هدایت در قرآن
تفسير سوره رعد
آية الله جوادي آملي
عرش و کرسي
درباره حق بودن نظام آفرينش، مطالبي در رابطه با
تفسير دوّمين آيه از سوره مبارکه «رعد» در شماره گذشته مطرح نموديم و اينک ميپردازيم
به تفسير قسمت بعدي اين آيه:
«ثم استوي علي العرش» سپس بر عرش استيلا يافت.
در قرآن کريم، عرش يک انتساب به حق تعالي دارد که
در اين زمينه ميفرمايد: «ربّ العرش العظيم» «رفيع الدّرجات ذوالعرش» «ثمَّ استوي
علي العرش» و يک انتساب به فرشتگان دارد: «وتري الملائکة حافّين من حول العرش»[1]
فرشتگان را مشاهده مينمائي که برگرد عرش حلقه زدهاند. «و يحمل عرش ربّک فوقهم
يومئذٍ ثمانية»[2]– و عرش پروردگارت را در آن روز
هشت فرشته حمل مينمايند. بنابراين انتساب به فرشتگان از اين نظر است که طواف
کنندگان و حاملان عرشاند.
عرش چيست؟
اين عرش که خداوند بر آن استيلا دارد چيست؟ عرشي
که به عظمت، موصوف است و خداوند، «ربّ العرش العظيم» و «ذي العرش» است و عدّهاي
از فرشتگان در اطراف آن طواف مينمايند، چيست؟
عدهاي از علماي اهل سنّت گفتهاند: «استوي» معلوم
است ولي کيفيّت استواء مجهول ميّاشد و با اين حال، ايمان به آن واجب و سؤال در
اطراف آن بدعت است، چنانچه رحوم امين الاسلام طبرسي و نيز ديگران از مالک بن انس
نقل نمودهاند، و بعضي ديگر از علماي سنت نيز اين را گفتهاند که: «تفسيره
تلاوته»- تفسير قرآن تلاوت آن است، و از اينرو درباره معارف قرآن هيچگونه
اظهارنظري نکردهاند و در مقابل عدهاي که نظر دادهاند يا الفاظ قرآن را به همان
ظواهرش حمل نمودهاند که لازمهاش تشبيه و جسميّت حقتعاي است و آنها- متأسفانه-
از اين تشبيه و جسميت امتناعي نداشتهاند و لذا «عرش» را به معني تخت و «استوار»
را به معني جا گرفتن و نشستن که همان معني ظاهري است گرفتهاند. و يا بعضي که
اندکي از اين فراتر رفتهاند و اين الفاظ را بر معاني علمي آن حمل نمودهاند، نه
بر معاني عقلي آن، چرا که در آن عصري که آنها تفسير قرآن مينمودهاند، هيئت
بطليموس رواج داشته و برافکار حاکميت داشته است، در هيئت بطليموس افلاک نهگانه
اثبات گرديده و طبق اين هيئت تا فلک يا آسمان هشتم در هر يک، يکي از افلاک سبعه
سيّاره قرار داشته و آسمان هشتم در هريک، يکي از افلاک سبعه سيّاره قرار داشته و
آسمان هشتم جاي ثوابت بوده است و در فلک نهم هيچ ستارهاي وجود نداشته که آن فلک
الأفلاک ناميدهاند.
خطر حمل آيات قرآن بر فرضيّهاي علمي
اين عده از مفسرين که به علم هيئت بطليموس تکيه
نمودهاند، کرسي را بر فلک هشتم و عرش را بر فلک نهم حمل نمودهاند و گفتهاند فوق
فلک نهم – يعني عرش- ديگر چيزي نيست. ولي با کشفيّات جديد، فرضيه بطليموس باطل
گرديد و بدنبال آن، بطلان اين تفسير آشکار شد. در هيئت بطليموس زمين نيز ساکن بود
ولي قبل از بطليموس محققّان، زمين را در حال حرکت ميدانستند که اين فرضيه سکون
زمين هم باطل و بيپايه اعلام گرديد و متأخرين متوجه شدند که حق با قدما بوده است.
بدين ترتيب ميبينيم که حلم آيات قرآن بر معاني علمي که پايگاه بديهي ندارد، بلکه
تنها يک فرضيه و نظريه است، اين خطر را در پي دارد که بزودي با بطلان آن، اين گونه
نظريات تفسيري هم بيساس ميگردد.
واقعيت خارجي عرش و کرسي
عدّهاي هم گفتهاند که معناي ظاهري عرش و کرسي،
منظور نيست بلکه کنايه از مقام فرمانروائي و تدبير است و گرنه واقعيتي بنام عرش و کرسي در کار نيست، و فقط از باب تنظير و
مثل ياد شده است، ولي اشکالي که اين نظريّه دارد اين است که قرآن کريم هرگاه ميخواهد
چيزي را بعنوان «مثل» ذکر کند، اين معني را تبيين مي نمايد که آنچه را آورده مثل
ميباشد، نظير آنچه درباره «زجاجه و مصباح» در سوره نور فرموده: «الله نور السموات
والأرض مثل نوره کمشکوة فيها مصباح المصباح في زجاجة الزجاجة …»[3]
خداوند نور آسمانها و زمين است، مثل نور خداوند مانند چراغداني است که در آن چراغي
باشد و آن چراغ در حبابي شفّاف و درخشنده قرار داشته باشد. در اينجا چون خود آيه
فرموده اين را بعنوان مثل ذکر کرده، کسي نميگويد که منظور خود چراغ و زجاجه و
شجره زيتون است، ولي آيا در مورد عرش و کرسي هم آمده که جنبه مثل دارد؟ و بديگر
سخن، الفاظي که در قرآن کريم استعمال شده اگر محفوف به قرينه لفظي ويا لبّي نباشد
بر همان معاني ظاهريش حمل ميگردد، در اينجا نيز عرف هنگامي که از يک حکومت سخن ميگويد،
ميگويد فلان حاکم بر تخت فرمانروائي نشسته است، امّا حکومت آن حاکم امري اعتباري
است چنانچه تخت او يک مقام اعتباري است و هيچکدام مقام تکويني نيست. مردم بين خود
چنين قرار گذاشتهاند که يک نفر حاکم باشد و ديگران دستورات او را اجرا نمايند، و
اين يک مسألهاي اعتباري و قراردادي است که از آنها به عناوين اعتباريه که در بحث
دنيا گذشت تعبير ميگردد، ولي آيا کرسي و عرش هم از امور اعتباريهاند يا از امور
تکويني که از آن مقام دستورات تکويني الهي صادر ميشود؟
قرآن کريم شواهدي بر واقعيت خارجي عرش و کرسي در
اختيار گذاشته که طبق آن شواهد روايت معصومين عليهم السلام تدوين گرديده است و در
شماره گذشته به بعضي از آنها اشاره شد، ولي در کلمات علماي عامّه اينگونه تفسير و
معاني بلند درباره عرش و کرسي نيست. قرآن کريم هرجا سخن از عرش و کرسي دارد، تدبير
الهي را در کنارش ذکر ميکند- چه تدبير عملي و چه تدبير عملي- زير ذات اقدس «الله» اوصاف ذاتيهاش عين ذات او
و اوصاف فعليّهاش عين فعل او است، و عملش عين ذات مقدّسش ميباشد.
در قرآن کريم پس از ذکر عرش ميفرمايد: خدا اين
چنين عالم را اداره ميکند، يا اين چنين به شؤن عالم، عالم است پس سخن يا از علم
فعلي و يا از تدبير خدا است که تدبير همان فعل و فيض حق تعالي است، چنانچه در همين
آيه دوّم سوره «رعد» که مورد بحث است بعد از «ثم استوي علي العرش» فرمود: «وسخّر
الشّمس و القمر کلّ يجري لاجل مسمّي يدبّر الأمر، بفصل الآيات لعلکم بلقاء ربّکم
توقنون» خورشيد و ماه را مسخّر ساخت که هر کدام تا زمان معيّني حرکت دارند، کارها
را او تدبير ميکند و آيات را تشريح مينمايد تا به لقاي پروردگارتان يقين کنيد.
و در سوره اعراف که باز سخن از عرش خدا و تدبير
الهي است ميفرمايد: «انّ ربّکم الله الذي خلق السموات والأرض في ستّة ايّام ثم
استوي علي العرش يغشي الليل النّهار يطلبه حثيثاً و الشّمس و القمر و النّجوم
مسخّرات يامره الا له الخلق والامر تبارک الله ربّ العالمين»[4]
پروردگار شما خداوندي است که آسمانها و زمين را در شش روز آفريد، سپس به تدبير
جهان پرداخت، شب روز را ميپوشاند و شب بدنبال روز به سرعت در حرکت است و خورشيد و
ماه و روز را آفريد در حالي که مسخّر فرمان او هستند؛ آگاه باشيد که آفرينش و
تدبير (جهان) براي او است؛ پربرکت است خداوندي که پروردگار جهانيان است.
نور و ظلمت
روز، غاشيه و پوشش شب است و سپس ميفرمايد: «يطلبه
حثيثاً» فوراً شب بدنبال روز ميرود، يعني اين کرهاي که ما در آن بسر ميبريم و
نيمرخ آن هميشه روشن است بر اثر اينکه روبروي آفتاب ميباشد، سايهش که مخروطي
است مرتب در حرکت ميباشد تا هرجا که روشن ست آنجا را تاريک نمايد.
مرحوم سيدنا الأستاد علامه طباطبايي رضوان الله
عليه، در ذيل اين آيه شريفه اين مطلب را پذيرفتهاند که: «اصل عالم ظلمت است و نور
عرضي است که از ناحيه خداي متعالي بر آن عارض ميگردد و عالم هرگز به ذات خود روشن
نيست، پس اگر نوري دارد از سوي مبدأ است. ولي در ذيل آيه 37 سوره ياسين که مفسران
«نسلخ» را به معني «ننزع» معني نمودهاند، ايشان ميگويند که «نسلخ» به معني
«نخرج»است «و آية لهم اللّيل نسلخ منه النّهار فاذا هم مظلمون» چرا که سلخ به معني
کندن و جدا کردن است، وقتي که شب را از روز جدا نمايند معنايش اين است که درون
عالم، شب و تاريک است ولي استاد در ذيل اين آيه اين مطلب را که درون عالم تاريک
است، قبول نفرمودهاند.
ولي شب و روز هر دو ميتوانند غاشيه ديگري باشند و
لذا در سوره «زمر» ميفرمايد: «يکوّّر اليل علي النهار و يکوّر النّهار علي اليل»
شب را بر روز و روز را بر شب ميپيچد، چنانچه در سوره «فاطر» ميفرمايد: «يولج
الليل في النهار و يولج النهار في اليل»[5] شب را
در روز تدريجاً وارد ميکند و روز را در شب مثلاً در بهار و تابستان که روزها بلند
ميشود «يولج النهار في الليل» تحقق مييابد و عمر شب کوتاه و روز را در قوس ليل
ميبرد و در نتيجه قوس النهار بزرگ ميشود و در پائيز و زمستان اين مسأله برعکس ميشود
و «يولج الليل في النهار» صورت ميگيرد، بنابراين «يغشي» براي هر کدام از شب و روز
صحيح ميباشد.
و در ذيل اين آيه کريمه در سوره اعراف پس از ذکر
مصاديق امر و تدبير ميفرمايد: «تبارک الله ربّ العالمين» بنابراين در اين آيه هم
که سخن از عرش است از تدبير سخن ميگويد و در سوره مبارکه حديد آيات 3 تا 5 ميفرمايد:
«هوالذي خلق السموات و الأرض في ستّة ايام ثم استوي علي العرش يعلم مايلج في الأرض
و مايخرج منها و ما ينزل من السّماء و ما يخرج فيها و هو معکم اين ما کنتم والله
بما تعملون بصير، له ملک السموات و الأرض والي الله ترجع الأمور. يولج الليل في
النّهار و يولج النهار في الليل و هو عليم بذات الصدور» و کسي است که آسمانها و
زمين را در شش روز آفريد و سپس بر تخت قدرت قرار گرفت، آنچه را درزمين فرو ميرود
ميداند و همچنين آنچه به آسمان بالا ميرود و او با شما است هرجا که باشيد و
خداوند نسبت به آنچه انجام مي دهيد بينا است، مالکيت آسمانها و زمين از آن اوست و
همه چيز به سوي او باز ميگردد، شب را داخل روز و روز را داخل شب مينمايد و او به
آنچه بر دلها حاکم است دانا است.
آري! هر قطره باراني که از آسمان ميبارد و در
زمين فرو ميرود هر بذر نباتي که کاشته ميشود، هر انساني که ميميرد و در قبر جاي
ميگيرد، و سر از خاک در قيامت برميدارد، و آنچه به آسمان بالا ميرود، چه از
امور جسماني و مادّي مانند دود و اجرام لطيفه و چه مانند امور معنوي که ميفرمايد:
«اليه يصعد الکلم الطيّب و العمل الصالح يرفعه»خداوند به همه اينها عالم و آگاه
است، زيرا خداوند است که «واسبغ عليکم نعمه ظاهرة و باطنة»[6] خدا
نعمتهاي ظاهر و باطن خود را براي شما فراوان فرموده است، اسباغ در وضو، يعني وضو
را شاداب گرفتن که يکي از آداب و سنن وضو ميباشد، نه اينکه آب را بصورت روغن مالي
به اعضاء برساند، هرچه از آسمان نازل ميشود نعمت الهي است و هرچه به آسمان برميگردد
از نعمتهاي الهي است، معلوم ميشود که اينها يک ارتباطي با عرش دارد، آنگاه مي
بينيد که عرش يک مقامي است که ارتباط با حقايق تکويني دارد.
در سوره اعراف که سخن از عرش است تدبير واقعي خدا
مطرح است و در سوره حديد درکنار ذکر عرش، علم فعلي خدا مطرح است که عين تدبير او
ميباشد، همانگونه که صفات ذاتي او عين هستي او است، در صفات فعلي هم فعل او عين
علم است، بنابراين عرش يک امر اعتباري نيست، بلکه يک مقام فرمانروائي تکويني است
نه از قبيل عرشي است که ميگوييم سلطان عرش دارد، زيرا عرش سلطان يعني تخت او و
اين يک مقام اعتباري است، اگر گفتند: باش هست، و فردا که ميگويد نباش، نيست، و با
بود و نبود او در اين مقام هيچگونه فرقي در نظام تکويني پيدا نميشود، پس مقام و
دستورات او اعتباري است، امتثال و اطاعت هم امري اعتباري ميباشد ولي درباره خداي
متعالي که سخن از عرش است، جهان تکوين را از نظر علم و عمل به عرش ارتباط ميدهد
«و ما يعرج فيها و هو معکم اين ما کنتم والله بما تعملون بصير»[7] آنچه
را که در اين زمينه از قرآن کريم استفاده نموديم با رواياتي که از ائمه معصومين
عليهم السلام در اين باره رسيده است مقايسه مينمائيم تا از اين طريق به اين
واقعيت که فرمودهاند: «ما قرآن ناطق هستيم» نائل گرديم. ادامه دارد
مديريت از ديدگاه امام رضا عليه السلام
مديريت از ديدگاه امام رضا(ع)
غلامرضا گلى زواره
تعاليم حيات بخش
حضرت امام رضا(ع) فرمودهاند: خدا رحمت كند كسى را كه امر ما را احياء كند، يكى از اصحاب سؤال كرد چگونه امر شما زنده مىگردد؟ فرمود: دانش ما را مىآموزد و به مردمان تعليم مىدهد به درستى اگر دانستههاى زيباى ما را دريابند از ما پيروى مىكنند.(1) (نه از كس ديگرى) يعنى به سوى مسير صحيح هدايت مىشوند و به سعادت هر دو جهان مىرسند.
در روايت ديگرى آن حضرت مىفرمايند: خدا بيامرزد كسى را كه ما را در نظر مردم محبوب سازد نه آن كه بغض بوجود آورد، سوگند به خداوند اگر سخنان و آموزشهاى نيكوى ما براى مردمان بيان گردد، آنان به عزّت و سربلندى دست مىيابند و هيچ كس قادر نخواهد بود كوچكترين خردهاى بر آنان بگيرد.(2)
راستى ايجاد حبّ واقعى و ژرف در نسل جوان و ساير اقشار مردم نسبت به اهل بيت پيامبر صرفاً با شعارهاى سطحى و برنامههاى تقويمى و زودگذر به مناسبتهاى خاص عملى مىگردد يا آن كه شايسته است در عرصههاى گوناگون علمى، اجتماعى و فرهنگى آموزشهاى گرانبهاى ائمه هدى را تبيين كنيم، اگر معارف مكتب علوى، حسينى و رضوى براى مردم معرفى شود و در جنبههاى گوناگون برنامه ريزى و اجرا گردد، سربلندى، عزت و كرامت جامعه تأمين خواهد شد و مردمان در قلمرو انديشه، رفتار و مناسبات انسانى به نور و رستگارى مىرسند و خود را از مكتبها و مسلكهاى وارداتى، افكار و انديشههاى ناپايدار و دروغين بىنياز مىبينند راستى چرا در يك جامعه شيعه و بين انسان هايى كه به خاندان خاتم رسولان ارادت ويژهاى دارند بايد در زمينه مديريت و امور اجرايى و نظام سياسى انديشههاى عدّهاى متفكر غربى را در نظر گرفته و آنها را اساس كار قرار دهيم و اين جواهرات معنوى و مرواريدهاى معرفت را به بوته فراموشى بسپاريم، بدون شك يكى از علل مهم تحميل پارهاى ناگوارىها و آشفتگىها به جامعه به دليل همين فاصله گرفتن از سرچشمههاى نور و حكمت مىباشد. ضرورت دارد ما همگام با ارادت قلبى و عاطفى و ايمانى به اهل بيت، معارف و انديشههاى كاربردى آن بزرگواران را در زندگى فردى و اجتماعى پياده كنيم.
در نوشتار حاضر جنبههايى از برنامهها، وظايف و آفات مديريت را با تكيه بر سخنان گُهربار و سيره ارزشمند هشتمين فروغ امامت مورد توجه قرار دادهايم.
الف: ضرورت مديريت
مطالعه در تاريخ زندگى بشر و روابط اجتماعى، ضرورت اين اصل را به اثبات مىرساند و مؤيد اين واقعيت است كه اصل مديريت لازمه هر جامعه مىباشد و هركجا افرادى جمع شدهاند تا زندگى خويش را بر اساس همكارى و تعاون تكميل كنند نياز به مدير در رأس برنامههاى آنان قرار گرفته است و اين ويژگى محور و موضوع حركتها و تلاشهاى آنان بوده است، فضل بن شاذان نيشابورى مىگويد درباره ضرورت مديريت از امام رضا(ع) شنيدم كه فرمود:انّا لانجد فرقة من الفرق و لاملّة من الملل بقوا و عاشوا الّا بقيّم و رئيس لما لابدّ لهم منه فى الامر الدين و الدنيا؛(3) به درستى كه ما در بررسى احوال بشر هيچ گروه و فرقهاى را نمىيابيم كه در زندگى موفق و پايدار باشد مگر بوجود سرپرستى كه امور مادى و معنوى (دين و دنياى) آنان را مديريت نمايد، هيچ مكتبى به اين روشنى اهميت مديريت و رهبرى را بيان نكرده كه سعادت و پايدارى يك ملت را در زندگى دنيوى و امور دينى مرهون آن بداند.
آن حضرت در جاى ديگر در سخنى جالب، والى مسلمين و مدير امت مسلمان را به ستون خيمه تشبيه كرد و فرمودهاند: اما علمت انّ والى المسلمين مثل العمود فى وسط الفسطاط من اراده اخذه؛(4) آيا نمىدانى كه والى مسلمانان همچون ستون ميان خيمه است (كه اولاً تمام بار سقف بر روى آن استوار است و ثانياً مانند نقطه مركزى دايره شعاعش نسبت به همه جوانب يكسان است) به طورى كه هر كس در هر زمان و از هر طرف كه اراده كند به او دسترسى خواهد داشت.
امام اگرچه شرط غلبه بر مشكلات را توفيق الهى مىداند ولى تأكيد مىنمايد اين باور كفايت نمىكند و بايد مدير براى حلّ دشوارىها تلاش كند:
من سأل التوفيق و لم يجتهد فقد استهزء بنفسه؛(5) كسى كه توفيق از خداوند بخواهد ولى كوشش نكند(كه برناهموارىها غلبه يابد) خود را مورد استهزاء قرار داده است.
مشروعيّت مدير
در بينش شيعه ضرورت مديريت را بايد در اصل استوار امامت جستجو كرد، البته منظور اين نيست كه اين موضوع مهم را در سطح يك مديريت اجتماعى و سياسى پايين آوريم، بلكه رهبرى امام خيلى والاتر از مسايل اجرايى، ادارى و اجتماعى است، اما شجره طيّبه امامت كه ريشه در وحى دارد و از نور نبوت تغذيه مىگردد و از جويبارهاى عصمت استفاده مىكند، شاخههاى سرسبز، نشاط آور و فرحانگيز خود را بر جامعه بشرى مىافكند و مديريت يكى از شاخههاى اين درخت شكوهمند، تناور و با صلابت است.
مديريت را اگر اين گونه ارتقا دهيم و با امامت مرتبط نمائيم، عوارض و آفاتش كاسته مىگردد، حضرت امام رضا(ع) امامت را اساس اسلام حيات بخش مىداند: انّ الامامة اسّ الاسلام النامى.(6) مشروعيت مديريت در جامعه به اين دليل است كه با امامت پيوند دارد و هرگاه اين ارتباط قطع شود تمام حركتها و خواص خود را از دست مىدهد.
حضرت امام رضا(ع) در اين باره فرمودهاند:
«بوسيله امام نماز و زكوة، روزه، حج و جهاد تمام و خراج و صدقات افزون و حدود و احكام اجرا، مرزها و مناطق حفظ مىگردد.»(7) اگر كسى از اين ويژگى محروم باشد نه تنها اعمالش ناقص مىباشد بلكه خود از حوزه اسلام خارج است هرچند با نام مسلمان در جامعه اسلامى باشد زيرا پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: كسى كه بدون امام بميرد، به مرگ جاهليت مرده است.(8)
حضرت امام رضا(ع) در تفسير آيه «والسماء رفعها و وضع الميزان»(9) فرمودهاند: ميزان اميرالمؤمنين است، خدا او را براى مردم امام (معين) كرده است، پرسيده شد: الّا تطغوا فى الميزان (در ميزان سركشى نكنيد)يعنى چه؟ امام فرمود: امام را نافرمانى نكنيد، گفته شد: «اقيموا الوزن بالقسط» به چه معناست، امام گفتند: امام را به دادگرى برپا داريد (پيروى و يارى كنيد) پرسيده شد: ولاتخسروا الميزان يعنى چه امام پاسخ دادند: در حقوق امام كمى و كاستى روا مداريد.(10) در اين حديث ميزان و وزن كه در كلام وحى آمده به امام تفسير گرديده است در برخى آيات ميزان در كنار كتاب قرار گرفته است.(11)
از آن جا كه «وزن» در كتب لغت شناخت اندازه هر چيز است، مراعات حد تعادل و اعتدال و عدالت از عبارت اقيموا الوزن بالقسطبدست مىآيد و اين نكات رعايت عدالت را در تمام اقوال و افعال انسان ثابت مىكند(12) و عدل يعنى چيزى را در جاى خود قرار دادن چنانچه حضرت على(ع) فرمودهاند: العدل يضع الامور مواضعها.(13)
امير مؤمنان عدل را پايهاى دانستهاند كه استوارى جهان به آن وابسته است و عدالت را مايه پايدارى مردمان معرفى كردهاند(14) پس عدل محور ضابطه تشكيل جامعه انسانى و سبب استوارى زندگى جوامع است و هم در نظام هستى و تكوين و هم در نظام تشريع اين مشخصه مشاهده مىگردد و اين خود مىتواند روشنگر مفهوم سخن امام رضا(ع) باشد كه چهره امام را به عنوان ميزان در خلقت و جامعه تبيين كردهاند.(15)
آن حضرت فرمودهاند: استعمال العدل و الاحسان موذن بدوام النعمة…؛(16) به كار بستن دادگرى و نيكوكارى، عامل پايدارى نعمتهاست.
مدير و ميزان
حضرت امام رضا(ع) مىفرمايند: از جمله (دليلهاى پيروى از ولىّ امر) اين است كه هيچ كدام از فرقهها و ملتها ديده نمىشوند كه جز به داشتن سرپرست و رئيسى كه به دين و دنيايشان رسيدگى كند، باقى مانده باشند. پس در حكمت حكيم روانيست كه مردم را از چيزى كه ناگزير بايد داشته باشند و دوام و قوامشان جز به آن ميسّر نيست محروم سازد.
كسى كه به راهنمايى او با دشمنان خود مىجنگند و غنائم را تقسيم مىكنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را برپا مىدارد و از تعدّى ستمگران بر ديگران جلوگيرى مىكند، ديگر اين كه چون آفريدگان بر حدّ محدودى قرار گرفته و فرمان يافتهاند كه از اين حد در نگذرند تا كارشان تباه نشود، اين كار جز به آن ميسر نمىشود كه برايشان امينى بگمارند، تا آنان را از تجاوز از حدّ و درآمدن به ناحيهاى كه براى ايشان ايجاد خطر كند باز دارد.(17)
آرى امام ميزان و معيار پياده كردن حق و عدل است، پس امين اموال اشخاص و اعراض و نفوس است و چون بر كلّ مسايل اجتماعى و اقتصادى، مبادلات، بازار، كارگاهها و مزارع نيك نظارت مىكند تا ستم و بيدادى رخ ندهد و غصب، بهره كشى، احتكار، گران فروشى، رباخوارى و غبن و ديگر اسباب باطل پيش نيايد.
در اين حديث حضرت امام رضا(ع) معيار و ميزان بودن امام و حاكم اسلامى را بطور كلّى براى تمامى بخشهاى جامعه در امور دينى و دنيايى بيان مىكنند، يعنى ضمن آن كه مرز ديانت، حدودش، شيوه پياده كردن آن، توسط امام مشخص مىگردد، امور دنيوى را با برنامه ريزى، ارائه ضوابط عدل و حق سامان مىبخشد و سعادت همگان را فراهم مىسازد.
چون امام معيارهاى درست جمع گرايى، زندگى اجتماعى و عوامل استوارى جامعه را به مردم مىآموزد و آنها را در متن جامعه عملى مىسازد، مردمان را در جامعهاى فداكار، صميمى و قانون شناس و دادور بار مىآورد و آنان را از خودخواهى، سلطه جويى، سودجويى، ستم پيشگى و تجاوزكارى كه از عوامل پراكندگى،سستى و تزلزل در جامعه است باز مىدارد.(18)
روابط ظالمانهاى كه موجب پيدايش حسّ بدبينى، كينه توزىها، تضادها و رقابتهاى ناسالم است با حضور امام كه ميزان عدل است برچيده مىشود به همين دليل امام رضا(ع) مىفرمايند: ما سرپرست مؤمنان هستيم كه به سود آنان حكم مىكنيم و حقوقشان را از ستمگران مىستانيم.(19)
پس بيشترين بخش در فلسفه سياسى كه هشتمين فروغ امامت ترسيم مىكند و قلمرو مسؤوليت مديران و كارگزاران نظام اسلامى را ترسيم مىكند به برقرارى عدالت اجتماعى و سامان بخشيدن به مسايل اقتصادى، رفع ستم و استضعاف اقتصادى اختصاص دارد.
حتى در حديثى پرداخت بدهى افرادى كه از پرداخت آن ناتوان هستند از وظايف كارگزار شمرده شده است: مردى از امام رضا(ع) پرسيد: فدايت شوم، خداى متعال مىگويد: فنظرة الى ميسرة(پس مهلت داده مىشود تا گشايشى پديد آيد) منظور از اين مهلت دادن(نظره) چه مىباشد، آيا حدّ و تعريفى دارد كه معلوم گردد به آن كس كه در عسرت است تا چه اندازه بايد مهلت دهند در صورتى كه مال مردى را گرفته و خرج خانواده خود كرده و او را محصولى نمىباشد كه منتظر رسيدن آن باشد وطلبى ندارد كه چشم به راه دريافت آن بنشيند و اموالى در جايى ندارد كه انتظار رسيدن آن را بكشد؟ امام در پاسخ فرمودند:آرى چندان مهلت مىدهند تا خبر آن به امام برسد و امام به جايش طلب وى را از سهم بدهكاران (كه درزكات هست) مىپردازد، به شرط آن كه مال وام گرفته را در مسير معصيت و خلاف خرج ننموده باشد.(20)
مدير و كاركنان و نيروى انسانى
مدير غالب طرحها و برنامههاى مديريت را از طريق همكاران اجرايى مىكند و در واقع تمام افرادى كه در سازمانها، نهادها و تشكيلات دولتى مشغول كارند كارگزاران مديرند و بازو و عاملى براى وى مىباشند، در فرهنگ اسلامى نقش همراهان و ياران در ترويج و گسترش انديشههاى الهى از موقعيتى ويژه برخوردار است، مديرى كه به اخلاص، كمال خواهى، دل سوزى، صداقت گويى و درستى مزيّن مىباشد در چهارچوب ضوابط ارزشى و با رعايت اصل فطرت و كرامتهاى انسانى انديشهها و طرحهاى مفيد، سازنده، رشد دهنده و اصلاحى را به دست همكاران مؤمن، متعهد و داراى وجدان دينى و اخلاقى مىسپارد و از آنان مىخواهد به عنوان تكليف شرعى در گسترش و اجراى آنها بكوشند. حضرت عيسى به كمك اصحاب خاص خود كه حواريون نام داشتند آئين يكتاپرستى را پيش برد و نسبت به گسترش آن در جوامع كوشيد، اين افراد از شاگردان شايسته آن حضرت بودند كه در اثر مجاهدتهاى طولانى و تزكيه درونى به مقام والايى رسيده بودند.(21)
حضرت امام رضا(ع) فرمودهاند: به اين جهت شاگردان عيسى(ع) را حواريون گفتهاند كه موفق شدند از طريق جهاد با نفس به مقام اخلاص دست يابند و درون را از كدورت پاك كنند و نيز به وسيله موعظه و تذكر ديگران را از تيرگىهاى زشت گناهان بشويند.(22)
آن پيامبر الهى در منصب رهبرى الهى و مديريت هدايتى و ارشادى جامعه چنين افرادى را برگزيد تا به كمك آنها جامعه را به فضيلت آراسته نمايد و خلافها را از آنان دور كند.
در نهضت عظيم رسول اكرم(ص) مهاجرين و انصار به عنوان بازوان پرتوان پيامبر در پيشبرد برنامهها و اهداف اسلامى نقش ارزندهاى عهده دار شدند و در شرايطى سخت و آشفته، بار سنگين اجراى احكام الهى را در بعد تبليغ و عمل و در ميدانهاى فرهنگ، معرفت و جهاد بر دوش جان كشيدند، همانها كه خداوند آنان را پيشگامانى ناميد كه در صدر اسلام در ايمان سبقت گرفتند و آنها كه به نيكى از آنان پيروى كردند، پروردگار از آنان خشنود و آنها نيز از خداوند خشنود شدند.(23)
امام رضا(ع) در سيره عملى خويش مراقب كاركنان و خدمتگزاران بود، ابراهيم بن عباس مىگويد هيچگاه نديدم كه امام ابوالحسن الرضا(ع) كلمهاى به زيان كسى بر زبان آورد و نه سخن كسى را پيش از پايان آن قطع كند و نه حاجت كسى را كه به اداى آن توان داشت ردّ كند، هيچ موقع نزد كسى كه در حضورش نشسته بود، پايش را دراز نكرد و بر متكا در برابر افراد تكيه نداد به دوستان و كارگزارانش هرگز سخنى ناشايست نگفت و چنان بود كه هرگاه به خلوت مىرفت و سفره غذاى خويش را مىگسترانيد همه كاركنانش را بر سر آن مىنشانيد و حتى دربانان و مهتران را بسيار احسان مىكرد و صدقات فراوان مىداد و اين كار را غالباً در شبهاى تاريك انجام مىداد.(24)
آرى اين گونه نبود كه امام صرفاً از اطرافيان و كارگزاران وظايفى را بخواهد و آنان را ملزم كند كه در اين راستا از عمق وجود بكوشند ولى از تكريم، تشويق، احترام و رفاه آنان غافل گردد، حرمت همه را در رفتارهاى خويش حفظ مىكند، عمق توجه امام به اطرافيان و ملازمان در اين روايت آشكار مىگردد:ياسر مىگويد:(در روزى كه امام رضا(ع) مسموم گرديد و در اثر آن به شهادت رسيد) پس از اين كه نماز ظهر را گذارد به من گفت: اى ياسر مردم (اهل خانه، كاركنان و خادمان) چيزى خوردند؟ عرض كردم اى آقاى من! چه كسى مىتواند غذا بخورد با اين كه شما در چنين وضعى به سر مىبريد در اين هنگام بر جاى خويش راست نشست و فرمود: سفره را حاضر كنيد و همگان را بر سر آن فراخواند و كسى را فروگذار نكرد و يكايك را مورد مهر و محبت خويش قرار داد هنگامى كه همه سير شدند امام (بر اثر تأثير زهرى كه مأمون به حضرت داده بود) بيهوش بر زمين قرار گرفت.(25)
اين گونه بزرگداشت نيروهاى انسانى در سيره امام، شكوفا گرديده است، آن فروغ هشتم در قلمرو انديشه، تربيت و رفتار چنين معيارهايى را به بشريت آموخت و در ميدان عمل خود پيشتاز و تجسّم بخش كامل آن تعاليم بود و به يقين جامعه پيرو مكتبش بايد در مناسبات انسانى و برنامههاى مديريتى چنين باشد و اين گونه عمل كند.
همزيستى و همگامى با محرومان و رنج ديدگان
محصول روابط اجتماعى و اقتصادى ظالمانه تشكيل طبقات و پديد آمدن يك جامعه با تضادهاى اجتماعى آشكار است، امام امتيازات طبقاتى را از بنياد واژگون نمود، عبداللّه بن صلت مىگويد، مردى از اهل بلخ گفت در سفر خراسان با امام بودم، روزى سفرهاى انداختند و غلامان سياه و غير آنان را بر سر آن فراخواندند(و همه باهم با خود ايشان غذا خوردند) گفتم: اى كاش براى اينها سفرهاى جداگانه ترتيب مىداديد، فرمود: خاموش باش، خداى همه يكى است، مادر يكى و پدر يكى (پس تفاوت نيست) و پاداش هر كس به كردار او بستگى دارد.(26)
امام در تعاليم والاى خويش به كارگزاران و ديگر مسؤولان نظام اسلامى مىآموزد هر كسى بايد در گام نخست در انديشه ساختن خود باشد و شايستگىهاى لازم را در وجود خويش آشكار سازد و با ديگران با تعهد و به خوبى رابطه برقرار كند و خدمتگزار همه مردم باشد.
امام در خراسان تمام اموال خود را در روز عرفه (ميان مردم و نيازمندان) تقسيم كرد، در اين هنگام فضل بن سهل گفت: اين كار با خسران توأم است، حضرت فرمود: بلكه چنين كارى قرين با غنيمت و منفعت است، آنچه را كه براى دستيابى به پاداش الهى و كرامت انسانى بخشيدى زيان و غرامت تلقى مكن.(27)
معمر بن خلّاد مىگويد: هنگامى كه امام رضا(ع) غذا مىخوردند، سينى مىآوردند و نزديك سفره مىگذاشتند، آن حضرت به بهترين غذايى كه برايش مىآوردند مىنگريست و از هر خوراكى مقدارى را برداشته و در آن سينى مىنهادند، سپس دستور مىدادند آن سينى غذا را براى بينوايان ببرند امام نمىتواند غذايى را ميل كند كه محرومان از آن نخوردهاند، اين شيوه در راستاى همان محورهاى اصولى در تعاليم الهى امام است كه انسانها ارزشى همانند دارند و بايد نيازهاى آنان برآورده شود امام فرمودهاند: عونك للضّعيف افضل من الصدقه؛(28) يارى به افراد ناتوان از صدقه در راه خدا برتر است.
حتى در تعاليم رضوى كارى كه خدمت در دربارها را جبران مىكند و عمل نامشروع كمك به ستمگران را محو مىسازد، يارى رساندن به مردم و گرهگشايى از كار آنان است، حسين انبارى مىگويد: مدت چهارده سال به امام رضا(ع) نامه نوشتم و از كار در دربار پادشاه اجازه خواستم، امام در جوابم نوشت، نامهات را خواندم و از هراسى كه در اين شغل دارى آگاه شدم. اگر مىدانى كه هرگاه معتدى كارى(در دربارها) كردى، طبق دستورات رسول اكرم(ص) عمل مىكنى و دستياران و كاتبان تو از هم كيشان تو خواهند بود و هنگامى كه مالى به دستت رسيد بخشى از آن را به بينوايان مؤمن مىدهى تا بدان اندازه كه خود مانند يكى از آنان باشى، اگر اين گونه عمل كنى، كار تو در دربار سلاطين با خدمت به برادران دينى ترميم مىگردد و گرنه (خدمت در دربارها) جائز نمىباشد.(29)
امام در حديث زير نقش حياتى كارگزاران نظام اسلامى را چنين ترسيم مىنمايد:
آن حضرت به مأمون گفت: درباره امت محمد و فرمانروايى كه برايشان دارى از خدا بترس، زيرا كارهاى آنان را تباه كردهاى و كار را به دست كسانى سپردهاى كه به غير حكم خداوند بلند مرتبه داورى مىكنند و خود در اين سرزمين ماندگار شده و خانه هجرت و محل فرو آمدن وحى را ترك كردهاى و بر مهاجران و انصار با نبود تو ستم مىرود و سوگند و پيمان هيچ مؤمنى را نگاه نمىدارند و روزگار بر مظلومان به سختى مىگذرد و آنان براى زندگى به هزينهاى دسترس ندارند و كسى را نمىيابند كه نزد او از اوضاعى كه دارند شكايت كنند.(30)
ماجراى اين حديث آن است كه روزى مأمون خدمت امام رفت و با خود نامهاى طولانى داشت كه متن آن را براى حضرت خواند، در آن مكتوب آمده بود كه برخى روستاهاى كابل به دست لشكريان اسلام فتح گرديده است وقتى خواندن آن خاتمه يافت امام فرمودند آيا فتح مناطقى از قلمرو شرك و كفر تو را خرسند ساخته است، مأمون پرسيد آيا اين خبر شادمانى ندارد كه امام مطالب فوق را فرمودند و به او تأكيد كردند تو عدالت را در داخل سرزمينهاى اسلامى برقرار كن و فقر و محروميت را از ريشه برانداز و به گرفتارىهاى مردم رسيدگى كن كه اين مايه خشنودى و خوشحالى يك حاكم اسلامى است نه كشورگشايى و فتوحات تازه و افزون بر قلمرو جغرافيايى.(31)
امام از سويى تصريح مىنمايند كه بر اثر عواملى، افرادى در جامعه زندگى مىكنند كه از نظر سلامتى مشكل دارند و پديدآمدن آنان بر اثر بيمارى، سالخوردگى، حوادث طبيعى و جنگها طبيعى است امّا بقاى آنان به همان حال نگران كننده از نظر اسلام محكوم است، بايد كارشان را در كمترين زمان سامان داد و از تعهد و تكليف انسانى و حكومتى در اين زمينه فراموش نكرد و ضرورت دارد كار اين گونه افراد درست شود تا از آن وضع آشفته رهايى يابند:
«…لان اللّه كلّف اهل الصحة القيام بشأن اهل الزمانه و البلوى»(32)
يعنى خداوند توانمندان (آنان را كه امكانات، قدرت و شرايطى را در اختيار دارند) مكلف كرده است كه امور زندگى بيماران از كار افتاده و بلا ديدگان را سامان دهند.
كه اين كلام سخن حضرت على(ع) را به اذهان متبادر مىنمايد:
«اللّه اللّه فى الطبقه السّفلى من الّذين لاحيلة لهم من المساكين و المحتاجين و اهل البؤسى و الزّمن»(33) خدا را خدا را در كار فرودستان يعنى بينوايان و نيازمندان و فقيران و بيماران زمين گير كه هيچ كارى از دستشان برنمىآيد.
امام رضا(ع) در سخن ديگرى از اين واقعيت بيشتر پرده برمىدارد و با صراحت افزونترى مسؤوليت كارگزاران مسلمان را مطرح مىفرمايند:
اگر زمام حكومت را در دست گيرم غذاى سادهتر و كم ارزشترى (نسبت به زمان زمامدارى) خواهم خورد و لباس خشن و زبر(پس از لباسهاى نرم) در برخواهم كرد و (پس از آسايش) با سختى و مشقّت خواهم زيست.(34) و باز اين كلام گهربار مؤيّد كلام با كرامت حضرت على(ع) كه فرمودهاند:خداوند مرا براى مخلوقات خودش امام قرارداد پس بر من واجب ساخت كه درباره خودم و خوردنى و نوشيدنى و لباسهايم، همچون ناتوانترين مردم زندگى كنم تا فقير به فقر من اقتدا كند و ثروتمند به سركشى برنخيزد.(35)
حضرت امام رضا(ع) از ديدگاهى ديگر رسيدگى به اوضاع مسلمانان را مورد تأكيد قرار مىدهد و آن اين كه هر فردى از كارگزاران با مردمان تحت قلمرو خويش برادر دينى هستند و از اين منظر بايد با آنان به برابرى و برادرى رفتار كنند در هر چيزى كه برابرى در آن رواست.(36)
در روايتى آن حضرت از اجداد خود نقل مىكند كه در نظر پيامبراكرم(ص) برترين مسلمان كسى است كه بهتر و بيشتر از ديگران به بخشش اموال و كمك رسانى اجتماعى اقدام كند و خيرخواهترين افراد نسبت به برادران خود و جامعه اسلامى باشند.(37)
اصولاً حضرت امام رضا(ع) برادرى را كه به هميارى و مساوات در مسايل اجتماعى و اقتصادى نينجامد، رد مىكند: آن امام همام خطاب به اسماعيل راوى حديث از امام باقر(ع) نقل كرده است: اى اسماعيل، آيا در ميان آشنايان خود چنين ديدهاى كه هرگاه كسى جامهاى ندارد و ديگرى آن را اضافه دارد، به او بدهد، گفتم نه، فرمود: اگر كسى پوششى دارد و براى ديگرى مىفرستد تا او نيز پوشش داشته باشد، جواب دادم خير آنگاه امام (به نشانه ابراز تأسّف عميق) دست بر زانوى خويش زد و فرمود: اينها برادر يكديگر نمىباشند.(38)
توجّه به كرامتهاى انسانى
از ديدگاه امام رضا(ع) وظايف كارگزاران و دست اندركاران نظام اسلامى در برخورد با برادران مسلمان خلاصه نمىگردد و آنان بايد براى تمامى انسانهاى تحت قلمرو خود صرف نظر از مرام و مسلكى كه دارند كرامت قايل گردد و حقوق افراد غير مسلمان را هم در نظر گيرند.
اين دقت و تأكيد تا آن جاست كه امام رضا(ع) اجازه نمىدهد يك فرد ذمّى كه دينى غير اسلام اختيار كرده است آزادى فرزندش را با امور مادى معاوضه كند و آزادىاش به جرم اين كه گرسنه است و مجاز نمىداند به بهانه رفع احتياجات اقتصادى كسى برده شود و اختيارات خداداى او سلب گردد.
زكريا فرزند آدم مىگويد: از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم مردى از اهل ذمّه(غير مسلمان ساكن در سرزمينهاى اسلامى) كه به فقر و گرسنگى مبتلا شده بود فرزندش را آورد و گفت: فرزندم مال تو او را خوراك بده و او برده تو باشد، امام فرمود:(انسان) آزاد خريده و فروخته نمىشود اين كار شايسته تو نمىباشد. از دميّان نيز روا نخواهد بود.(39)
نقل كردهاند مرد سالخورده نابينايى به گدايى مشغول بود، حضرت على(ع) پرسيد اين كيست گفتند اى اميرمؤمنان(ع) مردى نصرانى است، آن امام پرهيزكاران فرمود: از او چندان كار كشيدهايد تا كهنسال و ناتوان شد، حال به او چيزى نمىدهيد، مخارجش را از بيت المال مسلمين بدهيد.(40)
منطق آن حضرت در نامهاى به مالك اشتر اين است: مردم يا برادر دينى تو هستند يا نظير نوعى تو(41) و نيز امام حسين(ع) تأكيد مىكردند: كار نيك همچون رگبارهاى تند است كه همه را در بر مىگيرد نيكوكار و بدكار(42)، امام صادق(ع) فرمودهاند: سه چيز است كه تمام مردم بدانها نياز دارند(و بايد همه از آنها برخوردار گردند) امنيت، عدالت و رفاه.(43)
حضرت امام رضا(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل كردهاند: اوج خردمندى بعد از ايمان به خدا دوستى با مردم و نيكوكارى نسبت به هر انسان نيكوكار و بدكارى است.(44) آن فروغ فروزان خطاب به على بن شعيب فرمود: كسى از همه مردم بهتر زندگى مىكند كه ديگران در زندگى او شريك باشند.(45)
آن حضرت از پدران خود، از امام على(ع) نقل نمودهاند كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: نيكى كن نسبت به افرادى كه شايستهاند و آنان كه اين گونه نمىباشند(اگر به انسان) خوب و شايستهاى دست نيافتى، تو خود سزاوار نيكوكارى (و دست يازيدن به كار خير) هستى.(46)
اباصلت مىگويد: به امام رضا(ع) گفتم: اى فرزند رسول خدا اين موضوع چيست كه شما فرمودهايد مردمان بردگان شمايند، امام پاسخ داد: خداوندا تو گواهى كه من هيچگاه چنين سخنى نگفتهام و از هيچ يك از پدرانم نيز نشنيدهام كه چنين گفته باشند، پروردگارا تو به ظلم هايى كه از اين امّت بر ما رفته است آگاهى دارى و اين (تهمت) از آنهاست.(47)
امام رضا از اجداد خود از امام على(ع) نقل كرده است كه مسلمانان به پيامبر اكرم(ص) گفتند: اى فرستاده الهى اگر كسانى را كه در حوزه قدرت تو هستند در پذيرش اسلام مجبور كنى، نفرات ما زياتر مىگردد و در برابر دشمنان قوى مىشويم، پيامبر فرمود: من هيچ گاه با انجام دادن كارى كه بدعت است و دربارهاش دستورى نرسيده است به ديدار خداى بلند مرتبه نخواهم رفت، من از زورگويان نمىباشم.(48)
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) آزادى اراده و انتخاب انسان را مورد توجه قرار مىدهد، آدمى بايد خود ايمان را برگزيند و با اين گزينش شايسته رسيدن به پاداش مىگردد، اين تعليم عظمت ارزش انسان حقوق و حرمت او را روشن مىسازد.
ياسر مىگويد: نامهاى از نيشابور به اين مضمون به مأمون رسيد: مردى مجوسى در لحظات آخر زندگى وصيت كرده است اموال زيادى از دارائىاش را ميان بينوايان تقسيم كنند، قاضى نيشابور آن اموال را ميان مسلمانان تقسيم كرده است، مأمون خطاب به امام رضا(ع) گفت: اى سرورم در اين باره چه مىفرمائيد، امام فرمود: (اگر چه) مجوسيان به بينوايان مسلمان چيزى نمىدهند (امّا) نامهاى به آن قاضى بنويس تا همان مقدار از مالياتهاى مسلمانان بردارد و به بينوايان مجوسى بدهد.(49)
ريّان فرزند شبيب مىگويد از حضرت امام رضا(ع) پرسيدم: خواهرم وصيت كرده است براى گروهى از مسيحيان (كه به آنان اموالى بدهم) ولى من مىخواهم آن را به گروهى از افراد مسلمان بدهم امام فرمود: وصيت را به همان صورت كه هست اجرا كن، خداوند متعال گفته است: گناه آن بر كسانى است كه آن (وصيت) را عوض كنند و تغيير دهند.(50)
مدير مذموم
حضرت امام رضا(ع) مىفرمايند:خمس من لم تكن فيه فلاترجوه لشىءٍ من الدّنيا والآخرة من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، والكرم فى طباعه و الرّصانة فى خلقه و النّبل فى نفسه و المخافة لربّه؛(51) پنج چيز اگر در كسى نبود در امور دنيا و آخرت از او انتظار كار نيك نداشته باش: اصالت خانوادگى، اخلاق نيكو، پايدارى در خلق و خوى، بزرگوارى روح و كرامت نفس و پرهيز از پروردگارش. مديرى كه از اين خصال بهرهاى ندارد نه تنها در كارهاى خود موفق نخواهد بود و مردم به خيرش اميدى ندارند بلكه براى اقشار جامعه كارشكنى بوجود مىآورد و به فردى دردسر ساز و مشكل آفرين تبديل مىگردد و سطح نارضايتىهاى عمومى را افزايش مىدهد دست اندازى به منصب مديريت به عنوان رياست و نه براى خدمت انحطاط و هلاكت هرچه بيشتر را رقم مىزند. مردى خدمت امام رضا(ع) درباه شخصى كه اين مقام را وسيلهاى براى ارضاى خودخواهىهاى خويش مىدانست سخن به ميان آورد و عرض كرد او در چنين مسندى رياستطلبى را بر خدمت ترجيح مىدهد. امام در مثالى قابل درك عموم فرمودند:
چنين رياستى براى ديانت و اعتقادات مسلمانان زيان بارتر از آن است كه دو گرگ گرسنه در ميان گله گوسفندى بيفتند كه چوپان نداشته باشد،(52) در واقع در اين بيان پرمعنا و در عين حال ساده، امام مدير را همچون چوپانى امانتدار براى حفظ منافع مردم به حساب مىآورد و هرگاه به جاى چوپان، گرگهايى بر امور مردم مسلط گردند، فاجعهاى بزرگ در عرصه مديريت پديد مىآيد و زمينه زيان بار فرهنگى، اخلاقى و اقتصادى جامعه فراهم مىگردد، از نظر امام صادق(ع) حتى اراده و تفكر چنين مديريتى هلاكت به شمار مىآيد: «من اراد الرئاسة هلك»(53) حضرت امام رضا(ع) تأكيد نمودهاند: ولايفرض اللّه العباد طاعة من يعلم انّه يظلّمهم و يغويهم؛(54) خداوند بر بندگان خود پيروى كسى را واجب نمىكند كه مىداند بر آنها ستم كرده و گمراهشان مىنمايد، پس دستورات مديرى كه از مسير شرع و ديانت، قانون و عدالت خارج گرديده قابل اطاعت و اجرايى كردن نمىباشد و بر نيروى انسانى كه در اختيارش مىباشد فرض است كه از پيرامون چنين مديرى پراكنده شوند و مردم نيز نبايد از توصيهها، بخشنامههاى باطل و بيهوده و ظالمانهاش متابعت كنند.(55)
در كلام گهربار ديگرى امام هشتم چنين درّ افشانى كردهاند:
لم يخنك الامين ولكن ائتمنت الخائن؛(56) انسان امين به تو خيانت نكرده است بلكه تو به خائن اعتماد كردهاى، بسيارى از عقب ماندگىها و نارسايىها از مديريتهاى ظاهرساز اما خائن و نقشههاى خائنانه آنان ريشه مىگيرد، تكيه بر چنين كارگزارانى فسادهاى مالى، كم فروشى، غصب اموال، احتكار، رباخوارى،بهره كشى و تضاد طبقاتى را بوجود مىآورد.
خائنهاى خادم نما بر حسب ظاهر طرحها و نقشه هايى ارائه مىدهند كه مىتواند در نظر افراد سطحى نگر سازنده جلوه كند و به صلاح جامعه شناخته شود اما با اجراى آنها زيان بارى و عوارض سوء آنها آشكار مىگردد.
بدين جهت مديران دل سوز، متعهد و مؤمن و نيز برنامه ريزان متدين بايد از نيّتهاى شوم مديران خائن و وابسته پرده بردارند و با منطق استدلال، دلايل علمى و اصول فنى و تخصصى زيان كارشان را براى مردم روشن نمايند.
از شگردهاى اين خائنان آن است كه طرحها و برنامههاى مترقى و سازنده را با نيرنگهايى خاص، از مسير اصولى و درست خود منحرف مىكنند و در نتيجه آن طرح مفيد را با شكست روبرو مىسازند، به عنوان نمونه اگر قانونى ارائه شود كه بر اساس مفادّ آن، اقشار جامعه امنيت اقتصادى داشته باشند و احساس كنند كه ميدان براى توليد، كار، هنرمندى و فعاليتهاى صنعتى باز است و مىتوانند به كارهاى سازنده روى آورند و جامعه را از محروميت برهانند، اين كارگزاران خائن وارد ميدان مىگردند و مفهوم و موضوع كاربردى آن قانون سازنده و حياتى را منحرف مىكنند و آن را به نفع زالوهاى اجتماعى و سرمايه داران وابسته تفسير مىكنند، همچنين اگر طرحى براى محدوديت نقشههاى محتكران، گران فروشان و رباخواران تدوين و ارائه گردد تا جامعه به سوى امنيت اجتماعى و اقتصادى سوق يابد، در مفهوم و مسير اجرايى آن انحراف ايجاد مىكنند و در نتيجه مأموران به جاى آن كه به سراغ اين آفتها و غدّههاى سرطانى بروند در صدد محدود كردن سرمايههاى مفيد و سازنده هستند و توليد كنندگان اصلى و نيروهاى كارآمد و مفيد را دچار مشكل مىكنند و درست بر عكس، حاصلى شوم و نگران كننده بوجود مىآورند و در نتيجه بخشهاى اقتصادى خيرانديش و متعهد به حقوق جامعه و طبقات مصرف كننده و مقررات دولت را به ورشكستگى مىكشانند بخشهاى قدرتمند و سرمايههاى كلانى را كه بذر فساد و خلاف مىافشاند بى رقيب مىسازند كه جز به غارت امكانات فكرى، فرهنگى و مادى مردم به چيزى نمىانديشند.(57)
و تاره وقتى قوانين قضايى به سراغ آنان مىآيد و قاضى مىخواهد آنان را به اين جرم سنگين محاكمه كند مىگويند ما قصد اصلاح داشتهايم، قرآن چه نيكو فرموده است: واذا قيل لهم لاتفسدوا فى الارض قالو انّما نحن مصلحون؛(58) وقتى به ايشان گفته مىشود در زمين فساد و تباهى نكنيد (در جواب) مىگويند ما اهل صلاح هستيم.
حضرت امام رضا(ع) به نقل از پيامبر اكرم(ص) فرمودهاند: از ما نيست هر كس كه در كار مسلمانى غش به كار برد يا به او زيان رساند و يا با او به نيرنگ رفتار كند(59) كه اين سه آفت در يك مدير خائن ديده مىشود.
تباه كارى و ندانم كارى
حضرت على بن موسى الرضا(ع) در حديثى درخشان اين گونه به واقعيتى تلخ تصريح فرمودهاند:
انّ اللّه يبغض القيل و القال و اضاعة المال و كثرة السّؤال؛(60) به درستى كه خداوند قيل و قال(گفتار بى فايده و شعار دادن) و تباه سازى اموال و زياد درخواست كردن را دشمن مىدارد.
در مسايل مديريتى تباه كارى به دلايلى روى مىدهد گاهى بر اثر اسراف و يا مصرف بيش از اندازه بودجههاى كشور در امور غير ضرورى و در مواقعى نبودن توانايىها، مهارتها و تخصّص مىتواند چنين فاجعهاى را بوجود آورد، در مواقعى دست اندركاران يك تشكيلات اجرايى چنان افراطى به مسايل مذهبى و عبادى و زهدهاى صوفيانه گرايش نشان مىدهند و در اين گونه مسايل به گونهاى زياده روى مىكنند كه از واقعيتهاى مسلّم اجتماعى، نارسايىهاى اقتصادى غافل مىگردند و بر اثر كوتاهى و سهل انگارى ناخواسته امكانات، ظرفيتها، استعدادها و سرمايههاى ملى و عمومى را ضايع مىكنند.
شهيد آيت اللّه مطهرى تأكيد نمودهاند فرهنگ و تمدن مسلمانان به دو جهت افول نمود گروهى به مسايل اجتماعى بى رغبتى نشان دادند و از مردم فاصله گرفتند تا به معنويت و معرفت بپردازند و عدّهاى هم دنياگرايى محض را مورد توجه قرار دادند و هردو گروه فوق رشد و شكوفايى اقشار مسلمانان را به بوته فراموشى سپردند و در نتيجه آنان از توسعه و ترقى و تعالى فكرى و فرهنگى بازماندند.(61)
عارف معروف مرحوم آيت اللّه على قاضى طباطبايى ضمن اين كه در مسير معنويت بر اثر تزكيه و عبادت واخلاص مقامات عالى را بدست آورده بود امّا از رسيدگى به مسايل خانواده، اجتماع و فقيران غفلت نداشت و مىگفت آدمى كه مىخواهد خدا را عبادت كند و به دستورات شرعى و دينى عمل كند بايد توانايىهاى بدنى هم داشته باشد، نمىتوان آن امكانات مادى را به فراموشى سپرد، سواركارى به مقصد مىرسد كه مركب خوبى داشته باشد و اين مركب هم بايد از انرژى و تحرك برخوردار باشد تا بتواند راكب را كمك كند، در اين جهان مادى عروج معنوى در شرايط مساعد طبيعى و با فراهم بودن امكانات مادى فراهم مىشود بالاتر از همه اين سخنها، فرمايش حضرت رسول اكرم(ص) است كه مىفرمايند: فلولا الخبز ما صلّينا ولا صمنا؛(62) اگر نان نباشد نه ما مىتوانيم نماز بخوانيم و نه قادريم روزه بگيريم.
اين كه در قرآن اموال سبب قوام و برپايى خوانده شده و در احاديث ائمه هدى بر ضرورت تأمين معاش و امور زندگى مردم تأكيد شده است براى عملى گرديدن واقعيت مزبور است، بايد شرايط و زمينههاى مساعد حيات آدمى فراهم باشد تا قدرت و فراغتى براى سير باطنى و رشد معنوى به دست آورد و در واقع او بايد از نردبانهاى دنيايى هم براى اين ترقى ملكوتى كمك بگيرد.(63)
در فرهنگ رضوى مدير كم خرد، محروم از تشخيص درست و تخصص لازم مذمت گرديده است:
البرائة ممّن نفى الاخيار…و آوى الطّرداء للعناء…واستعمل السّفهاء؛(64) نفرت و بىزارى از افرادى كه نيكان را تبعيدى (و منزوى) كردند و آنان را كه رسول اكرم(ص) رانده و لعنت كرده بود در كانون اسلامى پناه دادند(و جذب كردند) و كم خردان و محرومان از تشخيص صحيح را به كار گماردند، جزء اسلام خالص است. اين سخن گزيدهاى از نامه است كه حضرت امام رضا(ع) به درخواست مأمون نگاشته و در آن كليات اصول و فروع دين را بيان كردهاند.
در اين روايت حضرت امام رضا(ع) نابسامانىهاى اجتماعى و مشكلات نظام اجرايى و ادارى را به عللى نسبت مىدهد كه يكى از آنها روى كارآمدن جاهلان، ساده انديشان و غير متخصّصان است قرآن هشدار مىدهد: ولا تؤتوا السّفهاء اموالكم الّتى جعل اللّه لكم قياماً؛(65) اموال(توانايىهاى مالى) را كه خداوند مايه قوام كار(و سامان يابى زندگى شما) قرار داده است در اختيار كم خردان و نادانان قرار مدهيد، رسول اكرم(ص) خطاب به ابن مسعود فرمودهاند: هرگاه به كارى دست زدى با دانايى و خردمندى عمل كن و از اين كه بدون تدبير و دانايى كارى انجام دهى اجتناب كن زيرا خداوند فرمودهاند: چون آن زن مباشيد كه رشته و بافته خود را پس از تابيدن، پنبه و قطعه قطعه كرد.(66) اميرمؤمنان(ع) نيز سوء تدبير و كم كفايتى را كليد فقر تلقى كردهاند و حتى عامل هلاكت و نابودى جامعهاى را تدبير بد دانستهاند.(67)
آن حضرت فرمودهاند: اندوه من از اين بابت است كه بر اين امّت كم خردان و بدكاران حاكم شوند.(68)
امام صادق(ع) اعتماد كردن به فرد خيانت پيشه و تباه كننده اموال (ناوارد) را يكى دانستهاند. (69)
يكى از راويان حديث متذكر گرديدهاند: مردى به امام صادق(ع) عرض كرد: چنين درك كردهام كه ميانه روى و تدبير نيمى از كسب و كار است، امام فرمودند:نه (چنين نيست) بلكه تدبير تمام كسب و كار خواهد بود.(70) آن حضرت در سخنى ديگر تأكيد كردهاند: آن كس كه سرپرستى امورى از مسلمانان را بپذيرد ولى(به دليل آگاهى اندك و محروم بودن از مهارت و توانايى علمى و فكرى) آن را تباه كند، خداوند او را ضايع مىنمايد.(71)
گاهى مدير و كارگزار انسان مهربان و خوبى است، شعارهاى جالب و جذّابى مطرح مىكند، نيت خير هم دارد ولى اينها براى اداره جامعه كافى نيست بايد كوشيد با روشهاى علمى و درست و استفاده از تجربههاى اهل فن مشكلات را بر طرف كرد. خودمحورى و اتكا به آگاهىهاى اندك و آزمون و خطاهاى مستمرى را بوجود مىآورد كه صدمات و لطماتى را متوجه همين مردمى مىكند كه ما به آنها ارادت مىورزيم و دوستشان داريم، ارتباط مردم با دولت ضرورتى اجتنابناپذير است ولى زياده روى در آن نيز كارگزاران را از برنامهريزىهاى ريشهاى و اساسى و جهت دهنده دور مىكند و اين روند مثل آن مىماند كه يك خلبانى كه بايد هواپيما را در مسيرى درست هدايت كند بيايد از مسافران پذيرايى گرمى كند و عواطف و احساسات خويش را به آنان بروز دهد، آن خلبان اگر واقعاً دوستدار جان مردم است بايد در كابين مخصوص قرار گيرد و هواپيما و سرنشينان آن را به سلامت به مقصد برساند.
در مواقعى به دليل ضعف كارشناسىها و مهارتها امور اساسى و بنيادى زايد و اضافى تلقى مىگردد و كارگزار كم تشخيص و ناتوان فكرى احساس مىكند برخى امكانات و تشكيلات مزاحم اوست و لذا به حذف آنها اقدام مىكند اين تصميم نادرست همچون كسى است كه براى كم كردن وزن بيايد اندامهاى حياتى بدن را بردارد يا آن كه رانندهاى آمپر اتومبيل را كنار بگذارد و يا براى آن كه راحت رانندگى كند،علائم راهنمايى و رانندگى و هشدارهاى نصب شده بر سر راه خود را از جاى خود بردارد، مدير توانمند كسى است كه از ظرفيتهاى موجود با رعايت قوانين و در نظر گرفتن وضع مردم حداكثر استفاده اصولى و درست را نمايد و جامعه را به سوى توسعهاى پايدار، رفاهى همه جانبه و امنيتى پايدار سوق دهد.
نگاه عقلانى، در نظر گرفتن واقعيتها و استفاده از نيروهاى متخصص، اين مسير را هموار مىكند.
تكاثرطلبى و فزون خواهى
حضرت امام رضا(ع) در نامهاى كه براى مأمون نگاشتهاند فرمودهاند: از موارد اسلام خالص بيزارى از كسانى است كه اموال را منحصر به خود مىكنند.(72)
در پرتو اين تعاليم به چنين خصلت هايى در اخلاق انحصارطلبان و فزون خواهان دست مىيابيم: تمايل به سودجويى در برابر طلب پاداش و قرب الهى، ترك نيكوكارى و احسان و خيرخواهى، رعايت تعهدهاى فاميلى نه به منظور صله ارحام بلكه براى تحكيم پايههاى قدرتطلبى، بخل و خسّت در برابر انفاق، گشاده دستى و سخاوت، حرص و طمع در برابر گذشت و ايثار مالى، انحصارطلبى در برابر نوع دوستى، ترك تعهد و مسؤليتشناسى.(73)
حضرت امام رضا(ع) دلايل تكاثرطلبى را اين گونه بيان كردهاند:
لايجتمع المال الّا بخصال خمسٍ: ببخل شديد، و املٍ طويل و حرص غالب و قطيعة الرحم و ايثار الدنيا على الآخرة؛(74) مال دنيا جمع نگردد مگر در سايه پنج صفت: بخل زياد، آرزوهاى طولانى، حرص غلبه يافته بر آدمى، ترك صله رحم، دنياطلبى و فراموشى آخرت.
از ديدگاه امام حكمت وجودى نظام اسلامى و دولت نظارت بر بخشهاى گوناگون اقتصادى و اجتماعى است كه مبادا تباهكارى و فزونطلبى اوج گيرد.
چه اگر چنين نمىبود هيچ كس لذت جويى و سودمندى خود را به خاطر جلوگيرى از تباه شدن ديگران فرو نمىگذاشت، پس براى مردمان سرپرستى قرار داده شده تا از فساد و تباهى بازشان دارد و حدود و احكام را ميان ايشان اقامه كند.(75)
امام مشكل اساسى يك نظام اجرايى معيوب و آفت زده را چنين بيان فرمودهاند: اموال را ميان ثروتمندان به گردش گذاشته است (افراد غنى سرمايههاى اصلى را در اختيار گرفتهاند) مردم به سود خوارى تمايل پيدا كردهاند، از گناهان كبيره كاستن(از كار و كالاى مردم) است و خيانت به آنان، كسانى كه با خودكامگى اموال عمومى را به خود اختصاص دادهاند.(76)
وقتى چنين روش هايى از عملكردهاى حكومتهاى طاغوتى و غير دينى به حساب آمد و بيزارى از آنها تكليف اسلامى است مىتوان به اين واقعيت پى برد كه چقدر خود اين تكاثرطلبى و يا زمينه دادن به فزون خواهان به هر روش و شيوهاى كه باشد و به دست هر كس انجام گيرد چقدر قباحت دارد.
هر برنامه و روشى كه اموال را از عموميّت و بهره بردارى عمومى بيندازد و به جمع معدودى از خواص و اشراف و به تعبير قرآن ملأمترفين و مسرفين سرازير سازد محكوم و غير اسلامى است، آزادى محض اقتصادى و عدم كنترل دولتها و رهاسازى بدون نظارت بخش خصوصى موجب مىگردد كه امكانات مختص عموم در دست اهل تكاثر قرار گيرد و با ادامه اين وضع روند مذكور كه ضد حق، عدل و تعاليم ائمه است به تهيدستى مردم، تورّم زياد، مشكلات اقتصادى و افزايش فقيران و نيازمندان منجر گردد.
امام هشتم فرمودهاند: بيزارى از افرادى كه به آل محمد(ص) ستم كردند و نفرت از پيمان شكنان، منحرفان و مرتدان و برائت از انحصارطلبان در اموال، جزو نشانههاى اسلام و ايمان خواهد بود.(77) در نامه امام به مأمون آمده است: دوستى اولياى الهى واجب است، چنان كه خصومت با دشمنان خدا و بيزارى از ايشان و پيشوايشان فرض است و نيز انزجار از انحصار طلبان. و اين نكته سخن رسول اكرم(ص) را در اذهان تداعى مىكند كه فرمودهاند:
پنج كس هستند كه من و هر پيامبر مستجاب الدعوهاى آنان را لعنت كردهايم، آن فردى كه در كتاب خدا آيهاى زياد گرداند و فردى كه سنت و سيره را فراموش كند و نيز آن شخصى كه اموال عموم را به خود اختصاص دهد و آن را براى خويش حلال شمارد.(78)
امام رضا(ع) هشدار دادهاند كه كالاها و مواد حرام(نه تنها) مورد نياز مردمان نيست بلكه تباه كننده و ويرانگر و نابود كننده (هستى فرد و جامعه) است.(79)
دليل اين امر روشن است زيرا تكاثرطلبى و جمع اموال عمومى آن هم از طريق خلاف و نامشروع مايه فساد، طغيان و ظلم مىگردد و جامعه اسلامى را به مرز سقوط نزديك مىكند زيرا اموال و امكاناتى كه موجب صلاح و بقاء و رفاه مردم است در انحصار افراد خاصى قرار مىگيرد و از دسترس نيازمندان و مصالح كلى جامعه دور نگاه داشته مىشود كه اين وضع نتيجهاى جز نابودى و عقب افتادگى ندارد.
پىنوشتها:
1. معانى الاخبار، ج 1، ص 174.
2. بحارالانوار، ج 78، ص 348.
3. همان، ج 23، ص 32.
4. همان، ج 49، ص 165.
5. همان، ج 78، ص 356.
6. نگرشى بر مديريت اسلامى، سيدرضا تقوى دامغانى، ص 52.
7. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 438.
8. بحارالانوار، ج 8، ص 12.
9. سوره الرحمن، آيه 7.
10. الحياة، ج 2، ص 449، تفسير قمى، ج 2، ص 343؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 375.
11. از جمله سوره حديد، آيه 25.
12. نك: المفردات، راغب اصفهانى، ص 543، مجمع البيان، طبرسى،
ج 9، ص 198.
13. نهج البلاغه، ص 1290، الحياة، ج 6، ص 412.
14. غررالحكم، ص 19، بحارالانوار، ج 78، ص 83.
15. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 272.
16. عيون اخبار الرضا، شيخ صدوق،ج 2، ص 24.
17. همان، ج 2، ص 101، الحياة، ج 2، ص 418.
18. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 293 و 294.
19. مسند الامام الرضا(ع)، ج 1، ص 136.
20. الحياة، ج 2، ص 489.
21. نگرشى بر مديريت اسلامى، ص 121.
22. بحارالانوار، ج 14، ص 273.
23. سوره توبه، آيه 100.
24. مسند الامام الرضا، ج 1، ص 45؛ عيون اخبارالرضا(ع)، ج 2، ص 184.
25. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 241.
26. كافى كلينى، ج 8، ص 230، الحياة، ج 2، ص 222.
27. بحارالانوار، ج 49، ص 100.
28. صحيفه الرضا، جواد القيّومى الاصفهانى، ص 394.
29. كافى، ج 5، ص 111؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 312.
30. بحارالانوار، ج 49، ص 165.
31. عيون اخبار رضا، ج 2، ص 159 و 160؛ معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 261.
32. الحياة، ج 5، ص 232.
33. نهج البلاغه، ص 1019.
34. مكارم الاخلاق، طبرسى، مسند امام رضا، ج 2، ص 362.
35. كافى، ج 1، ص 410.
36. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 250.
37. نك: عيون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 318؛ معانى الاخبار، ص 79 و 80؛ مسند امام رضا، ج 1، ص 84.
38. مسند امام رضا، ج 1، ص 296.
39. التهذيب، ج 7، ص 77؛ مأخذ قبل، ج 2، ص 304.
40. وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج 11، ص 49.
41. نهج البلاغه، ص 993، عهدنامه مالك اشتر.
42. تحف العقول، ص 174.
43. همان، ص 236.
44. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 35.
45. مسند امام رضا، ج 2، ص 315.
46. همان، ج 1، ص 292.
47. عيون اخبارالرضا، ج 2، ص 184.
48. همان، ج 1، ص 435.
49. همان، ج 2، ص 115.
50. كافى، ج 7، ص 16؛ مسند امام رضا، ج 2، ص 410.
51. صحيفة الرضا، ص 383.
52. اصول كافى، كتاب الايمان و الكفر، باب طلب الرياسة.
53. همان مأخذ.
54. تحف العقول، مارُوى عن الامام على بن موسى الرضا(ع) كلامه فى جوامع الشريعه، ص 421.
55. مبانى مناسبات انسانى در مديريت اسلامى، سيد محمود حسينى (سياه پوش) ص 346.
56. بحارالانوار، ج 78، ص 335.
57. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى.
58. سوره بقره، آيه 11.
59. سفينة البحار، محدث قمى، ج 2، ص 318.
60. تحف العقول، ص 326؛ الحياة، ج 6، ص 200.
61. نك: عظمت و انحطاط مسلمين، مقدمه شهيد مطهرى در كتاب انسان و سرنوشت به قلم ايشان.
62. الحياة، ج 3، ص 226.
63. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 144.
64. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126؛ الحياة، ج 3، ص 160 و ج 4، ص 345.
65. سوره نساء، آيه 5.
66. مكارم الاخلاق، ص 538.
67. غررالحكم، ص 191 و 190.
68. نهج البلاغه، ص 1050.
69. الحياة، ج 4، ص 351.
70. امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 283 ؛ سفينة البحار، ج 2، ص 431.
71. ثواب الاعمال، ص 309؛ الحياة، ج 6، ص 352 و نيز بنگريد به الحياة، ج 1، ص 304 و 368، معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 141 و 142.
72. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 126.
73. معيارهاى اقتصادى در تعاليم رضوى، ص 389 – 388.
74. خصال، صدوق، ج 1، ص 276؛ الحياة، ج 4، ص 49.
75. بحارالانوار، ج 6، ص 60؛ عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 102.
76. عيون اخبار الرضا(ع)، ج 2، ص 94 و 126 و 127.
77. مسند امام رضا، ج 2، ص 502؛ همان مأخذ، ج 2، ص 126.
78. كافى، كلينى، ج 2، ص 293.
79. بحارالانوار، ج 6، ص 93، علل الشرايع، صدوق، ص 592.
آموزه هاى تربيتى از منظر امام صادق عليه السلام
آموزههاى تربيتى از منظر امام صادق(ع) اسماعيل نسّاجى زواره پاسدار حريم ولايت، امام جعفر صادق(ع) در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه.ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1) دوران امامتش از سال 114 ه.ق شروع شد و مقارن بود با خلافت پنج تن از خلفاى اموى و دو طاغوت عباسى، آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 ه.ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم شد و پيكر مطهرش در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2) در زمان امامت آن حضرت بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آنها با يكديگر داشتند، فضاى مناسبى براى ايشان فراهم شد. آن امام همام در اين فرصت توانست وسيعترين دانشگاه اسلامى را پىريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود 4 هزار نفر از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مىكردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. امام صادق(ع) توسط شاگردانش دستورالعملهاى فردى، اخلاقى، اجتماعى و تربيتى را به مسلمانان آموزش داد و از اين رهگذر موفق گرديد كه مكتب اهل بيت(ع) را به جهان معرفى كند. رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در زمينه فردى، اجتماعى، سياسى، تربيتى و… برگ زرّينى در تاريخ شيعه مىباشد كه در اين نوشتار به بيان آموزههاى تربيتى آن خواهيم پرداخت. اميد است كه ره توشهاى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. دعوت به پيروى از اخلاق حسنه نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كس به عمق و ژرفاى آن نمىرسد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «لايكون حسن الخلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لايعلم ما فى حقيقة حسن الخلق الّا اللّه تعالى؛(3) حسن خلق يافت نمىشود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمىداند.» رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمربخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداقهاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور، ملموستر و محسوستر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفو عمّن ظلمك و صلة من قطعك و اعطاء من حرّمك و قول الحقّ ولو على نفسك؛(4) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.» صادق آل محمّد(ص) در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مىفرمايد: «حسن الخلق يزيد فى الرّزق؛(5) خوى نيك باعث افزايش روزى مىشود.» در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مىداند و مىفرمايد: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره؛(6) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مىشود.» هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگىهاى مكتب تشيع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بد خلقى تأكيد نموده است. بيدارسازى وجدانها آموزههاى الهى نشان مىدهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون هرگز دچار فراموشى حقايق نمىشود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرتش مىتوان او را نجات داد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «ولئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه…؛(7)اگر از آنها بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مىگويند خدا.» اين روش را در سيره امام صادق(ع) هم مىبينيم ؛ روشى كه در آن، امام از مخاطبش مىخواهد كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مىجويد و چه مىخواهد؟ مردى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شدهاند و سرگردانم نمودهاند. امام فرمود: «اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شدهاى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى. گفت: آرى. فرمود: در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى تو را نجات دهد، دلبسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه قادر بر نجات است، آن جا كه فريادرسى نيست، او فريادرس است.»(8) تشويق به تفكّر كاربرد روش عقلانى در نظام فكرى اسلام جايگاه مهمى دارد. به كارگيرى قدرت تعمّق و تفكّر به عنوان ابزار معرفت صحيح و هدايت گر انسان به سوى پيشرفت و تعالى است. اساس تمام پيشرفتهاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تعمق بوده است. اگر بشر قرن بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيّتهاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است. پيامبران، امامان معصوم(ع) و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بودهاند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرًّ التفكر و الاعتبار؛(9) بيشترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرتاندوزى بود.» آن حضرت در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل بود و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است. ايشان در اين زمينه مىفرمايد: «كسى كه در دين خدا انديشه نكند، اميد خيرى در او نيست. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسائل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين ما) محتاج مىشود و هرگاه به آنها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مىدهند در حالى كه خودش نمىداند.»(10) بهرهگيرى از افراد توانا ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّتها و توانمندىهاى شاگردان خود، برخى از آنها را براى پاسخ به سؤالات و گفت و گوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيدهاى، همچون: «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده بود و به موقع از آنها استفاده مىكرد. هشام بن حكم مىگويد:مردى از شام وارد شد و به امام صادق(ع)گفت: مىخواهم چند سؤال بكنم.حضرت پرسيد: درباره چه مىخواهى بپرسى؟ گفت: از قرآن. امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. مرد گفت: مىخواهم با خودتان بحث كنم.امام فرمود: اگر بر او غلبه كردى، بر من پيروز شدهاى. مرد شامى آن قدر سؤال كرد و پاسخ صحيح شنيد كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانايى است.هرچه پرسيدم، جواب داد. آن گاه حمران به اشاره امام سؤالى پرسيد كه او جوابى نداشت. مرد اين بار تقاضاى پرسش درباره «نحو» كرد. امام او را به «ابان بن تغلب» حواله داد و در فقه به «زرارة بن اعين» و در كلام به «مؤمن الطّاق» و در توحيد به «هشام بن سالم» و در امامت به من معرفى كرد و او در تمام موارد مغلوب شد. امام چنان خنديد كه دندانش ظاهر شد. مرد شامى گفت: گويا مىخواستى به من بفهمانى كه در ميان شيعيان چنين مردمى دارى؟امام فرمود: همين طور است. آن مرد به جرگه شيعيان پيوست.»(11) اين رويداد بيان گر انسجام و تبليغ گروهى است كه امام صادق(ع) در مورد آن فرموده است: «رحم اللّه عبداً اجتمع مع آخر فتذكّر امرنا؛(12) خدا رحمت كند بندهاى را كه با ديگرى همراه شود تا دستورات ما را تبليغ كند.» راهنمايى و تذكّر هر دانشمندى هر چند توانمند باشد، ولى معمولاً داراى ضعفهايى است كه بايد آنها را به قوّت مبدّل كند و اگر نقاط قوّتى دارد بايد بر آنها تكيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد. امام صادق(ع) در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقاتها و نشستهاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوّت آنان برخورد مىكرد، هرگز از يادآورى آن خوددارى نمىكرد. «يونس بن يعقوب» مىگويد: امام پس از آن كه عدّهاىاز شاگردان خود را براى بحث و گفت و گو با يك مرد شامى فرا خواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آنها ديده اشاره كرد. درباره «حمران بن اعين» فرمود: اى حمران! تو در بحث سخنى را دنبال مىكنى و به نتيجه مىرسى.به «هشام بن سالم» فرمود: مىخواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى، امّا توانايى ندارى و به «قيس بن ماصر» فرمود: به هنگام گفت و گو به حق نزديك مىشوى، امّا از اخبار و احاديث پيامبر(ص) بسيار فاصله مىگيرى و حق را به باطل مىآميزى، امّا بدان كه سخن حق اگرچه كم باشد تو را از باطل بسيار بىنياز خواهد ساخت. سپس افزود تو در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى دارى و بسيار حاذق و هوشيار هستى. يونس بن يعقوب مىگويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را آن بزرگوار به «هشام بن حكم» خواهد گفت، امّا ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد، فرمود: اى هشام! پيش مىروى، امّا همين كه مىخواهى به زمين بخورى، ناگهان پرواز مىكنى و مثل تو بايد با مردم سخن بگويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت پشت سر تو خواهد بود.(13) تبليغ عملى مؤثرترين روش امامان در عرصه تبليغ، «تبليغ عملى» بود، يعنى خود، تجسم عالى ارزشهاى انسانى كه همان ارزشهاى قرآنى است، بودند. قرآن كريم آنان را كه از خوبىها مىگويند، امّا خود به آن عمل نمىكنند، مورد نكوهش قرار مىدهد: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون…؛(14)اى كسانى كه ايمان آوردهايد! چرا چيزى را كه انجام نمىدهيد به مردم مىگوييد…». بيشترين سفارش امامان در عرصه تبليغ دين دعوت به تبليغ عملى بوده است. از نگاه آنان عالم واقعى كسى است كه عملش همراه با عمل باشد. امام صادق(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «العالم من صدّق فعله قوله و من لم يصدّق فعله قوله فليس بعالمٍ؛(15) عالم كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند و هر كس كه كردار او سخن وى را تصديق نكند او بر خلاف گفتهاش باشد، عالم نخواهد بود.» آن گوهر نبوى در روايت ديگر مىفرمايد: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاة النّاس بالسنتكم؛(16) مردم را با عمل خود به نيكىها دعوت كنيد نه با زبان خود.» تأثير عميق دعوت عملى از اين جا سرچشمه مىگيرد كه هرگاه شنونده بداند كه گوينده از صميم جان سخن مىگويد و به گفته خودش صد در صد اعتقاد و ايمان دارد، گوش جان خود را بر روى سخنان گوينده مىگشايد، زيرا سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. دانشاندوزى يكى از روشهاى تربيت، تقويت «بنيههاى علمى» است. ارزش علم و اهميت آن زمانى مشخص مىشود كه در زندگى انسانها راه پيدا كند و آن را جهت دهد. آيين اسلام از روزى كه در صحنه تاريك گيتى درخشيد، فكر و انديشه انسانها را با نور ايمان روشن ساخت و براى زدودن غبار جهل و نادانى از وجود انسانها، تلاش بىوقفهاى را آغاز كرد. بزرگ رهبر جهان اسلام حضرت محمد(ص) در طول 23 سال از آغاز بعثت تا روز رحلت همواره مسلمانان را به كسب دانش ترغيب و تشويق مىكرد و نادانى را زمينه ساز بدبختى و هلاكت مردم به شمار مىآورد. از منظر امام صادق(ع) علم و دانش نورى است كه خداوند به قلب و دل هر كس بخواهد، مىتاباند، به همين جهت با عبارات حكيمانهاى شيعيان را به كسب دانش ترغيب مىكرد. آن بزرگوار در اين زمينه چنان گام برداشته است كه براى شيعيان واقعى در اين مورد جاى عذر باقى نگذاشته است، آن حضرت در معروفترين كلام خود فرمود: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين. امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط فان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار؛(17) دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر اين كه در يكى از اين دو حالت صبح كند: يا عالم و دانشمند باشد و يا متعلّم و آموزنده، پس اگر در هيچ كدام از اين دو حالت نبود، كم كارى و كوتاهى كرده و در اين صورت عمر خود را ضايع نموده و گناهكار است و نتيجه آن عذاب الهى خواهد بود.» استفاده از فرصتها در زندگى گاهى فرصتهايى به دست مىآيد كه شخص مىتواند از آنها به بهترين وجه براى بهبودى دين و دنياى خويش بهره گيرد. آينده نگرى افراد سبب مىشود كه اين فرصتهاى طلايى عاملى براى ارتقاء جايگاه معنوى و اجتماعى آنان گردد. بدون شك از دست دادن چنين فرصتهايى موجب غم و اندوه و پشيمانى خواهد بود. امام صادق(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «هر كس فرصتى را به دست آورد و با اين حال منتظر فرصت بهترى باشد، روزگار آن فرصت به دست آمده را از دستش خواهد گرفت، زيرا عادت روزگار سلب فرصتها و رسم زمانه از بين بردن موقعيتهاست.»(18) ارتباط با نسل جوان در تربيت اسلامى هدايت و تربيت نسل جوان اهميت ويژهاى دارد. نوجوان قلبى پاك و روحى حسّاس و عاطفى دارد. ارزش دادن به شخصيّت بهترين شيوه ارتباط با اوست. شيوه رفتارى امام صادق(ع) با جوانان و دستورالعملهاى آن حضرت براى جوانان و نحوه برخورد با آنان بهترين راهكار براى حل مشكلات و معضلات اين قشر است. آن حضرت به سرعت پذيرش سجاياى اخلاقى در نوجوانان و جوانان توجه نموده و اين چنين مىفرمايد: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(19) بر تو باد تربيت نوجوان، زيرا آنان زودتر از ديگران خوبىها را مىپذيرند.» رعايت اعتدال رعايت اعتدال و ميانه روى در مخارج و درآمدهاى زندگى موجب آسايش و رفاه خواهد بود. اسراف و تبذير موجب اختلال در نظم زندگى مىشود و چهبسا جايگاه اجتماعى فرد را متزلزل نموده و گاهى آبرو و شخصيت او را از بين مىبرد. معمولاً افرادى كه ولخرجى مىكنند، دچار تنگدستى و فقر مىشوند و سپس از گردش ناملايم روزگار شكايت مىكنند. امام صادق(ع) مىفرمايد: «انّ السّرف يورث الفقر و انّ القصد يورث الغنى؛(20) اسراف موجب فقر و ميانه روى سبب توانايى است.» تدبّر در قرآن آخرين آموزهاى كه از منظر امام جعفر صادق(ع) در اين نوشتار بدان اشاره مىشود، «تدبّر در آيات قرآن» است كه هر فرد مسلمان بنابر ظرفيت وجودى خود مىتواند از معارف، حقايق و آموزههاى قرآن استفاده كند. امام معصوم(ع) با بيانهاى متنوع، هدايت جويان كوى سعادت را به انديشيدن در آيات قرآن تشويق و ترغيب نمودهاند. صادق آل محمد(ص) در اين زمينه مىفرمايد: «همانا قرآن جايگاه نور هدايت و چراغ شبهاى تار است. پس شخص تيزبين بايد در آن دقّت كند و براى بهرهمندى از پرتوش نظر خويش را بگشايد، زيرا كه انديشيدن مايه زندگانى و حيات قلب انسان بيناست.»(21) آن حضرت در جاى ديگر در مورد عدم شتاب در قرائت قرآن و توجه به محتواى آيات مىفرمايد: «قرآن با سرعت نبايد خوانده شود و بايد شمرده و با آهنگ خوش خوانده شود و هرگاه به آيهاى كه در آن نام بهشت برده شده است، گذركنى آن جا بايست و از خداى عزّ و جلّ بهشت را بخواه و چون به آيهاى كه در آن دوزخ ذكر شده است، گذر كنى، نزد آن نيز توقف كن و از دوزخ به خدا پناه ببر.»(22) ششمين اختر تابناك آسمان ولايت هم چنان كه مردم را به تدبّر و تعمّق در آيات قرآن سفارش مىكرد، خود نيز در آيات قرآن تدبّر و دقت مىنمود و در اين راه از خداوند منّان توفيق طلب مىكرد. آن حضرت وقتى قرآن را در دست مىگرفت،قبل از تلاوت به خداوند عرض مىكرد: «خدايا! من شهادت مىدهم كه اين قرآن از جانب تو بر پيامبر نازل شده است و كلام توست كه بر زبان پيامبر جارى شده است. خدايا نگاه كردنم را در قرآن عبادت و قرائتم را تفكّر و فكر كردنم را عبرت پذيرى قرار بده و نيز قرائتم را قرائت بدون تدبّر قرار مده و به من توفيق ده كه در آيات قرآن و احكام آن تدبّر كنم بدرستى كه تو مهربان و رحيم هستى.»(23) پىنوشتها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174. 2. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 3، ص 297. 3. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 68، ص 393. 4. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 5. مأخذ قبل، ج 71، ص 395. 6. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208. 7. سوره عنكبوت، آيه 61. 8. بحارالانوار، ج 3، ص 41. 9. همان، ج 22، ص 431. 10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 25. 11. مأخذ قبل، ج 47، ص 217. 12. همان، ج 1، ص 200. 13. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122. 14. سوره صف، آيه 2. 15. اصول كافى، ج 1، ص 18. 16. بحارالانوار، ج 5، ص 198. 17. همان، ج 1، ص 170. 18. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 381. 19. اصول كافى، ج 8، ص 93. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 174. 21. مأخذ قبل، ج 4، ص 400. 22. همان، ج 4، ص 422. 23. بحارالانوار، ج 89، ص 207.
برخورد گروه های مختلف لبنان با حکومت ائتلافی
حجة الاسلام محتشمی
سفیر جمهوری اسلامی ایران در سوریه
لبنان از نظر جغرافیایی و بافت اجتماعی و از نظر همجواری با
سرزمین های اشغالی فلسطین و این که بر ساحل مدیترانه کشیده شده، برای ابرقدرت ها
بسیار حائز اهمیت می باشد، و همانگونه که برای اسرائیل نقطه کور و خطری جدی به
حساب می آید برای سوریه نیز از حساسیت ویزه ای از نظر سیاسی نظامی برخوردار بوده و
دشمن می تواند به راحتی از آن به عنوان پایگاهی برای برهم زدن اوضاع داخلی سوریه
استفاده نماید و از این رو است که شکل و محتوای رئیس و حکومت های آن تأثیر مستقیم
در ارتباط با اسرائیل و سوریه و جهان عرب و اسلام دارد و درست بر همین اساس است که
سعی در کنترل و یا سهیم بودن در دولت های حاکمه بر لبنان در طول تاریخ از سوی شرق
و غرب به عمل امده است.
حساسیت لبنان از نظر استراتژیک برای ابرقدرت ها
لبنان از نظر استراتژیک نیز برای ابرقدرت ها و صهیونیست ها
از اهمیت به سزائی برخوردار است. آمریکائی ها به خصوص سعی کرده و می کنند تا از
مناطق ساحلی و بنادر آن به عنون جایگزینی جهت پایگاه های خود در یونان استفاده
کنند و در کنار آن امنیت اسرائیل را نیز
تضمین نمایند. این سیاست از سوی بلوک غرب مورد تأیید قرار گرفته است.
آمریکا در این راه از امکانات گسترده ای در داخل لبنان بهره
برده و به آن دل بسته است و این امکانات را می توان به طور فشرده در فالانژیست ها،
ریاست مارونی لبنان، احزاب دست راستی چون حزب احرار و قشرهای وابسته به صهیونیسیت
ها در کلیه طوائف و مناطق لبنان اعم از جنوب بیروت و شمال لبنان و قابلیت نفوذ
سریع جغرافیائی از طریق دریای مدیترانه در زمان هائی که منافع امپریالیسم آمریکا
در لبنان و منطقه به خطر می افتد خلاصه کرد.
شوروی که از دیرباز پایگاه های فراونی در لبنان داشته و تا
آن جا پیش رفته بود که سرزمین لبنان تیولی برای او حساب می شد، شوروی با دارا بودن
برگه هائی چون کمال جنبلاط مؤسس حزب سوسیالیست لبنان در داخل حکومت و پایگاه های
مردمی که در چهار چوب احزاب دست چپی و سازمان های مسلح فلسطینی و لبنانی، شرکت
فعال داشته و تا قبل از حمله اسرائیل به لبنان در 14 خرداد 1361، به عنوان
بزرگترین قدرت صاحب نفوذ در منطقه خاورمیانه عربی به حساب می آمد…
و در این مسیر، کشورهائی چون فرانسه و بعضی دیگر از کشورهای
اروپائی ونیز کشورهایی چون سعودی، مصر، لیبی، عراق و برخی دیگر از کشورهای عربی و
اسلامی را می توان نام برد که سخت در تلاش جهت برقراری جای پا در این سرزمین تعیین
کننده و حیاتی از نظر سیاسی در صحنه بین المللی بوده و می باشند.
حرکت اسلامی، سرفصلی بر تزلزل و شکست سیاست های جاری در
لبنان
تا قبل از پیروزی انقلاب اسامی ایران از همه چیز در جهان و
منطقه خاورمیانه عربی و آزمایشگاه سیاست (لبنان) غریب و شرقی نام برده می شد جز
اسلام و منافع مسلمین در منطقه. اما پس از پیروزي انقلاب اسلامی ایران، روزنه
امیدی در افق تاریک مسلمین باز شد و گرایشات شدید اسلام در قشرهای مختلف جوامع به
خصوص در قشر جوان و روشنفکر که همچنان سرنوشت ملت ها را ورق می زند. ایجاد گردید.
آنان انقلاب پیروزمند اسلامی را به عنوان الگویی از نظر شکل و محتوا برای خود بر
گزیدند و در برابر تمام سیاست های حاکم چه در سیطح کشور لبنان و چه سیاست های حاکم
در منطق مختلف آن، به شدت ایستادگی کرده و به طرق مختلف (سیاسی، نظامی، امنیتی و
اجتماعی) به مبارزه برخاستند تا جائی که آمریکا، اسرائیل و دیگر صاحب نفوذان در
لبنان و خاورمیانه عربی را به وحشت انداخته و معتقد ساخته که این حرکت، خطری جدی
برای کل ابرقدرت ها در منطقه و رژیم اشغالگر قدس می باشد و تجربه دو ساله گذشته
حاکی از عمق نفوذ سیاست اسلام در جامعه مسلمین لبنان است.
حکومت ائتلافی رشید کرامی و برخورد اقشار مختلف ملت لبنان
با آن
… هم اکنون برای روشن شدن اذهان، ضروری است جامعه لبنان
را در ارتباط با دولت رشید کرامی تا حدودی تشریح کرد:
اهل تسنن و دیدگاه های مختلف ایشان
1-
حادترین طرز تفکر اسلامی در میان برادران اهل تسنن، متبلور در شخص شیخ سعید
شعبان و به تبع او در یاران وی در حرکت توحید اسلامی می باشد. این شاخه با هر گونه
حکومتی که تحت سیطره ریاست جمهوری امین جمیل و فالانژیست ها بشد، مخالف و اصولا دم
از برقراری حکومت اسلامی می زنند.
2-
خط فکری شاخه های دیگر حرکت توحید اسلامی مثل شاخه مقاومت لبنان به رهبری خلیل
عکاوی و شاخه جند الله به رهبری کنعان ناجی که با موضع گیری های حاد و سخت شیخ
سعید مخالف هستند، آنان معتقدند که در شرایط فعلی می بایست با حکومت ائتلافی کنار
آمد و از هر گونه درگیری با آن احتراز نمود. از نظر ایشان تاکتیک های سیاسیت
اسلامی در برنامه های جاری، مقدم بر موضع گیری های تند اسلامی می باشد.
لازم به تذکر است که اخیرا اختلافاتی در میان شاخه های حرکت
توحید اسلامی به رهبری شیخ سعید شعبان به وجود آمده و این اختلافات در هنگامی که
یاسر عرفات به طرابلس رفت به اوج رید و سبب انشعاب در حرکت توحید گردید.
3-
توده های غیر تشکیلاتی اهل تسنن که از روحانیون وابته به سعودی متأثر هستند،
اینان با حکومت ائتلای رشید کرامی تا حدود زیادی موافقتند….
مسیحیت و بالاخص شاخه های مارونی آن
مسیحیان لبنان را نیز می توان به دو دسته مجزا تقسیم کرد:
دسته اول: کسانی که از درگیری ها و جنگ های داخلی و خارجی
لبنان رنج می برند. این گروه خواهان پایان جنگ و برقراری زندگی آرام در لبنان می
باشند که طبیعتا با پا گرفتن یک حکومت ائتلافی، احساس می کنند آرامش مطلوب باز
گردد و جنگ های 10 ساله اخیر لبنان خاتمه یابد! اضافه بر این که قشر وسیعی از
مسیحیت از حرکت های تند فالانژیست ها در گذشته متضرر بوده و آنان نیز در برابر این
حزب، حق نفس کشیدن نداشته و حقوق آن ها ضایع گردیده و می گردد و طبیعتا: راضی به
حاکمیت مطلق فالانژیست ها نیستند و مشخصا می توان از گروه هائی چون گروه ریمون اده
و فرنجیه و حتی حزب احرار کامیل شمعون و به ویژه توده هائی که داخل هیچ حزب و
گروهی نیستند نام ببریم.
دسته دوم: فالانژ و کلیه طرفداران آنان می باشند که این دسته
نیز به دو شاخه تقسیم می شوند:
1-
شاخه نظامی 2- شاخه سیاسی
شاخه سیاسی متمثل در رئیس جمهور و کسانی که در کنار او
حکومت لبنان را در دست دارند، می باشند. اینان تابع سیاست های آمریکا در لبنانند و
بالطبع آن چه را که آمریکا در شرایط مختلف لبنان پیشنهاد می کند، پیروی می نمایند
و نمونه های بارز این تبعیت را در گذشته شاهد بودیم، از جمله لغو قرارداد 17 ایار
و تسلیم در مقابل حکومت ائتلافی و حضور فعال در این حکومت که مورد تأیید آمریکا
(در شرایط کنونی) قرار گرفت تا آن ا که پیر جمیل رئیس و مؤسس حزب فالانژ که از نظر
حزبی مافوق فرزندش امین جمیل می باشد، در ولت امین جمیل پست وزرات را قبول می کند!
این گروه برای حظ حاکمیت فالانژ، تحت تأثیر راهنمائی های آمریکا، تن به هر گونه
سیاست مقطعی می دهند ولی در واقع دنبال کننده سیاست حاکمیت بخشیدن به فالانژیست ها
در لبنان هستند.
شاخه نظامی که از نقطه نظرهای بسیار تند برخوردار است و در
نتیجه دستورگیری از سران صهیونیست معتقد است که باید لبنان به یک کشور غیر
عربی و حکومت فالانژ که با اسرائیل هم
پیمان است، تبدیل گردد و به هیچ وجه حاضر به هیچ گونه عقب نشینی از مواضع اعلام
شده ولو تاکتیکی نیستند. و ما به وضوح می بينیم که در کار تشکیل حکومت ائتلافی،
خللی ایجاد کرده و سنگ اندازی می کنند. آنان به عنوان یک گام در جلوگیری از انعقاد
حکومت رشید کرامی، مسئله سیطره بر ارتش را عنوان کرده و حاضر نیستند که ارتش با در
اختیار حکومت قرار دهند، در حایل که رشید کرامی قائل است که ارتش می بایست برای
همه لبنان باشد نه زیر نفوذ و سیطره یک روه و دسته و یک حزب.
طایفه سوم: شیعیان لبنان که از اکثریت نسبی برخوردار هستند
و نبیه بری به عنوان نماینده شعیان در حکومت ائتلافی حضور به هم رسانده است.
شیعیان لبنان در حال حاضر به چندین دسته تقسیم می شوند (در
رابطه با حکومت ائتلافی رشید کرامی):
الف ـ مجلس اعلای شیعه و شیخ شمس الدین که به علل گوناگون
با این حکومت مخالف هستند و مخالفت خود را در رسانه ها و محافل خصوصی ابراز داشته
و به تبع او مجلس اعلای شیعه و روحانیون کهدر جنوب و بیروت و بقاع وابسته به مجلس
هستند، تا حدودی که برایشان دردسر ایجاد نشود، کم و بیش مخالفت می کنند.
ب ـ جنبش امل به رهبری نبیه بری، در حال حضار جنش امل به دو
دسته تقسیم شده است:
1- گروهی که طرفدار نبیه بری هستند: و توده هائی که در سال
های گذشته زیر فشار دولت های گوناگون حقوقشان ضایع گشته بود که این گروه هم اکنون
کعبه آمال و آروزهایشان را در وزارت نبیه بری دیده و تصور می کنند که به این وسیله
می توانند به مرحومیتشان پایان دهند و این قشر در جنوب بیش از منطق دیگر لبنان به
چشم می خورند.
2- قشر روشنفکر و مؤمن در جنبش امل: این دسته مخالف حکومت
رشید کرامی و وزارت نبیه بری هستند به خصوص پس از آن که قبل از تشکیل حکومت در
برنامه های این دولت هیچگونه نور امیدی دیده نمی شود. در همین رابطه رهبران امل در
منطقه بقاع شدیدا با نبیه بری و وزارتش و مسئله ترتیبات امنیتی در جنوب برای
اسرائیل، مخالفت کرده و احتمال می رود در آینده با اعلان مواضع صریح بر علیه نبیه
بری مخالفت خود را با حکومت ائتلافی رشید کرامی اعلام نمایند.
لازم به یادآوری است که این دسته از جنبش امل را فرماندهان
ناظمی و گروه های مسلح و جنگجوی جوان جنبش امل، حمایت و تأیید می کنند و نظامیان
واقعی امل که در گذشته طرفدار نبیه بری بودند اکنون دم از مخالفت می زنند.
ج ـ مؤمنین و حزب الله: حزب الله که به اعتراف همه اطراف
درگیر در لبنان از قدرتمندترین نیروها ـ چه از نظر نظامی و چه از نظر پایگاه مردمی
ـ هستند شدیدا مخالف مواضع و برنامه های حکومت ائتلافی و وزارت نبیه بری می باشند
و این نقطه نظر متأثر از علماء و روحانیون مبارز لبنان است.
حزب الله در مجامع عمومی و بیانیه های مختلف، مخالف صریح
خود را از زبان روحانیون و غیر روحانیون اعلام داشته اند.
دروزی ها
و بالاخره دروزی ها که می توان آن ها را یکپارچه تر از دیگر
طوائف ذکر کرد، چرا که دسته بندی در میان آن ها بسیار ناچیز است و آنان ولید
جنبلاط را به عنوان یک رهبر قبول کرده اند و با شرکت جنبلاط در کابینه رشید کرامی،
هیچ نمودی از مخالفت دروزی ها با این دولت دیده نمی شود گرچه تعداد بسیار کمی از
دروزی ها هستند که مخالفت با شخص ولید جنبلاط دارند که تحت تأثیر اختلاف شخصی،
مخالف حکومت ائتلافی شده اند.
سوریه
در این جا سیاست سوریه، مبتنی بر تشکیل این حکومت و تأیید
بی چون و چرا از آن اسیت و سعی می کند که حمات دیگر کشورهای دوست خود را نسبت به
دولت رشید کرامی جلب کند و از جمله اقداماتی که کرده است این که قبل از حتی رأی
اعتماد به این دولت، سران شوروی را تشویق به دعوت از نبیه بری نموده و نبیه بری از
شوروی دیدار نمود. اضافه بر اینکه شخص رشید کرامی را ترغیب به مسافرت های سیاسی به
سعودی و کشورهای ساحلی خلیج فارسی نموده تا هر چند بیشتر از حمایت سیاسی و اقتصادی
این کشورها برخوردار گردد و نیز ولید جنبلاط را برای کسب اعتماد بیشتر نسبت به
حکومت ائتلافی تشویق به مسافرت به کشورهای اروپائی از جمله فرانسه و شوروی نموده
است که او نیز به آن کشورها مسافرت کرده است.
برخورد آمريکا با حکومت ائتلافي
و امّا آمریکا برای پیاده شدن سیاست های خود در خاورمیانه
به خصوص لبنان ترجیح می دهد که هر حکومتی در لبنان تحت ریاست جمهوری فالانژیست ها
تشیکل شود. آمریکا خوب می داند که اگر امین جمیل بر کنار شود و یا نتواند به
حکومتش ادامه دهد شرایط لبنان به گونه ای است که دیگر ریاست جمهوری در کیسه مارونی
ها نیست و با سقوط مارونی ها در لبنان، آمریکا نیز سقوط خواهد کرد و لذا ترجیح می
دهد که این ریاست تحت هر شرایطی برقرار باشد به خصوص که شکل ائتلافی به نفع
آمریکاست و آمریکا می تواند با در دست داشتن اکثریت مطلق وزراء خواسته های خود را پیاده کند و مهمترین خواست
آمریکا جلوگیری از گسترش نفوذ انقلاب اسلامی و قدرت گیری حزب الله در لبنان است که
این کار را با توافق حکومت ائتلافی، نبیه بری حکومت امل به خوب به انجام خواهد
رسانید.
اسرائیل
اسرائیل که یکی از علل اصلی حمله و تجاوز به لبنان را
سرکوبی مسلمین و حاکمیت بخشیدن مطلق به فالانژیست ها می داند با هر گونه حرکتی ـ
که ولو مقطعی با این هدف تعارض داشته باشد ـ مخالف است و طبیعتا سعی می کند از آن
جلوگیری به عمل آورد و لذا می بينیم که در مواردی با تشکیل حکومت ائتلافی به وسیله
کارشکنی هائی مخالفت کرده است، یکی از آن موارد مخالفت رسمی اسرائیل با بسته شدن
دفتر نمایندگیش در «ظبیه» در شمال بیروت است و مورد دوم، عقب نشینی از جنوب لبنان
و موارد دیگر که اعلام رسمی نشده است از جمله درخواست مذاکره مستقیم با حکومت لبنان
که در حکم سقوط این حکومت می باشد و سوریه نیز آن را قبول ندارد. ولی رژیم اشغالگر
قدس علیرغم نظرات تند سیاسی نظامی خود در لبنان مجبور گردیده که از سیاست آمریکا
در منطقه پیروی نماید و یا لااقل سکوت اختیار کند.
آن چه قابل پیش بینی است این که مسلمانان در لبنان که از
موقعیت ممتازی برخوردارند و قدت نظامی برتر را در اختیار دارند می توانند در صورت
ادامه راهی که اختیار کرده اند، به پیروزی های چشم گیری دست یابند، تنها خطری که
این حکومت را تهدید می کند آن است که حزب الله و مؤمنین لبنانی به سازش کشیده شده
و یا لااقل به عنوان یکی از اطراف قدرت در لبنان بر سر میز مذاکره بنشیننند و در
آخر پست و مقامی در لبنان احراز نمایند. و این دامی است که دشمن در هفته های اخیر
برای حزب الله طرح کرده است و آینده نشان خواهد داد که کدام سیاست در صحنه حاکم
خواهد بود.
گوشه ای اززندگانی امام هادی (ع)
گوشه ای اززندگانی امام هادی (ع)
بیست وسوم اسفند ماه امسال مصادف است باسوم رجب، سالروز
شهادت دهمین اخترفروزان ولایت وامامت ، حضرت امام علی النقی الهادی، ابوالحسن (ع)
.
امام هادی (ع)در15ذی حجه وبقولی پنجم رجب سال 212هجری قمری
درنقطه ای به نام «صربا»نزدیکی مدینه منوره دیده به جهان گشود ودرسوم ماه رجب
ازسال 254در«سامرا»به شهادت رسید. عمرحضرت بنا بقولی 40سال وبقولی دیگر چهل ویک
سال و6ماه بوده است.
امام دهم درسن 6سالگی ویا8سالگی پدربزرگوارش حضرت امام جواد(ع)راازدست
داده وازآن پس مسئولیت سنگین رهبری وامامت رابعهده گرفت.
آن حضرت درسی وچندسال امامتش با6نفر از خلفای غاصب عباسی
مواجه بود وجنایتهای بی شمارآن ستمگران راباچشم خود می دید وچون یاران بسیاراندکی
داشت ونمی توانست علناً قیام کند، بناچار باصبروبردباری، سالهای سخت زندگی راسپری
کرد ودرمواقع لازم، شیعیان راراهنمائی وارشاد می نمود وآنان رابه وظائف خویش آشنا
می ساخت تا آنگاه که توسط معتزعباسی پلید ، مسموم شد و به دیدار جد اطهرش
پیامبراکرم (ص)شتافت .
امام دهم یکسال وچند ماه خلافت جائرانه معتصم راگذراند که
پس ازمرگش، واثق منصب حکومت رااشغال کرد واثق 5سال ونه ماه حکومت کرد وپس از او
متوکل عباسی یکی ازسرکشان جنایتکار تاریخ به حکومت دست یافت و14سال خلافت غاصبانه
اش رادنبال کرد. پس ازدرگذشت متوکل ، منتصرآمد و6ماه حکومت کرد. پس ازوی معتصم سه
سال و8ماه برسرکاربود که دست ازخلافت کشید وآن را به معتزواگذار کرد وامام هادی (ع)در
زمان حکومت معتز به شهادت رسید .
امام در مدینه :
امام هادی (ع)درمدینه منوره، دور ازسلطۀ حاکمان عباسی ولی
تحت نظر، وظیفه بزرگ امامت ورسیدگی به مشکلات مردم ونشر احکام اسلام وعلوم آل محمد
راادامه دادتا اینکه عمرمبارکش از20 سال گذشت. درآن زمان ، شهرت امام، آفاق
راپرکرده بود وازگوشه وکنارکشورپهناوراسلامی علاقمندان ودانش پژوهان برای استفاده
وبهره بری ازخاندان عصمت وطهارت ، به مدینه می شتافتند واز محضرپربرکت امام فیض می
بردند، وگرچه بیشتراین مجالس ، مخفیانه وبدورازچشم جاسوسهای حاکمان ستمگرعباسی
برقرارمی شد ولی بااین حال ، خبرشرفیابی آنان به خدمت امام واستفاده ازاین دریای
بی کران علم وفضیلت، خواب غاصبان ستم پیشه رابرآشفت وآنان رابه انتقام واداشت.
کوتاه بودن مدت حکمرانی حاکمان عباسی (قبل ازمتوکل) مجال دست یابی به امام رابه
آنها نمی داد ولی هنگامی که متوکل به قدرت رسید، نتوانست این وضع راتحمل کند.
متوکل ، دشمن اهل بیت:
متوکل عداوت دیرینه ای باآل علی داشت وآنچنان حسدودشمنی
اوبااهل بیت زیاد بود که هرچه نیاکانش نتوانستند انجام دهند، اودرحق فرزندان علی(ع)وشیعیانش
انجام داد. یکی ازفجیع ترین جنایتهایش این بودکه درسال 236ـ به نقل ازابن
اثیردرتاریخ خود ـ (ع) راویران وآن راباخاک یکسان نمود وبرای اینکه تمام
آثارقبرراازبین ببرد، دستورداد، آن خاک مقدس راشخم کنند وبکارند. ودرهمان سال
بسیاری اززائرین اباعبدالله (ع)رابه شهادت رسانیده وپس ازآن، چون می دید محبان اهل
بیت دست اززیارت برنمی دارند باگرفتن مالیاتهای سهمگین واذیت وآزاروشکنجه ، شیعیان
رادرتنگنا قرارداد تاآنها را از زیارت بازدارد. ومی خواست بااین کارسهمی درکشتن
امام حسین (ع)داشته باشد تابابنی امیه محشورگردد.
درهرصورت، متوکل عباسی نتوانست مقام والای امام ومحبت
وعلاقه بی شائبه وبی پایان مردم رابه اوببیند وازطرفی بدون تردید می دانست که
اگرامام فرصتی بیابد، اوراازمقامش خلع کرده وحکومت حقه اسلامی راتشکیل می دهد وهم
اکنون امام درپی گردآوری افرادمخلص ودلیراست که درزمان معین وفرصت مناسب، ریشۀ
عباسیان رابخشکاندوخلاف ظاهری امت اسلامی رابه عهده گیرد. وازاین روی، برای
پیشگیری بروزهرحادثه ای به ضررخویش، یحیی بن هرثمه راطلبید وازاو خواست که به
مدینه برود وباامام ملاقات کند وبا خوشروئی وملاطفت امام راواداربه هجرت به
سامرانماید. وخوداونیزبانیرنگ وفریب نامه ای به امام می نویسدودرخواست عاجزانه! می
کند که حضرت برای چند روزی هم که شده است به سامرابیاید زیرا خیلی مایل است
ازسخنان امام بهره ببرد!!وبه امام اطمینان می دهد که اونسبت به امام ازتمام
خانواده وفرزندان ودوستان واهل بیتش محبوبتر است وتنها چیزی که درجهان می خواهد،
خیرخواهی نسبت به امام است!!
باچنین نامه فریبکارانه ای خواست امام رافریب دهد ولی امام
می دانست که او چه مقصد پلیدی داردوازسوئی دیگر مطمئن بود که اگر نپذیرد بازوراو
رامی برند لذا ناچار به پذیرش شد.
متوکل، یحیی بن هرثمه رابه سوی امام فرستاد واز اوخواست که
محترمانه!سراسرمنزل امام راجستجووتفتیش کند زیراشنیده بود، منزل امام انبارمهمات
طرفداران انقلابی وی شده وشاید خود انقلابیون نیز درمنزل سنگر گرفته باشند.
ورود امام به سامرا:
یحیی می گوید: هنگامی که وارد مدینه شدم، ومردم متوجه شدند،
من برای دستگیری وبردن امام به سامراآمده ام، اهل مدینه ناله وفریاد برآوردند
ودنیا رابرسرگذاشتند، زیرااباالحسن (امام هادی) به آنها احسان ونیکی کرده
بودوهمواره ملازم مسجد وخانه خدابود وهیچ تمایل وعلاقه ای به دنیا نداشت. من که
دیدم خیلی وضع دگرگون است، شروع کردم به سوگند یاد کردن که هیچ قصد سوئی ندارم
وهیچ آسیبی به امامشان نخواهد رسید. آنگاه طبق دستورمتوکل، وارد منزل امام شدم
ودرآنجا بجزقرآن وکتاب های دعا وکتاب های علمی چیزی نیافتم واین دردیده ام خیلی
بزرگ آمد. وازاین روی، ازهمان هنگام که آمادۀ مسافرت شدیم وازمدینه خارج گشتیم،
خودرا آماده خدمت وپذیرائی ازاوکردم تا آنگاه که وارد بغداد شدیم.
هنگامی که امام وارد سامراشد، متوکل خواست دراولین روز ورود
امام ، اهانتی به اوروادارد تااینکه به خیال خودش، مقداری ازشخصیت امام رابکاهد.
راستی شاهان وفرمانروایان ستمگرچقدراندیشه های نابخردانه وخیالهای خام
دارند!درهرصورت، امام رادرلحظه ورود به منطقه ای که «خان الصعالیک»یعنی جایگاه
گدایان نام داشت، وارد کردند ودرآنجا ایشان رااسکان دادند.
صالح بن سعید گوید:درهمان روزبرامام وارد شدم وعرض
کردم:قربانت گردم!اینان درهرمناسبتی خواستند نورتوراخاموش کنند وازشخصیت ومقامت
بکاهد ، تااینکه امروزترا دراین جای نامناسب آوردند. حضرت بادست خود اشاره ای کرد
وبه من گفت:ای فرزندسعید!نگاه کن. من نگاه کردم دیدم درختهای سرسبزوخرم، رودهای
جاری، بوستانهای پرازگل وریحان وغلامانی همچون درگرانبها درخدمت امام آماده
ومهیااست. حیرت وشگفتی مرافراگرفت، آنگاه حضرت فرمود:«ماهرجاباشیم چنین است،
خاطرجمع باش مادرمنطقه گدایان نیستیم. »
شاید مقصود حضرت این باشدکه به ابن سعید بفهماند، درهرحال
راضی به قضای الهی هستند وچون درراه خداوبرای خداقدم برمی دارند ازهیچ
پیشامدورویداد ناگواری، ناراضی نیستند زیرادرراه خداهرچه پیش آید خوش آید.
امام هادی (ع)
اقامت اجباری امام:
بهرحال دردومین روز ورود امام به سامرا، منزلی برای آن حضرت
تهیه کردند که درآنجا سکونت گزینند. ولی همواره تحت نظربودند. واما آن منطقه ای که
متوکل برای سکونت امام انتخاب کرده بود، نیزحساب شده وبادقت پیش بینی شده بود.
حضرت رادرمرکزگردآمدن ارتشیان ومزدوران خود که بی شباهت به پادگان های امروزی
نیست، جاداده بودندولذا آنجا را«عسکر»می نامند که درعربی به معنای ارتش است،
وبدینصورت امام ازنظرظاهرآزاد بودند ولی درحقیقت مانند یک زندانی بود که پیوسته
ارتشیان وپاسبانان حکومت ، تمام رفت وآمدها ونشست وبرخاست های او رازیرنظر داشتند،
وتمام ارتباط های آن حضرت راباپیروانشان کنترل می نمودند.
بااین حال ، متوکل بازهم وحشت داشت که نکند مخفیانه امام
باپیروانشان، نقشۀ انقلاب رادرسرمی پرورانند ودرحال جمع آوری سلاح وافراد آزموده
برای تهیه یک کودتا یایک انقلاب بزرگ می باشند. وازطرفی دیگر، دشمنان
پلیدترازمتوکل هم که دردستگاه وی قربی داشتند ، چون نمی توانستند آن همه عظمت
وابهت وجلالت راببینند، همواره شایعه پراکنی می کردند تابه آرزوی خوددست یابند.
ولذا متوکل چندین باردردل شب افرادی رابه خانه امام می فرستاد تا خانه
رابگردندوازحقیقت قضیه مطلع گردد وبااینکه درتمام موارد، مزدورانش ناکام بازمی
گشتند ، دلش آرام نمی گرفت تااینکه روزی قصد کرد، به هرنحو شده امام رابه قتل
برساند.
ابوسعید سهل بن زیاد گوید:روزی درمنزل فضل بن احمد کاتب
درسامرابودیم ، نام امام هادی (ع)برده شد، به من گفت ، بگذارداستانی راکه پدرم
برایم تعریف کرد، برای شما تعریف کنم. پدرم گفت:روزی بامعتزعباسی (که هردوکاتبان
متوکل بودند) به دیدارمتوکل رفتیم متوکل برتختش نشسته بود وقیافۀ غضبناک وخشمگین
داشت وبا اینکه هروقت بامعتزملاقات می کرد، خیلی گرم می گرفت، آن روزبه خلاف عادتش
عصبانی وحتی اجازه نشستن هم به مانداد.
به صورتش نگاه کردم، دیدم هرساعت به رنگی درمی آید!تااینکه
ناگهان سخن به پرخاش واهانت به امام هادی گشود، وبه فتح بن خاقان گفت:او می خواهد
برعلیه من توطئه کند. بخدا قسم هم اکنون اورابه قتل می رسانم. فوراً چهار نفر از جلادان
را بیاورید. آنها راحاضرکردند، به هریک شمشیری بران سپرد ودستوردادتاابوالحسن
(امام هادی (ع)) وارد شودازچهارسوی به اوحمله ورشوند وآن حضرت رابه قتل برسانند.
وآنگاه باهمان عصبانیت وقیافۀ وحشتناکش گفت:پس ازقتل اوراخواهم سوزاند!!دیگرتاب
تحمل اوراندارم.
چندی گذشت که دیدم حضرت راآوردند. امام باکمال شهامت وشجاعت
وبی آنکه ذره ای ترس ووحشت داشته باشد، آرام آرام وارد مجلس شد. متوکل همینکه چشمش
به امام افتاد، ازجا برخاست وخود رابرپاهای حضرت افکند وبااینکه شمشیر دردستش بود،
شروع کرد پیشانی ودست حضرت رابوسه زدن!وگفت :ای سرورمن، فرزند رسول خدا، ای بهترین
بندگان حق تعالی، ای پسرعمویم!ای مولای من!ای اباالحسن!چه کسی تورادراین وقت به
اینجا آورده است ؟ حضرت فرمود:پیک تومراآورد. او گفت که توبامن کارداری. متوکل
برآشفت وگفت :این حرامزاده دروغ می گوید. ای سرورمن!ازهمان جائی که تشریف آورده
اید، برگردید!آنگاه روبه حاضرین کردوگفت:ای فتح وای عبیدالله وای معتز!سرورتان
وسرورمراتا منزل بدرقه کنید.
واما آن چهارمردمسلح تا حضرت رادیدند. به سجده افتادند ودم
برنیاورند. وقتی که حضرت ازدرخارج شد، روبه آنها کردوگفت:چرا به آنچه امرتان کردم،
عمل نکردید؟ گفتند:هیبت اوبقدری زیاد بود که نتوانستیم کوچکترین عکس العملی نشان
دهیم وتمام دلهای ماپرازرعب ووحشت شده بود. آنگاه متوکل باشرمساری به روی فضل
خندید. اوهم برروی متوکل خنده کرد .
امام در مجلس متوکل:
مسعودی درمروج الذهب گوید:سعایت کنندگان نزد متوکل ازامام
هادی سعایت کرده بودند وبه اوخبرداده بودند که درخانه حضرت نامه هاوسلاحهای
پیروانشان ازقم یافت می شود واوقصد دارد به زودی حکومت راسرنگون سازد. متوکل گروهی
ازافراد خشن وتندخوی راوادارکردبه منزل امام یورش برند واورادرهرحالی که هست به
حضورش بیاورند. مهاجمان وارد منزل شدند وچیزی ازسلاح ونامه شیعیان رانیافتند، ولی
دیدند حضرت دراطاقی دربسته است ، ردائی ازپشم برخورد افکنده وبجای فرش برروی شن
وسنگریزه نشسته به سوی معبود روی آورده ومشغول تلاوت قرآن است.
اورادرهمان حال روانه مجلس متوکل کردند. آن خبیث برکرسی
تکیه داده وجام شراب دردستش بود. مست ولایعقل، جام شراب رابه امام حواله داد
وخواست بااوبنوشد!!امام ازاوخواست رهایش سازد، موافقت کردولی گفت :باید برایم شعر
بخوانی . حضرت فرمود:من کمترشعرمی سرایم . گفت چاره ای نیست آنگاه حضرت این اشعار
رابالبداهه سرودند:
باتوعلی قلل الاجبال تحرسهم غلب الرجال فلم تنفعهم القلل
واستنزلوا بعد عزمن معاقلهم واسکنواحفرا یا بئسمانزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم این الاساوروالتیجان والحلل
این الوجوه التی کانت منعمة من دونها تضرب الاستاروالکلل
فافصح القبرعنهم حین ساءلهم تلک الوجوه علیها الدود یقتتل
قد طالما اکلوا دهراوماشربوا فاصبحوا بعد طول الاکل قداکلوا
وطالما عمروا دورا لتحصنهم ففارقوا الدوروالاهلین وانتقلوا
وطالما کنزواالاموال وادخروا فخلفوها علی الاعداء وارتحلوا
اضحت منازلهم قفرامعطلة وساکنوها الی الاجداث قدرحلوا
برقله های برافراشتۀ کوه ها ، درحالی به سربردند که مردان
قوی هیکل وتنومند آنان رامحافظت می کردند:ولی این قله های افراشته شده، آنان
راسودی نبخشید.
وپس ازگذشت روزهای عزت وسربلندی، از دژهای محکم واستواربه
زیرکشانده شدند ودرگودال هائی کوچک ومحقرسکونت گزیدند. وچه بد جائی فرود آمدند.
پس ازبه گورسپرده شدنشان، ندائی برخاست وآنان رامورد خطاب
قرارداد:کوآن دست بندهای زرین وآن تاج های مرصع وآن لباسهای فاخر؟ !
کو آن صورتهای خرم وشاداب ازآن همه نعمتهای فراوان که برای
پنهان نگهداشتنش پرده ها می زند وچادرها می افراشتند؟
بجای آنان ، گورپاسخ به این سئوالها داد:این صورتهای زیبا
وشاداب اکنون مورد هجوم کرم هائی که هریک برای رسیدن به کام بیشتربادیگری پیکارمی
کند، قرارگرفته اند.
هان!چه زمان درازی خوردند وآشامیدند ولذت بردند:امروزپس
ازآن خوردنها باید خورده شوند وطعمه خاک قرارگیرد. وچقدرخانه های محکم ساختند که
آنان رادربرگیرد، ولی ناچارخانه ها وخانواده ها رارها کردند وبه جائی دیگر منتقل
شدند.
وچقدرپول ها جمع کردند وبرای خود نگهداشتند ولی آنها رابه
دشمنانشان سپردند وخود رحلت کردند. امروزخانه ها وآشیانه ها شان خالی شده وبی بهره
گشته وبجای آنها درلحدها آشیانه گزیدند ورفتند.
وهمچنان امام به این اشعارادامه داد تا آنگاه که متوکل زار
زارگریه کرد ودیگران نیز گریه کردند وحضرت بااحترام تمام به خانه اش بازگشت.
کراجکی درکنز الفوائد گوید:متوکل جام شرابش را برزمین زد
وازآن روزدمی لذت نبرد، تامرگش فرارسید.
روش امام هادی (ع)درتبلیغ:
امامان ما طبق شرایط زمان ، رسالت خود راابلاغ وپیام های
لازم رابه مردم می رساندند. ولذا روش های گوناگون تبلیغ درسیرۀ امامان به چشم می
خورد:امیرالمومنین وامام حسن وامام حسین علیهم السلام بیشترباخطبه خواندن وسخنرانی
کردن، پیام های خود رابه مردم ابلاغ واحکام دین رابه آنان می رساندند. امام سجاد(ع)چون
دریکی ازبدترین شرایط زمان بودند لذا بیشترازراه دعاخواندن ومناجات وظیفه الهی خود
راانجام می دادند. پس ازآن حضرت دوران نسبتاً آرامی برای امام باقروامام صادق
علیهماالسلام وقسمتی ازسالهای اول امامت امام کاظم (ع)وجودداشت ولذا بیشتربه صورت
مجالس ومحافل علمی ورودرروی بااصحاب ویاران، احادیث خود رابین آنان پخش ومطالب
راابلاغ می کردند. امام رضا(ع)نیز بادوروش گفتگو کردن واحتجاج بامخالفین، به وظیفه
بزرگ امامت پرداختند.
سه امام پس ازآن حضرت یعنی امام جواد وامام هادی وامام
عسکری علیهم السلام، چون درجوخفقان زائی می زیستند و حکومتهای وقت کوشش برآن
داشتند که تمام روابط شیعیان باآنان را کنترل نمایند وتمام نشست وبرخاست
هاوحرکتهاشان تحت مراقبت شدید جاسوسان قرارداشت ودراقامت اجباری بسرمی بردند لذا
روش مخصوصی رابرای رساندن پیام ها به اصحاب ویاران خود داشتند وآن روش مکاتبه
ونامه نویسی است.
راویان ودانشمندان روایتهای زیادی بوسیله نامه نویسی از این
سه امام علیهم السلام نقل کرده اند که درمسائل مختلف شرعی وفقهی است ودرکافی ودیگر
کتابهای حدیث ذکرشده است. ازجمله پرسشهای زیادی ازامام هادی (ع)شده است که متن
برخی ازسئوال هاوجواب ها درکتابهای حدیث موجود است. جالب اینجااست که درموارد
زیادی نگهبانان حضرت ازشیعیان بوده اند وتوسط آنها نامه ها رد وبدل می شده است.
یکی ازنامه ها رابه عنوان نمونه نقل می کنیم:
محمد بن رجاء ارجانی گوید:به امام نوشتم :درمسجدالحرام
بودم، دیناری رادیدم ، خودم راخم کردم تا آن رابردارم ، دیناردیگری رایافتم، آن
رابرداشتم . وپس ازآن کنجکاو شدم، دربین سنگریزه ها یک دیناردیگرجستم . حال تکلیفم
چیست؟ حضرت درپاسخ اونوشت:«آنچه درباره دینارها نوشتی متوجه شدم ، اگرنیازمندی یک
سوم آنها راصدقه بده (ودوسوم دیگرراخودبردار) واگرنیازمند نیستی، همه اش رابه
فقراصدقه بده. »
متن نامه ای که حضرت به شیعیان وپیروانش می نویسد، ونماینده
ای بجای نمایندۀ سابق خویش تعیین می کند ودستورمی دهد که ازاواطاعت کنند:
«احمدالله الیکم ماانا علیه من عافیة وحسن عائدته ، واصلی
علی نبیه وآله افضل صلواته واکمل رحمته ورافته، وانی اقمت اباعلی بن راشد مقام
الحسین بن عبدربه ، ومن کان قبله من وکلائی وصارفی منزلته عندی، وولیته ماکان
یتولاه غیره من وکلائی قبلکم ، لیقبض حقی وارتضیته لکم ، وقدمته فی ذلک وهو اهله
وموضعه.
فصیروا رحمکم الله الی الدافع الیه ذلک والی ، وان لاتجعلوا
له علی انفسکم عله فعلیکم بالخروج من ذلک والتسرع الی طاعة الله وتحلیل اموالکم
والحقن لدمائکم «وتعاونواعلی البروالتقوی ولاتعاونوا علی الاثم والعدوان
واتقواالله لعلکم ترحمون. واعتصموا یحبل الله جمیعا ولاتموتن الا وانتم مسلمون»فقد
اوجبت فی طاعته طاعتی والخروج الی عصیانه الخروج الی عصیانی، فالزموا الطریق
یاجرکم الله ویزیدکم من فضله فان الله بما عنده واسع کریم ، متطول علی عباده رحیم.
نحن وانتم فی ودیعة الله وحفظه. وکتبته بخطی والحمدالله کثیرا».
(رجال کشی ـ ص 433)
خدای راحمد وسپاس گویم ازسلامت وعافیتی که برمن ارزانی
داشته وازنعمت بسیاری که به من عطا فرموده وبرپیامبرواهل بیتش برترین درود می
فرستم وکاملترین رحمت ورافت الهی راخواستارم. وهمانا من ابوعلی بن راشد رابجای
حسین بن عبدربه برگزیدم واوهمانند یکی ازوکلای من که درگذشته گمارده بودم می باشد
ودرهمان درجه ومنزلت قراردارد وبه اوواگذارکردم آنچه راکه به دیگر نمایندگانم
واگذارکرده بودم تااینکه حقوق مراازشما بستاند ومن می پذیرم که او برشما ولایت
داشته باشد وبه اواطمینان دارم واوسزاوار ولایق این مقام است.
پس ـ خداشما رارحمت کندـ به او بپردازید حقوقتان را، که
پرداختن به اومانند پرداخت به من است وهرگز بهانه ای برای خود درست نکنید وبشتابید
به اطاعت خداوند وحلال کردن اموالتان وبیمه کردن خودتان . «وبرنیکی وتقوی همکاری
نمائید وبرگناه وستم همکاری نکنید وتقوا راپیشه کنید، شاید مورد رحمت خداوند
قراربگیرید . وبه ریسمان الهی چنگ بزنید وزنهارازدنیا نروید مگراینکه مسلمان
باشید. »
درهرصورت اطاعت اوراهمانند اطاعت خودم برشما واجب گردانیدم
وخروج برمن است ، پس راه مستقیم رابپیمائید، خداوند به شما اجردهد وازفضل وکرمش
افزونی بخشد وهمانا خداوند به آنچه دارد، بخشنده وکریم است وبربندگانش لطف دارد
ورحیم ومهربان است . ما وشما درامان خدا باشیم . این نامه راباخط خودم نوشتم وخدای
رابسیارحمد وثنا می گویم.
نگاهي به رويدادها
نگاهي به رويدادها
جنگ
*رژيم بغداد همزمان با روز جهاني قدس، پيرانشهر را به توپ بست.
*1800 افسر ارشد بعثي در جريان نبردهاي فاو به هلاکت رسيدند. 18/3/65
*4 جنگنده عراق در آسمان اهواز، آغاجاري، گناوه و فاو سرنگون شد. 29/3/65
*يک مقر عمده منافقين در داخل خاک عراق بکلي منهدم شد. 31/3/65
*دو موشک زمين به زمين ايران تأسيسات نفتي کرکوک را درهم کوبيد. 8/4/65
*حمله هواپيماهاي دشمن به 2 روستاي منطقه شادگان 6 کشته و 36 مجروح به جاي
گذاشت. 9/4/65
*رزمندگان اسلام حمله سنگين خود رادر جبهه مهران با نام «کربلاي – 1» و با رمز
«يا اباالفضل العباي ادرکني» آغاز کردند و در چند محور به پيش رفتند. در اين
عمليات صدها تن از قواي دشمن کشته و مجروح شدند و بسياري از ادوات زرهي عراق منهدم
و يا به غنيمت گرفته شد. 10/4/65
*صبح امروز در مرحله سوم عمليات کربلاي يک شهر مهران آزاد شد. 11/4/65
65 دستگاه تانک و نفربر از جمله 30 دستگاه تانک بي – 59 سالم به دست رزمندگان
اسلام افتاد 70 دستگاه تانک و نفربر بر
دشمن منهدم گرديد و دهها دستگاه خودرو نيز به آتش کشيده شد. 14/4/65
جهان اسلام
*در حمله به يک پايگاه همه هوائي، انقلابيون مسلمان افغاني 8 فروند هليکوپتر و
هواپيما را منهدم کردند. 21/3/65
*مسلمان کشورهاي خارجي در سال گذشته بيش از 8/1 ميليون دلار به جبهه هاي جنگ
کمک کردند.
*رئيس جمهور بنين: مردم بنين به امام خميني عشق مي ورزند و معتقدند که ايشان
در ارتباط معنوي خاصي با خداوند هستند. 26/3/65
*در پي گسترش موج حرکتهاي اسلامي در مصر، سرلشگر محمد فوزي معاد استاندار شهر
اسکندريه مصر به هلاکت رسيد. 1/4/65
*در تلاش براي فرونشاندن موج فزانيده نهضتهاي اسلامي، 138 مسجد به کنترل رژيم
مصر درآمد. 9/4/65
*يازده روحاني آمريکائي به جرم مخالفت با سياستهاي خارجي تروريستي ريگان در
اين کشور محاکمه شدند. 14/4/65
اخبار داخلي
*نيروهيا دريائي ارتش اسلام در مانور گسترده اي موسوم به (ترم – 3) قدرت رزمي
خود را در آبهاي خليج فارس و تمگه هرمز بنمايش گذاشت.
*3 لشگر و 19 کاروان لبيک يا امام در آغاز هفته قدي روانه جبهه ها شدند. 18/3/65
*حدود 190 نفر از محتکرين که تاکنون دستگير شده اند داراي ارتباطات نزديکي با
خارج هستند. 31/3/65
*نخست وزير: پيشرفت انقلاب ما امروز مديون تلاش نيروهاي گمنامي است که در
بخشهاي مختلف نظام اجرائي کشور در خدمت انقلاب،جنگ و مردم کشورمان هستند. 3/4/65
*780 کاميون از کمکهاي مردم آذربايجان غربي و مازندران به ارزش 520 ميليون
ريال تحت عنوان کاروانهاي هفتم تير به جبهه ها ارسال شد.
*اولين توليد گلوله هاي توپ 122 ميليمتري ساخت صنايع مهمات سازي سپاه به جبهه
ها ارسال شد. 9/4/65
*ترمينال جديد نفتي ايران با ظرفيت 2 ميليون بشکه در جزيره لارک افتتاح شد.
10/4/65
*يک لشگر و يک گردان از نيروهاي داوطلب گيلان به همراه 540 کاميون حامل کمکهاي
مردم اين استان عازم مناطق جنگي شدند. 14/4/65
اخبار خارجي
*رجوي و همراهان پس از اخراج از فرانسه با يک هواپيماي اختصاصي وارد بغداد
شدند جمعي از وزراي رژيم عراق و نماينده صدام در فرودگاه منتظر رجوي بودند.
18/3/65
*تعداد تلفات جنگ اردوگاهها در بيروت به 88 کشته و 430 مجروح رسيد.
*براي اولين بار در ده سال گذشته، ارزش برابري ريال سعودي در مقابل دلار کاهش
يافت. 20/3/65
*سخنگوي کاخ سفيد: تحويل آواکس به
عربستان سعودي براي نقش منطقه اي آمريکا «جهت مقابله با ايران در آينده» ضرورت
دارد. 24/3/65
*ريگان به شکست آمريکا در لبنان اعتراف کرد. 25/3/65
*سران يک حزب در تونس بخاطر اعتراض به تجاوز هوائي آمريکا به ليبي، زنداني شدند.
26/3/65
*ملاقات وزراي خارجه سوريه و رژيم عراق لغو شد.
*دو انفجار مجتمع مخازن نفت کويت در منطقه الاحمدي اين کشور را طعمه حريق
ساخت. 28/3/65
*آمريکا و انگليس قطعنامه تحريم اقتصادي عليه آفريقاي جنوبي را وتو کردند.
*رژيم مصر از تشکيل دادگاه مردمي جهت رسيدگي به جنايات ريگان جلوگيري کرد.
31/3/65
*رژيم مصر با پرداخت جريمه بخاطر کشته شدن هفت اسرائيلي در صحراي سينا موافقت
کرد. 3/4/65
*نيروهاي صهيونيستي،عقب نشيني از مواضع اشغالي در لبنان را آغاز کردند.
4/4/65
*مجلس نمايندگان آمريکا کمک 100 ميليون دلاري ريگان به ضد انقلابيون
نيکاراگوئه را تصويب کرد. 5/4/65
*در جريان مانور مشترک نظامي هندوراس و آمريکا، يک سرباز هندوراس، دو آمريکائي
را کشته و زخمي کرد. 8/4/65
*عربستان يک فروند هواپيماي آواکس از آمريکا دريافت داشت. 11/4/65
ضد انقلاب
*يک تن هروئين، ترياک و شيره توسط مأموران ژاندارمري يزد و سيستان و بلوچستان
کشف شد. 25/3/65
*5/1 ميليون قطعه کوپن تقلبي که توسط شبکه ضد انقلاب در چاپخانه روزنامه حريت
ترکيه بچاپ ميرسيد، کشف و معدوم شد.
*انفجار نارنجک در مقابل روزنامه جمهوري اسلامي يک عابر را مجروح کرد. 1/4/65
*امام جمعه روستاي فرجه از توابع سنندج توسط عوامل ضدانقلاب به شهادت رسيد.
4/4/65
بحث درباره روح
معاد
بحث درباره روح
قسمت پانزدهم
يکي از موضوعاتي که در شناخت مسائل مربوط به
«معاد» بايد مورد توجه قرار بگيرد موضوع «شناخت انسان» است.
بر ما لازم است قبل از هر چيز خود را بشناسيم.
«خودشناسي» کليد بسياري از معارف است.
«خودشناسي» همانطور که راهي از «خداشناسي» را با
توجّه به اسرار و شگفتيهائي که در وجود ما قرار دارد- به روي ما ميگشايد و معناي
اين حديث از حضرت رسول اکرم(ص) را که فرموده است: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[1] يعني
«هرکس» خود را شناخت خداي خود را نيز شناخته است براي ما روشن ميسازد، دريچهاي
نيز از «شناخت معاد» را به روي ما باز ميکند.
بنابراين خودشناسي کليد معرفت مبدء و معاد است.
توضيح اين موضوع اين است که وجود انسان از 2 قسمت
تشکيل يافته است:
بدن.
روح.
خداوند متعال بدن ما را از واحدهاي کوچکي که سلّول
ناميده ميشود و در حقيقت خشتهاي ساختمان عجيب بدن ميباشند بوجود آورده است، و
اين سلّولها نيز بر اين اساس که قسمتهاي مختلف اين سازمان شگفت را بايد تأمين
کنند متفاوت ميباشند بطوريکه از انضمام چند سلّول يکنواخت يک بافت (بدن انسان از
قسمتهاي متعددي که در علم تشريح امروز به آنها بافت و در تشريح قديم «نسوج بدن»
گفته ميشد از قبيل بافت استخواني، بافت عضلاني، بافت خوني، بافت عصبي، بافت
غضروفي، بافت پوششي و بافت پيوندي بوجود آمده است) و از انضمام چند بافت يک عضو و
از انضمام چند عضو يک دستگاه و از انضمام چند دستگاه بهم، بدن يک انسان، بوجود ميآيد.
مثلاً معده انسان که يک عضو از اعضاء دستگاه هاضمه
انسان است از گوشت و پوست و خون و عصب تشکيل وبا انضمام آن به دهان و مري و اثنا
عشر و کبد و رودهها، دستگاه هاضمه بوجود آمده است که انضمام اين دستگاه به دستگاههائي
از قبيل بخش خون، تنفّس، بينائي، شنوائي و اعصاب و غيره، بدن انسان تشکيل شده است.
و بطور کلّي آنچه که در علم تشريح و فيزيولوژي
مورد بحث قرار ميگيرد «بدن انسان» است که اوّلي از کيفيّت ترکيب و ساختمان بدن و
دوّمي از طرز کار و فعاليت متقابل و مشترک اعضاء و دستگاههاي آن بحث ميکند.
ولي «روح انسان» در علم «فلسفه» و «کلام» مخصوصاً
فلسفه، مورد بحث قرار گرفته است و فلاسفه الهي در برابر مادّيين و دلائلي براي
اثبات آن ذکر کردهاند و همچنين علماي علم کلام درباره «تجرّد روح» براهيني اقامه
نمودهاند مثلا:
حکيم و متکلّم عاليمقام خواجه نصيرالدين طوسي
رضوان الله عليه در کتاب تجريد الأعتقاد ک با شرح فقيه بزرگوار علّامه حلّي اعلي
الله مقامه شرح گرديده است 7 دليل براي اثبات روح ذکر کرده است و فيلسوف بزرگ
اسلام صدرالمتألّهين شيرارزي در کتاب اسفار 4 دليل برآن افزوده و 11 دليل اقامه
کرده است و حکيم متألّه حاج ملّاهادي سبزواري در کتاب منظومه خود تعداد 10 دليل از
آن ادّله را ذکر نموده است که نتيجه همه آن براهين و دلائل اين است که روح انسان
پايه و اساس حيات و مصدر ادراکات و احساسات و اعمال انسان است و مدير و مدبّر بدن
است و «مجرّد» است باين معني تا هنگامي که انسان زنده است روح او عهدهدار همه اين
افعال است که ذکر گرديد و با مردن از اين بدن جدا ميشود ولي همچنان باقي است و با
فناء و متلاشي شدن بدن هرگز فاني نميشود و به حيات خود در رابطه با اعمالي که در
صحنه زندگي اين دنيا انجام داده است در «عالم برزخ» ادامه ميدهد.
تا اينکه خداوند حکيم و توانا در روز قيامت ذرّات
بدن را در هر نقطهاي که باشد جمع ميکند و بدن را مجدّدا تشکيل ميدهد و علاقه
روح را با اين بدن برقرار ميسازد و انسان را برميانگيزد تا به نتيجه اعمالي ک در
صحنه زندگي اين جهان انجام داده است برسد.
و بالأخره از آنجا که شخصيت انسان تنها بستگي به
روح دارد و همان است که در بدن نقش فرماندهي کامي را ايفا ميکند و بدن با تمام
تشکيلات و اجزاي خود چيزي جز آلت و ابزار براي روح نيست بر انسان لازم است به روح
خود توجه بيشتري معطوف بدارد و در راه تکميل و اصلاح آن کوشش بيشتري بخرج بدهد.
قرآن مجيد و احاديث اسلامي نيز توجه بيشتري به روح
دارند.
روح انسان باندازهاي از نظر قرآن کريم داراي عظمت
و اهميّت است که درسوره «الشّمس» پس از اينکه به خورشيد و درخشندگي آن در هنگام
رفعتش و به ماه هنگامي که جلوه هلال و بدر بودن بخود ميگيرد و به روز هنگامي که
سطح زمين را زير پوشش روشني خود درميآورد و شب وقتي که سطح زمين را در پرده سياهي
ميپوشاند و به آسمان بلند و آنکه اين کاخ رفيع را برفراشته و به زمين و آن کسي که
اين بساط پهناور را گسترانيده است سوگند ياد ميکند به روح انسان نيز قسم ميخورد
و با تعبير فالهمها فجورها و تقويها خاطرنشان مي کند که خداوند آن قدر روح انسان
را مورد توجّه خاص خود قرار داده است که راه انحراف و راه تقوا را به ان نشان داده
اس و در حقيقت راه تکامل و ترقي را بر روي آن گشوده و از خطر سقوط و بدبختي آگاه و
برحذرش داشته است و از آن پس ميگويد قد افلح من زکيّها و قد خاب من دسّيها[2] يعني:
فلاح و سعادت تنها در گرو تهذيب و پاکيزه ساختن روح از آلايشهاي ناپسند و سقوط
انسان نتيجه آلوده ساختن آن به آلودگيهاي انحرافي است.
و بطور خلاصه در قرآن کريم آيات فراواني درباره
«روح» وجود دارد که ما در اينجا تعدادي از آنها را که با بحث «معاد» نيز ارتباط
دارند ذکر ميکنيم و بقيه مطالب مربوط به «روح» را با توفيق خداوند براي مقالههاي
بعد ميگذاريم:
الله يتوفّي الأنفس حين موتها والتّي لم تمت في
منامها فيمسک الّتي قضي عليها الموت و يرسل الأخري الي اجل مسمّي انّ في ذلک لآيات
لقوم يتفکرّون[3]
يعني خداوند ارواح را (قرآن، غالباً به جاي کلمه
روح و ارواح، کلمه نفس و انفس يا نفوس بکار ميبرد) در حين مرگ قبض ميکند و آنرا
که مگرش فرا نرسيده است نز در حال خواب قبض روح ميکند از آن پس آن کسي را که بمرگ
محکوم ساخته است روحش را نگاه ميدارد و دوباره در دنيا آنرا به بدن باز نميگرداند
ولي آنکس را که به مرگ محکوم نکرده است روحش را تا وقت معين (وقت فرا رسيدن مرگ)
ميفرستد (به بدن خود باز ميگرداند) در اين کار ادّله قدرت الهي براي متفکران
پديدار است،
حتّي اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا
يفرّطون[4].
يعني: «هنگامي که مرگ يکي از شما فرا رسيد
فرستادگان ما او را قبض روح ميکنند و در اين امر هيچ تقصيري نميکنند».
و قالوا ائذا ضللنا في الأرض أئنّا لفي خلق جديد
بل هم بلقاء ربّهم کافرون قل يتوفيکم ملک الموت الذي وکّل بکم ثمّ الي ربّکم
ترجعون.[5]
يعني «منکرين قيامت ميگويند آيا ما پس از اينکه
در اعماق زمين نابود شديم باز از نو زنده خواهيم شد! بلکه آنها بملاقات خداوند
(روز حساب و جزا) کافرند بآنها بگو: فرشته مرگ که از جانب خداوند بر قبض روح
گماشته شده است شما را (روح شما را) قبض ميکند- و آن روح به مردن متلاشي و نابود
نميشود و همچنان در کنف قدرت خداوند محفوظ است- تا روزي بر اساس فرمان خداوند
بمنظور انجام حساب و جريان پاداش و کيفر به بدن تعلق پيدا کند و شما بسوي
پروردگارتان برگرديد.»
علّامه طباطبائي رضوان الله عليه در تفسير الميزان
ميگويد: «اين آيه پاسخي است از استدلالي که منکرين قيامت ميکردند و ميگفتند: ما
پس از اينکه مرديم و در اعماق زمين فرو رفتيم و نابود شديم چگونه دوباره زنده ميشويم
و درصحنه قيامت حضور مييابيم؟
قرآن کريم در پاسخ ميگويد: شخصيّت و حقيقت شما
روح شما است و آنرا «ملک الموت» در هنگام مرگ قبض ميکند يعني علاقه آنرا با بدن
شما قطع مينمايد و آن همچنان باقيست و بدنهاي شما نيز نابود نميشود بلکه آن از
هنگام تولّد در حال تغيّر و تحول بود و پس از مرگ نيز تحول پيدا ميکند، ميپوسد
متلاشي ميگردد ولي هرگز نابود نميشود و در آغوش خاک همچنان باقي ميماند تا در
روز قيامت دوباره ذرّات آن جمع و متشکل شود و رابطه آن با روح تجديد گردد و بسوي
خاک بازگرديد.
اين آيه از واضحترين آيات قرآن است که «بر تجرّد
روح» دلالت دارد زيرا منکرين «معاد» هستي و شخصيت خود را عبارت از همين بدن که ميپوسد
و متلاشي ميگردد ميدانستند قرآن با کمال صراحت بآنها ميگويد: «که شما سخت در
اشتباه هستيد زيرا شخصيت و اصالت شما وابسته بروح است و بدن چيزي جز تابع و آلت
روح نيست.[6]
الذين تتوفيهم الملائکة ظالمي انفسهم فالقوا
السّلم ماکنّا نعمل من سوء بلي ان الله عليهم بما کنم تعملون فادخلوا ابواب جهنّم
خالدين فيها فلبئس مثوي المتکبّرين.[7]
يعني: «خداوند ارواح کافران را که برخود ستم کردند
قبض ميکند و آنها در آن هنگام سر تسليم فرود آورده ميگويند: «ما کار بد نکرديم»
فرشتگان ميگويند: «خداوند به آن چه که شما انجام دادهايد آگاه است سپس فرشتگان
ميگويند از درهاي جهنم داخل گرديد که هميشه در آن معذّب خواهيد بود و جايگاه
متکبرين جايگاه بسيار بدي است.»
الذين تتوفيهم الملائکة طيّبين يقولون سلام عليکم
ادخلوا الجنّة بما کنتم تعملون.[8]
يعني فرشتگان خداوند چون مؤمنان را که به پاکي و
پاکيزگي زيستهاند قبض روح ميکنند بآنها ميگويند «سلام عليکم» اينک براساس اعمال
نيکوئي که در دنيا انجام دادهايد داخل بهشت شويد.
در اين آيات چنانکه ملاحظه نموديد: موضوع قبض
ارواح مردگان، گاهي بخداوند نسبت داده شده است و گاهي به «ملک الموت» (فرشته مرگ)
و در مواردي به فرشتگان و اين تعبيرات مختلف باين جهت است که چون تمام اين جريان
با سلسله مراتب به امر خداوند انجام ميگيرد، خداوند آنرا گاهي به خودش نسبت داده
است و در موردي به «ملک الموت» و در مورد ديگر به فرشتگان و همه اين تعبيرات صحيح
است چنانکه ما در تعبيرات خود مثلاً «نوشتن» را گاهي بخودمان و در مواردي به
دستمان که قلم را ميگيرد و گاهي به خود قلم نسبت ميدهيم.
يا ايّتها النّفس المطمئنّة ارجعي الي ربّک راضية
مرضيّة فادخلي في عبادي وادخلي جنّتي.[9]
يعني: «اي روح مطمئن و دل آرام، با ياد خدا-
اللبته اين روح مطمئن بنا بآنچه که در تفسير الميزان ذکر گرديده است روحي است که
دلبستگي کامل به خداوند دارد و بآنچه که آن ذات مقدس راضي است، خشنود است و خود
را در برابر او بندهاي ميبيند که خير و مصلحتش در دست اوست، و دنيا را براي خود
گذرگاهي بيش نميداند و آنچه که در دنيا از
فقر و تنگدستي و ثروت و رفاه، منفعت و مضرّت، خوشي و مصيبت پيش ميآيد همه ر براي
خود امتحان الهي ميداند نه زيادي و پشت سرهم فراهم شدن نعمتها او را براه طغيان
و فساد و گردنکشي ميکشاند و نه فقر و فقدان وي را به ورطه نااميدي و ترک شکر ميبرد
بلکه او همواره در راه بندگي ثابت است و هرگز از صراط مستقيم منحرف نميشود و راه
افراط و تفريط پيش نميگيرد[10]بحضور
پروردگارت باز آي که تو خشنود و راضي از او و اوراضي از تست، در صف بندگان خاص من
درآي و در بهشت مخصوص من داخل شو».
يکي از راويان احاديث بنام «سدير صيرفي» ميگوي به
حضرت صادق عليه السلام گفتم: قربانت بروم آيا قبض روح مؤمن از روي اکراه صورت ميگيرد؟
حضرتش فرمودند: نه بخدا سوگند، هنگامي که ملک الموت براي قبض روح او ميآيد او
ابتداء اظهار بيتابي ميکند ولي ملک المو باو ميگويد: «اي ولي خدا بيتابي مکن قسم
به پرودگاري که حضرت محمد(ص) را براي انجام رسالت برانگيخت من از پدر مهربان، برتو
مهربانتر هستم اکنون چشم خود را بازکن و نگاه کن، او چشم خود را باز ميکند و خود
را در برابر حضرت پيغمبر و حضرت اميرمؤمنان و حضرت فاطمه و حضرت امام حسن و حضرت
امام حسين و ساير امامان سلام الله عليهم مي بيند.
در اين هنگام منادياي از جانب پروردگار ندا ميدهد:
اي روح مطمئن که به محمد(ص) و ولايت اهلبيت او (ع) اطمينان يافتي بسوي پروردگار
خود بازگرد تو بولايت آنها راضي گرديدهاي و پاداش الهي نيز مرضي تو قرار ميگيرد،
اينک در ميان بندگان خصا من يعني محمد (ص) و اهل بيتش و در بهشت مخصوص من داخل شو.
در اين حال هيچ چيز در نزد او محبوبتر از اين
نيست که روح خود را تسليم کند.»[11]
انتصاب على عليه السلام به رهبرى جامعه
انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه
آخرين قسمت
فاطمه وثوقى
ه – اشرافى گرى مانع رشد اقتصادى
همدردى عملى با مستمندان و شريك غم آنها بودن در رأس امور اصلاحى اميرمؤمنان قرار داشت چنانچه آن حضرت در پايينترين سطح زندگى آن زمان، زندگى مىكردند بطوريكه مشهور است، خانواده حضرتش سه روز بدون افطار روزه گرفتند و غذاى افطارى خود را به نيازمندان بخشيدند.
امام، هنگامى كه چهرههاى درهم كشيده فقرا را نظاره مىكردند و از عقب ماندگى آنها دلشان بدرد مىآمد. در نابودكردن پيكر فقر كه در زمان عثمان به اوج خود رسيده مصممتر مىگشتند. بقول “جرج جرداق” نويسنده مسيحى لبنانى: على(ع) به خوبى مىدانست كه فقر به هرگونه فضيلتى غالب مىآيد تا فرد را بسوى كفر و الحاد سوق دهد. از آن پس على در هر ميدانى با فقر مىجنگيد و راه را بر آن مىبست.(1) در فقرزدائى از جامعه امام اقدامات اساسى به عمل آوردند كه از جمله آنها مبارزه با اشرافى گرى و زيادهطلبى عدّهاى قليل از سرشناسان جامعه بود.
«آن حضرت تهديد كرده بودند كه هر آنچه به غير استحقاق ملك كسى باشد خواهد گرفت ولو كابين همسران آنها باشد.» خود آن حضرت مىفرمايند: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.»(2) اين چنين بود كه حضرتش لباسهاى ساده و كهنه خود را وصله مىزد. و از نان خشك و خالى تغذيه مىنمود تا اينكه التيام زخمهاى فقرا باشد. از طرف ديگر با حفر چاه و قنوات و وقف نمودن آنها براى فقرا با فقر مىجنگيد و به ياران و كارگزاران خود نيز توصيه مىكردند كه با ساده زيستى و قناعت الگوى عملى امت باشند. امام در عين حال كه در نهايت قناعت و ساده زيستى زندگى مىكردند، آنرا به عموم جامعه تعميم نمىدادند و مىفرمودند: «امام شما از دنياى شما به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضايت داده است. بدانيد كه شما توانايى چنين كارى را نداريد اما با پرهيزكارى و تلاش فراوان و پاكدامنى و راستى، مرا يارى كنيد.»(3)
در نامهاى خطاب به كارگزار خود فرمودند: «گزارشى از تو به مندادهاند كه اگر چنان كرده باشى خداى را به خشم آوردهاى و امام خويش را نافرمانى كردهاى. خبر رسيده كه تو غنيمت مسلمانان را كه نيزهها و اسبهاشان گردآورده و با ريخته شدن خونهايشان بدست آمده، به اعرابى كه خويشاوندان تواند و ترا برگزيدند، مىبخشى…اگر اين گزارش درست باشد در نزد من خوار شده و منزلت تو سبك گرديده است.»(4) گرايش به دنياپرستى و تجمل گرايى فاصله طبقاتى را در جامعه افزايش داده و موجب عقب ماندگى هر جامعه از سازندگى و بالندگى مىگردد بنابراين همت امام بر اين بود كه ثروت و رفاه در جامعه به صورت اعتدال درآمده و موجب غرور عدّهاى و اندوه عدّهاى ديگر نباشد كه هر دو صفت از عوامل بازدارنده پرستش حقيقى به شمار مىآيد. بنابر نقل تاريخ نگاران افرادى كه در عصر عثمان به اشرافىگرى معروف بودند همانها در حكومت علوى تحمّل اجراى عدالت را نداشته و لذا سر به شورش برداشته و رودرروى رهبر خود قرار گرفتند. عثمان به قدرى دست اطرافيان خود را در حيف و ميل بيت المال بازگذاشته بود كه نهايتاً موجب خشم مسلمانها گرديد و زبان اعتراض بر وى گشوده شد. اين حيف و ميلها سبب فقر هرچه بيشتر فقرا گرديد و آنان را در جامعه منزوى ساخته بود. پايه گذارى اين تبعيض و بىعدالتى از زمان خليفه دوم بنا نهاده شد و به قدرى در ميان مردم ايجاد تنش كرد تا اينكه خليفه گفته بود: اگر امسال را زنده بمانم. مساوات را بين همه قبائل (عرب و عجم، سياه و سفيد) رعايت خواهم كرد. آنگونه مىكنم كه رسولخدا و ابوبكر انجام مىدادند.(5)
بنابر نقل مسعودى در مروج الذهب: «زبير در بصره خانهاى ساخته كه تجار و ثروتمندان بحرين و غير آن امروز هم در آنجا اطراق مىكردند و در كوفه و مصر و اسكندريه هم خانه هايى ساخت و نيز بعد از مرگ وى پنج هزار دينار و هزار اسب، هزار عبد و كنيز باقى ماند، و طلحه صحابى نامدار ديگر خانهاى در كوفه ساخت كه معروف به «دار الطلحتين» در كناسه مىباشد.»(6)
عبدالرحمن عوف (از نزديكان عثمان) هزار شتر(7)و سه هزار گوسفند و 200 اسب و…داشت.(8) آنقدر طلا بر جاى گذاشته بود كه با تبر تكه تكه مىكردند كه دستان تبر زنان تاول زد و براى هر زن هشتاد هزار دينار طلا رسيد.(9)
عثمان به يكى از فرزندان مروان بن حكم كه داماد خودش بود. اموال نواحى آفريقا را كه پانصدهزار دينار طلا بود در يك نوبت به او داد.(10)
نمونه هايى از اين قبيل در تاريخ خلفا قبل از اميرمؤمنان به چشم مىخورد كه موجب گرايش آنها به دنياطلبى و فساد و تباهى گرديد. بنابر نقل جرج زيدان:مسلمين قبل از آن به عظمت و پيشرفت اسلام توجه داشتند اما تجمّل گرايى مسير زندگى آنها را تغيير داد.
2- اصلاحات صحيح و عادلانه زمينه ساز هدايت
همان گونه كه اشاره شد. رسيدن به اهداف بلند و عالى اسلامى جز با رفع موانع موجود و زمينه سازى براى رسيدن به قلههاى سعادت، امكانپذير نبود. شاخصهاى بارز در راستاى ايجاد زمينههاى مساعد براى پيشرفت مسلمانان، از ديدگاه اميرمؤمنان چيزهايى بودند كه بيشترين انگيزش و اثرگذارى را در ميان مردم به همراه داشت در اين بخش به گوشه هايى از اين شاخصهاى هدايت اشاره مىگردد.
الف: كارگزاران مسؤول و متعهد
براى ايجاد فضاى سالم براى رشد و تربيت، اسباب و ابزارهاى گوناگون به كار گرفته مىشود تا در فضاى امن و آرام خلّاقيتها و توانمندىها به منصه ظهور گذاشته شود. از جمله امكانات زمينه ساز در اصلاحات علوى، وجود و انتخاب افراد متعهد و مسؤول و كاردان و متخصص در امور مورد نظر بود. تاريخ اثبات كرده است در هر جامعهاى عامل مؤثر در حركت و تلاش، ترقى و حتى وقوع انقلابها بر عليه ظلم و استبداد، نقش و شيوه رهبرى و مديريتى مردان مسؤول و متعهد اثر گزار، بوده است. به طوريكه شيوههاى مدبرانه آنها عامل راه گشايى براى رفع مشكلات فردى و اجتماعى بوده است و هم چنين سپرى در مقابل تهاجم غير انسانى و غيراخلاقى بنابر اين اميرمؤمنان افراد مورد اطمينان و مسؤوليتپذير و… را براى خدمت به مردم انتخاب نمود تا بدين گونه با اجراى صحيح قوانين الهى از هرج و مرج جلوگيرى نموده و جامعه را به سوى هدف معين شده پيش ببرند. و در سايه هدايت حكيمانه آنها و عملكرد مثبت اخلاقى و رفتارى آنها، مردم الگوپذيرى نيز داشته باشند، خود آن حضرت ضمن اينكه دنيا را سه طلاقه كرده بودند مىفرمودند: «هر پيروى را امامى است كه از او پيروى مىكند و از نور دانشش روشنى مىگيرد. آگاه باش! امام شما از دنياى خود به دو جامه فرسوده، و دو قرص نان رضايت داده است …» و خواستار تقوا و پاكدامنى كارگزاران شده و بدانها توصيه مىنمودند كه ممكن است براى خود رفاهى فراهم آورند اما شايسته يك رهبر دل سوز نيست كه خود در رفاه باشد، اما مردمان تحت نفوذ او از اقل زندگى بىبهره باشند بنابراين مىفرمودند: «اگر من مىخواستم مىتوانستم از عسل پاك يا از مغز گندم و بافتههاى ابريشم، براى خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد،… در حاليكه در “حجاز” و “يمامه” كسى باشد كه به قرص نانى نرسد. يا هرگز شكمى سير نخورد.»(11) امام با اين تفكّر و انديشه بلند، اقدام به اصلاحات نمودند تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مىفرمود: «در مناطق تحت نفوذ من همه مردم از يك نان مطلوب استفاده مىكنند.»
در همين راستا، در انتخاب كارگزاران خود دقت بيشتر به خرج داده و همواره عملكرد آنها را زير نظر داشتند و با اندك اعتراض مردم، آنان را مورد مؤاخذه قرار مىدادند. از جمله توصيههاى امام به كارگزاران اين بود كه در هر حال حقوق انسانى مردم را رعايت نموده و با نرمش و مهربانى با آنها برخورد نمايند. و عدالت را يكسان در حق آنها به اجرا بگذارند. در نامه معروف به مالك اشتر چنين توصيه فرمودند: «مهربانى با مردم را پوشش دل خويش قرار بده و با همه مهربان باش، مبادا هرگز چونان حيوان شكارى باشى كه خوردن آنان را غنيمت دانى، زيرا مردم دو دستهاند، دستهاى برادر دينى تو و دسته ديگر همانند تو در آفرينش مىباشند. اگر گناهى از آنان سر زد…آنان را ببخشاى و بر آنان آسانگير، آنگونه كه دوست دارى خدا ترا ببخشايد…انصاف را رعايت كن اگر چنين نكنى، ستم روا داشتى،…دوست داشتنىترين چيزها در نزد تو، در حق ميانهترين و در عدل فراگيرترين، و در جلب خشنودى مردم گستردهترين باشد. هنگام نماز با طولانى كردن نماز، مردم را پراكنده نكن، مبادا قراردادى را امضاء كنى كه در آن براى دغلكارى و فريب راههايى وجود دارد. مبادا دچار خودپسندى گردى و به خوبىهاى خود اطمينان كنى و ستايش را دوست داشته باشى، كه همه اينها از بهترين فرصتهاى شيطان براى هجوم آوردن به توست. «مبادا با خدمتهايى كه انجام دادى بر مردم منت گزارى»(12) تمام هرآنچه كه يك كارگزار و رهبر براى اداره كشور بدان نياز دارد امام در نامه معروف به مالك اشتر بدانها اشاره فرمودهاند.
ب: بازسازى سيستم اقتصادى
يكى از عوامل رشد و بالندگى در هرجامعه بنيه اقتصادى آن جامعه است از آنجا كه چرخهاى اقتصادى با چرخش به موقع و به جاى خود امكان شكوفايى خلاقيتها و استعدادها را مهيا مىنمايد. بنابراين اصلاح ساختار تقسيم و مصرف بيت المال يكى از دغدغههاى اصلى امام على(ع) بود، آن حضرت علاوه بر تقسيم عادلانه اموال عمومى بدست خود، نظارت دقيق بر عملكرد عمّال خود داشتند كه مبادا از اموال عمومى دينارى در جهت تضييع حقوق مسلمانها مصرف گردد.
اگر امام در تقسيم اموال عمومى سختگيرى مىكردند بخاطر رعايت حال عموم مردم بود كه اغنياء با اندوختن ثروت به تباهى كشيده نشوند و فقرا از شدت اندوه ندارى از قافله كمال عقب نمانند و هر روز فقيرتر نگردند و انگيزه عبادت و طاعت از آنها گرفته نشود. امام در عين سختگيرى در برابر اموال خدا و مردم در مورد شخص خويشتن بسيار سهل گير و بخشنده بود. بطوريكه معاويه گفت: «اگر على(ع) دو اتاق پر از طلا و كاه داشته باشد هر دو را مىبخشد (اول طلا را مىبخشد).»(13)
آن حضرت با رعايت كردن حال فقرا مايه اميد و انگيزش آنها براى زندگى و تلاش مىشدند و در برابر كسانى كه به اين عملكرد چشمگير و بى نظير امام اعتراض مىكردند كه چرا عرب و عجم را در تقسيم اموال به يك چشم مىنگرى؟ مىفرمودند: «من در كتاب خدا نديدم كه فرزندان اسماعيل بر فرزندان اسحق برترى داشته باشند.» تقسيم عادلانه بيت المال مولاى متقيان زبان زد خاص و عام بود. آن حضرت پس از تقسيم اموال خزانه مسلمين را جارو كرده و نماز (شكر) مىگزاردند. «در يك مورد امام پس از تقسيم اموال بين نمايندگان هفت قبيله، يك عدد نان بر جاى مانده را دوباره به هفت قسمت تقسيم نموده و بين نمايندگان قبائل پخش كردند.»(14)
مىفرمودند: «اگر مال از آن من بود همگان را برابر مىدانستم، چه رسد كه مال مال خداست بدانيد كه بخشيدن به كسى كه مستحق آن نيست با تبذير، اسراف يكى است.»(15)
مراقبت دقيق و شديد از حيف و ميل شدن اموال عمومى مسلمانان با اين انگيزه الهى صورت مىگرفت كه بنابر تعبير خود آن حضرت: «وضع موجود مبنى بر پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم آنها را دگرگون مىسازد.» خود آن حضرت با قرار گرفتن در كنار زندگى فقرا و محرومان و…بار سنگين درد و آلام تهيدستى را از دوش مردمان سبك مىگردانند و آنها را به زندگى ساده و بىآلايش اميدوار مىساختند. امام در خطبه متقين مىفرمايد: «متقى كسى است كه خودش از ناحيه سختگيريهاى خودش در رنج است اما مردم از ناحيه او در آسايشند.» و نيز مىفرمود: «خداوند بر پيشوايان دادگر فرض كرده است كه زندگى خود را با طبقه ضعيف تطبيق دهند كه رنج فقر، مستمندان را ناراحت نكند.» از منظر امام سيستم اقتصادى و قضايى به عبارت ديگر، امنيت اقتصادى و اجتماعى در اولويت برنامه اصلاحى حكومت دينى قرار دارد. زيرا نقش انگيزش اين دو سيستم در تسريع رشد و شكوفايى حائز اهميت است. اقتصاد هر جامعه بسان استخوان بندى آن جامعه مىباشد. به ويژه در حكومت دينى، موجب آرامش روحى و فكرى بوده و موجب افزايش آرامش فردى و اجتماعى نيز مىگردد بدين معنا كه هرگاه شكمى گرسنه باشد خداپرستى گسترش نخواهد
يافت، چرا كه انسان گرسنه از بىعدالتى دينداران مىنالد كه در رسيدگى به وضع معيشتى هم نوع خود كوتاهى نمودهاند، بنابراين انگيزه دين گريزى در او بيش از ساير افراد مهياست.گرچه امام بزرگوار در راه پياده كردن، اين طرح (فراگيرى عدالت اجتماعى) با مشكلات عديدهاى روبرو شد. مسلمانان مرفه و بى درد نه تنها امام و رهبر خود را يارى نكردند بلكه رو در روى رهبر خود قرار گرفتند. اما علىرغم همه مشكلات و كارشكنىها توانستند يك سيستم اقتصادى نمونهاى را به جهان اسلام عرضه كنند كه در همه اعصار قابليت كاربردى دارد.
ت: باز سازى حصار امنيت
زمانىكه مولاى متقيان به خلافت رسيدند، وضع اجتماعى و…چنان آشفته بود كه امام مايل بودند نظير افراد عادى جامعه در خدمت مردم باشند تا اينكه امير و رهبر آنها باشند. در آن روزهاى بحرانى كه عثمان به قتل رسيد و هجوم مردم به طرف امام بيش از حد انتظار بود، امام حكومت را قبول نمىكردند و با صراحت مىفرمودند: اوضاع خيلى آشفته است من اگر وزير شما باشم بهتر است تا امير شما باشم، امام آينده را پيش بينى مىكردند كه اين مردم بعد از رسولخدا(ص) با سه خليفهاى روبرو بودند كه هر كدام از آنها به نوعى مردم را از اسلام اصيل دور كرده بودند، بنابراين بازگشت به صراط مستقيم با وضع تعريف شده مشكل به نظر مىرسيد. در اين رابطه فرمودند: «الا انّ اخوف الفتن عندى عليكم فتنة بنى اميّه فانّها فتنة عمياء مظلمة..»(16) و اسلام را به بيراهه مىبردند مخصوصاً از ناحيه معاويه ضربات عليه اسلام بسيار سنگين و شكننده بود. در چنين موقعيتى آن حضرت مىبايست در چندين جبهه مهم به رويارويى با دشمنان مختلف فرهنگى، عقيدتى، امنيتى و… به نبرد و مقابله بپردازد تا اينكه بتواند امنيت نسبى را دوباره به جامعه اسلامى بازگرداند از جمله سنگرهاى مبارزاتى آن حضرت سنگر قضاوت و دادرسى بود كه مىبايست سالم سازى شود تا مردم ستم ديده طعم گواراى عدالت را بچشند در اين راستا آن حضرت فرمودند: «اتأمرونى ان اطلب النّصر بالجور فيمن ولّيت عليه… مرا فرمان مىدهيد تا پيروزى را بجويم به ستم كردن درباره آن كه (افراد تحت نفوذ) والى اويم؟! بخدا كه نپذيرم تا جهان سرآيد.»(17) آيا چنين كارى از عهده اميرمؤمنان بر مىآيد. آنجا كه خطاب به فرزند خويش مىفرمايد: «مواظب باش هرچه امروز قضاوت مىكنى بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل الهى جواب دهى.» اين توجه دادن در مورد داورى دو خط نوشته شده است كه توسط دو كودك نگاشته شده، كسى كه در مورد يك نوشته حساسيت نشان مىدهد چگونه مىتواند به هنگام ربوده شدن خلخال از پاى يك زن غيرمسلمان تحت نفوذش بىتفاوت باشد؟ و اقدامى به عمل نياورد. از توصيههاى مؤكّد امام به اطرافيان خود به ويژه، فرزندانشان اين بود كه: هنگام قضاوت نفس خود را در مورد اتهام قرار دهيد به اين معنا كه خود را در جايگاه خاطى و شاكى قرار بدهيد و سپس قضاوت بنمائيد. و نيز توصيه مىكردند كه همواره ياور مظلوم باشند «كونا للظالم خصماً و للمظلوم عونا».
يكى ديگر از اركان امنيتى حفظ و تقويت سپاهيان و رجال سياسى(اعم از كارگزاران و قاضيان) در حكومت دينى است كه امام در اين زمينه نيز اقدامات چشمگير و قابل توجهى داشتند. و خطاب به كارگزاران توجه به تمام اقشار ملت از جمله رسيدگى به امور سپاهيان را از اصلاحات كليدى برمىشمردند. و در مورد پايدارى و سلامت جسمى و روانى و معنوى آنها توصيههاى ويژه داشتند. از جمله: «جهاد لباس تقوا، و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است. كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند، خدا لباس ذلت و خوارى بر او مىپوشاند.»(18)
در نامه بلند و معروف خطاب به مالك اشتر ضمن برشمردن تمام حقوق و وظايف اقشار مختلف جامعه، آن حضرت در مورد سپاهيان به فرماندهان نيز توصيههايى پدرانه مىنمايند: «…پس در كارهاى آنها بگونهاى بينديش كه پدرى مهربان درباره فرزندش مىانديشد، و مبادا آنچه را كه آنان را بدان نيرومند مىكنى در نظرت بزرگ جلوه كند و نيكوكارى تو نسبت به آنان – هر چند اندك باشد – خوام پندار، زيرا نيكى، آنان را به خيرخواهى تو خواند و گمانشان را نسبت به تو نيكو گرداند. و رسيدگى به امور كوچك آنان را به خاطر رسيدگى به كارهاى بزرگشان وامگذار زيرا از نيكى اندك تو سود مىبرند و به نيكىهاى بزرگ تو بى نياز نيستند.» «برگزيدهترين فرماندهان سپاه تو، كسى باشد كه از همه بيشتر به سربازان كمك رساند و از امكانات مالى خود بيشتر در اختيارشان گذارد، به اندازهاى كه خانوادههايشان در پشت جبهه، و خودشان در آسايش كامل باشند، تا در نبرد با دشمن سربازان اسلام تنها به يك چيز بينديشند.» «پس آرزوهاى سپاهيان را برآور و همواره از آنان ستايش كن و كارهاى مهمى كه انجام دادهاند برشمار، زيرا يادآورى كارهاى ارزشمند آنان شجاعان را برمىانگيزد، و ترسوها را به تلاش وا مىدارد…»(19)
رهبر متقين ضمن اينكه سپاهيان زير دست فرماندهان را به آنها سفارش مىكردند. بر جهت نظم و انضباط نظامى و جلوگيرى از هرج و مرج به سربازان توصيه مىكردند كه در اطاعت فرماندهان خود كوشا باشند. «من (مالك اشتر) را بر شما و سپاهيانى كه تحت امر شما هستند فرماندهى دادم گفته او را بشنويد و از فرمان او اطاعت كنيد.او را چنان زره و سپر نگهبان خود برگزينيد، زيرا كه مالك نه سستى به خرج داده و نه دچار لغزش مىشود.»(20)
بدين گونه در اركان نظامى اتحاد و اطمينان و اعتماد به نفس جان دوباره گرفت و تا بدانجا پيش رفت كه در سايه اجراى عدالت سربازان پاىبرهنه تا پاى شهادت ايستادگى كردند و حصار امنيت را بر دور تا دور سرزمينهاى اسلامى با خون مطهر خود كشيدند.
د: احياء شخصيت و هويت دينى و انسانى
برقرارى ارتباط عاطفى همواره كليد ورود به قلوب انسانهاست. انسان از روزى كه آفريده شده تا روزى كه از پا افتاده باشد. نياز به محبت و ابراز علاقه دارد، امام متقين مىفرمايد: «قلوب انسانها به مانند حيوان وحشى است هر كس بقدر توان خود آنها را رام مىكند.»(21) خود حضرتش از درياى محبت خود تمام كسانى كه تشنه محبت بودند و حتى دشمنان شخصى خود را سيراب مىكردند و محبتهاى ايشان در قالبهاى گوناگون بر دل و جان نيازمندان، حيات دوباره مىبخشيد. گاهى در كنار فقيرى بر سر سفره بىنانش زانو مىزند، گاهى فرماندارى را مورد تفقد قرار مىدادند، گاهى به درد دل پيرزنى گوش مىدادند، گاهى در كنار خرما فروش در كنار طبق خرمايش ايستاده و به جاى او كارش را انجام مىدادند و فراوان موارد ديگر، كه همواره جزئى از زندگى آن رهبر فرزانه بود. اينگونه بود كه اقشار مختلف مردم دوستدار و خواهان ايشان بودند. حتى خود معاويه با آن همه دشمنى و سرسختى كه با امام داشت در خلوت از اطرافيان مىخواست كه از على(ع) برايش بگويند.
امام بر مبناى عهد الهى كه به عنوان خليفة اللّه و پدر امت با خداى مهربان داشت تمام سعى و تلاش خود را به كار گرفته تا اينكه اسباب و ابزارهاى گوناگون دل مردم را به سوى خداوند مهربان سوق بدهند، بنابراين همه همت و كوشش ايشان در جهت زمينه سازى اين هدف مقدّس انجام مىگرفت. مهربان، اعطاى شخصيت، فراهم نمودن لوازم زندگى و…همه و همه در اتحاد امت و يكپارچگى آنها و مقاومت در برابر بىعدالتىها و تجاوز آثار بسيار مهم و سرنوشت ساز به همراه داشت. هرچند جنگهاى داخلى و سياستهاى شيطانى عدّهاى منافق پيشه، مانع روند رشد و گسترش عدالت علوى شدند. اما در عين حال امام توانستند يك آرامش نسبى براى عموم سرزمينهاى تحت نفوذ خود فراهم نمايند و زمينه عبادت و طاعت را در ميان مردم مهيا نمايند.
اقشار آسيبپذير جامعه از منظر امام كسانى بودند كه جز رهبران جامعه اعم از حاكمان، واليان محل و غيره اميد و پناهگاهى نداشتند بر همين اساس امام به كارگزاران خود توصيه أكيد داشتند كه مراقب وضع محرومان، ستمديدگان باشند. حتى در مورد اخذ ماليات رعايت حال آنها را توصيه مىكردند: «بايد تلاش تو در آبادانى زمين بيشتر از جمع آورى خراج باشد… پس اگر مردم شكايت كردند، از سنگينى ماليات يا آفت زدگى، يا خشك شدن آب چشمهها يا كمى باران…در گرفتن ماليات به ميزانى تخفيف ده تا امورشان سامان گيرد.» «ثم اللّه اللّه فى الطّبقة السّفلى…» سپس خدا را خدا را در خصوص طبقات پايين و محروم جامعه كه هيچ چارهاى ندارند…بخشى از بيت المال و بخشى از غلههاى زمينهاى غنيمتى اسلام را در هر شهرى به طبقات پايين اختصاص بده، زيرا براى دورترين مسلمانان همانند نزديكترين آنها سهمى مساوى وجود دارد و تو مسؤول رعايت آن مىباشى.»
«همواره در فكر مشكلات آنان باش و از آنان روى برمگردان به ويژه امور كسانى را از آنان بيشتر رسيدگى كن كه از كوچكى به چشم نمىآيند و ديگران آنان را كوچك مىشمارند و كمتر به تو دسترسى دارند.»(22)
همانگونه كه ذكر شد رعايت حال عموم مردم اعم از مسلمانان و غير مسلمان سرلوحه حكومت علوى بود. آنجا كه امام در نامه معروف خود به مالك اشتر از همه اقشار جامعه ياد كرده و توصيه به رعايت حال و موفقيت آنها را مىنمايد. چرا كه رهبر دلسوز به خوبى آگاه است كه آحاد مردم بمانند حلقههاى زنجير درهم تنيده و به شكل ريسمان محكم درآمده و اركان حاكميت را مراقبت و پاسدارى مىنمايند. چه آنكه در مزارع به كشت و كار پرداخته و چه آن كه در شهر به سازندگى و بافندگى همت گماشته است. «مهربانى تو نسبت به سربازان دلهايشان را به تو مىكشاند. همانا برترين روشنى چشم زمامداران، برقرارى عدل در شهرها و آشكار شدن محبت مردم نسبت به رهبر است، كه محبت دلهاى رعيت جز با پاكى قلبها پديد نمىآيد.» (به عبارت ديگر خدمات متقابل رهبر و مردم مهربان و اطاعت مردم در مقابل ايثار و فداكارى رهبر) در مورد استحكام بنيه روانى و شخصيتى قاضى اينگونه توصيه كردند: «سپس از ميان مردم برترين فرد را براى قضاوت انتخاب كن…خسته نشود، زود خشمناك نگردد… پس از انتخاب قاضى هرچه بيشتر در قضاوتهاى او بينديش و آنقدر به او ببخش كه نيازهاى او برطرف گردد و به مردم نيازمند نباشد و از نظر مقام و منزلت او را گرامى دار كه نزديكان تو به نفوذ در او طمع نكنند.»(23) امام به درايت حكيمانه مىدانستند هرگاه كسانى كه در رأس امور اجرايى قرار مىگيرند نياز به گراميداشت و دلجويى…دارند بنابراين از حقوق شخصيتى و معنوى آنها غافل نبودند.
«پس در امور كارمندانت بينديش و پس از آزمايش به كارشان بگمار…كارگزاران دولتى را از ميان مردم با تجربه و با حياء از خاندانهاى پاكيزه و با تقوا كه در مسلمانى سابقه درخشانى دارند انتخاب كن… سپس روزى فراوان بر آنان ارزان دار، كه با گرفتن حقوق كافى در اصلاح خود بيشتر مىكوشند.»«سپس در امور نويسندگان و منشيان به درستى بينديش و كارهايت را به بهترين آنها واگذار…به كاتبان و نويسندگان اعتماد داشته باش كه در ميان مردم آثارى نيكو گذاشته و به امانتدارى از همه مشهورترند»«سپس سفارش مرا به بازرگانان و صاحبان صنايع بپذير…(آنها) پديد آورندگان وسايل زندگى و آسايش زندگى از نقاط دوردست و دشوار مىباشند از بيابانها، درياها، صحراها جاهاى سختى كه مردم در آن اجتماع نمىكنند يا براى رفتن به آنجا شجاعت ندارند.»(24) كسانى كه در قرون گذشته و يا در عصر حاضر ادعا مىكردند كه اسلام دين زور و شمشير است، شاهد و سندى بر ادعاى خود ندارند(زمانى كه فلسطين اشغالى بدست صهيونيستها افتاد مسيحيان فلسطين خواهان زندگى در كنار مسلمانها شدند) مردم ساير اديان كم و بيش با شيوههاى حكومت و مردمدارى مسلمانان آشنا شده بودند براى همين سبب ساليان متوالى در سرزمينهاى اسلامى به زندگى بىدغدغه مشغول بودند.
«روزى اميرمؤمنان از كوچه و بازار عبور مىكردند مرد نابينايى را مشاهده كردند كه در حال گدايى از مردم است امام از اطرافيان در مورد آن مرد سؤال كردند. مردم گفتند: يا اميرالمؤمنين او مردى يهودى است، امام از جواب مرد مسلمان چنان برآشفت كه زبان به مذمت آنها گشودند و فرمودند: در جوانى از او كار كشيدهايد (يعنى به جامعه خدمت كرده) حالا كه پير و نابينا شده او را به حال خود، رها مىكنيد؟ و سپس دستور دادند از بيت المال مسلمين سهمى براى او پرداخته شود.»(25)
امام به اطرافيان خود نيز گوشزد مىكردند كه رعايت برخوردهاى اجتماعى را داشته باشند و از موقعيت خود سوء استفاده ننمايند «چون برادرت از تو جدا گردد، تو پيوند دوستى را برقرار كن، اگر روى بر گرداند تو مهربانى كن و چون بخل ورزد تو بخشنده باش، به هنگام گناهش عذر او را بپذير، چنان كه گويا بنده او مىباشى و او صاحب نعمت تو مىباشد…، با دشمن خود با بخشش رفتار كن زيرا سرانجام شيرين و پيروزى است(انتقام يا بخشيدن) اگر خواستى از برادرت جدا گردى جايى براى دوستى باقى گذار تا اگر روزى خواست به سوى تو بازگردد بتواند.»(26) بيشترين افرادى كه دور شمع وجود آن حضرت جمع مىشدند كسانى بودند كه در اثر فتوحات برون مرزى به اسارت درآمده بودند كه اصطلاحاً به آنها (موالى) مىگفتند و اكثر موالى ايرانى بودند كه دور اميرمؤمنان جمع شده بودند. هرگاه به امام انتقاد مىكردند كه چرا اين همه غير عرب را به دور خود جمع كردهاى؟ مىفرمودند: «مىگوييد مردمان شكم گنده را دور خود جمع كنم، كه مراد حضرت ثروتمندان بى درد جامعه بود. امام كسى نبود كه موالى را با اسم و رسم و نسب بشناسد، با آنها مىنشست با آنها درد دل مىكردند، با آنها بر سر يك سفره مىنشستند كه شايد غم غربت و تنهايى از چهره غمبار آنان كاسته شود. رهبر مهربان حتى در مورد قضاوت و داورى نيز از عنصر محبت غفلت نمىكردند جايى كه مىبايد حدود الهى جارى شود، انگشتان دزد را قطع مىكنند اما سپس فرزند خود را در پى او روانه مىكنند: پسرم برو عمويت را برگردان!! با دعا و نيايش به سوى خداى بزرگ شفاى انگشتان قطع شده را مىنمايند و آنها را بر سر جاى خود مىگذارند.»
در مورد ديگرى دست نوازشگرشان به همراه هدايا به سوى مردمى كه بر اثر اشتباه سربازان لشكر با حمله خود، زنان منطقه را ترساندهاند و در مورد سرقت خلخال پاى زنى اندوهگين مىگردد. اين است حكومت عدل علوى كه عدالت را در همه جاى جاى حكومتش مىتوان به وضوح مشاهده كرد، اين جاست كه يادآورى سخن «جرج جرداق مسيحى، نويسنده لبنانى دلها را به آتش مىكشد: اى روزگار چه مىشد تمام توان و قدرت خود را بكار مىگرفتى و موجودى مثل على را بار ديگر به جهان مىآوردى.»
در هيچ جاى گيتى پهناور رهبرى اين چنين مشاهده نشده است كه در عين اقتدار و توان و قدرت، در نهايت مهربانى و بردبارى و اظهار همدردى با مردم جامعه خويش زندگى نمايد: «آيا به همين رضايت دهم كه مرا اميرالمؤمنين مىخوانند و در تلخىهاى روزگار با مردم شريك نباشم؟ و در سختىهاى زندگى الگوى آنان نگردم؟ اما هيهات كه هواى نفس بر من چيره گردد.(در حالى سير بخوابم كه) پيرامونم شكمهاى گرسنه از گرسنگى به پشت چسبيده و جگرهاى سوخته وجود داشته باشد.»(27) آن نويسنده مسيحى بهتر از ديگران امام على(ع) را شناخته بود و براى همين اظهار تأسف كرده و مىگويد: «اگر به على 30 سال مهلت داده بودند. تمام زمينههاى سعادت و هدايت و… براى مردم مهيا كرده بود، راه را به همه نشان داده بود.»
پىنوشتها:
1. صداى عدالت انسانى، جرج جرداق، ج 1، ص 166.
2. سيرى در نهج البلاغه، شهيد مطهرى، ص 228.
3. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
4. همان، نامه 43.
5. هاشمى نژاد، ص 12.
6. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 123.
7. الغدير، علامه امينى(ره)(عربى)، ج 8، ص 284.
8. مسعودى، ج 2، ص 133.
9. الغدير،علامه امينى(ره)، ج 8، ص 284.
10. هاشمى نژاد، ص 30.
11. نهج البلاغه، دشتى، نامه 45.
12. همان،نامه 53.
13. استاد قرائتى، ص 167.
14. همان.
15. نهج البلاغه دكتر شهيدى، خطبه 126.
16. همان، خطبه 93.
17. همان، خطبه 126.
18. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 27.
19. همان، خطبه 53.
20. همان، خطبه 13.
21. ترجمه گويا و فشرده نهج البلاغه، جعفر امامى – محمد رضا آشتيانى، كلمات قصار.
22. نهج البلاغه، دشتى، نامه 53.
23. همان.
24. همان.
25. سخنرانى علامه محمد تقى جعفرى (ره).
26. نهج البلاغه، دشتى، نامه 31.
27. همان، نامه 45.
جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها
آموزههاى تربيتى از منظر امام صادق(ع) اسماعيل نسّاجى زواره پاسدار حريم ولايت، امام جعفر صادق(ع) در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه.ق در مدينه ديده به جهان گشود.(1) دوران امامتش از سال 114 ه.ق شروع شد و مقارن بود با خلافت پنج تن از خلفاى اموى و دو طاغوت عباسى، آن بزرگوار در 25 شوال سال 148 ه.ق در سن 65 سالگى توسط منصور دوانيقى مسموم شد و پيكر مطهرش در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.(2) در زمان امامت آن حضرت بر اثر جنگ و ستيزهاى بنى عباس براى براندازى حكومت بنى اميه و درگيرى شديدى كه آنها با يكديگر داشتند، فضاى مناسبى براى ايشان فراهم شد. آن امام همام در اين فرصت توانست وسيعترين دانشگاه اسلامى را پىريزى كند و در اين راستا توفيقات سرشارى به دست آورد، به طورى كه حدود 4 هزار نفر از مجلس درس او با واسطه و بدون واسطه استفاده مىكردند و بسيارى از آنان به مقامات عالى علمى و فقهى نايل شدند. امام صادق(ع) توسط شاگردانش دستورالعملهاى فردى، اخلاقى، اجتماعى و تربيتى را به مسلمانان آموزش داد و از اين رهگذر موفق گرديد كه مكتب اهل بيت(ع) را به جهان معرفى كند. رهنمودهاى راهگشاى آن بزرگوار در زمينه فردى، اجتماعى، سياسى، تربيتى و… برگ زرّينى در تاريخ شيعه مىباشد كه در اين نوشتار به بيان آموزههاى تربيتى آن خواهيم پرداخت. اميد است كه ره توشهاى باشد براى پويندگان راه امامت و ولايت. دعوت به پيروى از اخلاق حسنه نياز به اخلاق حسنه يك نياز بشرى و انسانى است و به جامعه خاصّى اختصاص ندارد. حسن خلق آن قدر عظمت و ارزش دارد كه هر كس به عمق و ژرفاى آن نمىرسد، چنان كه امام صادق(ع) فرمود: «لايكون حسن الخلق الّا فى كلّ ولىٍّ و صفىٍّ و لايعلم ما فى حقيقة حسن الخلق الّا اللّه تعالى؛(3) حسن خلق يافت نمىشود مگر در وجود دوستان و برگزيدگان خداوند و آن چه در حقيقت خلق نيكوست، جز خداوند متعال كسى نمىداند.» رئيس مكتب جعفرى نه تنها به بيان اهميت و ارزش اخلاق بسنده نكرده، بلكه در سيره خود براى ثمربخش بودن آن در جامعه به بيان موارد و مصداقهاى عينى آن نيز پرداخته است تا مسأله مذكور، ملموستر و محسوستر شود. از آن حضرت در مورد مكارم اخلاق سؤال شد، فرمود: «العفو عمّن ظلمك و صلة من قطعك و اعطاء من حرّمك و قول الحقّ ولو على نفسك؛(4) گذشت از كسى كه به تو ستم روا داشته است و ارتباط داشتن با كسى كه با تو قطع رابطه كرده است و عطا نمودن به كسى كه تو را محروم ساخته و گفتن سخن حق هر چند به ضرر تو باشد.» صادق آل محمّد(ص) در ادامه اين موضوع به ثمرات و فوايد اخلاق نيك اشاره نموده است و مىفرمايد: «حسن الخلق يزيد فى الرّزق؛(5) خوى نيك باعث افزايش روزى مىشود.» در روايتى ديگر شيعيان را به خوش رفتارى با خانواده سفارش نموده و آن را موجب طولانى شدن عمر مىداند و مىفرمايد: «من حسن برّه فى اهل بيته زيد فى عمره؛(6) هر كس با خانواده خود، خوش رفتارى كند، عمرش طولانى مىشود.» هم چنين رعايت اصول اخلاقى و توجه به آداب انسانى و خوش برخوردى را از ويژگىهاى مكتب تشيع دانسته و آن را بر شيعيان راستين لازم شمرده و بر اجتناب از بد خلقى تأكيد نموده است. بيدارسازى وجدانها آموزههاى الهى نشان مىدهد كه انسان هر چند ممكن است در ظاهر حقايق را فراموش كند، امّا از درون هرگز دچار فراموشى حقايق نمىشود و با مخاطب قرار دادن درون و فطرتش مىتوان او را نجات داد. قرآن كريم در اين زمينه مىفرمايد: «ولئن سألتهم من خلق السّموات و الارض و سخّر الشّمس و القمر ليقولنّ اللّه…؛(7)اگر از آنها بپرسى كه چه كسى آسمانها و زمين را آفريد و خورشيد و ماه را به تسخير درآورد، به يقين مىگويند خدا.» اين روش را در سيره امام صادق(ع) هم مىبينيم ؛ روشى كه در آن، امام از مخاطبش مىخواهد كه خود را در موقعيت فرض شده ببيند و بفهمد كه فطرتش چه مىجويد و چه مىخواهد؟ مردى به خدمت آن حضرت آمد و گفت: اى فرزند رسول خدا! مرا با خدا آشنا كن. خدا چيست؟ مجادله كنندگان بر من چيره شدهاند و سرگردانم نمودهاند. امام فرمود: «اى بنده خدا! آيا تا به حال سوار كشتى شدهاى؟ گفت: آرى. فرمود: آيا شده كه كشتى بشكند و كشتى ديگرى براى نجات تو نباشد و امكان نجات با شنا را هم نداشته باشى. گفت: آرى. فرمود: در چنين حالتى به چيزى كه بتواند از آن گرفتارى تو را نجات دهد، دلبسته بودى؟ گفت: آرى. فرمود: آن چيز همان خداست كه قادر بر نجات است، آن جا كه فريادرسى نيست، او فريادرس است.»(8) تشويق به تفكّر كاربرد روش عقلانى در نظام فكرى اسلام جايگاه مهمى دارد. به كارگيرى قدرت تعمّق و تفكّر به عنوان ابزار معرفت صحيح و هدايت گر انسان به سوى پيشرفت و تعالى است. اساس تمام پيشرفتهاى مادّى و معنوى بشر در طول تاريخ، انديشه و تعمق بوده است. اگر بشر قرن بيست و يكم از نظر صنعتى و تكنولوژى به موفقيّتهاى چشمگيرى دست يافته، بر اثر انديشه و تلاش بوده است. پيامبران، امامان معصوم(ع) و بندگان صالح خدا همگى اهل فكر و تعقّل بودهاند. در منزلت ابوذر غفارى امام صادق(ع) فرمود: «كان اكثر عبادة ابى ذرًّ التفكر و الاعتبار؛(9) بيشترين عبادت ابوذر، انديشه و عبرتاندوزى بود.» آن حضرت در سيره رفتارى و عملى خود براى انديشه و تفكّر ارزش والايى قايل بود و زيباترين و رساترين سخنان را درباره ارزش تعقّل و تفكّر در مسائل دينى بيان فرموده است. ايشان در اين زمينه مىفرمايد: «كسى كه در دين خدا انديشه نكند، اميد خيرى در او نيست. اگر يكى از دوستان ما در دين خود تفقّه نكند و به مسائل و احكام آن آشنا نباشد، به ديگران (مخالفين ما) محتاج مىشود و هرگاه به آنها نياز پيدا كرد، آنان او را در خط انحراف و گمراهى قرار مىدهند در حالى كه خودش نمىداند.»(10) بهرهگيرى از افراد توانا ششمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت با ارزيابى قابليّتها و توانمندىهاى شاگردان خود، برخى از آنها را براى پاسخ به سؤالات و گفت و گوهاى علمى پرورش داده بود. به عنوان مثال در مباحث كلام و مباحث اعتقادى به ويژه مسائل امامت، افراد ممتاز و برگزيدهاى، همچون: «هشام بن سالم»، «هشام بن حكم»، «حمران بن اعين» و… را تربيت كرده بود و به موقع از آنها استفاده مىكرد. هشام بن حكم مىگويد:مردى از شام وارد شد و به امام صادق(ع)گفت: مىخواهم چند سؤال بكنم.حضرت پرسيد: درباره چه مىخواهى بپرسى؟ گفت: از قرآن. امام فرمود: اى حمران! تو جواب بده. مرد گفت: مىخواهم با خودتان بحث كنم.امام فرمود: اگر بر او غلبه كردى، بر من پيروز شدهاى. مرد شامى آن قدر سؤال كرد و پاسخ صحيح شنيد كه خسته شد و به امام گفت: حمران مرد توانايى است.هرچه پرسيدم، جواب داد. آن گاه حمران به اشاره امام سؤالى پرسيد كه او جوابى نداشت. مرد اين بار تقاضاى پرسش درباره «نحو» كرد. امام او را به «ابان بن تغلب» حواله داد و در فقه به «زرارة بن اعين» و در كلام به «مؤمن الطّاق» و در توحيد به «هشام بن سالم» و در امامت به من معرفى كرد و او در تمام موارد مغلوب شد. امام چنان خنديد كه دندانش ظاهر شد. مرد شامى گفت: گويا مىخواستى به من بفهمانى كه در ميان شيعيان چنين مردمى دارى؟امام فرمود: همين طور است. آن مرد به جرگه شيعيان پيوست.»(11) اين رويداد بيان گر انسجام و تبليغ گروهى است كه امام صادق(ع) در مورد آن فرموده است: «رحم اللّه عبداً اجتمع مع آخر فتذكّر امرنا؛(12) خدا رحمت كند بندهاى را كه با ديگرى همراه شود تا دستورات ما را تبليغ كند.» راهنمايى و تذكّر هر دانشمندى هر چند توانمند باشد، ولى معمولاً داراى ضعفهايى است كه بايد آنها را به قوّت مبدّل كند و اگر نقاط قوّتى دارد بايد بر آنها تكيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد. امام صادق(ع) در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقاتها و نشستهاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوّت آنان برخورد مىكرد، هرگز از يادآورى آن خوددارى نمىكرد. «يونس بن يعقوب» مىگويد: امام پس از آن كه عدّهاىاز شاگردان خود را براى بحث و گفت و گو با يك مرد شامى فرا خواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آنها ديده اشاره كرد. درباره «حمران بن اعين» فرمود: اى حمران! تو در بحث سخنى را دنبال مىكنى و به نتيجه مىرسى.به «هشام بن سالم» فرمود: مىخواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى، امّا توانايى ندارى و به «قيس بن ماصر» فرمود: به هنگام گفت و گو به حق نزديك مىشوى، امّا از اخبار و احاديث پيامبر(ص) بسيار فاصله مىگيرى و حق را به باطل مىآميزى، امّا بدان كه سخن حق اگرچه كم باشد تو را از باطل بسيار بىنياز خواهد ساخت. سپس افزود تو در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى دارى و بسيار حاذق و هوشيار هستى. يونس بن يعقوب مىگويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را آن بزرگوار به «هشام بن حكم» خواهد گفت، امّا ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد، فرمود: اى هشام! پيش مىروى، امّا همين كه مىخواهى به زمين بخورى، ناگهان پرواز مىكنى و مثل تو بايد با مردم سخن بگويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت پشت سر تو خواهد بود.(13) تبليغ عملى مؤثرترين روش امامان در عرصه تبليغ، «تبليغ عملى» بود، يعنى خود، تجسم عالى ارزشهاى انسانى كه همان ارزشهاى قرآنى است، بودند. قرآن كريم آنان را كه از خوبىها مىگويند، امّا خود به آن عمل نمىكنند، مورد نكوهش قرار مىدهد: «يا ايّها الّذين آمنوا لم تقولون مالا تفعلون…؛(14)اى كسانى كه ايمان آوردهايد! چرا چيزى را كه انجام نمىدهيد به مردم مىگوييد…». بيشترين سفارش امامان در عرصه تبليغ دين دعوت به تبليغ عملى بوده است. از نگاه آنان عالم واقعى كسى است كه عملش همراه با عمل باشد. امام صادق(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «العالم من صدّق فعله قوله و من لم يصدّق فعله قوله فليس بعالمٍ؛(15) عالم كسى است كه رفتار او گفتارش را تصديق كند و هر كس كه كردار او سخن وى را تصديق نكند او بر خلاف گفتهاش باشد، عالم نخواهد بود.» آن گوهر نبوى در روايت ديگر مىفرمايد: «كونوا دعاة النّاس باعمالكم و لاتكونوا دعاة النّاس بالسنتكم؛(16) مردم را با عمل خود به نيكىها دعوت كنيد نه با زبان خود.» تأثير عميق دعوت عملى از اين جا سرچشمه مىگيرد كه هرگاه شنونده بداند كه گوينده از صميم جان سخن مىگويد و به گفته خودش صد در صد اعتقاد و ايمان دارد، گوش جان خود را بر روى سخنان گوينده مىگشايد، زيرا سخن كز دل برآيد لاجرم بر دل نشيند. دانشاندوزى يكى از روشهاى تربيت، تقويت «بنيههاى علمى» است. ارزش علم و اهميت آن زمانى مشخص مىشود كه در زندگى انسانها راه پيدا كند و آن را جهت دهد. آيين اسلام از روزى كه در صحنه تاريك گيتى درخشيد، فكر و انديشه انسانها را با نور ايمان روشن ساخت و براى زدودن غبار جهل و نادانى از وجود انسانها، تلاش بىوقفهاى را آغاز كرد. بزرگ رهبر جهان اسلام حضرت محمد(ص) در طول 23 سال از آغاز بعثت تا روز رحلت همواره مسلمانان را به كسب دانش ترغيب و تشويق مىكرد و نادانى را زمينه ساز بدبختى و هلاكت مردم به شمار مىآورد. از منظر امام صادق(ع) علم و دانش نورى است كه خداوند به قلب و دل هر كس بخواهد، مىتاباند، به همين جهت با عبارات حكيمانهاى شيعيان را به كسب دانش ترغيب مىكرد. آن بزرگوار در اين زمينه چنان گام برداشته است كه براى شيعيان واقعى در اين مورد جاى عذر باقى نگذاشته است، آن حضرت در معروفترين كلام خود فرمود: «لست احبّ ان ارى الشّابّ منكم الّا غادياً فى حالين. امّا عالماً او متعلّماً فان لم يفعل فرّط فان فرّط ضيّع فان ضيّع اثم و ان اثم سكن النّار؛(17) دوست ندارم جوانى از شما را ببينم مگر اين كه در يكى از اين دو حالت صبح كند: يا عالم و دانشمند باشد و يا متعلّم و آموزنده، پس اگر در هيچ كدام از اين دو حالت نبود، كم كارى و كوتاهى كرده و در اين صورت عمر خود را ضايع نموده و گناهكار است و نتيجه آن عذاب الهى خواهد بود.» استفاده از فرصتها در زندگى گاهى فرصتهايى به دست مىآيد كه شخص مىتواند از آنها به بهترين وجه براى بهبودى دين و دنياى خويش بهره گيرد. آينده نگرى افراد سبب مىشود كه اين فرصتهاى طلايى عاملى براى ارتقاء جايگاه معنوى و اجتماعى آنان گردد. بدون شك از دست دادن چنين فرصتهايى موجب غم و اندوه و پشيمانى خواهد بود. امام صادق(ع) در اين زمينه مىفرمايد: «هر كس فرصتى را به دست آورد و با اين حال منتظر فرصت بهترى باشد، روزگار آن فرصت به دست آمده را از دستش خواهد گرفت، زيرا عادت روزگار سلب فرصتها و رسم زمانه از بين بردن موقعيتهاست.»(18) ارتباط با نسل جوان در تربيت اسلامى هدايت و تربيت نسل جوان اهميت ويژهاى دارد. نوجوان قلبى پاك و روحى حسّاس و عاطفى دارد. ارزش دادن به شخصيّت بهترين شيوه ارتباط با اوست. شيوه رفتارى امام صادق(ع) با جوانان و دستورالعملهاى آن حضرت براى جوانان و نحوه برخورد با آنان بهترين راهكار براى حل مشكلات و معضلات اين قشر است. آن حضرت به سرعت پذيرش سجاياى اخلاقى در نوجوانان و جوانان توجه نموده و اين چنين مىفرمايد: «عليك بالاحداث فانّهم اسرع الى كلّ خيرٍ؛(19) بر تو باد تربيت نوجوان، زيرا آنان زودتر از ديگران خوبىها را مىپذيرند.» رعايت اعتدال رعايت اعتدال و ميانه روى در مخارج و درآمدهاى زندگى موجب آسايش و رفاه خواهد بود. اسراف و تبذير موجب اختلال در نظم زندگى مىشود و چهبسا جايگاه اجتماعى فرد را متزلزل نموده و گاهى آبرو و شخصيت او را از بين مىبرد. معمولاً افرادى كه ولخرجى مىكنند، دچار تنگدستى و فقر مىشوند و سپس از گردش ناملايم روزگار شكايت مىكنند. امام صادق(ع) مىفرمايد: «انّ السّرف يورث الفقر و انّ القصد يورث الغنى؛(20) اسراف موجب فقر و ميانه روى سبب توانايى است.» تدبّر در قرآن آخرين آموزهاى كه از منظر امام جعفر صادق(ع) در اين نوشتار بدان اشاره مىشود، «تدبّر در آيات قرآن» است كه هر فرد مسلمان بنابر ظرفيت وجودى خود مىتواند از معارف، حقايق و آموزههاى قرآن استفاده كند. امام معصوم(ع) با بيانهاى متنوع، هدايت جويان كوى سعادت را به انديشيدن در آيات قرآن تشويق و ترغيب نمودهاند. صادق آل محمد(ص) در اين زمينه مىفرمايد: «همانا قرآن جايگاه نور هدايت و چراغ شبهاى تار است. پس شخص تيزبين بايد در آن دقّت كند و براى بهرهمندى از پرتوش نظر خويش را بگشايد، زيرا كه انديشيدن مايه زندگانى و حيات قلب انسان بيناست.»(21) آن حضرت در جاى ديگر در مورد عدم شتاب در قرائت قرآن و توجه به محتواى آيات مىفرمايد: «قرآن با سرعت نبايد خوانده شود و بايد شمرده و با آهنگ خوش خوانده شود و هرگاه به آيهاى كه در آن نام بهشت برده شده است، گذركنى آن جا بايست و از خداى عزّ و جلّ بهشت را بخواه و چون به آيهاى كه در آن دوزخ ذكر شده است، گذر كنى، نزد آن نيز توقف كن و از دوزخ به خدا پناه ببر.»(22) ششمين اختر تابناك آسمان ولايت هم چنان كه مردم را به تدبّر و تعمّق در آيات قرآن سفارش مىكرد، خود نيز در آيات قرآن تدبّر و دقت مىنمود و در اين راه از خداوند منّان توفيق طلب مىكرد. آن حضرت وقتى قرآن را در دست مىگرفت،قبل از تلاوت به خداوند عرض مىكرد: «خدايا! من شهادت مىدهم كه اين قرآن از جانب تو بر پيامبر نازل شده است و كلام توست كه بر زبان پيامبر جارى شده است. خدايا نگاه كردنم را در قرآن عبادت و قرائتم را تفكّر و فكر كردنم را عبرت پذيرى قرار بده و نيز قرائتم را قرائت بدون تدبّر قرار مده و به من توفيق ده كه در آيات قرآن و احكام آن تدبّر كنم بدرستى كه تو مهربان و رحيم هستى.»(23) پىنوشتها: – 1. الارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 174. 2. مروج الذهب، على بن حسين مسعودى، ج 3، ص 297. 3. بحارالانوار، علّامه مجلسى، ج 68، ص 393. 4. معانى الاخبار، شيخ صدوق، ص 191. 5. مأخذ قبل، ج 71، ص 395. 6. كشف الغمّه فى معرفة الائمه، على بن عيسى اربلى، ج 2، ص 208. 7. سوره عنكبوت، آيه 61. 8. بحارالانوار، ج 3، ص 41. 9. همان، ج 22، ص 431. 10. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 25. 11. مأخذ قبل، ج 47، ص 217. 12. همان، ج 1، ص 200. 13. احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122. 14. سوره صف، آيه 2. 15. اصول كافى، ج 1، ص 18. 16. بحارالانوار، ج 5، ص 198. 17. همان، ج 1، ص 170. 18. تحف العقول، ابن شعبه حرّانى، ص 381. 19. اصول كافى، ج 8، ص 93. 20. من لايحضره الفقيه، شيخ صدوق، ج 3، ص 174. 21. مأخذ قبل، ج 4، ص 400. 22. همان، ج 4، ص 422. 23. بحارالانوار، ج 89، ص 207.
انتقاد و پیشنهادها
اسراف و اقتار 2
در شماره گذشته مطلبی داشتیم درباره اسراف و اقتار در مصرف
آب اکنون در دنباله آن سخن به ذکر برخی دیگر از موارد اسراف و اقتار در جامعه
کنونی می پردازیم :
1-
مصرف برق
برق از نعمت های غیر مترقبه ای است که خداوند به انسان
ارزانی داشته یعنی طی قرون متمادی که از زندگی بشر می گذرد هیچ توقع چنین چیزی
نبود که به این آسانی شب به بروز تبدیل شود و گرما و سرما به این راحتی دفع شود و
هزاران گره مشکل از زندگی با این نیروی شگرفت گشوده شود. به طور قطع می توان گفت:
برق بهترین و سودمندترین اکتشاف بشر است. برق در تمام شئون زندگی یار و مددکار
انسان است. و اکنون به صورت یک ضرورت ـ که جامعه متمدن بشری نمی تواند از آن بی
نیاز باشد ـ در آمده است.
ولی باید توجه داشت این نعمت خداداد که بشر با چراغی که
خداوند عطا فرموده یعنی عقل آن را در تاریکی های طبیعت یافته است به آسانی به دست
نمی آید. سادگی به کار گرفتن آن شاید این تصور را در ذهن به وجود آورد که به دست
آمدن نیروی برق نیز به همین آسانی و سادگی صورت گرفته ولی چنين نیست. وقتی با حرکت
یک یا چند کلید، ده ها چراغ صد شمعی و دویست شمعی را روشن می کنید، توجه داشته
باشید که با این کار چه فشاری بر مراکز تولید نیرو و اتصال وایستگاه های تقویت و
غیره وارد می آوری. و با افزودن مصرف برق در توزیع این نعمتی که باید برای همگان
باشد ،مانعی برگ ایجاد می کنید. باید همه توجه داشته باشیم که هنوز بسیاری از
روستاها از این نعمت به طور کلی محرومند و رساندن برق به آن ها در شرایط کنونی که
افزودن نیروگاه ها ممکن نیست یا مشکل است بدون همکاری مردم میسر نیست. البته باید
دولت سعی کند به همه مناطق کشور به مقداری که رفع حاجت متعارف مردم بشود برق
برساند ولی مردم نیز باید در این امر از کمک ومساعدت دولت که خود کمک به مردم است
دریغ نورزند و تا حد توان از مصرف غیر ضروری برق خوددار کنند. و در این امر و
مانند آن دقت کاری های رهبران مذهبی به ویژه حضرت امام دام ظله را الگو واسوه خود
قرار دهند. که ایشان اگر برای چند لحظه هم اطاق کار و مطالعه را ترک کنند، حتما
چراغ و پنکه را خاموش می کنند. همه باید این گونه نکات دقیق از رفتار رهبر عظیم
الشأن را مورد توجه و عمل قرار دهیم.
قانون و قانون گذاران
در این جا باید نکته ای را به شهرداری ها تذکر داد که مکرر
دیده شده است چراغ های خیابان در طول روز و بدون هیچ دلیل روشن است و این امر گذشته
از این که اسراف است موجب سهل انگاری دیگران نیز می شود. اصولا این گونه سفارش ها
که از سوی دولت و مسئولین به مردم اعلام می شود باید پیش از همه و بیش از همه ،
خود مسئولین و ارگان های دولتی آن ها را رعایت کنند. خداوند در قرآن کریم می
فرماید: «أتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم» آیا مردم را به نیکی دعوت می کنید و
خود را فراموش می نمائید.
این نکته باید برای ما الگو باشد که در آن چه امر و نهی و
ارشاد و توجیه نسبت به دیگران داریم، خود باید پیش قدم باشیم. اگر پلیس راهنمائی
قوانین و مقررات راهنمائی را نادیده بگیرد نباید توقع داشته باشد دیگران آن ها را
رعایت کنند. متاسفانه صحنه های بی اعتنائی برخی مسئولین مربوطه به مقررات خویش امری
معمولی و روزمره است و گویا قانون فقط برای مردم وضع شده. و با کمال تاسف باید
بگویم که در کشورهای عقب مانده ای که از جهت فرهنگ و تمدن و پیشرفت دانش و هنر
چیزی به حساب نمی آیند تا مورد مقایسه با ایران باشند، از نظر رعایت مقررات مخصوصا
مقرراتی که مورد توجه عموم مردم است، مانند قوانین راهنمائی، بسیار متعهد و مقید و
رفتار جالبی دارند مثلا هیچ وقت دیده نشده که ماشین وزیر یا هر شخصیت دیگر یا ماشین
پلیسی و غیره به جز در صورت مأموریت سریع از چراغ قرمز عبور کنند. در هر صورت، می
توان گفت: بهترین ضامن اجرای قوانین، تعهدو التزام قانونگذاران و مجریان به آن ها
است.
تبلیغات وصرفه جوئی در برق
در مورد مصرف برق نکته دیگری که حائز اهمیت است مساله
تبلیغات است. باید با شیوه صحیح و راهنمائی های اصولی و حساب شده در رسانه های
گروهی مردم را به اهمیت صرفه جوئی در برق آشنا کرد. همان گونه که اشاره شد سادگی
طرز استفاده از برق عامل مهمی در اهمیت ندادن به صرفه جوئی در آن است، لذا باید
مراکز تبلیغ و ارشاد مردم را متوجه کنند از راه بیان مراحل به دست آمدن برق و
مخارج سنگین آن از نظر ارزش نیروگاه ها و استهلاک آن ها و سخوت و سایر هزینه های
آن و سوبسیدی که دولت می پردازد و قیمت واقعی هر کیلو وات برق و خطر ناشی از
خاموشی ها مخصوصا در مورد بیماریستان ها و آسانسورها و امثل آن و همچنین ضرر اقتصادی
که در اثر خاموشی متوجه مراکز صنعتی و سردخانه ها و حتی یخچال های فروشگاه ها به
جامعه می رسد و ضرر های بهداشتی که در اثر مصرف ساندویچ و کباب و مانند آن که
غالبا دراین روزها فاسد شده اند، پدید می آید، با توجه به این که صرفه جوئی بیشتر موجب خاموشی کمتر است رابطه
بین این دو امر که مردم غالبا از آن غافلند و سایر جهات که انگیزه صرفه جوئی را
زیاد کند.
و اما روشی که در تبلیغات معمول است که با نشان دادن عکس
هائی از لوازم برقی خانگی، سعی بر این می شود که آن ها را کالاهای مصرفی و شیوع
استعمال آن ها را دسیسه استعمارگران جلوه دهند، ظاهرا روش صحیح و مؤثری نیست زیرا
اکنون بیشتر این لوازم جزء لوازم زندگی به حساب می آید و حذف آن ها برای اکثر خانواده
ها بسیار مشکل است. اصولا باید توجه داشت که پیشرفت تکنولوژی با ازدیاد جمعیت و
پیچیدگی روابط اجتماعی هماهنگ است. و لذا اگر بخواهیم در این زمان با کشاورزی سنتی
و صنایع دستی مواد غذائی و لوازم زندگی را تهیه کنیم قطعا هیچ وقت به خودکفائی
نسبی هم نخواهیم دست یافت. وسائل نقل و انتقال قدیم نمی تواند پاسخگوی نیاز جامعه
امروز باشد ،وهمچنین سایر امور. بنابراین، لوزم برقی خانه نه فقط برای رفاه و
آسایش است بلکه با وضع زندگی کنونی که لازمه کیفیت و کمیت جامعه کنونی است، اين
گونه لوازم جزء ضروریات زندگی به شمار می رود و شعار مصرفی بودن آن هیچ وقت نمی
تواند جامعه را قانع کند و سرپوشی برای ضعف مدیرت باشد. و خلاصه دعوت به تفریط نمی
تواند راه چاره صحیحی برای جلوگیری از افراط و اسراف باشد!! شاهد بر این مطلب این
است که گویندگان و تبلیغ کنندگان و شعاردهندگان این طرز تفکر نمی توانند زندگی خود
را با آن وفق دهند چه رسد به این که دیگران را وادار به آن کنند!!
