تمام نوشته های

/

تقارن رحلت امام با پانزده خرداد

تقارن رحلت امام باپانزده خرداد

استاد سيدمحمدجواد مهرى


تقارن رحلت امام خمينى قدس سره با يوم الله پانزدهم خرداد نكته ظريفى را دربر دارد. اين تقارن عجيب , علاقه و دلبستگى امام را به 15خرداد بيان مى كند. 15خرداد آغازين نقطه نهضت مردم مسلمان ايران به رهبرى امام بود كه خودجوشان در عاشوراى 15خرداد 42به خيابانها ريختند و با خون خود نخستين برگ انقلاب اسلامى را تحرير كردند و اولين ستون جمهورى اسلامى را بنيان نهادند. در آن روزهاى حساس كه امام از ديد مردم پنهان بود و دشمن نقشه هائى خطرناك براى نابودى نهضت نوپاى امام در سر مى پروراند و هرچند بسيارى از مقدس مآب هاى متحجر كه ماسك اسلام پناهى شاه آنا ن را به اعتراض و محكوم كردن نهضت وا مى داشت, و مردم را از مقابله و اعتراض به شاه دور مى ساخت و على رغم ضربه هايى كه آنان بر پيكره نوزاد نهضت وارد كردند , با اين حال مردم از چنان ايمان راسخى برخوردار بودند كه تمام نقشه هاى شاه و اعوان و انصارش بر باد رفت و هر روز بر ياران امام افزوده مى شد.
لذا مهم ترين دست آوردهاى پانزده خرداد را مى توان در سه امر خلاصه كرد :
1ـ وحدت ملى
2ـ رسوا شدن شاه
3ـ بى نتيجه بودن تبليغات مقدس مآبان

وحدت ملى
البته وحدتى كه در آن روزها به چشم مى خورد در ميان تمام اقشار ملت نبود زيرا بسيارى از مردم هنوز از خواب بيدار نشده بودند ولى اين وحدت به خوبى در ميان حوزه و دانشگاه ديده مى شد و با قيام امام, ديوار سياه اختلافى كه به دستور انگليس ها و با اجراى طرح از سوى دست نشانده شان رضاخان در ميان اين دو جبهه فرهنگى ايجاد شده بود از هم فرو پاشيد و با روشن گريهاى مداوم امام , جوانان دانشجو كه سالهاى سال از حوزه فاصله گرفته بودند به سوى آن بازگشتند و با روحانيان مبارز جوان كميته هاى انقلابى پنهانى تشكيل دادند و دانشگاه و حوزه مهمترين سنگر پخش و توزيع نشريات عليه رژيم منفور پهلوى بود . اين دو مركز مهم كه خواب را از ديدگان شاه و عواملش ربوده بود و تمام نقشه هاى ديرينه دشمنان اسلام را نقش بر آب كرده بود با تفاهم و نزديك شدن به هم زير سايه رهبرى امام با شعار واحد و در صف واحد عليه شاه جبهه اى واحد تشكيل دادند و به مرور زمان به روشنگرى ميان اقشار مختلف مردم پرداختند تا آنكه ملت را آماده براى سرنگون سازى شاه نموده و در 22بهمن57 اين به هم پيوستگى با رهبرى هاى مستمر امام به انجام رسيد و كارى كه شايد صدها سال مردم منتظرش بودند به وقوع پيوست و حكومت اسلامى در اين خطه شهيد پرور به پيروزى رسيد . اما جرقه اول را كفن پوشان ورامينى سر پل باقر آباد زدند و اينان از همين اقشار مستضعف بودند كه هرگز نبايد فداكاريهاى آن عزيزان به فراموشى سپرده شود . عشق و علاقه به روحانيت و مرجعيت بود كه آنان را واداشت تا كفن پوشيده به مصاف دشمن تا دندان مسلح بروند و شاه خيال مى كرد با يك قتل عام عمومى مى تواند غائله ! را خاموش كند . او هرگز باور نمى كرد كه اين كشتارها و به شهادت رساندن چند صد نفر, صدها هزار نفر را بيدار مى سازد و آماده شهادت در راه احقاق حق مى كند.
رسوا شدن شاه قبل از به حكومت رسيدن محمد رضاى منفور, پدرش رضاخان با ديكتاتورى و قلدرى حكومت مى كرد و براى همگان روشن بود كه شخصى است ضد دين و ضد روحانيت. او با زور نتوانست در ايران بيش از مدتى كوتاه حكومت كند و انگليس ها ناچار او را از ايران اخراج كرده و به جزيره اى دور دست تبعيد نمودند. محمدرضا با ماسك اسلام پناهى به ميدان آمد و خود را طرفدار دهقانان و طبقات محروم جلوه مى داد و براى محرومان كشور اشك تمساح مى ريخت . او با اين تزوير مكارانه مى خواست اسلام را از بين ببرد و مستضعفان را – كه بيشترين اقشار ملت را تشكيل مى دادند – از روحانيت دور سازد و با لوايح ششگانه اش و اصلاحات ارضى اش بسيارى را فريب داده بود ولى در روز 15خرداد قسمت عظيمى از ترفندهاى مردمى اش در هم فروريخت زيرا نه تنها دهقانان بلكه زنان و كودكان بى گناه و مظلومشان را نيز به گلوله بست . و اين جنايت بى سابقه او را براى هميشه رسوا ساخت . جان كندى رئيس جمهور وقت آمريكا تزى را به شاه ارائه داده بود كه شاه را از پشتيبانى مردم محروم برخوردار سازد و خود به راحتى اموال بيت المال را چپاول كند ولى امام هميشه بيدار با قيام خود, مردم را از نقشه هاى امريكا با خبر ساخت و نگذاشت كه دكترين جان كندى جا افتد . و از آن سوى , شاه هم كه با مردم سخت درگير شده بود و آنان را به رگبار گلوله بسته بود نه تنها اين امر تز جان كندى را مى شكست بلكه دشمنى امريكا از همان روز براى مردم ايران مشخص گرديد و شاه و اربابانش را مفتضح ساخت.
دشمنى مقدس مآبان آن قدرى كه امام از تحجر گرايان و مقدس نمايان احمق نگران بود از امريكا و شاه نگرانى نداشت زيرا آنان چون گرگانى بودند كه در لباس ميش ضربه به اسلام متحرك و سازنده مى زدند و مى خواستند نورى را كه امام در قلوب مردم افروخته بود , با حركت هاى موذيانه شان خاموش سازند. امام از آنها سخت مى هراسيد زيرا در لباس مقدس روحانيت بلكه گاهى در لباس مرجعيت به نهضت اسلامى ضربه مى زدند و مردم را از حركت و نهضت باز مى داشتند.
امام در منشور روحانيت 3 / 12 / 67 مى فرمايد:
((اولين و مهمترين فصل خونين مبارزه در عاشوراى پانزده خرداد رقم خورد. در پانزده خرداد 42 مقابله با گلوله تفنگ و مسلسل شاه نبود كه اگر تنها اين بود , مقابله را آسان مى نمود بلكه علاوه بر آن از داخل جبهه خودى گلوله حيله و مقدس مآبى و تحجر بود.
گلوله زخم زبان و نفاق و دورويى بود كه هزار بار بيشتر از باروت و سرب , جگر و جان را مى سوخت و مى دريد. در آن زمان روزى نبود كه حادثه اى نباشد … امريكا و نوكرش پهلوى مى خواهند ريشه ديانت و اسلام را بر كنند و عده اى روحانى مقدس نماى نا آگاه يا بازى خورده و عده اى وابسته كه چهره شان بعد از پيروزى روشن گشت , مسير اين خيانت بزرگ را هموار مى نمودند . آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است از هيچ قشر ديگرى نخورده است .))
و راستى هم همين طور است . اين مقدس مآبان مانند ابو موسى اشعرى در روزگاران آغازين اسلام در برابر امير المومنين عليه السلام با آن عظمت و بزرگوارى ايستادند و رخنه در ميان مردم ايجاد كردند و با قيافه حق به جانب دست على را از پشت بستند , لذا اگر امام خمينى از دست اينان ميناليد حق داشت . البته تفاوتى كه ميان امروز و آن روز است اين است كه ملت ايران به رهبر خود با وفا بود و از ايمان محكمترى برخوردار ولى على عليه السلام , مظلوم هميشه تاريخ , گرفتار افرادى نادان و بى خرد بود كه با يك حركت ناجوانمردانه كه به صورت طرفدارى از قرآن و اسلام در مى آمد, 180 درجه تغيير مسير مى دادند و به هر حال دل امام مانند جد بزرگوارش هميشه از دست آن روحانى نمايان به درد مى آمد و در رنج بود.
امام براى مقابله با آنان كه بسيار دشوار و سخت مى نمود , حركتى طولانى را آغاز كرد و با سخنرانيها و اطلاعيه هاى پى در پى و درسهاى فقهى حكومت اسلامى (در نجف اشرف) مردم را از تز خطرناك جدايى دين از سياست بر حذر مى داشت و دين را هرگز از سياست جدا نمى دانست و با پيگيرى اين نظريه بسيار مهم, توانست ملت را در صحنه مبارزه حاضر سازد و اين سياست استعمارى را مانند طرفداران آن به زباله دان تاريخ بيافكند . در نتيجه آگاهى ملت و توإم شدن دين با سياست و وحدت روحانى و دانشجو , مبارزه را بدون توقف به پيش راند تا آنكه صفحه سياه و ننگين شاهنشاهى را براى هميشه از پرونده ايران اسلامى پاك ساخت.
افشاگريهاى امام و همكارى روحانيون فعال و آگاهى چون مرحوم شهيد سعيدى و شهيد غفارى و وفادارى ملت متعهد , راه نهضت را پيوسته هموار ساخت و حاكميت اسلام را در ايران محقق نمود و بحمدالله همه شاهد بوديم كه در زمان نسبتا كوتاهى اين مبارزات مخلصانه و خداخواهانه به نتيجه رسيد و پرچم پر افتخار انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى در ايران به اهتزاز درآمد .

نگرانى امام
دوازده سال است كه از رحلت امام مى گذرد. جاى آن دارد كه با هم به سوك عزاى آن بزرگمرد تاريخ انسانيت بنشينيم وبر فقدانش اشك بريزيم . ولى به خدا آنچه روح امام را مى آزارد – چنانكه هميشه مى فرمود – هرگز دشمنى آمريكا و جهانخواران نيست , بلكه اختلاف و تفرقه است . اگر ملاحظه كنيد امام در بسيارى از سخنرانيهايش , از وحدت و پرهيز از اختلاف حرف مى زد. حال بايد ديد آنهائى كه خود را پيرو او مى دانند و به خط امام مى نازند , در اين زمينه چقدر پيشرفت كرده اند؟! متإسفانه بايد بگويم كه نه تنها در جا زده اند بلكه عقبگرد نيز نموده اند . آنهائيكه بيش از همه و پيش از همه بايد از وحدت سخن بگويند ومردم را از تفرقه و جدائى , جدا سازند , خود آتش بيار معركه شده اند و با پرخاش و تهمت و ناسزا به يكديگر , مردم را سردرگم يا به جان هم انداخته اند و ناخواسته بيشترين خدمت را به دشمنانشان مى كنند. جا دارد كه روح بلند امام از اين وضعيت خطرناك و نگران كننده , در رنج باشد چرا كه مى بيند همانهائى كه چشم اميدش به ايشان دوخته بود, و مى بايست بيش از ديگران به فكر اسلام و انقلاب باشند , در برابر يكديگر قرار گرفته اند و چند دستگى ايجاد كرده اند و اگر الطاف الهى و نظر مستقيم امام زمان صلوات الله عليه نبود, خدا مى داند كه از انقلاب اثرى نمى ماند.
امام با هشيارى منحصر به فرد خويش امروزها را به دقت مى نگريست لذا همواره با دلسوزى از مسئولان و روحانيت مى خواست از اختلاف جدا بپرهيزند و از انقلاب با جان و دل دفاع كنند و چه شيرين است سخن يار – در اين زمينه – كه بايد با دقت نه يك بار بلكه چندين بار آن را بخوانيم و تكرار كنيم و به مردم گوشزد نمائيم تا شايد مومنان را بهره رساند ((و ذكر ان الذكرى تنفع المومنين)).
امام در جمع نمايندگان مجلس خبرگان در روز 28 / 4 / 62 چنين فرمود:
مطلب ديگرى كه باز انسان را مى ترساند كه خداى نخواسته مبادا اين انقلاب به واسطه اين مطلب صدمه ببيند و بدانيد كه مى بيند اگر خداى نخواسته بشود و او اين است كه بين آقايان در بلاد اختلاف باشد. اگر در صنف – فرض كنيد – كاميونداران اختلافى پيدا شود به صنف ديگر سرايت نمى كند. كاميوندارها اگر با هم مختلف بشوند به بازار هيچ كارى ندارد, سرايت هم نمى كند اما اگر در صنف ما اختلاف پيدا شود به بازار هم كشيده مى شود, به خيابان هم كشيده مى شود براى اينكه شما هادى مردم هستيد. مردم به شما توجه دارند. قهرا يك دسته دنبال شما يك دسته دنبال آن كسى كه با شما مخالف است و يك وقت مى بينيد كه در همه ايران يك اختلافى از ناحيه ما پيدا شده است. مائى كه همه را دعوت مى كنيم به اينكه مردم همه با هم باشند, اتحاد كلمه ملت را به اينجا رسانده است, خودمان اختلاف پيدا بكنيم!! و اين را من به شما عرض كنم: ما و شما نبايد خودمان را بازى بدهيم. اختلاف ريشه اش از حب نفس است. هر كس خيال مى كند كه من براى خدا اين آقا را باهاش اختلاف مى كنم, يك وقت درست بنشيند در نفس خودش فكر كند ببيند ريشه كجا است. حسن ظن به خودش نداشته باشد, سوء ظن داشته باشد. ريشه همان ريشه شيطانى است كه آن حب نفس انسان است . و اين اختلاف اگر خداى نخواسته در بين آقايان پيدا شود قهرا اين اختلاف به بازار مى كشد , به خيابان مى كشد و آن چيزى كه اين جمهورى را حفظ كرده, وحدت و انسجام اين جمعيت است . يعنى ملت با هم بودند كه توانستند چنان معجزه اى را ايجاد كنند. اگر چنانچه به واسطه اختلاف ما, يك وقت اختلاف به بازار هم بكشد كه خواهد كشيد, به خيابانها هم بكشد, به اصناف ديگرى هم بكشد, اين تمام وزرش به گردن ما است. اينكه شما خيال كنيد كه نه! من براى خدا اين آقا را – مثلا- به او چه مى كنم , اين اشتباه است . براى خدا نيست. انسان گول نفس اماره خودش را مى خورد به اينكه چيزهائى كه در ديگران است به نظرش مى آيد كه خيلى بد است, خيلى كار بدى دارد مى شود! اسلام از بين مى رود! نبايد ما خودمان را گول بزنيم.
بنشينيد آخر شب فكر كنيد. محاسبه يكى از امورى است كه در سير انسانى بايد باشد كه در آخر شب فكر كند به اينكه تو امروز كه با اين آقا اختلاف دارى و حالا شديد دو دسته , يك دسته دنبال آن آقا و يك دسته دنبال آن آقا, ريشه اش چيست؟ براى خداست؟ اين عيبى را كه شما در او مى گوئيد در خودتان نيست؟ اين چيزى را كه در ديگران بزرگ مى شماريد و در خودتان هرچه مى توانيد كوچكش مى كنيد و پرده پوشى مى كنيد , اين عمل , شيطانى نيست ؟! اگر اختلاف ماها – آن هم اختلافى كه من شك ندارم بر سر دنياست نه براى خدا – اگر اين اختلافات موجب اختلاف بين مردم بشود و موجب اين بشود كه شكست بخورد جمهورى اسلامى وتا قرنها نتواند سرش را بلند كند, اين جرمى است كه خدا مى بخشد بر ما؟! بايد توجه كنيم. ما نبايد به خودمان مغرور شويم و حسن ظن به خودمان داشته باشيم كه اين مائيم كه چه هستيم و ديگران نيستند.
بايد به ديگران حسن ظن داشته باشيم و اعمالشان را حمل بر صحت كنيم و نسبت به خودمان سوء ظن داشته باشيم و اعمالمان را تفتيش كنيم كه براى چيست؟ چرا من اشكال مى كنم ؟ ((روحانيون! ائمه جمعه و جماعات! علماى شهرها! مسئولان كشور! كارگزاران ايران! دولتمردان!
شوراى نگهبان! مجلس خبرگان! مجلس شورا و همه دست اندركاران و انديشمندان! اين سخنان جاويدان امام خطاب به همه است . استدعا دارم همه اين مطالب را بخوانيد و با دقت هم بخوانيد و راستى محاسبه كنيد تا منشإ اين همه اختلافات انقلاب برانداز پيدا شود و از آن جدا فاصله گرفته شود. آيا نگرانى امام به جا نيست؟ آيا امام بيش از هيجده سال قبل , امروز را با دقت ترسيم نكرده است ؟ چقدر جالب و گويا ترسيم كرده تو گوئى هم اكنون با ما سخن مى گويد و فرياد برمىآورد كه: بس است ! آتش بس ! به مردم رحم نمى كنيد, اقلا به خودتان رحم كنيد !
عزيزان! بيشتر به فكر باشيد و به آينده بيانديشيد! خصوصا اين روزها كه تنور انتخابات رياست جمهورى گرم گرم است , نگذاريد اين تنور, ايمان شما را بسوزاند. اختلافات خود را كنار بگذاريد و به اسلام و انقلاب و كشور و ملت بيانديشيد كه به خدا آسمان تيره و ابرهاى سهمگين خشم الهى ممكن است باران غضب را بر سر ما ببارد و آنگاه زانوى غم پشيمانى به سر گرفتن سودى نخواهد داشت .
اى دولتمردان! تا دير نشده است اختلافات ريشه كن را ريشه كن سازيد. با كلنگ تفرقه بنياد انقلاب اسلامى جوان را ويران نكنيد. و اكنون در سالروز رحلت امام و مقتدايتان فرصتى است مناسب كه به خودآئيد و از حب نفس – كه منشإ تمام مشكلات و بدبختيهاست – دست برداريد و با يكديگر مانند قبل از پيروزى الفت و محبت داشته باشيد و انقلاب را از گزند قطعى مصون نمائيد و روح امام را دگر بار شاد سازيد , به اين اميد كه خداوند نيز بر ما منت گذارد و به خاطر اين ملت شريف , كشور اسلامى ايران را از كودتاى خزنده اى كه ناخواسته با دست خودمان و خواسته با آتش افروزى دشمنان در حال شكل گيرى است برهاند . آمين رب العالمين .

/

نقش ورع در مديريت قسمت سوم

نقش ورع در مديريت
قسمت سوم

محمد حسن رحيميان


باند بازى يا انتخاب اصلح؟
يكى ديگر از لغزشگاههاى خطرناك براى مديران كه مى تواند مدير و مديريت يك نظام را به ضعف و تباهى بكشاند آن است كه مدير به جاى شايسته سالارى و انتخاب اصلح در انتخاب همكاران و مديران زير مجموعه, آگاهانه يا ناخودآگاه گرفتار روابط شخصى و باندى شود.
يكى از زمينه هاى اين بلاى مهلك كه از منافذ شيطان به شمار مىآيد اين است كه انسان به طور طبيعى به افرادى كه با آنها وابستگى فاميلى, قبيله اى, باندى, حزبى, و… دارد به اندازه تعلق خاطر, شيفتگى و محبت نسبت به آنها, از ديدن واقعيات در مورد آنها كور مى شود: ((حب الشىء يعمى و يصم)).
شيفتگى نسبت به هر كس باعث مى شود كه انسان نواقص او را به طور طبيعى نبيند و كمالات او را فراتر از آنچه هست بپنداردو گاهى به آنجا مى رسد كه حتى زشتى و نقص او را كمال و زيبايى مى بيند و اين رشته سر دراز دارد.
با مرورى گذرا بر شيوه عملى حضرت اميرالمومنين(ع) در دوره خلافت و حكومت ظاهرى مى توان دريافت كرد كه آن حضرت براى پيشگيرى از بليه خانمان سوز قبيله گرايى, عليرغم اين كه:
ـ در آن دوران ارتباطات قبيلگى و خويشاوندى نقش محورى را در روابط تشكيلاتى و حكومتى ايفإ مى كرد و اين وضعيت كاملا متعارف و جا افتاده بود.
ـ وابستگان حضرت امير(ع) در اوج شايستگى و توانمندى بودند.
ـ دست آن حضرت از نيروهاى قابل اعتماد و توانمند پر نبود و…
و اين همه اقتضا مى كرد كه حضرت اميرالمومنين(ع) از فرزندان و ساير خويشاوندانى كه به وفادارى و امانت دارى آنها اطمينان داشت در كار حكومت بهره گيرد اما هرگز هيچ يك از آنان را در مسئوليتهاى اجرايى و كارهايى كه شبهه بهره جويى از قدرت و امتيازات ظاهرى در پى داشت نگمارد و آنان را به ولايت و امارت بر مردم منصوب نفرمود زيرا هر چند اين كار مى توانست به ظاهر پايه هاى حكومت او را اقتدار بخشد اما ولايت معنوى او را زير سوال مى برد و مى توانست در آينده براى ديگران راه را هموار سازد تا اصاغر خاندان خويش را بر اكابر امت اسلام حاكم سازند و به آنجا منتهى شود كه خود مى فرمود:
((يستدل على ادبار الدول باربعه: تضييع الاصول و التمسك بالفروع و تإخير الافاضل و تقديم الاراذل;(1)
چهار چيز نشانه واژگونى دولت ها است (اعم از دولت اسلامى يا غير اسلامى):
1 و 2 ـ واگذاردن اصول و پرداختن به فروع (در مقام برنامه ريزى و اولويت بندى كارها)
3 و 4ـ جلو انداختن فرومايگان و عقب راندن صاحبان فضل (در مقام اجرا و مديريت)
آرى اگر پيشوايان الهى در صحنه حكومت كمترين مجالى براى صدارت و وزارت خويشاوندان خود فراهم نساختند اما ميدانهاى جهاد و فداكارى را با عزيزترين عزيزان خويش مى گشودند, اگر محبوب ترين فرزندان و برادران آنان در هنگامه قدرت و مكنت در آخر صف بودند اما در بحبوحه ايثار و شهادت در اول صف قرار داشتند, از ليله المبيت كه على در بستر خطر بجاى پيامبر خوابيد و فداكاريهاى بى نظير اميرالمومنين در طول حيات پيامبر گرفته تا پيشتازى على اكبر در روز عاشورا در شهادت قبل از بنى هاشم و بنى هاشم جلوتر از ديگران و حتى غلام سياه, جلوه هاى روشنى از اين فصل فروزان در كتاب مديريت و رهبرى اسلامى است.
بهر حال ضمن اين كه ورع و اجتناب از مظان شبهه و تهمت و پيشگيرى از فروغلتيدن نظام اسلامى در گرداب روابط خانوادگى و قبيله اى و باندى ايجاب مى نمايد كه حتى از خير احتمالى خويشاوندان چشم پوشى شود, مسإله شايسته سالارى و انتخاب اصلح از مهمترين و سرنوشت ساز ترين مسائل مديريت است كه عقل و شرع بر آن حكم قطعى دارند.

تعهد يا تخصص؟
همواره يكى از مباحث جدال برانگيز بعد از پيروزى انقلاب اسلامى اين بوده است كه از ميان تخصص و تعهد كدام يك مقدم است؟ شايد عمده دليل و ريشه اين جدال بى فرجام را بتوانيم در ابهام معنى تعهد جستجو كنيم اگر معنى لغوى تعهد را پيمان بستن بدانيم با اين اطلاق معلوم نيست تعهد به چه چيز و چه كس؟ تعهد به دنيا يا آخرت؟ تعهد به منافع شخصى يا تعهد نسبت به كار و مسئوليت؟ تعهد به اين خط و آن خط يا.. .؟ پس يا بايد براى كلمه تعهد معنى خاص و تعريف شده اى را معين كنيم يا آن كه براى تعهد پسوندى مانند الهى, دينى, مكتبى قرار دهيم يا آن كه از اين كلمه بگذريم و به جاى آن از تعبير تقوى كه كلمه اى شناخته شده در ادبيات دينى است و صدها آيه و حديث معتبر معنى و حدود و ثغور آن را تبيين كرده است استفاده كنيم. در اين صورت موضوع اين جدال منتفى مى شود و مسإله تخصص همچون بسيارى از مسائل ديگر در قبال تقوى جاى خود را پيدا مى كند و معلوم مى شود كه اصولا تخصص در عرض تقوى نيست كه بحث تقدم و تإخر آن مطرح شود بلكه تخصص در طول و در دل تقوى نهفته است. زيرا از مهمترين معيارهاى تقوى اين است كه اگر انسان به خاطر فقدان تخصص و آمادگى همه جانبه, آمادگى و شايستگى لازم را براى به دوش گرفتن بار مسئوليتى نداشته باشد, هرگز نمى تواند آن مسئوليت را بپذيرد و در صورت پذيرفتن آن, فى الحال فاقد تقوى به حساب مىآيد و چنين مسئول و مديرى در اين حالت كلا فاقد تقوى محسوب مى شود و ديگر نوبت به بحث تقدم تقوى بر تخصص نمى رسد و به تعبير ديگر در نظام شايسته سالار مديريت اسلامى هيچگاه به چنين فردى نه به خاطر عدم تخصص بلكه به دليل عدم تقوى نبايد مسئوليتى سپرده شود.

انتخاب اصلح
از اين بالاتر اين كه حتى در فرض احراز شايستگى بايد تحقيق شود تا از ميان شايستگان براى مسئوليت مورد نظر بهترين و شايسته ترين آنها از جهت احراز شرائط برگزيده شود.
از پيغمبر اكرم(ص) نقل شده است كه فرموده:
((من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولى بذلك و اعلم بكتاب الله و سنه نبيه فقد خان الله و رسوله و جميع المومنين;(2) كسى كه كارگزار و مديرى را به كار گمارد در حالى كه مى داند در ميان مسلمانان فردى وجود دارد كه براى آن مسئوليت شايسته تر و به قرآن و سنت آگاه تر است در اين صورت قطعا به خدا و رسول خدا و همه مومنان خيانت كرده است.))
در اين حديث اولا سخن از انتخاب فرد غير شايسته نيست بلكه فرض بر شايستگى منتخب است در حالى كه شخص شايسته ترى وجود دارد.
ثانيا اولويت و برترى را با اعلميت به قرآن و سنت آميخته كرده است زيرا كسى كه مى خواهد مدير نظام اسلامى باشد كسى است كه مى خواهد اسلام را در حوزه مديريتى خود پياده كند و طبيعى است كه لازمه عمل به اسلام آگاهى هرچه بيشتر به اسلام است و مديرانى كه از معارف واحكام و اخلاق اسلامى كم اطلاع و احيانا بيگانه هستند هرگز نخواهند توانست مجرى اسلام باشند و همان چيزى اتفاق مى افتد كه در بسيارى از حوزه هاى مديريتى شاهد آن هستيم و متإسفانه عملكرد نامطلوب آنان گاهى به حساب خدا و پيامبر اسلام و نظام اسلامى ثبت مى شود و نه به حساب جهل و بيگانگى اين نوع مديران از اسلام و..
ثالثا چنين گزينشى را خيانت به خدا و رسول خدا و مومنان برشمرده است آن هم نه فقط مومنان زير مجموعه آن مديريت يا بخشى از مومنان جامعه كه با آن حوزه مديريتى سر و كار دارند بلكه به ((جميع المومنين)) يعنى به همه مومنان خيانت كرده است زيرا هر گوشه از كشتى نظام اسلامى كه سوراخ شود تمام كشتى و همه سرنشينان آن را در معرض غرق شدن قرار مى دهد.
رابعا اگر چه به نظر مى رسد مرجع ضمير ((هو يعلم)) و فاعل فعل ((خان)) هر دو همان مقام مافوق و صادركننده حكم است اما شخص انتخاب شده يعنى خود مدير نيز اگر به برترى فرد يا افرادى بر خود آگاه باشد كه اين بار مسئوليت را بهتر و سالمتر از او مى توانند به سر منزل مقصود برسانند و در جهت انتخاب اصلح تلاش نكند معلوم نيست از دائره اين خيانت خارج باشد.
خامسا مديران مافوق مجاز نيستند كه خود را در جهل و عدم اطلاع از مجموعه شايستگان نگهدارند و به استناد ((هويعلم)) در حديث عدم علم خود را مبناى تصميم گيرى در انتصابات قرار دهند بلكه با توجه به ذيل روايت و اهميت و ضرورت ادإ امانت در مسئوليت, موظف به تلاش براى كسب علم و آگاهى نسبت به همه افرادى است كه شايستگى تصدى مسئوليت مورد نظر را دارند و در همين جا لزوم تشكيل بانك اطلاعات مديريت متناسب با حوزه مسئوليت مدير مافوق معلوم مى شود. در اين صورت مدير هرگز مجبور نخواهد بود كه فقط به اطلاعات شخصى و توصيه ها و معرفى هاى موردى اتكإ و صرفا در دايره تنگ روابط شخصى و باندى تصميم گيرى كند و از رإس هرم مديريت نظام گرفته تا پايين ترين سطوح مديريت تا برسد به آخرين مشاغل كارشناسى و كارمندى بدون استفاده از بانك اطلاعاتى متناسب, هرگز امكان دستيابى به انتخاب اصلح امكان پذير نخواهد بود. البته چگونگى تشكيل بانك اطلاعات مديريت و ضوابط و معيارها و ضريبهاى مربوط به نمره هر يك از ويژگيهاى لازم و جمعبندى و معدل گيرى آنها از اهميت زيادى برخوردار است كه در جاى خود بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد.
در همين جا مناسب است به اين نكته مهم نيز توجه كنيم كه در مديريت غربى و ماديگرا همواره به بهانه اين كه مفاهيمى مانند: ايمان, تقوى, ورع و… از كيفيات باطنى و درونى است و قابل اندازه گيرى نيستند, از وارد ساختن آنها در شرائط احراز مديريت طفره مى روند اما از نظر اسلام ضمن اين كه خود اين مفاهيم, تعريفهاى دقيقى دارند و به طور قطعى از معيارها و ملاكهاى اساسى براى احراز مديريت و رهبرى به شمار مى روند, با توجه به آثار برونى آنها از قابليت اندازه گيرى نيز برخوردارند.
زيرا اولا تمام باورها و صفات درونى, همواره منشإ بروز رفتارهاى برونى متناسب با خود مى باشند و از كوزه همان برون تراود كه در او است و در همين راستا در قرآن و سخنان معصومين(ع) تمام آثار برونى هر يك از باورها و صفات احصإ و بيان شده است و به طور نمونه فقط در يك حديث كه حضرت اميرالمومنين(ع) از پيغمبر اكرم(ع) نقل فرموده است, يكصد و سه خصوصيت و اثر براى ايمان شمارش شده است.
ثانيا گرچه باورها و صفات درونى نسبت به رفتارهاى برونى عليت تامه ندارند و گاهى ممكن است با ريإ و نفاق و تصنع, رفتارى ناهمگون با درون به نمايش گذاشته شود اما با توجه به رابطه اقتضائى بين درون و برون و گستردگى و تعدد آثار و علامتهاى برونى براى هر يك از كيفيتهاى درونى, ريا و نفاق كارايى خود را از دست مى دهد و خيلى زود به رسوايى مى انجامد. ضمن آن كه در آيات و روايات, نشانه هاى برونى نفاق و ريا نيز با دقت تبيين گرديده است. اشكال اساسى اينجا است كه ديگران براى اجرايى كردن نگرشهاى خود يك دنيا كار كرده اند ولى ما در عمده زمينه ها و از جمله در همين مورد كارى نكرده ايم.

سطح زندگى مديران
مديريت اسلامى اقتضا مى كند كه مديران از طبقه مرفه و ثروتمند انتخاب نشوند, زيرا معمولا افرادى كه در زندگى, رنج فقر و پا برهنگى را نچشيده باشند نمى توانند به طور جدى به فكر مردم فقير و پابرهنه باشند كسى را تصور كنيد كه وصف دندان درد را شنيده باشد, در قياس با كسى كه فرزند دلبندش را نظاره مى كند در حالى كه از دندان درد به خود مى پيچد آيا اين دو نفر برداشت يكسانى از دندان درد دارند؟ و همين شخص را مقايسه كنيد با كسى كه خود گرفتار درد شديد دندان شود و اين درد را از بن دندان به شدت احساس كند; حال فاصله مورد اخير را با كسى كه از دور راجع به دندان درد مطلبى را شنيده يا خوانده است در نظر بگيريد; آن وقت فاصله بين مسئول مرفه و بى درد را با مسئولى كه خود و نزديكانش رنج كشيده و درد آشنا هستند مى توان تصور كرد.
با اين حال, اگر در موردى فرض كنيم فرد متدينى را كه واجد همه شرايط لازم براى مديريت باشد, اما خود با خانواده اش از طريق كاملا مشروع و در نتيجه كار و تلاش حلال به تمكن و ثروت مشروع رسيده باشند; در اين صورت اگر چنين شخصى به مديريت گمارده شود, اين سوال مطرح مى شود كه آيا باتوجه به تمكن و عدم نياز, او مى تواند از بيت المال ـ آن هم در ازاى كار واجب ـ حقوقى دريافت كند؟ البته چگونگى بهره مندى از اموال و سطح زندگى درحال مسئوليت او نيز جاى بررسى و تامل دارد.
آنچه از احاديث و سيره معصومين به دست مىآيد آن است كه مدير در دوره مديريت و در حال پذيرفتن مسئوليت بايد سطح زندگى خود را در هر صورت همسطح با زندگى مردم ضعيف تنظيم كند. حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((ان الله فرض على ائمه الحق ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره;(3) همانا خداوند بر پيشوايان حق واجب فرموده است كه خود را با مردم ضعيف هم اندازه كنند براى اينكه تهى دستى فقرا آنان را به هيجان و شورش نكشاند.))
در اين سخن روشنگر, نكات ذيل قابل توجه و تإمل است:
ـ فرض به معنى وجوب است, همان طور كه فريضه به معنى واجب است; در برابر نافله به معنى مستحب.
ـ فرض با ((على)) متعدى شده نه با ((لام)), لذا همسوى با معناى فرض, بر صبغه تكليفى سخن افزوده است.
ـ تعبير پيشوايان, همه مديران در سطوح مختلف را در برمى گيرد, زيرا هر مديرى متناسب با محدوده مديريت و مسئوليت خود مرتبه اى از امامت و رهبرى را به عهده دارد و جمعى از مردم ـ به عنوان كاركنان زيرمجموعه يا گيرندگان خدمت و حتى عامه مردم ـ چشم به او دوخته و به صورت مثبت يا منفى, تحت تإثير روش و منش او قرار دارند.
ـ كلمه ائمه ((پيشوايان)), به ((حق)) اضافه شده است كه مشخصا مديران در نظام حق اسلامى را موضوع حكم وجوب قرار داده است; با اين وصف اگر مديرى به اين امر واجب گردن ننهاد و سطح زندگى اش شبيه اغنيا و اقوياى جامعه بود, آيا از مدار ((ائمه الحق)) خارج نشده است؟ و هر نقطه اى خارج از اين مدار آيا جز باطل و ضلال چيزى مى تواند باشد, در حالى كه قرآن مى فرمايد: ((و ماذا بعدالحق الا الضلال؟))(4) و در نتيجه چنين مديرى مى تواند مدير نظام اسلامى و مجرى اسلام باشد؟!…
ـ هم اندازه كردن خود ((يقدروا انفسهم)) با ضعفا از چه جهت موردنظر است؟ سخن امام(ع) مطلق است و معيشت, وسايل زندگى, خانه, خوراك, پوشاك و… را شامل مى شود. در عين حال, همه اين موارد نمودهاى بيرونى زندگى مدير است. آنچه در باطن مدير بايد شكل گيرد و رفتارهاى بيرونى, متإثر از آن شاكله درونى, به منصه ظهور برسد(5) آن است كه شخصيت حقيقى خود را در زمره ضعفا و مستمندان باور كند. خود را فراتر و بالاتر از آنها نبيند رنج آنها را در باطن وجودش لمس و آن را رنج خود احساس كند, خود را از فقرا و با آنها بداند, با آنها زندگى كند و همنشين باشد; همان گونه كه پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) اين گونه بودند و ضمن اينكه زندگى آنها در سطح زندگى محروم ترين اقشار جامعه بود, انس و همنشينى آنها نيز با همين قشر بود.
يادآورى و بيان سطح زندگى و معاشرت و انس آنان با فقرا خود دو فصل جداگانه و مفصل را مى طلبد كه در اين مختصر فقط به گوشه كوچكى از اين ويژگى باشكوه اشاره خواهيم كرد.
ـ همگونى زندگى مديران با ضعفاى جامعه, دستاوردهاى فراوانى از قبيل تإثير در سازندگى معنوى و شخصيت انسانى مديران و رشد فضايل اخلاقى و محبوبيت نزد خدا و خلق خدا و پاداش اخروى و… را در پى دارد; همان گونه كه ترك اين فريضه الهى پيامدهاى منفى و خطرناكى را از جهات مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى به دنبال دارد, اما اينكه مولاى متقيان در اين سخن حكيمانه از نتايج مثبت معنوى اين فريضه سخنى نگفته و از ميان پيامدهاى منفى هم به موردى خاص پرداخته و آن را برجسته كرده است, بيانگر اهميت زياد اين مورد خاص مى باشد; زيرا اگر فقير زيرفشار طاقت فرساى فقر جانش به لب رسد و در عين حال زمامداران جامعه اسلامى را كه مدعى خدمت به مردم هستند در ناز و نعمت و در نتيجه بى خبرى از ضعيفان مشاهده كند, از جا كنده مى شود. بدين ترتيب آنگاه كه بخش عظيمى از جامعه در اين وضعيت قرار گيرند و انبوهى از جمعيت و توده وسيعى از مردم با هم از جا كنده شوند و به هم بپيوندند, شورش فراگير و سيلآسايى پديد مىآيد كه همه چيز را درهم مى ريزد و تمام كاخ ها را بر سر كاخ نشينان خراب مى كند. اگر فقر به تنهايى فقير را در آستانه كفر قرار مى دهد,(6) با مشاهده تبعيض و كاخهاى برافراشته متمكنين بى درد و زمامداران مرفه در نظام اسلامى, ممكن است به نقطه اى خطرناك تر برسد. اين درحالى است كه اصل نهضت و پيروزى انقلاب و قوام و دوام نظام اسلامى همواره بر دوش همين قشر بوده است و از دست دادن آنان يعنى از دست رفتن همه چيز, كه چنين مباد!

قابل توجه است كه در راستاى همين توصيه ها و دستورالعمل هاى موكد پيشوايان معصوم و سيره عملى آنان تمام علماى راستين و مراجع بزرگ, همواره در اوج ساده زيستى و همگون با مردم عادى زندگى مى كردند و بى گمان يكى از رموز محبوبيت آنان در بين توده هاى مردم همين ويژگى بود و خواهد بود كه نمونه آن زندگى امام بود. امام علاوه در زمان مرجعيتش در نجف اشرف از جهت خانه و سطح زندگى مثل مردم عادى و طلاب معمولى بود و در دوره رهبرى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى نيز همانند توده مردم, با حداكثر رعايت صرفه جويى و قناعت زندگى كرد و علاوه بر آن, مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى و مرحوم حاج احمد آقا را نيز چنان تربيت كرده و بر زندگى آنها نظارت داشت كه آنان نيز به همين گونه زندگى كنند.(7)
بررسى و تحرير اين ويژگى در علمإ بزرگ و مراجع دينى كتاب مفصلى را مى طلبد و در اينجا به ذكر يك نمونه از قول مرحوم علامه شهيد مطهرى بسنده مى كنيم:
در شرح احوال استاد الفقهإ وحيد بهبهانى رضوان الله عليه مى نويسند: كه روزى يكى از عروسهاى خود را مشاهده كرد كه پيراهنى الوان از نوع پارچه هايى كه معمولا زنان اعيان و اشراف آن عصر مى پوشيدند به تن كرده است. فرزندشان (مرحوم آقامحمد اسماعيل شوهر آن خانم) را مورد ملامت قرار دادند, او در جواب پدر اين آيه قرآن را مى خواند:
((قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق؟)).
يعنى ((بگو چه كسى زينت هايى كه خدا براى بندگانش آفريده و هم چنين روزيهاى پاكيزه را تحريم كرده است؟)) , ايشان جواب دادند من نمى گويم خوب پوشيدن و خوب نوشيدن و از نعمتهاى الهى استفاده كردن حرام است, خير در اسلام چنين ممنوعيتهايى وجود ندارد, ولى يك مطلب ديگر هست و آن اينكه ما و خانواده ما به اعتبار اينكه پيشواى دينى مردم هستيم وظيفه خاصى داريم , خانواده هاى فقير وقتى كه اغنيا را مى بينند كه از همه چيز برخوردارند طبعا ناراحت مى شوند, يگانه مايه تسكين آلامشان اينست كه خانواده ((آقا)) در تيپ خودشان هستند; اگر ما هم در زندگى به شكل اغنيا درآئيم اين يگانه مايه تسكين آلام هم از ميان مى رود. ما كه قادر نيستيم عملا وضع موجود را تغيير دهيم لااقل از اين مقدار همدردى مضايقه نكنيم.(8)

پى نوشت ها:
1ـ غرر الحكم.
2ـ بيهقى, ج10, ص18. 3ـ نهج البلاغه دشتى/ 430
4ـ يونس / 32
5ـ قل كل يعمل على شاكلته (اسرإ / 84)
6ـ كادالفقران يكون كفرا.
7ـ گوشه هايى از ويژگيهاى امام در اين زمينه, در كتاب ((در سايه آفتاب)) به قلم نويسنده اين سطور, ذكر شده است.
8ـ سيرى در نهج البلاغه, ص229.

/

دعا و چگونگى آن

ويژگى هاى عباد الرحمن (12)
دعا و چگونگى آن

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى


قرآن در مورد دوازدهمين ويژگى ممتاز بندگان برجسته خدا چنين مى فرمايد: ((والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قره اعين واجعلنا للمتقين اماما))(1)
يكى از ويژگيهاى بندگان خاص خداوند رحمان اين است كه آنها در نيايش خود با خدا چنين عرض مى كنند: پروردگارا! از همسران و فرزندانمان مايه روشنى چشم ما قرار ده و ما را براى پرهيزكاران پيشواگردان.
اين ويژگى بيانگر آن است كه بندگان ممتاز خدا اهل دعا و نيايش هستند, ولى در دعا به كيفيت آن توجه خاص دارند, چيزهايى را از خدا مى خواهند كه بسيار مهم و سرنوشت ساز است, مانند خواستن همسران نيك, فرزندان نيك و از اين ها بالاتر از خدا مى خواهند به مقامى برسند كه پيشواى و الگوى جامعه شوند. بنابراين در اينجا دو بحث بايد مورد بررسى قرار گيرد. نخست اهميت دعا, دوم اهميت چگونگى دعا.

اهميت دعا در اسلام
در قرآن آيات متعددى بيانگر اهميت فوق العاده دعا كردن است, به طورى كه دعا به عنوان عبادت مهم به شمار آمده و بى توجهى به آن موجب استكبار و عذاب دوزخ خواهد بود.(2) و نيز خداوند مى فرمايد: ((قل ما يعبو بكم ربى لولا دعائكم))(3) بگو پروردگارم براى شما ارجى قائل نيست اگر دعاى شما نباشد, واژه دعا بيش از 25 بار در اشكال مختلف در قرآن ذكر شده, و دعاهاى پيامبران و… كه با كلماتى مانند ((رب, ربنا)) شروع مى شود, بيش از صد بار آمده است. و اين ها نشان دهنده اهميت ممتاز دعا از نظر قرآن است.
در گفتار و سيره چهارده معصوم(ع) و پيامبران نيز كمترين چيزى است كه مانند دعا مورد توجه قرار گرفته باشد, آنها همواره در وقت هاى گوناگون به مناجات, دعا و راز و نياز با خدا اشتغال داشتند. در اين راستا نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب مى كنيم:
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((الدعإ سلاح المومن و عمود الدين و نور السماوات والارض.))(4) دعا اسلحه مومن و ستون دين, و نور آسمان ها و زمين است.
نيز فرمود: ((الدعإ مخ العباده و لايهلك مع الدعإ إحد))(5) دعا مغز عبادت است, هيچ كس از اهل دعا به هلاكت نمى رسد.
به نقل امام صادق(ع) اميرمومنان على(ع) فرمود: ((احب الاعمال الى الله عزوجل فى الارض الدعإ)) دوست داشتنى ترين كارها در پيشگاه خداوند متعال در سراسر زمين دعا كردن است. سپس فرمود: ((و كان اميرالمومنين رجلا دعإ))(6) اميرمومنان على(ع) مردى بود كه بسيار دعا مى كرد.
نيز از سخنان اميرمومنان على(ع) است: ((الدعإ مفاتيح النجاح و مقاليد الفلاح)) دعا كليدهاى پيروزى و گنجينه هاى رستگارى است. ((الدعإ ترس المومن))(7) دعا سپر مومن است.
((اعجز الناس من عجز عن الدعإ))(8) كسى كه از دعا كردن ناتوان باشد, عاجزترين انسان ها است.

سه درس مهم در پرتو دعا
دعا و نيايش داراى آثار مثبت و سازنده ـ به ويژه در صفاى دل و تهذيب نفس ـ مى باشد, و مى توان از آن درس هاى فراوان آموخت, در رإس اين درس ها سه درس مهم از دعا و به عبارت ديگر سه بعد دعا است كه براى وصول به فيوضات دعا بايد هر سه, مورد توجه قرار گيرد.
1ـ دعا براى دفع بلا و روا شدن حاجت ها اثر كارساز دارد, بر همين اساس اميرمومنان على(ع) فرمود: ((ادفعوا امواج البلإ عنكم بالدعإ قبل ورود البلإ))(9) موج هاى بلاها را قبل از ورودشان, به وسيله دعا كردن از خود دفع كنيد.
2ـ در كنار دعا وهمراه آن, تضرع, خشوع و راز و نياز وجود دارد, كه چنين خصالى غرور انسان را مى شكند, و دل را آماده پذيرش امور معنوى مى سازد, و در نتيجه انسان داراى آرامش نفس, قوت قلب و روحيه عالى خواهد شد; چنان كه در قرآن مى خوانيم: ((ادعوا ربكم تضرعا و خفيه))(10) پروردگار خود را (آشكارا) از روى تضرع و در پنهانى بخوانيد.
3ـ توجه به محتواى دعاها, و معارف بلند پايه اى كه در دعاها وجود دارد, به عنوان مثال دعاى اول صحيفه سجاديه و خطبه اول نهج البلاغه از نظر معارف و مطالب بلند پايه و عرفانى, همسان هستند, توجه به اين معارف موجب ارتقإ سطح معلومات و معرفت انسان, و آشنايى بيشتر او با مفاهيم عالى اسلام خواهد شد كه در رإس آنها مسإله توحيد و خداشناسى است كه نقش مهمى در استجابت دعا و استفاضه از نورانيت دعا دارند, چنان كه در روايت آمده گروهى از امام صادق(ع) پرسيدند: ((چرا ما دعا مى كنيم ولى مستجاب نمى شود؟)) در پاسخ فرمود: ((لانكم تدعون من لا تعرفونه))(11) زيرا كسى را مى خوانيد كه او را نمى شناسيد.
به طور كلى دعا, عبادتى است كه بايد بيشترين نقش را در پاك سازى و به سازى روح و روان داشته باشد, براى وصول به اين نقش, بايد شرايط واجب, مستحب و كمال دعا را رعايت كرد, چنان كه استجابت دعا بستگى به شرايطى دارد كه حفظ آن شرايط, رابطه تنگاتنگ با تهذيب نفس و تكامل انسان دارد و مى توان گفت كه هر اندازه كه اثر مثبت دعا در انسان بروز كند, به همان اندازه آن دعا به استجابت رسيده است. براى توضيح, نظر شما را به گفتار زير جلب مى كنيم:
پيامبر(ص) فرمود: ((كسى كه دوست دارد, دعايش مستجاب گردد, بايد غذا و محل كسب خود را پاك كند.)) نيز فرمود: ((بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد, وگرنه خداوند بدان را بر نيكان شما مسلط مى كند و هرچه دعا كنيد مستجاب نخواهد شد. ))(12) در فرازى از دعاى كميل از زبان اميرمومنان على(ع) مى خوانيم: ((اللهم اغفر لى الذنوب التى تحبس الدعإ)) خدايا بيامرز گناهانى را كه مانع سر راه استجابت دعا خواهند شد. شخصى از اميرمومنان على(ع) پرسيد: ((چرا دعاى ما مستجاب نمى شود؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((زيرا; 1ـ خدا را شناختيد, ولى حق او را ادا نكرديد 2ـ به رسول خدا(ص) ايمان آورديد, ولى از دستورهاى او پيروى ننموديد 3ـ آيات قرآنى را تلاوت نموديد, ولى به دستورهاى آن عمل نكرديد. 4ـ در زبان گفتيد از آتش مى ترسيم ولى كردارتان موجب ورود به آتش دوزخ مى گردد 5ـ در زبان گفتيد بهشت را دوست داريم, ولى در عمل از بهشت فاصله گرفتيد 6ـ از نعمت هاى خدا بهره مند شديد, ولى شكر آن را بجا نياورديد. 7ـ خدا فرمود با شيطان دشمنى كنيد, شما در زبان دشمنى كرديد, ولى در عمل با او دوستى نموديد 8 ـ عيب هاى مردم را ديديد, ولى عيب هاى خود را ناديده گرفتيد, اگر نيت شما خالص باشد و امر به معروف و نهى از منكر كنيد دعايتان به استجابت مى رسد.))
روايات (13)در اين راستا بسيار است كه نشان دهنده فراهم نمودن شرايط دعا براى وصول به فيوضات دعا است, نتيجه اين كه بايد به مجرد دعا به طور سطحى و ظاهرى اكتفا نكرد, بلكه به محتوا و شرايط آن نيز توجه داشت, تا از آن بهره كافى و كامل جست.

توجه به كيفيت دعا, و پرهيز از دعاهاى بى مورد يا كم فايده
در آيه مورد بحث (74 فرقان) تصريح شده كه بندگان ممتاز خدا اهل دعا هستند, و در دعا اين سه خواسته را از درگاه خداوند دارند: 1ـ همسر شايسته 2ـ فرزند صالح 3ـ اين كه به مقامى برسد كه پيشوا و الگو و راهنماى مردم شوند, يعنى به كيفيت دعا توجه دارند, امور مهم را از خدا مى خواهند و براى تحقق آن, سعى مى نمايند, آنها مى گويند: پروردگارا! همسر و فرزندانمان را نور چشم ما قرار بده, اين تعبير (نور چشم) رمز كمال و سعادت است, چرا كه همسر و فرزند نيك موجب آرامش و سعادت انسان شده و روح و روان انسان را شاد نموده و در نتيجه باعث روشنى چشم خواهد شد, و به عبارت روشن تر, همسر و فرزندان شايسته, به زندگى انسان نور و صفا مى بخشند و باعث آبرو و روسفيدى و سربلندى دنيا و آخرت خواهند شد. چنين دعايى مفيد و داراى آثار درخشان است, به خلاف دعاهاى بيهوده و يا كم فايده كه ارزش چندانى ندارند, انسان بايد در همه چيز حتى در دعا, داراى همت عالى و نظرى بلند باشد, و در پرتو نورانيت دعا, به مقام هاى عالى برسد. تا آنجا كه دعا كند كه امام و الگوى مردم شود. نبايددعا را در امور مادى منحصر كرد, يا در پيشگاه خدا چيزهايى حقير را درخواست كرد. بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: دعاى چهار گروه به استجابت نمى رسد: 1ـ كسى كه در خانه خود نشسته و مى گويد: خدايا مرا روزى ده, به او گفته مى شود آيا به تو دستور تلاش و كوشش ندادم؟ 2ـ كسى كه همسرى (ناشايسته كه دائما او را ناراحت مى كند) دارد, و دعا مى كند كه از دست همسرش خلاص شود, به او گفته مى شود مگر حق طلاق را به تو ندادم 3ـ كسى كه اموالى داشته, و بدون گواه به ديگرى وام داده (ولى وام گيرنده منكر آن است وام دهنده دعا مى كند كه خداوند دل وام گيرنده را نرم كند, و او را به اداى وام وادار نمايد) به او گفته مى شود مگر به تو دستور ندادم به هنگام وام دادن, شاهد و گواه بگيريد.))(14)
ما وقتى كه دعاهاى پيامبران, امامان و اوليإ خدا را مورد بررسى قرار مى دهيم, مى بينيم خواسته هاى آنها هنگام دعا, بيشتر در محور امور بلند پايه معنوى, اجتماعى و سياسى بود, مثلا دعاى حضرت ابراهيم(ع) چنين بود: ((ربنا اجعلنى مقيم الصلاه و من ذريتى ربنا و تقبل دعإ))(15) پروردگارا! مرا برپا كننده نماز قرار ده, و از فرزندانم (نيز چنين فرما) پروردگارا دعاى مرا بپذير. راسخان در علم (امامان) چنين دعا كنند: ((ربنا لاتزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمه انك انت الوهاب))(16) پروردگارا! دلهايمان را بعدا ز آن كه ما را هدايت كردى (از راه حق) منحرف مگردان, و از سوى خود رحمتى بر ما ببخش, زيرا تو بخشنده اى. دعاى اصحاب كهف چنين بود: ((ربنا آتنا من لدنك رحمه و هيىء لنا من إمرنا رشدا.))(17) پروردگارا! ما را از سوى خودت رحمتى عطا كن, و راه هدايت و نجاتى براى ما فراهم ساز.
توجه به دعاهايى كه امامان ما داشتند, چنان كه در صحيفه سجاديه و مفاتيح الجنان آمده ما را به كيفيت دعا كردن آشنا مى كند, و نشان مى دهد كه چگونه دعا كنيم, مثلا امام حسين(ع) در فرازى از دعاى عرفه خود چنين به خدا عرضه مى كند: ((اللهم اجعلنى اخشاك كانى اراك, واسعدنى بتقواك, و لا تشقنى من معصيتك))(18) خدايا مرا به گونه اى از خوف و خشيت در درگاهت قرار ده كه گويا تو را با چشمانم مى نگرم, و در پرتو تقوا مرا سعادتمند فرما, و به خاطر گناه مرا تيره بخت نساز.
براى توضيح و روشن شدن مطلب, نظر شما را به داستان جالب زير جلب مى كنيم:
روايت شده: خداوند به يكى از پيامبران بنى اسرائيل وحى كرد كه به فلان عابد بگو سه دعاى تو در نزد ما مورد استجابت است, آن پيامبر وحى الهى را به آن عابد ابلاغ كرد, او موضوع را به همسرش خبر داد(19) همسرش اصرار زياد كرد كه يكى از آن دعاها را در مورد من قرار بده, عابد به اين پيشنهاد راضى شد, همسرش به او گفت: ((دعا كن خداوند مرا از زيباترين زنان زمان قرار دهد.)) عابد همين دعا را كرد, همسرش از زيباترين بانوان جهان گرديد.
زيبايى او باعث شد كه شاهان و جوانان ثروتمند و هوسباز به او دل بستند و برايش پيام دادند, شوهر مفلوك و پير و زاهدت را رها كن, با ما محشور باش, تا از هر گونه لذت هاى دنيا, بهره مند گردى.
آن زن, از اين جهت گول خورد وهمواره با شوهرش برخورد شديد مى كرد و بناى ناسازگارى مى نمود, سرانجام عابد از دست او عصبانى شد, و از دعاى دوم خود استفاده كرد و گفت: ((خدايا! همسرم را تبديل به سگ كن)).
دعايش به استجابت رسيد و او سگ شد, برادران و بستگان او نزد عابد آمدند و گفتند آبروى ما در ميان مردم مى رود, از شما التماس مى كنيم كه از دعاى سوم خود استفاده كن تا همسرت به صورت اول برگردد, آنها بسيار اصرار كردند, سرانجام عابد ناگزير از دعاى سوم خود استفاده نمود و عرض كرد: ((خدايا همسرم را به صورت اول بازگردان.)) دعا مستجاب شد, و همسرش به صورت اول بازگشت, و به اين ترتيب سه دعاى مورد اجابتش, به هدر رفت و پوچ گرديد(20) آن زاهد اگر نادان نبود مى توانست از اين فرصت اكثر استفاده را بكند, و سعادت دنيا و آخرتش را تإمين نمايد.

سه خواسته جالب در دعا
به تفسير آيه مورد بحث (25 فرقان) باز مى گرديم, در اين آيه بيان شده كه بندگان ممتاز خدا در دعاى خود به خدا عرض مى كنند: ((همسران و فرزندان شايسته, به ما عنايت كن و ما را امام و پيشواى پرهيزگاران فرما.))
اين سه خواسته از خواسته هاى بسيار مهم زندگى سعادتمندانه است, براى آن كه به اهميت اين سه خواسته سرنوشت ساز پى ببريم, به توضيح كوتاه آن مى پردازيم.

همسر شايسته و نقش آن
همسر شايسته معاون بسيار خوبى براى شوهر است, موجب زيبايى و دوام زندگى و سعادت و شادابى خواهد بود, و نقش به سزايى در نيكو داشت كانون خانواده و به سازى آن دارد, از اين رو براى گزينش و تربيت چنين همسرى بايد توجه عميق نمود. روايت شده شخصى درباره انتخاب همسر با رسول خدا(ص) مشورت كرد, آن حضرت فرمود: ((انكح و عليك بذات الدين))(21) ازدواج كن ولى بر تو باد كه با زن دين دار ازدواج كنى. امام صادق(ع) به ابراهيم كرخى فرمود: ((با دخترى ازدواج كن كه از 1 ـ خانواده اصيل و نيك باشد 2ـ داراى اخلاق خوب باشد 3ـ در او آمادگى براى فرزند دار شدن باشد 4 ـ شوهرش را در امور دنيا و آخرت يارى كند.))(22)
پيامبر(ص) فرمود: ((بهترين زنان امت من, كسانى هستندكه مهرشان اندك است و خوش رو مى باشند.))(23)
از بررسى روايات در اين راستا فهميده مى شود كه ويژگى هاى دوازده گانه زير نشانه همسر شايسته است: 1ـ دين دارى 2ـ اخلاق نيك 3ـ خوش رويى 4ـ كم بودن مهريه 5ـ آمادگى براى بچه دار شدن 6ـ زن پر محبت 7ـ داشتن عفت 8 ـ مطيع شوهر و آراستگى براى او 9ـ از خانواده اصيل و پاك 10ـ راستگو و امانت دار 11ـ خوشبو و پاكيزه 12ـ فهيم و آشنا به اداره زندگى.
امير مومنان على(ع) فرمود: ((اياكم و تزويج الحمقإ, فان صحبتها بلإ و ولدها ضياع))(24) از ازدواج با زنان كم عقل دورى كنيد, چرا كه همنشينى با آنها بلا است, و فرزندان آنها دچار تباهى است.
در روايات متعدد آمده كه هدفتان در ازدواج, مال و زيبايى نباشد, بلكه ايمان و پاكدامنى همسر را هدف اصلى قرار دهيد. پيامبر (ص) فرمود: ((هرگاه كسى با بانويى به خاطر ثروتش ازدواج كند, خداوند او را به همان ثروت واگذارد (واز بهره هاى ديگر محروم سازد) و كسى كه با زنى براى جمالش ازدواج كند, امور ناپسندى از او ببيند, و هر كس به خاطر دينش با او ازدواج كند, خدا او را محروم نكند.))(25)
بنابراين همسر شايسته از اركان مهم زندگى است, بنده ممتاز خدا هم در دعا, و هم در گزينش, به اين موضوع توجه عميق و جدى دارد. كه در پرتو چنين جديت مى تواند بخش مهم از سعادت و خوشبختى خود را تإمين كند. به گفته سعدى:
زن خوب فرمانبر پارسا
كند مرد درويش را پادشاه
چو مستور باشد زن خوب روى
به ديدار وى در بهشت است شوى

فرزندان صالح
يكى از ممتازترين اركان سعادت, داشتن فرزندان شايسته است كه به راستى مهم ترين نعمت الهى خواهد بود.
و به عكس فرزند ناصالح, بلاى بزرگ و ويران گر است كه مايه وزر و وبال و بدبختى دو جهان خواهد شد. پيامبران و اوليإ خدا هم در دعا و نيايش و هم در عمل, براى داشتن فرزند صالح, تلاش فراوان داشتند, و در تربيت و پرورش روح و روان فرزند, از هيچ عامل سازنده اى اغماض نمى كردند. امام صادق(ع) به يكى از شيعيان فرمود: وقتى كه اراده ازدواج نمودى دو ركعت نماز بخوان, و پس از حمد و شكر الهى دعا كن و در دعا بگو: ((… و از براى من از آن همسر فرزندى طيب و پاك كه خلف و جانشين صالحى در حيات من و بعد از مرگ من باشد نصيب گردان.))(26)
اميرمومنان على(ع) در گفتارى فرمود: ((سوگند به خدا من از درگاه خدا فرزندى زيباروى يا خوش اندام درخواست نكردم بلكه از پروردگارم خواستم, فرزندانى مطيع خدا و خائف در درگاه خدا به من عنايت فرمايد, به گونه اى كه هرگاه به او نگاه كنم و بنگرم كه مطيع خدا است, چشمم به خاطر او روشن گردد.))(27)
رسول اكرم(ص) فرمود: ((ان الولد الصالح ريحانه من رياحين الجنه))(28) همانا فرزند شايسته گل خوشبويى از گل هاى خوشبوى بهشت است.
در شرح حال عالم بزرگ مرحوم ملا محمد تقى مجلسى (پدر علامه محمد باقر مجلسى صاحب بحارالانوار) مى نويسند كه گفت: يك شب پس از نماز شب, حالتى برايم رخ داد كه احساس كردم اگر از خداوند خواسته اى را طلب كنم, اجابت خواهد كرد, در اين فكر بودم كه چه درخواستى كنم, ناگاه صداى فرزندم محمد باقر كه در گهواره بود بلند شد, گفتم: ((خدايا! به حق محمد و آل محمد(ص) اين كودك را مروج دين و ناشر احكام سيد رسولان محمد مصطفى(ص) قرار ده, و توفيقات سرشار به او عنايت فرما.))(29)
همين دعا باعث شد كه خداوند همه اسباب توفيق را براى محمد باقر مجلسى فراهم كرد, به طورى كه وقتى بزرگ شد روز به روز بر رشد و كمال او افزوده مى شد, و در نشر اسلام و احكام با بيان و قلم به توفيقات سرشارى نايل گرديد, و آثار فراوان و درخشان به يادگار گذاشت كه يكى از آنها كتاب بحارالانوار است كه 110 جلد مى باشد, به گفته محدث معروف حاجى نورى مقام علمى علامه مجلسى و توفيق او در ترويج اسلام به جايى رسيد كه عبدالعزيز ناصبى دهلوى در كتاب تحفه نوشته است: ((اگر دين شيعه دين مجلسى ناميده شود, بجا است, زيرا رونق و گسترش اين دين از ناحيه علامه مجلسى است…))(30)
نتيجه اين كه بزرگان به مسإله فرزند صالح اين گونه اهميت مى دادند, و آن را در سرلوحه زندگى خود مورد توجه قرار مى دادند.

امام و پيشواى مردم
بدون ترديد مقام امامت بالاترين مقامى است كه اسلام به آن اهميت بسيار داده است, آيه مورد بحث بيانگر آن است كه عبادالرحمن (بندگان ممتاز خدا) كسانى هستند كه مى خواهند در پرتو تقوا و تلاش به شريف ترين مقام برسند, پيشوا و مقتدا و الگوى مردم گردند, روشن است كه وصول به چنين مقامى بستگى به پيمودن مراحل تهذيب نفس و كسب كمالات معنوى دارد. چنان كه حضرت ابراهيم(ع) پس از آزمايش ها و طى درجات مقامات عالى, به اين مقام رسيد. و خداوند به او فرمود: ((… انى جاعلك للناس اماما))(31) من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم.
اين دعا نشان مى دهد كه بندگان ممتاز خدا بايد خود را آن چنان بسازند و داراى همت بلند شوند كه رهبر و هادى مردم گردند, و مردم از نور وجود آنها استفاده كنند, و فيوضات آنها مردم را از تاريكى ها به سوى صراط مستقيم و روشنايى ها بكشاند. و بدانند كه اگر سعى كنند در سايه تقوا و عمل صالح مى توانند به درجات عالى برسند. اين دعا و اميد و خواسته, همان است كه همه پيامبران و امامان و اوليإ خدا داراى آن بودند, چنان كه شبيه اين مطلب در دعاى امام سجاد(ع) در دعاى مكارم الاخلاق آمده است آنجا كه به خدا عرض مى كند:
((واجعلنى من اهل السداد و من ادله الرشاد))(32) خدايا مرا از افراد استوار و درست كار قرار بده, و از راهنمايان هدايت فرما.
پى نوشت ها:
1. سوره فرقان (25) آيه74.
2. سوره مومن (40) آيه 60.
3. سوره فرقان (25) آيه77.
4. شيخ يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص468.
5. علامه مجلسى, بحارالانوار, ج93, ص300.
6. اصول كافى, ج2, ص467, و 468.
7. همان, ص468.
8. بحارالانوار, ج78, ص9.
9. همان, ج93, ص289.
10. اعراف (7) آيه55.
11. بحار, ج93, ص368.
12. محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص448 و 449.
13. همان.
14. اصول كافى, ج2, ص511.
15. ابراهيم (14) آيه40.
16. آل عمران (3) آيه8.
17. اعراف(7) آيه10.
18. مفاتيح الجنان, دعاى عرفه.
19. در كتاب سياستنامه, ص222 نام اين شوهر و همسرش با عنوان يوسف و كرسف ياد شده است.
20. بحارالانوار, ج14, ص485.
21. فروع كافى, ج5, ص332.
22. همان, ص323.
23. همان, ص324.
24. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج14, ص56.
25. همان, ص31.
26. همان, ص79.
27. مناقب ابن شهر آشوب, ج3, ص380.
28. فروع كافى, ج6, ص3.
29. مستدرك الوسائل, ج3, ص408.
30. همان.
31. بقره (2), آيه124.
32. مفاتيح الجنان, دعاى مكارم الاخلاق.

/

فمينيسم در قالب فرهنگ و هنر

فمينيسم در قالب فرهنگ و هنر!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


((هفته فرهنگى ايران در كويت براى اولين بار از 15 تا 20 ارديبهشت 80 به عنوان پايتخت فرهنگى كشورهاى عربى به اجرا گذاشته خواهد شد, اركستر ملى ايران متشكل از 50 نوازنده زن و مرد قرار است دو برنامه سنتى, ايرانى در كويت اجرا كنند))
(روزنامه انتخاب 15 / 2 / 80)
اين خبر در صفحه هنرى فوق الذكر كه معمولا به عكس هاى رنگى و جذاب هنرمندان زن و مرد, داخلى و خارجى, با حجاب و بى حجاب مزين است! با تصوير رنگى گروه 50 نفره نوازندگان اركستر ملى كه زنان نوازشگر پيشاپيش گروه جلب نظر مى كردند درج شده بود. اين بهانه ما را بر آن داشت, تا در پيرامون مسائل هنرى فرهنگى از اين دست كه اخيرا رواج بازار هنر و عرصه سينما و خوراك روزنامه ها و مجلات و حتى تلويزيون ها شده است, حاشيه اى بنگاريم. خبر فوق تنها مورد نيست كه نوازنده يا خواننده زن و مرد به كشورهاى خارجى اعزام مى شوند تا هنر كشورمان را به نمايش بگذارند! بلكه طى دو سه سال اخير و از آن هنگام كه ليبراليسم فرهنگى يعنى سياست تساهل گراى غربى در فرهنگ و ارشاد و كشور ما رخنه كرد, و با عنوان آزادى زن و مشاركت زنان و مردان در همه زمينه ها پا به عرصه نهاد, و سياست تساهل و تسامح در قالب دين جا زده شد! اخبار از اين دست يكى دو تا نيست. اما نقطه نظر ما در اين مجال, فمينيسم يا زن گرايى به شيوه نوين است كه در سايه سياست فرهنگى و هنرى جارى, پرشتاب رو به گسترش است و اگر ناظران متعهد و عوامل موثر و دردمندان باغيرت براى آن چاره اى نينديشند, علاوه بر اينكه نسل جوان و نسلهاى آينده ما رفته رفته به همان ابتذال و پرتگاهى رهسپار خواهد شد كه در عصر شاهى ره مى سپرد, حيثيت نظام و آبروى اسلام را در ديد جهانيان مخدوش خواهد ساخت كه خسارتى است غير قابل جبران.
بر اينها بايد افزود حضور نمايشى چهره هاى رنگ و روغن شده زنان در كنار مردان و جوانان پسر و دختر و تصاوير و پوسترهاى هنرمندان زن و ستاره هاى جديد سينما و عرضه آن در فروشگاههاى مجاز! صوت و تصوير و استفاده ابزارى در تبليغات تجارى با عكس هاى طويل و عريض و پرجاذبه و لااباليگرانه زنان به منظور جلب مشترى براى حضور در پارتى ها و شوها و شب نشينى ها بر سر چهار راه ها و اتوبان ها كه دست آورد همان سياست تسامح و تساهل و حاصل جشنهاى فرهنگ و هنر به شيوه جديد است كه با حضور هنرمندان خارجى و داخلى برگزار مى شد و اينك به ثمر نشسته و زمينه ساز دگرگونى چهره جامعه اسلامى ما به سوى فرهنگ غربى و ضد اسلامى شده است. گواه اين مطلب فضاى پارك ها, خيابان ها, سينماها و حتى فضاهاى آموزشى و دانشگاهى است و هر روز حادثه دردناكى چون فرار دختران, تجاوز و قتل و اعتياد و اختلافات خانوادگى را موجب شده است و كسى به فكر چاره سازى نيست و با بى تفاوتى روبرو است.
شرح اين ماجراى تلخ در حوصله اين مقال نمى گنجد كه در اينجا گفتنى بسيار است, اما در حال حاضر خبر صدر مقال است, كه در حاشيه آن, به بيان چند نكته مهم مى پردازيم:
1ـ روند جارى از حضور زنان در صحنه هنر و فرهنگ بدانسان كه اشاره شد با موازين اسلامى كه كارگزاران هنرى, فرهنگى ما مدعى آنند وفق نمى دهد! نظام حاكمه و يا اجتماعى ما بخواهد يا نخواهد, هر حادثه اى كه در اجتماع ما رخ دهد و هرگونه سياستى اتخاذ شود, متإسفانه به حساب اسلام گذاشته مى شود, مخصوصا نقاط منفى كه بطور طبيعى بيشتر جلب نظر مى كند و مجال نمى دهد نقاط مثبت فرهنگى و اسلامى و ارزشى كه بحمدالله چشمگير است ظهور و بروز كند. لباس هرچند تميز و آراسته باشد, اما چند نقطه چركين كافى است كه آن را از آراستگى ساقط كند. فرد و جامعه و نظام نيز چنين اند. اگر كوچكترين عملى به نام دين و زيرنگاه نظام حكومتى ما صورت پذيرد زير ذره بين مى رود و بزرگ مى شود و بازتاب مثبت يا منفى آن در افكار عمومى رسوب مى كند و گروهى را به گمراهى مى كشاند و دشمن بهره آن را مى برد.
مسئله آزادى زن هرچند با مفهوم صحيح آن برخاسته از تعاليم عاليه اسلام است و در سايه بركات انقلاب اسلامى زنان تلاشگر و دين باور ما به ارزشهاى والايى دست يافته اند, اما بسيارى از آنچه امروزه بنام آزادى زن در جريان است اگر به حساب اسلام گذاشته شود, ظلم به اسلام است و بايد پاسخگوى آن بود. آخر چه چيز بايد معيارهاى حقوق و آزادى زن در اسلام را مشخص كند؟ جز آيات قرآن. روايات اهلبيت و سيره حسنه مسلمين از صدر نخستين تاكنون. مگر آيات قرآن از حجاب, متانت و وقار زن سخن نمى گويد. مگر اين آيه قرآن نيست كه زنان مسلمان را موظف نموده كه حتى در گفتارشان با اجنبى فروتنى نكنند كه دلهاى بيمار اخلاقى به آنها طمع بندند؟! ((فلاتخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض)) (سوره احزاب آيه32)
آيا اين سخن قاطع قرآن با آنچه امروزه در فضاى هنرى جامعه مى گذرد و هنرمندان مرد و زن صحنه هاى نمايشى و برنامه هاى هنرى به غنج و دلائل, مانند دو همسر! به گفت و شنيد و خنده و طنازى و ساير فنون هنر مى پردازند وفق مى دهد و تازه اينها در قبال آنچه در پشت صحنه ها و شوها و پارتى ها مى گذرد ناچيز است!
مگر اين آيه از قرآن نيست كه زنان را مكلف ساخته به شيوه جاهليت تبرج و خودنمايى نكنند ((و قرن فى بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولى)) (سوره احزاب آيه33)
جالب اين كه آيه فوق به جاهليت نخستين اشاره مى كند كه زنان بازيچه تمايلات نفسانى بودند كه مفهوم آن وجود جاهليت ديگرى كه در عصر كنونى پديد آمده و زن را به ابتذال كشيده و البته از دنياى استكبارى و اروپا و امريكا و كشورهاى غير اسلامى انتظارى جز اين نيست همانگونه كه در عصر ستمشاهى كه نوكرى بيگانه را داشت انتظار نبود. اما امروز كه در كشور ما اسلام و قرآن در متن سياست كشوردارى جاى گرفته توقعات بيش از اين است. نبايد ما به اين بسنده كنيم كه زنان و دختران تنها چند وجب سر انداز جلف و جذاب بر قسمتى از موى سر بيندازند كه حجاب اسلامى بر آن صدق نمى كند, و در اين پوشش هر حركت خلاف عفاف و اخلاق مرتكب شوند و ما دلخوش باشيم كه حجاب اسلامى رعايت شده و چند نوشته هم به گوشه و كنار شهر نصب كنيم كه رعايت حجاب اسلامى الزامى است! و تصور كنيم گروه امر به معروف و نهى از منكر تمام مسئوليت خود را ايفا كرده است! سخن اميرالمومنين را بياد آوريم كه مردان شهر كوفه را سرزنش نموده ومى فرمود: ((آيا شماها شرم نمى كنيد و غيرت نداريد! به من خبر داده اند كه زنان از خانه بيرون شده به بازارها كه محل تردد مردان تنومند است مى روند و تن آنها با يكديگر اصطكاك پيدا مى كند; الا تستحيون او تغارون! فانه قد بلغنى ان نسائكم يخرجن من الاسواق يزاحمن العلوج)) (مسند احمد, ج2, ص343)
اين در حالى بود كه زن عرب در حكومت اميرالمومنين(ع) در استتار كامل بود, اما بدليل تنگى معبر بازارها گاه مردان و زنان با يكديگر تزاحم داشتند, لذا آن حضرت مردان را به شرم و غيرت فراخوانده كه اين براى يك مسلمان تكليف است.
اينها و صدها توصيه ديگر اخلاقى را در منابع اسلامى بنگريم آنگاه ببينيم آيا آنچه امروزه در محيط اجتماعى ما با عنوان مشاركت مرد و زن در صحنه اجتماعى, فرهنگى و هنرى مى گذرد, با حقوق و حدودى كه اسلام براى زن مشخص كرده همسوئى دارد؟ !
2ـ عنوان فرهنگى دادن به نوازنده و خواننده نيز چيزى جز مسخ فرهنگ نيست! مگر اينكه از فرهنگ تعريف جديد و ديگرى بنا به عرف غربى داشته باشيم. مع الاسف, ما هم همين كار را كرده ايم! براى هفته فرهنگى فلان كشور (مانند كويت) نوازنده زن و مرد با عنوان اركستر ملى ايران براى اجراى برنامه هاى سنتى ايرانى, اعزام كرده ايم. فعلا سخن از هزينه هاى اينگونه اعزام ها و گروه ها از كشورى كه با بحران شديد اقتصادى و بيكارى و فقر و محروميت قشرهاى وسيعى از مردم خود روبرو است نمى گوئيم, و تنها به بعد منفى فرهنگى موضوع مى نگريم كه زيان آن از خسارت هاى مادى افزون تر است. حقيقت اين است كه با دادن عنوان فرهنگى به نوازندگى و يا عنوان استادى به نوازندگان كه باب روز شده و در مصاحبه هاى تلويزيونى ديده مى شود! از ديگر ضايعات فرهنگى كشور انقلابى ماست كه مدعى پياده كردن فرهنگ اسلام است !
سياست فرهنگى اينچنينى, سبب شده هزاران مغز فرهنگى راهى ديار بيگانه شوند و به گفته وزير علوم در سال 79, 220 هزار نخبه علمى مديريتى و صاحب سرمايه به يكى از كشورهاى بيگانه مهاجرت كنند. از سوى ديگر گروه هاى وسيعى از جوانان پسر و دختر به آلات لهو و لعب رو آورند و ابزارهاى ضرب و نواز را آشكار بغل گيرند و به كلاس هاى آموزش كه بدين منظور بطور مجاز دائر و تبليغ شده بروند و حتى در سيماى جمهورى كه در گذشته صحنه هاى نوازندگى نشان داده نمى شد. اين روزها استهجان خود را از دست داده و مواردى نشان داده مى شود, چرا كه به صورت يك فرهنگ درآمده و به نام اسلام مجوز گرفته! اما دامن اسلام را آلوده كرده و فرهنگ را به مسخ كشيده است.
3ـ استفاده ابزارى از زن با تصاوير رنگى دختران و زنان و جذب پسران و مردان به اين وسيله تا آنجا پيش رفته كه به بسته هاى آدامس هم رسيده و در مدارس در ميان دانشآموزان دست بدست مى شود. مردم ما از هر خيابان كه مى گذرند و يا به سر در سينماها و تابلوهاى تبليغاتى يا شيشه هاى مغازه هاى فروش مجاز صدا و تصوير كه مى نگرند, و به گيشه روزنامه فروشى ها كه نگاه مى كنند و عكس ستاره هاى جديد هنر را روى مجلات بنام بانوان و جوانان, مشاهده مى كنند و عكس هاى رنگى زنان شهره هنر و نمايش را در كنار مردان هنرمند! و چهره به چهره مى بينند, به ياد عصر ننگين خاندان پهلوى مىآيند كه فضاى هنر جامعه را تعدادى زنان مشهوره پر كرده بودند, تنها تفاوت آن چند وجب سرانداز جلف يا شال رنگى با زلف هاى آراسته و موهاى از هر طرف بيرون ريخته است. و اخيرا استفاده از كلاه پهلوى كه در فيلمها بكار برده شده و گاه از سيما ارائه شده, مد روز گشته است و به خيابان ها راه يافته و بدينوسيله الگوى حجاب اسلامى! عصر پهلوى را به دختران كشور اسلامى ما مى دهد! و البته در اينجا تنها سخن از ظواهر امر است كه اگر به درون وقايع بنگريم فاجعه بيش از اينهاست…
استفاده ابزارى از زنان و صداهاى نازك و جاذبه دارشان در تبليغات تجارى كه از صدا و سيما نيز به گوش مى رسد ويا آنچه در تصاوير تبليغاتى از اين دست ديده مى شود, يادآور بازاريابى غربى براى ترويج كالا و جذب مشترى به وسيله زنان است كه نمى توان آن را با مبانى اسلامى و كرامت زن مسلمان وفق داد. و مع الاسف از آنجا كه گروهى همه چيز را فداى توليد و مصرف كرده اند, اينگونه جاذبه آفرينى ها را به منظور بازاريابى, بوسيله زنان نيز توجيه كرده اند!
4ـ صدور فرهنگ به ديگر كشورها, با اعزام گروه هاى سرود و نوازش زن و مرد چيزى است كه براى كشور و انقلاب, مايه افتخار نيست فى المثل, حضور زنان نوازنده ايرانى در كويت كه به هر حال يك كشور عربى اسلامى است, اگر براى نوگرايان عرب و غرب باوران, قابل ستايش است و تلويزيون كويت با ارائه تصاوير زنده آن را مى ستايد و مى گويد: ((ايران زنده است و پيوسته حركت مى كند))!! اما براى مردم مسلمان ما نشان رجعت به جاهليت پيشين تلقى مى شود. آيا ايران انقلابى حيات خود را مديون زنان و مردان باغيرتى است كه در سايه تعاليم اسلام و ايثار و استقامت و جديت و تلاش, نهال انقلاب را بارور كردند و با حضور در عرصه هاى علمى و عملى و جهادى افتخار آفريدند و يا به چند زن و مرد نوازنده كه حضورشان در تلويزيون يك كشور خارجى ره آوردى جز بدنامى براى كشور ما ندارد و با بدآموزى و ضد تبليغ نيز همراه است.
تصور كنيد هنگامى كه زنان و دختران عرب در كويت يا جاى ديگر زنان ايرانى را با آن لباسهاى جلف در ميان جمعى از مردان با عنوان نمادين هنر در حال نواختن آلات موسيقى مى بينند آيا به ما چه مى گويند؟!
آيا زن ايرانى را مورد ستايش قرار مى دهند يا آن صحنه را نشانه اى از انحراف از مسير اسلام و گرايش به ليبراليسم اخلاقى و نظاير آن مى دانند؟ و آيا اين گروه ها و سامان دهندگانشان و حاميانشان خيانت به اسلام نمى كنند؟
بطور خلاصه پر و بال دادن به اينگونه حركت هاى زيانبار نه به سود كشور است و نه در راستاى فرهنگ و هنر به معناى انسانى اش و نه سازگار با اسلام و انقلاب و نه در شإن مردان و زنان آزاده ما. و متإسفانه معلوم نيست چه كسى كارگردان اين صحنه هاست؟
و چرا ديگران بى تفاوت به تماشا ايستاده و چرا پاره اى افراد كه نان اسلام را خورده اند با برخى نشريات و ابزارها و اماكن فرهنگى خود, مروج اين وضع شده اند؟ و چرا آنها كه مسئول امر و نهى اخلاقى در جامعه اند به پديده هاى زشت اجتماعى و فضاى باز اخلاقى عنايتى ندارند؟ اينها پرسش هايى است كه در خور پاسخ است.
شگفت اينكه در سالهاى اخير سخن از ((توسعه)) شعار رجال سياست شده, كه ثمرات توسعه سياسى و توسعه اقتصادى اش را ديديم! و اينك به توسعه اخلاقى نوبت رسيده و سدهاى اخلاقى يكى پس از ديگرى منهدم مى شود و تنها چيزى كه از آن بطور جدى سخن نمى گويند نجات نسل نو از اين سيل بنيان كنى است كه دستهاى مرموز بيگانه تعزيه گردان آن است و خود ما نيز دانسته و ندانسته شبيه سازى آن را مى كنيم.

با دست اندركاران امور فرهنگى هنرى
توصيه به دست اندركاران فرهنگ و هنر البته آنها كه درد دين دارند, اين است كه سفره تساهل و تسامح را كه ديگران پهن كردند, جمع كنند! و سياست فرهنگ و هنر را با نقش حساسى كه دارد جدى بگيرند. نگذارند ابتذال و حركت هاى خلاف شرع به نام هنر و فرهنگ در جامعه ما جاى خود را باز كند و يك فرهنگ شود. رسانه ها بويژه سيماى جمهورى اسلامى در اين ميان مسئوليت بسيار سنگين دارد, سريالها و فيلم ها كه مردان و زنان بازى مى كنند و با حجاب هاى غير اسلامى و كلاه پهلوى و آرايشهاى تند و غنج و دلائل ظاهر مى شوند با هر سياستى كه هست تجديد نظر كنند. فرهنگ سراها و حوزه هاى هنرى به هويت اسلامى انقلاب بيشتر بينديشند, ارباب مطبوعات و ناظران مطبوعاتى فضاى مطبوعات را بدست ستاره هاى سينما ندهند و به فكر نسل نو و جوانان پسر ودخترى باشند كه الگوپذيرى از خصلت هاى ويژه آنهاست و اين روند در عرصه هنر, آنان را به پرتگاه هاى ضد اخلاقى مى كشاند. گروه هاى امر به معروف و نهى از منكر از اطاق ها به محيط اجتماع بيايند و براى خنثى سازى توطئه دشمن كه جز نابودى اين نسل و تباهى آن را نمى خواهد, طرحى بيندازند, جناح هاى سياسى به جاى اينكه در مبارزه قدرت پاى بفشارند به مبارزه با مفاسد فكر كنند. صفحات حوادث وآمار جرائم را بخوانند و تإمل كنند اينها در كشورى اتفاق مى افتد كه كاروان شهيدانش هزار هزار از ميدان هاى جنگ هنوز استقبال مى شوند و اگر امروز چنين باشد, فردا كه نسلهاى بعدى پا به عرصه مى گذارند, چه خواهد بود؟! بارى سخن بسيار است و همين جا با يك بيت مقاله را ختم مى كنيم:
روزى آگه شوى از حال دلم اى صياد
كه به كنج قفسم نيست بجز مشت پرى!

/

انتظار بشر از دين 2

انتظار بشر از دين(2)

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


2ـ فوايد دين
يكى از راه هاى تبيين انتظار بشر از دين و نياز انسان به آن, بررسى فوايد دين است كه اين مسئله در كتب كلامى تحت عنوان فوائد بعثت انبيإ بررسى گرديده و در زبان جامعه شناسان از آن به كاركرد دين يا خدمات و حسنات دين ياد مى شود.
مرحوم خواجه نصير طوسى(ره) در دو كتاب كلامى خود تجريد كلام و تلخيص المحصل, جامع ترين بيان را در اين خصوص ارائه كرده است كه در آغاز, سخنان وى از تجريدالكلام نقل و سپس توضيح داده مى شود. البعثه حسنه لاشتمالها على فوائد1 كمعاضده العقل فيما يدل عليه2 و استفاده الحكم فيما لايذل3 و ازاله الخوف4 و استفاده الحسن والقبح5 و النافع والضار6 و حفظ النوع الانسانى7 و تكميل اشخاصه بحسب استعداداتهم المختلفه8 و تعليمهم الصنايع الخفيه9 و الاخلاق والسياسات10 والاخبار بالعقاب والثواب فيحصل اللطف للمكلف(1).
بعثت پيامبران به دليل اشتمال آن بر فوائدى حسن و زيباست بدون آن كه مفسده و ضررى بر آن مترتب شود وآن فوائد عبارتند از:

1ـ تإييد امورى كه عقل مستقلا آن را ادراك مى كند
توضيح مطلب آن كه امور بر دو قسمند: امورى كه عقل مستقلا آن را درك كرده و درباره آن قضاوت مى كند مانند علم انسان به نياز جهان به آفريدگار حكيم و علم و قدرت و حيات و وحدانيت او ومانند آن و امورى كه عقل مستقلا آن ها را درك نمى كند و درباره آن ها مستقلا قضاوت نمى كند مانند بعضى از مسائل اصول دين و احكام فرعى دينى در امورى كه عقل مستقلا آن ها را ادراك كرده و درباره آن ها قضاوت مى كند. نقل آن ها را تإييد و تإكيد خواهد كرد و نيز حجت بر مكلف تمام خواهد شد.
و به عبارت ديگر فايده بعثت انبيإ در آن چه كه عقل مستقلا آن ها را مى يابد تإييد آن ها و اتمام حجت بر مكلفين است.

2ـ استفاده حكم در مواردى كه عقل مستقلا آن ها را ادراك نمى كند
امورى كه عقل مستقل آن ها را ادراك نكرده و درباره آن ها استقلال در قضاوت ندارد فايده بعثت تبيين آن هاست. مثلا عقل بعضى از صفات جزئيه خداوند مانند سمع و بصر وكلام الهى و همچنين حقيقت معادو چگونگى آن و احكام الهى را ادراك نمى كند از اين جهت بايد آن ها را از نقل استفاده كند.

3ـ ازاله خوف و زايل شدن ترس
انسان به دليل عقل دريافت كه وجودش و آن چه كه از تصرف بدست مخلوق و مملوك خداوند جهان آفرين است اگر به اطاعت مشغول شود مى ترسد كه در ملك خداوند بدون اذن او تصرف كرده باشد و اگر به طاعت مشغول نشود ممكن است بر ترك طاعت كيفر ببيند زيرا خوددارى از تصرف احيانا مبغوض خداوند است و به عبارت ديگر اگر بخواهد عملى را انجام دهد بيمناك است از اين كه مجاز نباشد و اگر بخواهد همان عمل را ترك كند بيمناك است از اين كه وظيفه اش را انجام نداده باشد. از اين رو در هر دو حال از خشم خداوند بيمناك است اما بوسيله بعثت انبيإ و بيان حدود فعاليت انسان اين ترس و بيم زايل خواهد شد و او بدون بيم وظايف خود را انجام مى دهد.

4ـ رفع نياز انسان در شناخت حسن و قبح افعال و اشيإ
برخى از افعال زشت و برخى زيباست و عقل در شناخت زيبايى و زشتى پاره اى از آن ها استقلال دارد و در بعضى نيازمند به راهنما است. با بعثت انبيإ و شريعت آن ها اين نيازمندى برطرف مى شود و روشن مى شود چه چيزهايى زيبا و حسن است و چه امورى زشت و قبيح.

5ـ رفع نياز انسان در شناخت اشيإ سودمند و زيان مند
اشيايى كه در زمين وجود دارند برخى از آنها خوراكيها و داروهايى هستند كه براى انسان نافع و سودمندند و برخى از آن ها سمومى هستند كه براى انسان زيان آورند و عقل در صورتى سود و زيان آن ها را ادراك مى كند كه تجربه و آزمايش كرده باشد و آزمون و تجربه نيازمند به گذشت زمان هاى طولانى و تحمل زيان هايى است. فايده بعثت آن است كه انسان اشيإ نافع و ضار را مى شناسد بدون اين كه ضرر و خطرى متوجه او شود.

6ـ حفظ نوع انسانى
از آن جايى كه انسان طبعا مدنى و اجتماعى است و اجتماع انسان به دليل برخوردارى افراد انسانى از خودخواهى ها در معرض تنازع آدميان قرار گرفته و در نتيجه دچار هرج و مرج و اختلال نظم مى شود از اين رو نيازمند به سنت و قانونى است كه تمام افراد در مقابل آن تسليم بوده و در پرتو اجراى آن نظم و امنيت در جامعه برقرار و نوع انسانى در آن از هلاكت محفوظ بماند و آن قانون بايد از طرف شخصيت ممتازى كه افراد بشر امتياز او را بپذيرند وضع شود. از اين جهت پيامبران از طرف خداوند مبعوث مى شوند كه بشر را به طاعات ترغيب و از سيئات باز دارند. بنابراين يكى از فوايد بعثت انبيإ حفظ نوع انسانى خواهد بود.

7ـ تربيت و تكميل انسان ها به حسب استعدادهاى آن ها
به لحاظ اين كه افراد بشر از نظر ادراك كمال و تحصيل معارف و اكتساب فضايل گوناگونند, برخى از نفس قوى و قوه ادراكى نيرومندى برخوردارند و برخى از نفس ضعيف و برخى متوسط الحال هستند. فايده بعثت انبيإ آن است كه انسان ها را به حسب استعدادهاى گوناگونشان تربيت و تكميل مى كنند و آن ها را به كمال ممكن آن ها مى رسانند و به عبارت ديگر: چون عقل انسان ها متفاوت است و انسان كامل كمياب و اسرار الهى عزيزالوجود, از اين جهت انبيا مبعوث شدند كه هر مستعدى را به نهايت كمال ممكن او نايل كنند.(2)

8ـ تعليم صنايع و فنون سودمند
نوع انسان در بقاى خود نيازمند به آلات و ابزارى است كه در اثر صنعت پديد مىآيد و صنعت نيازمند به علم و فن مخصوص است كه محتاج به تمرين و تجارب است و تمرين و تجارب تدريجى و نيازمند به مرور زمان است. بنابراين يكى از فوايد بعثت انبيإ تعليم صنايع و فنونى است كه بر بشر پوشيده است, چنان كه به داوود صنعت زره سازى و به نوح صنعت كشتى سازى را آموخته است و آن ها نيز آن را به بشر آموختند.

9ـ تعليم اخلاق و سياسات
انسان در نظام زندگى و معيشت دنيوى نيازمند به علم اخلاق و سياسات است, تا در پرتو آن نفس را تهذيب و اخلاق را تكميل و منزل و شهر را تدبير و اداره نمايد. از اين رو يكى از فوايد بعثت انبيإ آن است كه بشر را به اخلاق فاضله راهنمايى و به تدبير منزل و تنظيم امور اجتماعى آگاه كند و چون تعليم اخلاق و سياست در زندگى انسان از اهميت برخوردار است خدا به پيامبرش فرمود: ((خذ العفو وامر بالعرف واعرض عن الجاهلين))(3) گذشت پيشه كن و به كار پسنديده فرمان ده و از نادانان رخ برتاب و اعراض كن. و فرمود: ((ان الله يإمر بالعدل والاحسان و ايتإ ذى القربى و ينهى عن الفحشإ والمنكر والبغى يعظكم لعلكم ت(4)ذكرون)) در حقيقت خدا به دادگرى و نيكوكارى و بخشش به خويشاوندان فرمان مى دهد و از كار زشت و ناپسند و ستم باز مى دارد به شما اندرز مى دهد باشد كه پند گيريد.

10 ـ آگاه كردن بشر به ثواب و عقاب اعمال به منظور مشمول لطف خدا شدن
انبيإ به پاداش و كيفر اعمال از طريق وحى آگاهند و با بيان خودشان بشر را به كيفر و پاداش اعمال مطلع مى سازند و اين اطلاع وسيله نزديكى بشر به طاعت و دورى از گناهان و نافرمانى ها شده و در نتيجه لطف خداوند شامل حال بندگان مى گردد.

11ـ معرفى انسان كامل به عنوان قلب عالم هستى
همان طورى كه انسان قلبى دارد كه حيات و فعاليت همه اعضإ بوسيله آن تإمين مى شود, بشريت نيز احتياج به قلبى دارد كه بر ظاهر و باطن او حكومت كند و او ولى الله خواهد بود. در زمان پيامبر(ص) ولايت الهى از آن پيامبر بود. و بعد از آن حضرت, خليفه اوست كه حجت خدا بر خلق است.(5) و اين خليفه و حجت را پيامبر به مردم معرفى مى كند.

12ـ همبستگى اجتماعى
در كتابهاى جامعه شناسى در بررسى جامعه شناسانه دين, يكى از كاركردهاى دين يا فوايد آن را همبستگى اجتماعى مى دانند.
رابرتسون اسميت ادعا مى كند: دين دو كاركرد دارد, يكى تنظيم كننده رفتار فردى براى خير همگان و ديگرى برانگيزاننده احساس اشتراك و وحدت اجتماعى. از اين رو مناسك دينى بيان تكرارى وحدت و كاركردهايى است كه اشتراك اجتماعى را تحكيم مى بخشد.(6) دوركيم نيز يكى از جامعه شناسانى است كه كاركرد دين را همبستگى مى داند و مى گويد: مناسك دين براى كاركرد درست زندگى اخلاقى ما به همان اندازه ضرورىاند كه خوراك براى نگهداشت زندگى جسمانى ما ضرورت دارد. زيرا از طريق همين مناسك است كه گروه خود را تإييد و حفظ مى كند(7) و براى تإييد اين كاركرد از دين شايد بتوان اين آيه را شاهد آورد كه قرآن مى فرمايد: ((انما الموم(8)نون اخوه)) مومنان با هم برادرند. گرچه برادرى نسبى وجود دارد ولى دايره آن محدود است اما برادرى بر محور دين دارى و ايمان دينى دايره آن وسيع و ثبات آن افزون است زيرا اساس آن بر ايمان به خدايى است كه همه انسان ها را از منشإ واحد آفريده و براساس برنامه واحد براى رسيدن به هدف واحد هدايت كرده است.

13ـ معنابخشى به زندگى
بعضى از جامعه شناسان در تحليل دين مى گويند: جوهر دين را بايد در اين واقعيت جستجو كرد كه دين در واقع واكنشى است در برابر تهديد به بى معنايى در زندگى بشرى و كوششى است براى نگريستن به جهان به صورت يك واقعيت معنادار.(9)
و شايد اين فايده از مهمترين فوايد دين باشد زيرا زمانى زندگى براى انسان معنا پيدا مى كند كه بداند هدف و معناى آن چيست و براى چه آفريده شده است و در واقع اگر ما معناى زندگى را در جهت تإمين جاودانگى و ابديت انسان تبيين كنيم به يكى از عظيم ترين و اصلى ترين فوايد دين دست يافته ايم. از اين روست كه گفته اند سر حاجت انسان به دين, جاودانه بودن و زندگى اخروى اوست و اگر جاودانگى مطرح نباشد زندگى لغو خواهد بود.
البته جامعه شناسان براى دين كاركردهاى اجتماعى ديگرى نيز ذكر كرده اند.(10)

14ـ راهنمايى هايى جهت مطمئن زيستن
يكى از فوايد دين آن است كه راهنمايى هايى را در اختيار انسان مى نهد تا زندگى براى او در مجموعه هستى ميسر و مطبوع شود و به تعبيرى بين آدمى و جهان و زندگى و خويشتن او آشتى برقرار گردد و به همه چيز به ديد مثبت بنگرد. دكتر بيل در پيامى به جهانيان, آن ها را به داشتن قدرت مثبت نگريستن فراخوانده است و گفته است: ((با اطمينان به نفس, شور و حرارت و نگرش مثبت و به كمك پروردگار مى توانى مشكلات شخصى خويش را حل كنى.))(11)
قرآن كريم نيز يكى از پيام هاى دين را اطمينان نفس مى داند و مى فرمايد: ((الا بذكر الله تطمئن القلوب))(12) دل ها با ياد خدا به آرامش مى رسد.

15 ـ پاسخ به احساس تنهايى
يكى از فوايد دين و باور دينى و ايمان به خدا و معاد اين است كه انسان خدا باور هيچگاه احساس تنهايى نمى كند. توضيح مسإله اين است كه يكى از مسائلى كه از دردهاى هميشگى انسان بوده و پيوسته از آن رنج مى برد, احساس تنهايى است و اين تنهايى انواعى دارد. گاه تنهايى فيزيكى است, يعنى در محيطى قرار گرفته كه كسى با او نيست و گاهى به معنايى است كه ديگران او را درك نمى كنند, گرچه در ميان جمع باشد از آن جهت كه موقعيت او را نمى يابند و آن چنان كه بايد از وجود او بهره نمى برند, احساس تنهايى مى كند و به اين معناست كه گفته مى شود امام تنهاست. و گاه به اين معناست كه ديگران نمى توانند نقائص و ضعف هاى او را برطرف نمايند و عميقتر از آن تنهايى به گونه اى است كه ممكن است ديگران او را درك كنند و درصدد رفع مشكلات او برآيند. اما در واقع كار را براى خود انجام مى دهند و حب الذات و خويشتن دوستى آن ها را وامى دارد تا درصدد جلب منفعت به سوى خود و دفع ضرر از خود باشندو همين كه انسان احساس كند همه به فكر خويشند, احساس تنهايى مى كند.
اما دين و ايمان دينى نقش مهمى در زدودن انواع تنهايى ايفا مى كند. زيرا انسان مومن و خداباور هيچگاه به لحاظ فيزيكى احساس تنهايى نمى كند براى اين كه باور دارد كه خداوند به او نزديك است ((نحن اقرب اليه من حبل الوريد))(13) ما از رگ گردن به او نزديك تريم و هر جا كه باشد خدا با اوست ((هو معكم اينما كنتم))(14) و در دعاها نيز مى خوانيم كه او همنشين هر كسى است كه با خدا همنشين باشد چنان كه به داوود پيامبر فرمود: به زمينيان بگو ((انى جليس من جالسنى و مونس لمن آنسى بذكرى))(15)
و هم چنين تنها موجودى كه انسان را درك مى كند خداست چرا كه ((ان الله يحول بين المرء و قلبه))(16) خدا بين انسان و تمام حقيقت او حائل مى شود ((و يعلم السر و اخفى))(17) خداوند از سر و پنهان تر از سر آگاه است و همچنين خداوند به دليل اين كه داراى علم مطلق و قدرت مطلق و رحمت مطلقه است توانايى از بين بردن نقائص و ضعف هاى انسان را دارد, چرا كه ((ان الله بكل شىء على(18)م)) و ((ان الله على كل شىء قدير))(19) و ((ان الله رووف رحيم))(20) و همچنين خداوند چون غنى مطلق است درصدد رفع مشكلات انسان برمىآيد بدون اينكه از وى توقعى داشته باشد و اگر انسان را به عبادت و اطاعت فرا خوانده و يا هدف آفرينش انسان را عبادت خود قرار داده است نفع آن به خود انسان برمى گردد. چنان كه فرمود: ((و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون ما اريد منهم من رزق و ما اريد ان يطعمون ان الله هو الرزاق ذوالقوه المتين))(21) و جن و انس را نيافريدم جز براى آن كه مرا بپرستند, از آنان هيچ روزى نمى خواهم و نمى خواهم كه مرا خوراك دهند, خداست كه خود روزى بخش, نيرومند استوار است و در جاى ديگر فرمود: ((فان الله غنى عن العال(22)مين)) يقينا خدا از جهانيان بى نياز است.

16ـ دين و تمدن
يكى از آثار و فوايد دين شكوفايى تمدن است و هر جا دين حضور پيدا كرد, تمدن جلوه هاى بيشترى از خود ارائه كرده است.
براى اين كه نقش دين در شكوفايى تمدن روشن شود, لازم است در آغاز تمدن تعريف شده و مشخصه هاى آن بيان گردد و سپس رابطه آن با دين بيان شود آن گاه مشخص شود كه نقش دين در تمدن چگونه است.
در تعريف تمدن گفته اند: تمدن عبارت است از نظم اجتماعى كه در نتيجه وجود آن خلاقيت فرهنگى امكان پذير گرديده و جريان مى يابد و امورى از قبيل پيش بينى و احتياط در امور اقتصادى, سازمان سياسى, سنن اخلاقى و كوشش در راه معرفت و بسط هنر را به عنوان عناصر و اركان تمدن شمرده اند. و گفته اند تمدن در شرايطى ظهور مى كند كه هرج و مرج و ناامنى پايان پذيرفته باشد و به جاى آن نظم و امنيت حاكم شده و در نتيجه با حاكميت نظم و امنيت, انسان مى تواند در راه كسب علم و معرفت و تهيه وسايل بهبود زندگى سير كند.
علاوه بر عوامل جغرافيايى از قبيل آب و مواد معدنى و محصولات غذايى و شرائط آب و هوايى مناسب, عوامل و اوضاع و احوال اقتصادى از قبيل كشاورزى و تجارت و صنعت و عوامل سياسى از قبيل حكومت و دولت و قانون و عوامل اخلاقى و عوامل عقلى و روحى به عنوان عوامل تمدن ياد مى شود.(23)
بعد از تعريف تمدن و مشخصه ها و عوامل آن بايد به دين و حقيقت آن توجه شود و آن اين كه دين مجموعه اى از عقايد و احكام و مقررات و اخلاق است كه براى راهنمايى انسان در جهت تحصيل سعادت واقعى در اختيار او قرار گرفته است كه در مرتبه اول انسان را از توحش حيوانيت خارج و او را به وادى حريم انسانيت وارد مى كند و با پذيرش حيات انسانى و رعايت قوانين الهى و عمل به آن چه از طريق وحى آسمانى در دسترس او قرار گرفته و كمالات عقلى و اغراض فطرى را تإمين و به سعادت ابدى بار مى يابد.
انسانى كه از حيوانيت گذر كرده و به تعقل مى رسد, عقل زمام رفتار و كردار او را به عهده مى گيرد و انسانى كه زمام رفتار و كردار او به عهده عقل او باشد, امنيت و نظم را حاكم مى كند و به دنبال حاكميت امنيت و نظم, عناصر و عوامل تمدن در چهارچوب برنامه الهى شكل مى گيرد و در واقع انسان متمدن در اين معنا انسان الهى است كه در اعمال و رفتار اجتماعى و فردى خود جز با خدا زيست نمى كند.
در بين اديان موجود, دين اسلام به لحاظ داشتن تاريخ مشخص و روشن در آفرينش تمدن نقش فوق العاده اى ايفا كرده است و كتاب هاى مختلفى در زمينه تمدن اسلامى به نگارش درآمده است.(24)
با توجه به آن چه كه در فوائد و نقش دين از ديدگاه كلامى و جامعه شناختى و تاريخى و روانشناسى مطرح شد, روشن مى شود كه از دين مى توان انتظار اين فوائد را داشت, زيرا اگر دين اين قابليت را نداشته باشد تا اين كاركردها و فوايد را داشته باشد, نمى توانست اين آثار از او بروز كند, خصوصا دينى مثل اسلام كه جامعه جاهلى زمان خود را متحول ساخته و او را در جهت علم و عقل و تفكر و رشد قرار داده است و چون اسلام چنين تإثيرى را در جامعه بشرى داشته است و اين عملكردها از او بروز كرده و مى كند شايسته است براى بيان قابليت آن به بعضى فوائد بعثت انبيإ از ديدگاه قرآن اشاره شود.

فوايد بعثت انبيإ در قرآن
گرچه قرآن كتاب هدايت است و نزول آن براى هدايت و راهيابى انسان به سعادت حقيقى نازل شده است, اما در بسيارى از آيات به فوايد خاصى اشاره مى كند كه شايسته توجه و دقت است و آن فوايد عبارتند از:
1ـ تعليم حقايقى كه انسان بدون وحى به آنها آگاهى پيدا نمى كند چنان كه مى فرمايد: ((كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا و يزكيكم و يعلمكم الكتاب والحكمه و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون.))(25)
همان طور كه در ميان شما فرستاده اى از خودتان روانه كرديم كه آيات ما را بر شما مى خواند و شما را پاك مى گرداند و به شما كتاب و حكمت مىآموزد و آن چه را نمى دانستيد به شما ياد مى دهد.
از جمله پايانى آيه استفاده مى شود كه پيامبران علومى را به انسان ها تعليم مى دهند كه آگاهى به آن از غير طريق وحى امكان پذير نبوده و انسان نمى توانست از غير راه وحى و نبوت به آن آگاه شود.
در واقع قرآن داراى دو بخش از علوم است. بخشى از معارف كه مى توان از راه استدلالات عقلى به آن دسترسى پيدا كرد و بخشى از آن از غير طريق وحى ممكن نبوده است مانند بسيارى از حقايق جهان بعد از مرگ و قيامت.

2ـ تزكيه و تربيت
در آيات قرآن يكى از فوائد بعثت را تربيت و تزكيه انسان ها مى داند چنان كه در آيات متعددى فرمود ((و يزكيهم)).(26)
مسئله تربيت انسان بيش از آن چه كه جنبه علمى دارد داراى جنبه عملى است. مربى در صورتى در كار خود موفق مى شود كه علاوه بر آموزشهاى لازم بتواند عملا الگوى كاملى براى تعليمات خود باشد و با صفات و اخلاق و اعمال خود تمام مسائل تربيتى را نشان دهد و اين در صورتى ميسر است كه پيامبرانى از جنس بشر به صورت الگوها و اسوه هايى برگزيده شوند و صفات و برنامه هاى يك انسان كامل را در عمل نشان دهند تا انسان ها به آن ها تإسى جويند و قدم در جاى قدم هاى آن ها نهند و اين مسير پر پيچ و خم را به رهبرى آن ها به پيمايند از اين رو در قرآن فرمود: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه))(27) براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى بوده است.

3ـ اقامه قسط و عدل
در قرآن كريم يكى از فوايد بعثت انبيإ را برقرارى عدالت اجتماعى مى داند و نزول كتاب و ميزان را مقدمه اى براى آن مى شمارد چنان كه فرمود: ((و لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط)) ما رسولان خود را با دلائل روشن فرستاديم و همراه آن ها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم قيام به عدالت كنند.

4ـ آزادى انسان ها
يكى از فوائد بعثت در قرآن كريم نجات انسان ها از چنگال اسارت ها است زيرا هميشه زمامداران مادى براى تثبيت موقعيت خود انسان ها را به غل و زنجير كشيده اند و امورى را بر آن ها تحميل كرده اند اما انبيإ آمده اند تا به انسان آزادى ببخشند و از بارهاى سنگينى كه بر دوش آن ها سنگينى مى كند آزاد كنند چنان كه فرمود: ((و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم))(28) يعنى پيامبر بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آن ها بود برمى دارد.
اين بار سنگين و زنجيرها عبارتند از زنجير بت پرستى و خرافات وت عادات و رسوم غلط و جهل و نادانى و قوانين نادرست و اسارت و استبداد طاغوتيان و مانند آن و انبيإ مبعوث مى شوند تا انسان ها را از انواع قيد و بند و اسارت نجات دهند.

5ـ رفع اختلاف
هميشه انسان ها از اختلاف رنج برده و جوامع بشرى در اختلاف مى سوزند و نيروهاى عظيم و امكانات فراوان به خاطر آن بر باد مى رود و اگر اختلافات در بين انسان ها از بين برود نيرو و امكانات به جا به كار گرفته مى شود و با مصرف به جاى امكانات و نيروها جهان به سوى ترقى و تكامل گام برمى دارد از اين در جهت قرآن يكى از فوائد انبيإ را رفع اختلاف معرفى كرده است و فرمود: ((كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه))(29) مردم امتى يگانه بودند پس خدا پيامبران را نويدآور و بيم دهنده برانگيخت و با آنان كتاب خود را به حق فروفرستاد تا ميان مردم در آن چه كه با هم اختلاف داشتند داورى كند.

6ـ تذكر و يادآورى نسبت به فطريات و مستقلات عقليه
انسان بسيارى از حقايق موجود عالم هستى و همچنين بسيارى از بايدها و نبايدها را با عقلش درك مى كند ولى هميشه وسوسه هايى در اين ادراك عقلى نهفته است. اينجاست كه لطف خدا ايجاب مى كند پيامبرانى را مبعوث كند تا ضمن دعوت به سوى خدا بر اين ادراكات عقلى صحه بگذارند و يا فتنه هاى واقعى خرد انسانى را با بيان خود كه از وحى آسمانى سرچشمه مى گيرد تإييد و تإكيد كند و اين چيزى است كه قرآن از آن به تذكر ياد مى كند و فرموده است: ((هذا بلاغ للناس و لينذروا وليعلموا انما هو اله واحد و ليتذكر اولوا الالباب))(30) اين قرآن ابلاغى است به همه مردم تا با آن انذار شوند و بدانند كه او معبود واحدى است و تا صاحبان مغز و انديشه متذكر شوند.

7ـ دعوت به حيات و زندگانى
از بعضى آيات قرآن استفاده مى شود كه انبيإ افراد بشر را به يك حيات جامع و كامل واقعى دعوت مى كنند چنان كه فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم))(31) اى كسانى كه ايمان آورده ايد دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را زنده مى كند.
از مطالب گذشته مى توان نتيجه گرفت كه دين و مذهب برخلاف پندار بسيارى از ساده انديشان يك مسإله شخصى و خصوصى نيست بلكه حقيقتى است كه در تمام زندگى انسان ها حضور دارد و تمام شئون زندگى را به رنگ الهى و انسانى در مىآورد.
مخالفان بعثت انبيإ و وحى الهى
چنان كه گفته شد متكلمان در بيان ضرورت بعثت انبيإ از فوائد بعثت سخن گفته اند اما در برابر اين ها گروهى نيز با بعثت انبيإ مخالفت كرده و در برابر دين الهى ايستادگى كرده و از دين نفى فايده نموده اند و اين ها خود دو دسته هستند : عده اى عالمانه به مخالفت با دين برخاسته و آن را نفى كرده اند و عده اى نيز به خاطر عدم مبالات و براى رهايى خود دين را انكار مى كنند بدون اين كه داراى مكتبى باشند كه برخى از آنان به اوباش تعبير كرده اند.(32) طبيعى است در برابر دسته دوم نمى توان بحث علمى كرد وبا بحث علمى آنان را متقاعد ساخت اما در برابر دسته اول كه شبهات عالمانه دارند مى توان شبهات آنان را ديد و شنيد وسپس به پاسخ آن پرداخت.
يكى از شبهاتى كه پيوسته در بين متكلمين مطرح بوده و آن را جواب داده اند, شبهه براهمه است, و ما هم اين شبهه را به دليل اين كه اكنون نيز آن را مطرح مى كنند, طرح و به جواب آن مى پردازيم.
1ـ براهمه مى گويند: تعليمات پيامبر از دو حال خارج نيست يا موافق عقل است يا مخالف و اگر موافق عقل باشد, نيازى به تعليمات وى نداريم, زيرا عقل ما خود قادر به ادراك و وصول به آن تعليمات خواهد بود و چنان چه مخالف عقل باشد پذيرفتن آن ها سزاوار مقام انسانيت نيست, زيرا پذيريش خلاف عقل تجاوز از حدود انسانيت و ورود در حريم بهيميت و حيوانيت است.
در پاسخ اين شبهه گفته شد اولا در مواردى كه عقل قادر به ادراك و قضاوت باشد, تعليمات انبيإ مفيد تإييد و تإكيد حكم عقل است و با بيان پيامبران اهتمام انسان به رعايت احكام عقليه بيشتر مى شود و ثانيا چه دليلى بر حصر تعليمات انبيإ در موافق عقل و مخالف عقل و به عبارت ديگر در مسائل عقل پذير و عقل ستيز اقامه شده است, زيرا امكان دارد شق سومى محقق باشد يعنى غالب تعاليم انبيإ موافق با احكام قطعى عقل نيست و مخالف با قضاوت قطعى عقل نيز نيست, بلكه عبارت است از عقايد و احكامى كه هرچند عقل به تنهايى قادر به ادراك و صدور حكم درباره آن ها نيست, ليكن آن را تجويز مى كند و دليلى براى استحاله آن ارائه نمى دهد مانند بسيارى از جزئيات اصول دين و احكام عبادات, چنان كه قرآن كريم در بيان رسالت انبيإ فرمود: پيامبران علاوه بر تلاوت آيات و تزكيه نفوس و تعليم كتاب و حكمت , حقايقى را به انسان تعليم مى دهند كه خود به تنهايى قادر بر ادراك آن ها نيست ((و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون))(33)
2ـ به دليل عقلى ثابت شده است كه خداوند حكيم است و حكيم از بندگان خود عباداتى را كه عقل بر آن دلالت نكند طلب نمى كند و از سوى ديگر دلايل عقلى بشر را هدايت مى كند به اين كه جهان آفريننده حكيم و توانايى دارد كه به بندگان خود نعمت هايى ارزانى داشته و سپاسگزارى آن نعمت ها بر آنان لازم است, از اين رو هنگامى كه خدا را با عقل و مشاهده نشانه هاى او در مخلوق شناختيم, در مقابل نعمت هاى او سپاسگزارى مى نماييم و كسى كه خدا را شناخت و شكر نعمتش را به جا آورد استحقاق پاداش الهى را خواهد داشت و اگر خدا را انكار كرده و در مقابل نعمت ها ناسپاسى كند استحقاق كيفر دارد. بنابراين لزومى ندارد كه انسان از بشرى مثل خود پيروى كند. زيرا عقل او را به معرفت خدا و سپاسگزارى او وادار مى كند, پس نياز به پيامبر و تعليمات او ندارد.(34)
پاسخ: حكم عقل به لزوم معرفت پروردگار و شكر نعمت هاى او خود دليل لزوم بعثت انبيإ است. زيرا عقل در شناخت اوصاف و كمالات خداوند و عملى كه بدان شكر منعم محقق مى شود از جهت كميت و كيفيت آن نيازمند به راهنما است و آن راهنما پيامبرانند و پيامبر اگرچه به ظاهر مانند ديگر انسان ها هستند ليكن در كمالات معنوى و اخلاق الهى از ديگران ممتازند و به خاطر همين امتياز لايق وحى الهى شده و مإمور راهنمايى ديگران گشته اند.
اما اين كه بشر در شناخت اوصاف و كمالات الهى و كميت و كيفيت سپاسگزارى به معلم و راهنما نيازمند است به دليل وجود اختلاف عقلا در آن هاست و خداوند از بندگان خود نخواسته است كه از انبيإ تعاليمى را دريافت كنند كه مخالف حكم عقل باشد, بلكه بندگان را به امورى متعبد ساخته كه عقل به تنهايى قادر به كشف آن ها نيست و در عين حال حكم به امتناع تعبد به آن امور را نمى كند.
پى نوشت ها:
1. كشف المراد, تصحيح حسن زاده آملى, ص346.
2. تلخيص المحصل, ص363.
3. سوره اعراف, 199.
4. سوره نحل, 90.
5. تلخيص المحصل, ص364.
6. جامعه شناسى دين, ملكم هميلتون ترجمه محسن ثلاثى, ص170.
7. همان, ص179.
8. سوره حجرات, 10.
9. جامعه شناسى دينى, ص239, وفصل 14 همان, ص273.
10. جامعه شناسى دين, ص210 ـ 213.
11. دين و چشم اندازهاى نو, ص127 ـ 128.
12. سوره رعد, 28.
13. سوره ق, 16.
14. سوره حديد, 4.
15. بحارالانوار, ج67, ص26.
16. سوره انفال, 24.
17. سوره طه, 7.
18. سوره مجادله, 7.
19. سوره بقره, 106.
20. سوره نور, 20.
21. سوره ذاريات, آيات 56 ـ 58.
22. سوره آل عمران, 97.
23. تاريخ تمدن ويل دورانت ج1, عوامل كلى تمدن, از ص3 تا ص136.
24. محققان به كتاب هايى چون تاريخ تمدن اسلام نوشته جرجى زيدان و علم و تمدن در اسلام, نوشته دكتر سيد حسين نصر و تمدن اسلام و عرب نوشته گوستاولوبون فرانسوى و ترجمه فخر داعى گيلانى و مانند آن مراجعه كنند.
25. سوره بقره, 151.
26. سوره جمعه, ;2 سوره بقره, 129.
27. سوره احزاب, 21.
28. سوره حديد, 25.
29. سوره اعراف, 157.
30. سوره بقره, 213.
31. ابراهيم, 52.
32. انفال, 24.
33. شرح المقاصد, ج5, ص9 ـ 10.
34. سوره بقره, 151.
35. ملل و نحل شهرستانى, ج 21, ص602.

/

سخنان معصومان عليهم السلام تقوا پيشگان

سخنان معصومان
تقواپيشگان


رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم:
((إيها الناس ان ربكم واحد و ان إباكم واحد كلكم لادم و آدم من تراب. ان إكرمكم عندالله إتقيكم و ليس لعربى على عجمى فضل الا بالتقوى.))(1)
اى مردم همانا خداى شما يكى و پدر شما يكى است, همه شما از آدم, و آدم از خاك است, همانا گراميترين شما نزد خداوند باتقواترين شماست, و عرب را بر عجم فضيلتى نيست جز به تقوا.

رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم:
((يا إباذر ما زهد عبد فى الدنيا الا انبت الله الحكمه فى قلبه, وانطق بها لسانه, و بصره بعيوب الدنيا و دائها و دوائها, و إخرجه منها سالما الى دار السلام.))(2)
اى ابوذر! هيچ بنده اى در دنيا پارسايى نكرد جز آن كه خداوند جوانه هاى حكمت را در دلش روياند و زبانش را بدان گويا ساخت و او را به زشتيهاى دنيا و درد و درمان آن آگاه كرد و او را به سلامت به دارالسلام درآورد.

رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم:
((ايها الناس انكم من آدم و آدم من طين و ان خيركم عندالله و إكرمكم عليه اليوم اتقاكم و اطوعكم لربه))(3)
اى مردم! همانا شما از آدم و آدم از گل آفريده شده است. آگاه باشيد كه امروز بهترين شما نزد خدا و باكرامت ترين شما كسى است كه تقوا و اطاعت او براى خدا بيشتر است.

رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم:
((ان الناس من عهد آدم الى يومنا هذا مثل اسنان المشط, لا فضل للعربى على العجمى و لا للاحمر على الاسود الا بالتقوى.))(4)
مردم از زمان آدم تاكنون همانند دندانهاى شانه برابرند و عرب را بر عجم و نژاد سرخ را بر سياه هيچ برترى و فضيلتى نيست جز به تقوى و پرهيزكارى.

امام على ـ عليه السلام :
((اوصيك بتقوى الله يا بنى و لزوم امره و عماره قلبك بذكره و الاعتصام بحبله. ))(5)
پسرم! تو را سفارش مى كنم كه تقواى الهى پيشه كنى و فرمانبردار او باشى و با ياد او دلت را آباد سازى و به ريسمان خدا چنگ زنى.

امام على ـ عليه السلام :
((فاعتصموا بتقوى الله فان لها حبلا وثيقا عروته و معقلا منيعا ذروته.))(6)
به تقواى الهى چنگ زنيد, زيرا آن را ريسمانى است كه دستاويزش محكم و پناهگاهى است كه قله اش بلند است.

امام صادق ـ عليه السلام :
((سئل الصادق عليه السلام عن تفسير التقوى فقال: إن لا يفقدك حيث امرك و لايراك حيث نهاك))(7)
از امام صادق عليه السلام سوال شد معناى تقوا چيست؟ فرمود: تقوا اين است كه خدا جاى تو را در جايى كه بدان فرمان داده خالى نيابد و تو را در جايى كه از آن باز داشته نبيند.

امام رضا ـ عليه السلام :
((عليكم بتقوى الله والورع والاجتهاد و ادإ الامانه و صدق الحديث و حسن الجوار فبهذا جإ محمد صلى الله عليه و آله.))(8)
بر شما باد به تقواى الهى و پارسايى و كوشش در طاعت و بندگى و اداى امانت و راستگويى و حسن همجوارى كه محمد صلى الله عليه و آله براى (تبليغ) اينها آمده است.

امام هادى ـ عليه السلام :
((من اتقى يتقى و من اطاع الله يطاع و من اطاع الخالق لم يبال سخط المخلوقين و من اسخط الخالق فلييقن ان يحل به سخط المخلوقين.))(9)
هر كس تقواى خدا را پيشه كند, ديگران از او اطاعت مى كنند و هر كس اطاعت خدا را پيشه خود سازد, از خشم مردم باكى ندارد و هر كس خداوند را خشمگين كند بداند كه دچار خشم مردم خواهد شد.
پى نوشت ها:
1. تحف العقول, ص34.
2. مكارم الاخلاق, ص463.
3. سفينه البحار, ج2, ص348.
4. مستدرك الوسائل, ج2, ص340.
5. بحار, ج77, ص199.
6. نهج البلاغه, خطبه190.
7. سفينه البحار, ج2, ص678.
8. بحار, ج78, ص348.
9. تحف العقول, ص361.

/

دانستنى هايى از قرآن نبى امي


دانستنى هايى از قرآن
نبى إمى


((قل يا إيها الناس انى رسول الله اليكم جميعا الذى له ملك السموات و الارض لا اله الا هو يحيى و يميت فآمنوا بالله و رسوله النبى الامى الذى يومن بالله و كلماته و اتبعوه لعلكم تهتدون.))( سوره اعراف – آيه 158)

بگو ايمردم من رسول خدا براى همه شما مردم هستم همان خدائى كه آسمانها و زمين از آن اوست وجز او معبودى نيست , اواست كه زنده مى كند و مى ميراند.. پس ايمان بياوريد به خدا و رسولش همان پيامبر امى (درس نخوانده) كه خود ايمان به خدا و تمام كلماتش (كتب آسمانى) دارد و از او پيروى كنيد تا هدايت شويد.

در شإن نزول آيه آمده است كه امام حسن عليه السلام فرمود : ((جإ نفر من اليهود الى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فقالوا يا محمد انت الذى تزعم إنك رسول الله و إنك الذى يوحى اليك كما يوحى الى موسى بن عمران فسكت النبى ساعه ثم قال : نعم انا سيد ولد آدم و لا فخر و إنا خاتم النبيين و امام المتقين و رسول رب العالمين قالوا : الى من الى العرب إم الى العجم إم الينا؟ فإنزل الله هذه الايه)) – گروهى از يهوديان نزد رسول خدا آمدند و گفتند : اى محمد تو ادعا مى كنى كه رسول خدا هستى و بر تو وحى نازل مى شود چنانچه بر موسى بن عمران نازل مى شد پس پيامبر مقدارى سكوت كرد سپس فرمود : آرى! من سرور فرزندان آدم هستم و اين فخرى نيست چرا كه من آخرين پيام آوران و پيشواى پرهيزكاران و رسول پروردگار عالميانم. گفتند : به سوى عرب يا عجم يا ما ؟ سپس اين آيه مباركه نازل شد.
جميعا : تإكيد بر اينكه پيامبر مربوط به گروه يا قوم خاصى نيست. پيامبر هرچند عرب است و از جزيره العرب برگزيده شده ولى پيامبر تمام مردم بدون استثنا است.
الذى له ملك السموات و الارض : او پيام رسان كسى است كه تمام قدرت در دست اوست وبر همه چيز غلبه دارد و تصرف در آسمانها و زمين مى كند بى آنكه منازعى داشته باشد. پس اگر بخواهد هر كارى را مى كند و كسى را حق سوال و جواب نيست. يعنى خدائى كه تمام قدرت از آن اوست اين رسول را فرستاده پس بايد در برابر او سر تعظيم فرود آوريد و از او پيروى نمائيد.
لا اله الا هو : دومين صفت خدائى كه پيامبر را فرستاده اين است كه جز او معبودى نيست پس اگر خود بخواهد پيامبرش را به سوى برخى از مردم يا تمام مردم مى فرستد يحيى و يميت : و سومين صفت خداوند اين است كه قدرت احيا و ميراندن در دست اوست يعنى خدا خود مى تواند همه يا برخى را زنده به هدايت كند و يا هدايتش نكند گروهى را خوشبخت و ديگران را بدبخت سازد و اصلا موثرى در وجود جز او نيست. البته هدايت تكوينى براى همه است ولى خداى بر بعضى منت مى نهد و به خاطر اعمال خودشان آنان را ايمان افزونتر مى بخشد و تقواپيشه مى سازد (البته اين مطلب بسيار دقيق و با اهميتى است و ان شإ الله به تفصيل بحث خواهد شد).
الذى يومن بالله : اگر پيامبر شما را به ايمان به خدا مى خواند خود او قبلا به خدا و تمام كتابهاى آسمانى و رسولانش ايمان آورده. او كسى است كه اگر به حكمى دستور دهد خود قبلا به آن حكم عمل مى كند و اولين مومن است تازه بالاتر از اين كه بار سنگين رسالت نيز بر دوش اوست و ضمن اينكه ايمان دارد بايد شرايع و احكام را براى تمام مردم بيان و تفسير كند و دعوتش را به آنان ابلاغ نمايد.
النبى الامى : يكى از مهمترين ويژگيهاى رسول الله اين است كه هرچند علوم اولين و آخرين را دارد ولى خود به مكتب نرفته و درس نخوانده است. اين مكتب نرفته استاد تمام انسانها و معلم بشريت است . البته در برخى روايات آمده كه ((إمى)) نسبت پيامبر به إم القرى است كه كنايه از مكه مى باشد. على بن إسباط گويد : به امام باقر عليه السلام عرض كردم : چرا به پيامبر إمى مى گويند ؟ فرمود به خاطر انتسابش به مكه و اين از سخن خدا گرفته شده كه فرمود : لتنذر إم القرى و من حولها. به هر حال ممكن است اين هم علت ديگرش باشد و گرنه قطعا درس نخواندن پيامبر و آوردن قرآن و شريعت با آن عظمت بزرگترين دليل نبوت و اعجاز اوست.
اتبعوه لعلكم تهتدون : در اينجا هدايت ديگرى مطرح است و گرنه قطعا ايمان آوردن به رسول الله و اكتفا نكردن به آن بلكه پيروى و تبعيت نمودن چنانچه در آيه آمده خود بزرگترين هدايت است. بنابراين مقصود از اين هدايت اين است كه اگر شما به پيامبر ايمان آورديد و از او پيروى نموديد خداوند شما را پاداش نيكو مى دهد و شما را به بهشت برين هدايت مى كند. پس اينجا هدايت عبارت از ثواب و بهشت است.
اميدواريم در سالروز ولادت منجى إعظم بشريت رسول خدا صلى الله عليه و آله جدا از او تبعيت كنيم و احكامش را اجرا نمائيم و مانند خود رسول الله خود نخست به احكام عمل كنيم تا ديگران نيز عمل كنند نه اينكه مردم را به وحدت و خير و فضيلت دعوت كنيم و خود از آن بيزار باشيم !!

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

صهيونيست ها محاصره اقتصادى مردم فلسطين را تشديد كردند.
500 دانشجوى محجبه در تركيه از ادامه تحصيل مرحوم شدند.1/12/79
2 فلسطينى در نتيجه تشديد درگيرى ها در سرزمين هاى اشغالى به شهادت رسيدند و 40 نفر ديگر نيز زخمى شدند.6/12/79
تظاهرات گسترده ضد آمريكايى در فلسطين و لبنان در اعتراض به سفر ژنرال پاول به منطقه انجام گرفت.8/12/79
سومين اجلاس گروه ((وى ـ 87)) در بيانيه پايانى خود اعلام كرد 8 كشور عضو, متعهد شده اند با افزايش مبادلات تجارى, در برابر جهانى شدن اقتصاد بايستند.9/12/79
صهيونيست ها به دنبال شدت درگيرىها, جنوب بيت المقدس را منطقه بسته نظامى اعلام كردند.10/12/79
دهها هزار زائر در مسجدالحرام فرياد مرگ بر آمريكا و اسرائيل سر دادند.13/12/79
منابع اسرائيلى اعلام كردند, رژيم صهيونيستى در تدارك حمله گسترده به كشورهاى عربى است.14/12/79
عمليات شهادت طلبانه يك مبارز فلسطينى در شمال تل آويو موجب هلاكت 3 صهيونيست و زخمى شدن 45 تن ديگر شد.
تروريست هاى مسلح پاكستان 10 شيعه را در پنجاب به شهادت رساندند.
يك زن فلسطينى بر اثر تيراندازى نظاميان صهيونيست به شهادت رسيد.15/12/79
حماس: عمليات شهادت طلبانه را تا اخراج كامل صهيونيستها از فلسطين ادامه خواهيم داد.27/12/79
جبهه متحد افغانستان خود را براى حمله به شهر استراتژيك تالقان آماده مى كند. 18/12/79
صهيونيست ها با بولدوزر به جان مزارع فلسطينى ها افتادند.21/12/79
افراد مسلح ناشناس با يورش به مسجدى در لاهور 7 نمازگزار را به قتل رساندند.
هشدار اتحاديه عرب به واشنگتن ; در صورت انتقال سفارت آمريكا به بيت المقدس منافع اين كشور در جهان تهديد خواهد شد.23/12/79
اعتراض مسلمانان, آمريكا را وادار به عقب نشينى كرد.25/12/79

داخلى
مديران ضعيف دستگاههاى دولتى بايد كنار بروند.15/10/79
محدوده جديد طرح ترافيك رفت و آمد مردم تهران را مختل كرد.
جشن ازدواج دو هزار زوج دانشجو در سالن اجتماعات وزارت كشور در تهران برگزار شد.
رهبر معظم انقلاب به زوجهاى دانشجو يك جلد نهج البلاغه و يك سكه بهار آزادى اهدا كردند.
سربازان وظيفه در دستگاههاى اجرايى به خدمت گرفته مى شوند.1/12/79
فعاليت شركت هاى لاتارى غير قانونى اعلام شد.
رئيس جمهور به استفاده ابزارى غرب از حقوق بشر و تروريسم انتقاد كرد.2/12/79
وزير خارجه, رعايت نكردن شئون اسلامى در همايش مقابله با خشونت را تقبيح كرد.
يك نماينده مجلس: كيهان ضد انقلاب است!
سازمان مديريت و برنامه ريزى كشور: هزينه هاى مصرفى دستگاههاى دولتى در سال گذشته 35 درصد بيش از برنامه بود.
رإى برائت سردار نظرى در حادثه كوى دانشگاه تإييد شد.3/12/79
رهبر انقلاب در ديدار اسقف اعظم اتريش: جوانان به مذهبى گرايش مى يابند كه مدافع عدالت و مظلومين است.
مراجع تقليد, طرح هاى لاتارى را غير شرعى اعلام كردند.
عضو فراكسيون مشاركت: جوسازى عليه كيهان از تريبون مجلس درست نبود.
رهبر انقلاب در ديدار اسقف اعظم اتريش: توقع ما از مسيحيت كاتوليك اين است كه به طور جدى به جنايات صهيونيست ها اعتراض كند.
رئيس جمهور در ديدار دبير كل جديد سازمان كنفرانس اسلامى: مهمترين وظيفه سازمان كنفرانس اسلامى مقابله با جنايات رژيم صهيونيستى است.4/12/79
شاهرودى: مسئولان, اصلاحات را از خود آغاز كنند.
بناى جديد مجلس با تخريب كارگاه ساختمانى آماده بهره بردارى شد.
كيهان از عبايى خراسانى شكايت كرد.
كشتى ايران بر سكوى قهرمانى جام تختى ايستاد.
محله ((خاك سفيد)) از قاچاقچيان و معتادان پاكسازى شد.
فرمانده كل سپاه نسبت به توطئه براندازى نظام هشدار داد.
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: مسئولان و فعالان سياسى براى حل ريشه اى اختلافات تهديد كننده وفاق ملى همراهى كنند.6/12/79
رهبر انقلاب در ديدار هيإت رئيسه مجلس: مجلس نبايد تضعيف شود, نمايندگان هم حرمت قواى ديگر را رعايت كنند.7/12/79
در ديدار وزير هماهنگ كننده دولت انگليس رئيس مجلس از برخورد دوگانه اروپا با حقوق بشر و تروريسم انتقاد كرد.
بزرگترين كارخانه توليد نخ نايلون خاورميانه در آستانه تعطيلى قرار گرفت.
حساب بانكى مجريان طرح هاى شبكه پنتاگونو (لاتارى) در نوشهر مسدود شد.8/12/79
رهبر انقلاب: جوانان ما هشيارانه در برابر حركت نفوذى دشمن در مدارس مى ايستند.
كنگره بزرگداشت سرداران و 16 هزار شهيد خوزستان آغاز به كار كرد.
رئيس مجلس: گروههاى سياسى بايد از ضربه زدن به امنيت ملى جدا پرهيز كنند.9/12/79
رهبر انقلاب در پرسش دانشجويان: مطبوعات آزاد مايه رشد جامعه است. اما ارزشها نبايد در پوشش آزادى پايمال شود.
شوراى نگهبان و دادگاه انقلاب به وزير كشور و نمايندگان مجلس پاسخ دادند.
كروبى: تفسير شوراى نگهبان از قانون اساسى براى همه لازم الاجراست.
رهبر انقلاب: راه مقابله با تحجر, نوانديشى و اجتهاد علمى است.10/12/79
رهبر انقلاب: از آزادى نبايد دشنه ساخت و سينه حافظان آن را نشانه گرفت.
خاتمى: بايد استعدادهاى برجسته را از محروميت نجات داد.
حقوق بازنشستگان و مستمرى بگيران فقط 13 درصد افزايش مى يابد.11/12/79
منطقه آلوده ((دهو)) در جزيره كيش تخريب شد. ((دهو)) يك خاك سفيد ديگرى در دل جزيره كيش بود.
شوراى نگهبان طرح ممنوعيت ورود نيروهاى مسلح به دانشگاهها و حوزه هاى علميه را رد كرد.13/12/79
با كاشت يك نهال توسط رئيس جمهور برنامه ملى نهضت سبز آغاز شد.
بهره بردارى از نيروگاه سيكل تركيبى شهيد منتظر قائم آغاز شد.14/12/79
رهبر انقلاب: در پيامى به كنگره عظيم حج: طلسم تحكم غرب درهم شكسته است , دنياى اسلام نسيم بيدارى را حس مى كند.
تاج زاده به جرم تخلف در انتخابات به يك سال حبس, 39 ماه انفصال و 6 سال محروميت از عضويت در هيإتهاى اجرايى و نظارت محكوم شد.15/12/79
با حضور رهبر انقلاب ضريح جديد حرم مطهر رضوى به روى مشتاقان گشوده شد.
آيه الله هاشمى رفسنجانى: اولويتهاى تعيين شده توسط رهبرى بايد ملاك عمل مسئولان قرار گيرد.
بهزاد نبوى: خاتمى نتوانست انتظارات مردم را تحقق بخشد.17/12/79
كروبى: دولت براى جوانان در حد مطلوب كار نكرده است.
مدير مسئول كيهان به دادگاه مطبوعات احضار شد.
رئيس جمهور: تضعيف قدرت پليس به منزله كاهش اقتدار حكومت است.20/12/79
خاتمى: در خدمت مردم خواهم ماند.
نخستين قطار ايران ـ سوريه از تهران عازم دمشق شد.
رئيس جمهور فردا عازم مسكو مى شود.
پايه حقوق كارگران در سال آينده 57 هزار تومان تعيين شد.
سياست هاى كلى نظام در بخش اقتصادى توسط رهبر انقلاب ابلاغ شد.
خاتمى: از رهبر معظم انقلاب اسلامى جانشين عزيز امام كه بخصوص با راهنمايى ها و حمايت هاى خود همواره دولت را پشتيبانى كرد, سپاسگزارم.21/12/79
رئيس دادگسترى: نشريه حريم به درخواست معاون حقوقى رئيس جمهور توقيف شد.
ژاپن 3 ميليارد دلار در صنعت نفت ايران سرمايه گذارى مى كند.
خاتمى: ناهماهنگى علت ركود اقتصادى است.
با امضاى معاهده ((اساس روابط و همكارىهاى متقابل)) تحركات تازه در روابط ايران و روسيه آغاز شد.
جلسه امروز مجلس در ساختمان جديد برگزار شد.
لجبازى دو عضو شوراى شهر بودجه ترافيك را 80 درصد كاهش داد.
مبشرى: 20 نفر به اتهام اقدامات براندازانه دستگير شدند.23/12/79
رهبر انقلاب: مسئولان به نام اسلام شجاعانه موضع گيرى و عمل كنند.
حسين رضا زاده بهترين وزنه بردار جهان در سال 2000 اعلام شد.25/12/79
رهبر انقلاب: مسئولان و مديران كشور, وحدت عمومى و امنيت ملى را سرلوحه كار خود قرار دهند.27/12/79
كروبى: مسئولان بايد به دغدغه هاى جوانان درباره اشتغال, ازدواج و تحصيل توجه كنند.28/12/79

خارجى
نيروهاى طالبان 300 غيرنظامى را به خاطر حمايت از جبهه متحد به قتل رساندند. 1/12/79
به دنبال جدال لفظى رئيس جمهور و نخست وزير بحران سياسى در تركيه بوجود آمد.
اجويت: رئيس جمهور به من حمله كرده و با ناديده گرفتن ادب , اتهامات سنگينى را به من وارد آورده است. اين يك بحران مهم است.
وزير خارجه آلمان به خاطر شهادت دروغ تحت پيگرد قرار گرفت.2/12/79
حسن الترابى به جبهه مخالفان رئيس جمهور سودان پيوست.3/12/79
رئيس جمهور چين در ديدار با وزير دفاع آلمان خواستار ايجاد يك ساختار چند قطبى در جهان شد.
موگابه: دخالت دست هاى ناپاك را در امور داخلى زيمباوه تحمل نخواهم كرد.
باراك از صحنه سياسى اسرائيل كنار مى رود.4/12/79
توسط يك شركت آمريكايى, داروهاى ممنوعه بر روى نوزادان آمريكاى جنوبى آزمايش مى شود.
بوش و بلر در كمپ ديويد براى مهار بحران عراق توافق كردند.6/12/79
ارمنستان از نشست مشترك با آنكارا و باكو براى حل بحران قره باغ استقبال كرد.
توافقنامه دفاعى آمريكا و كويت براى 10 سال ديگر تمديد شد.7/12/79
درگيرى هاى نژادى در جاوه اندونزى 270 كشته و 40 هزار آواره بر جاى گذاشت.8/12/79
47 افسر ناراضى در الجزاير تيرباران شد.9/12/79
ويتنام و چين گزارش حقوق بشر آمريكا را مغرضانه خواندند.
خبرگزارى آرژانتين: امريكا و اسرائيل بزرگترين توليدكنندگان وسايل شكنجه هستند.10/12/79
20 غير نظامى در تهاجم هوايى طالبان به استان باميان كشته شدند.11/12/79
دادگاه آلمان صدر اعظم سابق را به جرم فساد مالى محكوم كرد.13/12/79
يك كلاهك هسته اى در تركيه كشف شد.
7 ميليون انگليسى بى سوادند.14/12/79
مردم سوئيس به عضويت اين كشور در اتحاديه اروپا ((نه)) گفتند.
اسامه بن لادن مسئوليت حمله به ناو آمريكايى ((كول)) را پذيرفت.15/12/79
جاسوسى 20 ساله آمريكا از طريق حفر تونل در زير ساختمان سفارت روسيه افشا شد. 17/12/79
دبير كل ناتو: روسيه طرح سپر ضد موشكى امريكا را پذيرفته است.18/12/79
رئيس جمهور ايتاليا مجلس اين كشور را منحل كرد.
مالزى: ايالات متحده خود بزرگترين كشور نقض كننده حقوق بشر است.
شارون: ((قصاب فلسطينى ها)) قدرت را به دست گرفت.
اجويت: صندوق بين المللى پول مسئول بحران اقتصادى تركيه است.20/12/79
4 حزب سياسى ژاپن خواستار استعفاى فورى نخست وزير شدند.
يونسكو انهدام مجسمه هاى بودا توسط طالبان را تإييد كرد.23/12/79
على اف: براى حل بحران قره باغ به كمك نظامى آنكارا نياز داريم.25/12/79
600 سرباز اسرائيلى به خاطر خوددارى از جنگ با فلسطينى ها زندانى شدند.
پاول: نگران افزايش احساسات ضد امريكايى در خاور ميانه و خليج فارس هستيم.
تشديد بحران سياسى هند دولت واجپايى را در آستانه سقوط قرار داد.
ماجراى هواپيماى ربوده شده روسى با سه كشته در عربستان پايان يافت.27/12/79
اختلافات ارضى قطر و بحرين با رإى دادگاه لاهه پايان يافت.28/12/79

/

وصف وارستگى شرح حال شيخ محمد حسين مطهرى پدر استاد شهيد مطهري قسمت اول

وصف وارستگى
شرح حال شيخ محمد حسين مطهرى
پدر استاد شهيد مرتضى مطهرى
قسمت اول

غلامرضا گلى زواره


ميهمان مسجد
شهر فريمان در فاصله 75 كيلومترى جنوب مشهد مقدس بر سر راه ترتب جام, تايباد و مرز افغانستان قرار گرفته است كه تا سال 1313 هـ.ش آبادى كوچكى بود كه محل اسكان طوايف بربرى و تيمورى به شمار مى رفت. توسعه و گسترش اين ديار با شيوه جديد نقشه كشى, شهرسازى و فنون مهندسى از سال 1318 هـ.ش آغاز گرديد و از آن زمان رو به توسعه نهاد. فريمان توسط ارتفاعاتى كه دنباله كوههاى خراسان است احاطه شده و بلندترين آنها در شرق, كوه دال و در مغرب كوه يخ آبى و در جنوب كوههاى وقارى مى باشد.
رودخانه فريمان پس از طى 20 كيلومتر به بند فريمان واقع در يازده كيلومترى آن مى ريزد كه در ارتفاع 1360 مترى از سطح درياى آزاد قرار دارد, از منابع آب ذخيره شده در پشت اين بند براى مشروب كردن اراضى و كشت محصولاتى چون چغندر قند, غلات, سيب زمينى و غيره استفاده مى شود. از زمان احداث كارخانه قند در اين شهر, بر رونق اقتصادى فريمان افزوده شده است.(1)
فريمان از گذشته هاى دور رجال و مشاهيرى را در دامن خويش پروريده يا آن كه ميزبان بسيار خوبى براى علماى مهاجر به اين سامان بوده است.
آخوند ملا محمد على كه مرد پرهيزكار, باسواد و شجاعى بود در يكى از روزهاى ماه ذيحجه سال 1295 هجرى (به نقلى 1300 هجرى) از مشهد مقدس به صوب جنوب اين مكان باقداست مهاجرت نمود و در فريمان توقف نمود و در مسجد قديمى اين شهر كه به مسجد زارعين موسوم است اقامت كرد.
ناگفته نماند كه فريمان از قديم تيول دولت بود و به خاطر يورش اقوام و قبايلى كه در مجاورت خراسان به سر مى بردند از قبيل تركمن ها و ازبك نيروهاى دولتى و سواركاران در اين ديار خود را براى خنثى نمودن تهاجم قبايل مزبور مهيا مى كردند. خان فريمان وقتى مطلع مى شود كه عالمى خداترس اما مقاوم و شجاع در برابر ستمكاران و زورگويان به اين ناحيه آمده و قصد سكونت در فريمان را دارد به وى پيغام مى دهد كه اگر براى روضه خوانى آمده ايد ما به اندازه كافى خودمان روحانى و آخوند داريم, شما از تبليغ باز نمانيد و به جاى ديگرى كه نياز دارند برويد. گويا آن خان با همه قدرتى كه داشت از ابهت و شهامت اين روحانى ترسيده بود و مى خواست او اين ديار را هرچه زودتر ترك كند تا خيال او براى پى گيرى مقاصد باطلش كه زور و اجحاف به مردم بود راحت باشد.
اما محمد على از اين گفته خان بيمى به دل راه نمى دهد چون قلبش مشحون از ايمان است و كسى كه به خداوند توجه دارد خوف و حزنى به خويش راه نمى دهد. پس در جواب وى مى گويد: من به خانه خدا وارد شده ام و مزاحم كسى هم نمى باشم اگر خان از خانه پروردگار هم مضايقه دارد اينجا را ترك مى كنم و با او كارى ندارم!
مدتى سپرى مى شود و ماه محرم فرا مى رسد با نزديك شدن عاشورا و سالروز شهادت امام حسين(ع) و ياران باوفايش مسجد مزبور را سياه پوش نموده, كتيبه و پرچم مى زنند و از نخستين شب ماه محرم روضه خوانى آغاز مى شود. متداول بود كه اول مداحان و آخوندهاى معمولى به منبر بروند و براى ختم مجلس ملاى محل كه از همه باسوادتر بود به منبر مى رفت. اين فرد شيخ مهدى نام داشت كه پس از يك ساعت روضه خوانى به آن ملاى تازه وارد و غريب تعارف مى كند و با اشاره مى گويد: آيا شما نمى خواهيد به منبر برويد و او هم جواب مى دهد: نه چنين قصدى ندارم. محمد على تعريف كرده بود كه ديدم خان محل در كنار منبر نشست و عده اى از رجال شهر نيز در مجاورت او نشسته بودند در سوى ديگر هم مردمان عادى و كشاورزان و دامداران پرتلاش ديده مى شدند, شب دوم اين ماجرا تكرار مى شود و در سومين شب كه شيخ مهدى تعارف خود را خطاب به آن آخوند غريب تكرار مى كند ملامحمد على به وى مى گويد دو شب قبل كه از من خواستيد به منبر بروم و نپذيرفتم و جواب منفى دادم, چرا اين قدر اصرار مى كنيد؟ خان در اين ميان لب به سخن مى گشايد و خطاب به ملاى تعيين شده از طرف خودش مى گويد: آقا اين همه خواهش چه لزومى دارد شايد صاحب مجلس راضى نباشد.
چون خان اين گونه سخن مى گويد, آخوند محمد على از جاى خويش برمى خيزد و با نهايت آرامش و شجاعت بر فراز منبر مى رود و خطاب به مستمعين چنين مى گويد: شما در دو شب گذشته مشاهده كرديد كه اين آقا از من خواست برايتان روضه بخوانم كه به دلايلى قبول نكردم, اكنون كه آمده ام به خاطر اين است كه اين فرد دخالت كرده است مى خواهم به وى بگويم اگر مجلس از آن توست. پس اين علم هاى سياه و اسامى مبارك حضرت اباعبدالله(ع) بر در و ديوار چيست و اگر اين تشكيلات به امام حسين(ع) اختصاص دارد تو چه كاره اى كه در اين امور مداخله مى نمايى؟
در واقع او با اين عبارات خان شهر را سخت مورد نكوهش قرار مى دهد و پس از آن روضه اى پر هيجان براى مردم مى خواند و از منبر پايين مىآيد. مردمان زحمت كش فريمان كه از ستم خان و دار و دسته اش به ستوه آمده بودند از اين نحوه برخورد او شادمان مى شوند و از اظهاراتش نهايت استفاده را مى كنند, پس پروانه وار گرد ملا محمد على اجتماع مى كنند و از او مى خواهند: آقا شما بايد هر شب به منبر برويد, چگونه آموزنده و نزديك به دل سخن مى گويى. خيلى استفاده كرديم. شرايط به گونه اى مى شود كه خان ناگزير تسليم خواسته مردم شود و از او بخواهد خواهش اهالى را برآورده كند, همچنين از بابت آن سخن پوزش مى طلبد.
عاشورا به پايان مى رسد و در اين ميان آخوند ملا محمد على خواستار آن است كه به مشهد برگردد, عده اى از رجال شهر اجازه نمى دهند و مى گويند آقا نمى گذاريم, آخوند مى پرسد چرا؟ جواب مى دهند: وجود شما براى اين منطقه مفيد است و به دنبال آن قطار شترى به مشهد مى فرستند و تمامى لوازم زندگى وى را همراه با زن و بچه اش به فريمان مىآورند. بدين گونه آخوند ملا محمد على براى ايفاى مسووليت جديد در فريمان مى ماند و به سرعت در آنجا موقعيت خوبى به دست مىآورد و مردم به او علاقه پيدا مى كنند.(2)

توشه انديشه
نقل كرده اند شخصى كه ادعاى فضل مى كرد و خود را در منطقه فريمان باسوادترين فرد مى دانست و به خويش لقب عالم الشريعه داده بود در نامه اى خطاب به آخوند محمد على نوشت: شريعتمدارا مجلدات شرع لمعه را برايم بفرستيد تا قرائت نمايم. وى براى اين كه برترىطلبى بى مورد او را تعديل نمايد و او را متنبه كند در جوابش مى نويسد: مجلدات نيست مجلدين است, شرح لمعه است نه شرع لمعه, مطالعه نمايم, نه قرائت نمايم و در پايان نامه مى نويسد: ويل للشريعه التى انت عالمها و انا مدارها.(3)
مرحوم آخوند ملا محمد على بدان سبب اين عبارت را آورد كه آن فرد در آغاز نامه نوشته بود: شريعتمدارا وى از علماى زمان خود بود و پدرش محمد رضا نيز اهل علم و معرفت بوده است و بنا به اظهارات محمد مطهرى (فرزند شهيد مطهرى) از اجداد شهيد مطهرى چند نسخه خطى به ايشان رسيده است كه برخى از آنها عبارتند از جامع السعادات, مفتاح الفلاح, يك قرآن خطى و چند كتاب ديگر.(4)
مرحوم آخوند ملا محمد على كتابى به نام وقايع الايام به نگارش درآورده كه به خط خودش موجود مى باشد وى در آغاز اين اثر چنين نوشته است: ((هذا الكتاب المسمى بوقايع الايام فى احوال الانام و به نستعين بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله الذى جعل وقايع الايام تبصره لاولى الافهام و صير احوال الانام تذكره لذوى الاوهام و ابلى عباده بالبدإ للانام و الانتقام فى انإ السنين و الشهور والصلوه والسلام على محمد صاحب الوحى والالهام و على آله مصابيح الظلام و مفاتيح الكلام… و بعد چنين گويد بنده عاصى و غريق بحر معاصى ابن محمد رضا محمد على حشرهما الله مع النبى والولى كه اين مختصرى است از احوال انام و وقايع ليالى و ايام از بدو عالم تا هبوط آدم و از آدم تا ظهور خاتم و از خاتم تا نفخه دم. از آنچه به نظر قاصر و خاطر فاتر رسيده از كتاب متقدمين و متإخرين, از مورخين و محدثين و مفسرين, تذكره للخواص و تبصره للعوام بعون الملك العلام…
در اين كتاب مولف مطالبى به زبان فارسى و عربى دارد كه در 1004 صفحه تنظيم شده است. در خاتمه آن, پديد آورنده چند بيت شعرى را كه خود سروده آورده است:
اين رنج در اين كنج كشيديم از آن
تا در ورق دهر بماند چندان
هم تذكره اى براى خوبان گردد
هم باعث تكميل شود در ايمان
دين آيينه عيب نماى دهر است
شايد كه زغفلت برهند اهل جهان
در پايان مرحوم شيخ محمد حسين مطهرى تاريخ فوت پدر خود (محمد على) را چنين ذكر كرده است:
وفات مرحوم مولف جنت مكان يوم بيست و دوم شهر رمضان المبارك سنه هزار و سيصد و سى و چهار از هجرت نبويه.(5)
از آخوند ملا محمد على سه پسر به نام هاى شيخ مهدى, شيخ محسن و شيخ محمد حسين باقى ماند كه فرزند اول در مشهد ماند, دومين فرزند به روستايى به نام عبدل در حوالى فريمان آمد و همانجا ساكن گرديد و سومين فرزند همراه با پدر در فريمان بود و در وقت مهاجرت محمد على به اين شهر نه ساله بود.(6)

هجرت به نجف
شيخ محمد حسين در سال 1249 هـ.ش در مشهد ديده به جهان گشود و در سنين كودكى همراه پدر به فريمان مهاجرت كرد. وى مقدمات علوم حوزوى را نزد پدر و مكتب خانه هاى محل آموخت و سپس در زمان آخوند ملا محمد كاظم خراسانى از فريمان به نجف رفت و با توجه به اين كه خودش خاطر نشان نموده است: در تشييع جنازه مرحوم ميرزاى شيرازى حضور داشتم و نامبرده در سال 1312 هـ.ق رحلت كرده, مشخص مى گردد هجرت نامبرده به عتبات عاليات عراق قبل از اين سال بوده است.
همچنين شيخ محمدحسين زمان رحلت مرحوم حاج شيخ جعفر شوشترى را خوب به خاطر داشت كه معروف بود از طرف حضرت امام حسين(ع) به وى عنايتى شده بود, منبرهاى آموزنده, ارزنده و موثرى داشت به طورى كه در مردم تحول ايجاد مى كرد و افراد مستعد و فطرت هاى پاك با گوش دادن به سخنان وى عوض مى شدند و به سوى معارف قرآن و اهل بيت(ع) گرايش پيدا مى كردند, حتى مرحوم ميرزاى شيرازى در مواقعى از منبرهاى اين شيخ دانشمند استفاده مى كرد.(7)
يكى از شخصيت هايى كه شيخ محمد حسين محضرش را دريافت آيه الله حاج ميرزا على آقا شيرازى (1287 ـ 1355 هـ.ق) فرزند برومند ميرزاى شيرازى معروف مى باشد كه در حجر تربيت والد ماجدش پرورش يافت و پس از آن كه مراتب علمى خويش را متقن ساخت, لياقت شركت در حوزه درسى پدر را به دست آورد و سرانجام در سن بيست سالگى اجتهادش از سوى پدرش تصديق گرديد و بعد از وفات او مشغول تدريس گرديد. مراتب علمى و فقهى اين فقيه بزرگوار از سوى آخوند خراسانى و ديگر مشاهير علما تإييد گرديد و آوازه او در جهان انتشار يافت و در رديف مراجع بزرگ شيعه محسوب گشت. وى علاوه بر تبحر در فقه, اصول و كلام, در حكمت, طب, تاريخ و ادبيات مهارت داشت و مهمتر از اين مسايل, تقوا, زهد, اخلاق خوش, رفتار كريمانه و احتياطهاى او مشهور مى باشد. علو همت و شهامت هاشمى و قناعت مرتضوى او موجب گرديد كه حتى تحف و هداياى حاكمان و سلاطين را قبول نكند و بدين گونه عزت وارستگى از دنيا و مظاهرش و نيز استقلال نفس را بر تمامى امور فناپذير دنيا رجحان داد.(8)
سيد محسن امين خاطر نشان مى نمايد مرحوم ميرزا على آقا شيرازى(9) در مكتب متجاوز از پنجاه مجتهد تربيت يافت و در حوزه درسى پدر و ديگران همراه با اشخاصى چون سيد اسماعيل صدر, آيه الله سيد محمد شفيع كازرونى, آيه الله حاج شيخ عبدالنبى نورى, آيه الله شهيد سيد حسن مدرس حاضر مى گرديد.(10)
آيات بزرگى چون سيد عبدالهادى شيرازى, آقا ميرزا مهدى شيرازى, سيد هادى ميلانى و سيد ابوالقاسم خوئى از شاگردان او هستند و كتاب بيع المبهم از تإليفات گران سنگ اوست.(11)
مرحوم شيخ محمد حسين مطهرى رسائل و مكاسب را نزد آيه الله ميرزا على آقاى شيرازى مورد اشاره در سامرا آموخت.(12) آن مرحوم تحصيلات علوم دينى را در نجف و سامرا به پايان رسانيد و پس از مدت ها سكونت در عراق, عربستان و مصر به زادگاه خويش در شهرستان فريمان بازگشت و عمر با بركت خويش را در ترويج و نشر دين مبين اسلام و فرهنگ اهل بيت(ع) صرف نمود.(13)
آقانجفى قوچانى در كتاب سياحت شرق از دوستى ياد مى نمايد كه گويا مى گويد رفيق سرخسى شهيد مطهرى اظهار مى داشت احتمالا اين دوست وى پدر من است و آقانجفى مزبور با آن مقام علمى و اعتبار اجتماعى در حدود سال هاى 1316 هـ.ش يا 1318 هـ.ش به قم مىآمد و در مدرسه دارالشفا با شهيد مطهرى هم حجره مى گرديد.(14)

صيانت از ارزشهاى دينى
شيخ محمد حسين در صيانت از ارزشهاى اسلامى و باورهاى مذهبى سخت استقامت مى ورزيد و اجازه نمى داد مغرضان و جاهلان به فرهنگ دينى يورش ببرند و در اين راه ضمن بهره گيرى از معارفى كه نزد اساتيد خويش كسب كرده و خود به تقويت و غنا بخشى آن اهتمام ورزيده بود از افق وارستگى, تقوا, صداقت و فروتنى به مسايل مى نگريست و مى كوشيد خالصانه در دفع آفات عقيدتى گام بردارد.
يك بار فردى هتاك با ناسزاگويى هاى خود به مذهب شيعه اثنى عشرى اهانت كرده بود كه اين انسان صديق وقتى چنين تحريكات شيطانى را شنيد به شدت برآشفت و بر عليه اين علف هرز كه مى خواست در بوستان اهل بيت(ع) گلهاى معطر را تحت الشعاع قرار دهد و مردم را در خصوص رايحه روحنواز آنها در دالان شك و ترديد فرو ببرد, قيام كرد و احساسات پاك خويش را در قالب سرودن هزار بيت شعر بروز داد كه نسخه مخطوطى از اين اشعار در كتابخانه شهيد آيه الله مطهرى موجود است, چند نمونه از ابيات اين منظومه منور چنين است:
غيرت مرتضى به جوش آمد
تيغ بگرفت و در خروش آمد
گفت: بالله اگر به صورت قبر
دستى آيد رود زدستم صبر
بكشم ذوالفقار كافر كش
بكشم هر منافق سركش
بگرفتند راه خانه خويش
خجل و شرمسار و سر در پيش(15)
شيخ محمد حسين مطهرى از خطى خوش و نيكو برخوردار بود و اين هنر را در جهت حفظ ميراث دينى بكار برد ونمونه هاى زيادى از خط ايشان موجود است از آن جمله كتاب ((قطر الندا))ى ابن هشام را با حوصله و دقت فراوان نوشته كه اين اثر از نامبرده به عنوان نسخه اى نفيس به يادگار مانده است.

معلم مرتضى
محمد تقى مطهرى ـ برادر استاد شهيد مرتضى مطهرى ـ مى گويد: پدرم شيخ محمد حسين ـ خيلى كتاب داشت و آنها را با سليقه خاصى طبقه بندى كرده بود و اگر نظم آنها به هم مى خورد ناراحت مى شد از آن سوى برادرم مرتضى در سن پنج سالگى به كتاب علاقه داشت و به كتابخانه پدرم مى رفت و چون اغلب كتب بزرگ و نسبتا سنگين بودند و او قدرت جابجايى آنها را نداشت كتابها روى زمين مى افتادند, پدر عصبانى مى شد و مى گفت جلو اين بچه را بگيريد و مادرم مى گفت بچه به كتاب علاقه دارد او را به مكتب بفرست, پدر مى گفت: آخر سنش اقتضا نمى كند. سرانجام وى را به مكتب فرستادند, صاحب مكتب خانه شيخ على قلى نام داشت.(16)
شهيد مطهرى تا سن دوازده يا سيزده سالگى نزد پدر مقدمات را آموخت و دو سال هم به اتفاق برادرش آقا محمد على مطهرى در مدرسه ابدالخان مشهد تحصيل مى نمودند كه ماجرايى آن دو را به فريمان بازگرداند. در سال 1312 هـ.ش بين مالكان اختلاف افتاد و رضاخان اين شهر را تصرف كرد. بلافاصله شروع به خيابان كشى كردند و در سال 1314 كه رضاشاه به مشهد آمد او را براى ديدن فريمان آوردند. او با همان عصا و شنل در فلكه اى ايستاده بود و وزرا و مردم نيز همه در اطراف بودند كه ناگهان زنبورى درشت و قرمز در يقه او افتاد و نيشش زد, معالجات اطبا فايده اى نبخشيد و قرار بود براى ناهار در فريمان بماند ولى به خاطر همين ماجرا از اين برنامه صرف نظر كرد سپس دستور دادند كه آن فلكه را وسيع كنند, منزل شيخ محمد حسين مطهرى پشت همان فلكه افتاد و در سال 1314 كه مرتضى و برادرش در مشهد مشغول تحصيل بودند خبر دادند كه منزلشان را خراب كرده اند و اسباب و اثاثيه آن را بيرون ريخته اند, به همين خاطر آندو نتوانستند ادامه تحصيل دهند و مجبور شدند يكى دو سال در فريمان و قلندرآباد كتابهاى پدر را مطالعه كنند.(17)
مرتضى در دامان پر مهر مادرى مهربان و تحت تربيت پدرى فاضل و اهل فضيلت رشد كرد, نعمت زيستن در خانه اى آكنده از راستى, درستى, دانايى اثرى بس خجسته بر اين نوباوه گذاشت و نقش پدرش يعنى عالم روحانى حاج شيخ محمد حسين در تربيت روحى و معنوى او بسيار مفيد و سازنده بود.(18) استاد شهيد در ابتداى كتاب ((داستان راستان)) چنين نوشته است: ((اين اثر ناچيز را به پدر بزرگوارم آقاى حاج شيخ محمد حسين مطهرى ـ دامت بركاته ـ كه اولين بار ايمان و تقوا و عمل و راستى معظم له مرا به راه راست آشنا ساخت اهدا مى كنم. مرتضى مط(19)هرى.))

مربى معنوى
استاد مطهرى در يادداشت هاى خود مى نويسد: يكى از علل عدم موفقيت در تزكيه نفس اين است كه تعليم اخلاق در ميان ما به صورت تعليم و تدريس وجود دارد نه به صورت سازندگى و درمانگرى. به گفته بزرگان احتياج به معلم و دليل راه را در زندگى حضرت موسى(ع) به خوبى مى بينيم آن حضرت در ابتدا مإمور مى شود كه در خدمت شعيب پيامبر چند سالى را بگذراند تا آماده آن شود كه در وادى دين قدم نهاده شنواى نداى جانبخش ((انى انا الله)) حضرت حق شود و در آخر كار كه مقتدا و صاحب تورات مى شود مإموريت مى يابد كه از حضرت خضر(ع) علم لدنى فرا بگيرد:
قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى
مولوى هم مى گويد:
پير را بگزين كه بى پير, اين سفر
هست بس پر آفت و خوف وخطر
هر كه او بى مرشدى در راه شد
او زغولان گمره و در چاه شد
گر نباشد سايه مير اى فضول
بس تو را سرگشته دارد بانگ غول
ديگرى مى گويد:
من به سر منزل عنقا به خود بردم راه
قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم.
امام سجاد(ع) در دعاى مكارم الاخلاق فرموده اند: ((و وفقنى لطاعه من سددنى و متابعه من ارشدنى)) يعنى: خدايا مرا به فرمانبردارى آن كه به راه راستم آورد و پيروى آن كه راهنماييم كرد توفيق ده.(20)
استاد مطهرى خود از جمله شخصيت هاى موفقى بود كه در زندگى از دلالت عالمان ربانى و مربيان الهى برخوردار بوده است. اگر ملاحظه مى كنيم كه لحظات گوناگون حيات پربركتش با ياد خدا و ذكر حق عجين بوده و سرانجام به فوز بزرگ شهادت و لقاى محبوب نائل شده است از آن روست كه با اخلاص تمام در مسير تزكيه و تهذيب نفس تلاش كرده و خداوند نيز در يافتن معلمان ربانى موفقش داشته است. معلمانى كه با همراهى آنان قطع مراحل سلوك را كرده و با ارشادشان به كوى عشق جانان گام نهاده است, از نوشته ها و سخنان آن شهيد بزرگوار برمىآيد كه پدر پرهيزگار و بزرگوارشان كه تا آخر عمر بيدار دلى مجتهد و شب زنده دار بودند نياى استوار شخصيت ربانى او را پى ريزى كرده اند و پس از پرورش هاى اخلاقى آن مرد بزرگ موفق شده محضر يازده نفر از علماى راستين را درك كند.
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در تاريخ15 ارديبهشت 1378 در ديدار با معلمان و كارگران خاطر نشان نموده اند: ((… مطهرى (رضوان الله تعالى عليه) در دامان چند معلم خوب پرورش يافته بود كه اولش پدر خودش بود. بعضى پدرها معلمند. بهترين معلمند. آن معلم خوب اين مرد بزرگ را پديد آورد. شهيد مطهرى از پدر خود خيلى بالاتر و بزرگ تر بود. من پدر بزرگوار ايشان را هم زيارت كرده بودم. مطهرى انسان استثنايى برجسته اى در زمان خودش بود كه از مقام پدر خيلى بالاتر بود اما آن پدر بود كه اين مرد بزرگ را توانست بوجود بياورد و در دامان خود تربيت كند.))(21)
در مصاحبه اى از حضرت آيه الله العظمى خامنه اى پرسيده بودند: استاد مطهرى چرا استاد مطهرى شد, ويژگى ها و خصوصيات برجسته اى كه استاد را از ديگران ممتاز مى كند چيست و چه عواملى در تكوين شخصيت اين شهيد بزرگوار و اين حاصل عمر امام موثر بوده است؟ ايشان در پاسخ فرموده اند:
((.. اولا محيط خانوادگى آقاى مطهرى يك محيط ممتاز بود, پدر ايشان جزو روحانيونى بود كه از جنبه هاى معنوى و زهدو تقوا يك فرد ممتاز بود, خود مرحوم مطهرى عميقا به پدرشان ارادت مى ورزيد و احترام پدرش را در حد زياد و كم نظير نگه مى داشت. ايشان جلوى پدرش هرگز من نديده بودم شوخى كند بارها اتفاق افتاده بود در جلساتى كه ما در مشهد با آقاى مطهرى داشتيم پدر ايشان هم حضور داشت ايشان در مقابل پدرشان بقدرى مودب برخورد مى كرد اين حاكى از اين بود كه عميقا براى پدرشان احترام قائل بودند, خود ايشان هم بارها مى گفت من انس به عبادت و ذكر و اخلاق اسلامى را از پدرم ياد گرفتم. اين يكى از عوامل موثر در شخصيت ايشان [بود]… بنابراين شخصيت ايشان از فريمان و در خدمت پدر مومن ربانى آگاهش آغاز شد… و همه اين عناصر مختلف محيط خانوادگى پدر, محيط حوزه علميه قم, استادانى مثل امام خمينى و علامه طباطبايى در تكوين اين شخصيت موثر بود…))(22)
حضرت آيه الله خامنه اى در جاى ديگر اشاره فرموده اند كه: ((.. از جمله خصوصياتى كه در اين مورد در ايشان[ شهيد مطهرى] مشاهده كردم و خيلى هم براى من جالب بود, احترام عجيبى بود كه ايشان براى پدرشان قائل بود. پدرش روحانى محترمى در فريمان بود, آدم خوبى بود اما ساكت با اين كه شايد ساعت هاى متمادى من با ايشان در مشهد در منزل مرحوم آيه الله مطهرى (رضوان الله تعالى عليه) هم مجلس شده بودم و نيز هر وقت ايشان مىآمدند پدر ايشان را در رفت و آمدها و جلسات مى ديدم هيچ وقت صحبت كردن ايشان را نديده و نشنيده بودم, اما مرحوم مطهرى عجيب براى ايشان احترام قائل بود در حالى كه قطعا مرحوم مطهرى رتبه فكرى بالاترى داشتند, اما به قدرى در مقابل پدر خاضع بودند كه حد نداشت علت اين بود كه مى گفتند: اول كسى كه مرا به مسايل معنوى و حال و عبادت هدايت كرد پدرم بود. مى گفتند پدرشان از دوران كودكى و نوجوانى ايشان را به قرآن خواندن وادار كرده بود….)).(23)
از استاد شهيد بيش از هفتاد نامه به پدرشان ـ در ايام طلبگى و پس از آن ـ به يادگار مانده كه در تمامى آنها پدر خويش را با عبارت ((روحى فداك)) مورد خطاب قرار داده اند. متن يكى از اين نامه ها به شرح ذيل است: ((روحى فداك, اميد و آرزو و درخواستم از درگاه خداوند متعال همواره اين بوده و هست كه سايه مبارك آن قبله مكرم معظم را بر سر همه ما باقى بدارد و به همه ما توفيق دهد كه مشمول دعوات خيريه شما بوده باشيم و به لطف و عنايات خود آن دعاها را درباره ما با همه عدم قابليت مستجاب فرمايد بمحمد و آله الطاهرين… خدا را شكر مى كنم كه در زندگى محتاج نيستم, روزى كفاف دارم, به سلامتى و بهداشت خودم و فرزندانم مى رسم وظايف دينى خود را به لطف خدا انجام مى دهم. به كار و تحصيل و تربيت فرزندانم رسيدگى مى كنم. من بر كار مسلطم نه كار بر من. على الظاهر در جريان زندگى مظالمى به گردنم نمىآيد. نانى كه مى خورم نان كار و زحمت است, آبرو و احترامم محفوظ است. مرتضى مطهرى 1344/7/5))(24)
ادامه دارد.
پى نوشت ها:
1 . جغرافياى كامل ايران, گروهى از مولفان, ج1, ص631, سرزمين و مردم ايران, عبدالحسين سعيديان, ص802 .
2 . مصاحبه اختصاصى با محمد تقى مطهرى (برادر شهيد مرتضى مطهرى) در تاريخ 15 بهمن 1376 و 19 اسفند 1376, پاره خورشيد, ص67 ـ 69.
3 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى استاد شهيد مرتضى مطهرى, ج 3, ص161.
4 . همان, ص173.
5 . لمعاتى از شيخ شهيد, ص31.
6 . پاره خورشيد, ص69.
7 . همان.
8 . گنجينه دانشمندان, محمد شريف رازى, ج5, ص434, ريحانه الادب, مدرس تبريزى, ج6, ص68.
9 . وى را نبايد با حاج ميرزا آقا شيرازى كه استاد آيه الله مطهرى در اخلاق است اشتباه گرفت.
10 . ناصح صالح, از نگارنده, ص345.
11 . مصاحبه با آيه الله سيد رضى شيرازى, مجله حوزه, شماره50 ـ 51, ص17.
12 . همان, ص26.
13 . ويژه نامه استاد شهيد مرتضى مطهرى, مقاله مجتبى مطهرى, ص14.
14 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى شهيد مطهرى, ج 1, ص63.
15 . لمعاتى از شيخ شهيد, ص31.
16 . پاره خورشيد, ص75.
17 . همان, ص51.
18 . شهيد مطهرى مرزبان بيدار, محمد خردمند, ص21.
19 . نك: مقدمه كتاب داستان راستان.
20 . از يادداشت هاى شهيد مطهرى, دفتر 89, به نقل از جلوه هاى معلمى استاد, ص24 ـ 25.
21 . روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 5762 (16 / 2 / 1378)
22 . مصاحبه با حضرت آيه الله خامنه اى, مجله پيام انقلاب شماره 30, (12 / 2 / 1360) ص32.
23 . نك مجله عروه الوثقى, نهم ارديبهشت 1361 و نيز ويژه نامه كيهان 12 / 2 / 61.
24 . متن اين نامه در كتاب لمعاتى از شيخ شهيد آمده است. (نك: ص22)

/

صراط الله را شهيدش كردند

صراط الله را شهيدش كردند ! !

