع آورى مال دنيا فكر مىكردند، تا آن جايى كه به مرحلهى پرستش مال مىرسند؛ چنان كه عيسى ابن مريم(س) به آنها مىفرمايد:«لا تَعبُدُوا رَبَّيْنِ اللَّهَ وَ المال(10)» يعنى دو خدا را پروردگار و ثروت را عبادت نكنيد.
قرآن كريم حقيقت حال يهود و شدت علاقه آنان را به زندگى مادى دنيا، اين گونه توصيف مىكند: «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى حَياةٍ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا يَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ يُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ وَ ما هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذابِ أَنْ يُعَمَّرَ وَ اللَّهُ بَصِيرٌ بِما يَعْمَلُونَ(11)؛ «آنان (يهوديان) را حريصترين مردم حتى حريصتر از مشركان بر زندگىِ (اين دنيا و اندوختن ثروت) خواهى يافت (تا آنجايى) كه هر يك از آنها آرزو دارد هزار سال عمر به او داده شود. در حالىكه اين عمر طولانى او را از كيفر و عذاب (الهى) باز نخواهد داشت و خداوند به اعمال آنها بيناست.»
به فرمودهى قرآن، يهود حريصترين مردم به زندگى دنيا است و به خيال اينكه عمر طولانى مانع از عذاب الهى مىشود هميشه اين آرزو را داشتهاند. شايد يكى از علل مال اندوزى يهود عدم اعتقاد آنان به جهان آخرت در مقام عمل مىباشد خداوند متعال در قرآن كريم با اشاره به اين عقيده يهود اين گونه مىفرمايد: «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الاخِرَةِ كَما يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ(12)؛ «اى كسانى كه ايمان آوردهايد با مردمى كه خداوند آنها را مورد غضب قرار داد. (يعنى يهوديان كه ملت مغضوب عليهم هستند چنان كه در آيه 90 سوره بقره گفته شد.) دوستى نكنيد آنها از آخرت مأيوسند همان گونه كه كفار مدفون در قبرها مأيوس مىباشند.»
از ويل دورانت نقل شده كه «يهود به جهان پس از مرگ معتقد نيست و پاداش و كيفر را منحصر به زندگى دنيا مىداند.»(13)رباخوارى
ربا يكى از محرمات الهى است، كه انسانهاى حريص به دنيا گرفتار آن هستند. با اين كه در شريعت موسى و عيسى(ع) ربا منع شده بود، باز هم يهوديان به آن عمل كرده و اموال خود را به اين وسيله آلوده مىكردند. قرآن كيفر اين رفتار ناپسند ايشان را عذاب دنيوى و اخروى دانسته و مىفرمايد: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً وَ أَخْذِهِمِ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَكْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِيماً(14)؛ «پس به سزاى ستمى كه از يهوديان سر زد و به سبب آن كه (مردم را) بسيار از راه خدا باز داشتند، چيزهاى پاكيزهاى را كه به آنان حلال شده بود حرام گردانيديم و (به سبب) ربا گرفتنشان با آن كه از آن نهى شده بودند و به ناروا مال مردم خوردنشان و ما براى كافران آنان عذابى دردناك آماده كردهايم.»
اين آيه شريفه نشانگر روح طغيانگر مادى آنهاست كه در راه رباخوارى گام بر مىداشتند. از شواهد تاريخى، چنين استفاده مىشود كه اين ملت، نظام ماليشان را براساس ربا پايه گذارى كردهاند. «رو تشلد» مىگويد: يهوديان، نظام اقتصادى جهان را براساس ربا قرار دادهاند. آنها به هر منطقهاى كه وارد شدند، به زمامداران قرض دادند تا سياست آنها را به نفع خود كنترل كنند.لجاجت يهود
لجاجت و سرسختى بنى اسرائيل به اندازهاى بود كه حتى از گفتن جمله «قُولُوا حِطَّةٌ…؛(15) بگوئيد خداوندا گناهان ما را بريز»؛ امتناع ورزيدند و به جاى آن كلمه نامناسبى به طور استهزاء گفتند.(16) براى همين قرآن كريم مىفرمايد: «فَبَدَّلَ الذَّينَ ظَلَمُوا قُولاً غَيْرَ الَّذى قيلَ لَهُمْ.(17)؛ «اما كسانى كه ستم كرده بودند، (آن سخن را) به سخن ديگرى غير از آنچه به ايشان گفته شده بود تبديل كردند.»
در مجمع البيان در ذيل همين آيه نقل شده است؛ گروهى از بنى اسرائيل به جاى كلمه «حطة» به معنى «ريزش گناهان»(18) از روى مسخره گفتند «حنطة» يعنى گندم.(19) خداوند متعال هم به سبب اين گونه لجاجتها آنها را به عذاب دردناك خويش گرفتار نمود. البته لجاجت و بهانه جويىهاى بنى اسرائيل فراوان است كه بخشى از آن در سوره بقره آمده است.پيمان شكنى يهود
يهود از جمله اقوامى است كه به پيمان شكنى معروف مىباشد. قرآن كريم در آيات متعددى از نقض پيمان يهوديان سخن به ميان آورده است. كه بررسى همه موارد رساله جداگانهاى مىطلبد به همين جهت به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم.
يكى از موارد مهم نقض پيمان يهوديان نقض پيمان دوازده دستور الهى بود كه خداوند در دو آيه به بيان آن پرداخته و مىفرمايد: «وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً وَ ذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكِينِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِنْكُمْ وَ أَنْتُمْ مُعْرِضُونَ وَ إِذْ أَخَذْنا مِيثاقَكُمْ لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ(20)؛ «و چون از فرزندان اسرائيل پيمان محكم گرفتيم كه: جز خدا را نپرستيد، و به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مستمندان احسان كنيد، و با مردم (به زبان) خوش سخن بگوييد، و نماز را به پا داريد و زكات را بدهيد؛ آنگاه جز اندكى از شما، (همگى) به حالت اعراض روى برتافتيد؛ و چون از شما پيمان محكم گرفتيم كه: خون همديگر را مريزيد، و يكديگر را از سرزمين خود بيرون نكنيد، سپس (به اين پيمان) اقرار كرديد و خود گواهيد.»
چنان كه ملاحظه گرديد ده پيمان از فرمانهاى الهى در اين دو آيه آمده است و با آن كه يهوديان بر آن اقرار كرده بودند ولى متأسفانه همه آنها را مورد نقض قرار دادند. افزون بر اين، در سوره مائده، سخن از نقض دو پيمان ديگر نيز آمده است: «وَ لَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثاقَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيباً وَ قالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَيْتُمُ الزَّكاةَ وَ آمَنْتُمْ بِرُسُلِي وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ وَ أَقْرَضْتُمُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً(21)؛ «در حقيقت، خدا از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت، و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم، و خدا فرمود: من با شما هستم. اگر نماز برپا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد و وام نيكويى به خدا بدهيد، قطعاً گناهانتان را از شما مىزدايم، و شما را به باغهايى كه از زير (درختان) آن نهرها روان است در مىآورم، پس هر كس از شما بعد از اين كفر ورزد، در حقيقت از راه راست گمراه شده است. خداوند متعال به همين سبب آنها را از رحمت خويش دور ساخت و دلهاى آنان را سخت و سنگين نمود كه موجب فراموشى نعمتهاى الهى گرديد.(22)»ظلم و جنايت يهود
جناياتى را كه ملت يهود در طول تاريخ انجام داده نمىتوان فراموش كرد؛ چنان كه اشاره شد، اين روحيه ستمگرى را شايد از تورات تحريف شده ياد گرفتهاند، يعنى دانشمندان يهود هنگام نگارش تورات، قسمتى از آن را طورى بيان كردهاند كه روح ستمگرى و تجاوز را در ميان قوم خويش رواج دهند تا بتوانند جنايات خويش را توجيه كنند.
«عبدالفتاح طبّاره» در اين زمينه چنين مىگويد: «جنايات يهود در سرزمين عرب به صورتى بود كه بدنها را به لرزه مىانداخت و امروز نسل جديد يهود به پيروى از افكار نياكان خود به جنايات و كشتار وحشتناك دست زده است.»