3- نان و مواد غذائی دیگر:
خداوند متعال می فرماید : «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا ان
الله لا یحب المسرفین» (31 ارعاف) بخورید و بیاشامید و زیاده روی نکنید که خداوند مسرفان
را دوست ندارد. ممکن است اسراف در این آیه به معنای زیاده روی در خوردن و آشامیدن
باشد که گذشته از تلف کردن مال، زیان بهداشتی نیز دارد و ممکن است به معنای تجاوز
از حد استفاده مشروع باشد که در وقاع به معنای به هدر دادن نعمت خداوند است.
متأسفانه اسراف در مواد غذائی و به ویژه نان بسیار مشاهده
می شود. نان در میان مواد غذائی دیگر احترام خاصی دارد و روایات زیادی در لزوم
اکرام و احترام نان آمده است. از رسول اکرم روایت شده است که فرمود: «اکرموا الخبر
فانه قد عمل فیه ما بین العرض الی الارض و ما فیها من کثیر خلقها…» (وسائل ج 16
ص 505) ـ نان را گرامی بدارید که آن چه مادون عرش است تا زمین و بسیاری از اهل
زمین در به وجود آمدن آن کار کرده اند. ممکن است این حدیث اشاره به دخالت وسائط
تدبیر غیبی (ملائکه) و عوامل طبیعی باشد.
ابرو باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
در روایات اهل بیت عصمت علیهم السلام از جهاتی که موجب هتک
نان می شود نهی شده است، فرموده اند:
1-
ظرف غذا را بر نان نگذارید. روایات متعددی در نهی از این کار آمده است. در یکی
از آن ها راوی می گوید: امام موسی بن جعفر ع در خانه من صبحانه میل می فرمودند.
ظرفی از غذا حاضر شد که زیر آن نان گذشته شده بود، امام فرمود: نان را گرامی
بدارید و زیر ظرف غذا نگذارید.
2-
نان را با چاقو نبرید در روایات زیادی از این عمل نهی شده است و فرموده اند
نان را با دست پاره کنید و این را نیز نوعی احترام برای نان قائل شده اند.
3-
اگر نان حاضر شد منتظر غذای دیگری نشوید.
4-
پا روی نان نگذارید.
5-
نان را نبوئید. درروایت از رسول اکرم ص است که فرمود: مانند حیوانات نان را
نبوئید که نان مبارک است و خداوند به خاطر آن باران می بارد و به خاطر آن چراگاه
ها را می رویاند و به وسیله آن شما نماز می خوانید و روزه می گیرید و حج خانه خدا
می روید (یعنی به سبب نیروئی که از آن به دست می آورید).
6-
قرص نان را کوچک کنید. در روایت معتبری از رسول اکرم ص آمده است: «ضغروا
رغفانکم فان مع کل رغیف برکه» قرص نان را کوچک کنید که با هر قرص نانی، برکتی است.
اکنون با این همه تاکیدی که در مورد گرامی داشتن نان وارد
شده است ببینیم در کشور ما چگونه با آن برخورد می شود؟! جالب توجه این است که
ظاهرا رد آن زمان نیز ایرانیان عادت ناپسندی داشته اند که در بعضی از روایات نکوهش
شده و آن را مورد سبوس گرفتن از آرد و بریدن نان با چاقو است ولی اکنون سخن از دور
ریختن و به هدر دادن این نعمت گران قدر است.
نان به دلیل سوبسیددولت خیلی ارزانتر از قیمت واقعی خود به
دست مصرف کننده می رسد و هچیگونه محدودیتی در به دست آوردن آن نیست و البته نباید
باشد، ولی همین موجب شده است که ما آن را ذلیل و بی ارزش بدانیم و هر روز کیسه نان
خشک را پر از نان تازه ای می کنیم که در سفره باقی مانده است و باز هم روز بعد بیش
از مقدار لازم نان می خریم و باز همه به کیسه نان خشک اضافه می کنیم! چرا؟ چون 15
ریال دیگر پولی نیست که به آن اهمیتی داده وشد! پس یک عدد بیشتر از حد لازم برای
احتیاط می گیریم اگر لازم نشد کیسه نان خشک!!
این طرز تفکر سبب خشم الهی و زوال نعمت می شود. در روایات،
داستان های گوناگونی از امت های پیشین نقل شده که در اثر بی احترامی و اهانت به
نان، مورد خشم الهی قرار گرفتند و نعمت از آنان، گرفته شد. بنابراین برای جلوگیری
از این مساله باید چند جهت را در مورد نان رعایت کنیم:
1-
نان به مقدار لازم تهیه کنیم نه بیشتر.
2-
قسمتی از نان که باقی می ماند، در کیسه پلاستیک گذاشته درب آن را محکم ببندیم
و رد جای خنک مانند یخچال نگه داریم و در روز بعد قبل از مصرف نان تازه، آن را
مصرف کنیم. این مطلب باید حتی در قطعات کوچک نان ملاحظه شود. در روایت است که
خوردن قطعات ریز نان که در سفره می ماند موجب زیادتی روزی است.
3-
اگر قسمتی از نان پخته نشده است می توان در صورت امکان آن را بر روی آتش برشته
کرد ومصرف نمود. و اتفاقا بسیار خوش مزه و برای ناراحتی های معده مفید است.
4-
اگر غفلت شد و نان در اثر برخورد باد خشکید آن را نگه داریم و با آب گوشت و هر
غذای مایع دیگر مصرف کنیم.
5-
نانواها دقت بیشتری در پخت نان داشته باشند. ملاحظه می شود که غالبا قسمت
زیادی از نان در اثر سوختگی یا خمیر بودن دور ریخته می شود و این روا نیست. دولت
نیز باید در این امر نظارت بیشتر داشته باشد.
6-
مسئولین تهیه آرد سعی کنند آرد مناسبی تهیه کنندکه گفته می شود غالبا نامرغوب
بودن نان در اثر بدی آرد است.
و اما سایر مواد غذائی، آن ها نیز مورد اسراف و بی اعتنائی
قرار می گیرد به خصوص در میهمانی ها و مناسبت ها که غالبا میز با نان برای اظهار
خوش سلیقه بودن یا جهات دیگر مواد غذائی مختلف خیلی بیش از اندازه مصرف تهیه می
کنند و قطعا مقدار اضافه را فورا یا پس از چند روز که در یخچال می ماند و به مصرف
نمی رسد روانه سطل آشغال می کنند این ها قطعا جایز نیست. ولی نباید فراموش کرد که
بعضی در مورد میهمان جانب تفریط و اقتار را برگزیده اند و به خصوص کسانی که خیلی
می خواهند خود را انقلابی و حزب اللهی جلوه دهند و شاید بعضی واقعا از روی عقدیه و
ایمان این روش را اختیار می کنند به خیال این که لازمه مؤمن و حزب اللهی بودن نان
و ماست خوردن است و باید میهمان نیز چنین باشد ولی از نظر روایات اهل بیت علیهم
السلام مستحب است انسان برای میهمان غذای فراوان و خوب تهیه کند و ائمه علیهم
السلام خود نیز چنین بودند.
راوی می گوید درمنزل امام صادق ع غذائی برای ما می آوردند
که هیچ گاه از آن لذیذتر و تمیزتر نخورده بودیم. تا آن جا که بعضی از اصحاب بر
امام خرده گرفتند که خوب است قدری ملاحظه کنید، امام فرمودند: ملاحظه ما پیرو روزی رساندن خداوند است اگر روزی را بر
ما فراوان فرستاد ما هم توسعه می دهیم و اگر تنگ گرفت ما هم تنگ می گیریم. بنابراین انسان باید حد
وسط را همیشه رعایت کند نه اسراف کند و نعمت های الهی را به هدر بدهد و نه بر خود و
خانواده و میهمان تنگ بگیرد. شنیدم یکی از ساده اندیشان، جمعی از مؤمنین را برای
افطار در ماه مبارک رمضان دعوت کرده و به آن ها نان و ماست تقدیم کرده بود با یان
که تهیه غذای مناسب برای او ممکن و آسان بود. این نهایت اقتار است و خداوند را از
آن خوش نمی آید.
و همچنین میوه جات که در دو مورد دستخوش اسراف است. 1-
میدان های تره بار که میوه فروشان با گران کردن قیمت آن قدر میوره را نگه می دارند
تا فاسد شود و معتقدند برای نگه داشتن نرخ بازار در سطح بالا، این روش لازم و
ضروری است و این بدترین نوع اسراف است و آن طرز تفکر عقيده ای فاسد و خطرناک است.
2- مصرف کنندگانی که بیش از حد لازم میوه می خرند و چون به مصرف نمی رسد آن را
روانه سطل آشغال می کنند. و همچنین کسانی که میوه را نیم خورده دور می اندازند که
در بعضی روایات این امر نیز نکوهش شده است.
4- کاغذ و مطبوعات:
اسراف و اقتار در مورد کاغذ و مطبوعات نیز جالب توجه است.
مجلات و روزنامه هائی که هیچ تأثیری در بالا بردن سطح فرهنگ جامعه ندارند بلکه
جنبه سرگرمی و تفریح نیز در آن ها نیست و فقط گزارشی از کارها و فعالیت های معمولی
بعضی از ارگان ها است که البته صفحات زیادی را نمی تواند پر کند و ناچار باری این
که مجله را تکمیل کنند مطالبی تکراری از این جا و آن جا جمع آوری کرده و آن ها را
تجدید چاپ می کنند. ما خود شاهد مجلاتی هستیم که با کاغذ گلاسه و رنگ آمیزی های
جالب و گران قیمت و چاپ بسیار عالی، برای ارگان ها به طور مجانی و متعدد فرستاده
می شود ولی چون اصلا مطلبی برای خواندن
ندارد همچنان دست نخورده به کناری گذاشته می شود! البته این حد اعلای اسراف در
کاغذ و مطبوعات است و درجات پائین تر نیز هست و همه این ها اسراف و مصرف بی معنی و
بی مورد است. متاسفانه با اين که این مطلب بسیار تذکر داده شده و در مجلس شورای
اسلامی نیز ظاهرا مطرح شده و شاید تصمیماتی نیز گرفته شده باشد ولی هیچ تأثیری در
اراده گردانندگان ارگان ها نسبت به چاپ مجله های تکراری و غیر لازم بلکه غیر مفید
نداشته است.
و اما کاغذهائی که در ادارات به دلیل نظام بوروکراسی رد و
بدل می شود گرچه آن نیز اسارف است آن هم نه فقط اسراف در کاعذ بلکه در نیروی
انسانی و سایر چیزهائی که در راه تبادل این کاغذها به کار گرفته می شود نیز اسراف
است ولی مشکل این امر از نظر تاخیر کارهای مردم و ایجاد نارضایتی در میان آن ها و
ظلمی که به حقوق دیگران در بسیار یا اکثر موارد لازم می آید این قدر مهم است که
مسأله اسراف را تحت الشعاع قرار داده است.
از سوی دیگر کتاب های درسی دانش آموزان را ملاحظه کنید که
چه کاغذی و چه چاپی و چه صحافی دارد کاغذهای تکی به وسیله مقدار کمی چسب به هم
پیوسته اند و در اولین روزهای درس از هم پاشیده می شود. البته اگر در اولین روزها
یا اولین ماه ها کتاب به دست دانش آموز برسد! خلاصه در چنین موردی که جای انفاق
است، متاسفانه اقتار شدید دیده می شود!
برخی افراد در مورد نوشتن نامه اقتار جالب توجهی دارند. یکی
از انگیزه های نوشتن این مقاله نامه های بعضی از خوانندگان بود که در قطعه کاغذهای
کوچک و پاره پاره که فقط سزاوار سطل آشغال است، نامه های حاوی مسائل دینی یا
مشکلات شخصی می فرستند که گاهی در اثر ریز بودن و نا منظم بودن خط وقت زیادی برای
خواندن می خواهد. و بعضی نیز در پاکت های جالبی! نامه را می فرستند. پاکتی که برای
آن ها فرستاده شاه با صرف وقت و چسب آن را وارونه می کنند و به مصرف می رسانند و
با این عمل میخواهند از اسراف جلوگیری کرده باشند ولی این اقتار است!! احترام
اشخاص و ادب نامه نویسی با این گونه رفتار منافات دارد.
موارد اسراف و اقتار در جامعه ما زیاد است. گویا سعی بر
شمردن آن ها اشتباه است زیرا شماره های زیادی از مجله را اشغال خواهد کرد. برای
نمونه می توان به همین چند مورد بسنده کرد. و گرنه اسراف در زندگی توانگران بلکه
مردم معمولی بسیار دیده می شود مخصوصا در لوازم خانه و فرش و مبل و سایر تجملات که
متاسفانه جامعه ما به آن پای بندتر از ضروریات زندگی است. ممکن است کسی از خریدن
ماشین لباسشوئی که کمک به خانواده است صرف نظر کند ولی از تهیه یک فرش قیمتی که در
اطاق پذیرائی باشد و همچنین سایر تجملات خانه، نمی توان صرف نظر کرد! با این طرز
تفکر باید مبارزه کرد و باید جامعه را به سوی کم کردن تجملات (نه حذف آن ها به طور
کلی) هدایت کنیم نه این که همه لوازم خانه
را چون از اختراعات جدید است به عنوان کالاهای مصرفی! معرفی نمائیم که این پذیرفته
نمی شود و در نتیجه تبلیغات بی اثر می ماند و جامعه همچنان به روند مصرفی خود ادامه
می دهد.
سخنان معصومين
غنیمت شمردن فرصت ها
*پیامبراکرم (ص):
«الدنیا ساعة فاجعلوها طاعة».
(بحارالانوارج 77ـ
ص 164)
دنیا ساعتی بیش نیست ، آن رادراطاعت خدابگذرانید.
*پیامبراکرم(ص):
من فتح له باب خیر فلینتهزه فانه لایدری متی یغلق عنه».
(بحارالانوارـ ج77ـ
ص165)
هرکه دری ازخیر به رویش گشوده شود، باید این فرصت راغنیمت
شمرد، چراکه نمی داند چه وقت بسته خواهد شد.
*امیرالمومنین(ع):
«الاشتغال بالفائت یضیع الوقت».
(کافی ـ ج2ـ ص316)
به گذشته اندیشیدن ، فرصت رابه هدردادن است.
*امیرالمومنین(ع):
من ناهزالفرصة ا من الغصة».
(غرورالحکم ـ 301)
کسی که فرصت رامغتنم شمرد، ازاندوه مصون خواهد بود.
*امیرالمومنین(ع):
«ان اللیل والنهار یعملان فیک فاعمل فیهما ویاخذان منک فخذ
منهما».
(غرورالحکم ـ120)
گذشت شب وروز نیروی تورامی گیرد، پس تونیزدرآنها به
کارآخرتت مشغول باش وازعمرتومی کاهد تونیز ازآنها توشه برگیر.
*امام مجتبی (ع):
«. . . قیل له :ماالعقل؟ قال :التجرع للغصة حتی تنال
الفرصة».
(معانی
الاخبارـص78)
ازامام (ع)سئوال شد:خردچیست ؟ فرمود:تحمل اندوه تا فرارسیدن
فرصت .
*امام مجتبی (ع):
«الفرصة سریعة الفوت، بطیئة العود».
(بحارالانوارـ
ج78ص79)
فرصت زود می گذرد ودیربازمی آید
*امام باقر(ع) :
«. . . وبادربانتها البغیة عندالامکان الفرصة ، ولاامکان
کالایام الخالیة مع صحة الا بدان».
(تحف العقول ص 207)
درهرفرصت برای رسیدن به هدف بشتاب وهمانا هیچ فرصتی مانند
روزهای بیکاری همراه باتندرستی بدن نیست .
*امام صادق(ع) .
«اذا هممت بخیر فبادرفانک لا تدری ما یحدث».
(وسائل الشیعه ـ
ج1ـ ص84)
اگر به کارنیکی تصمیم گرفتی ، درانجام آن مبادرت کن زیرا
نمی دانی چه پیش خواهدآمد.
رحمت و غضب الهي
تجلّي عرفان از مناجات ماه شعبان
آیت الله محمدی گیلانی
قسمت هفتم
رحمت و غضب الهي
تبيين غضب در حيوان. غضب در مبحث نفس از فلسفه
طبيعي. تفسي قواي محرّکه حيواني به دو رشته. قوه باعثه خاستگاه قوّه شهوت و غضب
است. عقل نظري و عقل عملي. حديث: «خير
امّتي أحدّاؤها». غضب و سخط منسوب به خداوند متعال. بيان ضابطه کلّي در اسناد
افعال به خداي عزوجل. تقابل اسماء الهي به
جمال و جلال و ارتباط دوسراي جاوداني بهشت و نار به اسماء الهي. رحمت خداي تعالي
«وسعت کل شيء». غضب نيز مشمول رحمت است.
حديث «سبقت رحمتي علي غضبي» مستفاد از قرآن است. پناه از غضب به رحمت باريتعالي.
حکومت در اصول الفقه بين ادلّه حکومت در ميان اسماء الله تعالي. مثالي از شفاعت از روايات فريقين. حکومت ميان اسماء الهي بخوبي روشن است.
قوله: «الهي اعوذبک من غضبک وحلول سخطک؛ الهي ان
کنت غير مستأهل لرحمتک فأنت أهل أن تجود عليّ بفضل سعتک».
«الهي از خشم و نزول انتقامت به خود پناه ميآورم،
الهي گرچه من شايسته رحمتت نيستم امّا اين توئي که شأنيّت جود و بخشايش بفضل رحمت
گستردهات را به من داري».
تبيين غضب در حيوان
از ميل فطري که هر موجود زندهي در جهان طبيعت، به
حفظ بقاء و تأمين منافع و مصالح خويش دارد، حالت دفاع يا انتقام در مقابل متجاوز
به حريم وجود ومصالح و منافعش از وي ظاهر ميگردد؛ اين حالت را خشم و غضب مينامند
که درانسان، بروز چنين حالتي غالباً با برآمدگي رگهاي پيشاني و گردن و جريان بيشتر
خون در سطح بدن همراه ميباشد، و از اين رو، صورت انسان خشمگين برافروخته و چشمانش
سرخ و عادة آوازش متشنّج و غليظ و عضلاتش منقبض و سوراخهاي بيني وي فراختر ميشوند
تا بتواند طوفان سوزان اندرون خويش را آسانتر خارج سازد. و از رسول الله صلي الله
عليه وآله روايت شده که فرمودند:
«انّ الغضب جمر توقد في القلب ألم تروا الي انتفاخ
اوداه و حمرة عينيه؟ …»- غضب بيترديد اخگر سوزاني است که در قلب افروخته ميشود
مگر رگهاي گردن پرباد و سرخي چشمان انسان خشمگين را نميبيند؟
و بدينجهت است که علماء اخلاق، غضب را به «غليان
دم القلب لطلب الانتقام» تعريف کردهاند.
در مبحث نفس که از اقسام مباحث فلسفه طبيعي است،
فلاسفه بعد از اثبات نفس، در مقام اثبات آلات و قواي ادراکي و تحريکي نفس حيواني
برميآيند، و در قسمت قواي محرّکه حيواني ميگويند.
تقسيم قواي محرکه حيواني
قواي محرّکه حيواني ب دو رشته تقسيم ميگردند: يک
رشته به نام قوّه شوقيه که «باعثه» و «نزوعيّه» هم ناميده ميشود و رشته ديگر به
نام قوّه عامله مباشر تحريک ناميده ميشود و احياناً به آن «فاعله» نيز گفته ميشود.
قوّه شوقيّه که همان باعثه و نزوعيه است، خاستگاه
دو قوه بنامهاي قوّه شهويّه و قوّه غضبيّه است، زيرا صورتي که در قوّه درّاکه
باشد، اعمّ از آنکه واقعاً نافع بشد يا نه، پس از تماميّت مبادي اراده به کمک قوّه
شوقيّه در اشتداد و تأکيد شوق و تصميم عزم، همين قوّهباعثه، قوّه عامله را بر
تحريک آلات حرکت از او تار و رباطات بر ميانگيزد تا صورت مطلوب در خارج از ظرف ادراک
عينيّت يابد، و در اين صورت اين قوّه را قوّه شهويّه ميخوانند.
و چنانچه صورت مرتسم شده در ظرف ادراک، منافر با
طبع ادراک کننده باشد، اعمّ از آنکه واقعاً همچنين باشد يا نه، پس از تماميّت
مبادي اراده چنانکه گفتيم، همان قوّه باعثه، قوّه عامله را بر تحريک آلات حرکت بدن
در مقام دفاع و انتقام برميانگيزد، و در اين صورت، اين قوّه را قوّه غضبيه مينامند.
انسان از آن جهت که حيوان است، واجد اين دو قوّه
(شهوت و غضب) است و اين دو قوه از اساسيترين نيروهاي عمران و تمدن است، و انسان
از آن جهت که انسان است، داراي دو قوّه ديگري است که به نامهاي قوّه نظري و قوّه
عملي است و به تعبير صحيحتر، عقل نظري و عقل عملي است که شناخت هريک از آنها و
معرفت حدود فعاليتشان و قرابت و خويشاونديشان نسبت به يکديگر، موکول به مراجعه
کتاب اشارات و طبيعيات شفاء و نظائر اينها است.
باري! موهبت، غضب است که حوزه حيات و شرافت و
ناموس و مال- و به يک کلام- منافع و مصالح فردي و اجتماعي در پناه آن صيانت ميشوند،
و مادامي موهيت است که در چهارچوب عقل و شرع باشد و تمايلات عاليه انساني مانند
دفاع از عدالت و انصاف و مکارم اخلاق و منافع و مصالح مشروع و معقول را انجام دهد.
و کساني که از اين موهبت کبري محرومند، طبعاً
مردمي بيچاره و زبونند و رسول الله صلي الله عليه وآله از آن گروه از امّت خويش که
در صيانت شريعت تند و تيزند، ستايش ميکند و ميفرمايد: «خير امّتي أحدّاؤها» يعني
بهترين طائفه از امّتم، تندوتيزهاي آنان است که بدون ملاحظه از هيچ کس، با اخگر
افروخته خشم خدائي پروبال متجاوز به حريم شريعت را ميسوزانند.
غضب و سخط منسوب به خداوند متعال
در قرآن کريم و روايات و ادعيه و آثار، سخط و غضب
متکرراًبه خداوند متعال نسبت داده شده درباره يهود ميفرمايد: «من لعنة الله و
غضب عليه» (آيه 60 از سوره مائده) و در همين سوره آيه 80، اعلان فرموده که طائفهاي
از يود گرفتار سخط خداوند متعال ميباشند: «لبئس ماقدّمت لهم انفسهم ان سخط الله
عليهم و في العذاب هم خالدون».
در موطن خود مبرهن گرديده که هر فعليدر دار وجود
با اسقاط جهات نقص از آن و تنزيهش از آلودگي مادّه، و قوّه و امکان، فعل خداوند
متعال است: «ذالکم الله ربکم خالق کل شيء» (آيه 62 از سوره غافر) ولي گوناگوني
عناوين افعال منسوب به خداوند متعال، بواسطه عنايات گوناگوني است که در مقام
انتزاع اين عناوين از انحاء موجودات که افعال الله تعالي هستند، ميگردد مثلاً
اموري که موجب هدايت گروهي به صراط مستقيم و گمراهي ديگر گروه ميشود، هدايت و
ضلال و اسم «هادي و مفصّل» از آنها انتزاع ميگردد، و اموري که موجب امتياز سعيد
از شقي و طيّب از خبيث ميشود، تمحيص و امتحان از آنها، انتزاع و اعتبار ميگردد،
و بلايا و مصائبي که معاصي و گناهان به دنبال دارند، سخط و غضب از آنها اعتبار و
انتزاع ميشود و همينطور است عناوين افعال ديگري که به حضرت باريتعالي اسناد داده
ميشود که در جميع آنها تنزيه معني از جهات نقص و تطهيرش از لوث مادّه، معتبر است.
و با اندک تدبّر درآنچه گفتيم، روشن ميشود راز
تقابل اسماء الهي و انقسام آن به اسماء جمالي و جلالي و از اين انقسام آْن به
اسماء جمالي و جلالي و از اين انقسام، پديد مييد دوسراي جاوداين جنّت و نار.
رحمت نامتناهي خداوند
لازم به تذکر است که رحمت خداوند، نامتناهي و شامل
هر چيزي است و جملگي در همه ابعاد وجود و توابع وجود در رحمت حضرتش غوطهورند و
اين يک واقعيّتي است برهاني که قرآن مجيد بدان تصريح فرموده: «و رحمتي وسعت کلّ
شيء» (ايه 156 سوره اعراف) و آيه «ربّنا وسعت کلّ شيء، رحمةًو علماً» (سوره غافر)
و بنابراين، وجود غضب از رحمت خداوند متعال به غضب است، پس رحمت حقتعالي بر غضب،
سبقت دارد و معناي حديث شريف قدسي : «سبقت رحمتي علي غضبي» همين است که از قرآن
مجيد استفاده ميشود، و نازک انديش از همينجا ميتواند حدس زند که گرفتاران ورطة
غضب و سخط الهي که يک امر عارضي است، ميتوانند به ذاتيکه غضب نيز از آن رحمت است،
پناه برند که دعاء کننده به اين مناجات، به اين سرّ عظيم تصريح کرده و عرض ميکند:
«الهي أعوذبک من غضبک و حلول سخطک».
و در فراز بعد، اشاره به حکومت رحمت واسعه حق
نموده و عرض ميکند:
«الهي ان کنت غيرمستأهل لرحمتک، فانت أهل ان تجود
عليّ بفضل سعتک» به اين توضيح:
چنانکه بعضي از محققين در علم اصول الفقه به اين
نکته لطيف پي بردهاند که پارهاي از ادلّه بر بعضي ديگر تقدم بر سبيل حکومت دارد
و با وجود دليل حاکم، ميدان عمل از محکوم گرفته ميشود، بدون اينکه دليل محکوم،
باطل شود بلکه در مقام دليليّت خويش استوار است، النهايه در مورد وجود دليل حاکم،
دليل محکوم نقش فعّال ندارد و در غير اين مورد کما کان دليل محکوم، ميدان عملش را
دارد، مثلاً روايت: «اذا شککت فابن علي الأکثر» وقتي که مواجه با روايت: «لاشکّ
لکثير الشک» ميشود، طبعاً محکوم است يعني در مورد کثيرالشک نوبت عمل به روايت
اوّل نميرسد ولي در غير اين مورد، روايت اوّل، نقش فعّال دارد که تفصيل آن موکول
به مراجعه محلّ مربوطه است.
همانگونه محققّان ازاهل معرفت و متعلّمان به اسماء
الله تعالي تصريح فرمودهاند که برخي از اسماء الهي بر برخي ديگر حکومت دارند، نه
آنکه مقتضاي اسم محکوم را باطل کند، بلکه مورد را از شمول اسم محکوم خارج مينمايد
و مصداق اسم حاکم که اوسع است ميگرداند، مثلاً از جمله اشکالات بر شفاعت پيمبران
صلوات الله عليهم از مجرمان، روز رستاخيز اين است:
رفع کيفر ازمجرم روز قيامت، بعد از آنکه خداوند
متعال آن کيفر را مقرر فرموده، عدل است يا ظلم؟ اگر عدل است، پس اصل حکم به کيفر
ظلم خواهد بود که صاحت قدس ربوبي از آن منزّه است و اگر رفع عقاب، ظلم است، شفاعت
پيمبران صلوات الله عليهم، سئوال و تقاضاي نامشروع از خداوند متعال است که چنين
نسبتي به انبياء جايز نيست.
پاسخ به اشکال شفاعت
در پاسخ به اين اشکال گفته شده که: رفع عقاب
بواسطه شفاعت، نقض حکم اول که مقتضاي اسم مبارک «الحکم العدل» است نميباشد، بلکه
اثر شفاعت بر سبيل حکومت است به اين معني که مجرم از شمول اسم منتقم مثلاً با
شفاعت خارج ميگردد و مصداق مرحوميّت رحمت واسعه حقتعالي ميشود.
در روايات فريقين مربوط به شفاعت، حاکميّت رحمت
حقتعالي بر اسماء ديگر به خوبي واضح است. عليّ بن ابراهيم مسنداً از سماعه نقل
کرده که گفت از امام صادق عليهالسلام از شفاعت رسول الله صلي الله عليه وآله روز
قيامت پرسيدم، فرمودند:
«يلجم النّاس يوم القيامة العرق فيقولون: انطلقوا
بنا الي آدم يشفع لنا فيأتون آدم فيقولون: اشفع لنا عند ربک، فيقول: انّ لي ذنباً
و خطيئة فعليکم بنوح فيأتون نوحاً فيردّهم الي من يليه و يردّهم کلّ نبي الي من
يليه حتّي ينتهوا الي عيسي فيقول: عليکم بمحمّد رسول الله صلي الله عليه وآله،
فيعرضون أنفسهم عليه و يسألونه فيقول: انطلقوا فينطلق الي باب الجنّة و يستقبل باب
الرّحمن و يخرّ ساجداًفيمکث ماشاء الله فيقول: ارفع رأسک واشفع تشفع و سل تعط و
ذلک قوله تعالي: عسي ان يبعثک ربّک مقاماً محموداً».
مردم روز قيامت با عرق مهار ميشوند و با هم ميگويند:
پيش آدم برويم تا از ما شفاعت کند و چون نزد آدم ميآيند، او جواب ميدهد که من
خود داراي گناه و خطيئه هستم، نزد نوح برويد. نوح نيز آنان را به پيمبر بعد از خود
ارجاع ميدهد تا به عيسي ميرسد و آن جناب ميگويد: دست به دامان محمد صلي الله
عليه وآله بزنيد و آنها خدمت خاتم الانبياء ميرسند و از آن حضرت مسئلت مينمايند،
آن جناب آنان رابه درب بهشت ميکشاند و خود باب «الرحمن» را استقبال ميکند و به
سجده ميافتد و طول ميدهد تا آنکه خداوند ميفرمايد: سرت را بلند کن و شفاعت کن
که قبول است و هرچه ميخواهي مسئلت کن که اعطاء ميشوي و همين است قول الله تعالي
«عسي ان يبعثک ربّک مقاماً محموداً».
ملاحظه ميکنيد که آن حضرت در مقام شفاعت به
آستانه و عتبه بابالرّحمن، التجاء ميآورد و مقام محمود، طبق اين روايت، همين
مقام است که از عطاياي ويژه رسول الله صلي الله عليه وآله است.
و در خبر حمران بن اعين از امام باقر عليه السلام
بعد از بيان شفاعت کنندگان و مؤمنين براي عاصيان از اهل توحيد، آمده: «قال الله
تبارک و تعالي: انا ارحم الراحمين، اخرجوا برحمتي فيخرجون کما يخرج الفراش، قال ثم
قال ابوجعفر عليه السلام: ثم مدت العمد واعمدت عليهم وکان والله الخلود» (ج8-
بحارالانوار- ص 316)
خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: من ارحم
الرّاحمينم، به رحمت واسعه من خارج شويد؛ پس تمام گنهکاران از اهل توحيد بمانند
پروانه از جهنّم خارج ميگردند و سپس دربهاي جهنّم بر اهلش بسته شده و خلود واقع
ميشود.
و نظير همين روايت را مسلم در صحيح خود از ابوسعيد
خدري از رسول الله صلي الله عليه وآله نقل ميکند (ج1- ص 116- 117) و نيز در روايت
اهل سنت آمده که «وآخر من يشفع ارحم الراحمين»
حاصل بحث اين فقره از مناجات اين شد که اين فقره
الهام بخش اميدواري برحمت بيپايان حضرت ارحم الراحمين است، و گناهکار اگر چه از
شايستگي رحمت حضرتش به مقتضاي آلودگي عميق، بدور افتاده باشد و غضب و ضلال
دامنگيرش شده است ولي رحمت پروردگار که «وسعت کلّ شيء» حتي بر غضب و ضلال و سخط
خداوند متعال، بذات او که «کتب علي نفسه الرحمة» و همه اعيان از او غرق رحمتند،
پناه برد که «مبدّل السّيئات باضعافها الي الحسنات» است. ادامه دارد.
خاطرات سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
محمد اصغرى نژاد
آيينه فداكارى
عمليات والفجر 2 بود. دشمن در يكى از محورها، همراه با آتش سنگين توپخانه اقدام به پاتك كرد. تلفات ما زياد بود و دستور عقب نشينى صادر شد. در آن منطقه تخليه مجروحين و شهدا غير ممكن و بسيار مشكل بود. براى همين هر كس فقط مسؤوليت جان خود را به عهده داشت. بيشتر بچهها عقب نشينى كردند. برخى چون ستار جزو آخرين نفرات بودند. من مجروح بودم و ناله مىكردم. وقتى ستار نالهام را شنيد، به كمك شتافت به او اصرار كردم كه سعى كند خودش را نجات دهد… اما ستار مصمم و استوار در زير جهنم آتش دشمن، گفت: يا هرد و مىرويم و يا هر دو شهيد مىشويم.
در حالى كه تيربار داشت كار مىكرد، بدن مجروح من را هم با خود حمل كرد تا به واحد سيار بهدارى برساند. من جانم را مديون فداكارى و ايثار او مىدانم و هيچ گاه شجاعت و مردانگىاش را از ياد نخواهم برد.(1)
اخلاص محمد حسين
محمد حسين از سالهاى نخست جنگ در جبهه بود ولى خيلى گمنام بود و كمتر كسى مىدانست ليسانسش كامپيوتر است و در وزارت خارجه، مسؤوليتى دارد.
محمد حسين در اوقات فراغت خود به آسايشگاه جان بازان مىرفت و بدون هيچ چشم داشتى به آنها انگليسى ياد مىداد. تا زمان شهادتش كسى نمىدانست چشم راستش مصنوعى است و در اثر شليك ضد انقلاب، بينايىاش را از داست داده.(2)
دو بار محكم به او زدم
در اواخر سال 64 وارد گردان مالك اشتر از لشكر كربلا شدم.
بعداز ظهر يك روز با بچهها مشغول بازى فوتبال شديم. ضمن بازى متوجه فردى شدم كه بند پوتينش باز بود. او را نمىشناختم. به خاطر اين كه به او بفهمانم بازى را جدى بگيرد، عمدى چندبار به پايش پيچيدم تا زمين بخورد. حتى دوبار محكم به پاهايش لگد زدم اما او متواضعانه به من لبخند زد.
بعد از بازى اعلام شد نيروهاى گردان جمع شوند تا فرمانده گردان با آنها صحبت كند. يكى از نيروها ما را به خط كرد و از فرمانده دعوت كرد به جايگاه برود. ناگهان ديدم فرمانده گردان همان فردى است كه در بازى پاپيچ او شده بودم.(3)
به خاطر يك عكس
او مىخواست بيدارش كند ولى من نمىگذاشتم. به طرف گفتم: مگر نمىدانى چه قدر كم مىخوابند؟
با جرّ و بحث ما محمود از خواب بيدار شد و پرسيد: چه خبر است؟
به آن شخص گفتم: آخر كار خودت را كردى.
سپس به محمود گفتم: يك بسيجى مىخواهد با شما صحبت كند.(4)
محمود به او گفت: در خدمتم
بسيجى گفت: مىخواستم با شما عكس بگيرم.
محمود دم پايى پوشيد و در محوطه با او يك عكس گرفت، البته چهار پنج بار اين طرف و آن طرف رفت تا بسيجى راضى شود.
محمد كه برگشت، سراغ بسيجى رفته، گفتم: آيا ارزش داشت به خاطر يك عكس فرمانده تيب را از خواب بيدار كنى و اين طرف و آن طرف بكشانى؟!
سرش را پايين انداخت و گفت: شنيده بودم آدم فروتنى است ولى دوست داشتم اين را از نزديك ببينم.(5)
حتى به من نگفت كه…
قرار بود چند روز بعد به نيك شهر برود. دلم شور مىزد، مىدانستم نيك شهر شاه راه رفت و آمد سوداگران مرگ است و نيروهاى زيادى در آنجا به شهادت رسيدهاند. يك روز صبح برايم زنگ زد و گفت: شايد نتوانم براى عيد برگردم. به هر حال اگر نيامدم، سر سفره هفت سين فراموشم نكنيد.
با خود گفتم: خدايا، نكند آخرين بار باشد كه صداى فرزندم را مىشنوم!
بار قبل از نيك شهر زياد صحبت كرد. مىگفت: مردم آنجا خيلى محروماند. نه حمام دارند، نه مسجد و نه راه درست و حسابى. اگر مىبينى كمتر به مرخصى مىآيم، آنجا مشغول ساختمان سازى براى مستمندان هستم.
نزديك عيد شد، از نيك شهر برايم زنگ زدند و گفتند: پسرتان شهيد شده است!
حسابى جا خوردم، اشك در چشمانم حلقه زد…
يكى از همرزمانش گفت: براى سم پاشى خشخاش رفته بوديم كه با سوداگران مرگ روبه رو شديم. آنها بالاى كوه بودند و به شدت بر ما گلوله مىريختند. ناگهان عيسى تيرخورد و در حالى كه خود را به جاى امنى مىرساند گفت: شما برويد و كمك بياوريد.
و لحظاتى بعد رداى سبز شهادت به تن كرد.
من از اين كه روح بلند او را در نيافته بودم، خود را سرزنش مىكردم. عيسى آن قدر متواضع بود كه حتى به من نگفت سرهنگ است. يك شب او را به خواب ديدم. بغلش كرده و گريستم. دستمالى درآورد و اشك هايم را پاك كرد و گفت: مادرجان، چرا ناراحتى؟… گفتم: تو هدف بزرگى داشتى و به آن رسيدى. من با فرزندانت چه كنم؟ هر روز سراغ تو را مىگيرند؟ گريهاش گرفت و گفت، مادر جان آنها را اول به خدا و بعد به شما مىسپارم.(6)
مردان بى ادعا
من در اين روستا نه ملك دارم، نه آب و روزها براى اهالى روستا(7) آبيارى مىكنم و در قبال آن مزد مىگيرم. اينجا چند خانواده شهيد ديگر هم هستند. آنها هم به من مىگويند برو و از بنياد شهيد حقوق بگير و آن را براى شهيد خودتان خرج كن. اما من مىگويم پول چيز نامردى است. معلوم نيست وقتى به دستم رسيد، آن را در راه شهيد خرج كنم. خداوند از زمان تولد تا امروز روزى ما را داده است. اگر روزى نداد، به بنياد شهيد مراجعه خواهم كرد.(پدر شهيد حسين عظيمى زاده).
مادر شهيد در دنباله مىگويد: من هنوز چهره فرزندم را در آخرين لحظات خداحافظى به ياد دارم. او مىگفت: «مادرم، مبادا بعد از شهادتم به طرف بنياد شهيد برويد و از آنها تقاضاى چيزى بكنيد!»(8)
نپذيرفتن مسؤوليت فرماندهى در عين شايستگى
سردار شهيد مهندس ناصر فولادى مدافع ولايت فقيه و ازجمله مبارزان دوره انقلاب و نمونه بارز يك مؤمن و خدمتگزار واقعى بود و در افق بالايى از معرفت دينى و عرفان قرار داشت. اين دلاور مرد سخت كوش، بعد از فعاليتهاى فراوانى كه در راستاى پيشبرد اهداف انقلاب در زمينههاى مختلف اجتماعى و سياسى داشت، در مرحله سوم عمليات بيت المقدس رداى سبز شهادت به تن كرد و آسمانى شد. برادر اسماعيل زاده درباره شايستگى ايشان براى فرماندهى و علت آن مىگويد: من در كامياران با شهيد فولادى آشنا شدم. ايشان از فاتحان لانه جاسوسى آمريكا بود. به خاطرم هست كه در عملياتى در سومار، وقتى به خط مقدم رسيديم، تصميم گرفتيم از بين خودمان فرماندهاى برگزينيم. رأىگيرى شد و همه بر اين نظر متفق القول شدند كه ناصر فولادى فرمانده شود، زيرا او درس خوانده و محبوبيت خاصى در بين گروه داشت. اما ايشان نپذيرفت و اين مسؤوليت را به شهيد على ماهانى واگذار كرد.(9)
بهار بهروز
بهروز لطفى در عملياتهاى گوناگون، با شجاعت و شهامت عليه عراقىهاى متجاوز مىجنگيد. لياقت و شايستگى و كارآيى و رزمآورى سيد بود كه او را به عنوان يك جهادگر پيكارگر لايق معرفى نمود. در خيبر لياقت و شجاعت خود را در گستره بيشترى ظاهر ساخت و بعد از يازده ماه رزم و جنگ در ميادين شرافت و حيثيت، فرماندهى گردان انصارالمجاهدين را به او واگذار كردند. و زمانى كه پشت جبهه برگشت، مسؤول ستاد پشتيبانى جنگ اهر شد. البته بهروز نمىتوانست در پشت جبهه زندگى خوشى داشته باشد. او در اوايل 64 رهسپار كوى عشق شده، در والفجر 8 به عنوان فرمانده گردان حضرت اباعبداللّه(ع) در كنار ياران خود خطوط پدافندى خصم زبون را در هم شكست
بهروز لطفى سرانجام در بهار 68 در پى مصدوميت گازهاى شيميايى در عمليات نصر 7، رداى سبز شهادت به تن كرد و يارانش را در غمى جانكاه گذاشت.(10)
طلوع خورشيد
در روزهاى نخست جنگ، خط پدافندى ما در جبهه «دبّ حردان» اهواز بود، يك روز صبح زود كه از خواب بيدار شدم، فردى را ديدم كه در حال سركشى از خط بود. فكر كردم يكى از برادران ارتشى است. مشغول كار خود شدم، آن فرد همراه دو تن ديگر وارد سنگر ما شدند. ناگهان ديدم آيت اللّه خامنهاى هستند. با يونيفورم نظامى و كلتى به كمر به ديدار ما در خطرناكترين نقطه – كه فقط يك كيلومتر با دشمن فاصله داشت – آمده بودند.(11)
معامله با خداوند
وقتى براى مداواى مريض خود به تهران مىرفتيم، يكى از دوستان حاجى از ايشان پول قرض خواست. حاجى مبلغى به او داد. به بيمارستان كه رسيديم، پزشك گفت: بايستى بسترى شوى. براى همين هزينه درمان را طلب كردند، اما حاجى فقط نصف آن را داشت. با ناراحتى به او گفتم: اگر به دوست خود پول قرض نمىدادى، حالا تمام هزينه درمان را داشتيم.
ايشان بدون آن كه پشيمان شده باشد گفت: او قرض خواست، من هم در راه خدا به او دادم. بعد هم پس مىگيرم. خدا كريم است.
يك ساعت از آن گفت و گو گذشت. نمىدانستم چه كار كنم تا اين كه در راه روى بيمارستان يكى از دوستان ايشان را ديديم و ماوقع را براى او بازگو كرديم، ايشان هزينه درمان را پرداخت كرد و من فهميدم كه كسى كه در راه خدا قرض مىدهد، نه تنها خدا او را معطل نمىكند بلكه چندين برابر آن را پاداش مىدهد.(12)
راهنمايى آن حيوان
در جريان محاصره سوسنگرد با چهارتن از برادران شناسايى مواضع عراقىها رفته بوديم. در بازگشت در مسير ناشناختهاى قرار گرفتيم و نمىدانستيم چه كار كنيم. ناگهان يك رأس از گاوهايى كه در منطقه پراكنده بود، درست در راستاى مسيرى كه ما تصميم داشتيم از آن عبور كنيم، حركت كرد و چون روى مين رفت، تكه تكه شد. آنجا بود كه فهميديم در مسير ما ميدان مين قرار دارد و با اين نصرت الهى مسير خود را تغيير داديم.(13)
پىنوشتها:
1. راوى همرزم شهيد ستار تركمان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 118 و 119.
2. راويان:خانواده شهيد محمد حسين بدخشان، ر.ك: سيرت شهيدان، ص 104.
3. راوى: همرزم شهيد(حميد رضا)، ر.ك: فرهنگنامه جاودانه تاريخ، ج 5،(استان مازندران)، ص 440.
4. يعنى سردار شهيد محمود كاوه فرمانده تيپ ويژه شهدا.
5. ر.ك: مسافران ملك اعظم، ص 47.
6. راوى: آمنه روحى آهنگرى، ر.ك: ملكوتيان زمين، ص 16 – 14.
7. منظور روستاى كرمجگان در حومه قم است.
8. راوى: محمود ملاحسينى از برادران ايثارگران تيپ 2، ر.ك: معبر، ش 6، ص 18.
9. ر.ك: هميشه بمان بويژه ص 123 و 143(ديوان بيگى، بازنويس، كرم شاهى، وديعت، كرمان، اول 85).
10. ر.ك: گلهاى عاشورايى، ج 2، ص 175 – 173.
11. راوى: حجت الاسلام و المسلمين عاملى، ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 20.
12. راوى: پدر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 53 و 54.
13. راوى: همسر شهيد ابوالقاسم ناصرى؛ ر.ك: سروهاى سرخ، ص 131، (رجايى، صرير، تهران، اول 85).
هشدارهاى اجتماعى از نگاه آيات و روايات 3
هشدارهاى اجتماعى(3) از نگاه آيات و روايات(2) حجة الاسلام ابوالقاسم يعقوبى پرهيز از تنبلى و بى حوصلگى قال الباقر (ع): “إيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا مِفْتَاحُ كُلِّ شَرٍّ … مَنْ كَسِلَ لَمْ يُؤَدِّ حَقّاً وَ مَنْ ضَجِرَ لَمْ يَصْبِرْ عَلَى حَقٍّ”(1) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز، زيرا كه اين دو كليد هر بدى مىباشند و كسى كه تنبل باشد حقى را نگذارد و كسى كه بى حوصله باشد بر حق شكيبايى نورزد. از جمله هشدارهايى كه در فرهنگ دينى بسيار به چشم مىخورد و مسلمانان را نسبت به آن بيدار باش دادهاند، موضوع تنبلى و تن پرورى و بى حوصلگى و كوتاهى در كار است واژههاى مانند “كسل”، “ضجر” و “توانى” يعنى تنبلى و بى حوصلگى و سستى در بردارنده اين صفت نا پسند و مورد نكوهش مىباشند. لغت شناسان در كالبد شكافى اين واژگان گفتهاند: “الْكَسَلَ ، التَّثاقُلُ عَمّا لا يَنْبَغى التَّثاقُلُ عَنْهُ وَ لِاَجْلِ ذلكَ صارَ مَذْمُوماً”(2). تنبلى يعنى كوتاهى و سستى ورزيدن و زير بار نرفتن چيزى كه شايسته است انجام گيرد و به همين جهت اين خصلت از صفتهاى مذموم و مورد نكوهش بشماررود. در حديث اول نوشتار امام باقر (ع) با تعبير ” إيَّاكَ ” هشدار داده اند و پى آمدهاى منفى تنبلى و بى حوصلگى را اينگونه بر شمرده اند: الف: اگر كسى گرفتار اين صفت منفى و خصلت مذموم تنبلى شد براى ورود به كارهاى بد مانعى در جلو راه نخواهد ديد، انسان تنبل و تن پرور براى اداره زندگى دست به هر كار زشت و پلشت خواهد زد، براى نان ثناگر دونان خواهد شد. به تعبير امام (ع) اين صفت صفت منفى كليدى است يعنى كليد بسيارى از زشتى ها و بديها است و به وسيله آن دَرِ شرور و زشتى ها به روى انسان گشوده خواهد شد. ب: انسان تنبل هرگز نمى تواند از حق دفاع كند و همواره ذليل و محكوم و زير دست خواهد بود. زيرا حق گرفتنى است، براى احقاق حق بايد تلاش و كوشش كرد، انسان بى تحرك و بى نشاط نه از حق خودش مىتواند دفاع كند و نه از حق اجتماعى پاسدارى نمايد. ج: كسى كه در زندگى بى حوصله و سست اراده باشد، پايدارى و شكيبايى را از دست مىدهد و در نتيجه در مسير پيشرفت حق و حقيقت آسيب پذير مىگردد. گزيده فرمايش امام باقر (ع) اين است: مسلمانى كه تنبل و سست اراده و بى حوصله باشد نه ” تَواصَوْا بِالْحَقِّ “(3) را مىتواند عملى سازد و نه “تواصوا بالصّبر”(4) را مىتواند به اجرا درآورد. و در نتيجه از ” تَواصَوْا بِالْمَرْحَمَه”(5) نيز محروم است و به فضيلت ” تَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوَى”(6)هم دست نخواهد يافت. در روايت ديگر امام صادق (ع) فرمود: ” إيَّاكَ وَ الْكَسَلَ وَ الضَّجَرَ فَإِنَّهُمَا يَمْنَعَانِكَ مِنْ حَظِّكَ مِنَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ “(7) از تنبلى و بى حوصلگى بپرهيز، زيرا كه اين دو خصلت تو را از بهره دنيا و آخرت باز مى دارند. اسلام دين معاش و معاد، دنيا و آخرت، و مادى و معنوى است، به دنيا و نعمتهاى آن با دو چشم مىنگرد. انسانهايى كه در زندگى يك بعدى هستند از نظر اسلام انسانهاى ايده آل نخواهند بود، اگر كسى از دنيا بگريزد به بهانه آخرت و يا آخرت را از دست بدهد به خاطر دنيا، هردو مورد نكوهش و سرزنش هستند، آنچه اسلام مىپسندد داشتن دنيا و آخرت در كنار هم و با هم است. “رَبَّنا آتِنا فِى الدُّنْيا حَسَنَةً وَ فِى الْآخِرَةِ حَسَنَةً …”(8) پروردگارا دنياى خوب و آخرت خوب به ما عطا فرما. اين دعايى است كه همواره مؤمنان خدا باور در قنوت نمازهاى واجب و مستحبخوانند و از پروردگار جهان خير دنيا و آخرت را طلب مىكنند. انسانهاى تنبل و بى حوصله و سست اراده نه از دنيا بهرهاى مى برند و نه از آخرت طرفى خواهند بست. از اين رو امام صادق (ع) هشدار مىدهند كه اگر مىخواهيد به خير دو جهان دست يابيد تن پرورى و تنبلى و سستى را از خود دور كنيد. مقام معظم رهبرى در تبيين اين واقعيت تحليل دلپذيرى دارند كه اشاره به آن روشنگر موضوع مورد بحث است: “در اسلام زندگى بدون مبارزه، زندگى راكد، زندگى ساكن، زندگى بى تحرك و زندگى بى جوشش كه اراده و عزم انسانى در آن نباشد زندگى مطلوبى نيست و انسان را به آرمانهاى انسانى و اسلامى نمى رساند… يكى از بدترين دشمنهاى انسان كه از درون خود او سر منشأ مىگيرد، تنبلى و بيكارگى و تن به كار ندادن و دل به كار ندادن است، بايد با اين دشمن مبارزه كرد، اگر با اين دشمن مبارزه كرديد و توانستيد بر او فائق بياييد، آن گاه اگر دشمن خارجى هم به كشور شما حمله كرد مىتوانيد بر او نيز فايق بياييد…. اگر انسان بر تنبلى خود غلبه پيدا نكند و تنبلى بر انسان حاكم بشود در هر ميدانى كه وظيفه او را فرا بخواند، انسان در آن ميدان حاضر نخواهد شد. پس اولين دشمن، تنبلى و راحت طلبى انسان است، آن كسى كه تن به درس، تن به كار، تن به عبادت، تن به وظايف گوناگون خانوادگى و اجتماعى نمى دهد و تسليم تنبلى مىشود، نمى تواند ادعا كند كه اگر دشمن او را از بيرون تهديد كند خواهد توانست بر آن دشمن پيروز شود”(9) بى ترديد در مسير زندگى اجتماعى موانع و دست اندازهاى گوناگونى وجود دارد كه بايد آنها را با عزم و اراده پولادين از جلو راه برداشت تا به مقصد و مقصود راه يافت، انسان تنبل توان برداشتن اين موانع را ندارد از اين رو همواره در بين راه زمين گيرشود و از رسيدن به قله سعادت و عزت باز مىماند. كسى كه مىخواهد در زندگى اجتماعى آبرومند زندگى كند بايد توانمندىهاى خدا دادى خود را به كار گيرد و ضعف و سستى را از خود دور سازد و با نيروهاى راهزن كه از آن جمله است تنبلى و بىحوصلگى مبارزه كند. انسانهايى كه بى حوصله و سست اراده و دون همت و تن پرورند گرفتاريهاى گوناگونى پيدا مىكنند كه در روايات به برخى از آنها اشاره شده است. على (ع) فرمود: ” مِنْ سَبَبِ الْحِرْمَانِ التَّوَانِى “(10)يكى از عوامل محروميت سستى (در كار) است. و نيز فرمود: ” التَّوَانِى إِضَاعَةٌ “(11) سستى و اهمال در كار نابود كننده (عمر و فرصت) است. در جاى ديگر فرمود:”مِنَ التَّوَانِى يَتَوَلَّدُ الْكَسَلُ”(12) از سستى است كه تنبلى زاييده مى شود. پيشوايان دينى در لابلاى نيايش و دعاهايشان از صفت كسالت و تنبلى و بى حوصلگى به خدا پناه مىبردند امام سجاد(ع) مى فرمايد: “اللَّهُمَّ إِنِّى أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْهَمِّ وَ الْحَزَنِ وَ الْعَجْزِ وَ الْكَسَلِ”(13). بار خدايا، من از غم و اندوه و ناتوانى و تنبلى به تو پناه مىبرم. نشاط و عزم در برابر اين هشدار هدايت هم وجود دارد، اگر كسى بخواهد از تنبلى و سست ارادگى و بى حوصلگى برهد بايد در پى روحيه با نشاط و عزم آهنين باشد انسانهاى پرنشاط و با اراده ديو تنبلى را از سرزمين وجود خويش دور مىسازند و با به كارگيرى انرژيهاى خدادادى از موانع پيش روى يكى پس از ديگرى عبور مىكنند و گامهاى مؤثر و سازندهاى در زمينه سلامت و سعادت زندگى اجتماعى بر مىدارند. “نشاط” در لغت به معناى “گشودن گره است”(14) آن كه كارى را به آسانى و با سرعت انجام مىدهد و از امروز و فردا كردن و روزمرهگى خود را مىرهاند انسان با نشاط نام دارد انسانهاى با نشاط روحيه، نيت و عمل را با هم هماهنگ مىكنند اگر روحيه انسان شيفته كارى شد و اگر شيفته خدمت به خلق خدا گرديد در انجام كار سستى و تنبلى نخواهد ورزيد. انسان اگر هدفدار زندگى كند و به هدفش نيز ايمان داشته باشد در عمل سرزنده و با نشاط خواهد بود. عالمى كه به علم عشق مىورزد و طعم شيرين و دلپذير دانش را چشيده است در دانش آموزى شب و روز نمى شناسد و به گفته خواجه طوسى: لذات دنيوى همه هيچ است نزد من در خاطر از تغيير آن هيچ ترس نيست روز تنعم و شب عيش و طرب مرا غير از شب مطالعه و روز درس نيست انسان مؤمن خدا باور و معاد شناس كه جهان هستى را هدفمند و هشيار بيند تمام توان و تلاش خودش را به كار مىگيرد كه در مسير عبوديت و بندگى از بيهودگى و عبث گرايى و سستى و تنبلى بگريزد و در انجام عمل صالح با نشاط و همراه با شوق و رغبت زندگى اجتماعى خود را ساماندهى كند. على (ع) در ضمن شمارش اوصاف انسانهاى پرهيزگار مىفرمايد:”… وَ نَشَاطاً فِى هُدًى”(15)(آنان) در مسير هدايت با نشاطند. و چه خوب ترسيم كرده عالم و عارف دلسوخته مرحوم الهى قمشهاى اين حقيقت را: همى بينى در آن دلهاى آگاه نشاطاً فى هدى شوقا الى اللّه چو يابد راه كوى دلبرش را نشاط انگيز سازد خاطرش را بشارت باد مستان صفا را بجان پويندگان راه وفا را يكى را مست چشم يار كردند يكى دردى كش خمار كردند يكى را ناز جانان دار بايد يكى را نقش بيجان جان فزايد تو شادى با مىانگور بستان چه دانى شادى ايزد پرستان تو را زيبد نشاط آب و نانى نشاط عشقبازان را چه دانى امام على (ع) مىفرمايد:” الْمُؤْمِنُ يَرْغَبُ فِيمَا يَبْقَى وَ يَزْهَدُ فِيمَا يَفْنَى … بَعِيدٌ كَسَلُهُ دَائِمٌ نَشَاطُهُ ” (16) مؤمن به آنچه باقى است عشق و رغبت نشان مىدهد و از آنچه فانى است گريزان است، تنبلى از او به دور است و همواره با نشاط زندگى مىكند. پيامبر اسلام(ص) در ضمن دعا اينگونه مى فرمايد: “امْنُنْ عَلَيْنَا بِالنَّشَاطِ وَ أَعِذْنَا مِنَ الْفَشَلِ وَ الْكَسَلِ وَ الْعَجْزِ وَ الْعِلَلِ وَ الضَّرَرِ وَ الضَّجَرِ وَ الْمَلَلِ”(17) (خدايا) نعمت سرزندگى و كوشايى را به ما ارزانى دار و از سستى و تنبلى و ناتوانى و بهانه آورى و زيان و دل مردگى و ملال، محفوظمان دار. همانگونه كه مشاهده مىشود، در برابر روحيه منفى تنبلى روحيه مثبت نشاط و سرزندگى قرار دارد كه پيشوايان معصوم آن را از خدا طلب مىكردند و به پيروان خويش نيز آن را اينگونه مىآموختند. اگر نشاط فردى و اجتماعى در بين جامعه رواج يابد و جريان غالب و حاكم گردد بىترديد عزم ملى و اراده سرنوشت ساز به دنبال آن رخ مىنمايد از اين رو در روايات در برابر سستى و بى ارادگى به عزم سفارش شده است: على (ع) فرمود: ” ضَادُّوا التَّوَانِىَ بِالْعَزْم”(18)؛ با عزم و اراده به جنگ سستى برويد. اگر در جامعهاى روحيه نشاط و پويايى و كوشايى همراه با عزم و اراده وجود داشته باشد آن جامعه از بسيارى از آفتها بدور خواهد بود در نتيجه مردم جامعه سرزنده، مولّد، متحرك، و اهل كار و ابتكار خواهند شد. بنابراين بايد همگان بكوشيم تا از سستى و ضعف و تنبلى و بى حوصلگى خود را برهانيم و به صفت زيباى نشاط و عزم و همت عالى، خود و جامعه دينىمان را بياراييم. آثار زيانبار تنبلى در كلمات نورانى پيشوايان معصوم نسبت به پيامدهاى زيانبار تنبلى و آثار ويرانگر اجتماعى آن هشدارهايى داده شده است كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم: فقر و نادارى انسان فقير و جامعه فقير ذليل و زبون است، از چشمها مىافتد و براى زندگى خويش توان برنامهريزى و آينده نگرى را ندارد. انسان نيازمند از لحاظ اجتماعى فاقد پايگاه و جايگاه است حتى اگر حرف حقى هم داشته باشد در ابراز آن احساس ناتوانى مىكند. على (ع) مىفرمايد: ” إِنَّ الْأَشْيَاءَ لَمَّا ازْدَوَجَتْ ازْدَوَجَ الْكَسَلُ وَ الْعَجْزُ فَنُتِجَا بَيْنَهُمَا الْفَقْرَ “(19)؛آن گاه كه اشياء با يكديگر جفت شدند، تنبلى و ناتوانى با هم ازدواج كردند و از آنها فقر متولد شد. فقر زاييده تنبلى و بى حوصلگى و نداشتن روحيه كار و تلاش و سعى و كوشش است، كار سرمايه است و بى كارى سربارگى. برو كار مىكن مگو چيست كار كه سرمايه جاودانى است كار آفت موفقيت توفيق رفيقى است كه به هر كس ندهند، اگر انسان در زندگى تلاش و تحرك نداشته باشد و بستر سازى و زمينه سازى نكند در امور مربوط به دين و دنيا به جايى نمى رسد به قول معروف “از تو حركت از خدا بركت” اگر جوشش و كوشش نباشد رويش و زايش نخواهد بود. توفيق يعنى آماده شدن اسباب براى رسيدن به هدف و مقصود. اين واقعيت آن گاه لباس واقعيت مىپوشد كه آدمى اهل كار و تلاش باشد. على (ع)فرمود: ” آفَةُ النُّجْحِ الْكَسَلُ “؛(20)آفت موفقيت تنبلى است. نرسيدن به مقصد براى رسيدن به هدف و مقصود زندگى كه همان “حيات طيبه” است، بايد از ايمان و عمل صالح كمك گرفت اگر ايمان و باور باشد اما كار و عمل نباشد آدمى به هدف زندگى دست نخواهد يافت على(ع) مىفرمايد: ” مَنْ دَامَ كَسَلُهُ خَابَ أَمَلُه “؛(21) كسى كه پيوسته تنبلى كند، در رسيدن به آرزويش ناكام ماند. ونيز فرمود: ” عَدُوُّ الْعَمَلِ الْكَسَلُ “(22)؛ دشمن كار، تنبلى است. افتادن از چشمها كسى كه روحيه كار و تلاش ندارد و كَلّ بر جامعه است از لحاظ اجتماعى فاقد جايگاه است، مردم به او اعتماد ندارند و در نتيجه از شور و مشورت با او مىپرهيزند و مىگويند اگر او حرفى و طرحى مىداشت خودش را از اين بدبختى نجات مىداد. از اين رو او از چشم مردم مىافتد. على(ع) فرمود:” لَا تَتَّكِلْ فِى أُمُورِكَ عَلَى كَسْلَان”؛(23)در كارهاى خود به آدم تنبل، تكيه و اعتماد نكن. و نيز فرمود: ” لَا تَسْتَعِنْ بِكَسْلَانَ وَ لَا تَسْتَشِيرَنَّ عَاجِزاً”؛(24) از آدم تنبل كمك مگير و با ناتوان مشورت مكن. اين بود نگاهى گذرا به يكى ديگر از هشدارهاى اجتماعى كه از زبان پيشوايان معصوم بيان شده است، اميد است جامعه دينى و مديريت اجتماعى ما برخوردار از نشاط و طراوت و تلاش و جديت باشند و از هرگونه سستى و تنبلى و كمكارى و بى حوصلگى دورى گزينند. پىنوشتها: – 1. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11، ص5186. 2. مفردات راغب،واژه كسل. 3. سوره عصر، آيه 3. 4. همان. 5. سوره بلد، آيه 17. 6. سوره مائده، آيه 2. 7. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11، ص5186. 8. سوره بقره، آيه 201. 9.سخنرانى 26/8/82. 10. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11 ص 5186. 11. همان. 12. همان. 13. همان، ص 5188. 14. مفردات راغب، كلمه نشط. 15. نهج البلاغه،خ 193. 16. ميزان الحكمه،رى شهرى با ترجمه فارسى، ج 11،ص 5184. 17. همان، ص 5188. 18. همان. 19. همان، ص 5184. 20. همان. 21. همان. 22. همان. 23. همان. 24. همان.
پاسداران بزرگ اسلام
امام خمینی دام ظله
سید محمد جواد مهری
این بار سخن از سرور سروران زمان، بزرگ رهبر امت اسلام،
تالی تلو معصوم و والاترین انسان پس از امام زمان صلوات الله علیه است. این جا
دیگر مجار سخن پردازی و قلم پروری نیست چرا که هر
زبانی الکن آید و هر قلمی عقب نشینی کند و هیچ کس را یارای تعریف و توصیف
این رادمرد ستگر نیست همین بس که گوئیم: او مصداق بارز «و لقد کرمنا بنی آدم» است
و خامه قلم او برتر از خون شهیدان است «مداد العلماء افضل من دماء الشهدا» و هر چه
دلباختگان الله به مسلخ عشق روند و جان ببازند دو برابر تک تک آنان، پاداش و اجر
این پیشوا و رهبر خواهد بود چرا که او نه تنها یک سنت حسنه بلکه سنت های نیکوی بسیار، بنیان نهاد و هزاران هزار
مرده را ـ مسیح وار ـ زنده کرد و خفتگان بی شماری را بیدار نمود و ما را پس از ذلت
به عزت و پس از مرگ به حیات و پس از نادانی به علم و پس از جمود به حرکت و جنبش
واداشت و تا قیام قیامت، دو روح اللهیش در قلب و روح و روان نسل انقلاب چنان دمیده
که از حرکت باز نایستند و با فریادی رسا پیوسته به جهانیان اعلام کنند که دیگر
«هیهات منا الذله».
برخی امام خمینی را مرجع تقلید و گریه برترین رهبر سیاسی و
بعضی او را عارف، زاهد، پارسا یا مردی شجاع، با شهامت، زاده و و … معرفی می کنند
ولی بهتر است بگوئیم: او انسان کاملی است که دارای صفات ضد و نقیض است، همانند جدش
امیر المؤمنین ع : یعنی در برابر عظمت الهی خاض ترین انسان، در سحرگاهان پارساترین
پارسا، در میدان نبرد نیرومندترین پهلوان، در برابر کافران، شدید، همراه با مؤمنان
ریحم، در مقابل ستمگران و ابر جنایتکاران، ذوالفقار و در کنار مستمندان و
بیچارگان، مشفق و مهربان، و خلاصه در مقابل امامان، شاگرد و در قبال فقیهان و
دانشمندان، استادی والا مقام است.
امام خمینی، استقامت را از ابراهیم، نبرد را از موسی،
مهربانی را از عیسی، مکارم اخلاق را از محمد ص، شجاعت را از علی، بردباری را از
حسن، خروش را از حسین، عبادت را از زین العادبدین، دانش را از باقر آل محمد، شخصیت
را از امام صادق، تحمل را از امام کاظم، سیاست را از امام رضا، سخاوت را از امام
جواد، صاف دل را از امام هادی، متانت را از امام عسگری و محبوبیت را از امام زمان
ـ درود و سلام خدا بر آنان ـ فرا گرفت و همین ایمان محکم و اندیشه روشن و رهبری
حکیمانه و فروتنی با مستضعفان و خشونت با مستکبران و ثبات و استقامت در راه حق بود
که توانست دل های ما را ایمان، عاطفه، عشق، حرارت، شجاعت، معرفت و یقین بخشد.
در باره امام سخن ها بسیار، نوشته ها بی شمار، چکامه ها
فزون از حدو کتاب هائی زیاد گفته اند و نوشته اند و سروده اند و تألیف کرده اند ما
در این چند خط چه گوئیم که نگفته باشند و چه نویسیم که ننوشته باشند، همین بس که
چند خطی از زندگی ایشان بنویسیم و گرنه ما کوچکتر از آنیم که از شخصیت او سخنی به
میان آوریم:
بیوگرافی امام
امام خمینی در روز
20 جمادی الثانی مصادف با روز ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها، در سال
1320 هجری قمری در «خمین» به دنیا آمد. پدر وی، شهید سید مصطفی موسوی، از روحانیون
جلیل القدر است که در زمان میرزای شیرازی بزرگ در نجف اشرف و سامرا به تحصیل مشغول
بود و سپس برای رهبری و زعامت به وطن خویش «خمین» باز می گردد. در سال 1320 که چند
ماهی از ولادت امام نگذشته بود، تسوط یکی از جنایتکاران به شهادت می رسند.
پس از شهادت پدر، امام در آغوش مادر و عمه محترمه اش که به
زهد و تقوی معروف بوده، پرورش می یابد.
آئین آفرینش را همواره طبیعت این بوده است که بزرگان و
نوابغ را در زندگی با سختی ها و بلاهای بسیار مواجه کرده تا این که آبدیده تر و
پخته تر شوند، لذا امام خمینی نیز از این آئین مستثنی نبوده و گویا خدایش می
خواسته که او را از کوچکی، شجاع و نیرومند نماید، ازاین رو در اوایل بلوغ، عمه خود
را از دست داده و چندی پس از او، ماردش نیز بدرود زندگی می گوید.
امام تنها و غریب با کوهی از اندوه و غم مواجه می شود ولای
نه تنها یأس و نومیدی به قلب او روی نمی آورد که با شهامت و شجاعتی بی نظیر در
برابر این کوه غم ایستادگی می کند و بر تمام مشکلات و سختی ها فایق آمده، به راه
خود ادامه می دهد چرا که او امید را از روح خدا استمداد می کند و به همین جهت روح
الله است هم به نام و هم به معنی.
در راه تحصیل علم
امام از کودکی به علم و دانش، علاقه داشت. خواندن و نوشتن
را نزد «میرزا محمود» که به منزل می آمد و
به او درس می داد، فرا گرفت، از آن پس نزد استاد دیگری که «ملا ابوالقاسم» نام
داشت به درس خود ادامه داد. و پس از آن به یکی از مدرسه های جدید التأسیس برای
فراگیری درس های نوین، روانه شد.
امام خمینی مقدمات علوم اسلامی را نزد برادر خود خواند، سپس در سال 1339 هجری قمری به
«اراک» که در آن زمان، مرکز حوزه علمیه بود شتافت و در آن جا ادبیات و منطق را
تکمیل کرد.
در سال 1340 بود که
مرحوم آیت الله حایری، حوزه علمیه را به قم منتقل کرد و در همان سال، امام نیز
متوجه شهر مقدس قم شد و در مدارس حوزه قم با کمال جدیت به تحصیل ادامه داد. حضرت
امام که در مدرسه «دار الشفاء» سکونت اختیار کرده بود تا سال 1345 دوره سطوح عالیه
را به اتمام رسانید و از آن پس برای تکمیل مبانی فقهی و اصولی، به محضر درس استاد
بزرگ، مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حایری رسیده و از سال 1355 از جمله مجتهدین مبارز
و صاحب نظر در قم به شمار آمد.
امام خمینی نه تنها در فقه و اصول تخصص دارد که در هیئت،
فلسفه و عرفان نیز استاد می باشد. علم هیئت را نزد مرحوم شیخ علی اکبر یزدی معروف
به «حکیم» و حکمت و عرفان را از مرحوم شیخ محمد علی شاه آبادی فرا گرفت.
صفات برجسته امام:
امام دارای آن چنان صفات اخلاقی برجسته و والا است که نمی
توان آن ها را شمارش کرد، هر یک از محاسن و فضایل اخلاقی را نام ببریم، در رأس آن
امام قرار دارد، از این رو امکان این که گفته شود، امام در یکی از محاسن اخلاقی
برتری دارد، نیسیت چون مکارم اخلاق را از جد بزرگوارش رسول اکرم ص به ارث برده است
و همین بس که گفته شود: «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری».
یکی از صفات بارز امام این است که از هواهای دنیوی،
خودنمائی ها، شخصیت طلبی ها، نامجوئی ها و ریاکاری ها به کلی بیزار است که حتی به
قلب مبارک ایشان نیز چنین هواهائی خطور نمی کند و شاید همین دلیل محبوبیت روز
افزون امام است همانگونه که آیه کریمه می فرماید: «ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا» آری؟
ایمان خالص و عمل صالح امام آن چنان محبوبیتی در قلوب مؤمنین ایجاد کرده است که
هیچگاه زدودنی نيست و همین خلوص و پاکی روان امام بود که چه در زندان و چه در
تبعید، هزاران قافله دل همراه او بود و امروز قلب هر مسلمانی در اقصی نقاط جهان
برای او می تپد.
امام به قدری از ریاست و مقام دوری می جوئید که حتی حضار
نبود رساله نیز چاپ کند چه رسد به این که سهم امام علیه السلام را صرف تبلیغ از
خویش نماید. و آن گاه که مقلدین و علاقمندان فریادشان بلند شد، امام اجازه دادند
که توضیح المسائل چاپ شود ولی یک جلد رساله را هم به رایگان در اختیار کسی قرار
نداد. به خدا دیده نشده است کسی این چنین محبوبیت بین المللی داشته باشد و
علاقمندان و دوستداران و مریدان در برابر او شعرها بسرایند و سخنرانی ها بکنند و
او نه تنها تأثیری در روحیه اش پیدا نشود بلکه ناراحت و متأثر شده و گاهی از آنان
بخواهد که اینقدر ستایش نکنند و هنگامی که مردم شعار بدهند «خمینی رهبر ما است»
فریاد برآورد: «اگر به من خدمتگزار بگوئید بهتر است که رهبر بگوئید».
امام نه تنها کارهای خود را به رخ کسی نمی کشد بلکه همیشه
احساس می کند که وظیفه اش را به خوبی انجام نداده است و از خدا و مردم پوزش می
طلبد، با این که همه می دانند لحاظ عمر پر برکت امام همیشه در خدمت اسلام و مسلمین
بوده است و دمی از خدمت باز نایستاده است. یکی از خدمتگزاران جمهوری اسلامی می
گفت: خدمت امام رسیدم و عرضه داشتم: «من از کار کردن خسته شده ام، کارهایم خیلی
زیاد است و توان انجام آن ها را ندارم، اگر ممکن است دیگری به را به جای من نصب
کنید تا من کمی استراحت کنم» امام در پاسخ من فرمود: «اگر بنا است کسی دست از کار
بکشد و از وظیفه شانه خالی کند، من از شما اولی هستم چون با این سن پیری و خستگی
فراوان، بیشتر نیاز به آسایش دارم!» آن آقا می گوید: من شرمنده شدم و دیگر حرف
نزدم.
امام در عین حال که بسيار پارسا و زاهد است و به راستی از
دنیا و لذائذ آن چشم پوشیده است، هیچگاه خود را از جامعه منزوی نمی بیند و همیشه
در متن آن قرار دارد. به مشکلات مردم رسیدگی می کند ،در رنج و غم مردم خود را شریک
می داند، در مواردی که اسلام در معرض خطر قرار گرته است، بدون توجه به اصول سیاست
های غربی، قیام می کند، می خروشد و صدایش را به «وا اسلاماه» بلند می کند و از هیچ
چیز نمی ترسد، خود ش نیز فرمود: «و الله تا حالا نترسیده ام. آن روز هم که مرا می
بردند، آن ها می ترسیدند، من تسلی شان می دادم که نترسید!!».
امام نه تنها از خدمت به محرومین و مستضعفین خسته نمي شود
بلکه احساس سر بلندی و غرور می کند. در پاریس که بود می فرمود: «آن چه مرا رد این
مکان رنج و دردآور دلخوش مي کند خدمت به شما است» و پس از پیروزی در ضمن یکی از
سخنرانی ها فرمود: «اینجانب عمر نالایق خود را برای خدمت به اسلام و ملت شریف، در
طبق اخلاص تقدیم می کنم».
امام خمینی از جوانی به راز و نیاز ونماز شب معروف بود. او
از کسانی نیست که خودنمائی کند و تسبیح به دست بگیرد و در برابر انظار مردم، به
ذکر گفتن مشغول باشد بلکه راز و نیاز و عبادت را بین خود و خدای خود،در نیمه های
شب و در سحرگاهان به جا می آورد، و آن قدر به نماز شب اهمیت می دهد و بر آن مداومت
دارد که حتی اگر تا بیگاه از شب بیدار مانده و لحظاتی به خواب رفته است، باز هم در موعد مقرر از خواب بر می خیزد و
اسایش را برای خدا کنار می گذارد و به نماز شب ـ با خضوع در برابر ذو الجلال ـ می
پردازد و در این راه نه خستگی مطالعه او را از آن کار وا می داد و نه گوشه زندان.
امام خمینی در کارها و برنامه هایش آن چنان قاطع است که هیچ
قدرتی نمی تواند او را از تصمیمی که گرفته است باز دارد، و این قاطعیت یکی از
ویژگی های منحصر به فرد امام است که در کمتر کسی ـ در طول تاریخ ـ دیده شده است.
تصمیم های مختلفی که امام در طول دوران انقلاب گرفته اند و هیچ کس نتوانسته است او
را ازادامه راه حق خود باز دارد چیزی نیست که بر ملت پوشیده باشد وانگهی اگر این
را بخواهیم برای دیگران هم ثابت کنیم، بدون شک نیاز به یک کتاب مستقل دارد. و اصلا
هر بخشی از زندگی امام نیاز به یک کتاب دارد و باز هم برای دنیا ناشناخته است. یکی
از نویسندگان غربی ـ در اوایل انقلاب ـ نوشته بود: «هیچ کس به جز خمینی، خمینی را
نشناخته است!» و راستی همینطور است.
امام خمینی به نظم در کارهایش، سخت معتقد است. ایشان به
قدری منظم و با ترتیب کارهای روزمره را می گذرانند که حتی برای خانواده و اطرافیان
ایشان نیز شگفت آور است. در نجف اشرف که بودند، سه ساعت تمام پس از غروب آفتاب به
حرم مطهر حضرت امیر ع مشرف می شد و زیارت می خواند. در یک موعد مقرر ـ که هیچ وقت
از آن تخلف نمی فرمود ـ به بیرونی تشریف
می آورد، و با واردین و زائرین و سئوال کنندگان به گفتگو می پرداخت. جالب این است که حتی برای قدم زدن،
استراحت کردن، از خواب بیدار شدن و به تدریس در مسجد شیخ انصاری حاضر شدن نیز نظم
و ساعتی معین قرار داده بود که هیچگاه یک دقیقه کم و زیاد نمی شد.
خلاصه تمام کارهای امام طبق نظم و برنامه است و اين خود یکی
از دلائل موفقیت ایشان در کارها است.
ادامه دارد
شناخت خداوند
خطبه 186
آیت الله العظمی منتظری
درسهائی ازنهج البلاغه
شناخت خداوند
همانگونه که درگذشته بیان شد، حضرت امیر(ع)دراین خطبه برای
شناساندن خداوند بیشترروی صفات سلبیه تکیه کرده اند زیرا احاطه برذات خداوبحث
درصفات کمالیه حق تعالی برای ما میسر نیست . وصفات سلبیه ـ همانطورکه عرض شدـ
عبارت است از یک سلسله نقص ها وعیب هائی درموجودات عالم که ناشی ازضعف وجودی
موجودات می باشدووقتی گفته می شود:خداونداین نقصها رانداردوازاین عیب ها مبرااست ،
درحقیقت ازراه صفات سلبیه ، خداوند معرفی شده است.
مقول بتشکیک
همانگونه که نوردارای مراتبی است، موجودات نیزدارای مراتب
وجودی هستند. مثلادرحالی که یک لامپ پنج شمعی دارای نوربسیار ضعیفی است، قطعا
60شمعی ازآن بیشترنوردارد وهمینطوربالا می رود تابه هزار شمعی وبیشترمی رسد
وازآنجا فراتررفته تابه خورشید می رسد که کانون نوراست همانطورکه خورشید دارای
نوراست، لامپ پنج شمعی هم نور دارد ولی باهم تفاوت دارند ازنظر مقدارواندازۀ نور
واین چیزها راکه یک حقیقت است ودارای تفاوت است درفلسفه «مقول بتشکیک »می نامند
یعنی طبیعتی که دارای مراتب است، مرتبۀ شدید، مرتبۀ متوسط ومرتبۀ ضعیف دارد.
درجات وجود
پس نور دارای مراتب است وهر چه ضعیف ترشود مانند این است که
باظلمت وتاریکی ـ که ضد خودش می باشدـ قرین وترکیب شده است وهرچه تاریکی بیشترآن
رااحاطه کند، ازقدرت ودرجۀ نورانیتش کاسته می شود، مثلا نوری که درحاشیه تاریکی
قرارگرفته خیلی نورضعیفی است اما هرچه بالاترمی رود و قویترمی شود، جنبۀ ظلمت درآن
ضعیف تروجنبۀ نورانیت نیرومندتر و شدیدترمی گردد. وجود وهستی هم همینطوراست ، وجود
هم حقیقتی است که مقول بتشکیک می باشد به این معنی که تمام موجودات ازنظرمراتب
وجودی یکسان نیستند بلکه هریک درمرتبۀ خاصی قرارگرفته که ازلحاظ شدت وضعف با دیگری
تفاوت دارد وبعضی ازلحاظ وجودی مقدم وبعضی ازدیگر مؤخرند، پس همانگونه که نور
برخورشید اطلاق می شود وبریک نورضعیف پنج شمعی نیز اطلاق می گردد، تمام موجودات
عالم نیز دارای وجودند گرچه وجود درهریک نسبت به وجود درهریک نسبت به وجود دیگری
تفاوت دارد.
عالم ماده از کهکشانها وافلاکش گرفته تا زمین ما، چون ماده
است وجود ضعیفی دارد. همین ماده ای که ماتریالیست ها غیرازآن راقبول ندارند ومی
گویند:ما غیرازآن راقبول ندارند ومی گویند:ماغیر ازعالم ماده هیچ وجود وهستی دیگری
رانمی یابیم ، این پست ترین مراتب عالم وجود وهستی است. ودلیل ضعف بیش ازحدش همین
است که دراثرحرکت می خواهد به تکامل برسد وحرکت مخصوص موجودات ضعیف است که می
خواهند ازضعف رو به کمال بروند.
واینکه ماتریالیست ها ومادییّن معتقد به عالمی غیر ازعالم
ماده نیستند برای این است که نمی توانند عوالم وجودی قوی تررا درک کنند، مانند آن
کسی که دریک کوخ تاریکی بایک لامپ پنج شمعی زندگی کرده وهیچگاه نور خورشید راندیده
است، اگر خورشید رابرای اووصف کنند، او نخواهد پذیرفت زیرا نوری بیش از نور لامپ
پنج شمعی ـ درتمام عمرش ـ ندیده است ونمی تواند درک کند که نور قوی تری وجود دارد.
یابچه ای که دررحم مادر است ، اگر به اوبگویند، عالمی وسیع ترازرحم مادر زندگی
کرده واگر ادراکی داشته باشد، محدود به همان جا است نه فراترازآن.
ولی وقتی به دنیا می آید، تازه می داند که درآنجا زندانی
بوده است وهمین مطلب درمورد ما صدق می کند:هرچه به ما بگویند، این عالم ، ظلمت است
وپست ترین مراحل وجود وهستی است وهستی مراتب بسیارکاملتری ازماده دارد، درذهن ما
که باماده سروکارداریم نمی گنجد ونمی توانیم عالم مجردات رادرک کنیم وقیامت وبهشت
وجهنم راتصورنمائیم .
ماتریالیست ها هم که فکرشان محدود به عالم ماده است، خیال می
کنند هستی ووجود مساوق باماده می باشد درصورتی که عالم ماده درنظر یک فیلسوف الهی
بلکه یک مؤمن الهی، پست ترین مراحل هستی است . ولذا خداوند برای اینکه تا اندازه
ای بهشت رابرای ما توصیف کند، می فرماید:«جَنَة عرضها السَّموات والأرضُ» بهشتی که
به هریک ازشما مؤمنان می دهیم ، به وسعت آسمانها وزمین است. البته این برای تقریب
ذهن است وگرنه حقیقت عالم مجردات وعالم آخرت بالاترازاین است.
عالم ماده ، پست ترین عوالم وجود
وازاین روی می بینیم حضرت امیر(ع)وقتی که می خواهد خدا رابه
ما معرفی کند ازراه صفات سلبیه واضافیه وارد می شود زیرا ذات خداوند قابل درک
نیست، ذات الهی بالاترین مرحله هستی است وتمام هستی ها ظل و پرتو وسایۀ وجود
خداوند است. وجود باریتعالی مانند نورغیرمتناهی است که همه اش نور باشد وابدا
مخلوط به ظلمت نباشد و عوالم بالاترو والاتر ازماده که از نوربیشتری برخوردارند،
وجودشان قوی ترونیرومندتر است تا اینکه یک پرتو بسیار ضعیفی ازاین نورغیرمتناهی به
عالم ماده می رسد، لذا این عالم ، پست ترین مرحله ازمراحل وجود است.
وبدینجهت می بینیم حضرت علی(ع)نقص ها وضعف هائی راکه دراین
هستی های ضعیف نهفته است، می شمارد وبه ما می فهماند که خداوند این نقص ها راندارد
تاما بفهمیم خداوند موجود کاملی است که کمال هستی رادارد وضعف ها ونقص ها که ناشی
ازپائین بودن ومنحظ بودن مرتبۀ وجودی است، دراوراه ندارد لذا می فرماید:
«لایُقال کانَ بعد أن لَم یَکُن فَتَجری عَلیهِ الصِّفات
المُحدثاتُ»
گفته نمی شود بود پس ازنبودن زیرا دراین حال صفات تازه پدید
آمده ، براوجاری می شود.
زمان ازلوازم ماده است
ما موجودات حادثیم زیرا درمرحله ای اززمان هستیم که قبل
ازآن نبوده ایم وپس ازآن هم می میریم وازبین می رویم ولی حدوث درمورد خدا محال است
زیرا حدوث بمعنای وجود بعدالعدم است . وچنین نیست که خداوند روزی معدوم بوده وپس
ازآن موجود شده باشد زیرااین نقص است وناشی ازضعف هستی می باشد ولی خداوند ازازل
بوده وهمیشه هست ، واصلاً نمی توان درمورد خداوند زمانی فرض کرد زیرا زمان
نیزازلوازم عالم ماده است وخداوند وجود محض وهستی غیرمتناهی می باشد.
زمان، جزء معنی فعل نیست
نمی شود گفت :خدابود پس ازآن که نبود، دراین جملۀ
حضرت«کان»به فعل ماضی و«یکون»به فعل مستقبل آمده است. درنحو می خوانیم که کان برای
فعل گذشته است ویکون برای آینده. ولی واقع مطلب چیزدیگری است، یعنی :زمان جزءمعنی
فعل نمی باشد لذا می گویند:فعل ماضی برای تحقق است وفعل مستقبل برای ترّقب. پس
درموردی که می خواهی بگوئی، مطلبی محقق است فعل ماضی رابکارمی بری ودرمورد چیزی که
انتظارداری محقق شود، ازفعل مستقبل استفاده می کنی.
بنابراین ، فعل ماضی برای تحقق است یعنی می خواهد بگوید:یک چیزی
درخارج حقیقتاً واقع شده وفعل مستقبل برای ترّقب است یعنی انتظار داریم که آن شیء
درخارج واقع شود ولی درعالم ماده که «زمان»دارد وتمام کارها بازمان انجام می
پذیرد، تحقق اشیاء با زمان گذشته تطبیق می شود وترقبش بازمان آینده، زیرا ماده
هماهنگ بازمان است ولی خداوند تبارک وتعالی فوق عالم زمان است، برای اینکه زمان
همانطور که درگذشته بحث شدـ مقدارحرکت است وحرکت هم ازخواص ماده است ، پس اگر
موجودی فوق ماده باشد، حرکت وزمان درآن نمی تواند راه داشته باشد.
وازاین روی ، هرگاه فعل ماضی رادرمورد خداوند به کار می
گیریم ومثلا می گوئیم :«کانَ اللهُ سَمیعاً بَصیراً»«کان»دراینجا دلالت برزمان
ندارد بلکه برتحقق شیء دلالت می کند همانطور که فعل مستقبل برای ترقب وانتظار شی
ءدلالت می نماید ، بااین تفاوت که اگردرموجودات مادی آنها را استعمال کردی ، چون
ماده هماهنگ بازمان است لذا قهرا«کان»درمورد زمان گذشته و«یکون»درمورد آینده صدق
می کند.
درگذشته می گفتند:هرگاه افعالی را درمورد خداوند به کارمی
گیریم ، این افعال اززمان منسلخ اند، یعنی زمان درآنها بوده وچون درمورد خداوند
استعمال شده ، زمان ها را ازآن ها جدا کرده ایم ولی حق مطلب این است که اصلا
درفعل، زمان نیست.
پس نمی توانیم بگوئیم خداوندبود شده پس ازآنکه نبوده است
زیرا این ازصفات موجودات حادث است واگرکسی درمورد خدا این اشتباه رامرتکب شود، یکی
ازصفات حادث رابرای خدا قائل شده است«فَتَجری عَلیهِ الصّفاتُ المُحدثاتُ»نسخه های
مختلف نهج البلاغه این جمله رادوگونه نوشته اند، برخی«صفات»رابا«الف ولام»ذکرکرده
اند (الصفات) که دراین صورت صفات موصوف می شود ومحدثات صفت آن یعنی صفتهائی که
حادث اند. ولی بنظر می رسد که«بدون الف ولام»همانگونه که برخی دیگرازشارحین نهج
البلاغه نقل کرده اند، درست ترباشد (فتجری علیه صفات المحدثات) یعنی جاری می شود
برخدا صفات موجودات حادث واین عبارت است ازصفاتی که درمورد من وشما وسایرموجودات
به کار گرفته می شود.
«وَلایکونُ بَینَهاوَبَینَهُ فَصلٌ وَلا لَه عَلَیها فَضلٌ»
ودرآن صورت فرقی بین اووآن محدثات وجود ندارد وهیچ مزیت
وبرتری نسبت به آنها نخواهد داشت.
اگرصفات موجودات حادث برخداوند جاری شود، درآن صورت هیچ فرق
وامتیازی بین خدا وسایر موجودات نخواهدداشت زیرا خداـ العیاذبالله ـ حادث می شود
همانگونه که سایرمخلوقاتش حادث اند.
«فَیستَوی الصّانِعُ والمَصنُوع»
پس مساوی می شوند سازنده وساخته شده.
ودرآن صورت، خدائی که صانع وآفریدگار است وباقدرت وارادۀ
خود مخلوقات راایجاد کرده وبه این صورت ساخته است ، باآنها یکی می شود وهیچ
اختلافی بین آنها نخواهدبود.
«وَیتَکافَا المُبتَدع والبَدیعُ».
اگرخدا حادث باشد، همطرازویکسان می شوند پدیده آورنده
وپدیدارشده
سازندگی وابداع
معنای ابداع، همان اختراع وساختن وپدید آوردن وایجاد کردن
است. ومبتدع آن شیء ایجاد شده راگویند. یکی ازصفات خداوند«بدیع»است بروزن«فعیل»به
معنای«فاعل»وسازنده واختراع کننده واشیائی راکه حق تعالی ابداع وایجاد می نماید،
مبدع یامبتدع می نامند. و«تکافو»ازباب تفاعل وازمادۀ کف ءاست یعنی جفت شدن،
همرازوهمسان شدن.
بدیع بروزن فعیل همانگونه که به معنای فاعل می آید مانند«بَدیعُ
السّمواتِ والأرضِ»پدید آورنده آسمانها وزمین، گاهی هم درمفعول استعمال می شود
مانند«قتیل»بمعنای مقتول و«جریح»به معنای مجروح ولی دراینجا «بدیع»بروزن «فعیل»به
معنای فاعل آمده است یعنی اختراع کننده وایجادکننده.
«خلق الخلائق علی غیرمثال خلا من غیره».
خداوند موجودات راآفریده بی آنکه نمونه والگوئی ازدیگری
باقی مانده باشد (وازآنها بخواهداستفاده کند) .
خلاقیت درخداوند
ودرانسان ها
خداوند خالق موجودات است ولی نه مثل انسان ها که اگر چیزی
رابخواهند اختراع کنند، ازنمونه هائی که قبل از آنها وجود داشته استفاده کنند،
مثلا مخترع هواپیما قبل ازاینکه هواپیمایش رابسازد ، آهن، آلومینیوم وسایر مواد
خامی که برای اختراعش لازم داشته ، ازقبل موجود بوده وازآنها استفاده کرده است.
وتازه ازوجود پرندگان برای اختراعش استفاده نموده وپس ازبررسی پروبال ها وچگونگی
پریدن آنها توانسته است، یک هواپیمای ابتدائی بسازد وپس ازبررسی پروبال ها وچگونگی
پریدن آنها توانسته است، یک هواپیمای ابتدائی بسازدوپس ازاودیگران آمده اند وبه
مرور زمان آن راکاملتر نموده اند. بنابراین، موجودات گذشته ، نمونه ای برای روسازی
وبهره برداری این مخترع ودیگر مخترعان بوده است.
ولذا تمام خالقیت وآفرینش مبتدعین ومخترعین این عالم، درحرکت
خلاصه می شود آنها با حرکت دادن آهن، آلومینیوم وسایرمواداز جائی بجای دیگروترکیب
آنها طبق یک نقشه مخصوص ، وضمیمه کردن پیچ ومیخ ها باهم واستفاده ازالگوهاونمونه
های گذشته ای که خداوند آنها راخلق کرده، توانسته اندـ مثلا ـ هواپیمائی رابسازند
واختراع سایرابزاروآلات زندگی هم برهمین منوال است. ولی خداوند مخلوقات
راابتداءایجاد کرده بی آنکه ازدیگران الگو ونمونه ای باقی مانده باشد که ازآنها
بخواهد استفاده کند.
خلائق ، جمع خلیقه است وخلیقه ازباب فعیل بمعنای مخلوق
ازباب مفعول می باشد «وخلق الخلائق علی غیر مثال خلامن غیره»یعنی آفریده مخلوقات
وموجودات را برغیر الگو ونمونه ای که باقی مانده باشد ازدیگران وبه عبارت
دیگر:چنین نیست که خدائی پیش ازخدای عالمیان بوده باشدوآن خدا عالمی راخلق کرده،
انسانهائی راآفریده وآسمان وزمین وکهکشانهاو آفتاب وستارگان راساخته باشدوخدای دوم
ـ العیاذبالله ـ ازاویاد گرفته وروسازی کرده است.
ودرهرصورت سازندگی الهی مانندسازندگی مانیست که اگر بخواهیم
کاخی بسازیم، کاخهای جلوتر ساخته شده رادر مغز خود ترسیم می نمائیم وتازه خیلی
اگرهنر داشته باشیم، ازمجموع آنهایک نقشه جدید وظریفی انتخاب می کنیم واسم آن راابداع
می گذاریم!!
«ولَم یَستَعن عَلی خَلقِها باحد من خَلْقه».
ودر خلقت موجودات ازهیچ یک ازبندگانش کمک نگرفته است.
بی نیازی
بازگردیم به آن مخترعی که می خواست هواپیما رابسازد، قطعاً
به تنهائی آن کاررانکرده است بلکه از وجود آهنگران وکارگران زیادی استفاده کرده که
هریک دربخشی ازکارهای مربوط به هواپیما تخصص داشته اند تا یک هواپیما ایجاد شده
است.
می گفتند برای ساختن«آپولو»سیصد هزار نفربه کار گرفته شدند
تاباکمک همدیگر توانستند«آپولو»رابسازند. ولی خداوند درآفرینش این همه موجودات
بزرگ وکوچک ازهیچ کس استعانت وکمک نجسته است وبه سوی هیچ یک ازبندگانش دست نیاز
درازنکرده زیرا او غنی علی الاطلاق است واین ماهستیم که درتمام افعال وحرکتها
وکارهای روزمره نیاز به دیگران داریم وبه تنهائی از کوچکترین وجزئی ترین کارهای
خودبرنمی آئیم.
«وَانشأَ الأرضَ فَأَمسکَها من غَیر اشتغالٍ».
زمین راایجاد کرد وبدون اینکه مشغول باشد، آن رانگهداشت.
نیروی جاذبه
نیروی جاذبه ای راکه خداوند آفریده است ، زمین وستارگان
وخورشید وافلاک رادرجایگاه های مخصوص خود نگهداشته بدون اینکه باهم برخورد کنند
ویا سقوط نمایند. این جاذبه ای که درزمین هست زمین رادرنقطه خاصی وبافاصلۀ معینی
به خورشید قرار داده که اگرمقدار کمی به خورشید نزدیک بود ، آتش می گرفت ومی سوخت
وهیچ پدیده ای اززندگی درآن وجود نداشت وهمچنین اگربه مقدارکمی ازخورشید دور می
شد، سراسر آن را یخ فرامی گرفت واثری ازحیات درآن باقی نمی ماند. ولی خداوندبانظم
وترتیب خاصی تمام ستاره ها وسیاره ها رادرمدارهای خود نگهداشته بی آنکه بهم بخورند
یاذره ای ازمدارهای خود خارج شوند.
زمین راهم بی آنکه پایه ای داشته باشد درفاصلۀ مخصوصی
ازخورشید نگهداشته بی آنکه برای این کارنیروئی مصرف کند یاکارهای دیگر، او را از
آن باز بدارد ویالحظه ای غفلت نماید چراکه اشتغال وغفلت ونسیان ، ازجمله عوارضی
است که براجسام عارض می شود وخداوند جسم نیست.
درقرآن می خوانیم:«لایَشغَلُه شَانٌ عن شأنٍ»هیچ کاری
خداراازکاردیگر بازنمی دارد. این ماهستیم که اگردریک مسئله ریاضی فکرکنیم ، حتی
صدای کسی راکه جلوی ماایستاده است وباماحرف می زند هم نمی شنویم واگربه امرمهمی
مشغول شویم ، بقدری حواسمان درآن کارگرفته می شود که به هیچ کاردیگری نمی توانیم
فکرکنیم.
«وَارْساهاعَلی غَیر قرارٍ»
وآن را ثابت واستوار گردانید بی آنکه روی چیزی قرارش دهد.
زمین بی پایه وبی ستون
معمولاً اگرما بخواهیم چیزی راثابت نگهداریم ، بایدآن
رابرچیز دیگری قراردهیم ولی خداوند زمین راثابت واستوار نگهداشته بی آنکه آن راروی
چیزی قراردهدیا برایش پایه هائی نصب کند، بلکه همانند دیگرستارگان ، معلق
درفضاوبدون هیچ تکیه گاهی قرار دارد.
ارسی ارساء:به معنای تثبیت وتحکیم است. در زبان عربی،
بندررا«مرسی»می گویند زیرا جائی است که کشتی ها لنگرمی اندازند وازحرکت باز می
ایستند.
«وَاقامَها بِغَیر قَوائِم».
وآن را بدون پایه هابرپاداشته است.
خداوند زمین را بدون اینکه برپایه هائی استوار باشد، حفظ
کرده واز سقوط نگهداشته است.
قوائم:جمع قائمه به معنای پاوپایه است. قوائم اربعه یعنی
پایه های چهارگانه بدن.
«وَرَفعها بِغیرِ دَعائِم».
وبدون ستونهاآن رابلند کرده است.
این جمله تقریبا به یک معنی است باعبارتهای مختلف. حضرت می
فرماید:خداوند زمین را درفضا برافراشته است بی آنکه بوسیله ستونهائی آن راتثبیت
نماید بلکه همچنان درفضای پهناور معلق است ودر مدار خودش وطبق برنامۀ منظم ومرتبی
گردش هائی دورخود وگرداگرد خورشید دارد.
ازاین سخن حضرت همچنین استفاده می شود که زمین کروی است
زیرااگرمسطح بود تنها یک قسمتش درفضا قرار می گرفت ولی ازاینکه حضرت می فرماید:خدا
آن رابلند کرده ودرفضا برافراشته است معلوم می شود که کروی است وزیرش خالی
ازموجودات نیست بلکه آن قسمت که بنظرما می رسد پائین زمین است، قاره های آمریکای
شمالی وجنوبی قراردارد واصلا تمام کرۀ زمین درفضا معلق است.
«وَحَصَّنها مِن الأودِ والأ عِوجاجِ ».
وآن راازهرنوع کجی واعوجاج نگهداشت.
اود واعوجاج هردو به معنای کجی است، واینکه اعوجاج معطوف
به«اود»شده است، برای این است که آن راتفسیر نماید که دراینجا آن را عطف تفسیری می
نامند. وحصنها یعنی حفظ کرد آن را. وحصن در اصل به معنای قلعه است یعنی جای محفوظ
وامن . حضرت می خواهد بفرماید که :خداوندا زمین را حفظ کرده است ازهرنوع کجی ،
گرچه هیچ پایه وستونی هم ندارد. واین تنها ازقدرت لایزال باریتعالی است که اینچنین
محفوظ است.
«وَمَنَعها مِنَ التَّهافت والاِنفراجِ».
وآنرا ازافتادن وشکافته شدن باز داشت.
زمین همچنان به حالت کرویت خود باقی مانده وهیچ شکاف
وانفراجی درآن پیدا نمی شود، بلکه بافاصله خاصی که ازخورشید دارد، بدون هیچ زیاد و
کم وبانیروی جاذبه ای که خداوند برایش قرار داده، آن راازهرنوع پارگی وسقوط
وافتادنی حفظ نموده است.
ادامه دارد
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
رهنمودها
امام خميني:
*هيچ قدرتي نمي تواند با ملتي که همه با هم هستند مقابله کند.
*عيد واقعي آنوقتي است که انسان رضاي خدا را بدست بياورد و درون خود را اصلاح
کند.
*شياطين در پي ايجاد اختلاف بين جناح ها هستند، به اين شياطين اعتنا نکنيد.
*وقتي به اين جوانهائي که به جبهه ميروند نگاه مي کنم، از خود خجالت مي کشم،
ما کي هستيم،ما چه هستيم؟ ما قريب هشتاد و چندسال در اين دنيا بوديم و بقدر چند
روزي که اينها مشغول خدمت هستند خدمت نکرديم.
*اشکال اگر هست اشکال را بايد گفت، لکن نبايد دولت را تضعيف کرد.
*دولت به تنهائي نمي تواند اين بار بزرگي که الان بدوش اين ملت است،بردارد.
ما بايد مردم را در همه امور شرکت بدهيم.
*ما با ملتي هستيم که همه چيزش را در طبق اخلاص گذاشته است. براي شکر اين نعمت
بايد مردم رادر حکومت شريک بدانيم و خدمتگزار اين ملت باشيم. 20/3/65
آيت الله العظمي منتظري:
*ائمه جمعه براي مراجعه مردم و افراد حاجتمند وقت خاصي را در نظر بگيرند تا
افراد بتوانند بدون ترس و ملاحظه خواسته هاي خود را با ائمه جمعه که محورهاي معنوي
در شهرستانها هستند مطرح سازند.
*اگر جناحي فکر من و شنا را هم قبول ندارد ولي به اسلام و انقلاب و نظام،
اعتقاد دارد بگذاريد حرفش را بگويد و در روزنامه ها بنويسد اگر اشتباه مي گويند
شما حرف آنها را عمل نکنيد.
*ائمه جمعه بايد از خط بازي و گروه گرائي بپرهيزند و بي طرفي خود و تشکيلات نماز جمعه را حفظ کنند. 26/3/65
*روزنامه ها نه تضعيف کننده باشند نه تملق گو، واقعيتها را منعکس کنند.
*از شعارهاي تند بي محتوا و تکراري و هيجان زا بايد پرهيز کرد.
*جلوي احتکار را بگيريد اما نه بدست افرادي که جوّ درست مي کنند. 4/4/65
امام خميني:
آقايان اهل علم و کاروان ها و رؤساي کاروان ها و ساير حجاج! مبادا اين سفر را
سفر تجارت قرار بدهيد وامور تجاري در اين سفر مطرح باشد؛ سفر، سفر الي الله است نه
سفر به سوي دنيا، آلوده به دنيا نکنيد.
(پيام 8/7/1358)
شعر
شعر
فجردگر
اين شب شکنان، طلوع فجرگرند از مطلع جنگ مژدهآر سحرند
دلبسته جهان به بازوي همتشان زيرا که حماسهساز صبح ظفرند
پژواک حقيقت
چون نور هواي برد ميدان داريم چون شمع سرزخود بريدن داريم
از کوي حقيقت آمده؛ چون پژواک سيّال شده؛ طبع رسيدن داريم
وادي خونچ
در ساحت سرخ، مرغ پرّان مائيم دروادي خون، چو ماهي دريائيم
آزاد ترا از روايت سرو سهي اندر چمن معطّر فردائيم
پاي طلب
ما عشق رخنگاريي چون داريم زينروست ک حال و روز مجنون داريم
پروانه صفت نبودمان پروائي ما پاي طلب به وادي خون داريم
فرياد خون
اين لاله وشان که دشمن بيدادند بنياد بهار جاودان بنهادند
پژواک طنينشان درعالم پيچيد در مجلس خاک؛ ناي هر فريادند
گفتگوئي سرخ
نماز عشق چه زيباست با وضوئي سرخ
قيام قامت روحست و گفتگوئي سرخ
عروج سيره جانست سوي کوئي سبز
سرور قاصدک از نور و سو بسوئي سرخ
خضاب خون بخدا چون حناي داماديست
به حجله گه نروي؛ جزبدست و روئي سرخ
کوير سينه زشرم عظش خجل شده است
عرق زديده چکد؛ بهر آبروئي سرخ
قناري دلم اين نغمه را چه خونين خواند:
مشام جان طلبيدست! رنگ و بوئي سرخ
هزار خرمن پرهيز در سراچه دهر
نميرسد به سر سبز تارموئي سرخ محمد بقالان (محبت)- اهواز
خون شهيد هست نگهدار انقلاب
لطف خداست در همه جا يار انقلاب چون با صداقت است سروکار انقلاب
خورشيد نور حق چو از ايران طلوع کرد بخشيد بر جهان همه انوار انقلاب
ايران ما چو نقطه و روي زمين تمام بگرفته جاي درخط پرگار انقلاب
مستضعفين که وارث روي زمين شوند باشند متحد همه هميار انقلاب
حزب خدا نهاده بکف جان و ميکنند اهداي راه دوست به ايثار انقلاب
آوارگان ظلم ابر قدرتان تمام باشند زير سايه و اقمار
انقلاب
آنانکه زير يوغ ستم خرد گشتهاند اکنون شدند يکسره انصرا انقلاب
آزادگان زقيد ستمهاي ظالمين با جان و بادلند هوادار انقلاب
پروردگان مکتب سالار کربلا با خون دهند آب بگلزار انقلاب
فرياد حق که گشته زحلقومها بلند باشد صداي ابر شرر بار انقلاب
با ذکر يا حسين و خميني بسيجيان تارک به بستهاند زدستار انقلاب
اين سرسپردگان و جوانان جان بکف باشند سربسر همه غمخوار انقلاب
گرخون ما تمام بريزند برزمين ما حاضريم و هست سزاوار
انقلاب
تا مکتب شهيد و شهادت بود بجا خون شهيد هست نگهدار انقلاب
ما را بدل زبمب اتم نيست وحشتي تکبير و مشت آمده ابزار انقلاب
داند خداي حافظ اين نهضت است و بس هرآنکه واقف است به اسرار انقلاب
هرآنچه روزگار زتاريخ بگذرد ملت شوند واقف از آثار
انقلاب
مستکبرين به داخل و خارج ز روي کبر بيگانهاند و خائن و اغيار انقلاب
آنانکه خون کوخنشينان مکيدهاند اکنون شدند دشمن و بيزار انقلاب
خوار و ذليل ميشود آنکس که از قفا خنجر زند به پيکر خونبار انقلاب
روي منافقين به دو عالم سياه باد آنانکه آمدند به پيکار انقلاب
در آخرت به آتش دوزخ مکانشان در اين جهان زقهر خدا خوار
انقلاب
اين ناکثان بنام طرفدار، ابتدا کردند عرضه خويش به بازار
انقلاب
با طرح شرق و غرب نمودند حيلهها تارخنه افکنند به افکار انقلاب
ديري نشد که چهره نمودند آشکار گشتند از اراذل و اشرار انقلاب
يکسو زدند دست به کشتار مؤمنين يکسو دگر شدند طلبکار انقلاب
يا ربّ بحق خون شهيدان پاکباز کن حفظ هر که هست فداکار انقلاب
دارم اميد اجر شهادت من از خدا تا «احمدي» سرودهام اشعار انقلاب
فرستنده- اصفهان- عباس احمدي
دانستنيهايى از قرآن حسودى دشمنان نسبت به آل محمدص
دانستنىهايى از قرآن
حسودى دشمنان نسبت به آل محمد(ص)
«أم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله، فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما»
( سوره نساء، آيه 54)
آيا رشك مىورزند نسبت به آن مردمى كه خداوند به آنها از فضل خود عنايت فرمود حال آنكه ما به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت و سلطنتى عظيم داديم.
حسد يكى از بدترين و قبيحترين صفات اخلاقى انسانها است كه اگر از ذهنيت تجاوز كند و به فعليت رسد خانمان سوز خواهد بود و چه بسيار بلاها و مصيبتها به خاطر حسد بر سر مردم فرود مىآيد. حسد از بدترين خصلتها است كه دارندهاش را آنچنان زجر مىدهد تا آنكه ايمان خود را به خاطر حسدش بكلى از دست دهد و نعمتى را كه خداوند به ديگرى عطا كرد خواهان نابود شدن و زوال آن باشد. و مىتوان گفت كه بيشتر ظلمها و ستمهائى كه در جهان رخ مىدهد، منشأش حسد است.
و گويا نخستين پديدهاى است كه در جهان خلقت پيدا شد و ابليس گرفتارش شد كه بر حضرت آدم حسد ورزيد و تا ابد از رحمت الهى مطرود و منفور گرديد. و همين رشك بود كه پسر آدم را توسط برادرش به قتل رساند. و همين حسد بود كه باعث شد بنى أميه و قبل از آنها ديگران با اهل بيت پيامبر چنان رفتارى كنند كه حتى حاضر به سوزاندن خانه زهرا گردند و پسر رسول خدا را به قتل برسانند و فجايع بىشمارى مرتكب شوند كه تاريخ آنها را با اشك به ثبت رسانده است و هرچه از دست آنان برنيامد بنى عباس به عهده گرفتند و جنايتهاى پيشينيان را ادامه دادند و همچنان اين ظلم ها تا امروز و تا فردا به وقوع پيوسته و خواهد پيوست تا آن روز كه قائم آل محمد روحى فداه قيام كند و انتقام خونهاى پاك نياكان و ديگر خوبان را از دشمنان بازستاند.
در روايتى از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله نقل شده كه فرمود: “الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب” حسد، حسنات و نيكى ها را مىزدايد و از بينبرد، چنانكه زبانه آتش هيزم را در بر گيرد و به خاكستر مبدل سازد.
به هر حال اين آيه مباركه اشاره دارد به حسد و كينهاى كه دشمنان با أميرالمؤمنين و ساير اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام داشتند كه در حقيقت دشمنى و كينه آنان با شخص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بود و نمى توانستند ببينند خداوند آن همه مقام و فضيلت به اينان داده است و آنان را مورد لطف خاص خود قرار داده و در ميان تمام خلايق، برگزيده است.
مقصود از ناس كيست؟
از قرينه آل ابراهيم معلوم مىشود مقصود از ” ناس ” در آيه كريمه پيامبر و خاندان گراميش مىباشد زيرا در برابر اين حسد مردم خداوند مثل به ابراهيم و آل ابراهيم مىزند كه به آنها نيز كتاب و حكمت داد و آنان را بر مردم تفضيل فرمود، پس چه جاى تعجب دارد اگر در زمان معاصر (دوران رسالت رسولاكرم)خداوند گروهى را از ميان شما مردم برگزيند و از هر رجس و پليدى پاك و مطهر گرداند و آنان را هم كتاب و هم حكمت دهد كه گويا كتاب دليل نبوت است و حكمت دليل امامت.
در حديثى از امام محمد باقر عليهالسلام در تفسير اين آيه آمده است كه فرمود: “جعل منهم الرسل و الانبياء و الائمة فكيف يقرّون فى آل ابراهيم و ينكرونه فى آل محمد” خداوند از آنان پيامبران و رسولان و امامان قرار داد ؛ پس چگونه درباره آلابراهيم اقرار دارند و نسبت به آل محمد انكار مىكنند؟!
و در روايت ديگرى از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه راوى مىپرسد، آنانكه مورد حسد قرار گرفتهاند، چه كسانى مىباشند؟ حضرت مىفرمايد : نحن المحسودون.
و در امالى نيز از جابر نقل شده كه امام باقر عليهالسلام تأكيد فرمود كه مقصود از واژه “ناس” در اين آيه رسول خدا و ائمه طاهرين عليهم السلام مىباشند.
حكمت: چنانكه اشاره شد كنايه از ولايت و امامت است همانگونه كه “كتاب” كنايه از رسالت و نبوت است. تفسيرهاى مختلفى براى حكمت آمده مثل آنكه گويند حكمت به معناى شناختن حقايق اشياء است همانگونه كه هست يا حكمت به معناى علم به خوبىها و أعمال صالحه است يا آنكه عبارت است از انجام كارى كه سرانجام خوب و پسنديده است يا آنكه عبارت است از تشبه به خداوند در علم و عمل به اندازه طاقت و توانى كه در انسان وجود دارد و همه اينها در ولايت به معناى اعم خلاصه مىشود پس ولايت از نتايج حكمت است.
و أما ملك عظيم يعنى رسالت و جانشينى رسالت كه هيچ مُلكى بزرگتر و عظيم تر از آن نيست. اين مُلكهاى ظاهرى كه سلاطين و قدرتمندان دارند، مُلك نيست بلكه ملك همان وزنه بزرگ و سهمگين رسالت و امامت است چه به صورت ظاهر پديدار گردد مانند خلافت ظاهرى كه چند صباحى أمير المؤمنين داشت و يا خلافت واقعى كه آن حضرت و فرزندانش از آن برخوردار بودند و منصبى الهى بود هرچند به صورت ظاهر خانه نشين بودند يا در گوشه زندان به سر مىبردند. و ما بر اين باوريم كه دشمنى امروز استكبار جهانى با ايران اسلامى منشأش همان حسدى است كه پيشينيان نسبت به خاندان رسالت داشتند زيرا ما پيروان واقعى آن بزرگوارانيم و از اين روى تعجبى ندارد كه سفيانيان و دجالان امروز با ما همچون نياكانشان دشمنى كنند به اين اميد كه ما به خود آئيم و با وحدت و همبستگى جلوى توطئههاى دشمنان را بگيريم.
بزرگان اهل سنت در جمع شاگردان حضرت صادق عليه السلام
بزرگان اهل سنّت در جمع شاگردان حضرت صادق(ع) حجةالاسلام سيد جواد حسينى آمار شاگردان حضرت صادق(ع) را تا چهار هزار شماره كردهاند.(1) كه در ميان آنان از گروهها و فرقههاى مختلف با مشربها و رشتههاى گوناگون حضور داشتهاند از جمله جمعى از برجستگان اهل سنّت را مىبينيم كه عدّهاى از آنان علاوه بر سمت فقهى و يا كلامى كه در ميان اهل سنّت دارند جزء رهبران و پيشوايان مذاهب اربعه عامّه به حساب مىآيند، آنچه پيش رو داريد نگاهى است اجمالى به شاگردان اهل سنّت حضرت صادق(ع). هر چند در آغاز اين نكته را بايد متذكر شد كه اين شاگردان حق شاگردى را ادا نكردند، بلكه جمعى از آنان در مقابل آن حضرت موضع خصمانه گرفتند و سعى كردند در فتوا دادن و روش فقهى و همين طور روش كلامى شيوه خلاف آن حضرت را اتخاذ كنند. 1- ابوحنيفه نعمان بن ثابت زوطى معروف به ابوحنيفه كه از مواليان بود و در اصل اهل كابل در كوفه به دنيا آمد و در همانجا رشد كرد آنگاه به بغداد منتقل شد و در سال 150 ه.ق از دنيا رفت او كه پيشواى معروف گروه حنفىهاست يكى از شاگردان معروف امام صادق(ع) بود، اين مسئله را شبلنجى در نورالابصار، ابن حجر در صواعق، شيخ سليمان در ينابيع المودة، ابن صبّاغ در فصول، و آلوسى در مختصر التحفة الاثنى عشريه، ص 8 و ديگران تصريح كردهاند. و اين خود ابوحنيفه است كه با صوت اعلى اعلام كرد: «لو لا السّنتان لهلك النّعمان؛ يعنى اگر آن دو سالى (كه شاگرد حضرت صادق(ع) بودم) نبود نعمان (ابوحنيفه) هلاك مىشد.»(2) او بخاطر همين شاگردى بود كه اعتراف كرد: «ما رأيت افقه من جعفر بن محمّد، دانشمندتر از جعفر بن محمد نديدهام.»(3) با اين حال تلاش داشت با او مخالفت كند و يا لااقل او را در مسئله محكوم سازد. خود او مىگويد: زمانى كه «منصور» (دوانيقى) “جعفربن محمد” را احضار كرد مرا خواست و گفت: مردم شيفته جعفر بن محمد شدهاند براى محكوم ساختن او مسائل مشكلى را آماده كن، من چهل مسئله مشكل آماده كردم. روزى منصور كه در «حيره» بود مرا احضار كرد وقتى وارد مجلس شدم، ديدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته. وقتى چشمم به او افتاد آنچنان تحت ابهت و عظمت او قرار گرفتم، كه چنين حالى از ديدن منصور به من دست نداد. سلام كردم و با اشاره منصور نشستم.منصور رو به حضرت صادق(ع) كرد و گفت:اين ابوحنيفه است، او پاسخ داد بله مىشناسمش، سپس منصور رو به من كرده گفت:اى ابوحنيفه مسائل خود را با ابو عبداللّه (جعفر بن محمد) در ميان بگذار. در اين هنگام شروع به طرح مسائل كردم. هر مسئلهاى مىپرسيدم، پاسخ مىداد، عقيده شما در اين باره چنين و عقيده اهل مدينه چنان و عقيده ما چنين است. در برخى از مسائل با نظر ما موافق، و در برخى ديگر با اهل مدينه موافق و گاهى، با هر دو مخالف بود. بدين ترتيب چهل مسئله را مطرح كردم و همه را پاسخ گفت. ابوحنيفه به اين جا كه رسيد با اشاره به امام صادق(ع) گفت: «اعلم النّاس اعلمهم باختلاف النّاس؛ آگاهترين مردم، آگاهترين آنها به اختلاف مردم و در فتاوى و مسائل فقهى است.»(4) 2- مالك بن انس مالك بن انس مدنى يكى ديگر از پيشوايان مذاهب اربعه يعنى مالكىها، كه در زمان جعفر بن سليمان عبّاسى در مدينه به سر مىبرد و توسط او شلاق زده شد و به قدرى او را كشيدند كه بازوى او از جا كنده شد و سرانجام در سال 179 ه از دنيا رفت. او نيز از شاگردان حضرت صادق(ع) بود از جمله كسانى كه به اين مسئله اعتراف نمودهاند، نووى در تهذيب، شبلنجى در نورالابصار، سبط جوزى در تذكرة، شافعى در مطالب، ابن حجر در صواعق، شيخ سليمان در ينابيع المودة و ابونعيم در حليه و…مىباشند.(5) خود او مىگويد: «مدتى نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مىكردم، او را همواره در يكى از سه حالت ديدم. يا نماز مىخواند يا روزه دار بود و يا قرآن تلاوت مىكرد و هرگز او را نديدم كه بدون وضو حديث نقل كند: «ولايتكلّم بمالايعينه و كان من العلماء العباد و الزهاد الذين يخشون اللّه؛ و به چيزى كه كمكش نمىكرد (مفيد نبود) تكلّم نمىكرد، و از علماى عابد و زاهد و خدا ترس بود.» «و ما رات عين و لا سمعت اذن ولاخطر على قلب بشرٍ افضل من جعفر بن محمد الصادق علماً و عبادةً و ورعاً؛ در علم و عبادت و پرهيزكارى، برتر از جعفر بن محمد، هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به قلب هيچ كسى خطور نكرده است.»(6) 3- سفيان ثورى سفيان بن سعيد بن مسروق ثورى كوفى، كه مدّتى در بغداد بود و بعد به بصره كوچ كرد و در سال 91 ه به دنيا و در سال 161 از دنيا رفت. او نيز شاگرد امام صادق(ع) بود و به اين مسئله، تهذيب،نورالابصار، تذكرة، صواعق، ينابيع، حليه و امثال آن اعتراف نمودهاند.(7) و او از امام صادق(ع) رواياتى نقل نموده است از جمله حضرت صادق(ع) او را به امورى گرانبهاى وصيّت كرد كه او آن را نقل نموده است.(8) 4- سفيان بن عيينه سفيان بن عيينة بن ابى عمران الكوفى المكّى در سال 107 ه در كوفه به دنيا آمد و در سال 198 ه در مكّه از دنيا رفت. او جوانى بود در دوران ابوحنيفه و از محضر امام صادق(ع) نيز بهره برده است به اين امر كتابهاى پيش گفته تهذيب و نورالابصار، مكاسب، صواعق، ينابيع، حليه، فصول،(9)و… اعتراف نمودهاند. 5 – يحيى بن سعيد انصارى يحيى بن سعيد بن قيس انصارى از طائفه بنى النجار، كه در سال 143 در هاشميه، از دنيا رفت و قاضى دستگاه منصور دوانيقى در مدينه بود، نيز از شاگردان آن حضرت بوده است.(10) 6- ابن جريح عبدالملك بن عبدالعزيز بن جريح مكّى از علماى عامّه است كه در سال 80 ه (ظاهراً در بغداد) به دنيا آمد و در سال 149 ه و يا 150 از دنيا رفت. او نيز از شاگردان امام صادق(ع) بوده است، مرحوم صدوق در باب «ما يقبل من الدعاوى بغير بيّنة» آنچه از دعاوى بدون بيّنه پذيرفته مىشود رواياتى نقل نموده كه در سلسله سند ابن جريح واقع شده است. و همين طور در اصول كافى در باب حلّيّت «متعه» رواياتى نقل شده كه يكى از كسانى كه قائل به حلّيت متعه مىباشد همين ابن جريح است. از حضرت صادق(ع) وقتى از حلّيت متعه پرسيده شد، حضرت فرمود: «الق عبدالملك بن جريح فاسأله عنها فانّ عنده منها علماً؛عبدالملك بن جريح را ملاقات كن از او درباره متعه پرسش كن در نزد او در اين باره علمى است.»(11) 7- قطّان ابوسعيد يحيى بن سعيد قطان بصرى كه در سال 198 ه فوت نموده از بزرگان و محدّثان اهل سنّت است كه صحاح سته به او اعتماد كردهاند. به اين مسئله كه او شاگرد حضرت صادق(ع) بوده است از علماى اهل سنّت در كتاب تهذيب، و ينابيع المودة و امثال آن تصريح شده است(12) و ازعلماى شيعه شيخ نجاشى و ابن داود به اين اعتراف نمودهاند.(13) 8 – محمد بن اسحاق محمد بن اسحاق بن يسار صاحب مغازى در مدينه به دنيا آمد، و در مكه ساكن شده و در سال 151 ه در بغداد از دنيا رفت. از علماى اهل سنّت صاحب تهذيب، ينابيع المودة و غير آن دو و از علماى شيعه شيخ طوسى در رجالش، علّامه، در خلاصه، كشى در رجالش و…به شاگردى او در مكتب امام صادق(ع) اعتراف كردهاند. 9- شعبة بن الحجّاج شعبة بن الحجّاج ازدى از بزرگان اهل سنّت است كه تهذيب، صواعق حليه، ينابيع، فصول، تذكرة، به شاگردى او نزد امام صادق(ع) اعتراف كردهاند.(14) 10 – ايّوب سجستانى ايّوب بن ابى تميمه سجستانى بصرى از بزرگان فقهاى اهل سنّت است كه در سن 65 سالگى در سال 131 ه بر اثر بيمارى طاعون در بصره فوت كرد. نورالابصار، تذكره، مطالب، صواعق، حليه، فصول و امثال آن او را در زمره شاگردان امام صادق(ع) شمردهاند….(15) راويان از امام صادق(ع) در بين اهل سنّت جمع زيادى از محدّثين اهل سنّت – كه در بين آنها پيشوايان آنان نيز ديده مىشود – از حضرت صادق(ع) روايت نقل كردهاند. و صاحبان صحاح، جزبخارى، همچون ترمذى، مسلم، نسائى،ابن ماجة ابى داود، احمد، و صاحبان سنن و مسانيد و جوامع و معاجم از اين رواة بهره بردهاند. اسامى جمعى از اين رواة از اين قرار است: 1- اسماعيل بن جعفر چنانكه در ترمذى و نسائى آمده است. 2- حاتم بن اسماعيل در صحاح، جزبخارى. 3- حسن بن صالح بن حى. 4- حسن بن عياش چنان كه مسلم و نسائى از او نقل نمودهاند. 5 – حفص بن غياث كه مسلم، ابى داود و ابن ماجه از او نقل نمودهاند. 6- زهيربن محمد تميمى كه در سنن ابن ماجه آمده. 7 – زيد بن سعيد انماطى كه در صحيح ترمذى آمده. 8 – سعيد بن سفيان اسلمى كه در صحيح ابن ماجه آمده. 9- سفيان ثورى كه در تمام صحاح جز بخارى آمده. 10 – سليمان بن بلال كه در صحيح مسلم و ابى داود آمده. 11 – شعبة بن الحجاج. 12- ابوعاصم ضحّاك بن مخلّد نبيل. 13- سفيان بن عيينه كه ترمذى و نسائى و ابن ماجه از او نقل كردهاند. 14- عبداللّه بن ميمون قداح كه ترمذى از او نقل نموده. 15- عبدالعزيز بن عمران زهرى كه ترمذى از او نقل نموده. 16- عبدالعزيز بن محمد دراوردى كه مسلم و ترمذى و ابن ماجه از او نقل كردهاند. 17- عبدالوهاب بن عبدالحميد الثقفى كه مسلم و ابى داود و ترمذى و ابن ماجه از او نقل كردهاند. 18- عثمان بن فرقد عطار در صحيح ترمذى. 19- امام مالك كه مسلم و ترمذى و نسائى و ابن ماجه از او نقل كردهاند. 20 – محمد بن اسحاق بن يسار 21 – محمد بن ثابت بنانى در صحيح ترمذى. 22- محمد بن ميمون زعفرانى در صحيح ابى داود. 23- مسلم بن خالد زنجى. 24- معاوية بن عمار دهنى در مسند احمد و افعال العباد. 25- موسى بن عمير قرشى. 26- الامام الكاظم در صحيح ترمذى و ابن ماجه. 27- ابوحنيفه نعمان ثابت. 28- وهيب بن خالد در صحيح مسلم. 29- يحيى بن سعيد انصارى در صحيح مسلم و نسائى. 30- يحيى بن سعيد قطان در صحيح ابى داود و نسائى. 31- يزيد بن عبداللّه بن الهاد. 32- ابوجعفر رازى(16) شاگردان فلسفى و كلامى در مكتب درس امام صادق(ع) تنها كسانى شركت نمىكردند كه بعدها مذاهب فقهى را تأسيس كردند و يا جزء محدّثين شدند و حديث نقل كردند، بلكه شاگردانى كه بعدها جزء فلاسفه و يا بنيانگذار مباحث كلامى بودند نيز وجود داشت. 1- حسن بصرى حسن بصرى كه از علماى بزرگ دوران خويش شمرده مىشد و داراى فصاحت بالا مىبود، و از بنيان گذاران مكتب فلسفى در بصره مىباشد او كه در سال 116 در بصره فوت كرد از شاگردان فلسفى امام صادق(ع) بوده است.(17) 2- واصل بن عطا ابوحذيفه واصلبن عطاء معتزلى مؤسس و بنيانگذار مكتب و مذهب معتزله از شاگردان كلامى آن امام همام بوده است.(18) ابن ابى الحديد آنجا كه مىخواهد بگويد سر منشأ همه علوم على(ع) است در بخشى از آن مىگويد: «يكى از علوم علم فقه است و حضرت على(ع) اصل و اساس آن است و هر فقيه مسلمان ريزه خوارخان نعمت او و بهره برده از فقه اوست. امّا شاگردان و ياران ابوحنيفه چون ابى يوسف و محمد و غيره آن دو، علم فقه را از ابى حنيفه اخذ كردند، و شافعى نيز از محمد بن حسن فرا گرفته، كه فقه او نيز به ابوحنيفه بر مىگردد، و امّا احمد حنبل نيز در نزد شافعى قرائت نموده، پس فقه او نيز به ابوحنيفه بر مىگردد، و ابوحنيفه هم در نزد امام صادق(ع) شاگردى كرده و جعفر بن محمد نيز از پدرش تا به على(ع) مىرسد و امّا مالك بن انس يا از نزد ربيعة الرأى و عكرمه فرا گرفته و عكرمه شاگرد عبداللّه بن عباس و عبداللّه نيز شاگرد على(ع) بوده،…»(19) در اين عبارات پيشوايان مذاهب اربعه فقهى اهل سنّت با واسطه يابى واسطه شاگردان حضرت صادق(ع) و سرانجام شاگردان على(ع) شمرده شدهاند. پىنوشتها: – 1. شيخ مفيد مىگويد: انّ اصحاب الحديث قد جمعوا الرواة عن الصادق(ع) من الثّقات على اختلافهم فى الآراء و المقالات فكانوا اربعة آلاف. الارشاد شيخ مفيد، قم مكتبه بصيرتى، ص271. 2. اعلام الهدايه، المجمع العالمى لاهل البيت، اول، قم، 1422، ج 8، ص 229. 3. محمد ذهبى، تذكرة الحفاظ، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج1، ص 166. 4. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1395، ج 47، ص 217؛ الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ط 2، بيروت، دارالكتب العربى، 1390، ج 4، ص 335؛ مناقب ابى حنيفه، موفق، ج 1، ص 173 ؛ جامع اسانيد ابى حنيفه، ج 1، ص 252. 5. اعلام الهدايه، همان، ص 229. 6. ابن حجر العسقلانى، تهذيب التهذيب، بيروت، دارالفكر، 1404 ق، اول، ج 1، ص 88 در چاپهاى جديد، ج 2، ص 104. 7. اعلام الهداية، ج 8، همان، ص 229 – 230. 8. اعلام الهدايه، همان، ص 229. 9. همان، ص 230. 10. همان. 11. همان. 12. همان، ص 230 و 231. 13. همان، 232. 14. همان. 15. تهذيب الكمال، ج 2، ص 419 به نقل از دراساتٌ و بحوثٌ مؤتمر الامام جعفر بن محمد الصادق، مجمع جهانى اهل بيت، 1382 ه.ش، ص 503 – 505. 16. مختصر تاريخ العرب، عفيف البعلبكى، بيروت، دارالعلم للملايين، 1967 م، ص 193، دائرة المعارف فرق عشرين محمد فريد وجدى، بيروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 444. 17. مختصر تاريخ العرب، همان، ص 193 ؛ دائرة المعارف، ص 617، ج 10. 18. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، بيروت، داراحياء التراث العربى، دوم 1385 ه، 1965 م، ج 1 – 2، ص 18.
تفسیر قانون اساسی
حجه الاسلام یحیی سلطانی
بحث در مورد دوم:
در این اصل (دوم) که مورد بحث ما واقع شده است روی اجتهاد
مستمر فقهاء و استفاده از تجارب دیگران و نفی سلطه گری و سلطه پذیری تکیه شده و
همانگونه که اشاره کردیم در این اصل تصریح شده که نظام جمهوری اسلامی از راه تکیه
بر این سه اصل می تواند قسط و عدل و استقلال سیاسی و اجتماعی و و … را تأمین
نماید.
اجتهاد مستمر فقهاء نقش بسیار مؤثری در تنظیم قوانین و امور
کشور دارد زیرا با پیشرفت و تکامل جامعه موضوعات تازه ای پیش می آید که قبلا نبوده
و احکام آن ها روشن نمی باشد فقیه باید با اجتهاد و کوشش از متون اسلامی احکام را
استخراج نماید و مشکلات را بر اساس ضوابط اسلامی حل نماید و با پیشرفت زمان جامعه
را به پیش ببرد. این که می گوئیم فقیه باید با پیشرفت زمان جامعه را به پیش ببرد
به این معنا نیست که یک اسلام جدیدی درست کند بلکه به آن معنی است که از همان فقه
سنتی که ریشه همه احکام در آن وجود دارد و در دسترس فقها قرار گرفته، فروعات تازه
ای را که با پیشرفت زمان پدید می آید استخراج کند و در اختیار مردم قرار دهد تا
جامعه در حرکت خود به علت ناآشنائی به احکام خدا دچار سستی و رکود نگردد و نیز
برای تنظیم قوانین خود نیاز به بیگانه نداشته باشد.
استفاده از تجارب دیگران:
اگر جامعه اسلامی بخواهد یک جامعه پیشرفته ای باشد ناگزیر
است که از تجارب و علوم و فنون دیگران استفاده کند. در اسلام استفاده از علوم
دیگران مورد توصیه و تشویق قرار گرفته است. از رهبر اسلام ص نقل شده که فرمود:
«اطلبوا العلم و لو بالصین» به طلب دانش برخیزید اگر چه با رفتن به کشور چین باشد
شاید منظور رسول خدا از این که کشور چین را به عنوان مثل آورده اند این باشد که
باید به طلب دانش رفت اگر چه در کشورهای دور دست باشد.
سلطه گری و سلطه پذیری:
در اسلام از سلطه گری بر دیگران تحت عنوان علو و استکبار
نهی شده و در آیات متعددی از آیات قرآن مجید از طغیان و ظلم بر بندگان خدا و برتری
جوئی نسبت به آن ها نکوهش شده است و نیز رهبران اسلام، مسلمانان را از سلطه پذیری
و ستم کشی و خضوع در برابر غیر خدا بر حذر داشته اند و فرموده اند: بنده دیگران
نباشید زیرا خداوند شما را آزاد آفریده است. (در این باره انشاء الله در آینده
گسترده تر بحث می نمائیم).
بحث در مورد سوم:
اگر جمهوری اسلامی بخواهد قسط و عدل و استقلال سیاسی و
اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی را تامین کند، باید به سه اصل یاد شده
تکیه داشته باشد، زیرا بدون نفی کامل سلطه گری و سلطه پذیری نمی تواند استقلال خود
را حفظ نماید و بدون استفاده از تجارب و علوم پیشرفته نمی تواند در فرهنگ و علوم و
فنون و اقتصاد به سر حد خودکفائی برسد و استقلال فرهنگی و اقتصادی خود را حفظ کند
و اگر استقلال کامل در جمیع شئون خود نداشته باشد نمی تواند قسط و عدل اسلامی را
در جامعه پیاده کند و اگر تکیه بر اجتهاد فقها، نداشته باشد نمی تواند در همه شئول
سیاسی و اجتماعی و غیره قوانین اسلام را به کار بگیرد و در نتیجه در تنظیم امور
خود نیاز به بیگانه خواهد داشت و یا به علت نداشتن قانون حالت ارتجاعی پیدا می کند
یا دچار رکود می گردد و نمی تواند روی پای خود بایستد و با استقلال کامل پا به پای
جامعه به پیش رود.
اصل سوم:
«دولت جمهوری اسلامی ایران موظف است برای نیل به اهداف مذکور
در اصل دوم، همه امکانات خود را برای امور زیر به کار برد».
اهداف مذکور در اصل دوم که دراین اصل به آن اشاره شده همان
«قسط و عدل و استقلال سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و همبستگی ملی» می باشد
در این اصل سوم برای تأمین اهداف فوق شانزده رسالت بزرگ بر عهده جمهوری اسلامی
گذارده شده که اگر همه آن ها جامه عمل بپوشد در کوتاه مدتی اهداف مذکور تأمین می
گردد، و ایرانی آزاد و آباد با محیطی اسلامی خواهیم داشت. و اینک شرح و تفصیل
رسالت ها که در ضمن این اصل آمده:
1-
«ایجاد محیط مساعد برای رشد فضائل اخلاقی بر اساس ایمان و تقوی و مبارزه با
کلیه مظاهر فساد وتباهی».
اسلام همواره بر سلامت محیط و آمادگی آن برای رشد فضیلت ها
و انجام فرمان خداوند تأکید داشته و به همین جهت امر به معروف و نهی از منکر را
واجب نموده و توصیه به حق را از وظائف مؤمنان دانسته است و نیز افساد در زمین را
گناه بزرگ شمرده و اشاعه فحشاء را در جامعه ممنوع فرموده است. در زمینه مسئله امر
به معروف و نهی از منکر آیات و روایات فراوان داریم که در بحث های آینده انشاء
الله مطرح می کنیم و در رابطه با توصیه بحق در سوره عصر قرآن مجید می فرماید:
«سوگند به عصر که انسان ها در زیان هستند مگر کسانی که دارای ایمان باشند و عمل
صالح انجام دهند و یکدیگر را به «حق و صبر» توصیه نمایند».
«و العصر ان الانسان لفی خسر الا الذین آمنوا و عملوا
الصالحات و تواصوا بالح و تواصوا بالصبر».
این که اسلام امر به معروف و نهی از منکر را واجب نموده و
سفارش به حق را از وظائف مؤمنان دانسته است در حقیقت یک دستور نظارت همگانی است که
به مؤمنان داده شده و همه آن ها را مسئول ایجاد جو مساعد دانسته است و از همه
بیشتر دولت اسلامی موظف می گردد که این مسئولیت بزرگ را انجام دهد زیرا او دارای
قدرت بیشتر و امکانات وسیعتر است.
در قرآن مجید و روایات وارد درباره افساد در زمین سخن
فراوان به میان آمده و خداوند به افسادگران نفرین و لعنت فرستاده است. در سوره رعد
در ضمن آیه 25 می فرماید: «و الذین ینقضون عهد الله من بعد میثاقه … و یفسدون فی
الارض اولئک لهم اللعنه و لهم سوء الدار» کسانی که پیمان خدا را نقض می کنند بعد
از آنی که محکم بسته شده … و در زمین افساد می کنند برای آن ها لعنت (و دوری از
رحمت خدا) و بد عاقبتی و عذاب جهنم است.
یکی از رسالت های انبیاء خدا که از مهمترین رسالت های آن ها
به شمار آمده جلوگیری از فساد بوده است (آیه 85 از سوره هود) و برای این که جامعه،
فاسد جلوه نکند و عفت عمومی محفوظ بماند اسلام از اشاعه فحشاء و برملا نمودن
گناهان افراد که در پنهانی انجام داده اند جلوگیری نموده و آن را گناه بزرگ
دانستهاست در سوره نور آیه 19 می فرماید: محققا برای کسانی که دوست دارند در بین
مؤمنان کارهای زشت (بر ملا شود) و اشاعه و شهرت پیدا کند عذاب دردناکی در دنیا و
آخرت آماده می باشد.
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشه فی الذین آمنوا لهم عذبا
الیم فی الدنیا و الآخره»
2-
«بالا بردن سطح آگاهی های عمومی در همه زمینه ها با استفاده صحیح از مطبوعات و
رسانه های گروهی و وسائل دیگر»
اسلام مقدس بیش از هر چیز به علم و آگاهی اهمیت می دهد و
مسلمانان را به آموختن و آگاهی یافتن توصیه می کند و طلب دانش را برای مسلمانان یک
فریضه دانسته و از نظر زمان و مکان آن را محدود نکرده و فمروده است: «طلب العلم
فریضه علی کل مسلم» طلب دانش برای همه مسلمانان فریضه است و از رسول خدا نقل شده
که فرمود: «اطلبوا العلم من المهد الی اللحد» از گهواره تا گور دانش بجوئید. و
فرموده است: به دنبال دانش بروید اگر چه در کشور چین باشد «اطلبو العلم و لو
بالصین».
در قرآن مجید روی واژه های عقل، علم ، فقه، فکر، فراوان
تکیه شده مؤمنان را به تعقل نمودن و رشد دادن عقل و علم دعوت نموده و تفکر را برای
آن ها لازم شمرده و از نبودن فقه و فهم نکوهش فرموده است. رجوع شود به آیه 9 از
سوره الزمر و آیه 61 از سوره نور و آیه 46 از سوره سبا و آیه 191 از سوره آل عمران
و آیه 78 از سوره نساء.
به موجب اهمیت زیادی که اسلام به علم و دانش داده است یکی
از رسالت های بزرگ جمهوری اسلامی برنامه ریزی دقیق برای رشد علم و بالا بردن سطح
آگاهی های عمومی است.
3-
آموزش و پرورش و تربیت بدنی رایگان برای همه در تمام سطوح و تسهیل و تعمیم
آموزش عالی.
4-
تقویت روح و بررسی و تتبع و ابتکار در تمام زمینه های علمی، فنی، فرهنگی و
اسلامی از طریق تأسیس مراکز تحقیق و تشویق محققان.
پس از روشن شدن نظر اسلام درباره دانش و تأکید او بر تعلیم
و تعلم و رفع جهل از جامعه، وظیفه دولت اسلامی در مورد مسائل فوق روشن است لازمه
یک حکومتی که می خواهد مستقل و سربلند زندگی کند همین است که هر چه زودتر با
برنامه ریزی دقیق و حساب شده وسائل تسهیل آموزش ها را فراهم نماید و در زمینه های
معلمی و فنی و فرهنگی از همه تجربه ها استفاده کند تا هنگامی که خود را غنی و مستغنی
بیابد.
5-
طردکامل استعمار و جلوگیری از نفوذ اجانب
اسلام مقدس، جامعه اسلامی را از هر جهت مستقل می خواهد و از
آن ها خواسته است تا روی پای خود بایستند و به دشمنان و ظالمان تکیه ای نداشته
باشند. قرآن مجید می فرماید: «و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتسمکم النار» ـ به
ظالمان (و بیگانگان) میل و اعتماد نکنید و به آن ها اتکا نداشته باشید که آتش شما
را خواهدن گرفت و در آیه دیگر راه هر گونه نفوذ و سلطه ای را برای کفار مسدود
نموده و می فرماید: خداوند برای کافران هیچ راه سلطه ای بر مؤمنان قرار نداده (و
نباید مؤمنان زیر سلطه بیگانگان باشند) ـ
و لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا ـ (آیه 141 از سوره نساء)
6-
محو هر گونه استبداد و خودکامگی و انحصار طلبی
عجب و خودپسندی و خود بزرگ بینی و خود برتر بینی و برتری
جوئی همه از صفات زشت و از جمله عناوینی است که در اسلام مورد نکوهش قرار گرفته
است و در زمینه آن ها آیات و روایات فراوان داریم. استکبار و علو که به معنای خود
بزرگ بینی و برتری جوئی است در دین اسلام بیش از هر چیز مرود مذمت قرار گرفته و
اسلام مستکبران و برتری جویان را کوبیده است. خودکامگی و انحصار طلبی نیز نشای از
خوی استکار و برتری جوئی است ، قرآن مجید د رمقام نکوهش از برتری جوئی و استبداد و
خودکامگی می فرماید: تلک الدار الآخره
نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا ـ این سرای آخرت را برای کسانی
قرار می دهیم که در زمین هیچگونه اراده فساد و برتری جوئی را ندارند (آیه 83 از
سوره قصص)
مرحوم علامه طباطبائی اعلی الله مقامه در ذیل این آیه می
فرماید: علو و برتری جوئی از مظاهر و مصادیق فساد در زمین است و به جهت اهمیت خاصی
که داشته مخصوصا ذکر شده است ـ دولت اسلامی باید با همه برادر باشد و همه را با
یکدیگر برادر نماید. خودکامگی و انحصار طلبی بلائی است که مردم را به ستوه می آورد
و انحصار طلب را نابود می سازد.
7-
تأمین آزادی های سیاسی و اجتماعی در حدود قانون
خداوند انسان ها را آزاد آفریده و هیچ مقامی حق ندارد آزادی
های دیگران را سلب نماید مگر خداوند تبارک و تعالی که بر حسب مصلحت هائی که خود می
داند انسان را محدود می نماید، دولت اسلامی باید آزادی های مشروع را در حدود
قوانین تأمین نماید و ملت را در خفقان قرار ندهد.
8-
مشارکت عامه مردم در تعیین سرنوشت سیاسی اقتصادی اجتماعی و فرهنگی خویش
کارهای عمومی که به سرنوشت همگان ارتباط دارد مربوط به همه
مردم است، هیچکس حق ندارد در مسائل مربوط به حیات سیاسی و اقتصادی و فرهنگ یک جامعه
برای مردم تصمیم بگیرد تصمیم گیری حق توده مردم است و همه آن ها باید در تعیین
سرنوشت خود سهیم باشند.
9-
رفع تبعیضات ناروا و ایجاد امکانات عادلانه برای همه در تمام زمینه های مادی و
معنوی
یکی از امتیازات آئین مقدس اسلام رفع تبعیضات است. تبعیضات
نژادی و قومی و قبیله ای و هر گونه تبعیضات دیگر در اسلام برداشته شده و همه مردم
در حمایت قانون قرار گرته اند. قرآن مجید می فرماید: ای مردم ما همه شما را از یک
پدر و مادر آفریدیم و برای این که یکدیگر را بشناسید شما را شعبه شعبه و قبیله
قبیله قرار دادیم همانا گرامی ترین شما در نزد خداوند با تقوی ترین شما می باشد (و
هیچ فردی از شما بر فرد دیگر امتیازی ندارد) یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و
انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله اتقیکم ـ (سوره حجرات
آیه 13) و از رسول خدا نقل شده که فرمود: ای مردم خدای شما یکی است پدر شما یکی و
مادر شما یکی است رنگ و زبان نمی تواند برای عرب و عجم و سفید و سیاه فضیلت و
امتیازی باشد، امتیاز فقط تقوی و پرهیزکاری است. دولت اسلامی باید بکوشد تبعیض های
ناروا را از میان بردارد و برای همه به طور عادلانه همه گونه امکانات را فراهم نماید.
10- ایجاد نظام اداری و صحیح و حذف تشکیلات غیر ضرور
ادارات دولتی برای انجام کارهای مردم است و با بودجه مردم
اداره می گردد نظام اداری باید صحیح باشد تا بتواند جوابگوی نیازهای مردم باشد و
تشکیلات غیر ضروری آن باید حذف گردد زیرا تشکیلات غیر ضروری موجب اتلاف بودجه مردم
است. از علی ع نقل شده که درباره بیت المال فرمود: «و انما المال مال الله الا و
ان اعطاء المال فی غیر حقه تبذیر و اسراف» ـ جز این نیست که مال بیت المال مال خدا
است آگاه باشید که بخشیدن و مصرف مال به ناحق، اسراف و تبذیر محسوب می شود (ادلیل
ص 725)
و هم از علی ع نقل شده که به عمال و کارکنان خود می فرمود:
قلم های خود را ریز بتراشید و سطرها را نزدیک یکدیگر بنویسید تا کاعذ کمتری مصرف
شود زیرا اموال مسلمانان تحمل ضرر را ندارد. دولت اسلامی برای جلوگیری از اتلاف
مال باید تشکیلات غیر ضروری ادارات را حذف نماید و بیشتر بودجه ها را مصرف تولید و
توسعه صنعت و کشاورزی نماید.
11- تقویت کامل بنیه دفاع ملی از طریق آموزش نظامی عمومی
برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی و نظام اسلامی کشور
در فقه اسلام جهاو دفاع با شرائط مخصوص به عنوان یک واجب
کفائی بر عهده همه مسلمانان واجب شده، از این جهت همه باید آشنا به فنون نظامی
باشند، دولت باید همه را به فنون نظمی آشنا سازد و خود را به انواع سلاح ها مجهز
نماید به گونه ای که لرزه بر اندام دشمنان خدا و دشمنان مسلمانان بیفتد. قرآن مجید
می فرماید: تا می توانید نیروی جنگی خود را (برای مقابله با دشمنان) آماده کنید تا
به وسیله آن نیرو دشمنان خدا و دشمنان خودتان را هراسان سازید (آیه 60 از سوره
انفاقل)
«و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به
عدو الله و عدوکم»
12- پی ریزی اقتصادی صحیح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامی
جهت ایجاد رفاه و رفع فقر و بر طرف ساختن هر نوع محرومیت در زمینه های تغذیه و
مسکن و کار و بهداشت و تعمیم بیمه».
از مجموع روایاتی که در مرود اهمیت دادن به امور مسلمانان
رسیده نظر اسلام در مورد فقراء و محرومان روشن می گردد. از رسول خدا نقل شده که
فرمود: من اصبح لا ییهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» ـ هر کس صبح کند در حالی که
برای کارهای مسلمانان همت نگمارد و به آن اهمیت ندهد مسلمان نیست.
در کتب احادیث در مرود محرومان و ضعفا سفارش بسیار شده و
رهبران اسلام اصلاح کار آن ها را از مهمترین وظائف مسلمانان دانسته اند. در کتاب
العشره از کتاب های وسائل الشیعه باب هائی تحت عناوین ذیل آمده که از مجموع آن ها
وظیفه مسلمانان در مورد طبقه محروم به دست
می آید: 1- نصیحت و خیرخواهی برای مسلمان 2- نفع رسانیدن به مسلمان 3- ترحم بر ضعفا
4- ساختن بناهای خیر 5- خوشحال کردن مومن 6- برداشتن غم از دل مؤمن 7- برآوردن
حاجت مؤمن 8- اهمیت دادن به نیازهای مؤمن 9- ترجیح دادن برآوردن نیازهای او بر
سایر عبادات 10- کوشش برای برآوردن نیازها 11- محبت نمودن به مؤمن و اکرام و
احترام او 12- معاونت و کمک نمودن به مؤمن 13- تحریم ترک کمک به مؤمن 14- تحریم
ترک خیرخواهی برای مؤمن 15- کراهت بخل ورزیدن نسبت به مؤمن 16- تحریم منع مؤمن از
چیزهائی که نیاز دارد 17- تحریم ندادن مسکن به مؤمن 18- وجوب اداء حق مؤمن 19-
استحباب اداءن دین مؤمن 20- وجوب مهلت دادن به شخص بدهکاری که توانائی پرداخت دین
را ندارد 21- استحباب قرض دادن به مؤمن.
از مجموع این باب ها استفاده می شود که اسلام همواره می
کوشیده که در جامعه اسلامی فقر و محرومیت از بین برود، بنابر این اگر دولت بتواند
ـ که باید بتواند ـ با برنامه ریزی صحیح و عادلانه بر حسب موازین شرعی، اقتصادی را
پی ریزی کند که فقر و محرومیت از بین برود و همه مؤمنان در رفاه زندگی کنند، بر او
فرض و لازم است که هر چه سریعتر اقدام نماید و یک جامعه ای آباد و آزاد و به دور
از فقر و محرومیت بسازد.
13- تأمین خودکفائی در علوم و فنون و صنعت و کشاورزی و امور
نظامی و مانند این ها
جامعه ای که می خواهد وابسته نباشد و از زیر سلطه دیگران
بیرون بیاید و سیاست نه شرقی و نه غربی را جامه عمل بپوشاند ناگزیر باید در علوم و
فنون به حد خودکفائی برسد و تأمین خودکفائی ها وظیفه دولت است.
14- تأمین حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ایجاد امنیت
قضائی عادلانه برای همه و تساوی عموم در برابر قانون
فلسفه فرستادن رسولان خدا و نازل نمودن کتاب های آسمانی از
طرف خداوند این بوده که مردمان قسط و عدل را بر پا دارند تا حقی از بین نرود.
خداوند در قرآن مجید می فرماید: ما پیامبران خود را با دلیل های روشن فرستادیم و
همراه آن ها کتاب و میزان نازل نمودیم تا مردمان قسط و عدل را به پا دارند و با
عدالت زندگی کنند «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان
لیقوم الناس بالقسط» (آیه 25 از سوره حدید) بنابراین وظیفه یک دولت اسلامی اینست
که قسط و عدل را به پا دارد و یک امنیت قضائی به وجود بیاورد تا حقوق همه افراد
تأمین گردد و همه در برابر قانون یکسان باشند.
15- توسعه و تحکیم برادری اسلامی و تعاون عمومی بین همه
مردم
اسلام همه مؤمنان را برادر یکدیگر می داند و می کوشد که
همیشه این رابطه برادری محفوظ بماند قرآن مجید می فرماید: «انما المؤمنون اخوه فاصلحوا
بین اخویکم» (آیه 10 از سوره حجرات) همانا مؤمنان با یکدیگر برادرند (اگر بین آن
ها اختلافی پدید بیاید بکوشید آن ها را آشتی دهید) تا بین آن ها صلح و سازش به
وجود بیاید.
و نیز قرآن مجید مؤمنان را امر فرمود تا در کارهای نیک به
یکدیگر کمک کنند «تعاونوا علی البر و التقوی» (سوره مائده آیه 2) در نیکی و تقوی
به یکدیگر کمک کنید. دولت اسلامی باید بکوشد این رابطه برادری در بین جوامع اسلامی محفوظ بماند و روز به روز تحکیم توسعه
یابد و شیوه ای ایجاد کند که تعاون عمومی بین همه مردم بر قرار باشد.
16- تنظیم سیاست خارجی کشور بر اساس معیارهای اسلامی، تعهد
برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمایت بی دریغ از مستضعفان جهان
اسلام از رابطه بین مسلمانان و کشورهای دیگر نهی نفرموده و
تنها چیزی را که اسلام در نظر دارد اینست که مسلمان تحت سلطه بیگانه نباشند. قرآن
مجید می فرماید: «عسی الله ان یجعل بینکم و بین الذین عادیتم منهم موده» امید است
خداوند بین شما و دشمنانتان ایجاد مودت و دوستی نماید. «لا ینهیکیم الله عن الذی
لم یقاتلوکم فی الدین و الم یخرجوکم من دیارکم ان تبروهم و تقسطوا الیهم ان الله
یحب المقسطین» خداوند شما را از عدالت و نیکی با کسانی که در دین با شما نجنگیده
ان و شما را از دیارتان بیرون نکرده اند نهی نمی کند به درستی که خداوند عدالت
پیشه گان را دوست دارد.
منطبق اسلام عدالت و نیکی با همه خلق خدا است و تنها با
کسانی می جنگد و سازش نمی پذیرد که سرسختانه در مقابل اسلام و مسلمین ایستاده
باشند. منطق اسلام دستگیری و کمک به مستضعفان است، از رسول اکرم نقل شده که فرمود:
«من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین و لم یجبه فلیس بمسلم» هر کس که بشنود که مردی
درمانده شده و مسلمانان را صدا می زند و جواب او را ندهند او مسلمان نیست.
بنابراین دولت اسلامی باید رابطه خود را با کشورهای دیگر به گونه ای تنظیم نماید
که در عین حال داشتن رابطه تحت سلطه آنان قرار نگیرد و تا می تواند باید رابطه خود
را با کشورهای مسلمان قوی تر و محکم تر نماید و به آن ها برای اجراء مقاصد عالیه
اسلام دست برداری بدهد و با تمام قدرت به کمک مستضعفان جهان بشتابد.
ادامه دارد
پیام شهید
پیام شهید
این وصیت نامه ها انسان را میلرزاند وبیدارمیکند . امام خمینی
قسمتی ازوصیتنامه محمد ابراهیم تقی پور.
«. . . اینجانب برای چندمین بار هست به دانشگاهی که درسش
ایثار می باشد، شرکت کرده ام، اما دراین دانشگاه رفوزه شده ام چون خداوند گلچین می
کند وخوبان رامی برد وشهادت نصیب من نشد وبرای آخرین بارتاشایدباریختن قطرات خونم
درخت اسلام وانقلاب راآبیاری کنم ، چون همه ما شامل آیه «انا الله واناالیه
راجعون»هستیم، روزی به سوی خدا بازخواهیم گشت . پس چه بهتر راه خونین راانتخاب کنم
. چرا؟ چون ماخود راپیرو امام حسین(ع)می دانیم ، باید راهرو امام حسین(ع)، حسین
گونه زندگی کنیم وحسین گونه به شهادت برسیم.
برادران وخواهرانم !امروز رزمندگان ما حسین گونه می جنگند،
حسین گونه به شهادت می رسند، باشد که ما ادامه دهندگان راه واقعی شهدا باشیم ،
بارخدایا!خودت آگاهی که شهادت خواست دل من بوده، چون من خودم را قطره ای ازدریای
بیکران و خیل عظیم شهدا می دانم. این خواسته قلبيی دل من بوده است. . . .
واما وصیتم به برادرانم :اسلحه برزمین افتاده ام را بردست
گیرید وراه مرا ادامه دهید، گوش به حرفهای ضد انقلاب نکنید که اینها برای آمریکا
مزدوری می کنند. . . پشتیبان امام باشید، مثل مردم کوفه نباشید وامام راتنها
نگذارید . دردعاهای کمیل ونمازجمعه شرکت کنید که مشت محکمی است بردهان ضد انقلاب».
قسمتی ازوصیتنامه شهید ابراهیم نیک پور.
جان فشانی ها به خاک پای یارم آرزوست وه که یک جان دارم
ودردل هزارم آرزوست باردیگر بدست پیروان تشیع سرخ ، تاریخ برگی دیگر خورد وشیعه
توانست باکمال قدرت ومنطق در جلو تمام مکتبهای مادی ومرتجع غربی بایستد وهمچون کوه
استواردرمقابل قدرتهای بزرگ جهانی ایستادگی نماید ، باردیگرمستضعفین شوکتی دوباره
یافتند که این وعده خداوند تبارک و تعالی است «ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی
الارض. . . »ملت ایران باید بداند که پس از 1400سال ، اینک اسلام سیادتی دیگر پیدا
کرده است. ملت باید پشتیبان حکومت باشد که حکومت باشد که حکومت همان انقلاب
وانقلاب همان ملت است. باید باتمام کمبودها ساخت ولی آبرو وحیثیت اسلام وخود راحفظ
کرد. برما تنگ است اگر دست دوستی به طرف آمریکا وشوروی دراز کنیم . ما ایستاده
مردن راافتخار خود می دانیم «فالموت فی حیاتکم مقهورین والحیاة فی موتکم قاهرین ».
جامعۀ ما باید اسلامی باشد واین ممکن نیست مگرزمانی که
یکایک ملت خودسازی کنند وبانفس امارۀ سرکش مجاهده کنند. درکارهایشان همیشه رضای
خدا رادرنظر بگیرند. متحد باشند که تفرقه ، آرزوی دیرینه دشمنان ماست. مرگ ، حق
است ، ازمرگ نهراسید، درمیدانهای نبرد حضور پیدا کنید که شرافت وحفظ آبروی ما
واسلام درگروهمین جنگ است. به خانواده وثروت و. . . دل نبندید که اینها همه مادی
وازبین رفتنی است. «کل من علیها فان» آن کسی ازمرگ می هراسد که منزل آخرتش را به
خرابه ای مبدل ساخته است، البته انسان اکراه دارد که ازقصر به خرابه برود .
اگرخانۀ آخرتش رامحکم ساخته باشد، شوق رفتن دارد. مواظب باشید خانۀ آخرتتان
رامستحکم کنید. . .
قسمتی از وصیتنامه شهید مهدی پور اسماعیل.
. . . من عاشقانه به سوی جبهه حق رفتم زیرا بدنم طاقت سوختن
در آتش جهنم راندارد چراکه شیعه دلباخته وپیرو سرور شهیدان، حضرت امام حسین(ع)
هستم که فرمود:«انی لا اری الموت الاسعادة والحیاة مع الظالمین الا برما»بدرستی که
من مرگ راجز سعادت وزندگی باستمگران راجز ملامت وتلخی وناگواری نمی بینیم«اگرمرد
رهی میان خون باید رفت».
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم راحت جان طلبم وازپی جانان بروم
لذا به همۀ بستگان ودوستان ومردم توصیه می کنم اگر می
خواهید پیش شهدا درقیامت روسفید باشید، حسین زمان رایاری کنید ومردانه به سوی جبهه
های حق علیه باطل هجوم برید وشرکفر جهانی راازسرایران برطرف سازید وباحضور فعال
درصحنه انقلاب اسلامی ازجمله بسیج مستضعفین ، ادامه دهندۀ راه من وامثال من باشید
و نگذارید سلاح شهیدان اسلام برزمین بماند. . .
قيموميت خداوند
شرح ابوحمزه ثمالي
قسمت نهم
آيت الله ايزدي نجف آبادي
قيموميت خداوند
«ياکرمي يا حي يا قيّم يا غافر الذنب يا قابل
التوب يا عظيم المنّ يا قديم الإحسان»
اي حليم بزرگوار، اي زنده پايدار و اي بپا دارنده
هستي و اي آمرزنده گناه و پذيرنده توبه، اي آنکه نعمتهايت بزرگ و احسان و بخشايشت
قديم است (تازگي ندارد).
سخني درباره حيات و قيموميّت خداوند
از جمله صفات و کمالاتي که (در نظر ساده ابتدائي
از راه آثاري که از بعضي پديدههاي جهان ميبينيم) در بعضي موجودات مييابيم، صفت
و خصوصيتي است که به زبان فارسي زندگي و به زبان عربي، «حياة» خوانده ميشود؛ به
اينبيان که ما و هر يک از موجودات- چه ريز مانند پشه يا ريزتر از آن گرفته تا
حيوانات درشت هيکل در خشکي يا دريا- (از آنجائي که دو اثر کم يا زياد 1- درک و
شعور 2-فعاليت به دنبال درک، در آنها ميبينيم) صفت و خصوصيّتي که منشأ و مبدأ آن
دو اثر است که يک کمال وجودي است به نام زندگي و حيات است و به ملاحظه اين صفت،
اين رده از موجودات، زنده و بعربي، حي يا حيوان يعني جاندار، خوانده ميشوند؛ خواه
بگوئيم که حيات و زندگي همان صفت کمالي است که منشأ درک و فعاليّت ميشود يا اينکه
همان صحيح بودن اين مطلب که موجود را به درک و فعاليت توصيف کنيم.
اينکه ما در نظر ابتدائي، يک پشه ريز يا ريزتر از
آن را زنده و جاندار ميدانيم و اما کوههاي بزرگ را جاندار به حساب نميآوريم و
به آنها جماد ميگوئيم، بلکه درختها و همه روئيدنيها را (با اينکه رتبه وجودي
آنها از جمادات بالاتر است زيرا تغذيه و توليد مثل ميکنند و نموّ دارند) نيز
جاندار نميدانيم، همه و همه از اين رو است که درک و فعاليت در آنها نميبينيم و
بالنتيجه آنها را صاحب حيات نمي خوانيم.
بر اين منوال، چونکه درک و فعاليت، مراتب شديد و
ضعيف دارد، حيات و زندگي هم مراتب دارد و چون ذات مقدس پروردگار از نظر علم بذات
خودش و علم به آثار خودش، بينهايت است و قدرت و فعاليتش نيز بينهايت است و اين
علم بينهايت و قدرت بينهايت از او سلب شدني نيست، پس «حيّ لايموت» است و ممکن
است گفته شود که در اسمهاي خداوند «حيّ» به معناي زنده پاينده است.
صفت قيوميّت
کلمه «قيّوم» بر وزن «فيعول» يا مبالغه در قائم
بمعني عهدهدار و قيام به تدبير شيء است يا مبالغه در قيام که به معناي عهدهدار و
تدبير شيء است.
در هر صورت سراسر هستي و هر يک از موجودات از هر
جهتي- چه از ناحيه ذاتشان و چه از نظر آثارشان- در عين وابستگي به ذات حق هستند و
همه و همه به عنايت او سهم خود را از هستي و رتبه هستي دارا هستند که به قول مرحوم
فيض کاشاني:
به اندک
التفاتي زنده دارد آفرينش را
اگر نازي کند در هم فرو ريزند قالبها
پس او قيوم و بپا دارنده هستي است و نسبت او به
عالم، همين نسبت قيوميّت است (که شايد به تعبير اهلش، اضافه ؟؟؟ است)
و نسبت عالم به او نسبت متقوّم به مقوّم است:
زيرنشين علمت کائنات ما بتو قائم چه تو قائم بذات
شايد بتوان گفت: کلمه «قيوم» در اسماء الهي دو جهت
را در بر دارد:
اينکه او قائم بذات و متّکي به خود است، بر خلاف
جهان ممکنات.
اينکه بپا دارنده عالم ماسوي نيز هست، که در حقيقت
«قيوم» يعني هم قائم بالذّات (به خود متکي است) و هم مقوّم غير است که بپا دارنده
غير خود يعني عالم ممکنات است.
ذکر يک نکته
در آيه 33 از سوره رعد ميفرمايد: «أفمن هو قائم
علي کل نفس بما کسبت»- آيا خدائي که نگهان و نگهدارنده همه نفوس و آثارشان است (او
را فراموش کردند و به توحيد او تن در ندادند؟).
از آنجايي که در اين آيه گوشزد شده قيوميّت و
نگهباني خداوند هم بر نفوس خلايق است و هم بر اعمال و آثار آنها؛ مفسّران
احتمالاتي دادهاند:
يکي اينکه خداوند گذشته از اينکه تدبير نفوس ميکند،
علاوه بر آن، مراقب اعمال آنها نيز هست.
احتمال ديگر، همان احتمالي است که علامه طباطبايي
«ره» آن را اختيار فرمودهاند. در صفحه 410 جلد 11 الميزان ميفرمايد:
اما قيام بر اعمال نفوس به اين است که اعمال نفوس
را از مرتبه حرکت و سکون به اعمال محفوظ بر نفوس در صحيفههاي اعمال متحوّل کرده،
پس از آن به ثوابها و عقابهادر دنيا و آخرت- که قرب و بعد به خداوند و هدايت و
ضلالت و نعمت و نقمت و بهشت و دوزخ باشد- متحوّل ميکند. و احتمالات ديگري نيز
داده شده است.
در ضمن شايد اين احتمال را نيز بتوان داد: قائم
بودن خداوند بر اعمال و کسبهاي نفوس، همان عموم قيوميت خداوند جهان نسبت به اعمال
بندگان باشد که در حقيقت همچنان که انسان
و ساير اجزاء جهان در ذات خود مستقل نيستند، بلکه متقوم بذات حق و حق مقوّم آنها
است از اين رو در هر اثر و فعلي نيز غير مستقل هستند و به عبارت ديگر: همچنان که
وجودشان مجازي است، ايجاد و اثرشان نيز مجازي است.
چنانچه اين معني از علامه طباطبايي در جلد دوم الميزان، صفحه 348
استفاده ميشود. ايشان ميفرمايد: و بالجمله از خداوند متعال منشأ هستي است که
وجود هر چيز و اوصاف و خواصّ و آثار آنها، همه از او نشأت گرفته و در جهان هيچ
منشأ اثري نيست مگر اينکه به او منتهي ميشود، پس تنها او است که قائم بر هر چيز
است از هر جهت، همانگونه قيامي که حقيقت قيام است و هيچ سستي و خللي را نميپذيرد،
و چنين قيوميتي براي غير حق نيست الا باذن او.
حال که سخن به اينجا رسيد، به معناي «اذن» که در
قرآن زياد تکرار شده، ميپردازيم:
معناي اذن در قرآن
قرآن کريم، درباره وقوع بسياري از حوادث يا تأثير
بسياري از عوامل در ثار خودشان فرموده که به اذن است. مثل اينکه ميفرمايد: «ما
أصابکم من مصيبة فبإذن الله»- هر مصيبتي که به شما رسد، به اذن خدا است. و ميفرمايد:
«ما کان لنفس أن تموت إلا باذن الله»- هيچ کس را توانايي مردن نيست مگر به اذن خدا
باشد.
يا ميفرمايد: «ما أصابکم يوم التقي الجمعان فبإذن
الله»- آنچه در روز برخورد دو گروه (مسلمان و مشرکان در غزوه احد) به شما رسيد، به
اذن خدا بود.
«وما هم بضارّين به من أحد الا بإذن الله»- نميتوانستند
بوسيله سحرشان به احدي ضرر و زيان برسانند مگر به اذن خدا.
و ميفرمايد: «والبلد الطّيب يخرج نباته بإذن
ربّه»- سرزمين طيّب و پاک، گياهش به اذن پروردگارش ميرويد.
و يا اينکه درختي را که به «کلمه طيبه» مثل ميزند،
درباره آن ميفرمايد: «تؤتي أکلها کلّ حين بإذن ربّها»- آن درخت، ميوه خود را در
هر زمان، به اذن پروردگارش ميدهد.
البته واضح و روشن است اينگونه مواردي که اذن
خداوند در آنها ذکر شده، اذن به معناي مباح کردن شرعي نيست همچنانکه در سوره حشر
درباره قطع کردن درختهاي بنيالنضير ميفرمايد: «ما قطعتم من لينة أوترکتموها علي
أصولها فبإذن الله»- آن درختهايي راکه بريديد يا بر ريشه نگهداشتيد، به اذن خدا
بود.
بلکه بيشتر به نظر ميرسد هر موجودي هرچند هم منشأ
و مبدأ اثري باشد و قيام به امر و اثري داشته باشد به اذن (تکويني) حق است، گرچه
احتمال اين معني نيز داده شد که چون خداوند قدرت اينکه هر سبب و عامل منشأ اثر را
بوسيله اسباب ديگر از تمام اثر يا بعضي از آثار، عقيم و خنثي کند که در حقيقت بر حسب
قدرتش هم اسباب را فراهم ميکند و هم بوسيله اسبابي، اسباب ديگري را از کار ميانداز
که به قول مولوي:
از سبب سازيش من سودائيم وز سبب سوزيش سوقسطائيم
ولي بايد گفت درست است که عوامل و اسباب جهان از
اين نظر هم که ممکن است در اثر تصادم بياثر شوند غيرمستقلنّد. ولي قطع از اين
جهت، مبدأيّت و منشأيّت با صرفنظر از مراحمات نيز غيرمستقلّند و «باذن الله»
هستند. «ادامه دارد»
پاسخ به اهمّ شبهات عزادارى
درس آزادى به دنيا داد رفتار حسين بذر همت در جهان افشاند، افكار حسين
گرندارى دين به عالم، لااقل آزاده باش اين كلام نغز مىباشد زگفتار حسين
مرگ با عزّت زعيش در مذلّت بهتر است نغمهاى مىباشد از لعل درربار حسين
حادثه تلخ و جان سوز شهادت سالار شهيدان حسين بن على(ع) و ياران با وفاى او در سال 61 هجرى قمرى باعث شد عزادارى به صورت فرهنگ و مكتبى در جامعه اسلامى خصوصاً تشيّع بروز و ظهور نمايد، و قلبها و سرزمينها را در نوردد، و همچنان در قلب تاريخ و جان و دل ملّتها به پيش رود و آثار تحوّلات شگرفى را در بشريت ايجاد نمايد، و صَفِ حق جويان و حقيقت طلبان را در مقابل ستمگران و ظالمان همواره تقويت نموده سرپا نگهدارد.
به موازات پيشرفت اين مكتب و فرهنگ در طول تاريخ، شبهاتى پيرامون عزادارى بر اهلبيت(ع) يا از طرف دشمنان و يا از سوى مذاهب مختلف و يا از سوى اذهان حقيقت جو و حقيقت ياب مطرح بوده و هست كه حَلِّ اين شبهات و اشكالات در هر عصرى مىتواند به نوعى به رشد و بالندگى اين مكتب كمك و يارى رساند.
آنچه پيش رو داريد پاسخ به اهمّ شبهاتى است كه در اين عصر و زمان مطرح است. اميد كه روح بلند سرور شهيدان ما را در ارائه صحيح و محكم پاسخها يارى رساند. انشاء اللّه.
پرسش 1ـ آيا پرسش و مطرح كردن شبهات عزادارى امر معقول و مطلوبى است؟
هم سؤال از علم خيزد هم جواب همچنانكه خار و گُل از خاك و آب
در پاسخ بايد گفت پيشرفت “جامعه” و “فرهنگ” آن در گرو پرسشهاى حقيقت جويانه و پاسخهاى عاقلانه و عميق آن است به همين جهت پيشوايان دينى، خصوصاً امامان معصوم(ع) سخت بر امر پرسش و سؤال نمودن تأكيد و پافشارى نمودهاند.
از جمله امام باقر(ع) از پيامبر اكرم(ص) نقل نموده است كه فرموده است: «العلم خزائن و مفتاحها السّؤال فاسئلوا يرحمكم اللّه فانّه يؤجر فيه اربعة السّائل و المعلّم و المستمع و المجيب لهم؛() علم گنيجنه هايى است و كليد آن پرسش است پس سؤال كنيد! خدا شما را مورد رحمتش قرار دهد، زيرا پرسش باعث مىشود، چهار كس اجر برد، پرسشگر، معلّم، شنونده و كسى كه جواب ميدهد.»
لذا از طرح شبهات و نقد و انتقاد نبايد ترسيد چرا كه شبهات و پاسخ آن «بنيانهاى معرفتى انسان را به مسائل اسلامى و مؤلّفههاى فرهنگ تقويت مىكند و نبايد فراموش كرد كه در پرتو اين پشتوانه نظرى، ايمان آدمى نيز تعالى مىيابد، زيرا ايمان بر پايه معرفت و خردورزى شكل مىگيرد. از اين رو اگر
توجيه و تبيين موجّهى از عزادارى ارائه گردد، (و شبهات مطرح شده برطرف شود) پايههاى باور جوانان و نسل معاصر نسبت به اين موضوع تقويت خواهد شد.»()
پرسش 2ـ آيا عزادارى ريشه قرآنى دارد؟ و يا فقط در فرهنگ تشيّع ريشه دارد؟
در پاسخ اين شبهه بايد گفت عزادارى ريشه قرآنى نيز دارد و آيات عديدهاى بر اين امر دلالت دارد كه به نمونه هايى اشاره مىشود:
الف: سوگوارى يعقوب در فراق يوسف
با اين كه يوسف فقط مفقود الاثر بود و مرگ او حتمى نبود، يعقوب، پيامبر الهى و پدر بزرگوار او آنچنان در فراق او گريه كرد كه نابينا شد. چنان كه در قرآن كريم مىخوانيم «و قال يا اسفى على يوسف و ابيضّت عيناه من الحزن فهو كظيمٌ؛() و گفت: اى اندوه (بر فراق) يوسف و چشمان او از اندوه سفيد شد امّا خشم خود را فرو مىبرد.»
آن قدر گريه كرد كه برادران يوسف از حزن و اندوه پدر به ستوه آمدند و گفتند: «تاللّه تفتؤا تذكر يوسف حتّى تكون حرضاً او تكون من الهالكين؛() به خدا قسم تو آن قدر ياد يوسف مىكنى تا در آستانه مرگ
قرارگيرى يا هلاك گردى.» او در جواب گفت: «انّما اشكوا بثّى و حزنى الى اللّه و اعلم من اللّه ما لاتعلمون؛() من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگويم (و شكايت نزد او مىبرم) و از خدا چيزهايى ميدانم كه شما نميدانيد.»
اين آيات بخوبى گريه طولانى حضرت يعقوب را منعكس مىكند و زمخشرى نيز روايت كرده است كه حضرت يوسف از جبرئيل مدت اندوه و گريه پدر را جويا شد؟ پاسخ داد: هفتاد سال به طول انجاميد و درباره پاداش گريه او سؤال كرد: پاسخ داد: گريه او پاداش برابر هفتاد شهيد را داشت.()
طبرى از حسن بصرى نقل نموده كه «از هنگامى كه حضرت يوسف از نزد پدر بيرون رفت تا زمانى كه مراجعه كرد هشتاد سال طول كشيد و در اين مدّت همواره اندوه قلبى او را فرا گرفته بود و گريه مىكرد تا بينايى خود را از دست داد،» و حسن بصرى گفته است :«در آن روزگار در روى زمين خليفهاى بزرگوارتر از حضرت يعقوب در پيشگاه خداوند متعال وجود نداشت.»()
از آيه فوق و روايات نقل شده بخوبى استفاده مىشود: گريه و اندوه در سوگ عزيزان، ساليان درازى هم طول بكشد مانعى ندارد. به اين جهت است كه حضرت سجاد(ع) در پاسخ كسانى كه به گريههاى شديد و طولانى آن حضرت در سوگ پدر بزرگوارش اعتراض مىكردند، فرمود: «مگر شما از گريه و عزادارى يعقوب اطلاع نداريد؟ او ساليان طولانى در فراق يوسف گريست تا بينايى خود را از دست داد، در صورتى كه فرزندش حيات داشت و تنها از جلو چشمانش ناپديد شده بود. امّا من با چشمان خود ديدم كه پدرم و 17 تن از اهل بيت پيامبر(ص) را شهيد كردند و سرشان را از تن جدا نمودند.»()
ب: تعظيم شعائر الهى
قرآن كريم مىفرمايد: «و من يعظّم شعائر اللّه فانّها من تقوى القلوب؛() و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلهاست.»
يكى از علماى اهل سنّت مىنويسد :«شعائر جمع شعير( يا شعيره) به معناى علامت است و هرچه كه از ديدن آن خدا به ياد آيد، شعائر خداست، و شعائر اللّه اختصاص به صفا و مروه ندارد.» چنانكه از دهلوى نقل شده است كه «…محبّت شعاير اللّه عبارت است از محبّت قرآن و پيامبر و كعبه، بلكه هر چيز
كه به خدا منتسب باشد حتى اولياى خدا.»()
مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد :«شعاير عبارت است از نشانه هايى كه انسان را به سوى خدا راهنمايى مىكند و منحصر به صفا و مروه و مانند آن نمىشود بنابراين هر نشانهاى اكه انسان را به ياد خدا بيندازد تعظيم آن موجب تقواى الهى مىگردد و تمام نشانهها را در بر مىگيرد.»()
و عزاداريها بهترين مصداق شعائر الهى است چرا كه در آنجا قرآن خوانده مىشود و مسائل دينى مطرح مىگردد، مردم به ياد خدا و قيامت ميافتند و در هجران و شهادت اولياء خدا گريه مىكنند.
ج: عزادارى فرياد مظلومان و ستمديدگان
«لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الّا من ظلم؛() خداوند متعال فرياد زدن به بدگويى را دوست ندارد جز براى كسانى كه مورد ستم قرار گرفتهاند.»
راستى چه كسى مظلومتر از آل محمد(ص) خصوصاً امامان شيعه و شهداى كربلا سراغ داريد، گريه بر شهداى كربلا، و مظلوميّت امامان فرياد عليه همه ستمگران است حتى ستمگران اين زمان.
د: عزادارى اظهار مودّت به اهل بيت(ع)
در قرآن كريم مىخوانيم: «قل لااسئلكم عليه اجراً الّا المودّة فى القربى؛() بگو اجرى بر رسالتم از شما نمىخواهم مگر دوستى بستگانم را». دوستى نشانه هايى دارد يكى از آنها اين است كه در شادى اهل بيت شاد و در ماتم آنها اندوهناك باشد.
و امام رضا(ع) نيز فرمود: «اى پسر شبيب ان سرّك ان تكون معنا فى الدّرجات العلى من الجنان فاحزن لحزننا و افرح لفرحنا و عليك بولايتنا فلو انّ رجلاً تولّى حجراً لحشره اللّه معه يوم القيامة؛() اگر دوست ميدارى كه همنشين ما در بهشت برين باشى، در غم و اندوه ما اندوهناك و در شادى ما شادمان باش و ولايت ما را بپذير، چه آن كه اگر كسى سنگى را دوست بدارد روز قيامت با آن محشور مىگردد.»
بر اساس همين اصل بود كه در كوفه و شام برخى از آنانى كه به اهلبيت و اسرا بَد مىگفتند وقتى متوجّه شدند كه اينها اقرباى پيامبر(ص) مىباشند گريه و زارى مىكردند و از اين راه مودّت خويش را اظهار مىنمودند. چنان كه در گزارش جانسوز مسلم گچكار از كوفه اين معنى بخوبى منعكس شده است.() و همچنين در داستان آن پيرمرد شامى كه در ابتدا خطاب به امام سجاد(ع) و همراهان گفت: حمد و سپاس خداوندى را كه شما را كشت و مغلوب كرد و مردم شهرها را از وجود شما راحت نمود و اميرمؤمنان يزيد را بر شما پيروز گردانيد.»
آنگاه كه امام سجاد(ع) خود را معرّفى نمود و فرمود :«بخدا سوگند بدون شك ما همان خاندان رسول خدا(ص) هستيم و بحق جدّمان سوگند كه ما همان خاندان مىباشيم.» پيرمرد پس از شناخت آنها گريه كرد و عمّامه خود را از شدّت ناراحتى از سر گرفت و به زمين انداخت و سپس رو به آسمان نمود و گفت :«خدايا ما در پيشگاه تو از دشمنان آل محمد بيزارى مىجوئيم….»()
پرسش 3ـ آيا در گفتار و رفتار پيامبر اكرم(ص) جايى ديده شده كه در سوگ عزيزان خود و يا ديگران عزادارى نموده باشد؟!
اين شبهه را بيشتر وهابيّون و سلفىها و هم مسلكان آنها دامن ميزنند براى روشن شدن حقيقت امر ما نمونههايى را از منابع اهل سنّت ارائه مىكنيم كه رسول خدا(ص) در موارد و مواضع متعدد عزادارى و سوگوارى نمودهاند.
در ابتدا به اين نكته اشاره كنيم كه قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «ما آتاكم الرّسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوه؛() آنچه رسول آورده بگيريد و از آنچه نهى كرده دورى كنيد.» آوردن رسول شامل آيات قرآنى، گفتار، رفتار و تقرير آن حضرت مىشود چنان كه در آيه ديگر مىفرمايد: «لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنة؛() به راستى در اقتدا به رسول خدا سرمشق و الگوى نيكويى است.»
نمونههايى از سخنان و سيره رسول خدا(ص)
الف: عزادارى در سوگ شهداى احد و عمويش حمزه:
ابن مسعود مىگويد: «ما راينا رسول اللّه(ص) باكياً اشدّ من بكائه على حمزة وضعه فى القبلة ثمّ وقف على جنازته و انتحب حتّى نشق يقول: يا عمّ رسول اللّه!و اسد اللّه! و اسد رسول اللّه! يا حمزة! يا فاعل الخيرات يا حمزة! يا كاشف الكربات يا ذاب، يا مانع عن وجه رسول اللّه!؛() رسول خدا در شهادت حمزه به گونهاى به شدّت گريست كه مانند آن را از آن حضرت نديده بوديم، جنازه او را در قبله نهاد آنگاه ايستاد و با صداى بلند گريه سر داد تا اين كه بيهوش شد و پس از آن فرمود: اى عموى رسول خدا! اى شير خدا و شير رسول خدا! اى حمزه، اى انجام دهنده كار خير، اى حمزه، اى برطرف كننده سختيها از پيامبر، اى كسيكه دشمن را از برابر رسول خدا دور كرده، وجود او را نگهدارى نمودى.»
واقدى مىگويد: وقتى صفيه خواهر حمزه كنار جنازه او آمد. نزد پيامبر نشست هرگاه صفيه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند، هرگاه با صداى بلند گريه مىكرد آن حضرت نيز با صداى بلند مىگريستند و هرگاه حضرت فاطمه گريه مىكرد آن حضرت نيز گريه مىكردند.»()
محمد طبرى مىنويسد :«پيامبر از كنار خانه دو گروه از انصار به نام بنى عبدالاشهل و بنى ظفر گذشتند كه بر شهيدان احد گريه و عزادارى مىكردند، چشمان مباركش پر از اشك شد و آنگاه فرمود«:لكن حمزة لابواكى له؛ حمزه گريه كننده ندارد.» سعد بن معاذ و سيد بن خضير كه از ياران آن حضرت بودند در هنگام بازگشت به خانهاى از بنى عبدالاشهل دستور دادند جلسه گريه و عزادارى را رها ساخته و خانه حمزه بروند و براى عموى پيامبر گريه و عزادارى كنند.»()
ابن عبدالبر مىگويد :«سخن پيامبر ـ لكن حمزة لابواكى له ـ به گونهاى تأثير گذاشت كه از آن پس هيچ خانمى بر مرده خود گريه نمىكرد جز آنكه در آغاز بر حمزه و آنگاه بر عزيز خود گريه مىكرد.»()
اين روايات و گزارشها نشان ميدهد كه گريه و عزادارى بر شهداى راه خدا موضوعيّت دارد، و بايد ياد و نام آنها گرامى داشته شود. ابن هشام مىنويسد: پس از حادثه احد شعراى فراوانى براى شهيدان بويژه سالار شهيدان حمزه مرثيه سرودند، مانند حسّان بن ثابت() كعب بن مالك،() عبداللّه بن رواحه، ضراربن خطاب، صفيه خواهر حمزه.()
ب: عزادارى در سوگ شهادت جعفر
انس بن مالك مىگويد :«پيش از آنكه خبر شهادت فرماندهان سپاه در جنگ تبوك نشر يابد پيامبر اكرم(ص) فرمود: زيد، جعفر و عبداللّه رواحه شهيد شدهاند. آنگاه فرمود: فرماندهى جنگ را در آغاز زيدبن حارثه بر عهده داشت، پس از شهادت ايشان جعفر بن ابى طالب پرچم را برافراشت تا به شهادت رسيد، آنگاه عبداللّه امير سپاه شد وى نيز شهيد شد. پس از آن چشمان مباركش پر از اشك شد و گريست».()
اسما همسر جعفر مىگويد: رسول خدا فرمود: اى اسما! فرزندان جعفر كجا هستند؟ من فرزندان او را خدمت آن حضرت آوردم، حضرت آنها را در
آغوش كشيد و مورد نوازش قرار داد سپس چشمان مبارك آن حضرت پر از اشك شد و گريه كرد. عرض كردم گويا از جعفر خبرى به شما رسيده است؟ فرمود: آرى امروز به شهادت رسيد.()
ج: سعد بن عباده
سعد بن عباده رييس قبيله خزرج در حال بىهوشى بود، حضرت فرمودند: تمام كرده است آنگاه پيامبر گريست و همراهان حضرت نيز گريه كردند، برخى به آن حضرت اعتراض كردند، حضرت فرمودند :«آيا نميدانيد كه خداوند كسى را به خاطر اشك چشم و اندوه قلبى عذاب نمىكند؟ آنگاه حضرت به زبانشان اشاره كردند و فرمودند: تنها زبان انسان است كه باعث عذاب مىگردد (بخاطر كفرگويى) مگر آن كه خدا بندهاش را مورد رحمت قرار دهد و عذاب نكند.»()
دـ گريه در مرگ فرزندش ابراهيم
انس بن مالك مىگويد: بر پيامبر وارد شديم در حالى كه ابراهيم (فرزندش) در حال جان دادن بود ديدم كه پيامبر(ص) اشك ميريخت و گريه مىكرد: عبدالرحمان گفت: يا رسول اللّه شما چرا گريه مىكنيد؟ آن حضرت فرمودند: اين گريه رحمت است و اضافه كردند چشم مىگريد و قلب از شدّت اندوه مىسوزد، ولى سخنى كه بر خلاف رضاى حق باشد بر زبان نمىگويم. سپس فرمود: «و انّا بفراقك يا ابراهيم لمحزونون؛() اى ابراهيم ما در فراق تو محزون و اندوهگين هستيم.»
در نقل جابر آمده كه عبدالرحمان بن عوف وقتى عرض كرد شما از گريه نهى فرمودهايد چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: من از گريه جلوگيرى نكردم، بلكه از دو گونه فرياد منع كردم كه معمولاً افراد احمق و فاجر از خود سر ميدهند، يكى از فرياد و صدا در هنگام مصيبت همراه با خراشيدن صورت و پاره كردن گريبان و ديگرى از صدايى (كه در مجالس جشن و سرور مانند ناله) شيطان (بلند مىشود).»()
هـ. گريه در فراق دخترش
انس مىگويد :«يكى از دختران پيامبر(ص) در مدينه از دنيا رفت در مراسم تشييع و دفن او حضور داشتيم، ديديم كه چشمان مبارك رسول خدا(ص) در كنار قبر دخترش پر از اشك بود و گريه كرد.»()
وـ گريه كنار قبر مادرش آمنه
بعد از فراگير شدن رسالت، حضرت كنار قبر مادرش آمنه رفته آنچنان گريه كردند كه همراهان نيز به گريه افتادند. ابوهريره نقل كرده است كه «زار النبى قبر امّه فبكى و بكى من حوله؛() نبى قبر مادرش را زيارت كرد پس گريه كرد و اطرافيان نيز گريه كردند.»
ز: گريه در مرگ عثمان بن مظعون
يكى از ياران بسيار خوب پيامبر عثمان بن مظعون بود. وقتى از دنيا رفت پيامبر در سوگ او گريست. عايشه مىگويد: رسول خدا(ص) عثمان بن مظعون را در حالى كه فوت كرده بود بوسيد و گريه كرد و در تعبير ديگر آمده كه اشك از چشمان مباركش جارى بود.»()
پرسش 4ـ آيا درست است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از شهادت امام حسين(ع) براى او گريه و عزادارى نموده است؟
در جواب اين پرسش نيز سعى مىكنيم از منابع اهل سنّت استفاده
بريم كه آن حضرت قبل از شهادت امام حسين(ع) به حال او گريه كردهاند، تا به امّت اسلام تعليم دهد كه بر اين فرزندش سوگوارى و عزادارى نمايند.
الف: هنگام ولادت
بيهقى نقل نموده كه اسما بنت عميس به على بن الحسين(ع) گفت: «من در ولادت حسن و حسين قابله جدهات فاطمه(س) بودم وقتى حسين به دنيا آمد، رسول خدا به سراغ من آمد و فرمود: اى اسما فرزندم را بياور، حسين را در پارچه سفيدى قنداق كرده به دست آن حضرت دادم و در گوش راست اذان و در گوش چپ ايشان اقامه گفتند، آنگاه او را در دامن خود گذاشتند وگريستند! عرض كردم پدر و مادرم فدايت، چرا گريه مىكنيد؟ فرمود: بر اين پسرم! گفتم او كه هم اكنون متولد شده است. فرمود: اى اسماء پسرم را گروه ستمگران خواهند كشت. خداوند شفاعتم را به ايشان نرساند! آنگاه فرمود: اى اسماء اين مطلب را براى فاطمه مگو چون تازه بچّه دار شده است.»() با اينكه در مراسم ولادت رسم بر اين است كه شادى مىكنند ولى براى اوّلين بار در تولّد نوزادى عزادارى شد.
ب: خواب ام الفضل و گريه حضرت
ام الفضل مىگويد :«به محضر رسول خدا(ص) وارد شدم و عرض كردم ديشب خواب ناراحت كنندهاى ديدم، حضرت فرمودند: خوابت را نقل كن. عرض كردم: خواب ديدم گويا قطعهاى از بدن مبارك شما جدا و در دامن من گذاشته شد، حضرت فرمود: خواب خوب ديدهاى، از فاطمه(س) فرزندى به دنيا ميآيد و در دامن تو رشد مىكند چندى بعد فاطمه حسين را به دنيا آورد و همان گونه كه رسول خدا فرموده بود (اتفاق افتاد).
روزى بر آن حضرت وارد شدم، حسين را در دامن خود نشاند و چشمانش پر اشك شده و گريست. عرض كردم پدرم و مادرم به قربانت اى رسول خدا! شما را چه شده است؟ فرمود :اتانى جبرئيل عليه الصلوة والسلام فاخبرنى انّ امّتى ستقتل ابنى فقلت هذا؟ فقال نعم واتانى تربة من تربته حمراءٌ؛ جبرئيل نزدم آمد و خبر داد كه امّتم فرزندم حسين را به قتل ميرسانند گفتم: اين فرزند را؟ فرمودند: آرى، سپس خاك را به من دادند و اين خاك همان خاكى بود كه ساليان بعد حسين بر روى آن به شهادت رسيد.»()
ج: سوگوارى در منزل ام سلمه
ام سلمه مىگويد :«حسن و حسين(ع) در جلو پيامبر(ص) در خانه من مشغول بازى بودند، جبرييل نازل شد و گفت: اى محمّد! امّت تو فرزندت حسين را شهيد خواهند كرد آنگاه رسول خدا(ص) گريست، سپس حسين را در آغوش گرفته و به سينه چسباند و فرمود: «وديعةٌ عندك هذه التربة و قال رسول اللّه(ص) يا ام سلمه اذا تحولت هذه التربة دماً فاعلمى انّ ابنى قد قتل؛() اين تربت در نزد تو امانت باشد خاك را بوسيدند و فرمودند ام سلمه، هرگاه اين تربت رنگ خون به خود گرفت، بدان كه فرزندم حسين به شهادت رسيده است.»
و: گريه رسول خدا در منزل عايشه
عايشه مىگويد :«روزى جبرييل بر رسول خدا(ص) نازل و به آن حضرت وحى نمود، حسين نزد پيامبر(ص) وارد شد و از شانه و پشت آن جناب بالا ميرفت و بازى مىكرد. جبرييل گفت: اى محمد! به زودى امّت تو فتنه مىكنند و اين فرزند كوچك تو را پس از تو خواهند كشت، آنگاه جبرييل دست برد و خاك سفيد رنگى آورد و گفت: فرزندت در اين سرزمين كشته مىشود، نام آن طف است! پس از آنكه جبرييل از نزد رسول خدا(ص) رفت، آن حضرت در حالى كه
خاك را در دست داشت و گريه مىكرد بر گروهى از يارانش كه ابوبكر، عمر، على، حذيفه، عمار و ابوذر در بين آنها حضور داشتند وارد شدند و فرمودند: جبرييل به من خبر داده است كه فرزندم حسين پس از من در سرزمينى به نام طف كشته مىشود و اين خاك را به من نشان داده كه محل شهادت و قبر او در اين خاك خواهد بود.»()
هـ. سوگوارى در منزل زينب
حافظ ابويعلى از زينب دختر جحش روايت مىكند «در يكى از روزهايى كه رسول خدا(ص) در منزل من بود. امام حسين كه تازه راه ميرفت وارد اتاق رسول خدا (ص) شد او را گرفتم. فرمودند: رهايش كن او را رها كردم آنگاه وضو گرفته و به نماز ايستادند و همچنان او را در آغوش داشتند هرگاه به ركوع ميرفتند او را بر زمين مىنهادند. پس از نماز نشستند و گريستند. عرض كردم: يا رسول اللّه امروز موضوعى از شما مشاهده كردم كه تا كنون مثل آن را نديده بودم، فرمودند: جبرييل آمد و خبر داد كه امّتم اين كودك را مىكشند، به جبرييل گفتم: تربت او را به من نشان ده جبرييل خاك سرخ رنگى برايم آورد.»()
وـ سوگوارى در منزل على(ع)
ابوالحسن عبيدى عقيقى از امام على(ع) نقل نمود كه «رسول خدا براى ديدار به منزل ما آمدند…بعد از صرف غذا دست آن حضرت را شستم و او دست بر سر و صورت و محاسن خود كشيدند، سپس رو به قبله دست به دعا برداشتند و با چشمانى اشكبار سه بار خود را به زمين انداختند. نتوانستم سبب را جويا شوم در اين ميان حسين از پشت آن حضرت بالا رفت، مجدداً رسول خدا گريستند، حسين گفت: پدرجان از شما حركتى ديدم كه نظير آن را تاكنون نديده بودم! رسول خدا فرمودند: فرزندم! از ديدار شما مسرّتى يافتم كه تاكنون اين طور خوشحال نشده بودم امّا جبرييل حبيبم بر من نازل و مرا از كشته شدن تو آگاه نمود و قتلگاه شما پراكنده خواهد بود. اين خبر مرا بسيار اندوهگين ساخت از خداوند متعال براى شما خواستار خير و خوبى شدم.»()
زـ سوگوارى اصحاب همراه رسول خدا(ص)
در روايت آمده است كه امام حسين(ع) كودكى دوساله بود. پيامبر(ص)
براى سفرى آماده گرديدند در همان گامهاى نخستين ناگهان توقف نموده و فرمودند: هم اكنون جبرييل مرا از سرزمينى آگاه نمود كه در كنار شط فرات قرار دارد و نامش كربلا است، حسين فرزند فاطمه در آن سرزمين به شهادت ميرسد. از قاتل او جويا شدند؟ فرمود: مردى است كه نامش يزيد مىباشد كه فرزندم را به قتل ميرساند و هم اكنون محل كشته شدن و دفن حسين را با چشم خود مىنگرم. آنگاه پيامبر(ص) با حالت غمگينى و ناراحت از سفر برگشتند و سفر را ناتمام گذاشتند. پس از پايان يافتن سخنان، دست راست را بر سر حسن و دست چپ را بر سر حسين گذاشت سپس دست را به سوى بالا بلند نمود و فرمود: بارالها! محمد بنده و پيامبر توست و اين دو، پاكان اهل بيت و برگزيدگان ذريّه من و اصل و ريشه من هستند اين دو را در ميان امّتم به جانشينى خود مىگذارم «اللّهم فبارك له فى قتله و اجعله من سادات الشهداء…؛ خدايا شهادت را براى حسين مبارك گردان و او را سرور شهيدان قرار ده، خدايا براى قاتل و خواركنندهاش بركتى قرار مده.»
زمانى كه سخنان حضرت به اينجا رسيد صداى مردم حاضر در مسجد به گريه بلند شد، حضرت فرمود:اتبكون ولاتنصرونه؟ آيا براى او گريه مىكنيد و او را يارى نمىكنيد؟ پس از آن از مسجد خارج شد و بعد از لحظاتى در حالى كه رنگشان متغيّر و چهرهشان برافروخته بود به مسجد بازگشتند و با چشمان گريان فرمود :«اى مردم دو گوهر گرانبها در ميان شما بر جاى مىگذارم، كتاب خدا و عترتم كه آميخته با آب حياتم و ثمره وجودم مىباشند. اين دو از هم جدا نخواهند شد تا هنگامى كه كنار حوض كوثر بر من وارد شوند و من در مورد اهل بيتم از شما چيزى جز دوستى آنان نمىخواهم و اين چيزى است كه پروردگارم به من دستور فرموده است. پس مواظب باشيد كه در روز قيامت در كنار كوثر شما را ملاقات نكنم در حالى كه با اهل بيتم دشمنى نموده و بر آنان ستم كرده باشيد.»()
نزول مكرر جبرييل بر پيامبراكرم(ص) نشان دهنده اهميّت عزادارى بر امام حسين(ع) است و اين كه اين مسئله را هم متوجّه شوند.
پرسش 5 ـ فلسفه عزادارى بر اهل بيت خصوصاً امام و فوايد آن چيست؟
1ـ اظهار مودّت و دوستى اهل بيت(ع)
قرآن كريم() و روايات، دوستى خاندان رسالت و اهل بيت را واجب شمرده است و يكى از مهمترين لوازم دوستى اظهار همدردى و هم دلى با آنان است.()
2ـ انسان سازى
عزادارى آگاهانه و عاشقانه اثرش اين است كه فضائل و مناقب و آرمانهاى فردى كه براى او عزادارى مىشود به عزاداران منتقل مىگردد و در واقع آن فرد يا افراد به عنوان الگويى كامل در بين جامعه مطرح مىشود. و الگوگيرى باعث سهولت پيمودن راه هدايت و رسيدن به قلّه سعادت مىشود: قرآن كريم در مورد اقتدا به پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ولكم فى رسول اللّه اسوةٌ حسنةٌ؛() براى شما در (رفتار) رسول خدا الگوى نيكويى است.»
بعد از رسول اكرم(ص) اسوههاى امّت همان امامان معصوم(ع) همانهايى كه در راه دين خدا مسموم شدند و يا به شهادت رسيدند مىباشند، و يكى از آن اسوهها سرور شهيدان حسين بن على(ع) است.
خود آن بزرگوار در نامهاى به سليمان بن صرد خزاعى و مسيّب و…نوشت: «فلكم فى ّ اسوةٌ؛() براى شما در رفتار من الگو است.»
و در عزاداريهاست كه اوصاف سازنده الگو تبيين و ترويج مىشود.
3ـ جامعه سازى
هنگامى كه مجلس عزادارى عامل انسان سازى و فردسازى شد تغييرات و اصلاحات درونى انسان به عرصه جامعه نيز كشيده مىشود و جامعه را نيز مىسازد و آرمان و اهداف والاى اهل بيت بر جامعه حكم فرما مىشود، به عنوان نمونه اگر به بيانات، سخنان و شعارهاى عاشورا دقّت كنيم بخوبى مىتوان عناصر انسان ساز و جامعه و فرهنگ ساز را مشاهده نمود، مواردى همچون:
عبادت و بندگى، ايثار و فداكارى، شجاعت، توكّل، صبر، امر به معروف و نهى از منكر، حرمت بيعت با افرادى چون يزيد، شهادتطلبى، خدامحورى، ذلّت ناپذيرى و…مىتوان نام برد.()
4ـ نوعى اعتراض به ظالمان زمان و حمايت از مظلومان جهان. به همين جهت در جريان انقلاب در شبهاى عاشورا يك مرتبه عزادارى تبديل به شعار عليه نظام طاغوت شد كه:
شب عاشوراست امشب پهلوى رسوا است امشب
5 ـ عامل تقويت حسّ عدالت خواهى و انتقام جويى از ستمگران
اين درسى است كه بخوبى امامان خصوصاً حسين بن على(ع) به جامعه بشرى داد، و شيعيان به خوبى به آن حضرت اقتدا نمودند، لذا در طول تاريخ اسلام هميشه فرد يا افرادى از شيعيان براى عدالت و انتقام از ستمگران زمان خويش قيام نمودند، كه نمونه آن را مىتوان قيام توابين و شيعيان كوفه، قيام مختار، قيام زيد بن على، شهداى فخ و ديگر انقلابهاى شيعه دانست.
6ـ زمينه ساز اجتماع و ارتباط شيعيان با همديگر در مسير دفاع از حق
به همين جهت در طول تاريخ، عزادارىها مورد نهى و نفرت ستمگران بوده است و تلاش كردهاند كه جلو عزاداريها را بگيرند. و حتى در اين زمان ابرقدرتهاى دوران، به آن اندازه كه از عزاداريها ترس دارند از مسائل ديگر بيم ندارند.
پرسش 6ـ چرا عزادارى ساير امامان مانند عزادارى امام حسين(ع) نيست؟
اين به دليل گستره كمى و كيفى واقعه عاشورا است. وضعيّت خاص جهان و مسلمانان آن عصر، حالات حاكمان مسلمان و ظلمهاى فراوان آنان، دربند كشيده شدن انسانيت و آزادى و تحقير امت اسلامى، سلب امنيّت، تشديد ظلم عليه شيعيان، فراموشى آموزههاى دينى همچون امر به معروف و نهى از منكر، شيوع بدعتها و ورود آنها در حوزه دين، فراموشى اخلاق اسلامى و انسانى و… از يك سو و موقعيّت ويژه اباعبداللّه از جهت مظلوميّت و تنهايى، كيفيّت برخورد مسلمانان به ظاهر دوست با حضرت،
دوستانش بيوفا و دشمنانش بى امان با كدامين سركند، مشكل، دوتا دارد حسين
نوع جنگ و برخورد نامناسب با آن حضرت، اصحاب و اهل و عيال، آموزهها و درسهاى متنوع تربيتى، اجتماعى، سياسى، فرهنگى جريان عاشورا خصوصاً كلمات امام حسين(ع) همه و همه شكل خاص و ويژهاى به اين حادثه داده است تا در طول زمان ابعاد گوناگون و پيچيده و ژرف و عميق آن، موضوعات و مسائل فراوانى را براى تحقيق و پژوهش پيش روى محققان گذارد.() و اين حادثه بيشتر مطرح شود به همين جهت است كه رسول اكرم(ص)، اميرمؤمنان على(ع)، حضرت زهرا(س)، امام حسن مجتبى(ع)، و امامان، پس از اباعبداللّه(ع) سخت برعزادراى و زنده نگهداشتن نام امام حسين(ع) تأكيد نمودهاند، و عملاً خود آن بزرگواران نيز ياد و نام حسين(ع) را گرامى ميداشتند و در مناسبتها از او ياد مىكردند و براى او عزادارى و سوگوارى مىنمودند.()
باز هم به جهت همين نكته است كه امام حسن مجتبى(ع) در آخرين لحظات عمر خويش كه برادرش حسين(ع) براى او گريه مىكرد، فرمود: «لايوم كيومك يا اباعبداللّه؛() روزى بسان روز تو اى حسين(سخت و دردناك) نيست.» و اين جمله از امام صادق(ع) نيز نقل شده است.
از همه مهمتر داستان عاشورا و عزادارى و سوگوارى براى آن به گونهاى است كه ياد و نام همه امامان زنده مىشود، و در واقع مكتب اهلبيت زنده مىگردد.
لذا امام صادق(ع) فرمود :«فضيل آيا مجالس عزا برپا مىكنيد و از اهل بيت و آنچه بر آنان گذشته سخن به ميان ميآوريد؟ فضيل عرض كرد: آرى قربانت گردم. امام فرمود: اين گونه مجالس را دوست دارم «فاحيوا امرنا يا فضيل» پس امر ما را زنده گردانيد كه هر كس امر ما را زنده كند مورد لطف و مرحمت خدا قرار مىگيرد(اى) فضيل هر كس از ما ياد كند يا نزد او از ما ياد كنند و به اندازه بال مگسى اشك بريزد خدا گناهانش را ميآمرزد اگر چه بيش از كف دريا باشد.»()
اى نخل دين قوى شده از جان نثاريت قربان آن بصيرت و آن هوشياريت
سر سبز باغ دين، تو زخونت نمودهاى قربان باغبانى و آن آبياريست
تن زير بار ذلّت و پستى ندادهاى صد مرحبا به استقامت و آن پايداريت()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. اعلام الهداية، المجمع العالمى لاهل البيت، چاپ اول، 1422 ق، ج 7، ص 155، حلية الاولياء، ج ،3 ص .183
. پرسش و پاسخهاى برگزيده، ويژه محرّم، شماره 13، گروه مؤلّفان، مفاله محمد رضا كاشفى، نشر معارف، 1384، ص .165
. سوره يوسف، آيه .84
. سوره يوسف، آيه .85
. همان،آيه 86.
. زمخشرى تفسير كشاف،بيروت دارالكتاب العربى، ج 2، ص 497؛ تفسير كبير فخر رازى، ج 18،ص .193
. همان، ،.2
. وسائل الشيعه، حرّ عاملى، بيروت، داراحياء التراث، ج 2، ص 923 باب جواز البكاء على الميّت؛ مناقب آل ابى طالب، على بن شهر آشوب.
. سوره حج، آيه 32.
. حجةالبالغه، شاه ولى اللّه دهلوى، ص 69، الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيّه، صاحب جان هندى حنفى، ص 30.
. علّامه طباطبايى، تفسير الميزان، دارالكتب الاسلامية، ج 1، ص 414، ذيل آيه 165 بقره.
. سوره نساء، آيه .148
. سوره شورى، آيه .23
. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص 287 باب ثواب البكاء على مصيبة الحسين(ع).
. بحارالانوار، ج 45، ص 114 ـ 115.
. ر.ك:ترجمه لهوف، سيد بن طاووس، ص 176 ـ 178.
. سوره حشر، آيه .7
. سوره احزاب، آيه .21
. سيرة الحلبيّه، حلبى، ج 2، ص 60، منتخب كنزل العمال، ج 2، ص 40، المستدرك على الصحيحين، حاكم نيشابورى، كتاب الجنائز، ج 1، ص 381، و ر.ك وسائل الشيعه، همان، ج 2، ص 924.
. مغازى، واقدى، ج 1، ص 315 ـ 317.
. تاريخ طبرى، محمد بن جرير طبرى، حوادث سنه سوّم هجرى، جنگ احد، ج 2، ص 27.
. الاستيعاب، عبداللّه محمد بن عبداللّه قرطبى، ج 1، ص 426؛ مسند، احمد حنبل، ج 2، ص 40.
. سيرة النبويّه، ابن هشام، ج 3، ص 159.
. همان، ص .166
. همان، ص 167 ـ .173
. صحيح بخارى، ج 4، باب 789، فضائل اصحاب النبى فى غزوة التبوك، فتح البارى ج 8، ص 413.
. طبقات ابن سعد، باب تسمية النساء المسلمات المبايعات، ج 8، ص 282.
. جامع الاصول فى الاحاديث الرسول، محمد بن اثير جزرى، ج 11، ص 101 شماره 8573، صحيح بخارى، ج 3، ص 140، باب البكاء عند المريض.
. صحيح بخارى، باب 828، ص 158، فتح البارى، ج 3، ص .135
. ولكن نهيت عن صوتين احمقين فاجرين صوت خمش وجوه وشق جيوب» جامع الاصول، همان ج 11، ص 105 شماره 8577، ترمذى گفته اين حسن و صحيح است.
. صحيح بخارى، ج 1، باب 817، كتاب الجنائز، ح 1201.
. مسند احمد حنبل، ج 2، ص 441.
. جامع الاصول، همان، ج 11، ص 95، شماره .8566
. مقتل، ابوالمؤيّد خوارزمى، ج 1، فصل ششم در فضائل حسنين، ص 88 ؛ ذخائر العقبى محب الدين طبرى، ص 119، باب 9.
. مستدرك على الصحيحين، كتاب معرفة الصحابه، ج 3، ص 176؛ كنزالعمّال، ج 12، ص 123، ح 34300؛ المنتظم، ج 5، ص 78، ج 6، ص .386
. مجمع الزوائد، نورالدين هيثمى، ج 9، ص 189، باب مناقب الحسين، ذخائر العقبى، باب ذكر رؤيا ام سلمه، ص 147، مسند احمد حنبل، ج 3، ص .265
. الصواعق المحرقه، ابن حجر، فصل سوم فى الاحاديث الوارده فى بعض اهل البيت، ص 192، اعلام النبوة، ماوردى، ص 83، مقتل خوارزمى، ج 1، ص .159
. مجمع الزوايد، ابوبكر هيثمى، باب مناقب حسين بن على، ج 9، ص 188، كنزالعمّال، همان، ج 6، ص 223.
. مقتل خوارزمى، فصل چهاردهم، ج 2، ص .167
. مقتل ابن جوزى، ج 1، ص 164.
. سوره شورى، آيه 42.
. اين بخش را در ذيل پرسش عزادارى در قرآن و آيه مودت توضيح داده شده.
. سوره احزاب،آيه 21.
. محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج 44، ص .381
. ر.ك: فرهنگ عاشورا، ص 268 ـ 271؛ پرسشها و پاسخها، ج 13، نشر معارف، ص 167 ـ .168
. رـ ك: پاسخها و پرسشها، ص 178 ـ 179؛ با حسين، نفس مطمئنه، ص 5 ـ 18.
. بحارالانوار، ج 44، ص 223، 243، 245، ص 281، 282، 291، 293، و….
. شيخ صدوق، امالى، ص .77
. همان، ص 282 ـ 289.
. آية اللّه حاج آقا على صافى گلپايگانى، راز دل، ص 576.
سخنان معصومان جرعه اى از چشمه سار نبوى
سخنان معصومين (ع)
جرعهاى از چشمه سار نبوى
«حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا و زنوها قبل ان توزنوا.»
(بحارالانوار، ج 70، ص 73)
به حساب نفستان برسيد، پيش از آن كه به حسابتان برسند و خودتان را بسنجيد (با معيار حق) پيش از آن كه شما را بسنجند.
«اَكيَسُ الكيِّسَينِ مَن حاسَبَ نَفسَهُ وَ عَمِلَ لِما بَعد المَوتِ وَ اَحمَقُ الحُمَقاء مَنِ اتَّبَعَ هَواهُ وَ تَمَنّى عَلَى اللّه الاَمانى.»
(بحارالانوار، ج 77، ص 40)
زيركترين زيركان كسى است كه به حساب خود برسد و براى بعد از مرگش عمل كند، و نادانترين افراد كسى است كه از هواى نفس پيروى كند و آرزوهاى نابجا داشته باشد.
«اِذا كانَ يَومَ القيامة أَنبَتَ اللّهُ لِطائفَةٍ مِن اُمَّتى أَجنِحَة فَيَطيرُونَ مِن قُبُورِهِم اِلَى الجَنانِ يَسرَحُونَ فيها و يَتَنَعَّمُونَ كَيفَ شاؤُوا. فَتَقُولُ لَهُمُ المَلائِكَةُ (هَل رَأَيتُم حِساباً؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا حِساباً فَيَقُولُونَ: هَل جُزتُم عَلَى الصراطِ؟ يَقُولُون: ما رَأَينا صِراطاً. فَيَقُولُونَ: هَل رَأَيتُم جَهَنَّمَ؟ فَيَقُولُونَ: ما رَأَينا شَيئَاً. فَتَقُولُ المَلائكَةُ: مِن اُمَّةِ مَن أَنتُم؟ فَيَقُولُونَ: مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلى اللّه عَليه وَ آله. فَيَقُولُونَ: نَشَدتُمُ اللّهَ حَدِّثُونا ما كانَت أعمالُكُم فِى الدُنيا؟ فَيَقُولُونَ: خِصلَتانِ كانَتا فينا فَبَلَغَنا اللّهُ هذهِ المَنزِلَة بِفَضلِ رَحمَتِهِ فَيَقُولُونَ: وَ ما هُما؟ فَيَقُولُونَ: كانَتا كُنّا اِذا خَلَونا نَستَحيى أَن نُعصِيَهُ وَ نَرضى بِاليَسير مَمّا قُسِّم لَنا. فَتَقُولُ المَلائِكَةُ يَحِقُّ لَكُم هذا».
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 418؛ به نقل از: تنبيه الخواطر، ج 1، ص 230)
چون روز رستاخيز فرا رسد، خداوند براى دستهاى از امّت من بالهايى پديد آورد و آنان از گورهاى خود به سوى بهشت پرواز كنند و در آن جا آسوده و از نعمتها، هرگونه كه خواستند، برخوردار مىشوند. آن گاه فرشتگان به آنان مىگويند: آيا مورد محاسبه قرار گرفتيد؟ مىگويند: ما محاسبهاى نديديم. فرشتگان مىگويند: آيا از پل صراط عبور كرديد؟ مىگويند: ما صراطى نديديم. فرشتگان مىگويند: آيا دوزخ را مشاهده كرديد؟ مىگويند: ما چيزى نديديم. فرشتگان مىگويند: شما از امت كدام پيامبر هستيد؟ مىگويند: از امت محمد(ص). فرشتگان مىگويند: شما را به خدا سوگند مىدهيم كه بگوييد در دنيا چه اعمالى داشتهايد؟ مىگويند: در ما دو خصلت وجود داشته كه خداوند به فضل رحمت خود، ما را به اين موقعيت رسانده است. فرشتگان مىگويند: آن دو خصلت كدامند؟ مىگويند: ما هرگاه در خلوت بوديم، از خدا شرم داشتيم كه نافرمانىاش كنيم و از آنچه روزى ما بود به اندكى راضى و خرسند بوديم. فرشتگان مىگويند: اين مقام و منزلت براى شما شايسته و حقّ شماست.
«جاهِدُوا اَنفُسَكُم بِقلَِّةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ تُطلّكم و المَلائِكَةُ وَ يَفِرُّ عَنكُمُ الشَيطان.»
(ميزان الحكمه، ج 2، ص 143)
با نفسهاى خود جهاد كنيد با كم كردن از غذا و نوشيدنى، تا فرشتگان بر شما سايه افكنند و شيطان از شما فرارى گردد.
«ما مِن عَبدٍ يُخلِصُ العَمَلَ لِلّهِ تَعالى اَربَعينَ يَوماً اِلّا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبِه عَلى لِسانِه»
(بحارالانوار، ج 70، ص 242)
هيچ بندهاى نيست كه چهل روز اعمالش را براى خدا انجام دهد مگر آن كه چشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى شود.
«طُوبى لِمَن اَخلَصَ لِلّه العِبادَة و الدُّعاء…»
(همان، ص 229)
خوشا به حال بندهاى كه عبادت و دعا را خالصانه براى خدا انجام دهد.
«اِنَّ الرَّجُلُ يُدرِكُ بِحُسنِ خُلقِه دَرَجَةَ الصّائِمِ القائِم».
(ميزان الحكمة، ج 3، ص 140)
گاهى انسان در سايه خوشخويى، به مقام و رتبه روزهداران شب زندهدار مىرسد.
«مَثَلُ الجَليسِ الصّالِحِ مَثَلُ العَطّارِ اِن لَم يُعطِكَ مِن عِطرِه اَصابَكَ مِن ريحِه وَ مَثَلُ الجَليسِ السُّوءِ مَثَلُ القَين اِن لَم يُحرِق ثوَبَكَ اَصابَكَ مِن ريحِه»
(ميزان الحكمه، ج 9، ص 50)
مَثَل همنشين شايسته و خوب، مثل عطّار است كه اگر از عطر خودش هم به تو ندهد ولى بوى خوش او به تو مىرسد و مَثَلِ همنشين بد همچون كورهپز آهنگرى است كه اگر لباس تو را هم (جرقههاى آتش كوره نسوزاند) ولى بوى كوره به تو مىرسد.