حجه الاسلام اصغر بابايى


درآمد:
سخن گفتن و قلم زدن در مورد شخصيتى كه به ((صراط الله)) معروف و مشهور هست, كار آسانى نيست. همانطوريكه دشمنان تمام توان خويش را بكار گرفتند تا آقايى و همت بلند امام حسن(ع) را تغيير دهند ولى نتوانستند و معجزه آسا عاجز ماندند و به فرموده شيخ كاظم ازدى:
((نيزه و نيش دشمن همه اعضايشان را تغيير داد مگر آقايى و همت بلندشان كه از تغيير در امان است.))
همين سان دوستان هم كه تمام توان خويش را بكار گرفتند تا آقايى و همت بلند امامان و امامت را آنطوريكه شايسته شإنشان است معرفى كنند نتوانستند. چون واژه ها لالند و همسان مرغان بى پر و بالند.
آنچه مهم است و مشكل گشا, اين است كه ما با واژه هاى ويژه اى كه در وجدانمان نقش بسته است مقام امامان و امامت را درك كنيم و وقتى از حسن بزرگ و صلح اكبر وى, سخن مى گوئيم, خودمان در عمل ((حسن هاى كوچكى)) باشيم كه پست سر ((حسن بزرگ)) در حركت باشيم و معنى مقتدا و الگو قرار دادن امام غير اين نمى تواند باشد.
اگر در عمل و زندگى شيعيان ((روح امام)) و ((روح امامت)) حضور نداشته باشد و آن دقتهاى بسيار زيباى زندگى امامان(ع) در زندگى شيعيان اجرا نگردد و اگر به آن سنت عملى, گفتارى و امضايى امامان(ع) با ديده و بينش دقيق و عميق ننگريم و سپس آن را در زندگى خودمان اجرا نكنيم و اگر خودمان را صاحبان اصلى سنت اصيل ندانيم چگونه مى توانيم ادعاى انسان اسلامى و انسان ويژه ـ شيعه ـ را داشته باشيم؟!
در اين مقاله كوتاه, در واقع درصدد آن هستيم كه بدانيم:
((بر امام حسن(ع) چه گذشت؟))
و چگونه مى توان زندگى حسنى داشت؟
از اين رو, تلاش كرديم فضايى كه امام(ع) در آن فضا قرار داشت و چه تصميمى مى توانست در آن اوضاع و احوال بگيرد ترسيم بكنيم تا خواننده عزيز را به سيماى درست زندگى امام مجتبى (ع) آشنا كنيم.
امام حسن(ع) در يك فضايى زندگى مى كرد كه در واقع در محاصره دشمن بود. از دشمن اصلى كه بگذريم, امام با تيپ هايى سر و كار داشت كه به نام جهاد و دفاع از او از كوفه بيرون آمده بودند و پس از مدتى كوتاه در چهره دشمنان خونين او ظاهر گشته بودند.
در يك چنين فضايى امام(ع) چه استراتژى را مناسب مى دانست و به دنبال آن با امام(ع) چه كردند, كه نبايد مى كردند!

واژه ها لالند:
واژه ها لالند, در معنا مى مانند
همچو غربالند, مرغ بى پر و بالند.(1)
با واژه ها نمى توان شخصيت امامان(ع), را شناخت يا شناساند. همانطوريكه با كشيدن آب از غربال, ((نمى)) بيش ((ته)) آن باقى نمى ماند با واژه ها هم ((نمى)) از شخصيت امامان(ع) عايد انسان مى گردد و در حد ((نمى)) ما را به شناخت شخصيت امامان(ع) نزديك مى كنند.(2)
شناخت عميق از شخصيت امام حسن(ع) را, بايد در وجدانهاى بيدار يافت وگرنه از راه واژه ها, نمى توان به شناخت حقيقى مقام امام حسن(ع) دست يازيد.
واژه ها, مرغان بى بال و پرى هستند كه ياراى پرواز بر اين قله رفيع را ندارند.
اينكه در زيارت امام حسن مجتبى(ع) آمده است:
((السلام عليك يا صراط الله))(3)
سلام بر تو باد اى راه راست خدا.
خود اين جمله و واژه, دركش بسيار سخت است تا چه رسد به اينكه انسان بخواهد به حقيقت و نظر حق, در اين مورد دسترسى پيدا كند.
به هر تقدير, انسانهاى معمولى به اين ((نم)) هم نياز شديد دارند و همين ((نم)) اندك مى تواند سرزمين وجودى انسانها را به سبزه زارها مبدل سازد.
به عبارت ديگر:
در واقع, واژه ها, انسان را براى شناخت عميق شخصيت امام(ع), تا نيمه راه, راه مى نمايند و بقيه راه را, به عهده ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) مى گذارند.

دشمن امام حسن(ع) در كلام امام على(ع)
1ـ هويت فرهنگى و سياسى معاويه:
((و ان البغى والزور يذيعان بالمرء فى دينه و دنياه…)) على(ع) طى نامه اى به معاويه مى نويسد:
((همانا ستمگرى و دروغ ـ رسوايى ـ آدمى را در دين و دنياى او آشكار مى سازد, و نقصان وى را نزد آن كس كه عيبگوى او بود پديدار, و تو مى دانى آنچه را از دست شده تدارك كردن نتوانى… پس از روزى بترس كه در آن روز آن كه پايان كار خود را نيكو گردانيده شادمان است, و آن كه مهار خود را به دست شيطان داده و از كفش نگشاده پشيمان. تو ما رابه حكم قرآن خواندى و خود اهل قرآن نيستى. ما تو را پاسخ نداديم بلكه داورى قرآن را گردن نهاديم.))(4)

2ـ سوابق و تبار معاويه:
((اما بعد فانا كنا نحن و انتم على ما ذكرت من الالفه والجماعه, فرق بيننا و بينكم إمس. انا آمنا و كفرتم…))
امام على(ع) در پاسخ به معاويه مى فرمايند:
اما بعد, چنانكه يادآور شدى ما و شما دوست بوديم و هم پيوند, اما ديروز ميان ما و شما جدايى افكند, ما ايمان آورديم و شما به كفر گراييديد, و امروز ما استوار و شما دستخوش آزمايش گرديديد…
شمشيرى كه بر جد و دايى و برادرت در يك رزمگاه زدم, نزد من است. و تو ـ به خدا سوگند ـ چنانكه دانستم دلى ناآگاه دارى و خردى تباه, و بهتر است تو را بگويند بر نردبانى بلند بر شده اى كه منظر به تو نمايانده است بد نمود و آن تو را زيان است نه سود. چه تو گمشده اى را مى جويى كه از تو نيست و گوسفندى را مى چرانى كه ملك ديگرى است. منصبى را مى خواهى كه نه در خور آنى و نه گوهرى از آن كانى. چه دور است گفتارت از كردار, چه نيك به عموها و دايى هايت مى مانى, كه بخت بد و آرزوى باطل آنان را وانگذاشت تا به انكار پيامبرى محمد(ص) شان واداشت. ))(5)

3ـ معاويه و پيراهن عثمان:
((و لعمرى يا معاويه لئن نظرت بعقلك دون هواك لتجدنى إبرإ الناس من دم عثمان… معاويه! به جانم سوگند اگر به ديده خرد بنگرى و هوا را از سر به در برى, بينى كه من از ديگر مردمان از خون عثمان بيزار بودم, و مى دانى كه از آن گوشه گيرى نمودم, جز آنكه مرا متهم گردانى و چيزى را كه برايت آشكار است بپوشانى. ))(6)

4ـ تظاهر به صلح طلبى:
((اما طلبك الى الشام فانى لم اكن لاعطيك اليوم ما منعتك امس; و اما خواستن تو شام را از من, من امروز چيزى را به تو نمى بخشم كه ديروز از تو بازداشتم و اينكه مى گويى جنگ, عرب را نابود گرداند و جز نيم نفسى براى آنان نماند, آگاه باش آن كه در راه حق از پا درآيد, راه خود را به بهشت گشايد, و آنكه باطل نابود گرداند, به دوزخش كشاند.
…و از اين گذشته ما را فضيلت ـ بستگى به مقام ـ است كه بزرگترين حجت است ـ ارجمند را بدان خوار كرديم و خوار را بدان سالار; و چون خدا عرب را فوج فوج به دين خويش درآورد و اين امت خواه و ناخواه سر در بند طاعت آن كرد, شما از آنان بوديد كه يا به خاطر نان, يا بيم جان مسلمان گرديديد; و اين هنگامى بود كه نخستين مسلمانان در پذيرفتن اسلام پيش بودند و مهاجران سبقت از ديگران ربودند. پس, نه براى شيطان از خود بهره اى بگذار و نه او را بر نفس خويش مستولى دار. ))(7)

5ـ سياست معاويه:
((والله ما معاويه بادهى منى…; به خدا سوگند, معاويه زيركتر از من نيست, لكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است. اگر پيمان شكنى ناخوشايند نمى نمود, زيركتر از من كس نبود, اما هر پيمان شكنى به گناه برانگيزاند, و هرچه به گناه برانگيزاند دل را تاريك گرداند.
روز رستاخيز پيمان شكن را درفشى است افروخته و او بدان درفش شناخته. به خدا مرا به فريب غافلگير نتوانند كرد و با سختگيرى ناتوانم نتوانند شمرد.))(8)

6ـ جاذبه كاخ سبز:
((اما بعد فقد بلغنى ان رجالا ممن قبلك يتللون الى معاويه فلا تإسف على…))
امام (ع) طى نامه اى به سهل پسر حنيف انصارى كه از جانب امام حاكم مدينه بود مى نويسد:
((اما بعد, به من خبر رسيده است از مردمى كه نزد تو به سر مى برند, بعضى پنهانى نزد معاويه مى روند, دريغ مخور كه شمار مردانت كاسته مى گردد, و كمكشان گسسته. در گمراهى آنان و رهايى ات از رنج ايشان, بس بود از حقشان گريختن و به كورى و نادانى شتافتن. آنان مردم دنيايند روى بدان نهاده و شتابان در پى اش افتاده. عدالت را شناختند و ديدند, و شنيدند و به گوش كشيدند, و دانستند مردم به ميزان عدالت در حق يكسانند پس گريختند تا تنها خود را به نوايى برسانند. دور بودند دور از رحمت خدا.))(9)

تيپ شناسى مردم عصر امام حسن(ع):
((هنگامى كه على(ع) به شمشير كين دار فانى را وداع گفت حضرت امام حسن(ع) به منبر رفته خطبه خواند و احقاق حق نمود در نتيجه ياران پدرش با او بيعت كردند كه با هر كه بجنگد پيكار كنند و با هر كه سازش نمايد صلح نمايند.))(10)
هنگامى كه معاويه از رحلت حضرت امير(ع) با خبر شد و فهميد كه مردم با فرزند بزرگوارش بيعت كردند, به كوفه وبصره جاسوس فرستاد و به دنبال آن, براى پيش برد مقاصد شوم خود از شام عزيمت عراق كرد و به آهنگ پيروزى به آن سرزمين با لشگرى حركت نمود.(11)
هنگامى كه امام حسن(ع) از آهنگ معاويه با خبر شد حجر بن عدى را مإمور كرد تا كارگزاران و ساير مردم را به جهاد با معاويه دعوت نمايد, مردم نخست از پيكار با معاويه خوددارى كردند و آخر الامر ناچار براى رزم با او آماده شدند و آنانكه در ركاب آن حضرت آماده كارزار گرديده:
1ـ برخى شيعه او و پدرش بودند.
2ـ بعضى خوارج بودند كه براى كينه با معاويه آماده جنگ شده نه آنكه نظرشان كمك به فرزند پيغمبر بوده باشد.
3ـ عده اى هم مردمى فتنه جو و غنيمت طلب بودند.
4ـ بعضى در امامت آن حضرت شك داشتند.
5ـ جمعى مردمى متعصب و پيرو روساى قبيله هاى خود بودند و تابع آئين ديگران نمى شدند.(12)
امام حسن(ع) با اين مردم مختلف العقيده براى پيكار با معاويه چه كارى مى توانست انجام دهد؟
مردم عراق و مخصوصا مردم كوفه, در عصر حضرت مجتبى(ع):
1ـ نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند.
2ـ و نه تشكل و هماهنگى و اتحاد.
اگر با ديده دقيق تر مردم عصر امام حسن(ع) را تيپ شناسى كنيم بايد به ترتيب زير, مسإله را بررسى نمائيم كه عبارتند از:

1ـ خستگى از جنگ:
جنگ جمل, صفين و نهروان, و همچنين جنگهاى توإم با تلفاتى كه بعد از جريان حكميت, ميان واحدهاى معاويه و نيروهاى اميرالمومنان(ع) در عراق, حجاز و يمن در گرفت, در ميان بسيارى از ياران على(ع) يك نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متاركه جنگ ايجاد كرد… بويژه آنكه جنگ آنها با بيگانگان نبود, بلكه در واقع با اقوام و برادران و آشنايان ديروزى آنان بود كه اينك در جبهه معاويه مستقر شده بودند.(13)

2ـ قهرمانان دروغين:
هنگامى كه امام حسن(ع), طى خطبه اى مردم را به جهاد در راه خدا دعوت نمود, پس از پايان خطبه جنگى مهيج حضرت, همه سكوت كردند و احدى سخنان آن حضرت را تإييد نكرد!
در اين صحنه اسف انگيز, يكى از ياران دلير و شجاع اميرمومنان(ع) كه در مجلس حضور داشت, مردم را به خاطر اين سستى و افسردگى بشدت توبيخ كردو آنها را قهرمانان دروغين, و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند.(14)

3ـ جامعه اى با عناصر متضاد:
جامعه عراق آن روز, يك جامعه متشكل و فشرده و متحد نبود.
پيروان و طرفداران حزب خطرناك اموى از يك سو.
گروه خوارج كه جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى شمردند.
مسلمانان غير عرب كه از نقاط ديگر عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بيست هزار نفر مى رسيد.
گروهى كه عقيده ثابتى نداشتند و در ترجيح يكى از طرفين بر ديگرى در ترديد بودند.
پيروان و شيعيان خاص اميرمومنان(ع), از عناصر اين جامعه محسوب مى شدند.(15)

4ـ سپاهى ناهماهنگ:
اين چند دستگى و اختلاف عقيده و تشتت و پراكندگى, طبعا در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نيز منعكس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ با تركيب ناجور درآورد. (16)

5ـ البقيه, البقيه:
امام حسن(ع), در مدائن سخنرانى جامع و مهيجى ايراد نمود و طى آن چنين فرمود:
… وقتى كه به جنگ صفين روانه مى شديد دين خود را بر منافع دنيا مقدم مى داشتيد, ولى امروز منافع خود را بر دين خود مقدم مى داريد.
تا آنجائى كه امام(ع) مى فرمايند:
اينك اگر آماده كشته شدن در راه خدا هستيد, بگوييد تا با معاويه به مبارزه برخيزيم و با شمشير پاسخ او را بدهيم و اگر طالب زندگى و عافيت هستيد, اعلام كنيد تا پيشنهاد او را بپذيريم و رضايت شما را تإمين كنيم.
سخن امام كه به اينجا رسيد, مردم از هر طرف فرياد زدند:
((البقيه, البقيه)):
ما زندگى مى خواهيم, ما مى خواهيم زنده بمانيم!(17)

6ـ تسليم يا ترور امام حسن(ع):
عده اى از روساى قبايل و افراد وابسته به خاندانهاى بزرگ كوفه, به امام خيانت كرده و به معاويه نامه ها نوشتند و تإييد و حمايت خود را از حكومت وى ابراز نمودند و مخفيانه او را براى حركت به سوى عراق تشويق كردند و تضمين نمودند كه به محض نزديك شدن وى, امام حسن(ع) را تسليم او نمايند يا ترور كنند.
معاويه نيز عين نامه ها را براى امام مجتبى فرستاد و پيغام داد كه چگونه با اتكا به چنين افرادى حاضر به جنگ با وى شده است؟(18)

7ـ مردم پيمان شكن:
مردم عراق و كوفه, مردمى متلون بودند و منهاى ((بى وفايى)) در هيچ جاى دنيا شناخته نيستند!!

8ـ فرمانده خائن:
امام حسن(ع) پس از آنكه كوفه را به قصد جنگ با معاويه ترك گفت ((عبيدالله بن عباس)) را با دوازده هزار نفر سپاه, به عنوان طلايه لشكر, گسيل داشت و ((قيس بن سعد)) و ((سعيد بن قيس)) را كه هر دو از ياران بزرگ آن حضرت بودند, به عنوان مشاور و جانشين وى تعيين نمود.
((عبيدالله)) فوج تحت فرماندهى خود را حركت داد و در محلى به نام ((مسكن)) با سپاه معاويه روبرو شد و در آنجا اردو زد.
طولى نكشيد كه به امام (ع) گزارش رسيد كه عبيدالله با دريافت يك ميليون درهم از معاويه, شبانه همراه هشت هزار نفر به وى پيوسته است.
9ـ ش(19)ايعه صلح و توطئه هاى خائنانه با استفاده از ناآگاهى و نادانى مردم:

دو توطئه ديگر معاويه:
O بوسيله جاسوسان و مزدوران خود, در ميان لشكر امام حسن(ع) شايع مى كرد كه قيس بن سعد (فرمانده مقدمه سپاه) با معاويه سازش كرده, و در ميان سپاه قيس نيز شايع مى ساخت كه حسن بن على(ع) با معاويه صلح كرده است!
O توطئه ديگر معاويه اين بود كه چند نفر از افراد خوش ظاهر را كه مورد اعتماد مردم بودند, به حضور امام(ع) فرستاد. اين عده در اردوگاه ((مدائن)) با حضور امام(ع) ملاقات كردند, و پس از خروج از چادر امام, در ميان مردم فرياد زدند:
((خداوند به وسيله فرزند پيامبر(ص) فتنه را خواباند و آتش جنگ را خاموش ساخت. حسن بن على(ع) با معاويه صلح كرد, و خون مردم را حفظ نمود))!
مردم كه به سخنان آنان اعتماد داشتند, درصدد تحقيق برنيامدند و سخنان آنها را باور نموده و بر ضد امام شورش كردند و به خيمه آن حضرت حمله ور شده و آنچه در خيمه بود, به يغما بردند و درصدد قتل امام برآمدند و آنگاه از چهار طرف متفرق شدند.(20)

10 ـ خيانت اكبر:
امام حسن(ع) از مدائن روانه ((ساباط)) شد. در بين راه يكى از خوارج كه كمين كرده بود, ضربت سختى بر آن حضرت وارد كرد.
امام بر اثر جراحت, دچار خونريزى و ضعف شديد شد و به وسيله عده اى از دوستان و پيروان خاص خود, به مدائن منتقل گرديد. وضع جسمى حضرت بر اثر جراحت به وخامت گراييد.
معاويه با استفاده از اين فرصت بر اوضاع تسلط يافت.
امام موقعى حاضر به صلح شد كه يارانش از گرد او پراكنده شده و وى را تنها گذاردند.(21)
اين بود خلاصه اى از تيپ شناسى مردم عصر امام حسن(ع) و مظلوميت سنگين امام(ع) كه بر عرش الهى هم سنگينى مى كند.
اين بود از آنچه بر امام گذشت.

صلحى كه همسان قرآن داراى شإن نزول و جرى است:
سخن راندن و قلم فرسايى پيرامون ((پرشكوه ترين نرمش قهرمانانه تاريخ)) كار آسانى نيست و حداقل به تإليف يا مقاله مستقل نياز است تا بتوان به حقايق نزديك گشت و به راز نهفته در آن واقف شد.
انسان تشنه دليل است, به ويژه در امور مهم و اسرارآميز, ارائه دليل قوى و مستند ضرورى است و ((صلح اكبر)) امام حسن(ع) هم از اين امر مستثنا نيست. لكن به اين نكته هم بايد توجه داشت كه غرض ورزان و مرض داران, هم به سكوت امام على(ع) اشكال مى كنند, هم به ((صلح قهرمان صلح)) امام حسن(ع) و هم به قيام خونين امام حسين(ع).
به هر تقدير, مسووليت امام حسن(ع) هرگز آسان و ساده نبود بلكه سخت ترين و دقيق ترين وظيفه اى بود كه حاكمى مسوول رسالت و امت بتواند به آن قيام كند. رسالت و امتى كه در فكر و جان و ضمير امام, اين چنين وجود داشت كه رسالت و امت در عالم هستى آخرين و بالاترين آرزويى است كه انسان را به خدايتعالى نزديك مى كند, و مرز خدا را به انسان معرفى مى نمايد. ايندو عنصر يك مسووليت هستند كه در يك شخص جمع شده اند ـ مردى كه در طالبيت خود امين ـ و در نبوتش عظيم, و در امت خود گردآورنده, و در رسالتش انسانى و جهانى…(22)
معاويه گمان مى كرد او پيروزمند عهدنامه صلح است. زيرا خلافت به او واگذار شده و امام حسن(ع) از آن كنار كشيده و به همين دليل معاويه رشوه به كار گرفت ـ لبهاى عبيدالله بن عباس فرمانده ارتش امام حسن(ع) را با رشوه شيرين كرد و به اين طريق توان رزمى ارتش امام را در ميدان مبارزه تضعيف نمود ـ لذا امام حسن(ع) براى بستن عهدنامه صلح به اجبار پيشقدم شد تا از دو جهت سود برده باشد.
سود اول ـ حفظ خون است و جلوگيرى از ريخته شدن آن است.
سود ديگر ـ حفظ وحدت و وحدت در عقيده است زيرا جنگ در ذات خود, امت را به گروه بنديها و دسته هاى مختلف با موضع گيريهاى گوناگون دشمنانه تبديل مى كند پس اين سود, در جلوگيرى از وقوع يك جنگ داخلى مهم و حكيمانه است تا امت در پيوستگى گسترش يافته باقى بماند.(23)
اين استراتژى امام(ع) داراى شإن نزول و جرى است و براى هميشه پيغام دارد و آن اينكه:
((در هر لحظه اى كه امت متعرض بحرانى مانند آن شود صلح امام, الگوى بى نظير است)).(24)

شهادتش را شهيد كردند:
از جمله جاهايى كه واژه ها لال مى گردند, ((پيرامون شهادت مظلومانه)) امام حسن(ع) است.
إين الحسن إين الحسين…
كجاست حسن بن على (مسموم زهر جفا). كجاست حسين بن على (سيدالشهدإ)(25), كه بگويند برايشان چه گذشت و چگونه مى گذرد؟
كجاست امام حسن مجتبى كه بگويد چگونه شهيد و چند بار شهيد شد؟!
در عمل, هنوز هم عده اى از دوستان ناآگاه و نادان و دشمنان پنهان و پيدا, دارند امامان(ع) را, شهيدشان مى كنند! شهادت و خط خون هنوز سارى و جارى است و بى پايان.
چه مظلوميتى بزرگتر از اين, كه هنوز شيعيان نتوانستند به محور و ((روح زندگيشان)) رنگ و بوى الهى و امامى بدهند!!!
به جرإت مى توان گفت:
((هر كسى به نام شيعه, گناه بكند, در واقع و در عمل, دارد امامت را شهيدش مى كند.))
مگر امامان, قرآن ناطق نيستند؟
مگر ائمه(ع), مردان زندگى و مردان زندگان نيستند؟
مگر ائمه(ع), امامان جهانيان نيستند و همسان قرآن, رسالت جهانى ندارند؟
اگر امامت يك امر مهم است و زندگى امامان(ع) همسان قرآن داراى شإن نزول و جرى و تإويل است و به تفسير عميق و دقيق نياز دارد; چگونه مى شود زندگى شيعيان در عمل رها باشد؟
((كونوا زينا و لا تكونوا شينا))(26) چه پيامى دارد؟
براى چه كسانى پيام دارد؟
آيا مظلوميت امام حسن(ع) تنها به اين است كه: بالاى قبر امام حسن(ع) در بقيع, ساخت و ساز ساختمانى با مناره هاى بلند انجام نشد؟!
و اگر روزى اين كار توسط حكومت عربستان و يا از ناحيه حكومت جمهورى اسلامى, صورت بگيرد امام حسن(ع) از مظلوميت بدر مىآيد؟
در مورد قبر امام هشتم(ع) كه يك چنين كارى به نحو احسن صورت پذيرفت چه؟ آيا امام از غربت بدر آمد و ديگر غريب نيست؟! اگر امام هشتم از غربت بدرآمد, پس ((قائله شوم)) و شورش كور شهر مقدس مشهد و بمب گذارى در حرم امن امام غريب چه؟.. .
بدانيم و آگاه باشيم, هر كس به نام شيعه, در هر جاى جهان مرتكب گناه بشود, امامان خود را غريب و مظلوم گذاشته است و اگر روزى محور زندگيمان خدايى شد و گناه از جامعه و زندگى شيعى رخت بربست, آنوقت امامان(ع) ما از غربت و مظلوميت بدر آمده اند ولو بر قبرشان ساخت و ساز ساختمانى انجام نگيرد.
با اين مقدمه, ببينيم نحوه شهادت امام حسن مجتبى(ع) چگونه بوده است؟
معاويه, جعده و عايشه چه كردند؟
معاويه بارها, تصميم بر مسموم كردن امام حسن(ع) گرفت و به واسطه هاى پنهان زيادى متوسل گرديد.(27)
ابن ابى الحديد مى نويسد:
((چون معاويه خواست براى پسرش يزيد بيعت بگيرد, اقدام به مسموم نمودن امام حسن مجتبى كرد, زيرا معاويه براى گرفتن بيعت به نفع پسرش و موروثى كردن حكومتش مانعى بزرگتر و قويتر از حسن بن على(ع) نمى ديد, پس معاويه توطئه كرد, آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.))(28)
در اين توطئه بيشترين نقش را ((مروان بن حكم)) كه فرماندار مدينه بود ايفا كرد. وقتى معاويه تصميم بر اين جنايت هولناك گرفت, آخرين مرتبه, طى نامه اى كاملا سرى از مروان فرماندار خويش خواست تا در مسموميت حسن بن على سرعت گيرد و آن را در اولويت قرار دهد.
مروان جهت اجراى اين توطئه مإمور شد با جعده دختر اشعث همسر امام تماس برقرار كند. معاويه در نامه اش نوشته بود كه جعده يك عنصر ناراضى و ناراحت است, از جهت روحى مى تواند با ما همكارى داشته باشد و سفارش كرده بود كه به جعده وعده دهد بعد از انجام مإموريتش او را به همسرى پسرش يزيد درخواهد آورد و نيز توصيه كرده بود صد هزار درهم به او بدهد.(29)
بنا به گفته شعبى:
((چون جعده امام حسن مجتبى را مسموم كرد, معاويه صد هزار درهم را به او داد, ليكن از ازدواج با پسرش يزيد سرباز زد و در پيامى برايش نوشت:
چون علاقه به حيات و زندگى فرزندم يزيد دارم, نمى گذارم با تو ازدواج كند. ))(30)
امام صادق(ع) فرمود:
جعده لعنه الله عليها, زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام (ع) روزه داشت و روزهاى بسيار گرمى بود, هنگام افطار خواست مقدارى شير بنوشد, آن ملعونه زهر را در ميان آن شير ريخته بود, به مجرد اين كه شير را آشاميد, پس از چند دقيقه امام فرياد برآورد: دشمن خدا, تو مرا كشتى, خداوند تو را نابود كند. سوگند به خدا بعد از من بهره و سودى براى تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رايگان در راستاى اهدافشان به كار گرفته اند.
سوگند به خدا (معاويه) بيچاره و بدبخت نمود تو را و خود را خوار و ذليل كرد. (31)
اما عايشه:
زياد مخارقى گفته:
وفات امام حسن(ع) كه نزديك شد, امام حسين را طلبيده فرمود اى برادر بهمين زودى از تو جدا مى شوم… امروز پاره جگر خود را در ميان طشت ديدم و مى دانم چه كسى اين جفا را بر من كرده اينك سوگند به حقى كه بر تو دارم از اين پيش آمد و مرتكب آن, تعقيب مكن و منتظر باش تا خدا درباره من چه خواهد كرد.(32)
امام بعد از شهادت:
در دفن حسن(ع) در مزار رسول خدا علم هاى مخالفت برافراشته شد:
پسر عثمان آمد و گفت:
پسر قاتل عثمان در كنار پيامبر(ص) و پدرم در انتهاى مدينه؟
مروان هم همين دعوى را داشت كه عثمان در انتهاى قبرستان و حسن در كنار پيامبر؟
مروان بن حكم و سعيد بن عاص در نزد عايشه وسوسه كردند او را سوار بر قاطر و در صحنه حاضر شد و ادعاى مالكيت خانه از طريق ارث كرد. (و او همان كسى است كه پدرش براى فاطمه دختر پيامبر استدلال كرده بود نحن معاشر الانبيإ لانورث… تازه زن در اعيانى خانه مالك است نه در زمين) مدعى شد كه تا پاى جان خواهد ايستاد.
نوشته اند كه عايشه گفته بود: مرا با شما چه رابطه اى است كه مى خواهيد وارد خانه ام شويد من (حسن(ع) را خوش ندارم و دوست ندارم)
آرى, همين عايشه كه اجازه نداده بود جنازه حسن(ع) كنار پيامبر(ص) دفن شود, اجازه داد عبدالرحمن عوف, سرمايه دار معروف كه در شورا براى ورشكست كردن على(ع) و رإى نياوردن او كوشيده بود در كنار قبر پيامبر دفن گردد.(33)
درگيرى آغاز شد. از دفن جلوگيرى به عمل آوردند. محمد حنفيه از روى خشم بر سر عايشه فرياد كشيد كه روزى بر شتر سوار مى شوى و روزى بر قاطر و نمى توانى از شدت عداوت با بنى هاشم خودت را نگه دارى, قاسم بن محمد بن ابوبكر, برادرزاده عايشه گفت: اى عمه هنوز خونهايى كه در جنگ سرخ جمل بر زمين ريخته شده است نشسته ايم, مى خواهى روز خونين ديگرى به نام روز قاطر درست كنى؟
عايشه بر سر حسين(ع) فرياد كشيد كه چرا طرفدارى از محمد بن حنفيه مى كند و با او درگيرى پيدا نمى كند كه او به عايشه گفته است روزى سوار شتر و روزى سوار قاطر.
طرفين آماده قتال شدند. مروان با ياران خود مسلح و بنى هاشم هم آماده دفاع و مبارزه شدند. حسين(ع) در ميان آمد كه وصيت برادرم را كنار نزنيد. او حاضر به خونريزى نبود ـ جنازه او را به سوى بقيع مى بريم. به متهاجمان فرمود: اگر برادرم در جلوگيرى از مبارزه, از من تعهد نگرفته بود به شما نشان مى دادم كه قدرت از آن كيست.
برخى نوشته اند به دستور عايشه تير و سنگ بسيار به سوى حسين(ع) و جنازه حسن (ع) پرتاپ شد.
برخى نوشته اند جنازه را چندان تيرباران كردند كه 70 تير از جنازه اش بيرون كشيده شد و اين مسإله را ابن عساكر (در ج12 تاريخ خود) آورده است.(34)
اين است كه نگاره حقير, نگاشت كه صراط الله را شهيد كردند. بلكه با شهادت امام حسن(ع) به اين وقاحت در واقع, امامت و شهادتش را شهيد كردند.

نتيجه:
با الفاظ و واژه ها فقط نازلترين مقام و منزلت امامان و امامت را مى توان به وصف آورد. آنچه ((روح امام و روح امامت)) را تشكيل مى دهد, همان بلندترين مقام و منزلت امام و امامت است كه واژه ها در بيان آن لالند.
امام حسن(ع) از جمله امامانى است كه ناگفته ها در زندگى حضرت بسيار است و عظمتها و مظلوميتهاى بزرگى در زندگى حضرت پنهان مانده است.
دشمن اصلى عصر امام حسن(ع) همان سازمان ((سيا))(35) طورى زندگى مى كرد كه ديده نمى شد.)) از اين جهت بحث دشمن شناسى در عصر امام حسن(ع) از ظرافت ويژه اى برخوردار است و تا سيماى سياه دشمن درست ترسيم نشود, حقايق زندگى امام(ع) درست به تصوير كشيده نمى شود.
((چهره و سيماى شهادت امام(ع))) بسيار مظلوم بوده و بسيار هم مظلوم مانده است.
هنوز غربت غم بر قبرستان بقيع در حال باريدن است و تا زمانى كه شيعيان, امام گونه نگردند و سيره عملى زندگى امامان(ع) سيره عملى زندگى شيعيان قرار نگيرد; امامان از غربت و مظلوميت بدر نخواهند آمد و هر روز كه بگذرد بر غربت و مظلوميت امامان افزوده مى گردد.

پى نوشت ها:
1 . حسن زاده, حسن, ((رساله امامت)), ابراهيم, احمديان, قم: قيام, 76 ص157.
2 . نگارنده.
3 . باز آفرينى از كلام آيت الله جوادى آملى.
4 . مفاتيح الجنان, زيارت امام حسن(ع).
5 . نهج البلاغه, نامه48.
6 . همان, نامه65.
7 . همان, نامه6.
8 . همان, نامه17.
9 . همان, خ200.
10 . همان, نامه70.
11 . للشيخ المفيد, الارشاد, ص343.
12 . همان.
13 . همان.
14 . پيشوايى, مهدى, ((سيره پيشوايان)), قم: موسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام صادق(ع), سوم, 1375, ص99.
15 . پيشوايى, مهدى, همان.
16 . همان.
17 و 18 همان.
19 و 20 همان.
21 . همان.
22 . همان.
23 . كتانى, سليمان, ((امام حسين در جامه ارغوانى)) پرويز, لولاور, نصر, 1378, ص139.
24 . همان.
25 . همان.
26 . قسمتى از دعاى ندبه.
27 . اصول كافى, ج2, ص77.
28 . زمانى, احمد, ((حقايق پنهان)), قم: دفتر تبليغات اسلامى, 75, ص287.
29 . همان.
30 و 31 . همان.
32 . همان.
33 . الارشاد, ص358.
34 . قائمى, على ((در مكتب كريم اهل بيت(ع) امام حسن(ع))) اميرى, 1374, ص441.
35 . همان.

/

مفاتيح ترنم اشعاررسيده

مفاتيح ترنم

/

حماسه خاندان عقيل در قيام حسيني

حماسه خاندان عقيل در قيام حسينى

محمد جواد طبسى


آغاز
همانگونه كه مى دانيد علت غائى آفرينش انسان براى به فعليت رساندن استعدادهاى بالقوه و رساندن او به كمال مطلق است. از اينرو خداوند منان بر بشر منت نهاد و او را از نيستى به وجودش آورد; و اين جهان پهناور را كه خود مناسبترين بسترى است براى شكفتن اين استعدادها و بهترين آزمايشگاهى است براى عرضه اين شكوفه ها در اختيار انسان قرار داد. خوشبختانه برخى در اين دنيا از فرصتها بهترين استفاده را كرده و با تفكر و بينش قوى كه داشتند با جديت گام برداشته و به مطلوب خود رسيدند و برخى هم در دام زخارف دنيا گرفتار شده و از قافله كمال عقب ماندند. و نهضت امام حسين(ع) كه خود يكى از همين آزمايشهاى الهى بود برخى بى تفاوت از كنار آن گذشتند و برخى ديگر همانند خاندان عقيل خود را در درياى مواج و پرطلالم و طوفانى انداختند تا خود را به كشتى نجات و راه روشن حسين بن على(ع) برسانند.
آن جوانان پرشور و نشاطى كه خاتمه تمام كمالات اخلاقى و علمى خود را با خط سرخ شهادت رقم زدند. و آنانكه هنوز بدنيا نيامده بودند پيامبر از شهادت برخى اين عزيزان خبر داده و برايش اشك ريخته است و آنها كه امام حسين(ع) بر قاتلانشان لعنت فرستاده و امام سجاد سخت به آنها عشق مى ورزيده است. اينك به پاس آن رشادتها و جانبازيهاى اين جوانان عاشق و دلداده, اين نوشتار كوتاه را كه در حقيقت نگاهى كوتاه بر حماسه خاندان عقيل در نهضت و قيام امام حسين(ع) مى باشد, به ادامه دهندگان راهشان تقديم مى كنيم.

جايگاه عقيل بن ابى طالب:
جناب ابوطالب ـ عليه الرحمه ـ چهار فرزند داشت به نامهاى طالب, عقيل, جعفر و على(ع) به ترتيب هر يك ده سال از ديگرى بزرگتر بودند و به جز طالب كه سرنوشت او بدرستى روشن نيست هر كدام نقش بسيار مهمى را در عالم اسلام ايفا كرده اند. و عقيل بن ابى طالب كه دومين فرزند اين خانواده مى باشد, اگرچه بينايى خود را از دست داده بود, اما او از هوش و استعداد بسيار خوبى برخوردار بوده از جمله به خوبى از اصل و ريشه طوايف و قبايل عرب آگاه بود از اينرو به نسابه عرب معروف گشته بود.(1)
عقيل با اسلام آوردن و هجرت خود به مدينه هم پيامبر را خوشحال كرد و هم ساير بنى هاشم را. و در جنگ موته همراه برادرش جعفر بن ابى طالب حضور داشت.(2)
عقيل در بين مسلمانان جايگاه خوبى داشت بويژه در نزد پيامبر اسلام كه سخت مورد محبت و علاقه آن حضرت بود و اين محبت و دوستى را بارها اظهار كرده و به وى مى فرمود: من تو را به دو جهت دوست مى دارم يكى اينكه خودت دوست داشتنى هستى و ديگر اينكه چون ابوطالب تو را بسيار دوست مى داشت.(3)

خاندان عقيل
عقيل بن ابى طالب از چند همسر و كنيزى كه داشت از نعمت فرزندان خوبى برخوردار بود ودر تاريخ نامى از آنها به جز كسانى كه در نهضت امام حسين(ع) شركت جسته اند به چشم نمى خورد. مسلم بن عقيل, عبدالله اكبر, على, محمد, ابى سعيد, عبدالرحمن و جعفر جزو فرزندان عقيل مى باشند.(4)
در فرزندان عقيل علاوه بر ايمان, تعهد, اخلاص, شجاعت, جود و سخاوت, قابليتهاى فراوانى ديده مى شد. چرا كه برخى از فرزندان وى جزو فقها و سخنوران بوده اند.(5)

علت عدم حضور در جنگهاى على(ع)
با اينكه عقيل حدود بيست سال از على(ع) بزرگتر بود طبعا فرزندان بزرگترى هم داشته اما نام هيچكدام از آنها را در جنگهاى سه گانه اميرمومنان نمى يابيم و دليل روشنى هم بر عدم حضور آنان نيافتيم. اما عدم حضور خود عقيل اين است كه ظاهرا در آن روزها بينايى خود را از دست داده بود و درباره ساير فرزندانش بايد گفت يا اصلا شركت نكرده اند و يا حضور داشته اند اما نامشان در شمار شركت كنندگان نيامده است.
شايد از نامه اى كه عقيل به برادرش على(ع) نوشته بتوان استفاده كرد كه او و فرزندانش مى خواست در جنگهاى على حضور داشته باشد اما اين مولا على بود كه به وى اجازه شركت را نداده بود. چنانچه مرحوم محدث قمى مى نويسد: ولم يشهد مع إخيه إميرالمومنين من حروبه ايام خلافته و عرض نفسه و ولده عليه فإعفاه و لم يكلفه حضور الحرب.(6)
عقيل در هيچ يك از جنگها با برادرش اميرمومنان(ع) در روزهاى خلافتش شركت نكرد و در همان روزها خود و فرزندانش را بر آن حضرت براى شركت در جنگ عرضه كرد اما امام على(ع) او را معاف دانست. و يا در آن روزهايى كه سستى مردم و خيانت آنها را به على مى شنود طى نامه اى براى حضرت مى نويسد و بار ديگر آمادگى خود و فرزندانش را جهت دفاع از اميرمومنان اعلام نموده و از حضرت خواستار شده بود كه نظر خودش را در اين خصوص بنويسد و در آن نامه نوشته بود: على جان اگر دفاع تا سر حد جان مى خواهى بگو كه بهمراه برادر و برادرزاده هايت در كنار تو خواهيم بود, چرا كه مرگ و زندگى را در كنار تو بهتر مى پسنديم زيرا هيچگاه زندگى را پس از مرگت نمى خواهيم. سوگند به خداى جل و علا كه زندگى پس از تو براى ما گوارا نخواهد بود. حضرت در پاسخ به عقيل چنين نوشت:
اما آنچه را كه درباره فرستادن برادر زادگان نوشته بودى بدان كه نيازى به آنها ندارم پس در همان جا بمان زيرا به خدا سوگند دوست ندارم اگر كشته شوم همراه من كشته شويد(7) و از اين نامه برمىآيد كه فرزندان عقيل در سن و سالى بوده اند كه هر يك مى توانسته در جبهه و جنگ شركت كند اما على(ع) اجازه حضور نداده و احتمال ديگرى هم هست كه بيشتر فرزندان عقيل خردسال و كوچك بوده اند چنانچه حضرت درباره آنها چنين فرموده: و رإيت صبيانه شعث الشعور غبر الالوان من فقرهم…(8) كه حضرت در نهج البلاغه از فرزندان عقيل به صبى تعبير مى كند و صبى همان فرزندان كوچك را مى گويند. و دليلش اين است كه مسلم بن عقيل در زمان حكومت على(ع) هشت ساله بوده و با اين بيان عدم حضور آنان يك امر طبيعى بوده است.

خاندان عقيل در حماسه حسينى
از زمانيكه سالار شهيدان حضرت حسين بن على(ع) به عنوان اعتراض به خلافت يزيد, مدينه را به قصد مكه ترك گفت بنى هاشم و بخصوص خاندان عقيل از مواضع به حق امام حسين دفاع كرده و به صف مخالفين نظام بنى اميه بويژه يزيدبن معاويه قرار گرفتند.
فرزندان عقيل نيز مدينه را ترك گفته و به همراه امام حسين عليه السلام در مكه اقامت كردند وآن روزى كه حضرت سفر خود را به كوفه آغاز كرد خاندان عقيل از جمله پيشتازانى بودند كه امام را با كمال ميل و رغبت همراهى كردند. و شايد بتوان گفت اين هم يك دليلى است بر اينكه فرزندان حضرت عقيل در زمان حكومت امام على(ع) و جنگهاى حضرتش خردسال بوده اند; چرا كه در زمان امام حسين(ع) و آغاز نهضت عاشورا به سن بلوغ و رشد رسيده اند كه در ركاب حضرت نيز حضور مى يابند.

خاندان عقيل در دو آزمايش بزرگ
كاروان حسينى همچنان به راه خود ادامه مى داد تا شبانه به منزل ثعلبيه رسيده و در آنجا فرود آمد. چيزى از مدت استراحت امام و ياران نگذشته بود كه دو نفر به نامهاى عبدالله بن سليمان و منذر بن المشمعل اسدى با بدست آوردن اخبار ناگوارى از كوفه به خدمت امام (ع) رسيدند. پس از سلام, عرض كردند خبرى به حضورتان آورده ايم. اگر صلاح مى دانيد در جمع ياران بگوئيم و اگر صلاح نمى دانيد در پنهانى گزارش كنيم. حضرت با نگاهى به ما و ساير ياران خود, فرمود: من چيزى از اينان پنهان ندارم , خبرتا نرا نزد همه بگوئيد.
گفتيم آيا بخاطر دارى ديشب كه مىآمدى بر سر راهت به سواره اى كه از كوفه مىآمد برخورد كردى و چند لحظه درنگ كردى و سپس به راه خود ادامه دادى؟ حضرت فرمود: آرى و مى خواستم از او سوالاتى بنمايم. گفتيم آرى به خدا سوگند ما اخبار كوفه را از او جويا شديم و او فردى از طايفه ما بود. او چنين گفت كه من از كوفه بيرون نيامدم تا مسلم و هانى كشته شدند و به چشم خود ديدم كه طناب به پاى آن دو بسته و در كوچه و بازار كوفه مى كشاندند.
حضرت با شنيدن اين خبر چند مرتبه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى ساخته و پيوسته مى فرمود خدا رحمت كند مسلم و هانى را.(9) و به نقل سيد در لهوف: امام حسين(ع) گريه اش گرفت و فرمود: خداى رحمت كند مسلم را كه به سوى روح و ريحان خدا و بهشت و رضوانش شتافت و آنچه كه بر او بود انجام داد…(10)
همو اضافه مى كند كه با رسيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل غوغايى به پا شد و آن منزل يكپارچه صداى ضجه, گريه و ناله شده و براى مصيبت مسلم اشكها سرازير شد. (11)
سپس آن دو نفر امام را به خدا سوگند دادند كه از همين جا برگردد زيرا در كوفه ياورى نخواهى داشت و بيم آن را داريم كه اين ماجرا درباره تو تكرار گردد.(12)
در اينجا تنها گروهى كه نظرشان براى ساير ياران امام حسين(ع) بسيار مهم بود خاندان عقيل بود كه خبر شهادت مسلم را دريافت كرده بود. از اينرو با يك شور و حماسه فراوانى راه سخن را بر آن دو نفر اسدى بسته و چنين گفتند: سوگند به خدا هرگز برنمى گرديم تا انتقام خود را بگيريم و يا آنكه مرگ را همانند برادرمان مسلم بچشيم(13) و با اين جملات شورانگيز و اين ايستادگى و شهامت به كسانى كه فكر مى كردند آنان همانند ديگران كه بر سر دو راهى قرار گرفته و يا قصد بازگشت را دارند پاسخ بسيار محكمى بود, اينجا بود كه امام(ع) با نگاهى كه به آن دو اسدى مى كرد با يك جمله موضع قاطع و صريح خود را بيان داشت و آن جمله اين بود كه حضرت فرمود: لا خير فى العيش بعد هولإ(14), از پس شهادت اينان هيچ خيرى در زندگى نمى باشد. اين به گفت و دستورهاى بعدى را صادر فرمود.

يك آزمايش ديگر از بنى عقيل:
در شب عاشورا هنگامى كه امام حسين(ع) در تاريكى شب خطبه خواند و به تمام ياران اجازه رفتن داد, برادران و فرزندان برادرش و همچنين فرزندان عبدالله جعفر در ادامه سخنان حضرت قمر بنى هاشم پاسخ دادند: هرگز چنين كارى نخواهيم كرد! براى آنكه پس از تو زنده باشيم؟! خداوند چنين روزى را به ما نشان ندهد. اينجا بود كه امام حسين(ع) نگاهى به فرزندان عقيل كرده و فرمود: عزيزانم شهادت مسلم شما را بس است, به شما اجازه مى دهم كه برويد فرزندان عقيل كه خود را در يك آزمايشى ديگر مى ديدند, در پاسخ امام(ع) يكصدا گفتند: سبحان الله فما يقول الناس, مردم درباره ما چه مى گويند؟! آيا نخواهند گفت كه ما سيد و بزرگ خودمان را در سخت ترين شرايط رها كرده در حاليكه نه با آنان تيرى زده و نه نيزه اى به دشمن وارد ساخته و نه در حمايت از آنها شمشيرى زده باشيم. نه به خدا سوگند هرگز نمى رويم بلكه جان و مال و اهل و كسان خودمان را فداى تو مى كنيم. همراه تو خواهيم جنگيد تا به جايگاهت وارد شويم. حسين جان خداوند آن زندگى پس از تو را براى ما زشت گرداند. (15)
و اين بار نيز با پاسخهاى قاطع و صريح خود از اين امتحان و آزمايش با سربلندى و افتخار بيرون آمدند.

فرزندان عقيل
همانگونه كه گفتيم تعدادى از فرزندان عقيل بن ابى طالب با انتخاب خط سرخ شهادت آماده از امام خويش جانانه دفاع كردند و مظلومانه به شهادت رسيدند از جمله:

1ـ مسلم بن عقيل:
مسلم كه سلسله جنبان اين خاندان بود, با مقامى بس والا در نزد امام حسين(ع) كه افتخار دامادى اميرالمومنين را نيز داشت و از رقيه دختر على اولادى بهمرسانيده بود, شخصيتى بزرگ و مورد اعتماد ابى عبدالله(ع) و به عنوان نماينده ويژه و سفير آن حضرت انتخاب شده و به كوفه فرستاده شد تا با سنجيدن شرايط و اوضاع كوفه و بيعت گرفتن از مردم آن سامان اخبار را به آن حضرت گزارش كند. اقدامات مسلم پس از ورود به كوفه در تاريخ ثبت شده و براى هميشه قابل تقدير و ستايش است.
او همچنان به وظيفه خود در پيشبرد اين قيام مردمى با كمال دقت و مراقبت عمل مى كرد به گونه اى كه كوفه را پذيراى ورود امام حسين(ع) نمود, اما يكباره با آمدن عبيدالله بن زياد اوضاع به هم خورده و سخت پيچيده گشت و در نهايت مسلم بن عقيل پس از ابراز آن حماسه جاويد و نشان دادن آن همه شجاعت و پايمردى سرانجام با اعطاى امان دروغين به او, در دام جلادان عبيدالله بن زياد افتاده و پس از يك برخورد شديد با عبيدالله به طرز فجيعى در كوفه به شهادت رسيد و پيكر پاك و مطهرش را از بالاى قصر الاماره به پائين پرتاب كردند.(16)

2ـ جعفر بن عقيل:(17)
از جمله افتخار آفرينان خاندان عقيل بود كه به ميدان نبرد شتافت. وى در ابتدا رجز خواند و چنين گفت:
من جوان ابطحى طالبى و از خاندان بنى هاشم و غالب هستم, ما به تحقيق از بزرگان و سادات هستيم و حسين در ميان ما پاكيزه ترين پاكان است.
آنگاه مردانه جنگيد تا بوسيله عروه بن عبدالله خثعمى بشرف شهادت نائل آمد. (18)
و بنابر نقل ابن شهر آشوب در اين نبرد بى امان پانزده نفر را كشته تا اينكه به دست بشر بن حوط به شهادت رسيد.(19) و برخى ديگر شهادت جعفر بن عقيل را در وقت حمله دستجمعى آل ابى طالب مى دانند كه در آن حمله جمعى از خاندان ابوطالب از جمله جعفر بن عقيل شركت داشته است.(20)

3ـ عبدالرحمن بن عقيل:
سومين فرزند عقيل, عبدالرحمن(21) بود كه پس از حمله خاندان ابوطالب به ميدان رزم رفته و با خواندن اين رجز به جنگ با دشمن پرداخت:
پدرم عقيل است و جايگاهم را از بنى هاشم بشناسيد, و هاشم برادران منند, آنانكه پيران راستگويى و سادات قرآن بوده اند و اين حسين است كه از نظر مقام و مرتبت داراى مقامى رفيع و بلند مرتبه است. سپس به جنگ كوفيان رفته و هفده نفر از آنان را به هلاكت انداخت. كوفيان اطرافش را گرفته و او را از پاى درآوردند, سرانجام عثمان بن خالد بن إشم جهنى(22) و بشر بن حوط همدانى را به شهادت رساندند.(23)

4ـ محمد بن عقيل:
محمد بن عقيل بن ابى طالب يكى از فقهاى زمان خود بوده و درروز عاشورا همراه برادران خود به ميدان نبرد رفته و در مقابل حضرت سيدالشهدإ(ع) به شهادت رسيد. (24)

5ـ على بن عقيل:
على نيز همانند برادران خود با كسب اجازه از حضرت امام حسين(ع) با دشمن وارد نبرد شده و جنگ سختى كرد,(25) سرانجام به دست كوفيان به شهادت رسيد.

6ـ عبدالله الاكبر بن عقيل:
و عبدالله اكبر نيز پس از جنگ سختى كه با دشمن كرد, دو نفر به نام عثمان بن خالد جهنى و مرد ديگرى از همدان بر او حمله كرده و به شهادت رساندند.(26)

7ـ عون بن عقيل:
و در مناقب ابن شهر آشوب براى عقيل فرزند ديگرى يادآورى مى كند به نام عون كه در كربلا شهيد گشته است.(27)

نوادگان عقيل:
ابن شهر آشوب(28) و ديگران تعداد شهداى نوادگان عقيل را چهار نفر مى دانند كه برخى پدرشان همانند مسلم پيشاپيش در كوفه شهيد شده بود و برخى پدرشان همانند جعفر همراهشان بوده و برخى ديگر پدرشان همانند ابى سعيد در كربلا حضور نداشته و به ترتيب خاطره جاويد اين چهار نواده عزيز را از نظر مى گذرانيم:

1ـ عبدالله بن مسلم
با به شهادت رسيدن على اكبر, اولين نفرى كه از خاندان عقيل پا به ميدان نبرد گذارد عبدالله بن مسلم بن عقيل بود كه از جهتى نواده اميرمومنان(ع) نيز بوده است.(29)
وى در حين حمله به دشمن رجز مى خواند و خود را چنين معرفى مى كرد:
امروز پدرم مسلم را ملاقات خواهم كرد و با آن گروهى كه بر دين پيامبر از دنيا رفته, آنها همانند گروهى كه مشهور به دروغ هستند نباشند بلكه از خوبان و داراى نسب كريمند.
عبدالله مردانه جنگيد و در سه نوبت حمله اى كه به دشمن كرد نود و هشت نفر را به هلاكت رساند. شيخ مفيد روايت كرده كه عمرو بن صبيح تيرى به سوى عبدالله انداخت, عبدالله دست جلوى پيشانى گرفت كه تير آمد و كف دستش را بر پيشانيش دوخت عبدالله نتوانست دست خود را حركت دهد, اينجا بود كه جنايت پيشه ديگرى نيزه اى در قلبش فرود آورده او را شهيد كرد.(30)
و در بين مورخان اختلاف است كه قاتل عبدالله بن مسلم بن عقيل چه كسى مى باشد از حميد بن مسلم نقل شده كه قاتل عبدالله, عمرو بن صبيح بوده كه يك تير را بر پيشانى وى زده و با تير دوم قلبش را نشانه رفته و شكافته است.(31) ابن شهر آشوب گويد عمرو بن صبيح و اسد بن مالك, عبدالله را كشته ا(32)ند. علامه مقرم, كشته شدن عبدالله را به يزيد بن الرقاد و يك نفر ديگر نسبت داده است(33) و خلاصه قاتل عبدالله هر جنايتكارى مى خواهد باشد, اين مهم نيست بلكه مهم آنست كه شجاعت و پايمردى عبدالله بن مسلم را از مجموع اين گفتارها به دست آوريم و اين مسئله بوضوح روشن است زيرا رزمنده اى كه از لشكر امام حسين وارد ميدان گردد و تعداد نود و هشت نفر از سپاه دشمن را به هلاكت برساند, مسئله اى غير قابل تحمل براى عمر بن سعد بود, از اينرو به جاى جنگ تن به تن از دور مغز و قلب عبدالله را نشانه گرفته و وجود نازنينش را از پاى در مىآورند.

آخرين گفتار عبدالله بن مسلم:
و سرانجام عبدالله با شكافته شدن قلب نازنينش در حاليكه دستش به پيشانيش دوخته شده بود, اين جملات را در آخرين لحظات بر زبان جارى ساخت. خدايا اين گروه ما را كم به حساب آوردند و ما را خوار كردند, خدايا آنان را بكش همانگونه كه ما را كشتند.(34)

2ـ محمد بن مسلم بن عقيل:
پس از شهادت عبدالله بن مسلم بن عقيل بنى هاشم و فرزندان ابى طالب بصورت هماهنگ بر سپاه كوفه حمله كردند و در اين حمله بود كه محمد بن مسلم به روى زمين افتاد و او را ابومرهم ازدى و لقيط بن اياس جهنى به شهادت رساندند.(35)

3ـ محمدبن ابى سعيد بن عقيل:
چون امام حسين(ع) شهيد شد نوجوانى از خيمه بيرون آمد در حاليكه نگران بود و به طرف چپ و راست خود با دل نگرانى نگاه مى كرد, سوارى بر او حمله كرد و ضربتى بر او وارد ساخت, از نام و نشانش پرسيدم, گفتند كه او محمد بن ابى سعيد بن عقيل است, از نام و نشان آن سوار پرسيدم, گفتند: لقيط بن اياس جهنى است. هانى بن ثبيت حضرمى مى گويد: من در كربلا به هنگام كشته شدن امام حسين(ع) حضور داشتم و ما ده سوار بوديم و من دهمين نفر آنها بودم كه اسبان را در ميدان به جولان درآورديم, ناگهان نوجوانى از اهل بيت حسين از خيمه بيرون آمد, در حالى كه چوبى در دست و پيراهنى در بر داشت و به راست و چپ خود مى نگريست, در اين هنگام سوارى به او نزديك شد و بدن او را با شمشير پاره كرد. هشام كلبى ناقل اين خبر مى گويد: هانى بن ثبيت خود قاتل آن نوجوان بود ولى از ترس نام خود را ذكر نكرده است. (36)

4ـ جعفر بن محمد بن عقيل:
ابن شهر آشوب به نواده چهارمى از عقيل به نام جعفر اشاره مى كند كه پدرش نيز در كربلا حضور داشته و جزو شهداى كربلا مى باشد. همانگونه كه فرزند ديگرى نيز به عنوان عون براى عقيل ذكر مى كند كه در ساير مقاتل يافت نمى شود, و از ذكر نام فراتر نرفته تا از خصوصيات آنها اطلاعات بيشترى داشته باشيم.(37)

5 ـ 6 ـ دو نواده ديگر از خاندان عقيل:
يكسال پس از حادثه عاشورا دو كودك ديگر از فرزندان مسلم بن عقيل به نام محمد و ابراهيم به شهادت رسيدند كه در بين مورخين اختلاف هست كه اين دو كودك چه وقت و در كجا اسير شدند. مرحوم صدوق در امالى(38) آورده است چون امام حسين شهيد گرديد دو پسر كوچك از لشكرگاهش اسير شدند و آنها را به نزد عبيدالله آورده, او زندانبان را احضار كرده و به او گفت اين دو كودك را به زندان ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها نده و بر آن دو سخت گيرى كن, اين دو كودك در زندان روزها روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها مىآوردند تا يك سال بدين منوال گذشت…(39)
و برخى ديگر معتقدند كه اين دو كودك همراه پدرشان مسلم بن عقيل به كوفه آمدند و پس از شهادت مسلم بن عقيل, عبيدالله بن زياد اين دو فرزند را به دست شريح قاضى سپرد كه از آنها نگهدارى كند…(40)
اما آوردن اين دو بهمراه پدرشان اگرچه بعيد نيست زيرا مسلم بن عقيل پس از ترك مكه بار ديگر به مدينه رفته و ممكن است اين دو كودك را بهمراه خود به كوفه برده باشد اما اين نظر بدلايلى چندان صحيح به نظر نمى رسد, زيرا اين سوال مطرح است كه چرا در وصيت نامه مسلم نامى از اين دو فرزند نيامده كه اين دو فرزند را به كاروان امام حسين(ع) كه در بين راه هستند بسپاريد. ثانيا مگر مورخين ننوشته اند كه مسلم بن عقيل در شب حادثه در كوفه حيران و تنها مانده بود كه به طرف خانه زنى به نام طوعه رفت.
و اگر اين دو كودك همراه پدرشان در خانه طوعه بودند چرا گزارشگر خبر مسلم خبرى از آنها نداد افزون بر اين در هيچ كتابى يافت نشده كه اين دو كودك در خانه هانى دستگير شده باشند. و اما نسبت به نظر مرحوم صدوق : ممكن است نظر ايشان اين باشد كه اين دو كودك, به هنگام هجوم به چادرها پا به فرار گذارده و در نقطه دور دستى در دام لشكر عمر بن سعد افتاده و به كوفه برده شده اند اما جاى اين سوال هست كه چرا از بين اسرا فقط اين دو كودك به زندان برده شده و چرا حضرت زينب عكس العملى از خود نشان نداده و چرا در اين مدتى كه اهل بيت در كوفه و شام بوده اند نامى از اين دو كودك زندانى نبرده اند.
بهر حال اسارتشان بهر شكل و در هر جا بوده باشد, اين ماجراى غم انگيز را مرحوم شيخ صدوق در امالى در مجلس نوزدهم آورده كه سرانجام اين دو كودك با معرفى كردن خود به زندانبان و فرار كردن از زندان بار ديگر در دام يكى از جلادان عبيدالله بن زياد افتاده و در كنار نهر فرات بطرز فجيعى مظلومانه به شهادت مى رسند.

7ـ ابى عبيدالله بن مسلم بن عقيل:
و بر زبان امام زمان (ع) نواده هفتمى به نام عبيدالله بن مسلم آمده كه حضرت بر او سلام مى فرستد و بر قاتلش عمرو بن صبيح نفرين مى كند.(41)

شهداى خاندان عقيل از منظر معصومين:
علاوه بر گريه پيامبر(ص) بر برخى از شهداى خاندان عقيل, سخنان ديگرى از ساير معصومين عليهم السلام نسبت به اين عزيزان افتخارآميز رسيده است كه به عنوان حسن ختام اين بحث به ذكر آنها بسنده مى كنيم:

سخنان امام حسين در روز عاشورا:
و در روز عاشورا به هنگاميكه حمله دستجمعى و هماهنگ خاندان ابوطالب شروع شدو در همان حمله عده اى از جوانان خاندان عقيل به شهادت رسيدند, حضرت ابى عبدالله(ع) سخنان زير را در صبر و پايدارى و ايستادگى آنها در برابر دشمن فرموده: اى عموزادگان من صبر و مقاومت كنيد, و اى اهل بيت من شكيبا باشيد كه بعد از امروز ديگر هرگز روى سختى و مصيبت را نخواهيد ديد.(42) همچنين مى فرمود: خدايا قاتلان عقيل را نابود كن. اى آل عقيل صبر و مقاومت كنيد كه وعده گاه بهشت است.(43)

شهداى عقيل در نگاه امام سجاد(ع):
و امام سجاد عليه السلام هرگاه بياد خاندان عقيل مى افتاد دلش براى آنها مى شكست. چنانچه آورده اند كه آن حضرت خاندان عقيل را بسيار دوست مى داشته و حتى آن ها را بر خاندان جعفر مقدم مى داشته, برخى كه اشكال مى گرفتند حضرت در پاسخ مى فرمود من هر وقت كه به ياد حماسه بزرگ آنان و دفاعشان از ابى عبدالله(ع) مى افتم دلم براى آنها مى شكند.(44)

خاندان عقيل در نگاه مهدى(ع):
و در زيارت ناحيه مقدسه, حضرت بقيه الله(ع) به پنج نفر از شهداى خاندان عقيل به نام, اشاره فرموده و سلام مى دهد و بر قاتلانشان نفرين مى فرستد كه دو تاى آنها از فرزندان و سه تاى ديگر از نوادگان عقيل بن إبى طالب مى باشند, آنجا كه مى فرمايد:
السلام على جعفر بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه بشر بن حوط الهمدانى… السلام على عبدالرحمن بن عقيل, لعن الله قاتله و راميه عثمان بن خالد… السلام على القتيل بن القتيل عبدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله عامر بن صعصعه.. . السلام على عبيدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه عمرو بن صبيح الصيداوى… السلام على محمد بن ابى سعيد بن عقيل و لعن الله قاتله لقيط بن ناشر الجهنى.(45)
اين بود خلاصه اى از حماسه جوانان خاندان عقيل كه با اقدامات اعجاب انگيز خود بزرگترين درس را به جوانان عاشق كمال و ترقى تقديم آنها كردند, چرا كه ثابت كردند كه در جريانات انحرافى چگونه راه صحيح خود را پيدا كرده و هرگز فريب الفاظ پوچ و زيباييهاى كاذب را نخوردند. به اميد پيروى از راه جاويدشان.

پى نوشت ها:ـ
1 . سفينه البحار, ج2, ص215.
2 . همان.
3 . سير اعلام النبلإ, ج3, ص100.
4 . در مناقب ابن شهر آشوب, ج4,ص112, فرزند ديگرى به نام عون ذكر كرده است.
5 . مقاتل الطالبيين, ص94.
6 . سفينه البحار, ج;2 ص215.
7 . همان.
8 . نهج البلاغه صبحى الصالح, خطبه224.
9 . بحارالانوار, ج44, ص372.
10 . مقتل الحسين, ابن طاووس, ص31.
11 . همان, ص20, مقتل الحسين مقرم, ص178.
12 . تاريخ طبرى , ج3, ص303.
13 . مقتل الحسين ابومخنف, ص78.
14 . تاريخ طبرى, ج3, ص303.
15 . اعلام الورى, ص235, مقتل الحسين مقرم, ص213.
16 . همان, ص163.
17 . مادرش ام الثغر دختر عامر عامرى از طايفه بنى كلاب مى باشد. مقاتل الطالبيين, ص93.
18 . حياه الامام الحسين, ج3, ص251.
19 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص105.
20 . مقتل الحسين مقرم, ص262.
21 . وى افتخار دامادى اميرمومنان على(ع) را داشت.
22 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص106.
23 . ابصار العين, ص92.
24 . حياه الامام الحسين, ج3, ص252.
25 . همان, ص253.
26 . منتهى الامال, ج1, ص378.
27 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112.
28 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112.
29 . مادر عبدالله رقيه دختر اميرمومنان بوده است. فتوح اعثم كوفى, ج5, ص203.
30 . ارشاد, ص223.
31 . ابصار العين, ص90.
32 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص105.
33 . مقتل الحسين, ص262.
34 . حياه الامام الحسين قرشى, ج3, ص251.
35 . قصه كربلا, ص336.
36 . همان, ص337.
37 . مناقب آل ابى طالب, ج4, ص112.
38 . امالى صدوق, ص74.
39 . قصه كربلا, ص394.
40 . زندگانى امام حسين, ص318.
41 . بحارالانوار, ج45, ص68.
42 . بحارالانوار, ج45, ص36.
43 . الامام الحسين قريشى, ج3, ص249.
44 . همان.
45 . بحارالانوار, ج45, ص68.

/

پيامدهاى رحلت پيامبر اكرم (ص) از ديدگاه حضرت زهراس

پيامدهاى رحلت پيامبر اكرم(ص)
از ديدگاه حضرت زهرا(س)

محمد صفر جبرئيلى


مقدمه
الف: رحلت جانسوز پيامبر اكرم (ص)
رحلت پيامبر اكرم(ص) براى حكومت اسلامى و امت اسلام حادثه اى سخت و جانسوز بود. چنانكه اميرالمومنين(ع) مى فرمايد:
((بإبى انت و امى يا رسول الله(ص) لقد انقطع بموتك ما لم ينقطع بموت غيرك من النبوه والانبإ و اخبار السمإ. خصصت حتى صرت مسليا عمن سواك و عممت حتى صار الناس فيك سوإ و لولا انك امرت بالصبر و نهيت عن الجزع, لانفدنا عليك مإالشوون. و لكان الدإ مماطلا و الكمد محالفا و قلالك…(1); پدر و مادرم فدايت اى پيامبر خدا, با مرگ تو رشته اى پاره شد كه در مرگ ديگران چنين قطع نشد و آن نبوت و فرود آمدن پيام و اخبار آسمانى بود. مصيبت تو ديگر مصيبت ديدگان را تسلى دهنده است يعنى پس از مصيبت تو ديگر مرگها اهميتى ندارد. و از طرفى اين يك مصيبت همگانى است كه عموم مردم به خاطر تو عزادارند. اگر نبود كه امر به صبر و شكيبايى فرموده اى و از بى تابى نهى نموده اى آنقدر گريه مى كردم كه اشكهايم تمام شود. و اين درد جانكاه هميشه در من مى ماند و حزن و اندوهم دائمى مى شد. كه همه اينها در مصيبت تو كم و ناچيز است.))
سختى مصيبت رحلت پيامبر به قدرى بود كه امام على مى فرمايد:
((فضجت الدار الافنيه;(2) گويا در و ديوار خانه فرياد مى زد))

ب: اجمالى از آثار پربركت بعثت پيامبر اكرم(ص)
شايد تصور آن روز براى خيلى ها امرى مشكل به نظر مى رسيد, چرا كه پيامبر توانسته بود در مدت كمى علاوه بر ايجاد الفت و اخوت و صفا و صميميت بين مردم, حكومتى عدل گستر و نظامى قانونمند را پى ريزى كند كه مردم خصوصا طبقه عامه از آن بهره مند باشند.
چنانكه حضرت اميرمومنان (ع) مى فرمايد: ((فانظروا الى مواقع نعم الله عليهم حين بعث اليهم رسولا. فعقد بملته طاعتهم. و جمع على دعوته إلفتهم, كيف نشرت النعمه عليهم جناح كرامتها و اسالت لهم جداول نعمتها والتفت المله بهم فى عوائد بركتها فاصبحوا فى نعمتها غرقين. و فى خصره عيشها فكهين. قد تربعت الامور بهم فى ظل سلطان قاهر. و آوتهم الحال الى كنف عز غالب, و تعطفت الامور عليهم فى ذرى ملك ثابت. فهم حكام على العالمين و ملوك فى اطراف الارضين يملكون الامور على من كان يملكها عليهم, و يمضون الاحكام فيمن كان يمضيها فيهم لاتغمزلهم قناه و لا تقرع لهم صفاه;(3) حال به نعمتهاى بزرگ الهى كه به هنگامه بعثت پيامبر اسلام(ص) بر آنان فروريخت بنگريد. كه چگونه اطاعت آنان را دين خود پيوند داد. و با دعوتش آنها را به وحدت رساند. چگونه نعمت هاى الهى بالهاى كرامت خود را بر آنان گستراند و جويبارهاى آسايش و رفاه برايشان روان ساخت و تمام بركات آيين حق, آنها را در بر گرفت در ميان نعمت ها غرق شدند و در خرمى زندگانى شادمان. امور اجتماعى آنان در سايه حكومت اسلام استوار شد. در پرتو عزتى پايدار آرام يافتند و به حكومتى پايدار رسيدند. آنگاه آنان حاكم و زمامدار جهان شدند و سلاطين روى زمين گرديدند و فرمانرواى كسانى شدند كه در گذشته حاكم بودند و قوانين الهى را بر كسانى اجرا مى كردند كه مجريان احكام بودند و در گذشته كسى قدرت درهم شكستن نيروى آنان را نداشت و هيچ كس خيال مبارزه با آنان را در سر نمى پروراند.))

ج: شمه اى از حالات فرصت طلبان عصر پيامبر اكرم(ص)
شرايط قبل از اسلام و حتى بعد از حكومت اسلامى پيامبر به گونه اى نبود كه تمام كسانى كه در جزيره العرب آنروز مى زيستند از جان و دل تسليم اوامر حكومت نبوى شوند و چه بسا بودند كسانى كه نه از سر تسليم بلكه از ناچارى به بيعت حكومت حضرتش درآمده بودند. و حتى كسانى كه در حيات حضرت نتوانستند كارى كنند.
چنانكه امام على (ع) مى فرمايد: ((فاراد قومنا قتل نبينا واجتياح اصلنا و هموا بنا الهموم و فعلوا بنا الافاعيل و منعونا العذب واحلسونا الخوف واضطرونا الى جبل وعر واوقدوا لنا نارالحرب فعزم الله لنا على الذب عن حوزته والرمى من ورإ حرمته;(4) خويشاوندان ما از قريش مى خواستند پيامبرمان(ص) را بكشند و ريشه ما را درآورند و در اين راه انديشه ها از سر گذراندند و هرچه خواستند نسبت به ما انجام دادند. و زندگى خوش را از ما سلب كردند. و با ترس و وحشت به هم آميختند و ما را به پيمودن كوه هاى صعب العبور مجبور كردند و براى ما آتش جنگ افروختند. اما خدا خواست كه ما پاسدار دين او باشيم و شر آنان را از حريم دين بازداريم.
آنان منتظر رحلت پيامبر بودند تا بتوانند به مطامع نفسانى خود دست يازند.
چنانكه امام على(ع) خطاب به برادرش عقيل نوشتند: ((فدع عنك قريشا و تركاضهم فى الضلال و تجوالهم فى الشقاق و جماحهم فى التيه, فانهم قد اجمعوا على حربى كاجماعهم على حرب رسول الله (ص) قبلى…;(5) قريش را بگذار تا در گمراهى بتازند و در جدايى سرگردان باشند. و با سركشى و دشمنى زندگى كنند همانا آنان در جنگ با من متحد شدند آنگونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا(ص) هماهنگ بودند.))
البته بيانات پيامبراكرم(ص) در حق اميرالمومنين و در رإس آنها در غدير خم توانسته بود از شدت و حدت آن بكاهد .
چنانكه حضرت زهرا سلام الله عليها فرمودند:
((…كانكم لم تعلموا ما قال يوم غدير خم, والله لقد عقد له (على عليه السلام) يومئذ الولإ ليقطع منكم بذلك منها الرجإ…;(6) گويا از آن چه رسول خدا (ص) در روز غدير خم فرمود, آگاهى نداريد؟ سوگند بخدا كه ايشان در آن روز ولايت و رهبرى امام على(ع) را مطرح كردو از مردم بيعت گرفت تا اميد شما فرصت طلبان تشنه قدرت را قطع نمايد.))
گروهى نيز توان و توفيق معرفت پيامبر و حكومت حضرتش را پيدا نكرده بودند. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:
((قالت الاعراب آمنا, قل لم تومنوا ولكن قولوا إسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم)).(7)

د: شرايط حاد و تإسف بار بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص)
اين عوامل و عواملى ديگر دست بدست هم داده بود تا بعد از رحلت پيامبر اكرم جامعه آنروز با مشكلات خاصى مواجه شود. چنانكه امام على(ع) مى فرمايد:
((… حتى رإيت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام, يدعون الى محق دين محمد(ص) فخشيت ان لم انصر الاسلام و إهله ان إرى فيه ثلما إو هدما تكون المصيبه به اعظم من ولايتكم…;(8) تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته, مى خواهند دين محمد(ص) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم, رخنه اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سخت تر از رها كردن حكومت بر شماست.))

پيامدهاى رحلت از زبان حضرت زهرا(س)
در اين مقال بنابر آن است كه پيامدهاى رحلت پيامبر اكرم(ص) از نگاه تنها يادگارش حضرت فاطمه سلام الله عليها بيان شود. او كه بضعه الرسول است(9) و به تعبير امام على(ع) بقيه النبوه(10) است و به اعتراف ديگران, خيره النسإ و ابنه خير الانبيإ, صادقه فى قولك, سابقه فى وفور عقلك(11) است.
او كه خليفه اول در جمع مردم مدينه درباره اش چنين گفته است: إنت معدن الحكمه و موطن الهدى و الرحمه و ركن الدين و عين الحجه است.(12)
و حتى عائشه نيز گفته است: ((ما رإيت احدا كان اصدق لهجه من فاطمه الا ان يكون الذى ولدها)).(13)
او كه هم مردمان مكه و مدينه را ديده و هم شاهد حيات پيامبر اكرم(ص) بوده و هم در كنار پيامبر و حضرت امير(ع) حوادث ريز و درشت عصر نبوت و روزهاى بعد از رحلت و حوادث تلخ و دردناك آن ايام كوتاه را به دقت زير نظر داشته است. آرى او مى تواند پيامدهاى تإسف بار رحلت پيامبر را خوب بيان كند. در اينجا به مواردى از آنها مى پردازيم:
آن حضرت سلام الله عليها در خطبه فدكيه(14) و خطبه اى كه بعدا در جمع زنان مدينه كه به عيادت ايشان آمده بودند(15) ايراد فرموده اند. پيامدهاى رحلت پيامبر را بيان مى كنند از جمله آنها عبارتند از :

1. ايجاد ضعف و سستى در ميان مردم.
استومع وهنه ((يا وهيه)).(16)
حضرت در خطبه اى كه در حضور زنان مدينه كه به عيادت ايشان آمده بودند نيز اين امر را تذكر دادند و با تإسف فرمودند:
((فقبحا لفلول الحد واللعب بعد الجد وقرع الصفاه;(17) چه زشت است سستى و بازيچه بودن مردانتان پس از آن همه تلاش و كوشش.))

2. تفرقه و اختلاف بوجود آمد.
((استنهر فتقه وانفتق رتقه;(18) تشتت و پراكندگى گسترش يافت. و وحدت و همدلى از هم گسست.))
استنهر از نهر به معناى وسعت و زيادى است, فتق به معناى جدايى و پاره پاره شدن است.
انفتق از انفتاق يعنى شكافتن و رتق هم به معناى همبستگى و اتحاد است.
در قرآن كريم نيز آمده است كه: ((ان السموات والارض كانتا رتقا ففتقناهما;(19) (آيا كافران نديدند) كه آسمانها و زمين به هم پيوسته بودند و ما آنها را از يكديگر باز كرديم.))

3. اميد و آرزوهاى مسلمانان به نا اميدى تبديل شد
آنان كه به پيامبر اكرم(ص)و احكام عاليه اسلام ناب حضرتش دلخوش كرده بودند از نعمت دين الهى و حكومت اسلامى بهره مند گشته بودند. اكنون با ديدن حوادث بعد از آن حضرت مإيوس شده و اميدشان به يإس مبدل گشت.
((واكدت الامال)).(20)

4. به حريم پيامبر بى حرمتى شد.
((اضيع الحريم و ازيلت الحرمه عند مماته;(21) هنوز جسد مبارك پيامبر بر زمين است. در اجتماع سقيفه (22) بدون نظرخواهى از خاندان پيامبر به تعيين جانشين براى آن حضرت مى پردازند. و حق اهل بيت حضرتش را ضايع مى كنند.
چنانكه حضرت امام على(ع) مى فرمايند: فوالله ما كان يلقى فى روعى, و لا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده(ص) عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده;(23) به خدا سوگند نه در فكرم مى گذشت و نه در خاطرم مىآمد كه عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بيت او بگرداند. يا مرا پس از وى از عهده دار شدن حكومت باز دارند.))
و حتى در لحظات واپسين عمر حضرت و هنگام رحلت ايشان, هنگامى كه قلم و لوحى طلب فرمودند به آن حضرت بى حرمتى كردند و نداى فانه يهجر سر دادند(24)
و مدتى هم از رحلت حضرت نگذشت كه به درب خانه تنها يادگارش آمدند و چه بى حرمتيها كه نكردند. چنانكه حضرت زهرا فرمود: يا ابتاه يا رسول الله هكذا كان يفعل بحبيبتك وابنتك…(25)
يا ابتاه يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب وابن ابى قحافه(26)
بابا اى رسول خدا پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابى قحافه چه بر سر ما آمد.(27)

5. خط نفاق و دورويى آشكار شد
((ظهر فيكم حسكه النفاق)).(28)
حضرت در جاى ديگرى از همين خطبه, با كنايه زيبايى به اين نفاق افكنى پرداخته است و فرموده است:
((تشربون حسوا فى ارتغإ و تمشون لاهله و ولده فى الخمر والضرإ و نصبر منكم على مثل حز المدى, و وخز السنان فى الحبشإ;(29) شير را اندك اندك با آب ممزوج نموديد و به بهانه اين كه آب مى نوشيد, شير را خورديد. كنايه از نفاق است كه تظاهر به عملى مى شود كه در واقع خلاف آن است(30) و براى نابودى اهل بيت او در پشت تپه ها و درختان كمين كرديد. و ما بر اين رفتار شما كه مانند بريدن كارد و فروبردن نيزه در شكم, دردآور و كشنده است صبر مى كنيم.))

6. دين و معنويت كم رنگ شد.
((و سمل جلباب الدين))(31)
((جلباب)) چادر يا عبايى كه بدن انسان را مى پوشاند, حضرت زهرا(س) تعبير به جلباب دين فرموده. چون دين نيز تمام زواياى زندگى فردى و اجتماعى انسان را در بر مى گيرد, همانگونه كه چادر و عبإ تمام بدن انسان را در بر مى گيرد.(32)
و در عبارتى ديگر فرموده اند: ((… اطفإ إنوار الدين الجلى و اهمال سنن النبى الصفى;(33) به خاموش كردن انوار درخشان دين و بى اهميت كردن و مهمل گذاردن سنت هاى پيامبر برگزيده خدا همت گمارديد))

7. مردم دچار بى تفاوتى شدند
حضرت خطاب به انصار كه با جان و مال پيامبر را كمك كرده بودند چنين فرمودند:
((يا معاشر الفتيه واعضإ المله, و حضنه الاسلام ما هذه الغميزه فى حقى والسنه عن ظلامتى;(34) اى گروه جوانمرد, اى بازوان ملت و ياوران اسلام, اين غفلت و سستى و ضعف شما در حق من و تغافل و بى تفاوتى و خواب آلودگى درمورد دادخواهى من, چيست؟ ))

8. مردم پيمان شكنى كردند
فرمودند: ((فانى حرتم بعد البيان و اسررتم بعد الاعلان و نكصتم بعد الاقدام;(35) پس چرا بعد از بيان حق حيران و سرگردانيد, و بعد از آشكار كردن عقيده پنهان كارى مى كنيد و بعد از آن پيشگامى و روى آوردن به عقب برگشته پشت نموده ايد.))
حضرت زهرا سلام الله عليها, در اين فراز به حادثه غدير اشاره مى كند كه پيامبر اكرم(ص) آن را براى مردم بيان فرمود و به آنها اعلام كرد و آنان نيز با على(ع) بيعت كردند. اما اكنون بيعت خود را شكستند.

9. مردم دچار وسوسه هاى شيطانى شدند
((تستجيبون لهتاف الشيطان الغوى;(36) به شيطان گمراه كننده پاسخ مثبت داديد))
و در جاى ديگر از خطبه فرموده اند: ((اطلع الشيطان رإسه من مغزره هاتفا بكم فالفاكم لدعوته مستجيبين;(37) شيطان سر خود را از مخفيگاه بدرآورد. شما را فراخواند. ديد كه پاسخگوى دعوت باطل او هستيد…))
((مغزر)) يعنى مخفى گاه. در اينجا شيطان به سنگ پشت و خارپشت تشبيه شده است. چون آن هم وقتى دشمن را مى بيند, سرش را در لاك خود فرو مى برد. اما وقتى كه محيط را بدون خطر احساس كرد, سر خود را بيرون مىآورد. شيطان نيز تا وقتى كه پيامبراكرم(ص) زنده بودند, سرش را در لاك خود فرو برده بود و جرإت نمى كرد خود را نشان دهد. ولى بعد از آن سرش را بيرون آورد و به تحريك مردم پرداخت.(38)

10ـ شتاب در شنيدن حرفهاى بيهوده و بى اساس
((معاشر الناس المسرعه الى قيل الباطل المغضيه على الفعل القبيح الخاسر;(39) اى گروه مردم كه به سوى شنيدن حرفهاى بيهوده شتاب مى كنيد, و كردار زشت زيانبار را ناديده مى گيريد.))

11. نطفه مظاهر فساد روئيدن گرفت
در پايان خطبه عيادت خطاب به زنان مهاجر و انصار فرمود:
((اما لعمرى لقد لقحت فنظره ريثما تنتج ثم احتلبوا ملء القعب دما عبيطا و ذعافا مبيدا;(40) بجان خودم سوگند نطفه فساد بسته شد, بايد انتظار كشيد تا كى مرض فساد پيكر جامعه اسلامى را از پاى درآورد كه پس از اين پستان شتر به جاى شير خون بدوشيد و زهرى كه به سرعت هلاك كننده است.

12. فرصت طلبان به سر كار آمدند
حضرت سلام الله عليها در فرازهايى از خطبه فدكيه به گروههاى فرصت طلب كه منتظر بودند تا بعد از رحلت پيامبر از موقعيت بهره برند پرداخته است. و ويژگى هاى آنها را نيز بيان فرموده است.
گروههاى فرصت طلب
الف: گمراهان ساكت و منتظر.
((نطق كاظم الغاوين;(41) گمراهان خاموش به سخن درآمدند))
اينان كه در حيات پيامبر جرإت حرف زدن هم نداشتند با رحلت ايشان وارد ميدان شدند. كسانى مانند ابوسفيان را مى توان جزو اين گروه نام برد.
ب: فرومايگان بى نام و نشان.
((ونبغ خامل الاقلين;(42) آدمهاى پست و بى ارزش با قدر و منزلت شدند))
كسانى كه نه از سابقه در دين و نه فداكارى در جنگ هاى پيامبر برخوردار شدند. به بهانه ترس از فتنه در حالى كه بدن پيامبر بر زمين بود در تعيين خليفه پيامبر مردم را تحريص مى كردند.
ج. شجاعان و دلاور مردان از اهل باطل.
((و هدر فنيق المبطلين;(43) شتر اهل باطل بانگ برآورد و در ميدان هاى شما به جولان درآمد.))

ويژگى هاى فرصت طلبان
حضرت در جاى ديگرى از همين خطبه ويژگى هاى آنان را چنين بيان مى كند.
1. در ظاهر ساكت و آرام بودند. وادعون فروگذاران.
2. اهل خوشگذرانى بودند. فاكهون.
3. راحت طلب و رفاه زده بودند. انتم فى رفاهيه من العيش.
4. منتظر پيش آمد حوادث براى پيامبر و اهل بيت بودند.
تتربصون بنا الدوائر.
5. اخبار و رويدادها را دنبال مى كردند.
تتولفون الاخبار.
6. در جنگ ها عقب نشينى و يا فرار مى كردند.
تنكصون عند النزال و تفرون من القتال))(44)
مى توان با مطالعه تاريخ به عنوان نمونه ملاحظه كرد كه در جنگ احد چه كسانى عقب نشينى كردند و يا فرار كردند و چه كسانى تا آخرين لحظات در كنار پيامبر اكرم(ص) باقى بودند.(45)
هرچند ممكن است با قدرى دقت و تإمل موارد ديگرى از اين پيامدهاى تإسف بار را از بيانات حضرت زهرا(س) بدست آورد, اما در اين نوشتار به همين دوازده مورد اكتفا مى شود.
متإسفانه جامعه امروز نيز با بعضى اين پيامدها گريبانگير است. اميد است با بهره گيرى از اسلام ناب و مكتب اهل بيت عليهم السلام و توجه به راه و خط امام راحل و منويات مقام معظم رهبرى در پيرايش اين آفات كوشا باشيم.

پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه (صبحى صالح) خطبه235.
2. همان, خ 197.
3. همان, خ192, بندهاى 98 ـ 102.
4. همان, نامه9.
5. همان, نامه36.
6. نهج الحياه فرهنگ سخنان فاطمه عليهاالسلام, 138, حديث 59.
7. حجرات (49) آيه14.
8. نهج البلاغه, نامه62.
9. بحارالانوار, ج43, ص23, حديث17.
10. الاحتجاج, (اسوه) ج1, ص282.
11. همان, 270.
12. همان, 277.
13. الغدير (دارالكتب آخوندى) ج2, ص312.
14. اين خطبه در منابع متعددى آمده است. از جمله: الاحتجاج طبرسى (چاپ اسوه) ج1, شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد معتزلى, ج16, ص211 به بعد. و كتابهاى مستقلى نيز در ترجمه و شرح آن نوشته شده است از جمله: درسهايى از خطبه حضرت زهرا, حسينعلى منتظرى. شرح خطبه حضرت زهرا در دو جلد. عزالدين حسينى زنجانى, قطره اى از دريا. على ربانى گلپايگانى.
15. ر.ك به الاحتجاج, ج1, بحارالانوار, ج43, ص158 به بعد.
16. الاحتجاج, ج1, ص270.
17. همان, ص287.
18. همان, ص270.
19. انبيإ, 30.
20. الاحتجاج, ج1, ص270.
21. همان.
22. درباره سقيفه از جمله ر.ك به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج2, ص20 ـ 60 و ج6, صص 5 ـ 50.
23. نهج البلاغه, نامه62.
24. الارشاد شيخ مفيد, ترجمه آقاى رسولى محلاتى چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامى, ج1, ص250.
25. نهج الحياه فرهنگ سخنان فاطمه سلام الله عليها, 147.
26. همان, 250.
27. امام على. عبدالفتاح عبدالمقصود, (ترجمه به فارسى) ج1, ص328.
28. الاحتجاج, ج1, ص263 و 264.
29. همان, 266.
30. ر.ك به قطره اى از دريا, شرح خطبه حضرت زهرا, 126.
31. الاحتجاج, ج1, ص264.
32. درسهايى از خطبه حضرت زهرا, 118.
33. الاحتجاج, ج1, ص266.
34. همان, 269.
35. همان, 272.
36. همان 266.
37. همان 264.
38. درسهايى از خطبه حضرت زهرا, 120.
39. الاحتجاج ج1, ص278.
40. همان, 290.
41. همان 264.
42. همان.
43. همان.
44. همان 263.
45. ر. ك شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج15, صص20 ـ 25.

. در ترجمه عبارات: بيشترين استفاده از ترجمه نهج البلاغه و نهج الحياه آقاى محمد دشتى شده است.

/

سياست هاى جديد اسرائيل در فلسطين

سياست هاى جديد اسرائيل در فلسطين

استاد سيد محمد جواد مهرى


آنچه اين روزها در سرزمين اشغالى مى گذرد, نه تنها نشانه پايان يافتن صلح و سازش و بازگشت به صفر است بلكه بالاتر از اين است زيرا منطقه را به سوى جنگى فراتر سوق مى دهد كه آثار آن عملا در فلسطين و درون مرزهاى اسرائيل نمايان و آشكار است.
در باره كنفرانس سران عرب در عمان هرچه مى خواهى بگو ولى آنچه شايان ذكر است اينكه براى نخستين بار در طول ده سال گذشته راجع به استراتژى صلح كه همواره اعراب برآن تإكيد داشتند, سخنى به ميان نيامد. آنچه در دورانهاى گذشته ديده مى شد همين بود كه هرچند اسرائيل بيشتر يورش برد و بى گناهان را به خاك و خون كشد و مردم را از خانه و كاشانه شان آواره سازد و اعراب را مورد ناسزا و اهانت قرار دهد, سرانجام اعراب گونه ديگر خود را براى دريافت توگوشى هاى محكمتر پيش مىآورند و مانند بره هاى بى آزار سر ميز مذاكره مى نشينند!
البته از اينكه چنين عبارتى در قطعنامه سران عرب ديده نشد , دليل آن نيست كه اعراب از استراتژى صلح و سازش دست برداشته اند ولى معلوم شد سران عرب پيغام جامعه اسرائيلى را براى همگان دريافت كرده اند كه اغلبيت يهوديان به شارون رإى دادند ; همو كه در جنايت و كشتار, يكه تاز ميدان بوده است وانگهى پس از آنكه حكومت جنگ افروز خود را تشكيل داد از انگيزه هاى نژادپرستانه و خصمانه خود دست برنداشت و چنين جريانى ممكن نبود در اسرائيل رخ دهد و عكس العملش در قطعنامه كنفرانس سران عرب باز هم سخن از صلح و سازش باشد چرا كه پيوسته شمشير را با برگ درخت زيتون و به پرواز درآوردن كبوترهاى صلح نشانه مى روند!
و پژوهشگران نيز در مى يابند كه در بيانيه كنفرانس دعوت به قطع روابط اقتصادى با رژيم صهيونيستى شده است كه بى گمان خط قرمز مى كشد بر طرح كنفرانس همكارى اقتصادى خاورميانه اى كه از انديشه هاى مهم ((شيمون پرز)) براى نفوذ بيشتر اسرائيل در منطقه بوده است تا در كنار روابط سياسى, روابط اقتصادى گسترده با اعراب نيز پى ريزى شود. البته بحث ما راجع به پيامدهاى منفى كنفرانس نيست كه اعراب را در حالت سردرگمى يا نوميدى قرار داد, تنها اشاره اى است به اينكه منطقه در وضعيت خطرناكى قرار دارد كه از هر سوى آماج مشكلات و خطرهاى بى شمار است.
روزنامه هاى اسرائيلى شارون را به مرد آهنين توصيف كردند و از او خواستند كه با قدرت وارد نبرد شود ; او هم به اين خواسته چراغ سبز نشان داد, چنانكه روزنامه ((ايديوت آهرونوت)) در تاريخ دوازدهم مارس خبر داد كه شارون با رئيس ستاد ارتش ((شاوول موفاز)) جلسه اى گرفت تا در باره ((قبضه آهنين)) بحث و گفتگو كند و در نتيجه بالاترين فشار را بر فلسطينى ها اعمال نمايد. از اين روى نقشه چنين شد كه سرزمين اشغالى را به 60 قسمت كوچك تقسيم كنند و نسبت به هر بخش, رفتارى مخصوص داشته باشند و همه تحت پوشش يگانهاى نظامى ويژه اى قرار گيرند و هر بخشى كه مشكل آفرين باشد و عمليات نظامى از آن برخيزد و حكومت خودمختار فلسطين در آن نفوذى داشته باشد, فورا قطع گرددو با يك فشار اقتصادى نظامى آن را از حركت و جنبش باز دارند و از سوى ديگر آن بخشهائى كه حركتهاى تند در آنها ديده نمى شود آزادانه فعاليت اقتصادى داشته باشند و مردم آن بخشها بتوانند به راحتى در اسرائيل كسب و كار كنند. و همچنين اين نقشه مناطق روستائى را از شهرها جدامى سازد و شهرهاى بزرگ را در تنگناى اقتصادى قرار مى دهد و همچنين روشهائى را به كار مى بندد تا به مناطق تحت نفوذ حكومت خودمختار فلسطين براى اجراى عمليات نظامى از جمله وارد كردن سلاحهاى سنگين دسترسى پيدا كنند . و به طور كلى اين نقشه هيچ ارزشى براى مناطق مقدس قائل نمى باشد و متضمن اين نكته است كه بايد نقاط مهم در اطراف شهرهاى مقدس در دسترس كامل نيروهاى اسرائيلى باشد تا به آسانى آن را زير نفوذ و سيطره خود قرار دهند.
و به طور خلاصه, هر منطقه اى بر حكومت مركزى عصيان كند مواجه با محاصره شديد اقتصادى مى شود تا ملتش را سربزير و خاضع سازد و اراده اش را خرد كند. و چنين هم شد زيرا شهركها و روستاهاى پر تحرك و عصيانگر ! از هر سوى با ايجاد سدهاى مصنوعى و خندقهاى پهناور از ديگر شهرهاى اطراف جدا گرديد و هر روستائى داراى تنها يك راه خروجى شد كه تحت سيطره يكان ارتش اسرائيل درآمد.

اجراى نقشه خطرناك
طبق گزارشهاى رسيده شهر رام الله مركز محاصره ها بود زيرا نخست قسمت شماليش جدا شد سپس از دو طرف جنوب و غرب نيز مورد محاصره قرار گرفت و رفت و آمد تنها از يك خيابان اصلى امكانپذير بود كه پر از ايستهاى نظامى اسرائيل است و تمام طول راه را زير كنترل دقيق قرار دارند و تراكتورهاى مجهز ـ بدون توقف و در يك خط هماهنگ ـ مشغول ايجاد سد در نقاط مختلف كرانه غربى هستند و هم اكنون شهر ((اريحا)) به طور كامل در محاصره قرار گرفته و اطراف آن را با ايجاد قنات هاى گود از شهرها و روستاهاى اطراف, قطع كرده اند. و در شهر ((توباس)) (كه در شمال شرقى كرانه غربى رود اردن قرار دارد) نيز مشغول حفريات هستند تا تمام راههاى ورودى و خروجيش را جز يك راه مسدود سازند و چنين عملياتى نيز هم اكنون در منطقه ((جنين)) در حال اجرااست.
به طور عملى, اين تقسيم, كرانه را به 60 قفس بزرگ آهنين تقسيم كرده وكليدش تنها در دست اسرائيل است كه گاهى قبضه را محكم و گاهى شل مى كند و اين بستگى دارد به مقدار اطاعت يا نافرمانى مردم از حكومت مركزى.

تصفيه نيروهاى فعال فلسطينى
هفته گذشته نيروهاى اشغالگر بر روى افراد گروه امنيت فلسطينى كه از جلسه گفتگو با مسئولين اسرائيلى باز مى گشتند, آتش گشودند. اين گروه عبارت بودند از سه عضو مهم و فعال امنيت فلسطين كه در بازگشت پس از شناسائى از سوى صهيونيست ها مورد هجوم مسلحانه قرار گرفتند. و اين نخستين بارى بود كه حكومت اسرائيل در پى تصفيه نيروهاى خودگردان فلسطينى كه با آنان سر ميز مذاكره مى نشستند برآمد. البته تصفيه و از بين بردن فيزيكى نيروهاى فلسطينى هرگز از انديشه صهيونيستها بيرون نرفته ولى در گذشته به طور مستقيم وارد عمل نمى شدند بلكه ساختمانهاى مسكونى حكومت خودگردان را بمباران مى كردند يا آنها را مورد هجوم تبليغاتى قرار مى دادند ولى هرگز اينگونه بر آنان آتش نمى گشودند.
البته ((باراك)) نيز در دوران خود اعلام كرده بود كه تصفيه رهبران فلسطينى بويژه فتح, حماس و جهاد اسلامى امرى است مشروع و بايد جزء وظايف حكومت اسرائيل قرار گيرد. جالب اينجاست كه غرب در برابر اين تجاوز آشكار و بى پرده نه تنها كوچترين اعتراضى نكرد بلكه آمريكا بى شرمانه آن را تإييد نمودو آنان را رهبران تروريستى قلمداد كرد. و در سايه حكومت شارون برنامه تصفيه و از ميان برداشتن رهبران فلسطينى شدت بيشترى يافت (اخيرا اياد حردان يكى از رهبران جهاد اسلامى در كابين تلفن عمومى به شهادت رسيد).
روزنامه ((هاآرتس)) در تاريخ ششم مارس گذشته مقاله اى از ((دانى روبنشتاين)) منتشر كرد تحت عنوان : ((چه كسى در نوبت بعدى ترور قرار دارد؟)) و در آن مقاله يادآور شد كه حكومت خودگردان در ((نابلس)) يكى از افراد نيروى امنيتى اسرائيل (شاباك) را دستگير كرد كه وظيفه اش پيگيرى رفت و آمدهاى مسئول سازمان فتح در ((نابلس)) آقاى عصام ابوبكر بود كه پس از آن در نوبت ترور قرار گيرد. او افزود : فلسطينى ها خود مى دانند چه كسانى نامزد ترور شدن هستند زيرا روزنامه هاى اسرائيلى هر مدتى اخبارى راجع به شخصيتهائى كه در انتفاضه نقش دارند, پخش مى كنند و كافى است كه برخى از افراد متهم به اين تهمت شوند كه خود به خود در ليست ترور قرار بگيرند.
در اين زمينه ((روبن شتاين)) يادآور مى شود كه شارون پيش از رسيدن به قدرت و هنگامى كه رهبرى مخالفان دولت را بر عهده داشت به صراحت خواهان ترور سرتيپ محمد دحلان رئيس سازمان امنيت فلسطين شد و او را متهم ساخت به اينكه مردم را تشويق مى كند تا به شهرك نشينان يهودى شهر غزه حمله كنند و از آنان انتقام گيرند.و شايد به همين خاطر بود كه اين شخص جزء سه نفرى بود كه چندى پيش آماج آتش توپهاى اسرائيل ـ ضمن هيإت امنيتى فلسطين ـ قرار گرفت.
و همچنين نويسنده از ((موسى عرفات)) رئيس اطلاعات نظامى فلسطين نقل مى كند كه او مى گويد : از منابع موثق خبردار شده كه يك نقشه محرمانه اسرائيلى وجود دارد كه بسيارى از رهبران فلسطينى را ترور كند و در رإس آنها ياسر عرفات است. موسى عرفات استدلال مى كند به سخنان شوراى شهرك نشينان اسرائيلى كه به صراحت خواهان ترور ياسر عرفات شده و همچنين سخنان ((شاوول موفاز)) رئيس ستاد ارتش كه ادعا مى كند حكومت خودگردان به يك تشكيلات تروريستى تبديل شده است.
در ادامه مقاله, نويسنده اسرائيلى اشاره مى كند به اينكه حكومت خودگردان فلسطينى نامه اى به دبير كل سازمان ملل و رئيس شوراى امنيت نوشته و يادآور شده است كه شوراى شهرك نشينان اسرائيلى كه يك هيإت رسمى دولتى است رسما دعوت به ترور ياسر عرفات كرده است. و آنچه بر خطر مى افزايد كه هيچ يك از رهبران اسرائيلى اين مطلب را انكار نكرده و رد ننموده است.
در نامه فلسطينى آمده است كه شارون قبلا نقشه اى براى ترور رهبران جنبش آزاديبخش فلسطين تهيه كرده بود كه خواهان رهبران ديگرى جايگزين آنان بود. اين مطلب در سال 1981 و در دوران حكومت بگين رخ داد كه او در پى تإسيس ((سازمان رابطه هاى روستائى)) در كرانه غربى بود ولى اين نقشه در آن زمان بكلى شكست خورد اما چنين بر مىآيد كه هنوز از انديشه شارون خارج نشده است.

افسر آشوبگر!
در اين ميان جريان عجيبى در اسرائيل به وقوع پيوست كه هنوز رازش كشف نشده. گفته شد كه يك افسر عاليرتبه پليس در حال گشودن آتش بر سربازانش كه در حال خواب بودند دستگير شد. او اين كار را كرد كه آنان را عليه هموطنان عرب كه از سال 48 در اسرائيل سكونت دارند بشوراند و آنان را وادار به يورش گسترده اى عليه آنها كند و از آن پس آتشى روشن شود كه به اين آسانى خاموش نگردد و كسى به عواقب وخيمش پى نبرد.
اين افسر پليس اسرائيلى از دو سال پيش رئيس يك مركز پليس است كه اين مركز 120 هزار عرب و 30 هزار يهودى را تحت پوشش دارد. هنگامى كه اعراب سال 48 كه در اسرائيل سكونت دارند در ماه سپتامبر گذشته دست به تظاهرات عليه رژيم صهيونيستى زدند, همين افسر پليس بر آنان آتش گشود و يك نفر را به قتل رساند. در اين تظاهرات كه به تإييد و پشتيبانى انتفاضه بر پا شده بود, 12تن از اعراب سال 48به شهادت رسيدند. گروه تحقيقى در باره اين جنايت تشكيل شد و نام اين افسر و نقشش در گروه مشخص گرديد. هنگامى كه سخن از قتل برده شد به سردى پاسخ داد و آن را انكار كرد. ناگهان پدر آن جوان فلسطينى مقتول (نائل ابو صالح) ـ كه خود در آن جمع حضور داشت ـ از جا برخاست و در ميان شگفتى حاضران بر او هجوم كرد و استخوان بينيش را شكست.
با اين حال, نه تنها آن افسر بركنار نشد بلكه براى تشويق وى, درجه بالاترى يافت و اورا به دوره ويژه پليس فرستادند. ولى يك روز به طور پنهان از مدرسه پليس بيرون آمد و در حالى كه دوستانش به خواب رفته بودند روانه مركز پليس شد و در بعد چند مترى به سوى مركز آتش گشود و فرار كرد.
او خيال مى كرد با چنين كارى پليس را وادار به عكس العمل مى كند و آنان به اعراب ساكنين شهر هجوم مى برند ولى به عكس آنچه پنداشته بود, پليس به سوى مركز گلوله آتش گشود و در حالى كه او فرارى بود, به او رسيده و دستگيرش كردند ; با تعجب ديدند كه فرماندهشان است !
اسرائيل اين جريان راپنهان نگه داشت و اين خود سوال برانگيز است كه آيا انگيزه آن افسر شخصى و انتقامجويانه بوده يا آنكه اين هم روشى تازه است براى به هم ريختن و آشفته كردن اوضاع اعراب ساكن اسرائيل كه وجودشان اخيرا مايه دردسر براى حكومت مركزى صهيونيستى شده است !

طرح نابودى كلى فلسطينيان
آنان به طور جدى در پى كاستن بلكه نابودى وجود فلسطينى در اسرائيل هستند و اين مطلب تازگى ندارد بلكه از روز تشكيل دولت اسرائيل دنبال اجراى چنين نقشه اى بوده اند زيرا وجود اعراب در سرزمين يهود براى آنان كابوسى وحشتناك است كه بايد از شرش آسوده شوند. از اين روى جاى تعجب نيست كه در سايه حكومت شارون, تبليغ براى نابودى كيان و وجود اعراب در اسرائيل بيشتر شود. و اين امر در كنفرانس بزرگى كه آخرين هفته ماه نوامبر گذشته به منظور بررسى استراتژى كلى دولت عبرى در پنجاه سال آينده برگزار شد, تجلى بيشترى يافت و در قطعنامه اى كه محتوايش به خارج كنفرانس محرمانه درز كرد آمده است : نسبت زايش در ميان اعراب اسرائيل 4/6 نوزاد براى هر زن عرب است در حالى كه نسبت آن در ميان يهود 2/6 نوزاد يعنى نصف آن مقدار است. و چنانچه امروز در ميان هر پنج اسرائيلى يك عرب مسلمان وجود دارد در ظرف 20 سال آينده, نسبت سه به يك مى شود.
براى مبارزه با اين پديده خطرناك راه حلهائى كه بررسى شد چندان اختلافى با تئورى بنيانگزاران اسرائيل در سال 48 نداشت زيرا اصلى ترين موضوع, بركندن ريشه اعراب اسرائيل و بيرون راندن آنان از سرزمينهايشان و مصادره زمينهاى ديگر اعراب و جلوگيرى از ساختن منازل مسكونى جديد اعراب و پخش افراد در شهرها و روستاها به طور مساوى مى باشد. و اين عين انديشه ((بن گوريون)) نخستين تشكيل دهنده حكومت اسرائيل در سال 1949 است.و سرانجام برگزاركنندگان كنفرانس, پيشنهادهاى نژادپرستانه اى را تقديم كردند كه به روشنائى خلاصه مى شد در :
اول ـ پيگيرى سياست تشكيل خانواده از سه يا چهار فرزند و لغو تمام كمكهاى مالى براى خانواده هائى كه فرزندان بيشترى دارند.
دوم ـ توزيع و پخش يهوديان در مناطق پر آشوب خصوصا در ((جليل)) و ((بن عامر)) و ((نقب)) تا از نزديكى اعراب اين مناطق با يكديگر جلوگيرى شود.
سوم ـ ايجاد شهرك نشينها در سرزمينهاى فلسطينى به طورى كه توازى نسبى هموطنان يهود و عرب حفظ گردد.
و همچنين پيشنهاد شد كه به هموطنان عرب ساكن اسرائيل اختيار گرفتن شناسنامه اسرائيلى يا فلسطينى داده شود تا بدين سان قدرت آنان را در انتخابات كم كنند در حالى كه به اسرائيلى هاى مقيم خارج اجازه مشاركت در انتخابات بدون حضور آنان در اسرائيل داده مى شود.
در اين زمينه, كنفرانس به جامعه بين المللى پيشنهاد كردكه رابطه اى قرار دهد ميان كمك به فلسطينيان با سياست تحديد نسل, چنانكه در مصر اتفاق افتاد!
هنگامى كه به ((آراد)) انتقاد شد كه با اين روش مى خواهد اعراب را به زور از اسرائيل طرد كند پاسخ داد : استمرار زاد و ولد به نسبت زياد در يك سرزمين كوچك, فلسطينيان را ضعيف و عقب افتاده نگه مى دارد و آنچه ما به آنها پيشنهاد مى كنيم بهتر است از اينكه در وضعيتى مانند زندانيان زندگى كنند !
و راجع به نقشه جابجائى اعراب 48 با هموطنان يهودى افزود: اين حق غالبيت مردم در يك كشور دموكراسى است كه مرزهاى كشور را مشخص سازند و چنانچه حق دارند از مناطقى در كرانه غربى و غزه خارج شوند حق نيز دارند نسبت به مجتمعهاى بزرگ عربى در كشور, اظهار نظر كنند
وى اضافه كرد: هيچ برخورد غلطى در اجراى اين نقشه نمى يابم اگر از راه هاى دموكراسى انجام پذيرد و به هموطنان عربى كه به قسمت فلسطينى منتقل مى شوند كمكهاى مادى شود, اما آن اعرابى كه هنوز مايل به زندگى در اسرائيل هستند, نميتوانند بر دولت تحميل كنند كه در جاى مخصوصى سكونت گزينند!

پيشنهاد خطرناك شارون
تازه ترين پيشنهاد نخست وزير اسرائيل دعوتش براى بازگشائى حرم قدسى بيت المقدس بر روى اسرائيليان بوده و اين گام, پيغامى ذلت بار براى اعراب و مسلمانان است كه از شدت خشم در داخل و خارج فلسطين مى افزايد به ويژه آنكه خود مى داند كه ديدارش از حرم قدسى آغاز آتشى بود كه انتفاضه اقصى را بر افروخت. و اگر اكنون نيز به خاسته هايش برسد, بى گمان خونريزيهاى جديد و شهداى زياد ترى در پى خواهد داشت. و اين بار بسنده نمى شود به كرانه غربى و سرزمينهاى فلسطينيان بلكه شعله هايش شهرهاى اسرائيلى را هم خواهد در بر گرفت.
از اين روى اكنون بايد روشى تازه براى فرماندهى نبرد جستجو كرد كه نسبت به گذشته قطعا متفاوت خواهد بود و اين بار نه تنها با اسرائيل بلكه بايد با آمريكا نيز به طور جدى مقابله شود زيرا با حق وتوى ظالمانه اش پيوسته اسرائيل را يارى داده و فلسطينيان را به ذلت كشيده است. و بايد ازاين پس اعراب, ذلت را از رخساره خويش پس زنند و به مبارزه پيگير و دامنه دار تا تحقق آزادى سرزمين اشغالى ادامه دهند.

/

نقش ورع در مديريت قسمت دوم

نقش ورع در مديريت
قسمت دوم

محمد حسن رحيميان


نان قرض دادن مديران به يكديگر
يكى ديگر از لغزشگاه هاى مديران كه معمولا در حاشيه ارتباطات كارى يا تحت تإثير روابط شخصى, گروهى, قومى و همشهريگرى و امثال آن, توسعه مى يابد, بده بستان هايى است كه از جيب بيت المال خرج مى شود. مدير ((الف)) چون به هر دليل و محذورى نمى تواند يا مصلحت نمى داند دوست يا فرزند دوستش, يا خويشاوندش را در حيطه مديريت خود استخدام كند سفارش او را به مدير ((ب)) مى كند, با انجام كار سفارشى توسط مدير ((ب)), مدير ((الف)) مديون مدير ((ب)) مى شود و بعد از آن نوبت به مدير ((ب)) مى رسد تا به سفارش مشابهى اقدام كند و مدير ((الف)) ناچار است بابت بدهكارى قبلى برحسب سفارش عمل كند! و….
مديرA)) )) از توليدات كارخانه تحت مديريت خود, به صورت رايگان يا با تسهيلات ويژه به مديرB)) )) مرحمت! و احسان! مى كند و مديرB)) )) كه خود را بنده احسان! و مديون محبت! برادر ((شيطانى)) مى يابد, لاجرم با تمسك به ((هل جزإ الاحسان الا الاحسان)) سخاوتش گل مى كند و با دست يازيدن به كيسه بيت المال, مقابله به مثل يا مقابله به امثل مى كند! اين يكى زمين مى دهد و آن يكى مصالح پس مى دهد! اين يكى برنج هديه مى كند! آن يكى روغن پيش كش مى كند! آن يكى ويلا در اختيار مى گذارد و اين يكى بهره مندى از رستوران هتل را تقديم مى دارد! آن يكى به سفر خارجى مهمان مى كند و اين يكى به چشم پوشى از تخلف ميزبان عنايت مى فرمايد! آن يكى تقصير اين را مى پوشاند و اين يكى آن را از تيغ قانون مى رهاند! آن يكى اين را مى ستايد و اين يكى آن را….!
البته براى هريك از موارد فوق, تسويلات شيطانى و توجيهات نفسانى فراوانى از قبيل ناروايى رد احسان!, اشانتيون!, جلب همكارى و همدلى براى پيشبرد امور سازمان و… ارائه مى شود, اما آنچه در واقع اتفاق مى افتد, سوءاستفاده از موقعيت, فربه شدن زندگى مديران با امكانات بيت المال و آلوده شدن زندگى آنان به امور مشتبه و در نهايت, حرام است.

بهره كشى از ارباب رجوع
هر نوع قدرت و توانمندى مى تواند شخص توانمند را در معرض استثمار و بهره گيرى از نيازمندان به او قرار دهد, متقابلا افرادى نيز يافت مى شوند كه به خاطر دسترسى به منفعتى, در برابر شخص توانمند به شگردهايى دست مى يازند و به اين ترتيب, از اين سو تملق, چاپلوسى, دريوزگى, خودفروشى و ذلت نفس و… و از آن سو نخوت, فخرفروشى, باج گيرى و بهره كشى و…. شكل مى گيرد.
زمينه اين ناهنجارى را در آزمندى و طمع, تهيدستى از شخصيت انسانى و غفلت و گسستگى از مبدإ عزت الهى و كمال نامتناهى بايد جستجو كرد. در عين حال, نبايد نقش فقر مادى, فساد ادارى و عدم حاكميت قانون را نيز در قلمرو روابط ادارى و ارباب رجوع ادارات از نظر دور داشت; از يك رفتگر گرفته كه در جمع كردن زباله در ازاى گرفتن امتيازى از صاحب زباله به تبعيض كشيده مى شود تا يك مدير ارشد كه تحت تإثير انواع شگردهاى ارباب رجوع و كسانى كه چشم طمع به گشاده دستى و تبعيض مدير دوخته اند, آگاهانه و حتى ناخود آگاه به فسق و خروج از مرزهاى عدالت كشيده مى شود.
البته نبايد انتظار داشت كه هيچ رشوه گيرنده اى به خلافكارى خود اعتراف و اذعان كند, او از چاپلوسى و تملق ارباب رجوع برداشت احترام مى كند و خود را شايسته اين احترام مى پندارد و رشوه را هديه و احسان ناميده و كارى كه برايش انجام داده است را عين وظيفه, عدالت و قانون مى شمارد!
نكته شايسته تإمل و تيزبينى اين است كه آيا اگر يك مدير ـ در جايگاه مديريت نبود و صرفا يك شخص عادى و غيرمتمكن محسوب مى شد ـ آنچه به عنوان هديه, مهمانى و چرب و شيرينهاى ديگر به مدير پيشكش مى شود, باز هم اينچنين مورد عنايت ارباب رجوع قرار مى گرفت؟ آيا واقعا اين پيشكش ها از سر انسان دوستى و قربه الى الله است؟ يا آنكه اگر به دور از ساده لوحى پرده تزوير از ظاهر آراسته اين عمل برداشته شود, چهره زشت آزمندى و ذلت طمع و منفعت طلبى رذيلانه را مى توان مشاهده كرد؟ مديران كودن, يا آنان كه خود در ظلمت چاه زندگى حيوانى و هواهاى نفسانى گرفتارند, چنان غفلت بر عقل و چشم و گوش آنان پرده مى افكند كه از فهم حقايق و ديدن و شنيدن آن عاجز مى شوند:
((لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل;(1) اينان با گم كردن راه, بلكه با گم كردن خودشان, از لغزشگاه شبهات به جهنم گناه و ارتكاب محرمات فرو مى افتند; و بدتر آنكه براى فريب دادن خود و ديگران با دستاويز تسويلات شيطانى, سعى مى كنند حرام خدارا حلال كنند!))
حضرت على(ع) در پايان سخنانى كه از فتنه ها و آزمون ها در آينده خبر مى دهد از قول پيغمبر اكرم(ص) نقل مى كند كه فرمود:
((يا على ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون على ربهم و يتمنون رحمته و يإمنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبه و الاهوإ الساهيه فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بالبيع;(2) اى على, اين مردم بزودى به وسيله اموالشان مورد آزمايش قرار مى گيرند; در ديندارى بر خدا منت مى گذارند و با اين حال رحمتش را آرزو مى كنند و خود را از خشم و قدرت خدا در امان مى پندارند. حرام خدا را با شبهات دروغين و هواهاى نفسانى و غفلت زا حلال مى شمرند و بدين گونه شراب را به بهانه اينكه آب انگور است و رشوه را زيرپوشش ((هديه)) و ربا را تحت عنوان معامله حلال مى پندارند!))
اما پرهيزكاران و وارستگان از بند بندگى دنيا كه خداوند چشم آنها را بر ديدن حقايق زندگى تا افق هاى بى نهايت گشوده است و روزى خود را نزد پروردگارشان تضمين شده يافته اند, از منظر پيشواى اولين حضرت اميرالمومنين على(ع) اين گونه به اين مقوله مى نگرند:
((و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفه فى وعائها و معجونه شنئتها كانما عجنت بريق حيه اوقيئها, فقلت: اصله ام زكاه ام صدقه؟ فذلك محرم علينا اهل البيت فقال: لاذا و لا ذاك و لكنها هديه. فقلت هبلتك الهبول: اعن دين الله اتيتنى لتخدعنى؟ امختبط انت ام ذوجنه ام تهجر؟ و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته و ان دنياكم عندى لا هون من ورقه فى فم جراده تقضمها. ما لعلى و لنعيم يفنى و لذه لا تبقى! نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين;(3) … عجيب تر اينكه شب هنگام كسى به نزد ما آمد و ظرفى سر پوشيده از حلوا آورد, معجونى كه چنان از آن متنفر شدم كه گويى با آب دهان مار سمى يا قى كرده آن آميخته شده بود. به او گفتم: هديه است يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه زكات است و نه صدقه بلكه هديه است. گفتم: زنان فرزند مرده بر تو بگريند! آيا از راه دين بر من وارد شدى كه مرا فريب دهى؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شده اى؟ يا هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند, اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمان ها است به من بدهند تا نافرمانى خدا كنم كه پوست جوى از مورچه اى به ناروا بگيرم, اين كار را نمى كنم! همانا اين دنياى شما نزد من از برگ جويده شده اى در دهان ملخى پست تر است! على را چه كار با نعمت هاى فناپذير و لذت هاى ناپايدار؟ به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل و زشتى لغزش ها و از او كمك مى جوييم.))
از نظر اسلام, گرفتن رشوه از سوى حاكم در مقام صدور حكم در حد كفر و شرك و گرفتن هديه از سوى كارگزاران در قبال انجام وظيفه ادارى, به خيانت توصيف و از هر دو شديدا نهى شده است. در مورد رشوه از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده است كه: ((اياكم و الرشوه فانها محض الكفر و لايشم صاحب الرشوه ريح الجنه;(4) از رشوه بر حذر باشيد, زيرا رشوه كفر محض است و بوى بهشت به مشام صاحب رشوه نرسد! و در روايات ديگر رشوه دهنده و رشوه گيرنده را لعنت فرموده و آنها را اهل آتش دانسته است. حضرت اميرالمومنين(ع) نيز گيرنده هديه را خائن و گيرنده رشوه را مشرك ناميده است: ((… من اخذ هديه كان غلولا و من اخذ رشوه فهو مشرك)).(5)
و همچنين آن حضرت در معنى ((اكالون للسحت))(6) فرمود: ((هو الرجل يقضى لاخيه الحاجه ثم يقبل هديته;(7) او كسى است كه حاجت برادرش را برآورد و آن گاه هديه او را بپذيرد!))
پيغمبر اكرم(ص) شخصى به نام ((ابوالتبيه)) را به جمعآورى زكات گمارده بود, هنگامى كه او از مإموريت بازگشت ,زكات ها را تحويل داد و با صداقت اجناسى را براى خeد نگهداشت و گفت آنها به عنوان هديه به من داده شده است! بلافاصله پيغمبر اكرم(ص) برخاست و روى منبر ايستاد و فرمود:
((ما بال العامل نبعثه على اعمالنا يقول هذا لكم و هذا اهدى لى فهلا جلس فى قلب بيت امه و ابيه ينظر ايهدى له ام لا؟! و الذى نفسى بيده لا ياخذ احد منها شيئا الا جإ يوم القيامه يحمله على رقبته… ثم رفع يده حتى رإينا عفره ابطيه و قال: اللهم هل بلغت؟ اللهم هل بلغت؟;(8) چه شده است كه كارمندى كه ما براى انجام كارمان گسيل داشته ايم مى گويد: اين براى شماست و اين هديه براى من است؟ آيا به راستى اگر در درون خانه پدر و مادرش نشسته بود به او هديه اى داده مى شد؟ قسم به آنكه جانم در دست او است, هيچ كس, چيزى را (هديه) نمى گيرد مگر آنكه در روز قيامت آن را برگردن خود حمل مى كند و… سپس دست خويش را بلند كرد به گونه اى كه گودى زيربغل آن حضرت را ديديم و فرمود: خدايا آيا ابلاغ كردم؟ خدايا آيا ابلاغ كردم؟))
اين همان پيامبر نرم خو و مهربان است كه مظهر رحمت و عطوفت است. اين همان پيغمبرى است كه سخنان بسيارى در فضيلت هديه دادن به يكديگر و نتايج مثبت اخلاقى آن بيان فرموده است; اما در اينجا شتابان و آشكارا و ايستاده بالاى منبر برمىآشوبد و حقيقت را بى پرده بيان مى كند تا اولا منكر و گناه بودن اين كار و تفاوت آن با هديه واقعى بر همگان روشن شود و ثانيا به زمامداران در نظام اسلامى بياموزد كه در برخورد با تخلف كارگزاران و كاركنان, نه لحظه اى مى توان درنگ كرد و نه ذره اى مى شود مجامله كرد و كوتاه آمد, در پايان نيز با تكرار ((اللهم هل بلغت)) گويا مى خواهد بفهماند كه اين اقدام فورى, قاطع و آشكار براساس فرمانى است كه خداوند متعال به آن حضرت صادر فرموده است.

حقوق و مزاياى مديران در مديريت اسلامى
اگر مديريت هاى نظام اسلامى را امتداد مديريت عاليه و نسخه هاى كوچك تر آن بدانيم, اين سوال مطرح مى شود كه آيا مديريت هاى ميانى و پايين تر از نظر گرفتن حقوق و مزاياى مادى بايد در جهت عكس مديريت عاليه حركت كنند؟ يا آنكه در اين مقوله نيز تمام رده هاى مديريتى بايد مانند مديريت عاليه باشند؟
البته بررسى و نتيجه گيرى پيرامون پاسخ اين سوال همچون بسيارى از مقولات ديگر امكان پذير نيست, مگر اينكه ذهن و روح خود را از آنچه اكنون جارى و سارى است و تثبيت و متعارف شده است رها سازيم و آن را وحى منزل ندانيم, و ثانيا اگر مدير هستيم, چشم خود را از منفعت خود ببنديم و خود را از قيد و بند تعلقات مادى آزاد كنيم تا عقربه حقيقت جويى ما تحت تإثير جاذبه هاى منافع مادى و عرفيات موجود ـ كه عمدتا از فرهنگ مادىگراى غرب و رژيم گذشته براى جامعه مديريتى ما به ارث رسيده است ـ, از جهت گيرى به سوى حق منحرف نشود. لذا ذهن خود را از فضاى موجود در جمهورى اسلامى خارج مى كنيم و صرفا در چهارچوب فرضيه حكومت اسلامى ـ كه بايد همه شئون ادارى و مديريتى خود را از مبدإ وحى و سيره انبيا و اوصيا اتخاذ كند ـ پى مى گيريم; در عين حال اولا ادعاى قطعيت در اين فرضيه را نمى كنيم و بدين ترتيب جاى بحث و تحقيق بيشتر براى رسيدن به حقيقت باقى مى ماند و لذا اگر محققين اسلامى با نگرش ناب الهى به نتيجه اى جز اين رسيدند و يا آن را كامل تر كردند, بدون كمترين خودخواهى فكرى خود را تابع حق مى دانيم. سپس افراد و عرفيات رايج را با حق, مى سنجيم نه برعكس, كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((ان دين الله لا يعرف بالرجال بل بآيه الحق, فاعرف الحق تعرف اهله;(9) ملاك شناخت دين خدا نشانه حق است نه اشخاص, بنابراين بايد حق را بشناسى ـ آن گاه با سنجيدن اشخاص و گروه ها با آن ـ اهل حق را خواهى شناخت.
ثانيا اگر به حقيقتى غير از آنچه امروزه رايج است رسيديم, بايد آن را بپذيريم و زمينه تحقق آن را فراهم كنيم و در مقام عمل آن را بيازماييم تا امكان پذيرى آن ثابت شود. آن گاه نتايج آن را ارزيابى كنيم و آن را با وضعيت موجود مقايسه كنيم تا به قضاوت قطعى در اين زمينه دست پيدا كنيم. بدين شكل يكى از فصول مديريت اسلامى تبيين و اجرا خواهد شد.

پيغمبر اكرم(ص) الگوى مديريت اسلامى
پيغمبر اكرم(ص) در رإس هرم مديريت و الگوى اصلى آن است و بايد قول و فعل آن حضرت در زمينه و جايگاه مديريت, سرمشق مديران در حكومتى باشد كه مدعى پيروى از تجسم عينى اسلام يعنى پيغمبراكرم (ص) مى باشد.
ممكن است گفته شود پيغمبر اكرم(ص) انسان كامل و بى نظيرى است كه ديگران را امكان راه يافتن به جايگاه و منزلت او نيست, پس ما كجا و پيغمبر اكرم(ص) كجا كه بتوانيم مثل او عمل كنيم؟ اما صرف نظر از مقام معنوى و عبوديت دست نايافتنى آن حضرت, قرآن خلاف اين تصور را بيان مى كند و به پيغمبر اكرم(ص) مى فرمايد بگو: ((انما انا بشر مثلكم;(10) من بشرى هستم مثل شما!)) و در آيه اى ديگر درباره تمام پيامبران مى فرمايد: ((انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الا سواق;(11) آنان غذا مى خورند و در بازارها راه مى روند!)) نيز تكرار تعبيراتى نظير: ((رسولا منكم))(12), ((رسولا منهم))(13), ((رسولا من انفسهم))(14) به ما مى فهماند كه پيامبر(ص) فرشته و يك موجود نامتجانس با ما نيست, بلكه او هم انسانى است مثل ما, از جنس ما و با ويژگى هايى كه ما دارا هستيم تا قابل سرمشق بودن باشد و لذا با تعبير ((لقد)) كه تإكيد مضاعف است مى فرمايد: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجواالله واليوم الاخر و ذكرالله كثيرا;(15) مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است براى آنان كه به رحمت خدا و روز رستاخيز اميد دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند)).
اميرالمومنين على(ع) در ضمن حديث مفصلى درباره پيغمبر اكرم(ص) و ساده زيستى آن حضرت مى فرمايد:
((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه… فتاس بنبيك الاطيب صلى الله عليه و آله فان فيه اسوه لمن تاسى و عزإ لمن تعزى و احب العباد الى الله تعالى المتإسى بنبيه(ص) و المقتص لا ثره… فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه و قائدا نطاعقبه;(16) براى تو كافى است كه راه و رسم پيغمبر خدا را پيروى نمايى… پس به پيامبر پاك و پاكيزه ات اقتدا كن كه راه و رسم او سرمشق است براى سرمشق گيرندگان و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواستار بزرگوارى باشد. محبوب ترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيغمبرش پيروى نمايد و قدم بر جاى قدم او گذارد … وه چه بزرگ است منتى كه خدا به وسيله پيغمبرش بر ما نهاده و چنين نعمت بزرگى را به ما عطا فرموده است! رهبر و پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد به راه او قدم بگذاريم و آن را ادامه دهيم!))
بنابراين, رفتار, كردار و گفتار پيغمبر اكرم(ص) بايد سرمشق هميشگى هر مسلمانى باشد و اصولا خداوند هر بنده اى را به اندازه تإسى و پيروى از پيغمبر(ص) دوست مى دارد, همان گونه كه ميزان دوست داشتن خدا بستگى كامل به ميزان تبعيت از پيغمبر اكرم(ص) دارد:
((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله;(17) بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد!))

آيا پيغمبر اكرم(ص) حقوق مى گرفت؟
تلاش خستگى ناپذير و بى دريغ پيغمبر اكرم(ص) در هدايت و رهبرى مردم كه همراه با پيش بينى و تدبير براى سعادتمندى همه بشريت براى هميشه تاريخ بود, بر هيچ كس پوشيده نيست. ايشان در اين راه هرگونه مشقت و جان كندنى را به جان خريد تا جايى كه قرآن خطاب به او فرمود: ((ما انزلنا عليك القرآن لتشقى;(18) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به مشقت افكنى. در آيه ديگرى نيز فرمود: ((فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا;(19) گويى تو مى خواهى به خاطر رفتار آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياوردند!))
و در مسير انجام اين رسالت سنگين آن قدر آزار كشيد كه خود فرمود: ((ما اوذى احد مثل ما اوذيت فى الله))(20) هيچكس به اندازه من در راه خدا اذيت نشد!
با اين همه و عليرغم كميت و كيفيت نقشى كه پيغمبر اكرم(ص) در رهبرى و مديريت جامعه اسلامى و تبيين وحى الهى ايفإ كرد و عليرغم حق بزرگ و بى نظيرى كه برگردن مردم زمان خود و كل جامعه بشرى داشت, قرآن كريم خطاب به او مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا,(21) بگو در برابر اين (رسالت) پاداش و اجرى از شما نمى طلبم! و در جاى ديگر مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى;(22) بگو من هيچ مزدى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم مگر دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)!))
البته مصلحت و منفعت و مودت نسبت به نزديكان و اهل بيت پيغمبر(ص) نيز براى خود مردم است و آنها نيز به نوبه خود مانند پيغمبر(ص) خواستار مزد و اجرى براى خود نبودند و تمام هستى خود را براى دين خدا كه متضمن سعادت و مصلحت جامعه بشرى بود فدا كردند, بدون آنكه چشمداشتى مادى از مردم داشته باشند; اين معنى را از آيه اى ديگر نيز مى توان دريافت: ((قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله;(23) بگو هر مزد و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست, اجر من فقط بر خداست!))
البته اين ويژگى مخصوص پيغمبر اسلام(ص) نيست, بلكه در قرآن كريم در مورد بسيارى از انبياى ديگر نيز بيان شده است; مثلا در سوره شعرا ضمن اشاره به عملكرد و تلاش هاى فوق العاده تعدادى از انبيا در پايان مطالب مربوط به هريك از آنها اين آيه عينا تكرار شده است: ((و ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين;(24) من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم, اجر من تنها بر پروردگار عالميان است!
در مجموعه اين آيات دو نكته مهم حائز اهميت است: اول آنكه مسإله عدم درخواست و دريافت مزد و پاداش, يك جريان و خط كلى در جريان رهبرى و مديريت الهى است و دوم آنكه در مكتب انبيإ انجام تمام كارها براى خدا است و كارى كه براى خدا انجام مى گيرد اجر و مزدش فقط از سوى خداست و اصولا جز خدا هيچ كس از عهده اجر و پاداش كارى كه براى خدا انجام مى شود, برنمىآيد.
باتوجه به اين معيار كلى كه قابل تعميم به همه كسانى است كه در ادامه راه انبيا, براى خدا, دين خدا و بندگان خدا كار مى كنند و از سوى ديگر, با عنايت به اسوه بودن پيغمبر اكرم(ص) و وجوب تبعيت از آن حضرت در تمام شئون زندگى ـ جز آنچه مشخصا استثنإ شده است ـ نتيجه مى گيريم كه رهبران, زمامداران و مديران در نظام اسلامى نيز بايد در انجام تكليف الهى خود در شإن مديريت, از گرفتن اجر و پاداش استنكاف كنند و كارهايى كه به عهده گرفته اند را با قصد قربت انجام دهند و پاداش و اجر آن را نيز به حساب خداوند متعال بگذارند. همان گونه كه ائمه اطهار و نواب خاص و عام آنان و امام راحل و امروز مقام معظم رهبرى (مدظله) به همين شيوه عمل كرده و مى كنند.
راقم اين سطور كه در طول چهل سال گذشته از نزديك با ده ها نفر از مراجع تقليد آشنا بوده و شاهد شيوه زندگى آنها بوده ام و نيز حدود 25 سال همراه يا در خدمت امام راحل بودم, جز آنچه ذكر شد در آنها نديدم, و دوره ده سال رهبرى امام را تفسير عينى ((ما اسإلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين)) مشاهده كردم كه فعلا مجال بازگو كردن ابعاد و جزئيات اين ويژگى ها نيست; فقط به اين نكته تإكيد مى كنم كه زندگى شخصى امام با كمترين هزينه و بيشترين صرفه جويى, شبيه مردم عادى بود; ضمن اينكه براى تإمين همين هزينه اندك هم تا زمانى كه مجبور نمى شدند از بيت المال استفاده نمى كردند.

تإمين در حد نياز
طبيعى است كه اگر انسانى تمام ظرفيت و توان خود را وقف خدمت به دين و انجام وظايف الهى (كه برعهده گرفته است) نمايد و در عين حال فاقدامكانات زندگى باشد, از محل بيت المال بايد نيازهاى ضرورى او تإمين شود; به همين جهت مراجع تقليد در اجازات امورحسبيه, به نمايندگان خود اجازه مى دهند كه بخشى از وجوه دريافتى را براى رفع نيازهاى خود مصرف نمايند. در اين شيوه بدون تعيين و ذكر مبلغ, حدود و معيارها مشخص مى شود, مثلا عموما حد و سقف مصارف شخصى را ثلث مبالغ دريافتى تعيين مى كنند. بنابر اين حتى اگر نياز آنها بالاتر از اين سقف بود, مجاز به تصرف نيستند و معيار را نيز اعاشه به نحو اقتصاد و ميانه روى و مرز ديگر آن را رعايت احتياط و ملازمه تقوا تعيين مى كنند.
يك طلبه در نامه اى به امام نوشته بود كه مبلغى از شهريه دريافتى اش در پايان سال خمسى او اضافه مانده است و باتوجه به اينكه شهريه طلاب از محل خمس مى باشد و طبق فتوا خمس به خمس تعلق نمى گيرد, سوال كرده بود آيا بايد خمس مبلغى را كه سال روى آن گذشته است بدهد يا خير؟ اين جانب سوال را محضر امام مطرح كردم, در حالى كه انتظار نويسنده اين بود كه خمس ندارد, حضرت امام فرمودند: اصلا مازاد بر نياز ايشان در ملكيت او وارد نمى شود. بنابر اين نه فقط خمس آن مبلغ را بلكه كل آن مبلغ را بايد پس بدهد.
حال بايد پرسيد آيا تفاوتى در حكم مصرف بيت المال و اموال عمومى كه در اختيار دولت اسلامى قرار دارد با وجوه شرعيه وجود دارد؟ يعنى در مورد وجوه شرعيه مرز نهايى براى كارگزاران مربوطه رفع نياز است, اما اين مرز در مورد اموال عمومى, كارگزاران و مديران دولتى عرضه و تقاضاست, يعنى با ايجاد بازار سياه و انحصارى كردن آن يا ايجاد رقابت كاذب و مسابقه, هر چه توانستيم ـ ولو به تكاثر و تجمل و كاخ نشينى بيانجامد ـ مى توانيم دريافت كنيم؟ اگر فرضا در اين دنيا بتوانيم با توجيهات و تسويلات چنين وضعيتى را جا بيندازيم, آيا در روز قيامت و در پيشگاه عدل الهى و ميزان حق و در محضر پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) هم توجيه قابل قبولى مى توانيم ارائه دهيم؟
نكته ديگرى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه آيا به مديريت در نظام اسلامى بايد به تعبير اميرالمومنين(ع) به صورت يك ((طعمه)) نگاه كنيم و آن را يك دكان براى كسب هر چه بيشتر درآمد فرض نمائيم؟ آيا مدير يعنى شخصى كه وقت و توان خود را در قبال مبلغى پول سودا مى كند؟ يا آنكه كار مى كند تا خدمتى كرده باشد و در عين حال به رزق حلالى رسيده باشد؟ يا آنكه كار مى كند به عنوان انجام يك وظيفه الهى كارى كه گاهى واجب عينى است و گاهى واجب كفايى است, و در هر صورت خود را به عنوان سربازى در خدمت دين و حكومت اسلامى مى داند كه براى حفظ نظام اسلامى در سنگر مربوط به خود تلاش مى كند و حفظ نظام را برحسب نظر امام از اوجب واجبات دانسته و براى رضايت حق به واجب ترين واجبات دينى خود اقدام مى كند و به اين ترتيب در ازإ انجام تكليف الهى و اوجب واجبات شرعى چشمداشت مزد و پاداشى از كسى نداشته و با همت بلند و آسمانى و نگاه به مصالح ديرپا و جاودانى خود پاداش خود را از خدايى طلب مى كند كه رزاق على الاطلاق است و رزقش بى حساب(25) و به دشمنانش رزق مى دهد تا چه رسد به دوستانش و پاداش و اجرش هميشگى, پايدار(26) و عظيم است(27) و ((بغير حساب))(28) و ((جنه عرضهاالسموات و الارض))(29)
با اين حال اگر تصدى مسئوليت ها را در نظام اسلامى به عنوان انجام يك وظيفه الهى و ادإ واجبى بدانيم كه احيانا واجب عينى و عموما واجب كفايى است و گرفتن مزد در برابر انجام تكليف شرعى را مورد تإمل و امكان قصد قربت توام با گرفتن مزد را بخصوص در صورت عدم نياز يا فوق نياز مورد سوال قرار دهيم و پاسخ شرع مبين را با استفتإ از فقها و مراجع عظام دريافت كنيم تكليف شرعى روشن تر مى شود و انشإالله قانونگذاران و مراجع ذيربط بار ديگر به اين موضوع و حكم توجه عميق ترى خواهند كرد اما فعلا در اينجا به اين روايت توجه مى كنيم:
امام صادق(ع) مى فرمايد: هنگامى كه اميرالمومنين(ع) به ولايت رسيد بالاى منبر رفت و بعد از سپاس و ستايش خداوند فرمود:
((انى و الله لا ارزوكم من فيئكم درهما ماقام لى عذق بيثرب فليصدقكم انفسكم…. ;(30) به خدا سوگند تا درختى در مدينه داشته باشم درهمى از سهم غنائم شما برداشت نخواهم كرد بايد اين را تصديق كنيد…))
در مورد كسانى هم كه روى مال يتيم كار مى كنند قرآن مى فرمايد:
((من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا فليإكل بالمعروف;(31) كسى كه بى نياز است چشم پوشى كند و آنكه فقير است در حد متعارف بخورد.))
آيا اين حكم مخصوص به كارگزار اموال يتيم است و آن روش فقط مربوط به حضرت امير(ع) است؟ ادامه سخن را مفتوح مى گذاريم تا با كمك بزرگان و فقها به پاسخ روشن دست يابيم.ادامه دارد.

پى نوشت ها:ـ
1- اعراف / 179
2- نهج البلاغه, خطبه 156
3- نهج البلاغه, خطبه 224
4- بحارالانوار ج 104 / 274
5- بحارالانوار ج 75 / 345
6- مائده / 42
7- بحار, ج 104 / 273
8- سنن ابوداود, ص 135.
9- امالى شيخ صدوق / 3
10- كهف / 110
11- فرقان / 20
12- بقره / 151
13- بقره / 129
14- آل عمران / 164
15- احزاب / 21
16- نهج البلاغه خطبه 160
17- آل عمران / 31
18- طــه / 2
19- كهف / 6
20- كنزالعمال حديث 5818
21- انعام / 90 -22 شورى / 23
23- سبا / 47
24- شعرا / 109 و 127 و 145 و 164 و 180
25- و الله يرزق من يشإ بغير حساب (بقره / 212 و نور / 38)
26- ما عندكم ينفد و ما عندالله باق (نحل / 96)
27- ان الله عنده اجر عظيم (انفال / 28 و توبه / 22 و…)
28- انما يوفى الصابرون اجر هم بغير حساب (زمر / 10)
29- آل عمران / 133, كافى, ج8, ص182.
30- كافى ج 8 / 182
31- نسإ / 6

/

آمريكا و طرح براندازي

امريكا و طرح براندازى!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر


انستيتو سياست خاورميانه واشنگتن جديدترين گزارش ضد ايرانى ((گروه مطالعات رياست جمهورى)) را درباره براندازى نظام جمهورى اسلامى تقديم رئيس جمهور امريكا كرد. 40 تن از دولتمردان فعلى و سابق كاخ سفيد از دو حزب جمهورىخواه و دمكرات با همكارى كارشناسان امور خاورميانه امريكا كه بنام گروه مطالعات رياست جمهورى فعاليت مى كنند, در فصل مربوط به ايران آورده است: ((بهترين چشم انداز منافع امريكا در قبال ايران تغيير ريشه اى حكومت اين كشور است. سياست هاى دولت امريكا بايد در راستاى به وجود آوردن اين تغيير در حكومت باشد. اين گزارش مى افزايد: در ايران دور نماى تغييراتى كه نتيجه كنش هاى سياسى داخلى است در افق به چشم مى خورد. در ادامه اين گزارش تصريح شده: دولت امريكا بايد از حركت اصلاح طلبانه حمايت كند.
در بندهايى از اين گزارش آمده است: دولت امريكا بايد با مردم ايران ارتباط برقرار كند, ايجاد امكانات براى سفرهاى متقابل بين مردم دو كشور و حمايت از امكانات غير دولتى مى تواند در اين راستا مفيد باشد, صادرات كالاهاى مصرفى به ايران بايد از سر گرفته شود, اين كار باعث كم شدن ارز خارجى موجود در ايران خواهد شد. دولت امريكا بايد از ايران بخواهد امكان سفر هر چه بيشتر امريكايى ها را به ايران ايجاد كند, اين خود يك حركت ديپلماتيك خواهد بود. دولت امريكا بايد از تغييرات داخل ايران براى منافع خود سود ببرد.))
(روزنامه جمهورى اسلامى, 19 فروردين 1380)
مطلب فوق خلاصه اى است از گزارش گروه مطالعات رياست جمهورى امريكا در جديدترين طرح ها و ترفندها براى براندازى نظام جمهورى اسلامى ايران و راه كارهاى ارائه شده از سوى گروهى از نخبه گان سياسى و جاسوسى شيطان بزرگ و عوامل سيا و صهيونيسم كه اخيرا همزمان با رياست جمهورى جديد امريكا منتشر گرديده است.
اين گزارش هرچند متضمن امر جديدى در سياست ايالات متحده در برخورد با جمهورى اسلامى ايران نيست و سردمداران اين كشور سلطه جوى استكبارى طراح و حامى چنين سياستى بوده اند و تغيير و تحول در رژيم حاكم آن هيچگونه تإثيرى در مشى سياسى آنها نداشته است و على الاصول اين سياست چيزى نيست كه شيطان بزرگ با خصلت ددمنشى كه دارد, روزى در آن تجديد نظر كند و هر كس جز اين بپندارد دستخوش خوش باورى و ساده انديشى است اما در اينجا تذكار چند مطلب ضرورى است:
1ـ تإكيد مجدد تئورى پردازان سياست خارجى امريكا بر ضرورت عزم دولتمردان اين كشور جهت براندازى نظام اسلامى هشدارى است مجدد براى معتقدين به نظام و آنها كه دردمند دين اند و به عظمت ميهن و مصلحت امت مسلمان مى انديشند و براى خون هاى مقدس سرمايه هاى ايثار شده در راه تحكيم نظام اسلامى ارزش قائل اند و كرامت و عزت و استقلال را باور دارند و فاقد حس مسئوليت نيستند هرچند دستخوش پاره اى اشتباهات شده اند كه اين زنگ خطرها مى تواند در بيدار ساختن وجدان دينى و غيرت ملى آنان اثر گذار باشد.
اين نيروها در هر لباس و در هر جبهه و جناحى هستند بايد بينديشند كه رژيم استكبارى امريكا, با هيچ گروه از وفاداران به اسلام و انقلاب عقد اخوت نبسته و به نابودى همه آنها دل بسته و براندازى نظام را مى خواهد تا هنگامى كه نظامى حافظ منافع نامشروع رژيم سلطه استكبارى بر سر كار آيد و البته اين خوابى است بى تعبير كه دشمنان اسلام اعم از خارجى يا داخلى تحقق آن را به گور خواهند برد, مشروط به آنكه وفاداران به نظام اسلامى در هر جناح و جبهه هستند عزم خود را براى يك نبرد بى امان با سياست هاى امپرياليسم و صهيونيسم و دفاع از استقلال كشور و عزت ملت جزم كنند و بازى دشمن را نخورند و بازيچه سياست تفرقه افكن دشمن نشوند و اختلافات جزيى و فرعى را حل كنند و پا روى هواهاى نفسانى و تعصبات كور بگذارند و با سعه صدر و حسن نيت به مصالح نظام و دين و كشور بينديشند و با كياست و درايت و روشن بينى ايمانى حيله هاى دشمن و نيرنگ هاى شيطانى او را كشف و آنها را ناكام سازند.

ساده انديشان خودى!
در ميان اين قشر از نيروهاى خودى پاره اى ساده دل هستند كه از تشويق و ترحيب دشمن خارجى و عوامل داخلى شادمان به وجد مىآيند! و هنگامى كه مى بينند دشمن از آنها چهره مى سازد و بزرگ نمايى مى كند و آنها را در ترازوى سنجش و مقايسه با رجال بزرگى چون ((مدرس)) مى گذارد باورشان مى شودو هرچه در چنته دارند و بسا به زعم خودشان به حكم وظيفه شرعى! و ملى ميهنى! بيرون مى ريزند و روى امواج و رسانه هاى پيشرفته به سراسر جهان مخابره مى كنند تا دشمن براى آنها كف بزند! اما غافل از آنند كه تيرى را رها كرده اند كه به سوى خودشان كمانه مى رود و به دست خود به حيثيت و حميت دينى و غيرت ملى ضربه مى زنند.
از آنجا كه اين قشر على الظاهر به باورهاى دينى پاى بندند براى اينان سخنى از پيامبر اكرم(ص) و كلامى از اميرالمومنين(ع) مىآوريم باشد كه هشدارى براى آنها باشد.
پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((ان فنإ امتى بعضها ببعض)) (كنزالعمال, ج11, ص169) نابودى امت من به دست يكديگر است. يعنى با اختلاف و دامن زدن آن, نيروها را صرف نابودى يكديگر مى كنند چنانكه تاريخ صدر اسلام نشان داد و در ساير اعصار نيز كم و بيش آتش اختلاف و تفرقه خرمن امت را طعمه حريق كرده و ما نيز امروزه شاهد اين وضع اسفبار هستيم. اين در حالى است كه دشمنان اسلام با وجود اختلافات داخلى شان در يك جبهه به مقابله با ما پرداخته اند.
اميرالمومنين(ع) در بخش خطبه قاصعه كه از خطبه هاى تكان دهنده تاريخى و اجتماعى است با اشاره به اختلاف جوامع و سرانجام آن مى فرمايد: ((در احوالات مومنان پيشين تدبر كنيد كه در حال آزمايش و امتحان چگونه بودند. آيا بيش از همه مشكلات را تحمل نكردند؟ تنگناها را به جان نخريدند؟ فراعنه آنان را به بردگى نگرفتند, شكنجه نكردند؟ و زندگى را بر آنان تلخ ننمودند؟ و آنان همچنانكه زير بار ستم و سلطه راه چاره و قدرت دفاع نداشتند تا آنگاه كه خداوند سبحان پايدارى جدى آنها در تحمل سختى ها و در راه محبت خدا و خوف و خشيت از خود را در آنان ديد و سپس راه نجات از تنگناهاى بلا را برايشان گشود و پس از ذلت به عزت رسانيد و ترس را به امنيت بدل نمود و آنان را حكومت و زمامدارى و رهبرى داد تا به كرامتى از حق تعالى رسيدند كه ديگران آرزوى آن را حتى نمى توانستند بكنند. پس بنگريد آنها چگونه بودند گاهى كه جمعشان متحد و خواسته هايشان متفق و دلهايشان يكى بود. دستهايشان را در يكديگر نهاده و شمشيرها را به يارى يكديگر مى گرفتند و با ديدگان نافذ و عزم راسخ عمل مى كردند. آيا در آن دوران فرمانرواى سراسر جهان نبودند, و بر سر جهانيان حكومت نمى كردند؟! پس بنگريد به سرنوشتى كه در آخر كار پيدا كردند و دستخوش تفرقه شدند و الفت را به اختلاف بدل نمودند و اختلاف كلمه گريبانشان را گرفت و دلها به هر سوى رفت و گروه گروه شدند و به نزاع و جنگ با يكديگر پرداختند, و در نتيجه خداوند لباس كرامت و عزت را از آنها خلع نمود و فراخى نعمت را گرفت و داستان زندگى شان در ميان شما مايه عبرت عبرت گيران گرديد. ))
(نهج البلاغه, خطبه192)

آنچه در سخن اميرمومنان على(ع) آمده درست با سرنوشت ما تطبيق مى كند از روزگار ستم شاهى و سلطه ارباب قدرت جهانى بر اين مرز و بوم چندان نمى گذرد وعنايت و لطف الهى در رهايى از آن رژيم نيز پيش روى ماست, اين نعمت بزرگ را نبايد كفران كرد و رايگان از دست داد و براى دنيا و مطامع آن به جان يكديگر افتاد كه قهر خداوندى در كمين است و عزت و ذلت و بردگى و دولت همواره دست به دست مى گردد و خداى را باكسى خويشاوندى نيست ((ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم)) خداوند سرنوشت ملتى را دگرگون نمى كند مگر اين كه آنان وضع خود را تغيير دهند.
كسانى كه امروزه در كشور ما دشمن اصلى را فراموش كرده اند, مشكلات مردم را ناديده گرفته و بر منجلاب فسادى كه پيش روى پسران و دختران وجود دارد ديده فروبسته اند و از عواقب اين روند غافل اند و به اهداف حزبى و جناحى و خطى و رياست و سياست و آمال نفسانى مى انديشند و در دام غرور شيطان گرفتار آمده اند و بازى شيطان بزرگ و عوامل مرموز وى را خورده اند, يك بار ديگر سخن على(ع) را بخوانند و به سرنوشت ديگران بينديشند و بدانند كه اگر بيش از اين در وادى غفلت سرگردان باشند خود نيز سرنوشتى مشابه ديگران خواهند داشت و آيندگان درباره آنها داورى خواهند كرد و محكمه عدل الهى آنان را محاكمه خواهد نمود!

اصلاح طلبى به شيوه امريكايى!
نكته ديگر گزارش گروه براندازى آمريكايى, حمايت از اصلاح طلبى و اصلاح طلبان است و اينكه چشم انداز تغييرات حاصله در ايران مايه اميدوارى رژيم سلطه گر امريكا شده است! جاى طرح اين سوال است كه كدام تغييرات در ايران به شيطان بزرگ اميد داده و كدام اصلاح طلبى مورد حمايت امريكاست؟! و حركت اصلاحات بايد در كدام مسير باشد كه اميد و آمال استكبارى و امپرياليستى را به يإس مبدل كند؟ اين همان مطلبى است كه چندى است نقل محافل شده و در پيرامون آن سخن فراوان گفته مى شود كه نياز به تكرار آن نيست كه اصلاحات در مسير انقلاب را بايد از اصلاحات امريكايى تفكيك كرد و بازى با واژه ها نبايد ما را به بيراهه ببرد و در يك سخن بايد گفت هرگونه اصلاحاتى كه مورد حمايت امريكاست از نظر اين ملت و نظام مطرود و منفور و مردود است و شيطان و اذنابش بايد خواب و خيال تغييرات در جهت منافع استكبارى را براى هميشه از سر بدر كنند و اصلاح طلبان داخلى نيز توجه نمايند كه در اين ماجرا بازى نخورند و در دام توطئه بيفتند و كوردلانى كه با سوء استفاده از اين فضا در جريان هاى محفلى و تشكل هاى سياسى ورشكسته چشم به راه فرصتى براى اعمال اغراض فاسد خود مى باشند, بدانند ملتى كه براى دست آوردهاى انقلاب خود صدها هزار شهيد و معلول و اسير و مجروح تقديم نموده, خواب و خيال اين تشكل هاى ضد انقلابى را نقش بر آب خواهند ساخت و در هر لباس و با هر عنوان كه باشند آنها را مى شناسند و بهتر آن است كه اين جريان هاى محفلى و سياسى عرض خود بيش از اين نبرند و زحمت ديگران را ندارند!

مسائل اقتصادى و توريستى
نكته ديگرى كه در گزارش امريكايى مطرح شده گشودن باب سفرهاى متقابل و صادرات كالا از ايالات متحده به ايران است. كه از عوامل نفوذ مجدد عوامل سيا و وابستگى اقتصادى و ايجاد بازار مصرف و ربودن ارز كشور است. اگر اين مطلب را با اظهارات اخير يكى از نمايندگان مجلس در كميسيون صنايع و معادن در جمع مديران صنايع خراسان كه گفته بود: ((تا پايان برنامه سوم توسعه ممنوعيت واردات تمام كالاها برداشته مى شود)) بگذاريم جاى نوعى بدگمانى معقول! است كه شايد اين گونه اظهارات و تصميمات از يك آبشخور تغذيه مى شود. آيا رفع ممنوعيت واردات تمام كالاها با آن اطلاق و كليت چه مفهومى دارد؟ مگر قرار نيست كشور رو به سوى استقلال اقتصادى گام بردارد و توليدات داخلى تقويت شود و واردات كالا در حد ضرورت و نياز مبرم انجام گيرد؟ پس اظهارات عضو كميسيون صنايع و معادن چه مفهومى دارد؟ و موضوع سفرهاى متقابل مطرح شده در گزارش امريكا نيز آيا سر پل ايجاد ديگر روابط و صدور فرهنگ و سياست امريكايى به كشور نيست كه نمونه هاى چندى از آن در سنوات اخير مشاهده شده و جاسوسان سيا مجالى براى حضور در فضاى كشور را يافته اند؟!
خلاصه اينكه: روابط با امريكا كه سرفصل مجدد سلطه شيطان بزرگ و استحاله فرهنگى سياسى و اقتصادى ميهن اسلامى است را نبايد ساده گرفت و پاره اى عناصر به اصطلاح خواهان دگرگونى برآنند كه اين تز امريكايى را در كشور جا بيندازند! كه هميشه ويروس ها و ميكرب ها از طريق ارتباط مجال نفوذ مى يابند و عادى سازى روابط كه خواست امپرياليسم امريكاست نبايد از ديد ملت و دولتمردان ما پوشيده بماند كه البته نيست و مادام كه خوى ددمنشى و شيطنت و سلطه خصلت امريكايى هاست رابطه همان رابطه گرگ و ميش است كه امام راحل فرمودند و امروزه نيز در سخن رهبرى نظام مطرح مى گردد و سياست اصولى كشور بايد براساس آن هدايت شود و اين اصل اساسى با عنوان استقلال از آغاز مطرح بوده است مع الاسف امروزه شاهد نوعى تساهل و بى تفاوتى در عرصه عمل, مى باشيم كه پاره اى عناصر از راه رسيده و به جاه و مقام رسيده بازى با اصول خدشه ناپذير انقلاب را خورده و به زعم خود آن را گره گشاى حل مشكلات كشور قلمداد مى كنند در حالى كه امريكايى ها از ايجاد رابطه به هر نوع و شكل آن براى اجراى مقاصد استكبارى پل مى زنند و هوشيارى دولتمردان و مردم بايد خنثى كننده آن باشد تا اقتدار ملى خدشه نبيند.

/

انتظار بشر از دين

انتظار بشر از دين

آيه الله جوادى آملى
تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور


يكى از مهمترين مسائلى كه انديشه دينى در جهان معاصر با آن مواجه است, مسئله انتظار بشر از دين است . بدين صورت كه دلايل نياز انسان به دين چيست؟ چه نياز يا نيازهايى انسان را به دين سوق مى دهد؟ چرا انسان به دين روى مىآورد؟ انسان چه نقص يا كمبودى را در خويشتن مى يابد كه غير دين نمى تواند آن نياز را برآورده سازد؟ آيا دين براى تإمين همه نيازهاى انسان آمده است يا برخى امور به عقل و علم بشرى واگذار شده است؟ آيا همه امور دينى شدنى هستند يا اين كه برخى امور دينى شدنى نيستند, آيا دين فقط اصول ارزشى را بيان مى كند يا اصول علمى را نيز بيان مى كند؟ آيا دين براى مديريت و سامان به امور دنيوى و برنامه ريزى اجتماعى نيز برنامه دارد همانطور كه براى زندگى معنوى و اخروى انسان برنامه دارد يا خير؟ آيا دين فقط احكام حلال و حرام يا احكام تكليفى و وضعى را بيان مى كند يا درباره اخلاق و چگونگى راهنمايى و تنظيم احساسات نيز برنامه دارد؟ و اگر درباره همه امورى كه بشر با آن ارتباط دارد پيام و برنامه دارد, اگر روزى جامعه رشد علمى و عقلى بيابد و در اثر پيشرفت عقلى و علمى به بسيارى از نيازهاى خود پاسخ دهد, آيا نياز به دين در آن بخش منتفى خواهد شد و در اين امور بايد به علم و عقل بشرى مراجعه كند؟ و بسيار از مسائل ديگر كه تحت عنوان انتظار از دين مطرح و قابل بررسى است.
براى پاسخ به اين مسئله در آغاز بايد به سير تاريخى بحث و علل مطرح شدن آن در جهان معاصر اشاره كرد و سپس به جايگاه آن در علم كلام پرداخت. سپس مبانى آن را تبيين كرد. پس از آن به جواب سوالات مطروحه اقدام نمود.
مسئله انتظار بشر از دين به بحث نبوت عامه مرتبط است. زيرا در نبوت عامه از اين جهت بحث مى شود كه به حكم عقل مستقل, انسان بدون وحى و رسالت نمى تواند زندگى سعادتمندانه داشته باشد, از اين رو انسان به وحى و رسالت و دين نيازمند است. براين اساس انتظار بشر از دين, اين است كه راه سعادتمندانه را به او ارائه دهد.
تا بيش از سده هيجدهم فيلسوفان و دانشمندان به اين بسنده مى كردند كه نظريات متإلهان, به ويژه براهين آن ها را در اثبات وجود خدا و ديگر مسائل اعتقادى سنجيده و بعضى را بپذيرند و پاره اى را اصلاح يا رد كنند, ولى در اين مسإله كه جايگاه دين در زندگى انسان چيست چيزى نمى گفتند و حتى افرادى چون ماكياول و هابزوجان لاك الحاد و بى دينى را محكوم مى كردند , اما ناگهان در سده هيجدهم بر خلاف گذشته به گمان ورزى درباره دين و منشإ دين زده و تلاش كردند تا براى آن منشإ دنيوى بيابند و در رابطه با دين به عنوان نظامى از اعتقادات كه جماعت ها صرف نظر از حقيقت آن و فقط به دليل برآوردن يكى از نيازهاى اساسى بشرى به آن روى مىآورند نظريات متفاوتى ارائه دهند.(1)
حال منشإ اين گمان ورزى و نظريه پردازى, مشكل تعارض علم و دين و چگونگى حل آن بوده و يا اومانيزم و انسان محورى و ادعاى استقلال انسان از خدا و آسمان بوده و يا پيدايش هرمنوتيك و ارتباط آن با فهم متون دينى و به طور كلى رشد علمى و عقلى انسان او را وادار كرده تا چنين نظريه هايى را در رابطه با دين ارائه دهد.
به هر حال اين مسئله از مسائلى است كه از قرن هيجدهم در چالشهايى كه در ارتباط با دين پيدا شد مطرح شده و بايد براى حل آن مسئله تلاش كرد.
اين مطلبى بود كه در مغرب زمين مطرح شد , اما از يك نظر مى توان گفت ريشه اين مسئله به قبل از اسلام و به براهمه مربوط است, آنان كه منكر نبوت بوده و به دليل وجود شبهاتى براى آنان, بعثت پيامبران را از محالات عقلى مى دانستند كه در جاى خود اين شبهات مطرح و به پاسخ آنها پرداخته مى شود. بعد از بيان طرح بحث و ريشه هاى پيدايش مسئله در آغاز شايسته است به مبادى تصورى مسئله بپردازيم.

مبادى تصورى مسئله انتظار بشر از دين
شناخت هر مركبى فرع بر شناخت بسائط و اجزإ آن است و چون عنوان مسئله ما, انتظار بشر از دين است, در آغاز بايد مرادمان از دين و انتظار و بشر تبيين شود.

1ـ دين و حقيقت آن
مراد از دين گاه تدين و دين دارى است و گاه مراد از آن, مكتبى است كه از مجموعه عقايد و قوانين و مقررات تشكيل شده و هدف آن راهنمايى انسان براى رسيدن به سعادت در پرتو آن عقايد و مقررات است اين دين خود بر دو قسم است.
الف: دين بشرى, دينى كه بشر براى خود ساخته است يعنى مجموعه عقايد و قوانين و مقرراتى كه بشر براى خود تدوين كرده است. به لحاظ اين كه اين دين تابع فكر و خواست و وضع اوست, در راستاى همان خواسته, انتظارات او را برآورده مى سازد, دينى كه ساخته انسان باشد, اسير هوس و ابزار دست همان انسان است و انسان بگونه اى آن را تنظيم مى كند كه تمام قوانين و مقرراتش به سود او بوده و چيزى را بر او تحميل نكند.
به عبارت ديگر: انسانى كه خود , دين را مى سازد, به لحاظ اينكه در خود صلاحيت تدوين را مى يابد, داعيه ربوبيت دارد و كسى كه داعيه ربوبيت داشته باشد, اله و معبود او در واقع هوى و هوس اوست و كسى كه هوس مدارانه نظر مى دهد, دينى را تدوين مى كند كه مطابق خواسته هاى هوس او باشد ((إفرإيت من اتخذ الهه هويه و اضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوه فمن يهديه من بعد الله افلا تذكرون))(2) پس آيا ديدى كسى را كه هوس خويش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانيد و بر گوش او و دلش مهر زده و بر ديده اش پرده نهاده است؟ آيا پس از خدا چه كسى او را هدايت خواهد كرد. آيا پند نمى گيريد.

پيامدهاى دين بشرى
دينى كه براساس خواست انسان شكل بگيرد پيامدهايى خواهد داشت كه به برخى از آن پيامدها اشاره مى كنيم:

اول: رهايى و عدم تعهد و مسووليت
اگر بشر به تدوين و تنظيم دين بپردازد, براساس اصل كلى ((كل يعمل على شاكلته))(3) هر كس براساس ساختار روانى و بدنى خود عمل مى كند, اگر خداى كسى هوس او باشد, دين او مجموعه اهوإ و افكار هوس مدارانه اوست و هر كس كه براساس هوس عمل كند, هرگز مسئول نبوده و كسى از او سئوال نخواهد كرد. زيرا كسى كه داعيه ربوبيت داشته باشد, خود را مصداق ((لايسئل عما يفعل))(4) مى داند وكسى كه خود را مسئول ندانست, خود را مافوق قانون و دين مى داند و كسى كه مافوق دين و قانون بود, در برابر كسى و چيزى مسئوليت ندارد و انسان بى مسئوليت رهاست. از اين رو هر كارى را براساس ميل خود حق مى پندارد و انجام مى دهد و حال آن كه چنين انسانى مصداق اين آيه است كه ((و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا))(5) كار باطل انجام مى دهد ولى پندار او اين است كه كار خوب انجام مى دهد.

دوم : واكنش در برابر دين الهى
انسانى كه خود به تنظيم و تدوين دين اقدام مى كند در برابر دين الهى واكنش نشان داده و آن را تكذيب مى كند و يا آورنده آن را به قتل مى رساند. قرآن كريم در اين زمينه فرمود: ((كلما جائهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون))(6)
پيامبران هرگاه مطلبى آوردند كه مطابق ميل و خواسته هوس مداران نباشد آن را امضإ نمى كنند. از اين رو عده اى را تكذيب مى كنند و عده اى را مى كشند و در واقع آن ها به دليل اين كه داعيه ربوبيت دارند خود را مظهر ((لايسئل عما يفعل)) مى دانند و حال آن كه اين اسم الهى مظهر نداشته و منحصر در خداوند است. زيرا همه انسان ها بدون استثنإ مسئولند, قرآن در موضع مسئوليت همگانى فرمود: ((فلنسئلن الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين))(7) هم انبيإ مسئولند و هم امت هاى آنان و كسى مافوق قانون نيست تا مسئول نباشد.