همچنين گوستاولبون چنين مىنويسد: «ملت يهود هيچگاه از جنايات جدا نبوده است آنها اسيران فراوانى مىگرفتند، و بدنهاى آنها را با ارّه پاره مىكردند و جلو سگها مىريختند و مردم شهر از كوچك و بزرگ و پير و جوان را سر مىبريدند.»(23)
قرآن كريم، آنها را آدمكش و قاتل انبياء معرفى نموده و مىفرمايد: «اِنَّ الَذَّين يَكْفُرُونَ بِآياتِ اللّهِ وَ يَقْتُلُونَ النَّبييّنَ بِغَيْرِ حَقِّ وَ يَقْتُلُونَ الذَّين يَأمُرُونَ بِالقِسْطِ مِنْ النّْاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ اَليمٍ(24)؛ «كسانى كه به آيات خدا كفر مىورزند و پيامبران را بناحق مىكشند، و دادگستران را به قتل مىرساندند، آنان را از عذابى دردناك خبر ده.»خودخواهى يهود
در طول تاريخ يهوديان خود را تافته اى جدابافته مىدانستهاند و هميشه اين تصور را داشته كه بنده ممتاز خداوند فقط آنها هستند؛ حتى چنين ادعا دارند كه ما پسران خدا هستيم و يا مىگويند كه ما دوستان خاص پروردگار مىباشيم؛ چنان كه قرآن كريم از زبان آنان نقل مىكند: «وَ قالَتِ اليُهُودُ وَ النَصارَى نَحْنُ اَبْناءُ اللّهِ وَ اَحْبَّاءُهُ(25)» و يهوديان و ترسايان (مسيحىها) گفتند: «ما پسران خدا و دوستان او هستيم!» (و گرچه منظورشان فرزندان مجازى باشد.) همچنين در «تلمود» آمده است: «آنان (يهوديان) به اين اصل اساس معتقد بودند كه اسرائيل قوم برگزيده الهى است، البته اين عقيده كتاب مقدس است كه در ادبيات و تفسيرهاى دانشمندان يهود به حدّ اعلى گسترش يافته است. تلمود مكرر اين مطلب را گوشزد مىكند كه ميان خدا و يهود رابطهاى صميمى و ناگسستنى وجود دارد.»(26)
به همين جهت در ميان يهوديان نوعى خودخواهى و خودپسندى كه ازاوصاف زشت مىباشد، رايج است.(27)
اما نظر قرآن در مورد امت برگزيده بودن يهود چيست؟ در ابتداى امر به نظر مىرسد كه قرآن كريم ملت يهود را قومى برگزيده معرفى كرده است، ولى با دقت نظر درمىيابيم كه قرآن كريم ملت يهود را در زمانى خاص به عنوان ملت ممتاز و برگزيده دانسته، چنان كه در ذيل آيه شريفه «…اَنّى فَضَّلْتُكُمْ عَلى العالَمينَ(28)» از ابن عباس اين گونه نقل مىكند كه؛ مراد از «العالمين» مردمان زمان بنى اسرائيل مىباشد، چون كه امت محمد(ص) به اتفاق همه، برترين امتهاست، چنانكه پيامبر اسلام(ص) افضل پيامبران است؛ چون در قرآن كريم آمده است(29): «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتابِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفاسِقُونَ(30)؛ «شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شدهايد: به كار پسنديده فرمان مىدهيد و از كار ناپسند باز مىداريد، و به خدا ايمان داريد و اگر اهل كتاب ايمان آورده بودند قطعاً برايشان بهتر بود، برخى از آنان مؤمنند (ولى) بيشترشان نافرمانند.»نژادپرستى يهود
روح نژادپرستى يهوديان زاده همان خيال و تصور باطل خودبرتربينى آنهاست كه منشأ بسيارى از انحرافات و تصورهاى باطل از جمله نژاد پرستى گرديد تا بدان حد كه «گفتند: هرگز آتش دوزخ، جز چند روزى به ما نخواهد رسيد.»(31)
اين امتيازطلبى و اعتقاد به برترى نژاد ملت يهود با هيچ منطقى انسانى سازگار نيست؛ چون هيچ گونه تفاوت ميان انسانها در پيشگاه الهى وجود ندارد؛ افزون بر آن معيار برترى در منطق قرآن پرهيزگارى است، «اِنَ اَكْرَمَكُمْ عِنْدَاللّهِ اَتْقاَكُمْ؛(32) «كه برترى، از آنِ متقين مىباشد.»دشمنى يهود با ديگر ملل:
چنان كه اشاره شد روحيه ستمگرى و تجاوز در سرشت يهود ريشه دوانيده و موجب شده است تا آنان در تاريخ با هيچ ملّتى سرسازش و صلح نداشته و همواره با ديگران در جنگ و دشمنى باشند؛ همچنان كه با انبياى خويش ناسازگارى كرده و نافرمانى از دستورهاى آنان را به حد اعلا مىرساندهاند. قرآن كريم در مورد اين كه يهوديان و مسيحيان همديگر را قبول نمىكردند، مىفرمايد: «وَ قالَتِ اليَهُودُ لَيْسَتِ النَصارى عَلى شَىءٍ و قالَتِ النَصارى لَيْسَتِ اليَهُودُ عَلى شَىء.(33)؛ يهوديان گفتند: ترسايان (مسيحىها) بر حق نيستند و ترسايان گفتند: يهوديان بر حق نيستند».
دشمنى يهود با اسلام:
يهود از آغاز با مسلمانان و پيامبر مكرم اسلام(ص) به دشمنى و خصومت پرداختند. براى بيان شدت دشمنى يهود با اسلام خداوند متعال مىفرمايد: «لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَداوَةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الْيَهُودَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا وَ لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ قالُوا إِنَّا نَصارى ذلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسّيسِينَ وَ رُهْباناً وَ أَنَّهُمْ لا يَسْتَكْبِرُونَ(34)؛ «مسلماً يهوديان و كسانى را كه شرك ورزيدهاند، دشمنترين مردم نسبت به مؤمنان خواهى يافت و قطعاً كسانى را كه گفتند: «ما نصرانى هستيم»، نزديكترين مردم در دوستى با مؤمنان خواهى يافت، زيرا برخى از آنان دانشمندان و رهبانانىاند كه تكبر نمىورزند.»
علل دشمنى
با نگرشى هر چند گذرا در اديان قبل از اسلام به خوبى درمىيابيم؛ آيينهايى كه دستخوش تحريف و بازيچه تغيير واقع نشدهاند با تعاليم اسلام سازگارتراند؛ زيرا دين مبين اسلام در حقيقت مكمل و متمم آنها تلقى مىشود. اما از آن جايى كه دين يهود مورد تحريف واقع شده بود سران آن مىدانستند كه با رشد و نفوذ اسلام در ميان مردم، منافع دنيوىشان در معرض خطر و نابودى قرار خواهد گرفت. از اينرو، با مسلمانان و شخصِ نبى مكرم اسلام(ص) با شديدترين وجهى به دشمنى برخاستند. افزون بر اين، عوامل ديگرى نيز در دشمنى يهود مؤثر بود از جمله: اول؛ حسادت يهود نسبت به پيامبر اكرم(ص)(35) و مسلمانان؛ «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْحَقُّ(36)؛ «بسيارى از اهل كتاب پس از اين كه حق برايشان آشكار شد از روى حسدى كه در وجودشان بود، آرزو مىكردند كه شما را، بعد از ايمانتان، كافر گردانند.»
از مرحوم طبرسى نقل شده كه اين آيه در مورد جماعتى از يهوديان نازل شده است.(37)
توطئهها و دسيسههاى يهود در حدى بود كه موجب اذيت و آزار رسول مكرم اسلام(ص) مىگرديد؛ براى اين، خداوند متعال براى تسلى و آرامش خاطر پيامبر اسلام(ص) مىفرمايد(38): «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ لا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قالُوا آمَنَّا بِأَفْواهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِينَ لَمْ يَأْتُوكَ يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ(39)؛ «اى پيامبر، كسانى كه در كفر شتاب مىورزند، تو را غمگين نسازند، از آنان كه با زبان خود گفتند: «ايمان آورديم»، و قلب آنها ايمان نياورده تو را اندوهگين نسازند! و (همچنين)گروهى از يهوديان كه خوب به سخنان تو گوش مىدهند، تا دستاويزى براى تكذيب تو بيابند؛ آنها جاسوسان گروه ديگرى هستند كه خودشان نزد تو نيامدهاند؛ آنها سخنان را از مفهوم اصليش تحريف مىكنند.
دوم؛ از آنجا كه يهوديان در تعاليم پيشين خود بنا را بر ردّ و تكذيب انبيا و رسولان گذارده بودند. بنابراين هر پيامبرى كه بعد از حضرت موسى(ع) برانگيخته مىشد، او و قومش را دشمن داشته و با تلاشهاى فراوان در صدد نابودى آنان برمىآمدند؛ چه اينكه پذيرش حقانيت انبياى پسين، معيار دست برداشتن از آموزههاى باطل پيشينيانشان بود. چنانچه همين معامله را پيشتر با حضرت عيسى(ع) و مسيحيان انجام و در پى آن، همان شيوه را در برخورد با پيامبر اسلام(ص) و مسلمانان بكار گرفتند.واكنش يهود هنگام ظهور اسلام
از آنجايى كه، بنابه فرمايش قرآن،عيسىبن مريم(ع) پيشتر بشارتآمدنِ پيامبراكرم(ص) را به آنان داده بود: «وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ…(40)؛ «و هنگامى را كه عيسى پسر مريم گفت: اى فرزندان اسرائيل، من فرستاده خدا به سوى شما هستم. تورات را كه پيش از من بوده تصديق مىكنم و به فرستادهاى كه پس از من مىآيد و نام او احمد است بشارتگرم….»
از اينرو يهوديان مىدانستند، كه در شبه جزيره عربستان پيامبر خاتم ظهور خواهد كرد، و بر خصوصيات او آن چنان واقف بودند كه كه فرزندانشان را مىشناختند. «اَلَّذينَ آتَيَناهَمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ اَبْناءَهُمْ(41)؛ كسانى كه به ايشان كتاب (آسمانى) دادهايم، همان گونه كه پسران خود را مىشناسند، او (- محمد) را مىشناسند.»
در روايات تاريخى آمده است كه تبّع كه قبيله اوس و خزرج را مىشناخت در مدينه منزل نمود؛ هنگامى كه نفرات آنان زياد شد اموال يهوديان را مىگرفتند، آنان مىگفتند: اگر پيامبر ما محمد(ص) مبعوث شود شما را از اينجا خارج مىكنيم. اما هنگامى كه حضرت محمد بن عبدالله(ص) مبعوث شد، قبيله اوس و خزرج به حضرت ايمان آوردند و يهوديان كفر ورزيده و ايمان نياوردند.(42) چنان كه قرآن كريم مىفرمايد:
وَ لَمَّا جاءَهُمْ كِتابٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُصَدِّقٌ لِما مَعَهُمْ وَ كانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكافِرِينَ(43)؛ و هنگامى كه از جانب خداوند كتابى كه مؤيد آنچه نزد آنان است برايشان آمد، و از دير باز (در انتظارش) بر كسانى كه كافر شده بودند پيروزى مىجستند، ولى همين كه آنچه (كه اوصافش) را مىشناختند برايشان آمد، انكارش كردند پس لعنت خدا بر كافران باد.»
هم چنين مرحوم طبرسى در تفسير خويش از ابن عباس نقل مىكند كه «يهوديان قبل از بعثت پيامبر اكرم(ص) براى اوس و خزرج خط نشان مىكشيدند كه اگر رسول خدا(ص) مبعوث شود به حساب شما مىرسيم ولى همين كه ديدند پيامبر آخرالزمان از ميان يهود نيست، به او كفر ورزيدند و گفتههاى قبلى را به كلى انكار نمودند.(44)»برخورد يهوديان با پيامبر اكرم(ص) بعد از بعثت
يهوديان بعد از بعثت نبى مكرم اسلام(ص) كارشكنىهاى فراوانى انجام دادند كه در اين گفتار فقط به نمونههايى از آن اشاره مىشود.