برابرى زن و مرد در هدف خلقت
برابرى زن و مرد در هدف خلقت حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور اين مقاله در صدد پاسخگويى به اين سؤال است كه زن و مرد در هدف خلقت با هم برابر و يكسانند يا چنان كه طبيعت در تسخير انسان است و براى خدمت او آفريده شده است زن براى مرد خلق شده است و بايد در خدمت مرد باشد، يا خير؟ با مطالعه اين مقاله پاسخ اين پرسش را دريابيد. يكى از مهمترين پرسشهايى كه هر كس از خود مىپرسد آن است كه ما براى چه آفريده شدهايم و هدف آفرينش انسانها و آمدن آنها به اين جهان چيست؟ اگر ما انسانها روى اين كره خاكى زندگى نمىكرديم كجاى عالم خراب مىشد و چه مشكلى به وجود مىآمد، آيا ما بايد بدانيم چرا آمديم و چرا مىرويم؟ در جواب اين سؤال مىگوئيم: انسانى كه خدا را شناخته و به او با اسماء و صفات حسنايش معرفت پيدا كرده است جواب سؤال خود را به راحتى مىيابد زيرا وى از يك سو مىداند كه خالق اين جهان حكيم است، حتماً براى آفرينش او حكمتى است و از سوى ديگر هنگامى كه به اجزاء و اعضاى بدن خود مىنگرد براى آن هدف و فلسفهاى مىيابد:اگر خانهاى مىسازد براى هدفى است، با توجه به اين دو نكته است كه انسان خداپرست و مؤمن مىيابد كه جهان آفرينش هدفى داشته و او بايد بكوشد با نيروى عقل و علم آن را بيابد و آن را مشخص سازد و براى رسيدن به آن گام بردارد. اما آيا خداى سبحان از آفرينش جهان هستى و از جمله انسان مىخواهد نقصى را از خود برطرف كند يا نيازى از نيازهاى خود را تأمين نمايد با آن كه او غنى مطلق و كامل مطلق است نه نقصى در او راه دارد و نه نيازى تا بخواهد با آفرينش جهان و انسان آن را بر طرف نمايد. با توجه به بىنيازى و كمال مطلق الهى او را براى رفع نياز يا نقص نمىآفريند بلكه هدف آفرينش او پيشرفت و تكامل است و انسانها نيز براى پيشرفت و تكامل آفريده شدهاند. به عبارت ديگر: خداى سبحان به مقتضاى حكمتش در آفرينش جهان و انسان هدفى داشته و به مقتضاى غنا و كمال لايتناهى داشتن هدف او از آفرينش چيزى نيست كه به ذات او برگردد پس بايد هدف او از خلقت جهان و انسان چيزى باشد كه مايه كمال مخلوقات باشد. و در واقع موجودات را براى تكامل آنها آفريده است. از اين رو در آيات قرآن از عبث نبودن خلقت انسان سخن مىگويد و مىفرمايد: «افحسبتم انما خلقناكم عبثاً و انكم الينا لاترجعون»(1) آيا گمان كردهايد كه ما شما را بيهوده آفريدهايم و به سوى ما بازگشت نمىكنيد و اگر انسان عبث و بيهوده خلق نشده است پس هدف از خلقت او چيست؟ قرآن كريم در آيات متعددى از هدف خلقت انسان سخن گفته است. در جايى مىگويد: هدف خلقت آزمايش و امتحان انسانها از نظر حسن عمل است، «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايكم احسن عملاً»(2) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند كه كدامين بهتر عمل مىكنند. در جايى هدف خلقت را علم آگاهى از قدرت و علم الهى مىداند و مىفرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن لتعلموا ان اللّه على كل شىء قدير و انّ اللّه قد احاط بكل شىء علماً»(3) خدا كسى است كه هفت آسمان را آفريده و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است فرمان او در ميان آنها نازل مىشود تا بدانيد خدا بر هر چيز تواناست و علم او به همه موجودات احاطه دارد. در برخى آيات هدف اصلى آفرينش را رحمت مىداند و مىفرمايد: «ولوشاء ربّك لجعل الناس امة واحدة و لايزالون مختلفين الامن رحم ربّك و لذلك خلقهم»(4) اگر پروردگارت مىخواست همه مردم را امت واحده و بدون هيچ گونه اختلاف قرار مىداد ولى آنها همواره مختلفند مگر آن چه پروردگارت رحم كند و براى همين رحمت آنها را آفريده است. و از برخى آيات استفاده مىشود كه هدف آفرينش عبوديت و سرسپردگى و بندگى در برابر خدا است: «و ما خلقت الجنّ و الانس الّا ليعبدون»(5) من جن و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند. با تأمل در اين آيات و مفهوم آن استفاده مىشود كه اين آيات هيچ ناسازگارى ندارد زيرا اين اهداف، برخى مقدّماتى و برخى متوسط و برخى هدف نهايىاند. هدف اصلى همه، عبوديت و بندگى خداست و مسأله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مىگيرند و رحمت واسعه خداوند نتيجه اين عبوديت است. پس هدف عبادتى است كه نتيجه آن تكامل انسان است. در واقع عبوديت اوج تكامل يك انسان است زيرا عبوديت آخرين درجه خضوع در برابر معبود است و كسى در برابر معبود به تعظيم و خضوع مىپردازد كه به او نزديك باشد پس كسى كه در برابر معبود قرار مىگيرد به او نزديك است. بنابراين عبوديت آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام بر ندارد و هرچه غير اوست فراموش كند و در تمام زمينهها مطيع او بوده و در برابر ذات پاك نهايت تسليم را داشته باشد و اين است هدف نهايى آفرينش انسان كه خدا براى وصول به آن ميدان آزمايشى فراهم ساخته و به او علم و آگاهى عنايت كرده تا در اقيانوس رحمت او غرق شود. و انسانى كه براى اين هدف والا آفريده شد بايد با اختيار و اراده خويش به سوى آن هدف گام بردارد. پاسخ به يك سؤال اگر خدا انسانها را براى عبادت آفريده است پس چرا عدّهاى از انسانها در مسير كفر گام برمىدارند با اين كه اراده خدا بر عبوديت اوست؟ در جواب مىگوييم: هدف از خلقت عبادت اجبارى نبوده است بلكه هدف عبوديت همراه با اراده و اختيار است. در واقع خداى سبحان انسان را آفريده و زمينه را براى عبوديت و اطاعت و بندگى او فراهم ساخته و او را از درون و بيرون مجهز كرده است از درون به او عقل و فطرت و عواطف و قواى مختلف عنايت كرده و از بيرون پيامبران و كتب آسمانى و برنامههاى تكاملى را براى او مهيا نموده است و اين انسان است كه خود بايد از اين زمينهها و امكانات بهرهبردارى كرده و خود را به تكامل و قرب الهى نايل گرداند. با توجه به اين كه هدف خلفت انسان عبوديت خداست در اين هدف بين زن و مرد تفاوتى نيست زيرا هر دو انسانند و هر دو از روح و فطرت الهى برخوردارند، زمينههاى تكاملى از طرف خداوند در نهاد آنها قرار داده شده است پس در اين هدف خلقت هر دو يكسانند، اما برخى خواستند بگويند كه زن و مرد در هدف خلقت برابر نيستند كه در ادامه به اين پندار پاسخ داده مىشود. خلقت موجودات بر انسان بر اساس آموزهها و تعاليم قرآن اشرف مخلوفات نظام آفرينش است، از اين رو خداى سبحان پس از بيان مراحل خلقت انسان و آفرينش او پس از ايجاد روح در او،با عنوان احسن الخالقين به خودش تبريك گفت و فرمود: «فتبارك اللّه احسن الخالقين»(6) و در جايى كه از آفريدههاى ديگر و رابطه آنها با انسان سخن مىگويد مىفرمايد: «اللّه الذى سخرلكم البحر لتجرى الفلك فيه بامره ولتبتغوا من فضله و لعلّكم تشكرون و سخّرلكم ما فى السموات و الارض جميعاً منه انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(7)خداى سبحان همان كسى است كه دريا را مسخر شما كرد تا كشتىها به فرمانش در آن حركت كنند و بتوانيد از فضل او بهره گيريد و شايد شكر نعمتهايش را بجا آوريد، او آن چه در آسمانها و آن چه در زمين است همه را از سوى خودش مسخر شما ساخته است، در اين نشانههاى مهمى است براى كسانى كه اهل فكرند. در سوره ابراهيم نيز فرمود: «اللّه الذى خلق السموات و الارض و انزل من السماء ماءً فاخرج به من الثمرات رزقالكم و سخّرلكم الفلك لتجرى فى البحر بامره و سخّرلكم الانهار و سخّرلكم الشمس و القمر دائبين و سخّرلكم الليل و النهار.»(8) خداوند همان كسى است كه آسمانها و زمين را آفريده و از آسمان آبى نازل كرده و با آن ميوههاى مختلف را خارج ساخت و روزى شما قرار داد و كشتى را مسخّر شما گردانيد تا بر صفحه دريا به فرمان او حركت كنند و نهرها را نيز مسخّر شما گرداند، خورشيد و ماه را كه با برنامه منظمى در كارند به تسخير شما درآورد و شب و روز را نيز مسخّر شما قرار داد. از اين آيات استفاده مىشود كه موجودات مختلف آسمان و زمين در تسخير انسان قرار داده شده است و اين نشان مىدهد كه انسان از ديدگاه قرآن آن قدر عظمت دارد كه همه اين موجودات به فرمان خداى سبحان مسخّر او گشتهاند يعنى يا زمام اختيارشان به دست انسان است و يا در خدمت منافع انسان حركت مىكنند در هر حال آن قدر به او عظمت داده شده است كه به صورت يك هدف عالى در مجموعه آفرينش درآمده است. خورشيد براى او نور افشانى مىكند، انواع گياهان را مىروياند و مسير زندگى را به او نشان مىدهد، ماه چراغ شبهاى تاريك است، بادها كشتىها را در سينه اقيانوسها به حركت در مىآورند، نهرها در خدمت انسان هستند، زراعت هايش را آبيارى و دام هايش را سيراب و محيط زندگى اش را با طراوت مىسازد. تاريكى شب همچون لباسى او را مىپوشاند و آرامش و راحتى را به او ارزانى مىدارد و سرانجام روشنايى روز او را به حركت و تلاش دعوت مىكند و گرمى و حرارت مىآفريند و در همه جا جنبش و حركت ايجاد مىكند. ناگفته نماند از اين آيات استفاده مىشود كه تسخير در فرهنگ قرآن به دو معناست يكى در خدمت مصالح و منافع انسان بودن مانند تسخير كشتىها و درياها. و اين تسخير موجودات از طرف خداى سبحان براى انسان نشانه شخصيت و ارزش و عظمت اوست.در سوره الرحمن نيز فرمود: «والارض وضعها للانام فيها فاكهة و النخل ذات الاكمام و الحبّ ذوالعصف و الريحان.»(9) و زمينى را براى خلايق آفريده در آن ميوهها و نخلهاى پر شكوفه است و دانههايى كه همراه با ساقه و برگى است كه به صورت كاه و گياهان خوشبو در مىآيد. آرى اين كره خاكى به عنوان يك موهبت الهى در خدمت انسان است تا قرارگاه آرام و مطمئن براى انسان باشد و در آن از ميوهها و نخلها و گياهان خوشبو و معطّر استفاده كنيد. در سوره ملك فرمود: «هو الذى جعل لكم الارض ذلولاً فامشوا فى مناكبها و كلوا من رزقه»(10) او كسى است كه زمين را رام شما ساخت در جادهها و طرق مختلف آن حركت كنيد و از رزق الهى كه در آن آفريده شده است استفاده كنيد. با دقت در آيات فوق و آياتى مانند آن دريافت مىشود كه در مقايسه طبيعت و انسان، وجود انسان اصل و محور است و طبيعت تبع او براى اوست و به اصطلاح طبيعت داراى وجود تبعى است و طبيعت براى انسان آفريده شده است. يك پندار و جواب آن برخى پنداشتهاند چنان كه طبيعت در خدمت انسان است زن نيز براى مرد آفريده شده و بايد در خدمت مردان باشد و براى اين منظور به آيه 21 سوره روم استناد كردهاند آيهاى كه مىفرمايد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجاً لتسكنوا اليها و جعل بينكم مودّة و رحمة انّ فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون.»(11) و از نشانههاى خدا آن است كه از جنس خودتان همسرانى براى شما آفريد تا در كنار آنها آرامش بيابيد و در ميان شما مودّت و رحمت قرار داد، در اين امور نشانه هايى است براى افرادى كه تفكّر مىكنند و در سوره اعراف نيز فرمود: «هوالذى خلقكم من نفس واحدة و جعل منها زوجها ليسكن اليها»(12) اوست كه شما را از نفس واحدى آفريد و جفت وى را از آن پديد آورد تا بدان آرام گيرد. از اين آيات استفاده مىشود كه زن براى آسايش و آرامش مرد آفريده شده است پس اصل در حيات مردان اند و زنان براى مردان و طفيلى آناناند. در پاسخ به اين پندار مىگوييم: اولاً كلمه ازواج جمع زوج است و زوج به معناى همسر مىباشد و همسر بر هر يك از مرد و زن اطلاق مىگردد و مخاطب اين آيات عموم انسانها هستند نه مردان، مىتوان فهميد كه آرامش ياد شده امرى دو سويه است به ويژه آن كه در آيه سوره روم منشأ آرامش مرد در سايه انس به زن را مودّت و رحمت مىداند كه خداى سبحان بين آنها قرار داده است و از آن به عنوان آيات الهى ياد كرده است. به راستى وجود همسران براى انسانها كه مايه آرامش زندگى آنهاست يكى از مواهب الهى است و اين آرامش از اين جا سرچشمه مىگيرد كه اين دو مكمل يكديگر و مايه شكوفايى و نشاط و پرورش يكديگر مىباشند بطورى كه هر يك بدون ديگرى ناقص است. مرحوم علامه طباطبايى در ذيل اين آيه مىنويسد: براى سود رساندن به شما از جنس خودتان همانندانى آفريده چرا كه با همراهى جنس ديگر كارش به ثمر مىرسد و با كار هر دو مسئله توليد مثل و تكثير نسل به انجام مىرسد. بر اين اساس هر يك نقصى دارد كه به قرين خود نيازمند است و از مجموع اين دو يك واحد تام حاصل مىشود و به جهت همين نياز و نقص هر كدام به سمت ديگرى حركت مىكند و زمانى كه وصلت حاصل شد آرام مىگيرد. زيرا هر ناقصى به كمال خود مايل است و هر نيازمندى به چيزى كه رفع نياز كند ميل دارد. اين همان ميل جنسى است كه در اين دو قرين قرار داده شده است.(13) و ثانياً اگر مراد تنها آرامش مرد در سايه زن باشد و مرد نقشى در آرامش بخشى زن نداشته باشد و به تعبير ديگر اين آرامش يك سويه باشد. اين خود نشان از ستايش زن است نه نشانه فروترى زن. زيرا در پرتو آن، اضطرابها و نگرانىها از فكر و انديشه مرد رخت برمىبندد و به نحو صحيح مىتواند در كنار همسر خود نقش واقعى خود را ايفا كند. در واقع منشأ گرايش مرد به زن به آرميدن مرد كنار انس زن، مودّت و رحمتى است كه خداى متعال بين آنها قرار داده است و اين مودّت الهى و رحمت خدايى گرايش غريزى نر و ماده نيست چرا كه اين گرايش غريزى در حيوانها نيز موجود است ولى قرآن آن گرايش غريزى را آيه الهى نناميده است. راز اصيل آفرينش زن، آرامش زن و مرد است نه گرايش غريزى و اطفاء نائره شهوت و خداى سبحان اصالت را در ايجاد اين آرامش به زن داده و او را در اين امر روانى اصل دانسته و مردان را مجذوب مهر زن معرفى كرده است و از اين روست كه زن محبوب رسول گرامى اسلام است. با دقت در مطالب گفته شده استنتاج مىشود كه خلقت زن به منظور خدمت به مرد نيست بلكه يا هر دو در كنار يكديگر به آرامش برسند يا در واقع زن را محور ستايش قرار مىدهد كه با استفاده از مودّت در جهت الهى مايه آرامش مرد باشد كه او بهتر بتواند نقش خود را در جامعه و خانواده ايفا كند. زن عامل بقاء نوع بشر زن در نظام هستى وظيفه خطير تكثير نسل را عهده دار است و خداى سبحان جسم و روان زن را با وظيفه پيش بينى شدهاش سازگار قرار داده است از اين جهت در عالم خلقت جايگاه ممتازى بدست آورده است در قرآن مىخوانيم: «نسائكم حرث لكم فأتوا حرثكم انّى شئتم»(14) همسران شما محل بذر افشانى شما هستند بنابراين هر زمان كه بخواهيد مىتوانيد با آنها آميزش نمائيد. در اين آيه زنان به مزرعه تشبيه شدهاند، ممكن است اين تعبير براى برخى دشوار به نظر برسد و بگويد كه چرا قرآن مرد را زارع و زن را مزرعه دانسته كه مرد هرگاه بخواهد بتواند از او بهره گيرد. در حالى كه نكته باريكى در اين تشبيه نهفته است، در حقيقت قرآن مىخواهد ضرورت وجود زن را در اجتماع انسانى نشان دهد كه زن وسيله اطفاء شهوت و هوسرانى مردان نيست بلكه وسيلهاى است براى حفظ نوع بشر، اين سخن براى آنها كه نسبت به جنس زن همچون يك بازيچه يا وسيله هوسبازى مىنگرند هشدارى محسوب مىشود. اهداف اصيل دانستن كارهاى طبيعى كارهاى طبيعى انسان بر اساس انگيزههاى مادى صورت مىگيرد ولى در وراء اين انگيزهها اهداف اصيلى هست كه قرآن كريم وى را به آنها توجه مىدهد و پيامدهاى طبيعى اعمال را رهگذرى براى آن اهداف مىداند. براى نمونه انگيزه طبيعى انسان از تحصيل مواد خوراكى ريختن آنها كه كارى سنگين است رفع گرسنگى و لذت غذا خوردن است با آن انگيزه اصيل از خوردن غذا حفظ حيات فردى انسان است و خداى حكيم براى اين كه انسان رنج گردآورى و آماده سازى غذا را بپذيرد. انگيزهاى در او ايجاد كرده و مزد كارى به او داده است و آن لذت بردن از خوردن غذاست و از اين راه انسان با دست خود جان خود را حفظ مىكند كه هدف اصلى است. خداى سبحان براى حفظ نوع و نسل آدمى كه تلاش و رنج فراوان مىخواهد همين گونه عمل كرده است و علاقمندى مرد به زن و فرزند را در نهاد او قرار داده است تا نسل انسان حفظ شود نه آن كه زن فقط وسيله ارضاى غريزه شهوت باشد. ناگفته نماند خداى سبحان در اين آيه در مقام بيان رابطه زناشويى و تبيين هدف اصيل آن است نه آن كه در بيان حكمت آفرينش زن باشد. نتيجهگيرى از مجموع مباحث استفاده مىشود كه اولاً زن و مرد در اصل هدف خلقت با هم برابرند و به حكم اين انسان اند هدف از آفرينش آن عبوديت الهى است و ثانياً تمام موجودات و مخلوقات جهان هستى به طفيلى وجود انسان و براى خدمت به انسانها آفريده شدهاند و ثالثاً آفرينش زن در نظام هستى به عنوان مكمل وجود مرد و آفرينش مرد به عنوان مكمّل وجود زن تحقق پيدا كرده است تا آنها يكديگر را تكميل كنند و نه آن كه وجود او تبعى و طفيلى بوده و براى خدمت به مرد آفريده شده باشد. و رابعاً اگر زن به عنوان كشتزار معرفى شده است در واقع در بيان تبيين هدف اصيل زناشويى است كه نسل انسانى حفظ و تداوم پيدا كند نه آن كه در مقام بيان هدف آفرينش زن باشد. پىنوشتها: – 1. سوره مؤمنون، آيه 115. 2. سوره ملك، آيه 2. 3. سوره طلاق، آيه 12. 4. سوره هود، آيه 118 – 119. 5. سوره ذاريات، آيه 65. 6. سوره مؤمنون،آيه 14. 7. سوره جاثيه، آيه 12 و 13. 8. سوره ابراهيم، آيه 32و 33. 9. سوره الرحمن، آيه 10 – 13. 10. سوره ملك، آيه 15. 11. سوره روم، آيه 21. 12. سوره اعراف، آيه 189. 13. الميزان، ج 16، ص 173 – 174. 14. سوره بقره آيه 223.
شهادت، راز بقای انقلاب
شهریور ماه امسال نیز همانند سال های گذشته انقلاب، انباشته
از رویدادها و حوادث فراموش ناشدنی از راه می رسد.
گذشته از حوادث بسیاری که در این ماه ـ خصوصا در این چند
سال اخیر انقلاب ـ رخ داده است، چند حادثه دردناکتر و تألم آورتر است که برای زنده
نگهداشتن این روزها و تجلیل از بزرگانی که شهادت مظلومانه شان این ایام الله را به
وجود آورد، فهرست وار از آن ها یاد می کنیم و یاد این مناسبت ها را زنده نگه می
داریم:
4 شهریور ـ شهادت حاج مهدی عراقی
چهارم شهریور ماه یادآور حادثه ای دردناک است که توسط گروه
الحادی فرقان در اولین سال انقلاب (1358) به وقوع پیوست. در آن روز بود که توطئه
ای خائنانه ـ که بدون شک به وسیله ابرقدرت ها پی ریزی شده بود ـ به دست عوامل
مزدوری در پایتخت به اجرا در آمد و حاج مهدی عراقی، این مرد مبارزه، خستگی ناپذیر،
عاشق امام و مجاهد اسلام را همراه با فرزند عزیز و مبارزش حسام با گلوله التقاطیون
فرقان به شهادت رساند. حاج مهدی عراقی یار دیرینه امام بود که هیچگاه از سربازی در
راه اسلام سر باز نزد و همانگونه که امام فرمود فرمود مرگ در بستر برای او ننگ
بود، او می بایست شهید شود که زندگی و مرگش عزت آفرین و افتخار زا باشد. خدا آن دو
شهید را با صاحب شریعت مقدسه ص محشور فرماید.
8 شهریور ـ شهادت رجائی و باهنر
هشتمین روز از این ماه گلگون رنگ، با فجری خونین آغاز شد و
برای همیشه رنگ خون به خود گرفت. هشتم شهریور روزی بود که یکی از دردناکترین فاجعه
ها به دست منافقین کوردل در ایران انقلابی رخ داد. بمبی آتش زا مقر نخست وزیری را
منفجر کرد و با سوختن دو شهید عزیز و ارجمند، رجائی و با هنر، قلب ملت ایران سوخت
و کیان منافقین نیز برای همیشه در کشور امام زمان بلرزه افتاد. به خدا ملتی مظلوم
تر و در عین حال پابرجا تر و با ثبات تر از ملت ایران نیست. هنوز چندی از انقلاب
مبارکش نگذشته بود که با چنین فاجعه های دردناکی رو به رو شد و اگر سایه بلند پایه
امام عظیم الشأن بر سر مردم این مرز و بوم مستدام نبود و اگر روحیه انقلابی و
استقامت در آن ها وجود نداشت هر یک از این فاجعه ها آنان را از پای در می آورد ولی
این ایمان و استقامت که کمتر در ملتی مانند ملت خمینی یافت می شود ـ آن چنان قلب
بزرگ آنان را تقویت کرده بود که به جای وحشت، شهامت و به جای عقب نشینی، پیش روی و
به جای سستی، حرکت در آن ها پدید آورده، آن هم حرکتی و جوششی که تا ابد ـ ان شاء
الله ـ به سردی نخواهد گرائید. امید آن که این جوش و خروش ـ بفضل الهی ـ برای
همیشه باقی باشد و دست هر متجاوز گستاخی را از سر این انقلاب مقدس قطع نماید.
آری! رجائی و با هنر جان عزیز خود را در طبق اخلاص نهادند و
به سوی معبود خویش پرواز کردند تا این که درسی به نسل های انقلاب داده باشند که
همیشه و هميشه به ظلم «نه» بگویند و راه حق را با قدمی ثابت و قلبی مطمئن
بپیمایند.
امام خمینی در شهادت این دو مرد بزرگ، همین نوید را به ملت
داد که تا شما در صحنه هستید، جمهوری اسلامی آسیب نخواهد دید. ایشان چنین فرمودند:
«ما در عین حال که برای این شهداء متأثر هستیم و این ها
اشخاص ارزنده ای برای ملت ما و برای جمهوری ما بودند، لیکن ما باز در صف های دنبال
آن ها افرادی داریم و اشخاصی متعهد به اسلام داریم و دنبال او، ملت داریم، ملتی که
هیچگونه عقب نشینی در این مسائل نخواهد کرد و با این ترتیب جمهوری اسلامی آسیبی
نخواهد دید……..، با رفتن شهدائی که بسیار ارزشمند بودند و هستند، در عین حالی
که متأثر هستیم لیکن چون توجه مان به خدا است و برای خدا است و ملت ما برای خدا
قیام کرده است، با رفتن اشخاص هیچ سستی به خودشان راه نمی دهند و گرفتار این خطا
نیستند که افراد یک مسئله ای را ایجاد می کنند. خدای تبارک و تعالی از اول با شما
بوده است و مادامی که شما در صحنه باشید و انشاء الله هستید و خواهید بود، خدای
تبارک و تعالی شما را پشتیبانی می کند و شما قوی خواهید بود…»
ما بار دیگر شهادت مظلومانه رجائی و با هنر دو فرزند با
وفای ملت و اسلام را به ملت و اسلام تبریک و تسلیت عرض می کنیم و از خداوند
خالصانه التماس می کنیم آنان را در جوار رحمت بی پایان خویش، در بهشت برین جای
دهد.
14 شهریور ـ شهادت آیه الله قدوسی
چهاردهمین روز این ماه، دادستان کل انقلاب اسلامی، حضرت آیت
الله قدوسی به دست همان خط پلید الحادی به شهادت رسید. آیت الله قدوسی مجتهد، با
تقوا، فداکار، مبارز و متعهد بود. بیش از 30 سال پیوسته به درس و بحث و تدریس در
حوزه علمیه قم اشتغال داشت و در همان اثنا مخفیانه به کارهای انقلابی از قبیل
تمرین اسلحه، تشکیل جلسات سیر و همکاری با مبارزین در خط امام می پرداخت. وی از
شاگردان برجسته و مبرز مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و مرحوم آیت الله طباطبائی و
حضرت امام خمینی می باشد.
از جمله برنامه های به یاد ماندنی ایشان: اداره مدرسه
حقانی، تأسیس مکتب توحید (برای خواهران طلبه در قم) و توجه به دروس جدید همراه با
دروس طلبگی و اجرای آن در حوزه علمیه قم می باشد.
شهادت سرتیپ وحید دستگردی
در همین روز نیز، یکی دیگر از همرزمان شهید رجائی و شهید
باهنر که در کنار ایشان و در روز انفجار مقر نخست وزیری سخت مجروح شده بود، به
شهادت رسید. آن مرد با خدا، مرحوم شهید وحيد دستگردی رئیس کل شهربانی جمهوری
اسلامی ایران بود که خدمات ارزنده و برجسته ای در این نهاد داشت و دمی از خدمت باز
نمی ایستاد تا این که توفیق شهادت ـ که به هر کس ندهندش ـ نصیبش شد و به دیار
ابدیت پیوست خدا او را غریق رحمت خویش نماید.
17 شهریور ـ جمعه خونین
هفدهم شهریور 1357، روز جمعه خونین، روزی بود که سرنوشت
ایران رقم زده شد و چهره کشور رنگ پیروزی به خود گرفت. مزدوران دژخیم محمدرضای
سفاک همراه با سربازان اسرائیلی ـ که برای نجات خائنین به مردم به ایران آمده
بودند ـ سینه های دلباخته گان خدا را در میدان شهدای تهران نشانه رفتند و با
شکافتن سینه های پاک فرزندان خمینی و قطعه قطعه نمودن بدن های مطهرشان، حق از باطل
شکافته و شاهنشاهی در ایران قطعه قطعه شد.
هفده شهریور، شرف، عزت، بزرگواری، سربلندی، استقامت، و
پایداری این ملت بزرگ را به ثبت رسانید و چنان ننگی بر پیشانی ظالمان و ستمگران
گذاشت که هیچ وقت از یاد نمی رود. شهدای غریب و مظلوم هفده شهریور با ریختن خون
مقدس خود، نه تنها انقلاب را که اسلام را در ایران بیمه کردند. خداوند آنان را با
شهدای کربلا محشور فرماید.
19 شهریور ـ وفات آیه الله طالقانی
نوزدهم شهریور یادآور روزی تاریخی و پر شور بود که مردان و
زنان این مملکت به خیابان های کشور ریختند و در سوگ یکی از شخصیت های محبوب ایران،
حضرت آیت الله طالقانی، گریستند. آیت الله طالقانی عالمی مجاهد، فاضلی خستگی
ناپذیر و یار همیشگی امام بود که با قلم و بیان از سال ها قبل از انقلاب، در دفاع
از ملت و اسلام خدماتی شایان تقدیر داشت و دمی خستگی به خود راه نداد و پس از تحمل
سال ها شکنجه و زندان، و در وقتی که روا بود بیاساید، نه تنها آسوده ننشست که با
کار و فعالیتی مداوم و شبانه روزی در خدمت انقلاب همچنان می کوشید و صادقانه تلاش
می کرد و پیوسته با جوجه کمونیست های انقلابی نما و مزدوران آمریکای جنایتکار تا
لحظه آخر مبارزه کرد، و در نهایت، به ابدیت و لقای پروردگار خویش شتافت. خدا او را
مورد آمرزش و رحمت خود قرار دهد و با اجداد طاهرینش محشور نماید.
20 شهریور ـ شهادت آیه الله مدنی
بیستم شهریور، مجاهد عظیم الشأن، مجتهد پارسا، چهره نورانی،
و یک تن از ذریه پاک رسول الله ص و فرزند روحانی و جسمانی اولین شهید محراب امیر
المؤمنین علیه السلام، حضرت آیت الله سید اسد الله مدنی، دومین شهید محراب اسلام و
اولین شهید محراب انقلاب اسلامی، به دست منافقی شقی در محراب انقلاب اسلامی، به
دست منافقی شقی در محراب عبادت به شهادت رسید. آیت الله مدنی از نظر علم، تقوی،
تعهد پارسائی، خودسازی، شجاعت، هامت، وفاداری به اسلام، اخلاص به امام، مبارزه در
راه حق شکست ناپذیری، تحمل مشکلات برای خدا و صلابتی فولادین در برابر دشمنان حق،
بی نظیر بود. آیت الله مدنی از جوانی و نخستین سال های طلبگی با ستمگران به نبردی
بی وقفه برخاست و چندین بار در طول زندگی پر افتخار خویش به تبعید رفت و بالاخره
پس از 69 سال زندگی سراسر تهذیب نفس و تعلیم و تعلم در اثر انفجار نارنجک منافقین
به لقای معشوق خود شتافت.
31 شهریور ـ آغاز جنگ تحمیلی
سی و یکمین و آخرین روز شهریور ماه نیز یادآور جنگ تحیملی
است که به دستور ابر جنایتکاران و توسط نوکر بی چون و چرایشان صدام بر علیه انقلاب
اسلامی نوپای ما، برافروخته شد و با نقشه های شوم خود خیال کردند انقلاب را با این
جنگ نابرابر می توانند از پای درآورند ولی همه دیدیم و دیدند که این جنگ، چه
فوائدی برای ما داشت و چه زیان های بی شمار و غیر قابل انکاری برای آن ها. ملت ما
آبدیده شد و رزمندگان ما آن چنان تجربه ای به دست آوردند که تنها از راه جنگ به
دست می آمد و بس. ولی در هر صورت ما نه جنگ طلب بودیم و نه خوشحالیم که جنگی در
منطقه باشد چرا که جنگ زیان های زیادی داشت که زیان های مادی را می توان جبران کرد
ولی از دست رفتن فرزندان پاک و عزیز و نخبه این مملکت جبران پذیر نیست ولی آن چه
از اندوه ما می کاهد این است که این عزیزان با شهادت خویش، زندگی را از سر گرفتند
و مردگان را نیز احیا کردند و به راستی ثابت کردند که شهادت، راز بقای انقلاب است
و با خون، این درخت مقدس آبیاری می شود و السلام.
وزن اجتماعی زن در جاهلیت واسلام
وزن اجتماعی زن در جاهلیت واسلام
مرحوم آیت الله علامۀ طباطبائی
عربها درشبه جزیرۀ عربستان که منطقۀ گرمسیروخشکی است سکونت
داشتند، اکثرایشان قبائل چادرنشین دور ازتمدن بودند که باچپاول وغارتگری زندگی می
کردند، ازطرفی باایران وازطرفی با روم وازطرفی با بلاد حبشه وسودان همسایه بودند.
ازاینرو عمدۀ عادات ورسومشان رسوم وحشیگری بود، وگاهی درمیان آنها پاره ای ازعادات
روم وایران وبرخی ازعادات هند ومصر قدیم نیز یافت می شد.
عرب برای زن استقلالی در زندگی قائل نبود وحرمت وشرافتی
برای اوجز حرمت وشرافت خانواده نمی شناخت ، به زنان ارث نمی داد، وتعدد زوجات
رامانند یهود بدون هیچ تحدیدی جایز می دانست، وهمچنین طلاق رابدون هیچ قید وشرطی
تجویز می کرد ودختران رازنده بگورمی نمود . وابتداء آن را بدون هیچ قید وشرطی
تجویز می کرد ودختران را زنده بگور می نمود. وابتداء آن ازبنی تمیم بود که نعمان
بن منذر درواقعه ای عده ای ازدخترانشان رااسیرکرد، وآن موجب خشم ایشان شد وبهمین
جهت بدین عمل مبادرت ورزیدند ، بعد این خوی به سایر طوایف عرب نیز سرایت کرد.
عربها دختر را عار می شمردند وهنگامی که خبرتولد دختری به
پدر داده می شد بواسطۀ آن خبر شوم!خود راازمردم پنهان می کرد، ولی ازپسر خوششان می
آمد ودرزیادی آن ولو بوسیلۀ پسر خواندگی والحاق می کوشیدند وحتی درموردی که بازن
شوهرداری زنا کرده بودند فرزندش راپسر خوانده می کردند، وگاهی میان رجال وبزرگان
وزورمندان برسرپسر خواندگی نزاع در می گرفت!
دربرخی ازخانواده ها برای زنان وبویژه برای دوشیزگان درامر
ازدواج کم وبیش استقلالی پیداشده بود ورعایت رضایت وانتخاب زن می شد، واین امر
شبیه عادات اشراف ایران بود که زنانشان روی اصل تمایز طبقات، امتیازاتی داشتند.
درهر صورت رفتار عرب بازنان ترکیبی ازرفتار متمدنین ایران و
روم ورفتار اهل توحش وبربریت بود، چون زنان رادرحقوق خود مستقل نمی دانستند وبه
آنها حق شرکت درامور اجتماعی مثل حکومت وجنگ وازدواج راجز درموارد استثنائی نمی
دادند، ولی محرومیت زنان ازباب تقدیس رؤساء خانواده ها وپرستش ایشان نبود، بلکه
ازباب غلبۀ زبردست واستخدام زیردست بود.
محرومیتها وبدبختیهائی که زنان داشتند چنان نفوسشان را زبون
وفکرشان راناتوان کرده بود که در حوادث ووقایع مختلف اوهام وخرافات عجیبی درنظرشان
مجسم می شد که درکتب تاریخ ضبط شده است.
این بود قسمتی ازاحوال زن درجامعه انسانی دردورانهای مختلف
پیش ازاسلام وزمان ظهور آن، که رویهمرفته می توان این نتایج راازآنها گرفت:
1ـ زن راانسانی هم افق باحیوان یاانسان ضعیف وپستی می
شمردند که اگرحریتی درزندگی بدست آورد وازقید تبعیت آزاد شود ازفساد وشرّش نمی
توان ایمن بود. نظریه اول باحال مردمان وحشی، ودوم باحال سایرین مناسبتراست.
2ـ زن راازهیکل اجتماع خارج دانسته تنها وزنی که برای او
قائل بودند این بود که اواز شرائط مورد نیاز اجتماع می دانستند. مانند مسکنی که
باید بدان پناه برد، یا او رامانند اسیر دستگیر شده ای می شمردند که ازتوابع دستۀ
پیروز است وباید ازکارش استفاده برد وازمکرش برحذر بود.
3ـ زن راازعموم حقوقی که ممکن بود ازآنها منتفع شود محروم
می داشتند مگر بمقداری که بازگشتش بانتفاع مردانی می شد که براوقیمومت داشتند.
4ـ اساس رفتارشان بازن غالبیت قوی ومغلوبیت ضعیف وبعبارت
دیگر قریحۀ استخدام بود، این در مردمان غیرمتمدن ، واما ملل متمدن علاوه براین زن
راانسان ضعیف الخلقه ای می دانستند که نمی تواند درزندگی مستقل باشد. وازشرش نمی
توان درامان بود، ودر بعضی ازطوایف این روشها ونظریات باهم مخلوط شده بود.
اسلام برای زن چه ارمغانی آورد؟
دنیا بطور کلی دربارۀ زن ـ بنحوی که ذکر کردیم ـ قضاوت می
کرد وپیوسته اورا درزندان ذلت وخواری محبوس می داشت بطوری که ناتوانی وزبونی،
طبیعت ثانیه وی شده بود وگوشت واستخوانش برآن روئیده، حیات ومماتش باآن بستگی پیدا
کرده بود، وکلمات زن باناتوانی وخواری مترادف شده بود. وعجب اینست که امر، نزد خود
زنان هم بدین منوال بود.
هیچ ملتی ازوحشی ومتمدن نیست جزاینکه مثلهائی ازضعف وزبونی
زن دارد، ودرتمام لغات عالم باهمه اختلافی که درریشه وروش ولحن دارد انواع
استعارات وکنایات وتشبیهات مربوط به لفظ زن موجود است که باآنها ترسو وخوار وزبون
وبدبخت وبیچاره وتوسری خورمورد تعریض وسرزنش قرارمی گیرد. وصدها وهزارها مانند این
شعر درنظم ونثرهای هرلغتی وجود دارد:
وما ادری ولست اخال ادری
اقوم آل حصن ام نساء
یعنی نمی دانم وای کاش می دانستم که«آل حصن»مردمند یا
زنانند؟ !
وهمین کافی است که اعتقاد جامعۀ انسانی رادربارۀ زن برای
اهل بحث وتحقیق اثبات کند ولو اینکه کتب تاریخی که نظریات ملل مختلف را جمع بزن
جمع آوری کرده دردسترس نباشد، زیرا صفات وروحیات هرجمعیتی درلغت وادبیاتشان جلوه
می کند.
ازپیشینیان هم چیزی که موقعیت زن رادر اجتماع تثبیت
کندواهمیت شأن اورابرساند نقل نشده ، مگرمختصری درتورات وسفارشی که ازعیسی بن مریم
درباره سهل گرفتن کاربرزنان وارفاق بایشان.
واما اسلام یعنی آئین پاکی که بوسیلۀ قرآن نازل شده، درحق
زن کاری کرد که دنیا ازقدیمترین ایام آنرا نمی شناخت، وساختمان فطری راکه دنیا
ازروز اول ویران نموده وآثارش رامحو کرده بود ازنوبنیانگزاری نمود، واعتقادی را که
دربارۀ هویت زن داشت وعملا برطبق آن رفتار می کرد، ملغی ساخت.
اما راجع به هویت زن:
اسلام بیان کرد که زن مانند مرد، انسان است، ودرماده
وعنصرهرانسانی چه نروچه ماده دوانسان شرکت دارد وهیچکس بردیگری برتری ندارد
جزبواسطۀ تقوی. خداوند درسورۀ حجرات می فرماید:«یاایها الناس انا خلقناکم من ذکرو
انثی وجعلنا کم شعوبا وقبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم ». [1]
ای مردم!جز این نیست که ما شما راازیک نر ویک ماده آفریدیم
وتیره تیره وقبیله قبیله تان گرداندیم تا یکدیگر را بشناسید، همانا گرامی ترین شما
نزد خدا پرهیزکارترین شماست.
دراین آیه هریک ازافراد بشر مرکب ازدوانسان نروماده قرار
داده شده که هردو بیک نسبت مادۀ وجود اویند واو مجموع ماده ای است که ازآن دو
گرفته شده، این سخن مانند گفتارآن شخص نیست که گویند:
وانما امهات الناس اوعیة
یعنی مادران مردم تنها ظرفهائی برای وجود ایشانند!وهمچنین
مانند گفتارشاعری دیگر نیست که گویند:
بنونا بنو ابنائنا
وبناتنا بنوهن ابناء
الرجال الأباعد
یعنی پسران پسران ما پسران مایند، واما دختران ما، پسرانشان
پسران مردان بیگانه اند، بلکه همه رامخلوق وترکیب شده ازهمه شمرده وبنابراین همه
مانند هم خواهند بود مگرکسی که تقوایش بیشترباشد، وبیانی کاملتروبلیغ ترازاین بیان
نیست. ودرسورۀ آل عمران می فرماید:«انی لااضیع عمل عامل منکم من ذکروانثی بعضکم من
بعض»[2]:من
کارهیچ صاحب کاری راچه مرد وچه زن ضایع نخواهم کرد، برخی ازبرخی هستید.
دراین آیه تصریح شده به اینکه نزد خدا عملی ضایع وکوششی بی
فایده نخواهد بود ودرمقام تعلیل می فرماید:«بعضکم من بعض»، واین جمله تعبیر صریح
ازنتیجه آیۀ سابق است که می فرماید:«انا خلقناکم من ذکروانثی»، وآن اینکه :مرد وزن
هردو ازیک نوعند وفرقی دراصل وسنخ وجود ندارند.
عمل این دو صنف نزد خدا باطل نمی شود وازصاحبش بدیگری تجاوز
نمی کند هرکس گروگان عمل خویش است ، نه چنانکه مردم می گفتند که زنان مرهون کارهای
زشت خودشانند، ولی کارهای خوب منافع وجودشان ازآن مردان است. . .
درصورتی که کارهرکس برای خودش بود وبرتری جز به تقوی نبود
واخلاق فاضله ازمراتب ایمان وعلم نافع وعقل متین وخوش خلقی وشکیبائی وبردباری همه
ازتقوی شمرده شد. روی این اصل، زنی که درجات ایمان راداراشده، یا دانش فروانی
اندوخته، یا به زیورخرد آراسته، وباخلق خوش پیراسته است دراسلام ذاتا برمردانی که
دراین صفات بپایۀ اونمی رسند برتری دارد، زیرا بزرگی وبرتری منوط به تقوی وفضیلت
است.
آیات زیرنیز همان معنای آیۀ سابق رابطور واضح تر افاده می
کند:
«من عمل صالحا من ذکراوانثی وهو مؤمن فلنحیینه حیوة طیبة
ولنجزینهم اجرهم باحسن ما کانوا یعلمون»[3]
کسی که کارشایسته ای کرد چه مرد وچه زن درحالی که ایمان
دارد، البته اوراباحیات خوشی زنده سازیم ومزدشان رابه بهترین کاری که می کردند
بدهیم.
«ومن عمل صالحا من ذکر او انثی وهو مؤمن فاولئک یدخلون
الجنة یرزقون فیها بغیرحساب»[4]
کسی که کار شایسته ای کرد چه مرد وچه زن درحالی که ایمان دارد
اینان به بهشت درآیند ودرآنجا بی حساب روزی داده شوند.
درقرآن شریف ازخوارشمردن دختران با بلیغ ترین وجهی مذمت
شده. درسورۀ نحل می فرماید:
«واذا بشراحدهم بالانثی ظل وجهه مسودا وهو کظیم یتواری من
القوم من سوء ما بشر به ایمسکه علی هون ام یدسه فی التراب الاساء ما یحکمون»[یعنی
هرگاه مژدۀ دختری به یکی ازایشان داده شود رویش سیاه گردد درحالی که گرفته وغمزده
است، ازبدی این خبرخود راازمردم نهان سازد (او می اندیشید) که آیا اوراباخواری
نگهدارد یا درخاکش فرو کند چه بد است قضاوتی که می کنند]. وموضوع پنهان شدن ازمردم
فقط برای این بود که دخترراعارمی دانسته. وعمده علت عار شمردنش هم این بود که فکر
می کردند این دختربزرگ خواهد شد وروزی بازیچه ووسیلۀ استفادۀ دیگری خواهد گشت،
وآنرا یک نوع چیرگی شوهردرامر زشتی می شمردند که لکۀ ننگش بد امن پدر وخانوادۀ
دختر خواهد ماند!وازهمین جهت دختران را زنده بگور می کردند. پروردگار متعال براین
امر بسیار سختگیری کرده درآیۀ (9) ازسورۀ تکویر می فرماید:«واذا المؤودة سئلت بای
ذنب قتلت»[یعنی هنگامی که راجع بدختر زنده بگورشده سوال شود که به چه گناهی کشته
شد].
متأسفانه هنوز بقایائی ازاین خرافات نزد مسلمانان مانده که
از پیشینیان به ارث برده اند ومربیان زنگ آنرا ازدلهای ایشان نزدوده اند، مثلا زنا
رابرای زن وخانوادۀ اوننگ می دانند گرچه توبه کند، ولی برای مرد ننگی نمی دانند
هرچند برآن اصرار داشته باشد، بااینکه اسلام همۀ ننگها وقباحتها را درمعصیت دانسته
وبین مرد وزن زنا کار فرقی نگذاشته است.
وزن اجتماعی زن:
اسلام مرد وزن راازلحاظ تدبیر شئون زندگی بوسیله اراده وکار
مساوی می داندوازاینرو هردودر تحصیل احتیاجات زندگی وچیزهائی که مایۀ قوام حیات
انسانی است ازخوردن وآشامیدن وسایر لوازم بقاء مساویند. درآیۀ (195) ازسورۀ آل
عمران می فرماید:«بعضکم من بعض»[یعنی شما انسانها برخی از برخی هستید وتفاوتی
درسنخ وجود ندارید]. بنابراین زن می تواند مانند مرد مستقلا اراده کند، مستقلا
کارکند ومالک نتیجۀ کاروکوشش خود شود ونفع و ضرر کارش مربوط بخودش می باشد.
پس مرد وزن بنظر اسلام وبرحسب آنچه قرآن ثابت می کند
مساویند. وخدا است که حق راباسخنان خویش ثابت می نماید، ولی برای زن دوچیز رامقرر
داشته که ساختمان خدائی ، اورابوسیلۀ آن دو صفت ممتاز ومشخص ساخته است:یکی آنکه زن
بمنزله کشت است که نوع انسانی بوسیلۀ او تکون یافته ونشو ونما می نماید وبقائش
بوجود اوبستگی دارد. دوم آنکه وجود زن مبنی برلطافت وحساسیت است واین امر دراحوال
ووظایف اجتماعی اوتأثیر دارد.
این وزن اجتماعی زن است وازاینجا وزن مرد درجامعه نیز معلوم
می شود وهمه احکامی که دراسلام مشترک بین مرد وزن یامختص به یکی ازایشان است
ازتحلیل همین اصل کلی بدست می آید . درآیه (32) ازسورۀ نساء می فرماید:«ولاتتمنوا
مافضل الله به بعضکم علی بعض للرجال نصیب مما اکتسبوا وللنساء نصیب مما اکتسبن واسألوا
الله من فضله ان الله کان بکل شیء علیما»[یعنی آرزو مکنید آنچه راخدا بواسطۀ آن
برخی ازشما رابربرخی برتری داده، مردان ازآنچه بدست آورده اند بهره ای دارند وزنان
ازآنچه بدست آورده اند بهره ای وخدا را از فضلش بخوانید و محققا خدا بهمه چیز دانا
است]. منظوراینست که ملاک برتری هریک اززن ومرد کارهائی است که ساختمان وجودی
وموقعیت اجتماعی اواقتضاء دارد وبعضی ازبرتریها ویژۀ صنف خاصی است مانند برتری مرد
برزن در سهم ارث وبرتری زن برمرد دراینکه هزینه زندگی اوراباید مرد تأمین کند،
ودراین قسمت نباید هیچکدام آرزوی مزیت صنف دیگر رابنماید ، بعضی ازبرتریها برای
هردوصنف میسر است مانند ایمان وعلم وعقل وتقوی وسایر فضائلی که دردین مستحسن شمرده
شده، واینها ازفضل خدااست وباید ازاوخواسته شود. ودلیل براین معنی جمله ایست که
بعدا می فرماید:«الرجال قوامون علی النساء. . . ».
احکام مشترک واختصاصی :
زن درتمام احکام عبادی وحقوق اجتماعی بامرد شریک است
ودرهرامری که مرد استقلال دارد مانند:ارث، کسب، معامله، تعلیم وتعلم ، بدست آوردن
ودفاع از حقوق وغیره زن هم مستقل است مگر درمواردی که با مقتضای طبیعتش مخالف
باشد.
وعمدۀ آنها اینست که زن نمی تواند پستهای حکومت وقضاوت
رااشغال کند ودرمیدانهای جنگ وخونریزی شرکت نماید مگر برای کمک مردان مانند مداوای
مجروحین، وسهمیه اش درارث نصف سهمیه مردان است، وباید حجاب داشته باشد ومواضع
زینتش را بپوشاند، ودراموری که مربوط به استمتاع شوهر است ازاواطاعت نماید.
مزایائی که اززن فوت شده با قرار دادن حقوق دیگری تدارک شده
است، وازآنجمله هزینه زندگی اوبرمرد است، ومرد باید حتی المقدور ازاوحمایت نماید،
وزن حق پرورش وپرستاری فرزندش رادارد. وخداوند متعال برای تسهیل برزن جان وعرض
وآبرویش رالازم الحمایه قرارداده ، وعبادت رادرایام عادت وزایمان ازاوبرداشته ،
وارفاق به او را درهرحال لازم شمرده است .
وحاصل آنچه گفته شد اینکه:زن از لحاظ علم، جز دانستن اصول
معارف وفروع دینی که عبارتست ازاحکام عبادات وقوانین اجتماعی چیزی براو لازم نیست
وازلحاظ عمل هم فقط باید وظایف دینیش راانجام دهد واز شوهرش دراموری که مربوط به
استمتاع اوست اطاعت نماید. واما ادارۀ زندگی فردی بوسیله کارگری، پیشه وری
وصنعتگری وهمچنین تنظیم امور خانه ودخالت درمصالح اجتماعی مانند فراگرفتن انواع
علوم وصنایع مفیده بارعایت حدود ومقررات، هیچیک ازآنها برزن واجب نیست، وورود وی
دراین موارد مانند تحصیل علم وکسب وپرورش نوباوگان واشتغال به سایر مشاغل امری
زائد بروظیفه وموجب برتری وافتخار اوست واسلام تفاخر رابرای زنان جایز بلکه مطلوب
شمرده بااینکه مردان راجز درحال جنگ ازتفاخر نهی فرموده است.
مؤید آنچه گفتیم سنت پیغمبر اکرم است، واگر طول سخن از حد
نمی گذشت قسمتی ازرفتار پیغمبر راباعیالش خدیجه ودخترش فاطمه سرور زنان جهان
وهمچنین رفتار آنحضرت راباسایر زنان خود وزنان قومش وسفارشهائی که دربارۀ زن
فرموده، وهمچنین آنچه از روش امامان اهلبیت وزنانشان مانند زینب دختر علی وفاطمه
وسکینه دختران حسین ـ برهمۀ ایشان درود فراوان بادـ نقل شده، وسفارشهائی که دربارۀ
زنان کرده اند ذکر می کردیم ، وشاید موفق شویم برخی ازآنها رادربحثهای روایتی که
مربوط به زنان است نقل نمائیم ، هرکس می خواهد به آنها رجوع کند.
پایۀ احکام وحقوق زن :
اسلام پایه احکام وحقوق مربوط به زن رامانند سایر تشریفات
خود برفطرت قرارداده، وکیفیت آن ازبحث دروزن اجتماعی زن معلوم شد، وبرای مزید
توضیح گوئیم:
کسی که دراحکام اجتماع وبحثهای علمی مربوط به آن بحث می کند
نباید تردیدی داشته باشد دراینکه وظایف اجتماعی وتکالیف اعتباری که متفرع برآن است
باید بالاخره منتهی به طبیعت شود، زیرا خصوصیت ساختمان طبیعی انسان است که اورا به
این اجتماع نوعی رهبری کرده ، واین نوع هیچگاه ازاجتماع جدا نخواهد شد ، گرچه ممکن
است عوارضی برای این اجتماع که مستند باقتضای طبیعت است رخ بدهد که آنرا ازمجرای
صحیح خارج سازد، چنانکه ممکن است برای بدن طبیعی عوارضی پیدا شود که موجب نقص خلقت
یاامراض وآفات آن گردد.
بنابراین ، اجتماع چه صالح وچه فاسد باتمام شؤونش بالاخره
منتهی به طبیعت می شود، گرچه میان آنها تفاوتی ازاین جهت هست که اجتماع فاسد درراه
رسیدن به مقصد مصادف باچیزهائی
می شود که آثارش راازبین می برد برخلاف اجتماع صالح.
این حقیقتی است که بحث کنندگان ازاین مباحث صریحاً یا بطور
اشاره آنرا بیان کرده اند، وقبل ازایشان کتاب الهی بابدیعترین بیانی مبین ساخته
است، ودرآیۀ (50) ازسورۀ طه می فرماید:«الذی اعطی کل شیءخلقه ثم هدی»ودرآیۀ (3)
ازسورۀاعلی می فرماید:«الذی خلق فسوی والذی قدر فهدی»ودرآیۀ (8) ازسورۀ الشمس می
فرماید:«ونفس وماسویها فالهمها فجورها وتقویها»وهمچنین سایر آیات قدر. ازاین آیات
استفاده می شود که هرموجودی وازجمله انسان، به آنچه مایۀ کمال اوست باهدایت تکوینی
وفطری رهبری شده است، وبنابراین ، اجتماع واحکام وشوون آن که ازلوازم نوع بشر
ومایۀ کمال وسعادت اوست منتهی به فطرت وطبیعت انسانی وبسته به راهنمائی آن خواهد
بود.
پس تمام اشیاء وازجمله انسان درزندگی وهستی بسوی چیزی که
برای آن آفریده شده اند رهبری می شوند، وباوسائلی که برای رسیدن به مقصد لازم است
مجهز می باشند، واعمال حیاتی که انسان رابسعادت می رساند کاملا بادستگاه فطرت
وآفرینش وفق می شود، وآیۀ (30) ازسورۀ روم اشاره بهمین مطلب است که می فرماید:«فاقم
وجهک للدین حنیفاً فطرة الله التی فطرالناس علیها لاتبدیل لخلق الله ذلک الدین
القیم».
آنچه فطرت دربارۀ وظائف وحقوق اجتماعی افراداقتضا دارد
اینست که چون همۀ انسان ها دارای فطرت بشری هستند باید حقوق ووظایفشان مساوی باشد
نه اینکه دسته ای برخورد ودسته ای محروم شوند، ولی مقتضای مساواتی که بحکم عدل
اجتماعی ثابت است این نیست که هرمقام اجتماعی بهر فردی ازافراد جامعه واگذار شود
بلکه مقتضای عدل اجتماعی وبعبارت دیگر تفسیر مساوات اینست که حق هرحق داری به او
داده شود وتساوی افراد وطبقات به اینست که هرکسی بحق خودش برسد ومزاحم حق دیگری
نشود، وحق کسی ازروی زور وستم پایمال نگردد، ومعنای آیۀ«ولهن مثل الذی علیهن
بالمعروف وللرجال علیهن درجة»هم چنانکه گذشت همین است، زیراآیۀ شریفه درعین حالی
که تصریح به تساوی میان مرد وزن مینماید . اختلاف میان ایشان رانیز امضاء می کند.
دیگرآنکه اشتراک مرد وزن دراصول مواهب وجودی مانند فکر
واراده که اختیارازآنها تولید می شود اقتضا دارد که زن مانند مرد دارای حریت
فکرواراده صاحب اختیار باشد ومستقلاً درشؤون زندگی فردی واجتماعی تصرف نماید،
مگراینکه مانعی جلو این اقتضاءرابگیرد. اسلام به بهترین وجهی حریت واستقلال رابه
زن اعطاء کرد و چیزی راکه دنیا تا آنروز به اونداده بود وصفحات تاریخ وجودش ازآن
خالی بود به وی داد. وزن به برکت این نعمت الهی دارای استقلال اراده وعمل شد که
طبق آن مرد براو ولایت وقیموتی ندارد . درآیۀ (234) ازسورۀ بقره می فرماید:«ولاجناح
علیکم فی مافعلن فی انفسهن بالمعروف».
ولی بااینکه عوامل مذکوره بالاشتراک دروجود زن هست ، ازجهت
دیگری بامرد فرق دارد، زیرازن بطور متوسط درخصوصیات کمالی مانند مغز وقلب وشریانها
واعصاب وقدووزن ازمرد عقب است، وجسم زن بطور کلی نرمتر ولطیف تروجسم مرد سخت تر است،
احساسات لطیفه مانند محبت، رقت قلب، ومیل به جمال وزینت درزن بیش ازمرد، ودرمقابل
، نیروی تعقل درمرد بیش از زن وجود دارد، وازاینرو زندگی زن زندگی
احساسی[وعاطفی]وزندگی مرد زندگی تعقلی است.
بهمین جهت اسلام دروظایف وتکالیف اجتماعی که قوامش به تعقل
یا احساس است میان مرد وزن فرق گذاشته، ومانند ولایت وقضاوت وجنگ راکه احتیاج مبرم
به تعلق [وصلابت] دارد به مرد، ومانند پرستاری وپرورش نوباوگان وتدبیر خانه رابه
زن واگذار نموده است، واین درحقیقت مثل آنست که همۀ میراث دوقسمت شود وزن ثلث سهم
خود رادرمقابل مخارج خود، یعنی برای انتفاع از نصف مال مرد به او واگذار کند پس
بازگشتش به اینست که دوثلث مال دنیا ازلحاظ ملک عین برای مردان، ودوثلث مال ازلحاظ
انتفاع برای زنان است[زیرایک ثلثش رامالکند وازنصف مال مردان هم که مساوی با ثلث
همۀ اموال است بهره مند می شوند]پس تدبیر اکثراموال بدست مردان داده شده چون نیروی
تعلقشان اززنان قویتراست وانتفاع وبهره بردن ازاکثر اموال برای زنان قرار داده شده
چون احساس ایشان غلبه دارد. . .
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار(شیوه مبارزه با فرهنگ
استعماری)
پیام مهم امام، منشور انقلاب اسلامی
سخنان معصومین(احتکار)
استقامت در راه هدف آیت الله العظمی منتظری
تفسیر سوره رعد آیت الله جواد
آملی
معاد
آیت الله حسین نوری
مکه در غروبی خونین
حج سرخ
حجة الاسلام و المسلمین موسوی خوئینی ها
من شاهد بودم جمعه خونین را سیدمحمدجواد مهری
هجرت و حج ابراهیم (ع) عبدالکریم بی
آزار شیرازی
تجلی عرفان ازمناجات ماه شعبان آیت الله محمدی گیلانی
مسلمانان صدر اسلام حجة الاسلام و
المسلمین رسولی محلاتی
مدیریت اسلامی
حجة الاسلام و المسلمین محمدی ری شهری
شرح دعای ابوحمزه ثمالی آیت الله
ایزدی نجف آبادی
امر به معروف و نهی از منکر حجة السلام محمدحسن رحیمیان
حقوق فرزندان
پاسخ به نامه ها
نگاهی به رویدادها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
تصميم سران قريش براي ديدار با ابوطالب
تصميم سران قريش براي ديدار با ابوطالب
حجه الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
بخش سوم
قسمت هشتم
بزرگان قريش نخستين اقدامي که بنظرشان عاقلانهتر
از اقدامات ديگر رسيد تا در مورد جلوگيري از تبليغات رسول خدا(ص) بدان دست زنند
اين بود که تصميم گرفتند نزد ابوطالب رفته و از او بخواهند بهر نحو که ميتواند و
خود مصلحت ميداند جلوي تبليغات آنحضرت را بگيرد و اين کار را به جهاي عاقلانهتر
از اقدامات حادّ ديگري تشخيص دادند:
از اين جهت که ابوطالب بزرگ قبيله بنيهاشم بود و
در ميان قبائل قريش و مردم مکه نيز شخصيت و احترام زيادي داشت و ميخواستند از اين
طريق منّتي هم بر او گذارده باشند و از اين احترام و شخصيت به نفع خود نيز استفاده
کرده باشند و از اين رو در يکي از اين ديدارها هنگاميکه نزد ابوطالب آمدند چنين
گفتند:
«يا اباطالب انّ لک سناًو شرفاًو منزلة
فينا، وانّا قد استنهيناک من ابن اخيک فلم تنهه عنّا، و انّا والله لا نصبر علي
هذا من شتم أبائنا و تسفيه احلامنا و عيب آلهتنا حتّي تکفّه عنّا او ننازله وايّاک
في ذلک …»[1]
اي ابوطالب تو در ميان ما از نظر سن مقامي والا
داري و شرافت و منزلتي بس بزرگ داري و ما يکبار درباره برادر زادهات بنزد تو آمده
و از تو خواستيم که جلوي او را بگيري ولي تو اين کار را نکردي، و ما بخدا سوگند
نميتوانيم دشنام بپدران و نسبت بيخردي به بزرگانمان و عيبجوئي خدايانمان را
تحمّل کنيم مگر آنکه خودت جلوي او را بگيري يا ما به جنگ تو برخاسته با تو کارزار
ميکنيم!!
جناب ابوطالب با اينکه طبق روايات معتبره و نظر
صحيح اهل تحقيق به رسول خدا (ص) ايمان آورده بود و از شرک و بتپرستي بيزا و مبّرا
بود، اما بخاطر آنکه بتواند از عهدةه حمايت و پشتيباني رسول خدا(ص) در برابر
مشرکان بخوبي برآيد، ايمان خود را اظهار نميکرد و در نزد آنها چنان وانمود ميکرد
که در سلک آنها زندگي ميکند و به عقيده و آئين آنها روزگار ميگذراند و به اصطلاح
تقيه ميکرد و اين مطلبي است که گذشته از روايات بسياري که در اين باره رسيده است
و قصائد و سخنان خود ابيطالب که در طرفداري از رسول خدا و دين الهي او سروده و در
کتابهاي معتبر تاريخي اهل سنت آمده بهترين گواه بر اين مطلب است- بشرحي که انشاء
الله تعالي در جاي خود خواهد آمد .
از اينرو مشرکان قريش، ابيطالب را از خود ميدانستند
و اگر سخني ميگفت ميپذيرفتند چون او را از پيروان رسول خدا(ص) بحساب نميآوردند
…
و جاي بسيار تعجب است از کساني همچون ابن کثير که
از اين واقعيت و فضيلت ابوطالب چشمپوشي کرده و او راتا لحظههاي آخر عمر کافر و
مشرک دانسته و بلکه درباره کفر آن جناب به توجيهاتي بيهوده ورزيده و آنرا از
حکمتهاي الهي دانسته با اينکه درباره حمايتهاي بيدريغ و فداکاريهاي او در راه
پيشرفت اسلام و جانبداري از رسول خدا قلمفرسائيها کرده و حتي سخنان و اشعار آن
جناب را نيز همانگونه که گفتيم نقل کرده … و گفتار زير از همين ابن کثير شامي
است که ميگويد:
رسول خدا دو عمو داشت که هر دو کافر بودند يکي
ابولهب که نامش عبدالعزي بود و ديگري ابوطالب!! ابولهب از سختترين دشمنان آنحضرت
بود ولي ابوطالب سخت با ابولهب مخالف بود … تا آنجا که گويد:
«و کان رسول الله احبّ خلق الله طبعاً و کان يحنو
عليه و يحسن اليه و يدافع عنه و يحامي و يخالف قومه في ذلک مع انّه علي دينهم و
علي خلّتهم، الّا انّ الله تعالي قد امتحن قلبه بحبّه طبيعاً لاشرعياً، و کان
استمراره علي دين قومه من حکمة الله تعالي و مما صنعه لرسوله من الحماية، اذ لو
کان اسلم ابوطالب لما کان له عند مشرکي قريش و جاهة ولاکلمة، ولا کانوا يهابونه و
يحترمونه ولاجترؤا عليه و لمدّوا ايديهم والسنتهم بالسوء اليه، و ربک يخلق ما يشاء
و يختار، وقد قسم خلقه انواعاً و اجناساً …»[2]
يعني – رسول خدا(ص) طبعاً محبوبترين خلق خدا نزد
او بود که نسبت به او مهر ميورزيد و نيکي ميکرد و از او دفاع نموده و حمايت مينمود
و با قوم خود در اين باره مخالفت ميورزيد با اينکه برآئين و روش آنها بود، جزآنکه
خداي تعالي دل او را به محبتي طبيعي نه شرعي آزموده بود ….
و اين استمراري که بر آئين خود داشت نيز از
حکمتهاي الهي بود که خدا براي حمايت از رسولش در او قرار داد زيرا اگر ابوطالب
مسلمان ميشد ديگر نزد مشرکان قريش آبرو و نفوذي نداشت و هيبت و احترامي از او نميگرفتند
و نسبت به او جري و دليگر شده و دست و زبانشانرا به بدي بجانب او دراز ميکردند، و
اينکار خداست که هرچه را بخواهد آفريده و انتخاب ميکند، و خلق خود را به نوعها و
جنسهاي جداگانهاي بخش کرده ….
و اين سخن بقدري غيرمنصفانه و دور از حقيقت است که
محشّي و محقّق کتاب (مصطفي عبدالواحد) نيز با انيکه در مقدمه کتاب برزگترين مدحها
و تعريفها را از مؤلف ميکند دراينجا در پاورقي گويد:
«ويفهم من کلام المؤلف انّ الله سبحانه قضي علي
ابيطالب بالفکر هو تعليل غيرسايغ» يعني از کلام مؤلف چنين استفاده ميشود که خداي
سبحان براي ابوطالب کفر را مقدر کرده بود!! ولي اين تعليل درستي نيست …!
نگارنده گويد: جالب اين است که همين آقاي ابن کثير
در چند صفحه بعد اشعاري از ابوطالب در مدح رسول خدا(ص) نقل ميکند که از آن جمله
است:
و دعوتني و عملت انک ناصحي فلقد صدقت و کنت ثمّ اميناً
و عرضت ديناً قدعرفت بانّه من خير اديان البرية ديناً
لولا الملامة اوحذاري سبّة لوجدتني سمحاً بذاک مبيناً[3]
آنگاه رواياتي را ذکر کرده و سپس قصيده لاميه
ابوطالب را بتفصيل نقل ميکند که در آن قصيده درباره رسول خدا(ص) گويد:
وايّد رب العباد بنصره واظهر ديناً حقّه غيرزائل
فوالله لولا ان اجيء بسيّة تجرّ علي اشياخنا في المحافل
لکنّا تبعناه علي کلّ حالة من الدهر جدّاً غيرقول التهازل
لقد علموا انّ ابننا لامکذّب لدينا ولايعني بقول الا
باطل
که خود اين اشعار بهترين شاهد بر ايمان ابوطالب
است حتي آن اشعاري که مضمون آنها اين است که اگر ترس ملامت و يا عيبجوئي مردم نبود
آشکارا و بطور جدّي از او پيروي ميکرديم مانند بيت سوم از قصيده اولي و بيت دوم
از قصيده دومي که معلوم ميشود عدم اظهار ايمان ابوطالب بخاطر ترس از ملامت و يا
عيبجوئي دشمنان آنحضرت است و گرنه در دل به آنحضرت و شريعت او ايمان داشته و آنرا
پذيرفته بوده است،و معناي تقيّه نيز که ما ميگوئيم همين است، و عقيده ما نيز بر
طبق روايات وارده که در جاي خود مذکور خواهد شد درباره ايمان ابوطالب همين گونه
است که آن جانب دردل به رسول خدا(ص) ايمان آورده بود ولي بخاطر اينکه سران قريش
او را از خود بدانند و موقعيّت و نفوذ او در نظر آنها شکسته نشود تا در مواقع حساس
و جاهائي که احساس خطر براي رسول خدا(ص) ميشود بتواند از اين موقعيّت و نفوذ خود
در دفاع و حمايت از آن بزرگوار استفاده کند ايمان خود را اظهار نميکرد و احياناً
در مراسم مذهبي آنان نيز شرکت ميکرد و گاهي هم شايد بر طبق نظر آنها نيز سخن ميگفت
…
ولي بنظر نگارنده اين حقکشيها و بيانصافيها ريشه
سياسي ديگري دارد و مسئله از جاي ديگر سرچشمه گرفته، که شايد امثلا ابن کثيرها نيز
دانسته و يانداسنته در مسير آن جريانات سياسي قرار گرفته و بياراده و يا بياطلاع
اينگونه قضاوتها را کرده و حقيقت را ناديده گرفتهاند …
و همين جريانات سياسي و تبليغات وسيع دستگاههاي
خلافتي بنياميه و پس از آنها بنيعباس بود که هرجا به فضيلتي از خاندان اميرالمؤمنين
عليهالسلام و فرزندان آنحضرت ميرسيدند آنرا ناديده گرفته و يا با هزار و يک
بهانه غيرموجه درصدد انکار آنها برميآمدند … و هرجا از پدران و يا خاندان اموي و
عباسي سخن بميان آمده بهر تار موئي متشبّث شده تا بلکه بتوان آنرا بصورت طنابي
درآورده و براي اجداد خود يعني پدران اموي و عباسي خود فضيلتي بتراشند …
وگرنه کدام موّرخ با انصافي است که نداند عباس بن
عبدالمطلب که تا سال هشتم و تا ماجراي فتح مکه در ميان مشرکين و در مکه بسر ميبرده
و در جنگ بدريکي از چند نفر ازسران قريش و ثروتمندان معدود مکه بود که مخارج لشکر
قريش را بعهده گرفته و ميپرداخت، و از اين طريق بزرگترين کمک مالي را به لشکر کفر
مينمود، و خود نيز در جنگ شرکت کرده و بالأخره نيز بدست مسلمانان اسير شد …
و حتي در فتح مکه نيز با هر تدبيري بود ابوسفيان
يعني سرسختترين دشمنان اسلام را از مرگ نجات داد … و از دست سربازان اسلام و
شمشير خشم ايشان او را رهانيد و از رسول خدا براي آن دشمن خدا امان گرفت ….
و … و با اينحال او را جزء مسلمانان صدر
اسلام دانسته و حتي مسلماني خالص و متعهد بحساب آورد و جالب اينجا است که بسياري
از اهل تاريخ معتقدند او در همان سالهاي قبل از هجرت مسلمان شده بود و بدستور رسول
خدا پس از هجرت در مکه ماند و اسلام خود را پنهان ميداشت تا بتواند از اخبار قريش
مطلع شده و براي رسول خدا جاسوسي کند و خبرها را به آنحضرت گزارش کند … و در جنگ
بدر هم از روي اکراه شرکت جست و قلباً نميخواست شرکت جويد ولي براي همرنگ جماعت
شدن در آنجا حضور يافت[4]…
اما ابوطالب با آنهمه ايثارگريها و فداکاريها و
حمايتهاي علني و تحمل سختيها و شدائد در راه دفاع از اسلام و رسول خدا(ص) در
داستان صحيفه ملعونة و پناه بردن به شعب و مشکلات ديگر و تا ساعات پاياني عمر و در
بستر مرگ نيز لحظهاي از حمايت بيدريغ خود از آنحضرت دريغ نکرد و در بسياري از
موارد براي دفاع از رسول خدا(ص) جان خود و عزيزانش را بخطر انداخت با اينحال آن
جناب بگفته اينان کافر از دنيا رفته و در آخرت نيز در «ضحضاحي» و گودالي از آتش ميباشد؟!
و اينهمه دچار حقکشي و بيمهري اينان قرار گيرد و براي اينکه سخن را کوتاه کنيم و
شما را براي تحقيق بيشتر در اين باره بجاي خود موکول کنيم همينقدر ميگوئيم جناب
ابوطالب در اين باره جرمي نداشته جز اينکه پدر علي بن ابيطالب عليهالسلام بوده، و
چون دشمنان اموي و عباسي اميرالمؤمنين در صدد محو نام علي عليه السلام و فضائل
آنحضرت بودهاند کساني هم که با آنحضرت رابطه و خويشاوندي نزديک داشتهاند مشمول
اين حقکشي و دشمني شدهاند و از ترکش گلولههاي خشمگين و بغضآلود آنان جان سالم
بدر نبردهاند! … و سيلعم الذين ظلموا ايّ منقلب ينقلبون.
اکنون که سخ بدينجا رسيد اين قسمت را نيز از روايت
اين شهر آشوب در مناقب آل ابيطالب بشنويد:
«روي أبوأيّوب الأنصاريّ أنّ النبيّ صلي الله عليه
و آله وقف بسوق ذي المجاز فدعاهم إلي الله، والعبّاس قائم يسمع الکلام فقال: أشهد
أنّک کذّاب، و مضي إلي أبي لهب وذکر ذلک فأقبلا يناديان إنّ ابن أخينا هذا کذّاب؛
فلايغرنّکم عن دينکم، قال و استقبل النبيّ صلي الله عليه وآله أبوطالب فاکتنفه،
واقبل علي أبي لهب و العبّاس فقال لهما: ما تريدان تربت أيدکما؛ والله إنّه لصادق
القيل، ثمّ أنشأ أبوطالب:
أنت الأمين أمين الله لا کذب والصادق القول لالهو و لا لعب
أنت الرسول رسول الله نعلمه عليک تنزل من ذي العزّة الکتب [5]
يعني ابوايوب انصاري روايت کرده که رسول خدا(ص)
در بازار «ذي مجاز»[6]ايستاد و مردم را به خداي يکتا
دعوت کرد و عباس نيز ايستاده بود و سخنان آنحضرت را گوش ميداد، و (چون اين سخن را
شنيد) گفت: گواهي يدهم که تو براسي دروغگو هستي! و نزد ابولهب (عموي ديگر آنحضرت)
رته و ماجرا را به او باز گفت و در اينوقت هر دوي آنها پيش آمده و فرياد ميزدند:
براستي که اين برادر زاده ما دروغگو است شما را از
آئينتان فريب ندهد!
ابوايوب گويد: ولي از آنسو ابوطالب به استقبال
رسول خدا(ص) آمده و او را تحت حمايت و لطف خويش قرار داده و به سوي ابولهب و عباس
رو کرده بدانها گفت: (از او) چه ميخواهيد؟ اي بدبختها[7]! بخدا
سوگند که او راستگو است، سپس اين دو شعر را سرود (که ترجمهاش چنين است).
تو براستي امين هستي، امين خدا نه دروغگو، و
راستگو هستي و از روي هوا و هوس سخن نميگوئي تو رسول هستي رسول خدا که ما آنرا ميدانيم،
و بر تو از سوي خدا داراي عزت کتابها نازل ميشود، و اکنون خود قضاوت کنيد!
سران قريش در حضور ابوطالب
باري بزرگان قريش و سران ايشان بنزد ابوطالب آمده
و بصورت خيرخواهي و دوستانه سخناني گفته و در مورد جلوگيري از تبليغات رسول خدا(ص)
پيشنهاداتي به او دادند که ابن هشام داستان را اين گونه نقل کرده و ميگويد:
چون سران قريش ديدند رسول خدا(ص) بکارهاي تبليغي
خود مشغول است و ابوطالب نيز از وي حمايت ميکند و مانع از آن است که کسي به او
آزاري برساند …
چندتن را براي اتمام حجت بنزد ابوطالب فرستادند و
آنها عبارت بودند از: عتبة و شيبة پسران ربيعة، أبوسفيان بن حرب- که نامش صخر
بوده- ابوالبختري که نامش عاص بن هشام يا عاص بن هاشم است- اسودبن مطلب، ابوجهل-
که نامش عمرو بوده، و بأبوالحکم نيز مکني بوده است- وليدبن مغيرة، نبيه و منبه
پسران حجاج بن عامر، عاص بن وائل.
اينان بنزد ابوطالب آمده گفتند: اي ابوطالب اين
برادرزادهات بخدايان ما ناسزا گويد! از آئين ما عيبجوئي کند، دانشمندان ما را بيخرد
و سفيه ميخواند، پدران ما را گمراه داند! اينک يا خودت از او جلوگيري کن و يا
جلوگيري او را بما واگذار، زيرا تو نيز همانند ما هستي و ما کفايت او را خواهيم
کرد؟ ابوطالب آن روز با خوشروئي و ملايمت آنان را ساکت کرده و از نزدش بيرون
رفتند.
رسول خدا صليالله عليه وآله همچنان بکار تبليغ
دين اشتغال داشت و مردم را بخداي يگانه دعوت مينمود تا اينکه رفته رفته کار
مخالفت قريش با آن حضرت بالا گرفت و نزاع و جدال ميان طرفداران آنجناب با مخالفين
او شروع شد، و قريش نيز مردم را برعليه آن حضرت تحريک ميکردند.
سران قريش براي بار دوم بنزد ابوطالب رفتند و بدو
گفتند: اي ابوطالب تو در ميان ما مردي بزرگوار و شريف هستي و ما يکبار درباره
برادرزادهات بنزد تو آمديم و از تو خواستيم جلوي او را بگيري ولي تو بسخن ما
ترتيب اثري ندادي و بخدا سوگند طاقت ما تمام شد و بيش از اين نميتوانيم نسبت
بپدران خود دشنام شنيده و ببزرگان ما بد بگويند، برخدايان ما عيب گيرند. اينک يا
خود جلوي او را بگير يا ما با تو کارزار ميکنيم تا يکي از دو طرف از پاي درآيد و
بهلاکت رسد و امثال اين سخنان را گفته و از نزدش بيرون رفتند، اين جريان بر
ابوطالب گران آمد زيرا دشمني و جدا شدن قريش از او برايش سخت و مشکل بود و از آنسو
نميتوانست رسول خدا صلي الله عليه وآله را نيز بدانان تسليم کند و يا دست از
ياريش بکشد.
از اينرو بنزد آن حضرت فرستاده و چون پيش او
بيامد بدو گفت: اي فرزند برادر اين قريشند که بنزد من آمده و چنين و چنان گويند،
اکنون بر جان خود و جان من نگران باش و کاري که از من ساخته نيست. و طاقت آنر
ندارم بر من تحميل مکن.
رسول خدا صلي الله عليه وآله گمان کرد که عمويش ميخواهد
او را واگذار و دست از ياري او بردارد از اينرو فرمود: بخدا اگر خورشيد را در دست
راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من قرار دهند من دست از اين کار نخواهم کشيد
تا اينکه در اين راه هلاک گردم يا اينکه خداوند مرا نصرت داده و بر آنان غالب آيم،
سپس اشک در چشمان آنحضرت حلقه زد و گريست و از جابر خاسته بطرف در رفت ابوطالب او
را صدا زده گفت: فرزند برادر بازگرد، چون حضرت بازگشت ابوطالب گفت: برو و هرچه ميخواهي
بگو که بخدا هرگز دست از ياري تو بر نخواهم داشت.
عمارة را بگير و محمد را بما واگذار
ابن هشام دنباله ماجرا را اينگونه نقل کرده که
گويد:
قريش که ديدند ابوطالب دست از ياري رسول خدا صلي
الله عليه وآله برنميدارد و حاضر نيست او را بدست آنها بسپارد، عمارة بن وليد
مخزومي را که زيباترين جوانان قريش ونيرومندترين انها بود بنزد ابوطالب آورده
گفتند: اي ابوطالب اين عمارة را که در ميان جوانان قريش از همه نيرومندتر و زيباتر
است بگير و بجاي او محمد را بما بده، آن محمدي که با آئين تو و پدرانت بمخالفت برخاسته
و ميان قريش اختلاف و جدائي انداخته، و بدانشمندان و بزرگان ما نسبت سفاهت و
ناداني ميدهد.
محمد را بما واگذار تا ما او را بقتل برسانيم و در
عوض عمارة را بفرزندي خود بگير؟!
أبوطالب گفت: بخدا پيشنهاد زشتي بمن کرديد! آيا
پسر شما را بگيرم و بزرگ کنم و فرزند خويش را بشما بسپارم تا او را بکشيد؟! بخدا
هرگز اينکار را نخواهم کرد!
مطعم بن عي بن نوفل گفت: اي ابوطالب بخدا سوگند
قوم تو از راه انصاف با تو سخن گفتند و تا جائيکه ميتوانستند سعي کردند تا آزاري
بتو نرسانند ولي گويا تو نميخواهي پيشنهاد دوستانه و سخن منصفانه ايشان را
بپذيري؟
ابوطالب گفت: اي مطعم بخدا سوگند سخنانشان منصفانه
نبود بلکه تو ميخواهي با اين سخن اينان را بدشمني با من تحريک کني، حال که چنين
است پس هر چه ميخواهي بکن! و بدين ترتيب کار دشمني ميان ايشان سخت شد و نزاع و
مخالفت آنها آشکار گرديد.
و در اينجا بودکه ابوطالب اشعاري درباره دشمني
مطعم بن عدي و ساير قريش گفت.[8]
اين ملت بزرگ اين است که با قامتي استوار بر بام
بلند شهادت و ايثار ايستاده است و هر روز نشاط و تحرک و فرياد او براي ادامه راه
بيشتر ميشود. «امام خميني»
حج ابراهيمى و نگاهى به نظر امام راحل و مقام معظم رهبرى
ابراهيم در ميان انبياء و رسولان جايگاه ويژه و خاصى دارد تا آنجا كه خداوند متعال در قرآن كريم 69 بار نام او را در 25 سوره بيان و منعكس نموده است و اوصاف برجسته او را در قرآن متذكر شده است و او را به عنوان الگوى انسانها و مؤمنين معرّفى نموده است.
چرا حج ابراهيمى؟
عنوان مقاله و شهرت اين عنوان بر سر زبانها و بنانها اين پرسش را به ذهن ميآورد كه چرا بايد گفت “حج ابراهيمى” و چرا حج، به حج آدمى، حج موسائى، حج عيسوى، حج صالحى و حج محمّدى و…معروف نشده است؟ با اين كه حج قبل از حضرت آدم انجام مىگرفت و انبياء
به حج مشرف شدهاند.
امام صادق(ع) مىفرمايد: «چون آدم در انجام حج خود به منا رسيد، فرشتگان به ديدار او آمدند گفتند: اى آدم! حجّت قبول، بدان كه دو هزار سال قبل از تو اين خانه طواف شده و بر آن حج گزارده شده است.»()
و همچنين در جواب زراره فرمود :«آيا انتظار دارى درباره خانهاى كه دوهزار سال قبل از آدم حج گزارده شده در چهل سال احكامش گفته شود؟() ولى در زمين اوّلين انسان و نخستين پيامبرى كه حج نموده است آدم ابوالبشر است طبق روايتى حضرت آدم هزار بار به طواف كعبه آمده و هفتصد حج تمتع و سيصد عمره انجام داده است.»()
و همچنين ديگر پيامبران نيز به حج خانه
خدا رفتهاند: زراره از امام باقر(ع) درباره زيارت خانه خدا قبل از بعثت رسول خدا مىپرسد، حضرت مىفرمايد: «مردم پيشتر هم حج مىگذاردند و ما به شما خبر ميدهيم كه آدم،نوح و سليمان همراه با جن و انس و پرندگان حج خانه خدا انجام دادند، موسى سوار بر شترى سرخ حج گزارد، در حالى كه «لبّيك لبّيك» مىگفت.»()
ابن عباس، صحابى پيامبر خدا(ص) مىگويد:با پيامبر(ص) از جايى عبور كرديم از حضرت پرسيدم: اين كدام وادى است، ايشان فرمود: وادى عسفان، سپس فرمود :«هود و صالح سوار بر شترهاى سرخ بودند كه زمام آنها ليف خرما بود و پوشش آنها عبا و ردايشان راه راه بود. بر اين وادى گذشتند در حالى كه لبّيك مىگفتند حج بيت
العتيق مىكردند.»()
خضر كه آب حيات نوشيده و هنوز زنده است هر سال در حج حضور مىيابد و در عرفات به دعاى مؤمنان آمين مىگويد.() و كشتى حضرت نوح(ع) در آن زمان كه زمين غرق شد، مأموريت يافت تا به دور خانه خدا بچرخد و در هنگام بازگشت هم طواف نسا نمود و سعى مروه و صفا انجام داد پس در وادى جودى استقرار يافت.()
در مسجد خيف هفتصد پيامبر خدا نماز خواندند، در ميان ركن و مقام هفتصد رسول الهى خفتهاند. همراه با موسى(ع) هفتاد پيامبر از بنى اسرائيل لبّيك گفتند، در يك كلام تمام انبياء به اين سفر عاشقانه رفتهاند، و پايان بخش همه، ختم انبياء رسول خاتم است كه «لبّيك ذاالمعارج» گفت و معراج خود را تكميل نمود و در پايان عمر حجةالوداع را به جاى آورد.() امام خمينى(ره) مىگويد: «و از نكاتى كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اين كه مكّه معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ انبياء و اسلام و رسالت پيامبر اكرم است، جاى جاى اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل و يادآور رنجها و مصيبتهاى چندين ساله است…»() امّا با همه اين برنامهها حج، بنام حج ابراهيمى شهرت يافته، چرا و راز اين مطلب چيست؟
اوصاف ابراهيم(ع)
در جواب بايد گفت شايد راز اين قضيّه اين باشد كه ابراهيم(ع) بانى و تعمير كننده كعبه است و از اوصافى برخوردار است كه كمتر پيامبرى اين اوصاف را دارا بوده است، در قرآن به اوصاف متعددى از حضرت ابراهيم اشاره شده است كه به اهمّ آنها اشاره مىشود:
1ـ ابراهيم يك امّت بود «انّ ابراهيم كان امّةً».()
2ـ ابراهيم اوّل مسلمان بود. «انا اوّل المسلمين ؛ من نخستين مسلمانم.»()
3ـ ابراهيم باريافته به مقام امامت بود: «انى جاعلك للناس اماما».()
4ـ پيروز شده در امتحان الهى «واذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلماتٍ فاتّمهن؛() هنگامى كه خداوند ابراهيم را با وسائل گوناگونى آزمود و او (بخوبى) از عهده اين آزمايشها برآمد.»
5 ـ ابراهيم خادم خانه خدا «ان طهّرا بيتى للطائفين؛خانهام را براى طواف كنندگان پاك كنيد.»()
و هم فرمود: «وطهر بيتى للطائفين و القائمين؛() خانهام را براى طواف كنندگان و نمازگزاران پاك كن.»
6ـ ابراهيم بنيان گزار و معمار كعبه «و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت؛() هنگامى كه ابراهيم ستونهاى خانه خدا را بالا برد.»
7ـ ابراهيم تسليم محض فرمان الهى: «قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين؛() در آن زمان كه پروردگارش به او گفت: اسلام بياور! گفت: در برابر پروردگار جهانيان تسليم شدم.»
8 ـ ابراهيم محبوب خدا است «و اتّخذ اللّه ابراهيم خليلاً؛() خدا!ابراهيم را دوست خود قرار داد.»
9ـ ابراهيم حليم و بردبار بود «انّ ابراهيم لحليمٌ اوّاه منيب؛() به راستى كه ابراهيم، بردبار و دلسوز و بازگشت كننده(به سوى خدا) بود.
10ـ ابراهيم بت شكن بود «و تاللّه لاكيدنّ اصنامكم… فجعلهم جذاذاً الّا كبيراً لهم؛() به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بت هايتان مىكشم، سرانجام همه آنها جز بزرگشان را قطعه قطعه كرد.»
11ـ نخستين مجرى برائت از مشركين: «انّنى برىءٌ ممّا تشركون؛() به راستى كه من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد بيزارم.»
12ـ سرد شدن آتش در برابر ابراهيم به فرمان الهى: «قلنا يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم؛() گفتيم اى آتش! برابر ابراهيم سرد و سالم باش.»
13ـ قربانى كردن فرزند: «فلمّا اسلما و تلّه للجبين؛() پس هر دو (ابراهيم و اسماعيل) تسليم فرمان خدا شدند و او را به پيشانى (جهت قربانى) بيفكند.»
14ـ دريافت كننده سلام ويژه الهى «سلامٌ على ابراهيم؛() سلام بر ابراهيم.»
15ـ هجرت براى خدا «و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه؛() و از شما و آنچه غير خدا مىخوانيد كناره مىگيرم.»
16ـ مهمان نواز و با سخاوت «هل اتاك حديث ضعيف ابراهيم المكرمين؛() آيا خبر مهمانهاى بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است.»
17ـ رهيافته به ملكوت آسمانها و زمين «و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السّماوات و الارض و ليكون من الموقنين؛() و اين چنين، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم تا از اهل يقين باشد.»
18 ـ شاكر و سپاسگزار الهى: «شاكراً لانعمه؛() شكرگزار نعمتهاى پروردگار بود.»
19ـ صادق و راستگو بود «واذكر فى الكتاب ابراهيم انّه كان صدّيقاً نبيّاً؛() در اين كتاب ابراهيم را ياد كن، كه او بسيار راستگو و پيامبر (خدا) بود.»
20ـ وفا كننده به پيمانهاى الهى «و ابراهيم الّذى وفى؛() همان كسى كه وظيفه خود را به طور كلّى وفا و ادا كرد.
21ـ حنيف و مسلم يا مقام ويژه «ما كان ابراهيم يهوديّاً و لانصرانياً ولكن كان حنيفاً مسلماً؛() ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود.»
22ـ توكل و اعتماد بر خدا «اعتماد من تنها به آن خدايى است كه مرا آفريده و به راه راستم هدايت كرد، چون گرسنه شوم سير و چون تشنه شوم سيرابم مىگرداند و چون بيمار شوم، شفايم مىبخشد، او كسى است كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند و او كسى است كه اميد دارم گناهم را در روز جزا ببخشد.»()
23ـ كليم اللّه بودن «و اذ قال ابراهيم ربّ…قال و من كفر؛() هنگامى كه ابراهيم عرض كرد: پروردگارا… خداوند در پاسخ فرمود: كسى كه كافر شده بهره كمى خواهيم داد.»
24ـ مطيع فرمان خدا «قانتاً للّه؛() ابراهيم مطيع فرمان خدا بود.»
25 ـ الگوى خوبان، بخاطر اوصاف فوق خدا ابراهيم را الگوى مؤمنان دانسته و مىفرمايد: «قد كانت لكم اسوة حسنةً فى ابراهيم؛() براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم وجود داشت» مجموع اوصاف پيش گفته و غير آن مىتواند عاملى باشد براى اينكه حج كامل، بنام حج ابراهيمى معروف گردد.
زنده نگهداشتن حج ابراهيمى در فرهنگ دينى
علاوه بر بيان اوصاف ابراهيم در منابع دينى تلاش شده به هر نحوى ياد و نام ابراهيم زنده بماند و تك تك رفتارهاى او به عنوان عمل واجب و يا سنّت، ماندگار شده است. و از سادهترين قرار دادها گرفته تا مهمترين آن، در موقع حج، به نام حج، تنظيم شده است به نمونههايى در اين باره توجّه شود.
1ـ حج مبناى اجاره
در جريان اجاره و استيجار موسى و شعيب در قرآن كريم مىخوانيم: «على ان تأجرنى ثمانى حججٍ؛() هشت حج، اجير من هستى» هشت سال را به صورت هشت “حج” ياد كردهاند. نفرمود: تو اجير من باش، مدّت اجاره هشت سال است، بلكه فرمود: مدت اجاره هشت حج است چون سالى يك بار گزارده مىشود و هر حجّى نشانه يك سال است. اين سادهترين قراردادى است كه با نام “حج”() يادگار حضرت ابراهيم همراه است.
2ـ قرارداد خدا با موسى در ايّام حج: وقتى موساى كليم به مقام والاى نبوت بار يافت خداوند سبحان مىخواست بهترين و مهمترين قرارها را با پيامبر خود تنظيم كند، زيرا انتخاب مدّت قرار، به عهده متكلّم است نه بر عهده كليم خدا. ذات اقدس الهى به موساى كليم فرمود: تو مهمان چهل شبه من مىباشى، امّا در مراسم
حج «و واعدنا موسى ثلاثين ليلةً و اتممناها بعشرٍ فتم ميقات ربّه اربعين ليلةً؛() ما به موسى وعده سى شبه داديم (كه تا سى شب ميهمان ما باشد) سپس اين سى شب را با ده شب ديگر تكميل نموديم (و وعده داديم كه ده شب گذشته از آن سى شب ميهمان ما باشد.) پس ميقات و موساى (كليم) با خداى (سبحان) چهل شبه تمام شد.»
اين قرار اربعين از آغاز ذى قعده شروع شد و تا دهم ذيحجّه به طول انجاميد كه مهمترين مراسم حج و زيارت در اين اربعين است و بهترين فرصت براى چلّهگيرى همين چهل روز مىباشد.()
3ـ براى نورانى شدن مردم ايّام حج را يادآورى كنيد.
درباره موساى كليم در نورانى كردن مردم در قرآن كريم مىخوانيم: «و لقد ارسلنا موسى بآياتنا ان اخرج قومك من الظّلمات الى النّور و ذكّرهم بايّام اللّه؛() براستى ما موسى را با آيات خود فرستاديم(و به او گفتيم) قومت را از تاريكى به نور خارج كن و ايّام اللّه (يعنى ايام حج) را به ياد آنها بياور.»
4ـ مكه مسكن ابراهيم
قرآن كريم اين مسئله را يادآور مىشود كه مكّه محل سكونت ابراهيم(ع) فرزند و همسرش بوده و از زبان او نقل مىكند كه «ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بوادٍ غير ذى زرعٍ عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصّلوة…؛() اى پروردگار ما، برخى از فرزندانم را به وادى اى بدون كشت و زراعت نزديك خانه گرامى تو جاى دادم. تا نماز بگزارند.» هدف ابراهيم از اقامه در مكه عبادت و برپائى نماز بوده است و تذكر قرآن اين جريان را به اين جهت است كه مردم در جاى جاى مكّه به ياد ابراهيم و رفتارهاى او و بنيانگذارى او باشند.
5 ـ مقام ابراهيم از آيات بيّنات
«فيه آياتٌ بيّناتٌ مقام ابراهيم و من دخله كان آمناً؛() در آن آيات و معجزات روشنى است (از جمله) مقام ابراهيم و كسى كه داخل آن شود در امنيّت است.»
از امام صادق(ع) سؤال شد؟ «ما هذه الآيات البيّنات؟» فرمود«:مقام ابراهيم حيث قام على الحجر فاثرت فيه قدماه، والحجر الاسود و منزل اسماعيل؛() اين آيات و نشانهها چيست؟ فرمود:مقام ابراهيم زمانى كه بر سنگ ايستاد (براى بالا بردن ديوار خانه خدا) پس جاى دو پاى او در آن ماند، و (ديگرى) حجرالاسود و (سومى) منزل و حجر اسماعيل است.»
قرآن اين آيات را متذكر مىشود تا همچنان ياد ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
6ـ نماز در مقام ابراهيم
از آنجا كه ابراهيم “امام ناس”() است و الگوى حسنه مؤمنان() است لذا تك تك اعمال او در حج به عنوان سنّت واجب و يا مستحب مورد سفارش قرار گرفته است تا حج ابراهيمى همچنان زنده بماند. لذا خداوند براى زنده ماندن مقام ابراهيم مىفرمايد: «و اذ جعلنا البيت مثابةً للنّاس و امناً و اتّخذوا من مقام ابراهيم مصلّى…؛() و (به خاطر بياوريد) هنگامى كه خانه كعبه را محل بازگشت و مركز امن و امان براى مردم قرار داديم، و (براى تجديد خاطره) از مقام ابراهيم، عبادتگاهى براى خود انتخاب كنيد.»
لذا از نظر اسلامى خواندن دو ركعت نماز طواف پشت مقام ابراهيم(ع) واجب شمرده شده تا ياد و خاطره ابراهيم و حج ابراهيمى در ذهنها زنده بماند.
7ـ سعى ابراهيم
همين طور سعى ابراهيم(ع) سنتى براى يكى از مناسك و اركان حج شد. و تمام حج گزاران در طول تاريخ به اين سنّت عمل و تأسّى به سيره ابراهيم كردهاند، ابراهيم(ع) سنّت گزار است، زيرا خود تمامى سنن الهى را پذيرفته و بر اساس آن عمل كرده است، پس بايد سعى ابراهيمى داشت و همچون ابراهيم(ع) ميان دو قطب حج يعنى صفا و مروه هفت بار رفت و برگشت سعى ابراهيم(ع) مسيرى به سوى روشنايى است، آينهاى كه در آن انسان خويشتن واقعى را مىبيند، سعى ابراهيم(ع) خلوتى با خويشتن گمشده است. اين سعى آميزهاى زيبا از عشق است و عرفان، سعى ابراهيم(ع) از جنس نور و سرور است، تلاشى از سنخ شعور و حضور است.()
چو مرغى سوى مسعى پر كشيدم
زمروه تا صفا چندى دويدم
در اوج تشنگى از ماده رستم
كنار زمزم و صفا رسيدم
و در روايات نيز سخت بر عظمت ايام حج تكيه شده است و تلاش شده كه حج ابراهيمى هميشه زنده بماند.
ـ1 پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ما من ايّام ازكى عند اللّه سبحانه و تعالى و لا اعظم اجراً من خيرٍ فى عشر الاضحى؛() هيچ زمانى به عظمت دهه اول ذيحجه و ازكى از آن نمىباشد.» و در حديث ديگر فرمود: «ما من ايّامٍ العمل الصّالح فيها احبّ الى اللّه عزّ و جلّ من ايّام العشر؛() هيچ زمانى عمل
محبوبتر در نزد خداوند از ايام ده روز (ذى حجّه) نيست.» لذا تأكيد شده است كه هيچگاه حج تعطيل نشود.
حضرت صادق(ع) فرمود: «اگر مردم حج را تعطيل كردند بر امام و پيشوا لازم است كه آن ها را مجبور بر انجام حج نمايند، زيرا «فانّ هذا البيت انّما وضع للحج» اين خانه براى حج بنا شده است. پس اگر فقير بودند از بيت المال به آنها جهت انجام حج كمك شود.()
نشانههاى حج ابراهيمى
مقام معظم رهبرى در پيام خود مىگويد: «پروردگارا! به امام و قائد راحل ما آن عبد صالح..نصيب وافر به روح پاك او عايد فرما! و آرزوى بزرگ او را كه همانا قيام “حج ابراهيمى” و بهره بردارى امّت اسلامى از اين مراسم عظيم الهى است جامه عمل بپوشان.»()
آية اللّه جوادى آملى مىگويد: حضرت امام راحل (قدّس سرّه) كارى را كه ابراهيم خليل انجام داد، احيا كرده است. ما در چهره زيارت نامه بسيارى از اولياى الهى مىخوانيم كه: «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة؛ من شهادت ميدهم كه تو نماز و زكات را بپا داشته و زنده كردى.»
حضرت امام امّت (قدّس سرّه) گذشته از اينكه بخشهاى عبادى را اقامه كرد “حج” را نيز اقامه كرد. “اقامه حج” غير از “حج كردن” است، چه اينكه اقامه نماز غير از نماز خواندن است. لذا مىتوان در حرم حضرت امام راحل (قده) صريحاً گفت كه: «اشهد انّك قد اقمت الحج؛() من شهادت ميدهم كه تو حج را بپا داشتى و كارى را كه خليل الرحمن(ع) انجام داد. تو زنده كردى.»
حال بايد ديد حج ابراهيمى چه نشانه هايى دارد كه در كلام امام و رهبرى بر آن تأكيد شده و چگونه اين حج در اين دوران اقامه شده است.
1ـ برائت و تبرّى از مشركين
حضرت ابراهيم خود از شرك مبرّا بود لذا قرآن كريم صريحاً مىفرمايد: «و لم يك من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود.» و در آيه ديگر مىخوانيم «و ما كان من المشركين؛() ابراهيم از زمره مشركان نبود» لذا در همان دوران ابتداى جوانى از مشركان تبرّى جست و بتها را درهم شكست «به خدا سوگند در غياب شما نقشهاى براى نابودى بتهايتان مىكشم! سرانجام همه آنها را جز بت بزرگشان قطعه قطعه كرد.»() امام راحل (قدّه) مىگويد: «كعبه معظمه يكتا مركز شكستن اين بتهاست. ابراهيم خليل در اول زمان و حبيب خدا و فرزند عزيزش مهدى موعود روحى فداه در آخر الزمان از كعبه نداى توحيد سر دادند و ميدهند.»()
و آنگاه كه مبعوث به رسالت گرديد، و خانه خدا را بنا و تعمير نمود مأمور شد كه اوّلاً خانه را تطهير نمايند چنان كه خداوند متعال مىفرمايد: «و عهدنا الى ابراهيم و اسماعيل ان طهّرا بيتى للطّائفين و العاكفين والرّكع السّجود؛() و ما به ابراهيم و اسماعيل امر كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و مجاوران و ركوع كنندگان و سجده كنندگان، پاك و پاكيزه كنيد.» «اين بتهايى كه در اين جا هست يا مىخواهند نصب كنند، برداريد. اينجا “معبد الهى” است. جاى بتها، بت پرستى، بت سازان و بت فروشان نيست، اين خانه بايد تطهير شود و در اين محدوده شرك و مشرك راه پيدا نكند».() و در آيه ديگر مىخوانيم: «واذ بوّأنا لابراهيم مكان البيت ان لاتشرك بى شيئاً و طهّر بيتى للطّائفين و القائمين و الرّكع السّجود؛() (به خاطر بياور) زمانى را كه جاى خانه “كعبه” را براى ابراهيم آماده ساختيم تا خانه را بنا كنند و به او گفتيم: چيزى را همتاى من قرار مده، و خانهام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجود كنندگان پاك ساز» تطهير چون اطلاق دارد شامل خالص شدن براى عبادت، خالى از بت و بت پرستى، طهارت از حدث اكبر، طهارت از خبث طهارت بنيانى، يعنى بنابر اساس تقوا، و طهارت از بوى بد باشد و چون متعلق تطهير ذكر نشده است، دلالت بر شمول همه اين امور را دارد() بارزترين مصداق پاكى و تطهير مىتواند، تطهير از شرك باشد.
امام راحل مىگويد: «و طهر بيتى للطّائفين…؛() اين تطهير از همه ارجاس است كه بالاترين آنها شرك است كه در صدر آيه كريمه است.»
مقام معظم رهبرى مىگويد: «حج مظهر توحيد و كعبه خانه توحيد است اين كه در آيات كريمه مربوط به حج بارها از ذكر اللّه سخن رفته، نشانه آن است كه در اين خانه و به بركت آن بايد هر عامل غير خدا از صحنه ذهن و عمل مسلمين زدوده شود و بساط انواع شرك از زندگى آنان برچيده شود. در اين محيط محور و مركز هر حركتى خداست و طواف و سعى و رمى و وقوف و ديگر شعائر اللّه حج هر يك به نحوى نمايش انجذاب به “اللّه” و طرد و نفى و برائت از “انداد اللّه” است.»()
بعد از اين كه حضرت ابراهيم(ع) خانه را تطهير مىكند مأمور مىشود كه مردم را به حج دعوت كند «و اذّن فى النّاس بالحجّ يأتوك رجالاً و على كلّ ضامرٍ يأتين من كلّ فجّ عميق؛() و مردم را دعوت عمومى به حج كن، تا پياده و سواره بر مركبهاى لاغر از هر راه دورى به سوى تو بيايند.» اين ندا همان است كه در
اسلام هم مطرح شده است كه هر كس مستطيع است بايد مكه برود «و للّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً؛() و براى خدا بر مردم است كه آهنگ خانه(او) كنند، آنها كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.»
گذشت زمان دوباره خانه خدا را به بت پرستى و شرك آلوده نمود، تا آن زمان كه حضرت ختمى مرتبت فرزند ابراهيم خليل مأمور شد كه اعلان كند تا خانه خدا از شرك و آلودگى پاك شود و برائت از مشركين اعلان گردد. «براءةٌ من اللّه و رسوله الى الّذين عاهدتم من المشركين فسيحوا فى الارض اربعة اشهر و اعلموا انّكم غير معجزى اللّه و انّ اللّه مخزى الكافرين؛() (اين اعلان) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او، به كسانى از مشركان است كه با آنها عهد بستهايد! با اين حا ل، چهار ماه (مهلت داريد كه آزادانه) در زمين سير كنيد و بدانيد شما نمىتوانيد خدا را ناتوان سازيد، خداوند خوار كننده كافران است.»
در اين آيات با دو تعبير از مشركان اعلام برائت شده است «براءة من اللّه» و «انّ اللّه برىء من المشركين» مرحوم علّامه طباطبايى مىنويسد: اين آيات در صدد تشريع محض برائت نيست، بلكه متضمن انشاء حكم و قضاء به برائت از مشركان است.چرا كه خداوند در اينجا پيامبر را نيز شريك در حكم نموده است و اگر تشريع محض بود تنها به خود نسبت ميداد، چنان كه مىفرمايد: «ولايشرك فى حكمه احداً»() امّا در جايى كه حكم به معناى ولايت، سياست و داورى باشد به پيامبر(ص) نسبت داده مىشود. و قضا در اينجا به معناى رفع امان از مشركانى است كه پيشتر با آنها عهد بسته بود.()
به عبارت ديگر تشريك پيامبر(ص) در اين برنامه براى اين است كه بيان كند اين مسأله تنها يك توصيه و سفارش نيست بلكه سياست كاربردى و عملى است و بايد مجرى اصلى حكومت آن را به اجرا، بگذارد و لذا به دنبال آن عمل گرديد. محدثان، مفسّران و مورخان شيعه() و سنّى() نقل كردهاند كه پيامبر(ص) ابتدا ابوبكر را براى ابلاغ پيام برائت مأمور نمود. سپس على(ع) را در پى فرستاد و به وى دستور داد تا پيام را از وى گرفته و خود اعلام نمايد. و سرّ آن اين بود كه جبرييل(ع) بر پيامبر نازل شد و گفت: اين برنامه را خود يا يك كسى كه مانند تو مىباشد اعلام كند. و على(ع) طبق آيه مباهله به منزله جان نبىّ است «انفسنا و انفسكم».()
حسكانى با نقل چهل روايت مىنويسد: پيام
رسان برائت على بن ابى طالب(ع) بوده است. از جمله از انس بن مالك نقل مىكند كه «انّ رسول اللّه(ص) بعث ببراءة مع ابى بكرٍ الى اهل مكّة، فلمّا بلغ ذاالحليفة بعث اليه فردّه و قال لايذهب به الّا رجلٌ من اهل بيتى، فبوث علياً؛() به راستى رسول خدا ابوبكر را با (آيات) برائت به سوى اهل مكّه فرستاد سپس هنگامى كه به ذوالحليفه رسيد او را برگرداند و فرمود: نبايد اين (آيات) را ببرد مگر مردى از اهلبيتم پس على(ع) را فرستاد.»
علاوه بر آيات برائت موادى در بيانيه برائت گنجانده شده بود از جمله:
1ـ لغو پيمان مشركان.
2ـ عدم حق شركت در مراسم حج در سال آينده.
3ـ ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
4ـ ممنوع بودن طواف به صورت عريان.()
بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص) حج اقامه نشد هرچند مردم به حج ميرفتند، تا زمان على(ع) «در زمان حكومت حضرت على(ع) حج اقامه شد شايد سر اينكه در زيارت نامه معصومين(ع) همواره «اشهد انّك قد اقمت الصّلاة و آتيت الزكاة» آمده نه بيش از آن، اين است كه در دست آنان قدرت حكومتى نبوده، تا حج را «اقامه» كنند.
حضرت امام مجتبى(ع) بيش از بيست بار پياده به مكّه رفت، ولى نگذاشتند او حج را اقامه كند، چه اينكه ساير ائمه معصومين(ع) پياده يا سواره حج مىكردند ولى حج را اقامه نكردند. امّا ابن عباس كه شاگرد حضرت على بن ابى طالب(ع) است به دستور آن حضرت موفق شد كه حج را اقامه كند.() آنگاه كه حضرت على(ع) عهده دار حكومت شد، نامهاى براى قثم ابن عباس، نماينده رسمى خود در مكّه نوشت «يابن عباس! اقم للنّاس الحجّ و ذكّرهم بايّام اللّه؛ ابن عباس! حج را اقامه و مردم را به “ايّام اللّه” متذكر كن.»() ادامه دارد
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. فروع كافى، كلينى، تهران، دارالكتب الاسلاميّه، تحقيق على اكبر غفارى، ج 4، ص .194
. من لايحضره الفقيه، صدوق، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى، ج 2، ص 306.
. همان، ج 2، ص .147
. تفسير عياشى، تحقيق، رسول محلاتى، تهران المكتبة للعلميّه، 1380 هـ.ق، ج 1، ص 186، ح .96
. فروع كافى، همان، ج 4، ص 205، روايت .4
. اسرار عرفانى حج، محمد تقى فعّالى، نشر مشعر، 1386، اول، ص 212.
. فروع كافى، ج 4، ص 212.
. حج در كلام امام خمينى، مؤسسه نشر آثار امام خمينى، 1372، ص .13
. ر.ك اسرار عرفانى حج، ص 212 ـ .211
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره انعام، آيه 162 و .163
. سوره بقره، آيه .124
. همان.
. سوره بقره، آيه .125
. سوره حج، آيه .26
. سوره بقره، آيه .127
. همان، آيه .131
. سوره نساء، آيه .125
. سوره هود، آيه .75
. سوره انبياء، آيه 57 ـ .58
. سوره انعام، آيه .78
. سوره انبياء، آيه .6
. سوره صافات، آيه .109
. همان.
. سوره مريم، آيه .48
. سوره ذاريات، آيه .24
. سوره انعام، آيه .75
. سوره نحل، آيه .121
. سوره مريم، آيه .41
. سوره نجم، آيه .37
. سوره آل عمران، آيه .67
. سوره شعرا، آيه 78 ـ .82
. سوره بقره، آيه 126.
. سوره نحل، آيه 120.
. سوره ممتحنه، آيه 4.
. قصص، آيه 27.
. ر.ك: بنيان مرصوص امام خمينى(قده) جوادى آملى، نشر اسوه، 1375، ص 262.
. سوره اعراف، آيه 142.
. بنيان مرصوص، همان، ص 263.
. سوره ابراهيم، آيه 5.
. همان، 37.
. سوره آل عمران، آيه .97
. نورالثقلين حويزى، قم، المطبعة العلميّه، ج 1، ص 366.
. سوره بقره، آيه .
. سوره ممتحنه، آيه .4
. سوره بقره، آيه 125.
. ر.ك اسرار عرفانى حج، همان، ص 329.
. وسائل الشيعه، حر عاملى، مؤسسه الوفاء، ج 10، 221.
. همان.
. نهج البلاغه، فيص الاسلام، نامه 67، ص 1063.
. پيام مقام معظم رهبرى، 26/3/1370 به نقل از حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص .3
. بنيان مرصوص، جوادى آملى، ص 271 ـ 272.
. سوره نحل، آيه 120.
. همان، آيه 123.
. سوره انبياء، آيه 57 ـ 58.
. سوره حج در پيام و كلام امام خمينى، ص 14.
. سوره بقره، آيه 125.
. بنيان مرصوص امام خمينى، جوادى آملى، همان، ص 272.
. سوره حج، آيه 26.
. درسنامه تفسير آيات حج، حوزه نمايندگى ولى فقيه در امور حج، درالحديث 1386، ص 259.
. حج در كلام و پيام امام خمينى (قده) ص 14.
. پيام مقام معظم رهبرى به حجاج، 26/3/،1370 http://www.shareh.com.
. سوره حج، آيه 27.
. سوره آل عمران، آيه 97.
. سوره توبه، آيه 1 و .2
. سوره كهف، آيه 26.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، قم، جامعه مدرسين، ج 9، ص 147.
. تبيان، طوسى، ج 5، ص 169؛ مجمع البيان، طبرسى، ج 3، ص 3.فيض كاشانى، تفسير صافى، ج 3، ص 371، كنزالدقائق، مشهدى، ج 5، ص 391؛ برهان بحرانى، ج 2، ص 101.
. ر.ك: سنن نسائى، ج 5، ص 374، قندوزى ينابيع المودّة، ص 218؛ الجامع الاحكام، قرطبى، ج 8، ص 67، رشيد رضا، تفسير منار، ج 10، ص 159.
. سوره آل عمران، آيه .61
. شواهد التنزيل، حاكم حسكانى، تحقيق محمودى، وزارت ارشاد اسلامى، 1411، ج 2، ص 305.
. تفسير الميزان، علّامه طباطبائى، ج 9، ص 196و تفسير آيات حج، ص .240
. بنيان مرصوص امام خمينى (قدر)، ص .270
. نهج البلاغه فيض الاسلام، نامه 67، ص .1067
يادى از يادگار امام به مناسبت سالگرد رحلت حجة الاسلام حاج سيد احمد خميني
يادى از يادگار امام
بمناسبت سالگرد رحلت حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى(ره)
چهره محبوب و آشناى مردم
پيام رهبر معظم انقلاب در سوگ يادگار امام
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا لله و انا اليه راجعون
سرانجام پس از هفتهاى اندوهبار و سرشار از اضطراب و نگرانى، بار سنگين مصيبت فرود آمد و امت وفادار، دستخوش طوفان غم و محنت شد.
يادگار امام و فرزند دلبند و عزيزترين كس او، دنياى فانى را وداع گفت و چهره محبوب و آشناى مردم و غمخوار كشور و انقلاب و خدمتگزارى صديق براى هدفهاى امام عظيم راحل، و انديشهاى روشن و چشمى تيزبين در خدمت نظام اسلامى، كشور و ملت و دوستان و دوستداران خود را ترك كرد و ايران اسلامى را به عزاى خويش نشانيد.
در دوران پر حادثه انقلاب، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب، فرزندى مهربان و در عين حال، مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كارآمد بود.
امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديكترينها، گواهى صادق آنچنان پدرى را در حق پسر يگانهاش، از آن زبان پرهيزكار شنيده بودند.
در طول سالهاى انقلاب چه بسيار گرهها كه بدست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.
از اينها برتر، نقش اين عنصر پرتلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى، آرامش خاطر امام بزرگوار بود.
بى شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد عظيم الشأن در دوران پرمخاطره ده ساله با كهولت سنى و بيمارى قلبى، در ميان عوامل و اسباب عادى، از همه بيشتر به ابتكار و و مراقبت و پيگيرى دلسوزانه اين فرزند مهربان دلبسته بود.
ملت ايران از اين بابت بسى مديون اين عزيز فقيد است.
تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى منحصر نمىشود. نقش ايشان در دوران مبارزه ملت ايران نيز برجسته و فراموش نشدنى است و هرچه زمان به مقطع پيروزى انقلاب اسلامى نزديكتر مىشود، اين نقش و سهم صاحب آن، بزرگتر و روشنتر مىگردد. و چون فاصله زمانى ميان فقدان فاجعهآميز مرحوم آيت اللّه حاج سيد مصطفى خمينى فرزند بزرگ و نام آور امام و روزهاى بازگشت رهبر كبير انقلاب به كشور مىرسد نقش مرحوم حاج سيد احمد آقا در قضاياى انقلاب، وضعى استثنايى و منحصر به فرد مىيابد.
بى شك در آخرين ماههاى دوران نهضت، هيچكس در رابطه با امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ و مؤثر از خود بروز نداده است. تلاش بى وقفه و پروانه وار ايشان در كنار مشعل فروزان امام عزيز – رضوان اللّه عليه – بسى بركات را منشأ گشته و بسى دشوارها را آسان نموده است.
اكنون اين يادگار امام از ميان ما رفته و ما را در فقدان خود مهموم و مغموم به جا گذاشته است. شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقية اللّه الأعظم مىبريم و از او دعا براى صبر و تسلى مىطلبيم و در عين حال، نخستين تسليت را هم به او مىگوييم.
تسليت بعدى به مادر داغدار و محنت كشيدهاى است كه بار سنگين مصائب بزرگ در دل او سنگينى مىكند و نيز همسر گرامى و فداكار ايشان و به خانواده معظم و بيت معزز حضرت امام راحل بويژه فرزندان گرامى اين عزيز و بالاخص به يادگار برومندش جناب حجةالاسلام حاج سيد حسن خمينى و نيز به عموى بزرگوارشان جناب حجة الاسلام و المسلمين حاج آقا پسنديده و ديگر خاندانهاى وابسته و به همه ملت بزرگ ايران و به همه مسلمانان جهان تسليت مىگويم.
خداوند روح آن مرحوم را مشحون از رحمت و فضل خود قرار دهد و او را با اوليائش محشور فرمايد. آمين رب العالمين.
جمعه بيست و شش اسفند 73
سيد على خامنهاى
نظرات و ديدگاهها
امام، يكى از خصوصياتش خودسازى بود. يعنى، وقتى ايشان بحمداللّه در انقلاب پيروز شد و رهبرى اين نظام را به عهده گرفتند، قريب به شصت سال روى خودشان كار كرده بودند. امام اولين تأليفشان يك كتاب عرفانى – اخلاقى بود.
دومين تأليفشان هم همچنين، سومين تأليفشان هم همچنين.
يعنى سالها روى مسائل عرفانى و خودسازى كار كرده بودند و بحمداللّه موفق شدند و جزاى اين كار بزرگشان را از خدا گرفتند. جزاى خوبى هم گرفتند آن اين بود كه مىدانيم در آن دنيا جاى امام بسيار خوب است، و در اين دنيا هم به مناسبت آن پاكيها به صورتى درآمدند كه وقتى جملهاى مىگفتند مردم به خيابانها مىريختند.
به نظر من، اين به خاطر مرجعيت امام نبود. اين نفوذ كلمه مال اين نبود كه امام يك رهبر سياسى قوى بود. براى اينكه رهبران سياسى قوى در دنيا زياد مىبينيم. ما مرجع و فقيه زياد ديديم. اما اين چيزى كه در امام به صورت يك مسأله واقعاً مافوق حالت معمول بود آن خلوص و پاكى امام بود. آن چيزى بود كه در موقع صحبت كردن، كليه شنوندگانش و كليه كسانى كه چه مستقيم صحبت ايشان را مىشنيدند و چه از طريق راديو و تلويزيون مىشنيدند در فكر، ذهن و قلبشان جا مىگرفت و طبق دستور امام عمل مىكردند.
اينكه مردم دنبال كلام امام را مىگرفتند و به خيابانها مىآمدند و آن تعدادى كه شهيد شدند، مجروح شدند، زندان رفتند، شكنجه ديدند، درست است كه همه اين مبارزات و اوضاع اجتماعى چنين حالتى را به وجود آورده بود، اما اينكه از غير خدا نترسيدن در مردم ايران پيدا شده بود مسلم، نتيجه خلوص كلام امام بود.
اگر همه دست به دست هم بدهيم، همه نيروهاى مردمى ايران، مسؤولان عزيز نظام، هر كسى در هر نقطهاى كه هست، اگر كارش را خوب انجام دهد و براى مردم كار كند و خوب كار كردن را ملاك خدمت به مردم قرار دهد، و ايمان داشته باشد كه خدمت به مردم خدمت به خداست مطمئناً بسيارى از اين معضلات حل مىشود.
اگر ما بخواهيم براى مردم كار كنيم، و اگر بخواهيم نظاممان پابرجا باشد، و بخواهيم خدمت كنيم تا اين نظام – كه نظام اسلامى و خدايى است و از خون هزاران نفر به وجود آمده و از زحمات بسيار زياد امام و ساير مسؤولان به وجود آمده است – پابرجا و الگو باشد، ناچار بايد قضاياى اقتصادى را حل كنيم.
اگر بخواهيم قضاياى اقتصادى را حل كنيم، بايد قضاياى سياسى را حل كنيم. اگر بخواهيم قضاياى سياسيمان را حل كنيم بايد محاسبه داشته باشيم، مبادله داشته باشيم، ببينيم اگر قدمى كه بر مىداريم براى خداست، اين اعتراضى را كه داريم براى خداست. يا نه اين براى اين است كه مىخواستم مطرح باشم، چون من مطرح نيستم حالا نبايد اين باشد، اين بعد سياسى دارد! اگر ما توانستيم در خودمان چنين حالتى را به وجود آوريم كه واقعاً براى خدا كار كنيم مىبينيم كه صدى نود و نه اين قضايا تمام مىشود. و اگر صدى نود و نه قضاياى واقعى مسؤولان ما حل شود به همانگونه مسائل نظام حل مىشود.
ما هرچه در مقابل ابرقدرتها خصوصاً آمريكا نرمش به خرج دهيم، وضعمان در تمام زمينهها بدتر خواهد شد و اين تحليل كه اگر ما مسائلمان را در تمام زمينهها با كشورهاى غربى و قدرتهاى شرقى حل كنيم، مسأله ديگرى نداريم، اشتباه است.
ما در زمينه جنگ نيز معتقديم كه اگر در مقابل خواستهاى ناحق آمريكا كوتاه بياييم آنها فكر مىكنند كه ما ضعيف هستيم و تا سقوط كامل ما را زير فشار مىگذارند.
ما از هر چه بگذريم، نمىتوانيم از آرمانهاى انقلاب و امام بگذريم و دشمن به چيزى غير از اين راضى نمىشود.
استحكام در سياست خارجى موجب مىشود ما راهمان را با قوت ادامه دهيم، ولى ركود و يا عقبگرد از سياستهاى تدوين شده كه از آن ضعفى احساس شود، انقلاب را دچار سستى مىكند و نظام لحظهاى نمىتواند مقاومت كند.
آرمانهاى انقلاب، آمريكا و شوروى را در مقابل ما خاضع كرده بود، اگر ما ترس از ابرقدرتها داشته باشيم، كار به اينجا كشيده مىشود كه گويى ما دنبال آمريكا افتادهايم و التماس مىكنيم.
امام هنر منهاى جهت را قبول نداشتند. حضرت امام در پيامشان به هنرمندان تأكيد فرمودند كه هنرى مورد قبول است كه ترسيم كننده مرز بين فقر و غنا باشد. اسلام زمانى هنر را ارج مىنهد كه در جهت مردم و خدا باشد. اگر هنرمند توانست ترسيم كننده چهره كريه استكبار و ظلم باشد كارى مورد قبول كرده است. اگر هنرمند با خلق اثر خود چه با سرودن شعر، چه با خلق يك نقاشى، مجسمه يا نظاير آن توانست ترسيم كننده ظلم بى حد و حصر استكبار باشد، كارى كرده است. و در صورتى كه هنرمند هنر را براى هنر بخواهد مسلماً از ديدگاه اسلام و امام تلاشش بىارزش است.
هنرمندان زمانى مىتوانند كوله بار مسؤوليتشان را زمين بگذارند كه ديگر ظلمى در جهان نباشد. هنرمند متعهد مسلمان همواره در روند تاريخ مبارزات حق طلبانه مسؤوليت دارد كه به بهترين وجه ترسيم كننده حماسههاى جاودانه پيروان اسلام ناب محمّدى باشد. هنر متعهد، هنرى است كه مردم را آگاه كند نه اينكه آنها را دچار خمودگى نمايد. اگر هنر توانست نقشى روشنگرانه داشته باشد مطمئناً حركت مردم را به سوى نقطه اوج كه همان حركت به سوى خداست هدايت خواهد كرد.
شما عزيزان از هر كسى بهتر مىدانيد كه حضرت امام(س) چه مقدار به بسيجيان علاقه داشتند. انقلاب ما به واسطه شور و شوق اسلامى مردم و انقلابيهاى عاليقدر انقلاب اسلامى پيروز شد. بايد مردم هم اين پيروزى را تا سر حد رسيدن به اهداف و مقاصد عالى بنيانگذار جمهورى اسلامى دنبال كنند.
ماهيت انقلاب ما اسلامى و مردمى است. اسلامى است براى اينكه نظام ما بر پايه معيارها و دستورات الهى و اسلامى تنظيم شده است، نظام ما بر پايه دين اسلام و بر پايه احكام عالى اسلام شكل گرفته است. مسؤولان با تمام وجود تلاش مىكنند تا محتواى اين نظام از هر حيث اسلامى شود…شما مىدانيد حضرت امام فرمودند: «اى كاش من يك پاسدار بودم.» مىدانيد كه حضرت امام فرمودند: «از خداوند مىخواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند.» امام نزديك به 80 سال رياضت كشيدند تا انقلاب پيروز شد و ده سال بعد از انقلاب با تمام دسيسهها دست و پنجه نرم كردند از خدا خواستند تا يك سپاهى و در آخرت چون يك بسيجى محشور شوند. چه تعريفى بهتر و گوياتر از اين مىتوان براى نشان دادن علاقه حضرت امام به شما بسيجيان عزيز پيدا كرد؟ پس از پيروزى انقلاب امام با ديد وسيع و تيزى كه داشتند تشكيل بسيج را اعلام كردند. در يكى از سخنرانيهايشان فرمودند: «ما براى دفاع از انقلابمان بايد بيست ميليون سرباز و نظامى داشته باشيم.» به دنبال اين صحبت، بسيج مردمى و زيباى كليه نيروهاى اسلامى در سراسر جهان اسلام تشكيل شد.
اتحاد پايدار مردم ما محركه اصلى و مهم نظام و انقلاب در شرايط دشوار به شمار مىرود، و اگر اتحاد بين نيروهاى مؤمن به انقلاب نبود تنها يكى از حركتهاى دشمنان براى نابودى نظام اسلامى ما كافى بود. در برابر تمامى حوادث و ضرباتى كه انقلاب را مورد هجوم قرار داد عامل اتحاد موجب استوارى نظام شد و دشمنان را يكى بعد از ديگرى مأيوس كرد.
شما عزيزان انجمنهاى اسلامى براى اينكه خطوط اساسى و اصولى اسلام ناب محمدى را تبيين كنيد چارهاى نداريد جز اينكه با حوزه ارتباط برقرار كنيد و با محافل دانشگاهى در تماس باشيد. اگر در برقرارى اين ارتباطها موفق شويد كار بزرگى كردهايد و مىتوانيد قدمهاى بعدى را با اطمينان خاطر برداريد.
امروز برخورد آراء و انديشهها موجب رشد جامعه اسلامى مىشود. در برخورد آراء و انديشهها نبايد علايق و سليقههاى شخصى را ملاك و معيار اسلامى دانست. اگر امروز ما شاهد دو جريان سياسى در داخل نظام هستيم اين به خاطر اعمال سليقههاى شخصى است. ما اگر بخواهيم به اسلام امام خمينى برسيم بايد علايق فردى را كنار بگذاريم و به روايات ائمه هدى(ع) متكى باشيم. البته اختلاف در سليقه خود به خود اشكالى ندارد، اما وقتى كه مصالح نظام در كار است بايد ساير مصالح را فداى آن كرد.
انجمنهاى اسلامى بايد سعى كنند نسبت به اعضاى خود شناخت كامل داشته باشند. كسانى را كه به اسلام امام خمينى(س) معتقدند در مجموعه خود جذب كنند و كسانى كه به قاطعيت اسلامى و انقلابى اعتقاد ندارند و براى كسب منافع شخصى وارد انجمنهاى اسلامى مىشوند، طرد كنند. در عرصه مبارزات عقيدتى بايستى لبه تيز حملات خودمان را متوجه استكبار جهانى به سركردگى آمريكا كنيم. اگر ما در اين عرصه حملات خودمان را به طرف دست نشاندگان آمريكا هدايت كنيم در واقع مبارزهمان را به سمت درگيرى با معلول هدايت كردهايم و از علت غافل شدهايم. من بارها گفتهام آمريكا مىخواهد هويت اسلامى و حيثيت انقلابى شما را از بين ببرد.
بايد مردم فلسطين خود فلسطينيها در ابتدا دست به كار شوند، پس به عنوان پيشقراولان جنگ، به عنوان اولين خاكريز جنگ با اسرائيل چارهاى نيست جز اينكه مردم فلسطين براى دفاع از ميهن اسلاميشان وارد مبارزه عملى بشوند. همان كارى كه شما براى انديشيدن درباره آن جمع شدهايد بايد عمل كنيم، يعنى بايد ببينيم دولت ايران براى شما چكار مىكند، بايد ببينيم دولتهاى مبارز و انقلابى براى شما چكار مىكند. راه عملى رسيدن به اهداف انقلابى شما چيست؟ امام مىگويند: اولين خاكريز را بايد خود شماها بزنيد، مردم فلسطين بايد اولين خاكريز را داشته باشند. اما، حالا مردم فلسطين كه تعدادى اندك هستند و اين همه دشمن دارند، امام مىفرمايند:
«اين ماده فساد كه در قلب كشورهاى اسلامى كه با پشتيبانى دول بزرگ جايگزين شده است و ريشههاى فسادش هر روز كشورهاى اسلامى را تهديد مىكند بايد با همت كشورهاى اسلامى و ملل بزرگ اسلام ريشه كن شود.»
قدم بعد براى نجات فلسطين مسلمانهاى كشورهاى اسلامى هستند. آنها بايد دست در دست برادران مبارز فلسطين كمك كنند تا بتوانند اين ماده فساد را از اين منطقه بكنند.
قدم بعدى را امام تحريم اقتصادى مىدانند. شما ببينيد اگر سران كشورهاى اسلامى به اندازه بال مگسى دلشان براى مردم فلسطين مىسوخت لااقل اين بود كه بيايند صدور نفت را تحريم كنند، روابط اقتصادى را تحريم كنند. نه با اسرائيل، بلكه با آمريكا. ما مىدانيم مبارزه با اسرائيل يعنى مبارزه با آمريكا.آمريكا از اسرائيل جدا نيست. امام به اين معنا اصرار دارند. مبارزه با اسرائيل چيزى جداى از مبارزه با آمريكا يا انگليس نيست. چيزى جداى از مبازره با شوروى نيست. حال آنها كه ادعاى مبارزه دارند و نمىخواهند بجنگند لااقل تحريم اقتصادى كنند. امام در قدم سوم مىفرمايند:
«اسرائيل قيام مسلحانه بر ضد كشورهاى اسلامى نموده است. بر دول و ملل اسلام قلع و قمع آن لازم است.»
اين فتوا است، يعنى امام فتوا دادند كه «بر دول و ملل اسلامى قلع و قمع آن لازم است. كمك به اسرائيل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالفت با اسلام است، رابطه با اسرائيل و عمال آن چه رابطه تجارى و چه رابطه سياسى، حرام و مخالفت با اسلام است.»
امام فتوا دادند كه ارتباط سياسى و اقتصادى با اسرائيل و كسانى كه به اسرائيل كمك مىكنند و در جاهاى ديگر است، اين حرام است.
پس سه مرحله شد: خاكريز اول مردم انقلابى فلسطين، خاكريز دوم ملل مسلمان كشورهاى اسلامى، خاكريز سوم اعمال تحريم اقتصادى و سياسى نسبت به اسرائيل و كشورهاى حامى او مانند آمريكا.
اما از همه اينها مهمتر چيست؟ امام مىگويند، براى مبارزه با اسرائيل از همه اينها مهمتر برگشت به خويشتن خويش است. از همه اينها مهمتر مبارزه براى احياى فرهنگ اسلامى است. اگر ما براى فرهنگ اسلامى مبارزه كرديم، مروج فرهنگ اسلامى بوديم، قهرى با فرهنگ غرب و شرق معارضيم و اگر مبارزه با فرهنگ غرب و شرق كرديم ما به نيروى خودمان متكى مىشويم. اگر ما طبق معيارهاى اسلامى حركت كنيم به چيزى غير از مبارزه با اسرائيل و اخراج اسرائيل از سرزمينهاى اسلامى راضى نمىشويم. پس زيربناى تمام آنها مبارزه فرهنگى است كه امام مىفرمايند:
«ما تا به اسلام رسول اللّه(ص) برنگرديم، مشكلاتمان سرجاى خودش هست.»
در فرهنگ پيغمبر(ص) آنچه حلّال مشكلات است فرهنگ اصيل اسلامى است. خضوع در مقابل غرب و شرق از نظر اسلام محكوم است.
پس آن عده از انقلابيهاى ديروزى كه امروز مرتب يك پايشان توى فرانسه است، يك پايشان توى انگلستان و يك پايشان توى آمريكا است، يك پايشان پيش نوكران اينها در كشورهاى اسلامى است، اينها چون معتقد به فرهنگ اسلامى نيستند چيزى غير از شكست عايدشان نمىشود…
حضرت امام در باب مبارزه فرهنگى و رجوع به خويشتن خويش و مبارزه با اسرائيل جملهاى دارند، ايشان مىفرمايند:
«پس از گردن نهادن به احكام اسلام هيچ امرى را بر مسلمانان واجبتر از اين نمىدانم كه با جان و مال خويش در راه گرامى داشتن اسلام به دفاع بپردازند.»
همه بايد از صميم قلب براى اسلام تلاش كنيم. هنگامى كه مىبينيد خونهاى برادران و خواهران بيگناه شما در سرزمينهاى مقدس جارى است و هنگامى كه مشاهده مىكنيم دلاوران و مجاهدان سرزمينهاى ما به دست صهيونيزم تبهكار و سران آن كشته مىشوند در اين شرايط هيچ راهى جز ادامه جهاد نمىماند و بر همه مسلمانان واجب است كه كمكهاى مادى و معنوى خود را در اين جهاد مقدّس صرف كنند. (برگرفته از كتاب مجموعه آثار يادگار امام)
مظلوميت فرهنگ و چاره جويى آن
مظلوميت فرهنگ و چارهجويى آن حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر سخن از مظلوميت فرهنگ است كه مقام معظم رهبرى بارها از آن سخن گفته و به رفع مظلوميت از آن تأكيد فرمودهاند. نگارنده اين مقال نيز حتى سالها در همين سلسله مقالات در پيرامون آن قلم زده و اين مظلوميت را از ابعاد مختلف مورد تجزيه و تحليل قرار داده كه اين بررسىها، استقبال دلسوزان نظام اسلامى و دردمندان دينى را همراه داشته است و اين بار مىخواهد با توجه به وضع موجود فرهنگى و با عنايت به سخنان اخير رهبر معظم در چند ديدار ماه مبارك رمضان با دانشگاهيان و اساتيد و دانشجويان و كارگزاران نظام، مظلوميت فرهنگ و راه كارهاى مظلوميت زدايى از آن را مورد گفتگو قرار دهد. در اين مجال چند مطلب بايد مورد توجه قرار گيرد: مقصود از فرهنگ در اين گفتمان چيست؟ دلائل مظلوميت فرهنگ… چه كسانى مسؤول اين مظلوميتاند؟ چگونه رفع مظلوميت بايد كرد؟ و موضوعاتى از اين قبيل كه طى اين مقال بدان اشاره مىشود. مقوله فرهنگ هر چند فرهنگ به معناى عام شامل هر نوع دانستى و فهميدنى مىباشد اما به مفهوم خاص مقوله فرهنگ با دانش و معلومات اصطلاحى فرق دارد. ممكن است در يك نظام علم و دانش به اوج خود رسيده باشد اما بينش فرهنگى در آن نظام به انحطاط گرائيده باشد و سقوط فرهنگى آن نظام را تهديد كند. نمونه آن دانش و تكنولوژى در كشورهاى غربى است كه سنگرهاى بسيارى را فتح كرده و به دل ذره راه گشوده و به آسمانها پر كشيده و هر روز دستاوردى نو در اين عرصه بدست آورده و امكانات زندگى مادى را براى بشر فراهم كرده است اما در عين حال همين غرب از بعد فرهنگى به دوران قرون وسطائى روآورده و انحطاط اخلاقى آن را تهديد مىكند و براى ارزشهاى انسانى در تمدن جديد جايى باقى نمانده است. نمودارهاى آن، استعمار كهنه و نو، قتل و غارت، بى رحمى و قساوت، شيطنت و شهوت و صدها نمونه از فساد اخلاق و بىعدالتى و تبعيض و سلطه و استبداد است كه مغرب زمين و آينده آن را با چالشهاى جدّى روبرو كرده و افول اين تمدن را نويد مىدهد. بنابراين، حوزه دانش و پژوهش با حوزه فرهنگ فرق دارد، و مىتوان گفت در اين تعريف فرهنگ شامل انديشه و بينش و اخلاق و عرف و عادات و ارزشهايى است كه با نگاه معنوى و انسانى قابل ارزيابى هستند نه با ابزارهاى علمى مثلاً دانش روز مانند فيزيك و رياضى مىتوانند در دل ذرات نفوذ كرده و به سنجش و اندازه گيريهاى علمى راه بگشايند ولى در مفهوم عدالت و اخلاق و حقوق انسانى كمترين كاربرد را ندارند مولانا هشتصد سال قبل با تفكيك دو حوزه (علوم مادى و دانش معنوى) چنين گفته است: خرده كاريهاى علم هندسه يا نجوم و علم طب و فلسفه كان تعلق با همين دنييستش ره به هفتم آسمان برنيستش اينهمه علم بناى آخور است كه عماد بود گاو و اشتر است بهر استبقاى حيوان چند روز نام آن كردند اين گيجان رموز علم راه حق و علم منزلش صاحب دل داند آن را با دلش دانش و تكنولوژى روز همان علم آخور و حيات حيوانى است كه آنرا بهرهاى از حيات معنوى و معارف آسمانى و فضائل انسانى نيست. نتيجه آنكه : ارتقاى علمى روز به معناى ارتقاى انسانى نيست چرا كه انسان را از بعد معنوى حياتى ديگر است كه با مقياسهاى ديگر قابل سنجش است. بطور خلاصه وقتى از فرهنگ سخن گفته مىشود ناظر به ارزشهايى است كه با فيزيك و رياضى و هندسه و فيزيولوژى و حتى روانشناسى جديد فرق ماهوى دارد به اين خاطر است كه مىگوييم جهان غرب درگير جاهليت جديد است كه با بكارگيرى ابزارهاى مدرن، جنايات عهد جاهليت و قرون وسطايى را در گسترهاى هزاران بار بيش از گذشته شكل مىدهد و بقول آن انسان وحشى آدمخوار كه چند روزى در ميان روشنفكران غربى زيست و چون به ديار خود برگشت گفت: اكنون گوشت انسان را با كارد و چنگال مىخوريم!! و اين ماهيت تمدن جديد است… كه نمونههاى آن را در فلسطين و عراق و افغانستان مىبينيم و در ويتنام و جنگهاى جهانى اول و دوم ديديم و سرانجام اين تمدن چيزى جز نابودى و زوال و نگون بختى بشريت نيست مگر آنكه دستى از غيب برون آيد و كارى بكند! اينجاست كه به كارگزاران فرهنگى نظام و دانش آموختگان مىگوييم نبايد فريفته دانش و تكنولوژى غرب و فرهنگ و تمدن آن باشند بلكه فرهنگ و دانش را با معيارهاى آسمانى بنگرند و همپاى دانش و نوآورىهاى علمى روز، به ارزشهاى فرهنگى و دينى اهتمام جدى ورزند و از سرنوشت غرب و سبعيت حاكم بر تمدن قرن بيستم عبرت گيرند و اين همان چيزى است كه اسلام بر آن تكيه دارد و امام راحل فرمودند و رهبرى نظام بر آن تأكيد مىورزد و ديگر دلسوزان يقه چاك مىزنند كه كارگزاران فرهنگى همزمان با توليد علم و استفاده از تكنولوژى عصر – كه بحمد اللّه پيشرفتهاى قابل توجهى در پرتو انقلاب اسلامى داشته است – به فكر دينى و انضباط اخلاقى توجه بيشتر نموده و از خطرات بىايمانى و انحطاط اخلاقى كه در تهاجم فرهنگى براى اين نسل تدارك ديده شده غافل نباشند. مظلوميت فرهنگ و اما مظلوميت فرهنگ به مفهومى كه بيان شد. به حاشيه رانده شدن تدريجى آن طى ساليان اخير ونبودن حساسيت كافى روى فرهنگ دينى و اخلاقى در كانونهاى آموزش و فقر معنويت و اخلاق است كه خروجىهاى اين كانونها گواهى مىدهد. دوران سه گانه فرهنگ توضيح آنكه:پيروزى انقلاب اسلامى بدون ترديد مديون فرهنگ دينى و تحولات بنيادين در افكار و انديشهها بود كه با رهبرى امام راحل و مهندسى فرهنگ اسلامى با روشن بينى آن معمار بزرگ قرن در عرصه جهان ظاهر شد، حادثهاى كه چون زلزله ناظران جهانى را بهت زده كرد و خواب از چشم جهانخواران ربود و نور اميد و نجات را در دلهاى مستضعفان جهان بر افروخت و افسانههاى تحجر و افسون خود باختگى در برابر بيگانگان را درهم شكست. در اين فرايند تاريخى اسلام بار ديگر از انزوا درآمد و با قامتى برافراشته در عرصه انديشهها ظهور كرد و مىرود تا به خواست خداوند به عنوان يك مكتب حيات بخش در عرصه جهانى ماندگار باشد و به فرموده آن بزرگ مرد روشن روان ابرقدرتها را به خاك مذلت بنشاند و اينهمه در صورتى است كه فرهنگ اسلامى و انديشههاى ناب آن به انزوا نگرايد و دست تحريف از دامن آن كوتاه شود و توطئه و تهاجم بيگانه كه با تمام وجود به صحنه آمده با هوشيارى و آمادگى فرزندان امام و انقلاب نقش برآب شود و در يك نبرد بى امان در برابر ناتوى فرهنگى تا به شكست كشاندن دشمن ايستادگى شود همانگونه كه در جنگ تحميلى ديديم. و اما چگونگى مظلوميت فرهنگ و بىمهرىها يا بى توجهىها به بنيادهاى معرفت دينى و اصول اخلاقى از آنجا آغاز شد كه با پايان گرفتن جنگ هشت ساله كه اوج شكوفايى ايمان و اخلاق و پايدارى بود، دوره سازندگى رسيد كه هم ضرورى بود و هم كارنامه درخشانى در اين عرصه داشت اما همانگونه كه طبيعت روزگار و آدميان است كه پس از پيروزى بر دشمن، انگيزههاى نفسانى سر بر مىكشد و يا مسئله رفاه و آرامش نوعى بىتفاوتى در برابر مسؤوليتهاى اخلاقى و اعتقادى و عملى را همراه مىآورد، و رقابت دنيوى سرگرمىهاى مادى نوعى غفلت براى آدمى پديد مىآورد، ما نيز از اين سرنوشت مصون نمانديم و دنيازدگى و جاهطلبى و هوا و هوسها كم و بيش چهره نمودند و آن شور و حال فرهنگى و اعتقادى و اخلاق و ايثار و همدلى و همدردى را تحت الشعاع قرار داده و تدريجاً نوعى استحاله فرهنگى را زمينه ساز شدند كه با شروع دوره اصلاحات و طرح توسعه سياسى و دعوى بر سر آزادى و تنشهاى جناحى از يك سو و فرهنگ زدايى و بقول مسؤولان فرهنگى آنروز تساهل و تسامح تدريجاً از ولنگارى و بىبندبارى سر برآورد و كار به آنجا كشيد كه فضاى باز سياسى و فرهنگى عرصهاى شد براى معارضان در برابر ارزشهاى اسلام و انقلاب و كم نبودند مطبوعات كه از بودجه بيت المال تغذيه مىشدند و افرادى كه پستهاى كليدى را در اشغال داشته اما آب به آسياب دشمن مىريختند و پارهاى جيرهخوار دشمنان و ريزهخوار دلارهاى بيگانه گشته و بسيج شدند تا فاتحه انقلاب اسلامى را بخوانند كه شرح اين ماجراى تلخ را در اسناد و مداركى بايد كاويد كه از دوره اصلاحات بويژه چهارساله دوم آن مانده است و اگر اين اسناد و نوشتهها و نطقها و مصاحبهها و تحصنها و اعتصابها در ديد عموم قرار گيرد مردم خواهند فهميد چه دوره سياهى را انقلاب پشت سر گذاشت كه آن عناصر ورشكسته را ملت بالأخره جواب داد و دست رد به سينه آنان زد چرا كه انقلاب اسلامى و ارزشهاى دينى را به بهاى خونهاى پاك عزيزانشان به دست آورده و حاضر نبودند آن را به پاى بيگانه بريزند. و اينهمه زير چتر اصلاحات با سوء استفاده عناصر فاسدى اتفاق مىافتاد كه چهره خود را پنهان داشته و يا خود نمىدانستند آلت دست دشمنان قسم خورده ميهن و نظام جمهورى اسلامى اند بارى ضربه هايى كه به فرهنگ و شعائر اسلامى در آن دوران وارد آمد سالهاى سال تلاش و مجاهده جدى را مىطلبيد تا بتوان آب رفته را به جوى بازگرداند و همين جاست كه مسؤوليت امروز مسؤولان را سنگينتر مىسازد كه بدون فوت وقت بايد در صدد بازسازى اصول و ارزشها و پىريزى طرحى نو باشند و نهادهاى آموزشى و فرهنگى را دريابند و به فكر اصلاح كجىها و جبران كاستىها باشند. آنچه در اينجا قابل ذكر است اينكه امروزه هم آنگونه كه شايسته و بايسته است به فرهنگ با مفهومى كه گفتيم اهتمام لازم مشاهده نمىشود، مخصوصاً در فضاهاى آموزشى و علمى كه بايد مهد پرورش فرهنگ باشد تحركى ديده نمىشود! به نظر مىرسد، تذكرات مكرر رهبر معظم در مورد فرهنگ و باورهاى دينى از همين جا ناشى مىشود و بايد مسؤولان دلسوز نظام دغدغه رهبرى را دريابند. ايشان در ديدار با اساتيد دانشگاهها در يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان 16 مهرماه با اشاره به مسؤوليت رؤساى دانشگاهها و نهاد نمايندگى ولى فقيه فرمودند: «مسؤولان دانشگاهها نيز در زمينه دينى كردن محيط دانشگاهها وظايفى دارند اما اصلىترين وظائف بر عهده روحانيان فعّال در نهاد نمايندگى است و آنها بايد با ارائه مستمر فكر نو، عميق، مستدل، تحسين برانگيز و قانع كننده دينى ارتقاى فكر دينى در دانشگاهها را با كمال جديت دنبال كنند.» چالشهاى موجود در دانشگاهها جاى تأسف است كه با گذشت بيست و هشت سال از استقرار نظام اسلامى، دانشگاهها و ديگر نهادهاى آموزشى ما در جايى قرار داشته باشند كه رهبرى نظام با دغدغه و نگرانى با مسؤولان فرهنگى اينگونه سخن بگويند. همچنين معظم له در ديدار ديگرى در ماه مبارك با مسؤولان نظام از ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و ايمان دينى سخن گفته و تأكيد فرمودند: «با روى كار بودن يك دولت حزب اللّهى و رئيس جمهور مكتبى زمينه براى حركت عميق فرهنگى بيش از پيش فراهم است و همه دستگاههاى مسؤول اعم از وزارت ارشاد، صدا و سيما، سازمان تبليغات، وزارت علوم، وزارت آموزش و پرورش، بايد در جهت ارتقاى ارزشهاى اخلاقى و ايمانى دينى جامعه به طور جدى تلاش كنند.» (16 مهر ماه 86) بايد اعتراف كنيم همانگونه كه نگارنده بارها گفتهام نياز به يك انقلاب فرهنگى و تحوّل در فضاى آموزشى و تبليغى يك ضرورت اجتنابناپذير امروز ماست و شوراى عالى انقلاب فرهنگى بايد با دغدغه بيشتر به ميدان بيايد چرا كه توطئههاى ضد فرهنگى و ضد اخلاقى و بحران زا در جامعه و در ميان جوانان حتى دانشجويان رخنه كرده و مشكلاتى را پديد آورده است. مسؤول دفتر مركزى مشاوره وزارت علوم و تحقيقات و فناورى مىگويد: «تمامى مسائل و آسيبهايى كه در جامعه وجود دارد در بين دانشجويان نيز مشاهده مىشود اما ميزان آسيبهاى اجتماعى در بين دانشجويان بسيار كمتر از ميزان موجود جامعه است.» البته انتظار اين است كه آسيبهاى اجتماعى به هيچ وجه در جامعه دانشگاهى وجود نداشته باشد اما اين وضع بايد ريشه يابى شود كه چه عواملى در وجود آسيبها مؤثرند؟ اينها بررسى كارشناسانه مىخواهد كه بطور جدى بايد پيگيرى و چارهجويى شود. عوامل بيرونى رسانهاى و ماهوارهاى با بودجههاى بيگانه از يك طرف، بى تفاوتى خانوادهها، فضاى آلوده اجتماعى و نارسايى فرهنگى و آموزشى و عدم نظارت جدى بر فضاى دانش آموزى و دانشگاهى و به روز نبودن كارهاى فرهنگى و ناهمزبانى با نسل جديد و مشكلات اقتصادى و بعضاً مسائل سياسى از سويى ديگر را در پيدايش آسيبها نبايد از ياد برد و چارهجويى آن با گفتگو و به اين سادگى قابل دستيابى نيست و ساز و كار جدى خود را مىطلبد، همانگونه كه رهبر معظم بر آن تأكيد فرمودند. جلوههاى ايمان و اخلاق در جوانان البته در كنار اينها آمادگى روحى و معنوى جوانان و فطرت فضيلت خواه آنان را نبايد از ياد برد بسيج دانشجويى، نماز جماعت و جمعه، عمره دانشجويى، رويكرد به قرآن، و زيارت و اعتكاف موارد مثبتى هستند كه بايد تقويت شوند. اما همه اينها كه نقاط مثبت در فضاى دانشگاهى است غالباً به صورت خودجوش بوده و مسؤولان فرهنگى كمتر در پيدايش آن نقش داشتهاند. گرايش جوانان به مسائل عرفانى و معنوى به درستى هدايت نشده و به همين جهت زمينه نشر عرفانهاى كاذب وارداتى را فراهم ساخته كه بسيار خطرناك است و سر از لااباليگرى در قالب عرفان گرايى! بيرون مىآورد… مسائل و موارد از اين قبيل در باب اخلاق و روابط مسئله دار فراوان است كه بازشناسى اين مشكلات توجه بيشتر مسؤولان فرهنگى و اساتيد متعهد و گروه معارف اسلامى و نمايندگىهاى ولى فقيه و نظارت و كنترل بيش از پيش را طلب مىكند و در اين مسؤوليت خطير نبايد قصور كرد كه پاسخگويى آن در پيشگاه خداوند دشوار است كه اينهمه امكانات به بركت انقلاب در اختيار ما نهاده شود و نتوانيم از اين فرصتها استفاده كنيم! مقام معظم رهبرى قبلاً نيز روى مسؤوليت نهادهاى آموزشى بويژه دانشگاه و نقش آن در تربيت نسل جوان تأكيد فرمودند: كه ايشان يادآور شدند: «توقع ما از دانشگاه كشور و مركز علم اين كشور اين است كه اگر يك جوان كم اعتقاد و لاابالى وارد دانشگاه شد در حالى از دانشگاه بيرون بيايد كه عميقاً متدين و داراى تعهد دينى و اخلاقى است.» (31/2/86) ولى آيا وزارت علوم و رؤسا و ديگر مسؤولان دانشگاهها اين پيام را گرفتند و به اين خواسته جدى ولىّ امر پاسخ دادند؟ جاى سخن است! اگر اين تذكرات جدى گرفته شود نه اينكه شعارى براى چند روز بر زبانها جارى شود و در صفحات روزنامهها ثبت گردد و بالأخره بجايى نرسيم! اگر چنين احساسى به مسؤولان فرهنگى دست داد قطعاً دانشگاهها و مراكز آموزش از وضع كنونى خارج شده و راه بهترى پيش خواهند گرفت. اين روزها معمولاً دغدغه مسؤولان فرهنگى تأمين بودجه و تهيه كلاس و معلم و استاد است و ديگر مجالى براى تربيت دينى باقى نمىماند در حاليكه ملت ما براى دانشگاه بودجه كلانى را مىپردازد و براى هر سال تحصيلى يك دانشجو دو تا سه ميليون تومان بابت دانشگاه از بودجه مىپردازد. پرداخت كنندگان اين حجم كلان از بودجه كشور براى مراكز آموزش و دانشگاهى و…فضاى گسترده و باغ و ساختمان و خوابگاه و گلكارى و تأمين استاد و خدمات تا مدرك تحصيلى و فارغ التحصيل شدن بچهها، انتظار ندارند اين شرائط رايگان در اختيار كسانى باشد كه نسبت به دين و فرهنگ و اخلاق بىتفاوت باشند كه اين ستم و ناروايى است كه وجدان عمومى آن را نمىپذيرد. به اين دلائل است و به دليل نقش مؤثر دانشگاه و دانشجو در آينده كشور، رهبرى نظام توجّه خاص خود را به سوى مراكز آموزشى و فرهنگى بويژه دانشگاه معطوف داشته كه انتظار است گوش شنوايى باشد و اين پيام را بگيرد. و در ختم اين مقال – كه به اندكى از هزاران بسنده شد – باز هم تأكيد مىكنيم كه فرهنگ امروز هم غريب است و بايد آن را از غربت درآوريم و اين با مشاركت گسترده كليه نهادها و دست اندركاران از دبستان تا دبيرستان و دانشگاه گرفته تا نهادهاى تبليغى و هنرى و رسانه ملى و نويسندگان و رسانههاى مطبوعاتى، ميسر است همانگونه كه رهبر معظم تأكيد فرمودند و اگر سامان فرهنگى كشور درست عمل نكند طرح ارتقاى اخلاقى و اقدامات نيروهاى انتظامى و امنيتى – هر چند در جاى خود ضرورى است – بجايى نخواهد رسيد همانگونه كه در مقاله پيشين بدان پرداختيم. اگر بار مسؤوليت بدرستى تقسيم بشود و هر فرد و هر نهاد و سازمان به وظيفه عمل كند كار به سامان مىرسد و مىتوان اميدوار به تحولى در عرصه فرهنگ و اجتماع بود. و در همين جا لازم است از نويسندگان، محققان و برنامه ريزان دعوت كنم به نداى رهبرى نظام پاسخ دهند و نياز امروز و ضرورتها و چالشها را كه لحظه به لحظه از راه مىرسد در كانون توجه خود قرار دهند كه فرصت بسيار طلايى و ارزشمند و در عين حال زودگذر است و سهل انگارى و بىتفاوتى در انجام مسؤوليت، كيفر اخروى و دنيوى دارد. و از خداوند در اين جهاد مقدّس يارى مىجوئيم.
پرسش ها و پاسخ ها
حقوق همسران
س ـ با توجه به تأکید دین اسلام بر ازدواج و اصرار شما بر
لزوم اقدام سریع جوانان برای تشکیل خانواده، مناسب است در مورد حقوق همسران
توضیحاتی ارائه نمائید.
ج ـ مکرر از سوی خوانندگان گرامی درخواست چنین مطلبی به ما
رسیده است که اجابت آن ها به دلایل مختلف به تعویل افتاده و اکنون نیز با دودلی و
احتیاط درباره این امر مهم مطالبی به عنوان تذکر تقدیم خوانندگان عزیز می شود،
دلیل این احتیاط و تردید نیز از لابه لای مطالب روشن خواهد شد.
حقوق همسران بخش های مختلفی دارد که قسمت های واجب آن به خصوص
در رابطه با مسائل خاص زناشوئی، در رساله های عملیه غالبا ذکر شده است که باید به
آن جا مراجعه شود، و آن چه در این جا به طور خلاصه موردتوجه است برخی از حقوق
اجتماعی و اخلاقی است که رعایت آن ها همیشه یا در اغلب موارد، موجب سعادت و
خوشبختی خانواده می باشد. ولی قبل از بیان اصل مطلب، توجه به دو نکته در خور اهمیت
است:
نکته اول:
آن چه در مورد محیط خانواده مطلوب اسلام است، این است که
باید زیر بنای روابط خانوادگی مهر و محبت و جو حکم سرشار از عشق و صفا و صمیمیت
باشد نه در خواست حقوق. گرچه هر کدام باید ملاحظه حق دیگری را بنماید ولی نباید تا
حد توان حتی سخنی از حق خویش و به رخ کشیدن آن به میان آورد بلکه هر یک سعی کند در
خواست خود را از راه ایجاد انگیزه در قلب دیگری و تحریک عاطفه و مهر در دلش از او
بخواهد و او را وادار به انجام وظیفه خود کند، و اگر نشد تا آن جا که ممکن است از
حق خود بگذرد و درخواست ننماید.
این اصل نه تنها در محیط خانواده بلکه در همه جامعه باید
مورد توجه قرار گیرد و افراد در برخورد با یکدیگر نباید همیشه مطالبه حق خود را به
طور کامل بنمایند. در روایت است که بخیل کسی است که بگوید از حق خود نمی گذرم. حتی
در کشمکش ها و نزاع ها که به دادگاه کشیده می شود باید انسان تا آن جا که ممکن است
عفو و گذشت داشته باشد. در موارد بسیاری از نزاع هائی که خدمت حضرت امیر المؤمنین
ع به مرافعه کشیده می شد ایشان نخست دعوت به گذشت می فرمودند حتی در نزاع های
مالی.
این مطلب در محیط خانواده که باید همیشه مالامال از صفا و
محبت باشد، اهمیت بیشتری دارد. خداوند می فرماید: «و من آیاته ان خلق لکم من
انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه …» (روم ـ 21)
نکته دوم:
این که حقوق خانوادگی از احکام شریعت مقدسه است و از سوی
خدا و رسول برای تنظیم روابط خانوادگی و بر طبق مصالحی که ممکن است بسیاری از آن
بر ما پوشیده باشد، تشریع شده و باید ما همه تسلیم اوامر الهی باشیم نه این که در
مقابل مصلحت اندیشی خدا و رسول برای خود مصالحی در نظر بگیریم و تا آن جا احکام
الهی را بپذیریم که طبق عقل و اندیشه ناقص خودمان برای ما مصلحت باشد و هر جا
دیدیم مصلحتی در آن نیست آن را انکار یا استنکار کنیم!! اصولا تمام احکام الهی را
باید بدون چون و چرا تسلیم باشیم و گر نه اسلام نیاورده ایم. مصلحت اندیشی در
مقابل احکام الهی، مرحله ای از کفر است. ما اسلام را از راه پذیرش احکام آن و
مطابقت آن ها با تمایلات یا طرز تفکر خود نپذیرفته ایم دقت کنید!!
ایمان به خدا نباید پیرو پذیرش احکام تشریعی او باشد بلکه
تسليم در مقابل احکام او پیرو ایمان به اوست. ما به دلیل مطابقت احکام اسلام با مصالح
از پیش ساخته خود اسلام را بر حق نمی دانیم بلکه چون اسلام را به دلیل دیگری دین
حق یافته ایم هر چه در اوست از احکام و تشریعات چشم بسته و گوش بسته، مورد احترام
و پذیرش و تسلیم ما است.
خدا را به دلیل عقل و فطرت شناخته ایم و اسلام را به دلیل
قرآن که معجزه الهی است و بشر از آوردن آن عاجز است، پذیرفته ایم و آن چه از احکام
اسلام و قرآن و اهل بیت است، تشریع خداوند می دانیم و به این دلیل در مقابل آن خم
به ابرو نمی آوریم، باید در این جا متذکر شد که ایخرا صحبت های زیادی در مورد حقوق
زن به میان آمده است و برای این که حقوق بانوان پایمال نشود شرایطی پیشنهاد شده
است که در ضمن عقد ازدواج درج می شود و
طبق آن، زن می تواند چه کند و چه کند!!
اگر کمی دقت شود این پیشنهاد و تأکید بر ترویج آن و بیان فواید و نتایج آن کنایه
ای ابلغ از تصریح در اعتراض به احکام الهی است و گویا حقوقی را خداوند نادیده
گرفته است یا «نعوذ بالله» تضییع فرموده است که آقایان می خواهند آن را زنده کنند.
خداوند می فرماید: «ام یخافون ان یحیف الله علیهم و رسوله
…» (نورـ 50) آیا می ترسند که خدا و رسول او حق آنان را ضایع کنند؟! آیات قبل و
بعد این آیه را مراجعه کنید چون مطلب از حوصله این مقاله خارج است، متعرض نمی شویم
ولی باید در این آیات و امثال آن دقت شود مبادا در مقابل مصلحت اندیشی خداوند، ما
برای خود مصالحی در نظر بگیریم و قوانینی تصویب کنیم که بوی مخالفت با احکام الهی
در آن باشد. البته از نظر شرعی شرط کردن صحیح است ولی عمومیت دادن آن در هر عقد ازدواج
که واقع شود، بدعت بسیار خطرناکی است. اگر خداوند چنین صلاح می دید که امر طلاق
بانوان در این موارد به دست آن ها باشد، عاجز از تشریع آن نبود و او مصلحت همه را
بیشتر می داند. مشروعیت این گونه اشتراط ها باید برای موارد ضرورت باشد نه اینکه
از روز اول در هر عقد ازدواجی چنین شرایطی که قطعا نتاجی سوئی خواهد داشت درج
شود!! مطمئنا آینده نشان خواهد داد که چه مفاسدی بر این مصلحت اندیشی ها مترتب می
شود.
مطلب فوق اختصاص به این احکام و حقوق خانواده ندارد بلکه در
همه موارد باید به دقت رعایت شود: اگر ما به عقل ناقص خود بخواهیم در احکام اسلام
با حیله های شرعی و تمسک به ضروت و غیره این گونه تغییر روا داریم، تدریجا از
احکام مالکیت و عقود شرعی از قبیل اجراه، مضاربه، و مانند آن فقط اسمی باقی می
ماند و تمام محتوای آن از بین خواهد رفت.
حیله گری در مقابل احکام الهی از عوامل سقوط جامعه های
پیشین است. بنی اسرائیل در موارد زیادی چنین رفتاری داشتند و به همان دلیل مستوجب
غضب الهی شدند. در روایت است که خداوند لعنت کرد (یا لعنت کند) یهود را که خداوند
پیه حیوانات را بر آنان حرام فرمود، و آن ها فروختند و در قیمتش تصرف کردند! معلوم
است که آن ها این کار را به عنوان حیله شرعی انجام داده اند، و اگر می خواستند
صریحا مخالفت کنند نیازی به این کار نداشتند.
و بر همین اصل حضرت امام دام ظله همه انواع حيله برای ربا
خواری را که در گذشته رایج بود تحریم کردند به جز یکنوع در ربای معاملی که آن مورد
روایت است. از این پافشاری حضرت امام در این حکم باید درس بگیریم و تلاش کنیم خود
را با احکام الهی وفق دهیم نه این که آن ها را طبق مصالح خویش تغییر دهیم. البته
در مواردی که حکم صریحی از شارع نرسیده و به تعبیر بعضی از علما منطقه فراغ است و
مواردی که از روایات استفاده شود که جای تشریع احکام ثانویه طبق مصالح و مفاسد
متغیره است و مواردی دیگر مانند ضرورت های اجتماعی و فردی و امثال آن دست
قانونگذاران باز است و ممکن است از موارد اطاعت اولی الامر به معنای اعم شمرده
شود.
حقوق زن
1- نفقه، بر مرد واجب است که نفقه همسر خویش را به نحو
متعارف بپردازد و برای آن حد مشخصی از سوی شارع مقدس اسلام تعیین نشده بلکه باید
مرد، تمام احتیاجات زن را فراهم سازد. از مسکن و خوراک و پوشاک و فرش و لوازم
زندگی و هزینه معالجه بیماری هائی که غالبا مورد ابتلاست و خدمتکار در صورت نیاز و
هر چیز دیگر که عرفا مورد حاجت زن باشد. چه از لوازم خانه به حساب بیاید و چه از
لوازم شخصی زن. و باید توجه داشت که به مقدار نفقه، زن طلبکار است و اگر مرد
نپردازد و زن از مال خود مصرف کند یا به سختی بگذارند هر وقت بخواهد می تواند
مطالبه کند. و این اختصاص دارد به نفقه زن یعنی اگر انسان نفقه فرزند یا پدر و
مادر را نپرداخت و آن روز به سختی گذشت او در صورت اطلاع فقط گناهی مرتکب شده ولی
بدهکار نیست و اما در مورد نفقه زن اگر نپردازد تا او رسما نبخشیده، مرد بدهکار
است و زن حق دارد نفقه روزانه خود را بگیرد و مصرف نکند، مثلا در زندگی بر خود سخت
بگیرد یا از راه های دیگر مصرف کند و پول نفقه را نگهدارد.
به عبارت ديگر، زن مالک نفقه است، چه آن را خرج کند و چه نگهدارد. متأسفانه بعضی از افراد
متوجه این جهت نیستند و شکایات زیادی در مورد خسیسی نسبت به نفقه زن می شود . باید
این افراد متوجه باشند که با این کار خود را به بدهکاری سنگینی گرفتار می کنند و
هم چنین از خصوصیات نفقه زن این است که گر چه خود، پولدار و بی نیاز باشد حق
مطالبه نفقه دارد و به فرموده حضرت امام حتی اگر بی نیازترین مردم دنیا باشد باز
هم نفقه او بر شوهرش واجب است. ولی در مورد سایر نفقات چنین نیست مثلا نقه پدر و
مادر و فرزند در صورتی واجب است که محتاج باشند.
نفقه زن باید به نحو متعارف باشد. بعضی مردها فکر می کنند
با آوردن یک نان و پنیر به خانه و یا دادن چند تومان وجه نقد وظیفه خود را انجام
داده اند! ولی چنین نیست. حضرت امام دام ظله در تحریر الوسیله می فرماید: در مورد
خوراک آن چه متعارف امثال آن زن در آن محل و آن چه مناسب مزاج او می باشد باید
تهیه کند حتی اگر مناسب مزاج او یا متعارف زنان امثال او در آن محل خوردن گوشت در
هر روز است، باید هر روز گوشت به اندازه لازم تهیه کند بلکه اولی آن است که میوه
جات متعراف نیز جزء نفقه به حساب آید و در مورد لباس نیز به علاوه لباس لازم زمستانی
و تابستانی، لباس تجمل اگر اهل تجمل است طبق متعارف امثال او جزء نفقه است. و در
مورد مسکن باید مسکن مناسب او تهیه کند، چه با خریدن باشد و چه اجاره و مانند آن و
زن حق دارد مطالبه مسکن جدا کند و مرد نمی تواند او را ملزم کند که در خانه پدر و
مادر یا خانه ای که زن دیگر او در آن ساکن است زندگی نماید.
احکام نفقه زن بسیار است و همانگونه که قبلا متذکر شدیم در
رساله های به تفصیل آمده است و تقریبا همه آن احکام به نفع زن است و متأسفانه کمتر
مورد توجه قرار می گیرد. مثلا شنیده می شد که بعضی مردها زن را الزاما در خانه پدر
و مادر مسکن می دهند و به علاوه امر می کنند که باید کارهای خانه آن ها را انجام
دهد در حالی که مرد حق ندارد زن را مجبور به کار خانه خودش بکند بلکه در بعضی
موارد، زن می تواند مطالبه خدمتکار کند. و همچنین می تواند در قبال کار منزل که
انجام می دهد، در مورد کارهای مختص به مرد یا به فرزندان او گرچه فرزندان زن نیز
می باشند مطالبه اجرت کند.
2- روی خوش نشان دادن: در روایتی که حقوق زن را می شمارد
آمده است: «و لا یقبح لها وجها…» یعنی روی خود را در برابر او ترش نکند و اخم ها
را در هم نپیچد و این کنایه از لزوم حسن برخورد و گشاده روئی است و در قرآن کریم
است: «و عاشروهن بالمعروف» با همسران خود به نحو شایسته رفتار کنید و معاشرت
نمائید. جالب توجه این است که فقها این حکم را به عنوان یک حکم اخلاقی محض تلقی
نکرده اند بلکه آن را جزء حقوق زن قرار داده اند: و ظاهر عبارات آن ها اين است که
نشوز از جانب مرد همچنان که با نپرداختن
نفقه محقق می شود، با ترک سایر حقوق واجبه زن که از آن جمله همین جهت است، نیز
حاصل می شود در نتیجه، زن می تواند در صورتی که مرد اصرار داشته باشد و با نصیحت
بر نگردد از دست او نزد حاکم شرع شکایت برد.
3- گذشت از اشتباهات و کارهای جاهلانه: زن به حکم این که
بیش از مرد، پیرو احساسات است و در تصمیم گیری ها غالبا عجله می کند مخصوصا در مواردی که عاطفه و احساسات او تحریک شود چه
بسا برخوردهای ناشایستی نسبت به شوهر خود داشته باشد که زود از کرده خود پشیمان می
شود. دستور شارع مقدس در این زمینه این است که مرد در برابر اینگونه جهالت ها و
کارهای ناشایست، خویشتن دار باشد و این گونه برخوردها را نادیده بگیرد. این مطلب
در روایات متعدد آمده است که در بعضی چنین تعبیر شده «و ان جهلت غفرلها» و در بعضی
دیگر چنین است: «و اغفر دنبها». جهالت به معنای نادانی نیست بلکه جهالت، کار
عجولانه است که بر اساس احساسات و بدون تدبر و تفکر انجام می گیرد. تعبیر به
«غفران» یعنی پوشانید. بنابراین منظور این نیست که او را مؤاخذه نکند یا از او
شکایت نکند بلکه اصلاً آن گونه کارها را نادیده بگیرد یعنی هیچگاه به رخ او هم
نکشد که تو در فلان روز چه کردی و چه برخورد نامناسبی داشتی! این جهت نیز در
عبارات فقها به عنوان حق زن ذکر شده است با این که ظاهر روایت این است که این از
لوازم احسان و نیکوکاری مرد است نه از حقوق واجب و شاید مدرک دیگری غیر از این چند
روایت باشد که ظهور در حق واجب داشته باشد.
4- عدالت در میان همسران در صورت تعدد زوجات: بحث در این
مسئله مفصل است و ما برای این که اختصار را ملاحظه کرده باشیم و در عین حال تذکری
در مورد بعضی مقاله ها و مصاحبه ها داده شده باشد، این مطلب را متذکر می شویم که
مراد از عدالت در این جا آن معنی نیست که هیچ ترجیحی برای یکی از همسران قرار ندهد
گرچه مستحب است مساوات کامل برقرار کند چه در نفقه و چه در خوش روئی و سایر جهات
ولی آن چه واجب است ملاحظه دو امر است: 1- این که حق واجب هیچ کدام را ضایع نکند و
نسبت به نفقه و مسکن و سایر حقوق هر کدام به مقدار واجب پای بند باشد.
2- شب های خود را میان همسران تقسیم کند و این را در فقه
«قسم» می گویند. به گفته فقها قسم، حق زن و مرد است، یعنی در صورت تعدد همسر چه دو
زن و چه سه و یا چهار زن باشند شب های مرد به چهار قسمت تقسیم می شود. پس اگر چهار
زن باشند و او شبی را در خانه یکی از آن ها بگذارند، باید سه شب دیگر را با عدالت
تقسیم کند ولی اگر کمتر باشند می تواند یکی را ترجیح دهد. مثلا اگر دو زن داشته
باشد می تواند یک شب در خانه یکی و سه شب در خانه دیگری باشد یا دو شب آن را جای
دیگر سپری کند و به این ترتیب قسم حقی می شود هم برای زن و هم برای مرد.
به عبارت دیگر در صورت تعدد زوجات شب های مرد به چهار قسمت
تقسیم می شود پس اگر چهار زن باشند شب ها میان آن ها تقسیم می شود ولی اگر کمتر
باشند مثلا دو زن داشته باشد دو شب از آن آن ها است و دو شب حق خود مرد است که می
تواند آن دو شب را نزد یکی از آن ها باشد یا بالسویه تقسیم کند یا در جای دیگر باشد.
به هر حال عدالتی که در مورد تعدد زوجات لازم است به آن
معنی نیست که هیچ ترجیحی برای یکی از آن ها قائل نشود گر چه این تساوی مستحب است
ولی واجب نیست. خداوند می فرماید: و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء و لو حرصتم
فلا تمیلوا کل امیل فتذروها کالمعلقه» (نساء ـ 129). هرگز نمی توانید عدالت را به
طور کامل در میان همسران خود برقرار کنید ولی تمایل شما به یک طرف به طور کلی
نباشد که دیگری به صورتی در آید که نه شوهر دارد و نه آزاد است. در بعضی ترجمه ها
و تفاسیر چینین آمده است که مراد نفی امکان عدالت در محبت قلبی است ولی از ذیل آیه
که نهی شده از تمایل کلی که موجب بلاتکلیفی یک طرف است و از تفریع این نهی بر عدم
امکان عدالت، استفاده می شود که مراد ،مبحت قلبی که یک امر غیر اختیاری است نمی
باشد و شاید منشأ این توهم روایاتی باشد که در تفسیر این آیه آمده مبنی بر این که
مرد مودت است ولی باید توجه داشت که مودت غیر از محبت قلبی است بلکه اظهار تمایل و
علاقه به زبان و عمل است و همین مودت است که در مورد اهل بیت علیهم السلام واجب
شده نه محقبت قلبی که یک امر غیر اختیاری است.
حقوق شوهر
حقوق شوهر گر چه در روایات بسیار مورد تأکید قرار گرفته ولی
ما از آن به اختصار می گذریم زیرا سخن در این باره بسیار گفته شده است.
1-
تمکین: که این از مسائل زناشوئی است و در رساله های عملیه مسائل مربوط به آن
ذکر شده و از نظر شرعی بسیار مورد اهمیت قرار گرفته است به حدی که یکی از حقوق
شوهر طبق روایات وارده این است که زن باید از هر چیزی که موجب تنفر طبع او است
بپرهیزد و مسائل زیادی که جای بحث از آن نیست. آن چه باید در این جا تذکر داده شود
این است که اطاعت واجب بر زن مربوط به همین مسائل زناشوئی است نه این که در هر
امری شوهر حق دارد همسر خود را مجبور به اطاعت کند. حضرت امام دام ظله در این
زمینه می فرمایند: «و لا یتحقق النشوز بترک طاعته فیما لیست بواجبه علیها فلو
امتنعت من خدمات البیت و حوائجه التی لاتتعلق بالاستمتاع من الکنس او الخیاطه او
الطبخ او غیر ذلک حتی سقی الماء و تمهید الفراش لم یتحقق النشوز» نشوز و نافرمانی زن
در ترک اطاعت شوهر نیست به مسائلی که بر او واجب نیست محقق نمي شود پس زن از انجام
مسائل خانه داری و احتیاجات و کارهای منزل از قبیل جاروب کردن و لباس دوختن و آشپزی
و مانند آن حتی آب به دست شوهر دادن و
رختخواب پهن کردن و آن چه از شئونی که مربوط به جهات استمتاع و زناشوئی نمی شود،
می تواند سر باز زند و بر او واجب نیست که در این امور اطاعت کند. باید گفت اکثر
بانوان در این گونه مسائل نهایت فداکاری و خوش خدمتی را از خود نشان می دهند ولی
در بعضی مسائل دیگر که حقوق واجب شوهر است متأسفانه کوتاهی می کنند بلکه گاهی در شئون
شخصی شوهر دخالت می کنند و توقع دارند که از آن ها اطاعت کند و متوجه نیستند که
این در نهایت موجب از هم پاشیدگی خانواده است.
2-
اذن گرفتن از شوهر برای بیرون رفتن از خانه: مواردی که اذن شوهر در آن لازم
است زیاد است ولی آن ها جزء حقوق شوهر ـ که در صورت تخلف موجب نشوز و عدم استحقاق
نفقه و سایر حقوق می شود ـ نیست، مثلا در روایت است که حتی در بخشیدن مال خود و
نذر کردن در مال خود و صدقه دادن باید از شوهر اذن بگیرد مگر در حج و زکات و احسان
به پدر و مادر و خویشان خویش. توجه شود که تمام این ها در صورتی است که از مال خود
زن باشد و اگر از مال شوهر باشد که لزوم اذن او واضح است. حضرت امام دام ظله در
مورد نذر می فرمایند: لا یصح نذر الزوجه مع منع الزوج و ان کان متعلقا بمالها و لم
یکن العمل مانعا عن حقه بل الظاهر اشتراط انعقاده باذنه…»
نذر زن در صورتی که شوهر منع کند باطل است گرچه متعلق به
مال خود باشد و مانع انجام وظیفه نسبت به حقوق او نشود بلکه ظاهر آن است که اذن
شوهر در صحت نذر معتبر است. یعنی نه فقط منع او مانع است بلکه باید با اذن او باشد
و این حکم شامل همه گونه نذر حتی نذر نماز و روزه نیز می شود.
و اما بیرون رفتن از خانه بدون اذن شوهر از مسائلی است که
بسیار بر آن تأکید شده است. حضرت امام در این زمینه می فرمایند: نو لا تخرج من
بیتها الا باذنه و لو الی اهلها حتی لعیاده والدها او فی عزائه…» از حقوق شوهر
است که زن از خانه بدون اجازه او بیرون نرود گرچه به خانه پدر و مادر باشد حتی اگر
برای عیادت پدر یا حضور در مراسم عزای او باشد. البته برای شوهر مستحب است که در
این گونه موارد سختگیری نکند.
مطالب در حقوق زن و شوهر زیاد است و بیان آن قطعا نیاز به
یک کتاب دارد ولی آن چه از مجموع مطالب به دست می آید، این است که غالبا همه زن ها
و شوهرها بدهکار حقوق یکدیگرند و این خود انگیزه ای است برای گذشت بیشتر و تفاهم
بیشتر، اگر هر کدام حقوق خود را به طور کامل بخواهند کار هر دو مشکل می شود. ولی
نباشد به طور کلی این حقوق را فراموش کنیم که مراعات آن ها قطعا در سعادت و آرامش
زندگی و پایداری خانواده مؤثر است.
در پایان چند حدیث در این مورد نقل می کنیم که برای برادران
خواهران تذکری سودمند باشد گر چه احادیث در این باره آن قدر فراوان است که انسان
در انتخاب آن ها دچار سردرگمی مي شود ولی برای نمونه به این چند روایت اکتفا می
کنیم.
1-
در روایت صحیح و معتبر است که رسول اکرم ص فرمود: اوصانی جبرئیل بالمراه حتی
ظننت انه لا یبنغی طلاقها الا من فاحشه مبینه» ص 127
جبریل علیه السلام به قدری به من سفارش زن نمود که گمان
کردم نباید او را طلاق داد مگر در صورتی که گناه بزرگ و آشکاری از او سر زده باشد.
2-
همچنین از رسول اکرم ص روایت است که فرمود: الا خیرکم خیرکم لنسائه و انا
خیرکم لنسائی، ص 122.
هان بدانید بهترین شما کسی است که برای همسرانش بهتر از همه
باشد و من از همه شما در مورد همسرانم بهترم. یعنی رفتارم نسبت به همسر از همه شما
بهتر است.
3-
امام صادق علیه السلام فرمود: ایما امرات باتت و زوجها علیه اساخط فی حق لم
یتقبل منها صلاه حتی یرضی عنها (وسائل ج 14 ص 113)
هر زنی که شبی را به سر آورد در حالی که شوهرش از او به حق
ناراضی است، هیچ نمازی از او پذیرفته نمی شود تا رضایت شوهرش را به دست آورد. دقت
شود که نارضایتی طبق این روایت در صورتی که به حق باشد این اثر را دارد.
4-
و از آن حضرت روایت شده است که فرمود: «ایما امرأه قالت لزوجها: ما رأیت قط من
وجهک خیرا فقد حبط عملها» ص 115
هر زنی که به شوهرش بگوید: هیچ از تو خیری ندیدم ،
اعمال خیر آن زن هدر رفته و بی اثر می شود.
کیفیت پیدایش انسان
قسمت چهاردهم
آیت الله مشکینی
کیفیت پیدایش انسان
«. . وَاذ قالش لَقمانُ لاِبنهِ وَهُو یَعظَهُ یابُنی لاتُشرکِ
باللهِ اِنََّّ الشرکَ لظلمُ عظیمٌ». [1]
وهنگامی که لقمان به فرزندش درمقام موعظه گفت:پسرم!بخدا شرک
نورز که شرک ستمی بزرگ است.
درشماره گذشته راجع به تفسیر این آیه شریفه مطالبی بیان شد
ولی چون نسبت به قسمت آخر آن توضیح بیشتری لازم بود، ازاینرو، باذکراقسام ظلم ،
همان بحث رادنبال می نمائیم:
انواع ظلم
یکی ازوصیتهای حکمت آمیز وگرانبهای لقمان به فرزندش این
بودکه :فرزندم!کسی راشریک خداوند قرار نده، یعنی معتقد به توحید ذاتی وصفاتی
وافعالی باش. چناچه گذشت. وسپس افزود:«ان الشرک لظلم عظیم»اگربرای خدا شریکی در
نظر گرفتی دراینصورت ظلمی بزرگ رواداشته ای.
چنانچه درروایات وارد شده است، ظلم برسه قسم است.
امام باقر(ع)دراین رابطه می فرماید:
«الظلم ثلاثة:ظلم یغفره الله وظلم لایغفرالله وظلم لایدعه.
فاما الظلم الذی لایغفره فالشرک واما الظلم الذی یغفره فظلم الرجل نفسه فیما بینه
وبین الله واما الظلم الذی لایدعه فالمداینة بین العباد. »[2]
ظلم برسه گونه است:ظلمی که ازسوی خداوند قابل آمرزش است
وظلمی که خداوند ازآن نمی گذرد وظلمی که خداوند ازآن صرف نظر می نماید. اماآن ظلمی
که خدا ازآن گذشت نمی کند، شرک است وآن ستمی راکه خدا عفو می نماید، ستمی است که
انسان به خویشتن روا می دارد، میانه خود وخدای خود، واما ظلمی که خدا ازآن صرف نظر
نمی نماید، حقوقی است که مردم به یکدیگر دارند (که آن موکول به گذشت صاحب حق است)
.
ظلم عبارت ازاین است که انسان کاری رادرغیرمورد ومحل خود
انجام دهد مثلا اگر شما هرمنصبی رابه غیر اهلش محول سازید، ظلمی مرتکب شده اید،
امانه اینکه نسبت به آن فرد که این سمت به اوواگذار شده است، ظلم شده باشد ، بلکه
نسبت به آن پست وسمت، ظلم رواداشته اید . ازحضرت عیسی (ع)نقل شده است که
فرمود:دانش وحکمت راازاهلش مضایقه نکن که دراین صورت به اهل دانش ظلم کرده ای
وبرای نااهل، بیان نکن که به دانش ظلم نموده ای.
مصادیق ظلم
1ـ گاهی انسان یک سخن دروغی می گوید که ضرری متوجه کسی نمی
شود، اگرچه این دروغ خودگناهی است ودر قیامت کیفر دارد ولی ممکن است مشمول شفاعت
یکی ازاولیاءالله قرارگرفته وخداوند ازاوبگذرد ولذا تعبیرامام باقر(ع)این است
که:«ظلم یغفره الله»ستمی که خداوند ازآن می گذرد. وچون انسان بامقام والائی که
دارد، نباید سخن خلاف واقعی ازاوشنیده شود یعنی نباید نیروی نطق خود را درغیرمحل،
به کاراندازد لذا به آن ظلم می گویند.
آری!انسان«خلیفة الله»است وباید مانند سلمان وابوذر ارزشهای
انسانی رادرخود احیا نماید نه اینکه باارتکاب گناه ازارزش ومقام والای انسانی خویش
بکاهد. واگرقدرت وموقعیتی پیدا کرد، نه تنها خود بلکه جامعه ای رااحیاءوزنده
نماید، پس جای تأسف است که چنین انسانی بااینهمه استعداد کمال، اسیر نفس شده واین
ظلم بزرگ رابرخویش روادارد.
2ـ یکی دیگر ازمصادیق ظلم، ظلم به غیراست که خداوند می
گوید:این ظلم ، به من ارتباطی پیدانمی نماید تاآن راببخشم، بلکه باید آن طرفی که
مورد ظلم قرارگرفته است اوراببخشد، اگردردنیا موفق شد که این ظلم راجبران نموده
ورضایت مظلوم راجلب نماید، خداوند اورامی بخشد واگرنه کاراوبه قیامت موکول خواهد
شد تادرآنجا ازاوبگذرند یاکیفرش دهند.
روز قیامت چه بسا، فردی
رابرای محاسبه اعمالش می آورند که به میلیونها نفر ظلم نموده ولی هیچ کس ازاونمی
گذرد، مثلااگر درصحرای محشر، شاه، آن انسان مسخ شده وعاری ازمهر رابیاورند، تمام
افرادی که درمدت دیکتاتوری او، طعم تلخ بیداد اوراچشیده وظلم او راباتمام وجود لمس
نموده اند، بعنوان طلبکاران وی، دربرابرش قرارگرفته وازخداوند متعال تقاضای کیفر
برای اوخواهند نمود. اگر ظالم درقیامت ثوابی داشته باشد، ثوابهای اورابه حساب فرد
یاافرادی که به آنها ظلم کرده است، می نویسد واگر نداشت ویا به اندازه ای نبود که
ظلمش راجبران کند، ازگناه آنهائی که طرف ظلم واقع شده اند برداشته وبه حساب ظالم
می گذراند، بنابراین رهایی ازکیفر این ظلم ، تنها بارضایت مظلوم امکان پذیر است
وچگونه می توان درآن روزوانفساه ، کسی راازخویش راضی ساخت ؟ !
3ـ قسم سوم ظلم، شرک به«الله»است
که لقمان ازآن به ظلم عظیم یاد نموده وچون مشرک، عقیده وعمل خود رادرغیر مورد،
قرارداده به آن ظلم گفته می شود چه اینکه انسان آفریده ومخلوق خدااست، ولذا باید
معتقد به توحید باشد، وبزرگترین انواع ظلم این است که انسان یک موجود عاجزی راشریک
وهمتای آن قادرمطلق بداند.
ماهم اکنون درهرحالی که هستیم، می توانیم، لحظه ای درباره
خویش به مطالعه وتفکر پردازیم که آیا مصداق ظالم هستیم یانه ؟ اگرخدای نخواسته
ظلمی ازما سرزده است، آن رابا اعتراف وتوبه، پیش خداوند غفار ویا اگر نعوذبالله
ظلم به غیر است، باراضی کردن آن شخص دردنیا، موجبات مغفرت وآمرزش خداوند رابرای
خویش فراهم سازیم .
درخاتمه تفسیر این آیه ، روایتی راکه ازحضرت امیرمومنان (ع)نقل
شده است، یادآورشویم:
«بِئسَ الزّادُ المَعاد العدوانُ عَلَی العِباد»[3]ـ ستم
کردن بربندگان خدا، بد توشه ای است (برای انسان ) درقیامت.
نیکی به پدرومادر
«وَوَصَّینا الانسانُ بوالدَیه حَمَلته امهُ وهناً علی وهنٍ
وفِصاله فی عامینِ اَن اشکُر ولوِالدیکَ الیَِ المَصیرُ»[4]وما به
انسان درباره پدرومادرش توصیه نمودیم، بخصوص مادرکه بارحمل فرزند راتحمل نموده تا
مدت دوسال که طفل راازشیر باز گرفته ونخست شکر من کن وآنگاه شکر پدرومادر وهمانا
بازگشت همه بسوی من است.
خداوند متعال برای اینکه این توصیه رابهتر دردلها تثبیت
نماید انسان رامتوجه آغاز وکیفیت پیدایش وتکوینش دررحم مادر می نماید تالحظه ای
بیندیشد که چه مراحلی راطی کرده تابه صورت، انسانی کامل درآمده است. دراین رابطه
درآیه مزبور جمله ای پرمحتوا آمده است:«حَمَلته امُهُ وهناً عَلی وهنٍ»ـ ای
انسان!مادرت تورادررحم حمل نمود هنگامی که موجود بسیار ضعیفی بودی وروی موجود
بسیار ضعیفی قرار گرفتی.
کیفیت پیدایش انسان
طبق علم جنین شناسی هنگامی که نطفه دررحم زن قرار می گیرد،
نطفه، حاوی میلیونها موجود ریز وزنده مخروطی شکل است بنام «اسپرماتوزئید»ودرنطفۀ
زن موجود ریز وزنده ای است به نام«اُووُل»که سلولی است مجوف مانند انگشتانه، یکی
ازآن اسپرم ها بایکی ازاین اوول ها تقارن پیدا می نمایند وازهمین جا، پیدایش انسان
آغاز می گردد، بنابراین معنای«وهنا علی وهن»روشن می شود که چگونه موجودی ناتوان
وضعیف باموجودی که همچون خویش ناتوان وضعیف است دررحم مادر ائتلاف می نماید وبدین
ترتیب تکامل ونمو انسان شروع می شود. هریک ازاین اسپرم ها واوول ها نیز دارای
اجزاء کوچکتر وضعیف تری به نام«ژن»می باشند که حامل صفات پدرومادرهستند وبه وسیله
آنها، آن صفات ازآنان به فرزندانشان به صورت وراثت منتقل می شود.
درسوره«مرسلات»نیز درباره آغاز پیدایش انسان چنین می
فرماید:«الَم نَخلقُکُم مِن ماءٍ مَهینٍ. فَجَعلناهُ فی قَرارٍ مکینٍ. اِلی قَدَرمعلُومٍ.
فَقَدرنا فنِعم القادِرونَ». [5]
آیا شما ازآبی بیمقدار (به این زیبائی) نیافریدیم؟ وآن نطفه
رابه قرارگاه امنی منتقل ساختیم تا مدتی معین ومعلوم (دررحم بماند) وما تقدیرمدت
رحم (وتقدیر سرنوشت او) کردیم وچه خوب مقدری هستیم.
درسوره لقمان کیفیت پیدایش انسان رابیان می نماید ودرآیه
فوق، جایگاه آن را «فی قرارمکین»دانسته است. رحم مادر بوسیله ستون فقرات وغیره
احاطه شده وبرای بچه که مراحل مختلف تکوینش راطی می نماید، کاملاً جای امن ومحفوظی
است لذا می فرماید«فی قرارمکین».
درسوره روم یک خلاصه گیری ازاین مراحل نموده که بسیار قابل
توجه است:«اللهُ الَّذی خَلَقکُم مِن ضَعفٍ ثم جعل من بعد ضعف قوة ضعفا وشیبة یخلق
ما یَشاءُ وهوُالعَلیم القَدیر»[6]ـ
خدااست آن کسی که ازاول شما راازجسم ضعیف (نطفه) بیافرید، آنگاه ازضعف وناتوانی
(کودکی) توانا کرد وباز ازتوانائی (وقوای جوانی) به ضعف وسستی وپیری برگردانید
واوهرچه بخواهد می آفریند، زیراخداوند به تمام امور، دانا وبهر چه خواهد توانا
است.
خداوند دراین آیه انسان رامتوجه ضعف وناتوانی درمراحل
زندگیش می نماید که زمانی آنچنان موجودی ریزوناتوان است که حتی باچشم غیر مسلح
دیده نمی شودوبعد ازآنکه ساختمان خلقتش دررحم مادرتکامل یافت به صورت نوزادی متولد
می گرددودرآن حال نیز چنان ضعیف است که باید مادردرخوردن شیر به اوکمک نماید،
تارفته رفته دوران کودکی وطفولیت راسپری نموده وبه دوره جوانی وقوت می رسد وپس
ازمدتی مجددا ناتوانی وضعف اوآغاز گردیده وبه مراحل پیری وارد می شود، دراین مرحله
قوای جوانی به تحلیل رفته وازنیروی بینائی وشنوائی چشم وگوش وسایراعضای بدن کاسته
می شود، اینجا است که باید مانند دوره کودکی ، درخوردن غذا هم باو کمک کرد
ودرهنگام حرکت اورایاری داد. آری !دراین دوران، چشم ازبینائی وگوش ازشنوائی می
افتد وازآن قوس صعود جوانی روبه قوس نزول پیری می گذارد تاروح ازبدنش مفارقت نموده
ومرگش فرارسد.
یک نیم دایره ای رادرنظربگیرید که دوطرف آن رو به پائین
قرارداشته باشد؛ دراینصورت یک طرف آن تابه نیمه، قوس صعود است وازنیمه به طرف
دیگر، قوس نزول؛ انسان هنگامی که از مادرمتولد می گردد تادوره جوانی درقوس صعود
قراردارد، یعنی قوای جسمی وعقلی رشد می کند وپس ازطی این دوره درقوس نزول
قرارگرفته ونیروی جسمی اوروبه ضعف وناتوانی می گذاردوهنگامی که به هفتاد یا هشتاد
سال رسید، قدرت بلندشان اززمین رانداردویا به زحمت وبه کمک دیگران می تواند بلند
شود، وگاه چنان می شودکه غذا هم نمی تواند بخورد وباید شیربه گلوی اوبریزند، وکم
کم وضعیتی پیدامی کند مانند روزهای ضعف کودکی وخردسالی .
دوران بارداری
پس دراین آیه شریفه تاریخچه حرکت جسمی یک انسان بیان شده
است، ولی این مساله که دوره بارداری ما درچند ماه است؟ درسوره «لقمان»چیزی نیامده
است اما ازآیات سوره«بقره»و«احزاب»که ذیلا نقل خواهد شد این مطالب استفاده می شود.
درزمان عمرزنی راپیش اوآوردند که سرشش ماه فرزندی به دنیا
آورده بود، خلیفه به اتهام زنا دستور سنگسار نمودن اوراخواست صادرنماید ولی
امیرالمومنین (ع)درآن مجلس حاضر بود فورا، گفت:خداوند می فرماید:«و َحَملُه وفصاله
ثَلاثُون شَهرا»[7] . مدت زمانی
که بچه درشکم مادر است تا آن هنگام که ازشیرگرفته می شود، به سی ماه می رسد، ونیز
می فرماید:«وَالوِالداتُ یَرضِعن اولادَهُن حولین کاملین لمن اَرادَ ان یُتمَّ الرّضاعة»[8]مادران
فرزندان خویش رادوسال کامل شیر می دهند (این) برای کسی است که بخواهد دوران
شیرخوارگی راتکمیل نماید. بنابراین بیست وچهارماه مخصوص دوره شیرخوارگی است وشش
ماه بقیه، مدت حمل خواهد بود. خلیفه وقتی بااین استدلال روبروشد، ازرحم زن ، چشم
پوشید. [9]
البته شش ماه، حداقل دوره حمل است، چنانچه دوره شیرخوارگی
اگر دو یاسه ماه هم کمترازدوسال باشد، اشکالی ندارد ولی اگر نوزاد راعمدا کمتر
ازهفده ماه شیر بدهند، به فتوای بعضی ازفقهاء عظام، جایز نیست. [10]
امام خمینی ثابت و استوار
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا کنون
شیوه مبارزه با فرهنگ استعماری
«آنچه مي توان گفت امالأمراض است، رواج روزافزون فرهنگ
اجنبي استعماري است كه در سالهاي بسي طولاني، جوانان ما را با افكار مسموم پرورش
داده و عمال داخلي استعمار بر آن دامن زدهاند و از يك فرهنگ فاسد اسعتماري جز
كارمند و كارفرماي استعمارزده حاصل نيم شود. بايد كوشش كنيد مفاسد فرهنگ حاضر را
بررسي كرده و به اطلاع ملتها برسانيد و با خواست خداوند متعال آن را عقب زده، به
جاي آن فرهنگ اسلامي انساني را جايگزين كنيد تا طرز حكومت اسلام و رفتار حكام اسلامي
را با ملتهاي مسلمان به اطلاع دنيا برسانيد، تا زمينه فراهم شود كه حكومت عدل و
انصاف به جاي اين حكومتهاي استعمار زده كه اساس آن بر ظلم و چپاول است، برقرار
شود.» 6/2/50
«مسلمين به حكم اسلام بايد يد واحده باشند كه بتوانند دست
اجانب و مستعمرين را از دخالت در كشور خود قطع كنند.» 4/11/91 هجري قمري
«ملت قيام كرده است تا غبار فرهنگهاي استعماري را از خود
بزدايد. ما بايد عقايد استعماري را با هر شكل و فرمش در نطفه خفه كنيم و ايمان
مردم را كه ابرقدرتها را به زانو درآورد، از آنان جدا سازيم. من از اين گرايشهاي
شرقي و غربي متأسفم.» 9/12/57
«براي زندگي مادي و زندگي حيواني ارزش قائل نباشيد. قرآن،
انساني الهي را ساخت كه با قدرت الهي پيشروي كرد و در كمتر از نيم قرن بر
امپراتوريها غلبه كرد و اكنون ملتها بايد تابع قرآن باشند. بايد انساني قرآني
ايجاد كرد تا ملتها بتوانند پيش ببرند.» 19/1/58
«يك جلوهاي از ايمان در شما پيدا شد و بواسطه همين جلوه
ايمان، اين سدّ عظيم را كه باور كردني نبود شكستند، سدي كه تمام قدرتهاي جهان،
تمام ابرقدرتها و تمام حكومتها پشتيبان او بودند…. آنها حساب ماديات را كرده
بودند، حساب ايمان را نكرده بودند.» 25/3/58
«بايد مردم را بيدار كنند؛ اين مردمي كه با تبليغات چند
ساله به آنها فهمانده بودند كه نميشود با آمريكا يا با شوروي مخالفت كرد و الان
هم، باور ملتهاي ديگري هست، بايد به آنها فهماند كه ميشود و اين امري ممكن است و
در ايران واقع شد…اين سران كشورها هستند كه مانع از رشد فكري و معنوي و مادي
ملتهاي هستند؛ اين سران كشورها هستند كه وابستگان خودشان را در دانشگاهها معلم ميكنند
و معلمهاي دانشگاه، جوانهاي ما را خراب ميكنند. مانع اين حكومتها است، اين
حكومتها با اختلاف مراتب جلوي رشد جوانهاي ما را و جلوي پيشرفت مسلمين را ميگيرند.»
19/5/59
«عمده اين است كه افكار شما از وابستگي به قدرتهاي بزرگ
آزاد شود.» 1/2/60
«آنچه كه كشور و ملت ما را پيروز كرد، ايمان به خدا و عشق
به شهادت بود، عشق به شهادت در مقابل كفر و در مقابل نفاق، براي حفظ قرآن.»
24/3/61
«بايد شما غير متعهد و غير وابسته باشيد در صنعت، در فرهنگ
و در همه اموري كه يك كشور به آنها احتياج دارد.» 23/12/61
عظمت و پايداري انقلاب اسلامي
حج
همراه با امام بسوي: حج پايگاه انقلاب جهاني اسلام
عظمت و پايداري انقلاب اسلامي
حجة الاسلام والمسلمين موسوي خوئيني
قسمت ششم
بسمالله الرحمن الرحيم
و من يخرج من بيته مهاجراً الي الله و رسوله ثم
يدرکه الموت فقد وقع اجره علي الله».
گفتيم که پيام پس از طرح سه موضوع مهم مکتب و
ايدئولوژي، رهبري انقلاب و سوّم منشور انقلاب يعني قرآن و نيز ضامن حفظ و تداوم
انقلاب يعني جهاد به برخي دستاوردهاي انقلاب و از آن جمله زمينه مساعد يک خيزش
جهاني اسلام پرداخته است و قسمت اول از اين دستاوردها را در حدّ اختصار که در خور
اين سلسله مقالات است به توضيح کشيديم و اکنون به قسمت دوم ميپردازيم:
«و برغم بدخواهان و منحرفان که کوس رسوائيشان برسر
بازارها زده شد و برخلاف خوابهاي خرگوشي آنان که وعده سقوط جمهوري اسلامي را در سه
ماه يا يکسال بخود و اربابان خود ميدادند امروز پس از سالها، کشور عزيز اسلامي از
هميشه پايدارتر و ملّت عظيم آن سرافرازتر …».
خيانتهاي دولت موقت
اين منحرفان رسوا درروزهاي نخست پس از پيروزي
انقلاب اسلامي در ميان مردم شايع ميکردند که انقلاب بيش از سه ماه دوام نخواهد
يافت و پس از سه ماه که انقلاب ماند و تداوم يافت تبليغ کردند که انقلاب حداکثر
يکسال و نه بيشتر حکومت ميکند و سپس شاه و يا ساير ايادي آمريکا با يک کودتا
انقلاب را سرکوب نموده و حکومت را بدست خواهند گرفت و بازهم اين پيشبيني دروغ از
آب درآمد وانقلاب همچنان به راه خود ادامه داد و پابرجا ماند وليکن همان بدخواهان
و منحرفان همچنان در تعيين تاريخ سقوط جمهوري اسلامي کوتاهي نميکردند و ضرب
الأجلهاي دور و نزديک تعيين مينمودند و قطعاً نبيد تصوّر شود که اين پيشگوئيها
صرفاً يک جنگ رواني عليه ملّت بود که در پس اين جوسازيها واقعيتهائي از تلاشهاي
پنهاني نيز وجود داشت. آمريکا با دست اين بدخواهان منحرف توطئه و کودتاهائي را
تدارک ميديد و اطمينان داشت که در زمانهاي تعيين شده طرحها و توطئهها به نتيجه
خواهد رسيد و براي اجراء آنها يا اين تبليغات افکار عمومي را آماده ميساخت. دولت
موقت بسيار کوشيد تا از سوئي نيروهاي انقلابي را قانع سازد که از کارگزاران رژيم
گذشته خصوصاً برخي مهرههاي مهم آن در اداره کشور استفاده نمايد و از سوئي اصرار
داشت تا مردم باور کنند که وظيفه آنها تنها انقلاب کردن و کشته شدن و پيروزي بوده
است وليکن اکنون که دول جديد روي کارآمده است ديگر نيازي به مردم نيست آنان بروند
بر سر کارهاي خود و دخالت نکنند تا مسئولين جديد اداره امور را بدست گيرند بديهي
است که اگر ملت و مردم انقلابي اين نصايح جاهلانه را پذيرفته بودند چه اتفاقاتي رخ
ميداد که بحمدالله دولت موقت دراين نصايح پدرانه خود هرچه تلاش کرد کمتر توفيق
يافت و اين طفل گريزپاي تسليم اين تدبيرهاي مشکوک نشد. البته بعيد نيست که برخي از
اعضاء دولت موقت از درک اين توطئهها که با دست و زبان آنها اجراء ميشد عاجز بودهاند
و دشمن توسط اعضاء غربزده و غيرانقلابي آن دولت نيّات خود را مطرح ميساخت. دولت
موقت نهادهاي انقلابي از کميتههاي انقلاب اسلامي و دادسرها و دادگاههاي انقلاب
اسلامي و … که از قبيله همان صاحبان اصلي انقلاب بودند را مزاحمان جدي اداره
کشور ميدانست و ارگانهاي بهم ريخته رژيم قبل را براين نهادها ترجيح مي داد و وجود
اين نهادها را زايد و حتي مضر ميدانست دولت موقت حتي حضور حضرت امام را در تهران
و در صحنه سياسي و اداره کشور مزاحم خود ميدانست و رسماً ميگفت که امام در قم
به تدريس و ارشاد مشغول باشند و ما کشور را اداره ميکنيم و هرگاه در کاري نياز به
مشورت و کسب نظر ايشان بود در قم خدمتشان ميرسيم و مطالبمان را ميپرسيم، سفارت
آمريکا هم که بلافاصله وضعيّت عادي خود را بازيافته بود و بکار خود که بعداًمعلوم
شد توطئه و جاسوسي بوده است ادامه ميداد، دولت موقت حتي با اعدام مهرههاي اصلي
رژيم که در چنگ انقلابيون اسير بودند و بکار خود که بعداً معلوم شد توطئه و جاسوسي
بوده است ادامه ميداد، دولت موقت حتي با اعدام مهرههاي اصلي رژيم که در چنگ
انقلابيون اسير بودند و حتي با اعدام قدّارهبندان از آنان به بهانههاي مختلف
مخالفت ميکرد و علاوه بر همه اينها بسياري از مجموعه نيروهائي که در هيئت دولت و
در سطوح پائينتر جمعآوري شده بودند … نيز ناهماهنگي شديدي با انقلاب و
انقلابيون داشتند اکنون با گذري کوتاه بر اين واقعيتها آيا وعده سقوط جمهوري
اسلامي در مدّت سهماه فکر ميکنيد چه مقدار کار از واقعيت بوده است؟ واقعيّت اين
بود که با همه اين زمينهسازيها و شرائط بايد اين وعده بدخواهان منحرف تحقق مييافت
وليکن:
گرنگهدار من آنست که من ميدانم شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد
شکست پيدر پي توطئهها
و سه ماه گذشت و اين توطئهها و زمينهسازيها يکي
بعد از ديگري با هشياري امام و مت خنثي شد و انقلاب ماند و به راه خود ادامه داد.
توطئهها در داخل کشور و در نقاط مختلف به دست
گروهکهاي منحرف آغاز شد در کردستان، در گنبد، در خوزستان و در تهران و اينجا و
آنجا به هر بهانهاي و در پشت هر شعار نادان فريب مزورانهاي فتنهاي بپا ميخواست
و آشوبي آغاز ميشد و فريبخوردگان بيخبر از پشت صحنه بازيچه دست فتنهگران شده و
به مردم و نيروهاي حافظ انقلاب و پاسدار اسلام دست به گريبان ميشدند و بر پيکر
خونين انقلاب زخم تازهي وارد ميکردند روزنامهاي پرتيراژ ديروز و امروز هم آب به
آسياب دشمن ميريختند و به آتش فتنهها دامن ميزدند و دهها خطر ديگر که حيات
انقلاب را تهديد ميکرد و اما با همه اين توطئهها يکسال گذشت و بازهم انقلاب و
اسلام با صلابت و صبوري همه اين خطرها را پشتسر گذاشت و به راه خود ادامه داد و
آنگاه جنگ، جنگي بوسعت آسمان و زمين و دريا، حمله کرکسها به اين کبوتر تازه به
پرواز آمده، حمله کوسهها به ماهي آزاد دريا. و حمله کفتاري خونآشام به غزالي
تازه به راه افتاده، حمله ارتجاع منطقه به قلب انقلاب و اسلام، حمله استکبار به
سرکردگي آمريکا به جمهوري اسلامي ايران، جنگي که انقلاب را گذشته از درگريهايش با
ضد انقلاب داخلي که همهجا را ميدان تاخت و تاز و حمله و هجوم قرار داده بود در
بخش عظيمي از مرزهايش نيز درگير نمود براي انقلاب اسلاي همه جا تبديل به صحنه جنگ
شده بود، کوچهها و خيابانها، مساجد و محرابها و نمازجمعهها مجلس و نهاد رياست
جمهوري هر روز انفجار بود و ترور، اضطراب بود و دلهره، و دهها و صدها مشکل ديگر و
جنگ تجاوزکارانه به مرزها، ورود دشمن به داخل کشور، تخريب و تصرّف روستاها و
شهرها، انهدام مراکز صنعتي و اقتصادي، کشتار و اسارت انسانهاي بيگناه و بيدفاع، و
امّا صلابت و استقامت انقلاب و ملّت، انقلاب چون قلّههاي رفيع در ميان طوفانها و
بادهاي مخالف که از هر سو ميوزد و فضا را پر ميکند و صداي رعد و برق و ريزش
بارانهاي سيلآسا سر به جهان کشيده ايستاده بود و با يک دنيا وقار و صبر به همه
اين حوادث به ديده تحقير مينگريست و سينه و گره خود را در مقابله با اين خطرها
آبديده و محکم ميساخت و بدينسان سالها آمد و رفت و همچنان در سر راه انقلاب
اسلامي خطر بود و فتنه، آشوب بود و توطئه، کودتا بود و جنگ، تنهائي بود و دفاع،
مظلوميت بود و شجاعت، نامردميها بود و مردانگي، سوختن بود و روشنائي، شقاوت بود و
شهادت و:
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هائل کجا دانند حال ما سبک باران ساحلها
سرافرازي و عظمت ملت مقاوم
و چه ميداند دنيا و اهل آن که بر اين کشور و اين
ملّت و اين ملت و اين انقلاب و اسلام چه گذشت اما هرچه بود ثمرات شيريني ببار
آورد، تمامي محاسبات و معادلات دشمنان را بر هم زد، کوس رسوائيشان بر سر بازارها
زده شد، آتش فتنهها به خاموشي گرائيد، سران گروهکها يا نابود شدند و يا فرار
کردند و يا به اسارت درآمدند و مشتي در لباس شيران درآمدهي غرب گراي ليبرال مسلک
نيز با شکست آمريکا در اجراي توطئههاي داخلي خانهنشين شدند همانها که مسجد و
محراب را با ميدان بازيهاي سياسي اشتباه گرفته بودند روزنامهها به مسير انقلاب
برگشتند، صدا و سيما از چنگ منافقين و تودهايهاي جاسوس خارج شد، مسند رياست
جمهوري يعني عاليترين مقام بعد از رهبري از لوث وجود فردي خودخواه و جاهطلب پاک
شد که نه به خدا مطمئن بود و نه به مردم متّکي و براي چند روزي ماندن بر مسندي که
غصب کرده بود حتي چنگ به ريسمان پوسيده منافقين زد و با توسل به شيوههاي از نوع
عمروعاصي تنها جان خود را نجات داد و آبرو و آخرت را بر باد و سردار نگونبخت
قادسيه شکست خورد و رسوا شد و سرانجام خوابهاي خرگوشي بدخواهان و منحرفان که سقوط
جمهوري اسلامي را در سه ماه يا يکسال پيشگوئي ميکردند تعبير نشد و دستاورد اين
مصاف کمنظير اين شد که کشور عزيز اسلامي ايران از هميشه پايدارتر و ملّت عظيم آن
سرافرازتر و راستي که اگر پايداري يک کشور در برابر طوفانهاي حوادث بميزان عزم و
اراده فرزندان آن کشور است ايران امروز از هميشه تاريخ خود پايدارتر است که به
برکت انقلاب و اسلام همه فرزندانشان از زن و مرد، پير و جوان، ارتشي و سپاهي همه و
همه بسيجيان قهرماني هستند که هر کدامشان به تنهائي مايه افتخار تاريخ اين کشورند،
ملّتي آنچنان عظيم و سرافراز که امروز مرکز روح و اميد ملّتهاي لبنان و مصر و
فلسطينند و کدام عظمت و سرافرازي برتر و بالاتر از عزت و شرف ايثار و جانبازي در
راه عقيده و هدف حتي از ديد همان دشمنان توطئه گر و کدام کشور پايدارتر از کشوري
که اينچنين ملّتي را در سينه خود جا داده است و اينهمه يکي از دستاوردهاي اين
انقلاب سلامي شکوهمند تاريخساز است.
«قواي مسلّحهي آن پرقدرت جوانان و سالمندان آن
مصمّمتر»
روحيّه عالي نيروهاي مسلح
اولين شرط در قدرتمند بودن يک نيروي مسلح و کارآمد
بودن آن بهنگام نبرد روحيه عالي نيروهاست براي انجام وظيفهاي که بر عهده دارد و
براي دفاع از کشور و تعقيب نيروهاي مهاجم دشمن، چه اگر روحيهي عالي نباشد هرچيزي
و هر حادثهاي و هر شايعهاي و هر نمايش قدرتي از طرف دشضمن ميتواند وضعيّت صحنه
نبرد را به سود دشمن تغيير دهد و چنانچه روحيه عالي باشد کمبودها ر نيز جبران ميکند
کمي نيرو رد برابر انوبهي دمشن او را متزلزل نميسازد «و کم من فئة قليلة غلبت فئة
کثيرة باذن الله» و اگ روحيه ضعيف باشد تمامي سازو برگهاي نظامي هم که در اختيار
وي باشد کاري از پيش نميبرد اگر روحيه ضعيف باشد کمکها و حمايتهاي فراوان هم بر
باد ميرود و امروز قواي مسلحهي ايران به برکت انقلاب اسلامي از چنان روحيه عالي
برخوردار است که با همه محدوديتها و کمبودها و با همه تنهائيها يکي از جنگهاي
طولاني تاريخ خود را هشت سال پشت سرگذاشته و هنوز براي ادامه انبارهاي اسلحه و
مهمات آن در جبهه و پشت جبهه به زرّاد خانههاي بزرگ ابرقدرتها متصل است و
سخاوتمندانه در اختيارش قرار ميدهند چنان مضطر و بيچاره کرده است که صدها بار از
کرده خود پشيمان است و ديگر سودي ندارد و آنان که تمامي قدرت قواي مسلّحهي ايران
را در گذشته آن بياد دارند بخوبي ميدانند که بحق امروز قواي مسلّحهي ايران از
هميشه پرقدرتتر است، قدرتي که در منطقه تعيين کننده است، قدرتي که براي مقابله با
آن آمريکا رزمناوهاي احزاب کفر را به مصاف با آن فرا خوانده است قدرتي که هم مي
جنگد و هم هر سلاحي را که از طرف دشمنان تحريم ميشود خود تصميم به ساختنش ميگيرد
و خم به ابرو نميآورد و مصممتر از هر زمان آهنگ پيروزي دارد هم جوانان و هم
سالمندان مصممند که کشور را، مستقل نگهدارند، مصممتر از هر زمان اراده کردهاند
که زير بار قدرتها و ابرقدرتها نروند، مصممتر از هر ملّتي عزم بر تنبيه متجاوز
گرفتهاند تصميم حيرتانگيز جوانان ضعف و ناتواني سالمندان را زا يادشان برده است
و در جبههها جوانانه ميجنگند و تصميم سالمندان جوانان را به وجد آورده است و سر
از پا نشناخته نرد عشق و فداکاري ميبازند و همه يکپارچه مصممند هرچه بت و بتخانه
است با تبر ابراهيم در هم بشکنند و هرچه کاخ ستم است بر سر کاخنشينان ستمگر ويران
کنند و حکومت زمين را از آن بندگان صالح خدا سازند.
«حوزههاي مقدس علميه آن در سايه معراج معظّم و
علماء اعلام کثرالله امثالهم پرشورتر»
عظمت روحانيت
قزّاقي جاهل و خودخواه که بازيچه دست انگلستان که،
سلسله جبان سياستهاي استعماري آن زمان نبود براي اجراي سياستهاي استعماري و وابسته
نمودن ايران به قدرتهاي سلطهگر و تسليم منافع ايران و بلکه خود ايران به اجنبي به
دستور اجانب تصميم گرفت کار روحانيت اسلام را در ايران يکسره سزد و اين سد عظمي و
مستحکم را در هم بشکند و با فراغت خاطر به ساير خيانتهاي خود بپردازد و در اين
راستا چه مشکلاتي براي علماء اسلام و حوزههاي علميّه بوجود آورد چه مصيبتها برسر
آنان فرو ريخت چه رنجها و تحقيرها را به آنان روا داشت دشمنان براي جداساختن
روحانيت از مردم و جداکردن مردم از
روحانيت چه ترفندها و نيرنگها زدند و شاخ و بال و تنه و بن اين درخت کهنسال را زير
ضربات خردکننده از هر سو گرفتند، رضاخان ميرپنج بيسواد را بجان علماء اسلام
انداختند و او نيز هرچه توانست در محو و نابودي اين قافله هزار و چهارصد ساله که
قافله سالارش پيامبر عظيمالشأن اسلام «ص» بود کوشيد و کوتاهي نکرد و پس از وي
فرزندش پهلوي دوّم نيز بسيار کوشيد تا سلسله پهلوي را جانشين سلسله روحانيت اسلام
نمايد و زهي حماقت وامّا مشيّت الهي چنين شد که مردي از همين قافله شبيخون خوردهي
تاراج شده و از همين حوزههاي تحقير شده برخاست و فرياد در گلو شکسته روحانيت
اسلام را بر سر خاندان پهلوي فرود آورد آنچنان فرياد زد که نه تنها سلطنت پهلوي که
ختم سلطنت و شاهنشاهي دو هزار و پانصدساله ايران را اعلام کرد و امروز به برکت
انقلاب اسلامي حوزههاي علميّه پر است از علماء و مجتهدين و طلب و شاگردان امام
صادق عليهالسلام که همگي در سايه مراجع معظم پرشورتر از هر زمان در پي تحقيق و
تنقيح و تدوين مباني يک حکومت جهاني اسلامي هستند و به زودي بخواست خداوند بزرگ و
در ظلّ عنايات خاصه حضرت بقيةالله الاعظم ارواحناه فداه به همه نيازهاي حکومت
اسلامي و جوامع مسلمين پاسخي در خور مقتضيات و نياز زمان خواهند داد.