ب: دين الهى
دين الهى , مجموعه قوانين و عقايد و مقرراتى است كه خداوند آن را براى هدايت بشر فرستاده است تا انسان در پرتو آن هوى و هوس خود را كنترل و آزادى خود را تإمين كند. زيرا اين انسان خود را تحت ربوبيت ذات اقدس اله مى داند از اين رو در دين دارى استقامت و پايدارى مى ورزد ((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا))(8) دين الهى است كه با توجه به حقيقت انسان و نيازهاى او برنامه كامل و همه جانبه اى ارائه و انتظارات او را در همه ابعاد برآورده مى سازد.
مراد ما از دين البته دين الهى و در بين اديان كاملترين آن يعنى دين اسلام و دين خاتم انبيإ است.

2ـ انتظار
انتظار گاهى به معناى احتياج است و گاهى به معناى توقع و انتظار به معناى احتياج قبل از رسيدن به دين و دين باورى است و انتظار به معناى توقع بعد از پذيرش دين است يعنى بعد از آن كه انسان دين را پذيرفت چه توقعى مى تواند از دين داشته باشد.
اگر انتظار به معناى احتياج باشد معناى آن اين است كه انسان نيازهايى دارد و دين درصدد تإمين آن نيازها است اما همانطوريكه عطش بر دو قسم است بعضى عطش و تشنگى ها كاذب است و بعضى صادق و تشخيص عطش كاذب از عطش صادق بر عهده پزشك متخصص و طبيب حاذق است و يا هم چنان كه فجر بر دو قسم است فجر صادق و فجر كاذب كه فجر كاذب وقت نماز صبح نيست و فجر صادق وقت نماز و عبادت است و تشخيص فجر صادق از فجر كاذب بر عهده منجم و اخترشناس ماهر است, هم چنين انتظارات انسان نيز بر دو قسم است, انتظارات صادق و انتظارات كاذب, انتظارات و تمنيات كاذب به تعبير قرآن, امنيه هايى هستند كه شيطان آن ها را به انسان القإ مى كند و انسان را با آن ها سرگرم مى كند ((و لامنينهم))(9) انتظارات صادق انتظاراتى هستند كه با واقعيت وجودى انسان هماهنگ وسازگار باشد, مثل اين كه در دعاها مى خوانيم خداوند ((غايه المنى(10) و غايه آمال العارفين))(11) است و يا راهيابى به بهشت كه از انتظارات انسان است در پرتو ايمان و عمل صالح حاصل مى شود نه اين كه به تعبيرى از امانى انسان يا اهل كتاب باشد ((و ليس بامانيكم و لا امانى اهل الكتاب))(12)
با توجه به اين دو نوع انتظار براى بشر, انسان شناس و طبيب حاذقى لازم است تا انتظارات صادق را از انتظارات كاذب تميز دهد و به انتظارات صادق پاسخ دهد. آن چه مشخص و مميز اين دو نوع انتظار است دين الهى است كه تمنيات كاذب را از صادق جدا و راه تحصيل انتظارات صادق را به انسان مىآموزد.
برخى انتظار بشر از دين را به سر رجوع انسان به دين معنا كرده, چنانكه در گذشته متكلمين مى گفتند چرا انسان بايد به دين رجوع كند.

انتظارات اصلى و انتظارات فرعى
انتظارات صادق انسان دو قسمند:
1ـ انتظارات اصلى كه در محور اعتقادات است, انسان بايد حقيقت خود را بفهمد و بشناسد, مبدء آفرينش را بشناسد بايد بداند مكتبى و دينى لازم است كه حقيقت انسان را به او بفهماند, مبدء آفرينش را به او معرفى كند, اسمإ و صفات و اوصاف جلال و جمال حق را براى او تشريح كند, كيفيت رابطه انسان با خدا را بيان كند و مانند آن.
2ـ انتظارات فرعى: امورى از قبيل انتظار تإمين اقتصاد جامعه انسانى و بهداشت آن, انتظار مسائل اخلاقى و مانند آن از انتظارات فرعى انسان است طبق نقل تحف العقول, مردى كه لباس تميزى پوشيده بود و با ظاهرى موقر وارد مدينه شده بود, مسلمانان صدر اسلام وقتى آن مرد را ديدند, برخى گفتند: ((ما اعقل هذا الرجل)) عجب آدم عاقلى است پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((مه ان العاقل من وحدالله)) فرزانگى و عقل به لباس تميز نيست بلكه فرزانگى به اهل توحيد و موحد بودن است.
اين كه گفته شد انتظار اصلى ما اعتقاد است و به تبع او اخلاق و بهداشت و اقتصاد براى اين است كه انسانى كه باور كند همواره در پيشگاه خدايى هست كه از درون و بيرون او آگاه است, از خود انسان به حال او آگاهتر مى باشد و اين آگاهى را جايى ضبط مى كند كه زوال ناپذير است و محصول اين آگاهى در عالمى ظهور مى كند كه درك آن بسيار مشكل است, در برابر صاحب اين آگاهى چاره اى جز تسليم محض چيز ديگرى نيست, انسانى كه اعتقاد به معاد پيدا كند و بداند كه قيامت ظرف ظهور عين حقيقت دين است ـ قيامتى كه درك حقيقت آن به اندازه اى دشوار است كه خداوند در قرآن فرمود: ((و ما ادريك ما يوم الدين ثم ما ادريك يوم الدين))(13) قيامتى كه تا انسان به مقام فنا و به مقام انسان كامل نرسد, حقيقت آن را درك نمى كند, قيامتى كه آسمان و زمين شكن است ((ثقلت فى السموات والارض لاتإتيكم الا بغته))(14) قيامتى كه وجود عينى دين در آن تحقق پيدا مى كند ـ يعنى مسائل اخلاقى و اقتصادى و بهداشتى و مانند آن براى او حل مى شود و احدى حاضر نيست ظلم و احتكار و تورم شيوه زندگى خود قرار داده و خود را به آن ها آلوده نمايد.

3ـ انسان و حقيقت او
بعد از تعريف دين و بيان حدود آن و هم چنين انتظار و معنا و اقسام آن به مسئله انسان و چيستى او به عنوان جزء سوم مركب موضوع بحث يعنى انسان و دين مى پردازيم.
معرفت چيستى و هستى انسان و چگونگى وجود آن كه مركب از جسم و روح است و شناخت تجرد روح و چگونگى پيوند آن با جسم مادى و آگاهى به كمال اصيل انسانى و راه ميل به آن و رهبرى و راهنمايى به سوى آن و انواع روابط وى با نظام هستى و آنچه در آن هست و امثال آن از مسائلى هستند كه در حوزه مربوط به شناخت انسان قرار مى گيرند. بهترين راه براى تشخيص اين امور و اصول, استفاده از كلام انسان آفرين, يعنى قرآن كريم است. زيرا قرآن كه براى هدايت انسان و تكامل او نازل شده است, مسائل مزبور را به طور روشن تبيين كرده است.
خداوند در قرآن انسان را اولا سراسر فقر و نياز معرفى كرده و او را عين ربط و فقر مى داند, هستى او به حق وابسته است ((يا ايها الناس انتم الفقرإ الى الله و الله هو الغنى الحميد))(15) وقتى انسان خود را فقير و عين ربط يافت خداى خود را كه عين غنإ و بى نيازى است خواهد شناخت چرا كه ((من عرف نفسه فقد عرف ربه))(16) و ثانيا وى را خليفه خود مى خواند و انسان براى شناخت خدا بايد خليفه او را بشناسد و از راه شناخت خليفه مستخلف عنه را بشناسد.
قرآن كريم كتاب وجودى انسان را در دو مقام تدوين كرده است: 1ـ اولا از هويت انسان سخن مى گويد و او را بر خلاف منطقيين كه وى را حيوان ناطق مى داند ((حى متإله)) معرفى مى كند يعنى زنده كه حيات او در تإله تجلى دارد و تإله همان ذوب در ظهور الهيت است اين هويت انسان غير قابل تبديل است زيرا در احسن تقويم و زيباترين صورت آفريده شده است نه خداوند او را تغيير مى دهد و نه غير خداوند قدرت تغيير او را دارد ((لا تبديل لخلق الله))(17) قرآن انسان را به گونه اى معرفى كرده است كه بداند از كجا آمده است و پس از اين به كجا مى رود و در اين چند روز دنيا چه بايد بكند.
2ـ گوهر ملكوتى انسان كه ((حيات و تإله)) است چگونه بارور و شكوفا مى شود و راه رسيدن وى به كمالات انسانى كدام است. شرايط سهولت و موانع صعوبت طى طريق چيست همراهان دينى راه چه كسانى اند و رهزنان آن چه گروهى؟
و بالاخره انسان موجودى است كه از فطرت برخوردار بوده و امانت دار الهى و داراى عقل و ادراك است كه بايد گوهر وجودى خود را شكوفا كند و سعادت او در شكوفايى گوهر وجودى اوست و اين گوهر وجودى با ارائه برنامه از طريق انسان شناس واقعى يعنى خداوند شكوفا مى شود.

روش هاى تعيين انتظار بشر از دين
بعد از بيان مبادى تصورى بحث, بايد به تبيين روش هاى تعيين انتظار بشر از دين بپردازيم. براى تعيين انتظار بشر از دين روشهاى مختلفى ارائه گرديد و گفته شد كه آيا در حل مسئله بايد به روش درون دينى تمسك شود يا روش برون دينى نيز ضرورت دارد و روش برون دينى كدامند آيا روش عقلى است يا تجربى و يا شهودى و يا تاريخى.
ما در اين مسإله در اينجا از روش عقلى كه سابقه ديرينه در علم كلام دارد استفاده كرده و تحت عنوان جايگاه انتظار بشر از دين بحث مى كنيم.

جايگاه بحث انتظار بشر از دين از نظر كلامى
جايگاه بحث انتظار بشر از دين در علم كلام به بحث نبوت مربوط است. بدين صورت كه در بحث نبوت, اصل ضرورت نبوت و نياز انسان به وحى با دلايل عقلى اثبات مى شود و سپس فوايد بعثت مطرح مى گردد پس از آن به اشكالات مرتبط به نبوت پردازش مى شود.
اجمال دليلى كه براساس آن اثبات مى شود, نزول وحى و بعثت ضرورت دارد تا انسان از طريق آن به سعادت واقعى و حقيقى خود نائل شود, با اين مقدمات تبيين مى شود.
الف: آفريدگار انسان خداى عليم و حكيم است كه او را براى مقصد و هدفى آفريده است.
ب : انسان يك حقيقت جاودانه است و بايد در صراط مستقيم به سوى ابديت حركت كند تا از اين راه سعادت ابدى خود را تإمين كند و اگر در اين راه دچار خطا شود, دچار شقاوت و محروميت از سعادت ابدى مى شود.
ج : به لحاظ اين كه انسان مخلوق خداى عليم وحكيم است, فقط خداوند به حقيقت انسان و ابعاد وجودى او و نيازهاى وى واقف است و احدى غير از خداوند از حقيقت انسان و نيازها و انتظارات واقعى او وقوف و آگاهى ندارد.
د: چون غير از خداوند احدى به انسان و ابعاد وجودى و نياز او آگاه نيست , هيچ كس توان آن را ندارد , انتظارات او را برآورده سازد و اگر هم بخواهد در اين راه قدمى بردارد, به لحاظ اين كه معصوم نيست, دچار اشتباه شده و با فراهم كردن زمينه هاى سقوط انسان موجب محروميت ابدى انسان مى شود و سقوط و محروميت ابدى با عنايت و حكمت خداوند سازگار نيست. از اين رو خداوند برنامه هدايت انسان را خود تنظيم و آن را براى بشر معصوم نازل مى كند و وحى آور معصوم را ارسال مى كند تا كتاب منزه و معصوم را در اختيار انسان قرار دهد و بشر با پيمودن آن راه و برنامه مصون از گزند سهو و نسيان و خطا , زندگى را خود شكل داده و در نتيجه به سعادت حقيقى نائل شده و به مقصد كه لقإ الهى است, برسد و در پرتو لقإ خداوند از سعادت جاودانه بهره مند گردد.
اين برهان كه اجمالا بيان شد اين حقيقت را اثبات مى كند كه بين عمل انسان به برنامه هايى كه در زندگى اجرإ مى كند و ابديت سعادت مندانه او رابطه برقرار است و چون
شئون زندگى انسان از گستردگى برخوردار است, دين هم از شئون و برنامه گسترده تر برخوردار است و انسان از اين جهت كه داراى بعد اعتقادى و اخلاقى و حقوقى و فقهى است و هم چنين نيازمند به برنامه ريزى پس دين هم بايد مشتمل بر همه اين ابعاد بوده و علاوه بر تإمين نيازهاى اعتقادى و اخلاقى و فقهى , برنامه ريزىهايى در ابعاد مختلف زندگى داشته باشد تا انسان با استفاده از آن ها به سعادت ابدى نائل گردد.
مرحوم خواجه نصير طوسى در اشارات در توضيح مطالب بوعلى سينا ((رحمه الله)) در مسئله نبوت عامه مطلبى دارد كه شايسته توجه است. توضيح مطلب آن كه بوعلى سينا مى گويد: انسان براى تإمين نيازمندى هايش از جهت قانون و به منظور سامان دادن به زندگى اجتماعى نياز به دين دارد و به عبارت ديگر : انسان از اين جهت به دين و وحى و نبوت احتياج دارد تا زندگى دنيوى آن ها را تنظيم كند.
مرحوم خواجه اين سخن كه ((انسان براى سامان دادن به زندگى دنيوى نياز به وحى و نبوت دارد)) را مورد نقد قرار داده و مى گويد: دين و وحى فقط براى تنظيم زندگى دنيوى نيست, زيرا بسيارى از جوامع و افراد بدون دينى هستند كه بدون دين زندگى دنيوى خود را سامان داده و نيازمندى هاى خود را در اين بعد تإمين مى كنند, مكتب هاى مادى و الحادى نيز مى توانند با تنظيم مقررات, اسباب رفاه و آرامش نسبى و نظم جوامع را فراهم كنند. از اين رو بايد استدلال و برهان بوعلى(ره) را تكميل كرد.
در تكميل سخن ابن سينا (ره) مى گويد: دين فقط براى رفع هرج و مرج از زندگى دنيا و تنظيم امور مادى نيست بلكه دين براى اين آمده تا زندگى انسان را به گونه اى تنظيم كند كه صلاح معاش و معاد عامه مردم تحقق يابد يعنى هم زندگى دنيا و معاش عموم مردم سامان يابد و هم زندگى آخرت و معاد آن ها , اما به اين صورت كه زندگى دنيا هماهنگ با آخرت او سامان پيدا كند. و به عبارت ديگر: انسان در پرتو برنامه دين به دنياى حسنه و آخرت حسنه نائل شود نه اين كه انسان دنيا و آخرتش بدون وصف حسنه شكل دهد.(18)
از آن جهت كه وحى و نبوت وسيله اى است كه انسان در پرتو آن به سعادت دنيا و آخرت نائل مى شود. مومن دين شناس دين باور از خدا حسنات دنيا و آخرت را طلب مى كند و در مقام نيايش مى گويد : ((ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه))(19) خدايا در دنيا و آخرت به ما حسنات اعطا كن.
حسنات دنيا همانا داشتن نظام اقتصادى و مالى سالم, نظام سياسى و اجتماعى سالم, وجدان كارى و نظم, رفيق و مصاحب خوب, معلم خوب, توسعه در معيشت, اخلاق خوب , امانت و عدالت و مانند آن است و حسنات آخرت همانا, رضوان الهى و راه يافتن به بهشت خواهد بود.
امام صادق(ع) در بيان حسنات دنيا و آخرت فرمودند: ((رضوان الله والجنه فى الاخره والسعه فى المعيشه و حسن الخلق فى الدنيا)) حسنه آخرت, رضوان خدا و بهشت است و حسنه دنيا, توسعه در معيشت و اخلاق خوب.
و در روايت ديگرى فرمودند: ((والسعه فى الرزق والمعاش و حسن الخلق فى الدنيا)) حسنه دنيا توسعه در رزق و معيشت زندگى و حسن خلق است و در روايت سومى, ((حسن الصحبه)) يعنى داشتن مصاحب خوب, نيز ذكر شده است.
با توجه به برهان عقلى و روايات نقلى, استفاده مى شود كه دين با ارائه برنامه مى گويد كه ما زندگى دنيا را با لحاظ آخرت تنظيم كنيم تا هم دنياى انسان حسنه باشد و هم آخرت او.
پى نوشت ها:
1. ايدئولوژى, جان پلامناتس, ترجمه عزت الله فولادوند, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, ص98 ـ 109.
2. سوره جاثيه, آيه 23.
3. سوره اسرإ, آيه84.
4. سوره انبيإ, آيه23.
5. سوره كهف, آيه104.
6. سوره مائده, آيه70.
7. اعراف, 6.
8. فصلت 30, احقاف 13.
9. سوره نسا, 119.
10. بحارالانوار, ج84, كتاب الصلاه باب 12, حديث8, ص200.
11. اقبال الاعمال, ادعيه شهر شعبان, دعاى كميل, ص222.
12. سوره نسإ, 123.
13. سوره انفطار, آيه18.
14. سوره اعراف, آيه187.
15. سوره فاطر , 15.
16. بحار, ج2, ح22, ص32.
17. روم, 30.
18. ارشادات والتنبيهات, ج3, ص374.
19. سوره بقره, آيه201.

/

سخنان معصومان عليهم السلام كشتى نجات

سخنان معصومان
كشتى نجات


رسول اكرم(ص):
((ان للحسين فى بواطن المومنين معرفه مكتومه)).(1)
براى حسين(ع) در ضمير مومنين, معرفت پنهانى است.

رسول اكرم(ص):
((انه لمكتوب عن يمين العرش ان الحسين مصباح هاد و سفينه نجاه)).(2)
همانا بر گوشه راست عرش نوشته شده كه: حسين چراغ هدايت و كشتى نجات است.

امام حسين(ع):
((الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه مادرت معايشهم فاذا محصوا بالبلإ قل الديانون)).(3)
مردم بندگان دنيايند و دين, تنها بر زبانشان جارى است, هنگامى كه زندگيشان سرشار است دين گرايند ولى هنگامى كه در تنگناى بحرانها قرار گرفتند دين داران واقعى اندك مى گردند.

امام حسين(ع):
((الحمد لله الذى خلق الدنيا فجعلها دار فنإ و زوال, متصرفه باهلها حالا بعد حال فالمغرور من غرته والشقى من فتنته فلاتغرنكم هذه الدنيا فانها تقطع رجإ من ركن اليها و تخيب طمع من طمع فيها)).(4)
ستايش مخصوص خدايى است كه دنيا را آفريد و آن را خانه فنا و زوال قرار داد و احوال مردم را در دنيا دگرگون قرار داد, فريفته كسى است كه دل به دنيا باخته باشد و بدبخت كسى است كه دنيا او را مفتون سازد, پس اين دنيا شما را نفريبد, بى ترديد هر كس دنيا را پشتوانه خويش سازد, اميدش را قطع گرداند و آزمندان, از دنيا ناكام مى مانند.

امام حسين(ع):
((الوفإ مروه)).(5)
وفا كردن, جوانمردى است.

امام حسين(ع):
((ما تشاور قوم الا هدوا الى رشدهم)).(6)
هيچ گروهى (در كارها) با يكديگر مشورت نكردند مگر اين كه به راه راست هدايت شدند.

امام حسين(ع):
((فلكم فى إسوه)).(7)
قيام من براى شما اسوه است.

امام حسين(ع):
((دراسه العلم لقاح المعرفه)).(8)
علم آموزى, زمينه شناخت و معرفت است.

امام حسين(ع):
((من نفس كربه مومن فرج الله عنه كرب الدنيا و الاخره)).(9)
كسى كه رنج و ناراحتى مومنى را برطرف كند, خداوند رنج دنيا و آخرت او را برطرف سازد.

امام حسين(ع):
((من جاد ساد و من بخل رذل)).(10)
هر كس بخشش كند سرور مى گردد و هر كه بخل ورزد, پست شود.

امام حسين(ع):
((ان حوائج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلا تملوا النعم فتحور نقما)).(11)
نيازمنديهاى مردم به شما از نعمت هاى پروردگار است كه متوجه شما شده است از اين نعمت ها خسته و نگران نشويد كه مبادا گرفتارى برگردد.

پى نوشت ها:
1. سفينه البحار, ج1, ص257.
2. همان.
3. بحارالانوار, ج44, ص383.
4. همان, ج45, ص5.
5. كشف الغمه اربلى, ج2, ص20.
6. بحار, ج78, ص105.
7. تاريخ طبرى, ج3, ص307.
8. نفثه المصدور, ص3.
9. بحار, ج78,ص123.
10. همان, ص121.
11. كشف الغمه اربلى, ج2, ص241.

/

دانستنى هايى از قرآن رستگاران و سيه بختان

دانستنى هايى از قرآن
رستگاران و سيه بختان


((ولتكن منكم إمه يدعون الى الخير و يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و إولئك هم المفلحون, و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا من بعد ما جإهم البينات و إولئك لهم عذاب عظيم))(سوره آل عمران-آيات104 ـ 105)
بايد از ميان شما گروهى باشندكه مردم را به سوى خير دعوت كنند, امر به معروف و نهى از منكر نمايند و همانا اينان رستگارانند و مانند آنان (اهل كتاب) نباشيد كه پس از آن همه آيات روشن, اختلاف ورزيدند و دسته دسته شدند و آنان را عذابى سهمگين در پيش است.

و لتكن منكم: اينكه فرموده است گروهى از شما بايد امر به معروف و نهى از منكر كنند براى اين است كه اين دو فريضه بسيار مهم و سرنوشت ساز, واجب كفائى هستند يعنى اگر در جائى منكرى يافت شد, يك نفر برخاست و از آن منكر نهى كرد و به خير دعوت كرد, تكليف از ديگران كه در آن جمع حاضرند ساقط مى شود ولى برخى از مفسرين گفته اند كه كلمه ((منكم)) بيانيه است يعنى شما با اين اجتماع و همبستگى و تمسك بحبل الله (كه در آيه قبل آمده است) بايد امتى باشيد كه مردم را به سوى خير دعوت كنيد و امر به معروف و نهى از منكر نمائيد.به هر حال آنچه مسلم است اين است كه رستگارى و كسب رضايت پروردگار محقق نمى گردد جز با امر به معروف و نهى از منكر زيرا اگر جامعه آلوده باشد اين آلودگى خواه ناخواه به همه افراد سرايت مى كند و آنگاه هيچ كس توانائى نجات فرزندان و خانواده خود را هم ندارد, پس بايد جامعه را از آلودگيها و پلشتيها پاك كرد و در اين ميان همه مسئوليت دارند ((كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته)). نبايد افرادى به هر بهانه اى شانه از زير بار مسئوليت خالى كنند بويژه آنكه مى بينند جامعه امروز ما متإسفانه به تفرقه روى آورده و مردم دسته دسته شده اند; هر يك به خطى مى رود و هر گروه براى خويشتن آوازه اى دارند ((كل حزب بما لديهم فرحون)) هر حزبى به آنچه خود دارد دل خوش كرده و خرسند است! و اگر در اين ميان شخصى بخواهد مردم را به سوى خير دعوت كند هرگز به سخنانش گوش نمى دهند مگر آنكه قبلا از خط و ربطش تحقيق كنند; اگر فلانى از خط ماست پس خوب است وبايد از او دفاع و پشتيبانى كنيم و به او رإى دهيم و او را به رياست جمهورى يا مجلس بفرستيم ولى اگر فلانى از خط ما نيست هرچند با تقوا باشد و هر چند مردم را به خير دعوت كند, بايد با او بجنگيم, مبارزه كنيم و او را از صحنه خارج سازيم. اين منطق بى تقوايى است كه با عرض پوزش دارد در جامعه اسلامى ما رونق مى گيرد و بايد در اين ميان افرادى ناصح و خداخواه برخيزند و مردم را از اين سبك انديشه دور نگهدارند. اين روش, روش شيطان است و انسان را به بى راهه مى كشاند و چنانكه در آيه آمده است اين دسته دسته شدن ها نتيجه اش عذابى دردناك و سهمگين است.
پس اى دوستان ! بپرهيزيد از دودستگى يا چند دستگى. خدا را درنظرداشته باشيد نه اين خط و آن خط. اگر خدا مد نظر باشد ممكن نيست شما را به سوى شر و منكر برساند ولى اگر خداى نخواسته انگيزه هاى شخصى و يا گروهى حكمفرما باشد, نتيجه اى جز خسران و زيان در بر نخواهد داشت.
لا تكونوا كالذين تفرقوا : تفرق و جدائى فيزيكى از يكديگر, سر انجام انسان را به جدايى عقايد مى كشاند. اگر شما مردم – چنانچه در ايام آغازين انقلاب اسلامى – با هم باشيد و از يكديگر جدا نشويد و به خاطر برخى انديشه ها و طرز تفكرها از هم دورى نكنيد, قطعا قلوب به هم نزديك مى شوند و اختلاف عقيده پيش نمى آيد و اين قدر خطوط مختلف پيدا نمى شود. اگر هر چند نفر براى خود ايده و عقيده اى بيابند و يا حزبى را تشكيل دهند و از ديگران جدا شوند و بخواهند عقايدشان را بر عامه مردم تحميل كنند, وحدت جامعه قطعا به هم مى خورد و اعتصام به حبل الله پس زده مى شود و آنگاه است كه شيطان حكم فرما و آمر و ناهى مى گردد. و اين بسيار خطرناك است لذا قرآن كريم در موارد متعدد مردم را دعوت به يگانگى و وحدت كرده و بر آن تإكيد فراوان نموده و از اختلاف و خط بازى نهى كرده و آن را نشانه بدبختى و سيه روزى دانسته است.
و شايد علت اينكه قرآن كريم بسيار بر اين امر تإكيد دارد همين است كه ما اكنون شاهد آن وضعيت دردناك هستيم. يعنى در جايى كه خداوند بر مطلبى زياد تإكيد مى كند معلوم مى شود چنين وضعيتى پيش خواهد آمد و اين اختلاف امت واقع خواهد شد حال چه در اوائل اسلام و درست پس از رحلت حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ باشد و چه پس از آن در ميان امتش.
ولى بدون ترديد مايه تمام اختلافات و اساس و منشإش همواره منافقان و بدخواهان بوده اند چه در صدر اسلام و چه امروز كه اگر با دقت بررسى شود, بازگشت دعوت به سوى تفرقه و خط بازى به افراديست كه پرونده سفيدى ندارند و پيوسته در صدد به هم زدن اوضاع بوده اند و گاهى معلوم شده است كه سردمداران خط بازى ها وابسته به بيگانگان نيز بوده اند هر چند ظاهرى آراسته و حق به جانب داشته و خود را به افراد شايسته منتسب نمايند و اين نشانه نفاق روشن است. پس بايد آنها را شناخت و از جامعه اسلامى طرد كرد تا وحدت اسلامى ان شإ الله به جامعه انقلابى شهيد پرورمان بازگردد, آمين رب العالمين.

/

پيوند نفوس بشرى

 

پيوند نفوس بشرى

به قلم: عباس عقاد
ترجمه: سيد سعيد حسينى

 


 

هر ناحيه از جهان كه انسان در آن يافت مى شود, با سيره على بن ابيطالب پيوند دارد, چرا كه مخاطب سيره على (ع), انسان است. و در هر جا كه دلاورى و بزرگى مورد خطاب قرار گيرد يا عاطفه اى برانگيخته شود, سيره على در آنجا حضور دارد.
سيره على(ع) را پيوندى است با عاطفه هاى برانگيخته و احساساتى كه ريشه در بزرگى و رحمت دارد چون او شهيد است و پدر شهيدان.
تاريخ على و تاريخ فرزندان على در زنجيره اى بلند از ميدان كارزار و مبارزه جريان دارد كه براى كسى كه از دور نظاره گر است پيرانى هستند كه سپيدى موى و محاسن بر زيبايى و عظمت آنها افزوده است و شمشيرهاى – بران كه بر كفار و دشمنان رحم نمى كنند- عظمت آنان را دوچندان كرده است, يا جوانانى هستند شتابان كه در عنفوان جوانى بين آنها و زندگى بلكه بين آنها و توشه زندگى و آب – كه هر جاندارى به آن نيازدارد- مانع ايجاد مى شود و تشنه و گرسنه در آستانه مرگ قرار دارند.
سيره على بن ابيطالب را پيوندى با عالم خيال است آنجا كه طبع شعرى انسان بتواند در فضاهاى دور و دراز پروازكند و در درياهاى عميق غواصى كند.او دلاورى است كه كشيده مى شود به سوى او شعر انسانى در آميزه اى از حقيقت و تخيل و همسخن است در تعظيم وى شاهدان عينى و عاشقان عجايب. سيره على(ع) پيوندى با فكر و انديشه دارد همچنان كه پيوندى با خيال و عاطفه دارد چون او صاحب نظرى در تصوف و شريعت و اخلاق است كه در فرهنگ اسلامى نظراو بر همه آرإ مقدم است.
ذوق ادبى – ذوق فنى – نيزپيوندى با سيره آنحضرت دارد مانند پيوند فكر و خيال و عاطفه چون اواديبى بود بليغ, داراى روشى خاص درادب و بلاغت, كه مشتاقان ازاو پيروى مى كنند.
آنحضرت نسيبى از ذوق طبعى داشت كه اهل ذوق او را ستايش مى كنند اگرچه سالها بين آن حضرت و آنها فاصله باشد. او حكيمى اديب و خطيبى بيانگر و انشإكننده اى بود كه انشأش در عربى متصل به محل آيات نظم و نثر است .
نفس انسانى جنبه هاى زيادى غير از جنبه عاطفه و تخيل و فكر دارد و زيبايى سخن را درك مى كند.
از جنبه هاى نفس انسانى كه در هيچ زمانى از بين نمى رود اختلاف بين طبيعت ها و اذهان است يا ـ به تعبير ديگر ـ جنبه دشمنى ابدى بين انسانهااست كه ناشى ازاختلاف آرإ يا حقى از حقوق ياوطنى از وطنهاست .
گاهى عقل و ذوق سست مى شوند و گاهى خيال و عاطفه, ولكن چيزى كه هيچ گاه سستى پذيرنيست و ما هم فكر نمى كنيم در هيچ زمانى سست شود دشمنى عقلها و جدال زبانى و اختلاف اختلاف كنندگان و تشيع متشيعين است .
در اينجا ميدانگاهى وسيع و نزديك به سيره آن امام يگانه وجود دارد كه هيچ سيره اى شبيه آن نيست خصوصيتى در سيره آنحضرت هست كه در سيره هاى ديگر يافت نمى شود. كه خود آن حضرت خلاصه ترين كلام را در اين مورد فرموده كه: ((اقوامى مرا دوست دارند حتى به خاطر دوستى با من وارد آتش مى شوند و اقوامى مرادشمن مى دارند و به خاطر دشمنى با من وارد دوزخ مى شوند)) يا هنگامى كه فرمود: درمورد من دو گروه هلاك مى شوند كسى كه دوستار افراطى من است و به چيزهأى معتقد است كه در من نيست و كسى كه دشمن من است و دشمنى من او را وادار مى كند در مورد من دروغ بگويد, و راست گفته است در غلو و افراط دو طرف از دوستان و دشمنانش, بعضى ها از شدت دوستى وى به جايى رسيدند كه على(ع) را تا مرتبه خداى معبود بالا بردند و بعضى هادر دشمنى آنحضرت به جايى رسيدند كه گفتندعلى از دين خارج است. آنها غلاتى بودند كه على را عبادت مى كردند و على آنها را از عبادت خود نهى مى كرد و آنها به نهى على توجه نمى كردند و على (ع) آنها را از اين عمل توبه مى داد و آنها چه اصرارى برعمل خود داشتند. در مقابل, اين خوارج هستند كه على (ع) را علنا كافر مى خواندند و از وى درخواست مى كردند تا از گناهانش توبه كند, على را در منبرها ناسزا مى گفتند همچنانكه دشمنان على يعنى امويون وى را ناسزا مى گفتند; خوارج و امويون در عقيده با هم مخالف بودند ولى در ناسزاگوئى به على(ع) همصدا بودند.
به راستى ميدانگاهى زيبا و وسيعى است كه هيچ ميدانى در تاريخ دليرمردان به اندازه آن دوست و دشمن نداشته است. جماعتى مى گفتند او خدا است و جماعتى مى گفتند او كافر رانده شده از رحمت الهى است. جنبه ديگراز جنبه هاى نفوس بشرى كه با سيره على (ع) در خيلى از جاها پيوند دارد جنبه شكايت و تمرد يا جنبه اشتياق به تجدد و اصلاح است.
نام على تبديل به علمى شده است كه هر غصب شونده اى متوجه اوست و ندأى است كه هر طالب انصافى به نام اوندامى دهد و هر كسى كه از جامعه ستمگر و از حكومتهاى زورگو غضبناك است به نام او پناه مى برد گويا كلمه ((ياعلى)) مرادف با كلمه اصلاح است, و آرامبخش است كه با آن هر اندوهمندى طلب راحتى مى كند. كسى كه درگير حل مشكلى نظرى باشد در نام على است شفاى درد او.
و كسى كه برعليه ستمى برمى خيزد محرك قيام او و فرونشاننده غضب او نام على است .
هر كسى كه تاريخ اسلام رابا عقل, ذوق, خيال يا عاطفه مطالعه كند, آنجاست كه بين او و على درحالتى از حالتها و جنبه اى از جنبه ها پيوند برقرار مى شود و اين همان چيزى است كه تاريخ على (ع) را از تاريخ ديگران ممتاز مى سازد. بين على(ع) و قلوب مردم پيوندهأى برآمده از خلقت طبيعى انسانها وجود دارد ولو تاريخ و مورخين دراين مورد كوتاهى كرده باشند.

(( صفات على(ع) ))
على (ع) اولين فرد هاشمى است كه از طرف پدر و مادر هاشمى است و در وى خلاصه تمامى صفاتى كه اين خاندان شريف در آن مشهور شده اند, جمع شده است .صفات و شباهتهأى كه در بسيارى از بزرگان گذشته آن وجود داشته است كه مى توان به بزرگى, نجابت, شجاعت, مودت, قدرت و مروت و زيركى اشاره كرد و اينها غيراز صفات ظاهرى بدنى ذكر شده در بعضى از بزرگان اين خاندان است. در وصف دوران كودكى على(ع) مى توان گفت كه وى كودكى مستعد رشد و ترقى فراوان بود و در فهم و قدرت برامثال خودش سبقت داشت. او از مزاياى ابتكار در رشد و ترقى برخوردار بود همچنانكه سنگينى و سختيهأى كه معمولامبتكرين در دوران پيرى پدران خود برخوردارند, بردوش وى بود. على مردى استوار و پابرجادر دوران جوانى و پيرى بود واين استوارى را تا سن شصت سالگى خود حفظ كرد.
تاريخ على مانند صفات على گوياى قدرت بدنى فوق العاده او است كه در برابر هر نوع آفت و عارضه اى از صلابت واستوارى برخوردار بود. چه بسيارپيش آمد كه دست پهلوانى را مى گرفت و بدون كوچكترين تلاشى او رابه زمين مى افكند و يابازوى دليرمردى رامى گرفت, گويانفس او راگرفته است و مشهور است كه على (ع) با هيچ كس كشتى نگرفت مگراينكه رقيب رادر خاك افكند, و با كسى مبارزه نكرد, مگراينكه او را به درك واصل كرد و چه بسا اتفاق مى افتاد سنگهاى بزرگى را كه چند نفر زورمند از تكان دادن آن عاجز بودند, جابجا مى كرد و در بزرگى راحمل مى كرد در حالى كه پهلوانان ازجابجايى آن عاجز بودند.
باقدرتى كه داشت شجاع بود و كسى جرإت نمى كرد براى مبارزه او برخيزد, به خاطر جرإتى كه برمرگ داشت از هيچ هماورد دليرى نمى هراسيد و از آوازه رقيب بيم نداشت. باعمروبن عبدود, پهلوان جزيره العرب, كه نزد دوست و دشمن مقابل هزار نفر بود, با جرإت مبارزه كرد در حالى كه جوانى نورس بود. شجاعتش قرين زيباترين صفتى بود كه تزيين بخش شجاعت شجاعان قدرتمند است و مردم براى شجاعت زينتى زيباترازصفاتى كه على به طور طبيعى داشت نمى شناسند و آن عبارت است از خوددارى ازظلم, مروت ومردانگى درمقابل دشمن ضعيف وقوى ,ونداشتن كينه بعداز فراغ از جنگ . كسى كه ازظلم پرهيزداردبااينكه قدرت زيادى داردوشجاعت كم نظيرى,هيچ وقت شروع كننده جنگ نخواهد بود تاوقتى كه راه گريز وجود دارد.
به فرزندش امام حسن (ع) فرمود:هيچ كس رابه مبارزه دعوت نكن واگركسى تورادعوت به مبارزه كرد او را اجابت كن, كسى كه دعوت به مبارزه كند ظالم وستمگر است, ستمگر شكست خورده است. او مى دانست خوارج از لشكر وى جدا خواهند شد و با آنحضرت جنگ خواهند كرد, به وى گفتند آنها برعليه تو خروج خواهند كرد قبل از اينكه آنها مبادرت به جنگ بكنند تو با آنها بجنگ (فرصت را از آنها بستان) فرمود: من با آنها جنگ نمى كنم, تا آنها با من جنگ را شروع كنند و آنها بزودى اين كار را خواهند كرد.
على (ع) قبل از جنگ جمل و صفين و قبل از هر واقعه اى كوچك يا بزرگ چنين كرد. او ابتدا دشمنى دشمن را روشن مى كرد و يا از دشمنى آنها چشم پوشى مى كرد و آنها را دعوت به صلح مى كرد و مردان لشكر دشمن را نهى مى كرد از ايجاد شر, هيچ وقت على (ع) دست به شمشير نمى برد مگر اينكه قبل از آن دعوت به صلح را تمام مى كرد.
هنگامى كه خوارج را موعظه مى كرد موعظه وى در بعضى از آنها به قدرى تإثير داشت با اينكه على را كافر مى دانستند بى اختيار صيحه مى زدند ((خدا بكشد او را (على ((ع))) چقدر فقيه است.)) اصحاب على (ع) مى خواستند صداى آنها را درگلو خفه كنند ولى على (ع) مانع كار آنها مى شد و مى فرمود: سب آنها در مقابل سب است يا سبب عفو گناهان است. ما ديديم كه على به عمرو بن عبدود گفت: من هيچ كراهتى از ريختن خون تو ندارم لكن با تمام اين حرفهاتمايلى به ريختن خون او نداشت مگربعد از يإس از مسلمان شدن وى و يإس از ترك جنگ از طرف عمرو. على(ع) به عمرو عرضه داشت دست از جنگ بردارد ولى او نپذيرفت و گفت: آنوقت فرار من زبانزد عرب مى شود. على به عمروگفت :تو با قومت عهد بسته اى كه هيچ قريشى تو را به يكى از دو خصلت دعوت نكند مگر اينكه تو يكى را اجابت كنى عمرو گفت: آرى على فرمود: من تو را دعوت به اسلام يا جنگ مى كنم عمرو گفت: چرا اى برادرزاده ام؟… به خدا من دوست ندارم تو را بكشم… على بعد از اين راهى نداشت يا او را بكشد يا به دست او كشته شود. با وجود دشمنى شديدى كه بين آنحضرت و معاويه و اصحاب معاويه حاكم بود با آنها برخورد نمى كرد و در صدد خونخواهى خود و اصحابش بر نمىآمد مگر به مقدارى كه در آن ساعت مستحق آن بودند. در جنگ صفين مردى از لشكر معاويه به نام كريزبن صباح حميرى در ميان صف دو لشكر قرار گرفت و ندا داد چه كسى با من مبارزه مى كند؟ مردى از لشكر على (ع) به ميدان وى رفت و بدست كريز كشته شد دوباره فرياد بر آورد و مبارز طلبيد يكى ديگر از اصحاب على (ع) به ميدان رفت و او نيز كشته شد بار سوم نيز مبارز طلبيد و فرد سوم نيز كشته شد براى بار چهارم مبارز طلبيد, مردم از رفتن به ميدان او خوددارى كردند كسانى كه در صف اول بودند به صفهاى بعدى رفتند على(ع) ترسيد رعب و وحشت در بين صفوف لشكرش شيوع پيدا كند على(ع) خودش به ميدان كريز رفت او را كشت سپس مثل او ندا داد كسى كه به ميدانش آمد او را نيز كشت و بار سوم نيز چنين كرد, وقتى على(ع) مقابل آن سه نفر را كشت به سر جاى خودش باز گشت.
مروت على در بين صاحبان مروت كم ياب تر از شجاعت آنحضرت در ميان شجاعان است على براى لشكر خودش ابا داشت از اينكه كسى كه پشت به آنها كرد, (فرارمى كند) يا مجروح شده يا از ترس جانش كشف عورت مى كند, رابكشند يا مالى از آنها بستانند على (ع) بعد از جنگ جمل به عبدالله بن زبير و مروان بن حكم و سعيدبن عاص كه از دشمنان سرسخت آنحضرت بودند, دسترسى پيدا كرد ولى آنها را بخشيد و از مجازات آنها صرف نظر كرد. عمروعاص كه از يك لشكر هم براى على (ع) خطرناكتر بود وقتى از ترس جانش كشف عورت كرد, على(ع) از او رو بر گرداند و او را رها كرد. در جنگ صفين وقتى لشكريان معاويه بر آب مسلط شدند آب را بر روى على (ع) بستند و مى گفتند: حتى يك قطره هم آب به تو نمى دهيم تا از عطش بميرى! در مقابل على (ع) وقتى شريعه آب را از دست لشكريان معاويه آزاد كرد به آنها اجازه داد همانگونه كه سربازان خودش از آب استفاده مى كردند لشكريان معاويه هم استفاده كنند بعد از جنگ جمل على (ع) عايشه را ديد و زنى كنار وى بود به نام صفيه ام طلحه الطلحات, فرياد زد اى على خدا فرزندانت را يتيم كند چنانكه تو فرزندان مرا يتيم كردى, على (ع) جواب وى را نداد مردى از ياران حضرت كه از سخنان آن زن ناراحت شده بود گفت: يا اميرالمومنين در مقابل اين زن ساكت مى مانى و او آنچه مى خواهد مى گويد؟ على (ع) او را منع كرد و فرمود: واى بر تو بر ما امر شده در مقابل زنان مشرك ساكت بمانيم و جواب آنها را ندهيم تا چه برسد به زنان مسلمان. على (ع) در مسيرش وقتى شنيد دو نفر به عايشه دشنام مى دهند امر كرد به هر كدام صد تازيانه زدند. بعد از جنگ جمل عايشه را به بهترين وجه راهى مدينه كرد و در وداع وى چند ميل در ركاب او راه رفت و كسانى را در خدمت وى گماشت. نقل شده على(ع) به همراه عايشه بيست زن را از زنان قبيله عبدالقيس فرستاد در حالى كه عمامه به سر داشته و شمشير حمايل كرده بودند (مانند لباس مردان پوشيده بودند) عايشه در مياه راه سخنى را به زبان آورد كه سزاوار نبود و اظهار تاسف كرد وقتى كه گفت: على با فرستادن مردانش به همراه من حرمت مرا هتك كرد. اما وقتى به مدينه رسيدند زنان لباسهاى مردانه را كندند و به عايشه گفتند; همه ما زن هستيم. مروت على با دشمنانش چه با كسانى كه مستحق كرامت و احترام بودند و چه با كسانى كه مستحق كرامت نبودند, جزء سنت و روش على بود. عايشه باشد – از باب اينكه همسر پيامبر بوده احترامش لازم بود – يا غير عايشه. اين مروتى كم ياب و ناشناخته است از يك جنگجو كه به شدت جنگجوئى معروف است. معادل آن مروت در نجابت و كم يابى سلامتى نفس على است از كينه و دشمنى بر دشمن ترين مردم بر وى و مضرترين آنها و مشهورترين آنها در كينه و دشمنى على (ع), آنحضرت فرزندان و اصحاب خود را از مثله كردن قاتل خود نهى مى كند و آنها را از اينكه كسى غير از قاتل را مجازات كنند, باز مى دارد. على در رثاى طلحه, با وجود اينكه بيعت خود با على را شكسته بود و مردم را به جنگ با على تحريك كرده بود, مرثيه اى حزن انگيز خواند كه سخنانش پر از اندوه و محبت بود.
به پيروان خود توصيه كرد با خوارج – با اينكه سبب اختلاف بين لشكريان على (ع) در صفين شدند و كارشكنى كردند و براى على از معاويه و لشكريانش بدتر بودند – جنگ نكنند چون على (ع) آنها را با اينكه خطاكار بودند و بر خطاى خود اصرار مى كردند; افرادى مخلص مى دانست. شجاعت – بخصوص شجاعت دليرمردانى كه رو در رو مبارزه مى كنند – هميشه مقارن با يك صفت لازمى است كه آن صفت متمم شجاعت است و هيچگاه از آن جدا نمى شود و آن صفت كنار شجاعت مانند خيسى براى آب يا اشعه براى نور است پس هيچ پهلوانى شجاع نخواهد بود مگر اينكه آن صفت را با خود داشته باشد. و آن عبارت است از استوارى, عزت و ابهت و هيبت و ترسناك بودن براى دشمنان مخصوصا هنگام مبارزه و برخورد. برخى از مردم صفت لازم شجاعت را تكبر ذكر كرده اند و اين صفت در على (ع) نبود اصلا در رگ و ريشه على(ع) اين صفت وجود نداشت گرچه در بعضى رنگها و شكلها شبيه آن باشد. اما عزت يا استوارى كه در صورت عزت بر ما ظاهر مى شود, جزئى از شجاعت يك پهلوان جنگجو است و يك پهلوان از آن بى نياز نيست و هميشه در كارزار با دشمنان, اين صفت متصل به اعمال آن است. اين صفت در عرض شجاعت است و به فرد دلاور كمك مى كند در ترساندن دشمنش و در تضعيف تصميم رقيبانش. مثل اين صفتها مانند مثل مسألى است كه سپاه عملا انجام مى دهند براى ترساندن دشمن و تضعيف روحيه آنها. عزت و استوارى نيز مانند شجاعت يكى از ادوات لازم ولاينفك جنگ است. بنابراين تمام صفاتى كه در يك فرد شجاع است ناشى از خودخواهى و تكبر نيست. يا لاف زدن باشد در مقامى كه نياز به لاف زدن نيست.
لذا مى بينيم مردم از زمانهاى بسيار دور براى افتخارات جنگى حماسه سرأى مى كردند و آنها را نقل مى كردند; پهلوانان نه تنها اجاره داشته بلكه بر آنها واجب بود كه دشمنش را با فخرهاى ترسناك فريب دهد, و هنگام ملاقات با رقيب شعر بخواند و ضربه هاى ترسناكى كه در جنگها وارد آورده, ذكر كند, بايد دانست كه يك فرد دلاور همانگونه كه نياز به شجاعت دارد, همانطور هم نياز به ذكر فخر و حماسه و ترساندن رقيب دارد به خاطر همين قصيده ها و شعرهاى فخر و حماسه به اندازه قصأد حب و مناجات شيوع دارد. و اين قصأد حماسى محبوب قلوب مردم است. اين صفت براى فرد دلير و پهلوان مخصوصا پهلوانان صدر اول كه رودررو مى جنگيدند لازم بود. كه هر كدام به رقيب خود نگاه مى كرد و به طرف او هجوم مى برد. اين از صفات على است هر كه دوست دارد آن را مى فهمد و سينه اش از شنيدن فضيلت على به تنگ نمىآيد و كسى كه منكر فضايل آن حضرت است اسم اين صفت را تكبر يا سنگدلى يا بزرگ بينى مى گذارد.
روزى پيامبر گرامى اسلام به همراه زبير از ميان قبيله بنى غنم رد مى شدند, پيامبر, على(ع) را ديد كه از يك راه فرعى مىآيد, پيامبر (ص) خنديد, زبير گفت: على دست از تكبر برنمى دارد.
پيامبر(ص) فرمود: على تكبر ندارد, اى زبير همانا روزى خواهد آمد كه تو در مقابل على قرار مى گيرى و با او جنگ مى كنى در حالى كه تو در حق على ظلم كننده هستى.
على تكبرى كه مورد كراهت هست نداشت, لكن حالتى داشت برآمده از شجاعت وى بود كه در رفتار ظاهرى اش آن حالت هويدا بود, مانند صلابت و استوارى, خود شجاع مكلف به مدارا با آن صفت نيست و اصلا احساس نمى كند كه نياز به مدارا با آن دارد, چون كسى كه دارى روحيه شجاعت است, آن حالت خواسته خودش نيست و دنبال اظهار آن نيست. مدار اين خلق و صفت در على(ع), صلابت ذاتى است كه از وقتى كه على نشستن و راه افتادن را آموخته و قبل از پيوستن به صف مردان, همراه وى بود. دوران كودكى و نوجوانى مانع احساس قدرت و مردانگى على نشد و مانع اين نشد كه على احساس كند قدرتى دارد كه مى تواند پناهگاه پناهندگان شود. على در حدود سن ده سالگى روزى مشاهده كرد كه قريش پيامبر(ص) را محاصره كرده اند و آن حضرت را مورد تهديد و توهين قرار مى دهند و پيامبر(ص) به صورت آنها را مى نگرد و دنبال ياور مى گردد ولى كسى از آنها به رسولخدا كمك نمى كند, اگر على مى خواست از صاحب مقامى بترسد يا از شكست هراس داشته باشد هرآينه در آن روز بايد از شيوخ عرب كه از وجاهت برخوردار بودند و آداب قبيلگى به آنها جايگاه ترسناكى داده بود, مى ترسيد. على در سنين نوجوانى مانند على در سن پنجاه, شصت سالگى بود. در آن لحظه على به خود ترديد راه نداد آنها در حالى كه پيامبر را استهزا مى كردند و ساكت بودند, فرياد محكم و غضبناكى برآورد و صدا زد من ياور تو هستم. آنها از روى نادانى و سركشسى خنديدند, اما پيامبر خودش دانست كه در آن لحظه تإييد اين نوجوان قوىتر و با ارزش تر از تإييد قريش است.
و همين روحيه باعث شد در شب هجرت پيامبر(ص) در رختخواب آن حضرت خوابيد با اينكه از تصميم مكيان مبنى بر قتل كسى كه در آن رختخواب مى خوابد آگاه بود.
و همين روحيه باعث شد براى رفتن به ميدان عمرو بن عبدود چند مرتبه پشت سر هم اعلام آمادگى كند و پيامبر(ص) او را دستور مى داد تا سر جايش بنشيند و او را از عاقبت مبارزه با عمرو كه همه پهلوانان از آن مى ترسيدند, برحذر مى داشت. پيامبر چند مرتبه در مقابل اعلام آمادگى على فرمود: بنشين يا على او عمرو است! على بار سوم گفت: اگر چه عمرو باشد؟! گويا على ترس را نياموخته بود و با ترس آشنايى نداشت او غير از شجاعتى كه بدون تكلف و بدون عاريه تمام وجودش را فراگرفته بود و به او صلابت خاصى داده بود, نمى شناخت. اين صلابت و استوارى در طول دوران شجاعت و دليرى جزء وجود على و يكى از ابزار جنگى على شده بود بر صلابت و استوارى, حسودى حسودان و لجاجت منكرين مى افزايد حسد حسودان و لجاجت منكرين ساخته شده اند كه مرد از آنها به استوارى شكست ناپذير و صلابت غير قابل انعطاف دست پيدا كند. شاهد بر اين استوارى و صلابت درون على اين است كه على را از ميدان دلاورى بر ميدان علم و دانش مى كشد آنجا كه مى فرمايد: ((قبل از اينكه مرا از دست بدهيد بپرسيد از من آنچه را كه نمى دانيد.)) شاهد ديگر اينكه در حالى كه خوارج او را متهم به بى دينى مى كردند مى فرمود: ((از اين امت كسى را نمى شناسم غير از پيامبر كه (به اندازه من) خدا را عبادت كرده باشد, من خدا را نه سال قبل از اينكه احدى از اين امت او را عبادت كند, بندگى كرده ام.))(1)
اعتماد به نفس على(ع) اتهام اطرافيانش را بر آنحضرت افزود, بى تكلف بودن على و عدم استفاده على(ع) از حيله هاى مختلف براى جذب ديگران, اين خصلت را در على ظاهر كرد. و او مى فرمود: بدترين دوستان كسى است كه تو خود را به خاطر آن به تكلف بياندازى. و باز مى فرمود: كسى كه برادر مومنش را به خشم بياورد از او جدا شده است.
و كسانى كه منتظر بودند على با برخورد تصنعى, آنها را از خود راضى كند, خود اين انتظار خودشان را تخطئه كردند به خصوص آنجايى كه انتظار داشتند على(ع) از ارزاق و حقوق رعايا ـ كه على(ع) امين آنها بود ـ آنان را بيشتر بهره مند سازد. آنها فكر مى كردند اين سنگدلى آشكار و تكبر عمدى است از طرف على(ع). ولى چنين نبود نه سنگدلى در كار بود, نه تكبرى, بلكه اين صفت لازمه لاينفك شجاعت وى بود, و آن خشم پيوسته بر عصيانگر است كه برخاسته از ظن به اطرافيان است, او همانگونه كه هست ديده مى شود بدون مدارا و رياكارى. على از روى تكبر در اظهار اين خصلتها تكلف نمى كرد چنانكه مى گفتند: و سنگدل نبود چنانكه مى پنداشتند. بلكه نهايت چيزى كه در اين مورد مى توان گفت اين است كه على در مخفى كردن بعضى خصلتها خود را به تكلف نمى انداخت.
آرى ملاك امر در اخلاق على اين بود كه نه در اظهار چيزى و نه در مخفى كردن چيزى خود را به تكلف نمى انداخت. حتى تكلف را از ثناگويانش نمى پذيرفت, چه بسا ثناگويى كه در مدح على افراط مى كرد ولى او نزد على متهم بود و گاهى آنچه كه در دل در مورد آنها داشت به زبان مىآورد و مى فرمود: من كمتر از آنچه كه تو مى گويى هستم و برتر از آنچه كه در نفست در مورد من مى انديشى, هستم. اين بى تكلفى خصيصه هاى بزرگى مانند شجاعت, قدرت, استوارى و مناعت را در او هماهنگ كرده بود با اين خصيصه على راه حقيقت و مجاز را با هم به طور مساوى مى پيمود, گويا او قصد مى كند كارى را كه انجام مى دهد در حالى كه قصد نكرده بلكه بطور بديهى از او صادر مى شود, همانند اشيإ معدنى است كه تمام خصلتها را با خود بطور ذاتى دارد.
اتفاق مى افتاد سر برهنه بدون زره و كلاه خود به مبارزه دشمنانش مى رفت در حالى كه رقيبش سر تا پا زره پوش بود, آيا از على عجيب است كه با دلى پاك به مبارزه دشمنانش برود در حالى كه آنها سر تا پا مسلح به حيله و تزوير هستند؟ گاهى از اوقات از خضاب كردن غافل مى شد و محاسنش را همانگونه سفيد نگه مى داشت در حالى كه در اوقات ديگر از اين كار ابايى نداشت.
آيا از على(ع) عجيب است با وجود اينكه خضاب مى كند ولى توجهش بر خضاب كردن كم باشد و برايش مهم نباشد كه خضاب چه مقدار از موهاى سپيد را پوشش مى دهد و چه مقدار پوشش نمى دهد و پيرى را نمايان مى كند.
اين بى تكلفى براى على(ع) خصلت ديگرى ساخته بود كه نظير شجاعت بود در قوى و راسخ بودن كه اين خصلت در نفس فرد دلير قرين شجاعت است و كمتر از آن جدا مى شود, و آن خصلت راستگويى و صراحت است كه بوسيله آن فرد شجاع جرإت پيدا مى كند بر ضرر و بلا همچنانكه با آن جرإت پيدا مى كند بر منفعت و نعمتها. و هيچ كسى نمى تواند از على سخنى يا كلمه اى ذكر كند كه مخالف حق صريح باشد, چه در حال جنگ يا صلح گفته باشد يا بين دوست و دشمن. شايد على به برخورد تصنعى بين يارانش بيشتر نياز داشت تا بين دشمنانش, چون آنها با كارهايشان على را وادار به سختگيرى و مخالفت مى كردند ولى على از راست گويى در حال سختى و آسايش بر آنها دريغ نكرد و آن را در فرمايش خود ظاهر فرمود كه: ((از علامات ايمان اين است كه راستگويى را ولو به ضرر تو باشد بر دروغگويى ولو به نفع تو باشد, ترجيح بدهى.))
تقوى و ايمان على راستين بود همچنانكه در عمل و گفتارش صادق بود, كسى از خلفإ در لذات دنيا و عطاياى دولتى زاهدتر از على نبود در حالى كه امير مومنان بود, نان جو مى خورد و آن را زنش با دستان خود آسياب مى كرد.
عمر بن عبدالعزيز از طايفه بنى اميه ـ كه دشمن على(ع) بودند و بر وى سيئات مى تراشيدند و منكر فضأل آن حضرت بودند ـ مى گويد: زاهدترين مردم در دنيا على بن ابى طالب است.))
سفيان مى گويد: ((على در اين دنيا آجرى بر روى آجر و خشتى بر روى خشت و سنگى بر روى سنگ ننهاده است.)) هنگام ورود به كوفه وارد قصر سفيد كوفه نشد, به خاطر اينكه محل زندگى وى بالاتر از محل زندگى فقرا نباشد. با وجود داشتن چنين زهدى از بخل و بى خيرى و ناخن خشكى دور بود بلكه در او سماحت و بزرگوارى بقدرى زياد بود كه بعضى ها به طعنه مى گفتند او فردى شوخ طبع است. و از عمر بن خطاب نقل شده كه به على مى گفت: آفرين بر پدر تو (كنايه از اينكه فرزند كاملى تحويل جامعه داد.) اگر تو شوخ و مزاح نبودى.)) و باز عمر در جواب سوال از خلافت مى گفت: اگر على به خلافت مى رسيد, شوخ بود. عمروعاص در وصف شوخ بودن على(ع) اغراق مى كرد و مى گفت على خيلى شوخ است. اين حرف را بين اهل شام رد و بدل مى كرد و منظورش از اين كار وارد كردن ايراد بر صلاحيت على(ع) بر خلافت بود. لكن ما مى گوييم كه عمروعاص در اين حرف اغراق كرد, شوخ بودنى كه عيب محسوب مى شود قطعا از صفات على(ع) نبود چون تاريخ على(ع) و گفتارش حتى برخوردهايش با دوست و دشمن ضبط شده و در دسترس ما است. ما چيزى از اخلاق شوخ بودن در آن نمى بينيم چه برسد به اينكه بگوئيم اين صفت در حد افراطى در آن حضرت وجود داشته است.
اگر اين صفت داراى اثر هم باشد, شايد ريشه اش اين باشد كه على(ع) ساليان طولانى از مشغوليتهاى سياسى و حكومتى دور بود كه پرداختن ديگران به امر حكومت على(ع) را فارغ البال كرده بود گاهى با دوستانش مى نشست و صحبت مى كردند. و اين را از صفت شوخ بودن به معناى زشت آن محسوب كرده اند سپس اهل مبالغه و دشمنان على(ع) در آن مبالغه نموده اند در حالى كه حتى با يك قصه صحت آن را ثابت نكرده اند, يا يك مورد نفرت انگيزى از اخلاق آن حضرت كه گفته آنها را ثابت كند ذكر نكرده اند. على(ع) صفات و مزاياى فكرى دارد كه همه متفق هستيم كه آنها از صفات نفسانى و مزاياى اخلاقى على(ع) است دوست و دشمن على(ع) متفق هستند بر قدرت سخنورى و علم و زيركى على و در غير اين صفات مانند نظر على در حل مشكلات يا قدرت سياسى على براى اداره جامعه اختلافى است.
حقيقت غير قابل انكار اين است كه على(ع) در امور سياسى تيزبين و دورنگر بود و او در امور حكومتى و قضايى به عمر و عثمان بهترين مشورتها را ارأه داد. اخلاق مردم را خوب درك مى كرد مانند عالمى كه مراقب امور مخفى قلبى مردم باشد و آن را در موعظه ها و سخنرانيهايش شرح مى كرد. خطبه هايش تشريح مسأل مردم بود كه از يك فرد ماهر و عاقل صادر مى شود.
تا اينجا همه اتفاق نظر دارند, و اختلاف زيادى وجود ندارد. اختلاف از اينجا ناشى شده است كه عده اى معتقد هستند على(ع) داراى فهمى والا و مشاورى كم نظير است اما هنگام عمل آنچه كه مناسب آن ساعت است تشخيص نمى دهد و نمى تواند از رإى و نظر خود منتفع باشد. و عده اى ديگر عقيده دارند آنچه كه على را در ميدان عمل ناتوان كرد حرج و اضطرار پيش آمده در هنگام عمل بود, نه كاردانى و تيز فهمى دشمنان وى, بلكه آنها در تيز فهمى و محكم كارى به پاى على نمى رسيدند. خود على(ع) نيز چنين عذرى را براى خود آورده است آنجا كه مى فرمايد: ((به خدا معاويه سياستمدارتر از من نيست ولكن او حيله مى كند و از فجور ابايى ندارد. و اگر حيله گرى بد نبود من سياستمدارترين مردم بودم.))
لكن ما مى توانيم به دو حقيقت پى ببريم كه جاى بحث زيادى ندارند و آن دو حقيقت عبارتند از اينكه اولا كسى ثابت نكرده كه عمل به رإى و نظر ديگران در مقام عمل مى توانست در حل مشكلات بيشر از رإى و نظر على(ع) موثر باشد. دوم اينكه كسى ثابت نكرده است كه اگر دشمنان على به جاى على بودند با تمامى مشكلات و محدوديتهايى كه براى على(ع) پيش آمد, باز مى توانستند امور كشور را بهتر از على(ع) اداره كنند.
اينها صفاتى است كه همه در يك نظم به هم پيوسته مىآيند كه على مردى شجاع بود, چون قوى بود, راستگو بود, چون شجاع بود, و زاهدى استوار بود, چون راستگو بود, او محل اختلاف بود, چون كسى كه صاحب صداقت است با رضا و خشم و قبول و نفرت نمى سازد و صادق ترين شاهدها براى اين مرد صادق اين است كه مردم زمان او, زيباترين صفتها را كه شايسته او بود, به او دادند. و كسى با آن صفتها مخالفت نكرد مگر آنجايى كه با مطامع و منافع مادى آنها برخورد داشت. كه دشمنان به خاطر منافع خود پيرامون آن صفات شبهه افكنى كردند. و هيچ مردى نيست كه مورد طعن و شبهه قرار گيرد, و با وجود آن باز بتواند با قدرت و صلابت حكومت كند.

كليد شخصيت على(ع)
آداب پهلوانى, كليد اين شخصيت بزرگوار است, كه با آن هر در بسته اى گشوده مى شود و تفسير هر حرفى كه نياز به تفسير دارد, در آن نهفته است. آداب پهلوانى همان آدابى است كه ما آن را در يك كلمه خلاصه مى كنيم ((بزرگ منشى))… بزرگ منشى جزء طبيعت و فطرت على(ع) بود, و يكى از آداب زندگى هاشمى ها بود كه على با آن بزرگ شده بود. اين يكى از عادتهاى پهلوانان ميدانهاست كه هر دلاور شجاعى كه بر همتاى خود غلبه كند, با آن آشنا است اگر چه در طبيعت وفطرت وى اين خو نباشد. چون غلبه پيدا كردن براى فرد شجاع, عزت نفس است و آن نمى گذارد تا فرد دلير در مقابل كارهاى خجالت آور و توهينآميز, غصه بخورد و پيوسته اين صفت را دارد تا بزرگ منشى را مىآموزد و بزرگ منشى مانع مى شود از اينكه مخفيانه كارى بكند كه در آشكار خواركننده است. على(ع) در تمام روحيات و اعمالش چنين بود. بزرگ منشى پهلوانى در او به نهايى ترين حد خود رسيده بود بخصوص در برخورد با افراد ضعيف از زن و مرد.
او هيچگاه شرافت خود را فراموش نكرد تا دنبال غنيمت شمردن فرصتها باشد و هيچگاه بر آن حضرت ترديد در شرف و حق مسلط نشد, و اين دو صفت با آنحضرت دأما مانند طبيعت, به وديعه گذاشته شده در اشيإ, همراه بودند. هرگاه كارى كه بر عهده اوست انجام مى دهد بايد فراموش كند كه چه كسى آن كار را به عهده آنها آورده است اگر چه همه از آن استفاده كنند و او ضرر كند. بارها به دشمنانش دست رسى پيدا كرد و مى توانست از فرصت بدست آمده استفاده كند و آنها را بكشد ولكن اين كار را نكرد چون او نمى خواست از هر راهى كه شده بود, بر دشمن غلبه كند, بلكه آنگونه كه با شجاعت و شرف سازگار بود, برخورد مى كرد. بعضى از افرادى كه در جنگ صفين حاضر بودند, مى گويند: وقتى با معاويه و لشكريانش در صفين برخورد كرديم, ديديم آنها زمين هموار و صاف و همچنين شريعه آب را گرفته اند و آنها تصميم داشتند آب را از لشكر ما منع كنند. به سراغ اميرالمومنين(ع) رفتيم و جريان را به اطلاع آن حضرت رسانديم, على(ع) صعصعه بن صوحان را خواست و به وى فرمود: به سراغ معاويه برو! و به او بگو: ما به سوى شما آمده ايم و قبل از اتمام حجت دوست نداريم با شما بجنگيم در حالى كه تو سربازانت را به سوى ما آورده اى و با ما جنگ را شروع كرده اى, قبل از اينكه ما با تو بجنگيم; و ما قصد جنگ نداريم تا اينكه دعوت ما به تو ابلاغ شود و حجت را بر تو تمام كنيم و اين حركت تو و مانع شدن بين مردم و آب, حركت ديگرى است از جانب تو و لشكريانت. مردم از تو دست برنمى دارند تا آب بنوشند و كسانى به سوى يارانت بفرست تا راه آب را باز كنند تا بعد ببينيم تكليف بين ما و شما چيست؟ راوى خبر مى گويد: معاويه با اصحابش در مورد سخنان على(ع) مشورت كرده, آنها در جواب معاويه گفتند بين على و آب, مانع ايجاد شده را ادامه بده و به دعوت به صلح على(ع) و دعوت به دست برداشتن از اختلاف, توجه نكن! معاويه نيروى كمكى به نگهبانان شريعه ارسال كرد و آنها را تقويت كرد, بين دو گروه تيراندازى شد بعد با نيزه و شمشير درگير شدند تا اينكه لشكريان على(ع) موفق شدند محاصره آب را بشكنند و شريعه را در دست بگيرند. اينجا فرصت بزرگى به دست على(ع) افتاده بود كه با منع آب بر دشمن غلبه كند و كارى مانند كار معاويه انجام بدهد اصحاب على(ع) گفتند: به خدا به آنها آب نمى دهيم على(ع) گويا سفير لشكر معاويه است كه به سوى لشكر على فرستاده شده است, آنها را شفاعت مى كند و از لشكريان خود مى خواهد با آنها با نرمى و ملاطفت برخورد كنند و به سوى آنها فرياد زد: به مقدار نيازتان آب برداريد. و به سوى لشكر خود برگرديد و مانع آب برداشتن دشمنان نشويد, خداوند شما را بر آنها پيروز كرد چون آنها ظالم و ستمگر بودند.
قبل از اين نيز در جنگ جمل فرصتى دست داد كه على از آن فرصت استفاده نكرد و بر يارانش خشمگين شد, اين كار به خاطر انصاف ورزيدن با دشمنانش بود. چون على يارانش را نهى كرد از غارت كردن اموال دشمنان و اسير كردن بازماندگانشان (زنان و فرزندان) در حالى كه اين كار از نظر ياران على(ع) حلال بود. و به على(ع) گفتند: آيا در نظر تو ريختن خود آنها بر ما حلال است ولى اموال آنها حرام! على(ع) فرمود: آنها نيز افرادى مانند شما هستند كسى كه با ما مدارا كند, او از ماست و ما از او و كسى كه با ما عناد ورزد و تا مرحله جنگ با ما پيش رود, فقط جنگ با خود آنها روا است. على سنت پهلوانى و بزرگ منشى را بر آنها استوار كرد آنجا كه فرمود: كسى كه پشت به شما مى كند و از ميدان فرار مى كند او را نكشيد و مجروح را از پاى در نياوريد وچيزهاى مخفى را آشكار نكنيد و دست به سوى مالى دراز نكنيد, از فرصتهايى كه به دست على(ع) آمد ولى بزرگ منشى على اجازه نداد از آن استفاده كند برخورد على(ع) با عمروعاص است. در آن هنگام كه مرگ خود را به دست على(ع) قطعى دانست خود را بر زمين افكند و عورت خود را كشف كرد و به وسيله اين پناهگاه (رسوا) جان خود را نجات داد!
على فورا روى خود را از او برگرداند و از جنگ با كسى كه تا اين حد از جان خودش مى ترسد ـ ترسى كه در هيچ ميدان مبارزه اى على راضى نشد به او رو بياورد ـ منصرف شد. اگر به غير على چنين فرصتى دست مى داد و عمروعاص را در چنگ خود مى انداخت, عمروعاصى كه مى دانست جرثومه دشمنى و مكر است, لحظه اى در كشتن او ترديد نمى كرد. رضايت على از آداب جنگ و صلح رضايت پهلوانى است كه در آداب و منش پهلوانى كم ياب است. او دشمن را در آن هنگام كه شمشير براى مبارزه بلند كرده, دشمن مى شناسد ولى هيچگاه با زن يا مردى كه رو به فرار نهاده است يا مجروحى كه ناتوان شده است و يا با مرده اى كه روح در بدن ندارد, ولو در جنگ با او كشته شده باشد, دشمنى نمى كند. بلكه, چه بسا گذشته آن مرد را به ياد مىآورد وكنار قبرش مى ايستد, بر او گريه و مرثيه خوانى مى كند و بر او نماز مى گذارد. و همين صفت دليرى است كه نزد او سب و ناسزاگويى بر دشمن را مبغوض مى گرداند.
از شإن پهلوانى دلير نيست كه بر دشمنش غير از تيزى شمشير چيزى بچشاند.
وقتى شنيد كه عده اى از اصحابش در جنگ صفين بر اهل شام ناسزا مى گويند به آنها فرمود: ((من دوست ندارم شما ناسزا بگوئيد, ولكن اگر اعمال آنها را ذكر كنيد و حالشان را بيان كنيد, به سخن صواب نزديك تر است و عذر شما پذيرفته است, به جاى ناسزاگويى بگوئيد: خدايا خون ما و آنها را حفظ كن و بين ما و بين آنها صلح و دوستى برقرار كن و آنها را از گمراهى شان هدايت كن تا با حق آشنا شوند, كسانى كه حق را نمى شناسند, و از گمراهى و دشمنى بازداشته شود كسانى در مقابل حق لجاجت مى كنند.))

پى نوشت:
1. شايد مراد اين باشد كه من در نه سالگى قبل از اينكه احدى از اين امت خدا را عبادت كند, بندگى كرده ام.

/

استانداران حضرت على عليه السلام در سرزمين مصر

 

استانداران حضرت على(ع) در سرزمين مصر

غلامرضا گلى زواره

 


 

امارت و لياقت
حضرت على (ع), به تقاضاى مردم كه با اصرار زيادى توإم بود, مقام خلافت را پذيرفت و نخست تصريح نمود كه برنامه حكومتش, طبق قرآن و سنت رسول الله(ص) خواهد بود و عدالت و قانون را بدون در نظر گرفتن ملاحظات يا اصطكاك با منافع هر طايفه و گروهى اعمال مى نمايد; اكثريت مردم مصر به طور فعال به اين انتخاب رضايت دادند و نمايندگانى از آنان, فعالانه براى عملى شدن اين برنامه تلاش كردند و از روى شوق و علاقه برخاسته از ايمان و اعتماد, با آن حضرت, بيعت كردند; هر چند معتقد بودند خلافت براى آن حضرت از زمان رحلت رسول اكرم(ص) ثابت بود. دليل اشتياق مردم مصر در بيعت با نخستين امام, مبين اين واقعيت است كه بر اثر كوشش صحابه حضرت رسول اكرم(ص) در اين سرزمين, افكار عمومى جهت اصلاح امور, چرخش جدى يافته و مصمم گرديدند كه قواى خود را به سوى اسلام راستين سوق دهند; در واقع با نفوذ ياران باوفاى حضرت على(ع), اوضاع به گونه اى متحول شد كه مردم مصر و شيعيان ديگر نقاط جهان اسلام متوجه شدند, تنها اميرمومنان(ع) مى تواند به عنوان رهبر, مورد قبول واقع شود و آرامش را در جامعه ايجاد كرده, از تحريفات امويان جلوگيرى نمايد و حقوق مظلومين را از ستمگران باز پس گيرد.
پس از اينكه مردم در مسجد مدينه با مولاى مومنان على(ع), بيعت كردند, آن بزرگوار رئوس برنامه هاى خويش را براى مردم تشريح كرد و ضمن آنكه, حاكمان قبلى را ناحق و فاقد فضيلت خواند, وعده داد كه نيكان و خوبان جايگاه راستين خويش را در جامعه بيابند و سپس مردم را به تقواى الهى سفارش نمود(1) فرداى آن روز يعنى شنبه هيجدهم ذيحجه سال 36 هجرى, حضرت به مسجد آمد و خطبه بسيار مهمى در خصوص برنامه هاى آينده خود كه بر عدالت, فضيلت و شايستگى استوار بود, ايراد نمود و همين خطبه موجب گرديد كه دنياطلبان و مقام خواهان از وى كناره گيرند و براى آن امام همام مشكلاتى فراهم كنند. در راستاى اجراى اين برنامه ها, در نخستين گام, حضرت, زمامداران عثمان را كه در ايالات مختلف بودند, عزل نمود و امور حكومتى را به دست افراد صالح و متدين واگذار كرد.(2) روش حضرت با واليان قبلى اين بود كه, طى نامه اى به آنان مى نوشت كه از مردم بيعت گيرند و چون تصميم به بركنارى يكى از آنان داشت, از وى مى خواست به مركز حكومت ـ مدينه و سپس كوفه – بيايد, كه بازگشت او, بيانگر تسليم وى در برابر خليفه مسلمين و بيعت مردم, بيانگر وفادارى اهالى آن منطقه نسبت به رهبر جامعه اسلامى بود. در ميان سرزمينهاى تحت قلمرو حضرت على(ع), مصر براى ايشان به لحاظ سياسى, اقتصادى و مسايل اجتماعى, فوق العاده مهم بود; زيرا كشور مزبور در موقعيتى قرار داشت كه هرگونه تحولى در آن بر ديگر نقاط افريقا اثر مى گذاشت و از اين منطقه, ديگر نواحى افريقا, قابل نطارت و كنترل بود; همچنين مصر با مركز حكومت امويان به رهبرى معاويه, مرز مشترك داشت و دشمنى كه با حضرت بيعت نكرده, مى توانست نقشه هاى شوم خود را در مصر نيز عملى سازد و توطئه هايى را در اين سامان به اجرا بگذارد; اهميت سياسى مصر در حدى بود, كه معاويه به عنوان قلمرويى قدرتمند, از آن هراس داشت و نمى خواست از اين ناحيه تهديد شود; به همين دليل كارگزاران حضرت على(ع) كه به مصر مىآمدند را يا به شهادت رسانيد يا آنكه با نيرنگ مجبور به ترك اين ديار مى كرد; مصر به لحاظ اقتصادى نيز حأز اهميت بود, سرزمين حاصلخيز; با محصولات متنوع; فعاليت هاى بازرگانى; ارتباط با ديگر مكانهاى مولد و نيز ميزان ماليات قابل توجه, از خصوصيات ويژه اقتصادى مصر بود كه نمى شد به سادگى از آن گذشت, به همين دليل عمروعاص گفته بود: در صورتى كه امارت و جمع خراج اين سرزمين توإم باشد, معادل تشكيلات خلافت است. يعنى به تنهايى با ديگر نواحى تحت حكومت اسلامى از نظر اقتصادى و ميزان ماليات و خراج برابرى مى كند. مهمتر از همه اينها, گرايش به شيعه در مصر در حال شكوفايى و جوانه زدن بود و كوشش هاى برخى صحابه, زمينه هايى را فراهم ساخته بود كه اكثر اهل اين منطقه به علويان رغبت داشته و از امويان متنفر بودند: به همين دليل مصريان در فروپاشى نظام خلافتى كه به امويان اقتدارى موهوم داده بود, نقش فعالى داشتند و تا براندازى اين تشكيلات پيش رفتند و اين در حالى است كه از مقر حكومت خليفه سوم تا مصر, فاصله زيادى بود. اين ويژگى ها سبب گرديد تا در نخستين ماههاى خلافت, حضرت على(ع) فرد شايسته اى را براى استاندارى مصر در نظر بگيرد; معيارهاى حضرت براى يك كارگزار اسلامى, اين بود كه فرد مورد نظر, علاوه بر ديانت و پارسايى, خوش سابقه و از خاندان هاى صالح باشد و به خاندان پيامبر اكرم(ص) علاقه نشان دهد و اغراض شخصى و مقاصد دنيايى را با فرمانروايى خود در نياميزد, همچنين بتواند منطقه مهمى چون مصر را كه با اين همه تحولات و برخى مشكلات روبرو است به نحو مطلوب, خيرخواهانه و خداپسندانه اداره كند و ضمن اجراى احكام اسلامى و پيروى از فرامين رهبرى جامعه اسلامى, مصالح مردم را در نظر داشته و به خواسته هاى منطقى, اصولى و بر حق آنان رسيدگى كند و تكليف هاى مشقت زا و كمرشكن برايشان در نظر نگيرد. حضرت على بن ابى طالب(ع) افرادى را كه براى امارت مشخص مى نمود, تا زمانى به اين سمت منصوب بودند كه از دستورات قرآن و موازين دينى, پيروى كنند و رعايت حال مردم و خصوصا محرومان و بينوايان را بنمايند; در صورتى كه جز اين, رفتار مى كردند, بركنار مى شدند; به مردم نيز توصيه مى نمود دستورش را اطاعت كنيد و اگر درميان شما بدعتى پديد آورد يا از مسير حق منحرف شد او را از حكومت عزل مى كنم; در برخى مواقع, حضرت, والى را به مركز فرمانروايى فرا مى خواند و از او گزارش كار مى خواست و دقيقا اعمال و رفتارش را ارزيابى مى كرد. هنگام اعزام استانداران, حضرت برايشان دو مكتوب تنظيم مى كرد; در نامه نخست آنها را به اين سمت منصوب مى كرد و دستورات لازم را كه بايد مراعات كنند و سياستى را كه لازم است در پيش گيرند به آنها يادآورى مى نمود; دومين نامه را خطاب به مردم آن منطقه مى نوشت و حاكم جديد را به آنان معرفى مى كرد و دستوراتى را كه به وى داده و او مى بايست اجرا نمايد, يادآور مى شد. با توجه به اينكه مصر از مناطق حساس و راه بردى بود, كارگزار تعيين شده براى اين سرزمين, از اختيارات قابل توجهى برخوردار بود; اقامه نماز عبادى سياسى جمعه; برپايى نماز جماعت; قضاوت; فرماندهى لشگر و اداره امور آن ناحيه, به عهده اين استانداران بود.(3)

نخستين كارگزار
برخى مورخان, ((محمد ابن ابى حذيفه)) را نخستين والى مصر مى دانند كه از سوى حضرت على(ع) به اين سمت گماشته شد ((ابن اثير)) خاطر نشان نموده كه وى به هنگام كشته شدن سومين خليفه, در مصر به سر مى برد و به شهر مسلط بود و با اعزام ((قيس بن سعد)) از جانب حضرت على(ع) عزل گرديد, مقام اين شخص در نزد شيعيان و نيز اينكه برخى گفته اند قيس بن سعد پس از جنگ جمل به مصر رفته; موجب شده كه در منابعى او را به عنوان كارگزار مصر از جانب مولاى متقيان معرفى كنند. ((مقريزى)) اين نظر را پذيرفته كه محمد بن ابى حذيفه حدود يك سال در عصر خلافت امام اول شيعيان, استاندار سرزمين مذكور بوده است وى ورود قيس بن سعد را به منطقه مصر, ابتداى ربيع الاول سال سى و هفتم هجرى دانسته است(4) اما بايد گفت كه بر اساس پاره اى پژوهش ها و قرأن تاريخى, قيس, جزء اولين كارگزاران حصرت على بود كه درماه صفر, عازم مصر شد و از نامه اى كه آن حضرت خطاب به مصريان نوشته, مى توان دريافت كه قبلا كسى را به عنوان والى اين ولايت, تعيين نكرده بود; زيرا قيس از مردم مصر براى حضرت على(ع) بيعت گرفت; از سوى ديگر با توجه به موقعيت سياسى ـ اجتماعى مصر, بعيد به نظر مى رسد كه اميرمومنان در حدود يك سال, مردم اين سامان را فراموش كند و از آنان بيعت نگيرد. با اين وجود ((عباسقلى خان سپهر)) در كتاب ((ناسخ التواريخ)) يادآور شده كه محمد بن ابى حذيفه پس از قتل عثمان, عقبه بن عامر جهنى را كه قأم مقام عبدالله بن ابى سرح در مصر بود از اين كشور اخراج كرد و خود فرمانرواى مصر شد. مرحوم حاج شيخ عباس قمى كه اين مطلب را از ناسخ التواريخ نقل نموده(5) در اثر ديگر خود تصريح مى نمايد كه محمد بن ابى حذيفه استاندار حضرت على(ع) در مصر بود.(6) قبل از او, شيخ طوسى اين نكته را در كتاب رجال خود آورده است.(7) ((ابن اثير)) مى نويسد: عمروعاص پس از نبرد صفين, روانه مصر گشت و محمد بن ابى حذيفه او را ديدار كرد و سپاهى براى رزم در برابرش آراست. چون عمرو وفور سپاه او را مشاهده كرد, پيك و پيام به نزد وى فرستاده و اين دو با هم ملاقات كردند و جلسه اى تشكيل دادند, عمرو با حالتى توإم با حيله گرى, لب به سخن باز كرد و به ابن ابى حذيفه گفت: حوادثى رخ داده كه مى بينى و من با معاويه بيعت كرده ام, اما از بسيارى كارهايش ناخرسند هستم و نيك مى دانم كه رهبر تو يعنى على(ع) از معاويه برتر است و جانى پاكيزه تر و سابقه اى بيش تر دارد و به اين كار سزاوارتر است; پيشنهاد مى كنم كه من و تو, بدون سپاه با يكديگر ملاقاتى داشته باشيم, تو با صد مرد جنگى بيايى و من با صد رزم آور كه البته اينها نيز شمشيرهاى خود را در نيام گذاشته باشند. ابن ابى حذيفه پذيرفت و آن دو, بر اين شرط پيمان بستند و متفق گرديدند تا چنين كنند عمرو به نزد معاويه برگشت و نقشه شوم خويش را به وى گزارش داد; چون موعد مقرر فرارسيد هر كدام با صد مرد جنگى به سوى يكديگر رفتند تا در قرارگاه مشخص, همديگر را ملاقات كنند; اما عمروعاص در پشت سر خود سپاهى گذاشت تا چگونگى كارش را كنترل كند و مراقب اوضاع باشد, چون در ((عريش)) ديدار آنان صورت گرفت, لشكرى مسلح به حمايت از عمروعاص فرا رسيد و محمد بن ابى حذيفه دانست كه وى از راه نيرنگ و تزوير وارد شده است. پس به درون كاخ عريش رفت و در دژى اقامت گرفت عمرو عاص وى را محاصره كرد و اين وضع را ادامه داد تا آنكه محمد را گرفتار كرد و وى را نزد معاويه فرستاد و او ابن ابى حذيفه را محبوس نمود. دختر ((قرظه)) زن معاويه كه دختر عموى محمد بن ابى حذيفه بود و مادرش فاطمه هم دختر عتبه بن ربيعه (پدر بزرگ محمد بن ابى حذيفه) بود براى اين زندانى, خوراك تهيه مى كرد و به نزدش مى فرستاد; يك روز همراه با مواد غذايى آهن برهايى براى خويشاوند دربند خود فرستاد تا به كمك آنها خود را برهاند, محمد با اين وسيله زنجيرها را بريد و گريخت و پنهان گشت و به غارى پناه برد تا آنكه او را گرفتند و كشتند.(8) با اين وصف مى توان گفت, محمد بن ابى حذيفه كارگزار حضرت على(ع) بود كه با توطئه عمرو عاص دستگير شده و به شهادت رسيده است.

كياست و فراست
مصر به دليل برخوردارى از بنادرى چون اسكندريه, به درياى روم (مديترانه) و حكومت ((بيزانس)) راه داشت و يكى از پادگانهاى مهم نظامى جهان اسلام, يعنى ((فسطاط)) در آنجا بود; همچنين مجاور فلسطين و شام واقع شده بود كه در صورت برخوردارى از حاكميت مقتدر, مى توانست تهديدى عليه امويان باشد, همچنين عايدات فراوان آن, مى توانست پايه اقتصادى حكومت اسلامى را تقويت كند; از اين جهت حضرت على(ع) يكى از فضلاى صحابه رسول اكرم(ص) را كه از انصار و قبيله خزرج بود و در امور سياسى و اجتماعى از كياست و فراست ويژه اى برخوردار بود و در جنگ هاى گروهى و تن به تن و نيز امور نظامى, مهارت داشت, در ماه صفر سال 36 هجرى (اوت 656 ميلادى) به استاندارى مصر منصوب كرد, وى ((قيس بن سعد)) نام داشت كه پرچم دار انصار در كنار خاتم پيامبران و مردى نيك انديش و استوار به شمار مىآمد و از مشاوران مورد اعتماد حضرت على(ع) محسوب مى گرديد. امام, طى بياناتى خطاب به وى فرمود: به سوى مصر عزيمت نما كه تو را به حكومت آنجا گماشتم. اينك بيرون دروازه مدينه برو و افراد مورد وثوق و كسانى را كه مايلى همراهت ببرى جمع كن و با سپاهى مقتدر, بدان صوب روانه شو, كه اين سازماندهى براى دشمنان تو هراس و خوف بيشتر به بار مىآورد و دوستانت را ارجمندتر مى سازد; به نيكوكاران احسان نما و بر افراد بدگمان, سخت بگير و با توده مردم و خواص آنان, به نرمى رفتار كن, كه مدارا و نرمش, ثمرات خوبى دارد و مهربانى و خوش خويى با فرخندگى توإم است. قيس عرض كرد: اى اميرمومنان(ع), آنچه فرموديد, فهميدم; اما سپاه را براى شما باقى مى گذارم و اگر اين كار, منوط به آن باشد كه لشكرى را به مصر بكشانم, هرگز بدانجا نروم! اين نيروهاى نظامى, اگر در اختيارتان باشد, سودمندتر است; زيرا هرگاه به آنان نياز پيدا كرديد, آماده اند و اگر خواستى آنان را به سويى گسيل دارى در خدمتگزارى و اداى وظيفه, مهيا هستند و من, خود به همراه خانواده ام به مصر مى روم, اما آنچه در مورد مدارا و احسان سفارش فرمودى, در مورد مصريان انجام مى دهم و از خداوند متعال در اين باره استعانت مى طلبم.
قيس همراه هفت نفر از افراد خاندان خويش, مدينه را به قصد مصر ترك كرد و چون به اين سرزمين رسيد به مسجد رفت و فرمان داد تا نامه اى را كه با خود داشت براى مردم بخوانند; در آن نامه چنين آمده بود: از بنده خدا اميرمومنان(ع) به هر كدام از مسلمين كه اين مكتوب بر او ابلاغ گردد; سلام بر شما باد. نخست همراه شما پروردگارى را كه جز او خدايى نيست ستايش مى كنم. اما بعد; خداوند متعال با تدبير و قضاى خود و گزينه پسنديده خويش, اسلام را دين خود وفرشتگان و پيامبران قرار داد و رسولان را بدان منظور به سوى بندگان گسيل فرمود; از جمله امورى كه خداوند اين امت را بوسيله آن, گرامى داشته و فضيلت را ويژه او گردانيده است اينكه, محمد(ص) را براى آنان مبعوث فرمود و او به ايشان كتاب, حكمت, سنت و فرايض را آموخت و آنان را تربيت كرد كه هدايت يابند و جمع كرد تا پراكنده نشوند و پاكيزه شان ساخت تا مطهر گردند و چون آنچه را در اين باره بر عهده اش بود انجام داد, خدايش او را به سوى خويش باز گرداند. درود, رحمت و رضوان خداوند بر او باد; آنگاه مسلمانان پس از او, دو امير را به خلافت برگزيدند و آن دو به كتاب و سنت عمل كردند و درگذشتند. خدايشان رحمت كناد. پس از آن دو, حاكمى به حكومت رسيد كه بدعت ها پديد آورد و امت نخست فرصت اعتراض يافتند و خروشيدند و پس از آن خشم گرفتند و تغييرش دادند, آنگاه با من بيعت كردند و من از پيشگاه خداوند, طلب هدايت مى كنم و براى پرهيزگارى, از او يارى مى جويم; همانا براى شما بر عهده ما, عمل به قرآن و سنت رسول اكرم(ص) و قيام به حق آن و خيرخواهى براى شما در غياب شماست و در آنچه برخلاف گوييد از خداوند يارى مى طلبم و خداى ما را بسنده و بهترين كارگزار است, همانا ((قيس بن سعد بن عباده)) را به اميرى شما فرستادم, با او همكارى كنيد و او را بر حق يارى دهيد. وى را فرمان دادم تا با خوبان نيكى كند و با آشوبگران به مقابله برخيزد و با عوام و خواص مدارا نمايد, او از كسانى است كه روش او را مى پسندم و به صلاح و خيرانديشى او اميدوارم; از بارگاه خداوند براى خود و شما عمل پاك و پاداش بزرگ و رحمتى وسيع مسإلت مى دارم و سلام و رحمت و بركات الهى بر شما باد.))(9)
اين نامه را ((عبدالله بن ابى رافع)) در ماه صفر سال سى و ششم هجرى نگاشت; چون نامه حضرت على(ع) براى مصريان خوانده شد, قيس بن سعد بن عباده براى خطبه برخاست; نخست ستايش و نيايش خداوند را بر زبان آورد و سپس افزود: ((حمد پروردگارى را كه حق را بياورد و باطل را نابود كرد و ستمگران را منكوب نمود; اى مردم مصر! ما با بهترين كسى كه پس از پيامبر خويش مى شناختيم, بيعت كرديم اينك برخيزيد و با شرط عمل به كتاب خدا و سنت پيامبرش, بيعت كنيد و اگر ما به كتاب خدا و سنت نبوى عمل نكرديم, ما را بر گردن شما بيعتى نخواهد بود.))(10)

مصلحت و مدارا
پس از پايان يافتن سخنرانى قيس بن سعد, مردم از جاى خود برخاستند و با هيجان و شور و شوق بيعت كردند. فرمانداران مناطق ديگر و حومه مصر, همراه افرادى كه در آن اجتماع حضور يافته بودند در مقابل استاندار حضرت على(ع), سر تعظيم فرود آوردند و امور اين سرزمين سامان يافت. قيس, نمايندگانى براى بررسى اوضاع ديگر نقاط مصر فرستاد, تا ميزان اطاعت و فرمانبرى اين نواحى را مورد بررسى قرار دهند, تنها جايى كه نماينده قيس مصلحت نديد در آنجا حضور يابد دهكده اى بود به نام ((خربتا)) كه مردم آن كشته شدن عثمان را گناهى نابخشودنى مى دانستند و به همين دليل برايشان, بيعت با حضرت على(ع) و نماينده اش سخت بود. مردى از ((بنى كنانه)) و ((بنى معلج)) كه ((يزيد بن حارث)) نام داشت و در آن آبادى به سر مى برد توسط شخصى به قيس پيام داد كه ما به حضورت نمىآييم, اما مى توانى عاملان خويش را بفرستى چون اختيار اين ناحيه را دارى, ولى ما را به حال خويش آزاد بگذار تا بنگريم كار مردم به كجا مى انجامد. در اين ميان ((محمد بن مسلمه بن مخلد بن صامت انصارى)) قيام كرد و خبر كشته شدن عثمان را براى اهالى آن ديار بازگو كرد; و از آنان خواست تا براى خونخواهى خليفه سوم, اقدام كنند; قيس برايش پيام داد: واى بر تو آيا بر من شورش مى كنى, به خدا سوگند دوست نمى دارم در قبال ريخته شدن خون تو, فرمانروايى مصر و شام از من باشد; خون خويش را حفظ كن. مسلمه بن مخلد پيغام داد: تا هنگامى كه تو والى مصر باشى من از قيام بر ضد تو امتناع مى كنم. قيس بن سعد بن عباده انصارى مردى خردمند و دورانديش بود و به كسانى كه كناره گيرى كرده بودند, پيام فرستاد كه شما را ناگزير به بيعت نمى كنم و به حال خويش رها مى سازم و از طريق مسالمت و مدارا وارد مى شوم و دست از شما باز مى دارم و بدين منوال با مسلمه بن مخلد مدارا كرد و به گردآورى خراج پرداخت و هيچ كس با او ستيزه نكرد. (11) اين شخص (فرزند مخلد) در سن چهار سالگى به حضور رسول اكرم(ص) رسيده بود و بعد در فتح مصر شركت نمود و آنجا سكونت اختيار كرد.(12)
برخى مورخان گفته اند: قيس به مخالفان و خصوصا مردم خربتا پيام داد كه اگر شورش نكنيد من از پيكار با شما چشم مى پوشم; بدين شرط كه در فرمانروايى من و پرداخت خراج تإخيرى رخ ندهد, آنان پذيرفتند; بدين ترتيب اوضاع مصر آرام گرديد و قيس پس از اطمينان و استقرار كامل طى نامه اى براى حضرت على(ع) ماجراى خويش با مصريان را گزارش داد; على(ع) كه از سازش با شورشيان ناخرسند بود و از مكر و نيرنگ اجتناب مى كرد, در پاسخ گزارش قيس, نوشت كه بايد با آشوبگران به مقابله برخيزد تا بيعت كنند و اگر نپذيرفتند طى پيكارى, آن مخالفان را سركوب نمايد. اين نامه, حداكثر پس از يك ماه به دست قيس رسيد, او كه تا حدودى طرفدار آرامش بود و نمى خواست در قلمرو حكومتش تنش و تشنجى پيش آيد, از لحن نامه حضرت متإثر شد و در پاسخ آن, چنين نگاشت: ((اى اميرمومنان(ع) موجب شگفتى است كه با قومى كه دست از تعرض برداشته اند و درصدد فتنه و آشوب نمى باشند پيكار كنم و بر آنان سخت بگيرم و تندى كنم; زيرا اين امر سبب مى گردد كه آنان, به حمايت از دشمنان ما برخيزند و يا به آنان ملحق شوند; اگر امكان دارد پيشنهاد اين جانب را بپذير و اجازه نده دست تعرض به سوى آنان دراز شود كه با اين اوضاع و احوال, مصلحت در مخاصمه نمى باشد.
اين نامه, در حدود ماه شعبان سال 36 هجرى, به امام رسيد; يعنى آن هنگام كه معاويه به طمع خلافت و به خون خواهى عثمان, سپاهى را بر عليه حضرت بسيج كرده و قصد شورش و غوغا داشت; به همين دليل, امام در آن زمان عازم شام بود تا فتنه فرزند ابوسفيان را فرو بخواباند; در اين گير و دار, معاويه از اين بيم داشت كه سپاه مصر همراه قيس به نيروهاى حضرت على(ع) ملحق شود و بساط او را درهم بريزد, به همين دليل, تصميم گرفت با وى از طريق خدعه و نيرنگ وارد شود; معاويه طى نامه اى براى قيس نوشت: پس از درود, شما بر عثمان خرده گرفتيد كه مردى را با تازيانه نواخت يا به دشنام دادن ديگرى پرداخت يا جوانى خام را فرمانروا ساخت, ولى مى دانستيد كه ريختن خون او نارواست; كارى سخت گران كرديد و دست به گناهى بس بزرگ زديد. اى قيس به خدا باز گرد! زيرا تو در ميان كسانى بودى كه مردم را بر عليه عثمان تحريك كردند; اما به درستى و بى هيچ گمان مى دانيم كه سرورت مردم را شوراند و وادارشان كرد كه خليفه را بكشند! بسيارى از اقارب تو, در اين ماجرا مشاركت داشتند; اكنون بيا و با من بيعت كن تا با على بجنگيم و در عوض, حكومت كوفه و بصره پس از غلبه بر وى از آن تو خواهد بود; علاوه بر آن حكومت حجاز را به هر كس كه تو پيشنهاد كنى مى دهم; تا زمانى كه زمام امور در دستم باشد هر چه بخواهى برايت فراهم مى كنم.(13) چون نامه معاويه به قيس رسيد, خواست به گونه اى جوابش بدهد كه هم بوى تهديد بدهد و هم نوعى تطميع در آن باشد; چون معاويه نامه دو پهلوى قيس را خواند به وى نوشت: نامه ات را خواندم; نه آن ميزان, نزديك آمدى كه براى صلح و سازش با تو خود را مهيا كنم و نه چندان مخالفت كردى كه آماده پيكار با تو شوم; اگر آنچه را به تو پيشنهاد كردم پذيرفتى به تو خواهم داد و نيرنگى در كار نمى باشد و اگر كارى كه گفتم انجام ندهى, لشكريانى را به سويت مى فرستم; در آن موقع هرگونه بلايى بر سرت آيد از كوتاهى خودت خواهد بود. قيس دانست كه اين بار بايد جواب روشنى به معاويه بدهد, طى نامه اى با صراحت نوشت: اى بى پدر! چشم طمع بر اين دوخته اى كه من, از اطاعت كسى كه سزاوارترين و صديق ترين مردم است و عالى ترين هادى و نزديكترين افراد به رسول اكرم(ص) است, سرپيچى كنم و تحت فرمانروايى تو درآيم; در حالى كه شايستگى اين مقام را ندارى و از لياقت محرومى و گفته هاى تو بيهوده و نارواست و در مسير ضلالت بسر مى برى و از حضرت محمد(ص) بسيار فاصله گرفته اى و دورترين افراد به آن حضرت هستى; اطرافت را گمراهان و اغواكنندگان فرا گرفته اند كه هر يك بتى از بت هاى شيطان هستند; از تهديد تو نمى ترسم و هجوم لشكريانت هراسى به دلم راه نمى دهد; هيچ گاه على بن ابى طالب(ع) را كه از هر جهت بر تو رجحان دارد رها نخواهم كرد و تو را بر او ترجيح نمى دهم. معاويه با خواندن پاسخ قيس متوجه شد كه او كسى نيست كه تسليم اغراض پليد وى گردد و چون از قدرت و شجاعت قيس باخبر بود, خواست تا از راه ديگرى او را از حكومت مصر جدا كند; از اين رو شايع كرد كه قيس با ما مصالحه كرده و آماده پيوستن به ماست و در اين باره نامه اى هم از طرف قيس بن سعد جعل كرد كه در آن به معاويه نوشته بود: براى من ثابت گرديد كه عثمان مظلوم كشته شده است و هرچه فكر كردم نمى توانم با كسانى كه خليفه مسلمان و نيكوكار خود را كشته اند, همكارى كنم و به درگاه خداوند از اين عمل آمرزش مى طلبم و از اين رو براى خونخواهى عثمان مهياى همكارى و كمك رسانى به شما هستم! بنا به دستور معاويه, اين نامه جعلى در منبرها و محافل عمومى خوانده شد و در ميان مردم شايع كردند. وى به ترفند ديگرى هم پرداخت و به شاميان گفت: قيس بن سعد را دشنام ندهيد و به جنگ با وى فرا نخوانيد كه او نيكخواه ماست و نامه هايش نهانى به ما مى رسد و در آنها نشان مى دهد كه پيروى از ما را برگزيده است; مشاهده نمى كنيد با برادران شما از ((مردم خربتا)) چه مى كند و با وجود آنكه تحت فرمانش مى باشند, راه مدارا و خوش خويى با آنان را پيش گرفته و ايشان را بخشش ها و روزىها, ارزانى مى دارد; اين در حالى است كه مردم اين سامان, با حضرت على(ع) بيعت نكرده و خواهان خونخواهى عثمان هستند و با وجود آنكه اميرمومنان(ع) به قيس تإكيد كرده كه بر آنها سخت گيرد و منكوبشان كند, او مايل است كه با نرمى و ملاطفت با اهل خربتا رفتار شود!

دليل عزل
گزارش اين تبليغات مسموم و شايعات بى اساس, به حضرت على(ع) رسيد; ((محمد بن ابى بكر)) و ((محمد بن جعفر بن ابى طالب)) آن بزرگوار را از اين وضع مطلع ساختند و مإمورهاى اطلاعاتى او در شام نيز تحت تإثير برنامه هاى تبليغى معاويه قرار گرفتند و به حضرت گفتند: قيس به امويان تمايل پيدا كرده است. امام, اين روند را گران و سنگين شمرد و دو فرزندش حسن(ع) و حسين(ع) و نيز عبدالله بن جعفر را فراخواند و ايشان را از اين وقايع آگاه ساخت; عبدالله بن جعفر گفت اى سرور موحدان, نظر من آن است كه قيس را از حكومت مصر عزل كنى و به جاى او فرد ديگرى را به حكومت مصر منصوب فرمايى. اما حضرت على(ع) با شگفتى و ناباورى با اين ماجرا برخورد كرد و برايش مشكل بود كه بپذيرد ((قيس بن سعد)) با ((معاويه)) صلح كرده است; او به هيچ عنوان شايعات مربوط به قيس را قبول نداشت, اما يارانش سخت به آن امام فشار آوردند كه در عزل اين استاندار اقدام كند البته همانطور كه اشاره كرديم, در همين گير و دار, نامه قيس در خصوص ترك مخاصمه او با اهل ((خربتا)) رسيده بود و گويا شرايط اجتماعى به سوى بركنارى وى مهيا مى گشت; حضرت على(ع) با وجود اينكه مى دانست قيس از آن انسانهايى نيست كه با دشمن سازش كند و روحيه اش با معاويه و امويان ناسازگار است; چون به شجاعت و شهامت او ايمان كامل داشت. در آن موقع كه ساير حكام ولايات را به كوفه دعوت مى كرد تا با سپاه كافى براى حركت به شام و دفع فتنه فرزند ابوسفيان حاضر شوند, قيس بن سعد را به مركز فرماندهى احضار نمود.
محمد بن ابى بكر را به جايش گماشت; اين عزل و نصب در آغاز ماه مبارك رمضان سال 36 هجرى صورت گرفته است. استاندار جديد, با حكم امام به مصر و به نزد قيس بن سعد كه شوهر عمه اش بود (((قريبه)) خواهر ابوبكر همسر قيس بود) رفت و به او گفت: آمده ام تا در كنارت باشم و تو نيز همانند گذشته, حكومت كن. ولى قيس ناراحت شد و نپذيرفت و هماندم بار سفر بسته و به سوى حجاز حركت كرد و به جاى كوفه به مدينه رفت و نزد امام نيامد. حسن بن ثابت كه هواخواه عثمان بود مى خواست از موقعيت پيش آمده سوء استفاده كند; پس نزد قيس آمد و به او گفت: عثمان را كشتى و على(ع) تو را بركنار كرد; گناه بر تو ماند و كسى سپاس تو را به جاى نياورد. قيس به وى گفت: اى كوردل و كورچشم, به خدا كه اگر من ميان كسان من و تو جنگى روى مى داد, گردن تو را مى زدم, از نزد من گم شو; آنگاه ((مروان بن حكم)) براى قيس در مدينه مشكلاتى پديد آورد; از اين رو, او با ((سهل بن حنيف)) به نزد حضرت على(ع) رهسپار شدند و خود را براى ستيز با معاويه در نبرد صفين آماده كردند. معاويه براى مروان بن حكم طى نامه اى نوشت كه چرا قيس را زنده گذاشته است. اگر صد هزار مرد شمشير زن به يارى على روانه مى كردى, در نزد من آسانتر از رفتن قيس با اين همه دانش و پايگاه بلند به يارى على(ع) بود. چون قيس به محضر حضرت على(ع) رفت وگزارش را به آن حضرت بازگفت, حضرت دانست كه وى با چه مشكلات عظيمى از فشار و نيرنگ و ترفند گرى, درگير بوده است; پس جايگاه قيس نزد امام ارتقا يافت و امام متقين در تمامى كارها از او نظرخواهى مى كرد; برخى گفته اند دوران حكومت قيس در مصر چهار ماه و پنج روز طول كشيد, ولى عده اى ديگر مدت اين فرمانروايى را هفت ماه نوشته اند.
گروهى اين سوال را مطرح كرده اند كه چرا حضرت وى را عزل نمود؟ در پاسخ بايد گفت: قيس مرد شجاع و سرشناسى بود, اما از طرفداران سياست ((مماشات)) و ((مدارا)) به شمار مى رفت كه اين شيوه با سياست امام انطباق نداشت و قاطعيت و سخت گيرى در برابر مخالفان, از اصول استوار حضرت محسوب مى گرديد; به علاوه او به عنوان يك كارگزار, مى بايست سياست رهبر اسلامى را به اجرا بگذارد و در موقع تصميم گيرى نظر خويش را ناديده بگيرد; نظر امام اين بود كه مخالفان يا بايد بيعت كنند و سر تسليم فرود آورند و يا اينكه تسليم جنگ شوند; زيرا آنان در پى فرصت بودند تا بتوانند عليه نظام اسلامى, آشوب برپا كنند و به طور پنهانى با معاويه و عمالش در ارتباط بودند; اما قيس معتقد بود, چون با ما كارى ندارند نبايد نسبت به آنان خشونت اعمال كنيم و حاضر نگرديد نظر رهبر جامعه اسلامى را در خصوص آن دشمنان اعمال كند; همچنين معاويه براى مخدوش كردن چهره قيس, نامه اول قيس را كه از روى كياست و دورانديشى, خطاب به وى نوشته بود; نزد حضرت على(ع) به كوفه فرستاد, و چون اهالى اين شهر از مضمون آن آگاه شدند, به حضرت على(ع) عرض كردند: او خيانت كرده و بايد بركنار شود. حضرت در جواب آنان فرمود: من بهتر از شما قيس را مى شناسم, او خيانت نكرده بلكه طبق صلاحديد خويش كارى را انجام داده است; مردم راضى نشدند و به حضرت فشار آوردند كه بايد قيس را عزل نمايى, حضرت على(ع) هم چاره اى نديد كه به اين تصميم گيرى روى آورد; در حالى كه قيس به دورانديشى و كاردانى مشهور بود و در پايبندى به اصول مذهب و دفاع از حريم شريعت و التزام عملى به موازين شرعى و تسليم اوامر الهى, شخصيت كم بديلى به شمار مى رفت.(14)
((ابراهيم ثقفى)) در اثر مشهور خود مى گويد: قيس مردى كشيده قامت و از همگان بلندتر بود و جلو سرش مو نداشت; اين مرد شجاع و كارآزموده, تا لحظات آخر زندگى, خيرخواه حضرت على(ع) و فرزندانش باقى ماند و يك(15)ى از دلايل تقويت شيعيان در مصر, تلاشهاى وى در مصر مى باشد; او توانست در مدت چند ماه, مردمان اين نقاط را در يارى حضرت على(ع) و حمايت از علويان و مخالفت با امويان سازماندهى كند و علايق آنان را نسبت به حضرت على(ع) افزايش دهد. (16) با اين كوشش ها بود كه پرچم تشيع در مصر به اهتزاز درآمد و شمار سپاهيانى كه زير اين پرچم ها مىآمدند رو به فزونى گذارد چنانچه مقريزى به اين نكته اشاره كرده است.(17)

حمايت از ولايت
چون حضرت على(ع), خواست آهنگ عزيمت به شام كند, مهاجران و انصارى را كه با او بودند, فراخواند و خدا را سپاس و ستايش كرد و خطاب به آنان گفت: شما مردمى فرخنده رإى و حقگو و مبارك كردار و درست فرمانيد, ما آهنگ آن داريم كه بر دشمن خويش و خصم شما لشكر كشيم, از اين رو رإى مشورتى خود را با ما بازگوئيد. پس از آنكه ((هاشم بن عتبه)) و ((عمار ياسر)) نظر خود را اعلام كردند, قيس بن سعد برخاست و پس از حمد خداوند گفت: اى اميرمومنان, ما را شتابان بر سر دشمن درآر و به خدا سوگند كه پيكار با آنان, مرا خوش تر از نبرد با تركان و روميان است; زيرا اينان كه به ظاهر مسلمانند در دين خدا نيرنگ زدند و دوستداران خدا را خفيف ساختند.(18) حضرت على(ع) فرماندهان سپاه را معين كرد و قيس بن سعد را كه از مصر به صفين آمده بود, به فرماندهى پيادگان بصره گماشت; چون شمار انصار در اين نبرد قابل توجه بود, آنان نقش هاى مهمى را در اين نبرد, عهده دار گشتند و بسيارى از نيروهاى معاويه را به خوف و هراس افكندند, يا آنكه اين مخالفان را به هلاكت رسانيدند. معاويه به نكوهش و تحقير آنان پرداخت, انصار بسيار ناراحت شدند, قيس بن سعد به نمايندگى از انصار خطاب به طايفه خود گفت: اين كه وى شما را عصبانى كرده تازگى ندارد, چه قبلا به خاطر شرك ورزى او را در فشار نهاديد, كما اينكه در اين نبرد او را آشفته نموده ايد.(19) وقتى كه يكى از هواداران عثمان و معاويه, قيس را به باد انتقاد گرفت كه چرا در يارى به عثمان كوتاهى كرد و اينك با سواران خويش بر سر مردم شام تاخته و باطل را يارى داده ايد؟ قيس در جوابش گفت: آن كس كه از يارى به خليفه سوم امتناع كرد, از تو بسى بهتر است و در مورد معاويه, اگر تمامى عرب گردش آيند, انصار با او مى جنگد, در پيكار حضرت على(ع) با معاويه, جانب جانشين راستين پيامبر را گرفته و در اين برنامه چنانيم كه با پيامبر خدا بوديم; رخسار خويش را به دم تيغ مى سپاريم و گلوگاهمان را آماج نيزه مى داريم, تا آنكه حق آشكار گردد; پس حضرت على(ع) قيس بن سعد را فراخواند و او را به نيكى ستود و به فرماندهى انصار گماشت. موقعيت قيس در اين نبرد, به حدى است كه وقتى حضرت على(ع) پس از نماز معاويه و تنى چند از همراهانش را لعنت كرد, اين خبر به معاويه رسيد; او نيز ((امام على)), ((ابن عباس)), ((حسن)) و ((حسين)) و ((قيس بن سعد)) را لعنت مى نمود.(20) چون كار بر معاويه زار و دشوار گرديد, عمروعاص, ((بسر بن ارطاه)), ((عبدالله بن عمر)) و ((عبدالرحمن بن خالد بن وليد)) را فراخواند و به ايشان گفت: پاره اى از ياران حضرت على(ع) مرا محزون و نگران كرده اند كه يكى از آنها قيس بن سعد مى باشد. از شما مى خواهم توانمندى خويش را نشان دهيد و افزود من خود به دفع سعيد بن قيس مى روم و شما را از شر او خلاص خواهم كرد; و تو اى ((بسر بن ارطاه)) قيس بن سعد را نابود كن. پس از شكست معاويه, در برابر سعيد بن قيس و عقب نشينى عمروعاص در مقابل ((مرقال)), صبحگاه روز سوم, بسر بن ارطاه با سواران به ميدان رفت و با قيس بن سعد كه همراه گروهى از سواران بود, برخورد و جنگ ميان آنان شدت گرفت; قيس همچون توسنى مى خروشيد و مبارز مى طلبيد و مى گفت من پسر سعدم كه ((عباده)) مرا زيور كرامت پوشانيده است; گريز از ميدان هرگز عادتم نبوده كه گريختن براى جوانمرد تن سپردن به ننگ و عار است. خدايا شهادت را نصيبم فرما, كه كشته شدن بهتر از سر سپردن به اراذل و اوباش است, تا كى بستر گرم و نرم برايم بگسترانند. با سواران بسر به نيزه زنى پرداخت و آنان را هدف ضربات پياپى قرار داد; پس از لحظاتى خود بسر به ميدان آمد كه قيس با شمشير, بر وى چيره شد و همه رزم آوران برگشتند.(21)
قيس بن سعد مى گفت: من از رسول اكرم(ص) شنيدم كه مى فرمودند: مكر و فريب سرانجام صاحب خود را به آتش مى كشاند. اگر اين فرمايش خاتم رسولان نبود من از باهوش ترين و زرنگ ترين افراد عرب بودم.(22) گفته اند قيس بن سعد, ظرف غذاى بزرگى داشت كه هميشه همراهش بود و هر وقت مى خواست چيزى بخورد مناديانش فرياد مى زدند اى مردم شهر بياييد و در خوردن گوشت و نان با قيس شريك باشيد; پدر و جدش نيز چنين بودند و به بخشش و عطا معروف بودند.(23) او در عبادت و زهد, ويژگى هاى برجسته اى داشت و در مرتبه خوف از خداوند و اطاعت او نسبت به ذات پاك پروردگار, كارش به جايى رسيد كه وقتى براى سجده خم شد ناگاه مارى در كنار سجاده اش نمايان شد, او بدون خوف, سر خود را بر كنار مار فرود آورد, در اين موقع مار به دور گردنش پيچيد ولى او از اقامه نماز كوتاهى نكرد و بيمى به دل راه نداد, تا آنكه از نماز فارغ شد و با دستش آن حيوان را از گردن جدا كرد و به كنارى افكند.(24) قيس اين گونه دعا مى كرد: خداوندا ستايش و مجد را روزى من بنما, زيرا حمد جز به انجام كارى كه در خور ستايش باشد, امكان ندارد و بزرگوارى جز به مال ميسر نمى شود.(25) قيس اولين فردى بود كه با حضرت امام حسن مجتبى(ع) بيعت كرد و وفادارى خود را در دوران حضرت على(ع) و فرزندش نسبت به خاندان پيامبر به اثبات رسانيد(26) و به عنوان چهره اى بارز كه معاويه نتوانست او را فريب دهد, شناخته شد و تا زمانى كه در قيد حيات بود در مسير ولايت و صراط حق گام برداشت; تاريخ, رحلتش را سال شصت هجرى نوشته اند.

پارساى سياستمدار
گويا حضرت على(ع) قصد داشته قبل از محمد بن ابى بكر, ((هاشم بن عتبه بن ابى وقاص)) را به استاندارى مصر انتصاب نمايد, چنانچه از خطبه 67 نهج البلاغه برمىآيد, حضرت در اين خطبه تصريح مى نمايند كه اگر وى در آن سرزمين بود, عرصه را خالى نمى گذاشت; زيرا وقتى عرصه بر محمد بن ابى بكر تنگ گرديد, از مقابل شورشيان گريخت و چنين پنداشت كه با گريز خود, جانش را نجات مى دهد, اما او را دستگير كرده و كشتند. در فراز ديگر اين خطبه, حضرت تإكيد مى فرمايد كه ((هاشم بن عتبه)) به دشمنان فرصت نمى داد, يعنى به گونه اى رفتار نمى كرد كه مهاجمان به داخل قلمرو مزبور نفوذ يابند. هاشم بن عتبه معروف به ((مرقال)) است, كه چون همواره شتابان به جنگ مى رفته اين لقب به او داده شده است. حضرت على(ع) در جنگ ثصفين مركب خويش را بدو سپرد و او با سرعت پيش مى رفت تا آنكه به شهادت رسيد. هاشم مرقال از شيعيان و ياران حضرت على(ع) است.(27)
سرانجام با اصرار برخى ياران و اصحاب, از جمله ((عبدالله بن جعفر)), اميرمومنان على(ع) در رمضان سال 36 هجرى محمد بن ابى بكر را طى حكمى جانشين قيس بن سعد در مصر نمود. مادر وى ((اسمإ)) دختر ((عميس بن نعمان)) است, كه از پيشگامان مسلمانان مى باشد و شصت حديث از پيامبر روايت كرده و گروه بسيارى از او حديث نقل كرده اند.(28)
اسمإ, نخست همسر ((جعفر بن ابى طالب)) بود و همراه او به حبشه رفت و در آنجا وضع حمل كرد و ((عبدالله)) را به دنيا آورد; چون جعفر در جنگ موته به شهادت رسيد, ابوبكر با اسمإ ازدواج كرد و محمد را براى او زاييد و با درگذشت ابوبكر, حضرت على(ع) با اسمإ وصلت نمود و محمد, پرورش يافته اميرمومنان است. او از دوران صباوت با شير آميخته به دوستى اهل بيت و تشيع تغذيه گرديد و مربى خويش را اميرمومنان(ع) مى دانست و براى هيچ كس فضايل آن حضرت را قأل نبود تا آنجا كه مولاى متقيان مى فرمايد: محمد پسر من, از صلب ابوبكر است, كنيه اش ابوالقاسم مى باشد, فرزند فاضل و فقيه محمد, ((قاسم)) مى باشد كه دخترش ((ام فروه)) به همسرى امام محمد باقر(ع) برگزيده شد و امام جعفر صادق(ع) از او متولد گرديد.(29)
محمد بن ابى بكر از پارسايان و عابدان قريش به شمار مى رفت كه در سنين جوانى در رإس معترضانى قرار گرفت كه نهضتى را بر عليه عثمان, ترتيب دادند و موفقيت هاى چشمگيرى بدست آورد, سپس با حضرت على(ع) بيعت كرد و مردم را به سوى بيت ولايت هدايت كرد و دست فرصت طلبانى چون ((طلحه)) و ((زبير)) را از خلعت رهبرى جامعه اسلامى كوتاه نمود. اين اقداماتش از بينش سياسى و تفكر اصلاح طلبانه وى حكايت دارد; استعدادهاى سرشارش توانست او را بدان رتبه از كارآيى و لياقت برساند, كه حضرت او را در حل معضلات حكومت مشاور خويش قرار داد و فرماندهى بخشى از لشكر خود را در جنگ جمل به وى سپرد و در سن 26 سالگى او را والى كشور پهناور مصر كرد.
اين كارگزار برجسته, از استوانه هاى حكومت على(ع) به شمار مى رفت و در ميان اقران خود از جامعيتى بى مانند, برخوردار بود; او دانش, پرهيزكارى, عبادت, بينش قوى, اطاعت خالصانه از حضرت على(ع) روحيه بالاى انقلابى و اصلاح طلبى و نيز توان عالى مديريت و تدبير را در سنين جوانى در خويش جمع كرده بود.(30)

پى نوشت ها:
1 . نهج البلاغه, خطبه16.
2 . تاريخ يعقوبى, ج دوم, ص77.
3 . برگرفته و مإخوذ از كتاب سيماى كارگزاران على بن ابى طالب اميرالمومنين(ع), على اكبر ذاكرى, ج اول, ص92.
4 . المواعظ والاعتبار بذكر الخطط والاثار, تقى الدين احمد بن على المقريزى, ج دوم, ص68.
5 . تحفه الاحباب, محدث قمى, ص436.
6 . سفينه البحار, ج اول, ص212.
7 . رجال شيخ طوسى, ص60, و نيز بنگريد به اسدالغابه فى معرفه الصحابه, ج4, ص315 و تنقيح المقال, علامه مامقانى, ج دوم, ص59.
8 . الكامل فى التاريخ, ج4, ص1839 ـ ;1840 تاريخ الرسل والملوك, ج6, ص2636 ـ 2637.
9 . اين نامه در منابع متعددى چون شرح نهج البلاغه, ج6, ص58, تاريخ طبرى; ناسخ التواريخ, ج5, ص;263 انساب الاشراف, بلاذرى, ج دوم, ص;389 بحارالانوار, ج33, ص;534 الكامل فى التاريخ, ابن اثير, ج4, ص1841 آمده است.
10 . الغارات, ابواسحاق ابراهيم بن محمد ثقفى, ص129.
11 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج سوم, ص195 ـ ;196 كامل ابن اثير, ج4, ص;1843 الغدير, ج سوم, ص118.
12 . اسد الغابه, ابن اثير, ج4, ص264.
13 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج6, ص60 ـ 61 ; الغارات, ص;131 الغدير, ج سوم, ص173.
14 . اقتباس و مإخوذ از شرح نهج البلاغه, ج سوم, ص194 ـ 195 ; الغارات, ص;136 سفينه البحار, ج دوم, ص;457 الكامل فى التاريخ, ج4, ص657 ـ ;659 الغدير, ج دوم, ص69 ـ ;71 انساب الاشراف, ج2, ص;405 تاريخ يعقوبى, ج دوم, ص;116 تاريخ طبرى, ج4, ص442.
15 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج سوم, ص201.
16 . تاريخ شيعه, علامه محمد حسين مظفر, ترجمه دكتر سيد محمد باقر حجتى, ص258.
17 . المواعظ والاعتبار بذكر الخطط و الاثار, ج4, ص149.
18 . پيكار صفين, نصر بن مزاحم منقرى, ترجمه پرويز اتابكى, ص131 ـ 132.
19 . مإخذ قبل, ص611.
20 . همان, ص615, 621, 766.
21 . همان, ص584 ـ 585.
22 . الغارات, ترجمه عزيز الله عطاردى, بخش اعلام, ص537.
23 . تاريخ ابن كثير, ج8,ص;99 الغدير, ج3, ص153.
24 . مروج الذهب, ج2, ص317, الغدير, ج3, ص160.
25 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج6, ص65.
26 . انساب الاشراف, ج سوم, ص28.
27 . الغارات, ص156.
28 . اعلام النسإ, عمر رضا كحاله, ج اول, ص58.
29 . المعارف, ابن قتيبه, ص76.
30 . حيات فردى و اجتماعى محمد بن ابى بكر, جواد سليمانى, ص21.

/

حضرت على عليه السلام و مردم مصر

 

حضرت على(ع) و مردم مصر

غلامرضا گلى زواره

 


 

سرزمين مقدس
كشور مصر در شمال شرقى قاره آفريقا و جنوب غربى آسيا قرار دارد. از شرق با درياى سرخ و از شمال با درياى مديترانه هم مرز است. اين ويژگى بعلاوه موقعيت جغرافيايى و وجود رودخانه نيل به عنوان شريان حياتى آن, وقتى به سوابق تاريخى و مواريث فرهنگى اين كشور منضم گردد, مشخصه اى سوق الجيشى و استراتژيكى به آن مى دهد, همچنين قرارگرفتن اين سرزمين در دروازه آفريقا و نيز همسايگى با فلسطين اشغالى موقعيت سياسى, اجتماعى اين واحد جغرافيايى را با اهميت تر جلوه مى دهد.
مسلمانان اين كشور, نخستين مزيت آن را اين مى دانند كه در قرآن پنج بار از مصر ياد شده و از زبان حضرت يوسف(ع) در استقبال از كسانش گفته شده است: ((ادخلوا مصر ان شإالله آمنين))(1)(اگر خدا بخواهد در امنيت به مصر داخل شويد) اين عبارت قرآنى امروزه براى خوشآمدگويى به سياحانى كه وارد مصر مى شوند در كتيبه اى زيبا و با خطى خوش در فرودگاه قاهره به چشم مى خورد. حوادث مربوط به مبارزات و تبليغات حضرت موسى(ع), برنامه هاى حضرت يوسف(ع) و نيز تلاش هاى هدايتگرانه حضرت مسيح(ع) در اين سرزمين روى داده كه قرآن بدان اشاره دارد.
حتى براساس روايات مستند و نظرات بعضى مفسرين, زمانى حضرت ابراهيم(ع) و همسرش ساره از اين سرزمين عبوركرده اند و كنيزى به نام هاجر را در آنجا دريافت داشته اند كه بعدها حضرت ابراهيم وى را به همسرى برگزيد و از او حضرت اسماعيل(ع) به دنيا آمد كه حضرت رسول اكرم(ص) و أمه معصومين(ع) از نسل او هستند. اين پيامبران دهها اثر و نشانه از عبور خود از اين سرزمين بر جاى نهاده اند همچون چاههاى متبرك, درختان مقدس و صخره هاى معجزهآسا. از آنجا كه مصر قبل از ظهور اسلام سرزمين فرمانروايان ظالم و فاسد و فرعون هاى مردم فريب و متجاوز بوده, از اين رو, در منظر مسلمانان با فتح اين كشور ايمان راستين بر جاهليت و ستم فأق آمد. گر چه خاتم رسولان و مصطفاى پيامبران يعنى حضرت محمد(ص) در دوران حيات دنيوى خويش به مصر نرفته اند, اما منابع تاريخى و روايى بر اين عقيده اند كه آن وجود مبارك, مصر را سرزمين ممتاز مى دانسته اند و مسلمانان براساس توصيه ايشان با اهل مصر از در مسالمت و خوش سلوكى وارد شدند. زيرا رسول اكرم(ص) به آنان فرموده بود: ((شما مصر را مى گشاييد پس نسبت به اهالى آن سامان نيكى كنيد چه آنان را حق خويشاوندى و دامادى است)).(2) ابن اسحاق گويد از زهرى پرسيدم, اين خويشاوندى چه بود كه پيامبر اكرم(ص) فرمودند؟ گفت: هاجر مادر اسماعيل از آنها بود.(3) ابن اثير نيز گفته است, پيوند مزبور اشاره به زاده شدن اسماعيل(ع) از هاجر دارد.(4) البته پيامبر يك قرابت ديگر هم با مردم مصر داشته است. بدين سان كه مقرقس پادشاه اسكندريه در سال هفتم هجرى ماريه قبطيه و خواهرش شيرين را با مقدارى طلا و لباس و مركب و دلدل به رسول اكرم(ص) اهدا نمود كه رسول خدا(ص) شيرين را به حسان بن ثابت و ماريه را به خويش اختصاص دادند. ماريه دختر شمعون قبطى عنوان كنيزى حضرت محمد(ص) را داشت كه پس از درك حضور آن بزرگوار آئين اسلام را پذيرفت و به افتخار خدمتگزارى و سپس همسرى آن حضرت نايل شد. خداوند متعال در ذيحجه سال هشتم هجرى از او فرزندى به پيامبر عنايت كرد كه نام نياى بزرگش ابراهيم(ع) را براى او برگزيد.(5) لذا از اين نظر بسيار مورد توجه و محبت رسول اكرم(ص) ب(6)ودند. مصر داراى چندين مسجد و مكان مذهبى است كه آثار مقدسى از آن فرستاده الهى(رسول الله) مى باشد. در اتاق مخصوصى از مزار راس الحسين(ع) در قاهره چهارتار موى حضرت محمد(ص) سه قطعه از پيراهن, قطعه اى از چوبدستى و نيز شمشير آن سرور عالميان و رحمت جهانيان نگه دارى مى شود. همچنين در چندين شهر مصر سنگ هاى سياهى را محترم مى دارند كه بر آنها نقش بزرگى از پاهاى مبارك پيامبر اكرم(ص) به چشم مى خورد. اين آثار متبرك در شهرهاى تنتا, ديسوق, قاهره(در دو محل) و حتى در روستاى برومبول در جنوب قاهره قرار دارد. بعدها اعقاب پيامبر(ص) يعنى اهل بيت(عليهم السلام) رجحانى را كه جدشان براى سرزمين مصر قايل بود تاييد كردند. شمارى از آنان اعم از زن و مرد در مقابر قاهره زيارتگاه دارند كه مورد توجه مسلمانان اين منطقه است.(7)

كوشش و رويش
مصر در سال بيستم هجرى مطابق 641 ميلادى به دست سپاهيان اسلام فتح شد. البته خليفه موقت لشكريان كمكى به فرماندهى زبير بن عوام به اين سرزمين گسيل داشت كه در پيروزى مزبور موثر بود.
چون فرمانده مسلمانان بر قبطيان فرود آمد با او به كارزار پرداختند, وى نزد ايشان پيام فرستاد كه در جدال و جنگ شتاب مكنيد تا ما هشدار بايسته داده باشيم و در نزد خداوند پوزش پذيرفته باشيم.
ايشان دست از نزاع برداشتند و دو نفر از آنها نزد فرمانده مسلمين آمدند, او آنها را به اسلام فرا خواند و آگاهشان ساخت كه پيامبر در مورد شما سفارش به نيك رفتارى كرده و اين به پاس گراميداشت هاجر مادر اسماعيل(ع)است. ما به اين دليل نمى خواهيم اين كشور را از طريق خونريزى فتح كنيم. نمايندگان مذهبى پس از پايان مذاكره مزبور جريان را با پيشواى مذهبى قبطيان و حاكم رومى در ميان نهادند كه فرمانرواى مصر به اين تقاضا ترتيب اثر نداد و به مسلمين اعلان جنگ داد و بى درنگ به لشكريان خويش گفت بر مسلمين يورش ببريد. اگرچه جنگ خونينى راه افتاد اما با شكست و عقب نشينى مصريان پايان يافت. بعد از پيروزى مسلمانان بر مصريان, طبق دستورى كه از رسول اكرم(ص) داشتند رفتار كردند و به جاى كشتار, آزار و خونريزى كه عادت سپاهيان غالب است, ابتدا پيمان صلحى با مغلوبين منعقد نمودند و آنگاه امنيت و حفظ و حراست آنان را عهده دار شدند. طرفين به گواهى تاريخ در اجراى مواد پيمان مذكور صداقت و درستى به خرج دادند.(8)
گزاف نيست كه خاطر نشان سازيم در همان روزى كه اسلام به مصر راه يافت, نهال ولايت حضرت على(ع) در اين سرزمين رو به شكوفايى نهاد. مقريزى مورخ معروف مى گويد: جماعتى از اصحاب رسول خدا(ص) در فتح مصر حضور داشتند. وى مقدادبن اسود كندى, ابوذرغفارى و ابو رافع مولى رسول الله (ص) و ابوايوب انصارى را جزو اين افراد قلمداد مى نمايد. پارسايان و فداكاران ياد شده علنا به ولإ حضرت على(ع) و اهتمام به دعوت مردم به سوى اميرمومنان(ع) معروف بودند و هيچ گاه و در هيچ جايى از فراخواندن مردم به محبت و پيروى از حضرت على(ع) باز نمى ايستادند و اين روحيه يعنى تشيع و ولاى على(ع) در مصر روز به روز در حال نمو, رشد و گسترش بود.
متاسفانه فرماندهى لشكريان اسلام به عهده فردى به نام عمروعاص بود كه حتى با پيامبراكرم(ص) هم عداوت داشت و در لشكر شرك پيامبر اسلام جنگيده بود و رفتارهايش با آن حضرت موجب گرديد كه ملعون خدا و رسول قلمداد گردد. وى به هنگام مهاجرت مسلمين به حبشه نزد نجاشى پادشاه حبشه رفت تا فرستادگان آخرين سفير الهى را بازگرداند تا بت پرستان آنان را به خاطر گرايش به يكتاپرستى و متابعت از رسول اكرم(ص) شكنجه كنند.
در غزوه ذات السلاسل عمروعاص بر حضرت على(ع) بخل و حسادت ورزيد و مفسران گفته اند آيه ((ان الانسان لربه لكنود))(9) در باره اين خصلت منفى(10) وى مى باشد.
متاسفانه شخصى با اين مشخصات منفى با فرمان دومين خليفه امير مصر گرديد.(11) او در اين زمان ظلم و اختلاس فراوان نمود و اموال بسيارى را به زور مصادره كرد و بعد هم ديانت خود را به معاويه فروخت مشروط بر آن كه معاويه مصر را تحويل او بدهد و از ماليات و مطالبات اين سرزمين جويا نگردد. و با على(ع) به خاطر اينكه مرد آخرت بود جنگيد و از معاويه به دليل اينكه مرد دنيا بود دفاع كرد (12)اما مصرىها كه عمروعاص طالب سرزمين آن ها بود از غاصبان خلافت و نيز امويان, دل خوش نداشتند و مايل بودند حامى ولايت حضرت على(ع) باشند و در هنگامه اى كه اين عناصر مردم فريب و محروم از ايمان و انسانيت با تمامى توان تلاش مى كردند مصريان را نسبت به حضرت على(ع) و شيعيان او بدبين سازند با اعمال و رفتار نامطلوب خويش كارى كردند كه حقيقت بر آنان فاش گرديد و متوجه شدند اين دنياطلبان و زراندوزان مترف و ستم پيشه نه بويى از ايمان برده اند و نه طرفدار عدالت و خيرخواهى هستند و فرمانروايى را وسيله اى براى شهرت طلبى و رسيدن به اميال و اغراض شخصى خود كرده اند. مردم مصر در همان روزهاى حضور مسلمين در مصر براى دعوت مردم اين سرزمين به اسلام با چهره اى چون ابوذر آشنا شدند همان كسى كه سينه اش كانون محبت رسول اكرم(ص) شد و در سال پنجم هجرى كه رسول خدا(ص) عازم غزوه بنى المصطلق بود, ابوذر را به جاى خويش در مدينه گماشت و در غزوه ((ذات الرقاع)) نيز چنين كرد و اين انتصاب خود دليل بزرگى بر عظمت و جلالت اوست كه شايستگى اين نيابت را از سوى پيامبر احراز كرد.(13) اما چون عثمان روى كار آمد و بر خلاف سنت پيامبر رفتار كرد ابوذر روش او را مورد انتقاد قرار داد و از حق پيشواى پرهيزگاران حضرت على(ع) دفاع كرد. اين نكوهش ها براى عثمان ناخوش آمد و چون افشاگرى ابوذر را تهديدى براى دستگاه حكومت خويش دانست, وى را به شام تبعيد نمود. در شام هم از انتقاد ابوذر به روش هاى ناپسند معاويه, ادامه يافت و اين افشاگرى معاويه را سخت آشفته نمود و لذا در نامه اى سرتاسر دروغ, گزارش هايى بر عليه ابوذر تنظيم كرد وبراى عثمان فرستاد. وى هم در جواب نوشت او را به بدترين وضع روانه مدينه كن. برخورد ابوذر با عثمان و صراحت لهجه اين صحابى رسول اكرم(ص) در دفاع از حق, عدالت و ولايت, موجب گرديد تا وى دستگاه حكومت تجملى و فاميلى خويش را از اين موقعيت تزلزل آفرين برهاند و با خاطرى آسوده به خلافت ادامه دهد از اين جهت ابوذر را به بيابان ربذه تبعيد كرد.(14)
شخصيت ديگرى كه در فتح مصر حضور داشت ((ابوسعيد مقداد بن عمرو كندى)) است كه در روزهاى سختى و هراس به رسول خدا(ص) ايمان آورد و تقريبا در تمامى غزوات آن وجود مبارك شركت نمود و در نبرد بدر حماسه آفريد. در روايت مستندى كه در منابع مهم شيعى مندرج مى باشد و اهل تسنن نيز به درج آن مبادرت ورزيده اند نقل شده كه رسول اكرم (ص) فرموده اند: خداى عزوجل مرا به محبت و دوستى چهار نفر امر كرده و خبر داده كه آن چهار نفر را دوست بدارم. گفتند آنان چه كسانى هستند؟ فرمود: على(ع)(سه مرتبه), ابوذر, مقداد و سلمان. (15) وى با ((ضياعه)) دختر ((زبيربن عبدالمطلب)) به توصيه پيامبراكرم(ص) ازدواج كرد. و همواره در راه استقرار حق و عملى شدن موازين دينى و توسعه اسلام مى كوشيد. پس از رحلت رسول خدا براى دفاع از ولايت حضرت على(ع) خود را به زحمت انداخت و چون به تصميم سقيفه بنى ساعده اعتراض كرد او را آزار دادند و فريادش را با مشت و لگد خفه كردند.(16) پس از آن مقداد به منظور رعايت مصالح مسلمين و پيروى از دستورات امام متقين, راه متانت و بردبارى را پيش گرفت و مسير استقامت را پيمود و در زمان خليفه دوم. براى گشودن سرزمين مصر براى مسلمين تلاش كرد و با جانبازى او و گروهى از فداكاران مسلمان, اين كشور به قلمرو اسلامى منضم گرديد و عطر تشيع در آن افشانيده شد.(17)

خلافكارى در مسند خلافت
عثمان براساس ملاحظات سياسى و قومى روى كار آمد و با شروع زمامدارى او تاريخ ستم بنى اميه و سلطه گرى آنان آغاز شد. زيرا در نخستين اقدام, افرادى از اين گروه را به مصادر مهم مملكتى گماشت و بدين گونه جهان اسلام را براى پذيرش يك نظام اشرافى و زورگويى و استيلاى قبيله اى سوق داد.
متاسفانه اتخاذ سياست هاى غلط اين خليفه وحدت سياسى و اقتدار جامعه اسلامى را مخدوش ساخت. و تعدد مراكز تصميم گيرى و تمايلات انحصار طلبانه, نارضايتى هاى زيادى در كشورهاى مسلمان پديد آورد كه غيرقابل اغماض بود. افرادى چون ((وليدبن عقبه)) كه پيامبر اسلام او را از اهل آتش معرفى كرده بود يامعاويه بن ابى سفيان)) كه چهره اى مشخص در تاريخ اسلام داشت و از سردمداران مبارزه عليه ديانت به شمار مى رفت يا ((سعيدبن عاص)) توسط عثمان صاحب قدرت و منصب شوند و خليفه با انتخاب اينها حاكميت خويش را تثبيت كرد. زيرا افرادى از طايفه اش بودند كه براى تحكيم سياسى او و خويش تلاش مى نمودند و نژاد پرستى و قوم گرايى در راس برنامه هاى آنان بود. علاوه بر آنكه محورهاى اساسى قدرت در درست امويان بود, نيرويى كه از تحقق اهداف شوم و پليد آنان ممانعت به عمل آورد وجود نداشت. حضرت على(ع) كه به عنوان نيرويى معنوى مى توانست سدى استوار در مقابل اين تباهى ها باشد, از ابزار واقعى قدرت بى بهره بود و تنها همچون زمان ديگر خلفا سياست صبر و انتظار را پيشه كرد. البته از اين كه مخالفت خود را در مقابل رفتارهاى ناپسند امويان ابراز دارد هيچ ابايى نداشت. عثمان به اين سياست مخرب بسنده نكرد و ضمن آنكه در مقابل خلافكاريهاى كارگزاران روش اهمال, مسامحه, سازش و بى اعتنايى را پيش گرفت نسبت به اصحاب رسول خدا(ص) رفتار خشن اعمال كرد و در برابر انتقادها و اعتراض هاى آنان به شيوه حكومت, برخورد نامناسبى در خصوص آن پارسايان فداكار از خود بروز داد.
عثمان حتى اجراى حدود اسلامى را در مورد افراد متخلف كه از خاندان اموى و غير آن بودند تعطيل كرد و از اين جهت با موضع گيرى شديد حضرت على(ع) مواجه گرديد. وقتى ((عبدالله بن عمر)), ((هرمزان)) را كه اقرار به اسلام كرده بود, كشت, عثمان مى خواست حكم قصاص را در مورد وى انجام ندهد كه حضرت على(ع) رسما خواهان اجراى حكم اسلامى گشت و در اين جهت اهتمام ورزيد. چون ابوذر به دليل انتقاد به دستگاه حكومت عثمان به ربذه تبعيد شد حضرت على(ع) به اين مجازات اعتراض كرد.(18)
مفاسد بى اميه, بدرفتارى با اصحاب پيامبر و تخلفات متوالى روز به روز افزايش يافت و نيز شكل جدى بخود گرفت. در نتيجه گروهى از بزرگان اسلام كه در ميان آنان حضرت على(ع) چون خورشيدى مى درخشيد با سياست عثمان مخالفت كردو روز به روز محبوبيت او در جوامع اسلامى كمتر شد و موج اعتراضات بالا گرفت و افكار عمومى بر عليه او سوق پيدا كرد.
حضرت على((19)ع) رو در روى يا در غياب, انحرافات عثمان را يادآور مى شد و رفتارش را در مورد پيمودن راه استبداد و مقدم داشتن خويشاوندان بر افراد امت, نكوهش مى كرد و از اينكه عده اى چون ((مروان)) به نام او هر كارى مى خواستند انجام مى دادند, انتقاد مى نمود. به همين دليل عثمان آن وجود مبارك را مانعى بر سر راه خويش در مدينه مى ديد. به خصوص آنكه حضرت على(ع) تكيه گاه و مايه اميد انقلابيون به شمار مى رفت و مبارزان و مخالفان خليفه مزبور به نام اميرمومنان على(ع) شعار مى دادند و عزل عثمان و زمامدارى جانشين راستين پيامبر را عنوان مى كردند. از سوى ديگر عثمان مشاهده مى كرد على(ع) خيرخواهانه ميان او انقلابيون وساطت مى كند و وجودش مايه آرامش است از اين رو از آن امام همام خواست بطور موقت از مدينه خارج شود و در مزرعه خود واقع در حوالى شهر پيامبر برود, اما ديرى نپاييد كه خلإ ناشى از نبود آن حضرت احساس شد و پيغام داد كه ايشان به مدينه برگردند. وقتى حضرت برگشت شعارها داغتر شد.(20)

موج مخالفت
در ميان افراد ناراضى از رفتار عثمان و عمالش, مردم مصر بيش از همه مسلمانان به ادامه اين روند نامطلوب و عدالت كش و ستم گرانه معترض بودند. چنان چه جماعتى از معارف و اشراف مصر براى شكايت از عامل خويش به مدينه آمدند و در مسجد حضرت رسول(ص) اجتماع كردند. در آنجا جماعتى از مهاجر و انصار را مشاهده كردند, پس از احوالپرسى پرسيدند به چه امرى تالم خاطر يافته ايد كه از مصر به مدينه آمده ايد؟ گفتند به سبب كارهايى كه به طريق ناگوار و ناصواب از كارگزار مصر صادر شده است.
حضرت على(ع)خطاب به ايشان فرمود: ((در كار خود شتاب نكنيد, چون به نزد خليفه رفتيد آنچه را ناپسند ديده ايد شرح دهيد اگر او بر عامل خويش انكار كند و در اين باب وى را ملامت نمايد به هدف خود رسيده ايد و اگر منكر شود و او را باقى بگذارد تامل كنيد تا چه مصلحت باشد.)) مصريان حضرت را دعا كردند و عرض كردند كه سخن نيكو فرمودى, اميدواريم كه به لطف رنجه شوى و با ما نزد عثمان بيايى. حضرت فرمود به حضور من حاجتى نيست و خداوند رحيم بر حال بندگان آنجا آگاه مى باشد. مصريان چون به درسراى عثمان آمدند اجازه رخصت يافتند و چون به نزد خليفه رفتند, پرسيد: براى چه منظورى آمده ايد؟ گفتند: به سبب اعمال ناگوارى كه از سوى عامل شما سرزده است, آمده ايم تا از تو بازخواست كنيم. اى خليفه نعمت پروردگار در حق تو بسيار است, شكر آنها را بگذار, از خداى خويش بترس و از افعال نكوهش شده اجتناب كن. عثمان گفت آن اعمال ناپسند كدام است؟ بيان كنيد. مصريان گفتند نخست آنكه حضرت رسول اكرم(ص)((حكم بن العاص)) را از مدينه بيرون كرد و به طايف فرستاد, اما تو او را به مدينه آوردى. ديگر آنكه مصحف فرآن را پاره پاره كردى و سوزانيدى. سوم آنكه روزى بندگان خدا را به افراد طايفه خود دادى و ديگران را محروم كردى. شريعت مى گويد كسى را كه عصيان خداى ورزد و خلاف فرمان او كند نبايد پيروى كرد. پس اگر بخواهى از افعال ستوده اباكنى و اين شيوه را ادامه دهى ما از فرمان تو سرپيچى مى كنيم و فرجام اين كار به ضرر تو و ما تمام مى شود. چون عثمان اين سخنان را از مصريان شنيد چهره اش متغير گرديد و ساعتى به فكر فرو رفت بعد از ان روى به ايشان كرد و گفت: ((چندان سخن گفتيد كه نمى دانم كدام را جواب دهم اما حكم بن العاص را به دليل قرابت به مدينه آوردم)), پس نامه اى به عمال خويش نوشت و در آن از ستم, اعلام انزجار كرد و آنان را به رعايت حال رعايا توصيه نمود و خاطر نشان ساخت هر كس بر مضمون اين نامه وقوف يابد به مدينه آيد و از رفتار كارگزارانم گزارش دهد تا اگر ستمى مى كنند منع كنم و عادلى را به جاى ظالمى نصب كنم. چون اين نامه به اهالى مصر, كوفه و بصره رسيد, ((كنانه بن بشرالليثى)) و ((سودان بن حمران المرارى)) با هفتصد مرد از اهل مصر به سوى مدينه آمدند و در اين شهر اجتماع كردند جمعى نيز از كوفه به رهبرى ((مالك اشتر)) و نيز تعدادى از بصريان به جمع آنها پيوستند. پس با هم به مشورت پرداختند راى همه بر آن قرار گرفت كه به عثمان بگويند ترك خلاف كند و گرنه او را بكشند. چون راى خود را به آگاهى خليفه رسانيدند وى از فراخوانى ايشان سخت نادم گرديد واز شدت هراس از خانه رفت و در را به روى خويش بست و از بام خطاب به اجتماع كنندگان گفت چه مى خواهيد؟ كدام كار از من ناپسنديده ايد تا تغيير دهم به كدام جهت روم كه رضايت شما در آن باشد؟ گفتند چرا كتاب خدا را سوزاندى و با رسول خدا در غزوه بدر حاضر نشدى و درجنگ احد پيامبر آنها گذاشتى و گريختى؟ و در بيعت رضوان هم نيامدى. عثمان گفت: ((خداى تعالى از گناهم گذشته و عفو كرده است. گفتند: اين را چه مى گويى كه نيك مردان را از شهر بيرون كرده و جماعتى نادان و نالايق را والى شهرها كرده اى تا در خون و اموال ما تصرف كنند؟ برخى را از خانمان آواره كردى و عطايشان را قطع نمودى تا در غربت در فراق فرزندان مرگشان فرا برسد. پس وى در مقام توجيه برآمد و گفت بر حسب مصالحى اين تصميم ها را گرفته ام و اگر كسى بى گناه بوده و اذيت شده قصاص مى دهم. چون مصريان و ديگر معترضان قانع نشدند عثمان به سفارش ((عبدالله بن عمر)) كسى را نزد حضرت على(ع) فرستاد و وقتى ايشان آمدند گفت: ((اى اباالحسن لطف نما و به نزد اين قوم برو و ايشان را از رنجانيدن من باز دار)). حضرت على(ع) فرمود: ((اگر با من عهد كنى كه بر اين سخن ها كه مى گويى وفا كنى و با ايشان طبق قران و سنت رسول خدا(ص) عمل كنى و تقاضاهاى برحقشان را عملى سازى, انقلابيون را از منازعه با تو بازدارم و كارها را به صلاح آورم.)) عثمان با اميرمومنان على(ع) عهد بست كه چنين كند, حضرت نزد اهل مصر رفت و چون نزديك ايشان رسيد, گفتند: اى اباالحسن بازگرد كه حرمت تو نزد ما بسيار است و تو سيد و سرور ما هستى. باز گرد و خود را در رنج و مشقت ميفكن. مى خواهيم از جانب ما در حق شما كوتاهى نشود. حضرت فرمود: عجله نكنيد كه هرچه مرادتان است عثمان همان كند, او با من ميثاق بسته كه رضايت شما را به دست آورد و هر حاكمى كه مى خواهيد نصب كند. مصريان گفتند: ((ضامن اين سخن كيست؟)) حضرت على(ع) فرمود: ((من ضمانت مى كنم.)) ايشان اظهار داشتند اگر راى شما چنين است ما نيز قبول مى كنيم. امير مومنان فرمود پس همراه من نزد عثمان بياييد. جماعتى از مهتران قوم پذيرفتند كه به اتفاق مولاى مومنان نزد خليفه بروند. چنين شد و آنان درخواست هايى از عثمان كردند او اجابت نمود و ايشان را با زبان و سخن راضى و خشنود گردانيد. بزرگان مصرى گفتند بر اين جمله مى گويى حجتى بنويس و على بن ابى طالب(ع) را ضامن كن كه از آن عدول نكنى. آن قوم وثيقه اى بر اين مضمون تنظيم كردند: ((بسم الله الرحمن الرحيم; اين وثيقت نامه اى است كه جماعتى از اهل كوفه, بصره و مصر نوشته اند و عثمان قبول نمود كه پس از اين با آنان بر وفق قرآن و سنت نبوى رفتار كند و جانشينان را مراعات نمايد و افرادى را كه در خوف و هراس به سر مى برند ايمن دارد و هر كسى كه از شهر و ديار خويش بيرون كرده و به وطن مالوف خويش بازگرداند و آنهايى را كه از عطا محروم كرده حقشان را تمام و كمال بدهد.((عبدالله ابن ابى سرح)) را از حكومت مصر معزول كند و كسى را كه مصريان خواهان آن هستند به امارت سرزمين مزبور نصب كند. )) چون سخن به اينجا رسيد مصريان گفتند ما ((محمدبن ابى بكر)) را براى اين مقام مى خواهيم عثمان پذيرفت و حضرت على(ع) را بر اين قول خويش ضامن گرفت. بعد ازآن ((زبيربن عوام)), ((طلحه بن عبيدالله)), ((سعد ابى وقاص)), ((عبدالله بن عمى)), ((زيدبن ثابت)), ((سهل بن حنيف)), ((ابوايوب)), و ((خالد بن زيد)) بر آن تعهد نامه شهادت دادند و آن را مهمور كردند و نوشتند: ((اين ضمانت نامه در ماه ذيقعده سال 35 هجرى نوشته شد.)) از آن پس حضرت على(ع) همراه با مصريان از نزد عثمان بيرون آمدند.(21)

كارگزار نالايق
ياد آور مى شود عبدالله بن سعد بن ابى سرح كه از خاندان عامربن لوى بود, همان كسى است كه رسول اكرم(ص) دستور قتلش را صادر كرد. نامبرده پس از فتح مكه مسلمان شد و پس از هجرت به مدينه جزو كاتبان وحى بود در آيات قرآن تصرف مى كرد و به اين روش خود ادامه داد, تا زمانى كه آيه ((و من اظلم ممن افترى على الله كذبا))(22) در باره اش صادر گرديد. با افشاى توطئه اش ناگزير ارتداد خود را آشكار كرد و از مدينه به مكه گريخت. و اطلاعاتى را از جامعه اسلامى به مشركان انتقال داد. از جمله نام تازه مسلمانى را كه در مكه به حال تقيه به سر مى برد بر زبان آورد, از اين رو دشمنان به شكنجه وى پرداختند تا آنچه را كه مى خواستند گفت. بعد از فتح مكه آن تازه مسلمان كه غلامى يهودى بود ماجراى توطئه عبدالله بن سرح را به پيامبر اكرم(ص) گزارش داد. رسول گرامى اسلام وى را خريد و از قيد بردگى رهانيد و از خانواده اى با شرافت همسرى برايش برگزيد. (23) در روز فتح مكه با آنكه رسول اكرم(ص) دستور داده بود كسى كه در خانه خويش را ببندد يا به خانه خدا پناهنده شود و يا سلاح بر زمين نهد و به منزل ابوسفيان برود در امان است, شش مرد و چهار نفر زن از مشركان و منافقان را مهدور الدم داشت و فرمود اين افراد حتى اگر به پرده كعبه هم آويخته شوند بايد كشته شوند و يكى از آنان عبدالله بن سرح بود كه عثمان(برادر رضاعى او) براى شفاعت نزد رسول خدا(ص) رفت و سلام كرد و حضرت رو برگردانيد و اين اعراض سه بار تكرار شد. سرانجام به ميانجيگرى عثمان پاسخ مثبت داده شد. حضرت به اصحاب فرمود من سكوت اختيار ننمودم مگر براى اينكه شخصى حركت كند و عبدالله را گردن بزند. ياران عرض كردند: چرا اشاره نفرموديد؟ حضرت محمد(ص) فرمود: ((سزاوار نمى باشد فرستاده الهى با چشم اشاره بنمايد)). هنگامى كه عثمان به خلافت رسيد اين عبدالله مهدورالدم را در سال بيست و پنج هجرى به امارت مصر منصوب كرد و پس از فتح آفريقا به دست وى يك پنجم غنأم جنگ را به او داد.(24)
نخستين اعتراض محمدبن ابى بكر و محمدبن ابى خديفه به عثمان به هنگام جنگ سوارى به فرماندهى عبدالله بن ابى سرح بود كه در سال 31 هجرى روى داد. آن دو به اظهار كاستى ها و بدعت هاى اين خليفه پرداختند و خاطر نشان ساختند:((چرا عبدالله ابن ابى سرح را كه آيه كفر در باره اش نازل شده به امارت مصر گمارده است؟ عبدالله آن دو نفر را تهديد كرد و پس از بازگشت به مصر طى نامه اى به عثمان نوشت ابن خديفه و فرزند ابوبكر به فساد و توطئه پرداخته اند. خليفه در پاسخ او نوشت: ((محمد را به خاطر پدرش ابوبكر و خواهرش عايشه بخشيدم اما محمد بن ابى خديفه فرزند من و برادرم مى باشد او را تربيت كرده ام و جوجه اى از قريش مى باشد.)) عبدالله بار ديگر طى نامه اى به عثمان يادآور شد اين جوجه بال و پر درآورده و بزودى پرواز مى كند. عثمان سى هزار درهم همراه مقدارى لباس و شتر براى محمد بن ابى خديفه فرستاد او هم اين عطاى خليفه را به مسجد برد و خطاب به مسلمانان مصر گفت: ((عثمان مى خواهد در دين من خدعه كند و به همين دليل قصد دارد با رشوه اعتراض هايم را خاموش كند)). اين افشاگرى نفوذ معنوى و مردمى ابن ابى خديفه را در مصر قوت بخشيد. عثمان كه از برنامه وى باخبر شد, به وى نوشت: احسانم را قدر ننهادى در حالى كه كمترين كارت بايد شكر اين عطا باشد. محمد بن ابى خديفه از انتقاد به عثمان و اعتراض عليه والى او دست بر نداشت و قيام مردم مصر عليه خليفه و دست نشاندگان او شكل جدى به خود گرفت. گروهى از مردم از عبدالله بن سعد بن الى سرح شكايت كردند. عثمان طى نامه اى وى را تهديد و از ارتكاب كارهاى خلاف نهى كرد. او نه تنها به مضمون نامه خليفه عمل ننمود بلكه برخى از معترضان را آن قدر مورد ضرب و شتم قرار داد كه كشته شدند. اين امر اعتراض بيشتر مردم مصر را برانگيخت و همانگونه كه اشاره كرديم حدود هفتصدنفر از اهل مصر به مدينه رفتند و از اعمال ابن ابى سرح و عثمان به انتقاد و ملامت پرداختند كه پس از انجام مذاكرات و تنظيم ضمانت نامه اى كه متن آن را با حضور حضرت على(ع) تنظيم كرده بودند قرار شد والى مصر عزل و محمبن ابى بكر جانشين وى گردد.(25)

پى نوشت ها:
1 . سوره يوسف, آيه 99.
2 . السيره النبويه , عبدالحميد جوده السحار, ص88.
3 . تاريخ الرسل والملوك, طبرى, ج اول, ص85.
4 . الكامل فى التاريخ, ابن اثير, ج اول, ص112.
5 . اين كودك در دوران طفوليت دارفانى را وداع گفت و پيامبر را سوگوار نمود.
6 . الفردوس الاعلى, ص;82 اعلام النسإ, ج2, ص;852 هاجر اسوه استقامت, از نگارنده, ص33.
7 . گنبد و مناره هاى مصر, كاترين مايور مژوان, ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم, مجله مشكوه, شماره8, 60 ـ 61(پاييز و زمستان 1377), ص204 ـ 205.
8 . معجم البلدات ياقوى حموى, ج5, ص138 ـ ;139 فتوح البلدان, بلاذرى, ص312, 313.
9 . العاديات , آيه6.
10 . سفينه البحار, مرحوم حاج شيخ عباس قمى, ج سوم,(چاپ مشهد), ص652 ـ 653.
11 . الفتوح, ابن اعثم كوفى, ص207.
12 . شيعه و زمامداران خودسر, محمد جواد مفنيده, ترجمه مصطفى زمانى, ص78.
13 . ناسخ التواريخ, عباسقلى خان سپهر, جزء دوم, ص62 و 156.
14 . در اين زمينه به جلد هشتم كتاب الغدير علامه امينى مراجعه شود.
15 . سنن ابن ماجه, ج اول, ص66, مستدرك حاكم, ج سوم, ص130, حليه الاوليإ, حافظ ابونعيم, ج اول, ص172, اسد الغابه, ج4, ص410 والغدير, ج8, ص314.
16 . الغدير , علامه امينى , ج هفتم, ص77.
17 . اسدالغابه, فى معرفه الـ..يه, ج4, ص410.
18 . در اين موارد نگاه كنيد به تاريخ يعقوبى, ج دوم, ص170, شرح نهج البلاغه, ج اول, ص199, مروج الذهب, ج دوم, ص348.
19 . الفتوح, ابن اعثم كوفى, ص317 ـ 319.
20 . در نهج البلاغه, خطبه هاى 30 ـ 121 و 162 و نيز خطبه معروف شقشقيه به اين مسايل اشاره شده است.
21 . مإخوذ و اقتباسى از كتاب الفتوح, ص358 ـ 362.
22 . انعام, آيه 93.
23 . المغازى, ص631 و 654 و ص;662 الغدير, ج16, ص77.
24 . الكامل فى التاريخ, ج4, ص1609 ـ 1611.
25 . همان, ص1704 ـ ;1705 الغدير, ج19, ص77.

/

جوانان از ديدگاه امام على عليه السلام

 

جـوانـان از ديدگاه امام على(ع)
((قسمت اول))

حجه الاسلام اصغر بابايى

 


 

درآمد
جوانى بهار عمر هر انسان محسوب مى شود و در رديف بزرگترين نعمتهاى الهى قرار دارد. از اين رو گفتار كسانى كه مى گويند: ((جوانى محض تفريح است)) بيهوده و بى اساس به نظر مى رسد.
جوانى ميوه اى است رسيده, در هر سرزمينى فرو افتد بايد آنجا را به بارگاه الهى و مدينه فاضله تبديل سازد. انقلاب بزرگ الهى بپا كند و جامعه انسانى را متحول سازد.
مقام معظم رهبرى, در خطبه نماز جمعه تهران, از جوانان بعد از انقلاب به عنوان ((نسل اسلام)) ياد كردند. از قشرى كه رهبر عادل, ديندار و دين شناس, از وى به عنوان ((نسل اسلام)) ياد مى كند چه انتظار مى رود؟
انتظار بزرگ و معجزه آسا, انتظار ايثار, ديندارى و دين شناسى, عشق به شناخت, جستجو و تحقيق, خلاقيت و نوآورى, نوانديشى و بلند انديشى, حضور و حماسه آفرينى, تعهد توإم با تخصص و… و در يك كلمه در:
((هسته مركزى بسيج بيست ميليونى)) قرار داشتن.
على(ع) مى فرمايند:
((شيئان لايعرف فضلهما الا من فقدهما: الشباب والعافيه; دو چيز است كه قدر وقيمت شان را نمى شناسند مگر كسى كه آن را از دست داده باشد, يكى جوانى و ديگرى تندرستى و عافيت است))!(1)
بنابراين, از سخن امام على(ع) بدست مىآيد كه خود جوانان هستند كه بايد از سرمايه جوانى پاسدارى و پاسبانى بكنند. اگر خود جوانان, جوانى را پاس ندارند از چه كسانى انتظار مى رود كه از جوانى نگهبانى كنند؟
متإسفانه در طول تاريخ بيش از همه, خود جوانان بودند كه جوانى را به بها و سرمايه اندك فروختند و جوانى را به بازيچه گرفته اند.
خود باختگى بزرگترين خطرى بود كه جوانان با آن مواجه بودند.
على(ع) فرمودند:
((من قل ذل; هر كس خود را كوچك انگارد, خوار گردد.))(2)
خودباختگى از ناحيه هر كس و در برابر هر چيز و هر كس باشد ذلتآور است.
اگر از ((روح روايات)) بدست مىآيد, جوانى قيمت ندارد و هر جوانى به تنهايى مساوى است با يك جهان بزرگ و يك معدن معنوى, چه كسى بايد آن را پاس بدارد؟!
غير از اين است كه بيش از همه خود جوانان بايد از آن پاسدارى كنند و سپس به كشف و بهره ورى آن دست زنند.
كسى كه خودش از چشم خويش پاسبانى نمى كند و قدر و قيمتش را نمى شناسد چگونه انتظار دارد بيگانه از چشمش نگهبانى كند؟!
من از مفصل اين نكته مجملى گفتم
توصد حديث مفصل بخوان از اين مجمل
به هر تقدير روى زمين بدبختى نيست. مانع زياد است و با اراده و تصميم هميشه از مانع مى گذرد. همه انسانها بزرگ هستند مگر آنكه به گفته ((سه نگseneyue) ((): ((آدمى گور خود را به دندان خويش مى كند.))
على(ع) اين روان شناس بزرگ الهى مى فرمايند:
((فهل ينتظر اهل بضاضه الشباب الا حوانى الهرم; آنكه در شادابى جوانى است, چه انتظار مى برد جز شكست پيرى را, كه نزد وى رخت گشايد.))(3)
از فرصت طلايى دوره جوانى به بهترين وجه ممكن بايد استفاده كرد.
لحظه اى غفلت در اين دوره روا نباشد, چون تنها چيزى كه جاى جبران براى آن باقى نمى ماند از دست دادن فرصت است. به هر تقدير تا دير نشده بايد دست و پا كرد و به لحظه لحظه هاى فرصت طلايى دوره جوانى ((بوسه)) زد و آن را توتياى چشم نمود.
خلاصه كسى را بر بال ملأك سوار نكردند و به عرش نبرده اند و تا به حال كسى يك شبه به عرش دسترسى پيدا نكرده است. با استفاده از فرصت ها, بايد براى فراتر از عرش رفتن برنامه ريزى كرد.
در اين نوشتار كوتاه, درصدد هستيم, ديدگاه امام على(ع) را در مورد جوانان بررسى نمأيم تا بدانيم حضرت از ميان سه ديدگاه جوانگرا, كلانسالگرا و شايسته سالارگرايى. چه ديدگاه مناسبى را مورد تإييد و يا مورد تإكيد قرار مى دهند؟
در اين نوشتار تحت اين عناوين بحث مى شود كه عبارتند از:
1ـ درآمد. 2ـ جوان كيست و جوانى چيست؟ 3ـ علل و عوامل سقوط و صعود جوانان. 4ـ جوانان در تاختگاه تهاجم. 5 ـ شنا در شنزارها و…

جوان كيست و جوانى چيست ؟
حضرت امير(ع) در شعرى منسوب به وى مى فرمايند:
اتزعم انك جرم صغير
و فيك انطوى العالم الاكبر
آيا گمان مى برى كه تو يك جرم كوچك هستى, در حالى كه دنياى بزرگى در تو پيچيده است.(4)
جوان خورشيد فروزان و بزرگى است در حال شدن و خودشكوفايى, همراه با توفان آرامى كه در درون او پنهان است.
آيت الله شهيد دكتر بهشتى مى فرمايند:
((انسان, موجودى در حال شدن است. و نه فقط انسان, بلكه همه موجودات عالم طبيعت واقعيت هايى شدنى هستند. ولى انسان, در ميان همه موجودات, شدنش شگفت انگيزتر است. اى انسان[ و اى جوان] تو سراپا شدنى.))(5)
موجى كه از اقيانوس بيكران درون جوان برمى خيزد, به راحتى قابل كنترل نيست. با مد پرستى, تجمل خواهى, راحت طلبى, خودباختگى, وقت گذرانى, سرگرميهاى پوچ دشمن پسند, فشارهاى روانى و عصبى, سرگردانى و سردرگمى, خودآزارى و دگرآزارى و… نه تنها به راحتى قابل كنترل نيست بلكه هر چه زمان بگذرد, بر تعداد قربانيان اين حادثه افزوده خواهد شد. راه پيشگيرى و درمان را بايد از سرچشمه ها دريافت نمود.
على(ع) در وصيت نامه آسمانى خود مى فرمايند:
((اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم, و صلاح ذات بينكم…; شما و همه فرزندانم و كسانم و آن را كه نامه من بدو رسد, سفارش مى كنم به ترس از خدا و آراستن كارها و آشتى ها…))(6)
جوانى دوره نازها, طنازيها و جلوه فروشيهاى تند و فراوان و در عين حال بى دوام و زودگذر است. جوانى را چه نيكو, به هواى بهاران تشبيه كرده اند; يك لحظه آفتابى و سوزان, دگر لحظه بارانى و سرد, حالى توفانى و سپس آرام! راستى مگر از توفان, مى توان انتظار سامان و ثبات و يكنواختى و هماهنگى داشت؟
جوانى دوره توفانى و بى قرارى روح است. بى قرارى و توفانى كه ممكن است, سالها به طول انجامد.(7)
به هر صورت, جوانان در شكارگاه شيطان هاى بزرگ و كوچك قرار دارند و سرنوشت يك جوان, به اين شبيه ماند كه انگار يك جوان ((پرواز آزمايشى)) را در پيش رو دارد كه در صورت رعايت نكات ايمنى, به صعود سرافراز دست خواهد يافت و در صورت سرپيچى, با سقوط شكننده مبتلا و مواجه خواهد گشت.
نكات ايمنى در كلام امام على(ع) ((تقواى الهى)) است.
در اول وصيت نامه مى فرمايند:
((اوصيكما بتقوى الله و إن تبغيا الدنيا و بغتكما; شما[ حسن و حسين عليهما السلام] را سفارش مى كنم به ترسيدن از خدا, اينكه دنيا را مخواهيد هرچند دنيا پى شما آيد.))(8)

علل و عوامل سقوط جوانان:
1ـ خودباختگى:
على (ع) در حديثى زيبا, به اين بيمارى و خطر آن گوشزد مى نمايند; مى فرمايند: ((من قل ذل; هر كس خود را كوچك انگارد, خوار گردد.))(9)
از ديدگاه اسلام, خودباختگى به هر شكل ممكن محكوم است; چه خودباختگى در مقابل افراد باشد اعم از خودى و غير خودى و چه در مقابل فرهنگها. هر انسانى بايد خودش را باور كند و در جهت رشد و خودشكوفايى خويش, تلاش بكند. جايگاه اصلى خويش را بيابد و درصدد اصلاح و تزكيه نفس برآيد و براى رسيدن به خودباورى وسپس زيستن خدا محورى از هيچ تلاشى دريغ نورزد.
منشإ و ريشه بوجود آمدن ((گروههاى ضد فرهنگ)) مانند رپrap) ), راكrack) ), هوى متالheavy metal) ), متاليكاmetalica) ), صلح و دوستىpeace) )(10) و… خودباختگى است و به دنبال آن خودفروشى و خودكشى روانى و كشتن روانها است.
امام على(ع) مى فرمايند:
((يا إيها الناس اتقوا الله فما خلق امرو عبثا فيلهو و لا ترك سدى فيلغو; مردم! از خدا بترسيد كه هيچ انسانى بيهوده آفريده نگرديد تا به بازى بپردازد و او را واننهاده اند تا خود را سرگرم بى فايدت سازد.))(11)

2ـ خود بزرگ بينى و خودستايى:
خطر خودستايى كمتر از خود باختگى نيست. چونكه بنيانگذار استكبار, ((شيطان رجيم)) است.
امام على(ع) نسبت به اين خطر ضد اخلاقى هشدار مى دهند; مى فرمايند: ((و ما انت والفاضل و المفضول…; تو را بدين چه كار كه چه كسى برتر است و كه فروتر؟ … پس آهن سرد مكوب و آب در غربال مپيماى.))(12)

3ـ شبهات واخورده:
امام على(ع) مى فرمايند:
((و انما سميت الشبهه شبهه لانها تشبه الحق; شبهه را شبهه ناميده اند چون حق را ماند.))(13)
شبهه باتلاقى است كه هر كس در آن گير كند, آسيب بيند و يا سرنگون گردد.
در حديثى زيبا از امام صادق(ع) آمده:
اگر امر داير شد بين دو كار كه يكى نجات اسير مسلمان در دست كفار باشد و ديگرى جواب به شبهه, شما اسير را رها كن هرچند مسلمان باشد و به آن شبهه پاسخ بگو. زيرا شبهه باعث انحراف فرد مى شود ولى اسير در صورت كشته شدن, شهيد گشته و پيروز شده است.
امام على(ع) در اين زمينه مى فرمايند:
((يعملون فى الشبهات و يسيرون فى الشهوات[ ;برخى] به شبهت ها كار مى كنند و به راه شهوت ها مى روند.))(14)
به هر تقدير اگر به شبهات مردم عموما و به سوالات و شبهات جوانان خصوصا, بصورت مستدل, مستند و منطقى, پاسخ گفته نشود, زمينه و بسترى مناسب فراهم مى گردد تا اهريمنان توسط اين اهرم, شخص و شخصيت فرد را به خدمت بگيرند.