الف) خيانت يهود بعد از جنگ احد: پيامبر اكرم(ص) در اوايل هجرت به مدينه روزهاى سختى را مىگذراندند، از طرفى تعداد مسلمانان كم و از طرف ديگر فشار دشمنان اسلام بيش از حد بود. به همين جهت پيامبر اسلام(ص) براى آسوده خاطر بودن از داخل مدينه با قبايل مختلف يهوديان مدينه عهدنامههايى نوشتند كه مسلمانان را آزار و اذيت نكنند.(45)
با اين وجود عدهاى از يهوديان مدينه پس از حادثه اُحُد به سوى مكه رفتند تا با مشركان مكه بر ضد پيامبر اسلام(ص) همپيمان شوند. پس پيمانى را كه با رسول خدا(ص) و مسلمانان داشتند شكستند.(46) قرآن كريم به اين مطلب چنين اشاره مىكند: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ وَ يَقُولُونَ لِلَّذِينَ كَفَرُوا هؤُلاءِ أَهْدى مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا سَبِيلاً(47)؛ آيا كسانى را كه از كتاب (آسمانى) نصيبى يافتهاند نديدهاى؟ كه به جبت و طاغوت ايمان دارند، و درباره كسانى كه كفر ورزيدهاند مىگويند: اينان از كسانى كه ايمان آوردهاند راه يافتهترند.»
ب) كارشكنىهاى يهود در مورد اتحاد مسلمانان: به بركت حضور مبارك پيامبر اكرم(ص) در مدينه دو قبيله «اوس» و «خزرج» از جنگ و خونريزى دست برداشتند، و در سايه ايمان به تعاليم اسلامى مانند دو برادر در كنار هم زندگى آرام و پر نشاطى داشتند. اين اتحاد و همبستگى، سخت يهوديان را متأثر كرد، تا اين كه روزى يكى از آنها به نام «شامس» فرصت را براى اجراى طرحى شوم و تفرقهانگيز مناسب ديد، و جوانى را مأمور كرد كه اتحاد آنان را به هم بزند. اين جوانِ يهودى با بازگويى خاطرات تلخ دوران درگيرى و خونريزى بين اوس و خزرج، آنان را سخت به جان هم انداخت كه نزديك بود آتش جنگ بار ديگر ميان آنان شعلهور شود، پيامبر اكرم(ص) از نقشه شوم يهوديان پرده برداشت و با پند و اندرز مسلمانان را متوجه اين نقشه نمود.(48) قرآن كريم در آياتى از سوره آل عمران به اين ماجرا و كارشكنى يهود اين چنين اشاره كرده مىفرمايد: «قُلْ يا أَهْلَ الْكِتابِ لِمَ تَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ تَبْغُونَها عِوَجاً وَ أَنْتُمْ شُهَداءُ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ يَرُدُّوكُمْ بَعْدَ إِيمانِكُمْ كافِرِينَ(49)؛ بگو: اى اهل كتاب چرا كسى را كه ايمان آورده است، از راه خدا باز مىداريد، و آن (راه) را كج مىشماريد، با آن كه خود (به راستى آن) گواهيد؟ و خدا از آنچه مىكنيد غافل نيست. اى كسانى كه ايمان آوردهايد، اگر از فرقهاى از اهل كتاب فرمان بريد، شما را پس از ايمانتان به حال كفر بر مىگردانند.»
گويا هميشه اين طور بوده كه گروهى از دشمنان اسلام كارشان نفاق افكندن و تفرقه انداختن ميان مسلمانان بوده است. ولى آنچه كه مهم و لازم مىباشد هوشيارى مسلمانان در برابر اين گونه تفرقهها مىباشد.
ج) جاسوسى عليه مسلمانان: عدهاى از قوم يهود براى ضربه زدن به مكتب نو پاى اسلام در مدينه دست به جاسوسى مىزدند حتى به نقل مورخان، برخى از احبار يهود به ظاهر اسلام آوردند تا به مقاصدى كه دارند برسند، ولى در باطن به رسول خدا(ص) ايمان نداشتند، بلكه در زمره منافقان بودند.(50)
يهوديان جهت دست يابى به اسرار مسلمانان از چنين افرادى استفاده مىكردند و اطلاعات راجع به محافل مسلمانان را در اختيار رهبران خود قرار مىدادند تا تدبيرات لازم را براى مقابله با مسلمانان طراحى نمايند.
د) ايجاد بحران اقتصادى: يكى از اقدامات دشمنان اسلام محاصره اقتصادى بوده و هست. سران يهود مدينه براى اين كه مسلمانان را از آيين اسلام برگردانند و يا اعتقادات آنها را تضعيف نمايند،آنان را در بحران اقتصادى شديدى قرار مىدادند؛ به طورى كه عدهاى از مسلمانان به ويژه مهاجرين به سبب فقر در معرض تهديد مرگ قرار گرفتند. حتى از دادن امانتهايى كه قبل از اسلام به آنان سپرده بودند، خوددارى مىكردند و براى تبرئه خود به آنها مىگفتند؛ هنگامى بر ما لازم بود امانت شما را برگردانيم كه شما اسلام اختيار نكرده بوديد. ولى ايمان شما به اسلام، اين حقوق را ابطال كرد!(51)
قرآن كريم به اين موضوع چنين اشاره مىفرمايد: «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطارٍ يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ وَ مِنْهُمْ مَنْ إِنْ تَأْمَنْهُ بِدِينارٍ لا يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ إِلاَّ ما دُمْتَ عَلَيْهِ قائِماً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لَيْسَ عَلَيْنا فِي الْأُمِّيِّينَ سَبِيلٌ وَ يَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ الْكَذِبَ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ(52)؛ و از اهل كتاب، كسى است كه اگر او را بر مال فراوانى امين شمرى، آن را به تو برگرداند، و از آنان كسى است كه اگر او را دينارى امين شمرى، آن را به تو نمىپردازد، مگر آن كه دايماً بر (سر) وى به پا ايستى. اين بدان سبب است كه آنان (به پندار خود) گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند، بر زيان ما راهى نيست. و بر خدا دروغ مىبندند با اين كه خودشان (هم) مىدانند.»
چنان كه در جواب تقاضاى فرستاده پيامبر اكرم(ص) جهت قرض گرفتن از يهوديان گفتند: «خدا محتاج و فقير است ولى ما بىنياز هستيم(53)»پىنوشتها: –
* اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى تهيه شده است.
1) ر.ك مائده / 82.
2) سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى، قلب سليم، چاپ 12، تهران: دارالكتب الاسلاميه، 1374. ص 303.
3) سوره زمر، آيه 22.
4) بقره / 74.
5) ر.ك. كتاب مقدس، پيشين، سفر حزقبال، 9: 5 – 6.
6) ر.ك. پيشين. سفر اشعيا نبى، 13: 10 – 16.
7) بقره/ 84 و 85.
8) عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 81.
9) اعراف / 179.
10) ر.ك. عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 81.
11) بقره / 96.
12) ممتحنه / 13.
13) ر.ك. عفيف عبدالفتاح طباره، پيشين، ص 83.
14) نساء / 160- 161.
15) بقره / 58.
16) ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، ج 1، چاپ 25، تهران؛ دارالكتب الاسلاميه، 1369، ص 269.
17) بقره / 59.
18) راغب، پيشين، ص 122.
19) الطبرسى، پيشين، ج 1، ص 118.
20) بقره / 83 – 84.
21) مائده / 12.
22) ر.ك. مائده 13.
23) ر.ك. طباره، پيشين ص 111.
24) آل عمران / 21.
25) مائده / 18.
26) تلمود، ص 79.
27) ر.ك. تلمود ص 79.
28) بقره / 47.
29) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 102.
30) آل عمران / 110.
31) بقره / 80.
32) حجرات /13.
33) بقره / 113.
34) مائده / 82.
35) الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 234.
36) بقره / 109.
37) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 184.
38) الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 194.
39) مائده/41.
40) صف / 6.
41) بقره / 146.
42) ابى النضر محمد بن مسعود بن عياش السلمى السمرقندى، تفسير العياشى، تهران: المكتبة العلميه الاسلاميه، بىتا، ج 1، صص 49 – 50.
43) بقره / 89.
44) الطبرسى، ج 1، پيشين، ص 158.
45) ر.ك. المجلسى، ج 19، پيشين، ص 110 – 111.
46) ر.ك. الطبرسى، ج 3، پيشين، ص 92.
47) نساء / 51.
48) ر.ك. جعفر سبحانى، ج 1، پيشين، صص468- 469.
49) آل عمران، 99- 100.
50) ر.ك، ابن هشام، ج 2، ص 175.
51) ر.ك. عفيف طباره، پيشين، ص 60.
52) آل عمران / 75.
53) آل عمران / 181.
به استقبال مجلس هفتم
به استقبال مجلس هفتم
حجة الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
«از هم اكنون همه بايد مطمئن باشيم كه رسانههاى استكبارى از عدم حضور مردم در صحنه انتخابات سخن خواهند گفت و باتحليلهاى موذيانه و القائات توأم با تهديد و ارعاب تلاش خواهند نمود ذهنها را به مسائل ديگر معطوف نمايند. غافل از آنكه امت اسلامى ايران سالهاست نشان دادهاند كه از اين هياهوها نمىترسند و مقاوم و استوار در مقابل تمام ابرقدرتها مىايستند و با يارى خداوند متعال ملت شريف ايران با حضور گسترده خود انتخابات را در موعد مقرر و با قدرت و قاطعيت برگزار مىكنند…»
(پيام امام خمينى – سلام اللّه عليه – به مناسبت انتخابات سومين دوره مجلس شوراى اسلامى سال 1367).انتخابات مجلس هفتم پيش روى قرار دارد. انتخاباتى كه بسيار با اهمّيت از جهات عديده و سرنوشت ساز و براى آينده اسلام و انقلاب و كشور تعيين كننده است. اهمّيت مجلس هفتم آنگاه روشنتر مىشود كه تجربههاى تلخ سالهاى اخير مجلس را بخاطر داشته باشيم كه برخى از نمايندگان متأسفانه در مجموع عملكرد خوبى نداشتند. تنشها، تضادها و موضعگيرىهاى آنها در مسائل مختلف چندان رضايت بخش نبود و اين ماجراى تلخ در آينده نيز به عنوان يك مقطع تاريخى بحران ساز بايد مورد ارزيابى و سنجش قرار گيرد و عملكرد برخى نمايندگان در ديد افكار عمومى به داورى نهاده شود و در تاريخ انقلاب ثبت گردد تا راه و روشهاى نسلهاى بعدى بهتر و بيشتر اصلاح شود و از تجارب تلخ و شيرين گذشته بهره گيرند. به فرموده اميرالمؤمنين: «شما را در سرگذشت نسلهاى پيشين عبرت هاست ؛ و انّ لكم فى القرون السالفة لعبرة».(1)
با توجه به اين شرايط و اوضاع و احوال جارى و موقعيّت حساس جهانى و حساسيت مسائل داخلى و خارجى در تعامل با دنياى استكبارى بر هر فرد مسؤول و مسئوليت شناس تكليف است كه مسئله انتخابات را دستكم نگيرد و نقش خود را در اين مسئله حياتى ايفا كند.