از افتخارات و برکات کشور ما و انقلاب و روحانيت
ماست که به حمايت از پابرهنگان برخاستهاند و شعار دفاع از حقوق مستضعفان را زنده
کردهاند. «امام خميني»
تمدن غرب در سراشيبى سقوط 2
در مقاله پيشين گفتيم تمدّن غرب به دلائلى در سراشيبى سقوط قرار گرفته و آثار و نشانههاى اين افول را كما بيش مشاهده مىكنيم. البته اين مايه شگفتى نيست كه اين تمدن كه شاخصه اصلياش ارتقاى علمى و جهش فناورى و رشد چشمگير تكنولوژى است، رو به افول و سقوط باشد و يا اين نگاه را ساده انديشى بناميم كه چگونه اين تمدّن بزرگ و غول آسا رو به سقوط برود؟! تاريخ بشر در بستر خود شاهد سقوط تمدّنهاى بزرگى بوده كه در روزگاران گذشته پرچمدار بوده و اكنون آثارشان در ويرانهها دفن شده و بيش و كم از زير خاك سر بيرون ميآورد. آشوريها، كلدانيها ،اشكانيان، ساسانيان، سلجوقيان و… و تبارها و نژادها و رژيمهاى حاكم در گذشته به نسبت شرائط زمانشان كم قدرتتر از رژيمهاى قدرتمند كنونى نبودهاند، اما امروز از آنان جز افسانهاى درهم شكسته باقى نمانده و سنگهاى حجّارى شده و كاسه و كوزههاى شكسته تفسيرى است بر كاخهاى جبروت آن كاخ نشينان كه تأمّل در تاريخ زندگى آنان و عبرت گرفتن از آن مىتواند چراغ راه آينده انسانها باشد. از اينرو قرآن كريم بخشى از آيات خود را به ترسيم سرگذشت پيشينيان اختصاص داده، با اين هدف كه انسانها به وضع موجود مطمئن نباشند و خط مشى خود را بگونهاى انتخاب كنند كه بدفرجامى حاصل آن نباشد.
علل و عوامل سقوط تمدنها
نكته مهم در اين مقال بررسى علل و عواملى است كه سقوط تمدّنها را در پى دارد و نيز عواملى كه موجب ثبات و بقاى آن مىگردد. هر چند تفصيل بيان اين عوامل از حوصله اين مقال بيرون است اما به اختصار مىتوان گفت: اگر يك تمدّن و فرهنگ با فطرت آدميان كه فطرت خدائى است همسوئى داشت، اگر ايمان و عقل و منطق را كه شالوده فكر آدميان است اساس تمدّن و فرهنگ ساخت، اگر عطوفت و مهر را مبناى عمل با آحاد تحت حاكميت قرار داد، اگر تمام اركان قدرت را عاريتى و امانتى دانست كه آفريدگار جهان به آنان سپرده است، بى ترديد شانس ماندگارى براى چنين تمدّنى به واقعيت نزديكتر خواهد بود چرا كه به نص صريح قرآن آنچه براى خير بشريت نقش دارد در زمين مىماند «و اما ما ينفع النّاس فيمكث فى الارض»(سوره رعد آيه 17) قرآن كريم باطل را به كفهاى روى آب و حق را به آب و جواهرات تشبيه مىكند كه يكى در معرض فنا قرار دارد و ديگرى داراى خصلت ماندگارى است، چرا كه حق براى انسانها سودمند و مايه خير بشريت است.
ناگفته پيداست كه اين ماندگارى فرهنگ و تمدن براى پويندگان حق به معناى بقاى تخت و تاج و ابنيه و آثار نيست، چرا كه عناصر مادى در آزمايشگاه طبيعت فرسوده و متلاشى مىگردد و به فرض ماندن تمدّن و فرهنگ،
چيزى فراتر از اينهاست. بلكه معناى ماندگارى فرهنگ حق و تمدّن منطبق با فطرت آدميان، ماندن فكر و انديشه، معنويت و مفاهيم و جريان انسان ساز و فضيلت پرور است همانگونه كه انبياء بزرگ و رهبران آسمانى و ايده و آرمان الهىشان در قالب دين و آيين ماندگار شده است.
در حاليكه از نمرود و فرعون و قيصر و كسرى جز بدنامى و بدفرجامى اثرى نيست. نام ابراهيم و موسى و عيسى و محمد(صلوات اللّه عليهم) بر تارك تمدّنها ميدرخشد و تا از فرهنگ و معنويت اثرى هست نام و ياد اين طلايه داران توحيد تداعى مىشود. اينها قافله سالاران فرهنگ آسمانى بودند كه موهبت و مائده آسمانى را به زمين آورده و جهان مرده را روح و حيات بخشيدهاند. اين است معناى ماندگارى حق…و اگر در تاريخ پرماجراى اسلام جز بدنامى از معاويه و يزيد و مروان و هارون و مأمون و منصور باقى نمانده براى اينست كه اينها بنام اسلام و آيين حق، پرچمدار باطل وگمراهى و ستم و استبداد بوده و فرهنگ قيصر و كسرى را پاسدارى مىكردند. اگر از اينها كاخهاى سبز و سرخ و هزار و يك شب بغداد مانده باشد اين تمدّن و فرهنگ اسلام نيست، حقيقت فرهنگ و تمدّن اسلامى را در مكتب عدل و امامت اميرمؤمنان على عليه السلام و وارثان ولايت و پرچمداران فرهنگ و انقلاب و ستم ستيزى چون مكتب امام صادق(ع) و قيام عاشوراى حسينى(ع) و ادامه اين فرهنگ را در تداوم رهبرى دينى بايد جستجو كرد.
خلاصه آنكه جلوههاى تمدن و فرهنگ را به جاى آنكه در ابنيه و آثار و حجارى و تذهيب جستجو كنيم ـ هر چند اينها نيز آثار هنرى هنرمندان تاريخ است ـ بيش از آن فرهنگ و تمدّن را در انديشه و دانش و عملگرايى اخلاقى و حق جويى و نوع دوستى و خيررسانى بايد كاويد.
دموكراسى غربى يا تروريسم دولتى!
نكته ديگر درباره تمدّن غربى نوع دموكراسى و تفسيرى است كه از اين واژه مىكند. هرگاه غربىها قصد تصرّف كشورى را به منظور اجراى سياستهاى سركوب و سلطه گرانه خود مىكنند، پرچم دموكراسى را بر ميدارند! و با اين عنوان به دخالت سياسى،
نظامى و قتل و غارت و شكنجههاى قرون وسطائى دست ميزنند. نمونه اين سياست را در اشغال عراق و افغانستان ديديم و ديگر موارد كه مردم جنايات صدام سفّاك و ديكتاتور را از ياد برده و آرزو مىكنند صدام مانده بود و آمريكا نميآمد! با اينهمه بوش در آخرين روزهاى ننگين رياست تروريستى خود در عراق از دموكراسى دم زد كه پاسخ خود را از مردم عراق و آن خبرنگار قهرمان دريافت كرد. نمونه ديگر آن قتل عام مردم مظلوم غزه و ددمنشى رژيم اشغالگر است و زشتترين چهرهاش كه با طراحى آمريكا و حمايت دولتهاى غربى و عربى بدنام صورت گرفت و بىشرمانهترين سخن اظهارات بوش بود كه حماس را مقصّر اعلام كرد و وزير خارجهاش با وقاحت تمام گفت: جنگ ما جنگ ارزشهاست! آرى، ارزش و حقوق بشر و دموكراسى در تفسير غربى و آمريكايى آن، يعنى يك ملت را از حقوق اوليه و آب و غذا و دارو و اظهار عقيده و انتخاب سرنوشت محروم كردن و اهريمن درندهاى چون اسراييل را در جنايت هايش سلاح و تجهيزات دادن و اين حوادث هرچند بسيار تلخ است اما درسهاى آموزندهاى به ملتها ميدهد يعنى بيش از پيش نظام ارزشى غرب و وابستگان به آمريكا و دولتهاى خود فروخته عربى را شناساند.
گذشته و آينده سلطه غربىها
بر اين اساس است كه مىگوييم تمدّن غربى رو به افول است. چرا كه در اين تمدّن نه تنها از ارزشهاى فرهنگى و اخلاق و معنويت و مفاهيم آسمانى خبر و اثر نيست بلكه اين تمدّن به محو ارزشهاى متعالى و حقوق انسانى كمربسته و غرور علمى و روح استكبار اهريمن اين تمدّن را در نورديده است. از آن تاريخ كه فناورى و تكنولوژى و دانش مادى، غربىها را در جهان مطرح كرد (كه البته نبايد فراموش بكنيم كه اين انقلاب علمى و صنعتى چنانكه در مقاله پيشين اشاره كرديم از علوم و دانشمندان اسلامى مايه گرفته است) متعاقب آن غرور و سركشى غرب آغاز شد و سلطه استكبارى بر كشورها كليد خورد و دراين سو و آن سوى جهان به گشت و گذار پرداختند تا منابع ثروت را در جاى جاى جهان كشف كنند و به غارت و چپاول آن بپردازند و مقدمه اين چپاول سلطه سياسى و يا سلطه نظامى و مزدور گمارى در رأس
حاكميت كشورهاى تحت سلطه بود كه تاريخ پرماجراى اين سلطه را با رنجنامه ملتهاى كشورهاى تحت ستم در مجالى ديگر بايد به گفتگو نهاد.
در همين شرائطى كه اين قلم در دست نگارش است جنايات غربىها به سردمدارى آمريكا در كشورها از جمله كشورهاى اسلامى همچون عراق، افغانستان، فلسطين اشغالى و غزه قهرمان و مظلوم و زخم خورده به جائى رسيده كه مردم جهان جنايات آيشمين و هيتلر را فراموش كردهاند. همه اينها جلوههاى تمدّن غربى و حقوق بشر آمريكايى است، هرچند همانگونه كه قبلاً گفتيم جايگاه تمدّن غربى به موجب عملكرد سردمداران استكبار جهانى امروزه به نازلترين مرتبه رسيده و روز به روز تنفر و انزجار جهانى از عملكرد اين دولتها و بيش از همه دولت خودكامه و متجاوز آمريكا به چشم مىخورد.
بوسه وداع و انتفاضه كفش!!
نمونه اين را در برخورد ملتها در تظاهرات عليه سياستهاى رئيس جمهور در حال احتضار آمريكاـ بوش مىبينيم. كار به جايى رسيده كه خبرنگار عراقى الزيدى خبرنگار تلويزيون عراق اين عنصر جنايتكار و سفّاك تاريخ را در يك جلسه مطبوعاتى در عراق با لنگه كفشهاى خود هدف مىگيرد و هنگامى كه اين سفّاك از دموكراسى در عراق حرف ميزند، به نيابت ملّت عراق كفشهاى خود را از پاى درآورده و به دهان بوش پرتاب مىكند و مىگويد :«اين بوسه وداع ايست اى سگ!» كه اين پاسخ تاريخى براى اين خبرنگار آزاد به عنوان يك سند ثبت مىگردد و بدون ترديد اگر مراقبتهاى امنيتى و حفاظت و ترس نبود ميليونها انسان ديگر دهان بوش را با لنگه كفش مىكوبيدند. اينست پاسخ تحقيرآميز براى سران خودكامه و سلطهگر غرب چه آمريكا، چه انگليس و يا هر متجاوز ديگر كه در شرائطى كه بدترين جنايات ضد بشرى و قرون وسطايى در غزه و عراق و افغانستان و زندانها و شكنجهگاههاى ابوغريب و گوانتانامو بدست اين تبهكاران اتفاق ميافتد بازهم اين بى شرمها از حقوق بشر و دموكراسى سخن مىگويند؟! و البته بيدارى ملتها و تودهها از عراق و افغانستان و لبنان فراتر رفته و طشت رسوايى استعمارگران از بام فلك افتاده است.
تصوير حقارتآميز رئيس جمهور محتضر آمريكا و بازتاب جهانى آن در حافظهها مىماند و جا دارد كه رژيم جديد آمريكا از اين ماجرا درس بگيرد و تغييرى در استراتژى سياسى خود در تعامل با كشورها بدهد. زيرا دوره سلطه گرى و سلطه پذيرى به پايان رسيده است. هر چند بعيد بنظر ميرسد جريان استكبارى شيطان بزرگ و لابى صهيونيستى چنين مجالى را به كسى بدهد و بديهى است كه ايران اسلامى در اين تغيير و تحوّلات چشم به راه هيچگونه تغييرى نيست، چرا كه گذشته عملكرد دموكراتها را فراموش نمىكند.
بارى چالشهاى تمدن غربى تنها در مبانى سياسى و عملكرد استكبارى نيست و بُعد انسانى و اخلاقى و خانوادگى و اقتصادى غرب در بدترين شرايط قرار دارد كه در فرصت ديگر بدان خواهيم پرداخت و اين مطلبى است كه نويسندگان و ارباب قلم بايد بدان بپردازند و تمدّن غرب را به چالش بكشند.
اصول خدشه ناپذيرى نظام اسلامى
اصولاً خط مشى سياسى و زيربناى ايدئولوژيكى جمهورى اسلامى ايران اين نيست كه به يك قدرت خارجى متكى باشد و هر جريان سياسى يا جناحى كه دست به سوى بيگانه دراز كند و پيام آن نوعى اميدوارى به بيگانه باشد از نظر ملت ما مطرود و منفور است. البته ايران اسلامى با رسالت هدايتگرى كه براى مردم ديگر جهان دارد، امكان ندارد پيام صلح جويانه و منشور هدايتگرى براى اقطاب قدرت داشته باشد كه اين هرگز به معناى اتكا و اميدوارى به بيگانه نيست و اين متفاوت با جريانهاى سياسى است كه از هم اكنون در آستانه انتخابات رياست جمهورى كشورمان نوعى داد و ستند به بيگانه دارند و سردمداران كاخ سفيد مستقيم و غير مستقيم از آنها حمايت مىكنند. جريانهاى سياسى داخل كشور به خوبى ميدانند كه ملت كوچكترين گذشتى درباره كسانى كه لبخند به بيگانه بزنند و يا چشم به راه حمايت آنان باشند (ندارد و) اين از اصول سياستهاى خدشهناپذير نظام اسلامى است كه احدى حق ندارد از اين خط قرمز عبور كند. ملّت بزرگ ما با همه مشكلاتى كه طى سالها پيش روى داشته حاضر است هرگونه فشار و محروميتى را تحمّل كند و چون سالار شهيدان
فرياد بزند: «هيهات منّا الذلّه» و اين روزها كه حماسه عاشوراى حسينى(ع) در خاطرهها تجديد مىشود خط مشى سالار شهيدان و استقامت آن بزرگ امام مجاهد در برابر دشمنان مىبايست الگو و سرمشق همه باشد كه آزمايش امروز ما در برابر يزيديان زمان مقاومت در برابر شيطان بزرگ و فشارهاى استكبارى و زياده خواهان جهانى است.
اعم از تحريم اقتصادى يا تهديد نظامى كه البته نخ نما شده و براى مردم ما جز مسخره مفهومى ندارد و در اين خصوص توصيه اينست كه انديشههاى امام راحل و معمار انقلاب اسلامى خمينى كبير ـ سلام اللّه عليه ـ بار ديگر بازنگرى شود كه كدام جريان در راستاى انديشههاى آن بزرگ گام برميدارد و كدام جريان روى برتافته است؟!
جشن سى سالگى نظام و چشمانداز آن
در بهمن ماه سال جارى انقلاب اسلامى ايران سى ساله مىشود. نظام اسلامى به دليل مبانى و اصول پايدار خود كه نفى سلطه بيگانه از شاخصههاى بارز آن است، طى اين سالها زير رگبار تبليغات و تهديدات و جنگ و تحريم و توطئههاى فرهنگى و اقتصادى امواج سهمگين را از سر گذرانده و اينك مىتوان گفت اين درخت تناور ريشه دوانده و به ثمر بخشى رسيده هرچند مشكلات پيش روى كم نبوده است. هر اندازه فشار افزايش يافته، ريشه نظام اسلامى استوارتر شده است درست مانند ميخى كه هر اندازه بر آن بكوبند استوارتر مىگردد. از چهار سوى جهان نگاه مردم عالم به سوى انقلاب اسلامى دوخته و در حال الگوگيرى از آن مىباشند. يكى از بركات اين نهضت عظيم، به چالش كشيده شدن نظام سلطه جهانى و تابوى ايالات متحده و شكست اسطوره شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى و فروپاشى اقتدار زورمدارانه آمريكا است كه داعيه دار كدخدائى دهكده جهان و بازيگر عرصه سياسى بين المللى است.
در اين روزها كه قدرت در آمريكا جابجا مىشود به نوشته واشنگتن پست :«بوش با پذيرش شكست از ايران، كاخ سفيد را ترك مىكند» اعترافات از اين دست را فراوان مىبينيم و به يكى دو مورد محدود نمىشود. اينها براى يك
ملت از بند رهيده، دست آورد كمى نيست، اگر قدر اين عطيّه الهى و موهبت آسمانى را بدانيم و در پاسدارى از آن لحظهاى كوتاهى نكنيم.
افزون بر اين سپاس اين نعمت اينست كه چهره زيبا از اين انقلاب در عمل نشان دهيم چه در عملكرد داخلى و تعامل با مردم فداكار و صبورمان در سيستم مديريتها و تكريم آحاد ملت كه به فرموده حضرت امام ولى نعمت ما هستند و چه در تعامل با زياده خواهىهاى خارجى و پايدارى در برابر فشارها، درست همانگونه كه قرآن ميآموزد :«اشداء على الكفار رحماء بينهم؛ در برابر كفار سرسخت و نسبت به يكديگر مهربان »
خطر استحاله انقلاب را جدى بگيريم
هر انقلابى علاوه بر تهاجمات بيرونى از درون نيز با يك خطر جدى روبرو است و آن خطر استحاله است. فراموش نكرديم كه پس از رحلت نبى اكرم(ص) آيين نوپاى اسلام دستخوش چه تحوّلاتى شد و امامت حق با دسيسه سياست بازان چگونه منزوى گرديد و عدل امامت بالأخره سر از بيدادگرى خلافت و سلطه باقى ماندههاى كفر و نفاق چون امويان و عباسيان سردرآورد و چه خسارتهاى عظيمى بر بشريت تاريخ از اين جريانهاى انحرافى وارد آمد و اگر نبود مكتب راستين امامت و ولايت كه در ميان انبوه تاريكىها و بدعتها و تحريفها و زورمداريها، از خانه اهلبيت پيامبر درخشيد و حق و باطل را تفكيك كرد معلوم نيست چه بر سر اسلام ميآمد و اگر قرار بود مردم اسلام را در قصرهاى شام و بغداد و حكومت يزيديان جستجو كنند، بايد فاتحه اسلام خوانده مىشد، چنانكه حضرت سيد الشهدا(ع) فرمود :«و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامة براع مثل يزيد» اين ماجرا در هر زمان قابل تكرار شدن است. انقلاب اسلامى نيز كه برآمده از نهضت حسينى(ع) و مكتب علوى(ع) و فرهنگ جعفرى(ع) است امروزه با اين خطر روبرو است كه آنرا بايد جدى گرفت و با تمام وجود در پاسدارى از فرهنگ انقلاب استقامت ورزيد و بهاى آن را بايد پرداخت، زيرا دشمنان بيرونى و ستون پنجم داخلى همان توطئه را دنبال مىكنند كه به تدريج انقلاب را از مسيرش منحرف سازد و البته با چراغ خاموش و به نام انقلاب به استحاله آن بپردازند چنانكه با
مشروطيت چنين كردند…
عناصر بنيادين نظام بويژه حاكميت و تك تك آنان كه دل در گرو ارزشها و دست آوردن خون شهداء دارند بايد مراقب باشند انقلاب استحاله نشود و نامحرمان زمان امور را بدست نگيرند.
مطلب ديگر: نوع عملكردها است كه بايد بر اساس منطق و مصلحت و بدور از خطا و اشتباه و غفلت و بى خيالى باشد. حفظ نظام كه امام راحل آن را اهم واجبات برشمارند به عملكرد درست و جبران كاستىها و اصلاح نابسامانيها و پرهيز از اختلافات و دنياگرايى و خودستائيها و تعصّبات جناحى و خطى و تمسّك به ريسمان خدا و عمل خالص و نصيحت پذيرى و اهتمام به حل مشكلات جامعه و جلب اعتماد و امنيّت افكار عمومى و سوژه ندادن به بدخواهان است و در اين فرآيند مسؤولان امر در صف مقدم تكليف اند. مع الأسف مواردى به چشم مىخورد كه برخى مسؤولان فراموش كردهاند در چه شرائطى قرار دارند، اوضاع جهان و توطئه دشمنان را ناديده گرفته و با پارهاى از اشتباهات دست مىيازند و به اصل مشورت و تفاهم چندان پايبند نيستند كه هرچند اينها گناه كبيره نيست ولى بازتاب آن بيش از گناه كبيره است.
هر عملى و اقدامى كه به تضعيف نظام و سست كردن پايههاى اعتماد مردم ميانجامد نه تنها در پيشگاه ملت منفور است، در محكمه عدل الهى نابخشودنى است. نظام اسلامى پس از چهارده قرن كه بر تاريخ اسلام گذشته و امروز در عرصه جهان درخشيده برآمده از قرنها مجاهده و درد و رنج ميليونها انسان پاك باختهاى كه چوبههاى دار و زندانهاى مخوف و زنده به گور شدن را پذيرفتند تا فرهنگ متعالى ولايت را به نسلهاى بعدى بسپارند و امروزه ما وارثان اين فرهنگ و ميراث طلايه داران ايمان و ايثار و شهادت هستيم كه در قالب يك حكومت مستقل اسلامى براى ما فراهم آمده است، لذا حق نداريم كوچكترين اشتباه و سهل انگارى و كج انديشى و انحراف از حق را مرتكب شويم با توجه به اين مسؤوليت خطير شايستگى رسالت اسلامى و امامت ديگر ملّتها را خواهيم داشت. از خداوند بزرگ در اين مسير دشوار و آزمايش سخت كمك مىطلبيم.
عماد؛ آيينه اخلاص و جهاد
عماد، آيينه اخلاص و جهاد
تا ديروز اندكى نام او را شنيده و آنهايى هم كه او را ديده بودند اندكى او را شناخته بودند. شايد بهترين تعبير در مورد وى همانا سخن مولايش و رهبرش “سيد مقاومت” باشد كه گفت: «رضوان در آسمانها شناختهتر از زمين بود» از زمينيان تنها او بود كه “مالكش” را مىشناخت و عمق ايمان، اخلاص، درايت، تيزهوشى و وفادارى او را مىدانست. گرچه رضوان مايه آرامش و رضاى او بود اما او همه رضوانها را هم در راه رضا و رضوان مولايش دوست مىداشت پس از تقديم گلى ديگر از رضوان خود به رضوان الهى چه باك.
مىگفت كه من هميشه نگران ربودن رضوان بودم و خود او هميشه نگران مرگ در بستر، پس شهادت قضايى است كه هم من راضيم، هم رضوان و هم خداى رضوان.
اما دشمن هم عماد را مىشناخت. او عماد را با تپشهاى لرزان قلب خود و رنگ پريده رخسار خود مىشناخت. نام عماد براى دشمن كابوس مرگ و نابودى بود. دشمن همه وجود خود و قدرت خود را در مقابل يك انسان تنها، ناتوان مىيافت. ترس دشمن از عماد نشانى بود از زبونى او و هم نشانى براى عظمت يك انسان كه بندگى خدا را براى خود انتخاب كرده بود.
وه كه چه زود اندوه ياران و شادى دشمنان پايان يافت. اگر تا ديروز نام رضوان تنها آشناى شبها، سنگرها و گلولهها بود. امروز جاى او در قلبهاست، قلب هزاران هزار پير و جوان و زن و مرد. امروز او تنها غريب نيست بلكه دوست داشتنىترين آشناى همه انسانهاى آزاده و سرافراز است. اگر در حياتش غيرمستقيم از درياى وجود او بهره مىبردند، امروز با شهادتش همه آزادگان را فرصت نوشيدن جرعهاى از كمال وجودش فراهم آمده است. مزارش به ميعادگاه عاشقان تبديل گشته و هر روز هزاران پروانه عاشق همچون شمعى مزارش را در آغوش مىگيرند و از روح بلند او يارى و مددجسته و پيمان خويش را براى استوارى و ادامه راه او تجديد مىنمايند. اگر تا ديروز رضوان يك رهرو بود امروز او يك راه است، ستارهاى است در آسمان هدايت و خورشيدى در مسير حيات.
شادى دشمنانش نيز ديرى نپاييد. خندههاى مستانهاش در كوتاه زمانى بر لبانش خشك گرديده و سايه ندامت بر چهره ظلمانىاش نشست. آن زمانى كه درياى انسانها را در بدرقه او به چشم ديد.
آن زمانى كه ملتهاى آزاده سرتاسر جهان را درهم پيمانى او حاضر و كمربسته يافت و آن زمانى كه تولد هزاران هزار عماد را از خون و شهادت وى باور نمود. دشمن خيلى زود دانست كه ديگر با يك عماد روبرو نيست بلكه با خيلى از رضوانهايى كه ديگر هرگز آنها را نخواهد شناخت رودر رو خواهد بود. مجاهدانى كه بر خشم ديروز خود، وظيفه پاسدارى از خون رضوان را هم افزودهاند و با خوارى و نابودى دشمنانش آن را احياء خواهند نمود.
و اما خانواده رضوان كه در وجود آنها بار ديگر اعجازى از اعجازهاى كربلا و عاشورا را مىتوان متجسّم يافت. پدر و مادرش در كنار جسم پاك او اشكهاى خود را در سينه محبوس مىدارند كه مبادا عرق شرم بر پيشانى رهبرشان بنشيند. مادرش شير زن مجاهدى است كه پس از تقديم سه قربانى از اينكه فرزند ديگرى براى تقديم ندارد شرمسار است و به جاى اندوه و پرسش از جهاد و فؤاد و عمادش از سيدشان كه “نصراللّه” است مىپرسد و بر بقاى او دعا مىنمايد.
همسرش به تعبير مادر رضوان كوه استوارى است كه در همه حال يار و ياور همسر بوده و تنها آرزويش همچون همسر “وهب” رضاى الهى، شهادت در راه او و پيوستن به رضوان در رضوان الهى است. فرزندانش از اينكه خون بزرگ مردى همچون عماد را در رگهاى خود جارى دارند بر خود مىبالند و نه مانند يتيمان كه همچون شيران بيشه براى پاسدارى از راه پدر به پا خاسته و لباس رزم او بر تن نمودهاند. امروز آنها خود منادى جهاد و مقاومت گشته و نيك مىدانند كه همچون زينب(س) بايد حافظ خون شهيد خود و همه شهيدان ديگر باشند و عالمى را با حضور و دفاع خود الهام بخش بوده و حسين فاطمه(س) و فرزند حسينى خود را يار و ياور گردند. آنها نيك مىدانند كه جانهاى تشنه بسيارى مشتاق شنيدن از رضوانشان بوده و از اينرو است كه آغوش به روى همه مشتاقان گشوده و مهياى سخن گفتن از دوست گشتهاند و شايد پيام زيباى آنها در بزرگداشت شهيد عزيز را بتوان پاسخى به اين اشتياق دانست كه چنين بر زبان شيرين و استوار فرزندش “جهاد” جارى گشت و روح جان انسانها را مصفّا و لبريز از عشق و تحسين نمود و اينك ترجمه متن پيام “جهاد” فرزند شهيد عماد را كه در مراسم هفتمين روز شهادت پدر كه با حضور صدها هزار نفر در حومه جنوبى بيروت ايراد كرد مىخوانيم:
«سلام و درود بر آقا و مولايم دبير كل محترم حزب اللّه جنابآقاى سيد حسن نصراللّه و سلام بر….خداوند متعال در كتاب مقدّس خود مىفرمايد: بسم اللّه الرحمن الرحيم: من المؤمنين رجال صدقوا ماعاهدوا اللّه عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا.
حضار محترم، اين اولين بارى است كه اينجانب در مقابل شما ايستاده و نام خود را به طور آشكار و با افتخار و عزّت اعلام مىنمايم. من جهاد عماد مغنيه هستم. فرزند فرمانده مجاهد بزرگى كه خود و همرزمانش نام وى را نه از روى خوف و ترس بلكه براى حفظ سلامتى او و راه مقدسش پنهان داشتند.
از روزى كه چشمانم بر تفنگش گشوده و در دامان او پرورش يافته و در ميان بازوانش از سنگرى به سنگر ديگر منتقل شدم و كودكى خود را با سختيها و خطرات او همراه نمودم، او را پدرى يافتم كه براى فرزندان خود مظهر مهربانى و عطوفت بوده و عليرغم همه گرفتارىهاى كارى با رأفتى پدرانه آنها را مورد تفقّد قرار مىداد.
براى اولين بار در مقابل شما ايستادهام تا انتساب خود را به خانوادهاى اعلام نمايم كه از زمانهاى دور در زمره خانوادههاى شهداء قرار گرفته، يعنى از زمانى كه دو عموى شهيد خود “جهاد” و “فؤاد” را تقديم نموده و امروز نيز پدرم به رداى بلند و والاى شهادت مفتخر گرديده است.
مانند تويى يا حاج عماد هرگز مرگ را جز با شهادت ملاقات نمىكند چرا كه هيچگاه خداوند او را از برآورده كردن آرزويش يعنى شهادت مأيوس نخواهد كرد.
دوست دارم در ميان شما ايستاده و از طريق قلبهاى شما كه مالامال از عشق به شهيدى است كه هرگز او را نشناخته بوديد و اندوهگين از سفر رهبرى كه هرگز او را نديده بوديد پدرم را مخاطب قرار دهم و بگويم كهاى پدر ميوه جهاد طولانىات در دنيا پيروزى و در آخرت رضوان الهى بود و آن قلب آكنده از عشق تو به اين مردم قهرمان و مقاومى كه از شادى آنها شاد و از غم آنها غمگين مىشدى و خون مقدّس خود را براى آن فدا نمودى امروز “عشق و خشم” را ميوه داده است.
آنها ما را در ميان حلقه محبّت خود مىگيرند در حالى كه فقط نام تو و تاريخ جهاد تو را مىدانند و از ما نيز فقط انتساب به تو را. پدر عزيزم علاقه و اشتياقم به تو هرگز خاموش نگرديده و هميشه در انتظارت خواهم ماند. ما پيوسته مشتاق آن تبسّمى خواهيم ماند كه شادى را در وجود ما آكنده مىكرد، همانگونه كه استوارى را در قلبهايمان. ما پيوسته مشتاق آن برق چشمانى خواهيم ماند كه با روشن كردن افقهاى دوردست، امنيّت را براى ما به ارمغان آورده و در پيمودن راهى كه با اراده خود انتخاب نمودهايم هدايتمان مىنمود. همان راهى كه راه تو نيز بود. اى پدر همانگونه كه در زمان حياتت وجودت را اطمينان و اميد فرا گرفته بود امروز نيز آرام بخواب چرا كه در شهادتت نيز همانند حياتت آنچه را كه تكليف تو بود به سرمنزل مقصود رساندى.
و اما ما فرزندانت و آنكه تو را شناخت و آنكه در مدرسه تو درس آموخت راهت را به پايان خواهيم رساند.
تو پدر و همراهى بودى كه هيچگاه سكون نداشت. مجاهدتهاى شبانه تو در ميادين جهاد، روشنگر راه، استوار كننده ارادهها و بازوها بوده و خونت هزاران هزار مبارز و عماد را بارور خواهد نمود. در يادواره تو با تو مىگويم كه مريدان و همرزمانت همه در عهدها و قسمهاى خود پايدار بوده و ما به عهدى كه بستهايم و به راهى كه عمر و جانت را فدا نمودى وفادار خواهيم ماند. باتو عهد مىبنديم كه حامل پيام روح مقدست باشيم و آن را به آنكه و آنچه دوست داشتى برسانيم. پس اى ارزشمندترين انسانها با دلى آرام و مطمئن به سوى خدا برو و در بهشت سكنى گزين.
اى رهبر بزرگ مقاومت ما هم چون حسينيانى كه هميشه آماده جانبازى با حسين خود هستند در همه حال آماده فداكارى در ركاب تو مىباشيم. يا “اباهادى” همانگونه كه شهيد مجاهد، رضوان عزيز با تو بود ما نيز تا وقتى كه بر مرگ وارد شويم يا مرگ بر ما وارد شود با تو خواهيم بود. و تو اى پدر مطمئن باش كه اين پيروان راستين و وفادار و فرمانبردار، امروز با الهام از خون مقدّس تو، با قوّت و قدرت بيشترى آماده فداكارى و جانبازى خواهند بود. اى پدر به نام خونت، به نام زخمهايت، به نام تبسّمت، به نام جهاد خستگى ناپذيرت از طرف تويى كه زندهاى و نزد خدايت متنعّم و از طرف مادر،برادران و خواهرانم و همه خانواده، نهايت سپاس و امتنان خود را از اين همه لطف و محبّت و همدردى و مشاركت در تبريك شهادت رهبر بزرگ حاج عماد تقديم مىدارم و يقيناً اين همدردى عهدى و پيوندى است دوباره با راه مقاومت خالصانه و شريف.
به نام تو اى پدر، خطاب مىكنم پدر شهداء دبير كل محترم حزب اللّه را كه ما با تو خواهيم ماند. ما فرزندان رضوان فرزند شماييم همانگونه كه فرزندان همه شهداء فرزندان شمايند. در همه حال تحت امر تو خواهيم بود و هرگز اين راه و ميدانهاى جهاد را ترك نخواهيم نمود و هرگز سلاح بر زمين نخواهيم گذاشت و همچون هميشه اين ندا را سر خواهيم داد كه: «لبيك يا نصراللّه».
يادش و راهش پر رهرو باد
منبع: ماهنامه پاسدار اسلام
معيارهاى گزينش همسر در آموزه هاى اسلامى آخرين قسمت
معيارهاى گزينش همسر در آموزههاى اسلامى آخرين قسمت عسكرى اسلامپوركريمى 3- اخلاق نيكو هرچه علم و تكنولوژى رشد مىكند، نياز بشر به اخلاق افزايش مىيابد و لازم است به موازات آن دستورات عاليه اخلاقى پيامبران، كاملاً مورد عمل و نظر قرار گيرد؛ زيرا، دنياى علم و صنعت، گرچه وسايل و ابزارهايى در اختيار بشر مىگذارد؛ ولى هيچگونه، درباره عدم سوء استفاده از آنها راهحلى ارائه نمىدهد. سير صعودى آمار جرائم، جنايات، فساد، تبهكارى، قتل و خودكشى، متلاشى شدن خانوادهها و…، بيانگر اين حقيقت است كه اخلاق، كه فلسفه بعثت انبياء است «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق»(1)بر جامعه حكمفرما نباشد. دانش و صنعت نمىتواند سعادت و آرامش بشر را تضمين و تأمين كند؛ بلكه استعمارگران، علم و صنعت را به نفع خويش استخدام نموده و ميليونها نفر را بىخانمان مىكنند؛ چنان كه مىكنند و حقوق حقه ملتهاى ضعيف را چه آسان پايمال مىسازند و آنان را به خاك و خون مىكشند… تنها عاملى مىتواند روح سركش انسان و غرايز طوفانى و عصيانگر وى را مهار كند و علم و صنعت را در راه آرامش عمومى و زندگى مسالمتآميز به كار اندازد، اخلاق واقعى است كه از ايمان حقيقى به خدا سرچشمه مىگيرد. يكى از ويژگيهاى اساسى براى زندگى شاد، اخلاق نيك است. منظور از اخلاق نيك، تنها خندهرويى و خوش خلقى اصطلاحى نيست، زيرا خنديدن و … در بعضى مواقع، نه تنها مطابق اخلاق نيست، بلكه ضداخلاق است. اخلاق هر انسانى تأثير مستقيم در زندگى او دارد. اين تأثير در محيط خانواده محسوستر و نقشآفرينتر است؛ زيرا مسائل عاطفى در خانواده بر مسائل ديگر غلبه دارد و محيط خانواده بيشتر بر مبناى خصوصيات اخلاقى اعضاى آن شكل مىگيرد، تا عوامل ديگر؛ ازاينجهت، اگر اعضاى خانواده از اخلاقى نيكو بهرهمند باشند، محيط خانواده تبديل به بهشتى سرورانگيز مىشود و چنانچه به بداخلاقى خو گرفته باشند، همواره خود را در جهنّمى سوزان گرفتار خواهند ديد. امام على(ع) مىفرمايد: «بِحُسْنِ الاَْخْلاقِ يَطيبُ الْعَيْشُ»(2)با خوش اخلاقى ، زندگى نيكو و مطلوب مىگردد. ملكات فاضله و اخلاق كريمه است كه باعث نشاط و شادابى در زندگى شده و دشواريها را برطرف و اضطرابها و نگرانىها را از بين مىبرد و بداخلاقى جسم و روح انسان را فرسوده مىكند و عامل مهم پيرى زودرس است؛ ازاينرو، پيامبر گرامى اسلام(ص) پيوسته در دعا چنين مىفرمود: «اَللّهُمَّ اِنّى اَعُوذُبِكَ… مِنْ زَوْجَةٍ تُشيبُنى قَبْلَ اَوانِ مَشيبى»(3) خدايا! به تو پناه مىبرم از همسرى كه قبل از رسيدن پيرى، پيرم كند. زندگى مشترك زناشويى، داراى فراز و نشيبهايى است كه برخورد صحيح با آنها نياز به روحيهاى قوى و اخلاقى پسنديده دارد. زن و مرد اگر از اين مزيّت، بهرهاى نداشته باشند، نمىتوانند با تفاهم و همكارى متقابل بر مشكلات زندگى چيره شده، بار سنگين آن را به مقصد برسانند. چنانچه هر يك از طرفين از اخلاقى نيكو و رفتارى شايسته برخوردار نباشد، طرف ديگر هر چند خوش اخلاق هم باشد، زندگى به كامش تلخ خواهد شد. از آنجا كه اصلاح صفات ناپسند، در صورت ريشهدار بودن آنها، نياز به تلاش طاقتفرسا و زمانى طولانى دارد، بايد از همان ابتدا به صفات اخلاقى همسر توجّه كرد، تا در سايه انتخاب همسرى خوشاخلاق، زندگى سعادتمندانهاى پىريزى شود. به طور كلى منظور از اخلاق نيك، اين است كه انسان آراسته به صفات، عادات، خُلق و خوهاى پسنديده، فضائل، كمالات و اعمال و رفتار نيكو بوده و از صفات زشت، بيماريهاي اخلاقى و… دور باشد. زندگى زن و مرد در محيط خانوادگى احتياج به اخلاق دارد؛ زيرا تنها در پرتو قانون نمىتوان زندگى كرد. قرآنكريم از پيامبر گرامى اسلام(ص) به عنوان صاحب «خُلق عظيم» ياد نموده و مىفرمايد: «انّك لعلى خلق عظيم»(4)تو بر خلق و خوى بزرگى هستى. خداى سبحان هيچ كس را به اين عظمت نستوده است. پيامبر(ص) را با عنوان نيكوترين انسان ستايش مىكند. در تبيين اين محور مهم از رسولاكرم(ص) چنين نقل شده است: «معيار خُلق نيكو، خلق الله است»(5) يعنى آن كسى خلق نيكو دارد، كه متخلق به اخلاق الهى باشد. نيكوترين نامها و صفات، از خداست.(6)چه رنگى نيكوتر از رنگ خدايى شدن. نيكوترين جلوهاى كه انسان مىتواند به خود بگيرد، مظهر جلوههاى الهى شدن است كه انسان، خليفه و جانشين صفات خدايى شود. زيرا جانشين بايد به نشانههاى خداوندى متصف باشد. اگر خداى متعال عطوف، رؤف، رحيم، عليم، كريم، عزيز، حكيم و غفور است، جانشين او نيز نشانى از اين صفات بايد داشته باشد. اينها جلوههاى صفات الهى است كه در بنده مؤمن و خالص او تجلىنموده است. اين اصل، نه تنها عامل تحكيم خانواده و زندگى زناشويى است، بلكه يكى از مهمترين عوامل براى تربيت نسل سالم، چه در دوران جنين و شيرخوارگى و چه در دوران كودكى مىباشد. در روايات اسلامى از ازدواج با افراد بداخلاق نهى شده و خوشاخلاقى يكى از شرايط همسر شايسته محسوب شده است.(7) در روايتى از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود: پدرم، امام سجاد(ع)، در يكى از مواقف حج به زنى برخورد كه «اخلاق نيكش» آن حضرت را جذب كرد، سؤال كردند اين زن داراى همسر است؟ گفتند: خير؛ پدرم بدون اين كه از حسب و نسب وى تحقيق كند، از او خواستگارى كرد، و اين خواستگارى منجر به ازدواج با او شد. فردى از انصار از داستان آگاه شد، ازدواج به اين سادگى براى او بسيار سنگين و گران آمد، به نظر آورد ممكن است آن زن فردى بىاصل و نسب باشد، و علت سرزنش نسبت به امام چهارم شود. مدتى در مقام جستجو برآمد و معلوم شد آن زن از طايفه شيبان است، خدمت امام چهارم(ع) رسيد و جريان را با آن حضرت در ميان گذاشت كه خدا را شكر همسر شما از فاميلى معروف و محترم است، آن حضرت فرمودند: من شما را خردمندتر از اين مىدانستم كه به اين امور پايبند باشى، مگر نمىدانى خداوند عزّوجلّ به بركت اسلام پستىها را برداشت و نقصها را جبران فرمود، بزرگوارى و كرامت را جايگزين پستى و دنائت نمود، اينك مسلمان در هر موقعيتى باشد، محترم است و او را پستى نيست، لئامت و خسّت از آنِ جاهليت است و بس.(8) «حسين بن بشار واسطى» به امام رضا(ع) نامه نوشت كه يكى از بستگانم خواستار ازدواج با من است، ولى بداخلاق است؛ حضرت فرمود: «اگر اخلاقش بد است، با وى ازدواج نكن.»(9) بنابراين، خوش اخلاقى همسر، نقش مؤثرى در زندگى انسان دارد و بايد مورد توجه كامل قرار گيرد؛ زيرا آنچه مايه سازش و تحكيم روابط است، حسن خلق است، نه امور مادى، مانند ثروت و زيبايى. همسرِ بداخلاق و ناسازگار، مايه غم و اندوه و كدورت گرديده، طراوت و شادابى را از طرف مقابل مىربايد. البته ناگفته پيداست اخلاق سوء و خشونت در كانون خانواده، در روحيه همه افراد اثر نامطلوب دارد. 4- سلامت عقل و تفكر بعد از ديندارى، اصالت خانوادگى و اخلاق نيك، «سلامت عقل» از مهمترين شرايط يك همسر شايسته محسوب مىشود. تدبير امور زندگى و پيمودن راه سعادت و درستكارى و برطرف نمودن مشكلات زندگى مشترك كار سادهاى نيست. متأسفانه بسيارى از افراد، مقيّدند كه همسر زيبا داشته باشند، در صورتى كه زيبايى در آمار جهانى بهداشت، فقط 25 نمره دارد در حالى كه به تفكر و انديشه 300 نمره دادهاند. در مورد عروسخانم هميشه مىپرسند: آيا زيبا هست، يا نيست. زيبايى دوره محدودى دارد، ولى ما نمىتوانيم نقش بىبديل تفكر و تعليم و تربيت را انكار كنيم. برخى افراد در ازدواج جايى براى تفكر باز نگذاشتهاند. اولين چيزى كه در تفكر جلوهگر مىشود، عامل هوش است. زندگى با يك فرد كمهوش، بسيار مشكل است. ممكن است بپرسيد: چگونه مىشود هوش يك نفر را قبل از ازدواج تشخيص داد؟ پاسخ بسيار آسان است. افرادى كه درجه هوشى خيلى پايين دارند، كاملاً در رفتار و كردارشان مشخص است، پختگى لازم را ندارند، قدرت تشخيصشان ضعيف است. عامل ديگر تشخيص هوش، تفكر انتزاعى است. «انتزاع كردن» يعنى: بيرون كشيدن، و تفكر انتزاعى يعنى، توانايى استنباط و درك مفاهيم از موقعيتهاى كلى؛ اين نوع تفكر ابعادش بسيار گسترده است، افرادى كه تفكر انتزاعى دارند، خيلى زود شما را مىفهمند. لازم نيست كه دائم برايشان تكرار كنيد. بُعد ديگرش، تفكر حل مسئلهاى است، تفكرى كه در آن انسان مىتواند مسائل خودش را حل كند. كسانى كه اين نوع تفكر را ندارند، هميشه دور خودشان مىچرخند، گيجند، پيوسته مىپرسند چه گفتى، يعنى چه، منظورت چه بود؛ كسى كه اين نوع تفكر را ندارد، شايسته گزينش همسرى نيست. گاهى اوقات افراد از روى ترحم با فردى ازدواج مىكنند كه از نظر هوشى در سطح پايينى است، مىخواهند ايثار كنند، ولى سخت در اشتباهند. زندگى با افراد كم هوش، بسيار مشكل است. كسى كه تفكر و هوش خوبى دارد، كيفيت فراوان در مديريت دارد زيرا يكى از اركان اصلى مديريت، تفكر خوب است. طبق بررسىها و مطالعات آسيبشناسى خانواده، اصلىترين علت اختلافات خانوادگى، سردىها و بىرغبتىها، اخمها و قهرها، بىتفاوتىها و افسردگىها، بدزبانىها و تندىها، طردها و فرار از خانه، پريشانيها، گاه اختلالات روانى، برخى آسيب پذيرىهاى رفتارى و كژروىهاى اجتماعى «همسران» و سرانجام طلاق و جدايى، و ريشه اصلى تمام ناسازگاريهاى زناشويى، عدم تناسب در «عقل و انديشه» بين زوجين مىباشد. بنابراين، با توجه به مشخصات افراد از نظر عقل و هوش، بايد زن و مرد در انتخاب همسر، كسى را به عنوان همسر در زندگى مشترك خويش انتخاب كنند كه با همديگر تناسب داشته باشند تا در زندگى دچار مشكلات نشوند. شريعت اسلام براى جلوگيرى از ضايعات احتمالى كه در اثر وراثت پيش مىآيد، تأكيد مىكند كه برخى از ازدواجها صورت نپذيرد. اسلام افراد را از ازدواج با انسان «احمق» كه از نظر هوشى عقبمانده است، برحذر مىدارد. چنان كه امام صادق(ع) مىفرمايد: «ايّاكم و تزويج الحَمقاء فَانَّ صُحبَتَها بَلاءٌ و ولدها ضياع»(10)بپرهيزيد از ازدواج با «احمق»! زيرا، مصاحبت و زندگى با او بلاست و فرزندانش نيز تباه مىشوند. و نيز فرمود: «عقل چيزى است كه خداوند رحمان به وسيله آن پرستش و عبادت مىشود و بهشت به وسيله آن به دست مىآيد.»(11) 5 – زيبايى و شادابى همسرى كه از چنين صفاتى برخوردار باشد، غالباً ضامن جلوگيرى همسرش از انحرافات و چشمچرانىها مىگردد و معمولاً اين موضوع با خوشاخلاقى همراه است؛ زيرا زيبارويان در اغلب موارد داراى اخلاق ملايم و جذاب مىباشند. زيبايى يك امتياز است و در شيرينى و سعادت «زندگى زناشويى» تأثير به سزايى دارد. البته چند نكته درباره اين شرط (لزوم زيبايى و شادابى) درخور توجه است: الف) گرچه زيبايى ظاهر و تناسب اندام را در انتخاب همسر نمىتوان ناديده گرفت، ولى اين مسئله نبايد به عنوان بزرگترين هدف و معيار ازدواج محسوب شود، به گونهاى كه ديگر معيارها را تحتالشعاع قرار دهد، بلكه هنگام انتخاب همسر بايد هر دو بُعد زيبايى «زيبايى ظاهرى يا تناسب اندام» و «زيبايى باطنى يا معنوى، مانند ايمان، تقوا، حيا، و…» تركيب شود و به همه آنها اصالت داده شود كه در اين صورت زندگى مشترك، يك عمر گلستان مىشود. پيامبر اسلام(ص) براى اطمينان خاطر مرد از زيبايى زن، وى را مجاز دانست كه قبل از ازدواج، همسرش را ببيند، تا خاطر وى از نظر زيبايى و دلپسندى زن مطمئن گردد. آن حضرت دراينباره مىفرمايد: «بهترين زنان شما، زيبا چهرهترين آنهاست.» و در روايت ديگر فرمود: «أَفْضَلُ نِساءِ أُمَّتى أَصْبَحُهُنَّ وَجْهاً وَأَقَلُّهُنَّ مَهْراً»(12) برترين زنان امت من زنى است كه زيبائىاش بيشتر و صداقش كمتر باشد. البته زيبايى ظاهرى بايد در كنار ديگر صفات و معيارها، مورد توجه و بررسى قرار گيرد، نه به طور مستقل. زيبايى و تناسب اندام بدون تديّن و شرافت خانوادگى و…، آفتى است خطرناك و بلايى است رسواگر كه اگر بر مبناى ارزشهاى الهى پيوند نخورد، به زودى ناپايدار خواهد بود. پيامبر اكرم (ص) مىفرمايد: «مَن تَزَوَّج إمْرَأة. .. لِجَمالِها، رأى فيها ما يَكْرَهُ»(13)كسى كه (فقط) به خاطر زيبايى زنى با او ازدواج كند، در او امور ناخوشايند خواهد ديد. و همچنين فرمود: «إيّاكم و خَضْراءَالدِّمنِ، قيلَ: يا رسول اللَّه و ما خَضراءُ الدِّمَنِ؟ قال: المَرأة الحَسناءُ فى مَنبِت السُّوءِ»(14) از خضراء الدمن (گياه روييده در ميان كثافات) بپرهيزيد. گفته شد: اى رسول خدا! خضراءالدمن چيست؟ فرمود: زن زيبارويى كه در خانوادهاى فاسد رشد كرده است. در يك انسان آنچه اصالت دارد، انسانيت و اخلاق و ديندارى است و آن ازدواجى ميمنت و بركت دارد كه به خاطر اين امور انجام بگيرد و تداوم پيدا كند؛ اما آن ازدواجى كه به خاطر مال و جمال باشد، از ديدگاه اسلام، بركت و ميمنتى ندارد. به همين جهت است كه وقتى شخصى خدمت پيامبر اكرم(ص) آمد و در امر ازدواج مشورت كرد، حضرت به او فرمود: «عَلَيْك بِذاتِ الدِّين تَرَبت يَداكَ»(15)بر تو باد كه همسر ديندار اختيار كنى، دستهايت نيازمند خداوند باد. جالب اين است كه رهبران اسلام، به افرادي كه در انتخاب همسر، اصالت را به ديندارى مىدهند نه زيبايى ظاهرى، وعده مال و جمال دادهاند. چنان كه در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه مىفرمايد: «اِذا تَزَوَّجَ الرَجُلُ المَرأة لِجَمالِها أو لِمالِها وُكِّلَ إلى ذلِكَ، وَإذا تَزَوَّجَها لِدينِها رَزَقَهُ اللّهُ الجَمالَ وَالمال»(16) هرگاه مرد، زنى را به خاطر زيبايى و ثروتش به همسرى برگزيند، به همان واگذار مىشود(و معلوم نيست كه به آنها برسد) و هرگاه او را به خاطر دينش به همسرى برگزيند، خداوند زيبايى و مال، روزى او مىسازد. ب) گرچه زيبايى «ظاهرى، معنوى، فرهنگى و…» امرى پسنديده است و در انتخاب همسر بايد مورد توجه قرار گيرد، ولى نبايد از حد معمول تجاوز كند و به صورت «مشكل پسندى» درآيد و انسان را از ازدواج به موقع باز دارد، بلكه اگر از زيبايى نسبى برخوردار بودند و دين و اخلاق يكديگر را پذيرفتند، بهتر است بعد از تحقيقات و شناخت كافى «در همه زمينهها» از يكديگر، با توكل بر خداوند و راهنمايى والدين، با همسر مورد نظر ازدواج نمايند و مطمئن باشند كه عقل و ايمان و اخلاق نيك و خانواده اصيل و با شرافت، بسيارى از كمبودها را جبران خواهد نمود. ج) بهتر است زن و مرد در مراسم خواستگارى، با اجازه و رضايت والدين، يكديگر را ببينند و واقعيتها را به هم بگويند. براى شناخت لازم و تشخيص زيبايى و شادابى همسر مورد نظر، شايسته است مرد، مادر يا خواهر و يا يكى از خويشان نزديك و مورد اعتماد را براى ديدن انتخاب كند و بفرستد تا زن مورد نظر را خوب ببينند و ويژگىهايش را براى او توضيح دهند. امام خمينى(ره) فرمود: «هر يك از زوجين مىتوانند «در مراسم خواستگارى» مستقيماً از يكديگر درباره هم تحقيق كنند، مشروط به آنكه اين تحقيق مستلزم حرام نباشد. هر يك از زوجين مىتوانند بدن ديگرى را با شرايط زير به منظور تحقيق، ببينند: 1- نگاه به قصد لذت و ريبه نباشد؛ 2- ازدواج متوقف بر اين نگاه باشد؛3- مانعى از ازدواج اين دو در ميان نباشد…؛4- بهتر است اين ديدن از روى لباس نازك باشد؛ 5 – بايد اين نگاه آخرين تحقيقى باشد كه هر يك از زوجين انجام مىدهندو….»(17) بنابراين، صحبت كردن زن و مرد به قصد لذت، يا خلوت كردن آنها در محيط بسته و يا نگاه كردن به قصد لذت و يا لمس كردن يكديگر، حرام است و بايد از آن اجتناب كنند. 6- تناسب سنى و تحصيلى در انتخاب همسر توجه به همتايى و تناسب در سن نيز لازم است. تفاوت سن بلوغ جنسى در دختر و پسر، يك امر طبيعى است، پسر حدود چهار سال ديرتر از دختر به بلوغ جنسى مىرسد.از اينرو، بايد تفاوت سن آنها در امر ازدواج نيز حداقل به همين مقدار باشد (پسر بزرگتر باشد) بهتر است چنين باشد، ولى الزامى نيست. اگر در بقيه موارد يادشده تناسب وجود داشته باشد، ولى تناسب سنى وجود نداشته باشد، مثلاً زن و شوهر همسن باشند و يا حتى زن يك سال نيز بزرگتر باشد، به شرط اين كه مرد وقوف و آگاهى كامل به اين موضوع داشته باشد، مشكل خاصى ايجاد نمىشود. اما ازدواجهايى كه اختلاف سنى زياد وجود دارد، مثلاً فردى بيست سال از ديگرى بزرگتر است، اصلاً صلاح نيست. به طور كلّى تناسب سنى و جسمى در زناشويى مسئله مهمى است و عدم توجه به آن عواقب ناگوارى را در پى دارد. سن زن و مرد در ازدواج از دو جنبه داراى اهميت است: 1- جنبه روانى: انسان در فرآيند رشد از نظر روانى، در سنين مختلف، داراى ويژگىهاى متفاوت مىباشد. 2- جنبه فيزيولوژيكى: علاوه بر جنبههاى روانى، ارضاى غرايز جنسى خود مسئله مهمى است. سن ازدواج در شرايط جغرافيايى و اقليمى مختلف، متفاوت است. معمولاً در مناطق گرمسير، سن بلوغ و ازدواج پايينتر از مناطق سردسير و كوهستانى است. مهم نيست كه فرد در چه سنى بالغ مىشود، مسئله مهم اين است كه فرد احساس كند كه از نظر فيزيولوژيكى و روانى نياز به ازدواج دارد. تشخيص زمان مناسب ازدواج و فاصله سنى زوجين از سوى افراد تازه بالغ، مشكل است. در اين مورد، استفاده از راهنمايىهاى والدين و مشاوران خانواده ضرورى است. معمولاً چون دختران از نظر رشد بدنى و روانى از پسران جلوترند و رشد آنان سريعتر است و زودتر به سن تكليف شرعى و بلوغ بدنى مىرسند، آمادگى بيشترى جهت انتخاب همسر و شروع زندگى زناشويى را دارند. در روايات اسلامى، درباره سن ازدواج و فاصله سنى زن و شوهر، اشاره به موضوع بلوغ شده كه طرفين در سنين پايين، يعنى اوايل بلوغ، ازدواج كنند و به همين علت در اسلام سن تكليف شرعى دختران 9 سال تمام قمرى و پسران 15 سال تمام قمرى است و تفاوت سن دختر و پسر (در ازدواج) با در نظر گرفتن موقعيت جغرافيايى و عوامل فرهنگى متفاوت است. با توجه به تحقيقات انجام شده و بلوغ زودرس، در بعضى مناطق و موقعيتهاى مختلف جغرافيايى، فرهنگى، اقتصادى و…، بهترين سن ازدواج براى دختران 16 الى 20 سالگى و براى پسران 18 الى 23 سالگى مىتواند باشد و مناسبترين فاصله سنى، در ازدواج بين 1 الى 5 سال است و اگر هم، سن آنها مساوى باشد و يا اين كه زن چند سال از مرد بزرگتر باشد، اشكالى ندارد. ولى، فاصله سنى «بين 1 الى 5 سال» از نظر روانشناسى و فيزيولوژى ارجحيت دارد. و اين تفاوت بدين جهت است كه زنها در اثر باردارى و زايمان و شير دادن به كودك، غالباً از مردها زودتر پير و فرسوده مىشوند و طراوت و شادابى خويش را از دست مىدهند. زن اگر چند سالى از شوهر كوچكتر باشد، مدت بيشترى مىتواند نظر شوهر را به خود جلب كند و تمايلات روحى، روانى و جنسى او را ارضاء نمايد؛ در نتيجه، براى هميشه صلح، صفا، دوستى، عشق و محبت در كانون گرم خانوادگى آنان حاكم خواهد شد. نكته شايان توجه اين است كه در امر ازدواج شرط سنى در اسلام مطرح نيست كه مثلاً اگر زوجين توافق سنى نداشتند، عقد ازدواج باطل باشد، اما بايد سن زوجين تفاوت فاحش نداشته باشد؛ زيرا تجربه نشان داده است كه بسيارى از درگيرىها و اختلافات ناشى از تفاوت فاحش سنى بين زن و مرد است. چه بسا يكى از طرفين به خاطر كمى سن و كمتجربگى نمىتواند ديگري را تحمل كند و يا احياناً آن كه از سن بالايى برخوردار است، از لحاظ غريزه جنسى ضعيف باشد و نتواند ديگرى را كه قوى است، ارضاء و اشباع نمايد. اينجاست كه اگر ايمان كافى در طرف مقابل نباشد، به اعمال خلاف عفت روى مىآورد و اساس خانواده را در هم مىريزد و حيثيت خانواده يا طايفهاى را در معرض خطر قرار مىدهد. از اينرو، اين كه احياناً ثروتمندان در دوران كهولت سنى و تحليل قُوى در صدد ازدواج با دوشيزهاى برمىآيند و دوشيزگانى هم به طمع مال و ثروت آنان حاضر به ازدواج با آنان مىشوند كار صحيحى نيست و تحقيقات نشان داده است كه در موارد قابل توجهاى اين گونه ازدواجها مفاسد و خطرهايى در پى داشته است؛ پس بايد از اين ازدواجها جداً پرهيز شود. همچنين يكى ديگر از معيارهايى كه بايد در ازدواج در نظر گرفته شود، تناسب تحصيلى است. بسيار خوب است كه زن و شوهر از نظر معلومات و تحصيلات علمى، خيلى با هم فاصله نداشته باشند و در رديف يكديگر باشند تا تفاهم بيشتر در زندگيشان به وجود آيد. بنابراين، زن و مردى كه تحصيل كرده و دانشگاهى است، نمىتواند با فردى غيرتحصيل كرده يا كم سواد ازدواج نمايد. البته پذيرش اين امر در مدت كوتاهى امكانپذير است، ولى در درازمدت تنشها و اختلافاتى بين آنها آشكار خواهد شد. به هرحال، يكى از چيزهايى كه بايد در ازدواج رعايت شود، فاكتورهاى حرفهاى است. بنابر اين سطح تحصيلات و سطح حرفه (شغل) در زندگى زناشويى بسيار مهم است. چنان كه تحقيقات و تجربه نشان داده است كه كسانى كه با همرديفان خود از نظر تحصيل و شغل ازدواج كردهاند، در زندگى خانوادگى از موفقيت بيشترى برخوردارند. 7- عفاف و پاكى از آلودگىها «عفاف» با فتح حرف اول، از ريشه «عفت» است و لغت شناسان در باره آن گفتهاند: «و اصله الاقتصار على تناول الشىء القليل»؛ عفاف اكتفا ورزيدن به بهرهمندى كم و شايسته است. در مجمعالبحرين آمده است: «عف عن الشىء، اى امتنع عنه فهو عفيف»(18)عفاف از چيزى ورزيد، يعنى: از آن امتناع ورزيد؛ پس او عفيف است. و ابن منظور در لسانالعرب در اين باره مىنويسد: «العفّة: الكف عما لايحل و لايجمل»(19) عفت: خويشتندارى از آنچه كه حلال و زيبا نيست. صاحب اقربالموارد «عفت» را اينگونه معنا نموده است: «عف الرجل: كف عما لايحل و لايجمل قولا او فعلا و امتنع»(20) عفاف ورزيد، يعنى: در گفتار و كردار، از آنچه كه حلال نيست، دورى جست و خويشتندارى نمود. همچنين در قاموس، «عفت» را به معناى كف خودنگهدارى از محرمات و زشتيهاست كه با زيباگزينى منافات دارد، معنا مىكند.(21) در تفكر اسلامى، عفاف واژهاى با بار معنايى خاص برگرفته از آيات و روايات، و گونهاى منش است همراه با كنش رفتارى و گفتارى.(22) مرحوم نراقى در معراجالسعاده مىنويسد: عفت عبارت است از: مطيع و منقاد شدن قوه شهوانيه از براى قوه عاقله كه در اقدام به خوردن و نكاح و حدود اوامر الهى را به لحاظ كمى و كيفى؛ نگهدارد،(23) عفت همان اعتدال عقلى و شرعى است و افراط و تفريط در آن مذموم است؛ پس در تمامى اخلاق و احوال، حد وسط و راه ميانه «عفت» است. روشن است كه استحكام خانواده كه اولين و بنيادىترين تشكّل اجتماعى يك جامعه به شمار مىآيد مركز عشق و اميد و بستر شكفتن آرزوهاى جوانان است، تنها، با پاسدارى از عفاف و پاكدامنى، درخشش و بالندگى لازم را پيدا مىكند؛ زيرا اگر در جامعهاى عفاف و پاكدامنى به صورت كامل رعايت گردد و تمتعات جنسى به محيط خانواده محدود گردد، جوانان به ازدواج روى آورده و خانوادههاى تشكيلشده نيز ثبات بيشترى مىيابند؛ ولى اگر بىبند و بارى و بىعفتى در جامعه رواج يابد و بهرهبردارىهاى جنسى در خارج از محيط خانواده ميسر گردد، جوانان زير بار مسئوليتهاى ازدواج نرفته و خانوادههاى تشكيلشده نيز متزلزل مىشود. بنابراين، باضرس خاطر بايد گفت: رعايت عفاف در رفتار و گفتار، خانواده را سالم و آسيبناپذير نگه مىدارد. بنابراين، يكى از شرايط شايسته و لازم در انتخاب همسر آن است كه آلوده به فحشاء و مبتلا به انواع مواد مخدر و مشروبات الكلى نباشد. امروزه نقش زيانبار اين آلودگىها در ويرانى خانوادهها و نابودى نسل جوان بر همگان روشن است و در ضمن، آثار زيانبار اينها در تولد فرزندان ناقصالعقل و عقبافتاده نيز ثابت شده است، ازاينجهت، شريعت اسلام از پيوند زناشويى با مبتلايان به مواد مخدر و ديگر مسكرات برحذر داشته است. در دستورالعملهايى كه از پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان معصوم (ع) رسيده، به لزوم رعايت اين تناسب بسيار تأكيد شده است. از نظر اسلام با كسى كه مرتكب شرب خمر مىشود نبايد ازدواج كرد. چنان كه پيامبر اسلام(ص) مىفرمايد: «شارب الخمر لايزوج، اذا خطب»(24) شرابخوار اگر خواستگارى كند، به او دختر داده نمىشود. همچنين امام صادق(ع) مىفرمايد: «من زوّج كريمته من شارب الخمر فقد قطع رحمها»(25) كسى كه دخترش را به شرابخوار بدهد، با اين كار خود قطع رحم كرده است. شايد مراد از قطع رحم در اين روايت اين باشد كه با اين ازدواج سبب نازايى او شده است و يا مراد اين است كه او را از يك پيوند درست و ازدواج محكم و استوار محروم ساخته است. امام رضا (ع) مىفرمايد: «وَاِيّاكَ اَنْ تُزَوِّجَ شارِبَ الْخَمْرِ، فَاِنْ زَوَّجْتَهُ فَكَأَنَما قَدَّمَتْ اِلَى الزِّنا»(26) بترس از اين كه دختر به شرابخوار بدهى، كه اگر او را به چنين تبهكارى شوهر دهى، گويا آن عفيفه كريمه را به زنا دادهاى!! آرى، آن كه پاىبند به واجبات الهى نيست، و از فسق و فجور پرهيز ندارد، و آنكه از اخلاق نيك بهرهاي ندارد، و آلوده به بداخلاقى است، و از عقل و فكر لازم بهره ندارد، و آن سست ارادهاى كه از مشروبات حرام پرهيز ندارد، اهليت ندارد كه دخترى پاك و مؤمنه كه امانت الهى است به او سپرده شود، كه نه تنها دختر ضايع مىگردد، بلكه فرزندان آنها متأثر از آثار سوء وجودى آن شوهر زشتكردار خواهند شد، كه قبل از اين كه دانش بشر به اين حقيقت برسد، حضرات معصومين (ع) اين حقيقت را اعلام فرمودهاند: «الْحَرامُ يبينُ فِى الذُّرِّيَّه»(27) آثار حرام در نسل آشكار مىگردد!! از اين روايات مىتوان فهميد كه چون شرابخوار، هتك حرمت فرمان خداوند كرده و به آن بىاعتنايى نموده و دست به سركشى و طغيان زده است، نسبت به همسر و فرزندانش نيز چنين خواهد كرد، حرمتشان را خواهد دريد؛ حقوقشان را ادا نخواهد كرد و موجبات آزار و اذيتشان را فراهم خواهد ساخت و صفات رذيله و ناپسند او چنان كه گذشت به همسر و فرزندانش منتقل شده و فطرت پاكشان را آلوده خواهد كرد. روشن است همان علتى كه در شرابخوار، موجب سركشى او شده و رابطهاش را با خدا و خانوادهاش تيره و تار كرده است و او را مطرود جامعه ساخته است، در افراد معتاد، قاچاقچى، بىبندبار و لاابالى نيز وجود دارد؛ اين افراد خود را پايبند به هيچ مقرراتى نمىدانند و به خاطر تأمين نيازشان دست به هر اقدام زشت و وقيح مىزنند؛ ارزشهاي خانوادگى را زير پا مىگذارند؛ حقوق همسر و فرزندان را رعايت و ادا نمىكنند، ازاين رو، ازدواج با اينگونه افراد، ازدواج موفّقى نخواهد بود. نكتهاى كه در پايان اين نوشتار تذكر آن ضرورى به نظر مىرسد اين است كه معيارهاى ديگرى نيز از لابلاى روايات و آموزههاى دينى فهميده مىشود كه بايد افزون بر آنچه ذكر شد، مراعات گردد كه فهرستوار به آنها اشاره مىشود.(28) دوشيزگى همسر، جهت نسل پرورى و زايايى او، پاكدامنى و عفت، درستكارى، و در صورت جامعيت معيارهاى ذكر شده، زيبايى، هزينه كردن درست و بجا و رعايت اقتصاد، نگهبانى از عرض و مال، ميل به استقبال از همسر و مشايعت او در آمد و شد، همراهى و معاونت با همسر و… از جمله معيارهاى درجه دو در انتخاب همسر كه اگر مراعات شود، زندگى بسيار شيرين مىشود. رسول خدا(ص) فرمود: بهترين زنان شما زنى است كه فرزندآور (ولود)، مهربان پاكدامن، نزد قوم خود عزيز و محترم، در مقابل شوهر متواضع و فروتن، آرايش كننده خود براى شوهر، بىاعتناء نسبت به ديگران، در خلوت مطيع فرمان شوهر و در اختيارش باشد و مثل بعضى از مردان مبتذل نباشد.(29) اميد است با به كار بستن دستورات حياتبخش اسلام، شادى و خوشبختى به روى تمام زوجها، به ويژه جوانان عزيز آغوش گرمش را به نحو مطلوب بگشايد. پىنوشتها: – 1. سفينة البحار، ج 1، ص 410. 2. شرح غررالحكم و دررالكلم آمدى، ج 3،ص 328، دانشگاه تهران. 3. وسائل الشيعه، ج14، ص 22. 4. سوره قلم، آيه 4. 5. محجة البيضاء، ج5، ص 90. 6. سوره نحل، آيه 60. 7. وسائل الشيعه، ج 14،ص 51. 8. بحارالانوار، ج 100،ص 374. 9. بحارالانوار، ج 103، ص 235، ح 17. 10. همان، ص 56،ح 1 ؛ فروع كافى، ج 5، ص 354. 11. اصول كافى، ج 1، عقل و الجهل، ح 3. 12. بحارالانوار، ج 103، ص 347. 13. وسائل الشيعه، ج 20،ص 51. 14. فروع كافى، ج 5، ص 332؛ ترجمه ميزان الحكمه، ج 5، ص 2260، ح 7558؛ محجة البيضاء، ج 3، ص 93. 15. فروع كافى، ج 5، ص 332 ؛ روضة المتقين، ج 8، ص 114. 16. فروع كافى، ج 5، ص 333. 17. تحريرالوسيله، كتاب نكاح، مسئله 28. 18. طريحى، مجمع البحرين، ج 5،ص 101. 19. ابن منظور لسان العرب، ج 9،ص 253. 20. شرتونى لبنانى، اقرب الموارد، ج 2،ص 803. 21. قرشى، على اكبر، قاموس قرآن، دارالكتب الاسلاميه، ج 5، ص 19. 22. جهت دست يابى به توضيح بيشتر، ر.ك: ماهنامه پاسدار اسلام، عسكرى اسلامپور، مقاله: نقش عفاف و پاكدامنى در زندگى انسان، شماره هاى 279 و 280، اسفند و فروردين 1383 و شماره 281 ارديبهشت 1384. 23. ملا احمد نراقى(ره)، معراج السعادة، ص 243. 24. فروع كافى، ج 5،ص 348؛ وسائل الشيعه، ج 14،ص 53، ح 2. 25. فروع كافى، ج 5،ص 347؛ وسائل الشيعه، ج 14،ص 53. 26. بحارالانوار، ج 79،ص 142. 27. وسائل الشيعه، ج 17،باب 1،ص 81،ح 22043. 28. براى شناخت از اين معيارها به وسائل الشيعه، ج 14، ابواب متعدده آن در مقدمات نكاح مراجعه نماييد. 29. همان، ج 14،ص 14.
گزارشی از جنوب لبنان
عملیات «لیتانی» شعاری بود که صهیونیست ها آن را برای
تجاوزشان به جنوب لبنان در تاریخ 14 مارس 1978 انتخاب کردند و گویا با انتخاب این
نام تصمیم داشتند هدفی را که همواره سعی در رسیدن به آن داشتند تعیین کنند و یا
این که اشاره ای بود به تمایل و یا تصمیم دائمی اسرائیل به این که روخانه لیتانی
حد نهائی مرزهای شمالی اش گردد چون «آژانس یهود»
در کنگره ورسای سال 1919 تلاش کرد
تا مرزهای شمالی اسرائیل را رودی قرار دهد که به تعبیر آن ها برای اسرائیل حیات و
دوام اقتصادی و قدرت دفاع از جلیل بدون آن نخواهد بود. پس از «عملیات لیتانی» که
اسرائیل بعد از این که مزدورانش (ارتش سعد حداد) را در منطقه برای تهدید امنیت و
استقلال لبنان تثبیت کرد و عقب نشینی کرد ، با تانک ها مشک ها و توپخانه هایش را
در حالی که حامل و سفیر ظلم و بدبختی برای سرزمین توتون و زیتون بود، بازگشت. هدفش
سرکوبی فلسطینیان بود. از رودخانه لیتانی گذشته و به بیروت و اردوگاه های آوارگان
فلسطین صبرا و شاتیلا که در آن ها جنایت هایش را به تحقق رساند رسید و سپس در کنار
رودخانه اولی در نزدیکی شهر صیدا استقرار پیدا کرد.
روزنامه ها، اظهارات سیاستمداران و تحلیل گران و آروزهای
مردم و بعضی از گفته های مسولین اسرائیلی و لبنانی حکایت از عقب نشنیی های
اسرائیلی پیش بینی شده و «ترتیبات امنیتی» می کند که جنوب را به مردم وروزهای
زیبایش باز می گرداند.
عقب نشینی نیروهای اشغالگر صهیونیستی تا روخانه زهرانی
نزدیک است و اقدامات امنیتی و سنگرسازی قدم به قدم در کنار این رودخانه به چشم می
خورد ،گویا که این آخرین عقب نشینی خواهد بود.
کلمه «عقب نشینی» با رؤیاها و آروزهایت بازی می کند تا
هنگامی که تصمیم می گیری وارد جنوب شوی.
انتظار این کلمه زیبا را می کشی تا وقتی که وارد جنوب می
شوی و می بینی که از آن اثری جز در روزنامه ها و اطلاعیه های پر زرق و برق نیست، و
واقعیت غیر از آن است، ورود به جنوب با اجازه نامه ای به زبان عبری مهر شده به نام
«ارتش دفاع اسرائیل» و خورج از جنوب نیز به همین گونه. گذر از پست های بازرسی و از
سنگر های مختلف، یکی از سرگذشت های سخت جنوبی ها است. انگشتان سیاه اختاپوسی
اسرائیلی ها به همه راه ها و روستاها و خانه های جنوبی ها امتداد پیدا کرده است.
جنوب لبنان پس از لغو قرار داد 17 ایار «جنوبی دیگر» است که
راهش با شهادت آغاز می گردد.
وصیت نامه شهید
بسم الله الرحمن الرحیم
«و قاتلوا الذین یاقتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب
المعتدین»
بجنگید با آنان که به جنگ شما برخاسته اند و تجاوز نکنید که
خداوند تجاوزکاران را دوست ندارد.
به جبل عامل عصاینگر، به سرزمین جنوب، به تمامی مؤمنان
شرافتمند در جهان، به مجاهدین اسلام در همه جا وصیت نامه ام را تقدیمتان می کنم.
در این روزهای سختی که بر ما می گذرد و در سایه اوضاع شویم
که لبنان را در بر گرفته، و در سایه توطئه هایی که دشمنان علیه اسلام برنامه ریزی
می کنند. من و برادران و خواهرانم تصمیم گرفتیم که آسوده خاطر ننشینیم و سر آسوده
بر زمین نگذاریم تا هنگامی که سرزمین مقدس را آزاد و پرچم اسلام را بر فراز آن در
اهتزاز و نابودی تمامی صهیونیسم را ننگریم. و با ایمانمان به این که زمین را به جز
از راه زور نمی توان آزاد کرد و با اعتقاد به آن چه که قرآن کریم به ما آموخته که
می فرماید «و اعدوا لهم ما تسطعتم من قوه و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و
عدوکم» تصمیم گرفتیم خونمان را در قتلگاه آزادی تقدیم کنیم و سالکان و رهروان راه
حسین علیه السلام راه شهادت باشيم.
ای خانواده ام! بر ایثار جانهایمان پشیمان نیستیم زیرا
سرزمین مان ایثار و فداکاری و بذلی بپایان را خواهان است. وصیتی دارم به برادران
آزاده ام که بعد از این که خداوند شهادت را نصیبم کرد، نبرد را ادامه دهید و به
دشمنان قاتل سر تسلیم فرود نیاورید تا این که سرزمینمان آزاد و محرومین به حقوقشان
برسند. بر زندگیم پشیمان نیستم اگر چه جوان از دنیا رفتم. راه جنوب را که با
فداکاری و اثار آغاز می شود و با شهادت به پیاان می رسد، خود آزادانه انتخاب کردم.
سلام بر جبل عامل، ساحل جنوب، بقاع و تمام لبنان، و سلام بر
دوستانی که در خط مقدم، رویاروی با دشمن صهیونیستی مبارزه می کنند.
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند
ربهم یرزقون
حسین سعید ـ ژوئن 1982 ـ معرکه
حسین از مردان نهضت مقاومت لبنان بود، دو ماه پیش در روستای
معرکه هنگامی که این روستا در محاصره نیروهای صهیونیستی بود به شهادت رسید. وصیتش
را در آغاز تجاوز اسرائیل به جنوب لبنان، در ژوئن 1982 نوشته بود. عکس ها و تصاویر
حسین، محمود، انعام، علی، عبد الرحمن فاطمه و صبحی دیوارهای خط کشیده با گلوله و
سوراخ شده با توپ بیروت را پوشانده است.
از بیروت تا جنوب
از مقابل محله «کولا» در غرب بیروت سفرمان را به جنوب آغاز
کردیم. مسیر جنوب معمولا از بیروت به ناقوره از راه ساحلی که از صیدا و صور می
گذرد تقریبا یک ساعت و نیم طول می کشد اما مسیر ساحلی بسته شده است و پست های
بازرسی مسلحانه بسیاری از خط اوزاعی در کنار ساحل خلده تا مرزهای شرعی جنوب اشغال
شده به چشم می خورد. از محله «کولا» تا شهر صور 26 پست بازرسی مسلحانه سبز شده است
و این مسیر یک ساعت و نیمه را باید دوازده ساعته پیمود.
در جنوب
مسیرمان از جزین به ریحان و سپس عیشیه و انصار و نبطیه و از
صوری که آرام در مقابل دریا نشسته و امواج دریا بر شن های ساحلش سر سجده گذاشته
اند، می گذرد.
روز پنجشنده بود، شهرک انصار (سمبل جنوب اسیر و بازداشت
شده) آرام به نظر می رسید، از دور پرتو نورافکن های قوی که حتی اسرائیلی ها آن ها
را در روز روشن نگهداشته بودند گاهی بر این شهر بود.
در دروازه شهر پست بازرسی اسرائیلی کارت های شناسائی و چهره
های مسافران به شهر را کنترل می کرد، مقصدمان منزل شیخ محمد المصری امام جماعت
مسجد شهرک بود که از آغاز اشغال جنوب تاکنون در مقابل تمامی فشارهایی که از سوی
ارتش اشغالگر و مزدوران اسرائیلی به وی وارد شده است و آخرین آن ها بازداشت چهار
فرزند و برادرش می باشد مقاومت کرده است. گلوله، شیشه های درب و پنجره منزل شیخ را
خرد کرده است. پس از زدن درب خانه، کودکی تقریبا در سن چهار سالگی از پنجره اطاق
کوچکی سرکشیده، خیال کردم که دختر شیخ است. از وی پرسیدم: آیا پدرت در خانه است؟
گفت: «بابا را اسرائیلی ها بردند، جدم هست» فهمیدم نوه شیخ است و شیخ نیز بعدا
گفت: وی یکی از دختران پسرش مصطی است که از هفت ماه پیش تا کنون در بازداشت به سر
می برد. و چهار نامه پدرش را که تاکنون توسط صلیب سرخ رسیده در میان لباس هایش
پنهان می کرده است.
از شیخ می پر سیم: چگونه فرزندانت را بازداشت کردند؟
ـ عقربه ساعت، دوازده و نیم شب را نشان می داد. ناگهان صدای
زدن درب و صدای گلوله هایی که شیشه های درب ورودی را خرد می کردند شنیدیم. گفتند:
باز کنید… ما ارتش دفاع اسرائیل هستیم! درب را باز کردم، رئیس آن ها «ابو معروف»
وارد شد. به او گفتم: آیا درست است این گونه وارد خانه های مردم شوید؟ (وی قبلا
نیز وارده خانه ام شده بود و فرزندم مصطفی را با خود برده بود) در پاسخ گفت: «می
خواهیم منزل را بازرسی کنیم، در این خانه تروریست ها زندگی می کنند» به وی گفتم:
بازرسی کن ولی نزد ما تروریستی نیست با شکسته شدن شیشه ها و ایجاد سر و صدا بچه ها
از خواب بیدار شدند، نامشان را پرسیدند و از آن ها خواستند که با آن ها برای
بازجوئی بروند. با کمال ارامش وارد اطاقهایشان شدند و لباس هایشان را پوشیدند و با
مادرشان خداحافظی کرده و دستش را بوسیدند، سپس فرزندم علی به وی گفت: مادرم نترس و
بیرون رفت و من نیز در کنار درب خانه ایستاده با آن ها وداع کرده می گفتم: به
سلامت، «خدا همراهتان».
انگیزه و احساس مذهبی
شیخ محمد به حدی داستان را با آرامش برایم تعریف می کرد که
گويا حادثه برای شخصی اتفاق افتاده که هیچ ارتباطی به شیخ ندارد و این مسئله مرا و
ادار ساخت که از وی بپرسم: ای شیخ اینگونه
و با تمام آسودگی خاطر و فراغ بال از فرزندان غائب و بازداشت شده سخن می گوئی؟ شیخ
سر را به سجده گذاشت و تکبیر گفت و سپس سر بلند کرد و ادامه داد:
«رسالت و وظیفه ـ و شاید طبیعت ـ مردان مذهبی اینست که مردم
را موعظه کنند و به آن ها بگویند که خدایی هست و آتشی و جهنمی و عدل و حقی. من
مسلمان و مؤمنم و هنگامی که مسئله به دین و ایمان کشیده می شود تمامی معادلات به
هم می خورد. دخترم را شهید و چهار فرزند وبرادرم را بازداشت کردند. اگر تمامی این
ها در راه خدا و میهن قربانی شوند زیانی نخواهم دید. انسان پاک و بی گناه همواره
مالک نیروی بالقوه زیادی است و ما نه متجاوزیم و نه ظالم. ما بر ریخته شدن خونمان
افسوس نمی خوریم بلکه آن چه که ما را متأسف خواهد کرد از دست رفتن ایمانمان است و
دفاع از جنوب عین ایمان است. و اگر اسرائیلی ها مرا نیز با خود می بردند با کمال
آرامش و اطمینان با آن ها می رفتم».
آیا فرزندانت از کادرهای جنبش مقاومت لبنان هستند؟ و چه کسی
و چه چیزی تحریک کننده و خط دهنده آن ها است ؟ رهبر و سازمان دهنده آن ها کیست؟
این سئوالات را در حالی می کردم که می دانستم پاسخش روشن نخواهد بود. شیخ در پاسخ
گفت:
«در رابطه با این مسئله هیچ کس چیزی نمی داند، و حتی خود
انقلابیون نیز همدیگر را نمی شناسند. و رازداری عملیاتی که انقلابیون انجام میدهند صهیونیست ها را به وحشت انداخته است، و اما
دفعه ای که آن ها را وادار به این علمیات می کند، همان انگیزه مذهبی است که در
اعمال وجود جنوبی ها ریشه دارد.»
چرا آن را انگیزه ملی و یا میهنی نمی نامید؟
خیر، کاملا دارای مایه مذهبی است. افراد و احزابی که از
موضع ملی گرایانه با مسائل برخورد می کردند با رسیدن به پست و مقام میهن شان را
نیز فروختند. مردم جنوب، ظلم و ستم را نمی پذیرند و نگهداری و دفاع از سرزمین و
ناموس از اصول دین است و دوست داشتن میهن از ایمان است و براساس این اعتقاد است که
می گوئیم انگیزه نهضت مذهبی است و هنگامی که دین و مکتب مورد تعرض قرار گیرد نمی
توانیم چیزی را بر آن مقدم و گرامی بداریم. شیخ برای این که شاهد و گواهی برای
سخنانش ارائه دهد از نوه اش خواست که آخرین نامه پدرش مصطفی را بیاورد. در حالی که
دستانش می لرزید شروع به خواندن نامه فرزندش کرده، گفت: گوش کن که مصطفی از
بازداشتگاه انصار برای مادرش چه نوشته است:
«مادر! بی تابی مکن که نگهدارمان خدا است. ما راهی که
پیموده ایم آگاهانه انتخاب کرده ایم. مادر! بی تابی مکن و از شادی برای مؤمنی که
دنیایش را به خدایش فروخته است لبخند بزن» مصطفی همچنی خطاب به همسرش با الهام از
داستان حضرت یوسف نوشته است: «زندان برای من دوست داشتنی تر از آن چه که مرا به آن
می خوانند!» می باشد.
آینده جنوب را چگونه می بینی؟
شیخ پاسخ داد: در نزد بعضی ها این احساس وجود دارد که
اسرائیل از جنوب عقب نشینی خواهد کرد من آینده نزدیک را بسیار تاریک می بینم، اما
نسبت به آینده دور بید خوشبین باشم و این خوشبینی ناشی از ایمانم و انتقام و اثر
خون شهداء و دعای بازداشت شدگان و اسرا می باشد.
شادی شهادت
حماسه عشق به ایثار و شهادت جنوبی، ترا از عظمت مسئله به
مرحله نزدیک به دیوانگی و ناباوری می کشاند. مفهوم ترس دیگر برایت معنی پیدا نمی
کند. تو را به دنیائی می برد که در آن آرزوی دیدن خواب پیروزی بر دشمن صهیونیستی
به یک واقعیت روزانه تبدیل شده است. در سرزمینی که تاپنک ها زیر و رویش کرده اند و
از شکوفه بهاری لیمویش بوی باروتی که در اثر آتش زدن باغ ها برای پیدا کردن
انقلابیون می آید امید و آرزوئی تازه به تو
دست می دهد.
هر چه که در جنوب هست گواهی سنگینی چکمه اسرائیلی ها را می
دهد، دریا و ماهی فتوتون و کشاورز، درخت و گل و یاسمن و کودکانی که هنگامی گشتی
اسرائیلی پیدا می شود به کوچه های تنگ و تاریک پناهنده می شوند، … و حتی پرتقال
خوابیده بر شاخه ها که به علت فشارهای اقتصادی صهیونیست ها نابود می شوند. ولی هر
چه و هر کس هم که در جنوب است اصرار بر ادامه زندگی و مبارزه با دشمن را دارد.
انصار ـ پ2
با تاریک شدن هوا از ساختمان ریجی گذشته نبطیه را پشت سر
گذاشتیم. ساختمان ریجی که قبلا مرکز خرید توتون جنوبی ها بود اکنون به پایگاه
اطالعاتی و مرکز بازجوئی اسرائیلی ها مبدل گشته است. در این جا مثلی است معروف
پیرامون این ساختمان به این تعبیر که «وارد شده به آن را گم شده و خارج شده از آن
را زنده دوباره تولد یافته به حساب آورید».
ساختمان از بیرون کاملا روشن است و تحت کنترل امنیتی شدیدی
قرار دارد. راه نبطیه به جبشیت را با پشت سر گذاشتن پنج پست بازرسی مسلحانه ثابت و
موقت می پیمائیم. به منزل شیخ راغب حرب می رسیم. در باغچه مجاور این منزل شیخ از
یک بار بازداشت شدن و ده ها بار منزلش را مورد بازرسی قرار دادن به شهادت می رسد.
در اتاقی محقر بانو ایناس همسر باردار شيخ همراه با فرزندانش (حورا، زهرا، سمیه،
اصلاح، احمد و صفیه) نشسته اند و از جمعه شب، شب شهادت شیخ سخن می گویند.
«ساعت نه ونیم بود که به خانه رسیدیم. ماشين شیخ را در کنار
درب دیدیم و فهمیدیم که شیخ از سفر جبشیت بازگشته است. وارد خانه شدم شیخ در خانه
نبود. به انتظارش نشستیم، ربع ساعتی گذشت که ناگهان صدای چندین رگبار گلوله را
شنیدیم اما صدا، گویا از دور دست می آمد و فکر نمی کردیم که شیخ را هدف قرار داده
اند. بیرون آمدیم تا بفهمیم که چه اتفاقی افتاده است. صدای تکبیر مردم را شنیدیم،
ما نیز به پیروی از مردم شروع به تکبیر گفتن کردیم بدون آن که بدانیم چه اتفاقی
افتاده است، چهار یا پنج دقیقه ای گذشت که ناگهانی یکی از مردم فریاد زد «الله
اکبر، شیخ راغب را کشتند».
بانو ایناس پس از پک کردن اشکی که در چشمانش حلقه زده بود
ادامه داد: دو فرزندانم را برداشتم و به طرف محل حادثه دویدم، از کثرت جمعیت
نتوانستم خودم را به وی برسانم. وی را به نطیه رساندند، پس از یک ساعت یکی از
جوانان در حالی که گریه می کرد از بلند گوی مسجد خبر شهادت وی را اعلام کرد. پس از
مدتی شیخ را در حالی که در پارچه سفیدی آغشته به خون پیچیده بودند آوردند. مادرش
پارچه را از روی جسد برداشت و خودش را روی آن انداخت، عبای شیخ را نیز در ایام
عزاداری بر دوشش انداخته بود. شیخ را در حالی از دست دادم که فرزندی از وی در شکم
دارم و یتیم و بی پدر به دنیا خواهد آمد. همواره بر این که همسر شیخ بودم افتخار
می کردم.
«اصلاح» (چهار ساله) که گویا احساس کرده بود مادرش از سخن
گفتن خسته شده است، حرف مادرش را قطع کرد و با حیا و شرمی کودکانه با صدای آهسته
گفت: «می خوام بابا را ببینم! دیروز سنگی را برداشتم و به طرف یک جیپ اسرائیلی
پرتاب کردم و به آن ها گفتم، می خوام بکشمتان، چرا بابا را کشتید؟» «اصلاح» پس از
تمام شدن صحبت هایش به اطاقی دیگر پناه برد. مادرش گفت» وی رنج زیادی می کشد، چند
روز پیش نزدیک بود در حال پرتاب سنگ به طرف یک خودروی صهیونیستی به زیر آن برود.
به وی گفتم: اصلاح برگرد، اگر تو را زیر بگیرند می میری. رو کرد به من و گفت:
مامان اگر مردم بابا را می بینم؟»
اصلاح دوباره بازگشت و نزد ما نشست و شروع به خواندن آهسته
سرود «باب شهید …. بابا شهید» کرد، از وی پرسیدم: اصلاح اگر بزرگ شدی چه کار می
کنی؟ گفت «دلم می خواهد تمام اسرائیلی ها را بکشم» بانو ایناس سخنانش را پیرامون
شیخ ادامه داد و گفت: اسرائیلی ها هر وقت که می فهمیدند شیخ وارد جبشیت شده منزل
را وحشیانه مورد حمله قرار می دادند، درب منزلمان را که چند بچه یتیم نیز در آن
زندگی می کردند با چکمه هایشان می زدند، ده نفر ده نفر وارد می شدند، اثاثیه منزل
را زیر و رو می کردند. شب هایی که منزل در محاصره بود طعم خواب را نمی چشیدیم. قبل
از ورود به منزل اعصابمان را خرد می کردند. داد می زدند: «در را بدون هیچگونه
مقاومت و حرفی باز کنید». آخرین دفعه ای که خانه را مورد حمله قرار دادند دو شب
قبل از شهادت شیخ بودکه از شدت ضربه ای که به من زدند در حال حاملگی بر زمین
افتادم. در یکی از روزها که وارد منزل شده بودند، شیخ روی پشت بام نشسته بود، بالا
رفته و افسر اسرائیلی دستش را برای احوالپرسی و دست دادن به طرف شیخ دراز کرد ولی
شیخ دستش را کنار کشید، افسر اسرائیلی پرسید: چرا دستت را کنار می کشی؟ آیا من نجس
هستم؟ شیخ پاسخ داد: «تواشغال کننده سرزمینم هستی» به وی گفتند: می خواهیم با تو
صحبت کنیم، ولی وی امتناع می کرد و پاسخ نمی گفت و به همین خاطر در همان جا وی را
بی رحمانه مورد ضرب و شتم قرار دادند.
خاطرات شیخ جبشیت
سخن از همسر گفتن برای بانو ایناس بسیار سخت بود و به همین
خاطر برخاست و دفترچه یادداشت ایرانی کهنه ای را که شیخ یادداشت های روزانه اش را
در آن می نوشت آورد و گفت: بخوان و ببین که شیخ یک شب قبل از شهادتش چه نوشته است
بنگر که شیخ چگونه فکر می کرده است. و اين گوشه ای از خاطرات شیخ است: «در ساعت دو
بعد از نیمه شب اسرائیلی ها جهت بازداشتم خانه ام را مورد حمله قرار دادند در حالی
که در منزل نبودم. تفنگ صیادی ام را که از پدرم به ارث رسیده بود با خود بردند.
صبح از حمله به خانه خبردار شدم و پس از صرف صبحانه ای مختصر به طرف آن حرکت کردم،
با برادر مسلم به زمین همجوار خانه مان رفتیم ناگهان همسرم را دیدم که به من گفت:
اسرائیلی های دارند می آیند و نزدیک منزل استاد علی حرب هستند. به باغچه «نزیه
فحص» و از آن جا به باغچه های مجاور پریدم تا این که اسرائیلی ها منطقه را ترک
کردند».
از بانو ایناس اجازه خواستم تا دفترچه یادداشت را با خود
برده و چند کپی از روی آن برداشته و برگردانم. موافقت کرد و افزود «مواظب باشید،
شاید منزل زیر نظر باشد، اگر دفترچه یادداشت را نزدتان بیابند حتما بازداشتتان
خواهند کرد».
ساعت ده و نیم شب بود، چراغ ها خاموش و بیرون رفتن از جبشیت
نوعی دیوانگی به حساب می آمد. ولی از سوی دیگر ترس از محاصره و یا حمله به منزل، و
در نتیجه دست یابی صهیونیست ها به دفترچه و یادداشت و نوارهای ضبط شده انگیزه ای
قوی را برای خروج از شهر در درونمان برانگیخته بود. نوارها را در زیر یک مقدار
گوشتی در یک کیسه که همراهمان بود و
دفترچه یادداشت را در میان لباس هایم مخفی کردم و راه بازگشت را در پیش
گرفتیم.
انصار را با بازداشتگاه و تصویری از شکنجه و رنج ساکنانش را
دوباره روبه روی خود دیدیم. در پست های
بازرسی افراد و عابرین را به طور دقیق و سخت کنترل می کردند. یکی از سربازان
پرسید: در کیسه چیست؟ گفتم: تکه های گوشت و به وی گفتیم که برای رفع شبهه می تواند
از آن ها بردارد، امتناع کرد و گفت: در آن ها سم نیست؟! هنگامی که به نزدیکی
بازداشتگاه رسیدیم صداهای تکبیر و دعا و
ثنای دسته جمعی به گوشمان خورد. در کنار یکی از خانه های نزدیک بازداشتگاه توقف
کردیم تا ماجرا را جویا شویم. اهل خانه گفتند امشب شب جمعه است و چنین شبی همیشه
صدای تکبیر و دعا و ثنا تا نیمه های شب قطع نمی شود.
در روستای جلوش شب را به صبح
گذراندیم، میزبانان ما که می دانستند در جبشیت و انصار نیز بوده ایم، به محض شنیدن
صدای ماشین های گشتی اسرائیلی که از نزدیکی آن ها می گذشت، مخفی گاه ها را آماده
می کردند، شب را با ترس و لرز گذراندیم تا این که خورشید روز جمعه با صدای مؤذن و
سر و صدای گنجشک ها کم کم شروع به تابیدن کرد. مقصدمان این بار روستای معرکه که می
توان آن را الگوی مقاومت و حماسه آفرینی در روستاهای اشغال شده جنوب نامید،
بود….
بررسی آیات عهدونسیان
هدایت درقرآن
آیت الله جوادی
آملی
بررسی آیات عهدونسیان درفطری بودن مبدأ
فرق جهل ونسیان
درقسمتهای گذشته یادآور شدیم که قرآن کریم، ازراه فطرت،
وجود مبدأ رابه وضوح تبیین فرموده وآیاتی زیاد دراین زمینه نازل گردیده است. یک
دسته ازآیات مزبور، آیات تذکره است که درباره آن توضیح دادیم. دستۀ دوم، آیات
نسیان است وآن آیاتی است که نسیان ازحق تعالی درآنها مطرح شده وچون نسیان همیشه
مسبوق به معرفت است ازاینرو آیاتی که کافران رابدلیل ازیاد بردن مبدا مورد ملامت
قرارداده است، دلالت برفطری بودن توحید دارد. واما فرق میان جهل ونسیان دراین است
که جهل ، سابقه معرفت ندارد ولی نسیان، مسبوق به معرفت می باشد.
مساله دیگری که دراین رابطه مطرح است این است که گرایش
انسانها به توحید، گرایشی ناخودآگاه نیست، یعنی مانند یک گیاه نیست که ریشه های آن
خود به خود به سمت آب ومواد غذائی کشیده می شود، بلکه گرایشی عالمانه است،
زیراانسان موجودی آگاه ومتفکر است بنابراین گرایش اوبه توحید نیز گرایشی آگاهانه
می باشد وازهمین جا تفاوت میان غریزه وفطرت نیز روشن می شود، چه اینکه درکششها
وگرایشهای غریزی، علم وآگاهی شرط نیست ولی برعکس درتمایلات فطری شرط است پس گرایش
به حق یامسبوق به معرفت است یاعین معرفت.
درسوره حشرمی خوانیم:«ولاتکونوا کالذین نسوالله فانسیهم
انفسهم اولئک هم الفاسقون»[1]شما (مؤمنان)
مانند کسانی نباشید که خدا رافراموش کردند وخداوند هم نفوس آنان راازیاد شان برد،
آنان همان فاسقان اند.
درسوره مجادله نیز، ازنسیان حق تعالی یادشده است:
«استحوذ علیهم الشیطان فانسیهم ذکرالله اولئک حزب الشیطان
الا ان حزب الشیطان هم الخاسرون»[2]شیطان
برآنها مسلط شد وازآن پس ذکر خداراازیادشان برد هان!بدانید که حزب شیطان بحقیقت
زیانکارانند.
به کار رفتن کلمه«نسیان»دراین قبیل آیات نشانه این است که
درنهاد آنان ذکر«الله»بوده است که آن راازیاد برده اند یااینکه شیطان وسیله
فراموشی ذکرخدا درنهادشان بوده است، درهرصورت ازسیاق آیات معلوم می شود که منظور،
کفار ومنافقین اند واگر مراد مومنان بودند چنین دلالتی نداشت. ولذا درسوره توبه به
این منظور تصریح شده است:«المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض یامرون بالمنکر
وینهون عن المعروف ویقبضون ایدیهم نسوالله فنسیهم ان المنافقون هم الفاسقون»[3]مردان
وزنان منافق دریک خط وطرفدار یکدیگرند، مردم رابه کاربد وادار واز کارخیر منع می
نمایند ودستهایشان رابسته اند (وازانفاق درراه خدا امساک می نمایند) خدا رافراموش
کرده اند خدا نیز آنها رافراموش کرده است؛ محققا که منافقان همان فاسقانند.
بنابراین حزب شیطان در آیه قبل نیز همین منافقان می باشند زیرا پیروان حزب شیطان
نمی توانند مومن باشند. وازطرفی دیگر از«منافقون»درسورۀ «توبه»توصیف به فاسقین شده
ولی درسوره«حشر»«فاسقون»تنها آمده است وازاینجا معلوم می شود که منظور
از«فاسقون»درآنجا نیز منافقین می باشد.
تاریخ زندگی منافقین نظیر فرمانروایان اموی به دوبخش تقسیم
می گردد:یک بخش اززندگی آنها مربوط به قبل ازفتح می شود که درکفر گذرانیدند وبخش
دوم مربوط به بعد ازفتح است که بانفاق به سربردند ودراین حال نیز محکوم به کفر می
باشند. بنابراین ، آیات نسیانی که درباره منافقین است، دلالت برفطری بودن مبدا
دارد. منافقین مبدأ رافراموش کرده اند زیرا مبدا برای همه ـ اعم ازمؤمن وکافرـ فطری
است، اما کیفری که دربرابر این نسیان ذکر شده است درسوره توبه«فنسیهم»می باشد یعنی
خدا هم متقابلاً آنها رافراموش نموده است ودرسوره«حشر»چنین آمده است«فانسیهم
انفسهم»خدا نفوس آنها راازیاد شان برد؛ واین بدترین کیفراست، زیرا اگر انسان ازخود
بیگانه شده وخود رافراموش کند دیگر به هیچ یک ازاهداف عالیه خویش دست نخواهد یافت
وبرعکس هنگامی به هدف میرسد که خود وراه وهدفش رابشناسد.
منظور ازنسیان الهی
میدانیم که به کار بردن واژۀ فراموشی ونسیان درباره خدا به
شهادت آیات سوره مریم وطه ودیگر آیاتی که علم مطلق واحاطه مطلق راصفت خدا معرفی می
نمایند صحیح نیست، بنابراین باید دراینجا معنای دیگری ازآن اراده شده باشد. پس
«فنسیهم»به این معنی است که خدا لطف وعنایت خویش را ازآنان بازگرفته ودیگر ازالطاف
الهی برخوردار نیستند، چنانچه درسوره طه آمده است«ومن اعرض عن ذکری فان له معیشة
ضنکا ونحشره یوم القیمة اعمی. قال رب لم حشرتنی اعمی وقد کنت بصیرا. قال کذلک اتتک
آیاتنا فنسیتها وکذلک الیوم تنسی»وهرکس ازیاد من اعراض نماید همانا دردنیا معیشتش
تنگ گردد ودرقیامت نابینا محشورش سازیم، (آنگاه) گوید:پروردگارا!چرامرانابینا
محشور ساختی، حال آنکه دردنیا بینا بودم، خدا به او فرماید:چون آیات مابرای هدایت
توآمده وتوآنها رابفراموشی سپردی امروز هم تو (درپیش ما) فراموش شده ای. یعنی
مشمول رحمت مانخواهی بود. ویااینکه نسیان به معنی«انساء»است چنانچه درسوره حشر به
این صورت استعمال شده است.
بنابراین نسیان وقتی به خداوند اسناد داده شود، صفت فعل
اوخواهد بود نه صفت ذات، یعنی ازمقام فعل انتزاع شده است نه ازمقام ذات،
پس«فنسیهم»به معنی زوال صورت علمی نیست، زیرا چنین چیزی درباره خداوند محال است
چرا که خداوند بهمه چیز محیط می باشد وازاین روی درسوره«طه»می خوانیم«قال علمها عند
ربی فی کتاب لایضل ربی ولاینسی»[4]
موسی گفت:علم ازلی به احوالشان درلوح محفوظ ثبت است،
پروردگار من هرگز خطا نمی کندوچیزی راازیاد نمی برد. ودرسوره مریم آمده
است:«وماکان ربک نسیا»[5]ـ
پروردگارتو هرگز چیزی رافراموش نخواهد نمود.
به هرحال، نسیان دراینجا به معنی فراموش کردن نیست،
نظیر«بدا»که وقتی درباره خداوند به کار برده می شود به معنی ابداء ماخفی است، آنها
هم قبل ازاینکه خدا رافراموش نمایند، خداوند آنان رابه یاد خودشان متذکر می ساخت
ولی وقتی او رافراموش کردند، خدا هم آنها راازیاد خودشان غافل ساخت.
یک گیاه برای ادامه زندگی بسوی زمین نمناک ریشه اش کشیده می
شود واگر بطورطبیعی این تمایل به آب درآن نباشد، دیگر گیاه نیست، چرا که می خشکد
وتبدیل به جماد میگردد، همینگونه است، انسانی که درحد فطرت انسانی خدا جونباشد که
ازآن نیت خارج شده ومانند حیوانات می شود. «والذین کفروا یتمتعون ویأکلون کماتأ کل
الانعام والنار مثوی لهم»[6]وآنان
که کفر رابرگزیدند، به تمتع وشهوترانی وشکم پرستی مانند حیوانات پرداختند وعاقبت ،
جایگاه آنها دوزخ خواهد بود. این قبیل افراد بحسب ظاهر انسان اند ولذا درقیامت به
چهره واقعی خویش محشور می شوند زیرا روز قیامت، «یوم تبلی السرائر»است؛ روزی که
باطن ها وواقعیتها برملا وآشکار می گردد.
درهر صورت، درباره این انسان ها باید گفت :آن روحی که
خداوند فرموده:«ونفخت فیه من روحی»ازآنان گرفته شده وبه موجود دیگری غیر ازانسان
تبدیل شده اند، وگاه به حدی سقوط می نمایند که ازحیوان هم منحط ترمی شوند:«اولئک
کالانعام بل هم اضلّ»نه اینکه دردنیا چهره حیوانی پیدا می کنند، بلکه دردنیا سیرت
حیوانی می یابند و درآخرت به صورت وسیرت حیوانی، محشورخواهند شد. این یک تعبیر
لفظی صرف ویک مجازگوئی نیست، بلکه قرآن ازحقیقت باطن وذات آنها خبر داده است، زیرا
انسان موجودی مختاراست که می تواند فطرت خویش راشکوفا سازد و به حد تکامل انسانی
راه یابد ومی تواند این فطرت رابا، جحود وانکار خدا زیروروساخته واز مرحله انسانیت
به مرحله پست تر وپائین تر ازحیوانات ، سقوط وانحطاط پیدا کند. ولی حتی دراین حال
هم راه بازگشت وتوبه وبازسازی برویش گشوده است وچنین نیست که تمام پلهای بازگشت،
پشت سراو ویران شده وراه برگشت بسوی خدا برای اونمانده باشد. بلکه توبه، میسور
وامکان پذیراست، زیرا توان ورمق هنوز دراوباقی است ولذا تکلیف دارد.
درهرصورت، فطرت انسانی درزاویه نهاد چنین انسانی نهفته
وخفته است، وازفعالیت وشکوفائی به خمودی گرائیده ومانندیک گیاه پژمرده شده است،
وتمام تلاش او تغذیۀ جنبه های حیوانی است وکاری به انسانیت وفطرت خویش ندارد وبه
تعبیر قرآن چون خدا رافراموش کرده اند، ندای فطرت خدا جورا ازیادبرده اند، خدا هم
آنها راازیاد خودشان غافل ساخته وازخود بیگانه شده اند، حتی هنگامی هم که درمعرض
خطر قرار می گیرند، برخلاف آنهایی که درآن لحظه بااخلاص خدارا میخوانند (دعوالله
مخلصین) این وعده ازآنجاکه به کلی ازفطرت وانسانیت خود غافل اند درغم جان خویش اند
وگمان باطل بخداوند می برند (قداهمتهم انفسهم یظنون بالله غیرالحق) [7]. چرا
که شیطان برآنها سلطه پیدانموده ویادخدا راازخاطرهایشان زدوده است. [8]
هنگامی که قرآن بمردم خطاب نموده ومی گوید:«استجیبوالله
وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم»[9]به
دعوت خداوند که سبب احیاء شمااست پاسخ مثبت بگوئید، آنها اعراض می کنند
زیراهمانگونه که یک درخت پژمرده هرچه درکنار آن آب بریزند دیگر آب راجذب نمی نماید
تاسبز وشکوفا شود، دراینها نیز فطرت خداجوئی پژمرده شده ولذا به هیچ دعوت توحیدی
گوش فرانمی دهند.
درباره قوم ابراهیم قرآن می گوید، که پس ازاستدلال آن
حضرت«فرجعوا الی انفسهم»[10]پس به
خودش بازگشتند زیرا مقدار بسیاراندکی ازانسانیت آنها، هنوز باقی بود ولی بااینهمه
گفتند ابراهیم رابسوزانید وخدایان خویش رایاری رسانید«قالوا حرقوه وانصروا آلهتکم»[11]آری
آنان حق رابه ابراهیم دادند ولی این ندای فطرت آنقدر نیرومند نبود که آنان
راازخواب غفلت بیدارسازد وازاینرو درمرحله عمل، تصمیم به سوزاندن اوگرفتند. اگر
چراغ فطرت درباطن آنان خاموش شده بود . درآن حدهم درباره بتها تجدید نظر نمی
کردند.
بخش دیگر آیات، آیات عهد است که درباره عهد ومیثاق خدا
باانسان آمده است مثلا درسوره«یس»می خوانیم:«الم اعهد الیکم یابنی آدم ان
لاتعبدوالشیطان انه لکم عدومبین وان اعبدونی هذا صراط مستقیم»[12]ای
آدمی زادگان!آیا باشما پیمان نبستم که نپرستید شیطان راچه اینکه اودشمن بزرگ
شمااست، ومرا پرستش نمائید که این است صراط مستقیم؟
گرفتن تعهد ازسوی خداوند دلالت برسابقه شناخت بشر درمسئله
خداشناسی دارد وگرنه تعهد، معنائی نخواهد داشت، زیرا این خطاب درقیامت به مجرمین
می شود که«وامتازوالیوم ایها المجرمون»ای بدکاران!شما امروز ازپرهیزکاران جدا
شوید.
سپس تعهدی که درآیه فوق است به آنان گوشزد می گردد. مورد
خطاب دراین آیه نه تنها فاسقین بلکه کافرین نیز می باشند لذا به «یابنی
آدم!»تعبیرگردیده که خطابی است عام . خداوند به حضرت آدم فرمود که شیطان عدو انسان
است، به فرزندان اوهم دستورداد که فریب اورانخورند . البته این تعهد، تعهد لفظی
نیست که علم حضوری باشد، ودرجائی همه جمع باشند وخداوند به آنها چنین خطابی کرده
باشد زیرا این خطاب دراین صورت نامش ابلاغ خواهد بودنه تعهد پس معلوم می شود که
درجائی دیگر خداوند ازآنان تعهد گرفته است.
درسوره «اعراف»راجع به فریب شیطان چنین هشدارداده شده
است:«یابنی آدم لایفتننکم الشیطان کما اخرج ابویکم من الجنة[13]ـ ای
فرزندان آدم!شیطان، شما رانفریبد آنگونه که پدرومادرشما را (فریفت و) آنان
راازبهشت خارج کرد. تمام تلاش شیطان براین است که آبرو وحیثیت انسان راپیش خلق
وخالق ازبین ببرد ودرنتیجه دردنیا نصیب وبهره آنان خواری ودر قیامت عذابی دردناک
خواهد بود. «لهم فی الدنیا خزی ولهم فی الاخرة عذاب عظیم»[14]
میثاق فطرت
بدون تردید طبق آیات قرآن، خداوند چنین تعهدی ازمردم گرفته
است که می توان ازآن به میثاق فطرت تعبیرکرد. فطرت انسانی وقتی که این میثاق
راازیاد می برد گاه درجریانات پرخطر زندگی به یاد آن افتاده وخدا رامی خواند:«فاذارکبوا
فی الفلک دعوالله مخلصین له الدین فلما نجیهم الی البر اذاهم یشرکون»[15]ـ
هنگامی که سوارکشتی می شوند خدا رابااخلاص کامل می خوانند وچون آنان رانجات داده
وبه ساحل رسیدند، بخداوند شرک می ورزند. قرآن صحت ادعای آنان راامضا نموده،
پس معلوم می شود که واقعا هنگام مواجه شدن باخطر، به فطرت
خویش باز می گردند؛ همان فطرتی که عهد خداپرستی راباخدا بسته است.
خداپرستی معلول ترس نیست
البته چنین اشتباهی پیش نیایدکه فکرشود خداپرستی معلول ترس
است، چنین نیست، زیرا که درآن حال کسی آنها رااجبار به خواندن خداوند نمی کند، بلکه
درآن هنگام که دیگر اجبار به خواندن خداوند نمی کند، بلکه درآن هنگام که دیگر تمام
عوامل غفلت وفریب ازجلو فطرت وعقل آنان برکنارمی شود، این فرصت رابرای چند لحظه
درزندگی پیدا می نمایند که دورازتمام جاذبه های زندگی ، درست بیندیشند وبه اعماق
فطرت خویش فرورفته ودرخلوت دل ، خداراببینند. تاآن وقت، فکرمی کردند، که آنها خود
سرنوشت ساز خویش اند وبواسطه برخورداری ازمال ومقام ازهرگونه قدرتی برخوردارند ولی
وقتی که درمواجهۀ باخطر، خود وسایر افراد وعوامل مادی راعاجز می یابند ، ناگهان به
یاد«قدیرمطلق»می افتند واو رابا اخلاص کامل می خوانند. بعضی افراد ملحد چنین تبلیغ
می نمایندکه اعتقاد بخدا، ناشی ازترس انسان است آنان معتقدند:وقتی انسان ها
درمقابل عوامل خطرناک طبیعت قرارگرفته وازچاره جوئی عاجز می مانند، خدائی رابعنوان
پناهگاهی انتخاب می نمایند ولی اگربه علل وعوامل طبیعت آگاهی یابند برای هرمشکلی
راه حل طبیعی آن راجستجو می نمایند!!درصورتی که اعتقاد بخداوند راکسانی دربشر
تبلیغ نموده اند که اگرکسی درروی زمین بخواهد چند نفر انسان دلیر ونترس رابیابد،
باید بسراغ آنها برود. بعضی ازپیامبران تامیان گودال آتش گام نهادند ولی ترس
ازسوختن مانع دست برداشتن ازاعتقاد شان بخداوند نشدوهمه آنها یک تنه دربرابر
دنیائی مخالف ، پیام خود راباکمال شهامت اعلام می نمودند وازاتهامات ، شایعه ها ،
شکنجه وشهادت پروا نمی نمودند وسرانجام هریک درنسبتهای مختلف دردعوت خویش
پیروزشدند، زیرا دعوت وپیامشان متکی به فطرت مردم بود وچون هماهنگ بافطرت انسانی
سخن می گفتند، علی رغم تمام مخالفتها وکارشکنیها، موفق شدند وصدای خداپرستی
رادرمیان هیاهوی شرک ومشرکین درفضای جهان، طنین انداز ساختند.
درهرصورت انسان درهیچ حالی، به یاس مطلق منتهی نمی شود
وچنانچه درمعرض هرگونه خطری قرارگیرد باز روزنه امید ازسوئی بسویش گشوده است ولذا
متوجه آن جهت می شود که خدااست. قرآن دراین باره می فرماید:«اذا مسکم الضرفالیه
تجئرون»[16]هنگامی
که خطری به شما اصابت نماید، بسوی اوپناه می برید. ودرسوره نمل می فرماید:«امن
یجیب المضطراذا دعاه و یکشف السوء»[17]آیا
کسی هست که دعای بیچارگان درمانده رابه اجابت رساند وشر واندوه راازآنان برطرف
سازد؟
آری !جز قدرت مطلقه الهی چه قدرتی می تواند انسان رااز خطر
نجات دهد، ازاین روی وقتی انسان درشرائطی قرارمی گیرد که ازتمام قدرتهای مادی
ونیروهای انسانی ، نومید می گردد فطرت اومتوجه آن«قدیر مطلق»می شود واو رابه یاری
وکمک خویش می طلبد. وقتی انسان درمیان آتش یادرگردابی خطرناک درخطر سوختن وغرق شدن
واقع می شود، وخدا رامی خواند ، درواقع به همان ندای فطرتش پاسخ می گوید؛ فطرتی که
او رادعوت به خداپرستی می کند ولی تاآن لحظه گوش به ندای او نداده است، ووقتی خطر
راجدی تلقی می کند به اوپناه می برد.
بنابراین اعتقاد بخداوند انگیزه فطری ودرونی داشته ومعلول
ترس ازعوامل طبیعت نیست.
ادامه دارد
پيام مهم امام منشور انقلات اسلامي
پيام مهم امام
منشور انقلات اسلامي
«فرياد برائت ما، فرياد برائت همه مردماني است كه ديگر
تحمل تفرعن آمريكا و حضور سلطه طلبانه آن را از دست داده اند و نمي خواهند صداي
خشم و نفرتشان براي ابد در گلوهايشان خاموش و افسرده بماند و اراده كردهاند كه
آزاد زندگي كنند و….»
«من، خون و جان ناقابل خويش را براي ادا و احياي حق و فريضه
دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم و قدرتها و
تابرقدرتها و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها بماند به راه خود
كه راه مبارزه با كفر و ظلم شرك و بت پرستي است ادامه مي دهد و به ياري خدا در
كنار بسيجيان جهان اسلام اين پابرهنه هاي مغضوب ديكتاتورها، خواب راحت را از
ديدگان جهانخواران و سرسپردگان كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند سلب خواهد
كرد.»
«بهر حال اصرار ما در ادامه نبرد تا رفتن صدام و حزب كثيف
عراق و رسيدن بشرائط بر حق و عادلانه ديگرمان يك تكليف شرعي و واجب الهي است كه از
آن هرگز تخطي نمي كنيم.»
«من به تمام جهان با قاطعيت اعلام مي كنم كه اگر جهان
خواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما
در مقابل همه دنياي آنها خواهيم ايستاد و تا نابودي تمام آنان از پاي
نخواهيم نشست يا همه آزاد مي شويم و يا به آزادي بزرگتري كه شهادت است مي رسيم.»
«روحانيت عزيز بايد افتخار تاريخي و بيش از هزار ساله
پناهگاهي محرومان را براي خود حفظ كنند و به ساير مسئولين و مردم توصيه نمايند كه
نبايد گرايش و توجه بي شائبه محرومين را به انقلاب و حمايت بيدريغ آنان را از
اسلام فراموش و بدون جواب بگذاريم.»
«مصلحت زجر كشيده ها و جبهه رفته ها و شهيد واسير و مجروح
داده ها و در يك كلام مصلحت پابرهنه ها و گودنشين ها و مستضعفين بر مصلحت قاعدين
در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامي
بايد مقدم باشد.»
امام خميني
مقدمه
يكي از ويژگيهاي حضرت امام مدظله كه براي بيگانگان از مكتب
وحي و فرهنگ اسلام قابل تصور نيست اين است كه در سخن گفتن و نوشتن معظم له هيچكس
كمترين نقشي را نداشته و اين شخص امام است كه عليرغم بيش از هشتاد و چند سال سن و
مشاغل خطير رهبري و مرجعيت مثلاً در مورد حج سالهاي متمادي است كه مفصل ترين و پر
محتوي ترين پيامهاي سرنوشت ساز را برشته تحرير كشيده اند. پيامهائي كه عصاره يك
عمر تقوي، تزكيه نفس، اجتهاد و ذوب شدن در معارف اسلام و قرآن و تبحر در فقه و
منابع وحي الهي است.
اكنون خداوند متعال حجت را بوسيله روح و آيت خود بر ما تمام
كرده و اهداف رهائي بخش و جهان شمول اسلامي را- كه هرگز در دائره تنگ ملي گرائيها
و مرزبنديهاي موهوم اقليمي و نژادي نمي گنجد- و راههاي وصول و تحقق آنها را روشن و
مشخص فرموده است:
امام از يك سو بر ساختن يك جامعه الگوي اسلامي در داخل
جمهوري اسلامي اهتمام اكيد دارند و از سوي ديگر در پيامهاي حج تأكيد بر تحقق
بخشيدن به فلسفه حج اين كنگره عظيم الهي
كه از «ناس» يعني مردم- نه نمايندگان قلابي و احزاب كذائي!- تشكيل مي يابد،
بهترين و نزديكترين راه را براي صدور و گسترش انقلاب جهاني اسلام و قيام «ناس» عليه كفر و الحاد جهاني
برگزيده است و دشمن نيز با تمام توان همچنان كوشيده است تا با انواع توطئهها از
جمله جنگ تحميلي و تحريف محتواي حج و بالاخره به خاك و خون كشيدن حجاج بيت الله
مانع از پيروزي اسلام در اين دو جبهه مهم شود.
پس يكبار شنيدن يا خواندن رهنمودها و پيامهاي امام و بويژه
پيام حج و از آن گذشتن گناهي است نابخشودني و بايد تا آنجا آنرا بگوش جان بشنويم و
با چشم بصيرت بخوانيم كه جزء جزء آن بر صفحه دلمان نقشي پايدار يافته و همچون
قانوني اساسي زيربناي انديشه و برنامه
ريزيهاي گسترده عملي و راهگشاي حركت ما شود.
پيام امام نه پيام امسال است و نه فقط براي حجاج كه منشور
زندگي بخش است براي تاريخ و براي تمام مسلمانان و مستضعفان دردمند جهان و هشدار در
حالي كه امام و امت عاشق پيشه اش هفت شهر عشق را گشته و جان بر كف براي تحقق اسلام
در صحنه گيتي مي خروشند، مبادا ما بجاي خدمتگزاري خالصانه در اين راه همچنان در خم
كوچه پس كوچه ها و بن بست هاي تنگ و تاريك خود محوري ها و خط بازيها و منازعات و
عدم توجه به بار سنگين مسئوليتمان، نه خود را كه همه چيز را به بازي گرفته و با كردارمان
چهره اسلام و انقلاب را مكدر كنيم خدايا! ما بعد از پيام روحبخش بنده شايسته ات
ديگر سخني براي گفتن نداريم جز دعا به درگاهت كه ما را به درك و عمل به اين پيام و
ساير سخنان او كه همه سرچشمه گرفته از وحي تو است موفق فرمائي ان شاء الله.
پاسدار
اسلام
بسم الله الرحمن الرحيم
و من يخرج من بيته ماجراً الي الله و رسوله، ثم يدركه الموت
فقد وقع اجره علي الله.
الحمدلله علي آلائه و الصلوة و السلام علي انبيائه سيما
خاتمهم و افضلهم و علي اوليائه و خاصة عباده سيما خاتمهم وقائمهم ارواح العالمين
لمقدمه الفداء.
قلمها و زبانها و گفتارها و نوشتارها عاجز است از شكر
نعمتهاي بي پاياني كه نصيب عالميان شده و مي شود. خالقي كه با جلوه سراسر نوراني
خود عوالم غيب و شهادت و سرو علن را به نعمت وجود آراسته و ببركت برگزيدگانش به ما
رسانده كه «الله نورالسموات و الارض» و با ظهور جميلش، پرده از جمالش برافكنده كه
«هوالاول و الاخر و الظاهر و الباطن» و به كتب مقدس آسمانيش كه از حضرت غيب بر
انبيائش از «صفي الله» تا «خليل الله» و از «خليل الله» تا «حبيب الله»(ص) نازل
فرموده، راه وصول به كمالات و فناي در كمال مطلق را تعليم فرموده و سلوك الي الله
را گوشزد كرده چون كريمه «و من يخرج من بيته مهاجرا الي الله» و طريق برخورد با
مؤمنين و دوستان خود و ملحدين و مستكبرين و دشمنان خويش را آموخته «محمد رسول الله
و الذين معه اشداء علي الكفار رحماء بينهم» و هزاران شكر كه ما را از امت خاتم
النبيين محمد مصطفي(ص) قرار داد، افضل و اشرف موجودات و از پيروان قرآن مجيد، اعظم
و اشرف كتب مقدسه و صورت كتبيه حضرت غيب مستجمع جميع كمالات بصورت وحدت جمعيه و
ضمانت حفظ و صيانت آنرا از دستبرد شياطين انس و جن فرموده «انا نحن نزلنا الذكر و
انا له لحافظون» قرآني كه نه يك حرف بر آن افزوده شده و نه يك حرف كاست. كتاب
كريمي كه ما را از برخورد انبياء معظم الهي با مستكبرين جهان و جهانخواران در طول
تاريخ آگاه نموده و از طريقه حضرت خاتم الرسل (ص) با مشركان و زورگويان و كفار و
در رأس آنان منافقان مطلع كرده و اين برخورد، جاويدان و براي هر عصري است.
در اين كتاب جاويد مي بينيم كه فرموده «قل ان كان آبائكم و
ابنائكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و
مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد في سبيله فتربصوا حتي ياتي الله
بامره و الله لا يهدي القوم الفاسقين». خطاب به مصلحت انديشان و سازشكاران و
منافقان براي شهادت جوانان و از دست رفتن مالها و جانها و خسارتهاي ديگر وارد شده
و جالب آنكه بعد از حب خداي تعالي و رسول اكرم(ص)، در بين تمام احكام الهي، جهاد
في سبيل الله را ذكر فرموده و تنبه داده كه جهاد في سبيل الله در رأس تمام احكام
است كه آن حافظ اصول است و تذكر داده كه در صورت قعود از جهاد، منتظر عواقب آن
باشيد. از ذلت و اسارت و بر باد رفتن ارزشهاي اسلامي و انساني و نيز از همان چيزها
كه خوف آنرا داشتند، از قتل عام صغير وكبير و اسارت ازواج و عشيره و بديهي است كه
همه اينها پي آمد ترك جهاد خصوصاً جاد دفاعي است كه ما اكنون گرفتار آن هستيم و
اشاره به اين امر است آيه كريمه «فليحذر الذين يخالفون عن امره ان تصبيهم فتنة او
يصيبهم عذاب اليم» كدام فتنه و بليه
بالاتر از آنچه دشمنان اسلام خصوصاً در اين زمان براي برچيدن اساس اسلام و
برپاكردن حكومتهائي مثل ستمشاهي و برگرداندن مستشاران غارتگر و بربادرفتن حرث و
نسل ملت كه بر سر كشور و ملت ايران آن آيد كه بر سر كشور عراق و ملت مظلوم آن در اين
چند سال آمد.
انقلاب استوارتر مي شود
و حمد و شكر بي پايان بر عنايات حق جل و علا كه در آستانه
عزيمت حجاج محترم ايراني بسوي معبد عشق و مرقد معشوق و هجرت بسوي خداي تعالي و
رسول معظمش (ص) نداي اسلام بر اقصي بلاد جهان طنين افكند و بيرق معنوي اسلام در
اقطار عالم به اهتزاز درآمده و چشم هاي جهانيان بسوي كشور ولي الله اعظم اوراحنا
لمقدمه الفداء دوخته شده و برغم بدخواهان و منحرفان كه كوس رسوائيشان بر سربازارها
زده شده و برخلاف خوابهاي خرگوشي آنان كه وعده سقوط جمهوري اسلامي را در سه ماه يا
يكسال بخود و اربابان خود ميدادند امروز پس از سالها كشور عزيز اسلامي ايران از
هميشه پايدارتر و ملت عظيم آن سرافرازتر و قواي مسلحه آن پرقدرت تر و جوانان و
سالمندان آن مصمم تر و حوزه هاي مقدس علميه آن در سايه مراجع معظم و علماء اعلام
كثر الله امثالهم پرشورتر و پيوند حوزه ها و دانشگاهها استوارتر و قواي سه گانه آن
فعال تر و جهاد سياسي فرهنگي و نظامي آن
رو به رشدتر، و دشمنان آن كه در حقيقت دشمنان اسلام و استقلال كشور هستند ضعيفتر و
زبون تر و كاخهاي مستكبران لرزانتر و رسوائي كاخ سياه برملاتر و پريشان گوئي و
دلهره كاخ نشينان افزون تر و سردرگمي رسانه هاي گروهي جهان كه انعكاس سردرگمي كاخ
نشينان است واضح تر گرديده است.
لازم است در اين جوي كه پيش آمده است، مسلمين و مستضعفان
جهان، آگاهانه از آن استفاده كرده و جميع فرق مسلمين و مستضعفان دست در دست هم
داده و خودشان را از قيد اسارت ابرقدرتها خارج نمايند.
اينك تذكراتي را عرض ميكنم:
1-
اعلان برائت از مشركان كه از اركان توحيدي و واجبات سياسي حج است بايد در ايام
حج بصورت تظاهرات و راهپيمائي، با صلابت و شكوه هرچه بيشتر و بهتر برگزار شود و
حجاج محترم ايراني و غير ايراني با هماهنگي كامل با مسئولين حج و نماينده اينجانب
جناب حجت الاسلام آقاي كروبي دركليه مراسم شركت نمايند و فرياد كوبنده برائت از
مشركان و ملحدان استكبار جهاني و در رأس آنان آمريكاي جنايتكار را در كنار خانه
توحدي طنين اندازند و از ابراز بغض و كينه خود نسبت به دشمنان خدا و خلق غافل
نشوند.
مگر تحقق ديانت جز اعلام محبت و وفاداري نسبت به حق و اظهار
خشم و برائت نسبت به باطل است؟ حاشا كه خلوص عشق موحدين جز به ظهور كامل نفرت از
مشركين و منافقين ميسر شود و كدام خانهاي سزاوارتر از كعبه و خانه امن و طهارت و
ناس كه در آن به هر چه تجاوز و ستم و استثمار و بردگي و يا دون صفتي و نامردمي است
عملاً و قولاً پشت شود و در تجديد ميثاق «الست بربكم» بت آلهه ها و اربابان
متفرقون شكسته شود و خاطره مهم ترين و بزرگترين حركت سياسي پيامبر در «و اذان من
الله و رسوله الي الناس يوم الحج الاكبر» زنده بماند و تكرار شود. چرا كه سنت پيامبر
و اعلام برائت، كهنه شدني نيست و نه تنها اعلان برائت به ايام و مراسم حج منحصر
نميشود كه بايد مسلمانان، فضاي سراسر عالم را از محبت و عشق نسبت به ذات حق و نفرت
و بغض عملي نسبت به دشمنان خدا لبريز كنند و به وسوسه خناسان و شبهات ترديد
آفرينان ومتحجرين و منحرفين گوش فرا ندهند و لحظه اي از اين آهنگ مقدس توحيدي و
جهان شمولي اسلام غفلت نكنند كه مسلماً جهان خواران و دشمنان ملتها بعد از اين
آرام نخواهند داشت و به حيله ها و تزويرها و چهره هاي گوناگون متمسك ميشوند و
روحاني نماها آخوندهاي درباري و اجيرشدگان
سلاطين و ملي گراها و منافقين به فلسفه ها و تفسيرها و برداشتهاي غلط و منحرف روي
مي آورند و براي خلع سلاح مسلمانان و ضربه زدن به صلابت و ابهت و اقتدار امت
محمد(ص) به هر كاري دست ميزنند.
و چه بسا جاهلان متنسك بگويند كه قداست خانه حق و كعبه
معظمه را به شعار و تظاهرات و راهپيمائي و اعلان برائت نبايد شكست و حج جاي عبادت
و ذكر است، نه ميدان صف آرائي و رزم و نيز چه بسا عالمان متهتك القاء كنند كه
مبارزه و برائت و جنگ و ستيز كار دنيا داران و دنيا طلبان بوده است و ورود در
مسائل سياسي آنهم در ايام حج، دون شأن روحانيون و علما ميباشد كه خود اين القائات
نيز از سياست مخفي و تحريكات جهان خواران بشمار ميرود كه مسلمانان بايد با همه
امكانات و وسايل لازم به مقابل جدي و دفاع از ارزشهاي الهي و منافع مسلمين برخيزند
و صفوف مبارزه و دفاع مقدس خويش را محكم و مستحكم نمايند و به اين بي خبران و دل
مردگان و پيروان شياطين بيش از اين مجال حمله را بصفوف عقيده و عزت مسلمانان
ندهند.
و از همه جا و همه سرزمينها و خصوصاً از كعبه حق بجنود خدا
متصل شود و زائران عزيز از بهترين و مقدسترين سرزمنيهاي عشق و شعور و جهاد به كعبه
بالاترين رهسپار شوند. و هم چون سيد و سالار شهيدان حضرت ابي عبدالله الحسين(ع) از
احرام حج به احرام حرب و از طواف كعبه و حرم به طواف صاحب بيت و از توضؤ زمزم به
غسل شهادت و خون رو آورند و به اميت شكست ناپذير و بنياني مرصوص مبدل گردند كه نه
ابرقدرت شرق ياراي مقابله آنان را داشته باشد و نه غرب، كه مسلماً روح و پيام حج
چيز ديگري غير از اين نخواهد بود كه مسلمانان هم دستورالعمل جهاد با نفس را بگيرند
و هم برنامه مبارزه با كفر و شرك را.
به هر حال اعلان برائت در حج تجديد ميثاق مبارزه و تمرين
تشكل مجاهدان براي ادامه نبرد با كفر و شرك و بت پرستي هاست و به شعار هم خلاصه
نميشود كه سرآغاز علني ساختن منشور مبارزه و سازماندهي جنود خدا در برابر جنود
ابليس و ابليس صفتان است و از اصور اوليه توحيد بشمار ميرود و اگر مسلمانان در
خانه ناس و خانه خدا از دشمنان خدا اظهار برائت نكنند پس در كجا ميتوانند اظهار
نمايند؟ و اگر حرم و كعبه و مسجد و محراب سنگر و پشتيبان سربازان خدا و مدافعان
حرم و حرمت انبيا نيست پس مامن و پناهگاه آنان در كجاست؟.
خلاصه، اعلان برائت مرحله اول مبارزه وادامه آن مراحل ديگر
وظيفه ماست و در هر عصر و زماني جلوهها و شيوهها و برنامه هاي مناسب خود را
ميطلبد و بايد ديد كه در عصري همانند امروز كه سران كفر و شرك همه موجوديت توحيد
را به خطر انداخته اند و تمامي مظاهر ملي، فرهنگي، ديني و سياسي ملتها را بازيچه
هوسها و شهوتها نموده اند چه بايد كرد؟
آيا بايد در خانه ها نشست و با تحليلهاي غلط و اهانت به
مقام و منزلت انسانها و القاء روحيه ناتواني و عجز در مسلمانان عملا شيطان و شيطان
زادگان را تحمل كرد و جامعه را از وصول به خلوص كه غايت كمال و نهايت آمال است منع
كرد. و تصور نمود كه مبارزه انبياء با بت و بت پرستي ها منحصر به سنگ و چوبهاي بي
جان بوده است و نعوذبالله پيامبراني همچون ابراهيم در شكستن بتها پيشقدم و اما در
مصاف با ستمگران صحنه مبارزه را ترك كرده اند و حال آنكه تمام بت شكنيها و مبارزات
و جنگهاي حضرت ابراهيم با نمروديان و ماه و خورشيد و ستاره پرستان مقدمه يك هجرت
بزرگ و همه آن هجرتها بزرگ و همه آن هجرتها و تحمل سختيها و سكونت در وادي غير ذي
ذرع و ساختن بيت و فديه اسمعيل مقدمه بعثت و رسالتي استكه در آن، ختم پيام آوران
سخن اولين و آخرين بانيان و مؤسسان كعبه را تكرار ميكند و رسالت ابدي خود را با
كلام ابدي «انني بريء مما تشركون» ابلاغ مينمايد كه اگر غير از اين تحليل و تفسيري
ارائه دهيم اصلاً در زمان معاصر، بت و بت پرستي وجود ندارد و راستي كدام انسان
عاقلي است كه بت پرستي جديد و مدرن را در شكلها و افسونها و ترفندهاي ويژه خود
نشناخته باشد و از سلطه اي كه بتخانه هايي چون كاخ سياه بر ممالك اسلامي و خون و
ناموس مسلمين و جهان سوم پيدا كرده اند خبر نداشته باشد.
فرياد برائت پابرهنه ها و محرومين جهان
امروز فرياد برائت ما از مشركان و كافران فرياد از ستمگران
و فرياد امتي است كه جانشان از تجاوزات شرق و غرب و در رأس آنان آمريكا و اذناب آن
به لب رسيده است و خانه و وطن و سرمايه اش به غارت رفته است.
فرياد برائت ما، فرياد ملت مظلوم و ستم كشيده افغانستان است
و من متأسفم كه شوروي به تذكر و هشدار من در مورد افغانستان عمل ننمود و به اين
كشور اسلامي حمله كرد.
بارها گفته ام واكنون نيز تذكر ميدهم كه ملت افغانستان را
به حال خود رها كنيد مردم افغانستان سرنوشت خودشان را تعيين نموده و استقلال واقعي
خود را تضمين ميكنند و به ولايت كرملين يا قيوميت آمريكا احتياجي ندارند و مسلماً
بعد از خروج نظاميان بيگانه از كشورشان به سلطه ديگري گردن نمي نهند و پاي آمريكا
را اگر قصد دخالت و تجاوز در كشورشان كرده باشد مي شكنند. و نيز فرياد برائت ما
فرياد مردم مسلمان افريقاست، فرياد برادران و خواهران ديني ما كه بجرم سياه بودن،
تازيانه ستم سيه روزان بي فرهنگ نژادپرست را ميخورند، فرياد برائت ما فرياد برائت
مردم لبنان و فلسطين و همه ملتها و كشورهاي ديگري است كه ابرقدرتهاي شرق و غرب
خصوصاً آمريكا و اسرائيل بآنان چشم طمع دوخته اند و سرمايه آنان را بغارت برده اند
و نوكران و سرسپردگان خود را بآنان تحميل نموده اند و از فوصال هزاران كيلومتر راه
به سرزمينهاي آنان چنگ انداخته اند و مرزهاي آبي و خاكي كشورشان را اشغال كرده اند.
فرياد برائت ما فرياد برائت همه مردماني استكه ديگر تحمل
تفرعن آمريكا و حضور سلطه طلبانه آن را از دست داده اند و نميخواهند صداي خشم و
نفرتشان براي ابد در گلوهايشان خاموش و افسرده بماند و اراده كرده اند كه آزاد
زندگي كنند و آزاد بميرند و فريادگر نسلها باشند.
فرياد برائت ما فرياد دفاع از مكتب و حيثيات و نواميس،فرياد
دفاع از منابع و ثروتها و سرمايهها، فرياد دردمندانه ملتهائي است كه خنجر كفر و
نفاق قلب آنان را دريده است، فرياد برائت ما، فرياد فقر و تهي دستي گرسنگان و
محرومان و پابرهنه هائي است كه حاصل عرق جبين و زحمات شبانه روزي آنان را
زراندوزان و دزدان بين المللي به يغما برده اند و حريصانه از خون دل ملتهاي فقير و
كشاروزان و كارگران و زحمت كشان باسم سرمايه داري و سوسياليزم و كمونيزم مكيده و
شريان حيات اقتصاد جهان را بخود پيوند داده اند و مردم جهان را از رسيدن به كمترين
حقوق حقه خود محرم نموده اند.
فرياد برائت ما فرياد امتي است كه همه كفر و استكبار بمرگ
او در كمين نشسته اند و همه تيرها و كمانها و نيزه ها بطرف قرآن و عترت عظيم نشانه
رفته اند هيهات كه امت محمد(ص) و سيراب
شدگان كوثر عاشورا و منتظران وراثت صالحان بمرگ ذلت بار و به اسارت غرب و شرق تن
در دهند و هيهات كه خميني در برابر تجاوز ديوسيرتان و مشركان و كافران بحريم قرآن
كريم و عترت رسول خدا و امت محمد و پيروان ابراهيم حنيف ساكت و آرام بماند و يا
نظاره گر صحنه هاي ذلت و حقارت مسمانان باشد.
من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب حق و فريضه
دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم.
قدرتها و ابرقدرتها
و نوكران آنان مطمئن باشند كه اگر خميني يكه و تنها هم بماند براه خود كه راه
مبارزه با كفر و ظلم و شرك و بت پرستي است ادامه ميدهد و بياري خدا در كنار
بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنههاي مغضوب ديكتاتورها، خواب راحت را از ديدگان
جهان خواران و سرسپردگان كه به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند سلب خواهد كرد.
شعار «نه شرقي و نه غربي» ملاك ابدي انقلاب است
آري، شعار «نه شرقي و نه غربي» ما شعار اصولي انقلاب اسلامي
در جهان گرسنگان و مستضعفين بوده و ترسيم كننده سياست واقعي عدم تعهد كشورهاي
اسلامي و كشورهائي است كه در آينده نزديك و بياري خدا اسلام را بعنوان تنها مكتب
نجاب بخش بشريت مي پذيرند و ذره اي هم از اين سياست عدول نخواهد شد و كشورهاي
اسلامي و مردم مسلمان جهان نه بايد وابسته به غرب و اروپا و آمريكا و نه وابسته به
شرق و شوروي باشند كه انشاءالله بخدا و رسول خدا و امام زمان وابسته اند و بطور
قطع و يقين پشت كردن به اين سياست بين المللي اسلام، پشت كردن به آرمان مكتب اسلام
و خيانت به رسول خدا و ائمه هدي است و نهايتاً مرگ كشور و ملت ما و تمامي كشورهاي
اسلامي است و كسي گمان نكند كه اين شعار، شعار مقطعي است كه اين سياست ملاك عمل
ابدي مردم ما و جمهوري اسلامي ما و همه مسلمانان سرتاسر عالم است، چرا كه شرط ورود
به صراط نعمت حق، برائت و دوري از صراط گمراهان است كه در همه سطوح و جوامع اسلامي
بايد پياده شود. مسلمانان بعد از شركت در راهپيمائي برائت و اعلان همبستگي با ملت
دلاور ايران بايد بفكر رمي استعمار از كشورها
سرزمينهاي اسلامي خود باشند و براي بيرون راندن جنود ابليس و برچيدن پايگاههاي
نظامي شرق و غرب از كشورهاي خود تلاش بنمايند و نگذارند دنياخواران از امكانات
آنان در جهت منافع خود و ضربه زدن بكشورهاي اسلامي استفاده كنند كه اين بزرگترين
ننگ و عار كشورها و سران ممالك اسلامي است كه بيگانگان بمراكز سري و نظامي
مسلمانان راه پيدا كنند.
مسلمانان از هياهو و طبلهاي توخالي تبليغات ظالمانه نهراسند
كه كاخها و قدرتهاي نظامي و سياسي استكبار جهان همانند لانه عنكبوت، سست و در حال
فرو ريختن است.
مسلمانان جهان بايد بفكر تربيت و كنترل و اصلاح سران خود
فروخته بعضي كشورها باشند و آنان را با نصيحت يا تهديد از اين خواب گراني كه هم
خودشان و هم منافع ملت هاي اسلامي را بباد فنا ميدهد بيدار نمايند و به اين
سرسپردگان و نوكران هشدار بدهند و خودشان هم با بصيرت كامل از خطر منافقين و
دلالان استكبار جهاني غافل نشوند و دست روي دست نگذارند و نظاره گر صحنه شكست
اسلام و غارت سرمايه ها و منابع و نواميس مسلمين نباشند.
ملتهاي مسلمان بايد بفكر نجات فلسطين باشند و مراتب انزجار
و تنفر خويش را از سازشكاري و مصالحه رهبران ننگين و خودفروخته اي كه بنام فلسطين آرمان مردم
سرزمنيهاي غصب شده و مسلمان اين خطه را به تباهي كشيده اند بدنيا اعلام و نگذارند
اين خائنان بر سر ميز مذاكره ها و رفت و آمدها حيثيت و اعتبار و شرافت ملت قهرمان
فلسطين را خدشه دار كنند كه اين انقلابي نماهاي كم شخصيت و خود فروخته به اسم
آزادي قدس به آمريكا و اسرائيل متوسل شده اند.
از مبارزه با صهيونيسم دست نخواهيم كشيد
عجبا كه هر روز از فاجعه خونبار غصب فلسطين بيشتر ميگذرد
سكوت و سازش سران كشورهاي اسلامي و طرح مماشات با اسرائيل غاصب بيشتر و حتي از
تبيغ و شعار رهائي بيت المقدس هم خبري بگوش نميرسد و اگر دولت و مردم كشوري همانند
ايران كه خود در حالت دفع تجاوز و جنگ و محاصره است به پشتيباني از مردم فلسطين برخاسته
و فريابد ميزند او را محكوم ميكنند و حتي از اينكه يك روز هم بنام قدس برگزار شود
وحشت نموده اند. نكند كه اينان تصور كرده اند كه گذشت زمان، سيرت و صورت خبائت
هاي اسرائيل و صهيونيزم را دگرگون ساخته است و گرگهاي خون آشام صهيونيزم از فكر
تجاوز غصب سرزمنيهاي از نيل تا فرات، دست برداشته اند.
مسئولين محترم كشور ايران و مردم ما و ملتهاي اسلامي از
مبارزه با اين شجره خبيثه و ريشه كن كردن آن دست نخواهند كشيد و بياري خداوند از
قطرات پراكنده پيروان اسلام و توان معنوي امت محمد(ص) و امكانات كشورهاي اسلامي
بايد استفاده كرد و با تشكيل هسته هاي مقاومت حزب الله در سراسر جهان، اسرائيل را
از گذشته جنايت بار خود پشيمان و سرزمينهاي غصب شده مسلمانان را از چنگال آنان
خارج كرد.
من همانگونه كه بارها و در سالهاي گذشته قبل و بعد از
انقلاب هشدار داده ام، مجدداً خطر فراگيري غده چركين و سرطاني صهيونيزم را در
كالبد كشورهاي اسلامي گوشزد ميكنم و حمايت بي دريغ دولت و مسئولين ايران را از
تمامي مبارزات اسلامي ملت ها و جوانان غيور و مسلمان در راه آزادي قدس اعلام مي
نمايم و از جوانان عزيز لبنان كه موجب سرافرازي امت اسلام و خواري و ذلت جهان خوارن
گرديده ان تشكر مي كنم و باري موفقيت همه عزيزاني كه در داخل سرزمينهاي اشغالي و
يا در كنار اين كشور غصب شده با تكيه بسلاح ايمان و جهاد به اسرائيل و منافع آن
ضربه ميزنند دعا ميكنم و اطمينان ميدهم كه ملت ايران شما را تنها نخواهد گذاشت.
بخدا توكل كنيد و از قدرت معنوي مسلمانان بهره بجوئيد و با
سلاح تقوي و جهاد و صبر و مقاومت بر دشمنان حمله ببريد كه «ان تنصرو الله ينصركم و
يثبت اقدامكم».
2-
از آنجا كه جنگ در رأس امور و برنامه هاي كشور ماست، جهان خواران در آستانه
پيروزي قاطع ملت ايران بر نظام پوسيده و رو بزوال عفلقيان تلاش گسترده اي را در
جهت مشوه ساختن افكار عمومي جهانيان بكار گرفته اند تا بعد از آن همه تجاوزات و
جنايات صداميان و سكوت مجامع بين المللي، ما را جنگ طلب معرفي نمايند و چه بسا با
اين حربه جديد افراد ناآگاهي را تحت تأثير قرار داده باشند.
لازم است براي روشن شدن افكار عمومي ملتهاي در بند و خصوصاً
زائران محترم نكاتي را يادآور شوم.
دنيا از آغاز جنگ تا كنون و در تمام مراحل دفاعي ما هيچگاه
با زبان عدالت و بي طرفي با ما سخن نگفته است. آن روزي كه صدام و حزب بعث از روي
غرور و بي خردي به منظور ساقط نمودن نظام نوپاي جمهوري اسلامي ايران به كشور
عزيزمان ايران حمله نمود و قراردادهاي بين المللي را پاره كرد و شخصاً تجاوزات هوايي
و دريائي و زميني ارتش را رهبري مي نمود و نه تنها خانه هاي يك شهر و روستا كه
مراكز دهها شهر و صدها روستا را با خاك يكسان مي كرد و كودكان معصوم ملت ما را در
آغوش مادرانشان به شهادت مي رساند، و تجاوزات و وحشي گري ها را تا آنجا ادامه داد
كه قلم از نوشتن و زبان از بيان آن شرم مي كند.
جرم ملت ما چيست؟
و نيز در آن روزي كه صدام اولين رجقه و شعلههاي آتش جنگ را
در خرمن امنيت همه كشورهاي اسلامي و خليجفارس برافروخت، هيچكس از اين مدعيان صلح،
جلوي آتش افروزي او را نگرفت و از امكانات و اهرمهاي فشار قراردادهاي خود در جهت كنترل و مهار او بهره
نجست و به دفاع از ملت مظلوم و ستم ديده ايران و عراق برنخاست و به صدام اين آغاز
كننده جنگ نگفت كه به كدام گناه و به چه جرمي ملت ايران بايد كشته شوند و به كدام
گناه ميليون ها زن و مرد و پير و جوان آواره شوند و يا خانه و كاشانه شان ويران
گردد و به كدام جرم وگناه حاصل زحمات دهها ساله تلاش و سرمايهگذاري يك ملت در
صنايع و كارخانجات و مزارع و كشتزارها سوخته و بر باد برود؟ آيا جرم ما ايراني
بودن ماست؟ جرم ما فارسي بودن ماست جرم ما اختلافات و تنازعات گذشته مرزي ما است؟
خير، چنين نيست. امروز همه مي دانند جرم واقعي ما از ديد
جهان خواران و متجاوزان، دفاع از اسلام
رسميت دادن به حكومت جمهوري اسلامي به جاي نظام طاغوت ستم شاهي است. جرم و گناه
ما احياء سنت پيامبر و عمل به دستورات قرآن كريم و اعلان وحدت مسلمانان اعم از
شيعه و سني براي مقابله با توطئه كفر جهاني و پشتيباني از ملت محروم فلسطين و
افغانستان و لبنان و بستن سفارت اسرائيل در ايران و اعلان جنگ با اين غده سرطاني و
صهيونيسم جهاني و مبارزه با نژادپرستي و دفاع از مردم محروم آفريقا و لغو
قراردادهاي بردگي رژيم كثيف پهلوي با آمريكاي جهان خوار بوده است و نزد جهان
خواران و نوكرا بي اراده آنان چه گناهي بالاتر از اين كه كسي از اسلام و حاكميت آن
سخني بگويد و مسلمانان را به عزت و استقلال و ايستادگي در مقابل ستم متجاوزان دعوت
كند. ما به اين نكته نه فقط در جنگ تحميلي كه از روز نخست شروع مبارزه و از پانزده
خرداد تا بيست و دوم بهمن رسيده ايم و به خوبي دريافته ايم كه براي هدفي بزرگ و
آرماني اسلامي الهي بايد بهاي سنگيني پرداخت نمائيم و شهداء گرانقدري را تقديم
كنيم. و جهان خواران ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از ايادي داخلي
و خارجيشان به ما شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچه ها و خيابانها و
مرزهايمان جاري ميكنند و همين گونه شد.
فرياد اسلام خواهي مردم در 15 خرداد
وقتي كه فرياد اسلام خواهي مردم كشور ما در پانزده خرداد
بگوش آمريكا رسيد و وقتي كه براي اولين بار غرور آمريكا و اقتدار ابرقدرتي او در
اعتراض به مصونيت كارگزارانش در ايران شكسته شد و آمريكا متوجه اقتدار و رهبري
علماء و روحانيت اسلام و عزم جزم و اراده پولادين ملت ايران براي كسب آزادي و
استقلال و رسيدن به نظام عدل اسلامي گرديد، به نوكر بي اراده و وطن فروش و فرومايه
خود محمد رضا خان دستورداد كه صداي اسلامي خواهي مردم ملت ما را خاموش كند و از او
پيمان گرفت تا همه افرادي كه در برابر آمريكا قد علم كرده اند را نابود كند و همه
ديديم كه اين خائنان و سرسپردگان در اين مأموريت شوم لحظه اي درنگ ننمودند و بنام
مأموريت و آزادي و رسيدن به دروازده تمدن بزرگ از كشته هاي اين ملت پشته ها ساختند
و در و ديوار كشور ما را از فيضيه گرفته تا دانشگاه و از دانشگاه تا كوچه و بازار
و خيابان و از خيابان تا مسجد و محراب، با خون عزيزان و جوانان تكبيرگوي پيرو خدا
و رسول خدا رنگين كردند و در شرايطي كه جلادان رژيم ستم شاهي پروبال و برگ و شاخه
شجره طيبه آزادي را مي شكستند، همه جهانخواران در يك اقدام هماهنگ تبليغاتي و بين
المللي شاه را متمدن و مترقي و آزادي طلب و مسلمانان را مرتجع و خواسته هاي اسلامي
آنان را ارتجاع سياه معرفي كردند و در ادامه همان سياست سركوب بود كه در كربلاي
خون رنگ ايران جنايات يزيديان را دهها بار در عاشوراها و تاسوعاها تكرار نمودند و
مملكت ما را به جزيره آرام و ثبات آمريكا و به قبرستان و خرابه اين ملت مبدل
ساختند كه من در روز ورود به كشور عزيز ايران در بهشت زهرا گفتم كه شاه مملكت ما
را ويران و قبرستانهاي آنرا آباد نمود و الان نيز همان سخن را تكرار مي كنم كه شاه
كشور ما را ويران و قبرستانها را آباد كرد، ولي شاه كه بود و بدستور چه كسي عمل
ميكرد كه اگر او به تنهايي و به فكر فاسد و تبهكار خود عمل ميكرد، چه بسا قضايا
بعد از رفتن او خاتمه مي يافت، ولي چه كسي است كه نداند شاه نوكر و مأمور آمريكا و
تمامي شهيدان و عزيزان ما خون بهاء و قربانياني بودند كه به خاطر آزادي از ايران
گرفته شد و كار او مأموريتي بوده است كه اربابان خود به انجام رسانيد و تا توانست
انتقام آمريكا را از اسلام و مسلمين گرفت، ولي كارگزار اصلي ماجرا يعني خود آمريكا
در پشت صحنه باقي مانده بود. آمريكايي كه از اسلام راستين مي ترسيد واز قيام منتهي
به حكومت عدل واهمه داشت. آمريكا به تصور اينكه ملي گراها و منافقين و ديگر
وابستگان چپ و راست او بزودي پاشنه سياست انقلاب و حاكميت نظام و اداره كشور را به
نفع او به حركت در مي آورند، چند روزي سياست خوف و رجاء را در پيش گرفت و به طرح
اجراي كودتا و اعمال سياست فشار و ترويج چهرههاي وابسته خود و نيز به ترور شخصيت
انقلاب و انقلابيون واقعي كشور پرداخت كه خداوند مجدداً بر ما منت نهاد و در صحنه
حساس تسخير لانه جاسوسان، مردم ايران برائت مجدد خويش را از آمريكا و اذناب آن
اعلام نمودند كه دوباره آمريكا همان تيغي كه بدست محمدرضا خان سپرده بود در كف
صدام اين زنگي مست نهاد.
صدام چه كرد؟
صدام چه كرد؟ آيا صدام همان كاري را كه شاه قبل از انقلاب
انجام داده بود انجام نداد؟ شاه قبرستانهاي ما را از سروهاي بلند آزادي پر نساخت؟
آيا صدام كه از قدرت برتر و مانور بيشتري برخوردار بود، غير از اين كرد؟ آيا شاه
كشورمان را به آمريكا نفروخته بود؟
آيا صدام براي فروختن ايران به آمريكا به صورت ديگري عمل
نكرد؟ گفتم كه خرابي هاي شاه را اگر مهلتمان دهند با تلاش همه دست اندركاران و ملت
شريف در بيست سال هم نمي توانيم آباد كنيم. آيا خرابيهاي صدام را مي شود در كمتر
از بيست سال آباد نمود؟
مردم شريف ايران و مسلمانان و آزادي خواهان تمامي جهان بايد
بدانند كه اگر بخواهند بدون گرايش به چپ و راست و مستقل از هر قدرت و ابرقدرتي روي
پاي خويش بايستند، بايد بهاي بسيار گران استقلال و آزادي را بپردازند.
تجربه انقلاب اسلامي در ايران با خون بهاي هزاران شهيد و
مجروح و خراب شدن منزلها و به آتش كشيده شدن خرمن هاي كشاورزان و كشته شدن تعداد
بسياري در بمب گذاري ها و اسير شدن فرزندان انقلاب و اسلام بدست دژخيمان بعث عراق
و هزاران گونه تهديد و فشار اقتصادي و جاني بدست آمده است.
ملت ايران تجربه پيروزي بر كفر جهاني را در خراب شدن منازل
خود بر سر كودكان در خواب بدست آورده است و با فداكاري و مجاهدت، انقلاب و كشور
خود را بيمه نموده است و ما به تمام جهان تجربه هايمان را صادر مي كنيم و نتيجه
مبارزه با ستمگران را بدون كوچكترين چشمداشتي به مبارزان راه حق انتقال مي دهيم و
مسلماً محصول صدور اين تجربه ها جز شكوفه هاي پيروزي و استقلال و پياده شدن احكام
اسلام براي ملتهاي در بند نيست روشنفكران اسلامي همگي با علم و آگاهي بايد راه
پرفراز و نشيب دگرگون كردن جهان سرمايه داري و كمونيسم را بپيمايند و تمام آزادي
خواهان بايد با روشن بيني و روشن گري راه سيلي زدن بر گونه ابرقدرتها و قدرتها،
خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم ترسيم كنند.
من با اطمينان مي گويم اسلام ابرقدرتها را به خاك مذلت مي نشاند. اسلام موانع بزرگ
داخل و خارج محدوده خود را يكي پس از ديگري برطرف و سنگرهاي كليدي جهان را فتح
خواهد كرد. ملت شريف ايران توجه داشته باشيد كه كاري كه شما مردان و زنان انجام
داده ايد، آنقدر گران بهاء و پر قيمت است كه اگر صدها بار ايران با خاك يكسان شود
و دوباره با فكر و تلاش فرزندان عزيز شما ساخته گردد، نه تنها ضرري نكرده ايد كه سود
زيستن در كنار اولياء الله را برده ايدو در جهان، ابدي شده ايد و دنيا بر شما رشك
خواهد برد خوشا به حالتان.
اعلان نبرد با جهانخواران و مستكبران
من به تمام جهان با قاطعيت اعلام مي كنم كه اگر جهانخواران
بخواهند در مقابل دين ما بايستند، ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد و تا
نابودي تمام آنان از پاي نخواهيم نشست. يا همه آزاد ميشويم و يا به آزادي بزرگتري
كه شهادت است ميرسيم و همانگونه كه در تنهائي و غربت و بدون كمك و رضايت احدي از
كشورها و سازمانها و تشكيلات جهاني، انقلاب را به پيروزي رسانديم و همانگونه كه
در جنگ نيز مظلومانه تر از انقلاب جنگيديم و بدون كمك حتي يك كشور خارجي، متجاوزان
را شكست دايدم، بياري خدا باقيمانده راه پرنشيب و فراز را با اتكاء بخدا تنها
خواهيم پيمود و بوظيفه خويش عمل خواهيم كرد. يا دست يكديگر را در شادي پيروزي جهان
اسلام در كل گيتي ميفشاريم و يا همه بحيات ابدي و شهادت رو ميآوريم و از مرگ
شرافتمندانه استقبال ميكنيم، ولي در هر دو حال پيروزي و موفقيت با ماست و دعا را
هم فراموش نميكنيم. خداوندا بر ما منت بنه و انقلاب اسلامي ما را مقدمه فروريختن
كاخهاي ستم جباران و افول ستاره عمر متجاوزان در سراسر جهان گردان و همه ملتها را
از ثمرات و بركات وراثت و امامت مستضعفان و پابرهنگان برخوردار فرما.
صداي ناآشناي صلح طلبي از كام ستمگران و جنگ افروزان
حال با اين مقدمه ها قضاوت در جنگ با خود مسلمانان است كه
تعقل و انديشه كنند كه ما در مسير چه هدف و آرماني مورد تهاجم قرار گرفته ايم و
شهيدان گرانقدري را به پيشگاه مقدس حق تقديم كرده ايم و صدام پليد چه نياتي از
تهاجم خود در سر پرورانده است و دنيا نيز به چه انگيزه اي بحمايت ضمني و علني از
او برخاسته است و تا امروز هم متجاوزان در تنگناي تسليحاتي و امكانات نظامي و
اقتصادي و سياسي نبودهاند و دنيا هر روز به بهانه اي آنان را به بهترين و مدرن
ترين سلاح ها مسلح نموده است، ولي از دادن امكاناتي كه حق مسلم ملت ماست و حتي پول
آنها را گرفته اند خودداري نموده است ولي با تمام اين احوال ما افتخار مي كنيم كه
در اين نبرد طولاني و نابرابر فقط با تكيه بر سلاح ايمان و توكل بر خداي بزرگ و
دعاي بقية الله(عج) اعتماد به نفس و همت دلاورمردان و شيرزنان صحنه كار زار به
پيروزي رسيده ايم، و خدا را سپاس مي گذاريم كه منت هيچ قدرت و كشور و ابرقدرتي در
جنگ بر گردن ما نيست و مردم كار آزموده و متوكل ما با استعانت از ذات مقدس كبريا
يكه و تنها و مظلومانه بر مشكلات بسياري از طرح و عمليات و بسيج و آموزش نيروها تا
نياز تسليحاتي كشورمان فائق آمده اند و علاوه بر موفقيتهاي اعجاز گونه اي كه در
صحنه هاي دفاع از كشور اسلامي و بيرون راندن متجاوزين از هزاران كيلومتر را ه بدست
آورده اند، به تحولات شگرف صنعتي از قبيل راه اندازي كارخانجات و دگرگوني در خطوط
توليد و ساختن و اختراع دهها وسايل پيشرفته و مدرن نظامي، آنهم بدون حضور هيچ
مستشاري و بدون هيچگونه كمك خارجي دست يافته اند و هم اكنون كه به مرز پيروزي مطلق
رسيده ايم و قدم هاي آخرمان را بر مي داريم، صداي نا آشناي صلح طلبي آن هم از كام
ستمگران و جنگ افروزان بگوش مي رسد و در جهان غوغا راه انداخته اند و عزا و ماتم
صلح طلبي بر پا نموده اند و مدافع آزادي و امنيت انسان ها شده و براي خون جوانان و
سرمايه هاي مادي و معنوي دو كشور ايران و عراق مرثيه سرايي مي كنند. راستي چه شده
است كه استكبار جهاني و در رأس آن آمريكا اينقدر طرفدار ملتها شده است و جنگ
افروزان و آتش بياران معركه ها و جلادان قرن به شرف انسانيت و همزيستي مسالمت آميز
اعتقاد پيدا كرده اند و از عطش سيراب ناشدني و خصلت خونخواري خود كه طبيعت فرهنگ
سرمايه داري و كمونيسم است منصرف شده اند و شمشيرها و خنجرها و قداره هاي فرورفته
در قلب و جگر ملتها را به غلاف كشيده اند.
آيا اين حقيقت است يا فريب و آيا اين همان جلوه هاي ديگر
شبيخونها و بي انصافيهايي نيست كه روزي سكوت را مصلحت خويش مي ديد و امروز صلح
طلبي را آيا براستي از اين طريق، جهان
خواران نمي خواهند از ضربه آخر ما جلوگيري كنند و براي حفظ منافع خودشان سياست جنگ
و صلح جهاني را به تصميمات و فكرهاي پوسيده و شيطاني خود گره بزنند و عملاً جان و
مال و مملكت و امنيت ملل عالم را بقبضه قدرت خود درآورند كه بطور قطع و يقين علت و
فلسفه سماجت و اصرار جهان خواران در تحميل صلح بر ملت ايران نشأت گرفته از همين
تفكر است و از همه اينها كه بگذريم اين مسئله كه چه كسي خواهان صلح واقعي و چه كسي
جنگ طلب است، خود اول بحث ماست.
چرا صدام صلح طلب شده است؟
آيا واقعاًصدام از گذشته ها و كرده ها و تجاوزات و ظلم ها
و ستمهاي خود پشيمان شده است و اظهار ندامت مي كند و از خيانتي كه به ملتها و
كشورهاي اسلامي و در جهت تضعيف بنيه دفاعي ملل اسلامي نموده است عذر تقصير مي
خواهد؟ آيا صلح طلبي صدام از روي دل سوزي و تنبه و آگاهي اوست و اصلاً با اين همه
جنايتها و غارتگري ها براي صدام وجدان و شعور و عاطفهاي مي توان تصور كرد؟ يا
اينكه اين افعي زخم خورده به خاطر استيصال و درماندگي خود به طناب صلح طلبي چسبيده
است و عجبا كه بعض مدعيان عقل و سياست و دورانديشي چگونه طرح مي دهند و با تحريف
آيات كتاب خدا و استناد به سنت پيامبر مسير عزت و كرامت مسلمين را دگرگون و مردم
ما را از شرافت جهاد بر حذر مي دارند كه خداوند را سپاس مي گذاريم كه به ملت ايران
آگاهي و رشد مرحمت فرموده است كه نه تنها تحت تأثير اين القائات نرفته و نمي رود،
بلكه اين موضع گيري هاي ناشيانه و بچگانه را دليل كمبود و ضعف مباني فكري و عقيدتي
صاحبان اين تحليلها دانسته و به آنان لبخند تمسخر مي زند. كدام انسان عاقلي است كه
با وجود همه شرايط مناسب و مقدمات لازم و فدا كردن هزاران قرباني بزرگ از نبرد با
دشمن رو به احتضار مكتب و جامعه و كشور خود چشم پوشي نموده و به او مهلت و توان
دوباره دهد تا در موقع مناسب به كشور ما حمله كند؟ آيا رياست چند روزه دنيا ارزش
اين همه خفت و زبوني را دارد؟ دنيا در شروع تجاوز بما پيشنهاد مي نمود كه براي
جلوگيري از تهاجم بيشتر به كشورتان حاكميت و خواسته هاي صدام را بپذيريد و به
زورگويي صداميان گردن نهيد و امروز هم در راستاي همان سياستها و در زير بمباران
مناطق مسكوني و حمله شيميايي و حمله به نفتكشها و هواپيماهاي غير نظامي و قطارهاي
مسافربري، بزبان ديگري ما را به پذيرش حكومت زور و تجاوز صداميان دعوت مي كند و
اين را ديگر همه آگاهان جهان درك كرده اند كه نه تنها صدام از خلق و خوي سبعيت
ودرندگي ذره اي عدول ننموده است كه متأسفانه با حمايت جهان خواران و يا سكوت
سازمان ها و مراكز بين المللي به گرگ زخم برداشته اي بدل شده است و مي رود تا شعله
هاي آتش و جنگ را در كشورهاي منطقه و خصوصاً خليج فارس برافروزد.
هشدار به سران كشورهاي خليج فارس و ابرقدرتها
و من با وجود چنين شرايطي به همه سران كشورهاي خليج فارس و
همه ابرقدرتهاي شرق و غرب و خصوصاً آمريكا و شوروي هشدار مي دهم و آنان را از
دخالت و ماجراجويي و تصميمات عجولانه بر حذر مي دارم و به ملت آمريكا از اينكه
عنان عقل و اراده خويش را در مهم ترين مسائل سياسي و بين المللي و نظامي بدست
افرادي چون ريگان بسپارد نصيحت مي كنم، چرا كه ريگان در كارها و خصوصاً در مسائل
سياسي و تصميم گيريها ناتوان شده است و به كمك عقلا و انديشمندان نيازمند شده است
كه مردم آمريكا را بورطه سقوط نكشاند. من به سران كشورهاي خليج فارس سفارش مي كنم
كه به خاطر يك عنصر ورشكسته سياسي، نظامي و اقتصادي بيش از اين خود و مردم كشورتان
را تحقير نكنيد و با توسل بدامن آمريكا ضعف و ناتواني خود را برملا نسازيد و از
گرگها و درنده ها براي شباني وحفظ منافع خود استمداد نطلبيد.
ابرقدرتها آن لحظه اي كه منافعشان اقتضاء كند، شما و قديمي
ترين وفاداران و دوستان خود را قرباني مي كنند و پيش آنان دوستي و دشمني و نوكري و
صداقت ارزش و مفهومي ندارد، آنان منافع خود را ملاك قرار داده اند و به صراحت و در همه جا از آن سخن مي گويند. چه خوبست كه
بعض سران سرسپرده كشورهاي اسلامي به اربابان و خدايان زر و زور و تزوير خود اين
نكته را جدي گوشزد كنند كه اينقدر از منافع خود در خليج فارس سخن نگويند. براي
اينكه همين مسئله موجب حساسيت شديد مردم منطقه است كه آمريكا و فرانسه و انگليس چه
منافعي در آبهاي خليج فارس دارند كه تا پاي دخالت نظامي و جنگ هم مي خواهند آنرا
حفظ كنند. البته سياست ما در مورد خليج فارس از اول تا كنون صريح و روشن بوده است.
جمهوري اسلامي ايرانبه امنيت در خليج فارس اهميت زيادي مي دهد و به همين دليل و
علي رغم فراهم بودن همه نوع امكانات دريائي و هوائي و زميني در بستن تنگه هرمز و
صدمه وارد كردن به كشتيها و نفت كشها و منافع و مراكز صدور نفت و پالايشگاهها و
بنادر منطقه تا بحال از سياست صبر و انتظار و جلوگيري از گسترش جنگ پيروي نموده
است و فقط در حد نشان دادن مقدار كمي از قدرت و حضور و توانائي خود و مقابله بمثل
وارد عمل گرديده است و همه دنيا به اين حقيقت رسيده استكه ناامني در خليج فارس فقط
بضرر ايران تمام نمي شود، بلكه قوي ترين قدرتها و ابرقدرتها هم اگر مثل آمريكا
تمامي امكانات هوائي و دريائي و جاسوسي و خبري خود و هم پيمانان خود در منطقه را
بسيج كنند كه حتي يك كشتي را بدون خطر اسكورت و حفاظت نمايند، از اين خطر و ضرر
مصون نخواهند مان و در اين گرداب ناامني غرق ميشوند. و عليرغم آنهمه مقدمات و
تمهيدات و جار و جنجالهائي كه در جهان، آمريكا برپا نموده است و دهها خبرنگار و
فيلمبردار را به منطقه گسيل داشته اند تا خبر موفقيت نقشه هاي شوم آمريكا را
مخابره كنند، خداوند زمينه رسوائي و زبوني آمريكا را بدست غيب خود فراهم مي آورد و
اقتدار معنوي پرچم لااله الاالله را بر پرچم كفر بنمايش ميگذارد و دل بندگان خالص
خويش را شادمان ميسازد و چه بهتر كه آمريكا و ريگان ازمسير سياست مين گذاري شده
خليج فارس كه كوس رسوائي آنان را در جهان بصدا درآورده است مجدداً عبور نكند و بر
مركب غرور و جهلي كه تابحال دهها بار صاحب خود را بر زمين كوبانيده است، سوار نشود
و لااقل شبح قدرت و قدرت نمائي خود را پيش نوكراني مثل كويت حفظ كند و بيش از اين
آنان را از شكست و خفت خود شرمسار و سرافكنده نسازد، و مطمئن باشند كه ادامه جولان
در خليج فارس منطقه را بكانون خطر و بحران ناخواسته عليه خود آنان سوق ميدهد و
دنيا اگر خودش را آماده بحران نفت و بهم خوردن همه معادلات اقتصادي و تجاري و
صنعتي كرده است، ما هم آماده ايم و كمربندها را محكم بسته ايم و همه چيز را براي
عمليات آماده است و حتماً آمريكا بايد به اين نكته برسد كه دخالت نظامي در خليج
فارس صرفاً يك آزمايش نيست كه يك دام بزرگ و يك بازي خطرناك است و ما و همه
مسلمانان منطقه خليج فارس حضور نظامي ابرقدرتها را نقشه و مقدمه تهاجم و حمله به
ممالك اسلامي و كشور جمهوري اسلامي ايران و در ادامه حمايت از صدام تلقي ميكنيم.
مسلمانان جهان با همراهي نظام جمهوري اسلامي ايران عزم خود را جزم كنند تا
دندانهاي آمريكا را در دهانش خرد كنند و نظاره گر شكوفائي گل آزادي و توحيد و
امامت در جهان نبي اكرم باشند. البته لازم است اين نكته را براي چندمين بار به سران كشورهاي
اسلامي حاشيه خليج فارس بازگو كنم كه القاء شبهه و بزرگ جلوه دادن خطر اسلام و
انقلاب و جمهوري اسلامي ايران براي كشورهاي منطقه همان ترفند قديم و جديد جهان
خواران بوده و هست كه از اين طريق از پيدايش جو تفاهم و همكاري مسالمت آميز جلوگيري نمايند و احساس
نياز كشورها را به شرق و غرب تشديد كنند. جمهوري اسلامي ايران مايل است بر اساس حفظ
وحدت و حمايت از منافع كشورها و ملتهاي اسلامي آنان را در مشكلات ياري نمايد و در
بروز حوادث تحميلي، سياسي و نظامي از ناحيه استكبار جهاني با قدرت و نفوذ خود آنها
را رفع و در جهت كنترل و نفي سلطه سياسي شرق و غرب برنامه اي دقيق و قوي ارائه
دهد، ولي ما مطمئنيم كه با وجود صدام و حزب عفلقي عراق اين مسئله بكندي پيش
ميرود، چرا كه بهمان ميزاني كه ابرقدرتها از ائتلاف و وحدت ملتهاي اسلامي واهمه
دارند، صدام نيز از همكاري ايران با كشورهاي اسلامي در هراس است.
ادامه نبرد تا سقوط صدام يك تكليف شرعي است
بهرحال اصرار ما در ادامه نبرد تا رفتن صدام و حزب كثيف عراق
و رسيدن بشرائط بر حق و عادلانه ديگرمان يك تكليف شرعي و واجب الهي است كه از آن
هرگز تخطي نميكنيم كه انشاءالله با تحقق آن در كنار كشورهاي اسلامي سياستي محكم و
بنيادين براي همه كشورها و ملتهاي اسلامي پايه ريزي شده است و در پرتو آن منافع
مردم از آفت و خطر مهاجمين و متجاسرين محفوظ خواهد ماند و همه كساني كه بفكر تجاوز
بحريم كشورهاي اسلامي افتاده اند از سرنوشت صداميان عبرت ميگيرند و خودشان را به
خشم و غضب ملتها گرفتار نخواهند ساخت. امروز بدون شك سرنوشت همه امتها و كشورهاي
اسلامي به سرنوشت ما در جنگ گره خورده است. جمهوري اسلامي ايران در مرحله ايست كه
پيروزي آن بحساب پيروزي همه مسلمانان و خداي نخواسته شكست آن بناكامي و شكست و
تحقير همه مؤمنان مي انجامد و رها كردن يك ملت و يك كشور و يك مكتب بزرگ در نيمه
راه پيروزي خيانت به آرمان بشريت و رسول خداست. لذا تب جنگ در كشور ما جز به سقوط
صدام فرو نخواهد نشست و انشاءالله تا رسيدن باين هدف فاصله چنداني نمانده است و
خدا را سپاس ميگذاريم كه ملت و دولت و مسئولين و ارتش و سپاه و بسيج و نيروهاي
مردمي و همه اقشار دلاور كشورمان در آمادگي كامل بسر ميبرند و همه اهل جنگ و
هنرآفرينان مدرسه عشق و شهادتند و بخوبي از پس توطئه هاي استكبار و ايادي جاسوس و
منافق آنان برآمده اند و ميروند كه بياري خداوند بزرگ آخرين معابر پيروزي را باز
كنند و علاوه بر حضور برتر خود در خليج فارس و جزاير و سواحل و مناطق غرب و جنوب،
هم اكنون نيز به سازماندهي و بسيج و تشكل مردم ستمديده عراق پرداخته اند كه اين از
مهم ترين خواسته ها و هدف هاي ما بوده است، چرا كه از اول جنگ بصراحت اعلام كرده
ايم كه ايران حتي بيك وجب از خاك عراق چشم اندوخته است و مردم عراق در تصميم گيري
ها و انتخاب حكومت خود آزادند و چه بهتر آنكه قبل از سقوط حاكميت مطلق بعث عراق
بدست رزمندگان دلاور اسلام در جبهه هاي نبرد، حكومت دلخواه و مورد نظر خود را
انتخاب كنند كه بحمدالله طليعه اين حركت بزرگ آشكار شده است و همه ابرقدرتها و
حاميان رژيم رو بزوال بعث مطمئن باشند كه بين المللي كردن درگيري ها در جنگ و ايجاد
جو فشار و جريانات ساختگي سياسي تبليغاتي و ديپلماسي عليه جمهوري اسلامي ايران در
جهان و دخالتهاي نظامي و غير نظامي در خليج فارس و بزرگ نمايي مشكلات و اختلاف
تراشي و ارائه تحليل هاي كور و بيثمر، ما را از هدف سرنگوني صدام و حزب بعث عراق و
تنبيه متجاوز باز نخواهد داشت و به لطف خدا تمامي
فشارها و محاصره هاي جهاني را براي نيل به اين هدف بزرگ تحمل مي كنيم و از
جنگ كردن در راه خدا خسته نمي شويم و اين ملت بزرگ ايران است كه با قامتي استوار
بر بام بلند شهادت و ايثار ايستاده است و هر روز نشاط و تحرك و فرياد او براي ادامه
راه بيشتر مي شود.
لزوم رعايت مصلحت زجر كشيده ها و محرومين
البته ممكن است غرب زده ها و بزدلان و همانها كه نه در
روزهاي آغازين در ميدان دفاع بوده اند و نه تا به امروز به حمايت از حماسه آفرينان
و وطن بانان خدمتي كرده اند و نه در آينده لياقت حضور در جنود و سربازان خدا را
خواهند يافت، براي خوش خدمتي به اربابان و دلگرم نمودن آنان از خستگي و بن بست در
جنگ تحميلي داد سخن دهند و به خيال خام خود افكار را از جنگ منحرف نمايند و
احياناً آنها كه خارج از مرزها نشسته اند باورشان بيايد كه مردم و مسئولين و ارتش
و سپاه و بسيج از جنگ و ادامه آن خسته شده اند و يا در ميان آنان بر سر جنگ اختلاف
افتاده است و حال آنكه بلطف خدا در حاكميت جمهوري اسلامي ما اختلافي بر سر مواضع
اصولي، سياسي و اعتقادي وجود ندارد و همه مصممند تا توحيد ناب را در بين المل
اسلامي پياده نموده و سر خصم را بسنگ بكوبانند تا در آينده اي نه چندان دور به
پيروزي اسلام در جهان برسند. الحمدلله اين كشور رسول خدا، امروز ميليونها جوان
داوطلب جن
و شهادت در خود
پروريده است و دل و ديدگان ملت ما را جز رضايت حق چيزي پر نخواهد كرد و بهمين جهت
از بذل مال و جان و فرزندان خويش در راه خدا لذت مي برند و ملاك ارزش و برتري در
نزد آنان تقوي و سبقت در جهاد گرديده است و از تفرعنها و خودنمائي هاي جاهليت قديم
و جديد متنفرند و من خودم را خادم يك چنين ملتي ميدانم و به اين خدمت افتخار ميكنم
و همه اين بركات معنوي را از توجه پيامبر رحمة للعالمين و خاتم المرسلين ميدانم و
مردم و جوانان كشورهاي اسلامي را به كشف و شناخت و ايجاد روابط گرم و برادرانه با
اين عصاره هاي فضيلت و تقوي دعوت نموده و در اين فرصت به همه مسئولان كشورمان تذكر
مي دهم كه در تقدم ملاكها هيچ ارزشي الهي بايد معيار انتخاب و امتياز دادن به
افراد و استفاده از امكانات و تصدي مسئوليتها و اداره كشور و بالاخره جايگزين همه
سنتها و امتيازات غلط مادي و نفساني بشود. چه در زمان جنگ و چه در حالت صلح چه
امروز و چه فردا كه خدا اين اميتاز را به آنان عنايت فرموده است و صرف اميتاز لفظي
و عرفي كفايت نمي كند كه بايد هم در متن قوانين و مقررات و هم در متن عمل و عقيده
و روش و منش جامعه پياده شود و مصلحت زجركشيده ها و جبهه رفته ها و شهيد و اسير و
مفقود و مجروح داده ها و در يك كلام مصلحت پابرهنه ها و گودنشينها و مستضعفين بر
مصلحت قاعدين در منازل و مناسك و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوي و
نظام اسلامي مقدم باشد و نسل به نسل و سينه به سينه شرافت و اعتبار پيشتازان اين
نهضت مقدس و جنگ فقر و غنا محفوظ بماند و بايد سعي شود تا از راه رسيده ها و دين
بدنيا فروشان، چهره كفرزدايي و فقر ستيزي روشن انقلاب ما را خدشه دار نكنند و لكه
ننگ دفاع از مرفهين بي خبر از خدا را بر دامن مسئولين نچسبانند و آنهايي كه در
خانه هاي مجلل، راحت و بي درد آرميده اند و فارغ از همه رنجها و مصيبتهاي جانفرساي
ستون محكم انقلاب و پابرهنه هاي محروم، تنها ناظر حوادث بوده اند و حتي از دور هم
دستي بر آتش نگرفته اند،نبايد به مسئوليتهاي كليدي تكيه كنند كه اگر به آنجا راه
پيدا كنند، چه بسا انقلاب را يك شبه بفروشند و حاصل همه زحمات ملت را بر باد دهند،چرا
كه اينها هرگز عمق راه طي شده را نديده اند و فرق و سينه شكافته نظام و ملت را
بدست از خدا بي خبران مشاهده ننموده اند و از همه زجرها و غربتهاي مبارزان و
التهاب و بي قراري مجاهدان كه براي مرگ و نابودي ظلم بيگانگان دل بدرياي بلا زده
اند غافل و بي خبرند.
3- روحانيون و مديران و مسئولين محترم كاروانها و حج با
توجه به مسئوليت خطيري كه در اداره و توجيه زائران محترم پذيرفته اند و با در نظر
گرفتن شرائط استثنائي كشور جمهوري اسلامي ايران، بايد تمام همت و تلاش خود را در
برگزاري صحيح و منظم حج بكار گيرند و به سعه صدر و به دور از هرگونه توقع و منتي
زائران محترم بيت الله را در آموزش و تعليم مناسك و مسائل حج همراهي نمايند و
متناسب با حضور قشرهاي مختلف اعم از بي سواد و با سواد، براي آنان برنامه ريزي
كنند و از نقش سازنده خود و تأثير بزرگي كه حج براي هميشه در سرنوشت انسان ميگذارد
غافل نشوند. چرا كه در آن فضا و شرائط معنوي همه دلها براي تحول و پذيرفتن حق
آماده است لذا از اعمال نظرهاي شخصي در امور حج و خصوصاً در مسائل و مناسك جداً
خودداري شود و مسائل حج را با علم و يقين و درمورد ضرورت با مراجعه به اشخاص مطلع
و يا منابع فقهي آن بيان فرمايند. چرا كه در اعمال و مناسك حج مسائل جديد و مورد
ابتلاء فراوان است، و خداي ناكرده بيان ناقص و غلط مسائل موجب بطلان عمل و
گرفتاري حجاج محترم و عسر و حرج ميگردد.
توصيه مهم به روحانيون
روحانوين عزيز در عين حالي كه مسائل را بطور واضح و دقيق
بيان ميكنند ولي از مشكل تراشي و حالتهاي وسواس گونه اي كه زائران را در شك و
ترديد و احتياطهاي بي مورد قرا ميدهد خودداري كنند چرا كه وسواس در برنامه و مراسم
و عبادتها و ادعيه موجب كسالت و بي توجهي در واجبات ميشود و يكي از فرصتهاي بسيار
مناسب و مغتنم براي روحانيون ارتباط با صاحبنظران و انديشمندان و علماء كشورهاي
اسلامي است هر چند كه استكبار جهاني و يا سران بعضي كشورهاي اسلامي بشدت ازاين نوع
ملاقاتها و رابطه ها بيمناك و از آن جلوگيري و مراقبت مي نمايند. ولي برنامه ريزي
سالم و استفاده كردن از اين موقعيت مناسب براي تبادل افكار و انديشه ها وپيدا كردن راه حل براي معضلات جوامع اسلامي
ازخواسته هاي جمهوري اسلامي ايران بوده است و در اين فرصت مغتنم روحانيون معظم و
مسئولين تبليغات حج براي انتقال تجارب انقلاب و ارائه خط مشي هاي سياسي در پرتو
احكام قرآن و نقش عظيم روحانيت اسلام در رهبري مردم و جامعه نقش كارسازي بايد
ايفاء بنمايند.
متأسفانه نه تنها مردم كشورها، بلكه روحانيون ممالك اسلامي
كه اكثراً از كارآئي و نقش سازنده و تعيين كننده خود در مسائل روز و سياستهاي بين
المللي بي خبر هستند و متأثر از القائات و برداشتهاي مادي تصور ميكنند كه در عصر
تمدن و تكنيك و صنعت و تحولات علمي و پيشرفتهاي مادي نفوذ روحانيت كم شده است.
و نعوذ بالله اسلام از اداره كشورها عاجز مانده است كه
بحمدالله پيروزي انقلاب اسلامي ايران برهبري روحانيت، خلاف اين تصورات را ثابت
نمود و عليرغم همه كارشكنيها و سنگ اندازيها و توطئه هاي شرق و غرب و حسادت و كينه
توزي ايادي آنان توانمندي و اقتدار روحانيت اسلام آشكار گرديد كه من از تمامي
علماء و متفكرين و دانشمندان اسلامي سراسر جهان دعوت ميكنم كه در فرصتهاي مناسب به
كشور عزيز اسلامي ايران سفر كنند و در وضع گذشته اين مملكت كه نظام شاهنشاهي آنرا
به مملكتي غرب زده و تهي از ارزشهاي اسلامي مبدل ساخته بود و ايران ميرفت تا
پايگاهي براي اسلام زدائي و محو آثار رسالت گردد و از تاريخ تا فرهنگ و همه مظاهر
اسلام نابود شود فكر نمايند و همچنين به بررسي وضعيت كنوني بپردازند كه اساس
قوانين و مقررات اين كشور را وحي و اسلام معين نموده است و تمامي مظاهر كفر و شرك
و معاصي علني حتي المقدور بر چيده شده و عليرغم عمه نغمه هاي شوم التقاطي ها و چپ
ها و راست ها و ملي گراها كه در روزهاي اول پيروزي انقلاب و براي قبضه نمودن قدرت
و تفكر ملت ايران از حلقوم آنان برميخاست خداوند بر ما منت نهاد كه توطئه آنان كشف
و در تمامي كشور ما قوانين و برنامه هاي اسلامي در حال پياده شدن است و از
ميدانهاي نبرد و كارزار گرفته تا مراكز تحقيقات علمي، دانشگاهها و حوزه ها و از
مجالس قانون گذاري و تدوين همه مقررات كشوري و لشكري تا قوه مجريه كه دست اندر كار
حل و فصل بزرگترين مسايل اداري و اجرائي يك كشور بزرگ و در حال جنگ و محاصره و با
جمعيتي متجاوز از پنجاه ميليون نفر است از
قوه قضائي كه مسئوليت اجراي حدود و احكام الهي و در حقيقت بار سنگين تأمين امنيت
جان و نواميس واموال و شخصيت يك جامعه انقلابي را بعهده دارد تا فرماندهي قواي
نظامي و انتظامي كه مسئوليت امنيت مرزها و داخل كشور و خنثي نمودن صدها توطئه
رنگارنگ بعهده آنان است و بايد جلو تخريب و جنايات منافقين و ضد انقلاب و اشاعه
فحشاء و منكرات و دزديها و قتلها و مواد مخدر را بگيرند كه همه اينها با رهبري
روحانيت متعهد و به بركت احكام نوراني اسلام و كتاب آسماني پيامبر اكرم حضرت محمد
بن عبدالله(ص) و پيروي از ائمه هدي عليهم السلام اداره ميشود و خدا را سپاس مي
نهيم كه با تكيه بر آيات وحي و كتاب خدا توانسته ايم كشورمان را از وابستگي ها
نجات دهيم البته تا پياده كردن تمامي احكام و مقررات اسلامي و عمل كامل در همه
سطوح جامعه راه زيادي در پيش داريم ولي بياري خداوند همچنان به تلاش و كوشش خود
ادامه ميدهيم و در عمل به همه غرب زدگان و شرق زدگان و خودباختگاني كه از مطرح
كردن شعار اسلام و اعتماد به قرآن كريم واهمه داشته اند نشان ميدهيم كه چگونه
ميتوان جامعه رااز سر چشمه هاي معرفت كتاب خدا و هدايت اسلام عزيز سيراب نمود كه
بحمدالله همه اينها از بركات ورود علماء در مسائل سياسي و استنباط احكام در مسائل
مستحدثه بوده است،كه روحانيت كشور ايران فقط به خطابه و وعظ و ذكر مسائل روزمره
اكتفا ننموده است و با دخالت در مهمترين مسايل سياسي كشور خود و جهان توانسه است
قدرت و مديريت روحانيت اسلام را بنمايش بگذارد و اتمام حجتي براي همه قائلين به
سكوت و سازشكاران بي تعهد و علم فروشان بي عمل باشد و تعجب است كه چگونه بسياري از
علماء و روحانيون كشورها و بلاد اسلامي از نقش عظيم رسالت الهي و تاريخي خود در اين عصري كه بشريت
تشنه معنويت و احكام نوراني اسلام است غافلند و عطش ملتها را درك نميكنند، و از
التهاب و گرايش جوامع بشري به ارزشهاي وحي بي خبرند و قدرت و نفوذ معنوي خود را
دست كم گرفتهاند، كه در همين شرايط پرزرق و برق حاكميت علوم و تمدن مادي بر نسل
معاصر، علماء و خطباء و ائمه جمعه بلاد و روشنفكران اسلامي با وحدت و انسجام و
احساس مسئوليت و عمل بوظيفه سنگين هدايت و رهبري مردم مي توانند دنيا را در قبضه
نفوذ و حاكميت قرآن درآورند و جلو اين همه فساد و استثمار و حقارت مسلمين را
بگيرند و از لانه كردن شياطين كوچك و بزرگ و خصوصاً آمريكا در ممالك اسلامي
جلوگيري كنند و بجاي نوشتن و گفتن لاطائلات و كلمات تفرقه انگيز و مدح و ثناي
سلاطين جور و بدبين كردن مستضعفان به مسايل اسلام و ايجاد نفاق در صفوف مسلمين به
تحقيق و نشر احكام نوراني اسلام همت بگمارند و با استفاده از اين درياي بيكران ملتهاي
اسلامي هم عزت خود را، و هم اعتبار امت محمدي را پايدار نمايند.
آيا براي علماي كشورهاي اسلامي ننگ آورنيست كه با داشتن
قرآن كريم و احكام نوراني اسلام و سنت پيامبر و ائمه معصومين عليهم السلام احكام و
مقررات كفر در ممالك اسلامي تحت نفوذ آنان پياده شود و تصميمات ديكته شده صاحبان
زر و زور و تزوير و مخالفان واقعي اسلام اجرا گردد و سياست گذاران كرملين يا
واشنگتن دستورالعمل براي ممالك اسلامي صادر كنند؟ علماء بلاد و كشورهاي اسلامي
بايد راجع به حل مشكلات و معضلات مسلمين و خروج آنان از سيطره قدرت حكومتهاي جور
با يكديگر به بحث و مشورت و تبادل نظر بپردازند و براي حفظ منافع مسلمين سينه را
سپر كنند و جلو تهاجم فرهنگهاي مبتذل شرق و غرب را كه به نابودي نسل و حرث ملتها
منتهي شده است بگيرند و به مردم كشورهاي خود آثار سوء و نتايج خودباختگي در مقابل
زرق و برق غرب و شرق را بازگو نمايند. و به مردم و به دولتها خطر استعمار نو و
شيطنت ابرقدرتها كه جنگ و مسلمان كشي در جهان براه انداخته را گوشزد كنند.
من مجدداً تأكيد مي كنم كه دنيا امروز تشنه حقائق و احكام
نوراني اسلام است و حجت الهي بر همه علماء و روحانيون تمام گرديده است، چرا كه
وقتي جوانان كشورهاي اسلامي براي دفاع از مقدسات ديني خود تا سرحد شهادت پيشرفته
اند و براي بيرون كردن متجاوزان خود را به درياي حوادث و بلا زده اند و زندانها و
شكنجه ها را بجان خريده اند و همچون مسلمانان شجاع و مبارز و عزيزان حزب الله
لبنان و ساير كشورها مقاومت كرده و به جهاد عليه متجاوزان برخاسته اند چه حجتي
بالاتر از اين و چه بهانه اي براي سكوت و مماشات و در خانه نشستن و تقيه كردن هاي
بي مورد مانده است؟ علماء و روحانيت متعهد اسلام اگر دير عملكنند، كار از كار
ميگذرد. البته ما درد تنهائي بعضي از علماء و متعهديني كه در شهرها و كشورهايشان
در محاصره سرنيزه ها و فشار تحليلها و حكمهاي نامشروع علماء سوء و درباري گرفتار
آمده اند احساس ميكنيم ولي به همه اين عزيزان كه در فشار جباران مي باشند موعظه
خدا را يادآور ميشوم كه «ان تقوموا لله مثني و فرادي ثم تتفكروا» براي خدا قيام
كنيد و از تنهائي و غربت نهراسيد.
طرد روحانيون درباري
مساجد بهترين سنگرها و جمعه و جماعات مناسب ترين ميدان تشكل
و بيان مصالح مسلمين ميباشند. امروز دولتها و سرسپردگان ابرقدرتها اگر چه به جنگ
جدي با مسلمانان برخاسته اند و همچون دولت هند مسلمانان بيگناه و بي پناه و آزاده
را قتل عام ميكنند ولي هرگز جرأت و قدرت تعطيلي مساجد و معايد مسلمين را براي
هميشه ندارند و نور عشق و معرفت ميليونها مسلمان را نميتوانند خاموش كنند، در عين
حال اگر آنان مساجد و محافل مذهبي و سياسي علماي اسلام را به تعطيلي بكشانند و حتي
علماء اسلام را در ملأ عام بدار كشند، خود دليل مظلوميت اسلام و موجب توجه بيشتر
مسلمانان به روحانيت و پيروي از آنان ميشود. مگر نه اينست كه خداوند از علماء
پيمان گرفته است كه در برابر ستم ستمكاران و ظلم جنايت پيشگان ساكت و آرام نمانند؟
مگر نه اينست كه علماء حجت پيامبران و معصومين بر زمين هستند؟ پس بايد علماء و
روشنفكران و محققان بداد اسلام برسند و اسلام را از غربتي كه دامن گيرش شده است
نجات دهند و بيش از اين ذلت و حقارت را تحمل نكنند و بت سيادت تحميلي جهان خواران
را بشكنند و با بصيرت و سياست، چهره منور و پراقتدار خود را آشكار سازند و در اين
راستا، دو چهره ها و روحاني نماها و دين بدنيا فروشان و قيل و قال كنندگان را از
خود واز كسوت خود برانند و اجازه ندهند كه علماء سوء و تملق گويان ظلمه و ستمگران،
خود را بجاي پيشوايان و رهبران معنوي امتهاي اسلامي بر مردم تحميل كنند. و از
منزلت و موقعيت معنوي علماء اسلام سوء استفاده كنند روحانيون متعهد اسلام بايد از
خطر عظيمي كه از ناحيه علماء مزدور و سوء آخوندهاي درباري متوجه جوامع اسلامي شده
است سخن بگويند چرا كه اين بي خبران هستند كه حكومت جائران و ظلم سران وابسته را
به توجيه، و مظلومين را از استيفاء حقوق حقه خود منع و در مواقع لزوم به تفسيق و
كفر مبارزان و آزاديخواهان در راه خدا حكم ميدهند، كه خداوند همه ملتهاي اسلامي را
از شرور و ظلمت اين نااهلان و دين فروشان نجات دهد.
مبارزه با فرهنگهاي تحميلي
و يكي از مسائل بسيار مهمي كه بعهده علماء و فقهاء و
روحانيت است، مقابله جدي با دو فرهنگ ظالمانه و منحط اقتصادي شرق و غرب و مبارزه
با سياستهاي اقتصاد سرمايه داري و اشتراكي در جامعه است. هر چند كه اين بليه دامن
گير همه ملتهاي جهان گرديده است و عملاً بردگي جديدي بر همه ملتها تحميل شده و
اكثريت جوامع بشري در زندگي روزمره خود به اربابان زر و زور پيوند خورده اند و حق
تصميم گيري در مسايل اقتصادي جهان از آنان سلب شده است و عليرغم منابع سرشار طبيعت
و سرزمينهاي حاصل خيز جهان و آبها و درياها و جنگلها و ذخائر به فقر و درماندگي
گرفتار آمده اند و كمونيستها و زراندوزان و سرمايه داران با ايجاد روابط گرم با
جهانخواران، حق حيات و ابتكار عمل را از عامه مردم سلب كرده اند و با ايجاد مراكز
انحصاري و چند مليتي، عملاًنبض اقتصاد جهان را در دست گرفته و همه راههاي صدور و
استخراج و توزيع و عرضه و تقاضا و حتي نرخ گذاري و بانكداري را بخود منتهي نموده
اند، و با القاء تفكرات و تحقيقات خودساخته به توده هاي محروم باورانده اند كه
بايد تحت نفوذ ما زندگي كرده و الا راهي براي ادامه حيات پابرهنه ها جز تن دادن به
فقر باقي نمانده است و اين مقتضاي خلقت و جامعه انساني است كه اكثريت قريب به
اتفاق گرسنگان در حسرت يك لقمه نان بسوزند و بميرند و گروهي اندك هم از پرخوري و
اسراف و تعيش ها جانشان به لب آيد. بهرحال اين مصيبتي است كه جهان خواران بر بشريت
تحميل كرده اند و كشورهاي اسلامي بواسطه ضعف مديريتها و وابستگي به وضعيتي اسف بار
گرفتار شده اند كه اين به عهده علماء اسلام و محققين و كارشناسان اسلامي است كه
براي جايگزين كردن سيستم ناصحيح اقتصاد حاكم بر جهان اسلام، طرحها و برنامه هاي
سازنده و دربرگيرنده منافع محرومين و پابرهنه ها را ارائه دهند. و جهان مستضعفين و
مسلمين را از تنگنا و فقر معيشت بدرآورند.
البته پياده كردن مقاصد اسلام در جهان و خصوصاً برنامه هاي
اقتصادي آن و مقابله با اقتصاد بيمار سرمايه داري غرب و اشتراكي شرق بدون حاكميت
همه جانبه اسلام ميسر نيست. و ريشه كن شدن آثار سوء و مخرب آن چه بسا بعد از
استقرار نظام عدل و حكومت اسلامي همچون جمهوري اسلامي ايران نيازمند به زمان باشد
ولي ارائه طرحها و اصولاً تبيين جهت گيري اقتصاد اسلام در راستاي حفظ منافع
محرومين و گسترش مشاركت عمومي آنان و مبارزه اسلام با زراندوزان بزرگترين هديه و
بشارت آزادي انسان از اسارت فقر و تهي دستي به شمار ميرود و بيان اين حقيقت كه
صاحبان مال و منال در حكومت اسلام هيچ امتياز و برتري از اين جهت بر فقراء ندارند
و ابداً اولويتي به آنان تعلق نخواهد گرفت مسلم راه شكوفائي و پرورش استعدادهاي
خفته و سركوب شده پابرهنگان را فراهم مي كند. و تذكر اين مطلب كه ثروتمندان هرگز
بخاطر تمكن مالي خود نبايد در حكومت و حكمرانان و اداره كنندگان كشور اسلامي نفوذ
كنند و مال و ثروت خود را بهانه فخر فروشي و مباهات قرار بدهند و به فقراء و
مستمندان و زحمت كشان افكار و خواسته هاي خود را تحميل كنند. اين خود بزرگترين
عامل دخالت دادن مردم در امور و گرايش آنان به اخلاق كريمه و ارزشهاي متعالي و
فرار از تملق گوئيها ميگردد. و حتي بعضي ثروتمندان را از اينكه تصور كنندكه مال و
امكاناتشان دليل اعتبار آنان در پيشگاه خداست متنبه ميكند.
خلاصه كلام اينكه بيان اين واقعيت كه در حكومت اسلامي بهاي
بيشتر و فزون تر از آن كسي است كه تقوي
داشته باشد نه ثروت و مال و قدرت، و همه مديران و كارگزاران و رهبران و
روحانيون نظام و حكومت عدل موظفند كه با فقرا و مستمندان و پابرهنه ها بيشتر حشر و
نشر و جلسه و مراوده و معارفه و رفاقت داشته باشند تا متمكنين و مرفهين و در كنار
مستمندان و پابرهنه ها بودن و خود را در عرض آنان دانستن و قرار دادن، افتخار
بزرگي است كه نصيب اولياء شده و عملاً به القائات و شبهات منحرفين خاتمه ميدهد.
كه بحمدالله در جمهوري اسلامي ايران اساس اين تفكر و بينش
در حال پياده شدن است و همچنين مسئولين محترم كشور ايران عليرغم محاصرات شديد
اقتصادي و كمبود درآمدها تمامي كوشش و تلاش خود را صرف فقرزدائي جامعه كرده اند و
همه آرمان و آرزوي ملت و دولت و مسئولين كشور ماست كه روزي فقر و تهي دستي در
جامعه ما رخت بربندد و مردم عزيز و صبور و غيرتمند كشور ما از رفاه در زندگي مادي
و معنوي برخوردار باشند.
خدا نياورد آن روزي را كه سياست ما و سياست مسئولين كشور ما
پشت كردن به دفاع از محرومين و روآوردن و حمايت از سرمايه دارها گردد و اغنياء و
ثروتمندان از اعتبار و عنايت بيشتري برخوردار بشوند. معاذالله كه اين با سيره و
روش انبياء و اميرالمؤمنين و ائمه معصومين عليهم السلام سازگار نيست دامن حرمت و
پاك روحانيت آن منزه است و تا ابد هم بايد منزه باشد و اين از افتخارات و بركات
كشور ما و انقلاب و روحانيت ماست كه به حمايت از پابرهنگان برخاسته اند و شعار
دفاع از حقوق مستضعفان را زنده كرده اند. از آنجا كه محروميت زدائي عقيده و راه و
رسم زندگي ماست، جهان خواران در اين مورد هم ما را آرام نگذاشته اند. و براي
ناتوان ساختن دولت و دست اندركاران كشور ما حلقه هاي محاصره را تنگتر كرده اند. و
بغض و كينه و ترس و وحشت خود را در اين حركت مردمي و تاريخي تا مرز هزاران توطئه
سياسي و اقتصادي ظاهر ساخته اند و بدون شك جهانخواران به همان ميزان كه از شهادت
طلبي و ساير ارزشهاي ايثارگرانه ملت ما واهمه داريد از گرايش و روح اقتصاد اسلام
بطرف حمايت از پابرهنگان در هراسند و مسلم هر قدر كشور ما بطرف فقرزدائي و دفاع از
محرومان حركت كند اميد جهان خواران از ما منقطع و گرايش ملتهاي جهان اسلام زيادتر
مي شود و روحانيت عزيز بايد به اين اصل توجه عميق داشته باشند، و افتخار تاريخي و
بيش از هزار ساله پناهگاهي محرومان را براي خود حفظ كنند و به ساير مسئولين و مردم
توصيه نمايند كه ما نبايد گرايش و توجه بي شائبه محرومين را به انقلاب و حمايت
بيدريغ آنانرا از اسلام فراموش كنيم و بدون جواب بگذاريم، البته پرواضح است كه همه
اقشار كشور ما در انقلاب سهيم و شريكند و همه براي خدا و انجام وظيفه الهي خود
وارد صحنه ها شده اند و مقصد خداست و هرگز آمال بلند و الهي خود را بمسائل مادي
آلوده نميكنند، و با كمبودها از ميدان بدر نميروند، چرا كه كسي كه براي خدا جان و
مال فدا ميكند بخاطر شكم و دنيا از پا در نمي آيد ولي وظيفه ما و همه دست
اندركاران است كه به اين مردم خدمت كنيم و در غم و شادي و مشكلات آنان شريك باشيم.
كه گمان نميكنم عبادتي بالاتر از خدمت به محرومين وجود داشته باشد.
پابرهنه ها و محرومين امتحان خود را داده اند.
راستي وقتي كه پابرهنه ها و گودنشينان و طبقات كم درآمد
جامعه ما امتحان و تقيد خود را به احكام اسلامي تا سرحد قرباني نمودن چندين عزيز و
جوان و بذل همه هستي خود داده اند و در همه صحنه ها بوده اند و انشاءالله خواهند
بود و سر و جان در راه خود ميدهند چرا ما از خدمت به اين بندگان خالص حق و اين
رادمردان شجاع تاريخ بشريت افتخار نكنيم. من مجدداً ميگويم كه يك موي سر اين كوخ
نشينان و شهيد دادگان به همه كاخ و كاخ نشينان جهان شرف و برتري دارد.
و آخرين نكتهاي كه در اينجا ضمن تشكراز علماء و روحانيون و
دولت خدمتگزار حامي محرومان بايد از باب تذكر عرض كنم و بر آن تأكيد نمايم، مسئله
ساده زيستي و زهدگرائي علماء و روحانيت متعهد است كه من متواضعانه و بعونان يك پدر
پير از همه فرزندان و عزيزان روحاني خود ميخواهم كه در زماني كه خداوند بر علما و
روحانيون منت نهاده است و اداره يك كشور بزرگ و تبليغ رسالت انبياء را به آنان
محول فرموده است، از زي روحاني خود خارج نشوند و از گرايش به تجملات و زرق و برق
دنيا كه دون شأن روحانيت و اعتبار نظام جمهوري اسلامي ايران است پرهيز كنند. و بر
حذر باشند كه هيچ آفت و خطري براي روحانيت و براي دنيا و آخرت آنان بالاتر از توجه
به رفاه و حرت در مسير دنيا نيست، كه الحمدالله روحانيت متعهد اسلام امتحان
زهدگرائي خود را داده است، ولي چه بسا دشمنان قسم خورده اسلام و روحانيت بعد از
اين براي خدشه دار كردن چهره اين مشعل داران هدايت و نور دست بكار شوند و با
كمترين سوژه اي به اعتبار آنان لطمه وارد سازند، كه انشاءالله موفق نميشوند.
و اما زائران محترم ايراني كه انصافاً شخصيت و شعور و رشد
سياسي و اجتماعي خود را در مراسم حج سالهاي گذشته بنمايش گذارده اند و باعث حفظ
آبرو و اعتبار جمهوري اسلامي ايران شده اند امسال نيز علاوه بر دقت و توجه باعمال
و واجبات حج و استفاده از اين نعمت بزرگ تشرف به مكه مكرمه و مدينه منوره و زيارت
خانه خدا و مرقد پاك نبي اكرم(ص) و بقيع و تشرف بجوار تربت مطهر حضرت زهرا(س) و
ائمه معصومين عليهم السلام، در راهپيمائي كوبنده برائت با هماهنگي و انسجام كامل
در صفوف و شعارها و برنامه ها شركت نمايند و از بركات اين اجتماع مقدس عبادي سياسي
كه نشان دهنده اقتدار مسلمين و كشور عزيز و اسلامي ايران است بهره مند شوند و با
برخوردهاي اخلاقي و سالم و سازنده در تمامي مراسم حج و خصوصاً در مسير راهپيمائي
با مردم ساير كشورها و يا مأمورين كشور عربستان سعودي، آنان را به ضرورت حضور در
اين اجتماعات دعوت كنند و از هر گونه اعمال سليقههاي شخصي و كارهاي خودسرانه اي
كه خداي ناكرده موجب هتك احترام اين اجتماع عظيم شود خودداري كنند و از درگيري و
اهانت و جدال احتراز نمايند. هر چند كه زائران محترم با آگاهي كامل نقشه ها و
توطئه ها را خنثي مي كنند ولي چه بسا افرادي بمنظور برهم زدن شكوه و جلوه اجتماعات
حج و مخدوش كردن چهره انقلاب به كراهاي بدون حساب و خودسرانه هاي دست بزنند. البته
بعيد بنظر ميرسد كه دولت يا مأمورين عربستان كه ميزبان زائران خانه خدا و حرم
پيغمبر اكرمند(ص) از اين نمايش قدرت اسلام و مسلمين در برابر كفر و ابتكار عمل
سياسي ملت ما كه بخاطر سربلندي جهان اسلام و مسلمين مي باشد جلوگيري كنند. در هر حال
زائران ايراني به نقش و رسالت خود در تمامي مراحل حج توجه كنند كه تمامي اعمال و
رفتار آنان با دقت مورد توجه و نظر دوستان و دشمنان انقلاب ماست، دشمنان انقلاب
درصدد دست يافتن به سوژه اي ولو مختصر جهت تخريب قداست و اعتبار الهي مردم كشور ما
مي باشند. و دوستان و طرفداران انقلاب مشتاق آشنائي با روش و سيره و خصوصيات اين
ملتي كه آوازه نام و نشانش بياري خداوند در سراسر عالم افكنده است گرديده اند و حج
بهترين ميعادگاه معارفه ملتهاي اسلامي است كه مسلمانان با برادران و خواهران ديني
و اسلامي خود از سراسر جهان آشنا ميشوند و در آن خانه اي كه متعلق به تمام جوامع
اسلامي و پيروان ابراهيم حنيف است گردهم ميآيند و با كنار گذاردن تشخص ها و رنگها
و مليت ها و نژادها بسرزمين و خانه اولين خود رجعت مي كنند و با مراعات اخلاق
كريمه اسلامي و اجتناب از مجادلات و تجملات، صفاي اخوت اسلامي و دورنماي تشكل امت
محمدي را در سراسر جهان بنمايش مي گذارند.
زائران محترم كشور ايران ارزش دستاوردهاي معنوي و سياسي
جمهوري اسلامي ايران را در برخورد با ساير مسلمانان بهتر درك مي كنند و با توجه و
اطلاع از گرفتاريها و مشكلاتي كه باشكال مختلف بر ملت هاي اسلامي تحميل شده است
بابعاد عظمت انقلاب و عنايات خاصه حق تعالي و توجه امام زمان ارواحنافداه به اين
ملت، بيشتر پي مي برند، و قدر بركات اين انقلاب را بيشتر از گذشته ميدانند، و از
كار و تلاش مسئولين محترم و دولت خدمتگزار كه شب و روز خود را وقف خدمت نموده اند
مطلع ميگردند و از تحولي كه در جوانان و اقشار ديگر ملت بوجود آمده است و آنان را
به بهشت صلابت و عفت و حيا و شرافت و آزادي و جهاد رهنمون شده اند خدا را سپاس مي
گذارند.
خداوندا اين نعمتهاي بزرگ را از ما و ملت ما نگير.
خداوندا ما را به ارزش بركات خود بيشتر آشنا فرما.
خداوندا بربندگي ما و خلوص ما واظهار عجز و ذلت ما در برابر
خودت بيافزا.
خداوندا بما توکل و صبر و مقاومت و رضا و توفيق جلب عنايت
خود كرامت فرما.
و در مسير خدمت به بندگانت ما را تا مرز قرباني خود و
فرزندان و هستيمان همراهي و مدد بنما.
زائران محترم مبادا كه از احساس رشد و عظمت انقلاب خود در
برابر مسلمانان ديگر كشورها بغرور و عجب گرفتار شوند و خداي نخواسته به اعمال و
رفتار مسلمانان بديده اهانت و تحقير بنگرند و از همدلي و انس با دوستان خدا در مكه
مكرمه محروم شوند. و از شكر اين نعم بزرگ الهي كه تواضع در برابر مسلمانان و
مستضعفان و برادران ديني است غافل بمانند. در كنار خانه خدا و مرقد پيامبر اكرم(ص)
بيعت ها و پيوندهاي دوستي و ارتباط آينده را با مسلمانان محكم كنيد و حديث انقلاب
و لطف خدا را به آنان بازگو نمائيد و از جانب من و همه ملت ايران به همه مسلمانان
اطمينان بدهيد كه جمهوري اسلامي ايران پشتيبان
شما و حامي مبارزات و برنامه هاي اسلامي شماست و در هر سنگري عليه متجاوزان
در كنار شما ايستاده است، و از حقوق گذشته و امروز و آينده شما انشاءالله دفاع
خواهد كرد. و بآنان بگوئيد كه اقتدار و اعتبار جمهوري اسلامي ايران متعلق بهمه
ملتهاي اسلامي است و دفاع از ملت قهرمان و دلاور ايرا در حقيقت دفاع از همه ملتهاي
تحت ستم است و ما با خواست خدا دست تجاوز و ستم همه ستمگران را در كشورهاي اسلامي
ميشكنيم. و با صدور انقلابمان كه در حقيقت صدور انقلاب راستين و بيان احكام محمدي
است به سيطره و سلطه و ظلم جهانخواران خاتمه ميدهيم و بياري خدا راه را براي ظهور
منجي و مصلح كل و امامت مطلقه حق امام زمان اوراحنافداه هموار ميكنيم.
و از نكاتي كه حجاج محترم بايد به آن توجه كنند، اينكه مكه
معظمه و مشاهد مشرفه آينه حوادث بزرگ نهضت انبياء اسلام و رسالت پيامبر اكرم(ص)
است. جاي جاي اين سرزمين محل نزول و اجلال انبياء بزرگ و جبرئيل امين و يادآور
رنجهاو مصيبتهاي چندين ساله ايست كه پيامبر اكرم(ص) در راه اسلام و بشريت متحمل
شده اند و حضور در اين مشاهد مشرفه و امكنه مقدسه و در نظر گرفتن شرايط سخت و طاقت
فرساي بعثت پيامبر، ما را به مسئوليت و حفظ دستاوردهاي اين نهضت و رسالت الهي
بيشتر آشنا ميم كند، كه واقعاً پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدي در چه غربتهائي براي دين
حق و امحاء باطل استقامت و ايستادگي نموده اند و از تهمتها و اهانتها و زخم
زبانهاي ابولهب ها و ابوجهل ها و ابوسفيان ها نهراسيدند و در عين شديدترين محاصره
هاي اقتصادي در شعب ابي طالب براه خود ادامه دادند و تسليم نشدند و سپس با تحمل
هجرتها و مرارتها در مسير دعوت حق و ابلاغ پيام خداو حضور در جنگهاي پياپي و
نابرابر و مبارزه با هزاران توطئه و كارشكنيها به هدايت و رشد همت گماشته اند كه
دل صخره ها و سنگها و بيابانها و كوهها و كوچه ها و بازارهاي مكه و مدينه پر است
از هنگامه پيام رسالت آنان، كه اگر آنها بزبان و سخن مي آمدند و از راز و رمز تحقق
«فاستقم كما أمرت» پرده بر ميداشتند، زائران بيت الله الحرام در مي يافتند رسول
خدا براي هدايت ما و بهشتي شدن مسلمانان، چه كشيده است و مسئوليت پيروان او چقدر
سنگين است. امت و ملت شهيد داده ايران اگر چه در طول دوران مبارزه و جنگ و حوادث
ديگر انقلاب مظلوميتها و سختيها و درد و رنجهاي فراوان ديده است. و جوانان و
عزيزان گرانقدري را تقديم راه خدا كرده است،ولي يقيناً وسعت مظلوميتها و سختيهائي
كه بر پيشوايان ما رفته است بمراتب بالاتر از مسائل ماست.
حجاج محترم سلام خالصانه ملت عزيز و مسئولين پرتلاش و
خانواده هاي معظم شهداء و جانبازان و اسراء و مفقودين را به پيشگاه مقدس پيامبر
رحمت و اهل بيت هدي عليهم السلام ابلاغ كنند و ملتمسانه و عاجزانه از آنان تفقد و
رحمت بيشتر براي اين پيروان صادق خود خواسته و پيروزي ملت ما را در جنگ بركفر
جهاني از خدا بخواهند، و از اين فرصت مناسب در دعا كردن بهمه مسلمانان و رفع
گرفتاريها استفاده كنند.
خداوندا، اگر هيچ كس نداند تو خود ميداني كه ما براي برپائي
پرچم دين تو قيام كرده ايم، و براي برپائي پرچم دين تو قيام كرده ايم، و براي
برپائي عدل و داد در پيروي از رسول تو در مقابل شرق و غرب ايستاده ايم و در پيمودن
اين راه لحظه اي درنگ نمي كنيم.
خداوندا، تو ميداني كه فرزندان اين سرزمين در كنار پدران و
مادران خود براي عزت دين تو به شهادت ميرسند و با لبي خندان و دلي پر از شوق و
اميد بجوار رحمت بي انتهاي تو بال و پر مي كشند.