4ـ محيط:
خانواده, مدرسه, دانشگاه و اجتماع, در تربيت و شكل گيرى شخصيت كودكان, نوجوانان و جوانان, نقش بسزايى ايفا مى كنند. اگر محيط از سلامت و امنيت برخوردار نباشد, نتيجه معكوس خواهد داشت و به جاى صعود, سقوط ابدى عايد فرزندان خواهد شد.
امام على(ع) در مورد تإثير محيط بر شخصيت اشخاص مى فرمايند:
((سرزمين شما به آب نزديك است, و دور از آسمان, ضررهايتان اندك است و سفاهت در شما نمايان, نشانه تير بلأيد و طعمه لقمه ربايان و شكار حمله كنندگان.))(15)

5ـ همالان (همسالان):
پيامبر اكرم(ص) در يك شبيه بسيار زيبا و آموزنده مى فرمايند:
مثل دوست نيك به عطارى است و مثل دوست بد به جوشكارى.
همانسان كه به صرف ورود به عطارى, مشامت عطرآگين مى گردد ولو عطر خريدارى نكنى, صرف رفت وآمد با دوستان نيك بر انسان تإثير مثبت خواهد گذارد ولو كارى در حق انسان انجام ندهند. همچنين است در مورد دوستان بد, همانطورى كه به صرف ورود در جوشكارى مشامت آزار مى بيند ولو بدنت را نسوزانند, صرف رفت و آمد با دوستان بد, مسير زندگى انسان را معكوس و يا مشكوك مى كند.
امام على(ع) مى فرمايند:
((آنكه زمام خود را به دست سستى سپارد, حقوق را خوار دارد, و آن كه سخن چين را پيروى كند, دوست را از دست بدهد.))(16)

6ـ تهاجم و شبيخون فرهنگى:
حضرت امير(ع) فتنه هاى دشمن را به درياى متلاطم تشبيه كرده اند: مى فرمايند:
((عقدت رايات الفتن المعضله, و اقبلن كالليل المظلم, والبحر الملتطم; سپاه فتنه از هر سو درفش بر بسته برخيزد, و چون شب تار و درياى زخار, روى آرد و به هم درآميزد…))(17)
فتنه انگيزان همسان شتر مست دندان تيز كرده اند و به هيچ كس رحم نمى كنند. پير و جوان نمى شناسند و كل بشريت را طعمه و شكار مناسبى براى خود مى دانند.
امام على (ع) در مورد تهاجم فتنه ها مى فرمايند:
((كن فى الفتنه كابن اللبون لا ظهر فيركب, و لا ضرع فيحلب; هنگام فتنه چون شتر دو ساله باش نه پشتى تا سوار شوند و نه پستانى تا شيرش دوشند ـ چنان زى تا در تو طمع نبندند. ـ))(18)
نه تنها به دشمن نبايد سوارى داد بلكه بايد براى سوارگشتن برفتنه و دشمن, آمادگى لازم و همه جانبه اى پيدا كرد.

7ـ شهوت پرستى و مد ستايى:
يكى از عوامل تشديد شهوت, جوانى است كه بايد تخفيف يابد و مهار گردد.
امام على(ع) مى فرمايند:
((قد خرقت الشهوات عقله; خواهشهاى جسمانى پرده خردش را دريده.))(19)
امام على(ع) در مورد تجمل پرستى و مدستايى اشارت نيكويى دارند, مى فرمايند:
((به پيامبر پاكيزه و پاك(ص) خود اقتدا كن… پرده اى به در خانه او آويخته بود, كه تصويرهايى داشت, يكى از زنان خويش را گفت:
((اين پرده را از من پنهان كن, هرگاه بدان مى نگرم, دنيا و زيورهاى آن را به ياد مىآورم)). پس به دل خود از دنيا روى گرداند, و ياد آن را در خاطر خود مى راند, و دوست داشت كه زينت دنيا از او نهان ماند تا زيورى از آن برندارد… ))(20)
واقع امر اين است كه تجمل پرستى و مدستايى, انسانيت بشريت را زندانى كرده, جان و روح انسانها را به بازيچه گرفته است. ((هسته مركزى شخصيت)) انسانها, به خاطر تجمل پرستى و مدستايى زير سوال رفته و كسى هم براى پيشگيرى و درمان آن اقدام نمى كند. چقدر خانواده ها و جوانان به خاطر روى آوردن به تجمل و مدستايى ضايع گشته اند؟…
در سال اميرالمومنين(ع) پيروان پيامبر اكرم(ص) و على بزرگ(ع) تصميم بگيرند اين خطبه (160) حضرت امير(ع) در نهج البلاغه را چند بار بخوانند و بعد درصدد قضاوت بنشينند و زندگى خويش را مورد محك قرار دهند تا ببينند منشإ مشكلات و فشارهاى روانى كجا است!…
8ـ بيكارى و اعتياد:
9ـ استرس و فشارهاى روانى:

خلاصه
عوامل مختلف دست به دست هم مى دهند و زمينه انحراف و سقوط يك جوان را فراهم مى سازند.
خودباختگى, خودبزرگ بينى و خودستايى, باتلاق شبهه و شبهات واخورده, محيط, همالان يا همسالان, تهاجم فرهنگى, شهوت پرستى و مدستايى, بيكارى, اعتياد, استرس و فشارهاى روانى و… از جمله عواملى هستند كه جوان را در گرداب سرگردانى فرو مى برند و سپس وى را در ميدان تير دشمن به عنوان ((سيبل)) آماده مى سازند.

عوامل صعود يك جوان :
1ـ ديندارى و ارتباط با دينداران :
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((اول الدين معرفته و كمال معرفته التصديق به. و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه; سرلوحه دين شناختن اوست, و درست شناختن او, باور داشتن او, و درست باور داشتن او, يگانه انگاشتن او, و يگانه انگاشتن, او را بسزا اطاعت نمودن; و بسزا اطاعت نمودن او, صفتها را از او زدودن…))(21)
در واقع اين متن ((بيمه نامه دينى و ديندارى)) است كه امام(ع) براى دينداران مكتوب فرموده اند.

2ـ تعهد توإم با تخصص:
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((قيمه كل امرى ما يحسنه; مرد را آن بهاست كه نيك داناست.))(22)

3ـ خلاقيت و نوآورى:
امام على(ع) مى فرمايند:
((انما قلب الحدث كالارض الخاليه و ما القى فيها من شىء قبلته; دل جوان همچون زمينى ناكشته است ; هرچه در آن افكنند بپذيرد))(23) دل جوان همسان آسمان صاف است و همچون زمين ناكشته و توان اين را دارد كه بيش از توانأيهاى معمول, دست به توليد زند و خلاقيت ها و نوآوريهاى زيبا از خود نشان دهد.
زمين ناكشته وقتى زير كشت قرار مى گيرد و محصول دوچندان مى دهد, در واقع دست به خلاقيت زده و نوآورى از خود نشان داده است. ا زاين جهت امام(ع) توانأيهاى جوان را تشبيه مى كند به زمين ناكشته.

4ـ خود باورى و خودشكوفايى:
امام على(ع) مى فرمايند:
خودباورى و خودآگاهى, مانع رفاه زدگى و سلطه پذيرى است.
((كفى بالمرء جهلا إن لايعرف قدره; در نادانى مرد اين بس است كه نداند چه كسى است.))(24)

5ـ برنامه ريزى و وقت شناسى:
امام على(ع) مى فرمايند: سازماندهى و برنامه ريزى رمز موفقيت است.
((امض لكل يوم عمله فان لكل يوم ما فيه; كار هر روز را در همان روز بران, كه هر روز را كارى است مخصوص بدان.(25)
حضرت در مورد وقت شناسى مى فرمايند:
((اضاعه الفرصه غصه; از دست دادن فرصت اندوهى گلوگير است.))(26)

6ـ تحصيل و كسب دانش:
در زمينه ارزش دانش, آيات و روايات زيادى در منابع دينى آمده است كه بررسى آن در اين مختصر نمى گنجد. در اين جا به يك حديث كوتاه اشاره مى نمأيم كه مى فرمايند:
((و لا شرف كالعلم; هيچ شرفى چون دانايى نيست.))(27)

7 ـ كار و تلاش:
امام (ع) مى فرمايند كار جوهر ايمان و اسلام است.
((من اتى غنيا فتواضع له لغناه ذهب ثلثاه دينه; آن كه نزد توانگر رفت و به خاطر مالدارى وى از خود خوارى نشان داد دو ثلث دينش را به باد داد.))(28)

8ـ آرامش و امنيت:
هر كس خطبه اول نهج البلاغه را بخواند و بداند, به آرامش آرمانى و آرامش الهى دست خواهد يافت. الا بذكر الله تطمئن القلوب)).(29)

جوانان در تاختگاه تهاجم:
صد هزاران دام و دانه است اى خدا
ما چو مرغان حريص بى نوا
دمبدم وابسته دام نويم
هر يكى گر باز و سيمرغى شويم(30)

تهاجم درونى و داخلى:
على(ع) مى فرمايند:
((ينبغى للعاقل إن يحترس من سكر المال و سكر القدره و سكر العلم و سكر المدح و سكر الشباب, فان لكل ذلك رياح خبيثه تسلب العقل و تستخف الوقار; شايسته است انسان عاقل, خويشتن را از مستى ثروت, از مستى قدرت, از مستى علم ودانش, از مستى تمجيد و تملق, از مستى جوانى مصون نگاه دارد. زيرا هر يك از اين مستى ها بادهاى مسموم و پليدى دارد كه عقل را زأل مى كند و آدمى را خفيف و بى شخصيت مى نمايد. ))(31)
از لابلاى كلمات روان شناس بزرگ, على(ع), هم خودمان را بشناسيم و مورد آسيب شناسى قرار دهيم و هم مقتدا و رهبر و الگوى خود على بزرگ را بشناسيم.
امام على(ع) مى فرمايند: يكى از رگه ها و لايه هاى مستى, ((مستى جوانى)) است كه همچون باد مسموم و پليد, عقل را زأل مى كند و آدمى را خفيف و بى شخصيت مى نمايد.
آيت الله جوادى آملى مى فرمايند:
انسان هوىمدار و هوس پرست, در درون خود يك ((بت كده و خداى ساختگى)) دارد كه هم خداى او است و هم پيامبر او و قرآن را هم خودش مى سازد. انسان هوىمدار, تمام همش اين است كه از هواى خود پيروى كند و چنين حالتى به بت پرستى برمى گردد و ظريف ترين بت ها, همان بتكده و هوس درون است.(32)
از كلام على(ع) بدست مىآيد يكى از خطرهايى كه در مسير زندگى, انسان ها را تهديد مى كند, ((مستى جوانى)) است كه براى مبارزه و مهار كردن آن بايد به پاخاست. اما بايد ديد, براى مبارزه و مهار كردن آن, چه بايد كرد؟ و به چه سلاحى نيازمنديم؟
زيباترين راه مبارزه و مهار كردن آن, دست يافتن بر سلاح بزرگ ((صلاح)) است كه راه آن از راه ((قلب سليم و عقل سليم)) مى گذرد. براى شرح و بسط بيشتر, اين بحث علاقه مندان را به مطالعه و مراجعه به دو كتاب بزرگ, ((قرآن و نهج البلاغه)) دعوت مى نمأيم.
در حديثى زيبا امام على(ع) مى فرمايند:
((والعقل حسام قاطع, و قاتل هواك بعقلك; عقل شمشير برانى است از آن استفاده كنيد و با هواى نفس خود بجنگيد))(33)
همچنين حضرت مى فرمايند:
((من احب نيل الدرجات العلى فليغلب الهوى; كسى كه دوست دارد به درجات عالى انسانى نايل گردد بايد بكوشد تا هواى نفس خويش را مغلوب و مسخر خود سازد. ))(34)
امام سجاد(ع) در دعايى جهت محفوظ ماندن از شر دشمن مى فرمايند:
((اللهم احفظنى بحفظ الايمان, من بين يدى, و من خلفى, و عن يمينى و عن شمالى, و من فوقى, و من تحتى, و من قبلى, وارفع عنى بحولك و قوتك فانه لاحول و لا قوه الا بك; خدايا مرا با حفظ ايمان,[ از شر دشمنى كه] مستقيم و رو در رو, از پشت سر و از سمت راست و از سمت چپ و از هوا و از زمين و نزد من و در جان من,[ به من حمله ور است] حفظ گردان و به حول و قوت خود از من رفع و دفع شر كن. به حق, حول و قوتى نيست مگر ذات اقدس اله.
به هر صورت, جوانى پيچيده شده است به دشمنيها, دشمنان بيرون و دشمنان درون, دشمنان طبيعى و دشمنان مصنوعى.
دشمن در دشت حاصلخيز ((جوانى)) بذر اضمحلال خواهد پاشيد, كه ثمرش وابستگى و خفت است.))(35)

تهاجم بيرونى و خارجى :
بر سر راه ((تفكر نسل جوان)) نيز موانع و مشكلاتى وجود دارند كه نبايد آنها را ناديده گرفت. بايد به اين حقيقت اذعان داشت كه موانع زيادى به صورت دام بر سر راه طبقه جوان تنيده شده و جوان عصر فضا, هر روز و هر ساعت در معرض صيد و شكار مى باشند.))(36)
در برابر اين دامهاى تنيده شده و شكارگاههاى شيطانى, چه بايد كرد؟!
امام على(ع) مى فرمايند:
((إنا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب, و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر; من در خردى بزرگان عرب را به خاك انداختم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم. ))(37)
بايد باورمان بشود كه ((جهالت جديد)) هزاران برابر خطرناكتر از ((جهالت كهنه)) است. و بايد باورمان بشود كه دشمنان دين از ((جهات سته)) يعنى از رو به رو و پشت سر, چپ و راست و زمين و هوا, بر جوانان ما, در حال تهاجم هستند و به صورت پنهان دارند كار مى كنند.
يكى از شعارهاى سازمان ((سيا)) اين است كه:
((طورى زندگى كن كه ديده نشوى.))
ولى پيروان على(ع) و جوانان عزيز بايد آنها را ببينند و بشناسند و سپس كمر آنها را به خاك بمالند.
در جاى ديگر امام على(ع) مى فرمايند:
((والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه…; اگر خاموش باشم, گويند از مرگ هراسان است, هرگز! من و از مرگ ترسيدن؟
پس از آن همه ستيزه و جنگيدن. به خدا سوگند, پسر ابى طالب از مرگ بى پژمان است. بيش از آنچه كودك پستان مادر را خواهان است. اما چيزى مى دانم كه بر شما پوشيده است, گوشتان هرگز ننيوشيده است. اگر بگويم و بشنويد به لرزه درمىآيد و ديگر به جاى نمىآييد, لرزيدن ريسمان در چاهى ته آن پديد.))(38)
پس على وار بايد با دشمن دست و پنجه نرم كرد و به گفته اسمايلز:
((براى شنا كردن به سمت مخالف جريان رودخانه, قدرت و جرإت لازم است و الا هر ((ماهى مرده اى)) مى تواند از طرف موافق جريان آب حركت كند.))(39)
گناه نكردن در مدينه فاضله و مدينه النبى هنر نيست. فريب نخوردن در جامعه آرام و آرمانى, مهم نيست. اگر گناه باشد, دشمن وجود داشته باشد و جوانان در معرض تهاجم و فريب دشمن باشند ولى فريب نخورند و گناه نكنند هنر بزرگ است.
يك جوان بايد همسان يوسف جوان, هشيار باشد و با به جان خريدن زندان مرتكب گناه نشود و فريب دشمن را نخورد.
در قرآن شريف از زبان يوسف(ع) نقل شد:
((قال رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه; يوسف گفت: پروردگارا! زندان نزد من محبوبتر است از آنچه اينها مرا به سوى آن مى خوانند.))(40)
آرى اگر امر داير شد بين گناه و زندان, و جوان ها و بندگان خدا به خاطر فرار از گناه, زندان رفتن و گاهى بالاتر از زندان را به جان خريدند, هنرى است بزرگ.
على(ع) مى فرمايند:
يكى از هنرهاى بزرگ من اين است كه: در دوران نوجوانى, جوانى و در تمام عمرم ((چشم بهمزنى من مشرك نبودم و لات و عزى را كه از بتان عرب است نپرستيدم.)) و هنر ديگر من آن است كه : ((هرگز باده گسارى نكردم.))(41)
جايى كه اكثريت قريب به اتفاق مردم جامعه, در بت پرستى غلط مى خورند و مانند آب خوردن, بت مى پرستند, باده گسارى مى كنند و… يك جوان در چنين جامعه اى ((چشم بهمزنى)) به خدا شرك نورزد, هنرى است قدسى.
به هر حال, وضعيت جامعه انسانى عموما و جامعه شيعى خصوصا, در مقايسه با جامعه عصر امام على(ع) چگونه مى باشد؟
اگرچه جاهليت جديد, خطرناكتر, خطرسازتر و هواپرست تر و هوس مدارتر از جاهليت كهنه است ولى جامعه شيعى و كشور ما با توجه به مبانى و منابع دينى كه وجود دارد; قابل مقايسه با جوامع جاهليت كهنه نباشد… .
همه مشكلات, موانع, دست اندازها, چالشها و چاههاى موجود بر سر راه, قابل قبول, ولى واقعيت را بايد پذيرفت كه:
در نعمت فراوان بودن هم, غفلت و بى خبرى مىآورد و باعث مى شود كه انسان امورى را به عنوان مشكل جلو روى خودش ترسيم نمايد, در صورتى كه آن امور, مشكل نيستند بلكه ((مشكل نما)) هستند. از اين روى روان شناسان مى گويند:
هفتاد و پنج درصد مشكلات موجود در جوامع انسانى مشكل نيستند بلكه ((مشكل نما)) هستند.(42)
در جوامع اسلامى ما, چون, در هر خيابان و كوچه و پس كوچه, روستاها, كنار جاده هاى خارجى شهر, مساجد متعدد وجود دارد و با كمال امنيت و آرامش همه مسوولين دلسوز, از رهبر معظم انقلاب گرفته تا مسوولين فرهنگى, همه دارند براى نماز, حضور در مساجد و روى آوردن به ارزشها, دعوت مى كنند, برخى چندان توجه نمى كنند و عده اى مساجد را به راحتى خالى مى كنند. ولى اگر روزى در مساجد را ببندند و از نماز خواندن نهى كنند, در آن صورت, همان جوانى كه نماز نمى خواند و يا بى توجهى به مساجد و منبر مى نمود, مىآيد ميدان و با چنگ و دندان, با چوب و سنگ, با دشمنان مبارزه مى كند و در صورت ناتوانى مى نشيند و انقلاب گريه بپا مى كند!
پس چرا غفلت و بى خبرى؟
چرا كفران نعمت؟
به هر تقدير, بعيد به نظر مى رسد كه يك جوان هوشيار انقلابى, نتواند به اهداف شوم دشمن, دسترسى پيدا كند و به پيامد كارشان پى ببرد!
برخى از كارهاى دشمن, در حدى وحشيانه است كه سر از ((جنون گاوى)) و ((جنون جنى)) بدر مىآورد; چطور براى عده اى كار چنين دشمنانى جذاب و جالب توجه به نظر مى رسد؟!
اينكه اعتياد خانماسوز است, هوس پرستى و دعوت به هوس مدارى, شوم و ناپسند است, اهانت به ارزشها, خيانت به خون شهدا است, و پيامدهايى كه به دنبال دارد بدتر از جنون گاوى و جنون جنى است بر كسى پوشيده نيست و مثل روز روشن است و تشخيص آن به تخصص نياز ندارد.
طلبه شهيد جاويدالاثر, احمد ظريفيان فرمودند:
((انديشمندان اندك امروز, جوانان پركار مومن ديروزند, و عاجزان در برابر خواسته هاى علمى, فكرى و عقيدتى امروز, جوانان بيهوده و رياكار ديروزند.))
بالاخره, اين ((قطب نماى درونى)) در همه انسانها به وديعه گذارده شد و تشخيص آن آسان است.
((فالهمها فجورها و تقويها; سپس فجور و تقوا (خير و شرش) را به او ((الهام)) كرده است.))(43)
در سرچشمه ها, همه چيز مهيا گشته است.
آب از دامنه ها گل آلود و آلوده مى گردد.
به هر تقدير, با همه مشكلاتى كه بر سر راه زندگى يك جوان وجود دارد و با همه دشمنيهايى كه از ناحيه بيگانگان بر وى مى شود, در نهايت خود جوانان هستند كه بايد ((جوانى)) را پاس بدارند و بزرگان هم بايد با آنها با مدارا و با محبت و ملايمت برخورد نمايند.
از اين رو حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((اذا عاقبت الحدث فاترك له موضعا من ذنبه لئلا يحمله الاخراج على المكابره; موقعى كه جوان نورسى را به گناهانى كه مرتكب شده است نكوهش مى كنى مراقب باش كه قسمتى از لغزشهايش را ناديده انگارى و از تمام جهات, مورد اعتراض و توبيخش قرار ندهى تا جوان به عكس العمل وادار نشود و نخواهد از راه عناد و لجاج بر شما پيروز گردد.))(44)
به هر تقدير اگر جوانى كه مرتكب گناه شده و يا فريب دشمن او را فريفت, بمبارانى از سرزنش و نكوهش بشود, بين او و بزرگان تنش و ناسازگارى پيش مىآيد و در اين صورت نه تنها مشكلات حل نمى شود بلكه مشكلات بزرگ هم مى شود.
تنها با مدارا و مديريت است كه مى توان با چنين پديده اى برخورد كرد و يا آن را شناسايى و سپس خنثى نمود.

شنا در شنزارها:
على(ع) مى فرمايند:
((واعلموا رحمكم الله انكم فى زمان… فتاهم عارم شأبهم آثم و عالمهم منافق و قارئهم ممازق. لا يعظم صغيرهم كبيرهم; بدانيد خدا شما را بيامرزد! شما در زمانى به سر مى بريد كه جوانشان بدخو و پيرشان گنهكار. عالمشان دورو, قارىشان سود خودجو نه خردشان سالمند را حرمت نهد, و نه توانگرشان مستمند را كمك دهد… ))(45)
اگر يك جوان بخواهد در يك چنين جامعه اى ديندار بماند و در عين حال به خودباورى و زندگى خدامحورى دسترسى پيدا كند, چه بايد بكند؟
على(ع) اين خطر بزرگ را گوشزد مى كنند, كه ممكن است يك جوان در يك برهه اى از زمان قرار بگيرند كه رسيدن به مقامات انسانى, براى وى ميسر نباشد و او را از مسير اخلاق اسلامى و اخلاق سالارى خارج كند.
از اين جهت جوان بايد از طريق كالبد شكافى و آسيب شناسى ((جامعه جهانى)) بتواند جان شيرين خويش را درك كند و جهت دست يافتن بر اين گوهر گرانبها از هيچ تلاشى دريغ نورزد.
((العالم من عرف قدره; دانا كسى است كه قدر خود را بشناسد.))(46)
اگر محيط زندگى و جوامع بشرى آلوده باشد, هم مربى و معلم با مشكلات تربيتى مواجه مى گردند و هم متعلم و متربى را, خطرات جدى تهديد مى كند و كار تربيتى را به همه دشوار مى گرداند.
امام على(ع) يك چنين جامعه اى را آسيب شناسى مى كند, مى فرمايند:
((… انديشه درست از سرتان رفته, و كار بر شما آشفته. به خدا دوست داشتم خدا ميان من و شما جدايى اندازد, و مرا بدان كه از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد.))(47)
در يك جوامع جهانى ناآرام, چگونه يك جوان مى تواند به كوچك زيباهاى نهفته در ضمير خويش دسترسى پيدا كند, و آنها را در زندگى فردى و اجتماعى بكار بندد؟!
سرنوشت جوش و خروش جوانى, پرسشهاى دقيق و عميق, اختيار و انتخاب زيبا در همه زمينه ها, رقابت و سبقت در امر خير و در تمام ميدانهاى زندگى, عشق به جستجو و تحقيق همراه با شناخت عميق, خلاقيت و نوآورى, نوانديشى و نوع دوستى, حضور و حماسه آفرينى, ديندارى و دين شناسى, ايثار و اخلاص, عشق به امامت و ولايت,… و در يك كلمه, در هسته مركزى ((بسيج بيست ميليونى)) قرار داشتن و در ((هسته حزب الله)) آماده جان باختن, چه مى شود؟!
اينجاست كه حضرت امير(ع) در سفارش خود به امام حسن(ع) مى فرمايند:
((واعلم يا بنى إن احب ما انت آخذ به الى من وصيتى تقوى الله و الاقتصار على ما فرضه الله عليك…; و بدان پسركم آنچه بيشتر دوست دارم از وصيتم به كاربندى, از خدا ترسيدن است و آنچه بر تو واجب داشته, بسنده كردن… .))(48)
كلام امام على(ع) همسان قرآن مجيد داراى ((جرى)) و شإن نزول است و براى همه زمانها و مكانها پيام دارد.
در يك جامعه انسانى, وقتى دشمنان, جوانان آن جامعه را از زمين و هوا, خشكى و دريا, جلو رو و پشت سر, چپ و راست, مورد حمله قرار دادند چه بايد كرد؟
وقتى دشمنان با سلاحهاى ((پيچك انحرافى)) مانند بازار و تجملات شيطانى, رسانه هاى جمعى مانند مطبوعات, كتب ضاله, راديو, تلويزيون, ويدئو, رايانه, اينترنت, ماهواره و… به جنگ با جوانان برمى خيزند; جوانان چگونه مى توانند خودشان را نجات دهند؟
تنها راه نجات, شناخت عميق به دين اسلام است و سپس عمل كردن و پيروى نمودن از اصول و فروع دين.
خلاصه جوان, معدن بزرگ معنوى است كه بايد كشف گردد و از درون آن ميليونها متاع معنوى وارد جامعه انسانى و بازار انسانيت گردد.
جوانمرد باشى دو گيتى توراست
دو گيتى بود بر جوان مرد راست(49)
جوانمردى از كارها بهتريست
جوانمردى از خوى پيغمبريست(50)
در يك چنين اوضاع و احوالى, يا بايد به نگهبانان و پاسداران ((معدن دين)) مراجعه كرد و يا نصايح آنان را به گوش جان سپرد.
على(ع) در سفارش خود به امام حسن(ع) مى فرمايند:
((و مثل من اغتر بها كمثل قوم كانوا بمنزل خصيب فنبابهم الى منزل جديب فليس شىء اكره اليهم[ ;…پسركم] داستان آنان كه به دنيا فريفته گرديدند چون گروهى است كه در منزلى پرنعمت بودند, و از آنجا رفتند و در منزلى خشك و بىآب و گياه رخت گشودند.))(51)
يكى از چيزهايى كه جوانان را تهديد مى كند تجمل پرستى, مدپرستى و دنيازدگى است, از اين رو جوانى كه سرمايه معنوى يك مملكت و سرزمين اسلامى است اگر درست از آن نگهبانى و پاسبانى نشود, به راحتى مورد شبيخون و قتل عام فرهنگى قرار مى گيرد. اگر بر سرزمين طيب جان جوانان, بذر سالم پاشيده نشود; نمى توان در بين آنها طبيبان دوارى تربيت كرد.
از جوانان بايد ((طبيبان دوارى)) تربيت كرد كه در خدمت مردم باشند و جسم و جان مردم و جامعه را مداوا كنند. همانسان, اگر بر سرزمين طيب بذر پاشيده نشود و يا بذر ناسالم پاشيده شود, ثمرى عايد كشاورز نمى گردد, همچنين است سرزمين ملكوتى جان يك جوان, كه اگر بذرپاشى نشود و يا بذر مسموم پاشيده شود, هيچ ثمرى عايد انسان و جامعه انسانى نمى گردد و تمام هستى انسان به هدر مى رود.
به هر تقدير, از اين فقره كلام حضرت امير(ع) به دست مىآيد, اگر يك جوان از دين اسلام و دستورات دينى فاصله بگيرد, با بى خانمانى درونى و بيرونى مواجه خواهد گشت كه درمان آن شاق يا غيرممكن خواهد گشت و در واقع از نظر انسانيت فرد سرشكسته و ورشكسته مى گردد.
از روح روايات و آيات به دست مىآيد كه انسان ها عموما و جوان ها خصوصا با دو بى نهايت مواجه هستند:
1ـ بى نهايت صعود.(52)
2ـ و بى نهايت سقوط.(53)
ملكوتى شدن از يك سو و ملحد ماندن از سوى ديگر.
على (ع) مى فرمايند:
((فمن يبتغ غير الاسلام دينا تتحقق شقوته, و تنفصم عروته, و تعظم كبوته; پس هر كه جز اسلام, دينى را پيروى كند به يقين بدبخت است, و پيوند او با خدا بريده, و به سر در افتادن او سخت.))(54)
در جاى ديگر على(ع) مى فرمايند:
سعادت و همزيستى با سعادتمندان از آرمانهاى من است.
((نسإل الله منازل الشهدإ. و معايشه السعدإ و مرافقه الانبيإ; از خداوند رتبت شهيدان, و زيستن با سعيدان و همراهى با پيغمبران را مى خواهم.))(55)
به هر حال, در هيچ جاى تاريخ سراغ نداريم كه يك جوان مذهبى, شب خوابيده باشد, صبح كه بلند شد, ديده باشد تمام ارزشها را از دست داده است و يا به عكس سراغ نداريم كه يك انسان يا يك جوان آلوده به گناه, شب خوابيده وقتى صبح بلند شد, ديده باشد به مقام فوق عرشى دست يافته است. مسير سقوط يا صعود تدريجى است. يا گام به گام بسوى بام سعادت مى رويم يا گام به گام بسوى دام شقاوت.

جوان مردى و راستى پيشه كن
همه نيكويى اندر انديشه كن(56)
اگر با جوانى خرد يار شد
يكى اتفاقى بود آسمانى(57)
اتفاق آسمانى, يك دفعه اتفاق نمى افتد. اتفاق شيطانى هم ناگهانى رخ نمى دهد. هر دو اتفاق, به تدريج و آرام اتفاق مى افتد, نه يك شبه و يك دفعه.
حضرت امير(ع) حين سفارش به امام حسن(ع) مى فرمايند:
((واعلم ان الذى بيده خزأن السموات والارض قد اذن لك فى الدعا و تكفل لك بالاجابه…; و بدان! گنجينه هاى آسمان و زمين در دست اوست. تو را در دعا رخصت داده و پذيرش دعا را به نهاده, و تو را فرموده از او خواهى تا به تو دهد. ))(58)
بنابراين تمام دوران عمر بشر, دوران طلايى است. اتفاقات زيادى در زندگى هر جوانى اتفاق مى افتد كه از لابلاى آن بايد به اتفاق آسمانى دست يافت و با زندگى به توافق رسيد.
يك جوان در واقع, دو اقيانوس پرتلاطمى را پيش رو دارد:
1ـ اقيانوسى در درون و انديشه
2ـ ديگرى اقيانوسى در بيرون و جامعه جهانى, همراه با ماهواره, اينترنت و رايانه, ويدئو, راديو, تلويزيون و…
در درون با خيال و ذهن, پرسش و پاسخ بى نهايت, شبهات متعدد و ديگر خللهاى اخلاقى و در بيرون با سليقه ها و سهوها, سياستهاى سياه ((سيا)) با زر و زورها, مقام پرستيها و مقدس بازيها, فريب ها و فريادها, فرهنگها و فرقه ها, شهوترانيها و شورشها, شاهان و شيطانها, بت ها و برج ها, بازارها و بازيها, پزها و پزواها(59) تزها و تزويرها, تهاترات(60) و تهاجمات, واخوردگيها و ورشكستگيها, نيش ها و نيزه ها, پوستها و پوشش ها و… .
على(ع) مى فرمايند:
هوا و هوس, زمينه سقوط جامعه و فرد مى باشد.
((انسان نطفه اى بود جهنده ـ و پليد ـ سپس خونى شد لخته و ناتمام, و بچه اى در شكم مام; شيرخواره اى از پستان; و كودكى ـ در خور دبستان ـ; و نوجوانى رسيده ـ كه سبزه زندگى اش تازه دميده ـ . سپس او را دلى داد فراگير; و زبانى در خورد تعبير., و ديده اى نگرنده و بصير تا دريابد و پند پذيرد, و باز ايستد و راه نافرمانى پيش نگيرد. چندانكه جوانى شد راست اندام, تندرست و به قامت تمام; گردن كشاند ـ از راه حق ـ دورى گزيد, و بيهشانه اين سو و آن سو دويد. اين چاهسار آرزو نوشا, و در پى دنيا كوشا.
سرمست لذت و شادمانى, از عنفوان و نشاط جوانى, نه انديشه رسيدن مصيبتش در سر, و نه از خدا و تقوايش خبر; تا آنكه در اين آزمايش, فريب خورده مرد, و روزگارى كوتاه را در خطا به سر برد. نه عوضى به دست آورد, و نه واجبى را كه بر عهده داشت ادا كرد.
در واپسين دوره جوانى و آخرين منزلهاى كامرانى, درد مرگ او را فرو گرفت, چندانكه روز را با حيرانى به سر مى برد, و شب را با بيدارى و نگرانى. هر روز به سختى درد مى كشيد و هر شب, رنج و بيمارى به سر وقتش مى رسيد. حالى كه گردش برادرى بود به جان برابر, و پدر مهربان و نصيحتگر; و مادرى از ناشكيبايى فريادكنان و ناآرامى بر سينه زنان و او در بيهوشى و غفلت, و در سختى و مصيبت, و ناله اى زار, و نفسى افتاده به شمار, و جان كندنى طاقتزا و دشوار.
سپس او را خاموش, درون كفنهايش گذارند, و گردن نهاده و رام از زمينش برگيرند و بر پاره چوبهايش بردارند.))(61)
كاش اين سخن و صداى مبارك حضرت امير(ع) ضبط مى شد و جوانان عصر تكنولوژى و يا ((قرن ديوانه)) و عصر انسان عليه انسان و انسان گرگ انسان, اين خطبه حضرت (83) را, از زبان خود حضرت مى شنيدند…
به هر حال جا دارد جوانان هر روز صبح و شام اين خطبه را بخوانند و به خطراتى كه جوانان را تهديد مى كند توجه نمايند.
اينجاست كه بايد گفت:
اولين وظيفه و آخرين وظيفه يك جوان, فراگيرى فن و هنر ((شناگرى)) است. شنا و غواصى در اقيانوس بيرون و درون. فراگيرى گوهر انسانيت در عمق اقيانوسهاى پرتلاطم, كار آسانى نيست و بدون فن شناگرى و غواصى ميسر نخواهد.
فراگيرى اين فن بر خلاف همه فنون ظاهرى, بسيار سخت و فراگيرى آن, ساليان دراز طول مى كشد. گستره آموزشگاه آن, بين فرش و عرش است.
براى فراگيرى اين فن شناگرى, بايد, از كل هستى كمك گرفت و به عبارت ديگر, كل هستى و جهان بزرگ, آموزشگاه و آزمايشگاهى است كه مى توان ((فن شنا و غواصى در انديشه ها)) را فراگرفت.
اين كار را, ابتدا بايد از خانواده شروع كرد و سپس از مدرسه و لابلاى حرف هاى معلم و كتابها, كه عصاره و خلاصه انديشه انديشمندان است, به ممارست پرداخت و در خوابگاههاى دانشجويى و دانشگاه, آن را آزمايش و عملى ساخت.
سكوت بيست و پنج ساله حضرت امير(ع) تمرين عملى و درس عملى ((شنا در شنزارها)) است. على(ع) مى فرمايند:
((اصبر على طخيه عميإ يهرم فيها الكبير… صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم كه جهانى تيره است ـ و بلا بر همگان چيره ـ بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير, و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك سنجيدم, شكيبايى را خردمندانه تر ديدم, و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود, و آوا در گلو شكسته. ميراثم ربوده اين و آن و من بدان نگران.))(62)
واقعا بلا و گناه, جوان را پير مى كند و او را از درون پوك و پوچ مى نمايد.
گناه و بلاهاى پديد آمده در دست بشر, كمر جامعه را مى شكند و پشت جوان ساده دل را خميده مى سازد.
پس جوامع انسانى همسان يك اقيانوس بزرگ است, ورود و عبور از آن شناگرى ماهرى را طلب مى كند تا بتوان گوهر انسانيت را از اعماق اقيانوس بيرون كشيد. اگر اين فن فراگرفته نشود, براى هميشه, اين گوهر گرانبها غرق اقيانوس خواهد ماند.
على بزرگ مى فرمايند:
((الظفر بالحزم, والحزم باجاله الرإى, والرإى بتحصين الاسرار; پيروزى به دورانديشى است و دورانديشى در به كار انداختن رإى و به كار انداختن رإى در نگاهداشتن اسرار.))(63)
از اين روى, اول بايد شناى دورانديشى و درست انديشيدن را آموخت و سپس با انديشه شناگر, وارد اقيانوس بزرگ جامعه انسانى و جامعه جهانى شد و از اعماق آن, آيينه انسانيت را بيرون كشيد.
در اين مسير بايد شعار: ((اولين اشتباه آخرين اشتباه)) را تكرار كرد.
اشتباه انديشه اى, هرچه باشد و از ناحيه هر كس باشد, خطرساز است و معتادانه بايد بدان برخورد كرد.
حضرت مى فرمايند:
((آنجا كه كار بر تو گران شود و دشوار و حقيقت كارها ناآشكار, به خدا و رسولش بازآر, چه خداى متعال مردمى را كه دوستدار راهنمايى شان بوده گفته است ((اى كسانى كه ايمان آورديد خدا و رسول و خداوندان امر خويش را فرمان بريد پس اگر در چيزى با يكديگر خصومت ورزيديد, آن را به خدا و رسول باز گردانيد.))(64)
و باز گرداندن به خدا, گرفتن محكم كتاب او قرآن است. و بازگرداندن به رسول, گرفتن سنت جامع اوست كه پذيرفته همگانست.))(65)
در حديثى از امام صادق(ع) آمده: اگر امر داير شد بين آزادى فرد مسلمان اسير در دست كفار و پاسخ به شبهه فرد ديگر, بايد به شبهه فرد مورد نظر پاسخ گفت و اسير مسلمان را به حال خود واگذارد; زيرا اسير در دست كفار, سرنوشتش يا سلامت است و يا شهادت و پيروزى. و فرد شبهه دار و سأل با خطر انحراف مواجه است.
فاش است بنزد دوست راز دل من
آشفته دلى و رنج بى حاصل من
طوفان فزاينده اى اندر دل من
يا رب از خاكى بسرشتى گل من(66)
آرى! از گل, بايد گل الهى تربيت كرد تا جوامع انسانى, از بوى خوش آن استشمام نمايد. اگر از گل, گل گياهى مى رويد, گل انسانى به طريق اولى بايد تربيت گردد.
چمن چگونه رهد ز آفت دى و بهمن
صبا چه چاره كند باد مهرگانى را
تو زر و سيم نگهدار كاندرين بازار
به سيم و زر كس نخريده جوانى را(67)
على بزرگ مى فرمايند:
((لاشرف اعلى من الاسلام و لا عز اعز من التقوى…; هيچ شرفى برتر از اسلام نيست, و نه عزتى ارجمندتر از پرهيزگارى و نه پناهگاهى نكوتر از خويشتندارى…))(68)
بلى در عصر كنونى, مرسوم شد كه عده اى خودشان را بيمه عمر مى كنند, بيمه حوادث, بيمه ماشين, بيمه ساختمان و… لذا در اينجا اين سوال مطرح مى گردد و آن اين است كه آيا كسى كه جسم خودش را بيمه مى كند, نبايد جان شيرين خويش را بيمه نمايد؟!
در ضمن بيمه جان چگونه تحقق پيدا مى كند؟ چگونه عده اى جسمشان را بيمه مى كنند ولى براى ((بيمه جان)) خود و جوانان خويش هيچ بيمى ندارند؟!
اگر جوان بخواهد خودش را بيمه ابدى نمايد و بايد هم چنين بكند, چاره اى جز رو آوردن به ((اصول درمانى و فروع درمانى)) ندارد و بايد در ((درمانگاه دين)) خويش را درمان نمايد. زيرا على بزرگ فرمودند: هيچ شرفى برتر از اسلام نيست.
در جوانى كن نثار دوست جان
رو ((عوان بين ذلك)) را بخوان
پير چون گشتى گران جانى مكن
گوسفند پير قربانى مكن(69)
على(ع) مى فرمايند:
((ايها الناس شقوا إمواج الفتن بسفن النجاه; مردم! از گردابهاى بلا با كشتى هاى نجات برون شويد.))(70)بقيه در صفحه 82
بلى امروزه, بايد از راه دعا درمانى, روزه درمانى, دين درمانى, مسجد درمانى, محبت درمانى, قرآن درمانى, و… سوار بر كشتى شد و خويش و جامعه انسانى را از گردابهاى گناه نجات داد. اين نكته, از جمله بحث هايى است كه دانشمندان و روان شناسان بلندانديش و خوش انصاف بدان توجه نموده اند.
تمام تلاش انبيإ و اوليإ الهى, بر اين بوده كه جان بشريت را سيراب سازند و تشنگى و نياز درون بشريت را كه همان رسيدن به آرامش آرمانى است, رفع نمايند.
آرامش حرف اول را در زندگى انسانها مى زند. روان شناسان مى گويند:
((بر سكوت متمركز شويد. هنگامى كه سكوت فرا رسيد, سكوت را زندگى كنيد. پس بكوشيد به هر جا كه مى رويد, پيك آرامش باشيد.))(71)
اين نوع از آرامش, با مصرف دارو و مواد مخدر, تكاثرطلبى, تجمل پرستى, تمدن بى تدين, تكنولوژى , تإمين آتيه, تازيانه و… بدست نمىآيد. آنچه آرامش زيباى زندگى بشريت را تإمين مى كند و سعادت بشريت را در گرو خود دارد, همان قاعده قرآنى است كه عبارت است از:
((إلا بذكر الله تطمئن القلوب.))(72)
اين گفتار از آشناترين آيات الهى است و تفسير زيباى يك زندگى زيبنده, زينت بخش, زاهدانه و خدامحور است.
اين است ((شنا در شنزارهاى)) كه شيطانهاى كوچك و بزرگ, انسان يا جوان كم تجربه و صاف دل را به بهانه تماشاى زيبأيهاى دريا, به كنار ساحل برده اند اما به فريب و به فتنه! براى غرق كردن و غصب نمودن! براى به گروگان گرفتن و به گرداب انداختن! براى گستاخى و گمراهى! براى تهديد و تهمت! براى تحريك و تحريف شخصيت! براى القاآت و انتقام! براى شهوت پرستى و شقاوت! آرى زندگى جنگ است و ديگر هيچ.
اما به تعبير شيرين قرآن شريف:
((فان مع العسر يسرا ان مع العسر يسرا))(73) يعنى ((به دنبال هر سياهچاله, سپيد چشمه اى است.))(74)

پى نوشت ها:
1 . غرر الحكم, ج1, فصل 42, ح11.
2 . همان, ج2.
3 . نهج البلاغه, خ83.
4 . ديوان, منسوب به امام على(ع).
5 . شهيد بهشتى, ((انسان جستجوگرى در مسير شدن)) دوم, 1378, ص28.
6 . نهج البلاغه, نامه47.
7 . روزنامه قدس, 17 / 2 / 1371.
8 . نهج البلاغه, نامه47.
9 . غرر الحكم.
10 . مجله بصأر, شماره27, ص38.
11 . نهج البلاغه, كلمات قصار, 370.
12 . نهج البلاغه, نامه28. .
13 . نهج البلاغه, خ38.
14 . همان, خ88.
15 . همان, خ14.
16 . همان, كلمات قصار, 239.
17 . همان, خ101.
18 . همان, كلمات قصار, 1.
19 . همان, خ109.
20 . همان, خ160.
21 . همان, خ1.
22 . همان, كلمات قصار.
23 . همان, نامه31.
24 . همان, خ16.
25 . همان, نامه53.
26 . همان, كلمات قصار, 118.
27 . همان, كلمات قصار, 113.
28 . همان, 228.
29 . سوره رعد, 13 / 28.
30 . محمد تقى, جعفرى, ((ترجمه و شرح نهج البلاغه)) ج13, دوم, 1366, 37.
31 . غررالحكم, ص862.
32 . سخنرانى, پخش از صدا, 1 / 10 / 79.
33 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, ص1275.
34 . فهرست غررالحكم, ص428.
35 . روزنامه جمهورى اسلامى, 5 / 9 / 1370.
36 . نبى صادقى, ((جوانان در برابر اسارتهاى فكرى)), قم: جوانان, ص141.
37 . نهج البلاغه, خ192.
38 . همان, خ7.
39 . نبى صادقى, همان.
40 . سوره يوسف: 12 / 33.
41 . خصال صدوق, ج2, ص191.
42 . دكتر خنيفر, يادداشت كلاس.
43 . سوره شمس : 91 / 8.
44 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج20, كلمه 819, ص333.
45 . نهج البلاغه, خ233.
46 . نهج البلاغه, خ103.
47 . همان, خ117.
48 . همان, نامه 31.
49 . سعدى.
50 . عنصرى.
51 . نهج البلاغه, نامه31.
52 . سوره بقره: 2 / 30.
53 . سوره اعراف: 7 / 179 و سوره بقره: 2 / 75.
54 . نهج البلاغه, خ161.
55 . همان, خ23.
56 . فردوسى.
57 . مسعود سعد.
58 . نهج البلاغه, نامه31.
59 . يعنى آدم بينوا و چركين لباس.
60 . يعنى ادعا كردن دو تن نسبت به يكديگر كه در آن هر دو باطل هستند.
61 . نهج البلاغه, خ83.
62 . همان, خ3.
63 . همان, كلمات قصار ـ 48.
64 . سوره نسإ: 4 / 59.
65 . نهج البلاغه, نامه53.
66 . امام خمينى(ره).
67 . پروين اعتصامى.
68 . نهج البلاغه, كلمات قصار, 941.
69 . شيخ بهايى.
70 . نهج البلاغه, خ5.
71 . پاول ـ ويلسون , ((كتاب كوچك آرامش)), باجلان, فرخى, فرا روان, 1378, ص9.
72 . سوره رعد: 13 / 28.
73 . سوره انشراح: 94 / 5 و 6.
74 . استفين هاولينگ.

/

شيوه هاى تبليغى امام على عليه السلام

 

شيوه هاى تبليغى امام على(ع)

حجه الاسلام عنايت الله شريفى

 


 

دور نمايى از زندگى
حضرت على(ع) در روز جمعه سيزدهم ماه رجب و سى سال پس از عام الفيل از بانويى به نام فاطمه بنت اسد در كعبه زاده شد. پدر او ابوطالب, بزرگ بطحا ـ مكه ـ و رئيس بنى هاشم بود, 30 سال از ولادت حضرت محمد(ص) گذشته بود كه اميرالمومنين على(ع) پا به عرصه گيتى نهاد و از آغاز زندگى از لطف و مهربانى پيامبر(ص) بهره مند شد.
طهارت نفسانى امام(ع) و پرورش او در دامان رسول خدا(ص) سبب شد تا از دوران كودكى با ديده نافذ و گوش شنواى خود چيزهايى را ببيند و صداهايى را بشنود كه براى مردم عادى غير ممكن بود(1) آن حضرت بعد از بعثت رسول خدا(ص) ده ساله بود كه ايمان آورد و افتخار سبقت در پذيرش اسلام را به خود اختصاص داد.
پس از بعثت پيامبر اكرم(ص) 23 سال در كنار پيامبر(ص) و بازوى پرتوان او بود و با تمام وجود به دفاع از آرمان و اهداف عالى پيامبر پرداخت و در سخت ترين لحظات با ايثار و از خودگذشتگى به يارى پيامبر(ص) شتافت كه از اين طريق به افتخارهايى نأل آمد و حوادثى همانند:
1ـ ماجراى يوم الانذار
2 ـ داستان ليله المبيت
3ـ مإموريت ابلاغ آيات برأت
4ـ فتح قلعه هاى خيبر
5ـ واقعه غدير
6ـ همسرى تنها دخت پيامبر و… را به خود اختصاص داد.
پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) صداقت, پاكى و امتيازهايى همانند سبقت در پذيرش اسلام و وصى و وزير و برادر پيامبر بودن, حديث منزلت و ثقلين و غدير و… به فراموشى سپرده شد و نيرنگ و فريب, كتمان حقايق, تحريف و زور چهره گشود و آل رسول مجبور به سكوت و كناره گيرى شدند.

عوامل كناره گيرى اميرالمومنين(ع) از حكومت:
1ـ ضرورت حفظ اسلام و عزت مسلمين و وحدت امت اسلام جهت مقابله با دشمنان داخلى و خارجى.
2ـ جلوگيرى از ايجاد زمينه انحراف و ارتداد افراد زيادى كه تازه مسلمان بودند.
3ـ حاكميت جو تحريف, زور, اختناق و فشار.
4ـ بى نتيجه ماندن رهنمودهاى آن حضرت براى دعوت مردم به سوى حق.
5ـ برخوردار نبودن از امكانات و قدرت كافى براى باز پس گيرى خلافت.
6ـ خو گرفتن بسيارى از مردم با وضعيت موجود و بيعت بزرگان قبأل با خليفه اول.

مهمترين فعاليت هاى امام(ع) در دوران خلفا
1ـ عبادت خدا.
2ـ تفسير قرآن و حل مشكلات آيات و تربيت شاگردان همانند ابن عباس.
3ـ پاسخ به پرسش هاى دانشمندان ديگر اديان از جمله يهوديان و مسيحيان كه پس از فوت پيامبر(ص) براى تحقيق درباره اسلام رهسپار مدينه مى شدند.
4ـ بيان حكم بسيارى از مسأل جديد كه در مورد آنها نصى از پيامبر اكرم(ص) و قرآن نرسيده بود.
5ـ كار و كوشش براى تإمين زندگى بسيارى از بينوايان و درماندگان, تا آنجا كه امام با دست خود, باغ احداث مى كرد, قنات حفر مى نمود و آن را در راه خدا وقف مى كرد.
6ـ هرگاه دستگاه خلافت در مسألى با بن بست روبرو مى شد. براى حل آن از على مدد مى گرفت.(2)

شيوه هاى تبليغى امام على(ع)
1ـ حكمت:
به كارگيرى حكمت در امر هدايت وتبليغ, يكى از شيوه هاى ارزشمندى است كه امام على(ع) در كنار ((موعظه)) و ((مجادله)) براساس فرموده قرآن كريم: ((ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى إحسن))(3) مورد توجه قرار داده است.
حكمت در لغت به معناى منع است.(4)
در ميان مفسران درباره حقيقت حكمت دو ديدگاه اصولى وجود دارد:
مشهور مفسران بر اين عقيده اند كه حكمت به معناى حجت, برهان, استدلال و سخن استوار است و ناظر به محتوا است يعنى سخنى كه براساس دليل, برهان و مبانى منطقى و معقول باشد.(5)
برخى ديگر همانند سيد قطب, حكمت را به معناى شيوه تبليغ مى دانند و بر اين باورند كه مبلغ بايد در راه تبليغ, راه حكمت را پيمايد و هر چيزى را بر جاى خود گذارد و با مقتضاى حال عمل كند.(6)
آنچه به نظر مى رسد, بين اين دو ديدگاه منافاتى وجود ندارد و جمع بين آن دو ممكن است. بدينصورت كه حكمت اختصاص به هر يك از آن دو ندارد و شامل حكمت در محتوا و برهان و حكمت در شيوه تبليغ و رعايت حال مخاطبين و مقتضاى حال است. بدين ترتيب مى بينيم كه آن امام همام در شيوه تبليغى خود اين روش حكيمانه را به كار برده است زيرا كه:
در بسيارى از بحث هاى نهج البلاغه, درباره اثبات توحيد به براهين فلسفى استدلال مى كند; مثلا, درباره نظام آفرينش براساس برهان مى فرمايد:
((و كل قأم فى سواه معلول;(7) هر موجودى غير از خدا, معلول است[خداوند علت است])).
و يا درباره وحدت خداوند مى فرمايد:
((الاحد لابتإويل عدد;(8) خداوند احداست و وحدت او احدى است نه عددى))
اين انديشه لطيف كه وحدت حق, وحدت عددى نيست در كلمات قدمإ از حكمإ اسلامى از قبيل فارابى و بوعلى سينا و… ديده نمى شود. حكمإ متإخر اين انديشه به اصطلاح ((وحدت حقه حقيقيه)) را وارد فلسفه خود كردند.(9)
گاهى با براهين و استدلال هاى ساده تر و قابل فهم براى همگان به اثبات وجود خداى تعالى مى پردازد.
همچنان كه درباره تحولات درونى و نفسانى مى فرمايد:
((عرفت الله بفسخ العزأم و حل العقود)).(10)
از طرف ديگر در شيوه تبليغى خود, در بسيارى از موارد, رعايت حال مخاطبين را نموده است و براساس اصل مخاطب شناسى عمل كرده است كه بهترين نمونه آن, سيره عملى مظلومانه آن حضرت است چون در زمان حكومت خويش مى بينند كه افكار عمومى بر اثر تبليغات مسموم, زمينه پذيرش او را ندارد به خاطر حفظ اسلام و زحمات رسول خدا(ص) آنان را در جهل خود رها ساخته تا به بركت باقى ماندن اساس اسلام اين منكرات برطرف شود.
اميرالمومنين(ع) خود در سخنى دردمندانه و سوزناك مى فرمايد:
((قد عملت الولاه قبلى اعمالا خالفوا فيها رسول الله(ص) متعمدين خلافه ناقضين لعهده مغيرين لسنته ولو حملت الناس على تركها … لتفرق عنى جندى حتى ابقى وحدى إو قليل من شيعتى; واليان قبل از من اعمالى را مرتكب شدند, عمدا بر خلاف شيوه رسول خدا(ص) رفتار كردند, پيمان او را شكستند و سنتش را دگرگون كردند. اگر مردم را به ترك اين اعمال مجبور كنم… لشگرم پراكنده مى شوند تا آن كه خود تنها بمانم يا با گروه اندكى از شيعيانم.))
سپس حضرت ليستى از بدعت هايى همانند تغيير مقام ابراهيم(ع) از جايگاه اصلى خود, غصب فدك فاطمه زهرا(س), ازدواج هاى غلط و… را برشمرد و فرمود:
((اگر اين امور را به مسير اصلى خود برگردانم همه از اطرافم پراكنده مى شوند. به خدا سوگند به مردم فرمان دادم در ماه رمضان نمازى جز نماز واجب را به جماعت نخوانند و به آنان گفتم كه نماز مستحبى را به جماعت گزاردن بدعت است, برخى از لشكريانم كه در كنار من مى جنگيدند, فرياد كشيدند: اى اهل اسلام, سنت عمر تغيير پيدا كرد, ما را از نماز خواندن در ماه رمضان باز مى دارند, و مى ترسيدم كه در گوشه لشكرم عليه من بشورند و قيام كنند… .))(11)

2ـ موعظه
عمده ترين شيوه تبليغى اميرالمومنين (ع) شيوه موعظه اى است.
وعظ در لغت به معناى بازداشتن و منع كردنى است كه مقرون به بيم از عواقب كار باشد.(12) و در مجمع البحرين آمده است:
((موعظه عبارت است از سفارش به تقوا و ترغيب به طاعت ها و پرهيز از گناهان و برحذر داشتن از اينكه كسى فريب دنياخورده و دل به زر و زيور آن بندد.))(13)
برخى از مفسران بر اين عقيده اند كه موعظه همان خطابه است كه اهل منطق در كنار برهان و جدل قرار داده اند.(14)
به نظر مى رسد كه موعظه با خطابه متفاوت است. كار خطابه با احساسات است و غيرت, حميت, حمايت, سلحشورى, عصبيت, برترى طلبى, عزت طلبى, مردانگى, شرافت, كرامت, نيكوكارى و خدمت را به جوش مىآورد و در جايى به كار مى رود كه احساسات خمود و راكد است, ولى موعظه كارش رام ساختن و تحت تسلط درآوردن احساسات است و جوشش ها و هيجان هاى بيجا را خاموش مى كند و طوفان ها را فرو مى نشاند ودر جايى به كار مى رود كه شهوات و احساسات خودسرانه عمل مى كند.(15)
با بررسى نهج البلاغه و سيره تبليغى امام(ع) به اين نتيجه مى رسيم كه هر يك از آن دو را در جاى خود و با رعايت مقتضاى حال به كار برده است. خطابه هاى اميرالمومنين(ع) در موقعى ايراد شده است كه بايد احساسات برافروخته شود و طوفانى ايجاد كند و بنياد ظلمى بركنده شود همچنانكه در صفين در آغاز برخورد با معاويه چنين كرد.(16)

از آنجا كه على(ع) مرد سخن بود و سخنانش حد وسط كلام مخلوق و خالق بود(17) با بيان شگفت خود بارها با مردم سخن گفت و اندكى از اين سخنان در نهج البلاغه جمع آورى شده است و انواع خطبه هاى سياسى, حماسى, اقتصادى, موعظه اى اخلاقى و… در آن يافت مى شود كه معروفترين آنها عبارتند از:
1ـ خطبه شقشقيه كه در آن به تحليل سياسى حوادث ناگوار پس از رحلت رسول خدا(ص) مى پردازد و از غصب خلافت و دوره هاى گوناگون آن سخن مى گويد:.
2ـ خطبه قاصعه كه در آن به دستورات اخلاقى و اهميت واجبات الهى و پرداخت حقوق مالى و عبرت گرفتن از دنيا مى پردازد.
3ـ خطبه همام ـ متقين ـ كه در آن ((اوصاف پارسايان)) را برمى شمارد.
ولى شيوه موعظه اى امام(ع) كه عمده ترين شيوه تبليغى آن حضرت است در شرايط ديگرى انجام يافته است و بيشتر مواعظ آن حضرت در زمانى است كه حكومت را در دست گرفته است و مردم بر اثر فتوحات پى در پى خلفا و غنايم بى حساب به سوى فساد اخلاقى, دنياگرايى, تجمل پرستى و عصبيت هاى قبيله اى گرايش پيدا كرده اند.(18)
و در اينجا راهى جز موعظه ندارد و بايد به فرياد كسانى كه در درياى غفلت غوطه ورند و موج حيرانى وجود آنان را فراگرفته است, رسيده و از اين مهلكه خطرناك نجات بخشد و به سوى خير و سعادت هدايتشان نمايد.
بدين ترتيب از مجموع خطبه ها و نامه هاى جمعآورى شده در نهج البلاغه, 86 خطبه از 239 خطبه و 31 نامه از 79 نامه, يا تماما موعظه است و يا لااقل مشتمل بر يك سلسله موعظه است.(19)
علاوه بر اين, آن حضرت هر روز و شب كلاس درس داشت كه در آن به تبيين معارف الهى و موعظه مى پرداخت.
امام باقر(ع) مى فرمايد:
((كان على(ع) اذا صلى الفجر لم يزل معقبا الى ان تطلع الشمس فاذا اطلعت, اجمع اليه الفقرإ والمساكين و غيرهم من الناس فيعلمهم الفقه والقرآن و كان له وقت يقوم فيه من مجلسه ذلك; همواره اميرالمومنين(ع) چون نماز صبح مى گزارد به تعقيب نماز مشغول مى شد تا آفتاب برمىآمد و چون آفتاب طلوع مى كرد فقرإ و مساكين و ساير مردم به گردش جمع مى شدند و او آنان را فقه و قرآن مىآموخت و وقت منظمى داشت كه از اين مجلس برمى خاست.))(20)
و نيز آن حضرت مى فرمايد: اميرالمومنين(ع) در كوفه هر شب چون نماز عشإ مى گزارد, مردم را سه بار با صداى بلند كه همه اهل مسجد مى شنيدند مخاطب قرار داده مى فرمود:
((ايها الناس تجهزوا رحمكم الله فقد نودى فيكم بالرحيل; اى مردم آماده شويد ـ خداى رحمتتان كند ـ زيرا بانگ كوچ رفتن را در ميان شما داده اند…))
آنگاه مطالب بسيارى در زمينه جهان و آخرت را بيان مى فرمود و آنان را موعظه مى كرد.(21)

3ـ مجادله
يكى ديگر از شيوه هاى تبليغى على(ع) مجادله است.
مجادله در لغت به معناى پيچاندن طناب است و سپس به پيچاندن طرف مقابل و گفتگو براى غلبه به كار رفته است.(22)
مجادله بر سه قسم است: 1ـ مجادله احسن 2ـ مجادله حسن 3 ـ مجادله غير حسن (بد). (23)
از آنجا كه شيوه تبليغى آن حضرت واقع نگرى و حقيقت گرايى است از مجادله به غير حسن ـ بد ـ پرهيز نموده و در موارد فراوانى روش مجادله به احسن و يا مجادله حسن را به كار برده است و طبرسى در كتاب الاحتجاج خويش نمونه هاى زيادى از اين گونه موارد را بيان كرده است كه از مجادلات مهم آن حضرت در شوراى تعيين خليفه پس از درگذشت عمربن خطاب است:
عمر در آخرين فرصت هاى خويش شورايى مركب از شش نفر, از جمله اميرالمومنين(ع) را مإمور تعيين خليفه پس از خود ساخت, پس از مرگ عمر, اين شش نفر جمع شدند تا درباره خليفه مسلمانان تصميم گيرى كنند.
اميرالمومنين(ع) برخاست و فرمود: سخنم را بشنويد, اگر حق بود بپذيريد و اگر باطل بود انكار كنيد. سپس فضأل و ويژگيهاى خود را بيان كرد و در هر قسمتى از سخنانش مخاطبان را سوگند مى داد و از آنان پاسخ مى طلبيد. آنان نيز سخن حضرت را تإييد مى كردند از جمله سوگندهاى آن حضرت:
((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا غير از من كسى از شما هست كه به دو قبله نماز گزارده باشد و در دو بيعت فتح و رضوان شركت جسته باشد و همسرش سرور زنان جهانيان و دو فرزندش سرور جوانان اهل بهشت باشند؟
همگى پاسخ دادند: نه, كسى غير از تو نيست.
فرمود: شما را به خدا سوگند آيا غير از من كسى از شما هست كه خداوند پليدى را از او برطرف كرده و او را پاك گردانيده باشد, يك پاكيزگى ويژه؟
گفتند: نه. سپس آن حضرت حوادث جنگ احد, خيبر, خندق, حديث منزلت و… را بيان كرد و همگان را سوگند داد, آنان نيز سخن آن حضرت را تصديق كردند.
آنگاه فرمود: شما عليه خودتان اعتراف كرديد و سخن پيامبرتان برايتان روشن شد. شما را به پرواى از خداوندى كه همتايى ندارد توصيه مى كنم و از خشم او باز مى دارم. فرمان خداى را مخالفت نكنيد و حق را به اهلش برگردانيد و به آنان كه خلافت حق ايشان است تحويل دهيد. شورا به شور نشست, در آن جمع گفتند: ما فضيلت او (على عليه السلام) را مى دانيم و سزاوار بودن او بدين مقام را مى پذيريم, ولى او كسى است كه هيچ كس را برتر از ديگرى نمى داند و اگر به خلافت رسد ميان اهل شورا و ديگران به تساوى خواهد نگريست. بنابراين عثمان را انتخاب كنيد كه رإى او همانند رإى شما خواهد بود.(24)

4 ـ حقيقت گرايى و واقع نگرى
سياست اسلام و قرآن در تبليغ, براساس حقيقت گرايى و واقع نگرى استوار است و تبليغى را كه براساس دروغ, ريا, سازش كارى, نيرنگ, به كارگيرى ترفندها و سوژه هاى گمراه كننده باشد منع نموده است.
اتخاذ چنين سياستى, سرلوحه كار امام على بن ابى طالب(ع) و ساير رهبران الهى بوده است, آنها به جز حق, تكلم نمى كردند و با حسن عمل, اخلاق و رفتار به هدايت ديگران مى پرداختند و اسوه حسنه در تبليغ و دعوت بودند. اميرالمومنين(ع) مى فرمايد:
((والله ما معاويه بادهى منى ولكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس ولكن كل غدره فجره و كل فجر كفره و لكل غادر لوإ يعرف به يوم القيامه…; به خدا قسم, معاويه از من زيرك تر نيست, لكن او با نيرنگ و گناه و بى پروايى عمل مى كند و اگر نبود نفرت از حيله و نيرنگ, من زيرك ترين مردم بودم ولى هر مكر و نيرنگى گناه است و هر گناه كفر است و براى هر نيرنگ باز پرچمى است كه در روز قيامت بدان معرفى مى گردد.))(25)
تعهد آن حضرت تا آنجا بود كه يارانش را از كاربرد واژه ها و كلمات زشت برحذر مى داشت, حتى نسبت به معاويه و يارانش كه از هر تهمت ناروا و خلاف شرع باك نداشتند.
در نهج البلاغه آمده است:
هنگامى كه امام(ع) شنيد جمعى از اصحابش همانند حجر بن عدى و عمروبن حمق, در جريان جنگ صفين به سپاه شام فحش مى دهند, فرمود: ((انى اكره لكم ان تكونوا سبابين ولكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول; من خوش ندارم كه دشنام دهنده باشيد, اما اگر به توصيف اعمال آنها مى پرداختيد و جنايات و كارهاى ناشايست آنها را براى مردم برمى شمرديد, به سخن راست نزديكتر بود.))(26)

5 ـ مخاطب شناسى
مخاطب شناسى يكى از اركان اساسى تبليغ است, زيرا اگر مخاطبى نباشد كه پيام را دريافت كند, تبليغ و پيام رسانى معنى نخواهد داشت.
هر مب(27)لغى بايد بداند مخاطب كيست؟ فرد است يا گروه؟ گروه هاى سنى, جنسى و اعتقادى مخاطبين چه كسانى هستند؟ شرايط اجتماعى و افكار عمومى محيط مخاطبين چگونه است و… (28).
در سيره تبليغى اميرمومنين(ع) موارد فراوانى ديده مى شود كه اصل مخاطب شناسى و مقتضاى حال مخاطبين را رعايت كرده است. بهترين نمونه آن, برخوردهاى گوناگونى است كه امام(ع) با مردم داشت. در بسيارى از موارد مى بينيم كه با مردم برخورد پرمحبت و صميمى داشت و مومنان را از تندخويى برحذر مى داشت و گاهى هم با دوستان گنهكار از هرگونه ترحم و احساسات عاطفى خوددارى كرده است و با آنان برخورد بسيار شديد داشته است همانند اينكه امام صادق(ع) مى فرمايد: گروهى نزد اميرالمومنين(ع) رسيدند و گفتند: ((السلام عليك يا ربنا; سلام بر تو اى پروردگار ما)) آن حضرت از آنان خواست كه از اين عقيده و گفتار خود توبه كنند ولى نصيحت امام(ع) در آنان اثر نكردو آنان توبه نكردند سپس فرمان داد دو گودال در كنار هم حفر كردند و آنها را به وسيله گودالى به هم وصل كردند. آن گاه اين گروه را در يكى از گودال ها قرار داد و در ديگرى آتشى برافروخت تا بر اثر دود ناشى از آتش مردند.(29)
و گاهى نيز بخاطر مصلحت با دوستان مدارا مى كرد. امام صادق(ع) مى فرمايد: چون اميرالمومنين(ع) به كوفه آمد به امام حسن(ع) فرمان داد تا در ميان مردم فرياد زند كه در ماه رمضان نبايد در مساجد نماز جماعت (مستحبى) برپا شود. امام حسن(ع) اين دستور را اجرا كرد. مردم چون سخن امام حسن(ع) را شنيدند فرياد زدند: واعمراه, امام(ع) فرمود: به آنها بگو نماز بگزارند.(30)
و گاهى نيز با دشمنان لجوج برخورد خشن داشت. به عنوان نمونه, مغيره بن شعبه مى گويد: به اميرالمومنين(ع) توصيه كردم كه كارگزاران عثمان را در جاى خويش تثبيت كند تا امور استحكام يابد. حضرت فرمود: ساعتى امثال آنان را بر مردم امير نمى كنم. مغيره گفت: ابتدا تثبيت كن و چون از مردم بيعت گرفتيد عزلشان كن. حضرت فرمود: در كار نيرنگ نمى كنم. سپس مغيره مى گويد به امام گفتم: دست كم معاويه را تثبيت كن. امام(ع) فرمود: دو روز هم او را بر مردم امير نمى كنم.(31)

6ـ كاربرد اصول روانشناسى
يكى از موثرترين ابزارهاى تبليغ و عوامل موفقيت آن در جذب مخاطب, روانشناسى تبليغ است.
گرچه اصول روانشناسى در تبليغ به صورت كلاسيك از ابتكار علوم معاصر است ولى سيره رهبران الهى و أمه اطهار(ع) نشان مى دهد كه آنان همواره در شيوه تبليغى خود به اصول روانشناسى فردى و اجتماعى توجه كامل داشته اند و در سيره تبليغى اميرالمومنين(ع) موارد فراوانى ديده مى شود كه اين اصول را از جمله: تحريك عواطف و احساسات, تنبيه و تشويق, تكرار, تحقير دشمنان و تكريم دوستان و… را به كار برده است.
بهترين نمونه آن, زمانى است كه لشكرش با لشكر معاويه در صفين به يكديگر مى رسند و لشكر معاويه پيشدستى مى كنند شريعه (محل ورود آب) را گرفته و آنان را از برداشتن آب مانع گشتند و امام(ع) مى خواست كه اين مشكل را از طريق مذاكره تمام كند و معاويه اين عمل را براى خود موفقيتى به حساب مىآورد و از هرگونه مذاكره خوددارى مى كرد. در اينجا بود كه در برابر لشكرش قرار گرفته و چنين خطابه اى ايراد كرد:
((قد استطعموكم القتال فاقروا على مذله و تإخير محله, إورووا السيوف من الدمإ ترووا من المإ فالموت فى حياتكم مقهورين, والحياه فى موتكم قاهرين, إلا و ان معاويه قادلمه من الغواه و عمس عليهم الخبر حتى جعلوا نحورهم اغراض المنيه; همانا دشمن گرسنه جنگ است و از شما نبرد مى طلبد, اكنون دو راه در پيش داريد يا تن به ذلت و پستى و عقب ماندگى دادن يا تيغ ها را با خون خود سيراب كردن و سپس سيراب شدن. مرگ اين است كه زنده باشيد اما مقهور و مغلوب, زندگى آن است كه بميريد, اما غالب و پيروز. همانا معاويه گروهى ناچيز از گمراهان را به دنبال خود كشانده و حقيقت را بر آنها پنهان داشته است تا آنجا كه گلوى خويش را هدف تيرهاى شما كه مرگ را همراه دارد قرار داده اند.))
با بيان ا(32)ين چند جمله حماسى احساسات آنان را تحريك و تهييج مى كند, خون ها را به جوش و غيرت ها را به خروش مىآورد. لشكر خود بخود حركت مى كند و ياران معاويه را به عقب مى رانند و شريعه را در اختيار مى گيرند.

7ـ تبليغ عملى
يكى ديگر از شيوه هاى تبليغى امام على(ع) تبليغ با عمل مى باشد و موارد اثرگذارى اخلاق و رفتار آن امام همام بر مخالفان و جذب آنان بسيار بوده است و داستان هاى فراوانى دارد از جمله:
امام صادق(ع) از پدرانشان نقل مى كند كه مردى ذمى (اهل كتاب) با اميرالمومنين(ع) همسفر شد.
ذمى گفت: قصد كجا داريد؟
حضرت فرمود: قصد كوفه دارم.
همين كه به دو راهى رسيدند و مرد ذمى از على(ع) جدا شد, اميرالمومنين(ع) او را همراهى نمود.
ذمى گفت: مگر شما عازم كوفه نبوديد؟
فرمود: چرا.
ذمى گفت: پس چرا راه خود را ترك كرديد؟
فرمود: توجه دارم.
ذمى گفت: پس چرا به راه خود نرفتيد و مرا همراهى كرديد؟
فرمود: اتمام حق مصاحبت اين است كه انسان رفيق خود را هنگامى كه از او جدا مى شود همراهى كند و پيامبر ما چنين توصيه فرمود.
ذمى گفت: چنين دستور داده؟
فرمود: آرى.
ذمى گفت: معلوم مى شود كسانى كه او را پيروى كرده اند به دليل رفتار خجسته او بوده است. از اين رو من به حقانيت دين تو شهادت مى دهم.
ذمى, على(ع) را همراهى كرد و چون وى را شناخت اسلام اختيار نمود.(33)

8 ـ معرفى الگوها
يكى از شيوه هاى مهم تبليغ, معرفى الگوهاست كه در اين شيوه مبلغ مى تواند واقعيت را عينيت بخشد.
در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) در اين زمينه كافى است به خطبه 159 از خطب آن حضرت در نهج البلاغه مراجعه شود كه در اين خطبه رسول خدا(ص), حضرت موسى, عيسى و داود ـ عليهم السلام ـ را به عنوان الگو معرفى مى كند و فرازهايى از فضأل اخلاقى آنان را بيان مى نمايد:
((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها, اذ قبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و ذرى عن زخارفها و ان شئت ثنيت بموسى كليم الله ـ صلى الله عليه ـ حيث يقول : (رب انى لما انزلت الى من خير فقير) والله ما سإله الا خبزا يإكله و ان شئت ثلثت بداود ـ صلى الله عليه ـ صاحب المزامير و قارىء اهل الجنه فلقد كان يعمل سفأف الخوض بيده و ان شئت قلت فى عيسى بن مريم(ع) فلقد كان يتوسد الحجر و يلبس الخشن و يإكل الجشيب; و پيروى كردن از (رفتار) رسول خدا(ص) براى تو كافى است و بر مذمت دنيا و معيوب بودن و بسيارى رسوايى ها و بدىهاى آن, تو را وكيل و راهنما باشد, زيرا اطراف آن (وابستگى و دوستدارى) از آن حضرت گرفته شده و جوانب آن (دلبستگى به همه چيز آن) براى غير آن بزرگوار آماده گشته و از نوشيدن شيرش (لذت هاى آن) منع شده اند و از آرايش هاى آن دور گرديده شده و اگر بخواهى دوباره پيروى نمايى پيامبرى را; از موسى(ع) كه خدا با او سخن گفته پيروى كن, آنگاه كه مى گفت: ((پروردگارا من به آنچه از خير و نيكويى برايم بفرستى نيازمندم.)) به خدا سوگند موسى از خدا نخواسته بود مگر نانى را كه بخورد. و اگر بخواهى بار سوم پيروى كنى از داود(ع) كه داراى مزامير و زيور بود و خواننده اهل بهشت مى باشد كه با دست خود از ليف خرما زنبيل ها مى بافت… و اگر خواهى پيروى از عيسى بن مريم(ع) را. بگو كه[ هنگام خوابيدن] سنگ را زير سر گذاشته بالش قرار مى داد و جامه زبر مى پوشيد و طعام خشن مى خورد.))(34)

9 ـ روش بى اعتنايى
از روش هاى تبليغى كه در برخى از موارد بايد به كار گرفته شود, بى اعتنايى به لجوجان و جاهلان است. مبلغ, گاه با كسانى برخورد مى كند كه نيكى, تواضع و مهربانى او را لجوج تر مى كند و بر گستاخى اش مى افزايد.
چنين شيوه اى اثر روانى خاص دارد. در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) در موارد بسيارى ديده مى شود كه چنين برخوردى با افراد جاهل و لجوج داشته است از جمله:
مردى به نام ((زرين)) مى گويد: در شهر كوفه در محل وضو گرفتن مشغول وضو بودم, مردى را مشاهده كردم كه كفش هاى خود را درآورد شلاق خويش را بالاى كفش هايش گذاشت, سپس نزديكتر آمد و شروع به وضو گرفتن كرد. من به او فشار آوردم تا اينكه بر اثر فشار من روى دست هايش افتاد. پس برخاست و وضويش را كامل كرد. آن گاه سه بار با شلاق به سر من كوبيد و فرمود: بپرهيز از اينكه ديگران را با فشار دادن كنار بزنى, عضوى از آنان را بشكنى و مجبور شوى غرامت آن را بپردازى. از مردم سوال كردم اين مرد كيست؟ گفتند: اميرالمومنين(ع) بود. من به سوى حضرت رفتم تا عذرخواهى كنم ولى آن حضرت توجهى نكرد.(35)

10 ـ روش دفع بدىها به خوبى ها
يكى از روش هاى مفيد تبليغ, براى ايجاد تحول و دگرگونى پاسخ بدى به نيكى است. اين شيوه, يكى از روش هاى عملى اوليإ دين بوده است و نمونه هاى فراوانى از آن در شيوه تبليغى اميرالمومنين(ع) ديده مى شود. مانند اينكه در روايتى آمده است كه امام(ع) با گروهى نشسته بود. زن زيبايى از كنار آنان گذشت چشم هاى مردان لحظاتى زن را دنبال كرد, اميرالمومنين(ع) با توجه به آمادگى زمينه گناه و تحريك شهوت, شيوه خودنگهدارى در برابر اين غريزه قدرتمند را به آنان آموخت و آنان را به راه صحيح و معقول اطفاى شهوت امر كرد.
مردى از خوارج كه اين روش بسيار ظريف و عميق آن حضرت را مشاهده كرد شگفت زده گفت:
خداى بكشدش چه دانش عميقى!! همراهان امام(ع) از بى ادبى اين مرد به خشم و خروش آمده, قصد كشتن مرد را كردند. اميرالمومنين(ع) فرمود: آرام, بدگويى در مقابل بدگويى يا عفو از گناه.(36)
پى نوشت ها:
1 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه قاصعه.
2 . پيشوايى, مهدى, سيره پيشوايان, ص72 ـ 71 با تلخيص.
3 . نحل, 125, ((با حكمت ـ استدلال و پند نيكو مردم را به سوى پروردگارت بخوان و با آنان به روشى كه نيكوتر است استدلال و مناظره كن)).
4 . طبرسى, مجمع البيان, ج 6 ـ 5, ذيل آيه 125 سوره نحل.
5 . طباطبايى, محمد حسين, ج12, ص37.
6 . سيد قطب, تفسير فى ظلال القرآن, ج5, (چاپ بيروت), ص292.
7 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه228.
8 . همان, خطبه152.
9 . مطهرى, مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص50.
10 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, حكمت 242.
11 . الكافى, ج8, ص59.
12 . راغب اصفهانى, مفردات الفاظ القرآن, ص564.
13 . طريحى, مجمع البحرين, ج6, ص292.
14 . طباطبايى, محمد حسين, الميزان, ج12, ذيل تفسير آيه 125, سوره نحل.
15 . مطهرى , مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص127.
16 . همان.
17 . همان, ص18.
18 . مطهرى, مرتضى, سيرى در نهج البلاغه, ص128.
19 . همان, ص129.
20 . طبرسى, مشكاه الانوار, موسسه الاعلمى, بيروت, 1411, هـ. ص. 30.
21 . همان.
22 . راغب اصفهانى, مفردات الفاظ القرآن, ص87.
23 . طباطبايى, محمد حسين, الميزان, ج12, ذيل آيه 125 سوره نحل.
24 . طبرسى , الاحتجاج, ج1, ص230.
25 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه191.
26 . همان, خطبه197.
27 . رهبر, محمد تقى, پژوهش در تبليغ, ص168.
28 . مجلسى, بحارالانوار, ج40, ص301 ـ 300.
29 . يكى از بدعت هايى كه پس از رسول خدا(ص) گذاشته شد خواندن نمازهاى مستحبى به جماعت بود در حالى كه رسول اكرم(ص) خود از آن نهى كرده بود. خليفه دوم آن را رسم كرد و بدعتى نيكو ناميد.
30 . وسايل الشيعه, ج5, ص192.
31 . عبدالفتاح, عبدالمقصود, امام على(ع), ج2, ص377.
32 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه51.
33 . حيات صحابه, ج1, ص228 به نقل از كتاب پژوهشى در تبليغ, رهبر, محمد تقى, ص387 ـ 386.
34 . نهج البلاغه, فيض الاسلام, خطبه159.
35 . وسايل الشيعه, ج3, ص515.
36 . مجلسى, بحارالانوار, ج41, ص49.

/

باده جاودانه ازخم غدير خم

 

باده جاودانه از خم غدير خم

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

روز غدير روز ولايت است. و ولايت تنها راه نجات و رستگارى است.
نور ولايت, نورى است سرمدى كه از روز ازل همراه با نور رسالت, آسمانها وزمين و تمام افلاك را روشن كرد و فروغ جاودانه اش شعاع و تابش را به سايه اى گسترده, فراتر از فلك الافلاك و جهان عالم وجود تبديل نمود كه نسيم عليل دلنوازش عاشقان و محبان ولايت را جملگى فراگرفت. زهى سعادت و خوشبختى!
در سايه اين محراب هميشه سبز است كه سرمستان باده ولايت از خم عشق محمد و على پياله گواراى مإالحياه و آب زندگانى را نوشيده اند تا پيوسته سيراب و در امان باشند.. تشنگى هرگز قلبى را كه ولايت آل محمد در آن نهفته است نمى خشكاند و سراسيمگى در كوبنده ترين و سهمگين ترين امواج بلا و طوفان حوادث او را كه مسلح به سلاح ولايت است از پاى در نمىآورد.
ولايت دلنوازترين و شادمانه ترين نغمه اى است كه فرشتگان در جهان علوى آن را مى نوازند پيش از آن كه بندگان شايسته خداى بر روى زمين آن ترانه هاى دلنشين را تكرار نمايند.
ولايت, مجسمه جاودانگى و الگوى زندگى است و هر كه به آن تسمك جويد, و به ريسمانش دست زند, براى روح و روانش در آسمان, نعيم جاودانه را بنيان مى نهد و رضايت و رضوان حق را به دست مىآورد.
ولايت بالاترين و فروزنده ترين مظهر قدس الهى است.
ولايت مشكات پرفروغى است كه از ابديت و نور لايزالى, پرتو گرفته و تمام اسرار كمال و جمال آن را احاطه كرده است, پس اگر آن را براى خود گزيدى و برنامه زندگيت را با آن آميختى و نشست و برخاستت را و حب و بغضت را در راستاى آن قرار دادى, در گامى بلند تو را به سوى ابديت رهنمون مى سازد تا جهان را از آن سوى بنگرى… آن گاه است كه ديگر زرق و برق دنيا را چيزى جز هلاكت نپندارى و لذات و شهواتش را نمونه هايى از سراب بينى و حيات را به معناى راستينش دريابى كه قرب پروردگار و همنشينى با اوليا و عشق بستن به على خواهد بود. آنجا است كه ديگر درد و لذت, بيمارى و درمان, نادارى و دارايى, رنج و آسايش, ضرإ و سرإ نزد تو يكسان خواهد بود, زيرا در مى يابى كه براى جهانى ديگر آفريده شده اى و اينجا پلى است به سوى جهان ابديت و حيات جاودانه ((و ان الدار الاخره لهى الحيوان)) و تو در خط مستقيم خداى على و بر صراط مستقيم ولايت گام مى گذارى بدون كج شدن به چپ و راست و بدون گرايش به اين گروه و آن گروه, همچنان در صراط مستقيم راهت را راستانه و بى هراس مى پيمايى و هر چند راه بسى دشوار است و تاريك و اولياى خدا همواره از آن مى هراسند, ولى تو در ميان خوف و رجا و با داشتن گذرنامه عبور با امضاى على, با اطمينان به راه خود ادامه مى دهى و بى گمان نورافكن ولايت شعاعى را در قلبت روشن مى سازد و هراس و خوف را از آن مى ربايد.
سرمست عشق على باش و باده جاودانه را از خم غدير خم سركش تا بى نهايت شوى.
و اينك آسوده و مطمئن برو كه تو به ريسمان محكم و ناگسستنى الهى دست زده اى و ولايت را پشتوانه خود ساخته اى و جز عشق نمى بينى; ديگر سختى راه هموار مى گردد و تاريكيها محو و نابود مى شود. برو تا در ايستگاه ولايت, قبسى از انوار الهى بر قلبت بتابد و تو را از فزع و اهوال روز قيامت برهاند.
و ولايت نه تنها درمان درد و چاره بى چارگان و مشكل گشاى دردمندان و نور عظيم و نعيم لايزالى است, بلكه مكمل رسالت و لازم و ملزوم نبوت است يعنى ولايت بى رسالت و رسالت بى ولايت ناقص است و هر دو مكمل يكديگرند. اين را ما ادعا نمى كنيم كه خداوند به صراحت بيان مى دارد: ((يا إيها الرسول بلغ ما إنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس; اى رسول! آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده, به مردم برسان كه اگر نكنى رسالتش را ابلاغ نكرده اى و همانا خداوند تو را از (شر و كيد) مردم نگه خواهد داشت.
و آن گاه كه رسول خدا پيام ولايت را از سوى پروردگار به مردم ابلاغ كردو در ميعادگاه غدير, ولايت على را با آن مقدمات و تشريفات تثبيت نمود و مردم را به بيعت با او واداشت, آنجا بود كه خدايش فرمود: اكنون رسالتت را به پايان رساندى.
و امروز كه روز غدير خم است, دين تكميل شد ونعمت خدا بر شما كامل گرديد: ((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)).
البته حضرت رسول پيوسته در مناسبتهاى گوناگون, امامت و خلافت على را به مردم گوشزد كرده و بر آن تكيه نموده ولى براى اين امر بسيار مهم و سرنوشت ساز ـ كه سرنوشت امت اسلام به آن گره خورده ـ لازم بود اعلام عمومى شود و در جايى كه تمام مسلمانان گرد هم آمده اند ـ و چه بهتر از دوران حج و برپايى كنگره عمومى اسلام ـ اين مطلب را به آنان برساند, از اين روى در آخرين سال زندگى و در حجه الوداع كه مردم با آن حضرت از زيارت خانه خدا باز مى گشتند و پياده و سواره اطراف ركاب مقدس رسول الله را گرفته بودند (كه طبق برخى روايات بيش از يكصد هزار نفر به آن حضرت پيوسته بودند) در روز هيجدهم ذى حجه الحرام و در سرزمين مشهور غدير خم اين امر به مردم ابلاغ شد.
دستور ايست صادر مى شود. فرمان الهى توسط جبرئيل امين نازل مى گردد: اى فرستاده خدا! آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان و اگر اين كار را انجام ندهى رسالتش را انجام نداده اى و خداوند تو را از شر مردم نگه خواهد داشت.
بى گمان منظور از تبليغ, رساندن تمام احكام و تعاليم مقدس اسلام نيست, زيرا در آن صورت جمله تهديد بى معنى خواهد بود و ديگر فرقى ميان شرط و جزا باقى نخواهند ماند. از اين روى قطعا منظور از تبليغ, مطلب بسيار با اهميتى است كه پايه دين بر آن استوار است و تمام احكام را در بر مى گيرد و اين امر چيزى جز تعيين و نصب پيشوايى براى مسلمانان در آينده (و پس از رحلت پيامبر) نخواهد بود.
و اما جمله ((والله يعصمك من الناس)) اشاره به اين است كه تعيين خليفه و جانشين حقدهاى درونى و كينه هاى پيشين و رشكهاى جاهليت را برخواهد انگيخت و برخى را به سوء ظن و يا واكنش خواهد واداشت, زيرا اميرالمومنين عليه السلام كسى بود كه در جنگها و غزوه ها پدران و نياكان بسيارى از اصحاب را با ذوالفقارش به درك فرستاده و گردنكشان را به خاك خوارى كشانده بود و بسيارى از آنان تنها از روى ترس يا به خاطر مصالح و منافع شخصى و مادى يا به طمع جاه و مقام به اسلام گرويده بودند و هرگز ايمان در قلبهايشان راه پيدا نكرده بود و بدون شك پيامبر(ص) مى هراسيد كه چنين امرى پيامدهاى خطرناك و غير قابل پيش بينى در بر خواهد داشت, لذا خداوند با اين جمله كوتاه و رسا او را مطمئن مى سازد كه از شر و كيد بدخواهان نگهش خواهد داشت.
به هر حال رسول خدا دستور داد كه در آن نقطه (كه نقطه عطف تاريخ شد) فرود آيند و فرمان صادر كرد كه از جهاز شتران منبرى را آماده سازند تا مطلب بسيار مهمى را اعلام فرمايد. همه به فكر فرو رفته بودند كه چه خبر است؟! در اين گرماى سوزان كه مردم براى فرار از دماى بالا, خود را در سايه شتران نگه داشته و لباسها را زير پاى خود مى كشند تا از اين شن و ريگهاى تفتيده دور شوند, در اين شرايط رهبر بزرگ اسلام چه مى خواهد به مردم ابلاغ كند؟ همه به انتظار سخنان دلرباى پيامبر نشسته اند و لحظه شمارى مى كنند كه زبان گوياى حضرتش باز شود و در گرانبها در فضاى غدير پخش گردد.
در اينجا رشته سخن را به راويان حديث در كتابهاى معتبر اهل سنت مى دهيم تا بگويند چه شد؟
در مسند احمد بن حنبل آمده است كه برإ بن عازب گفت:
((كنا مع رسول الله(ص) فى سفر, فنزلنا بغدير خم, فنودى فينا الصلاه جامعه و كسح لرسول الله(ص) تحت شجرتين, فصلى الظهر و إخذ بيد على فقال: الستم تعلمون إنى إولى بالمومنين من إنفسهم؟ قالوا: بلى قال: إلستم تعلمون إنى إولى بكل مومن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال: فإخذ بيد على فقال: من كنت مولاه فعلى مولاه, اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. قال فلقيه عمر بعد ذلك فقال: هنيئا يا ابن إبى طالب إصبحت و إمسيت مولى كل مومن و مومنه)).(حديث 17749, مسنداحمد)
با رسول خدا همسفر بوديم, پس در غدير خم فرود آمديم. ندا داده شد كه نماز را با پيامبر به جماعت مى خوانيم و در زير دو درخت جايى براى رسول خدا تهيه شد. حضرت نماز ظهر را برگزار كرد و سپس دست على را گرفت و گفت: اى مردم! آيا نمى دانيد كه من از خود مردم به آنان سزوارترم؟ (اشاره به آيه شريفه اى است كه مى فرمايد: ((النبى إولى بالمومنين من إنفسهم)) و اين آيه دلالت بر ولايت مطلقه رسول خدا دارد) گفتند: مى دانيم. فرمود: آيا نمى دانيد من از هر مومنى به خود او سزاوارترم؟ گفتند: آرى, مى دانيم. پس دست حضرت على را بلند كرد و فرمود: هر كه من مولا و سرور اويم, پس على مولاى او است. خداوندا! دوست بدار هر كه ولايت على را بپذيرد و دشمن بدار هر كه با او دشمنى كند. راوى گويد: سپس عمر رو به على كرد و گفت: مبارك باد بر تو اى فرزند ابوطالب, تو مولاى هر مومن و مومنه اى در هر صبح و شام شدى.
و در سنن ترمذى و بسيارى ديگر از صحاح و تفاسير از زيد بن ارقم نقل شده كه گفت: ((لما رجع رسول الله من حجه الوداع و نزل غدير خم إمر بدوحات فقممن فقال: كإنى قد دعيت فإجبت انى تارك فيكم الثقلين إحدهما إكبر من الاخر كتاب الله و عترتى فانظروا كيف تخلفونى فيهما فانهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض ثم قال: ان الله عزوجل مولاى و إنا مولى كل مومن ثم إخذ بيد على رضى الله عنه فقال: من كنت مولاه فهذا وليه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. (مستدرك حاكم, ج3, ص109)
هنگامى كه رسول خدا از حجه الوداع باز مى گشت در غدير خم فرود آمد و دستور داد از خارها و تپه هاى صحرا سايبان هايى تهيه كنند سپس فرمود: گويا نزديك است كه دعوت حق را اجابت كنم.همانا دو چيز گرانبها در ميان شما مى گذارم كه يكى از ديگرى بزرگتر است, كتاب خداى متعال و عترتم اهل بيتم, پس توجه كنيد چه رفتارى با اين دو خواهيد داشت و همانا اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند. سپس فرمود: خداى عزوجل مولاى من و من مولاى هر مومنى هستم. آنگاه دست على را گرفت و فرمود: هر كه من مولاى او هستم پس على مولاى اوست. خدايا! هر كه ياريش كند او را يارى فرما و هر كه او را واگذارد او را واگذار.
اين روايت در كتابهاى اهل بيت به تواتر رسيده و با الفاظ گوناگون ذكر شده و هيچ جاى انكار نيست. ما فقط براى تبرك خلاصه دو روايت را در اينجا آورده ايم وگرنه كتابهاى سنى و شيعه مالامال از حديث مهم غدير است.
آنچه شايان توجه است روايت جالبى است كه در تاريخ خطيب بغدادى نقل شده و شايد كمتر خوانندگان, آن را شنيده باشند كه اين روايت بسيار زيبا اشاره به عيد غدير و ثواب روزه آن روز در يكى از معتبرترين كتابهاى اهل سنت دارد.
در تاريخ خطيب بغدادى از ابوهريره نقل شده كه گفت:
((من صام يوم ثمان عشر من ذى الحجه كتب له صيام ستين شهرا و هو يوم غدير خم, لما إخذ النبى(ص) بيد على بن ابى طالب فقال: الست اولى بالمومنين؟ قالوا بلى يا رسول الله قال: من كنت مولاه فعلى مولاه فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لك يا ابن ابى طالب اصبحت مولاى ومولى كل مسلم فإنزل الله عزوجل: اليوم اكملت لكم دينكم…; هر كه روز هيجدهم ذى حجه را روزه بدارد, ثواب روزه شصت ماه براى او نوشته خواهد شد. و اين روز غدير خم است كه پيامبر دست على بن ابى طالب را گرفت و فرمود: آيا من اولى به مومنين از خود آنها نيستم؟
گفتند: آرى يا رسول الله!
فرمود: هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست. پس عمر بن خطاب برخاست و گفت: مبارك باد بر تو اى فرزند ابوطالب تو امروز مولا و پيشواى من و هر مسلمانى شدى. آن گاه اين آيه مباركه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم.))
اين روايت را همچنين حافظ ابن عساكر از ابن الجوزى نقل كرده و حافظ حسكانى در شواهد التنزيل و خطيب خوارزمى در مناقبش و حافظ جوينى در فرأد السمطين و بلاذرى در انساب الاشراف و طبرانى در معجم اوسط و معجم صغيرش نقل نموده اند.
آيا از اين روايت روشن تر و واضح تر ديده مى شود؟ پس چرا ديده ها را بر هم مى گذارند و به اين دستور مهم خدا از زبان رسول گراميش سر نمى نهند؟ روز قيامت چه جوابى خواهند داشت؟ خداوند همه را هدايت فرمايد.
حسان بن ثابت, شاعر معروف رسول الله در آن روز تاريخى قصيده اى سرود كه در تاريخ براى هميشه حفظ شده است و يكى از شعراى ايرانى آن را ترجمه كرده و ما نيز براى تبرك, ترجمه آن ابيات را در اينجا مىآوريم:

/

گفته ها و نوشته ها حكايات خواندني

 

گفته هاو نوشته ها

 


 

حكومت امام على (ع)
براى همين 5 سال و 5 روز حكومتش[ حكومت امام على(ع]( بايد جشن بگيرند, جشن براى عدالت, جشن براى خدا, جشن براى اين كه حاكم, حاكمى است كه با ملت يك رنگ است, بلكه سطحش پأين تر است در زندگى, سطح روحيش بالاتر از همه آفاق است وسطح زندگيش پايين تر است از همه ملت.
(امام خمينى(ره), صحيفه نور, ج1, ص166)

بشريت مرهون اميرالمومنين
اگر شما ملاحظه مى كنيد كه امروز, مفاهيم حق و عدل و انسانيت, و مفاهيمى كه براى انسانهاى هوشمند در دنيا با ارزش است و اين مفاهيم, مانده و روز به روز قوىتر و راسخ تر شده است, به خاطر همان مجاهدتها و فداكاريهاست. اگر امثال على بن ابيطالب ـ كه در طول تاريخ بشر نادرند ـ نمى بودند, امروز ارزشهاى انسانى, وجود نداشت, عنوانهاى جذاب, براى بشريت جذابيت نداشت. بشر زندگى و تمدن و فرهنگ و آمال و آرمان و اهداف والا نداشت. و بشريت به يك حيوانيت وحشى و درنده تبديل مى شد.
بشريت به خاطر حفظ آرمانهاى والا, مرهون اميرالمومنين و انسانهاى والايى در حد اوست. آن جهادها اين اثرها را داشت.
(مقام معظم رهبرى, حديث ولايت, ج6, ص198)

سوداى على
سوداى على(ع), سوداى باخداست. قرآن كريم مى گويد: ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضات الله)) (بقره, 207)
در مردم كسى است كه جان خود را مى فروشد, تا خشنودى خداى را به دست آورد.
مفسرين مى گويند: اين آيه در ليله المبيت هنگامى كه على(ع) جان خود را فداى رسولخدا كرد نازل شده.
معامله بر چهار پايه قرار دارد: خريدار, فروشنده, كالا و بهاى كالا.
در اين سودا خريدار خدا, فروشنده على(ع), كالا جان على و بها خشنودى خداست.

دعاى شگفت
اميرمومنان فرمود:
هم اينك مطلبى مى گويم كه تا به حال به كسى نگفته ام:
يك بار از پيامبر خدا(ص) خواستم تا از خدا برايم طلب مغفرت كند.
فرمود: (بسيار خوب) چنين خواهم كرد.
سپس برخاست و نماز گزارد. آنگاه دستهايش را به دعا گشود و من به دعاى او گوش مى كردم.
شنيدم كه گفت: ((پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت ((على)) سوگند مى دهم كه ((على)) را مشمول عفو و غفران خود سازى!))
گفتم: اى فرستاده خدا! اين چه دعايى است؟
فرمود: ((مگر كسى هم گراميتر از تو در پيشگاه الهى هست تا او را شفيع درگاهش نمايم))؟
(شرح نهج البلاغه, ج20, ص316)

برادر پيامبر
رسول خدا فرمود: اى على تو برادر من در اين جهان و سراى ديگر هستى به خدايى كه من را به حق برانگيخته است من كار برادرى تو را به عقب انداختم (هنگامى كه پيامبر براى افراد در مسجد برادر تعيين نمود) كه تو را براى خود برادر انتخاب كنم اخوتى كه دامنه آن هر دو جهان را فرا گيرد.
(مستدرك حاكم, ج3, ص14)

خاك زير پا
على(ع) فرمود:
روزى كه قلعه ((خيبر)) را فتح كردم و دروازه آن را گشودم, رسول خدا(ص) به من فرمود:
((اگر خوف آن نبود كه گروهى از امت من, مطلبى را كه مسيحيان درباره حضرت مسيح(ع) گفته اند, درباره تو نيز بگويند, در حق تو سخنى مى گفتم كه از جايى عبور نمى كردى مگر اينكه خاك زير پاى تو را براى تبرك برمى گرفتند و از باقيمانده آب وضو و طهارتت استشفا مى نمودند.
اما براى تو همين افتخار بس, كه تو از منى و من از توام تو ميراث بر من هستى و من نيز از تو, ارث مى برم. مقام و منزلت تو نزد من همچون هارون نسبت به موسى است, جز اينكه رشته نبوت پس از من بريده است. تو آن كسى هستى كه ديون مرا ادا خواهى كرد و بر سنت و شيوه من (با منافقان) به پيكارپردازى و در روز واپسين از همگان به من نزديكتر خواهى بود)).
(بحارالانوار, ج38, ص247)

محبت على(ع)
در مدينه كنيز سياه و كورى بود كه كارش آب دادن بود. سپس او را در مكه ديدند در حالى كه چشمش باز بود و آب مى داد و مى گفت بياشاميد در راه دوستى كسى كه خدا به سبب او چشمم را به من برگردانيد. احوالش را پرسيدند گفت: مردى به من رسيد و گفت اى جاريه تويى كنيز و دوستدار على(ع)؟
گفتم: آرى, گفت: خدايا اگر اين جاريه در دوستى على راستگوست چشمش را به او بازگردان.
به خدا سوگند در آن حال چشمم روشن شد. گفتم تو كيستى؟ فرمود: منم خضر, و منم شيعه على(ع)
(سفينه البحار, ج1, ص391)

حكم على
اميرمومنان مى فرمايد: به هر كس مى خواهى نيكى كن تا امير او شوى, از هر كس مى خواهى بى نياز شو تا همانند او شوى, و به هر كس مى خواهى محتاج شو تا اسير او گردى.

رحمت الهى
مولاى متقيان فرمود:
پيامبر خدا(ص) در مسجد قبا نشسته بود و جمعى از اصحاب گرد او حلقه زده بودند. در اين حال من وارد مسجد شدم, تا نگاه رسول خدا(ص) به من افتاد, چهره اش شكفته گشت و تبسم بر لبهايش نقش بست! طورى كه برق سفيدى دندانهايش را ديدم. سپس فرمود:
على نزد من بيا… على نزديكتر بيا!
و پيوسته از من مى خواست تا هر چه بيشتر به او نزديك شوم. من هم آنقدر پيش رفتم كه زانوهايم به زانوى مبارك او چسبيد. سپس رو به ياران خود كرد و فرمود:
((اى گروه اصحاب! با آمدن برادرم على بن ابى طالب, لطف و رحمت الهى شامل حال شما گشته است, على از من است و من از على ام, جان او جان من و سرشت او از سرشت من است. او برادر من و وصى و جانشين من در حيات و ممات است, هر كس از او اطاعت كند, از من اطاعت كرده و هر كه با او همراهى و همدلى نمايد, با من چنان كرده و هر كس با او مخالفت پردازد با من مخالفت كرده است.))(غايه المرام, ص293)

مانند من هستى
حضرت امير فرمود: كه حضرت رسول اكرم(ص) به من فرمودند تو مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه را كه من مى بينم ولكن پيامبر نيستى بلكه وزير و پشتيبان من هستى.
(نهج البلاغه, خ192)

جايگاه من
اميرمومنان فرمود: جايگاه من در چرخش نظام دين همانند محور سنگ آسياب است از درياى وجودم سيل فضأل و كمالات نشإت مى گيرد و قله مقام و مرتبه ام چنان است كه هيچ پرنده اى را يارى پرگشودن بر اوج رفيع آن نيست.
(نهج البلاغه, خطبه3)

كلام على
امام على بن ابيطالب امام اهل فصاحت و بزرگ اهل بلاغت است و راجع به كلام او گفته شده است كه از كلام خدا پايين تر و از كلام همه مخلوق بالاتر است و مردم روش خطابه و نوشتن را از او آموختند.
(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, ص24)

بردبارى و سادگى
اميرمومنان فرمود: بردبارى و استقامت مركب راهوارى است كه هرگز به زمين نمى خورد و ساده بودن زندگى شمشيرى است كه هرگز كند نمى شود.
(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد)

نهج البلاغه
آن روز كه نهج البلاغه على ابن ابيطالب (ع) بيطرفانه و با دقت رسيدگى شود, از تمامى مكتب هاى اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى و فلسفى بى نياز خواهيم شد.
(مرحوم علامه محمد تقى جعفرى, كتاب امام على((ع)))

بخل از هديه
روزى اميرالمومنين(ع) پنج وسق (هر وسق شصت صاع است) خرما از باغ هاى بغيبغه براى شخصى فرستاد. در هنگام ارسال خرما كسى كه نزد حضرت بود گفت يا على فلانى كه از تو سوال نكرده چرا خرما برايش مى فرستى؟
حضرت فرمود: خداوند امثال تو را در مومنين زياد نكند من مى دهم, تو بخل مى ورزى, اگر اين خرماها را پس از سوال و درخواست كردن او بفرستم, در مقابل قيمتى مبادله نموده ام, زيرا او مجبور شده آبروى خود را در معرض مبادله گذارد, آن رويى كه تنها بايد در مقابل خداى من و او به خاك آلوده شود.
(علامه جعفرى, از كتاب على((ع)))

على(ع)
امام على بن ابى طالب(ع) بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اى است كه با اصل خود (پيامبر اسلام((ص))) مطابق است و هرگز شرق و غرب نسخه اى مطابق او در گذشته و حال نديده است.
(شبلى شميل)

على در روزگار
چه مى شد اى روزگار قدرتها و نيروهاى خود را بسيج مى كردى و در هر دوره اى انسانى مانند على از نظر عقل و خرد, روح و روان, سخن و بيان, قدرت و شجاعت به جامعه بشرى تحويل مى دادى؟
(جرج جرداق مسيحى)

/

سيماى حضرت على عليه السلام در قرآن

 

سيماى حضرت على(ع) در قرآن

حجه الاسلام سعيد عطاريان

 


 

مقدمه
در مختصر تاريخ دمشق از ابن عباس نقل مى كند: ((ما نزل القرآن ((يا إيها الذين آمنوا)) الا على سيدها و شريفها و اميرها و ما إحد من إصحاب رسول الله الا قد عاتبه الله فى القرآن ما خلا على بن إبى طالب فانه لم يعاتبه بشىء… ما نزل فى إحد من كتاب الله ما نزل فى على… نزلت فى على ثلاثمإه آيه.)) در قرآن مجيد, خطاب ((يا إيها الذين آمنوا)) در هيچ آيه اى نازل نشده, مگر اينكه على(ع) سيد و شريف و امير (و مصداق اتم و اكمل) آن است. و احدى از اصحاب رسول خدا(ص) نبود, مگر اينكه خداوند در قرآن به او عتاب كرده, جز على بن ابى طالب كه خدا هرگز در چيزى به او عتاب نكرد… در كتاب خدا (قرآن مجيد) آنچه درباره على نازل شده (از فضايل و مدايح) درباره هيچ كس نازل نشده است… سى صد آيه قرآن مجيد, درباره على نازل شده است.))(1)
امام على بن ابى طالب (ع) كه در اين مجموعه به دنبال شناخت او از منظر قرآنيم, خود از قرآن چنين ياد مى كند:
((ان الله تعالى إنزل كتابا هاديا, بين فيه الخير والشر فخذوا نهج الخير تهتدوا و اصدفوا عن سمت الشر تقصدوا;(2) همانا خداوند متعال كتابى هدايت گر فرو فرستاده كه مرزهاى خير و شر به روشنى در آن بيان شده است, پس سمت و راه خير را پيش بگيريد تا هدايت يابيد و از سمت شر روى برتابيد تا در خط مستقيم و تعادل قرار يابيد.))(3)
و نيز مى فرمايد:
((واعلموا إن هذا القرآن هو الناصح الذى لايغش والهادى الذى لايضل و المحدث الذى لايكذب…;(4) و بدانيد كه شما چراغى چونان قرآن فرا راه داريد كه تنها ناصحى است كه نصيحت خويش را به خيانت نمىآلايد و تنها هدايتگرى است كه هرگز به گمراهى نمى كشاند و تنها سخنگويى است كه هيچگاه سخن به دروغ نمى گويد.))(5)
اين بيان بلند از امير تواناى بيان, امام على بن ابيطالب(ع) در وصف قرآن است.
تبيين ((ثقل اكبر)) توسط ((ثقل اصغر)) و معرفى ((ثقل اصغر)) به وسيله ((ثقل اكبر)) را مى توان مصداقى از وصيت پيامبر بزرگ اسلام(ص) در جدا نشدن اين دو امانت بزرگ و جاودان از همديگر دانست; از آنجا كه اين دو ميراث ارزشمند رسول خدا(ص) در كلام او در كنار همديگر قرار گرفتند و آن دو با هم ميزان هدايت قلمداد شدند و پيامبر از آن دو به ((ثقلين)) تعبير فرمود, پس مى توان وصف يكى را در حق ديگرى به كار برد. پس هنگامى كه درباره قرآن ـ ثقل اكبر ـ در قرآن مى خوانيم: ((لايمسه الا المطهرون))(6) بجز پاكيزگان كسى حق نزديك شدن و شناخت قرآن را ندارد, مى توان به كارگيرى اين وصف را در حق اهل بيت (يا ثقل اصغر) شايسته دانست و گفت كه جز پاكيزگان كسى حق و توان شناخت آنها را ندارد!
حال كه راهى براى شناخت آن بزرگواران جز قرآن وجود ندارد, براى شناخت آنان دست به آستان بلند قرآن دراز كرده وبراى شناخت اولين آنان امام على بن ابيطالب(ع), از آن كتاب بزرگ آسمانى مدد مى جوييم.
در سال اميرالمومنين(ع), گفتگو از على(ع) و شناخت آن حضرت از زبان قرآن, بى شك حال و هوا و شور و صفاى ديگرى دارد.
اگر چه به دلايل خاصى نام على(ع) به صراحت در قرآن نيامده است,(7) ولى به اقرار و اعتراف برخى از بزرگان اهل سنت, آيات بسيارى در منزلت, شإن و جايگاه رفيع على(ع) يا اهل بيت(ع) نازل شده است و جاى هيچ ترديدى نيست كه اين آيات درباره ديگران نازل نشده است. در اين آيات به حوادث و رخدادهايى اشاره شده است كه كسى جز على(ع) يا اهل بيت(ع) مصداق ديگرى ندارند, اگرچه نبايد از اين نكته غفلت نمود كه ممكن است در برخى موارد, معناى آيه معنايى عام باشد و ظاهر آيه, ديگران را نيز شامل شود, ولى به هر صورت, مصداق اكمل و اتم آن اهل بيت(ع) يا شخص على بن ابيطالب(ع) است.
پيش از اين گفته شد كه به نقل ابن عباس, سى صد آيه از قرآن درباره على(ع) و مدح او نازل شده است; ما در اين مجموعه فقط به حدود سى آيه اشاره كرده ايم و بنا بر اين بوده كه آيات روشنتر را گزينش نموده و به شإن نزول آنها اشاره كنيم.
اتفاقا بخش عظيمى از شإن نزول ها را نيز با توجه به منابع معتبر اهل سنت بيان كرده ايم, زيرا بر اين باوريم كه:
خوشتر آن باشد كه سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران

1 ـ آيه تبليغ
((يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك من الناس ان الله لايهدى القوم الكافرين; اى پيامبر, آنچه را از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ كن كه اگر نكنى پيامش را نرسانده اى و خدا تو را از[ گزند] مردم نگاه مى دارد; آرى, خدا گروه كافران را هدايت نمى كند.))(8)
به تصريح همه علماى شيعه در كتابهاى تفسير و حديث و تاريخ, و نيز بسيارى از علماى اهل سنت,(9) اين آيه در شإن على بن ابيطالب(ع) نازل شده است.

شإن نزول
اين آيه مربوط به داستان غدير است; علامه امينى(ره) در ((الغدير)), حديث غدير را از 110 نفر از صحابه و ياران پيامبر(ص) با اسناد و مدارك معتبر نقل مى كند كه شإن نزول آن بطور مختصر به اين شرح است:
در آخرين سال عمر پيامبر(ص), مراسم حجه الوداع باشكوه هرچه تمامتر در حضور پيامبر(ص) به پايان رسيد, نزديكيهاى ظهر و در ميان بيابانهاى خشك و سوزان, ((غدير خم)) از دور نمايان شد.
آن روز درست هشت روز از عيد قربان مى گذشت. ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر(ص) به همراهان داده شد. آنانى كه پيشاپيش حركت مى كردند به عقب فراخوانده شدند و منتظر رسيدن كسانى شدند كه از كاروان عقب افتاده بودند.
مردم نماز را با رسول خدا(ص) اقامه كردند. در آن گرماى سوزان, سايبانى براى پيامبر(ص) درست كردند و پيامبر(ص) به آنها اطلاع داد كه همه بايد براى شنيدن يك پيام تازه الهى خود را آماده كنند. چون مردمانى كه در نقاط دورترى بودند, چهره مبارك رسول خدا(ص) را نمى ديدند, براى پيامبر(ص) منبرى از جهاز شتران ترتيب داده شد و پيامبر بر فراز آن قرار گرفت.
پيامبر(ص) پس از حمد و سپاس پروردگار, مردم را مخاطب ساخت و چنين فرمود: ((من به همين زودى دعوت خدا را اجابت كرده و از ميان شما مى روم, من مسوولم و شما هم مسووليد! شما درباره من چگونه شهادت مى دهيد؟ مردم صدا بلند كردند و گفتند: ((نشهد انك قد بلغت و نصحت و حمدت فجزاك الله; ما گواهى مى دهيم كه تو وظيفه رسالت را به انجام رسانيدى و شرط خيرخواهى را به جا آوردى و آخرين تلاش و كوشش خود را در راه هدايت ما نمودى! خداوند تو را جزاى خير دهد!))
سپس پيامبر(ص) از آنان اقرار به يگانگى خدا و رسالت خويش و حقانيت رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان گرفت و فرمود: خداوندا گواه باش! و خطاب به آنان فرمود:
((اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى گذارم چه خواهيد كرد: اول ثقل اكبر, كتاب خدا و دومين آنها خاندان من!؟ خداوند لطيف به من خبر داده كه اين دو هرگز از هم جدا نمى شوند تا در بهشت به من بپوندند. از اين دو پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و عقب نيفتيد كه باز هلاك خواهيد شد!
ناگهان مردم ديدند كه پيامبر(ص) با نگاه كردن به اطراف گويى در جستجوى كسى است; همين كه چشمش به على(ع) افتاد, خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد, آن چنانكه سفيدى زير بغل هر دو نمايان شد و همه مردم ايشان را ديدند. در اينجا پيامبر(ص) فرمود: ((ايها الناس من اولى الناس بالمومنين من انفسهم; چه كسى از همه مردم نسبت به مومنين از خود آنها سزاوارتر است؟)) گفتند: خدا و پيامبر(ص) داناترند! پيامبر(ص) فرمودند: خدا, مولا و رهبر من است و من مولا و رهبر مومنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم! سپس فرمود: ((فمن كنت مولاه فعلى مولاه)) و سر به آسمان بلند كرد و عرض كرد: ((اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و احب من إحبه و ابغض من ابغضه وانصر من نصره واخذل من خذله و إدر الحق معه حيث دار; خداوندا, دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار! محبوب بدار آن كسى كه او را محبوب دارد و دشمن بدار آن كس كه او را دشمن دارد. يارانش را يارى كن و آنها را كه ترك يارىاش كنند, از يارى خويش محروم ساز و حق را هر جا كه اوست قرار بده!)).
و در پايان تإكيد فرمودند كه حاضران به كسانى كه حضور نداشتند اين مطلب را برسانند. پس از اين, مردم (از جمله ابوبكر و عمر) خطاب به اميرالمومنين(ع) مى گفتند: آفرين بر تو باد! آفرين بر تو باد اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ايمان شدى.(10)

2ـ آيه ولايت
((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون; ولى شما, تنها خدا و پيامبر اوست و كسانى كه ايمان آورده اند; همان كسانى كه نماز برپا مى دارند و در حال ركوع زكات مى دهند.))(11)
در كتاب شريف ((الغدير)) علامه امينى(ره) نام بخشى از بزرگان اهل سنت را كه شإن نزول اين آيه را درباره على بن ابيطالب(ع) دانسته اند ذكر كرده است.(12) و همه علماى شيعه, شإن نزول اين آيه را درباره على بن ابيطالب(ع) مى دانند.

شإن نزول
سيوطى در ((الدر المنثور)) در ذيل اين آيه از ابن عباس نقل مى كند كه على در ركوع نماز بود كه سألى تقاضاى كمك كرد و آن حضرت انگشترش را به او صدقه داد. پيامبر(ص) از او پرسيد: چه كسى اين انگشتر را به تو صدقه داد؟ اشاره به على(ع) كرد و گفت: آن مرد كه در حال ركوع است! در اين هنگام آيه ((انما وليكم الله و رسوله…)) نازل شد.(13)

3 ـ آيه إولى الامر
((يا إيها الذين آمنوا إطيعوا الله و إطيعوا الرسول و اولى الامر منكم; اى كسانى كه ايمان آورده ايد, اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولو الامر (اوصياى پيامبر) را.

شإن نزول
مفسر معروف ((حاكم حسكانى حنفى نيشابورى)), ذيل اين آيه, پنج حديث نقل كرده است كه در همه آنها عنوان ((اولى الامر)) بر على(ع) تطبيق شده است. در نخستين حديث, از خود آن حضرت نقل مى كند كه وقتى پيامبر(ص) فرمود: شركاى من كسانى هستند كه خداوند آنها را قرين خود و من ساخته و درباره آنها آيه ((يا إيها الذين آمنوا إطيعوا الله)) را نازل كرده است, از آن حضرت پرسيدم: ((يا نبى الله من هم; اى پيامبر خدا, إولى الامر كيانند؟)) ((قال: إنت إولهم; فرمود: تو نخستين آنها هستى.))(14)
در بعضى از روايات اهل سنت, نام أمه دوازده گانه اهل بيت(ع) يك به يك آمده است.(15)

4 ـ آيه صادقين
((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين; اى كسانى كه ايمان آورده ايد از (مخالفت فرمان) خدا بپرهيزيد و با صادقان باشيد.))(16)

شإن نزول
مفسر معروف, سيوطى در ((درالمنثور)) از ابن عباس نقل مى كند كه در تفسير آيه ((اتقوا الله و كونوا مع الصادقين)) گفت: ((مع على بن ابى طالب; با على بن ابى طالب باشيد)).(17)
در بيان شإن نزول اين آيه احاديث ديگرى هست كه در كتب هر دو مكتب (اهل بيت و اهل سنت) آمده است.(18)
نكته حايز اهميت در اينجا اين است كه دستور خداوند به اينكه مومنان همواره بايد با صادقان باشند, دستورى است مطلق وبدون هيچ گونه قيد و شرطى, اين معنا جز در مورد معصومين(ع) امكان پذير نيست; زيرا غير معصوم ممكن است خطاكند و در آن حال بايد از او جدا شد. كسى كه در همه حال مى توان در كنار او و پيرو او بود, جز انسان معصوم كسى نخواهد بود. بنابراين منظور از صادقين در اين آيه, هر فرد راستگويى نيست, بلكه صادقانى است كه سخن خلاف ـ نه عمدا و نه از روى سهو ـ در گفتار آنها راه ندارد.
با الهام از اين آيه و تفسير آن به همراهى با على و فرزندان معصوم او, ((دكتر محمد تيجانى)) نام يكى از كتابهاى خود را ((لاكون مع الصادقين)) هدفم اين است كه با صادقان باشم! گذارده كه تإثير عجيبى در بسيارى از مسلمين كرده است.

5 ـ آيه قربى
((قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى; بگو: من هيچ پاداشى از شما براى رسالتم درخواست نمى كنم, جز دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم).))(19)
در ذيل اين آيه, روايات فراوانى, در منابع اهل سنت و شيعه نقل شده است كه در تفسير و تبيين مفهوم آيه شريفه مى توان از آنها كمك گرفت.

شإن نزول
((حاكم حسكانى)) كه از دانشمندان معروف قرن پنجم هجرى است, در شواهد التنزيل از ((سعيد بن جبير)) از ابن عباس چنين نقل مى كند:
((لما نزلت قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى قالوا يا رسول الله من هولإ الذين امرنا الله بمودتهم! قال: على و فاطمه و ولدهما; هنگامى كه اين آيه نازل شد اصحاب عرض كردند: اى رسول خدا, اينها كيستند كه خداوند ما را به محبت آنها امر كرده است؟ فرمود: على و فاطمه و فرزندان آن دو مى باشند.))(20)

نكته:
قرآن در سوره شعرا به نقل از پنج نفر از پيامبران الهى (نوح, هود, صالح, لوط و شعيب) مى فرمايد: ((و ما اسئلكم عليه من اجر ان إجرى الا على رب العالمين)) و از سوى ديگر در مورد شخص پيامبر مى فرمايد: من از شما پاداشى تقاضا نمى كنم, مگر دوستى خويشاوندانم را!
از طرفى, در آيه 57 سوره فرقان باز در مورد پيامبر مى خوانيم: ((قل ما اسئلكم عليه من اجر الا من شإ ان يتخذ الى ربه سبيلا; بگو من در برابر ابلاغ رسالت هيچ گونه پاداشى از شما مطالبه نمى كنم, مگر كسانى كه بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند)). و باز در سوره سبإ آيه 47 در مورد پيامبر اسلام آمده است: ((قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله)).
سوال اين است كه جمع كردن اين آيات چهارگانه چگونه ممكن است؟
آيا بين آيات مربوط به پيامبر اسلام و آيه مربوط به پيامبران پنجگانه تعارض و تنافيى وجود دارد يا نه؟
در جواب بايد گفت: از ضميمه كردن اين آيات به يكديگر, به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه پيامبر اسلام نيز مانند ساير پيامبران الهى, اجر و پاداشى براى شخص خود از مردم نخواسته است; بلكه مودت ذوى القرباى او راهى به سوى خداست و چيزى است صد در صد به نفع مردم; چرا كه اين مودت, دريچه اى به سوى مسإله امامت و خلافت و جانشينى پيامبر اسلام(ص) است. و در حقيقت ادامه خط رسول الله(ص) در امت و هدايت مردم در پرتو آن محسوب مى گردد.

6 ـ آيه تطهير
((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; خداوند مى خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد. ))(21)
آيه تطهير چون ستاره اى بر تارك آيات فضايل اهل بيت مى درخشد. و مطالب بلند ونكته هاى پر از فأده اى در آن هست كه توجه هر انديشمند عميقى را به سوى خود جلب مى نمايد و در اينجا به ذكر قطره اى از آنها اكتفا مى كنيم.

شإن نزول
علامه طباطبايى(ره) در الميزان مى فرمايد: بيش از هفتاد روايت دلالت دارند بر اينكه اين آيه مربوط به پيامبر(ص) و على(ع) و فاطمه(س) و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) است وغير اينها را شامل نمى شود; اين روايات از طريق اهل سنت (به طريق مختلف) و اماميه (به طرق گوناگون) نقل شده اند و آنچه از طرق اهل سنت در اين زمينه نقل شده, بيش از آن است كه از طريق شيعه وارد شده است!(22)
((دكتر تيجانى)) در كتاب ((فسئلوا إهل الذكر)), سى منبع از منابع معتبر اهل سنت (از تفسير و حديث و تاريخ) را ذكر مى كند كه نزول آيه تطهير را درباره اهل بيت پيامبر, يعنى شخص پيامبر(ص), على بن ابى طالب(ع), فاطمه زهرا(س), امام حسن(ع) و امام حسين(ع) مى دانند, و در پايان اضافه مى كند كه علماى اهل سنت كه اين آيه را درباره اهل بيت پيامبر مى دانند زيادند و ما به همين مقدار اكتفا مى كنيم.(23)
آلوسى, عالم سنى متعصبى كه هر جا آيه اى را در شإن و فضايل على و اهل بيت(ع) ديده به لطايف الحيلى آن را كم رنگ كرده است, در اين باره مى گويد:
((اينكه مراد از اهل بيت در اين آيه كسانى بودند كه پيامبر آنها را زير كسإ قرار داد و درباره آنها فرمود: ((اللهم هولإ إهل بيتى فاجعل صلواتك و بركاتك على آل محمد كما جعلتها على آل ابراهيم انك حميد مجيد; بار خدايا! اينان اهل بيت منند, پس درودها و بركاتت را همان گونه كه بر خاندان ابراهيم نازل فرمودى, بر خاندان محمد هم نازل فرما كه تو خداوند ستوده و بلند مرتبه هستى, خارج از حد شمارش است.))(24)
رواياتى كه در اين باره در كتب حديث و تفسير نقل شده اند, به چهار دسته تقسيم مى شوند:
1ـ رواياتى كه برخى از همسران پيامبر نقل كرده اند و مفاد آن اين است كه پيامبر آنان را از شمول آيه تطهير خارج كرده است.(25)
2ـ رواياتى كه مربوط به حديث كسإ است.(26)
3ـ رواياتى كه مى گويند پيامبر تا مدتى (شش ماه يا بيشتر) پس از نزول آيه تطهير, به در خانه على و فاطمه و فرزندانش مى رفت و مى فرمود: ((الصلوه! يا اهل البيت! انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند تنها مى خواهد پليدى را از شما اهل بيت دور سازد و شما را پاك كند!)).(27)
4ـ رواياتى كه از ابوسعيد خدرى رسيده است كه مى گويد, اين آيه درباره رسول خدا و على و فاطمه و حسن و حسين(ع) نازل شده است: ((نزلت فى خمسه: فى رسول الله و على و فاطمه والحسن والحسين(ع).))(28)
در اينجا با ذكر يك جمله از عايشه ـ به نقل از ثعلبى در تفسيرش ـ سخن را به پايان مى بريم:
ثعلبى مى گويد: هنگامى كه از عايشه درباره جنگ جمل و دخالتش در آن جنگ ويرانگر سوال كردند, (با تإسف) گفت: اين يك تقدير الهى بود! و هنگامى كه درباره على(ع) سوال كردند, چنين گفت:
((تسإلنى عن احب الناس كان الى رسول الله و زوج احب الناس كان الى رسول الله, لقد رإيت عليا و فاطمه و حسنا و حسينا و جمع رسول الله بثوب عليهم. ثم قال: اللهم هولإ إهل بيتى و حامتى فإذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا. قالت: فقلت: يا رسول الله إنا من إهلك؟ فقال: تنحى فانك الى خير; آيا از من درباره كسى سوال مى كنى كه محبوبترين مردم نزد پيامبر(ص) بود و از كسى مى پرسى كه همسر محبوبترين مردم نزد رسول خدا(ص) بود. من با چشم خود ديدم على و فاطمه و حسن و حسين(ع) را كه پيامبر(ص) آنها را در زير پارچه اى جمع كرده بود و فرمود: خداوندا! اينها خاندان منند و حاميان من, رجس و پليدى را از آنها ببر و از آلودگيها پاكشان فرما! من گفتم: اى رسول خدا آيا من نيز از آنها هستم؟ فرمود: دور باش! تو بر خير و نيكى هستى (اما جزء اين جمع نمى باشى).))(29)

7ـ آيه مباهله
((فمن حاجك فيه من بعد ما جأك من العلم فقل تعالوا ندع ابنأنا و ابنأكم و نسأنا و نسأكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين; هرگاه بعد از علم و دانشى كه (درباره مسيح) به تو رسيده, (باز) كسانى با تو به محاجه و ستيز برخيزند, به آنها بگو: ((بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم, شما هم فرزندان خود را; ما زنان خويش را دعوت نماييم, شما هم زنان خود را; ما از نفوس خود دعوت كنيم, شما هم از نفوس خود, آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.))(30)
((ابتهال)) در لغت به معناى واگذارى فرد يا حيوان به خودش است و در اصطلاح به معناى نفرين كردن; مباهله به معنى نفرين كردن دو نفر بر همديگر است, به اين ترتيب كه وقتى استدلالات منطقى سودى نبخشيد, افرادى كه با هم درباره يك مسإله مهم دينى گفتگو دارند, در يكجا جمع مى شوند و به درگاه خدا تضرع مى كنند و از او مى خواهند كه دروغگو را رسوا سازد و مجازات كند.(31)

شإن نزول
در روايات اسلامى كه مفسران و محدثان نقل كرده اند آمده است: ((هنگامى كه آيه مورد بحث نازل شد, پيامبر به مسيحيان نجران پيشنهاد مباهله داد. بزرگان مسيحى از پيامبر يك روز مهلت خواستند تا در اين باره به شور بنشينند. اسقف به آنها گفت: نگاه كنيد! اگر فردا محمد(ص) با فرزند و خانواده اش براى مباهله آمد, از مباهله با او بپرهيزيد و اگر اصحاب و يارانش را همراه آورد, با او مباهله كنيد كه او پايه و اساسى ندارد!
فردا كه شد پيامبر آمد در حالى كه دست على(ع) را گرفته و حسن وحسين پيش روى او حركت مى كردند و فاطمه پشت سر او بود, مسيحيان و در پيشاپيش آنها اسقف اعظم آنان نيز بيرون آمدند. هنگامى كه او پيامبر را با همراهانش مشاهده كرد, پرسيد: اينها كيانند؟ گفتند: اين يكى پسر عمو و داماد او و اين دو دختر زاده هاى او و اين بانو دختر اوست كه از همه نزد او گرامى تر است. اسقف نگاهى كرد و گفت: من مردى را مى بينم كه مصمم و با جرإت در مباهله است و مى ترسم او راستگو باشد و اگر راستگو باشد, بلاى عظيمى بر ما وارد خواهد شد. سپس گفت: اى اباالقاسم, ما با تو مباهله نخواهيم كرد! بيا با هم صلح كنيم و در بعضى روايات آمده است كه اسقف اعظم گفت: من صورتهايى را مى نگرم كه اگر از خدا بخواهند كوه را از جا بركند چنين خواهد شد; پس مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد!(32)
در صحيح مسلم چنين آمده است: معاويه از سعد بن ابى وقاص سوال كرد: چرا تو لعن و سب على بن ابيطالب نمى كنى؟ در جواب گفت: به خاطر سه امر: حديث منزلت در جنگ تبوك, داستان پرچم در جنگ خيبر و داستان مباهله; وقتى كه آيه ((قل تعالوا ندع ابنأنا و ابنأكم)) نازل شد, پيامبر(ص) على, فاطمه, حسن و حسين(ع) را فراخواند و گفت: بارخدايا, اينها اهل منند (اهل بيت من هستند).(33)

8ـ آيه خير البريه
((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه جزأهم عند ربهم جنات عدن تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ابدا رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك لمن خشى ربه; كسانى كه ايمان آوردند و اعمال نيك انجام دادند, بهترين مخلوقات خدايند, پاداش آنها نزد پروردگارشان باغهاى بهشت جاويدان است كه نهرها از زير درختانش جارى است هميشه در آن مى مانند. (هم) خدا از آنها خشنود است و (هم) آنها از خدا خشنودند و اين (مقام والا) براى كسى است كه از پروردگارش بترسد.))(34)
در اين آيه درست است كه آيه, مفهوم وسيع و گسترده اى دارد و منحصر به شخص يا اشخاص معينى نمى باشد, ولى در روايات متعدد اسلامى كه در منابع حديث اهل سنت و شيعه آمده است, انگشت بر روى مصاديق و اشخاصى گذارده شده كه در صف اول از صفوف ((خيرالبريه)) و در صدر بهترين مخلوقات خدا قرار دارند.

شإن نزول
سيوطى از مفسرين معروف اهل سنت در ((الدر المنثور)) و حاكم حسكانى عالم بزرگ حنفى در كتاب معروف ومعتبر ((شواهد التنزيل)) احاديثى نقل كرده اند كه مصداق بارز و اتم ((خير البريه)) را على بن ابى طالب دانسته اند:
الف) سيوطى از ابن عساكر از جابر بن عبدالله نقل مى كند كه ما خدمت پيامبر بوديم كه على(ع) به سوى ما آمد. هنگامى كه چشم پيامبر(ص) به او افتاد فرمود: ((والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته لهم الفأزون يوم القيامه)) و جابر مى افزايد: ((نزلت ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه. فكان إصحاب النبى(ص) اذا إقبل على(ع) قالوا جإ خير البريه; پيامبر فرمود: قسم به كسى كه جان من به دست اوست, اين مرد و شيعيان او رستگاران روز قيامتند; جابر مى افزايد: در اين هنگام آيه ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه)) نازل شد. از اين رو اصحاب پيامبر(ص) هنگامى كه على(ع) مىآمد مى گفتند: خيرالبريه آمد.(35)
ب) حاكم حسكانى علاوه بر حديث فوق, حديث ديگرى را به نقل از ابن عباس نقل مى كند; ابن عباس مى گويد: هنگامى كه آيه ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه)) نازل شد, پيامبراكرم(ص) به على(ع) فرمود: ((هو انت و شيعتك, تإتى إنت و شيعتك يوم القيامه راضين مرضيين و يإتى عدوك غضبانا مقمحين; تو و شيعيانت در روز قيامت خيرالبريه هستيد; هم خدا از شما راضى است و هم شما از خدا راضى هستيد; ولى دشمن تو خشمگين و در زحمت (و عذاب) است.))(36)

نكته:
نامگذارى پيروان على به ((شيعه)) امرى است كه در زمان پيامبر اكرم(ص) اتفاق افتاده و اين نامگذارى اولين بار توسط شخص پيامبر اسلام(ص) صورت گرفته است و ريشه در كلام پيامبر دارد و شكل گيرى گروهى به نام ((شيعيان على(ع))) بى شك پس از اين اشاره و كلمه نغز رسول خدا روى داده است. لذا تلاش كسانى كه سعى در تراشيدن و خلق و جعل بنيانگذارانى براى شيعه هستند, خواب و خيالى بيش نيست و البته, دشمنى با اين عنوان و شر پنداشتن آن, دشمنى و عناد و شر دانستن پيامبر و نامگذارى اوست! با توجه به اينكه پيامبر اسلام (ص) در قرآن توسط خداوند توصيف به ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى)) شده است و به قول مولوى:
زانك ما ينطق رسول بالهوى
كى هوا زايد ز معصوم خدا(37)
بى شك نامگذارى پيروان على(ع) به ((شيعه)) امرى است كه از جانب خداوند صورت گرفته است و صرفا خواسته شخصى پيامبر نيست.

9ـ آيه ليله المبيت
((و من الناس من يشرى نفسه ابتغإ مرضات الله والله روف بالعباد; بعضى از مردم جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.))(38)
در شإن نزول اين آيه, روايات زيادى در منابع معروف اسلامى آمده است; از جمله ثعلبى در تفسيرش و حاكم حسكانى در شواهد التنزيل از دو طريق (ابو سعيد خدرى و ابن عباس) حديثى را نقل مى كنند كه ما كلام ثعلبى را به خاطر كامل بودن آن نقل مى كنيم.(39)

شإن نزول
ثعلبى مى گويد: پيامبر اكرم(ص) هنگامى كه تصميم به هجرت به سوى مدينه گرفت, على بن ابى طالب(ع) را در مكه براى إداى ديون و امانتهاى مردم كه نزد او بود گذارد و آن شب كه به سوى غار حركت مى كرد, در حالى كه مشركين اطراف خانه او را گرفته بودند, دستور داد على(ع) در بستر او بخوابد و به او فرمود: پارچه سبز رنگى كه من دارم (و به هنگام خواب روى خود مى كشم), به روى خود بينداز و در بستر من بخواب! ان شإ الله هيچ مكروهى به تو نمى رسد!
على(ع) اين كار را انجام داد; در اين موقع خداوند به جبرئيل و ميكأيل وحى فرستاد كه من در ميان شما پيمان برادرى ايجاد كردم و عمر يكى را طولانى تر از ديگرى قرار دادم. كدام يك از شما زندگى ديگرى را بر خود مقدم مى شمريد؟ هر يك از آن دو, حيات خويش را برگزيدند. در اين هنگام خداوند به آنها وحى فرستاد: چرا شما همانند على بن ابى طالب(ع) نبوديد؟ من ميان او و محمد برادرى برقرار ساختم و او در بستر پيامبر خوابيد و جان او را بر جان خويش مقدم شمرد! به زمين فرود آييد و او را از دشمنان حفظ كنيد. آنها فرود آمدند, جبرئيل بالاى سرش و ميكأيل پايين پايش بود و جبرئيل صدا مى زد: آفرين, آفرين! چه كسى همانند تو است اى على؟ ! خداوند به تو نزد فرشتگان مباهات كرد.
در اين هنگام كه پيامبر(ص) به سوى مدينه در حركت بود, اين آيه در شإن على(ع) نازل شد: ((و من الناس من يشرى…))(40)
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه از ابوجعفر اسكافى نقل مى كند: ((حديث الفراش قد ثبت بالتواتر فلايجحده الا مجنون إو … و قد روى المفسرون كلهم, ان قول الله تعالى: و من الناس من يشرى الايه نزلت فى على ليله المبيت على الفراش; داستان خوابيدن على در رختخواب پيامبر به تواتر اثبات شده است, لذا كسى جز ديوانه يا… منكر آن نيست و تمام مفسران نقل كرده اند كه آيه ((من يشرى…)) در شإن على بن ابيطالب, در شبى كه در رختخواب پيامبر خوابيد, نازل شده است. ))(41)
حاكم نيشابورى در كتاب ((مستدرك الصحيحين)), داستان ليله المبيت را به نقل از ابن عباس نقل مى كند و تصريح مى كند كه ((هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه; اين حديث معتبرى است, هرچند بخارى و مسلم در كتاب خود آن را نياورده اند.))(42)

10 ـ آيات برأت
((برإه من الله و رسوله الى الذين عاهدتم من المشركين…; (اين, اعلام) بيزارى از سوى خدا و پيامبر او, به كسانى از مشركان كه با آنها عهد بسته ايد!))(43)
مورخان و مفسران و محدثان بسيارى از عامه و تمامى خاصه تصريح نموده اند كه پيامبر(ص) ابتدا وظيفه ابلاغ آيات ابتدايى سوره برأت را به ابوبكر داد, ولى بعدا على(ع) را به دنبال او فرستاد تا آيات را از او گرفته و خودش به مكه رفته و آنها را ابلاغ كند. در اين باره به نقل احمد بن حنبل در مسند (از كتب معروف حديثى اهل سنت) اكتفا مى شود.

شإن نزول
احمد حنبل در مسند مى گويد: پيامبر اكرم(ص) سوره برأت را با ابوبكر به سوى اهل مكه فرستاد تا اعلام كند كه بعد از آن سال, هيچ مشركى حق حج خانه خدا را ندارد و هيچ كس نبايد به صورت عريان و برهنه خانه را طواف كند. سپس پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: خود را به ابوبكر (در وسط راه مكه و مدينه) برسان, ابوبكر را به سوى من بازگردان و خود سوره برأت را ابلاغ كن! على(ع) چنين كرد. در آخر حديث هنگامى كه ابوبكر سوال مى كند: آيا چيزى بر ضد من نازل شده كه من نبايد سوره را ابلاغ كنم؟ پيامبر مى فرمايد: ((امرت ان لايبلغه الا إنا إو رجل منى; من مإمور شده ام كه اين سوره را مگر من يا مردى كه از من است ابلاغ نكند.))(44)
ترمذى در سنن معروف خود (كه از منابع اصلى حديث اهل سنت محسوب مى شود) همين حديث را به تعبير ديگرى از ((انس بن مالك)) نقل مى كند كه پيامبر(ص) سوره برأت را با ابوبكر فرستاد, سپس او را خواند و فرمود: ((لاينبغى لاحد إن يبلغ هذا الا رجل من إهلى فدعا عليا فإعطاه اياه; سزاوار نيست براى احدى كه اين سوره را ابلاغ كند. مگر مردى از خاندانم! سپس على را فرا خواند و سوره را به او داد. ))(45)

11 ـ آيه سقايه الحاج
((إجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام كمن آمن بالله واليوم الاخر و جاهد فى سبيل الله لايستوون عند الله و الله لايهدى القوم الظالمين; آيا سيراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجد الحرام را همانند (عمل) كسى قرار داديد كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و در راه او جهاد كرده است؟! (اين دو) نزد خدا مساوى نيستند و خداوند گروه ظالمان را هدايت نمى كند!))(46)
حاكم حسكانى يكى از كسانى است كه شإن نزول اين آيه را درباره على مى داند. او خود در شواهد التنزيل در ذيل اين آيه بيش از ده روايت از طرق مختلف آورده است كه اين مطلب را به خوبى اثبات مى نمايد.

شإن نزول
حاكم در يكى از روايات از انس بن مالك نقل مى كند كه عباس بن عبدالمطلب و شيبه ـ كليد دار خانه خدا ـ بر يكديگر تفاخر مى كردند كه على(ع) فرا رسيد; عباس عرض كرد: فرزند برادر! توقف كن سخنى با تو دارم! على(ع) ايستاد. عباس گفت: شيبه بر من افتخار مى كند و گمان مى كند از من شريفتر و برتر است! على(ع) فرمود: اى عمو, تو در جواب او چه گفتى؟ عرض كرد گفتم: من عموى رسول خدايم و وصى پدر او وسيراب كننده حاجيان مى باشم. من از تو شريفترم! على(ع) به شيبه گفت: تو در برابر او چه گفتى؟ عرض كرد: من گفتم از تو شريفترم, من امين خدا نسبت به خانه او هستم و كليددار او مى باشم. چرا تو را امين خود نشمرده, آن گونه كه مرا امين شمرده است؟ ! على(ع) فرمود: افتخار من اين است كه من نخستين كسى از مردان اين امتم كه به پيامبر خدا(ص) ايمان آورده و هجرت و جهاد نموده است! سپس هر سه نفر نزد پيامبر آمده و هر كدام سخن خود را گفت: پيامبر(ص) چيزى نفرمود. بعد از چند روز وحى درباره آنها نازل شد. پيامبر(ص) به سراغ هر سه فرستاد, خدمتش آمدند و آيه ((إجعلتم سقايه الحاج و عماره المسجد الحرام)) و ما بعد آن را بر آنها تلاوت فرمود.(47) همين مضمون با اختلاف اندكى در روايات ديگرى آمده است.

12 ـ آيه و كفى الله المومنين القتال
((و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفى الله المومنين القتال و كان الله قويا عزيزا; و خدا كافران را با دلى پر از خشم بازگرداند, بىآنكه نتيجه اى از كار خود گرفته باشند و خداوند (در اين ميدان) مومنان را از جنگ بى نياز ساخت (و پيروزى را نصيبشان كرد) و خدا قوى و شكست ناپذير است.))(48)
بسيارى از محدثين و مفسرين گفته اند كه: ((و كفى الله المومنين القتال)) اشاره به على(ع) و ضربه بسيار موثرى است كه بر پيكر ((عمرو بن عبدود)) زد و مسلمانان را از جنگ با كفار بى نياز نمود.
حاكم حسكانى چندين حديث به چند طريق نقل كرده است كه ما نقل او از ((حذيفه))ـ صحابى بزرگ و معروف ـ را ذكر مى كنيم:

شإن نزول
حذيفه حديث مفصلى درباره پيكار على(ع) با عمرو بن عبدود و كشتن او نقل كرده است. او مى گويد, پيامبر(ص) فرمود: ((ابشر يا على! فلو وزن اليوم عملك بعمل إمه محمد(ص) لرجح عملك بعملهم و ذلك إنه لم يبق بيت من بيوت المسلمين الا و قد دخله عز بقتل عمرو; بشارت باد بر تو اى على! اگر اين كار تو را با عمل امت محمد(ص) مقايسه كنند, عمل تو بر اعمال آنها برترى خواهد داشت; زيرا خانه اى از خانه هاى مسلمانان نبود, مگر اينكه به خاطر قتل عمرو بن عبدود عزتى در آن وارد شد. ))(49)

13ـ آيه صديقون
((والذين آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون والشهدإ عند ربهم لهم اجرهم و نورهم والذين كفروا و كذبوا بآياتنا اولئك اصحاب الجحيم; كسانى كه به خدا و رسولانش ايمان آوردند, آنها صديقين و شهدا نزد پروردگارشانند, براى آنان است پاداش (اعمال) شان و نور (ايمان)شان و كسانى كه كافر شدند و آيات ما را تكذيب كردند, آنها دوزخيانند.))(50)
حاكم در شواهد التنزيل, پنج حديث به طرق مختلف در ذيل اين آيه نقل مى كند كه به نقل او از ((ابن ابى ليلى)) اكتفا مى شود:

شإن نزول
از ابن ابى ليلى از پدرش: ((قال رسول الله: الصديقون ثلاثه حبيب النجار مومن آل ياسين و حزبيل (حزقيل) مومن آل فرعون و على بن ابى طالب الثالث و هو افضلهم. ))(51)

14 ـ آيه نور
((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم والله غفور رحيم; اى كسانى كه ايمان آورديد, تقواى الهى پيشه كنيد و به رسولش ايمان بياوريد تا دو سهم از رحمتش به شما ببخشد و براى شما نورى قرار دهد كه با آن (در ميان مردم و در مسير زندگى خود) راه برويد وگناهان شما را ببخشد. و خداوند آمرزنده مهربان است.))(52)

شإن نزول
شواهد التنزيل از ابن عباس نقل مى كند كه مراد از جمله ((يوتكم كفلين من رحمته)) حسن و حسين(ع) است و منظور از ((يجعل لكم نورا تمشون)) على بن ابى طالب(ع) است.(53)
در حديث ديگرى در همان كتاب, با سند خود از جابر بن عبدالله از پيامبر نقل كرده كه در تفسير ((يوتكم كفلين من رحمته)) فرمود: منظور حسن و حسين است و در تفسير ((و يجعل لكم نورا…)) فرمود: منظور على بن ابى طالب است. و حاكم در همان كتاب از امام باقر(ع) در تفسير همين آيه نقل مى كند كه فرمود: ((من تمسك بولايه على فله نور; براى كسى كه به ولايت على بن ابى طالب تمسك جويد, نورى وجود دارد!))(54)

15ـ آيه انفاق
((الذين ينفقون اموالهم بالليل والنهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عند ربهم و لا خوف عليهم و لا هم يحزنون; آنها كه اموال خود را شب و روز, پنهان و آشكار, انفاق كنند, مزدشان نزد پروردگارشان است; نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند. ))(55)
بى شك مفهوم اين آيه, كلى و جامع است و مفهوم آن تشويق به انفاق در راه خدا در اشكال مختلف است. آشكارا و پنهان, در شب و روز; اين آيه به كسانى كه انفاق مى كنند بشارت عظيمى مى دهد, ولى از روايات اسلامى استفاده مى شود كه مصداق شاخص اين آيه على(ع) است.

شإن نزول
از جمله كسانى كه اين آيه را در شإن على(ع) دانسته اند سيوطى است. او از ابن عباس نقل مى كند كه گفت: اين آيه درباره على بن ابى طالب نازل شده; به اين صورت كه چهار درهم داشت, درهمى را در شب و درهمى را در روز, درهمى را پنهانى و درهمى را آشكار انفاق كرد; آنگاه اين آيه نازل شد.(56)
ابن ابى الحديد به هنگام برشمردن صفات والاى على(ع), هنگامى كه به مسإله جود و سخاوت مى رسد, بعد از اشاره به آيات سوره ((هل إتى)) مى گويد:
((روى المفسرون انه لم يملك الا إربعه دراهم, فتصدق بدرهم ليلا و بدرهم نهارا و بدرهم سرا و بدرهم علانيه. فانزل فيه الذين ينفقون اموالهم)).
مفسران نقل كرده اند كه على(ع) فقط چهار درهم داشت, درهمى را شب و درهمى را در روز, درهمى را پنهانى و درهمى را آشكارا انفاق كرد و خداوند اين آيه را درباره او نازل فرمود.(57)
از نقل ابن ابى الحديد, اين گونه برداشت مى شود كه اين مسإله در ميان مفسران مورد اتفاق يا لااقل مشهور است.

16 ـ آيه محبت
((يا ايها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يإتى الله بقوم يحبهم و يحبونه…; اى كسانى كه ايمان آورده ايد, هر كس از شما از آيين خود بازگردد (به خدا زيانى نمى رساند), خداوند گروهى را مىآورد كه آنها را دوست دارد وآنان (نيز) او را دوست دارند.))(58)
اين آيه بروشنى مى فرمايد كه پشت كردن گروهى از تازه مسلمانان به اسلام, لطمه اى بر اساس آن وارد نمى كند. خداوند به گروهى از اهل ايمان كه داراى چند ويژگى هستند, مإموريت دفاع از آيين مقدس را سپرده است; كسانى كه هم خدا را دوست مى دارند و هم خدا آنها را دوست مى دارد. جمع شدن صفات مذكور در آيه, در يك فرد يا بعض افراد يك فضل الهى است كه هر كس شايسته آن نيست.
مفهوم اين آيه مانند بسيارى از آيات گذشته وسيع و گسترده است, ولى از روايات اسلامى كه از طرق شيعه و اهل سنت نقل شده است به خوبى استفاده مى شود كه على(ع) برترين و بالاترين مصداق اين آيه است.

شإن نزول
((فخر رازى)) هنگامى كه به تفسير اين آيه مى رسد, اقوالى از مفسران در مورد تطبيق اين آيه نقل مى كند و در پايان بحث مى گويد: جماعتى گفته اند كه اين آيه درباره على(ع) نازل شده است. سپس به دو دليل براى تقويت اين قول استدلال مى كند: نخست اينكه هنگامى كه پيامبر(ص) در روز خيبر پرچم را به دست على(ع) داد, فرمود:
((لادفعن الرايه غدا الى رجل يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله; من فردا پرچم را به دست مردى مى دهم كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند.))
سپس مى گويد: اين همان صفتى است كه در آيه بالا به آن اشاره شد.
و دليل ديگر اينكه بعد از آن آيه, آيه ((انما وليكم الله و رسوله)) است كه در حق على(ع) نازل شده است; بنابراين سزاوارتر اين است كه بگوييم آيه ماقبل نيز در حق اوست.(59)

17 ـ آيه مسوولون
((وقفوهم انهم مسوولون; آنها را نگهداريد كه بايد بازپرسى شوند.))(60)

شإن نزول
در روايات متعدد وارد شده است كه منظور, سوال از ولايت على بن ابى طالب است. شمارى از علماى بزرگ اهل سنت منظور از سوال را سوال از ولايت على بن ابى طالب دانسته اند; از جمله آنها حاكم حسكانى است كه در ((شواهد التنزيل)) از ابوسعيد خدرى به دو طريق نقل مى كند كه پيغمبر اكرم(ص) در تفسير اين آيه فرمود: ((عن ولايه على بن ابى طالب)) منظور سوال از ولايت على بن ابى طالب است.
او حديث ديگرى از سعيد بن جبير, از ابن عباس نقل مى كند كه پيغمبر اكرم(ص) فرمود: ((اذا كان يوم القيامه إوقف إنا و على على الصراط فما يمر بنا احد الا سئلناه عن ولايه على, فمن كانت معه و الا القيناه فى النار و ذلك قوله: ((وقفوهم انهم مسوولون)); هنگامى كه روز قيامت مى شود, من و على بر صراط متوقف مى شويم; هر كس از كنار ما مى گذرد از ولايت على از او سوال مى كنيم; هر كس كه داراى اين ولايت باشد,[ از صراط مى گذرد] و الا او را در آتش مى افكنيم و اين است معنى آيه ((وقفوهم انهم مسوولون)).))(61)
نكته جالب اينكه ((آلوسى)) كه به عداوت و بغض نسبت به اهل بيت(ع) معروف است, و هر آيه اى را كه درباره فضايل على(ع) و اهل بيت(ع) باشد به هر صورت ممكن كم رنگ مى نمايد, با ناديده گرفتن منابع اهل سنت مى گويد: بعضى از اماميه اين آيه را در شإن على بن ابى طالب مى دانند. او در آخر, از پيش خود ولايت ساير خلفا را نيز اضافه مى كند!(62)

سخن آخر
خيرالختام اين مجموعه را حديثى از رسول خدا كه فريقين آن را به طرق مختلف نقل كرده اند قرار مى دهيم.
رسول خدا(ص) آن برترين بنده خدا فرمودند, ((على مع القرآن والقرآن مع على; على با قرآن است و قرآن با على است.))
شايد در روزگارى كه رسول خدا(ص) اين كلام نورانى را فرمودند, كمتر كسى يافت مى شد كه به كنه اين كلام نغز بار يابد, ولى امروز فهم و هضم اين كلمه نغز, آسانتر و امكان پذيرتر گشته است; اگر در اين كلام بلند, غرض رسول خدا(ص) صرفا بيان معيت و همراهى با على با قرآن بود, اين هدف به وسيله بخش نخست حديث افاده شده بود و نيازى به اضافه كردن بخش دوم نبود; آنچه كه درك آن, حكمت و دقت مى طلبد, اين است كه پيامبر(ص) در بخش دوم مى فرمايد: ((والقرآن مع على)) افاده تإكيد در اين كلام قطعى و مسلم است, ولى آن نكته باريكتر زموى, معيت تنها نيست; بلكه همرديفى على(ع) با قرآن است, چرا كه على(ع), قرآن مجسم و به تعبيرى وجود عينى قرآن است. قرآن و على يك وجودند, قرآن وجود قطعى و على(ع) وجود عينى همان قرآن است. قضاوت در اين باره را بر عهده صاحبان فهم و نكته دانان و آشنايان با حكمت الهى مى گذاريم!

پى نوشت ها:
1 . مختصر تاريخ دمشق, ج18, ص11.
2 . نهج البلاغه, صبحى صالح, خطبه167.
3 . نهج البلاغه, سيد جعفر شهيدى, خطبه167.
4 . همان, خطبه176.
5 . واقعه, آيه79.
6 . در اين باره در شواهد التنزيل حديثى ذكر شده است كه بيانگر دليل عدم ذكر نام على و أمه هدى(ع) در قرآن است: ابوبصير نقل مى كند كه از امام باقر(ع) درباره آيه ((إطيعوا الله و إطيعوا الرسول و إولى الامر منكم)) سوال كردم, امام(ع) فرمودند: درباره على بن ابيطالب نازل شده است. گفتم: مردم مى گويند كه چه مانعى از نام بردن صريح بوده است كه خداوند نام على و اهل بيت او را در قرآن نياورده است؟ امام باقر(ع) فرمودند: خداوند پيامبر را در قرآن به نماز امر فرمود, ولى تعداد ركعات را ذكر نكرد و هم چنين مسلمانان را امر به حج كرد, ولى نفرمود كه هفت بار به دور خانه كعبه طواف بجا بياوريد; براى اينكه پيامبر اين امور را براى مردم تفسير كند. در اين باره هم همين طور است; بعد از نزول اين آيه درباره على و حسن و حسين(ع), پيامبر(ص) فرمودند: ((اوصيكم بكتاب الله و اهل بيتى)); شواهد التنزيل, ج1, ص148.
7 . مأده, آيه67.
8 . بيش از بيست منبع از منابع معتبر اهل سنت اين آيه را در شإن على بن ابيطالب و منصوب شدن او به عنوان خليفه پيامبر مى دانند; از جمله آنها: حاكم در شواهد التنزيل, سيوطى در الدرالمنثور, فخر رازى در تفسير كبير و رشيد رضا در المنار و… مى باشند در اين باره رجوع شود به الغدير, ج1, ص223 ـ 214 و لاكون مع الصادقين, تيجانى, ص51 و 52.
9 . با تلخيص و برگرفته از پيام قرآن, ج9, ص187 ـ 184.
10 . مأده, آيه55.
11 . الغدير, علامه امينى, ج2, ص53 و ;52 مع الصادقين, تيجانى, ص47 ـ 46.
12 . الدر المنثور, ج2, ص293.
13 . نسإ, آيه59.
14 . شواهد التنزيل, ج1, ص148. لازم به ذكر است كه تفسير شواهد التنزيل بسيار كاملتر از تفاسير ديگر, روايات و شإن نزولها را ذكر كرده است, و بدين جهت از منابع اصلى در اين مجموعه به حساب مىآيد.
15 . تفسير برهان, ج1, ص381 تا 387.
16 . توبه, آيه 119.
17 . الميزان, ج9, ص408 به نقل از درالمنثور.
18 . براى آگاهى بيشتر ر.ك به احقاق الحق, ج14, ص274 و ;275 و الغدير, ج2, ص277.
19 . شورى, آيه23.
20 . احزاب, آيه33.
21 . الميزان, ج16, ص311.
22 . فسئلوا اهل الذكر, ص71.
23 . روح المعانى, ج22, ص14 و 15.
24 . مجمع البيان, ج 7 و 8 ص 559 و شواهد التنزيل, ج2, ص56.
25 . صحيح مسلم, ج4, ص1883.
26 . شواهد التنزيل, ج2, از ص11 تا 15 و ص92 كه به طرق مختلف نقل مى كند.
27 . شواهد التنزيل, ج2, از ص24 تا ص27.
28 . مجمع البيان, ج 7 و 8 ص 559 .
29 . آل عمران, آيه61.
30 . تلخيص از مطالب پيام قرآن, ج9, ص242.
31 . مجمع البيان, ج 1 و 2 ص452 با اندكى تلخيص.
32 . صحيح مسلم, ج4, ص1871.
33 . بينه, آيه 7 و 8.
34 . الدر المنثور, ج6, ص;379 والغدير, ج2, ص58.
35 . شواهد التنزيل, ج2, ص357 و صواعق, ص96.
36 . نجم, آيه 3 و 4.
37 . مثنوى معنوى, دفتر ششم, بيت 1602.
38 . بقره, آيه 207.
39 . نقل حاكم حسكانى از طريق ابوسعيد خدرى با اندك اختلافى مانند نقل ثعلبى در تفسير است.
40 . الغدير, ج2, ص48.
41 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج3, ص270 و الغدير, ج2, ص47 و ص48.
42. مستدرك الصحيحين, ج3, ص4.
43 . توبه, آيه1 به بعد.
44 . مسند احمد, ج1, ص3.
45 . سنن ترمذى, ج5, ص275.
46 . توبه, آيه19.
47 . شواهد التنزيل, ج1, ص249.
48 . احزاب, آيه25.
49 . شواهد التنزيل, ج2, ص7.
50 . حديد, آيه19.
51 . شواهد التنزيل, ج2, ص223.
52 . حديد, آيه28.
53 . شواهد التنزيل, ج2, ص227.
54 . همان, ج2, ص228.
55 . بقره, آيه274.
56 . الدر المنثور, ج1, ص363.
57 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج1, ص21.
58 . مأده, آيه54.
59 . تفسير كبير, ج12, ص20.
60 . صافات, آيه24.
61 . شواهد التنزيل, ج2, ص106 و 107.
62 . روح المعانى, ج23, ص74.

/

نقش ورع در مديريت قسمت دوم

 

نقش ورع در مديريت
قسمت دوم

محمد حسن رحيميان

 


 

نان قرض دادن مديران به يكديگر
يكى ديگر از لغزشگاه هاى مديران كه معمولا در حاشيه ارتباطات كارى يا تحت تإثير روابط شخصى, گروهى, قومى و همشهريگرى و امثال آن, توسعه مى يابد, بده بستان هايى است كه از جيب بيت المال خرج مى شود. مدير ((الف)) چون به هر دليل و محذورى نمى تواند يا مصلحت نمى داند دوست يا فرزند دوستش, يا خويشاوندش را در حيطه مديريت خود استخدام كند سفارش او را به مدير ((ب)) مى كند, با انجام كار سفارشى توسط مدير ((ب)), مدير ((الف)) مديون مدير ((ب)) مى شود و بعد از آن نوبت به مدير ((ب)) مى رسد تا به سفارش مشابهى اقدام كند و مدير ((الف)) ناچار است بابت بدهكارى قبلى برحسب سفارش عمل كند! و….
مديرA)) )) از توليدات كارخانه تحت مديريت خود, به صورت رايگان يا با تسهيلات ويژه به مديرB)) )) مرحمت! و احسان! مى كند و مديرB)) )) كه خود را بنده احسان! و مديون محبت! برادر ((شيطانى)) مى يابد, لاجرم با تمسك به ((هل جزإ الاحسان الا بالاحسان)) سخاوتش گل مى كند و با دست يازيدن به كيسه بيت المال. مقابله به مثل يا مقابله به امثل مى كند! اين يكى زمين مى دهد و آن يكى مصالح پس مى دهد! اين يكى برنج هديه مى كند! آن يكى روغن پيش كش كند! آن يكى ويلا در اختيار مى گذارد و اين يكى بهره مندى از رستوران هتل را تقديم مى دارد! اين يكى به سفر خارجى مهمان مى كند و اين يكى به چشم پوشى از تخلف ميزبان عنايت مى فرمايد! آن يكى تقصير اين را مى پوشاند و اين يكى آن را از تيغ قانون مى رهاند! آن يكى اين را مى ستايد و اين يكى آن را….!
البته براى هريك از موارد فوق, تسويلات شيطانى و توجيهات نفسانى فراوانى از قبيل ناروايى رد احسان!, اشانتيون!, جلب همكارى و همدلى براى پيشبرد امور سازمان و… ارأه مى شود, اما آنچه در واقع اتفاق مى افتد, سوءاستفاده از موقعيت, فربه شدن زندگى مديران با امكانات بيت المال و آلوده شدن زندگى آنان به امور مشتبه و در نهايت, حرام است.

بهره كشى از ارباب رجوع
هر نوع قدرت و توانمندى مى تواند شخص توانمند را در معرض استثمار و بهره گيرى از نيازمندان به او قرار دهد, متقابلا افرادى نيز يافت مى شوند كه به خاطر دسترسى به منفعتى, در برابر شخص توانمند به شگردهايى دست مى يازند و به اين ترتيب, از اين سو تملق, چاپلوسى, دريوزگى, خودفروشى و ذلت نفس و… و از آن سو نخوت, فخرفروشى, باج گيرى و بهره كشى و…. شكل مى گيرد.
زمينه اين ناهنجارى را در آزمندى و طمع, تهيدستى از شخصيت انسانى و غفلت و گسستگى از مبدإ عزت الهى و كمال نامتناهى بايد جستجو كرد. در عين حال, نبايد نقش فقر مادى, فساد ادارى و عدم حاكميت قانون را نيز در قلمرو روابط ادارى و ارباب رجوع ادارات از نظر دور داشت; از يك رفتگر گرفته كه در جمع كردن زباله در ازاى گرفتن امتيازى از صاحب زباله به تبعيض كشيده مى شود تا يك مدير ارشد كه تحت تإثير انواع شگردهاى ارباب رجوع و كسانى كه چشم طمع به گشاده دستى و تبعيض مدير دوخته اند, آگاهانه و حتى ناخود آگاه به فسق و خروج از مرزهاى عدالت كشيده مى شود.
البته نبايد انتظار داشت كه هيچ رشوه گيرنده اى به خلافكارى خود اعتراف و اذعان كند, او از چاپلوسى و تملق ارباب رجوع برداشت احترام مى كند و خود را شايسته اين احترام مى پندارد و رشوه را هديه و احسان ناميده و كارى كه برايش انجام داده است را عين وظيفه, عدالت و قانون مى شمارد!
نكته شايسته تإمل و تيزبينى اين است كه آيا اگر يك مدير ـ در جايگاه مديريت نبود و صرفا يك شخص عادى و غيرمتمكن محسوب مى شد ـ آنچه به عنوان هديه, مهمانى و چرب و شيرينهاى ديگر به مدير پيشكش مى شود, باز هم اينچنين مورد عنايت ارباب رجوع قرار مى گرفت؟ آيا واقعا اين پيشكش ها از سر انسان دوستى و قربه الى الله است؟ يا آنكه اگر به دور از ساده لوحى پرده تزوير از ظاهر آراسته اين عمل برداشته شود, چهره زشت آزمندى و ذلت طمع و منفعت طلبى رذيلانه را مى توان مشاهده كرد؟ مديران كودن, يا آنان كه خود در ظلمت چاه زندگى حيوانى و هواهاى نفسانى گرفتارند, چنان غفلت بر عقل و چشم و گوش آنان پرده مى افكند كه از فهم حقايق و ديدن و شنيدن آن عاجز مى شوند:
((لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل;(1) اينان با گم كردن راه, بلكه با گم كردن خودشان, از لغزشگاه شبهات به جهنم گناه و ارتكاب محرمات فرو مى افتند; و بدتر آنكه براى فريب دادن خود و ديگران با دستاويز تسويلات شيطانى, سعى مى كنند حرام خدارا حلال كنند!))
حضرت على(ع) در پايان سخنانى كه از فتنه ها و آزمون ها در آينده خبر مى دهد از قول پيغمبر اكرم(ص) نقل مى كند كه فرمود:
((يا على ان القوم سيفتنون باموالهم و يمنون على ربهم و يتمنون رحمته و يإمنون سطوته و يستحلون حرامه بالشبهات الكاذبه و الاهوإ الساهيه فيستحلون الخمر بالنبيذ و السحت بالهديه و الربا بالبيع;(2) اى على, اين مردم بزودى به وسيله اموالشان مورد آزمايش قرار مى گيرند; در ديندارى بر خدا منت مى گذارند و با اين حال رحمتش را آرزو مى كنند و خود را از خشم و قدرت خدا در امان مى پندارند. حرام خدا را با شبهات دروغين و هواهاى نفسانى و غفلت زا حلال مى شمرند و بدين گونه شراب را به بهانه اينكه آب انگور است و رشوه را زيرپوشش ((هديه)) و ربا را تحت عنوان معامله حلال مى پندارند!))
اما پرهيزكاران و وارستگان از بند بندگى دنيا كه خداوند چشم آنها را بر ديدن حقايق زندگى تا افق هاى بى نهايت گشوده است و روزى خود را نزد پروردگارشان تضمين شده يافته اند, از منظر پيشواى اولين حضرت اميرالمومنين على(ع) اين گونه به اين مقوله مى نگرند:
((و اعجب من ذلك طارق طرقنا بملفوفه فى وعأها و معجونه شنئتها كانما عجنت بريق حيه اوقيئها, فقلت: اصله ام زكاه ام صدقه؟ فذلك محرم علينا اهل البيت فقال: لاذا و لا ذلك و لكنها هديه. فقلت هبلتك الهبول: اعن دين الله اتيتنى لتخدعنى؟ امختبط انت ام ذوجنه ام تهجر؟ و الله لو اعطيت الا قاليم السبعه بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلته و ان دنياكم عندى لا هون من ورقه فى فم جراده تقضمها. ما لعلى و لنعيم يفنى و لذه لا تبقى! نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعين;(3) … عجيب تر اينكه شب هنگام كسى به نزد ما آمد و ظرفى سر پوشيده از حلوا آورد, معجونى كه چنان از آن متنفر شدم كه گويى با آب دهان مار سمى يا قى كرده آن آميخته شده بود. به او گفتم: هديه است يا زكات يا صدقه؟ كه اين دو بر ما اهل بيت حرام است. گفت: نه زكات است و نه صدقه بلكه هديه است. گفتم: زنان فرزند مرده بر تو بگريند! آيا از راه دين بر من وارد شدى كه مرا فريب دهى؟ يا عقلت آشفته شده يا جن زده شده اى؟ يا هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند, اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمان ها است به من بدهند تا نافرمانى خدا كنم كه پوست جوى از مورچه اى به ناروا بگيرم, اين كار را نمى كنم! همانا اين دنياى شما نزد من از برگ جويده شده اى در دهان ملخى پست تر است! على را چه كار با نعمت هاى فناپذير و لذت هاى ناپايدار؟ به خدا پناه مى بريم از خفتن عقل و زشتى لغزش ها و از او كمك مى جوييم.))
از نظر اسلام, گرفتن رشوه از سوى حاكم در مقام صدور حكم در حد كفر و شرك و گرفتن هديه از سوى كارگزاران در قبال انجام وظيفه ادارى, به خيانت توصيف و از هر دو شديدا نهى شده است. در مورد رشوه از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده است كه: ((اياكم و الرشوه فانها محض الكفر و لايشم صاحب الرشوه ريح الجنه;(4) از رشوه بر حذر باشيد, زيرا رشوه كفر محض است و بوى بهشت به مشام صاحب رشوه نرسد! و در روايات ديگر رشوه دهنده و رشوه گيرنده را لعنت فرموده و آنها را اهل آتش دانسته است. حضرت اميرالمومنين(ع) نيز گيرنده هديه را خأن و گيرنده رشوه را مشرك ناميده است: ((… من اخذ هديه كان غلولا و من اخذ رشوه فهو مشرك)).(5)
و همچنين آن حضرت در معنى ((اكالون للسحت))(6) فرمود: ((هو الرجل يقضى لاخيه الحاجه ثم يقبل هديته;(7) او كسى است كه حاجت برادرش را برآورد و آن گاه هديه او را بپذيرد!))
پيغمبر اكرم(ص) شخصى به نام ((ابوالليثه)) را به جمعآورى زكات گمارده بود, هنگامى كه او از ماموريت بازگشت ,زكات ها را تحويل داد و با صداقت اجناسى را براى خود نگهداشت و گفت آنها به عنوان هديه به من داده شده است! بلافاصله پيغمبر اكرم(ص) برخاست و روى منبر ايستاد و فرمود:
((ما بال العامل نبعثه على اعمالنا يقول هذا لكم و هذا اهدى لى فهلا جلس فى قلب بيت امه و ابيه ينظر ايهدى له ام لا؟! و الذى نفسى بيده لا ياخذ احد منها شيئا الا جإ يوم القيامه يحمله على رقبته… ثم رفع يده حتى رإينا عفوه ابطه و قال: اللهم هل بلغت؟ اللهم هل بلغت؟;(8) چه شده است كه كارمندى كه ما براى انجام كارمان گسيل داشته ايم مى گويد: اين براى شماست و اين هديه براى من است؟ آيا به راستى اگر در درون خانه پدر و مادرش نشسته بود به او هديه اى داده مى شد؟ قسم به آنكه جانم در دست او است, هيچ كس, چيزى را (هديه) نمى گيرد مگر آنكه در روز قيامت آن را برگردن خود حمل مى كند و… سپس دست خويش را بلند كرد به گونه اى كه گودى زيربغل آن حضرت را ديديم و فرمود: خدايا آيا ابلاغ كردم؟ خدايا آيا ابلاغ كردم؟))
اين همان پيامبر نرم خو و مهربان است كه مظهر رحمت و عطوفت است. اين همان پيغمبرى است كه سخنان بسيارى در فضيلت هديه دادن به يكديگر و نتايج مثبت اخلاقى آن بيان فرموده است; اما در اينجا شتابان و آشكارا و ايستاده بالاى منبر برمىآشوبد و حقيقت را بى پرده بيان مى كند تا اولا منكر و گناه بودن اين كار و تفاوت آن با هديه واقعى بر همگان روشن شود و ثانيا به زمامداران در نظام اسلامى بياموزد كه در برخورد با تخلف كارگزاران و كاركنان, نه لحظه اى مى توان درنگ كرد و نه ذره اى مى شود مجامله كرد و كوتاه آمد و در پايان نيز با تكرار ((اللهم هل بلغت)) گويا مى خواهد بفهماند كه اين اقدام فورى, قاطع و آشكار براساس فرمانى است كه خداوند متعال به آن حضرت صادر فرموده است.