مسائلى كه در اين راستا شايان توجه است عبارتست از:
1- حضور در صحنه سياسى و مشاركت در انتخابات به هر نحو ممكن به عنوان يك وظيفه ملى و دينى بويژه از سوى نخبگان و راهنمايان فكرى مردم.
2- كانديدا شدن افرادى كه خود را واجد شرائط مىدانند و از سر اخلاص قصد خدمت دارند.
3- شركت در انتخابات و رأى دادن به افراد صالح و واجد شرائط با توجه به معيارهاى دينى و قانونى.
4- شرائط انتخاب شوندگان و كانديداها آنگونه كه شرع و قانون اقتضا دارد. مسائل چهارگانه فوق را به ترتيب اهميت طى چند مقال مشروحتر مىنگريم .1- در آغاز مسئله حضور و جدى گرفتن مسئله را به بررسى مىنهيم. حضور در انتخابات به مفهوم كلى اين است كه هر كس در هر جايگاهى قرار دارد آن راجدى بگيرد، به نقش مجلس بينديشد و از هر امكانى كه در دست دارد جهت حسن انجام آن و تشكيل قوّه مقننه استفاده كند. بىتفاوت بودن و كنار كشيدن در اين امر حياتى قابل قبول نيست. زيرا ثمره بىتفاوتى به ثمر نشستن فعاليتهاى تخريبى دشمن و سوء استفاده افراد ناباب و فرصت طلب و عناصر مشكوك يا وابسته يا نالايقى است كه مىخواهند بازيگر اين ميدان باشند و مأمورين خود را كه خدمت به بيگانه يا تصفيه حسابهاى مادى و نفسانى است به اجرا در آورند و اين خطر بزرگى است كه بىتفاوتى در برابر آن به معناى مشاركت غير مستقيم با دشمن و پايمال شدن ارزشها و كمك به نابودى انقلاب و ناديده گرفتن خون شهيدان و فداكاريهاى اين امت بزرگ است و گناه آن براى كسى كه اندكى به اين مسئله حساس بينديشد قابل انكار نيست. قرآن كريم گروهى از مسلمانان را مورد عتاب قرار داده كه چرا پس از رسول خدا(ص) راه ارتجاع پيمودند و نظارهگر بر باد رفتن دست آوردهاى رسالت بزرگ اسلام شدند. «و ما محمد الاّ رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب على عقبيه فلن يضرّ اللّه شيئاً و سيجزى اللّه الشاكرين»(2) محمد(ص) جز پيام آورى نبود كه پيامبران ديگر پيش از وى آمدند رفتند آيا اگر او مرد يا كشته شد به پاشنههاى خود عقب گرد كرديد (به جاهليت بازگشتيد) و آنكس كه راه ارتجاع بپيمايد به خدا زيانى نمىرساند (بلكه به خود ستم مىكند) و خداوند سپاس گويان را پاداش خواهد داد. اين آيه در واقعه احد نازل شد آنگاه كه آهنگ شيطانى، خبر كذب مرگ رسول خدا(ص) را فرياد كرد و بدنبال اين خبر هراسانگيز فرصت طلبان صحنه جنگ را ترك كرده و پابه فرار گذاشتند و پيامبر ماند و على (ع) و تنى چند از خواص ياران كه از جان پيامبر دفاع مىكردند بالاخره و بالاخره آن سرنوشت اسفبار در احد رقم خورد. آيه كريمه در چنين موقعيت دشوار و حساس نازل شد و مسلمانان را هشدار داد كه بفرض آن كه رسول خدا (ص) جان تسليم حق كند، اسلام باقى است و مسئوليت مسلمانان جائى نمىرود. اين پرچم نبايد بيفتد تا به جاى آن پرچم كفر بر افراشته شود. ترك گفتن صحنه جهاد و دفاع، ناسپاسى نعمت اسلام است كه عقوبت الهى را در پى دارد. آيه كريمه مىتواند براى هر عصر و زمان راه گشاى عمل و تكليف باشد، همانگونه كه سرگذشت دين و مسلمين پس از رحلت پيامبر و مسئله غصب خلافت و سكوت و بىتفاوتى اكثريت آن روز را شامل است كه در برابر آن ستم تاريخى كه اهلبيت را از رهبرى خلق به انزوا كشانيد و نالايقان را بر سركار آورد و دود آن براى قرنها به چشم امت اسلام رفته و مىرود و تا امروز آثار شوم آن باقى است، سكوت كردند. تمام اين ماجرا ريشه در همان بىتفاوتى و كنارهگيرى از عرصه سياست و اجتماع و شانه خالى كردن از مسئوليت دارد كه پس از پيامبر رخ داد. اگر امت از امام بحق خود كه منتخب خدا و برگزيده او بود حمايت مىكردند آن توطئه شوم شكل نمىگرفت و سرنوشت اسلام و مسلمين به گونهاى ديگر بود و به آنجا نمىكشيد كه بالاخره امويان و عباسيان و شرابخواران سفاك و جنايتكار بر سر كار آيند.
اين ماجرا در سالهاى اخير و پس از رحلت حضرت امام مطمح نظر دشمنان انقلاب قرار گرفت. طراحى اين توطئه را امپرياليسم و صهيونيسم به سردمدارى شيطان بزرگ در دستور كار خود قرار دادند و عوامل وابسته داخلى را به خدمت گرفتند شرح اين توطئهها تاريخى مفصّل دارد كه اينك مجال آن نيست. امّا دشمن دست از توطئه برنداشته و سياست براندازى را بطور جدى دنبال مىكند و با سياست نفوذ از داخل و عوامل مرئى و نامرئى خود طرح كودتاى خزنده را پيگير است. در سالهاى اخير با نفوذ در فرهنگ و مطبوعات و خريدن برخى مسئولان و روزنامهنگاران و مزدورى برخى افراد سياسى و سوء استفاده از سادگى و سادهانگارىها و عقدههاى واپس زده، گروهكهاى ملى و مذهبى و حتى پارهاى نمايندگان و اغتنام فرصت از مشكلات و ندانم كارىها و بزرگ نمائىهاى افراد ناراضى يا اجير شده و رشوهگير و از جمله زمينه چينى براى انتخابات آينده به اميد نفوذ در مجلس فكرهائى در سر دارد، پولهائى خرج مىكند و وعدههائى مىدهد كه شرح هر يك مجالى ديگر مىطلبد. در چنين شرائطى كنار نشستن و بىتفاوت گذشتن و ميدان به دشمن دادن به معنى سپر انداختن در برابر حمله دشمن است كه يك انسان مسلمان و وفادار به نظام و راه امام و خط شهيدان آن را بزرگترين گناه بايد بداند. خلاصه آنكه موقعيت بسيار حساس است و آزمايش سنگين. مراجع دينى، نخبهگان فرهنگى، حوزههاى علمى و دانشگاهى، صاحبان بيان و قلم، ژرف نگران سياسى، مىبايست مردم را آگاهى دهند تكليف را براى آنان روشن كنند و حساسيت انتخابات مجلس هفتم را يادآورى نمايند كه كلاه ديگرى بر سر مردم نرود و آنها كه از محك آزمايش دوره نمايندگىشان سيه روى در آمدند، بار ديگر مردم را فريب ندهند و با وعدههائى تو خالى جوانان را نفريبند كه اگر اتفاقى چنين رخ دهد ديگر فاتحه همه چيز خوانده شده است و انشاء اللّه چنين نخواهد شد. هوشيارى و درد آشنائى ملت چنين مجالى را براى فرصت طلبان و زيادهخواهان فراهم نخواهد ساخت و همانگونه كه در كلام امام راحل (قدس سره) آمده است «بزرگترين فرائض سياسى و اجتماعى»(3) خود را ترك نخواهند كرد، قوه مقننه و مجلس يكى از اركان بنيادين نظام و سرنوشت سازترين آنهاست و انتخابات سالم و گزينههاى شايسته مىتواند اين ركن بنيادين را تحكيم بخشد و در ساير اركان نظام (اجرائى و قضائى) تأثير به سزا داشته باشد. قوانين بايد از مجلس بگذرد سياستهاى كلان نظام را مجلس بايد ترسيم كند. روابط راهبردى خارجى و مسائل فرهنگى و سياسى و اقتصادى را مجلس بايد تأييد يا رد كند و بهترينها را كه بر خلاف شرع و قانون اساسى نباشد به تصويب رساند. چنين نهادى افراد شايسته، دانا، سياست شناس، پخته، مستقل، دردمند و مؤمن و متعهد و آگاه مىطلبد. مجلس جاى بازىهاى سياسى و اشتلم دادن و رجزخوانى و جبههگيرىهاى بىحاصل و مخرّب نيست، وضعى كه چند سال شاهد آن بوديم و برخى عناصر ماجراجو فرصت سوزى كردند و به نمايندگان دلسوز و مؤمن ديگر – كه شمارشان كم نبود – مجال ندادند كارى در جهت مصالح دين و ملت و ميهن آنگونه كه انتظار است صورت پذيرد.2- شرائط انتخاب شوندگان
اين وضع نبايد تكرار شود به هر قيمتى كه مىخواهد تمام شود با درك چنين شرائطى چشم انداز آينده را مىتوان از هم اكنون پيشبينى كرد. احراز صلاحيت داوطلبان و اطمينان به شايستگى آنان چيزى است كه در قانون پيشبينى شده و شوراى محترم نگهبان با قاطعيت و توجه كامل بر آن نظارت خواهد داشت. همانگونه كه ديده تيزبين مردم نيز هر مسئله بزرگ و كوچكى را در اين رابطه زير نظر خواهد داشت و بر اساس آن رأى خواهد داد.