خداوندا تو ميداني كه امت رسول تو در اين مملكت مواجه با
همه توطئه هاست و ايادي شيطان در داخل و خارج او را آرام نميگذارد و تلاشها هر روز براي در تنگنا و مضيقه قرار
دادن اين ملت در امور اقتصادي فزون تر ميشود.
خداوندا، تو ميداني مردم ما مشكلات را بجان و دل خريده اند
و از هيچ كسي غير تو ترس و بيم ندارند و تمام زجرها و دردها را تحمل مي كنند، همه
پيروزيها را از آن تو و به عنايت تو ميدانند، پس ما را به عنايت دوباره خود همراهي
نما و دلهاي ملت ما را به نصر و پيروزي خود اميدوارتر ساز، و رزمندگان جبهه ها را
بمدد غيبي و جنود مخفي خود غالب و پيروز گردان، و توان صبر و استقامت ما را در
تحمل سختيها و مشكلات افزون نما و نعمت رضايت در شكست و پيروزي را بنما ارزاني
فرما، و دل مردم ما را كه براي دين تو شهيد، مفقود، مجروح و اسير داده اند و سختي
هجران عزيزان را بعشق لقاء و رضاي تو تحمل كرده اند شادمان فرما، و همه ما را در
مسير بندگي خود عاشق و دردآشنا فرما، و شهيدان ما را از كوثر زلال ولايت خود و
رسول اكرم(ص) و ائمه هدي سيراب نماو انقلاب اسلامي ما را به انقلاب مصلح كل متصل
فرما «انك ولي النعم».
روح الله الموسوي الخميني
اول ذيحجة الحرام 1407 هجري قمري
زن در انقلاب اسلامي
زن در انقلاب اسلامي
بيستم بهمنماه امسال مصادف ست با بيستم جماديالثانيه،
روز ولاديت با سعادت حضرت زهرا عليها السّلام که به اين مناسبت مقدس و ارجمند، آن
روز را در انقلاب اسلامي «روز زن» نام نهادهاند. پس مبارک باد بر بانوان شهيد
پرور ايران، اين روز خجسته که به حق ميتوان گفت: هيچ روزي از اين روز فرخنده
مناسبتر و شايستهتر براي «روز زن» نيست چرا که زنان مسلمان ايران در عمل ثابت
کردند که پيروان صدّيق اين بانوي بزرگ اسلام و رهروان راهش ميباشند و در سالهاي
پيش از پيروزي و پس از آن، پيروي خالصانه خود را به اثبات رساندند. اينان که براي
باورتر کردن درخت مقدس اسلام و گام نهادن در گام صديقه طاهره که در عنفوان شباب و
جواني براي خاطر اسلام آن همه زجر و مصيبت ديد که به قول شاعر: اگر بر روزها ريخته
ميشد، مبدّل به شبهايي تاريک ميگشتند، از همه چيز خود گذشتند و برخي از اين شير
زنان، نه تنها از يک فرزند و دو فرزند که از تمام فرزندان خود و حتّي از سرپرست
خانواده نيز گذشتند و همه را در طبق اخلاص گذاردند و پول و جواهرات و يادگاريهاي
خود را صرف جبهههاي حق کردند که بيگمان نه در تاريخ ايران بلکه در تاريخ اسلام
بيسابقه است، چگونه ميتوان از آنها تقدير و ستايش کرد، جز اينکه يکي از ارزندهترين
و مهمترين روزهاي سال را که روز ولادت زهراي مرضيّه سلام الله عليها است يعني روز
ولادت عفّت، نجابت، طهارت، شهامت، رشادت، تقوي، پارسائي، وارستگي و فضيلت است، به
نام «روز زن» نامگذاري کنيم.
زن از ديدگاه امام خميني
آري! در دامن مقدس زن است که دو ريحانه رسول خدا
«صلي الله عليه و آله» پرورش مييابند، و در دامن زن است که مردان بزرگ تاريخ
تربيت ميشوند و درس انسانيّت، آزادگي، شرافت، خداخواهي، شهادتطلبي، مردانگي و
جوانمردي را به جامعههاي بشريت ميآموزند.
و «از دامن زن است که انسانها پيدا ميشوند …
سعادت و شقاوت کشور بسته به وجود زن است. زن با ترتيب صحيح خود، انسان ميسازد و
کشور را آباد ميکند. مبدأ همه سعادتها از دامن زن است.» (امام خميني 20/12/57)
و «از دامن زن، مزد به معراج ميرود. دامن زن محل
تربيت بزرگ زنان و بزرگ مردان است. روز بزرگي است (روز زن) که يک زن (حضرت زهرا)
در دنيا در مقابل همه مردان است. يک زن به دنيا آمد که نمونه انسان است. يک زن به
دنيا آمد که، هويت انسان در او جلوهگر است. پس روز زن، روز بزرگي است.. ما نهضت
خود را مديون زنان ميدانيم». (امام خميني 26/2/58)
زاد روز بزرگ بانوي اسلام
بنابراين، روز زن روز با عظمت و بزرگي است چرا که
اولاً- در اين روز يکي از خجستهترين مناسبتهاي اسلامي روي داده، يعني بزرگ بانوي
اسلام، سرور زنان جهان، صدّيقه طاهره سلام الله عليها زاده شده است. و چه خوش
سروده است مرحوم کمپاني قدس سرّه:
ناموس جمال ازل، طاوس رياض قدم کاندرحرم لاهوت، جزاو نبود محرم
امّالخلفا که بود، پيوسته پناه امم هم قبله اهل دعا، هم کعبه اهل همم
مشکات نبوّت را، مصباح منير ظلم انوار ولايت را، چرخ فلک اعظم
افلاک امامت را، او محور مستحکم اسرا حقايق را، سرچشمه و بحر خضم
صدّيقه کبري او، او سيّده عالم در سترو عفاف و حيا، با سرّ قدم
توأم
در عزم مشيّت او، حکم ازلي مدغم فرمان قضا و قدر، در محکمهاش محکم
هرچه نبود زان بيش، در وصف جمالش کم در نعت کمالاتش، هر ناطقهاي ابکم
و براستي نميتوان توصيف کرد بانوئي را که پيامبر
بزرگ اسلام و سرّ آفرينش افلاک دربارهاش گويد: «فداها ابوها» پدرش فدايش شود. اين
مهين بانو که حامل انوار و اسرار رسالت و امامت است چه مقام والايي دارد که سرور و
سيد پيامبران فدايش ميشوند؟ اين مقام را کسي جز خدا و رسولش و جانشينان رسولش
عليهم سلام الله، نميداند و نميتواند درک کند؛ پس چه بهتر که ما هم دم فرو بنديم
و زبان به سخن نگشائيم که اين مقام، جايگه ما نيست.
زن از ديدگاههاي مختلف
ثانياً- اين روز را انقلاب اسلامي براي تجليل و
تقدير از زنان مسلمان و شهيد پرور ايران که دردامن خود آنچنان رادمرداني را تربيت
کردند که براي جانان از جان گذشتند و ايثارهايشان، تاريخ انقلاب اسلامي را زرّين
کرده است، «روز زن» نامگذاري کرده است تا گوشهاي از عظمت زن در اسلام را به
جهانيان معرفي نمايد و اعلام کند که اگر دنياي غرب و شرق، زن را براي ارضا اميال
نفساني خيشف به حضيض کشيدند، اسلام به او شخصيت و بها داد و او را به اوج عزّت
رساند و در مقام عمل، فرقي ميان او و مرد ندانست. «و لهنّ مثل الذي عليهنّ
بالمعروف»- «للرجال نصيب مما اکتسبوا و للنّساء نصيب مما اکتسبن».
و در حقيقت ميتوان گفت: اسلام انقلابي بزرگ در
زندگي اجتماعي زنان به وجود آورد و آنان را مرتبتي شايسته عطا فرمود و شخصيتش را
از استثمار و بازيچه قرار دادن ويا ظلم و ستم بر او روا داشتن نگهداشت؛ و مگر در
تاريخ نخواندهايم که امپراتوري بزرگ رم بر اين عقيده بود که زن موجودي است بيجان!!
و از حيات اخروي بهرهاي ندارد و حق سخن گفتن در جايي که مردان وجود دارند ندارد و
و؟
و مگر کنفوسيوس چيني که اينقدر براي فکر و انديشهاش
احترام قائلند نگته بود: «زن حق نداد امر و نهي کند چراکه کارش منحصر به کارهاي
منزل است و بايد او را در منزل نگهداشت تا خير و شرش از آستانه درب خانه فراتر
نرود!!».
و مگر فيلسوف هندي «مانو» مقرر نکرده بود که هرگز
زنها را در هيچ حالي از احوال تنها نگذاريد و بايد همواره زيرنظر پدر يا شوهر و
پس از آنها فرزندان ذکور خود باشد و اگر پسري نداشته بشد بايد سرپرستيش را فاميل
شوهرش به عهده گيرد؟!!
و مگر فيلسوف آلماني «هگل» نگفته بود: زني که من
ناچار باشم به او احترام بگذارم و از تقدير کنم، هنوز آفريده نشده و نخواهد شد؟!!
و مگر بودائيها و هندوها و يونانيها و حتي يهود
و نصاري، تمام درهاي مدنيّت و ارتقاء و فرهنگ و فراگيري دانش را بر روي زنهاي
بيچاره نبسته بودند؟
و مگر امپراتوري بزرگ فارس قديم نبود که زن را
مصدر تمام بلاها ميدانست؟!!
و مگر اعراب جاهليّت، با آن خشونت و وحشيگري
دختران بيگناه و معصوم را زندهبگور نميکردند؟!!
همان دختراني که پيامبر بزرگ اسلام«ص» تولد اولين
دختر را مايه خير و برکت براي خانواده ميداند. «من يمن المرأة أن يکون بکرها
جارية».
و نيز فرمود: «خيراولادکم البنات»- بهترين فرزندان
شما، دخترانند.
و هنگامي که به او بشارت ميدادهاند به زاده شدن
دختري ميفرمود: «ريحانة و رزقها علي الله عزوجل».
و امام صادق عليه السلام فرمود: «البنات حسنات و
البنون نعم، و الحسنات يثاب عليها و النّعم مسؤل عنها»- دخترها حسناتند و پسرها
نعمت و خداوند بر حسنات، ثواب ميبخشد ولي از نعمتها حساب ميکند.
و پيامبر اکرم«ص» نيز ميفرمود: «نعم الوالد
البنات المخدّرات، من کانت عنده واحدة جعلها الله ستراً من النار»- بهترين اولاد،
دختران با عفّتاند.
پس هر کس يک دختر داشته باشد خداوند او را پوششي
براي نبردن او به جهنم قرار ميدهد.
و بالاتر اينکه حضرت فرمود: «ساووابين اولادکم في
العطيه، فلوکنت مفضلاً أحداً لفضلت النّساء»- بين فرزندانتان در هديه دادن به آنها
مساوات برقرار کنيد و تفرقه نيندازيد و همانا اگر من ميخواستم کسي را برتر قرار
دهم، زنها را برتري ميدادم- يعني دختران را بر پسران در هديه دادن به آنها ترجيح
ميدادم.
و صدها رواي ديگر که زن را همتاي مرد و شريک زندگي
او ميداند و به زن شخصيت ميدهد، همان شخصيتي که توسط مدنيتهاي قلابي لگدمال شده
بود و حالا که غربيها به فکر افتادهاند گذشته ننگين خود را جبران کنند و کرامت
زن را به او باز گردانند، اين بار به چنان تفريطي افتادند که از زن، لعبت و عروسکي
درست کردند و به صفحههاي مجله و روزنامه کشاندند و جمال خداداديش را با آن افتضاحها
و رسواگريها به لجن کشيدند و اين بار نه به دست يک نفر يا يک قوم، ظلم بر او
وارد ميشد که آن همه چشمهاي ناپاک و قلبهاي مريضي که به تماشاي رقصيدن و حرکتهاي
زشت عروسکها در سينماها و تلويزيونها و تئاترها و و … عقدههاي خود را خالي ميکردند
و کرامت زن را يکجا به صلابه کشيدند، همه او را ظلم کردند و ستم روا داشتند، و
اينقدر اين ظلم را به يک موجود انساني والا به اوج رساندند که زن را مانند مبل
پارکها ي دستمال دستها هر لحظهاي به جائي و هر ساعتي به برنامهاي کشاندند. اين
هم ارمغان غرب است که به زن عصر ما بخشيد. ولي بحمدالله انقلاب اسلامي خط بطلان
روي اين استثمار بيجا کشيد و زن را به همان کيفيت که اسلام محمدي ميخواست، ارج
نهاد و او را به برترين درجات عزت رساند و اينچنين انقلابي در ارزشهاي پايمال شده پديد آورد.
انقلاب اسلامي، به زن استقلال و آزادي بخشيد در
حالي که غرب او را برده استثمار شده انگاشته بود.
انقلاب اسلامي، زن را دوشادوش مرد مسئوليت داد
يعني مسئوليتهاي او را به او شناساند و به او فهماند که تو نيمي از اجتماع انساني
را تشکيل ميدهي و بايد احساس مسئوليت کني چه در قبال خانواده و چه نسبت به
انقلاب. و همه بالعيان ديديم که چگونه زنان انقلابي راه صدساله را يکشبه طي کردند
و آنچنان افتخاراتي آفريدند که جهان را به حيرت واداشتند. وراستي حيرتانگيز است
يا آنجا که معلم نسل آينده است و يا آنجا که به عنوان ياري رساندن به پشت جبهه، در
تلاش مداوم و کوشش بيوقفه براي گرم نگهداشتن جبهه فعاليت ميکند و يا آنجا که
رزمندگان مجروح را در بيمارستانها مداوا و پرستاري ميکند و و …
و اين پديده را فرهنگ قرآن به انقلاب آموخته است
که فرمود:
«و من يعمل من الصالحات من ذکر اوانثي و هو مؤمن
فاؤلئک يدخلون الجنّة ولايظلمون نقيراً» و هرکس چيزي از اعمال صالح انجام دهد خواه
مرد باشد يا زن اما اين داشته باشد، چنان کساني داخل بهشت ميشوند و به اندازه
پرده هسته خرمائي به آنان ظلم نخواهد شد.
و فرمود: «فاستجاب لهم ربهم اني لاأضيع عمل عامل
منکم من ذکر او انثي بعضکم من بعض» سپس خداوند درخواست آنان (صاحبان خرد) را
پذيرفت (و فرمود) من عمل هيچ عمل کنندهاي از شما را خواه زن باشد يا مرد ضايع نمينمايم،
شما همگي از جنس يکديگريد.
تجلّى تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
آفرينش انسان بر فطرت
ـ1 خداى سبحان انسان را با ويژگى فطرت آفريده است، فطرتى كه اساس آن عشق به كمال مطلق و خير و سعادت و تنفر از نقص و انزجار از شر و شقاوت است، ويژگى كه همگانى و تغييرناپذير است. يعنى اصل اين فطرت در همه انسانها وجود دارد. گرچه ممكن است در تشخيص مصداق كمال مطلق يا نقص گرفتار خطا و اشتباه شوند. به همين منظور خداى سبحان دين را كه همگام و هماهنگ با فطرت است در اختيار آدمى قرار داده و از او خواسته است تا تمام توجهش را متوجّه دين هماهنگ با فطرت كند و با استفاده از آن در علم و عمل خود را به كمال مطلق نائل و از نقص مصون بدارد «فاقم وجهك للدّين حنيفاً فطرت اللّه التى فطر النّاس عليها لاتبديل لخلق اللّه ذلك الدين القيم ولكنّ اكثر الناس لايعلمون؛() پس روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن، اين فطرتى است كه خداى سبحان انسانها را بر آن آفريده، دگرگونى در آفرينش الهى نيست، اين است آيين استوار، ولى اكثر مردم نميدانند.»
خدا كمال مطلق و طاغوت نقص و شر
ـ2 براى اين كه انسانها در مسير فطرت گام بردارند و از خطا در تشخيص مصداق كمال مطلق و نقص و شقاوت مصونيّت پيدا كنند خداى سبحان در ميان هر امّتى پيامبر برانگيخته تا حجت بر آنها تمام شود و مصداق واقعى كمال مطلق را شناخته و راه رسيدن به آن را بيابند و همچنين مصداق نقص را شناخته و راه مصونيت از آن را بيابند.
«ولقد بعثنا فى كلّ امّة رسولا ان اعبدواللّه و اجتنبوا الطاغوت فمنهم من هدى اللّه و منهم من حقّت عليه الضلالة فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عاقبة المكذّبين؛() ما در هر امّتى رسول فرستاديم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد، خداى متعال گروهى را هدايت كرد و گروهى ضلالت و گمراهى دامنشان را گرفت، پس در روى زمين سير كنيد و ببينيد عاقبت تكذيب كنندگان چگونه بود.»
اساس دعوت همه انبياء دعوت به توحيد و پرستش خداى يگانه و دورى از طاغوت و مبارزه با اوست. زيرا اگر پايههاى توحيد محكم نشود و
طاغوتها از جوامع انسانى و محيط افكار طرد نگردد هيچ برنامه اصلاحى قابل پياده شدن نخواهد بود. اگر آدميان بدانند كمال مطلق خداست و راه رسيدن به كمال مطلق عبادت و سر سپردگى و تسليم شدن در برابر خداست و نقص، طاغوت است و راه مصونيت از آن اجتناب از طاغوت و مبارزه با اوست و با اين آگاهى اين رهنمود انبياء را انتخاب كنند به طور طبيعى عشق به كمال در او شكوفا مىشود ولى اگر از اين نعمت استفاده نكنند دچار گمراهى مىگردد. زيرا دسته اول از مقدّمات هدايت را كه همانا عبارت از عقل و فطرت و فرستادن انبياء و ارائه آيات تكوينى و تشريعى خداست تا تصميمگيرى آزادانه، پذيرفته و به سر مقصود رسيدهاند و دسته دوم با لجاجت و خيره سرى و استكبار و غرور از پذيرش مقدّمات هدايت سرباز زده و خود را به طاغوت و باطل نزديك كرده و در نتيجه گرفتار ضلالت و گمراهى شده و از مقصود دورماندهاند.
در پايان آيه نيز براى بيدار كردن گمراهان و تقويت روحيه هدايت يافتگان اين دستور عمومى را صادر كرده كه در روى زمين سير كنند
و آثار گذشتگان را كه بر روى زمين و در دل خاك نهفته است بررسى كنند و بيابند، سرانجام كار كسانى كه آيات خدا را تكذيب كردند به كجا كشيده است.
انسانى كه به منظور آموختن درس و عبرتگيرى از گذشتگان در زمين سير مىكند هم با ظالمان و ستمگران و اهل باطل و آثار آنها روبرو مىشود و هم با پاكان و نيكان و اهل توحيد و آثار آنان مواجه مىگردد به طور طبيعى انسان بيدار با مشاهده نتايج اعمال ظالمان و اهل باطل، از باطل و ستم و انحراف اجتناب مىكند و با ديدار آثار نيكان و پاكان، خود را به نيكى و پاكى ميآرايد.
نكوداشت نيكان به مقتضاى فطرت
ـ3 گرامى داشت انسانهاى شايسته و فرهيخته و تأثير گذار و نقش آفرين و مصلحان تاريخ و زنده نگهداشتن نام و ياد آنان در تمام جوامع بشرى رواج دارد. جوامع با تعظيم صاحبان كمال و علم و دانش و بزرگداشت مقام آنان از آنها تجليل به عمل ميآورند. بايد توجه داشت كه تجليل و تعظيم بزرگان و صاحبان كمال ريشه در كمال دوستى انسان و گرايش فطرى او به كمال دارد و چون هر كسى با سائقه فطرى الهى به مال عشق ميورزد در برابر انسانهاى كامل و صالح ستايش كرده و در ساحت او كرنش مىكند و اين ستايش و كرنش در برابر انسانهاى كامل چه زنده و مرده تفاوتى نمىكند.
چنان چه آدميان در برابر فرهيختگان و صاحبان كمال ستايش و كرنش مىكنند نسبت به انسانهاى طالح و آلوده و ستمگر حالت نكوهش داشته و او را مذمّت كرده و طرد مىكنند.
زيارت مصداقى از بزرگداشت افتخار آفرينان
ـ4 زيارت پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت آن حضرت كه در روايات فراوانى تأكيد شده است علاوه بر پيوند وثيق بين زائر و مزور نكوداشت عظمت و مقام آنها و به انگيزه عشق به كمال و كمال خواهى است كه در اين جا به بيان دو روايت اكتفا مىشود.
امام حسن مجتبى(ع) فرمود: من به پيامبر خدا عرض كردم پاداش كسى كه به زيارت تو اقدام كند چه خواهد بود؟ پيامبر اكرم(ص) فرمود«:من زارنى او زاراباك اوزارك اوزار اخاك كان حقاً علىّ ان ازوره يوم القيامة حتّى اخلّصه من ذنوبه؛() كسى كه مرا يا پدرت
را يا تو را يا برادرت را زيارت كند بر من لازم است كه در روز قيامت با او ديدار كرده و او را از گناهانش رها سازم.»
امام حسين(ع) نيز خطاب به پيامبر عرض مىكند، كسى كه به زيارت ما مىپردازد چه پاداشى براى اوست؟ فرمود«:يابنىّ من زارنى حيّا او ميتاً و من زار اباك حيّاً او ميتاً و من زار اخاك حيّاً و ميتاً و من زارك حيّا و ميتاً كان علىّ ان ازوره يوم القيامه و اخلصه من ذنوبه و ادخله الجنّه؛() فرزندم، كسى كه در حال حيات و زندگى يا مرگ مرا و پدرت و برادرت و خودت را زيارت كند بر من است كه او را در روز قيامت زيارت كنم و او را از گناهان نجاتش دهم و وارد بهشتش سازم.»
5 ـ يكى از امامانى كه به زيارت او تأكيد شده زيارت امام حسين(ع) است كه در برخى روايات گفته شده اگر كسى قبر حسين(ع) را در كنار فرات زيارت كند مانند كسى است كه خدا را فوق عرشش زيارت كرده باشد و يا اگر كسى آن حضرت را با معرفت و شناخت حقش زيارت كند خداى سبحان او را در اعلى عليين قرار دهد و اگر كسى قبر حسين(ع) را در حالى كه به حقش معرفت دارد زيارت كند خداى سبحان گناهان گذشته و آيندهاش را مىبخشد.()
و يكى از زياراتى كه بر خواندن آن و مداومت بر آن تأكيد شده زيارت روز عاشوراى امام حسين(ع) است.
امام باقر(ع) فرمود: اگر كسى در روز عاشورا از نزديك امام حسين را با چشم گريان زيارت كند خداى سبحان به او پاداش دو هزار حج و دو هزار عمره و دوهزار شركت در جهاد كه در ركاب پيامبر خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) باشد اعطا مىكند. از آن حضرت سؤال شد اگر كسى امكان حضور در كربلا و حرم مطهر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و از راه دور بخواهد آن حضرت را زيارت كند تكليف چيست؟ حضرت فرمود: پيش از ظهر در جاى بلندى بايست و پس از اشاره به سوى مرقد آن حضرت بر او سلام كن و بر ستمگران و كشندگان او لعن و نفرين بفرست، آنگاه دو ركعت نماز زيارت بخوان و هرچه مىتوانى بر مصيبت او گريه كن و خاندانت را نيز بر اين عمل وادار ساز، و در خانه مصيبت آن حضرت را اقامه كن سپس فرمود: هر كه اين كار را انجام دهد من ضمانت مىكنم كه خداى سبحان پاداش ياد شده را به او بدهد. پس از بيان مطالب به بيان اصل زيارت مىپردازد.()
اين زيارت با سلام و درود بر امام حسين(ع)
به عنوان فرزند پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و سرور اوصياء و فاطمه زهراء سرور زنان عالم و سلام و درود بر او به عنوان خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار و سلام بر كسانى كه در آستانه او عاشقانه ايثار و فداكارى كردند آغاز مىشود. و با بيان مصائب او و عظمت آن مصائب مطالب ادامه پيدا مىكند پس از آن به لعن و نفرين ظالمان مىپردازد و مطالب فراوانى در آن بيان مىكند.
ظهور تولّى و تبرّى در زيارت عاشورا
از تأكيد بر زيارت امام حسين به گونه كلّى و زيارت آن حضرت در روز عاشورا و خواندن زيارت عاشورا در همه ايام استفاده مىشود كه يكى از نكات مورد توجه تجلّى و ظهور تولّى و تبرّى در زندگى شيعيان و پيروان اهل بيت رسول اللّه(ص) است، در زيارت عاشورا تولّى و اظهار ولايت و پذيرش آن به خوبى آشكار است و همچنين تبرّى و اظهار برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و كسانى كه آنها را به شهادت رساندند.
حال به فرازهايى از اين زيارت اشاره مىشود.
فرازهايى كه گوياى تولّى است در چند بند بيان مىشود
الف: در فراز اول كه با سلام و درود بر آن حضرت آغاز مىشود و زائر مىگويد:سلام برتو اى اباعبداللّه، سلام بر تو اى فرزند رسول خدا، سلام بر تو اى فرزند اميرالمؤمنين و سرور اوصياء، سلام بر تو اى فرزند فاطمه سرور زنان جهان، سلام بر تو اى خون خدا و فرزند خون خدا و يگانه روزگار، سلام بر تو و جانهاى پاكى كه در آستانه تو فرود آمدند، سلام الهى بر همه شما در هميشه زمان، تا هنگامى كه من زندهام و روز و شب پايدار باقى است.
اى اباعبداللّه، بى ترديد مصيبت تو بسيار سخت و تحمّل آن بر همه انسانهاى مسلمان بسى دشوار است نه تنها بر موجودات زمينى بلكه ديدن آن صحنههاى دلخراش و جانكاه براى ساكنان آسمانها نيز سنگين بود.
ب: يا ابا عبداللّه انى سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم الى يوم القيامة؛ اى حسين، اى ابا عبداللّه، بى شك تا روز رستاخيز بر اين عقيده استوار مىمانم كه در كنار ياران شما بوده و در جبهه همرزمان شما باشم.
ج: بابى انت و امى، لقد عظم مصابى بك فاسئل اللّه الّذى اكرم مقامك و اكرمنى
بك، ان يرزقنى طلب ثارك مع امام منصور من اهل بيت محمد(ص) اللهم اجعلنى عندك وجيها بالحسين (ع) فى الدّنيا و الآخرة.
پدر و مادرم فداى تو باد، تحمّل مصيبت تو بسيار سخت است، از خدايى كه منزلت كريمانهاى به تو بخشيد و مرا در سايه آشنايى با تو گرامى داشت مشتاقانه خواستارم در ركاب پيشواى پيروزى از خاندان نبوى(ص) كه به هدف خونخواهى تو برمىخيزد، توفيق حضور داشته باشم.
بار خدايا مرا در پرتو الطاف سالار شهيدان در دنيا و آخرت جزو رو سفيدان و آبرومندان درگاهت قرار ده.
در فراز بعدى زائر راه تقرّب به خدا و پيامبر خدا و اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را ولايت و محبت امام حسين(ع) و بيزارى از دشمنان آنها ميداند.
فرازهايى كه به بيان تبرّى مىپردازد
الف: در مجموع اين زيارت تبرّى به صورت لعن و نفرين نسبت به كسانى كه اساس ظلم و ستم را بنيان نهادند بيان مىشود. از جمله مىفرمايد :فلعن اللّه امّة اسّست اساس الظلم و الجور عليكم اهل البيت و لعن اللّه امّة دفعتكم عن مقامكم و ازالتكم عن مراتبكم الّتى رتّبكم اللّه فيها و لعن اللّه امّة قتلكتم و لعن اللّه الممهدين لهم بالتمكين من قتالكم، برئت الى اللّه واليكم منهم و من اشياعهم و اتباعهم و اوليائهم.
لعنت خداوند بر كسانى كه اساس ظلم بر شما خاندان نبوى را بنيان نهادند، لعنت خدا بر نامسلمانانى كه منزلت خدادادى شما را ناديده گرفتند و شما را از جايگاه امامت بيرون راندند و خلافت الهى شما را به يغما بردند.
لعنت خدا بر كسانى كه بر اثر ترس و جهالت و سفاهت به طاغوت زمان پيوستند و زمينه كشتار شما را فراهم ساختند، از همه اين افراد و كسانى كه سبب شيوع و گسترش تفكر اموى شدند و گروهى كه به جاى پذيرش ولايت الهى ولايت طاغوت را پذيرفتند و افرادى كه طوق بندگى و پيروى بى چون و چراى آنان را به گردن آويختند از همگى آنان گسسته، به خدا و خاندان پاك شما مىپيوندم.
در فراز بعدى مصاديق ظالمان را متذكر شده و از افرادى چون آل زياد و آل مروان و همه فرزندان اميه و ابن مرجانه (ابن زياد) و عمر بن سعد و شمر ياد مىكند كه ملعون هستند و در پايان اين فراز مىگويد: نه تنها اين افراد مورد لعن و نفرين خدايند بلكه كسانى كه مقدّمات پيكار با حسين(ع) را فراهم ساختند مورد لعن قرار داده و فرمود:و لعن اللّه امّة اسرجت و الجمت و تنقّبت لقتالك يعنى لعنت خدا بر سپاهيانى كه با آماده سازى مقدمات و ساخت زين و لگام براى اسبهاى جنگى و پوشيدن نقاب زمينه كشتار شما را فراهم كردند.
ب: در يك فراز اظهار برائت و انزجار مىكند از كسانى كه پايه گذار ستم بر اهل بيت و شيعيان آنها بودند و از خدا مىخواهد كه اين اظهار برائت را روزى آنان قرار دهد و در شعار ويژهاى كه گفته شد صد بار آن را بگوييد، به صورت كلى مىگويد :اللهم العن اوّل ظالم ظلم حق محمّد و آل محمّد و آخر تابع له على ذلك اللّهم العن العصابة الّتى جاهدت الحسين و شايعت و بايعت و تابعت على قتله اللّهم العنهم جميعاً؛ خدايا نخستين ستمگر بر اهل بيت پيامبر و همه پيروانش را لعنت كن گروهى كه به جنگ با امام حسين(ع) برخاستند و آنان كه سپاهيان جهالت و سفاهت را بدرقه كردند و كسانى كه به اين جنايت هولناك رضايت دادند، افكار آنان را پسنديدند و به كردار آنان شادمان شدند، خدايا همگى آنان را لعنت كن از مجموعه اين زيارت چند مطلب استفاده مىشود.
اول: تقرّب به خدا از راه دوستى و ولاء امام حسين(ع) و اهل بيت به طور كلّى و دوستى و موالات دوستان آنها و برائت و انزجار از ظالمان و ستمگران و پيروان و دوستان و زمينه سازان گسترش تفكّر ستم و ستمگرى حاصل مىشود.
بنابراين كسانى كه تنها با ابراز محبّت و دوستى و پيوند با آنها به خواهند به مقامات معنوى نائل شوند پندارى بيش نيست بلكه اين ولايت و دوستى بايد ملازم با برائت و انزجار از ظالمان و دوستان آنها نيز باشد.
دوم: برائت تنها به اين نيست كه آدمى از ظالمان و ستمگران اعراض كند بلكه بايد با اظهار تبرّى از آن و هر كسى كه به گونهاى با ظلم و ستم همراه است نيز ملازم باشد از اين رو كسانى كه مستقيماً به اهل بيت ستم كردهاند يا ستمگران را يارى نمودند و يا به ستم بر آنان راضى باشند هر سه گروه در ستم سهيم اند و تبرّى و انزجار از آنها نيز لازم است.
سوم از زيارت عاشورا استفاده مىشود كه برائت از ظالمان و ستمگران به اين است كه آنها را مورد لعن قرار دهند. در واقع اين گروه از رحمت و مغفرت خدا محرومند چنان كه ملاحظه مىشود كه در قرآن گروه هايى چون ظالمان()،دروغ گويان،() كافران،() و كسانى كه حق را كتمان كردهاند.() مورد لعن خداى سبحان قرار گرفتند و بلكه برخى علاوه بر لعن خدا، مورد لعن لعن كنندگان نيز قرار گرفتند، خواه فرشتگان باشند يا مؤمنان يا هر كسى، بنابراين اگر در زيارت عاشورا كسانى كه به پيامبر و اهل بيت آن حضرت ستم كردهاند، مورد لعن قرار گرفتند بايد توجه داشت كه اين مطلب ريشه قرآنى دارد.
چهارم: زائرى كه زيارت عاشورا را قرائت مىكند خواستههايى دارد كه از جمله آن خواستهها اين است كه خداى سبحان حياتش و مماتش و زندگى و مرگش را زندگى و مرگ پيامبر و اهل بيت آن حضرت قرار دهد و مىگويد :اللّهم اجعلنى فى مقامى هذا ممّن تناله منك صلوات و رحمة و مغفرة، اللّهم اجعل محياى محيا محمّد و آل محمّد و مماتى ممات محمّد و آل محمّد؛ خدايا مرا در اين جايگاهى كه هستم از كسانى قرار ده كه از درود و تحيّت، لطف و رحمت و عفو و مغفرت تو بهرهمند باشد. خدايا زندگى و مرگ مرا با حيات و ممات پيامبر و اهل بيتش همگون قرار ده، در اين فراز زائر مىگويد: زندگى پيامبر و اهل بيت آن حضرت زندگى همراه با انس با خدا و عزّت و طهارت و در واقع زندگى پاكيزه وحيات طيّب
بوده است به من نيز همان زندگى را اعطاء كن و مرگى ده كه در آن عزّت و با عشق به لقاى الهى باشد. چنان كه مرگ آنها نيز مرگ با عزّت و همراه با عشق به لقاء الهى بوده است.
زيرا معيار حيات پاكيزه و زندگى سعادتمندانه چيزى جز همراهى و هماهنگى با آن بزرگواران نيست آنها هستند كه اسوه و الگوى آدميان هستند، بنابراين انسانى كه مىخواهد زندگى و مرگ سعادتمندانه داشته باشد بايد الگوهاى زندگى و مرگ سعادتمندانه را كه معصومين عليهم السلام هستند بشناسد و با ابعاد زندگى آنها آشنايى پيدا و در عمل نيز در همه ابعاد زندگى از آنها پيروى نمايد. در اين صورت است كه مرگ او و حيات او مرگ و حيات سعادتمندانه خواهد شد.
چگونگى دريافت درود و رحمت الهى
در قسمت آغاز اين فراز زائر از خدا مىخواهد كه در جايگاهى كه قرار دارد از كسانى قرار دهد كه به او درود و رحمت و مغفرت اعطاء مىگردد. قرآن كريم راه آن را به ما توجّه داده از جمله در سوره بقره فرمود«:و بشّر الصابرين الّذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا للّه و انا اليه راجعون، اولئك عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون.»()
و بشارت ده به صبر پيشگان، آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان ميرسد مىگويند: ما از خدائيم و به سوى او باز مىگرديم اينها همانها هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگانند چنان چه پيامبر و ائمه معصومين(ع) از ويژگى صبر و استقامت برخوردارند و به همين دليل مشمول درود و رحمت خدا قرار گرفتند. انسان مسلمان نيز بايد با صبر و ايستادگى در برابر گناهان ونسبت به اطاعت الهى و در برابر مصائب و رويدادهاى تلخ از درود خاص الهى و رحمت حق بهرهمند شوند.
اسباب مغفرت الهى
و اگر بخواهند از مغفرت الهى برخوردار باشند بايد از راههاى گوناگون از جمله تحصيل تقواى الهى و پروا پيشگى به مغفرت الهى نائل شوند«:يا ايها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه يجعل لكم فرقاناً و يكفّر عنكم سيئاتكم و يغفرلكم؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد از مخالفت خدا پرهيز كنيد براى شما وسيلهاى جهت جدا ساختن حق از باطل قرار ميدهد و گناهانتان را مىپوشاند و شما را مورد مغفرت و آمرزش قرار ميدهد.»
از جمله امورى كه سبب برخوردارى از مغفرت الهى مىشود، دوستى خدا همراه با پيروى از پيامبر است:« قل ان كنتم تحبّون اللّه فاتبعونى يحببكم اللّه و يغفرلكم ذنوبكم؛() بگو اگر خدا را دوست ميداريد از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد و گناهانتان را ببخشد.»
يكى از امورى كه باعث مغفرت الهى مىشود، گفتن سخن حق و درست و منطقى است: «يا ايّها الّذين آمنوا اتقوا اللّه و قولوا قولاً سديداً يصلح لكم اعمالكم و يغفرلكم ذنوبكم؛() اى كسانى كه ايمان آوردهايد تقواى الهى پيشه كنيد و سخن حق بگوييد تا خدا كارشما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد.»
نتيجه گيرى
آن چه كه در اين مقاله تحت عنوان ظهور و تجلّى و تبرّى در زيارت عاشورا مورد بررسى قرار گرفته است روشن مىشود كه:
اولاً: آدمى بر فطرت الهى آفريده شده است كه به مقتضاى آن فطرت الهى به كمال عشق ميورزد و از نقص و شرّ گريزان است.
ثانياً :به مقتضاى اين گرايش فطرى انسان به خداى سبحان كه كمال مطلق است عشق ميورزد و به تبع آن به هرچه كه وجهه الهى داشته باشد از جمله به اولياء الهى و انسانهاى كامل نيز عشق ميورزد و چون به آنها عشق ميورزد به ديدار آنها ميرود و به زيارت آنها مىپردازد تا از اين راه، هم عشق و محبّت خود را به آنها نشان دهد و هم از راه باطل و انحراف فاصله بگيرد.
ثالثاً: يكى از زيارت هايى كه محبّان اهل بيت به آن ترغيب شدند زيارت عاشورا است كه خطاب به سيد الشهداء حسين بن على(ع) خوانده مىشود كه محتواى اين زيارت از سويى تجلّى و ظهور تولّى و اظهار محبت نسبت به اولياء حق و پيامبر و اهل بيت پيامبر است كه با درود با امام حسين(ع) آغاز مىشود و از سوى
ديگر تبلور تبرّى و اظهار انزجار نسبت به ظالمان و ستمگران و همراهان آنان و كسانى كه به آن تمسّك مىكنند و به ظلم آنها راضيند نيز مىباشد كه با توجه به تأكيد بر مداومت بر آن انسان اين درس را از مكتب فكرى امام دريافت مىكند كه بايد با ستم و ستمگران مبارزه كند.
رابعاً: انسان زائر با اظهار تولّى و تبرّى با توجه به معرفتى كه نسبت به حق امام حسين(ع) پيدا مىكند در مقام دعا از خداى سبحان درخواست مىكند كه زندگى او زندگى پيامبر و اهل بيت او و مرگ او مرگ پيامبر و اهل بيت او باشد يعنى زندگى كه در آن توحيد و اخلاق و ارزشهاى انسانى و عشق به خدا جلوه كند و مرگ او نيز با عشق به لقاء الهى و توأم با عزّت و ارجمندى بوده و با مغفرت و آمرزش الهى در درگاه حق حضور يابد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره روم، آيه .3
. سوره نحل، آيه .35
. ثواب الاعمال، صدوق، ص .107
. همان، ص 108.
. همان، ص 110 به بعد.
. بحارالانوار، ج 98، ص 290 ـ 291.
. سوره اعراف، آيه .44
. سوره آل عمران، آيه .61
. سوره بقره، آيه .89
. سوره بقره، آيه .159
. همان، آيات 155 ـ .157
. سوره انفال، آيه .29
. سوره آل عمران، آيه .31
. سوره احزاب، آيه .71
همه لب به اعتراف مى گشايند
همه لب به اعتراف مىگشايند
اشاره
رود خونى كه از شهيدان كربلاى معلى بر صحراى طفّ جارى شد، فرات حقيقتى گشت كه جرعه نوشان عزت و آزادگى را از هر مذهب و مسلك و هر دين و آيين به قدر تشنگى سيراب كرد. در اين مسير هر انديشمندى كه صداى كربلا بعد از قرنها به گوشش مىرسد، از عظمت آن لب به اعتراف مىگشايد و از عظمت روح امام حسين(ع) مىنويسد. در اين نوشتار مختصر، سخنان تعدادى از بزرگان و متفكّران جهان را در اين باره مىخوانيد.
ابن ابى الحديد
اين دانشمند نامدار اهل سنت، مىنويسد: «سالار پرشكوه شكست ناپذيران روزگار و قهرمان كسانى كه در برابر ذلّت و تحقير سر فرود نياورده، و به عصرها و نسلها درس جوانمردى و شرافت و مرگ پر افتخار را زير سايه شمشيرهاى آخته داد، و آن را بر سازش با بيداد و فريب برگزيد، پدر يكتاپرستان گيتى حسين(ع)، فرزند رشيد على(ع) است. استبدادگران اموى به آن شخصيت تسخير ناپذير و يارانش امان دادند، امّا او بدان دليل كه نمىخواست در برابر ذلّت و بيداد سر خم كند، و نيز بيم آن داشت كه اگر با پذيرش امان نامه كشته هم نشود، ذلّت بر او و ديگر آزاد منشان رهرو راهش از سوى «عبيد» و ديگر خودكامگان سياهكار و حقير تحميل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگى ذليلانه برگزيد.»
علامه محمد اقبال لاهورى
علامه اقبال، انديشمند، عارف و شاعر پر آوازه پاكستانى، بحق از مفاخر و انديشمندان اهل سنت در قرون معاصر است.
از ميان رهبران اهل سنت، اين مصلح بزرگ اسلامى، بيش از ديگران به اهميت زنده نگه داشتن محرم و عزادارى امام حسين اهتمام ورزيد و اين موضوع را با قلم و شعر مورد تأكيد قرار داد. او در جاى جاى ديوان شعرخود از امام حسين (ع) و عشق او به حقيقت و لزوم پيروى از آن حضرت و آموزش آزادى و آزادگى از قيام وى ياد مى كند و سرانجام خود تصريح مى كند نه تنها آزادى بلكه:
رمز قرآن از حسين آموختيم
ز آتش او شعله ها افروختيم
تار ما از زخمه اش لرزان هنوز
تازه از تكبير او ايمان هنوز
اى صبا! اى پيك دور افتادگان!
اشك ما بر خاك پاك او رسان(1)
چارلز ديكنز نويسنده انگليسى مىگويد:
«اگر منظور امام حسين (ع) جنگ در راه خواستههاى دنيايى خود بود، من نمىفهمم چرا خواهران و كودكانش را همراه خود برد؟ پس عقل چنين حكم مىكند كه او به خاطر اسلام، فداكارى كرد.»(2)
جستيس آ. راسل، شاعر انگليسى: «… آنها دهان مبارك امام را با شلاقهاى خود نواختند. اى بدنى كه زير پاى ستوران قرار گرفتى، اين همان بدن پاكى است كه بينندگان را مسحور مىكرد. خونى كه از رگهاى مبارك ريخته و خشك شده معجونى آسمانى است كه تاكنون هيچ چيزى با چنين رنگ الهى، رنگ نشده است. اى زمين برهنه و باير كربلا كه در روى تو نه علفى است و نه چمنى، براى ابد آهنگ حزن و آه تو بر تو پوشيده باد، چون كه در سرزمين تو بدن پاره مقدس پسر فاطمه(س) افتاده است كه روح خويش را به خدا تقديم نمود.»(3)
موريس دوكبرى، مورّخ اروپايى:
«اگر تاريخنويسان ما حقيقت روز عاشورا را درك مىكردند، اين عزادارى را غير عادى نمىپنداشتند. پيروان امام حسين(ع) به واسطه عزادارى براى امام مىدانند كه زبونى و پستى و زيردستى و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند؛ زيرا شعار امام و پيشواى آنان تن ندادن به ظلم و ستم بود. حسين در راه شرف و ناموس و مردم و بزرگى مقام و مرتبه اسلام از جان و مال و فرزند گذشت و زير بار استعمار و ماجراجويىهاى يزيد نرفت. پس بيائيد ما نيز شيوه او را سرمشق خود قرار داده و از ظلم يزيديان و بيگانگان خلاصى يافته و مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهيم؛ اين است خلاصه تعاليم اسلامى…».(4)
بارتولومو:
وى به مسئلهاى تازه در تاريخ اشاره مىكند كه از ارتباط ايرانيان با امام حسين (ع) حكايت دارد و آن اينكه نماينده امام حسين (ع) در پنج فرسخى كوفه در محلّى به نام «سلوجى» براى ايرانيان به زبان فارسى سخنرانى و حكومت يزيد را براى آنها افشا كرد: «… از روزى كه يزيد به جاى پدر در دمشق نشست، فسق و فجور در دستگاه علنى شد،… درآمد بيتالمال فقط صرف پرداخت مستمرى كسانى گرديد كه مىتوانند وسايل فسق و فجور يزيد را فراهم كنند. زنهاى بيوه و يتيمانى كه شوهر و پدرشان در جنگ كشته شدهاند، در بلاد گدايى مىكنند و هيچكس به فكر تأمين زندگى آنها نيست. احترام خانواده نبوّت رفته،… امام حسين (ع) مشاهده مىنمايد حكومت ظلم و فساد بزودى اسلام را از بين خواهد برد؛ از اين رو تصميم گرفت براى نجات اسلام از ظلم و ستم، اقدام كند.»(5)
ويل دورانت:
«شيعيان در كربلا در جايى كه امام حسين (ع) به قتل رسيده، به يادگار وى زيارتگاه بزرگى ساختهاند و هنوز هم هر ساله حادثه غمانگيز قتل وى را نمايش مىدهند و عزادارى مىكنند و از يادگار على و دو فرزندش حسن و حسين (ع) تجليل به عمل مىآورند.»(6)
سليمان كتانى:
از ديدگاه اين نويسنده، هنوز هم صداى خونخواهى حسين پس از قرنها به گوش مىرسد: «اى معاويه… پسرت يزيد با حسين بناى خشونت و بىرحمى را گذاشت، سرش را بريد و به عنوان هديه شيرينى به خواهرش زينب داد تا به كربلا بيايد و فرياد شيون از ناى شيعه و طرفدارانش بر آيد كه هنوز هم به خونخواهى حسين بلند است.»(7)
توماس كارلايل، مورّخ و فيلسوف انگليسى:
«بهترين درسى كه از سرگذشت كربلا مىگيريم اين است كه امام حسين (ع) و يارانش ايمانى استوار به خدا داشتند. آنها با اعمال خويش ثابت كردند كه در مقام مبارزه حق و باطل، تفوّق عددى و كثرت عددى اهميّت ندارد و پيروزى حسين (ع) با وجود اقليّتى كه داشت، باعث شگفتى من است.»(8)
جرج جرداق، دانشمند و اديب مسيحى:
«آن غيرتمندى كه تا اين پايه به ناموس مردمان اهتمام مىورزيد و در حمايت از همسر و خانواده ديگران دمى از مجاهدت باز نمىايستاد، چون در ميدان رزم (طفّ) يكه و تنها ماند و از زخم شمشير و نيزه و زوبين بر زمين نشست و اوباش كوفه و سربازان مزدور دستگاه حاكم را ديد كه از هر سو به سرپناه (خيمه) زن و فرزندانش حملهور هستند، دست پولادين خونين بر آورد و ندا زد كه: «هان اى نامردان! اگر دين نداريد، آزادگى را در زندگى فرو مگذاريد.»(9)
همچنين وى مىگويد: وقتى يزيد مردم را تشويق به قتل حسين (ع) و مأمور به خونريزى مى كرد آنها مى گفتند: «چه مبلغ مىدهى؟»؛ امّا ياران حسين (ع) به او مى گفتند: «ما با تو هستيم؛ اگر هفتاد بار كشته شويم، باز مىخواهيم در ركابت جنگ كنيم و كشته شويم.»
فردريك جمس:
«درس امام حسين(ع) و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحّم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مىرساند كه هرگاه كسى براى اين صفات، مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد، آن اصول هميشه در دنيا باقى و پاپدار خواهد ماند.»(10)
مَهاتما گاندى (رهبر استقلال هند):
من زندگى امام حسين (ع)، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافى به صفحات كربلا نمودهام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستى از سرمشق امام حسين(ع) پيروى كند.(11)
محمّد على جناح (رهبر بزرگ پاكستان):
هيچ نمونهاى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين (ع) از لحاظ فداكارى و تهوّر نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمانان بايد از سرمشق اين شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد پيروى نمايند.(12)
لياقت على خان (نخستين نخست وزير پاكستان):
اين روز محرّم، براى مسلمانان سراسر جهان معنى بزرگى دارد. در اين روز، يكى از حزن آورترين و تراژديك ترين وقايع اسلام اتفاق افتاد، شهادت حضرت امام حسين (ع) در عين حزن، نشانه فتح نهايى روح واقعى اسلامى بود؛ زيرا تسليم كامل به اراده الهى به شمار مى رفت. اين درس به ما مى آموزد كه مشكلات و خطرها هر چه باشد، نبايد ما از آن پروا كنيم و از حق و عدالت منحرف شويم.(13)
ادوارد براوْن (مستشرق معروف انگليسى):
آيا قلبى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود، آغشته با حزن و ألم نگردد؟ حتّى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه در اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت انكار كنند.(14)
ل. م. بويد:
در طىّ قرون، افراد بشر هميشه جرأت و پردلى و عظمت روح، بزرگى قلب و شهامت روانى را دوست داشته اند و در همينهاست كه آزادى و عدالت هرگز به نيروى ظلم و فساد تسليم نمى شود. اين بود شهامت و اين بود عظمت امام حسين (ع)؛ من مسرورم كه با كسانى كه اين فداكارى عظيم را از جان و دل ثنا مىگويند شركت كردهام، هرچند كه 1300 سال از تاريخ آن گذشته است.(15)
واشنگتن ايروينگ (مورخ مشهور آمريكايى):
براى امام حسين (ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد، ولى مسئوليت پيشوا و نهضتبخش اسلام اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميّه آماده ساخت. در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در ريگهاى تفتيده، روح حسين (ع) فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من، اى حسين(ع)!(16)
توماس ماساريك:
گر چه كشيشان ما هم از ذكر مصائب مسيح مردم را متأثر مى سازند، ولى آن شور و هيجانى كه در پيروان حسين (ع) يافت مى شود در پيروان مسيح يافت نخواهد شد و گويا سبب اين باشد كه مصائب مسيح در برابر مصائب حسين (ع) مانند پركاهى است در مقابل يك كوه عظيم پيكر.(17)
ماربين آلمانى (خاورشناس):
حسين (ع) با قربانى كردن عزيزترين افراد خود و با اثبات مظلوميت و حقانيّت خود، به دنيا درس فداكارى و جانبازى آموخت و نام اسلام و اسلاميان را در تاريخ ثبت و در عالم بلند آوازه ساخت. اين سرباز رشيد عالم اسلام به مردم دنيا نشان داد كه ظلم و بيداد و ستمگرى پايدار نيست و بناى ستم هر چه ظاهراً عظيم و استوار باشد، در برابر حقّ و حقيقت چون پركاهى بر باد خواهد رفت.(18)
آنتوان بارا (مسيحى، كتاب: حسين در انديشه مسيحيت):(19)
من در مورد زندگى و حركت حسين (ع) بيشتر به بعد انقلابى شخصيت ايشان شيفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مى كند: «انى لم اخرج اشراً ولا بطراً و لامفسداً و لا ظالماً انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى»؛ من از روى هوسرانى و خوشگذرانى و براى افساد و ستمگرى قيام نكردهام بلكه قيام من براى اصلاح در امت جدم و براى امر به معروف و نهى از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابى مى تواند كار معجزه آسا بكند اگر هر انسانى در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاى پيروزى انقلاب و عزت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند. بعد ديگر شخصيت امام حسين (ع) كه مرا شيفته خود كرده، تواضع ايشان در كنار روح انقلابى است اين دو خصيصه نمى تواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگيهاى برگزيدگان خداست او در عين احساس عزت و آزادگى و سرافرازى در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمى است كه از ويژگى امام بشمار مىرود.
حماسه حسين (ع) تنها مختص سنى و شيعه و مسلمان نيست بلكه متعلق به هر مومن است؛ چنان كه در حديث آمده «انّ لقتل الحسين حرارةً فى قلوب المؤمنين لاتبرد ابدا».
در اين حديث نگفته فى قلب المسلم. بلكه هر انسان آزادهاى كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مى شود. از اين رو، جهانيان و انديشمندان وقتى از سيره حسين آگاه مى شوند شيفته آن مى گردند. همان طور كه شيفته راه و مسلك على ابن ابى طالب(ع) شدهاند.
وى، تشيع را بالاترين درجات عشق الهى معرفى مى كند و امام حسين(ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمىداند بلكه متعلق به همه جهانيان مى داند و او را با عبارت «حسين گوهر اديان» معرفى مى كند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مىرساند كه «حسين عليه السلام در قلب من است».(20)
بنتُ الشّاطى (نويسنده مصرى):
زينب، خواهر حسين(ع) لذّت پيروزى را در كام ابن زياد و بنى اميّه تلخ كرد و در جام پيروزى آنان قطرات زهر ريخت، در همه حوادث سياسى پس از عاشورا، همچون قيام مختار و عبدالله بن زبير و سقوط دولت امويان و برپايى حكومت عباسيان و ريشه دواندن مذهب تشيّع، زينب، قهرمان كربلا نقش برانگيزنده داشت.
عبّاس محمود عقّاد (نويسنده و اديب مصرى):
جنبش حسين (ع)، يكى از بى نظيرترين جنبشهاى تاريخى است كه تاكنون در زمينه دعوتهاي دينى يا نهضتهاى سياسى پديدار گشته است … دولت اموى پس از اين جنبش، به قدر عمر يك انسان طبيعى دوام نكرد و از شهادت حسين(ع) تا انقراض آنان بيش از شصت و اندى سال نگذشت.
احمد محمود صُبحى:
اگر چه حسين بن على (ع) در ميدان نظامى يا سياسى شكست خورد (به ظاهر)، امّا تاريخ، هرگز شكستى را سراغ ندارد كه مثل خون حسين(ع) به نفع شكست خوردگان تمام شده باشد. خون حسين (ع)، انقلاب پسر زبير و خروج مختار و نهضتهاى ديگر را در پى داشت، تا آنجا كه حكومت اموى ساقط شد و نداى خونخواهى حسين(ع)، فريادى شد كه آن تختها و حكومتها را به لرزه درآورد.
محمد زُغلول پاشا (در مصر، در تكيه ايرانيان):
حسين(ع) در اين كار به واجب دينى و سياسى خود قيام كرده و اين گونه مجالس عزادارى، روح شهادت را در مردم پرورش مى دهد و مايه قوّت اراده آنها در راه حق و حقيقت مى گردد.
عبد الرحمن شرقاوى (نويسنده مصرى):
حسين (ع)، شهيد راه دين و آزادگى است. نه تنها شيعه بايد به نام حسين (ع) ببالد، بلكه تمام آزادمردان دنيا بايد به اين نام شريف افتخار كنند.
طه حسين (دانشمند و اديب مصرى):
حسين (ع) براى به دست آوردن فرصت و از سرگرفتن جهاد و دنبال كردن از جايى كه پدرش رها كرده بود، در آتش شوق مى سوخت. او زبان را دربارهء معاويه و عمّالش آزاد كرد، تا به حدّى كه معاويه تهديدش نمود. امام حسين (ع)، حزب خود را وادار كرد در طرفدارى حق سختگير باشند.
عبد المجيد جَودهُ السحّار (نويسنده مصرى):
حسين(ع) نمى توانست با يزيد بيعت كند و به حكومت او تن بدهد، زيرا در آن صورت، بر فسق و فجور، صحّه مى گذاشت و اركان ظلم و طغيان را محكم مى كرد و بر فرمانروايى باطل تمكين مى نمود. امام حسين (ع) به اين كارها راضى نمى شد، گر چه اهل و عيالش به اسارت افتند و خود و يارانش كشته شوند.
علامه طنطاوى (دانشمند مصرى):
(داستان حسينى) عشق آزادگان را به فداكاري در راه خدا برمى انگيزد و استقبال مرگ را بهترين آرزوها به شمار مى آورد، چنانكه براى شتاب به قربانگاه، بر يكديگر پيشى جويند.
العُبيدى (مفتى موصل):
فاجعه كربلا در تاريخ بشر نادره اى است، همچنان كه مسبّبين آن نيز نادرهاند… حسين بن على(ع) سنّت دفاع از حق مظلوم و مصالح عموم را بنا بر فرمان خداوند در قرآن به زبان پيامبر اكرم (ص) وظيفه خويش ديد و از اقدام به آن تسامحى نورزيد. تمام هستىاش را در آن قربانگاه بزرگ فدا كرد و به اين سبب نزد پروردگار، «سرور شهيدان» محسوب مى شود و در تاريخ ايام، «پيشواى اصلاح طلبان» به شمار رفت. آرى، به آنچه خواسته بود و بلكه برتر از آن، كامياب گرديد.
گيبون (مورخ انگليسى):
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف، شرح صحنه حزن آور مرگ امام حسين موجب بيدارى قلب خونسردترين خواننده خواهد شد. چندانكه يك نوع عطوفت و مهربانى نسبت به آن حضرت در خود مى يابد.
نيكِلْسون (خاورشناس معروف):
بنى اميّه، سركش و مستبد بودند، قوانين اسلامى را ناديده انگاشتند و مسلمانان را خوار نمودند … و چون تاريخ را بررسى كنيم، گويد: دين بر ضدّ فرمانفرمايى تشريفاتى قيام كرد و حكومت دينى در مقابل امپراطورى ايستادگى نمود. بنابراين، تاريخ از روى انصاف حكم مى كند كه خون حسين (ع) به گردن بنى اميّه است.
سر پرسى سايكسْ(خاورشناس انگليسى):
حقيقتاً آن شجاعت و دلاورى كه اين عدّه قليل از خود بروز دادند، به درجهاى بوده است كه در تمام اين قرون متمادى هر كسى كه آن را شنيد، بى اختيار زبان به تحسين و آفرين گشود. اين يك مشت مردم دلير غيرتمند، مانند مدافعان ترموپيل، نامى بلند غيرقابل زوال براى خود تا ابد باقى گذاشتند.
تاملاس توندون (هندو، رئيس سابق كنگره ملّى هندوستان):
اين فداكاريهاى عالى از قبيل شهادت امام حسين(ع) سطح فكر بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه باقى بماند.
تذكر: علاوه بر منابع ياد شده، در تهيه اين مقاله در برخى موارد از سايتهاى اينترنتى كه در ذيل مىآيد استفاده شده است:
شيعه نيوز http:// www. Shia- news. Com
حوزه http:// www. Hawzah. Net
مجله خانواده سبز http:// www. Ksabz. net
پىنوشتها: –
1. كليات اشعار فارسى اقبال لاهورى، به تصحيح احمد سروش، ص 74 و 75.
2. رجبعلى مظلومى، رهبر آزادگان، ص 52.
3. همان، ص 53.
4. ابن مخنف، مقتل الحسين، ترجمه حجت الله جودكى، ص 74 – 75.
5. كورت فريشلر، امام حسين (ع) و ايرانيان، ترجمه ذبيحالله منصورى، ص 11 و12.
6. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ابوالقاسم طاهرى، ج 4، ص 249.
7. سليمان كتانى، امام على مشعلى و دژى، ترجمه جلالالدين فارسى، ص 236.
8. مجله نور دانش، سال دوم، ش 3، ص 96.
9. صوت العدالة الاسلاميه، شماره 4، ص 76.
10. مجله نور دانش، شماره 3،سال 1341 ش.
11. همان.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان.
16. همان.
17. قيام حسين و يارانش، ص 20.
18. درسى كه حسين به انسانها آموخت، ص 439.
19. آنتوان بارا كه سورى الاصل و ساكن كويت است خود نويسندهاى توانا واديبى باذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15 جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مى باشد. وى همچنين روزنامه نگارى است حرفهاى كه اخيراً چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتىاش را آغاز كرده ، او در مجلات و روزنامههاى معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
20. روزنامه كيهان، 4/11/1385.
طلوع فجر
طلوع فجر غلام حسين صميمى حضور امام زادگان متعدد در قم به ويژه وجود مبارك فاطمه معصومه(س) به اين شهر، قدر و منزلتى خاص مىبخشد و بسترى مىشود از براى ورود و پرورش راويان شيعى و در نتيجه مكتب روايى ويژه در برابر مكتب حديثى بغداد. با اين تفاوت كه مكتب حديثى و عقل گرايى بغداد در برابر حوادث و ناملايمات سلجوقيان، در نيمه قرن پنجم هجرى از گردونه مقاومت فرو مىافتد و به افول مىگرايد و به تدريج در نجف و يمن پديد مىآيد. امّا مكتب حديثى «قم» با نشاط و رونق به رشد و بالندگى خود ادامه مىدهد و به قرن 14 هجرى داراى بزرگترين حوزه علميه جهان تشيّع و مركز نشر دانش اسلام ناب محمدى بر ساير جهان مىگردد. هر چند تشيع در قم به قرن نخست مىرسد، امّا ورود حضرت معصومه(س) بدين شهر توجه و رونقى تازه مىدهد. اين بانوى پاك در ميان همه امام زادگان كه نه تنها در ايران و بلكه در سراسر جهان اسلام مدفونند، وجهه ممتاز دارد. شايد نتوان امام زادهاى را جست كه چون اين بانوى گرامى در طول تاريخ پر نشيب و فراز اسلام، مورد توجّه و اهتمام عالمان و مراجع تقليد باشد و هم عالمان و مراجع تقليد فراوان، و حتّى پادشاهان در جوارش آرميده باشند، و به روشنى مىتوان گفت كه امروز آنچه از بركت حوزه علميه قم در جهان اسلام به چشم مىآيد به بركت وجود حضرت معصومه(س) در اين شهر است، با اين همه در خصوص معرفى اين بانوى بزرگ كارى سزاوار و در خور ديده نمىشود – چه در زمينه شناساندن حضرت معصومه(س) و چه در خصوص معرفى اين شهر شيعى و مقدساتش و راهى طولانى است بين آنچه هست و آنچه بايد باشد، كه اميد است به فضل الهى و با همّت محققان و دست اندركاران فرهنگى اين مهم نيز حاصل آيد. سفير نور به سال دويست 200 هجرى مأمون حضرت امام رضا عليه السلام را به مرو مىخواند(1) و روز شنبه هفتم رمضان 201 ه براى خلافت پس از خود از مردم بيعت مىستاند.(2) در همين سال نيز فاطمه معصومه(س) كه نزد اهل بيت(ع) مقام و منزلتى ويژه دارد. براى ديدن و پيوستن به امام از راه جبل به جانب خراسان مىآيد. در شهر ساوه بيمار مىشود و مىپرسد: «ميان من و شهر قم چقدر مسافت است؟ مىگويند ده فرسخ است. به خادم خود مىفرمايد: كه راه قم پيش گيرد و بدين گونه به قم مىآيد و در منزل موسى بن خزرج، پسر سعد اشعرى فرود مىآيد.»(3) البته، حسن بن محمّد قمى اين روايت را نمىپذيرد و مىگويد: «روايت درست آن است كه چون خبر به آل سعد مىرسد، تصميم مىگيرند كه حضرت را ديدار كنند و از او درخواست ماندن در قم نمايند، جمعيتى انبوه آماده استقبال مىشود، موسى بن خزرج شبانه از آن ميان بيرون مىآيد و شرف ملازمت مىيابد و مهار شتر ايشان را مىگيرد و به سوى قم مىآورد و در منزل خود جاى مىدهد و حضرت معصومه(س) پس از 16 يا 17 روز در اثر همان بيمارى دعوت حق را لبيك مىگويد و روح پاكش به سوى ملكوت اعلى پر مىگشايد. موسى پسر خزرج پس از مراسم غسل و كفن بدن پاك آن بانوى بزرگ را كمى بيرون از قم، در زمينى كه از خود اوست و به «بابلان» معروف است به خاك مىسپارد و بر خاكش از بوريا سايه بانى مىسازد.»(4) خبر ديگر نيز هست كه حسين بن موسى بن بابويه از زبان محمد بنحسن الوليد مىگويد: كه چون فاطمه(س) دختر امام موسى بن جعفر عليه السلام از دنيا مىرود غسل مىدهند و كفن مىكنند و نزد سردابى كه در بابلان از پيش آماده كردهاند مىگذارند، اختلاف مىكنند كه چه كسى بدن مطهر را به خاك سپارد و سپس اتفاق مىنمايند كه خادم آن حضرت كه پيرى است خداشناس و صالح اين مهم را به عهده گيرد كه ناگهان دو سوار را مىبينند كه با شتاب از بيابان به سوى آنان مىآيند و با پارچه دهانشان را پيچيدهاند تا صورتشان ديده نشود. نزد جمعيّت فرود مىآيند و بر جنازه «فاطمه معصومه(س)» نماز مىخوانند و داخل سرداب مىشوند و جنازه آن بانوى كريمه را برداشته و دفن مىكنند و از سرداب بيرون مىآيند و سوار مىشوند و مىروند و هيچ كس نمىداند، چه كسى هستند و به كجا مىروند. علامه مجلسى مىنويسد: محراب عبادت كه فاطمه معصومه(س) در آن نماز مىگذارده هنوز هست(5) و در زمان ما نيز هست. در محلهاى كه به دان ميدان مير مىگويند و آن خانه را ستّيه به معناى بى بى خانم. آيت جمال فاطمه معصومه(س) از پرهيز كارترين و دانشمندترين بانوان خاندان رسول خدا(ص) است كه در تقوى و فضايل معنوى نمونهاى والا به شمار مىآيد و پيشوايان پاك شيعه نيز بدين بانوى بزرگ اسلام توجهى ويژه دارند. شمارى از بزرگان شيعه از منطقه رى نزد امام صادق(ع) مىرسند و به حضرت مىگويند: ما از مردم رى مىباشيم كه خدمت شما رسيدهايم. حضرت مىفرمايد: خوش آمدند برادران قمى ما اين سخنان سه بار ادامه مىيابد و هر سه بار هم امام همان را مىفرمايند، مىپرسند: مگر مردم قم چگونهاند: و چه ويژگى دارند؟ امام صادق(ع) مىفرمايد: خدا را حرمى است و آن مكّه است و رسول خدا(ص) را هم حرمى و آن مدينه است و براى اميرالمؤمنين نيز حرمى و آن كوفه است و بدانيد كه حرم من و حرم فرزندان من قم است. قم كوفه صغيره است و همانا از براى بهشت هشت در است كه سه در آن به سوى قم است و سپس مىفرمايد: «تقبض فيها امرأة من ولدى و اسمها فاطمة و تدخل بشفاعتها فى الجنة شيعتى جميعاً؛(6) وفات مىكند در قم زنى كه از فرزندان من است و نام او فاطمه دختر موسى بن جعفر است و داخل بهشت مىشوند به سبب شفاعتش همه شيعيان من.» در زيارت نامه آن حضرت هم كلمه شفاعت هست: «يا فاطمة اشفعى لى فى الجنة فانّ لك عند اللّه شأناً من الشأن».(7) تنوين براى تعظيم است و الف و لام براى عهد و شأن مقامى است كه قابل درك نيست، مگر از براى كسانى كه در مقامى چون او يا نزديك به او باشند و مىتوان گفت واژه شأن براى تفخيم و اشارت به عظمت و بزرگى معنوى آن حضرت است. بزرگى كه جز براى عارفان دانسته نيست. علّامه مجلسى مىنويسد:روايت امام صادق(ع) به دورانى است كه هنوز امام هفتم پدر فاطمه معصومه(س) تولّد نيافته است و حدود هفتاد سال بعد آن بانوى كريمه در قم رحلت مىنمايد.(8) خبرى است از على بن ابراهيم كه سعد بن سعد اشعرى چندى پس از رحلت فاطمه معصومه(س) در خراسان به حضور امام رضا عليه السلام مىرسد، امام مىفرمايد: قبرى از ما نزد شماست سعد مىگويد: فاطمه دختر موسى بن جعفر(ع) را مىفرماييد؟ مىفرمايد: بلى. «من زارها عارفاً بحقها فله الجنة»(9) هر كس او را با شناخت زيارت نمايد بهشت براى او است. پس امام رضا(ع) روش زيارت را به سعد ياد مىدهد كه چون به قبر مىرسى 34 مرتبه اللّه اكبر و 33 مرتبه الحمد للّه و 33 بار هم سبحان اللّه مىگويى و آنگاه سلام مىدهى: السلام عليك يا فاطمة و رحمة اللّه و بركاته.(10) همين زيارت كه در مفاتيح براى اين بانوى كريمه است همان است كه حضرت امام رضا(ع) به سعد اشعرى مىآموزد. جمله عارفاً بحقها كه در حديث است مفاهيمى گسترده و عميق دارد و بى شك از مفاهيم آن تشيع اعتقادى و شيعى اثنى عشرى است همراه با خلوص نيّت و علم. حديث ديگرى هم از همين سعد است كه امام رضا(ع) مىفرمايد: «من زارها فله الجنة»(11) روشن است كه حديث همان است و كلمه عارفاً بحقها افتاده است نه اين كه حضرت در مكان و زمانى متعدد به دو گونه فرموده است و چون غالباً احاديث نقل به معناست واژههاى گوناگون در نقل يك حديث فراوان است. حديث ديگرى هم هست كه نخست علامه مجلسى مىآورد و در ديگر كتب معاصران نيز فراوان به چشم مىآيد كه امام رضا عليه السلام مىفرمايد: «من زار المعصومة فى قم كمن زارنى»(12) كه پيداست واژه معصومه بعدها به متن روايت آمده و اصل حديث من زار الفاطمة و يا من زارهاست كه دنباله كلام امام پس از همان حديث سعد بن سعد اشعرى است. مصعومه اسمى است كه توسط شيعيان ايران به فاطمه پيوند مىيابد و رفته رفته جاى گزين نام مبارك آن حضرت مىشود و در فرهنگ عموم به فاطمه معصومه و معصومه قم شهرت مىگيرد كه البته به خاطر مقام و عظمت اين بانوى گرامى نزد ايرانيان است. واژه عصمت شايد به خاطر كمى سن ايشان باشد و شايد هم جهت طهارت و پاك دامنى و عصمت به معناى بى گناهى و نيز نفى خطا و اشتباه كه براى امام بايسته است و در همه چهارده معصوم وجود دارد و ديگر عصمتى كه جايز است و از براى بزرگان و اولياء خداوند است كه پاكند و خالى از آلودگى. حضرت امام جواد از ايشان به «عمّتى» ياد مىكند: من زار قبر عمّتى بقم فله الجنة(13) در ميان 36 فرزند امام هفتم تنها ايشان مورد توجه ويژه پيشوايان معصوم چون امام صادق(ع) و امام رضا(ع) و امام جواد (ع) است و شناخت حق و بزرگى وى شرط قبولى زيارت است. الهم عرفنا بحقه. پىنوشتها: – 1. التبينه و الاشراف، ص 303. 2. يعقوبى، ج 3، ص 128. 3. گنجينه آثار قم، ج 1،ص 382. 4. تاريخ قم، ص 214. 5. بحارالانوار، ج 57، ص 219. انوار المشعشعين، ج 1، ص 488. 6. همان. 7. مجالس المؤمنين، ج 1، ص 83. بحارالانوار، ج 60، ص 316، احقاق الحق، ج 6، ص 282. 8. بحارالانوار، ج 102، ص 266. 9. همان. 10. همان. 11. همان، ج 58، ص 216 ؛ وسائل الشيعه، ج 1، ص 576. 12. وسائل الشيعه، ج 14، ص 576. 13. بحارالانوار، ج 102، ص 265.
پاسخ به نامه ها
· فردوس ـ برادر محمد رشدی
1-
هر چه را خداوند آفریده بر اساس مصلحت است خلقت شیطان نیز مصلحتی دارد. اگر
بنا بود خداوند فقط عوامل هدایت را بیافریند، پس بشر به چه وسیله ای آزمایش شود و
به کمال برسد؟
2-
همه انبیا معصومند و 14 معصوم اشاره به آن چهارده ذات مقدس است، نه این که
معصومین انحصار در چهارده داشته ابشد.
3-
دین خدا همیشه اسلام بوده است. به بخش پرسش ها و پاسخ ها شماره 30 مراجعه
کنید.
4-
خداوند هر کس را به اندازه ای که حجت بر او تمام کرده است ،مؤاخذه و محاسبه می
کندو کسی که در کشورهای دور دست زندگی می کند و اسمی از اسلام نشنیده است، باز هم
به نوعی حجت بر او هست و او به همان اندازه مورد سئوال خواهد بود.
5-
اسلام فقاهتی که گفته می شود در قبال اسلام شناسی های غرب زدگان است که اسلام
را از روحانیت و فقها جدا می دانند . و اسلام انقلابی در قباس اسلامی که مرتجعین
آن را ادعا می کنند گفته یم شود مانند اسلام رژیم سعودی! البته چه این اسلام و چه
اسلام انقلابی عرب زدگان فقط در اسم، اسلام است و گرنه ما دو قسم اسلام نداریم که
یکی فقهاتی و دیگری غیر فقاهتی یا یکی انقلابی و دیگری ارتجاعی باشد!!
· زرین شهر ـ برادر، الف م ـ ق
سئوال های خود را از دفترهای ثبت ازدواج بپرسید.
· دزفول ـ برادر علیرضا مرساقیان
سئوالی که مربوط به دفتر استفتاء است خودتان باید بفرستید.
راجع به زمین ها و انواع مختلف آن باید طبه قانون دولت اسلامی عمل شود. از شعر شما
متشکریم.
· تهران ـ خواهر زهرا وزیری
معنیا آن سخن حضرت امام دام ظله این است که: فاصله زیادی
است بین فلسفه ارسطو و فلسه اسلامی با این که این تکامل یافته همان فلسه است. دلیل
این فاصله عظیم، تأثی رعمیق آیات قرآن و احادیث معصومین (معارف اسلامی) در تغییر
پایه های فلسفه است. و این منافاتی ندارد که فلسفه ارسوطیه عنوان مقدمه خوانده
شود. و اما منطق ارسطو گرچه آن نیز تکامل یافته است ولی اصول و پایه های آن همچنان
به قوت خود باقی است.
· مشهد ـ برادر حمید رضا قدرتی
از ما خواسته اید نظرات علما و مراجع را در مورد کتاب های
کسی که کتاب های او به عنوان التقاطی معروف شده ولی بعضی انکار کرده اند، درج
کنیم. البته می دانید که علما و مراجع آن وقت را ندارند که کتاب های هر نویسنده ای
را بخوانند و مطالب او را تصدیق یا رد کنند، با توجه به کثرت نوشتها و تألیفات. آن
چه مسلم است نوشته ای آن شخص و امثال او یک مطلب مهم و تحقیقی نیست و با وجود کتاب
های ارزنده ای که علما و بزگران دین مانند علامه طباطبائی و استاد مطهری و امثال
آن ها نوشته اند، نیازی نیست که به اندیشه ها و نوشته های مشکوک روی آورید، شما
اگر بتوانید همه مطالبی که این بزرگان نشر کرده اند بخوانید و درک کنید، خیلی
پیشرفت حاصل کرده اید و مسلما وقتی برای خواندن کتاب های مشکوک باقی نمی ماند.
· اندیمشک ـ برادر م ، ن، ش:
مکرر تذکر داده ایم ازدواج دختر در صورت داشتن پدر یا جد پدری بدون اذن یکی از آن ها جایز
نیست چه به صورت موقت باشد و چه دائم.
راهی که شما در پیش گرفته اید به جهنم ختم می شود. هر چه زودتر این راه را ترک
کنید. بروید و از پدرش اجازه بگیبرید و با وی ازدواج کنید. سوابق سوء پدر مانع
ولایت او نیست و همچنین جدا بودن منزل او مانع نیست مگر این که دور باشد و دسترسی
به او نباشد و اجازه از او ممکن نباشد و دختر احتیاج به ازدواج داشته باشد که در
این صورت اذن پدر ساقط است.
· اصفهان برادر رسول شاهرخ
· خرم دره زنجان ـ برادر قامتعلی صمدی
پاسخ به سئوال های شما زاید است، به کتاب های مربوطه مراجعه
کنید.
· سواد کوه ـ برادر، ح ـ م ـ ا
1-
باید دو باره ختنه کند.
2-
نمازهائی که نخواند یا صحیح انجام نداده باید قضا کند.
· بیرجند ـ برادر، ا ـ ب ـ س
1-
ما نیز از آن مجله بی خبریم.
2-
می توانید بیائید قم و وضع را از نزدیک ببینید و اگر امکان نداشت به وسیله
نامه از شورای مدیریت حوزه بپرسید.
3-
ما نیز درباره آن گروه، همان طور معتقدیم و نفوذ آنان را خطرناک می دانیم.
· کوهنبان کرمان ـ برادر قاسم طهماسبی
1-
برای وضو لازم نیست دست و صورت خشک باشد.
2-
از دفتر استفتاء امام بپرسید.
· مشهد ـ برادر، س ـ حسین ـ ب
1-
اگر فیلمی که در سینما ارائه می شود اشکالی نداشته باشد و در محیط سینما کار
خلاف شرعی نباشد، رفتن آن جایز است.
2-
در تاریخ آمده است که زنی یهودی، غذای مسمومی برای حضرت رسول ص هدیه آورد و
حضرت تناول فرمود و در اثر همان زهر، پس از چند روز بیماری وفات کرد ولی این جریان
از نظر تاریخی ثابت نیست و سند محکمی ندارد.
· ابهر ـ برادر، م ـ د کمپانی
1-
آن آب نجس نیست و غسل نمی خواهد. برای توضیح بیشتر به مسئله 73 توضیح المسائل
مراجعه نمائید. شستن موضع با آب کافی است و صابون لازم نیست.
2-
آدم وسواس، به شک اول نیز نباید اعتنا کند و لازم نیست به حد کثیر الشک برسد.
3-
غیبت کردن به شوخی نیز حرام است.
· فسا ـ برادر ک ـ ح ـ ق
1-
بند ساعت فلزی و دکمه های فلزی و پوتین چرمی، اگر نجس بشوند با شستن و آب
کشیدن پاک می شوند، آن چربی و عرق و غیر مانع تطهیر نیست.
2-
برای آب کشیدن لباس، خیس کردن آن در آب لازم نیست و اگر موجب تلف شدن باشد
جایز نیست لکه فقط در وقت شستن باید قدری آن را فشار داد، البته نه به حدی که پاره
شود.
3-
برای رفع وسواس، مراجعه کنید به فتوای حضرت امام در شماره 20 مجله و به آن عمل
کنید، اگر نتوانستید تصمیم قاطعی در زدودن افکار شیاطيني بگیرید به پزشک روانشناس
مراجعه کنید.
· گناباد ـ برادر محمد رضا علی حسینی
ما فعلا برنامه ای برای ارزیابی کتاب ها و شخصیت ها نداریم.
· کاشان ـ برادر ، محمد ـ آل
1-
… ولی ما بارها صدای پرستو را شنیده ایم و هیچ اثری نداشته است!! به خرافات
توجه نکنید.
2-
آری! در زمان گذشته، پیامبران معاصر بوده اند که یک شریعت را به مردم ابلاغ می
کرده اند.
3-
احتیاج به آن مدرک نیست. در قرآن آمده است: «فغفرنا له ذنبه«» ولی گناه
پیامبران از ابن قبیل گناهان نیست بلکه هر ترک اولی و هر توجهی به غیر خدا در مورد
آنان که مقرب درگاهند، گناه شمرده می شود ولی آن به معنای گناهی که انسان را آلوده
می کند و مستحق عقاب و خشم الهی می شود، نیست.
· کرمان ـ برادر زمانیان
1-
سال اول و دوم مجله صحافی شده است.
2-
صحیفه ای را که موریانه خورد و فقط جمله «بسمک اللهم» از آن باقی ماند ،پیمان
قریش در رابطه با محاصره اقتصادی مسلمانان بود نه پیمان میان مسلمانان و قریش، اما
چرا این جمله را نخورد، برای این که مشرکین متنبه شوند که حیوان هم از آن ها بهتر
است همچنان که در قرآن آمده است.
· جبهه شرهانی ـ برادر مسلم اینانلو
1-
مرجع تقلید باید مجتهد و عادل و به احتیاط واجب، اعلم باشد. سید بودن شرط
نیست.
2-
پیشنماز باید عادل باشد. مجرد بودن خلاف عدالت نیست.
3-
متأسفانه امکان رسانیدن نامه به دیگران را نداریم و از این بابت پوزش می
خواهیم.
· آباده ـ برادر، ا ـ ش
1-
حیوانی که مرده و ذبح شرعی نشده، نجس است و با دست زدن به آن با رطوبت، شستن
دست کافی است و غسل ندارد، و فرقی میان حرام گوشت و حلال گوشت نیست. البته مردار
حیواناتی که خون جهنده ندارند مانند ماهی و حشرات نجس نیست.
2-
اوراقی که بر آن نام خدا و سایر مقدسات است، می توان در رودخانه یا چاه ریخت
که زیر دست و پا نیفتد.
· بابل ـ خواهر ، ف ـ ر
1-
راه حل گناه نکردن، گناه نکردن است! اگر شما می دانید که آن عمل گناه است و
خداوند گناهکار را عقاب می کند و ممکن است موفق به توبه نشوید، چه انگیزه ای بهتر
از این جلوگیر شما خواهد بود؟!
2-
نگفتیم تحصیل را رها کنید ولی گفتیم: ازدواج با تحصیل منافات ندارد، و اگر در
موردی منافات داشت باید ملاحظه اهم و مهم بشود، اگر انسان بتواند خود را از گناه
نگهدارد تحصیل مهم تر است و اگر نتواند ازدواج مهم تر است.
3-
هر وقت متوجه شدید که مجتهدی از مرجع تقلید شما اعم است به احتیاط واجب باید
به او رجوع کنید هر چند آن دیگری زنده باشد.
4-
در رکعت سوم و چهارم خواندن سوره لازم نیست و اگر خواند اشکال ندارد.
· قائم شهر ـ برادر عباد آقائی
1-
در مورد تغییر قبله از مسجد اقصی به مسجد الحرام در قرآن آمده است که ما آن
قبله اول را برای این قرار دادریم که مردم را آزمایش کنیم که چه کسانی از دستورات
جدید پیروزی می کنند و چه کسانی مرتد می شوند و در اصل نبوت تشکیک می کنند.
2-
پاسخ خود را در شماره های گذشته بیابید.
3-
نماز شب اذان و اقامه ندارد. تفصیل دعاهای آن را در حاشیه مفاتیح الجنان
بخوانید.
· تهران ـ برادر عباس نجفی
علم، فرضیه داروین را ثابت نکرده است و بر فرض که ثابت شود
در مورد بعضی جانداران است و اما این که اولین انسان چگونه به وجود آمده است با
این فرضیه ها نمی توان علمی تحصیل کرد و فقط غیب گوئی خواهد بود.
· بروجرد ـ برادر احمد کماسی
هیپنوتیزم ( خواب مغناطیسی) به فتوای حضرت امام، ملحق به
سحر است و یاد گرفتن و یاد دادن و عمل کردن به آن حرام است.
· تهران ـ برادر، الف ـ هـ
برقراری آن روابط به هر قصد و نیتی باشد حرام است. فورا
روابط را قطع یا ازدواج کنید.
· تربت جام ـ برادر ، ن ـ الف
1-
در رابطه با ازدواج، پدر ولایتی بر پسر بالغ ندارد و اگر بدون رضایت پسر عقدی
واقع شود باطل است و اطاعت پدر در این امر واجب نیست.
2-
رضایت والدین مهم است نه اطاعت آن ها و مخصوصا اگر خلاف دین، دستوری دهند که
اطاعت آن ها حرام است.
3-
هیچ انسانی از وسوسه ها و افکار شیطانی مصون نیست. با آن افکار به وسیله تقوی
و مجاهدت مبارزه کنید.
· جبهه طلائیه ت برادر جواد ـ م ـ عقلاء
1-
رزمندگان در جبهه اعم از نظامی و غیر نظامی و همچنین کمک کاران و امدادگران
پشت جبهه و هر کس دیگر اگر نمی داند در جائی که هست ده روز می ماند نمازش شکسته
است ولی اگر شغل او رانندگی است نمازش تمام است.
2-
در سنگر و هر جائی که نمی توانید کاملا راست بایستید و ناچارید در آن جا نماز
بخوانید باید به صورت خمیده بایستید و نماز بخوانید و تا ضرورتی نباشد نباید نشسته
نماز خواند.
3-
فلسه احکام را ما نمی دانیم. و اما غسل میت به وسیله سدر و کافور در روایات به
طور صریح آمده است و فقها چیزی از پیش خود نمی گویند.
· بندر گز ـ برادر فندرسکی
خواهر همسر و همسر برادران شما محرم نیستند و مانند هر زن
نامحرم دیگر با آن ها باید رفتار کنید.
· قزوین ـ برادر هاشم عباسی
کتاب مانند هر چیزی دیگری که مورد نیاز انسان است، اگر در
عرض سال خریده شود خمس ندارد ولی اگر کتابی مورد نیاز نیست ـ مثلا ـ برای دکور
اطاق خریده می شود، اگر انسان می خواهد در عرض سال بخرد باید خمس مقدرای از پول را
بپردازد و با پول خمس بخرد، بنابراین، این مسئله اختصاص به کتاب ندارد و هر چیزی
دیگری که مورد احتیاج نیست شامل می شود. البته منظور از نیاز، این نیست که وجود آن
برای زندگی ضروری باشد بلکه مراد هر چیزی است که خریدن آن از شؤن زندگی باشد و در
نظر عرف مردم مناسب و لایق حال او باشد.
· اصفهان ـ برارد، س ـ ع ـ 2
1-
مطالبی که در این جا به صورت نظر فقهی درج می شود با استفاده از رساله حضرت
امام خمینی دام ظله می باشد.
2-
همسر خود را بی جهت متهم نکنید، آن حالتی که شما دیده اید دلیل گنهکاری او
نیست. برای توضیح بیشتر آدرس بدهید تا پاسخ خصوصی این سئوال و سئوال های بعدی داده
شود.
· خرم آباد ـ برادر اسحاق احمدی
1-
ما باید در فکر اصلاح خود و دیگران باشیم. و اما این که کسانی که چنینند و
چنانند، در آخرت چه وضعی خواهند داشت، به ما مربوط نیست، امر آن ها با خدا است.
2-
در فرض مزبور باید همه آن روزه ها را قضا کنید.
· تهران ـ برادر سرشار
روایتی که در فضیلت صف اول جماعت نقل کردیم بدو گونه روایت
شده است و مدرک آن بحار الانوار ـ ج 81 ـ ص 156 است.
· شتریه فراهان ـ برادر محمد رضا نعمتی فشکی
1-
با سهم امام نمی شود کتابی خرید که مورد استفاده نیست.
2-
هر چیزی که از آن شهید باقی مانده به ورثه او می رسد.
3-
آن ده تومانی را به فقیر مستحقی به عنوان صدقه از جانب صاحب واقعیش بدهید.
· جبهه قصر شیرین ـ برادر محمد باقر السواری
امام حلقه پلاتین را برای مرد جایز می دانند نه طلا.
· تهران ـ برادر مشترک شماه 2660
1-
اگر انصاف بدهیم، مسئولین در کنار جنگ از سایر جهات عمرانی و اصلاحی غفلت
نکرده اند و با همه مشکلاتی که هست بهتر از هر دولتی که فرضا بر سر کار باشد،
مسئولیت خویش را انجام می دهند. مطمئن باشید آنانکه ادعا می کنند بهتر از این می
توانند اداره کنند،سخن از روی خیال و توهم می گویند در عین حال انتقاداتی به
عملکرد بعضی از مسئولین وارد است و ما امیدواریم همگی بیش از این احساس مسئولیت
کنند.
2-
خوشبختانه آن عده ای که مورد نظر حضرت امام بودند و معتقد بودند باید فساد
رایج شود تا امام زمان ع ظهور کند منزوی شدند و روز به روز منزوی تر خو اهند شد و
فساد عقیده و روش آنان روشن تر خواهد شد.
3-
ما از آن مطلب اطلاعی نداریم، از خود ایشان بپرسید.
· گرگان ـ برادر، م ـ و
هر چه زودتر به پزشک بیماری های مقاربتی مراجعه کنید. خجابت
نکشید که این امر برای شما حیاتی است. سایر ناراحتی های شما ـ به احتمال زاید ـ از
همین بیماری ناشی شده است و با معالجه آن حالت طبیعی خود را باز می یابید ان شاء
الله.
· تهران ـ برادر سید حسن سرابی
1-
دختری که پدر و جد پدری نداشته باشد، هیچ کس بر او ولایتی ندارد، فقط رضایت
خودش لازم است البته مستحب است با برادر بزرگتر مشورت شود.
2-
به مجله شماره 22 بخش پرسش ها و پاسخ ها مراجعه کنید.
3-
این سخنان، یاوه و غلط است. خلقت انسان طبق ـ آیات قرآن ـ از خاک است و خود یک
نوع مستقل است نه تکامل یافته میمون !!
· جبهه جفیر ـ برادر فتح الله ـ پ
آن چه نوشته اید آیه نیست بلکه دعائی است برای محفوظ ماندن
از گزند حوادث.
· خرم اباد ـ برادر م ـ ی 38
1-
اگر از آن اشخاص ضرری به جامعه می رسد بدون معرفی خود، آن ها را به دادگاه
معرفی کند یا به سپاه و کمیته اطلاع بدهد و اگر ضرری نمی رسد و گناه آن ها شخصی
است نباید اطلاع دهد مگر این که راهی برای نهی از منکر غیر از آن نباشد.
2-
کسی که روزه است جایز نیست به دروغ بگوید: روزه نیستم! و لو قصدش خلوص باشد.
3-
توبه در آن موارد کافی است
4-
سلام کردن بر هر مسلمانی خوب است و لو از او خوشتان نیاید.
5-
پرسیده اید: اگر با زدن برادر کوچکترتان بدن او سیاه شده است دیه دارد یا نه؟
آری! دیه دارد حتی اگر در زمان کوچکی ـ یعنی قبل از تکلیف ـ زده باشید.
6-
اگر توجه به عیوب خود بکنید و ترس از گناهان گذشته داشته باشید و احتمال بدهید
که خدا نبخشیده باشد و همچنین احتمال بدهید که آن اشخاص ـ که اکنون به حسب ظاهر
بدرفتاری می کنند ـ ممکن است در آخر از شما خیلی بهتر شوند، بلکه ممکن است هم
اکنون کارهای مخفی بسیار خوبی داشته باشند که سبب رضای خداوند باشد و احتمال بدهید
که عاقبت کار شما خدای نخواسته خوب نباشد! اگر این جهات را در نظر بگیرید، همیشه
خودتان را به این دلایل، کوچکتر از دیگران خواهید دانست و آن وقت از مرض عجب و
خودبینی رها می شوید.
· سیرجان ـ خواهر، ف ـ ز
1-
یکی از دو راه حل را انتخاب کنید. یا ازدواج و یا تقوی و بازداشتن نفس و تحمل
فشار.
2-
ازدواج، با دختر باکره چه موقت و چه دائم بدون اذن پدر جایز نیست.
· منطقه جنگی ـ برادر کرم دیناروندی
1-
دعای سمات در عصر روز جمه خوانده می شود و در مفاتیح الجنان ذکر شده است.
2-
آری! رحمن و رحیم و رزاق از اسماء الهی است و اما شمارش اسماء الهی در این جا
ممکن نیست، به دعای جوشن کبیر مراجعه کنید.
· تهران برادر علی اکبر کیوانفر
«ارحم الراحمین» از صفات خاص خداوند است و بر هیچ کس نباید
اطلاق شود اگر کسی چنین تعبیری گفته باشد از اشتباه ها و لغزش های زبان است که
گاهی ناخودآگاه گفته می شود و مورد محاسبه قرار نمی گیرد.
· اصفهان ـ برادر (م ـ د 4)
اگر توبه واقعی کرده اید خداوند بزرگ به لطفه و کرمش شما را
می بخشد ان شاء الله نگران نباشید وظیفه دیگری به جز توبه ندارید.
· بابل ـ برادر، الف ـ ل
آن عمل حرام نیست و کفار ندارد ولی مکروه است و ضرر دارد.
در غیر مورد ضرورت از آن اجتناب نمائید.
· روستای ترک (میانه) برادر جهانگیر الف
1-
بعضی از وصیت های میت باید عمل شود و بعضی لازم نیست و تفصیل آن در این جا
ممکن نیست و فرقی میان شهید و غیر شهید نمی باشد.
2-
در مرجعیت و امامت جمعه و قضاوت، عدالت شرط است.
3-
هر حکمی را رسول اکرم صادر کرده است، با تشریع خداوند یا اذن و تنفیذ او بوده
و مسأله ربطی به بیماری حسنین ع و نذر و نیاز ندارد.
4-
احد و واحد هر دو در اصل به یک معنی
است ولی موارد استعمال آن ها فرق می کند، مثلا به عنوان وصف، احد فقط برای خداوند
به کار می آید ولی واحد اختصاص به خداوند ندارد. فقیر یعنی محتاج و نیازمند و در
این که مسکین از فقیر بی چاره تر است یا بعکس، اختلاف است و ظاهرا مسکین به معنای
کسی است که نیازمندی، او را زمینگیر کرده است بنابراین به محتاجی مسکین گفته می
شود که وضع بدتری دارد و از نظر حکم زکات و مانند آن هر دو به یک معنی است و آن
کسی است که مصرف سالیانه خود را ندارد، نه بالفعل که پول یا جنس داشته باشد و نه
بالقوه که قدرت کسب به مقدار کفایت داشته باشد.
5-
آن سخن دوم که به امیر المؤمنین علیه السلام نسبت داده اند، دروغ است.
· جبهبه جنوب (شرهانی) ـ عده ای از برادران رزمنده
شما نباید در کارهای اداری فرماندهان دخالت کنید، اگر موردی
را که به طور یقنی و قطع بر خلاف شرع بود ملاحظه کردید، به مقامات بالاتر گزارش
کنید اگر ترتیب اثر نداند شما تکلیفی ندارید و اما در مواردی که یقین به خلاف شرع
بودن آن ندارید و احتمال می دهید که اجازه داشته باشند حق اعتراض ندارید و باید
حمل بر صحت کنید، اصولا نباید سرباز در کارهای فرمانده دخالت کند مگر این که عملی
به طور قطع خلاف شرع باشد.
· خرم آباد ـ برادر علی محمدی
آن شک و خیال از القاءات شیطان است، می خواهد بین شما و
همسرتان جدائی بیاندازد. هیچ اعتنائی به این شک و وسوه نکنید و به همسرتان وفادار
باشید.
· بهبهان ـ برادر، ب ـ خ
1-
پول یا برگه ای که بر آن نام خدا هست به همراه داشتن و به توالت رفتن اشکال ندارد
زیرا توهین به حساب نمی آید.
2-
هر کس باید خودش تشخیص بدهد که چه صدائی غنا است، اگر تشخیص داد، حرام است و
اگر شک داشت گوش دادن اشکالی ندارد.
3-
توضیح آن مطلب در این بخش ممکن نیست.
· خشکبیجار رشت ـ برادر سید احمد موسوی
ما در شرع اسلام، نمازی به نام نماز وحدت نداریم و آن چه به
این نام خوانده می شود همان نماز یومیه مانند ظهر و عصر است که به جماعت می خوانند
و البته باید با شرایط جماعت باشد و امام آن عادل باشد و اگر کسی به قصد نماز وحدت
بخواند نمازش باطل است و عملش حرام زیرا بدعت می باشد. ما پیشنهاد می کنیم،
مسئولین تبلیغات، این اصطلاح را به کار نبرند که موجب توهم است.
· اصفهان ـ برادر، الف ـ ش
راه حل صحیح و منطقی و طبیعی این مشکل فقط و فقط ازدواج
است. شرایط و توقعات را کم کنید و با خانواده هائی ازدواج کنید که سعادت و خوشبختی
دختر را بخواهند نه او را مانند کالا بخواهند بفروشند.
· جبهه جنوب ـ برادر، س ـ م ـ م
طلاق اجباری قطعا صحیح نیست ولی چگونه زن می تواند شوهرش را
به طلاق مجبور کند، حتما او به این کار تن در داده است و لو به سبب ناسازگاری زن
باشد و اگر چنین باشد طلاق صحیح است گرچه زن مرتکب گناه شده است. و در این صورت،
ازدواج شما اشکالی ندارد و چون باکره نیست، اذن پدر نیز لازم نمی باشد.
· دهلران ـ برادر ، م م
برای هر دو بیماری خود، هر چه زودتر به پزشک بیماری های
مقاربتی مراجعه کنید و بدون خجالت همه چیز را صریحا با او در میان بگذارید.
· گناباد ـ برادر محمد رضا مقفوری
کتاب عدل الهی نوشته استاد شهید مطهری را بخوانید، پاسخ
سئوال شما آن جا است.
· بابل ـ خواهر، ش ـ آ
1-
حضرت محمد ص اشرف و افضل همه پیامبران است.
2-
استخاره قرن در مورد تحیر و سرکردانی خوب است و ما به آن معتقدیم.
3-
زن و مرد باید عورت خود را از هر بیننده ای به جز همسر بپوشانند.
4-
بدون اجازه پدر به جائی نروید.
5-
سعی کنید با اخلاق خوب و بیان نرم و ملایم، او را قانع کنید، ناامید نشوید.
6-
آن اشخاص گناه بزرگی کرده اند، شما سعی کنید با مراعات احکام اسلامی توطئه آن
ها را خنثی کنید و ناراحت نباشید، ممکن است خداوند از راه دیگر، شریک زندگی بهتری
برای شما برساند.
· ورامین ـ برادر حسین عزیز پور
1-
کسی را که نماز نمی خواند نصیحت کنید و سعی کنید با مهربانی او را هدایت
نمائید.
2-
کسی که نمازها و روزه هائی را به دلیل انحراف عقیده ترک کرده است، باید اکنون
قضا کند.
· منطقه جنگی ـ برادر علی اسپرجانی
آن حالت یک امر طبیعی است، نباید به مغز خود فشار بیاورید و
اگر به آن صورت است که نوشته اید غسل ندارد. به مسأله 73 توضیح المسائل مراجعه
کنید.
· زنجان ـ برادر محمد حسن قربانی
کسی که ریش خود را می تراشد ـ بنابر احتیاط واجب نمی توان
به او اقتدا کرد.
· پارس باد مغان ـ برادر لطیف عباد پور
ما آن حدیث را ندیده و نشنیده ایم، متن و مدرک آن را
بنویسید.
· سیرجان ـ برادر ، ح ـ د
هر چه زودتر ازدواج کنید، و در غیر این صورت، تنها راه علاج
آن مشکل عزم و تصمیم شما است. با توجه به ضعف و ناراحتی که از آن عمل احساس می
کنید و آینده خود را در خطر و از همه مهمتر عذاب خدا را در پی آن می بینید، دلیل
ندارد که به آن عمل دست بزنید. کتاب های سرگرم کننده ومفید بخوانید و از هر چه
شهوت انگیز است دوری بجوئید. ورزش و عبادت و حضور در محافل و مجالس مذهبی برای
ایجاد عزم و تصمیم بر ترک آن عمل مفید است.
· قم ـ خواهر فاطمه ربانی
شما باید آن پور را به هر وسیله است به آن خانم برگردانید و
اگر از یافتن او مأیوس شدید، همان مقدار از جانب او صدقه بدهید.
· جبهه جنوب ـ برادر، م ـ م
نگران نباشید، ازدواج برای شما ممکن است و آن ناراحتی ها
خود به خود از بین می رود و اصلا این عادت ربطی به آن دو بیماری ندارد. ما که در
مجله متعرض این مسائل ـ صریحا نمی شویم چون بعضی از مطالب خود تحریک کننده است و کسی که گرفتار آن عادت
نیست، ممکن است از بعضی نصیحت ها به آن امر تحریک شود.
· جبهه جنوب ـ برادر، خ ـ ق
1-
اگر نگاه از روی شهوت نباشد و خوف وقوع در حرام نباشد، نسبت به صورت و دست ها
تا مچ اشکال ندارد.
2-
صیغه برادری که موجب محرمیت باشد در اسلام نداریم.
· نی ریز فارس ـ خواهر، ز ـ ک ـ ن ـ م ـ هـ
از ما کاری به جز نوشتن ساختن نیست ولی باز هم می نویسیم و
پیشنهادهای شما را تذکر می دهیم. نصیحت ما به شما این است که به هیچ وجه تسیلم زور
نشوید و اگر شما را به ازدواجی مجبور ساختند، به دادگاه شکایت کنید. شما ذلیل
نیستید زیرا مؤمن و مؤمنه در نزد خدا عزیزند، مقاومت کنید و تسلیم نشوید، خداوند
به شما کمک خواهد کرد ان شاء الله.
· باختران ـ برادر سید مهاجر بهشتی
تماس گرفتن لباس با میت غسل ندارد و فقط اگر با رطوبت باشد
و قبل از غسل میت باشد باید شسته شود. و در تماس دست اگر یقین دارید که تماس حاصل
شده غسل واجب است و اگر یقین ندارید غسل ندارد احتمال تنها موجب غسل نمی شود.
· نکا ـ خواهر ک ـ م
از آن آشنائی بپرهیزید که علاوه بر گناه بودن موجب بدبختی
و رسوائی شما می شود.
· جزیره مجنون ـ برادر سرباز، ک ـ ک
1-
آن ازدواج هیچ اشکالی ندارد و ان شاء الله مبارک است. گوش به خرافات ندهید.
2-
کسی که در عدالت او شک دارید، نمی توانید به او اقتدا کنید.
· تهران ـ بهروز سیاوش
پاسخ به سئوال های شما باید به طور خصوصی داده شود، با توجه
به این که نامه قبلی شما که به نام «مهرداد خ» بود به آدرس پشت پاکت فرستادیم
برگشت داده شد، اگر جواب می خواهید آدرس صحیح خود را ذکر کنید.
· باختران ـ برادر علی اکبر عمران · برادر ح، یاوری
· سر پل ذهاب ـ برادر محمد رضا زارع · تبریز ـ برادر
مهرداد خاکپور نعمتی · اهواز ـ برادر مهرداد دزفولیان.
جواب سئوالات شما به آدرس های قبلی پست شد امابه علت عدم
حضور شما در آن جا و یا ناقص بودن آدرس، جواب ها به دفتر مجله عودت داده شد. لطفا
آدرس دقیق و مشخص پستی بدهید تا مجددا ارسال شود.
· قم ـ برادر سید محسن احمدی · نکا برادر ح ،
ی · اهواز ـ برادر محمد خرم دل اردی
پاسخ نامه های شما آماده است. آدرسی دقیق پستی بدهید تا به
صورت خصوصی ارسال شود.
· قم ـ برادر رضا افتخاری
1-
اگر مطلبی در مورد کسی به دل خطور کند نه غیبت است و نه تهمت.
2-
فطرت خداجوئی ربطی به بدن ندارد و از خصائص روح است.
اسرعیت مکرالله
«قرآن وسنن الهی دراجتماع بشر»
اسرعیت مکرالله ورابطه آن باشاکله آیت الله محمدی گیلانی
*ریشۀ معنای شاکله*معنی خَلق وخُلق*اختیار درآفرینش
سجایا*تبیین اسرع بودن مکر خدا*پیام انستیتوی ماسا چوست برای ابرقدرتها *ابرقدرتها
هرروز ازخون گرم دوش می گیرند تااعصابشان تسکین یابد*افسانه ماهی «الجوع»حضرت
سلیمان (ع)که دوقورت ونیمش باقی مانده بود*خلاعت وبی شرمی که روی بی بی تمیزراسفید
کرد*وضوی نشکن طرفداران حقوق بشر سناریوئی بنام ایدئولوژی خونبهای جوانان وافسون
شدگانی چون لومومبا، سود سیاسی می شود*جواب چوئن لای به حسنین هیکل مدیر الاهرام
که درسیاست خلاعت مطرح است نه شرافت !*هنوز جوهر اساسنامه سازمان ملل نخشکیده. . .
*ظاهرا سازمان ملل بنگاه معاملاتی ودفتر خانه ابرقدرتها است».
درخلال بحث های گذشته به معنی آیۀ کریمۀ:«قل کل یعمل علی
شاکلته»:«84ازسورۀ اسرا»اجمالا اشاره نمودم وگفتم:دراثرمتابعت متکررازهوای نفسانی،
واطاعت پیاپی از فرمان شیطانی سجایای رذیله واخلاق ذمیمه درنفس انسان شکل می گیرد،
وبالطبع ارادۀ ناشی ازچنین اراده ای نه عمل وکرداری است پلید ونفس متشکل بچنان
صفات ، همان نفس امارۀ به سوء است، ومدلول آیۀ مزبور همین است که هرکس برطبق سجایا
وخلق خویش عمل می نماید.
چون دراین مقاله جزئی ازآیۀ 21ازسوره یونس (ع)یعنی فقرۀ«قُل
الله اسرعُ مکراً ان رُسُ
لنا یکتبون ماتمکرون»بگو خدا مکرش سریعتراست زیرا فرشتگان
ما نیرنگتان رابرزیانتان رقم می زنند مورد بحث قرارگرفته وبامعنی شاکله مرتبط است،
مناسب دیدم که تحلیلی درمعنی شاکله انجام گیرد ، وباکمک آن، مقصود ازاسرعیت
مکرالله ووساطت فرشتگان علیهم السلام دراین جهت روشن گردد:
راغب درمفردات می گوید:«اصل المشاکلة من الشکل ای تقیید
الدابة والشکال مایقیدبه وقوله:«کُلَّ یعملُ عَلی شاکِلته»ای علی سَجَّیته التی قَیدته
وذلک ان سلطان السجیة علی الانسان قاهرٌ».
«ریشه مشاکله ازشکل یعنی بند نهادن برچهارپا است، وشکال
ریسمانی است که چهارپا بدان بند می شود، وشاکله درآیه بمعنی سجیه است که همچون
شکال انسان رامقید می کند، زیراانسان مقهور سلطنت سجیه خویش است».
ودربارۀ خلق وسجیه می گوید. . «الخلق والخلق فی الاصل واحد،
لکن خص بالهیئات والاشکال والصور المدرکة بالبصیره ».
«معنای ریشه ای خلق بفتح خاء وخلق بضم خاء یکی است که همان
شکل وصورت است ولی خلق بفتح خاء به هیئتها وشکلها وصورت های ظاهری که باچشم دیده
می شود اختصاص یافته وخلق بضم خاء. به قوا وسجایای باطنی که بابصیرت درک می
گردداختصاص یافته است».
شایان توجه است که هیئت ها وهندسه های موجودات واصل وجود
آنها ازاختیار مابیرون است واین وجودات خارج از اختیار ما موضوعات علومی است که
ریاست آن ها رافلسفه اعلا عهده داراست وموضوع فلسفه اعلا، وجود مطلق است که اثبات
وجود موضوع هرعلمی برعهده آن است وبهمین جهت آن راعلم اعلی وعلم کلی وامام العلوم
نامگذاری کرده اند.
واما هیئت ها وشکل های باطنی ونفسانی مایعنی سجایا واخلاق
مادراختیار مااست ، مامی توانیم به باطن ونفس خویش ، شکل تواضع وفروتنی بدهیم ،
چنانکه می توانیم شکل تکبر یا چاپلوسی بدهیم، دراختیار مااست که سجیه عدالت بنفس
خویش ببخشیم یا سجیه ظلم وتعدی درآن ترسیم کنیم ما توان داریم که باتکرار عمل
اختیاری ، شجاعت وعفت رادرجان خویش نقش ثابت دهیم همانگونه که توان داریم باتکرارعمل
اختیاری، جبن وبددلی وشره درآن نقاشی کنیم ، وبیک کلام معماری سجایا واخلاقمان
ازطریق تکرارعمل دراختیار مااست اعم ازسجایای فضیلت یارذیلت .
واین ماهستیم که مختاریم باطنمان رابجمال فضائل مزین
وآراسته کنیم یابه زشتی رذائل ُمشوّه ورسوا سازیم که درصورت اول نهال درخت طوبی
ازباطن جان برخاسته اصلش ثابت واغصانش حامل میوه های شیرین گفتار وکردار است. ودر
صورت دوم شجرۀ خبیثه زقوم ، وهمۀ ثمرات آن تلخ است، وعلمی که ازاین امور بحث میکند
علم سلوک واخلاق است.
پس گفتار وکردار هرکسی مرآت باطن ونماینده سجایا واخلاق اواست،
وحتی صدای هرکسی مانند دریچه ای است که بسوی شخصیت وی گشوده می شود وخصوصیات
اخلاقی اشخاص رامی توان ازدریچه صداتماشا نمود، وحتی صدا ازپشت تلفن می تواند معرف
جنسیت وسن تقریبی ، ومحل تولد با توجه به لهجه ، واخلاق ، ومیزان ادراکات ومقدار
تسلط براعصاب وهمانند اینها باشد وازنظر پلیس، نوار صدای اشخاص میتواند، باندازۀ
اثرانگشتان آنها مفید واقع شود .
باری رابطۀ مخصوصی بین ملکات وسجایای هرانسانی وبین اعمال
اواست، هیچگاه عمل وواکنش یک مرد شجاع ودلیر درمخاطر وآوردگاه متشابه باعمل وواکنش
یک مرد ترسو وبزدل درهمین موارد نیست، چون خاستگاه عمل وواکنش درآنها متفاوت است ،
وانسان مبتلا به تکبر وخود بزرگتر بینی همۀ اعمالش مُلوّن بلَون تکبر وگنده دماغی
است حتی خوردن وراه رفتنش ولایزال هذیان بزرگ منشی همچون خون وچرکی از غده عقده
حقارتش سیال است و«المرء مخبوء تحت لسانه »یعنی :
«قرآن وسنن الهی دراجتماع بشر»
گفت انسان پاره ای زانسان بود
پاره ای ازنان
یقین که نان بود وتوجه باین نکته لازم است که نقش فاعل تام یعنی افاده کنندۀ
وجودآنها نیست ، بلکه تکرار عمل اختیاری، روح ونفس مارابرای پذیرفتن شکل ثابتی که
همان خلق وسجیه است مهیا می کند، ووقتی که نفس وجان ، چنین آمادگی یافت وقابل تام
شد، افاضۀ صورت ثابت ازواهب الصور که فاعل تام است ، ضروری است.
ومقدمتین قیاس نمی توانند مولد وموجد نتیجه باشند، بلکه
مقدمتین هرقیاسی، نفس رااعداد وآماده می کنند، وازحضرت واهب العلوم نتیجه بوی
افاضه وموهبت می شود.
پس نقش ما درآفرینندگی سجایا وترسیم اخلاق، نقش فاعل معدّ
است نه فاعل مفیض یعنی ماباتکرار عمل اختیاری، لوحه نفس وروح خویش راآماده می
کنیم، وحضرت واهب العطایا باایادی فرشتگان وسائط فیض وعطا ، سجیه وصفت متشابه
باعمل راکتابت ونقاشی می فرماید:«بایدی سفره کرام برره» (آیه 16سوره عبس) وهمین
است معنای «ان رسلنا یکتبون ما تمکرون»یعنی این عمل خدعه وفریب قبل ازآنکه درغیر
تاثیر کند درروح ونفس خودتان اثر می گذارد وبادستهای سفراءوفرشتگان ، سجیه خدعه
ومکر درنفوستان بنیان نهاده می شود وروشن تر:معنی کتابت فرشتگان اعمال بندگان
راعبارت ازاین است که اعمالشان راازکمون قوه واستعداد به مرحلۀ فعلیت می رسانند،
ووجود فعلی اعمال وافعال ازخزائن غیب بوسیله ملائکه تنزل می یابد، وبنابراین وجود
اعمال فریبکارانۀ هر فریبنده ودغلکاری ازکمون بعرصه ظهور باذن خداوند متعال باکرام
برره وفرشتگان مدبرامرالهی انجام می پذیرد، پس چگونه ممکن است باخداوند متعال
وبااحکام وآیات اومکر نمودن؟ «قل الله اسرع مکرا».
مگرمکر، این نبوده که غیری رابا حیله وتعمید ازمقصدش منصرف
نمودن ، چگونه چنین عملی راممکن است بخدا واحکامش انجام داد؟ !بلکه مکر باخدا
وخواسته های اووشریعت ودینش همانا مکر وفریب باخود است وسریعتر دامنگیر خودشیادان
می گردد، وآنان رامفتضح ورسوا می کند وحتی ادراک فضاحت ورسوائی هم گوئی ازآنها سلب
می شود، وخلاعت وبی شرمی صورت نوعیه آنان می گردد، تاآنجا که کامپیوتر انستیتوی
تکنولوژی ما ساچوست برای این بی شرمهای خلیع پیام فرستاده واعلام داشته که ظرف
یکصد سال آینده این ستمکاران جهانی وستم شدگان هردوگروه محکوم به مرگند. زیرا فضای
آکنده ازآلودگی وفساد وگرسنگی که بدست این جنایتکاران بوجودآمده قابل ادامۀ حیات
نخواهد بود وجملگی نابود می شوند، واینها باچنین طبل رسوائی حقکشی ازحفظ حقوق بشر
دم می زنند وهرکشور که برحق سوزی آنان گردن ننهد، متهم بنقض حقوق بشر می شود!
این ابرگرگهای بی دم که هرروز باخون گرم هزاران پیر وجوان
وخرد وکلان دوش ولرم می گیرند، واعصاب جهنمی خویش راباآن تسکین می دهند، هم زمان
بااین دوش خون ، قسمت هائی چشمگیر ازمخازن ومعادن ومنابع بری وبحری ملل مظلوم
رانیم قورت می کنند وچون دوقورت ونیمش باقیمانده برای تأمین آن، نالۀ «الجوع
الجوع»علی الدوام سرمی دهند.
مرحوم میرزا هدایت الله طالقانی خدا بیامرز معلم دروس
ابتدائی من ، آن مرد صالح درپاسخ سئوال ازماهی «الجوع»می گفت:
«روزی سلیمان حشمت الله (ع)برای همه حیوانات روی زمین اعم
اززمینی وآبی وهوائی درکنار دریا مهمانی ترتیب داد وحدود ششماه تدارکات غذائی
دراین ساحل جمع شد ومدعوین حضور بهمرسانیدند، حضرت حشمت الله پرسید همۀ مهمانها
حاضر شده اند؟ پیش خدمت بعرض رسانید که ماهی نهنگ نیامده، حضرت ، هدهد رابدنبالش
روانه نموده چون نهنگ پیام حشمت الله راشنید خود رابطرف ساحل نزدیک کرد، حضرت
فرمودند چرادیرکرده ای؟ عرض کرد:ازفرط ضعف وگرسنگی توان حرکت نداشتم ، سلیمان
فرمودند:مقداری غذا عجالة بریزند تانهنگ قدرت گرفته بامدعوین یکجا سرسفره جمع
شوند، نهنگ آن مقدارراخورد. فریادکرد:«الجوع»مقداری دیگردادند وخورد وفریادش به
«الجوع»بلند شد وبه تدریج تمام تدارکات غذائی ششماهه رابدم درکشید وبازفریاد
برآورد:«الجوع»حضرت فرمود مگرغذای روزانه ات چقدراست؟ عرض کرد:سه قورت حضرت
فرمودند:اینها که خوردی چندقورت بوده؟ عرض کرد:نیم قورت، حضرت سلیمان (ع)باحالت
خنده فرمودند:پس دوقورت ونیم دیگرت باقی است؟ عرض کرد:بلی قربان. »
بلی این نهنگ «الجوع»ابرقدرت که جوعش ازسنخ «جوع الکلب»است
همیشه دوقورت ونیمش باقی است واگر حشمت الله عصر سئوال کند:«هل امتلات؟ »می
گوید:«هل من مزید».
این درندگان بنی نوع خویش بااینهمه حقوق وذوی الحقوق سوزی ،
خود رامدافع حقوق بشر معرفی می کنند، زهی خلاعت وبی شرمی !سفید باد روی بی بی تمیز
خالدار؟ همانطور که وضوی آن روسپی ، نشکن بوده وهمچون سد سکندر نفوذناپذیر بوده ،
وضوی طرفداری حقوق بشر این روسپی های نابشر نیز بااین همه خلاعت وجنایت ودرندگی
وهرچه بدتر، شکسته نمی شود!
منطقشان درتوجیه این خلاعت ووقاحت این است که :«درسیاست ،
مسائل شرف انسانی ، والتزام وپای بندی بمواثیق وعهود ، مطرح نیست»!
باسناریو ایدئولوژی که جز یکمشت حرفهای چرند وپرند نیست
بامعرکه گیری ویژه ای، تقریبا نصف معمورۀ زمین را افسون می کنند، وجوانان افسون
شده را همانند برگ خزان برای تحقق اهداف سیاست وسود خویش فرو می ریزند، ودر بحرانی
ترین اوضاع، فراموششان نموده، واستغاثه این افسون شدگان رانمی شنوند وسرانجام خون
های فروریخته آن راثمن معامله سیاسی واقتصادی قرار می دهند وخون آشام ها رابضیافت
می خوانند وتهنیت ها وتبریکات صمیمانه نثار نموده وپذیرائی گرم بعمل می آورند.
لومومبا افسون شده همین ایدئولوژی بوده که درمقابل استعمار،
آن مقاومت تحسین انگیز رانمودونهایة دیدیم موبوتو رئیس دولت کنگوی سابق بلژیک ،
قاتل لومومبا رابه پکن دعوت می کند وازوی پذیرائی می نماید ووقتی حسنین هیکل مدیر
الاهرام مصر درهمان جلسه پذیرائی وضیافت ازچوئن لای نخست وزیر چین سئوال می کند
:«باهمه احترامی که به لومومبا دارید ویکی ازدانشگاههای خود راهم بنام اوکرده اید
چطور حاضر بدعوت موبوتو قاتل او شده اید وآیا این ژست ، دهن کجی به نهضت چپ گرایان
جهان نیست؟ !
اودرجواب می گوید:«ماباین موضوع کاملاً وقوف داریم ولی ما
اکنون درراه ایجاد سیاسی بادنیا هستیم ودر سیاست این مسائل مطرح نیست »؟
اومی گوید مااهل معامله ایم ودیه وخونبهای طرفداران افسون
شده ما ، سود ومنفعتی است که ازحریف استعمار می ستانیم ودرسیاست ، خلاعت مطرح است
، نه شرافت وانسانیت وهمین است همزیستی مسالمت آمیز یعنی عهارت وپیوند نامشروع
جهان سوسیالیستی بادنیای امپریالیستی ونتیجه آن ، ناامنی وفتنه جهانی ؟
وظاهرا نقش سازمان ملل دراین میان نقش بنگاه معاملاتی
واحیانا دفتر خانه اسناد رسمی ابرقدرتها است زیرا این سازمان که بعد ازجنگ جهانی دوم
تأسیس شد هنوز جوهر اساسنامه اش نخشکیده بود که ماجرای غمبار فلسطین پدید آمد
وکشتارهای فجیعانه اش هنوز ادامه دارد وچیزی ازشعله جنگ فلسطین نگذشته بود که
داستان ملی شدن کانال سوئز ، بهانۀ تهاجم مثلث شوم انگلستان وفرانسه واسرائیل
رابخاک مصر موجب شد، وآنگاه آتش جنگ بشدید ترین وجه درویتنام ، مقدار بمبی که
برسراین کشور ومردم بی دفاعش ریختند سه برابر بمبی بوده که درجنگ جهانی دوم مصرف
شد وزفیر وشهیق آتشهای فروزان درطول این مدت بلند است وهم اکنون همه ما شاهدیم که
دولت به اصلاح سوسیالیستی اتحاد جماهیر شوروی که خود را طرفدار کارگران جهان می
داند تجاوز خود رابخاک کشور کارگران فقیر افغانستان شش سال است ادامه می دهد
اینهمه کشتار سبعانه نموده وجنگ رسوای ویتنام دیگری رادرتاریخ ثبت کرده وحدود هفت
میلیون مردم این کشور آواره شده اند وتهاجم استعمار به کشور جمهوری اسلامی ایران
بوسیلۀ دجال بین النهرین وآنهمه کشتار وقساوت درلبنان ودیگر نقاط، همه وهمه درجلو
چشم سازمان ملل واقع شده ومی شود، وکلا درآن مجمع مطرح می گردد، وظاهرا این سازمان
، نقش بنگاه معاملاتی ودفتر خانه اسناد رسمی برای ابرقدرت های سوداگررا بازی می
کند نه نقش دیگر راوحاصل آنکه مکراین شیادان پیش ازآنکه بدیگران تأثیر کند دامن
خود آنها را گرفته وازنوع انسانی بیرون رفته وصفات آدمیت ازآنها سلب گردیده است.
«قُل اللهُ اسرع مکراً ان رُسُلَنا یَکتبُون ماتَمکُرُون »
سخنان معصومين
سخنان معصومين
احتكار
* پيامبر اكرم(ص)
«لا يحتكر الطعام الاّ خاطيء» (الفقيه جلد 2ص 88)
احتكار مواد غذائي جز بوسله شخص خطاكار صورت نمي گيرد.
* پيامبر اكرم(ص)
پيامبر خدا(ص) از جبرئيل امين نقل مي نمايد كه گفت:
«اطلعت في النار فرأيت وادياً في جهنم يغلي، قفلت: يا مالك
لمن هذا؟ فقال: لثلاثة للمحتكرين و المدمنين الخمر و القوادين». (مجموعه ورام)
به جهنم نظر كردم در آن دره اي جوشان ديدم، از مالك دوزخ
سؤال نمودم اينجا براي كيست؟ مالك گفت: براي سه دسته:
كساني كه اجناس مورد نياز مردم را احتكار نمايند.
آنها كه پيوسته به مسكرات روي آورند.
افرادي كه وسيله ارتباط نامشروع ميان زنان و مردان باشند.
* رسول خدا(ص)
«ايما رجل اشتري طعاما فكبسه اربعين صباحا يريد غلاء
المسلمين ثم باعه فتصدق بثمنه لم يكن كفارة لما صنع». (قرب الاسناد ص 63)
هر مردي كه مواد غذائي خريداري و آن را بمنظور بالا رفتن
قميت ها در بازار مسلمين، در حال فراواني چهل روز انبار و مخفي نمايد و سپس فروخته
و تمام پول آن را در راه خدا تصدق نمايد اين تصدق جبران و كفاره احتكارش نخواهد
بود.
* پيامبر اكرم(ص)
«الجالب مرزوق و المحتكر ملعون». (فروع كافي جلد 1 ص 375)
كاسب به روزيش مي رسد ولي محتكر ملعون است.
* پيامبر اكرم(ص)
«و لئن يلقي الله العبد سارقاً احب الي من ان يلقاه قد
احتكر طعاماً اربعين يوما». (سفينة البحار جلد 1 ص 291)
چنانچه با گناه دزدي با خداوند ملاقات كند از نظر من بهتر
است تا اينكه در حالي به ملاقات او رود كه يكي از مواد غذائي را بمدت چهل روز (در
حال فراواني) احتكار نمايد.
* اميرمؤمنان(ع)
«من احتكر فوق اربعين يوماً فان الجنة يوجد ريحها من مسيرة
خمسمأة عام و انه لحرام عليه». (سفينة البحار جلد 1 ص 291)
هر كسي جنسي را (در شرائط عادي) چهل روز احتكار نمايد، بوي
بهشت كه از فاصله پانصد سال راه به مشام مي رسد بر او حرام خواهد بود.
* اميرمؤمنان(ع)
«انه (ص) مر بالمحتكرين فامر بحكرتهم ان تخرج الي بطون
الأسواق و حيث تنظر الأبصار اليها». (تهذيب جلد 2 ص 162)
رسول خدا(ص) به محتكرين گذشت سپس دستور داد تا اجناس احتكار
شده آنان به داخل بازارها در جايي كه در ديد مردم قرار گيرد، منتقل شود.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
عزّت نفس
«اصمعي» روزي «اسکافي» را ديد کفش دوزي ميکند، با
تعجب از وي پرسيد: چه کار ميکني پاسخ داد: نفس را گرامي ميدارم زيرا اگر من آن
را گرامي ندارم، ديگري آن را گرامي نخواهد داشت. اصمعي گفت: اين چه گرامي شمردن
است؟ اسکافي جواب داد: «همين قدر که از چون تويي احتياج به سؤال و تکدي ندارد،
گرامي است.»
هديه باز پس گرفتني نيست
يکي از فضلا ميگفت: به ديدار جانبازي رفتيم که از
تمام بدن بجز سروصورت فلج بود. به او گفتيم: تو ک مقرب درگاه الهي هستي، چرا براي
بازيافتن سلامت خود دعا نميکني؟ با نگاهي پرمعني و لحني عارفانه گفت: من که به
جبهه رفتهام تا جان خود را هديه به معشوق دهم، و در راه او چنين مدالي را دريافت
کردهام، آيا اين هديهي را که به دوست دادهام باز پس گيرم؟! آنگاه فهميديم که
عرفان حقيقي نزد اين جانباز است.
يک گفتا به جانبازي دلآگاه شفايت را نميخواهي ز
«الله»؟
جوابش گفت آن دلداده دوست مگر پس گيرد انسان هديه از دوست؟
نشان خوشخويي
حکما گفتهاند: نشان خوشخوئي ده چيز است: اول- يا
مردمان در کار نيکو مخالفت ناکردن. دوم- از نفس خود انصاف دادن. سوم- عيب کسان
ناجستن. چهارم- چون از کسي لغزشي در وجود آيد، آن را تأويل نيکو کردن. پنجم- چون
گنهکار عذر خواهد، آن را پذيرفتن. ششم- حاجت محتاجان برآوردن. هفتم- رنج مردمان
کشيدن. هشتم- عيبنفس خود ديدن. نهم- با خلق، روي تازه داشتن. دهم- با مردمان سخن
خوش گفتن.
راضي به رضاي خدا
امام صادق«ع»:
«في قضاء الله کل خيرللمؤمن»- در آنچه خدا بخواهد،
براي مؤمن خير و صلاح است.
دلا همواره تسليم و رضا باش بهرحالي که باشي با خدا باش
خدا را دان خدا را خوان بهرکار مدان توياوران را به از او يار
به هرکاري مدد کارت خدايست دليل راه دينت مصطفايست «ناصرخسرو»
انسان مصرفي
يک فرد عادي در ظرف 24 ساعت:
75/1 کيلوگرم غذا مصرف ميکند
4/1 ليتر آب يا آشاميدنيهاي ديگر مينوشد.
23000 بار تنفس ميکند.
12000 ليتر هوا را استنشاق ميکند که 2400 ليتر آن
اکسيژن است.
8/1 ليتر آب دهان توليد ميکند.
1 ليتر عرق ميکند.
مقدار نيروئي که بدن انسان در ظرف 24 ساعت توليد
ميکند، قادر است يک لوکوموتيو را به وزن 60000 کيلوگرم به ارتفاع يک متر از زمين
بلند کند.
زيرانداز و روي انداز
دزدي بخانهي رفت، جواني را خفته ديد. پردهاي که
بردوش داشت، بگسترد تا هرچه يابد در وي نهاده بر دوش کشد. جوان بغلطيد و در ميان
پرده بخفت. دزد ناکام مراجعت کرد که پرده برداشته و بيرون رود. جوان را ديد که با
هيبت شيران و هيئت دليران در ميان پرده خفته؛ با خود گفت: حال مصلحت در آن است که
ترک پرده کنم تا پرده از روي کار نيفتد. پرده را بگذاشت و از خانه بيرون شد.
جوان آواز داد که: دزدا درببند تا کسي به خانه
نيابد. دزد گفت: به جان تو نبندم، زيرا که من زيرانداز از تو آوردم، باشد که ديگري
رويانداز تو آورد.
هاله به دور خورشيد
اگر هالهاي بدور خورشيد رؤيت شود، دليل اين است
که يکباره به منطقه سرد و مملو از ابرها و ذرات يخ وارد شده است و اين انتقال از
محيط گرم به محيط سرد صورت ميگيرد؛ مسلّماً در چنين حالي بايد انتظار دگرگوني هوا
و باد و باران را داشت ولي اين دگرگوني در زمان بسيار نزديک- مثلا فرداي آنروز-
نخواهد بود. نزديکي و دوري هاله از خورشيد رابطه مستقيم با زمان دگرگوني هوا دارد
و اين تناسب در مورد هاله خورشيد کاملا صدق ميکند: پس هرچه دايره هاله از خورشيد
بزرگتر باشد، باد و باران در زمان نزديکتري بوقوع خواهد پيوست و هرچه دايره هاله
به خورشيد نزديکتر باشد، زمان باد و باران ديرتر خواهد بود.
حجّاج و فرعون
زني از دشمنان حجاج را نزدش آوردند. يکي از وزيران
دربار براي خود شيريني به حجاج گفت: اين زن را مرگ فرا رسيده و به پاي خود به
قتلگاهش آمده است! زن رو به حجاج کرده گفت: وزيران دوستت از وزيرانت بهتر بودند!
حجاج پرسيد: دوستم کدام است؟ گفت: فرعون! زيرا از وزيران پرسيد: درباره موسي چه
نظر ميدهيد؟ گفتند: موسي و برادرش را تبعيد کن. حجاج شرمنده شد و او را طرد کرد.
عشق و عقل
هرکه پيمان با هوالموجود بست گردنش از بند هر معبود درست
مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست
عشق را نا ممکن ماممکن است
عشق در پيچاک اسباب و علل
عشق چوگان باز ميدان عمل
عشق صيد از زور باز و افکند
عقل مکار است و دامي ميزند
عقل را سرمايه از بيم و شک است
عشق را عزم و يقين، لاينفک است
عقل ميگويد که خود را پيش کن
عشق گويد امتحان خويش کن
عقل گويد شادشو آباد شو
عشق گويد بنده شو، آزاد شو
هرچه از دوست رسد نيکوست
فضيل يسار براي عيادت امام صادق عليه السلام به
منزل حضرت رفت، امام را بسيار ضعيف و نحيف مشاهده نمود. امام که نگراني را در چهره
او ديد به او فرمود: «…. يا فضيل بن يسار، ان الله لايفعل بالمؤمن الّا ما هو
خيرله …» اي فضيل! خداوند چيزي را درباره بنده مؤمنش انجام نميدهد مگر آنکه به
خير صلاح او باشد …
ز علت مداراي خرمند بيم چو داروي تلخت فرستد حکيم
بخور هرچه آيد زدست حبيب نه بيمار داناتر است از طبيب
منت دونان
بخيلي حکيمي را ديد که به محنت بسيار، سنگ از معدن
نقره ميکند و ريزه ميساخت، بعد از آن ميگداخت و قراضهي حاصل ميکرد و به آن
معاش ميگذراند. بخيل گفت: اي حکيم! چون وجه معيشت از اين آسانتر ميسر است، چرا ميکشي؟
گفت: به اين محنت و مشقت، زر حاصل کردن بر من هزار بار آسانتر است که از مشت تو يک
فلس بيرون آورد!
جامي به اين مناسبت گويد:
به دندان رخنه در فولاد کردن به ناخن راه درخارا بريدن
به آتشدان فرو رفتن نگونسار به پلک ديده، آتشپاره چيدن
به فرق سرنهادن صدشتر بار زمشرق جانب مغرب دويدن
بيبرجامي آسانتر نمايد که بار منت دونان کشيدن
هشدارهاى اجتماعى13
1 ـ كبر و خودبينى حجةالاسلام ابوالقاسم يعقوبى
قال رسول اللّه(ص): “اِيّاكم والكبر فانّ ابليس حمله الكبر على ان لا يسجد لآدم و ايّاكم و الحرص فأنّ آدم حمله الحرص على ان تأكل من الشّجرة و ايّاكم و الحسد فأنّ بنى آدم انّما قتل احدهما صاحبه حسداً فهنّ اصل كلّ خطيئة؛()رسولخدا(ص) فرمود: از تكبر دورى گزينيد چه اين كه كبر شيطان را وادار كرد كه بر آدم سجده نكند(وحال آن كه دستور خدا بود) و از حرص و آز دورى كنيد زيرا همين صفت باعث شد كه آدم از ميوه درخت (ممنوعه) بهره گيرد. و از حسد بپرهيزيد كه علت كشتن يكى از فرزندان آدم ديگرى را حسد بود. و (بدانيد) كه اين سه ريشه و اساس هر خطا و گناهى است.
پيامبر اكرم(ص) در اين حديث نورانى امت خويش را از سه چيز نهى كرده و به آنان نسبت به اين سه هشدار داده است:
1ـ كبر
2ـ حرص
3ـ حسد
جالب آن است كه نمونههاى عينى و واقعى كه گرفتار اين سه صفت ناپسند شدند نيز در اين سخن ترسيم شده است.
شايد بتوان از اين حديث يك نكته تربيتى را پيش از تشريح و توضيح آن دريافت كرد و آن اين است كه: بهترين روش تربيت و مؤثرترين روش واداشت و بازداشت مردم به صفات نيك و بد، از راه الگو دهى و نمادها است.
يك مربى تربيتى اگر در لابلاى آموزش فضيلتها و نهى از رذيلتها به نمونههاى عينى آن نيز اشاره كند هم در نفوس متربى زودتر تأثير مىگذارد و هم ماندگارتر و ماندنىتر خواهد بود.
زيرا بشر بسيارى از معقولاتش را از راه محسوسات به دست ميآورد و راز داستانها و مَثَلهاى قرآن نيز همين است كه انسانها از راه مطالعه در زندگى الگوها و اسوههاى نيك و حسنه، راه كمال را پيش گيرند و پيش روند و با درسگيرى از الگوهاى منفى از رذائل و رفتارهاى نادرست دورى گزيده و از سرنوشت آنان درس عبرت بگيرند.
در اين كلام نورانى مربى و معلم بشريت، جامعه بشرى را نسبت به سه آسيب بزرگ و بنيادى هشدار ميدهد و از آنان مىخواهد كه با توجه به نمونههاى عينى و
عملى ياد شده يعنى سرنوشت ابليس با آن سابقه طولانى در عبادت و آدم با آن مقام والاى بندگى و نبوّت، و نيز فرزندان آدم با آن جايگاه و موقعيت، عبرت بگيرند و از اين صفات منفى و لغزنده بسوى سقوط و نابودى، پرهيز كنند و فضاى روح و جان خود را از ظلمت كبر و تاريكى حرص و آتش حسد پاك نگهدارند.
كبر و استكبار
بزرگان اخلاق در تعريف تكبّر و فرق آن با عجب گفتهاند:
«و آن عبارت است از حالتى كه خود را بالاتر از ديگرى بيند و اعتقاد برترى خود را بر غير داشته باشد و فرق آن با عُجب آن است كه آدمى خود را شخصى داند و خود پسند باشد اگرچه
پاى كسى در ميان نباشد، ولى در كبر بايد پاى غير نيز در ميان آيد تا خود را از آن برتر داند و بالاتر ببيند.»()
به ديگر سخن تكبّر از سه عنصر تشكيل مىشود:
«نخست آن كه براى خود جايگاهى مىبيند و مقامى قائل است.
دوم آن كه براى ديگرى نيز مقامى ترسيم مىكند و در نظر مىگيرد.
در مرحله سوم مقام خود را به رخ ديگران مىكشد و خود را بالاتر و برتر از آنان مىبيند و بر اين كار خوشنود و خوشحال مىگردد.»()
در حقيقت سرزمين وجود انسان متكبر مانند ميدان پر از مين است، اين مينها عبارت از همان “منيّت” اوست، مين “خود محورى”، خودخواهى، خودبرتر بينى، برترى جويى، فخر فروشى، و مانند آن.
اگر آدمى در مكتب الهى و در مدرسه پيامبران درس “عبوديّت” نگيرد و آن را در صفحه جان و جامعهاش جارى نسازد، گرفتار مينهاى منيّت مىگردد كه هر آن احتمال انفجار آن هست.
فلسفه اين كه اگر همه پيامبران در يك زمان زندگى مىكردند با هم اختلافى نداشتند همين است كه آنان به مقام عبديّت و عبوديّت راه يافتهاند، در آن مقام منيّتها و منىها رخت بر مىبندد و همه خود را بنده خدايى مىبينند كه شايسته كبريايى و بزرگى است و غير او چيزى و كسى نيست.
همه هرچه هستند از او كمترند كه با هستياش نام هستى برند
و علت اين كه جبهه استكبار همواره در برابر خط رسالت و امامت موضع گرفته و گرد و غبار راه مياندازد و هياهو مىكند و جولان ميدهد، همين است كه روح انسان مستكبر شكل گرفته از اين است كه همواره خود را بزرگ مىشمارد و ديگران را كوچك مىبيند و حاضر نيست حقيقت را بپذيرد و زير بار واقعيتهاى زندگى برود.
انگيزههاى تكبّر
اسباب و عواملى كه باعث مىشود انسان روحيه تكبّر و استكبار داشته باشد چند چيز است:
1ـ علم و دانش
2ـ عمل و كاركرد نيك
3ـ نسب و خانواده
4ـ زيبايى جسمى
5 ـ قوت بدنى
6ـ مال و ثروت
7ـ فزونى ياران و ياوران
.1 چه بسا دانشمندانى كه علم آنها “حجاب اكبر” مىشود. به جاى آن كه علم آنها نردبان كمال و معرفت گردد وسيله غرور و فخر آنها بر ديگران مىشود و آنان را به وادى سقوط و ذلّت مىكشاند، پيامبر اكرم(ص) فرمود :«آفة العلم النّسيان؛() آفت علم فراموشى است.»
يك لحظه بينديش اگر خداوند آنچه را داده از تو بگيرد چه خواهى كرد؟ پس به اندوختههاى علمى خود مغرور مباش.
.2 برخى بر اثر انجام يك عمل نيك و انجام عبادت چنين احساسى در آنها به وجود ميآيد كه گويى خود را يك سرو گردن از ديگران بالاتر مىپندارند و بايد ديگران آنان را احترام ويژه كنند و از آنها تعريف و تمجيد نمايند. به ديگر سخن كارهاى خوب خود را به رخ ديگران مىكشند و عبادت خود را منّتى بر ديگران به شمار ميآورند و ديگران را بشمار نميآورند، رسولخدا(ص) درباره اين گونه افراد فرمود :«كفى بالمرء شرّاً ان يحقّر اخاه المسلم؛() براى انسان اين بدى و بدبختى كافى است كه برادر مسلمانش را خوار و ضعيف سازد.»
.3 برخى از مردم به حسب و نسب عالى خود مىنازند، اين كه در يك خانواده شريف
و معروف به دنيا آمدهاند، از اين كه در بيت علم و تقوا ميزيند آن را براى خود امتيازى مىبينند و به رخ ديگران مىكشند، در حالى كه از ديدگاه دين و آموزههاى دينى حسب و نسب معيار و ملاك برترى نيست و هيچكس بر ديگرى جز به تقوا و انسانيت برترى ندارد. رسولخدا(ص) اين گونه نگاه را آسيب اجتماعى مؤمن دانسته و فرمود :«آفة الحسب الفخر؛() آفت بزرگ زادگى فخر فروشى است.»
.4 چهارمين چيزى كه ممكن است اسباب تكبّر و تفاخر گردد “جمال و زيبايى” و حسن ظاهر است، برخى از انسانها كه از قد و قامت رعنا و زيبا برخوردارند و اندام موزون و متناسب دارند به جاى آن كه از خالق و آفريننده خويش ياد كنند و شكرگزار او باشند به مخلوقى مانند خود تفرعن مىفروشند و ديگران را كه فاقد چنين نعمتى هستند و از درجه زيبايى كمترى برخوردارند مورد سرزنش و نكوهش قرار ميدهند و اين آفتى است كه پيامبر(ص) نسبت به آن هشدار دادهاند :«آفة الجمال الخيلاء؛() آفت زيبايى تكبّر است.»
البته اين روحيه در بين زنان شدت و شهرت بيشترى دارد. چه اين كه به تعبير مولاى مؤمنان على(ع) :«انّ النّساء همّهنّ زينة الحياة الدّنيا؛() به درستى كه زنان همّتشان آرايش زندگى دنياست.»
ولى همه بايد بدانند كه زينت و زيبايى پايدار نيست، ممكن است يك حادثه كوچك باعث شود كه چهره زيبا و اندام موزون تبديل به قيافهاى وحشتناك و غير قابل تحمّل گردد.
.5 پنجمين سبب از اسباب تكبر بهره مندى از مال و ثروت فراوان است، ثروت اندوزان و سرمايه دارانى كه از سرمايه انسانى بىبهرهاند به پول و مال و منال خود مىبالند و ديگران را به اين وسيله به چيزى نميانگارند، خانههاى مجلّل و مركبهاى مدرن خود را وسيله تفاخر و تكبّر قرار ميدهند و گاه مؤمنان فقير را با تعبيرهايى از قبيل اين كه خرج يك روزه من به اندازه تمام دارايى توست، تحقير مىكنند اين گونه كسان غافلند از اين كه اگر مال و ثروت مايه آبرومندى و عزّت بود امروز نام قارونها به
عنوان يك مظهر فزون خواهى و تكاثر مورد ملامت قرار نمىگرفت و ضرب المثل در حرص و آز نبود.
قرآن عاقبت قارون را كه به فرمان خدا زمين او را در كام خويش فرو برد، درس عبرتى براى همه ثروتمندان از خدا بى خبر قرار داده و هشدار داده است كه :«الهكم التّكاثر؛() افزونطلبى (و تفاخر) شما را به خود مشغول داشته (واز خدا غافل ساخته است).»
.6 عامل ششم در پيدايش تكبّر در برخوردهاى اجتماعى، بهره مندى از قدرت و نيروى جسمانى با موقعيت سياسى و اجتماعى است. كسانى كه به هر دليل به قدرت دست يافتهاند و برو بيايى براى خود دارند، در اين گيرو دار خود را گم كرده و به اين ظواهر فريبنده دل مىبندند گاهى تبختر و خود بزرگ بينى در آنان به حدّى ميرسد كه خودشان را خدا و يا سايه خدا مىپندارند(انا ربّكم الأعلى ـ السّلطان ظلّ اللّه) اما اگر معناى سايه خدا را درك مىكردند از اين حالت منفى و تنفرآميز خود بر مىگشتند، زيرا سايه همواره تابع صاحب سايه است، وقتى شاخههاى درخت به حركت در ميآيد سايه هم متحرّك ديده مىشود، هنگامى كه درخت و شاخه هايش ثابت و آرام است سايه هم ثابت به نظر ميرسد.
كسى كه مىگويد من سايه خدايم بايد مطيع و فرمانبردار او باشد و تابع حركات و سكنات صاحب سايه باشد.
و گرنه ادّعاى او ادّعايى پوچ و بى اساس و برخاسته از يك خود فريبى و مردم فريبى است.
.7 هفتمين و آخرين عاملى كه ممكن است آدمى را به درد بى درمان و نابود كننده تكبّر گرفتار سازد، فزونى ياران و مددكاران و كثرت پيروان و مريدان و اطرافيان است.
ممكن است عالمى به كثرث شاگردان و شيخ قبيلهاى به وسيله زيادى اقوام و پادشاهى به وسيله لشكريان انبوه، و مُرادى به وسيله زيادى مريدان گرفتار اين حالت زشت و ناپسند تكبّر قرار گيرند.
لكن اگر ديده بصيرت باشد و به جاى خود بينى، خدابينى بر وجود آدمى پرتو
افكند همه اين وسايل غرور و كبر تبديل به وسيله كمال و سعادت مىگردد و آدمى را از فرش به عرش و از ملك به ملكوت به پرواز در ميآورد:
بزرگان نكردند در خود نگاه خدابينى از خويشتن بين مخواه
فروتنى و تواضع
نقطه مقابل تكبّر و خودخواهى تواضع و فروتنى است، مطرح كردن بحث تكبّر بدون اشاره به موضوع تواضع ناقص و ناتمام است از اين رو اشارهاى كوتاه به اين صفت زيباى اخلاقى كه آثار اجتماعى فراوان دارد نيز خواهيم داشت.
در روايات دينى و آيات قرآنى هم اين دو در مقابل هم مطرح شدهاند :«اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين؛() ذلّت و عزّت را قرآن در برابر هم قرار داده و على(ع) مىفرمايد :«ضادو الكبر بالتواضع؛()به وسيله تواضع با تكبّر مقابله كنيد»
در جاى ديگر قرآن يكى از ويژگيهاى “بندگان شايسته خدا را” تواضع بر شمرده و مىفرمايد :«و عبادالرّحمن الّذين يمشون على الأرض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً؛() بندگان خاص خداوند رحمان كسانى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه ميروند و هرگاه كه جاهلان آنها را مخاطب سازند (و سخنان نابخردانه گويند) به آنها سلام مىگويند(و با بزرگوارى و كرامت از كنار آنان مىگذرند).»
در ساحت و صحنه اجتماع تواضع ثمرات و نتايج فراوانى دارد، زيرا انسان متواضع مانند درخت پر ثمرهاى است كه در دسترس همگان قرار مىگيرد.
سر فرو ميآورد هر شاخه از بارآورى مىكند افتادگى انسان اگر دانا شود
درختهاى انار، هلو و مركبات آن چنان فروتنند كه بچههاى كم سن و سال هم به آنها دسترسى دارند، برخلاف برخى درختان ميوه دار و يا بى ثمر كه به آسانى نمىتوان به شاخ و برگهاى آنها دست يافت.
مؤمن بايد آنچنان زندگى كند كه به درد همه برسد، امكان دسترسى به او آسان باشد و برقرارى ارتباط با او دست انداز نداشته
باشد، از اين رو در روايات اسلامى مىخوانيم:
«بخفض الجناح تنتظم الأمور؛() با تواضع و محبّت كارها نظم و سامان مىيابد.»
بويژه مديران و مسؤلان بايد از اين ويژگى رفتارى در حد اعلى برخوردار باشند تا بتوانند براى ارباب رجوع گرهگشايى كنند.
كسيكه در برج عاج زندگى مىكند و از متن جامعه گريزان است نمىتواند ادعاى رهبرى و اداره اجتماع را داشته باشد، روشنفكرانى كه اُتو كشيده و پرستيژى زندگى مىكنند در جامعه دينى جايگاهى ندارند. زيرا در جامعه دينى (خفض جناح) يكى از نشانههاى انسان خدوم و خادم اجتماع است و آنكه از اين نعمت بىبهره است شايستگى اداره امور مردم و پذيرفتن مديريت و مسؤليت را ندارد كوتاه سخن آن كه: يكى از هشدارهاى اجتماعى جدى كه آيات و روايات نسبت به آن با شدّت و كثرت اشاره كردهاند و مردم را از آن بازداشتهاند رواج روحيه تكبّر و خودخواهى در جامعه دينى است و در برابر يكى از خصلتهايى كه بر گسترش آن تأكيد شده است، روحيه فروتنى و تواضع در ساحت اجتماع و در ارتباط با ديگران است.
حديثى كه در اول اين فصل از پيامبر بزگوار اسلام(ص) عنوان كرديم داراى سه هشدار بزرگ اجتماعى بود كه به بخش اول آن اشارت كرديم و ادامه آن را در بخشهاى بعدى نوشتار دنبال خواهيم كرد.
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. نهج الفصاحة، شماره .931
. معراج السعادة، نراقى، ص .268
. اخلاق در قرآن، آية اللّه مكارم شيرازى، ج 2، ص .43
. ميزان الحكمه، ج 1، مترجم، ص 178.
. نهج الفصاحه، شماره .2166
. ميزان الحكمة، ج 1، ص .178
. همان.
. نهج البلاغه، خطبه .153
. سوره تكاثر، آيه .1
. سوره مائده، آيه .53
. تصنيف غررالحكم، حديث .5148
. سوره فرقان، آيه .63
. غررالحكم، حديث .4302
امير قافله عشق
امير قافله عشق
مرورى كوتاه بر زندگى سردار سرلشكر شهيد حاج ابراهيم همت
فرمانده لشكر 27 محمد رسول اللّه(ص)
هر سال 17 اسفند ماه، ياد و خاطره سردار بزرگ اسلام شهيد حاج ابراهيم همت در ذهن رزمندگان لشكر 27 حضرت رسول(ص) زنده مىشود و در ذهن دوستداران خود غم و اندوه و فراق را زنده مىكند.
حاجى در سال 1343 در شهرضاى اصفهان متولد شد. در سال 1354 از دانشراى تربيت معلم اصفهان فارغ التحصيل گرديد و سپس در سال 1356 براى گذراندن خدمت نظام وظيفه اقدام كرد و مدتى در مدارس راهنمايى شهرضا به تدريس تاريخ پرداخت.
در ذيل اشاره مختصرى به فعاليتهاى حاج همت مىاندازيم.
عضويت در كميته دفاع شهرى و مبارزه با عناصر مسلح خوانين طاغوتى و ضد انقلاب و تشكيل سپاه شهرضاو تصدى امور فرهنگى تبليغاتى اين نهاد، سفرى كوتاه به سيستان و بلوچستان جهت كارهاى فرهنگى و تبليغى و عمرانى در اين استان از بهمن 57 تا ارديبهشت 59 مأموريت به مناطق كردنشين غرب كشور و ورود به شهرستان پاوه، مشاركت فعال در امور تبليغى و فرهنگى سپاه و سرپرستى روابط عمومى سپاه پاوه و انتصاب به سمت فرماندهى سپاه پاوه از بهار 59 تا آذر 1359، فرماندهى كل جبهه اورامانات و پاوه از آذر 59 تا دى ماه 1360،عزيمت به سفر حج به همراه احمد متوسليان و محمود شهبازى در سال 1360، طراحى و فرماندهى عمليات محمد رسول اللّه(ص) در محورهاى پاوه و مريوان به اتفاق حاج احمد متوسليان، عزيمت به منطقه جنوب و مشاركت در تشكيل تيپ 27 حضرت رسول اللّه(ص)، انتصاب به سمت مسؤول ستاد پشتيبانى تيپ 27 و هدايت بخشى از گردانهاى تيپ طى چهار مرحله عمليات فتح المبين و مراحل اول و دوم عمليات الى بيت المقدس، انتصاب به سمت قائم مقام تيپ 27 تا پايان مرحله چهارم نبرد الى بيت المقدس و آزادى خرمشهر از 12 دى 1360 تا 4 فروردين 1361، عزيمت به سوريه با سمت جانشين فرماندهى قواى محمد رسول اللّه(ص) و حضور فعال به همراه احمد متوسليان و بازگشت نيروها به ايران از تاريخ 21 خرداد تا 15 تير 1361، فرماندهى تيپ 27 محمد رسول اللّه(ص) از مرحله سوم عمليات رمضان تا عمليات مسلم بن عقيل، تشكيل سپاه 11 قدر و فرماندهى اين سپاه متشكل از پنج لشكر نيروى زمينى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در نبرد زين العابدين(ع) والفجر مقدمانى و والفجر يك، فرماندهى لشكر 27 در نبردهاى والفجر چهار و عمليات ويژه خيبر و بالأخره نوشيدن شربت شهادت در غروب روز هفده اسفند 1362 در محل تقاطع جادههاى جزاير مجنون شمالى و جنوبى – از وى دو فرزند به نامهاى آقا مهدى و آقا مصطفى برجاى مانده است. در اينجا به جا است كه مرورى اجمالى به زندگى شهيد همت از نگاه خانوادهاش (پدر و مادر، برادر و همسرش داشته باشيم.)
از نگاه پدر
حاج آقا على اكبر، پدر بزرگوار شهيد حاج همت از فعاليتهاى حاج همت در آستانه پيروزى انقلاب اسلامى چنين مىگويد كه در آن روز كه ابراهيم بالاى جيپ لندرور رفت و قطعنامه را خواند، عوامل شاه وى را شناسايى كرده بودند خود ابراهيم مىدانست ديگر شهرضا جاى ماندن نيست. با يكى از همكارانش شهر را ترك كردند دو ساعت بعد نيروهاى نظامى به خانه ما ريختند اما از پسرم اثرى نيافتند ما هم از ايشان بى خبر بوديم تا اين كه ده روز بعد ابراهيم از “كازرون” يا “سميرم” با منزل خواهرش تماس گرفت. بين ما رمزى بود، پرسيد: آسمان ابرى است؟ گفتم: نه صاف صاف است. دو روز بعد ابراهيم خود را به شهرضا رساند. و باز روز از نو روزى از نو، مدام در جنگ و گريز با نيروهاى نظامى بود تا اين كه يك روز سراسيمه وارد خانه شد.
هراسان بود نفس نفس مىزد روى پلههاى جلوى در كوچه نشست و بنا كرد به گريه كردن، پرسيدم: هان ابراهيم، چى شده؟ جواب داد يكى از دوستانم تير خورده است در حال تظاهرات بوديم كه مأمورها تيراندازى كردند. غضنفرى كنار من بود يكدفعه پريد جلو و تير به او اصابت كرد، اين تير مىبايست به من مىخورد ولى…
از نگاه مادر
هنگامى كه حاج همت با خانم و بچههايش از اسلام آباد غرب به شهرضا برگشته بودند و بعد از كمى استراحت وقتى سر حرف باز شد، مادرش رو به او كرد و گفت: «ننه، ابراهيم! بيا اين جا، يه خونه بگير و زن و بچه ات را از آوارگى نجات بده تا كى اين طرف و آن طرف، يك روز انديمشك، يك روز اهواز، يك روز دزفول، يك روز كرمانشاه، حالا هم اسلام آباد…!»
لبخندى زد و جواب داد: فعلاً كه جنگ است تا ببينيم بعد چى مىشه.
مادرش گفت: خوب جنگ باشه، تو هم زن دارى، بچه دارى بيا و مثل همه يك زندگى آسوده داشته باش، باز هم خنديد و گفت: ما خونه داريم، اين طورى هم نيس!.
– پس كو، كجاست؟
– همين جا، توى ماشين بلند شو بيا بهت نشون بدم.
مادرش را كنار ماشين برد. در صندوق عقب را باز كرد، داخل صندوق مقدارى ظرف، دو سه تا پتوى سربازى، چند تكه لباس و كمى ماست چكيده و نان خشك محلى گذاشته بود.سپس رو به مادرش كرد و گفت: «اينهم خونه و زندگى ما.»
مادرش سرى تكان داد و پرسيد: «ننه! جنگ كى تموم ميشه؟»
در حالى كه در صندوق عقب ماشين را مىبست،آهى كشيد و گفت: «نترس ننه، ما زودتر از جنگ تموم مىشيم.» مادرش حرفى نزد و او حرفش را ادامه داد: «ما دنيا را به دنيادارها واگذار كرديم و تا موقعى كه جنگ هست، همين جورى زندگى مىكنيم، زن و بچه هام كه راضى هستن، الآن وقت آن نيست كه به فكر دنيا و آسوده زندگى كردن باشيم.»
از نگاه برادر
در يكى از شبهاى عمليات مسلمبن عقيل، همراه حاج همت رفتم تا سرى به منطقه آزاد شده بزنيم همچنان جلو مىرفتيم، من راننده بودم، يك بار احساس كردم به نقطهاى رسيدهايم كه امكان جلو رفتن نيست، حاجى پياده شد من هم پياده شدم تازه متوجه شديم وارد يك معبر مين شدهايم كه تنها به اندازه عبور يك ماشين پاكسازى شده است.باز در همين عمليات حاج همت بالاى ارتفاعات گيسكه رفته بود. داخل يك سنگر در كنار او بودم. خيلى به دشمن نزديك شده بوديم و حاجى با دوربين، ارتفاعاتى را كه در شهر مندلى عراق در دامنه آن واقع شده بود نگاه مىكرد، آمده بود تا براى ادامه عمليات، منطقه را ديده بانى و شناسايى كند. همان موقع دشمن متوجه حضور ما شد و اولين گلوله خمپاره را شليك كرد، گلوله در پنجاه شصت مترى سنگر فرود آمد. دومى به سى، چهل مترى رسيد و سومى نزديكتر افتاد حاجى با خونسردى دستى به پشت من زد و گفت: بلند شو برويم كه بعدى داخل سنگر است، سريع بلند شديم و كمتر از صد متر از سنگر فاصله نگرفته بوديم كه خمپاره بعدى سنگر ما را ويران كرد.»
از نگاه همسر
با شناخت هرچه بيشتر ابعاد شخصيتى حاجى وابستگى و علاقمندىام نسبت به او بيشتر مىشد، اما فراتر از آنچه گفته شده دلسوزى و حس مسؤوليت وى نسبت به نيروهاى بسيجى و يا – به قول خودش دريادلان – حاضر در جنگ بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و متأثر مىشد. علت را جويا شدم و او در حالى كه بغضى گلويش را مىگرفت و اشك در چشمانش حلقه مىزد، پاسخ مىداد: ما بسيجىاى داريم كه بيشتر از يازده ماه است كه در جبهه جنگ مىجنگد و به خانوادهاش سر نزده، آن وقت ما…»
خاطره دوم: مادامى كه اطمينان نداشت غذاى مناسب به نيروهاى خط مقدم جبهه رسيده باشد لب به غذا نمىزد و در خانه هم كه بود اجازه نمىداد دو جور غذا سر سفره بگذارم، حتى اگر عزيزترين ميهمانان به خانه مان آمده بود.
خاطره سوم: از اوقاتى كه نسبت به حاجى حسادت مىكردم لحظات به جاى آوردن عبادت شخصى او بود. اذان را كه مىشنيد آرام و بى صدا مىرفت و مشغول نماز مىشد گاه نيمههاى شب كه براى شيردادن بچهها از خواب برمىخاستم حاجى را نمىديدم دقت كه مىكردم، از سوز صدا و نالهاش پىمىبردم در اتاق ديگر مشغول عبادت است.
به ندرت نمازى را از حاجى مىديدم كه در آن اشك نريزد و ذكر دعاها و نوحههايى كه گاه گاه در خلوت با خود زمزمه مىكرد خبر از سوز درون و آرزوهاى ناگفته وى مىداد.
خاطره چهارم: تنها تقاضاى من از حاجى، اين بود كه عقد ما را امام(ره) جارى كنند، حاجى، مدتى اين دست و آن دست كرد و گفت: «من مىتوانم يك خواهشى از شما داشته باشم؟ فكر مىكنم تنها خواهش من در طول عمرم باشد…اجازه بدهيد كه براى عقد پيش امام نرويم! گفتم چرا؟ گفت: من روز قيامت نمىتوانم جوابگو باشم.
مردى كه بايد وقتش را صرف يك ميليارد مسلمان به اضافه مستضعفان دنيا كند بخشى از آن وقت را به عقد خود اختصاص دهم.
من فكر مىكنم اگر اين كار را بكنيم يك گناه نابخشودنى است.»
خاطره پنجم: بعد از شهادت حاجى هم، حضور او را به عينه در زندگى حس مىكنم، يادم مىآيد يك بار يكى از فرزندان حاجى، پس از گذشت روز سختى در اوج تب مىسوخت، نيمه شب بود. همه توصيه مىكردند كه بچه را به دكتر برسانيم. اما من به دلايلى موافق اين كار نبودم، نزديك نماز صبح گريهام گرفت و خطاب به حاجى گفتم: «بى معرفت! دو دقيقه بيا اين بچه را نگهدار؟» نزديك صبح براى لحظهاى نمىگويم خوابم برد، يقين دارم كه خوابم نبرد، حاجى براى لحظهاى آمد و بچه را از دست من گرفت و دو سه بار دست به سر او كشيد…وقتى كه من به خود آمدم ديدم تب بچه قطع شده است، به خود گفتم: اين حالت شايد نشانههاى قبل از مرگ بچه باشد، آفتاب كه زد با حالت بىقرارى و اشك و آه بچه را به دكتر رساندم دكتر گفت: اين بچه كه ناراحتى ندارد…
جهان اسلام ؛ رويش ها و ريزش ها
جهان اسلام، رويشها و ريزشها غلامرضا گلى زواره حكمت اتحاد ملى و انسجام اسلامى مقام معظم رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى خامنهاى با فراست، تدبير و درك مقتضيات زمان، سال جارى را با عنوان «اتحاد ملّى و انسجام اسلامى» نامگذارى كردند. ايشان در فرازى از پيام نوروزى سال 1386 فرمودند: «…ملت ما بايد هوشيار باشند، تلاش براى سازندگى كشور و عمدهتر و مهمتر از آن تلاش براى اتحاد كلمه و يكپارچگى ملى و اتحاد اسلامى ادامه يابد. عاقلانه،هشيارانه،خردمندانه و مدبّرانه بايستى اين اتحاد را حفظ كرد و روز به روز تقويت كرد، من به همين جهت به مسئله اتحاد كلمه ملت مان اهميت مىدهم و به نظر من، امسال، سال «اتحاد ملى و انسجام اسلامى است؛ يعنى در درون ملّت ما اتحاد كلمه، همه آحاد ملّت و قوميتهاى گوناگون و مذاهب گوناگون و اصناف گوناگون ملى و در سطح بين المللى، انسجام ميان همه مسلمانان و روابط برادرانه ميان آحاد امت اسلامى از مذاهب گوناگون و وحدت كلمه آنها.»(1) نامگذارى سال جارى با اين عنوان توسط مقام معظم رهبرى گامى بلند براى تحقق و ايجاد همگرايى ملى و وحدت اسلامى بود كه در پاسخ به تداوم توطئهها و جريان سازىهاى استكبار جهانى عليه كشورهاى اسلامى صورت گرفت، از اين روى نامگذارى مزبور خالى از حكمت نبوده و البته بايد دانست اتحاد ملّى و انسجام اسلامى يك شعار مقطعى نيست و سياست بنيادى و اصولى نظام اسلامى است و براى رسيدن به اين هدف مقدّس و مبارك همه بايد بكوشند و با احساس هويت دينى، فرهنگ ارزشى، تمدن اسلامى و اخلاق مشترك در برابر قدرت هايى كه اسلام و قرآن را هدف قرار دادهاند بايستند. اعتقاد به خداى يگانه، قبله گاه مسلمين و حرمين شريفين، قرآن كريم، عترت نبى اكرم، ايستادن به درگاه پروردگار و پيروى از فرامين وحى و بكار بستن دستورات پيامبر شعار اتحاد ملى و انسجام اسلامى را به واقعيت عينى و عملى نزديك مىسازد. در عين حال براى رسيدن به چنين گوهر ارزشمندى بايد از اهانتها و سخنانى كه بوى تفرقه مىدهد دست برداشت و اجازه نداد جاهلان كور دل و مسلمان نمايان متحجر و برخى مغرضان دوست نما در ميان اقيانوس اتحاد مسلمانان مردابهاى پراكندگى و تشتت بوجود آورند. اگرچه دنياى اسلام به بركت حركت سترگ امام خمينى(ره) از خواب غفلت بيدار شده است و اين موج بيدارى همچنان در حال گسترش است و دشمنان اسلام را در موجى از هراس فرو برده است ولى شخصيتهاى برجسته، نخبگان، مبلغان و نيز دست اندركاران رسانههاى كشورهاى اسلامى بايد براى عمق بخشيدن به اين برنامه گامهاى مؤثرترى بردارند و راهكارهاى عملى اتحاد ملى و انسجام را تدوين نمايند. وحدت اسلامى يك توافق فراگير و جمعى و متكى بر مجموعهاى از اصول، روشها و قواعد الهام گرفته از قرآن و اعتقادات اسلامى است كه در يك فضاى تعاملى و دوستانه و آكنده به صميميت و عطوفت بدست مىآيد و اين مهم در شرايطى ميسّر است كه مسلمانان مصالح و منافع دنياى اسلام را بر مصالح گروهى، فرقهاى و حزبى ترجيح دهند. يكى از محورهايى كه مىتواند رمز سربلندى، عزت، اقتدار و صلابت مسلمانان را مورد تجزيه و تحليل قرار دهد، توجه به گذشته تاريخى و فرازهايى شكوهمند از تاريخ مسلمين است و اين كه آنان در برهههايى از تاريخ طلايه داران دانش، فرهنگ و فضيلت بودند و موفق شدند تمدن اسلامى را بنيان گذارى كنند و از علم و معرفت در سطح جهانى صيانت نمايند بديهى است توجه به هدفى مقدّس و كوشش جمعى براى شكوفايى علمى و فرهنگى و مهمتر از آن الهام گرفتن از قرآن و حديث در ضرورت فراگيرى علم، توليد انديشه و نشر معارف و مكارم مسلمانان را براى فتح قلههاى سرافرازى متحد نمود، اما متأسفانه در مقاطعى از تاريخ تا زمانهاى معاصر جوامع اسلامى دچار دشوارىها و مشكلاتى در اين عرصه شدند و از آن رويش علمى و فرهنگى بازماندند و از كاروان معرفت فاصله گرفتند، بنابراين جهان اسلام با آن سرمايههاى فكرى و معنوى، جمعيت قابل توجه، سرزمينهاى سرشار از امكانات معدنى و توانهاى مهم اقتصادى و اجتماعى دچار ريزشهاى اسف بارى گرديد. نوشتار حاضر كوشيده است اين فرازها و فرودها را در يك بررسى اجمالى از نظر خوانندگان بگزارند، تأكيد واصرار نگارنده در اين مجموعه بر اين واقعيت استوار است كه: در عصر رسول اكرم(ص) مسلمانان در حجاز جامعهاى نوپا، كوچك امّا سرشاراز فضيلت را تشكيل دادند كه بر اثر هدايت خاتم پيامبران، مجاهدت اصحاب و مقاومت مسلمين اين تشكل از گزند مشركين و ملحدين مصون ماند و با تأكيد بر ايمان و پارسايى و روى آوردن به فرهنگ قرآنى و سيره نبوى گسترش يافت و در اندك مدتى آفريقا، آسيا و حتى اروپا را در نَورديد. مسلمانان به دنبال اين فتح درخشان كه قلبهاى مردمان جهان را تسخير خويش ساخت فرهنگ و تمدنى را تشكيل دادند كه آوازه علمى و درخشندگى فكرى آن، جهان را روشنى بخشيد و پويايى معرفتى، فرهنگى و هنرى آن تا مدتها جهان را تحت تأثير قرار داده بود. اما به دليل فاصله گرفتن از ارزشهاى الهى از يك سوى و يورش روميان، مغولان، صليبىها و نيز تهاجم استعمار، و استكبار آنان دچار زوال و انحطاط شدند و با دشوارىها و بحرانها و چالشهاى فراوانى روبرو گرديدند و اگر مسلمانان به خود نيايند نيرنگهاى دشمنان اين روند نگران كننده را تسريع مىنمايد. اميد آن كه اين مباحث مورد توجه علاقهمندان قرار گيرد. نهايت خُسران بشريت در سرزمين عربستان ناسپاسى، اعراض از معرفت و معنويت سيماى انسانها را در سياهى و فتور فرو برده و آنها را به صورت آدميان زار، خوار، ذليل و حقير جلوه داده بود. در حصار شبه جزيرهاى كه در جنوب غربى آسيا قرار دارد و در محدوده آبهاى گرم خليج فارس ايران و ريگزارهاى تفتيده و بيابانى گرم و خشك واقع شده است نهايت خسران بشريت ترسيم و مجسم گرديده است. جاهليتى كه تمام سه ميليون كيلومتر مربع اين قلمرو را در كنار شتر، شمشير و شعر جاهلى درنورديده است و در اتصال اقوام و قبيلهها نمودى يكسان به خود مىگيرد و در محدوده هر قوميت غارت اموال، دزدى و كشتار قابل مشاهده بود. مناسبات قبيلهها بر اساس امتيازات نژادى، برترىطلبىهاى بيهوده و فناپذير مادى و تفاخر عبث سامان مىيافت. دانش و تفكّر به علم انساب منحصر مىگرديد كه صرفاً موقعيتهاى طايفهاى و نژادى و پيوندهاى صرفاً خونى را تحكيم مىبخشيد. بنابه باور مفسّران، سوره تكاثر درباره قبايلى نازل شده است كه بر كثرات نفرات، اموال و دارائىهاى يكديگر مباهات مىكردند تا آن جا كه براى زياد نشان دادن آمار افراد قبيله به گورستانها مىرفتند و قبرهاى اشخاص وابسته به طايفه خود را كه پيكرهاى پوسيده و استخوانهاى متلاشى شده در آنها قرار گرفته بود، مورد شمارش قرار مىدادند. قرآن مىفرمايد: «الهكم التكاثر حتى زرتم المقابر»(2) حضرت على(ع) در كتاب گران سنگ نهج البلاغه اين روش را مورد نكوهش و مذمت قرار داده و فرمودهاند: اين اجساد مايه عبرت هستند نه موجب افتخار.(3) خون،انگيزه تمام جدالها و جنگها بود و خونخواهى و انتقامى وحشتناك فرهنگ تمام حماسهها، تاريخ و سرودها را تشكيل مىداد. در شعر جاهلى كه برخى از شاعران آنها را در بازار عُكاظ مكه مىخواندند از مسايل معنوى خبرى نبود، بى قيد و بند بودن، گستاخى، مباهات به اجداد و نياكان، هجو و برشمردن معايب حريف و بزرگ جلوه دادن فضايل قبيله و رجحان غريزهها و عواطف خشك بر خرد و ايمان در اين سرودهها موج مىزد. دردناكتر از اينها، زندانى افكار و احساسات در برابر تعدادى سنگ به نام بت و معبودبود و چه فريادهايى كه در پاى اين بتها نكردند و چه انديشههاى بالقوه و سرشتهاى پاك كه در پاى آنها قربانى نگرديد. آيا بايد از سادگى،غربت و بيگانگى، آدمى در اين شرايط آشفته بر خود بنالد يا اين جهل و نادانى را مذمت كند. خضوع در پاى بت لات مىنمايد در حالى كه غرور و استقامتش در شمشير خلاصه مىگردد. در آن زمان تاريك زمينه تبادل افكار در ميان اشخاص به ندرت وجود داشت و وسايل ارتباطى محدود و مشكل بود، اُفُقهاى فكرى بسيار تنگ و غرق در اوهام و خرافات، انديشههاى وحشيانه و ددمنشانه و سبعانه بسر مىبرد. تاريكى فكرى سراسر جهان را فرا گرفته و شعاع بسيار ضعيفى از نور دانش در اُفق معرفت بشرى در حال فروزندگى بود. افعال و كردارى كه ما امروزه وحشيانه و غير انسانى مىدانيم در آن ايام جزو امتياز و لياقت افراد به شمار مىرفت و مردم به قدرى دچار عقده حقارت شده بودند كه نمىتوانستند بپذيرند مخلوقى انسانى مىتواند داراى روح باشد و در زندگى او مذهب و قداست ديده شود. عربستان در آن عصر دهشتناك فاقد نظام حكومتى بود و هر قبيلهاى مدّعى قدرت بالا مىگرديد. تعليمات پيامبران گذشته را دچار تحريف نموده و آنها را با اوهام، افكار مغشوش و مانند آن در آميخته بودند. محيط ظلمت زاى عربستان، شبى تاريك و تار به وجود آورده بود كه جز سياهى و تباهى چيزى در آن قابل مشاهده نبود. انسانها از سر منزل مقصود خويش دور افتاده و در اُفُقى بسيار نازل روزگارى آشفته را سپرى مىكردند. فساد و ابتذال هيچ جايى براى مكارم اخلاقى و فضيلت قرار نداده بود. قلمرو آشفته سرزمين ايران قلمرو سلاطينى بود كه خود را از نژاد خدا(؟!) مىدانستند و براى خويش شخصيتى ربّانى و الهى قائل بودند. آن چنان بخت و اقبال ناشى از كشورگشايى، چپاولگرى و استثمار مردم و ايجاد نظام طبقاتى مغرورشان ساخته بود كه خودخواهى و استبدادشان به اوج رسيده و به اموال، كاشانه و حتى آبروى مردم، به ديده طمع مىنگريستند و در عصيان، طغيان و سركشى بر حضرت بارى تعالى آن چنان گستاخ شده بودند كه براى حيثيت انسانى هيچ ارزشى قائل نبودند و يك بار به رئيس گارد ويژه خود فرمان دادند كه تمام زندانيان كه در محبسهاى تاريك و خوفناك بسر مىبرند و بالغ بر سى هزار نفر بودند، هلاك نمايند. در پس اين طغيانگرىهاى دروغين آنقدر سركشى كردند كه خود را همپايه يزدان با وجودى آسمانى و واجب الاتباع تصور كردند. در تمامى مسايل كشورى تا جزيىترين مسايل زندگى افراد خود را فعال مايشاء تصور مىكردند و اگر كسى رأى و نظرى بر خلاف آنان ارائه مىداد زير ضربات شكنجه او را از بين مىبردند. خزانه مملكتى با خزينه اين كسراها يكى بود و بدون احساس كوچكترين دلهره و ترديدى اموال كشور ا در بزم، رزم،شراب و شبهاى عيّاشى و ناخويشاوندى خويش مىخوردند و دم فرو نمىآوردند. ايران سرزمينى بود كه تبعيض و اختلاف و برترىطلبى را به وسعت همه عصبيّتها ابراز مىداشت. گستاخى را بدانجا رسانيدند كه هزاران غلام رومى و چينى را در رديف چهارپايان در مىآوردند كه همه از اموال خسرو بودند. فقر آن چنان شدت يافت كه دهقانان در خيل سپاهيان به دشمن حمله مىبردند تا شايد از غنايم شاهنشاه بهرهاى ببرند. حكومت موبد موبدان، هيربد هير بدان و مغ مغان بر مردم، تمامى اين سرزمين را در تاريكى پليد فرو برده بود. اين جاهليت به اعراب و ايرانيان منحصر نمىگشت و رومىها نيز اوضاع رنج آورى داشتند زيرا ساكنان قلمرو مذكور از هيچ گونه حقوق مدنى يا امتيازات سياسى و اجتماعى برخوردار نبودند و چنين امورى در انحصار اغنياء و يا در تيول طبقات روحانى كليساها بود. بخش اعظم مردم يا برده بودند يا چاكر. به بردگان همچون حيوانات غذا مىدادند و در اين حال پا در زنجير داشتند و دست در دستبند و بازنجيرى كه از قلادهاى به قلاده ديگر اتّصال داشت، به يكديگر بسته شده بودند. مردان، زنان و كودكان را با لباسى كهنه و پاى برهنه به اطراف مىكشانيدند، صاحبان قصرها و اسقفهاى كاخ نشين و كشيشهاى صومعهدار هيچ پروايى از رنج و آلام مردم، به خود راه نمىدادند و اصولاًتعاليم كليسا با رهايى نژاد بشر از قانون جنگل مغايرت داشت.(4) بين ايران و روم جنگهاى ممتد و خونينى در گرفت. براى مدت كوتاهى ايالات آسيايى بيزانس (روم شرقى) و نيز مصر به تصرف ايران درآمد. ساسانيان چنان ويرانى در سوريه بوجود آوردند كه آثارش تا يك قرن باقى بود.پارهاى از نواحى آسياى صغير(تركيه كنونى) در يورش پادشاهان ايرانى، به استانبول، آسيب فراوان ديد. امّا همين كه امپراتورى هراكليوس(اولين قدرت روم شرقى) به حكومت رسيد، بيزانسىها با همكارى متّفقان خود، يعنى خزرها، مرزهاى ايران را مورد تجاوز قرار دادند و ويرانىهاى خوفناكى به بار آوردند. اين نبردهاى خونين موجب پديد آمدن آشفتگىهاى داخلى و سقوط خسرو دوم ساسانى گشت در عين حال امپراتورى روم را ضعيف نمود.(5) طلوع صُبح صادق ناگاه در دل زمين زلزله افتاد، سينه خوش رنگ دريا، جوشيدن گرفت، دشتها تكان خوردند، كوهها برخود لرزيدند، طاق مدائن شكاف برداشت و بت هايى كه از سقف ديوار خانه كعبه آويخته شده بود، فرو ريختند، آتشكده فارس به خاموشى و سردى گرائيد در روم بادهاى وحشت انگيزى درگرفت، كاخ خسروها و قيصرها دچار آشفتگى شدند. انقلابى شگرف، تحولى محسوس و زمزمهاى هيجانانگيز آرامش شب را در هم شكست اين دگرگونىهاى بزرگ كه به چشم مردمانى بصير و بينا معنا داشت، سنگ بناى حادثهاى مهم، جاويدان، ملكوتى، خدايى و معنوى را نويد مىداد. رويداد بزرگ مذكور چشمه پر بهره رستگارى و فضيلت را بر كشتزار جهانيان جريان داد سحرگاهان روز جمعه هفده ربيع الاول سال عام الفيل 570 ميلادى به وقوع پيوست، نوزادى فرخنده ديده به جهان گشود كه در تاريكىهاى وحشت آور جهان، فروزش برانگيخت كه انجلاى ژرفترين واصيلترين جهشهاى علمى و معرفتى را در بر مىگرفت. و براى هميشه غشاء نادانى، ناتوانى، كژى و كاستى را درهم دريد. اين نور به هنگام، بر دامن زنى پاك سرشت يعنى حضرت آمنه بدرخشيد و بر جهانيان پرتو افكند. اين طفل نورسته كه فرزند عبداللّه و نام محمّد را برايش برگزيدند هنوز بر گهوارهاش آرام نگرفته بود كه دنيا را چون گهوارهاى به حركت درآورد. خورشيد تابناك محمّدى كه از افق مكّه و سرزمين حجاز طالع گشت، با ولادتش اتفاقات تحيّر آورى به وقوع پيوست كه از همان ابتدا خدايان باطل را نفى مىكرد و نور توحيد را تجلّى مىساخت با ولادتش علم كاهنان و سحر ساحران باطل گشت و نداى: جاء الحق و زهق الباطل انّ الباطل كان زهوقا(6) در ميان زمين و آسمان پيچيد. او چون گلى معطّر به قدرت الهى در صحرايى خشك رويش خود را آغاز كرد تا بتدريج كوير تفتيده دلها و لجن زار متعفن جانها و محيط آلوده آن روز و نه تنها آن ايّام را بلكه واپسين نفسهاى روزگار را با نسيم خوشبوى دين و مكتب مقدسش عطر افشانى نمود. اين همان نورى بود كه در ظلمت بشر تابيد تا دنياى تباه و آشفته و پريشان را به سوى سعادت و افتخارى كه جامعترين، كاملترين و استوارترين دينها و آيين، ترسيم مىنمود، رهبرى كند. اين بزرگ مرد كه در همان اوايل زندگى پدر و مادر را از دست مىدهد در ميان مردمانى سنگدل مراحل رشد را سپرى مىنمايد امّا قلبى دارد لبريز از مهر و محبت، عطوفت و رأفت، به يتيمان و فقيران كمك مىكند و نسبت به تمامى مسافران و از راه ماندگان ميهمان نواز است. اجازه نمىدهد به كسى صدمهاى و لطمهاى واردشود و رنج ديگران را به جان مىخرد. با وجود آن كه در ميان اشخاص بت پرست و مشرك، زندگى نموده ولى آن چنان روح بزرگ و والايى دارد كه در زمين و آسمانها هيچ كس را جز اللّه شايسته پرستش نمىداند و در برابر هيچ مخلوقى سر تعظيم و تسليم فرود نمىآورد. پانزده سال تمام، بيابانهاى خشك را در پيش مىگرفت و در كوه حراء كه قلّهاش همچون مخروطى در شمال شرقى مكّه، بر قلب جهان اسلام، سر بر افراشته است، همانجاكه ابراهيم، اسماعيل خود را به قربان گاه آورد، معتكف گشت و در برابر جايگاه خليل اللّه ندايش را كه هنوز در گوش زمان طنين انداز است، با گوش جان مىشنود، آن برگزيده پيامبران بيابانهاى حجاز و خارهاى صحرايى گرم را در مىنوردد تا در غار حرا به تفكر نشيند و با خداى خويش راز و نياز كند و وجود خويش را براى دريافت انوار وحى و ارتباط با فرشته الهى مهيا نمايد. انديشهاى متعالى كه در برابر تفكر زمان غريب است، ناگهان عظمتى معنوى و ابهتى ملكوتى را در وجود خود حس مىكند، نوعى استوار و پايدارى در گامهاى خويش مىيابد و لحظهاى كه از كوه سرازير مىگردد، بشريت را در آستانه تحوّلى سترگ قرار مىدهد. در هر گامى كه پيش مىنهد سياهىها، دردها و آلام انسان را درهم مىپيچد و بر هم مىلرزاند و با دست آوردى از وحى با نيرويى از ايمان و رسالتى آسمانى، براى محو آلودگىها، بت پرستىها، جهالتها و ستمها آماده مىشود. ابرقدرتهاى زمان و جهان در برابر پيام نورانى اين رسول راستين خداوند و خاتم انبياى الهى برخود مىلرزند و در موجى از هراس و بيم قرار مىگيرند. جاهليت تثبيت شده در قلمروهاى گوناگون در رويارويى با نيروى معنوى اين وجود با بركت راه زوال را طى مىكند، نيرنگها، زورها و تزويرها همه خنثى مىشوند، زور مداران و جاهل سازان و جهل پروران به تكاپو مىافتند و تمامى خودخواهى و چپاولگرىها در معرض بيان بنيان براندازى كه در كلامش جارى و سارى است، به شكست در مىآيند. مخالفان و دشمنان همچون علفهاى هرز در اين گلستان مىرويند و فتنهها و فريبها كه عامل بزرگ كسانى است كه خود را در خطر رسوايى و فضاحت مىبيند، در انديشه هايى جامد و نقشه هايى پليد شكل مىگيرند. امّا محمّد(ص) كه به معنى ستوده است و تا آن روزگار كسى را به اين عنوان نخواندهاند و بعد اين نام برگزيده خدا بود و در كتب آسمانى قبل به او اشارت و بشارت مىرفت به تلاش خود ادامه داد و به عنوان شخصيتى برجسته و مقدّس كه تمام برترىهاى انسانى و امتيازات معنوى در پيكر پاك و جانش مندرج است و به صورت ممتازترين پديده آفرينش در پهنه جهان، براى رهنمود آدميان و هدايت انسانها حركت مهم خود را پى گرفت. همان وجودى كه جايگاهش بهترين و برترين ويژگىها را دارد و قرآن دربارهاش مىفرمايد: ما كان محمدٌ ابا احد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبيين؛(7) خداوند او را اسوهاى حسنه و داراى خلقى عظيم دانسته است: لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنه(8) و انّك لعلى خلق عظيم.(9) و امام سجاد(ع) در وصفش فرموده است: خدايا پس رحمت بر محمد فرست، امين تو بر وحيت و برگزيدهات از آفريدگانت و پسنديدهات از بندگانت، رهبر رحمت و قافله سالار خير و بركت. براى اجراى فرمان تو جان خويش را به سختى انداخت و در راه تو بدنش را آماج تيرهاى آزار ساخت و در دعوت به سوى تو، با خويشان خود در افتاد و براى خشنودى تو با قبيله خويش كارزار نمود و در راه احياى دينت رشته خويشاوندى خود را گسيخت و نزديكترين بستگانش را به دليل اصرار بر انكار تو، از خود دور كرد و دورترين مردم را براى اين كه آيين تو را پذيرفت به خويش نزديك ساخت و براى تو با دورترين مردم دوستى اختيار كرد و با نزديكترين آنها مخالفت ورزيد و جان خويش را در رساندن پيام تو، فرسوده ساخت.(10) نجات بشريت آرى رسول اكرم(ص) طلوع كرد و مفهوم حقيقى خداپرستى و معناى كامل دين را روشن و آشكار نمود، چهل بهار را سپرى كرده بود كه به مقام با عظمت رسالتى آسمانى نائل آمد، هنگامى كه در دل شبى تيره آن درس ناخوانده و مكتب نديده، ناگهان از شنيدن بانگ يا محمد(ص) و سپس فرمان «اقرأ» كه آغاز وحى بود به سختى تكان خورد، موجى نورانى از بيكران اقيانوس الوهيت برخاست و سينه آن وجود با عظمت را بشكافت و جام جانش را سرشار از معنويت نمود به همين دليل قرآن مىفرمايد: الم نشرح لك صدرك.(11) از آن پس سفير وحى بطور متناوب و در مناسبتهاى مقتضى مىآمد و آياتى را بر قلب مباركش نازل مىنمود. پيامبر در چهارمين دوره از زندگى پرثمر خويش لياقت دريافت وحى را به دست آورد و از اين رهگذر فرهنگ و معارف و معنويتى را نه تنها بالاتر از اوضاع فكرى جامعهاى كه در آن مىزيست، بنيان نهاد بلكه مكتبش بر تمامى مذاهب و آيينها و انديشهها برترى يافت. در آغاز خويشاوندان را به پرستش آفريدگار فراخواند، آن گاه مردم مكه و جزيرة العرب را به سوى يكتاپرستى دعوت كرد و سرانجام نبوت و رسالت خويش را جهانى اعلام نمود. در مكّه مشركان كه وخامت اوضاع خويش را درك كردند، با تمام نيرو نگهدارى عقايد باطل، سنن جاهلى و افكار موهوم را پى گرفتند و براى خاموش نمودن و خنثى كردن نداى آزادى بخش اسلام به دشمنى و مقاومت سرسختانه با پيامبر اعظم(ص) روى آوردند.با مسلمانان به وحشيانهترين وضع رفتار نمودند و آنان را به جرم حق گويى و روى آوردن به توحيد، به بند كشيدند. به راستى پيامبر چه مقصدى داشت و اينان چه كردند. رسول خدا مىخواست با آيين الهى آدمى را از حجابهاى خود كه چون تار عنكبوتى اطراف خويش تنيده بود برهاند و او را از قفس هوسها، جنايتهاو قساوتها نجات دهد، دلها را به نور ايمان بيارايد، دلش از هرگونه آلودگى و رذالت پاك گردد و از او انسانى بسازد كه شايستگى خليفه اللهى را بدست آورد قرآن مىفرمايد: «هو الّذى ينزّل على عبده بينات ليخرجكم من الظلمات الى النور و انّ اللّه بكم لرؤف رحيم و ما لكم الّا تنفقوا فى سبيل اللّه و للّه ميراث السموات و الارض.؛(12) و مالكم لاتؤمنون باللّه و بالرّسول يدعوكم لتؤمنوا بربّكم و قد اخذ ميثاقكم ان كنتم مؤمنين.(13) در مكه لحظات سختى براى پيامبر و يارانش آغاز مىگردد و لذا آن فرستاده الهى تصميم مىگيرد هجرتى مهم را آغاز كند و سپس رهسپار مدينه مىگردد و در اين شهر از كانونى عبادى يعنى مسجد بنايى را بنيان مىنهد كه برادرى، برابرى، اخوّت و صفا را در ميان اقوامى كه بر پايههاى عصبيت زندگى مىكردند، برقرار مىسازد و بدين گونه انوار توحيد را در سطحى فراگير منتشر مىنمايد. سرانجام خاتم رسولان الهى در برابر آن همه تيرگى و جهالت برپا خاست و حركتى عظيم و سراپا رنج و دشوارى را آغاز كرد و با تحمّل سختىهاى فراوان اركان فرهنگ منحط و عقب مانده جزيرةالعرب را درهم ريخت و كاخ فرهنگى جديدى را تأسيس نمود. در مدتى كوتاه از اشخاصى كه بويى از انديشه و معرفت نبرده بودند انسان هايى ساخت كه به گواهى تاريخ، پرچمدار فرهنگ و تمدن در سراسر جهان و در گستره تاريخ شدند. از نظر مورخين اين تحوّل بنيادى و پرشكوه بيشتر به يك معجزه شباهت داشت تا يك پديده تاريخى. جواهر لعل نهرو پس از بررسى اين پديده حيرت آور نوشته است: شگفتانگيز است كه اين نژاد عرب كه در طول قرنهاى دراز انگار در خفتگى بسر مىبرد و ظاهراً از آنچه در ساير نواحى اتفاق مىافتاد بركنار و بى خبر بود ناگهان بيدار شد و با قدرتى شگرف دنيا را زير و رو ساخت. سرگذشت اعراب و داستان اين كه به سرعت در آسيا و بخشى از اروپا و آفريقا فرهنگ و تمدنى عالى و بزرگ بوجود آوردند يكى از شگفتىهاى تاريخ بشرى است. نيرو و فكر تازهاى كه آنان را بيدار ساخت و ايشان را از اعتماد به نفس و قدرت سرشار ساخت، اسلام بود و اين دين توسط حضرت محمد(ص) آورده شد. اسلام پيام برادرى و برابرى را براى اتمام كسانى كه مسلمان مىشدند، همراه داشت بدين قرار يك نوع عدالت اجتماعى براى مردم بوجود آورد.(14) با طلوع اسلام در اندك مدّتى نفرتهاى عميق و چندين صد ساله به الفت تبديل شد و غارت و آدم كشى جاى خود را به گذشت، ايثار و برادرى و مواسات داد. وقتى مهاجرين از مكه به مدينه مهاجرت نمودند، انصار يا مسلمانان مدينه آنان را در خانه و زندگى خويش شريك نمودند حتى كسانى كه بيش از يك اتاق نداشتند با پردهاى آن را به دو قسمت تقسيم نمودند، در نيمى از آن خود و در نيمى ديگر خانوادهاى از مهاجرين را اسكان دادند، در جامعه جديد التأسيس تعصبات قومى و نژادى جايى براى خود نداشت. بلال حبشى، صُهيب رومى و سلمان فارسى زندگانى صميمانهاى با ديگر مسلمانان داشتند، جهل و دورى از تفكر جاى خود را به سواد آموزى و فراگيرى علم داد. رسول اكرم(ص) فرمان داد كه هر يك از اسراى جنگى كه ده نفر از مسلمانان را خواندن و نوشتن بياموزد آزاد است. در جامعهاى كه داشتن دختر ننگ و عار به شمار مىرفت و عدّهاى فرزندان دختر را زنده به گور مىنمودند، پيامبر دست دخترش را بوسيد و فرزند اناث را موهبتى الهى معرفى كرد و بدين ترتيب زنان هويت و شخصيت اجتماعى بدست آوردند و از زير بار حقارت، ستم و ذلت كمر راست كردند و به حقوق از دست رفته خود رسيدند. بت پرستى و خرافه پرستى جاى خود را به خداپرستى داد. پراكندگى به يگانگى و خشونت به عطوفت مبدّل شد و بدين گونه جاهليت عرب در فرهنگى پيشرفته و عالى ذوب شد و از ميان رفت و كمالات معنوى و انسانى جايگزين آن شد. نظام طبقاتى فرو ريخت و همگان در برابر قانون ازحق مساوى برخوردار شدند. در جامعهاى كه گرفتار اشرافيت بود و مردم زحمت كش خوار و حقير شمرده مىشدند پيامبر اكرم(ص) دست كارگرى را بوسه زد و به افسانه تفوق نژادى و فرقهاى و اشرافى خاتمه بخشيد و بدين ترتيب تمام امتيازات موهوم قبيلهاى، طبقاتى و غيره از ميان رفت و جاى آن را تقوى و فضيلتهاى ايمانى و اخلاقى گرفت، قرآن مىفرمايد: «انّ اكرمكم عند اللّه اتقيكم؛(15)نزد خداوند كسانى گرامى ترند كه پرهيزگارترند.» كسانى كه جز به خود و منافع شخصى فكر نمىكردند چنان متحوّل شدند كه براى جهاد در راه خدا بر هم سبقت مىگرفتند. قرآن كريم حال كسانى را بيان مىكند كه چون به علت نبود امكانات، موفق به شركت در جهاد نمىشدند با چشمانى غرق در اشك از خدمت پيامبر بر مىگشتند.(16) رويش علمى و فرهنگى اسلام به عنوان يكى از پوياترين اديان الهى و آسمانى خصلتهاى برجستهاى براى هدايت جوامع بشرى و نجات ملل از فلاكت و زبونى دارد، تلألو امواج نورانى تمام قلمروهاى جهان را در بر مىگيرد و در هرجاى اين كره خاكى مىتوان نشانهاى از اين لطف الهى و فيض خداوندى را يافت. دلهاى بسيارى از افراد براى اسلام و قوانين انسان ساز آن مىتپد، اين آيين حدود معنوى فراتر از محدوده جغرافيايى و مكانى دارد، حتى اشخاص بسيارى بر خلاف آن كه داراى دينى جز اسلام هستند اين مكتب هدايت گر را مىستايند و با كرنش در براى خداى يكتا از اشرف مخلوقات و آورنده اين دين يعنى حضرت محمّد(ص) به نيكى و عظمت ياد مىنمايند. معنويت نهفته در اسلام راستين چون چشمه زلالى است كه جانهاى تشنه از چشيدن جرعههاى آن، ترّنم حيات مىيابند و بارقه اميد و زندگى را چون مهرى تابان شمع ره مىكنند تا آسمان جانان برسند. اسلام پس از ظهور و در شبه جزيره عربستان مراحل رشد و گسترش خود را با ايدهاى پويا و مقصدى مقدّس و عالى در جهت آزادى انسانها از قيد تمام غلها و زنجيرها، آغاز كرد و البته رشدى قابل توجه داشت. تأثير اسلام محدود به مرزهاى جامعه عرب يا حتى كشورهاى اسلامى آفريقا و آسيا نشد بلكه از طريق اثر گذارى فرهنگى مشرق زمين در كشورهاى غربى، جوامع اروپايى را تحت تأثير قرار داد. همان موقعى كه ايران دچار خودكامگى و استبداد پادشاهانى بود كه خود را از نژاد خدايان مىشمردند اسلام به ايران راه يافت و مردمان رنج كشيده از تبعيضهاى شديد كسراها و خسروها به استقبال آن شتافتند. اسلام اين تفكر باطل را كه شاهان ايرانى نژاد آسمانى دارند براى هميشه ريشه كن ساخت و بر مبناى دانش و پاكى، تقوا و فضيلت، نظام طبقاتى اين سرزمين را دگرگون نمود. بر تمام خرافات، موهومات و جهالت هايى كه به نام مذهب تبليغ مىشد خط بطلان كشيد. خداپرستى را جانشين آتش پرستى و خورشيد پرستى قرار داد و تشتت افكار جاى خود را به وحدت عقيده داد در نتيجه استعدادهاى ايرانى در دوره اسلامى، به سرعت شروع به شكوفا شدن كرد و ايران اسلامى پيشتاز دانش و فرهنگ در جهان شد. در اين سرزمين و در دامن فرهنگ اسلامى شخصيتهايى پرورش يافتند و به جامعه بشرى عرضه شدند كه بىنظير و كم بديل بودند. صدها متفكر چون ابوعلى سينا، فارابى، زكرياى رازى، ابوريحان بيرونى و…كه فرهنگ بشرى مديون آنان است. حال آن كه قبل از اسلام چنين نمونه هايى به چشم نمىخورند از اين رو مىتوان گفت كه با ورود اسلام در ايران، انقلاب عميقى در اركان زندگى مردم به وقوع پيوست و از لحاظ علمى و فرهنگى شور و هيجان زايدالوصفى در آنان پديد آمد. (17) سهم اسلام در فرهنگ و تمدّن جهان امروزه چيزى نيست كه بتوان آن را انكار كرد. كتابهاى فراوانى از سوى محققان مسلمان و غير مسلمان در اين زمينه تأليف گرديد. يكى از محققين اروپايى مىگويد: تمدن اسلامى به قدرى كه در مشرق تأثير بخشيد در مغرب نيز همانقدر مؤثر واقع شد وبدين وسيله اروپا داخل در تمدن گرديد و اثر اين تمدن در قسمت علوم، ادبيات و اخلاق بى حد و حصر بوده است. آثار اين حركت نوپايى كه از جزيرةالعرب كه در آرامش الهام بخشى صورت گرفت، جهان را از خود برخوردار ساخت و در پى ايجاد رابطه فكرى و تمدنى با اروپا، واكنش بسيار نيرومندى در گستره جهان و ازجمله در اروپايى كه گرفتار تحجر و تاريك انديشى بود، ايجاد كرد و روشنگران و فرهيختگانى را در اين قاره برانگيخت كه به شدت در برابر جمود و جاهليت استوار ماندند و ايستادگى كردند. البته اين متفكران به مسيحيت سنتى پاى بند نماندند و طى روندى دشوار و كارزار بسيار سختى، پرچم اومانيسم را برافراشتند و در لواى آن به دوره علمى منحصر به فردى گام نهادند كه در واقع مقدّمات رنسانس در آن فراهم آمد. بدين ترتيب پايههاى اروپاى متمدن امروزى ريخته شد. فتوحات مسلمانان و گسترش مرزها، تولد علم و انديشه و معرفت را در قلمروهاى گوناگون به همراه داشت كه تا قرون معاصر به طول كشيد. دانشوران مناطق مختلف در تمامى شاخههاى علمى به گسترش دانش روى آوردند. افراد متفكّر مورد حمايت حاكمان قرار مىگرفتند و از حمايتهاى مالى تحت عنوان وقف و ساير امور خيريه بهرهمند مىشدند. مذهب نه تنها مانعى براى معارف و علوم به شمار نمىرفت بلكه مشوّق اهل علم بود و قلم دانشمندان را از خون شهيدان برتر مىدانست. بذرهاى عظمت بزرگترين اعجاز اسلام و رسول اكرم(ص) اين است كه از مردمى كه با آداب و رسوم جاهلى خو گرفتهاند، انسانهايى بسازد كه پاى بر سر تمام سنتهاى موهوم قبلى بگذارند و در طريق جديدى گام بگذارند كه از هر حيث برايش نو و تازه است. از آنجا كه امكان داشت اين جامعه نوپا دوباره به رسوم قبلى بازگردد، ضرورت ايجاب مىكرد پس از رحلت پيامبر كسى زمام امور را بدست گيرد كه از هر نظر شايستگى كامل را براى رهبر در خود فراهم ساخته بود. همان كسى كه در خانه پيامبر رشد يافته و دست پرورده او بود و نزد رسول اكرم(ص) محبوبيتى بسزا داشت و بيش از همه صحابه با اسلام و نبى اكرم پيوستگى ديرين داشت و پيامبر در چندين مورد موقعيت بى نظيرش را مورد تأكيد قرار داد، همان انسان كاملى كه همه جا شرط برادرى و دوستى را با آخرين فرستاده الهى به جاى مىآورد و لحظهاى از يارى و حمايتش دست برنمىداشت. او همدم پيامبر در روزهاى تنهايى و ياورش در سختىها و خطرها بود و در مقام علمىاش پيامبر فرمود: انا مدينة العلم و على بابها:من شهر دانشم و على دروازه آن. در 28 صفر سال يازدهم هجرى به دنبال 23 سال تلاش بى وقفه در تأسيس امت اسلامى رسول خدا(ص) چشم از اين جهان فرو بست، اگر چه حضرت على(ع) در روز غدير خم به عنوان جانشين واپسين پيامبر توسط حضرت محمد(ص) تعيين گرديد، امّا بنابر عللى آن حضرت قريب 25 سال از اداره و رهبرى جامعه اسلامى بركنار ماند و امام در اين ايّام نقش ناظرى مراقب را داشت و حضورش از بسيارى تحريفات كاست، حضرت على در سال 35 هجرى در رأس امت اسلامى قرار گرفت: آن حضرت در ايام زمامدارى روش پيامبر را به كار بست و غالب تغييراتى را كه پس از آن نبى اكرم اشكار شده بود به حال نخستين باز گردانيد.(18) آن حضرت در اولين روزهاى خلافت فرمود آگاه باشيد گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت داشتيد امروز دوباره به شوى شما بازگشته و دامن گيرتان شده است، بايد درست زير و رو شويد.(19) امّا آنان كه منافعشان به خطر افتاده بود بناى مخالفت را نهادند و جنگهاى خونينى را برپا كردند، طلحه و زبير جنگ جمل را ترتيب دادند و معاويه كه طمع در خلافت داشت جنگ صفّين را به راه انداخت و سرانجام خوارج غائله نهروان را به وجود آوردند.(20) بديهى است اگر جهان اسلام از وجود مبارك حضرت على(ع) از همان زمان رحلت نبى اكرم(ص)، بهره برده بود و شرايطى فراهم مىآمد تا امت مسلمان عترت پيامبر را رهبر سياسى و اجتماعى خود قرار مىداد وضع بهترى داشت و گرفتار برخى نابسامانىها و آشفتگىها نبود. مسلمانان با تعليمات اسلام و ايمان به حيات جاويد، موفق شدند تا مدتها در برابر حكومتهاى فاسد طبقاتى مقاومت نمايند و به پيشروى و فتوحات خود ادامه دهند و تا زمانى كه آثار عظمت فوق العاده روح مؤسس بزرگ اسلام مانع برگشتن تعصّبات جاهلى بود، اين دين جهانگير نيروهاى مخالف را به زانو درآورد و در اقصى نقاط عالم بر قوت و بركت خود افزود. ولى اينها ظاهر اسلام بود و با خانه نشانيدن حضرت على(ع) يعنى تنها كسى كه دنباله رو، روح و فكر حضرت محمد(ص) بود و با كنار ماندن چنين پيشوايى خلافت اسلام به صورت سلطنت عربى و موروثى به سبك حاكمان ايرانى و رومى تغيير شكل پيدا كرد.(21) به علاوه بر اثر اين محروميت دنياى مسلمين دچار تجزيه و تفرقه گرديد. پىنوشتها: – 1. به نقل از روزنامههاى رسمى كشور، 14/1/1386. 2. سوره تكاثر، آيات اول و دوم. 3. نهج البلاغه، فرازى از خطبه 221. 4. روح اسلام، امير على، ترجمه ايرج رزاقى و محمد مهدى حيدر پور، ص 250 – 249. 5. فرهنگ و تمدن مسلمانان، و…و…بار تولد، ترجمه على اكبر ديانت، ص 23. 6. سوره اسراء، آيه 81. 7. سوره احزاب، آيه 40. 8. همان، آيه 21. 9. سوره نون و القلم، آيه 4. 10. صحيفه سجاديه، دعاى دوم. 11. سوره انشراح، آيه اول. 12. سوره حديد، آيه 9 و 10. 13. همان، آيه 8. 14. نگاهى به تاريخ جهان، جواهر لعل نهرو، ترجمه محمود تفضّلى، ص 318 – 317. 15. سوره حجرات، آيه 13. 16. نك: سوره توبه، آيه 92. 17. بنگريد به كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران، به قلم استاد شهيد مرتضى مطهرى. 18. شيعه در اسلام، علامه طباطبايى، ص 15 – 14. 19. نهج البلاغه، خطبه 16. 20. مروج الذهب، مسعودى، ج 2، ص 415. 21. حماسه غدير، گردآورى و نگارش محمد رضا حكيمى، ص 493 – 492.
نگاهی به رویدادها
▫ نیروهای پیاده و گشتی عراق در 6
جبهه زیر آتش ایران متلاشی شدند.
23/ 4/ 63
▫ سنگر های اجتماعی و انفرادی و خودروهای مهندسی و حفاری
دشمن در غرب اروند رود منهدم شد.
24/ 4/ 63
▫ پدافند هوائی ارتش اسلام یک هواپیمای جنگی دشمن را سرنگون
کرد.
25/ 4/ 63
▫ رئیس جمهور: از هر حرکتی برای بقراری صلح عادلانه استقبال
می کنیم ولی تلاش های کنفرانس جده را قبول نداریم.
30/ 4/ 63
▫ طی 48 ساعت گذشته حرکت مذبوحانه صدامیان برای سومین بار
در منطقه سومار سرکوب شد.
4/ 5/ 63
▫ خلبانان شجاع ارتش اسلام یک فروند هواپیمای «سوپر
اتاندارد» عراق را بر فراز آب های خلیج فارس شکار کردند.
6 / 5/ 63
▫ 280 کیلومتر مربع از حساسترین مناطق مرزی شمال غرب توسط
ظفرمندان قوای اسلام زاد شد.
7/ 5/ 63
▫ جنایتکاران بعثی روستای کانی زرد و بیوران در منطقه سردشت
را به توپ بستند.
8/ 5/ 63
▫ رزمندگان اسلام با اجرای آتش سنگین بر روی مواضع دشمن بیش
از 100 تن از ناظمیان بعثی را در سه جبهه کشته و زخمی کردند.
▫ تحرکات نیروهای پیاده دشمن در منطقه عملیاتی حاج عمران به
شدت سرکوب شد.
9/ 5/ 63
▫ جنایتکاران صدامي با آتش سلاح های دور برد خود بار دیگر
مناطق مسکونی آبادان را هدف قرار دادند.
15/ 5/ 63
انقلاب و جهان
▫ دانشجویان دانشگاه سلیمانیه عراق، مزدوارن صدامی را از
پشت بام ساختمان امنیتی شهر به زیر افکنده و به هلاکت رساندند.
20/ 4/ 63
▫ انقلابیون
مسلمان عراقی خط آهن موصل را منفجر کردند.
▫ جنایتکاران بعث گروهی از زنان مسلمان عراقی را تیرباران
کردند.
25/ 4/ 63
▫ اسرای ایرانی به دلیل عدم رعایت حجاب اسلامی از سوی
خبرنگاران از گفتگو با آنان خودداری کردند.
26/ 4/ 63
▫ ریچارد نیکسون: خطر انقلاب اسلامی بیش از شوروی است.
28/ 4/ 63
▫ مسلمانان سریلانکائي علیه استفاده رژیم عراق از بمب های
شیمیائی دست به راه پیمائی زدند.
31/ 4/ 63
▫ حمل 25 پلاکارد بزرگ توسط انقلابیون مسلمان مصری در
دادگاه، رژیم این کشور را سخت به وحشت انداخت.
1/ 5/ 63
▫ یک استادیار از دانشگاه ترکیه به دلیل داشتن حجاب تهدید
به اخراج شد.
4/ 5/ 63
▫ امام جمعه دهلی نو: علمای اسلام در جهان، باید به فرمان
امام خمینی علیه اختناق و ظلم به پا خیزند.
6/ 5/ 63
▫ اشپیگل: جمهوری اسلامی ایران تنها کشور غیر متعهد جهان
است.
▫ زنان محجبه پاکستان طی تظاهراتی خواستار اجرای کامل
قوانین اسلامی شدند.
11/ 5/ 63
اخبار داخلی
▫ رئیس مجلس: برخلاف سایر میهمانانی که تا به حال داشتیم
وزیر خارجه آلمان به صراحت در مذاکرات پذیرفت که جنگ را اول عراق بر علیه ایران
شروع کرده است.
31/ 4/ 63
▫ در یک راهپیمائی با شکوه بیش از 300 تن از تائبین گروهک
ها توطئه ابرقدرت ها در منطقه کردستان را محکوم کردند.
2/ 5/ 63
▫ زنان و مردان متعهد سراسر کشود ضمن بزرگداشت سالگرد شهادت
امام جعفر صادق ع با شرکت در راهپیمائی، خواستار تثبیت سنگر حجاب شدند.
4/ 5/ 63
▫ طی یک سال گذشته توسط سازمان بهزیستی کشور 15 هزار معتاد
مداوا و مرخص شدند.
6/ 5/ 63
▫ مدیر شرکت دخانیات: ارز خارج شده از کشور جهت خرید دخانیت
طی یک سال، معادل خرید 70 هزار تراکتور است.
7/ 5/ 63
▫ آقای خامنه ای: زائران بیت الله الحرام پیام اسلام را به
همه مسلمین جهان برسانند و بگویند ما به هیچ وجه با صدام و حامیانش از صلح سخن
نخواهیم گفت.
13/ 5/ 63
▫ نخست وزیر با 163 رای موافق از مجلس دوم رای اعتماد گرفت
در صورتی که در دوره قبل با 115 رای موافق از مجلس رای اعتماد گرفته بود.
15/ 5/ 63
اخبار جهان
▫ حزب جماعت اسلامی بنگلادش در اعتراض به سیاست های ژنرال
ارشاد دست به تظاهرات زدند.
19/ 4/ 63
▫ یک نفت کش انگلیسی در خلیج فارس هدف یک هواپیمای ناشناس
قرار گرفت/
▫ وزرای جنگ و ارتباط رژیم دست نشانده کارمل به روی هم
اسلحه کشیدند.
20/ 4/ 63
▫ 200 نظامی شوروی
در انفجار یک انبار مهمات کشته شدند.
21/ 4/ 63
▫ کویت و شوروی قرارداد تسلیحاتی 327 میلیون دلاری امضاء
کردند.
23/ 4/ 63
▫ محل استقرار میتران شب قبل از مراسم سالگرد انقلاب فرانسه
منفجر شد.
24/ 4/ 63
▫ نیروهای سوریه کنترل سراسر شمال لبنان را به دست گرفتند.
25/ 4/ 63
▫ ده ها تن از سربازان عراقی به دلیل عدم شرکت در جنگ علیه
جمهوری اسلامی ایران در بغداد تیرباران شدند.
▫ رژیم های عراق و اسرائیل به طور محرمانه مذکره کردند.
▫ آمریکا یک وام 435 میلیون دلاری جهت احداث خط لوله نفتی
عراق ـ اردن در اختیار عراق قرار داد.
26/ 4/ 63
▫ ماموران امنیتی صدام 6 دانشجوی دختر را پس از شکنجه به
شهادت رساندند.
▫ کابینه فرانسه در پی شکست سیاست های میتران استعفا کرد.
27/ 4/ 63
▫ بیدادگاه رژیم مصر مصدور حکم در مورد 302 انقلابی مسلمان
این کشور را به تعویق انداخت.
▫ یک شاهزاده سعودی هنگام دزدی در لندن دستگیر شد.
▫ ستاد کل رژیم صهیونیستی در جنوب لبنان با بمب مورد حمله
قرار گرفت.
31/ 4/ 63
▫ 7000 مستشار روسی و فرانسوی وارد بغداد شدند.
1/ 5/ 63
▫ اسرائیل و عراق در سمینار بین المللی حج سیرالئون محکوم
شدند.
4/ 5/ 63
▫ تحت تدابیر شدید امنیتی محموله جدید بمب های خوشه ای از
سانتیاگو به بغداد ارسال شد.
6/ 5/ 63
▫ رژیم عراق با درخواست بازرسی از یک کارخانه شیمیائی در
این کشور مخالفت کرد.
8/ 5/ 63
▫ بیدادگاه رژیم مراکش حکم اعدام 13 تن از انقلابیون مسلمان
این کشور را صادر کرد.
11/ 5/ 63
▫ انفجار پیاپی مین در کانار سوئز آمریکا را به وحشت
انداخت.
▫ وزیر اطلاعات سودان اعتراف کرد که نیروهای منظم ارتش
سودان در خطوط مقدم جبهه های جنگ عراق، علیه ایران جنگیده اند.
▫ آمریکا 10 هزار مامور امنیتی را برای حافظت از بازی های
المپیک بسیج کردهاست.
13/ 5/ 63
▫ انقلابیون اریتره با حمله به پایگاه هوائی شهر اسمره 30
هواپیمای اتیوپی را منهدم کردند.
▫ مرزبانان کویت برای جلویگری از فرار نیروهای عراقی به این
کشور در آمادگی کامل به سر می برند.
▫ کاخ دادگستری بلژیک با بمب خوشه ای منفجر شد.
15/ 5/ 63
اختراع و اکتشاف
▫ کوره ابتکاری ذوب و تصفیه آلومینیم در قم ساخته شد.
▫ ایران برای نخستین بار در جهن از روش هورمونی شیرده کردن
گاو نتیجه 100 در صد مثبت گرفت.
19/ 4/ 63
▫ دو دانش آموز در آباده موفق به ساخت شماره انداز الکترونی
دند.
23/ 4/ 63
▫ با تلاش کارشناسان و کارگران ایران تعداد دیگری از قطعات
اتومبیل در ایران طراحی و ساخته شد.
25/ 4/ 63
▫ دستگاه های جدید بوجاری کارخانه بذر پیشرو مشهد، با تلاش
کارشناسان متعهد ایرانی نصب و راه اندازیه شد.
31/ 4/ 63
▫ ذخائر عظمیی از سولفات دو سود در استان سمنان کشف شد.
▫ برای اولین بار در ایران لوله مانسمان با اندازه 4 اینچ
تولید گردید.
▫ توسط جهاد دانشگاهی و متخصصین شرکت پاکسان برای نخستین
بار سولفیت سدیم از ضایعات کارخانه تولید شد.
▫ به ابتکار یک جوان سمنانی و برای اولین بار در ایران
اتومبیل های 4 سیلندر کولر و بخاری ساخته شد.
15/ 5/ 63
عمران
▫ طی 4 سال گذشته عملیات ارجائی 277 پروژه آب رسانی در سطح
روستاهای استان کرمان پایان یافته است.
▫ 8200 هکتار از جنگل های مخروبه کشور طی سال گذشته احیاء
شد.
▫ شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی در سیستان و بلوچستان آماده
بهره برداری شد.
▫ برای نخستین بار تعمیرات کلی توربین گازی ناوهای جنگی
جمهوری اسلامی ایران با موافقیت کامل انجام شد.
7/ 5/ 63
▫ توسط ستاد معین استان های کمشور: 2 هزار واحد مسکونی تا
به حال در مناطق جنگ زده خوزستان احداث شده است.
10/ 5/ 63
ضد انقلاب
▫ 1055 کیلو هروئین
و 344 کیلو تریاک در درگیری مسلحانه ماموران ژاندارمری از قاچاقچیان کشف شد.
26/ 4/ 63
▫ پایگاه های اشرار مسلح در محور سردشت ـ پیرانشهر توسط
نیروهای اسلام تسخیر شد.
28/ 4/ 63
▫ دو انبار اسلحه و مهمات اشرار محلی و مقدار زیادی لوازم
منزل سران کشف شد.
30/ 4/ 63
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار(عزاداری)
سرمقاله
دانستنیهائی از قرآن(باسلاحهای خود به پیش)
حرکت و سکون آیت الله العظمی
منتظری
پاداش نیکان و کیفر بدان آیت الله
مشکینی
شان نزول آیات
آیت الله جواد آملی
حقوق مومنان در سخنان معصومین
استدراج
آیت الله محمدی گیلانی
بررسی وضع موجود جنگ و آینده آن حجة الاسلام و المسلمین
هاشمی رفسنجانی
استراتژی عراق در جنگ تحمیلی
حلف الفضول
حجة الاسلام و المسلمین رسولی محلاتی
توطئه های آمریکا پس از کودتای نافرجام حجة الاسلام و المسلمین محمدی
ری شهری
دنیای آشفته
پیام شهید
گزارش از حج امسال
حسین رحیمیان
درسی از عاشورا:پایداری در رزم سید محمدجواد مهری
پرسش ها و پاسخها(عصمت انبیاء)
اوضاع سیاسی جهان اسلام محمدرضا حافظ نیا
امام سجاد (ع) از زبان فرزدق
پاسخ به نامه ها
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
کربلا تکرار شد
نامه ای ازجبهه
کربلا تکرار شد
بیش ازیک سال وچندماه ازجنگ تحمیلی عراق ودرحقیقت استکبار
جهانی به سرکردگی آمریکای جنایتکار علیه حکومت نو پای جمهوری اسلامی ایران می گذشت
. ازعملیات بستان که امام امت آنرا فتح الفتوح نامیدند مدت کمی می گذشت. رویاهای
خوش صدام کافر به کابوسهای وحشتناکی بدل شده بود، دیگر ازسردار قادسیه ای که فکر
تسخیر سه روزه اهواز وخوزستان راداشت ودرروز دوم جنگ وتجاوزش دریک کنفرانس
مطبوعاتی باغرور به یکی ازخبرنگاران وعده داد که این سئوال رادراهواز پاسخ میدهم.
دم ازپیشرویهای ارتش قدرتمند عراق حتی تا مرکز ایران میزد، خبری نبود. سیل خروشان
نیروهای مردمی درجبهۀ جنوب گرد آمده بودند تادرموقع مقتضی طی یک عملیات گسترده
متجاوزین بعثی را به سزای جنایتهای ددمنشانه آنها که درشهرها وروستاهای میهن
وعشایر غیور عرب درسوسنگرد وبستان وهویزه ودرروستای عین خوش و. . . انجام گرفته
بود برسانند . فضای جبهۀ حق آکنده ازنور عرفان ومعنویت وسراپا شور واشتیاق به جهاد
وجانبازی درراه خدا بود هنوز طعم شیرین پیروزی بی نظیر عملیات طریق القدوس وآزاد
سازی درکام همه بود که نیروهای خود راآماده عملیات سرنوشت ساز دیگری می کردند.