حقوق و مزاياى مديران در مديريت اسلامى
اگر مديريت هاى نظام اسلامى را امتداد مديريت عاليه و نسخه هاى كوچك تر آن بدانيم, اين سوال مطرح مى شود كه آيا مديريت هاى ميانى و پايين تر از نظر گرفتن حقوق و مزاياى مادى بايد در جهت عكس مديريت عاليه حركت كنند؟ يا آنكه در اين مقوله نيز تمام رده هاى مديريتى بايد مانند مديريت عاليه باشند؟
البته بررسى و نتيجه گيرى پيرامون پاسخ اين سوال همچون بسيارى از مقولات ديگر امكان پذير نيست, مگر اينكه ذهن و روح خود را از آنچه اكنون جارى و سارى است و تثبيت و متعارف شده است رها سازيم و آن را وحى منزل ندانيم, و ثانيا اگر مدير هستيم, چشم خود را از منفعت خود ببنديم و خود را از قيد و بند تعلقات مادى آزاد كنيم تا عقربه حقيقت جويى ما تحت تإثير جاذبه هاى منافع مادى و عرفيات موجود ـ كه عمدتا از فرهنگ مادىگراى غرب و رژيم گذشته براى جامعه مديريتى ما به ارث رسيده است ـ, از جهت گيرى به سوى حق منحرف نشود. لذا ذهن خود را از فضاى موجود در جمهورى اسلامى خارج مى كنيم و صرفا در چهارچوب فرضيه حكومت اسلامى ـ كه بايد همه شئون ادارى و مديريتى خود را از مبدإ وحى و سيره انبيا و اوصيا اتخاذ كند ـ پى مى گيريم; در عين حال اولا ادعاى قطعيت در اين فرضيه را نمى كنيم و بدين ترتيب جاى بحث و تحقيق بيشتر براى رسيدن به حقيقت باقى مى ماند و لذا اگر محققين اسلامى با نگرش ناب الهى به نتيجه اى جز اين رسيدند و يا آن را كامل تر كردند, بدون كمترين خودخواهى فكرى خود را تابع حق مى دانيم. سپس افراد و عرفيات رايج را با حق, مى سنجيم نه برعكس, كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((ان دين الله لا يعرف بالرجال بل بآيه الحق, فاعرف الحق تعرف اهله;(9) ملاك شناخت دين خدا نشانه حق است نه اشخاص, بنابراين بايد حق را بشناسى ـ آن گاه با سنجيدن اشخاص و گروه ها با آن ـ اهل حق را خواهى شناخت.
ثانيا اگر به حقيقتى غير از آنچه امروزه رايج است رسيديم, بايد آن را بپذيريم و زمينه تحقق آن را فراهم كنيم و در مقام عمل آن را بيازمايى م تا امكان پذيرى آن ثابت شود. آن گاه نتايج آن را ارزيابى كنيم و آن را با وضعيت موجود مقايسه كنيم تا به قضاوت قطعى در اين زمينه دست پيدا كنيم. بدين شكل يكى از فصول مديريت اسلامى تبيين و اجرا خواهد شد.

پيغمبر اكرم(ص) الگوى مديريت اسلامى
پيغمبر اكرم(ص) در رإس هرم مديريت و الگوى اصلى آن است و بايد قول و فعل آن حضرت در زمينه و جايگاه مديريت, سرمشق مديران در حكومتى باشد كه مدعى و پيروى از تجسم عينى اسلام يعنى پيغمبراكرم (ص) مى باشد.
ممكن است گفته شود پيغمبر اكرم(ص) انسان كامل و بى نظيرى است كه ديگران را امكان راه يافتن به جايگاه و منزلت او نيست, پس ما كجا و پيغمبر اكرم(ص) كجا كه بتوانيم مثل او عمل كنيم؟ اما صرف نظر از مقام معنوى و عبوديت دست نايافتنى آن حضرت, قرآن خلاف اين تصور را بيان مى كند و به پيغمبر اكرم(ص) مى فرمايد بگو: ((انما انا بشر مثلكم;(10) من بشرى هستم مثل شما!)) و در آيه اى ديگر درباره تمام پيامبران مى فرمايد: ((انهم لياكلون الطعام و يمشون فى الا سواق;(11) آنان غذا مى خورند و در بازارها راه مى روند!)) نيز تكرار تعبيراتى نظير: ((رسولا منكم))(12), ((رسولا منهم))(13), ((رسولا من انفسهم))(14) به ما مى فهماند كه پيامبر(ص) فرشته و يك موجود نامتجانس با ما نيست, بلكه او هم انسانى است مثل ما, و از جنس ما و با ويژگى هايى كه ما دارا هستيم تا قابل سرمشق بودن باشد و لذا با تعبير ((لقد)) كه تإكيد مضاعف است مى فرمايد: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجواالله واليوم الاخر و ذكرالله كثيرا;(15) مسلما براى شما در زندگى رسول خدا سرمشق نيكويى است براى آنان كه به رحمت خدا و روز رستاخيز اميد دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند)).
اميرالمومنين على(ع) در ضمن حديث مفصلى درباره پيغمبر اكرم(ص) و ساده زيستى آن حضرت مى فرمايد:
((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه… فتاس بنبيك الاطيب صلى الله عليه و آله فان فيه اسوه لمن تاسى و عزإ لمن تعزى و احب العباد الى الله تعالى المتإسى بنبيه(ص) و المقتص لا ثره… فما اعظم منه الله عندنا حين انعم علينا به سلفا نتبعه و قأدا نطاعقبه;(16) براى تو كافى است كه راه و رسم پيغمبر خدا را پيروى نمايى… پس به پيامبر پاك و پاكيزه ات اقتدا كن كه راه و رسم او سرمشق است براى سرمشق گيرندگان و مايه فخر و بزرگى است براى كسى كه خواستار بزرگوارى باشد. محبوب ترين بنده نزد خدا كسى است كه از پيغمبرش پيروى نمايد و قدم بر جاى قدم او گذارد … وه چه بزرگ است منتى كه خدا به وسيله پيغمبرش بر ما نهاده و چنين نعمت بزرگى را به ما عطا فرموده است! رهبر و پيشتازى كه بايد او را پيروى كنيم و پيشوايى كه بايد به راه او قدم بگذاريم و آن را ادامه دهيم!))
بنابراين, رفتار, كردار و گفتار پيغمبر اكرم(ص) بايد سرمشق هميشگى هر مسلمانى باشد و اصولا خداوند هر بنده اى را به اندازه تإسى و پيروى از پيغمبر(ص) دوست مى دارد, همان گونه كه ميزان دوست داشتن خدا بستگى كامل به ميزان تبعيت از پيغمبر اكرم(ص) دارد:
((قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله;(17) بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد!))

آيا پيغمبر اكرم(ص) حقوق مى گرفت؟
تلاش خستگى ناپذير و بى دريغ پيغمبر اكرم(ص) در هدايت و رهبرى مردم كه همراه با پيش بينى و تدبير براى سعادتمندى همه بشريت براى هميشه تاريخ بود, بر هيچ كس پوشيده نيست. ايشان در اين راه هرگونه مشقت و جان كندنى را به جان خريد تا جايى كه قرآن خطاب به او فرمود: ((ما انزلنا عليك القرآن لتشقى;(18) ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه خود را به مشقت افكنى. و در آيه ديگر نيز فرمود: ((فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا;(19) گويى تو مى خواهى به خاطر رفتار آنان خود را از غم و اندوه هلاك كنى اگر به اين گفتار ايمان نياوردند!))
و در مسير انجام اين رسالت سنگين آن قدر آزار كشيد كه خود فرمود: ((ما اوذى احد مثل ما اوذيت فى الله))(20)

هيچكس به اندازه من در راه خدا اذيت نشد!
با اين همه و عليرغم كميت و كيفيت نقشى كه پيغمبر اكرم(ص) در رهبرى و مديريت جامعه اسلامى و تبيين وحى الهى ايفإ كرد و عليرغم حق بزرگ و بى نظيرى كه برگردن مردم زمان خود و كل جامعه بشرى داشت, قرآن كريم خطاب به او مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا))(21) ((بگو در برابر اين (رسالت) پاداش و اجرى از شما نمى طلبم! و در جاى ديگر مى فرمايد: ((قل: لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى;(22) بگو من هيچ مزدى از شما بر رسالتم درخواست نمى كنم مگر دوست داشتن نزديكانم (اهل بيتم)!))
البته مصلحت و منفعت و مودت نسبت به نزديكان و اهل بيت پيغمبر(ص) نيز براى خود مردم است و آنها نيز به نوبه خود مانند پيغمبر(ص) خواستار مزد و اجرى براى خود نبودند و تمام هستى خود را براى دين خدا كه متضمن سعادت و مصلحت جامعه بشرى بود فدا كردند, بدون آنكه چشمداشتى مادى از مردم داشته باشند; اين معنى را از آيه اى ديگر نيز مى توان دريافت: ((قل ما سالتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله;(23) بگو هر مزد و پاداشى از شما خواسته ام براى خود شماست, اجر من فقط بر خداست!))
البته اين ويژگى مخصوص پيغمبر اسلام(ص) نيست, بلكه در قرآن كريم در مورد بسيارى از انبياى ديگر نيز بيان شده است; مثلا در سوره شعرا ضمن اشاره به عملكرد و تلاش هاى فوق العاده تعدادى از انبيا در پايان مطالب مربوط به هريك از آنها اين آيه عينا تكرار شده است: ((و ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين;(24) من در برابر اين دعوت اجر و پاداشى از شما نمى طلبم, اجر من تنها بر پروردگار عالميان است!
در مجموعه اين آيات دو نكته مهم حأز اهميت است: اول آنكه مسإله عدم درخواست و دريافت مزد و پاداش, يك جريان و خط كلى در جريان رهبرى و مديريت الهى است و دوم آنكه در مكتب انبيإ انجام تمام كارها براى خدا است و كارى كه براى خدا انجام مى گيرد اجر و مزدش فقط از سوى خداست و اصولا جز خدا هيچ كس از عهده اجر و پاداش كارى كه براى خدا انجام مى شود, برنمىآيد.
باتوجه به اين معيار كلى كه قابل تعميم به همه كسانى است كه در ادامه راه انبيا, براى خدا, دين خدا و بندگان خدا كار مى كنند و از سوى ديگر, با عنايت به اسوه بودن پيغمبر اكرم(ص) و وجوب تبعيت از آن حضرت در تمام شئون زندگى ـ جز آنچه مشخصا استثنإ شده است ـ نتيجه مى گيريم كه رهبران, زمامداران و مديران در نظام اسلامى نيز بايد در انجام تكليف الهى خود در شإن مديريت, از گرفتن اجر و پاداش استنكاف كنند و كارهايى كه به عهده گرفته اند را با قصد قربت انجام دهند و پاداش و اجر آن را نيز به حساب خداوند متعال بگذارند. همان گونه كه أمه اطهار و نواب خاص و عام آنان و امام راحل و امروز مقام معظم رهبرى ((مدظله)) به همين شيوه عمل كرده و مى كنند.
راقم اين سطور كه در طول چهل سال گذشته از نزديك با ده ها نفر از مراجع تقليد آشنا بوده و شاهد شيوه زندگى آنها بوده ام و نيز حدود 25 سال همراه يا در خدمت امام راحل بودم, جز آنچه ذكر شد در آنها نديدم, و دوره ده سال رهبرى امام را تفسير عينى ((ما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين)) مشاهده كردم كه فعلا مجال بازگو كردن ابعاد و جزئيات اين ويژگى ها نيست; فقط به اين نكته تإكيد مى كنم كه زندگى شخصى امام با كمترين هزينه و بيشترين صرفه جويى, شبيه مردم عادى بود; ضمن اينكه براى تإمين همين هزينه اندك هم تا زمانى كه مجبور نمى شدند از بيت المال استفاده نمى كردند.

تامين در حد نياز
طبيعى است كه اگر انسانى تمام ظرفيت و توان خود را وقف خدمت به دين و انجام وظايف الهى (كه برعهده گرفته است) نمايد و در عين حال فاقدامكانات زندگى باشد, از محل بيت المال بايد نيازهاى ضرورى او تإمين شود; به همين جهت مراجع تقليد در اجازات امورحسبيه, به نمايندگان خود اجازه مى دهند كه بخشى از وجوه دريافتى را براى رفع نيازهاى خود مصرف نمايند. در اين شيوه بدون تعيين و ذكر مبلغ, حدود و معيارها مشخص مى شود, مثلا عموما حد و سقف مصارف شخصى را ثلث مبالغ دريافتى تعيين مى كنند. بنابر اين حتى اگر نياز آنها بالاتر از اين سقف بود, مجاز به تصرف نيستند و معيار را نيز اعاشه به نحو اقتصاد و ميانه روى و مرز ديگر آن را رعايت احتياط و ملازمه تقوا تعيين مى كنند.
يك طلبه در نامه اى به امام نوشته بود كه مبلغى از شهريه دريافتى اش در پايان سال خمسى او اضافه مانده است و باتوجه به اينكه شهريه طلاب از محل خمس مى باشد و طبق فتوا خمس به خمس تعلق نمى گيرد, سوال كرده بود آيا بايد خمس مبلغى را كه سال روى آن گذشته است بدهد يا خير؟ اين جانب سوال را محضر امام مطرح كردم, در حالى كه انتظار نويسنده اين بود كه خمس ندارد, حضرت امام فرمودند: اصلا مازاد بر نياز ايشان در ملكيت او وارد نمى شود. بنابر اين نه فقط خمس آن مبلغ را بلكه كل آن مبلغ را بايد پس بدهد.
حال بايد پرسيد آيا تفاوتى در حكم مصرف بيت المال و اموال عمومى كه در اختيار دولت اسلامى قرار دارد با وجوه شرعيه وجود دارد؟ يعنى در مورد وجوه شرعيه مرزنهايى براى كارگزاران مربوطه رفع نياز است, اما اين مرز در مورد اموال عمومى, كارگزاران و مديران دولتى عرضه و تقاضاست, يعنى با ايجاد بازار سياه و انحصارى كردن آن يا ايجاد رقابت كاذب و مسابقه, هر چه توانستيم ـ ولو به تكاثر و تجمل و كاخ نشينى بيانجامد ـ مى توانيم دريافت كنيم؟ اگر فرضا در اين دنيا بتوانيم با توجيهات و تسويلات چنين وضعيتى را جا بيندازيم, آيا در روز قيامت و در پيشگاه عدل الهى و ميزان حق و در محضر پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) هم توجيه قابل قبولى مى توانيم ارأه دهيم؟
نكته ديگرى كه در اينجا بايد مورد توجه قرار گيرد اين است كه آيا به مديريت در نظام اسلامى بايد به تعبير اميرالمومنين(ع) به صورت يك ((طعمه)) نگاه كنيم و آن را يك دكان براى كسب هر چه بيشتر درآمد فرض نمأيم؟ آيا مدير يعنى شخصى كه وقت و توان خود را در قبال مبلغى پول سودا مى كند؟ يا آنكه كار مى كند تا خدمتى كرده باشد و در عين حال به رزق حلالى رسيده باشد؟ يا آنكه كار مى كند به عنوان انجام يك وظيفه الهى كارى كه گاهى واجب عينى است و گاهى واجب كفايى است, و در هر صورت خود را به عنوان سربازى در خدمت دين و حكومت اسلامى مى داند كه براى حفظ نظام اسلامى در سنگر مربوط به خود تلاش مى كند و حفظ نظام را برحسب نظر امام از اوجب واجبات دانسته و براى رضايت حق به واجب ترين واجبات دينى خود اقدام مى كند و به اين ترتيب در ازإ انجام تكليف الهى و اوجب واجبات شرعى چشمداشت مزد و پاداشى از كسى نداشته و با همت بلند و آسمانى و نگاه به مصالح ديرپا و جاودانى خود پاداش خود را از خدايى طلب مى كند كه رزاق على الاطلاق است و رزقش بى حساب(25) و به دشمنانش رزق مى دهد تا چه رسد به دوستانش و پاداش و اجرش هميشگى, پايدار(26) و عظيم است(27) و ((بغير حساب))(28) و ((جنه عرضهاالسموات و الارض))(29)
با اين حال اگر تصدى مسئوليت ها را در نظام اسلامى به عنوان انجام يك وظيفه الهى و ادإ واجبى بدانيم كه احيانا واجب عينى و عموما واجب كفايى است و گرفتن مزد در برابر انجام تكليف شرعى را مورد تإمل و امكان قصد قربت توام با گرفتن مزد را بخصوص در صورت عدم نياز يا فوق نياز مورد سوال قرار دهيم و پاسخ شرع مبين را با استفاده از فقها و مراجع عظام دريافت كنيم تكليف شرعى روشن تر مى شود و انشإاله قانونگذاران و مراجع ذيربط بار ديگر به اين موضوع و حكم توجه عميق ترى خواهند كرد اما فعلا در اينجا به اين روايت توجه مى كنيم:
امام صادق(ع) مى فرمايد: هنگامى كه اميرالمومنين(ع) به ولايت رسيد بالاى منبر رفت و بعد از سپاس و ستاش خداوند فرمود:
((ان و الله لا ارروكم من فيئكم ذرهما ماقام لى عذق بيثرك فليصدقكم انفسكم…. ;(30) ((به خدا سوگند تا درختى در مدينه داشته باشم درهمى از سهم غنأم شما برداشت نخواهم كرد بايد اين را تصديق كنيد…))
در مورد كسانى هم كه روى مال يتيم كار مى كنند قرآن مى فرمايد:
((من كان غنيا فليستعفف و من كان فقيرا بالمعروف;(31) كسى كه بى نياز است چشم پوشى كند و آنكه فقير است در حد متعارف بخورد.))
آيا اين حكم مخصوص به كارگزار اموال يتيم است و آن روش فقط مربوط به حضرت امير(ع) است؟ ادامه سخن را مفتوح مى گذاريم تا با كمك بزرگان و فقها به پاسخ روشن دست يابيم.
سطح زندگى مديران
مديريت اسلامى اقتضا مى كند كه مديران از طبقه مرفه و ثروتمند انتخاب نشوند, زيرا معمولا افرادى كه در زندگى, رنج فقر و پا برهنگى را نچشيده باشند نمى توانند به طور جدى به فكر مردم فقير و پابرهنه باشند كسى را تصور كنيد كه وصف دندان درد را شنيده باشد, در قياس با كسى كه فرزند دلبندش را نظاره مى كند در حالى كه از دندان درد به خود مى پيچد آيا اين دو نفر برداشت يكسانى از دندان درد دارند؟ و همين شخص را مقايسه كنيد با كسى كه خود گرفتار درد شديد دندان شود و اين درد را از بن دندان به شدت احساس كند; حال فاصله مورد اخير را با كسى كه از دور راجع به دندان درد مطلبى را شنيده يا خوانده است در نظر بگيريد; آن وقت فاصله بين مسئول مرفه و بى درد را با مسئولى كه خود و نزديكانش رنج كشيده و درد آشنا هستند مى توان تصور كرد.
با اين حال, اگر در موردى فرض كنيم فرد متدينى را كه واجد همه شرايط لازم براى مديريت باشد, اما خود با خانواده اش از طريق كاملا مشروع و در نتيجه كار و تلاش حلال به تمكن و ثروت مشروع رسيده باشد; در اين صورت اگر چنين شخصى به مديريت گمارده شود, اين سوال مطرح مى شود كه آيا باتوجه به تمكن و عدم نياز, او مى تواند از بيت المال ـ آن هم در ازاى كار واجب ـ حقوقى دريافت كند؟ البته چگونگى بهره مندى از اموال و سطح زندگى درحال مسئوليت او نيز جاى بررسى و تامل دارد.
آنچه از احاديث و سيره معصومين به دست مىآيد آن است كه مدير در دوره مديريت و در حال پذيرفتن مسئوليت بايد سطح زندگى خود را در هر صورت همسطح با زندگى مردم ضعيف تنظيم كند. حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((ان الله فرض على أمه الحق ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس كيلا يتبيغ بالفقير فقره;(32) همانا خداوند بر پيشوايان حق واجب فرموده است كه خود را با مردم ضعيف هم اندازه كنند براى اينكه تهى دستى فقرا آنان را به هيجان و شورش نكشاند.))
در اين سخن روشنگر, نكات ذيل قابل توجه و تإمل است:
ـ فرض به معنى وجوب است, همان طور كه فريضه به معنى واجب است; در برابر نافله به معنى مستحب.
ـ فرض با ((على)) متعدى شده نه با ((لام)), لذا همسوى با معناى فرض, بر صبغه تكليفى سخن افزوده است.
ـ تعبير پيشوايان, همه مديران در سطوح مختلف را در برمى گيرد, زيرا هر مديرى متناسب با محدوده مديريت و مسئوليت خود مرتبه اى از امامت و رهبرى را به عهده دارد و جمعى از مردم ـ به عنوان كاركنان زيرمجموعه يا گيرندگان خدمت و حتى عامه مردم ـ چشم به او دوخته و به صورت مثبت يا منفى, تحت تإثير روش و منش او قرار دارند.
ـ كلمه أمه ((پيشوايان)), به ((حق)) اضافه شده است كه مشخصا مديران در نظام حق اسلامى را موضوع حكم وجوب قرار داده است; با اين وصف اگر مديرى به اين امر واجب گردن ننهاد و سطح زندگى اش شبيه اغنيا و اقوياى جامعه بود, آيا از مدار ((أمه الحق)) خارج نشده است؟ و هر نقطه اى خارج از اين مدار آيا جز باطل و ضلال چيزى مى تواند باشد, در حالى كه قرآن مى فرمايد: ((و ماذا بعدالحق الا الضلال؟ ))(33) و در نتيجه چنين مديرى مى تواند مدير نظام اسلامى و مجرى اسلام باشد؟!…
ـ هم اندازه كردن خود ((يقدروا انفسهم)) با ضعفا از چه جهت موردنظر است؟ سخن امام(ع) مطلق است و معيشت, وسايل زندگى, خانه, خوراك, پوشاك و… را شامل مى شود. در عين حال, همه اين موارد نمودهاى بيرونى زندگى مدير است. آنچه در باطن مدير بايد شكل گيرد و رفتارهاى بيرونى, متاثر از آن شاكله درونى, به منصه ظهور برسد(34) آن است كه شخصيت حقيقى خود را در زمره ضعفا و مستمندان باور كند. خود را فراتر و بالاتر از آنها نبيند رنج آنها را در باطن وجودش لمس و آن را رنج خود احساس كند, خود را از فقرا و با آنها بداند, با آنها زندگى كند و همنشين باشد; همان گونه كه پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) اين گونه بودند و ضمن اينكه زندگى آنها در سطح زندگى محروم ترين اقشار جامعه بود, انس و همنشينى آنها نيز با همين قشر بود.
يادآورى و بيان سطح زندگى و معاشرت و انس آنان با فقرا خود دو فصل جداگانه و مفصل را مى طلبد كه در اين مختصر فقط به گوشه كوچكى از اين ويژگى باشكوه اشاره خواهيم كرد.
ـ همگونى زندگى مديران با ضعفاى جامعه, دستاوردهاى فراوانى از قبيل تإثير در سازندگى معنوى و شخصيت انسانى مديران و رشد فضايل اخلاقى و محبوبيت نزد خدا و خلق خدا و پاداش اخروى و… را در پى دارد; همان گونه كه ترك اين فريضه الهى پيامدهاى منفى و خطرناكى را از جهات مختلف مادى و معنوى و دنيوى و اخروى به دنبال دارد, اما اينكه مولاى متقيان در اين سخن حكيمانه از نتايج مثبت معنوى اين فريضه سخنى نگفته و از ميان پيامدهاى منفى هم به موردى خاص پرداخته و آن را برجسته كرده است, بيانگر اهميت زياد اين مورد خاص مى باشد; زيرا اگر فقير زيرفشار طاقت فرساى فقر جانش به لب رسد و در عين حال زمامداران جامعه اسلامى را كه مدعى خدمت به مردم هستند در ناز و نعمت و در نتيجه بى خبرى از ضعيفان مشاهده كند, از جا كنده مى شود. بدين ترتيب آنگاه كه بخش عظيمى از جامعه در اين وضعيت قرار گيرند و انبوهى از جمعيت و توده وسيعى از مردم با هم از جا كنده شوند و به هم بپيوندند, شورش فراگير و سيلآسايى پديد مىآيد كه همه چيز را درهم مى ريزد و تمام كاخ ها را بر سر كاخ نشينان خراب مى كند. اگر فقر به تنهايى فقير را در آستانه كفر قرار مى دهد,(35) با مشاهده تبعيض و كاخهاى برافراشته متمكنين بى درد و زمامداران مرفه در نظام اسلامى, ممكن است به نقطه اى خطرناك تر برسد. اين درحالى است كه اصل نهضت و پيروزى انقلاب و قوام و دوام نظام اسلامى همواره بر دوش همين قشر بوده است و از دست دادن آنان يعنى از دست رفتن همه چيز, كه چنين مباد!

چند نمونه از ساده زيستى پيغمبر(ص):
امام رضا(ع) از پدرانش, از قول على(ع) فرمود: ((كنا مع النبى(ص) فى حفر الخندق, اذجأته فاطمه(س) و معها كسيره من خبز, فدفعتها الى النبى(ص): فقال النبى(ص): ((ما هذه الكسيره؟)) قالت: ((قرصا خبزته للحسن و للحسين(ع), جئتك منه بهذه الكسيره)) فقال النبى(ص): ((اما انه اول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث;(36) در كندن خندق با پيغمبر(ص) بوديم كه فاطمه(س) آمد و با خود پاره نانى داشت و آن را به پيغمبر(ص) داد. پيامبر(ص) گفت: ((اين چيست؟)) گفت: ((نانى است كه براى حسن و حسين(ع) مى پختم و پاره اى از آن را براى شما آوردم)) پيامبر(ص) گفت: ((نخستين طعامى است كه بعد از سه روز به دهان پدرت وارد مى شود.))
اميرالمومنين(ع) در توصيف زندگى پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((ما رفعت له مأده قط و عليها طعام و ما اكل خبز بر قط و لا شبع من خبز شعير ثلاث ليال متواليات قط. توفى و درعه مرهونه عند يهودى باربعه دراهم. ماترك صفرإ ولا بيضإ مع ما وطى له من البلاد و مكن له من غنأم العباد و لقد كان يقسم فى اليوم الواحد الثلاثمأه الف اواربعمأه الف و ياتيه السأل بالعشى فيقول: ((والذى بعث محمدا بالحق, ما امسى فى آل محمد صاع من شعير ولا صاع من بر ولا درهم ولا دينار;(37) هرگز سفره اى از پيش او برچيده نشد كه بر آن طعام باشد (آن قدر طعام سفره حضرتش اندك بود كه چيزى از آن باقى نمى ماند!) و هرگز نان گندم نخورد و هرگز سه شب پياپى از نان جو سير نخورد. در حالى از دنيا رفت كه زره آن حضرت نزد مردى يهودى در برابر چهار درهم به گرو بود. وجود همه سرزمين هايى كه در اختيارش قرار گرفته بود و غنايمى كه از جنگ ها به دست آورده بود, (سكه) زرد و سفيدى از خود برجاى نگذاشت. در يك روز سى صد هزار و چهارصد هزار را تقسيم مى كرد و شبانگاه كه سألى به نزدش مىآمد و از او چيز مى خواست مى گفت: سوگند به آنكه محمد را به حق مبعوث فرمود, در خاندان محمد پيمانه اى از گندم يا جو يا درهم و دينارى براى شب نمانده است!))
اميرالمومنين(ع) ضمن تإكيد بر اينكه شيوه زندگى و برخورد پيامبر اكرم(ص) نسبت به دنيا سرمشق هر مسلمانى است ـ كه قطعا مديران و پيشوايان جامعه اسلامى بايد در صف اول پيروى و اقتدإ به آن حضرت باشند ـ مى فرمايد: ((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه, و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها اذقبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها;(38) پيامبر(ص) براى نمونه و سرمشق بودن براى تو (اى مسلمان!) كافى است و او راهنماى تو است به عيب و نكوهش دنيا و فراوانى بديها و رسوايى هاى آن, زيرا دنيا به خود او وفا نكرد و همه چيز آن براى غير او مهيا گشت. او از پستان دنيا شير نخورد و از بهره گيرى از زينت هاى آن چشم فروبست.))
پيامبر اكرم(ص) در سخنى خطاب به ابوذر غفارى مى فرمايد: ((يا اباذر انى البس الغليظ و العق اصابعى و اركب الحمار بغير سرج و اردف خلفى فمن رغب عن سنتى فليس منى;(39) اى اباذر من لباس درشت مى پوشم و بر زمين مى نشينم و به هنگام غذاخوردن ـ انگشتان را با زبان مى ليسم و بر الاغ بدون پالان سوار مى شوم, و كسى را پشت سر خود سوار مى كنم. پس هر كس از سنت من گريزان شود از من نيست!))

نمونه هايى از ساده زيستى پيشواى پرهيزگاران:
على(ع) مى فرمايد: ((… و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قأل: الا تنبذ ها عنك؟ فقلت: اعزب عنى ف ((عند الصباح يحمد القوم السرى(40);… به خدا قسم كه چندان پيراهنم را وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار شدم! يكى به من گفت: چرا آن را دور نمى افكنى؟ در جواب به او گفتم: از من دور شو كه چون صبح شود مردمان قدر راهپيمايى شبانه را بدانند.))
اميرالمومنين(ع):
… فدعونى اكتف من دنياكم بملحى و اقراصى فبتقوىالله ارجو خلاصى. ما لعلى و نعيم يفنى و لذه تنحتها المعاصى؟ سالقى وشيعتى ربنا بعيون ساهره و بطون خماص… ;(41) … مرا به حال خود واگذاريد تا از دنياى شما به نمكى و قرص نانى اكتفإ كنم! زيرا رهايى خود را در ترس از خدا و تقوا اميد بسته ام. على را با نعمتى كه فنا مى شود و لذتى كه از گناه فراهم مىآيد چه كار؟ من و شيعيانم بزودى پروردگارمان را با چشمان شب زنده دار و شكم هاى گرسنه ملاقات خواهيم كرد…!))
ام كلثوم دختر اميرالمومنين(ع) مى گويد: هنگامى كه شب نوزدهم ماه رمضان فرارسيد در وقت افطار طبقى كه در آن دو قرص نان جو و يك كاسه شير و مقدارى نمك بود نزد آن حضرت آوردم. آن گاه كه از نماز فارغ شد و خواست افطار كند, به سينى افطار نگريست و در آن درنگ كرد, سپس سرش را تكان داد و به شدت و با صداى بلند گريه كرد و گفت:
((يابنيه اتقدمين الى ابيك ادامين فى فرد طبق واحد؟ اتريدين ان يطول وقوفى غدا بين يدىالله ـ عز وجل ـ يوم القيامه؟ انا اريد ان اتبع اخى و ابن عمى رسول الله(ص), ما قدم اليه ادامان فى طبق واحد الى ان قبضه الله. يا بنيه! ما من رجل طاب مطعمه و مشربه و ملبسه, الا طال وقوفه بين يدىالله ـ عز و جل ـ يوم القيامه, يا بنيه ان الدنيا فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب;(42) دخترم! آيا در يك سينى براى پدرت دو نان وخورش مىآورى؟ آيا مى خواهى فرداى قيامت ايستادن من در پبشگاه خدا ـ براى حساب پس دادن ـ به درازا كشد؟ من مى خواهم كه از برادرم و پسر عمويم رسول خدا(ص) پيروى كنم, هرگز دو نوع طعام در يك ظرف نزدش گذاشته نشد و چنين بود تا جان به جان آفرين تسليم كرد. دخترم! هيچكس نيست كه خوراك, و پوشاك او پاكيزه و لذت بخش باشد, مگر آنكه در روز قيامت ايستادن او نزد خداى عز و جل طولانى شود. دخترم! در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب…!))
عدى بن حاتم طأى, اميرالمومنين(ع) را ديد در حالى كه در برابرش كاسه اى آب و پاره اى نان جو و نمك قرار داشت, پس گفت: اى اميرمومنان, اين روا نيست كه روز را گرسنه و مشغول كار و تلاش به سر برى و شب را بيدار و درگير با رنج ها به روز آورى و با اين حال افطارت اين باشد! اميرالمومنين(ع) فرمود: ((علل النفس بالقنوع و الا
طلبت منك فوق مايكفيها))(43)
((نفس خود را به قناعت عادت ده و گرنه بيش از آنچه براى او كفايت كند از تو طلب خواهد كرد!))

نمونه اى هم از زندگى حضرت زهرا(س)
هنگامى كه اين آيات بر پيغمبر اكرم(ص) نازل شد: ((و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم;(44) جهنم وعده گاه همه مردمان است و آن را هفت در است و براى هر درى بخشى از مردم معين شده اند, پيامبر(ص) سخت گريست و اصحاب با گريه او گريستند, اصحاب نمى دانستند جبرئيل چه چيزى بر پيامبر نازل كرده است و هيچ يك از اصحاب را نيز ياراى سخن گفتن با آن حضرت نبود.
پيامبر(ص) چنان بود كه هرگاه فاطمه(س) را مى ديد شادمان مى شد, به همين جهت يكى از اصحاب به سوى در خانه فاطمه(س) شتافت… پس بر او سلام داد و گريستن پيامبر(ص) را به ايشان خبر داد; ((… فنهضت والتفت بشمله لها خلقه قد خيطت اثنا عشر مكانا بسعف النخل فلما خرجت نظر سلمان الفارسى الى الشمله و بكى و قال: واحزناه ان ـ بنات ـ قيصر و كسرى لفى السندس و الحرير, و ابنه محمد(ص) عليها شمله صوف خلقه قدخيطت فى اثنى عشر مكانا فلما دخل فاطمه(س) على النبى(ص) قالت: يا رسول الله ان سلمان تعجب من لباسى فوالذى بعثك بالحق مالى و لعلى منذ خمس سنين الا مسك كبش نعلف عليها بالنهار بغيرنا فاذا كان الليل افترشناه. و ان مرفقنا لمن ادم حشوها ليف. فقال النبى(ص): يا سلمان: ان ابنتى لفى الخيل السوابق;(45) حضرت فاطمه(س) به پاخاست و با چادر كهنه اى كه داشت خود را پوشاند; چادرى كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده بود! هنگامى كه از خانه بيرون آمد, سلمان فارسى به چادر نگاه كرد و گريست و گفت: و احزناه! دختران قيصر و كسرى در سندس و حريرند و دختر محمد(ص) روپوشى كهنه بر تن دارد كه دوازده جاى آن وصله شده است! هنگامى كه فاطمه(س) بر پيامبر(ص) وارد شد گفت: يارسول الله(ص), سلمان از پوشش من تعجب كرده است, قسم به آنكه تو را به حق مبعوث فرمود, پنج سال است كه من و على جز يك پوست گوسفند نداريم كه روزها بر روى آن به شترمان علف مى دهيم و چون شب فرامى رسد آن را فرش مى كنيم! و بالش ما از پوستى است كه درون آن از ليف خرما پر شده است.! پيامبر(ص) فرمود: دختر من در رده پيشتازان است.))
از سياق روايت و بخصوص مطالبى كه حضرت فاطمه زهرا(س) در محضر رسول الله(ص) عرضه مى دارد, بخوبى مى توان دريافت كه همين وارستگى و ساده زيستى حضرت زهرا(س) است كه به پيغمبر عظيم الشإن(ص) اسلام, آرامش و انبساط خاطر مى دهد و در پايان اين حديث, ديگر سخنى از گريه آن حضرت نيست! خوشا به حال كسانى كه آسايش و آرامش خود را با دلبستن با اين الگوى وارستگى و پيوستن به قافله وارستگان جستجو مى كنند!

ساده زيستى در جايگاه رهبرى و مديريت
نمونه هايى كه ذكر شد, بيشتر حاكى از اصل نگرش پيشوايان الهى نسبت به مظاهر دنيا و بهره گيرى از آن بود. در عين حال باعنايت به عمق درستى اين نگرش و ضرورت پيروى همه آحاد جامعه اسلامى از پيشوايان راستين ـ بخصوص آنان كه از جايگاه اجتماعى و فرهنگى برخوردارند ـ , همواره بايد اين ويژگى مهم نصب العين همگان بوده و هر چه بيشتر تلاش كنند از اين زاويه خود را به آنان شبيه تر و نزديك تر نمايند.
اما, آيات و روايات بسيارى نيز داريم كه در آنها اين ويژگى (ساده زيستى و وارستگى از دلبستگى ها و تمتعات مادى) درارتباط با جايگاه رهبرى و مديريت مورد توجه و تإكيد قرار گرفته است و تعميم آن نسبت به همه مديران يا به روشنى گوشزد شده است يا با كنايه كه ((ابلغ من التصريح)) است بيان گرديده است. ما نمونه هايى از آن را در اينجا يادآور مى شويم:
حضرت اميرالمومنين(ع) طى خطابه اى ضمن اشاره به تمكن خود در استفاده از بهترين امكانات زندگى با قاطعيت تمام روش و منش خود را در جايگاه رهبرى و مسئوليتى كه نسبت به مردم دارد اينگونه بيان مى فرمايد: ((ولوشئت لا هتديت الطريق الى مصفى هذا العسل, و لباب هذا القمح و نسأج هذا القز. و لكن هيهات ان يغلبنى هواى, و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص, ولا عهد له بالشبع! او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى اواكون كما قال القأل:
((و حسبك دإ ان تبيت ببطنه
و حولك اكباد تحن الى القد))
إاقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمومنين ولا اشاركهم فى مكاره الدهر, او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش))(46)
اگر مى خواستم, به پالوده اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم راه مى يافتم, ولى هيهات كه هواى نفس بتواند بر من غلبه كند و شدت حرص بتواند مرا وادارد كه طعامهاى لذيذ برگزينم در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى اميد نداشته باشد و هيچ گاه غذاى سير نخورده باشد! هيهات كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامون من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه يافت شوند يا چنان باشد كه شاعر گفته است: ((اين درد تو را بس كه شبانگاه با شكم پر بخوابى در حالى كه در اطراف تو جگر سوختگانى در آرزوى ديدن كاسه اى به سر مى برند!)) آيا بايد تنها به اين خرسند باشم كه مرا اميرالمومنين بخوانند و در ناخوشى هاى روزگار شريك مردم نباشم؟ و نتوانم در تحمل خشونت زندگى سرمشق مردم باشم؟!

زندگى خانواده مديران
وضعيت كلى اهل بيت مديران ـ همانند سايرين ـ ممكن است الزاما در همه موارد منطبق با منش و روش رهبران و زمامداران نباشد; و حتى امكان دارد كه در برخى موارد, فرزندان و همسران مديران در جهت خلاف آنان باشند و به هر حال, اگر اين تخلف معلول كوتاهى مديران نباشد ـ همان گونه كه در قرآن كريم در مورد فرزند نوح و همسر لوط تصريح شده است ـ نمى توان بر آنها عيب گرفت; اما آنچه مسلم است اين است كه اولا زمامداران بايد مراقبت لازم را در تربيت صحيح همسر و فرزندان خود داشته باشند و نبايد در اثر عمل زدگى از آنها غافل شوند; همان طور كه در اين سال ها شاهد مديرانى بوديم كه خود متدين بوده اند, ولى با قطع ارتباط آنان از مسجد و نمازجماعت و جمعه و محافل و مجالس مذهبى و دعا و… و از سوى ديگر همنشينى با اهل دنيا و غرق شدن در تجملات و پيوند تدريجى با عوامل غفلت زا و موانع ياد خدا و معنويت, زن و فرزندان آنها در تباهى از آنها پيشى گرفته و نه فقط به لكه ننگى بر دامن مديريت نظام تبديل شده اند كه حتى براى اولياى خودشان باعث دردسر و آبروريزى گرديده اند.
اما به هرحال امكان دارد با همه تلاشى كه پدر انجام مى دهد, باز هم در موارد معدودى زن و فرزند تحت تإثير عوامل ديگر به راه خلاف كشيده شوند و با سوءاستفاده از ظرفيت هايى كه پدر با خوبى و مجاهدت و خدمت خود به دست آورده است, گوى سبقت را در فساد مالى يا اخلاقى يا… از همگنان بربايند. باتوجه به اينكه نزديكان مديران ـ بخصوص مديران عالى رتبه ـ زير ذره بين مردم هستند, دشمنان نيز ضمن ايفاى نقش براى فريب آنها به بزرگنمايى انحراف آنان پرداخته و از اين نقطه ضعف به عنوان چماقى براى كوبيدن بر سر نظام و مديريت آن بهره بردارى مى كنند.
در اين نوع موارد مى بينيم كه قرآن بدون مجامله ـ مانند آنچه درباره فرزند نوح و همسر لوط آمده ـ به افشاى چهره انحرافى آنان پرداخته و رهبران ذيربط را نيز به تسليم در برابر همين شيوه وادار كرده است; و حتى در مورد خاتم پيامبران(ص) در قرآن يك سوره كامل با ذكر نام, در افشاى شخصيت منفى آنان آمده است كه مربوط به ابولهب عموى پيامبر و همسر او مى باشد. از سوى ديگر براى پيشگيرى از نفوذ آلودگى هاى دنياگرايى در داخل خانه پيامبر اكرم(ص) قرآن در مورد همسران آن حضرت مى فرمايد:
((يا ايها النبى قل لا زواجك ان كنتن تردن الحيوه الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا;(47) اى پيامبر, به همسرانت بگو: اگر شما خواستار زندگى دنيا و زينت و زرق و برق آن هستيد, بياييد با هديه اى شما را بهره مند كنم و به شيوه نيكويى رهايتان سازم!))
اگر دنياگرايى و دلبستگى به زرق و برق و تجملات زندگى در خانه زمامداران نفوذ كند, علاوه بر آنكه زمامداران و مديران را از مسير ساده زيستى خارج مى نمايد, جامعه را نيز به شدت تحت تإثير پيامدهاى منفى آن قرار مى دهد و هم نظام را تدريجا به تباهى مى كشد و هم جامعه را و لذا پيغمبر اكرم(ص) با همه علاقه و مودتى كه نسبت به حضرت زهرا(س) دارد, باتوجه به نقش الگويى آن حضرت به عنوان دختر پيامبر و همسر على(ع) معمولى ترين مظاهر تجمل دنيا را براى او نمى پسندد; نمونه آن در حديث ذيل است كه پيامبر اكرم(ص) شخصا روى قضاوت مردم و افكار عمومى تكيه مى كند و با ظرافت, پاره تنش را از آراستن خود به طلا بازمى دارد:
امام زين العابدين(ع) از اسمإ بنت عميس نقل مى كند كه مى گويد: ((كنت عند فاطمه اذ دخل عليها رسول الله(ص) و فى عنقها قلاده من ذهب كان اشتراها لها على بن ابيطالب(ع) من فى فقال لها رسول الله(ص) يا فاطمه لا يقول الناس ان فاطمه بنت محمد تلبس لباس الجبابره فقطعها و باعتها و اشترت بها رقبه فاعتقها فسر بذلك رسول الله(ص);(48) در محضر فاطمه زهرا(س) بودم كه رسول خدا(ص) بر او وارد شد, در حالى كه گردنبندى از طلا كه على(ع) از غنيمت برايش فراهم كرده بود برگردن داشت. پيامبر اكرم(ص) خطاب به فاطمه(س) فرمود: مبادا كه مردم بگويند فاطمه دختر محمد پوشش جباران را مى پوشد. پس فاطمه گردن بند را كند و آن را فروخت و با آن برده اى خريد و در راه خدا آزاد كرد و بدين گونه رسول الله(ص) شادمان شد!))
در روايتى ديگر آمده است : يكبار كه فاطمه زهرا(س) به شكرانه و شادمانى بازگشت پيروزمندانه پدر و شوهرش از جنگ, دست بند و گوشواره اى براى خود فراهم ساخته و پرده اى نو بر در خانه خانه اش آويخته بود, پيامبر گرامى(ص) ـ كه همواره ديدار حضرت زهرا(س) برايش روح انگيز و دلگشا بود و هرگاه به خانه او مى رفت توقف طولانى داشت ـ به خانه زهرا(س) وارد شد, اما اين بار برخلاف هميشه خيلى زود با چهره اى گرفته و ناخرسند از خانه حضرت زهرا(س) خارج شد و به مسجد رفت. بازگشت سريع آن حضرت از خانه زهرا(س) آن هم با چهره اى درهم كشيده, شاهدان صحنه را در حيرت فرو برد, اما فاطمه زهرا(س) كه خود در اوج معرفت به خدا و رسول خدا بود پيش از همه, علت را دريافت. و لحظاتى بعد با رسيدن پيك حضرت زهرا(س) به مسجد, همه چيز روشن شد, فرستاده زهرا(س) دستبند و گوشواره و پرده را تقديم رسول خدا(ص) كرد و عرضه داشت كه دخترت گفت به مسجد برو و بگو: ((تقرإ عليك ابنتك السلام و تقول: اجعل هذا فى سبيل الله; دخترت برتو سلام داد و گفت: اينها را در راه خدا صرف نما! پيامبر اكرم(ص) شكفته شد و سه بار تكرار نمود: ((فعلت فداها ابوها; پدرش فدايت باد آنچه را بايد انجام مى داد, انجام داد.))
از مجموع آيات و روايات در زمينه زندگى مسئولان, استنباط مى شود كه برخلاف برداشت غلط برخى از ناآگاهان, بسيارى از امورى كه براى مردم عادى مباح يا مكروه است, براى مديران حرام و ممنوع است و چه بسا آنچه براى ديگران حسنه محسوب مى شود, براى مديران سيئه به شمار آيد.(49)

عدم افزايش امكانات زندگى در زمان مديريت
در دوران تصدى مديريت و مسئوليت, نبايد هيچ گونه تغييرى در امكانات زندگى مدير به وجود بيايد; زيرا مدير باتوجه به دسترسى به امكانات بيت المال و اموال عمومى و در پرتو جايگاه اجتماعى و امكان بده بستان ها و برخوردارى از انواع امتيازات همراه با تسويلات شيطانى براحتى و آرام, آرام در باتلاق تمتعات مادى غرق مى شود. بدين ترتيب در درازمدت همه چيز در مسير زندگى مدير واژگونه مى گردد و به تبعاتى گرفتار مى شود كه دنيا و آخرت او را به تباهى مى كشاند. لذا عزم قطعى مديران در دوره مديريت, بايد بر اين تعلق گيرد كه هيچ گونه امكانات و تسهيلاتى را به زندگى خود اضافه نكنند.
حضرت اميرالمومنين(ع) در حديثى ضمن اين كه هرگونه افزايش را در امكانات مادى در دوره رهبرى خيانت مى شمارد, آشكارا دارايى اندك خود را كه در يك بخجه و يك دستمال و به اصلاح امروزى در يك چمدان و ساك جا داده در آغاز كار به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: ((دخلت بلادكم باشمالى هذه! و رحلتى و راحلتى ها هى, فان خرجت من بلادكم بغير مادخلت, فاننى من الخأنين;(50) با اين جامه ها (ى مندرس) به سرزمين شما آمدم و بار و بنه ام همين است كه مى بينيد, اكنون اگر از بلاد شما با چيزى جز آنچه آمده بودم, بيرون روم از خيانتكاران خواهم بود!))
پس واى بر ما كه ما بايد اين نوع احاديث را انكار كنيم و يا خودمان را!
امام باقر(ع) در وصف اميرالمومنين(ع) در دوره امامت ظاهرى آن حضرت مى فرمايد: ((لقد ولى (على) خمس سنين و ما وضع آجره على آجره ولا لبنه و لا اقطع قطيعا و لا اورث بيضإ و لا حمرإ;(51) على(ع) مدت پنج سال ولايت كرد, در حالى كه آجرى بر آجرى يا خشتى بر خشتى نگذاشت و تيولى به خود اختصاص نداد و سرخ و سفيدى (زر و سيمى) به ميراث بر جاى ننهاد!))
در روايتى ديگر آمده است كه قنبر در ((رحبه)) چند جام طلا و نقره نزد اميرالمومنين(ع) آورد و گفت: تو هر چه به دست مىآيد را با ديگران تقسيم مى كنى! من اينها را برايت پنهان كرده ام! آن حضرت شمشير بركشيد و فرمود: ((ويحك! لقد احببت ان تدخل بيتى نارا!؟)) ثم استعرضها بسيفه فضربها حتى انتثرت من بين انإ مقطوع بضعه و ثلاثين و قال ((على بالعرفإ!)) فجإوا. فقال: هذا بالحصص…;(52) واى بر تو! مى خواهى آتش به خانه من داخل كنى؟ سپس چنان با شمشير به آنها ضربه زد كه سى و چند پاره شد, آن گاه فرمود: داروغه ها را حاضركنيد! آنها آمدند آن گاه گفت: اينها را (ميان مردم) تقسيم كنيد…))(53)

پى نوشت ها:
1- اعراف / 179
2- نهج البلاغه, خطبه 156
3- نهج البلاغه, خطبه 224
4- بحارالانوار ج 104 / 274
5- بحارالانوار ج 75 / 345
6- مأده / 42
7- بحار, ج 104 / 273
8-
9- امالى شيخ صدوق / 3
10- كهف / 110
11- فرقان / 20
12- بقره / 151
13- بقره / 129
14- آل عمران / 164
15- احزاب / 21
16- نهج البلاغه خطبه 160
17- آل عمران / 31
18- طــه / 2
19- كهف / 6
20- كنزالعمال حديث 5818
21- انعام / 90
22- شورى / 23
23- سبا / 47
24- شعرا / 109 و 127 و 145 و 164 و 180
25- و الله يرزق من يشإ بغير حساب (بقره / 212 و نور / 38)
26- ما عندكم ينفذ و ما عندالله باق (نحل / 96)
27- ان الله عنده اجر عظيم (انفال / 28 و توبه / 22 و…)
28- انما يوفى الصابرون اجر هم بغير حساب (زمر / 10)
29- آل عمران / 133
30- كافى ج 8 / 182
31- نسإ / 6
32- نهج البلاغه دشتى/ 430
33- يونس / 32
34- قل كل يعمل على شاكلته (اسرإ / 84)
35- كادالفقران يكون كفرا ()
36- بحارالانوار ج 20 / 245
37- احتجاج 1 / 335
38- نهج البلاغه / 507
39- مكارم الاخلاق / 545
40- نهج البلاغه دشتى / 302.
41- بحارالانوار 77 / 395 و امالى صدوق / 368
42- بحارالانوار 42 / 276
43- المناقب ج 2 / 98
44- سوره حجر آيات 44 و 43
45- بحارالانوار ج 8 / 303 به نقل از الدروع الواقيه, تإليف سيدين ابن طاووس حسنى.
46- نهج البلاغه / دشتى نامه 45 صفحه 554
47- احزاب / 28
48- بحارالانوار ج 43 / 81
49- حسنات الابرار سيئات المقربين
50- المناقب ج 2 / 98
51- امالى صدوق / 250
52- المناقب 2 / 108
53- شايد دليل خردكردن جام ها حرمت استفاده از ظروف طلا و نقره بوده و لذا آنها را خرد كرده تا هم از ظرف بودن خارج شود و هم قابل تقسيم به افراد بيشترباشد.

/

عدالت و احسان در سيره امام على عليه السلام

 

عدالت و احسان در سيره على(ع)

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

پيش سخن
در ميان همه مذاهب الهى و انسان هاى با انصاف جهان, فضيلت و ارزشى بالاتر از عدالت و احسان نيست; اسلام كه دين انسان سازى و جامعه سازى و تكامل است; اين, دو خصلت را پس از توحيد و اساس دين, در رإس ارزش ها قرار داده و اهميت فوق العاده اى براى آنها قأل است.
قرآن مى فرمايد: ((ان الله يإمر بالعدل و الاحسان)).(1) خداوند به عدالت و احسان فرمان داده است.
پيامبر اكرم(ص) فرمودند: ((جماع التقوى فى قوله تعالى ان الله يإمر بالعدل والاحسان)).(2) مجموعه تقوا و پرهيزكارى, در اين گفتار خدا است كه مى فرمايد: خداوند به عدالت و احسان, فرمان مى دهد.
عدالت به معنى حقيقى كلمه, يعنى هر چيزى در جاى خود قرار گيرد; بنابراين, هرگونه افراط يا تفريط, تجاوز از قانون عدالت است; نتيجه اينكه در امور اجتماعى, تجاوز به حقوق ديگران بر خلاف اصل عدالت است. امام صادق(ع) مى فرمايند: ((الميزان العدل))(3) ترازوى سنجش, همان عدالت است. ترازويى كه به طور دقيق, حق را از باطل جدا مى سازد و حقيقت را نشان مى دهد, اندازه ها و حد اعتدال را تبيين مى كند, عدالت نيز همان ترازوى دقيق سنجش در همه عرصه هاى زندگى انسان است.
اميرمومنان على(ع) فرموده اند: ((العدل, الانصاف والاحسان; التفضل))(4) عدالت آن است كه, براساس انصاف, حق مردم به آنها داده شود, ولى احسان آن است كه علاوه بر اداى حقوق, بر آنها نيكى كنى. نيز فرمود: ((ان العدل ميزان الله الذى وضعه للخلق و نصبه لاقامه الحق))(5) عدالت, ترازوى سنجش خدا است, خداوند آن را براى (حفظ حقوق) انسان ها قرار داده و آن را براى اجراى حق و برقرارى آن نصب كرده است.

فرق بين عدالت و احسان
عدالت ـ همان طور كه گفتيم ـ آن است كه هر چيزى در جاى خود قرار گيرد; چنانكه على(ع) فرمود: ((عدالت, هر چيزى را در جاى خود قرار دادن است.)) و نيز فرمود: ((العدل نظام الامور))(6) عدالت مايه نظم و تنظيم و برنامه ريزى امور است ولى احسان, به معنى تفضل و نيكى, افزون بر عدالت است.
به عنوان مثال, هرگاه جمعى در اتوبوسى نشسته اند و هر كسى براساس برنامه و نظم در صندلى خود قرار گرفته و ديگر جاى خالى نيست, در اين هنگام پيرمردى وارد اتوبوس مى شود و براى او جا نيست, در اينجا هر كسى در جاى خود براساس عدالت نشسته; ولى يك نفر از روى احسان برمى خيزد و جاى خود را به آن پيرمرد مى دهد; بنابراين احسان در موارد حساس لازم است, وگرنه افراد ناتوان به زحمت مى افتند.
مثال ديگر: در سازمان بدن انسان, دو اصل عدالت و احسان حكومت مى كند كه هر كدام در جاى خود لازم است. در حالت عادى, تمام دستگاه هاى بدن, نسبت به يكديگر, خدمت متقابل دارند و هر عضوى براى كل بدن, كار مى كند و از خدمات اعضاى ديگر نيز, بهره مند است. اين همان اصل عدالت است; ولى گاه عضوى مجروح مى شود و توان متقابل را از دست مى دهد, آيا ممكن است بقيه اعضا, دست از حمايت آن عضو مجروح بردارند؟ قطعا نه! اين, همان احسان است. در جامعه, براى سالم سازى, بايد اين دو حالت, حاكم باشد; وگرنه, آن جامعه, جامعه سالمى نيست. بنابراين, احسان يك نوع محبت و ابراز دوستى افزون بر عدالت است, چنانكه على(ع) فرمود: ((الاحسان محبه))(7) احسان يك نوع محبت كردن و ابراز دوستى است.
آرى, گاهى دشمن غدارى, به جامعه اى حمله كرده و به قتل و غارت مى پردازد, يا حوادث ناگوارى چون بيمارى, سيل و زلزله و طوفان, بسيارى را بى خانمان مى سازد; در اين گونه موارد, اصل عدالت با همه قدرت و تإثير عميقش به تنهايى كارساز نيست. بايد احسان نيك انديشان و دست لطف و كرم آنها به يارى مردم مصيبت زده بشتابد و نابسامانى هاى آنها را, سامان بخشد; وگرنه شيرازه جامعه از هم پاشيده شده و آثار شوم آن بر همه جامعه, سايه مى افكند و گاهى موجب هرج و مرج در ابعاد مختلف مى شود.
با اين توضيح به زندگى درخشان على(ع) در رابطه با دو اصل عدالت و احسان مرورى مى كنيم, كه به راستى اعجاب آور و تحسين برانگيز بوده و درس هاى بزرگ زندگى درخشان اجتماعى را به ما مىآموزد.

نگاهى به عدالت على(ع)
بحث و گفتار, پيرامون عدالت على(ع) بسيار دامنه دار و همچون درياى ناپيدا كرانه اى است كه نمى توان به ساحل آن رسيد; آنچه در اينجا ذكر مى شود به عنوان نمونه است:

1ـ برده اى را به حضور على(ع) آوردند كه از بيت المال دزدى نموده بود, على(ع) فرمود: بايد حد سرقت بر او جارى گردد. بر همين اساس, انگشتان دست او را به عنوان دزدى, قطع نمود.(8)
2ـ بى عدالتى هاى عثمان در مصرف بيت المال در عصر خلافتش, باعث شد كه مسلمانان به او اعتراض شديد نمودند; در رإس آنها, ابوذر غفارى, بسيار اعتراض كرد. سرانجام عثمان دستور داد تا ابوذر را به سرزمين داغ و بد آب و هواى ((ربذه)) تبعيد كنند; روزى كه او را از مدينه به سوى ربذه مى بردند, حضرت على(ع) او را بدرقه كرد و به او فرمود: ((يا إباذر انك غضبت لله فارج من غضبت له , ان القوم خافوك على دنياهم, و خفتهم على دينك))(9) اى ابوذر, تو براى خدا خشم كردى, پس به او اميدوار باش; مردم به خاطر دنياى خود از تو ترسيدند و تو به خاطر دينت از آنها ترسيدى.
به اين ترتيب حضرت على(ع) با تإييد ابوذر غفارى, آنان را كه به بيت المال خيانت مى كنند دنياپرست خوانده و محكوم نمود.
3ـ پس از عثمان, مسلمانان با اجتماع بى نظيرى به محضر حضرت على(ع) آمده و با او به عنوان خليفه بيعت كردند, چند روزى از اين حادثه نگذشت كه گروهى از سرشناسان مانند: طلحه, زبير, عبدالله بن عمر و سعد ابى وقاص كه در عصر خلافت عثمان از بيت المال سوء استفاده مى كردند, ديدند با حكومت حضرت على(ع) دستشان از استفاده ناروا از بيت المال كوتاه شده است لذا با جوسازىها, آن حضرت را در فشار قرار دادند, على(ع) با كمال قاطعيت در برابر آنها ايستاد, آنها را منحرف و دنياپرست و ستمگر خواند و سوء استفاده از بيت المال را به عنوان ظلم به حق مظلومان ناميد و پس از سرزنش شديد آنها فرمود: ((و ايم الله لانصفن المظلوم من ظالمه و لاقودن الظالم بخزامته حتى اورده منهل الحق و ان كان كارها))(10) سوگند به خدا, داد مظلوم را از ستمگر مى گيرم و افسار ستمگر را آن چنان مى كشم تا به آبشخور حق وارد گردد, گرچه ناخوش آيند او باشد.
4ـ هنگامى كه على(ع) زمام امور خلافت را در كوفه در دست داشت و اموال بسيار از بيت المال در اختيار آن حضرت بود, روزى برادرش عقيل, به محضرش آمد و گفت: ((مقروض هستم و از اداى آن عاجز مى باشم, قرض مرا ادا كن.)) على(ع) فرمود: ((قرض تو چه اندازه است؟)) عقيل گفت: صد هزار درهم. على(ع) فرمود: ((سوگند به خدا آنقدر ندارم كه بتوانم قرض تو را ادا كنم, صبر كن تا جيره شخص من برسد, تا آخرين حد توان, به تو كمك مى كنم…))
عقيل گفت: بيت المال در اختيار تو است, آيا با اين حال, مرا به جيره خود وعده مى دهى؟ مگر جيره تو چه اندازه است؟ اگر همه آن را هم به من بدهى, دردى را دوا نمى كند. على(ع) به او فرمود: اى برادر! هر كدام از من و تو نسبت به بيت المال به منزله يك نفر هستيم ـ در اين هنگام على(ع) با برادرش در طبقه بالاى دارالاماره كه مشرف به بازار كوفه بود, گفتگو مى كردند ـ على(ع) به عقيل فرمود: اگر گفتار من تو را قانع نمى كند, به كنار اين صندوق ها كه در بازار پيدا است و پول هاى تاجران در ميانشان است برو, و آنها را بشكن و از پول آنها بردار.)) عقيل عرض كرد: اى اميرمومنان! آيا به من امر مى كنى كه صندوق هاى عده اى را كه توكل به خدا نموده و مقدارى پول اندوخته اند را بشكنم؟ على(ع) فرمود: آيا تو به من دستور مى دهى كه در بيت المال را كه از آن مسلمانان است بگشايم, با اين كه توكل به خدا نموده و آن را بسته اند؟ و اگر مى خواهى, شمشيرت را بردار, من نيز شمشيرم را برمى دارم و با هم به شهر ((حيره)) مى رويم; در آنجا, بازرگانان ثروتمند زياد هستند, به خانه يكى از آنها يورش مى بريم و مالش را غارت مى كنيم.
عقيل عرض كرد: آيا دزدى كنم؟ على(ع) فرمود: اگر از مال يك نفر دزدى كنى, بهتر از آن است كه از اموال همه مسلمانان دزدى كنى, چرا كه بيت المال , مال همه مسلمين است… .))(11)
در روايت ديگر آمده, روزى عقيل از برادرش على(ع) درخواست كمك از بيت المال كرد, على(ع) فرمود: ((صبر كن تا روز جمعه فرا رسد; عقيل تا روز جمعه صبر كرد, پس از اقامه نماز جمعه, على(ع) به عقيل فرمود: ((درباره كسى كه به همه اين مسلمانان (كه در مسجد براى نماز اجتماع كرده بودند) خيانت كند چه مى گويى؟)) عقيل گفت: ((چنين كسى, شخص بسيار بدى است)) على(ع) فرمود: ((تو با درخواست كمك (زيادتر از حقت) از بيت المال, به من, دستور مى دهى كه به اين مسلمانان خيانت كنم.))(12)
5 ـ پيرمردى به نام ((عاصم بن ميثم)) به محضر على(ع) ـ در آن هنگام كه بيت المال را تقسيم مى كرد ـ آمدو عرض كرد: من پير و فرتوت هستم, به من زيادتر بده. اميرمومنان على(ع) فرمود: ((سوگند به خدا! اين اموال از دسترنج من به دست نيامده و آن را از پدرم به ارث نبرده ام; بلكه امانتى در دست من است كه بايد حدود آن را رعايت نمايم.)) سپس براى آنكه به آن پيرمرد احسان شود, به حاضران فرمود: ((رحم الله من اعان شيخا كبيرا مثقلا))(13) خدا رحمت كند كسى را كه به پيرمرد افتاده كمك كند. به اين ترتيب عواطف مردم را در مورد كمك رسانى به آن پيرمرد جلب نمود.
6ـ در كوفه, عصر خلافت على(ع), جمعى از ايرانيان كه قبلا برده اعراب بودند و على(ع) آنها را آزاد كرده بود, به عنوان موالى و حمرإ خوانده مى شدند, هر روز به مسجد مىآمدند و پاى سخنرانى على(ع) مى نشستند و بهره مى بردند, بعضى از خودخواهان تيره دل عرب, مانند ((اشعث بن قيس)) كه نژادپرست بود و عجم ها را تحقير مى كرد, به عنوان اعتراض به اميرمومنان على(ع) چنين گفت: ((اى اميرمومنان! اين افراد (حمرإ) پيش روى تو بر ما چيره شده اند و تو از آنها جلوگيرى نمى كنى… امروز, من نشان خواهم داد كه عرب چه كاره است؟))
حضرت على(ع) خطاب به او و امثال او فرمود: ((اين عرب هاى شكمباره در بستر نرم به استراحت پرداخته اند, ولى همين حمرإ (ايرانيان آزاد شده) در روزهاى گرم, براى تإمين هزينه زندگى زحمت مى كشند; آنگاه شما از من مى خواهيد اين زحمت كشان (بينوا) را از خود دور كنم, تا خودم جزء ستمگران گردم؟ هرگز چنين نخواهم كرد… ))(14)
حضرت على(ع) روزهاى جمعه, همه اموال بيت المال را به مستحقين مى رسانيد و زمين آن را جارو مى كرد, سپس دو ركعت نماز در آنجا بجا مىآورد و پس از نماز, مى فرمود: ((اين نماز در روز قيامت گواهى مى دهد كه من همه بيت المال را به صاحبانش دادم و براى خود چيزى برنداشتم.))
يكى از شيعيان مى گويد: اموالى از بيت المال از منطقه جبل (كرمانشاه و اطراف آن) به كوفه آورده بودند, آن حضرت با نظم و برنامه دقيقى, آن را به سران هفت قوم (كه در آن وقت مردم كوفه در هفت بخش, مشخص شده بودند) داد, تا آنها, همه آن اموال را به طور مساوى بين افراد تقسيم كنند; در پايان كار, يك قرص نان باقى ماند, على(ع) دستور داد آن را هفت قسمت نموده و همان قسمت شده ها را بين هفت بخش مذكور تقسيم نمود.(15)
7ـ در نهج البلاغه خطبه 224, دو ماجراى عجيب در رابطه با احتياط و دقت على(ع) در رعايت عدالت در تقسيم بيت المال آمده است. ماجراى اول داستان آهن گداخته و عقيل است, كه چون معروف است از بيان آن صرف نظر كرده و به ذكر ماجراى دوم مى پردازيم; روزى ((اشعث بن قيس)) (كه از منافقان كوردل و دشمنان سرسخت على(ع) بود) تصميم گرفت با ترفندهاى مرموز, خود را به اميرمومنان على(ع) نزديك كرده و به گمان باطل خود شايد بتواند از بيت المال بهره بيشترى ببرد, حلوايى آماده كرد و در آوندش ريخت و شب هنگام به در خانه على(ع) آمد و كوبه در را به صدا درآورد; على(ع) در را گشود, و او حلوا را تقديم كرد, على(ع) آن چنان از آن حلوا اظهار نفرت كرد كه فرمود: ((گويا آن را با زهر مار خمير كرده بود, به او گفتم: آيا اين حلوا, بخشش است يا زكات و يا صدقه؟ زكات و صدقه بر ما خاندان حرام است.)) اشعث گفت: نه زكات است و نه صدقه; بلكه هديه است, على(ع) فرمود: ((سوگند كنندگان در سوگ تو بنشينند و مرگت باد! آيا از راه دين خدا وارد شده اى كه مرا فريب دهى؟ آيا نظام عقل تو به هم خورده يا ديوانه شده اى و يا هذيان مى گويى؟ سوگند به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه در زير افلاك آن است به من ببخشند, تا با گرفتن پوست حبه جويى از دهان مورچه اى, خدا را نافرمانى كنم; نخواهم كرد و به راستى كه دنياى شما در نزد من, از برگى كه ملخ آن را به دندان گرفته و آن را جويده است, پست تر مى باشد; على را به دنياى ناپايدار و خوشى آن چه كار؟!… ))(16) به اين ترتيب على(ع) هديه رشوه نماى اشعث را رد كرد و راه نفوذ و تطميع او را براى تجاوز به بيت المال و آسيب رسانى به عدالت, مسدود نمود.
8ـ ((بكر بن عيسى)) مى گويد: على(ع) در عصر خلافتش به مردم كوفه مى فرمود: ((اى كوفيان! هرگاه از ميان شما رفتم و به سوى آخرت كوچ كردم و جز خانه و مركبم چيز ديگرى گذاشتم, من خأن هستم.)) او هزينه ساده زندگى اش از غذا و لباس و… را از بيت المال تإمين نمى كرد, بلكه از محصول باغ ((ينبع)) كه آن را در مدينه با دسترنج خود احداث كرده بود ـ و برايش مى فرستادند ـ تإمين مى نمود. به مردم, نان و گوشت مى رسانيد, ولى خودش از غذاهاى ساده تر استفاده مى كرد. دو زن كه يكى عرب و ديگرى عجم بود, به محضرش آمدند, آن حضرت به هر دو به طور مساوى مقدارى پول و غذا داد, زن عرب گفت: من از عربم ولى اين زن از عجم است, چرا به من بيشتر ندادى؟ آن حضرت فرمود: ((سوگند به خدا! من بين نوادگان اسماعيل(ع) با نوادگان اسحاق(ع) تفاوتى در بهره بردارى از بيت المال نمى دانم. ))(17)
شبى ((عمرو عاص)) به حضور على(ع) آمد, على(ع) در آن هنگام به امور بيت المال رسيدگى مى كرد. همان دم چراغ را خاموش نمود, و در برابر تابش ماه نشست و به اين ترتيب به عمروعاص ـ كه براى بهره مندى از بيت المال نزد على(ع) آمده بود, فهماند كه حساب و كتاب بيت المال دقيق است و من بى حساب و كتاب, افزون از قانون عدالت, از بيت المال به كسى نمى دهم.
9ـ طلحه و زبير به محضر على(ع) آمدند و گفتند: در عصر خلافت عمر, بيشتر از اين اندازه از بيت المال به ما مى داد. على(ع) فرمود: رسول خدا(ص) چقدر به شما مى داد؟ آنها سكوت نمودند, حضرت فرمود: آيا رسول خدا(ص) بيت المال را به طور مساوى بين مسلمانان تقسيم مى كرد؟ آنها گفتند: آرى, فرمود: آيا پيروى از سنت رسول خدا(ص) بهتر است يا پيروى از سنت عمر؟ آنها گفتند: پيروى از سنت رسول خدا(ص) بهتر است, ولى ما داراى خصوصياتى مانند سابقه تحمل و زحمت فراوان براى اسلام, و خويشاوندى با رسول خدا(ص) هستيم. على(ع) فرمود: آيا سابقه شما و زحمت و خويشاوندى شما بيشتر است يا سابقه و زحمت و خويشاوندى من؟ آنها گفتند شما در اين امور مقدم تر هستيد, حضرت فرمود: سوگند به خدا من وا ين اجير من ـ اشاره به غلامش كرد ـ در بهره بردارى از بيت المال يكسان هستيم و در اين جهت هيچ فرقى بين من و اجير من نيست.(18)
10 ـ بانويى به نام سوده مى گويد: عامل على(ع) در ديار ما, در اخذ ماليات, سخت گيرى مى كرد; به عنوان شكايت از او نزد على(ع) رفتم, برخاسته بود تا نماز بخواند, همين كه مرا ديد با كمال مهربانى به من توجه نمود و فرمود: ((آيا درخواستى دارى؟)) ماجرا را گفتم, اشك از چشمانش سرازير شد, فرمود: ((خدايا تو شاهد هستى كه من عامل هاى خود را براى ظلم به كسى به سوى مردم نفرستاده ام)); سپس قطعه پوستى طلبيد و در آن پس از ذكر آيه اى از قرآن نوشت: ((اى عامل من! وقتى نامه ام به تو رسيد, آنچه را در دست دارى نگهدار, تا مإمورى بفرستم و آنها را از تو تحويل بگيرد.)) آنگاه آن نامه را به من داد كه حتى آن را مهر نكرده بود, آن نامه را نزد عامل آوردم, و به او دادم, و همين نامه, پيام عزل عامل بود, او عزل شد چرا كه از حريم عدالت خارج شده بود.
((ابورجإ)) مى گويد: على(ع) را ديدم شمشيرش را در معرض فروش قرار داده بود و مى فرمود: ((سوگند به خداوندى كه جانم در اختيار او است اگر در نزد من به اندازه قيمت يك پيراهن, پول بود, شمشيرم را نمى فروختم.))(19)
اين نمونه ها, گلچينى از صدها نمونه ديگر بود كه براى اثبات مطلب و نشان دادن عدل على(ع) همين مقدار كافى است و تو خود ((حديث مفصل بخوان از اين مجمل.))

احسان و مهربانى در سيره على(ع)
حضرت على(ع) علاوه بر اجراى دقيق عدالت, تا آخرين توان خود, در حد ايثار و فداكارى بى نظير, به نيازمندان و مردم احسان و مهربانى مى كرد و آنها را از تفضل و الطاف بى كران خود بهره مند مى ساخت. آسايش خود را فداى سامان دادن به امور مستضعفين و بينوايان نموده بود. گويى خداوند وجود او را وقف سامان دهى و رسيدگى به كار دردمندان و مستمندان نموده است. يك قطره اشك يتيم كافى بود كه زانوان او را خم كند و بدنش را به لرزه درآورد; همان زانويى كه در برابر قهرمانان عرب در جنگ ها خم نشد و همان بدنى كه در برابر حوادث كمرشكن, چون كوه سخت استوار بود. او همواره در شب هاى تاريك, آرد و نان و غذاهاى ديگر را بر دوش مى گرفت و به خانه فقرا مى برد, آنها را سير مى كرد در حالى كه خود گرسنه بود; به راستى كه قلم و بيان از توصيف عظمت احسان و ضعيف نوازى و همدردى حضرت على(ع) با دردمندان و بينوايان, عاجز است. تنها به عنوان نمونه به ذكر چند فراز مى پردازيم; شايد همين فرازها در ما ـ كه شيعه على(ع) هستيم ـ اثر بگذارد و ما نيز در حد توان خود, در اين راستا, گام هاى راسخى برداريم.
1ـ راوى مى گويد: على(ع) را ديدم, تنها از خانه بيرون آمده و نگران, به اطراف نگاه مى كند; نزديك رفتم, ديدم بسيار غمگين است, به طورى كه اشك از چشمانش سرازير مى باشد, پرسيدم: چرا غمگين هستى؟ فرمود: هفت روز است كه مهمانى به خانه ما نيامده است; در جستجوى مهمان هستم.
2ـ ((ابوالطفيل)) مى گويد: على(ع) را ديدم كه با كمال مهربانى, يتيمان را فرا مى خواند و نوازش مى كرد و به آنها عسل مى داد و آنها مى خوردند; مصاحبت آن حضرت با آنها به قدرى مهرانگيز بود كه يكى از حاضران گفت: دوست داشتم, من هم يتيم بودم و اين گونه مشمول نوازش حضرت على(ع) قرار مى گرفتم.(20)
2ـ روزى على(ع) از بازار خرمافروشان عبور مى كرد; كنيزى را ديد كه گريه مى كند; نزد او رفت و فرمود: ((چرا گريه مى كنى؟)) او عرض كرد: مولاى من, براى خريد خرما مبلغى پول به من داد به اينجا آمدم و خرما خريدم و نزد مولايم بردم, آن را نپسنديد و گفت نامرغوب است, ببر و پس بده, اينك نزد فروشنده آمده ام ولى او حاضر به پس گرفتن نيست. على(ع) نزد فروشنده آمد و به او فرمود: ((اى بنده خدا! اين بانو كنيز و خدمتكار است و از خود اختيارى ندارد, پولش را بده و خرماى خود را از او بستان.))
خرما فروش كه على(ع) را نمى شناخت, از دخالت على(ع) ناراحت شده, برخاست و گفت: تو چه كاره هستى كه در كار ما دخالت مى كنى؟ آنگاه دست رد بر سينه على(ع) زد, مردمى كه در آنجا بودند و على(ع) را مى شناختند, به فروشنده خرما گفتند: اين آقا ((على بن ابى طالب(ع))) اميرمومنان است; آن مرد با شنيدن اين سخن, لرزه بر اندام شد و رنگش پريد و بى درنگ پول كنيز را به او داد و خرماى خود را پس گرفت, سپس دست به دامن على(ع) شد و عرض كرد: اى اميرمومنان از من راضى شو. على(ع) فرمود: رضايت من از تو به اين است كه امور خود را اصلاح كنى و با مردم خوش رفتارى نمايى. به اين ترتيب, كنيز خشنود شد و شادمان به خانه مولاى خود بازگشت.(21)
3ـ احسان و مهربانى على(ع) به مردم, در حدى بود كه ((معاويه)) (از سرسخت ترين دشمنان حضرت على((ع))) در شإن آن حضرت گفت: ((اگر على(ع) دو خانه, يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا داشت, طلاها را جلوتر از كاه انفاق مى كرد.)) اين سخن در ضمن داستان جالبى ذكر شده كه مناسب است نظر شما را به آن جلب كنم.
((محفن بن ابى محفن)) يكى از تيره دلان دين به دنيا فروش بود; تصميم گرفت از كوفه به شام سفر كند و براى تحصيل جيره دنيا, نزد معاويه برود و با بدگويى از على(ع), نظر معاويه را جلب نموده تا از جايزه بى حساب او برخوردار گردد; او با اين نيت شوم نزد معاويه آمد و گفت: ((اى اميرمومنان! من از نزد پست ترين شخص (از نظر نسب و حسب) و بخيل ترين و ترسوترين و عاجزترين انسان در سخن گويى, به حضور تو آمده ام. معاويه پرسيد: او كيست؟ محفن پاسخ داد: ((او على بن ابيطالب است.)) معاويه به اهالى شام گفت: ((بياييد تا بشنويد كه اين برادر كوفى درباره على(ع) چه مى گويد.)) آنها آمدند و به او احترام شايان نموده و اجتماع كردند تا سخنش را بشنوند, او نيز حرف هاى خود را تكرار كرد. وقتى مردم متفرق شدند و مجلس خلوت شد, معاويه به محفن رو كرد و گفت: ((اى نادان! واى بر تو, چگونه على(ع) از نظر نسب و حسب, پست ترين شخص است با اينكه پدرش ابوطالب, و جدش عبدالمطلب, و همسرش فاطمه(س) دختر رسول خدا(ص) است؟ و چگونه او بخيل ترين فرد عرب است؟ سوگند به خدا اگر او, دو خانه يكى پر از كاه و ديگرى پر از طلا داشت, طلاها را زودتر از كاه انفاق مى كرد. و چگونه او ترسوترين فرد عرب است با اينكه در ميدان هاى جنگ, قهرمانان دشمن, در برابر او زبون بودند و جرإت هماوردى با او را نداشتند و ندارند؟ و چگونه او در سخن گفتن عاجزترين افراد عرب است با اينكه سوگند به خدا موضوع فصاحت و بلاغت و شيوايى سخن در ميان قريش را, جز او موزون و مرتب ننمود, اينها كه مى گويى از خصال مادرت است كه به تو سرايت نموده; سوگند به خدا اگر ملاحظه بعضى از امور نبود, گردنت را مى زدم; لعنت خدا بر تو باد, و زنهار كه ديگر اين گونه ياوه ها را تكرار نكنى!)) محفن گفت: سوگند به خدا تو از من ستمگرتر هستى, چرا او را با اين كه داراى آن همه مقام بود كشتى؟ معاويه گفت: ((سرنوشت ما با او چنين پايان يافت.))
محفن گفت: نه چنين است! تو را همين بس كه خشم و عذاب دردناك الهى وجودت را فراخواهد گرفت. معاويه گفت: چنين نيست, من از تو آگاه تر هستم, خدا در قرآن مى فرمايد: ((و رحمتى وسعت كل شىء))(22) و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است.(23)
معاويه با اين گونه توجيه گرى و مغلطه, مى خواست خود را تبرئه كند; غافل از آنكه خداوند مى فرمايد: ((ان رحمت الله قريب من المحسنين))(24) همانا رحمت خداوند به نيكوكاران نزديك است, ـ نه به بدكاران ـ .
4ـ روزى على(ع) در عصر خلافتش , در شهر كوفه عبور مى كرد, چشمش به بانويى افتاد كه مشكى پر از آب بر دوش گرفته و به سوى خانه خود مى برد, بى درنگ پيش آمد و مشك را از او گرفت و بر دوش خود نهاد تا آن را به خانه آن بانو برساند; بانو, على(ع) را نشناخت, در مسير راه على(ع) احوال آن بانو را پرسيد. او گفت: على بن ابيطالب(ع) شوهرم را به يكى از مرزها براى نگهبانى فرستاد, دشمنان او را كشتند, اكنون چند كودك يتيم از او بجا مانده, سرپرستى ندارند و من هم فقير و تهى دست هستم; مجبور شده ام براى مردم كنيزى و خدمت كنم و مختصرى مزد بگيرم و معاش خود وبچه هايم را تإمين نمايم. على(ع) مشك را تا خانه او برد و سپس با آن بانو خداحافظى كرده و به خانه خود بازگشت, على(ع) آن شب را بسيار مضطرب و نگران به سر آورد; بامداد, زنبيلى را پر از طعام نمود و آن را بر دوش گرفته به سوى خانه آن زن حركت نمود. در مسير راه, بعضى به آن حضرت گفتند زنبيل را به ما بده تا ما حمل كنيم, فرمود: ((در روز قيامت چه كسى بار مرا حمل مى كند؟)) (اشاره به اينكه بگذار زحمت حمل اين بار را تحمل كنم تا در قيامت بار من سبك گردد), حضرت على(ع) به خانه آن بانو رسيد, در خانه را زد, بانو گفت: كيست؟ على(ع) فرمود: منم, همان عبدى كه مشك آب تو را به خانه ات آوردم, در را باز كن كه مقدارى غذا براى بچه ها آورد. بانو گفت: خدا از تو خشنود شود, و بين من و على بن ابيطالب(ع) داورى نمايد.
على(ع) وارد خانه شد و به بانو گفت: من پاداش الهى را دوست دارم, اينك اختيار با توت است يا خمير كردن آرد و پختن نان را به عهده بگير و نگهدارى كودكان را من بر عهده مى گيرم, و يا به عكس. بانو گفت: مناسب آن است كه من آرد را خمير كرده و نان بپزم و شما بچه ها را نگهدارى و سرگرم كنيد; على(ع) اين پيشنهاد را پذيرفت, در اين ميان, على(ع)مقدارى گوشت كه با خود آورده بود پخت, و آن را همراه خرما و… به لقمه هاى كوچك درآورده و به دهان كودكان مى گذاشت; هر لقمه اى كه كودكان مى خوردند, على(ع) به هر كدام مى فرمود: ((پسرجان! على بن ابيطالب را حلال كن.))
خمير حاضر شد, بانو به على(ع) گفت: اى بنده خدا, تنور را روشن كن, على(ع) برخاست و هيزم ها را در درون تنور ريخت و روشن كرد, شعله هاى آتش زبانه كشيد, على(ع) چهره خود را نزديك شعله ها مىآورد و مى فرمود: ((ذق يا على! هذا جزإ من ضيع الارامل واليتامى)) اى على! حرارت آتش را بچش, اين است كيفر كسى كه بيوه زنان و يتيمان را از ياد ببرد و حق آنها را تباه كند.
در اين ميان يكى از زنان همسايه به آنجا آمد و على(ع) را شناخت, به بانوى خانه گفت: واى بر تو! اين آقا, اميرمومنان(ع) است.
در اين هنگام, بانو, على(ع) را شناخت و به پيش آمد و بسيار اظهار شرمندگى كرد و گفت: واخجلتا اى اميرمومنان كه به مقام شامخ شما جسارت شد. على(ع) فرمود: ((بل واحياى منك يا امه الله فيما قصرت فى إمرك)) بلكه من از تو شرمنده ام اى كنيز خدا به خاطر اينكه در مورد تو كوتاهى كردم.(25)
5ـ از احسان على(ع) به قاتلش ((ابن ملجم)) اينكه به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: نسبت به ابن ملجم مهربان باش, او اسير تو است, به او رحم و احسان كن… ما خاندانى هستيم كه روش ما آميخته با كرم, عفو, مهربانى و شفقت است, سوگند به حقى كه بر گردنت دارم, از آنچه مى خوريد و مىآشاميد, به او نيز بدهيد, دست و پايش را زنجير نكن, اگر از دنيا رفتم او را با يك ضربت كه به من زده قصاص كن, او را مثله نكن (اعضاى بدنش را جدا نكن) زيرا رسول خدا(ص) فرمود: از مثله بپرهيزيد حتى نسبت به سگ گزنده; و اگر زنده ماندم, خودم مى دانم با او چه كنم, ما از خاندانى هستيم كه نسبت به گنهكار با عفو و گذشت و كرم برخورد مى كنيم.(26)
آرى, اين است بزرگوارى و بزرگ منشى و احسان سرشار اميرمومنان على(ع); به اميد آنكه عدالت و احسان او همواره سرمشق و الگوى ما شيفتگان و شيعيان آن حضرت باشد. ان شإالله.

پى نوشت ها:
1 . نحل (16) آيه90.
2 . تفسير نورالثقلين, جلد3, ص178.
3 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج7, ص251.
4 . نهج البلاغه, حكمت231.
5 . غرر الحكم, ميزان الحكمه, ج6, ص78 و 80.
6 . همان.
7 . غرر الحكم, ميزان الحكمه, ج2, ص442.
8 . نهج البلاغه, حكمت 271.
9 . همان, خطبه130.
10 . همان, خطبه136.
11 و 12 . مناقب آل ابى طالب, ج2, ص109.
13 . همان, ص110.
14 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج19, ص124.
15 . بحارالانوار, ج41, ص136.
16 . نهج البلاغه, خطبه224.
17 . بحار, ج41, ص137.
18 . مناقب آل ابيطالب, ج2, ص110و 111.
19 . بحار, ج41, ص121و 136.
20 . مناقب, ج2, ص73 و 75.
21 . بحار, ج41, ص112.
22 . اعراف (7) آيه156.
23 . كشف الغمه, ج1, ص560.
24 . اعراف (7) آيه56.
25 . مناقب آل ابيطالب, ج2, ص115 و 116.
26 . بحار, ج42, ص287 و 288.

/

على عليه السلام و مرتجعان زمان

علــى(ع) و مرتجعان زمان !

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

اشاره:
مقاله اين شماره ماهنامه بدون اطلاع از اينكه قرار است ويژه نامه اى بنام اميرالمومنين(ع) (براى اسفند و فروردين) فراهم شود, به نگارش آمده بود, اما پس از آگاهى از اين تصميم و در روزهاى آخرين فرصت چاپ و نشر مجله, بر آن شديم كه بدون تغيير و تحول در اصل مقاله (كه سخن روز بود) مقدمه اى بر آن بيفزأيم به گونه اى كه اشاره اى به موضوع ويژه نامه نيز شده باشد.
با يك نگاهى كلى مفاد مقاله را بر محور پاسدارى از ارزشها و مبارزه با خطر ارتجاع مى يابيم كه امروزه انقلاب اسلامى را تهديد مى كند و تجديد نظر طلبان يعنى همان مرتجعان و منافقان زمان را به وسوسه واداشته و اين خطرى است كه همواره انقلاب هاى مردمى را تهديد كرده و مى كند. و اگر هوشيارى و صلابت حاميان دلسوز سپر بلاى حوادث و هجمه ها نگردد, سرنوشت مكتب وانقلاب با خطر جدى روبرو خواهد بود. اسلام در صدر نخستين با همين مشكل نيز مواجه شد, منافقان و احزاب شكست خورده جاهلى, مرتجعان و واپس گرايان و در رإس همه امويان, مصيبت رحلت پيامبر گرامى را مغتنم شمرده! و با سوء استفاده از اين فرصت و به منظور منافع شخصى, قومى و قبيله اى و با هدف انتقام گرفتن از دعوت اسلامى كه بر سيادت بت ها و سياست بت گردان خط بطلان كشيده و منافع نامشروع سوداگران ثروت و مكنت را به خطر افكنده بود, به ميدان آمده و در جبهه هاى مختلف به مقابله با آئين توحيد و رسالت و امامت و عدل اسلامى كمر بستند كه شرح آن در اين سطور نمى گنجد. بديهى است كه در اين مصاف حق و باطل اميرالمومنين و خاندانش مى بايست طلايه دار پاسدارى و دفاع از رسالت محمدى باشند همان رسالتى كه خدا و پيغمبر براى آنان تعيين نمودند چه امامت ادامه راه به نبوت است و معيار شناخت حق و باطل على(ع) بود و خاندان او. رسول گرامى بارها و بارها تإكيد فرمود: ((على مع الحق و الحق مع على يدور معه حيثما دار…; على(ع) با حق است و حق با على, حق بر محور وجود على دور مى زند و ايندو تا قيامت از يكديگر جدا نخواهند شد.))(1)
و نيز فرمودند: ((سيكون بعدى فتنه فاذا كان ذلك فالزموا على بن ابيطالب فانه الفارق (الفاروق) بين الحق والباطل; پس از من فتنه هايى در پيش است در چنان شرايطى ملازم و همراه على(ع) باشيد كه اوست جدا كننده حق و باطل.))(2) روايات با اين مضمون فراوان است.
بدين ترتيب, خاتم انبيإ, طريق حق را براى دوران بعد از خود مشخص فرمود و آن راه ولايت و امامت بود كه هرچه جز آن باشد گمراهى است و اين براى همه عصرها و نسل هاست چرا كه امامت در طول حيات معنوى بشر كه مستلزم هدايت و حركت در طريق حق و باطل است, استمرار دارد.

تفرقه و جناح بندى در اسلام
دعوت مبارك اسلام پس از رسول خدا(ص) در يك خط و جريان حركت نكرد, بلكه همانگونه كه حضرت خاتم فرمودند: امت هفتاد وسه فرقه شدند كه به گفته حضرتش يك فرقه ناجى و رستگارند و ديگران در گمراهى و ضلالت. بنابراين نبايد انتظار داشت انديشه يك دعوت آسمانى همچنان از ديد همه جناح ها و گروه ها به يك صورت تلقى يا قرأت شود. و تصور نمود كه هر تلقى و قرأت صحيح است و همه را بايد حق پنداشت!! تفرق و تشتت در بينش سرنوشتى است كه دامنگير كليه دعوت هاى آسمانى بوده است.
مهم اين است كه جنگ هفتاد و دو ملت كه حقيقت را نديده و ره افسانه زده اند نبايد به عنوان قرأت هاى مختلف تفسير و توجيه گردد. چرا كه حقيقت و آئين حق نسبى نيستند! و اصالت حقيقت يك اصل پذيرفته شده در انديشه اسلامى است.
آنچه در اين مقدمه به طور خلاصه بايد گفت اين است كه: رسالت محمدى(ص) با آن همه عظمت و پشتوانه معنوى و در همان آغاز با وسوسه تحريف گران و پاره اى تفسيرها و قرأت هاى اسرأيلى مواجه بوده كه راه امت را به گمراهى مى كشانيد, معيار شناخت حق جز طريقه حقه على(ع) و اهلبيت نبوده است. چنانكه پيامبر اكرم(ص) به عمار ياسر فرمود: ((يا عمار ان رإيت عليا سلك واديا و سلك الناس واديا غيره, فاسلك مع على و دع الناس انه لايدلك على ردى و لن يخرجك من الهدى; اى عمار! هرگاه ديدى على به سويى مى رود و مردم به سويى ديگر, با على همراه باش و مردم را رها كن كه او تو را به گمراهى نكشاند و از هدايت خارج نسازد.))(3)
و اما سخن امروز و راه انقلاب اسلامى ما و اصل مقاله!

تجديد نظر طلبان و رفراندمى ديگر!
چندى است كه از درون پاره اى جناح هاى سياسى كه حساسيتى روى آرمان هاى انقلاب اسلامى ندارند, نغمه هايى به گوش مى رسد كه بايد آن را ديكته شده از سوى قدرتهاى استكبارى دانست, همان هايى كه بيست و دو سال است از روى كارآمدن نظام اسلامى رنج مى برند و منافع نامشروع خود را در معرض نابودى مى بينند و براى به بن بست رسيدن و شكست انقلاب به خيال خام خود خط و نشان مى كشند و لحظه شمارى مى كنند. اين نغمه شوم از حنجره عناصرى از داخل نيز شنيده مى شود كه نه در انقلاب و شكل گيرى آن نقش داشته و نه براى تحقق آن سرمايه گذارى كرده و نه ايمان و باور درستى به ارزشهاى دينى دارند اما بر سر سفره حاضر آماده نشسته و سود و سوداى منافع شخصى يا جناحى و سياسى را در سر مى پرورند. اين عناصر بىآرمان از تجديد نظر در آرمان هاى انقلاب دم مى زنند و از مشكلات مخصوصا مسأل اقتصادى براى فرصت طلبان و موج سواران بستر سازى مى كنند و از پاره اى اختلافات و تنش هاى سياسى بهره مى گيرند و سوژه هايى همچون اصلاحات, آزادى و جامعه مدنى و حقوق و آزادى زن را مطرح مى سازند و خواهان ليبراليسم غربى و آزادى بى قيد و شرط و اباحيگرى اخلاقى مى باشند. سوء استفاده از نام و عنوان دوم خرداد براى اين عناصر كج انديش, تكيه گاه ديگرى است كه تار عنكبوت خيالات خود را بر آن تنيده و با چنگ زدن به اوهام و روياهاى بى تعبير دل خوش داشته اند. و گاه با نظريه پردازى ايدآليستى سخن از رفراندمى ديگر مى گويند! مقصودشان اين است كه از ملت نظر خواهى شود آيا به نظام جمهورى اسلامى باز هم رإى مثبت مى دهند يا نه؟! اين زمزمه گذشته از اينكه ناشى از خامى و ساده انديشى عناصر مورد اشاره است, نشانه عدم درك صحيح آنها از جامعه اى است كه در آن زندگى مى كنند, اما با آن بيگانه اند! اينها بر اين باورند كه مردم به دليل پاره اى مشكلات مادى به اسلام و نظام, بى تفاوت شده وآماده اند با وسوسه نوكران اجنبى از آرمان هاى الهى خود دست بردارند!!
راهپيمايى بيست و دوم بهمن با حماسه پرشكوهش همان رفراندومى بود كه اينها پيشنهاد مى دادند! با نتيجه اى كه آنها انتظار نداشتند حضور ميليونى مردم از هر قشر و طبقه پاسخى بود دندان شكن به كج انديشانى كه در لايه تار عنكبوتى خيالات خود زندانى شده اند.
چشم جهانيان از هر سو به اين روز تاريخى گشوده بود تا ببينند مردم پس از بيست و دو سال تجربه هاى تلخ و شيرين و خصومت هاى بى وقفه دشمنان خارجى و داخلى چگونه با آرمانهاى اسلامى و ملى خود برخورد مى كنند. حضور مجدد و پرشور مردم از قشرها و طبقات و عمدتا از توده هاى مردمى و چهره هاى هميشه آشنا و دين باور و حاضر در صحنه هاى انقلاب مشت محكمى بود بر پوزه امپرياليسم و صهيونيسم و تودهنى به عناصر وابسته داخلى آنها كه با مغزهاى عليل به تحليل و نظريه پردازى نشسته و از واقعيات عينى گريزانند. در روز تاريخى بيست و دوم بهمن مردم تهران و شهرستانها و شهرها و روستاها از پير و جوان و زن و مرد چون سيل خروشان به خيابان ها ريختند تا به فرزندانشان بياموزند بيست و دو سال قبل در ميهن اسلامى چه گذشت و مردم فداكار به فرمان امام بزرگوار خود و تحت رهبرى الهى او, چگونه به خيابانها ريختند و با شكستن حكومت نظامى رژيم منحوس, به استقبال آتش و خون رفتند و رژيم ستمشاهى را به زباله دان تاريخ راندند و تار و پود آن را براى هميشه بر باد دادند.
خاطره فراموش نشدنى بهمن پنجاه و هفت, بزرگترين حادثه جهان اسلام را در طول تاريخ و پس از بعثت, به نمايش گذاشت كه امت محمد(ص) و ياوران خمينى كبير, با بت هاى زمان و طاغوت هاى جهان پنجه در پنجه افكنده و يكى ديگر از ايام الله را پديد آوردند كه محور آن جز خدا و آئين حق نبود, و ملى گرايى و سياسى كارى و اهداف مادى در آن نقش محسوسى نداشت. حضور يك پارچه مردمى در راهپيمايى بهمن همه ساله ياد آن خاطره شكوهمند را احيا مى كند و بفرموده مقام معظم رهبرى ـ حفظه الله تعالى ـ: ((22 بهمن روز تجديد عهد با اسلام, انقلاب و و ادامه راه روشن امام خمينى است)).
در راهپيمايى 22 بهمن, غيرت و حميت ملت رشيد ما به نمايش گذاشته مى شود كه حاضر نيستند از آرمانهاى دينى خود جدا شوند و عهدى را كه با امامشان بسته اند بشكنند.
و اينك در حاشيه اين حماسه پرشكوه تاريخ كه همه ساله متجلى مى شود, نكاتى را خاطر نشان مى سازد.

1 ـ قدردانى از مردم
نخستين نكته, مردم شناسى و قدردانى از امت وفادار و فداكارى است كه با تمام مشكلات و فشارهايى كه بخصوص بر قشرهاى آسيب پذير وارد شده و مى شود, همچنان بر سر عهد و ميثاق خود ايستاده و شعارهاى انقلاب را فرياد مى كنند. رمز مطلب اين است كه اين مردم با خدا سودا كرده اند نه اينكه سوداگران نان و آب و جاه و مقام باشند! مانند بسيارى از ناكسان كه بيست سال بر سر سفره انقلاب نشستند و كسب عنوان و شهرت و مال و ثروت براى خود و فرزندان و حاشيه هاىشان نمودند و همين كه روز امتحان شد از تريبون هاى داخل و خارج, نغمه مخالفت ساز كردند و با اينكه مدعى بودند در انقلاب ذوب شده اند, در برابر تحسين و ترغيب بيگانه و رسانه هاى اجنبى رنگ باختند! و خوراك تبليغاتى از طريق اينترنت, ماهواره و كنفرانس و مصاحبه در اختيار رسانه هاى امپرياليستى و اقطاب استكبارى نهادند و دشمن از آنان قهرمان سازى كرد و مجانى از آنان بار كشيد! كه شرح اين رنج نامه از حوصله اين مقال بيرون است.
بارى مردم ما نشان دادند كه مانند كوفيان بى وفا نيستند, از حضور و فريادشان نام و نشان و مال و عنوان نمى خواهند, با امام خود و رهبرى دينشان و آرمان الهى شان ميثاق هميشگى دارند و به هيچ قميت حاضر نيستند آن را زير پا بگذارند و اين بايد درس باشد براى مدعيان روشنفكرى و آنان كه تازه سر از لاك خود برون كرده و شيفته مقام و عنوان و آب و نان و شهوت و شهرت اند و براى رسيدن به اين اهداف سر از پا نمى شناسند. اينها در هر مقام و منصبى هستند بايد بيايند در مدرسه عشق و ايمان مردمى زانو بزنند و از ملت و مردم خود درس وفا بياموزند و با وجدان خود اندكى خلوت كنند و بينديشند جايگاهشان كجاست؟! قدردانى از اين مردم يك فريضه الهى و انسانى است همان گويند كه خداوند به پيامبر گرامى خود دستور مى دهد بر امت و ياران باوفاى خود درود فرستد و طلب رحمت كند كه اين آرامش بخش دلهاى آنهاست ((و صل عليهم ان صلواتك سكن لهم))

2ـ قدرشناسى عملى نه لفظى!
نكته ديگر اينكه در مقام قدرشناسى از مردم تنها به تعارفات معمول نبايد بسنده كرد و بلكه مى بايست درد مردم را شناخت, جراحت دلشان را مرهم نهاد, احساسات پاك آنان را پاسخ مثبت داد, به درد و درمانشان رسيد, به مشكلاتشان توجه داشت, مردم از دو مشكل رنج مى برند:
اول: مسأل روزمره زندگى است همچون گرانى, تورم, تبعيض, شكاف فقر و غنا كه بى مهار و پرشتاب به راه خود ادامه مى دهد و وعد و وعيدها نيز بى رنگ و بى اعتبار شده و روح مردم را مىآزارد و از تبعات آن بايد هراسيد, كه ادامه آن پيوند قلبى مردم و مسوولين را سست مى كند و ايمان و اعتماد را تهديد مى نمايد و به توطئه هاى دشمن عرصه و مجال مى دهد و به اين وضع نه خداوند راضى است و نه خلق خدا.
مسوولين امور در سه نهاد مجلس و دولت و قضا, بايد بطور جدى به مشكلات جامعه بينديشند, آنها كه وقتى به مجلس مى روند و در اولين ساعات از حقوق و مسكن و اتومبيل و خرج و برج سخن مى گويند تا آرامش نفس پيدا كنند! از حال مردم كه با درآمد ناچيز با هزاران مشكل دست به گريبانند غافل نباشند.
دوم: مشكل دوم مردم اين است كه آرمانهاى دينى خود را در معرض خطر مى بينند, انحطاط اخلاقى, شيوع مفاسد ادارى و اجتماعى, رواج منكرات و هجوم فرهنگ بيگانه بر كشور و نسل جوان, خطر عظيمى است كه كشور و دين را تهديد مى كند, پسران و دختران به فساد كشيده مى شوند, دختران و زنان به جاى حجاب اسلامى از كلاه و لباس هاى چسبان استفاده مى كنند و در خيابان ها راه مى روند و همه ناظران سكوت كرده اند! و اين درسى است كه برخى فيلمهاى تلويزيونى و سينمايى كشور اسلامى مان به آنها آموخته است! پارك ها و سينماها و تالارها, پايگاهى شده است براى نمايش مد و تجمل و ميعادگاه پاره اى عناصر ناصالح.
برخى مطبوعات صفحات هنرى خود را به نمايش چهره هاى خارجى و داخلى مرد و زن هنرپيشه اختصاص داده اند كه به عنوان مثال يكى از روزنامه هاى صبح كه با يكى از مراكز مقدس حوزه! در ارتباط است و از آنجا تغذيه مالى مى شود گوى سبقت را در اين ميدان ربوده وحتى عكس هاى رنگى زنان بى حجاب را در صفحه اول يا دهم خود كه ويژه ادب و هنر است! به نمايش مى گذارد. ((فمينيسم)) و زن باره گى در صفحات مطبوعات و سر در سينماها و فروشگاههاى مجاز! نوار ويدئو و كاست و تبليغات بازرگانى و غيره رأج شده و به وضوح مشهود است. اينها با كدام معيار انقلاب اسلامى تناسب دارد؟!

چرا غيرت دينى بى رنگ شده؟!
آيا انقلاب بيست و دوم بهمن در پى اين مقاصد بود؟ آيا از آزادى كه زير رگبار مسلسل ها فرياد مى شد, همين را مى خواستند؟ چرا غيرت دينى بى رنگ شده است؟ اعزام دختران كه به خارج كشور به صورت مجرد مجاز نبود با تصويب همين مجلسيان مجاز اعلام شد كه از طرف شوراى نگهبان رد شد, آيا اين آقايان كه خود را نمايندگان مردم مى دانند, و نان دين و انقلاب را مى خورند, اين كار خود را خدمت به دين و انقلاب و كشور و ناموس و شرف مردم مى دانند؟! آيا اينها خبر ندارند پاره اى از زنان و دختران لجام گسيخته در خارج كشور و حواشى آبهاى خليج, چه رسوايى ببار آورده اند؟ آيا زير لواى دانشجويى و اعزام بدون اذن ولى, مى توان به آينده و سرنوشت دختران در خارج كشور مطمئن بود. اينگونه حركات جاهلانه و شتابزده زير لواى اصلاحات صورت مى پذيرد و كسى حساسيتى در خور از خود نشان نمى دهد. اينها آفت هاى انقلاب و دين و ملت است كه يكى پس از ديگرى چهره مى نمايد, آن هم زير لوى قانون و قانون گذارى! و اصلاحات و آزادى كه اگر در اين مجال بصدد شرح آن باشيم مثنوى هفتاد من كاغذ شود!
گفتار رئيس جمهور محترم در روز 22 بهمن, در اينجا شايان توجه است :
((حكومت اگر همراه و خدمتگزار مردم بود, بزرگترين معروف است و اگر از مردم جدا افتاد و مصلحت مردم را فداى مصلحت خويش كرد, بزرگترين منكر است كه در خارج رخ داده است.))
اما بايد به داورى نشست كه حكومت به مفهوم عام خود شامل كليه نهادهاى تشكيل دهنده يك نظام چنانكه شايسته و بايسته است, آيا با مردم و آرمانهاى مردم يعنى همان اهداف ملى و اسلامى پيوند دارند؟
آيا پاره اى عناصر مصلحت مردم را فداى مصلحت خويش نكرده و نمى كنند؟
دسته بندىهاى پوچ سياسى كه به گفته رئيس محترم مجلس مانع رسيدن به اهداف انقلاب اسلامى است, چشم و گوش عده اى را كور و كر نكرده است؟
ليبرال مآبى بر پاره اى مغزها سايه نيفكنده است؟
حقيقت اين است كه استحاله تدريجى آفتى است كه اسلام و انقلاب را تهديد مى كند و بايد بى درنگ آن را مهار كرد.
به فرموده مقام معظم رهبرى: ((اين انقلاب بدون نام خمينى كبير در هيچ جاى جهان شناخته شده نيست)) و بدون اهداف و آرمانهايش كمترين وزن در ديد جهانيان نخواهد داشت.
به گفته رئيس جمهور در روز 22 بهمن: ((مردم خواست مشترك و سركوب شده خود را در فريادو نداى امام يافتند.)) و پشت كردن به آرمانهاى امام يعنى پشت كردن به اسلام و استقلال و عزت و شرف ملى و دينى. اگر اين تلقى درست است, پس چرا پاره اى عناصر تازه از راه رسيده از تجديد نظر در اهداف انقلاب و پشت كردن به آرمانهاى امام سخن مى گويند؟ آيا اينها به تودهنى نياز ندارند؟! آيا اينها منافقان و مرتجعان زمان نيستند؟
صاحبان اصلى اين انقلاب مردم اند, مردمى كه از اول در صحنه حضور داشته و خواهند داشت, و براى به ثمر نشستن درخت انقلاب خون داده و زجر كشيده اند. اين مردم با هر چه جز اهداف و آرمانهاى امام امت سر آشتى نخواهند داشت و ناخالصى ها را در كوره انقلاب ذوب خواهند كرد.
مردم ما اين سخن تاريخى امام خود را هرگز از ياد نمى برند كه فرمود:
((قدرت ها و ابرقدرت ها و نوكران آنها مطمئن باشند كه اگر خمينى يكه و تنها بماند, به راه خود كه راه مبارزه با كفر وظلم و شرك و بت پرستى است ادامه مى دهد و به يارى خدا در كنار بسيجيان جهان اسلام اين پابرهنه هاى مغضوب ديكتاتورها خواب راحت را از ديدگان جهانخواران و سرسپردگانى كه به ظلم وستم خويش اصرار مى نمايند سلب خواهد كرد.))(4)
و امت خمينى نيز بايد چنين باشند كه امام بودو حتى مسوولين امر اگر جز اين باشند, در نظام اسلامى جايگاهى نخواهند داشت. جريانهاى زودگذر كه اساس آن بر نفى ارزشهاى انقلاب اسلامى است, همانند كف هاى روى آب است كه به سرعت زأل مى شود, بستر سازى براى بيگانه و سلطه استكبارى خواب بى تعبيرى است كه جريانهاى سياسى در خيال مى پرورند و عرض خود مى برند و زحمت ما مى دارند.
به طور خلاصه: حراست از انقلاب اسلامى كه در 22 بهمن تبلور يافت, مسووليتى است كه هيچ فرد ايرانى و مسلمان كه داراى غرور ملى و غيرت دينى است, بويژه آنانكه راه اميرالمومنين را مى روند, شانه از زير آن خالى نتوانند كرد و خطر استحاله تدريجى انقلاب را عالمان دينى, دانشگاهيان, صاحبان قلم و انديشه و غيرتمندان دين باور و مردان و زنان باغيرت به خوبى درك مى كنند و سكوت و سازش در برابر آن خيانت به اسلام است كه بدون ترديد مومنان راستين آن را روا نمى دانند و اين است رسالت هر مسلمان در بحبوحه اوضاع كنونى و آينده.

پى نوشت ها:
1 . كشف الغمه, ج1, ص243, مناقب خوارزمى, مخاطرات راغب, ج2, ص478.
2 . كنزالعمال, ج5, ص612, كشف الغمه, ج1, ص…
3 . كنزالعمال, ج11, ص613.
4 . صحيفه نور, ج20, ص113 ـ 114.

/

معرفت على عليه السلام و ولايت الهي

معرفت على(ع) و ولايت الهى

آيه الله جوادى آملى

تنظيم و تدوين:
حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

بهترين راه شناخت حضرت على بن ابيطالب بررسى معرفى خداوند و رسيدگى به تعريف رسول اكرم و تدبر در تدوين شناسنامه ولوى آن حضرت با بنان و بيان خود اوست, زيرا پى بردن به حقيقت ولايت الهى از يك سو و معرفت سيد اولياى خداوند از سوى ديگر, مقدور غير معصوم نبوده و شرح حدود و رسوم آن ميسور كسى نيست, لكن عدم امكان درك كل, هرگز مصحح ترك كل نيست و عدم اقتدار بر غوص در ژرفا مجوز ترك سباحت و شناورى در جوار ساحل نخواهد بود. از اين رو با استعانت از لطف عميم خداى مستعان و استمداد از فضل فراگير او اصولى در طى فصولى تبيين خواهد شد.

1ـ على(ع) همتاى جهان آفرينش
انسان كامل چونان اميرالمومنين على بن ابيطالب(ع) عصاره نظام آفرينش است و آن چه در جهان امكان به طور كثرت, منشور است در حقيقت على بن ابيطالب(ع) به طور وحدت ملفوف است و هماهنگى اين لف و نشر. پيام خاص خود را دارد و آن اينكه وجودهاى طبيعى, مثالى, عقلى, الهى اشياى عينى, همتاى مراحل چهارگانه وجود اين عبد محض و با اخلاص خداوند خواهد بود, به گونه اى كه اگر نظام تكوين به صورت انسان كامل متمثل گردد, همان حضرت على(ع) خواهد بودو اگر حقيقت انسان كامل مانند على بن ابيطالب(ع) به صورت جهان عينى متبلور شود, جهان كنونى خواهد شد.
اين تبادل و تعامل متقابل محصول تطابق آن لف و نشر است. از اين رو آن حضرت درباره خويش فرمود: ((ما لله آيه إكبر منى))(1) براى خداوند نشانه اى بزرگتر از من نيست. چنان كه چيزى بزرگتر از مجموع جهان نيست.
راز اين آيت كبرا بودن را بايد در مظهريت انسانى كامل براى اسم اعظم الهى جستجو كرد البته ذوات نورانى اهل بيت عصمت و طهارت(ع) از يك سنخ وحدت ويژه برخوردارند چنان كه در زيارت جامعه مى خوانيم ((و ان ارواحكم و نوركم و طينتكم واحده طابت و طهرت بعضها من بعض))(2) و براستى ارواح شما, نور شما و طينت و سرشت شما (أمه معصومين((ع))) يكى است در حالى كه پاكيزه و طاهر است بعضى گرفته از بعضى است. و اثر اين هماهنگى كامل انسان معصوم و جهان را مى توان در علم غيب انسان كامل نسبت به آن چه در جهان مى گذرد و نيز تإثير وى در آن را به اذن خداوند مشاهده نمود.

على(ع) همتاى قرآن كريم
انسان كامل هم چون حضرت على بن ابيطالب(ع) همتاى قرآن حكيم است و اين كتاب سترك گذشته از تصديق صحأف آسمانى انبياى سلف, بر همه آن ها هيمنه و سيطره داشته و جامع هر طارف عتيد و تازه آماده و سالف تليد و گذشته ماندگار و به عبارت ديگر در بردارنده همه حقايق كهن و تازه بوده و مشتمل بر قوانين گوناگون بوده و براى هر قادم و غابرى قانونى گذرانده است و چون اوج مقام منيع و بلند هر پيامآورى همانا صحيفه آسمانى اوست و قرآن كريم بر همه آن كتاب ها مهيمن است, جايگاه او نيز بسيار بلند مرتبه خواهد بود. انسان كاملى كه طبق حديث متواتر ((ثقلين)) كفو و همتاى قرآن مجيد است و در هيچ مرحله اى او جدا نخواهد بود و آن حديث اين است: ((انى تارك فيكم الثقلين, كتاب الله و عترتى إهل بيتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا, لن يفترقا حتى يردا على الحوض; من در ميان شما دو چيز گرانبها باقى مى گذارم يكى قرآن كتاب خدا است و ديگرى عترت من و اهل بيت من. اگر كسى به آن دو تمسك كند هرگز گمراه نخواهد شد و اين دو از هم جدا نخواهند شد تا در حوض كوثر بر من (پيامبر) وارد شوند.))(3)
با توجه به اين حديث, على(ع) از اهل بيت و همتاى قرآن كريم بلكه سرآمد همه انسان هاى متكامل است. مگر آن كه براى همه آن ذوات نورانى نبوى و ولوى, وحدت ويژه اى در نشئه فراطبيعى قايل شد كه با ارتفاع كثرت سخن از هيمنه مطرح نبوده و نخواهد شد.
چون انسان كامل همتاى قرآن حكيم است, آفرينش او به نحو تجلى از ام الكتاب و تنزل از كتاب مبين, بوده و معرفت او كه همانا مساس علمى با آن ذات مقدس است, بدون طهارت ميسور نخواهد بود.
زيرا قرآن و هر حقيقت ديگر كه معادل آن باشد از تماس غير طاهر مصون است چنان كه فرمود: ((لايمسه الا المطهرون))(4) قرآن را جز پاكان مس نمى كنند از اين رو گروهى كه معاصر حضرت اميرالمومنين(ع) بوده و او را از نزديك مى ديدند و يا بعد از شهادت آن حضرت, در سنت و سيرت او مطالعه كرده و مى كنند, ليكن از طهارت روح طرفى نبسته بودند, مقام منيع آن حضرت را نيافتند و به او معرفت پيدا نكردند; زيرا آن ها اهل نظر و نگاه بوده اند ولى هيچ كدامشان اهل بصر و ديدن نبوده اند. خداوند درباره چنين افرادى نسبت به رسول اكرم(ص) فرموده است: ((و ان تدعوهم الى الهدى لايسمعوا و تراهم ينظرون اليك و هم لايبصرون; و اگر آن ها را به راه هدايت بخوانيد, نخواهند شنيد, تو مى بينى كه آن ها در تو مى نگرند ولى آن ها نمى بينند, آن ها از بصيرت بى بهره اند.))(5)

كيفيت معرفت و معرفى حضرت على(ع)
شناخت انسان كامل, مانند على بن ابيطالب و تفسير نحوه هستى آن عنصر تام ولوى طبق آن چه كه در عناوين گذشته بيان شد در خور تجزيه و تحليل است, اما بنابراين كه اميرالمومنين(ع) همتاى جهان آفرينش باشد, معرفت آن حضرت(ع) نظير شناخت جهان عينى, داراى مراتب متنوع است, زيرا مبناى معرفت برخى, حس و تجربه احساسى است, و مدار شناخت بعضى, تعقل و برهان عقلى است و پايه ادراك گروه ديگر, شهود و عرفان قلبى. آنانكه موجودهاى عينى جهان آفرينش را با مبناى حس و تجارب احساسى مى شناسند, اساس معرفت على بن ابيطالب(ع) را در بررسى تاريخى و گزاره هاى سمعى و بصرى جستجو مى نمايند و از عمق و سمك معارف عقلى آن حضرت(ع) محرومند.
آنان كه حقايق جهان عينى را با براهين عقلى مى فهمند, با تحليل حكيمانه نهج البلاغه و ديگر مآثر و آثار قيم آن حضرت از عمق درياى علم و از سمك و ارتفاع آسمان دانش علوى در حد علم حصولى و شناخت مفهومى بهره مند مى گردند, ولى از شهود عينى علوم آن حضرت(ع) بى نصيب اند, و آنان كه اسماى حسناى الهى را با مشاهد قلبى مى يابند و با عين اليقين, آيات خداوند را مى نگرند گرچه از ديگران در معرفت اسرار علوى كاميابند, ليكن از اكتناه مقام علمى آن حضرت(ع) محروم خواهند بود.
غرض آنكه شحرور شهود همانند طاير تفكر به كنه مقام اميرالمومنين(ع) پر نمى كشند و هر پرنده در برابر فرمان ((لايرقى الى الطير))(6) مقصوص الجناح و پرشكسته خواهد بود. اما بنابراين كه اميرالمومنين(ع) همتاى قرآن كريم باشد, تفسير حقيقت علوى گاهى همانند تفسير قرآن مجيد, سلسله اى و ترتيبى, و زمانى موضوعى است.
در روش تفسير سنت و سيرت حقيقى آن حضرت(ع) گذشته از سه منهج حس و عقل و قلب, تجربه و تعقل و عرفان, منهج چهارمى وجود دارد كه آن, راه نقل و روش حديث است; تفسير موضوعى نحوه هستى آن حضرت, همانند تفسير موضوعى قرآن مجيد, متنوع است; همانطور كه متخصصان علوم گوناگون, موضوع مناسب با رشته تخصصى خود را انتخاب كرده و آيات مشتمل بر همان موضوع را محور تفسير موضوعى خود قرار مى دهند, فن آوران فنون متعدد, فن مناسب با رشته تبحرى خويش را برمى گزيند و سيرت ويژه علوى(ع) را كه حاوى آن فن مزبور است, مدار تحليل و تفسير خود قرار مى دهند.
البته هر تفسير موضوعى اگر بخواهد از اتقان و جامعيت بانصيب باشد, بايد نصاب كامل تفسير سلسله اى و ترتيبى را فراهم كرده باشد.
همانطور كه بيماردلان, با هجر محكمات و پيروى بيجا از متشابهات قرآن مجيد, فتنه گرى مى كنند, منحرفان از ولايت نيز با كنارگذاشتن سنت و سيرت متقن و محكم حضرت على(ع) به دنبال متشابهات از آداب و سنن آن حضرت, شعله فتنه را مى افروزند و با زبانه آن, نسبت به ارزشهاى متعالى قرآن و عترت, زبان درازى مى كنند, و همان طور كه خداوند حقيقت قرآن را از تطاول رخدادهاى تلخ تاريخ حفظ مى فرمايد: ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون; ما قرآن را نازل و خود, آن را حفظ مى كنيم. ))(7)
همچنين حقيقت عترت طاهرين (ع) را , كه اميرالمومنين(ع) اولين امام از آن ذوات مقدس است, از آسيب تحريف كج انديشان و تهاجم كژراهه منحرفان, مصون نگه مى دارد.
اكنون كه روشن شد, موقعيت وجودى حضرت على(ع) همتاى حضرت نيز هم چون قرآن كريم است. معلوم خواهد شد كه چرا غير از افراد معتدل و ميانه رو به معرفت او نايل نمى شوند.
توضيح آن كه در رابطه با حضرت گروهى به غلو و افراط مبتلا شدند و عده اى نيز به تقصير و تفريط تن در دادند و هر دو گروه براساس فرموده آن حضرت هلاك شده اند ((هلك فى رجلان, محب غال و مبغض قال; دو كس درباره من تباه شدند; دوستى كه اندازه نگاه نداشت و دشمنى كه بغض مرا در دل داشت)).(8)
و فرمود: ((يهلك فى رجلان محب مفرط و باهت مقتر; دو دسته درباره من تباه گرديدند, دوستى كه از حد بگذراند و دروغ بافنده اى كه از آن چه در من نيست سخن راند.))(9)
البته تشخيص هسته مركزى ولايت و تصفيه آن از لابلاى شبهات فرث افراط و دم تفريط و ارأه آن به صورت لبن ناب و شير شفاف و گواراى امامت و خلافت, كارى صعب بلكه مستصعب است, ليكن با عنايت و حمايت و هدايت الهى از يك سو و با درايت ولايت مدارانه عبد صالح سالك, كه آن هم به فيض و فوز خدايى وابسته است از سوى ديگر, چنين معسور و مشكلى, ميسور و آسان خواهد شد.

على بن ابيطالب به منزله جان رسول اكرم(ص)
پيوند معنوى پيامبر و امام معصوم(ع) را بايد در حقيقت ولايت جستجو كرد, زيرا باطن نبوت همانا ولايت الهى است كه اين منزلت كبرى مشترك بين رسول الله(ص) و امام است. البته اختصاص وحى تشريعى به رسول اكرم(ص) و امتياز ويژه آن حضرت كه پايه تقدم و مايه ترجح آن ذات مقدس نسبت به همه امامان معصوم(ع)است, هم چنان محفوظ خواهد بود.
چون از لحاظ ولايت كه پشتوانه نبوت است, رسول اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) سهيم اند لذا مى توان وجود گرامى على بن ابيطالب(ع) را به مثابه جان مبارك نبى اكرم(ص) تلقى نمود. در اين رابطه به دو نمونه نقلى بسنده مى شود:
اول: آيه مباهله: ((فمن حاجك فيه من بعد ما جأك من العلم فقل تعالوا ندع إبنأنا و ابنأكم و نسأنا و نسأكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين; پس هر كس با تو درباره عيسى(ع) در مقام مجادله برآيد بعد از آنكه به وحى خدا به احوال او آگاهى يافتى, بگو: بياييد ما و شما بخوانيم فرزندان و زنان و نفوس خود را تا با هم به مباهله برخيزيم, يعنى در حق يكديگر نفرين كرده و در دعا و التجا به درگاه خدا اصرار كنيم تا دروغگو و كافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازيم.))(10)
در اين آيه طبق نقل مورخان صدر اسلام, و مفسران نامدار, حضرت على(ع) به منزله جان رسول گرامى تلقى شده است.
دوم: حضرت رسول اكرم(ص) به اميرالمومنين(ع) فرمود: ((انك تسمع ما اسمع و ترى ما إرى; يعنى تو مى شنوى چيزىرا كه من مى شنوم و مى بينى چيزى را كه من مى بينم)), و حضرت (11)على(ع) در اين باره فرمود: ((إرى نور الوحى والرساله واشم ريح النبوه; يعنى من نور باطنى و معنوى وحى و پيامبرى را با چشم ملكوتى مى بينم و بوى غيبى نبوت را با شامه دل ادراك مى كنم))(12), و چون مهبط وحى الهى همانا قلب مطهر رسول اكرم(ص) است: ((نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين; يعنى جبرييل روح الامين و فرشته بزرگ خدا نازل گردانيد و آن را بر قلب تو فرود آورد تا خلق را متذكر ساخته و از عذاب خدا بترسانى.))(13)
اگر حضرت على(ع) بخواهد نور وحى و رسالت را با بصيرت قلبى ببيند و بوى نبوت را استشمام نمايد, حتما بايد در محدوده جان رسول گرامى(ص) با آن حضرت, پيوند غيبى داشته باشد و همين معنا مصحح تنزيل روح علوى به منزله روح نبوى ـ عليهما آلاف التحيه والثنإ ـ خواهد بود.
البته منشإ همه اين آثار مثبت, همانا اين است كه حضرت على بن ابيطالب(ع) انسان كامل, خليفه الله و مظهر تام همه اسماى حسناى الهى است, لذا همتاى مجموع نظام كيانى از يك سو و كفو و هم سنگ قرآن كريم از سوى ديگر و به مثابه جان رسول اكرم(ص) از سوى سوم خواهد بود و اين همان كون جامع حضرات خمس است.

خصوصيتهاى عقل نظرى و عقل عملى اميرالمومنين(ع) فراوان است كه تيمنا به ذكر نمونه هايى تبرك مى جوييم:
1ـ حضرت على(ع) اول كسى بود كه در فضاى جاهليت به حقانيت اسلام پى برد و اولين شخصى بود كه شهامت كسر اصنام جاهلى را داشته و به رسول اكرم(ص) ايمان آورد و اين تنها يك سبق زمانى نبود بلكه سبق هاى وافرى را به همراه داشت, و خود آن حضرت درباره اول مومن بودن خود چنين فرمود: ((إنا اول من صدقه))(14); ((إنا اول من آمن به))(15); ((انى إول من إناب و سمع و إجاب, لم يسبقنى الا رسول الله(ص))). (16) من اول كسى هستم كه او را تصديق كرده و به او ايمان آورده ام, من اول كسى هستم كه به رسول خدا رجوع كرده و سخنش را شنيد و دعوت او را اجابت كرده است.
2 ـ اميرالمومنين(ع) در بين امت اسلامى اول مسلمانى است كه معارف الهى و عقايد حقه را تبيين و تعليل كرد و از آن دفاع و حمايت نمود; لذا رسول اكرم به عنوان معلم اولى و على بن ابيطالب(ع) به عنوان معلم ثانى نزد محققان علوم الهى, معروفند و هيچ فرد ديگرى توان تحرير مسأل عميق توحيد و ساير اسمإ و اوصاف خداوند را نداشت.
ابن ابى الحديد در شرح خطبه 84 نهج البلاغه مى گويد:
بدان كه توحيد و عدل و مباحث شريف الهى فقط از كلام اين مرد (على بن ابيطالب عليه السلام) شناخته شد و سخن ديگران چيزى از معارف مزبور را در بر نداشت و آنان چيزى از مباحث الهى را تصور نمى كردند و اگر آن را ادراك مى كردند, حتما بازگو مى نمودند, و هذه الفضيله عندى إعظم فضأله عليه السلام.(17)
وى در شرح خطبه 86 راجع به نوآورى و ابتكار حضرت على(ع) چنين مى گويد:
((اول من خاض فيه من العرب على عليه السلام; اول كسى كه در ميان اعراب به حقايق حكمت و معارف الهى نأل آمد, على (ع) بوده است.))(18)
آنگاه مى نويسد:
از اين جهت است كه همه متكلمان (اعم از اشاعره و معتزله و اماميه و زيديه و كيسانيه و…) به حضرت على(ع) انتمإ و انتساب داشته و فقط او را به عنوان استاد كلام و رئيس متكلمان, پذيرفته اند.(19)
با توجه به اين مطلب شايسته است به بيان بهترين معروف در مكتب آن حضرت يعنى اصول پنجگانه اعتقادى در كلام نورانى آن حضرت و سنت و سيرت وى بازگو شود.
الف ـ حضرت على(ع) درباره توحيد و مبدإشناسى از مقطع قطع علم حصولى به مشرب يقين شهودى, هجرت وسطى داشت و از مرحله ((كإن)) به مقام برين و منيع ((إن)) واصل شد و خداوند را نه با انديشه بلكه با شهود و نه در حد ((كان و گويا)), بلكه در حد تحقيق و تكميل به مقدار وسع مخلوق درباره معرفت خالق شناخت و چنين فرمود: ((إفاعبد ما لا إرى; شگفتا: آيا مى پرستم خدايى را كه نمى بينم))(20) يعنى خداوند را يقينا با شهود دل مى يابم و او را كه مشهود جان من است مى پرستم.
ب ـ حضرت على(ع) درباره معادو قيام قيامت, كه حداكثر ادراك و باور ديگران درباره آن از معرفت حصولى و ايمان به غيب نمى گذرد, علم شهودى و ايمان به شهادت دارد; لذا از آن جناب چنين مإثور است:
((لو كشف الغطإ ما ازددت يقينا; اگر پرده معاد كنار رود و قيامت قأم گردد, چيزى بر يقين من افزوده نمى شود)), يعنى هم اكنون اسرار آينده بدون پرده براى من مشهود است, پس ايمان آن حضرت(ع) به قيامت, از سنخ باور به شهادت است, نه از قبيل ايمان به غيب; زيرا براى وى چيزى غايب نيست.
ج ـ سخن نغز حضرت اميرالمومنين(ع) پيرامون وحى و نبوت اين است كه رسول اكرم(ص) به من فرمود: ((انك تسمع ما إسمع و ترى ما إرى الا إنك لست بنبى ولكنك لوزير و انك لعلى خير; تمام آنچه را من مى شنوم تو مى شنوى, و تمام آنچه را من مى بينم تو مى بينى, تنها تمايز من و تو اين است كه من پيامبرم و تو نيستى و تو وزيرى و بر مسير خير و طريق سعادت قرار دارى.))(21)
بنابراين, ايمان حضرت على(ع) به نبوت و رسالت رسول اكرم(ص) از سنخ ايمان به شهادت است, نه از صنف ايمان به غيب; زيرا رموز وحى و اسرار رسالت بى پرده براى آن حضرت مشهور و براى وى مشهود بود, نه در پرده تا براى او مستور و از او مهجور و غايب باشد.
تاكنون معلوم شد كه اصول سه گانه دين يعنى توحيد و معاد و نبوت براى حضرت على(ع) مشهود بود نه غايب, و ايمان آن حضرت به اصول مزبور از سنخ ايمان به شهادت بود نه باور به غيب.
د ـ عدل الهى, كه بر اساس حسن و قبح عقلى از اوصاف فعلى پروردگار و مورد پذيرش و پرورش مذهب اماميه است, نه تنها در كلام علوى(ع) متبلور است بلكه در تمام هستى حضرت على(ع) متجلى است و آن حضرت, آيت كبراى عدل خداست; به طورى كه مى توان اميرالمومنين(ع) را عدل متمثل دانست و بارزترين صبغه عدل علوى, برأت وى از هوى و نزاهت او از هوس است كه اولين عنصر محورى عدالت محسوب مى شود چنانكه آن حضرت(ع) فرمود: ((قد الزم نفسه العدل, فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه; پرهيزكار, عدل را بر خود لازم كرد, پس اولين مرحله عدالت فرد متقى دور كردن هوى از محدوده هستى خويش است))(22) و چون آن حضرت, قدوه متقيان است, عدل را به عنوان فصل مقوم هويت خويش قرار داد, به طورى كه عدالت براى آن حضرت(ع) از حد ملكه نفسانى بودن گذشت و به مرحله برين فصل مقوم شدن رسيد, چنان كه مقصود از عدل علوى, همان رتبه والاى عصمت است نه عدل مصطلح, همان طورى كه منظور از عدل الهى همان مرحله قاصيه عصمت است نه عدل اصطلاحى.
با اين تحليل, معلوم مى شود كه ايمان اميرالمومنين(ع) به عدل خدا از سنخ ايمان به شهادت است نه از قبيل باور به غيب; زيرا عدل الهى مشهود على(ع) است نه مستور و غايب.
هـ ـ امامت, كه اصل پنجم به شمار مىآيد و گذشته از رهبرى ملكوتى و هدايت باطنى نفوس و اخلاق و اعمال بشر, زعامت ملكى و سياست جامعه انسانى را در تمام ابعاد زندگى به عهده دارد, با وجود على(ع) تحقق يافت و در سنت و سيرت و سريرت آن حضرت (ع) متجلى شد.
اميرالمومنين(ع) نه تنها حقيقت امامت را با علم شهودى شناخت بلكه به آن نايل آمد و در وجود عينى غير از شهود علمى, متن امامت را يافت, لذا با نبوت از اين جهت فرق دارد; زيرا نبوت فقط مشهود آن حضرت(ع) بود چنان كه فرمود: ((إرى نور الوحى و اشم ريح النبوه))(23) ولى امامت, گذشته از آنكه مشهود وى بود, مورد وجدان و يافت عينى او نيز قرار گرفت; لذا ايمان وى به اصل پنجم, از بارزترين مصداق ايمان به شهادت است نه ايمان به غيب, پس آنچه در اين معارف و مآثر نسبت به ديگران غيب است براى آن حضرت(ع) از سنخ شهادت خواهد بود.
3ـ حضرت على(ع) در پرتو تإله, هر چه صبغه غير خدايى داشت و از دنيا محسوب مى شد آن را طلاق بأن داد كه مجالى براى رجوع مجدد نخواهد بود و زرق و برق زر و سيم براى آن حضرت جاذبه اى نداشت; لذا طبق نقل ابن ابى الحديد, هر هفته, بعد از توزيع عادلانه اموال ملى, بيت المال را جاروب مى كرد و بعد از رفت و روب, دو ركعت نماز در آن مى خواند و مى فرمود: تا شاهدم در قيامت باشد!(24)
4ـ حضرت اميرالمومنين(ع) نوآورى مهمترى داشت كه نسبت به تعليمهاى حصولى و فكرى او رجحان كامل داشت و آن گشودن باب عرفان ناب و تعليم شهودى و رهبرى ملكوتى بود كه در صحايف صاحبدلان شاهد, مسطور است.
5ـ حضرت على(ع) شهامت جهاد اكبر را با شجاعت جهاد اصغر به هم آميخت و سلحشورى پيكارهاى مصاف اسلام و كفر را به خود اختصاص داد و در دوران نوجوانى سران و صناديد عرب را به خاك افكند و شاخ شاخمداران قبايل را درهم شكست چنانكه خودش در اين باره فرمود: ((إنا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر…; من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم.))(25)
آگاهى آن حضرت(ع) به حق بودن خود و اطلاع وى به باطل بودن مخالفان از يك سو و اعتماد آن حضرت (ع) به وعده تخلف ناپذير خداوند از سوى ديگر, زمينه اى شد تا آن حضرت نامه اى به اهل مصر بنگارد و در آن مرقوم فرمايد: اگر دشمنانم روى زمين را پر كنند و من تنها باشم با همه آنها مبارزه خواهم كرد و هراسى نخواهم داشت: ((انى والله لو لقيتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها, ما باليت و لا استوحشت و انى من ضلالهم الذى هم فيه والهدى الذى إنا عليه لعلى بصيره من نفسى و يقين من ربى; به خدا اگر تنها آن ها را مى ديدم و آنان زمين را پر مى كردند, نه باك داشتم و نه مى هراسيدم كه من بر گمراهى آنان و رستگارى خود نيك آگاهم و با يقين از جانب پروردگارم همراه مى باشم.))(26)
مسإله مرگ, كه براى بسيارى از انسانهاى عادى رعبآور است براى آن حضرت كاملا حل شده بود و صبغه لقاى الهى به خود گرفته بود لذا اميرالمومنين(ع) آن را گوارا مى دانست و درباره آن چنين مى فرمود: ((والله لابن إبيطالب آنس بالموت من الطفل بثدى إمه…; به خدا سوگند پسر ابوطالب از مرگ مإنوس تر است بيش از آنچه كودك پستان مادر را خواهان است.))(27) ((فوالله ما إبالى, إدخلت الى الموت, إو خرج الموت الى…; به خدا پروا ندارم كه من به سراى مرگ درآيم يا مرگ به سر وقت من آيد.))(28)
سابقه آن حضرت (ع) در نبرد و پيشگامى وى در ممارست نظامى براى همگان مسلم بود, لذا در اين باره چنين فرموده است: ((هل إحد منهم إشد لها مراسا و إقدم فيها مقاما منى, لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين و ها إنا ذاقد ذرفت على الستين…; يعنى كدام يك از آنان پيشتر از من در ميدان جنگ بوده و بيشتر از من نبرد دليران را آزموده؟ هنوز بيست سال نداشتم كه پا در معركه گذاشتم و اكنون ساليان عمرم از شصت فزون است.))(29)
6 ـ سياست صغراى علوى در كنار سياست كبراى آن حضرت(ع) باعث اختصاص جمع رهبرى ملكى و ملكوتى به وى شد; زيرا اميرالمومنين(ع) گذشته از تهذيب نفوس سالكان صالح, و صرف نظر از تزكيه ارواح مشتاقان مفتاق, رهبرى امت اسلامى را به بهترين شيوه علمى و عملى دارا بود, خطر زورمداران و تهاجم ابرقدرتها را گوشزد مى كرد و فتنه دو امپراطورى بزرگ معاصر خود را هشدار مى داد و جامعه اسلامى را از سلطه آنها آگاه مى كرد و كيفيت رهايى از يوغ ذلت استعمار و رسيدن به نور استقلال و آزادى را راهنمايى مى فرمود و در اين باره چنين گفت: ((فاعتبروا بحال ولد اسماعيل و بنى اسحاق و بنى اسرأيل, فما إشد اعتدال الاحوال و إقرب اشتباه الامثال, تإملوا إمرهم فى حال تشتتهم و تفرقهم ليالى كانت الاكاسره والقياصره, إربابا لهم…; پس از حال فرزندان اسماعيل و اسحاق و اسرأيل پند گيريد كه حالت ها سخت متناسب است با هم و چه نزديك است مثالها به هم بيش و كم, در كار آنان بينديشيد و روزگارى كه پراكنده بودند و از هم جدا كسرىها و قيصرها بر آن پادشاه بودند.))(30)
بررسى دقيق انقلاب اسلامى ايران به رهبرى بنيانگذار جمهورى اسلامى و طرد نظام سلطه دو ابرقدرت شرق و غرب به خوبى نشان مى دهد, آنچه امام راحل(ره) و ملت بزرگوار ايران انجام داده و همچنان به رهبرى مقام معظم زعامت, ادامه مى دهند, اقتدا به امام ملك و ملكوت, حضرت اميرالمومنين(ع) خواهد بود.

هدف غدير خم و چگونگى بهره ورى از آن
هدف از تعيين حضرت على بن ابيطالب(ع) از طرف خداوند, براى جانشينى رسول اكرم(ص) و امامت امت, همان هدف اصيل بعثت پيامبر(ص) است, يعنى تعليم كتاب و حكمت از يك سو, تزكيه نفوس و تهذيب ارواح از سوى ديگر و قيام مردم به قسط و عدل از سوى مردم و بالاخره خروج جامعه انسانى از تاريكى جهل علمى و تيرگى جهالت عملى, و ورود آن به فضاى روشن دانش و صحنه منور بينش خواهد بود, چنين آرمانى فقط در پرتو قرآن و عترت از يك سو و رهبرى فقيه آگاه و سياستمدار صالح و مدير و مدبر از سوى ديگر و وحدت تزلزل ناپذير و أتلاف اختلاف ناپذير امت, محقق خواهد شد.
حضرت على بن ابيطالب(ع) هدف امامت را, تنظيم و سامان بخشيدن امور ملت معرفى كرد: ((والامامه نظاما للامه و الطاعه تعظيما للامامه; خداوند امامت را قرار داد تا نظامت امت پايدار باشد و طاعت را قرار داد تا امام را در ديده ها بزرگ نمايد. ))(31)
اميرالمومنين(ع) عامل اختلاف و سبب تشتت و پراكندگى را خبث سريره و زشتى باطن دانست و در اين باره چنين فرمود: ((و انما اخوان على دين الله, ما فرق بينكم الا خبث السرأر و سوء الضمأر; همانا شما برادران دينى يكديگريد, چيزى شما را از هم جدا نكرده جز درون پليد و نهاد بد كه به آن به سر مى بريد.))(32)
حضرت على(ع) گاهى با زبان تحبيب و تطميع, جامعه اسلامى را به اتحاد و هم آوايى فرا مى خواند و زمانى با لسان تحديد وتهديد, امت اسلامى را از اختلاف برحذر مى دارد, گاهى خير جامعه را در ظل وحدت معرفى مى نمايد و زمانى خطر آن را در اثر شكاف و خلاف, اعلام مى داردو مى فرمايد:
((والزموا السواد الاعظم فان يد الله مع الجماعه, و اياكم والفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما إن الشاذ من الغنم للذئب; يعنى با اكثريت همداستان شويد كه دست خدا همراه جماعت است و از تفرقه بپرهيزيد كه موجب آفت است آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود بهره شيطان است چنان كه گوسفند چون از گله دور ماند نصيب گرگ بيابان است.))(33)
چون دست غيبى پروردگار منزه از دست, با متحدان است, لذا بايد سواد اعظم و امت منسجم و هماهنگ اسلامى را حفظ نمود, و چون گوسفند وامانده از رمه, از حفاظت چوپان محروم است و طعمه گرگ قرار مى گيرد, لازم است از صفوف به هم فشرده مسلمين فاصله نگرفت تا از آسيب وسوسه شيطان در امان بود. هيچ فرد خردمند يا گروه متفكر, از خير, منصرف نمى شود و به شر, رو نمىآورد مگر آنكه در تشخيص خير و شر, دچار اشتباه شده باشد.
حضرت على بن ابيطالب(ع) براى هدايت به معيار خير و شر, اتحاد و همدلى را مدار خير, دانسته, اختلاف و كينه ورزى را محور شر معرفى نمود و در اين باره چنين فرمود: ((اياكم والتلون فى دين الله, فان جماعه فيما تكرهون من الحق, خير من فرقه فيما تحبون من الباطل, و ان الله سبحانه لم يعط إحدا بفرقه خيرا ممن مضى و لا ممن بقى; در دين خدا از گونه گون و ناپايدار ماندن بپرهيزيد كه همراه جماعت بودن در حقى كه آن را خوشى نمى انگارند بهتر است لذا پراكنده شدن به خاطر باطلى كه آن را دوست مى داريد و همانا خداوند سبحان خيرى نبخشد به كسى كه جدايى گزيند از مردمان نه از گذشتگان و نه از باقى ماندگان))(34)
از اين سخن بلند نه تنها سودمندى اتحاد و زيانبارى اختلاف, استفاده مى شود, بلكه استمرار سنت الهى در گذشته و حال و آينده نيز معلوم خواهد شد; زيرا اساس فيض الهى بر وحدت و جماعت پى ريزى شده و هيچ گونه خيرى در تفرقه و كثرت گرايى نامعقول نخواهد بود.
البته آگاهى به چنين سنت تحول و تبدل ناپذير, يا از روى علم غيب است كه ويژه اولياى خداست يا از راه تحليل عقلى رخدادهاى تاريخى و استمداد از شواهد عقلى و نقلى است كه تا حدودى بهره محققان فن تاريخ و نصيب تحليل گران سنن الهى است و حضرت على(ع) درباره سنت شناسى تحليلى چنين مى فرمايد:
((… من تبينت له الحكمه عرف العبره و من عرف العبره فكإنما كان فى الاولين; يعنى آن را كه حكمت آشكار گشت, عبرت آموخت و آن كه عبرت آموخت چنان است كه با پيشينيان زندگى را درنورديد.))(35)
انسان هوشمند حكيم, از رخدادهاى فرعى تاريخ مى گذرد و عبور مى كند تا به سنت اصلى زوال ناپذير آن بار يابد كه همين عبور از فرع به اصل, عبرت خواهد بود و تحليل گر عقلى با گذشت از چنين معبرى است كه گويا با نياكان جامعه كنونى بوده است و آن حضرت(ع) درباره خودش چنين مى فرمايد: من گرچه در درازاى تاريخ نبودم و با تبارها و دوره هاى پيشين به سر نبردم, اما با بررسى آثار آنان به منزله يكى از آنها شمرده شدم: ((بل كإنى بما انتهى الى من إمورهم قد عمرت مع إولهم الى آخرهم…; با آگاهى اى كه از كارهاى گذشتگان بدست آورده ام, گويى چنان است كه با نخستين تا پسينيان بسر برده ام.))(36)
چون اميرالمومنين(ع) جامع هر دو علم ياد شده بود; يعنى هم از راه غيب از سنت الهى آگاه بود و هم از راه تحليل عميق عقلى, به سنت تحول ناپذير خداوند باخبر بود, لذا خطر اختلاف را به عنوان اصلى كلى گوشزد كرد تا هيچ كس در هيچ مقطع تاريخ, هوس اختلاف در سر نپروراند; زيرا هرگز خداوند, جامعه پراكنده و امت متخاصم با يكديگر را خير نمى دهد.
ريشه قرآنى سخن حضرت على بن ابيطالب (ع) گذشته از آيه 103 سوره آل عمران كه دعوت همگان به اعتصام به حبل الله در آن مطرح شده است و گذشته از آيه 47 سوره حجر كه بهشتيان را منزه از كينه و دشمنى نسبت به يكديگر مى داند, در آيه 14 سوره حشر است كه خداوند در اين باره چنين مى فرمايد: ((… تحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بإنهم قوم لايعقلون)) عصاره اين آيه كريمه اين است كه افرادى كه داراى مبدإ مشترك و هدف مشترك و دين مشتركند اگر دلهاى اينان در اثر اغراض و غرايز, پراكنده باشد, خردمند نيستند.
اكنون كه شمه اى از مناقب بى شمار حضرت على(ع) بازگو شد, معلوم مى شود آنچه را كه مرحوم سيد حيدر آملى از امام صادق(ع) نقل نمود به چه جهت است: ((ولايتى لاميرالمومنين عليه السلام خير من ولادتى منه; ولايت من براى اميرالمومنين از ولادت من از او بهتر است.))(37) و چون انسان كامل مظهر تام بسيط الحقيقه است, لذا همه چيز را به عنايت خداوند دارد, چنانكه سيد على همدانى از عرفاى قرن هشتم گفته است:
پرسيد عزيزى كه على اهل كجايى
گفتم به ولايات على از همدانم
نه زان همدانم كه ندانند على را
بل زان همدانم كه على را همه دانم

پى نوشت ها:
1 . اصول كافى, ج1, ص207, ح3.
2 . مفاتيح الجنان, زيارت جامعه.
3 . اثبات الهداه, ج1, ص735.
4 . سوره واقعه, آيه79.
5 . سوره اعراف, آيه198.
6 . نهج البلاغه, خطبه3.
7 . سوره حجر, آيه9.
8 . نهج البلاغه, حكمت117.
9 . همان, 469.
10 . آل عمران, آيه 61.
11 . نهج البلاغه, خطبه192 (قاصعه).
12 . همان.
13 . شعرإ, آيه194.
14 . نهج البلاغه, خطبه 37.
15 . همان, خطبه71.
16 . همان, خطبه 131.
17 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج6, ص346.
18 . همان, ص370.
19 . همان, ص371 ـ 372.
20 . نهج البلاغه, خطبه179.
21 . همان, خطبه192, بند 121.
22 . همان, خطبه87.
23 . همان, خطبه192.
24 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج2, ص199.
25 . نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه).
26 . نهج البلاغه, نامه 62.
27 . همان, خطبه5.
28 . همان, خطبه55.
29 . همان, خطبه27.
30 . همان, خطبه 192 (قاصعه).
31 . نهج البلاغه, حكمت 252.
32 . همان, خطبه 113.
33 . همان, خطبه 127.
34 . همان, خطبه 176.
35 . همان, حكمت 31.
36 . همان, نامه 31.
37 . جامع الاسرار, ص500.

/

نماز در سخنان معصومين عليهم السلام

 

نماز در كلام معصومين عليهم السلام

 


 

تأثير قنوت و سجدهء طولانى
طُولُ الْقُنُوتِ وَ السُّجُودِ يُنْجى مِنْ عَذابِ النّارِ
قنوت و سجدهء طولانى در نماز, نمازگزار را از عذاب آتش نجات مى دهد.
(تصنيف غرر الحكم , ص 175 حديث 3453

لباس تميز براى نماز
النَّظيفُ مِنَ الثَّيابِ يُذْهِبُ الهَمَّ وَ الْحُزْنَ وَ هُوَ طَهُورٌ لِلصَّلاةِ
لباس تميز غم و ناراحتى را برطرف كرده و آن لباس پاك (مناسب ) نماز است .
(وسائل الشيعه , ج 3 ص 346

طولانى كردن سجده
اَطيلُوا السُّجُودَ فَما مِنْ عَمَلٍ اَشَدُّ عَلى اِبْليسَ مِنْ اَنْ يَرى ابْنَ آدَمَ ساجِداً لاَنَّهُ اُمِرَبِالسُّجُودِ فَعَصى
سجده را طولانى كنيد كه هيچ عملى بر ابليس گرانتر از اين نيست كه انسان را درحال سجده ببيند, زيرا خداوند او را امر به سجده كرد و او سر بر تافت .
(بحارالانوار, ج 85 ص 161

جاذبه نماز
كانَ رَسُولُ اللّه ِ(ص ) لايُؤْثِرُ عَلَى الصَّلواتِ عِشاءً وَ لا غَيْرَهُ وَ كانَ اِذا دَخَلَ وَقْتُهاكَاَنَّه ُلايَعْرِفُ اَهْلاً وَ لا جَميعاً
رسول خدا(ص ) هيچ چيز را نه شام و نه غير آن را, بر نماز مقدّم نمى داشت ; هرگاه وقت نماز فرا مى رسيد, رسول خدا(ص ) ديگر نه خانواده مى شناخت و نه دوست .
(سنن نبوى , ص 14

رسيدن صداى قرائت به گوش
اِذا صَلَّيْتَ فَاَسْمِعْ نَفْسَكَ الْقِراءَةَ وَ التَّكْبيرَ وَ التَّسْبيحَ
هنگامى كه نماز مى خوانى , قرائت و تكبير و تسبيح را چنان به جاى آور كه خودبشنوى .
(بحارالانوار, ج 85 ص 76

مانع تقرّب به خدا
لاقُرْبَةَ بالنّوافِلِ اِذا اَضَرَّتْ بِالفَرائض
نوافل و مستحبات اگر به واجبات ضرر برساند موجب تقرّب به درگاه خداى تعالى نخواهد بود.
(غرر الحكم , ص 345

برترى نماز
اوصيكُمْ بالصّلاة و حِفْظِها فانَّها خَيرُ العَملِ و هىَ عَمُودُ دينِكُم
شما را به نماز و مراقبت از آن سفارش مى كنم , زيرا نماز برترين عمل و ستون واساس دين شما است .
(ميزان الحكمة, ج 5 ص 468

عارف به حق نماز
مَنْ اَتَى الصَّلاةَ عارِفاً بِحَقِّها غَفَرَ اللّهُ لَهُ
كسى كه نماز به جا آورد در حالى كه عارف به حق آن باشد, خداوند او را مى آمرزد.
(بحارالانوار, ج 82 ص 207

گناه زدايى نماز
وَ اِنَّها لَتَحُتُّ الذُّنُوبَ حَتَّ الْوَرَقِ
نماز گناهان را مانند ريزش برگ درختان فرو مى ريزد.
(نهج البلاغه , خطبه 199

نماز وسيله راندن شيطان
الصَّلوةُ حِصْنُ الرَّحْمنِ وَ مِدْحَرَةُ الشَّيْطانِ
نماز قلعهء خداى بسيار مهربان , و وسيله اى براى دور كردن شيطان است .
(غرر الحكم , ج 2 ص 166

حلال و مباح , شرط قبولى نماز
يا كُمَيْل ُ! اُنْظُرْ فيما تُصَلّى وَ عَلى ما تُصَلّى وَ اِنْ لَمْ تَكُنْ مِنْ وَجْهِهِ وَ حُلِّهِ فَلا قَبُولٌ
على (ع ) خطاب به كميل فرمود: اى كميل ! نگاه كن ببين كه در چه چيز نماز مى گزارى و بر روى چه چيز به نماز ايستاده اى , اگر آن چيزى را كه براى نمازت استفاده مى كنى ,حلال و مباح نباشد,نمازت قبول نيست .
(تحف العقول , ص 187

نماز رحمت الهى
لَوْ يَعْلَمُ المُصَلّى ما يَغْشاهُ مِنَ الرَّحْمَةِ لَما رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السُّجُودِ
اگر نمازگزار بداند كه چقدر از رحمت (خداوند تعالى ) او را فراگرفته است , سرش رااز سجده برنمى دارد.
(غرر الحكم , ص 261

نماز پاسدار انسان
وَ عَنْ ذلِكَ ما حَرَسَ اللّهُ عِبادَهُ الْمُؤْمِنينَ بِالصَّلواتِ وَالزَّكَواتِ
و از اينجاست كه خداوند با نمازها و زكاتها و سختكوشى در نماز, از بندگان باايمانش پاسدارى مى كند.
(نهج البلاغه , ص 798

نماز همراه با اذان و اقامه
مَنْ صَلّى بِاَذانٍ وَ اِقامَةٍ صَلّى خَلْفَهُ صَفٌّ مِنَ الْمَلائِكَةِ, لا يُرى طَرَفاهُ وَ مَنْ صَلّى بِاقامَةٍصَلّى خَلْفَهُ مَلَكٌ
هر كس نمازش را با اذان و اقامه بخواند, صفى از فرشتگان پشت سر او به نمازمى ايستند كه دو طرف آن صف ديده نمى شود و هر كس كه نماز خود را با اقامهء تنها بخواند, يك فرشته پشت سر اونماز مى گزارد

.(ثواب الاعمال , ص 58

بركات نماز
اِنَّ الاِنْسانَ اِذا كانَ فِى الصَّلاةِ, فَاِنّ جَسَدَهُ وَ ثِيابَهُ وَ كُلَّ شَىءٍ حَوْلَهُ يُسَبِّحُ
هنگامى كه انسان در حال نماز است , اندام و جامه او و هر چه پيرامون اوست , خدا راتسبيح مى گويند.
(ميزان الحكمة, ج 5 ص 377

تقرّب به وسيلهء نماز
تَعاهَدُوا اَمْرَ الصَّلاةِ وَ حافِظُوا عَلَيْها, وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْه , وَ تَقَرَّبُوا بِها فَاِنَّها كانَتْ عَلَى الْمُؤْمِنينَ كِتاباً مَوْقُوتاً
امر نماز را مراعات كنيد و آن را محافظت نماييد و بسيار به جا آوريد و با آن به خداتقرّب جوييد, زيرا نماز بر مؤمنين فريضه است نوشته شده و وقت آن تعيين گرديد.
(نهج البلاغه , خطبه 199

مانع زكات
لايُقْبِلُ اللّهُ الصَّلاةَ مِمَّنْ مَنَعَ الزَّكاةَ
هر كس مانع دادن زكات شود, نمازش قبول نمى شود.
(بحارالانوار, ج 96 ص 29

دزدترين مردم
انّ اَسْرَقَ النّاسِ مَنْ سَرَقَ مِنْ صَلاتِهِ
دزدترين مردم كسى است كه از نمازش كم بگذارد.
(بحارالانوار, ج 82 ص 222

پاسخ اهل دوزخ
اَلا تَسْمَعُونَ اِلى جَوابِ اَهْلِ النّارِ حينَ سُئِلُوا: ما سَلَكَكُمْ فى سَقَرَ؟ قالُوا: لَمْ نَكُ مِن َالْمُصَلّين
آيا به پاسخ اهل دوزخ گوش فرا نمى دهيد كه وقتى از آنها مى پرسند: چه چيز شما راگرفتار دوزخ ساخت ؟ مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم .
(بحارالانوار, ج 82 ص 224

نماز محبوب پارسايان
الصّلاةُ قُربانُ كُلِّ تَقِىٍ
نماز وسيلهء تقرّب و نزديك شدن هر پارسايى به خداست .
(نهج البلاغه , فيض الاسلام , ص 1152

نماز صبح به صورت نماز جماعت
مَنْ صَلَّى الْفَجْرَ فى جَماعَةٍ رُفِعَتْ صَلاتُهُ فى صَلاةِ الاَبْرارِ وَ كُتِبَ يَوْمَئِذٍ فى وَفْدِالْمُتَّقينَ
كسى كه نماز صبح را به جماعت بخواند, نمازش در ميان نماز نيكان بالا برده مى شود, و آن روز در جرگهء پارسايان نوشته شود.
(دعائم الاسلام , ج 1 ص 153

زمان نماز خواندن كودكان
عَلِّمُوا صِبْيانَكُمُ الصَّلاةَ وَ خُذُوهُم بِها اِذا بَلَغُو ثَمانى سِنينَ
نماز را به فرزندان خويش تعليم دهيد, و چون به هشت سالگى رسيدند, آنان را واداربه خواندن اين فريضهء الهى نماييد.
(وسائل الشيعه , ج 3 ص 12

فوايد نماز شب
قِيامُ اللَّيْلِ مُصَحِّحَةٌ لِلْبَدَنِ وَ تَمَسُّكٌ بِاَخْلاقِ النَّبِيينَ وَ رِضى رَبِّ الْعالَمينَ
برخاستن براى نماز شب موجب تندرستى و پايبندى به اخلاق پيغمبران است و خدارا خشنود مى كند.
(ميزان الحكمة, ج 5 ص 421

نماز شب , شعار پرهيزكاران
سَهَرُ اللَّيْلِ شِعارُ المُتَّقينَ وَ شِيمَةُ الْمُشْتاقينَ
شب زنده دارى , شعار پرهيزكاران و روش مشتاقان است .
(غرر الحكم , ص 192

نماز شب در ليلة الهرير
ما تَرَكْتُ صَلاةَ اللّيلِ مُنْذُ سمعْتُ قَولَ النّبى (ص ): صَلاةُ اللّيلِ نُورٌ فَقالَ ابنُ الكَوّاء: وليلةَ الهَرير؟ قال َ: و لا ليلَةَ الْهَرير
از روزى كه شنيدم پيامبر اسلام (ص ) فرمود كه نماز شب نور است , هيچ گاه آن راترك نكردم . ابن كواء گفت : حتى در ليلة الهرير (شب عمليات جنگ صفين ) امام فرمود: حتى در آن شب .
(بحارالانوار, ج 40 ص 17

بى احترامى به نماز
مَنْ لَمْ يَأْخُذْ اُهْبَةُ الصَّلوةِ قَبْلَ وَقْتِها فَما وَ قَرَّها
كسى كه قبل از نماز خود را براى اقامهء نماز آماده نكند, به نماز بى احترامى نموده است .
(شرح نهج البلاغه , ابن ابى الحديد, ج 20باب 768 ص 329

نماز وداع
اِذا قامَ اَحَدُكُمْ اِلَى الصَّلوةِ فَلْيُصَلِّ صَلوةَ مُوَدّعٍ
هر گاه يكى از شما به نماز ايستد, بايد مانند كسى كه با نماز وداع مى كند, نمازبخواند (احتمال دهد كه اين آخرين نمازى است كه مى خواند, پس به بهترين وجه و توجّه كامل انجام دهد)
(غرر الحكم , ص 129

لعن خدا بر تارك الصّلوة
اَللّهُمَّ الْعَنْ مَنْ تَرَكَ الصَّلوةَ مُتَعَمِّداً
خدايا لعنت كن كسى را كه عمداً نماز را ترك كند.
(جامع احاديث شيعه , ج 4 ص 76

سجده مايهء تقرّب
اقربُ ما يكونُ العَبْدُ مِنَ اللّهِ اِذا سَجَدَ
نزديكترين چيزى كه بنده را به خدا نزديك مى كند, سجده است .
(بحارالانوار, ج 82 ص 233

موانع حضور قلب
لايَقُومَنَّ اَحَدُكُمْ فِى الصَّلاةِ مُتَكاسِلاً وَ لا ناعِساً وَ لايُفَكِّرْنَ فى نَفْسِهِ فَانَّهُ بَيْنَ يَدَى رَبِّه ِوَ اِنَّما لِلْعَبْدِ مِنْ صَلاتِهِ ما اَقْبَلَ عَلَيْهِ مِنها بِقَلْبِهِ
در حال كسالت و چرت زدن نماز نخوانيد و در حال نماز به فكر خودتان نباشيد, زيرادر محضر خدا ايستاده ايد, به درستى كه آن مقدار از نماز بنده قبول مى شود كه قلباً به خدا توجه داشته باشد.
(بحارالانوار, ج 84 ص 239

كار مانع از اوّل وقت
صَلِّ الصَّلوةَ لِوَقْتِها الْمُوَقَّتِ لَها وَ لاتُعَجِّلْ وَقْتَها لِفَراغٍ وَ لاتُؤَخِّرْها عَنْ وَقْتِها لاشْتِغالٍ وَاعْلَمْ اَنَّ كُلَّ شَىْءٍ مِنْ عَمَلِكَ تَبَعٌ لِصَلوتِكَ
نماز را در اول وقت مقرر آن به جاى آور, و به خاطر فراغت عجله مكن و به علت اشتغال آن را به تأخير ميفكن , و بدان كه همه اعمال تو بسته به نماز تو است .
(نهج البلاغه , نامهء 27

شنيدن اذان و شركت در نماز جماعت
مَنْ سَمِعَ النِّداءَ فَلَمْ يَجِبْهُ مِنْ غَيْرِ عِلَّةٍ فَلا صَلاةَ لَهُ
هركه بانگ (اذان ) را بشنود و بدون علت بدان پاسخ ندهد, پس نمازى براى او نيست .
(وسائل الشيعه , ج 55 ص 275

آفات بى توجهى به اذان
مَنْ سَمِعَ النِّداءَ وَ هُوَ فِى الْمَسْجِدِ ثُمَّ خَرَجَ فَهُوَ مُنافِق ٌ, اِلاّ رَجُلٌ يُريدُ الرُّجُوعَ اِلَيْه ِ, أَوْيَكُونُ عَلى غَيْرِ طَهارَةٍ فَيَخْرُجُ لِيَتَطَهَّرَ
كسى كه صداى اذان را در مسجد شنيد, و بدون خواندن نماز (جماعت ) از مسجدخارج شود منافق است , مگر اينكه قصد برگشت براى نماز خواندن دارد, يا وضوندارد و براى گرفتن وضو از مسجد خارج شود.
(بحارالانوار, ج 84 ص 161

نگاه شيطان بر نمازگزار
اِذا قامَ الرَّجُلُ اِلَى الصَّلاةِ اَقْبَلَ اِلَيْهِ اِبْليسُ يَنْظُرُ اِلَيْهِ حَسَداً لِما يَرى مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ الَّتى تَغْشاهُ
هنگامى كه كسى به نماز بر مى خيزد, شيطان مى آيد و به نظر حسادت به او نگاه مى كند, زيرا مى بيند كه رحمت خدا او را فراگرفته است .
(بحارالانوار, ج 84 ص 207

/

عدل و عدالت در سخنان حضرت على عليه السلام

 

سخنان معصومان
عدل و عدالت در سخنان امام على(ع)

 


 

((العدل حياه الاحكام)).(1)
عدالت روح و كالبد احكام الهى است.

((العدل اقوى اساس)).(2)
عدل سنگ زيرين بنياد اسلام است.

((ان العدل ميزان الله الذى وضعه للخلق و نصبه لاقامه الحق فلاتخالفه فى ميزانه)).(3)
عدالت وسيله سنجشى است كه خداوند براى مردم نهاد تا حق در جامعه استوار گردد. بنابراين خدا را در اين ميزان همراه باش و مخالفت نكن.

((العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها, والعدل سأس عام والجود عارض خاص, فالعدل اشرفهما و افضلهما)).(4)
از حضرت سوال شد: ارزش عدالت بيشتر و بالاتر است يا بخشش؟
حضرت فرمود: عدالت كارها را بدانجا مى نهد كه بايد و بخشش آن را برون نمايد. عدالت تدبير كننده اى است به سود همگان و بخشش به سود خاصان, پس عدالت شريف تر و با فضيلت تر است.

((اكرم الاخلاق السخإ و اعمها نفعا العدل)).(5)
گرامى ترين خويها سخاوت است و سودمندترين آن عدل.

((فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق)).(6)
در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را برنتابد ستم را سخت تر يابد.

((عليك بالعدل على الصديق والعدو)).(7)
حضرت به فرزند خود سفارش مى كند: بر تو باد كه با دوست و دشمن به عدل رفتار كنى.

((ولايكونن المحسن والمسىء عندك بمنزله سوإ فان فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاهل الاسأه على الاسأه و الزم كلا منهم ما الزم نفسه)).(8)
مبادا نكونكار و بدكار در ديده ات برابر آيد كه آن رغبت نكوكار را در نيكى كم كند و بدكردار را به بدى وادار نمايد. درباره هر يك از آنان آن را عهده دار باش كه او بر عهده خود گرفت.

((ثم اعرف لكل امرء منهم ما ابلى و لا تضمن بلإ امرء الى غيره و لاتقصرن به دون غايه بلأه و لا يدعونك شرف امرء الى ان تعظم من بلأه ما كان صغيرا و لا ضعه امرء الى ان تستصغر من بلأه ما كان عظيما)).(9)
اندازه رنج هر يك از كارگزاران را در نظر داشته باش و رنج يكى را به حساب ديگرى مگذار و در پاداش او به اندازه تلاشى كه كرده و رنجى كه ديده, كوتاهى مكن. مبادا بزرگى كسى موجب شود كه رنج اندك او بزرگ جلوه كند و فرودى رتبه كسى سبب شود كه كوشش سترگ او خوار و كم جلوه به حساب آيد.

((وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها برضى العامه)).(10)
و بايد از كارها آن را پيش تر دوست بدارى كه نه از حق بگذرد و نه فرو ماند و عدالت را فراگيرتر و رعيت را دلپذيرتر باشد.

((و ان افضل قره عين الولاه استقامه العدل فى البلاد)).(11)
و آن چه پيش تر ديده واليان بدان روشن است, برقرارى عدالت در شهرهاست.

((فاخفض لهم جناحك و الن لهم جانبك و ابسط لهم وجهك و آيس بينهم فى اللحظه والنظره حتى لايطمع العظمإ فى حيفك لهم و لاييإس الضعفإ من عدلك بهم, فان الله تعالى يسإلكم معشر عباده عن الصغيره من اعمالكم و الكبيره والظاهره والمستوره فان يعذب فإنتم اظلم و ان يعف فهو اكرم)).
با آنا(12)ن فروتن باش و نرمخو و هموار و گشاده رو و به يك چشم بنگر به همگان, خواه به گوشه چشم بنگرى و خواه خيره شوى به آنان, تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوان نبندند و ناتوان از عدالت تو مإيوس نگردند كه خداى تعالى مى پرسد از شما بندگان از خرد و درشت كارهاتان و از آشكار آن و نهان. پس اگر عذاب كند شما ستمكارتر و اگر ببخشد او بزرگوارتر.

((ان الله يإمر بالعدل والاحسان, العدل الانصاف والاحسان التفضل)).(13)
از معنى اين آيه شريفه از حضرت سوال شد, فرمود: عدل ستم نكردن و انصاف است و احسان نيكويى كردن و بخشش است.

((استعمل العدل واحذر العسف والحيف فان العسف يعود بالجلإ والحيف يدعوا الى السيف)).(14)
به يكى از فرمانداران خود فرمود: كار به عدالت كن و از ستم و بيداد بپرهيز كه ستم رعيت را به آوارگى وادارد و بيدادگرى شمشير را در ميان آرد.