امام خمينى معمار اين انقلاب بزرگ سخنى با مردم دارد كه همواره بايد سرمشق عمل باشد. در اين باره مىفرمايد:
«مردم با بصيرت و درايت و تحقيق كانديداهائى را شناسائى كرده و به سوابق و روحيات و خصوصيات دينى،سياسى نامزدهاى انتخاباتى توجه نمايند. مردم شجاع ايران با دقت تمام به نمايندگانى رأى مىدهند كه متعبد به اسلام و وفادار به مردم باشند و در خدمت به آنان احساس مسئوليت كنند و طعم تلخ فقر را چشيده باشند و در قول و عمل مدافع اسلام پابرهنگان زمين، اسلام مستضعفين، اسلام رنج ديدگاه تاريخ، اسلام عارفان مبارزهجو، اسلام پاك طينتان عارف و در يك كلمه مدافع اسلام ناب محمدى – صلى اللّه عليه و آله – باشند و افرادى كه طرفدار اسلام سرمايهدارى، اسلام مستكبرين، اسلام مرفهين بى درد، اسلام منافقين، اسلام راحت طلبان، اسلام فرصت طلبان، و در يك كلمه اسلام آمريكائى هستند طرد نموده و به مردم معرفى نمايند و از آنجا كه مجلس، خانه همه مردم و اميد مستضعفين است در شرائط كنونى نبايد كسى انتظار داشته باشد كه حتماً نمايندگان بايد از گروه و صنف خاصى باشند. بايد توجه داشت كه هنوز خيلى از مسائل وجود دارد كه به نفع محرومين بايد حل شود و تميز بين كسانى كه در تفكر خود خدمت به اسلام و محرومان را اصل قرار دادهاند با ديگران كار مشكلى نيست»(4) يك بار ديگر عبارت تابناك امام را بخوانيد…
تمام گفتنىها را حضرت امام – سلام اللّه عليه – در مورد شرائط انتخاب شوندگان فرمودهاند براى هميشه و تا نام مجلس شوراى اسلامى برقرار است. بنابراين ليبرالها، لائيكها، فرصت طلبان و پارهاى احزاب سياسى ورشكسته يا رياكار كه كوس رسوائيشان بر سر هر كوچه و بازار كوبيده شده واز منحرفان حمايت مىكنند و احكام دين را به استهزا مىگيرند و از جاسوسان حمايت مىنمايند و آب به آسياب دشمن مىريزند و براى رابطه با شيطان بزرگ سينه چاك مىزنند و هرج و مرج اخلاقى و سياسى و فرهنگى را در كشور دامن مىزنند، در مجلس جائى ندارند. رأى دادن به آنها گناه كبيره است و حمايت از آنان جبههگيرى در برابر اسلام و همصدائى با دشمنان سوگند خورده.
و بايد بدانيم كه آمريكا و اسرائيل و عوامل مرئى و نامرئى آنها براى نفوذ دادن اين عناصر به مجلس هفتم تمام تلاش و توان خود را بكار گرفتهاند تا مجلس را در تصرف بگيرد و چيزى كه اين توطئه را خنثى مىكند و نقشههاى براندازى را از اين طريق نقش بر آب مىسازد انديشه به نتيجه انتخابات به گونهاى صحيح، قاطعيت در شناسائى كانديداها و پرهيز از تساهل و تسامح است و حضور پر شور وجدى همه اقشار در اين سنگر كه به اعتقاد ما يك جنگ تمام عيار است و سربازان اسلام به پياده نظام دشمن مجال نبايد بدهند كه مجلس هفتم را در تصرف گيرند كه اين مقدمه نابودى ارزشهاى اسلام و انقلاب خواهد بود. و خداوند يار اهل حق است. «ان تنصروا اللّه ينصركم و يثبت اقدامكم».پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، خ 193.
2. سوره آل عمران، آيه 144.
3. جملهاى از امام و پيام بسيار مهم خود به مجلس شوراى اسلامى در سال 1367، صحيفه نور، ج 20، ص 214.
4. صحيفه نور، ج 20، ص 194.
ارتداد و آزادى
ارتداد و آزادى
آيت اللّه جوادى آملى
تهيه و تنظيم از: حجة الاسلام و المسلمين محمد رضا مصطفى پوريكى از شبهاتى كه براى مخالفت اسلام با آزادى مطرح مىكنند حكم فقهى مرتدان است. آنها مىگويند: اگر اكراه در عقيده ممنوع است و پذيرش اسلام با آزادى و اختيار انجام مىشود، ترك عقيده نيز بايد آزاد باشد پس چرا در مباحث فقهى مرتد و كسى كه از دين بر مىگردد به احكام سختى چون قتل و زندان و مانند آن محكوم مىشود. حكم ارتداد در ميان فقها مورد اتّفاق است، همه فقها مىگويند: مرتد اگر فطرى باشد مجازات او اعدام است و اين حكم با آزادى بيان سازگارى ندارد علاوه بر آن، حكم ارتداد با حق حيات آدمى كه از حقوق مسلّم آن هاست نيز ناسازگار است. بنابراين اگر دين دارى و دين، با تحقيق و رهبرى برهان در انسان شكل مىگيرد و در محدوده جزم علمى زمام تصديق و تكذيب در اختيار دليل است و از طرفى دين آزادى را امضاء كرده است، حكم فقهى قتل مرتد با آزادى بيان و حق حيات آدميان ناهماهنگ است.
پاسخ اين شبهه متوقف بر بررسى و تحليل مبادى و مبانى اوليه دينشناسى است، يكى از مبادى دين شناسى، شناخت انسان است و بهترين راه شناخت انسان تحليل سخن انسان آفرين در مورد اوست.
خداى سبحان انسان را موجودى شريف و كريم معرفى كرده است: «و لقد كرّمنا بنى آدم»(1) و رمز كرامت انسان را خلافت خود دانسته و فرمود: «انى جاعل فى الارض خليفة»(2) پس كرامت انسان به مقام خليفة اللهى اوباز مىگردد و در تحليل معناى خلافت انسان بيان گرديد كه خليفه بايد حرف مستخلف عنه را بزند، نه حرف خودش را. زيرا كسى كه همه امكانات، اعم از راههاى علمى و قدرتهاى عملى خود را از خدا مىگيرد، اگر به جنگ با خدا مبادرت كند. مثلاً هوش اقتصادى خود را در راه ربا خوارى به كار ببرد اعلام جنگ با خدا كرده است، «فأذنوا بحرب من اللّه و رسوله»(3)؛ يا اگر كسى در جهت براندازى نظام اسلامى تلاش كند در واقع، با خدا مىجنگد؛ «الذين يحاربون اللّه و رسوله»(4)؛ و كسى كه با خدا بجنگد چنين كسى هرگز خليفة اللّه نخواهد بود و اگر از اين مقام بهرهاى نداشته باشد، كرامت ندارد و كسى كه كرامت ندارد از شياطين انس است و از حيوان نيز پستتر خواهد بود، «أولئك كالأنعام بل هم أضلّ»(5)؛ بنابراين معيار كرامت و خلافت و ارزش و ضد ارزش را خدا مشخص فرموده است. خداوند به حضرت داود (عليه السلام) چنين فرمود: «يا داود انا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين الناس بالحقّ و لا تتّبع الهوى فيضلَّك عن سبيل اللّه انّ الذين يضلّون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب»(6)؛ پس معرفتشناسى و انسانشناسى را بايد از انسان آفرين فرا گرفت.
از سويى دين آزادى انسان را امضا كرده است، نه رهايى او را، بنابراين اگر انسان در فرهنگ دينى مكرّم و خليفة اللّه است، بايد اين راه را تا پايان ادامه دهد و به لوازم خلافت اللهى ملتزم باشد، از اين رو گرچه در محدوده جزم علمى زمام امر در اختيار دليل است، اما اگر كسى پس از انتخاب راه به وسيله دليل و ورود به حوزه دين از دين برگردد، اين لعب و استهزاء به دين است. چنين كسى نزد شارع مقدس هيچ حرمتى ندارد.مباحث فقهى و كلامى ارتداد
بحثهاى مربوط به مسئله ارتداد، معمولاً از دو جنبه بررسى مىشود:
1. فقهى 2. كلامى.
در مباحث فقهى بخشى از آن در كتاب طهارت و بخشى در كتاب ارث و بخشى نيز در كتاب حدود آمده است. و آنچه كه از محدوده فقه خارج است، به مسايل كلامى باز مىگردد و بحث خاص خودش را دارد.
محور بحث كنونى در موضوع ارتداد از جهت مخالفت آن با آزادى و حق حيات است. در آغاز بايد مبادى تصوريه بحث (معناى ارتداد) روشن شود. پس حكم كلامى، آنگاه حكم فقهى آن تبيين گردد.
– شايان ذكر است، در حكم فقهى، صرفاً آن بخشى كه مربوط به كتاب حدود است (مهدور الدم بودن مرتد)، مطرح مىشود – .معناى ارتداد
ارتداد، جحود بعد از اقرار و نكول بعد از قبول دين است. كسى كه دين را از روى تحقيق بپذيرد، سپس از آن برگردد، مرتد ناميده مىشود.
اقسام ارتداد
ارتداد دو قسم است: ملى و فطرى، ارتداد فطرى يعنى انكار پس از اقرار محققانه دين بعد از بلوغ، در صورتى كه والدين او يا يكى از آنها مسلمان باشند. و ارتداد ملى يعنى انكار پس از اقرار محققانه دين بعد از بلوغ در صورتى كه هيچ يك از والدين او مسلمان نباشد.
در ارتداد فطرى وجود سه عنصر محورى لازم است: 1. هنگام انعقاد نطفه انسان پدر و مادر يا يكى از آن دو مسلمان باشند. 2. كودك در خانواده اسلامى رشد كرده باشد. يعنى در طول دوران قبل از بلوغ مسايل اسلامى را از نزديك ديده و به مقدار تشخيص خود فهميده و پس از بلوغ و تكليف نيز از روى علم و عمد و تحقيق دين را پذيرفته و اظهار كرده است. 3. بعد از تشخيص و قبول حقانيت دين از روى تحقيق، پس از بلوغ آن را انكار كند.