جاده های منتهی به دزفول واندیمشک واهواز باتردد سنگین وسایل نقلیه وکمک های مردمی
مواجه بود.
برفضای اردوگاهها ومقرها جو معنوی خاصی حاکم بود. چند روزی
به انجام عملیات بزرگ که بعدها بارمز مقدس «یازهرا»ناءفتح المبین به خود گرفت
بیشتر نمانده بود . نیروهای سپاه اسلام روز رادرآموزش وتمرین وفراگیری فنون مختلف
رزمی سپری می کردند وشب رابه نماز ودعا برمی خاستند وبا خدای خویش به راز ونیاز می
پرداختند . درهر آسایشگاه فقط تعداد کمی بودند که برای نماز شب بلند نمی شدند.
صدای گریه وناله آرام آرام به گوش میرسید. عده ای درقیام ،
عده ای درسجده های طولانی وعده ای درقنوت، دردعا ازخداشهادت راطلب می کردند. عرفان
نیروهای اسلام قبل ازعملیات فتح المبین اکنون زبانزد خاص وعام شده است ولی درهمان
موقعیت زمانی همه ازعمق چنین جوی باخبر نبودند. کسی چه میدانست که عدۀ نماز شب
خوانها دریک اردوگاه آمده بود نیمه های شب ازخواب بلندشده بود وبه خیال اینکه اذان
صبح راگفته اندو این جمع درحال نماز هستند سراسیمه وضو گرفته بود ونمازصبح رافرادی
خوانده بود . بعد ازاتمام نماز متوجه شده بود که نماز افراد دوروبر او هنوز تمام
نشده است بیشتر صبرکرده ونشسته به آنها نگاه می کرد وبعد متوجه می شوند که خیر ،
اینها نماز واجب نمی خوانند وهنوز هم صبح نشده است؛ اینها دارند نمازشب می خوانند.
بهرحال ازاین خاطره ها ورخدادها درجبهه ودرتاریخ چند سالۀ
جنگ بسیار زیاد است که امید است قبل ازاینکه صاحبان این خاطره هابه شرف لقاء الله
نائل شوند وبه جوار حق تعالی باریابند ونیز جهت جلوگیری ازخطر وآسیب فراموشی
ونسیان واحیاناً خطر تحریف وانحراف درمتن ونقل آنها ، صاحبان اندیشه وقلم به رسالت
الهی خویش عمل کنند واین بارامانت راسالم وسربلند به تاریخ ونسل فردای اسلام
وانقلاب اسلامی انتقال دهند.
دراین نوشتار به یکی ازاین خاطره های واقعی که درعملیات فتح
المبین تحقق یافته است اشاره می شود:
وعملیات بارمز «یازهرا»درنیمه های شب آغاز شده بود ونیروهای
جان برکف اسلام چون فرزندان حیدر کرار بردشمن زبون می تاختند ومواضع بعثیون
کافررایکی پس ازدیگری تسخیر می نمودند . دردل شب فریاد «الله اکبر»بچه هابلند بود
ونیروهای دشمن رارعب وترس عجیبی فراگرفته بود بااینکه آنها حالت دفاعی داشتند
وازماهها قبل درسنگرهای کاملا مجهز وبعضا درارتفاعات مسلط به دشت عباس و. . .
بودند ، بااین همه دسته دسته خود رابه سپاه اسلام تسلیم می کردند وامان می خواستند
وبرصدام و اربابان مزدورش لعن ونفرین می فرستادند. آهنگ عملیات بحدی سریع بود که
حتی بعدها فرماندهان عملیات اظهار کرده بودندکه واقعا دست غیبی آنهم درسرعت پیروزی
وکیفیت آن دخیل بود . دراین نبرد وپیکار یاران وجانبازان امام عزیز حماسه ها
ورشادتها آفریدند که قلم وبیان براستی ازتوصیف آنها عاجز است. ازجمله حماسه وایثار
ومظلومیتی بود که بین دوتن ازرزمندگان اسلام اتفاق افتاد که الان هردوی آنها به
شرف شهادت نائل شده اند.
یکی ازبرادران پاسدار شهید که فرماندۀ گردان بود درحین
پیشروی مشغول سازماندهی وهدایت نیروهای گردان خود بود ومرتب درتحرک بود وبه جلو
میرفت تاهم خود رادر ارتباط باسایر نیروهای گردانهای دیگر حفظ کند وهم به ماموریتی
که درمحدودۀ گردان بود بتواند نیروها رافرماندهی کند . دراین میان دشمن زبون برای
جلوگیری ازپیشروی ونفوذ رزمندگان اسلام اقدام به آتش سنگین سلاحهای سبک وسنگین
کرده بود تابه زعم باطل خود حرکت توفنده وقهرآمیز آنها رابه توقف یابه عقب نشینی
بکشاند ولی برادران ما مصمم ویا نیروی ایمان به جلو می رفتند .
درحین عملیات چشم فرمانده به یک برادر مجروحی افتاده بود که
خون زیادی ازاو رفته بود ، اوبا حالتی نیم خیز اندکی سرخود رابه بالا آورده بود
بطوری که نظروی را بخود جلب کند. باصدای ضعیفی توأم باناله ، به فرمانده که نامش
سعید بود گفت :برادرآب داری؟ من مجروح شده ام وآب هم ندارم وشدیدا هم تشنه هستم
(البته این تشنگی ازشدت خونریزی این برادر بود که درآستانه شهادت قرارداشت ) .
سعید که متوجه این برادر رزمنده مجروح می شود دست به قمقمه خود می برد تاکام این
عزیز را درآخرین لحظات عمر سیراب کند ولی می بیند که خود اوهم آب ندارد . چون
ازکثرت رفت وآمد وعقب وجلو رفتن اوهم تمام آب خود رامصرف کرده بود. باحالت غمگینی
به اوگفت :برادر !متاسفانه من هم آب ندارم.
نیروهای تحت فرماندهی سعید به جلو رفته بودند وخود رابه
دشمن رسانده ودرنبرد نخست ورویا رویی از اسلام وکشورهای اسلامی خویش دفاع می
نمودند و سعید که مسئولیت آنها را به عهده داشت نمی توانست درآن لحظات سرنوشت ساز
که یک مسامحه جان دهها تن ازرزمندگان وفرزندان اسلام را بخطر می اندازد ، بیش
ازاین خود را معطل کند ، لذا سرقمقمه اش رابست وقمقمه رادرجای خود قرارداد وآمادۀ
رفتن بطرف نیروهای خودشد.
چند قدمی که دور شده بود صدای نالۀ برادر مجروح که درزیر
آفتاب وباآن حالت خونریزی ، خونین برزمین افتاده بود مجددا بگوش اورسید ، سعید
سراسیمه بطرف اوبرگشت وکنار اوبرزمین نشست . عرق ازسروروی سعید می بارید ودلش
دراضطراب ادامۀ عملیات ووضعیت گردان بود وازطرفی شاهد جان دادن یک سرباز ازسربازان
اسلام، باحالتی شتاب زده درحالی که برروی پیکر برادرمجروحش خم شده بود وسرخود
راتانزدیکی صورت اورسانده بود، ازاوپرسید :برادر چه می گویی؟ ومجروح باحالتی
مایوسانه به سعید گفت برادر!حالا که توهم آب نداری که دراین آخرین لحظات عمر مرا
سیراب کنی لااقل بیا مانند آقا اباعبدالله الحسین وعلی اکبر که اوهم برای فرزند
دلبندش آب نداشت ، زبان دردهانم بگذار تاشاید ازرطوبت زبانت اندکی تشنگیم برطرف
شود وشاید درد وسوز عطشم اندکی فروکش کند .
سعید درمانده بود که چند کند . تصمیم گرفت که این آخرین تقاضای
یک عزیز رادرآخرین لحظات عمر، پاسخ شایسته دهد هرچند که جزآن ازاو کاری ساخته
نبود. خم شد ودرحالی که قطرات اشک صورت هردوی آنها راپرکرده بود . ابتدا صورت
برادر مجروح خود راچند بار بوسید ودست خود رابه سرو روی اوکشید. رزمندۀ مجروح
باچشمان بی رمق خود به سعید خیره شده بود. شاید تردید داشت که بهر دلیلی سعید
اینکاررانتواند بکند واودرآخرین ساعات عمرش ازتاسی به حضرت علی اکبر واقتدای به آن
شهید مظلوم ، محروم بماند. سعید خم شد وزبان خود رادردهان برادرخود گذاشت. کسی چه
میداند که دردل هردوی آنها چه گذشت. جزخدای آنها که شاهد این حماسه ومظلومیت
وایثار وازخود گذشتگی بود.
آری کربلا تکرارشد وکربلا تکرارخواهد شد واین عشق مقدس
سیدالشهدا است که دردلهای این جوانان عزیز شعله زده وبگو نه ای آنها راشیفته خود
کرده که حتی درآخرین دقایق عمر خویش نام اورا صدامی کنند وازاو می خواهند که
درواپسین دم عمرشان ببالینشان آید ومامطمئن هستیم که این شهدا ازکوثرسیراب می شوند
وحسین بربالینشان می آید واگر کسی به غیر ازاین اعتقاد وباورداشته باشد حسین
رانشناخته است که حسین مظهر حیای خداوند است وحسین رارزمندگان اسلام بیش ازهمه
شناخته اند وشاهد این سخن ، حالات آنان درجبهه است. رزمنده مجروح درآغوش سعید
درحالی که زبانش درکام اوبود جان بجان آفرین تسلیم نمود وسعید آرام سراورابرزمین
گذاشت ودرحالی که مظلومیت این شهید دلش رابه دردآورده بود وخرسند ازاینکه بگو نه
ای توانسته است رضایت یک شهید راجلب کند، بسوی نیروهای خود حرکت کرد. سعید نیز
درهمان عملیات باتیری که مستقیم به پیشانی اوکه ساعت ها ازخوف خدا آنرا برسجده می
گذاشت درحالی که سواربرموتور ، گردان خودراهدایت وفرماندهی می کرد ، به برادر شهید
خود وبه شهدای کربلا ملحق شد وجان خود رابرای حفاظت ازاسلام وجمهوری اسلامی ورهبر
عزیز خود خمینی بت شکن فدانمود.
امیداست خداوند مارادراداءدین به این شهدای عزیز ومظلوم
دردنیا وآخرت روسفید گرداند تاتوفیقی پیدا کنیم که بیش ازپیش تمام تلاش وکوشش خود
رادرراه ادامه جنگ تاپیروزی نهائی بکارگیریم چراکه اکنون سرنوشت اسلام وانقلاب
درجبهه تعیین میشود
والسلام
جبهۀ جنوب 14/10/64
غلامعلی رجائی
استقامت در راه هدف
درسهائي از نهج البلاغه
خطبه 232
قسمت اول
آيت الله العظمي منتظري
استقامت در راه هدف
أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ، وَأَسْتَعِينُهُ عَلَي
وَظَائِفِ حُقُوقِهِ، عَزِيزَ الْجُنْدِ، عَظِيمَ الْمَجْدِ. وَأَشهَدُ أنَّ
مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، دَعَا إِلَي طَاعَتِهِ، وَقَاهَرَ أَعْدَاءَهُ
جِهَاداً عَنْ دِينِهِ، لاَ يَثْنِيهِ عَنْ ذلِکَ اجْتَِماعٌ علي تَکْذِيبِهِ،
وَالِْتمَاسٌ لِإِطْفَاءِ نُورِهِ.
موضوع بحث، بررسی خطبه 190 از نهج البلاغه با تفسیر محمد
عبده یا 232 با شرح فیض الاسلام است. در آغاز این خطبه شریفه، حضرت می فرمایند:
«أَحْمَدُهُ شُکْراً لِإِنْعَامِهِ، وَأَسْتَعِينُهُ عَلَي
وَظَائِفِ حُقُوقِهِ»
ستايش مي كنم خداي را براي نعمتهايش و براي اداي حقوقش، از
او استمداد مي كنم.
شكر و حمد
«شكر»، ثنا و تجيدي است از منعم، در مقابل نعمتش. و
همانگونه كه قبلاً تذكر داديم شكر در برابر نعمت است ولي «حمد»، هم مي تواند در
برابر نعمت باشد و هم با غير نعمت.
پس «حمد»، ثناء كردن و تمجيد نمودن و سپاسگزاري از كسي است
در مقابل نعمتهايش و هم بدون اينكه نعمتي مطرح باشد، مي شود او را حمد كرد. و لذا
«شكر» يك از مصاديق حمد است. و در اينجا كه حضرت، واژه «حمد» را به كار برده است،
و پس از آن «شكراً» گفته است، اين واژه «شكراً» ممكن است مفعول مطلق از براي «حمد»
باشد چرا كه معناي «حمد» و «شكر» نزديك بهم است و در حقيقت ذكر خاص بعد از عام مي
باشد. و مفعول مطلق لازن نيست هميشه از سنخ خود فعل باشد. ابن مالك در «الفيه»
گويد:
و قد ينوب عنه ما عليه دل
كجد كل الجد، و
افرح الجذل
بنابراين، چون «شكر» از مصاديق «حمد» به حساب مي آيد، لذا
ممكن است «مفعول مطلق» باشد و معناي جمله چنين شود: «ستايش مي كنم خداي را ستايشي
كه در مقابل نعمتهايش باشد.» و ممكن است «مفعول له» باشد كه در اين صورت معناي
جمله چنين مي شود: «ستايش من خداي را بجهت اين است كه شكر كرده باشم بر نعمتهايش»
ياري طلبيدن از خداوند
خداود وظايف و حقوقي را بر ما واجب كرده است و دستورها و
فرمانهائي داده است كه بايد دستورهايش را اطاعت كنيم و فرمانهايش را اجرا نمائيم.
حال كه مي خواهيم به اين وظايف و واجبات عمل كنيم بايد از خود او كمك بخواهيم و
ياري بطلبيم تا هم وظايفمان را ياد بگيريم و هم بتوانيم به آنها عمل نمائيم.
«استعينه» از باب استفعال و براي طلب مي باشد. يعني: از
خداوند ياري مي طلبم تا اينكه بتوانم وظايفي را كه بر عهده ام گذاشته و بر من واجب
گردانيده، انجام دهم.
«عزيز الجند، عظيم المجد»
لشكر خدا غالب و بزرگواريش زياد است.
سپاه خداوند، غالب است
اگر كلمه «عزيز» و «عظيم» را با نصب آخر بخوانيم، اين نصب
براي اختصاص است كه فعلش «اخص» محذوف مي باشد يعني اختصاص مي دهم خداوند را به
اينكه «عزيز الجند و عظيم المجد» مي باشد يا مدح مي كنم او را به اين دو صفت. و
اگر اين دو كلمه را با رفع آخري بخوانيم، خبر مي شود: «هو عزيز الجند…» يعني
خداوند است كه نيروي او غالب و بزرگواري او بسيار است.
در هر صورت، حضرت مي خواهد بفرمايد: از خداوند كمك مي خواهم
و ياري مي طلبم چرا كه نيرو و ارتش خدا غالب و توانا است و مجد و عظمتش بسيار است
و خدائي كه ارتشش غالب است و بزرگواريش خيلي زياد است، پس قهراً به ما كمك مي كند.
آري! اگر به ما كمك نشود، بايد به نفس خودمان بنگريم و نقص را در خود بيابيم، خداوند مي
فرمايد: «ان تنصروا الله ينصركم» اگر شما دين خدا را ياري كنيد، خدا هم شما را
ياري مي كند.
بنابراين مفعول كلمه «استعينه» در حقيقت دوصفت در بردارد:
صفت را گاهي به نحو «وصفيت» مي آورند و گاهي از «وصفيت» قطعش مي كنند. آنجائي كه
از وصفيت قطعش مي كنند، اگر آن را نصب دهند مفعول علي الاختصاص مي شود كه فعل
«اخص» در تقدير خواهد بود و اگر آنرا رفع دهند، خبري مي شود براي «هو»ي محذوف.
حال كه دو صفت براي خداوند در اينجا ذكر شده است، اين صفتها
علت حكم سابق است، و به عبارت ديگر، حكمي كه ذكر شد و عبارت از استعانت و ياري
طلبيدن از خدا بود، تعليق آن حكم بر اين دو وصف مشعر به عليت است يعني اگر حكمي را
آورديم و پس از آن صفتي ذكر كرديم، آن صفت علت آن حكم است.
به عنوان مثال اگر گفتيم: «اكرم زيداً العالم»- اكرام بكن
زيدي را كه موصوف به علم است و عالم مي باشد، در اينجا مي خواهم علت وجوب اكرام را
به مخاطب بفهمانيم.
و در جمله حضرت نيز وقتي از خدا كمك مي خواهيم و از او
استمداد مي كنيم، به اين علت است كه خداوند داراي آن دو صفت مي باشد: يكي اينكه
ارتش و نيرويش، غالب و قاهر است و ديگر اينكه بسيار بزرگوار و داراي مجدي عظيم مي
باشد.
«و اشهد ان محمداً عبده و رسوله»
و گواهي مي دهم كه محمد(ص) بنده و فرستاده او است.
رسالت پس از بندگي
همانگونه كه در تشهد نيز مي خوانيم، نخست گواهي مي دهيم به
اينكه محمد(ص) بنده خدا است، سپس مي گوئيم كه فرستاده خدا است.
معلوم مي شود اين مقام والاي رسالت و نبوت به هر كس نمي
دهند. اول بايد در عبوديت و بندگي خدا به مقام اعلي برسد و عبد خالص پروردگار
باشد، آنگاه قابليت پيدا مي كند كه پيامبر خدا يا يكي از اولياي او باشد. و اين
مطلب در همه جا مطرح است اگر كسي را مي
خواهند به مقام وزارت يا استاندراي برسانند، اگر واجد شرايط نباشد، مطيع قانون
نباشد و عدالت نداشته باشد، نمي شود به او پست و مقام داد.
پس اينكه حضرت از اول كلمه بندگي را مطرح مي كند، سپس نبوت
را براي اين است كه معلوم شود اين مقام والا به كسي داده مي شود كه لياقتش از
ديگران بيشتر باشد و در خلوص و بندگيش، بالاترين درجات را طي كرده باشد و ضمناً
جلوي غلو بعضي ها گرفته شود كه –العياذبالله- پيامبر يا معصومين را در مقام، شريك
خدا مي دانند! بايد معلوم شود كه هر چند مقام پيامبر و معصومين بسيار والا است و
ما هرگز نمي توانيم آنها را بخوبي بشناسيم، با اين حال، آنان بندگان خدا هستند.
«دعا الي طاعته و قاهرا اعداءه جهاداً عن دينه»
دعوت كرد به اطاعت خداوند و با دشمنانش جنگيد و بر آنان
پيروز شد تا در راه دين خدا جهاد كرده باشد.
مقاومت و اصرار در كار
پيامبر اكرم(ص)، مردم را به اطاعت و بندگي خداوند خواند و
در مقابل دشمنان خدا، مقاومت و ايستادگي كرد تا بر دشمنان غالب و پيروز شد.
«قاهر» (مقاهرة) از باب مفاعله است. و فعل هرگاه از باب
مفاعله باشد يك نحوه مقاومت و اصرار در كار را مي رساند.
بارها تذكر داده ام كه برخي خيال مي كنند، اگر فعل از باب
«مفاعله» باشد، لازمه اش اين است كه براي طرفين، باشد، البته باب «تفاعل» براي
طرفين است مانند «تضارب زيد و عمرو» يعني زيد و عمرو با هم كتك كاري كردند اما باب
«مفاعله» براي «اثنين» وضع نشده است. باب مفاعله، امتيازي كه از فعل مجرد دارد اين
است كه: اگر گفتيم: «ضرب زيد» معنايش اين است كه زيد كتكي زد و تمام شد كارش ولي
اگر گفتيم:«ضارب زيد»- در اينجا زيد كارش را با سرسختي و مقاومت انجام ميد دهد،
پس ضارب زيد يعني زيد عنايت مخصوصي نسبت به كتك زدن داشت و ايستادگي و سرسختي كرد
در اين كار. و اما اين كه برخي پنداشته اند باب «مفاعله» براي طرفين است به اين
خاطر است كه اگر فعلي با سسرسختي انجام شد، قهراً عكس العملي از طرف مقابل نشان
داده مي شود.
در قرآن مي فرمايد:
«يخادعون الله و الدين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم»- خيال
مي كنند كه خدا را گول مي زنند و افرادي را كه ايمان آورده اند ولي خودشان را گول
مي زنند.
اينها در صدد خدعه خدا هستند و سرسختي مي كنند براي اينكه
خدا را گول بزنند ولي نمي توانند كاري كنند بلكه خودشان را فريب مي دهند، پس معناي
«يخادعون» اين است كه ايستادگي و سرسختي كردند و مقاومت نمودند بخاطر اينكه خدا را
گول بزنند؛ بنابراين باب «مفاعله» در جايي استعمال مي شود كه انسان نسبت به فعل،عنايت
مخصوصي داشته باشد و همه نيرويش را متمركز كند براي انجام آن فعل، حتي در آنجايي
كه واكنش نداشه باشد مانند «سافر زيد»، اين واژه با واژه «سفر» فرق مي كند زيرا
سافر نشان مي دهد كه زيد عنايت مخصوصي براي سفر كردن دارد و عزمش را جزم نموده و
خود را مهياي سفر كرده است.
پس «قاهرا عداءه» به اين معني است كه پيامبر اكرم(ص) در
مقام اينكه بر دشمنان اسلام پيروز شود، برآمد و در اين جهات مقاومت كرد و اين
مقاومت و سرسختي، نتيجه اش اين شد كه بر دشمنان پيروز و غالب شود.
«جهاداً»- از باب مفاعله است كه باز ممكن است بمعناي مفعول
مطلق باشد يا مفعول له و در صورت اول معناي جمله چنين مي شود: «پيغمبر اكرم مقهور
كرد دشمنانش را براي اينكه مي خواست در دين خدا جهاد كرده باشد و دين خدا را حفظ
كند.» در حقيقت مي خواهد بفرمايد: پيامبر اكرم كه بر دشمنانش ظفر يافت و در اين
راه ايستادگي مي كرد نه بخاطر اينكه مي خواست كشورگشايي كند يا بخاطر اينكه خودش
پيروز شود و به قدرت برسد بلكه هرگز حساب شخصي در ميان نبود و استقامت پيامبر براي
پيروزي دين خدا بود.
«لايثنيه عن ذلك اجتماع علي تكذيبه و التماس لإطفاء نوره»
اجتماع و پيوستگي دشمنان بر تكذيب كردن پيامبر و كوشش آنها
بر خاموش كردن نور آن حضرت، هرگز او را از جهاد باز نداشت.
دنبال كردن هدف تا پيروزي
چون پيامبر اكرم(ص) هدفي والا داشت، لذا هرگز دست از هدفش
نكشيد هر چند كه دشمنانش با هم اتفاق كردند كه او را تكذيب نمايند و توطئه هاي
زيادي براي خاموش كردن نور پر فروغش تهيه ديدند و اجرا نمودن كه در اين ميان حتي
برخي از نزديكترين قوم و خويش هايش مانند عمويش ابولهب نيز همراه با مشركين و كفار
دست و پا مي كرد و كوشش براي از بين بردن پيامبر داشت.
اين فراز از سخنان علي(ع) به ما درس مي دهد خصوصاً به علما
و فضلا و ائمه جمعه و جماعت و روحانيوني كه در منطقه هاي مختلف فعاليت مي كنند.
گاهي برخي از اين آقايان گله و شكايت مي كنند از اينكه گوش بحرفشان نمي دهند و فوراً
مي خواهند شانه را از بار مسئوليت خالي كنند، من به اين آقايان بارها سفارش كرده و
مي كنم كه: پيامبر اكرم(ص) را ببينيد كه هرگز از قومش قهر نكرد؛ پيشانيش را با سنگ
زدند، دندان مباركش را شكستند، او را بدترين اهانتها كردن ولي او براي خدا تمام آن
اذيت ها و شكنجه ها را تحمل كرد و هرگز از ميدان در نرفت. كسي كه هدفي بزرگ دارد و
مي خواهد مردم را ارشاد كند، بايد بداند كه در بين مردم اگر شخصي مانند سلمان
فارسي پيدا شود، ابوجهل ها و ابولهب ها هم بسيار پيدا مي شوند پس «رنج راحت دان كه
مطلب شد بزرگ».
پيامبر اكرم(ص) در آغاز دعوت آنقدر اذيت و آزار ديد كه خود
مي فرمايد: «ما أوذي نبي مثل ما اوذيت» هيچ پيامبري به اندازه من اذيت نشده است؛
با اين حال استقامت ورزيد، پشتكار نشان داد و تحمل كرد تا پيروز شد.
اگر بنا شود بنده در يك شهري بروم كه تمام مردم مؤيد
انقلابند و هيچ ضد انقلاب و بي ديني وجود ندارد و هيچ كس با من مخالفت نكند، هنري
نكرده ام. هنر اين است كه انسان در جامعه اي قرار بگيرد كه در عين حال كه انسانهاي
متدين و متعهد وجود دارند، بي دين ها و مسخره چي ها و ضد انقلاب ها نيز وجود داشته
باشند، هم انسانهاي مطيع و فرمانبردار باشند و هم مشكلات توان فرسا و انسان با
استقامت و پشتكار بر آن مشكلات چيره شود و از ميدان در نرود و شانه از بار بزرگ
مسئوليت خالي نكند و مردم را به سوي خدا و دين خدا فرا خواند.
ضمناً به تمام برادران و خواهراني كه در ارگانهاي مختلف
انقلاب مشغول خدمت هستند، تذكر مي دهيم كه ممكن است مواجه شويد با افرادي كه
كارشكني مي كنند، مخالفت مي ورزند، نق مي زنند، توقعات بي جا دارند و مسخره تان مي
كنند، مبادا خداي نخواسته از ميدان در برويد و صحنه را خالي كنيد. انسان در راهي
كه حق است بايد پيش برود و فعاليت كند هر چند بيشتر مردم با او مخالفت كنند و عليه
او فعاليت نمايند. قرآن عذر اكثر مردم را خواسته است. «اكثرهم لا يعقلون»- اكثر
مردم درك نمي كنند و مطالب را نمي فهمند يعني نبايستي چيزي مانع انسان شود كه هدفش
را تعقيب ننمايد. حضرت امير(ع) در خطبه اي ديگر مي فرمايد: «لا تستوحشوا في طريق
الهدي لقلة أهله»- در راه حق و هدايت از كمي حق جويان، وحشت نكنيد و هراسي بدل راه
ندهيد. خدايا! ما را به وظايفمان آشنا ساز و در راه اجراي آنها ياريمان كن. ادامه دارد.
در سالگرد پيروزي پيمان مجدد با امام
در سالگرد پيروزي پيمان مجدد با امام
نهمين دهه فجر صادق انقلاب اسلامي از پس افق لالهگون
ايران زمين با شعاعهايي روشن و شفاف، پديدار ميگردد. فجري که با طلوع آفتاب
درخشان امام خميني در سرزمين مقدس شهادت زاي ايران، پس از 15 سال دوري از وطن آغاز
شد و چه آغاز شيرين و دلربائي؛
امام آمد تا جان و روان را در کالبد بيجان امت
بدمد، امتي که فراق امام، يعني فراق جان، ناتوان و فرسودهاش کرده بود و به
انتظار ديدار امام، لحظه شماري ميکرد.
امام آمد تا غبار غم از رخسار ستمديدگان اين مرز و
بوم بزدايد و دلهاي اندوهگين عاشققان را شادي بخشد و طوفان ظلم و ستم را فرونشاند.
امام آمد تا حق را جايگزين باطل، عدل را بجاي ظلم،
نو را عوض ظلمت و عقل را جايگزين جهل نمايد تا از اين پس مردگان زنده گردند و
زندگان حرکت کنند و حرکتکنندگان با چراغ علم، ابرهاي تيره جهل و ناداني را
بشکافند و راه را براي خود و نسلهاي آينده روشن سازند.
امام مد که تمام مظاهر فساد و فسق و فجور دوران
تبهشاهي را از بين ببرد و دلهاي زنگارزده را صيقلي کند و انحرافهاي درون را زايل
سازد و خط بطلان بر خط کژ روان بکشد و آثار باقيمانده از دوره فراعنه را محو
نمايد.
امام آمد تا ديوصفتان را طرد، ظالمان را کيفر، شرقزدگان
را ارشاد، غربزدگان را هدايت، بيتفاوتان را حرکت، ايرانيان را آزادي، اسلاميان
را خودشناسي، عارفان را خودسازي، مؤمنان را شخصيت و يقين بخشد.
امام آمد تا مفاهيم غلط را تصحيح، سنتهاي جاهلي را
دگرگون و سنتهاي الهي را احيا سازد و نه تنها در ايران که در سراسر گيتي شيوع
بخشد.
امام آمد تا واژههاي غلط اندازي همچون استعمار،
تمدن، روشنفکري و آزادي زنان را تصحيح نمايد که استعمار به معناي واقعي عمران و
آبادي- در دو بعد مادي و معنوي- است و مدنيت تنها در پيروي از تعاليم عاليه قرآن
بدست ميآيد و روشنفکري در لابلاي فرهنگ اسلام تحصيل ميشود نه به نشخوار کردن
مفاهيم لجام گسيخته غرب و شرق و آزادي زنان در محدوده مذهب صحيح است نه در تنگناي
فحشا منکرات و و ..
امام مد تا ببرهاي کاغذي را رسوا سازد و مفتضح
نمايد و شهامت و شجاعت و جوانمردي را در ملتها تزريق نمايد و انسانها را به
انسانيت خويش آشنا سازد و وجدانهاي مرده را بيدار و زنده نمايد.
امام آمد تا ريشه انقلاب اسلامي را در ايران تثبيت
نمايد و بذرهاي انقلاب را در ساير کشورها بپاشاند و استثمارشدگان را به قيام عليه
طواغيت زمان و خونخواران دوران وا دارد.
امام آمد تا ابرقدرتها را به ذلت و خواري بکشاند و
پوزه مستکبران را به خاک مذلت بمالد و شيطان بزرگ را گيج و مبهوت سازد و خواب راحت
را از چشم مزدورانش بگيرد.
امام آمد تا کشتي طوفانزده مظلومين و محرومين را
به ساحل نجات سوق دهد و کشتي قدرتهاي فاسد را درياي متلاطم حوادث و بلاهائي که
خودشان براي مظلومان پديد آورده بودند غرق و نابود سازد.
امام آمد تا نهضت مستضعفين را عليه مستکبرين به
راه اندازد و آن را تا احقاق تمام حقوق مستضعفين ادامه دهد.
امام آمد تا مبارزه خستگيناپذير را عليه تمام
متجاوزين به حقوق انسانها و تمام چپاولگران و دزدان بينالمللي تا رفع فتنه در
عالم، استمرار بخشد.
امام آمد تا قدرت ايمان و اسلام را به جهانيان
معرفي نمايد و همگان با چشم خود ببينند که «اين قدرت اسلام بود که همه را با هم
همصدا کرد و همه را با هم بسيج کرد براي اينکه پيروز بشود و پيروز شد»[1].
امام آمد تا وابستگي از شرق و غرب را به وابستگي
به مبدأ وحي و خداي تبارک و تعالي مبدل نمايد.
امام آمد تا تفالهها و تهماندههاي مزدور را در
داخل بکوبد و دست رد به سينه تمام منحرفان و منافقان وابسته به چپ و راست بزند و
راه «الله» را به پويندگان بنماياند.
امام آمد تا جامعه ايران را با دو بال تزکيه و
تعليم، نوسازي و تربيت نمايد و براي خودسازي که پيروزي بزرگتر است، تقوي را سفارش
و توصيه کند.
امام آمد که مردم را براي هميشه در صحنه نگهدارد و
بار سنگين انقلاب را بر دوش تک تک افراد بنهد تا با همت مردانهشان آن را به منزل
مقصود برسانند.
امام آمد که به مردم بگويد:
«با تصميم و با اراده و با مشت محکم، اين نهضت را
به پيش ببريد و مادامي که مشت شما گره کرده است، آسيبي به شما نخواهد رسيد … مشت
گره کرده را همانطور گرده کرده نگهداريد و از ابرقدرتهايي که هستند، هيچ نترسيد،
اينها قدرتهايي هستند که پيش آن قدرتي که شما به آن اتکال داريد، هيچ نيست».[2]
و امام آمد که قاطعيت و سازش ناپذيري خود را در
تحت سختترين شرايط به اوج برساند و در مقابل هر سلطهجوئي بايستد و تا توان دارد
مخالفت کند و در همان حال با تمام قوا به خدمت مستضعفين و پابرهنهها قيام نمايد و
از آنان دفاع کندو.
امام آمد و هرچه گفته بود، در عمل نشان داد. نشان
داد که:
«قلب خود را بري سرنيزههاي مأمورين حاضر کرده ولي
براي قبول زورگوئيها و خضوع در مقابل جباريهاي دشمنان حاضر نخواد کرد».[3]
واعلام کرد که: «من از بيرون آمدهام که خدمت به
شما بکنم. من خادم شما هستم. من آمدهام که بزرگواري شما را حفظ کنم. من آمدهام
که دشمنهاي شما را زمين بزنم، من آمدهام که ملت را يک ملت مستقل کنم».[4]
وظيفه ملت چيست؟
بنابراين، امام که مهمترين عامل موجد و محرک
انقلاب اسلامي بوده، وظيفه خود را خوب تشخيص داده و به آن خوب عمل کرده است و
اکنون بايد ديد، وظيفه ملت در قبال اين مسئوليت سنگين چيست؟
پرواضح است که وظيفه مردم، پيروي کردن و اطاعت
نمودن از امام امت است که بحمدالله در طول نه سالي که از انقلاب ميگذرد، بزرگترين
فداکاريها و ارزندهترين ايثارها و والاترين از خودگذشتگيها و بهترين خدمتها و
خالصانهترين اطاعتها را داشتهاند تا جائي که امام عزيزمان همواره به عظمت و
بزرگي از آنان ياد ميکند و فداکاريهايشان را ارج مينهد و خود را خدمتگزارشان
معرفي مينمايد و به وجود چنين امتي مباهات ميکند. و ما نه از باب تعيين وظيفه
براي اين عزيزان بلکه براي تذکر به خود و ديگر کساني که هنوز از قافله عقب ماندهاند
فرازي را از سخنان جاودانه پيشواي بزرگ مؤمنان درطول تاريخ حضرت علي عليه السلام
نقل و ترجمه مينمائيم، زيرا رهبرمان به ما ياد داده است که هميشه وابسته به
معصومي عليهم السلام باشيم و در تمام اعمال و رفتار و کردارمان از آنها پيروي و
تبعيت نمائيم.
در خطبه 216 نهج البلاغه ميفرمايد:
«… ثم جعل سبحانه من حقوقه حقوقاً افترضها لبعض
الناس علي بعض، فجعلها تتکافا في وجوهها، و يوجب بعضها بعضا، ولايستوجب بعضها الّا
ببعض، وأعظم ما افترض- سبحانه- من تلک الحقوق، حق الوالي علي الرّعيّه و حق
الرّعيه علي الوالي فريضة فرضها الله سبحانه لکلّ علي کلّ، فجعلها نظاماً لألفتهم
و عزّاً لدينهم فليست تصلح الرعية الا بصلاح الولا و لا تصلح الولاة الا باستقامة
الرّعية، فإذا أدت الرّعية الي الوالي حقّه و أدي الوالي اليها حقها، عزالحق بينهم
وقامت منا هيج الدين، واعتدلت معالم العدل، وجرت علي أذلالها السنن، فصلح بذلک
الزمان، و طمع في بقاء الدولة، و يئست مطامع الأعداء.
و اذا غلبت الرعية واليها، أو أجحف الوالي
برعيّته، اختلفت هنا لک الکلمة، و ظهرت معالم الجور، و کثر الإدغال في الدين، و
ترکت محاج السنن، فعمل بالهوي و عطلت الأحکام، و کثرت علل النفوس، فلايستوحش لعظيم
حق عطل و لا لعظيم باطل فعل، فهنا لک تذل الأبرار، و تعز الأشرار، و تعظم تبعات
الله سبحانه عندالعباد».
خداوند متعال بخشي از حقوق خود را به بعضي از مردم
واگذار کرده و حقوق را در حالات گوناگون برابر و مساوي قرار داده و بعضي از آنها
را نسبت به بقيه واجب نموده ولي بزرگترين حقي که خداوند سبحان بر همگان واجب
گردانيده، همانا حق والين و فرمانروايان بر رعيت و ملت است و همچنين حق ملت نسبت
به فرمانروايان. واين حکم را خداوند بر هر يک از حاکم و رعايا واجب شمرده و آن را
سبب نظم و برگزاري پيوند و الفت ميان آنها قرار داده و وسيلهاي است که دينشان را
بر آن استوار نموده است.
پس حال رعيت هرگز بهبود نميشود مگر با خوشرفتاري
فرمانروايان و وضع فرمانروايان اصلاح نميگردد جز باپايداري رعيت در انجام و به
کار بستن دستوراتشان. و اگر رعيت حقي را که فرمانروا بر او دارد ادا نمايد و
فرمانروا حق رعيت را محترم شمرد و انجام دهد آنگاه حق ميان آنها ارجمند و پايههاي
دينشان استوار و نمودارهاي عدل و انصاف برپا و سنتهاي پيامبر اجرا ميشود و
درنتيجه روزگار و به خوشي ميگذارد و به پايندگي و برقراري دولت، اميد ميرود و
طمعهاي دشمنان به يأس و نوميدي مبدل ميگردد.
ولي اگر رعيت و ملت برحاکم و فرمانرواي خويش چهره
شود (و از او اطاعت ننمايد) و يا حاکم بر رعيت اجحاف روا دارد، آنجا است که اختلاف
و تفرقه ميان آنها پديدار ميگردد و علامتهاي ستم آشکار ميشود و تبهکاري و هرزگي
دردين افزوني مييابد و سنتهاي الهي فراموش ميشود، و آنگاه هواي نفس بر مردم غلبه
ميکند و احکام شرع مقدس اجرا نميشود و دردهاي مردم گسترش مييابد و در مقابل ادا
نشدن حق پايمال شده و به کارگيري باطل و کژروي، نگراني به کسي دست نميدهد، و آن
دوران است که نيکوکاران خوار و تبهکاران گرامي و ارجمند ميشوند و تاوانهائي که
بندگن بايد به پيشگاه خداي متعال پس بدهند، بسيار زياد ميشود.
وظيفه متقابل دولت و ملت
بنابراين، بايد هم حاکمان و هم رعايا وظيفه خود را
بشناسند و خوب عمل کنند و از دستورات دولت و نظام تبعيّت نمايند تا اينکه نظام
پابرجا و استوار باقي بماند و هرج و مرج در کشور ايجاد نشود و حقوق مستضعفين
پايمال نگردد. بايد تمامم افراد در برابر قانون يکسان باشند و همگان قانون را ارج
نهند و آن را نصب العين خود قرار دهند و فرمانروايان و دست اندر کاران هم وظيفهشناس
باشند و به وظيفه الهي خود که مسئوليت نگهداري نظم و قانون در حکومت اسلامي است،
خوب عمل کنند.
همانگونه که حضرت امير عليه السلام سفارش اکيد ميفرمايد
بايد طرفين حقوق يکديگر را محترم بشمارند و هرکس وظيفه محوله را تا حدتوان انجام
دهد و دوش را از زيربار مسئولي خالي نکند که در روايت آمده است: «کلکم راع و کلکم
مسئول عن رعيته» و ما اکنون در اين نظام مقدس بخوبي ميبينيمهرکس در حد خود يک
راعي و فرمانروا است که بايد حق زيردستان را ادا نمايد و قوانين نظام را مو به مو
بمرحله اجرا گذارد که تنها در چنين حالتي، يأس و نوميدي بر چهره دشمنان قسم خورده
نظام اسلاميان مينشيند و بازار شايعه پراکنان کساد ميگردد و چشم رشکبران کور و
دست جنايتکاران قطع ميشود.
حال که امام عزيزمان ما را موظف کرده است که به
دولت در اين شرايط حساس تاريخمان کمک کنيم و از قوانين مصوبه مجلس تبعيت نمائيم،
ديگر جائي براي نق زدن و مشکلات را مطرح کردن نميماند. مگر چه کسي است که نداند
کشور ما با آن همه دشمنان داخلي و خارجي، مشکلات فراواني را بر دوش کشيده است که
تنها با همکاري تمام اقشار و گروهها و اصناف ملت، اين مشکلات کمکم کاسته شده و
ان شاء الله رفع ميشود.
پس بيائيد در اين دهه مقدس فجر که هر لحظهاش را
خون شهيدي آفريده است با امام بيعت مجدد کنيم و دست وحدت و يگانگي و تفاهم به هم بدهيم و همانطور که در توطئههاي گذشته و در
جنگههاي داخلي و مرزي و در جبهههاي گوناگون، يکدست و يکصدا، در برابر سيل
دشمنان ايستادهايم، امروز نيز که دشمن آخرين حربه خود را به ميدان کارزار آورده
است، با هم به روياروئي و مقابله با او بپردازيم
و از صبر و استقامت و بردباري در راه عقيده و جهاد سرباز نزنيم که طلايع
پيروزي آشکار شده و بزودي فجر پيروزي بزرگتر را جشن خواهيم گرفت انشاءالله.
پس براي تحقق اين پيروزي درخشان:
جوانان متعهد روانه جبههها شوند.
ملت مقاومت پشت جبهه را گرم نگهدارد
کشاورزان بيشتر بکارند، و از وسايل مدرن. با
همکاري دولت- استفاده نمايند
معلمين بهتر درس بدهند و شاگردان را تربيت کنند
دانشآموزان با سلاح دانش خود را مهيا سازند.
بازاريان جهاد مالي را فراموش نکنند و از احتکار و
گرانفروشي بپرهيزند
نويسندگان با قلم، سخنرانان با زبان و روحانيون و
دانشگاهيان با قلم و زبان از انقلاب و دستاوردهايش دفاع نمايند
کارکنان و اداريان، وقت بيشتري را براي خدمت به
مردم در اختيار آنها قرار دهند و از کم کاري جدا بپرهيزند.
و خلاصه تمام افراد، هرکس در حد نيرو و توان خويش
موظف است که از انقلاب، حمايت و پشتيباني نمايد تا بحول و قوه خدا، دشمنان را از
پاي درآوريم و دوستان را شاد سازيم و رضايت الهي را کسب نمائيم. والسلام.
پارسايى و پايدارى بانوان
تكريم پسنديده
پروردگار متعال براى رسيدن انسانها به مقاصد عالى و سعادت ابدى قوانين استوار و متقنى مطابق با نيازهاى درونى و شرايط فطرى آنها توسط برگزيدگان خويش ابلاغ كرد و مسير هدايت را براى تمامى انسانها هموار نمود، ولى تعداد بسيارى به جاى روى آوردن به چشمه پاكى و حقيقت و حظّ از نسيم فرحناك معنوى در گردابهاى نفسانى و هيجانات شهوانى گرفتار شده و ظلم و تعدّى به حقوق ديگر انسانها كه بنابر كرامت ذاتى مورد احترام خالق هستى بودند را سر لوحه عمل خويش قرار دادند.
نمونه بارز جامعهاى كه آتش جهل و خرافه در آن زبانه مىكشيد و نشاط فكرى و روحى از آن رخت بر بسته بود و سايه ظلم و اختناق در جاى جاى آن به چشم مىخورد و مردم از ابتدايىترين حقوق خويش محروم بودند، عصر
بعثت بود. در اين بين زنان بيش از مردان مورد اذيت و آزار قرار مىگرفتند و حقشان تضييع مىشد.
با تابش آذرخش حيات پاك نبوى و طلوع پرفروغ اسلام در ظلمتكده زر و زور و تزوير، انسانها به كرامت حقيقى خود واقف شده و هويت انسانى زن نيز همچون مردان گرامى داشته شد و بر يكسان بودن جوهره وجودى زن و مرد و بهرهگيرى از حقوق واقعى تأكيد گرديد. پيام آسمانى «انا خلقناكم من ذكرٍ و انثى»() خلقت اين دو موجود را يكسان دانست و زن را بر خلاف تصوّر جامعه مرده جاهلى داراى سرشتى ملكوتى، نفخه الهى و فطرتى پاك معرفى نمود. و به او حق حيات اجتماعى، مالكيت مشاركت در فعاليتهاى متناسب با مقتضيات زيستى و عاطفى داد. و زن و مرد را در زمينه ساز بودن تكامل يكديگر به مثابه لباسى
دانست كه به حفظ آبرو، حيثيت و پوشيدگى از ناروائى و زشتىها ميانجامد.
در آئين احمدى ارج نهادن به مقام زن چنان گسترده و عميق است كه در كلام وحى از او به عنوان اسوه برتر ياد شده است :«ضرب اللّه مثلاً للذين آمنوا امرأة فرعون»() و قابل توجه اينكه در رسيدن به مقامات عالى انسانى چون ايمان، صبر، يقين و حيات طيب، زنان را همانند مردان دانسته و تفاوتى بين آنها قائل نگرديده و پاداش عمل صالح و زندگى برتر را برايشان نويد داده است: «من عمل صالحاً من ذكر اوانثى و هو مؤمن فلنحيينه حياة طيبه»() در كنار اين مقامات، زن در نقش همسرى و مادرى والاترين و شريفترين مسؤوليتها را هماهنگ با آفرينش خود عهده دار مىباشد و موجودى منحصر به فرد است كه توان تربيت شخصيتهاى برجستهاى را دارد كه در پرتو خصائل و رفتار نيكشان جوامع بسيارى، راه سعادت مىيابند و به ترقى، عدالت اجتماعى و كمال واقعى ميرسند.
اسوههاى شايسته
بدون شك وجود مطهر حضرت فاطمه زهرا(س) پسنديدهترين چهره زن در تاريخ اسلام و بشريت است، رسول خدا(ص) او را سرور زنان عالم ناميد، كه با اعمال و رفتارش حقيقت و ماهيت يك زن متعالى و رشد يافته در بستر ايمان و فراخناى تعاليم الهى را متبلور مىسازد. امام خمينى مىفرمايد :«به منظور حفظ اعتبار عظيم زنان، همه بايد به آن گوهر يكتا و بى همتاى زنان، حضرت فاطمه زهرا(س) اقتدا كنند.»()
و دليل اين اقتدا و رهيابى را چنين بازگو مىنمايند كه :«معنويات و جلوههاى الهى جلوههاى جبروتى، جلوههاى ملكى و ناب سوتى همه در اين موجود (يعنى حضرت فاطمه زهرا(س)) مجتمع است.»()
افتخارى از اين بالاتر نيست كه استمرار ذرّيه پيامبر اكرم(ص) از وجود يك زن سرچشمه مىگيرد و بر نگرش و تفكر جاهلانى كه زن را كالايى بى ارزش جهت بهرهكشى و بيكارى و يا وسيلهاى براى منافع خويش ميدانستند مهر باطل ميزند. در سنت و سيره محمّدى(ص) كه برگرفته از تعاليم قرآنى و هدايت گستر الهى است نه تنها براى حضرت زهرا(س) با ويژگىهاى يك زن نمونه، بلكه براى تمامى بانوانى كه با پاكى، درستى، عفت و حجاب و شعار و شعور ديندارى زندگى مىكنند. منزلتى والا و احترامى ويژه قائل مىشود. شخصيت
هايى چون حضرت مريم(س) خديجه، آسيه همسر فرعون و هاجر آن بانوى موحد، از اين تبارند. در اجراى بخشى از مناسك حج كه مطابق با سنت پيامبر برگزار مىگردد، نه تنها بانوان، بلكه مردان به اين الگوى استقامت، بندگى و اخلاص اقتدا مىكنند و همانند او هفت بار سعى بين صفا و مروه را مىپيمايند و در تواضع به آستان حق صفاى ايمان را مىچشند.طواف بر گرد خانه خدا بدون دور زدن حجر اسماعيل بنابر نظر اكثريت علماء باطل است و آن محلى است كه هاجر و فرزندش در آن زندگى و سپس دفن شدهاند.
حضور دليرانه و صبورانه حضرت زينب(س) در حادثه كربلا، جلوه يك زن در مقام ايمان، مقاومت و دفاع از حقوق مظلومان را به نمايش مىگذارد، وى پس از شهادت امام حسين(ع) نه تنها منزوى و منفعل نشد بلكه رسالت آن حضرت را به عالىترين شكل به انجام رساند و با بيانات و حركات كوبنده، دشمن را مفتضح و رسوا نمود و پتكى محكم بر پيكر بى رمق و مرده آن نابخردان سست ايمان فرود آورد تا جايى كه امام سجاد(ع) او را «عالمه غير معلمه؛ داناى نياموخته» ناميد.()
شجاعت و شكيبايى حضرت زينب(س) سبب گرديد زنان همراهش در صحنه نبرد بهترين نقشها را آفريدند و در راه همدلى و همسويى با پيام و رسالت آن بانو لحظهاى تمرد، كوتاهى و نقصى را بوجود نياوردند.
مادر وهب از جمله حماسه سازان آن دوران است، وقتى فرزندش رودرروى لشكر ستم ميايستد او را به مبارزه تشويق مىكند و مىگويد: تا در مقابل امام حسين(ع) كشته نگردى از تو راضى نمىشوم و در پايان جنگ كه دشمن سر او را از بدن جدا كرده بسوى خيمه پرتاب مىكند مادر سر را برداشته مىبوسد و به ميدان مياندازد و بيان ميدارد: آنچه در راه خدا دادم پس نمىگيرم.()
بعد از آنكه قاصد امام حسين(ع) زهيربن قين را كه نزديكى چادر آن حضرت مستقر شده بود فراخواند، وى از رفتن امتناع كرد، همسرش كه شاهد ماجرا بود او را ندا داد كه: فرزند رسول خدا(ص) تو را دعوت كرده اجابتش نمىكنى؟ تأثير كلام اين زن سبب شد زهير از جا برخاسته و به محضر امام شرفياب شود و جزء ياران آن حضرت درآمده و به فيض شهادت نائل گردد.
امام خمينى با دلالت بر اين شواهد مىفرمايد :«زن يكتا موجودى است كه مىتواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه جامعهها به استقامت و
ارزشهاى والاى انسانى كشيده شوند.»(). سرّ اين نكته آن است كه عواطف بانوان با جاذبههاى به موقع در قوى نمودن روحيه مردان و تشجيع آنها براى حضور در صحنههاى اجتماعى، سياسى و حماسى بسيار مؤثّر است و با رأفت زنان كه جلوهاى از رحمت الهى مىباشد چه بسيار خشونتهاى نابجا در خانواده و جامعه تعديل گشته و از بروز عواقب ناخوشايند، ركود و كندى در كار جلوگيرى مىشود. امام خمينى رهبر نهضت اسلامى ايران، زنان را عناصرى فعّال كه توانايى انجام كارهاى بزرگ دارند معرفى كرده و نقش رهبرى، هدايتگرى و پيروزى را در حوزه تلاش آنان ميداند :«بانوان ايران و بانوان قم و ساير بلاد، در اين پيروزى(انقلاب اسلامى) پيشقدم هستند، آنها مردان را تشجيع كردند. مردان ما مرهون شجاعتهاى زنهاى شير دل هستند.»()
استقامت بىنظير
زن در ايران اگرچه در تمامى صحنهها پابه پاى مردان حضور نداشت، امّا به گواه تاريخ بر خلاف زنان غربى از نعمت مالكيت، ارث و بسيارى از حقوق ديگر بهرهمند بود و از اركان مهم نظام خانواده به حساب ميآمد. زنان مسلمان ايرانى به صورت پيدا و نهان در هر زمانى كه احساس كردند اصلاحات اجتماعى به آنها نياز دارد و يا حضورشان گرهاى از مشكلات جامعه را مىگشايد، جسورانه پا به ميدان گذاشتند و در پيروى از نداى حقطلبى رهبران دينى از هيچ كوششى دريغ نورزيدند. حضور اجتماعى زنان مسلمان قبل از انقلاب مشروطه، در نهضت تنباكو از نقاط برجسته مشاركت آنان در عكس العملهاى ملى و مذهبى بود. در پى مخالفت علماء و مردم نسبت به قرارداد ننگين تنباكو در دوران سلطنت ناصرالدين شاه وقتى خبر رسيد كه ميرزاى آشتيانى از معترضين به قرارداد فوق و حمايت كنندگان از فتواى ميرزاى شيرازى تحت فشار واقع شده و شاه از او خواسته است كه يا در ملأ عام قليان بكشد و يا از ايران خارج شود و به عتبات برود، زنان همگام با مردان بر ضد حكومت تظاهرات مىكنند و جمعى از آنان در سنگلج، محل استقرار ميرزاى آشتيانى جمع مىشوند و با اعلام حمايت از تداوم مبارزه حتى بدون حمايت مردان اقدام به بستن بازار مىكنند و در تبريز نيز زنان در مخالفت با قرارداد شاه همراه مردان به پا مىخيزند و بازار شهر به علامت اعتراض بسته مىشود و بيش از بيست هزار نفر مسلح به شاه تلگراف ميزنند كه زير بار قرار داد نخواهند
رفت. پس از چند روز كه از بسته شدن بازار مىگذرد مأموران دولتى به زور و تهديد و وعده و پاداش بازاريان را مجبور به بازكردن مغارههاى خود مىكنند. اما چند ساعت پس از اين اتفاق دستهاى از زنان به زور اسلحه بازار را مىبندند. و از صحنه دور مىشوند تا از تعرض مأموران در امان باشند.
زنان پادشاه در پى فتواى تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى دست به اقدام زده و با شكستن قليانها از شاه خواستند به تقاضاى علما پاسخ مثبت دهد و بيش از اين استقلال كشور و آبروى دولت را به خطر نيندازد.()
با ورود جدى فرهنگ غرب خصوصاً در آستانه انقلاب مشروطه وضعيت زنان نيز تحت تأثير قرار گرفت. اول از نقطه نظر حضور فعّال و مؤثر آنها در اجتماعات و دوم مشاركتهاى نيمه سرّى قشرى از زنان متعهد و انقلابى كه سبب تعجّب مخالفان و بيدارى بيشتر مردان شد كه عزم آنها در مبارزه كمتر از بانوان بود. به عنوان مثال: وقتى كه ستارخان سردار ملى در آذربايجان عليه ظلم و ستم قاجارها و نفوذ بيگانگان قيام كرد، در ميان افرادى كه به حمايت از وى كشته شده بودند پيكر بيست زن مشروطه خواه بدست آمد كه با پوشش مردانه در مبارزات شركت نموده بودند.()
بعد از واقعه تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگليس زنان معترض، اجتماعات متعددى را در خيابانهاى تهران ترتيب دادند و در اعتراض به كشته شدن نخستين شهيد مشروطه كه طلبهاى به نام سيد عبدالحميد بود هيجانات خود را بروز داده و با حضور به موقع در معابر و خيابانها انقلابيون را عليه حكومت تشويق كردند.()
جالب اينكه زنان با شنيدن خبر تبعيد علماى طرفدار مشروطه و مخالف شاه، اطراف كالسكه مظفرالدين شاه كه از يك مهمانى ميآمد جمع شدند و با فرياد و گريه و زارى گفتند :«ما رهبران دين را مىخواهيم، ما مسلمان هستيم، حكم مجتهدان را واجب الاطاعه ميدانيم. تمام امور ما به دست آقايون بوده و هست. چطور راضى شويم علما را نفى بلد و تبعيد نمايند. اى شاه مسلمان بفرما:رؤساى مسلمانان را احترام كنند. اى حاكم مسلمان براى اهل اسلام ذلّت نخواهيد، اى پادشاه اهل اسلام، وقتى روس و انگليس با تو از در جنگ درآيند ملت ايران به حكم آقايان با اين متجاوزان جهاد مىكنند.»()
تلاشها و خدمات ارزنده جمعى از زنان ايرانى در جهت تحقق انقلاب مشروطه در قالب انجمنهاى نيمه سرى، ستايش بعضى خارجيان
از جمله اقتصاددان معروف “مورگان شوستر” كه مدتى را در ايران زندگى كرده بود را برانگيخت زيرا زنان به ناتوانى عناصر سازش كار و محافظه كار اگرچه از حاميان مجلس بودند اذعان داشتند و همچنين در حمايت از كالاهاى بومى و عدم خريد منسوجات اروپايى و تأسيس بانك ملى مشاركت كردند. آنها ضمن تحريم اجناس بيگانه از مردم خواستند لباسهاى قبلى خود را بپوشند و به توليد پارچه و لباس داخلى اميدوار باشند. علاوه بر موارد ياد شده وقتى مظفرالدين شاه فرمان مشروطيت را امضاء كرد، مجلس تقاضاى زنى را منتشر كرد كه خواستار حمايت رسمى از آموزش زنان و مشاركت اجتماعى ايشان شده بود و از دولت تقاضاى دقت و توجه بيشترى به مدارس دخترانه را داشتند و در نهايت به شيوهاى خلاقانه به تأسيس و اداره مدارس زنانه، مراكز بهداشتى و درمانى و كانونهايى براى نگهدارى و تربيت كودكان بى سرپرست بدون انتظار پاسخ شنيدن از كارگزاران وقت اقدام كردند.()
در دوران اختناق رضاخانى، وى با حربه كشف حجاب سعى در محو ارزشهاى ملى و هويت دينى مردم داشت لذا فرمان داد زنها چادر را ترك كنند و در مجامع عمومى و خارج از منزل بدون حجاب ظاهر شوند. و اگر آنها با لباسهاى بلند و روسرى به سر، به كوچه و خيابان بيايند با زور روسرى را از سرشان برداشته و آن را پاره كنند. زنان در مقابل اين اعمال پايدارى نموده و حتى ماندن در خانه را به بى حجابى در انظار نامحرمان ترجيح دادند. يكى از ناظران در اين باره مىگويد: پاسبانان همچون لشكر مغول متعرض زنان مىشدند و چادر از سرشان برميداشتند و يا آن را پاره مىكردند.
بسيارى از زنان آبستن از خوف چنين وحشى گرىها بچههاى خود را سقط مىكردند و عدّهاى هم سكته نموده بودند.() مقاومت مردم، علماء و مردان و زنان با غيرت در رويداد ننگين كشف حجاب در تمام نقاط ايران سبب رسوايى رژيم رضاخان شد و به فرموده امام خمينى: «آنچنان بانوان پايدارى كردند كه مشت به دهان آنها زدند، در تهران و ساير شهرستانها هم اكثريت زنها با آن مخالفت كردند و تو دهنى زدند.»()
د رمشهد مردم و روحانيان در مسجد گوهرشاد اجتماع كردند و عليه اين يورش فرهنگى معترض گرديدند، مقاومت و دفاع زنان از آرمانهاى مذهبى در اين قيام منجر به شهادت دهها نفر از آنان توسط نيروهاى مسلح سرلشكر ايرج مطبوعى بود كه غريبانه و شبانه در بيابانهاى اطراف مشهد دفن شدند.() سراب آزادى
در طول ساليان متمادى، همان گونه كه بسيارى از توصيهها و دستورات الهى توسط حاكمان ظالم به بوته فراموشى سپرده شد، احكام مربوط به احياى ارزش زن و كرامتها و استعدادهاى ذاتى او در معرض غفلت و گاه تحريف واقع گرديد. و در سدههاى اخير به اسف انگيزترين وضع خود رسيد. مكاتب و جوامع گوناگون به حقوق راستين و جايگاه واقعى زنان توجهى نكردند و با نقشهها و برنامههاى حساب شده عزّت كريمانه و توانمندىهاى گرانمايه به همراه لياقتهاى درونى را از زنان سلب كردند. گرچه در مواردى آتش انقلاب و اعتراض عليه چنين افكارى از زير خاكستر مظلوميت آنها شعله كشيد اما به نتايج موفقيتآميزى دست نيافت. زيرا دعوتهاى فريبنده و اغوا كننده غرب در جوامع اسلامى نشر پيدا كرد و شعار تساوى حقوق زن و مرد و اعلام رفع تبعيض از زنان همه جا را پر كرد. و متأسفانه با همكارى سرسپردگان داخلى و پيروى جمعى كه اين نواها را عامل رهايى از تحقير و عقب ماندگى ميدانستند نقشههاى بيگانگان تا حدى به ثمر نشست. ولى در عمل ثابت شد كه اين حركتها چيزى جز محو ارزشهاى والا و به تحليل بردن گوهر عفاف و حجاب و خودباختگى و وابستگى فرهنگى و اخلاقى حاصلى بدنبال نداشت.
شعار آزادى دروغين و ويران ساز، در سرزمينهايى كه اكثريت آنان مسلمان بودند چنان گسترشى يافت كه برخى زنهاى مسلمان نيز به دام اين نيرنگ افتادند و غبار ابتذال بر هويت اصيل و راستين آنها نشست و جايگاه مادرى، تربيت اولاد و نقش آفرينى در كنار مردان بر عليه ظلم و ستم، آنان را از اوج عزّت به حضيض ذلّت كشاند و اندك، اندك رسومات اجتماعى اقوام مختلف با شريعت درآميخت و زنان را به انزوا كشاند و يا تعدادى به مراكزى كه متناسب با خصوصيات روحى و اخلاقى آنان
نبود روى آوردند. در اين راستا روابط عاطفى برخاسته از طبيعت انسانى و آسايش بخش اين قشر از جامعه تحت الشعاع تبليغات كاذب قرار گرفت و مناسباتشان با ديگر اعضاى خانواده دچار تنش شد و به اقرار گردانندگان برنامههاى آزادى زنان در غرب، پيامدهاى تيرهاى را به همراه داشت.
“جرير گريز” از رهبران گرايشهاى ضد تبعيض زنان در غرب مىگويد: به گفتهاى، آزادى زن و به آزاد شدن مرد از تعهدات خانوادگى نسبت به همسر و فرزندان به ويژه در تأمين هزينههاى خانواده منجر شده است. مرد امروز، زندگى بدون مسؤوليت مىطلبد و زنان را با مشكلات اقتصادى تنها گذاشته است. «به گونهاى كه امروز تأنيث فقر در جهان غرب به مسئله بحث برانگيز تبديل شده است. زندگى مشترك بدون ازدواج به مردان اين فرصت را ميدهد كه با رها كردن زندگى، زن را با مشكلات ناشى از حضانت طفل كه به موجب قانون به زن واگذار شده است تنها رها سازد.»()
متأسفانه با تلاشهاى مثبت گروهى بيداردل در جوامع مسلمان جهت مبارزه و شكوفايى استعدادهاى ملى و مذهبى باز گروهى در پى تحولاتى از نوع غربى بودند، زيرا تنها راه سعادت را الگو بردارى از جهان به اصطلاح متجدد فرنگى و رهايى از مظاهر سنتى ميدانستند. به همين دليل در اواخر سلطنت قاجار، جنبشهايى توسط تعدادى از زنها بوجود آمد كه با هدايت فرزندان و همسران تحصيل كرده در غرب تأثير پذيرى آنها را از فرهنگ غرب دوچندان كرد و پيروى بعضى از زنان روشنفكر ايرانى از زنان متجدّد غرب در ابتدا به تشكيل كلاسهاى دخترانه به سبك جديد، انتشار مجلات و بعضاً تشكيل انجمنهاى زنان محدود مىشد. تا اينكه با به قدرت رسيدن
خاندان پهلوى فصل تازهاى در تاريخ زنان ايران گشوده شد و بى هويتى حاكمان بر سرنوشت اين كشور چهره پنهان خود را آشكار نمود و تا مدتها سبب عقب ماندگى و گسيختگى فرهنگ و عزّت و اقتدار ملّت، خصوصاً قشر زنان شد. كشف حجاب در سال 1317 كه به بهانه آزاد كردن نيمى از نيروهاى انسانى جامعه تحقق يافت. نقطه آغازى بود كه تأثير بسزائى در شكلگيرى برداشتهاى منفى در ذهنيت جامعه مسلمان ايرانى گذاشت و بدنبال آن با طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در دوره محمد رضاشاه حق زنان را مانند مردان در رأى دادن و رأىگيرى مساوى دانسته و بهانهاى براى حضور مفسدهانگيز و مبتذل زنان بوجود آوردند. علماء و خصوصاً حضرت امام خمينى(ره) در آن زمان به مخالفت با لايحه مذكوربرخاست و بيان داشت، نقشههاى پشت پرده رژيم به منظور فساد زنان و مردان كشيده شده و هدف آزادى زنان نيست.
احياى هويت
امام خمينى آن وارث راستين اجداد طاهرينش به احياى كرامت و شخصيت زن مسلمان همّت گماشت. امام نيك ميدانست پيرايههاى بى اساس بسته شده به اسلام و حقوق زن از يك طرف و بى اطلاعى بانوان از ديگر سو، سبب تحميل افكار نادرست و القاء تبليغات منحرف بر اين قشر شده است. در سخنرانىها و مصاحبهها و حتى نامهها سعى در نشان دادن چهره واقعى زن و بيدار شدن شخصيّت گم شده وى نمود و ايشان تأكيد داشتند كه «در نظام اسلامى زن همان حقوقى را دارد كه مرد دارد، حق تحصيل، حق كار، حق مالكيت، حق رأى دادن، حق رأى گرفتن، در تمامى جهاتى كه مرد حق دارد زن هم حق دارد… اسلام خواسته است كه زن و مرد حيثيت انسانيشان محفوظ باشد. اسلام خواسته است كه زن ملعبه دست مرد نباشد».()
در همان زمان ايشان بيان داشتند كه :«زنان از نظر اسلام، نقس حسّاسى در بناى جامعه اسلامى
دارند و اسلام زن را تا حدّى ارتقاء ميدهد كه او بتواند مقام انسانى خود را در جامعه بازيابد و از حد شىء بودن بيرون بيايد و متناسب با چنين رشدى است كه مىتواند در ساختمان حكومت اسلامى مسؤوليتهايى را به عهده بگيرد».()
نظر امام خمينى به عنوان رهبر و مقتداى جامعه دينى برگرفته از عمق معارف الهى و عنايت همه جانبه مكتب اسلام نسبت به زن بود. وجه بارزى كه مكاتب غربى و بعضاً انسانهاى مسخ شده از تبليغات گمراه كننده آنان براى زنان قائل مىشدند. حالت مصرف گرائى، استفاده تبليغاتى و برداشت دون از شأن آنها بود. امام نقش زن را فراتر از يك انسان دنيا زده با ويژگىهاى سطحى مادى ميدانست به اين سبب مىفرمود :«نقش بانوان در عالم از ويژگىهاى خاصّى برخوردار است. صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مىگيرد. زن نقش بزرگى در اجتماع دارد، زن مظهر تحقق آمال بشر است.»()
امام در صدد بود بر اساس سنت رسول اكرم(ص) به زن نگريسته شود يعنى علاوه بر پذيرش مسئوليت مادرى و همسرى از ديگر توانائيهايش بهره ببرد. تأكيد ايشان بر اين بود كه زنان هم، بايد همانند مردان به اسلام خدمت كنند و به اندازه وسعشان در صحنه باشند. خانم مرضيه حديدهچى(دباغ) مىگويد: وقتى در نجف خدمت امام رسيدم از تكليف خود سؤال كردم فرمودند :«بمانيد تا انقلاب پيروز شود. همه با هم بر مىگرديم. چون سؤال كردم كه آيا اجازه ميدهيد در كنار خواهران و برادران فلسطينى با غاصبان بجنگم؟ فرمودند: هركجا ببينيد براى اسلام مفيد است و مىتوانيد خدمت بكنيد تكليف است.»()
در انديشه امام خمينى، زن صاحب رأى مستقل است و حق تعيين سرنوشت و دخالت در عرصه زندگى را دارد و از اينكه مجبور به اطاعت محض و تبعيت بىچون و چراى ديگران باشد نهى شده است. امام مىفرمايد :«ما مىخواهيم زن به مقام والاى انسانيت برسد. زن بايد در سرنوشت خودش دخالت داشته باشد.»() و در جاى ديگر ضمن يادآورى مسؤوليت پذيرى آنها گوشزد مىنمايد :«اگر زنهاى انسان ساز از ملّتها گرفته شوند ملتها به شكست و انحطاط مبدّل خواهند شد.»()
در اين ميان زنانى كه طالب تغيير شرايط حاكم بر سرنوشتشان و رهايى از قيد بندگى و رسيدن به جايگاه واقعى خويش هستند بايد، اولاً: در جهت كسب ديدگاههاى صحيح درباره سرشت و خلقت الهى زن بكوشند و ثانياً: مسؤوليت حقيقى زن در كانون خانواده و اجتماع
را بپذيرند و در نقش يك بانوى مسلمان و آگاه به تعاليم دينى انجام وظيفه كنند. و ضمن دورى از تعلقات مادى و كم ارزش، موجب اقتخار خود و جامعه گردند و مصداق كلام امام گردند كه فرمود :«ما مفتخريم كه بانوان… با آزادى شجاعانه خود بر مبناى ايمان از محروميت هايى كه توطئه دشمنان و با آشنايى دوستان نسبت به احكام اسلام و مقاصد قرآن بر آنها بلكه بر اسلام و مسلمانان تحميل نمودند، شجاعانه و متعهدانه خود را رهانده و از قيد خرافاتى كه دشمنان براى منافع خود به دست نادانان….به وجود آمده بودند خارج نمودهاند.»()
حضور در عرصههاى سياسى اجتماعى
افق روشن انقلاب اسلامى كه با رشادتهاى مردان و زنان مسلمان و رهبرى بى نظير امام خمينى(ره) از پس ابرهاى تيره و تار ظالمانه طاغوت متجلّى گرديد. از پشتوانه محكم اعتقادى ملتى برخوردار بود كه در شريانهاى حياتشان عشق به اسلام و شور مكتب موج ميزد. اگرچه در دوره هايى از تاريخ استعمارگران براى مسخ ارزشهاى والاى انسانى و غفلت از هويت ملى و مذهبى جامعه ايرانى با انواع ترفندها و نقشهها و صرف هزينههاى بسيار كوشيدند تا اعتقادات مردم خصوصاً زنان را سست نمايند. امّا به تلاش و همّت باغبان دلسوز انقلاب برنامههاشان بىثمر ماند و حداقل در سرزمين ايران به مقصود نهايى خود نائل نگشتند.
مبارزه فعالانه زنان در جنبش انقلابى سال 57 كه با تأثير از آموزههاى دينى، قيام عاشورايى و رهبرى الهى صورت پذيرفت را بايد پديدهاى چشمگير در تاريخ معاصر ايران دانست. آنها با حضور در ميدان مبارزه عليه طاغوت هاجر وار، اسماعيلهاى خود را به مذبح آوردند و بدون هيچ گونه دلبستگى و ترسى آنها را فداى مكتب و رهبر نمودند.
در شب دوازدهم محرم 1383 مطابق با 15 خرداد 42 دژخيمان به منزل امام خمينى حملهبردند و ايشان را دستگير كردند. هنوز صبح نشده بود كه خبر دستگيرى رهبر، همه مردم را نگران و هيجان زده كرد و عدّهاى از علماء و مردم به منظور اعتراض به اين عمل راهى صحن مطهر حضرت معصومه(س) شدند. براى نخستين بار در نهضت امام خمينى زنان با ايمان در كنار مردان در حالى كه بسيارى از آنان كودكان خردسال خود را به بغل گرفته بودند به جمع تظاهر كنندگان پيوستند. جمعيت از زن و مرد به خيابانها ريختند و با شعار حمايت از امام
خمينى عليه رژيم طاغوت لعن و نفرين فرستادند. هنوز تظاهر كنندگان بيش از دويست متر از صحن مطهر فاصله نگرفته بودند كه با يورش عوامل خونخوار روبرو گشتند و هدف گلوله واقع شدند. امّا آنان بدون اعتنا به آتشى كه بر سر آنها مىباريد، قهرمانانه به پيش رفتند و دليرانه از سينه فرياد خشم برآوردند. اين مقاومت ظلم ستيز با بجا گذاشتن كشتهها و زخمىها، بعد از حدود ده ساعت درهم شكسته شد و شهر قم به صورت ماتمكدهاى كه با يورش دشمن ويران گرديده در تاريكى وحشت زايى فرو رفت، زنان زيادى در اين حادثه در خون خود غلطيدند و گروهى بى سرپرست شده، برادر و فرزندشان به شهادت رسيد، گويى عاشورا دوباره برپا گرديده است.()
اين شهامت و پايدارى را در مقاطع ديگر نهضت اسلامى به طور گسترده شاهد و ناظريم.
برخى از افراد از تهران و قم براى امام در نجف پيام دادند خواهرانى كه در تظاهرات شركت مىكنند ممكن است دستگير شوند و هتك حرمت گردند و شكنجه ببينند و با اين دلايل انتظار داشتند امام زنها را از حضور در صحنه معاف كند، در حالى كه ايشان از اين طرز فكر عصبانى شده بودند بر مشاركت همه جانبه زنان در نهضت تأكيد كرده و حركت سياسى بدون حضور آنها را توأم با نقص و كاستى دانسته و فرمودند :«خانمها دوش به دوش مردان و در كنار آقايان در تمامى مراحل شركت داشته باشند و هيچ كس حق ندارد كه تفوهى نسبت به مسأله جدا كردن خانمها از حركتهاى سياسى و اجتماعى و فرهنگى داشته باشد.»()
حضور سياسى، اجتماعى زنان در صحنههاى انقلاب كه بدنبال احياء هويت آنان از سوى رهبر نهضت به وقوع پيوست چنان بود كه نويسندگان و تحليل گران خارجى نيز نتوانستند آن را پنهان كنند و بى تفاوت از كنارش بگذرند. خانم “فانى اوچوآ، ُجوا” مىگويد: به طور يقين زنان ايران اولين كسانى بودند كه عليه مرد سابق سلطنت يعنى “شاه” جلو آمدند. اولين كسانى بودند كه دريافتند اگر آنها ابتدا و قبل از مردان اقدام نكنند همه چيز از دست ميرود. آنها با سرعتى فوق العاده ملاحظه كردند. اگر سلسله پهلوى را نابود نمىكردند، خانواده، ميهن، و سنتهاى هزار سالهشان نابود مىشد. به همين دليل همين زنان ايرانى بودند كه نه تنها شوهران و فرزندان خود را براى رفتن به خيابانها جهت اعتراض عليه رژيم سلطنتى برانگيختند، بلكه آنها در حالى كه فرياد ميزدند: «اللّه اكبر» به خيابانها و ميادين بزرگ و كوچك
شهرهاى اين كشور رفتند. و خيلى زودتر از آنكه مردان آگاه شوند كه مىبايست “روح حسين” را مجسّم كنند، زن ايرانى اولين كسى بود كه دريافت هر يك از آنها روح “زينب” است در جنگ عليه معاويه ستمكار و گناهكار از خاندان اميه.()
پشتوانه ارزشمند
امام بر اين باور بود، زنان در حركتهاى سياسى و اجتماعى كه منجر به سقوط رژيم ستمشاهى گرديد و استكبار جهانى را به هراس انداخت نقش بسيار ارزندهاى داشتند «شما بانوان در ايران ثابت كرديد كه در پيشاپيش اين نهضت قدم برداشتيد، شما سهم بزرگى در نهضت اسلامى ما داريد. شما در آينده براى مملكت ما پشتوانه هستيد. در دامن شما مردان و بانوان بزرگ تربيت مىشوند. شما ملت شريف ديديد كه زنهاى محترم ايران پيش از مردان به ميدان رفته و سد عظيم شاهنشاهى را درهم شكستند. و ما همه مرهون قيام و اقدام آنها هستيم.»()
امام در مصاحبه با نماينده مجله عربى “القومى العربى” از نقش زنان در مبارزات اين گونه ياد مىكنند :«در تظاهرات خيابان، زنان ما بچههاى خردسال خود را به سينه فشرده، بدون ترس از تانك و توپ و مسلسل به ميدان مبارزه آمدهاند. جلسات سياسى اى كه زنان در شهرهاى مختلف برپا مىكنند كم نيست. آنان نقش بسيار ارزندهاى در مبارزات ما ايفا كردهاند. مادران شجاع فرزندان اسلام خاطره جانبازى و رشادت زنان قهرمان را در طول تاريخ زنده كردهاند. درچه تاريخى اين چنين زنانى را سراغ داريد و در چه كشور.»()
و در سخنرانى ايشان كه در مدرسه فيضيه كه به سال 1357 هـ.ش صورت گرفته است اين حقايق درباره زنان مطرح شده است. «شما خواهران عزيز و شجاع دوشادوش مردان، پيروزى را براى اسلام بيمه كرديد… شما زنان دلير در اين پيروزى پيشقدم بوديد و هستيد. شما مردان را تشجيع كرديد، ما همگى مرهون شجاعتهاى شما زنان شيردل هستيم…عنايتى كه اسلام به زنان دارد بيشتر از عنايتى است كه به مردان دارد. در اين نهضت زنان حق بيشترى از مردان دارند.»
همسر امام ـ بانو خديجه ثقفى ـ در گفتگويى چنين گفتهاند: نقشى كه زنان در اين انقلاب عهده دار گشتند و اجرا كردند به قدرى درخشان و احترامانگيز بود كه بدون اغراق بايد بگويم براى من باور كردنى نبود. نظم و ترتيبشان در صفوف فشرده و انضباطى كه از يك روح بزرگ و مؤمن به انقلاب سرچشمه
مىگرفت به قدرى پر عظمت و شگفتانگيز بود كه اصلاً به تصوّر درنميآيد. من به خودم اجازه نميدهم نسبت به اين بانوان عزيز و با شرفى كه با شركت فعّال خود در انقلاب در عين اينكه دين خود را به كشور و مردم آن ادا كردند موجب سربلندى و سرافرازى نسوان در جنبشهاى انقلابى و رهايى بخش نيز شدند، دلسوزى كنم يا براى آينده آنان نگران باشم، بانوان در اين انقلاب آن چنان شخصيتى كه از خود نشان دادند…كه ما را تا ابد نسبت به سرنوشت مردم اين كشور مطمئن ساختهاند.()
در انقلاب ايران زنان با تشويق امام به صحنه مبارزه آمدند. نه تنها در عصر انقلاب بلكه در دوره بازسازى، به طور كلّى در همه عرصه هايى كه جامعه براى ترقى، پيشرفت، عدالت و ثبات اجتماعى تلاش مىكند دخالت مستقيم زنان را مشاهده مىكنيم. چنانچه با تعمق در فرمايشات بنيانگذار جمهورى اسلامى بنگريم درمى يابيم ايشان مكرّر بر نقش و حضور زن در صحنه تأكيد داشتند و اين موضعگيرى نه بر سر اتفاق و نه تاكتيك براى پيروزى انقلاب بود، بلكه عقيده مسلّم ايشان و حكايت از آن داشت كه نقش زنان در انقلاب برتر از مردان است و اين قشر را پيشرو نهضت اسلامى ميدانست و مىفرمود :«اين پيروزى را قبل از آنكه از مردان داشته باشيم از بانوان داريم.»
تأثير تابناك
درخشش پرفروغ انقلاب اسلامى بسيارى از مردمان جهان و خصوصاً بانوان را به خود جلب نموده و امروز در نقاط پيشرفته و به اصطلاح متمدّن جهان، زنان حسرت آزادى و آزادگى را به دل دارند كه اسلام به آنها عطا نموده است و از امتيازات دروغين روى گردان هستند.
در انگلستان و فرانسه تأثير انقلاب اسلامى را در برگزارى مراسم راهپيمايى به مناسبت ايام اللّه و اعتراض به سياست جهانى استكبار و نيز انتشار كتب، جزوات مذهبى و مانند آن مىبينيم كه حداقل نيمى از اين تلاشها مربوط به خواهران است. تعداد زيادى از بانوان بعد از انقلاب از آمريكا به ايران آمده و جذب آرمانهاى اسلامى شدهاند. عشق به انقلاب اسلامى در برخى بانوان آمريكايى چنان است كه در سال 1366 هـ.ش، شصت و شش نفر از آنان كه بعد از انقلاب اسلامى مسلمان شدهاند به ايران آمدند و از وزير آموزش و پرورش وقت خواستند كه اجازه دهد بچههاى آنان در مدارس ايران درس بخوانند زيرا بدآموزىهاى منحط فرهنگ غرب را به روشنى مشاهده كرده بودند.()
خانم فانى اچوآ اهل كشور كلمبيا در مقالهاى كه در كنگره بين المللى نقش زنان از ديدگاه امام خمينى در سال 1378 ارائه داده چنين مىنگارد: به عنوان يك زن و يك خبرنگار، انقلابات پيچيده جهان را مطالعه نمودم انقلاب ايران يك شگفتى عجيب بود. نيمكره غربى ما تنها از انقلاب فرانسه و انقلاب آمريكا به عنوان اوج سمبل انقلابى ايده آل مدح و ستايش كرده است. گرچه در اين انقلابها منكر عظمت پيشرفت سياسى و اجتماعى نيستم، اما زنان نقش آفرين در اين انقلابها ميادين را پر مىكردند و آشوبگران بزرگى بودند تا حركت را به نام خود رقم بزنند. مثلاً در انقلاب فرانسه تمام دنيا از “شارلوت دلاكوردياره” به عنوان بزرگترين زن فعّال در كانون اتحاد كشور نام مىبرند و يا در كشور خودم كلمبيا كه به افتخار “آنتونيا سانتوس”و “پوليكارپاسالاباريتا” چهرههاى برجسته از استقلال ملى ما در جنگ عليه اسپانيول در قرن هيجده و نوزده مجسمه هايى برپا كردند. امّا با اين همه هيچ يك از زنان غربى به مجامع انقلابى راه نيافتند، نه كرسى، نه سخنى و نه حتى حق رأى، در آنجا مردان حضور داشتند و زنها فقط فرياد ميزدند و اغتشاش مىكردند، امّا قدرت و نقش زن ايرانى كمّى و كيفى است. كمّى از آن جهت كه بعد از بيست سال از انقلاب، زنان به چند كرسى دست يافته و حتى به معاونت رئيس جمهور انتخاب مىشوند و نقش كيفى آنان، اينكه زن كسى است كه اخلاق عمومى و خصوصى اين جامعه را اداره مىنمايد، روح و معنوياتش تمامى رشتههاى روزانه زندگى اين جامعه را پيش مىبرد.()
وى كه قدرت انقلابى زنان ايران را حقيقتى بزرگ و پنهان براى غرب دانسته مىگويد: «در مقابل چشمان حيرت زده دنياى غرب، جامعه ايرانى يك خانواده مردسالار و سرباز متعلّق به دوران قبايل عرب بيابان نشين و افسانهاى سنتى از نسل سام نيست، اين جامعه يك خانواده زن سالار واقعى است. كسانى كه در “چادر” عنصر پيروى و تبعيت زنان ايرانى را ديدهاند اشتباه مىكنند. بر عكس از اين چادر است كه با فرهنگ خود بر دنيا تسلّط مىيابند. زنان، كسانى هستند كه تمام حركتهاى زندگى خانوادگى را كنترل مىنمايند و موتور واقعى انقلاب بوده و هستند.»()
اين نويسنده با برداشت از كلام امام خمينى كه فرمود: اين پيروزى را بيش از مردان از بانوان كسب كرديم، نوشته است يكى از عناصر مهمى كه امام خمينى را براى كسب پيروزى به حركت درآورد نيروى حركت و جنبش عجيب و فوق العادهاى بود كه بر جامعه ايرانى تسلّط داشت و دارد، نيروى فوق العادهاى كه امروزه نه خارجيان و نه خود ايرانيان آن را در نمىيابند يعنى نيروى روحى، روانى و جامعهشناسى كه زن ايرانى دارا مىباشد.()
امام خمينى كه دائماً از فعاليتها و جنبشهاى انقلابى زنان تجليل مىنمايد تأثير موقعيت آنان را از اسلام ميداند و بيان ميدارد: «اسلام زن را به جايگاهى ارتقا ميدهد كه مىتواند دوباره موقعيت انسانى خود را در جامعه انتقال بدهد. بنابراين او بايد از اينكه تنها يك شىء باشد رهايى پيدا كند و براى ارتقاء به چنين پايگاهى، زنان مىتوانند مسؤوليتها را در چهارچوب حكومت اسلامى انجام دهند».()
خانم اشراقى، دختر امام نيز از پيشرفت حضور زنان بعد از انقلاب اسلامى چنين مىگويد :«با ظهور انقلاب تغييرات عمدهاى در مورد زنان اتفاق افتاد. زن به ارزش و موقعيت والاى خود به عنوان يك زن دست يافت و دوباره شخصيّت خالص و با ارزش خود را به عنوان يك مسلمان پيدا كرد. بعد از انقلاب، زن رسماً نه به حساب زن بودن، بلكه به حساب يك بشر شناخته شد… امروزه
مىبينيم كه تعداد قابل ملاحظهاى از انديشمندان را زنان جامعه تشكيل ميدهند. آنها كاملاً با عقايد و اصول اسلام آشنا شده و همزمان از نيازهاى عصر ما و ملزومات جامعه شان آگاه هستند، آنها از دانش مذهبى و نيز علوم جديد برخوردارند.»()
و در نهايت از تأثيرات انقلاب بر وضعيت زنان مسلمان ايران دفاع دليرانه و پشتيبانى شرافتمندانه آنان در طول 8 سال جنگ تحميلى از مكتب و رهبر بود و به گفته يكى از تحليل گران خارجى: يكى از صفحات بسيار حيرتانگيز، تاريخ زن در تمام اعصار است، زيرا مادران، همسران و خواهران بودند كه مردان را به دفاع از ملّت و اسلام، بيشتر برانگيختند.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. سوره حجرات، آيه .13
. سوره تحريم، آيه .11
. سوره نحل، آيه .97
. صحيفه نور، ج 19، ص .279
. همان، ج 6، ص .185
. نفس المهموم، ص .217
. نقش زنان در تاريخ عاشورا، على قائمى، ص .62
. صحيفه نور، ج 16، ص .192
. همان، ج 6، ص .299
. گلشن ابرار، ج 8، ص .140
. مشاركت سياسى زنان در ايران، نسرين مصفا، ص .109
. همان.
. تاريخ بيدارى ايرانيان، ناظم الاسلام كرمانى، ص .300
. انجمنهاى نيمه سرى زنان در نهضت مشروطه، ترجمه جواد يوسفى، ص 17 ـ .10
. تاريخ شفاهى انقلاب اسلامى، غلامرضا كرباسچى، ص .257
. در جستجوى راه از كلام امام خمينى دفتر سوم (زن)، ص 45.
. زن و حضور تاريخى، ص .15
. يزدانى عباس و جندقى، بهروز(مترجم) فمينيسم و دانشهاى فمينيستى، دفتر مطالعات و تحقيقات زنان، ص 138.
. مجله 15 خرداد، خرداد و تير 70، ش 2، ص 34 ـ 33.
. همان.
. صحيفه نور، ج 7، ص 341.
. پابه پاى آفتاب، امير رضا ستوده، ج 1، ص 204 و 203.
. صحيفه نور، ج 6، ص .186
. همان، ص 182.
. صحيفه نور، ج 21، ص 398.
. همگام با خورشيد، اسماعيل فردوسى پور، ص 109 ـ .108
. پا به پاى آفتاب، ج 1، ص 156.
. مجموعه مقالات كنگره بين المللى جايگاه و نقش زن از ديدگاه امام خمينى، ج 2، مهر 78، ص 180.
. مجله پيام انقلاب، ص 16.
. مجله راه زينب، شماره 38، ص 6.
. همان، ص 14.
. روزنامه رسالت، ش 3979، 18/7/78.
. مجموعه مقالات كنگره…ص 182 و 176.
. همان، ص .179
. همان.
. الگوى زن اصيل و آزاد در عصر انقلاب، محمد تقى حشمت الواعظين، ص 223.
. زن روز، ش 1643، ص 44 ـ .42
. همان.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
اخبار جهان اسلام
سيد حسن نصراللّه: اكنون از هر زمان قوىتر هستيم. (19/10/86)
مردم فلسطين به بوش: قاتل كودكان: به خانهات برگرد. (20/10/86)
پاسخ سيد حسن نصراللّه به آمريكا: بوش فرعون است، دشمنى با او افتخار است.
بوش: وارد جنگ ايدئولوژيك با اسلام شدهايم. (25/10/86)
تظاهرات گسترده مردم مصر عليه سفر بوش انجام شد. (26/10/86)
در نبرد خيابانى در جنوب عراق 70، تروريست به هلاكت رسيدند.
نوار غزه در محاصره كامل نظاميان اسرائيلى قرار گرفت.
90 شبه نظامى در ناآرامىهاى شمال غرب پاكستان كشته شدند. (30/10/86)
نورى مالكى مراسم عاشوراى امسال را نتيجه بازگشت ثبات به عراق دانست. (1/11/86)
غزه بدون آب، برق، گاز و دارو است.
سكوت جهانى در قبال مرگ تدريجى 5/1 ميليون فلسطينى در غزه شرمآور است. (2/11/86)
محاصره غزه محصول همدستى دولت مصر با رژيم صهيونيستى است. (3/11/86)
پس از تركيه، دانمارك به دومين كشور مسلمان اروپا تبديل مىشود.
اين وحشيگرىهاى مدرن صهيونيستها در قبال مردم مظلوم فلسطين را ببينيد.
رژيم صهيونيستى نيمى از جمعيت 5/1 ميليونى غزه را در نقاط مرزى مصر آواره كرد. (6/11/86)
محاصره غزه به نفع حماس تمام شد. (8/11/86)
ارتش لبنان تظاهرات مخالفان سينيوره را به خاك و خون كشيد. (9/11/86)
ضرب الاجل 3 روزه حزب اللّه به دولت سينيوره اعلام شد. (10/11/86)
دولت اسرائيل قربانى شكست ارتش در جنگ 33 روزه با حزب اللّه شد. (11/11/86)
اعتراف كميته صهيونيستى وينوگراد به پيروزى حزب اللّه، جنگ 33 روزه اسطوره ارتش اسرائيل را شكست. (13/11/86)
مردم بحرين به دستگيرى مخالفان سياسى اعتراض كردند.
در جريان عمليات شهادت طلبانه در شهر ديمونا واقع در جنوب سرزمينهاى اشغالى چهار صهيونيست كشته و بيش از 16 تن ديگر زخمى شدند، شهر ديمونا به دليل وجود نيروگاه هستهاى تحت شديدترين مراقبتهاى امنيتى از سوى نيروهاى امنيتى اسراييل قرار دارد. (16/11/86)
يك روز پس از عمليات شهادت طلبانه در شهر اتمى ديمونا، حمله موشكى به اسرائيل باعث انهدام دو كارخانه شد.
80 درصد مردم تركيه از لغو ممنوعيت حجاب حمايت كردند. (17/11/86)
موشك حماس در فاصله 50 مترى شيمون پرز اصابت كرد. (18/11/86)
لايحه حجاب در پارلمان تركيه با اكثريت قاطع به تصويب رسيد. (20/11/86)
شبكه تلويزيونى رژيم صهيونيستى: حماس در مبارزه با اسرائيل، مثل حزب اللّه عمل مىكند. (21/11/86)
از سوى منابع اسرائيلى فاش شد، همكارى موساد و سينيوره در ترور رفيق حريرى. (23/11/86)
دولتهاى عربستان و امارات به گروه تروريستى “اليمانى” حداقل 100 ميلون دلار كمك مالى كردهاند.
موساد: تل آويو در تيررس موشكهاى جديد حزب اللّه است. (24/11/86)
عماد مغنيه فرمانده ارشد حزب اللّه لبنان شهيد شد. پاداش 30 سال جهاد
عمليات گروه تروريستى “اليمانى” براى كشتار روز اربعين در عراق كشف شد. (25/11/86)
سيد حسن نصراللّه در مراسم تشييع پيكر شهيد عماد مغنيه: جنگ با اسرائيل را به خارج از لبنان مىكشانيم.
سيد حسن نصراللّه: اين سخن را با مسؤوليت من در تاريخ بنويسيد، عليه صهيونيستها در سراسر جهان مىجنگيم. سقوط اسرائيل آغاز شده است.
مادر شهيد مغنيه: كاش فرزند بيشترى براى فدا كردن در راه مقاومت داشتم. (27/11/86)
وحشت از انتقام سراسر اسرائيل را فرا گرفت. (28/11/86)
اسرائيل به دنبال تهديدهاى دبيركل حزب اللّه تدابير گسترده نظامى – امنيتى انديشيد. (30/11/86)
اسرائيل: حماقت كرديم، ترور مغنيه بازى با آتش بود.
مخالفان مشرف در انتخابات پاكستان پيروز شدند. (1/12/86)
سيد حسن نصراللّه:به صهيونيستها مجال آرامش نخواهيم داد. (2/12/86)
سيد حسن نصراللّه: نقاط ضعف دشمن را شناسايى كردهايم، زوال اسرائيل نزديك است. (4/12/86)
قرضاوى: مسلمانان جهان، كالاهاى دانماركى را تحريم كنند. (6/12/86)
اخبار داخلى
برف و سرما در ايران ركورد 50 ساله را شكست.
عيدى امسال كاركنان دولت 200 هزار تومان تعيين شد. (19/10/86)
رهبر معظم انقلاب: گروهها،هوشيار باشند، حمايت آمريكا ننگ است.
تايم: ايران نشان داد اينجا خليج فارس است. ايرانىها در ماجراى تنگه هرمز بدون شليك يك گلوله به آمريكايىها يادآور شدند كه شير نفت جهان در دست ايران است.
واردات آلمان از ايران 50 درصد افزايش يافت.
رهبر انقلاب: مبادا خرافه و كارهاى غيرمعقول موجب ضايع شدن عزادارى محرم شود. (20/10/86)
با گسترش تأسيسات نفتى در عسلويه، ايران مىتواند از صدور گاز مايع، سالانه 100 ميليارد دلار درآمد داشته باشد.
آيت اللّه مجتهدى تهرانى و استاد دكتر سيد جعفر شهيدى به لقاء اللّه پيوستند. (24/10/86)
ملت و رهبر از فقيه وارسته و معلم بزرگ اخلاق “آيت اللّه مجتهدى تهرانى” تجليل كردند. (25/10/86)
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: عاشورا موجى در اقيانوس بشريت ايجاد كرد كه جاودانه است. (27/10/86)
غزه در آتش و خون است، ايران خواستار اجلاس اضطرارى شد.
وزير كشور:عدّهاى ثبت نام كردهاند كه رد صلاحيت شوند. (1/11/86)
پاسخ رهبر انقلاب به نامه حداد عادل: مصوبات مجلس براى همه قوا لازم الاجرا است. (2/11/86)
با تأكيد بر شكست روند صدور قطعنامه، جليلى: موضوع هستهاى ايران بايد به آژانس برگردد.
فاز دوم تصفيه خانه بزرگ اصفهان به بهرهبردارى رسيد.
با تصويب دولت جريمه ديركرد بازپرداخت تسهيلات بانكى ممنوع شد.
فرياد اعتراض مردم ايران عليه جنايات صهيونيستها و سكوت مجامع جهانى بلند شد. (6/11/86)
فرمانده كل سپاه در مصاحبه با الجزيره: بوش سرافكنده به منطقه آمد، دست خالى بازگشت. (8/11/86)
وزيرخارجه: گزارش آتى آژانس، نگرانى غرب و اطمينان ايران را به دنبال خواهد داشت.
مجلس انتقال صندوقهاى آراء را قبل از شمارش ممنوع كرد. (9/11/86)
پيش بينى وزير كشور، 35 ميليون نفر در انتخابات شركت مىكنند.
متهمان پرونده ارتشاء در گمرگ فرودگاه مهرآباد به اعدام محكوم شدند. (10/11/86)
طرح ممنوعيت چاپ پوستر انتخاباتى در شوراى نگهبان رد شد.
فجر انقلاب، طلوع بىغروب پيروزى مبارك باد. 29 ساله شديم.
رئيس جمهور در اجتماع مردم بوشهر:ملت ايران در حال رسيدن به قله فناورى هستهاى است. (11/11/86)
رهبر انقلاب در گراميداشت سالروز تاريخى ورود امام (ره) در مرقد مطهر بنيانگذار جمهورى اسلامى حضور يافت.
بيش از 1000 ميليارد تومان اعتبار براى تسريع در آبادانى استان بوشهر تصويب شد. (13/11/86)
قائم مقام حزب اعتماد ملى: فقط خارجىها از تحصن مجلس ششم استقبال كردند.
بهره بردارى از 718 طرح آب، برق و مخابرات در دهه فجر آغاز شد.
رئيس جمهور و هيأت وزيران با امام راحل تجديد پيمان كردند. (14/11/86)
در اجلاس وزارى خارجه كشورهاى اسلامى، ايران خواستار تحريم رژيم صهيونيستى شد.
متخصصان ايرانى براى اولين بار در جهان داروى زخم ديابت ساختند. (15/11/86)
با حضور رئيس جمهور و پرتاب موشك كاوشگر يك، اولين سفير ايران به فضا رفت.
براى اولين بار در كشور، توليد گندم از مرز 15 ميليون تن گذشت.
فهرست جبهه متحد اصولگرايان براى تهران نهايى شد.
با ساخت ماهواره اميد و پرتاب موشك كاوشگر به فضا جمهورى اسلامى يازدهمين كشور فضايى جهان شد. (16/11/86)
برگزيدگان جشنواره بين المللى خوارزمى معرفى شدند. (17/11/86)
شوراى نگهبان لايحه مبارزه با پولشويى را تأييد كرد.
البرادعى: ايران راه حل بسيارى از ابهامات هستهاى را ارائه كرده است. (18/11/86)
رهبر معظم انقلاب: دولتهاى اسلامى بايد محاصره غزه را بشكنند.
رهبر انقلاب در ديدار فرماندهان و پرسنل نيروى هوايى ارتش: مردم ايران در راهپيمايى 22 بهمن حضور خود را به بيگانگان نشان خواهندداد. (20/11/86)
سخنگوى شوراى نگهبان: علت عمده عدم احراز صلاحيتها، فقدان مدرك تحصيلى است. (21/11/86)
رسانهها و محافل بين المللى شگفت زده شدهاند از اين همه شور، انقلاب جوانتر از هميشه.
واگذارى سهام عدالت به 120 هزار زن سرپرست خانوار از امروز آغاز شد. (23/11/86)
لوموند: البرادعى درگزارش خود پرونده ايران را مختومه اعلام مىكند. (24/11/86)
كروبى: ديدارم با آيت اللّه جنتى بسيار صميمى بود.
كليات لايحه بودجه 87 در مجلس تصويب شد.
آژانس: غرب نمىخواهد پرونده هستهاى ايران بسته شود.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در همايش بين المللى بزرگداشت “علامه بلاغى” در قم، در برابر تفرقه افكنىهاى دشمن بايد ايستاد. (25/11/86)
رهبر انقلاب: خون مطهر شهيد مغنيه صدها مثل او مىآفريند.
فرمانده كل سپاه پاسداران انقلاب اسلامى: سپاه از اصولگرايى به عنوان يك تفكر حمايت مىكند نه يك جناح سياسى. (27/11/86)
120 ميليارد تومان تسهيلات براى شهريه دانشجويان اختصاص يافت.
رهبر معظم انقلاب به مناسبت درگذشت آيت اللّه توسلى پيام تسليت فرستاد. (28/11/86)
رهبر انقلاب: مردم در انتخابات مراقب افراد دو رو باشيد.
بررسى بودجه 293 هزار ميليارد تومانى در مجلس پايان يافت.
با حضور وزراى نفت و اقتصاد، بورس نفت راه اندازى شد.
رهبر معظم انقلاب: خانواده انقلاب بايد همگرايى خود را روز به روز مستحكمتر كنند. (29/11/86)
البرادعى ماجراى تهديد به ترور از سوى اسرائيل را فاش كرد.
آمريكا: نظر ما تأمين نشود، گزارش آژانس بى ارزش است.
البرادعى: با فشارهاى زيادى روبرو هستم ولى تهديد آمريكا نمىتواند بر گزارش من تأثير بگذارد.
بنزين با قيمت آزاد براى ايام نوروز عرضه مىشود. (30/11/86)
بهرهبردارى از ميدان نفتى آزادگان زودتر از موعد آغاز شد.
مجلس به وزير جديد آموزش و پرورش رأى اعتماد داد. (1/12/86)
رئيس جمهور در اجتماع پرشور مردم بندر عباس: غرب بايد گزارش البرادعى را بپذيرد.
در جلسه علنى ديروز مجلس الحاقيه مجمع تشخيص مصلحت به بودجه 87 بحث برانگيز شد.
در پرواز مشهد – تهران مهارت خلبان جان 100 مسافر را نجات داد. (2/12/86)
آژانس: تمام موضوعات پرونده هستهاى ايران حل و فصل شده است.
گزارش البرادعى حيثيت غرب را به چالش كشيد.
تصميم قطعى براى فروش آزمايشى بنزين آزاد گرفته شد.
جبهه متحد اصولگرايان 290 نامزد خود را نهايى كرد.
74 شناور تندرو ساخت ايران تحويل ارتش و سپاه شد. (4/12/86)
آمريكا: گزارش آژانس ما را نا اميد كرد.
پيروزى هستهاى كام مردم را شيرين كرد.
سخنگوى دولت: فروش بنزين آزاد فقط براى نوروز را اعلام كرد.
سيد حسن خمينى: عزت و استقلال خود را فداى دوستى با آمريكا نمىكنيم.
ايران خواستار خروج پرونده هستهاى از دستور كار شوراى امنيت شد.
عرضه بنزين 500 تومانى در ايام نوروز تثبيت قيمت تورمى بنزين است. (5/12/86)
هاشمى: عملكرد شوراى نگهبان در خور تقدير است.
رئيس جمهور: پيروزى هستهاى، محصول مقاومت ملت است. (6/12/86)
اعضاى مجلس خبرگان به ديدار رئيس جمهور رفتند. هاشمى رفسنجانى ميهمان احمدى نژاد.
اخبار خارجى
2 جنگنده آمريكايى در خليج فارس سقوط كردند. (19/10/86)
هاآرتص: 2007 سال افكندگى اسرائيل بود. (20/10/86)
اينديپندنت با اشاره به ناكامى سفر اخير بوش: اردك لنگ دست خالى از خاورميانه بازگشت.
فرانسه با موافقت امارات در مجاورت تنگه هرمز پايگاه نظامى احداث مىكند. (27/10/86)
وزير كشور انگليس: جرأت نمىكنم شبها در خيابانهاى لندن قدم بزنم. (1/11/86)
طرح براندازى دولت اردوغان توسط مسؤولان امنيتى تركيه لو رفت. (7/11/86)
سوهارتو ديكتاتور سابق اندونزى درگذشت. (8/11/86)
شوراى امنيت با تسليم در برابر آمريكا، قطعنامه محكوميت اسراييل را بايگانى كرد. (11/11/86)
اوپك با خواست آمريكا براى افزايش توليد نفت مخالفت كرد.
سازمان ديده بان حقوق بشر: آمريكا و اروپا حق ندارند رعايت حقوق بشر را از ديگران بخواهند. (13/11/86)
فرمانده صهيونيست: اسرائيل در تيررس موشكهاى دوربرد است. (15/11/86)
ديدار وزير خارجه قطر با وزير جنگ رژيم صهيونيستى افشاء شد. (16/11/86)
جان بولتون ساعتى پيش از احضار مك كانل به سنا: گزارش اطلاعاتى آمريكا را گويا ايرانىها نوشتهاند.
3 ژنرال پاكستانى در سقوط هلىكوپتر كشته شدند.
رئيس “سيا” به استفاده از شكنجه اعتراف كرد. (18/11/86)
وزير دفاع آمريكا: ملزم به دفاع از عراق نيستيم. (20/11/86)
فرمانده ارتش پاكستان نظاميان را از ديدار با مشرف منع كرد. (24/11/86)
مصوبه سنا: استراق سمع در آمريكا نياز به مجوز دادگاه ندارد.
پوتين غرب را به عمليات متقابل موشكى تهديد كرد. (25/11/86)
در صورت پيوستن به پيمان ناتو، پوتين كشورهاى اروپاى شرقى سابق را با موشك تهديد كرد. (27/11/86)
در كاخ سفيد، بوش و سعودالفيصل پشت درهاى بسته مذاكره كردند. (28/11/86)
حزب بوتو و نواز شريف بدون مشرف دولت تشكيل مىدهند. (4/12/86)
واشنگتن، تل آويو و پاريس براى بحران آفرينى در لبنان توافق كردند. (5/12/86)
خاطراتى سبز از ياد شهيدان
خاطراتى سبز از ياد شهيدان محمد اصغرى نژاد حكم ادب وقتى ديدم حاج هوشنگ ورمقانى – فرمانده محور عملياتى – پا برهنه در منطقه رفت و آمد مىكند، تعجب كردم. يك روز يكى از دوستان نزديكش از ايشان پرسيد: راستى چرا پا برهنه در محور رفت و آمد مىكنيد؟ چهره حاجى دگرگون شد. نگاهى به محور كه هنگام غروب بود انداخت. گفت: اين محور، جايى است كه شهداى عزيزى از آن عروج كردهاند. از ادب به دور است با كفش در اين مكان مقدّس راه بروم.(1) مقام مادر در نگاه شهيد فرزندم هرگاه به مرخصى مىآمد، به پايم افتاده، مىگفت: مادر، تو را به خدا اجازه بده زير پاهايت را ببوسم. راضى نمىشدم اما ايشان هر طور بود كف پاهايم را مىبوسيد و مىگفت: با اين كار خستگى از تنم بيرون مىرود. آخرين بار كه به ديدنم آمد، رفتارش با دفعههاى قبل فرق داشت. او قبل از خداحافظى چفيهاش را به من داد. گفت: مادر، فكر مىكنم اين آخرين بارى باشد كه زير پاهايت را مىبوسم. حاجى كه به شهادت رسيد، براى ديدن پيكر پاكش حركت كردم. ديدم به خواب آرامى فرو رفته است. قبل از بوسيدن چهره مهربانش، زانو زدم و كف پاهايش را بوسه زدم.(2) كيفر عرب بودن بعد از اسارت ما را به شهر العماره در ساختمانى شبيه مدرسه بردند. در بين ما پيرمردى عرب زبان بود كه داوطلبانه به جبهه آمده بود. وقتى عراقىها فهميدند او عرب است، بسيار عصبانى شده، او را وسط حياط آوردند و لختش نمودند. و آب سرد روى بدنش ريختند و با كابل به جانش افتادند. مىگفتند: بگو مرا به زور فرستادهاند.(3) شكنجه با پنكه تنبيهات و شكنجههاى بدنى در عراق بسيار وحشيانه بود. به عنوان نمونه دستها را از پشت مىبستند و پاهاى فرد را به پنكه سقفى متصل مىساختند و بعد پنكه را روشن مىكردند. و در حالى كه پنكه مىچرخيد، فرد را مىزدند.(4) با زبان روزه بچههاى رزمنده در پاسگاه زيد بيش از سه ماه در آن هواى گرم و سوزان خوزستان در خط مقدم سنگر به سر مىبردند. بسيارى از آن بسيجىهاى نوجوان از فرمانده خود اجازه گرفته بودند تا قصد اقامت ده روز كنند و بتوانند از حال و هواى ماه مبارك رمضان بهره ببرند. بعضى از آن عزيزان با زبان روزه بر سر سفره الهى حاضر شده، رداى شهادت به تن كردند.(5) يك ران مرغ و ده نفر هنگامى كه خبر بازگشت به ايران را از عراق شنيديم، از خوشحالى در پوست خود نمىگنجيديم. به هر ترتيب ما را به بغداد بردند و سپس به مرز خسروى آوردند ولى اصلاً غذايى به ما ندادند. با خود گفتيم شايد آنجا به ما غذايى بدهند تا با خاطرهاى خوش از آنها جدا شويم ولى چيزى به ما ندادند. بعد از چند ساعت معطلى تحويل نيروهاى جمهورى اسلامى شديم. در اسلام آباد براى ما غذا آوردند كه برنج و مرغ بود. پرسيديم اين براى چند نفر است؟ گفتند: براى يك نفر، چه طور مگر؟ جواب داديم: زيرا ما در عراق اگر قرار بود مرغ بدهند، يك ران مرغ را براى ده نفر مىدادند. آنها از شنيدن گفته ما متأثر شدند.(6) اين عراقى را بكشيد در جريان عمليات بيت المقدس، استاديوم تختى اهواز به نقاهتگاه رزمندگان موج گرفته تبديل شده بود. و جمعى از خواهران بسيجى به پرستارى از آنها مشغول بودند. يكى از برادران موجى هرگاه من را مىديد، فرياد زده، بانگرانى مىگفت:”اين عراقى است، او را بكشيد” سپس با دست خالى حالت شليك اسلحه مىگرفت و رگبار مىزد و حمله مىنمود. يك روز با كارد ميوه خورى دنبالم افتاد و من از ترس به اتاق تداركات رفتم. آن قدر در زد كه همه وحشت زده و مضطرب شدند. مىگفت: بايد اين عراقى را بكشم.(7) چشم دل مىخواهد در بخشى از مصاحبه شهيد محمود بانى آمده است: جبهه پر از امدادهاى غيبى است. چشم دل مىخواهد تا آن را ببيند. در يكى از عملياتها، من و يكى از دوستان با هم بوديم. او شهيد شد و من مجروح. تيرى مستقيم به طرفم آمد، سرخى آن را به چشم مىديدم اما به من برخورد نكرد. آنجا فهميدم من لياقت شهادت پيدا نكردهام.(8) يك فداكارى عظيم سردار شهيد سيد داود علوى – جانشين فرماندهى گردان تخريب لشكر عاشورا – از نخستين اعزام خود به جبهه چنين گويد: درس كه مىخواندم، دلم در جبهه و پيش رزمندهها بود… پدر و مادرم بى خبر از آنچه در دلم مىگذشت، آرزو داشتند كه در كنكور، رتبه خوبى كسب كنم و وارد دانشگاه بشوم. به همين جهت خيلى مرا براى درس خواندن تشويق مىكردند… و چه قولهايى كه برايم مىدادند، اما من حال و هواى ديگرى داشتم. براى اين كه پدر و مادرم را از خود راضى كرده باشم، در كنكور سراسرى شركت كردم…نگاهى به اوراق امتحانى كردم. جواب اغلب سؤالات را به خوبى مىدانستم. با خود گفتم: سيد، اگر از كنكور قبول شوى، به اين زودىها نمىتوانى جبهه بروى. از طرفى حضرت امام فرموده است كه امروز حضور جوانان در جبههها برهمه چيز ارجحيت دارد. بالأخره تصميم خود را گرفته، جواب سؤالات را اشتباه زدم. وقتى اسامى پذيرفته شدگان كنكور اعلام شد، نام من در ميان آنها نبود. و پدر و مادرم با آگاهى از اين موضوع راضى شدند جبهه بروم…(9) او را ببريد در عمليات والفجر يك فرمانده مهندسى رزمى لشكر عاشورا اصرار داشت خودروهاى جا مانده در منطقه را عقب ببرد. براى اين منظور سه نفر از بچهها را همراه برد و موفق شد لودر و بولدوزر باقى مانده را توسط دو نفر عقب ببرد. هوا تاريك و منطقه در ديد دشمن بود. ناگهان يك خودرو به ماشين حامل فرمانده خورد و او و رانندهاش مجروح شدند. بعد از مدتى آمبولانسى از راه رسيد و چون فقط به اندازه يك نفر جا داشت، مىخواست فرمانده را با خود ببرد اما يوسف نساجى متين – يعنى همان فرمانده مهندسى رزمى – نپذيرفته، با اشاره به رانندهاش گفت: «او را ببريد.» هرچه اصرار كردند قبول نكرد. آمبولانس، راننده را با خود برد و فرمانده با آن حال وخيم پياده راهى اورژانس شد.(10) يك روز سخت از اسارت نزديك غروب يكى از روزهاى سخت اسارت فرياد برادران را شنيده، متوجه شديم به دستور فرمانده اردوگاه روى پاهاى سه تن از اسراى ما گازوئيل ريخته، آنها را به آتش كشيدهاند. بعداً معلوم شد علت آن رويكرد سفّاكانه اين بوده كه برادران ما قطراتى از گازوئيل را كه از منبع مخصوص موتور برق روى زمين مىريخته، جمع كرده بودند تا با آن آسايشگاه را گرم كنند ولى زندانبان ما پيش از بهرهبردارى از كار برادرها اطلاع پيدا كرده بودند.(11) شقاوت دشمن زمانى به عنوان گشت و اسكورت در كردستان انجام وظيفه مىكردم كه با خبر شدم برادر مجيد انصارى – كه در حال تردد با خودرو بوده – در جاده به كمين دشمن افتاده است. وقتى به محل، اعزام شديم، درگيرى به پايان رسيده او را به بيمارستان برده بودند. در بيمارستان متوجه شديم، ضد انقلاب سر برادر مجيد را از دو طرف شكافته و با كشيدن موهاى بلندش تلاش داشتند پوست سرش را جدا سازند. و چون رمقى در بدنش باقى نمانده بود، او را كنار جاده رها ساخته بودند.(12) پروانههاى سوخته زمانى كه در كردستان خدمت مىكرديم، هر روز در حين عبور از جادههاى پر پيچ و خم آن منطقه شاهد جنايتهاى دموكرات و كومله بوديم. در يكى از گشتها كه از گردنهاى عبور كرديم، بوى لاستيك سوخته به مشام مىرسيد. جلوتر كه رفتيم، مشاهده كرديم دو تن از پاسداران در كمين دشمن به شهادت رسيدهاند. آن جنايتكاران پيكر آن دو عزيز را در كنار لاستيكهاى خودرو قرار داده و با ريختن بنزين روى لاستيكها پيكر آنان را به آتش كشيده بودند.(13) حماسه آن نوجوان دستهاى ما را بسته بودند و ما را مىبردند. در مقر عراقىها پشت جبهه، 14، 15 افسر و درجه دار نشسته بودند. اسير 14 ساله بين ما بود. او را صدا زدند و به تمسخرش پرداختند. او زير لب زمزمهاى كرده، ناگهان فرياد زد، لبيك يا حسين، لبيك يا خمينى. نارنجكى را كه زير پيراهنش مخفى كرده بود، در آورد و خود را ميان افسرها و درجه دارها انداخت. خودش شهيد شد و بيشتر آن سفاكان را كشت.(14) پىنوشتها: – 1. راوى: هادى مخدوى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 30 و 40 (ابوالفضل طاهرخانى، شاهد، تهران، اول، 81). 2. راوى: مادر سردار شهيد هوشنگ ورمقانى، ر.ك: آرزوى وصال، ص 57 و 58 (طاهرخانى، شاهد، تهران، اول 81). 3. راوى: آزاده بهنام طاهرى، ر.ك: بشنو از دل، ص 30 (معاونت تبليغات و انتشارات نمايندگى ولى فقيه در نيروى زمينى، بازنويسى و تدوين: شاه رضايى، تهران، اول: 71). 4. راوى: محمد رضا خدا دادى، ر.ك: بشنو از دل، ص 65 و 66. 5. ر.ك: معبر(شهريور 86)، ص 6. 6. راوى: آزاده محمود اتابك، ر.ك: بشنو از دل، ص 151 و 152. 7. راوى: فاطمه عباسى، ر.ك: هم پاى مردان خطر، ص 140. 8. ر.ك: گلهاى عاشورايى، ج 2، ص 126 و 127 و 131. ظاهراً بخشى از روايت فوق زبان حال سيد داود علوى است. 9. ر.ك: حديث شهود، ص 102 (ميرسيد، زمزم هدايت، قم، اول، 85). 10. ر.ك: گلهاى عاشورايى، ج 2، ص 204. 11. راوى: خواهر آزاده خديجه ميرشكار، ر.ك: هم پاى مردان خطر، ص 45(زركى، قيام، قم، اول، 83). 12. اصغر نصر، ر.ك: قاف عشق، ص 83. 13. ر.ك: قاف عشق، ص 93. 14. راوى: آزاده وحيد خليلى، ر.ك: شهداى غريب، ص 181. 15. ر.ك: شهداى غريب، ص 83. 16. ر.ك: همان مأخذ، ص 132. 17. راوى: يكى از ياران شهيد محسن دهقان پور، ر.ك: روايت عشق (كرامات و خاطراتى از شهداى استان يزد)، ص 42 – 40.
رهنمودهای امام و آیت الله العظمی منتظری
* ما با صراحت می گوئیم: ایران و
اسلام مخالف با مصالح آمریکا و شوروی است.
24/ 2/ 63
* الآن جبهه های ما مسجد است. در جبهه های ما الآن از مسجد
بيشتر ذکر خدا گفته می شود. جنگ با صدام یک عبادت الهی است.
24/ 2/ 63
از کسی باک نداشته باشید، همه ابر قدرت ها از قدرت شما
رزمندگان اسلام لرزیده اند.
31/ 2/ 63
نمایندگان دقیقا توجه کنند که به پایان رساندن این مسئولیت
بسیار عظیم جز با جهاد اکبر میسر نخواهد شد.
8/ 3/ 63
وقتی بنا شد همه ما می خواهیم که خدمت بکنیم به این کشور،
می خواهیم که اسیر نباشیم در دست مستشاران آمریکائی یا قلدرهای روسی، ما که بنا
داریم اینطور باشیم، راهش این است که ما با هم باشمی.
10/ 3/ 63
اگر روحانیت که متخصص و کارشناس مسائل اسلامی است در کار
خود کوتاهی کند، به تدریج تفکر غلط و استعماری اسلام منهای روحانیت، نضج می گیرد.
8/ 5/ 63
مساجد باید همچون گذشته قداستش حفظ شود و مرکز نماز، عبادت،
تبلیغ اسلامی و تبیین مسائل دینی و اخلاقی باشد.
8/ 5/ 63
کعبه مرکز قیام و مبارزه با شرک و کفر جهانی است و
مناسبترین جائی که باید در آن شعار «مرگ بر آمریکا» و مرگ بر اسرائیل به جهانیان
اعلام شود، مراسم حج است.
10/ 5/ 63
سران کشورهای اسلامی بدانند چه بخواند و چه نخواهند، ملت ها
در حال بیدار شدن هستند و اگر بخواهند بمانند و حکومت کنند، باید به اسلام و ملت
های خود متکی شوند نه آمریکا و شوروی.
10/ 5/ 63
امام خمینی ثابت و استوار
«امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا کنون»
عزاداري
«اين گريه ها زنده نگه داشته است مکتب سيدالشهداء را، اين
ذکر مصيبت ها زنده نگه داشته است مکتب سيدالشهداء را، ما بايد براي يک شهيدي که از
دستمان مي رود،علم به پا کنيم، نوحه خواني کنيم، گريه کنيم، فرياد کنيم … اين يک
ميتينگ و فريادي است براي احياي مکتب سيدالشهداء و اينها (اعتراض کنندگان) ملتفت
نيستند، توجه ندارند به مسائل. همين گريه ها مکتب را تا اينجا نگهداشته و همين
نوحه سرائي ها است که، ما را زنده نگه داشته و اين نهضت را به پيش برده است.
اگر سيدالشهداء نبود، اين همه نهضت هم پيش نمي رفت.
سيدالشهداء (ع) همه جا هست «کل ارض کربلاء» همه جا محضر سيدالشهداء است، همه
منبرها محضر سيدالشهداء است، همه محراب ها از سيدالشهداء است.
اگر سيدالشهداء نبود، يزيد و پدرش و اعقابشان، اسلام را
منسي کرده بودند، و اگر نسيان شده بود يک رژيم طاغوتي در خارج منعکس مي شد و
معاويه و يزيد يک رژيم اسلامي را رژيم طاغوتي معرفي مي کردند و مردم را به جاهليت
بر مي گرداندند … .
ما هر روز بايد گريه کنيم، ما هر روز بايد منبر برويم براي
حفظ اين مکتب، و براي حفظ اين نهضت. اين نهضت ها مرهون امام حسين سلام الله عليه
است. اينها (که اعتراض به عزاداري مي کنند) نمي فهمند، بچه اند، سوء نيت ندارند
گرچه ممکن است بعضي از آنها هم سوء نيت داشته باشند و روي نقشه کار کنند همان طور
که در زمان رضاخان، او جلوي منبرها را گرفت و نگذاشت کسي منبر برود …»
17/4/58
«ما که مجالس عزا را به امر حضرت صادق سلام الله عليه و به
سفارش ائمه هدي عليهم السلام به پا مي کنيم، اين مجالس عزا مقابله با ظلم ستمکاران
است. خطباي ما قضيه کربلا را زنده نگهداشتند. گريه کردن بر شهيد زنده نگهداشتن
نهضت است … .
حالا يک دسته آمده اند مي گويند: روضه نخوانيد! اينها نمي
فهمند که روضه يعني چه؟ اينها ماهيت عزاداري را نمي دانند چيست؟ نمي دانند که گريه
کرن بر امام حسين، زنده نگهداشتن نهضت است … .
بچه ها و جوانهاي ما خيال نکنند که مساله، مساله ي ملت
گريه است، اين را ديگران القاء کردند به شماها که بگوئيد ملت گريه! آنها از همين
گريه ها مي ترسند براي اينکه اين گريه، گريه بر مظلوم است، فرياد مقابل ظالم است.
دسته هائي که بيرون مي آيند مقابل ظالم هستند، قيام کرده اند. اينها را بايد حفظ
کنيد. اينها شعائر مذهبي ما است که بايد حفظ بشود. اينها يک شعائر سياسي است که
بايد حفظ بشود. بازيتان ندهند اين قلم فرساها، بازيتان ندهند اين اشخاصي که با
اسماء مختلفه و با مرام هاي انحرافي مي خواهند همه چيز را از دستتان بگيرند …
اينها خيانتکارند، اينهائي که تزريق مي کنند به شما ملت گريه! ملت گريه! اينها
خيانت مي کنند …»
30/7/58
«مجالس عزا بايد سرجاي خودش باشد، و اهل منبر بايد اين
شهادت امام حسين سلام الله عليه را زنده نگهدارند و ملت بايد با همه قدرت اين
شعائر اسلامي را خصوصا اين را زنده نگهدارند که با زنده نگه داشتن آن اسلام زنده
مي شود… .
مجالس عزا را با همان شکوهي که پيشتر انجام مي گرفت و
بيشتر از آن حفظ کنيد و اهل منبر ايدهم الله تعالي کوشش کنند در اينکه مردم را سوق
بدهند به مسائل سياسي اسلامي، مسائل اجتماعي اسلامي و دست از روضه برنداريد که ما
با روضه زنده هستيم».
14/8/59
«همان طور که در سابق عمل مي شد روضه خواني بشود، مرثيه
گفته شود، شعر و نثر در فضائل اهل بيت و در مصائب آنها گفته شود تا اين مردم مهيا
باشند، در صحنه باشند… .
راهپيمائي ها (در روز عاشورا) به عنوان راهپيمائي نباشد،
به عنوان دستجات باشد با همان دستجات سنتي با حفظ جهات شرعي اسلامي و عاشورا را
زنده نگهداريد که با نگهداشتن عاشورا کشور شما آسيب نخواهد ديد».
4/8/60
تجدید بنای کعبه
تاریخ تحلیلی اسلام
بخش دوم
قسمت پنجم
حجة الاسلام والمسلمین رسولی محلاتی
داستان تجدید بنای کعبه
بنابر نقل مشهور سی وپنج سال ازعمر شریف رسول خدا گذشته بود
که دراثر سیل ویاآتش سوزی که موجب ویرانی خانۀ کعبه شد داستان تجدید بنای کعبه
درمکه معظمه پیش آمد، ورسول خدا نیزدرآن شرکت جسته ودرهنگامی که می رفت تا میان
طوائف مختلف قریش درمورد نصب حجرالاسود آتش اختلاف شعله ورشده ودست به کشتاریکدیگر
بزنند خدای تعالی بوسیلۀ آنبزرگوار جلوی این اختلاف وخونریزی راگرفت ، بشرحی که
ذیلا خواهید خواند.
والبته درمقابل این قول مشهوردرپاره ای ازروایات عمر آنحضرت
رادرآن موقع بیست وچهارسال وقبل ازازدواج با خدیجه[1]ودربرخی
کمتر ازآن ذکر کرده ، وبه این تعبیر ذکر کرده اند«. . . لما بلغ رسول الله (ص)
الحلم. . . »[2]که ازاین
تعبیر استفاده می شود که داستان مربوط به پانزده سالگی عمر رسول خدابوده است.
وقبل ازورود درشرح ماجرا بدنیست تاریخچۀ مختصری ازبنای خانۀ
کعبه وتغییرات واتفاقاتی راکه درآنجا افتاده بود بخوانید تابه ماجرای سال سی وپنجم
عمر رسول خدا (ص) برسیم.
طبق روایات مشهور وبلکه بگفته مرحوم علامه طباطبائی روایات متواتر
ومقطوع:نخستین کسی که بنای کعبه بدست او انجام شد ابراهیم خلیل (ع)بود[3]، اگر
چه دربرخی از روایات ، بنای اولیۀ آنرا به آدم ابوالبشر (ع)نسبت داده اند و در برخی
نیز آنرا به شیث نسبت داده اندولی خلاف مشهور است پس ازآن همچنان برپا بود تااینکه
قومی ازقبیلۀ جرهم آنرا تجدید بنا کردند وچون دوباره روبویرانی نهاد عمالقمه آنرا
تجدید بنا کرده وبالاخره قصی بن کلاب جد اعلای رسول خدا (ص) آنرا خراب کرده وبصورت
اساسی ومحکم آنرا تجدید بنا کرده وچنانچه برخی نوشته اند سقف آنرا نیز با چوبهائی
ازتنۀ درخت خرما والوارهای محکم دیگر پوشاند.
جانب دیگری ازناحیۀ کعبه نیز خانه ای برای کارهای خود
ومرکزی برای مشورت وتصمیم گیری درکارهای مهم بنا کرد که به «دارالندوه»ـ خانه
شوروی ـ معروف شد.
ولی برطبق نقل ابن هشام درسیره وروایت ابن اسحاق تازمانی که
قریش درزمان رسول خدا بفکر تجدید بنای آن افتادند خانۀ کعبه سقف نداشت، وارتفاع آن
نیز چیزی بیش ازاقامت یک انسان بود، وعبارت سیره اینگونه است :
«فلما بلغ رسول الله (ص) خمسا وثلاثین سنه اجتمعت قریش
لبنیان الکعبه ، وکانوا یهمون بذلک لیسقفوها ویهابون هدمها، وانما کانت رضما فوق
القامه فارادوا رفعها وتسقیفها. . . »[4]
بنای مزبور هم چنان تازمان رسول خدا (ص) برپابود، وچنانچه
گفته شد درسال سی وپنجم عمر آنبزرگوار بودکه داستان تجدید بنای کعبه پیش آمد.
وعلت اینکار رانیز مختلف نقل کرده اند ومشهور آن است که
بدنبال بارانی سیل آسا وحرکت سیلی بنیان کن ازکوههای مکه وویرانی قسمتی ازخانه های
مکه سیل مزبور بدون خانۀ کعبه نفوذ کرد وموجب ویرانی قسمت هائی ازآن گردید، وپس
ازفروکش کردن سیل قریش بفکر تجدیدبنای آن افتاده واقدام به اینکار کردند.
ودرپاره ای ازتواریخ آمده که سبب اینکار آن شد که زنی درکنار
خانه کعبه بمنظور بخوردادن آن، آتشی روشن کرد که جرقه ای ازآن آتش به جامۀ کعبه
افتاد وآتش گرفت ودرنتیجه مقداری ازدیوار آن نیز سوخت وقریش درصدد تجدید آن برآمد
. . . [5]
وبرخی ازتحلیل گران احتمال داده اند که این روایت ساختۀ بنی
امیه است وانگیزۀ جعل نیز ، موجه جلوه دادن وکاستن عظمت آن جنایت هولناکی است که
بدستور یزیدبن معاویه درمنجنیق بستن خانه کعبه وسوزاندن آن درجنگ با عبدالله بن
زبیر اتفاق افتاد ، وبدنبال آن یزید ازاین جهان رخت بربست ومدتها آثار این ویرانی
وسوختگی درخانه کعبه بود، و عبدالله بن زبیر برای تحریک مردم علیه بنی امیه آنرا
بهمان حال گذارده بود، تاوقتی که درصدد تجدید بنای آن برآمد وآنرا خراب وازنو
ساخت، وتصرفاتی نیز درآن کرد بشرحی که درذیل خواهد آمد.
وبهر صورت اصل داستان بگو نه ای که ما درشرح زندگانی رسول
خدا (ص) نوشته ایم اینگونه بود:
ازاتفاقاتی که دراین دوره اززندگی رسول خدا (ص)یعنی پس
ازازدواج باخدیجه تابعثت پیش آمد داستان تجدید بنای کعبه وحکمیت رسول خدا (ص) است
که مورخین بااختلاف اندکی آنرا نقل کرده اند، واجمال داستان این بود که پس ازآنکه
سی وپنج سال ازعمر شریف رسول خدا (ص) گذشته بودـ یعنی ده سال پس ازازدواج با خدیجه
ـ سیلی بنیان کن ازکوههای مکه سرازیر شد ووارد مسجد گردید وقسمتی ازدیوار کعبه
راشکافت وویران کرد، و ـ چنانچه ابن اسحاق گفته است ـ کعبه تاآن روز سقف نداشت
ودیوارهای اطراف آن نیز کوتاه بود وارتفاع آن کمی بیشتر ازقامت یک انسان بود وهمین
موضوع سبب شد تادرآن روزگار سرقتی درخانۀ کعبه بود بدزدند ، وبااینکه پس ازچندی
سارق راپیدا کردند واموال راازاو گرفتند ودستش رابجرم دزدی بریدند ، اما همین سرقت
، قریش رابفکر انداخت تاسقفی برای خانۀ کعبه بزنند ، ولی این تصمیم به بعد موکول
شد.
ویرانی قسمتی ازخانۀ کعبه سبب شد تا قریش به مرمت آن اقدام
کنند وضمنا بفکر قبلی خود نیز جامۀ عمل بپوشانند وبرای انجام این منظور ناچار
بودند دیوارهای اطراف راخراب کنند وازنو تجدید بنا کنند.
مشکلی که سرراهشان بود یکی نبودن چوب وتخته ای که بتوانند
باآن سقفی برروی خانۀ کعبه بزنند ، و دیگر وحشت ازاینکه اگر بخواهند دیوارها
راخراب کنند مورد غضب خدای تعالی قرارگیرند واتفاقی بیفتد که نتوانند اینکار
رابپایان برسانند.
مشکل اول بایک اتفاق غیره منتظره که پیش بینی نکرده بودند
حل شد وچوب وتختۀ آن تهیه گردید ، وآن اتفاق این بود که یکی ازکشتیهای تجاررومی که
ازمصر میآمد درنزدیکی جده بواسطۀ طوفان دریا ـ ویا دراثر تصادف بایکی ازسنگهای کف
دریاـ شکست وصاحب کشتی ـ که بگفتۀ برخی نامش «یاقوم»بودـ ازمرمت واصلاح کشتی مایوس
شد وازبردن آن صرفنظر کرد، قریش نیز که ازماجرا خبردارشدند بنزد او رفته وتخته های
آنرا برای سقف کعبه خریداری کردند وبشهر مکه آوردند .
درشهر مکه نیز نجاری قبطی بود که اونیز مقداری ازمصالح کار
راآماده کرد وبدین ترتیب مشکل کارازاین جهت برطرف گردید.
ومشکل دوم وحشتی بود که آنها ازاقدام به خرابی وویرانی ،
وزدن کلنگ بدیوار خانه وتجدید بنای آن داشتند ، ومی ترسیدند مورد خشم خدای کعبه
قرارگیرند وبه بلائی آسمانی یا زمینی دچارشوند وبهمین جهت مقدمات کارکه فراهم شد
وچهار سمت خانه رابرای خرابی وتجدید بنا میان خود قسمت کردند، جرئت اقدام بخرابی
نداشتندتااینکه ولیدبن مغیره بخود جرئت داد وکلنگ رادست گرفته وپیش رفت وگفت:خدایا
تو میدانی که ما ازدین تو خارج نشده ومنظوری جز انجام کارخیر نداریم ، این سخن
راگفت وکلنگ خود رافرود آورد وقسمتی ازدیوار راخراب کرد. مردم دیگر که تماشا
میکردند وجرأت جلو رفتن نداشتند باهم گفتند:ما امشب راهم صبرمی کنیم اگربلائی برای
ولید نازل نشد، معلوم میشود که خداوند بکارماراضی است واگر دیدیم ولیدبه بلائی
گرفتارشددست بخانه نخواهیم زد وآن قسمتی راهم که ولیدخراب کرده تعمیر می کنیم .
فردا که دیدند ولیدصحیح وسالم ازخانه بیرون آمدودنبالۀ
کارگذشته خودراگرفت دیگران نیزپیش رفته روی تقسیم بندی که کرده بودند[6]اقدام
بخرابی دیوارهای کعبه نمودند.
قریش دیوارهای اطراف کعبه راتا اساس خانه که بدست حضرت
ابراهیم (ع)پایه گذاری شده بود کندند، درآنجا بسنگ سبزرنگی برخوردند که همچون
استخوانهای مهرۀ کمر درهم فرورفته ومحکم شده بودوچون خواستند آنجا رابکنندلرزه ای
شهرمکه راگرفت که ناچارشدند ازکندن آن قسمت صرفنظرکنندوهمان سنگ راپایه قرارداده
وشروع به تجدید بنا کردند.
ودرپاره ای ازتواریخ است که رسولخدا (ص) نیز دراین عملیات
بدانها کمک میکرد تاوقتی که دیوارهای اطراف کعبه بوسیلۀ سنگهای کبودی که ازکوههای
مجاور میآوردند بمقدار قامت یک انسان رسید وخواستند حجرالاسود رابجای اولیۀ خود
نصب کننددر اینجا بود که میان سران قبائل اختلاف پدیدآمد وهر قبیله ای میخواستند
افتخار نصب آن سنگ مقدس نصیب آنان گردد.
دسته بندی قبائل شروع شد وهرتیره ازتیره های قریش جداگانه
مسلح شده ومهیای جنگ گردیدند، فرزندان عبدالدارطشتی راازخون پرکرده ودستهای خود
رادرآن فرو بردند وبایکدیگر هم پیمان شده گفتند :تاجان دربدن داریم نخواهیم گذارد
غیرازما، کس دیگری این سنگ رابجای خود نصب کند، بنی عدی هم باایشان هم پیمان شدند،
وهمین اختلاف سبب شد که کارساختن خانه تعطیل شود.
سه چهار روزبهمین منوال گذشت وبزرگان وسالخوردگان قریش
درصددچاره جوئی برآمده دنبال راه حلی می گشتند تاموضوع راخردمندانه حل کنندکه کار
بجنگ وزد وخورد منجرنشود.
روز چهارم یاپنجم بودکه پس ازشورگفتگو همگی پذیرفتند که
هرچه ابوامیة بن مغیرة که سالمندترین افراد قریش بود رای دهد بدان عمل کنند واونیز
رأی داد:
نخستین کسی که ازدرمسجد ـ که بطرف صفا باز میشدـ (وبرخی هم
گفته اند مقصود باب بنی شیبة بوده) واردشد دراین کارحکمیت کند وهرچه اوگفت همگی
بپذیرند.
قریش این رای راپذیرفتند وچشمها به درب مسجد دوخته شد .
ناگاه محمد (ص)رادیدند که ازدرمسجد واردشد، همگی فریاد
زدند:این امین است که میآید ، این محمد است!وماهمگی بحکم اوراضی هستیم ، وچون حضرت
نزدیک آمد وجریان رابه اوگفتند فرمود:پارچه ای بیاورید، پارچه راآوردندورسول خدا (ص)
آن پارچه راپهن کرد وحجرالاسود رامیان پارچه گذارد آنگاه فرمود:هریک ازشما گوشۀ
آنرا بگیرید وبلند کنید، روسای قبائل پیش آمدند وهرکدام گوشۀ پارچه راگرفتندـ
وبدین ترتیب همگی دربلند کردن آن سنگ شرکت جستندـ وچون سنگ رامحاذی جایگاه اصلی آن
آوردند خود آن حضرت پیش رفته و حجرالاسود را ازمیان پارچه برداشت ودرجایگاه آن
گذارد، سپس دیوار کعبه راتاهیجده ذراع بالا بردند. و بدین ترتیب کارساختمان کعبه
بپایان رسید ونزاعی که ممکن بود به زدوخورد وکشت وکشتاروعداوت های عمیق قبیله ای
منجرشود باتدبیر آنحضرت مرتفع گردید.
واین بود اجمال این داستان ، والبته دراینکه رسولخدا (ص)
باچه لباس وهیئتی دراین کارباقریش کمک می کرد، درکتابهای اهل سنت روایاتی نقل شده
که ما ازذکر آنها دراینجا شرم داریم، وبخواست خداوند درمجموعه این مقالات که بصورت
کتاب جداگانه ای چاپ خواهد شد آن راخواهیم آورد. . .
تاریخی اجمالی ازبنای کعبه وتحولاتی که درطول تاریخ درآن
ایجاد شده
اکنون که بحث تجدید بنای کعبه بمیان آمد مناسب دیدیم یک
تاریخ اجمالی ازبنای کعبه دراینجا ذکرکنیم تادرجاهای دیگرنیازی به عنوان مجدد این
بحث نباشد.
والبته دربارۀ اصل بنای کعبه وهم چنین دربارۀ اینکه تاکنون
چندبار بنای آن تجدید شده اختلافی درروایات دیده می شود که ما بهتر دیدیم ترجمۀ
گفتارمرحوم علامۀ طباطبائی رادرتفسیرالمیزان دراین باره برای شما ذکر نموده وازنقل
اختلافات و رد وایرادهای آن خودداری کنیم.
مرحوم علامۀ طباطبائی درتفسیر آیۀ شریفۀ«ان اول بیت وضع
للناس. . . »«سوره آل عمران آیه 96»بعنوان بحثی تاریخی دربارۀ بنای خانۀ کعبه
وسایرامور مربوط به آن چنین گوید:
این معنا ، متواتر وقطعی است که ، بانی کعبه ابراهیم خلیل
بوده وساکنان اطراف کعبه بعد ازبنای آن، تنها فرزندش اسماعیل وقومی ازقبائل یمن
بنام جرهم بوده اند. وکعبه تقریبا ساختمانی به صورت مربع بنا شده که هرضلع آن به
سمت یکی ازجهات چهارگانۀ :شمال ، جنوب، مشرق ومغرب بوده وبدین جهت اینطور بنا شده
که بادها هرقدر هم که شدید باشد، با رسیدن به آن شکسته شود ونتواند آن راخراب کند
.
واین بنای ابراهیم (ع) همچنان پای برجابود تا آنکه یکبار
عمالقه آن راتجدید بنا کردند. ویکبار دیگر قوم جرهم (ویااول جرهم بعد عمالقه،
همچنان که درروایت واردۀ ازامیرالمؤمنین اینطور آمده بود. ) [7]
وآنگاه، وقتی زمام امرکعبه به دست قصی بن کلاب، یکی ازاجداد
رسول خدا (ص)افتاد (یعنی قرن دوم قبل ازهجرت) قصی آن راخراب کرد وازنو بااستحکامی
بیشتر بنا نمود وباچوب دوم (درختی شبیه به نخل) وکنده های نخل آن راپوشانید ،
ودرکنار آن بنائی دیگر نهاد به نام دارالندوة، که درحقیقت مرکز حکومت وشورای
بااصحابش بود. آنگاه جهات کعبه رابین طوائف قریش تقسیم نموده که هرطایفه ای خانه
های خودرابرلبۀ مطاف پیرامون کعبه بنا کردند ودر خانه های خود رابطرف مطاف
بازکردند.
بعضی گفته اند:پنج سال قبل ازبعثت نیز یکبار دیگر کعبه به
وسیله سیل منهدم شد، وطوائف قریش عمل ساختمان آن را دربین خود تقسیم کردند، وبنائی
که آن رامی ساخت مردی رومی بنام «یاقوم»بودونجاری مصری اوراکمک می کرد ، و چون
رسیدند به محلی که باید حجرالاسود راکاربگذارند، دربین خود نزاع کردند، که این
شرافت نصیب کدامیک ازطوائف باشد؟ درآخر همگی برآن توافق کردند که محمد (ص)راکه
درآن روز سی وپنج ساله بود بین خود حکم قراردهند، چون به وفور عقل وسداد رای
اوآگاهی داشتند . آن جناب دستورداد تاردائی بیاورند وحجرالأسود را در آن نهاده وبه
قبائل دستورداد تا اطراف آن راگرفته وبلند کنند، وحجر رادرمحل نصب یعنی رکن شرقی
بالا بیاورند. آنگاه خودش سنگ رابرداشت ودرجایی که می بایست باشد، قرارداد.
ادامه دارد
تفسیر سوره رعد
هدايت در قرآن
قسمت اول
آيت الله جوادي آملي
تفسير سوره رعد
در ادامه بحث «هدايت در قرآن»، و مطالبي كه در گذشته مطرح
شد، به طور خلاصه عرض مي كنيم:
بحث در اين بود كه خداي متعال، رسول الله(ص) را با سمت هاي
مخصوصي معرفي كرد، يكي از آن سمتها اين بود كه بر مردم آيات قرآن را تلاوت مي
فرمايد، و همچنين كتاب و حكمت را به آنان
تعليم مي نمايد و ديگر مسأله تهذيب نفوس و تزكيه بود كه تمام اينها در حقيقت براي
«تذكرة» است. مي فرمايد: «ان انت الا مذكر» و بمناسبت بحث تذكره، طوايفي از آيات
قرآن كريم مطرح شد كه نشانه مذكر بودن رسول الله است و بدين مناسبت چند طايفه از
آيات قرآن مطرح شد كه نشانه سبق آگاهي انسان، نسبت به اين معارف بود. در اين ميان،
آيات نسيان، آيات عهد، آيه فطرت و آيه ميثاق نيز مورد بحث قرار گرفت.
در ادامه بحث هدايت، يادآور مي شويم، سوره اي كه مسائل
تعليم كتبا و حكمت را جامع تر در بر دارد و براي مطالعه و بررسي شايد آسانتر باشد-
گرچه تمام آيات قرآن، اينچنين است- سوره مباركه رعد است كه اين سوره مي تواند
«يعلمهم الكتاب و الحكمة» را تبيين نمايد.
تشخيص مكي يا مدني بودن سوره
اين سوره مباركه ظاهراً در مكه نازل شده است تشخيص اينكه
اين سوره در مكه نازل شده يا در مدينه، با تأمل در محتواي همان سوره است. معمولاً
سوره هائي كه د رمكه نازل ميشد ناظر به اصول كلي دين بود، زيرا در مكه، مسئله
توحيد ربوبي و وحي و رسالت و معاد مورد انكار بود، از اين روي در مكه معارف و اصول
كلي دين مطرح بود. در مدينه منوره، ضمن اينكه به اين معارف، اشاره مي شد، خداوند
احكام و حدود الهي را يكي پس از ديگري مقرر مي فرمود، بسياري از احكام در مدينه
نازل شده است.
در سوره مباركه رعد، آنچه كه مطرح است، تبيين همين خطوط كلي
دين است يعني ضرورت توحيد ربوبي و ضرورت وحي و نبوت و رسالت و معاد، البته همه سور
مكيه، ناظر به اين اصول كلي اند، گرچه بعضي از سور به برخي از اين اصول، اختصاص
بيشتري دارند.
آغاز و پايان اين سوره نشان مي دهد كه درباره وحي و رسالت
است، زيرا در اول سوره مي فرمايد: «و الذي انزل اليك من ربك الحق»- آنچه كه براي
تو نازل شده و به سوي تو تنزل پيدا كرده، حق است. و در آخر سوره هم مي فرمايد:«و
يقول الذين كفروا لست مرسلاً قل كفي بالله شهيداً بيني و بينكم»- و آنانكه كافر
شدند مي گويند تو فرستاده خداوند نيستي، بگو خدا خود گواه است بين من و شما…
اين از باب عود ذيل به صدر، تناسب يك سوره را بيان مي كند.
آغاز سوره درباره حقانيت وحي است و پايانش نيز همين است. بنابراين، سوره در مكه
نازل شده و قسمت مهمش درباره وحي و رسالت است و حقانيت وحي را به تبيين حقانيت
محتواي آن برگزار مي كند.
تفسير سوره رعد
«بسم الله الرحمن الرحيم»
بسمله در آغاز هر سوره اي است بجز سوره توبه زيرا سوره توبه
تتمه سوره انفال است، پس «بسم الله» جداگانه اي لازم ندارد، گذشته از آن، چون اين
سوره برائت است از سوي خداوند و قطعنامه اي است كه بوسيله اميرالمؤمنين (ع) در مكه
«يوم الحج الاكبر» خوانده شده و اعلام انزجار مسلمين از مشركين است، لذا بسم الله
ندارد.
بسمله متناسب با مطالب سوره است
مطلب دوم اينكه «بسم الله» كه در آغاز اين سوره است با سوره
هاي ديگر، مشترك لفظي است نه مشترك معنوي. به اين معني كه «بسم الله» در آغاز هر
سوره اي، متناسب با مطالب آن سوره است. اينطور نيست كه «بسم الله» در آغاز سوره
فاتحه با بسم الله در اول سوره رعد به يك معني باشد. آن رحمانيتي كه خداوند به
عنوان بيان مطالب سوره فاتحه اعمال مي كند، غير از رحمانيتي است كه در معارف سوره
رعد است و همچنين هر محتوائي كه آن سوره مخصوص به خود دارد، بسم الله كه در آغاز
آن سوره است با محتواي آن سوره مناسب است و تبيين مي شود، رحمانيت خدا در يك جا به
نحوي است و رحيميت حضرتش در يك جا به نحوي است كه در جاي ديگر به نحوي ديگر است. و
براي اينكه انحاء ظهورش فرق كند، در موردي كه مي خواهد رحتمهاي توحيدي را تبيين
كند به يك نحو است و رحمتهاي معاد يا رحمتهاي موعظه و يا رحمتهاي احكام، اگر تبيين
شود، به نحوي ديگر است.
بنابراين، «بسم الله» در آغاز هر سوره، تناسب با محتواي آن
دارد، و از اين روي «بسم الله» هر سوره، جزء همان سوره است و لذا نمازگزار موظف
است كه بسم الله هر سوره اي را- بجز چهار سوره اي كه سجده واجب دارند- به قصد همان
سوره بگويد. پس اگر «بسم الله» را به قصد سوره اي گفت و سوره ديگري را شروع كرد،
حكمش حكم عدول من سورة الي سورة اخري است.
و همچنين كسي كه متطهر نيست، و حق قرائت سور عزائم را
ندارد، اگر بسم الله را به قصد يكي از آن سوره ها بخواند، جايز نيست ولي اگر به
قصد ديگر سوره ها بخواند اشكال ندارد.
پس در 113 سوره اي كه آغاز تمام آنها با بسم الله است، وقتي
بسم الله جزء سوره باشد، حتماً با كل سوره پيوند معنوي دارد.
حروف مقطعه
المر
از حروف مقطعه است و بحث آن قبلاً گذشته است. اجمالاً بين
اين حروف مقطعه با محتواي سوره هم تناسب وجود دارد. نكته در اين است كه فايده ذكر
اين حروف مقطعه چيست؟
براي آن وجوهي ذكر كرده اند. خواسته اند بفهمانند كه مثلاً
قرآن كريم از همين حروف تشكيل شده كه مواد اوليه اش بدست همه شما است ولي توان
اينكه يك سوره كوچك را بياوريد، نداريد.
وجه ديگر اينكه اين رمزي است بين متكلم و مستمع كه معصوم
(ع) است. در آغاز سوره وقتي اينگونه حروف مقطعه را مي شنيدند، مجبور مي شدند ساكت
شوند زيرا برايشان تازگي داشت.
و اما چرا در آغاز بعضي از سور، حروف خاصي انتخاب شده است؟
گفته شده كه: بين اين حرف با مضمون سوره ارتباطي است، و اين را از آنجا استنباط
كرده اند كه گفته اند: مثلاً سوره اي داريم كه اولش «الم» است و سوره اي داريم كه
اولش «ص» است، و سوره اي در قرآن وجود دارد كه اولش «المص» است. ما وقتي آن دو
سوره را با سوره اي كه اولش «المص» است مي سنجيم مي بينيم اين سوره به تنهايي جامع
مضمونهاي سوره «ص» و سوره «الم» است. پس معلوم مي شود اين حروف مقطعه با مضمون آن
سوره در ارتباط است.
در آغاز سوره رعد «المر» است. و بعضي از سور آغازشان «الم»
است و برخي آغازشان «الر» است، پس سوره رعد، در تحليل، جامع مضامين مشترك سوره
«الم» و سوره «الر» است.
كتاب تكوين و كتاب تدوين
«تلك آيات الكتاب و الذي انزل اليك من ربك الحق و لكن اكثر
الناس لايؤمنون».
تلك، اشاره به بعيد است براي اينكه مشار اليه بعد منزلت و
مرتبت دارد.
آيا منظور از آيات كتاب، آيات تدوين- يعني قرآن- است، يا
اينكه منظور، آيات كتاب تكوين است.
در اين آيه هم كتاب تدوين و هم كتاب تكوين، منظور خداوند
است. آيات كتاب تدوين يعني آنچه در قرآن كريم است حق است و اگر شما اهل مطالعه
كتاب آسماني باشيد با تدبر طبيعي مي توانيد به حق برسيد و اگر اهل استنباط لفظي
باشيد، باز هم به حق مي رسيد. پس آنجا كه مي فرمايد «تلك آيات الكتاب»، اين كتاب
تكوين است، و «الذي انزل اليك» همان قرآن و كتاب تدوين مي باشد.
آنچه كه در نظام آفرينش است حق است و در آن باطل راه ندارد.
در نظام تدوين و كتاب آسماني هم باطل راه ندارد چرا كه حق محض است. كاري كه نظام
داخلي اش تأمين است و هدف و غايتش هم تأمين، اين مي شود: حق. و اما كاري كه اركان
داخلي اش ناتمام است و مقصد و هدف ندارد، مي شود: باطل.
مي فرمايد: هم آنچه در جهان خلقت است، حق است و هم آنچه را
كه اين كتاب آسماني ادعا مي كند، حق است زيرا با برهان مطالبش را اثبات مي كند و
سخني كه با برهان آغشته است حق است؛ حركتي كه به مقصد مي رسد حق است؛ آفرينشي كه
هدف دارد حق است و مطلبي كه به برهان تكيه مي كند حق است.
بطلان و بيهودگي در كتاب الهي راه ندارد
پس اگر كسي بخواهد روي براهين از آيات قرآن استفاده كند، به
حق مي رسد و اگر بخواهد جهان را مورد مطالعه قرار دهد و دقت در آن كند، باز هم به
حق مي رسد و به مبدأ عالم و معاد عالم يقين پيدا مي كند.
«تلك آيات الكتاب و الذي انزل اليك من ربك الحق»
نه بطلان در حريم قرآن راه پيدا مي كند، و نه مي شود آن را
ابطال كرد. و همچنين نه بطلان در حريم نظام آفرينش راه دارد و نه مي توان آن را
ابطال كرد، نه خود اينها بي مقصد و بي هدف اند و نه مي شود جلوي اين قافله روان را
گرفت، چه اينكه احدي نيست كه بتواند آيات قرآني را تحريف كند و باطل را در قرآن
راه بدهد. بنابراين، نه اينها باطل اند و نه قابل ابطال. نه خود بي هدف اند و نه
جلوي آنها را مي توان گرفت. اين دو خط (باطل بودن و عبث بودن) نه در آيات تكويني
است و نه در آيات تدويني.
و به عبارت ديگر: نه خود جهان بي مقصد خلق شده است و نه مي
توان جلوي قصد و هدفش را گرفت و نگذاشت به مقصد برسد. و چنين است آيات قرآن كريم
كه نه سخن باطل دارد و نه مي توان آن را ابطال كرد و باطل را در حريم آن راه داد.
نه مي شود سوره اي ساخته و بر قرآن تحميل نمود و در لابلاي سور محكمه قرآن جاسازي
كرد بنام تحريف و نه مي توان با برهان عقلي ثابت كرد كه محتواي آياه اي
–العياذبالله- باطل است. پس نه في نفسه باطل است و نه قابل ابطال چه اينكه جهان
تكوين نيز نه في نفسه باطل ايت و نه قابل ابطال غير.
قرآن، مبرهن است و هرگز نمي توان آن را با دسيسه و انحراف
با باطل مخلوط كرد. قرآن،حق صرف است كه به هيچ وجه نه في نفسه باطل است و نه
بطلان پذير و قابل ابطال.
«و لكن اكثر الناس لايؤمنون»
اين استدراك براي اين است كه نه اينها در قرآن دقت و تدبر
مي كنند كه از روي فكر و برهان، به حق برسند
نه در كتاب تكويني مي انديشند كه باد تدبر در نظام آفرينش بحق راه پيدا
كنند، چون اكثر مردم ايمان ندارند و گويا خوابند و حقايق را نه مي بينند و نه مي
شنوند.
در روايت از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه فرمود: «الناس
نيام و اذا ماتوا انتبهوا»- مردم خوابند و هنگام مرگ بيدار مي شوند.
به فكر نيستند كه از كجا آمديم؟ به كجا مي رويم؟ و در چه
راهي قدم برداشته ايم؟
اكثر مرد به اين فكرند كه خود راتأمين كنند و در حد يك
موجود گياهي يا حيواني بسر ببرند؛ خوب غذا را تهيه كنند و خوب بخورند! اينها تازه از
حريم نباتيت هم تجاوز نكرده اند، تا چه رسد كه به حريم انسانيت گام بگذارند.
بنابراين، هيچ عذري براي احدي نيست زيرا كسي كه قدرت تفكر و
انديشيدن دارد و مي تواند با آيات الهي تماس بگيرد و اگر نمي تواند، قطعاً براي او
آسان است كه در اسرار عالم خلقت غور و تفكر كند و آيات تكويني را مطالعه نمايد، و
چنين كسي كه حجت تكويني و حجت تدويني بر او تمام شده است، هيچ عذر و بهانه اي نمي
تواند بياورد.
اگر او با مطالعه در كتاب تدوين بحق رسيد و الله را شناخت و
به ربوبيت پي برد يقيناً پي مي برد كه رب العالمين انسانها را رها نكرده بلكه براي
انسان نبوت و رسالتي را تهيه كرده و پيامبراني را اعزام نموده و با نشانه هائي كه
در دست دارد، پيامبر الهي را از متنبيان تشخيص مي دهد و چراغي را كه خداون برايش
آفريده با آن چراغ راه را از چاه تشخيص مي دهد كه همان وحي است و به دنبال وحي
بايد حركت كند. و اگر كسي خوب در اسرار عالم فكر كند، به مبدأ و معاد و وحي مي رسد
و آن وقت خود مي شود چراغ و وحي مي شود صراط و به دنبال صراط حركت مي كند. ادامه دارد
*پيامبر اكرم(ص):
«شر الناس يوم القيامة الذين يكرمون اتقاء شرهم» (كافي- ج 2- ص 327)
بدترين مردم در روز قيامت كساني هستند كه مردم براي مصون
ماندن از شرشان آنان را احترام كنند.
پیام شهید
پيام شهيد
اين وصيتنامهها انسان را ميلرزاند و بيدار ميکند امام خميني
شهيد عباس ميرهادي فرمانده گردان امام رضا(ع) از
لشگر هفده عليبن ابيطالب(ع)
شهيد سيد عباس ميرهادي با اينکه او سرپرست 3
خانواده بود و مشکلات خانوادگي عجيبي داشت، با اين وضع لحظهاي از جنگ خسته نميشد
در پشت جبهه سعي در جذب نيرو داشت و شب و روز به روستاها ميرفت و در اين رابطه با
مردم صحبت ميکرد. و ميگفت من حجت را بر شما تمام ميکنم، بايد جنگ را در رأس همه
امور قرار دهيد.
در پشت جبهه با تفکرات انحرافي و منافقانه برخورد
ميکرد، و از کنار مسائل بيتفاوت نمي گذشت و نسبت به اشتباهات مسئولين شهر بعنوان
انجام وظيفه تذکر دلسوزانه ميداد.
او قبل از شهادت متوجه شهيد شدن خود شده بود، او
خود نقل کرده بود که وقتي خدا بمن فرزندي داد و در حال اذان گفتن بگوش او بودم، در
بين اقوام و خويشان بياختيار اشگ ميريختم و به حال يتيمي اين کودک شديداً گريه
ميکردم، و همه اقوام بگريه افتادند و من ميگفتم خدايا اين دختر معصوم فرزند شهيد
است. و وقتي از او سؤال شد که از کجا ميداني شهيد ميشوي در يک کلام گفت که: «اجر
جهاد شهادت است».
قسمتي از وصيتنامه شهيد عبدالل معيل مسئول واحد
بسيج لشکر 17 علي بن ابيطالب
… حالا که اسلام را بعنوان يک قدرت برتر و تنها
راه رسيدن به سعادت بشريت عرضه کردهايد و ديگر مسلمين بواسط پايداريتان با طاغوت
و حکام جورشان در ستيزند و از طرفي جوانان مسلمان به بيمحتوائي مکاتب شرق و غرب و
در نتيجه نسب به آنان سرخوردهاند و تنها راه نجات را اسلام يافتهاند و ميبينيد
و ميشنويد که همه جا نداي اسلام خواهي بلند است و نصرتهاي الهي يکي پس از ديگري
شامل مسلمين ميگردد، مبادا تبليغات سوء و شيطاني دشمنان اسلام در شما اثر بگذارد
و به اهميت کارتان پي نبرده و سنگر پاسداري را در همه جا خالي بگذاريد که ثابت
کردهايد ثابت قدم خواهيد ماند و در شناختن راه و دنبالهروي هيچگاه از امام
بزرگوار و قائم مقام رهبري حضرت آيت الله منتظري فاصله نگيريد که ايشان هم سلام را
بهتر ميشناسند و همه دشمنان اسلام و نيرنگهاي سازمانهاي مخوف و جاسوسي آنان را
بهتر ميشناسند و بدانيد که خداوند اين توفيق را به شما داده است که تحت رهبري
امام بزرگوار اسلام را از انزوا در آورده و به
عنوان يک ملت اسوه ديگران از شما درس گرفته و زمان عظمت اسلام فرا رسيده
است.
قسمتي از وصيتنامه شهيد علي ايزدي، فرمانده
گروهان مستقل ذوالجناح از لشگر 17 عليبن ابيطالب(ع)
اللهم اجعل محياي محيا محمد و آل محمد و مماتي
ممات محمد و آل محمد.
در لحظايت حساس قلم در دست گرفتهام، گوئي ساعات
آخر زندگي حيات خويش را ميگذرانم و آماده سفر هستم، بارو بنهام را مهيا نمودهام
تا بديدار عاشقم بروم، به پيش کسي که از او آمدهايم، لذا بر خود دانستم چند سطري
مطالب خويش را هرچند مختصر بتحرير درآورم، اينک غسل شهادت کردهام و هرچه که بر
روانم جاري ميگردد بيان مينمايم، اي مردم بخون تمامي شهدا سوگند، به مقدسات
اسلام قسم که روز قيامي در پيش است، بياد روز حسرت و پريشاني باشيد، روزي که همه
از هم ميگريزند و فقط اعمال نيک هر کس ناجي او خواهد بود. قدر همديگر را بدانيد
اخلاق اسلامي ر رعايت فرمائيد و بوظايف خويش خوب عمل کنيد، راهي که فرزندان شما
رفتهاند، راهي که شما ملت برگزيدهايد صراط عزت و سربلندي است راهي که سختيها و
مشقتها دارد، راهي است که برگشت ندارد و خدا نکند آدمي از اين راه پر رهرو که از
مقربان الهي هستند جدا شود، از خدا بخواهيد عاقبت بخير گرديد.
اي پدر و مادر بزرگوارم، اين را خوب ميدانم که
برايم چه کشيدهايد، اما اينرا متذکر شوم که رسول خدا و اهل بيت(س) بيش از اينها
بخاطر اسلام و حفظ قرآن زحمتها کشيدند و خونها بپايش ريخته شد، پس اگر خويش ر
رهرو و اهل بيت(ع) بدانيد تمام اينها براي شما سهل و آسان خواهد بود و اضافه بر
آن مايه سربلندي شماست که امانت خدا را در راه خوشنودي او بقربانگاه فرستاديد و
اميد است پرچم اسلام با پيروزي و نصرت هر چه سريعتر به اهتزاز درآيد …
شناخت صلابت و اقتدار اسلام به بركت انقلاب اسلامى
در گستره پژوهشگران و نظريه پردازان
پيروزى انقلاب اسلامى در ايران موجب گسترش بحثهاى جدّىتر در مطالعات اسلامشناسى و شيعه پژوهى در غرب گرديده است. فرهنگستان فنون وادبيات آمريكا در سال 1366 ش طرحى گسترده را در اين زمينه موضوع بررسىها و تحقيقات خود قرار داد كه سه هزار نفر از مليّتهاى گوناگون با آن همكارى مىكنند، پژوهشگران برجستهاى از دانشگاههاى هاروارد،برينستون و كلمبيا در زمره آنان مىباشند، هدف از اين طرح كه تاكنون مجلداتى از آن منتشر شده است، كمك به ارتقاى سطح آگاهى سياستمداران آمريكايى به نقش مذهب در جهان است از جمله مباحثى كه در اين طرح عنوان گرديده برخى موضوعات ذيل مىباشد:
ـ1 وجوه اشتراك و افتراق انقلاب اسلامى با ساير انقلابهايى كه در جهان صورت گرفته چه مىباشد.
ـ2 بررسىهاى تكنيكى درباره اين تحوّل همچون نحوه بسيج تودهها، سازماندهى تظاهرات در شهرها، ارتباط ميان عناصر انقلابى و نيز نحوه برخورد رژيم استبدادى با اين امور.
ـ3 تأثير انقلاب اسلامى بر روى بحث
هايى كه تحت عنوان فاندامنتاليزم (اصالت گرايى و بازگشت به ريشهها = ) مطرح است. بحث درباره اين كه اصول گرايى شيعه چه ويژگى هايى دارد، آيا نوستالژيك است يا واقع گرا، سنتى است يا رو به آينده دارد و اصولاً انقلاب هايى كه از باورهاى دينى سرچشمه مىگيرند چه مشخصاتى دارند.
ـ4 تأثير انقلاب اسلامى بر جامعهشناسى دين، قبلاً اميل دوركيم و ماكسوبر گفته بودند جوامع در سير عقلانى شدن عناصر اسطورهاى و رمز آلود را به حاشيه ميرانند و تدريجاً آنها را حذف مىكنند با وقوع انقلاب در ايران چنين ديدگاهى متزلزل گرديد زيرا اين پديده ثابت كرد جوامع نه تنها در مسير سكولار شدن گام نمىنهند بلكه آنها كه در ابتدا سكولار بودهاند به امر قدسى باز مىگردند.
در بحثهاى مربوط به جامعهشناسى غربىها مكرّر از انقلاب اسلامى به عنوان يك شاخص و سمبل حركتى در بازگشت به معنويت و مذهب ياد كردند.()
نويسندگان غربى كه به تحليل و بررسى درباره انقلاب اسلامى پرداختهاند گرچه در مجموع نكات جالبى را در اين ارتباط گوشزد نمودهاند ولى به دليل انديشههاى سكولاريستى
و انسان محورىهاى خود و عدم شناخت جامعه ايران و نيز جوامع اسلامى در بخش هايى از آثار خويش، حقايق را به گونهاى مطرح كردهاند كه با واقعيتهاى تاريخى و سياسى انقلاب اسلامى تطبيق نمىكند. آنان از تك ساحت بودن فرهنگ غربى متأثر بودهاند و به همين دليل ملاك سنجش صحت يا نادرستى يك جريانى را مسايل معيشتى و اقتصادى تلقى كردهاند، آنان دانستههاى خود را درباره روحانيّت مسيحى به عنوان پيش فرض در پژوهشهاى خويش دخالت داده و تصوّر كردهاند علما و روحانيت شيعى وضعى مشابه آنان را دارد، مورد ديگرى كه اين تحقيقات را مورد تأمّل قرار ميدهد اين است كه برخى مطالب را بدون ذكر مأخذ معتبر و مستند درج نمودهاند يا آن كه به منابع دست دوم و سوم استناد نموده و نيز احتمال دخالت ديدگاههاى سياسى، گروهى و حزبى مؤلّفان منابع مزبور را در نوشتههاى آنان، در نظر نگرفتهاند، در برخى از نوشتههاى غربيان كه به انقلاب اسلامى ايران اختصاص يافته است، مطالب مضحك و خنده دارى هم ديده مىشود”بورس مورليش” در مقالهاى تحت عنوان :«خمينى مخفى» در بيان عواملى كه تأثير عميقى بر شخصيت رهبر كبير انقلاب گذاشته است يادآور مىشود شهادت امام حسن مجتبى(ع) توسط سمّ بر روحيه امام خمينى تا بدانجا اثر نهاده است كه عنوان مسموم سازى بسامدى بالايى در سخنرانىها و نوشتههاى ايشان دارد، به عنوان نمونه رهبر انقلاب تأكيد مىكرد فرهنگ غربى افكار ملتهاى جهان سوم را مسموم مىكند و موسيقى غربى اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مىسازد، هم چنين آمريكا را جرثومهاى زهرآلود ميدانستند.()
كريستيان برومبرژه ايران شناس فرانسوى در مقالهاى با عنوان اسلام و انقلاب در ايران با روشى مردم شناسانه به سراغ انقلاب اسلامى رفته و سعى در تجزيه و تحليل آن دارد، كه البته رهيافت او فرهنگى است و سعى دارد تشيع و نمادهاى شيعى را محورهاى اصلى تحليلهاى خود قرار دهد، او مىگويد پنج خصوصيت اين مذهب را انقلابى جلوه ميدهد و باعث مىشود در حركتهاى سياسى اجتماعى به بزرگى انقلاب اسلامى ايران اثر گذار باشد: استقلال
مالى علماى شيعه، استقلال سياسى آنان، توان تشكيلاتى و سازماندهى حوزههاى علميّه، اصل امامت و استمرار آن در اصل فقاهت، زنده نگه داشتن كربلا و نمادهاى جاودانه آن كه مورد اخيرش از همه در پيروزى انقلاب ايران اثر گذارتر بوده است.
ژان پى يردگارد در مقاله «قم شناسان در نزد آيت اللّهها» سه نكته برجسته را در انقلاب ايران مورد تحليل قرار ميدهد: وحدت تمامى قشرهاى مردم، اسلامى بودن همراه با شهادتطلبى و موضوع كشتارها و ترورهاى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، وى يادآور مىشود جامعه ايران در آستانه انقلاب به اقليّت غرب گرا و اكثريت مسلمان و معتقد به فرهنگ دينى تقسيم مىگرديد. اين جمع كثير نه تنها تحت سلطه گروهى اندك بودند بلكه توسط آنان تحقير هم مىشدند، براى بيرون آمدن از اين وضع نامطلوب غالب مردم امام خمينى را در مقام رهبر و اسلام را به منزله راه حل انتخاب كردند كه خود امام از ميان اين اكثريت برخاسته بود و به زبانى سخن مىگفت كه قاطبه مردم آن را درك مىكردند، زبان نمادها و حماسههاى كربلا شالوده اصلى فرهنگ عموم مردم را تشكيل ميداد.
«اليويه روا» در مقام يك ايران شناس فرانسوى در مقاله تشيع و انقلاب ثابت مىكند كه چگونه تشيع به عامل اصلى انقلاب در ايران تبديل گرديد.()
ميشل فوكوى فرانسوى در سالهاى قبل از انقلاب در كنار ژان پل سارتر نامهها و اعلاميههاى تندى عليه رژيم استبدادى شاه و به طرفدارى از مردم ايران صادر مىكرد كه در پاى اكثر آنها امضاى فوكو به چشم مىخورد. او كه عمرى را به بد بينى نسبت به جنبشهاى آزادى بخش و انقلابهاى جهانى گذرانيده بود در پاييز سال 1357 به عنوان روزنامه نگار به ايران آمد و تحوّلات انقلاب را دنبال كرد.
دو چيز در حركت انقلابى مردم ايران فوكو را شديداً مجذوب خود ساخت: طراوت و منحصر به فرد بودنش، در بررسىهاى غربى پيرامون انقلاب اسلامى فوكو روش واقع گرايانه و بدون پيش فرضهاى غربى دارد. از منظر او، اين انقلاب نخستين قيام فرامدرن عصر حاضر و
اولين خيزش بزرگ عليه نظامهاى زمينى بود. فوكو سريعاً به اين نتيجه رسيد كه با پديدهاى غير معمولى و خارق العاده روبرو گرديده است كه پى آمدش فراى مرزهاى ايران، به سطح جهانى ميرسد، به اعتقاد او اين اولين جنبش بر ضد نظم جهانى است. به نظر فوكو هدف انقلاب مزبور نه عادى سازى اشكال قدرت نظير ساير انقلابهاى جهان بلكه نفى راديكال گذشته در جهت آيندهاى دور است. اين انقلاب مىخواهد به اسلام دوران پيامبر برگردد و به پيش برود. رمز موفقيت انقلاب در اراده جمعى عليه نظام شاهنشاهى و تظاهرات چند ميليونى و اعتصاب عمومى آن بود. آن چه به انقلاب جاذبه و زيبايى مىبخشد تعاملى است ميان كل مردم و دولت تهديد كننده آنها.()
يورگن هابرماس فيلسوف مشهور آلمانى كه به ايران هم آمده بود مىگويد: اين انقلاب با جنبشهايى كه حول روابط توليد و مبارزات طبقاتى فعالند تفاوت دارد. زيرا مسئله اصلى آن فقر فرهنگى، روند عقلانيت يك بعدى و استحاله حيات است و طى آن كوشش مىگردد كه چگونه مىتوان از اشكال تهديد شده زندگى دفاع نمود و به تجديد حيات پرداخت، او ميافزايد در انقلاب ايران جوانب مثبت دينى و شعور مذهبى و نقش روانكاوانه آن و ساماندهى به اخلاق اجتماعى و ارتباطى و تأثير اين عوامل بر تحوّلات سياسى، بوروكراتيك و سرمايه دارى قابل مشاهده مىباشد.()
رابرت كالسون، نويسنده برجسته كانادايى كه خود را فردى غربى و غير مسلمان ناميده است از انقلاب ايران به عنوان يك معجزه ياد كرده و گفته است: اين شگفتانگيز مىباشد كه يك انقلاب مكتبى و الهى بتواند در جهان امروز، اين گونه تحقق يابد و در جهت استقرار عدالت پيش رود. اصالت و اخلاص ناشى از اين تحوّل در سطح وسيع در ميان مردم به چشم مىخورد. از آن جا كه اين قيام يك بارقه الهى است از درك تمام ابعادش ناتوان مىباشم ولى محتوايش را درك كردهام و مىكوشم دربارهاش بيشتر تحقيق كنم و آن را در جهان منعكس نمايم تا قدرتها دريابند كه چه بخواهند و چه نخواهند اين انقلاب دائمى است و ما از آن الهام مىگيريم.()
جان فوران جامعه شناس آمريكايى آثارى
چند درباره تحوّلات خاورميانه، ايران و انقلاب دارد كه مهمترين آنها كتاب «مقاومت شكننده» مىباشد، او در بررسىهاى خود پيش فرضهاى غربى را نمايان ساخته و مىگويد تصوّر يك اسلام همگن به عنوان تنها علّت رويدادهاى انقلاب ايران تصوّر نادرستى است زيرا چندگانگى و تنوّع فرهنگ سياسى بر حوادث آن سايه افكنده است.()
پرواند آبراهاميان فصل واپسين كتاب «ايران بين دو انقلاب» خود را به بررسىهايى درباره انقلاب اسلامى ايران اختصاص ميدهد، او گرچه در ارائه مطالب متنوّع كتابش را در خور توجّه قرار داده است امّا يك سونگرى ايشان و استناد به منابع دست دوم و جهت دار، موجبات خدشه دار گرديدن بخش هايى از مطالب كتاب را بوجود آورده و در برخى اظهار نظرها دچار چنان خطايى گرديده كه به تحريفى آشكار انجاميده است با اين حال اعتراف مىكند: انقلاب اسلامى در رخدادهاى تاريخ جهان امروز از اين نظر بىهمتاست كه نه يك گروه اجتماعى جديد مجهز به احزاب سياسى و ايدئولوژىهاى غير مذهبى بلكه روحانيتى سنتى مسلّح به منبر مساجد و مدعى حق الهى را براى نظارت بر همه شؤون دنيوى به قدرت رسانيد.()
پروفسور حامد الگار در سال 1980 م چهار سخنرانى در موسسه اسلامى لندن ايراد كرده بود كه در همين كانون به صورت كتابى، انتشار يافت و در همان ايام به فارسى هم ترجمه شد، اين كتاب متضمّن پيش گفتارى است كوتاه و در عوض مقدمهاى مبسوط از دكتر كليم صديقى مدير مؤسسه اسلامى لندن تحت عنوان مرحلهاى جديد در نهضت اسلامى كه طى آن ضمن توضيحى پيرامون وضع امّت اسلامى قبل از ظهور انقلاب اسلامى و اين كه تا آن زمان اين جامعه راهبر و طلايه دارى نداشته است، از اين انقلاب به عنوان تجديد مطلع وحدت جهانى امّت اسلام ياد و تجليل مىكند. وى ميافزايد انقلاب مزبور يك حادثه نيست بلكه زنجيرهاى از جريانى پويا و مداوم است و نمىتواند دفعتاً و سريعاً پايان يابد. زمانى طولانى و شايد يك نسل يا بيشتر لازم است تا اين قيام به صورت معيار درآيد.()
حامد الگار كه سنّى مذهب است علاوه بر
شناخت و درك عميقى كه از انقلاب اسلامى ايران دارد هم دلى محسوس و احياناً ژرفى با اين حركت دينى، از خود بروز ميدهد، قبلاً از او كتابى تحت عنوان نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت به فارسى ترجمه شد. او در سخنرانى سوم خود مىگويد: هرچند بنابر يك سنت ديرينه انقلاب به طور كلّى توسط علماى شيعه و در رأس آنان امام خمينى رهبرى گرديده است، مع هذا نبايد اين حقيقت را از نظر دور داشت كه انديشه و آثار (بعضى روشنفكران) بود كه بخش وسيعى از اقشار جوان و تحصيل كرده ايران را آماده ساخت تا رهبرى آيت اللّه خمينى را پذيرا شده و با خلوص و شهامت از آن پيروى كنند.() او خاطر نشان مىنمايد بدون هيچ شك و شبههاى بايد گفت آن چه در ايران رخ داده است غير مترقبهترين و در عين حال مسرّت بخشترين پيروزى امّت اسلامى در قرن حاضر است.()
گى روشه در كتاب خود “تغييرات اجتماعى” مىنويسد: انقلاب اسلامى، انقلابى مذهبى بود كه در انقلابهاى اين جهان نوين، انقلابى آفريد. به گفته گى روشه انقلابهاى رايج نوين هرگز نمىتواند در چهارچوب مفاهيم مذهبى بگنجد. ايدئولوژى انقلابى جديد مفاهيمى را كه مذاهب منحصر به صورت رمز و اشاره ماوراءطبيعى به كار بردهاند، تغيير داده و آنها را به جهان مادى منتقل ساخته است.()
جان ال اسپوزيتو درباره اين حركت سترگ شيعى ايران گفته است: ايران نخستين انقلاب سياسى اسلامى موفق را به جهان عرضه كرد و مسلمانان سراسر جهان از ثمره آن كه همانا اوج گرفتن مفهوم هويت اسلام، بازگشت اقتدار مسلمانان در جهانى كه تحت سلطه ابرقدرتهاست محظوظ شدند، ايران آماده بود تا اصول خود را در كشور خويش و جهان خارج از آن تبليغ كند.()
كتاب “انقلاب ايران ايدئولوژى و نمادپردازى”() توسط بارى روزن نگاشته در پنج فصل تنظيم شده است، وى تحليلهاى خاص در مورد اين تحوّل را در سه محور پى مىگيرد:
الف: انقلاب ايران سنتى بوده و در اين رويكرد مباحث ضد مدرن تعريف و بازكاوى مىشود.
ب :اين حركت سنتى گذار براى رسيدن به گفتمان مدرن مىباشد.
ج: تحوّلات انقلاب را مىتوان در چهارچوب تفكّرات مدرن هم ارزيابى نمود، در نهايت به گونهاى انقلاب را تحليل مىكند كه با
مبانى شكلگيرى جريان نوخواهى در ايران هم سو باشد: براى تحليل صحيح انقلاب بايد آن را نوگرا و برخاسته از آموزههاى نوگرايى بدانيم و نه تحوّلى در مبناى سنّت.
چارچوب نظرى دفرترو درباره انقلاب اسلامى را غالباً مىتوان رد كتاب انقلاب اسلامى از چشم انداز نظرى جستجو نمود، اين كتاب در واقع دو فصل از كتاب جنبشهاى انقلابى اثر جيمز دفرترو مىباشد كه توسط خانم مشيرزاده ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران و مؤسسه فرهنگ، هنر و ارتباطات در سال 1379 آن را به چاپ رسانيده است، اين متفكّر كوشش دارد در تحليلهاى خود مسايل انقلاب را به گونهاى بررسى نمايد كه راه رشد و توسعه را منتهى به مدرنيسم غربى بداند، او رشد فزاينده درآمدهاى نفتى، افزايش انتظار مردم از سطح زندگى خود، رشد سريع نوسازى كه با جديت از سوى شاه دنبال مىشد و در جامعه آن روز ايران ظرفيت لازم براى آن وجود نداشت، به همراه شخصيت كاريزماتيك رهبرى، انگيزههاى احساسى و عاطفى را از علل وقوع انقلاب ذكر مىكند و در مجموع جنبههاى مادى و معنوى مؤثِّ در اين حركت را يكسان معرفى مىنمايد.
كتاب معروف خانم اسكاچپول با نام “دولتها و انقلاب اجتماعى”() نام دارد كه در سال 1972 م انتشار يافت، وى نماينده مشهور تئورى ساخت گرايى در تبيين انقلابهاى جهان است. او در اين اثر با تأكيد بر سه ويژگى مهم رئوس انديشه خود را ترسيم مىنمايد. اسكاچپول به نيكى در مىيابد كه پتانسيل اصلى فرهنگ مقاوم و مبارز در انقلاب ايران از حماسه حسينى سرچشمه مىگيرد. آن چه براى اين محقق حائز اهميّت جلوه مىكند توان ايدئولوژى اسلام خصوص تشيع در متّحد كردن تمام ايرانيان حتى در خارج از مرزها مىباشد، به اعتقاد وى رهبرى سازش ناپذير موفق گرديد يك كانال بومى براى ابراز اپوزيسيون مشترك عليه شاه بوجود آورد به گونهاى كه حتى ايرانيان غير مذهبى مىتوانستند تحت چنين لوايى گرد آيند زيرا همه آنان مىتوانستند در ماجراى عاشورا جنبه الهام بخش شهادت و فداكارى براى مبارزه با اختناق و ستم بيابند.()
خانم سربرنى محمدى كتابى نوشته است تحت عنوان «انقلاب بزرگ و رسانههاى كوچك» در اين اثر استفاده نيروهاى انقلابى از امكانات ناچيز همچون نوار كاست، اعلاميهها و شعارهاى ديوار در مقابل رژيمى كه تمام ابزارها و وسايل تبليغاتى و ارتباطى را در دست دارد
مورد بحث قرار گرفته است.()
خانم نيكى آر كدى استاد دانشگاه و محقق آمريكايى كتابى تحت عنوان «ريشههاى انقلاب ايران»() در يك مقدمه و نه فصل به رشته تحرير درآورده است، وى قبلاً كتابى تحت عنوان تحريم تنباكو در ايران نگاشته كه توسط شاهرخ قائم مقامى آن را به زبان فارسى برگردانيده است، ناگفته نماند كه علاوه بر كتاب «ريشههاى انقلاب اسلامى» وى دو اثر ديگر درباره اين پديده شگفت به رشته تحرير درآورده است :«مطالعه تطبيقى انقلابهاى ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در نشريه متين، سال اول، شماره اول، سال 1377 ش و نيز «چرايى انقلابى شدن ايران» ترجمه فردين قريشى، مندرج در همان مجله، سال اول، ش دوم و سوم، سال 1378ش.
نيكى.آر.كدى در آخرين نوشته خود درباره انقلاب ايران اساساً حركتها و جنبشهاى ايرانيان را مبارزهاى تحت سيطره و هژمونى غرب و تحت مركزيت غرب مُدرن و صرفاً در جهت مقابله با امپرياليسم دانسته و معتقد است پس از انقلاب به ويژه بعد از دوم خرداد 1376 اين مبارزه در قالب نوخواهى و رسيدن به دولت مُدرن ادامه يافت و اكنون اين مقاومت استمرار دارد امّا اين تحليل وى از انقلاب اسلامى و مبارزات مردم مسلمان ايران كاملاً نادرست است چرا كه ستيز مردم با كانون غرب و در جهت مركز زدايى از غرب مُدرن بود و با پيروزى خود به اين هدف بزرگ رسيد و توانست بنيادهاى فكرى غرب از مُدرن تا پست مدرن را به چالش بكشاند. بررسى تحليلى كدى درباره اين انقلاب نشان ميدهد حاكميت روشها و پيش فرضهاى غربى باعث شده است كه وى چنين حركتى را كه مسير تاريخ و بشريت را تغيير داد از سطح يك انقلاب الهى به سطح يك انقلاب انسانى تنزّل دهد و در حقيقت پيام اصلى آن را كه نفى حاكميت مادى و تثبيت حاكميت خداوند بود ناديده بگيرد و يا از درك آن عاجز بماند. با اين حال اعتراف مىنمايد: در خارج از ايران هيچ حكومتى وجود ندارد كه بر پايه جنبش اسلامى مردم باور، به قدرت رسيده باشد و بسيارى از اهداف آن جنبش را تحقق بخشيده باشد.()
كلربرير و پيربلانشه كتابى تحت عنوان «ايران: انقلابى به نام خدا» نوشتهاند اگرچه در اين نوشتار اشتباهات تاريخى و خطاهاى تحليلى به چشم مىخورد اما مؤلّفان به واقعيت هايى جالب اشاره كردهاند. كلربرير مىگويد: موج اعتراض مذهبى براى آن كه استقرار بيابد و شاه را مورد
اعتراض قرار دهد ضمن استناد به مفاهيم اسلامى كه به قرنها قبل برمىگردد در عين حال مطالبه عدالت اجتماعى را كه به نظر ميآيد در جهت فكر يا اقدام ترقّى باشد پيش مىكشد پىير بلانشه هم يادآور مىشود: آن چه مرا حيرت زده كرده، سر برداشتن تمامى يك ملّت است كه همه فرياد ميزدند مرگ بر شاه، در اين تظاهرات بين مبانى مذهبى، عمل حقوق همگانى و اقدام دسته جمعى رابطهاى ديده مىشد. مشكلات اقتصادى ايران در آن هنگام آن چنان نبود كه بر اثر آن ميليونها نفر به خيابانها بريزند و سينه برهنه با مسلسلها مواجه گردند.()
تحقير استكبار
پيروزى انقلاب اسلامى تحوّلاتى اساسى در موقعيت و استراتژى آمريكا در منطقه بوجود آورد افزون بر سقوط يك متحد، بر اثر اين خيزش اسلامى، آمريكا ايستگاههاى فوق العاده مهم استراق سمع الكترونيك خود را از دست داد. با انحلال دو مركز مراقبت استراتژيكى آمريكا در بهشهر و كنگان موقعيت اين كشور در كنترل فعاليتهاى اتمى شوروى سابق و تحركات نظامى آن در شمال ايران كاملاً تضعيف شد و اين امر حتى در تصويب قرارداد تجديد سلاحهاى استراتژيك با شوروى(سالت 2) از طرف سناى آمريكا مشكلاتى پديد آورد.()
وظيفه عمده كميته ضد براندازى سنتو تنظيم و توزيع اطلاعات در مورد فعاليتهاى شوروى در منطقه و تهيه برنامه هايى براى نبردهاى چريكى در صورت تجاوز اين كشور بود. با خروج ايران از پيمان مزبور و متعاقب آن، خروج پاكستان، اين سازمان نظامى سياسى به طور كامل فرو ريخت و از اين رو سقوط شاه و پيروزى انقلاب ضربهاى قاطع بر سياست سدّ نفوذ نظامى آمريكا عليه اتحاد شوروى وارد نمود و منافع حياتى ايالات متحده را در منطقه با چالش جدّى روبرو ساخت.()
دكترين نيكسون در سال 1969 م در جزيره گوام اعلام گرديد، بر اساس اين ديدگاه آمريكا براى حفاظت از منافع خويش به قدرتهاى منطقهاى كمك مىكرد و منطقه خليج فارس مناسبترين مكان براى به اجرا درآوردن اين نظريه بود و ايران مهمترين پايگاه استراتژيك به شمار ميرفت با سقوط ديكتاتورى حاكم بر ايران كه جانشين طبيعى قدرت رو به زوال انگلستان در خليج فارس محسوب مىگرديد بر استراتژى آمريكا در اين ناحيه سوق الجيشى اثر
منفى گذاشت، يكى از مقامات آمريكا اعتراف كرده بود: سقوط شاه نشانه فرو ريختگى بناى استراتژى ما در خليج فارس گرديد، استراتژى كه ما آن را بر قدرت اقتصادى و سياسى عربستان و نيروى نظامى و سياسى ايران پايهريزى كرده بوديم، با محو ركن ايران نمىتوانست ايفاى نفش كند.()
پيروزى انقلاب به اعتبار آمريكا در منطقه لطماتى شديد وارد ساخت، اشغال سفارت آمريكا در تهران و دستگيرى عوامل اين لانه جاسوسى در حقيقت افول اراده سياسى اين ابرقدرت را بروز داد و حرمت و اعتبارش را درهم شكست و اين وضع چنان بحران زا شد كه حتى رژيمهاى مرتجع منطقه وابستگى خود به آمريكا را امرى منفى و سست كننده پايههاى حكومت خود تلقى كردند.()
به دنبال آن حكّام منطقه احساس خطر كردند و نگران عوارض خطرناكتر اين انقلاب و وقوع جنبش هايى در قلمرو خود گرديدند، از اين رو به منظور مقابله با خطراتى كه منافع ابرقدرتها و وابستگان آنان را در منطقه تهديد مىكرد تئورى هلال بحران تدوين گرديد و با اتخاذ سياست جديد نيروهاى واكنش سريع شكل گرفت تا نيازهاى مهم آمريكا در منطقه را همچون مقابله با انقلاب اسلامى، جلوگيرى از گسترش نفوذ شوروى، حمايت از دوستان ايالات متحده آمريكا را تأمين نمايد. علاوه بر اين، پايگاههاى نظامى آمريكا در كشورهاى خاورميانه گسترش يافت و شوراى همكارى خليج فارس به عنوان ستونى براى سد بستن در برابر قدرت ايران در سال 1981 م مطرح گرديد و سرانجام به گفته ويليام ليمن، مفسّر برنامه فرونت لاين، براى مهار توفان انقلاب اسلامى، جنگ تحميلى را عليه ايران به راه انداختند.
تسخير لانه جاسوسى، شكست توطئه كودتاى نظامى در طبس، فاش گرديدن كودتاى نوژه، جهانى گرديدن شعار مرگ بر آمريكا، خنثى سازى محاصرههاى اقتصادى، ايستادگى در برابر حضور نظامى نامشروع ناوگان آمريكا در خليج فارس و حمله موشكى به هواپيماى مسافربرى ايران در خليج فارس ابهت پوشالى آمريكا را درهم شكست و به قول امام خمينى ابرقدرتها بر اثر اين انقلاب الهى به خاك مذلّت كشانيده شدند، در واكنش به اين تحقيرها، آمريكا كوشيد با تهديد و هراس افكنى مردم مبارز ايران را نگران نمايد امّا امام در 17 آبان 1358 فرمود: «آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند، نترسيد، آمريكا عاجزتر از اين است كه در ايران دخالت نظامى كند.»()
انقلاب اسلامى از چهره كريه استكبار به سركردگى آمريكا پرده برداشت، آمريكا خود را به دروغ مدعى دموكراسى و دفاع از حقوق بشر بود كه انقلاب اين تزوير و نفاق را افشا كرد و سيطره مطبوعات و رسانههاى تبليغى نتوانست مانع اين روند گردد، كشتار جوانان انقلابى ايران توسط رژيم شاه با حمايت و تأييد آمريكا، حمايت از تروريستها و گروهكهاى محارب با نظام اسلامى ايران و پناه دادن به آنان، به راه افتادن جنگ تحميلى عراق عليه ايران با برخودارى از پشتيبانى سياسى، اطلاعاتى، نظامى و اقتصادى آمريكا و كشورهاى غربى و موشك باران شهرها و روستاهاى ايران، استفاده از بمبهاى شيميايى و ديگر حوادث كه مجال پرداختن به آنها نمىباشد نمونههايى بارز از سيماى ضد بشرى آمريكا و غربىها بود.
بنابراين با وقوع انقلاب اسلامى در يكى از حساسترين نقاط جهان همچون زلزلهاى ارودگاه آرام استكبار را به تزلزل واداشت و براى اولين بار يك كشور اسلامى با اكثريت شيعه به طور شگفت انگيزى ابرقدرتها را به مبارزه طلبيد و به منافع گوناگون آنان خسارت وارد كرد و خواب تحليل گران و نظريه پردازان آنان را آشفته ساخت زيرا آنان كه معيارهاى تجربى و مادى را اساس بررسىهاى خود قرار داده بودند از پيش بينى اين حادثه، شناخت ماهيت و شيوههاى موفقيت آن عاجز ماندند و به تعبير امام خمينى از اراده الهى بىخبر بودند. سازمان (سيا) پس از ارزيابىهاى لازم در مرداد 1357 ش اعلام كرد ايران در وضع انقلابى يا حتى آستانه يك خيزش قرار ندارد و تشكيلات اطلاعاتى در تحليلهاى خود در ششم مهر 1357 اظهار اميدوارى كرد:انتظار ميرود كه شاه تا ده سال ديگر به طور فعّال زمام قدرت را
در دست داشته باشد.()
بر اساس اسناد بدست آمده از لانه جاسوسى مقامهاى اطلاعاتى و سياسى آمريكا عقيده داشتند: انقلاب اسلامى و حوادث پس از آن ما را نابود كرد و نيروهايمان را پراكنده ساخت و سازمان و روشهاى ما را به هيچ و پوچ مبدّل ساخت.()
كشيش انگليسى به نام پال هنت كه در دوران انقلاب اسلامى در اصفهان به سر مىبرد در خاطرات خود گفته است: ما هرگز باور نمىكرديم ايران در آستانه يك انقلاب قرار گرفته است.()
برترى انقلاب اسلامى در تقابل با فرهنگ الحادى و مادى غرب يكى از عوامل كينه توزىهاى استكبار عليه اين نهضت دينى و مردمى مىباشد. يكى از نويسندگان آمريكايى كه مدتى رياست مركز اطلاعات خاورميانهاى كاخ سفيد را عهدهدار بود در مقالهاى نوشته است: زمانى اين خطر بزرگ براى غربىها از جنبههاى تهديد نظامى مطرح بود اما امروز انقلاب اسلامى به عنوان يك حركت فرهنگى زير بناى فكرى و عقيدتى دنياى غرب را تهديد مىكند.()
انقلاب اسلامى برخلاف روبرو بودن با نقشههاى گوناگون، ضمن غلبه بر بحرانهاى درونى و درهم شكستن توطئههاى خارجى به كانون اصلى الهام بخشى به آزادگان جهان تبديل گرديده است و اين كه امواج معنوى انقلاب كانون ترويج الحاد و كفر را نشانه گرفته استكبار را در بهت و حيرت فرو برده است چرا كه سبب گرديده در اعماق تاريكىهاى غرب ارزشهاى دينى و آرمانهاى مذهبى به پرتو افشانى و فروغ آفرينى بپردازند. دكتر غياث الدين صديقى رئيس پارلمان مسلمانان انگليس مىگويد: غرب نگران اين مسئله است كه صف گسترده طالبين رسميّت دين در اروپا و آمريكا به تدريج موجب سرنگونى تمدّن غربى شود.() افزايش جاذبه انقلاب اسلامى در ميان جوامع غربى، مسيحى و يهودى نيز هراس استكبار را روز افزون ساخته است. يكى از شهروندان آمريكايى با نوشتن نامهاى به نماينده وقت جمهورى اسلامى در سازمان ملل به بيان احساسات خود در قبال جمهورى اسلامى ايران پرداخته و يادآور گرديده است:در ميان ما آمريكايىها افراد بسيارى هستند كه نحوه مديريت جمهورى اسلامى ايران را كه در كنترل آزادىهاى به حد و حصر فردى، كه منشأ فساد در ايالات متحده است، مورد ستايش قرار ميدهند.()
يكى از اسقفها طى سخنانى درگوادالپ (در آمريكاى لاتين) گفت: در غرب ايمان واقعى وجود ندارد، مردم منطقه به ما اعتمادى ندارند، دست اندركاران جمهورى اسلامى ايمان واقعى دارند و موفق شدهاند ايمان را با سياست و كشوردارى توأم كنند، از اين طريق مىتوان پرچم مبارزه با مفاسد و انحراف را پيش گرفت.()
تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، كشور ايران در سطح جهان و بين الملل نقش تعيين كنندهاى نداشت و در معادلات سياسى جهانى به آن اعتنايى نمىگرديد ولى به بركت پيروزى انقلاب به عزّت و عظمت چشمگيرى دست يافت و از كشورى ضعيف و بىتأثير به قدرتى تأثيرگذار در تصميمگيرىهاى جهانى مبدّل گشت، نقش ايران در پرتحرّك گرديدن خيزشهاى جهانى، مخالفت ايران با سازشهاى خيانتآميز به حقوق مردم فلسطين، به زانو درآوردن ابرقدرتها برهم زدن نظام دو قطبى، سرنگون نمودن رژيمى استبدادى كه از طرف ابرقدرتها در تمامى عرصهها حمايت مىگرديد و سربلند بيرون آمدن در دفاع مقدّس، افشاى ادّعاهاى كاذب مناديان حقوق بشر و مروّجان دروغين دموكراسى، موجب شده است كه ابرقدرتها پى به اقتدار انقلاب اسلامى برده و اين حقيقت را پذيرفتهاند كه ايران در سطح جهانى بسيار با نفوذ بوده و نقشى تأثير گذار و تعيين كننده دارد و اين ويژه را نمىتوان انكار كرد.
برخى مشاوران سياسى نظام حاكم بر آمريكا لب به اعتراف گشودهاند و گفتهاند: انقلاب اسلامى يك حقيقت تاريخى است و بايد يك ايران مستقل و از نظر اقتصادى و نظامى با ثبات را باور داشت. از اين جهت و به دليل پيمودن قلّههاى عظمت است كه امام خمينى فرمودهاند: «من با اطمينان مىگويم، اسلام ابرقدرتها را به خاك مذّلت مىنشاند. اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى بر طرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.»()
و در وصيت نامه سياسى الهى خويش نوشتهاند:
«كدام افتخارى بالاتر و والاتر از اين كه آمريكا با همه ادعاهايش و همه ساز و برگهاى جنگيش و آن همه دولتهاى سرسپردهاش و به دست داشتن ثروتهاى بى پايان ملّتهاى مظلوم عقب افتاده و در دست داشتن تمام رسانههاى گروهى در مقابل ملّت غيور ايران و كشور حضرت بقية اللّه ارواحنا لمقدمه الفداء چنان وامانده و رسوا شده كه نميداند
به كه متوسل شود و رو به هر كس مىكند جواب رد مىشنود و اين نيست جز به مددهاى غيبى حضرت بارى تعالى….كه ملتها را بويژه ملت ايران اسلامى را بيدار نموده و از ظلمات ستم شاهى به نور اسلام هدايت نمود…»
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 67 ـ .65
. امام خمينى در پژوهشهاى غربى، مجلّه حضور، ش 18، ص .175
. روزنامه اطلاعات، 16/8/1379، ش 22053، ص .7
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 46 ـ 45، روزنامه اطلاعات، سه شنبه 7/3/1381، ش 22492، عصر انديشه (ويژه نامه نشريه پرتو)، خرداد 1385، ص .14
. روزنامه اطلاعات ش .22492
. انقلاب اسلامى در چشم انداز ديگران، ص 59 ـ .58
. بنگريد به كتاب “مقاومت شكننده”، چاپ چهارم، ترجمه احمد تدين.
. ايران بين دو انقلاب، يروند ابراهاميان، ترجمه كاظم فيروزمند و ديگران، ص .489
. انقلاب اسلامى در ايران، حامد الگار، ترجمه مرتضى اسعدى و حسن چيذرى، ص .12
. همان، ص .97
. همان، ص .151
. گى روشه، تغييرات اجتماعى، ص .236
. انقلاب ايران و بازتاب جهانى آن، جان. ال اسپوزيتو، ص.49
. اين كتاب توسط سياوش مريدى ترجمه و مركز بازشناسى اسلام و ايران آن را چاپ كرده است.
. اين كتاب با ترجمه سيد مجيد روئين تن در سال 1376 توسط انتشارات سروش منتشر شده است.
. حكومت تحصيل دار و اسلام شيعه در انقلاب ايران، ترجمه محسن امين زاده، ص 205 ـ 204 مندرج در كتاب رهيافتهاى نظرى به انقلاب اسلامى، قم، معارف، چاپ دوم، .1379
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص .62
. اين كتاب با ترجمه عبدالرحيم گواهى توسط انتشارات قلم در سال 1369 ش به طبع رسيده است.
. احياى مجدد اسلام در گذشته و حال با تأكيد بر ايران، ص.45
. ايران انقلاب به نام خدا، ترجمه قاسم ضعوى، ص 253، ،255 257، .258
. توطئه در ايران، سايروس ونس و برژينسكى، ترجمه محمود مشرقى، ص .56
. نك: ديكتاتورى و توسعه سرمايه دارى در ايران، ترجمه فضل اللّه نيك آئين.
. انقلاب اسلامى در گستره نظام بين الملل، ص 187 ـ ،186 رويارويى انقلاب اسلامى ايران و آمريكا، جميله كديور، ص 160 ـ .158
. توطئه در ايران، ص .57
. در جستجوى راه از كلام امام، دفتر چهاردهم، ص .455
. كارتر و سقوط شاه روايت دست اول، بابك آدين و ناصر ايرانى، ص .37
. اسناد لانه جاسوسى، ج 3، ص .94
. كشيشهاى انگليسى در دوران انقلاب اسلامى، پال هنت، ترجمه ابوترابيان، ص .23
. ماهنامه اميد انقلاب، ش .222
. فصلنامه حضور، ش 17، پاييز 1375، ص 19 ـ .18
. ماهنامه صبح، ش 70، خرداد .1376
. عصر امام خمينى، ص 370 ـ .369
. فرياد برائت (پيام به حجاج بيت اللّه الحرام)، ص .13
شاخصه هاى جامعه مهدوى
شاخصههاى جامعه مهدوى مركز فرهنگ و معارف قرآن مقدمه عصر امام(ع) پس از ظهور و قيام جهانىاش، براستى از درخشانترين و دوستداشتنىترين و زيباترين عصرها براى جهان، از آغاز آفرينش جهان و انسان است. و كاملاً بجا و درست است كه نام عصر ظهور و جامعه مهدوى را «عصر حاكميت نور و دانش و بينش» به مفهوم واقعى آن نام گذاريم، نه روزگارى را كه ما در آن زندگى مىكنيم كه براستى عصر تاريكىهاىِ جهل، انحراف، فجايع بيداد و گمراهى كه عصر نگونسازى و اسارت انسان است. در جامعه مهدوى جهنّم زندگى، جاى خود را به بهشت نيكبختى و سعادت مىدهد و پژمردگى و افسردگىها، جاى خود را به طراوت و نشاط مىسپارد و امن و امان در همه ابعاد زندگى جهان گستر مىشود. فرشته عدالت بر سر بشريّت سايه مىافكند و ظلم و ستم يكسره نابود مىشود. آرى! اينها پرتويى از بركات نهضت آسمانى امام عصر(ع) و قيام اصلاحگرانه آن حضرت و دستاوردها و گامهاى اصلاحى و طرحهاى عمرانى و فرهنگ پر ارج و پياده شدن مقرّرات عدالت آفرين و انسانساز خدا، به دست با كفايت مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى است. اين روند فاجعه بار است كه مقدّمه و زمينهاى براى نهضت نجات بخش امام زمان(عج) و قيام جهانى او و تشكيل جامعه و دولت مهدوى براى گسترش عدل و داد و زدودن آثار نكبت بار ستم و بيداد مىگردد. و از اين رو زندگى انسانها كه داراى ابعاد گوناگون و جلوههاى متنوّعى است با دستان با كفايت اصلاحگر بزرگ جهانى، با طرح و برنامه ريزى، تدبير امور و تنظيم شئون همه جانبه، اصلاح خواهد شد، و تشكيل جامعه مهدوى ره آورد شكوهبار و وصفناپذيرى خواهد داشت. از انبوه روايات رسيده، اين واقعيّت دريافت مىگردد كه در پرتو قيام و حكومت عادلانه او دگرگونى عظيم و تغيير ژرف و گستردهاى در سراسر گيتى رخ مىدهد و چهره و محتواى زندگى در همه ميدانها و جلوهها به صورت شكوهمندى تغيير مىيابد. در اين مقام، برخى از ابعاد زندگى و شكوفايى و درخشندگى آن را در عصر حاكميت آن اصلاحگر آسمانى و شاخصههاى جامعه مهدوى را به صورت فشرده از نظر مىگذرانيم. شاخصهها و ويژگىهاى جامعه مهدوى الف. اجراى كامل قوانين: از جمله عواملى كه در نيكبختى يا نگونبختى اصلاح، سازندگى، تباهى و انحطاط جامعهها و تمدّنها نقش سرنوشت سازى دارد؛ قوانين و مقرّرات حاكم بر جامعه و تمدّن در ابعاد گوناگون حيات، بويژه حكومت و سياست و قضاوت است. قوانين با همه انواع و اقسام آن، ابزارهاى جهت دهنده و دستگاههاى تربيت كنندهاى هستند كه جامعه را بسوى ارزشها يا ضدّ ارزشها جهت مىدهند و بسوى نيكى و نيكبختى يا شرارت و نگونسازى سوق مىدهند. در اين ميان تنها قوانين و مقرّرات اسلام واقعى است كه نيكبختى جامعه انسانى را در دنيا و آخرت تضمين مىكند. قوانين اسلام، احكام و مقرّرات راستين خدا به جز در زمان پيامبر(ص) و امير مؤمنان على(ع) بطور كامل پياده نشده، و فعليّت همه آنها در عصر حضرت مهدى(عج) و جامعه مهدوى محقق خواهد شد. تمامى قوانين و مقرّرات بيگانه از اسلام و قرآن، در حكومت امام مهدى(عج) الغاء و دور ريخته مىشود، و هرگز بدانها عمل نمىگردد و بجاى آنها مقرّرات درخشان و زندگىساز برخاسته از قرآن و شيوه راستين پيامبر(ص) امور مردم را تدبير و شئون كشور را تنظيم و در كران تا كران جامعهها همانگونه كه شايسته و بايسته است، پياده مىشود. و در واقع هدف حضرت مهدى، همان هدف بعثت خاتم الانبياء مىباشد كه در جامعه فعلى و قبل از جامعه مهدوى بواسطه فقدان شرائط و موانع خارجى تحقق نيافته و در جامعه مهدوى شرايط فراهم و موانع مرتفع خواهد شد. در جامعه مهدوى قوانين و مقرّرات، احكام الهى كه از طريق وحى به پيامبر ابلاغ شده است بدون اضافه يا كم كردن، اجراء خواهد شد. و مدينه فاضله راستين كه از ديرباز ساختن آن ذهن متفكران و انديشمندان را به خود مشغول كرده است عملى خواهد شد. «حلال محمد(ص) حلال الى يوم القيامه و حرام محمد(ص) حرام الى يوم القيامه» قانون و دستورات حضرت مهدى(عج) همان قانونى است كه پيامبر در مدينه و على(ع) در كوفه به دنبال اجراى آن بودند. همان قانونى است كه نمونه كامل شايسته سالارى در حكومت كوفه ديده مىشود. قانون عدالت و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى بسان داورى نياكان پاك و پاكيزهاش، عادلانه، انسانى و بر اساس قرآن و آئين نبوى و حقّ و عدالت است. چرا كه شريعت نبوى، تا قيامت استمرار دارد، و آنچه در شريعت جدّش و نياكانش مطرود است، تا روز رستاخيزِ بزرگ، مطرود خواهد بود. و آنچه در نظام مدينه و كوفه، اجرا مىشد، در آرمانشهر مهدوى نيز اجرا خواهد شد و اين همان چيزى است كه از حديث بالا فهميده مىشود. قوانين حاكم بر نظام و اجتماع مهدوى، قوانين اسلام است كه از طريق وحى بر پيامبر بزرگ اسلام اعلام شده است. همگان به خصوص هيئت حاكمه در اين خط مستقيم با احساس مسئوليت و تعهّد قدم برمىدارند. سليقههاى شخصى يا گروهى خود را كنار گذاشته و به راست و چپ منحرف نشوند. چنانكه در حديثى از پيامبر آمده است كه مىفرمايد: «بندهاى مؤمن نخواهد بود مگر اينكه هوى و خواست او تابع آنچه من آوردهام، باشد و از آن منحرف نشود»(1) جلوههاى بسيارى از اين احساس مسئوليت و اداره اجتماع، بر طبق شريعت اسلام در حكومت و زندگى پيامبر(ص) و على(ع) ديده شده و امّا نمونه كامل آن در جامعه و دولت مهدوى بطور كامل، عملى خواهد شد. ب. عدل و ظلم و قوه قضائيه در جامعه مهدوى: اشاره شد كه داورى و قضاوت آن گرامى در جامعه مهدوى، بسان داورى نياكان پاك و پاكيزهاش، عادلانه و انسانى و بر اساس حق و عدالت است و با يك ويژگى از داورى آن عدالت پيشگان و نياكانش، ممتاز مىشود. و آن ويژگى اين است كه آن حضرت در سيستم قضايى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاعات خويش بر رخدادها و حوادث، داورى مىكند، از اينرو نه به انتظار گواهى گواهان مىماند و نه دلايل و مدارك و شواهدى كه ادّعا را اثبات كند. سخن در اينجا بر دو محور دور مىزند: 1. نخست اينكه اين روايت صحيح و جانبخش كه در مورد امام مهدى(عج) و ره آورد حاكميت او بطور متواتر از پيامبر گرامى و امامان معصوم، رسيده است، بارها تكرار شده است كه مىفرمايند: «امام مهدى(ع) پس از ظهور خويش، جهان را سرشار از عدل و داد مىكند پس از آنكه از ستم و بيداد لبريز گردد.»(2) شايسته يادآورى است كه اين حديث در مجموعههاى روايى ما صدها بار از راههاى گوناگون و چهرههاى مختلف روايت شده است به گونهاى كه هيچ جايى براى شك و ترديد در صحّت و درستى آن نمىماند. آرى! آن اصلاحگر بزرگى كه مىخواهد ستم و بيداد را در همه ميدانها و ابعاد و چهرههايش نابود سازد و ريشه و اساس آن را در هر نقطهاى كه باشد و يا از هر انسانى سرزند از بيخ و بن بركند، و ظلم ريشه كن شده و عدالت حاكم شود، طبيعى است كه از چنين عدالتگسترى نبايد انتظار داشت كه خود منتظر اين باشد كه مظلوم به او شكايت برد، يا آن پيشواى عدالت از مدّعى ستمديده براى اثبات ادّعاى به حقّش كه براى آن داور عدالت پيشه، روشن است دلايل، شواهد، اسناد و مدارك ارائه كند، هرگز! چرا كه گاه ممكن است مظلوم براى اثبات بيدادى كه بر او رفته يا حق كه از او پايمال شده است ناتوان باشد يا نتواند ساختگى بودن بافتههاى ظلم را روشن كند. ممكن است ستم و بيداد در بسيارى از نقاط روى زمين واقع شود و مظلوم نتواند از بيدادى كه بر او رفته است به امام عدالت و نجات، شكايت برد. و نيز امكان دارد انسانى مخفيانه و به ستم كشته شود و كسى از كشته شدن او آگاه نگردد و قاتل او را نشناسد و در نتيجه خون او پايمال گردد، در اين صورت چگونه مىتوان گفت: «امام مهدى(ع) زمين و زمان را لبريز از عدل و داد مىسازد؟!» 2. از پيامبر گرامى(ص) روايت شده است كه مىفرمايند: «مردم، من در ميان جامعه، بر اساس دلايل و شواهد و سوگندها، قضاوت و داورى مىكنم نه بر اساس وحى و رسالت.»(3) شايد مفهوم ظاهرى روايت پيامبر اين باشد كه آن حضرت در ميان مردم، بر اساس آگاهى و علم شخصى خويش داورى نمىكند. و داورى او با گواهى گواهان يا مدارك و مستندات ديگر شايد اين شيوه پيامبر(ص) در داورى و قضاوت و عمل نكردن بر اساس آگاهى و اطلاع شخصى خويش، بدان جهت بود كه اگر آن گرامى در داوريهاى خويش بر اساس آگاهى و اطّلاع شخصى قضاوت مىكرد، رفتار و عملكرد قضايى او در ميان امّت سيره و سنّت مىشد و آنگاه بود كه براى هر قاضى يا حاكمى دستاويز و بهانه مىگشت كه در جامعه، بدون دلايل و مدارك قانع كننده به هر كس دلش خواست حدّ جارى كند و طبق تمايلات خويش حكم راند و آنگاه ادّعا نمايد كه به علم و اطّلاع شخصى خويش داورى نموده و قضاوت كرده است. و با اين كار نظام دين و جامعه از هم گسيخته و هرج و مرج و خودكامگى در سيستم قضايى رواج يافته و معيارها و مقياسهاى فقهى و حقوقى و عرفى دچار اختلال مىگشت. بر اين اساس بود كه پيامبر گرامى اسلام(ص) اين راهها را براى قضات بدرفتار و حكومتهاى بيدادگر مسدود ساخت تا آنان نتوانند در ميان مردم، طبق تمايلات جاهطلبانه و هواهاى خويش حكم رانند و آنگاه مدّعى گردند كه بر اساس علم و آگاهى شخصى خويش حكم مىكنند. و از اين رو شخص پيامبر در محكمه عدالت حاضر مىشود، و به انتظار قضاوت مىنشيند و حتى به رأى او اعتراض نمىكند. و حال آنكه او علم شخصى داشته و يقين به حقانيّت خودش داشته.(4) و يا على(ع) بر طبق مدارك و مستندات، قضاوت و از سيره پيامبر پيروى مىكند، چرا كه ترس از آينده و سيره و سنت شدن رأى با آگاهى شخصى معصوم، در ميان غير معصوم سنت و باب شود. امّا امام معصوم و پيشواى عدالتگسترى كه هرگز چنين احتمالى در مورد او نمىرود و هيچ نوع اشتباه و انحرافى به ساحت مقدّس او راه ندارد، بر چنين انسان والايى زيبنده است كه بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش به امور و رخدادها، داورى نمايد و هرگز منتظر گواهى گواهان و اقامه دلايل و مدارك از سوى مدّعى نباشد و بر سوگندهاى دروغين از سوى طرفين، بهايى ندهد و آنچه حقّ و عدالت است آن را ملاك قرار دهد و بر اساس آن داورى نمايد. و مطمئن است كه حكومت بعد از خودش به دست غير معصوم نمىافتد. با توجه به اين دو نكته اساسى كه: اوّلاً: امام مهدى(ع) اصلاحگر بزرگى است كه زمين و زمان را سرشار از عدل و داد مىكند. و ثانياً: علاوه بر تمامى آگاهيها و اطلاعات و معيارها، بر اساس آگاهى و اطّلاعات شخصى خويش، داورى و حكومت مىنمايد. از اين واقعيّت دريافت مىگردد كه آن حضرت تبهكاران و آدمكشان و مجرمان را بر اساس عدالت و به منظور اصلاح جامعه به كيفر شايسته و عادلانه گناهانشان مىرساند، خواه آثار و دلايل و مدارك جرم موجود باشد و يا آن را از بين برده باشند و طبق موازين عادّى ثابت نشود و گواه و بيّنه اقامه نگردد. و بدين سان شرايطى پديد مىآيد كه هيچ كس جرأت ستم و قانونشكنى و گناه در خود نمىبيند و زمين از عدالت و آزادى و دادگرى و امنيت و رفاه و سعادت لبريز مىگردد. روايات بيانگر اين واقعيّت، بسيار است كه به جهت رعايت اختصار تنها به يك نمونه اشاره مىشود: امام باقر(ع) فرمودند: «هنگامى كه قائم ما قيام كند به سبك داود(ع) حكومت و داورى خواهد كرد و گواه و دليل نخواهد خواست.»(5) حال اين سؤال پيش مىآيد كه منظور از حكومت داود(ع) چيست؟ در جواب بايد گفت كه منظور شريعت و راه و رسم او نيست، چرا كه همه شرايع و قوانين پيش از اسلام، با آمدن اسلام نسخ و پايان يافتند. بلكه منظور از اين عبارت و عنوان، اين است كه مهدى موعود(ع) در جامعه مهدوى، بر اساس آگاهى و دانش خويش قضاوت مىكند، و قوه قضائيه آن حضرت بر پايه علم امامت حضرت استوار است. چنانكه حضرت داود(ع) پيامبر بزرگ خدا مدّتى طولانى اينگونه حكومت و داورى مىكرد. و حقايق و واقعيّات رخدادها و اختلافات، به اذن خدا براى او آشكار مىگشت، و بدين جهت بر اساس آگاهى و دانش شخصى خويش قضاوت كرده و به گفتار طرفين اختلاف و دعوا، اعتنا نمىكرد.(6) سؤال ديگرى كه اينجا پيش مىآيد، اين است كه امام مهدى(ع) چگونه مىتواند عدالت و دادگرى را در كران تا كران گيتى تحقق بخشد با اينكه مىدانيم آن گرامى در پرتو دانش و آگاهى خويش از مسائل و رخدادهاى منطقه و شهرى كه اقامت دارد با خبر است و يا اينكه به شهرهاى ديگر دسترسى ندارد اگر چه علم هم داشته باشد. اين سؤال را با روايتى از امام صادق(ع) پاسخ مىدهيم كه مىفرمايد: وقتى قائم ما قيام كند به هر منطقه و شهرى فرستادهاى آگاه و كاردان و پروا پيشه گسيل مىدارد و به او مىگويد: «برنامه كار تو در كف دست توست. از اين رو هر گاه كارى برايت پيش آمد كه راه حلّ آن را نفهميدى و قضاوت در آن را نشناختى به كف دستت نظاره كن و آنچه در آن يافتى، عمل نما».(7) در مورد اين روايت سه احتمال بنظر مىرسد: 1- ممكن است روايت را معجزه بشناسيم و بگوييم فرستادگان آن اصلاحگر بزرگ آسمانى هنگامى كه در مسائل و رخدادها بمانند بناگاه بر كف دست خويش احكام عادلانه و مورد نظر را نوشته شده و آماده خواهند يافت. 2- ممكن است منظور آن حضرت نوعى دستگاه شبيه بىسيم و ارتباطىِ بسيار پيشرفتهاى باشد كه برخى از كارگزاران ويژه حضرت در اختيار دارند و دستورهاى صادره از مقام فرماندهى كلّ را همواره دريافت مىدارند چنانكه تصور اين مطلب در جوامع امروزى، آسان مىباشد. امروز با وجود رايانه، اينترنت و انواع و اقسام وسايل ارتباطى، مىتوان در يك لحظه با سراسر دنيا ارتباط برقرار كرد. 3- و يا اينكه روايت، پيام و معناى ديگرى دارد كه پس از ظهور آن حضرت به خواست خدا آشكار خواهد شد و اكنون براى ما ناشناخته است. كوتاه سخن اينكه امام مهدى(ع) با نمايندگان و حاكمان و قضاتى كه براى كشورهاى سراسر جهان نصب فرموده و آنان را براى تدبير امور و تنظيم شئون و حل مشكلات و رفع كشمكشها و تأمين امنيّت و نيكبختى جامعه بزرگ مهدوى در عصر ظهور، گسيل داشته بطور دائم در ارتباط است و آنان با فرماندهى و امامت آن اصلاحگر بزرگ جهانى و در پرتو دانش و عدالت او انجام وظيفه مىنمايند. و با اجراى سيستم قضائى واحد، در كران تا كران گيتى به عدالت واقعى رسيده و عدالت ادارى، اجتماعى و اقتصادى و قضائى بر جهان حاكم خواهد شد و ظلم و ستم و بيدادگرى از دنيا رخت برخواهد بست. انشاءالله. ج. رفاه و آسايش اقتصادى: بىشك از مهمترين مشكلات حيات انسان، مشكل اقتصادى و معيشتى و مسايل مربوط به آن همچون فقر، گرانى، محدوديّت تجارت و داد و ستد و تورّم، ناتوانى اقتصادى، توليد كم و تقاضاى بسيار و مسائلى از اينگونه كه بيشتر آنها از ثمرات شوم اقتصاد ضد اسلامى حاكم بر جهان و به ويژه كشورهاى اسلامى است. آرى! اين اقتصاد ضد اسلامى و ظالمانه است كه به بحرانهاى اقتصادى در جوامع انسانى منجر مىشود. و اين بخاطر سركوبى مردم و پايمال ساختن آزاديها، مسدود ساختن راههاى معيشت براى مردم، تحميل ماليات سنگين و تصاعدى بر تودهها و محروم ساختن بندگان خدا از مواهب زندگى و بركات و نعمتهايى است كه خداوند آنها را به بندگانش ارزانى داشته و براى آنها مباح ساخته است. شايسته است فراموش نكنيم كه بيشتر جناياتى كه در جهان رخ مىدهد، از فقر مالى و نياز و فلاكت سرچشمه مىگيرد. بيشتر جوانان بخاطر فشار و نياز از تشكيل خانواده سرباز مىزنند و بسيارى از خانوادهها از فشار و فقر و عدم امكانات به تحديد نسل رضايت مىدهند. و اگر بگوييم كه بيشتر مردمى كه مىميرند قربانى فقر و فلاكتند، سخنى به گزاف نگفتهايم. آرى اگر بخواهيم ضايعات و زيانهاى برخاسته از فقر را در جامعه انسانى بشماريم سخن به درازا مىكشد و شكل نوشته تغيير يافته و اگر بخواهيم از ابعاد گوناگون مسايل اقتصادى بحث كنيم، اين نوشته طولانى و فقط در اين بُعد از شاخصه جامعه مهدوى خلاصه مىشود، به همين جهت سخن را اينگونه خلاصه مىكنيم: از جمله اصلاحات گسترده و طرحهاى بزرگى كه امام مهدى(ع) بدان قيام مىكند مسأله حلّ مشكلات اقتصادى در خانواده بزرگ بشرى است و اين كار بزرگ و برنامه عظيم از راه پياده كردن مقرّرات عادلانه و رهايىبخش و زندگىساز اقتصاد اسلامى خواهد بود از مهمترين و كارسازترين بندهاى آن عبارتند از: 1- اعطاى آزادىهاى گوناگون در امور اقتصادى و اجتماعى و فكرى و صنعتى بر اساس حق و عدالت اسلامى. 2- بهرهورى از مواهب و امكانات و نيروهاى طبيعت و فرصت و ميدان دادن به دستها، مغزها و انديشههاى توانا و سازنده و مبتكر بر اساس عقل و انديشه. دسترسى به همه موارد ذكر شده به جهت اجراى دقيق تعاليم اسلامى عملى مىشود. اينك يك نمونه از روايات متعدّدى كه نشانگر زندگى اقتصادى امام مهدى(ع) است را به جهت رعايت اختصار در پائين ذكر مىشود: پيامبر گرامى اسلام(ص) مىفرمايند: «به مهدى(ع) بشارتتان مىدهم… او ثروتها را درست و بطور مساوى تقسيم مىكند و به بركت او غنا و بىنيازى دلهاى امّت محمد(ص) را لبريز مىسازد و عدالت او همه را در برمىگيرد، تا آنجائى كه دستور مىدهد ندا كنندهاى ندا كند كه: «هان، اى مردم! هر كس نياز مالى دارد بيايد و هرچه مىخواهد بگيرد.» و جز يك نيازمند، كسى نمىآيد. آن يك نفر مىآيد و امام مهدى(ع) به او مىگويد: «نزد خزانه دار برو تا آنچه مىخواهى به تو بدهد.» نزد خزانهدار مىرود و مىگويد: «من از سوى امام مهدى(ع) آمدهام تا به من كمك كنى و ثروتى به من بدهى.» خزانهدار مىگويد: «آنچه مىخواهى بردار…» او آنقدر زر و سيم برمىدارد كه نمىتواند ببرد، مقدارى از آن را برگرداند تا بتواند حمل كند و بقيّه را مىبرد. امّا وقتى از خزانهدار دور مىشود، پشيمان شده و مىگويد: «گويى من حريصترين فرد از امّت محمد(ص) هستم. همه براى دريافت مال دعوت شدند امّا جز من كسى نيامد». از اين رو نزد خزانهدار برمىگردد و زر و سيم را پس مىدهد امّا خزانهدار نمىپذيرد و مىگويد: «ما چيزى را كه بخشيديم، ديگر نمىپذيريم».(8) اين روايت و روايتهاى زيادى شبيه اين روايت، همه بر رشد و شكوفايى اقتصادى جامعه مهدوى و غناى نفس مردم و عدم رغبت آنها در سايه تعاليم نجاتبخش اسلام به زياده خواهى، احتكار و پسانداز است كه هر كدام از اين موارد، خود عامل بيمارى اقتصاد، و فقر عدهاى از مردم در سايه ثروت اندوزى بقيّه مردم مىباشد، كه در جامعه مهدوى همه اين بيمارىها از بين خواهد رفت. براى شاخههاى مختلف اقتصاد، روايات و بحثهاى زيادى در منابع ذكر شده است. كه به جهت پرهيز از طولانى شدن مطلب به يك نمونه ديگر فقط اشاره مىشود. د. كشاورزى در جامعه مهدوى: زراعت و كشاورزى از منابع مهم ثروت ملّى و از موارد اساسى پاسخگويى به نيازهاى مادّى جامعه و از وسايل تأمين موادّ غذائى در جهان انسان و حيوان است و خداوند آب و خاك را در اختيار بشر نهاده است تا از امكانات و بركات زمين بهره گيرد. حضرت على(ع) هم فقرزدائى از جامعه را در گرو توسعه اقتصادى و از شاخههاى مهم آن، كشاورزى را بيان مىفرمايند. كه به اين مطلب قرآن نيز اشاره دارد. «آيا هيچ درباره آنچه كشت مىكنيد انديشيدهايد؟»(9) پس مىتوان توسعه كشاورزى را يكى از مهمترين عوامل رشد جامعه و نجات آن از فقر و فلاكت دانست. از اين رو هنگامى كه امام مهدى(ع) ظهور مىنمايند سيستم زراعى و كشاورزى بطور كامل دگرگون مىگردد و به بهترين و زيباترين شكل و محتوا و برنامه، شكوفا مىگردد. امام مهدى(ع) با كمك گرفتن از تكنولوژى و ابزارهاى مهم كشاورزى، و با طرّاحى و تدبير بىنظير، به كشاورزى رونق داده و كشاورزى شكوفا و شكوهبار مىگردد. و از رهآورد اين پيشرفت، روح حيات در همه نقاط بىشمار گيتى، حتى زمينهاى موات و كويرها، دميده مىشود. و مردم در رفاه و آسايش و آرامش زندگى مىكنند. اينك نمونههايى از روايات در نشانگرى آن شرايط شكوهبار را از نظر مىگذرانيم. پيامبر گرامى مىفرمايند: «آبها در دولت مهدى(ع) فراوان مىگردد و زمين بركات خويش را چندين برابر مىسازد».(10) و امام على(ع) مىفرمايند: «انسان در عصر حاكميت جهانى آن حضرت، هر آنچه از انواع دانههاى زراعى بر زمين بيافشاند، هفتصد برابر، برداشت مىنمايد…»(11) طبيعى است كه حضرت با ساختن سدّهاى فراوان آبها را مهار كردهاند و از رهآورد مهار آبها، زمينها آباد، و با مكانيزه كردن كشاورزى و گشوده شدن، درهاى رحمت الهى به روى زمينيان، به همه آنها دست مىيابد. و كشاورزى رونق گرفته و پيشرفته مىگردد. و علاوه بر ايجاد اشتغال، نشاط اجتماعى، انواع مواهب، نعمتها و امكانات زندگى شايسته و درخور شأن انسان بصورت وصفناپذيرى، در دسترس مردم قرار مىگيرد. مردم در عصر ظهور در زراعت و غرس انواع درختان آزادند و در راه تلاش و سازندگى آنان، موانع بازدارندهاى همچون مالياتهاى ظالمانه و مقرّرات ضد انسانى قرار نمىدهند، و انسان هر چه قدر تلاش كند و زمينى را احياء كند و به مزارع و باغات پرميوه تبديل كند، از آنِ خود اوست. چرا كه در مكتب اسلام چنين وضع شده است. پيامبر اسلام مىفرمايند: «هر كس زمين مردهاى را زنده كند از آن خود اوست.»(12) و بدين سان انسان در جامعه مهدوى با انگيزه بيشتر، و نشاط زايد الوصفى به كار و تلاش و سازندگى مىپردازد و از اين رهگذر نعمتهاى فراوانى نصيب انسان مىگردد. و جامعه مهدوى در آسايش و امنيت و صلح و صفا، بسر مىبرد. و مشكلات بزرگى در جامعه امروز، گريبانگير بشر است. مثل، مشكل بيكارى، مسكن، فقر به بركت و تلاش و تدابير حضرت مهدى(ع) از جامعه مهدوى رخت برمىبندد. امام صادق(ع) مىفرمايند: «هنگامى كه قائم آل محمد(ص) قيام نمايد، خانههاى شهر «كوفه» به شهر «كربلا» متّصل مىشود و شهر بقدرى گسترش مىيابد كه همه صاحب خانه مىشوند.»(13) بدينسان، اين روايت، بيانگر اين مطلب است كه مردم زمينهاى خشك و سوزان و بيابانهاى بىآب و علف را إحيا و آباد مىسازند و بصورت خانههاى زيبا و پر شكوه و باغهاى پرطروات درمىآورند كه يك نمونه آن، گسترش شايسته خانههاى كوفه تا نهر كربلا مىباشد، آن هم با آن مسافت بسيارى كه اينك ميان آن دو شهر وجود دارد. خلاصه سخن اينكه در جامعه مهدوى، آزادى كار، مسافرت، تجارت، نوآورى، ابداع و امكانات به همه مردم ارزانى مىگردد. و ميدان كار و تلاش و ابتكار براى همه استعدادها فراهم مىشود. و سستى و تن پرورى و بيكارگى جاى خود را به كار و تلاش و نشاط و تحرّك مىدهد. امنيّت و آرامش در عصر و جامعه مهدوى در جهان معاصر جامعههاى انسانى، در شرايط سخت و طاقتفرسايى از نظر فقدان امنيّت و آرامش در ابعاد گوناگون حيات، زندگى مىكند. امّا در عصر ظهور امام مهدى(ع) ترس و دلهره در همه ابعادش نابود گرديده و امنيّت و آرامش بر كران تا كران كره زمين سايهگستر و حاكم مىشود. و امّا اينكه چگونه اين امنيّت و آرامش بر سراسر گيتى و بر جان و دلها حاكم مىگردد؟ بايد گفت كه فقدان امنيّت به يكى از سه عامل ويرانگر زير برمىگردد كه در جامعه مهدوى از سه عامل فقر و محروميت، ضعف ايمان و ضعف مديريت خبرى نيست. آنچه از ذكر شاخصههاى جامعه مهدوى گذشت، نمونه كمى از شاخصههاى مختلف كه در منابع مختلف به آنها اشاره شده، مىباشد. مسلماً معرفى جامعه مهدوى در يك مقاله كوتاه عملى نخواهد شد، و به تحقيق جامع و فرصت زيادى نياز هست. چراكه جهت معرفى جامعه مهدوى و ذكر شاخصههاى آن، از منظرهاى مختلف سياسى، اقتصادى، اجتماعى به خصوص خانواده، مسائل تربيتى، پيشرفت علم و دانش و تكنولوژى، حل مشكلات لا ينحل در جامعه مهدوى، از جمله، حل مشكل مسكن، بيكارى، رعايت حقوق متقابل و جامعه كه هر كدام به تنهايى، نياز به تحقيق و پژوهش كامل جهت تقويت ايمان و باورهاى منتظران حضرت، و شناخت ويژگىهاى جامعه موعود از نظر اسلامشناسى و شناخت چگونگى حكومت در آن و مسائل مهم ديگر، كه مفيد و ارزنده است. و از جهتى شناخت جامعه مهدوى براى تعيين سمت و سويى كه جوامع بايد بسوى آن داشته باشند، سودمند مىباشد. اميد كه با شناخت مهدى موعود(ع) و جامعه او و خصوصيات آن حضرت در راستاى تحقق اهداف آن و زمينه سازى براى ظهور آن منجى عدالت خواه و عدالت گستر بيش از پيش تلاش و كوشش كنيم. انشاء الله پىنوشتها: – 1) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفا، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 356. 2) علامه مجلسى، «بحار الانوار»، مؤسسه الوفاء، بيروت، اوّل، 1404 ه . ق، ج 36، ص 358. 3) ثقة الاسلام كلينى، «اصول كافى»، دار الكتب الاسلاميه، تهران، اوّل، 1365 ش، ج 7، ص 414. 4) سيد على اكبر قرشى، «خاندان وحى»، دار الكتاب الاسلاميه، تهران، 1368 ش، ص 245. 5) شيخ حرّ عاملى، «وسائل الشيعة»، مؤسسه آل البيت، قم، 1409 ه . ق، اوّل، ج 18، ص 168؛ الكافى، ج 1، ص 397. 6) قزوينى، محمد كاظم، امام مهدى از ولادت تا ظهور، مترجم، على كرمى و سيد محمد حسينى، الهادى، قم، 1378 ش، ص 725. 7) غيبت نعمائى، ص 319؛ بحار الانوار، ج 52، باب 21، ص 365. 8) كورانى، على، معجم الاحاديث الامام المهدى، مؤسسة المعارف الاسلاميه، اوّل، 1411 ه . ق، ج 1، ص 240. 9) واقعه/64. 10) بحار الانوار، ج 52، ص 216. 11) امام مهدى از ولادت تا ظهور، ص 728. 12) وسائل الشيعه، ج 17، ص 327. 13) بحار الانوار، ج 52، ص 337؛ شيخ مفيد، «الارشاد»، كنگره شيخ مفيد، قم، اوّل، 1413 ه . ق، ص 362.