پى نوشت ها:
1 . فهرست غرر الحكم, ج7, ص236.
2 . فهرست غرر الحكم, ج7, ص236.
3 . ميزان الحكمه, ج6, ص78.
4 . نهج البلاغه, حكمت 437.
5 . غرر الحكم, ج7, ص156.
6 . غرر الحكم, ج7, ص238.
7 . غرر الحكم, ج7, ص238.
8 . نهج البلاغه, نامه53.
9 . نهج البلاغه, نامه53.
10 . نهج البلاغه, نامه53.
11 . نهج البلاغه, نامه53.
12 . نهج البلاغه, نامه27.
13 . قصار الحكم, 231.
14 . قصار الحكم, 476.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ ولايت ، مكمل رسالت

دانستنى هايى از قرآن ولايت, مكمل رسالت

 


 

((يا إيها الرسول بلغ ما إنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين))(سوره مأده67/)
اى پيام آور خدا آنچه از پروردگارت بر تو نازل شده, به مردم برسان, پس اگر اين كار را انجام ندادى رسالت خدا را ابلاغ نكرده اى و همانا خداوند تو را از (شر و كيد) مردم نگه خواهد داشت و بى گمان خداوند كافران را هدايت نخواهد كرد.
يا إيها الرسول: در قرآن سيزده بار خطاب به پيامبر با جمله يا إيها النبى آمده است كه اين موارد در سوره هاى انفال – توبه – احزاب – ممتحنه و تحريم ديده مى شود و منحصرا تمام موارد, مربوط مى شود به جهاد در راه خدا و يا سفارشهأى در باره همسران رسول الله. وتنها در دو مورد – كه هر دو در سوره مأده است – خطاب يا إيها الرسول به پيامبر صلى الله عليه و آله شده است. جالب اينجا است كه هر دو مورد نيز در باره ولايت است.
يكى از آن موارد همين آيه مورد بحث است و آيه دوم كه بى ارتباط با اين نيست اين آيه مى باشد: ((يا إيها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر من الذين قالوا آمنا بإفواههم و لم تومن قلوبهم)) اى رسول تو را نگران نسازد آنانكه به سرعت كافر مى شوند از آنان كه در زبان گفتند ما ايمان آورديم ولى هرگز قلبهايشان ايمان نياورد. چه بسيار از همين به ظاهر اصحاب پيامبر بودند كه در روز غدير خم پس از اعلام رسمى نصب جانشين از سوى رسول الله و به فرمان خداوند, تبريك و تهنيت به امير المومنين گفتند و رسما اعلام داشتند كه پس از پيامبر تو ولى و پيشواى هر مرد و زن مسلمان هستى ولى هنوز آب كفن پيامبر خشك نشده بود كه سقيفه را تشكيل دادند و از اين امر قطعى كه خود نيز بر آن صحه گذاشته بودند سرباز زدند و انكار كردند و خلافت را غصب نمودند و چه بسيار آنهأى كه در روز غدير خم شاهد آن واقعه تاريخى بودند ولى پس از رحلت پيامبر بلافاصله از على فاصله گرفتند.
اينها قطعا شامل همين آيه هستند كه در ظاهر ايمان آوردند ولى ايمانشان حقيقى نبود بلكه بيشتر به خاطر مصالح خود در زبان ايمان آوردند.
در اين زمينه روايتى در تفسير على بن ابراهيم از جابر بن عبدالله انصارى نقل شده كه گفت: شخصى نزد امام باقرعليه السلام اين آيه را خواند: ((و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه)) حضرت فرمود: ((إما النعمه الظاهره فهى النبى صلى الله عليه و آله و سلم و ما جإ به من معرفه الله عزوجل و توحيده و إما النعمه الباطنه ولايتنا إهل البيت و عقد مودتنا فاعتقد و الله قوم هذه النعمه الظاهره و الباطنه و اعتقدها قوم ظاهره و لم يعتقدوها باطنه فإنزل الله:يا إيها الرسول لا يحزنك الذين يسارعون فى الكفر… ففرح رسول الله (ص) عند نزولها اذ لم يقبل الله تبارك و تعالى ايمانهم الا بعقد ولايتنا و محبتنا)) نعمت آشكار و ظاهر وجود رسول خدا است و آنچه از شناخت خداى عزوجل و توحيد آورد و اما نعمت پنهانى و باطنى ولايت ما اهل بيت است و پيمان محبت با ما بستن. به خدا سوگند برخى از مردم به هردو نعمت ظاهرى و باطنى معتقد شدند ولى گروهى تنها به نعمت ظاهرى ايمان آوردند و نعمت پنهانى را نپذيرفتند پس خداى متعال اين آيه را نازل فرمود:
((يا إيها الرسول لا يحزنك الذين…)) آنگاه رسول خدا با نزول اين آيه خوشحال شد زيرا خداوند تبارك و تعالى ايمان آنان را نمى پذيرد جز با پيمان ولايت و محبت ما اهل بيت.
و شايد در اين دو آيه واژه يا ايها الرسول آمده است براى اينكه ولايت مكمل رسالت و مهمترين انگيزه هاى آن است پس رسالت تو – اى رسول – كامل نمى شود و انجام نمى پذيرد جز با تبيين ولايت و امامت.
نكته مهمى كه در اين آيه وجود دارد قسمت آخر آن است كه مى فرمايد: ((والله لا يهدى القوم الكافرين)) يعنى خداوند گروه كافران را هدايت نمى كند. از اين آيه بر مىآيد كه گويا منكر ولايت همگام با كافران حركت مى كند. بگذريم كه هيچ عملى از منكرين ولايت پذيرفته نيست هرچند شبها را تا به صبح به عبادت و پرستش بگذرانند و روزها را روزه بدارند و هرچند كنار مسجد الحرام به عبادت و شب زنده دارى بپردازند. اين امر معلوم و معين است ولى طبق اين آيه منكر ولايت در زمره كافران است زيرا ولايت چنانكه بيان شد مكمل رسالت است.
و الله يعصمك من الناس: از اين فراز معلوم مى شود پيامبر هراسى داشته است كه خداوند او را تسلى مى دهد و مى فرمايد كه خدا تو را از شر و كيد مردمان نگه مى دارد. پر واضح است هراس رسول خدا براى جان خويش نمى باشد زيرا او الگوى شهامت و شجاعت و قهرمان ميدان نبرد است. حضرت امير عليه السلام مى فرمايد: ((كنا اذا احمر البإس اتقينا برسول الله صلى الله عليه و آله فلم يكن إحد منا إقرب الى العدو منه))
(بحار, ج19, ص191)

هرگاه آتش جنگ برافروخته مى شد خودمان را در پناه رسول الله قرار مى داديم زيرا هيچ كس از آن حضرت به صف دشمن نزديكتر نبود.تازه اين موضوع مربوط مى شود به قبل از فتح مكه وگرنه پس از آن آنقدر شوكت و عظمت اسلام گسترده و فراگير شده بود و حكومت حضرت تمام جهان آن روز را در بر گرفته بود كه هيچ جاى هراس نبود ولى هراس پيامبر از اين بود كه مى دانست منافقان و فرصت طلبان در صدد انتقام از على عليه السلام هستند, كينه هاى بدرى و خيبرى فراموش نشده بود و هنوز خون سران و گردنكشان قريش از شمشير على مى چكيد و چشم ديدن على را نداشتند. پس پيامبر براى جان اسلام هراس داشت نه جان خويشتن. او مى هراسيد كه اينان با نقشه هاى موذيانه خود, اسلام را نابود نمايند ولى خداوند او را تسلى مى دهد كه مطمئن باش خداوند نقشه هايشان را نقش بر آب مى كند. البته پس از رحلت رسول الله (ص) انتقام خود را از او و عموزاده اش گرفتند و مسير اسلام را به انحراف كشاندند, كه اميدواريم دوباره ذو الفقار على در دست فرزند خلفش ابا صالح عجل الله فرجه انتقام ازآنان بگيرد و اسلام را نيرو و قدرت بخشد و يكون الدين كله لله. آمين رب العالمين.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى بــه رويدادها

 


 

جهان اسلام

رژيم صهيونيستى تحت فشار حزب الله لبنان به مبادله اسرا تن داد.(23 / 9 / 79)
سيد حسن نصرالله خواستار مبادله تمامى اسراى عرب با چهار نظامى اسرائيلى شد.
صهيونيست ها با شليك مستقيم توپ و تانك دهها فلسطينى را به خاك و خون كشيدند. (24 / 9 / 79)
صهيونيست ها نمازگزاران مسجدالاقصى را به گلوله بستند.(26 / 9 / 79)
توسط خالد مشعل, طرح ترور 400 تن از رهبران انتفاضه فاش شد.(27 / 9 / 79)
احزاب فلسطينى خواستار شركت گسترده مسلمانان جهان در راهپيمايى روز قدس شدند. (29 / 9 / 79)
مسلمانان امريكا در افطارى آلبرايت شركت نكردند.(1 / 10 / 79)
قطعنامه راهپيمايان روز قدس: راه پيوستن جوانان كشورهاى اسلامى به صفوف مبارزان فلسطينى را هموار كنيد.(3 / 10 / 79)
البعث: فلسطينى ها اجازه نخواهند داد طرح كلينتون به اجرا درآيد.
اسرائيل در حال ساخت يك حصار بتونى و سيمى متصل به برق در بيش از 70 كيلومتر مرز با كرانه باخترى است.(6 / 10 / 79)
حماس و جهاد اسلامى, مبارزه با صهيونيست ها را تشديد مى كنند.
رئيس جمهور گامبيا: قوانين اسلامى را از سال جديد به اجرادرمىآورم.(10 / 10 / 79)
20 عضو گروه اخوان المسلمين توسط نيروهاى امنيتى مصر بازداشت شدند. (12 / 10 / 79)
رئيس جمهور نيجريه: مردم بايد براى حل مسائل خود به خداوند متكى باشند.
گسترش عمليات مسلحانه ضد صهيونيستى انتفاضه را وارد مرحله جديدى كرد. (14 / 10 / 79)
انفجار مهيب, ساختمان شهربانى اسلامبول را لرزاند.(15 / 10 / 79)

داخلى

رئيس جمهور: خدمتگزارى به خانواده هاى شهدا از بزرگترين افتخارات مسئولان نظام اسلامى است.
رهبر معظم انقلاب اسلامى در مراسم ضيافت افطار اعضاى تشكلهاى دانشجويى: مى خواهند محيط متناسب با رشد علمى در دانشگاهها را از بين ببرند.(19 / 9 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى: دولت در حفظ دين و فرهنگ مردم از جوسازيها نهراسد.
رهبر انقلاب: دانشگاهها نبايد به باشگاه احزاب و گروههاى سياسى تبديل شوند. (20 / 9 / 79)
كروبى: با نسبت دادن مشكلات به همديگر دردى از جامعه دوا نمى شود.
رهبر انقلاب: دشمن از طريق مسائل اقتصادى و جلوگيرى از پيشرفت علمى براى ضربه زدن به كشور تلاش مى كند.(21 / 9 / 79)
رئيس جمهور: عقل قرآنى وسيع تر از تمام عقلهاى بشرى است.(23 / 9 / 79)
رسيدگى به اتهامات متعدد مسعود بهنود آغاز شد.(23 / 9 / 79)
بهنود: اشتباه كرديم, مطبوعات جاى طرفداران براندازى نيست.
رضا زاده بهترين وزنه بردار جهان در سال 2000 شد.(24 / 9 / 79)
رهبر انقلاب: غده سرطانى اسرائيل بايد از منطقه ريشه كن شود.(26 / 9 / 79)
با ابتكار صدا و سيما نگارش قرآن كريم براى نخستين بار در يك روز انجام شد.
عزت الله سحابى و على افشارى بازداشت شدند.(29 / 9 / 79)
ولى امر مسلمين در پيامى به مناسبت روز جهانى قدس: نشانه هاى فروپاشى اسرائيل آشكار شده است.
رهبر انقلاب: آنها كه هنر را به ابتذال كشيدند سرمايه عظيمى را نابود كرده اند.
بانك مركزى: به خاطر حفظ ارزش پول نمى توانيم نرخ ارز را كاهش دهيم.
دادگسترى تهران: در مورد پرونده اتهامى مهاجرانى (در خصوص سود سپرده حسابهاى حج) هنوز حكمى صادر نشده است.
رهبر انقلاب: نگارش قرآن در يك روز نشانه ايمان قلبى هنرمندان و اهتمام ملت ايران به قرآن است.(30 / 9 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و هيإت دولت: بايد پول ملى تقويت و مشكلات معيشتى مردم حل شود.
رهبر انقلاب: هرگونه كوتاهى در زمينه حل مسائل اقتصادى قابل اغماض نيست. (1 / 10 / 79)
با حضور بى سابقه در راهپيمايى هاى روز قدس, ملت ايران براى انتفاضه سنگ تمام گذاشت.
رسيدگى به پرونده 17 متهم قتل هاى زنجيره اى آغاز شد.
چين 133 ميليون دلار اعتبار براى ساخت نيروگاه به ايران اختصاص داد.(3 / 10 / 79)
رهبر انقلاب: عزت و استقلال ايران مرهون خون شهدا و اراده امام بزرگوار است.
حجت الاسلام والمسلمين كروبى: اختلاف سليقه و تضارب افكار خوب است اما ريز شدن در مسائل جناحى به نفع جامعه نيست.
رهبر انقلاب: مهمترين وظيفه خانواده شهدا پاسدارى از شإن بلندمرتبه شهيدان است.(4 / 10 / 79)
بزرگترين بوستان كشور با حضور رئيس جمهور به بهره بردارى رسيد.(6 / 10 / 79)
رهبر انقلاب: هيچ كس نبايد مجلس, دولت وقوه قضائيه را تضعيف كند.
رهبر انقلاب در نماز عيد فطر: خدشه دار كردن وحدت, همكارى با دشمن و غير قابل تحمل است.
در جريان ديدار وزير دفاع روسيه از تهران تحول عميق در روابط جمهورى اسلامى ايران و روسيه صورت گرفت.(10 / 10 / 79)
فرش 5 هزار مترى بافت ايران به عمان منتقل شد.
كاظمى به آمريت قتلهاى زنجيره اى اعتراف كرد.(11 / 10 / 79)
نيروى دريايى ارتش رزمايش غدير 79 را در آبهاى جنوب آغاز كرد.
يونسى: وزارت اطلاعات غير علنى بودن دادگاه قتلهاى زنجيره اى را تإييد مى كند.
رئيس جمهور از واردات گندم اظهار تإسف كرد.
قاضى عقيقى: دادگاه قتلهاى زنجيره اى تحت تإثير هيچ گونه فشار وفضاى غير قضايى قرار نخواهد گرفت.
رئيس قوه قضائيه: 40 قاضى و منشى متخلف دستگير شدند.(12 / 10 / 79)
وزارت امور خارجه بيانيه شوراى همكارى خليج فارس در مورد جزاير ايرانى را محكوم كرد.(13 / 10 / 79)
رهبر انقلاب: گروههاى دانشجويى به قدرت طلبان اجازه سوء استفاده ندهند.
مهندس مير حسين موسوى: مشكل اقتصاد كشور فقط با نگرش اعتقادى مردمى و ميهن دوستى حل مى شود.
رئيس جمهور 5 وزير جديد را به مجلس معرفى كرد.(14 / 10 / 79)

خارجى

بحران سياسى كابينه اسرائيل ايهودبارك نخست وزير را مجبور به استعفا كرد.
نواز شريف به عربستان تبعيد شد.
جمهورى آذربايجان حفاظت از فرودگاه باكو را به يك شركت اسرائيلى واگذار كرد.
ديوان عالى امريكا براى حل بحران انتخابات وارد عمل شد.(19 / 9 / 79)
دارائيهاى نواز شريف در پاكستان توقيف شد.(21 / 9 / 79)
جنگ 2 ساله اتيوپى و اريتره با امضاى پيمان صلح پايان يافت.(22 / 9 / 79)
كره شمالى, بازرگانان امريكايى را به پيونگ يانك راه نداد.
ديوان عالى امريكا شكايت گور عليه بوش را نپذيرفت.(23 / 9 / 79)
سفارت امريكا در قطر تعطيل شد.(24 / 9 / 79)
پوتين و كاسترو خواستار استقرار نظام چند قطبى در جهان شدند.(26 / 9 / 79)
بوش براى تشكيل كابينه به نظاميان روى آورد.(27 / 9 / 79)
شيراك : امريكا بايد از انجام اقدامات يكجانبه در كانونهاى بحرانى دست بردارد. (29 / 9 / 79)
مالكيت خصوصى زمين در قرقيزستان آزاد شد.(30 / 9 / 79)
جورج شولتز: بوش درصدد ايجاد يك سيستم عظيم موشكى است.(1 / 10 / 79)
نيروهاى امنيتى تركيه يك زندانى را در حالى كه با لباسهاى آتش گرفته خود به سوى آنها مى دويد, به ضرب گلوله از پاى درآوردند.
عمليات سركوب زندانيان تركيه با 127 كشته و مجروح پايان يافت.(3 / 10 / 79)
وزير دفاع روسيه: امريكا به بهانه حمله موشكى ايران و كره شمالى قصد سلطه بر جهان را دارد.
نمايندگان رژيم صهيونيستى و تشكيلات خودگردان فلسطين پس از 5 روز مذاكره, واشنگتن را بى نتيجه ترك كردند.(4 / 10 / 79)
بنياد حقوق بشر تركيه: پليس تركيه در عمليات سركوب زندانيان از مواد شيميايى و بمبهاى آتش زا استفاده كرده است.(5 / 10 / 79)
پوتين: تسليم تهديد امريكا براى قطع همكارى با ايران نمى شويم.(6 / 10 / 79)
عمر البشير بار ديگر به رياست جمهورى سودان برگزيده شد.
بوش وزير دفاع فورد را به عنوان رئيس پنتاگون برگزيد.
روسيه به اروپا براى ايجاد يك سپر ضد موشكى پيشنهاد همكارى داد.
پوتين : توسعه روابط با ايران در حوزه منافع ملى روسيه است.(10 / 10 / 79)
طرح كلينتون براى مهار انتفاضه ناكام ماند.
رئيس جمهور جديد غنا مشخص شد.(11 / 10 / 79)
محاكمه 9 نماينده سابق مجلس ايتاليا به اتهام رشوه خوارى آغاز شد.
آلبرايت بر ادامه حضور نظامى امريكا در بوسنى و كوزوو تإكيد كرد.(12 / 10 / 79)
انفجارهاى پياپى شمال تل آويو را به لرزه درآورد.
رئيس جمهور ايتاليا: بايد از انتخابات امريكا درس بگيريم.
اندونزى به استانهاى استقلال طلب, خودمختارى ويژه داد.(13 / 10 / 79)
حسابهاى بانكى ميتران در سوئيس مسدود مى شود.(14 / 10 / 79)
انفجار مهيب ساختمان شهربانى اسلامبول را لرزاند.(15 / 10 / 79)

/

گفته ها و نوشته ها حكايتهاى خواندنى

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

مشكل شدن مرگ
امام صادق(ع) فرمود: پيامبر اكرم(ص) بر بالين جوانى كه مرگش نزديك بود, حضور يافت و به جوان فرمود:
بگو لا اله الا الله.
جوان چندين بار سعى كرد اين گفته را تكرار كند, اما زبانش توان اداى آن را نداشت.
پيامبر(ص) به زنى كه كنار جوان بود فرمود: آيا اين جوان مادر دارد؟
زن گفت: بله, من مادر او هستم.
فرمود: آيا از او ناراضى هستى؟
زن گفت: بله شش سال است با او صحبت نكرده ام.
فرمود: از او راضى شو.
زن گفت: يا رسول الله, خدا براى رضاى تو از او راضى شود (=از او راضى شدم).
سپس پيامبر(ص) به جوان فرمود: بگو لا اله الا الله.
جوان در اين هنگام گفت: لا اله الا الله و پس از لحظاتى دارفانى را وداع گفت.
(بحارالانوار, ج74, باب2, ح67)

دريافت پاداش فراوان
مردى خدمت رسول خدا(ص) رسيد و عرض كرد: اى رسول خدا, من به جهاد در راه خدا بسيار مشتاقم. حضرت(ص) فرمود: پس در راه خدا جهاد كن, اگر در اين راه كشته شدى, در پيشگاه خدا زنده خواهى بود و از روزىهاى او بهره مند خواهى شد و اگر در مسير جهاد, مرگ تو فرا رسد پاداش و اجر تو با خدا خواهد بود و اگر سالم از جبهه مراجعت كنى, گناهان تو بخشوده خواهند شد, آن گونه كه گويا گناهى مرتكب نشده اى. آن مرد سپس به حضرت مى گويد: اى رسول خدا, پدر و مادر پيرى دارم كه با من انس دارند و به همين خاطر, رفتن من به جهاد را خوش ندارند. حضرت(ص) فرمود: پس با آنها همراه باش, قسم به كسى كه جانم در يد قدرت اوست, يك شبانه روز موانست با ايشان از يك سال جهاد در راه خدا بهتر است[ .اين در صورتى است كه جهاد واجب عينى نباشد](بحارالانوار, ج74, باب2, ح83)

حمايت خداوند
يكى از اصحاب امام صادق(ع) مى گويد: از امام شنيدم كه مى فرمود: مردى خدمت رسول خدا(ص) آمد و از حضرت سوال كرد كه مرا خويشاوندانى است كه با ايشان ارتباط داشته و به آنها نيكى مى كنم, در حالى كه آنها اذيت و آزار مرا موجب مى گردند و من نيز قصد دارم با ايشان قطع رابطه كنم. حضرت(ص) در پاسخ فرمود: اگر اين كار را بكنى, خداوند همه شما را از رحمت خويش محروم خواهد ساخت. سائل مى پرسد: پس چگونه با ايشان عمل كنم؟
حضرت(ص) فرمود: به كسانى كه تو را محروم كرده اند اعطا كن, با كسانى كه از تو بريده اند پيوند كن و از كسانى كه در حق تو ظلم كرده اند درگذر, اگر به اين دستورات عمل كنى در آن صورت, خداوند تو را در مقابل ايشان حمايت خواهد كرد.
(بحارالانوار, ج74, باب3, ح 50)

رحم را قطع مكن!
على عليه السلام ضمن خطبه اى فرمود:
هنگامى كه برادرت بريدن از تو را آهنگ كرد, حفظ پيوستگى اش را بر خود هموار كن و چون او دورى كرد, تو خود را به لطف و نزديكى بيشتر وادار و اگر او خشكى كرد, با بخشش و دهش پاسخش گوى و هرگاه كه او دورى گزيد, تو نزديك تر شدن را بر خويش بقبولان و چون او درشتى كرد, نرمش نما و در پاسخ جرم و خلاف وى, خود را به پوزش وادار, به گونه اى كه پندارى تو غلام اويى و او سرور تو است. اما مباد كه نابجا چنين كنى يا موردش را به درستى نشناسى و اهليتش را احراز نكنى!
چنين مباد كه براى نيكبختى اعضاى خانواده ات كم ترين ارزش را قائل باشى. در برابر كسى كه تمايلى به دوستى به تو ندارد, به هيچ نشان از خود گرايشى منماى. ديگر بار بر اين توصيه تإكيد دارم كه در مسابقه نيكى و حفظ پيوند از سوى تو و بدى و بريدن از سوى برادرت, مباد كه نيروى او فزونى گيرد!
(بحارالانوار, ج74, باب3, ح7)

نيكوكارى به پدر و مادر
امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه حضرت موسى(ع) مشغول مناجات با پروردگارش بود, مردى را ديد كه در زير سايه عرش الهى در ناز و نعمت است, عرض كرد: خدايا اين كيست كه عرش تو بر او سايه افكنده است؟
خداوند متعال فرمود: او نسبت به پدر و مادر نيكوكار بود و هرگز سخن چينى نمى كرد.
(بحارالانوار, ج74, باب2, ح94)

عاق والدين
امام باقر(ع) فرمود: گاه انسان در زمان حيات والدين به ايشان نيكوكار است اما پس از مرگ آنها, دين ايشان را ادا نكرده و براى آنها استغفار نمى كند, چنين فردى در زمره عاق شدگان والدين به شمار مىآيد. و در مقابل گاه انسانى در زمان حيات والدين به آنها نيكى روا نمى دارد, اما پس از مرگ آنها, دين آنها را ادا و براى آنها از خدا طلب غفران مى كند, چنين فردى را خداوند در زمره نيكوكاران به حساب مىآورد.(بحارالانوار, ج74, باب2, ح84)

فضيلت زيارت
علامه مجلسى از جناب سليمان اعمش نقل مى نمايد: در كوفه شبى همسايه ام در خانه من بود, در اثنإ صحبت فضيلت زيارت حسين را در شب جمعه ذكر نموديم, همسايه منكر بود. فردا سليمان اعمش و چند نفر ديگر براى كربلا رفتند, همسايه را ديدند كه زودتر از آنها گريان آمده, پس علت را جويا شدند, گويد: در خواب ديدم قيامت برپا شده و حضرت فاطمه رقعه هايى به دست اشخاص مى داد, نگاه كردم ديدم در آن نوشته: ((امان من النار لزوار قبر الحسين فى ليله الجمعه)) گفتم اى بى بى به من هم لطف بفرما! فرمود: مگر نه تو منكر فضيلت زيارت فرزندم بودى.
(كتاب سيد الشهدإ از شهيد دستغيب)

فقر زدايى
سليمان جعفر مى گويد: از حضرت موسى بن جعفر شنيدم در خانه اى كه اسم محمد, على, حسن, جعفر, عبدالله , و از زنان اسم فاطمه باشد, فقر و تنگدستى وارد نخواهد شد. (سفينه البحار, ج4, ص295)

فضايل اختصاصى على(ع)
پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: سه فضيلت به تو داده شده كه به من داده نشده.
على عرض كرد چه چيزهايى به من داده شده؟
فرمود: تو پدر زنى همچون من دارى كه من چنين پدر زنى ندارم.
همسرى چون فاطمه به تو داده شده كه به من داده نشده, حسن و حسين به تو داده شده كه به من داده نشده.(مسند الرضا, ج1, ص119, حديث81)

رفع غم
امام رضا (ع) فرمودند: حضرت رسول فرمودند: هر كس غمگين گشت بگويد: ((لاحول و لا قوه الا بالله)).
(بحارالانوار, ج3, ص187)

اهتمام به اوقات نماز
حضرت رسول (ص) فرمودند: هر كس به اوقات نماز اهتمام ورزد, من راحتى هنگام مرگ و زدوده شدن غمهايش را ضامن مى شوم.(امالى مفيد, ص88, و بحارالانوار, ج83, ص9)

انگور سياه
خداوند متعال به حضرت نوح دستور داد كه انگور سياه بخورد تا اندوهش برطرف شود.
(امالى مفيد, ص88)

قم كوفه كوچك
امام صادق فرمودند: آگاه باشيد كه قم كوفه كوچك است. بدانيد بهشت هشت در دارد كه سه در آن به سوى قم است. بانويى از فرزندان من به نام فاطمه دختر موسى در آن جا رحلت مى كند وبا شفاعت او همه شيعيان ما وارد بهشت مى شوند.
(سفينه البحار, ج2, ص376)

سبب كيفر
حميد بن سعد راوى واقعه كربلا بوده است, سربازان عمر سعد تلاش داشتند كه نامشان در دفتر گزارشهاى حميد وارد شود كه هم جزء افتخارشان باشد و هم سهم قابل توجهى بگيرند. چهار سال بود كه مختار ثقفى در كوفه قيام كرد و انتقام قتل حسين را از قاتلين خواست. اول, فردى را به دنبال دفتر كذايى به خانه حميد بن سعد فرستاد و مختار از روى آن دفتر قتله حسين(ع) را يكايك از خانه ها بيرون كشيد و به بدترين وجهى به قتل رسانيد.
(درسهايى از تاريخ يا داستان زنده ها, ص65)

پدرش بفدايش
كاروانى از شيعيان به شهر مدينه آمد و رهسپار خانه امام موسى بن جعفر شد تا ضمن پرداخت وجوهات جواب سوالاتى را از آن حضرت جويا شود و چون شنيدند كه حضرت در مسافرت است اندوهبار از اين كه توفيق زيارت و نيز جواب سوالات حاصل نشد, عزم بازگشت كردند كه دختركى 8 يا 9 ساله و شيرين زبان و خوش سيما به آستانه در آمده و نامه هاى سوالات را از آنان گرفته و جوابهاى يكايك آنها را نوشت. پس با شادمانى و تعجب عزم راه كردند تا اينكه در بين راه امام موسى كاظم(ع) را ديدند و ماجرا را بازگو كردند.
امام با مطالعه جوابها شادمان شد و درباره دخترش فاطمه معصومه(س) سه بار فرمود: ((فداها ابوها)), پدرش به فدايش.
(تاريخ اهل بيت, ص83)

اندوه بازدارنده
اميرمومنان مى فرمايد: اندوه برگذشته را آويزه دل خويش مساز كه غم بر آنچه رفته است تو را از توجه به آن چه مىآيد باز دارد.
(غرر الحكم و دررالكلم ج6, ص345)

رضا به قضا
در روايت آمده: خرسندى از مقدرات, غم را مى زدايد و هم چنين آمده: راضى بودن به قضاى الهى چه خوب غصه را مى راند و نيز آمده: خوشنود باش, آسوده مى شوى.
(غرر الحكم و دررالكلم ج1, ص112)

اندوه بى فايده
از اميرمومنان است كه: اندوه و بى تابى, از دست رفته را باز نمى گرداند.
(غرر الحكم و دررالكلم ج1, ص382)

/

مشعل هدايت آخرين قسمت زندگى نامه شهيد مصطفى خمينى

 

مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
آخرين قسمت

غلامرضا گلى زواره

 


 

آن شب شوم
چند ماه قبل از شهادت, حاج آقا مصطفى شبى براى عيادت مرحوم آقاى سيد نعمت الله جزايرى كه يكى از پيرمردان عالم نجف و از اهل عرفان بود رفت, حاج آقا مصطفى براى دوستانش تعريف كرده بود كه من نشسته بودم, فرزند آقاى جزايرى آمد و گفت: دو نفر آمده اند در منزل و مى گويند با شما (مصطفى) كار داريم! ايشان مى گويد: بيايند بالا و آن دو نفر هم مىآيند. يكى از آنان سالخورده و ديگرى جوان بود آن فرد مسن در خلال صحبت هاى خود مى گويد: حاج آقا به خاطر مسئله اى شديدا نگران و ناراحت هستيم و اين خبر را مى خواهيم به شما بدهيم. حاج آقامصطفى مى پرسد: چه خبر؟ آنان جواب مى دهند: ما عضو تيمى هستيم كه از ايران به عراق آمده اند تا شما را ترور كنند, اما ما وضع حرم حضرت على(ع) و شرايط اينجا را ديديم و بر خويشتن لرزيديم و متنبه شديم; مواظب باشيد! حاج آقا مصطفى در صحت اين خبر شك داشت و معتقد بود اينها آمده اند رعب و وحشت ايجاد كنند تا در ديدارها, ملاقات ها و برخى فعاليت ها كاستى ايجاد شود و نيروى محركه ماشين نهضت كند گردد.(1) در شب يكشنبه اول آبان 1356 هـ.ش, حاج آقا مصطفى پس از اداى نماز جماعت و ديدار با امام خمينى, چون ميهمان داشت زودتر از شب هاى ديگر به خانه رفت. اتفاقا همان شب, خانم حائرى (همسر حاج آقا مصطفى) بيمار مى شوند, و يكى از پزشكان عراقى وى را معاينه كرده و دستورات لازم را براى مداواى وى مى دهد. حاج آقا دعايى كه اين پزشك را آورده بود, با حاج آقا مصطفى خداحافظى مى كند و مى رود. آن شهيد بزرگ به خادمه خود گوشزد مى نمايد: شما برويد بخوابيد, من خودم در را باز مى كنم. وقتى آن دو فرد مشكوك به ملاقات حاج آقا مصطفى آمدند, ايشان برايشان شربتى آورده و خود نيز از آن مى نوشند. بعد از آن, حاج آقا به مطالعه مشغول مى گردند, سپس به تهجد مى پردازند كه ناگهان به همان حالى كه نشسته بودند و كتاب مفاتيح باز بوده, سرشان را بر روى آن نهاده و از دنيا مى روند.(2)
آرى, آن شب شوم, اندك اندك چادر سياه خويش را بر سپيدى روز تحميل مى كند و خورشيد جان افروز را با غبار سياهش به خاموشى مى كشاند و زورق نور در درياى سياه خويش غرق مى كند تا هيچ اثرى از سفيدى بر جاى نگذارد. در اين شب نفرت انگيز, واقعه اى دردناك چهره كريه خود را نشان مى دهد و مرگ, حاج آقا مصطفى را به سوى خود فرا مى خواند. نقل كرده اند كه: زيارت عاشورا, آخرين پيامى بود كه آن سيد شهيد خواند و با زبانش تكرار نمود; گويا مصطفى به درد مسموميت خود پى برد و لحظات آخر عمر را درك كرد و فهميد كه ديگر طلوع فجر را نخواهد ديد! ناراحتى شديد به او اجازه نمى داد آخرين دقيقه هاى زيستن را در حرم حضرت على (ع) بگذراند, ناگزير در همان اتاق ماند, نافله شب را به پايان برد, برخاست و از ميان كتاب هايش, مفاتيح الجنان را بيرون آورد تا در هنگامه شبى تيره و نفرت ساز, زيارت عاشورا بخواند و ميثاق خود را با عاشورائيان تكرار نمايد و وفادارى خويش را نسبت به امام حسين اعلام كند; با آهى دلسوز و صدايى دلنواز و ناله اى جان گداز مشغول به خواندن شد, شعار عاشورا را بر زبان جارى كرد و جان به جان آفريد تسليم نمود.(3)
آن شب پاييزى كه سخت سنگين بود, سرانجام با نزول ستاره اى از آسمان معرفت پايان يافت. خادمه حاج آقا مصطفى, طبق معمول صبحانه آقا را برد, اما مشاهده كرد كه روى كتاب دعا خم شده و زير چشمان او به رنگ خرما شده است. هر چه سيد را صدا زد جوابى نشنيد; سراسيمه خود را به كوچه رسانيد, آقاى دعايى را ديد, از وى براى نجات جان حاج آقا كمك طلبيد, زيرا او فكر مى كرد. ايشان دچار كسالت شده است. وى و دو تن از همراهان, خود را بر بالين آقا مى رسانند و او را به بيمارستان منتقل مى كنند; پزشك پس از معاينه جسد اعلام مى كند كه آثارى از سكته قلبى يا مغزى در وى مشاهده نمى شود, ولى علايم روى بدن از مسموميت وى خبر مى دهد (ناخن ها و پوست بدن به رنگ بنفش شده بود). براى روشن شدن واقعيت, كالبد شكافى لازم است; اما امام با اين كار مخالفت كردند و فرمودند: رژيم عراق, به اين بهانه عده اى از دوستان را به اتهام واهى دستگير مى كند و آقا مصطفى هم براى ما زنده نخواهد شد.(4)
روز نهم ذيقعده سال 1397 هـ.ق (اول آبان 1356), رنگى سرخ بر افق تاريخ ايران افزود و منشإ حركتى سرنوشت ساز گشت; خورشيد در اين روز گويى كه ديرتر از هر زمان فرمان روشنايى گرفت و رنگى غم آلود بر خود زده بود, گويى پيامى در دل, نگاهى در ديده و رازى در درون خويش جاى داده بود. هنوز ساعتى از نور افشانى خورشيد نگذشته بود كه آن خبر دردآلود در ميان مردم انتشار يافت و با نشر آن غم ها افزون و اشك ها جارى گشت.
قلب ها پرتپش شد, زيرا امت مسلمان و خصوصا نيروهاى انقلابى, فرزند برومند و با كفايت امام را از دست دادند; علامه عاليقدرى كه مى رفت پس از پدر زعامت و مرجعيت را عهده دار شود.
مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى در خصوص چگونگى شهادت برادر بزرگوارش مى گويد: شكى ندارم كه ايشان را شهيد كردند, زيرا علامتى كه در زير پوست بدن ايشان, روى سينه, سر, دست و پا و صورت و نيز لكه هاى بزرگ, حكايت از مسموميت شديد مى كرد; اما چگونه اين كار صورت گرفته نمى دانم, ولى مى توانم بگويم كه ايشان چند ساعت قبل از شهادت, در مجلس فاتحه اى شركت كردند كه در آنجا برخى از ايادى رژيم پهلوى دست اندر كار دادن چاى و قهوه بودند.(5)
از جمع بندى قرائن و شواهد مى توان چنين نتيجه گرفت كه اين عالم بزرگ و جوان, قربانى توطئه مشترك و هماهنگ رژيم هاى آن وقت ايران و عراق گرديد و به وسيله سمى خطرناك به شهادت رسيد. رژيم عراق در اين ماجرا منتظر بهره بردارىهاى سياسى خاصى بود كه با موضع گيرى ويژه امام خمينى تمام آن نقشه ها به هم خورد و بى نتيجه ماند; رژيم ايران نيز فكر مى كرد علاوه بر حذف فيزيكى اين عالم بزرگ و مجتهد, ضربه اى كارى به روحيه امام خمينى خواهد زد, ولى شهادت حاج آقا مصطفى براى اين دو دشمن مشترك نتيجه اى معكوس داد و مرگ مظلومانه اش در تبعيدگاه, موجب تقويت جبهه انقلاب و بيدارى مردم مسلمان گشت.(6)
با روى دادن چنين ضايعه اى, فضاى نجف در هاله اى از ابهام و ناباورى فرو رفت و مردم, بويژه طلبه ها و محصلان علوم دينى, را بهت و حيرت شگرف فرا گرفت; قيافه ها غمناك و چهره ها اندوه بار مى نمود و اوضاع و شرايط از مصيبتى جانكاه حكايت مى كرد; يكى از نزديكترين و صديق ترين ياران و خدمتگزاران مقام عالى زعامت دارفانى را وداع گفته بود كه با بينش سياسى, اصالت فكر, شهامت و صراحتى كه داشت همچون بازويى نيرومند در كنار پرچمدار اسلام, مبارزان را تقويت مى كرد و ستيز با ستم را سازماندهى مى نمود. حوزه علميه نجف در اين روز تعطيل شد; علما, مدرسين عظام و طلاب محترم در فقدان فقيهى مجاهد و عالمى وارسته به سوگ نشستند و چون مرسوم نبود كه به خاطر رحلت يكى از شخصيت هاى درجه دوم, حوزه نجف تعطيل شود, چنين واكنشى گوياى اين حقيقت بود كه ايشان خود مستقلا يك شخصيت مورد احترام حوزه نجف بوده و علماى حوزه سيطره روحى, علمى, قدرت استنباط و اجتهاد ايشان را پذيرفته بودند.

ستاره اى بر خاك
عكس العمل حضرت امام در مقابل شهادت فرزندى كه او را اميد آينده اسلام مى دانست بسيار جالب است.
با برنامه حاج احمد آقا مقرر گرديد كه چند نفر از علما به محضر امام بروند و ماجرا را مطرح كنند; امام اجازه دادند, يكى از آنان پس از احوالپرسى گفت: از حاج آقا مصطفى چه خبر؟ ميرزا حبيب الله اراكى كه با آن جمع بود گفت: از بيمارستان زنگ زده اند, مثل اين كه به دليل و خامت حالشان بايد او را به بغداد برسانند! حاج احمد آقا در اين لحظه نتوانست جلوى گريه خود را بگيرد و ناگهان فريادى زد, ولى ناگهان متوجه شد كه نزد پدر است, لذا صورتش را برگرداند تا ايشان تإثر وى را نبيند; اما امام ناگهان صورتشان را برگرداندند و گفتند: احمد چته؟ مگر حاج آقا مصطفى مرده؟ اهل آسمان ها مى ميرند, اهل زمين كسى باقى نمى ماند, همه مى ميريم! آقايان بفرماييد سراغ كارتان! خودشان هم برخاستند, آستين ها را بالا زدند تا وضو بسازند; پس از وضو نيز مشغول خواندن قرآن شوند. اطرافيان, حياط بيرونى را فرش كردند, علما و مدرسين براى عرض تسليت آمدند, حياط مشحون از جمعيت بود, عده اى از جاى خود بر مى خاستند و براى عرض ارادت به امام خطابه اى مى خواندند و به ايشان تسليت مى گفتند, همه گريه مى كردند.(7) در كوچه هاى اطراف, طلاب سر بر ديوار نهاده و ضجه مى زدند. هر كس وارد خانه مى شد, بى اختيار اشك مى ريخت, اما امام همچون كوهى استوار بود و به هيچ وجه آثار شكست, غصه و درد در چهره اش هويدا نبود و از همان لحظه اى كه با شنيدن خبر در گذشت فرزند دلبندش, آيه استرجاع را بر زبان جارى كرد, شكوه جلال و جمال خداوند در ذهن ايشان جايگزين گرديد, گويى آب حيات عرفانى, آن جوشش و اشتعال درونى را خاموش ساخت!
حدود ساعت ده صبح اول آبان 1356 هـ.ش عده اى از ياران امام, بدن مطهر حاج آقا مصطفى را داخل يك مينى بوس قرار دادند و جنازه را به كربلا آوردند. دهها اتومبيل و اتوبوس كه حامل افراد عزادار بودند نيز ماشين حامل جسد را همراهى مى كردند. آن پيكر عزيز در غسالخانه اى در كنار رود فرات و نزديك خيمه گاه حضرت ابى عبدالله (ع) با آب فرات غسل داده شد و سپس كفن گرديد; تشيع جنازه از خيمه گاه آغاز شد و تابوت آن مرحوم را به حرم مطهر حضرت امام حسين (ع) آوردند و داخل حرم طواف دادند. مراسم طواف در حرم حضرت ابوالفضل العباس (ع) نيز انجام شد. پس از اين مراسم, جنازه حوالى غروب به مدرسه بغدادى در نجف اشرف منتقل شد و در مسجد مربوط به آن مستقر گرديد و قرار شد كه مراسم تشييع صبح روز دوشنبه دهم ذيقعده انجام شود, لذا آن شب در كنار بدن مطهر حاج آقا مصطفى, چند نفرى ماندند و مراسم دعا, نيايش و تلاوت قرآن تا صبح برقرار بود. صبح روز دوم آبان جنازه را از مدرسه بغدادى به مسجد بهبهانى انتقال دادند (معمولا مراسم تشييع جنازه مراجع و عالمان دين از اين مكان مقدس آغاز مى گرديد). مراجع عظام, مدرسين, طلاب, فضلا و ساير اقشار مردم در اين مسجد جمع شدند. حضرت امام خمينى نيز همچون كوهى با صلابت در آن جمع حاضر شده آياتى از قرآن را تلاوت كردند و با اجازه ايشان تشييع جنازه از مسجد مورد اشاره آغاز شد. به سر درب بازار و صحن مطهر حضرت على (ع) پلاكاردهايى از سوى اهالى نجف نصب شده بود كه اين ضايعه اسفناك را به حضرت مهدى(عج) و حوزه هاى علميه و امت مسلمان تسليت گفته بودند. جالب اين است كه حضرت امام به همان اندازه اى كه در تشييع جنازه ديگران شركت مى نمودند, پاره تن خود را بدرقه كردند و بازگشتند. پيكر مطهر حاج آقا مصطفى را به طرف صحن قبله بارگاه امير مومنان(ع) بردند و با اجازه و پيشنهاد قبلى حضرت امام خمينى, آيت الله خويى بر آن نماز ميت خواندند. سپس مقرر گرديد جنازه در ضلع شمالى ايوان مصلا و مصفاى حضرت على(ع) و در جوار مقبره علامه حلى, در مقبره مرحوم آيت الله شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى دفن شود, لذا پس از طواف بر گرد ضريح مطهر مولاى پرهيزكاران, مراسم خاكسپارى انجام شد و سيل جمعيت به سوى خانه رهبر انقلاب اسلامى سرازير شد; در آنجا يكى از وعاظ لبنانى سخنان شيوايى ايراد نمود.(8)
مرحوم حاج سيد احمد خمينى مى گويد: امام پس از شنيدن شهادت برادرم هيچ تغييرى در برنامه روزانه خودشان نداد, حتى روزى كه جسد فرزند مجاهدشان را دفن كردند, ايشان در نماز جماعت ظهر و شب حاضر شدند.(9) حوزه علميه نجف مراسمى در حد مراجع بزرگ براى حاج آقا مصطفى برگزار كرد و چون علما و مراجع و مدرسين خدمت امام مى رسيدند, ايشان استوار و مقاوم همگان را به استقامت و صبر فرا مى خواندند, ايشان اين مصيبت را در مقابل مصائبى كه به اسلام وارد شده ناچيز خواند و در مقابل جمع, هيچگاه خود را حزن آلود و غم زده نشان نداد; اما اين مرد پر عاطفه, فرزند برومندى را از دست داده بود و نمى شد ناراحت نباشد, لذا وقتى همه چشم ها به خواب مى رفت, نيمه هاى شب كه براى تهجد و نماز شب بر مى خاست, براى مصطفاى خود گريه مى كرد.(10) با اين حال هيچ كس امام را خارج از محيط اندرون, در حوزه درسى و ملاقات هاى بيرونى كه با مراجعان داشتند گريان نديد;
صبر و ثبات و اطمينان اين پدر در فقدان آن پسر, براى تمامى مجاهدان راه حق درس بزرگى است; اين روش آموزنده كه سنت انبيإ و ائمه اطهار است بيانگر اين مى باشد كه چگونه بايد بار امانت را به دوش كشيد.
وقتى امام براى نخستين بار بر سرمزار فرزندش رفت, گروه كثيرى او را احاطه كرده بودند تا ببينند اين پدر بر مزار آن شهيد چه مى كند امام با سادگى بر زمين نشست انگشتان خود را بر قبر نهاد و با كمال اطمينان سوره فاتحه را قرائت نمود, آنگاه به حاضران فرمود: براى آيت الله كمپانى فاتحه بخوانيد و براى فرزندم از خداوند متعال طلب مغفرت نماييد! حضار اظهار داشتند: مصطفى آمرزيده است! امام از مزار برخاست و در حالى كه همه در غم فقدان مصطفى گريه مى كردند, آرام و استوار به خانه بازگشت.(11)
در روز سه شنبه 18 ذيقعده 1398 هـ.ش (آبان 1356), امام فعاليت كامل خود اعم از تدريس و اقامه نماز جماعت را شروع كردند. در روز اول درس يك سخنرانى بسيار منطقى و جالب ايراد فرمودند كه از صفا, متانت, اعتماد و خلوص ايشان حكايت داشت. معظم له در فرازى از بيانات خود خاطر نشان ساختند: ((… اين طور قضايا براى همه مردم پيش مىآيد و خيلى مهم نيست. خداوند تبارك و تعالى الطافى دارد ظاهر و الطافى دارد خفى; الطاف خفيه اى كه ما به آن علم نداريم و از آن اطلاع نداريم و چون از حيث علم و عمل ناقص هستيم و معرفت ما نسبت به مقام بارى تعالى نقصان دارد, در اين پيش آمدها جزع فزع كرده صبر نمى كنيم. اگر از الطاف خفيه اى كه خداوند تبارك و تعالى نسبت به عبادش دارد اطلاع داشتيم, در اين گونه امور… اين قدر بى طاقت نمى شديم, مى فهميديم كه مصالح و الطافى در كار است, تربيت هايى در كار است.(12)

نقطه عطف نهضت اسلامى
خبر شهادت حاج آقا مصطفى در تمامى كشورهاى اسلامى انتشار يافت و موجى از غم و ماتم ايجاد كرد و تمامى طبقات جامعه را محزون و سوگوار ساخت. حوزه هاى علميه ايران تعطيل گرديد, در قم مردم, علما و مدرسين اين خبر را با ناباورى و شگفتى دريافت كردند و در بيت امام اجتماع نمودند. هنوز ساعتى از ورود علماى اعلام به منزل امام واقع در قم نگذشته بود كه خانه ها و كوچه هاى اطراف مملو از جمعيت گرديد; خفقان در ايران آن قدر شديد بود كه كسى جرإت نمى كرد نام رهبر عاليقدر را ببرد, از اين روى شب اول در مجلس ختمى كه از سوى مراجع قم برگزار شد, از بردن اسم امام خوددارى گرديد و از اين شهيد به صراحت اسمى به ميان نيامد و ضايعه مزبور به روشنى اعلام نگرديد و دستگاه طاغوت با تمام نيرو از انتشار خبر و عكس العمل مردم ممانعت به عمل آورد! اين رفتار سبب شد كه مردم داغدار و فراق كشيده, دست به تظاهرات بزنند و با شعار ((درود بر خمينى)) و نثار صلوات به روان پاك شهداى اسلام و آيت الله شهيد, مسجد اعظم و شهر مذهبى قم را به لرزه درآورند. در مجالس بعد, سخنرانان به صراحت نام رهبر را برده, و از مقام علمى, معنوى و فضايل اخلاقى آيت الله شهيد سخن مى گفتند: از آن پس, نظم و آرامش طبق توصيه مرحوم آيت الله پسنديده (برادر امام) رعايت گرديد. بدين گونه, علما و مبارزان آگاه دوباره نقش تاريخى خويش را ايفا كردند و براى نخستين بار پس از 15 سال نام امام خمينى با ابهت و شوق و احترام تمام بر فراز منابر برده شد. امام در جواب تسليت ها, سوگوارى براى فرزند خود را به تظاهرات و عصيان عليه نظام شاهنشاهى جهت داده و از مردم مى خواهد كه دست طاغوت و استكبار را از تجاوز به حريم اسلام و اين آب و خاك قطع نمايند. جلسات فاتحه به سرعت سراسر كشور را فرا گرفت و كوچك و بزرگ در آن مجالس شركت كردند; در همان زمان رژيم تلاش داشت تا با نام فضاى سياسى, كانون هاى بى خطر ليبرال را سامان دهى كند تا هم آتش نهفته را مهار كند و هم پاسخى به طرفداران حقوق بشر در غرب بدهد;اما با شهادت نابهنگام آيت الله سيد مصطفى خمينى مساجد و محافل مذهبى و حسينيه ها كانون مبارزه عليه رژيم شدند و روحانيون گردانندگان اصلى ستيز با ستم گشتند; حتى روشنفكران در مساجد و پاى منابر,به درياى خروشان نهضت اسلامى ملحق گرديدند.اكثر سخنرانان اين آيه را در مطلع بحث خود تلاوت مى كردند: ((و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما)).(13) در اين آيه شريفه, وجهه سخن مربوط به گزينش حضرت ابراهيم خليل الرحمن براى مقام رهبرى امت است,ليكن قبل از اين انتخاب, مهمترين شرط امامت ابتلا و شكيبائى در برابر آن است. آيت الله خمينى با تلاوت آيه مزبور به حضرت ابراهيم تشبيه مى گردد و گرچه قبلا ايشان را گاهى به نام امام ياد مى كردند, اما از آن زمان به خاطر صبرى كه در شهادت مصطفى از خود بروز داد,رسما لقب امام گرفت و از آن به بعد نام خمينى بدون اين پيشوند برده نشد; لذا به صورتى معجزه آسا و در مدتى كوتاه رهبرى امام خمينى در مساجد تثبيت گرديد و بيعتى مجدد با قائد بزرگ منعقد شد. عظمت و گستردگى مجالس فاتحه به مناسبت شهادت حاج آقا مصطفى تا دورترين نقاط ايران پيشرفت و آنها به تظاهرات خيابانى و درگيرى با مإموران رژيم شاه انجاميد; نهضت به شكوفايى رسيد و مردم با شعار ((مرگ بر حكومت يزيدى)) خواهان بازگشت امام خمينى به ايران شدند.(14) در گزارش ساواك چنين مى خوانيم: ((اكثر شركت كنندگان در اين مراسم و مجالس, شعارهايى بر له خمينى و عليه دستگاه داده و همه دست به دعا بودند كه يك بار ديگر خمينى به ايران مراجعت نمايد…روى هم رفته مرگ مصطفى خمينى در بالا بردن شإن و وجهه پدرش بين قاطبه مردم موثر بوده است…))(15) هدف رژيم از شهادت حاج آقا مصطفى اين بود كه به نهضت اسلامى ضربه بزند, از سياسى شدن حوزه علميه نجف بكاهد, در ميان مبارزان رعب و وحشت ايجاد كند و از خطرات ناشى از حاج آقا مصطفى پيشگيرى نمايد, اما اين شهادت, نه تنها بر پيكره انقلاب و قاطعيت امام خمينى خللى وارد نكرد, بلكه روند انقلاب اسلامى را سرعت بخشيد. به همين دليل, عموم نويسندگان غربى در تجزيه و تحليل انقلاب اسلامى ايران, شهادت سيد مصطفى را نقطه عطفى در نهضت اسلامى ايران برشمرده اند(16) در حقيقت, مهم ترين وسيله اى كه توانست اين مبارزه را در شكل عمومى شگفت و جديدش در عرصه تاريخ ايران حاضر كند, اين شهادت پر ارج بود و اين همان لطف مخفى خداوند بود كه امام به آن اشاره فرموده بودند. تمامى آنان كه تحليلى بر انقلاب اسلامى ايران نوشته اند تإكيد كرده اند كه گرچه چراغ عمر دنيوى حاج آقا مصطفى به خاموشى گراييد, ولى شهادت وى جلوى پاى مبارزان مسلمان نور افشانى نمود و مردم را براى مقابله با خفقان و استبداد ستمشاهى و مبارزه عليه رژيم به طور جدى بسيج نمود, لذا مى توان آن را آغاز اوج گيرى مبارزات علنى در سال 1356 هـ.ش ناميد.(17) البته, برخى ملى گراها و روشنفكران بيمار مى خواهند نقطه عطف نهضت اسلامى را در عواملى چون نامه سه نفر از رهبران وقت جبهه ملى خطاب به شاه, اعتصاب غذاى زندانيان سياسى و برخى اعتصاب هاى كارگرى در سال 1356 بدانند, اما توجه به واقعيت نهضت و تلاش هاى مقدس مردم در اماكن مذهبى و محافل دينى و سازماندهى قيام از سوى فضلاى حوزه, اين ادعاى دروغين را باطل مى كند; برگزارى مجالس ترحيم در سطح كشور و تمامى شهرستان ها براى حاج آقا مصطفى, به صورت مبارزه اى در آمده بود كه دامنه آن هر روز گسترش مى يافت, با اين حال در گزارش هاى ساواك كوشش شده كه اين مجالس و حتى آن مجلس با شكوه و عظيمى كه به مناسبت هفتمين روز شهادت ايشان در مسجد ارك تهران برگزار شده كوچك جلوه داده شود.رفته رفته,چهلمين روز شهادت آن عزيز رهبر فرا رسيد; شخصيت هاى حوزه علميه قم,ياران حضرت امام و دوستان آن شهيد والامقام, در جلسات متعدد برنامه ريزى كردند كه يك مجلس بسيار باشكوه در شهر مقدس قم برگزار شود و توسط علما و افراد سرشناس, از عموم مردم در شهرها و مناطق مختلف كشور خواسته شود كه در آن حضور يابند. قرار بر اين شد كه در مجلس مزبور كسانى كه تازه از زندان آزاد شده بودند و گروههاى ضد دينى از آنان چهره هاى بريده از مبارزه ارايه داده بودند سخنرانى كنند و ملت را به يك مبارزه جدى با رژيم تا سرحد پيروزى دعوت كنند; قطعنامه اى نيز آماده شد و در آن خواسته هاى اصولى و محورى اقشار مختلف شركت كننده اعلام گرديد.اين مجلس با شكوه و پر محتوا, زلزله اى به وجود آورد كه تخت و تاج سلطنت را از جاى كند و رژيم را به شدت متوحش ساخت. لذا تصميم گرفته شد كه با اين پديده جديد مبارزه شود, اما متقابلا حضرت امام خمينى مردم را هدايت كرده و توطئه هاى دستگاه حاكمه ايران را خنثى نمود. استقبال پرشكوه مردم در تجليل از آيت الله مصطفى خمينى و گسترش پرابهت و خيره كننده نام امام,رژيم را دوباره به خطر آن مجاهد وارسته و رهبر كبير در تبعيدگاه نجف بيشتر واقف نمود و لذا تصميم گرفت اين تجلى معنوى و جاذبه روحانى را با اقدامى احمقانه محو كند و با انتشار مقاله اى توهينآميز(توسط احمد رشيدى مطلق در 17 دى 1356 در روزنامه اطلاعات) نسبت به امام خمينى, نيروى محركه انقلاب را كند كند. با انتشار اين مطالب, جرقه اى بر انبار احساسات پاك و مذهبى مردم مسلمان افكنده شد و مسلمانانى كه در چهل روز تمام عليه رژيم به مانور سياسى دست زده و خشم و نفرتشان را بروز داده بودند,اين بار نيز با خشمى مقدس عليه طاغوت بپا خاستند: ابتدا حوزه علميه قم در نوزدهم دى سال 1356 دست به تظاهراتى با شكوه زد كه طى آن گروهى از جوانان مبارز و متدين به خاك و خون كشيده شدند. چهلم هاى عزا به سنت شيعى از اينجا آغاز گرديد و شكوهمندانه در سرتاسر ايران,چنان ادامه يافت كه رژيم را به زانو درآورد.(18)
بنابراين,شهادت حاج آقا مصطفى به انقلاب اسلامى حياتى دوباره بخشيد و اين نتايج را در بر داشت:
1ـ ايجاد وحدت و اتفاق نظر در ميان نيروهاى مخالف رژيم.
2ـ تجليل از حضرت امام كه در واقع تجليل از صداقت, شجاعت, تعهد و فداكارى آن رهبر فرزانه بود.
3ـ ترويج نام و ياد امام خمينى و تحكيم موقعيت رهبرى نهضت در يكى از مقاطع حساس تاريخ انقلاب اسلامى.
4ـ تشديد روحيه مبارزه, و ايجاد تحرك و شور انقلابى در مردم.
5ـ رسوايى عوامل به وجود آورنده اين حادثه.
6ـ در پى شهادت آيت الله سيد مصطفى خمينى و حضور جدى مردم در صحنه, حضرت امام با وجود اينكه از اين ضايعه ناراحت بود, به دليل شناخت دقيق و ارتباط عميق عاطفى با مردم, پى در پى اعلاميه هاى پر محتوا و روحيه بخش خود را خطاب به مبارزان و اقشار گوناگون مردم در داخل و خارج كشور صادر مى نمود و در همين فراز تاريخى به مسايل و مشكلات جهان اسلام توجه مى داد.
اين نوشتار را با شعرى به پايان مى بريم :

/

شهيد مظلوم نوجوان محمد جمال الدره

 

شهيد مظلوم نوجوان محمد جمال الدره

 


 

نام: محمد جمال الدره.
سن: 12 سال.
وضعيت تحصيلى: دانش آموز پنجم ابتدايى.
محل سكونت: نوار غزه ـ اردوگاه البريج بلوك 5.
از اهالى: وادى جنين ـ شهرستان الرمله (منطقه اشغالى1948).
تاريخ شهادت: 30 / 9 / 2000 ـ 9 / 7 / 1379 برابر با 2 رجب 1421 هـ.ق
محل شهادت: نزديكى شهرك صهيونيست نشين نتساريم (در آغوش پدر).

برادران شهيد:
1ـ اياد 14 ساله دانش آموز سوم راهنمائى.
2ـ احمد 10 ساله دانش آموز چهارم ابتدايى.
3ـ إدم 9 ساله دانش آموز سوم ابتدايى.
4ـ باسم 2 ساله.

خواهران شهيد:
1ـ نور 7 ساله (اول ابتدايى).
2ـ بسمه 4 ساله مهد كودك.

پدر شهيد:
جمال الدره.
سن: 37 سال.
شغل: كارگر.
جراحات پدر: در حالى كه فرزند خود را در پشت خود پناه داده بود. هدف 8 گلوله كينه توزان صهيونيست قرار گرفت و از ناحيه دست, زانو, لگن راست و پهلوى چپ مجروح مى شود و در حالت بيهوشى توسط دومين آمبولانس فلسطينى (بام البلبيسى راننده آمبولانس اول به همراه محمد العطله پليس فلسطينى كه سعى داشتند خود را به ايشان برسانند, توسط صهيونيستهاى جنايت پيشه به شهادت رسيدند.) به بيمارستان انتقال داده شد.
عكاسى كه لحظه شهادت محمد الدره را به تصوير كشيد يك فلسطينى (طلال إبو رحمه) است كه با خبرگزارى فرانس پرس همكارى مى كند. پدر شهيد براى درمان به اردن انتقال داده شد و حال ايشان رو به بهبودى است.

مادر شهيد مى گويد:
محمد هميشه مى گفت: آرزو دارم شهيد بميرم و از من سوال مى كرد, آيا هر كه براى سنگسار يهود به شهرك نتساريم برود و بميرد, شهيدش مى نامند؟
محمد الدره در انتفاضه ضد صهيونيستى مردم فلسطين در اعتراض به گشايش تونل زير مسجدالاقصى توسط نتانياهوى جنايت پيشه شركت كرده بود. محمد در روز شهادتش به همراه پدر كه علاقه خاصى نسبت به او داشت, براى خريد به بيرون رفته بود.
محمد به دست دژخيمان جنايتكار صهيونيستى به شهادت رسيد. اين در حالى است كه صهيونيستها ادعا مى كنند خواهان صلح هستند.
اين كدامين صلحى است و مگر مى شود با اين جانيان و سفاكان خون آشام صهيونيست دم از صلح زد؟!

محمود العمواسى
داماد گلگون كفن

چهار روز از ازدواجش (29 / 9 / 2000 ـ 8 / 7 / 1379 نگذشته بود كه محمود (23 ساله) بنا به احساس وظيفه اى كه مى كرد, همسر (تازه عروس) خود را ترك و سلاح بر دوش به قصد جنگ با يهود و خونخواهى محمد الدره و برادرانش از خانه بيرون آمد.
گفتنى است محمود در زمان انتفاضه اول كه ده سال بيش نداشت, از ناحيه سر زخمى و خداوند شفايش داده بود, پس از آن نيز بارها از سوى صهيونيست ها به زندان افتاد و خداوند چنين مقرر نمود كه محمود تنها چهار روز در كنار عروس خود باشدو خونين بال به جنات نعيم به پرواز درآيد.
شايان ذكر است , پدر شهيد ((محمود)) با همان گشاده رويى كه از ميهمانان جشن دامادى فرزندش پذيرايى مى كرد از همه عزيزانى كه براى تبريك گفتن شهادت فرزندش آمده بودند, استقبال كرد و به مادر شهيد مى گفت كه تو اينك مادر يك قهرمان و مادر شهيد هستى.
همسر شهيد نيز در بازگويى خاطرات و آرزوهاى همسر شهيدش گفته است كه محمود آرزو داشت اگر خداوند به او پسرى عطا كند, نام او را ((ياسر)) يعنى اسم دوستش كه چند روز قبل از او به شهادت رسيده بود بگذارد و اگر دختر بود نام او را ((دموع)) (اشكها) بگذارد تا اشكهاى يتيمان و بيوگان را از ياد نبرد.
همسر شهيد با اشاره به خروج همسرش از منزل و نحوه درگيرى مسلحانه اش با سربازان دشمن صهيونيستى مى افزايد محمود در اردوگاه ((بيتونيا)) واقع در كرانه باخترى شروع به تيراندازى به سوى سربازان اشغالگر مى كند و وقتى سلاحش بر اثر اصابت گلوله صهيونيست ها مى شكند و خود نيز مجروح مى شود, مسلسل همرزمش را گرفته و از پشت تپه شنى بر روى سربازان صهيونيستى به تيراندازى ادامه مى دهد تا اينكه از سوى تك تيراندازان صهيونيستى از ناحيه سينه هدف قرار مى گيرد و مدت دو ساعت خونريزى مى كند بدون آنكه كسى بتواند به او و دوستش ((محمد فوزى)) كه هر دو در راه دفاع از اقصى به درجه رفيع شهادت نايل آمدند, نزديك شود.
و اما شهيد ((سامر الخضور)) از اهالى الخليل كه در شب دامادىاش (پنجشنبه 26 / 8 / 1379) با مشاهده درگيريها ميان جوانان الخليل با سربازان صهيونيست تاب نياورده و جشن را ترك گفته و خطاب به مادرش مى گويد: چطور مى توانم برادرانم را در رويارويى با دشمن صهيونيستى تنها بگذارم و اينجا خوشحالى و شادى كنم. من بايد بروم و دوشادوش آنها مبارزه كنم و چنين شد و به فيض شهادت نايل گشت.

از بركات انتفاضه…
توبه هاى دسته جمعى!!

جمع كثيرى از روشنفكران در كشورهاى مصر, اردن و غيره كه طرفدار عادى سازى روابط با دشمن صهيونيستى بودند, توبه كرده و عليه اين دشمن صهيونيستى جنايت پيشه كه تنها زبان زور را مى فهمد اعلان جنگ مى كنند.
اين عده تإكيد كرده اند كه جهاد تنها راه بازپس گيرى حقوق حقه از صهيونيستها, اين قاتلان انبيإ و دشمنان خدا و بشريت مى باشد.
عبدالفتاح عساكر(مصر) يكى از اين افراد توبه كرده چنين گفته است:
من از گناه خود كه به خاطر دفاع از صلح با صهيونيستها مرتكب شدم و فريب جماعت عادى سازى روابط با صهيونيستها را خوردم به درگاه خداوند توبه كردم. صهيونيستها فقط قتل و كشتار را مى فهمند. حضرت مسيح(ع) با شاخه صلح زيتون به ميانشان آمد ولى ديديم كه چگونه آنهااز شاخه صلح زيتون, صليب ساختند و او را به صليب كشيدند. پيامبر گرامى اسلام كه بهترين درودها بر او باد با آنان (يهود) رفتارى با رحمت و رإفت داشتند ولى مشاهده كرديم كه آنها بارها و بارها به جان مقدس ايشان سوء قصد كرده و حتى يك زن يهودى گوشت حضرت را مسموم مى كند تا ايشان را از پاى درآورد. كما اينكه يهوديان در شهر مدينه و در غزوه احزاب با مشركان همدست شده و قصد داشتند مسلمانان را شكست داده و اسلام را از بين ببرند, كه امداد الهى, يهود و مشركان را شكست داد.
عبدالفتاح عساكر هم چنين از مسلمانان خواست, صهيونيستها را كه دست به كشتار كودكان و نوجوانان فلسطينى زده اند, از بين ببرند و آنها را از پيكر جهان اسلام ريشه كن كنند, چه آنان (يهود) به فرموده امام خمينى(ره) غده سرطانى هستند كه بايد ريشه كن و نابود شوند.
خالد البازيانى نوجوان 14 ساله از اهالى نابلس, اولين شهيد اين شهر كه در روز نخست انتفاضه الاقصى به شهادت رسيد و با سلاح خود يعنى همان سنگى كه با آن صهيونيستها را سنگسار مى كرد به خاك سپرده شد.
اين نوجوان در حين سنگسار صهيونيستها توسط يك سرباز جنايت پيشه صهيونيستى از سوى سينه هدف قرار مى گيرد و در حالى كه به شدت خونريزى داشت به بيمارستان انتقال داده مى شود.
دوستانش كه وى را بر دست بلند كرده بودند مى كوشند سنگ را از دستان وى خارج سازند, ولى او با دو دست خود, سنگ را و به عبارتى سلاح كوچكش را سفت و سخت گرفته بود و نگذاشت سلاحش را از دستش بگيرند و در حالى كه سنگ فلسطين مقدس را در دست داشت جان به جان آفرين تسليم نمود. آرى روح مطهرش ابا داشت كه اين دستان كوچك را از سنگ (سلاح) جدا سازد.
آرى خالد البازيانى با دستانى پر به خاك سپرده شد تا اين سنگها گواهى دهند كه وى به دفاع و پاسدارى از مقدسات اسلامى از مسجدالاقصى و معراجگاه رسول مكرم اسلام برخاسته بود و به نمايندگى ملت فلسطين اعلام كند: ((اللهم انا قد بلغنا, اللهم فاشهد)).
خدايا تو شاهد باش كه ما به رسالت خويش عمل كرديم.

انتفاضه الاقصى

عليرغم قريب به 400 شهيد و 14000 مجروح فلسطينى و برغم دستگيرى و بازداشت بيش از 800 تن از سوى صهيونيستها و نيز محاصره و فشردن گلوى فلسطينيان اما انتفاضه اقصى فوايد و دست آوردهاى فراوانى براى فلسطينيان و نتايج منفى بسيارى براى صهيونيستها با خود به همراه داشت.
باريتعالى مى فرمايد:
((ان تكونوا تإلمون فانهم يإلمون كما تإلمون و ترجون من الله ما لا يرجون)) تحقيقا مسلمانان از آسيب هايى كه به آنان وارد مى شود, متإلم مى شوند, ليكن دشمنان آنها نيز به درد مىآيند, منتهى تفاوت ميان اين دو تإثر و درد در اين است كه مسلمانان به درد مىآيند اما چشم اميد به پيروزى, رضاى الهى و بهشت دارند, در حالى كه دشمنان آنها به درد مىآيند, اما از شكست, از مسلمانان و از غضب الهى و آتش دوزخ هراس دارند.

آثار انتفاضه اقصى در بعد فلسطينى
1ـ انتفاضه الاقصى خشنودى مجدد خداوندى از ملت مسلمان فلسطين و شرف و افتخارى دنيوى و اخروى براى اين ملت به همراه داشته است.
چرا كه اين مردم نشان دادند شايستگى نگهدارى و پايدارى از امانت الهى (قدس و مسجدالاقصى) را دارند.
آنان كه با شهادت خود رستگار شدند و آنان كه (مجروحان, دربندان و بپاخاسته ها) اجر شهادت را بردند.
معيار عمل انسان نيت اوست. و اين فرموده پيامبر گرامى اسلام است: هر كه صادقانه طالب شهادت باشد, چنانچه در بستر هم جان به جان آفرين تسليم نمايد, به فيض آن نايل مى شود و اجر شهادت براى خانواده شهيد, مجروح و رزمنده منظور مى گردد, كما اين كه شهيد هفتاد تن از بستگان خود را شفاعت مى كند و شهادت شرفى عظيم و انتخابى از سوى پروردگار مى باشد.
((وليتخذ منكم شهدإ)) شهيد بزرگوارى در وصيت نامه خود چنين نوشته است: ((چه بسيار مردمانى كه خداوند آنها را دچار بلاياى طبيعى نظير زلزله, سيل وغيره مى كند و اينگونه مى ميرند, در حالى كه ما فلسطينيان, خداوند بر ما منت نهاده و به مرگ شرافتمندى يعنى شهادت در راه دفاع از مقدسات و سرزمين مقدس مفتخر مى سازد. (كشتگان ما در بهشت و كشته هاى صهيونيستها در دوزخ)
خداى را بر اين نعمت سپاسگزاريم.
2ـ اين انتفاضه ثابت كرد, ملت فلسطين مردمى مسلمان و مجاهدى هستند كه حاضرند گرانبهاترين سرمايه هاى خود را (جان و مال و…) خالصانه فداى مقدسات و سرزمين خويش كنند و از اين رهگذر به آن دسته از نادانان و يا مرموزانى كه او را به كوتاهى و تقصير متهم كنند, پاسخ گفت.
3ـ اين انتفاضه روند امتياز دادنها و تضييع حقوق حقه از سوى تشكيلات خودگردان و همچنين هماهنگى امنيتى با دشمن صهيونيستى را متوقف و به عمر پيمان ((اسلو)) پايان داد.
4 ـ اين انتفاضه به صهيونيستها نشان داد كه قدس و مسجدالاقصى دو خط قرمز هستند و مادامى كه يك فلسطينى زنده است هرگز نخواهند توانست هيچ يك از اهداف شوم خود را در اقصى و قدس جامه عمل بپوشانند. اين ملتى كه به مجرد ورود ((شارون)) تروريست به مسجدالاقصى چنين قيامى كرده است, بنابراين اگر صهيونيستها بخواهند بيش از اين كنند, چه عكس العملى نشان خواهد داد.
5 ـ اين انتفاضه دگربار موجب وحدت ملى فلسطين شد, وحدتى كه پيمان اسلو و عملكرد تشكيلات خودگردان آن را دچار تفرقه و متشتت كرده بود. فلسطينيان در سرتاسر فلسطين و خارج از آن خواه در قدس و كرانه باخترى و غزه و خواه در خارج از فلسطين و در بخش اشغالى 1948, يكپارچه قيام كردند. صهيونيستها گمان مى بردند كه توانسته اند ظرف بيش از نيم قرن هويت, اعتقادات و مليت فلسطينى را از فلسطينيان بگيرند, ولى ديديم كه فلسطينيان ساكن اراضى اشغالى 1948 دوشادوش ساير فلسطينيان قيام كرده و 13 شهيد و صدها مجروح را تقديم داشته و براى هموطنان محاصره شده خويش در غزه و كرانه باخترى, مواد غذايى و كمكهاى مالى ارسال داشتند.
6 ـ انتفاضه مردم فلسطين, باعث به حركت درآمدن توده هاى عرب و مسلمان و اعلام همدردى و همبستگى با ملت فلسطين شد. به طورى كه مردم مسلمان كشورهاى عربى و اسلامى راهپيمايى كرده و خواستار اعلان جهاد بر ضد صهيونيستهاى اشغالگر و قطع روابط سياسى با آنها شدند, نظير آنچه كه در كشورهاى قطر, عمان, تونس و مراكش روى داد. اين انتفاضه همچنين موجب كمرنگ شدن مناسبات كشورهايى چون مصر و اردن و. .. با صهيونيستها شد.
از ديگر بركات اين انتفاضه اينكه سران عرب و مسلمان را در اجلاس سران عرب در قاهره و به دنبال آن اجلاس سران اسلامى در قطر گردهم آورد و نه تنها روند عادى سازى روابط با دشمن صهيونيستى را متوقف كرد, كه باعث تحريم كالاها و منافع امريكايى از سوى بسيارى از ملتها گشت.
7 ـ انتفاضه, باراك تروريست را ناگزير ساخت تا براى متوقف ساختن آن دست به دامان عرفات, مصر و اردن شود. افزون بر اين انتفاضه باراك را بر آن داشت تا ضمن معذرت خواهى از فلسطينيان ساكن بخش اشغالى 1948, خواستار حمايت آنان در انتخابات آتى بشود. اين انتفاضه باعث شد تا باراك در مذاكرات اخير واشنگتن ميان هيإت هاى فلسطينى به رياست صائب عريقات و صهيونيستى به رياست ((شلوموبن عامى)) تروريست, امتيازهايى هرچند ناچيز در خصوص قدس و مسجدالاقصى به طرف فلسطينى بدهد.

پيامدهاى مخفى انتفاضه بر رژيم صهيونيستى
1 ـ به اعتراف خود صهيونيستها, تاكنون بيش از چهل صهيونيست كشته و چهار صد تن ديگر زخمى شده اند (با توجه به رويه صهيونيستها در كاستن از آمار تلفات خود بى شك رقم واقعى تلفات به مراتب بيش از آمار اعلام شده مى باشد.)
همين رقم اعلام شده نيز ترس و وحشت را در دلهاى صهيونيستها انداخته و روحيه آنان را به شدت از هم پاشيده است. بويژه اينكه اين تعداد با توجه به تداوم انتفاضه قابل افزايش نيز مى باشد.
2 ـ انتفاضه توانست طعم شكست را به باراك جنايت پيشه, بچشاند. باراكى كه عليرغم تمامى قساوت و جنايتى كه به كار بست, نتوانست انتفاضه را سركوب و ناچار از استعفا شد. اين انتفاضه دولت صهيونيستى را دچار بحران شديدى كرد و به فراخوان براى برگزارى انتخابات زودرس (نخست وزيرى) انجاميد.
و دو حزب (ليكود و كارگر) را تا آستانه شكاف درونى پيش برد و پيامدهاى منفى بر آنان بر جاى گذاشت و باعث رقابت ميان رهبران تروريست اين احزاب يعنى نتانياهو و آريل شارون از يكسو, و باراك و پرز از سوى ديگر گرديد.
3 ـ اين انتفاضه, چهره و ماهيت جنايتكارانه و شقاوت و ددمنشى صهيونيستها در به خاك و خون كشيدن كودكان و جوانان فلسطينى و نيز مظلوميت نمايى دروغين آنان را بيش از پيش برملا و رسوا ساخت.
كما اينكه نقاب از چهره كريه و تروريستى رژيم صهيونيستى در سطح جهانى و منطقه اى برداشت به طورى كه صداهاى بسيارى بلند است و صهيونيستها را به نازيسم ها و فاشيسم هاى نوين تشبيه مى كند.
امروزه هم چنين بسيارى خواستار برچيده شدن اين دولت غاصب (اسرائيل) و اعاده فلسطين بر مردمانش شده اند.
4 ـ اين انتفاضه, امريكا و مصداقيت آن را در خصوص علاقمندى شديد به عدالت و صلح زير سوال برد و مردم عرب و مسلمان را عليه امريكا و منافع آن بسيج كرد.
5 ـ انتفاضه در طى چند روز, توانست تلاشهاى سالهاى متمادى امريكا و صهيونيستها را براى برقرارى و عادىسازى مناسبات با كشورهاى عربى و اسلامى بى اثر سازد و موضوع امكان همزيستى مسالمت آميز با اين كيان غاصب را از اذهان بزدايد تا رژيم صهيونيستى در رإس دشمنان جهان عربى ـ اسلامى قرار گيرد.
6 ـ با توجه به هزينه هاى بسيار بالاى نيروهاى نظامى و مهمات بكار رفته و تإثير آن بر كارخانجات و موسسات و به عبارتى تإثير منفى بر توليد, اين انتفاضه تاكنون ميليونها دلار هزينه در بر داشته است.
7 ـ به دليل توقف صنعت توريسم و هم چنين تعطيلى برخى كارخانجات و شركتهاى ساختمان سازى و از بين رفتن محصولات زراعى (به دليل خوددارى فلسطينيان از كار در مناطق اشغالى) صهيونيستها ميلياردها دلار زيان ديده اند.
8 ـ انتفاضه نه تنها موجب توقف روند كوچ يهوديان به فلسطين شد, كه بسيارى از مهاجران متجاوز يهودى را به ترك فلسطين واداشت و يا دست كم به اين فكر فرو برد تا خود را براى اين منظور مهيا كنند. اين انتفاضه خيلى از صهيونيستها را نسبت به آينده سرخورده و مإيوس كرده است.
صهيونيستها با توجه به شكستشان (در دو بعد جنگ و مذاكره) در به زانو درآوردن ملت فلسطين به پذيرش و يا صلح با آنان, اينك از آينده خويش در فلسطين بيمناك شده اند, به طورى كه نداهاى هشدارآميز نسبت به آينده تاريك صهيونيستها در فلسطين در حال گسترش مى باشد.
9 ـ انتفاضه ترس و وحشت را در دل شهرك نشينان صهيونيست كرانه باخترى و غزه انداخت و موجب شده است تا هزاران تن, اين شهركها را ترك گفته و بسيارى از آنان از بيم عمليات جهادى, شبانه از اين شهركها خارج مى شوند.
10 ـ انتفاضه, ادعاى صهيونيستها را مبنى بر اينكه ارتششان نيرومند و شكست ناپذير است, منتفى ساخت.
خاصه به دنبال شكست مفتضحانه صهيونيستها در جنوب لبنان و هراس آنان از رزمندگان حزب الله, اكنون روحيه نيروهاى اشغالگر صهيونيستى كه خود را در رويارويى با كودكان و جوانان فلسطينى كه تنها سلاحشان همان ايمان و سنگ است, عاجز مى بينند, به شدت متزلزل شده به نحوى كه بيمارىهاى روحى و روانى و پديده فرار از خدمت نظامى در ميان صفوف صهيونيستى تسرى يافته و اين وضعيت با تداوم و شدت انتفاضه قابل رشد و گسترش خواهد بود.
اينها نمونه هاى اندك از انبوه بركات ((انتفاضه اقصى)) است.
والسلام.
(نقل از صداى فلسطين اسلامى, سال سوم, شماره28, دى 1379)

/

روش شناسى و ضرورت آن در اصلاحات

 

روش شناسى و ضرورت آن در ((اصلاحات))

محمد حسين پور امينى

 


 

درآمد
يكى از مسائل مطرح در فرهنگ سياسى كشور, مقوله اصلاحات مى باشد, آنچه مسلم است, اين است كه ((اصلاح)) جزء ذات حكومت دينى است و پويايى آن اقتضا مى كند كه دائما به نقد خويش بپردازد كه از باب نمونه مقوله هايى چون امر به معروف و نهى از منكر و … نشان دهنده اهتمام جدى حكومت دينى به اصلاح دائمى امور خويش مى باشند.
با اندكى توجه به وضعيت امروز جامعه و حكومت نابسامانى هاى نسبتا زيادى را مشاهده مى نماييم كه لازم است اصلاح گردند كه فسادهاى مالى, ادارى, اقتصادى, سياسى, فرهنگى و قضايى از جمله آنهاست. البته نبايد فراموش كرد كه شايد برخى بخواهند فزون خواهى ها و يا عقده گشايى ها و همچنين تمايلات فردى خويش را به عنوان اصلاح در جامعه به اجرا درآورند كه در اينجا هوشيارى و قدرت درك و تفكر بالاى مردم و گروههاى سياسى خودى مى تواند راهگشا باشد به طورى كه با اتخاذ موضعى درست و قاطع در برابر آن بدون اينكه به حركت اصلاحى ضربه اى وارد آيد آن را در مجراى صحيح هدايت نماييم.
آنچه در پى مىآيد اندك كوششى است در جهت بيان ويژگى هاى يك حركت اصلاحى صحيح و سالم و شناسايى بايسته ها و آفات آن, كه با تكيه بر سخنان مقام معظم رهبرى(مدظله) تدوين شده است.

چيستى اصلاحات
اصلاح در لغت به معناى آراستن و سامان بخشيدن است كه در مقابل افسادو نابسامانى بكار مى رود, اصلاح و افساد به تعبير استاد مطهرى(ره) از زوجهاى متضاد قرآنند كه مكرر در قرآن مطرح شده است از قبيل: ((توحيد و شرك)) و ((ايمان و كفر)) و… كه برخى از اين زوجهاى متضاد از آن جهت در كنار همديگر مطرح مى شوند كه يكى بايد نفى و طرد شود تا ديگرى جامه تحقق بپوشد, اصلاح و افساد از اين قبيل است.(1)
بنابراين اصلاح جامعه را چنين مى توان تعريف كرد; ((رفع نقص و زدودن كاستى ها از جامعه در ابعاد سياسى, فرهنگى, اجتماعى, اقتصادى و… براساس الگوى منسجم)).

پيشينه اصلاحات
با مراجعه به متون دينى و اسلامى درمى يابيم كه اصلاحات از مقولات مهمى است كه هميشه مورد نظر پيشوايان دينى بوده است و آنان پيوسته در جهت اصلاح جامعه خويش تلاش مى نمودند به طورى كه قرآن كريم در مجموع آيات خويش از پيامبران, با عنوان مصلح نام مى برد و از زبان حضرت شعيب(ع) مى فرمايد: ((ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب))(2) جز اصلاح تا آخرين حد توانايى منظورى ندارم, موفقيتم جز بدست خدا نيست تنها ذات مقدس او توكل مى كنم و تنها به سوى او باز خواهم گشت.
ظهور اسلام را نيز در جامعه بدوى عربستان, يك حركت اصلاحى بايد قلمداد نمود كه بواسطه تلاش هاى رسول اكرم(ص), از آن مردم باديه نشين جامعه اى بوجود آورد كه طليعه دار تمدن در جهان گشته و تا مدتها پيشگام تمدن و فرهنگ در عرصه جهانى بود.
امامان بزرگوار شيعه(ع) نيز در طول حيات شريفشان, سعى در اصلاح جامعه داشتند لذا اميرالمومنين على(ع) زمانى كه جامعه نبوى با رحلت پيامبر اكرم(ص) دچار انحراف عظيمى گشت تلاش زيادى در جهت اصلاح امت رسول اكرم(ص) به انحإ مختلف نموده و هنگامى كه حكومت را عهده دار شدند تمام تلاش خويش را براى اصلاح فسادهاى گذشته و بازگرداندن جامعه به مسير اصلى خويش قرار داد, و هدفى جز اصلاح نداشتند, چنانچه مى فرمايند: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام, ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك))(3) خدايا مى دانى كه آنچه (از مبارزات و درگيرىها) اتفاق افتاد, براى هم چشمى و سلطه جويى يا خواستن چيزى از متاع فانى اين جهان نبود, بلكه بدان جهت بود كه نشانه هاى دينت را بازگردانيم و در شهرهاى تو دست به اصلاحات زنيم تا بندگان ستم ديده ات ايمن شوند و احكام متروك دين تو دوباره به جريان افتد.(4)
و امام حسين(ع) نيز هنگامى كه ظلم وستم اموى را مشاهده كردند و شريعت محمدى(ص) را در معرض نابودى ديدند, قيام نموده و در وصيت نامه خويش به برادرشان محمدبن حنفيه, هدف از نهضتشان را اصلاح امت جدشان(ص) بيان نمودند: ((انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى إمه جدى…))(5) من از سر شادى و سرمستى و تباهكارى قيام نكردم بلكه براى دستيابى به اصلاح درا مت جدم بپاخاستم.
و بر همين اساس كه هر مسلمان پيرو چنين مكتبى خود را يا اصلاح طلب يا طرفدار اصلاح طلبى مى بيند چرا كه اساسا به تعبير استاد مطهرى(ره) اصلاح طلبى يك روحيه اسلامى است و لذا هر مسلمانى به حكم اينكه مسلمان است خود اصلاح طلب است و يا لااقل طرفدار اصلاح طلبى است, زيرا اصلاح طلبى, هم به عنوان شإن پيامبرى در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهى از منكر است كه از اركان تعليمات اجتماعى اسلام است.(6)
انقلاب اسلامى ايران نيز كه نشإت گرفته از تعاليم والاى اسلامى مى باشد, با اين ديد به پيروزى رسيد و از ابتداى پيروزى تاكنون بر پايه و محور اصلاحات قرار داشته است و اصلاح جامعه و مبارزه با فساد و تباهى را هميشه مدنظر داشته است چرا كه به تعبير مقام معظم رهبرى(مدظله) ((اصلاحات جزء ذات و هويت انقلابى ماست, اگر اصلاح به صورت نو به نو انجام نگيرد, نظام فاسد خواهد شد, و به بيراهه خواهد رفت و اصلاحات يك فريضه است)).(7)

بايد هاى اصلاحات
1ـ ضرورت تعريف
يكى از عللى كه باعث سوء استفاده دشمن و گمراهى برخى از مردم مى شود عدم تعريف معين از هر واژه اى است چرا كه امروزه شاهديم عدم ارائه تعريف مشخص از برخى واژه هايى چون آزادى, جامعه مدنى, اصلاحات و… چگونه باعث سردرگمى مردم و سوء استفاده دشمنان و حتى برخى از احزاب داخلى گرديده است, و اينجاست كه مقام معظم رهبرى (مدظله), ضرورت تعريف اصلاحات را تإكيد و خطاب به مسوولين فرمودند: ((اصلاحات بايد تعريف شود, اولا براى خودمان كه مى خواهيم اصلاحات كنيم تعريف بشود و مشخص بشود كه مى خواهيم چه كار كنيم, ثانيا براى مردم تعريف بشود كه منظور از اصلاحات چيست؟ تا هر كسى نتواند بر ميل خود اصلاحات را معنى كند.))(8)
آنچه از كلام رهبر انقلاب مى توان دريافت اين است كه تعريف و تبيين اصلاحات راهى براى جلوگيرى از تفسيرهاى مبتنى بر اميال فردى و جناحى از اين واژه مى باشد, چرا كه امروزه يكى از مشكلاتى كه اصلاحات را تهديد مى كند اين است كه برخى از اشخاص و گروههاى سياسى در گوشه و كنار كشور نداى اصلاحات سر مى دهند اما هنگامى كه به سخنان آنان مى نگريم, درمى يابيم كه اين سخنان نه تنها سنخيتى با اصلاحات اسلامى و انقلابى ندارد, بلكه اساسا اصلاحاتى امريكايى و در راستاى اهداف استكبار جهانى مى باشد كه توسط اين افراد بنام اصلاح طلبى تبليغ يا ترويج مى شود! و بى شك يكى از علل موثر و مهمى كه باعث سوء استفاده از اين واژه مقدس شده است, غفلت و كوتاهى در ارائه تعريف و تبيين اين واژه مى باشد و لذا بر همه كسانى كه خالصانه و صادقانه در جهت اعتلاى نظام مقدس اسلامى تلاش مى نمايند فرض است كه به تبيين و تعريف صحيح از اصلاحات اسلامى پرداخته و بدين طريق راه سوء استفاده از اين واژه را براى دشمنان مسدود نمايند.

2ـ ضرورت هدايت و رهبرى
يكى از سوالاتى كه در خصوص اصلاحات مطرح مى باشد اين است كه اساسا هدايت و رهبرى اصلاحات به عهده كيست؟ آيا مردم عهده دار اين مهم مى باشند يا حكومت و يا هر دو در اين مهم داراى نقش مى باشند؟
در پاسخ به اين پرسش آنچه لازم است بدان توجه شود, اين است كه بايد از اظهار نظرهاى يكسويه و سياسى خوددارى ورزيد و اينكه بعضى حكومت را متولى اصلاحات دانسته و مردم را تابع محض حكومت مى دانند و برخى ديگر اصلاحات را بر عهده مردم نهاده و حكومت را از اين وظيفه تبرئه مى كنند, مسإله اى ناصواب است چرا كه اساسا در نظام اسلامى ما تقابلى بين مردم و حكومت وجود ندارد چون مسوولان از ميان مردم برخاسته, و در واقع حكومت منتسب و منتخب مردم مى باشد و بر همين اساس نوعى وحدت ديدگاه و رويه ميان ايندو حاكم است, اما با اين حال اين سوال باقى است كه چه كسى نقش هدايت و رهبرى اصلاحات را به عهده دارد؟
در پاسخ به اين سوال آنچه به نظر مى رسد اين است كه تنها نخبگان برخاسته از مردم اند كه شايستگى رهبرى اصلاحات را دارا مى باشند چرا كه آنها با توجه به توانايى هاى درونى خويش و امكانات بيرونى موجود به شناسايى نقص ها و چالش هاى جامعه پرداخته و در جهت رفع و برطرف كردن آنها و نيل جامعه به سوى جامعه آرمانى اسلامى تلاش مى نمايند, و لذا عدم هدايت اصلاحات از سوى نخبگان, و به تعبير مقام معظم رهبرى(مدظله); مركز هوشمند و هدايت گرا باعث چند دستگى, پيچيدگى و چه بسا انحراف در امر اصلاحات مى گردد كه اين آفتى بزرگ در مسير اصلاحات است.(9)

3ـ ضرورت محوريت قانون اساسى
يكى از مسائل مهمى كه در اصلاحات بايد بدان توجه شود اين است كه اصلاحات بايد در مدار قانن اساسى بوده و ساختار اين قانون در مسير اصلاحات محفوظ بماند, و رهبر انقلاب در اين خصوص در ديدار با مسوولان با صراحت فرمودند: ((ساختار قانون اساسى بطور كامل بايستى در اصلاحات حفظ بشود))(10) و در جاى ديگر بر اين نكته تإكيد كردند كه: ((در قانون اساسى بيشتر از همه چيز نقش اسلام و منبإيت اسلام براى قوانين و ساختارها و گزينش ها مطرح است))(11) و يا مى فرمايند: ((اسلام ـ كه همه چيز ما از اسلام است ـ در قانون اساسى تجسم و تبلور پيدا كرده است.)) (12)
بنابراين از اين سخنان مقام معظم رهبرى (مدظله) چند نكته قابل استفاده است:
مطلب اول ـ چنانچه مى دانيم قانون اساسى موجود, سدى محكم در مقابل دشمنان خارجى و عوامل داخلى آنها مى باشد, و دشمنان خارجى از اول انقلاب اسلامى تاكنون به مخالفت با آن برخاسته اند و بسيارى از اصول آن را مخالف حقوق بشر و اصول دمكراسى غربى دانسته اند, در اين ميان عوامل داخلى آنها سياست دوگانه اى را ايفإ نموده اند اينكه رهبر معظم انقلاب بر حفظ و صيانت از ساختار قانون اساسى تإكيد مى نمايند اشاره بر اين مطلب دارد كه امروزه دشمنان انقلاب و فريب خوردگان آنان در قبال قانون اساسى استراتژى جديدى را در پيش گرفته اند بدين معنا كه برخى از اصول آن را تإييد وبرخى ديگر را نفى مى كنند و با اين عمل در جهت نيل به اهداف شيطانى خويش و ايجاد شبهه در ساختار قانون اساسى و در نهايت بستر سازى براى تغيير قانون اساسى تلاش مى نمايند و بر همين اساس است كه امروزه در گوشه و كنار, برخى زمزمه هاى شيطانى مبنى بر نفى يا كم رنگ كردن برخى اصول قانون اساسى شده, و يكى از نمودهاى اصلاحات را همين امر قلمداد مى نمايند!! اينجاست كه رهبرى نقش خود را ايفا نموده و با هشدار به مسوولان, اصلاحات را زمانى قابل تصور دانستند كه بر پايه اصول قانون اساسى و حفظ ساختار آن باشد و لذا رئيس جمهور محترم نيز بحث از تغيير قانون اساسى را خيانت به نظام اسلامى و ملت ايران دانستند.(13)
مطلب مهم ديگرى كه مقام معظم رهبرى (مدظله) بدان اشاره نمودند محوريت ((اسلام)) در قانون اساسى است چنانكه در قانون اساسى نيز به اين مهم توجه شده است و در اصل چهارم قانون اساسى آمده است كه ((كليه قوانين و مقررات مدنى و جزايى, مالى, اقتصادى, ادارى, نظامى, سياسى و غير آنها بايد براساس موازين اسلامى باشد و اين اصل بر اطلاق و عموم همه اصول قانون اساسى و قوانين و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر به عهده فقهاى شوراى نگهبان است.)) لذا چنانچه در اين اصل از قانون و كلام رهبرى مشهود است همه قوانين بايد بطور كامل و دقيق با موازين و تعاليم اسلام انطباق داشته باشد تا به مرحله اجرا درآيد و در غير اين صورت تعارض هر قانون و اصلاحى با قانون اساسى فاقد ارزش و اعتبار مى باشد.
بنابر آنچه گذشت درمى يابيم كه وقتى محور اصلاحات را قانون اساسى قرار دهيم و بر حفظ ساختار آن تإكيد ورزيم اولا توطئه دشمنان كه سعى در سوء استفاده از قانون اساسى داشته و در مقام نفى و اثبات برخى از اصول آن هستند خنثى مى شود و ثانيا اصل حاكميت اسلام بر تمام اصول قانون اساسى و عموم قوانين در همه ابعاد اعم از مدنى, جزايى, ادارى, اقتصادى, فرهنگى… محقق مى شود و اصلاحات حقيقى زمانى محقق مى شود كه در همه شوون و ابعاد قانون اجرا شود و با تعاليم و موازين اسلامى انطباق داشته باشد.

4ـ ضرورت مقابله با سوء استفاده از آن
از اوايل پيروزى انقلاب اسلامى ايران, دشمنان خارجى وداخلى, به طرق مختلف از قبيل جنگ, تحريم اقتصادى و… سعى در به شكست كشاندن اين نظام و انقلاب را داشته اند, و هنگامى كه عدم موفقيت خويش را از اين طريق مشاهده نمودند تغيير روش داده و با ابزار فرهنگى به مقابله با اين نظام مقدس برخاسته اند.
آنچه در سالهاى اخير تحت عنوان تهاجم فكرى و فرهنگى در كشور رخ داده بى شك به منظور بستر سازى فكرى, جهت ناكارآمد نشان دادن حكومت اسلامى بوده است و چنين تلقى مى كنند كه حكومت دينى شكست خورده و راهى جز جدا كردن دين از صحنه سياست وجود ندارد و بدين طريق تلاش مى نمايند كه انقلاب اسلامى را به زوال كشانده و به اميال شيطانى خويش دست يابند, و نگاهى گذرا بر وقايعى كه در برخى از مطبوعات در چند سال اخير رخ داد تإييدى بر كلام ماست كه چطور برخى از مقدسات و اصول قانون اساسى مورد حمله واقع شده است كه در ذيل به برخى از محورهايى كه مورد تهاجم واقع شده به صورت مختصه اشاره مى نماييم:

الف ـ زير سوال بردن مقدسات
از آنجايى كه اساس و بنيان نظام مقدس اسلامى را مبانى و اعتقادات و تعاليم اصيل اسلام تشكيل داده و هدف نهضت اسلامى استقرار حكومت دينى و اجراى احكام و قوانين اسلامى بوده است لذا امرى طبيعى است كه دشمنان سعى در شكستن قداست و محوريت تعاليم الهى را داشته و مقدسات دينى را زير سوال برند, تا بدين وسيله با گذشت زمان ارزش و اعتبار و نقش زيربنايى آن در اذهان و انديشه و عمل مردم فرو ريزد و امكان تزلزل در اركان انقلاب را به وجود آورند.
در اين خصوص نقش برخى از مطبوعات بسيار مشهود است, به طورى كه هنگامى كه راه را براى خويش باز يافتند به شبهه افكنى پرداختند و در اوج جسارت و گستاخى چنين نگاشتند:
((اعتقاد به عصمت مدعايى معيوب و مخدوش است))(14), ((پيامبر و ائمه فقط در برهه اى از زمان صلاحيت مرجعيت را داشته اند))(15), ((ولايت پيامبر بعد از او به كسى منتقل نشده است))(16), ((مجموعه احاديث موجود در حوزه هاى علميه حاوى همان مبانى فكرى و ديدگاههاى است كه طالبان به اجرا درآورده اند))(17), ((مظاهر دينى نماد عقب افتادگى است))(18) و ((عقيده به فطرى بودن دين منشإ خشونت است))(19).

ب ـ حمله به فلسفه وجودى حكومت در اسلام
بى شك آنچه باعث ايجاد نگرش در ملت ايران براى تشكيل حكومت اسلامى در سال 57 گرديد, استقبال عمومى و اصرار بر تقاضاى اجراى احكام الهى در تمام شوون زندگى سياسى, اجتماعى وفرهنگى و… مى باشد ولى اين انگيزه مقدس بود كه باعث ايثارگرىها و شهادت طلبى ها و… گشته و سبب شده كه مردم تاكنون مشكلات ناشى از جنگ, تحريم اقتصادى و… را پذيرا باشند و تحمل نمايند, چرا كه هدف والايى كه آنها در پى تحقق آن بودند و در اين راه تلاش فراوان مى نمودند, اجراى احكام اسلامى بود كه اجراى آن به صورت كامل و صحيح تنها در قالب حكومت اسلامى ميسر بود, اما متإسفانه برخى بدون توجه به خواست و هدف والاى مردم در تشكيل نظام اسلامى و با توجه به درخواست اربابان خويش به مبارزه با احكام الهى برخاسته و به عبارت ديگر فلسفه وجودى نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران را مورد هدف قرار داده اند!! و چنين اراجيفى بر زبان و قلم رانده اند:
((انقلاب ما دنبال اجراى احكام شرعى نبوده است))(20), ((در تعارض تكاليف الهى و حقوق بشر, حقوق بشر مقدم است))(21), و ((ذخاير فقه شيعه به انتها رسيده است)). (22)

ج ـ حمله به اصل ولايت فقيه
در راستاى اسلام زدايى از نظام مقدس جمهورى اسلامى, يكى از محورهاى مهمى كه مورد توجه دشمنان داخلى و خارجى نظام بوده است اصل ولايت فقيه مى باشد, چرا كه آنان از ابتداى پيروزى انقلاب اسلامى به حقيقت دريافته اند كه با وجود چنين ركن و بنيان مرصوصى در اين كشور, راهى از پيش نخواهند برد, لذا به انحإ مختلف به مخالفت با آن برخاسته و با طرح شبهاتى در خصوص اصل و دائره اختيارات ولى فقيه و. .. سعى در سست كردن اين اصل مقدس را دارند و در پاره اى موارد آورده اند كه:
((ولايت فقيه, يعنى حكومت توتالبتر و ضد مردمى))(23), ((ولايت فقيه يعنى خودكامگى و توسعه سياسى نفى خودكامگى است))(24), ((نظريه عينيت سياست و ديانت زاييده افكار عاميانه قديمى است))(25).

نتيجه
از آنچه گذشت درمى يابيم براى جلوگيرى سوء استفاده از واژه ((اصلاحات)) تعريف و تبيين آن امرى گريز ناپذير است, تا بدين طريق, مسير و راهكارهاى اصلاحات مشخص گشته و با هدايت, مديريت و مركزيت نظام, يعنى ولايت مطلقه فقيه و همراهى مردم و مسوولان نظام, در حركتى هم نوا, ضمن رفع كاستى ها و نقص ها جامعه را به سوى جامعه آرمانى رهنمون سازيم كه اين مستلزم اين است كه ما به تعبير مقام معظم رهبرى (مدظله) اصلاحات را به عنوان يك فريضه و تكليف شرعى فرض نماييم و در آن مسير حركت كنيم.

پى نوشت ها:
1. نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير, مرتضى مطهرى, ص6.
2. سوره هود, آيه 88.
3. الحياه, حكيمى, ج2, ص321.
4. بحار, مجلسى, ج44, ص329.
5. نهضت هاى اسلامى در صد ساله اخير, مرتضى مطهرى, ص7.
6. مقام معظم رهبرى, در ديدار مسوولان نظام با ايشان, 19 / 4 / 79.
7. همان.
8. همان.
9. همان.
10. همان.
11. همان.
12. رئيس جمهورى در ديدار با دانشجويان, 16 / 9 / 79.
13. توانا, 22 / 6 / 77 , سال دوم, شماره28, ص11.
14. راه نو, 3 / 5 / 77, سال اول, شماره12, ص18.
15. كيان, بهمن و اسفند 77, سال8, شماره45.
16. جامعه, 7 / 3 / 77, سال اول, شماره77, ص7.
17. جامعه سالم, تير77, سال هشتم, شماره39, ص69.
18. ايران, 1 / 7 / 77, ص10.
19. صبح امروز, 25 فروردين 78.
20. همان, شهريور 78.
21. كيان, بهمن و اسفند77, سال 8, شماره45, ص32 ـ 31.
22. همشهرى, 19 / 6 / 77 , سال ششم, ص6.
23. آبان, 10 / 5 / 77, سال اول, ص6.
24. همان, 21 / 6 / 77, سال اول, ص5.

/

مبارزه شديد سلبى با بيهوده گرايى و ارزش وقت

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (10)
مبارزه شديد سلبى با بيهوده گرايى و ارزش وقت

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

قرآن در مورد دهمين ويژگى ممتاز بندگان برجسته خدا چنين مى فرمايد: ((و اذا مروا باللغو مروا كراما))(1) از ويژگى هاى بندگان خاص خدا اين است كه هرگاه با امور لغو و بيهوده روبرو شوند با بى اعتنايى و بزرگوارانه از آن مى گذرند.
اين ويژگى, بيانگر آن است كه بندگان ممتاز خدا, نه تنها با هرگونه باطل و بيهودگى مبارزه رودرروى مى كنند, و براى از بين بردن آن تلاش مى نمايند, بلكه علاوه بر آن, مبارزه سلبى ـ كه يكى از مراحل مبارزه است ـ با باطل و بيهودگى, بى اعتنايى و ناخشنودى خود را ابراز مى دارند و به هيچ وجه و تحت هيچ عنوان, مانند تسامح و تساهل, حاضر نيستند در برابر باطل, سر خم كنند و آ ن را تإييد نمايند. آنها داراى هدف معقول هستند, همه حركت ها و سكون و گفتارشان, منطقى و حساب شده است و هرگونه بيهودگى در فضاى فكر و عمل آنها نفوذ نخواهد كرد و به طور كلى, اين كار, يكى از مراحل نهى از منكر است. وظيفه مهم نهى از منكر اقتضاى مبارزه شديد دارد, ولى گاهى هيچ راه صحيح مبارزه رو در روى بجا نمانده است. در اينجا نوبت به مبارزه سلبى كه يك نوع قهر و اعتصاب است مى رسد. اين ويژگى حاكى است كه بندگان ممتاز خدا نه تنها هيچ گونه روى خوش به باطل و محيط هاى فاسد نشان نمى دهند, بلكه به طور جدى با موضع گيرى قاطع در برابر آن مى ايستند.
واژه ((لغو)) در اصل به معنى بيهودگى, پوچى و سخنى است كه از روى بى فكرى و هرزگى گفته شود, و نيز به معنى ((عوعو)) سگ و شكستن سوگند, و سوگند بى جهت و دروغين هم مىآيد.(2) بنابراين ((لغو)) به معنى هرگونه بيهودگى و اعمال پوچ و سرگرمى هاى زيانبخش يا بى هدف است كه باعث تباهى وقت انسان و به هرز رفتن انرژىهاى مثبت و بر باد رفتن عمر عزيز انسان مى شود و لذا هرگونه عاملى را كه موجب اتلاف وقت و به هدر رفتن فرصت ها مى شود, شامل مى گردد.

اعراض از لغو از نظر قرآن و حديث
در قرآن علاوه بر آيه مورد بحث, در دو مورد ديگر سخن از اعراض و دورى از لغو به ميان آمده و چنين اعراض را از ويژگى ها و خصال مومنين و حق طلبان دانسته است: ((والذين هم عن اللغو معرضون))(3) مومنان از كارهاى بيهوده, روى گردان هستند. و در وصف حق خواهان مى فرمايد: ((و اذا سمعوا لغوا اعرض وا عنه))(4) آنها وقتى كه سخن لغو و بيهوده اى بشنوند, از آن روى برمى گردانند.
در آيات متعددى آمده است كه بهشت خالى از هرگونه لغو و بيهودگى است و در بهشت جز سلامتى و شادمانى و نعمت هاى بهشتى نيست.(5) اين آيات بيانگر آن است كه اگر انسان ها بخواهند در همين دنيا, جامعه بهشتى بسازند, يكى از ويژگى هاى آن جامعه اين است كه از هرگونه لغو و بيهوده گرايى مصون و محفوظ باشند.
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((اعظم الناس قدرا من ترك مالا يعنيه))(6) ارزشمندترين انسان ها كسى است كه كارهاى بيهوده را ترك كند.
نيز فرمود: ((ترك ما لايعنى زينه الورع))(7) زينت و زيبايى تقوا, ترك نمودن كارهاى لغو و بيهوده است.
امام صادق(ع) فرمود: ((اياك والدخول فيما لايعنيك فتذل))(8) از ورود به كارهاى بى هدف و بيهوده دورى كن كه ورود در آن كارها موجب ذلت و خوارى تو گردد.
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((رب لغو يجلب شرا))(9) بسيارى از كارهاى بيهوده, موجب بدىها و زشتى ها خواهد شد.
نيز فرمود: ((من اشتغل بالفضول, فاته من مهمه المإمول))(10) كسى كه خود را به كارهاى زائد و غير مهم مشغول سازد, كارهاى مهم مورد توجه را از دست خواهد داد.
از دعاهاى امام سجاد (ع) است: ((و عمرنى ما كان عمرى بذله فى طاعتك, فاذا كان عمرى مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك))(11) خدايا تا هنگامى كه عمرم در راه انجام فرمان تو به كار رود, به من عمر ده, و هرگاه عمرم چراگاه شيطان گردد, مرا بميران.
روايت شده: در عصر امام سجاد(ع) در مدينه دلقك بازى بود كه با كارهاى بيهوده, مردم را مى خندانيد و گاه اظهار مى كرد كه اين مرد (اشاره به امام سجاد عليه السلام) مرا خسته كرده, هرچه توان داشتم نتوانستم او را بخندانم. روزى همين دلقك از پشت سر امام سجاد(ع) حركت كرد و عباى آن حضرت را از دوش مباركش گرفت, امام(ع) به او اعتنا نكرد. همراهان امام به دنبال او دويدند و عبا را از دستش گرفتند و به محضر امام آوردند. امام سجاد(ع) پرسيد: اين شخص كيست؟ عرض كردند: دلقكى از اهالى مدينه است كه مردم را به اين گونه كارها مى خنداند.
امام سجاد(ع) فرمود: به او بگوييد: ((ان الله يوما يخسر فيه المبطلون))(12) خداوند داراى روزى است (قيامت) كه بيهوده كاران در آن روز زيان مى بينند.
اين روايات كه گلچينى از روايات بى شمار پيرامون دورى از لغو است, بيانگر اهميت اين موضوع و تإكيد پيامبر(ص) و امامان(ع) در ترك بيهودگى, لودگى و هرگونه كارهاى غير مفيد و سرگرمى هاى بى فايده است. در ضمن حاكى از آن است كه فرصت و وقت, بسيار عزيز و ارزشمند است, نبايد آن را در راه هاى باطل, و يا در راهى كه بى فايده است تلف نمود.

وقت شناسى و ارزش وقت
بيهوده گرايى و رويكرد به زندگى تو خالى و هيچ و پوچ, آفت و بلاى خانمان سوز و ويرانگرى است كه همچون موريانه تار و پود شخصيت انسان و ارزش هاى والاى انسانى را مى خورد, و نه تنها انسان را از رشد و تعالى باز مى دارد و بى هويت مى كند بلكه موجب عقب گرد و سقوط و هلاكت او خواهد شد. يكى از بارزترين بازتاب هاى اين آفت, اين است كه موجب اتلاف وقت طلايى انسان شده, سرمايه اصلى انسان يعنى گوهر گرانبهاى وقت را از او مى گيرد, در نتيجه نبرد با پديده شوم بيهوده گرايى و هرگونه لغو پرهيز از آن باعث نگهدارى گوهر وقت و بهترين نتيجه گيرى از اين گوهر گرانسنگ خواهد شد. با توجه به اينكه اسلام و عقل و خرد, براى وقت, ارج و ارزش بسيار قائلند و استفاده شايسته و صحيح از وقت باعث ترقيات مختلف در ابعاد گوناگون خواهد شد, اسلام به شناختن وقت, و ارج نهادن به آن, و استفاده حساب شده و بجا از آن, سفارش و تإكيد فراوان نموده, و آن را از نعمت هاى بزرگ خدا شمرده است كه در روز قيامت از آن بازخواست مى شود. چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: ((انسان در قيامت قدم از قدم بر نمى دارد مگر اين كه از او در مورد چهار چيز سوال مى شود: از عمرش كه در چه راهى به پايان رسانده; از جسدش (يا جوانيش) كه در چه موردى تباه ساخته; از اموالش كه از كجا به دست آورده و در كجا به مصرف رسانده; و از حب ما و خاندان ما.))(13)
مطابق اين روايت, نخستين سوال و بازخواست خدا در قيامت از عمر, يعنى از اوقات زندگى انسان است كه در چه راهى آن را از دست داده, و آن را با چه چيزى عوض كرده است. آيا در راه بيهودگى و باطل صرف كرده و يا در راه علم و رشد و تقوا و كارهاى مثبت؟ وقت; همان ساعات عمر انسان است كه به تعبير دانشمند معروف ((فخر رازى)) همانند يخ است كه آب مى شود و به پايان مى رسد.(14) بايد از يخ استفاده بهينه كرد و با آن, آب ها و نوشابه هاى گوارا را خنك نمود و تشنگان را سيراب كرد و به وسيله آن از تباه شدن غذاها جلوگيرى نمود.
ولى اگر يخ را در هواى داغ تابستان در زمين شوره زار بگذاريم, بدون هرگونه حاصل و نتيجه از بين مى رود و يا ممكن است با آن مشروبات الكلى را كه موجب تخريب خرد و انديشه شده و پيامدهاى شومى دارد, خنك نمود.
بايد با نظم و برنامه ريزى و پرهيز جدى از بيهودگى و امور پوچ و بى ارزش, از همه لحظه ها, ثانيه ها و دقيقه ها اكثر استفاده را نمود, چنان كه اميرمومنان على(ع) فرمود: ((مومن ساعات شبانه روزى خود را بر سه بخش تقسيم مى كند: يك بخش آن را در طريق و اصلاح معاش زندگى به مصرف مى رساند; و بخش دوم را به استراحت و بهره گيرى از لذت هاى حلال و اندوختن انرژى مصرف مى نمايد; و بخش ديگر را صرف در مناجات پروردگار و اصلاح بين خود و خدا (خودسازى و به سازى در ابعاد مختلف) مى رساند.))(15)
در اهميت و ارزش وقت همين بس كه بعضى از مفسران در تفسير آيه ((والعصر)) گفته اند: منظور از عصر در اينجا كه خداوند به آن سوگند ياد نموده, وقت است. آرى سوگند به وقت! چرا كه اگر از آن حسن استفاده نمايد سرمايه بى نظيرى براى انسان است و استفاده شايسته از آن بستگى كامل به دورى از بيهودگى و امور لغو و منفى دارد.
اگر ما به جاى كارهاى لغو و امور منفى, استفاده مطلوب و صحيح از وقت كنيم, وقت عزيز خود را تلف نخواهيم كرد, وگرنه نتيجه آن در پايان عمر و در قيامت جز حسرت و اندوه جانكاه براى ما نخواهد بود, چنان كه قرآن در اين راستا مى فرمايد:
((واتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان يإتيكم العذاب بغته و انتم لاتشعرون إن تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الساخرين))(16) و از بهترين دستورهايى كه از سوى پروردگارتان بر شما نازل شده پيروى كنيد, پيش از آن كه عذاب (الهى) ناگهانى به سوى شما آيد, در حالى كه از آن خبر نداريد. اين دستورها براى آن است كه مبادا كسى روز قيامت بگويد افسوس بر من از كوتاهى هايى كه در اطاعت فرمان خدا كردم و از مسخره كنندگان (آيات خدا) بودم.
قابل توجه اينكه: در قرآن دو واژه ((لهو)) و ((لعب)) به طور مكرر آمده, و در مورد پرهيز از آنها هشدار داده شده است. لهو و لعب كه به معنى عياشى و بازىهاى غافل كننده و منفى است, از عوامل زمينه ساز كارهاى لغو و بيهوده است و ما از اين دستور قرآن در پرهيز از لهو و لعب نيز مى توانيم بهره ببريم كه پرهيز از آنها عامل مهم براى غنيمت شمردن وقت ها و فرصت ها و بهره گيرى بهينه از وقت خواهد بود. لذا مى بينيم خسارتى كه از ناحيه بيهوده گرايى ـ كه مسإله اعتياد يكى از مصاديق آن است ـ به بشر رسيده, خطرناكترين و بالاترين خسارت ها است.

نتيجه درخشان وقت شناسى و پرهيز از لغو
انسان وقت شناس علاوه بر اينكه مى تواند عالى ترين گام ها را براى سعادت آخرت خود بردارد و به درجات عالى معنوى برسد, مى تواند در همين دنيا در عرصه هاى علم و عمل, به كمال برسد و داراى شخصيت جهانى شده و خدمات ارزنده اى را به بشريت عرضه كند. اگر اديسون, برق را كشف كرد و موجب اكتشافات و اختراعات مفيد بسيار گشت و اگر بوعلى سينا علم طب و فلسفه و عرفان را گسترش داد و تعميق بخشيد, و اگر انيشتين به فيزيك رونق بخشيد و به تجزيه و تحليل و گستردگى آن افزود و بسيارى افراد ديگر باعث شكوفايى استعدادها و توسعه علوم در ابعاد گوناگون شدند, همه و همه مرهون استفاده صحيح از وقت بود, چرا كه اگر آنها وقت عزيزشان را در امور لغو و بيهوده مى گذراندند, نتيجه اش جز هلاكت خود و جامعه بشريت نبود. و ما, در دايره محيط زندگى خود, علماى بزرگى داريم كه به دليل استفاده از وقت و پرهيز از لغو به عالى ترين درجات رسيدند و مايه بركت و خدمات شايان علمى و عملى براى جامعه گشتند. در اين راستا نظر شما را به چهار نمونه زير ـ به طور اختصار ـ جلب مى كنيم:
1ـ آيت الله العظمى شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (وفات 1266 هـ.ق) كتاب مستدل فقهى جواهرالكلام را كه بالغ بر چهل جلد است و شامل همه ابواب فقه مى باشد به يادگار گذاشت. اين فقيه بزرگ از تمام وقت خود به طور كامل و شايسته بهره گرفت و در پرتو آن شاگردان برجسته اى تربيت نمود و كتاب ارزشمند جواهرالكلام را كه از نظر كمى و كيفى در فقه استدلالى شيعه, بى نظير است تإليف نمود, كتابى كه به حق دائره المعارف فقه شيعه است, چنان كه بحارالانوار علامه مجلسى(ره) دائره المعارف در حديث و يك كتابخانه كوچك در معارف خاندان رسالت(ع) است.
مرحوم صاحب جواهر(ره) در حدود سال (1192 هـ.ق) چشم به جهان گشود. در 25 سالگى به تإليف كتاب جواهرالكلام پرداخت و آن را در سال (1257 هـ.ق) به پايان رسانيد, يعنى اين كتاب را در طول 26 سال بدون وقفه نوشت و به اين توفيق بزرگ دست يافت. سرانجام در سال 1266 در 74 سالگى به لقإالله شتافت. او علاوه بر اين كتاب, كتاب هاى ديگرى مانند ((نجاه العباد)) و ((هدايه الناسكين)) و كتابى در علم اصول تإليف كرد. به گفته بعضى از علما اگر تاريخ نويس عصر صاحب جواهر(ره) تصميم مى گرفت تا حوادث عجيب آن عصر را بنويسد, حادثه اى عجيب تر و شگفتآميزتر از تإليف كتاب جواهرالكلام را نمى يافت.(17)
جالب اين كه يكى از پسران بسيار شايسته اش به نام ((حميد)) در زمان حيات او از دنيا رفت, با توجه به اينكه شيخ در تإمين معاش و سامان دادن زندگى نياز بسيارى به او داشت, آن شيخ بزرگ نزد جنازه او آمد, پس از تلاوت چند آيه قرآن, تا جنازه آماده دفن گردد, همانجا بقچه خود را گشود و قلم و كاغذ را درآورد و در همان جا به نوشتن ادامه كتاب جواهرالكلام مشغول گرديد. او اين گونه براى وقت خود ارزش قائل بود و از آن بهره مى گرفت تا اينكه چنان كتاب گرانسنگ در عرصه فقه و فقاهت را تقديم كرد. حضرت امام خمينى((قدس سره)) در يكى از بياناتش به اين مطلب اشاره نموده است.
2ـ مرجع كل حضرت آيه الله العظمى بروجردى(ره) در دوران جوانى در حوزه علميه اصفهان مشغول تحصيل بود و گاه مى شد شب آن چنان سرگرم مطالعه كتاب مى گرديد وغرق مطالعه مى شد كه ناگهان صداى موذن را كه اذان صبح را مى گفت مى شنيد. اين نيز, نمونه ديگرى از استفاده از وقت براى رشد و تعالى است.(18)
3ـ ابوريحان بيرونى از علماى برجسته اسلامى (متوفى سال 430 هـ.ق) معاصر ابوعلى سينا بود و در علم پزشكى و رياضى و… سرآمد علماى زمان خود گرديد. وى براى كسب علوم مختلف, با وسايل آن عصر, مسافرت هاى طولانى و طاقت فرسايى كرد. توشه هاى علمى فراوانى را كسب نمود و به مقامات عظيم علمى نايل آمد. او در وقت شناسى, كم نظير بود. به لحظه ها و ساعات عمرش توجه مخصوص داشت كه در راه باطل و بيهوده تلف نگردد. در احوالات او نوشته اند: ((همواره دست به قلم بود و با چشمى نظاره گر و قلبى متفكر به بررسى و تحقيق مى پرداخت و در همه ساعات سال ـ جز در روز عيد نوروز و عيد مهرگان (اول مهر) به كند و كاو و تحقيق اشتغال داشت.
شگفت اين كه وقتى او در بستر مرگ قرار گرفت يكى از شاگردانش براى احوال پرسى به بالينش آمد, همان دم او در مورد ((حساب جدات)) كه يكى از مسايل رياضى است به مذاكره پرداخت. شاگرد گفت: ((آيا تو در اين حال از مسايل رياضى سخن مى گويى؟)).
ابوريحان پاسخ داد: ((هرگاه با دانستن اين مسإله از دنيا بروم برايم بهتر از آن است كه با ناآگاهى از آن از جهان رخت بركنم.))
شاگرد مى گويد: ((آن مسإله را تشريح كردم, سپس خداحافظى نمودم, هنوز به خانه ام نرسيده بودم كه مناديان خبر دادند كه ابوريحان از دنيا رفت.))(19)
4ـ فيلسوف بزرگ ملاهادى سبزوارى از فلاسفه و حكماى بزرگ قرن 13 (هـ.ق) و از افتخارات ايران و اسلام است. او در دوران جوانى كه در حوزه علميه اصفهان به تحصيل اشتغال داشت, به قدرى به وقت اهميت مى داد كه نامه هايى كه از وطنش مى رسيد را باز نمى كرد و نمى خواند تا مبادا خبر ناگوارى در آنها باشد و موجب حواس پرتى او گردد و در نتيجه به تحصيلش صدمه برسد. در پايان تحصيل هنگامى كه مى خواست به وطن بازگردد, نامه ها را مى گشود و مى خواند. دريكى از آن نامه ها خبر فوت يكى از آشنايان نزديكش ذكر شده بود. علامه سبزوارى گفت: ((خدا را شكر كه در وقت رسيدن نامه, از اين خبر ناگوار باخبر نشدم كه باعث آسيب به تحصيلم مى شد.))(20)
حضرت امام خمينى(ره) نيز از بزرگمردانى بود كه در همه ابعاد زندگى با رعايت نظم و برنامه ريزى دقيق, كمال استفاده را از وقت كرد و با پرهيز شديد از هرگونه لغو و بيهودگى داراى شخصيت عظيم جهانى و ملكوتى گرديد. او در يكى از فرازهاى گفتارش مى فرمايد: ((عده قليل با نظم بر عده كثير بى نظم, هميشه غلبه داشته اند. ))(21)
پايان مقال را به سخنى پرمغز از اميربيان على(ع) زينت مى بخشيم كه فرمود: ((اشد الغصص فوت الفرض.))(22) سخت ترين غصه ها, از دست دادن فرصت ها است.
سعدى نيز در اين باره گويد:

/

فاطمه معصومه ، شفيعيه اهل بيت

 

فاطمه معصومه, شفيعه اهل بيت

حجه الاسلام محمد عابدى ميانجى

 


 

فاطمه معصومه(س) , در اولين روز ذيقعده سال 173 (هـ.ق) به فاصله 25 سال از تولد برادرش امام رضا(ع) در شهر مدينه چشم به جهان گشود.(1)
مادرش نجمه, چنان شخصيت كمال يافته اى داشت كه حميده خاتون (مادر امام كاظم((ع))) درباره اش مى فرمود: ((هرگز بهتر از او نديده ام.))
اين مولود(2) پاك در دهمين بهار از عمر خود با شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام كاظم(ع) در زندان هارون رو به رو شد و از آن پس مانند ديگر اعضاى خاندان موسوى تحت هدايت و سرپرستى امام رضا(ع) قرار گرفت, تا آنكه اين امام بزرگوار در پى توطئه مإمون ناچار شد راهى خراسان شود و در روز پنجم يا ششم رمضان 200 (هـ.ق) عنوان ولايتعهدى تحميلى را بپذيرد.
يك سال بعد از اين رويداد بود كه فاطمه معصومه(س) به قصد ديدار برادر راهى خراسان شد.(3) البته تعدادى از برادران حضرت معصومه(س) (فضل, جعفر, هادى, قاسم, زيد) و تعدادى از برادرزاده ها و… نيز با وى همسفر شدند. اين بانوى گرانقدر در ساوه مريض يا مسموم(4) شد و به توصيه خود, در 23 ربيع الاول سال 201 (هـ.ق) به شهر قم منتقل گرديد.(5) فاطمه معصومه(س) مدت 17 روز در خانه ((موسى بن خزرج)) ماند و تمام اين مدت را به عبادت گذراند و سرانجام در دهم ربيع الثانى 201 (هـ. ق) از اين سراى فانى به خانه باقى رحلت كرد.(6) پيكر مطهر حضرت معصومه(س) توسط امام هشتم و نهم در قم به خاك سپرده شد.(7)
فاطمه معصومه(س) هرچند عمرى كوتاه داشت, اما در همين دوره مختصر توانست به مقامات عالى در علم و معنويت دست يابد, چنان كه با عناوينى چون معصومه,(8) كريمه,(9) عالمه,(10) محدثه, طاهره, بره, تقيه, عابده, مقدامه (پيشگام), رضيه, سيده, حميده, رشيده, نقيه, مرضيه, صديقه و…(11) شناخته مى شود.
اما يكى ديگر از اين مراتب كمال كه حضرت بدان دست يافت و موضوع اين مقاله است, مقام و مرتبه ((شفاعت))(12) است كه آن بانوى گرانقدر خاندان موسوى, بر اثر عبادات و تهذيب نفس به آن دست يافت.
حجم زيادى از روايات پيرامون شخصيت حضرت فاطمه معصومه(س) به موضوع ((شفيعه)) بودن حضرت مربوط مى شود. لذا شايسته است قبل از بيان اين روايات, به موضوع شفاعت و مبانى (عقلى, قرآنى, روايى) آن اشاره شود.

شفاعت چيست؟
((راغب اصفهانى)) در معناى لغوى آن مى نويسد: ((شفيع ضميمه شدن چيزى به مانند خود است))(13) در اصطلاح و عرف نيز به معناى واسطه شدن افرادى است كه نزد خداوند موقعيت خاصى دارند و خداوند به خاطر اين موقعيت تقاضاى آنان را مى پذيرد. بنابراين, حقيقت شفاعت اين است كه استعداد ناقص و ناتوانى شخص, با قدرت و توان شفيع ضميمه مى شود و شخص را به مقامى مى رساند و يا از ناراحتى و مشكلى مى رهاند. پس در شفاعت سه عنصر اصلى ((تقاضاكننده)), ((واسطه)), ((برآورنده نياز)) وجود دارد.
شفاعت چنان اعتبارى دارد كه بعضى روايات, منكر آن را از محدوده شيعيان خارج دانسته اند. امام صادق(ع) مى فرمود: ((من انكر ثلاثه اشيإ فليس من شيعتنا; المعراج والمسائله فى القبر والشفاعه.))(14) كسى كه سه چيز را انكار كند, از شيعيان ما نيست; معراج و سوال در قبر و شفاعت.

مبانى قرآنى و روايى شفاعت
1ـ قرآن كريم:
در حدود سى آيه در قرآن وارد شده است كه نتيجه آن ها وجود شفاعت, به اجازه و اذن خداوند است. مانند: ((يومئذ لاينفع الشفاعه الا من إذن له الرحمن))(15) در آن روز شفاعت كسى سود نمى رساند مگر آن كه خدا به او اذن داده باشد.
((ما من شفيع الا من بعد اذنه))(16) شفيعى نيست مگر بعد از اذن خدا.
البته تمام آيات, مربوط به شفاعت در قيامت مى باشند كه با توجه به آيات و روايات ديگر قابل تعميم به دنيا و برزخ نيز مى باشد.(17)

2ـ روايات
روايات فراوانى در اين باره وارد شده است كه نمونه اى از آن به نقل از امام صادق(ع) ذكر شد.

شفاعت پرتوى از رحمت الهى
1ـ دلايل و قراين متقن, دلالت بر اصالت رحمت الهى در مقابل غضب او دارد. ((يا من سبقت رحمته غضبه)).
آرى اصل, سعادت انسان و پاكى و طهارت اوست و گناه و فساد و… عارضى اند و هميشه آنچه عارضى است, به وسيله ((رحمت الهى)) تا حد مقدور برطرف مى شود. امدادهاى غيبى, تإييدات رحمانى و… از شواهد اين غليه هستند.
2ـ يكى از شواهد اين رحمت, موضوع ((مغفرت)) است كه براساس آن دل ها و روان ها طاهر و از گناه عارى مى شود. البته جايى كه دل به دليل گناهانى, چون عين نجس شود (مثل شرك) ديگر طهارت براى آن معنا نخواهد داشت. لذا در فرهنگ قرآن با عبارات: ((ختم الله على قلوبهم)) مهر الهى بر دل هايشان زده شده, از آنان نام برده شده است.
3ـ مغفرت خداوند مانند هر فعل ديگر قانون مند است. اين رحمت از طريق مجارى معين شده است مثل نفوس كامله, ارواح پيامبران و اوليا به مردم مى رسد.
4ـ اين مجارى طاهره, همان ((شفيع))ها هستند كه با واسطه شدن بين اشخاص و خداوند از وى مى خواهند آثار گناهان را محو سازد و يا به آنان مقاماتى عطا كند. (18)

شفاعت كنندگان
همان گونه كه گفتيم واسطه و مجراى فيض شدن, قابليت هايى را مى طلبد كه در برخى افراد وجود دارد. قرآن و روايات, برخى از اين افراد را معرفى مى كنند:
1ـ پيامبر اكرم : ((و من الليل فتهجد به نافله لك عسى ان يبعثك ربك مقاما محمودا))(19) كه به اتفاق مفسران منظور از مقام محمود همان شفاعت است(20).
2ـ امامان : قال الصادق(ع): ((اذا كان يوم القيامه نشفع من المذنب من شيعتنا فاما المحسنون فقد نجاهم الله))(21) وقتى روز قيامت شد, از گناهكاران شيعيان مان شفاعت خواهيم كرد, اما نيكوكاران را خدا نجات مى دهد.
3ـ اهل بيت (ع): قال رسول الله(ص): ((… يشفع اهل بيتى فيشفعون…))(22)
4ـ پيامبران: ((قال اراغب انت عن آلهتى يا ابراهيم لئن لم تنته لارجمنك واهجرنى مليا قال سلام عليك ساستغفر لك ربى انه كان بى حفيا)).
گفت: اى ابراهيم آيا از خدايانم روى مى گردانى؟ اگر از رفتار خود دست برندارى, سنگسارت خواهم كرد, و از من براى روزگار درازى دور شو.(23) ابراهيم گفت: سلام بر تو زود است كه برايت از پروردگارم آمرزش بخواهم, او نسبت به من مهربان است.
5 ـ قرآن كريم: على(ع): ((اعلموا انه (قرآن) شافع مشفع و قائل مصدق و انه من شفع له القرآن يوم القيمه شفع فيه))(24) بدانيد قرآن شفاعت كننده است و شفاعت او پذيرفته مى شود و گوينده است و گفتارش تصديق مى شود و هر كسى قرآن براى وى, روز قيامت شفاعت كند, شفاعت قرآن درباره اش پذيرفته خواهد شد.
6ـ اعمال: پيرامون شفاعت اعمال سه ديدگاه وجود دارد; اعمال صالح به مقتضاى اصل انعكاس اعمال در روحيات انسان, يك زمينه روحى براى نزول رحمت خداوند, پديد مىآورند و مغفرت خداوند كه يك بخش از رحمت اوست, شامل شخص مى شود.
; اطاعت انسان واسطه اى مى شود تا خداوند او را به مقامات والا برساند.
; اعمال صالح براى خود حقيقتى خاص دارند و تجسم پيدا مى كنند و حيات و شعور مخصوص به خود دارند از جمله آن ها اين است كه براى صاحب خود از خدا طلب بخشش و از بين بردن آثار گناهان را مى كنند. بر اين اساس امام على(ع) مى فرمايد: ((فاجعلوا طاعه الله… شفيعا لدرك طلبكم.))(25) اطاعت خدا را براى رسيدن به خواسته هاى خود شفيع قرار دهيد.
((الصيام والقرآن, يشفعان العبد يوم القيامه يقول الصيام اى رب منعته الطعام والشهوات للعبد بالنهار فشفعن فيه و يقول القرآن منعته النوم بالليل فشفعنى فيه. ..))(26)
روزه و قرآن براى كسى كه روزه گرفته و شب ها قرآن تلاوت كرده اند, شفاعت مى كند. روزه مى گويد: پروردگارا! من اين شخص را از خوردن غذا و انجام شهوات در روز منع كردم, پس شفاعت مرا درباره اش بپذير.
قرآن مى گويد: من اين شخص را از خواب شب باز داشتم, پس شفاعت مرا درباره اش بپذير. پس شفاعت هر دو درباره صاحبانش پذيرفته مى شود.
7 ـ فرشتگان.(27)
8 ـ دوستان اهل بيت: على(ع): ((لنا شفاعه و لاهل مودتنا شفاعه))(28) براى ما شفاعتى است و براى اهل مودت و دوستى ما هم شفاعتى است.
9ـ مومنان: ((شيعتنا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و يحجون البيت الحرام و يصومون شهر رمضان و يوالون اهل البيت و يتبرون عن اعدائهم… و ان إحدهم ليشفع فى مثل ربيعه و مضر فيشفعهم الله فيهم لكرامه على الله عزوجل))(29) شيعيان ما آن ها هستند كه نماز مى خوانند, زكات مى دهند و حج خانه خدا را به جا مىآورند و ماه رمضان روزه مى گيرند و با اهل بيت رسالت دوستى كرده و از دشمنانشان بيزارى مى جويند يكى از آنان براى جمعيتى به عدد جمعيت دو قبيله ربيعه و مضر (بزرگ ترين قبيله ها) شفاعت مى كند و خداوند شفاعت او را مى پذيرد, چون نزد خدا گرامى است.

شرايط شفاعت شوندگان
گفتيم در شفاعت, شخص تقاضا كننده, شخص ديگر را واسطه قرار مى دهد تا از خداوند نياز وى را بخواهد.
بنابراين, اولين شرط, همان اعتقاد به شفاعت خواهد بود, لذا پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((من لم يومن بشفاعتى فلا انا له شفاعتى))(30) آن كه به شفاعت من ايمان نداشته باشد, شفاعت من به او نمى رسد.
بعد از اين اصل كلى, در روايات به صورت موردى اشخاصى از شفاعت محروم شده اند مانند: كافر;(31) مشرك;(32) ستمگر;(33) دشمن اهل بيت;(34) آزار رسان به ذريه رسول خدا(35); پرداخت نكردن مهر;(36) فروشنده فرد آزاد;(37) كسى كه نماز را كوچك بشمارد;(38) فريبكار و(39) خيانت كار; زناكار;(40)…
در يك نگاه مجدد متوجه مى شويم, در مورد حق الناس, شفاعت وجود ندارد. همين طور درباره گناهان اعتقادى مخصوص, مانند شرك; كفر و… در مورد حق الناس, اگر شخصى آن را بپردازد و تنها, گناه نافرمانى برگردنش بماند, باز استحقاق شفاعت را خواهد يافت. پس, اين روايات, متجاوزان به حقوق مردم را از جهت ((حق مردم)) از دايره شفاعت, بيرون برده است. در مورد شرك و كفر نيز مسلم است كه اصل اعتقاد به شفاعت جاى تإمل دارد. البته برخى گناهان نيز از دايره شفاعت بيرون هستند كه دلايل آن نامعلوم است و اين دسته از روايات اين خاصيت را دارند كه درباره خارج بودن گناهان مورد اشاره, از دايره شفاعت, احتمالى ايجاد مى كنند و در نتيجه حد و مرزهاى شفاعت به صورت اثباتى و نفى از حالت قطعى بودن, بيرون مىآيد و مردم در حالتى بين خوف و رجا مى مانند.(41)

شفاعت حضرت معصومه (س)
با توجه به مباحث گذشته و اثبات اصل شفاعت, توضيح مبانى و گستره شفاعت و… به نظر مى رسد موضوع شفاعت حضرت فاطمه معصومه(س) از سه جنبه قابل طرح و اثبات باشد:
1ـ در روايات به مقام شفاعت اهل بيت(ع) تإكيد شده است و بديهى است حضرت فاطمه معصومه(س) كه خواهر امام رضا(ع) (از طرف پدر و مادر) مى باشد, جزو اين خاندان است پس مقام شفاعت وى قابل انكار يا ترديد نخواهد بود.
2ـ رواياتى پيرامون شفاعت مومنان نيز خوانديم و چه مصداقى براى مومن و مومنه مى توان شايسته تر از بانوان اهل بيت, مثل فاطمه معصومه(س) برشمرد.
((لايزال المومن يشفع حتى يشفع فى جيرانه و خلطائه و معارفه))(42) مومن پيوسته شفاعت مى كند, حتى درباره همسايگان و معاشران و آشنايانش.
3ـ سومين جنبه, مربوط به رواياتى است كه در خصوص حضرت فاطمه معصومه(س) از اهل بيت(ع) نقل شده است, و البته خود اين روايات چند دسته اند:

الف : تصريح به مقام شفاعت:
در برخى از روايات وارده, به شفيع بودن آن حضرت, تصريح شده است, مانند روايات زير:
امام رضا(ع) به ((سعد اشعرى)) فرمود: اى سعد چون به نزد آن حضرت (قبر فاطمه معصومه((س))) رفتى رو به قبله بايست; سى و چهار مرتبه الله اكبر, سى و سه مرتبه سبحان الله, سى و سه مرتبه الحمدلله بگو, آن گاه بگو…))
((اتقرب الى الله بحبكم والبرائه من إعدائكم والتسليم الى الله… يا فاطمه اشفعى لى فى الجنه فان لك عندالله شإنا من الشإن.))(43)
در اين زيارت نامه كه امام رضا(ع) به سعد توصيه مى كند ابتدا با شفاعت خواستن عملى زائر رو به رو هستيم. زائر با استفاده از ابراز دوست داشتن اهل بيت و دشمنى با دشمنان آن ها و تسليم به خدا, خود را با آنان همرنگ و همراه مى سازد و همگام نشان مى دهد و بعد اعلام مى كند به وسيله اين اعمال نسبت به شما, مى خواهم به خدا نزديك شوم.
آنگاه به طور ويژه از فاطمه معصومه(س) نزد خدا شفاعت مى خواهد و در مرحله سوم دليل اين كه اين بانو را براى شفاعت برگزيده بيان مى دارد: ((فان لك عندالله شإنا من الشإن)). زيرا تو نزد خدا منزلت والايى دارى.
2ـ امام صادق(ع) فرمود: ((إلا ان لله تعالى حرما و هو مكه, الا ان لرسول الله حرما و هو المدينه; إلا ان لاميرالمومنين حرما و هوالكوفه; إلا ان حرمى و حرم ولدى بعدى قم; الا ان قم كوفتنا الصغيره, إلا ان للجنه ثمانيه إبواب, ثلاث منها الى قم, تقبض فيها امرإه هى من ولدى و اسمها فاطمه بنت موسى بن جعفر, تدخل بشفاعتها شيعتنا الجنه باجمعهم.))(44)
بدانيد كه براى خداوند متعال حرمى است و آن مكه است, بدانيد براى رسول خدا حرمى است و آن مدينه است, بدانيد اميرمومنان حرمى دارد كه كوفه است; بدانيد حرم من و حرم فرزندان بعد من قم است. بدانيد قم كوفه كوچك ما است; بدانيد بهشت هشت در دارد كه سه در آن به سوى قم است بانويى از فرزندانم كه اسمش فاطمه دختر موسى بن جعفر است در آن وفات مى يابد به وسيله شفاعت او همه شيعيان ما وارد بهشت مى شوند.
گروه دوم يا مويد اين مقام, مربوط به رواياتى است كه بهشت را در مقابل زيارت فاطمه معصومه(س) معين كرده اند مانند اين روايات: شيخ صدوق با سند صحيح از امام رضا(ع) نقل كرده است كه: ((من زارها فله الجنه))(45) هر كس او را زيارت كند, بهشت براى اوست.
محمد بن قولويه در كامل الزيارات از امام جواد(ع) نقل كرد: ((من زار عمتى بقم فله الجنه))(46) هر كسى عمه ام را در قم زيارت كند, بهشت براى اوست.
علامه مجلسى از امام رضا(ع) نقل مى كند: ((من زارها عارفا بحقها فله الجنه))(47) هر كس زيارت كند او را در حالى كه عارف به حق او باشد, پس بهشت براى اوست.

گستره شفاعت :
به طور قطع, ميزان كمال نفس و عزت هر شخص نزد خداوند, در گستره مقام شفاعت وى دخيل است. از اين رو مى بينيم, برخى تنها براى خانواده خود, عده اى براى تعدادى معدود, گروهى براى شيعيان و در نهايت رسول اكرم شفيع براى همه است. درباره مومنان خوانديم كه: ((لايزال المومن يشفع حتى يشفع فى جيرانه و خلطائه و معارفه))(48) مومن پيوسته شفاعت مى كند تا آن كه حتى درباره همسايگان و معاشران و آشنايانش هم شفاعت مى كند.
درباره پيامبر مى خوانيم: ((انى لارجوا ان اشفع يوم القيامه عدد ما على الارض من شجره و مدره))(49) من اميد دارم كه به عدد درختان و كلوخ هايى كه در روى زمين است, از افراد شفاعت كنم.
نكته جالب اين است كه در بين بانوان بعد از فاطمه زهرا(س) كسى مانند فاطمه معصومه(س) اين مقام را ندارد.(50) مقام حضرت فاطمه معصومه چنان والاست كه امام صادق فرمود: ((تدخل بشفاعتها شيعتنا الجنه باجمعهم.))

نقل يك حكايت
نقل است: روزى ((حاج شيخ عباس قمى)) (ره) در تيمچه بزرگ قم به مناسبت ايام فاطميه به منبر رفته بود, گفت: يك شب ميرزاى قمى ـ صاحب قوانين ـ را در عالم رويا ديدم, پرسيدم: آيا شفاعت اهل قم به دست حضرت معصومه(س) است؟ ميرزاى قمى با قيافه شگفت زده اى به من نگاه كرد و فرمود: ((شفاعت اهل قم با من است.)) شفاعت عالم با حضرت معصومه(س) است.(51) البته همان گونه كه پيداست, تإييد و تقويت اين گونه مطالب در سايه روايات و نصوص قابل پذيرش است كه در اين زمينه رواياتى كه خوانديم مويدى كافى به شمار مى روند.

شافع يوم معاد
يا رب اين خلد برين يا جنت المإواستى
يا همايون بارگاه بضعه موساستى
اين همايون بانو كه در درج شرافت اخترى است
نسل پاك زاده انسيه حوراستى
فاطمه اخت الرضا سلطان دين روحى فداك
خاك درگاه تو از عرش علا اعلاستى
مرجع اهل زمان و شافع يوم المعاد
خواهر سلطان دين و ثانى زهراستى
(خادم)
پى نوشت ها:
1. مستدرك سفينه البحار, ج8, ص257, وسيله المعصوميه, ص65.
2. عيون اخبار الرضا, ج1, ص14.
3. منتهى الامال, ج2, ص273.
4. الحياه السياسيه للامام الرضا, ص428.
5. العوالم, ج21, ص328.
6. بحارالانوار, ج48, ص290.
7. بحارالانوار, ج48, ص290, تاريخ قم, ص213.
8. زادالمعانى, حاشيه, ص468, ناسخ التواريخ, زندگى امام كاظم ج13, ص68.
9. كريمه اهل بيت, ص45 ـ 43.
10. همان, ص171 به نقل از كشف اللئالى.
11. انوار المشعشعين, ص211 ـ 210, زبده التصانيف, ص499, اعلام النسإ المومنات, ص577.
12. بحارالانوار, ج102, ص266, سفينه البحار, ج2, ص376.
13. مفردات راغب, ص263, صاحب تفسير المنار پيرامون معناى اصطلاحى مى نويسد: شفاعت دعايى است اجابت شده كه خداوند اراده اولى خود را بعد از اين دعا به مرحله اجرا مى گذارد تا ارزش شفاعت كننده را اظهار دارد. شفاعت به اين معنا نيست كه اراده ازلى را بر هم زند يا آن را درباره كسى تغيير دهد. المنار, ج1, ص308.
14. بحارالانوار, ج8, ص37.
15. طه, آيه109.
16. يونس, آيه3.
17. شفاعت احمد مطهرى, غلامرضا كاردان, موسسه در راه حق, ص180 تا 182.
18. اين استدلال برگرفته از كتاب عدل الهى, ص245 است.
19. اسرإ, 79.
20. مجمع البيان, ج4, ص435.
21. بحارالانوار, ج9, ص41.
22. مجمع البيان, ج1, ص104.
23. تفسير الميزان, ج20, ص444.
24. نهج البلاغه, خطبه176.
25. براى رسيدن به خواسته هاى خود, خدا را شفيع قرار دهيد. نهج البلاغه, خ193.
26. مسند احمد, ج2, ص174.
27. زمر, آيه3, يونس آيه18, انبيإ آيه26, زخرف آيه81, نجم آيه26.
28. خصال صدوق, 624.
29. شفاعت, جعفر سبحانى, ص334 نقل از مسند احمد, ج5, ص257.
30. امالى صدوق, ص5.
31. مدثر 48 ـ 40, شعرإ 101 ـ 95.
32. خصال صدوق, ص355, امالى صدوق ص;5 سنن ابن ماجه, ج2, ص1440.
33. غافر 18, نسإ 168 و 169, خصال صدوق ص355.
34. محاسن برقى, ص184, ثواب الاعمال, 251.
35. امالى صدوق, ص177, مكاتيب الائمه, ج2, ص41.
36. وسايل الشيعه, ج15, ص22.
37. همان.
38. اصول كافى, ج6, ص401 و ح3, ص270.
39. مسند احمد, ج1, ص72.
40. اصول كافى, ج5, ص469.
41. شفاعت , احمد مطهرى, غلامرضا كاردان, ص176.
42. بحارالانوار, ج8, ص44.
43. بحارالانوار, ج102, ص266.
44. بحارالانوار, ج60, ص228, جامع احاديث الشيعه, ج12, ص617, اين خبر حدود 45 سال قبل از تولد آن حضرت نقل شده است. آرامگاههاى خاندان پاك پيامبر, ص314.
45. عيون اخبار الرضا, ج2, ص271, ثواب الاعمال, ص98.
46. كامل الزيارات, ص324.
47. بحارالانوار, ج102, ص;265 جامع احاديث الشيعه, ج12, ص617.
48. بحارالانوار, ج8, ص44.
49. مسند احمد حنبل, ج5, ص347.
50. امالى صدوق 291, بحارالانوار, ج8, ص51.
51. كريمه اهل بيت, ص60.

/

صهيونيسم و رويارويى حكومت هاى جهان

 

صهيونيسم و روياى حكومت بر جهان

حجه الاسلام بهروز جندقى

 


 

نهضت صهيونيسم از اواخر قرن 19 به رهبرى ((هرتزل)) در كنفرانسى كه در سال 1897 در شهر بازل سوئيس برگزار شد, بنا نهاده شد, بعد از جنگ جهانى اول, كانون ملى يهوديان در فلسطين با قيموميت انگليس تشكيل گرديد و پس از جنگ دوم جهانى با محاصره و خريد زمين هاى فلسطينى تبديل به دولت و كشور اسرائيل شد. البته در اواسط قرن 19 يعنى تقريبا 50 سال قبل از كنفرانس بال, نخست وزير وقت انگلستان ((بنيامين ديزرابيلى)) به يك خانواده بزرگ يهودى قول تشكيل يك حكومت و دولت يهودى در فلسطين را داده بود.
قرنها پيش در اوايل حكومت اسلام, كعب الاحبار يك مرد يهودى يمنى بود كه از راه مدينه به بيت المقدس رفته و آنجا ساكن شده بود, او در حقيقت يك صهيونيست بود زيرا علاقه داشت كه در نزديكى كوه ((صهيون)) در اورشليم زندگى كند.
يهوديان از همان اوان قدرت گيرى خود در صحنه مذهب يهود با حضرت عيسى(ع) و سپس پيامبر اسلام(ص) به مخالفت برخاستند و از هيچ گونه آزار و اذيت و خيانتى نسبت به اين دو پيامبر عظيم الشإن خوددارى نكردند. مطالعه تاريخ يهوديت نشان مى دهد كه اين قوم از ابتداى تاريخ بشريت نيز مردمانى بوده اند انحصار طلب, تجاوزكار و خيانت پيشه.
در عصر حاضر نيز صهيونيسم همچون شبكه اى تار عنكبوتى بر صحنه گيتى تار فريب تنيده, سعى در تسلط كامل بر آدميان اين صحنه را دارد, سياستهاى استعمارى صهيونيسم را در سه فصل جداگانه مورد بررسى قرار مى دهيم تا ابعاد سياسى, اقتصادى و فرهنگى اين تسلط بر همگان آشكار گردد.

1ـ دنيا بازيچه سياست يهود:
صهيونيسم به عنوان يك ايدئولوژى, فعاليتهاى سياسى و تروريستى شبكه بين المللى بزرگ يهود را رهبرى مى كند و اين مكتب زمانى در صحنه جهانى حضور يافت كه كاپيتاليسم غربى راه گذار به مرحله امپرياليسم را بر خود هموار مى نمود. صهيونيسم از همان اوان تشكيل با محافل قدرتهاى امپرياليستى همبستگى كامل داشت, البته در تكامل اسرائيل و سلطه صهيونيسم آمريكائيان ناخواسته بيش از كشورهاى ديگر, موثر بوده اند, در سال 1917 صهيونيستهاى آمريكايى با بهره گيرى از روابط خود با حكومت واشنگتن نقش بسيار موثرى را در تصويب اعلاميه ((بالفور)) بازى كردند و در سال 1922 كنگره امريكا قطعنامه ((لاج ـ فيش)) را كه تإييدى بر اعلاميه فوق بود به تصويب رساند و با شروع اولين اقدامات سياسى در فلسطين صهيونيست هاى امريكايى مدعى رهبرى صهيونيسم بين المللى شدند, طى دهه 1930 صهيونيست ها با بهره گيرى فراوان از تهديد فاشيسم در اروپا دامنه تبليغات خود را گسترش دادند و جالب اين كه براى تبليغ عليه نازى ها به همان شيوه نازيسم متوسل شدند. در كتاب ((پرونده اسرائيل و صهيونيسم سياسى)) به طرز شگفت آورى شباهت اين دو ايده مورد تشريح قرار گرفته است, اين كتاب آثار هرتزل و هيتلر را در ((دولت يهود)) و ((نبردمن)) ورق مى زند و از ((نژاد برتر)), ((اسرائيل بزرگ)), ((آلمان بزرگ)), ((حق تاريخى)), ((فضاى كامل زيست)) سخن مى گويد.(1)
در سال 1948 روساى سياسى امريكا به اين نتيجه رسيدند كه استراتژى صهيونيست ها اين است كه امريكا را در رشته عملياتى كه همواره گسترده تر و ژرفتر مى شود درگير كنند تا به تمام اهدافشان دست يابند, اين سند اهداف صهيونيست ها را چنين برمى شمارد:
1ـ برقرارى حاكميت يهوديان بر بخشى از فلسطين.
2ـ جلب موافقت قدرتهاى بزرگ با مهاجرت نامحدود يهوديان به اسرائيل.
3ـ گسترش حاكميت يهوديان بر سراسر فلسطين.
4ـ گسترش حاكميت يهوديان بر اردن و بخشهايى از لبنان و سوريه.
5ـ برقرارى سركردگى نظامى و اقتصادى يهوديان بر سراسر خاور ميانه.
در اين سند هم چنين اضافه شده كه تمام مراحل اين برنامه براى رهبران متعصب يهود به يك اندازه مقدس است. رهبران آژانس يهود كه اكنون مهمترين گروه يهودى است به طور خصوصى نزد مقامات امريكا به وجود چنين برنامه اى اعتراف كرده اند.(2)
اما در مورد ريشه هاى فكرى و روانى اشغال فلسطين بايد گفت موضوعى كه بيش از هر چيز ديگرى رهبران متعصب صهيونيسم را آزار مى دهد ذوب شدن يهوديان در ميان ملل و اقوام ديگر و رنگ باختن هويت يهودى آنان بود. با اين نگرش, صهيونيست ها در درجه اول به مسئله نژاد پرستى و حتى برترى نژادى هيتلرى اهميت مى دهند و پيرو اين انديشه نژادى نازىها كه به ((پاكى خون)) اعتقاد دارند هستند, اين مشكل نيز برطرف نمى گردد مگر به جمع آورى يهوديان از سراسر جهان و انتقال آنان به سرزمينى متعلق به خودشان.
در راستاى تحقق اين هدف, متفكرين صهيونيسم كشورها و سرزمينهاى مختلفى از دنيا را بررسى اشغال كانديدا كردند ولى نهايتا سرزمين مظلوم فلسطين را به دلايل متعددى مناسبترين محل تشخيص دادند چرا كه :
1ـ وجود بيت المقدس در فلسطين مى توانست پشتوانه مذهبى بسيار خوبى را براى يهوديت فراهم آورد و از لحاظ افكار بين المللى دستيابى يهوديان را به فلسطين به عنوان سرزمين موعود يهود, تا حدى توجيه نمايد.
2ـ سرزمين فلسطين از لحاظ استراتژيكى از اهميت خارق العاده اى برخوردار است آنچنان كه نيم نگاهى به نقشه جغرافيايى اين كشور, مطلب فوق را تصديق مى نمايد.
3ـ عدم ثبات حكومت مركزى فلسطين نيز موقعيت بسيار مناسبى را براى ارتش سر تا پا مسلح اسرائيل فراهم مىآورد تا براحتى آن را مورد تاخت و تاز قرار دهند.
پس از تعيين مكان نوبت بر اجراى سياستهايى رسيد كه در نتيجه اجراى آنها يهوديان كشورهاى مختلف در محل زندگى خود احساس نا امنى كرد تصميم به مهاجرت به اسرائيل مى گرفتند, شيوه هاى تشويق مهاجرت به اسرائيل نيز متفاوت بود از تبليغ سرزمين موعود در بيت المقدس گرفته تا وعده زندگى و رفاه اقتصادى بالاتر و نهايتا بمب گذارى در محل زندگى يهوديان كشورهايى كه حاضر به مهاجرت نمى شدند. به عنوان مثال در سال 1950 عمليات تروريستى اسرائيل در بغداد آغاز شد زيرا يهوديان عراقى از نام نويسى در ليستهاى مهاجرت به فلسطين اشغالى خوددارى كردند. سرويس هاى مخفى اسرائيل با بمب گذارى در محل سكونت آنان يهوديان عراقى را متقاعد ساختند كه در معرض خطر هستند.
اما هدف صهيونيسم در واقع نجات يهوديان نيست بلكه آرمان بزرگ او, ايجاد يك حركت قوى سياسى در فلسطين است, جنايات اخير اسرائيل در فلسطين فيزيكى از حلقات متصل زنجير حاكميت صهيونيسم است كه در صورت بلندتر شدن گلوى كشورهايى چون سوريه و اردن را نيز خواهد فشرد.

2ـ حكومت اقتصادى صهيونيسم بر آمريكا و دنيا:
در حالى كه يهوديان فقط 1/5 درصد جمعيت فعلى امريكا را تشكيل مى دهند اما حدود 49 درصد كل سرمايه هاى شركتهاى بزرگ امريكايى را در اختيار دارند, آنان بيش از هر گروه ديگرى در امريكا داراى سازماندهى و تشكيلات هستند به نحوى كه داراى نفوذ گسترده اى در پشتيبانى مالى كانديداهاى رياست جمهورى امريكا مى باشند, البته مهمترين جنبه كمك يهوديان به كانديداها نه جنبه مالى آن بلكه همكارى عملى شان است, يهوديان مبارزات انتخاباتى را رهبرى مى كنند, نطق ها را مى نويسند, برنامه هاى تبليغاتى تلويزيونى را تهيه مى كنند و در مورد سياست مبارزاتى كانديداها تصميم مى گيرند. نتيجه آنكه مى بينيم دو نامزد رياست جمهورى (نيكسون و كندى) چنان با دقت خواستهاى صهيونيست ها را مورد توجه قرار دادند و چنان قولهايى به آنان مى دادند كه گاهى اين احساس به وجود مىآمد كه اينان بيشتر خواستار به دست آوردن مقام رياست جمهورى اسرائيل هستند تا آمريكا! چنبره اقتصادى يهود چنان گلوى مالى تبليغاتى رئيس جمهوران امريكا را مى فشارد كه در صورت عدم تمكين در مقابل سياستهاى آنان, آنا خفه خواهند شد به همين دليل در انتخابات قريب الوقوع دوره بعد رياست جمهورى امريكا شاهديم كه چطور ((ال گور)) نامزد دموكرات رياست جمهورى, از كمك هاى نظامى بيشتر به اسرائيل سخن مى گويد و حتى براى اولين بار در طول تاريخ روساى جمهور امريكا, وعده انتخاب معاون اول خود از ميان يهوديان را مى دهد.
آرى اين چنين است كه يهود در پى سلطه اقتصادى كامل بر سراسر پهنه گيتى است.

3ـ صهيونيسم طلايه دار تهاجم فرهنگى در جهان:
جريان تهاجم فرهنگى دنيا امروز در دست صهيونيسم بين الملل قرار دارد در زمينه مطبوعات 70 درصد رسانه هاى گروهى غرب در اختيار بانكداران صهيونيست است و هفت نفرى كه در رإس سه بنگاه عظيم خبرى ـ تصويرى امريكاN.B.C) (C.B.S-A.B.C قرار دارند و تمام اخبار روزانه امريكا و جهان را به اطلاع مردم مى رسانند همگى صهيونيست هستند. 33 نفر از كسانى كه رسانه هاى جهان را در انحصار دارند تماما از سرشناس ترين صهيونيست هاى جهان هستند. در ايالات متحده مردى صهيونيست و ميلياردر با نام ((روبرت موردوخ)) زندگى مى كند كه به تنهايى در هر روز 3 ميليون روزنامه و در هر هفته 4 ميليون مجله و هفته نامه منتشر مى نمايد.(3)
در بعد علمى تحقيقاتى نيز به گفته استاد شهيد مرتضى مطهرى(ره) 90 درصد از بزرگترين اسلام شناسان دنيا را دانشمندان يهودى تشكيل مى دهند, آنان نه تنها در مورد اسلام شناسى فعاليتهاى بسيارى كرده اند بلكه در زمينه هنر, ادبيات, روانشناسى, جامعه شناسى, سياست صنايع اتمى, ژنتيك و ساير رشته هاى حساس و حياتى علوم نيز داراى تحقيقات گسترده اى هستند و از رهگذر اين تحقيقات, روياى سياست و سرورى بر جهان را در سر مى پرورانند.
در بعد هنر نيز در زمينه هاى مختلفى چون موسيقى, نقاشى, مجسمه سازى و سينما سرمايه گذارى كرده اند. از ميان هنرهاى نامبرده هنر هفتم به دليل فراگيريش به طرز عجيبى مورد توجه صهيونيست ها قرار گرفته است تا از اين طريق بتوانند آرمان هاى ظالمانه خود را بر فكر و روح و احساسات ملل جهان سوم و پيشرفته تزريق نمايند, دليل اين مدعا, آنكه كه كمپانيهاى معروف فيلمسازى توسط يهوديان اداره مى گردد و بخش عمده اى از توليدات هاليوود زير نظر آنان انجام مى گيرد كه اين توليدات 80 درصد نياز مردم جهان را برطرف مى نمايد, از آنجا كه مذهب براى عموم انسانها جاذبه هاى خاصى دارد اين كمپانيهاى بزرگ يهودى با استفاده از اين حربه دست به ساختن فيلمهايى چون ده فرمان و حضرت مسيح(ع) زده اند, از سوى ديگر با ارائه فيلمهايى از كوره هاى آدم سوزى يهوديان در جنگ جهانى دوم توسط آلمانها, سعى بر اين دارند تا در مقابل ديدگان مردم جهان خود را مظلوم جلوه داده, در تجاوز به فلسطين, بر حق بدانند.
مجسمه طلايى جايزه اسكار, در مسابقات جهانى انتخاب فيلم برتر, يادآور مجسمه هاى طلايى قوم بنى اسرائيل است.
حسن ختام اين مقال را سخنى زيبا از امام راحل(ره) قرار مى دهيم:
((ما مسلمانان خار چشم صهيونيسم هستيم و از اين خوشبختى كه خداوند به ما عطا فرموده است خوشحاليم, اسرائيل غده اى سرطانى است و بايد از ميان برداشته شود.))
پى نوشت ها:
1. روژه گارودى, پرونده اسرائيل و صهيونيسم سياسى, ترجمه نسرين حكمى, پيشگفتار.
2. استيون گرين, جانبدارى, روابط سرى امريكا و اسرائيل, ترجمه سهيل روحانى, چاپ بنياد تهران, 1368, ص21.
3. مجله حوزه, شماره 6, شهريور 1363, صص 111 ـ 131.

/

تحريف خزنده اسلام در لايه اى از مفاسد

 

تحريف خزنده اسلام در لايه اى از مفاسد

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

((ملت عزيز در طول 50 سال سياه اخير ستمشاهى گرفتار مجلات و روزنامه هاى تخريب كننده و فاسد كننده نسل جوان و از آنها بدتر سينماها و راديو تلويزيون بود كه با برنامه هاى خود ملت را به حد وافر در آغوش غرب و غرب زده ها غلتانيدند و ضررهاى رسانه هاى گروهى از خرابى توپ و تانك و سلاح هاى مخرب بالاتر و بدتر است. امروز نيز كه از تفاله هاى آن رژيم فاسد عددى مانده است اگر بطور قاطع با آنان برخورد نشود خطر ولو در دراز مدت كشور را تهديد مى كند و سهل انگارى در اين مورد ساده انديشى است و بر متعهدان است كه كوشش كنند و از انحراف گرچه جزيى باشد جلوگيرى نمايند.))
(حضرت امام خمينى(ره) صحيفه نور, ج19, ص110 ـ 109)

هرچند تلخ و ناگوار است ولى بايد اعتراف كرد كه امروزه خطر جدى با توطئه دشمنان خارجى و داخلى و مساعدت برخى از افراد غافل, داعيه داران اسلام و انقلاب! به اجرا درمىآيد كه انقلاب اسلامى و بالاتر از آن باورهاى دينى و ارزشهاى اخلاقى را بطور جدى تهديد مى كند, نه تنها بصورت اشاعه منكرات و فسق و فساد بلكه در قالب بدعت و تحريف تدريجى دين كه خواسته يا ناخواسته به آن دامن زده مى شود و اگر امروزه چاره جويى نشود و زمام كار از دست خارج گردد فردا دير و غير ممكن خواهد بود! در خصوص شيوع و اشاعه منكرات و مفاسد دلائل فراوان است كه در اينجا تنها به خلاصه گزارشى كه برخى مسئولين امور اجتماعى ارائه داده اند اشاره مى شود:
در نشستى كه نمايندگان مجلس و مسئولان سازمان بهزيستى درباره مهمترين مسائل و مشكلات اجتماعى شهر تهران داشتند معاونت اجتماعى سازمان بهزيستى ضمن ارائه آمار جرائم سال 78 اظهار داشت: سال گذشته هر روز به طور ميانگين 13 مورد قتل عمد, 61 مورد قتل غير عمد, 1056 عمل خشونت آميز منجر به ضرب و جرح, 707 مورد سرقت غير مسلحانه, 7 مورد خودكشى منجر به مرگ و 131 مورد طلاق رخ داده است. وى تصريح كرد اين آمار در مقايسه با كشورهاى هم تراز ايران ناخوشايند است و زيبنده پايتخت يك كشور اسلامى (ام القراى اسلامى) نيست! وى در مورد تخلفات انجام شده در محدوده تهران افزود: شاخص سرقت غير مسلحانه در تهران به ميزان 529 مورد به ازاى هر 100 نفر است كه در اين ميان شهررى 5139 مورد به ازاى هر 100 نفر رتبه اول را در سطح كشور داراست. شاخص طلاق در سال 78 در تهران بيش از 14 هزار مورد در يكصد هزار بوده كه نشان مى دهد 15/21 درصد از ازدواج هاى تهران به طلاق منجر شده است.
در اين گزارش از مسإله اعتياد به مواد مخدر بويژه در ميان جوانان در حوالى سن 18 سالگى و با سابقه سيگار و مشروبات الكلى صحبت شده كه اين خود داستان غم انگيزى دارد.
(نقل از آفتاب يزد, ارمغان بهزيستى , شماره 26, آذرماه 79)

آمار و ارقام جنايت و فساد و اعتياد از اين قبيل فراوان است كه اينها آژير خطرى است براى آينده كشور و بويژه نسل جوان و هشدارى جدىتر براى مسئولان امور در اين روزگار وانفسا! كه همه در پى منافع شخصى و گروهى خود افتاده و از سرنوشت جامعه غافل اند!
سخن اين است كه فريضه بزرگ امر به معروف و نهى از منكر با آن همه اهميتى كه در اسلام دارد چرا امروزه به بوته فراموشى سپرده شده و تنها نامى از آن مانده و در برابر منكرات حساسيتى در خور توجه ديده نمى شود؟ كه اين خود ضايعه اى است دردناك و جداگانه از آن بايد سخن گفت. و از آن بدتر تحريف معروف و منكر است كه با اساس شرع و احكام الهى مرتبط مى گردد.
توضيح آنكه گاهى يك عمل منكر در جامعه انجام مى شود اما رنگ شرعى ندارد و در قالب يك خلاف شرع صورت مى پذيرد كه البته زشت و غير قابل قبول است اما هرگاه همين عمل منكر رنگ معروف بخود گيرد و زير لواى دين, انجام شود خطر عظيم تر و هزاران بار از اصل عمل منكر زيان بارتر است و نه تنها اصول و ارزشهاى اسلامى را از درون چون موريانه مى خورد و در ظاهر از قداست و حرمت مى اندازد بلكه باورهاى اعتقادى و بينش نسبت به دين را متزلزل مى سازدو به تحريف مى كشاند كه بازسازى آن دشوار و يا غيرممكن است و رسوبات آن طى قرن ها و در ميان نسل ها پابرجا مى ماند.
به همين دليل است كه روايات معصومين از اين پديده شوم نكوهش فراوان نموده و آن را از ((ترك امر به معروف و نهى از منكر)) و حتى از ((امر به منكر و نهى از معروف!)) بدتر و خطرناك تر شمرده است.
در سخنان پيامبر گرامى(ص) آمده است كه حضرتش ضمن بيان آينده اسفبار اسلام و مسلمانان فرمود: ((كيف بكم اذا فسدت نسائكم و فسق شبانكم)).
چگونه خواهيد بود زمانى كه زنانتان فاسد شوند و جوانانتان فاسق گردند؟
ياران پيامبر عرض كردند: ((كيف يكون ذلك)) چگونه چنين وضعى پيش خواهد آمد؟!
پيامبر فرمود: ((و شر من ذلك, كيف بكم اذا لم تإمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر)) و بدتر از اين خواهد شد, آنگاه كه امر به معروف و نهى از منكر نكنيد!
اصحاب گفتند: ((و كيف يكون ذلك)) چگونه چنين خواهد شد؟!
فرمود: ((و شر من ذلك, كيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف))و بدتر از اين هنگامى است كه امر به منكر كنيد و نهى از معروف نمائيد!
ياران عرض كردند: يا رسول الله: مگر چنين چيزى ممكن است ((و كيف يكون ذلك))؟ فرمود: ((و شر من ذلك اذا رإيتم المعروف منكرا و المنكر معروفا))و بدتر از اين هم خواهد شد, آنگاه كه معروف را منكر ببينيد و منكر را معروف!
اين روايت به روشنى از نگرانى پيامبر خدا(ص) نسبت به آينده دين پرده برمى دارد و آن ظهور بدعت در لباس سنت و منكر در قالب معروف است.
و در روايت ديگر از نبى اكرم(ص) درباره اوضاع آخرالزمان آمده است كه: ((السنه فيهم بدعه والبدعه فيهم سنه))(1) سنت در ميان آنها بدعت است و بدعت به عنوان سنت شناخته مى شود!
در اين راستا اميرالمومنين(ع) نيز خطبه اى دارد كه در بخشى از آن چنين آمده است:
((و انه سيإتى عليكم زمان ليس فيه شىء اخفى من الحق و لا اظهر من الباطل و لا اكثر من الكذب على الله و رسوله و ليس عند اهل ذلك الزمان سلعه ابور من الكتاب اذا تلى حق تلاوته و لا انفق منه اذا حرف عن مواضعه و لا فى البلاد شىء انكر من المعروف و لا اعرف من المنكر)).(2)
همانا براى شما زمانى خواهد آمد كه در آن زمان چيزى مخفى تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از بستن دروغ به خدا و رسول نيست و كالايى كسادتر از قرآن يافت نشود اگر آن را درست تلاوت و تفسير كنند و رايج تر از آن چيزى نخواهد بود اگر آن از معنى اصلى تحريف كنند و در شهرها چيزى ناشناخته تر از معروف و آشناتر از منكر ديده نخواهد شد!
ناگفته پيداست كه اين روايات را به زمانى خاص نمى توان اختصاص داد و در هر عصر و زمان چنين وضعى ممكن است پيش آيد و تعيين اينكه نظر پيامبر و على ـ عليهما الصلوه والسلام ـ به كدام زمان بوده كارى است دشوار كه در اصل مطلب يعنى آن بيم تحريف دين, تإثير ندارد.