و عناصر محورى در ارتداد ملى چهار چيز است. 1. هنگام انعقاد نطفه انسان هيچ يك از پدر و مادر او مسلمان نباشند. 2. كودك در خانواده غير مسلمان رشد كرده و پس از بلوغ كفر را پذيرفته و مانند پدر و مادرش كافر شده است. 3. پس از كفر با تحقيق اسلام آورده است. 4. بعد از قبول اسلام، منكر شود و به كفر باز گردد.
انكار دين گاهى به انكار يكى از اصول سه گانه دين است و گاهى به انكار يكى از ضروريات دين است البته در صورتى كه به انكار يكى از اصول سه گانه دين برگردد.مراد از ضرورى دين
ضرورى دين به مسايلى گفته مىشود كه حكم آن مثل 2*2 براى همگان روشن است. امورى كه پيچيده نيست و نيازى به فكر و استدلال ندارد، مانند توحيد و نبوت و معاد، حقانيت اصل دين و قرآن و رسالت پيامبر، حق بودن نماز و روزه و حج و جهاد و… و به طور خلاصه هر آنچه كه از خطوط كلى دين محسوب مىشود، در مقابل احكام نظرى مانند حكمى از احكام شكيات يا سهويات، و يا چگونگى ذبح فلان حيوان يا حكم ذبيح اهل كتاب و…
مسايل ضرورى دين نه نياز به استدلال دارد، نه نياز به تقليد. مثلاً در اين كه حج بر مستطيع واجب است، حج طواف دارد، طواف دور كعبه واجب است و مانند آن، تقليد لازم نيست. تقليد مربوط به جايى است كه حكم براى عمل روشن نيست. اين كه گفته مىشود: غير مجتهد يا مقلّد است يا محتاط، براى آن است كه حكم را نمىداند. از اين رو بايد به كارشناس رجوع كند. پس ضرورى يعنى چيزى كه بيّن الرشد است و انسان ميداند كه از قرآن و عترت رسيده است.
گفتنى است: امر ضرورى متفرع بر اصول دين است. گاهى يك چيز براى يكى ضرورى است. اما براى ديگرى ضرورى نيست…حكم انكار ضرورى دين
اگر كسى منكر ضرورى دين شود و نتيجه انكار آن را نيز بداند يعنى با اين كه مىداند لازمه انكار نماز، انكار سخن پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است، در عين حال به اين لازم ملتزم شود، در چنين موردى ارتداد پيش مىآيد. پس انكار اصلى از اصول دين بىترديد ارتداد آور است. اما انكار ضرورى دين، آن گونه كه در كتابهاى فقهى آمده است، در صورتى كه به انكار يكى از اصول سه گانه دين يعنى توحيد، نبوت، معاد برگردد و منكر ضرورى نيز به اين امر واقف باشد، موجب ارتداد است.
اما اگر انكار چيزى به انكار يكى از اصول برنگردد يا انكار كننده ملتزم و ملتفت نباشد، حكم انكار ضرورى دين درباره او جارى نيست. مثلاً اگر كسى معاذاللّه منكر نماز شد و نمىدانست كه معناى انكار نماز، تكذيب پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است يا متوجه اين امر نبود و اگر او را متوجه كنى، هرگز ملتزم نمىشود، چنين انكارى كفرآور نيست. يعنى حكم ارتداد بر او جارى نمىشود. هرچند معصيت است و تعزير و تنبيه دارد. بنابراين درباره انكار ضرورى دين كه به انكار رسالت برگردد، دو قيد تنبّه و التزام در همه كتابهاى فقهى لحاظ شده است. تا شخص متنبّه نباشد و به اين لازم ملتزم نگردد، ارتداد صدق نمىكند.حكم كلامى مرتد
مرتد خواه ملّى باشد يا فطرى در هر مقطعى توبه كند ؛ توبهاش از جهت بحث كلامى كه مربوط به قيامت و بهشت و جهنم است، مورد قبول ذات اقدس الهى قرار مىگيرد. بسيارى از بزرگان مثل مرحوم شهيد به اين معنا تصريح كردهاند.(7) هر چند برخى متعرّض آن نشده يا نپذيرفتهاند، لكن قول حق آن است كه توبه مرتد فطرى و ملى قبول است. به لحاظ بحثهاى كلامى همواره رابطه ميان عبد و مولا، خلق و خالق محفوظ است و رحمت الهى شامل حال مرتدى كه توبه حقيقى كند، نيز مىشود. اگر مشكلى هست در بحثهاى فقهى است كه مرتد فطرى احكام چهارگانه خاص خود را دارد كه بايد درباره او اجرا شود.
تفاوت حكم فقهى مرتد ملى و فطرى
گاهى گفته مىشود، اگر فطرت در همه انسانها، اعم از مسلمان زاده و غير آن در دوران قبل از بلوغ (زير 15 سال در پسر) يكسان است، چرا حكم ارتداد آنها پس از بلوغ متفاوت است؟
پاسخاش اين است: كسى كه مسلمان زاده است، تقريباً 7 سال از 15 سالش دوران تمييز را در خانواده مسلمان تربيت شد. و رشد كرده و احكام دين برايش روشن شده است. زيرا صاحب شريعت به والدين دستور داده است كه فرزندان را به مسايل اسلامى و دينى دين آشنا و آگاه كنند، نماز را در سنين هفت سالگى يادشان دهند؛«عن موسى بن جعفر (عليهما السلام) عن آبائه (عليهم السلام) قال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) مروا صبيانكم بالصلاة اذا كانوا أبناء سبع سنين، و اضربوهم اذا كانو أبناء تسع سنين»(8)؛ از اين رو حكم كسى كه شش يا هفت سال قبل از بلوغاش را با تمييز و تشخيص گذرانده از كسى كه در محيط كفر تربيت شده، متفاوت است. مرتد فطرى فطرتش در دين شكوفا شده ولى مرتد ملى فطرتش مستور بوده است. گرچه هر دو داراى نفس ملهمه هستند؛ «فألهمها فجورها و تقواها» (9)؛ اما مسلمان زاده در خانه «قد أفلح من زكيها»(10) زندگى مىكرده، كافرزاده در خانه «وقد خاب من دسّيها»(11)؛ بسر مىبرده است.
بنابراين، هرچند فطرت در همگان يكسان است، لكن آن كه در فضاى اسلامى رشد كرده است و پس از بلوغ، اسلام را با تحقيق و يقين منطقى پذيرفته است، اگر مرتد شود و از دين برگردد. عمل او لعب دين و لهو و استهزاء و تحقير نسبت به دين محسوب مىشود، از اين جهت حكمش نسبت به كافرزاده اشدّ است. با توجه به اين مطلب، حكم فقهى مرتد فطرى از ملى متفاوت است.يقين معتبر در ارتداد
در مسايل مربوط به اصول دين يقين معتبر است و مراد از يقين معتبر در اصول، يقين منطقى است. اين يقين يا از برهان عقلى به دست مىآيد، يا از دليل نقلى معتبر متكى به عقل. از اين رو شايد يقين روانشناختى معتبر نباشد يا محل بحث باشد. چون تقليد، در صورتى كه از معصوم (عليه السلام) باشد، از آن جهت كه قول معصوم (عليه السلام) حد وسط برهان قرار مىگيرد، حجت است يعنى اگر چيزى را از معصوم (عليه السلام) شنيد يا از قول معصوم (عليه السلام) به چيزى پى برد، حرف معصوم (عليه السلام) براى او يقين منطقى مىآورد، نه يقين روانى.
مراد از قول معصومى كه حد وسط برهان است، هر روايتى نيست. بلكه روايتى كه از جهت مضمون نص و از جهت سند متواتر باشد يعنى بايد نظير متغيّر در قياس «العالم متغير و كل متغير حادث فالعالم حادث» يقينى باشد. پس روايات غير متواتر در مسايل مربوط به اصول دين يقين آور نيست.
بنابراين يقين منطقى با برهان عقلى حاصل مىشود يا با دليل نقلى معتبر مثل قول معصوم (عليه السلام). اما يقينى كه با قول پدر و مادر يا اشخاص عادى پديد مىآيد، يقين روانى است. يقين روانى، يقين معرفتشناسى نيست. كفايت يا عدم كفايت يقين روان شناختى درباره امرى بحث خاص خود را دارد.
در بحث ارتداد، يقين منطقى شرط است نه يقين روان شناختى چون بازگشت يقين روانى به تقليد است.حكم شاك متفحص در موضوع ارتداد
اگر كسى اسلام شناسنامهاى و روان شناختى داشته باشد، نه اسلام معرفت شناسانه و منطقى، چنين فردى هر چند در خانواده مسلمان تربيت شده و مسلمان زاده است، ولى چون اسلامش را از روى تحقيق به دست نياورده است يعنى نه از معصوم شنيد، نه برهانى از حكيم و متكلم دريافت كرد، بلكه اسلام موروثى دارد، يقين او نسبت به اسلام يقين روانى است نه منطقى. در چنين فضايى گرچه در بخش اثبات ممكن است خداوند منت نهد و اين گونه دينها را بپذيرد، اما در بخش قهر و عذاب، اثبات حكم ارتداد درباره كسى كه با شنيدن شبهاتى نسبت به اصل دين يا برخى از احكام ضرورى دين مثل نماز، روزه و…شك مىكند، آسان نيست. از اين رو حكم مرتد فطرى در مورد چنين كسى كه شاك متفحّص است، جارى نمىشود. بلكه اگر حاكم احتمال دهد كه متهم گرفتار شبهه شده است. يعنى اگر اتهام براى محكمه قضايى ثابت نشود هر چند متهم قاطع به خلاف باشد، شايان توجّه است. قطع منطقى به خلاف، درباره مسايل ضرورى دين كار آسانى نيست. چون قطع و جزم رياضى بسيار اندك است. قطع به خلاف يعنى من قطع دارم كه مطلب اين است و جز اين نيست ديگران اشتباه مىكنند. بنابراين كسى كه در اثر چند شبهه بدون برخورد با صاحب نظرى خود را قاطع بداند، يقيناً قطع او به خلاف، قطع روانى است، نه منطقى و قطع روانى سبب اثبات حكم ارتداد براى محكمه قضايى نمىشود، در اين صورت نيز حكم ارتداد صدق نمىكند. در هر عصرى شبهاتى مانند شبهات فخر رازى در فضاى فكرى جامعه پراكنده شود، اگر افرادى نظير خواجه نصيرالدين طوسى نباشند، فضاى فكرى و فرهنگى جامعه آلوده مىشود و كسى كه در اثر اين گونه شبهات قطع به خلاف پيدا كند، در حقيقت گرفتار شبهه شده است و حكم شاك متفحص را دارد.