سرمقاله
ر
شما را به خدا، اي مسئولين!
اسلام با رسالت پيامبر خاتم (ص) شکل گرفت و با ولايت
اميرالمؤمنين (ع) کمال يافت و با خون حسين (ع) تثبيت گرديد. حسين وارث آدم، نوح،
موسي، عيسي، محمد، علي و فاطمه، حسين وارث تمام خوبان و سمبل همه خوبيها، حسين خون
خدا و نور حق، حسين مصباح هدايت و کشتي نجات و و … که با نثار هستي خود و ايثار
جان و مال، خانه و زندگي، اهل و عيال، خواهر، برادر و ياران و اصحاب خود در راه
خدا زيباترين سرمشق و کاملترين خط را در سر لوحه ي تاريخ انساني و در صفحه آسمان
کمال به روشني خورشيد ترسيم نمود. او هم چون شمع در آتش خدا سوخت و با شعله اي که
برافروخت خورشيد هدايت شد، فرا راه انسان به سوي خدا، او راه مستقيمي را پيمود که
نزديکترين راه به سوي خداست، راه نزديکي که نزديکتر از رگ گردن است به انسان. راهي
که با يک جهش انسان را به مقام شهود و شهادت و زندگي جاويد مي رساند.
آري امت مسلمان ايران با ايمان به اسلام محمدي و تشيع علوي
و با عشق بي کران به مکتب حسيني در يک پرواز ملکوتي به سوي حق و کمال مطلق، فاصله
زمان و مکان را در نور ديد و خود در کربلاي عشق و عاشواري ايثار يافت و نداي «هل
من ناصر ينصرني» ثارالله را با گوش دل نيوشيده و با تمام وجود پاسخ مثبت بدان داده
و صادقانه «يا ليتني کنت معک فافوز معک» را تحقق بخشيده و با اين حال هنوز خود را
در نيمه راه يک خم کوي عشق ديده و در محضر خدا و راستاي کربلا و عاشورائي که حسين
و تمام جوانان و يارانش شهيد و همه خيمه و خرگاهش در آتش کين خاکستر و تمام اهل
بيتش اسير در راه خدا شدند، خويشتن را عقب مانده و شرمسار مي بيند. اين ملتي است
که جوانان برومندش مي گريند که چرا هنوز شهادت نصيب آنها نشده است و پدران و
مادران شهيد داده اش اشک حسرت مي ريزند که خود به فيض شهادت نائل نشده اند.
آنان که هنوز نمي دانند، بدانند که رمز مقاومت و شکست
ناپذيري اين ملت بي نظير در عشق و ايمان به حسين (ع) است و تا حسين و مکتب او را
نشناسد اين ملت را هم نخواهد شناخت.
و اکنون به مناسبت فرا رسيدن ايام عاشوراي حسيني و تقارن
آن با هفته جنگ گرچه سخن بسيار است لکن در اين مجال کوتاه ضروري است نکاتي چند که
مرتبط با سرنوشت جنگ و فداکاري امت اسلام است مورد اشاره قرار گيرد.
مي دانيم که حاکميت نظام فاسد و مفسد ستمشاهي با قيام ملت
اسلام ساقط گرديد و سران آن در زباله دان تاريخ فرو غلطيدند ولي کرمهاي کثيفي که
زائيده آن منجلاب سياه بودند و با طوفان انقلاب و تابش خورشيد اسلام در سوراخهاي
متعفن خود خزيدند، بعد از چندي در سايه ي کرامت و لطف اسلام و فراز و نشيبهاي
انقلاب و هماهنگ با توطئه هاي اربابانشان با تغييري جزئي در شکل و قالب ظاهري
دوباره کم کم به صحنه جامعه باز گشتند و با سوءاستفاده از شرائط جنگ و همگام با
صدام، به فساد و افساد و خيانت و جنايت دست يازيدند. در اينجا سخن از گروهکهاي
سازمان يافته و وابسته اي نيست که خيلي زود دستشان رو شده و انقلاب به آساني آنها
را از سر راه خود برداشته است زيرا که آنها اگر معبري را منفجر يا انساني را
دزدانه ترور مي کنند لعن و نفرين بيشتري را براي گور سياه خود مي خرند و مردم نيز
به جمهوري اسلامي دلبسته تر مي شوند.
بلکه سخن از ضد انقلاب در چهره هاي ديگري است که همچون
ميکربهائي کثيف و خطرناک در پيکره جامعه اسلامي نفوذ کرده و با بهره برداري از
امکانات و شرائط موجود انقلاب ناجوانمردانه تر از صدام، از پشت به جبهه اسلام خنجر
مي زنند. ضد انقلاب و ضد اسلامي که:
در يک چهره به صورت زنان هرزه بزک کرده با آرايش تند و
لباسهاي ننگين و خودنمائي در خيابانهاي شمال تهران، قرآن و آيات الهي را با وقاحت
و تجري، آشکارا و بي محابه به مسخره و ريشخند گرفته و با دهن کجي نسبت به انقلاب
اسلامي، خون دهها هزار شهيد به خون خفته را لگد کوب و پايمال کرده و گرگ صفت به
قلبهاي داغديده و پاک خانواده ها و پدران و مادران شهيد داده پنجه مي افکند و …
.
و در چهره اي ديگر با گرانفروشي و احتکار و سوءاستفاده هاي
گوناگون بخش عظيمي از مايحتاج مردم مستضعف را که با جانبازي و ايثار همين مردم و
پول متعلق به بيت المال فراهم شده به بازار سياه و بازار آزاد سرازير کرده و با
مکيدن خون همين ملتي که ولي نعمت و نگهبان کشور هستند، ميليون ميليون به جيب جهنمي
خود مي ريزند و هل من مزيد!
و در چهره اي ديگر در ادارات با کاغذپراني و دور سر گرداندن
مراجعين، کم کاري رشوه خواري، پارتي بازي و تبعيض، اسراف و تبذير بيت المال و
سوءاستفاده از امکانات آن، جوسازي عليه عناصر مؤمن و فداکار ادارات و کوبيدن آنها
و عدم اطاعت از دستورات مسئولين انقلابي و حتي اظهار اين تز که هم چون ريگ کف جوي
آب هستيم که مي مانيم و بايد همديگر را داشته باشيم ولي آنها! ــ يعني مسئولين
ادارات ــ رفتني هستند، جان مردم مستضعف و رنجديده و اميدوار و متوقع از جمهوري
اسلامي را به لب رسانده و به سوي نارضايتي و يأس از نظام اسلامي سوق مي دهند!
و در دهها چهره ديگر مانند دزدي، قاچاق فروشي و وارد کردن
مواد مخدر و توزيع آن بين جامعه، اشاعه فحشاء و منکرات و … در صدد تضعيف و هدم
جمهوري اسلامي هستند. آيا اين قابل تحمل است که همين ضد انقلاب با کمال جرات از
خارج بازگشته و مطالبه اموال توقيفي و مصادره شده را کند؟! و معاملات ده ميليوني و
صد ميليوني انجام داده و پولهاي حاصله را به خارج قاچاق نمايد؟
آيا شايسته است در حالي که دولت اسلامي و توده هاي ميليوني
مستضعف براي تامين نزديک به سه ميليون واحد مسکوني مورد نياز براي 40 ميليون جامعه
ايراني در اثر جنگ و گرفتاريهاي ديگر هنوز نتوانسته گامهاي موثري بردارد، برخي از
همين عناصر پليد و هتّاک به اسلام با کمال اطمينانِ خاطر به ساختن خانه هاي چهل
ميليون توماني در شمال تهران مبادرت کنند! و همه چيز هم برايشان فراهم باشد؛ در
حالي که عموم افراد جامعه و حتي پدري که چند شهيد به انقلاب تقديم کرده است براي
چند شاخه آهن و پول آن به منظور ساختن يک لانه محقر معطل نوبت و لنگ هزينه آن
باشد!
هيچ کس و حتي دشمنان انقلاب نمي توانند نقش انقلاب و دستاوردهاي
عظيم و بي نظير معنوي و مادي آن را منکر شوند ولي اين يک واقعيت تلخ است که هر
امري از امور کشور که رسوبات طاغوت در آن نقشي دارند با کينه توزي و تعمد آنها
براي تضعيف و هدم جمهوري اسلامي از زمان شاه
معدوم بدتر شده است.
به خدا قسم اينان نه پايبند قانونند و نه ايمان به خدا
دارند و در چنين حالي نه نصيحت مي تواند مانع ادامه خيانت و جنايت آنها شود و نه
شعارهاي انقلابي و اکنون متاسفانه در مورد اينان نه انقلاب حاکم است و نه قانون.
آيا اين درست است که شعارها انقلابي باشد ولي در مقام عمل،
در مورد اينان، طبق قانون رفتار کرد آن هم در شرائطي که قانون و ضامن اجراي آن در
حدي است که از باب مثال دهها و صدها ميليون تومان اموال توقيفي را به سرمايه داري
که فراري بوده و اکنون بازگشته يا به وکيل او باز پس ميدهد ولي قانون از کنترل
جنايتها و خيانتهاي همين سرمايه دارها عاجز است؟!
آن گاه اين قانون در صورت تطبيق مصداق با حکم در مورد اين
افراد بايد اِعمال شود که قانون ديگري بتواند مثلا فرزند مشمول او را به سربازي
ببرد و يا از حرکت اتومبيل او در جهت معکوس خط ويژه اتوبوس بازدارد! و يا از
چپاولها و غارتها و زنان و دختران بي بند و بار آنان جلوگيري نمايد و يا .. آيا
بهتر نيست در شرائط کنوني در مورد اينان برعکس اين روش عمل شود؟
شما را به خدا اي مسئولين محترم و دل سوخته، به خاطر حفظ
اسلام و خون شهدا بياييد يا خودتان با برنامه ريزي و کمک حزب الله، منکرات و
زشتيهائي را که با اشکال مختلف مي رود تا چهره اسلام و انقلاب را لکه دارد کند با
قاطعيت انقلابي نابود سازيد و يا اجازه دهيد امت اسلام با عمل دقيق به رساله
عمليه، امر به معروف و نهي از منکر را خود عملي سازند که به يقين ملتي که پوزه
ابرقدرتها را در طي انقلاب و جنگ تحميلي در سرزمين غرب و جنوب کشور اسلامي به خاک
مذلت ماليد به آساني قادر است اين لکه هاي ننگ را نيز از جامعه اسلامي پاک کند.
و السلام. رحيميان
گفتاروکردار
انتقادها وپیشنهادها
گفتاروکردار 2
درشمارۀ 49 سخنی داشتیم پیرامون دوگانگی گفتاروکردارکه
ظاهراسخن به پایان رسیده بود وبنا نبود دنباله ای داشته باشد. ولی باتذکر بعضی
ازبرادران وملاحظه برخی شواهد روشن وگویا، تصمیم گرفته شد که درادامه آن سخن به
ذکر بعضی ازاین نمونه ها بپردازیم . یادآوری جزئیات وموارد خاص گرچه خلاف روش
معمولی مااست ولی باتوجه به این نکته که راهنمائیهای کلی دراکثرانسانها موثرنیست
نیاز مبرمی به ذکر بعضی ازشواهد خارجی احساس می شود. انسان همواره سعی دارد که در دادگاه
وجدان که خالصترین وعادلترین دادگاه این جهان است خودرامحکوم نکند وازاین روی
عذرها می تراشد وخود را فریب می دهد؛ وشاید انگشت گذاشتن برجزئیات مسائل بعنوان یک
اتمام حجت راه خودفریبی رابسته یابه حداقل برساند.
شواهد نفاق عملی (اختلاف گفتاروکردار) درجامعه بسیار است
وماتنها به برخی ازنمونه هائی که روزانه با آنها برخورد می شود یا اخیرا توجه
مارابه خودجلب کرده اشاره ای داریم وسایر موارد رابه وجدان بیدارافراد واگذارمی
نمائیم :
نظارت بربهداشت
ازمسائلی که مانور تبلیغاتی درمورد آن نسبتاً چشمگیر است
ولی درمرحله عمل واجرا چندان اهمیتی به آن داده نمی شود، مساله بهداشت است. تاآنجا
که تعطیل یک رستورانی که پنجاه نفررادریک میهمانی مسموم کرده است ازحرکتهای
انقلابی دادگستری آن شهرستان شمرده می شود!درحالی که این برخورد حتی درکشورهای عقب
مانده یک امر بسیار عادی ومعمولی است. آیا این امر حکایت ازگستردگی مراکز غذائی
غیر بهداشتی نمی کند؟ معلوم نیست چه مرکزی مسئول پیگیری دستورهای بهداشتی است؟ چه
کسی باید چرخهای دستی که غذاهای کثیف وغیرسالم رابه خورد مردم وبخصوص کودکان می
دهند، جمع آوری کند؟ وچه کسی باید به وضع نانوائیها ، آب میوه گیریها، کبابیها
وامثال آنها رسیدگی بنماید؟ بارها درروزنامه خبربستن وتعطیل این گونه مراکز تغذیه
راشنیده ایم ولی آیا این تصمیم درپیشگیری کفایت می کند؟ یاپیشگیری به این معنی است
که مرکز بهداشت بطور مرتب مامور رسیدگی داشته باشد ومتخلفین رابه دادگاه بسپارد
البته بشرط آن که باتشدید عمل ، جلوی رشوه خواری اورابگیرند وگرنه نتیجه ای بجز
بالا رفتن قیمت موادغذائی نخواهد داشت!
چندی پیش در روزنامه ها اطلاعیه ای ازادارۀ نظارت برمواد
غذائی وبهداشتی پخش شد که درآن مردم راازاستعمال شیشه های شیرپلاستیکی مات برحذر
می داشت. ونظیر این گونه اطلاعیه ها بسیارصادرشده است. آیا تنها راه اجرائی
جلوگیری ازفرآورده های غیربهداشتی این اطلاعیه ها است؟ !
اصولاً چرا ساختن وعرضه داشتن یک کالای غیربهداشتی آزاد
باشد؟
فرآورده های دشمن بعثی
جالب این است که دراطلاعیه مذکور ازمصرف فراورده های غذائی
کشور عراق نیزبه دلیل غیربهداشتی بودن!آنها منع شده بود. این مطلب علاوه براشکالی
که درپذیرش جامعه نسبت به آن دارد چنین وانمود می کند که تنها مانع استفاده
ازکالاهای عراقی جنبه بهداشتی آن است. آیا واقعاً چنین است؟ آیا خریدن اجناس عراقی
بمعنای جنگ با رزمندگان اسلام نیست؟ آیا خریدن اجناس عراقی بمعنای جنگ بارزمندگان
اسلام نیست؟ آیا یک مسلمان باغیرت راضی می شود که باپول اوگلوله تهیه شود ودرسینۀ
فرزندان رشید اسلام بنشیند؟ آیا دراین کشورهیچ قدرت اجرائی نیست که کالاهای عراقی
راازبازار جمع آوری کند؟ !
چه باید کرد؟
بازگردیم به اصل مطلب. مسئولین بهداشت باید علاوه برتبلیغات
وتعلیمات وسیع ودامنه دار، امکانات رعایت بهداشت عمومی رافراهم آورند و ازپخش
هرگونه کالای غیر بهداشتی وزیانبار جدا ممانعت کنند. اکنون باکمبود صابون
استاندارد، انواع صابونها به بازارسرازیر شده است ومثلا باسه یا چهار تومان (خیلی
ارزان!) به دست می آید. بعضی ازآنها به تجربه مشاهده شده است که آثار نامطلوبی
برپوست باقی گذاشته. حال ازجهت دفع آلودگی ورعایت بهداشت آیادرحد مطلوب است یانه؟
لازم است موسسه استاندارد تحقیق کند ونظربدهد که این امرنیاز به تخصص دارد. گرچه
ظاهراً این مؤسسه نیز باتوجه به این که فاقد قدرت اجرائی است وقادربه تحقق بخشیدن
به آرمانهای خویش نمی باشد تدریجا صحنه را رها کرده وگرنه فعالیت بیشتری درمسائل
مربوط به بهداشت جامعه می داشت!.
نظارت برتولید
نظارت برتولید ازنظر پرستیژ واعتبار کشور درهمه موارد لازم
وضروری است ودرخصوص وسایل ولوازم بهداشتی وآنچه با سلامت جامعه ازهرجهت مرتبط است
ضرورت بیشتری دارد بویژه درتولیدهائی که اساساً برای معالجه بیماران تهیه شده است
. مثلا اگرثابت شود محیط یک کارخانه داروسازی آلوده است وداروهای آن بیش ازآن چه
نفع دارد، زیان دارد وبیمار بیچاره ای که آمادگی مبارزه بامیکروبها راازدست داده
به انواع بیماریها گرفتار می کند ، بدون شک مساله ای است بسیار خطرناک ومسئولیتی
است درخور اهمیت.
هم اکنون تبلیغات دامنه داری برای سرنگهای تولید داخلی، چشم
وگوش راپرکرده ولی مکرر شکایت وفریاد بیماران ازاین سرنگها که برای استاندارد بودن
آنها نیازی به مهر وآرم نیست به گوش میرسد. (البته نه بگوش مسئولین!) .
نرخ گذاری وبازارآزاد
ازمواردی که گفتار باکردارمخالف است قیمت گذاری برمحصولات
کارخانجات داخلی است که گاهی به این جمله تاکید برعمومیت قیمت گذاری نیزمی شود
«قیمت برای مصرف کننده درسراسر کشور. . . ريال»ولی هیچ گاه درنزدیکترین فروشگاه
آزاد به کارخانه باآن قیمت فروخته نمی شود تاچه رسد به جاهای دورافتاده کشور بلکه
دربیشتر موارد تاسه برابرقیمت دربازار آزاد به فروش می رسد واین نمونه ای ازنفاق
عملی است، بخصوص باتوجه به این که اکثر این شرکتها زیرپوشش سازمانهای دولتی هستند.
اینجا نیز جای این سئوال بی پاسخ باقی است که چه ارگانی
مسئول رسیدگی واجرای این قیمت گذاریها است؟ واگر مسئولی ندارد ظاهرا بهتراست قیمتی
برآن نوشته نشود تامصداق آیه (لم تقولون مالاتفعلون) قرارنگیرند وضمنا فروشندگان
بخصوص سوپرمارکتها به زحمت پاک کردن یا پوشانیدن آن نیافتند!.
نظارت برفیلم ها !
ازنمونه های بارز و علنی مخالفت گفتاروکردار، پخش بعضی
ازفیلمهای خارجی ازسیمای جمهوری اسلامی است که باهمه ادعاها وفریادها وشعارها
مخالف است فیلمهائی که درآن زنان بی حجاب آرایش کرده وعشوه گر خودنمائی نموده
وجامعه رابه فساد دعوت می کنند وبااین کار سیمای جمهوری اسلامی رسما وعملا بی
حجابی راترویج می نماید درحالی که خود باگزارش فیلمهائی که تلویزیونهای خارجی پخش
کرده اندانتقاد ازبد آموزی آنها نموده فریاد برمی آورد که پخش این گونه فیلمها ،
جامعه رابه سوی جنایت وآدمکشی سوق می دهد.
آیاجنایت تنها آدمکشی است ؟ !
بی گمان پخش یک فیلم آن چنانی سخنان دهها خطیب سخنور
ونوشتار دهها نویسندۀ توانا رانقش برآب می کند وما درست مانند آن زن می شویم که
هرشب بافته های روز خود را رشته می کرد«وَلاتَکوُنوا کالّتی نَقضَتْ غَزلها مِن
بعدِ قُوةٍ انکاثاً».
آیا مسئولین نظارت برفیلمها هیچ گونه احساس تعهدی دراین
زمینه ندارند یا اینکه چنین فیلمهائی بامقایسه با صدها فیلم دیگر که دراختیارآنان
است درنظر آنها یک فیلم ساده است که هیچ گونه مخالفتی بااحکام شرع ندارد؟ !
تبلیغ رایگان برای مسیحیّت
وبدتر ازآن فیلمهای تبشیری مسیحیت است که مکرراز سیمای
جمهوری اسلامی پخش می شود. دست اندرکاران رادیو وتلویزیون بدون شک به تاثیر عمیق
فیلم درروحیه افراد بخصوص جوانان ساده دل کاملاً توجه دارند وازسوی دیگر حتماً
ازفتوای حضرت امام دام ظله وسایر فقهای شیعه بلکه همۀ علمای اسلام اطلاع دارند که
هرگونه تبلیغ برای تبلیغ برای ادیان دیگر درکشور اسلامی جایز نیست .
حضرت امام در تحریر الوسیله مطلبی دراین زمینه دارند که
برگردن آن چنین است:
«کفار چه اهل ذمه باشند وچه نباشند حق ندارند ازادیان فاسدۀ
خود دربلاد اسلام تبلیغ کنند وکتب گمراه کننده خود رانشر نمایند ومسلمانان
وفرزندان آنها رابه سوی ادیان باطله خویش بخوانند. وتعزیر آنها (اگرچنین کنند)
واجب است. وبراولیای امور درکشورهای اسلامی لازم است آنان رابه هروسیله مناسبی
ازاین کارمنع نمایند. وبرمسلمانان واجب است ازکتابها ومحافل آنان دوری جویند
وفرزندان خود راازآنها منع کنند. واگرچیزی ازکتب ونوشتجات گمراه کنندۀ آنان به دست
مسلمانان رسید باید آنها راازبین ببرند، زیرا کتابهای آنان احترامی ندارد وتحریف
شده است. خداوند مسلمین راازشر اجانب وکید آنها نگهدارد وکلمه اسلام راسربلند بدارد».
(تحریر الوسیله ج2ص507)
باچنین فتوای واضح وروشن تکلیف فیلمهای گمراه کننده که تأثیرآنهاازنوشتجات،
بسیارعمیقتر است روشن می شود. نباید تصورکرد که این مطالب تاأثیری درروحیه جوانان
مسلمان ندارد، زیرا آن گونه که ازنامه های تاثیری درروحیه جوانان مسلمان ندارد،
زیرا آن گونه که ازنامه های رسیده به دست می آید فعالیت تبشیری مسیحیان بی اثر
نیست بخصوص درمواردی که ازغریزه جنسی نیزاستفاده شده است وانگیزۀ تمایل به مذهب
فاسد آنان قویتر گشته تاآنجا که بعضی ازجوانان مسلمان رسما به دین آنها درآمده
اند!
واضح است که بااین تبلیغ دامنه دارکه ازسوی مسئولین صدا
وسیما بخصوص درایام ولادت حضرت مسیج (ع)ارائه می شود جوانان ساده دل کاملا اغفال
می شوند وخود رافریب می دهندکه:چه فرق می کند همه ادیان آسمانی وازسوی خداوند است
حضرت مسیح (ع)نیزپیامبر خدااست وامثال آن. وازآن سوی آزادیهای مذهبی، انگیزه های
جنسی ومانند آن نیزاورابه گرایش به این دین فاسد تحریف شده وامی دارد ودرنتیجه
نیرومندترین وسیله تبلیغی دین اسلام وسیله ای برای تبشیر مسیحیت می شود.
واینجاست که باید واتیکان جشن بگیرد زیرا اومیلیونها دلار
باید خرج می کرد تادریک کشوراسلامی چنین تبلیغی بنمایدواکنون قلب کشورهای اسلامی
باخرج خود بهترین تبلیغ رابرای آنها به احسن وجه انجام می دهد.
وآنجا سرافکندگی به نهایت می رسد که درسیمای جمهوری اسلامی
به مناسبت ولادت حضرت مسیح (ع)تصویر پابرهنه ای ازحضرت مریم علیهاالسلام که به
فرموده قرآن بانوی عالم است باوضعی بسیار خجلت آورـ که اگر تصویر هرزنی رابه آن
نحو نشان دهند حرام ونامشروع است ـ به نمایش گذاشته می شود وهیچ فریاد اعتراضی
بلند نمی شود. نام این راچه می توان گذاشت بجز تقلید کورکورانه ازجهان مفتضح
ورسوای مسیحیت؟ وهمچنین گذاشتن تصویری ازصلیب درکنار گوینده تلویزیون درشب کریسمس
چه معنائی دارد بجز صحه گذاشتن برعقاید باطله مسیحیان؟ بااین که فقها صلیب رادرحکم
بت می دانند وخرید وفروش وتصویر وتجسیم آن راحرام می شمردند گویا درآن شب مرجع
تقلید آقایان پاپ بود؟ !!!یا ایها الذین امنوا لم تقولون مالاتفعلون . کبرمقتا
عندالله ان تقولوا مالاتفعلون.
وضعیت اسفبار بیمارستانها !
ودراین میان، قشری که بیش ازهمۀ اقشار باید به عهد و پیمان
خدائی خودپای بند باشند، پزشکان و سایر کادر درمانی بیمارستانها هستندزیرا از لحاظ
موقعیت شغلی، جان افراد جامعه به تعهد وپای بندی آنها وابسته است واز جهتی دیگر،
آنان بعلاوه عهدی که هر مومن با خدای خود دارد، سوگند یاد کرده اند وتعهد نموده
اند که جز خدمت به جامعه و تامین سلامت برای افراد، هدف دیگری راتعقیب نکنند.
راستی چه زیبا است این تعهد که سنت پیشینیان است و در همه
جوامع بشری مرسوم است ولی چه زشت ونفرت انگیز است آن لحظه ای که یک پزشک از وظیفه
خود سر باز می زند وبیمار مشرف به مرگ را به دلیل استراحت یا کارهای شخصی کم
اهمیت، رها می سازد تا به سختی جان بسپارد در حالی که تنها با یک آمپول می تواند
جان او را نجات دهد.
و ازآن بدتر پزشکانی هستند که تنها به دلیل حزب اللهی بودن
بیمار وریش داشتن، اورامحکوم به مرگ می کنند!!این مطلب افسانه وخیال نیست بلکه
واقعیت تلخی است که دربیمارستانهای کشور حزب الله، باکمال تاسف، جریان دارد وآنقدر
موارد آن زیاد است که هیچ نیازی به ذکر نمونه نیست.
چه بسیارند افرادی که بیمار اورژانس مشرف به مرگ
راآنقدرازاین بیمارستان به آن دیگری منتقل کرده اند که به دلیل کمبود جا ونبودن
تخت خالی وتشریف نداشتن جناب دکتر، حاضر به پذیرش نشده اند تا بیمار بیچاره جان
داده است.
شخصی که نوجوان چهارده ساله اش دچارضربه مغزی شده
بودوازبینی اوخون جاری بود، یک شب تاصبح فرزند بیچاره اش راازدست داد. اومی
گفت:بیمارستانهای دولتی وغیردولتی راگشتم وبه وضع اورسیدگی نکردند بااینکه حاضر به
پرداخت هرمقدار هزینه که می خواستند بودم وبه اعتراف پزشک ، قابل معالجه بود ولی
یاپزشک حاضر نبود یابیمارستان نمی پذیرفت. جالب است که به یکی ازمسئولین کشور
دراین باره تذکر داده شده است، وایشان گفته اند:اینها مسائل جزئی است.
وهمچنین برخورد پرستاران بابیماران بستری که مکرردرروزنامه
ها خوانده ایم ، شکایت افرادی که مرگ بیمارهایشان رانتیجه بی اعتنائی پرستاران می
دانند ولی هیچ تصمیم جدی برای رسیدگی به این فریادها گرفته نمی شود بجز تشکیل
سمینارهای تشویق کننده!راستی آیا بمناسبت روزپرستار، کسی به آنها تذکر داد ومعایب
ونقص هایشان راگوشزد نمود یا تنها به تشویق وتعریف وتمجید اکتفا شد؟ به نظر ما
بعضی تشویق ها ، خیانت به افراداست . البته حساب پرستاران متعهد ومخلص جدااست
وآنها بدون هیچ تعریف وتمجیدی وظیفه خود رابه بهترین وجه ادا می کنند وعددشان
نیزبسیار است ولی آنچه بطور عموم به چشم می خورد، برخوردهای نامناسب بخصوص با
افراد مومن وحزب اللهی است.
مسئولین باید به این امرمهم که بستگی به زندگی ومرگ مردم
دارد، اهمیت بیشتر بدهند ودست کم نگیرند وپزشکان باید به تعهد خود پای بند باشند
تامورد خشم الهی واقع نشوند«کبرمقتاً عندالله ان تقولوا مالا تفعلون».
معاد
معاد
قمست دهم
آيت الله حسين نوري
*چهره مرگ
*اولياي خدا در آستانه مرگ
*دشمنان خدا در آستانه مرگ
همانطور كه در مقاله گذشته گفته شد منازل و مراحل معاد از
«مرگ» آغاز مي گردد و مرگ در حقيقت دروازه اي است كه با عبور از آن چشم انسان بر
صحنه ديگري گشوده ميشود و يا نقش پلي دارد كه جهان آخرت را به دنيا متصل ميگرداند
و در رابطه با آن لازم است موضوعات بسياري مورد توجه ما قرار بگيرد و درباره آنها
بحث و بررسي بعمل بيايد و بر اين اساس درباره 2 موضوع:
1-
حتمي بودن مرگ
2-
اينكه بوسيله آن صحنه عوض ميشود و بسيارياز جريانها تغيير مي كند و اينكه پرده
ها بركنار مي رود و شعاع ديد و درك انسان وسعت بيشتري پيدا مي كند بحث كرديم.
اكنون با توفيق خداوند متعال سومين موضوع را مورد بحث قرار
ميدهيم.
چهره مرگ
از آنجا كه پاداش و كيفر اعمال انسان از لحظه فرار رسيدن
مرگ آغاز مي گردد، كيفيت مرگ و اينكه آيا با چهره زيبا و دل پسند به سراغ انسان
بيايد و يا اينكه با چهره ناپسند و ترسناك انسان را دريابد، با نحوه اعمال انسان
در زندگي دنيا ارتباط دارد.
و اين موضوع از احاديث بسياري كه از اهل بيت عصمت (ع) صادر
گرديده است بدست ميآيد و ما بذكر تعدادي از آنها ميپردازيم:
1- از حضرت اميرمؤمنان(ع) تقاضا شد كه مرگ را توصيف
بفرمائيد حضرتش در پاسخ فرمودند: مرگ بر 3 نوع است:
1- بشارت به نعمت هاي جاويد خداوند.
2- بشارت به عذاب هميشگي.
3- با چهره اي ترسناك ولي در پرده اي از ابهام.
از آن پس توضيح
داده فرمودند:
اما دوستان ما كه در راه اطاعت و فرمانبرداري از اوامر ما
گام برميدارند و مي كوشند آنها به نعمت هاي جاويدان بشارت داده ميشوند.
و اما دشمنان ما كه راه مخالفت با ما را پيش گرفته اند چهره
مرگ براي آنها طوري است كه اشاره و مقدمه عذاب هميشگي خداوند است.
ولي كساني كه مرگ به سراغ آنها با چهره ترسناك ولي در عين
حال ابهام آميز ميآيد مؤمناني هستند كه داراي گناهان و اسر افكاري ميباشند.
اما هر چند چهره مرگ براي آنها ابهام آميز است ولي هرگز با
دشمنان ما در يك رديف نخواهند بود و ممكن است شفاعت ما آنها را دريابد و نجات پيدا
بكنند.
سپس در پايان كلام خود فرمودند: به وظائف خود عمل كنيد و در
راه اطاعت خدا كوشا باشيد و بجز عمل بوظيفه و اطاعت خداوند بر چيزي تكيه نكنيد.[1]
2- از حضرت مجتبي (ع)نيز از «مرگ» سؤال شد در پاسخ فرمودند:
مرگ بزرگترين مسرت و شادماني است كه بر افراد مؤمن رخ مي
دهد آنها بوسيله آن از دنيائي كه زندگي در آن با انواع سختيها آميخته شده است خارج
مي گردند و به نعمت هاي جاويد نائل مي شوند. و بعكس بزرگترين بليه اي است كه بر
كافران وارد مي شود و آنها بوسيله آن از بهشت خودشان (يعني دنياي خودشان) خارج
گرديده به آتشي كه هرگز خاموش نميشود وارد مي شوند.»[2]
3-
حضرت سجاد(ع) در پاسخ سؤال از كيفيت مرگ فرمودند:
«براي فرد با ايمان مانند آنست كه لباس چركيني را كه در
بردارد بركند و قيد و بندهاي گران را از خود برگيرد و آزاد و راحت شود و بجاي آنها
فاخرترين و خوشبوترين جامه ها را در بر كند و بهترين مركب ها را سوار و در بهترين
منزل ها جاي بگيرد.
ول براي كافر مانند آن است كه لباسهاي فاخر را از تن بركند
و ازمنزلهائي كه به آنها انس گرفته بود جدا شود و بجاي آنها چركين ترين و درشت
ترين لباس را بپوشد و در وحشتناكترين منزلها سكني بگيرد و گرفتار بزرگترين عذابها
بشود.»[3]
4-
حضرت صادق(ع) در جواب پرسش از مرگ و چگونگي آن فرمودند:
«مرگ براي مؤمن مانند آن است كه خوشبوترين گلها را ببويد و
آن بوي خوب در او بطوري تأثير كند كه همه دردها و رنجها را فراموش كند ولي براي
كافر مانند گزيدن افعي ها و عقربها است.»
اين اوصاف و خصوصياتي كه براي چهره مرگ ذكر گرديد همانطور
كه ملاحظه نموديد با كفر و ايمان و نحوه اخلاق و كردار انسان ارتباط دارد و
بنابراين براي ملاقات مرگ با چهره زيبا و لذت بخش راهي جز اصلاح و تكميل معارف
اعتقادي و تهذيب اخلاق و كوشش در راه انجام وظائف عملي وجود ندارد.
و مرگ در حقيقت مانند آئينه اي است كه در مقابل چهره
اعتقادي و اخلاقي و عملي انسان قرار داده شده است و روشن است كه آئينه جز نشان
دادن سيمائي كه در برابر آن قرار گرفته است ندارد.
مرگ هر يك اي پسر همرنگ اوست آينه صافي يقين همرگ روست
پيش ترك آئينه را خوش رنگي است پيش زنگي آيه هم زنگي است
***
اي كه ميترسي زمرگ اندر فرار آن زخود ترساين ايجان هوشدار
زشت روي تست ني رخسار مرگ جان
تو همچون درخت ومرگ برگ
از تو رستست ارنكويست اربد است ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است
گر بخاري خسته اي خود كشته اي ور حرير و قز دري خود رشته اي
از آنچه ذكر گرديد رمز اين مطلب كه چرا اولياي خدا از مرگ
اساساً ترس و هراسي نداشتند و اينكه چرا هنگامي كه مرگ به آنها روي ميآورد آنرا با
آغوش باز ميپذيرفتند و چرا موقعي كه در آستانه مرگ قرار مي گرفتند عباراتي را كه
نمايانگر روح سرشار از شادماني و اطمينان بود بر زبان مي آوردند، روشن گرديد،
چنانكه معلوم شد كه چرا دشمنان خدا اين اندازه از مرگ ميترسيدند و چرا هنگامي كه
خود را در آستانه آن مي بينند سراسيمه و دست پاچه ميشوند و متأسف مي گردند و هاله
اي از غم و اندوه و آه حسرت چگونه بر زندگي آنها سايه ميافكند. كه ريشه همه اين
حالات و جريانات به جريانهاي فرهنگي و اخلاقي و عملي آنها مربوط مي گردد.
حضرت اميرمؤمنان(ع) ميفرمود: «و الله لابن ابي طالب آنس
بالموت من الطفل بثدي امه».[4]
يعني سوگند بخدا، «انس و الفت فرزند ابي طالب به «مرگ» از
انس و الفت كودك به پستان مادر بيشتر است».
و نيز ميفرمود:«فوالله ما ابالي دخلت الي الموت او خرج
الموت الي».[5]
سوگند بخدا نميترسم از اينكه من بسوي مرگ بروم يا مرگ بسوي
من بيايد».
و بالأخره هنگامي كه ابن ملجم مرادي شمشير زهرآلودش را بر
فرق همايون آنحضرت در سحرگاه نوزدهم رمضان در ميان محراب عبادت كوبيد، لبخندي بر
لبهاي مباركش نقش بست و با گفتن «فزت و رب الكعبة» از شهادت در راه خدا استقبال
كرد:
خرم آنروز كزين منزل ويران بروم راحت جان طلبم از پي جانان بروم
اين شعار چنانكه گفتيم شعار اولياي خدا است چنانكه حضرت سيد
الشهداء(ع) و شهداء بزرگ ديگر نيز – همانطور كه در فصل «مرگ توام با شهادت» كه
زيباترين و كريمانه ترين مرگها است توضيح داده خواهد شد- اين قبيل عبارات را در
آستانه شهادت خود مي گفتند.
در اصول كافي آمده است كه حضرت سجاد(ع) آخرين عبارتي را كه
در هنگام رحلت از اين جهان گفتند اين بود:
«الحمدلله الذي صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة
حيث نشاء فنعم اجر العاملين».[6]
يعني: «حمد و ستايش مخصوص خداوندي است كه وعده خود را با ما
عملي ساخت و ما را وارث سرزمين بهشت كه در هر نقطه اي از آن كه بخواهيم جايگزين مي
گرديم، گردانيد. پس نيكو است اجر عمل كنندگان.»[7]
و در برابر آن همانطور كه گفته شد شعار دشمنان خدا سراسيمگي
و تأسف در هنگام فرا رسيدن مرگ است:
هارون الرشيد هنگامي كه گرفتار بيماري اي كه به زندگي ننگين
او پايان داد گرديد هر اندازه كه گام بگام بطرف مرگ ميرفت بر شدت حسرت و تأسفش
افزوده تر مي شد او كفن خود را حاضر كرد و دستور داد قبري را نيز براي او بكنند از
آن پس بستر خود را در كنار آن قبر قرار داده نگاه بقبر مي كرد و آه حسرتبار مي
كشيد و مي گفت:
«ما اغني عني ماليه هلك عني سلطانيه».[8]
يعني: «مال و ثروت من براي من نفعي و نتيجه اي نبخشيد و
سلطنت و قدرت من از بين رفت و پس از گفتن اين عبارت رخت از اين جهان بركشيد.»[9]
از اين قبيل نمونه ها از هر دو طرف (اولياي خدا و دشمنان
خدا) در تاريخ فراوان است:
بلال حبشي كه در اسلام سوابق درخشاني دارد از ياران بزرگ
پيغمبر اسلام(ص) بود و در جنگهاي مهمي از قبيل «بدر» و «احد» و «خندق» شركت داشت
بعلاوه افتخار مؤذن پيغمبر اسلام(ص) بودن را نيز بدست آورده بود.
بواسطه يك جريان تاريخي پس از رحلت حضرت رسول اكرم(ص) از
شهر مدينه خارج گرديد و در شام در نزديكي شهر دمشق- كه هم اكنون قبرش نيز در همان
نقطه است- زندگي مي كرد در پايان عمرش در گوشه بيابان، تنها، در آستانه مرگ قرار
گرفت در اين حال همسرش كه تنها فردي بود كه همراه او بود با تأسف گفت واحسرتاه
«بلال» با چهره اي شادمان لب بسخن باز كرد و همسرش را از تكرار اين چنين عبارات
بازداشت.
از آن پس با گفتن اين عبارت«اليوم القي الأحبة محمداً و
حزبه».
يعني: «امروز بديدار دوستان خود حضرت محمد(ص) و يارانش نائل
مي گردم».
اشتياق خود را به مرگ ابراز مي كرد و بالأخره با يكدنيا شوق
آنرا در آغوش گرفت و در حقيقت به آرزوي خود كه رسيدن به جوار قرب پروردگار است
نائل گشت:
چون بلال از ضعف شد همچون هلال رنگ مرگ افتاد بر روي بلال
جفت او ديدش بگفتا واحرب پس
بلالش گفت ني ني واطرب
تا كنون اندر حرب بودم ز زيست تو چه داني مرگ چه عيشست و چيست؟
او همي گفت و رخش در عين گفت نرگس و گلبرگ و لاله مي شكفت
گفت جفتش الفراق اي خوش خصال گفت ني ني الوصال است الوصال
گفت جفت امشت غريبي ميروي از
تبار و خويش غائب ميشوي
گفت ني ني بلكه امشت جان من ميرسد خود از غريبي در وطن
گفت اي جان و دلم واحسرتاه گفت
ني ني جانم من يا دولتاه
گفت آن رويت كجا بينيم ما گفت
اندر حلقه خاص خدا
گفت ويران گشت اين خانه دريغ گفت اندر مه نگر منگر به ميغ
ادامه دارد
لازمه پيروزي نهضت اسلامي در فلسطين
لازمه پيروزي نهضت اسلامي در فلسطين
اعتراف به شکست
اسحاق شامير نخس وزير رژيم اشغالگر قدس تمام احزاب
صهيونيستي را به همدستي و يکپارچگي و وحدت فراخواند و از آنان خوست تا دراين
موقعيت حساس که از هر زماني حساسيتش بيشتر است، تمام دشمنيها و اختلافهاي
فيمابين را فراموش کنند و هماهنگ با ارتش اسرائيل و پشت سرآنها در برابر اين قيام
خطرناکي که کرانه غربي و غزه و برخي ديگر از شهرها را فرا گرفته است، مقاومت و
ايستادگي کنند. وي اضافه کرد:
«حزب کارگز از خط خودش منحرف شد هنگامي که پرچم
صلح را برافراشت به اين اميد که به تنهائي بتواند بر اسرائيل حکومت کند.»
وي ضمن اينکه پس از گذشت چندين روز از تظاهرا ملت
مسلمان فلسطين، اعتراف به شکست نيروهاي خويش کرد، افزود: «سياست صلح طلبانهاي که
برخي از احزاب اسرائيلي پيش گرفتهاند و موافقت خود را به بازگشت به مرزهاي پيش از
جنگ 1967اعلام داشتهاند، نميتواند جهان عرب را به نوعي دوستي و مسالمت با
اسرائيل وادارد.»
اين سخنان که ضمن اعتراف به عجز و شکست، متضمن
درخواست عاجزانه از تمام قواي ضداسلامي در فلسطين اشغالي براي مقابله با فلسطينيان
مبارز ميباشد و اين در حالي صورت ميگيرد که ميدان مبارزه منحصر به چند نفر
سياست باز دورو نيست که با شعارهاي آتشين! خود نه تنها کاري را از پيش نبردند بلکه
هرگز نتوانستند، انگيزه واقعي را در مردم براي مبارزه جدي با دشمن به وجود آورند و
دشمن نيز هيچ وقت از آنها وحشت و هراسي بدل راه نداد چرا که ميدانست چيزي وراي
سخنراني و مصاحبه و شعار آن هم در محدوده عربي بودن قضيه فلسطين وجود ندارد و لذا
در تمام دوران رياست منافقانه عرفات و يارانش، يکبار هم ديده نشده است که يک مسئول
اسرائيلي از تمام قوا و احزاب موجود در کشور را کنار بگذارند و جدّا وارد ميدان
کارزار شوند و با تمام قوا در برابر چند نفر مسلمان بيسلاح که تنها فرياد «الله
اکبر» را سر ميدهند، ايستادگي و مقاومت کنند. و اين عمق قضيه را نشان ميدهد.
پيوند مسجد و صحنه سياست
آنچه در اين فترت حساس از تاريخ فلسطين ديده ميشود
اين است که امروزه ميدان سياسي فلسطين را نه چند حزب سياسي صرف اشغال کرده و نه
چند گروه ناسيوناليست بلکه ميدان سياست با مسجد پيوندي ناگسستني خورده و اين چيزي
است که دشمن را سخت به وحشت و هراس انداخته است. امروز يک وحدت و هماهنگي و انسجام
واضحي در اين ميدان ديده ميشود که کار را با عبادت و عبادت را با سياست و نماز را
با جهاد و جهاد را با پرخاش پيوند داده است و تنها چيزي که قطعاً اين ميدان سياسي
را محکمتر و مقاومتر مينمايد، رهبريّت روحانيوني است که اين پيوند را مقدس
شمرده و ان را به حرکت بيوقفه وا ميدارند.
وظيفه خطير روحانيون
اين حرکت جديد که تاريخش شباهتي به دوران عزالدين
قسام دارد، نياز به اين دارد که تمام روحانيون منطقه اشغالي راه غزالدين قسام را
با ديدي وسيعتر و جهشي محکمتر و نظري فراتر ادامه دهند و حال که ميدان کارزار با
شعلههاي فروزان انقلاب اسلامي روشن و مشتعل شده که راه را براي پويندگان روشن کرده
و کاخهاي دشمنان اشغالگر را ميسوزاند، و حال که کلّيات مسئله با رهبري حکيمانه
امام مسلمين خميني بزرگ براي عموم مردم، مسلم و قطعي شده جا دارد که روحانيون
فلسطين، اين راه مقدس را قاطعانه ادامه دهند و تحت هيچ شرايطي بازگشت نداشته باشند
چراکه دشمن، امروز خيلي بيدارتر و هوشيارتر از دوران عزالدين قسام است و سلاحها
کوبندهتر از ايمان نيست، پس لازمه پيروزي اين است که نخست ملت فلسطين خود را
بيابند و بدانند چه کارهاند؟ و براي چه آرماني مي جنگند؟ و در مرتبه دوم بايد بيوقفه
نهضت را ادامه دهند و با تاکتيکهاي شورگرانه، تمام نقشههاي سياسي و نظامي
متجاوزين را نقش بر آب نمايند.
واين تکيه کردن بر روحانيون و رهبريت آنها براي
اين است که امروز بر تمام مسلمانان مبارز ثابت شده است، تنها راهي که به پيروزي ميرسد،
راهي است که از دروازه مسجدها ميگذرد و تنها طايفهاي که توان برافراشتن پرچم
مسجد را برفراز خيابانها دارند روحانيون هستند، پس بايد روحانيون پيشاپيش مردم
گام بردارند و مردم را به سوي مبارزه فرا خوانند و چقدر جالب است که اين روزها
همين معني در فلسطين مشاهده ميشود، چند روز پيش بود که شيخ عبدالعزيز عوده يکي از
روحانيون مبارز فلسطين در مسجد جلو مردم ايستاد و با صداي بلند فرياد برآورد:
«جهاد تنها راه پيروزي است و فلسطين فقط از راه جهاد اسلامي پيروز ميشود و لاغير»
و مردم هم همصدا همين واژه مقدس (جهاد) را تکرار کردند.
مقاومت همگاني
در هر صورت، پرواضح است که تا مقاومت فلسطين همگاني
و مردمي نباشد و پير و برنا، زن و مرد، کوچک و بزرگ و تمام اقشار در آن شرکت نور
زند، چندان اميدي به پيروزي نميرود، بويژه اينکه منافقان بينالمللي در چهرهها و
قيافههاي گوناگون براي منحرف کردن مسير انقلابي و خالي نمودن صحنه، به حرکت
درآمدهاند و با پراکندن شايعهها و ايجاد حالت يأس و نوميدي تلاش گستردهاي را
اغاز کردهاند ولي با اين حال آنچه بيش از همه ما را اميدوار ميسازد، اين است که
اين بار نه تنها دانشگاهيان و کارگران به ميدان کارزار گام گذاشتهاند که نوجوانان
و نونهالان فلسطين که معدل سني آنها از 15 سال تجاوز نمي کند و از روز ولادت با
محروميت و تحت فشار و اختناق فوقالعاده رشد کردهاند و تجاوزات اسرائيل را با
تمام وجود لمس کردهاند و فريبکاريهاي دغلبازان انقلابي نما را احساس نمودهاند و
تنها راه رهايي را در زير پرچم اسلام ميدانند، اينان امروز صحنه کارزار را بدست
تواناي خود گرفتهاند و همانگونه که در فيلمها مشاهده ميکنيم، بدون هيچ خوف و
وحشتي در برابر گلولهها و بمبهاي آتشزا و گازهاي شيميائي، با شهامتي بينظير
ايستادگي کرده، دشمن را به ستوه آوردهاند، و ضمناً از آگاهي و هشياري سياسي فوقالعادهاي
برخوردارند که اميد ميرود هرگز عقبنشيني نکرده از پاي ننشينند.
آغاز قيام
جالب اين است که اين حرکت نوين نيز با به شهادت
رسيدن يکي از دانش آموزان مدرسه «مخيّم جباليا» توسط گلولههاي اسرائيلي آغاز شد.
برنامه از اين قرار بود که نوجوانان اين مدرسه به تظاهرات نسبتاً آرامي دست زدند
که رژيم براي پيشگيري و جلوگيري از گسترده شدن تظاهرات و شورش، با تيراندازي به
نونهالان مسلمان حملهور شد و يک دانش آموز را شهيد و بيش از 30 شاگرد ديگر را
مجروح ساخت؛ غافل از اينکه اين وحشيگري، مقدمه حرکتها و تظاهراتهاي گستردهتري
خواهد شد، همانگونه که در 19 دي 56 تظاهرات آرام طلاب و مردم مسلمان قم به خون
کشيده شد و حرکت ادامه داشت تا سرنگوني رژيم منحط پهلوي.
بهرحال، يکهفته پس از وقوع اين تظاهرات خونين؛ در
«نابلس» تظاهرات ديگري برپا شد که انجا نيز دانش آموزان و وجوانان نقش عمده را
ايفا ميکدرند و يکي ديگر از شاگردهاي مدرسه به شهادت رسيد.
فرداي آن روز، حادث شکل ديگري به خود گرفت. مردم
خشمگين نابلس که آماده برگزاري نماز جمعه در مسجد «مخيّم بلاطه» ميشدند، با
فريادهاي «الله اکبر» به ارتش تا دندان مسلح رژيم يورش بردند. رژيم که سراسيمه شده
بود و توقع چنين حرکت مردمي را نداشت، در حالي که نيروهاي مسلحش، مسجد را احاطه
کرده بود، وحشتزده به مردم حمله کرد و گروه زيادي را به خاک و خون کشيد که منجر
به کشته و زخمي شدن افراد زيادي شد. مجروحين با آمبولانسها و يا با ماشينهاي شخصي
هموطنان به بيمارستان نابلس منتقل شدند و موج جمعيت به هدف خون رساندن به مجروحين
روانه بيمارستان گرديدند.
نيروهاي امنيتي باز هم ناشيگري کرده، به طرف مردم
آتش گشود و دگر بار تني چند به شهادت رسيده و گروه زيادي مجروح شدند. و بدينسان
قيام مسلمانان فلسطين جلوهگر شد و تمام شهرها را تا قلب قدس فراگرفت و هرچه
وحشيگري رژيم زيادتر ميشد، بر عدد تظاهرکنندگان افزوده ميشد؛ از آن طرف نيروهاي
صهيونيستي با بمب و گلوله وبا استفاده از تاکتيکهاي زمان جنگ و آوردن سلاح سنگين
به خيابانها و از اين طرف مردم کوچه و بازار ومدرسه با سنگ و چوب و شيشههاي خالي!
و چقدر اين تظاهرات مردمي به تظاهرات مسلمانان ايران در چند ماهه آخر عمر رژيم
پهلوي شباهت دارد، گو اينکه اگر درآن دوران برخي از مردم کنار ميکشيدند، امروز در
فلسطين، همه هموطنان فلسطيني در تظاهرات شرکت ميکنند و ن تنها واهمهاي از بمبها
و گلولهها ندارند که با سينههاي خود به استقبال شهادت ميروند واين شهادت طلبي
که رمز پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود، امروز در فلسطين نيز به چشم ميخورد.
استفاده از حربه زنگ زده
و همانگونه که عوامل رژيم مزدور پهلوي سعي داشتند،
حرکت مردم مسلمان ايران را کوچک جلوه دهند و آن را وابسته به چند نفر فريب خورده!
يا چپگرا! معرفي نمايند، رژيم صهيونيستي نيز در آغاز از همين حربه استفاده کرد و
اين قيام مرديم را يک حرکت شتابزده چند بچه افراطي و فريبخورده! معرفي نمود و طيّ
بيانيّهاي چنين وانمود کرد که اينان از خارج، دستور گرفته بودند و دولت آنها را
سرجاي خود نشاند! ولي هنگامي که ملاحظه کردند حرکت، تمام اقشار فلسطيني را در بر
گرفته و روز بروز بر عدد انقلابيون اضافه ميشود رسانههاي گروهي نتوانستند اين
قيام بزرگ را ناديده بگيرند لذا با تيتر درشت در صفحات اول روزنامهها و مجلات خود
آن را «قيام مردمي» خواندند که اين سخن حق بر رژيم خيلي گران تمام شد تا آنجا که
شامير حتي به روزنامههاي خودشان نيز نفرين کرد و گلايه نمود. ولي پس از فراگيري
قيام، خود او نيز ناچار به اعتراف شد و از تمام احزاب صهيونيستي با التماس ول به
درخواست کمک کرد.
يکي از استادان دانشگاه قدس با بررسي ابعاد و
جوانب اين حرکت و قيام مردمي، و مقايسه آن با حرکتهاي گذشته، آن را بزرگترين و
خطرناکترين قيام از آغاز اشغال فلسطين تا امروز خواند و افزود:«اگر اين حرکت که
زنها و کودکان را نيز در برگرفته است، به هين نحو ادامه پيدا کند، جامعه اسرائيلي
را از هم ميپاشد!»
در هر صورت باز هم احتمال اين ميرود که ورشکستگان
سياسي براي مطرح کردن دوباره خودشان و سوء استفاده از خون شهيدان، با همن شعارهاي
رنگارنگ گذشته، پا در ميداني کنند و با قيافههاي سالوس مآبانه حرکت مردم فلسطين
را لوث و يا محرف نمايند که اين بزرگترين خطر براي پامال کردن خون شهيدان فلسطين و
سرکوب قيام اسلامي آنان ميباشد و لذا لازم است محرومين فلسطين به راه اسلامي
انساني خود تا تحقق آرمان مقدس برافراشتن پرچم «لا اله الالله» برفراز فلسطين
ادامه دهند وتحت تأثير عوامل نفاق و نيرنگ قرار نگيرند هرچند براي آنان اشک تمساح
بريزند.
جوانه هاى جاويد بررسى هايى در باره سبك هاى تفسيرى علامه طباطبايى
جوانههاى جاويد (بررسى هايى درباره سبكهاى تفسيرى علامه طباطبائى ره و شناخت نامه الميزان) اسلام دين معرفت، تفكر و تدبر است و از ديدگاه امام صادق(ع) يك لحظه انديشه ارزشمند برتر از يك سال عبادت است و در منابع روايى تأكيد براين مىباشد كه نگريستن به عالم عبادست است و اصولاً حيات فكرى، فرهنگى و معنوى جامعه به پرتو افشانى مشاهير و دانشمندان بستگى دارد و تكريم مشاهير متعهدى كه توانايى علمى خود را براى رشد معنوى و ايمانى جامعه بكار گرفتهاند، جويبارهاى فضليت را در دشتهاى تشنه انسانها جارى مىسازد. يكى از نمونههاى نادر اين عالمان ربانى در دهههاى اخير، علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره) مىباشد همان مفسّرى كه در سنگرهاى اعتقادى و ايدئولوژيك با مادى گرايان و ملحدين به مصاف برخاست و با نگارش كتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم، برآنان غلبه يافت و جامعه را از سقوط در مردابهاى الحاد و غرب زدگى نجات داد، او ضمن اين كه بر ساحل قرآن، جرعههاى جانبخشى را به تشنگان معارف ناب نوشانيد، ارزشهاى والا را پاسدارى كرد، حيات معقول را تفسير نمود و هيچ گاه قرآن و عترت را از هم جدا ندانست و مرزهاى تقوا و ايمان را از گزند طوفانهاى تهاجم و يورش خفّاشان شب پرست مصون نگاه داشت وى در اين راه تلاشهاى فراوان نمود و مرارت هايى گران ديد و از لذتهاى بدنى و آسايشهاى متداول زندگى صرف نظر كرد تا با آرامش خاطر بتواند در اقيانوس قرآن و حديث به غوّاصى بپردازد و گوهرهاى گرانبها و درخشانى را بدست آورد و به جامعه تقديم كند و سال گذشته به مناسبت سالروز رحلت اين حكيم جهان تشيع بررسى هايى در سبكهاى تفسيرى او داشتيم كه اين نوشتار در راستاى همان مطالب، از نظر خوانندگان خواهد گذشت: جايگاه سياق آيات سياق آيات در الميزان جايگاه مهمى دارد و علامه از چنين سبكى در تفسيرش بهرههاى فراوان برده است، سياق به مفهوم نشانههاى لفظى و معنوى تأثير گذار بر معانى واژهها و كلّيت آيات مىباشد، اهل ادب طرز جمله بندى برگرفته از چينش خاصى را سياق ناميدهاند، به گونهاى كه گاهى افزون بر معناى هر يك از كلمهها و سپس معناى جمله، مفهوم ديگرى را براى جمله فراهم آورد. علامه طباطبايى از سياق آيات، نكات زير را روشن كرده است: الف: كشف و تبيين معانى و مفاهيم آيات يعنى در مواردى با استفاده از اين سبك ابهام موجود در آيه مورد نظر بر طرف شده، اجمالش را مفصل نموده و ارتباط صدر و ذيل آيه را مشخص كرده است. ب: تعيين معناى كلمهاى خاص. ج: تشخيص روايتهاى اسرائيلى. د: مشخّص نمودن مكّى و مدنى آيات: علامه براى اين منظور اصلى را بنيان مىنهد و مىگويد سُوَر و آياتى كه تنها مشتمل بر دعوت مشركين به اسلام و ستيز با بت پرستى است با روزگار قبل از هجرت كه رسول اكرم (ص) در مكه گرفتار بت پرستان بود، مناسب است و آيات قتال و احكام كه به دنبال حوادث و نيازمندىهايى كه پس از هجرت و تشكيل جامعه اسلامى در شهر مدينه و پيشرفت روز افزون اسلام، بوجود آمده، نازل گرديده است با آيات مدنى تطبيق مىكند. ه: ترجيح قرائتى بر قرائت ديگر: يعنى وى در خصوص بحث از قرائات در عين بى توجهى به اختلاف قرائتها با تكيه بر قرائات رسمى مصحف (حفص از عاصم) گاه قرائاتى را كه هم خوانى بيشترى با سياق آيات دارد بر مىگزيند. ز: برداشت ويژهاى از آيه به عنوان نمونه در آيه سوم از سوره احزاب آمده است و توكل على اللّه و كفى باللّه وكيلا(و بر خداوند توكل كن و خدا كارسازى را كفايت مىكند) چون آيه مزبور به خاطر قرار گرفتن در سياق نهى آيه: و لا تطع الكافرين و المنافقين آمده است علامه مىنويسد دلالت بر معناى خاص توكل بر پروردگار دارد در آنچه بر او وحى گرديده است كه از كافران و منافقان پيروى نكند هر چند خطر آفرين، مشكل زا و توام با هراس باشد.(1) ط: بهره مندى از سياق آيات در تفسير آيهها و عبارات تكرارى قرآن. در اين خصوص غالب مفسّران تنها به تفسير يك مورد اكتفا كردهاند و در مورد ديگر از آن گذشته و يا به همان مورد اول ارجاع دادهاند ولى علامه با توجه به سياق آيات براى هر يك از اين جملات علاوه بر معنا و تفسير عام، مفهوم ديگرى را مطرح مىكند.(2) كوششهاى علامه طباطبائى در شناسايى واژگان و اهتمام در وجوه معناى لغت نيز در بين مفسّران شيعه كم بديل است. ايشان براى بيان معناى يك لغت و تعيين قلمرو شمول آن شيوههاى متعددى را پى گرفته است و در مواردى به كمك آيات گوناگون به تعريف واژهاى پرداخته و در برخى امور معناى لغتى را با كمك فهم عرفى بيان نموده است. همچنين با استمداد از سياق آيات و ارتباط اجزاى كلام از تبيين معناى واژهها روى آورده است. ايشان با استفاده از آيات قرآن آراى لغويين را مورد نقد و ارزيابى قرار مىدهد اگر چه در الميزان از كتاب صحاح اللغة براى تشريح مفهوم پارهاى واژهها استفاده شده ولى مؤلف در مواقعى به نقد آراء آن روى آورده است. علامه در سبك تفسيرى خود نه به تشريح مباحث ادبى اكتفا مىكند و نه آن كه همچون طبرى در تفسير مجمع البيان، در كنار مباحث گوناگون به مسايل نحوى محوريت مىدهد بلكه به فهم قرآن در پرتو آيات، بيشتر تكيه دارد و بيشتر اهتمام را در چنين عرصهاى بكار گرفته است البته اين بدان معنا نيست كه در الميزان مباحث نحوى نيامده بلكه در حد ضرورت نكات دستورى و بلاغى مطرح شده و از آنها در فهم آيات و برداشت از مضامين قرآنى كمك گرفته شده است. در ميان احتمالاتى كه اهل بلاغت بيان كردهاند علامه ملاكى را مىپذيرد كه سياق آيات برآن مهر تأييد مىزند. انتخاب و ترجيح يك اعراب از ميان چند وجه اعرابى ثبت شده در ميان متون تفسيرى و ادبى، تكيه علامه را بر سياق آيات بوضوح نشان مىدهد. بحث اختلاف قرائات را هم ايشان طرح مىنمايد و بناى تفسير خود را بر قرائت عاصم به روايت حفص قرار مىدهد.(3) توجه به ثقل اكبر و ثقل اصغر رسول اكرم (ص) فرمودهاند: «وانّى تارك فيكم ثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى و هو كتاب الله و عترتى اهل بيتى لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض»(4) لازمه چنين هم سانى آن است كه روايات اهل بيت (ع) ملازم و همتاى قرآن باشند. از اين رو عدم مراجعه به احاديث معتبر در فهم ظواهر آيات قرآن مايه افتراق بين ثقلين و عامل گمراهى قلمداد مىشود البته روايات هم در اصل، حجّيت و تأييد محتوا به قرآن وابستهاند و هويت خود را از كلام وحى مىگيرند. همچنين عترت طاهرين گرچه به لحاظهاى معنوى و در نشئه باطن از قرآن كمتر نمىباشند اما به لحاظ ظاهر و در مدار تعليم و تفهيم معارف دينى، قرآن كريم را ثقل اكبر و آن بزرگواران را ثقل اصغر مىگويند كه خود را براى صيانت از قرآن فدا نمايند. نكته ديگر اين كه روايات از سه جهت مىتوانند غير قطعى باشند: سند و اصل صدور زيرا خبر متواتر و يا خبر واحد محفوف به قراين قطع آور نادر است، جهت صدور: از آن رو كه احتمال تقيه در روايات وجود دارد، دلالت: زيرا پشتوانه دلالت آن بر محتواى اصول عقلانى همچون اصالت اطلاق، اصالت عموم، اصالت عدم تقييد و اصالت عدم تخصيص و اصالت عدم قرينه و مانند آن مىباشد اما قرآن كريم در اين ابعاد و محورها قطعى است زيرا اسنادش به پروردگار متعال مسلّم و محتوم است و به لحاظ صدور آسيبپذير نخواهد بود زيرا خداى سبحان در بيان حقايق تقيه نمىكند. از نظر دلالت چون آيات قرآن از احتمال تحريف از يك سو و احتمال سهو و نسيان و خطا در فهم و عصيان در ابلاغ و املاء از طرف ديگر مصون است به علاوه قرآن عهده دار تبيين خطوط اصلى دين است نه فروع و امور جزئى آن و لذا پس از ارجاع متشابهات به محكمات و حمل مطلقها بر مقيّدها و عمومها بر خصوصها و بازگردانيدن ظواهر به خصوص يا اظهرها و جمع بندى آيات و مطالب، امرى يقينى است و قرآن كريم پايگاه قطعى و اطمينان بخش دين است.(5) علامه طباطبايى به پيروى از توصيه مؤكّد رسول اكرم(ص) براى سنت نبوى و بيان ائمه ارجى گران قائل است و مىنويسد قرآن در بيان مقاصد خويش سنت رسول اكرم را اعتبار بخشيده و آن را الگو قرار داده است.(6) به نظر علامه طباطبايى جدايى مسلمانان از مكتب اهل بيت بزرگترين ضربهاى بود كه به علوم و معارف قرآنى وارد گرديد.(7) وى بر اين اعتقاد اصرار داشت كه هرگز قرآن بدون توجه به تفسير و تبيين اهل بيت(ع)، فهميده نمىشود زيرا اين تفكيك همان افتراقى است كه رسول اكرم(ص) به نفى آن خبر داد و اگر جايى قرآن حضور ظاهرى داشت و عترت طاهره غايب بودند يا آنها حضور دارند و قرآن كريم غايب است اطمينان حاصل مىشود كه هر دو غايبند زيرا اين دو در معيّت هم هستند.(8) آن مفسّر عاليقدر كه سيرى طولانى و توأم با بصيرت و ژرفكاوى در سيره و سنت معصومين داشت، هر آيه كه طرح مىگرديد، به گونهاى آن را تفسير مىنمود كه اگر در سنت پيامبر و سخن اهل بيت(ع) دليل يا تأييدى وجود دارد، از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهره بردارى شود در غير اين صورت به سبكى آيه مورد بحث را تفسير مىنمود كه متعارض با سنت قطعى آن ذوات مقدس نباشد زيرا اين تباين همان افتراقى است كه پيامبر پيروان خود را از آن نهى مىكند.(9) در واقع وى معانى آيات و آنچه را از قرآن درك و كشف نموده با روايات معصومين تأكيد كرده است و تصريح مىنمايد اگر خبرى متواتر يا همراه با قرينه قطعى باشد در حجّيت آن هيچ ترديدى وجود ندارد و اعتقاد دارد بين سنت مسلّم و ظاهر قرآن فاصلهاى نمىباشد و مىكوشد تا پيچيدگى آيه را بر طرف سازد و توهّم اختلاف ظاهرى ميان آيه مورد نظر و روايت معتبر و مستند را بر طرف كند.(10) البته به باور علّامه رفع اين تعارض بدون آوردن شاهد لفظى از خود قرآن براى كسى كه به نبوت و عظمت اين مقام معتقد نباشد كافى نخواهد بود.(11) در واقع اگرچه علامه شيوه تفسير قرآن به قرآن را به عنوان سبك اساسى خود در كشف معانى قرآن و آگاهى بر مدلولهاى آن برگزيده است ولى هنگام تفسير آيات و آگاهى از مقاصد آنهااز سنت در تأييد معانى استنباط شده، با تدبّر در آيات، استعانت مىجويد و در توجيه روايات و مقايسه بين آراء مفسّران، اعتماد به روش تفسيرى قرآن با قرآن را مورد توجه قرار مىدهد: تفسير آيات با تدبر و دقت در آنها و در آيات ديگر و با استفاده از احاديث روش اساسى است كه بدان تمسّك جستهايم و اين همان شيوهاى است كه رسول اكرم(ص) و اهل بيت او، در احاديث خود، بدان افراد را ترغيب نمودهاند.(12) نقد و بررسى جوامع روانى علامه در روند تلاشهاى تفسيرى خود، مشكلات حديث هايى را كه در خصوص آيات قرآن وارد شده حل كرده و رواياتى را كه با ظواهر و نصوص قرآن موافق نمىباشد به منظور عملى ساختن دستورات معصومين غير صحيح خوانده است زيرا ائمه هدى يادآور شدهاند رواياتى كه با كتاب الهى در تباين است و سخن ما نمىباشد مطالبى از دوستان نادان يا دشمنان ما مىباشد كه بنا به دلايلى به ما منسوب داشتهاند.(13) در تفسير الميزان احاديث مرتبط با آيات مورد نظر از منابع معتبر نقل گرديده و در موارد ضرورى روايات نا موافق با نصوص قرآنى نقد و بررسى شده و در نتيجه حديثهاى صحيح از روايتهاى ضعيف تفكيك گرديدهاند به علاوه توضيحات و تعليقات آموزندهاى بر پارهاى روايات نگاشته شده كه در روشن ساختن مدلول آنها مفيد و راهگشايند. تبيين معانى احاديث و بهرهمندى از آنها در خصوص آياتى كه تفسير مىشوند به قدرى تحقيقى و موشكافانه است كه خواننده با فراست در مقابل اين توانايى و آگاهى، زبان به تحسين مىگشايد و به همين دليل است كه برخى از پژوهندگان علوم قرآنى معاصر گفتهاند خداى بزرگ به علامه طباطبايى خصيصه بزرگ تأويل احاديث را عنايت فرموده است كه از معجزات حضرت يوسف(ع) به شمار مىرود و اين موضوع يعنى روايت را به ريشهاش برگردانيدن و رواياتى را كه از بيت رسول الله صادر شده است به قرآن برگرداندن كمال شگفتى است.(14) از ارزشمندترين تلاشهاى علامه طباطبايى در بحثهاى روايى تفسيرالميزان داورى در خصوص اخبارى است كه در اصطلاح اهل حديث به اسرائيليات، مسيحيات و مجوسيات موسوم است. زيرا از رحلت رسول اكرم(ص) بازار جعل حديث رواج يافت و مزدوران دربارهاى امويان و عباسيان براى تحكيم پايههاى غاصبان حكومت و تقرّب به خلفا به جعل حديث درباره افراد محبوب با مبغوض روى آورند. احبار يهود و خواص مسيحى و مجوسى در صدر اسلام نيز اخبارى غير واقعى را به منابع روايى افزودند. همچنين ايشان در پرتو آگاهىهاى عميق و گسترده و كارآمد خود در الميزان كوشيده است تا بر افسانههاى آميخته به خرافات كه به عنوان اخبار امتهاى گذشته، قصص پيامبران و چگونگى خلقت انسان در برخى منابع مخدوش آمده است، مهر باطل بزند و ساحت مقدس تفسير را از اين آفتهاى بسيار آسيبزا پيراسته نمايد و در برابر نفوذ چنين داستانهاى غير واقعى از حريم تفسير پاسدارى كند. وى در اين باره مىنويسد: سبب عمده اختلاف در روايات تفسيرى علاوه بر دستبردها و خيانت هايى كه اجانب در اين گونه روايات داشتهاند دو نكته اساسى است: نخست اين كه اين مسئله از امورى بوده كه اهلكتاب نسبت به آن تعصّب داشتهاند و از سوى ديگر مسلمانان نيز اهتمام بسيار زيادى نسبت به تدوين و نگارش روايات داشته و آنچه را نزد ديگران موجود بوده، جمع نمودهاند، بويژه پس از آن كه گروهى از عالمان اهل كتاب مانند وهب بن منبه و كعب الاحبار مسلمان شدند و اصحاب و تابعان از اين دو نفر روايات را اخذ كرده و ضبط نمودهاند. متأخرين از اسلام در اين روش پيروى كردند و بر اين آشفتگى افزودند.(15) و در جاى ديگر مىنويسد: از كسانى كه زير بار اين گونه يافتههاى گوناگون و مطالب جعلى يهوديان و روايات ساختگى مىروند بعيد نيست كه اتهاماتى بس بزرگ را به انبياء الهى نسبت دهند، اخبارى از اين نمونه را حشويه و جبريّه كه روشى جز افترا به خداوند و فرستادگانش ندارند ساخته و پى گرفتهاند ولى عدليه و موحدان هرگز به اين خرافات دل نبستهاند و نفرين الهى بر آن گروه از عالم نمايانى كه در كتابهاى خود چيزهايى مىنويسند كه در نهايت منجر به اعتقاد به گناهكارى پيامبرانى چون حضرت يوسف (ع) مىشود رسولى كه خداوند در حق او احسن القصص را نازل فرمود چنين افرادى براى معارف دينى جز راه حسّ و حديث هيچ راه و اصل ثابتى ندارند و براى مقامها و منزلته اى معنوى چون نبوت، ولايت، عصمت و اخلاق ارزشى قائل نمىباشند مگر در حدّ وضع اعتبار.(16) ترجمه، خلاصه و فهارس كتاب الميزان اصل تفسير الميزان به زبان عربى و در بيست مجلد نوشته شده كه شامل 8041 صفحه است. اولين جلد آن در سال 1375 ه ق (1334 ه.ش) انتشار يافت، مجلدات ديگر نيز بتدريج به طبع رسيد نخستين بار دوره كامل اين تفسير در بيروت توسط مؤسسه الاعلمى للمطبوعات چاپ شد كه تاكنون چندين بار تجديد طبع آن انجام پذيرفته است و در چاپ اخير دو جلد فهارس به آن افزون شده است يكى دليل الميزان فى تفسير القرآن شامل راهنما و فهرست مطالب الميزان به قلم الياس كلانترى مىباشد و ديگرى فهرست جديدى از عادل عبدالجبار ثامر است، انتشارات اسماعيليان قم نيز به نشر اين اثر همت گماشتند كه چاپ پنجم آن مربوط به سال 1371 ه.ش است. دار الكتاب الاسلاميه (آخوندى) نيز چندين طبع از اين اثر را به علاقهمندان عرضه نمود و چاپ جديدتر الميزان مربوط به دفتر انتشارات اسلامى است كه افستى از چاپ بيروت مىباشد. در همان سالهاى نخست انتشار الميزان، مشتاقان از علامهطباطبايى خواستند نسبت به ترجمه الميزان عنايتى مبذول دارند كه ايشان قبول كردند و اين مهم را به برخى استادان حوزه كه در زمره شاگردان دانشمند ايشان بودند، سپردند. به دنبال آن پنج جلد از الميزان در ده جلد توسط آيات و حجج اسلام ناصر مكارم شيرازى، مصباح يزدى، عبدالكريم نيرى بروجردى، محمد رضاصالحى، سيد محمدخامنهاى، محمد جواد حجتى كرمانى، محمد على گرامى، سيد محمد باقر موسوى همدانى به زبان فارسى برگردانيده شد، سپس بقيه مجلدات توسط آية الله سيد محمد باقر موسوى همدانى ترجمه گرديد و ايشان بنابه توصيه علامه ده جلد اول را نيز بار ديگر به فارسى برگردانيد. دروه چهل جلدى ترجمه الميزان بار اول توسط كانون انتشارات محمدى در تهران، به طبع رسيد و در مهر ماه سال 1363 دفتر انتشارات اسلامى آن را در بيست مجلد با پارهاى اصلاحات چاپ كرد. الميزان توسط مولانا سعيد اختر رضوى به زبان انگليسى ترجمه شده كه تا كنون هشت جلد آن از آغاز قرآن تا آيه 76 سوره نساء توسط مؤسسه جهانى خدمات اسلامى در تهران، انتشار يافته است، تفسير جزء سى ام توسط محمد معلم زاده به زبان اسپانيولى برگردانيده شد و در مركز آرژانتين توسط مؤسسه التوحيد چاپ گرديد. جلد اول تفسير الميزان را آقاى وحيد الدين اينجه به زبان تركى استانبولى ترجمه كرد كه در اروپا به طبع رسيد. الياس كلانترى راهنما و فهرست ترجمه تفسير الميزان را به نگارش درآورد كه در آغاز كار، چگونگى تنظيم فهارس را به استحضار علامه طباطبايى رسانيد و با استقبال آن حكيم مفسر مواجه گشت اين فهرست توسط عباس ترجمان، به زبان عربى ترجمه شده كه در قم و بيروت چاپ شده است. كتاب مفتاح الميزان را عليرضا ميرزا محمد در مدت حدود پنج سال با همكارى چند محقق ديگر تأليف نموده است كه شامل 25000 مدخل اصلى و ارجاعى است، اين كتاب كه در سه جلد تنظيم شده و راهنماى خوبى براى تفسير الميزان است دوازده فهرست شامل فهرست مباحث، موضوعات، اعلام اشخاص، اماكن و بلاد، قبايل، اديان، كتب(و رسالهها و مجلات)، اصطلاحات، اسامى جانوران و گياهان و كانىها و نيز فهرست اشعار عربى و فارسى مىباشد. مفتاح الميزان، با متن ترجمه تفسيرالميزان كه توسط بنياد فكرى و علمى علامه طباطبايى چاپ شده تطبيق مىكند و مركز نشر فرهنگى رجاء در سال 1367 ه.ش آن را به طبع رسانيد. براى اين اثر علامه حسن زاده آملى تقريطى نگاشته كه در آغاز آن درج شده است. دفتر انتشارات اسلامى «فهرست راهنماى موضوعى الميزان» را در 230 صفحه تنظيم و به طبع رسانيد كه براى موضوعات هر دو تفسير عربى و فارسى قابل استفاده مىباشد و مبناى ترتيب عناوين آن بر اساس كتاب بحارالانوار علامه مجلسى است و به قرار ذيل مىباشد: عقل، علم و حكمت، توحيد، عدل، معاد، نبوت، امامت، موجودات، ايمان و فضايل، كفرو رزائل، حقوق و آداب معاشرت، قرآن و ديگر كتب آسمانى، ذكر و دعا و احكام. فهارس الميزان فى تفسير القرآن توسط ابن فزوع به زبان عربى تدوين گشته است كه در سال 1403 ه ق در قم به حليه طبع آراسته گرديده است. كتاب «مختصر الميزان فى تفسير القرآن» به زبان عربى است كه فشردهاى از تفسير الميزان مىباشد و تدوين كنندهاش سليم الحسنى مىباشد. اين اثر در حاشيه قرآن در بيروت و به سال 1417ه ق چاپ شده است. نور من القرآن (الميزان المختصر فى التفسير) خلاصه الميزان مىباشد كه تلخيص كنندهاش كمال مصطفى شاكر است، اين اثر را فاطمه مشايخ به زبان فارسى برگردانيده كه زير نظر احمد سيّاح در تهران، توسط انتشارات اسلام و در چهار جلد و زيرى تا كنون سه بار طبع گشته است. الياس كلانترى نيز خلاصهاى از الميزان را تهيه و در اختيار علاقهمندان قرار داده است. مجموعه معارف قرآن در الميزان كه به منزله مرجع يا فرهنگ معارف قرآن است، توسط سيد مهدى امين از تفسيرالميزان انتخاب و تلخيص گرديده كه بر حسب موضوع طبقه بندى شده است از اين اثر تا كنون سه جلد با عنوان معارف قرآن در شناخت خدا، معارف قرآن در شناخت جهان و معارف قرآن در شناخت ملائكه، جنّ و شيطان تدوين و توسط سازمان تبليغات اسلامى به چاپ رسيده است. شمس الدين ربيعى به تقاضاى مؤسسه انتشارات نور فاطمى مطالبى را به صورت موضوعى از كتاب الميزان گزينش نموده كه عنوان كلّى آن «با علامه در قرآن» است اما هر مجلد با عنوانى ويژه تنظيم شده است. ديدگاههاى دانشوران جهان اسلام الميزان در ميان جوامع شيعى و سنّى جايگاهى رفيع دارد و در برخى كشورهاى عربى مقالاتى درباره اين اثر نوشته شده است و پژوهندگان، ويژگىهاى آن را پسنديدهاند و هم اكنون در حوزههاى علوم دينى اهل سنت قابل پذيرش است و يكى از اركان مهم تفسير شيعه در بين پيروان مذهب تسنّن «الميزان» مىباشد. برخى علماى ايرانى كه در مراكز علمى و دانشگاهى سرزمينهاى اسلامى خاورميانه با مشاهير اهل سنت بحث داشتهاند خاطرنشان نمودهاند آنان حتى الميزان را از تفسير فخر رازى قوىتر تلقى كردهاند در حالى كه اين نگاشته در ميان جامعه سنى مذهب بسيار پر ارج مىباشد.(17) يك سال پس از انتشار مجلاتى از تفسير الميزان نشريه رسالة الاسلام كه ارگان مجمع التقريب مصر است در شماره هشتم خود از دستيابى به دو جلد از تفسير الميزان خبر داد و با درج گزارشى دو صفحهاى خوانندگان را از تولد چنين اثرى با خبر ساخت.(18) عادل نويهض – متفكر و مؤلّف لبنانى – در بخش مستدرك جلد دوم معجم المفسّرين به معرفى علامه طباطبايى و تفسيرش پرداخته است.(19) فهد بن عبدالرحمن رومى نويسنده اهل عربستان اگر چه كوشيده است تفسير الميزان را اثرى معرفى كند كه تفكرات افراطى شيعى بدان راه يافته است ولى اعتراف مىنمايد: يكى از اختصاصات اين تفسير بحثهاى گستردهاى است كه در هنگام تفسير بعضى از آيات مطرح كرده است و طى آنها هر موضوعى با تمام ابعاد و جوانب، آن گونه كه شايسته و بايسته است، مورد مطالعه قرار مىگيرد. سپس مؤلف الميزان را خطاب قرار مىدهد و مىگويد:من به راستى در شگفتم از اين قدرت عقلانى كه تو را در عمق درياى توفانى و كنترل ناشدنى معانى به غورو تفحص واداشته و حقايق ژرف و دشوار را به صورت روشنى در منظر انديشه قرار مىدهد.(20) محمد فاضلى از اساتيد دانشگاه مصر در مقاله بخشى از مشخصات الميزان را مورد توجه قرار مىدهد و مىنويسد: اين تفسير با شيوهاى جالب و مطالب دل نشين و مباحث تحقيقى خود به سفرهاى گسترده مىماند كه «فيها ما تشتهيه الا نفس و تلذّالاعين»(21) در آن بهشت آنچه دل خواهان است و ديدهها از آنها لذت مىبرد موجود است و هر كس بر حسب فراخور حالش از آن تمتّع مىيابد، پرداختن علامه به مسايل با شيوهاى عميق و در ابعادى وسيع خواننده را خرسند و در موارد متعددّى وى را با تحقيقات تازه مواجه مىسازد و از سوى ديگر مباحث تحقيقى، فلسفى، كلامى، ادبى و… كه به مناسبتهاى خاص در تفسير آيات آمده است به ارزش و اهميت آن مىافزايد.(22) مصطفى محمد با جقنى نيز براى ثابت نمودن نظرات خود، از استدلالهاى علمى و استوار الميزان بهره گرفته و از براهين و مطالب منطقى علامه طباطبايى استقبال كرده است.(23) شيخ محمد فحّام، رئيس انجمن فرهنگى مصر، نوشته است: اما تفسير الميزان را بهترين تفاسير يافتهايم و تا جلد هيجدهم آن را مورد مطالعه قرار دادهايم.(24) دكتر و هبه الزحيلى معاصر و صاحب تفسير المنير و دانشور اهل سوريه، گفته است: تفسير الميزان را در اختيار دارم و از منابع مورد مراجعه من است.(25) از منظر معاصران و شاگردان آية الله بروجردى هنگامى كه علامه طباطبايى به حضورش رسيد، نگاهى حاكى از محبّت و عطوفت به وى افكند و در جمع عدهاى، يادآور شد ايشان تفسير پر ارزشى دارند.(26) شيخ آقا بزرگ تهرانى مىنويسد علامه طباطبايى را آثار مهم علمى مىباشد كه بزرگترين و ارزندهترين آنها كتاب الميزان فى تفسير القرآن است، اين كتاب موسوعهاى بزرگ در تفسير قرآن مىباشد كه با اسلوبى متين و شيوهاى فلسفى تأليف يافته است. من چونان كسى كه حقيقتى را يافته باشد بدان دسترسى پيدا كردم و با امعان نظر به مطالعه آن پرداختم و سخت به شگفت آمدم چه اين اثر نه تنها يك تفسير است بلكه حاوى بحثهاى فلسفى، تاريخى، اجتماعى و جز آنها نيز هست.(27) شهيد آية الله مرتضى مطهرى متذكر مىگردد. كمتر مشكلى در مسايل اسلامى و دينى برايم پيش آمده كه كليد حل آن را در تفسير الميزان پيدا نكرده باشم.(28) علامه حسن زاده آملى مىنويسد: حضرت استاد علامه طباطبايى در نعمت مراقبت و ادب مع الله حظّ وافر بلكه اوفر داشت. افاضل حوزه علميه قم كه شاغل كرسى تدريس اصول معارف اند از تلامذه اويند و تفسير عظيم الشان الميزان عالم علم را مايه فخر و مباهات است كه يكى از آثار نفيس قلمى و امّ الكتاب مولفات اوست. اين تفسير شهر حكمت و مدينه فاضلهاى است كه در آن از بهترين و بلندترين مباحث انسانى و شعب دينى از عقلى و نقلى بحث شده است،(29) آية الله جوادى آملى خاطرنشان ساختهاند: همانطورى كه قرآن مخزن همه علوم است تفسير استاد علامه نيز مخزن آراء و افكار و علومى است كه اين حكيم الهى از آن بهرهمند شده و به ديگران رسانيده است و لذا عده زيادى از اين شجره طوبى بهره مىگيرند، به اعتقاد استاد جوادى آملى ويژگى مهم الميزان آن است كه مؤلفش در آن، بين ظواهر قرآن انسجامى برقرار كرده كه يكديگر را تفسير مىكنند و بين بواطن قرآن هم يك ارتباطى برقرار كرد كه هم را تأييد مىنمايند، همچنين علامه در پرتو قرآن اهل بيت را مطرح نمود.(30) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى اشاره كرده است كه بناى تفسير الميزان برآن است كه آيات قرآن را خود آيات تفسير كند و معناى قرآن از كلام وحى بدست آيد. در اين اثر بين معانى ظاهرى و باطنى و عقل و نقل جمع شده و هر يك خط خود را ايفا مىكنند. اين تفسير به قدرى جالب است كه مىتوان آن را به عنوان سند عقايد شيعه به دنيا معرفى كرد. تفسير مزبور در نشان دادن نكات دقيق و حسّاس و نيز در جامعيت منحصر بفرد است.(31) آية اللّه جعفر سبحانى مىنويسد: نكتهاى كه از نظر اخلاقى و معنوى جلب توجه مىكند وارستگى علامه طباطبايى از هر نوع تظاهر به دانش بود و پيوسته محركش در عمل جلب رضايت خداوند و اخلاص بود. اگر فردى از مراتب علمى او مطلع نبود هرگز فكر نمىكرد اين مرد پايه گذار روش جديد در تفسير و طراح قواعد نو و مسايل ابتكارى در فلسفه و استادى در سير و سلوك بوده باشد. علامه را بايد از بنيان گذاران سبكى خاص در تفسير دانست كه نمونههاى آن صرفاً در اخبار خاندان رسالت است و آن رفع ابهام هر آيه توسط آيهاى ديگر است.(32) آية الله ناصر مكارم شيرازى صفاى روح و معنويت استادش، علامه طباطبايى را ستوده و درباره تفسير الميزان نوشته است: اثرى است بر اساس روش عالى تفسير قرآن به قرآن و حقاً متضمّن يك سلسله حقايق است كه تا كنون بر ما مخفى بوده است.(33) آيةالله محمد هادى معرفت يادآور شده است: اين تفسير گنجينهاى از انديشه اسلامى است. نوآورىهاى قابل توجهى در آن مشاهده مىشود كه متأسفانه در زمان خود علامه در جامعه ايران اين نكات روشن نگشت چه رسد به ديگر جوامع. وجود عينى و شخصيت علامه در الميزان منعكس است. علامه در اين اثر تحقيقات عميق و عالى مطرح نموده كه مىتواند در انديشههاى علمى، فلسفى و اسلامى تحوّل بوجود آورد بنابراين بحث و پژوهش پيرامون آن از ضروريات حوزههاى علميه شيعه است.(34) آيةاللّه دكتر صادقى كه مدت نه سال از محضر علامه بهره برده است، مىگويد: نقاط عطف فكرى بوجود آمده از تفسير الميزان در يك نقطه مختصر مىشود كه روى هم رفته نظر علامه در اين تفسير، توجه دادن به معناى اصيل قرآنى است كه حتى المقدور مقاصد الهى را بدون تأثيرپذيرى از افكار پيشنيان و نظرات اين و آن در دسترس محققان و همگان نهادهاند، علامه حريّت معانى قرآن را جايگزين اسارتها كرده و صراطى مستقيم در فهم معانى وحى پيش پاى پويندگان حق نهاده است، به علاوه ايشان تا اندازهاى قابل ملاحظه قرآن را از جمودهاى گذشته رها كرده و افكار و دقتها در فهم هر چه افزونتر مفاهيم قرآنى به حركت در آورده است.(35) آيةالله محمدى گيلانى، از شاگردان مبرّز علامه طباطبايى، نوشته است. تفسير الميزان فوق العاده است مؤلّفش براى توضيح و تفسير قرآن كريم از قواعد عقلى استفاده نكرد بلكه بحثهاى فلسفى و روايى را در الميزان بهانهاى قرار داد تا بدين وسيله حقانيت اين علوم را از طريق قرآن و زبان اهل بيت به اثبات برساند.(36) پىنوشتها: – 1. الميزان، ج 16، ص274. 2. مجله مشكوة، ش 38، مقاله سيد ابراهيم علوى، ص 18-21؛ و نيز بنگريد به جايگاه سياق در الميزان، محمد على رضايى كرمانى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى. 3. جسارتهاى ادبى در الميزان ، محمد حسن ربانى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، ش 9و10. 4. بحار الانوار، ج23، ص 108. 5. تفسير تسنيم، آيت الله جوادى آملى، جلد اول مقدمه. 6. الميزان، ج5، ص 272. 7. همان، ص275. 8. نك، بحار الانوار، ج 89، ص 103و106. 9. آيينه مهر، ص 23و30. 10. الميزان، ج 10، ص 351، و نيز ج 3، ص 85. 11. مقدمه تفسير عياشى، به قلم علامه طباطبايى. 12. قرآن در اسلام، علامه طباطبايى، ص 25. 13. نك:وسايل الشيعه، شيخ حرّ عاملى، ج18، كتاب قضا. 14. مفتاح الميزان، عليرضا ميرزامحمد، مقدمه، ص 23. 15. الميزان، ج13، ص 88. 16. همان، ج 11، ص 146. 17. گفتگو با دكتر محمد صادقى، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، ش 9 و10، ص 291. 18. رسالةالاسلام، سال هشتم، ش دوم، سال 1375ه.ق ص 217-218. 19. معجم المفسرين، عادل نويهض، بيروت، 1409ه.ق، ج 2، ص 777. 20. اتجاهات التفسير فى القرن الرابع عشر، فهدبن عبدالرحمن رومى، جاول، ص249. 21. سوره زخرف، آيه 71. 22. ويژگى هايى چند از تفسير الميزان، مجله دانشكده ادبيات و علوم انسانى دانشگاه مشهد، ش دوم تابستان 1367، ص 251. 23. منهج القرآن الكريم فى تقدير الاحكام، مصطفى محمد باجقنى،ص 287. 24. مهر تابان، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص70 و نيز بنگريد به فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، همان، ص212. 25. مصاحبه با استاد وهبه زحيلى، بينات، سال اول، ش 2، ص118. 26. دومين يادنامه علامه طباطبايى،ص286. 27. نقباءالبشر فى القرن الرابع عشر، شيخ آقا بزرگ تهرانى، ج2، ص 246-245 . 28. نخستين يادنامه علامه طباطبايى، ص 200. 29. يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص 79-80ونيز ص116. 30. همان، ص 187 و نيز يادها و يادگارها، على تاج دينى ،ص18. 31. رساله لب اللّباب، علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص18، مهر تابان، ص 12و40. 32. مفتاح الميزان، ج اول، مقدمه ص 39، يادنامه مفسّر كبير علامه طباطبايى، ص47. 33. جرعههاى جان بخش، از نگارنده، ص 245. 34. گفتگو با استاد آيت الله معرفت (ره)، فصلنامه پژوهشهاى قرآنى، همان، ص269-271. 35. گفتگو با آيت الله دكتر صادقى، ماخذ قبل، ص 285-286. 36. يادنامه مفسّر كبير…، ص 194-195.
دانستينهائي از قرآن
با سلاحهاي خود به پيش
«يٰا اَيُّهٰا الَّذينَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُم
فَانْفِرُوْا أَوِ انْفِرُوا جَميعاً * وَ اِنَّ مِنْکُم لَمَنْ لَيُطَّبِئنَّ
فَإنْ أَصٰابَتْکُمْ مُصِيبْةً قٰالَ قَدْ انْعَمَ اللهُ عَلَيَّ اِذْ لَمْ اَکُنْ
مَعَهُمْ شَهِيْداً * وَ لَئِنْ أصٰابَتْکُمْ فَضْلٌ مِنَ اللهِ لَيَقُوْلَنَّ
کَأنْ لَمْ تَکُن بَيْنَکُم وَ بَيْنَهُ مَوَدَهٌ يٰا لَيْتَني کُنْتُ مَعَهُمْ
فَأفوُزَ فَوْزاً عَظِيماً».
(سوره نساء، آيه 73ـ
71)
ترجمه:
اي مومنان! سلاح خود را برگيريد، و آنگاه دسته دسته يا همه
با هم به يک بار، براي جهاد بيرون رويد. همانا برخي از شما سستي مي کنند (و در
کارزار شرکت نمي جويند) پس هر گاه حادثه ي ناگواري براي شما رخ دهد، مي گويند: خدا
به ما لطف کرد که با آنها در ميدان نبرد حاضر نبوديم و اگر پيروزي و فتحي نصيب شما
شد، حتما مي گويند ـ گويا بين شما و ايشان دوستي و آشنائي وجود ندارد ـ اي کاش
ما هم با آنها بوديم که بهره اي بزرگ نصيبمان مي شد.
لغت:
حِذر: حَذِرَ،
حَذَراً و حِذْراً، به معناي احتياط کردن و پرهيز نمودن است. خذوا حذرکم: يعني
آلات و ادوات احتياط را که همان اسلحه است با خود برداريد و يا به اين معني که: با
گرفتن سلاح، از دشمن خود بر حذر باشيد. ولي در روايت به همان معناي اول آمده است.
فانفروا: نفر به معني خروج و بيرون رفتن است. ولي اگر با
«مِن» و «عنِ» گفته شود، معنايش دوري و تفرق مي شود.
ثُبات: جمع ثُبه به معناي «سريّه» يا گروه و دسته اي از
مردم است. اين کلمه در اصل «ثُبَي» بوده است. جمع ثُبه، ثُبات و ثُبون و ثِبُون
است.
زهير گويد:
«و قد أغدوا علي ثبةٍ کرامٍ
نشاوي واجدين
لما نشاء»
ليبطئنَّ: بُطؤ به معناي تاخير کردن است. و در اينجا کلمه
ليبطئن و لازم است يعني برخي از شما تاخير مي کنند، ولي راغب اصفهاني و برخي از
مفسرين آن را متعدي مي دانند و بنا بر قبول آنها معناي اين جمله چنين است: برخي از
شما ديگران را به تاخير وا مي دارند.
شهيد: شهيد به معناي حاضر و شاهد است.
فَضْل: اصل معناي فضل، زيادي است. و از خداوند، احسان و
رحمت است و تاويل اين احسان در آيه همان غنيمت جنگي يا پيروزي است و شايد منظور
نظر آن افرادا، همان غنيمت جنگي باشد.
مِنْکُم: برخي از شما، چون آيه خطاب به مؤمنان است، لذا آن
چه از ظاهر آيه بر مي آيد، مقصود از «منکم» همان مؤمنان است که ــ مثلاــ داراي
ايماني ضعيف هستند و در اثر ضعف ايمان، به ترس از شرکت در جنگ کشيده شده اند،در هر
صورت بسياري از مفسرين مقصود از «منکم» را منافقين دانسته اند، نه مؤمنان ضعيف
الايمان.
موارد استفاده از آيه
1ـ مومن هميشه بايد هشيار و بيدار باشد و دشمنان را بشناسد
و پيوسته در حال آماده باش براي جنگ با دشمنان خدا باشد. وسايل و ابزار جنگي را
براي روز کار زار تهيه کند «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل».
2ـ جنگ بايد طبق نقشه و تاکتيکهاي حساب شده نظامي باشد. پس
اگر لازم است، گروه گروه وارد ميدان نبرد شوند و اگر وضعيت اقتصادي حمله گسترده را
دارد، همه با هم در يک عمليات هماهنگ و وسيع شرکت کنند و دشمن را از پاي در آورند،
همان گونه که در «فتح المبين» و «طريق القدس» و ديگر عمليات گسترده ي قواي اسلامي
ايران رخ داد. خلاصه
آنچه مهم است، اين است که کارشناسان نظامي و جنگي، با دقت و سنجيدن تمام شرايط،
عمليات را شروع کنند.
3ـ پيش از دست زدن به به اقدام نظامي بايد صفوف مشخص شود
بز دلان و يا معرضان و منافقان که هرروز نوائي سر داده و از طريقي مي ـ خواهند
مردم را از جنگ و دفاع باز دارند، اينها را از خود برانيد و گوش به فرياد هاي
مغرضانه ي آنان ندهيد، زيرا آنها آرزويشان اين است که در غنيمت هاي شما شريک باشند
بدون اينکه کوچکترين رنج و آسيبي به آنان برسد. از اين روي، اگر شما شکست خورديد
خوشحال مي شوند که با شما شرکت نکردند و اگر پيروزي نصيب شما شد، گويا از همه جا
بي خبرند و اصلا آشنائي و رفاقتي با شما ندارند، لذا هر جا نشستند مي گويند: اي
کاش ما هم با آنها بوديم و چيزي از آن بهره هاي بزرگ نصيبمان مي شد. غرض اصلي
اينها باز داشتن شما از دفاع مقدستان است، پس فريبشان نخوريد و آنها را از خود
برانيد و از صحنه دور سازيد.
در گوشه و کنار جهان
درگوشه وکنار جهان
*تیراندازی به هواپیمای انگلیسی درفضای بغداد
ماه گذشته ، یک هواپیمای مسافربری انگلیسی
ازنوع«ترایستار»با150سرنشین ، درفضای بغداد، پایتخت عراق، دچار آتش سوزی شد. آن
هواپیما که درارتفاع 900متری اززمین بود، مورد اصابت چند شلیک گلولۀ مخالفین رژیم
عراق قرارگرفت ودرحالی که آتش درآن برافروخته شده بود ، به زمین نشست. دراین میان،
یک مصدرمسئول دروزارت خارجه انگلستان ازدولت عراق خواستار تحقیق پیرامون این حادثه
شد. مسئولین عراقی گزارش دادند تاکنون نتوانسته اند بدانند کدام گروه اقدام به
تیراندازی به هواپیمای انگلیسی نموده اند. در هر صورت، این حادثه دلالت بروخامت
اوضاع درعراق دارد وگواهی است بروجود عناصر مسلح بسیاری که درخود پایتخت و بدور ازچشمان
جاسوسهای حزب بعث، حرکتهای مسلحانه ای رابرعلیه رژیم آغازکرده اند.
*بیکاری درشوروی
روزنامه آمریکائی نیویورک تایمزضمن انتشارگزارشی ازبیکاری درشوروی می نویسد :این بیکاری روزافزون، نتیجه
اصلاحات نوینی است که گرباچف درنظام اقتصادی کشور پدید آورده است. همچنین می
افزاید:این وضع باکوچکترین مفاهیم اساسی سوسیالیستی تناقض دارد زیرا سوسیالیسم،
کاررابرای تمام افراد تضمین کرده است!
جالب اینجااست که رسانه های گروهی شوروی همواره پیرامون
بیکاری درغرب داد قلم داده وآن رادلیل افلاس نظام سرمایه داری وعقب ماندن ازچرخ
پیشرفت می دانند . این روزنامه انتظار دارد اصلاحات نوین دولت، 12الی 19میلیون
نفررابطورموقت ـ تنها دربخش صنایع ـ ازکاربی کارخواهد کرد. درنهایت چنین نتیجه
گیری کرده است که گرچه آمار دقیقی رانمی توان بدست آورد ولی معتقد است که نسبت
بیکاری درشوروی به سه درصد (3%) می رسد.
*وحدت دربرابراسلام!
ریچارد نیکسون رئیس جمهور اسبق آمریکا ازشوروی وآمریکا
خواست تمام اختلافها ودشمنیهای خود رافراموش کنند یا به آینده واگذارنمایند ولی
باهم یکقدم ویکدست شده ودربرابر حرکت دگرگون سازاسلامی که درآینده ای نزدیک رخ
خواهد داد، به شدت ایستادگی ومقاومت کنند. اوافزود:برشوروی لازم است که دراین امر
باآمریکاهمکاری کند زیرا یک سوم ملتش، مسلمان هستند . وانقلاب اسلامی ممکن است
خطربزرگی راتشکیل دهد که به منافع شوروی زیانهای جبران ناپذیردرجهان سوم وارد
آورد.
وی همچنین هشدارداد که باید دوابرقدرت دربرابر نیروهای
مسلمان بایستد نه اینکه به جهان سوم سلاح بفروشند زیراـ به عنوان نمونه ـ سلاحهائی
که به پاکستان فروخته شده، نتایج تلخ ومصیبت باری برای آمریکا وشوروی دربرخواهد
داشت .
*انتشار حجاب درترکیه
علی رغم فشار نیروهای امنیتی ترکیه برزنان مسلمان که باید
حجاب خودرا کناربگذارند ، اخیراً خیابانهای آنکارا واستانبول به صورت بی سابقه ای
شاهد زنان باحجاب شده ودرهمین حال ، مسجدهای پایتخت ودیگرشهرستانها که خالی
ازنمازگزاران بود، مملوازجوانان نمازگزار شده است. روزنامه«ملیت»ضمن وارد آوردن
اتهام به امام یکی ازمسجدها، اعتراف کرد که دریکی از سخنرانیهایش، 3000زن جوان مسلمان
راکه با حجاب بودند ومانند همیشه درمسجد حاضر شده بودند، به آنان هشدارداد که
ازتلویزیون ومجله های غیراسلامی که پرازفساد اخلاقی است، دوری گزینند وبا مظاهر
فساد مبارزه کنند.
*صرفه جوئی بی سابقه دربرق
دولت بلغارستان، درماه گذشته قانونی تصویب کرد که به موجب آن صاحبان مغازه ها
موظف اندـ برای صرفه جوئی دربرق ـ دوساعت قبل ازتمام شدن وقت رسمی، مغازه ها
راتعطیل کنند. وهمچنین خانواده هائی که بیش ازاندازۀ تعیین شده ، درمصرف برق زیاده
روی کنند، به عنوان جریمه تایکماه برق آنان قطع خواهد شد!قانون جدید همچنین استفاده
از ادوات برقی راتاپنج ساعت درصبح وشب منع کرده است!!
مكه در غروبي خونين
مكه در غروبي خونين
مكه معظمه اين حرم امن الهي در نخستين جمعه ذيحجة الحرام
شاهد جنايتي فجيع و هولناك بدست دست نشاندگان آمريكاي جنايتكار، در پيش چشم هزاران
زائر بيت الله بود كه از گوشه و كنار جهان اسلام براي اداي فرضه مذهبي حج، به آنجا
شتافته بودند و بدين ترتيب حكام آل سعود در عمل ثابت نمودند كه بدورغ داعيه خادم
الحرمين بودن و ميزباني از ميهمانان خانه خدا را داشته و جز خدمت به كاخ سفيد و
اربابان خون آشام خويش نقشي بعهده آنان واگذار نگرديده و الحق كه بخوبي از عهده
اين وظيفه برآمدند.
و اكنون گرچه مجله زير چاپ و آماده انتشار است، ولي اين
جنايت وحشتناك، چيزي نيست كه از آن به آساني بگذريم، و از اين روي چاره اي جز حذف
بعضي از مقالات هميشگي مجله- با پوزش از خوانندگان عزيز- و اشاره اي كوتاه به
ابعاد اين جنايت هولناك در اين شماره، نداشتيم.
و اينك به درج پيام نماينده محترم امام و سرپرست حجاج
ايران، جناب حجة الاسلام و المسلمين آقاي كروبي در اين رابطه به حضرت امام امت و
جوابيه معظم له مي پردازيم تا بعنوان سندي در تاريخ براي هميشه باقي بماند.
بسم الله الرحمن الرحيم
محضر مقدس رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران آيت
الله العظمي امام خميني مدظله العالي.
بر اساس تكليف شرعي و احساس وظيفه ديني حجاج محترم ايراني و
ميهمانان معظم خدا و رسول خدا دوشادوش ساير برادران و خواهراني كه از سراسر جهان
در حرمين شريفين گرد آمده اند. پس از برگزاري شكوهمند راهپيمائي وحدت در «مدينه
منوره» با اجتماع عظيم و چشمگير خود در «مكه معظمه» ضمن قرائت و استماع پيام مهم و
تاريخي حضرت عالي آرام و منظم در صفوف فشرده با فرياد «مرگ بر آمريكا» «مرگ بر
شوروي» و «مرگ بر اسرائيل» به سوي خانه
خدا حركت كردند تا برائت و تنفر خود را از سردمداران كفر و شرك ابراز دارند.
با نهايت تأسف، حكام مزدور سعودي به صفوف ميهمانان خدا حمله
كردند و حريم حرم را شكستند و امنيت كعبه و خانه خدا را نقض كردند و صدها نفر را
با گلوله و گازهاي خفه كننده به شهادت رساندند و هزاران تن را مضروب و مصدوم
ساختند و وقاحت را به جايي رساندند كه حتي مجروحين و بستگان آنان را نيز در
بيمارستان ها مورد تهاجم قرار دادند و به سوي آمبولانس هاي حامل مجروحين و شهدا
نيز تيراندازي كردند.
حمله وحشيانه رژيم آل سعود كه نمي تواند بدون هماهنگي و
همفكري آمريكاي جنايتكار صورت گرفته باشد، دليل روشني است بر سرسپردگي اين رژيم
به آستان كاخ سياه كه اين روزها براي جبران شكستهاي نظامي و رسوايي سياسي خود خون
مي طلبد.
اينجانب ضمن ابلاغ سلام و دعاي خير صدها هزار زائر ايراني و
غير ايراني و تبريك و تسليت شهادت ها به محضر جناب عالي، اطمينان مي دهم كه مردم
ما محكم و مقاوم ايستاده اند و ما تا آخرين نفر و آخرين قطره خون به راه حق و اصول
الهي خود پافشاري خواهيم كرد و منتظر
هستيم تا جان خود را سخاوتمندانه در معبد غشق و حريم رستگاري به خديا خويش تقديم
داريم.
از خداوند متعال براي آن امام عزيز سلامت و طول عمر و براي
رزمندگان اسلام پيروزي و نصرت و براي مجروحين شفا و عافيت و براي شهدا، رضوان و
رحمت و براي بازماندگان آنان صبر و كرامت و براي امت اسلام، صلاح و حسن عاقبت
خواستارم.
والسلام عليكم و رحمت الله و بركاته
دهم مرداد 1366-
مهدي كروبي
بسم الله الرحمن
الرحيم
والذي هاجروا في سبيل الله ثم قتلوا اوماتوا ليرزقنهم الله
رزقاً حسنا و ان الله لهو خير الرازقين.
جناب حجت الاسلام آقاي حاج شيخ مهدي كروبي دامت افاضاته
پيام استقامت و مظلوميت شما و زائران عزيزتر از جانمان را
از كنار كعبه مظلوم و حرم خون آلود خدا شنيدم. سلام خالصانه اينجانب و همه ملت
ايران را به همه عزيزاني كه در كنار خانه خدا و حرم امن خدا مورد تهاجم و گستاخي
اجيرشدگان شيطان بزرگ يعني آمريكاي جنايتكار قرار گرفتهاند ابلاغ كنيد.
اين حادثه بزرگ نه تنها احساسات و عواطف ملت ايران كه
يقيناً دل همه آزادگان جهان و ملتهاي اسلامي را جريحه دار و متألم ساخته است ولي
براي ملت بزرگ و قهرماني همچون مردم عزيز كشورمان كه تجربه چندين ساله انقلاب را
ديده اند و نقاب از چهره ها و نيرنگهاي ايادي آمريكا چون شاه و صدام را در حمله به
عزاداران حسيني و آتش زدن قرآن ها و مساجد برداشته اند اين حوادث غير مترقبه و
شگفت آور نيست كه دوباره دست كثيف آمريكا و اسرائيل از آستين رياكاران و سردمداران
كشور عربستان و خائنين به حرمين شريفين بدر آيد و قلب بهترين مسلمانان و عزيزان و
ميهمانان خدا را نشانه رود و مدعيان سقايت حاج و عمارت مسجد الحرام، خيابان ها و
كوچه هاي مكه را از خون مسلمانان سيراب كنند.
ما در عين حال كه شديداً متأثر و عزادار از اين قتل عام بي
سابقه امت محمد(ص) و پيروان ابراهيم حنيف و عاملين به قرآن كريم گرديده ايم ولي
خداوند بزرگ را سپاس مي گذاريم كه دشمنان ما و مخالفين سياست اسلامي ما را از كم
عقلان و بي خردان قرار داده است.
چرا كه خودشان هم درك نمي كنند كه حركتهاي كورشان سبب قوت و
تبليغ انقلاب ما و معرف مظلوميت ملت ما گرديده است و در هر مرحله اي سبب ارتقاء
مكتب و كشورمان را فراهم كرده اند كه اگر از صدها وسيله تبليغاتي استفاده مي كرديم
و اگر هزاران مبلغ و روحاني را به اقطار عالم مي فرستاديم تا مرز واقعي بين اسلام
راستين و اسلام آمريكايي و فرق بين حكومت عدل و حكومت سرسپردگان مدعي حمايت از
اسلام را مشخص كنيم به صورتي چنين زيبا نمي توانستيم و اگر مي خواستيم پرده از
چهره كريه دست نشاندگان آمريكا برداريم و ثابت كنيم كه فرقي بين محمدرضا خان و
صدام آمريكايي و سران حكومت مرتجع عربستان در اسلام زدايي و مخالفتشان با قرآن
نيست و همه نوكر آمريكا هستند و مأمور خراب كردن مسجد و محراب و مسئول خاموش نمودن
شعله فرياد حق طلبانه ملتها باز به اين زيبايي ميسر نمي گرديد و همچنين اگر مي
خواستيم به جهان اسلام ثابت كنيم كه كليد داران كنوني كعبه لياقت ميزباني سربازان
و ميهمانان خدا را ندارند و جز تأمين آمريكا و اسرائيل و تقدي منافع كشورشان به آنان كاري از دستشان
بر نمي آيد بدين خوبي نمي توانستيم بيان كنيم و اگر مي خواستيم به دنيا ثابت كنيم
كه حكومت آل سعود اين وهابي هاي پست بي خبر از خدا بسان خنجرند كه هميشه از پشت در
قلب مسمانان فرو رفته اند به اين اندازه كه كارگزاران ناشي و بي اراده حاكميت
سعودي در اين قساوت و بي رحمي عمل كرده اند موفق نمي شديم و حقا كه اين وارثان ابي
سفيان و ابي لهب و اين رهروان راه يزيد روي آنان و اسلاف خويش را سفيد كرده اند.
جمهوري اسلامي ايران الحمدلله در ميان زائران خانه حق از
مليتها و نژادها و كشورها و حتي در خود عربستان طرفداران بسيار زياد و دوستان صادق
و وفاداري پيدا نموده است كه براي گواه و شهادت حقانيت ما و معرفي ابعاد قتل عام
خونبار مسلمانان بدست خادم الحرمين و انتقال حقايق تلخ روز حادثه به مردم جهان ما
را ياري دهند. و چه بهرت كه بلافاصله و در حاليكه اجساد عزيزان ما بر زمين افتاده
اند صدام و حسين اردني و حسن مراكشي به حمايت از جنايت آل سعود اعلام همبستگي
نمايند.
گوئي عربستان سنگر بزرگي را فتح نموده است و در كشتن صدها
زن و مرد بي دفاع مسلمان و به رگبار مسلسل بستن آنان و عبور از روي اجساد مطهر
آنان به پيروزي نظامي بزرگي نائل آمده است كه به ديكديگر تبريك مي گويند و حال آنكه
جهان در اين ماتم نشسته و دل پيامبر خاتم شكسته است و چه كسي است كه نداند توسل به
زور و سرنيزه و لشكركشي در برابر زائران خانه حق و تهيه آن همه مقدمات و توسل به
بهانه هاي پوچ براي درگيري با زنان و مردان و جانبازان و مادران و همسران شهيدان
چيزي جز استيصال و خشم و ضعف آمريكا و عجز و نااميدي سرسپردگان آنان نخواهد بود.
يقيناً آمريكا و عربستان از شرايط خلع سلاح مسلمانان در حرم
خدا و احترام مؤمنين به احكام قرآن و پرهيز از جدال در كنار خانه خدا سوء استفاده
كرده اند و با وسائل از پيش فراهم شده و نقشه هاي دقيق روبه صفتانه به صفوف
شيرمردان و شيرزنان ما حمله نموده اند و آنان را غافلگير كرده اند.
حكومت سعودي مطمئن باشد كه آمريكا لكه ننگي بر دامنش نهاده
است كه تا قيام قيامت هم با آب زمزم و كوثر پاك نمي شود و خوني كه از دل اقيانوس
بزرگ ملت ما بر سرزمين حجاز جاري شده است زمزم هدايتي براي تشنگان سياست ناب اسلام
گرديده است كه ملتها و نسل هاي آينده از آن سيراب و ستمكاران در آن غرق و هلاك مي
شوند و ما همه اين جنايتها را به حساب آمريكا گذاشته ايم و به ياري خداو در موقع
مناسب به حساب آنان خواهيم رسي و انتقام فرزندان ابراهيم را از نمرودها و شياطين و
قارون ها خواهيم گرفت.
و مجدداً تأكيد مي كنم كه اينها بهاي گران حاكميت نه شرقي و
نه غربي و استقلال و آزادي و اسلام خواهي ماست و اينك از فرصت استفاده كرده به يكي
از آيات كتاب كريم اشاره مي كنم آنجا كه فرموده است: «أجعلتم سقاية الحاج و عمارة
المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون عندالله
و الله لا يهدي القوم الظالمين» گويي آيه كريمه در همين عصر نازل شده او گويي براي
آل سعود و امثال آل سعود در طول تاريخ و براي ملت مجاهد و بزرگ ايران و حجاج بيت
الله الحرام در عصر حاضر و امثال آنان در همه اعصار آمده است.
خداوند متعال مي فرمايد: شما كوردلان آب رساني به حجاج و
تعمير مسجد الحرام را با ارزش آناني كه ايمان به خدا و به روز جزا آورده و در راه
خدا مجاهده مي كنند مساوي قرار داده ايد. حاشا كه اينان با شما مساوي نيستند و خداوند
ستمگران را هدايت نمي كند.
آيا سعوديها و امثال آنان در طول تاريخ ارزش خود را براي
تهيه آت در مواقف حج و زرق و برق تعميرات مسجد الحرام را با ارزش هاي مسلماناني كه
به خداوند و روز جزا ايمان دارند و بانثار خون خود و جوانان مجاهد خود در راه خدا
و براي دفع دشمنان خدا از حريم اسلام و حرم خداوند تعالي بپا خاسته اند مقايسه
نكرده اند و سعوديهاي عصر حاضر پا را فراتر از آن نگذاشته و بر مسلمانان افتخار
نمي كنند و با مجاهدان راه خدا آن نمي كنند كه روي آمريكاي جهانخوار و ارباب خود
را سفيد كرده است.
و جالب توجه اين كه خداوند در اين آيه ايمان به خدا و روز
جزا را ذكر فرموده و از ميان تمام ارزش هاي اسلامي و انساني مجاهده در راه خدا با
دشمنان خدا و بشريت انتخاب كرده است و در اين انتخاب به همه مسلمانان تعليم فرموده
است كه ارزش جهاد فوق همه ارزشهاست و آيا خداوند با ذكر «والله لا يهدي القوم
الظالمين» نمي خواهد بفرمايد خداوند، سعوديهاي عصر را و تمام اعصار تاريخ را
ستمگراني بيش نمي داند كه قابل هدايت نيستند و خداوند آنان را هدايت نمي فرمايد؟
آيا ستمكاري بر حق و خلق و بر رسول خدا و امت بزرگوار حضرت
رسول خاتم بالاتر از آنچه آل سعود با كعبه
و حرم امن الهي و با زائران مجاهد آن كه همه چيز و هم كس خود را در راه دوست و
آرمان اسلام تقديم كردند مي توان تصور كرد؟
آيا جرم اين مجاهدان كه به فرمان خداوند تعالي نداي برائت
از مشركين را انجام دادند جز برائت از خدايان آل سعود و سعودي هاي عصر حاضر و شاه
حسين و شاه حسن و مبارك نامبارك و صدام عفلقي است؟
آيا سكوت در مقابل اين ستمگريها كه در طول تاريخ سابقه
نداشته است چيزي جز رضاي به اين جرم و شكرت رد ظلم و ستم ظالمين و ستمگران است؟
و در هر صورت آل سعود براي اصدي امور كعبه و حج لياقت
نداشته و علما و مسلمانان و روشنفكران بايد چاره اي بينديشند.
زائران شريف ايراني امسال پيام انقلاب و برائت خود را با
خونشان به جهان و به امت اسلام ابلاغ نمودند و با تقديم شهداي بزرگ به پيشگاه مقدس
حق از سازندگان و بانيان سياست به شرقي و نه غربي كعبه خداوند گشتند.
و ملت بزرگ ايران نيز با تجليل گسترده خود از شهداء و شركت
ميليوني خود در راهپيمائي و اعلان برائت از كفر خصوصاً آل سعود به وظيفه انقلابي و
الهي خود عمل نموده اند كه در اينجا لازم است از حضور گسترده آنان و همه اقشار و
خواهران و برادران تشكر كنم.
اكنون نوبت زائران ديگر كشورها و خصوصاً علما و روشنفكران و
گويندگان است كه پيام مظلوميت ما را به جهان ابلاغ كنند. انشاءالله زائران محترم
ايراني با مقاومت وصبر بقيه اعمال خود را به اتمام برسانند و با گامهاي محكم و دلي
آرام و قلبي سرشار از رضايت و لبي خندان، شادي پيروزي خون بر شمشير و شهادت در
كنار خانه خدا را جشن بگيرند و افرادي كه به مدينه منوره مشرف مي شوند سلام شهيدان
به خون خفته كعبه و مجروحين خانه امن را به رسول خدا و ائمه هدي عليهم السلام
ابلاغ كنند و اين موفقيت بزرگ را به محضرشان تبريك بگويند و به راه خود با صلابت و
اطمينان ادامه دهند و مشكلاتي كه آمريكا و عربستان بر آنان تحميل نموده اند به
حساب خدا و دفاع از پيامبر بگذارند.
و از اينكه خداوند هديه ها و قربانان هاجر وار و اسمعيل
گونه اين ملت بزرگ را در كنار خانه خود پذيرفته است سپاسگذار و شاكر باشند كه
انشاءالله خداوند شهداي بزرگ ما را با شهداي صدر اسلام محشور و به بازماندگان آنان
صبر و اجر و به مصدومين و مجروحين شفا عنايت فرمايد و شر متجاوزان را به خودشان
باز گرداند و آنان را به عقوبت خود كيفر دهد.
از خداوند مسئلت مي كنم كه از اين زمان كه همه كفر و همه
شرك دست به دست هم داده اند و تصميم و عزم خود را براي شكست امت اسلام جزم كرده
اند و همه ضربه ها را بر عليه ما بكار گرفته اند خود ما را در حصار محكم خود و در
لواي مرحمت و لطف خود حفاظت فرمايد.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
هفتم ذي الحجه 1407 هجري قمري روح الله الموسوي الخميني
«شعار نه شرقي و نه غربي شعار اصولي انقلاب اسلامي در جهان
گرسنگان و مستضعفين بوده و ذره اي هم از اين سياست عدول نخواهد شد و كسي گمان نكند
كه اين شعار شعار مقطعي است.»
«مسلمانان جهان بايد براي برچيدن پايگاههاي نظامي شرق و غرب
از كشورهاي خود تلاش كنند، چرا كه اين بزرگترين ننگ و عار كشورها و سران ممالك
اسلامي است كه بيگانگان به مراكز سري و نظامي مسلمانان راه يابند.» امام خميني
در گوشه و کنار جهان
در گوشه و کنار جهان
و چه شباهت دارد نبرد شرافتمندانه مسلمانان
فلسطين به قيام جاودانه ملت بزرگ ايران در دوران ستمشاهي که اميد است به پيروزي
اسلام بر صهيونيست غدار بيانجامد.
هرچند رهبران قلابي فلسطين اشغالي، تلاش بيشتر
براي نزديک شدن به اسرائيل ميکنند، فلسطينياي مسلمان سرزمينهاي اشغالي، بيشتر با
صهيونيستها درگير ميشوند و در نتيجه فشار دشمنان افزوده ميگردد. در عکس ملاحظه
ميکنيد که دهنفر مسلح اسرائيلي، با يک مسلمان بيسلاح درگير شدهاند. و اين
دليلي است روشن بر ترس فزاينده دشمن از مسلمانان انقلابي.
و اين هم عکسي ديگر از رودروئي مسلمانان انقلابي
فلسطين اشغالي با اشغالگران که چگونه بهت زده به مردم مينگرند و گاهي هم به روي
خود نگاه ميکنند و شايد اين نگاه نه تنها از روي حيرت بلکه وحشت از آينده تاريکي
باشد که زندگيشان را تهديد ميکند.
در حالي که دنيا پيشبيني ميکند، اسرائيل درآيندهاي
نزديک به مرتفعات جولان در سوريه هجوم کند، مردم اين منطقه با تظاهرات گسترده، خود
را آماده دفاع از منطقه مينمايند. به اميد پيروزي مسلمين بر صهيونيستهاي پليد.
همت والاي مجاهدين افغاني را بنگريد که با ابتدائيترين امکانات، با يکي از پرقدرتترين
نيروهاي اهريمني به جنگي بيامان ادامه داده و هرگز از هدف خود عقبنشيني نميکنند.
پرسش و پاسخ هايى
1ـ آيا دين يهود و يهوديان، ظهور منجى آخرالزمان را قبول دارند؟
در كتاب تورات و ملحقات آن، بشارات زيادى درباره آمدن موعود و ظهور مصلحى جهانى در آخرالزمان آمده است كه به قسمتى از آن اشاره مىشود:
الف: بشارت ظهور در زبور داوود
در بيش از 35 بخش از مزامير صد و پنجاه گانه، نويد ظهور آن موعود امم و منجى عالم موجود است:
زيرا كه شريران منقطع مىشوند؛ امّا متوكلان به خداوند، وارث زمين خواهند بود، چون كه بازوهاى شريران شكسته مىشود و خداوند، صديقان را تكيه گاه است. خداوند، روزهاى صالحان را ميداند و ميراث ايشان ابدى خواهد بود. صديقان، وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد، امّا عاصيان، عاقبت، مستأصل و عاقبت، شريران، منقطع خواهند شد.()
از دريا تا دريا و از نهر تا به اقصا زمين، سلطنت خواهد كرد.
تمامى ملوك، با او كرنش خواهند كرد و تمامى امم او را بندگى خواهند كرد، زيرا، فقير را وقتى كه فرياد مىكند و مسكين كه نصرت كننده ندارد، خلاصى خواهد داد. و به ذليل و محتاج، ترحم خواهد فرمود و جانهاى مسكينان را نجات خواهد داد.()
قومها را به انصاف داورى خواهد كرد. آسمان شادى كند و زمين مسرور گردد.()
ب: بشارت ظهور در كتاب اشعياى نبى
در بخشى از كتاب، خداوند، قريب الوقوع بودن تحقّق عدالت خويش را وعده ميدهد و مؤمنان را به اجراى عدالت فرا مىخواند و مىگويد: انصاف را نگاه بداريد، عدالت را جارى كنيد، زيرا كه آمدن نجات من و منكشف شدن عدالت من، نزديك است.()
آن گاه، انصاف، در بيابان، ساكن خواهد شد و عدالت، در بوستان مقيم خواهد گرديد و عمل عدالت سلامتى و نتيجه عدالت، آرامى و اطمينان خاطر خواهد بود تا ابدالآباد. و قوم من، در مسكن، سلامتى و در مساكن مطمئن و در
منزلهاى آرامى، ساكن خواهند شد.()
ج: بشارت ظهور در كتاب زكرياى نبى
در آن روز، يهوه(خدا) بر تمامى زمين پادشاه خواهد بود و در آن روز، يهوه واحد خواهد بود و اسم او واحد.()
د: بشارت ظهور در كتاب دانيال نبى
امير عظيمى كه براى پسران قوم تو ايستاده، خواهد برخاست و چنان زمان تنگى خواهد شد كه از حينى كه امتى به وجود آمده است تا امروز، نبوده و در آن زمان، هر يك از قوم تو كه در دفتر مكتوب ياد شود، رستگار خواهد شد و بسيارى از آنانى كه در خاك زمين خوابيدهاند، بيدار خواهند شد، امّا اينان به جهت حيات جاودانى و آنان به جهت خجالت و حقارت جاودانى. و حكيمان، مثل روشنايى افلاك خواهند درخشيد و آنانى كه بسيارى را به راه عدالت رهبرى مىكنند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابد الآباد. امّا تو اى دانيال! كلام را مخفى دار و كتاب را تا زمان آخر، مهر كن. بسيارى به سرعت تردد خواهند كرد و علم افزوده خواهد گرديد خوشا به حال آن كه انتظار كشد!()
ه: بشارت ظهور در كتاب حبقوق نبى
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش، زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد، بلكه جميع امتها را نزد خود جمع مىكند.()
2. ديدگاه انجيل و مسيحيان درباره موعود چيست؟
نام كتاب مقدّس مسيحيان، انجيل است كه به دست چهار نفر جمع آورى شده و به نام نويسندگان آن مشهور گشته است. انجيل كنونى مشتمل بر چهار انجيل متّى، مرقس، لوقا و يوحنا است. اينك، متن برخى از آن بشارتها را كه در انجيل آمده است، ميآوريم:
الف: متى
و فوراً بعد از مصيبت آن ايام، آفتاب، تاريك گردد و ماه، نور خود را ندهد و ستارگان از آسمان فرو ريزند و قوتهاى افلاك، متزلزل گردد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديدار گردد و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينه زنى كنند و
پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاى آسمان، با قوت و جلال عظيمى ميآيد.()
ب: انجيل مرقس
عيسى، خطاب به حواريون گفت :«زنهار كسى شما را گمراه نكند، زيرا كه بسيارى به نام من آمده، خواهند گفت كه من هستم و بسيارى را گمراه خواهند كرد، امّا چون جنگها و اخبار جنگها را بشنويد، مضطرب مشويد، زيرا وقوع اين حوادث، ضرورى است، ليكن انتها، هنوز نيست، زيرا امتى بر امتى و مملكتى بر مملكتى خواهند برخاست و زلزلهها در جاىها، حادث خواهد شد و اغتشاشها پديد ميآيد و اينها، ابتداى دردها مىباشد، ليكن شما از براى خود احتياط كنيد.
ولى از آن روز و ساعت، غير از پدر، هيچ كس اطلاع ندارد، نه فرشتگان در آسمان و نه پسر هم.پس بيدار شده و دعا كنيد، زيرا نميدانيد آن وقت كى مىشود در شام يا نصف شب يا بانگ خروس يا صبح. مبادا ناگهان آمده، شما را خفته يابد.»()
ج: انجيل لوقا
و كمرهاى خود را ببنديد، چراغهاى خود را افروخته بداريد. خوشا به حال آن غلامان كه آقاى ايشان چون آيد، ايشان را بيدار يابد. پس شما نيز مستعد باشيد، زيرا در ساعتى كه گمان نمىبريد، پسر انسان ميآيد.()
د. انجيل يوحنا
و بدو قدرت بخشيده است كه داورى هم بكند، زيرا پسر انسان است. از اين تعجب نكنيد، زيرا، ساعتى ميآيد كه در آن، جمع كسانى كه در قبورند، آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد.()
لازم ذكر است در انجيل و ملحقات آن، هشتاد بار كلمه «پسر انسان» آمده است كه فقط سى مورد آن، با حضرت عيسى مسيح قابل تطبيق است امّا پنجاه مورد ديگر، از نجات دهندهاى سخن مىگويد كه در آخرالزمان و پايان روزگار ظهور خواهد كرد.()
پىنوشتها:ـــــــــــــــــــــــ
. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاى 9 ـ .38
. همان، مزمور، .72
. همان.
. كتاب اشعياى نبى، باب .59
. همان، باب .32
. كتاب زكرياى نبى، باب .14
. كتاب دانيال نبى، باب .12
. كتاب حبقوق نبى، فصل 2، بندهاى .3
. انجيل متى، باب .24
. انجيل مرقس، باب .13
. انجيل لوقا، باب .12
. انجيل يوحنا، باب .5
. مستر هاكس آمريكايى، قاموس كتاب مقدّس، به نقل از كتاب ظهور حضرت مهدى(عج) از ديدگاه اسلام و مذاهب و ملل جهان، نوشته سيد اسداللّه هاشمى شهيدى.
راز خلقت
راز خلقت
حضرت آية اللّه جوادى آملى
تهيه و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى پور
مسئله راز خلقت و هدف آفرينش جهان و انسان از جمله مسائلى است كه همواره براى انسان مطرح بوده و براى دريافت پاسخ آن به مطالعه و تكاپو مىپردازد. طرح اين سؤال و پاسخ آن مىتواند در چگونه زيستن انسان نقش فوق العادهاى داشته و در معنا بخشى زندگى انسان مؤثر باشد، و آدمى را از پوچى گرايى برهاند. انسانى كه از پوچى زندگى رهايى يابد و زندگى او از معنا برخوردار باشد از آرامش بهرهمند بوده و از اضطراب و نگرانى مصون و محفوظ خواهد بود.
بنابراين اين مقاله در صدد طرح اين مسئله و پاسخ آن و در ادامه به چگونگى تأثير آن در زندگى مىپردازد.
روششناسى شناخت راز خلقت
موجودات نظام هستى به دليل اين كه از جهات گوناگونى برخوردار هستند، از نگاههاى متعدد قابل مطالعه و تحقيق و بررسى خواهند بود از باب مثال موجودات هم به لحاظ مادى و صورى داراى نظام درونى هستند و هم به لحاظ مبدأ فاعلى و غايى داراى نظام بيرونى هستند، از اين رو برخى به مطالعه درونى نظام موجودات توجه مىكنند و آن را مورد بررسى قرار داده و تبيين مىكنند و برخى به نظام بيرونى آنها مىپردازند.
كسانى كه به تبيين علل مادى و چگونگى تحول پديدهها و رشد و تكثير آنها مىپردازند عمل مادى پديدهها را موضوع مطالعه قرار مىدهند. علوم تجربى محور مطالعه آن علل مادى موجودات مادى و تحولات و تبيين آن هاست. از باب مثال اگر كسى درباره كيفيت پيدايش و پرورش و رشد گياهان يا معادن يا حيوانات و جانوران مطالعه مىكند نظام داخلى آنها و علل مادى آن را بررسى مىكند. اما كسانى كه علل فاعلى و غايى موجودات را بررسى و تحقيق مىكند نظام بيرونى اشياء را بررسى و تحليل كرده است.
بر اين اساس است كه مطالعه و بررسى سره عالم و راز خلقت آن يعنى خداشناسى و فرجامشناسى در علوم تجربى مورد بررسى قرار نمىگيرد، زيرا نه خدا و نه غايت خلقت مادى نيستند تا در آن علوم مورد توجه قرار گيرد، بلكه علوم فلسفى و الهيات متكفّل مطالعه مبدأ فاعلى يعنى خداى سبحان و مبدأ غايى عالم يعنى هدف آفرينش و راز خلقت است از اين رو بايد در علوم الهى و فلسفى به تبيين و بررسى آنها بپردازد و به عبارت ديگر: رسالت هر علم را بايد به دست آورد و از راه كشف رسالت آن علم به انتظار از آن علم پرداخت، يعنى انتظارى كه از علم كلام و فلسفه و الهيات داريم به رسالت آن علم مربوط مىشود و انتظارى كه از علوم تجربى داريم به رسالت آن علم ارتباط دارد.
بنابراين كسانى كه مىگويند: در دوران گذشته انديشمندان به لحاظ اين كه به تبيين يك چيز يا يك امر با توسل به غايت آن اقدام مىكردند نه به تبيين چگونگى آن در حالى كه در جهان جديد به تبيين توصيفى پديدهها و چگونگى نشو و ارتقاء آن مىپردازند و به همين دليل است كه در جهان علوم پيشرفت كرده است چرا كه تبيين هدف و علت غايى را كنار گذاشت و روش و مفهومى به كلى متفاوت در تبيين و تفسير طبيعت به روى خود باز كرده است يعنى چگونگى پيدايش پديدارها و تحولات و نشو و ارتقاء آن را بررسى و تبيين مىكند و در نتيجه روشى كه در گذشته براى تبيين علوم استفاده مىشد روش قياسى بوده است در حالى كه در جهات جديد از روش استقراء استفاده مىكند، بايد گفت اين اشكال از توجه نكردن به رسالت هر علم و معرفت و انتظار نابجا داشتن از آن علم و معرفت است.(1)
توضيح آن كه اگر فيلسوفان و الهى دانان در تبيين يك حقيقت به غايت و هدف آن توجه مىكنند نه به روند جزء به جزء و لحظه به لحظه آن و عالمان علوم تجربى تبيين جزء به جزء و توصيف و پيشى بينى و مهار يك پديده و پديدار مىپردازند در واقع انتظارى كه از فلسفه و علم الهى مىرود تبيين مبدأ و غايت جهان و پديدههاى درون آن است و انتظارى كه از علوم تجربى مىرود، تبيين پديدهها و رابطه آنها و چگونگى تحول در آن هاست.
از اين رو بايد در پرتو رسالت هر علم به تأمين انتظار از آن پرداخت و براى اين كه انتظار برآورده شود به طور طبيعى بايد روش هر علم و معرفت را كه هماهنگ با آن رسالت است به كار گرفت در علوم فلسفى و الهى از روش استدلال و تعقل و با شكل قياس استفاده مىشود و در علوم تجربى از روش مشاهده و آزمون و به بهره بردارى از استقراء مىگردد.
جهان بينى و راز خلقت
آدميان به لحاظ برخوردارى از جهان بينى و چگونگى نگرش به جهان به دو دسته تقسيم مىشوند برخى جهان بينى آنها الهى است و بر اين اساس اعتقاد دارند، جهان و انسان را خداى سبحان آفريده است و چون خدا حكيم است آنها را براى هدف و مقصدى آفريده است از اين رو همه موجودات و مخلوقات به سوى هدف و مقصد در حركتند و به ديگر سخن: انسان الهى هم براى جهان و انسان مبدئى قائل است كه آن را آفريده است و هم معاد و هدفى قائل است كه اين موجودات تلاش مىكنند تا به آن هدف برسند. از اين رو اگر كسى به خدا معتقد باشد ولى به معاد باور نداشته باشد نمىتواند از هدفدارى عالم و آدم سخن بگويد گرچه اگر انسان خدا را درست بشناسد نمىتواند معقتد به معاد نباشد يعنى اگر خدا را به عنوان كمال مطلق و داراى اسماء حسنى و صفات عليا بشناسد و او را هادى و حكيم بداند نمىتواند براى نظام هستى هدفى قائل نباشد.
قرآن كريم مىگويد: كسانى كه به هدفدارى عالم باور ندارند، جهان خلقت را باطل مىدانند و حال آن كه خداى سبحان كار باطل نمىكند «ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار»(2) ما آسمان و زمين و آنچه در ميان آن دوست باطل و ياوه و بيهوده نيافريدهايم. اين گمان كافران است واى بر كافران از آتش دوزخ.
بر اساس اين آيه كسانى كه جهان بينى آنها الحادى است به پوچى عالم اعتقاد داشته و خلقت را بيهوده مىدانند.
انسان مادى به لحاظ اين كه حيات انسان را در محور طبيعت محدود مىكند، مدعى است كه انسان با مرگ نابود مىشود و جهان نيز به تدريج به سوى نابودى و عدم پيش مىرود از اين رو جهان و انسان هدفى ندارد. اما انسان الهى چون براى جهان و انسان زوال و نابودى قائل نيست و بر اين باور است كه هيچ موجودى موجود نمىشود بلكه موجودات در مسير كمال در تلاش و كوشش است و انسان نيز در ميان اين موجودات نابود نمىشود بلكه با مرگ حيات جديدى را آغاز مىكند و حيات جديد در عالم ديگرى تحقق پيدا مىكند كه از آن به دارالقرار و عالم ثبات ياد مىشود از اين رو جهان و انسان براى هدف و غايتى خلق شدهاند: و به عبارت ديگر: بر اساس جهان بينى مادى از آن جهت كه زندگى آدميان محدود به زندگى زيستى است و مانند ديگر حيوانات زندگى مىكند در اين صورت تلاش براى درك راز خلقت براى او مطرح نيست اما اگر جهان بينى الهى باشد و براى انسان علاوه بر حيات زيستى به حيات معنوى نيز قائل باشد در اين صورت تلاش مىكند تا راز خلقت خود را بداند و با دانستن آن خود را با آن راز هماهنگ سازد.
گرايش به جاودانگى فطرى انسان
در درون هر انسانى علاقه به حيات ابدى تعبيه شده است و هيچ انسانى پيدا نمىشود كه مشتاق حيات جاويد و خواهان زندگى هميشگى نباشد در حقيقت هر انسانى در درون خود عطش جاويد ماندن را دارد.
كسى كه جهان بينى او مادى است به لحاظ اين كه از سويى به معاد و جهان ابد اعتقاد ندارد و از سوى ديگر در نهان و درون خود عطش حيات ابد را احساس مىكند، تلاش مىنمايد تانميرد. گاهى اين خيال را با افسانه آب زندگانى تأمين مىكند و گاه تلاش مىكند تا جلوى مرگ را بگيرد. بر اين اساس است كه انسان از روزى كه بيمارى را يافت به فكر درمان آن برآمد به اين سمت حركت كرد تا جلوى مرگ را بگيرد. اما افسانه آب زندگى چنانچه از نام آن پيداست، افسانهاى بيش نيست. زيرا هم تفكر عقلانى آن را محال مىداند و هم راه علوم تجربى به آن بسته است و هم وحى آسمانى آن را محال مىشمارد و اگر در ادبيات از آب زندگانى ياد مىشود. كنايه از معرفت كامل به معارف الهى است منطق قرآن كريم آن است كه «كل نفس ذائقة الموت»(3) هر كسى بايد بميرد و اين مرگ از قضاء الهى است يعنى مرگ براى انسان به حكم قضاء الهى ضرورى است. گرچه به حكم قدر الهى ممكن است در سنين و شرائط مختلف انسانها بميرند يكى در سنين كهولت و پيرى از دنيا برود و يكى در سنين ميان سالى و يكى در سنين جوانى و نوجوانى و يكى در سنين كودكى. اما هرچه باشد اصل مرگ ضرورى است اما تفاوت در چگونگى يا در كوتاهى و درازى عمر است. يكى ممكن است در ميدان نبرد حق و باطل به شهادت برسد و ديگرى در بستر بيمارى از دنيا برود و سومى با يك مرگ ناگهانى از عالم دنيا به عالم ابد رحلت كند.
همچنين ممكن است انسان هايى با رعايت اصول بهداشت يا با دعا و اعطاء صدقه و انجام صله رحم با عمر طولانى زندگى كند و ديگرى بدون رعايت آنها زودتر بميرد اما سرانجام همه انسانها بايد طعم مرگ را بچشند.
اما انسانى كه جهان بينى او الهى است به لحاظ اين كه مىداند حيات ابد در عالم دنيا و طبيعت تأمين نمىشود اعتقاد دارد كه جهان ديگرى وجود دارد كه معاد انسان به آن است و آدمى در آن به زندگى ابدى خود ادامه مىدهد از اين رو از آخرت به عنوان دارحيات نام برده مىشود: «وانّ الدار الآخرة لهى الحيوان»(4).
راز نفى جاودانگى در دنيا
اين كه بر اساس جهان بينى الهى دنيا سراى جاويد آدمى نيست فروان است.
1- عالم ماده و طبيعت، عالم حركت است. جهان طبيعت با همه پديدههاى آسمانى و زمينى و موجودات حيوانى و انسانى از انسجام و هماهنگى ويژه برخوردار و تشكيل دهنده موجود واحد حقيقى است و اين وحد حقيقى به سوى هدفى والا در حركت است و هيچگونه سكون و آرامشى در آن به چشم نمىخورد و چون حركت عبارت است از خارج شدن از قوه به فعل و بيرون آمدن از آمادگى و رسيدن به كمال بر اين اساس حركت هدفمند است و چون همه جهان درحركت است و حركت داراى هدف. پس مجموعه جهان به هدف مىرسد و با رسيدن به هدف آرام مىگيرد. قرآن مجيد جايى كه به عنوان محل آرامش جهان و قرارگاه دنيا و هدف آن معرفى كرده جهان آخرت است «و انّ الآخرة هى دارالقرار».(5)
2- دنيا ابزار آزمون
يكى از دلايلى كه براى نفى جاودانگى در دنيا مطرح مىشود آن است كه دار دنيا، دارآزمون و ابتلاء است و به عبارتى: زندگى دنيوى همراه با امتحان است و ممكن است انسان دائماً در حال امتحان دادن باشد زيرا امتحان وسيلهاى براى دريافت نتيجه است، جهان آزمون با ابديت منافات دارد از اين جهت جهان ديگرى وجودش ضرورت دارد كه مقصود و نتيجه آزمون تحقق پيدا كند و آدمى به آن نتيجه دست يابد.
به طور خلاصه مىتوان گفت: محبت و عشق به هستى دائم و زندگى جاويد امرى وجودى است اين امر وجودى رابطه ميان محب و محبوب (هستى جاويد) است و بدون وجود خارجى محبوب چنين عشق و محبتى در نهاد انسان قرار نمىگيرد و به عبارت ديگر: وجود چنين عطش و عشقى در انسان دليل بر آن است كه متعلق آن محبت و عطش و عشق يعنى جهان جاويد وجود دارد كه آدميان با ورود به آن عطش جاودانگى خود را تأمين مىكنند. و با آن يافتن اين حقيقت كه جهان جاويد وجود دارد مىيابد كه آب زندگانى در آن جاست.
با توجه به مطالب گذشته روشن مىشود كه اگر انسانى حقيقت جهان جاويد را يافت به طور طبيعى دنبال امورى كه مىپندارد جاودانگى او را تأمين مىكند نمىرود چنان كه قرآن مىگويد: عدهاى مىپندارند مال آنها را جاودانه مىكند از اين رو به زر اندوزى مىپردازد «يحسب انّ ماله اخلده»(6) يعنى انسان زر اندوز و مال پرست گمان مىكند اموالش سبب جاودانگى اوست. در حالى كه اين پندار غلطى است زيرا قارون اموال فراوانى در اختيار داشت كه كليد گنج هايش را چندين مردان زورمند به زحمت بر مىداشت ولى به هنگام عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تأخير اندازند و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه به زمين فرو برد. «فخسفنا به وبداره الارض»(7) ما او و خانهاش را در زمين فرو برديم.
حيات دائمى رفيق دائمى مىطلبد
با توجه به جاودانگى انسان و اين حيات جاودانه در دارآخرت تحقق پيدا مىكند حيات اخروى حيات تازه و جاويد است و چون با مرگ به آغاز حيات تازه راه پيدا مىكند. حيات تازه قوانين و مقررات تازه مىطلبد و آن قوانين و مقررات در صورتى كه اجرا شود رفيق ابدى انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو پيامبراكرم در جواب قيس يكى از كسانى كه از او تقاضاى موعظه كرده بود فرمود: «و انه لابدّ لك يا قيس من قرين يدفن معك و هو حىّ و تدفن معه و انت ميّت فان كان كريما اكرمك و ان كان لئيماً اسلمك ثم لايحشر الّامعك ولاتحشر الّا معه و لاتسئل الّا عنه فلا يجعله الّا صالحاً فانه ان صلح آنست به و ان فسد لاتستوحش الّا منه و هو فعلك»(8) اى قيس ناگزير، همنشينى دارى كه پس از مرگ همراه تو دفن مىشود در حالى كه او زنده است و با او دفن مىشوى در حالى كه تو مردهاى. اگر او نيك و گرامى باشد، تو را گرامى مىدارد و هرگاه او پست باشد تو را تسليم حوادث مىكند، سپس او با كسى جز تو محشور نمىشود و تو هم جز او با كسى محشور نمىشوى و به صحنه رستاخيز نمىآيى. از تو درباره غير آن سؤال نمىشود. بنابراين سعى كن آن را به صورت شايسته انجام دهى زيرا اگر آن شايسته باشد با او انس مىگيرى و گرنه از هيچ كسى جز او وحشت ندارى و آن عمل توست.
از اين روايت استفاده مىشود اعمال انسان رفيق همراه انسان است و هرگز از او جدا نمىشود از اين رو بايد سعى كرد رفيقى كه انسان انتخاب مىكند اولاً رفيقى دائمى و ابدى باشد و ثانياً رفيق صالح و شايسته باشد اما رفيق نيمراه مثل مال و انس به آن يا رفيق بد مانند اعمال ناصالح شايستگى آن را ندارد كه آدمى آنها را به عنوان رفيق انتخاب نمايد زيرا اوّلى از او جدا مىشود و دومى رفيقى است كه پيوسته باعث رنج و عذاب اوست.
راه كشف راز خلقت و آگاهى از آن
آدمى چه كند تا راز خلقت را بيابد و به آن آگاهى پيدا كند؟ مىتوان گفت براى پى بردن به راز خلقت دو ركن اساسى وجود دارد:1- از راه مطالعه نظام آفرينش و دريافت اين حقيقت كه هدف در درون موجودات نظام هستى تعبيه شده است و چون نظام هستى داراى هدف است پس انسان نيز مقصدى دارد و چون مقصدى دارد بايد براى حركتش نظم و انسجام پيش بينى كند تا او را به آن مقصد برساند.
2- عمل صالح: انسان علاوه بر مطالعه جهان و دريافت جهان بينى و بينشى نسبت به مجموعه هستى و هدفدارى آن، بايد از عمل صالح و وارستهاى برخوردار باشد كه او را به درون اشياء آشنا كند و در واقع انسان با عمل صالح به درون خودش مأنوس مىشود امام باقر(ع) فرمود: «من قال لااله الّا اللّه فلن تلج ملكوت السماء حتى يتمّ قوله بعمل صالح»(9) اگر كسى به خدا معتقد بود و وحدانيت خدا را باور داشت و گفت «لااله الّا اللّه» زمانى به باطن عالم راه پيدا مىكند كه اين گفتار را با عمل صالح آن را تتميم كند. در واقع عمل صالح انسان را به درون رهبرى مىكند.
وحى و راز خلقت
وقتى انسان موجود ابدى است و براى هميشه بايد بماند بايد بداند كه راز خلقت او چيست؟ يكى از بهترين راهها براى آگاه نمودن مردم به راز آفرينش آنها رهبرى انبياء است، انبياء الهى گذشته از آن كه انسانها را به مبدأ آشنا مىكنند به راز آفرينش نيز آشنا مىكنند. انسانى كه در سايه تعليمات انبياء قرار گرفت مىفهمد كه يك موجود دائمى بايد براى هدفى خلق شده باشد كه آن هدف در عالم قيامت تحقق پيدا مىكند اما در دنيا بايد زمينه آن را فراهم كند از اين رو در قرآن كريم وقتى از هدف خلقت سخن مىگويد، گاه هدف را عبادت خدا مىداند و مىفرمايد: «ما خلقت الجن و الانس الّا ليعبدون»(10) من جن و انس را نيافريدم جز اين كه مرا عبادت كنند و گاه آزمايش مىداند و مىفرمايد: «الذى خلق الموت و الحيوة ليبلوكم ايّكم احسن عملا»(11) او كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را آزمايش كند. در اين آيه هدف آفرينش از نظر حسن عمل به عنوان هدف معرفى شده است و گاه از معرفت خدا سخن مىگويد و مىفرمايد: «اللّه الذى خلق سبع سموات و من الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن هى لتعلموا انّ اللّه على كل شىء قدير و انّ اللّه قد احاط بكلّ شىء علماً»(12) خداوند كسى است كه هفت آسمان را آفريد و از زمين نيز مانند آن خلق كرده است، فرمان او در ميان آنها نازل مىشود تا بدانيد خداوند بر هر چيز توانا است و علم او به همه موجودات احاطه دارد.
در اين آيه علم و آگاهى به قدرت و علم خداوند به عنوان هدف آفرينش ذكر شده است.
گرچه در اين آيات از اهداف متعدد سخن مىگويد، اما بايد دانست برخى به هدف مقدماتى و برخى به هدف متوسط و برخى به هدف نهايى مىپردازد هدف نهايى و اصلى همانا عبوديت است و مسئله علم و دانش و امتحان و آزمايش اهدافى هستند كه در مسير عبوديت قرار مىگيرند و حقيقت عبوديت نيز كه نهايت اوج تكامل يك انسان و قرب او به خداست. همان نهايت تسليم در برابر ذات پاك الهى و اطاعت بى قيد و شرط او فرمان بردارى در تمام زمينههاست و به عبارت ديگر: عبوديت كامل آن است كه انسان جز به معبود واقعى يعنى كمال مطلق نينديشد. جز در راه او گام برندارد و هرچه غير اوست حتى خويشتن را فراموش كند و بنده راستين خدا باشد.
پىنوشتها: –
1. علم و دين، باربور، ترجمه بهاءالدين خرمشاهى، ص 19 – 21.
2. سوره ص، آيه 27.
3. سوره آل عمران، آيه 185.
4. سوره عنكبوت، آيه 64.
5. سوره غافر، آيه 39.
6. سوره همزه، آيه 4.
7. سوره قصص، آيه 81.
8. بحارالانوار، ج 7، ص 228.
9. همان، ج 75،ص 152.
10. سوره ذاريات، آيه 56.
11. سوره ملك، آيه 2.
12. سوره طلاق، آيه 12.
سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار
سيزده آبان روز ملى مبارزه با استكبار انقلاب خونين ملت ايران سرگذشت پر فراز و پرنشيبى دارد و در اين رهگذر مردم خويش متحمّل مشقّتهاى زيادى شدند به همين دليل همه اوقاتش براى اين مرز و بوم مقدس، ليكن بعضى از ايام از جهات وقوع حوادث و رخدادها عظيمتر و همين بزرگى و تقديس است كه روزى در تاريخ ملت ايران به عنوان نماد و سمبل غيرت و از خود گذشتگى به نام روز ملى مبارزه با استكبار ثبت و آن روز سيزده آبان و از ايام اللّه است. با توجه به مختصر مقدمه ذكر شده سعى بر اين است تا ماهيّت استعمارى شيطان در حوادث سيزده آبان سالهاى 43 و 57 و 58 به صورت گذرا اشارهاى داشته باشيم. سيزده اول: در سالهاى 41 تا 43 رژيم سفّاك پهلوى با نسخه استكبارى و با القائات شيطانى، لغو رژيم ارباب رعيّتى و اعطاى امتياز كاپيتولاسيون به آمريكا سعى در محو نمودن احكام حيات بخش اسلام را داشتند و انتظارشان اين بود كه امام و امت اين ظلم و ستم و استعمار، بردگى و سيطره يهود و صهيونيسم را پذيرا و محو آثار دين و احكام خدا را بنگرد و لب به اعتراض نگشايند. زهى خيال باطل، غيرت علوى و شور حسينى امام و مردم را با فرياد اسلام خواهى در برابر حكومت وابسته به مبارزه واداشت. گرچه نداى اسلامطلبى رهبر كبير در آن زمان تا پيروزى بر درفش غير ممكن، ولى آن مرجع عاليقدر افق روشنى در وراى تاريكى و ظلمت حكومت آن روز با تكيه به نيروى الهى و قدرت پنهانى امت مىديد كه ديگران فاقد چنين بصيرتى بودند. حركت دشمن ستيزى خمينى كبير استكبار را به هراس انداخت و براى حفظ حكومت پوشالى پهلوى با سلاح قهريّه چاره را در جدايى بين رهبر و امت ديدند و در سيزده آبان 43 امام را به تركيه تبعيد و سپس به عراق كه اين عمل در آن اوضاع و احوال واقعيتى دردآور بود و باعث جريحه دار شدن عواطف مسلمانان گرديد. زيرا دورى آن رهبر محبوب، هجرانى سوزان و فراقى غمبار را در برداشت و امت اسلام با صبر و تحمل و حفظ اصول اعتقادى و عملى با استوارى و صلابت، رشادت، پايدارى و قدرت، شهادت و سلحشورى به مبارزه ادامه دادند تا پس از پانزده سال آن فراق غمانگيز به وصال دلنشين و ظلمات شاهنشاهى به طلوع فجر محمّدى مبدّل گرديد. سيزده دوم:آبان 57 و آن روزهاى عشق و ايثار، اتّحاد و همبستگى همه جا حكايت از اسلام خواهى و تبرّى از طاغوت و پيروزى نهضت را نويد مىداد و دشمن قدّار هر روز بر كشتار وحشيانه خود شدت مىبخشيد و بر خلاف تصوّر آنها مردم منسجمتر و تظاهرات وسيعتر. راهپيمايى سيزده آبان آن سال با روزهاى ديگر متفاوت و رنگ و بوى ديگرى داشت. زيرا كه دانشآموزان، آن دسته گلهاى انقلاب با حضور در راهپيمايى خود را همراه بزرگان ديدند. اين همراهى و همنوايى ناقوس مرگ سلطنت پهلوى را سر داد و با به خون كشيدن آن لالهها به دست دژخيمان، انقلاب به اوج خود رسيد و خون پاكشان باعث تشجيع امّت اسلام گرديد و روز دانشآموز نامگذارى شد و درد آشنايان به پيروى آن رهبر درد آشنا لحظهاى از مبارزه غفلت نكردند تا ماهيّت استعمار و حكومت دست نشاندهاش كه قيافه زشت و نفرت بار خود را عمرى در زير نقاب با الفاظى فريبنده و با تبليغات دروغين مردم را فريب داده بود برملا و براى هميشه از اين سرزمين رانده شدند. سيزده سوم:آبان 58 با سالهاى گذشته قابل قياس نبود ديگر طاغوت و طاغوتيان بر اين مملكت حكومت نمىكردند. نهضت پيروز و جمهورى اسلامى برقرار و نهادهاى انقلابى در حال شكلگيرى و انس، الفت و تعاون و همكارى در همه جا به چشم مىخورد و آيندهاى درخشان را نويد مىداد. با وجود همه اينها شايعات، كارشكنيها، نا امنيها، فتنه انگيزيها و دامن زدن به قوميّتها و ايجاد بلوا و ناامنى در محيط دانشگاهها باعث رنجش مردم گرديد تا متوجه توطئههاى دشمن در كمين نشسته شوند و به حقيقتى آگاه و آن حقيقت اين بود. شيطان بزرگ نقشههاى كوتاه و دراز مدت براى انقلاب دارد و چشم ديدن گسترش و تقويت آن را نداشته و ندارد و سكوت و به رسميت شناختن نظام در اوايل نه به خاطر همراهى بود بلكه به دنبال فرصت و نفوذ در انقلاب بودند و گرنه آنها جز به نابودى ما رضايت نمىدادند و دلهاى بيمارشان جز با محو اسلام خواهى مردم شفا نمىيابد. همچنين در يافته بودند مردم خداجوى آنچه را با اعتقاد راستين و ايمان، يقين و با بصيرت، آگاهى در پرتوى رهبرى ولايت فقيه بدست آوردهاند به سادگى از دست نخواهند داد لذا به انگيزه جلوگيرى از نفوذ جمهورى اسلامى و تضعيف روحيه استقامت و پايدارى مردم سفارت خود را به كانون توطئه عليه جمهورى نوپاى ايران در آوردند. و مسلمانان ايران زمين خاطرات تلخى در گذشته از سبعيّت استكبار داشتند. خيانت كارى و جنايتشان در عصر انقلاب براى آنها و جوانان پرشور سنگين و غير قابل تحمّل بود به همين خاطر با حمايت همه جانبه اقدام به تسخير آن مركز فساد و لانه جاسوسى نمودند و جز اين عمل چيز ديگرى در آن موقع ايجاب نمىكرد. اين حركت قدرت ملت را بيش از پيش به جهانيان نشان داد و امام عزيز آن را انقلابى بزرگتر از انقلاب اول خواند و باعث رسوايى آمريكا و منشأ اميد و خروش در بين مستضعفين جهان گرديد و به حق نام گذارى سيزده آبان به عنوان روز ملى مبارزه با استكبار زيبنده اين ملت و بيانگر ستيزه جويى با منش خيانت كارانه آمريكا مىباشد.
حرکت و سکون
شناخت خداوند
آية الله العظمي منتظري
قسمت دوم
بحث پيرامون شناخت خداوند، از خطبه 186 نهج البلاغه بود. و
همان گونه که قبلا نيز تذکر داده ايم حضرت امير عليه السلام، براي معرفي خدا بيشتر
به صفات سلبيه يا صفات اضافيه مي پردازد زيرا صفات حقيقيه خداوند عين ذاتش است و
احاطه به ذات حق تعالي براي ما ميسر نيست.
قسمتي از خطبه که قبلا بحث آن گذشت، درباره حرکت و سکون
بود که حضرت مي فرمايد: حرکت و سکون بر خداوند تبارک و تعالي جاري نيست. در تعريف
حرکت گفتيم که وجود تدريجي از نقص به کمال است که درباره خدا راه ندارد و درباره
سکون هم تذکر داديم که عدم حرکت مطلق نيست بلکه عدم الحرکه اي است که استعداد حرکت
دارد. و اين هم در خدا راه ندارد.
اکنون براي توضيح بيشتر و براي اينکه برادران و خواهران
بدانند که عده اي از مسلمين به ظواهر بعضي از آيات استناد کرده و مي پنداشتند که
خداوند حرکت دارد، روايتي نقل مي کنيم.
در زمان امام صادق و امام کاظم عليهما السلام، اين قول بين
عده اي از مردم شايع بود که خداوند از آسمان به پائين مي آيد و به مخلوقاتش
مي نگرد و اگر کار بدي ملاحظه کرد ناراحت
شده و اگر کار خيري را ببيند خوشحال مي شود!! (و العياذ بالله).
احاطه خداوند بر نظام وجود
در اصول کافي، روايتي را يعقوب جعفري نقل مي کند:
«… ذکر عند ابي ابراهيم عليه السالم قومٌ يزعمون ان الله
تبارک و تعالي ينزل الي السماء الدنيا». نزد امام موسي بن جعفر عليه السلام ذکر شد
که گروهي از مردم بر اين عقيده اند که خداوند از آسمان به زمين فرود مي آيد و نظري
بر بندگانش مي افکند!!
حضرت فرمود: «ان الله لا ينزل و لا يحتاج الي ان ينزل»
خداوند نه فرود مي آيد و نه نياز دارد که فرود بيايد.
خداوند پائين نمي آيد زيرا او اصلا بالا نيست که پائين
بيايد بلکه خداوند در همه جا هست. لذا پائين آمدن براي او متصور نيست زيرا کسي
پائين مي آيد يا بالا مي رود که جا و مکان دارد و خداوند جسم نيست که مکان داشته
باشد.
«انما منظره في القرب و البعد سواء» و همانا ديدگاه او بر
نزديک و دور يکسان است.
دور و نزديک براي خداوند يکسان است. در قرآن مي فرمايد: «و
هو معکم اينما کنتم» و او با شما است در هر جا که باشيد. و اين بلاتشبيه نظير روح
و جان انسان است که به تمام نقاط بدنش احاطه دارد. اگر چشم مي بيند، اگر مغز کار
مي کند، اگر دست حرکت مي کند، اگر پا مي جنبد و اگر هر جاي بدن در حال حرکت و جنبش
است به وسيله جان مي باشد. جان نگاهدارنده بدن است زيرا موجود مجردي است و اين
موجود مجرد ماده نيست که جا داشته باشد ولي احاطه قيومي و تدبيري نسبت به تمام بدن
انسان دارد.
و از اين رو يکي از شعرا گفته است: «حق جان جهان است و
جهان جمله بدن» البته اين تشبيه است و براي تقريب ذهن گفته مي شود.
پس خداوند تبارک و تعالي محيط به همه نظام وجود است و چنين
نيست که به آسمانها نزديکتر باشد تا به زمين. و همان گونه که جان و روح انسان به
تمام بدن احاطه دارد و هيچ گوشه اي از بدن نيست که زير تدبير جان نباشد، خداوند
نيز بر تمام نظام وجود احاطه دارد.
«لم يبعد منه قريب و لم يقرب منه بعيد» هيچ نزديکي از او
دور نمي شود و هيچ دوري به او نزديک نمي گردد.
«و لم يحتج الي شيء بل يُحتاج اليه و هو ذو الطَّول» به
هيچ چيز نياز ندارد بلکه همه به او نياز دارند و او است صاحب فضل و عطاء.
طَول به معناي فضل و عطاء است و هم چنين به معناي غنا و بي
نيازي هم آمده است.
عزيز حکيم
«لا اله الا هو العزيز الحکيم» نيست خدائي جز آن خداي غالب
و حکيم.
اين نکته را چندين بار تذکر داده ايم که هر جا ــ در قرآن
يا در روايات ــ کلمه ي «عزيز» آمده، پس از آن «حکيم» نيز گفته شده است. زيرا عزيز
يعني آن که غالب است و غلبه دارد و چون مردم از کساني که غلبه دارند چندان خاطره
خوشي ندارند لذا هر جا گفته مي شود: خداوند عزيز و غالب است، پس از آن کلمه حکيم
مي آيد که معلوم شود او مانند آن غالبهائي نيست که هر کار بخواهند مي کنند بلکه او
خداي حکيم و دانائي است که هر کاري را طبق حکمت و مصلحت انجام مي دهد و از غلبه اش
سوءاستفاده نمي کند.
نيازهاي متحرک
« أما قول الواصفين: إنه ينزل تبارک و تعالي فإنما يقول
ذلک من ينسبه الي نقص أو زيادة» و اما سخن آن وصف کنندگان که مي گويند: خداوند
تبارک و تعالي فرود مي آيد؛ اين سخن کسي است که خدا را به نقص و فزوني نسبت مي
دهد.
«و کل متحرک محتاجٌ الي من يحرکه أو يتحرک به» و هر متحرکي
نياز دارد به اينکه کسي او را حرکت دهد يا وسيله اي که توسط آن حرکت کند.
هر متحرکي نيازمند به يک محرکي است که او را به حرکت وا
دارد، خواه آن محرک، موجود نفساني باشد مانند نفس انسان که بدن را حرکت مي دهد يا
صور نوعيه اي که به وسيله آنها اجسام حرکت مي کنند يا مانند نيروئي که در سنگ
ايجاد مي شود و آن را به حرکت وا مي دارد. پس ممکن است محرک داراي عقل و شعور باشد
يا اينکه غير ذوي العقول باشد مانند نيروئي که در سنگ ايجاد مي شود يا قوه جاذبه
که اجسام را جذب مي کند.
«فمن ظن بالله الظنون هلک» هر که اين چنين گمانها را نسبت
به خدا داشته باشد، هلاک شده است.
«فاحذروا في صفاته من ان تقفوا له علي حد تحدونه بنقصٍ أو
زيادة أو تحريکٍ أو تحرکٍ أو زوال أو استنزال أو نهوض أو قعود» پس بپرهيزيد از
تعريف صفات خداوند که او را متوقف در حدي کنيد از قبيل نقصان يا افزوني يا حرکت
دادن يا حرکت کردن يا از بين رفتن يا پائين آوردن يا برخاستن يا نشستن (که اين صفت
ها همه مخصوص اجسام است).
«فان الله جل و عز من صفة الواصفين و نعت الناعتين و توهم
المتوهمين» و همانا خداوند جليل تر و عزيزتر است از وصف توصيف کنندگان و صفت
واصفين و خيال خيال کنندگان.
«و توکل علي العزيز الرحيم» ودر کارهايت توکل بر خدائي کن
که غالب و مهربان است.
«الذي يراک حين تقوم و تقلبک في الساجدين»[1]
همان خدائي که تو را مي بيند هنگامي که بلند مي شوي يا همراه سجده کنندگان به سجده
مي روي.
اکنون باز مي گرديم به دنباله ي خطبه:
«ولا متنع من الأزل معناه»
(اگر خداوند حرکت داشته باشد) از ازلي بودن امتناع پيدا مي
کند.
حرکت براي خداوند محال است
همان گونه که قبلا ذکر شد، شش امر لازم است تا حرکت پديد
آيد، يکي از آنها مبدأ است. در اين جمله حضرت مي خواهند بفرمايند: اگر خدا حرکت
داشته باشد، ازلي نيست زيرا مبدا پيدا مي کند؛ و ازليت به اين معني است که ابتدا
ندارد. پس اگر ضمير در «معناه» به خداوند برگردد، معناي جمله اين مي شود که:
خداوند از ازلي بودن امتناع پيدا مي کند و ديگر ازليت درباره او معنائي ندارد. و
اگر بازگشت ضمير به ازليت باشد، معناي جمله چنين مي شود: ممتنع مي شود از ازل
بودن، معناي ازل بودن و به عبارت ديگر ازليت معناي خود را از دست مي دهد يعني آن
خدائي که مي گوئيم ازلي است، اگر بنا باشد که حرکت داشته باشد، ديگر ازلي نمي تواند
باشد زيرا مبدا پيدا مي کند.
«و لکان له وراء اذ وجد له أمام»
و چون براي او جلوئي پيدا شد، پشت سري نيز پيدا مي کند.
يکي از ارکان حرکت انتهاء است، پس همان گونه که حرکت
ابتداء دارد، انتهائي نيز دارد. و در فرض اتومبيل که در بحث گذشته مطرح کرديم،
اتومبيلي که از قم به سوي اصفهان حرکت مي کند، اصفهان که منتاي حرکت است در جلوي
آن خواهد بود، در صورتي که مبدا (که قم باشد) پشت سر اتومبيل قرار خواهد گرفت. پس
آن شيء که حرکت مي کند چون برايش جلوي فرض مي شود، قطعا پشت سري نيز پيدا خواهد
کرد. و يا به عبارت ديگر: اگر خدا بخواهد حرکت داشته باشد جسم مي شود چون جلو و
عقب پيدا مي کند و وقتي جسم شد، مرکب مي شود و
مرکب محتاج است و احتياج در ذات مقدس خداوند راه ندارد.
«و لا لتمس التمام اذ لزمه النقصان»
و خواهان تمام شدن و کامل شدن مي باشد، زيرا نقصان و کمبود
در او پيدا شده است.
لازمه حرکت، رفتن به سوي کمال است
اين جمله بيان همان جمله اي است که قبلا حضرت بيان فرمود:
«اذاً لتفاوتت ذاته». معناي حرکت و لازمه اش، از نقص به کمال رفتن است، بلکه حرکت
چيزي جز تکامل نيست. اتومبيلي که از قم به سوي تهران حرکت مي کند، در اين حرکت
اَيْني رو به تکامل مي رود؛ سيبي که سبز است بعد زرد مي شود يا کوچک است و پس از
آن بزرگ مي شود، در کَيْف آن تکامل پيدا مي شود. التماس تمام که در جمله حضرت آمده
است، همان معناي به سوي کمال رفتن است. و مي خواهد بفرمايد: خدائي که حرکت مي کند،
ناقص است و تقاضاي کمال دارد، با اينکه خداوند نمي شود ناقص باشد. و اصلا راه
شناخت خداوند همين است که ما خود را ناقص و نيازمند او مي دانيم که کمال محض است.
ما چون خود را ناقص مي دانيم، مرزوق و مخلوق و و … مي دانيم، لذا علم پيدا مي
کنيم که بايد خالق، رازق و صانعي داشته باشيم. پس خدائي که بخواهد حرکت داشته
باشد، لازمه ي حرکت نقصان و رو به کمال رفتن است، لذا حرکت براي خداوند محال و
ممتنع است.
«و اذاً لقامت آية المصنوع فيه»
و در اين صورت، نشانه ي مخلوق در او پيدا مي شود.
خدائي که او را از نقص رو به کمال مي رود، علامت مخلوق و
مصنوع در او پديدار مي گردد، و ساخته شده نمي تواند سازنده باشد.
«و لتحوّل دليلاً بعد أن کان مدلولاً عليه»
و او دليل مي گردد در صورتي که بايد عالم دلالت بر او کند.
خداوند، مدلولٌ عليه است
جهان هستي دلالت بر وجود خداوند دارد. بنابراين، خداوند
مدلولٌ عليه است يعني هر چه هست دلالت بر او مي کند زيرا تمام موجودات و مخلوقات
عالم داراي نقص اند، پس نيازمند به خالقي هستند که هيچ نقص و عيبي در او وجود
ندارد. حال اگر خداوند داراي حرکت باشد، ديگر نمي تواند مدلولٌ عليه باشد زيرا خود
ناقص مي شود و ناقص دال است نه مدلولٌ عليه يعني ناقص دلالت دارد بر اينکه يک وجود
کاملي او را ايجاد کرده که او نيازمند به آن وجود کامل است. پس عالم که ناقص است و
حرکت دارد و به سوي کمال مي رود، ما را دلالت کرده است بر وجود خدائي خالق که آن
را از کتم عدم به عرصه ي وجود آورده و اين خدائي که در اين جا فرض شد، اگر بخواهد
حرکت داشته باشد، تازه خودش بايد دليل شود بر خداي ديگري که به او نيازمند است و
چنين خداي فرضي که دليل بر خداي ديگري است ناقص است و وقتي ناقص شد و دليل واقع
شد، نمي تواند خدا باشد و نمي شود گفت که: اين عالم دليل بر وجود او است زيرا خود
او دليل بر وجود خدائي ديگر است که او را موجود کرده. و اصلا خداي ناقص و محتاجي
نمي شود فرض کرد زيرا خداوند کامل است و بي نياز.
«و خرج بسلطان الإمتناع من أن يؤثّر فيه ما يوثر في غيره»
و در آن صورت خارج مي شود به دليل محال بودن از اينکه در
او تاثير کند چيزي که در غير او تاثير مي کند.
خداوند، محل حوادث نيست
شارحين نهج البلاغه در اين جمله بحث زيادي کرده اند که
معطوف بر چه جمله اي است. دو احتمال داده شده است که هر دو صحيح است.
1ـ احتمال اينکه گفته شود اين واو، واو عاطفه نيست بلکه
واو حاليه است. و بنابراين معناي جمله چنين مي شود. خدائي که شما فرض کرده ايد،
لازمه اش اين است که محتاج به خداي ديگر شود و حال آنکه خداوند خارج است به دليل
امتناع از اين که در او چيزي اثر بگذارد که در غير او اثر مي گذارد. يعني اين حرکت
که موثر است در موجودات عالم، در خداوند تاثيري دارد زيرا خداوند در مقام والائي
است که هيچ چيز در او اثر نمي کند و امتناع دارد از اينکه چيزي در او اثر کند يعني
محال است که چيزي در او موثر افتد که در چيزهاي ديگر موثر مي افتد.
2ـ احتمال اينکه واو عاطفه باشد و جمله معطوف بر «لا يجري
عليه السکون و الحرکه» باشد. يعني اين جمله هائي که بين اين دو جمله است همه مربوط
به جمله اول مي باشد، و اين جمله هم معطوف بر آن است. در آنجا فرمود: سکون و حرکت
بر خداوند جاري نمي شود. آن گاه اين جمله هائي که پس از آن آمد براي بيان اين مطلب
بود که چرا حرکت و سکون در خدا نيست. و پس از آن اين جمله را آورد: و خداوند خارج
است به دليل امتناع از اينکه اثر بکند در او چيزي که در غير او اثر مي کند. و با
ربط اين دو جمله با هم نتيجه چنين مي شود: خدا حرکت و سکون ندارد و به دليل امتناع
که در او است، چيزي در وجود او تاثير نمي گذارد يعني به گونه اي است که ابا دارد از
اينکه اثر کند در او چيزي که در ديگري اثر مي کند. و به عبارت روشنتر: خداوند محل
حوادث نيست زيرا اگر محل حوادث باشد، لازمه اش اين است که خودش هم حادث باشد و اين
محال است.
ادامه دارد
مقام زن دراسلام
بمناسبت سالروز ولادت حضرت زهرا«س»وروز زن
مقام زن دراسلام
یازدهم اسفند امسال، مصادف است بابیستم جمادی الثانی،
روزولادت باسعادت بانوی بزرگ اسلام، کفو علی (ع) و مادردوریحانۀ رسول خدا(ص)حضرت
صدیقه کبری، فاطمه زهرا (س).
مااین عید سعید وروز فرخنده رابه امام زمان روحی فداه
وفرزند ارجمند حضرت زهراء «س»، امام خمینی که نه تنها درعمل پیرو آن حضرت است،
بلکه سالروز ولادت مبارکش نیزباولادت جده اطهرش مصادف است، وبه مردان وزنان ایران
اسلامی که درولایت ومحبت وپیروی، الگوی دیگر مسلمانان می باشند ونمونه ای
بارزازمسلمانان صدراسلام می باشند ودرمحبت به حضرت زهرا«س»وپیروی ازنایب به حق
امام زمان «عج»گوی سبقت راازدیگرملتها ونسلهای گذشته وحال ربوده اند، تبریک وتهنیت
می گوئیم.
وبه این مناسبت مقاله ای کوتاه دربارۀ مقام زن دراسلام
تقدیم به برادران وخواهران عزیز می کنیم، به امید اینکه درآینده آن راکاملتر ارائه
دهیم.
زن درجوامع گذشته وحال
اسلام، انقلابی بزرگ درمقام زن ازنظراحیای حقوق طبیعی ومسلم
اووارج گذاشتن به او درجامعه به عنوان محور نظام درمنزل وداروی دردهای روزمره
وگرفتاریهای زندگی وآینۀ خوشبختی وسعادت نموده است. وازاین روی ، اصولی رابرای
رسیدن به این انگیزۀ والا قرارداده که همطراز بادیگر باورها وعقاید، ضروری ولازم
می باشد. ومقام زن رابالا برده وآن رااز هرهرج ومرج تباهی مصون داشته وازظلم وستمی
که ـ قبل ازاسلام ـ همواره گریبانگیر اوبوده ودرهای زندگی برروی او بسته ، حمایت
کرده است. همان ظلم وستمی که نمونه اش درجامعۀ بزرگ روم پدیدار بود. آنان براین
باور بودند که زن نه تنها دردنیا اجازۀ استقلال وآزادی ندارد که درآخرت نیز، او
راجائی نیست!!
فیلسوف بزرگ چین (کونفوسیوس) که برخی ازاسلام ناشناسان ما،
آن همه ازاودم می زنند درباره زن می گوید:«جایز نیست که زن امرونهی کند زیرا کارش
درخدمت کردن وکارهای منزل خلاصه می شودوباید اورادرمنزل زندانی کرد تأخیر وشرش
ازآستانۀ درب منزل فراتر نرود»!
فیلسوف آلمان «هگل»گوید:«زنی که مرا وادار به احترام وی می
کند، هنوزآفریده نشده ونخواهد شد!!».
وجالب اینجا است که دانشمندان واصحاب مکاتب بیگانه فلسفی
وسیاسی وحتی مذهبی درطول زمان، راجع به این مطلب بحث وجدال می کرده اندکه آیا زن
انسان است یانه ؟ !!وآیا خداوند به زن، روح انسانی داده است یا او همانند یکی
ازجمادات است؟ !!هندوها، سواد آموزی رابر زن تحریم کردند وبودائی ها معتقد شدند
کسی بازنی تماس بگیرد وبا اومشورت کند، راه رهائی براوبسته شده است! و نصاری ویهود
زن رامصدر و محور هرگناه دانستند ویونانی ها زنان را ازتمام حقوق مدنی واجتماعی
محروم کرده اند و جاهلیت عرب آنقدر به چشم بدبینی وذلت به زن نگریستند که آن را ازلحظۀ
شروع زندگی زنده به گورکردند وایرانیان شاه پرست!زن رامانند یک کالای ظریف ،
خریدوفروش نمودندو و.. . ودیگرجوامع بشر ازاین برنامه های غلط مستثنی نبودند،
تاجائی که «زن»خویشتن خویش رافراموش کردوخود نیز باورش شده بود که کالائی است قابل
خریدوفروش وسربارجامعه است ومانند دستمال باید ازدستی بدست دیگر منتقل شود
همانگونه که جامعۀ مترقی غرب امروز برای زن خواستاراست که ازصفحۀ تبلیغات مجله ها
وروزنامه وکالاها وبه صورت مانکن ها وعروسکهای زینت بخش ویترین ها، تجاوز نکرده
است.
زن ازدیدگاه اسلام
واما اسلام آمدکه کرامت انسانی زن رابه او بازگرداند. اسلام
آمد که اقرارکند:زن انسانی است مانند مرد وبراواست آنچه برمردان است ازواجبات
وحقوق«ولهن مثل الذی علیهن بالمعروف»[1]ودراین
اقرار، سه راز نهفته است:
1ـ گرچه سیاست ادارۀ امورخانواده به مرد واگذارشده است ولی
نباید مرد این حق راوسیلۀ ظلم وبرتری جوئی درکانون گرم خانواده بداند وبرآن درکوچک
شمردن زن وتحقیر وی، تکیه نماید.
2ـ زنان دارای حقوق اجتماعی مساوی هستند وزن حق دارد تاآنجا
که توان دارد، موهبت های الهی وفطری خود را درچارچوب نظام ثابت الهی، پرورش دهد.
3 ـ زن می تواندازتمام مزایای مشروع اجتماعی برخوردار باشد
وازآموزش وتعلیم وتعلم تارسیدن به اوج پیشرفت علمی بهره برد.
ودرمسائل اقتصادی حق دارد، مانند مرد ازاموال خودـ درحدود
قانون اسلام ـ استفاده کند وآن رااستثمار نماید وهیچ کس راحقی دراموال اونیست.
«للرّجال نَصیبٌ مما اکتسبوا ولِلنساءِ نَصیبٌ ممّا اکتسبْنَ»[2]وبالاتراینکه
اگر هرقدرهم ثروتمند ومالدارباشد، شوهر راازپرداخت نفقه اش بازنمی دارد. ودرانتخاب
همسر نیز، اختیار بازن است وبدون اجازۀ اوکسی حق ندارد، شوهر برایش انتخاب کند.
حق زن برمرد
وازهرسوئی دیگر اسلام برمرد واجب کرده است که بازن رفتاری خوب
ودرخورشان یک انسان کامل داشته باشد وزن مومن راکفو مرد مومن می داند. امام زین
العابدین(ع)دررسالۀ حقوقی خویش می فرماید:
«وَامّا حَقَّ الزّوجَة فأن تَعلَم انَّ اللهَ عَزَّوجل جَعلَها
لَکَ سَکَناً واُنساً فَتَعلمَ انَّ ذلک نعمةٌ منَ الله علیکُ فتکرمها وترفق بها،
واِن کانَ حَقُکَ علیها اوجب فانَّ لَها عَلَیکَ أن تَرحَمها»[3]ـ واما
حق همسرت این است که بدانی خدای تبارک وتعالی اورامایۀ آرامش وانس توقرارداده
وبدانی که این نعمتی است ازخداوند برتو، پس باید اورا محترم شماری وبه او مهربانی
کنی وگرچه حق توبراوواجب است ولی حق اوبرتونیز این است که بااو مهربان باشی.
ودرروایتی پیامبراکرم (ص)می فرماید:بهترین شما، کسی است که
باخانواده اش بهترین رفتارراداشته باشد، (فأنَّ خیارکم خیارٌ لأهله) . [4]
ملاک ارزش انسانی
وآن راهی که برای رسیدن به درجات والای پیشرفت روحی ومعنوی
میان مردوزن مشترک است:
«فًاستَجاب لهُم ربهم انّی لااُضیع عَمل عاملٍ مِنکُم مِن
ذکرٍ او أُنْثی»[5]پس خداوند
دعای آنانرا اجابت کرد که بتحقیق من (که پروردگار وخالق شما هستم) عمل هیچیک ازمرد
وزن راضایع نمی کنم وبی مزد نمیگذارم.
ودرجائی دیگر می فرماید:«وَمَن یَعملْ من الصالِحاتِ مِن ذَکرٍ
اواُنثی وهو مؤمنٌ فاولئِک یدخُلون الجَنَّة ولایُظلَمون نقیراً»[6]ـ
وهرمردوزن، اعمال صالح وشایسته رابجای آورد وباایمان باشد، آنان به بهشت روانه
شوند وبه اندازۀ پردۀ هستۀ خرمائی به آنها ظلم نمی شود.
این جزئی ازکل واندکی ازبسیاری آیات الهی است که زن
راازحضیض ذلت به اوج عزت بالا برده وشخصیت انسانی اورا به مردم گوشزد نموده که هم
جامعه زن رابشناسد وهم زن خودرا بازشناسد.
آری!خداوند زن ومرد رادرپاداش ومزد متساوی قرارداده
تادرامور زندگی نیز، حقوق اجتماعی هردو متساوی قرارداده تادرامور زندگی نیز، حقوق
اجتماعی هردو متساوی باشد وتامردها به آن برتری وامتیازی که دراداره کردن خانواده
وحکومت خلاصه می شود مغرور وخودبین نشوند وآن راوسیله ای برای اجحاف وظلم به
خانواده قرارندهند وزنها نیز به خود بدبین نشوند وچنین نپندارند که مرد برآنها
برتری دارد ومقتضای برتری این است که نزد خدانیز دارای درجه ای بالاتر ومقامی شامخ
تر هستند!!وخداوند دلیل این تساوی راچنین بیان فرموده:«بَعضُکُم مِن بعضِ»ـ برخی
ازبرخی دیگر به وجود آمده اید. یعنی مرد اززن وزن ازمرد به وجود آمده پس درخلقت
وآفرینش امتیازی بین شما نیست ، وتنها امتیازی که ازنظر خداوند قابل قبول است،
ایمان وعمل صالح است . پس اگر ایمان وعمل نیکو وشایسته درمرد فزونی یافت، نزد خدا
برتری خواهد داشت واگر زن دارای ایمانی بیشتر واعمالی شایسته تر بود، قریش نزد
پروردگار بیشتر خواهد بود وخداوند به هیچ یک اززن ومرد ظلمی روا نمی دارد حتی
اگربه اندازه پردۀ هستۀ خرمائی باشد. بنابراین ، انسانها نیز باید دررفتار
باهمدیگر ظلم نکنند وظلمی ناپسند تر ازاین نیست که مرد به خانواده اش ظلم کند
ورفتارش باهمسرش خشن وبی عاطفه باشد.
درخاتمه برای تیّمن وتبّرک ، قصیده ای رادرمدح حضرت
زهرا«س»نقل می کنیم:
ای رخ انورتو مطلع نور نورسیمای
تو تجلی طور
ازبنایت جهان جان آباد وزولایت
سرای دل معمور
فکرتو میبرد ملال ومحن ذکرتو
آورد نشاط وسرور
ازتوانوارحق عیان گردید هرکجا
بود ظلمتی شد نور
بود رخسارشاهد ازلی مدتی
درحجاب جان مستور
زیکی جلوه ئی تجلی کرد آمد
آن جلوه دربروز وظهور
تافت خورشید طلعت زهرا مقصد
خلقت خدای غفور
گرچه رویش کسی ندید چسان
طلعت آفتاب بیند کور؟
رفت ازیاد هاجر ومریم
تاکه گردید فاطمه مشهور
سوره هل اتی علی الانسان آیه
ان سعیکم مشکور
مدتی بود بحر فیض بخود پرورانید
لولو منثور
کرد غواص قدرت آنکه غوص
یافت گردید درتمام بحور
یک صدف داد حق به پیغمبر که
دراوبود یازده گوهر
***
شمس دین تاکه نور گسترشد همه
آفاق ازاو منورشد
بحر توحید پرزگوهر گشت چرخ
تمجید پرزاخترشد
مکه شد رشک آسمان که دراو مولد دختر پیمبر شد
زهره آمد که بنگرد زهراء ازخجالت خفیف ومضطرشد
خودبخود گفت ذره باخورشید کی
تواند کجا برابرشد
تاکه این غم زدل کند بیرون رفت
سرگرم چنک ومزمرشد
پایه دین حق ازایندختر گرچه
بودی قوی قوی ترشد
وه چه دختر که بهرکسب ضیاء مهرش
آمد مجاوردرشد
تافت تانور حضرت زهراء ذره
این آفتاب خاور شد
اصل میزان حق شناسیرا بدو
کفه کشنده داورشد
خواست بیند بکفه ئی که علی است کس برابرتوان بحیدرشد
دیدهم سنگ حیدرکرار که
نخواهد دگر میسرشد
کرد آنگاه خلقت زهراء آمد وباعلی برابرشد
مرتضی راکجا بدی همسر گرنه زهراش جفت وهمسر شد
همۀ کائنات رامعلوم بس
به پیروجوان سراسرشد
زن نیامد برتبه چون زهراء مرد
هم چون علی ولی خدا
***
ای تو بهترزرتبه ازمریم نور
حق مادردوعیسی دم
درد حب تو بهتر ازدرمان زخم
مهر تو خوشتر ازمرحم
گربدی می کشید بهرضیاء خاک
پایت به چشم خود مریم
ایکه بهترزمریمت خاندم سرش
آن به عیان کنم دردم
آنکه مریم ازاورمیدی گفت من
امین حقم زمن تومرم
بهر خدمت بدرگهت میخواست
اذن چون مردمان نامحرم
خلقت هردوکون بهرتوشد چون
توئی فخر عالم وآدم
گرنبودی نبود شمس وقمر ورنبودی
نبود لوح وقلم
جفت حیدر حبیبۀ یزدان نور
چشم پیمبر خاتم
حادثت خوانده اندمن گویم شد
حدوث توباقدم همدم
نقش بند وجود پاک ترا زد
چه نقاش ذوالجلال قلم
بسراپای انورت ایزد زد
سراپا صفات خویش رقم
اینکه بینی سپهر مینازد وین
شب وروز اشهب وادهم
بخیالی که بازخواهد یافت چون
توئیرا بعرصۀ عالم
تاکه براوکند همیشه جفا یاکه
براوکند همیشه ستم
نفشاند بدو بجز اندوه نچشاند
باو بغیر ازغم
تاگرفتار سازدش بادرد مبتلی
تاکه سازدش بالم
چهره اش رازکین کندنیلی خصم بیدین زلطمه سیلی
حج سرخ
حج سرخ
«من به تمام جهان با قاطعيت اعلام مي كنم كه اگر جهانخواران
بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما در مقابل همه دنياي آنان خواهيم ايستاد و تا
نابودي تمام آنان از پاي نخواهيم نشست.» امام خميني
بسم الله الرحمن الرحيم
در پي شمردن وظائف حجاج هشت مورد را اشاره كرديم و هنوز
وظائف بسيار ديگري مانده است كه در يادداشتهاي مقدماتي اين سلسله مقالات آنها را
از كلمات حضرت امام استخراج نموده ام كه بتدريج بياورم و توضيح دهم و ليكن يك
وظيفه را از قلم انداخته بودم و هرگز بخاطرم نرسيده بود كه ناگهان خود حجاج آنرا
به من و به همه مسلمانان عصر ما و نسلهاي آينده
آموختند و اگر آن بزرگواران مهاجر و هاجران بزرگوار با عمل و خون خويش
نگفته و ننوشته بودند شايد هرگز متذكر آن نمي شدم
و گويا اين هاجرها و اسماعيلها به من مي خواستند بگويند كه وظائف حجاج را
بايد از خود آنان آموخت كه آنان هم همه وظائف خويش را مي دانند و هم اولويت و تقدم
مهمترين وظيفه را تشخيص مي دهند و بدان عمل مي كنند آنان به ما آموختند كه مهمترين
وظيفه حاجيان پس از طواف به دور كعبه قرباني است و نثار جان بر سر يك ديدار رخ او
كه حج واقعي و مقبول حجي است كه از زيارت خانه بگذريم و به زيارت صاحب خانه برسيم
آه كه چه حجها رفتيم و ليكن غافل بوديم از اينكه حج واقعي كدام است ما خود را
سرگرم نوشتن وظائف حاجيان بوديم و هاجرهاي شصت، هفتاد، هشتاد ساله از كنار خانه
كعبه با خون خود وظيفه اصلي را نوشتند و به جهانيان اعلام نمودند ما در اينجا به
نوشتن وظائف حجاج در طواف خانه كعبه و آنجا كه به حجر اسماعيل مي رسند مشغول بوديم
و اسماعيلهاي مجاهد كه يك بار به قربانگاه رفته و با دادن دست و پا و سلامتي خود
در جبهه ها به جبهه حج شتافته بودن با تقديم خون و جان عزيز خويش اصلي ترين وظيفه
حجاج را تبيين نمودند، حج سرخ در حرم خونين، پديده اي شگفت در تاريخ حج سبحان
الله گويا جهان آبستن حوادثي عظيم و حتي عظيمتر از حوادث گذشته تاريخ است، كعبه در
انتظار قيامي محترم و جهاني است بايد مردم جهان و مسلمانان آرام آرام و قدم به قدم
به اين قيام بزرگ نزديك شوند، شهر مكه و اهل آن نيز بايد خود را براي قيامي عظيم
آماده كنند مسلمانان از اين پس بايد به مكه به مشابه يك پايگاه بزرگ قيام بنگرند،
قيام قائمي كه خميني نائب اوست پس پيروان خميني بايد مكه را براي آن قيام و
پرچمدارش آماده كنند پس اگر قربانيان كعبه از پيروان خميني هستند شگفت نيست كه جز
اين نمي توانست باشد، حج سرخ، جمعه خونين، شهر مكه، آخر نه مگر آن قيام جهاني روز
جمعه و در شهر مكه و از كنار كعبه آغاز خواهد شد؟!!! حراميان آل سعود، نوكران
آمريكا، سركرده استكبار و كفر جهاني؟!!!، پس چه كسي شقي تر و فرومايه تر از آل
سعود و ستمكارتر از آمريكا كه به خون بي گناهان مظلوم آلوده شود و خود را دشمن
سرسخت كعبه و قيام كعبه معرفي كند تا در لحظه قيام همه چيز براي مرد جهان روشن و
تبيين شده باشد آه از آن عصر جمعه خونين مكه در برابر ديدگان كعبه طواف كنندگان آن. شنيده ام كه جلادان آل سعود
اين كافران آل نقود راهها را بر شيرزنان و جانبازان از هر سو بسته اند و آنگاه از
بالا باران سنگ و چوب برسر آنان باريده اند و از پائين رگبار گلوله ها را به طرف
آنان نشانه رفته اند و الله تاكنون نمي دانستم كه آمريكا و دست نشاندگانش تا اين
حد ضعيف و ناتوان و نيز پست و فرومايه اند، شكي نيست كه صدام در رأس همه نامردان
زمانه است اما رذالت و زبوني شاه فهد دار
و دسته اش در خور نامي ديگر است خاك بر سر پادشاهان تاريخ كه موجودي به پستي و
رذالت فهد را در صف آلوده خود جا داده اند پادشاهي كه با انواع سلاحها به جنگ
پيرزنان شصت، هفتاد، هشتاد ساله آنهم با دست خالي رفته است اعليحضرتي!!! كه با
چوب و چماق و سنگ و مسلسل به مصاف جانبازان بي دست و پائي رفته است كه روي چرخ
نشسته اند و براي حركت چرخ هم نياز به كمك دارند، شما گمان مي كنيد براي چنين شاهي
و آنهم براي چنني پيروزي نظامي!!! چه كسي بي شهامت تر از شاه حسن شاه حسين كه هر چه شرف و انسانيت است را زير پا
بگذارند و بر اين پيروزيها تبريك بگويند واي بر مردم حجاز اگر خود و كشور خود را
از چنگال چنين آلودگان رسوا آزاد نكنند واما مكه و مدينه را كه مسلمانان از چنگال
اين فرزندان شهوت و شقاوت آزاد خواهند نمود، دغل بازان آل كفر و نفاق اصرار مي
ورزند كه حج بايد عاري از مسائل سياسي جهان اسلام باشد يعني آمريكا و اسرائيل
نبايد در ايام حج مورد تعرض مسلمين حتي در حد شعار و راهپيمائي برائت از مشركين
قرار گيرند و ليكن مسلمين را مورد تعرض نظامي قرار مي دهند و خون آنان را مظلومانه
مي ريزند و بدين طريق قوي ترين دفاع را از آمريكا و اسرائيل در ايام حج انجام ميدهند و بعد هم مي گويند كه حج بايد
عاري از مسائل سياسي باشد زهي حماقت كه همان شايسته شاهان و سلاطين تاريخ است كه
گمان مي كنند ملتها فريب چنين نيرنگ بازاني را باور مي كنند. آل سعود با اين جنايت
هولناك كه هم حرمت حرم را شكستند و هم احترام حج و خون مسلمين را زير پا گذاشتند
ثابت كردند كه ايمان به خدا و كعبه و اسلام ندارند و اگر فردا چند نفر آخوند اينجا
و آنجا پيدا شوند كه بخواهند اين جانوران درنده را از انتقام قطعي الهي نجات دهند
و بر اسلام آنان صحه بگذارند آن آخوندها هم مانند آل سعودند و به خدا و اسلام و
پيامبر بزرگوار اسلام ايمان ندارند و همه محكوم به يك حكمند و آن اعدام و نابودي
همه آنهاست كه همه در جبهه كفر آمريكا قرار گرفته اند و همه در حكم محارب و مفسدند
و انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون في الارض فساداً ان يقتلوا او
يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف اوينفوا من الارض ذلك لهم خزي في الدنيا و
لهم في الآخرة عذاب عظيم. (مائده – آيه 33) و اين وظيفه را بخواست خداوند انقلابيون
مسلمان خصوصاً فرزندان جزيرة العرب انجام خواهند داد. از اين پس حج تا نجات كعبه
حج سرخ است و كعبه در خون نشسته است و ليكن فرعونيان خصوصاً آل كفر و نفاق در اين
اقيانوس خون غرق خواهند شد، ريختن خون صدها زن و مرد مسلمان در كنار كعبه و در حج
و در چند لحظه آنهم بدون كمترين گناه و جرمي براي جهان اسلام بسيار گران است و
قطعاً تحمل نخواهد شد.
«خوني كه از دل اقيانوس بزرگ ملت ما بر سرزمين حجاز جاري
شده است زمزم هدايتي براي تشنگان سياست ناب اسلام گرديده است كه ملتها و نسلهاي
آينده از آن سيراب و ستمكاران در آن غرق خواهند شد…» (از پيام سال 66 پس از جمعه
خونين)
دربار آل سعود دنيا را هم مانند خود احمق پنداشته است كه
باور كنند چند نفر غير ايراني با عده اي ايراني به درگيري و جدال برخاستند و چون
جدال در حج به حكم قرآن حرام است!!!مأمورين ناگزير از دخالت شدند و در نتيجه عده
اي كشته شدند و اما آن غير ايرانيان چه كساني بودن معلوم نيست چرا با ايرانيان
درگير شدند و به جدال برخاستند معلوم نيست، چند نفر از آنان شناخته و دستگير شدن
هيچ كس، ايرانيان از چه سلاحي در اين درگيري استفاده كردند؟ سلاحي نداشتند آيا
مأمورين قصد جلوگيري از درگيري داشتند پس چرا به سمت آنان تيراندازي مستقيم شده
است فهد و آل سعود جوابي ندارند، چرا پيكرهاي پاك اين شهيدان به اولياء دم تحويل
نمي شود، براي اينكه جنايت آل سعود افشا نشود و دهها سؤال ديگر كه در برابر دربار
سراپا جهل و جنايت قرار دارد و در برابر جهانيان پاسخي ندارد و آنچه مسلمانان د
ركنار اين پيكرهاي پاك و در خيابانهاي خونين مكه به قضاوت نشسته اند اينست كه
اولاً اين شهيدان مسلمان بودند و براي انجام وظيفه اسلامي خود از بلاد دور به شهر
مكه و به طواف كعبه آمده بودند، ثانياً از كشور انقلاب اسلامي پيروز و از ايران
خميني و نه ايران كورش و سلاطين آمده بودن و ثالثاً اين شهيدان پيام آوران اسلام
انقلابي و رهائي از چنگال شرك و كفر و جاهليت آمريكا بودن اينان مبلغ اصل ابدي
سياست نه شرقي، نه غربي براي امت اسلامي بودند، و خامساً همينان واژگون كنندگان
تخت و تاج سلطنت دو هزار و پانصد ساله شاهان ايران بودند، ملتي كه 444 روز جاسوسان
بزرگترين قدرت مادي و شيطاني زمانه يعني آمريكا را به گروگان گرفتند و ذلت و زبوني
شيطان بزرگ را در برابر چشم جهانيان به نمايش گذاشتند اينان از كشوري آمده اند كه
اراده كرده اند فقط احكام خدا را در زمين حاكم سازند، اينان شيرزنان و شيرمرداني
هستند كه فرياد در گلو شكسته آزادي فلسطين را دوباره و رساتر از قبل از سينه ها
بيرون كشيدند، و فرعون زمانه يعني آمريكا را در درياي عمان و خليج فارس به غرق و
نابودي تهديد مي كنند و خميني آنان بسان سرداري فاتح منشور يك انقلاب جهاني را با
يك جهان شهامت صلابت خطاب به مسلمانان و
مستضعفان صارد مي نمايد و محو و نابودي سردمداران كفر را نويد مي دهد اينان همان
مسلماناني هستند كه از دل تاريخ و از صدر اسلام واز شهر مكه به سوي مدينه هجرت
كرده اند و اكنون پس از قرنها دوباره به مكه بازگشته اند تا دوباره مكه را از بت
پرستي مدرن زمان آزاد سازند و امروز همانند صدر اسلام و همانند پيامبر و يارانش از
طرف بت پرستان سنگ و گلوله باران ميشوند الحق خوني كه از دل اقيانوس بزرگ ملت
ايران در سرزمين حجاز جاري شد زمزم هدايتي است كه هرگز خشك نمي شود و هميشه جاري
است و ملتها را به قيام دعوت مي كند و اسلام و مسلمين را از نابودي نجات مي بخشد.
آيا ملتها سخن اربابان نوكر صفت دربار آل سعود را باور مي كند كه براي حفظ امنيت
حج و مسلمانان دست به كشتار زده اند و يا بي لياقتي آنان را براي تصدي امور حج به
قضاوت مي نشيند:
«آل سعود براي تصدي امور كعبه و حج لياقت نداشته و علماء و
مسلمانان و روشنفكران بايد چاره اي بينديشند…» (از پيام سال 66 پس ازجمعه خونين)
آري قضاوت صحيح همين است حتي اگر دروغ آل سعود را مسلمين باور
كنند كه دو دسته از مسلمانان به جدال و درگيري برخاستند و پليس براي جلوگيري از
آشوب اقدام كرده و مجبور به دخالت شده است آيا بي لياقتي بالاتر از اين كه اگر دو
دسته بدون هرگونه سلاح و حداقل يك طرف قطعاً بدون اسلحه با هم به جدال برخيزند و
سپس مأمورين براي جلوگيري از فتنه و آشوب با حمله و هجوم به جدال كنندگان و تيراندازي
به سوي آنان و قتل عام آندسته كه اسلحه ندارند فاجعه و فتنه اي بدني عظمت بيافريند
و آندسته ديگر همه از صحنه فرار كنند و پليس حتي يك نفر از آنان را دستگير نكند كه
حداقل معلوم شود چرا با هم به جدال برخاسته اند و قصدشان از اين جدال و آنهم در
حرم چه بوده است چون آن دسته كه به قتل رسيده اند و آنهم به دست مدعيان حفظ امنيت
نه به دست طرفهاي درگير و ادعائي حاكمان
سعودي معلوم است چه مي كرده اند و چه مي گفته اند در خيابانهاي مكه بحالت دسته جمعي
و با نظم و آرامش كامل به سمت مسجدالحرام در حال حركت بوده اند و مي گفته اند مرگ
بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل كه نه آمريكائي و نه اسرائيلي در شهر مكه حداقل در
ميان مردم نبوده است و اگر در شهر مكه كفار آمريكائي و اسرائيلي بوده اند در دورن
مراكز فرماندهي حمله و در كنار مسئولين سعودي بوده اند پس براي شناخت يكي از
طرفهاي درگيري مشكلي در بين نيست و ليكن طرف ديگر درگيري چه كساني بوده اند كه به
علت مخالفت با اين شعارها با شعاردهندگان به جدال برخاسته اند و پليس آل سعود هم
از شدت بي لياقتي براي جلوگيري از فتنه موهوم و ساختگي دست به قتل عام و كشتار يك
طرف زده و اجازه داده است كه طرف ديگر بدون كمترين تلفات از صحنه واز چنگ مأمورين
بگريزد و احمق تر از اين مأمورين بي لياقت درباريان آل سعودند كه اين اراجيف را به
عنوان نتيجه تحقيقات به مردم اعلام مي كنند الحق كه اگر ساد هلوحاني هم پيدا شوند
كه دروغهاي آل سعود را بپذيرند ليكن بي لياقتي آنان را نيز در تصدي امور كعله و حج
مي پذيرند چون مسئله بسيار روشن و بديهي است و آل سعود چون ثابت كرده اند كه ايمان
به خدا و رسول خدا و قيامت ندارند به اين جهت هم لياقت تصدي امور كعبه و حج را ندارند زيرا تصدي اين امور بايد در دست
مسلمين باشد و نه كفار آل سعود و نوكران آمريكا.