رنجنامه درد آشنايان اسلام
در چنين اوضاع و احوالى است كه دين باوران و دين شناسان واقعى در عين حالى كه مسئوليت سنگين است رنج مى برند و خون دل مى خورند و دلهايشان در سينه ها ذوب مى شود چرا كه تاراج ارزشهاى دين را مى بينند كه در اين راستا نيز روايات هشدارهاى فراوانى داده اند.
پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((يإتى على الناس زمان يذوب فيها قلب المومن فى جوفه كما يذوب الانك فى النار ـ يعنى الرصاص ـ و ما ذلك الا لما يرى من البلإ و الاحداث فى دينهم و لايستطيعون له غيرا)).(3)
براى مردم زمانى خواهد آمد كه قلب مومن در درونش ذوب شود همانگونه كه سرب در آتش ذوب مى گردد. و اين نيست جز به خاطر اينكه دين خود را دستخوش بلا و آفات و ملعبه و حوادثى مى بينند كه قادر نيستند از آن جلوگيرى كنند.
هرچند در طول تاريخ اسلامى رويدادهايى از آنچه رسول گرامى فرموده اند بسيار رخ داده است از آن هنگام كه پيامبر اكرم بدرود حيات گفتند فتنه آغاز شد و با ظهور امويان و مروانيان و عباسيان بدعت ها و تحريف ها و جعل حديث و فتواهاى ناروا به وسيله راويان و عالمان وابسته به دربارهاى ظلمه اوج گرفت و اگر نبود مجاهدات علمى اهلبيت و پيروانشان از اسلام چيزى باقى نمانده بود.
و در اعصار بعدى نيز روند حق و باطل ادامه يافته و اسلام وابسته به دربارها با اسلام نشإت گرفته از وحى و سنت و سيره معصومين همواره در تقابل بوده اند, تا اين زمان كه اسلام محمدى(ص) با اسلام آمريكايى در تقابل است و اين رسالت انديشمندان و فقيهان وارسته و دلسوز بوده كه همواره پاسدار حريم دين و فقه اسلامى و كتاب و سنت و عترت نبوى بوده اند. آنها حتى از پشت ديوارهاى استبداد حاكمان و درون قفس هاى آهنين و زير شكنجه و تازيانه دشمن حقانيت اسلام و فقه شيعى را فرياد كرده اند و چه فداكاريها كه شهداى فضيلت و فقاهت در اين راه نثار كرده و اعلام و مشايخ فقه جعفرى شهادت را استقبال نموده و در جبهه و محراب و زير شكنجه جلادان جان سپرده اند تا حقانيت فقاهت و اجتهاد را با خون خود به اثبات رسانده امضإ كنند. اگر امروز فقه جعفرى كه همان سنت راستين نبوى است پايدار مانده و به دست ما رسيده است و حلال و حرام دين كه تا قيامت بايد جاودانه بماند حفظ و حراست شده و بنايش آزاد از آفات باقى مانده به بركت همين فداكاريهاست كه طلايه دارش ائمه معصومين بودند كه خود تازيانه استبداد را تحمل كردند تا آئين جدشان را پاسدارى كنند وبه شعيانشان نيز دستور دادند اگر تازيانه بر سرهايشان بخورد, فقه دين را بياموزند و به نسل هاى بعدى منتقل كنند. امام صادق(ع) به ((ابان بن تغلب)) فرمود: ((دوست دارم ياران من تازيانه دشمن را بر سر تحمل كنند و فقه دين را فرا گيرند لوددت ان إصحابى ضربت رئوسهم باسياطه حتى يتفقهوا)).
و به عالمان دين آموختند كه هرگاه بدعت ها در دين ظاهر شد علم خود را آشكار كنند و پرده از روى بدعت و سنت بردارند كه در غير اين صورت مستوجب لعن و نفرين خواهند بود. ((اذا ظهرت البدع فى الدين فعلى العالم ان يظهر علمه و الا فعليه لعنه الله)).

رسالت امروز سنگرداران دين
بارى اين ميراث گرانسنگ امروزه به دست پيشوايان اسلام و ساير مومنان دين باور رسيده است. و بى گمان و ترديد حوزه هاى دينى و علمى و سنگر داران شريعت احمدى(ص) در خط مقدم دفاعى اسلام قرار دادند. علاوه بر اين در كشور ما كه خانه اهل بيت است, انقلابى رخ داده با ويژگى اسلامى, و به فرموده امام راحل, اسلام ناب محمدى(ص) و نه اسلام امريكايى. وگرنه دولتمردان رژيم پيشين نيز مدعى اسلاميت بودند. روضه خوانى هم مى كردند, قرآن هم چاپ و نشر مى نمودند و به زيارت نيز مى رفتند و اجازه عزادارى و سوگوارى هم مى دادند و تظاهر به ديندارى هم مى نمودند اين در حالى بود كه آنها سر در آخور استعمار داشتند و با امپرياليسم و صهيونيسم بر سر يك سفره مى نشستند و مروج فساد هم بودند و بى حجابى و فحشإ و ميگسارى و فرهنگ و هنر كذايى را دامن مى زدند و با سلاح استبداد هر نفس كشى را نفس در سينه حبس و خفه مى كردند. اما با اين همه يك مطلب روشن و شفاف بود كه كسى انتظار نداشت رژيم پهلوى و اربابان و اذنابش حامى دين و شوونات و ارزشهاى اسلامى باشند, رژيمى بود سلطنتى و عنوان اسلامى را يدك نمى كشيد. خط اسلام راستين و فقه حوزوى و سنت هاى دينى با آنچه رژيم مدعى بود كاملا مرزبندى شده بود, به عبارت خلاصه تر: كسى اسلام را با عملكرد حكومت نمى شناخت و بدعت رنگ سنت نگرفته بود و حق و باطل آميخته نبود.

تحريف خزنده در لواى دين!
و اما امروز بايد پذيرفت كه همان آفتى كه در طول تاريخ به سراغ اسلام آمده و دست تحريفى به دامن دين دراز كرده, امروز نيز از آستين دشمنان اسلام و با غفلت خودىها, بيرون شده و با هجومى پرشتاب و بى امان, دين و ارزشهاى اسلامى و انقلابى را مورد حمله قرار داده است. گاه زير عنوان سياست و جبهه و تشكل سياسى و گاه زير لواى اقتصاد و گاه در لباس فرهنگ و هنر و گاه اصلاحات و نظاير آن و انطباق دين با شرايط زمان و به جاى اين كه دين در همه عرصه ها حرف اول را بزند تلاش بر اين است كه دين را پيرو شرائط و زمان كنند و قرائت هاى مختلف از دين داشته باشند, همه براى اسلام گريبان مى درند.
و حرف دين بسيار است اما در عمل از اين شعار رنگ چندانى به چشم نمى خورد. ناظران خودى و بيگانه دين را با عملكردها مى شناسند. عدالت اسلامى! را با شكاف هاى طبقاتى موجود, اقتصاد اسلامى را با اقتصاد كنونى و نظام بانكدارى فعلى كه هويت شرعى آن جاى سوال است. فرهنگ و هنر اسلامى را با عملكرد فرهنگى و هنرى موجود در برخى وزارتخانه ها و سينماها و هنرپيشه هاى زن و مرد و عكس هاى رنگين شان در مجلات و روزنامه ها و تئاترها و سريالهاى تلويزيونى كه جاى خيلى حرف و حديث است. حجاب زن مسلمان را با چهره هاى عروسكى جديد با سراندازى اندك و آرايش هاى كذايى در بازار و خيابان و مدرسه و دانشگاه و ادارات و نمايشگاه ها كه چندان از زمان عصر طاغوت كم ندارند! و نظام ادارى را با عملكرد ادارات ما كه رشوه فساد آن دست ادارات عصر طاغوت را از پشت بسته است, و جامعه ايده آل موعود را پس از بيست سال از انقلاب گذشته به جامعه آلوده به مفاسد و مواد مخدر و لجام گسيختگى دختر و پسر در پارك ها و نمايشگاه ها و پارتى ها و غيره و اين سوال همه جاست كه آيا نظام اسلامى موعود همين بود؟!
و اين را فراموش نكنيم كه چشم دنيا بويژه مسلمانان رنج ديده جهان به سوى ما و عملكردهايمان دوخته است تا تجربه انقلاب اسلامى را ببينند همانگونه كه شكوه انقلاب را در برابر قدرت هاى شيطانى استكبارى در قله اى بسيار بلند مى بينند و خود نيز شاهد چنين عظمتى در خارج و در انظار جهانيان هستيم. اما اسف بار اين است كه در داخل شاهد جريان هايى باشيم نوميدكننده و دور از انتظار, آن هم در شرائطى كه نظام اسلامى حاكم است كه پياده كردن احكام دين در بنياد اوليه اش تعبيه شده و انقلاب جز براى پياده كردن احكام و شعاير شريعت و مبارزه با مظاهر فسق و فساد تحقق نيافته و صدها هزار قربانى از بهترين چهره هاى علمى و جهادى و جوانان پاك و معصوم اين مرز و بوم گرفته و رهآورد هزاران معلول و مصدوم و خانواده هاى داغديده شهدا و اطفال يتيم مى باشد كه انگيزه اى جز دفاع از ارزشهاى اسلامى و مبارزه با فساد در همه چهره هايش, نداشته اند و نمى دانيم كه عواقب امر چه خواهد بود؟

ارتجاع پرشتاب!!
و شگفت اينكه اين رجعت به جاهليت پيشين چه سريع دارد اتفاق مى افتد و بيش از دو دهه از انقلاب نگذشته چرخشى به عملكرد عصر طاغوت با شتابى فزاينده مشاهده مى شود و وارثان انقلاب ناظر غارت دست آوردهاى خون عزيزان خود مى باشند.
و در حالى كه هنوز گروهى از اسراى جنگ تحميلى در چنگال دشمن اسيرند و در زندان هاى مخوف دشمن پوسيده شده اند, اما يكه تازان عرصه فرهنگ و سياست و اجتماع زير لواى فريبنده آزادى, مطلق العنان و يله و رها بر ارزشها مى تازند و هرچه مى خواهند زير لواى سياست ننگين تساهل و تسامح مى كنند و نام آن را اسلام و اسلاميت مى گذارند و چه بگويم كه شرح اين ماجرا در قالب يك مقال نمى گنجد و سينه هاى دردمند نمى دانند حرف خود را با كه بگويند كه آن چه البته به جايى نرسد فرياد است. نه به فرياد علما و مراجع بزرگ توجهى مى شود و نه هشدارهاى دلسوزانه و روشنگر رهبر انقلاب, و نه آه و ناله هاى مردم دردآشنا و جامعه عرصه گاه تاخت و تاز مشتى سياسى كاران ليبرال و تازه به دوران رسيده و درد و رنج تجربه نكرده, و در پى آب و نان و رفاه و تجمل و عنوان شده است و گروهى سوداگران مرگ و جمعى از زنان و دختران لجام گسيخته و جماعتى از اصحاب قلم هاى بى درد, و پاره اى از هنرمندان! و هنرسازان و مروجين فرهنگ ((فمينيسم)) وزن گرا به ميدان آمده اند. كافى است به سر در سينماها و تبليغات سينمايى و مغازه هاى مجاز نوار فروشى! با عكس هاى رنگى زنان به شيوه عصر طاغوت و محيط پارك ها و خيابان ها و حتى مدارس و دانشگاه ها كه محل تربيت نسل جوان است نگاهى گذرا بشود. گستاخى تا بدانجا رسيده كه باندهاى فحشإ پارتى هاى شبانه به رسم عصر پهلوى و مجالس رقص زن و مرد با شركت عناصر فاسد داخلى و خارجى تشكيل مى دهند كه اين از احساس امنيت كردن اين باندها حكايت دارد! و بى عرضه گى دستگاه هاى مسئول نظارت و بى تفاوتى هاى ديگر در سطوح مختلف را بيانگر است.

زمينه سازان مفاسد
از اين موارد بگذريم. به عوامل پيدايش چنين فضايى بيشتر تإمل كنيم. چرا چنين وضعى پيش آمده, مقصر و كمك مقصر كيانند؟ اين نيز مطلب در خور تإمل ديگرى است و مطالعه و بررسى كارشناسانه علمى و اجتماعى را طلب مى كند. قدر مسلم اين است كه همه اينها را نبايد به گردن توطئه گران خارجى و مهاجمان فرهنگى آن سوى مرزها انداخت. اگر مزاج جامعه از بعد اخلاقى و تغذيه فكرى و فرهنگى نيرومند باشد ميكرب هاى خارجى كمتر زمينه نفوذ مى يابند. وضع اقتصادى مردم, تورم فزاينده, نابسامانى هاى ديگر زندگى, وعده ها و اميدهاى تحقق نيافته, بيكارى و بىآرمانى, عملكردهاى متضاد جناحى, و تناقض هاى شعار و عمل, آزادىهاى بى قيد و شرط اخير, تبليغات رسانه اى و ماهواره اى و مطبوعاتى به خصوص در دو سه سال گذشته و سياست فرهنگى تساهل و اباحيگرى برخى مسئولان بى مسئوليت و تشويق و تقدير از عملكرد آنها با طورمارهاى بلند بالا و ليبراريزه كردن فرهنگ در پاره اى سطوح و گشودن فضاى اجتماع به صادرات غربى و بيگانه و ترويج فرهنگ مصرف و تجمل از اين طريق و نبودن دستگاه نظارتى قوى و قاطع و آسيب شناس و عمل گرا و تبليغات توخالى ضد تبليغ!
و عوامل ديگر كه جاى بحث و سخن دارد هر يك به نوعى در پيدايش اين فضا موثر بوده است و اگر راستى دلسوزان ما كه بسيارند درصدد چاره جويى اند اين درد با شعارهاى ديوارى و تبليغاتى و عكس و پوستر با هزينه هاى كلان درمان نمى شود تتبع كارشناسانه مى خواهد, تإمل و مطالعه و مشاوره مى طلبد, برنامه و آئين نامه لازم دارد و بالاتر از همه عمل صالح و هدايت و كنترل و تلاش همه جانبه مى خواهد و اين هنگامى ميسر است كه تشكل هاى همسو, جناح هاى مومن به انقلاب به دشمن مشترك فكر كنند نه اين كه براى فرد از درون دشمن بتراشند و نيروهاى خود را صرف نابودى يكديگر كنند كه نتيجه آن لطمه بر اسلام و كشور و امت است و همانگونه كه مكرر گفته ايم درد امروز ما توسعه سياسى نيست كه جز بلا و مصيبت براى جامعه به بار نياورده است, درد امروز ما يكى از ناحيه زندگى روزمره مردم و مسائل اقتصادى آنها و ديگرى مسائل فرهنگى و اخلاقى و تمام…
آنچه در اين مقال تحرير مى شود نه به منظور آيه يإس خواندن و روح نوميدى دميدن است كه آن را گناه مى دانيم, بلكه به عنوان اظهار درد است براى درمان كه نگفتن آن گناه است و صديق آن است كه از سر صدق سخن بگويد نه آنكه به دروغ و فريب, هندوانه زير بغل بگذارد. باشد كه مسئولان ذىربط با اينگونه تذكرات و مشابه آن كه از هر سو به گوش مى رسد به خود آيند و به فكر چاره برآيند و رسالت دينى و الهى خود را بازنگرى كنند.
پى نوشت ها:
1. سفينه البحار.
2. نهج البلاغه, خطبه!47
3. وسائل الشيعه, ج6, ص411.

/

نقش ورع در مديريت قسمت اول

 

نقش ورع در مديريت
قسمت اول

محمد حسن رحيميان

 


 

ورع ((اساس ايمان))(1) و ((ملاك دين)) است(2) و بدينگونه ((ورع هركس به اندازه دين او است))(3) بنابراين, حفظ ايمان و دين بدون ورع امكان پذير نيست; بدين ترتيب باتوجه به اينكه يك مدير بار مسئوليت و امانت مردم را برعهده دارد و متناسب با سطوح مسئوليتش, بيش از ديگران در معرض خطر قرار دارد, به همان نسبت براى حفظ دين خود به ورع نيازمندتر است و بايد از مرتبه بالاترى از ورع برخوردار باشد كه دينش آسيب نبيند.

ورع چيست؟
ورع توقف در برابر شبهه است(4) و اجتناب(5) از امور مشكوك و نزديك نشدن به حريم و پيرامون محرمات. موارد شبهه يا مشتبهات نيز در فاصله بين حلال هاى مسلم و حرامهاى مسلم قرار دارند كه معلوم نيست حرامند يا حلال.
بديهى است كه انسان عاقل براى رفع تشنگى خود, از آبى كه علم به سلامت و پاكيزگى آن داشته باشد مى نوشد و از آبى كه علم و يقين به آلودگى آن داشته باشد اجتناب مى كند تا از مسموميت و تبعات آن مصون بماند اما معمولا مسموميت وقتى روى مى دهد كه انسان دچار اشتباه شود و بدون آنكه سالم بودن آب را احراز كند آن را بنوشد; عموم مسموميت ها, از همين ناشيگرى و غفلت در موارد مشتبه ناشى مى گردد.
مسإله حلال, حرام و شبهه نيز همين گونه است; امام صادق(ع) از قول پيغمبر اكرم(ص) مى فرمايد: حلال بين و حرام بين و شبهات بين ذلك. فمن ترك الشبهات نجا من المحرمات و من اخذ بالشبهات ارتكب المحرمات و هلك من حيث لا يعلم;(6) شبهات بين حلال روشن و حرام روشن قرار دارند. آن كس كه شبهات را ترك كند, از محرمات رهائى يابد و كسى كه به شبهات دست يازد به محرمات كشيده مى شود و نادانسته هلاك مى گردد.))
خرد حكم مى كند كه انسان جز در راه روشن گام برندارد و جز به آنچه به درستى آن اطمينان دارد اقدام نكند و همواره از آنچه مشكوك و مشتبه است اجتناب ورزد. حضرت على(ع) مى فرمايد: ((زيرك ترين شما با ورع ترين شما است.))(7) و قرآن مجيد به طور كلى از پيمودن راهى كه انسان بدان آگاه نيست نهى فرموده است(8) و پيروى از گمان ـ تا چه رسد به شك ـ را بيراهه اى دانسته كه راه به سوى حق نمى برد.(9)
حضرت اميرالمومنين(ع) در بيان معنى شبهه و چگونگى برخورد دوستان و دشمنان خدا با شبهات مى فرمايد: ((انما سميت الشبهه شبهه لا نها تشبه الحق فاما اوليإالله فضياوهم فيها اليقين و دليلهم سمت الهدى و اما اعدإالله فدعاوهم فيها الضلال و دليلهم العمى;(10) شبهه را به اين جهت شبهه ناميده اند كه شباهت به حق دارد; روشنى بخش دوستان خدا در (تاريكى) شبهات, يقين است و راهنماى آنان, مسير هدايت الهى است; اما دعوت كننده دشمنان خدا در شبهات, گمراهى و راهنماى آنان كورى است.
همچنين آن حضرت در نامه اى به عثمان بن حنيف ـ والى بصره ـ مى فرمايد: ((فانظر الى ما تقضمه من هذا المقضم فما اشتبه عليك علمه فالفظه و ما ايقنت بطيب وجوهه فنل منه;(11) انديشمندانه بنگر كه در كجايى و بركدام سفره مى خورى! پس آن غذايى كه به حلال و حرام بودنش ((علم)) ندارى را به دورافكن و چيزى را كه به حلال و پاكيزه بودنش از هر جهت ((يقين)) دارى تناول كن!))

زمينه فطرى ورع
علاوه بر آنكه امور حلال و حرام در شرع مقدس تعريف شده است, و علاوه بر حكم عقل در احتياط و اجتناب و حذر از موارد مشكوك و مشتبه, فطرت و گرايش قلبى انسان نيز راهنماى وى در تشخيص خوبى ها و بدىها است; پس انسان به طور فطرى گرايش به خير و انزجار از شر دارد.(12) مثلا قابل انكار نيست كه هر انسانى گرايش به راستى دارد و از دروغ بيزار است. و از راستگويى احساس طمإنينه و آرامش مى كند, چون با فطرت و سرشت او همگون است و از دروغ گفتن, در درون خود احساس اضطراب مى كند, زيرا دروغ با ساختار تكوينى او ناسازگار مى باشد.(13)
بدين ترتيب, آنچه خير است و با نظام خلقت انسان سازگارى دارد, براى انسان آرام بخش است و هر چه شر است و با مصلحت انسان ناهمگون است, باعث آزار واضطراب او مى شود.(14)
انطباق خير با سرشت و روان انسان و احساس آرامش در برابر آن و ناهمگونى شر با روح و فطرت انسان و احساس منفى نسبت به آن, همانند تنفس هواى سالم و كشيدن سيگار و احساس و واكنشى است كه جسم انسان در مقابل هر يك از اين دو دارد. از آنجا كه تنفس هواى سالم منطبق با ساختار تكوينى و همساز با نياز جسم انسان است, آرام بخش و ممد حيات است و بعكس, كشيدن سيگار و داخل شدن دود آن به دستگاه تنفسى, منشإ تهوع و گيجى شخص غيرمعتاد, واكنش منفى بدن اوست.
خداوند, در مقام تكوين, انسان را با روح و جسمى سالم, همراه با گرايش ها و بيزارىهاى طبيعى و فطرى نسبت به خير و شرهاى روحى و جسمى آفريده و عقل و وحى را نيز به كمك برانگيخته تا انسان را در مسير سلامت و رسيدن به رشد و كمال قرار دهند, با اين حال, چون انسان ها مختار آفريده شده اند,(15) گروهى با كفران آن همه نعمت, راه عصيان را مى پيمايند و با پيروى از هواى نفس و مغلوب شدن در برابر كششهاى حيوانى, خود را با گناهان و محرمات ـ كه با طبيعت و سرشت انسان ناهمگون است ـ مىآلايند و با تكرار و استمرار اين روند, طبيعت ثانويه اى را در خود پديد مىآورند كه طى آن ويژگى هاى انسانى را از دست مى دهند و از حيوان گمراه تر مى شوند. (16) در چنين وضعيتى, آدمى نه تنها ديگر از گناه احساس شرمسارى و اضطراب نمى كند, بلكه با غلبه حيوانيت و سبعيت بر او, به گناه عادت مى كند, لذا هر چه جلوتر مى رود راه بازگشت براى او دشوارتر مى شود; همانند كسى كه در كشيدن اولين سيگار احساس تهوع مى كند, اما با اصرار و تكرار به آنجا مى رسد كه سم نيكوتين با خون او آميخته شده و معتاد به آن مى شود و…
در نقطه مقابل, آن كس كه به وسيله تقوا, سلامت روح و روان خود را حفظ كند و با رعايت حلال و حرام و انجام واجبات و ترك محرمات, روح خود را جلا دهد, فطرت گرايش به خوبى ها و بيزارى از بدىها و به تعبير قرآن: الهام به فجور و تقوا (17), در او به شكوفايى و فعليت مى رسد و به قدرت تشخيص خير و شر و حق و باطل دست مى يابد. (18)
بنابر اين, ضمن اينكه ورع قرين تقوا است(19) ـ تا انسان با اجتناب از شبهه دچار حرام نشود و از مسير تقوا خارج نگردد(20) ـ به وسيله تقوا نيز گرايش به خير و بيزارى از شر در انسان شكوفا مى شود و او به قدرت تشخيص خير و شر و شناخت حلال و حرام ارتقا مى يابد و بدين گونه به هر نسبت كه تقوا و ورع شخص بالاتر رود, ميزان مصونيت او از انحرافات بالاتر مى رود.(21)

شبهات, منطقه نفوذ شيطان
قلمرو شبهات, منطقه نفوذ شيطان و نقطه اتصال وسوسه هاى شيطانى و هواهاى نفسانى به يكديگر است. اقتضاى فريبكارى شيطان, بهره گيرى از منطقه خاكسترى بين حلال و حرام براى وسوسه و برانگيختن تمايلاتى است كه همسوى با محرمات است; زيرا انسانى كه كمترين بهره را از ايمان و شناخت حرام داشته باشد, در اولين قدم, به راحتى تسليم ارتكاب گناه قطعى نمى شود, فى المثل برداشتن هزار تومان وجه نقد از صندوق بيت المال يا از جيب مردم به عنوان دزدى در اولين قدم براى يك فرد سالم قابل تصور نيست, اما همين شخص ممكن است با سال ها سكونت در خانه متعلق به بيت المال يا مالك خصوصى, در حالى كه از نظر شرعى بر رضايت مالك يقين ندارد, به اندازه ده ها و صدها هزار تومان سوءاستفاده كند و مرتكب حرام شود.

شگردهاى شيطان
شيطان براى فريب انسان و خارج ساختن او از مدار حق و صراط مستقيم, هرگز به صورت آشكار به سراغ او نمىآيد و در اين راستا شگردهايى را به كار مى گيرد كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
الف: شيطان در آغاز راه زاويه خروج از خط مستقيم و راه راست الهى را 90 درجه انتخاب نمى كند, بلكه در مرحله اول با كمترين درجه انحراف, انسان را از جاده اصلى جدا مى كند تا در كوتاه مدت انسان فريب خورده متوجه انحراف نشود و مقاومتى از خود نشان ندهد, ارتكاب گناهان صغيره, تخلفات بسيار كوچك و آلوده شدن به امور مشتبه و… را مى توان نمونه هايى از اين شگرد به حساب آورد.
ب: شيطان براى امكان پذير كردن كار خود, حداكثر استفاده را از زمينه ها, تمايلات و گرايش هاى موجود در انسان, به عمل مىآورد. داستان آدم و شيطان كه در قرآن مجيد به طور مكرر آمده و امكان تكرار هميشگى آن در قالب ها و اشكال گوناگون فرزندان آدم گوشزد شده است, حاوى نكات و عبرت هاى فراوانى است كه بايد با دقت مورد توجه قرار گيرد: ((يا بنى آدم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه;(22) اى فرزندان آدم, شيطان شما را فريب ندهد, آن گونه كه پدر و مادر شما را ـ فريب داد و ـ از بهشت بيرون راند!))
وقتى شيطان مى خواهد آدم را فريب دهد, خود را در تقابل با گرايش هاى آدم قرار نمى دهد, بلكه وسوسه خود را همسوى با تمايلات او مى نمايد. شيطان با آگاهى از گرايش آدم به عالم فرشتگان و تمايل او به جاودانه ماندن در بهشت, وى را به تقابل با فرمان الهى فرامى خواند: ((ما نهاكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين اوتكونا من الخالدين;(23) پروردگارتان شما را از اين درخت نهى نكرد, مگر به اين جهت كه مبادا فرشته شويد يا جاودانه در بهشت بمانيد!))
بنابر اين, شيطان با صراحت و بى پرده انسان را به جهنم و تباهى فرانمى خواند. بلكه با شعار بهشتى شدن و جاودانگى در بهشت و با پوشش رسيدن به مقاصد عاليه و سعادت و صلاح, آدمى را از بهشت و راه بهشت بيرون مى كند, او را مى فريبد و به پستى و تباهى و بدبختى مى كشاند!
در دعاى امام سجاد(ع) آمده است: ((و لولا انه صور لهم الباطل فى مثال الحق ما ضل عن طريقتك, ضال;(24) اگر نبود كه شيطان باطل را براى مردم حق نشان مى دهد, هيچ كس از راه تو گمراه نمى شد!))
ج: شيطان هيچ گاه به عنوان يك دشمن بدخواه خود را در برابر انسان قرار نمى دهد, بلكه تإكيد دارد كه همواره در چهره خيرخواهى در روان آدمى نفوذ كند و براى اينكه اين فريب بزرگ خود را با موفقيت القا نمايد, به سوگند نيز متوسل مى شود: ((و قاسمهما انى لكما من الناصحين;(25) براى آدم و همسرش ((سوگند)) اكيد ياد كرد كه من ((خيرخواه)) شما هستم!))
اين در حالى است كه خداوند عالم, خطاب به بنى آدم فرموده است: ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين;(26) آيا با شما عهد نكردم اى ((فرزندان آدم)) كه شيطان را نپرستيد كه او براى شما دشمنى آشكار است؟ !))
د: شيطان همواره در كمين رهروان ((صراط مستقيم)) خدا نشسته است:((لا قعدن لهم صراطك المستقيم))(27) اين سخن حق حاوى دو نكته است: اول اينكه هدف اصلى شيطان, گمراهى رهروان راه خداست (پس مسلمانان و مومنان, بخصوص آنان كه در جايگاه حساس ترى مثل ((مديريت)) قرار دارند بيشتر از ديگران هدف هستند) و دوم اينكه شيطان همواره در كمين نشسته است و هرلحظه دنبال فرصت است تا با غافلگير كردن هدف, آن را شكار كند! بديهى است دشمنى كه در كمين نشسته و از چشم شكار پنهان است, راحت تر مى تواند او را صيد كند; آرى, شيطان انسان را مى بيند ولى انسان شيطان را نمى بيند:
((انه يراكم هو و قبيله من حيث لا ترونهم;(28) شيطان و همكارانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد.))
به اين ترتيب, مى توان گفت جنگ شيطان با انسان جنگ رو در رو و مردانه اى نيست, بلكه جنگى چريكى و تروريستى است! و تنها در صورتى اين معادله به نفع انسان دگرگون مى شود كه انسان به خدا متصل شود و در كنف حمايت او قرار گيرد; شيطان خود به اين نكته اعتراف دارد كه ((… ولا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين;(29) … و همگى را گمراه خواهم كرد, مگر بندگان مخلصت را.)) خداوند نيز در آيه اى ديگر مى فرمايد: ((ان عبادى ليس لك عليهم سلطان;(30) بر بندگان من تسلط نخواهى يافت.))
هـ: شيطان در كمين نشسته است, لذا هرگاه شكار خود را مى يابد به سوى او حمله ور مى شود و از هر سو به او يورش مى برد: ((ثم لا تينهم من بين ايديهم و من خلفهم و عن ايمانهم و عن شمائلهم…;(31) سپس از پيش رو و از پشت سر و از طرف راست و از طرف چپ آنها به سراغشان مى روم…))
به اين ترتيب, شبيخون شيطان همه جانبه است تا به هر نحو ممكن انسان را از راه مستقيم خارج كند. شيطان با دستمايه قراردادن آرزوهاى پيش رو و دلبستگى هاى خانوادگى و افراط در ديندارى و تفريط در آن و پيروى از هواى نفس و شهوات و…, به فريب و گمراهى انسان همت مى گمارد; پس شيطان به تعداد نقاط آسيب پذير انسان تيرهاى بلاى خود را از هر سو به انسان پرتاب مى كند. مثلا ممكن است جوانى را با يك نگاه به نامحرم(32) از راه خارج كند و در آخر خط, با همين يك تير او را به اعماق منجلاب گناه و تباهى بكشاند; ولى در وسوسه مال پرستى و دست اندازى به جيب مردم در همين جوان, ناكام بماند, در عين حال در مورد يك انسان پير مى تواند قضيه به عكس باشد. گاهى هم ممكن است تمام تيرها همزمان به هدف اصابت كنند. به هر حال اگر انسان در برخى موارد احساس مصونيت كند, به اين معنى نيست كه راه نفوذ شيطان در ساير موارد مسدود است, بلكه هر انسانى در هر موقعيت و هر شرايط سنى, نقاط ضعف خاصى دارد و هر يك از گرايش هاى طبيعى يا كشش هاى غريزىاش مى تواند زمينه و منفذى براى شيطان و گمراهى باشد.

دلبستگى به امور مادى
حقوق و مزاياى مديران در وضعيت موجود به گونه اى تنظيم شده است كه هر چه سمت مدير بالاتر باشد, حقوق و مزاياى بيشترى به او تعلق مى گيرد. در بخش هاى صنعتى و اقتصادى نيز مسإله بر همين منوال است, با اين تفاوت كه در نظام ادارى, ارقام حقوق نسبتا قانونمند است تنها مزايا و هزينه هاى نامرئى مديران در اشكال و پوشش هاى گوناگون حد و مرزى ندارد, اما در بخش هاى اقتصادى و صنعتى, حقوق و مزايا هر دو با هم, چه در حالت رسمى و مرئى و چه در حالت غيررسمى و غيرمرئى آن, لجام گسيخته و بى حد و مرز است. آنچه ارقام را در اين آشفته بازار تعيين مى كند, مسابقه و چشم و هم چشمى سوداگرانه و آزمندانه اى است كه در ميدان دنياخواهى و مادىگرايى برخى از مديران برقرار شده است.
گاهى ديده مى شود مدير نهادى كه خود را خادم مى داند و قشرى از اقشار جامعه را مخدوم خود مى شمارد, به جاى نهيب زدن به خود كه ((مبادا وضع زندگى خادم از مخدوم پا برهنه كوخ نشين بالاتر باشد)), با غفلت يا تغافل از اين نگرش, در حسرت حقوق بالاتر فلان بخش اقتصادى مى سوزد و مدير اين بخش اقتصادى نيز نگاه حسرتآلودش به طرف فلان نهاد اقتصادى است كه ريخت و پاش بيشترى براى مديرانش دارد آنها هم خود را به همين ترتيب نسبت به فلان بخش اقتصادى دولتى, ايثارگر مى پندارند و نهايتا پر هزينه ترين مديران اقتصادى دولتى نيز خود را در قبال فلان مدير و مالك بخش خصوصى مغبون مى شمارند!
هر چند هنوز هم مديران وارسته در نظام مقدس جمهورى اسلامى ـ كه نمونه آنها شايد در هيچ كشورى وجود ندارد ـ كم نيستند, اما روال سال هاى گذشته, بخصوص بعد از پايان جنگ, در جهت گسترش وضعيت فوق پيشرفته است و معلوم نيست ادامه اين وضعيت به كجا خواهد انجاميد؟ اما از آنجا كه مديران نقش اول را در ساختن و پرداختن يك جامعه ايفا مى كنند مى توان گفت معلوم نيست سرانجام نظام جمهورى اسلامى به كجا كشيده خواهد شد؟! در همين مقام نيز, توجه به اين نكته حائزاهميت است كه اگر شيطان اعم از كوچك و بزرگ! يا جن و انس آن بخواهد اسلام ناب محمدى(ص) را به اسلام آمريكايى و جمهورى اسلامى را به جمهورى ضد اسلامى تبديل كند, كار كليدى خود را از كجا و چگونه آغاز مى كند؟
شيطان از اينجا شروع مى كند كه تصميم سازان و تصميم گيران نظام بايد سواره باشند ـ آن هم سوار اتومبيل هاى لوكس ـ تا خبر از مردم پياده نداشته باشند. بايد سير باشند ـ آن هم از بهترين غذاها و ميوه ها ـ تا خبر از مردم گرسنه نداشته باشند. بايد پوشيده در رفاه و تجملات غرق باشند تا خبر از مردم برهنه نداشته باشند! بايد در كاخ هاى مجلل و خانه هاى مرفه ساكن شوند تا خبر از مردم بى خانمان و خانه به دوش نداشته باشند! و در يك جمله: بايد از مردم جدا و بى خبر شوند تا مردم را نداشته باشند و بى مردم شوند تا بى خدا شوند …!
اما چگونه شيطان در اين كار توفيق مى يابد؟ داستان, همان داستان آدم و بهشت است و فريب هاى شيطان نيز همان كه قرآن براى ما بازگو كرده است, باشد تا مفتون فتنه ها و فريب هاى اين دشمن ديرينه نشويم!
روياى پرواز به عالم فرشتگان و آرزوى جاودانه ماندن در ((بهشت)) جمهورى اسلامى, با دست يازيدن به ((شجره)) خبيثه دنياگرايى, به رانده شدن از بهشت و ((اهبطوا بعضكم لبعض عدو;(33) فرود آييد در حالى كه با يكديگر دشمنيد)), مى انجامد! اين سخن حق است كه چسبيدن به زمين و دلبستن به زندگى دنيا و كالاهاى مادى, انسان را از تحرك در راه خدا و رسيدن به سعادت جاودانه باز مى دارد: ((مالكم؟! اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله قلتم اثا الى الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الا خره فما متاع الحيوه الدنيا فى الا خره الا قليل;(34) چرا هنگامى كه به شما گفته مى شود در راه خدا حركت كنيد بر زمين سنگينى مى كنيد! (از زمين كنده نمى شويد)؟! آيا به زندگى دنيا به جاى آخرت دل خوش داشته ايد, با اينكه متاع زندگى دنيا در برابر آخرت جز اندكى نيست؟))
آرى, همواره همه جا كربلا است و هر روز عاشوراست و انجام هرنوع تكليفى برحسب شرايط زمان و مكان, جهاد فى سبيل الله است. و حركت در راه خدا و پرواز به عالم قرب الهى هم فقط با سبكبالى امكان پذير است و سبكبالى, ملازم با سبكبارى از وابستگى هاى مادى است. پيامبر اكرم(ص) به اميرالمومنين على(ع) فرمود: ((يا على نجى المخفون و هلك المثقلون;(35) اى على سبكباران نجات يابند و آنها كه بار سنگين دارند هلاك شوند.))
و در همين راستا است كه رسول مكرم(ص) فرمود: ((ما من احد من الاولين و الاخرين الا و هو يتمنى يوم القيامه انه لم يعط من الدنيا الا قوتا;(36) در ميان اولين و آخرين, هيچ كس نيست مگر آنكه در روز قيامت آرزو مى كند اى كاش جز قوتى از دنيا به او داده نشده بود!))
البته بايد توجه داشت كه خداوند هيچ چيز را باطل و عبث نيافريده است(37), اما سخن بر سر دلبستگى به دنيا در مقابل آخرت است والا دنيا در جاى خود بد نيست, زيرا دنيايى كه در خدمت آخرت و مزرعه آن باشد خود عين آخرت است.(38) اصولا آخرت در بستر دنيا شكل مى گيرد و روح بر مركوب جسم به سوى كمال سير مى كند. در زمينه غرائز حيوانى نيز آنچه مذموم است, مقهور بودن در برابر آنها است. به عنوان مثال شهوت پرستى عامل سقوط انسان است, اما درست و به اندازه به غريزه شهوت پاسخ دادن, عامل بقاى انسان است و در حالى كه ازدواج در خارج از محدوده شرع گناه كبيره است, در چهارچوب شرع, سنت پيامبر و عبادت است, همان گونه كه كبريت و گاز در خانه و آشپزخانه اگر نادرست به كار گرفته شود خانه و صاحبخانه را آتش مى زند, ولى استفاده به جا از آن, گرمابخش خانه و وسيله فراهم ساختن غذا است. آنچه مهم است چگونگى به دست آوردن دنيا و چگونگى استفاده از آن است, لذا در اينجا سخن از دلبستگى به دنيا و قرار دادن آن در مقابل آخرت است.
از پيغمبر اكرم(ص) روايت شده است كه: ((حب الدنيا اصل كل معصيه و اول كل ذنب;(39) دلبستگى به دنيا ريشه هر عصيان و آغاز هر گناه است.))
همچنين از اميرالمومنين(ع) روايت شده است كه ((حب الدنيا رإس الفتن و اصل المحن;(40) وابستگى به دنيا رإس فتنه ها و ريشه محنت ها است!))
نمونه هاى بارز دلبستگى به دنيا ـ كه ممكن است هر يك از آنها يا همه آنها مانعى در مقابل دلبستگى به خدا, رسول خدا و تلاش در راه خدا قرار گيرند ـ در اين سخن حق آمده است:
((قل ان كان آبإكم و ابنإكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياتى الله بامره و الله لا يهدى القوم الفاسقين;(41) بگو: اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد و خانه هايى كه به آن دلخوش داشته ايد, براى شما از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است, در انتظار اين باشيد كه خدا عذابش را بر شما فرود آورد و خدا جمعيت فاسقان را هدايت نمى كند!))
در اين آيه, در چهار محور اول كه به نظر مى رسد مشتمل بر مادر و دختر و خواهر نيز باشد, بستگان درجه اول نيز مورد اشاره قرار گرفته اند, و در محور پنجم تحت عنوان ((عشيره)) ـ به معنى طائفه ـ وابستگان را ذكر كرده است كه شعاع آن تا قوميت و قبيله گرايى و ملى گرايى امتداد مى يابد, در محور ششم از اموال به دست آمده و جمعآورى شده سخن گفته شده و در محور هفتم به كار و پيشه و منبع درآمد و ترس از كساد و كاهش درآمد اشاره شده است و در نهايت, محل سكونت و دل خوش داشتن به آن را آورده است.
محورهاى مزبور امورى هستند كه انسان به طور طبيعى به آنها دلبستگى دارد, اما آن گاه كه انسان مقهور دلبستگى لجام گسيخته به اين امور شود و اين دلبستگى در تقابل با دلبستگى به خدا و پيامبرش قرار گيرد و مانع تلاش, تحرك و مجاهده در راه حق گردد, در چنين وضعيتى انسان از پوشش هدايت الهى در صراط مستقيم بيرون مى افتد.
مديرانى كه با استفاده از موقعيت, ظرفيت ها و امكانات حوزه مديريتى خود, منابع و منافع عمومى را ـ ولو به اندازه يك ((صاع)) گندم يعنى مقدار كمكى كه عقيل از اميرالمومنين(ع) براى فرزندان ژوليده و گرسنه خود درخواست كرد و پاسخ آتشين پيشواى متقين را دريافت كرد ـ قربانى روابط خانوادگى و قوم و قبيله اى خود كنند; مديرانى كه دلبسته جمعآورى اموال و انباشتن ثروت و امكانات براى خود باشند; مديرانى كه دنبال تجارت و سوداگرى يا مسئوليت و كار خود را به صورت بنگاهى براى كسب درآمد و حقوق و مزاياى هر چه بيشتر و پر رونق تر مى نگرند! مديرانى كه آرامش و سكون خود را در داشتن خانه هاى كذايى مى پندارند; چگونه مى توانند مدعى محبت به خدا و رسول خدا باشند؟ و چگونه مى توانند در راه خدا قدم بردارند؟ و آيا مديران بيش از ديگران مخاطب اين تهديد الهى در پايان همين آيه نيستند كه فرمود: ((فتربصوا حتى ياتى الله بامره;(42) منتظر باشيد تا فرمان الهى فرارسد!)) به راستى محتواى اين تهديد و فرمان الهى چيست؟
با مقايسه مضمون آيه اخيرالذكر: ((قل ان كان آبإكم…)) با آيه: ((مالكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثا قلتم الى الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا))(43) كه قبلا مطرح كرديم, وجه مشترك بين دو آيه, بازداشتن مردم از چسبيدن و دلخوش كردن به زندگى دنيا در برابر حركت و تلاش در راه خداست كه در ادامه اين آيه مى فرمايد: ((الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم;(44) اگر بى درنگ ـ در راه خدا و براى خدا ـ حركت نكنيد, خداوند شما را مجازات و عذاب دردناكى مى كند و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى دهد…!))
پس نبايد گمان كنيد كه اين در به روى همين پاشنه مى چرخد و نعمت مديريت در نظام اسلامى با اين ناسپاسى پايدار مى ماند, بلكه هم به عذاب شديد الهى گرفتار مى شويد و هم اين موقعيت را از دست مى دهيد و هم ديگران به جاى شما خواهند نشست.
مگر فراموش كرده ايد كه قبل از پيروزى انقلاب چه كسانى با اقتدار تمام بر همين مسندهاى مديريتى نشسته بودند, در حالى كه, نه آنها و نه ما, تصور نمى كرديم كه آن گونه سريع و با ذلت واژگون گردند و ما در جاى آنان مستقر شويم.
آيا در معنى اين آيه و سخن الهى انديشيده ايم كه فرمود: ((و سكنتم فى مساكن الذين ظلموا انفسهم و تبين لكم مافعلنابهم و ضربنا لكم الا مثال;(45) شما در منازل (و كاخ هاى) كسانى كه بر خويشتن ستم كردند ساكن شديد, و براى شما آشكار شد كه چگونه با آنان رفتار كرديم و براى شما مثلها زديم. (و باز هم بيدار نمى شويد)؟ ))
آيا مديران امروز, در جايگاه مديران رژيم گذشته تكيه نزده اند؟ آيا مديران رژيم ستمشاهى, با ظلم به مردم در حقيقت به خود ظلم نكردند؟ آيا فراموش كرديم و فراموش كرديد كه در روز روشن پيروزى انقلاب خداوند بر سر آنها چه آورد؟! مثال زدن هاى خداوند با تعبير ((لكم)) براى چيست؟ آيا آنها هم آخرت را فداى دنيايشان نكردند؟ آيا دوستى خدا و رسول خدا و كار براى خدا را قربانى تبعيض ها, روابط شخصى و خانوادگى, پول پرستى و…. نكردند؟ آيا گناه آنها بدتر است يا گناه ما؟ گناه آنها آبروى رژيم ستمشاهى را مى برد كه از اين جهت مطلوب بود, اما گناه ما آبروى چه كسى و چه نظامى را مى برد؟ آيا كارهاى ناشايست و مادىگرايى مديران نظام اسلامى كه باعث آبروى اسلام, قرآن, حكومت اسلامى, امام زمان (عج) و ولايت فقيه نيست؟ اگر چنين است, گناه آنان كجا و گناه ما كجا؟ و عذابى كه خداوند بر آنها نازل كرد كجا و عذابى كه در انتظار متخلفان در جمهورى اسلامى است كجا؟
ادامه دارد.
پى نوشت ها:
1ـ عن رسول الله(ص): لكل شىء اس و اساس الايمان الورع (كنز العمال حديث 7284)
2ـ عن رسول الله(ص): ملاك الدين الورع (كنزالعمال حديث 7299)
3ـ عن على(ع): ورع الرجل على قدر دينه (غررالحكم)
4ـ عن على(ع): الورع الوقوف عندالشبهه (غررالحكم)
5ـ عن على(ع): الورع اجتناب (غررالحكم)
6ـ وسائل الشيعه; ج 18 / 114
7ـ عن على(ع): اكيسكم اورعكم (غررالحكم)
8ـ لا تقف ما ليس لك به علم (سوره اسرإ / 36)
9ـ ان الظن لا يغنى عن الحق شيئا (سوره يونس / 36)
10ـ نهج البلاغه خطبه 38
11ـ نهج البلاغه نامه 45
12ـ و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها (سوره شمس / 8)
13ـ عن الرسول(ص): دع ما يريبك الى مالا يريبك فان الصدق طمإنينه و الكذب ريبه (كنزالعمال حديث 7296)
14ـ عن الرسول(ص): دع ما يريبك الى ما لا يريبك فان الخير طمإنينه و الشر ريبه (كنزالعمال حديث 7308)
15ـ انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (سوره انسان / 3)
16ـ ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا (سوره فرقان / 44)
17ـ فالهمها فجورها و تقويها (سوره شمس / 8)
18ـ ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا (سوره انفال / 29)
19ـ عن على(ع): قرن الورع بالتقى (غررالحكم)
20ـ عن على(ع): الورع اساس التقوى (غررالحكم)
21ـ عن الصادق(ع): اتقوا الله و صونوا دينكم بالورع (اصول كافى ج 2 / 78)
22ـ اعراف / 27
23ـ اعراف / 20
24ـ صحيفه سجاديه دعاى 37
25ـ اعراف / 21 ـ26 يس / 60
27ـ اعراف / 10
28ـ اعراف / 27
29ـ حجــر / 40
30ـ حجـر / 43
31ـ اعراف / 17
32ـ النظر سهم مسموم من سهام ابليس (رسول اكرم ((ص))) بحارالانوار, ج 104 / 38
33ـ اعراف / 24
34ـ توبه / 38
35ـ بحارالانوار, ج 74 / 52
36ـ بحارالانوار, ج 77 / 54
37ـ ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق (حجر / 85)
ـ ما خلقنا السموات و الارض و ما بينهما باطلا (ص / 27)
38ـ عن ابن ابى يعفور قلت لابى عبدالله عليه السلام انا لنحب الدنيا فقال: تصنع بها ماذا؟ قلت اتزوج منها واحج و انفق على عيالى و انيل اخوانى و اتصدق, قال لى: ليس هذا من الدنيا هذا من الاخره (بحارالانوار ج 73 106/)
39ـ تنبيه الخواطر, ص 362
40ـ غررالحكم
41ـ توبــه / 24
42ـ همان.
43ـ توبه / 38
44ـ توبه / 39
45ـ ابراهيم / 45

/

پلوراليزم و كثرت گرايي

 

پلوراليزم و كثرت گرايى

آيه الله جوادى آملى

تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر:
مسئله پلوراليزم كه اكنون چهارمين بخش آن تقديم خوانندگان ارجمند مى شود از موضوعاتى است كه مسائل و مباحث مختلفى را در پى خواهد داشت كه برخى از آنها در شماره هاى پيشين تبيين شد. و در اين شماره به مباحثى چون: سر تحمل پذيرى كثرت در مذاهب يا علوم, آزادانديشى در فهم دين و احتياط دينى, تجربه دينى و وحى و رابطه آن با پلوراليزم, يقين علمى و يقين روانشناختى و… پردازش مى شود.

سر تحمل پذيرى كثرت در مذاهب يا علوم
سر اينكه برداشتهاى گوناگون چه در رابطه با علم و چه در رابطه با مذهب با شرائط آن, قابل تحمل و پذيرش است آن است شخصى كه از متن دين برداشتى مى كند كه مغاير با برداشت ديگرى است دو نكته را رعايت مى كند:
اول آن كه مستنبط از مبانى و مبادى با اطلاع است و ساليان زيادى در اين رشته خاص تخصص حاصل كرده و سرمايه هاى علمى فراهم نموده است و در نتيجه روشمند استنباط كرده است.
دوم آن كه صاحبان انديشه در بسيارى از اصول و مبانى مشترك هستند, در بسيارى از خطوط كلى با يكديگر همفكرند و در شعب فرعى با هم اختلاف دارند اگر كسى اين دو شرط را نداشته باشد و روشمندانه به خدمت شريعت نرود, نه در مسائل محورى با ساير مفسران و فقيهان هماهنگ است و نه در اصل روش.
همچنانكه دو طبيب كه با هم اختلاف نظر دارند مى توانند روشمندانه و با اصول و مبانى پزشكى بيمارى را مورد مطالعه قرار دهند و به نظرات مختلف برسند اما يك فردى كه درس طب نخوانده هرگز نمى تواند با طبيب هماهنگ باشد براى اينكه در هر دو عنصر اختلاف دارند, اولا درس پزشكى نخوانده است تا با اصول و مبانى آشنا باشد و ثانيا روشمندانه برخورد نمى كند.

آزاد انديشى در فهم دين و احتياط دينى
انسان در فهم دين ضمن روشمندانه بودن, بايد آزادانديش باشد ولى بايد در انديشه راه صحيح را طى كرده و از محدوده اى كه عقل و نقل خط كشى كرده اند تخطى و تعدى نكند.
زيرا انسان رها نيست, آزاد است و بين آزادى كه چيز خوبى است و رهايى, فرق هاى فراوانى است, على ابن ابيطالب(ع) و اهل بيت(ع) آزاد بودند, احدى از حسين ابن على(ع) آزادتر نبوده و نخواهد بود, آنها به كسى ستم نكردند و زير بار ستم نرفتند و در عين حال هم خود احتياط مى كردند و خود را محدود مى نمودند, به ما نيز مى گفتند خودت را محدود كن يعنى رهايى كه برداشتن هر نوع محدوديت است منتفى است. حضرت على(ع) فرمود:
((اخوك دينك فاحطط لدينك بما شئت))(1) برادر تو, دين توست, براى دين احتياط كن, ـ احتياط دينى ديواركشيدن ـ احتياط بكن يعنى دور دينت ديوار بكش, انسان محتاط انسانى است كه ديوار مى كشد و امام صادق(ع) فرمود: ((لك ان تنظرالحزم و تاخذ بالحائطه لدينك))(2)با حزم و دور انديشى بنگر و براى دينت حائط و ديوار اخذكن.
باغبانى كه ارزش باغ و ميوه هاى باغ را مى داند دورش را گرچه با سيم خاردار باشد محصور مى كند تا بيگانه نتواند با ورود به باغ محصولاتش را ببرد. به اين كار احتياط مى گويند. انسان محتاط دور دينش را محصور مى كند تا كسى به حريم دينش وارد نشود.
زيرا دين هر كس گوهر و ميوه هستى انسان است بايد دور آن را ديوار كشيد تا كسى از ميوه باغ چيزى نربايد. احتياط كردن مصونيت مىآورد. انسانى كه زحمت كشيد و ايمان به دين را تحصيل كرد مثل باغبانى است كه نهالش به ثمر رسيده است و لذا ديوار مى كشد تا ثمره اش مصونيت داشته باشد.
بنابر اين ضمن اينكه انسان بايد آزاد باشد اما نبايد تصور كند كه رها است در غير اين صورت مصونيت نخواهد داشت.
اگر كسى بخواهد راه صحيح را طى كند بايد تمرين كند, بهترين تمرين نماز و روزه است. اگر بخواهد اسرار الهى در صحنه جان انسان بتابد, بايد به غير از نام و ياد حق نينديشد. زيرا غير از ياد و نام حق, صحنه جان را غبارين مى كند و آيينه غبار گرفته چيزى را نشان نمى دهد, نه جمالى را و نه اسرار عالم را.
اما اگر بوسيله عبادتها تمرين كرديم, جان شفافى پيدا مى كنيم كه جز نور حق و اراده الهى در آن نمى تابد. در اين هنگام است كه بسيارى از اسرار براى انسان حل مى شود.
در واقع اگر انسان بخواهد ((الله نور السموات والارض))(3) بر قلبش بتابد بايد جهتش به سمت خدا باشد و آن راه عبادت و پرستش خداست كه انسان ها را در آن جهت قرار مى دهد.

تجربه دينى و وحى و رابطه آن با پلوراليزم
با توجه به اين كه بعضى از انديشمندان مى گويند: وحى همان تجربه دينى است و پيامبران در حد اعلاى تجربه دينى قرار داشته اند لازم است به اين مطلب بپردازيم كه تجربه دينى چيست؟ آيا وحى همان تجربه دينى است؟ آيا تجربه عرفانى و سير و سلوك اخلاقى يكى هستند؟ تجربه عرفانى چيست؟ سير و سلوك اخلاقى چيست؟ فرق تجربه دينى و تجربه عرفانى و اخلاقى با وحى در چيست؟ اينها سئوالاتى است كه بايد جواب آنها داده شود تا ضمن آشنايى با اين امور از خلط بعضى مطالب جلوگيرى شود و چون بعضى گفتند: ((اگر در مسائل دينى روى تجربه دينى انسان تكيه كنند و ديندارى را بيش از هر چيز نتيجه رويارويى تجربى انسان با پديدارهاى واقعيت نهايى (كه ما آن واقعيت غايى را خدا مى ناميم) مى دانند و اين تجربه را منشا معرفت مى دانند, مى توانند به پلوراليزم دينى معتقد باشند))(4) و يا گفتند: ((در آغاز اسلام, جوهر ديندارى عبارت بود از گونه اى سلوك يا تجربه دينى)) (5) و يا گفتند: ((كسانى كه بحث از دين را از تجربه دينى شروع مى كنند تمام مسائل را از زاويه و منظر تجربه مى نگرند يعنى وحى را هم براى پيامبر يك نوع تجربه دينى در حد اعلإ مى بينند با تفسير صحيح آن)) (6) و يا گفتند: ((پيامبران رهبرانى بوده اند كه تفسير صحيح تجربه دينى را به انسانها آموخته اند و معناى هدايتگرى آنها و توحيد همين است.))(7)

يقين علمى و يقين روانشناختى
براى پاسخ به سئوالات و تبيين مطالبى كه گفته شد خصوصا تفاوت بين وحى و تجربه دينى مقدمتا بايد بدانيم كه ما دو نوع يقين داريم, يك يقين علمى و يك يقين روانشناختى.
يقين علمى نظير مسائل رياضى است كه يا بين است و يا مبين يعنى يا مثل دو دو تا چهار تا روشن است يا نظير معادلات پيچيده رياضى است كه بايد به دو دو تا چهارتا ختم شود زيرا اگر مسائل نظرى پيچيده به بديهى ختم نشود يقين آور نيست.
پس همه مجهولات بايد معلوم شود و همه معلومهاى نظرى بايد به معلومات بديهى ختم شود تا انسان جزم پيدا كند و اين يقين علمى است كه قابل اعتماد خواهد بود.
و اما يقين روانشناختى, يقينى است كه از تلقين برمى خيزد, چيزى را كه چند بار به كسى تلقين كنند, كم كم براى او باور پيدا مى شود و براساس آن يقين عمل مى كند. البته يقين تلقينى و روانشناختى از بحث بيرون است ولى بايد يقينهاى علمى را تبيين كنيم.

اقسام يقين علمى
يقينهاى علمى بر دو قسم است: يا بين و روشن است يا مبين است و بايد بوسيله چراغ روشن شود. نظير قضيه ((عدد چهار زوج است)) , (( عدد پنج فرد است)) اينها امور بديهى هستند كه نياز به استدلال ندارند. اگر هم دليلى اقامه شود در كنار آن دليل مدلول آرميده است. مى گويند: ((عدد چهار زوج است)). چرا؟ براى اينكه قابل تقسيم بر دو تا مساوى است و هر چيزى كه با بخش آن بر او به دو قسمت متساوى درآيد زوج است. پس اين عدد هم زوج است. اين دليل در كنار آن مدعا آرميده است. پس يقين علمى بايد به بديهى برگردد.
اولين بديهى همانا استحاله تناقض است يعنى جمع بود و نبود محال است, يك شىء هم باشد و هم نباشد مثل الف هم الف باشد و هم نباشد. بإ هم, بإ باشد و هم نباشد. محال است و محال بودن آن بديهى است, همه يقينهاى علمى بايد به بديهى برگردد و وقتى به يقين بديهى برگشت روشن است و جايى براى سوال وجود ندارد كه كسى سوال بكند چرا ((الف هم الف است و هم الف نيست)) محال است زيرا بديهى سوال بردار نيست و اگر كسى سوال بكند معلوم مى شود اصل بديهى بودن مسئله را درك نكرده است و ما هم پاسخى نداريم كه باو بدهيم.

علم حصولى و علم حضورى و شهودى
علم بر دو قسم است.
1ـ علم حصولى يعنى علمى كه معلوم عين واقعيت نيست بلكه واقعيت نما است از اين رو آثار واقعيت خارجى را ندارد و به عبارت ديگر: اگر مفهوم شىء براى ما معلوم شود علم حصولى است
2ـ علم حضورى: علمى كه معلوم آن عين واقعيت بود از اين رو منشا اثر مى باشد و به عبارت ديگر: اگر وجود شيىء معلوم شود به آن علم حضورى مى گويند. نظير علم نفس به خود نفس همانطوريكه ما علم حصولى يقينى داريم كه هيچكس در آن شك نمى كند مثل اثبات شىء براى نفس ضرورى است يا سلب شىء از نفس محال است و يا مثل اينكه ((الف, الف است يا الف از الف سلب نمى شود)). علم حضورى داريم كه هيچكس در آن شك نمى كند نظير اينكه انسان خود را مى يابد. اين يافتن خود با علم حضورى و شهودى است و اگر انسان از مفهوم خود هم خبر نداشته باشد در عين حال خود را مى يابد. يا مشاهداتى كه انسان در خواب دارد حضورى است و آن مشاهدات با دل انجام مى شود نه اينكه با چشم ظاهر چيزى را مشاهده كند يا با گوش ظاهر صدايى را بشنود, چون انسان در خواب مجارى ادراكى او بسته است بلكه با دل چيزهايى را مى بيند. گر چه ممكن است آنچه در عالم خواب و رويا مى بيند اضغاث و احلام باشد و برخاسته از درون خود انسان و خاطرات خود انسان.

حقيقت وحى و علم حضورى
وحى از سنخ علم حضورى است كه انسان با جان دل مى بيند, وحى عبارت است از مشاهده يك حقيقتى كه آن حقيقت مقوم جان انسان است, و انسان با علم حضورى مقوم خود را كه خدا و كلام خداست مى يابد همانطوريكه خود را مى يابد. وحى يافتن است و پيامبر وقتى وحى را مى يابد يقين دارد آنچه را كه يافته است وحى است و لذا از سنخ تجربه نيست تا نياز به مشاهده مكرر باشد.
توضيح آن كه: تجربه در صورتى يقين آور است كه دو امر در آن تحقق پيدا كند.
امر اول تكرار مشاهده است و دوم آنكه در تجربه يك قياس خفى موجود است كه تشكيل آن قياس خفى باين صورت است كه پس از تكرار مشاهده در موارد كثيره استفاده مى شود كه امر اتفاقى هرگز اكثرى و يا دائمى نيست و چون اتفاقى نيست و دائمى است پس رابطه بين موضوع و محمول ضرورى و حتمى است.
بنابراين تجربه زمانى يقين آور است كه انسان با تكرار چيزى را درك كند اما وحى نياز به تكرار ندارد بلكه اولين بار وقتى جرقه وحى مى زند, جرقه زدن وحى همان و يقين علمى و شهودى پيدا شدن همان.
مرحوم كلينى(ره) نقل مى كند: شخصى از وجود مبارك امام صادق(ع) سوال مى كند, انبيإ از كجا مى فهمند آنچه را يافته اند وحى است و با يافتن وحى به مقام شامخ نبوت رسيده اند. امام در جواب فرمود: ((يوفق لذلك حتى يعرفه))(8) اين يك توفيق الهى است كه انسان خود را در نشئه شهود آنچنان مى يابد كه هيچ گونه احتمال خطا نمى دهد. او آنچنان كلام خدا را مى يابد كه اصلا شك نمى كند چون درك انسان از وحى, بالاتر از درك انسان از خود است.

مصونيت وحى از خطا در سه مقطع
پيامبر وقتى وحى را دريافت مى كند چون واقع را آن طور كه هست مى يابد خطا نمى كند.
خطا در جايى است كه باطل در آنجا راه داشته باشد اما در آنجا باطل راه ندارد و لذا وحى در سه مرحله مقطع از هر خطا و اشتباهى مصون است.
يعنى: در مرحله اى كه كلام خدا را مى يابد, معصوم است, در مقطعى كه كلام خدا را يافته و حفظ و نگهداى مى كند, معصوم است و در مرحله اى كه براى ديگران املإ و ابلاغ مى كند, در منطقه ابلاغ هم معصوم است.
ذات اقدس اله در قرآن كريم به هر سه محور مصونيت وحى اشاره كرد و فرمود: ((و انك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم))(9) در منطقه لدن كه وحى را تلقى مى كند جاى شك و اشتباه نيست زيرا در آن موطن باطل راه ندارد و در جايى براى انسان شك و اشتباه حاصل مى شود كه حق و باطلى باشد و انسان نداند چيزى از قسم حق است يا از قسم باطل,
ولى در جايى كه اصلا باطل وجود ندارد شك فرض ندارد و در منطقه(لدن) كه نشئه وحى است به لحاظ اين كه باطل وجود ندارد شك و اشتباه هم در آن وجود ندارد.
و در مرحله حفظ و ضبط و نگهدارى وحى قرآن مى فرمايد: ((سنقرئك فلاتنسى))(10) پيامبر وحى را فراموش نمى كنى و در محدوده انشإ و ابلاغ نيز فرمود: ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى))(11). بنابراين وحى, آگاهى است كه از راه شهود براى پيامبران حاصل مى شود.

تجربه دينى
اما تجربه دينى كه بعضى آن را مطرح كردند بايد بدانيم كه تجربه دينى براى دينداران ممكن است نه براى دين آوران. يعنى انبيإ كه دين را از طرف ذات اقدس اله آوردند با وحى به حقانيت دين اله مى رسند نه با تجربه, ولى دينداران ممكن است مسائل دينى را بيازمايند. در قرآن كريم از مسائل و معارفى كه دينداران مكررا مى يافتند, سخن گفته است گاهى به صورت يك اصل كلى خداوند چنين مى فرمايد: ((كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله))(12) يعنى اگر كسى در اين مسير گام بردارد در مسائل نظامى تجربه خواهد كرد كه در بسيارى از موارد, گروه كمى كه حق با آنهاست بر گروه زيادى كه باطل اند پيروز مى شوند. اين مسئله اى است كه براى نيروها و مسئولين نظامى و انتظامى ممكن است با تجربه حاصل شود.
در جنگهاى گوناگونى كه در صدر اسلام بر مسلمين تحميل شد, مسلمانان آزمودند كه هر وقت به دستور اسلام عمل كردند, فاتح هستند, چه جمعيتشان كم باشد و چه زياد. اين تجربه دينى در بخش نظامى است.
يكى از موارد كه تجربه دينى مطرح مى شود در مسئله دعا و نيايش و عبادت است. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان))(13) اين يك اصل كلى است كه هر كسى كه اهل نيايش باشد هر وقت خدا را بخواند و از او بخواهد, خدا اجابت مى كند. اين وعده مستمر الهى است كه از قرآن استفاده مى شود. در اين مورد انسان ها مى توانند تجربه داشته باشند.
مرحوم شيخ بهايى در كتاب شريف اربعين مى فرمايد: من بارها تجربه كرده ام كه اگر انسان مقروضى اين دعا را بخواند, دين او ادإ مى شود ((اللهم اغننى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك))(14) عده اى ديگر هم موارد ديگر را تجربه كرده اند.

وعده الهى و تجربه دينى
خداوند در قرآن وعده اى داده است و اگر انسان به آن وعده الهى برسد, مسئله اى دينى تجربه شده است. چنانكه قرآن مى فرمايد: ((كلما اوقدوا نارا للحرب اطفإهاالله))(15) يعنى هر وقت يهوديها عليه اسلام و مسلمين آتش جنگ را روشن كردند خدا آن را خاموش كرده است.
مسلمانان در صورتى كه تابع وحى الهى باشند و براى اسلام دفاع كنند خدا آنها را پيروز مى كند. نه اينكه مسلمانان براى جهانگشايى, جهانگيرى, حكومت كردن و اهداف مادى ديگر بجنگند خدا آنها را پيروز كند. در آيه هم لفظ ((اوقدوا)) و هم لفظ ((اطفا)) به صورت فعل ماضى ذكر شده است كه بيان مطلب به صورت فعل ماضى نشانه قطعيت و حتميت وعده است يعنى هر وقت آنها آتش جنگ را روشن كنند, خاموش كردن خدا قطعى است. اين از مواردى است كه در صدر اسلام مورد آزمون و آزمايش قرار گرفته است.
در مساله سخاوت و بخشش حديثى وارد شده است كه فرمودند: ((من ايقن بالخلف جاد بالعطيه))(16) بخشش در راه خدا مثل اين است كه انسان از نهر روان يك ظرف آب بردارد كه فورا جاى آن آب پر مى شود. كه انسان هر چه در راه خدا بخشش كرده فورا جاى آن پر مى شود مثل زمين نيست كه اگر قسمتى از آن برداشته شود جاى آن خالى مى ماند. و اگر كسى يقين داشته باشد كه هر كس كار خيرى انجام داده است خدا جاى آن را پر مى كند, دستش به بخشش و عطا باز مى شود. اين ها از امورى است كه تجربه پذيرند.
بنابراين انبيإ در تلقى وحى, به تجربه دينى نياز ندارند بلكه بار اول وقتى وحى را شهود كردند يقين و جزم با آن همراه است.

وحى و تجربه عرفانى
عرفان داراى دو بخش است: بخش عملى و بخش نظرى
بخش عملى عرفان, رابطه و وظايف انسان را با خودش و جهان و خدا توضيح مى دهد. در اين بخش عرفان بيان مى شود كه انسان چگونه مى تواند به قله منيع انسانيت يعنى توحيد برسد. از كجا سلوك را شروع كرده و چه منازل و مراحلى را به ترتيب طى كند تا به مرحله اى برسد كه جز خدا چيزى را نبيند و به عبارت ديگر, عارف در بخش عملى به جايى مى رسد كه به وحدت شهود راه مى يابد و در بخش نظرى عرفان, جهان بينى عارف بيان مى شود.
عارف وقتى به سير و سلوك و تجربه عرفانى مشغول است حقايقى براى او كشف مى شود, محصولات حال يا گذشته خود را در خواب يا بيدارى, در مثال متصل مى يابد.
عارف وقتى چيزى را يافت, معيار مى طلبد كه با آن معيار بسنجد و لذا بسيارى از چيزها را عرفا گفتند اما با هم اختلاف داشتند و يا مشخص شد كه اشتباه است اگر چنانچه در سير و سلوك تابع شريعت و ولايت اهل بيت(ع) باشند و راه صحيح را طى كنند گوشه اى از علوم شهودى انبيإ و اوليإ به آنها مى رسد, همانطوريكه گوشه اى از علوم حصولى به آنها رسيده است.
با توجه به مطالب گذشته وحى با تجربه عرفانى متفاوتند. زيرا در بين انبيإ اختلافى نيست. آنچه را كه انبيإ يافتند با يكديگر اتفاق دارند و يافته هاى انبيإ موافق همديگر است لذا در قرآن كريم آمده است كه ((مصدقا لما بين يديه))(17) يعنى پيامبر لاحق سابق را تصديق مى كند, چنانچه سابق به آينده بشارت مى دهد و اگر در برخى موارد اختلاف دارند آن اختلاف هم پيش بينى شده است. بنابر اين وحى يك فرم خاصى از علوم شهودى است كه با مشاهدات عرفا فرق دارد.

عرفان و اخلاق
مساله اخلاق بخشى از فلسفه است و با عرفان ارتباط ندارد. زيرا موضوع و مسائل اخلاق نفس و تهذيب نفس و شناخت فضايل و رذايل نفس و راه تحصيل فضايل و پرهيز از رذايل نفس و امثال آن است.
در اخلاق انسان بجايى مى رسد كه انسان خوب و متخلقى مى شود, واجبات را انجام مى دهد, مستحبات را ترك نمى كند, از حرام پرهيز مى كند, مكروهات را ترك مى نمايد و براى رضاى خدا كار مى كند. و ممكن است ((حبالله)) هم تلاش كند ولى همه اينها در محور تهذيب نفس است.
عرفان با اخلاق فاصله فراوانى دارد زيرا اولا تلاش و كوشش عرفان آن است كه عارف آن واحد حقيقى و جمال و جلال او را مشاهده كند, توحيد ذاتى را مشاهده كند توحيد اوصاف و افعال و آثار را مشاهده كند.
و ثانيا عارف از حد تهذيب نفس مى گذرد. زيرا تهذيب نفس از پله هاى سكوى پرواز عارف است. عارف زمانى در سكوى پرواز قرار مى گيرد كه متخلق بوده و تهذيب نفس كرده و تزكيه شده واجب ها و مستحبات را انجام داده باشد.
و ثالثا همانطوريكه عرفان فوق فلسفه است و اخلاق مادون فلسفه, عارف هم فوق فيلسوف است و متخلق هم مادون فيلسوف قرار مى گيرد. البته در صورتيكه فيلسوف الهى و عالم با عمل باشد.

تفكيك شريعت و فقه براى حل پلوراليسم
بعضى مى گويند: بايد حساب شريعت را از حساب علم فقه و سيستم حقوقى جدا كرد تا پلوراليسم و تكثرگرايى و در نتيجه تسامح عملى قابل تحمل باشد. به اين صورت كه با تفكيك مرز شريعت از مرز فقه آرإ صاحب نظران گوناگون قابل تحمل است و آنچه مانع تكثرگرايى و تسامح عملى است, فقه است و به تعبيرى ديگر: فقه عبوس. معاذالله ـ كثرت را تحمل نمى كند ولى شريعت هماهنگ كثرت را تحمل مى كند.
در جواب اين سخن بايد مبادى تصورى بحث را روشن كنيم و منظور از فقه و شريعت را بدانيم, فقه در قرآن چه معنايى دارد و بفهميم شريعت چيست؟ تا دريابيم آيا بين فقه و شريعت مرز خاصى وجود دارد يا خير؟
فقه در قرآن مجموعه اى از شريعت است و شريعت مجموعه عقايد و اخلاق و احكام است, فقه در قرآن كريم در موارد گوناگونى استعمال شده و معناى آن درك واقعيت و حقيقت است عده اى فقه را اين چنين معنى كردند: ((التوسل الى العلم الغايب بعلم شاهد)) فقه آنستكه انسان از مشهود و معلوم خود براى درك مجهول استفاده كند. و آن معلوم را نردبانى براى كشف مجهول قرار دهد. خواه آن مجهول مربوط به هست و نيستها و بود ونبود باشد كه مسايل حكمت نظرى و كلام است و خواه بايد و نبايدهاى فقهى, اخلاقى و حقوقى باشد.
در صدر اسلام فقه اختصاص به فقه مصطلح نداشت كه در مقابل حكمت و تفسير و كلام باشد در سوره مباركه توبه, مومنين دعوت شدند تا به مراكز فرهنگى اسلام راه يافته و در دين فقيه شوند, اين فقاهت, شامل عقايد و اخلاق و حقوق بوده است, يعنى مسائلى از قبيل: اينكه ((در عالم خدا هست)) ((خدا واحد است)), ((جهنم وجود دارد)) ((بهشت هست)), (( نبوت و معاد هست)) و همچنين ((چه كارهايى را بايد انجام و چه كارهايى را نبايد انجام داد)), فقه است. قرآن فرمود: ((فليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم))(18) يعنى مومنين به مراكز فرهنگى وارد شوند تا در اصول و فروع فقيه شوند و محصول فقه آنها اين باشد كه ديگران را انذار كنند.
بهر حال: فقهى كه در قرآن به كار رفته به معنى فهم و فراگيرى مجموعه دين و شريعت است و اگر ما فقه را به معناى مصطلح اخذ كنيم ـ يعنى فقهى كه از طهارت شروع و به حدود و ديات ختم مى شود و به معناى مجموعه بايد و نبايدها و واجبات و محرمات و حلال و حرام است ـ و آن را از شريعت و دين جدا كنيم و بگوييم شريعت كثرت را تحمل مى كند ولى فقه عبوس كثرت را تحمل نمى كند, اين عمل, تفكيك دين و عضه عضه كردن و پاره پاره نمودن آن است و قرآن كريم كسانى كه دين و قرآن را عضه عضه و پاره پاره مى كنند مورد نكوهش قرار داده و فرمود: ((الذين جعلوا القرآن عضين))(19). و لذا اين كار روا نيست زيرا دين يك مجموعه و شجره طوبايى است كه شاخ و برگش را نمى توان قطع كرد چون اصل اين شجره طوبى ثابت و فرع آن در آسمان و فقه مصطلح كه به مجموع مسائلى گفته مى شود كه موضوع آن افعال مكلفين است چه در احكام وضعى و چه احكام تكليفى و چه بايد و نبايدهاى حقوقى و چه بايد و نبايدهاى اخلاقى بخشى از فقه به اصطلاح قرآن و شريعت و اين است كه حقانيت آن به حقانيت شريعت و دين است زيرا شريعت اسلام مشتمل بر اين نوع فقه نيز مى باشد. بنابراين آنهايى كه با تفكيك فقه و شريعت خواستند مسئله پلوراليزم را حل كنند بايد بدانند فقه در اصطلاح قرآن به معنى فهم دين است و دين هم مجموعه عقايد و اخلاق و فقه و حقوق است و اين مجموعه واحد است كه نمى توان آن را تجزيه كرد. زيرا در صورت تجزيه, اين مجموعه دين ناقص خواهد شد و موجود ناقص موثر و كارآمد نخواهد بود. و شريعت نيز مرادف دين است و اگر دين پلوراليزم را قابل تحمل مى داند, فقه و شريعت نيز آن را تحمل خواهد كرد و اگر مراد فقه اصطلاحى باشد يعنى علمى كه احكام افعال مكلفين را بيان مى كند, متدين و دين دار آن احكام را مى پذيرد و به آن به عنوان احكام زيباى الهى نگاه مى كند و به آن عمل مى كند و هيچگاه آن را عبوس نخواهد ديد بلكه مصالح و سعادت خود را در پيروى از آن جستجو مى كند. و اگر دين واحد است و كثرت در آن راه ندارد در فقه نيز كثرت به معناى حقايق كثيره راه ندارد علاوه در فقه چگونگى ارتباط با پيروان ديگر اديان مشخص شده است كه به لحاظ رفتارى مى توان با آنان رفتار مسالمتآميز داشت و به عبارت شريعت و دين و فقه مستنبط از آن حق است و حق واحد است گرچه ممكن است درون اختلاف باشد و چنان كه قبلا گفته شد, كثرت و اختلاف در فهم در صورتى كه روشمندانه باشد هم وجود دارد و قابل تحمل است.

پى نوشت ها:
1. وسائل الشيعه, ج 27, ابواب صفات القاضى, حديث46 ص167, چاپ موسسه آل البيت.
2. وسائل الشيعه, ج 27, ابواب صفات القاضى, حديث65 ص173, چاپ موسسه آل البيت.
3. سوره نور, آيه 35.
4. كيان شماره 28, ص 4.
5. همان, ص 20.
6. همان, ص 13.
7. همان, ص 21.
8. اصول كافى, ج 1, كتاب الحجه, باب الفرق بين الرسول و النبى والمحدث حديث 4, ص 177.
9. سوره النحل, آيه 6.
10. سوره الاعلى, آيه 6.
11. سوره النجم, آيه 3 و 4.
12. سوره بقره, آيه 249.
13. سوره بقره, آيه 186.
14. الاربعون حديثا, للشيخ بهايى, چاپ جامعه مدرسين, حديث16, ص243.
15. سوره مائده, آيه64.
16. بحارالانوار, ج 10, كتاب الاحتجاج, ص 99.
17. آل عمران, آيه 3.
18. سوره توبه, آيه 122.
19. سوره حجر, آيه91.

/

سخنان معصومان عليهم السلام دنيا همچون بازار است

سخنان معصومان عليهم السلام
دنيا همچون بازار است

 


 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
ليجيئنّ أقوامٌ يَوم الْقيامَة لَهُم حَسَناتٌ كامْثالِ الْجِبال فَيَأمُر بِهِم الَى النّار فَقيل : يا نَبى ّ اللّه أمُصَلُّونَ كانُوا؟ قال َ: نَعَم ْ, كانُوا يصلّون و يصومون وَيأخذُون وَهْناً مِنَ اللَّيْلِ لكِنَّهُمْ اِذا لاحَ لَهُمْ شَىءٌ مِنَ الدُّنْيا وثبوا عليه (1)
گروهى از مردم را روز قيامت حاضر مى كنند كه اعمال نيكى همانند كوهها دارند ولى فرمان مى رسد آنان را در آتش دوزخ افكنند. از حضرت سؤال شد: اى پيغمبر خدا آيا آنان نمازخوان بودند؟ حضرت فرمود: آرى نماز مى خواندند و روزه مى گرفتند و حتى شب زنده دارى هم مى كردند ولى چون چيزى از دنيا براى آنان آشكار مى شد, خود را بر آن مى افكندند. (نسبت به آن حريص بودند)

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
يا أباذَر ما مِنْ شابٍّ يدع اللّه الدُّنيا و لهوُها و اهرم شبابَهُ فى طاعة الله الاّ اعطاه اللّه اجر اثنين و سبعين صدّيقا(2)
اى اباذر هيچ جوانى به خاطر خدا از دنيا و سرگرمى هاى آن روى نگرداند, و جوانى خويش را در طاعت خدا پر نكند مگر اين كه خداوندپاداش هفتاد و دو صدّيق به او عطا فرمايد.

امام على عليه السلام :
انتهزوا فرص الخير فانّها تمرّ مرّ الصحاب (3)
فرصتهاى خوب را مغتنم شماريد, چه آنها مانند ابر در گذرند.

امام على عليه السلام :
وَ عامِلٌ عَمِلَ فى الدُّنيا لِما بَعْدها فجاء َهُ الَّذى له من الدُّنيا بغير عملٍ، فاحرز الحظّين مَعَاً، وَ ملك الدّارين جَميعَاً فاصْبَحَ وجيهَاً عِنْدَاللّه، لايسأل الله حاجةً (شيئا)فَيَمْنَعُهُ (4)
و آن كه در دنيا براى آخرت كار مى كند ، و نعمت هاى دنيا نيز بدون تلاش به او روى مى آورد ، پس بهره هر دو جهان را چشيده ، و مالك هر دو جهان مى گردد، و با آبرومندى در پيشگاه خدا صبح مى كند، و حاجتى را از خدا در خواست نمى كند جز آن كه روا مى گردد.

امام على عليه السلام :
الدُّنيا جيفَةُ طالِبُها كِلابُ (5)
دنيا مردار است و اگر كسى خواست مردار بخورد حملهء سگ ها را نيز بايد تحمّل كند.

امام صادق عليه السلام :
الرغبَة فى الدُنيا تورث الغَمّ والحُزن , والزُّهْد فى الدُّنيا راحَةُ القَلْب والْبَدَن . (6)
ميل به دنيا موجب غم و اندوه مى شود و بى ميلى به دنيا آسايش تن و دل است .

امام صادق عليه السلام :
فانْ اردت أن تجْمَع عزّ الدُّنيا فَاقْطَع طَمعك مِمّا فى أيدى النّاس فانّما بلغ الاءنبياء و الصّدّيقون ما بَلغوا بقَطْع طَمَعِهِمْ (7)
اگر مى خواهى عزّت و بزرگوارى دنيا را به دست آورى از آنچه در اختيار مردم است قطع طمع كن , كه پيامبران و صديقين با اين خصلت به مدارج خود نايل شدند.

امام صادق عليه السلام :
لايَجْمَعُ اللّهُ لِمُومنٍ من الوَرَعِ والزُّهدِ فى الدُّنيا الاّ رَجَوْتُ لَهُ الجَنّةَ و انّى لاُحِبُّ الرّجلَ الْمُؤمِنَ مِنْكُمْ اذا قامَ فى صَلاتِه أن يُقْبَلَ بقلْبِه اِلَى اللّه تعالى و لايَشْغَلَهُ بامْرِ الدُّنيا. فَلَيْسَ مؤمِنٌ يقبِلَ بقَلْبِه فى صَلاتِه اِلَى اللّهِ الاّ أقْبَلَ اللّهُ اِلَيْهِ بِوَجْهِه وَ اَقْبَلَ بِقُلوبِ المؤمِنينَ اِلَيْهِ بِالمَحَبَّةِ لَهُ بَعْدَ حُب ِّاللّه اِيّاهُ (8)
اگر براى مؤمن زهد و ورع جمع شد, من اميد بهشت دارم . من دوست دارم كه نماز را با توجه به خدا بخوانيد و چيزى شما را مشغول نكند.پس مؤمنى نيست كه با قلبش رو به خدا كند جز اين كه خداوند به او رو كرده و دلهاى مؤمنان را جايگاه محبّت او قرار مى دهد.

امام صادق عليه السلام :
مَنْ زَهِدَ فى الدّنيا اثبت اللّه الحكمة فى قَلْبِه و انْطَقَ بها لسانَهُ وبَصَّرَهُ عُيُوبَ الدُّنيا داءَها و دواءَها و اخرجه اللّه مِنَ الدُّنيا سالماً الى دارالسَّلام (9)
هر كس در دنيا زهد ورزد خداوند حكمت را در قلبش استوار سازد و زبانش را بدان گويا سازد و او را به عيب هاى دنيا و به درد و درمان آن بينا فرمايد و او را از دنيا سالم بيرون بَرَد و به دارالسلام وارد سازد.

امام كاظم عليه السلام :
انّ مثل الدُّنيا مَثَلُ الحيّه مَسُّها ليّنٌ وَ فى جَوْفها السَّم القاتِل , يَحْذَرُها الرّجالُ ذَووالعقول و يهوى الَيْها الصّبيان بِأَيْديهِمْ (10)
دنيا همچون مار است برونش نرم و در درونش زهر كشنده است , خردمندان از آن دورى مى كنند و كودكان به آن دست مى يازند.

امام هادى عليه السلام :
الدُّنيا سوقٌ ربح فيها قَوْمٌ و خَسِرَ آخَروُن (11)
دنيا بازارى است كه گروهى در آن سود مى برند و گروهى ديگر زيان مى بينند.

امام حسن عسكرى عليه السلام :
انَّكُم فى آجالٍ منقوصَةٍ و ايامٍ معدودةٍ والموت يأتى بغتةً, مَنْ يزرع خيراً يحصد غبطةً و مَنْ يزرع شرّاً يحصد ندامةً (12)
همانا شما را عمرهايى است كوتاه و روزهايى اندك , و ناگهان مرگ فرا مى رسد, پس آن كس كه خير بكارد شادى و خوشى بدرود و هر كه بدى بكارد پشيمانى و ندامت برداشت كند.

امام عسكرى عليه السلام :
انّ اللّه جعل الدّنيا دار بَلْوى و الآخرة دارَ عُقْبى و جعل بَلْوَى الدّنيا لثواب الآخرة سبباً و ثواب الآخرة من بَلْوَى الدّنيا عوضاً (13)
همانا خداوند دنيا را سراى آزمون و روز واپسين را سراى پاداش قرار داده است و آزمون دنيا را سبب دستيابى به پاداش آخرت گردانيده وپاداش آن جهانى را در مقابل آزمون اين جهان مقرّر كرده است .

پى نوشت ها:
1 بحار, ج 74 ص 1762. بحار, ج 77 ص 84
3 شرح غرر الحكم , ج 3 ص 644
4. نهج البلاغه , حكمت 269
5 بحار, ج 87 ص 289 6. بحار, ج 75 ص 240
7 بحار, ج 5 ص 3238. امالى مفيد, ص 165
9 بحار, ج 2 ص 331. بحار, ج 78 ص 311
11 تحف العقول , ص 36212. بحار, ج 78 ص 373
13. تحف العقول , ص 483

/

دانستنى هايى از قرآن درود خدا و فرشتگان

 

دانستنى هايى از قرآن
درود خدا و فرشتگان

 


 

هو الذى يصلى عليكم و ملائكته ليخرجكم من الظلمات الى النور و كان بالمومنين رحيما سوره احزاب – آيه43)
او است خدائى كه بر شما رحمت مى فرستد و فرشتگانش براى شما طلب آمرزش مى كنند تا خداوند شما را از تاريكيهاى نادانى و گناه بيرون آورد و به سوى نور ايمان و ذكر خدا رهنمون گردد و او نسبت به مومنان رحيم و مهربان است .

يصلى:
از ماده صلاه به معناى دعا گرفته شده . ولى صلاه خداوند نسبت به مومنان عنايت و رحمت مخصوص او است و صلاه فرشتگان يعنى اينكه آنان براى مومنان طلب آمرزش و استغفار مى كنند و از خداوند مى خواهند كه رحمتش را شامل حالشان قرار دهد .
در آيه 7 سوره غافر آمده است : ((و يستغفرون للذين آمنوا)) و همواره فرشتگان براى مومنان استغفار مى كنند . بنا بر اين وقتى گفته مى شود خداوند بر شما نماز مى خواند يعنى خداوند رحمت خاصه خود را بر مومنين فرو مى ريزد كه نتيجه اش سعادت جاودانى و رستگارى هميشگى است.

الظلمات :
جمع ظلمت به معناى تاريكى است . هرچه قلب انسان را از خدا دور كند ظلمت است و هرچه انسانها را به خدا نزديك كند نور است و لذا قرآن نور است و پيامبر نور است . شايد مقصود از ظلمات, فراموشى , غفلت , دورى از خدا , گناه و جهالت و يا همه اينها باشد و نور, ذكر خدا و شناخت او است . نور تقوا و ايمان است. نور نور معرفت و ولايت است .

كان بالمومنين رحيما :
اينكه در اينجا به صورت فعل ماضى آمده است دليل است بر اينكه رحمت الهى پيوسته و هميشه مومنان خالص را در بر مى گيرد.
اين آيه شريفه تضمين كننده است كه پيكارگران و مبارزان راه خدا و پرهيزكاران و تقواپيشگان از اغواها و گمراهيهاى شيطان هميشه بدورند و خداوند آنان را در سايه رحمت دائمه خويش قرار مى دهد تا از گزند گمراهيهاى شيطان در امان باشند . چرا كه هرگز اين گمراهيها نمى تواند در قلب انسانهاى مومن و با تقوا نفوذ كند . ابليس در سوگندى كه به عزت خداوند مى خورد قول مى دهد كه تمام بندگانت را اغوا مى كنم و از راه راست بيرون مى آورم جز بندگان مخلصت ((الا عبادك منهم المخلصين)) زيرا نمى تواند در آنها نفوذ كند و از صراط مستقيم الهى دور سازد . و راه رسيدن به اين مقام ميسر نيست جز با بسيار ذكر خدا گفتن و او را پيوسته ياد كردن . خود در كتابش وعده داده است كه اگر مرا ياد كنيد من هم شما را ياد مى كنم و از كيد و مكر شيطان نگه مى دارم . پس كسى مى تواند به اين خصوصيت دست يابد كه از ذكر خدا غافل نيست و جزء مومنان خالص او است.
در آيه بعد آمده است: ((تحيتهم يوم يلقونه سلام و إعد لهم إجرا كريما)) نه تنها خداوند آنان را مورد رحمت و عنايت خاص خويش قرار مى دهد كه فرشتگانش در روز رستاخيز كه مومنان براى لقإ الله و ديدار با معبود حاضر مى شوند , با سلام و تحيت مخصوص با آنان برخورد مى كنند ; سلامى كه نشانه سلامتى و دورى آنان از عذاب و خشم الهى است .
سلامى كه علامت آرامش و آسايش انسانهاى مومن است و آنان را از هر نوع رنج و زحمت و دردى در امان نگه مى دارد . در آيه 22 از سوره رعد آمده است ((و الملائكه يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم)) فرشتگان از هر درى بر مومنان وارد مى شوند و به آنها مى گويند سلام و درود بر شما و بالاتر اينكه در آخر آيه مى فرمايد : ((و إعد لهم إجرا كريما)) و خداوند پاداشى ارزشمند براى آنان مقرر ساخته و تهيه نموده است كه تمام نعمتهاى الهى را در بر مى گيرد.
همه اين ارزشها و پاداشها براى مومنان و پيكارگران راه حق است . و اگر خداوند در 22 بهمن 57 ملت ايران را پيروز ساخت و دشمنانش را نابود كرد و آنان را در دنيا عظمت و عزت و جاودانگى بخشيد به خاطر ايمان و اخلاصشان بود . اميد است ما هم در اين دنياى پر از ظلمت و تاريكى بتوانيم راه آن خداخواهان و مبارزان حق را بپيمائيم تا شايد خداوند بر ما تفضل كند و ما را از كيد و مكر شياطين انسى و جنى برهاند . درود بى پايان خدا و فرشتگانش و بندگان صالحش بر شهيدان راه حق و فضيلت و پيام آوران بزرگ انقلاب اسلامى ايران خصوصا بر پيشوا و راهبر انقلاب حضرت امام خمينى رضوان الله عليه .

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى بــه رويدادها

 


 

جهان اسلام

مبارزان فلسطين به يك ناوچه اسرائيل در سواحل غزه حمله كردند.
علماى لبنان و فلسطين: صهيونيست ها سرسخت ترين دشمن مسلمانان هستند و تنها با ادامه جهاد و انتفاضه از منطقه ريشه كن خواهند شد.(17 / 8 / 79)
واحدهاى ((عمر مختار)) عليه ارتش اسرائيل عمليات نظامى كردند.(18 / 8 / 79)
پافشارى قطر بر ادامه رابطه با اسرائيل اجلاس دوحه را در آستانه شكست قرار داد. (19 / 8 / 79)
با پذيرش قطع رابطه كشورهاى اسلامى با اسرائيل, اجلاس دوحه به اولين خواسته مسلمانان تن داد.(21 / 8 / 79)
سران كشورهاى عضو سازمان كنفرانس اسلامى در بيانيه پايانى دوحه ضمن حمايت از انتفاضه خواستار قطع رابطه با اسرائيل شدند.
3 سرباز اسرائيلى در عمليات كمين فلسطينى ها به هلاكت رسيدند.(24 / 8 / 79)
طرح اجويت براى اخراج كارمندان اسلامگرا از تصويب مجلس تركيه گذشت.
ملت فلسطين: عمليات شهادت طلبانه راه آزادى فلسطين است.(25 / 8 / 79)
اسرائيل براى قتل عام فلسطينى ها به ارتش اختيار تام داد.(28 / 8 / 79)
يك مبارز فلسطينى عليه پايگاه ارتش اسرائيل عمليات شهادت طلبانه صورت داد.
دولت تركيه دو مدرسه را به خاطر پوشش اسلامى دانش آموزان تعطيل كرد. (29 / 8 / 79)
فلسطينى ها اتوبوس حامل نظاميان اسرائيلى را منفجر كردند.(30 / 8 / 79)
معاون حزب مام ميهن: دستهايى را كه به روسرى بانوان تركيه دراز شود, خواهيم شكست.(1 / 9 / 79)
پيشنهاد جمهورى اسلامى ايران: دادگاه جنايات جنگى براى محاكمه سران رژيم صهيونيستى تشكيل شود.(2 / 9 / 79)
طرح 96 نماينده حزب فضيلت براى استيضاح دولت اجويت تقديم مجلس شد.(5 / 9 / 79)
هزاران فلسطينى با فرياد مرگ بر ((باراك و شارون)) شهداى خود را تشييع كردند.(6 / 9 / 79)
قوانين اسلامى در نهمين ايالت نيجريه به اجرا درآمد.
نظاميان سوريه با عقب نشينى از بيروت در دره بقاع مستقر شدند.(12 / 9 / 79)
امريكا فلسطينى ها را به عنوان تروريست تحت تعقيب قرار مى دهد.
يونيسف: شمار شهداى انتفاضه به 310 تن رسيد كه 97 نفر از آنان كودك هستند.
(13 / 9 / 79)
صهيونيست ها فلسطينى هاى روزه دار را در راه مسجد به گلوله بستند.(14 / 9 / 79)
مصوبه ضد اسلامى راستگرايان ايتاليا مسلمانان را به خيابانها كشاند. (15 / 9 / 79)

داخلى
كروبى: مسئولان, مردم را به صرفه جويى فرامى خوانند اما خود عمل نمى كنند.
در پنجمين جلسه دادگاه متهمان كنفرانس برلين به اتهامات دولت آبادى, كديور, سپانلو و افشارى رسيدگى شد.(17 / 8 / 79)
رئيس جمهور: حداقل انتظار از دولتهاى اسلامى قطع رابطه با رژيم صهيونيستى است.(18 / 8 / 79)
رهبر انقلاب: بشريت تا ظهور حضرت مهدى(عج) به الگو گرفتن از امام على(ع) نيازمند است.
بنياد 15 خرداد 1000 مدرسه احداث مى كند. (19 / 8 / 79)
كلينتون تحريم اقتصادى عليه ايران را تمديد كرد.
ايران اسلامى در ميلاد مهدى موعود(عج) غرق در نور و شادمانى است.(21 / 8 / 79)
رهبر انقلاب: شعار مردم ما همان خواسته امام زمان(عج) است.(23 / 8 / 79)
23 هواپيماربا با 2 مإمور امنيت پرواز در آسمان بندرعباس درگيرى كردند.
جهاد سازندگى 6 سيلوى پيشرفته در تركمنستان احداث كرد.
مردم اراك از رهبر انقلاب استقبال پرشور كردند.(24 / 8 / 79)
رهبر انقلاب در اجتماع مردم اراك: انتخابات آمريكا ثابت كرد دموكراسى آنها افسانه است.
رهبر انقلاب: جناح هاى سياسى معتقد به انقلاب فاصله خود را از دشمنان و مخالفان بيشتر كنند.(25 / 8 / 79)
تاج زاده مجددا رئيس ستاد انتخابات كشور شد.
رهبر انقلاب: ايستادگى در مقابل قدرتهاى جهانى تنها راه علاج ملل اسلامى است. (26 / 8 / 79)
رهبر انقلاب در جمع مسئولان استان مركزى: بايد با خط بازى و رفاقت در ادارات مقابله شود.
رهبر انقلاب در اجتماع مردم خمين : مسئولان بايد بجاى پرداختن به مسائل بيهوده به فكر حل مشكلات مردم باشند. (28 / 8 / 79)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشكوه مردم ساوه: هيچ كس نبايد به خاطر منافع شخصى در برابر قانون بايستد.
رهبر انقلاب: مركز قانونگذارى كشور نبايد به فكر دفاع از منافع سرمايه دارى باشد.
وزير اطلاعات: بهبود وضعيت اقتصادى مهمترين خواست مردم است.(29 / 8 / 79)
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: فرمانداران گرايش سياسى خود را در انتخابات دخالت ندهند.
ميزان ارز همراه مسافر به 3 هزار دلار افزايش يافت.
خاتمى: تإمين امنيت مهمترين وظيفه فرمانداران و مديران سياسى كشور است. (30 / 8 / 79)
رئيس قوه قضائيه: از رسيدگى به امور معيشتى و فرهنگى خانواده هاى زندانيان نبايد غفلت شود.(2 / 9 / 79)
نايب رئيس كميسيون اقتصادى مجلس: هيچ دولتى تاكنون موقعيت خاتمى را براى حل مشكلات اقتصادى نداشته است.
رئيس جمهور در ديدار نخست وزير سوريه: رژيم صهيونيستى با حمايت قدرتهاى بزرگ به حيات نامشروع خود ادامه مى دهد.(3 / 9 / 79)
با تصويب دولت, هيإت 8 نفره درباره نحوه هزينه ذخاير ارزى تصميم مى گيرد.
رهبر انقلاب: فلسطين قطعا روزى را خواهد ديد كه رژيم صهيونيستى ديگر وجود ندارد.(5 / 9 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار جمعى از مسئولان بسيج و بسيجيان نمونه: جبهه باطل در حال عقب نشينى است.
خاتمى: در پايان دوره مسئوليتم به مردم گزارش مى دهم.
رئيس جمهور: اسلام مى تواند خلا معنوى غرب را پر كند.(6 / 9 / 79)
وزنه برداران نابيناى ايران بر سكوى قهرمانى جهان ايستادند.
رئيس جمهور: هنوز اختيارات كافى براى انجام وظيفه ندارم.
فرمانده كل قوا: افسانه شكست ناپذيرى رژيم صهيونيستى به بركت انقلاب اسلامى باطل شد.
رئيس جمهور: بى اعتنايى به قانون اساسى به هرج و مرج يا استبداد مى انجامد. (7 / 9 / 79)
رئيس كل بانك مركزى : هر كس مى گويد دلار زير 790 تومان باشد خودش بودجه را تنظيم كند.
اشرار افغانى 8 مإمور انتظامى را در اسفراين اسير كردند.
بهزاد نبوى: با تكيه بر مسائل اقتصادى بايد مردم را به انتخابات 80 اميدوار كرد.(8 / 9 / 79)
رهبر معظم انقلاب ديروز نابغه قرآنى دكتر محمد حسين طباطبايى را مورد عنايت خاص قرار دادند.
لايحه بودجه 449 هزار ميليارد ريالى سال آينده امروز توسط رئيس جمهور تقديم مجلس مى شود.(9 / 9 / 79)
مقر اصلى اشرار مسلح افغانى در ارتفاعات مرزى تربت جام منهدم شد.(12 / 9 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار كارگزاران نظام: مسئولان به ميل صاحبان ثروت و قدرت عمل نكنند.
پستچى سرماخورده نامه هاى مردم را آتش زد.
تيرآهن نمره 30 براى نخستين بار در كشور توليد شد.(13 / 9 / 79)
تهرانيها هر روز 28 تن لاستيك, سرب و لنت ترمز مى بلعند.(14 / 9 / 79)
مجلس لايحه ادغام وزارتخانه هاى كشاورزى و جهاد سازندگى را تصويب كرد.
گوشت سفيد گوساله براى نخستين بار در كشور توليد شد.(15 / 9 / 79)
خاتمى در واكنش به برخى از حركتهاى اخير براى تغيير قانون اساسى: اينها به ملت و اصلاحات خيانت مى كنند.
سپرده هاى ارزى ايران در بانكهاى خارجى به 11 ميليارد دلار رسيد.(16 / 9 / 79)
خاتمى: تغيير در قانون اساسى خيانت به نظام و ملت ايران است.
سروش: با آمدن خاتمى استبداد تشديد شد!
رئيس جمهور: تحميل نظر رئيس جمهور به قوه قضائيه ديكتاتورى است.(17 / 9 / 79)

خارجى
دولت رفيق حريرى از مجلس لبنان رإى اعتماد گرفت.
مشاور يهودى ميتران : نابودى اسرائيل حتمى است.(17 / 8 / 79)
جورج دبليو بوش رئيس جمهور آمريكا شد.
انگليس با اعزام ((يان اسميت)) به زيمباوه رسما عليه موگابه وارد عمل شد. (18 / 8 / 79)
تقلب , انتخابات آمريكا را به بحران كشاند.(11 / 8 / 79)
بحران انتخابات 5 ايالت ديگر آمريكا را فراگرفت.(21 / 8 / 79)
رئيس جمهور فيليپين به اخذ رشوه اعتراف كرد.(23 / 8 / 79)
طالبان: در صورت ادامه حمايت مسكو از جبهه متحد اسلامى افغانستان جنگ را به مرزهاى روسيه مى كشانيم.(23 / 8 / 79)
برگه هاى رإى آمريكايى ها از دانمارك سر در آورد!(24 / 8 / 79)
رئيس جمهور چين: جهانى سازى فاصله بين فقر و غنى را بيشتر مى كند.
در پى بركنارى رئيس مجلس پرو, مقدمات استيضاح فوجيمورى فراهم شد.
با رد تقاضاى جمهورى خواهان, دادگاه عالى فلوريدا به ادامه بازشمارى دستى آراى انتخابات رياست جمهورى در اين انتخابات رإى داد.(26 / 8 / 79)
عمر البشير هرگونه مذاكره با شورشيان جنوب سودان را رد كرد.(28 / 8 / 79)
رئيس پنتاگون از قطر خواست دفتر تلآويو در دوحه را بازگشايى كند.(29 / 8 / 79)
امريكا بزرگترين كشور آلوده كننده كره زمين است.
رئيس جمهور سابق بنگلادش به جرم فساد مالى زندانى شد.(1 / 9 / 79)
قتل عام زنان و كودكان كره اى توسط آمريكايى ها, پس از 48 سال فاش شد.
اعلام نتيجه نهايى انتخابات آمريكا با رإى ديوان عالى فلوريدا به تعويق افتاد.
جانشين فوجيمورى با رإى پارلمان پرو مشخص شد.(2 / 9 / 79)
دومين خودرو حامل انگليسى ها ظرف يك هفته گذشته در رياض منفجر شد.
خاوير پرز دكوئيار نخست وزير پرو شد.
چامسكى: آمريكا بزرگترين دولت غير قانونى جهان است.(3 / 9 / 79)
دعواى انتخاباتى بوش و ال گور به ديوان عالى امريكا كشيد.
ژنرال پينوشه: مسئوليت قتل مخالفان را مى پذيرم.(5 / 9 / 79)
ميلوسوويچ به عنوان رئيس حزب سوسياليست يوگسلاوى به عرصه سياست يوگسلاوى بازگشت.(6 / 9 / 79)
دادگاه فلوريدا براى پاسخ به شكايت ال گور 4 روز به جمهوريخواهان مهلت داد. (8 / 9 / 79)
كاسترو: بحران انتخاباتى آمريكا مقدمه فروپاشى كاپيتاليسم است.
خارطوم ورود مقامات امريكايى به خاك سودان را ممنوع كرد.
حكمتيار: گروه طالبان را بى نظير بوتو به دستور كاخ سفيد تشكيل داد. (9 / 9 / 79)
نخست وزير سوئد: سوئد پس از 187 سال به بى طرفى سياسى خود خاتمه مى دهد.
كابينه رژيم صهيونيستى در آستانه سقوط قرار گرفت.(10 / 9 / 79)
بحران انتخابات, قانون اساسى امريكا را زير سوال برده است.(12 / 9 / 79)
كرملين براى دستگيرى رئيس سابق كنگره يهوديان روسيه از پليس بين الملل كمك خواست.(15 / 9 / 79)
كوفى عنان: سخن گفتن از دموكراسى براى گرسنگان بى معناست.(16 / 9 / 79)
دادگاه مسكو جاسوس امريكايى را به 20 سال زندان محكوم كرد.(17 / 9 / 79)

 

/

گفته ها و نوشته ها حكايتهاى خواندنى

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

((حد و مرز دوستى))
دوستى حد و مرزى دارد كه بايد آن حريم حفظ و آن حق, ادا شود.امام صادق (ع) در سخن بلندى اين حدود و حقوق را بيان فرموده, مى افزايد: مراعات اين حدود, در هر كس بود (همه اش يا مقدارى) او دوست است, وگر نه نسبت دوستى وصداقت به او نده. اين پنج نكته عبارت است از:
اول:آنكه نهان و آشكار دوست, براى تو يكسان باشد.
دوم: آنكه زينت تو را زينت و آراستگى خودش ببيند وعيب و نقصان تو را عيب خويش بشمارد.
سوم: اگر به رياست وثروت و پست و مقامى رسيد,اين پست وپول, رفتار او را نسبت به تو عوض نكند.
چهارم: اگر قدرت و توانگرى دارد, ازآنچه دارد نسبت به تو دريغ و مضايقه نكند.
پنجم: (كه جامع همه آنهاست) اينكه تو را در گرفتاريها, رها نكند و تنها نگذارد.(ميزان الحكمه, ج5, ص310)

((احترام به سالخوردگان))
احترام به بزرگترها و ترحم و مهربانى نسبت به كوچكترها از دستورالعملهاى اخلاقى اسلام است اگر جوانان قدر پيران را نشناسند و به جايگاه آنان حرمت ننهند, هم رشته هاى عاطفى از هم گسسته مى شود و هم از تجربه سالخوردگان محروم مى شوند. على عليه السلام در يكى از سخنان خويش ضمن انتقاد از اوضاع زمانه و ناهنجاريهاى رفتارى مردم از جمله بر اين دو مسإله تإكيد مى فرمايد: 1ـ بى احترامى كوچكترها نسبت به بزرگترها
2ـ رسيدگى نكردن توانگران به نيازمندان, انكم فى زمان…
لا يعظم صغيرهم كبيرهم و لا يعول غنيهم فقيرهم. (غرر الحكم, حديث 3875)

((دوست يابى))
امام حسن مجتبى عليه السلام:
اصحب من اذا صحبته زانك و اذا خدامته صانك و اذا اردت منه معونه” اعانك و… (بحارالانوار, ج 44, ص 139)
با كسى مصاحبت و دوستى كن كه:
1ـ هر گاه با او همنشين شدى آراستگى تو باشد.
2ـ آنگاه كه خدمتش كنى, تو را نگهبان باشد.
3ـ هر گاه از او يارى خواستى, كمكت كند.
4ـ اگر سخنى گفتى تو را تصديق نمايد.
5ـ اگر (بر دشمن) حمله بردى, قدرت و صولت تو را بيفزايد.
6ـ اگر دستت را به فضل و نيكى دراز كردى, او هم دست پيش آورد.
7ـ اگر در تو (و زندگيت) رخنه اى پديد آمد, آن را برطرف سازد.
8ـ اگر از تو نيكى ديد, آن را در شمار و حساب آورد.
9ـ اگر چيزى از او طلبيدى, عطا كند.
10ـ و اگر تو ساكت بودى (و چيزى نخواستى) او آغاز كند (و نيازت را بر طرف سازد.)

((مردى))
گر بر سر نفس خود اميرى, مردى
و ر بر ديگرى نكته نگيرى, مردى
مردى نبود فتاده را پاى زدن
گر دست فتاده اى بگيرى, مردى
(پورياى ولى)

((تإثير معروف))
وقتى مرحوم ملاعباس تربتى با 3 يا 4 نفر از تربت به مشهد مى رفتند از تاريكى شب و ناچارى برف به قهوه خانه بين راه پناه بردند در حالى كه چند نفر از مسافران به شراب خوارى و رقص و آواز در آنجا مشغول بودند. آخوند بدون توجه به آنان به سوى سكوئى كه قهوه چى نشان داده بود رفت و آماده نماز مغرب و عشا شد همراهانش به وى اقتدا كردند قهوه چى نيز به همراه بعضى مسافران اقتدا كرد و چون از نماز فارغ شدند از آن مسافران كه بساط عشرت داشتند اثرى نبود.(فضيلتهاى فراموش شده, ص 127)

((بدهكارى آخرت))
عبدالله بن فضل گويد به امام صادق(ع) از بدهكارى و عيالوار بودنم و عدم استطاعت براى حج شكايت بردم امام فرمود بعد از هر نماز فريضه بخوان ((اللهم صل على محمد و آل محمد واقض عنى دين الدنيا و دين الاخره)) خداوندا درود و رحمت بر محمد و خاندانش فرست و بدهكارى دنيا و آخرت مرا ادا كن, پرسيدم بدهكارى آخرت چيست؟ فرمود: حج, زيرا با انجام آن چنان پاك شوى كه بدهكارى اخروى ندارى.(معانى الاخبار, ص 175)

((پرستارى))
دو نفر از مسلمين براى انجام مناسك حج به مكه رهسپار شدند چون به مدينه رسيدند يكى از آن دو سخت بيمار شد روزى همسفر به بيمار گفت: مشتاق زيارت مرقد رسول خدا هستم بيمار گفت: وضع مزاجى من وخيم است از من جدا نشو. همسفر گفت: ما از راه دور آمده ايم زود مى روم و باز مى گردم. پس به مرقد رسول خدا رفت و به حضور امام صادق(ع) شرفياب شد و عرض حال كرد پس امام فرمود: اگر كنار بستر دوستت بمانى و پرستارى كنى در پيشگاه خداى بزرگ بهتر از زيارت مرقد رسول خداست. (داستانهاى حج, ص24)

((احترام مومن))
پيامبر نگاهى عميق به كعبه كرد و فرمود: مرحبا به خانه خدا به راستى چقدر مقام ارجمندى دارد پس فرمود: ولى سوگند به خدا احترام مومن بالاتر از احترام توست زيرا خداوند يك چيز را براى تو حرام شمرده ولى براى مومن سه چيز را حرام شمرده است:
1ـ مالش را
2ـ خونش
3ـ گمان بردن بد به او را. (مشكوه الانوار, ص 202)

((مرقد پيامبر و پيراهن يوسف))
يكى از دانشمندان مى گفت در مدينه بودم يكى از شيعيان ايرانى پنجره و ديوار مرقد را بوسيد. امام جماعت مسجد كه دانشمندى وهابى بود بر سرش فرياد كشيد كه چرا مى بوسى اين سنگ است و آن پنجره آهن است چرا سنگ و پنجره را كه فهم و شعور ندارند مى بوسى و مرتكب شرك مى شوى؟ من به امام جماعت وهابى گفتم اين نشانه پيوند ما و علاقه به رسول اكرم است. گفت: نه اين كار شرك است. گفتم آيا آيه 96 سوره يوسف را نخوانده اى كه مى فرمايد: هنگامى كه بشارت دهنده آمد آن پيراهن را بر صورت يعقوب افكند ناگهان يعقوب بينا شد. اين پيراهن پارچه بود, چطور پارچه اى چشم يعقوب را بينا كرد؟ آن وهابى در پاسخ درمانده شد و نتوانست جواب بدهد. (حكايتهاى شنيدنى, ج 5, ص 54)

((اجابت حاجت))
چون شيخ حسنعلى اصفهانى با عده اى پياده عازم مكه شدند در بين راه مإمورين حكومتى آنان را متوقف كرده و مطالبه پول نمودند پس همراهان پولهاى خود را حاضر كردند ولى شيخ فرمودند من پولى همراه ندارم و به خداوند طمع دارم كه مرا يارى رساند, همراهان او را استهزإ نمودند. تا اينكه بعد از لحظاتى دو نفر سوار ظاهر شدند و پرسيدند شيخ حسنعلى اصفهانى كيست؟ و او را سوار بر اسب به جايگاه شريف مكه بردند. كه دو تن از علمإ نيز آنجا بودند معلوم شد شريف مكه حاجتى داشت كه به او گفته بودند انجام حاجت به دست شيخ حسنعلى است(نشان از بى نشانها, ص 92)

((دعوت از كمونيستها))
در زمان آيت الله العظمى بروجردى روزى جمعى از شاگردان حضرت امام در محضرشان راجع به شبهات الحادى و كمونيستى ماركسيستها سخن گفتند امام فرمودند: من معتقدم آقاى بروجردى لازم است چند نفر ماركسيست و كمونيست از شوروى دعوت كنند كه به ايران بيايند و مدتى در قم اقامت كنند و از سهم امام عليه السلام به آنها حقوق بدهند تا شبهات اصلى ماركسيستها و كمونيستها را در برابر اسلام براساس الحادى كه دارند از خودشان بشنويم و خودمان را مجهز كنيم و حوزه را مجهز كنيم براى پاسخگويى.(چلچراغ خاطره ص 10)

((فكر دنيا))
در روايت است كه دو شتر بزرگ به عنوان هديه براى رسول خدا(ص) آوردند و تحويل آن حضرت دادند.
پيامبر اكرم (ص) در بين اصحاب اعلام فرمود كه هر كس دو ركعت نماز بخواند و در تمام طول نماز هرگز فكرى در امور دنيوى نداشته باشد يكى از دو شتر را به او مى دهم. هيچكس جز على بن ابيطالب موفق به آن كار نشد و پيغمبر خدا(ص) هر دو شتر را به عنوان جايزه به او مرحمت فرمودند.(بحار الانوار ج 41, ص 18)

((نقصان در نماز))
ابوحمزه ثمالى گفت: ديدم حضرت على بن الحسين عليه السلام را كه نماز مى خواند پس رداى آن حضرت از شانه اش افتاد و آن را مرتب نكرد بعد از نماز پرسيدم كه چرا نسبت به افتادن عبا بى اعتنا بوديد؟ فرمود واى بر تو آيا مى دانى در محضر كه بودم؟ همانا از بنده مقبول نمى شود نمازى مگر آنچه را در آن اقبال نموده باشد. من گفتم: پس ما هلاك مى شويم حضرت فرمودند: خداوند نقصان نمازهايتان را با نافله ها جبران مى كند.(سرالصلاه امام خمينى,ص52)

((اخلاص))
ربيع بن خثيم تمام شب را با يك ركوع به صبح مى رساند و چون صبح مى شد سر بر مى داشت و مى گفت: آه! كه افراد با اخلاص گوى سبقت را ربودند و ما از كاروان بازمانديم.(سرالصلاه امام خمينى,ص157)

((فرزند صالح))
هارون الرشيد پسرى داشت صالح كه طريق ناصواب پدر را ترك گفته و در سلك عارفان قدم نهاده روزى وزرإ به هارون توصيه كردند كه وضع اين پسر موجب ننگ خليفه است. پس هارون پسر را احضار كرد و به او سخنان دلفريبى گفت اما جوان عاقل در جواب گفت: اى پدر چون تو از من جدا شوى فرزندان ديگرى دارى كه با آنان خود را تسلى دهى ولى اگر من از خالقم جدا شوم چه سازم آخر الامر از پدر خود جدا شد و به بصره رفت از مال دنيا جز قرآنى نداشت روزهاى شنبه كارگرى مى كرد و مزد آن را در طول هفته خرج مى نمود و با صاحب كار خود شرط مى نمود كه اول وقت به او اجازه نماز دهد و به اندازه چند نفر كار مى كرد پس روزى در بستر بيمارى افتاد و وصيت نمود كه او را دفن كرده و زنبيل و قرآن و انگشترش را براى پدرش ببرند و به او بگويند كه بدنياى خود مغرور نباش.(تحفه الواعظين ج4, ص39)

 

/

روزه درمانى در كلام امام على عليه السلام آخرين قسمت

 

روزه درمانى در كلام امام على(ع)
آخرين قسمت

حجه الاسلام اصغر بابايى

 

 


 

انسان زنده است به تربيت. در اسلام, هم امر تربيت يك امر بسيار مهم است و هم زمينه ها و بسترهاى تربيتى كاملا هموار گشته است; اما از آنجائيكه امر تربيت يك امر بسيار ظريف است و همسان گل لطيف, انسانهاى معمولى در اين زمينه چندان موفق نبوده اند; زيرا اولا شناخت و آگاهى كافى در اين امر وجود ندارد و ثانيا شيوه درستى در امر تربيت وجود ندارد. هركس شب خوابيده و صبح بلند شد, يك الگوى تربيتى اختيار مى كند و بدون هيچگونه انعطاف, بر يك مسئله غلط اصرار و پافشارى مى نمايد; غافل از اينكه در قرآن شريف آمده است:
((وقد خلقكم اطوارا))
((در حالى كه شما را در مراحل مختلف آفريده است.))(1)
يعنى روحيات و خصوصيات هيچ كدام از دو انسانى, شبيه و يكسان نيست بنابراين, در امور تربيتى, به تعداد انسانها به شيوه و ((استانداردهاى تربيتى ويژه اى)) نيازمنديم كه غفلت از آن باعث خسران خواهد شد.
با اين مقدمه, آيا روزه مى تواند در امور تربيتى اثراتى داشته باشد يا خير؟ و يك مربى, والدين و سايرين, چگونه مى توانند از روزه در امور تربيتى, براى تربيت كودكان,نوجوانان و جوانان كمك بگيرند؟
((از فوايد مهم روزه اين است كه روح انسان را ((تلطيف)) و اراده انسان را قوى و غرائز او را تعديل مى كند.))(2)
به تعبير امام على(ع) ((روزه رياضتى است سازنده)) كه اثرات تربيتى زيادى را ببار مىآورد.
حضرت امير(ع) در جواب كسى كه دنيا را نكوهش مى كرد فرمودند:
كم عللت بكفيك. و كم مرضت بيدك…
((چند كس را با پنجه هايت تيمار داشتى؟
و چند بيمار را با دستهايت در بستر گذاشتى؟
بهبود آنان را خواهان شدى, و دردشان را به پزشكان مى نمودى.
بامدادان, كه دارويت آنان را فايدتى نبخشيد و بهبود نداد,
و گريه ات آنان را سودى. بيمت آنان را فايده اى نبخشيد, و…))(3)
انسان بايد چنان تربيت گردد كه بتواند با نفس در نفس ديگرى تاثير گذارد.
با گريه و دعا و پرسش آگاهانه, بتواند در بهبودى بيماريهاى تنى و روحى ديگران نقش ايفا كند.
دنيا بيمارستان بزرگى است كه عده اى در آن بيمار هستند وعده اى ديگر طبيب.
طبيبان بايد, طبيب دوار باشند و براى درمان دوستان خويش لحظه اى توقف ننمايند.
همچنين دنيا مدرسه بزرگى است كه بايد عده اى در آن به تحصيل و تعليم مشغول باشند وعده اى ديگر به تعلم .
فرهنگ ماه رمضان, كه فرهنگ تعليم و تعلم است, زمينه كاملا هموار است براى انتقال مطالب تربيتى و دينى و واقعا اگر درك و برداشت درستى از ماه رمضان و فرهنگ رمضان باشد, ماه رمضان, ((ماه معجزه ها است)) و مى توان به صورت بسيار زيبا و راحت در زمينه تربيتى با بچه و جوانان كار كرد و آنها را جذب نمود.
از سوژه روزه به اصطلاح ((كله گنجشكى)) گرفته تا به افطاريه هاى دست جمعى در مدرسه و شب هاى قدر, همه و همه مى توانند بسيار تإثير گزار باشند.
اول ماه رمضان كه شد, والدين اخلاقشان محبتآميزتر گردد ; معلمان محبت و لبخندشان صد چندان گردد; همه سختگيريهاى بى مورد از جامعه برچيده شود; بر سر سفره هاى افطارى دست نوازش بر سر كودكان بكشيم; آموزش قرآن را در ماه رمضان جدى بگيريم; شبهاى احيإ بچه ها را به مساجد يا مصلاى شهر ببريم…
دهها نمونه ديگر از ((سوژه هاى ماه رمضان)) كه هر كدام مى توانند در امر تربيت معجزه آفرينى بكنند.
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن)).(4)
روزه دل, بهتر از روزه زبان است و روزه زبان بهتر از روزه شكم.
آيا اگر بچه ها و جوانان اثرات روزه دل و روزه زبان را ببينند با دين اسلام و دينداران ديد مثبت پيدا نمى كنند؟
آيا با صرف بحث تئورى و نظرى و يا شعارهاى پر شعور, مى توان يك دين و ارزشهاى دينى را براى بچه ها و جوانان تبيين كرد؟
بچه ها, نوجوانان و جوانان از كجا بفهمند كه دين اسلام, دين جهانى, دين كامل, دين تولى و تبرى, دين ارزشها, اخلاق و… است.
بچه ها و جوانان, بايد از اثر پى به موثر ببرند. تا زمانى كه نماز, روزه, حج و ساير عبادات و ارزشها, آثار واقعى خود را نشان ندهد و تا زمانى كه نمازگزار, روزه دار و حاجى, در عمل نشان ندهند كه به كعبه دل دسترسى پيدا كرده اند, دل و زبانشان روزه دار است و يا دائم در نمازند; نمى توانند مربى خوبى براى ديگران باشند.
اگر با ديده دقيق به امر تربيت نگاه كنيم, مى توانيم بسيارى از مشكلات اخلاقى و تربيتى بچه ها و جوانان و يا حتى بزرگسالان را از كانال روزه و ماه رمضان درمان ببخشيم. برخى از والدين خيال مى كنند با خريدن ((اسباب بازى انبوه)) وظيفه ديگرى ندارند و يا مى توانند تمام خواستهاى بچه ها را از راه اسباب بازى تإمين نمايند. غافل از اينكه ((تربيت پايدار)) چيزى نيست كه به راحتى و آسانى بدست آيد و يا در يك زمان كوتاه بتوان بدان دست يازيد.
امام على (ع), در بحث اسوه پذيرى مى فرمايند:
((ليتإس صغيركم بكبيركم, وليرإف كبيركم بصغيركم…))
بايد خرد سالتان از كلانسالتان پيروى كند, و كلانسالتان به خردسالتان مهربان باشد. همچون بد خوبان جاهليت مباشيد, كه نه در دين فهمى دارند, و نه شناساى كردگارند – به صورت انسان, و درون پست تر از جانوران – همانند تخمى در گودالى به ريگستان, كه شتر مرغ نهد در آن, اگر بشكنندش گناه است, اگر نهندش, بود كه درونش مارى سياه است.(5)
اگر بلند انديشى و شناخت درستى نسبت به دين مبين اسلام باشد, سراسر دين برخوردار از ((سوژه هاى ناب و زيباى)) تربيتى است. و به عبارت ديگر ماه رمضان ((ماه معجزه ها و ماه سوژه ها)) است و هر كدام از سوژه ها مى تواند زمينه خوبى براى رشد و تربيت مذهبى بچه ها و جوانان باشد.
سوژه هايى همچون:
1ـ روزه كله گنجشكى.
2ـ گردهمائيهاى با صفا بر سر سفره هاى افطارى.
3ـ تنوع و تغييرات در برنامه هاى غذايى و آشپزى.
4ـ تشكيل كلاسهاى قرآن.
5ـ نماز جماعت و برنامه هاى مذهبى.
6ـ قرائتها و تلاوتهاى دست جمعى و ختم قرآن.
7ـ مسابقات قرآنى همراه با جوايز مناسب.
8ـ افطاريه هاى دست جمعى در مدارس و دانشگاهها.
9ـ بيدارى در سحرها و آواى دلنواز نيايش ها.
10ـ شب قدر و برنامه هاى با شكوه شبهاى احيإ.
11ـ عيد فطر و… همه و همه مى توانند به مربيان و بزرگان كمك كنند تا بتوانند در امر تربيت مذهبى فرزندانشان به موفقيت هاى بزرگى دست يابند.

خلاصه:
ماه رمضان ماه معجزه ها و سوژه ها است و هر كدام از سوژه ها مى تواند به والدين, مربيان و بزرگان كمك كند تا بتوانند در رشد و شكوفايى فرزندان خويش بكوشند.

خداحافظ رمضان
خرج كردم عمر خود را دم به دم
در دميدم جمله را در زير و بم(6)
اگر چه هر وداعى جانسوز و جانكاه است ولى براى مردان خدا, هيچ وداعى جانسوزتر از آن, وداع با رمضان نيست چنانكه واردين شهر صيام و قيام اقسام مختلفى هستند. وداع كنندگان و بيرون شوندگان از دسته هاى گوناگونى مى باشند:
1ـ دسته اى مشتاقانه ماه رمضان را استقبال نموده… و با موفقيت آنرا وداع مى نمايند.

2ـ دسته ديگر كسانيند كه با ماه رمضان گاهى با احترام برخورد نمودند و گاهى همسان ساير ماهها… و لذا از رفتن آن خوشحالى نمايند.
3ـ عده اى كه قلبا از آمدن ماه رمضان ناراضى هستند, ولى چون در ميان مسلمين زندگى مى كنند, از باب ((خواهى نشوى رسوا, همرنگ جماعت شو)) روزه مى گيرند و لذا ماه رمضان هر چه زودتر تمام گردد خوشحالى بيشترى به آنها دست مى دهد.
4ـ طبقه اى هستند كه ماه رمضان را وداع كرده در حالى كه ذره اى از آن بهره مند نگشته, و همچون حيوان به خورد و خوراك اشتغال داشته اند…
5ـ دسته اى كه براى آنها آمدن و نيامدن ماه رمضان تفاوت ندارد.(7)
روايت شده كه:
((حضرت امير(ع) در سه شب نمى خوابيدند:
1ـ شب بيست و سوم ماه رمضان
2ـ و شب فطر
3ـ و شب نيمه شعبان))(8)
شب عيد فطر براى دسته اول از وداع كنندگان, شب شادى و شادمانى است, شبى كه انسان مى داند فردا جايزه بزرگ دريافت
مى دارد. از اين رو, شب عيد فطر براى او شب شكر و شكوفايى است.
زيباترين وداع تاريخ را امام سجاد(ع) با رمضان داشته است كه در تاريخ ثبت شده است.
حضرت در فقره اى از آن وداع, مى فرمايند:
((درود بر تو همسايه اى كه دلها (بر اثر عبادت) در آن نرم و فروتن گرديد, و گناهان در آن كم شد (آمرزيده شد). درود بر تو يارى دهنده اى كه (ما را) بر مغلوب ساختن شيطان يارى كرد…))(9)
آه سرى هست اينجا بس نهان
كه سوى خضرى شود موسى روان(10)
به اميد روزى كه جوامع انسانى عموما و جوامع شيعى خصوصا بتوانند شناخت درستى به اسلام ناب محمدى(ص) پيدا كنند و سپس شيرينى اين دين را با جان دل, بچشند كه اگر چنين حادثه در سرزمين وجودى انسان رخ دهد آن وقت ما به اسرار دين اسلام, كلام خدا و ائمه(ع) دست خواهيم يافت.

خلاصه:
از روح روايات بدست مىآيد كه وداع با ماه رمضان, خيلى براى اوليإ خدا سخت و جانكاه است. از لابلاى وداع امام سجاد(ع) با ماه رمضان, سوز و سوگوارى جانسوز موج مى زند. امام على(ع) شب عيد فطر, شب زنده دارى مى كرد و خوابش نمى برد. اينها همان انسانهاى كاملى هستند كه روزه نفس اختيار كرده اند.

جشن روزه دار و عيد واقعى:
در نگاه ژرف انديشان, عيد واقعى روزى است كه انسان خدا را در آن نافرمانى نكند. در همين راستا, حضرت امير(ع) مى فرمايد:
[و قال(ع) فى بعض الاعياد]: انما هو عيد لمن قبل الله صيامه و شكر قيامه, و كل يوم لايعصى الله فيه فهو عيد.
[))و در يكى از عيدها فرمود]: اين عيد كسى است كه خدا روزه اش را پذيرفته و نماز وى را سپاس گفته هر روز كه خدا را در آن نافرمانى نكنند روز عيد است. ))(11) از اين روى تمام لحظات عمر انسان كامل و مومن واقعى عيد است و در عيد بسر مى برد. زندگى براى آنها از لذت معنوى برخوردار است و كوچكترين چيز ارزشى را با كل جهان, معامله نمى كنند.
عارفان هر دمى دو عيد كنند
عنكبوتان مگس قديد(12) كنند(13)
ماه رمضان, اول سال[ و حساب سال] اهل معرفت و اهل سير و سلوك(14) است بدين معنا كه با آمدن عيد رمضان, بايد يك خانه تكانى اساسى صورت بگيرد. دلها شستشو و ترميم گردند. صله رحم و صلح پايدار بين مومنين و مومنات برقرار گردد…
و كاملا آماده شويم براى حركت از زمين به آسمان و از خانه به طرف خدا.
چون اويس از خويش فانى گشته بود
آن زمينى آسمانى گشته بود(15)
على (ع) مى فرمايند:
انديشه ها بايد در آسمان معارف الهى به پرواز بپردازند.
((باريك انديشى خرد خواهد تا به صفات او نرسيده ذات وى را داند, دست قدرتش بازگرداند. چه, پرده هاى تاريك غيب را درد, و راه به ساحت خداى بى عيب برد. آنگاه پشيمانى خورد باز گردد و به خردى خود اعتراف كند كه:
((اى مگس عرصه سيمرغ نه جولانگه توست))))
به هر تقدير ماه رمضان, ماه ((بازگشت به خدا است.)) و ماه پيوند خوردن با اراده خدا و ماه خير خود را در خير اجتماع ديدن است.
باش در روزه شكيبا و مصر
دم بدم قوت خدا را منتظر(16)
ماه رمضان باغى است كه روزه گل آن است. هر كه در اين باغ گل نچيند, سفيهانه زيسته است و بى جهت سيلى, زير گوش گل زده است.
خلاصه:
براى انسان كامل و مومنان واقعى, لحظه لحظه هاى زندگى عيد است و پرتوى از زيبايى حق; بويژه آنجائيكه انسان بر سر سفره خدانشيند.
ولى روزه داران واقعى يك عيد ويژه اى هم دارند كه به عيد فطر معروف است. اين روز, در واقع ((عيد اندر عيد)) است و روزه داران پيروزى بزرگ خويش يعنى بازگشت به خدا را جشن مى گيرند و نامه ((بيمه درمانى دائمى)) را از درمانگاه الهى دريافت مى دارند.
نتيجه:
روزه يكى از ضروريات دين مبين اسلام است كه راز و اسرار فراوانى در آن نهفته و پنهان گشته است. تاكنون بشر توانسته به برخى از اسرار روزه دست يابد كه از جمله آن ((روزه درمانى)) است. درمان بيماريهاى جسمى, روانى و اثرات زياد در فراروان, از جمله اسرار روزه است.
به هر تقدير ماه رمضان, ماه بهار قرآن, و خود ماه رمضان باغى است كه روزه گل آن باغ است و مومنان واقعى و انسانهاى كامل هميشه در اين باغ, به چيدن و ورچين كردن گل الهى مشغول هستند.
ماه رمضان ((ماه معجزه ها و ماه سوژه هاى تربيتى)) است. قرائت يك آيه در آن ماه, برابر است با يك ختم قرآن; خواب و نفس كشيدن در اين ماه عبادت است, شيطانها در اين ماه به غل و زنجيرند; شب قدر در آن, بيش از هزار ماه ارزش دارد; ماه نزول قرآن و ماه خودسازى و تربيت است كه همه اينها معجزه ها و سوژه هاى اين ماه هستند. انشإ الله, به حق اين ماه, بشريت عموما و شيعيان خصوصا بتوانند عظمت اين ماه را درك كنند و با رو آوردن به آن بتوانند به مقام ((روز نفس)) دست يابند.
پى نوشت ها:
1ـ سوره نوح: 71 / 14.
2ـ تفسير نمونه, ج 1, ص 628.
3ـ نهج البلاغه, كلمات قصار, 131.
4ـ فرد الحكم, همان.
5ـ نهج البلاغه, خ 166.
6ـ مثنوى معنوى, دفتر اول, 2191.
7ـ شيخ الاسلامى, سيد حسن ارزش و اهميت ماه مبارك رمضان, ص 233.
8ـ بحار, ج 97, ص 88.
9ـ صحيفه سجاديه, دعاى 45, دعاى وداع با رمضان.
10ـ مثنوى معنوى, دفتر سوم.
11ـ نهج البلاغه, كلمات قصار,428.
12ـ گوشت كفانيده پاره كرده يا گوشت به درازا بريده خشك كرده.
13ـ سنايى غزنوى.
14ـ جوادى آملى, عبدالله, ره توشه رمضان, 1378.
15ـ مثنوى معنوى, دفتر چهارم, 1830.
16ـ مثنوى معنوى, دفتر پنجم, 1749.

/

مشعل هدايت قسمت سوم زندگى آيت الله شهيد مصطفى خمينى

 

مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
قسمت سوم

 


 

حلقه وصل
رژيم كه از ادامه مبارزات امام ترسيده بود, تصميم گرفت براى پايان بخشيدن به اين قيام رهبرى آن را دستگير نمايد. لذا در اقدامى نابخردانه در ساعت سه بعد از نيمه شب پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش مإموران شاه شبانه از بام و ديوار به خانه قائد بزرگ اسلام يورش بردند و آن حضرت را بازداشت نمودند و با سرعت هرچه تمام تر به تهران منتقل كردند. آنان در اين خيال خام بودند كه با دستگيرى امام, نهضت اسلامى خاموش خواهد گشت, اما ياران او كوشيدند بيش از پيش به قيام اسلامى شتاب بخشند كه در اين ميان فرزند ارشد ايشان يعنى حاج آقا مصطفى نقش ويژه اى بر عهده داشت. بعد از لحظه دستگيرى كه اين شهيد از فراز بام خانه شاهد و ناظر جريان دستگيرى حضرت امام بود, تحت تإثير احساسات شديد از ارتفاع پنج مترى خود را به داخل كوچه افكند و كوشيد تا از بردن پدرش جلوگيرى كند, اما موفق نشد. رهبر انقلاب در اين لحظه متوجه گرديد كه يكى از مإموران رژيم مى خواهد به سوى فرزندش شليك كند, لذا به مصطفى اشاره كرد از ماشين حامل او دور شود. حاج آقا مصطفى قبول كرد, ولى در جهت افشاگرى با تمام نيرو فرياد زد: ((مردم خمينى را بردند…)) با شنيدن اين عبارت همسايگان از خواب برخاسته و شتابان به سوى خانه قائد بزرگ رفتند و از منزل آقا تا چهار راه بيمارستان (شهداى كنونى) اهالى قم اجتماع نمودند. در صبح پانزدهم خرداد حاج آقا مصطفى ضمن آنكه انبوه جمعيت معترض و نگران را به هوشيارى و آرامش فرا مى خواند, تصميم مى گيرد توطئه جديد رژيم منفور شاه را خنثى سازد, او مصمم به پيمودن راه پدر شد و يك حركت اعتراضآميز را سامان دهى كرد. ايشان در پيشاپيش جمعيت به سوى حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) حركت نمود. اين خيزش خودجوش چون آذرخشى فضاى اختناق آلود قم را روشن كرد و از معابر و كوچه هاى قم مومنان مشتاق رهبر به سوى حرم آمدند. حاج آقا مصطفى كه رسالت پدر را بر دوش كشيده بود, برفراز منبر رفت و راجع به دستگيرى رهبر سخنرانى كرد و در صحن مطهر, رهبرى تظاهرات را عهده دار گرديد. در ضمن تلاش نمود تا احساسات خشمگين مردم را كنترل نمايد كه مبادا خونى بر زمين ريخته شود, تجمع اعتراضآميز مردم با سخنان حجه الاسلام والمسلمين طاهرى خرم آبادى و آيت الله يوسف صانعى ادامه پيدا مى كند. حضرت آيه الله صانعى در اين باره گفته است: در صحن مطهر منبرى گذاشته بودند… گاه و بى گاه با مردم صحبت مى كرد… برخى از مإموريتها را در همان زمان با همه خطرها به بنده مى دادند و بنده واسطه بين ايشان و بيت مرحوم آيت الله العظمى سيد احمد زنجانى بودم كه مردم آنجا جمع شده بودند تا راجع به قضيه تصميم بگيرند.(1) يكى از شاهدان عينى, ماجراى مزبور را چنين توضيح مى دهد: شهيد حاج آقا مصطفى روبروى ايوان آيينه در صحن, روى يك منبر كوتاهى نشسته ومردم او را احاطه كرده بودند. در اين هنگام نيروهاى نظامى از هوا و زمين در خيابانهاى قم به مردم حمله مى كردند و رفت و آمد به بيت آيت الله زنجانى براى تعيين تكليف ادامه داشت, تا اينكه شيخ اسماعيل ملايرى از سوى مراجع تقليد پيغام داد كه مردم تا دستور بعدى به سوى خانه هاى خود بروند. حاج آقا مصطفى با شدت ناراحتى و گريه از مردم تشكر كرد و افزود: من از شما مردم خوب و غيرتمند قم كه به مناسبت بازداشت پدر پيرم اين همه ناراحت و نگران هستيد و چنين احساساتى را ابراز مى داريد سپاسگزارم!
اين ادامه حضورتان در صحنه ها سبب مى شود كه پدرم زودتر آزاد شده و به خدمت شما بيايد!(2)
مردم بى اختيار گريستند و با توصيه حاج آقا مصطفى پراكنده شدند. با اين حركت مردمى كه به رهبرى فرزند برومند حضرت امام خمينى انجام شد, سرانجام رژيم سفاك پهلوى خود را در تنگنا ديد و جز توسل به قواى نظامى و كشتن مردم بى دفاع چاره اى نديد. درباره نقش برجسته آن شهيد در نخستين روزهاى نهضت, حاج سيد احمد خمينى(ره) خاطر نشان ساخته است در آغاز مبارزات, بسيارى از مسووليتهاى پخش اعلاميه ها و رساندن اخبار به امام, گرفتن اعلاميه و تشكل دوستان از سراسركشور و به طور كلى مسايل حساس مبارزه به دست ايشان (حاج آقا مصطفى) انجام مى گرفت. هميشه سعى مى كرد كه واقعيتها را به آگاهى امام برساند كه امام در فرصتهاى مقتضى و مناسب تصميمات لازم را در زمينه هاى لازم اتخاذ فرمايند.(3) آن روز كه موج خبر بازداشت امام ايران را در غمى جانگاه فرو برده بود و همه نگران سرنوشت رهبرشان بودند, آنچه در آن فضاى حزنآلود بارقه اميد مى نمود, چهره حاج آقا مصطفى بود كه مى كوشيد زير بار سنگين اندوه و نگرانى خم به ابرو نياورد و براى گسترش و استمرار نهضت مصمم و استوار بماند.
در دوازدهم مرداد سال 1342 هـ.ش كه ساواك امام را از زندان تهران به منزل خصوصى انتقال داد, شهيد حاج آقا مصطفى خمينى موفق گرديد كه با ايشان در ارتباط باشد و چون سيل جمعيت مشتاق براى ديدار با امام به سوى داوديه (محل استقرار امام) حركت كرد, ساواك دچار هراس گرديد و سرانجام, ديدار امام را ممنوع نمود و تنها نزديكان و از جمله حاج آقا مصطفى حق رفت و آمد داشتند. سه روز بعد حضرت امام به منزلى در قيطريه منتقل گرديد و آنجا تحت نظر مإمورين ساواك قرار گرفت. از اين تاريخ, نقش بارز آيت الله سيد مصطفى خمينى ابعاد تازه اى به خود گرفت, زيرا لازم بود گزارش مربوط به امت مسلمان را به رهبر قيام و تصميمهاى رهبرى نهضت را به آنان انتقال دهد. در گزارش ساواك (25 مرداد 1343) چنين مى خوانيم: پسر آيت الله خمينى با افراد متنفذ و مخالف دولت در تماس مى باشد, چون مشاراليه مى تواند با پدرش ملاقات نمايد, از اين لحاظ رابط بين پدر و افراد مخالف دولت است.(4) وى اين ارتباط را با فراست و درايت انجام مى داد و دقت مى كرد به گونه اى عمل كند كه مبادا عوامل رژيم اين حلقه وصل بين امت و امام را قطع نمايند. با اين وجود تلاشهاى حاج آقا مصطفى رژيم را به تنگ آورد; نصيرى كه در آن موقع رئيس شهربانى و فرمانده نظامى تهران بود, روزى وى را احضار نمود و خطاب به او گفت: مانمى خواهيم وضعى پيش آيد كه شما را دستگير كنيم. گزارشهاى پى در پى چنين نشان مى دهد كه داراى رفتار مشكوكى بوده و با عناصر ناراحت و روحانيان مخالف تماسهايى داريد. چنانچه در اين شيوه خود تجديد نظر نكنيد با عكس العمل شديدى از سوى مقامات مربوطه روبرو خواهيد شد! كه البته روح بزرگ و تزلزل ناپذير ايشان قوىتر و عميق تر از اين بود كه با اين گونه تهديدات متزلزل شودو دست از آن وظايف مهم و رسالت خطير بردارد. حاج آقا مصطفى در مدت حصر پدر در تهران, دايم بين قم و اين شهر در رفت و آمد بود و جالب اينكه عاشقان حضرت امام حاضر بودند, تمامى امكانات را در اختيار او قرار دهند, ولى وى اين ترددها را با اتوبوس انجام مى داد و اين رفتار بيانگر زهد و ساده زيستى آن عالم بزرگوار بود.(5)
شخصيت اين شهيد در تحريك مردم به سوى قيام و مبارزه با رژيم تإثير داشت, به همين جهت مإموران ساواك از حضورش در اجتماعات بيمناك بودند و مى كوشيدند تا از آشكار شدن وى در ملا عام ممانعت به عمل آورند. در ماجراى رحلت اندوهبار حضرت آيه الله بهبهانى ايشان در تشييع جنازه آن فقيد سعيد شركت كردند. مردم با ديدن فرزند امام شعار: ((خمينى بيت شكن ملت تو را مى خواهد)) سر دادند, در همانجا عوامل ساواك آيت الله شهيد را دستگير نمودند كه به دليل ازدحام جمعيت و هجوم شديد مردم, ايشان را به داخل مغازه اى برده و كركره آنرا پايين كشيدند و مردم را متفرق نمودند. سپس حاج آقا مصطفى را از آن منطقه دور نمودند و تهديد كردند: حق نداريد در چنين مراسمى شركت كنيد.(6)

نقمت يا نعمت
سرانجام امام خمينى در تاريخ پانزدهم فروردين سال 1343 از حصر آزاد گرديده و به قم تشريف بردند. مردم از تمام نقاط ايران براى ديدن رهبر خويش به سوى قم مى رفتند, بيت رهبر نهضت شب و روز بر روى ملاقات كنندگان باز بود. امام گاه به گاه به ميان مردم مىآمدند, حاضران با مشاهده سيماى ايشان ضجه مى زدند و اشك شوق مى ريختند و صلوات مى فرستادند. در اين ميان هيچ كس به اندازه حاج آقا مصطفى جنب و جوش نداشت, زيرا بايد از مهمانان پذيرايى مى كرد و ملاقاتها را تنظيم مى نمود و برخى حركات مشكوك را كنترل مى كرد. در 21 فروردين همين سال امام در بين دانشجويان سخنرانى كرد و طى بياناتى رژيم را سخت مورد حمله قرار داد و تإكيد نمود: خمينى را اگر دار بزنند, تفاهم نخواهد كرد! حاج آقا مصطفى بلافاصله تصميم گرفت اين سخنرانى را تدوين و انتشار دهد, زيرا رژيم مى خواست به جامعه چنين وانمود نمايد كه امام با دستگاه به تفاهم رسيده است, اما مفاد اين مطالب خنثى كننده تبليغات منفى ساواك بود.
با تصويب لايحه كاپيتولاسيون در مجلس سنا و شوراى ملى, مرحله تازه اى از مبارزات امام خمينى بر عليه رژيم منفور پهلوى و استكبار جهانى آغاز شد, زيرا اين توطئه نابودى حاكميت ملت و استقلال ايران را در پى داشت. عوامل ساواك كوشيدند تا اين خبر در مطبوعات منعكس نشود, اما نسخه اى از نشريه داخلى مجلس كه اين مصوبه ننگين در آن درج شده بود به دست امام رسيد. امام با مطالعه آن از خيانت رژيم آگاه شد و تصميم گرفت اين خيانت شوم را به آگاهى مردم برساند. عوامل دستگاه طاغوت كوشيدند از طريق فردى كه مورد وثوق بود و از سويى چهره اى بى طرف و موجه داشت, يعنى حسن مستوفى (پسر خاله امام), رهبر نهضت را از حمله به امريكا و ايجاد جو ضد امريكايى در محيط مذهبى ايران برحذر دارد, اين شخص كه موفق نگرديد با امام ملاقات كند, بناچار با حاج آقا مصطفى ديدار نمود و به وى تإكيد كرد كه تهديدهاى حكومت را به آگاهى پدر برساند, در برابر اين تهديدات ملوكانه كه توسط حسن مستوفى بيان شد, آيت الله مجاهد حاج سيد مصطفى خمينى با قاطعيتى كه از پدرش به ارث برده بود خاطرنشان ساخت كه آيت الله خمينى هر جور كه صلاح بداند به وظيفه خود عمل مى كند و اين گونه حرفها هم نمى تواند ايشان را در اجراى رسالتى كه به عهده دارد به تجديد نظر وادارد.(7)
امام خمينى(قدس سره) در تاريخ چهارم آبان 1343 (مطابق بيستم جمادى الثانى سال 1383 (مصادف با سالروز ولادت حضرت زهرا و نيز تولد خود) سخنرانى افشاگرانه خويش را در ارتباط با اين مصوبه ذلت بار در جمع اقشار مختلف قم ايراد كردند. كمتر از ده روز پس از بيانات قائد بزرگ يعنى در سيزدهم آبان همين سال شهر قم در اشغال نظاميان دژخيم قرار گرفت و مردم مشاهده كردند كه هيچ كس اجازه سر بيرون آوردن از خانه خود را ندارد. در سحرگاه همين روز, خانه امام به محاصره صدها كماندوى چترباز درآمد, ايشان را دستگير و مستقيما به فرودگاه مهرآباد انتقال داده و از آنجا با يك هواپيماى بارى ابتدا به استانبول و سپس به بورساى تركيه تبعيد نمودند.(8)
بعد از دستگيرى مجدد حضرت امام و تبعيدش به تركيه وظيفه سنگينى بر دوش حاج آقا مصطفى سنگينى مى كرد. رژيم با تمام قدرت كوشيد تا با دور كردن رهبر نهضت از مردم, چراغى را كه او برافروخته بود خاموش كند. آن شهيد لازم ديد با اين ترفند تازه دستگاه ستم مبارزه كند و تصور خلا رهبرى را باطل نمايد و مردم را همچنان در صحنه ستيز با ظلم نگه دارد. در راستاى اين رسالت دشوار تلاش كرد تا آيات عظام و مدرسين عاليمقام حوزه را از نقشه شوم دشمن آگاه سازد; بدين منظور در ساعت ده صبح همين روز, در منزل حضرت آيت الله العظمى مرعشى نجفى دستگير و روانه تهران ـ زندان قزل قلعه ـ شد.
در چهاردهم آبان 1343 پس از يك بازجويى مفصل, قرار بازداشت موقت براى وى صادر گرديد, اما او در زير قرار بازداشت خود, نوشت: ((بسمه تعالى, به اصل قرار و كيفيت بازداشت و به قرار بازداشت كننده معترضم سيد مصطفى خمينى.))(9)
وقتى حضرت امام از دستگيرى و حبس حاج آقا مصطفى مطلع گرديد خرسند شد و فرمود: زندان جهت ورزيدگى و آمادگى او براى آتيه خيلى موثر خواهد بود.(10) در بازجوييهاى حاج آقا مصطفى نكات جالبى ديده مى شود, زيرا در وهله اول از موضع گيرى امام دفاع مردانه اى كرد. نكته دوم اين بود كه پيش نويس اعلاميه اصلاح شده اى از امام در دست ايشان پيدا شد كه بيانگر رازدارى حاج آقا مصطفى و اعتماد امام به وى بود. وقتى مى خواستند ايشان را به تهران ببرند, مإمورين خيلى هراس داشتند همان طور كه در مورد پدرش چنين رفتارى را از خود بروز دادند. حاج آقا مصطفى براى دوستان خود نقل كرده بود: هنگامى كه در ماشين نشستم, آنها خيلى مشوش و مضطرب بودند ولى من از همان آغاز حركت به صندلى ماشين تكيه زدم و خوابيدم و از خواب بيدار نشدم تا اينكه ماشين به تهران رسيد و آنها مرا بيدار كردند.!(11)
حاج آقا مصطفى به مدت 57 روز در سلول انفرادى به سر برد, او در اين شرايط سخت و حساس كه براى نهضت اسلامى پيش آمده بود, براى اينكه دشمن به مقصد منفور خويش نرسد و ارتباط بين امام و مردم قطع نشود, در اولين فرصت ممكن حاج آقا شهاب الدين اشراقى را وكيل كرد تا امور مالى امام و اخذ و توزيع وجوهات شرعى را بر عهده بگيرد. بدين وسيله هم ارتباط مردم با بيت امام دوام يافت و هم طلاب و مبلغان نهضت اسلامى با رهبرى قيام مرتبط گرديدند.(12)
البته خاطر نشان مى گردد كه امام در وكالت نامه اى كه از تركيه براى حاج آقا مصطفى فرستاد, ايشان را وكيل در توكيل گردانيد. در اين وكالت نامه آمده است: نورچشم محترم كه مورد وثوق اينجانب است, وكيل است از طرف حقير در كليه امورم آنچه از وجوه از قبيل سهمين مباركين مطالب هستم به ايشان بدهند و براى تإمين شهريه طلاب قم وكيل هستند, در اخذ دستگردان سهمين مباركين و هر نحو وجهى كه بايد به من برسد و اعطا به معال مقرر خود و وصى اين جانب هستند.(13)
آيت الله مصطفى خمينى به دليل رفتار خاصى كه داشت در زندان, هم بندهاى خود را تحت تإثير قرار داد و با خلق و خوى خود الگويى شد براى زندانيان. يكى از افرادى كه همراه ايشان در حبس به سر مى برده مى گويد:
با اينكه در سن جوانى بودند, بسيار شخصيت گيرايى داشتند, با اعتماد به نفس كه ناشى از توكل بى چون و چراى ايشان به خداوند بود, هرگز در هنگام شنيدن خبرهاى ناگوار بيرون, نشانه اى از نگرانى در ايشان نديدم. با هر زندانى صرف نظر از اعتقادى كه داشت, برخوردى بسيار صميمانه داشتند. بيشتر اوقات خود را به قرآن خواندن مى گذراندند. پاكتهاى ميوه را جمع مى كردند و با مدادى كه من به زحمت به دست آورده بودم استفاده كرده و به روى آن يادداشتهايى مى نوشتند.(14)
سرانجام, پس از حدود دو ماه, در روز سه شنبه 24 شعبان 1384 هـ.ق مطابق 8 ديماه 1343 حاج آقا مصطفى از زندان آزاد شد و در قم با استقبال پرشورى مواجه گرديد.(15)
البته سرهنگ مولوى با حاج آقا مصطفى در زندان ملاقات كرده بود و طى آن به وى گوشزد نموده بود كه چون پدرتان تنهاست, دولت مى خواهد شما را به نزد او در تركيه بفرستد; لذا شما را چند روزى آزاد مى كنيم تا ديد و بازديد با اقوام را انجام دهيد و خودتان برگرديد به تهران تا به كشور مزبور فرستاده شويد, چند روزى كه از حضور فرزند امام در قم مى گذرد, رئيس ساواك تهران (مولوى مزبور) با وى تماس تلفنى مى گيرد و مى گويد: مگر قرار نبود پس از پايان يافتن ديد و بازديدها به تركيه برويد؟ حاج آقا مصطفى هم پاسخ مى دهد: با آقايان علما و مراجع مشورت كردم و آنان صلاح نديدند چنين كنم! چند ساعت بيشتر طول نمى كشد كه عوامل ساواك و نيروهاى پليس به منزل ايشان حمله كرده و او را دستگير و به تهران انتقال مى دهند و همچون پدر بزرگوارش به تبعيدگاه تركيه مى فرستند.(16)
در روز 29 شعبان سال 1384 مردم قم و فرزندان فيضيه دچار اندوه مضاعفى شدند, زيرا جاى خالى امام را با وجود حاج آقا مصطفى جبران مى كردند. او در غياب پدر محورى توانا بود كه نيروها را فراهم مىآورد و راه مبارزه را تداوم مى بخشيد, حضور او در قم و ترميم جاى خالى پدر براى رژيم قابل تحمل نبود, لذا نخست كوشيدند كه او خود داوطلب سفر شود, اما او نمى خواست سنگر را ترك كند. از سويى باهوشيارى مى دانست كه تبعيد مفهومى ديگر خواهد داشت و موجى به سود نهضت از آن برمى خيزد و اين حادثه براى شخص حاج آقا مصطفى از موهبتهاى بزرگ الهى بود و موجب شد كه از خرمن پرفيض پدر بهره هاى زيادى ببرد. علاوه بر آن حضرت امام يك همدم دوست داشتنى و انيس مإنوس را يافت و از صحبت اغيار كه برايش عذابآور بود رهايى پيدا كرد. حضرت آيت الله العظمى خامنه اى در اين خصوص فرموده اند: تبعيد براى حاج آقا مصطفى از دو جهت آموزنده بود: يك جهت عمومى اينكه تنهايى براى او بزرگترين معلم بود, زيرا از آن مطالعه در خود و شناسايى قواى خويش را مىآموخت, اما نقطه مثبت ديگرى كه در اين تبعيد وجود داشت مجاورت با امام بود. تبعيد به تركيه اين فرصت را به اين پسر با استعداد و لايق داد كه در مدتى بيش از يك سال با امام باشد و از امام بياموزد; نه فقط دانش و انديشه هاى انقلابى و تجربه هاى سياسى عميق را, بلكه بيش از همه آن روحانيت, آن معنويت, آن عظمتى كه در روح امام همواره وجود داشته است. عرفان امام, بينش معنوى و حكمتآميز امام را از پدر ياد گرفت و اين فرصت برايش بسيار ارزنده بود.(17)
از آن سوى, دوران تنهايى و غربت حضرت امام را سخت آزرده ساخته بود, اگرچه ايشان هيچ گاه از اين مشقت ابراز ناراحتى نكردند, در آن مدت حضور فرزند صميمى, دلبند, فهميده و دانشمندشان موجب گرديد كه قوت قلب پدر فزونى يابد, بخصوص آنكه وى مدافع و خدمتكار و حتى آشپز پدر بود, لباسهاى ايشان را مى شست و مونس و غمخوارش هم به شمار مى رفت.(18) طبع امام اين بود كه از مإموران ساواك ايران و نيروهاى امنيتى تركيه هيچ تقاضايى نمى كرد. وجود سيد مصطفى از جهت رفع نيازهاى پدر و نيز مشاوره و تدارك حركتهاى آينده براى امام بسيار ارزش داشت. آن سيد شهيد در تبعيدگاه تركيه افزون بر يار و ياور امام بودن, پيام رسان نهضت اسلامى هم بود و از هر فرصتى كه به دست مىآمد در جهت هدايت, مبارزه و افشاگرى استفاده مى كرد. گاهى به صورت ناشناس با ايرانيان تماس مى گرفت و در دفتر آنان پيام قيام را مى نوشت و امضإ مى كرد; بعدا آنان با توجه به خط وى, او را مى شناختند و پيام انقلاب را به ديگران مى رساندند به دليل همين تلاشها روزى رئيس سازمان امنيت تركيه نزد امام خمينى آمد و از فعاليت سياسى فرزندش شكايت نمود و به وى در اين بابت هشدار داد.(19)
حضرت امام از روزهاى اول تبعيد نگارش يك دور فقه را آغاز كردند كه بعدها تحت عنوان تحريرالوسيله در دو جلد به زبان عربى انتشار يافت. آيت الله سيد مصطفى خمينى كه در اين زمان از مجتهدين مسلم حوزوى بود با پدر در خصوص مسايل گوناگون شرعى و فقهى خصوصا امور مستحدثه بحث مى كرد تا فتواها به لحاظ علمى استحكام افزونترى بيابند. اين بحثها گاه به مقدارى بالا مى گرفت و سر و صدا زياد مى شد كه مإمورين امنيتى ايران كه حلقه اول مراقبان آنان را تشكيل مى دادند مىآمدند و از لاى در نگاه مى كردند تا ببينند چه اتفاقى افتاده است. حاج مصطفى براى دوستى يادآور شده بود: براى ما جالب بود, همانها كه در خانه مإمور حفاظت ما بودند, موقع نماز كه مى شد هم سجاده ما بودند و پشت سر امام به ايشان اقتدا مى كردند. گاهى مى گفتند امروز سر و صداى شما با حاج آقا بلند بود؟! مى گفتم بحث طلبگى است. (20)

آذرخشى در كوير ستم
بعد از گذشت حدود يك سال از تبعيد حاج آقا مصطفى به تركيه در تاريخ 13 مهرماه 1344 برابر نهم جمادى الثانى سال 1385 هجرى قمرى امام خمينى و فرزند برومندش سيد مصطفى, از تبعيدگاه بورساى تركيه به بغداد انتقال داده شدند. در روز 23 مهر همين سال مريد و مراد در نجف سكونت گزيدند و بى درنگ درس و بحث را آغاز كردند. در اين تبعيدگاه نيز حاج آقا مصطفى همچون گذشته يار و ياور پدر بزرگوارش بود او جوانان را تشويق مى نمود تا به سوى مبارزه با رژيم استبدادى ايران روى آورند و روحانيون و طلاب را تحريض مى كرد كه براى اين رويارويى مسلح باشند. وى براى رهبرى, مشاورى امين و معاونى پرتلاش بود و دامنه مبارزات را در سراسر جهان گسترش مى داد. حجه الاسلام سيد حسن خمينى در اين مورد مى گويد: با كانون هاى مبارزه در ايران و ديگر جاها مرتبط بود آنها هم به واسطه ايشان با امام در ارتباط بودند. (21)
در يكى از گزارش هاى ساواك مى خوانيم: ((مصطفى خمينى كه سرپرستى قسمت اجرايى تشكيلات خمينى را به عهده دارد مسووليت ارتباطات خارج از عراق را نيز به عهده دارد وبا سفرهايى كه انجام مى دهد بر فعاليت خارج نظارت مى نمايد.(22) شهيد سيد مصطفى خمينى دوبار به حج مشرف گرديد, به محض آنكه ساواك از تصميم ايشان در اين مورد باخبر گرديد, به نيروهاى خود در عربستان اعلام كرد: با توجه به اينكه امكان دارد در كشور مزبور, مبادرت به فعاليت هايى عليه مصالح كشور شاهنشاهى بنمايد, اعمال و رفتار شخص مورد بحث و همراهان وى را به نحو مقتضى تحت نظر قرار بدهيد. (23) سرزمين حجاز بهترين محل براى ملاقات مبارزان و تصميم گيرى در خصوص قيام اسلامى بود. از اين جهت, در سال 1353 بار ديگر حاج آقا مصطفى براى زيارت بيت الله الحرام عازم مكه گرديد. اين خبر به علماى مبارز رسيد و عده اى تصميم گرفتند به حج مشرف شوند. ساواكى ها بلافاصله گزارش دادند: بعضى از ايرانيانى كه طرفدار خمينى هستند, در صددند در مراسم حج از فرصت استفاده كرده و با وى (مصطفى خمينى) ملاقات نمايند.
حاج آقا مصطفى, بعد از نيمه شب, پشت مقام ابراهيم مى نشست و علما با وى ملاقات مى كردند. شهيد حاج شيخ فضل الله محلاتى در اين باره گفته است: شب مىآمديم تا صبح غالبا پيش ايشان مى نشستيم و هر كس هر وقت كارى يا مسإله اى داشت, از او سوال مى كرد. ساواك مراقب ما بود. آن سال وقتى كه من برگشتم ايران, فورا مرا خواستند و داد و قال كردند كه حاج آقا مصطفى چه دستوراتى به شما داد; البته مرا رها كردند, ولى منبرم را ممنوع نمودند.(24) مدار امور سياسى حاج آقاى شهيد بود, هرگاه اختلاف نظر موجب سستى مبارزين مى شد, به دور شمع وجودش جمع مى شدند و او آنها را به اتحاد و پرهيز از تفرقه فرا مى خواند و مى فرمود: ((هدفتان يكى است, همه ما يك راه را انتخاب كرده ايم, اما در جزئيات اختلاف نظر وجود دارد و اين به اصل هدف ضررى نمى رساند; ما بايد اين اختلاف ها را در بين خودمان حل كنيم تا اين جزئيات موجب نشود كه اختلاف اصولى با هم پيدا كنيم.))(25) با عنايت به اين كه حاج آقا مصطفى يك شخصيت سياسى, داراى انديشه و تفكر خاص, راه, روش و منش مشخص در خصوص مسايل مبارزاتى و سياسى بود, شخصيت هايى چون دكتر بهشتى و آيت الله مطهرى وقتى به نجف مىآمدند, در حاشيه ملاقات با امام, جلساتى نيز با حاج آقا مصطفى داشتند و نظرات ايشان را دريافت و منتقل مى كردند; چرا كه نيروهاى داخل ايران, نظرات ايشان را در مورد كيفيت مبارزه و نحوه شكل گيرى انقلاب اسلامى جويا مى شدند. همين طور روشنفكرانى كه از اروپا و امريكا به خدمت امام مى رسيدند, در چندين جلسه با حاج آقا مصطفى ملاقات مى كردند و لذا وقتى آن شهيد بزرگوار آنان را راه نداد و حاضر نگرديد با آنان بنشيند و صحبت كند, به شدت تحت فشار قرار گرفته و احساس كمبود كردند.
مرحوم آيت الله العظمى سيد محسن حكيم, يكى از مراجع پرنفوذ شيعه در عراق بود كه مردم به شدت به ايشان ارادت مى ورزيدند. در سال هاى 1347ـ1348 رژيم عراق افراد متدين مخالف حكومت را به صورت گسترده اى دستگير مى كرد. در ايام اربعين, مردم نجف به شكل دسته جمعى, با پاى پياده به سوى كربلا حركت مى كردند, در ميانه راه رژيم عراق از ادامه سير آنان وحشت كرد و به همين دليل, عده اى را به رگبار بست و گروه زيادى را دستگير نمود, افراد باقى مانده هم در بيابان هاى اطراف متفرق شدند. آيت الله حكيم به عنوان اعتراض به اين حركت, به بغداد (مركز حكومت) رفت و مردم از سراسر عراق براى ديدار با آيت الله حكيم و اظهار وفادارى و بيعت با ايشان به بغداد آمدند. شعله هاى تنفر و انزجار عمومى عليه رژيم بعثى زبانه مى كشيد, در همين اثنا عوامل حكومت يك مانور سياسى در مقابل آيت الله حكيم ترتيب دادند تا هم نمايش قدرت باشد و هم عليه نيروهاى مذهبى شعارهايى داده شود. مبارزان مسلمان وقتى متوجه اين حركت شدند, عليه تظاهر كنندگان كه رئيس جمهورى وقت (حسن البكر) هم در ميان آنان بود, شعار دادند و حتى به سوى حسن البكر حمله ور شدند. حكومت عراق وقتى احساس كرد خشم و نارضايتى مردم رو به فزونى است, شبانه در خانه آيت الله حكيم را بست و به هيچ كس اجازه ملاقات با ايشان را نداد. متعاقب آن نيز فرزند ايشان, سيد مهدى حكيم, را به عنوان محرك مردم تحت تعقيب قرار داد. آيت الله حكيم كه انتظار چنين برخوردى را نداشت در تاريخ 19 / 3 / 1348 به نجف اشرف رفت و در خانه اش را به روى مردم بست. بدين ترتيب رعب و وحشت بر فضاى نجف حاكم گرديد و آن طوفان شديد كه مى رفت رژيم عراق را درهم بپيچد خاموش شد. هيچ كس حتى علما و شخصيت هاى بزرگ مذهبى جرإت رفت و آمد به منزل آيت الله حكيم را نداشتند. در اين فضاى رعب انگيز, حضرت امام تصميم گرفت با يك حركت اصولى اين جو وحشت و اختناق را بشكند, لذا به نمايندگى از سوى خود فرزند برومندشان حاج آقا مصطفى را در تاريخ 20 / 3 / 1348 به ملاقات با آيت الله حكيم فرستادند. خبر اين ديدار به سرعت انتشار يافت و نقل مجالس و محافل گرديد. اين ملاقات و تبادل نظر در روزهاى بعد تكرار شد و موجب گرديد كه فضاى ملتهب نجف آرام گيرد, حكومت عراق كه با ابتكار حضرت امام نقشه هاى خود را نقش بر آب ديد, درصدد اقدام جديدى بر آمد; رئيس سازمان امنيت و فرماندار نجف اشرف, به حضور امام خمينى رسيدند و اظهار داشتند كه از سوى شوراى فرماندهى انقلاب مإموريت دارند آقاى سيد مصطفى خمينى را به بغداد اعزام كنند و براى انجام اين مإموريت از حضورتان اجازه مى خواهند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر اعزامش منوط به اجازه من است, هرگز موافق نخواهم بود و اگر مإمور به جلب او هستيد, خود مى دانيد! لحظاتى بعد, به منزل حاج آقا مصطفى يورش برده او را دستگير نموده و به بغداد روانه ساختند, به اميد آنكه اولا بتوانند آن شهيد و پدر والامقامش را مرعوب سازند و مقاومتشان را درهم بشكنند و در ثانى همان فضاى هراس آلود را بر نجف حاكم سازند. رژيم عراق تصور مى نمود كه مى تواند اراده مصطفاى مقاوم را درهم بشكند و او را از كرده خويش نادم سازد يا لااقل درخواستى براى آزادى ايشان از امام دريافت دارد تا در مقابل بتواند حق السكوتى از آن بزرگوار بگيرد; ولى طولى نكشيد كه به اشتباه خود پى برد و حضرت امام اين آرزو را بر دل آنان گذاشت و همچون كوه استوار ايستاد. همه فضلا و علما براى اتخاذ يك تصميم و عمل عاجل به نزد امام آمدند و انتظار داشتند ايشان براى رهايى حاج آقا مصطفى اقدامى انجام دهد, ولى امام كلمه اى حرف نزدند و تقاضايى در اين مورد ننمودند; زيرا بر اين باور بودند كه كسى كه مبارزه مى كند, هيچ گاه نبايد براى آزادى از دشمن درخواست كند. از آن سو, حاجآقا مصطفى را پس از ورود به بغداد, مستقيم به كاخ رياست جمهورى بردند. در آنجا افزون بر احمد حسن البكر ـ رئيس جمهور ـ چند تن از اعضاى شوراى فرماندهى انقلاب و نيز تيمور بختيار حضور داشتند. در آغاز حسن البكر به ديدارهاى سرى و پيگير او با آيت الله حكيم اشاره كرد و با لحن تندى هشدار داد: امكان دارد كار به جايى بكشد كه ناراحتى شما و نگرانى پدر پيرتان را به همراه داشته باشد! سپس پيشنهاد همكارى با رژيم عراق براى مبارزه با ايران را مطرح كرد. فرزند برومند امام در پاسخ به وى يادآور گرديد: اختلاف ما با حكومت ايران, اساسى و عقيدتى است, اما مخالفت دولت عراق با ايران سياسى و زودگذر است! شما چند روزى به يكديگر بد مى گوييد و بعد در كنار هم قرار مى گيريد! اما ما نمى توانيم هيچ وقت با آنان كنار بياييم و تفاهم كنيم! رژيم بعث كه دريافت حاج آقا مصطفى را نمى توان با تطميع و تهديد فريفت, بدون هيچ نتيجه اى وى را آزاد كرد.(26)
حاج آقا مصطفى اكثر سال ها در فصل تابستان, سفرى به سوريه و لبنان داشت; هم براى مسايلى كه مربوط به حضرت امام بود, هم به خاطر ارتباطاتى كه در عراق امكان نداشت و هم به دليل ايجاد پيوند با مبارزين لبنانى, زيرا كشور لبنان از مراكز تشيع و پايگاه چريك هاى فلسطينى بود. موقعيت سياسى امام موسى صدر و تشكيلات نوپاى او در اين كشور, از جمله مجلس اعلاى شيعيان و حركت محرومين, موجب برخى ارتباطات وى با رژيم شاه شده بود كه ادامه اين وضع براى مبارزين ايرانى سخت مىآمد. كليد حل اين مشكل, تفاهم با امام موسى صدر بود; آيت الله مصطفى خمينى در تابستان سال 1356 به همراه برادرش حاج احمد آقا و تنى چند از دوستان براى تحكيم اين وحدت به بيروت مسافرت كرد و مورد استقبال گرم و صميمانه سيد موسى صدر قرار گرفت.(27)
پى نوشت ها:
1. يادها و يادمان ها, ج2, ص43.
2. همان, ص185.
3. روزنامه ابرار, اول آبان سال 1369 هـ.ش
4. ستاره صبح, ص47.
5. سيره صالحان, ص438 ـ 439, فصلنامه حضور, شماره 21, ص129.
6. شهيد هجرت و جهاد, ص8 ـ 13, مجله پيام انقلاب شماره 18, ص45.
7. مجله پانزدهم خرداد, شماره 13, ص110.
8. بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص;743 فرازهاى فروزان, ص412 ـ 413.
9. ستاره صبح, ص57.
10. گل هاى باغ خاطره, ص23.
11. سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص167 (خاطرات حاج آقا رحيميان).
12. فصلنامه حضور, شماره 21, ص138.
13. مجله پيام انقلاب, شماره 199, ص30.
14. يادها و يادمان ها, ج2, ص369.
15. همگام با خورشيد, حجه الاسلام والمسلمين فردوسى پور, ص172.
16. خاطرات محتشمى, ص;432 بررسى و تحليلى از نهضت امام خمينى, ج1, ص792. خاطرات آيت الله پسنديده, به كوشش محمد جواد مرارى نيا, ص112.
17. صبح اول آبان, ويژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى (بدون تاريخ), ص5.
18. پا به پاى آفتاب, ج2, ص43.
19. پيام انقلاب, شماره 18, ص45.
20. يادها و يادمان ها, ج1, ص272.
21. همان, ج دوم, ص 87.
22. خاطرات و مبازرات شهيد محلاتى, ص 89.
23. يادها و يادمان ها, ج اول, ص 392.
24. خاطرات محتشمى, ص 143ـ144, بررسى و تحليلى ازنهضت امام خمينى, ج دوم, ص 419ـ420, سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص168, پا به پاى آفتاب, ج دوم, ص 159, سيره صالحان ص441ـ442, روزنامه اطلاعات, شماره 21754, فصلنامه حضور, شماره 21, ص 140ـ141.
25. يادها و يادمان ها, ج دوم, ص 28, راز توفان, ص 350, ستاره صبح انقلاب, ص 96.
26. راز توفان, ص 311.
27. همان, ص 312.