وقتى به ذهن جوان ساده انديشى اين شبهه را القا كنند كه چگونه ممكن است تير شكسته از پاى على (عليه السلام) در حال نماز بيرون بكشند و او احساس نكند و همو در حال ركوع انگشترش را به سائل انفاق كند؟ اگر على (عليه السلام) در نماز غرق حضور خداست، چطور صداى سائل را در مسجد مىشنود؟ اين شبهه و امثال آن براى فريب جوان ساده انديش كافى است.
غافل از اين كه على (عليه السلام) خليفه خداست و در قلب مطهر خليفه جز خواسته مستخلف عنه چيزى حضور و ظهور ندارد، هر خاطرهاى كه در اين قلب بگذرد، خاطرهاى الهى است. از اين رو، آنجا كه نبايد متوجه باشد، متوجه نمىشود و آنجا كه بايد متوجه باشد، متوجه مىشود. آنجا كه مربوط به نفس و بدن و تن و دنيا و طبيعت است، هيچ توجهى ندارد. هر چند تير شكسته را از پايش بيرون كشند و آنجا كه سخن خدا و پيام و رسالت الهى مطرح است، سؤال مسكين را كه رسول اللّه است مىشنود و پاسخ مىدهد: اين تعبير در كلام على (عليه السلام) آمده است كه سائل آبرومند فرستاده خداست «إن المسكين رسول اللّه»(12)؛ خداوند كه به شما امكاناتى داده است، او را مستقيماً به در خانه شما فرستاده است. پس بايد از او دستگيرى كنيد و گرنه خدا نعمتش را از شما مىگيرد. امامان معصوم (عليهم السلام) هرگاه به مستمندى كمك مىكردند، دست خود را مىبوئيدند، گاهى مىبوسيدند و گاهى بر سر مىگذاشتند و مىفرمودند: دست ما به دست خدا رسيد. چون خداوند فرمود: «ان اللّه هو يقبل التوبة عن عباده و يأخذ الصدقات»(13)؛ گيرنده صدقات خداست، آرى، اگر انسان اختيار دل را به صاحب دل بسپارد، خودش در آن تصرّف نمىكند. از اين رو، وقتى تير از پايش درآورند احساس نمىكند. چون اين مزاحم حضور قلب است. اما وقتى سائلى از او سؤال مىكند، پاسخ او جواب خواسته الهى است، پاسخ مىدهد تا با پيروزى در اين آزمون، خلعت «إنما وليكم اللّه و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يؤتون الزكاة و هم راكعون»(14)؛ بر قامت رعناى او پوشيده شود. يعنى اكنون هنگام نزول آيه و بهترين زمان براى توجه است.
پس اين قلب كه در اختيار آن مولاست، صداى سائل را مىشنود و به او اشاره مىكند. اين مؤيد و مكمّل و متمم حضور قلب و سبب نزول آيه «انما وليكم اللّه» است و در واقع پاسخ على (عليه السلام) به كلام اللّه است.
مرحوم ابن شهر آشوب درباره حضور قلب على (عليه السلام) در نماز ماجرايى از ابن عباس نقل مىكند كه جامع اين دو قسمت است و تحليل عقلى ياد شده را با كمك گرفتن از آن روايت مىتوان تثبيت كرد.
مضمون حديث شريف اين است: دو شتر بزرگ چاق براى رسول گرامى اسلام (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هديه آوردند. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله سلّم) اصحاب را جمع كرد و فرمود: اگر كسى از ميان شما دو ركعت نماز با حضور قلب كامل بخواند، يكى از دو شتر را به او خواهم بخشيد. چندين بار اين مسئله را به صورت جعاله اعلام فرمود. على (عليه السلام) عرض كرد: من اين عمل را انجام مىدهم و چيزى از امر دنيا را در قلبم خطور نمىدهم. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: بخوان كه درود خدا بر تو باد.
وقتى على (عليه السلام) دو ركعت نماز را با اخلاص خواند، پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه به اذن الهى از قلبها با خبر است. حضور قلب يا خطور خاطره در قلب را مىداند، «و قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله»؛(15) از عطاى شتر به على (عليهالسلام) منصرف شد. جبرئيل نازل شد و به پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عرض كرد: شتر را به على (عليه السلام) بده. رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: على (عليه السلام) به شرطش عمل نكرد. چون در تشهد نماز به اين فكر بود كه كدام يك از دو شتر را بگيرد. زيرا يكى از شتران چاق و ديگرى چاقتر بود. جبرئيل (عليه السلام) بار ديگر از خدا براى رسولش پيامآورد و عرض كرد: شتر را به على بده و بدان كه خطور قلب او براى رضاى خدا بود چون على (عليه السلام) قصد كرده بود كه شتر چاقتر را در راه خدا ذبح كند و به فقرا صدقه دهد. پس خاطره او خاطره شخصى و دنيوى نيست، خاطره الهى است. پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) گريست و هر دو شتر را به على (عليه السلام) عطا فرمود. آرى، انديشه انتخاب يكى از دو شتر در خاطره على (عليه السلام) در اثناى نماز، سخن گفتن با خداست. او هرگز در نمازش به چيزى از امر دنيا نمىانديشد، گفتنى است: اين حديث نشان مىدهد كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) عالم بالذات نيست. علم غيب او به تعليم الهى است. خداوند مىفرمايد: «علّم الإنسان ما لم يعلم»(16)؛ در اين آيه به رسولش مىفرمايد: چيزهايى را كه انسان نمىدانست به او آموخت. اين نگار مكتب نرفته به تعليم الهى عالم شد و در آيه ديگر مطلب مهمترى را بيان فرمود: «علّمك ما لم تكن تعلم»(17)؛ ما چيزهايى به تو تعليم داديم كه نه خودت مىدانستى، نه در زمين و غير آن كسى هست كه بتواند آن مسايل را به تو بفهماند. يعنى تو آن نيستى كه بدانى، علوم غيبى لحظه به لحظه، با واسطه يا بى واسطه، از جانب خدا به آن حضرت افاضه مىشد. پس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله وسلّم) به تعليم الهى عالم است. «عن ابن عباس: اهدى إلى رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ناقتان عظيمتان سمينتان، فقال للصحابة: هل فيكم أحد يصلّى ركعتين بقيامهما و ركوعهما و سجودهما و وضوئهما و خشوعهما لا يهتمّ فيهما من أمر الدنيا بشىء و لا يحدّث قلبه بفكر الدنيا اهدى اليه احدى هاتين الناقتين؟ فقالها: مرّة و مرّتين و ثلاثة،
لم يجبه أحد من أصحابه.
فقام أميرالمؤمنين فقال: أنا يا رسول اللّه أصلّى ركعتين اكبّر تكبيرة الاولى و الى أن اسلّم منها، لا احدث نفسى بشىء من أمر الدنيا، فقال: يا علىّ، صلّ صلّى اللّه عليك.
فكبّر اميرالمؤمنين و دخل فى الصلاة فلمّا سلّم من الركعتين هبط جبرئيل على النبى (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فقال: يا محمّد ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك: أعطه احدى الناقتين فقال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) إنى شارطته أن يصلّى ركعتين لا يحدّث فيهما بشىء من الدنيا أعطيه إحدى الناقتين ان صلّاهما و انّه جلس فى التشهد فتفكر فى نفسه أيهما يأخذ؟ فقال جبرئيل: يا محمد، ان اللّه يقرئك السلام و يقول لك تفكّر أيّهما يأخذها أسمنهما و أعظمهما فينحرها و يتصدّق بها لوجه اللّه؟ فكان تفكّره للّه عزّ و جلّ لا لنفسه و لا للدنيا فبكى رسول اللّه و أعطاه كليهما.
و أنزل اللّه فيه: «ان فى ذلك لذكرى» لعظة «لمن كان له قلب» عقل «أو ألقى السمع» يعنى يستمع أميرالمؤمنين باذنيه الى من تلاه بلسانه من كلام اللّه «و هو شهيد»؛يعنى و اميرالمؤمنين شاهد القلب للّه فى صلاته، لا يتفكّر فيها بشىء من أمر الدنيا؛(18)
غرض آن كه گاهى با القاى شبهاتى ذهن شفاف جوان ساده انديش را شبهه ناك مىكنند. در اين گونه موارد اگر كسى يقين به خلاف هم پيدا كند، شبهه زده و جاهل مركب است. شاهدش اين است: اگر محقق انديشمندى با او بنشيند و مشكلاش را حل كند، فوراً از گفته و اعتقاد خود بر مىگردد. از اين رو چنين فرد شبهه زدهاى در آغاز بايد مورد تعليم و تربيت قرار بگيرد، پس اگر با تعليم و تعلّم مشكل او حل نشد و همچنان نسبت به دين دهن كجى كرد، مرحله بعدى امر به معروف و نهى از منكر است. پس اگر هيچ شبههاى نباشد و كسى با علم و عمد در برابر دين بايستد، در مرحله پايانى بايد در محكمه قضايى محكوم به حكم مرتد فطرى گردد. پس از آن اين حكم درباره او جارى مىشود. چون اجراى حدود بايد پس از اثبات جرم بر اساس ايمان و بيّنات و قسم و شاهدان يا علم قاضى در محكمه عدل توسط قاضى عادل باشد. تا زمانى كه قاضى عادل حكم را انشا نكند و حَكَمتُ نگويد، حكم ارتداد و مهدورالدم بودن ثابت نمىشود. گفتنى است: قاضى بعد از انشاى حكم مهدورالدم بودن نيز ممكن است عفو كند، تخفيف دهد يا حكم را اجرا كند. بنابراين افراد عادى نسبت به او وظيفهاى ندارند. چون پس از اثبات ارتداد، امر به معروف و نهى از منكر صدق نمىكند. امر به معروف و نهى از منكر براى دفع اين حادثه تلخ است. اما پس از وقوع، رفع آن بر عهده دستگاه قضايى است. بين حدود با قصاص تفاوت جوهرى و اساسى وجود دارد، زيرا قصاص،حق ولى دم است؛ «و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليه سلطاناً»(19)؛ ولىّ دم در مقام ثبوت حكم فقهى بالفعل حق اعدام قاتل را دارد. هرچند در مقام اثبات بايد در محكمه ثابت كند.