پيام مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله العظمى خامنهاى مدظلّه العالى
بسم اللّه الرحمن الرحيم
انا للّه و انا اليه الراجعون
جنايت هولناك رژيم صهيونيستى در غزه و قتل عام صدها مرد و زن و كودك مظلوم، بار ديگر چهره خونخوار گرگهاى صهيونيست را از پشت پرده تزوير سالهاى اخير بيرون آورد و خطر حضور اين كافر حربى را در قلب سرزمينهاى امّت اسلام، به غافلان و مسامحه كاران گوشزد كرد مصيبت اين حادثه هولناك براى هر مسلمان بلكه براى هر انسان با وجدان و با شرف در هر نقطه جهان بسى گران و كوبنده است، ولى مصيبت بزرگتر سكوت تشويقآميز برخى دولتهاى عربى و مدعى مسلمانى است چه مصيبتى از اين بالاتر كه دولتهاى مسلمان كه بايد در برابر تجاوز رژيم غاصب و كافر و محارب، از مردم مظلوم غزه حمايت مىكردند، رفتارى پيشه كنند كه مقامات جنايتكار صهيونيست، گستاخانه آنها را هماهنگ و موافق با اين فاجعه آفرينى بزرگ معرفى كنند؟
سران اين كشورها چه جوابى در برابر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله خواهند داشت؟ چه جوابى به ملتهاى خود كه يقيناً عزادار اين فاجعهاند خواهند داد؟ به يقين امروز دل مردم مصر و اردن و ساير كشورهاى اسلامى از اين كشتار، پس از آن محاصره طولانى غذائى و داروئى لبالب از خون است.
دولت جنايتكار بوش در واپسين روزهاى حكمرانى ننگين خود با همدستى در اين جنايت بزرگ، رژيم آمريكا را بيش از پيش روسياه كرد و پرونده جرائم خود را به عنوان جنايتكار جنگى قطورتر ساخت. دولتهاى اروپايى با بى تفاوتى و شايد همراهى خود در اين فاجعه بزرگ، يكبار ديگر دروغ بودن ادعاهاى طرفدارى از حقوق بشر را ثابت كردند و شركت خود در جبهه ضديت با اسلام و مسلمين را نشان دادند. اكنون سؤال من از علماء و روحانيون جهان عرب و رؤساى ازهر مصر اين است كه آيا هنگام آن نرسيده است كه براى اسلام و مسلمين احساس خطر كنيد؟ آيا هنگام آن نرسيده است كه به واجب نهى از منكر و كلمه حق عند امام جائر عمل كنيد؟
آيا عرصه ديگرى براى عريانتر از آنچه در غزه و فلسطين در جريان است در همدستى كفار حربى با منافقان امت براى سركوب مسلمانان لازم است، تا شما احساس تكليف كنيد؟
سؤال من از رسانهها و روشنفكران جهان اسلام و بويژه جهان عرب آن است كه تا چه هنگام به مسؤوليت رسانهاى و روشنفكرى خود بىتفاوت خواهيد ماند؟ آيا سازمانهاى حقوق بشر رسواى غرب و شوراى باصطلاح امنيت سازمان ملل بيش از اين هم ممكن است رسوا شوند؟
همه مجاهدان فلسطين و همه مؤمنان دنياى اسلام به هر نحو ممكن موظف به دفاع از زنان و كودكان و مردم بى دفاع غزهاند و هر كس در اين دفاع مشروع و مقدّس كشته شود شهيد است و اميد آن خواهد داشت كه در صف شهداى بدر و احد در محضر رسول اللّه صلى اللّه عليه و آله محشور شود.
سازمان كنفرانس اسلامى بايد در اين شرايط حساس به وظيفه تاريخى خود عمل كند و جبهه يكپارچهاى به دور از ملاحظه كارى و انفعال، در برابر رژيم صيهونيستى تشكيل دهد. بايد رژيم صهيونيستى به وسيله دولتهاى مسلمان مجازات شود. سران آن رژيم غاصب بايد به جرم اين جنايت و نيز محاصره طولانى مدت، شخصاً محاكمه و مجازات شوند.
ملتهاى مسلمان ميتوانند با عزم راسخ خود اين مطالبات را تحقق بخشند و وظيفه سياستمداران و علما و روشنفكران در اين برهه بسى سنگينتر از ديگران است.
اينجانب به مناسبت فاجعه غزه روز دوشنبه را عزاى عمومى اعلام مىكنم و مسؤولان كشور را به اداى وظائف خود در اين حادثه غمانگيز فرا مىخوانم.
و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون. سيد على خامنهاى 8/10/1387
29/ ذى الحجه الحرام/1429
با چه كسى دوستى كنيم
با چه كسى دوستى كنيم
حجة الاسلام سيد جواد حسينى
از منظر قرآن و روايات و همچنين مطالعه ابعاد وجودى انسان در مىيابيم كه وى موجودى اجتماعى است و براى رشد و تكامل به ارتباط با ديگران نياز دارد. انسان به تنهايى نمىتواند، تمام نيازمنديهاى خود را جبران نمايد. او نمىتواند بدون پدر و مادر، هم كلاسها، دوستان و آشنايان، زندگى مطلوب و ايده آلى داشته باشد.
على (ع) مىفرمايد: «الغريب من لم يكن له حبيب؛ غريب (و تنها) كسى است كه دوست (و همدمى) نداشته باشد.»(1)
نتيجه تنهايى، عقب ماندگى و تباهى است. اسلام و قرآن ستايشگر دستهايى است كه گرماى محبت در آنها احساس مىشود و چهره هايى كه به لبخندهاى دوستى آراستهاند. على(ع) فرمود: «اعجز النّاس من عجز عن اكتساب الأخوان و اعجز منه من ضيّع من ظفر به منهم؛ ناتوانترين مردم كسى است كه در دوستيابى ناتوان، و از او ناتوانتر كسى است كه دوستانى را كه بدست آورده (و بر آنها دست يافته) از دست بدهد.»
آن حضرت فرمود: «من لاصديق له لاذخرله؛(2) آن كس كه دوست ندارد، (براى آينده) اندوختهاى ندارد».
در حديث ديگرى مىخوانيم: «اتّخذ الف صديقٍ الفٌ قليل ولاتتّخذ عدواً و الواحد كثيرٌ؛(3) هزار دوست بگير، و هزار كم است، ولى يك دشمن نگير، كه يكى هم زياد است.»
نقش دوستان
تأثير رفيق، چون با انتخاب و علاقه خود انسان صورت مىپذيرد، در ساختار وجودى انسان و در روش و منش او از پدر و مادر و معلم و…بيشتر است. در تأييد اين امر تعبيراتى در منابع دينى ما آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. پيامبر اكرم (ص) فرمود: «المرء على دين خليله و قرينه؛(4) انسان بر دين دوست و رفيق خود است».
2. على (ع) فرمود: «سمّى الرّفيق رفيقاً لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق؛(5) رفيق را از اين رو رفيق ناميدند كه با تو در آنچه صلاح دينت در آن است موافقت و همراهى مىكند. آن كس كه تو را در دينت يارى رساند، رفيق شفيق است».
به همين علت يكى از علل موفقيت انسانهاى موفق و هدايت يافته، دوستان خوب و مناسب بوده است همان طور كه انحرافات، اعتيادها، و ناهنجاريهاى اجتماعى، غالباً در اثر رفاقتهاى ناباب و دوستان منحرف تحقق يافته است. به خاطر نقش كليدى دوست در ساختار وجودى انسان است كه فاطمه زهرا (س) براى تربيت كودكان خويش، از كودكى به اين امر توجه نموده و خطاب به كودكش امام حسن(ع) مىفرمايد:
اشبه أباك يا حسن
واخلع عن الحقّ الرّسن
واعبد الهاً ذاالمنن
ولا توال ذا الاحن
اى حسن! مانند پدرت على باش و ريسمان را از گردن حق بردار! خداى احسان كننده را پرستش كن و با افراد دشمن و كينه توز دوستى مكن!.(6)
اين جملات نشان مىدهد كه از كودكى بايد به كودك تلقين شود كه از دوستان نامناسب پرهيز كند آرى:
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
مىرود از سينهها در سينهها
از ره پنهان صلاح وكينهها
نشانه شخصيّت
انسان موجودى است كه مىتواند شخصيت واقعى خود را پشت پردههاى مختلف پنهان كند، لذا گاهى شناخت افراد مشكل خواهد بود. يكى از بهترين معيارهاى واقعى افراد، دوستان و رفقاى اويند، چون انسان به كسانى روى مىآورد كه از نظر باطنى و «شاكله درونى» با آنان همسان باشد:
كبوتر با كبوتر باز با باز
كند هم جنس با هم جنس پرواز
يا به فرموده امير مؤمنان على(ع): «كلّ امرء يميل الى مثله؛(7) هر شخصى به سوى همانند خود تمايل پيدا مىكند.»
در منابع اسلامى سخنان زيبا و نغزى در اين رابطه آمده كه به برخى از آنها اشاره مىشود:
1. سلمان محمدى از قول پيامبر اكرم(ص) مىگويد: «لاتحكموا على رجل بشىء حتى تنظروا الى من يصاحب، فانّما يعرف الرّجل باشكاله و اقرانه و ينسب الى اصحابه و اخوانه؛(8) درباره كسى قضاوت نكنيد تا به دوستانش نظر بيفكنيد، چرا كه انسان بوسيله ياران و دوستانش شناخته مىشود و به ياران و برادرانش منسوب مىگردد.»
تو اول بگو با كيان زيستى
پس آنگه بگويم كه تو كيستى
2. پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و قرين السّوء فانّك به تعرف؛ از همنشينى بد دورى كن، زيرا تو بوسيله او شناخته مىشوى».
3. على(ع) فرمود: «من اشتبه عليكم امره ولم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه فان كانوا اهل دين اللّه فهو على دين اللّه و ان كانوا على غير دين اللّه فلا حظّ له من دين اللّه؛(9) (وضع)هر كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد، به دوستانش نظر كنيد، اگر اهل دين خدا بودند، او (نيز) پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نبودند او (نيز) بهرهاى از دين خدا ندارد.»
4. و چه زيبا فرمود على(ع): «كلّ جنسٍ يميل الى مثله؛(10) هر جنسى (و هر كسى) به دنبال مثل خود ميل مىكند.»
ناريان مر ناريان را جاذبند
نوريان مر نوريان را طالبند
5. نيز على(ع) مىفرمايد: «خليل المرء دليل عقله و كلامه برهان فضله؛(11) دوست هر كس نشان (اندازه) خرد اوست و سخنش نشانه فضل (دانش) او.»
6. و فرمود: «الاصدقاء نفسٌ واحدةٌ فى جسوم متفرّقةٍ؛(12) دوستان روح واحدى در جسمهاى پراكندهاند.»
خطرات دوستان ناباب
هيچ عاقلى به ضرر و زيان خود و خانواده خويش قدم بر نمىدارد. حال چرا عدهاى به ظاهر عاقل حاضر مىشوند تن به دوستى رفقاى ناباب بدهند كه به زيان خود و خانواده آنها تمام مىشود. در پاسخ بايد گفت:زمينه دوستى با دوستان ناباب به سبب عواملى بروز خواهد يافت كه برخى از آنها عبارتند از:
1. ناهماهنگى و فقدان محبت و عاطفه در كانون خانواده كه باعث كشانده شدن فرزندان به سوى دوستان ناباب مىشود.
2. محبتهاى كاذبى كه هماهنگ با خواستههاى جوانان باشد. على (ع) فرمود: «قلوب الرّجال و حشية فمن تألّفها اقبلت عليه؛(13) دلهاى مردم هراسان است، هر كس با آنان مأنوس شود به سوى او رو مىآورند.»
3. ناآگاهى والدين و خود جوانان از خطرات دوستان ناباب.
نتيجه رفاقتهاى نامناسب در قرآن
در اين بخش خطرات و زيانهاى دوستى، با رفيقان نامناسب را از ديدگاه قرآن مورد بررسى قرار مىدهيم.
1. حسرت ابدى
«عقبه» و «ابى» با هم رفيق بودند. عقبه به حج مشرف شد و پس از بازگشت با دعوت پيامبر(ص) براى وليمه حج خويش، اسلام اختيار كرد، ولى رفيقش ابى او را ملامت و تحريك نمود تا از اسلام برگردد. او نيز سخن رفيقش را پذيرفت و با اهانت به پيامبر اكرم(ص) از دين اسلام برگشت و «مرتد شد» و سرانجام در جنگ بدر كشته شد.(14)
قرآن از زبان «عقبه» در روز قيامت چنين مىگويد:
«و يوم يعضّ الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرّسول سبيلاً يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلاناً خليلاً* لقد اضلّنى عن الذّكر بعد اذ جاءنى…؛(15) و (به خاطر آور) روزى را كه ستمكار دست خويش را به دندان مىگزد و مىگويد: «اى كاش با رسول خدا راهى برگزيده بودم. واى بر من!كاش فلانى را دوست انتخاب نكرده بودم! او مرا از ياد حق گمراه ساخت، پس از آنكه بسويم آمد.»
2. خطرناكترينها
همان طور كه رفيق خوب و متدين در شكلگيرى شخصيت صحيح و منطقى انسان نقش به سزايى دارد، دوست نامناسب نيز در تخريب شخصيت اخلاقى انسان بسيار مؤثّر و خطر ساز است.
اين خطر عظيم را از مقايسه دو سوره «فلق» و «الناس» به خوبى مىتوان يافت. در سوره فلق از چهار خطر بسيار بزرگ و مهلك به پناهگاهى عظيم، يعنى «رب فلق» پناه مىبريم: «بگو پناه مىبرم به پروردگار سپيده صبح، از شرّ تمام آنچه آفريده و از شر هر موجود شر در هنگامى كه شبانه وارد شود، و از شر آنها كه با افسون (و سحر) در گرهها مىدمند (هر تصميمى را سست مىكنند) واز شر حسود هنگامى كه حسد مىورزد».(16)
ولى در سوره «ناس» از خطر رفيق بد و ناباب به پناهگاه بسيار محكمى پناه مىبريم كه در واقع از سه رويه مستحكم برخوردار است.
«بگو پناه مىبرم به 1. پروردگار مردم 2. به مالك و حاكم مردم 3. به معبود مردم، از شر و وسوسه گر پنهان كار كه در درون سينه انسانها وسوسه مىكند، خواه از پريان باشد يا از انسان.»(17)
مقايسه اين دو سوره كه در اولى از چهار خطر عظيم به يك پناهگاه به نام «ربّ فلق» پناه مىبريم و امّا در دومى از بيم خطر يعنى وسوسه گران پنهان كار از آدمى باشد يا جنيان، به يك پناهگاهى بسيار مستحكمكه در واقع از سه لايه و مانع برخوردار است پناه مىبريم نشان مىدهد كه رفيق بد از خطر مار و عقرب و دزدانى كه شبانه مىآيند، و هر خطر ديگرى چون: سحر و حسادت و چشم زخم و… و خلاصه از هر خطرى كه قابل تصور است خطرناكتر، وحشتناكتر و شكنندهتر است.(18)
3.زيبا ديدن زشتيها
«و قيّضنا لهم قرناء فزيّنوا لهم ما بين ايديهم و ما خلفهم…؛(19) ما براى آنها (گمراهان) همنشينانى قرار داديم كه (زشتىها را) از پيش رو و پشت سر آنها در نظرشان زيبا جلوه دادند.»
4. دخول در آتش جهنم
از اهل جهنم پرسيده مىشود: چرا وارد دوزخ شديد؟ آنان مىگويند: يكى از علتها اين بود كه: «…و كنّا نخوض مع الخائضين؛(20) و پيوسته با اهل باطل همنشين بوديم.»
تا توانى مىگريز از يار بد
يار بد، بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند
يار بد بر جان و هم ايمان زند
رفاقتهاى نامناسب در روايات
عامل اكثر فسادهاى اجتماعى، مفاسد جنسى، سرقتها و اعتيادها، رفاقتهاى نامناسب و نارواست. به همين علت معصومان ما را سخت از رفاقت با انسانهاى ناشايست بر حذر داشتهاند:
1. پاره آتش
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «ايّاك و صاحب السّوء فانّه قطعةٌ من النّار لاينفعك ودّه ولايفى لك بعهده؛(21) از دوست بد دورى كن، زيرا او همانند پاره آتش است(كه ايمان سوز است) دوستى او به تو نفعى نمىرساند و به پيمانش نسبت به تو وفا نمىكند.»
2. همرنگ سازى
على(ع) فرمود: «لاتواخينّ الفاجر فانّه يزيّن لك فعله و يودّ لوأنّك مثله؛حتماً با فاجز، دوستى نكن، زيرا او كار (خلاف) خود را براى تو زيبا جلوه مىدهد و دوست دارد تو همرنگ او باشى.»
با بدان كم نشين كه درمانى
خوىپذير است نفس انسانى
3. محو دين
على(ع) فرمود: خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(22) (دوستى و) رفت و آمد با فرزندان دنيا، دين را معيوب مىسازد و يقين را ناتوان مىكند.»
4. شمشير برهنه
امام جواد(ع) فرمود: «ايّاك و مصاحبة الشّرير، فانّه كالسيف المسلول يحسن منظره و يقبح اثره؛ از همنشينى با انسان شر بپرهيز كه همچون شمشير برهنه است، ظاهرش زيبا و اثرش بسيار زشت است.»
اى فغان از يار ناجنس اى فغان
همنشين نيك جوييد اى مهان
مهر پاكان در ميان جانشان
دل مده الا به مهر دلخوشان
دست زن در ذيل صاحب دولتى
تاز افضالش بيابى رفعتى
رفاقت يك شبه
روزى ابوسعيد ابوالخير از راهى مىگذشت. كناسان مشغول پاك كردن مبرز(مستراح) بودند و نجاسات را با خيك بيرون مىبردند. صوفيان (و شاگردان او) چون به آنجا رسيدند، به شدت از بوى تعفن آن گريختند. شيخ به آنان گفت: اين نجاسات با زبان حال با من سخن چنين مىگويند: «ما آن طعامهاى خوش بوى لذيذيم كه شما زر و سيم بر ما مىفشانديد و جانها از بهر ما نثار مىكرديد و سختىهاى فراوان را در راه بدست آوردن ما تحمل مىكرديد، اما همين كه به يك شب با درون شما صحبت (و رفاقت) داشتيم، به رنگ باطن شما درآمديم!
چرا از ما مىگريزيد و بينى فرا مىگيريد؟ ما رنگ و بوى درون شماييم!
چون شيخ اين سخن را گفت، فرياد از جمع برآمد و بسيار بگريستند!»
علتهاى تأثيرپذيرى
در منابع اسلامى درباره پرهيز از دوستان و همنشينان بد و خطرناك به اعلام خطرهاى كلى بسنده نشده، بلكه در روايات فراوانى به اوصاف و ويژگىهاى ريز آن نيز اشاره شده است. قبل از بيان اين اوصاف پرسش اين سؤال ضرورى است كه چرا همراهى دوستان بد بر زندگى انسان تأثير بدى دارد و به عكس رفاقت با دوستان خوب تأثير خوب و نيك؟
1. روان كاوان مىگويند: افراد، آگاهانه يا ناآگاهانه آنچه را در دوستان و نزديكان خود مىبينند، حكايت مىكنند. افراد شاد ناآگاهانه شادى را به اطرافيان خود تزريق مىكنند، افراد مأيوس دوستان خود را مأيوس و افراد بدبين، همنشينان خود را بدبين بار مىآورند و «افسرده دلى افسرده كند انجمنى را».
2. مشاهده مداوم بدى و زشتى، از قبح آن مىكاهد و كم كم به صورت امرى عادى در مىآيد. بايد دانست كه يكى از عوامل مؤثر در ترك گناه و زشتيها،احساس قبح آن است.
3. تأثير تلقين در انسانها غير قابل انكار است و دوستان بد، همنشينان خود را معمولاً زير بمباران تلقينات مىگيرند. همين امر سبب مىشود كه گاه بدترين اعمال در نظر آنان زيبا جلوه كند و حس تشخيص را به كلى دگرگون سازد.
4. معاشرت با بدان، حس بدبينى را در انسان، تشديد مىكند و سبب مىشود كه انسان نسبت به همه كس بدبين باشد و اين بدبينى يكى از عوامل سقوط در پرتگاه گناه و فساد است.(23)
با بدان كم نشين كه صحبت بد
گرچه پاكى تو را پليد كند
آفتاب ار چه روشن است آن را
پاره ابر ناپديد كند
اوصاف دوستان ناشايست
1. مجرمان
قرآن كريم از زبان اهل آتش و خطاكاران در روز قيامت چنين نقل سخن مىكند: «و ما اضلّنا الّا المجرمون؛(24) ما را جز تبهكاران گمراه نكردند.»
2. بخيل، دروغگو…
على(ع) فرمود: «ايّاك و مصادقة الاحمق فانّه يريد ان ينفعك فيضّرك ايّاك و مصادقة البخيل فانّه يقعد عنك احوج ما تكون اليه، ايّاك و مصادقة الفاجر فانّه يبيعك بالتافه و ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب؛(25) از دوستى با احمق بپرهيز، چرا كه وقتى بخواهد به تو نفعى برساند، ضرر خواهد رساند. از دوستى با بخيل بپرهيز، زيرا چيزهايى را كه شديداً به آن نياز دارى از تو باز مىدارد. بر حذر باش از دوستى با گناهكار، چرا كه تو را به چيز كم مىفروشد. و از دوستى با دروغگو بپرهيز، زيرا دروغگو چون سراب است، دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مىدهد.»
3. اشرار
على(ع) مىفرمايد: «مجالسة الاشرار يوجب سوء الظّن بالاخيار؛(26) همنشينى با اشرار باعث بدگمانى به خوبان مىشود و نيز فرمود: «من صحب الاشرار لم يسلم؛(27)كسى كه با اشرار (و فاسدان) رفاقت كند،(از شرارت آنان) سالم نمىماند.»
4. بدكاران
امير مؤمنان(ع) مىفرمايد: «احذر مصاحبة الفساق و الفجّار و المجاهرين بمعاصى اللّه؛(28) بپرهيز از رفاقت با فاسقان، وبدكاران، و كسانى كه علنى و آشكارا خدا را معصيت مىنمايند.»
5. جاهل
على(ع) مىفرمود: «صديق الجاهل متعوب منكوب؛(29) دوست انسان نادان سختى داده شده و رنج رسيده است.» و امام هشتم فرمود: «صديق الجاهل فى تعبٍ؛ دوست انسان نادان در رنج است.»
6. انسانهاى بىحيا
على(ع) فرمود: «ايّاك و مقاربة من رهبته على دينك عرضك؛(30) از نزديك شدن به كسى كه از او بر دين و آبروى خود بيمناكى بر حذر باش.»
7. اهل هوا
و فرمود: «مجالسة اهل الهوى منساةٌ للايمان و محضرة للشّيطان؛(31) هم نشينى با اهل هوا و هوس، سبب فراموشى ايمان و حضور شيطان است.»
8. منافقان
على(ع) به كميل فرمود: «واهجر الفاسقين و جانب المنافقين و لاتصاحب الخائنين؛(32) از فاسقان دورى كن، و از منافقان فاصله بگير، و با خيانت پيشه گان دوستى نكن.»
9. ظالمان
على(ع) فرمود: «ايّاك و تطرق ابواب الظّالمين و الاختلاط بهم؛(33) از كوبيدن درب خانه ستم پيشگان، و رفت و آمد با آنان بر حذر باش.»
10. اغفالگران
على(ع) فرمود: «ايّاك و صحبة من الهاك و اغراك فانّه يخذلك و يوبقك؛(34) بر حذر باش از همراهى كسى كه تو را اغفال مىكند و فريبت مىدهد، زيرا چنين شخصى تو را خوار و هلاك مىكند.»
11. وسوسه گران
امام صادق(ع) فرمود: «من جالس اهل الرّيب فهو مريب؛(35) هر كس با اهل شك همنشين شود، پس او نيز مردد مىشود.»
12. بدعت گزاران
در روايت مىخوانيم: «لاتصحبوا اهل البدع ولاتجالسوهم فتصيروا عند النّاس كواحدٍ منهم؛(36) اهل بدعت را همراهى نكنيد، و با آنان همنشين نشويد، چرا كه شما نيز در نزد مردم جزء آنان بحساب مىآييد.»
13. معصيت كاران
امام صادق(ع) فرمود: «لاينبغى للمؤمن ان يجلس مجلساً يعصى اللّه فيه ولايقدر على تغييره؛(37) سزاوار نيست براى مؤمن كه در مجلسى كه خداوند در آن معصيت مىشود و قدرت بر تغيير آن ندارد بنشيند.»
در روايت ديگرى مىخوانيم: «ايّاك و مواطن التّهمة و المجلس المظنون به السّوء فانّ قرين السّوء جليسه؛(38) بر تو باد دورى جستن از جايگاههاى تهمت و مجلسى كه به آن گمان بد مىرود، زيرا همراه بد، همنشين خود را تغيير مىدهد (و هم رنگ خود مىسازد).»
14. مرفّهين بى درد
پيامبر گرامى اسلام (ص) فرمود: «اربع يمتن القلب الذّنب على الذّنب و مجالسة الموتى و قيل له يا رسول اللّه و ماالموتى؟ قال كلّ غنىٍّ مترفٍ؛(39) چهار چيز قلب انسان را مىميراند، تكرار گناه… همنشينى با مردگان، از پيامبر سؤال شد: اى رسول خدا! مردگان كيانند؟ فرمود: ثروتمندانى كه مست ثروتند.»
15. بد عقيده
سليمان بن جعفر جعفرى مىگويد: خدمت امام هفتم(ع) رسيدم! حضرت فرمود: چه شده كه تو را نزد عبدالرحمان بن يعقوب مىبينم؟ عرض كردم: او دايى من است. فرمود: «او اعتقاد نادرستى درباره خدا دارد: «فامّا جلست معه و تركتنا و امّا جلست معنا و تركته؛(40) پس يا با او بنشين و ما را رها كن و يا با ما بنشين و او را ترك كن.»
همچنين عنوان بصرى يكى از شيعيان امام صادق(ع) نزد حضرت مشرف شد، ولى چون با مالك بن انس از عالمان اهل سنت رفت و آمد داشت، حضرت به او اعتنا نكرد، عنوان بصرى مىگويد: من مالك را رها نمودم و در نزد قبر پيامبراكرم(ص) دعا و تضرّع نمودم تا قلب امام صادق(ع) بر من مهربان شود و سپس خدمت حضرت رفتم. امام با گرمى از من استقبال كرد و آنگاه سخنان گرانبهايى درباره حقيقت علم برايم بيان نمود.
اين فرمايشات با عنوان «حديث عنوان بصرى» معروف است و توشه گرانبهايى است براى سالكان و عارفان كوى دوست.(41)
زيد بن محمد، معروف به «زيدالنار» برادر حضرت رضا(ع) ادّعاى امامت كرد و حضرت رضا(ع) قسم ياد كرد تا زمانى كه زنده است با او سخن نگويد. روزى زيد بر حضرت سلام كرد، حضرت جواب سلام او را نداد. عرض كرد: من پسر پدرت هستم، جواب سلام مرا نمىدهى؟ امام هشتم فرمود: «انت أخى ما أطعت اللّه فاذا عصيت اللّه لا أخاء بينى و بينك؛(42)تو برادر من هستى تا زمانى كه خدا را اطاعت كنى، پس هنگامى كه خدا را نافرمانى كردى، بين من و تو برادرى نيست.»
16. بد زبان
امام صادق(ع) دوستى داشت كه همواره در محضر آن حضرت بود. روزى دوستش به غلامش گفت: اى زنا زاده كجا بودى! حضرت دستش را بر پيشانى خود زد و فرمود: سبحان اللّه! آيا نسبت ناروا به مادرش دادى؟ من تو را با تقوا مىدانستم، ولى اكنون مىبينم كه تقوا ندارى! او عرض كرد: «فدايت شوم! مادر اين غلام از اهالى سِند (سرزمين هند) و بت پرست است (بنابراين ناسزا به او اشكال ندارد). حضرت فرمود: آيا نمىدانى كه هر امّتى بين خود قانون ازدواج دارند؟ آنگاه فرمود: از من دور شو! پس از اين حادثه هرگز امام صادق(ع) با او ديده نشد تا اين كه مرگ بين او و آن حضرت جدايى افكند.»(43)
17. سخن چين
امام صادق(ع) فرمود: «احذر من النّاس ثلاثة: الخائن و الظّلوم و النّمّام لانّ من خان لك و من ظلم لك سيظلمك و من نمّ اليك سينمّ عليك؛(44) از سه گروه از مردم دورى كن، خائن، ستمگر و سخن چين؛ زيرا كسى كه به نفع تو خيانت كند و به سود تو ستم روا دارد، به زودى در حق تو (نيز) ستم مىكند و فردى كه به سود تو سخن چينى نمايد، به زودى عليه تو سخن چينى خواهد كرد.»
18. خلاف كار
على(ع) مىفرمايد: «واحذر مصاحبة من يفيل رأيه و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبر بصاحبه؛(45) از دوستى با بى خرد و خلافكار بپرهيز، زيرا همراه (شخصى) با رفيق خود سنجيده (و شناخته) مىشود.»
19. دنيا پرستان
على(ع) فرمود: «خلطة أبناء الدنيا تشين الدّين و تضعف اليقين؛(46) با دنياپرستان در آميختن دين را معيوب مىسازد و يقين را تضعيف مىكند.»
20. غافلان اهل باطل
در دعاى ابوحمزه ثمالى مىخوانيم «او لعلّك رأيتنى فى الغافلين فمن رحمتك ايستنى…أو لعلّك رأيتنى الف مجالس البطّالين فبينى و بينهم خلّيتنى؛(47) شايد مرا در ميان اهل غفلت يافتى و بدين جرم مرا از رحمتت مأيوس كردى… و يا شايد ديدى در مجالس اهل باطل الفت گرفتهام پس مرا در ميان آنها واگذاشتى.»
21. بى انصاف
پيامبر اكرم(ص) فرمود: «لاخير لك فى صحبة من لايرى لك مثل الّذى يرى لنفسه؛(48) خيرى براى تو در همراهى كسى كه آنچه براى خود روا مىدارد، براى تو روا نمىدارد، نيست.»
22. كسى كه يارى و هدايت نكند
على(ع) فرمود: «من لم يصحبك معيناً على نفسك فصحبته و بال عليك ان علمت؛كسى كه در دوستىاش با تو براى هدايتت تلاش نكند، اگر بدانى، اين رفاقت وزر و بال براى تو است.»
23. دشمن دوست
على(ع) فرمود: «لاتتخذنّ عدوّ صديقك صديقاً؛(49) هرگز دشمن دوست خود را به دوستى انتخاب مكن.»
پىنوشتها: –
1. نهج البلاغه، نامه 31.
2. منتخب ميزان الحكمه، محمد محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى(قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
3. وسائل الشيعه، شيخ حر عاملى،(بيروت داراحياء التراث العربى) ج 8، ص 407، روايت 2 و 3.
4. اصول كافى، محمد بن يعقوب كلينى، ترجمه مصطفوى، كتاب فروشى اسلاميه، ج 4، ص 82.
5. غررالحكم، عبدالواحد آمدى، شرح خوانسارى (چاپ دانشگاه تهران) ج 3، ص 79، حديث 3878.
6. فرهنگ سخنان حضرت فاطمه زهرا، محمد دشتى، قم انتشارات مشهور، چاپ اول 1380، ص 135 – 136.
7. غررالحكم، عبدالواحد آمدى(دانشگاه تهران)، ج 2، ص 545، ش 38.
8. سفينة البحار، شيخ عباس قمى، مكتبة السنايى، ج 2، ص 27 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
9. بحارالانوار، محمد باقر مجلسى، تهران، دارالكتب الاسلامية، ج 74، ص 197 و تفسير نمونه، ج 15، ص 73.
10. غررالحكم، ج 1، ص 545، ش 37.
11. همان، ص 399، ش 51.
12. منتخب ميزان الحكمة، محمدى رى شهرى، سيد حميد حسينى، قم، دارالحديث، 1422 ق، ص 290.
13. بحارالانوار،(چاپ بيروت)، ج 6، ص 175.
14. نهج البلاغه، ص 634، حكمت 50.
15. تفسير نمونه، ج 15، ص 69.
16. سوره فرقان، آيه 27 – 29.
17. سوره فلق، آيه 1 – 5.
18. سوره ناس، آيه 1- 6.
19. اقتباس از سخنان آيت اللّه حسين مظاهرى.
20. سوره فصلت، آيه 25.
21. سوره مدثر، آيه 42 – 45.
22. كنزالعمال، على متقى هندى، بيروت مؤسسة الرساله، ج 9، ص 45، ش 24855.
23. غررالحكم، ص 397، ش 35.
24. پيام قرآن، ناصر مكارم شيرازى و همكاران مدرسه على بن ابى طالب، ج 1، ص 163.
25. سوره شعراء، آيه 99.
26. نهج البلاغه، ص 632، حكمت 38 و اصول كافى، مترجم (همان) ح 4، ص 85.
27. بحارالانوار، ج 74، ص 198.
28. غررالحكم، ص 587، ش 644.
29. منتخب الميزان (همان)، ص 290، حديث 3496.
30. همان، روايت 3498.
31. دانشنامه امام على، على اكبر رشاد، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، ج 4، ص 446.
32. همان، نهج البلاغه، خطبه 86.
33. نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص 1145.
34. مستدرك الوسائل (همان)، ج 2، ص 67.
35. غررالحكم، ص 152.
36. بحارالانوار، ج 74، ص 197.
37. اصول كافى، دارالكتب الاسلامية، ج4، ص83.
38. همان، ج4، ص82.
39. وسائل الشيعه، ج 2، ص 270.
40. اصول كافى مترجم، ج2، ص 274
41. بحارالانوار، داراحياء التراث، ج 1، ص 226.
42. همان، ج 49، ص 221.
43. وسائل الشيعه، ج11، ص 331.
44. على بن شعبه، تحف العقول، ص 316.
45. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 69، ص 610.
46. غررالحكم، ص 397، ش 35.
47. مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، دعاى ابوحمزه ثمالى.
48. منتخب ميزان الحكمة، ص 290، روايت 3494.
49. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 31، ص 534.
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها اخبار جهان اسلام دومين انفجار قوى در الجزاير 30 كشته و 60 مجروح بر جاى گذاشت. (18/6/86) نتانياهو: از اول مىدانستم مقابله با موشكهاى حزب اللّه غيرممكن است. نواز شريف نيامده اخراج شد. مأموران امنيتى پاكستان، نواز شريف را پس از دستگيرى از فرودگاه اسلامآباد اخراج كردند. (20/6/86) نظاميان صهيونيست از 3 محور با تانك و هليكوپتر به غزه يورش بردند. (25/6/86) حماس:محمود عباس به صهيونيستها براى حمله به غزه گرا مىدهد. (1/7/86) شاخه نظامى جنبش فتح، تشكيلات خودگردان را مايه ننگ دانست. (2/7/86) وزير كشور ايتاليا ممنوعيت حجاب را اقدامى امپرياليستى دانست. آيت اللّه سيد على سيستانى درخواست مكرر رئيس جمهور آمريكا براى ديدار با وى را رد كرد. (3/7/86) براى مقابله با دولت مردمى مالكى، اشغالگران عراق به طرح تجزيه روى آوردند. (7/7/86) 31 سرباز افغان در حمله انتحارى طالبان كشته شدند. (8/7/86) فتواى علماى فلسطين: هر كس اسرائيل را به رسميت بشناسد، كافر و مهدور الدم است. (10/7/86) خروش يكپارچه جهان اسلام در روز قدس، همه آمدند و در رفراندوم ضد صهيونيستى شركت داشتند. (14/7/86) سيد حسن نصراللّه در مراسم روز جهانى قدس مطرح كرد، پيشنهاد همه پرسى در عراق،لبنان و فلسطين. (15/7/86) اخبار داخلى رهبر معظم انقلاب در ديدار خبرگان: مجلس خبرگان ميدان جنگ قدرت نيست. آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: رهنمودهاى رهبر انقلاب هميشه فصل الخطاب است. رئيس جهور: دولت هيچ تعهدى به احزاب ندارد و يك ريال به آنها باج نخواهد داد. (17/6/86) البرادعى: تهديد نكنيد تا همكارى ايران ادامه يابد. مشعل پالايشگاه گاز ايلام روشن شد. بازنشستگى پيش از موعد كارمندان به تأييد شوراى نگهبان رسيد. آيت اللّه هاشمى رفنسجانى در گردهمايى بزرگ مبلغان دينى: ولايت فقيه دستاورد امام است، بايد از آن دفاع كنيم. (18/6/86) وزير جهاد كشاورزى: ايران به باشگاه كشورهاى صادر كننده گندم جهان پيوست. (19/6/86) فايننشنال تايمز:فقط ايران مىتواند عراق را نجات دهد. رئيس جمهور: ايستادگى فرزندان ملت در سپاه، دشمن را عصبانى كرده است. كروكر سفير واشنگتن در بغداد: اگر آمريكا از عراق خارج شود، ايران پيروز اصلى ميدان خواهد بود. (21/6/86) لاريجانى: تروريستها را اشغالگران به عراق آوردند. (22/6/86) رهبر انقلاب: بوش جنايتكار بى ترديد محاكمه خواهد شد. (24/6/86) البرادعى: درباره ايران نبايد فراتر از ديپلماسى رفت. (25/6/86) كاظمى قمى: ناامنىهاى عراق ناشى از كمك آمريكا به گروههاى تروريستى است. كليات لايحه اجراى اصل 44 قانون اساسى تصويب شد. (26/6/86) دولت و مجلس درباره لايحه خدمات كشورى به توافق رسيدند. وزير دفاع: ايران براى تهديدات آمريكا، پاسخهاى متنوعى در اختيار دارد. (29/6/86) صاعقه در آسمان ايران درخشيد. سالروز حماسه پيروزى دفاع مقدس به ملت استوار ايران مبارك باد. كوشنر: براى رفع سوء تفاهم حاضرم به تهران بروم. به دنبال عقب نشينى وزير خارجه فرانسه در نحوه برخورد با پرونده هسته ايران، بوش هم مجبور به عقب نشينى شد. (31/6/86) رهبر معظم انقلاب در جمع كارگزاران نظام: دوران بزن در رو گذشته، انتقام سختى از مهاجم مىگيريم. رئيس جمهور: ايران پيشرفتهترين تجهيزات نظامى را در اختيار دارد. (1/7/86) فرمانده كل نيروهاى آمريكا در خاورميانه: جنگ با ايران، هرگز. آمريكا سودى از اين جنگ نمىبرد. (2/7/86) ايرانيان مقيم آمريكا از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. برژينسكى: آمريكا در صورت جنگ با ايران زمينگير خواهد شد. (3/7/86) منطق ايران در نيويورك درخشيد. احمدى نژاد در دانشگاه كلمبيا گفت: قدرتهاى سلطه گر مانع توسعه علمى كشورهاى ديگر هستند. ايشان در پاسخ به سخنان توهينآميز رئيس دانشگاه كلمبيا گفت: شما تحت تأثير رسانهها و سياستمداران قرار گرفته و اين بيانيه سياسى را به جاى معرفى من به حضار قرائت كرديد. شما شعور حضار را ناديده گرفته و به آنها توهين نموديد. مجلس شرايط واگذارى، انحلال و ادغام شركتهاى دولتى را تعيين كرد. (4/7/86) احمدى نژاد در مجمع عمومى سازمان ملل: دنيا نيازى به آمريكا ندارد. (5/7/86) مردم سرزمين بوليوار از احمدى نژاد به گرمى استقبال كردند. مخالفت روسيه و آلمان با صدور قطعنامه عليه ايران. نشست 1 + 5 بى نتيجه پايان يافت و اجلاس شوراى امنيت درباره ايران دو ماه به تعويق افتاد. (7/7/86) سرلشگر جعفرى اعلام كرد: اولويت بسيج، راهبرد تازه سپاه. (8/7/86) رهبر انقلاب: سفر رئيس جمهور به آمريكا مايه سرافرازى ملت ايران بود. (9/7/86) دبير شوراى عالى امنيت ملى: آمريكا جدول زمانى خروج از عراق را ارائه كند. (10/7/86) اشرار تروريست يك روحانى را بالاى منبر و در شب بيست و يكم رمضان در خاش به شهادت رساندند. (12/7/86) آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه روز جهانى قدس: حركت منسجم امت اسلامى راه نجات فلسطين است. (14/7/86) درآمد نفتى 5 ماه كشور به مرز 21 ميليارد دلار رسيد. (15/7/86) اخبار خارجى على شيميايى امروز اعدام مىشود. (17/6/86) البرادعى در سخنرانى افتتاحيه شوراى حكام خواستار توقف تحريمها عليه ايران شد. (20/6/86) البرادعى در اعتراض به بيانيه اتحاديه اروپا جلسه شوراى حكام را ترك كرد. دولت روسيه استعفاء كرد. روسيه “پدر بمبهاى جهان ” را آزمايش كرد. (22/6/86) بوش: تا زمان استقرار اهداف آمريكا در عراق خواهيم ماند. (24/6/86) مقام پاكستانى: بازگشت بىنظير بوتو، خواست واشنگتن و لندن است. 100 هزار آمريكايى در تجمع اعتراضآميز مقابل كاخ سفيد فرياد زدند بوش را محاكمه كنيد. پوتين: اروپا از اتحاد احمقانه با آمريكا دست بردارد. وزير سابق خزانه دارى آمريكا: جنگ عراق فقط براى نفت بود. (26/6/86) نيوزويك: نخست وزير ژاپن قربانى همسويى با بوش شد. چندى پيش دولت ژاپن در پى رسوايى مالى و حمايت از جنگ افروزى آمريكا سقوط كرد. (27/6/86) آمريكا در نشست 1 + 5 تنها ماند. (2/7/86) تظاهر كنندگان آمريكايى: بوش آدمكش را دستگير كنيد. پذيرش شكست در پنجمين سال اشغال عراق، انگليس: آبروى ما و آمريكا رفت. (5/7/86) كارتر: بوش به دنبال زنده كردن جنگهاى صليبى است. (12/7/86) بوتو و مشرف درباره تقسيم قدرت توافق كردند. (14/7/86) با رأى نمايندگان مجلس رياست جمهورى ژنرال مشرف براى 5 سال ديگر تمديد شد.
پاداش نيکان و کيفر بدان
تفسير سوره لقمان
آيه الله مشکيني ــ قسمت نهم
«… وعد الله حقا و هو العزيز الحکيم»[1]
آنان که ايمان آورده و کارهاي شايسته انجام داده اند از
براي آنهاست باغهاي پرنعمت بهشت و هميشه و جاودان در آن باقي خواهند ماند و اين
وعده ي الهي تخلف ناپذير است و او غالب و پيروز بر هر چيز و داراي حکمت است.
در قسمت قبل راجع به «خالدون فيها» بحث کرديم و اکنون بقيه
آيه را مورد نظر قرار مي دهيم.
وعد و وعيد
خداوند متعال در آيات پيش از اين آيه، دو گونه وعده داده
است:
1ـ وعده بهشت براي کساني که ايمان آورده و اعمال شايسته از
آنها صادر شده است.
2ـ وعده عذاب دردناک و خوار کننده براي مشتريان لهو الحديث
بنابراين اگر جمله «وَعَدَ اللهَ حَقّاً» ناظر به اين هر
دو وعده باشد، معنايش اين است که وعده هاي ما چه در مورد پاداش براي نيکان و چه در
مورد کيفر براي جهنميان، تخلف پذير نيست و هر وعده اي را که داده ايم به آن عمل مي
کنيم.
در اصطلاح قرآن و روايات به آن چه که خداوند براي کارهاي
نيک وعده ميدهد «وَعْد» و به آنچه که براي کارهاي زشت وعده مي دهد «وعيد» گفته مي
شود، بنابراين وعد به معني پاداش و ثواب و وعيد عبارت از عقاب و کيفر است.
با توجه به آن چه در مورد تخلف ناپذيري وعده هاي خداوند
گفتيم، اين سوال مطرح مي شود که: اگر خداوند در قيامت از وعده هائي که داده است
تخلف کند، آيا اين تخلف، خلاف عدالت است يا خير؟
وقتي اين مسئله را از ديدگاه عقل مورد بررسي قرار مي دهيم
مي بينيم که در قسمت «وَعْد» يعني ثواب، خداوند براي کارهاي نيک وعده بهشت داده
است در صورتي که در قيامت به آن عمل نکند، از نظر عقل برخلاف عدل خود عمل کرده است
و خداوند چنين کاري را نخواهد کرد، زيرا خلف وعده در مورد انسان يا به اين دليل
است که از عمل به آن عاجز و ناتوان است و يا اينکه بخل، مانع انجام آن مي شود و
اين هر دو درباره ي پروردگار محال است. پس اگر خداوند وعده داده است نمازگزاران را
وارد بهشت کند مسلمان به اين وعده خويش عمل خواهد کرد. و لذا در مواردي متعدد در
قرآن آمده است که: «لٰا يُخْلِفُ الْميعٰاد» ميعاد همان وعده است. يعني خداوند از
وعده خويش تخلف نمي کند.
بنابراين در مورد ثواب، خدا به وعده اش عمل مي کند، چه
اينکه آن وعده اي را که داده است مربوط به عمل قلبي انسان يعني ايمان باشد يا به
عمل بدني او که اعمال صالحه است، خداوند در همين آيه به آنهايي که ايمان آورده و
اعمال شايسته انجام داده اند وعده باغهاي پرنعمت بهشت داده است، پس حتما به آن عمل
خواهد کرد زيرا تخلف از وعده، خلاف عدالت است، و خدا برخلاف عدل خويش کاري انجام
نخواهد داد.
تخلف وعده از نظر فقهي
اين مسئله در فقه هم مطرح است که آيا انسان مي تواند از
وعده اي که داده است تخلف کند يا شرعا جايز نيست؟
علماء قديم فتوا مي دادند که خلف وعده خلاف اخلاق است ولي
حرام نيست، اگر شما به کسي وعده داديد در ساعتي معين در محلي حاضر شويد، اگر در آن
ساعت حاضر نشديد خلاف اخلاق عمل کرد ايد ولي گناهي از شما صادر نشده است.
در هر صورت هنگامي که به روايات مربوط به اين مسئله مراجعه
مي کنيم، مي بينيم روايات دلالت بر حرمت د ارد يعني هم چنان که دروغ حرام است، زنا
حرام است، خلف وعده نيز حرام است.
اما در مورد «وعيد» يعني کيفري که وعده داده است. آيا خلف
وعده خواهد کرد يا خير؟ از نظر عقل تخلف وعده در اين مورد بي مانع است، زيرا تخلف
از وعده ي خير باز گشتش به بخل يا عجز است ولي تخلف از وعده عقاب، عفو به حساب مي
آيد، چه کيفري که به صاحبان گناهان کبيره وعده داده است و چه کيفري که براي کفار
در نظر گرفته است، خداوند وعده داده است که هر کس با کفر از دنيا برود، جايش جهنم
است و هر کس گناهي کبيره انجام دهد فلان کيفر در انتظار اوست، ولي اگر در روز
قيامت به اين وعده عمل نکند و او را ببخشد هيچ اشکالي از نظر عقل نخواهد داشت.
شما هم به فرزندتان مي گوئيد که اگر اطاعت شما را نکند
تنبيهش مي کنيد، آيا در صورت عدم اطاعت واجب است او را تنبيه کنيد؟ مسلما چنين
نيست و مي توانيد او را عفو کنيد ولي آيا بعد از عفو پولي هم به او خواهيد داد؟!
پاسخ منفي است، زيرا اين عمل، کاري اضافه است، لذا خداوند هم بعد از بخشيدن، کافر
را به بهشت نمي برد.
خداوند از کفار نمي گذرد
اما از نظر روايات و آيات: خداوند از کافر ــ يعني کسي که
به وجود خدا يقين دارد و به او کفر مي ورزدــ نخواهد گذشت و به ذات اقدسش قسم ياد
کرده که کافر را به جهنم وارد کند، چه منافقي که به زبان اظهار اسلام مي کند و
قلبا کافر باشد يا آنکه به زبان و قلب اعتراف به کفر دارد.
«اِنّ اللهَ لٰا يَغْفِرَ اَنْ يُشْرکَ بِهِ وَ يَغْفِرُ
مٰا دوَنَ ذٰلِکَ لِمَنْ يَشٰاء»
محققا خداوند از کسي که به او شرک ورزيده است نخواهد گذشت
و از گناه کمتر از شرک از هر کس که بخواهد مي گذرد بنابر اين خدا، بر طبق دليل
نقلي، روز قيامت از کفار نخواهد گذشت و از اين روي، در علم کلام اين مسئله مسلّم
شده است، که اگر شخصي در حال کفر از دنيا برود برايش آمرزش نخواهد بود و حتي
پيامبران و ديگر مقرّبان درگاه الهي هم حق شفاعت درباره او نخواهد داشت.
در روايات هم ظلم را به دو نوع تقسيم کرده اند: يک قسم آن
ظلمي است که خداوند از آن نخواهد گذشت و آن ظلم به «الله» است که عبارت از کفر و
شرک مي باشد.
امّا در مورد گناهان کبيره، مانند: دزدي، زنا، قتل نفس،
لواط و … آيا خداوند در قيامت از وعده کيفري که به مرتکبين آنها داده است خواهد
گذشت يا خير؟ در آيه چنين فرموده است: « وَ يَغْفِرُ مٰا دوَنَ ذٰلِکَ لِمَنْ
يَشٰاء» کمتر از شرک، از هر کس که بخواهد مي گذرد و او را عفو مي کند.
ولي طبق روايات، اين گذشت الهي به وسيله شفاعت خواهد بود
خداوند براي انبيا، امامان، شهدا و موُمنيني که مقرب درگاه اند، حق شفاعت در مورد
مجرمين قرار داده است، امّا با اين حال نمي توانند از کفّار شفاعت نمايند: در سوره
انبياء آمده است: «وَ لٰا يشْفَعُونَ اِلّٰا لِمَنِ ارْتَضٰي» جز براي آن کس که
خداوند رضايت دهد، شفاعت نخواهند کرد.
بنابراين براي گناهان کبيره که بعضي از علماء تعداد آنها
را به هفت و برخي به هفتاد و برخي ديگر به هفتصد رسانيده اند بخشش و گذشت از طريق
شفاعت وجود دارد ولي براي گناه قلبي که کفر است، بخششي در کار نيست. لذا پيامبر
اکرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد: «اِدّ خَرْتَ شَفٰاعَتي لِاَهْلِ
الْکَبٰائِر» من شفاعت خويش را براي مرتکبين گناه کبيره ذخيره ساخته ام.
در روايت وارد شده است که خداوند صد درجه رحمت دارد، يک
درجه آن را در دنيا به موجودات افاضه کرده است که به برکت آن، انسان ها زندگي کرده
و روزي مي خورند، حيوانات و نباتات رشد و تغذيه مي نمايند و بالاخره اين جهان بزرگ
هستي اداره مي شود، و نود و نه درجه ديگر از رحمت خويش را براي قيامت گذاشته است و
لذا در دعاء جوشن کبير مي خوانيم: «يٰا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتَهُ غَضَبه» اي
پروردگاري که رحمت تو بر خشمت پيشي گرفته است.
پس تا اينجا به اين نتيجه رسيديم که اگر خداوند از وعده
کيفري که به گناهکاران داده است بگذرد، نامش عفو و گذشت است نه تخلف و از اين رو
مخالف عدالت نيست ولي از گناه قلبي که کفر است نمي گذرد، زيرا که تخلف شمرده مي
شود و همان گونه که در مورد وعده ي جهنم براي کفار خلف وعده نمي نمايد از وعده
بهشت براي نيکان تخلف نخواهد کرد.
کافر قاصر و کافر مقصر
ولي آيا در مورد کفار، استثنائي هم وجود دارد يا تمام آنان
به جهنم خواهند رفت؟ براي روشن شدن اين بحث ناچار مثالي ذکر مي کنيم: گاهي انسان
مي داند که خوردن آب انگور جوشيده قبل از بخار شدنِ دو سوم آن حرام است و مي خورد،
در اين صورت در قيامت مجازات خواهد شد و گاهي متوجه حرمت آن نيست ولي از فرد غير
موثقي حرمت آن را شنيده است، در اين صورت هم اگر بخورد عملي حرام مرتکب گرديده
است، براي اينکه پس از شنيدن حرمت آن ، ترديدي گرچه در حد يک احتمال ضعيف برايش به
وجود آمده ولي براي رفع آن تحقيقي نکرده است و لذا در آخرت کيفر خواهد شد. و گاهي
هم به يقين مي داند که حرام نيست و در محيطي قرار گرفته است که از حرمت آن چيزي
نشنيده تا در اين يقين خويش دچار ترديد شود، در اين صورت جاهل قاصر است و اگر
بخورد عقابي ندارد به خلاف صورت دوم که جاهل مقصر به حساب مي آيد.
کفار نيز چنين اند، آنهائي که در محيطهاي دربسته اي مانند
شوروي و چين هستند از آن هنگام که به حدّ درک و تميز رسيده اند جز اسم مارکس و
لنين و مائو چيز ديگري به گوششان نخورده تا بفهمند و حداقل اين احتمال را بدهند که
ممکن است براي اين جهان خالقي و براي او پيامبر و کتابي باشد، جزء کفار دسته سوم
اند که جاهل قاصر شمرده شده و در قيامت محکوم به جهنم نخواهد بود، ولي کفاري که در
کشورهاي اسلامي و غير اسلامي هستند که از اسلام و توحيد چيزي شنيده اند و دنبال
تحقيق نرفته اند جاهل مقصراند و در قيامت به جهنم خواهند رفت، چنان چه آنها هم که
به وجود خداوند يقين دارند و به دليل عناد يا از بيم به خطر افتادن پست و يا در
اثر پيروي از شهوات نفساني بر کفر باقي مي ماند جهنمي بوده و وعده خداوند درباره ي
اين دو دسته تخلف پذير نيست.
زراره يکي از بزرگترين شاگردان مدرسه امام صادق عليه
السلام است، وي از جمله چهارصد نفر شاگرداني است که سخنان امام را نوشته و از اين
نوشته ها چهارصد کتاب به وجود آمده است که علوم اسلامي به وسيله آنها در عالم
منتشر شده است. زراره روزي در خانه يکي از دوستانش مهمان است، سر سفره با ميوه ي
تازه اي روبرو مي شود، زراره فکر مي کند که ممکن است اسلام اجازه ي خوردن آن ميوه
را نداده باشد، لذا از خوردن خودداري مي کند، به خانه امام صادق عليه السلام رفته
و از امام حکم آن را مي پرسد. امام مي فرمايد: مانعي ندارد زراره بر مي گردد و آن
ميوه را تناول مي کند.
پس معلوم مي شود که انسان آزاد نيست هر چه را بخواهد بخورد
و هر سخني را مايل باشد بگويد، لذا در روايات وارد شده است «المؤمن ملجم» مؤمن بر
دهانش از ايمان لجامي است که مانع او از سخنان ناروا است.
بنابراين اگر انسان احتمال داد چيزي حرام است، در صورتي که
بدون سوال و تحقيق، مرتکب آن بشود، روز قيامت عذاب خواهد شد و به او گفته مي شود:
چرا سوال نکردي؟ اگر بگويم نمي دانستم! عذرش پذيرفته نيست.
دو سوال ديگر در اينجا مطرح مي شود:
1ـ آيا دليلي بر اين هست که دسته سوم کفار محکوم به جهنم
نيستند؟
2ـ در صورتي که آنها به جهنم نروند آيا جاي سومي غير از
بهشت و جهنم برايشان در نظر گرفته شده است؟
خداوند در سوره ي انعام مي فرمايد: «ذلک ان لم يکن ربک
مهلک القري بظلم و اهلها غافلون»[2]
اعزام پيامبران به اين منظور است که خداوند ساکنان دياري را که جاهل و غافلند، به
خاطر ستمکاريشان هلاک نگرداند.
در سوره ي اسراء اين موضوع به صورت روشنتري بيان شده است:
«و ما کنا معذبين حتي نبعث رسولا»[3]
ما هيچ گاه فرد يا جامعه اي را هلاک نسازيم مگر پس از فرستادن پيامبري به سويشان.
اعراف
از اين دو آيه به وضوح استفاده مي شود: کفاري که جاهل
قاصرند روز قيامت به جهنم نخواهند رفت، بلکه آنها را به محلي به نام «اعراف»
خواهند برد که در آنجا نه نعمت فراواني است و نه عذاب، بچه هاي کفار هم که در سن
کودکي از دنيا مي روند جايشان نيز در همين اعراف است ولي راجع به بچه هاي مسلمان
در قرآن آمده است: «والحقنا بهم ذريتهم[4]»
ما فرزندان مؤمنان را (در بهشت) به خود آنان ملحق خواهيم کرد. البته راجع به
فرزندان نابالغ مسلمين و کفار اقوال ديگري هم وجود دارد.
«و هو العزيز الحکيم»
خداوند عزيز و حکيم است.
صفات مطلق و صفات مقيد
دو صفت از صفتهاي خداوند در اينجا ذکر شده است: يکي عزيز
که به معناي غالب است و ديگر حکيم. خداوند داراي اوصاف بسياري است که آن اوصاف در
بشر هم وجود دارد، خداوند عالم است، انسان هم به چيزهائي علم دارد؛ خدا سميع و
بصير است، بشر هم شنوا و بينا است، خداوند قادر است ما هم داراي قدرت و توانائي
هستيم ولي در علم کلام، اوصاف خدا مطلق و اوصاف انسان مقيد و نسبي شمرده شده است.
يعني خداوند در هر زمان و به هر چيز علم دارد ولي ما يک وقتي مدرسه نرفته بوديم،
علم نداشتيم و در پيري هم بسياري از معلوماتمان را از ياد مي بريم، و علم ما هم
محدود است و بسياري از چيزها را نمي دانيم، خدا بصير است يعني هيچ موجودي در هيچ
زماني از او پوشيده و مخفي نيست، ولي ما تنها به آنچه در معرض ديدمان واقع شود
بينا هستيم و نيز شنوائي ما محدود و از خداوند متعال نامحدود و مطلق است، توانائي
و قدرت ما هم مقيد و از خداوند مطلق است لذا در قرآن کريم مي خوانيم «انه علي کل
شيء قدير»[5]
و «و هو بکل شيء عليم»[6]
او به هر چيز توانا و دانا است.
صفت عزيز درباره خداوند مانند ديگر صفاتش، مطلق است يعني
او در هر زمان و بر هر چيز غالب و پيروز است. لذا گفته شده «العزيز هو الغالب غير
المغلوب» عزيز کسي است که هميشه پيروز بوده و مغلوب قرار نمي گيرد. ولي ما اگر بر
حريفي غالب شويم از حريف ديگر شکست مي خوريم و نيز در کودکي و پيري غالب نخواهيم
کرد.
حکيم يعني خداوند هر چه را آفريده است روي نظم و حکمت
کاملي است و هيچ گونه نقصاني در او وجود ندارد. شما هر اختراع دقيقي را ببينيد
داراي نقصي است و به همين دليل ابتکارات و اختراعات بشر پيوسته از نقص رو به تکامل
است. شما يک دانه گندم را در نظر بگيريد، از هنگامي که در دل خاک قرار مي گيرد تا
هنگامي که جوانه زده و سنبل مي دهد و يک دانه تبديل به هفتصد دانه مي شود، در همه
ي مراحل از قانونمندي و نظم دقيقي پيروي مي کند. تمام موجودات از کوچکترين ذرات
اتم گرفته تا بزرگترين مجموعه کهکشانها، همه از همين نظم دقيق برخوردارند لذا
خداوند متعال مي فرمايد: «ما تري في خلق الرحمن من تفاوت، فارجع البصر کرّتين
ينقلب اليک البصر خاسئاً و هو حسير[7]
»
در آفرينش خداوند (در برخورداري همه موجودات از قانونمندي
خاص) هيچ گونه تفاوتي نمي بيني، دوباره نظر کن،نگاهت خسته و نوميد (از پيدا کردن
تفاوتي) به سويت باز مي گردد.
کره زمين با کره مريخ يا يک فيل با يک مورچه هيچ گونه
تفاوتي در برخورداري از اين نظم ندارند و هر قدر نگاهت را براي پيدا کردن نقص و
کمبود نظمي به ميان پديده هاي عالم نفوذ دهي تنها چشم خويش را افسرده اي و از اين
سفر عبث بي نتيجه باز خواهد گشت.
انسان هيچ کمبودي در نظم اين عالم تاکنون و بعد از اين
پيدا نمي کند مگر اينکه نفهمد و به اشتباه چيزي را نقص در موجودي تلقي کند.
ادامه دارد
یاران امامان
یاران امامان
سید محمد جواد مهری
علی بن مهزیار اهوازی
ای علی !خداوند جزای خیرت دهد و در بهشت برین جایت دهد، و از
ذلت وخواری دردنیا وآخرت مصونت گرداند وباما محشورت فرماید.
ای علی!من درنصیحت ، اطاعت ، فرمانبری ، خدمت، احترام
وانجام وظیفه هائی که برعهدۀ تواست، آزمایش وامتحانت کردم واکنون اگربگویم شخصی
رامانند توندیده ام امیدوارم که درست گفته باشم (مبالغه نکرده باشم) پس خداوند
پاداش تورا ازباغهای بهشت عطا نماید. مقام ومنزلت توبرمن پوشیده وپنهان نیست
وهمچنین خدمتهای تودرگرما، سرما، شب وروزبرمن مخفی نمی باشند، ولذا ازخداوند مسئلت
دارم روزی که خلائق وبندگانش راجمع کرد ومحشور نمود، تورا مشمول رحمت بی پایان
خویش ـ که آرزویش راداری ـ قراردهد، زیرا خدا دعا رارد نمی کند. [1]
این ترجمۀ یکی ازنامه هائی است که امام جواد (ع)برای
یارباوفایش علی بن مهزیار نوشته است.
امام معصوم که کلمه ای جزحقیقت نمی گوید وهیچگاه مبالغه
وگزاف درسخنان مبارکش یافت نمی شود، دربارۀ یکی ازاصحابش اینچنین تقدیر وتشکر می
نماید واورابه بزرگی می ستاید؛ ازاینجا معلوم می شود علی بن مهزیار دارای چه
مقداروالا وسترگی است که امام می فرماید:من تورادرتمام حالات زندگی وازهرنظر
امتحان نموده ام ومانند توراندیده ام، یعنی درمیان یارانم کسی راسراغ ندارم که
اینقدر مورد اطمینان باشد واینقدر خوب وبااخلاص ، انجام وظیفه کرده باشدودرگرما
وسرما وشب وروز برای خدا ودر راه خدا خدمت های بی شائبه، تقدیم خاندان عصمت وطهارت
نموده باشد. آنگاه حضرت برایش دعا می فرمایدوازخدا می خواهد که آن رحمت ویژۀ
خودراکه منتهای آرزوی یک انسان می تواند باشد، مشمول حال این بندۀ مخلص خود
قراردهد واورا درخرمترین وشاداب ترین باغهای فردوس برین اسکان دهد. وازهمه بالاتر
که امام ازخدا می خواهد علی بن مهزیار رابااهل بیت محشور نماید که نعمتی ازاین
بالاتر وارزشمندتر وجود ندارد، وبرای یک پیر وصادق ومخلص، هیچ آرزوئی ، لذت بخش
تروبهتر ازاین نیست که درروز رستاخیز، وهنگامی که تمام خلایق چشم براه ومنتظر ترحم
بزرگان دین اند، مورد شفاعت پیشوایان وامامان معصوم قرارگیردوباآنها محشور شود.
نامه های امام جواد به ابن مهزیار
برای شناختن علی بن مهزیار، همان به که دیگر نامه های حضرت
راکه به اونوشته اند، نقل کنیم تاهم این یار مخلص امام رضا وامام جوادوامام هادی
علیهم السلام ، بهتر شناخته شود وهم ازبیانات امام جواد (ع)، لذت بریم ومحفوظ
شویم.
دریکی دیگر ازنامه هائی که امام به او می نویسد چنین آمده
است :«قد وصل الی کتابک، وفهمت ماذکرت فیه ، وقد ملاتنی سرورا فسرک الله وانا ارجو
من الکافی الدافع ان یکفی کید کل کائد ان شاءالله تعالی»:
نامه ات به من رسید وازمضمون آن مطلع شدم ، توقلبم راپرازسرور
وشادی کردی، خداوند توراشادگرداند ومن ازخدائی که ردکننده ودافع تمام بلیات است ،
می خواهم مکر وکید هردشمن بدکار رادفع کند ، ان شاءالله .
ودر نامه اي ديگر مي فرمايد:
«…وقد فهمت ماذکرت من امر القمّيين خلّصهم الله وفرج عنهم ،و سررتني بما ذکرت من ذلک سرّک الله
بالجنة و رضي عنمک برضائک عنک، وأنا أرجو من الله العفو و الرأفة و أقول :حسبنا
الله و نعم الوکيل».
… و آنچه درباره قمّي ها نوشته بودي دانستيم ،خداوند آنها
رارها سازد و گره از کارهايشان بگشايد . و آنچه ذکر کرده بودي خرسند گشتم. خداوند
ترا با بردن به بهشت، شاد و مسرور نمايد و از تو راضي شود چون من از تو راضي هستم.
و من از خدا خواستار عفو و بخشش و مهرباني اويم و مي گويم : خدا ما را بس است که
چه نيکو تکيه گاهي است .
و در پاسخ نامه اي ديگر که گويا خدمت امام معروض داشته که
مسافرتي در پيش دارد و بنا بوده است که يکشنبه مسافرت کند، ولي به دوشنبه تأخير
افتاده ،و از حضرت مي خواهد که برايش دعا کند تا درمسافربش آسيبي به او نرسد، حضرت
چنين مي فرمايد:
«… و أسأل الله أن يحفظک من بين يديک ومن خلفک وفي کل
حالاتک و أبشر فاني أرجو أن يدفع الله عنک
و أسأل الله أن يجعل لک الخيره فيما عزم لک به من الشخوص في يوم الأحد فأخّر ذلک
الي يوم الثنين ان شاء الله ، صحبک الله في سفرک و خلّفک في أهلک و أدّي عنک
أمانتک ، و سلمت بقدرته .»:
… و از خداوند مي خواهم تو را در روبرو و در پشت سر حفظ
کند ودر تمام حالات نگهدارد. تو رابشارت باد !من آرزو دارم خداوند هر بلائي را از
تو دفع کند و از حق تعالي مسئلت دارم که خير تو را در آنچه که بر آن در روز يکشنبه
نيّت کردي و تا دوشنبه بتأخير افتاد، قرار دهد ان شاءالله
خدا ترا درسفرت همراه باشد ونگهبان خانواده ات باشد وامانتت
راازسوی تو بپردازدوبه قدرت خویش ، ترا سلامت بدارد.
ودرنامه ای که علی بن مهزیار خدمت امام می نویسدوازحضرت می
خواهد برای اودعا کند ، حضرت پاسخ می دهند:
«. . . واما ما سالت من الدعاء فانک بعد لست تدری کیف جعلک
الله عندی ، وربما سمیتک یاسمک ونسبک مع کثرة عنایتی بک، ومحبتی لک ومعرفتی بما
انت علیه، فادام الله لک افضل ما رزقک من ذلک ، ورضی عنک برضائی عنک، وبلغک نیتک،
وانزلک الفردوس الاعلی برحمته انه سمیع الدعاء. حفظک الله وتولاک ودفع عنک السوء
برحمته . وکتبت بخطی. »:
. . . واما اینکه درخواست کرده بودی برایت دعا کنم ،
توتاکنون نمیدانی خداوند ترا چگونه درنظرم قرارداده (وچه قرب ومنزلتی نزد من داری)
وشاید تورابه نام ونسبت صداکنم باآنهمه عنایت واحترامی که برایت قائل هستم ومحبتی
که برتودارم وشناختی که ازتودارم، امیدوارم خداوند بهترین این نعمتها راهمواره
برتوارزانی دارد وازتو راضی باشد که من ازتو راضی هستم، وحاجتت رابرآورده سازد
وترا با رحمت خویش درفردوس برین جای دهد که همانا خداوند شنوندۀ دعااست. خدابه
سلامتت بدارد وبامهربانی خویش، هرشر وبلائی راازتو دورسازد. واین نامه راباخط خودم
نوشتم .
علی بن مهزیار کیست ؟
اوفرزند یک مرد نصرانی بود که اسلام آورد، وبرخی گویند خود
علی بن مهزیارنیزدرکوچکی نصرانی بوده واسلام آورده ودرخدمت اهل بیت پرورش یافته
ودرمکتب امام رضا وامام جواد وامام هادی علیهم السلام فقه آل محمد رافراگرفته
وجزءبهترین ومخلص ترین یاران امامان شده است.
مرحوم کشی دررجال خود گوید:«اوازاهالی [هند کان] قریه ای
ازقرای فارس ـ بوده وسپس ساکن اهواز شده است»[2]،
وبنابرگفته یاقوت حموی درمعجم البلدان، «هندکان»، همان«هندیجان»است که درخوزستان
ونزدیک خرمشهر قراردارد.
مرحوم کشی درادامۀ سخنانش می گوید:
«هرروزهنگام طلوع آفتاب، علی بن مهزیاریه خاک می
افتدوسرخودراازسجده بلند نمی کردتابرای هزارنفر ازبرادران دینیش همان دعائی راکند
که برای خود می کرد، واثر سجده درپیشانیش نموداربود. . . هنگامی که عبدالله بن
جندب ازدنیا رفت ، علی بن مهزیارقائم مقام او بود. »
ازوی نقل شده است که گفت:هنگامی که درقرعا (درراه مکه بین
قادسیه وعقبه قراردارد) درسال 226بودم، سحرگاه شبی ازشبها ، برای وضو گرفتن ازمنزل
بیرون آمدم، هنگام مسواک کردن، خودراناگهان دور ازقافله ومردم دیدم، یکباره به
مسواکم نگریستم دیدم درآخر آن، آتشی شعله وراست وشعاعش مانند درخشش خورشید است،
باکمال شگفتی ، ولی بدون ترس، دستم رابه آن نزدیک کردم، ولی متوجه شدم حرارت وگرمی
ندارد، فورا این آیه راخواندم:«الذی جعل لکم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه
توقدون»[3]:همان
خدائی که ازدرخت سبز، برای شما آتشی پدید آورد که ازآن می افروزید.
درهرصورت ، خیلی به فکروتعجب فرو رفته بودم واین آتش همچنان
ادامه داشت تااینکه به سوی خانواده ام بازگشتم، هوا بارانی بودوغلامانم دنبال آتش
می گشتند، هنگامی که چشمشان به من افتاد گفتند:ابوالحسن دارد می آید وآتش دردست
دارد. یک نفرمرد بصری که باماهمراه بود، نیزهمین سخن راتکرار کرد، ولی وقتی
اووغلامانم دست به آن مسواک زدند، دیدند حرارتی ندارد!خلاصه پس ازمدتی خاموش شد
ودوباره روشن وباز هم خاموش وپس ازآن روشن شد ودربارسوم دیگر روشن نشد. پس ازلحظه
ای به مسواک نگاه کردم دیدم هیچ اثری ازسوختگی وآتش درآن نیست، آن رانگهداشتم تااینکه
فردای آن روز خدمت سرورم امام هادی (ع)رسیدم وداستان رابه حضرت عرض کردم.
امام ، مسواک راازمن گرفتند وبادقت به آن نگریستند، آنگاه فرمودند:«هذانور»:این نوراست . عرض کردم:قربانت گردم،
فرمودی:نور!فرمود:آری!چون توبه اهل بیت علاقه داری وازمن وپدرانم اطاعت می کنی،
خداآن نوررابه تونشان داد.
تألیفات ایشان:
علی بن مهزیار نه تنها روایت حدیث می کرده وفقیه بوده است،
بلکه کتابهای زیادی رابه رشتۀ تحریردرآورده که آنها رافهرست وارنقل می کنیم:
کتاب الصلاة ـ کتاب الصوم ـ کتاب الزکاة ـ کتاب الحج ـ کتاب
الطلاق ـ کتاب الحدودـ کتاب الدیات ـ کتاب التفسیرـ کتاب الفضائل ـ کتاب العتق
والتدبیرـ کتاب التجارات والاجارات ـ کتاب المکاسب ـ کتاب المثالب ـ کتاب الدعاءـ
کتاب التجمل والمروءة ـ کتاب المزارـ کتاب الردعلی الغلاة ـ کتاب الوصایاـ کتاب
المواریث ـ کتاب الخمس ـ کتاب الشهادات ـ کتاب فضائل المومنین وبرهم ـ کتاب
الملاحم ـ کتاب التقیة ـ کتاب الصیدوالذبائح ـ کتاب الزهد ـ کتاب الاشربة ـ کتاب
النذور والایمان والکفارات ـ کتاب الحروف ـ کتاب القائم ـ کتاب البشارات ـ کتاب
الانبیاء وکتاب النوادر.
درهرصورت ، این بزرگمرد، هم ازامامان ماروایت نقل کرده وهم
ازسوی آنان وکالت ونمایندگی یافته وبقدری مورد اطمینان وعلاقۀ ائمه بوده است که
استفتائات شیعیان راپاسخ می داده وخیرش به تمام مردم می رسیده وازهیچ کمک ویاری به
پیروان امامان دریغ نداشته وهیچ کس درروایتش طعن نمی کند، بلکه همه اورامورد وثوق
می دانند. خدایش رحمت کند وباسرورانش محشور فرماید.
***
لازم به تذکراست که برخی پنداشته اند ، این علی بن مهزیار،
همان علی بن ابراهیم بن مهزیار است که به خدمت امام زمان (عج) شرفیاب شده ،
درصورتی که آن داستان بفرض اینکه درست باشد مربوط است به برادر زادۀ علی ابن
مهزیار زیرا ابراهیم برادر علی بوده وآن علی فرزند ابراهیم است، لذا هیچ ربطی به
آن بزرگوار ندارد، واینکه بعضی ازعلمای رجال خیال کرده اندایشان تازمان حضرت عسکری(ع)یاامام
زمان (ع)زنده بوده است، وجهی ندارد، زیرا گرچه سال وفات اودرتاریخ مشخص نشده، ولی
گفته شده است که درزمان امام هادی(ع)وفات کرده ، وتازه اگر تازمان امام عسکری(ع)زنده
بود، خوب بودیک روایت لااقل ازآن حضرت نقل می کرد.
مراجع :
رجال کشی ـ رجال نجاشی ـ وسائل الشیعه ـ سفینة البحارـ معجم
رجال الحدیث ـ بحارالانوارـ الکنی والالقاب ـ قاموس الرجال
[1]– متن
نامۀ امام جواد (ع)چنین است:«بسم الله الرحمن الرحیم. یاعلی احسن الله جزاک،
واسکنک جنته ومنعک من الخزی فی الدنیا والاخرة، وحشرک الله معنا. یاعلی !قدبلوتک
وخبرتک فی النصیحة والطاعة والخدمة والتوقیر والقیام بما یجب علیک ، فلو قلت :انی
لم ارمثلک لرجوت ان اکون صادقا فجزاک الله جنات الفردوس نزلا . وما خفی علی مقامک
ولاخدمتک فی الحر والبرد واللیل والنهار ، فاسال الله اذا جمع الخلائق للقیامة ان
یحبوک برحمة تعنتط بها انه سمیع الدعاء. »
من شاهد بودم، جمعه خونين را
من شاهد بودم، جمعه خونين را
سيد محمد جواد مُهري
ساعتهاي بين خون و باروت در كنار خانه خدا، چگونه سپري شد؟
حج امسال، مقرون با جهاد و هجرت به سوي خدا و رسول بود… و
آنان كه خدايشان برگزيده بود و در چنين هجرت با شكوه و استثنايي شركت كردند و تا
آخر راه با قلبي مطمئن رفتند، بي گمان اجر و پاداشي والا از معبود و معشوق خود
دريافت نمودند و به سوي «او» با لبي خندان و دلي شاد باز گشتند «يا ايتها النفس
المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي وادخلي جنتي».
البته آنان كه به لقاي معبود رسيدند و بر سر سفره جاويدان
الهي حاضر شدند و براي هميشه از نعمتهاي او برخوردار گشتند، به والاترين مقام دست
يافتند ولي قطعاً ديگر عزيزاني كه در اين راهپيمائي با شكوه، به امر رهبر و ولي
فقيه شركت كردند پاداششان نزد خداوند محفوظ است و هر يك به مدالي افتخار آفرين
نائل شدند و ما روسياهان كه تنها سياهي لشكر بوديم اميدواريم از اين فيض بزرگ بي
بهره نمانيم انشاءالله.
در هر صورت، در حج امسال شاهد تكرار تاريخ بوديم:
با چشم دل ديدم كه بولهبان و سفيانيان بر پيامبر و يارانش
سنگ مي زدند و دندان مبارك پيامبر را مي شكستند.
من شاهد شكنجه شدن بلال و صهيب و عمار و …در زير چكمه ها
و باطوم هاي بوجهل ها وارثان جاهليت قبل از اسلام بودم.
من شاهد شهيد شدن ياسرها و سميه ها، لا اله الا الله گويان
بودم.
من شاهد بودم كه ياران صديق پيامبر اسلام (ص)، دست بدست هم
داده بودند و مردم را به سوي خدا و تبري از بت ها دعوت مي كردند و مي گفتند «قولوا
لا اله الاالله تفلحوا» ولي سنگدلان قريش با بي رحمي بر سر و صورت آنان سنگ پرتاب
مي كردند و خونهاي پاكشان بر جاده هاي مكه جاري مي شد.
من شاهد رفتن ميخ در بازو و سينه مطهر زهرا(س) بودم.
ما شاهد بوديم كه علي(ع) تنها و در غربت تحمل هزاران شكنجه
جسمي و روحي مي كند و بمنظور حفظ اسلام لب فرو مي بندد.
ما شاهد بوديم كه جلادان دژخيم صفت، جنازه پاك امام
مجتبي(ع) را تيرباران مي كنند.
و ما شاهد بوديم كه حسين(ع) درتنهايي خانه خدا ار طواف مي
كند و عازم كربلا است؛ گويا در پي يافتن ياراني است ولي آنها را نمي يابد، چرا كه
جاهليت در خون و پوست فرزندان ابوسفيان مي جوشد و نه تنها حاضر به جهاد با او
نيستند كه او را سرزنش نيز مي كنند و رسانه اي گروهيشان، عليه او تبليغات گسترده
اي را آغاز كرده اند.
و امسال تاريخ تكرار شد… از آن طرف سفيانيان و سعوديان،
با همان جاهليت قبل از اسلام و همان ايده مشركان قريش و از اين طرف پيروان محمد(ص)
و ياران فرزندش خميني با همان شعار مسلمانان صدر اسلام و در همان شرايط…
حادثه چگونه آغاز شد؟
اين روزها كسي نيست كه از اين فاجعه هولناك خبري نداشته
باشد ولي بي گمان آنان كه شاهدان عيني بودند، نكاتي ديدند كه براي ديگران تازگي
دارد، وانگهي ما براي تاريخ مي نگاريم؛ ما مي خواهيم اين حادثه براي هميشه در
تاريخ جاويدان بماند و نسلهاي آينده در آن، مظلوميت و حقانيت اسلاف نياكان خود را
بنگرند و وحشيت و سنگدلي و بي رحمي دژخيمان آل سعود و سرسپردگان شيطان بزرگ را
بيابند:
راهپيمايي با آرامش و متانت، پس از شنيدن سخنان دلنشين
نماينده محترم امام، حضرت حجة الاسلام و المسلمين كروبي، آغاز شد. جانبازان كه
همواره در فرازهاي گوناگون انقلاب پيشقدم بودند، پيشاپيش حجاج، در حركت بودند،
ماكت بزرگي از قدس، مردان از يكسو و بانوان از سويي ديگر، تكبيرگويان و برائت از
مشركان جويان با همان وقار و متانت مسلمانان صدر اسلام، از بعثه حضرت امام به سوي
حرم امن الهي، راهپيمائي مي كردند. روحانيون محترم در كسوت مقدس روحانيت، جلوه اي
افتخارآفرين به جمعيت داده بودند. جمعيت بقدري زياد بود كه نهايتش ديده نمي شد.
شعارها كه از قبل تنظيم شده بود و توسط بلندگوهايي كه در طول مسير نصب گرديده بود،
پخش مي شد، و مردم يكصدا همان شعارها را تكرار مي كردند، چيزي جز تكبير و لااله
الاالله و اعلام برائت از مشركان و ظالمان (مرگ بر آمريكا- مرگ بر شوروي- مرگ بر
اسرائيل) و دعوت مسمانان به اتحاد و هم پيوستگي، نبود.
پليس در اطراف خيابان ها ايستاده بودند و آماده به خدمت!
البته اين تازگي نداشت و در مدينه هم وجود داشتند ولي در اينجا عددش زيادتر بود و
بيشتر گارديهاي وحشي به چشم مي خورد.
هيچ علامت و نشانه اي از هجوم و برخورد با مردم در لحظات
نخستين- ديده نمي شد گواينكه شب قبل، بين ساعت 10 الي 12 جرثقيل هاي پليس تمام
جاده را از اتومبيل هاي پارك كرده خالي كرده بودند و ماشين هاي آتش نشاني در گوشه
و كنار به چشم مي خورد كه اين هم خيال كرديم، تنها براي حفظ امنيت!!! است.
جمعيت از «پل حجون» گذشت و نزديك به «مسجد جن» رسيد. ناگهان
متوجه شدم، نظم- در قسمت جلو- بهم خورده و مردم بي آنكه توجهي به شعارهاي بلندگو
بكنند، فرياد تكبير را سرداده اند. لحظه ها به سرعت مي گذشت. ناگهان يكي از دوستان
كه نزديكم بود گفت: سنگ! سنگ! به بالا نگاه كردم، ديدم از ساختمان جديدالاحداثي كه
پاركينگ چند طبقه اي است، سنگهاي بزرگي، بي هدف، به سوي جمعيت سرازير مي شود.
افرادي كه «چفيه» قرمز پوشيده بودند و از ساواكيهاي عربستان بودند، در آن بالاي
ساختمان، با برنامه ريزي قبلي، سنگهاي زيايد تهيه كرده بودند و از آنجا به وسط
جمعيت چندين هزار نفري پرتاب مي كردند.
مردم با ديدن افراد زيادي كه خون از سر و صورتشان مي ريخت و
بسياري از شدت خونريزي به زمين افتاده بودند، از پيشروي صرف نظر كرده به طرف بعثه
باز گشتند ولي راه تا بعثه زياد بود و از آن طرف پليس كه آماده هجوم بود و طبق
برنامه پيش مي رفت، در اين لحظه حساس از دو طرف با «باطوم» وحشيانه به مردم حمله
ور شد.
صداي شيون و ناله زنان و مردان سالخورده بلند بود، خون از
سرهاي شكافته شده فواره مي زد، فشار جمعيت سينه ها را درهم مي شكست. مردان و زنان
ضعيف و ناتوان زيردست و پا مي افتادند و با وضع رقت بار و فاجعه آميزي جان مي
سپردند. گارديهاي پليد خون آشام كه دشمني هزار و چهارصدساله با مسلمانان داشتند،
با باطوم ها به جان مردم افتاده بودند، بسياري از افراد شگفت زده دنبال پناهگاهي
مي گشتند ولي تا رسيدن به ساختمانهاي اطراف وقت زيادي لازم داشت چرا كه تراكم
جمعيت فوق العاده بوده و از دو سوي به آنان حمله ور شده بودند واز بالا نيز سنگها
پرتاب مي شد.
من هم با حركت جمعيت حركت مي كردم بي آنكه بتوانم به جاي
مشخصي بروم. بنظرم رسيد بهترين راه، برگشتن به بعثه است ولي با تعجب ديدم در چند
قدمي ما، ماشين هاي آب پاش، آب داغ بر سر و صورت مردم مي پاشيدند، من با خونسردي
تصنعي به افرادي كه در كنارم بودند، گفتم: اين كه آب است، خطر چنداني ندارد، پيش
برويد! ولي ناگهان ديديم پشت سر آب پاش ها، گارديها و پليس انتظامي به مردم حمله
كرده اند و مردم را با بي رحمي و قساوت مي زنند. هر لحظه وضعيت آشفته تر مي شد و
بر عدد مزدوران افزوده مي گشت. صداي شليك گلوله از چهار طرف به گوش مي رسيد. از
اول خيال كردم، شليك هوايي براي ارعاب مردم است ولي بعد ديدم، در چند متري ما چند
نفر فرياد زدند، گلوله! گلوله! و يك نفر افتاده بود و در خون خود مي غلطيد. معلوم
شد شليك به سوي جمعيت است و يك گلوله هم هوايي و بي هدف نيست و معلوم شد غرض قتل
عام مردم است نه چيز ديگر.
جمعيت كه خود را از چهار طرف تحت محاصره شديد مي ديد، به
سوي ساختمانهاي اطراف با كندي به حركت درآمد در چند متري ما چند ساختمان مربوط به
فلسطيني ها و اردني ها بود، به يكي از اين ساختمانها نزديك شديم. جلوي ساختمان چند
پله مي خورد تا به خود ساختمان برسد. روي اين پله ها ديدم چند زن افتادند، با تمام
نيرو فرياد زدم. پيش نرويد! زنها روي زمين افتاده اند! آنها را بلند كنيد! چند نفر
جوان متدين در آن لحظات بحراني و حساس، كه هر كس فقط به فكر خويش بود، شهامت كردند
و دو خانم را از زمين بلند كردن ولي دوسه نفر ديگر متأسفانه در آن زير جان سپرده
بودند. منظره خيلي رقت بار و نگران كننده بود. يك خانمي فرياد مي زد: مادرم را
كشتند! پيرمردي را ديدم با موهاي ژوليده سر به سجده گذاشته و براي هميشه از دنيا
هجرت كرده است.
از كنار آنها گذشتيم و به داخل ساختمان رفتيم سيل جمعيت به
آنجا سرازير شده بود و در راهروها جائي براي انداختن يك سوزن نبود. يك نفر فرياد
مي زد: نيائيد! نيائيد! جا نيست! به او گفتم: آنها در زير گلوله اند و تو مي گوئي
نيائيد؟ فقط به فكر خودت هستي؟! خجالت كشيد و گفت: آخر اگر بيايند همه يكجا مي
ميريم! گفتم: ناراحت نباش، ساختمان هنوز خيلي جا دارد.
يكي از فلسطيني ها را در راهرو بالا ديدم، از هما پائين با
او احوالپرسي كردم و گفتم: برادر! مي بيني كه ما تنها جرممان اين بود كه «مرگ بر
آمريكا» و «مرگ بر اسرائيل» مي گفتيم و مردم را دعوت به وحدت و يگانگي مي كرديم.
ما و شما يك هدف و يك راه داريم و الان اين خانمها و پيرمردان و ديگر افراد به شما
پناه آورده اند، چرا در اطاقها را باز نمي كنيد و چرا به آنها راه نمي دهيد؟ او
در حاليكه خيل متأثر شده بود گفت: بعضي از اطاقها مربوط به اردني ها است و آنها در
اطاق ها را قفل كرده اند. گفتم: شما اطاقهاي خود را به روي مردم باز كنيد. پذيرفت
و به ديگر دوستان فلسطيني خود گفت، آنها هم پذيرفتند و اطاقها را باز كردند، و به
مردم آب دادند و همدردي نمودند.
من همان پائين، دم در ساختمان ايستاده بودم و ناظر ورود
مردم به ساختمان بودم. خانم جواني را ديدم ك سنگ به پيشانيش زده بودند و خون
سرازير بود، رنگ پريده و حال صحبت كردن نداشت، خيلي آهسته و آرام مي گفت: سرگيجه
گرفته ام، دارم مي ميرم! به چند خواهر كه در كنار او ايستاده بودند گفتم: دستمال
سرش را محكم بر پيشانيش ببنديد، شايد خون بند بيايد. همين كار را كردند و بحمدالله
مؤثر بود.
در حدود 15 دقيقه گذشت. گرما خيلي زياد، اكسيژن در محيط
موجود خيلي كم، و مردم بسيار آشفته و نگران، سرو صداي شليك هم پيوسته شنيده مي شد.
با اين حال، آنها كه به ساختمان آمده بودند، احساس نوعي آرامش مي كردند. در همين
بين، پليس شروع به پرتاب گازهاي خفه كن كرد. يكي از آنها جلوي در ورودي ساختمان
منفجر شد، اول خيال كردم گاز اشك آور است ولي ديدم تمام سروصورت و بدنم دارد مي
سوزد و نفس به سختي بيرون مي آيد.
زنها كه خيلي مضطرب شده بودند، فرياد مي زدند ولي من آنها
را دلداري مي دادم و مي گفتم: خبري نيست! و شما از خطر رهايي يافته ايد! تازه اگر
هم چيزي باشد، در راه خدا است، تحمل كنيد، اينقدر بي تابي نكنيد. آنگاه ديديم در
راهرو به هيچ وجه نمي شود ايستاد، هوا خيلي آلوده شده بود، با سيل جمعيت به بالا
رفتيم و در طبقات بالا كمتر اثر گازهاي سمي ديده مي شد.
بالا كه رفتيم، فلسطيني ها را آشفته و ناراحت ديدم، فرصتي
يافتم كه پيام انقلاب را به آنان برسانم، به اطاقهايشان سر مي زدم و با افرادي كه
در اطاقها بودند، به بحث و گفتگو مي نشستم. همه شان بي استثنا ناراحت و متأثر
بودند و فحش و ناسزا به آل سعود مي دادند.
راستي يادم رفت، قبل از اينكه به طبقه بالا برويم، برق و آب
را نيز از آن ساختمان و ساختمانهاي مجاوري كه به ايرانيان پناه داده بودند، قطع
كردند. برادران فلسطيني همت كردند و آبهاي ذخيره كرده خود را به افراد مي دادند،
فندك ها و كبريت ها را روشن مي كردند تا اينكه در روشني آن، مردم كمتر احساس
نگراني كنند. يكي از آنها به من گفت: ما تا حالا خيال مي كرديم خودمان مظلومترين
ملت ها هستيم ولي الان براي من ثابت شد كه شما ايرانيان از ما نيز مظلومتريد.
آنها از خود فلسطين اشغالي آمده بودند و به صراحت مي گفتند:
ما پيرو هيچ خط سياسي فلسطيني نيستيم چون آنها دنبال گروه گرائي و خط بازي هستند و
بي گمان وابسته به آمريكا يا شوروي مي باشند. ما فقط خط اسلام را دنبال مي كنيم.
به آنها گفتم: اكنون خط اسلام راستين را در كجا مي يابيد؟ گفتند: اين خيلي روشن
است. همان جا كه تمام ظالمان دنيا با او مي جنگند.
در هر صورت اين برادران فلسطيني خوب از ما پذيراي كردند.
ساعت قريب نه شب بود، يكي از آنها به من گفت: بيا از بالا نگاه كن و عمق جنايت آل
سعود را ببين. تا آن لحظه باور نمي كردم آن همه شهيد داده باشيم. با او به طرف
بالكن رفتم و به پائين نگاه كردم، ديدم جسدهاي بي جان روي زمين انباشته شده است و
هر جا نگاه مي كردم، خون ريخته بود، بوي باروت و گازهاي خفه كن فضا را پر كرده
بود، سكوتي رقت بار بر خيابان حكمفرما بود، در گوشه و كنار، افراد معدودي قدم مي
زدند و پلاكاردهاي پاره پاره شده را روي جسدها مي انداختند. سجاده، قمقمه آب، چادر
بانوان، عباي روحانيون، كلاه، دمپائي، كيف پول و… روي زمين افتاده بود و روبروي
ساختمان ها بيشتر به چشم مي خورد، ماشين هاي آمبولانس با سوت هاي مخصوص در آن فضاي
آرام! به سرعت رفت و آمد مي كردند. افارد پليس از محوطه دور شده بودند و بيشتر در
ساختمانهاي دولتي كمين گرفته بودند.
احساس كردم مي شود مردم را وادار به خارج شدن از ساختمان
كرد. به آنها گفتم: وضع آرام است، خارج شويد. يكي از فلسطيني ها فوراً آمده و گفت:
به انها بگو، پنج تا پنج تا بيرون بروند، يكباره همه خارج نشوند، خطرناك است، اين
سعوديها خيلي پست و وحشي هستند. من هم پيامش را به آنها رساندم. مردان و زنان
بياره اي كه راه كاروان را بلد نبودند، سردرگم ايستاده بودند، و نمي فهميدند چه
كار كنند؟ به آنها گفتم: به سوي بعثه امام برويد، در آنجا حتماً ماشينهايي فراهم
آمده است و شما را به منزلهايتان مي رسانند.
يكي از خانمها كه خيلي وحشت كرده بود، مي گفت: چه كار كنم؟
نه اينجا جرأت دارم بمانم و نه بيرون مي روم، مي ترسم اين بي شرف ها به من جسارت
كنند. من حاضرم همين جا جان بدهم ولي بدست اينها نيفتم.
راست هم مي گفت. از اين پست فطرتان بي فرهنگ، هر جنايتي
ممكن بود سر بزند. ولي در هر صورت آنها را قانع كرديم كه به سوي بعثه بروند و
بازگشت دلخراش آغاز شد.
جمعيت خيلي آرام از پله هاي تاريك ساختمان كه تنها با كبريت
روشن شده بود، به قسمت پائين و كم كم به بيرون از آن، حركت كرد. من هم با آنها
راه افتادم. بقدري منظره شهيدان روي زمين افتاده دلخراش بود كه افراد بي اختيار
اشكشان جاري مي شد. راه بسته بود و تنها ماشينهاي آمبولانس در حركت بودند. بعضي از
افراد كه همراهان خود را گم كرده بودند، در جستجوي آنان، به اين سرو آن سر مي
رفتند و بر مي گشتند و باز هم دلشان قانع نمي شد، چرا كه شهيدان با پلاكاردهاي
«الله اكبر» و «لا اله الاالله» پوشيده شده بودند، ولي معلوم بود، كسي حاضر نمي
شد، آنها را پس بزند و چهره ها را بشناسد…
يكي از دوستان ميگفت: وقتي كه حادثه آغاز شد، خود را با
زحمت به يكي از كوچه هاي اطراف رساندم كه از آنجا فرار كنم. ناگهان بچه ها با سنگ
به من حمله ور شدند و چون تنها بودم نمي توانستم با آنان مقابله كنم، به ياد غربت
حضرت مسلم در كوچه هاي كوفه افتادم و گريستم. پس از لحظاتي، با سرعت از آنجا بيرون
رفتم و خود را به كنار قبرستان ابوطالب رساندم، ديدم پليس از همه طرف به مردم حمله
مي كند، توان راه رفتن را نيز از دست داده بودم، خود را به گوشه اي رساندم و
همانجا روي زمين نشستم و تسليم تقدير شدم.
يكي از روحانيون مي گفت: در آن هنگامه وحشتناك خود را به
كنار خيابان رساندم، در اثر گازهاي شليك شده نمي توانستم به هيچ يك از ساختمانهاي
اطراف پناه ببرم، ناچار در گوشه اي نشستم و عباي خود را جلوي صورتم نگه داشتم تا
شايد اثر گاز كمتر شود. ديدم هر كس ايستاد است، مورد هجوم جانيان قرار مي گيرد، از
جمعيت خواستم به كنار خيابان بيايند و روي زمين بنشينند شايد در امان باشند. اين
جلادانمزدور نه تنها به زنده ها رحم نمي كردند كه به مجروحين و مرده ها نيز رحم
نمي كردند. يك نفر روبروي ما افتاده بود و در حال بيهوشي بسر مي برد و شايد هم
شهيد شده بود. يكي از گارديها به او رسيد و با باطوم محكم به سرو صورتش كوبيد.
راستي چقدر سنگدلي و بي رحمي مي خواهد، مگر اينها انسان نيستند؟ بعد خود جواب خودم
را دادم كه خداوند در قرآن مي فرمايد: «اولئك كالانعام بل هم اضل» آنان مانند
حيوانات اند بلكه از حيوانان نيز گمراهتر.
يكي ديگر نقل مي كرد: آمبولانس بعثه، حامل مجروحين بود و
آنها را به سوي بيمارستان مي برد، در راه به آمبولانس حمله كردد و شيشه هايش را
شكستند و هنگامي كه نزديك بيمارستان توقف كرد، يكي از مزدوران با گلوله، مغز
راننده را متلاشي كردو او را به شهادت رساند.
ديگري مي گفت: يكي از روحانيون را ديدم كه داشت پليس را
نصيحت مي كرد و به آنها مي گفت: به زنان رحم كنيد، و آنان را نزنيد. گويا اين سخن
خوشايندشان نبود، يكي از آنها گلوله اي به پهلوي اوزد و او را درجا شهيد كرد.
پستي و دنائت آنان بحدي بود كه يكي از برادران فلسطيني به
ما مي گفت: من خود شاهد بودم كه گارديها انگشتر را از دست مردان و پول را از كيف
زنان از دنيا رفته بيرون مي آوردند.
در هر صورت به بعثه باز گشتم در حالي كه غم و اندوه بر روح
و روانم مستولي شده بود، به آنجا كه آمدم ديدم تمام چهره ها در هم فرو رفته و همه
ناراحت و نگرانند. كسي حرف نمي زند و همه در ماتم شهيدان نشسته اند. قيافه ها
غمگين و در عين حال، عصباني و خشمگين به نظر مي رسيد ولي در آن شرايط چاره اي جز
صبر و تحمل شكنجه هاي روحي و جسمي براي خدا نداشتند. و ديدم تاريخ تكرار شده است.
عمق فاجعه
فاجعه دلخراش جمعه خونين مكه، فاجعه اي است به طول تاريخي
1400 سال و به عرض جغرافيايي تمام جهان اسلام و آنچه عمق فاجعه را بيشتر نشان مي
دهد، تنها كشتن و مجروح ساختن هزاران حاجي ايراني نيست چرا كه ظالمان هميشه حق
جويان را قتل عام مي كرده اند، گرچه اين جنايت هولناك در غربت بسيار دردناك و تألم
آور است ولي آنچه عمق فاجعه را تبيين مي كند، شكستن قدسيت خانه امن الهي و كشتار
مؤمنين در كنار مسجد الحرام (خانه خودشان) است، همانجا كه نمي توان گنجشكي را صيد
كرد و نمي توان آرامش حشره اي را بهم زد، آن هم در چنين زماني كه مسلمانان دعوت
الهي را لبيك گفته اند و براي اداي مراسم حج به خانه خدا كه خانه خودشان است روي
آورده اند.
آل سعود با دست زدن به چنين جنايتي، امنيت و آرامش را بكلي
از مسلمانان در خانه امنشان سلب كردند و تجاوز به حريم مقدس كعبه نمودند و قبله
گاه مسلمين جهان را با خون مظلومان آلوده ساختند و پس از آن با كمال وقاحت و بي
شرمي در رسانه هاي گروهيشان، ما را متهم مي كنند كه شما آشوبگران قصد منفجر ساختن
كعبه را داشتيد و مي خواستيد مسلمانان را از توجه به كعبه، به توجه به قم
برگردانيد زهي بي شرمي و در عين حال بي خردي و ناداني، من نمي دانم كدام بي سواد و
جاهلي مي تواند چنين تهمت ناروايي را بپذيرد؟! البته اين جزيي از تبليغات مسموم
آنان است و گرنه براي اينكه جنايت خود را بپوشانند و پرده اي بر آن جنايت بزنند،
در راديو و تلويزيون و روزنامه هايشان به تناقض گوئي هاي عجيب و خنده دار روي
آورده بودند، گاهي اعلام مي كردند كه ايرانيان با چاقو به مردم مكه و ديگر حاجيان
حمله كرده اند و گاهي مي گفتند ما حتي يك گلوله هم شليك نكرديم؛ تازه توقع داشتند
ما از آنها عذرخواهي كنيم! و بگوئيم: دست شما درد نكند!!
همكاري مزدوران در اين جنايت
يكي از برادران هيئت پزشكي كويت به ما مي گفت: در روز حادثه
من به اتفاق بسياري از دوستانم به راهپيمايي آمده بوديم. در بعثه پزشكي، شيفت يكي
از پزشكان مصري بود. يكي از مسئولين بعثه حج كويت در ساعت دو بعدازظهر (يعني سه
ساعت پيش از شروع برنامه راهپيمايي) به او رجوع مي كندو مي گويد: اگر امروز
مجروحيني از ايرانيان آوردند، شما حق نداريد آنها را معالجه كنيد!!! و آن پزشك
مصري پاسخ مي دهد: ما قسم خورده ايم كه هر بيماري را معالجه كنيم حتي اگر يهودي يا
دشمن ما در جنگ باشد، چه رسد به اينها كه مسلمانند وانگهي مگر امروز چه خبر است؟
او مي گويد: چيزي نيست! ولي چون ايرانيان مي خواهند راهپيمايي كنند شايد برخي از
آنها درگير شوند و زخمي گردند!!
يكي ديگر از برادران كويتي مي گفت: من با لباس رسمي خودمان
در راهپيمايي بودم. ساعت درگيري بود، يكي از افراد پليس مرا صدا زد و گفت: تو اهل
كجا هستي؟ گفتم: كويتي هستم! گفت: در اينجا چه كار مي كني؟ گفتم: از حرم برگشته
بودم مي خواستم به منزل بروم كه ديدم پليس با ايرانيان درگير شده، آمدم از نزديك
ببينم چه خبر است؟ آن فرد پليس كه از قبل تعليم داده شده بود، به من گفت: نه! پليس
با ايرانيان درگير نشده، بلكه ايرانيان با
ساير حجاج و با اهل مكه درگير شده اند و با چاقو به جان مردم افتاده اند! و پليس
تنها براي حفظ آرامش و متفرق ساختن مردم دست به كار شده است!!! با خودم گفتم: اي
نادان! حرف تو را باور كنم يا دم خروس را؟!!
در هر صورت، قضيه نه تنها براي خود سعوديها كه براي همفكران
مزدورشان از ديگر كشورها نيز، از قبل پيش بيني شده بود و آنها را قبلاً در جريان
قضايا قرار داده بودن و حتي پاسخهاي بعدي را نيز آماده كرده بودند، شيطان بزرگ ه
منقش تعيين كننده و ادارده كننده داشته است كه در اين مقوله بحث زياد است و كافي
است تأييدهاي دولت هاي دست نشانده از اين جنايت بي سابقه آل سعود را ملاحظه كنيم.
گويا جبهه جنگي بوده است و ما در حال جنگ و ستيز با آنها بوديم و آنان نيز تنها
براي حفظ جان ساير مسلمانان كه از حرم باز مي گشتند، دخالت كردند و آشوبگران! را
متفرق ساختند و بقول خودشان حتي يك گلوله هم شليك نشد. و وقاحت را به آنجا مي
رسانند كه به مزدوران آمريكا (يعني آل سعود) مي گويند: دست شما درد نكند كه
آشوبگران را از ويران ساختن كعبه، منع
كرديد!!
ولي در هر حال ملت ها بي گمان با ما هستند و بدون شك
مظلوميت ما را براي مردم بازگو مي كنند و تحت تأثير شايعه پراكنيها و
دروغپردازيهاي دولتهاي مزدور خود قرار نمي گيرند.
بازتاب حادثه
همانگونه كه امام در پيامشان فرمودند: اگر هزاران مبلغ مي
فرستاديم نمي توانستند حقانيت و مظلوميت ما را آنطور كه اين حادثه- در چند ساعت-
نشان داد، به اثبات برسانند. راستي هم همينطور بود و گرچه هنوز زود است كه
پيامدهاي حادثه را در دراز مدت تبيين نمائيم ولي قطعاً آينده به نفع انقلاب و
اسلام گواهي خواهد داد. شاهدان عيني كه از مليتهاي گوناگون بودند و جريانات را از
نزديك ديدند، به هيچ وجه فريب جوسازيها و دروغپردازيها و تبليغات مسموم سعوديها و
همفكرانشان را نمي خورند و در بازگشت به كشورهاي خود، ماجرا را براي دوستان و
خويشان خود بازگو مي كنند و موجي از تنفر و انزجار نسبت به اين عمل غير انساني آل
سعود در بين ملت ها پيدا مي شود، ما هم چيزي جز اين نمي خواهيم.
شب دوم حادثه بود، چند تن از برادران فلسطيني كه همراه با
روحاني خود بودند، براي عرض تسليت به بعثه آمدند. گفتگوهاي جالبي با آنها داشتيم
يكي از آنان مي گفت: امروز از راديو اردن شنيديم كه: ايرانيها با فلسطينيان درگير
شدند و اين فاجعه رخ داد! ما هم براي اينكه ثابت كنيم كه اين دروغ محض است و اعلام
برائت از آنان بجوئيم و ضمناً با شما همدرد كنيم به ديدارتان آمده ايم.
ديگري مي گفت: قريب ده نفر از ما همراه با شما در راهپيمايي
شركت كردند و دو نفر از ما شهيد شدند.
يكي ديگر مي گفت: گرچه تمام رسانه هاي گروهي و وسايل
تبليغاتي جهان عليه شما هستند چون همه مزدور ابرقدرتها مي باشند و از ان طرف صداي
راديوي شما- منأسفانه- به ما (در فلسطين اشغالي) نمي رسد، با اين حال كمتر تأثيري
در ما ندارند و ما همان هدف و خطي را كه شما دنبال مي كنيد، پيروي مي نمائيم و
رهبري را جز امام خميني براي خود نمي شناسيم.
بهر حال چند روزي كه پس از اتمام اعمال حج در مكه بوديم،
همواره افراد از كشورهاي مختلف مي آمدند و اظهار همدردي مي كردند و به حاج آقاي
كروبي تسليت مي گفتند و از اعمال آل سعود اظهار انزجار و تنفر مي نمودند.
تازه از انيها كه بگذريم، باسوادهاي مكه نيز گاهي- با ترس و
لرز- با كنايه اظهار همدردي مي كردند و از پيش آمدن اين حادثه ناراحت بودند، گرچه
تبليغات بسيار زياد با فيلمهاي مونتاژ شده عربستان، عوام الناس را عليه ما- تا
اندازه اي- شورانده بود و امنيت را سلب كرده بود ولي در گوشه و كنار افراد فهميده
از اين جريان، متأثر و متألم شده بودند.
بالاتر اينكه يكي از زباندانها نقل مي كرد: در مسجدالحرام
ايستاده بودم، در نزديكي من دو نفر از پليس عربستان با هم صحبت مي كردند، يكي به
ديگر مي گفت: ايراني ها كه فقط «الله اكبر» و «مرگ بر آمريكا» مي گفتند، چرا به
آنها حمله كرديم؟! مگر تكبير گفتن، آن هم در كنار خانه خدا جرم است؟
آري! كم كم افراد خود عربستان نيز به خود خواهند آمد و از
اين فاجعه دردناك درس عبرتي خواهند گرفت و چيزي جز سيه روزي و سيه رويي براي آل
سعود، در صحنه نخواهند ماند.
و اين است معناي سخن امام كه از حاجيان خواستند با لبخند
پيروزي به وطن باز گرديد. ما در عين حال كه شهيد داديم، زجر كشيديم، مجروح بسياري
داشتيم ولي قطعاً پيروزي از آن ما است هر چند براي يزيديان خوشايند نباشد.
به اميد روزي كه مكه و مدينه از چنگال مشركين قريش بدر آيد
و مسلمانان جهان، پشت سر رهبران مذهبيشان فتح مكه را آغاز كنند:
«لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام ان
شاءالله آمنين محلقين رؤوسكم و مقصرين، لا تخافون، فعلم نالم تعلموا فجعل من دون
ذلك فتحاً قريباً»- خداوند رؤياي پيامبرش را به حق راست گردانيد، كه قطعاً اگر خدا
بخواهد، با ايمني وارد مسجد الحرام مي شويد در حالي كه سرتراشيده يا مو كوتاه كرده
ايد و ترسي نخواهيد داشت. خدا چيزي مي داند كه شما نمي دانيد و از اين پس فتحي
نزديك خواهد بود.
نگاهي به رويدادها
نگاهي به رويدادها
جنگ
با موشک استينگر و آتش پدافند نيروي هوائي ارتش
اسلام دو فروند هواپيماي جنگي دشمن (ميگ 21 و سوخو) در مناطق عملياتي جنوب سرنگون
شد. 17/9/66
عراق 3 واحد غيرنظامي را در باختران، خوزستان و
کردستان بمباران کرد.
شکاريهاي ايران يک فروند ميگ 25 عراقي را در
ارتفاعات غرب کشور سرنگون کردند. 21/9/66
رزمندگان اسلام در حمله به ارتفاعات حساس زبيدات،
3تيپ ارتش عراق را در هم کوبيدند در اين عمليات 1500 مزدور ارتش بعث کشته و مجروح
شدند. 30/9/66
در حمله رزمندگان نيروي زميني ارتش 30 کيلومتر از
اراضي اشغالي شمالي فکه پس از 7 سال آزاد شد. در اين عمليات 1000 تن از نيروهاي
عراقي کشته و يا زخمي شدند و 15 تن از اسرا به پشت جبهه منتقل گرديدند. 1/10/66
ايران با سرکوب 16 ضد حمله عراق، اراضي آزاد شده
فکه را تثبيت کرد. 2/10/66
تلاش هواپيماهاي عراقي براي بمباران راهپيمايان
ضداسرائيلي شهرهاي استان خوزستان و خرمآباد ناکام ماند. 15/10/66
هواپيماهاي عراقي 2 روستاي سنقر و کليائي را
بمباران کردند. 9/10/66
يک منطقه غيرنظامي در شهرستان تبريز مورد حمله
هواپيماهاي متجاوز عراقي قرار گرفت. 19/10/66
جهان اسلام
يک خانم آمريکائي مقيم واشنگتن حلقه ازدواج خود را
براي پيروزي رزمندگان اسلام به وسيله پست تقديم رئيس جمهور کرد.
يک شيرزن 24 ساله لبناني در نزديکي شهرک «بنت
جبيل» 3 مزدور اسرائيلي را به هلاکت رساند. 18/9/66
سربازان اسرائيلي چهارتظاهر کننده فلسطيني را بقتل
رساندند. 21/9/66
کنسولگري آمريکا در بيت المقدس مورد حمله
انقلابيون فلسطيني قرار گرفت.
مجاهدين افغاني هفته گذشته موفق شدند به زندان
ميمنه نفوذ کرده و صدها زنداني را آزاد کنند.
طي چند روز گذشته مبلغ چهارميليون ريال اهدائي
جمعي از برادران کويتي توسط يکي از علماي آن کشور تقديم قائم مقام رهبري شد.
24/9/66
قيام قهرمانه مسلمانان فلسطيني در سرزمينهاي
اشغالي از نوار غزه به «بيت المقدس» کشده شد. 26/9/66
سربازان رژيم صهيونيستي مجروحين تظاهرات اخير در
بيمارستان «شفا» را مورد ضرب و شتم قرار دادند.
رژيم صهيونيستي بمنظور جلوگيري از گسترش قيام اسلامي
در سرزمينهاي اشغالي به حکومت نظامي متوسل شد.
مرکز پليس اسرائيل و کنسولگري انگليس مورد حمله
انقلابيون مسلمان فلسطيني قرار گرفت. 28/9/66
ده تن از اعضاي سازمان «الجهاد» به جرم حمله به
مراکز فساد در مصر دستگير شدند.
انقلابيون مسلمان لبنان مواضع نيروهاي رژيم
صهيونيستي در «سويدا» را به تصرف خود درآورند. 1/10/66
انقلابيون مصري انبار مهمات ناوگان ششم نيروي
دريائي آمريکا در اسکندريه را منفجر کردند. 2/10/66
با حمله وحشيانه سربازان اسرائيلي، صدها تن از
فلسطيني هاي ساکن سرزمينهاي اشغالي ديروز در خانههاي خود دستگير شدند. 5/10/66
در حمله راننده مصري به جهانگردان اسرائيل در
قاهره 9تن کشته و مجروح شدند.
رئيس ستاد ارتش رژيم صهيونيستي: اسرائيل در کنترل
قيام فلسطيني ناتوان است. 8/10/66
نيروهاي نظامي اسرائيل براي سرکوب قيام فلسطينيها
به حال آمادهباش کامل درآمدند.
دانشجويان مصري و فلسطيني پرچم اسرائيل را در
دانشگاه آمريکائي قاهره به آتش کشيدند. 10/10/66
صدها تظاهرکننده مصري ديروز قرآن بدست فرياد زدند:
بيتالمقدس اسلامي باقي ميماند. 12/10/66
استخدام شيعيان در ارتش بحرين ممنوع اعلام شد.
13/10/66
سربازان اسرائيلي يک زن جوان فلسطيني را به رگبار
بستند. 14/10/66
اخبار داخلي
بهرهبرداري از پست تصويري فاکس مايل آغاز شد.
به درخواست شيخ سعيد شعبان و موافقت رئيس شوراي
عالي دفاع، 8 تن از اسراي لبناني آزاد شدند. 16/9/66
رژيم صدام 41 تن ديگر از مردم مسلمان عراق را
اخراج کرد. 19/9/66
امام امت دو نسخه از وصيتنامه سياسي الهي خود را
که بر حسب شرايط و ضرورتهاي زمان تغييراتي در وصيتنامه قبلي خود داده بودند جهت
نگهداري به مجلس خبرگان و آستان قدس رضوي تحويل دادند.
ستاد پشتيباني جنگ استان اصفهان در پي استقبال
وسيع مردم استان، تأمين هزينه 000/250 رزمنده را بعهده گرفت. 21/9/66
مردم استان گيلان هزينه تداکاراتي 000/250 رزمنده
را به مدت 3 ماه تقبل کردند. 23/9/66
سارقي که به 73 خانه در تهران دستبرد زده است با
بيش از 10 ميليون تومان اموال مسروقه دستگير شد.
صبح امروز 482 تن از اسراي عراقي، پس از آزادي به
جمهوري اسلامي ايران پناهنده شدند.
استان سمنان عنوان پيشرو در اعزام نيروهاي داوطلب
به جبهه را بدست آورد. 25/9/66
5 هزار واحد مسکوني آسبديده از حملات هوائي رژيم
بعثي در همدان بازسازي شد.
فرستاده ويژه دولت شوروي وارد تهران شد.
آمريکا در خليج فارس بمنظور خنثي کردن رادارهاي
ايران هنگام حملات هوائي عراق، وارد جنگ الکترونيکي با ايران شد.
يک سوپر نفتکش سعودي مورد حمله قايقهاي توپدار
قرار گرفت. 28/9/66
در دومين مرحله از طرح اعزام سپاهيان چهارده معصوم(ع)،
اعزام سراسري ظفرآفرينان سپاه حضرت امير(ع) به جبهههاي ايثار و شرف آغاز شد.
1/10/66
نخست وزير لايحه بودجه 878 ميليارد توماني و
برنامهاجرائي سال 67 را تقديم مجلس کرد. 6/10/66
پزشکان خرمآباد درمان رايگان خانوادههاي 1200
رزمنده را تا پايان جنگ تحميلي به عهده گرفتند. 7/10/66
عشاير غيور ايل قشقائي هزينه 1000 رزمنده را تأمين
کردند. 12/10/66
اخبار خارجي
هواپيماهاي عراقي اشتباها يک جزيره متعلق به رژيم
حجاز را بمباران کردند. 16/9/66
يک پايگاه شناور کويت مورد اصابت موشک قرار گرفت.
17/9/66
سران دو کشور شوروي و آمريکا معاهده مربوط به حذف
موشکهاي ميان برد و هستهاي در اروپارا امضا کردند.
فرانسه با فروش 12 فروند ميراژ اف-1 به عراق
موافقت کرد.
نيم ميليون تظاهر کننده در سراسر هند طي تظاهراتي
خواستار استعفاي گاندي شدند. 19/9/66
شاه حسين: اردن، اسرائيل را به عنوان يک واقعيت
پذيرفته است. 21/9/66
يک دادگاه يمن جنوبي «علي ناصرمحمد» رئيس جمهور
مخلوع اين کشور را به مرگ محکوم کرد.
کشورهاي مرتجع عرب اولين کمک 670 ميليون دلاري خود
را در اختيار مبارک قرار دادند. 22/9/66
رژيم عراق براي تجديد ويزاي رانندگان ترک، از هر
يک از آنان باجبار 250سيسي خون براي مجروحين خود ميگيرد! 23/9/66
ريچارد مورفي: هزينه حضور نظامي آمريکا در خليج
فارس، ماهانه 15 تا 20 ميليون دلار است. 26/9/66
وليعهد عربستان در بغداد با صدام مذاکره کرد.
کاخ سفيد وحشت آمريکا را از گسترش حرکات اسلامي
مردم فلسطين اعلام کرد.
آمريکا براي جاسوسي بيشتر بنفع عراق در خليج فارس
به هواپيماهاي بدون خلبان متوسل شد. 30/9/66
بر اثر تصادم 2 کشتي در آبهاي ساحلي فيليپين حدود
1500 نفر ناپذير شدند.
اجلاس شوراي همکاري خليجفارس پشت درههاي بسته در
رياض آغاز کرد.
طي چهارسال اخير، «سيا» 121 کنفرانس جهت بررسي در
رياض آغاز بکار کرد.
انفجار در يک انبار فرآوردههاي شيمائي ارتش مصر
يک هزارتن را مجروح ساخت. 1/10/66
رهبر حزب حاکم سربلانکا در کلمبوترور شد.
آمريکا و اسرائيل براي توليد موشکهاي سري به توافق
رسيدند.
انگليسيها به ناتواني ناوگان ناتو در خليج فارس
اعتراف کردند. 3/10/66
دومين انفجار در انبار مهمات ارتش يونان طي 48
ساعت گذشته خساراتي ببارآورد. 6/10/66
کنفرانس رياض با چشمپوشي از سرکوب فلسطينيها
خواستار اعمال فشار بيشتر بر ايران شد. 7/10/66
يک مار عظيم الجثه در «پرو» يک بچه 9 ماه را
بلعيد.
بعد از 326 روز طولانيترين سفر فضائي بشر با فرود
سايوز پايان يافت.
ستوني از دود و آتش آسمان جزيره بوبيان بزرگترين
جزيره کويت را فرا گرفت.
آمريکا از شوروي خواست که با طرح تحريم تسليحاتي
ايران موافقت کند.
انفجار دو بمب محل باشگاه ملوانان آمريکائي رادر
اسپانيا در هم کوبيد. 9/10/66
متن کامل موافقتنامه ننگين ميان رژيم هاي اردن و
اسرائيل که موسوم به سند لندن ميباشد و شيمون پر زن آن را يک پيروزي بزرگ همانند
کمپ ديويد دانست فاش شد. 12/10/66
ارزش دلار آمريکا بار ديگر در مقابل ين ژاپن سقوط
کرد و هر دلار با 45/120 ين ژاپن مبادله شد.
آمريکا به دو برابر شدن حملات عليه نفتکشها از
زمان حضور اين کشور در خليج فارس اعتراف کرد. 14/10/66
اختراعات و اکتشافات
بهرهبرداري از سيستم جديد گيرنده ماهوارهاي نقشهبرداري
براي نخستين بار در کشور آغاز شد. 17/9/66
الکترود سطحي دستگاه الکترود کارديوگراف توسط يک
دانشجوي مشهدي طراحي و ساخته شد. 2/10/66
توسط يک مبتکر کرجي دستگاههاي ظهور فيلم و چاپ
عکس رنگي در کرج ساخته شد. 10/10/66
يک مبتکر اراکي موفق به ساخت دستگاه «دروگر
کوبنده» شد. 16/10/66
ضد انقلاب
دهها تن از منافقين از فرانسه اخراج شدند. 17/9/66
اعضاي يک باند بينالمللي قاچاق مواد مخدر با 348
کيلوگرم ترياک در خراسان دستگير شدند. 21/9/66
اعضاي خارج کننده يک تن طلا دستگير شدند. 3/10/66
رسول فتاحي عامل بمبگذاري در خيابان ناصرخسرو و
ميدان فردوسي تهران و علي بابا مرادي عضو شبکه بمبگذاري عراق در خيابان هاشمي
تهران و سيدجمال مينوئيدر ارتباط با بمبگذاري در خيابان کميل تهران در محلهاي
جنايت خود اعدام شدند. 8/10/66
11 تن از اشرار مسلح و قاچاقچيان مسلح منطقه
«نمداد» کهنوج کشته و زخمي شدند. 10/10/66
توطئه ربودن يک فروند هواپيماي مسافربري در مسير
تهران- مشهد خنثي و عاملين آن دستگير شدند. 15/10/66
رويدادها
نيروهاى امنيتى مصر 60 عضو اخوانالمسلمين را بازداشت كردند.
شهرك نشينان صهيونيست با حمايت نظاميان اشغالگر به فلسطينىهاى بى دفاع وحشيانه يورش بردند. (16/9/)87
تظاهر كنندگان عراقى: اعتراضهاى ما همه پرسى عليه قراداد امنيتى است. (17/9/)87
پرتاب كفشهاى خبرنگار عراقى، تيتر يك رسانههاى جهان شد. سيلى مردم عراق بر گوش بوش آدمكش فرود آمد.
هنيه:محاصره غزه محبوبيت حماس را افزايش داد. (26/9/)87
تظاهرات ضد آمريكايى در حمايت از خبرنگار عراقى گسترش جهانى يافت.
اعتراف دانشكده جنگ آمريكا:حزب اللّه لبنان بهتر از هر كشور عربى با اسرائيل جنگيد.
با تعطيل شدن نانوايىها در غزه، قحطى و مرگ مردم غزه را تهديد مىكند. (30/9/)87
ورود خبرنگاران با كفش ممنوع!
طرح صلح ملا عمر را پادشاه عربستان به كرزاى داد.
منتظرالزيدى: از پرتاب كفشهايم به شيطان بزرگ پشيمان نيستم. (1/10/)87
حمايت مالى عربستان از مخالفان حزب اللّه در انتخابات پارلمانى لبنان لو رفت. (2/10/)87
كرزاى: ناتو از آدمكشها براى كشتار غيرنظاميان استفاده مىكنند.
هزاران فرانسوى اقدامات ضد اسلامى در اين كشور را محكوم كردند.
منتظر الزيدى خبرنگار عراقى:مرا با برق و سيگار شكنجه كردند. هرگز از بوش عذرخواهى نمىكنم. (3/10/)87
تظاهرات ميليونى در بغداد به حمايت از خبرنگار عراقى صورت گرفت. (4/10/)87
واكنش جهانى و منطقهاى به احتمال مذاكرات مستقيم سوريه و اسراييل ابراز شد.
جهاد اسلامى:اميدواريم اين اقدام سوريه موجب نقض منافع ملت فلسطين نشود.
حزب اللّه لبنان فاش كرد: برخى رژيمهاى عرب بر محاصره غزه اصرار دارند. (5/10/)87
شرط اسد براى مذاكره با تلآويو پايان اشغال جولان و نظارت آمريكا اعلام شد.
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: غزه را ويران مىكنيم. (7/10/)87
حزب اللّه لبنان: مقاومت را از امام حسين(ع) آموختهايم.
جهان اسلام در انتظار انتقام، روز آتش و خون در غزه سران عرب مردهاند؟!
تروريستها 76 نفر را در كاظمين به خاك و خون كشيدند. (8/10/)87
همبستگى بى سابقه جهانى با مردم غزه مفتى عربستان:صهيونيستها را بكشيد. (9/10/)87
سيد حسن نصراللّه خواستار قيام ملت مصر در برابر رژيم قاهره شد.
در اعتراض به همدستى قاهره با صهيونيستها در فاجعه غزه، “مبارك سرنگون باد” فرياد سراسر مردم مصر بود. (10/10/)87
روزنامه صهيونيستى جروزالم پست: خطاى جنگ 2006 را تكرار كرديم، شكست در غزه حتمى است.
وزير خارجه رژيم صهيونيستى:ما در غزه فقط به نظاميان حمله مىكنيم! (11/10/)87
لوس آنجلس تايمز: پيروز جنگ غزه حماس و ايران است.
انزجار جهانى از صهيونيستها و سران سازشكار عرب اعلام شد. وحشت مبارك از كودتا و تصفيه گسترده در ارتش مصر صورت گرفت. (12/10/)87
نيروهاى عراقى كنترل امنيتى منطقه سبز و فرودگاههاى بغداد و بصره را بر عهده گرفتند.
اولمرت: بمباران غزه، خواست سران عرب است.
سيد حسن نصراللّه: نتيجه جنگ در غزه شكست اسراييل خواهد بود. (14/10/)87
سيد حسن نصراللّه: غزه شكست نمىخورد، حتى با خيانت سران عرب.
حملات موشكى حماس به 7 شهر اسرائيل و اعتراف آمريكا و آلمان به استيصال رژيم صهيونيستى اعلام شد. (15/10/)87 اخبار داخلى
مصوبه، ره آورد دومين سفر هيئت دولت به آذربايجان شرقى است.
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: خانه نشين كردن نيروهاى با تجربه از اشتباهات بزرگ است. (16/9/)87
وزارت نفت: زمستان امسال قطعى گار نداريم.
احمدى نژاد در ديدار رئيس جمهور اكوادور: روابط ايران و اكوادور نوپا ولى در حال گسترش مىباشد. (17/9/)87
رهبر انقلاب در پيام به كنگره عظيم حج: افق پيش روى امت اسلامى از هميشه روشنتر است. (18/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى در خطبههاى نماز عيد قربان: برخى سران بى وجدان عرب در فاجعه غزه مقصرند.
رويانيان، ميزان سهميه بندى بنزين هيچ تغييرى نمىكند. (20/9/)87
ايران به تجهيزات منحرف كننده موشكهاى ضد تانك دست يافت. (21/9/)87
بازگشت حجاج به كشور از امروز آغاز شد. (23/9/)87
در نامه خزاعى به دبير كل سازمان ملل مطرح شد؛ ايران خواستار مداخله فورى سازمان ملل براى جلوگيرى از جنايات رژيم صهيونيستى در غزه شد. (24/9/)87
رهبر انقلاب: كار مملكت با آمدن شاه سلطان حسينها تمام است.
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور دانشجويان دانشگاه علم و صنعت: جنبش دانشجويى بايد عدالتخواه و ضد استكبارى باشد. (25/9/)87
رهبر انقلاب: تفرقه افكنى عليه شيعه و سنى در يك مركز واحد سازماندهى مىشود. (30/9/)87
آيت اللّه هاشمى رفسنجانى: وارد كردن اعراب به موضوع هسته ايران توطئهاى جديد است.
رئيس مجلس در همايش ملى 30 سال انقلاب اسلامى: زمانهاى نيست كه با آزمون و خطا جلو برويم.
نمايشگاه دستاوردهاى 30 ساله وزارت علوم در تهران گشايش يافت.
عضو شوراى مركزى حزب مشاركت: برخى اصلاح طلبان ميرحسين موسوى را به خاتمى ترجيح ميدهند. (2/10/)87
نخست وزير مالزى در ايران: سرمايه گذارى در ايران را افزايش ميدهيم.
وزارت نفت موظف به دوگانه سوز كردن 300 هزار دستگاه خودرو شد. (3/10/)87
رئيس جمهور در اجلاس پايانى ارائه كرد. 6 پيشنهاد ايران روى ميز وزيران اكو درتهران قرار گرفت. (4/10/)87
دانشجويان بسيجى در حمايت از آزادى خبرنگار عراقى، آدمك بوش را كفش باران كردند.
پرداخت نقدى يارانهها منتفى شد. (5/10/)87
احمدى نژاد: شجاعت و مقاومت ملت ايران ثمره عاشوراست.
مشكل اصلى آمريكا از زبان جان بولتون: ايرانىها مثل ما دنيا طلب نيستند، بازدارندگى بى معنى است.
رئيس مجلس شوراى اسلامى: طرح تحوّل اقتصادى دولت بايد اصلاح شود. (7/10/)87
موسوى خويينىها: اصلاح طلبان ديدگاههاى مير حسين را قبول ندارند.
وزير نيرو: ايران نيروگاه خورشيدى ساخت.
رسيدگى به 84 پرونده ميلياردى در ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى انجام شد. (8/10/)87
حكم تاريخى رهبر انقلاب براى مقابله با كافران حربى: هر كس در دفاع از مردم غزه كشته شود شهيد است.
روحانى مجاهد، آيت اللّه جمى به لقاء اللّه پيوست. (9/10/)87
رئيس جمهور، لايحه تحوّل اقتصادى را امروز به مجلس تقديم مىكند. (10/10/)87
مجلس يك فوريت لايحه هدفمند كردن يارانهها را تصويب كرد.
دانشجويان: براى شهادت آمادهايم ما را به غزه اعزام كنيد. (11/10/)87
خروش سراسرى ملت ايران در دفاع از مردم غزه سرداده شد. (14/10/)87
ادامه تحصن دانشجويان در فرودگاهها براى اعزام به غزه برقرار است.
اخبار خارجى
جزئيات جلسه محرمانه ملك عبداللّه و
شيمون پرز در نيويورك فاش شد. جلسه موسوم به كنفرانس اديان كه چند هفته قبل در نيويورك برگزار شد در حقيقت چيزى جز نوعى پوشش براى برگزارى نشست محرمانه ميان مقامات سعودى و رژيم غاصب صهيونيستى نبوده است. (17/9/)87
شوراى امنيت براى بررسى فاجعه بمبئى تشكيل جلسه داد.
شورشهاى خيابانى عليه عملكرد پليس، سراسر يونان را فرا گرفت. (20/9/)87
تازهترين اعتراف كاخ سفيد، رايس: اشغال عراق خطاى استراتژيك بوش بود.
اكثر مردم آلمان هولوكاست را ساختگى ميدانند. (21/9/)87
تايمز: منابع مالى طالبان را غرب تأمين مىكند.
بحران مالى، غرب را آماده انفجار كرد. آشوبهاى خيابانى، آمريكا و 20 كشور اروپايى را فرا گرفت. (23/9/)87
ليبى پس از 40 سال صاحب قانون اساسى شد. (24/9/)87
كارتر: اسرائيل به روند صلح در منطقه پايبند نيست. (25/9/)87
تحقير بوش در عراق بازتاب جهانى داشت. الجزيره: لنگه كفش خبرنگار عراقى به بوش نخورد، امّا همه سفر او را تحت تأثير قرار داد. (26/9/)87رايس: تنها راه تغيير رژيم ايران حمايت از
جامعه مدنى و نيروهاى دموكراسى خواه است. (1/10/)87
رژيم صهيونيستى از فروش سيستم موشكى اس ـ 300 روسيه به ايران ابراز نگرانى شديد كرد.
تشديد جنگ نرم با آغاز دولت اوباما، بودجه 700 ميليون دلارى آمريكا براى كودتاى رسانهاى در كشورهاى مستقل ارائه شد. (3/10/)87
نظاميان پاكستان و هند به حال آماده باش كامل درآمدند.
بشار اسد احتمال مذاكره مستقيم با تل آويو را بعيد ندانست. (4/10/)87
لس آنجلس تايمز: محاكمه بوش كافى نيست، ساختار بايد عوض شد. (5/10/)87
تحليلگر روسى: سال 2009 شاهد جنگ داخلى در آمريكا خواهيم بود. (11/10/)87
اسراف و تبذير
اسراف و تبذير
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
آفت اقتصاد و معيشت
جهان هستى برپايه عدل استوار است، آسمانها و زمين را ميزان و ترازى است كه اگر نظم و قاعده آن برهم خورد نظام هستى در هم خواهد ريخت. قرآن كريم با اشاره به اين مطلب مىفرمايد: «والسماء رفعها و وضع الميزان» خداوند آسمان را برافراشت و ميزان نهاد.
تفسير اين آيه كريمه كه اشاره به يك راز بزرگ كيهانى دارد موضوع اصلى اين مقال نيست. در برخى روايات آمده است: «بالعدل قامت السماوات و الارض» آسمان و زمين بر پايه عدل استوار است. بدين ترتيب عدل و ميزان نه فقط در حيات فردى و اجتماعى انسان مطرح است بلكه در گستره خلقت از ذره تا كهكشان جارى، ملكولها و اتمها نيز از اين قاعده مستثنى نيستند اگر ملكولها و اتمها نظم خود را از دست بدهند موجود وابسته به آنها نيز سامانه خود را از دست مىدهد و ماهيت آن موجود تغيير مىكند. به انسان و حيات فردى و اجتماعى او مىنگريم. انسان نيز مشمول همين قانون است و بلكه نظم و قانون در وجود او ابعاد پيچيدهترى دارد. هم از بُعد فيزيكى و مادى و هم از بعد معنوى و روانى. همانگونه كه جسم انسان در سايه قاعده قانون و نظم و عدل ادامه حيات مىدهد اگر هر يك از ارگانيزم بدن مثل گردش خون، ضربان قلب و ساير عوامل حياتى دستخوش بى نظمى يا به عبارت ديگر بى عدالتى شود بدن از حال عادى خارج شده و دچار فشار خون يا افت فشار مىگردد كه هر كدام از اينها نوعى نابسامانى در بدن است و اگر از حد و مرز بگذرد موجب مرگ خواهد بود. در بعد روحى و معنوى نيز مطلب به همين قرار است اگر مغز آدمى دستخوش بى نظمى شود و تعادل آن مختل گردد به كج فهمى و جنون و نابسامانى روانى مىانجامد كه اين همان خروج از عدل است. اوصاف و افعال و غرائز و فعل و انفعالات ديگر درونى انسان نيز مشمول همين قاعده است. لذا علماى اخلاق عدل را به عنوان يك عامل تنظيم كننده و حاكم بر تفكر و تعقل و شهوت و غضب دانسته و اصول چهارگانه اخلاق، حكمت، عفت، شجاعت، عدالت از اينجا نشأت مىگيرد كه شرح هر يك از اينها را بايد در كتب اخلاق مخصوص فلسفه اخلاق جستجو كرد.
آنچه در اين مقال موضوع سخن است عدل در معيشت و حاكميت نظم است كه از آن به اقتصاد تعبير مىشود. جالب اين است كه اقتصاد از ماده قصد است و قصد يعنى ميانه روى و پرهيز از افراط و تفريط. از اين رو در منابع اسلامى قصد و اقتصاد به معنى مديريت صحيح معيشت يعنى درست بدست آوردن و درست خرج كردن آمده است و به معنى فراگيرتر ميانه روى در همه امور كه همان راه عدل و اعتدال كه سيره برگزيدگان خدا است. امير مؤمنان(ع) در وصف پيامبر اكرم مىفرمايد: «سيرته القصد و سنّته الرشد»(نهج البلاغه، خطبه 94) سيره پيغمبر ميانه روى بود و سنّت او هدايتگرى و نيز در وصف آنحضرت مىفرمايد: «و هدى الى الرشد و امر بالقصد»(همان، خطبه 195) به سوى كمال هدايت كرد و به ميانه روى و اعتدال فرمان داد. در مقابل آن راه گمراهان را روى برگردانى از عدل و راه ميانه و صراط مستقيم دانسته و در نامهاى به معاويه مىنويسد: «و عدلت بهم عن القصد»(نامه 32) و مردم را از راه راست منحرف كرده و به گمراهى كشاندى.
موارد متعددى از اين قبيل در سخن امام على و ديگر ائمّه زياد است بطور خلاصه واژه قصد و اقتصاد با مفهوم كلىّ همان ميانه روى كه در همه امور توصيه شده. در باب معيشت و مال و خرج و دخل نيز اقتصاد واژهاى است كه در روايات به كار آمده از جمله على عليه السلام مىفرمايد: «ما عال من اقتصد»(كلمات قصار، 140) كسى كه اعتدال و ميانهروى پيشه كند تهيدست و نيازمند نخواهد شد.
در روايت از عدل در معيشت به تعبير «تقدير المعيشة» تعبير شده كه به معناى اندازهگيرى و حفظ حدود يعنى اعتدال در خرج و دخل است كه يكى از اصول اوليّه در تنظيم زندگى است. اگر انسانها به قدر درآمد خود خرج كنند چه در زندگى فردى يا خانوادگى يا اجتماعى، وضع دولت و بيت المال دستخوش بى نظمى و نابسامانى نخواهد شد. بخش عمده مشكل معيشت بد خرج كردن است و گرنه خداوند براى معيشت انسان همه چيز در زمين قرار داده و از آسمان نيز فرو مىفرستد كه اگر به درستى استخراج و استحصال شود و بدرستى توزيع گردد و بنحواحسن مديريت شود از فقر و بيچارگى در جهان اثرى نخواهد ماند .
مشكل بشر همواره اين بوده كه عدّهاى زياده طلب به ناحق روزى انسانها را به تاراج برده و با حرص و ولع به جانب خود كشيدهاند و فقر و رنج و بيمارى را بر ديگران تحميل كردهاند.
اميرالمؤمنين(ع) كه خود تراز عدل و داد است اين مطلب را به صراحت بيان نموده است. «ان اللّه سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء فما جاع فقير الابما متع به غنى و اللّه تعالى سائلهم عن ذالك»(همان، قصار 328).
خداوند سبحان در ثروت اغنياء روزى فقيران را قرار داده است پس فقيرى گرسنه نمىماند مگر اينكه توانگرى روزى او را برده است و خداوند متعال از آنها بازخواست آن را خواهد كرد. عدالت اجتماعى اينست كه همه انسانها از ثروت اين دنيا برخوردار شوند، از زمين و آب كه سرچشمه همه خيرات است تا انفال و منابع ارضى و محصولات آن كه اگر حق هر كس داده شود و زياده طلبان در پى تضييع حق ديگران نباشند و مالداران سهم مقرر و مشروع نيازمندان را بدهند، واژه فقر از قاموس زندگى بشر برچيده خواهد شد. و در همين راستا و به منظور درك مشكل نيازمندان، خداوند حاكمان را موظف نموده از ولخرجى و زياده روى و تجمل و رفاه بپرهيزند تا همه مشكل طبقات ضعيف جامعه را درك كنند و هم جامعه فقير با ديدن ساده زيستى حاكمان دستخوش رنج و حسرت وبى اعتبارى نگردند.
اميرالمؤمنين(ع) كه شيوه حكومتش براى همه حاكمان مسلمان سند و سرمشق است در اينباره مىفرمايد: «ان اللّه فرض على ائمة العدل ان يقدروا انفسهم بضعفة الناس كيلا يتبيّغ بالفقير فقره.» (همان قصار 209) خداوند بر رهبران عدالت واجب نموده كه خود را با ضعفاى مردم همسان سازند براى آنكه فقر و تهى دستى بر فقيران دشوار نيايد و سر به عصيان برندارند. اين را اميرالمؤمنين(ع) در پاسخ به كسى گفت كه زندگى ساده و فقيرانه از آن حضرت را ديد و آن را ملاك قرار داد كه من نيز مىخواهم چنين باشم و حضرت يادآور شدند كه اين براى همگان ميسور و حتى لازم نيست و همينكه ديگران از اسراف كارى و حرامخورى بپرهيزند مىتوانند از رفاه در معيشت برخوردار باشند. پيام سخن امام اين است كه زمامداران اسلام مانند طبقات پائين جامعه بايد زندگى كنند، مشكل آنها را درك كنند و براى نيازمندان عقده آفرين نباشند. بارى سخن از اين مقوله را به فرصتى ديگر محول مىكنيم و بالأخره آنچه در اين مقال مد نظر است. بحث از رعايت اعتدال و پرهيز از اسراف و تبذير يا تقطير است. تقطير يعنى كم خرج كردن كه بخل و خساست است، اسراف و تبذير يعنى هدر دادن مال چه مال شخصى و چه اموال عمومى كه هر دو مذموم است با اين تفاوت كه اموال عمومى دولتى مظلمه و پاسخگويى دارد و تبعات آن سنگينتر از هدر دادن مال شخص است. هر چند اسراف همه جا ناپسند است و قرآن كريم از آن نهى فرموده: «كلوا واشربوا و لاتسرفوا» و تبذير و هدر دادن مال را عمل شيطانى دانسته است: «انّ المبذرين كانوا اخوان الشياطين»(سوره اسرا، آيه 26).
ايران اسرافكارترين
مىتوان گفت: اسراف زياده روى در خوردن و آشاميدن و مصارف ديگر زندگى است. و تبذير هدر دادن مال و بى مورد خرج كردن كه ايندو در اموال شخصى و عمومى مصداق دارد.تبذير در اموال شخصى مانند دور ريختن مال با مصارف نامناسب مانند سيگار و مشابه آن و دور ريختن نان و هدر دادن آب، مواد سوختى چون بنزين و… كه متأسفانه امروز بصورت يك فرهنگ درآمده است. در اموال دولتى چون هدر دادن بيت المال و بيهوده خرج كردن سرمايههاى ملى از بودجه دولتى رائج شده است.
ايران اسرافكارترين كشورها
گفته مىشود ايران اسرافكارترين كشورهاى دنيا و يا يكى از اسرافكارترين آنهاست.
مثلاً: در مصرف آب و هدر دادن آن تا آنجا كه آب آشاميدنى كه براى وزارت نيرو به قيمت گزاف فراهم مىشود به ارزانترين وجه هدر داده مىشود در كار بنائى و ساخت و ساز تا شستشوى اتومبيل و حيات منزل و پياده روهاى خيابانها كه جا دارد براى موارد پر مصرف قيمت آب به صورت پلكانى بيش از اين افزايش يابد.
در مصرف برق كه معمولاً در خانهها و ادارات و خيابانها يله و رها است و برخى مغازههاى لوستر فروشى صدها لامپ روشن مىگذارند با اين حال ما از كمبود برق و وارد كردن آن از خارج صحبت مىكنيم و زيان دهى وزارت نيرو، كه بايد تمهيدى انديشيده شود مصرف برق مهار شود و نرخ آن براى موارد پرمصرف به صورت پلكانى افزايش يابد و ادارات نيز به طور جد پيگير مصرف معقول برق در ساختمانهاى دولتى باشند و مديران مسؤول نظارت كنند و از لامپهاى كم مصرف استفاده كنند متأسفانه در مصارف ادارى ما هيچگاه دغدغه مصرف وجود نداشته! اينجانب در كشور چين ديدم ادارات از كمترين مصرف و استفاده از لامپ استفاده مىكنند و ايام نوروز كه هوا هنوز سرد بود شوفاژ ادارات و مؤسسات دولتى را خاموش كردهاند، آن وقت در كشورما شوفاژها كار مىكنند و پنجره باز گذاشته مىشود! در يك گزارش آمده كه مصرف برق در كشور ما سه برابر استاندارد جهانى است.
در مصرف نان و مواد غذائى گران قيمت در رستورانها و هتلها و ميهمانيها و خانهها آنقدر اسراف و تبذير ديده مىشود و نعمت خداوند دور ريخته مىشود كه مايه تعجب است. نان به قيمت تقريباً رايگان داده مىشود و صدها ميلياردها در هر سال نان خشك و كپك زده دور ريز و به گاودارىها سرازير مىگردد. كه جا دارد قيمت نان تعديل شود به گونهاى كه مردم قدر نان را بدانند و از اسراف و تبذير خوددارى كنند.
در موارد ديگر مانند تلفن ثابت و سيّار نيز وضع به همين گونه است گفته مىشود ايرانيان پانزده برابر فرانسوىها از تلفن همراه استفاده مىكنند هر كودكى يك تلفن همراه در خيابان بدست دارد و به حرف زدن مشغول است و هزينه پرداخت پول آن پدر خانواده را به عصبانيت كشانده است… و چنين است تلفن منزلها و صحبتهاى دور و دراز بعضى افراد و فرزندان خانواده كه داستان شنيدنى دارد.
جاى آن دارد كه رسانهها آموزش دهند و فرهنگ سازى كنند و مردم يك قدرى به خود آيند و از مصرف بىرويه پرهيز كنند آنگاه بر سر وجه پرداختى در خانهها جنگ و نزاع به راه نيفتد و از كمبودها سخن گفته نشود… و چنين است مصرف بنزين كه از خارج به قيمت 580 تومان وارد مىشود و به قيمت ارزان داده مىشود و مشكل مهم ترافيك .
از اين موارد كه بگذريم به مصرف سيگار مىرسيم كه با همه تبليغات و مرگ و ميرهاى ناشى از سرطان سينه و غيره ناشى از سيگار اين ماده سمّى همچنان در رگها و ريههاى انسانها بويژه جوانان و بعضاً زنان جريان دارد و اينها حتى به خود رحم نمىكنند و از دود و دخان فاصله بگيرند! گزارشها نشان مىدهد كه هر روز بيش از سه ميليارد تومان پول را اينان بابت دود سيگار هوا مىكنند، اين رقم سالانه به ارقام نجومى مىرسد از سيگارهاى داخلى و خارجى و بيشتر آمريكايى كه از كشور خود به خارج صادر مىكنند و براى جهان سومىها مىفروشند و ما ورود آن را مجاز كردهايم، آنگاه روى پاكت سيگار مىنويسيم، سرطان زا است!! اين تناقضات چه توجيهى دارد؟!
به هر حال روى موضوع الگوى مصرف اصلاً كار نشده و از يك طرف از كسر بودجه مشكل كمى حقوق حرف مىزنيم اما براى مصرف، فرهنگ سازى نمىكنيم!! رسانههاى ما به جاى همه چيز همهاش فيلم و سريال داخلى و خارجى پخش مىكنند اما براى مردم از اين رسانه ملى درس زندگى نمىدهند. در اين باره سخن بسيار است كه به مناسبتى ديگر موكول مىكنيم. اين جمله قرآنى را بار ديگر مرور كنيم: «اسرافكاران برادران شيطاناند» و مراقب باشيم ما از ياران شيطان نباشيم و نعمتهاى خدا دادى را ضايع نكنيم و از اسراف و تبذير كه عملى حرام است به حكم شرع و به حكم عقل بپرهيزيم و رسانههاى ما بويژه صدا و سيما به رسالت خود در اين زمينه بينديشند كه اين بخشى از وظيفه آنهاست. خداوند گوش شنوا دهد.
سخنان معصومان حديث تقوى
سخنان معصومين احاديث تقوى امام جواد عليهالسلام: 1- «أَرْبَعُ خِصال تَعَيَّنَ الْمَرْءَ عَلَى الْعَمَلِ: أَلصِّحَّةُ وَ الْغِنى وَ الْعِلْمُ وَ التَّوْفيقُ» (احمد دهقان، چهل مجلس، هزار حديث، ص 344،ش7) چهار چيز موجب يارى انسان بر انجام كار مىشود: سلامتى، ثروت، دانش و توفيق الهى. 2- «ثَلاثٌ يَبْلُغَنَّ بِالْعَبْدِ رِضْوانَ اللّهِ تَعالى:كَثْرَةُ الاِْسْتِغْفارِ، وَلينُ الْجانِبِ، وَ كَثْرَةُ الصَّدَقَةِ وَ ثَلاثٌ مَنْ كُنَّ فيهِ لَمْ يَنْدَمْ: تَرْكُ الْعَجَلَةِ وَ الْمَشْوَرَةِ وَ التَّوَكُلِّ عَلَى اللّهِ عِنْدَ الْعَزْمِ». (فصول المهمة، ص 289 – 291) سه چيز است كه رضوان خداوند متعال را به بنده مىرساند: 1- زيادى استغفار، 2- نرم خو بودن، 3- زيادى صدقه. و سه چيز است كه هر كس آن را مراعات كند، پشيمان نشود: 1- ترك نمودن عجله، 2- مشورت كردن، 3- به هنگام تصميم، توكّل بر خدا نمودن. 3- «وَلكِنَّ الَّذِى يَطهُرُ اللّهُ بِهِ الاَرضَ مِن اَهلِ الكُفرِ وَ اَلجُحُودِ وَ يَملأها قِسطاً وَ عَدلاً هُو الَّذى يُخفى عَلَى النّاسِ وِلادَتُهُ، وَ يَغيبُ عَنهُم شَخصُهُ، وَ يَحرُمُ عَلَيهِم تَسميته وَ هُو سمّى رَسُولِ اللّهِ وَ كنّيه، وَ هُوَ الَّذِى تَطوى لَهُ الاَرضُ و يَذِلّ له كُلُّ صَعبٍ، يَجتَمِعُ اِلَيهِ مِن اصحابِهِ عِدَّةُ اَهلِ بَدرٍ،..» (احمد طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 148) ولى آن كسى كه زمين به وسيله او از كفر و كافر پيشهگان، پاك و پر از عدل و داد مىشود،كسى است كه ولادتش بر مردم پوشيده است، و چهرهاش از مردم پنهان، و بردن نام او حرام، او هم نام و هم كنيه با پيامبر(ص) مىباشد، او كسى است كه زمين در اختيار اوست، و هر سختى براى او آسان مىشود، و ياران او كه به تعداد اصحاب بدر سيصد و سيزده نفرند، از دورترين نقطههاى زمين گردهم مىآيند، چنان كه خداوند مىفرمايد: «هر كجا كه باشيد خداوند شما را جمع مىكند؛ زيرا خداوند بر همه چيز توان دارد»، آنگاه كه اين تعداد از افراد با اخلاص گردهم آمدند، خداوند فرمانش را آشكار مىكند، وقتى كه نيروى او به حدّ ده هزار نفر رسيد آنگاه، قائم علناً قيام مىكند و به نابودى و قتل دشمنان خدا مىپردازد تا آنجا كه خداوند راضى شود. عبدالعظيم حسنى مىگويد: عرض كردم آقاى من! چگونه آن حضرت مىفهمد كه خداوند راضى شده است؟ فرمود: «يُلقى فِى قَلبِهِ الرَّحمَةَ فَاِذا دَخَل المَدِينة اَخرَجَ اللات و العُزّى فَاَحرَقَهُما» رحمت را بر قلب او القاء مىكند، وقتى وارد مدينه شد، «لات و عزّى» را از خاك بيرون آورده آتش مىزند.» 4- «…وَ اِنّ مالَكَ مِن عَمَلِك اَحسَنتَ فِيه، فَاَحسِن اِلى اِخوانِك وَ اعلَم اَنَّ اللّهَ عَزّ و جَلّ سألكَ مِن مَثاقِيل الذّرِّ و الخَردَل». (بحارالانوار، ج 50، ص 86) به راستى آنچه از رفتارت براى تو ماندگار است احسان تو است، سپس با برادر دينى خود نيكى كن و بدان خداوند از سنگينى اعمال به اندازه ذرّات و دانه خردل نيز خواهد پرسيد. 5 – «اِيّاكَ وَ مُصاحَبةُ الشَّرِيرِ، فَاِنَّه كَالسَّيفِ المَسلُولِ يَحسُنُ مَنظَرُهُ وَ يَقبَحُ آثارُهُ» (منتهى الآمال، ج 2، ص 228) از دوستى و همراهى با افراد بد و شرير، به شدت پرهيز كنيد، چرا كه (چنين افرادى) به شمشير برهنه مانند، كه ظاهر زيبا، و آثار زشت و زننده دارد. 6- «كفى بالمرء خيانةً اَن يكُونَ اَمِيناً لِلخَوَنَةِ». (امالى شيخ مفيد، ص 329، روايت 13) در خيانت و نادرستى انسان همين بس كه امين (مورد اعتماد) خيانتكاران باشد. 7- «مَن عَتَبَ عَلَى الزَّمانِ طالَت مَعتَبَتهُ». (منتهى الآمال، ج 2، ص 231 – 230) هر كس بر زمان (و روزگار) خشم گيرد، خشمش طولانى خواهد شد. 8 – «كَيفَ يَضِيعُ مَنِ اللّهِ تَعالى كافِلُه وَ كَيفَ يَنجُو مَنِ اللّهِ تَعالى طالِبُهُ وَ مَنِ انقَطَعَ اِلى غَيرِ اللّهِ وَكّلهُ اللّهُ اِلَيهِ.». (مستنبط القطره، ج 2، ص 334) چگونه به خود واگذارده مىشود كسى كه خدا را كفيل قرار داده است؟ و چگونه نجات مىيابد كسى كه خداوند در صدد (انتقام) اوست؟ كسى كه به غير خدا اعتماد كند، خداوند او را به خودش وا مىگذارد. 9- «العفاف زينة الفقر، و الشكر زينة الغنى، و الصبر زينة البلاء، و التواضع زينة الحسب، و الفصاحة زينة الكلام، والحفظ زينة الرواية، خَفْضُ الْجَناحِ زينَةُالْعِلْمِ، وَ حُسْنُ الاْ دَبِ زينَةُالْعَقْلِ، وَبَسْطُ الْوَجْهِ زينَةُالكرمِ، و ترك المنّ زينة المعروف، والْخُشُوعُ زينَةُالصلوةِ، وَ تَرْكُ مالايُعْنى زينَةُالْوَرَعِ». (فصول المهمة، ص 291 – 289) پاكدامنى زينت فقر، شكر زينت توانگرى، شكيبايى زينت بلا، فروتنى زينت شأن و بزرگى، گويايى زينت سخن، نگهدارى و ضبط دقيق زينت روايت، تواضع زينت دانش، ادب زينت خرد، گشادهرويى زينت كرم و بخشندگى، منّت ننهادن زينت احسان و نيكى، توجّه و حضور قلب زينت نماز، ترك كارهاى بيهوده زينت تقوا و پرهيزكارى است. 10- «حسب المرء من كمال المروة أن لايلقى احداً بما يكره». (شبلنجى، نورالابصار، ص 181 – 180) كمال مروت آن است كه انسان با هيچ كس چنان رفتار نكند كه براى خود نمىپسندد. 11- «نعمة لاتشكر كسيّئة لاتغفر». (موسوعة كلمات الامام الجواد(ع)، ص 241) نعمتى كه از آن شكرگزارى نشود، همچون گناهى است كه بخشيده نشود. 12- «توسّد الصّبر و أعتنق الفقر و ارفض الشّهوات و خالف الهوى و اعلم انّك لن تخلو من عين اللّه فانظر كيف تكون». (تحف العقول، ص 455) صبر را بالش كن، و فقر را در آغوش گير، و شهوات را ترك كن، وبا هواى نفس مخالفت كن و بدان كه از ديده خدا پنهان نيستى، پس بنگر كه چگونهاى. 13- «من استغنى باللّه افتقر الناس اليه و من اتقى اللّه أحبّه الناس». (شبلنجى، نورالابصار، ص 245 ؛ فصول المهمة، ص 271) كسى كه با توكل به خدا روى نياز از مردم بگرداند، مردم به او نيازمند مىشوند و كسى كه تقوا پيشه سازد، محبوب مردمان خواهد شد.
شان نزول آيات
هدايت در قرآن
آيت الله جوادي آملي
قرآن چه وقت نازل شده است؟
آخرين بحثي که در اين امر اول مطرح است، بحث نزول قرآن است
که قرآن چه وقت نازل شده است؟
در سوره «دخان» مي فرمايد: «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في
لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ اِنّا کُنّٰا مُنْذِريْنَ فيهٰا يُقْرَقُ کُلُّ اَمْرٍ
حَکيْمٍ» ما قرآن را در شب مبارکي نازل کرديم تا مردم را از عذاب قيامت بترسانيم.
در آن شب هر امر با حکمتي تفريق و مشخص مي گردد.
(سوره دخان، آيه 3ـ
2)
در سوره «قدر» آن شب مبارک را روشن مي کند: « اِنّا
اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ الْقَدْرِ» ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم. و بدين
ترتيب معلوم مي شود که آن شب مبارک همان شب قدر است.
در سوره ي بقره نيز شب قدر مشخص مي گردد که در ماه رمضان
است. «شَهْرُ رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» [1]
ماه رمضان، آن ماهي است که در آن قرآن فرستاده شد.
«قدر» به معني محاسبه و اندازه گيري است، بنابراين شب نزول
قرآن شب تفصيل، تفريق و اندازه گيري است که در ماه رمضان است و لذا در روايت از
اين ماه به «ربيع القرآن» ياد شده است و ماه رمضان به خاطر نزول قرآن اهميت پيدا
کرده است، نه به واسطه روزه، زيرا قرآن هزاران برکت و حکم با خود آورده که روزه
يکي از آنها است.
در اين جا اين سوال مطرح مي شود که طبق بعضي آيات و شواهد
قطعي از سنت و تاريخ، قرآن طي بيست و سه سال رسالت رسول اکرم صلي الله عليه و آله
و سلم به تدريج نازل شد. بنابراين چگونه آيات فوق بر نزول کل قرآن در يک شب در ماه
رمضان دلالت دارد؟
مثلا در سوره فرقان مي فرمايد: «وَ قٰالَ الَّذينَ
کَفَرُوْا لَوْ لٰا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً، کَذٰلِکَ
لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَ رَتّلْنٰاهُ تَرْتيلاً»[2]
کافران گفتند چرا قرآن يکباره بر وي نازل نشده و براي اينکه ما قلب تو را آرام
کنيم، آن را طبق روش و ترتيبي مشخص و معين فرستاديم و بر تو تلاوت کرديم.
نزول تدريجي و نزول دفعي
اگر ضمير «انزلناه» را به معني بعضي از آيات برگردانيم و
بگوئيم: قسمتي از قرآن در شب قدر نازل شده است. اولا شب قدر هم در رديف ديگر اوقاتي
قرار مي گيرد که آيات ديگر در آن اوقات نازل شده و براي اين شب فضيلت و امتيازي به
حساب نمي آيد و ثانيا در سوره ي «دخان» قبلا
«حٰم وَ الْکِتٰابِ الْمُبينِ» آمده و سخن از کل قرآن است و ضمير به آن بر
مي گردد و نيز با ظاهر «اِِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ» و «شَهْرُ
رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» سازگار نمي باشد و نمي توان گفت که
منظور نزول بعض قرآن است با اينکه اکثريت قريب به اتفاق آن در غير ماه رمضان نازل
شده است.
لذا مفسرين براي پاسخ به اين اشکال گفته اند: قرآن دو گونه
نزول دارد.
1ـ نزول تدريجي که به آن تنزيل گفته مي شود.
2ـ نزول دفعي و يکباره که آن را انزال مي گويند.
بنابراين آنجا که سخن از نزول قرآن در ماه رمضان است به
لفظ و يا از ماده ي «انزال» آمده است مانند: «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ
الْقَدْرِ» ــ «اِنّا اَنْزَلْنٰاهُ في لَيْلَةٍ مُبٰارَکَةٍ» ــ «شَهْرُ
رَمَضٰانَ الَّذي اُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ» و آنجا که سخن از نزول تدريجي است به
«تنزيل» تعبير شده است.
و از نظر ادبي فرق ميان انزال و تنزيل که از باب افعال و
تفعيل اند، همين نزول دفعي و تدريجي است.
در اينجا اين سوال پيش مي آيد که اگر تمام قرآن در شب قدر
بر پيغمبر نازل شده است، چرا پيامبر (ص) هنگام برخورد با حادثه و مسئله اي جديد
صبر مي کردند تا دستور و حکم آن نازل گردد؟ مثلا در سوره ي «مجادله» آمده است:
«قَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّتي تُجٰادِلُکَ في زَوْجِهٰا وَ تَشْتَکي اِلَي
اللهِ و اللهُ يَسْمَعُ تَحٰآوُرَکُمٰا اِنَّ اللهَ سَمِيْعٌ بَصِيْرٌ»[3]
اي پيامبر! به تحقيق خداوند سخن آن زن را که درباره ي شوهرش با تو مجادله مي کند و
شکايت خود را به خدا مي برد، شنيد و گفتگوهاي شما را مي شنود و همانا خداوند شنوا
و بينا است.
در اين آيه مي بينيم براي مشکلي که براي زن و شوهري پيش
آمده جوابي مطرح شده است و نيز در موارد ديگري از قبيل جنگ، صلح و غيره که سوال
تازه اي مي کردند، حکم تازه اي نازل مي شد.
پاسخ اين سوال در آيه 114 سوره طه آمده است؛ در آنجا مي
فرمايد: «وَ لٰآ تَعْجَلْ بِالْقُرآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضيٰ اِلَيْکَ
وَحْيُهُ» قبل از اينکه وحي تمام شود (و فرشته وحي آن را بر تو تلاوت کند) تو ــ
اي پيامبرــ در خواندن و تلاوت کردن آن عجله مکن. يعني قبل از اينکه آن را به
مرحله تکميل برسانيم، در تلاوت آن عجله نکن.
از اين آيه معلوم مي شود که حضرت تمام آيه هاي قرآن را مي
دانسته و از حفظ بوده است، و چون گاهي قبل از تمام شدن وحي، بقيه آيه را مي
خواندند و از اين آيه نيز معلوم مي شود که قرآن دو بار نازل شده است که يک نزول
دفعي بوده يعني تمام آيات در يک جا نازل شده است و يک بار ديگر نزول تدريجي که به
مناسبت ها نازل مي شده است مانند آيه ي اول سوره ي مجادله که ذکر شد.
بنابراين، مضمون آيه که حضرت را نهي مي کند از اينکه تمام
آن را بخواند، بهترين دليل است بر اينکه حضرت همه ي آيه را قبل از تمام شدن وحي
(در يک مناسبت مخصوص) مي دانسته است.
شأن نزول
مطلب ديگري که در بحث نزول قرآن مطرح است، شأن نزول مي
باشد.
شأن نزول چه نقشي در فهم معاني قرآن و تفسير آيات قرآن
کريم دارد؟
درموردي که شأن نزول آيه اي بيان مي شود، آيا شأن نزول
مختص به همان آيه است و نمي شود آن را بر غير آن آيه تطبيق کرد يا شأن نزول جز
بيان مصداقي از مصاديق نخواهد بود و توجه به شان نزول در آشنا شدن به معناي آيه
کمک مي کند؟ و در حقيقت شان نزول نسبت به آيه يا سوره اي، تنها راهنما است نه
اينکه آيه يا سوره مخصوص به مورد نزول باشد و مصداق خارجي ديگري بر آن تطبيق نکند؟
آيا اين معاني و عناوين در همان مصداق خاص (شان نزول) استعمال مي شود يا در معاني
کلي استعمال شده و بر آن مورد خاص تطبيق مي شود؟
در اين زمينه روايتي را مرحوم فيض از امام باقر سلام الله
عليه نقل مي کند که فرمود:
«الْقُرآنُ نُزِّلَ أَثلٰآثاً: ثُلُثٌ فِيْنٰا وَ في
أَحِبّٰائنا وَ ثُلُثٌ في أَعْدٰائِنٰا وَ عَدُوِّ مَنْ کٰانَ قَبْلنا وَ ثُلُثٌ
سُنَّةٌ وَ مَثَلٌ» قرآن سه قسمت نازل شده: يک سوم آن درباره ي ما و دوستانمان و
يک سوم درباره ي دشمنان ما و دشمنان انبيا و اولياي قبل از ما و يک سوم هم احکام و
مثل است.
با اين تقسيم حضرت، معلوم مي شود که مجموع محتواي قرآني به
سه قسمت تقسيم مي شود: يک قسمت درباره ي انبياء و ائمه و اوليا و يک قسمت درباره ي
دشمنان آنها و دشمنان انبيا و اولياي گذشته و سومين قسمت عبارت است از بيان احکام
و سنتهاي الهي و امثال.[4]
شأن نزول، نقش تعييني ندارد
آن چه در اين جا مطرح است، دنباله ي اين روايت مي باشد که
حضرت فرمود:
«وَ لَوْ أَنَّ الْآيَةَ اِذٰا نَزَلَتْ في قَوْمٍ ثُمَّ
مٰاتَ أُولٰئِکَ الْقَوْم، مٰاتَتِ الْآيَةُ لَما بَقِيَ مِنَ الْقُرآن شَيْءٌ»
و اگر آيه اي که درباره ي قومي نازل شد و آن قوم از بين
رفتند، آيه هم از بين برود، از قرآن چيزي باقي نمي ماند.
بنابراين، اگر آيه اي از آيات قرآن درباره ي قومي از اقوام
گذشته نازل شد و آن قوم منقرض شده و از بين رفتند، اگر آيه مختص به مورد نزول باشد
و شان نزول آيات، نقش تعييني و حصر داشته باشد وقتي آن قوم از بين رفتند، آيه هم
از بين مي رود و تنها در حد يک تلاوت و وجود لفظي باقي مي ماند. ولي چنين نيست
زيرا:
آيه اي که در يک زمينه اي نازل شد، از باب تطبيق يک اصل
کلي است در يک مورد نه از باب اختصاص يک امر به امر ديگر. پس اگر يک کلي را بر يک
مورد تطبيق کردند يا در مورد خاص حکم کلي صادر شده است آن مورد نزول، مصداقي از
مصاديق اين اصل کلي است، پس با رفتن و منتفي شدن مورد نزول، هيچ تغييري در محتواي
کلي آيه پيدا نمي شود و آيه از حجيت نمي افتد زيرا اگر چنين باشد از قرآن چيزي
باقي نمي ماند براي اينکه بيشتر اينها در مورد احکامي است که وارد شده و نياز مردم
را مي رسانده و اين احکام تغييرپذير نيست.
به عنوان مثال:
دو جريان در يکي از صحنه هاي جنگ پيامبر و مسلمانان با
کفار پيش آمد: يک جريان مربوط به گروهي بود که تعهد کرده وفادار باشند ولي نقض عهد
کردند و از صحنه کارزار گريختند و جريان ديگر مربوط به گروهي است که تعهد کردند
وفادار باشند و بر اين عهد و پيمان خود باقي ماندند و دَين خود را ادا کردند. اين
دو جريان بود که در اين زمينه، آياتي از سوره احزاب به آن اختصاص دارد و در اين دو
مورد نازل شده است:
جريان اول:
«وَ لَقَدْ کٰانُوا عٰاهَدُوا اللهَ مِنْ قَبْلُ لٰا
يُوَلُّوْنَ الْأَدْبٰارَ وَ کٰانَ عَهْدُ اللهِ مَسْئُولاً * قُلْ لَنْ
يَنْفَعَکُمُ الْفِرٰارِ اِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ وَ اِذاً لٰا
تُمَتّعُوْنَ اِلّا قَلِيْلاً»[5].
همانا اين گروه از قبل با خدا پيمان بستند که صحنه جنگ را
ترک نکنند و نگريزند. و پيمان الهي مسئوليت دارد (يعني اگر کسي با خدا عهد و پيمان
بست، مسئول است و بايد آن پيمان را حفظ کند و به آن وفادار باشد). در ادامه ي آيه،
خداوند به پيامبرش خطاب مي کند که اي پيامبر به اينها که فرار کردند و به عهد خود
وفادار نماندند بگو: اگر از مردن فرار مي کنيد، هيچ فايده اي براي شما ندارد ــ
زيرا در هر صورت، دير يا زود مرگتان فرا رسد ــ و آن گاه جز اندکي و چند روزي از
لذت دنيا، برخوردار نخواهيد بود. کيست که بتواند شما را از عذاب الهي بترساند اگر
خداوند براي شما سوئي اراده کرده باشد يا اگر رحمتي اراده کرده باشد و اينان
(پيمان شکنان) هيچ يار و ياوري نخواهند داشت.
آن گاه مي فرمايد: آنها که توطئه مي کردند و نقشه مي
کشيدند ــ نه خود در جبهه شرکت مي کردند و نه مي گذاشتند برادرانشان شرکت کنند ــ
و به برادران خود مي گفتند: به طرف ما بيائيد ــ و در جنگ شرکت نکنيد ــ خداوند
آنها را مي شناسد.
جريان دوم:
«مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجٰالٌ صَدَقُوْا مٰا عٰاهَدُوا
اللهَ عَلَيْهِ، فَمِنْهُمْ مَنْ قَضٰي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ
مٰا بَّدلُوْا تَبْدِيْلاً»[6].
از مؤمنين، رادمرداني هستند که بر پيمان خود با خداوند
پايدار ماندند، پس برخي از آنان دين خود را ادا کرده و برخي انتظار مي کشند ــ که
دين خود را ادا کنند ــ و اينان از عهد خود دست بر نداشته و نقض عهد نکردند.
اين جريان دوم مربوط است به آن گروه از مؤمنين که با خدا
عهد بستند و پابرجا ماندند و در صحنه ي جنگ شرکت کردند و از کارزار نگريختند، پس
عده اي از آنان دين خود را به اسلام ادا کرده، به شهادت رسيدند و عده اي هم
منتظرند نوبتشان برسد، تا دين خود را ادا کنند نه آنها که به عهد خود وفا کردند،
پشيمان شدند و نه اينها که منتظر شهادتند، دست از انتظار کشيدن بر مي دارند و
پشيمان مي شوند.
اين دو قسمت از آيات سوره احزاب که درباره ي دو گروه و دو
جريان نازل شده و هر دو گروه از بين رفته اند (عده اي به شهادت رسيدند و عده اي
هلاک شدند) ولي با رفتن آن مردم محتواي آيه هيچ گاه از بين نمي رود گرچه مورد از
بين رفته ولي اصل کلي باقي است.
بنابراين شان نزول جز بيان مصداق، نقش ديگري ندارد، نه در
حد تفسير و تعيين است و نه موجب اختصاص.
مصاديق انحصاري
ولي بعضي از آيات هست که مصداقشان منحصر به فرد است، يعني
فردي غير از آن ندارد مانند آيه: «اِنَّمٰا وَلِيُّکُمُ اللهُ وَ رَسُوْلُهُ وَ
الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُوْنَ الصَّلٰوةَ وَ يُؤْتُوْنَ الزَّکٰوةَ وَ
هُمْ رٰاکِعُوْنَ»[7].
گرچه اين آيه به صيغه جمع آمده و هم ماده و هم هيئت کلمات
در معاني اصلي خود استعمال شده اند ولي در خارج جز يک فرد، مصداق ديگري ندارد.
يعني کسي که در حال رکوع به فقير صدقه داده است در آن زمان جز اميرالمؤمنين علي
عليه السلام ديگري نبوده است.
در هر صورت، شان نزول نقش تخصيص دهنده در آيه ندارد و
اصالت و دوام آيه به از بين رفتن مصداق از بين نمي رود، گرچه توجه به شان نزول هر
آيه و سوره در رسيدن به محتواي آنها از نقش موثري برخوردار است.
امام باقر عليه السلام در ادامه ي آن حديث که نقل شد مي
فرمايد: «و لکن القرآن يجري أوّله علي آخره ما دامت السموات و الأرض و لکلّ قوم
آية يتلونها هم منها من خير أو شر»[8].
ولي سراسر قرآن يک حقيقت است که از آغاز تا پايانش به هم
ارتباط دارد تا نظام وجود هست و تا آسمان ها و زمين برپا است و هر قومي آيه اي را
تلاوت مي کنند، مي بينند شامل حالشان مي شود. آن گاه محمد بن مسلم از امام باقر
عليه السلام نقل مي کند که امام باقر فرمود: «يا محمد! اذا سمعت الله تعالي ذکرا
احداً من هذه الأمة بخير فنحن هم و اذا سمعت الله تعالي ذکر قوماً بسوء ممّن مضي
فهم عدوّنا».
اي محمد بن مسلم! اگر شنيدي خداوند يکي از افراد اين امت
را به خوبي ياد کرده، بدان که مقصود ما هستيم و اگر شنيدي خداوند تبارک و تعالي در
آيه اي، قومي را در گذشته به بدي و سوء ياد کرده، بدان که منظور دشمنان ما است.
يعني هر جاي قرآن که ديدي سخن از فضيلت و خوبي است، ما و هم فکران و پيروان ما را
شامل مي شود و هر جا ديدي سخن از تغيير و توبيخ و سرزنش کفار و بد انديشان گذشته
است، منظور دشمنان و مخالفان ما است چه آن ها اکنون موجود باشند يا بعد از اين
بيايند ولي اصل کلي شامل همه ي آنها مي شود. پس قرآن کريم مفيد اصول کليه است و
تطبيقش بر مصاديق، موجب حصر آن قانون کلي نخواهد بود.
بهداشت دندان
دکتر بهمن نوابی
چگونه دندانهای کودکمان را سالم نگاه داریم؟
علم دندانپزشکی ثابت کرده که دندانها مثل سایر اعضاء بدن می
توانندتاپایان عمر بما خدمت کنند. ودندان ضرورتا نباید اولین عضو بدن باشد که ما
آنرا دورمی اندازیم ، اما چگونه این عضو رابهتر نگه داریم؟ آیا فقط بامسواک زدن که
آنرا هم بخوبی انجام نمی دهیم می توان سلامت دندان راتامین کرد؟ وتازه این مسواک
زدن هم وقتی شروع می شود که تجربۀ تلخی ازنزدن آن داشته ایم وپوسیدگی دربسیاری
ازدندانها شروع شده است . علم می گوید که بایددندان راازروز تولدش ، یعنی روزی که دردهان
جوانه می زند تمیز کرد وازآنچه به سلامتی آن لطمه می زند هم اجتناب کنیم.
خوشبختانه جذب فلوراید توسط جوانه دندان قبل ازرویش آن وبعد
ازرویش دندان درمقابل پوسیدگی سبب مقاومت بیشتر می شود، امااین کافی نیست وباید
بخصوص به هردندان درچند سال اول رویش آن خوب رسید که اگر دراین چند سال سالم
بماند. درسالهای بعد استعداد پوسیدگی کمتری خواهد داشت. باوجود این بسیاری
ازدندانهای کودکان متاسفانه درماههای بعد ازجوانه زدن بعلت کثرت استفاده ازمواد
پوسیدگی زا حتی قبل ازاینکه رویش کامل پیدا کند خراب می شود. کمبود کلسیم ـ کمبود
ویتامین ویامسائل ارث وژنتیک نیست که دندانهای اطفال راخراب می کند ودادن ویتامین
وکلسیم هم بعد ازرویش دندان برای جلوگیری ازپوسیدگی نه تنها فایده ای ندارد بلکه
بعلت موادقندی که بخصوص دراین شربت ها موجود است ومیزان آنها به صدبرابر مقدار
ویتامین می رسد بیشتر دندان طفل راخراب می کند.
آنچه مادران باید بدانند این است که باید دندانهای اطفال
راازبدو رویش تمیز کنند، منتهی باپارچه تنظیف (گاز) که درمقداری آب نیمگرم
ویااحتمالا (آب ونمک) خیس شده است واین پارچه رابرروی سطوح تمامی دندانهای طفل
بخصوص هنگام خوابیدن بمالند. باهرگریۀ کودک انواع قند آب ونبات داغ رابه گلوی
اوسرازیر نکنند وشیشه شیر رابعنوان اینکه کودک راباآن بخواب رود دردهان کودک
نگذارند (درموقع خواب می توان فقط ازیک شیشه آب جوشیده نیمگرم استفاده کرد) .
ماندن شیر دردهان کودک درموقع خواب که بزاق طفل کاهش یافته
وهمین طور حرکات لب وزبان کم شده است می تواند روی دندانها بچسبد وبه کمک
میکروبهائی که دردهان هرفرد می تواند باشد تخمیر شده ایجاد اسید نماید ودندان کودک
راتخریب نماید واین مسئله دردندانهای شیری آنقدر سریع است که درعرض چند هفته تمامی
دندانهای پیشین ونیش کودک راتخریب می نماید. بعلت نازک بودن ضخامت مینا وعاج
اوبزرگ بودن حجم مغز دندان بسرعت این تخریب به عصب رسیده ودندان عفونی می شود
وعاقبت این دندان باوجود بسیاری تلاش های احتمالی بعدی کشیده شده است . سایر موادی
که ما به عنوان تقویت کننده می شناسیم هم می تواند به دندانهای طفل آسیب بزند، مثل
آب میوه های مختلف که چون نیاز به جویدن ندارند قندهای آن براحتی برروی دندان رسوب
می کنند واین مسئله بخصوص درآب سیب مشهودتر است .
درجنگ جهانی دوم بعلت جیره بندی شکر ، میزان پوسیدگی دندانی
بسیار کاهش یافت . گروهی دیگر فکر می کنند که کاکائو آنقدر ضد پوسیدگی است که
باهرمیزان قند مخلوط شود قادراست جلو زیان قند رابگیرد . وراستی اگرشیرکاکائوهای
چندسال پیش آنهمه پوسیدگی ایجاد نمی کرد باورکردنی بودکه شکلات های امروزی دندان
راخراب نکند . بعضی ازوالدین فکر می کنند که شکلات وآدامس اگر خارجی باشد دندان
راتخریب نمی کنند ومثلا حاوی موادضد پوسیدگی است . بهتراست برای مبارزه باپوسیدگی
میزان قند مصرفی وهم چنین شیرینی مصرفی راطوری کاهش داد که کودک جزدرمهمانی
ازشیرینی استفاده نکند. پول توجیبی اکثر کودکان ماصرف خرید لواشک ، نان قندی ،
بیسکویت، آدامس، شکلات وبستنی می شودواین مسئله علاوه براینکه میل طفل رابه صرف
غذاهای مفید که درخانه تهیه می شود ازبین می برد ، برای سلامتی آنها بسیار مضر است
ودرمدرسه می توان یک ساندویچ ، نان وپنیربه کودک داد که ضد پوسیدگی هم هست. منشأ
دادن این همه قند به کودک این است که مادران فکر می کنند برای سلامتی کودک شکر
ضروری است وبهترین کربوهیدراتی است که طفل بااشتها مصرف می کند درحالی که همین نان
وسیب زمینی می تواند نیازاورا برطرف کند. غفلتا گروهی دیگر عسل وخرما وکشمش رابعلت
طبیعی بودن مضر برای دندان نمی دانند .
درمورد مسواک زدن هم باید گفت که مسواک زدنی صحیح است که
دندانها راکاملا تمیز کند وحتما روش خاصی ندارد. هرروشی که بتواند بهترمجموعه
سازمان یافته قند ومیکروب «پلاک»رابردارد همان روش ایده آل است.
وحتما نباید مسواک خارجی باشد بلکه بسیاری ازمسواک های وطنی
هم اگر موهای نایلونی متوسط واندازه کوچک داشته باشند موثراست، حتی خمیر دندانها
هم فرق چندانی باهم ندارند . البته خمیر دندان فلوراید داربهتر است واین به آن
معنی نیست که مثلا برای یافتن خمیر دندان خاصی وقت زیادی صرف کنیم ودرصورت نیافتن
، مسواک زدن راهم فراموش کنیم . نقش خمیردندان مثل نقش صابون است که اگر نبود
بازما دستهایمان رامی شوئیم .
مسواک زدن اگر قبل ازخواب وصبح ها قبل ویابعد ازصبحانه باشد
بهترین زمان است . به تمیز کردن دندانها ومسواک زدن دراسلام نیزاهمیت زیاد داده
شده ، بطوریکه درهر کتاب الطهارتی می توان به چند صفحه حدیث درباب مسواک زدن
برخورد.
چون پوسیدگی درمراحل اولیه بادرد توام نیست ، توجه بیمار
راجلب نمی کند وبهتر است که جهت این تشخیص حداقل سالی یکبار به دندانپزشک مراجعه
کند که می تواند درمراکز بهداشتی ودرمانگاه ها ویا حتی درمدارس باچند وسیله بسیار ساده
صورت گیرد . درخاتمه چند نکتۀ دیگر رامختصرا متذکر می شویم :
1ـ خوردن شیرینی همراه باغذاهای سه گانه اگر بعنوان دسر
نباشد وبعد ازآن لقمه ای که احتیاج بجویدن داشته باشد مصرف شود کمتر پوسیدگی زاست
وبخصوص شیرینی بین دو وعده غذا، ده صبح ویا عصرها بسیارمضراست.
2ـ استفاده روزانه ازیک لیوان چای که به اندازه نیاز روزانه
ما حاوی فلوراید است برای پیشگیری ازپوسیدگی مناسب است.
3 ـ هرقدرشیرینی زودتر ازگلوپائین رود ومواد فسفات داروچربی
هم اگر همراه آن باشد کمتر دندان راتخریب می نماید.
4ـ تعداد دفعات مصرف شیرینی ویا مدت زمان تماس بادندان که
درآدامس خیلی زیاد است بیشتر دندان راخراب می کند ویکجا خوردن مقداری شیرینی
ازاینکه به دفعات تقسیم شده ومصرف شود کمتر پوسیدگی زاست.
5ـ غلات مانند گندم وجو چنانچه باپوست آسیا شوند کمتر ایجاد
پوسیدگی می کنند . بنابراین آرد سفید مستعد کننده دندان برای پوسیدگی است وعلاوه
براین درپوست غلات بخصوص جوموادی وجود دارد که می تواند ضد پوسیدگی عمل کند.
6ـ تنفس دهانی وخشکی دهان بهر علت که باشد می تواند عاملی
برای پوسیدگی بحساب آید.
7ـ دراطفالی که بهر علت ازهرنوع پلاک استفاده می کنند
درتمیز کردن دندان وپلاک بیشتر همت کنند.
درخاتمه اگر این مسئله برای ما جا بیفتد که مصرف تفننی وبی
رویه مواد قندی می تواند علاوه برتخریب دندانها ، عاملی برای ایجاد چاقی وفشار خون
وبیماری قند باشد وما به قند بعنوان ماده ای که مصرفش باید بااحتیاط صورت گیرد
نگاه کنیم ، بسیاری ازمشکلات پوسیدگی دندانی ماحل خواهد شد. انشاءالله
هجرت و حج ابراهيم(ع)
هجرت و حج ابراهيم(ع)
قسمت سوم
عبدالكريم بي آزار شيرازي
قال: اني مهاجرٌ الي ربي (عنكبوت:26)
از شمال فاو(اور) به كوفه و كربلا تا قدس و مكه و عرفات و
تا مزدلفه و مسجد خيف در مني
يسئلونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس والحج ابراهيم(ع) در
برابر ماه
فلما رء القمر بازغاً قال:
هذا ربي:
فلما افل قال:
لئن لم يهدني ربي لا كنون من القوم الضالين
و هنگامي كه ماه را شكوفا ديد گفت:
اين خداي من است!
اما هنگامي كه در تاريكي فرو رفت اظهار داشت:
اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گروه گمراهان
خواهم بود.[1]
ابراهيم(ع) در برابر خورشيد
فلما رء الشمس بازغة قال:
هذا ربي، هذا اكبر
فلما افلت قال:
يا قوم اني بريءٌ مما تشركون
و هنگامي كه خورشيد را [در افق] شكوفا ديد گفت:
اينست پروردگار (و مربي) من؛ اين بزرگتر [از ساير خدايان] است.
اما همينكه غروب كرد گفت:
اي قوم! من از آنچه شما شريك [خدا] قرار مي دهيد بيزارم.[2]
توجه به آفريننده آسمانها و زمين
اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض حنيفاً و ما انا من
المشركين
من روي خود را خالصانه [3] متوجه
كسي كرده ام كه آسمانها و زمين را آفريده است.[4]
و من از مشركان نيستم.[5]
به سوي قربانگاه
«و قال اني ذاهب الي ربي سيهدين، رب هب لي من الصالحين،
فبشرناه بغلام حليم فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحك
فانظر ماذا تري؟
قال: يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصابرين.
فلما اسلما و تله للجبين و نادينا، ان يا ابراهيم، قد صدقت
الرءيا انا كذلك نجزي المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين، و فديناه بذبح عظيم و
تركنا عليه في الاخرين سلام علي ابراهيم كذلك نجزي المحسنين انه من عبادنا
المؤمنين و بشرناه باسحق نبياً من الصالحين»
حضرت ابراهيم(ع) به هنگام مهاجرت از سرزمين شرك و بت پرستان
به سوي خدا و سرزمنيهاي مقدسي كه خانه خدا در آنها قرار داشت از خداوند خواست كه
به او فرزند صالح و شايسته اي عطا فرمايد تا راه طولاني او را در اين مهاجرت ادامه
دهد:
–
رب هب لي من الصالحين (پروردگار! فرزندي از صالحين به من موهبت فرما) خداوند
او را به نوجواني حليم و بردبار بشارت داد (فبشرناه بغلام حليم).
اين نوجوان همان اسماعيل بود كه خداوند در ديگر آيات وي را
از صالحين و صابرين و صديق خوانده است[6] وقتي
به سن بلوغ و جواني مي رسد و عصاي دست پدر مي گردد و معاون وي در امور زندگي مي
شود و با پدر به سعي و عبادت مي پردازد، خداوند در خواب به حضرت ابراهيم(ع) فرمان
مي دهد كه فرزندش را در راه خدا قرباني كند. و اين خواب براي دومين و سومين بار
تكرار مي شود.
گفته مي شود ابتدا در شب «ترويه» (شب 9 ذي الحجه) اين خواب
را ديد و سپس در شب عرفه و شب عيد قربان اين خواب تكرار شد[7] و چون
يكي از راههاي ارسال پيام الهي به پيامبران از طريق خواب بود تكرار خواب جاي ترديد
باقي نگذاشت كه اين فرمان، دستور خدا است.
حضرت ابراهيم به بهترين وجهي جريان خواب را با فرزندش در
ميان مي گذارد:
–
فرزندم [چند شب است كه] در خواب مي بينم كه تو را ذبح مي كنم بنگر چه مي بيني؟
اسماعيل كه همگام با پدر در راه خدا سعي و ايثار و صبر و
تسليم داشت اظهار داشت:
–
اي پدر هر چه زودتر مأموريتت را اجرا كن كه انشاءالله مرا از صابران خواهي
يافت.
و آنگاه هر دو پدر و پسر به سوي كوه ثبير در شمال مكه
رهسپار شدند. تا به تل يعني ارتفاع مشرف بر مسجد مني رسيدند[8] پدر
پيشاني فرزندش را بر صخره ها نهاد تا چشمش به چشم فرزندش نيفتد و عواطف شديد پدري
مانع اجراي فرمان الهي نگردد. «فلما اسلما و تله للجبين»
و بالاخره پدر كارد را بيرون آورد و تيز كرد و بر گلوي
فرزندش گذاشت و آنرا به حركت درآورد و فشار داد اما هر چه كرد تيغ نبريد.
و چون آندو فرمان خدا را گردن نهادند و ابراهيم فرزند را
تسليم كرد و اسماعيل جان را، خداوند ابراهيم(ع) را ندا در داد:
«يا ابراهيم! قد صدقت الرؤيا، انا كذلك نجزي المحسنين»
اي ابراهيم به درستي كه راست كردي خوابي كه ديده بودي، و
مأموريتت را انجام دادي و ما اين چنين نيكوكاران را[كه تسليم فرمان ما هستند و
حاضرند در راه ما از جان خود و عزيزترين فرزند خود بگذرند] پاداش مي دهيم.
آن توكل تو خليلانه ترا تا
نبرد تيغت اسماعيل را
البته اين يك آزمايش مهم و آشكاري بود كه ايندو دوست الهي به
بهترين وجه از عهده آن برآمدند و چقدر گران است براي پدري كه يك عمر از داشتن
فرزند محروم بوده و از خدا فرزند صالحي خواسته و اكنون كه پس از يك عمر انتظار
صاحب فرزند صالح گشته و اين فرزند به سن جواني و شكوفايي رسيده و يار و ياور و
عصاي دست پدر در اين سنين پيري شده، اكنون در راه دوست اينچنين او را قرباني كند.
همچنين چقدر مهم است براي جواني، كه بر روي آنهمه هوي و هوس و آمال و آرزو پا
بگذارد و حاضر شود با پاي خود به قربانگاه برود و جان خود را تسليم خدا كند.
تكرار آزمون ابراهيم و اسماعيل از بني اسرائيل و بني اسمعيل
خداوند همين امتحاني را كه از ابراهيم و اسماعيل بعمل آورد:
در مورد دو ذريه آنها يعني بني اسرائيل و بني اسمعيل نيز تكرار كرد وقتي حضرت
موسي(ع) بني اسرائيل را از مصر به سرزمين موعود مهاجرت داد، آنها را در دروازه
سرزمين موعود در بوته امتحان قرار داد و از آنها خواست كه به جهاد با طاغوتيان آن
سرزمين برخيزند و با ياري خداوند آن سرزمين را كه به حضرت ابراهيم وعده داده بود،
بدست آورند، اما آنها كه به وعده خدا ايمان نداشتند و جان خود را بيشتر از خدا
دوست مي داشتند، از رفتن به جنگ امتناع ورزيدند و به موسي گفتند: اذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون (تو و
پروردگارت به راه افتيد و با آنان نبرد كنيد، ما همين جا نشسته ايم)[9]
و چون خداوند چهل سال آنها را از سرزمين موعود محروم ساخت[10]بنا
به نقل تورات سفر اعداد 14:4: «بامدادان به سر كوه آمدن و گفتند اينك ما حاضرين كه
به جنگ برويم (و جان خود را در راه خدا قرباني كنيم اما ديگر خداوند از آنا
نپذيرفت) موسي گفت: برويد كه خداوند در ميان شما نيست و شكست خواهيد خورد.»
خداوند همين آزمون را در حديبيه- نزديك سرزمين مكه- از بني
اسمعيل يعني مسلمانان نيز بعمل آورد. پيامبر اكرم(ص) همچون حضرت ابراهيم(ع) به
دنبال خوابي كه مي بيند همراه با 1400 تن از افراد با ايمان و از خود گذشته به سوي
مكه حركت مي كنند و چون به حديبيه در نزديكي مكه مي رسند، آن افراد از صميم قلب با
پيامبر بيعت مي كنند و با خدا پيمان مي بندند كه جان خود را در راه خدا تسليم كنند
و به پيامبر(ص) مي گويند:
«ما بر خلاف بني اسرائيل مي گوئيم اي پيامبر! تو و
پروردگارت برويد و با اهالي مشرك مكه بجنگيد و ما هم تا آخرين نفس با شما خواهيم
بود.»[11]
و خداوند در برابر اين قرباني و ايثار صادقانه هم سكينه و
آرامش خود را بر آنان مي فرستد و هم پيروزي قريب الوقوع و فتح سرزمين مكه و
سرزمنيهايي كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم(ع) وعده داده بود.
«لقد صدق الله رسوله الرؤيا بالحق لتدخلن المسجدالحرام
انشاءالله آمنين محلقين رؤسكم و مقصرين لا تخافون فعلم مالم تعلموا فجعل من دون
ذلك فتحاً قريباً»
خداوند رؤياي پيامبر خود را تحقق بخشيد كه اگر بخواهد حتماً
به ايمني به مسجدالحرام در خواهدي آمد در آن حال كه سرتراشيده و مو سترده ايد و
هراسي نداريد، خدا چيزي دانست كه شما نمي دانستيد و پيش از اين فتحي نزديك مقدر
كرد.[12]
رمي شيطان
در آن هنگام كه حضرت ابراهيم(ع) بفرمان خداوند فرزندش را مي
برد تا بر فراز تل مني قرباني كند، شيطان به تلاش افتاد تا در اين آزمون بزرگ الهي
جلوي موفقيت و پيروزي خاندان ابراهيم را بگيرد. ابتدا به سراغ مادر اسماعيل مي رود
تا بوسيله احساسات مادري، پدر و پسر را از اجراي فرمان الهي باز دارد:
–
آيا خبر داري كه ابراهيم اسماعيل را مي برد تا او را بكشد؟!
–
دور شو اي شيطان كه ابراهيم مهربانتر از آنست كه فرزند صالح خود را بكشد.
–
او ادعا مي كند كه دستور خداست.
–
اگر فرمان خدا باشد، راضي و تسليم فرمان خدا هستيم.
شيطان وقتي از سوي هاجر رانده شد، به سوي فرزند آمد تا به
دردناك جلوه دادن مرگ او را از نيمه راه باز گرداند. ولي اسماعيل، با ايمان محكمي
كه داشت او را سخت از خود براند كه اين مرگ چون فرمان خداست، شهادتي شيرين و گوارا
خواهد بود رضينا بحكم الله و سلمنا لامره.
و چون شيطان از مادر و پسر رانده شد، به سوي پدر آمد تا با
القاي شك و شبهه او را از ادامه راه باز دارد:
– شنيده ام كه شيطان تو را در خواب واداشته تا دست به گناه
بزرگي زده مرتكب قتل فرزند شوي ابراهيم(ع) بدانست كه او شيطان وسوسه گر است، فرياد
بر او زد:
– دور شو اي دشمن خدا!
گفته مي شود ابراهيم بر سر راه خود به قربانگاه در سه محل
شيطان بر وي ظاهر شد، يكي به محل جمره اولي و ديگري به محل جمره وسطي و سومي به
محل جمره عقبه، و ابراهيم در هر سه نقطه با پرتاب هفت سنگ او را از خود براند[13] و از
آن زمان اين رسم از جمله مناسك و اعمال واجب حج بوده مستحب است به هنگام پرتاب سنگ
به جمرات گفته شود: اللهم ادحر عني الشيطان(خداوندا شيطان را از من بران).[14]
نخستين تمنا آرزوي
ابراهيم(ع در مني
در وجه تسميه
سرزمين مني به مُني (آرزو و تمنا) آمده است:
وقتي حضرت ابراهيم(ع) از امتحان برآمد و بر شيطان غلبه يافت
و به تل و قله مرتفع اسلام يعني به مرحله تسليم كامل در برابر حق، رسيد، بنا به
روايات جبرئيل به او گفت:
–
اكنون هر چه مي خواهي از پروردگارت بخواه.
ابراهيم نخست از خدا تمنا كرد كه دستور دهد به عنوان فداي
فرزندش اسماعيل قوچي را ذبح كند اين آرزو و تمناي ابراهيم برآورده شد[15] و
ناگهان قوچي توسط جبرئيل فرستاده شد، جبرئيل گفت: خداوند، سلام مي رساند، «سلام
علي ابراهيم»[16] و مي
فرمايد: اين قرباني را قبول كردم و اين قوچ براي فديه فرستادم.
و خداوند با دادن خير و بركت به نسل گوسفندان و چهارپايان و
دستور قرباني در روز عيد قربان هر ساله ذبح عظيمي در مني بجاي ذبح اسماعيل انجام
مي گيرد «و فديناه بذبح عظيم»
تكبيرات
در روايت است كه چون حضرت ابراهيم(ع) قوچ را به فداي
اسماعيل ذبح كرد، جبرئيل تكبير گفت:
–
الله اكبر، الله اكبر…
و اسماعيل فرياد برآورد:
– لا اله الا الله، و الله اكبر!…
و حضرت ابراهيم نيز با صداي بلند گفت:
– الله اكبر و لله الحمد.
و اين همان تكبيرهايي است كه همه ساله مسلمانان در روز عيد
قربان با هم مي خوانند.[17]
درسي از قرباني ابراهيم(ع)
همانطور كه مي دانيم، بشر در طول تاريخ در اثر دور شدن از
اسلام و فرمان خدا و روي آوردن به شيطان و طاغوتها اسير خدايان گوناگون گشته و اين
خدايان همواره بني آدم را به بند اسارت و بردگي كشيده و چه بسيار انسانها كه در
راه بتها، خورشيد و ماه و ستارگان و هوي و هوسها و بناي كاخهاي ستمگران قرباني مي
شدند.
و كذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم ليردوهم
و ليلبسوا عليهم دينهم و لو شاء الله ما فعلوه
و اينچنين طاغوتيان براي بسياري از مشركان قتل و قرباني
فرزندانشان را نيك جلوه داده بودند و در نتيجه فرزندان و آئينشان را به نابودي و
انحراف كشاندند و اگر خدا مي خواست مرتكب آن نمي شدند بنابراين آنان را با افترا و
دروغشان بر خدا به خودشان واگذار.[18]
حضرت ابراهيم(ع) با اعلام توحيد، بندهاي اسارت را گسست و
فرزندان آدم را از هر نوع بردگي و قرباني شدن نجات داد.
تازه جان اندر تن آدم دميد بنده
را باز از خداوندان خريد
داستان ذبح اسماعيل به ما مي آوزد كه در دين توحيد انسان از
قرباني شدن در پيشگاه خداوند معاف است، و بشر با در آمدن به دين توحيد واسلام و
تسليم در برابر فرمان خدا، استقلال و آزادي خود را در برابر اربابان، استعمارگران،
ستمكاران، بتها و خرفات، باز مي يابد و ديگر به قربانگاه طاغوتهاي زمان نخواهد
رفت.
تجلي خدا بر ابراهيم در مسجد خيف
و بمجدك الذي تجليت به…لابراهيم (ع) خليلك من قل في مسجد
الخيف
و به آن نور مجد و عظمتت كه براي دوستت ابراهيم(ع) در مسجد
خيف تجلي كردي.[19]
خيف از نظر لغت به ارتفاعات مشرف بر سيل اطلاق مي شود و اين
مسجد از آن جهت خيف ناميده شده كه در ارتفاعات كوه مني قرار گرفته است.[20]
بنا به دعاي سمات منقول از امام باقر و امام صادق(ع) در
ارتفاعات كوه مني خداوند بر حضرت ابراهيم(ع) تجلي كرده است.
و همانطور كه بعضي از مفسرين در تفسير آيه فلما تله للجبين
ذكر كرده اند، حضرت ابراهيم بهنگام قرباني پيشاني فرزندش را بر تل و ارتفاعات كوه
مني مشرف بر مسجد مني گذاشت[21] و
اين مسجد را به مناسبت ارتفاعات مني مسجد خيف مي نامند.[22]
بر فراز همين ارتفاعات و شايد در هيمن مسجد خيف بود كه بنا
به روايات جبرئيل به ابراهيم گفت: اكنون هر چه مي خواهي از خدا تمنا كن.[23]
عيدي و عطاياي الهي به ابراهيم
انا كذلك نجزي المحسنين
ما اينچنين نيكوكاران را پاداش مي دهيم
ابراهيم و اسماعيل در برابر آنهمه ايمان و ايثار، رضا و
تسليم، صداقت و راستي در راه دوستي با خدا عيدي و پاداشتهاي عظيمي از خداوند
دريافت مي دارند، پاداشي به عظمت جهان، و به وسعت طول زمان همراه با سلام و دورد خدا:
1-
بازداشتن تيغ از بريدن گلوي اسماعيل و حيات دوباره وي «قد صدقت الرؤيا انا
كذلك نجزي المحسنين».
2-
فرستادن ذبح عظيم فداي اسماعيل «و فيدناه بذبح عظيم».
3-
جاودانه ساختن نام و سنت ابراهيم در امتهاي آينده «و تركنا عليه في الاخرين».
4-
ارسال سلام و دورد بر ابراهيم و خاندانش «سلام علي ابراهيم، كلذلك نجزي
المحسنين».
5-
بشارت به فرزندي ديگر بنام اسحق، فرزندي صالح از تبار پيامبرانش «و بشرناه
باسحق نبياً من الصالحين».
6-
اعطاء بركت و فزوني به دودمان او و اسحاق، «و باركنا عليه و علي اسحاق»[24]
(سوره صافات: 103-105).
7-
اعطاي مقام امامت و وراثت زمين به وي و ذريه صالحش «قال: اني جاعلك للناس
اماماً» (بقره:124).
عهد امامت با آل ابراهيم(ع)
«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال: اني جاعلك
للناس اماماً قال و من ذريتي؟ قال: لا ينال عهدي الظالمين»
و آنگاه كه ابراهيم را پروردگارش با كلماتي چند[در مال،
جان و فرزند] مورد آزمايش قرار داد و او بخوبي از عهده آزمايش برآمد و آنرا به
اتمام رساند، خداوند به او فرمود: من تو را امام، و پيشواي مردم قرار دادم.
ابراهيم گفت: از دودمان من [نيز اماماني برخواهي گزيد؟] خداوند فرمود: [آري، اگر
صالح و نيكوكار باشند كه] عهد من به ظالمين نخواهد رسيد.[25]
يكي ديگر از عطاياي بزرگ الهي به دوست خود حضرت ابراهيم به
هنگامي كه از عهده امتحان برآمد، عهد امامت و پيشوايي مردم و خلافت و وراثت
سرزمينهايي است كه به آنها مهاجرت كرده بود، از جمله سرزمين بهشت گونه كنعان، شامل
شام، لبنان، فلسطين و نهر اردن، ابراهيم(ع) از خداوند پرسيد:
آيا اين امامت و خلافت شامل ذريه من نيز خواهد بود؟ خداوند
فرمود: عهد من به ظالمين نخواهد رسيد در آيات بعد (سوره بقره 229) ظالمين به كساني
تعبير شده ند كه نسبت به احكام و حدود الهي تجاوز و نافرماني مي كنند «و من يتعد
حدود الله فاولئك هم الظالمون». و در نتيجه به خود ستم مي ورزند. «و من يتعد حدود
الله فقد ظلم نفسه»[26]
در سوره صافات: 113 مي خوانيم كه از ميان ذريه ابراهيم(ع) و
ذريه اسحاق بعضي صالح و نيكوكار و بعضي ظالم به خويشتن مي باشند. «و من ذريتها
محسن و ظالم لنفسه مبين».
بديهي است كه ظلم پيشگان از ذريه حضرت ابراهيم از نعمت
امامت و پيشوايي زمين محروم بوده به عهد الهي نخواهند رسيد. در تورات سفر پيدايش
17 درباره اين عهد و پيمان الهي با ابراهيم چنين آمده است:
«و چون ابراهيم 99 ساله بود خداوندبروي ظاهر شد وگفت: من هستم
خداي قادر مطلق پيش روي من بخرام و كامل شو…اينك عهد خود را با تو مي بندم، ترا
بسيار بارور نمايم و امتها از تو پديد آورم و امامان و پيشوايان از تو بوجود آيند.
و عهد خويش را در ميان خود و ذريت بعد از تو استوار گردانم كه نسلاً بعد نسل عهد
جاوداني باشد تا تو را و بعد از تو ذريت تو را خدا باشم… و تمام زمين كنعان را
به تو و بعد از تو به ذريت تو به ملكيت ابدي دهم و خداي ايشان خواهم بود.»
آنگاه مراسم ختنه فرزندان پسر را در هشتمين رو زتولد، نشانه
و يادآور اين عهد و پيمان ابدي قرار دادو فرمود:
«اينست عهد من كه نگاه خواهيد داشت. در ميان من و شما و
ذريت بعد از تو هر پسر هشت روزه ختنه شود تا نشان آن عهدي باشد كه در ميان من و
شماست.
سال آينده همسرت ساره برايت پسري خواهد زائيد نام او را
اسحاق بگذار، عهد خود را باوي استوار خواهم داشت اما در خصوص اسماعيل اينك او را بركت
داده بارور و كثير گردانم. دوازده پيشوا از وي پديد آيند و امتي عظيم از وي به
وجود آورم.
در همان روز ابراهيم و پسرش اسماعيل و همه مردان خانه اش
بنا به فرمان خدا ختنه شدند.»
در فقه اسلامي نيز ختنه مردان شرط طواف به دور خانه خدا
است.[27]
ذريه حضرت ابراهيم(ع) سه دسته بودند:
·
اقوام دوازده گانه از نسل اسحاق و يعقوب به نام بني اسرائيل.
·
و اقوام دوازده گانه از نسل اسماعيل جد اعراب و خاندان محمد(ص) به نام بني
اسماعيل.
·
اقوام ششگانه اعراب از همسر سوم حضرت ابراهيم بنام قطوره.
در سوره مائده مي خوانيم كه حضرت موسي(ع) به دنبال عهد و
پيمان الهي با حضرت ابراهيم، بني اسرائيل را از مصر به سوي سرزمين موعود مي برد، و
به آنها فرمان مي دهد تا با ساكنان جبار و طاغوتي آن سرزمين بجنگند و با نصرت الهي
مالك آن سرزمين مقدس شوند: «يا قوم ادخلوا الارض المقدسة التي كتب الله لكم»
(مائده:21). ولي بني اسرائيل كه ملتي سست ايمان و بزدل بودند، به موسي(ع) مي گويند: تو و پروردگارت برويد و بجنگيد؛ ما
همين جا نشسته ايم». خداوند در اثر اين ظلم و تخلفشان از جنگ، چهل سال آنان را از
سرزمي موعود محروم مي سازد و در بيابان سرگردان نگاه مي دارد تا اينكه نسل بعد با
رهبري طالوت و رشادت داود عليه جالوت و جباران آن سرزمين مي جنگند و وارث سرزمين
موعود مي شوند، و براي قرنهاي متمادي كليد خلافت و اقتدار زمين را د ردست مي گيرند
و ملت برگزيده جهان آنروز مي گردند؛ ولي در اثر دور شدن از مفاهيم حقيقت دين الهي
و نقض پيمانهاي مكرر، و استكبار و خود برتربيني و قومي و نژادي و كشتار پيامبران،
تبديل به ذريه ظالم ابراهيم مي شوند و در برابر پيامبر اسلام(ص) نه تنها به عهد
خود با خدا عمل نمي كنند و به او ايمان نمي آورند، بلكه در برابر او دست به انواع
حيله ها و نفاقها مي زنند، و قرآن در سوره مائده پرده از چهره ظالمانه آنها بر مي
دارد و رسماً انان را از ولايت و امامت خلع مي كند و مسلمانان را كه ذريه صالح
حضرت ابراهيم(ع) هستند وارث امامت و وراثت زمين قرار مي دهد.
پيامبر اكرم(ص) در بازگشت از حجة الوداع براي تحويل وراثت و
خلافت سرزمين موعود كه خداوند به ذريه صالح حضرت ابراهيم وعده داده بود [وَلَقَدْ
كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا
عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ (انبیاء:105)] فرمان داد تا سپاهي بزرگ براي اعزام به شام
و فلسطين تشكيل شود. پيامبر (ص) اسامة بي زيد[28] را
كه جواني بيست ساله بود به فرماندهي اين سپاه منصوب گرداند، و مهاجران از جمله
ابوبكر و عمر را به همراهي با اين سپاه مأمور ساخت.[29]
در سوره بقره:249 وقتي بني اسرائيل براي تصرف فلسطين به جنگ
با جالوت و سپاهيانش رفتند، همگي خود را در برابر دشمن باختند و در ميان آنها تنها
جواني كم سن و سال كه جز سنگپران (فلاخن) معمولي هيچ سلاحي نداشت به ميدان جالوت
رفت كه مردي بسيار قوي هيكل و داراي همه گونه اسلحه، شمشير و زره بود و در حاليكه
همه در تعجب بودند و او را بسيار ناتوان مي پنداشتند و مرگ او را حتمي مي دانستند،
اما آن جوان دست خود را به كيسه اش برد و سنگي برداشت و در فلاخن گذاشت و به
پيشاني جالوت پرتاب كرد. سنگ در پيشاني جالوت فرو رفت و آنچنان ضربه كاري بود كه
جالوت ناگهان بر زمين درغلتيد.
پيغمبر اكرم(ص) نيز از ميان مسلمانان جوان دلاوري را به نام
اسامة فرزند زيد، به فرماندهي برگزيد و به او سفارض كرد كه سپاه را در نزديكي
(مؤته» (دهكده اي در ناحيه مرزي شام) همانجا كه پدرش در جنگ مؤته كشته شده بود به
مرزهاي «بلقا»[30] و «داروم»[31] كه
در سرزمين فلسطين است، داخل كند و سحرگاهان بر دشمنان خدا هجوم برد.
اسامه با سپاهيانش در اردوگاه «جرف» كه نزديك مدينه بود
فرود آمد تا وسايل سفر را فراهم آورند و آنگاه به طرف فلسطين حركت كنند؛ در اين
هنگام پيامبر(ص) بيمار شد و با انتشار خبر بيماري پيامبر(ص) سپاهيان از حركت به
سوي شام باز ايستادند و بسياري از آنها به مدينه بازگشتند.
پيامبر(ص) از تأخير حركت سپاه اسامة نگران و ناراحت شد؛
شايد بيم آن داشت كه بني اسماعيل در اثر تعلل از رفتن به جبهه مورد غضب خدا قرار
گيرند و چهل سال از سرزمني موعود محروم گردند. از اينرو در آخرين پيام خود به
مسلمانان فرمود:
«من از تأخير سپاه اسامه سخت نگران و ناراحتم. من از شما مي
خواهم تا همچون بني اسرائيل به خطا نرويد و دين و دنياي خود را تباه مسازيد. هميشه
به هم نزديك و با هم متحد باشيد».
بعد از وفات پيامبر (ص) سپاه اسامه به سوي فلسطين حركت كرد
و هنوز بيست روزاز حركت سپاه نگذشته بود كه مسلمانان بر شهر بلقا واقع در فلسطين
اشغالي هجوم بردند و اسامه انتقام مسلمانان و پدر خود را كه در مؤته كشته شده بود
بگرفت و با پيروزي به مدينه بازگشت.[32]
آنگاه مردم دريافتند كه انتخاب اسامة توسط پيامبر، انتخابي كاملاً بجا و بمورد
بوده و اين پيروزي و حمله برق آساي سپاهيان اسامه، گامي اساسي در راه فتح شام و
فلسطين و بيت المقدس بود؛ از اينرو مسلمانان آنچنان در برابر امپراتور روم شرقي
جرأت و جسارت يافتند كه چندين سپاه به جانب حمص در سوريه و شام و فلسطين فرستادند،
و با قدرت و رشادت فراوران، اين شهرها را يكي پس از ديگري فتح كردند، و سپاه ابو
عبيده پس از فتح حمص و بعلبك راهي شهر بيت المقدس شد و سرانجام در سال 15 هجري قدس
رسماً به تسلط مسلمانان در آمد و نام اين شهر از «ايلياء» به «بيت المقدس» دگرگوني
يافت و از آن زمان كليد اقتدار و خلافت و رواثت سرزمين موعود از دست بني اسرائيل
ذريه ظالم حضرت ابراهيم به دست بني اسماعيل يعني مسلمانان- ذريه صالح حضرت
ابراهيم- افتاد و توسط آنان اداره شد و تقدير چنين بود كه حضرت محمد(ص) مانند حضرت
موسي(ع) در حيات خود شاهد تصرف سرزمين موعود به دست امت خود نباشد.
اما متأسفانه در اثر دور شدن سران كشورهاي اسلامي از تعاليم
قرآن و خروج از ولايت الهي و پيامبر و ائمه و در آمدن تحت ولايت يهود و نصاري بخش
مهمي از سرزمين موعود يعني سرزمين قدس را از دست دادند.
به اميد آن روز كه بار ديگر سپاهيان محمد(ص) اين سرزمين
مقدس را از چنگال اسرائيل غاصب و ظالم رها سازند، و ذريه صالح و پيروان ابراهيم(ع)
طبق وعده الهي وارث سرزمين قدس گشته و مجد و عظمت و شكوه خود را در جهان بازيابند.
و همانطور كه حضرت ابراهيم(ع) از شهر «اور» (ميان فاو و كوفه) رهسپار سرزمين قدس
شد و پس از عبور از رود فرات و كوفه و كربلا[33] به
سرزمين قدس و فلسطين دست يافت، سپاهيان اسلام نيز كه اكنون از فاو گذشته و به حدود
شهر اور يعني شهر حضرت ابراهيم رسيده اند، طبق وعده الهي با عبور از كوفه وكربلا
به فتح سرزمين قدس نائل گردند و بار ديگر كليد اقتدار زمين را در دست گيرند.
«مسلمانان از هياهو و طبلهاي توخالي تبليغات ظالمانه نهراسند
كه كاخها و قدرتهاي نظامي و سياسي استكبار جهان همانند لانه عنكبوت، سست و در حال
فرو ريختن است.»
«آزاديخواهان و روشنفكران بايد راه سيلي زدن بر گونه
ابرقدرتها خصوصاً آمريكا را بر مردم سيلي خورده كشورهاي مظلوم اسلامي و جهان سوم
ترسيم كنند.»
ما بخوبي دريافته ايم كه براي هدفي بزرگ و آرماني اسلامي
الهي بايد بهاي سنگين پرداخت نمائيم تو شهداي گرانقدري را تقديم كنيم و جهانخواران
ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از ايادي داخلي و خارجيشان به ما
شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچه ها و خيابانها و مرزهايمان جاري ميكنند.»
«من همانگونه كه بارها هشدار داده ام مجدداً خطر فراگيري
غده چركين و سرطاني صهيونيسم را در كالبد كشورهاي اسلامي گوشزد مي كنم و حمايت
بيدريغ خود و ملت و دولت و مسئولين ايران را از تمامي مبارزات اسلامي ملتها و
جوانان غيور و مسلمان در راه قدس اعلام مي نمايم.»
«اي اقيانوس بزرگ مسلمان! خروش برآوريد و دشمنان انسانيت را
درهم شكنيد…خداي تعالي و جنود عظيم او با شما است.»
امام خميني
[1] – ابراهيم در نشستي كه با ماه پرستان داشت با جمع آنان هم صدا
گشت و براي اينكه آنان را بسوي حجت و دليل پيش ببرد وقتي ماه بدر شكوفا گشت گفت:
اين رب من است و تربيت كننده من است زيرا ماه تقويم آسماني و هدايت گر راه مسافران
شب گرد و روشني بخش كلبه ها و مونس صالحبدلان و…مي باشد، اما وقتي ماه در تاريكي
فرورفت اظهار داشت اگر پروردگارم مرا راهنمايي نكند مسلماً از گمراهان خواهم بود،
كنايه از اينكه راهنمائي و هدايت ماه بسيار محدود و غير ثابت و موقت است وانسان را
از هدايت پروردگار بي نياز نمي گرداند.
آري انسان براي رسيدن به كمال مطلق نياز به هدايت و تربيتي
كامل و دائمي دارد كه نه تنها انسان را در پاره اي از امور دنيوي بلكه در تمام
مسائل دنيوي و اخروي رهنمون باشد و كساني كه به تربيتها و هدايتهاي محدود و مادي
بسنده مي كنند و آن را بجاي هدايتها و تربيتهاي كامل الهي مي پذيرند سخت در
اشتباهند و از ره گمشدگانند.
خواجه نصير الدين طوسي كه در علم نجوم داناترين دانشمند
زمان خود بود با هم سفر خود به قريه اي رسيدند و شب را نزد آسياباني ماندند، هوا
گرم بود و تصميم گرفتند پشت بامي بخوابند، آسيابان به آنان گفت بهتر است كه در
آسياب بخوابيد كه احتمال بارندگي است، خواجه نصير با نگاهي به ماه و ستارگان و
اطلاعي كه از علم ستاره شناسي داشتند گفتند: خير امشب باران نمي بارد، پاسي از شب
گذشت كه ناگهان هوا ابري شد و به شدت باريدن گرفت ناچار از پشت بام پائين آمدند،
به كلبه آسيابان پناه بردند و با تعجب بسيار از آسيابان پرسيدند: تو از كجا مي
دانستي كه امشت باران خواهد باريد، در صورتي كه ما با دانستن آنهمه علم نجوم
نتوانستيم به آن راه يابيم؟
آسيابان پاسخ داد: من از سگ آسياب دريافتم كه امشب باران مي
آيد، اين سگ عادت دارد كه شبها بيرون از آسياب بخوابد و هر شب كه بخواهد باران
ببارد متوجه مي شود و به داخل آسياب مي آيد، خواه و همراهان از اين ماجرا دريافتند
كه با آنهمه زحماتي كه در راه كسب علم ستاره شناسي كشيده اند چقدر علم و دانش آنها
محدود و ناقص است و از اينرو خواجه اظهار داشت كه: افسوس عمر بسياري سپري ساختيم و
بقدر ادراك و فهم سگي تحصيل نكرديم [قصص العملاء محمد تنكابني ص 375- 374]
آري نه تنها معلومات بشر نسبت به نجوم و ستارگان ضعيف است و
از فهم و ادراك بسياري از اسرار آن عاجز است بلكه خود اجرام آسماني نيز ناتوان تر
از آن هستند كه بتوانند بشر را از هدايت و تربيت الهي بي نياز گردانند و همانطور
كه حضرت ابراهيم(ع) اظهار داشت: «اگر پروردگار ما را راهنمايي نكند مسلماً از
گمراهان خواهيم بود».