به هر تقدير، در مسئله ارتداد، حكم كسى كه محققانه از روى يقين منطقى نه روانى، مسايل اسلام برايش حل شد، و با علم و عمد آن را انكار كند و از دين برگردد با كسى كه اسلامش موروثى و يقينش روان شناختى بوده و اكنون واقعاً شاك متفحص است، يا به شبهه مبتلا شده، متفاوت است. شخص اول گرفتار احكام ارتداد است، اما نسبت به دومى، قانون «ادرأالحدود بالشبهات»(20)؛ انطباق پيدا مىكند. گرچه اين حديث مشكل سندى دارد، ولى اين مشكل با شهرت عملى جبران شده است. افزون بر اين كه شواهد ديگرى نيز برابر مضمون اين حديث وجود دارد.چون اثبات حكم ارتداد درباره شاك متفحص با كسى كه شبهه زده است، شبهه ناك است. از اين رو؛ حكم شاك متفحص و محقق كه در صدد تحقيق است از كسى كه لاابالى و بىاعتنا به دين و ديانت است و از روى علم و عمد دين را به بازى گرفته، تفاوت دارد.پىنوشتها: –
1. سوره اسراء، آيه 70.
2. سوره بقره، آيه 30.
3. سوره بقره، آيه 279.
4. سوره مائده، آيه 33.
5. سوره اعراف، آيه 179.
6. سوره ص،آيه 26.
7. رك: شرح اللمعة الدمشقيه، ج 9، ص 337.
8. بحار، ج 85، ص 132، ح4.
9. سوره شمس، آيه 8.
10. همان، آيه 9.
11. همان، آيه 10.
12. نهج البلاغه، ق 304.
13. سوره توبه، آيه 104.
14. سوره مائده، آيه 55.
15. سوره توبه، آيه 105.
16. سوره علق،آيه 5.
17. سوره نسا،آيه 113.
18. المناقب لابن شهرآشوب، ، موسوعة الامام على بن ابى طالب فى الكتاب و السنّة و التاريخ، ج9،ص 197 – 198، ح 4279.
19. سوره اسراء،آيه 33.
20. بحار، ج 74، ص 243،ح 1، باب 10.
سخنان معصومان عليهم السلام فرزندان را چگونه تربيت كنيم
سخنان معصومان
فرزندان را چگونه تربيت كنيم* رسول اكرم صلىاللّه عليه وآله وسلم خطاب به على (عليه السلام):
«يا عَلِىّ لَعَنَ اللّهُ والِدَينٍ حَمَلا وَلَدَهُما عَلى عُقُوقِهِما»(1).
لعنت خداى بر پدر و مادرى كه فرزند خويش را بد تربيت كنند و موجبات عاق خود را فراهم نمايند.* رسول اكرم صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«رَحِمَ اللّهُ مَن اَعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّه. قُلتُ كَيفَ يُعينُهُ عَلى بِرِّه؟ قالَ: يَقبَلُ مَيسُورَهُ وَ يَتَجاوَزُ عَن مَعسُورِه وَلا يُرهِقُهُ وَ لايَخرُقُ بِه»(2).
رسول خدا فرمود: خداى رحمت كند كسى را كه در نيكى و نيكوكارى به فرزند خود كمك كند. راوى پرسيد: چگونه به فرزند خود در نيكى يارى نمايد؟ حضرت فرمود: آنچه را كه كودك در قوّه و قدرت داشته و انجام داده از او قبول كند، آنچه را كه انجامش براى كودك طاقت فرساست از او نخواهد، او را به گناه و طغيان وادار نكند و به او دروغ نگويد و در برابر او كار خلاف مرتكب نشود.* رسول اكرم صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«اِذا نَظَرَ الوالِدُ اِلى وَلَده فَسَرَّهُ كانَ لِلوالِدِ عِتقُ نَسَمَة»(3).
پدرى كه با چشم مهر و محبّت بفرزند خود مىنگرد و با نگاه پر عطوفت خويش او را مسرور مىنمايد خداوند به آن پدر در مقابل اين عمل، اجر يك بنده آزاد كردن خواهد داد.* رسول اكرم صلىاللّه عليه وآله وسلم:
«رُوى انّ النبى صلى اللّه عليه و آله قال لمن اعطى بعض اولاده شيئاً: اَكُلَّ وُلدِكَ اَعطَيت مِثلَهُ قالَ: لا، قالَ: فَاتَّقُوا اللّهَ وَاِعدِلُوا بَينَ اَولادِكُم»(4).
روايت شده كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله به كسى كه به بعضى از فرزندانش چيزى داده بود چنين گفت: آيا به همه فرزندانت چون اين فرزند چيزى بخشيدهاى؟ گفت: نه، پيامبر فرمود: از خدا پروا كنيد و ميان فرزندانتان به عدالت رفتار كنيد.* على عليه السلام:
«ما نَحَلَ والِدٌ وَلَداً نَحلاً اَفضَلُ مِن اَدَبٍ حَسَنٍ»(5).
بخشش و تفضّل هيچ پدرى به فرزندش بهتر از عطيّه ادب و تربيت پسنديده نيست.* على عليه السلام:
«لا يَصلَحُ الكِذبُ جِدٌّ وَلاهَزلٌ وَلا اَن يَعِد اَحَدُكُم صَبِيَّهُ ثُمَّ لايِفى لَهُ»(6).
شايسته نيست آدمى به جدّ يا به شوخى دروغ بگويد، شايسته نيست كسى به فرزندش وعدهاى بدهد و به آن وفا نكند.* على عليه السلام:
«مَن لَم يَتَعَلَّم فِى الصِّغَرِ لَم يَتَقَدَّم فِى الكِبَرِ»(7).
آن كس كه در كودكى به كسب علم و دانش نپردازد در بزرگسالى تقدّم اجتماعى نخواهد داشت.* على عليه السلام:
«اَدِّبُوا اَولادَكُم عَلى ثَلاثِ خِصالٍ: حُبِّ نَبِيُّكُم وَحُبِّ اَهلِ بَيتِه وَ قراءةِ القُرآنِ»(8).
به فرزندانتان سه خصلت بياموزيد: دوستى پيامبرتان و دوستى خاندان او و خواندن قرآن .* على عليه السلام:
«اَولَى الاَشياء اَن يَتَعَلَّمَها الاحداثُ اَلاَشياءَ الَّتى اِذا صارُوا رِجالاً اِحتاجُوا اِلَيها»(9).
بهترين مطالبى كه شايسته است جوانان بياموزند، چيزهايى است كه در بزرگسالى مورد نيازشان باشد(تا از آموختههاى جوانى بهرهگيرند).* امام سجاد عليه السلام:
«وَ اَمّا حَقُّ وَلَدِكَ فَاَن تَعلَم اَنّهُ مِنكَ وَ مُضافٌ اِلَيكَ فى عاجِلِ الدُّنيا بِخَيرِه وَ شَرِّه وَ اَنَّكَ مَسؤُولٌ عَمّا وُلّيتَهُ بِه مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلالَةِ عَلى رَبِّه عَزّ وَ جَلَّ وَ المَعُونَةِ لَهُ عَلى طاعَتِه فَاعمَل فى اَمرِهِ عَمَلَ مَن يَعلَمُ اَنَّهُ مُثابٌ عَلَى الاِحسانِ اِلَيهِ مُعاقَبٌ عَلَى الاِسائَةِ اِلَيهِ»(10).
حق فرزندت به تو اين است كه بدانى وجود او از تو است و نيك و بدهاى او در اين دنيا وابسته به توست، بدانى كه بعنوان پدرى و سرپرستى او مؤاخذ و مسؤولى، موظّفى فرزندت را با اخلاق پسنديده پرورش دهى، او را بخداوند راهنمائى كنى، و در اطاعت پروردگار ياريش نمائى برفتار خود در تربيت فرزندت توجّه كنى. پدرى باش كه به مسؤوليت خويش آگاه است، مىداند اگر نسبت به فرزند خود نيكى نمايد در پيشگاه خداوند اجر و پاداش دارد و اگر درباره او بدى كند مستحقّ مجازات و كيفر خواهد بود.* امام باقر عليه السلام:
«شَرُّ الآباءِ مَن دَعاهُ البِرُّ اِلى اِلا فراط»(11).
بدترين پدران كسانى هستند كه در نيكى به فرزندان خود افراط كنند.* امام صادق عليه السلام:
«وَ تَجِبُ لِلوَلَدِ عَلى والِدِه ثَلاثٌ خِصالٍ: اِختِيارُهُ لِوالِدَتِه وَ تَحسينُ اِسمِه وَ المُبالَغَةُ فى تَأديبِه»(12).
فرزند بر پدر سه حق واجب دارد: مادر خوب برايش انتخاب كند. نام خوب برايش برگزيند و كوشش در تربيتش نمايد.* امام صادق عليه السلام:
«قالَ رَسُولُ اللّه صَلى اللّه عَلَيهِ وَ آلِه: اَحِبُّوا الصِّبيانَ وَ ارحَمُوهُم وَ اِذا وَعَدتُمُوهُم فَفوا لَهُم فَاِنَّهُم لايَرَون اِلاّ اَنَّكُم تَرزُقُونَهُم»(13).
كودكان را دوست بداريد و با آنان مهربان باشيد، وقتى به آنان وعدهاى مىدهيد حتماً وفا كنيد زيرا كودكان شما را رازق خود مىبينند.پىنوشتها: –
1. وسائل ،ج 5، ص 115.
2. كافى، ج 6، ص 50.
3. مستدرك، ج 3، ص 53.
4. الحيات، ج 6،ص 409.
5. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 625.
6. وسائل ،ج 3، ص 232.
7. غررالحكم، ص 697.
8. كنزالعمّال، ج 16، ص 456، ح 45409.
9. شرح ابن ابى الحديد، ج 7،ص 81.
10. مكارم الاخلاق، ص 232.
11. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 53.
12. تحف العقول، ص 238.
13. وسائل، ج 5، ص 126.