/

امام خمينى و ارزشها

 

امام خمينى و ارزشها

على اختر شهر

 

 


 

مقدمه
سعادت و عظمت, همينطور ذلت وانحطاط ملت ها تا حدود زياد به ذهنيات و تصوراتى بستگى دارد كه بطور آگاه و ناآگاه در ضمير افراد هر ملت نقش گرفته است. مللى كه خود را بر سرنوشت خويش حاكم مى شناسند و قادر مى دانند كه بر دنياى اطراف خويش تإثير بگذارند و آنرا به ميل خويش تغيير دهند معمولا بر مشكلات فائق مىآيند و موجبات رفاه و آسايش و پيشرفت خود را فراهم مى سازند. به عكس مللى كه خود را بازيچه ضعيف و زبون تقدير دانسته, عوامل خارج وجود جمعى انسانها را دليل و علت شرايط خاص زندگى خويش مى شناسند, لاجرم دستخوش تزلزل, بى هدفى و عدم تحرك بوده و در شرايط نامساعد به قعر پستى و مذلت فرو مى افتند و با مسايل بيشمار اجتماعى مثل فقر, جهل, بيمارى, فساد و گسستگى روابط اجتماعى روبرو مى شوند.
به همين ترتيب بررسى((ارزشها)) يعنى ضوابط انتخاب و قضاوت راجع به پديده هاى مختلف حيات اجتماعى مى تواند به شناخت صحيح تر روابط على در ساخت اجتماعى و فرهنگى كمك كند و علل موفقيت يا شكست ملت ها را در تإمين آرمانهاى على و شخصى مشخص سازد.
توجه و تإكيد نسبت به ((ارزشها)) كه در روان آگاه و ناخودآگاه افراد هر ملت قرار مى گيرد مسايل ديگرى را نيز مطرح مى كند. بررسى دوام نسبى ارزشها در طول زمان نشان مى دهد كه هر ملت تا چه حد و اندازه تابع تجربيات تاريخى ـ فرهنگى خود بوده اند و درسهايى كه از اين تجربيات آموختند. بعلاوه معلوم مى شود كه تغيير و تحول اجتماعى, براى آنكه دوام يابد, و ريشه گير شود بايد به زبان ارزشهاى مورد قبول جامعه ترجمه شود و مورد حمايت كل نظام فرهنگى قرار گيرد.
بدين ترتيب ما در اين مقاله به طور اجمال و اختصار مباحث زير را مطرح خواهيم نمود. تعريف ارزش, طبقه بندى ارزش ها, امام و ارزشها, و… اميد است كه همواره, در دفاع از ارزش ها موفق باشيم.انشإ ا..

 تعريف و مفهوم ارزش
الف) معنى لغوى ارزش
در تعريف لغوى ارزش مى توان گفت ((هر آنچه كه مفيد, خواستنى يا تحسين كردنى است براى شخص يا گروه و براى آنها داراى ارزش است))(1). در واقع مى توان گفت كه ارزش از بنيادىترين عوامل در تبيين انديشه, عمل يا اعمال فرد و هم چنين شكل گيرى حيات اجتماعى است. براى همين ارزشها معيارهايى هستند كه به فرهنگ كلى و جامعه معنا مى دهد))(2)

ب) تعريف اصطلاحى ارزش
اصولا انسان ها همواره ايده هايى درباره آنچه كه خوب يا بد, مناسب يا غير مناسب و ضرورى و يا غير ضرورى است داشته اند. به اين گونه ايده ها ارزش گفته مى شود و هنگامى كه اين ارزش ها در نظامى از معيارها و ملاكها, براى ارزيابى ارزش اخلاقى و شايستگى رفتار, سازمان دهى مى شوند يك نظام ارزشى را پديد مىآورند.(3)
پس; ارزش ها, نظام هاى نمادهايى كه در قالب ايده هاى انتزاعى اخلاقى مربوط به خوب و بد, مناسب و نامناسب, درست و نادرست سازماندهى شده اند(4) مى باشد ارزش ها بدليل عام بودن و انتزاعى بودن وضعيت هاى گوناگون را فرا مى گيرند, بدين معنا, ارزش ها ((آن قدر كلى اند كه قابليت به كارگيرى در موقعيت هاى بسيار متفاوتى را دارند))(5) بدون اين حالت انتزاعى – كه به ما اجازه مى دهد تا ارزش ها را به موقعيت هاى خاصى پيوند دهيم – مردم در برقرارى ارتباط و همراهى با يكديگر دچار مشكل مى شدند; زيرا در اين صورت آن ها معيار اخلاقى مشتركى در دست نداشتند كه به وسيله آن كنش هاى خود و ديگران را ارزيابى كنند.
نتيجه آنكه, ارزش, ملاك, معيار, الگو و ابزار سنجش اعمال, گفتار و كردار افراد است كه جامعه يا گروه يا فرد براساس اين ملاكها و الگوها رفتار و كردار افراد را مورد قضاوت قرار مى دهد.
براساس همين ملاك و معيار سنجش است كه تمام اشيإ و حتى حيوانات با كلمات خوب و بد, قابل تحسين يا نكوهش, مورد ارزيابى قرار مى گيرند.
از خصوصيات و مشخصات ارزشها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد.(6)
1ـ ارزشها ميان مردم مشترك اند و شمار كثيرى از افراد درباره اهميت آنها به توافق رسيده اند (وفاق اجتماعى)
2ـ ارزشها با عواطف همراه اند. اشخاصى براى صيانت ارزشها مبارزه مى كنند و براى حفظ ارزشهاى والا از بذل مال و جان دريغ نمى ورزند.
3ـ ارزشها به قضاوت شخصى افراد بستگى ندارند.
4ـ چون ارزشها به وفاق ميان اشخاص كثيرى پذيرفته شده اند, مى توان آنها را مفهوم سازى كرد. يعنى از اشياى گوناگون ارزيابى شده انتزاع كرد.

 طبقه بندى ارزشها
همانطورى كه گفتيم, ارزش ها بدليل عام بودن و انتزاعى بودن, وضعيت هاى گوناگون را فرا مى گيرند و مى توان به انواعى, آنرا تقسيم بندى نمود. بعنوان نمونه: تعدادى از آن را اشاره خواهيم كرد.

1ـ ارزش هاى دينى
مفاهيم مربوط به اين كه چه چيزى درست و چه چيزى نادرست است, چه چيزى بايد وجود داشته باشد و رخ دهد, اين ارزش ها ناشى از نيروهاى فوق طبيعى تلقى مى شوند. (7) بعبارت ديگر ارزشهاى دينى, به آن ارزشهايى گفته مى شود كه معنويت را وارد حيات بشر مى سازند و داراى تقدس اند.

2ـ ارزش هاى اجتماعى
هر آنچه كه تصورات كلى رفتار اجتماعى, كه جامعه طالب آن است و به آن ارج مى نهد را گويند. بعبارت ديگر هر آنچه را كه اعضاى يك جامعه آن را گرامى مى دارند و در آن وفاق نسبى وجود دارد را ارزشهاى اجتماعى گويند.

3ـ ارزشهاى فرهنگى
ارزشهايى كه موجبات تعالى حيات انسان را فراهم مى سازند; صورى فرامادى بر حيات مى بخشند; هرگز كهنه نمى شود (برخلاف ارزشهاى مادى); كه با پيدايى يك وسيله بهتر مادى, وسيله قبلى كهنه و بى فايده مى شود.

4ـ ارزشهاى اخلاقى
به ارزشهايى كه صورت دستورى دارند و رفتار و انديشه را در جهتى خاص سوق مى دهند را گويند. علاوه بر اين مى توان به ارزشهاى حقوقى, ذهنى, عينى و…هم اشاره نمود.
البته ارزشها را مى توان به گونه اى ديگر نيز طبقه بندى كرد:

الف) ارزشهاى غايى
ب) ارزشهاى ابزارى.
و همچنين ارزشها را مى توان به ارزشهاى عام, نسبى, و ويژه طبقه بندى نمود. و همينطور به ارزشهاى مطلق, نسبى, سببى وايجابى و… تقسيم نمود. اما آنچه در اين تقسيم بندى مهم به نظر مى رسد, پاسخ به دو سوال ذيل مى باشد:
اولا: تقسيم بندى ارزشها به انواع مختلف, حاكى از اهميت ارزش ها براى انسان ها است حال سوال اين است كه چرا ارزشها براى ما اهميت دارد؟ ثانيا, مبنإ و منشإ اين ارزشها كدامند؟
در پاسخ به سوال اول بايد گفت: يكى از مسائلى كه ذهن انسان را هميشه به خود مشغول مى دارد, تشخيص و تعيين ضوابطى است كه به كمك آنها بتوان خوب, بد, رفتار اخلاقى از رفتار غير اخلاقى و رفتار انسانى را از رفتار غير انسانى متمايز ساخت. كيفيت زندگى ما و چگونگى رفتار و مناسبات و روابطى كه با ديگر مردم داريم, بطور مستقيم متإثر از نظام ارزشها و اصول اخلاقى است كه بدان پاى بنديم. در واقع ارزشها تعيين كننده الگوى رفتارى, گفتارى و عملكردى ما محسوب مى شوند و جزء معيارهايى است كه توسط آن جامعه را طبقه بندى مى كنيم ((وقتى ما درباره پايگاه اجتماعى شخصى تجسس مى كنيم در واقع اطلاعاتى درباره ارزش اجتماعى اش كه با اين معيارها اندازه گيرى شده است, كسب مى كنيم. شيوه اى كه اشخاص يكديگر را ارزشيابى مى كنند و نوع اشياى فرهنگى كه برايشان با ارزشيابى ارزش است, براى كاركرد جامعه اهميت بنيادى دارد. قضاوت ارزشى يا ارزشيابى اجتماعى لزوما متضمن مقايسه اى ميان خوب و بد, عالى و پست در ذهن اشخاص است))(8)
از نظر ارتباط فرد با فرد اين ارزشهاى جامعه است كه شكل و نوع اين روابط را مشخص مى كند: ((اشخاص در جامعه با ايفاى نقش هاى اجتماعى شان با هم روابط دو جانبه معنادارى برقرار مى كنند. اين روابط شخص با شخص, گروه با گروه به مقياس وسيعى با ارزشهاى جامعه مراقبت مى شود و انتظام مى يابد.))(9)
اگر اشخاص به نظام ارزشهاى جامعه اعتقاد نداشتند و بر سر آن به توافق نمى رسيدند, چگونه ممكن بود يكى در مقام رئيس و ديگرى در مقام مرئوس و… به كار خود و ايفاى نقشهايشان ادامه دهند. به عبارت ديگر كاركرد منظم شبكه كامل روابط پايگاه اجتماعى بالا, متوسط, پايين براى آن است كه اشخاص در روابطشان نظام ارزشهاى جامعه را به رسميت شناخته و به آن احترام مى گذارند. ارزشها داراى چنان اهميتى است كه شهيد بهشتى, انقلاب اسلامى را انقلاب ارزشها معرفى مى كند و با تغيير ارزشها, محبوبيت رهبران و افراد تغيير مى كند.(10)
در جواب سوال دوم بايد گفت: ارزشهاى اجتماعى را از نظر منشإ و ريشه آنها مى توان به دو دسته تقسيم كرد.

الف) ارزشهايى كه منشإ آنها وحى و فطرت است. (ارزش هاى الهى)
در كليه اديان آسمانى, دستورات و الگوهاى رفتارى افراد و پيروان آن بطور دقيق مشخص شده است.
در جوامعى كه اعتقاد به دين دارند, يا از فطرت انسانى خود منحرف نشده اند, تعاليم دين و فطرت, منشإ بسيارى از ارزشهاى اجتماعى آنها را تشكيل مى دهد. در چنين جوامعى, اعتبار اين ارزشها را به پذيرش يا عدم پذيرش عموم مردم وابسته نمى دانند و در هر حال معتبر شناخته مى شوند.

ب) ارزشهايى كه منشإ آنها مادى است (ارزش هاى مادى)
در اين نوع ارزشها, چون منشإ اين ارزشها مادى است, جنبه خدايى و الهى قضيه كنار مى رود و منشإ اين ارزشها وحى نمى باشد, بلكه در طول زمان و به تدريج در جامعه شكل مى گيرند بديهى است اين نوع ارزشها, به تناسب نيازها و شرايط اجتماعى, دستخوش تغييرات هستند ((به قول كنت و دوركهايم ((اين جامعه است كه تعيين كننده ارزشها محسوب مى شود و فرد الگوى رفتارى خود را از جامعه مى گيرد و خداوند نقشى در تعيين الگوهاى رفتارى ندارد)).(11)

 امام و ارزشها
از نظر حضرت امام, ارزشها به دو گونه است:
1) ارزش هاى الهى
2) ارزشهاى مادى (شيطانى) و اين دو با هم اختلاف دارند.
((… شما اگر قطع نظر كنيد از مكتبهاى توحيدى و الهى و به مكتبهاى مادى و به ايده هايى كه دنبال ماديات هستند. مراجعه كنيد و مطالعه در آن بكنيد, مى بينيد كه اين دو مكتب متقابل با هم و مختلف هستند. مكتب الهيين و موحدين ارزشهايش يك چيزهايى است يك عناوين است. و مكتبهاى ماديگرى, چه ماديگرى كمونيستى و چه ماديگرى سرمايه دارى و بالاخره تمام مكتبهايى كه ماوراى مكتب الهى است, ارزشها با هم فرق دارد))(12)
حضرت امام معتقد است كه مبنإ ارزشها در زمان طاغوت, مادى بود در حالى كه مبنإ ارزشها در انقلاب اسلامى, مبنإ الهى است و آنچه در گذشته حاكم بود, همان ارزش هاى مادى مى باشد و اين به صورتهاى مختلف ظهور و نمود كرد.
((شما در همين كشور خودمان در زمان طاغوت و طاغوتها ملاحظه كنيد كه در خود آنها ارزش ها چه بود… وقتى در قشر توده هاى مردم نگاه مى كردى در بين زن و مرد هر دو طايفه ارزشها به لباس بود و به طرز پوشيدن لباس و دوختن لباس و آرايش. هر كه بهتر لباس مى پوشيد و شيك تر بود در لباس ارزشش پيش مردم بيشتر بود و هر زنى كه آرايشش به طرز اروپايى بود و لباسش از آنجا الهام مى گرفت اين پيش زنها هم ارزشش زيادتر بود))(13)
وى معتقد است كه در زمان طاغوت, اكثريت مردم, آنچه براى آنها داراى ارزش بود همانا ارزش مادى بود: ((…البته پيش اكثر[ مردم], ارزشها همه به امور مادى بود))(14)
اما از نظر حضرت امام, اين ارزشهاى الهى بود كه از اهميت خاصى برخوردار است و ارزشها نبايد بر اساس امور مادى استوار باشند. زيرا اگر ارزش ها بر امور مادى بنا شوند, باعث مى شود كه مبدإ ارزش از خود ارزش بالاتر باشد.
((… وقتى بنا باشد كه ارزش انسان به اسب و… و امثال اينها باشد, آن مبدإ ارزش, ارزشش از اين شخص بيشتر است. اگر اسب مبدإ ارزش يك انسان شد, آن اسب, ارزشش از انسان بيشتر است. براى اينكه او ارزش را به انسان داده… و روى موازين عقلى اگر مبدإ اثر يك جايى باشد و به واسطه آن مبدإ اثر اين آدم يا اين شىء ارزش پيدا كند, آن مبدإ, ارزشش بيشتر است))(15)
پس, از ديدگاه امام, ارزش ها بايد بر اساس معيارهاى الهى قرار داده شود تا اينكه منبع ارزش بالاتر از خود ارزش باشد اولا:
((… ما معيارها را بايد معيارهاى الهى قرار دهيم.))(16)
ثانيا در ارزش هاى الهى, راه بسوى انبيإ و ائمه است در حالى كه در ارزشهاى مادى, راه بسوى شياطين است. در نتيجه آنچه ارزش دارد, ارزش از طريق انبيإ است. (17)
امام معتقد است كه اگر بخواهيم بدانيم كه چه چيزهايى از ديدگاه انبيإ داراى ارزش بودند, بعبارت ديگر; مهمترين ارزش ها از ديدگاه انبيإ از نظر حضرت امام عبارتند از:
1) ايمان 2) تقوا 3) علم 4) مكارم اخلاق
((ارزش در لسان انبيإ و لسان اولياى خدا و در رإس آنها قرآن كريم و رسول اكرم (ص) ارزش به علم و تقوا است. ميزان ارزش اين دو خاصه است: علم و تقوا توإما. علم تنها ارزش ندارد و يا ضعيف است ارزشش, تقواى تنها يا ارزش ندارد يا ضعيف است ارزشش…))(18) و ((… راه انبيإ ارزشها را طور ديگرى مى داند… به آن چيزهايى كه در باطن خودش هست, مى دانند. به علم مى دانند. به تقوا مى دانند. به مكارم اخلاق مى دانند…))(19)
نتيجه آنكه: از نظر حضرت امام هر آنچه كه مبنإ آن الهى باشد, داراى ارزش است, حال آنكه, اين ارزش بعنوان ارزش اجتماعى باشد, يا اخلاقى, دينى, فرهنگى يا حقوقى و…
پس اگر تعهد به مكتب, ايثار, فداكارى, شهادت طلبى, تقوا, پاسدارى از انقلاب, كار و كوشش, خدمت به جامعه, اخوت اسلامى, احترام به شريعت, قانون مبتنى بر شريعت, كسب دانش و مهارت, وحدت, عدالت, وفاى به عهد و هر آنچه كه در روابط انسانى در جامعه نقش دارد, بر اساس منبع الهى باشد, داراى ارزش است.
بعبارت ديگر مى توان گفت: اگر بخواهيم ارزش ها را از ديدگاه امام تحليل كنيم و تبيين نماييم, مى توانيم در يك جمله بگوييم كه: هر آنچه كه منشإ آن الهى باشد از نظر حضرت امام داراى ارزش است. پس ايمان, ياد خدا, اخلاص, توكل, استقامت و پايدارى, شهادت طلبى, امدادهاى غيبى, وحدت, پشتيبانى مردمى از انقلاب, اميد به يارى خداوند و… كه از جمله عوامل پيروزى ما در به ثمر رسيدن انقلاب و همچنين پيروزى در جنگ بوده را مى توان از ارزش ها دانست زيرا, همگى اين عوامل, منشإ آن نشإت گرفته از وحى و خداوند است. حال سوال ديگرى مطرح مى شود, مبنى بر اينكه: عليرغم اينكه امام معتقد است كه حفظ ارزشها مشكل است, ((حفظ ارزشها و… زحمت دارد و براى حفظ آن بايد سختيها را تحمل كرد و بدون تحمل سختيها احيا و حفظ ارزش هاى اسلامى غير ممكن است))(20) با اين وجود حضرت امام چه شيوه اى را براى حفظ ارزش ها بر مى شمارد. بعبارت ديگر: از نظر حضرت امام, راههايى كه باعث حفظ ارزش ها مى شود كدامند؟
در جواب بايد گفت كه, حضرت امام معتقد است,

1ـ يكى از راهها حفظ ارزش ها مسئله امر به معروف و نهى از منكر مى باشد.
امر به معروف و نهى از منكر دو اصلى است در اسلام كه مى خواهد همه چيز را اصلاح كند. و اصلاح فرايندى است كه طبق آن, عقايد و گرايشهاى فرد را به نحوى سنجيده از طريق آموزش و تبليغ و گاهى همراه با تهديد و اجبار تغيير مى دهند و يا سركوب مى كنند.(21)
امام معتقد است ((اسلام براى حفظ و دفاع از ارزشها مسئله امر به معروف و نهى از منكر را مطرح مى كند كه از فروع دين مى باشد و بر همه واجب است…))(22)
امام در اهميت امر به معروف و نهى از منكر معتقد است امر به معروف و نهى از منكر از امورى است كه بر همه كس واجب است… و ((ما همه امروز وظيفه داريم, امر به معروف و نهى از منكر بر همه مسلمين واجب است. جلوگيرى از منكرات بر همه مسلمين واجب است. سفارش به حق كه امر به معروف است و نهى از منكر است بر همه مسلمين واجب است.))

2ـ دومين راه حفظ ارزش ها تمسك به روحانيت است
مقصود امام از روحانيت به آن دسته از علماى پاك و متعهد و مبارز است كه در هر قشرى ناپاك و غير متعهد وجود دارد و روحانيون وابسته ضررشان از هر فرد ناپاك ديگر بيشتر است…(23)
تمسك به روحانيت به اين خاطر است كه روحانيت در طول تاريخ ثابت كرده كه هرگز به آرمانها و ارزشهاى ملت خود خيانت نكرده و مدافع ارزشهاى اسلامى بوده است. امام معتقد است ((…در مسير ارزشها و معنويات از وجود روحانيت و علماى متعهد اسلام استفاده كنيد و هيچگاه و تحت هيچ شرايطى خود را بى نياز از هدايت و همكارى آنان ندانيد… روحانيون مبارز و متعهد به اسلام… هميشه پيشتاز و سپربلاى مردم بوده اند.(24)

3ـ دورى جستن از تجمل گرايى و رفاه طلبى
امام(ره) معتقد است اگر ملتى بخواهد ارزشهاى خود را حفظ كند بايد از تجمل گرايى و رفاه طلبى بپرهيزد. چرا كه براى حفظ ارزشها ما گاهى ناچاريم به مبارزه برخيزيم و اين مبارزه با رفاه طلبى سازگار نيست. بحث قيام و راحت طلبى, بحث دنياخواهى و آخرت جويى, از نظر امام دو مقوله است كه هرگز با هم جمع نمى شود.(25) وى معتقد است ((ملت عزيز ما كه مبارزان حقيقى و راستين ارزشهاى اسلامى هستند, به خوبى دريافته اند كه مبارزه, با رفاه طلبى سازگار نيست…))(26)

4ـ ساده زيستى
يكى از راههاى دفاع از ارزشها, مسئله ساده زيستى است, كه حضرت امام اين مسئله را مهمترين وسيله براى حفظ ارزشها مى داند. وى معتقد است:
مهمترين وسيله دفاع از ارزشها, ساده زيستى است و مردان بزرگ تاريخ كه توانستند از ارزشهاى الهى دفاع كنند, به دليل ساده زيستى آنان بوده است و ((اگر بخواهيد بى خوف و هراس در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان شما را از ميدان به در نكند, خود را به ساده زيستن عادت دهيد… چرا كه با زندگانى اشرافى و مصرفى نمى توان ارزشهاى انسانى اسلامى را حفظ كرد…))(27)

5ـ بازگشت به خويشتن
از نظر حضرت امام(ره), براى حفظ ارزش ها بايد خود را باور كنيم و معتقد باشيم كه ما هم بدون ديگران نيز مى توانيم: امام معتقد است كه ديگران به ما القإ مى كردند كه ((ارزشهاى انسانى به هر چه بيشتر فرنگى شدن است و بايد از سر تا پا فرنگى شويم))(28) در حالى كه ما بايد خودمان را آماده كنيم كه ((… آدم هستيم و اين طور نيست كه در همه چيز دستمان را پيش ديگران دراز كنيم, و حتى اخلاق و زبانمان را نيز از آنها ياد بگيريم.))(29) پس ما بايد خود را باور كنيم كه, اگر متن و كتابى, چند كلمه انگليسى در آن نباشد, نبايد آن را بى ارزش بدانيم, زيرا همان مطالب را بدون چند كلمه خارجى هم مى توان فهميد ((…عده اى زبان خودشان را كنار گذاشته و ارزش را به چند كلمه انگليسى در كتابى مى دانند با اينكه با زبان خودشان همان مطلب را مى شود فهماند…))(30)

6ـ دورى جستن از هواى نفس
از نظر حضرت امام آخرين راه براى حفظ ارزش ها همانا, دست شستن از هواى نفس و داشتن ورع و تقوا مى باشد. امام معتقد است كه اگر بخواهيم انسان باشيم و ارزش انسانى داشته باشيم بايد دست از هواى نفس برداريم ((شما هم اگر بخواهيد انسان باشيد, ارزش انسانى داشته باشيد, براى شكم نباشد, براى شرف باشد, كارهايتان براى انسانيت باشد, براى خدا باشد. اگر بخواهيد كه كارهايتان براى خدا باشد, به نتيجه برسد, بايد دست از هواهاى نفسانى برداريد))(31)
اين شش موارد, از نظر حضرت امام, از مهمترين مواردى است كه باعث حفظ ارزشهاى اسلامى و انقلابى ما خواهد شد, زيرا, انسان با توجه به اين موارد است كه سعى مى كند, كارهايش بر مبنإ ارزشهاى الهى باشد و اگر كارى بر مبنإ ارزش وحى باشد, آن كار ارزشمند خواهد بود و باعث حاكميت ارزش هاى الهى در جامعه خواهد شد.

خلاصه و فرجام سخن
در تعريف ارزش همانطورى كه گفتيم ((شكلى از تجلى روابط اخلاقى در جامعه, آيا معيارهاى مشترك فرهنگى در يك جامعه كه به موجب آنها, قدر و اهميت اخلاقى يا زيباشناختى يا نظرى و عقلى چيزهايى كه موضوع آرزو يا نياز و يا برداشتهاى افرادند, تعيين و سنجيده مى شود. به طور كلى, ارزشها بيانگر آنچه خوب, پسنديده و درست, يا بد, ناپسند و نادرست در هر فرهنگ است)) گفته مى شود.(32)
از مشخصات ارزشها مى توان به موارد ذيل اشاره كرد:
1) وفاق اجتماعى بر سر ارزش ها وجود دارد.
2) به همراه عواطفند.
3) به قضاوت شخصى افراد بستگى ندارند.
4) مى توان ارزشها را مفهوم سازى كرد.
از طرف ديگر چون ارزش ها, عام و انتزاعى هستند, آنها را مى توان به صورتهاى گوناگون طبقه بندى نمود و به اقسامى همچون, ارزش هاى دينى, اخلاقى, حقوقى, فرهنگى و… تقسيم بندى كرد. و اين اولا حاكى از اهميت ارزش در جوامع انسانى است, چرا كه اين ارزشهاى جامعه است كه شكل و نوع روابط ميان افراد در جامعه را مشخص مى كند. ثانيا مبنإ همه اين ارزشها را مى توان به دو دسته تقسيم نمود :
1ـ ارزش هاى الهى
2ـ ارزشهاى مادى.
به عبارت ديگر ريشه تمام ارزش هاى موجود در جوامع بر اين دو اصل (ارزش الهى ـ ارزش مادى), استوار است.
بر همين اساس است كه حضرت امام(ره) ارزشها را به ارزش هاى الهى و شيطانى (مادى) طبقه بندى مى نمايد. و معتقد است كه مبنإ ارزشها در زمان طاغوت براساس ارزشهاى مادى بودند ولى ارزشهاى انقلاب اسلامى, براساس ارزشهاى الهى مى باشد. و اگر ارزشها براساس امور مادى استوار باشد, عيب بزرگ اين ارزش ها اين است كه مبدا ارزش از خود ارزش بالاتر خواهد بود. و اگر زمانى ((اسب)) مبدإ ارزش يك انسان شد آن حيوان ارزشش از انسان بيشتر خواهد بود و اين يعنى تنزل ارزش انسانى از حيوان.
از نظر حضرت امام(ره) آنچه ارزش است, ارزشهاى الهى است كه راه به سوى انبيإ و ائمه دارد. و همواره انبيإ; ايمان, تقوا علم و مكارم اخلاق و همينطور هر آنچه كه منشإ آن, نشإت گرفته از وحى و خداوند باشد را از اصول ارزشى اسلام مى دانند.
از طرفى, حضرت امام(ره) معتقد است كه حفظ ارزشها مشكل است و بدون تحمل سختيها, احيإ و حفظ ارزش هاى اسلامى غير ممكن است. و بايد به راههاى ذيل براى حفظ ارزش ها تمسك جست; اين راهها كه عبارتند از:
1ـ امر به معروف و نهى از منكر كه به صورت نظارت همگانى عمل مى كند.
2ـ تمسك به روحانيت; كه مقصود حضرت امام(ره) از روحانيت, آن دسته از علماى پاك و متعهد و مبارز است.
3ـ دورى جستن از تجمل گرايى و رفاه طلبى.
4ـ ساده زيستى.
5ـ بازگشت به خويشتن و همينطور دورى جستن از هواى نفس مى باشد.
پى نوشت ها:
1. صانعى, پرويز, جامعه شناسى ارزشها, تهران, گنج دانش, 1372, ص2.
2. نيك گوهر, عبدالحسين, مبانى جامعه شناسى, بى جا, رايزن, 1369, ص280.
3. ترنر, جاناتان اچ, مفاهيم و كاربرهاى جامعه شناسى, ترجمه فولادى و بختيارى, قم, انتشارات موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(ره) ص80.
4. همان, ص418.
5. همان, ص80.
6. نيك گوهر, عبدالحسين, همان, ص281.
7. ترنر, جاناتان اچ, همان, ص418.
8. نيك گوهر, عبدالحسين, همان, ص282.
9. صحيفه نور, ج5, ص287.
10. سيرى در انديشه هاى دفاعى امام خمينى(ره) ج2, مجموع مقالات, تهران, انتشارات نيروهاى مسلح, 1377, ص225.
11. همان, ص224.
12. صحيفه نور, ج17, ص127.
13. همان.
14. همان.
15. همان, ص128.
16. همان, ج13, ص132.
17. همان, ص128.
18. همان.
19. همان.
20. همان, ص229.
21. فرهنگ علوم سياسى, تهران, مركز اطلاعات و مدارك علمى ايران, بهار 1375, ص391.
22. صحيفه نور, ج9, ص195.
23 . همان, ج13, ص244.
24. حج, مجموعه سخنان و پيامهاى امام خمينى(ره), ج2, ص172.
25. همان, ص171.
26. همان, ص162.
27. همان.
28. صحيفه نور, ج19,ص11.
29. همان, ج18, ص161.
30. همان.
31. همان, ج18, ص161.
32. همان, ج19, ص273.

/

مفاتيح ترنم اشعار رسيده

 

مفاتيح ترنم

 


 

با بهار از سرزمين سرخ زيتون بگذريم
ما جنون كرديم تا از خاك مجنون بگذريم
عشق ورزيديم تا از هفت گردون بگذريم
نام ما در هفت شهر عشق نقش كوچه هاست
باش تا از كوچه فرهاد و مجنون بگذريم
ما گذشتيم از فلك روزى كه مى فرمود شيخ
كاشكى از خاطر ذات همايون بگذريم
مادر خورشيدى ما چند جيحون خون گريست
تا شبى با ماه از امواج كارون بگذريم
اشك ابراهيم ما رنگ سياوش مى گرفت
تا يكايك از ميان آتش و خون بگذريم
صبر كن اى باد فروردين كه بايد بعد از اين
با بهار از سرزمين سرخ زيتون بگذريم
مى توان از خون شب بوهاى عاشق هم گذشت
گيرم از تكبير شبهاى شبيخون بگذريم

(محسن حسن زاده ((ليله كوهى)))

رو به خورشيد به آوارگان فلسطينى
وقتى آن شب كلاغان سنگى
در دل خانه مان نشستند
سخت و بى عاطفه, سرد و بى روح
شيشه هاى دلم را شكستند
سارقانى كه مهمان شمرديم
در خفا صاحب دشنه بودند
بر سر سفره ما نشستند
گرچه بر خون ما تشنه بودند
دايه هايى كه با نام مادر
خواهرم را سر دار بردند
تكه تكه تن مادرم را
وحشيانه در اين سفره خوردند
خواهرم يك شب آرام و بى درد
در كنار عروسك نخوابيد
مادرم در هجوم سياهى
يك شب سرد ديگر نتابيد
از عبور سم تازيانه
رد پايى نشسته به پشتم
مى فشارم تمام دلم را
با تمام توان دو مشتم
گرچه اينجا دل خسته ام را
از هواى تن آواره كردند
آمدند و رگ غيرتم را
پيش چشم خودم پاره كردند
پيكر ميهنم دست آنهاست
آرى; حتى اگر هم بميرم
مى روم پيكر مادرم را
از كف خصم كافر بگيرم
(مرضيه كمالى زاده)

پروانه هاى نور يقين
پروانه هاى نور يقين دار مى كشند
خورشيد را به تسمه آزار مى كشند
در كوچه كوچه وطن خويش خلق را
در چشم هاى پنجرها دار مى كشند
فريادهاى منزل آزادگى زعشق
با بمبها به بستر آوار مى كشند
روباه مسلكان ((يهودا)) به ريب و رنگ
دنيا دلان به آخور و افسار مى كشند
قومى به زير چكمه و شلاقهاى رنج
قومى به يوغ نشئه خمار مى كشند
در چاه حقد در هدف مرگ عاجلند
اينان كه توپ و تانك به بازار مى كنند
فرهنگ عشق رونق دنيا شكسته است
بازاريان به خانه گهر بار مى كنند
انديشه را نمى شود آورد در حصار
گرچه به گرد قافله ديوار مى كشند
(عزيز الله زيادى)
((تقديم به ملت مظلوم فلسطين و قهرمانان انتفاضه))

خشم سنگ
هرچند مانده تنها اينك برادر سنگ
خشم دوباره دارد دست تناور سنگ
تا چشم بد نيفتد بر شاخه هاى زيتون
بگذار ديگران را مائيم ياور سنگ
خالى مباش از زخم اى وحشت حرامى
در دست عشق تا هست فرمان خنجر سنگ
خوش باد حال پرواز اى بالها اگر هست
بر دامن ((فلاخن)) جاى كبوتر سنگ
خشمى قويتر از ((سنگ)) هرگز مباد هرگز
تا ((شانه هاى زخمى)) هستند سنگر سنگ
(سيد نادر احمدى)
((از اين سوى سيمهاى خاردار صدايم را پست مى كنم))
[سميح القاسم ((شاعر فلسطينى]((

با شاعرى در حيفا
شمع هاى مرده را برايت پست مى كنم
خنجر نقره اى يهودا
و زخم شانه هاى مسيحا را
زمين را در پاكتى مى گذارم
و برايت پست مى كنم

نامه رسان!
اندوهم را بتكان و ببر
خرماهاى امسال اشك بودند
خنده هايم را بچين و ببر
زيتونهاى امسال خون بودند
ايوبيان مصر صبورند
در حطين ميدانى نيست
شمشير ((صلاح الدين)) بر صليب مانده است
عقربه هاى ساعت در ميدان اصلى شهر خوابيده اند!!
(عليرضا غزوه)

براى فلسطين
پنجره
در انتهاى كوچه شب زير پنجره
قومى نشسته خيره به تصوير پنجره
اين سوى شيشه, شيون باران و خشم باد
در پشت شيشه بغض گلوگير پنجره
اصرار پشت پنجره گفتگو بس است
دستى برآوريم به تغيير پنجره
تا آنكه طرح پنجره اى نو در افكنيم
ديوار ماند و حسرت تصوير پنجره
ما خواب ديده ايم كه ديوار شيشه اى است
اينك رسيده ايم به تعبير پنجره
تا آفتاب را به غنيمت بياوريم
يك ذره راه مانده به تسخير پنجره
جز با كليد ناخن ما وا نمى شود
قفل بزرگ بسته به زنجير پنجره
(قيصر امين پور)

بيت اللحم
آيا من آن پرنده بىآفتاب و گياهم
كه گمان مى كرد
همواره در صداى منقلب ديگران
ترانه خود را بايد جست
آيا تو آن عبور از تلاقى تقدير و خنجرى
در لحظه اى كه خون فواره مى زند
و بر حضور خاك پراكنده مى شود
سلام بر تو كه با خنده ات تمام جهان را
پر از ستاره و تقدير مى كنى
سلام بر پرنده اى كه در تمام قفس ها
رشادت آوازش را
به تماشاى چشم به حيرت گشوده خورشيد مى برد
پرنده ها هواى پريدن را از ياد برده اند
و باغ اگرچه پر از ويرانى است
بهار در سايه سكوت همين حنجره است
كه بر خاك مى تبد
آه بگذار در خويشتن بگريم
تا هيچگاه خورشيد بار عظيم منت خود را
بر شانه هاى من نگذارد
با ما نگفته بودند
كه ماهيان به هيچ بركه اى از ماه
راه نخواهند برد
و خانه ها پناه آفتاب و عصمت خود نيستند
با ما نگفته بودند
كه آب معنى خود را از دست داده است
(يوسفعلى ميرشكاك)

/

گاه شمار تاريخ فلسطين 1254 1379

 

گاهشمار تاريخ فلسطين
1379 ـ 1254

 


 

1254 ـ 1255 هـ .ش 1876 ـ 1877 ميلادى) اولين جلسه مجلس عثمانى در استانبول برگزار شد و اولين نمايندگان فلسطين از شهر بيت المقدس براى اين مجلس انتخاب گرديدند.
1260 ـ آبان (1881 ـ نوامبر) دولت عثمانى اعلام كرد كه حق اقامت يهوديان خارجى (غير عثمانى) را در سراسر نقاط امپراطورى عثمانى بجز فلسطين مى پذيرد.
1271 ـ آبان (1892 ـ نوامبر) حكومت عثمانى فروش اراضى را به يهوديان خارجى ممنوع كرد.
1275 (1896): عبدالحميد دوم پيشنهاد هرتزل را مبنى بر اينكه فلسطين به يهوديان اعطا شود رد كرد و گفت من نمى توانم از هيچ قسمتى از امپراطورى عثمانى چشم پوشى كنم… من نمى توانم با كالبد شكافى موجود زنده موافقت كنم.
1276 ـ 8 شهريور (1897 ـ 29 اوت) تشكيل اولين كنگره صهيونيستى در شهر بال سوئيس و آغاز فعاليت هاى سازمان جهانى صهيونيسم.
1276 (1897): در واكنش به كنگره اول صهيونيستها عبدالحميد دوم عده اى از افراد دربار خويش را جهت حكومت در استان بيت المقدس, اعزام داشت.
1293 ـ 6 تير (1914 ـ 28 ژوئن): شروع جنگ جهانى اول كه تا سال 1918 ادامه داشت و نهايتا منجر به تجزيه حكومت عثمانى شد.
1295 ـ 26 شهريور (1916 ـ 16 مى): پيمان سرى سايكس پيكو امضا شد. براساس اين پيمان استانهاى عربى امپراطورى عثمانى بين بريتانيا و فرانسه تقسيم مى شد.
1296 ـ 11 آبان (1917 ـ 2 نوامبر): آرتور جيمز بالفور, وزير خارجه بريتانيا با ارسال نامه اى به بارون ليونل والتردو روچيلد, قول حمايت بريتانيا از تإسيس كانون ملى يهود در فلسطين را به روچيلد داد. اين نامه كه بعدها به اعلاميه بالفور مشهور شد, متعاقب وعده اى بود كه به بنيامين ديزر انيلى نخست وزير يهودى انگلستان در اواسط قرن نوزده, پس از خريد سهام كانال سوئز با پول روچيلد به وى داده بود.
1297 ـ شهريور (1918 ـ سپتامبر): سراسر فلسطين توسط نيروهاى متفق تحت فرماندهى آلنبى, ژنرال يهودى الاصل انگليسى, اشغال شد.
1298 ـ 6 تا 20 بهمن (1919 ـ 29 ژانويه ـ 10 فوريه ): اولين كنگره ملى فلسطين در قدس تشكيل شد.
1299 ـ 5 ارديبهشت (1920 ـ 25 آوريل): شوراى عالى كنفرانس صلح سانرمو, بدون رضايت فلسطينيان, قيمومت فلسطين را كه از سوى صهيونيست ها طراحى شده بود, به بريتانيا واگذار كرد.
1299 ـ 10 تير (1920 ـ 1 ژوئيه): اداره مدنى بريتانيا در فلسطين افتتاح شد و سر هربرت ساموئل يهودى به عنوان اولين كميسر عالى بريتانيا در فلسطين برگزيده شد.
1308 ـ 7ـ1 شهريور (1929 ـ 29ـ23 اوت): فلسطينيان چندين شهر, در واكنش به تظاهرات خشونت آميز جوانان يهودى در ديوار براق دست به قيام زدند. اين حركت به قيام براق مشهور شد.
1314 ـ 28 آبان (1935 ـ 20 نوامبر): شيخ عزالدين قسام, رهبر يكى از اولين گروههاى مبارز اسلامى فلسطين, طى عملياتى عليه نيروهاى اشغالگر انگليسى در جنگهاى يعبد واقع در شهر جنين به شهادت رسيد.
1323 ـ مهر (1944 ـ اكتبر): كنفرانس مقدماتى اتحاديه عرب با حضور نمايندگان فلسطينى در اسكندريه مصر برگزار شد. در اين كنفرانس پيشنهاد تشكيل يك دولت عربى در فلسطين مطرح شد كه در آن جامعه فلسطين از حقوق كامل شهروندى برخوردار باشند.
1326 ـ 7 آذر (1947 ـ 29 نوامبر): مجمع عمومى سازمان ملل با تصويب طرح تقسيم فلسطين به حضور صهيونيست ها در فلسطين رسميت بخشيد.
1327 ـ 20 فروردين (1948 ـ 8 آوريل): عبدالقادر حسينى, در نبرد با گروه تروريستى ((هاگانا)) در قسطل به شهادت رسيد.
1327 ـ 20 فروردين (1948 ـ 9 آوريل) : قتل عام دير ياسين به دست گروههاى تروريستى و با رهبرى مناخيم بگين و اسحاق شامير به وقوع پيوست. طى اين كشتار 245 فلسطينى اعم از زن و كودك به خاك و خون كشيده شدند.
1327 ـ 24 ارديبهشت (1948 ـ 14 مى): دولت غاصب اسرائيل در ساعت 4 بعد از ظهر در تل آويو اعلام موجوديت كرد و 6 ساعت بعد از آن آمريكا آن را به رسميت شناخت.
1327 ـ 25 ارديبهشت (1948 ـ 15 مى): قيمومت بريتانيا بر فلسطين پايان يافت.
1327 ـ 25 ارديبهشت (1948 ـ 15 مى): يك روز پس از اعلان تإسيس رژيم صهيونيستى , ارتش هاى مصر, سوريه, ماوراى اردن, عراق و لبنان از شمال, جنوب و شرق به اين رژيم يورش بردند. آرمان مشترك همه آنان اين بود كه دولت يهود را در نطفه خفه كنند. اين جنگ اولين رويارويى اعراب با اسرائيل نام گرفته است.
1328 ـ 21 ارديبهشت (1949 ـ 11 مى): سازمان ملل متحد, رژيم صهيونيستى اسرائيل را به رسميت شناخت.
1328 ـ 12 آذر (1949 ـ 3 دسامبر): به دنبال آوارگى بسيارى از فلسطينيان توسط صهيونيست ها بويژه در جنگ 1948, سازمان ملل اقدام به تإسيس كميته حمايت از آوارگان فلسطينى تحت عنوان آنروا در وين اتريش نمود.
1330 ـ 29 تير (1951 ـ 20 ژوئيه): ملك عبدالله پادشاه اردن, توسط يك فلسطينى در خارج از مسجدالاقصى در بيت المقدس ترور شد.
1335 ـ 9 آبان (1956 ـ 21 اكتبر): نيروهاى اسرائيلى دست به كشتار مردم در روستاى كفر قاسم زدند كه حداقل 49 نفر كشته بر جاى گذاشت.
1346 ـ 17 خرداد (1967 ـ 7 ژوئن): اسرائيل در جنگى مقابل سوريه, مصر و اردن, بر قدس , كرانه باخترى, نوار غزه و بلندىهاى جولان تسلط پيدا كرد.
1348 ـ 30 مرداد (1969 ـ 24 اوت): مسجدالاقصى توسط صهيونيست ها به آتش كشيده شد.
1351 ـ 15 مهر (1973 ـ 9 اكتبر): مصر با شكست ديوار بارلو در چهارمين جنگ اعراب و اسرائيل به توفيق اوليه دست يافت ولى كشورهاى غربى بويژه آمريكا با كمك به رژيم صهيونيستى اين رژيم را از شكست حتمى رهايى بخشيدند.
1354 ـ 19 آبان (1975 ـ 10 نوامبر): مجمع عمومى سازمان ملل قطعنامه اى را تصويب كرد مبنى بر اين كه صهيونيسم نوعى از نژاد پرستى است.
1359 ـ 9 مرداد (1980 ـ 21 ژوئيه): مجلس رژيم صهيونيستى, قدس را پايتخت دائمى حكومت اسرائيل قرار داد.
1360 ـ 14 مهر (1981 ـ 6 اكتبر): انور سادات, رئيس جمهور مصر به دليل عقد پيمان كمپ ديويد و سازش با رژيم صهيونيستى به دست سروان خالد اسلامبولى ترور شد.
1360 ـ 23 آذر (1981 ـ 14 دسامبر): رژيم صهيونيستى بلنديهاى جولان را رسما به سرزمينهاى تحت اشغال خود ضميمه كرد.
1361 ـ 16 خرداد (1982 ـ 6 ژوئن): ارتش اسرائيل جنوب لبنان را به اشغال تدريجى خود درآورد.
1361 ـ 27ـ25 شهريور (1982 ـ 18 ـ16 سپتامبر): فالانژيستها (مسيحيان مارونى هم دست اسرائيل) دست به قتل عام پناهندگان ساكن در اردوگاه هاى صبرا و شتيلا در بيروت غربى كه تحت اشغال صهيونيستها بود, زدند.
1366 ـ 18 آذر (1987 ـ 9 دسامبر): قيام مردمى (انتفاضه) در سرزمين هاى فلسطين آغاز گشت.
1373 ـ 6 اسفند (1994 ـ 25 فوريه): 29 فلسطينى به هنگام نماز در حرم ابراهيمى در شهر الخليل توسط يك صهيونيست به شهادت رسيدند.
1374 ـ 5 آبان (1995 ـ 26 اكتبر): دكتر فتحى شقاقى رهبر جنبش جهاد اسلامى فلسطين توسط صهيونيست ها در جزيره مالت به شهادت رسيد.
1379 ـ 4 ـ2 خرداد (2000 ـ 21 مى) صهيونيست ها در جنوب لبنان با شكست سنگينى مواجه شده و به صورت مفتضحانه اى توسط حزب الله از اين منطقه رانده شدند.
1379 ـ 7 مهر (2000ـ 28 سپتامبر) آغاز انتفاضه مسجدالاقصى.

 

/

تفاوت دو انتفاضه

 

تفاوت دو انتفاضه

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

خدا چنين خواست كه يادبود سيزدهمين سال انتفاضه 1987 با خون نگاشته شود. زيرا چنان كه مى بينيد هر روز فلسطين شهيد مى دهد و تا كنون ده ها شهيد و صدها مجروح در سراسر فلسطين از قدس گرفته تا ((جنين)) و تا ((بيت لحم)) به جاى گذاشته است و روزانه شهيدان تازه اى سرزمين مقدس را خون رنگ مى كنند. و اين سرزندگى و شادابى شهادت, رنگ و رونق ديگرى به انتفاضه بخشيده و آن را از انتفاضه 87 متمايز و جدا مى سازد. و هرچند دوران آن انتفاضه سپرى شده ولى انتفاضه دوم همچنان در حال حركت و خروش است و حال كه بيش از سه ماه از انتفاضه نوين مى گذرد, جا دارد مقايسه اى ميان دو انتفاضه شود تا اوضاع روشن تر گردد.

اوج وحشيگرى اسراييل
در آغاز آنچه ما را به شگفتى وا مى دارد, مقدار خونى است كه در هفته هاى اخير سرزمين مقدس فلسطين را رنگين كرده است, و چه شده كه امروزه وحشيگرى اسراييل به اوج خود رسيده تا جايى كه از سلاحهاى سنگين از قبيل موشك و هليكوپتر و تانك و توپهاى دوربرد و همچنين از انواع بمبهاى خطرناك استفاده مى شود كه نه تنها باعث كشته شدن افراد مى شود بلكه بدنها را قطعه قطعه مى سازد. و با زبان آمار معدل شهداى انتفاضه 1987 در حدود 25 نفر در ماه بود ولى اكنون بيش از 150 نفر در ماه مى رسد يعنى شش برابر شده و اين امر نياز به توضيح دارد. زيرا در پاسخ سنگ يا حد اكثر سلاحهاى سبك, هيچ نيازى به سلاحهاى سنگين و خانمان برانداز نيست ولى مشاهده مى شود كه اسراييل نه تنها افراد را نشانه رفته بلكه اين بار با ضربه هاى سهمگين قصد براندازى تمام مردم فلسطين را دارد همچنان كه خانه ها و ما يملك آنان را نيز آماج سنگين ترين ضربه هاى هولناك قرار داده است.و اين هجوم گسترده و بى سابقه از سوى اسراييل هرگز تصادفى نيست بلكه بدون شك, عمدى و با كمال دقت پى ريزى شده است. و گويا پيغامى است براى هركس كه مسإله فلسطين را به نحوى دنبال مى كند.
و اگر گفتگوى يكى از روزنامه نگاران زن اسراييلى را با يك تك تيرانداز صهيونيست ـ كه پيش از چندى در روزنامه هاى اسراييل به چاپ رسيد ـ مطالعه كنيم, در مى يابيم كه هر تيرى با حساب و با انگيزه مشخص, به سوى هدف از پيش تعيين شده شليك مى شود مثلا گاهى دستور داده مى شود كه از بمب هاى اشك آور استفاده شود و گاهى دستور تيرهايى داده مى شود كه بايد به قسمت پاها اصابت كند نه سر و سينه ولى گاهى دستور به عكس اين است و اصرار مى شود كه حتما بايد تير به قسمت هاى سر و سينه بدن برخورد كند و يا مستقيما سر را نشانه رود و اى بسا دستور داده شود كه چشمها و ديدگان را هدف مستقيم خود قرار دهيد!!
اسراييل با اين حركت وحشيانه و سركوبگرانه چه پيامى دارد؟ البته نبايد از ياد برد كه نخست وزير اسراييل (باراك)خود يك نظامى است بلكه اگر دقت بيشترى داشته باشيم او يك قاتل حرفه اى است و درك چندانى از سياست و كار سياسى ندارد, بلكه با سياست تا اندازه اى بيگانه است و به عكس او اسحاق شامير كه در سال 1987 نخست وزير بود, هرچند قاتل بود ولى حرفه اى نبود بلكه تنها از خونريزى لذت مى برد! و انگهى از نظر سياسى كارآزموده و كاردان بود و لذا هر يك با زبان و ايده خود, هجومش را آغاز و دنبال مى كند.
از آن گذشته ممكن است كه باراك مى خواست بر رقباى خود پيشى و سبقت بگيرد و به ملت اسراييل ثابت كند كه او آنچنان قدرتمند و توانمند است كه پاسخ فلسطينى ها را ده به يك مى دهد زيرا ـ متإسفانه ـ يكى از معيارهاى قدرت و همچنين محبوبيت و پيشرفت سياسى در اسراييل با مقدار خونريزى بيشتر نسبت به فلسطينى ها قياس مى شود. و حتما از ياد نبرده ايم كه شيمون پريز در ((قانا)) چه جنايتهايى مرتكب شد.
و شايد باراك مى خواست رهبران فلسطين را بترساند زيرا او مى داند كه قريب چهل هزار پليس مسلح فلسطينى در داخل فلسطين وجود دارد و از اين راه مى خواست آنها را سر جايشان بنشاند و به آنها بفهماند كه:هان ! خود مى بينيد در برابرسنگهاى جوانانتان چگونه پاسخ مى دهيم پس اگر روزى ژاندارمهاى فلسطينى بخواهند در كنار تظاهركنندگان وارد كارزار شوند دمار از روزگارشان بر مىآوريم, پس بهتر است كه دور از جريانات بمانند و از ميدان نبرد جدا كناره گيرى كنند.
و شايد هم مى خواست سردمداران فلسطينى را در تنگنا قرار دهد زيرا همواره شاهد نابودى ملتشان هستند و از هر عكس العملى عاجز و ناتوانند. و بدينسان مردم فلسطين را وادار مى سازد كه در برابر مسئولين خود قيام كنند و مقدارى از جام خشمشان بر سر آنان بريزند و از آن سوى, رهبران فلسطينى ناچار به كنار آمدن با اسراييل گردند و به سرعت موافقت خود را با طرحهاى صلح آميز و خبيثانه اسراييل ـ كه همه به نفع آنها است و هيچ سودى براى فلسطينى ها ندارد ـ اعلام نمايند و بدينسان باراك از محبوبيت بيشترى در ميان ملت خود برخوردار شود و تا اندازه اى هم آبروى باقيمانده رهبران فلسطينى را نگهدارد !

آغاز دو انتفاضه
انتفاضه سال 1987 با يك حركت آتشين آغاز شد كه هفت كارگر فلسطينى در مسير راه ((ايريز)) در شمال ((غزه)) به قتل رسيدند ولى انتفاضه كنونى با ديدار اريل شارون رييس حزب ليكود از حرم مطهر مسجد اقصى آغاز شد و در هر دو مورد روشن است كه آتش خشم در زير خاكستر پنهان بود و منتظر فرصتى براى برافروخته شدن و آنچنان وسايل انفجار عمومىآماده بود كه با يك چوب كبريت, آتش كارزار افق را تيره و تار كرد.

مقايسه دو خشم عمومى
و على رغم شباهت دو حالت ولى مصدر خشم فرق مى كند و بر اين پندارم كه خشم سال 2000 بسيار شديدتر و سهمگين تر از خشم 1987 است. چرا؟
در سال 1987 خشم ملى عليه ادامه اشغال بود كه اين مستلزم پذيرش ذلت و خوارى مى باشد و لذا پيامش بيشتر جنبه محكوميت و اعتراض داشت و شايد از اين روى بود كه آن اعتراض از سنگ پرانى تجاوز نمى كرد. و از سوى ديگر يك حالت سكوت مرگبار بر تمام جهان عرب حكمفرما بود كه در كنفرانس سران در عمان تجلى يافت زيرا در همان سال, اين كنفرانس برگزار شد و هيچ نامى از اشغال فلسطين در قطعنامه برده نشد و لذا آن انتفاضه در حقيقت پاسخى اعتراض آميز به آن بى اعتنايى سران بود و بدينسان آن انتفاضه را مى توان چنين بيان كرد كه انگيزه اش فقط اظهار وجود بودو لا غير.
اما در سال 2000 مطلب كاملا عوض شد زيرا از سويى جهان به سوى تك قطبى پيش مى رود و پس از پايان جنگ سرد, آمريكا تنها قطب قدرت در ميدان است و تمام نقشه ها و توطئه هاى اسراييل در آنجا پى ريزى و دنبال مى شود و از سويى ديگر, در منطقه عربى نيز تحول مهمى به چشم مى خورد و آن برنامه صلح و سازش با اسراييل است و هرچند آمريكا سرمايه زيادى براى پيشبرد اين صلح ننگين اندوخته ولى ثابت شد كه نتيجه اى جز شكست ندارد و براى همگان روشن شد كه انگيزه سازش چيزى جز قانونى جلوه دادن اشغال فلسطين نمى باشد. و نه تنها مى خواهند با اين برنامه ذلت بار, اشغال فلسطين را قانونى جلوه دهند بلكه فلسطينى ها هر بار شاهد خوارى و ذلت بيشتر از سوى اسراييل بوده و هستند.
در اين ميان بسيارى از گروه هاى فلسطينى از سردمداران خويش اعلام انزجار كردند و از كارهاى ناشايست مسئولين فلسطينى تبرى جستند, زيرا نه تنها به ذلت تن دادند بلكه به خاطر رسيدن به قدرتى موهوم و خيالى, به فساد كشيده شدند و در بسيارى از موارد مبارزان هم كيش و هم وطن خود را سركوب كردند, تا جايى كه جوانان ليستى تهيه كردند كه نام پنجاه نفر از عناصر حكومتى فلسطين در آن نوشته شده و نشان مى دهد كه اينان از فساد سياسى و مالى روشنى برخوردارند ! در غزه شايع شده بود كه اين حكمفرمايان, خانواده هاى خود را به خارج فرستاده اند تا از دست تظاهركنندگان خشمگين انتفاضه, در امان باشند. و آنچه بيشتر مردم را عصبانى كرد اين بود كه برادرزاده يكى از مسئولين امنيتى فلسطين در روزهاى گرم انتفاضه, زخمى شد و او را براى درمان به بيمارستان ((هداسا)) در ((تل اويو)) فرستادند و مردم پس از مرگ آن جوان, از قضيه با خبر شدند.
بنا بر اين انتفاضه سال 2000 را مى توان جنبشى عليه اشغالگران و عليه سازشكاران و عليه آمريكا به شمار آورد. و همچنين نهضت و حركتى است عليه فساد برخى عناصر حكومتى فلسطين. به عبارت ديگر مى توان گفت: پس از هفت سال از گذشت قرارداد ((اوسلو)) ملت فلسطين ديگر توانايى تحمل ذلت را نداشت و مى خواست سازشكاران را درسى عملى بدهد و لذا عليه تمام صلح مداران اعلام خشم و عصيان نمود و اكنون كه مى بيند از هر سوى مورد شكست و زيان هاى جبران ناپذير قرار گرفته ديگر حاضر نيست ضررهاى بعدى را تحمل كند پس ناچار بايد اعلام عصيان و قانون شكنى كند و در برابر سازشكاران و خودفروختگان, آزادانه و مردانه قيام نمايد تا پس از شكست ظاهرى و مادى, معنويت و هويتش را پايدار بدارد.

انتفاضه و رهبريت فلسطين
در سال 1987 رهبران فلسطينى در تونس (كه در آن زمان مركزشان در تونس بود) انتفاضه را پشتيبانى مى كردند و گام به گام با آنها پيش مىآمدند و لذا در هر دو طرف, سقف خشم يكسان بود. در انتفاضه سال 2000 رهبريت فلسطينى عقب نشينى كرد ولى ملت پيش تاز شد تا جايى كه رهبرى هنوز هم در محدوده سازش حركت مى كند بلكه در ميان آنان كسانى مانند ابو مازن پيدا مى شوند كه اصلا انتفاضه را بى فايده و پوچ مى دانند و معتقدند كه بايد انتفاضه به سرعت پايان پذيرد و برخى ديگر معتقدند كه وجود انتفاضه لازم است زيرا مسير حركت به سوى صلح را سريعتر و شتابانه تر مى سازد!
حال خود مى توانيم تصور كنيم چه مسافتى ميان اين دو طرز تفكر وجود دارد: تفكرى كه انتفاضه را يا اصلا نمى خواهد و يا تنها به خاطر ابزارى براى پيشبرد صلح قبول دارد و از آن سوى تفكرى كه سازش را مخالف حيات و وجود خود مى داند و آن را وسيله اى براى تقويت اسراييل و نابودى فلسطين به حساب مىآورد و اصلا مبناى انتفاضه و انگيزه اش اين است كه صلح و سازش را به كلى براندازد و از ميان بردارد. و هرچند در ميان نيروهاى ملى و اسلامى اختلافهايى وجود دارد ولى محكوم كردن سازش, كمترين چيزى است كه تمام گروه هاى ملى و اسلامى خواهان آن هستند و بر آن اتفاق نظر دارند.
شايان ذكر است كه اجماع ملى فلسطين در انتفاضه 2000 خيلى گسترده تر از انتفاضه 87 است زيرا در سال 1987 نيروهاى فلسطينى به تنهايى قيام كرده بودند و هريك جداى از ديگرى اظهار وجود مى كرد و پيامهاى خود را صادر مى نمود و هر يك به طور مستقل عمل مى كرد و هر گروهى طبق دلخواه خويش روزى را براى تظاهرات يا اعتصاب بر مى گزيد ولى در انتفاضه كنونى همه با هم وارد عمل شده و متحدانه پيكار مى كنند.
حال با چنين انگيزه اى مى توان مقدار خشم و غضب ملى را برآورد كرد هنگامى كه مردم با خبر شوند كه ياسر عرفات محرمانه با اسراييليها نشست و برخاست مى كند و تماس هاى سرى با سرانشان برقرار مى نمايد و گفته مى شود كه از راه چهار كانال ارتباطى اين تماس هاى محرمانه برگزار مى شود.

ويژگيهاى انتفاضه 2000
در انتفاضه كنونى مسايل ديگرى نيز به چشم مى خورد كه در سال 87 وجود نداشته است:
1ـ در سال 87 تنها راه ابراز خشم و نفرت عليه اشغالگران, پرتاب سنگ به سوى اسراييلى ها بود ولى در سال 2000 كم و بيش سلاحهايى در دست جوانان فلسطينى پيدا مى شود.
2ـ يكى از اهداف انتفاضه, يهوديانى هستند كه در شهركهاى يهودى نشين احداث شده, سكونت گزيده اند و اين معنى در سال 87 وجود نداشت اما اكنون وجود اين شهركها كه در سرزمينهاى اشغالى يا دولت احتمالى فلسطين, احداث مى شود, رمزى است براى به ذلت كشاندن مردم بومى اين سرزمين اشغال شده و رازى است براى به خوارى كشاندن آزادگان اين ديار مقدس. لازم به يادآورى است كه بيشتر يهوديان ساكن در اين مناطق, از دشمنان سرسخت اعراب و مسلمانان مى باشند كه پيوسته با آنان درگير بوده و صاحبان اصلى اين ديار را به خاك و خون مى كشند.
3ـ انتفاضه 1987 در ميان اعراب فلسطين (كه از سال 1948 يعنى آغاز اشغال فلسطين در آنجا به سر مى برند و اسراييل آنان را جزء ملت خودش به حساب مىآورد) چندان تإثيرى نداشت ولى اين امر اكنون رنگ ديگرى به خود گرفته و اعراب فلسطين در اين انتفاضه خشم خود را از دولت اسراييل پنهان نمى كنند بلكه با برادران خود همگام وارد صحنه نبرد شده اند كه باعث شد بيش از 15 نفر از آنان ـ تا كنون ـ توسط نيروهاى اسراييلى به شهادت برسند. پوشيده نيست كه اين اعراب فلسطينى ـ كه بيش از يك ميليون نفر هستند ـ نسبت به رهبران فلسطينى دل خوشى ندارند و معتقدند كه ياسر عرفات در قرارداد اوسلو با اسراييل آنها را به حساب نياورد و به بيگانه فروخت. و از اين روى, هم نسبت به اسراييل و هم نسبت به سران فلسطين اعلام دشمنى و انزجار كرده اند.
4ـ استمرار انتفاضه 2000 و شجاعت و قهرمانى جوانان فلسطينى كه از مرگ نهراسيدند و با روى گشاده و آغوش باز از شهادت استقبال كردند يكى از عوامل مهمى بود كه نخست وزير اسراييل را وادار به بركنارى و استعفا كرد, و بى گمان دلاورى و مقاومت ملت فلسطين, تمام نقشه هاى دشمن را نقش بر آب كرد و اينك نه ارعاب و نه كشتن او را از فرياد آزاديخواهى و طرد اشغالگران باز نمى دارد.و اينك ديگر راهى براى فريب دادن و به سر ميز كشاندن ذلت بار نيست چرا كه هنوز خون تازه از سرزمين فلسطين مى جوشد و ذلت پذيران را غرق مى كند, هر چند شنيده مى شود كه بازهم ديدارهاى سران فلسطينى و اسراييلى به سركردگى آمريكا از سر گرفته مى شود اما ملت را ديگر نمى توان فريب داد.
5ـ اسراييل در سال 2000 بيت المقدس را مورد هتك و اهانت قرار داد چه با ديدار شارون از حرم مقدس باشد و چه با تحت كنترل قرار دادن مسجد اقصى و اعلام اينكه بيت المقدس پايتخت هميشگى اسراييل است. و بدينسان سوخت تازه اى بر خشم ملت افزود تا بيشتر برافروخته شود و انتفاضه پا بر جاتر گردد, بلكه اين كار محدوده خشم را گسترده تر و فراتر كرد تا جايى كه كل جهان اسلام را در برگرفت و اين امر آمريكاى جنايتكار را بسيار نگران و سراسيمه ساخت و آن را وادار كرد تا 21 سفارت خود را در دنيا تعطيل كند و نه تنها سفارت هاى آمريكا مورد خطر جدى قرار گرفت كه حتى مردم آمريكا نيز در سراسر دنيا به سختى افتادند و مجبورند كمتر آفتابى شوند و دولتشان از آنان خواسته كه تا حد مقدور از خانه هاى خود بيرون نروند و مواظب امنيت و جان خويش باشند, زيرا خشم مقدس, تمام جهان اسلام را فرا گرفته و ممكن است براى آنان اسباب زحمت درست كند!! و اين خشم مقدس در موارد متعددى به چشم مى خورد از جمله غرق شدن زير دريايى آمريكا و تحريم كالاهاى آمريكايى در سراسر كشورهاى اسلامى و عربى.
6ـ در سال حاضر آنچنان اسراييل ـ از نظر تبليغاتى ـ مفتضح و رسوا شد كه در تاريخ اسراييل بى سابقه است و هرچند جنايتهاى اسراييل نسبت به مردم بى گناه و كودكان معصوم در طول بيش از نيم قرن, سابقه دارد و چيز تازه اى نيست ولى پيشرفتى كه در زمينه مخابرات جهانى شده است خشم جهانيان را نسبت به جنايتهاى اسراييل دوچندان كرد چرا كه همگان با ديدگان خود شاهد جنايتهاى بى رحمانه اسراييل در سال جارى بودند. و اين وضعيت هرگز در گذشته نبوده است لذا جاى شگفتى نيست اگر يكى از سردمداران اسراييلى اعلام كند كه اگر اين ماهواره ها در سال 1948 وجود داشت, اسراييل نمى توانست تشكيل شود و بر پا گردد.

انتفاضه و سازمان ملل
و شايد بتوان گفت كه حتى اوضاع بين المللى از انتفاضه 87 ـ از نقطه نظر فلسطينى ها ـ بهتر از اين بود زيرا پرونده فلسطين ـ در آن زمان ـ بين المللى مى نمود زيرا اتحاد جماهير شوروى در برابر قطب ديگر قدرت وجود داشت ولى امروز تنها آمريكاست كه در اين پرونده اظهار نظر مى كند و رهبران فلسطين ظاهرا چاره اى جز تسليم ندارند !
از اين روست كه مى بينيم سازمان ملل متحد در سال 88 نشست خاصى را براى بررسى مسإله فلسطين اختصاص داد زيرا آمريكا اجازه نداد كه هيئت عمومى سازمان ملل ـ با اين انگيزه ـ وارد آمريكا شود. تنها كارى كه آمريكا در انتفاضه 1987 انجام داد اين بود كه اجازه داد سفير آمريكا در تونس با رهبران سازمان آزاديبخش فلسطين تماس بر قرار كند! و حتى اين تماسها هم به زودى قطع شد.
در انتفاضه كنونى ملاحظه مى شود كه سازمان ملل چندان نقشى ندارد و حتى اروپا نيز نسبت به اسراييل عاطفه بيشترى نشان مى دهد و هم اكنون آمريكا به تنهايى وارد صحنه شده و به دلخواه خود, تمام برنامه ها را به نفع اسراييل انجام مى دهد و بر تمام جنايات بى سابقه اسراييل صحه مى گذارد وفلسطينى ها را به ذلت مى كشاند و هيچ قدرتى هم در برابرش نيست كه قد علم كند و آن را سر جايش بنشاند خصوصا كه الآن پرونده فلسطين و خاور ميانه كلا در دست صهيونيستهاست تا ديگر چه نقشه اى در سر پرورانده باشند !
و سر انجام در انتفاضه 1987 اعراب هيچ نقش موثرى نداشتند و حركتى ديده نشد اما در انتفاضه كنونى بالاخره در اثر فشار عمومى ناچار به بر گزارى كنفرانس سران شدند و سوالى كه اينك مطرح است اين است كه:
آيا اين حضور اعراب در اين سطح براى بررسى و حل مشكل فلسطين و سر نوشت انتفاضه كافى است يا خير ؟!

/

حضرت على عليه السلام در سيره نظرى و عملى امام خمينى

 

حضرت على(ع) در سيره نظرى و عملى امام خمينى(قدس سره)
قسمت دوم

غلامرضا گلى زواره

 

 


 

فضيلتى به نام فروتنى و ساده زيستى
حضرت على(ع) مى فرمايند: تواضع درجاتى دارد, از جمله اينكه شخص منزلت و اندازه خود را بشناسد. پس با قلب سالم و آرام, خويش را در همان منزلت خويش نازل كند, دوست نداشته باشد اينكه با احدى رفتار كند مگر آنچه با او رفتار شود, خشم خود را فرو خورد و نسبت به مردم داراى گذشت باشد.(1) حضرت على(ع) خود نمونه نادرى از تواضع بود و در اين خصلت, همچون ديگر فضايل, اسوه انسانيت مى باشد. در خانه اى گلين زيست, همان خانه اى كه گرچه محقر بود, اما چون بوستانى روح افزا شخصيت هايى چون امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و بانويى چون زينب(س) در آن پرورش يافت كه در سير تاريخ اثرى عميق و جاويدان بر جاى نهادند و مشعل فروزان انسانيت را در ظلمت سراى زمان بر دوش كشيدند و مقتداى انسانهاى حقيقت جو قرار گرفتند, آن حضرت زمانى كه خلافت مسلمين را در اختيار داشت از كار و تلاش غفلت نمى كرد و همواره زندگى خود و خانواده اش را با دسترنج خود تإمين مى كرد و هرگز سربار جامعه نبود. حضرت امام خمينى(قدس سره) در اين باره مى فرمايد: ((در عهد حكومت حضرت اميرالمومنين(ع) طرز حكومت اصلاح شد, و رويه و اسلوب حكومت صالح بود. آن حضرت با اينكه بر كشور پهناورى حكومت مى كرد كه ايران, و مصر و حجاز و يمن از استانهاى آن بود, طورى زندگى مى كرد كه يك طلبه فقير هم نمى تواند زندگى كند. به حسب نقل وقتى كه دو پيراهن خريد يكى را كه بهتر بود به قنبر (مستخدم خود) و پيراهن ديگر را كه آستينش بلند بود براى خود برداشت و زيادى آستين را پاره كرد و پيراهن آستين پاره را بر تن كرد. در صورتى كه بر كشور بزرگ و پرجمعيت و پردرآمدى فرمانروايى مى كرد.))(2)
در جاى ديگر فرموده اند[ …)) :على(ع]( آن شخصى بود كه وقتى به حكومت رسيد, در حال حكومتش زندگيش از جميع زندگى امثال ماها و شماها طلاب علوم دينيه يا امثال اين بقالها و كاسبها زندگى او پست تر[ پايين تر] بود. يك تكه نان جو بود كه در اواخر عمر مباركشان از بس خشك بود با دستشان نمى توانستند بشكنند, با زانو مى شكستند. آن نان را با آب تناول مى كردند. اين حكومت اسلام بود…))(3) امام در خصوص زندگى عادى و مردمى حضرت على(ع) چنين توضيح مى دهد: ((دستگاه و بارگاهش اين مسجد است, توى اين مسجد مىآيد مى نشيند, همه مىآيند حرفهايشان را به او مى زنند. از مسجد هم لشكر درست مى كند و مى فرستد به اين طرف و آن طرف براى پيشرفت اسلام, لكن زندگيش همين است كه عرض كردم كه يك پوست هست)). (4) امام خاطر نشان مى نمايد: ((همان كه بعد از اينكه مقام رياست داشت به حسب اصطلاح شما تمام ايران و عراق و مصر و جاهاى ديگر در زير سلطه او بود, رفتارش با مردم آن طور بود كه هيچ كس نمى تواند آن رفتار را داشته باشد, در خطبه جمعه گاهى كه يك وقتى در خطبه جمعه آمده بودند دامنشان را حركت مى دادند; براى اينكه پيراهن را شسته بودند و پيراهن عوضى نداشتند…))(5) امام خمينى پارسايى, ساده زيستى و زهد حضرت على(ع) را اين گونه وصف مى كند: ((دوم شخص اسلام, على بن ابى طالب ـ سلام الله عليه ـ, ايشان خودش يك كارگر بود, يعنى قنات حفر مى كرده, مى رفته است قنات مى كنده است. آب بيرون مىآورده, لكن براى خودش نه, بعد از اينكه بيرون مىآمده, وقف مى كرده براى مستمندان. براى آنها يك نفر كارگر بوده است كه براى اعاشه خودش هم كار مى كرده و در عين حال كه آن طور قناتها كنده با دست خودش و همان روزى كه بيعت به امامت كردند براى او, به خلافت, وقتى بيعت تمام شد, همان روز, بيل و كلنگ خودش را برداشت دنبال كار… اين دو نفر شخص اول اسلام[ حضرت محمد(ص) و حضرت على(ع]( كه كارشان بايد سرمشق باشد براى همه ما.))(6) وارستگى امام على از دنيا و مظاهر دنيوى و بى اعتنايى به حكومت, خود نشانه اى از زهد, پارسايى و فروتنى اين شخصيت بى بديل است. آن شخصى كه زمام امور مسلمين را در قلمروى وسيع از مصر تا حجاز در اختيار دارد, قدرت روحى و معنوى وى به حدى است كه خود را تا سطح افراد عادى و مردمان كوچه و بازار تنزل مى دهد, و چنين مسووليتى به هيچ عنوان در روحش تإثير نكرده, زيرا مقام والاى على(ع) از اين آلايشها تجرد پيدا كرده است, به همين دليل در ميان مردم مىآمد و به حرفهاى آنان گوش مى كرد. حتى اگر يكى از افراد طبقات پايين جامعه به او به عنوان شخص اول مملكت ادعايى داشت, پيش قاضى مى رفت و قاضى وى را فرا مى خواند و او هم حاضر مى شد. امام خمينى در اين زمينه ياد آور شده اند: ((حضرت امير سلام الله عليه آن وقت كه حكومت يك مملكتى بود كه چندين مقابل ايران بود, مثل ساير مردم مىآمد, با مردم مى نشست و معاشرت مى كرد, براى اينكه از مردم نمى ترسيد, ظلم نكرده بود به مردم تا بترسد, خلافى نكرده بود كه از مردم بترسد, براى مردم بود و او را حامى خودشان مى دانستند.))(7)
همان گونه كه جاه و مقام هيچ گونه تإثيرى در تواضع حضرت على (ع) نداشت. اين فروتنى تا حدود زيادى در وجود امام خمينى قابل مشاهده بود, تواضعى كه پس از پيروزى انقلاب اسلامى در طرز برخورد, نحوه بيان, گوش دادن به سخنان ديگران ديده مى شد با حالت امام خمينى در دوران قبل از پيروزى يا زمانى كه به مرجعيت و رهبرى امت رسيد تفاوتى نداشت.(8) ساده زيستى و زهد امام زبانزد همه بود. از تشريفات رنج مى برد و مدام افراد را در خصوص پرهيز از رفاه و دل بستن به دنيا نصيحت مى كرد. همواره در زندگى ساده مى پوشيد و از مصرف غذاهاى الوان اجتناب مى كرد و راضى نبود شرايطى متفاوت از اوضاع زندگى اقشار محروم داشته باشد.
زندگى ساده و بىآلايش ايشان, گواهى زنده و گويا بر روح مردمى اوست و همان گونه كه حضرت على(ع) مى فرمود سر قلم ها را نازك بگيريد و خطها را به هم نزديك بنويسيد. امام اين نكته را در زندگى خويش پياده مى نمود; به عنوان نمونه از قسمتهاى سفيد كاغذهاى نامه ها و پاكتهايى كه براى ايشان مى فرستادند استفاده مى نمود و پيش نويس نكته هاى علمى را بر روى آنها مى نوشت.(9)

صيانت از ديانت
حضرت على(ع) پس از 25 سال بركنارى از رهبرى سياسى مسلمين, به اصرار و پافشارى مردم خليفه شد و در رإس جامعه اسلامى قرار گرفت, آن امام در زمامدارى, روش رسول اكرم(ص) را به كار بست و غالب تغييراتى را كه پس از پيامبر پيدا شده بود به حال اول برگردانيد. كارگزاران نالايق را كه زمام امور را به دست گرفته بودند از كار بركنار كرد. در نخستين روزهاى خلافت امام طى سخنانى خطاب به مردم فرمود: ((آگاه باشيد گرفتارى كه شما مردم هنگام بعثت پيغمبر خدا داشتيد, امروز دوباره به سويتان برگشته و دامن گيرتان شده است, بايد درست زيرو رو شويد تا صاحبان فضيلت كه عقب افتاده اند پيش افتند و آنان كه به ناروا پيشى مى گرفتندعقب افتند… ))(10) امام به حكومت راستين خود ادامه داد, عناصر مخالف كه منافعشان به خطر افتاده بود از هر سوى سر به مخالفت برافراشتند و به بهانه خونخواهى خليفه سوم جنگهاى خونينى برپا كردند كه تقريبا در تمام مدت زمامدارى على(ع) ادامه داشت. مسببين اين منازعات جز منافع شخصى منظور ديگرى نداشتند و خونخواهى خليفه سوم دستاويز عوام فريبانه اى بيش نبود. سبب نخستين جنگ كه جمل نام داشت و در سال 36 هجرت روى داد,(11) غائله اختلاف طبقاتى بود. طلحه و زبير دو شخصيت معروف و سياستمدار بودند كه از سوى برخى از خواص در رديف حضرت على(ع) محسوب مى شدند, تا جايى كه وقتى دومين خليفه تصميم گرفت شش نفر از برجستگان اصحاب رسول اكرم(ص) را انتخاب كند تا در مورد خلافت نظر دهند, طلحه و زبير در ميان آنان بودند ; همانها كه عثمان را به جانشينى عمر برگزيدند.
در هر حال, اين دو رجل سياسى كه با حضرت على(ع) بيعت كرده بودند, از وى وقت خواستند تا ملاقاتى خصوصى را ترتيب دهد, حضرت قبول كرد و آنان با اميرمومنان ديدار كردند, اما مشاهده كردند حضرت كه مشغول نوشتن حسابهاى بيت المال است, به محض ورود آنان شمع را خاموش كرد و شمع يا چراغ ديگرى روشن نمود! وقتى متوجه فلسفه اين كار از سوى حضرت شدند, به يكديگر نگاه كردند و گفتند نزد چه كسى آمده ايم!؟ و از همانجا طرح جنگ جمل را ريختند و بعد عايشه را تحريك نموده و به سوى بصره حركت دادند و خواستند با اين جنگ تحميلى, حكومت بصره و كوفه را از على(ع) بگيرند و عراق را از حيطه قدرت مولا على(ع) خارج كنند. برخى مى گويند قاطعيت حضرت اين تنشهاى سياسى را پديد آورد و اگر رضايت اين افراد را جلب مى نمود كشت و كشتار كمتر مى شد و جامعه به سوى آرامش پيش مى رفت!! اما بايد گفت: اگر حضرت اين گونه رفتار مى كرد, حكومت اسلامى با خلافت سلاطين چه فرقى داشت؟ اصولا فضيلت حضرت على(ع) به اين است كه خواست ارزشهاى الهى استقرار يابد, نه تقاضاهاى اشخاص, گروهها و جناحها, او درصدد بود كه معيارهاى حق را كه در قرآن مطرح بود و رسول اكرم(ص) بر آن اصرار مى ورزيد در جامعه تحقق بخشد و طبيعى است كه پيمودن راه درست و پيروى از پايه هاى دينى و التزام به امور مقدس با دشوارى, زحمت و مشقت توإم است و بر برخى گران مىآيد و چون نمى توانند اين شرايط را تحمل كنند, به حيله و تزوير روى مىآورند, دردسر درست مى كنند, جنجال و آشوب برپا مى نمايند و از شعارهايى كه مردم خوششان مىآيد دم مى زنند و تبليغ مى كنند, و با اين مكايد و نقشه ها مى خواهند فضيلتها را نابود كنند, ايمان مردم را سست نمايند, در بنيانهاى اصيل و باورهاى اساسى جامعه اسلامى شبهه هايى پديد آورند و عوامل وحدت آفرين اجتماعى را متزلزل كنند, و حضرت با آن بصيرتى كه ريشه در ايمان و تقوايش داشت, اين ترفندها را تشخيص داد و مداهنه با اهل خدعه و گفتمان با خفاش صفتان را روا ندانست و حتى براى لحظه اى خلاف را تحمل نكرد و بر خود فرض ديد كه نمونه اى از حكومت راستين اسلامى را بر مردم عرضه كند و اسلام ناب را در عمل نشان دهد. وقتى از امام خمينى پرسيدند كه شما چه نوع حكومتى مى خواهيد تشكيل دهيد, مى فرمايد: حكومتى مثل على(ع), الگوى ما اميرالمومنين(ع) است, مى خواهيم آن گونه بشويم, هر اندازه كه شرايط اقتضا كند. در واقع حضرت على(ع) در دوران كوتاه حكومت خود توانست عليرغم آن همه فشار و جنگ كه بر وى تحميل كردند, الگوى ارزنده اى از نظام اسلامى ارائه دهد تا بشريت بفهمد يك نوع حكومت به نام حكومت اسلامى وجود دارد و آن هم توسط على(ع) بنيان نهاده شد و آن پيشواى پارسايان براى اينكه بتواند چنين الگويى را نشان دهد, بايد مصلحت سنجيهاى موقتى و زودگذر و منافع اشخاص سياسى و خواص را رها مى كرد و مسايل دراز مدت اسلام و بشريت را مد نظر قرار مى داد. اگر او مى خواست مراعات امور اشخاص و برخى هواداران را بكند, در اين صورت بايد حكم خدا را تعطيل مى كرد. امام خمينى هم در جهت حفظ شئونات اسلامى و احياى فرهنگ محمدى و سيره علوى اين گونه بود و در سخنى فرمود: ((با خداى خود پيمان بسته ام كه رضاى او را بر رضاى مردم و دوستان مقدم دارم. اگر تمام جهان عليه من قيام كنند, دست از حق و حقيقت برنمى دارم. من كار به تاريخ و آنچه اتفاق مى افتد ندارم, من تنها بايد به وظيفه شرعى خود عمل كنم.))(12) و در بيان ديگرى تإكيد نمود: ((دفاع از اسلام و نظام شوخى بردار نيست و در صورت تخطى, هر كس در هر موقعيت, بلافاصله به مردم معرفى خواهد شد))(13) و خاطر نشان ساخت: ((من بارها اعلام كرده ام كه با هيچ كس در هر مرتبه اى كه باشد عقد اخوت نبسته ام, چهار چوب دوستى من در درستى راه هر فرد نهفته است.))(14)

واپس گرايان مقدس نما
حضرت على(ع) در راه احياى حق و به اهتزاز درآوردن لواى فضيلت رنجهاى فراوانى ديد و سختيهاى طاقت فرسايى تحمل كرد. رفتار اهل زمانش آنگاه كه ناجوانمردانه از تسليم به حق و فضيلت سر بر مى تافتند و در اجراى فرمانش سستى نشان مى دادند, قلب آن حضرت را مشحون از درد و الم مى ساخت و در واقع, در محيط خود غريب و تنها بود. بيش از همه, گروهى مقدس نما با ظواهر فريبنده خويش آن وجود بزرگوار را آزرده ساختند. آنان در شهرهاى اسلامى به آشوبگرى پرداختند و هر جا حاميان حضرت على(ع) را مى ديدند مى كشتند. اگرچه آن حضرت اين متحجران دور از خرد و فرورفته در خمود و جمود را در نبرد نهروان سركوب نمود, ولى در مسجد كوفه به هنگام نماز, برخى از آنان امام را به شهادت رسانيدند. امام خمينى به مبارزه حضرت على(ع) با اين فرقه منحط اشاره اى آشكار دارند: ((… اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ با آن همه عطوفت, با آن همه رحمت, وقتى كه ملاحظه فرمود خوارج مردمى هستند كه فاسد و مفسد هستند, شمشير كشيد و تمام آنها را الا بعضى كه فرار كردند از دم شمشير گذراند.))(15) و در سخنان ديگر يادآور شدند: ((… يوم خوارج, روزى كه اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ شمشير كشيد و اين فاسدها را, اين غده هاى سرطانى را درو كرد اين هم يوم الله بود. اين مقدسهايى كه پينه بسته بودند پيشانيشان, لكن خدا را نمى شناختند. همين ها بودند كه كشتند اميرالمومنين(ع) را, قيام كردند در مقابل اميرالمومنين… و امام (ع) ديد كه اگر اينها باقى باشند فاسد مى كنند ملت را, تمامشان را كشت, الا بعضى كه فرار كردند…))(16) و اين نكته را متذكر گرديدند كه: ((.. آن قدر كه اسلام از اين مقدسين روحانى نما ضربه خورده است, از هيچ قشر ديگرى نخورده است و نمونه بارز آن مظلوميت و غربت اميرالمومنين(ع), كه در تاريخ روشن است… .))(17)
امام خمينى نيز از آغاز نهضت تحت فشار و تهديدهاى افراد مقدس نما و جاهلان متنسك بود. ترويج تفكر شاه سايه خداست, اينكه با گوشت و پوست نمى توان در مقابل توپ و تانك ايستاد, و از همه مخرب تر شعار توإم با ضلالت حكومت قبل از ظهور امام زمان (عج) باطل مى باشد, مشكلات بزرگى بودند كه نمى شد با نصيحت و مبارزه منفى و تبليغات, آنها را خنثى كرد. امام خمينى در پيامى كه در سوم اسفند 1367 هـ.ش به حوزه هاى علميه دادند, اين واقعيت را مطرح كردند: ((آنان كه قبل از پيروزى انقلاب اسلامى)) دين را منفك از سياست تلقى مى كردند و سر به آستان دربار شاه مى سائيدند, بعد از پيروزى متدين شده و به عالمان مبارز تهمتهاى ديگرى زدند.))(18)
در هنگام تدريس حكمت و فلسفه نيز, امام از سوى كژانديشان تحت فشار بود; حاج سيد احمد خمينى مى گويد: ((مقدس مآبها در زمينه دروس عرفان و فلسفه تحمل بينش امام را نداشتند و شرايط را به گونه اى مهيا ساختند كه وقتى مى خواستند كتاب منظومه را از جايى بلند كنند, از انبر استفاده مى كردند, يا اگر كسى درس حكمت مى خواند او را بى دين مى دانستند. امام خمينى اين جو متحجر را در نخستين قدم مبارزه تشخيص داد و امداد خداوند به همراه توان علمى و روحيه مبارزاتى ايشان, موجب گرديد تا آن روح قدسى در مقابل جمود فكرى اين طايفه پيروز شود(19) و بر گروهى كه مى خواستند با درك ناقص خود, يافته هاى غلط و باورهاى موهوم خويش را به جاى زلال حقيقت و مطلق ديانت بنشانند فائق آيد و فرياد زد: ((اى حوزه هاى علميه, دانشگاههاى اهل تحقيق! به پاخيزيد و قرآن كريم را از شر جاهلان متنسك و عالمان متهتك كه از سوى علم و عمد به سوى قرآن تاخته و مى تازند نجات دهيد.))(20)

نظم و برنامه ريزى
امير مومنان (ع) در توصيه اى فرموده اند: ((اوصيكما جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم))(21) امام خمينى كه در نسب و سيره, وارث راستين انبيإ و اوليإ بود, اين دو توصيه را به تمام معنا در زندگى فردى, اجتماعى, سياسى و علمى خويش پياده نمود و براى تمامى ساعات شبانه روز, برنامه اى مشخص داشت و اين برنامه ريزى و اغتنام از فرصتها موجب شده بود تا امام از تمامى ساعات عمر خود به نحو احسن بهره گيرد. آن قدر امام دقيق و منظم بود كه اگر مى خواستند در ساعت معينى براى صرف غذا بر سر سفره حاضر شود و پنج دقيقه تإخير مى نمود, اهل خانه نگران مى شدند! از آن ساعت كه امام از خواب برمى خاست, هيچ وقت بدون برنامه زندگى نكرد, پياده روى منظم كه يك فعاليت جزيى به نظر مى رسيد, اما ضمن آن چند كار ديگر انجام مى گرفت; در اين موقع امام به سلامتى خود كمك مى نمود, تجديد قوا مى كرد, برخى روزنامه ها و جرايد را مورد بررسى قرار مى داد, ذكر مى گفت و براى برخى امور انديشه نموده و برنامه ريزى مى كرد. همين رعايت نظم و داشتن برنامه, موجب گرديد كه امام بتواند در كمترين زمانها بيشترين فعاليتها را انجام دهد. مهمتر از آن اينكه چون ايشان به برنامه هاى خود در زندگى نظم بخشيده بود, وجودش نظم پيدا كرده بود و اين حقيقت در سيره امام مشاهده گرديد كه بايد انجام هرگونه تلاش بيهوده, سخن بيجا و امورى كه بعدا موجب ندامت مى شود از زندگى حذف گردد.(22)
حضرت على(ع) خطاب به مالك اشتر مى فرمايند: كار هر روز را در همان روز انجام بده, زيرا اگر آن را براى روز بعد گذاشتى, با كار فردا دو تا كار مى شود. براين اساس امام از فرصتهاى پيش آمده استفاده مى كرد و اجازه نمى داد فرصتها از دست بروند, به شاگردان تإكيد مى نمود كه امورى چون نگارش, مطالعه, تحقيق, عبادت و كسب كمالات معنوى را به دوران جوانى اختصاص بدهند خود امام وقتى در كارى وارد مى گرديد مثل اين بود كه محدوده حيات همين يك ساعت است, و به اين نحو در استفاده از اوقات ساعى بود. ايشان در ايامى كه در تركيه به سر مى برد, تحريرالوسيله را به نگارش درآورد و اگر از آن فرصت پيش آمده استفاده نمى كرد, چنين اثر گرانبهايى در دسترس مشتاقان قرار نمى گرفت.
در حديث است كه حضرت على(ع) آئينه و شانه و قيچى و پارچه اى (حوله اى) داشتند كه هميشه آن را در جاى بلندى مى گذاشتند و پس از شستشوى دست و صورت و موقع وضو در فصل زمستان دست و چهره را با آن خشك مى كردند (در فصل تابستان آب وضو را خشك نمى نمودند), سپس حوله را به ميخى كه به ديوار كوبيده بودند مىآويختند. پيوسته مانند پيامبر دندانها را مسواك مى كردند, يعنى موقع وضو گرفتن و قبل و بعد از خواب و بيدارى و موقع عادى به طورى كه دندانهاى ايشان مى درخشيد. هرچند روز يكبار آئينه به دست مى گرفتند و با قيچى موى شارب و زيادى محاسن را مى گرفتند در اواخر عمر كه طبق معمول اغلب انسانها در نقاطى از گوشها موى نرم مى رويد و بدنماست آن را مى چيدند و مواظب بودند كه موى بينى را بگيرند و بدين وسيله, چيزى كه باعث ديد نامطلوب بينندگان باشد, در بدن و لباس حضرت نبود و امام خمينى نيز چنين بودند.(23) امام هرچند بسيار نظيف و مرتب بودند, ولى در كمال اقتصاد و صرفه جويى زندگى مى كردند, هميشه دوست داشتند كه رويشان آراسته و سيمايشان تميز باشد, در نجف وقتى مى خواستند به حرم مشرف شوند, كفشها را دستمال مى كشيدند, جلو آينه رفته, محاسن را شانه مى زدند و سپس عطر استعمال مى نمودند.(24)

صفاى زيارت
حضرت امام خمينى عقيده داشت كه تمام اسمإ و صفات الهى در ظهور و در بروز, در دنيا و در عالم, باواسطه رسول اكرم(ص) در حضرت على(ع) ظهور كرده است و ابعاد ناشناخته او بيش از جنبه هاى آشكارش مى باشد.(25) امام مى فرمود: ((ملائكه بالشان را زير پاى اميرالمومنين(ع) پهن مى كنند… ملائكه براى حضرتش خضوع مى كنند و همه براى او خضوع و خشوع مى كنند…))(26) با اين وجود امام اجازه نمى داد در خصوص حضرت على(ع) و ساير ائمه غلو بشود و اگر كسى هم در حضور ايشان مطالب يا اشعارى مى خواند كه بوى افراط و گزافه گويى مى داد, او را نهى مى كرد و تذكر مى داد كه ادامه ندهد.(27)
جلوه پرجاذبه علاقه قلبى برخاسته از معرفت عميق امام خمينى نسبت به ساحت مقدس حضرت على(ع) زيارت اوست; ايشان در مدت 15 سالى كه در نجف بودند, هر شب در ساعتى خاص به كنار مرقد حضرت على(ع) آمده و زيارت جامعه كبيره را مى خواندند. زيارتى كه دست كم يك ساعت وقت مى خواهد, ولى انسان با خواندن مفاهيم و الفاظ آن احساس مى كند كه واقعا در برابر امامان معصوم آنچه را كه حق آنان است بازگو مى كند. در سرماى زمستان و گرماى تابستان و شبهاى بارانى امام مرتب در حرم مطهر حضرت على(ع), سر ساعت سه بعد از نيمه شب حضور مى يافت. فرزند امام مى گويد: شبى در عراق كودتا شد و عبور و مرور را ممنوع كردند, موقع زيارت امام نبودند, دلواپس شدم هر اتاقى را گشتم, ايشان را نيافتم, رفتم پشت بام, ديدم رو به مرقد مطهر مولا على(ع) مشغول زيارت هستند.(28) در حرم مطهر حضرت على(ع) گاهى در ميان انبوه جمعيت بدن آن بزرگوار تحت فشار زياد قرار مى گرفت, ولى به كسى اجازه نمى داد زوار را كنار بزنند و براى ايشان راه باز كنند.
تشرف امام خمينى به حرم مطهر حضرت على(ع) با آن آداب خاص زيارت نيز شايان توجه است. با كمال متانت و ادب اذن دخول مى خواندند, بعد از طرف پايين پاى مبارك وارد حرم مى شدند و مقيد بودند چنانكه در روايت وارد شده از بالاى سر مطهر عبور نكنند. هنگامى كه مقابل ضريح مى رسيدند, زيارت امين الله يا زيارت ديگرى را با نهايت اخلاص مى خواندند. بعد دوباره به سوى پايين پا برگشته در گوشه اى از حرم نماز مستحبى و زيارت و دعا به حال نشسته مى خواندند, سپس دو ركعت نماز خوانده و با رعايت آداب و اخلاص تمام حرم را ترك مى نمودند.(29)
پى نوشت ها:
1. وسايل الشيعه, شيخ حر عاملى, ج2, ص456.
2. ولايت فقيه, ص35 ـ 36.
3. صحيفه نور, ج1, ص166.
4. تبيان, ج12, ص236.
5. همان, ص240.
6. همان.
7. صحيفه نور, ج7, ص260.
8. پا به پاى آفتاب, ج4, ص161.
9. روزنامه اطلاعات, ش16462.
10. نهج البلاغه, خطبه 16.
11. مروج الذهب, مسعودى, ج1, ص708.
12. روزنامه كيهان, ش16647.
13. خاطرات سياسى, محمدى رى شهرى, ص294.
14. همان, ص289.
15. تبيان, ج12, ص269.
16. همان.
17. صحيفه نور, ج21, ص92
18. فرازهاى فروزان, ص146.
19. امام حوزه و سياست, سيد احمد خمينى, مجله حضور, ش1, خرداد 1370, ص9.
20. مجله آينه پژوهش, سال دهم, ش58, ص3.
21. نهج البلاغه, نامه 47.
22. مجله سروش, شماره مسلسل 476, روزنامه اطلاعات, ش21745, كيهان 16568.
23 . سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج1, ص51.
24. مجله نور علم, دوره سوم, ش7, ص;103 معيارهاى شناخت امام, ص178 و نيز روزنامه اطلاعات, ش29658.
25. صحيفه نور, ج19, ص60 ـ 61.
26. ولايت فقيه, ص133.
27. صحيفه دل, ص55.
28. مجله تربيت, سال 15, ش 1, ص44.
29. سرگذشتهاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج1, ص103 ـ 104.

/

پرهيز شديد از گواهى دروغ و شركت در مجالس گناه

 

ويژگى هاى عباد الرحمن (9)
پرهيز شديد از گواهى دروغ و شركت در مجالس گناه

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 

 


 

قرآن در مورد نهمين ويژگى از دوازده ويژگى بندگان ممتاز خدا چنين مى فرمايد: ((والذين لايشهدون الزور.))(1) آنها از گواهى به باطل (و شركت در مجالس باطل) دورى مى كنند.
اين ويژگى از صفات برجسته بندگان ممتاز خداوند است كه موجب رعايت حقوق ديگران, و آلوده نشدن به هرگونه بيهوده گرايى و امور باطل وپوچ خواهد شد, و نيز نقش به سزايى در واقع گرايى و استفاده مفيد از وقت و بهسازى خواهد داشت.
واژه ((زور)) در اصل به معنى انحراف از حق است, و اين معنى داراى مصاديق متعددى مانند: باطل, دروغ, موسيقى حرام, ظلم و تعدى مى باشد, اما بر اساس روايات, اين واژه بيشتر در مورد دروغ, تهمت و مجالس بيهوده و غنإ و باطل استعمال شده است.
در مورد معنى ((شهادت زور)) كه در آيه بالا از آن نهى شده و ترك آن از ويژگى هاى بندگان ممتاز خداوند شمرده شده است, مفسران دو معنى ذكر كرده اند كه هيچ مانعى ندارد كه منظور از آيه فوق, هر دو معنى باشد:
1ـ آنان گواهى به دروغ نمى دهند, امضاى ناحق نمى كنند, امور باطل را تإييد نمى نمايند 2ـ آنها در مجالس عياشى و ساز و آواز باطل شركت نمى كنند, و با حضور خود, مجالس لغو و بيهوده و پديد آورندگان آنان را تإييد نمى نمايند, بنابراين, اين آيه بيانگر پرهيز از دو آفت بزرگ و ويرانگر حقوقى و اجتماعى است كه اگر وارد جامعه شود, بزرگ ترين ضربه را بر امنيت, روابط حسنه و عدالت مى زند, و انسان ها را به راه هاى خطرناك انحرافى مى كشاند. بنابراين لازم است به شرح هر يك از دو معنى بپردازيم تا زشتى اين دو گناه و آفت بزرگ براى ما روشن تر گردد.

1ـ پرهيز از گواهى دروغين
گواهى دروغ يا امضاى ناحق, همان تهمت است كه از گناهان كبيره و حق الناس بوده, و در زبان آيات و روايات به عنوان بهتان مطرح است كه گناه مضاعف مى باشد, زيرا هم دروغ است و هم با گواهى به آن حقى را باطل و باطلى را حق جلوه مى دهد و موجب پايمال شدن حقوق ديگران مى شود.
آفت گواهى دروغين به قدرى زشت و مفسده انگيز است كه قرآن آن را در كنار بت پرستى قرار داده و به شدت از آن نهى فرموده, آنجا كه مى فرمايد: ((فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور))(2) از پليدىهاى بت ها اجتناب كنيد, و از سخن باطل بپرهيزيد.
بزرگى گناه بهتان و تهمت كه همان گواهى به دروغ است آن چنان در نابودى ايمان اثر دارد كه امام صادق(ع) فرمود: ((اذا اتهم المومن إخاه, انمات الايمان فى قلبه, كما ينمات الملح فى المإ))(3) كسى كه به برادر دينى اش تهمت بزند, ايمان در قلب او چنان ذوب مى شود كه نمك در ميان آب ذوب مى گردد. به همين نسبت, مجازات الهى و كيفر اخروى تهمت زننده, بسيار سخت و كمر شكن است, ابى يعفور نقل مى كند; امام صادق(ع) فرمود: ((كسى كه به مرد يا زن با ايمانى تهمـت بزنـد, و صفتى كه در او نيست به او نسبت دهد, خداوند در قيامت او را از ميان آبى بسيار متعفن بيرون مىآورد.))(4)
و معلوم است كه چنين كسى در قيامت در پيش روى مردم چهره بسيار پليد و بوى كريه و تنفرآميزى خواهد داشت.
و از رسول اكرم(ص) نقل شده فرمود: ((من شهد شهاده زور على رجل مسلم إو ذمى إو من كان من الناس غلق بلسانه يوم القيامه و هو مع المنافقين فى الدرك الاسفل من النار))(5) كسى كه گواهى دروغين بر مسلمان يا كافر ذمى و يا هر انسان ديگرى بدهد, در روز قيامت به زبانش بسته مى شود و او همراه منافقين در پايين ترين دركه هاى دوزخ مى باشد.
در حديث ديگر آمده: رسول اكرم(ص) فرمود: ((من بهت مومنا إو مومنه او قال فيه ما ليس فيه, اقامه الله يوم القيامه على تل من نار حتى يخرج مما قال فيه))(6) كسى كه به مرد يا زن با ايمانى تهمت بزند, يا چيزى به آنها نسبت دهد كه در آنها نيست, خداوند او را در قيامت بر روى تلى از آتش, متوقف مى كند, تا از بند آن تهمت (با راضى شدن متهم) آزاد گردد.
روزى پيامبر(ص) جان كندن سخت كافران را هنگام مرگ, براى حضرت على(ع) بيان مى كرد و مى فرمود: ((عزرائيل سيخى آتشين نزد كافر بياورد, و به وسيله آن روح كافر را از كالبدش خارج سازد, و در اين هنگام جهنم صيحه مى كشد.)) حضرت على(ع) پرسيد: آيا از امت تو كسى هست كه اين گونه به سختى قبض روح گردد؟
پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((نعم, حاكم جائر, و آكل مال اليتيم ظلما و شاهد زور))(7)
آرى (سه كس اين گونه قبض روح مى شوند) حاكم ستمگر, و خورنده مال يتيم از روى ظلم, و كسى كه گواهى دروغ بدهد.
بايد توجه داشت كه گواهى به دروغ , گوناگون است مانند: تهمت هاى سياسى, تهمت هاى ناموسى, تهمت هاى مالى و اقتصادى, و… در ميان اين تهمت ها و گواهى هاى دروغين, تهمت هاى سياسى و ترور شخصيت, گناه نابخشودنى و بسيار بزرگى است, زيرا داراى بازتاب ويرانگر و شومى است, موجب آسيب رسانى به موقعيت اشخاص محترم شده و پيامدهاى شومى را براى اشخاص و جامعه خواهد داشت, اين گونه تهمت ها در بعضى از موارد مانند ايام انتخابات رواج بيشترى مى يابد, كمترين مكافات آن اين است كه تهمت زننده, بايد كارى كند كه ذهن همه كسانى را كه آن تهمت را شنيده اند, پاك كند, و آشكارا اعلام كند كه من دروغ گفته ام و آن كس منزه از اين نسبت هاى ناروا است.
مانند تهمتى كه قارون مى خواست توسط يك زن آلوده به حضرت موسى(ع) بزند, ولى خداوند موسى(ع) را از آن تهمت حفظ كرد, و چنان بر قارون غضب نمود كه به زمين فرمان داد تا قارون و اموالش را در كام خود فرو ببرد, و زمين نيز اين فرمان را اجرا نمود.(8)
هم چنين تهمت ناموسى داراى گناه شديدتر و مجازات سنگين تر است, به طورى كه علاوه بر مجازات سخت اخروى در دنيا نيز داراى كيفر سخت است. چنان كه در قرآن كريم مى خوانيم: ((والذين يرمون المحصنات ثم لم يإتوا باربعه شهدإ فاجلدوهم ثمانين جلده و لا تقبلوا لهم شهاده ابدا و اولئك هم الفاسقون))(9) و كسانى كه به زنان پاكدامن تهمت مى زنند, سپس چهار شاهد (در نزد قاضى) براى مدعاى خود نمىآورند, آنها را هشتاد تازيانه بزنيد, و گواهيشان را هرگز نپذيريد, و آنها همان فاسقانند.
اين آيه بيانگر آن است كه اگر انسان به زن پاكدامن نسبت نارواى ناموسى بدهد, هرچند راست بگويد, بايد چهار شاهد اقامه كند وگرنه به عنوان مجرم, بايد هشتاد تازيانه بخورد… اين حد همان است كه در فقه اسلامى به ((حد قذف)) معروف است كه شامل نسبت زنا و لواط مى شود كه اگر كسى مرتكب آن شد, بايد هشتاد تازيانه به عنوان حد قذف بر او جارى ساخت, و اگر اين تهمت چهار بار تكرار گردد, و پس از هر بار, حد بر او جارى شود, پس از چهار بار, حكم او اعدام است.(10)
گواهى به دروغ مصاديق ديگرى نيز دارد مانند بعضى از فحش ها, از قبيل اينكه شخصى به شخص ديگر بگويد تو ولد زنا يا ولد حرام, يا ولد حيض هستى كه چنين تهمت هايى از گناهان كبيره است و در صورت اثبات در نزد قاضى, گوينده آن به حكم قاضى, تعزير و تإديب مى شود.
يكى از مصاديق شاهد زور, نمامى است, چنان كه اين مطلب از امام صادق(ع) نقل شده است.(11)
براى تكميل اين بحث نظر شما را به ماجراى آموزنده زير جلب مى كنم:
امام صادق(ع) دوستى داشت كه از او جدا نمى شد, روزى به يكى از غلامان امام صادق(ع) كه از اهالى هند بود گفت: ((اى زنازاده كجا بودى؟)) امام صادق(ع) از اين بدزبانى او به قدرى ناراحت شد كه دستش را محكم بر پيشانى اش زد و فرمود: ((سبحان الله! آيا نسبت زنا به مادرش دادى؟ من فكر مى كردم تقوادارى, اكنون دانستم كه بى تقوا هستى.))
او عرض كرد: ((قربانت گردم, مادر اين غلام اهل سند (از ايالت هاى هند) است. او مشرك بود و در حال شرك اين غلام را به دنيا آورده, بنابراين غلام زنازاده است.)) امام صادق(ع) فرمود: ((آيا نمى دانى كه هر ملتى نزد خود قانون ازدواجى دارد؟! از من دورشو كه ديگر تو را نبينم.)) آن شخص بدزبان رفت و امام تا آخر عمر, ديگر او را نپذيرفت.(12)

2ـ پرهيز از شركت در مجالس باطل
يكى از مصداق هاى ((گواهى زور)) كه ترك آن در آيه مورد بحث از صفات ويژه بندگان ممتاز خدا معرفى شده, شركت در مجالس بيهوده و باطل و حضور در آن مجالس است, زيرا اين حضور يك نوع تإييد باطل و رونق دادن به مجالس لهو و باطل خواهد بود. همچنين همنشينى با افراد ناصالح كه معمولا گناه مى كنند, يكى از مصاديق شاهد زور است, زيرا موجب تإييد عمل آنها و تشويق آنها به گناه خواهد شد, مگر اين كه فريضه نهى از منكر اقتضا كند كه انسان در آن مجالس شركت نموده و موجب تغيير آن مجالس گردد.
در قرآن مجيد, با تعبيرات گوناگون از شركت در مجالس لهو, نهى شده است از جمله مى خوانيم: ((و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزإ بها فلاتقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره…))(13) و خداوند در قرآن اين فرمان را به شما داده است كه هرگاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى كنند در كنار آنها ننشينيد, تا به سخن ديگرى بپردازند, وگرنه شما هم مثل آنها خواهيد بود, خداوند, همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى كند.
روزى امام كاظم(ع) فرمود: ((من كان يومن بالله واليوم الاخر فلايجلس فى مجلس يسب فيه امام, إو يغتاب فيه مسلم)) كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد در مجلسى كه در آن به امام حق ناسزا گفته مى شود و يا مسلمانى در آن غيبت مى گردد, نمى نشيند, سپس امام كاظم(ع) آيه 68 انعام را به عنوان شاهد گفتارش تلاوت فرمود. (14)
امام صادق(ع) فرمود: ((لاينبغى للمومن ان يجلس مجلسا يعصى الله فيه, و لا يقدر على تغييره))(15) شايسته نيست مومن در مجلسى شركت كند كه در آن معصيت خدا مى شود و آن مومن قدرت بر دگرگونى آن مجلس را ندارد.
در تاريخ آمده: منصور دوانيقى (دومين طاغوت عباسى) به مناسبت ختنه سوران يكى از فرزندانش, مجلس شاهانه پرشكوهى تشكيل داد و امام صادق(ع) را نيز به آن مجلس دعوت كرده به گونه اى كه آن حضرت ناچار شد در آن مجلس شركت نمايد. هنگامى كه سفره غذا را حاضر كردند, ناگاه امام ديد ظرف هاى شراب در سفره نهادند. امام بى درنگ برخاست, و با خشم و اظهار ناراحتى نسبت به آن سفره و صاحبش فرمود: ((ملعون من جلس على مائده يشرب عليها الخمر))(16) كسى كه در كنار سفره اى كه در آن شراب نوشيده مى شود بنشيند مشمول لعنت خدا است.

نتيجه و جمع بندى
يك انسان مسلمان, از نظر قرآن و پيامبر(ص) و امامان(ع) مسوول است كه در تإييد حق و دفاع از حق بكوشد و جامعه را به سوى خدا و مظاهر دين سوق دهد, چنين وظيفه اى اقتضا مى كند كه هرگز شاهد زور نباشد; يعنى نه گواهى به دروغ بدهد, و نه موجب تإييد و تشويق گناه شود, چنان كه قرآن مى فرمايد: ((و تعاونوا على البر والتقوى و لا تعاونوا على الاثم والعدوان))(17) در راه نيكى و پرهيزكارى با هم همكارى كنيد, و براى گناه و تعدى همكارى نكنيد.
بايد توجه داشت كه يكى از مصداق هاى شاهد زور, شركت در مجلسى است كه در آن ساز و آواز و غنا وجود دارد, چنان كه در بعضى از جشن ها به خصوص جشن عروسى ها مرسوم است, قطعا حضور در اين گونه مجلس ها حرام و موجب تإييد فسق و فجور و تشويق كارهاى حرام است, كه بندگان ممتاز خداوند قطعا از آن پرهيز مى كنند. حتى رسول خدا(ص) در ضمن گفتارى فرمود: ((و من لم يحكم بما انزل الله كان كمن شهد شهاده زور, و يقذف به فى النار و يعذب بعذاب شاهد زور))(18) و كسى كه به آنچه خداوند نازل فرموده حكم نكند مانند كسى است كه شهادت به زور داده است; چنين كسى به آتش افكنده شود, و به عذاب شاهد زور, عذاب شود.
در حديثى مى خوانيم عبدالاعلى از امام باقر(ع) پرسيد: منظور از اين آيه كه مى فرمايد: ((واجتنبوا قول الزور))(19) از سخن زور اجتناب كنيد, چيست؟ فرمود: ((الغنا)) منظور غنا و موسيقى حرام است.(20)
نيز طبق روايات متعددى كه از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل شده, منظور از واژه زور در آيه مورد بحث ((لايشهدون الزور)) غنا (يعنى موسيقى هاى حرام) است, و در ذيل اين آيه فرمودند: ((يعنى بندگان ممتاز خدا از شركت در مجالس فاسقان, و حضور در مجالس باطل و بيهوده, پرهيز مى كنند.))(21)
پى نوشت ها:
1. فرقان (25) آيه72.
2. حج (22) آيه 30.
3. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج8, ص613.
4. همان, ص603.
5. علامه مجلسى , بحارالانوار, ج76, ص364.
6. وسائل الشيعه, ج8, ص603 و 604.
7. ابومحمد حسن بن على حرانى, تحف العقول, ج1, ص70.
8. چنانكه اين مطلب در آيه 81 سوره قصص آمده است.
9. نور (24) آيه 4.
10. امام خمينى , تحريرالوسيله, ج2, ص474 و 476.
11. بحارالانوار, ج75, ص264.
12. شيخ كلينى, اصول كافى, ج2, ص324.
13. نسإ (4) آيه140. نظير اين مطلب در آيه 68 انعام آمده است.
14. بحارالانوار, ج75, ص246.
15. شيخ كلينى, اصول كافى, ج2, ص374.
16. شيخ كلينى, فروع كافى, ج6, ص267.
17. مائده (4) آيه2.
18. بحارالانوار, ج76, ص367.
19. حج (22) آيه30.
20. بحارالانوار, ج79, ص245.
21. شيخ عبد على بن جمعه حويزى, نورالثقلين, ج4, ص41.

/

سخنى پيرامون منزلت و نقش زن قسمت 2

 

سخنى پيرامون: منزلت و نقش زن

قسمت دوم

حجه الاسلام والمسلمين محمدحسن رحيميان

 

 


 

نمونه اى هم از زمان حاضر
در بين مجموعه كسانى كه مخدوم ما هستند يعنى خانواده هاى معظم شهدا هم, به زن هايى برخورد مى كنيم كه واقعا هيچ مردى در اين روزگار به پاى آنها نمى رسد.
براى نمونه پدر و مادر شهيدى را مى شناسم كه هر دو خيلى خوبند, فوق العاده هستند, اما مادر قابل قياس با پدر نيست. اينگونه موارد كم هم نيستند.
در مسجد النبى(ص) نماز مى خواندم. بعد از نماز متوجه شدم پيرمردى كنارم نشسته است. با او احوالپرسى كردم و متوجه شدم كه ايرانى است, از لابه لاى صحبت ها فهميدم خانواده شهيد است و بعد متوجه شدم كه پدر سه شهيد است. وقتى خواست برود گفت كه ((با خانواده ام(مادر سه شهيد) كنار فلان در مسجد قرار دارم)). او را همراهى كردم, با اين نيت كه عرض ادبى كنم به مادر سه شهيد. به جايى كه قرار گذاشته بودند رفتيم ولى مادر نبود.
گفتم: در كدام هتل هستيد؟
گفت: اسمش را نمى دانم.
باز هم همراهى با او را ادامه دادم و اتفاقا در هتلى بودند كه ما اقامت داشتيم.
وقتى رسيديم نزديك هتل به من گفت: به خانواده ام نگوييد كه من به شما گفتم كه ما خانواده شهيد هستيم!
گفتم: چطور؟
گفت: همسرم ناراحت مى شود اگر من به كسى بگويم كه خانواده شهيد هستيم. نه اينكه خانواده شهيد بودن را براى خودش افتخار نداند بلكه از اين بابت كه اگر بگوييم خانواده شهيد هستيم, شايد تصور شود مى خواهيم با عنوان شهيد, به مردم فخر بفروشيم. يا مثلا سوء استفاده كنيم. لذا هيچ جا ابراز نمى كند. الان هم شما نگوييد كه من گفتم خانواده سه شهيد هستيم! گفتم: ((چشم)).
به هتل رسيديم مادر شهيدان آنجا منتظر بود, سلام و عرض ادب كردم, در مدينه و بعد هم در مكه مكرر از محضرشان فيض بردم. بعد از مراجعت به ايران, مديركل بنياد شهيد تهران به منزلشان در كرج رفته بود و پدر شهيدان به ايشان گفته بودند: ((با يك طلبه اى در مدينه دوست شديم)) و توصيف كرده و گفته بودند: ((او اسم ما را فهميد ولى ما غفلت كرديم اسم او را بپرسيم, و اينجا كه آمديم و تلويزيون را نگاه كرديم فهميديم كه او, فلان كس بوده است. خودش هم آنجا قول داده است كه منزل ما بيايد)).
به هر صورت ما مدتى بعد موفق شديم و به منزلشان رفتيم. واقعا آن پدر سه شهيد, يك انسان متعالى و برجسته بود, ولى مادر, چيز ديگرى بود و در اوج عظمت. آن تعبيراتى كه امام(قدس سره) مى فرمودند كه: ((انسان در برابر عظمت اين خانواده هاى شهدا احساس حقارت مى كند.)) ما واقعا در برابر عظمت روح اين مادر احساس هيچ بودن كرديم.
تنها مطلبى كه اين مادر شهيد به من گفت, فرمود كه ((اگر آقا (مقام معظم رهبرى) را ديديد به ايشان بگوييد كه آقا چرا به داد اسلام نمى رسيد؟ ((چرا با بدحجابى و مظاهر فساد برخورد نمى كنيد)).
يعنى سه شهيد داده و اصلا در فكر خواسته هاى خودش نيست. يك پيغام هم كه مى خواهد براى رهبرش بدهد, مى گويد آقا به داد اسلام برسيد! مثلا فلان حكم خدا درست عمل نمى شود. حجاب رعايت نمى شود و… ناراحتى و نگرانيش براى مسائل جامعه است. واقعا انسان اوج عظمت و معنويت را در او مشاهده مى كرد.

مى خواهم قبل از مردن آقايم را زيارت كنم
يك نمونه ديگر از خانواده هاى شهدا را اشاره كنم: سال گذشته در مسجد جامع سارى شخص ناشناسى يك كاغذ كوچك به دست من داد و رفت.
كاغذ را باز كردم و ديدم نوشته كه همسر شهيد كريمى در فلان روستاى شهرستان نكإ, دو فرزند داشته است (يك پسر و يك دختر) پسر سرطان گرفته و از وقتى كه سرطان او آشكار شده, بيشتر از چهار ماه طول نكشيده و فوت كرده است. تقريبا همزمان, يعنى دو ماه بعد از شروع سرطان پسر, متوجه شده اند دختر هم سرطان حنجره گرفته است و نوشته بود كه مادر در وضعيت بدى است و دختر هم در حالت احتضار است.
با اينكه مى خواستيم شب به تهران برگرديم, منصرف شديم و با چند تن از مسئولين استان, به منزل آنها در يكى از روستاهاى شهرستان نكإ رفتيم.
شوهر اين زن حدود 18 سال پيش شهيد شده بود. (يعنى دخترش نوزاد و پسر يكساله بوده است) اين زن, بچه ها را مثل دسته گل بزرگ كرده بود. پسر, آنچنان كه توصيف مى كردند و عكسش هم آنجا بود, مثل يك قطعه نور بود.
مادر, دست تنها, هم نقش مادر را براى فرزندان ايفا كرده بود و هم نقش پدر را. پسر 19 ساله كه تازه ديپلم گرفته بود با گرفتن ديپلم بعد از چهار ماه سرطان, تازه ده روز بود كه فوت كرده بود. و دختر هم كه از دو ماه قبل, سرطان حنجره گرفته بود.
آن دختر گوشه اتاق, در بستر بيمارى, رنگ پريده و با وضعيت بسيار نحيف و در كنار او مادرى كه بعد از 18 سال از فقدان شوهر و سرپرست زندگى خود و غم از دست دادن جوان رعنا و دلبندش در طى چند روز گذشته, حالا شاهد و ناظر از دست رفتن دختر 18 ساله اش بود. صحنه اى غيرقابل تصور بود. واقعا فضاى غمآلود و بسيار بسيار متإثركننده اى بود. شايد من يك ساعت صحبت كردم كه شايد دختر يا مادر يك كلمه حرف بزنند, يا كمى چهره آنها باز شود, ولى اصلا تإثيرى نداشت.
گفتم: ((اگر الان مايل باشيد همين فردا شما را با هزينه خودمان به كربلا بفرستيم)). جوابى ندادند.
ماه شوال بود. گفتم: ((حج نزديك است. اگر اجازه بدهيد براى حج امسال هر دو نفرتان را به مكه بفرستيم)). هيچ واكنشى نشان ندادند. مشهد را گفتيم. وقتى مكه و كربلا را جواب ندهد, كجا را بگوييم؟ بعد گفتيم هر كارى داشتيد ما در خدمت شما هستيم, انشإالله كه مشكلى نيست. مسئله مهمى نيست. انشإالله خوب مى شويد. (نخواستيم اعتراف كنيم كه سرطان و آن بيمارى مهلك هست.) ولى اگر لازم باشد يا پزشك ها تشخيص بدهند, به هر جاى دنيا كه باشد شما را اعزام و هزينه اش را هم پرداخت مى كنيم)). هر چه گفتيم, نه دختر و نه مادر يك كلمه حرف نزدند.
ساعت 12 شب شده بود. بايد بلند مى شديم و رفع زحمت مى كرديم. جمع زيادى همراه ما بودند (استاندار و مسئولين استان). گفتيم:((بالاخره بايد مرخص شويم. يك چيزى بگوييد تا ما برويم.)) بعد از التماس كردن ما, احساس كرديم دختر مى خواهد سخنى بگويد, همه ساكت شدند تمام حاضران سراپا گوش شدند تا سخنى ازاوبشنوند, بشنوند كه او دراين حالت چه مى گويد وچه مى خواهد. جمله كوتاه اما عجيب او بعد از يك ساعت صحبت كردن ديگران و پيشنهاد حج و زيارت عتبات و اعزام به خارج براى درمان. جمله اى را بر زبان آورد كه فضاى مكدر و تاريك غم هاى سنگين را شكافت و دل ها را لرزاند و به چشم هايى كه تا آن لحظه به خاطر رعايت حال خانواده از باريدن اشك امساك كرده بود رخصت داد تا در شگفتى جلوه حق و بهار عشق به ولايت, گريه شوق, دل هاى غمزده را سبكبال و سبكبار كند. دختر با صداى نحيفى گفت: ((من فقط يك آرزو دارم. آرزويم اين است كه قبل از مردن, قبل از اينكه از دنيا بروم, دلم مى خواهد چشمم به جمال ((آقايم, رهبرم و نائب امام زمانم روشن شود!))
به محض بازگشت به تهران موضوع را با دفتر مطرح كردم. قرار شد هر وقت به تهران آمدند ملاقات انجام شود. چند روز بعد خانواده شهيد به همراه دامادشان كه يك معلم متدين است به همراه راننده اى از بنياد شهيد سارى به تهران آمدند. همگى آنها را به دفتر بردم, آن روز فقط برنامه نماز ظهر بود, در صف نماز آماده نشستيم, اذان شد و مقام معظم رهبرى (مدظله) وارد شدند. معظم له مطلع بودند, با ايشان احوالپرسى گرمى كردند و به نماز ايستادند همسر و فرزند شهيد به حاجت خود رسيده بودند. نمازجماعت هم فراتر از انتظارشان بود. بعد از نماز, مقام معظم رهبرى برخلاف معمول در كنار سجاده رو به خانواده نشستند و آنها را از صف عقب در كنار خود فراخواندند, با يكايك آنها صحبت كردند و با تفقد و مهربانى از همه چيز سوال كردند. امواج محبت فضا را پر كرده بود معلوم نبود مراد كيست و مريد كدام است هر دو طرف مريد بودند و مراد, عشق متقابل آنهامثنوى وحدت را مى سرود و ظلمات ((كثرت)) در نور وحدت محو شده بود, زنگار افسردگى رسوب يافته در آشيانه قلبشان با برق شادى وصال زدوده مى شد و غبار غم هاى ديرين با وضوى عشق در چشمه سار زلال ولايت از چهره آنان پاك مى گرديد. ترنم باران لطافت ولطف ازسخنان دلنشين على گونه رهبر,همراه با بارش اشك شوق همسر و دخترك يتيم شهيد, زيباترين بهار بهشتى را در بوستان گل هاى محمدى به نمايش گذاشته بود.
در آيينه اين صحنه دلربا, صدها و هزارها خاطره زيبا و دلنشينى كه در مدت ربع قرن در محضر آفتاب انقلاب, خمينى عزيز از عشق متقابل امام و امت از نزديك مشاهده كرده بودم بار ديگر در ذهنم زنده گرديد و يكجا در برابر عظمت و شكوه دل انگيز انسان دوستى و محبت بى پايان امامان حق در طول تاريخ و عشق متقابل انسان هاى پاك سرشت نسبت به آنها كه بار ديگر در پرتو امامت ولايت الهيه در عصر حاضر متجلى مى يافتم با تمام وجود احساس و باور كردم.
آرى ولى امر و رهبر يعنى شبيه ترين مردم به پيغمبر(ص) پيغمبرى كه در مقام تجلى قهرالهى مجرى فرمان شدت عمل در جهاد با كفار و منافقان است. ((جاهد الكفار والمنافقين و اغلظ عليهم))(1)
و قرآن او را به همراه جمع پيروانش به ((اشدإ على الكفار)) توصيف فرموده است و همو كه درمقام تجلى رحمت حق جل و علا بايد بال فروتنى و محبتش را براى مومنانى كه از او تبعيت مى كنند بگشايد. ((واخفض جناحك لمن اتبعك من المومنين))(2)
به همين گونه, رهبرى كه در برابر ابرقدرتهاى ستمگر و شيطان بزرگ همچون كوهى آتش فشان مى خروشد اينجا دركنار سجاده عبادتش و در تعقيب نمازش با نسيم بهارى تبسمش و باران عطوفت كلامش, جان و دل يادگاران شهيد راه خدا را مى نوازد.
هر چند عقربه ساعت گذشت زمانى نسبتا طولانى را در نظر حاشيه نشينان خاكى باز مى نمايد اما آنگاه كه معراج محبت و ولايت به معراج نماز مى پيوندد و ارواح وارسته از عالم طبيعت و تعلقات مادى, زمين و زمان را پشت سر مى گذارند, گويى تمام برنامه هاى عادى بهم مى ريزد, زمين قطعه اى از بهشت نور مى گردد و زمان در آن ميان گم مى شود.
گفت و شنود صميمانه, بطور بى سابقه و كم نظير به طول انجاميده بود و حالا انتظار پايان جلسه بود كه رهبر چند جلد قرآن خواست و براى هريك ـ و حتى راننده كه برادر دو شهيد بود و آقا در طى گفتگوى خود به آن پى برده
بود ـ متنى را در صفحه اول قرآن كه مشتمل به ابراز ارادت و محبت به خانواده شهيد و شهيد بود با كمال آرامش و زيبايى مرقوم و امضإ كردند.
در همان حال كه مشغول نوشتن بودند اين نكته را بيان كردند كه در طول نزديك به بيست سال چه در زمان رياست جمهورى و چه بعد از آن كه مرتب سعى كرده ام به منازل شهدا بروم و يك جلد كلام اله مجيد نيز به آنها اهدإ كنم همواره مقيد بوده ام كه در پايان جمله اى كه در كنار قرآن نوشته ام, آخرين كلمه نام شهيد باشد تا نام و امضايم در كنار نام شهيد قرار گيرد, با اين اميد كه حداقل به بركت مجاورت كتبى و لفظى با نام شهيد خداوند مرا با آنها نزديك و محشور فرمايد!
سپس قرآن ها را همراه با هديه اى ديگر به يكايك آنها اهدإ فرمودند و برخاستند. فكر كرديم جلسه تمام شد و هنگام خداحافظى فرا رسيد اما…
رهبر روى سجاده رو به قبله ايستاد و فرزند شهيد و مادرش نيز كنار ايشان ايستادند. فضاى معنوى و روحانى به نقطه اوج رسيد آنچنان كه درك و تصور آن در انديشه و خيال نمى گنجيد. رهبر با بستن چشمان خود از عالم طبيعت چشم دل را يكسر به سوى خدا گشود و خانواده شهيد با همه وجود, چشم به چهره نورانى بنده صالح خدا دوختند. رهبر با زمزمه ملكوتى دعايش و دختر و همسر شهيد با گريه و اشك بى امانشان زمانى طولانى را سركردند و كوتاه سخن كه وصف آن حالت و ترسيم آن منظره با هيچ بيان و زبانى ميسور نيست, فقط مى توانم بگويم هر كه آنجا بود و من سنگدل آنچنان گريستند و گريستم كه كمتر به ياد دارم.

نقش زن در مديريت خانه
همانگونه كه گفتيم خانه و خانواده هسته اصلى جامعه بزرگ بشرى است و در اين هسته اصلى, نقش اصلى مديريت برعهده زن است, پدر در واقع براى اين جامعه كوچك و هسته اصلى, نقش لجستيك و پشتيبانى را دارد. بايد بيرون خانه برود, با كار و تلاش و اكتساب رزق حلال, مقدمات و وسائل زندگى را فراهم سازد و آن كه نقش اول را در متن زندگى و مديريت و سامان دادن خانه ايفإ مى كند زن است. و ديگران بايد حول محور مادر با تعاون و مشاركت در كارها زندگى شيرين و دلپذيرى را از جهت معيشتى و عواطف پاك انسانى پديد آورند و فضايى بهشت گونه و آكنده از محبت و صميميت و پناهگاهى مستحكم از سكون و آرامش فراهم سازند.

نقش زن در موفقيت شوهر
نقش بسيار مهم ديگر زن, نقشى است كه در طول نقش هاى قبلى در همكارى و همدلى با شوهر ايفإ مى كند تا شوهر بتواند نقش بيرون از خانه را به نحو احسن ايفإ كند.
شايد كم باشند در دنيا مردانى كه بدون داشتن همسرى همراه و همدل در صحنه زندگى اجتماعى, علمى و مديريتى به موفقيت هاى چشمگيرى دست يافته باشند.
در واقع نقش همسر در تمهيد و زمينه سازى موفقيت شوهر نقشى بسيار اساسى و حياتى است كه منهاى آن و در صورتى كه زن همراهى و همدلى لازم را نداشته باشد ـ و با ايجاد دغدغه خاطر در مديريت خانه و جنگ اعصاب در زندگى مشترك نقش بازدارنده را ايفإ كند ـ هرگونه امكان موفقيت و دسترسى به اهداف بلند را از شوهر سلب مى نمايد.

نقش همسران در سرنوشت مديران
نقش همسران بخصوص در مورد مديران در نظام اسلامى بارزتر و سرنوشت سازتر است. زيرا يكى از مهمترين مشخصه هاى مديران در حكومت اسلامى ساده زيستى آنان و همگونى ايشان با زيرمجموعه خود و مردم عادى است و هر چه شإن و جايگاه مدير و مسئوليت او بالاتر مى رود مسإله ساده زيستى و زهد نسبت به دنيا و مظاهر تجمل و دلبستگى به ماديات بايد كمتر و كمتر شود. در اين صورت ــ زنانى كه آراسته به زهد باشند و اسير چشم و هم چشمى هاى دنياپرستانه نباشند و الگوى خود را در زندگى حضرت زهرا(س) قرار دهند.
ــ و به جاى رفت و آمد و معاشرت با مترفين و اهل تجمل و رفاه طلبى, با فقرا و خانواده هاى مستضعف و اوليإ خدا نشست و برخاست كنند و فرزندان و حتى شوهر خود را در مسير اين نوع زندگى و معاشرت قرار دهند.
ــ و به جاى مهمانى هاى آنچنانى و سفره هاى رنگين و آكنده از اسراف و تبذير و رقابت و مسابقه با مسرفين و مبذرين ـ كه به تعبير قرآن مجيد ((اخوان الشياطين)) هستند و آرام آرام خانواده را به قعر جهنم فرو مى برد ـ با الهام از شيوه امامان معصوم(ع) مسير ساده زيستى, ميانه روى و خيررسانى به مستمندان را پيش گيرند و در همه زمينه هاى زندگى, خدا و رضايت خدا و مصلحت آخرت و روسفيدى در پيشگاه خدا و اوليإ خدا را در روز قيامت مدنظر قرار دهند, چنين زنانى مى توانند بزرگترين نقش را در سلامت مديريت و موفقيت مديران ايفإ كنند.
تنظيم يك زندگى آراسته به ارزش هاى الهى در خانه به وسيله زن كه با ساده زيستى و سبكبارى و هزينه كم همراه است, باعث مى شود كه مرد مجبور نباشد, كار و مديريت خود را بيش از حد به حقوق و مزايا و پاداش گره بزند و تلاش و زحمت خود را كه مى تواند باقصد قربت و نيت متعالى كسب رضايت حق و پاداش اخروى قرين سازد, به معامله مادى و سوداى دنيوى تنزل دهد و باآلوده شدن به ماديات و اسير شدن دربند حقوق ها و پاداش هاى بالا ازقشر متوسط ومستضعف زيرمجموعه خود و جامعه فاصله بگيرد و مورد خشم و نفرت آنان و خداى بزرگ واقع شود.
يك زن مومنه و پارسا علاوه بر زمينه سازى عملى براى وارستگى و پارسايى شوهر خود در مقام مديريت خانه مى تواند به عنوان يك تذكردهنده مشفق و دلسوز, شوهر خود را به وارستگى و زهد از دنيا ـ و
ساده زيستى شخصى و شإنى بخصوص در مسند مديريت و آزادى از قيد و بند حقوق و پاداش بالا كه به شدت در بين مديران رايج شده است ـ دعوت نمايد و خانه خود را در همين دنيا به قطعه اى از بهشت برين معنويت مبدل سازد.
اين در حالى است كه اگر زن در بيراهه تجمل پرستى و اسراف و تبذير و دنياطلبى قدم گذارد نه فقط خود در دره فنا و تباهى سقوط مى كند, بلكه چه بسا اهل خانه و شوهر را به شقاوت و فساد فرو مى غلطاند و اين زنان مصداق اين آيه قرآنند كه مى فرمايد: ((ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم))(3) برخى از همسران و فرزندانتان ((دشمن)) شمايند كه بايد از آنان برحذر باشيد!
اين نوع زنان با افزايش بى رويه و غيرمنطقى هزينه هاى زندگى, شوهرانشان را تحت فشار قرار مى دهند و چنانچه مرد نتواند مقاومت كند و با ضعف نفس و ايمان تدريجا تسليم فشارها و وسوسه هاى زن شود, كم كم براى فراهم كردن خانه كذايى, اتومبيل فلان مدل, وسايل تجمل خانه و ريخت و پاش هاى آنچنانى, وجهه همت خود را از كار كردن براى رضايت حق ـ و قناعت به رزق حلالى كه خداوند رزاق براى او مقرر و مقدر فرموده ـ به سوى ماديگرايى و چانه زنى حقيرانه براى افزايش حقوق و پاداش دنيوى منصرف مى كند و اين تازه آغاز راه است. راهى كه در حقيقت بيراهه است و عاقبت آن به جهنم ختم مى شود, زيرا كه مال دنيا و دنياخواهى را به آب شور دريا تشبيه كرده اند كه آدم تشنه هر چه بيشتر بنوشد تشنه تر مى شود تا او را خفه كند و نابود سازد!
ادامه اين روند, دست اندازى به امكانات بيت المال است و باتوجه به اين كه مديران از بسط يد و اختيارات بيشترى در مقايسه با زيردستان و سايرين برخوردارند, ابتدا به قلمرو مشتبهات كه معمولا همراه با توجيهات و به عبارت دقيق تر تسويلات شيطانى است دست مى يازند و با خارج شدن از دايره ((ورع)) و آلوده شدن بر مشتبهات كم كم زمينه دست درازى به محرمات و ارتكاب گناهان قطعى در آنها هموار مى شود و با مرور زمان و حتى بدون اين كه خود باور پيدا كنند به قعر جهنم سقوط مى كنند و وقتى به واقعيت تلخ و سرانجام شوم خود واقف مى شوند كه كار از كار گذشته و همه چيز تمام شده و راه چاره و بازگشتى وجود نخواهد داشت و هر چه فرياد مى زنند: ((رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت…))(4) پروردگارا مرا برگردان تا…. اما به او نهيب مى زنند: كلا انها كلمه هو قائلها ….(5)

مسجد و نماز پايگاه نيكان
انسان همواره در معرض آسيب و انحراف و لغزش و خطر است. اگر آدم بخواهد كه مطمئنا از لغزش و آسيب مصون بماند, بايد پيوند خودش را با خدا همواره حفظ و به طور مستمر محكم تر كند.
خواهران! شما در اين جهت براى خانواده تان و همسرانتان نقش اساسى و حياتى داريد. سعى كنيد كه خودتان همراه با همسر و فرزند, پسرها و دخترهايتان به مسجد وصل باشيد ـ دور يا نزديك به خانه, مسجدى كه جذاب است, مسجدى كه روحانى خوب دارد ـ به مسجد وصل باشيد. به نمازجماعت وصل باشيد, به نمازجمعه وصل باشيد. اگر همسرتان هم غفلت كرد, بخاطر گرفتارى و كار تنبلى كرد, شما مى توانيد و بايد آنها را راه بيندازيد.
اينهايى كه با مسجد و نمازجماعت و جمعه پيوند دارند, در قياس با آنهايى كه پيوندشان با مسجد و نمازجماعت گسسته است, خيلى وضعيتشان بهتر است.
شما ببينيد, خانواده هايى كه با مسجد و جماعت رابطه دارند, بچه هايشان چه شكلى هستند و آنها كه سر و كار ندارند, بچه هايشان چگونه از آب درمىآيند؟
شرايط الان, شرايط خيلى! سختى است.
شما خودتان را, زمان خودتان را, ده دوازده سال پيش, بيست سال پيش را با الان مقايسه نكنيد.
الان دام ها براى منحرف كردن بچه ها, بسيار بيشتر شده است. اگر بچه ها را وصل به مسجد و نمازجماعت و نمازجمعه و بسيج نكنيم, امكان آسيب پذيرى آنها خيلى زياد است.
نمى خواهم استدلال كنم. كافى است شما نگاهى به خانواده هايى بيندازيد كه اصلا با مسجد و جماعت و جمعه سر و كار ندارند, ببينيد بچه هايشان چگونه از آب درمىآيند؟ و نگاه كنيد به خانواده هايى كه ارتباط دارند با اين محورها. چهره نورانى بچه هايشان را نگاه كنيد! سلامت روح و جسم اينها را مى بينيد.
در ميان آنهايى كه به هرزگى در كوچه ها و خيابان ها و پارك ها و سينماها مشغولند, اعتياد كولاك مى كند! وضع فاجعهآميزى است كه مسئولين و كارآگاهان مربوط نمى توانند واقعيت تلخ آن را اعلام كنند.
مفاسد و فضاهائى كه در آن, غفلت از خدا و دين مشهود است, دارد بچه ها را قدم به قدم در كام جهنم فرو مى برد.
از اين طرف, در اصحاب مسجد, در بچه هاى بسيج, نمازجماعت, نمازجمعه, چند نفر را سراغ داريد كه منحرف شده باشد, آلوده شده باشد, معتاد شده باشد؟ چهره نورانى بچه هاى نمازجمعه اى را نگاه كنيد و مقايسه كنيد با چهره آدم هايى كه از پارك ها به صورت ولگرد خارج مى شوند.
پس هم بخاطر بچه هايتان و هم بخاطر خودتان به اين مسئله همت كنيد. اگر خداى ناكرده, فرزند به راه انحراف كشيده شود, در اولين مرحله, دودش به چشم پدر و مادر مى رود.
نكته بعد, آثارى است كه ارتباط با مسجد و نمازجماعت در مجموعه خانواده دارد, صفايى كه ايجاد مى كند, صميميتى كه ايجاد مى كند, مصونيتى كه از ساير انحرافات ايجاد مى كند و جايگاه انسان را در نظام اسلامى و جامعه اسلامى بالا مى برد.
الان يكى از فجايعى كه كار تحقيقى هم روى آن انجام شده است, دام هاى خاص و برنامه هاى ويژه اى است كه دستگاه هاى جاسوسى و دستهاى مرموز وابسته به خارج, براى بچه هاى مسئولين اجرا مى كنند. موارد آن هم اتفاق افتاده كه شنيده ايد.
به هرحال, اين نكته را هم براى خودتان, هم براى بچه ها و هم براى همسرانتان درنظر داشته باشيد. البته مطمئن هستم كه اينطور هستيد. منتهى مى خواهم باز تإكيد كنم كه اين وضعيت را حفظ كنيد و استمرار ببخشيد و اگر از دوستانتان كسانى را سراغ داريد كه مى خواهند در اين نظام حضور داشته باشند و خدمت بكنند, اما ارتباط با مسجد ندارند, دستشان را بگيريد و مسجدى كنيد.
اگر همسرتان در اثر گرفتارى و اشتغال نمى رسد, سعى كنيد طورى برنامه ريزى كنيد كه آنها به مسجد و نمازجماعت وصل شوند. خدا مى داند مسجد و نمازجماعت با انسان چه مى كند؟ چطور مسير زندگى را عوض مى كند!
از پيامبراكرم(ص) نقل شده كه فرمود: ((اذا انزلت الا فات و العاهات عوفى اهل المساجد))
زمانى كه آفتها و تباهيها ـ از فضا و از طريق امواج و ماهواره ها بر جامعه ـ فرود مى بارد, اهل مساجد در عافيت قرار دارند ـ و تنها اصحاب مسجدند كه از تهاجم فرهنگى در امان هستند ـ
نكته آخر باز هم تاكيد بر ساده زيستى
نكته آخر اينكه زن ها, همسرها, هم مى توانند شوهرهايشان را جهنمى كنند, هم مى توانند بهشتى كنند.
الان متإسفانه در جامعه ما, رقابت در مسائل مادى و ماديگرايى زياد شده است. چشم و همچشمى ها در زمينه تجمل گرايى فراوان شده است. اين نكته بسيار مهم است.
بسيارى از مديران بوده اند كه زنهايشان آنها را جهنمى كرده و باعث سقوط آنها و لجن مال شدن آنها شده اند. خيلى از مسئولين هم داريم كه همسرانشان باعث ارتقإ جايگاه و تكامل معنوى آنها شده اند.
شايد ايفإ اين مهم براى عده اى دشوار باشد, اما مطمئنم براى شما كار سختى نيست.
براى شما كه الگويتان و پيشوايتان فاطمه زهرا(س) است, براى شما كه مقتدايتان زينب كبرى(س) است و براى شما كه اميرتان و امام اولتان, اميرالمومنين(ع) است و به او عشق مى رزيد, آسان است.
پى نوشت ها:
1ـ سوره توبه آيه 73.
2ـ سوره شعرإ 215.
3ـ سوره تغابن آيه 14.
4ـ سوره مومنون آيه 99 و 100.
5ـ سوره مومنون آيه 100.

/

امر به معروف و نهى از منكر دو اصل حياتى اسلام

 

امر به معروف و نهى از منكر دو اصل حياتى اسلام

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 

 


 

از ويژگى هاى اسلام اين است كه اين آئين جاودانه آسمانى, آئين تكروى و تك مسئوليتى نيست. بلكه آئينى است كه پيوند اجتماعى و مسئوليت عمومى افراد مسلمان را نيز در تار و پود خود جاى داده است. مسئوليت فردى را از مسئوليت اجتماعى در تعاليم اسلامى نمى توان تفكيك كرد. اگر در مسيحيت رايج, رهبانيت و عزلت و گوشه گيرى از اجتماع به عنوان يك اصل مطرح شده (كه البته بدعتى بوده از سوى ارباب كليسا و در شريعت حضرت عيسى(ع) وجود نداشته است) و تز ((كار خدا را به خدا و كار قيصر را به قيصر واگذاريد!)) در عمل الگوى پيروان اين آئين مى باشد, اما در اسلام, انزوا و رهبانيت و ترك اجتماع منسوخ است و جايگاهى ندارد. از سخنان گهربار پيامبر گرامى اسلام است كه ((لارهبانيه فى الاسلام))(1) در اسلام رهبانيت نيست.
در روايت ديگر, گفتارى است از امام صادق(ع) بدين مضمون: ((خداى تبارك و تعالى, شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى عليهم السلام را بر حضرت محمد(ص) فروفرستاد كه عبارت است از: ((توحيد, اخلاص و نفى شرك)) اسلام آئينى است مبتنى بر فطرت, راهى است ميانه (حنيف) و سهل و آسان و بدون تكلف. در اين آئين ((رهبانيت و سياحت)) نيست: ((لا رهبانيه و لا سياحه)) كه ظاهرا مقصود از رهبانيت, اعراض از دنيا و عزلت از زندگى و جامعه گريزى است و منظور از سياحت, گردشگرى بى حاصل و بى هدف است كه براى دين يا دنياى انسان سودى نداشته باشد در برخى روايات آمده كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((سياحه امتى الجهاد فى سبيل الله)) سير و سياحت امت من جهاد در راه خدا است.
تا آنجا كه امام صادق(ع) مى فرمايد:
((در اين شريعت خوردنى هاى پاك و پاكيزه حلال شده, پليدىها حرام گشته, و بار گران و تكاليف مشقت بار و غل و زنجيرهايى كه بر مردم نهاده بودند برداشته شده, آنگاه نماز, زكات, روزه, حج, امر به معروف و نهى از منكر و حلال و حرام و احكام ارث و حدود و فرائض و جهاد در راه خدا را بر آنها واجب گردانيده است.))(2)
بدين ترتيب, هرچند اسلام با شرايع پيشين در اصول و مبادى اختلافى ندارد و از اين بابت ميان پيام آوران خدا فرقى نيست و آيه كريمه ((لانفرق بين احد من رسله))(3) ناظر به آن است يعنى همه انبيإ برانگيخته شده از سوى خداوند, داراى يك پيام اند و آن توحيد حق و بندگى خالص و نفى شرك است ((ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت))(4), ولى بر حسب اختلاف زمان و مقتضيات هر عصر آداب و احكام فرعى شريعت متغير و رو به كمال بوده تا اينكه در شرع مقدس اسلام به مرحله نهائى رسيده تا پاسخ گوى نياز هر عصرى باشد. از اين جهت, كاستى در اسلام وجود ندارد.
از جمله مواردى كه در اين شريعت جاودانه قابل ذكر است و بيش از شرايع ديگر جلب نظر مى كند, دو اصل مترقى, حياتى و سرنوشت ساز ((امر به معروف و نهى از منكر)) است. نيز ((جهاد)) در راه اعلاى كلمه حق و استخدام سلاح براى ريشه كن ساختن فساد, در راستاى امر به معروف و نهى از منكر است, همانگونه كه در روايت ملاحظه نموديم.

راهبان شب و شيران روز
در شرع انور اسلام اگر از مومنان صالح و شب زنده داران عارف با عنوان ((رهبان بالليل)), پارسايان و خداترسان شب, سخن گفته شده: ((اسد بالنهار)) نيز بر آن افزوده گرديده است; يعنى ((شيران روز)). بدين معنا كه مومنان راستين كه در شب اهل تضرع, تهجد و عبادت اند در روز با شجاعت و رشادت در برابردشمن, و نفس و شيطان ايستاده و پيكار مى كنند.
در اصول كافى روايتى است از اميرالمومنين(ع) و آن حضرت از قول نبى اكرم(ص), كه آن حضرت ضمن اشاره به صفات مومنان راستين بيست مطلب را بيان فرموده است: در اين روايت آمده است: ((ان من اخلاق المومنين يا على! الحاضرون فى الصلوه, والسارعون الى الزكاه)) تا آنجا كه مى فرمايد ((رهبان بالليل اسد بالنهار)) كه خلاصه ترجمه چنين است:
((يا على ! از اخلاق مومنان اين است كه در نماز حاضر شوند, به زكات شتاب گيرند, بينوايان مستمند را اطعام كنند, دست نوازش بر سر يتيمان كشند, جامه هاى خود پاك نگهدارند, كمر براى بندگى خدا ببندند, اگر سخنى گويند دروغ نباشد, چون وعده دهند خلف نكنند, و هرگاه امين شمرده شوند خيانت نورزند, سخن راست بگويند, پارسايان و خداترسان در شب اند و شيران روز, روز را روزه دارند و شب را شب زنده دارى كنند, همسايگان نيازارند, در زمين با تواضع گام بردارند, به خانه زنان بيوه جهت يارى دادن بروند و در تشييع جنازه ها شركت كنند.
خدا ما و شما را از پرهيزكاران قرار دهد.))(5)
از آنچه به نظر خواننده گرامى رسيد چنين نتيجه گيرى مى شود كه يك مسلمان نبايد نسبت به سرنوشت جامعه و وظيفه اى كه در قبال انسان ها دارد بى تفاوت باشد. ((اصل انساندوستى)) در اسلام ايجاب مى كند كه مومن نسبت به همنوع خود ـ بويژه مسلمانان ـ احساس همبستگى كند و در انجام مسئوليت اجتماعى و انسانى خود مجدانه بكوشد و حتى رنج تن را براى راحت ديگران به جان خريدار باشد, همانگونه كه گفته اند:
مرد را بستگى هاست با نوع خويش
كه از رنج نوعم شود رنج بيش
به خود زان پسنديده ام رنج تن
كه از رنج راحت بود نوع من

اصل انسان دوستى اسلام در دو چهره متبلور مى گردد: يكى در مساعدت و هميارى جهت رفع نيازهاى مادى و حل مشكلات زندگى مردم و رنج و فقر و بيمارى و مانند آن و ديگرى, تلاش در جهت نجات انسان ها از گمراهى و فساد و انحراف و تغذيه روحى و مشعل دارى جهت هدايت بندگان خدا كه در عنوان ((محبت و هدايت)) خلاصه مى شود. هرچند در تعاليم شرع مقدس اين دو مطلب مورد اهتمام قرار گرفته و راهكارهاى مناسب براى دستيابى به مقاصد مادى و معنوى ارائه گرديده است, اما ارزش معنوى هدايت و نجات از گمراهى را با مساعدت هاى مادى نتوان قياس گرفت كه يكى قوت تن و ديگرى توشه جان است. يكى تإمين كننده حيات مادى است و ديگرى تإمين كننده حيات معنوى, و به همان نسبت كه معنويت بر ماديت ترجيح و برترى دارد, خدمات معنوى و روحى بر خدمات مادى فضيلت و برترى بيشترى دارد. از اين رو خداوند در نعمت هاى مادى بر بشر منت ننهاده چرا كه اين نعمت ها عام است و مومن و كافر را شامل مى گردد, در حالى كه در نعمت هاى معنوى كه در شريعت تبلور دارد, منت نهاده و از رسالت پيامبر اكرم(ص) به عنوان يك نعمت بزرگ ياد كرده است.
خداوند در اين خصوص مى فرمايد: ((لقد من الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين))(6)
به تحقيق خداوند بر مومنان منت نهاد كه از ميان خودشان پيامبرى برانگيخت تا آيات خدا را بر آنان تلاوت كند و نفوسشان را تزكيه كند و به آنان كتاب و حكمت بياموزد, هرچند از قبل در گمراهى آشكار بودند.
و در آيه ديگر از ((امر و نهى)) پيامبر اكرم(ص) به عنوان يك وظيفه ياد كرده ومى فرمايد: ((الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورات والانجيل يإمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم والاغلال التى كانت عليهم…))(7) آنانكه پيامبر ((امى)) (يعنى برخاسته از ام القرى, يا درس نخوانده) را پيروى مى كنند, كه نام مبارك او را در تورات و انجيل مكتوب مى بينند, او آنها را به معروف و نيكى امر مى كند و از منكر و ناشايست برحذر مى دارد و غذاهاى پاكيزه را براى آنان حلال مى نمايد و پليدىها و ناپاكى ها را حرام مى كند و بار سنگين از دوش آنها و غل و زنجيرهايى كه بر آنان نهاده شده بود برمى دارد.
بدين ترتيب, وظيفه مقدس هدايت و امر به نيكى ها و نهى از بدىها, قبل از هر چيز, در شإن رسالتداران خدا و پيامآوران بوده و هر كس در اين مسير گام بردارد قدم جاى قدم انبيإ نهاده است و نبايد كار خود را كوچك بپندارد و از مشقت هاى اين راه بهراسد و كاسه صبرش لبريز شود; چرا كه پيامبران خدا بيشترين رنج و مصيبت را در طريق دعوت, هدايت و ابلاغ امر و نهى الهى پذيرا شدند و خارهاى راه را به جان خريدند و در اين راه تا سر حد شهادت و تبعيد و شكنجه و تهديد و تحمل تكذيب و تمسخر, به پيش رفتند, و چنين بودند اولياى خدا و ائمه هدى(ع) پس از پيامبر گرامى اسلام, در هر عصرى كه تاريخ رسالت و دعوت با شكنجه و رنج و تهديد و تمسخر و قتل و مصيبت همراه بود. قرآن كريم در بيان اين سرگذشت, خطاب به بنى اسرائيل كه بيشترين طغيان و سركشى را در برابر پيامبران خدا داشتند مى فرمايد: ((…إفكلما جائكم رسول بما لاتهوى انفسكم استكبرتم ففريقا كذبتم و فريقا تقتلون))(8) چرا هرگاه پيامبرى براى شما آمد و چيزى آورد كه بر خلاف هواهاى نفسانى شما بود, استكبار نموديد, گروهى را تكذيب كرديد و گروهى را به قتل رسانديد؟
و اين بود شيوه اسرائيلى ها كه كشتن پيامبران برايشان امرى عادى بود, چنانكه در روايتى از حضرت حسين بن على(ع) آمده است: ((يهوديان گاه مى شد هفتاد پيامبر را مى كشتند و با خاطر آسوده در مغازه هايشان مى نشستند و به خريد و فروش سرگرم مى شدند))!!
به هر حال, مقصود از نقل آيات و روايات فوق اين است كه اولا: امر به معروف و نهى از منكر, راه و روش پيامبران خدا بوده است. چنانكه امام باقر(ع) در حديث مفصلى مى فرمايد: ((ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الانبيإ و منهاج الصلحإ)) امر به معروف و نهى از منكر راه و رسم پيامبران و صالحان بوده است.
بنابراين آنان كه در راه اين دو وظيفه قدم برمى دارند, كارى پيامبرانه مى كنند و بايد به ارزش عمل خود ايمان و اطمينان داشته باشند و در آن تساهل و تسامح نكنند كه اين شيوه سازشكاران است و آنان در شريعت متعالى اسلام محكوم اند و روايات بسيارى در اين باره وجود دارد كه در جاى خود خواهد آمد.
ثانيا: چراغ دارى در طريق هدايت انسان ها, سوختن و ساختن دارد و چنين بهايى را داعيان الى الله و آمران به معروف و ناهيان از منكر بايد بپردازند; چنانكه انبيا و ائمه و اولياى خدا پرداختند. بدون پرداخت چنين بهايى به منزلت طلايه داران توحيد نمى توان رسيد و اين در طبع قضيه امر به معروف و نهى از منكر نهاده شده است! چرا كه مرتكبين معاصى را سخن حق خوشايند نيست و آنجا كه امر و نهى در تضاد با هواهاى نفسانى است, آنان را به مخالفت و موضعگيرى مى كشاند, چنانكه در آيه 87 از سوره بقره ملاحظه كرديم.
پى نوشت ها:
1. مجمع البحرين, ماده رهب.
2. اصول كافى, ج2, ص17.
3. سوره بقره, آيه285.
4. سوره نحل, آيه36.
5. اصول كافى, ج2, ص232.
6. آل عمران, آيه164.
7. اعراف, آيه157.
8. سوره بقره, آيه87.

/

پلوراليزم و كثرت گرايي

 

پلوراليزم و كثرت گرايى

آيه الله جوادى آملى

تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر:
مسئله پلوراليزم كه اكنون سومين بخش آن در معرض ديد خوانندگان قرار مى گيرد از موضوعاتى است كه مسائل و مباحث مختلفى را در پى خواهد داشت كه برخى از مباحث و مسائل آن در شماره هاى پيشين تبيين شد و در اين شماره به مباحثى چون معيار تشخيص دين حق و باطل, پى آمدهاى پلوراليزم, پلوراليزم درون دينى, تجربه دينى و وحى و رابطه آن با پلوراليزم, و… پردازش مى شود و خوانندگان را به پيگيرى مباحث توجه مى دهيم.

معيار تشخيص دين حق و باطل
آيا معيارى براى تشخيص دين حق از دين باطل و مذهب خوب از مذهب بد, داريم يا خير؟ در پاسخ به اين پرسش اولا بايد بدانيم اين اديان به تعبير قرآن كريم, در حقيقت يك دين هستند زيرا دين تثنيه ندارد چه رسد به اينكه جمع داشته باشد.
اگر هر دينى را به لحاظ عصر خود بسنجيم همه آنها در عصر خود حق بودند يعنى دينى كه وجود مبارك نوح(ع) آورد, در عصر خود حق بود. دينى كه وجود مبارك ابراهيم خليل الله, موسى كليم الله, عيسى روح الله(ع) آوردند هر كدام در عصر خودشان حق بودند, نه اينكه در عصر خود, باطل باشند. زيرا اگر دين پيامبر اولى نبود دومى اثر نمى كرد و اگر اولى و دومى نبودند سومى اثر نمى كرد, اين اديان در عصر خود حق هستند و شريعت و منهاجى هم كه هر كدام از انبيإ در عصر خود از طرف ذات اقدس حق آوردند حق بودند.
و ثانيا خطوط كلى اين اديان يعنى توحيد و نبوت عام و معاد, فرق نكرده و دگرگون نشدند. زيرا قرآن كريم مى فرمايد: ((مصدقا لما بين يديه))(1) پيامبر حق سابق را تصديق مى كند و تصديق حق سابق اختصاص به پيامبر اسلام(ص) ندارد كه آن حضرت انبيإ پيشين را تصديق كند. بلكه عيسى مسيح حرفهاى موسى كليم را تصديق كرد و موسى كليم سخنان حضرت ابراهيم را تصديق كرد, هر لاحقى حرف سابق را تصديق كرد چه اينكه هر سابقى به لاحق خود بشارت مى دهد تا به وجود مبارك عيسى مسيح(ع) رسيد كه ايشان به وجود مبارك رسول گرامى اسلام(ص) بشارت دادند, اگر اديان سابق يا لاحق حق نبودند نه لاحق, سابق را تصديق مى كردند و نه سابق, به آمدن لاحق بشارت ميداد.

تفاوت انبيإ در شرايع و مناهج
البته خطوط جزيى دين به عنوان شريعت و منهاج فرق مى كند مثلا در بعضى اديان كمتر از يك ماه روزه مى گرفتند ولى مسلمانان يك ماه روزه مى گيرند, آنها به سمت ديگر نماز مى خواندند ولى مسلمانان به سمنت ديگرى نماز مى خوانند, هر شريعت براى خودش قبله مخصوص دارد, گر چه خداوند سمت و جهت ندارد چرا كه ((ولله المشرق والمغرب فاينما تولو فثم وجه الله))(2) مشرق و مغرب از آن خداست پس به هر جا روى كنيد, آنجا روى به سمت خداست.
چون خدا سمت و جهت خاصى ندارد, و لذا اگر كسى خواست نماز مستحبى بخواند همين كه شنيد اذان ظهر را مى گويند و او از منزل يا محل كارش وضو گرفته و قصد رفتن به مسجد يا مصلى را دارد تا نماز جماعت بخواند مى تواند نافله ظهر را در راه بااشاره سر و صورت بخواند. زيرا خدايى كه در طرف كعبه است, پشت به كعبه هم هست, در آسمان هم هست, در زمين هم هست ((هوالذى فى السمإ اله و فى الارض اله))(3) اوست كه در آسمان خداست و در زمين خداست.
و براى همين جهت است كه مى تواند نمازهاى مستحبى را و نه نمازهاى واجب را, در هواپيما, در كشتى, در اتومبيل, روى اسب, روى دوچرخه, يا در حال حركت پياده بخواند زيرا خدا هميشه و همه جا هست بنابر اين نماز مستحب را مى توان در هر جا و بهر كيفيتى خواند و اما نماز واجب بلحاظ اينكه براى سازماندهى و نظام وار شدن هست بايد طبق دستورات فقهإ رو به قبله خوانده شود.
پس دين يعنى خطوط كلى و اصول فقه و حقوق و اخلاق, تغييرپذير نيست و تغيير هم نكرده است و لذا هرگز پيامبرى نيامده است بگويد ظلم خوب است و ظلم ستيزى بد است, همگان گفتند: ظلم بد است و ظلم ستيزى خوب است, همه آنها در خطوط كلى عقايد و اخلاق و حقوق و فقه يكى بودند. گر چه شريعت و منهاج انبيإ متفاوت بوده است.
اما اينكه راه تشخيص حق و باطل چيست؟ بايد بدانيم راه تشخيص حق و باطل عقل مبرهن و نقل قطعى است كه از طريق آنها مى توان حق را شناخت و به آن روى آورد.

تجربه و اثبات حق و باطل
اگر كسى بگويد: آيا از راه تجربه مى توان به صحت و حقانيت دين نظر داد يا خير؟
مى گوييم: اگر بخواهيم از راه حس و تجربه به بطلان يا صحت مذهبى فتوا دهيم, بايد همه مكاتب و مذاهب را بيازماييم تا بفهميم چه چيزى حق است و چه چيزى باطل و چون مذاهب و مكاتب فراوانند, ملاحظه مى كنيم هنوز عمر به پايان نرسيده, بخش كوتاهى از اين مكتبها را تجربه كرده ايم نه همه مذاهب و مكاتب را و لذا ما با شكاكيت روبرو مى شويم زيرا نمى توانيم بفهميم كدام مذهب حق است و كدام باطل. و شكاكيت هم امر باطلى است. زيرا هم عقل مى پذيرد كه انسان راه معرفتى صحيح در پيش دارد و هم نقل ما را به معرفت و اعتقاد راسخ و راستين فرا مى خواند پس راهى كه مانع فرو افتادن انسان در دام شكاكيت است عقل برهانى يا نقل قطعى است نه تجربه

ظهور اسلام و رويارويى آن با مذاهب گوناگون
طبق بيان اميرالمومنين(ع) هنگامى كه اسلام ظهور كرد مكتبهاى رسمى فراوانى در حجاز و خارج از حجاز كه همگان در قلمرو رسالت رسول اكرم(ص) قرار داشتند, وجود داشت.
چنانكه در خطبه اول نهج البلاغه آمده است: ((بين مشبه لله بخلقه او ملحد فى اسمه او مشير الى غيره))(4) بعضيها مشبه بودند و براى خدا جسم قائل بودند و بعضى ملحد بودند و بعضى براى خدا شريك قائل بودند. قرآن در چنين فضا نازل شد, تا آنها را هدايت كند و پيام پيامبر نيز اختصاص به گروه خاصى نداشت .
چرا كه حضرت در همان طليعه امر گفت: پيام من جهان شمول است, و همه بايد تحت فرمان اين دين درآيند. پس پيامبر بايد بگويد: آنچه من آورده ام حق است و آنچه را كه مشبهان و ملحدان و مشركان و مشيران مى گويند, باطل است. زيرا تا پيامبر حرفهاى ديگران را ابطال نكند و مدعاى خود را اثبات نكرده و انحصار حق را در خود ثابت نكند, دليلى ندارد كه ديگران از مكتب آبإ و اجدادى دست برداشته و به مكتب نوپاى او روى بياورند.
اين مطلب مسلم است كه اگر كسى در فضاى اجتماعى خاصى, فكر تازه اى ارائه كرد كه قبلا در آن فضاى اجتماعى مثلا چهار مكتب و فكر وجود داشت. بايد بداند كه اگر او يك دليل بر صحت مذهب خود دارد و يك دليل بر بطلان مذهب غير خود اقامه مى كند, با هشت دليل ديگر روبروست. چون همه آن مكتبهاى چهارگانه بر صحت مكتب و بطلان مكتب غير خود دليل دارند و لذا اين شخص بايد با همه آنها مبارزه فكرى داشته باشد.
و اگر هفتاد و دو ملت شدند در چنين شرايطى نمى توان گفت:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

بلكه او بايد يك دليل بر حقانيت خود و 72 دليل بر بطلان غير خود اقامه و ارائه نمايد. و به عبارت ديگر:
چون حق ناب در يك فرقه است و بقيه آن حق ناب را ندارند. اين فرقه بايد تمام دلايل آنها را با دلايل ابطال كند.
اثبات يك مكتب و ابطال مكاتب ديگران از راه حس و تجربه امكان پذير نيست اما عقل چون با قضاياى كلى و قضاياى حقيقى ارتباط دارد و به آنها مى انديشد, مى تواند فتواى عام بر صحت چيزى بدهد و بر بطلان ديگران دليل و برهان اقامه نمايد.

كميابى يقين
آنچه كه كمياب است يقين و برهان عقلى و نقلى است يعنى آنچه كه بين مردم كمتر يافت مى شود برهان عقلى و يقين منطقى و فلسفى است چنانكه يقينى كه از راه نص حاصل شود چنين است يعنى يافتن خبر متواتر يا خبر واحد محفوف به قرائن قطعى يا نص يقين آور بسيار كم است يقين مثل سال يا حس و تجربه و وهم و خيال و گمان و قياس نيست كه فراوان در بين انسانها يافت شود, فقط اوحدى از انسانها هستند كه به چنين مقام منيعى بار مى يابند. بنابراين, انسان از دو راه مى تواند تكليف مذاهب گوناگون را مشخص كند و آن برهان عقلى فايق و دليل نقلى قطعى فايق است.
عقل از آن جهت كه به قضاياى كلى نظر دارد مى تواند به صحت و سقم مكاتب گوناگون نظر بدهد و بگويد فلان مكتب بكلى باطل يا صحيح است و يا بخشى از مكتب باطل يا صحيح است و نقل هم از آن جهت كه صاحب نقل معصوم و به غيب آگاه است و علم غيب او فراگير مى باشد و همه مكاتب را زيرمجموعه علمى خود قرار مى دهد مى تواند به صحت يا بطلان مكاتب گوناگون نظر بدهد.

تجربه دين و اثبات حق و باطل
آيا انسان از طريق تجربه دينى مى تواند حقايقى را بازيابد يا خير؟ در جواب مى گوييم:
تجربه دينى(5) نمى تواند حقايق دينى را اثبات نمايد. زيرا بخشى از وحى, اصولا تحت تجربه در نمىآيد چون به ميدان عمل نمى رسد, اگر چه از جهت شهود و تجربه شهودى ممكن است تحت تجربه درآيد. مسائلى همچون خدا و اسمإ حسناى الهى, هستى خداوند, صفات الهى, اينكه او واحد است, ((ليس كمثله شىء)), عليم است, ((هوالحى القيوم لاتإخذه سنه ولانوم)) تجربه پذير نيستند.
مسائلى كه تاريخ بردار نيست و بعد تحقق پيدا مى كند مثل صحنه هاى قيامت كه اصلا در تاريخ نمى گنجد زيرا تاريخ زمانى است كه منظومه شمسى و زمين و حركت زمين مطرح باشد اما وقتى صحنه تاريخ و حركت و زمان برچيده شد و جهان به دارالقرار رسيد ديگر صحبت از حركت و تاريخ و همچنين تجربه نيست.
بدو جهت جريان قيامت زيرمجموعه تاريخ و تجربه درنمىآيد.
اولا آنكه قيامت در نشئه دنيا حضور و ظهور ندارد تا انسان آن را تجربه كند و دوم آنكه جريان قيامت فوق تاريخ است زيرا نشئه قيامت, نشئه ثبات است. وقتى نفخ صور شد همه موجودات عالم طبيعت برچيده مى شوند و فقط سلطنت الهى ظهور مى كند و لذا ملك و سلطنت الهى مى ماند و بس.
در قرآن دو سوال مطرح است كه يكى مربوط به دنياست و ديگرى مربوط به نفخه صور است آنكه مربوط به دنياست اينست كه وقتى از آنها سوال شود كه ((من رب السموات السبع و رب العرش العظيم سيقولون الله))(6) و يا ((من خلق السموات والارض و سخر الشمس والقمر ليقولن الله))(7) همگى در جواب اين سوال كه رب آسمانها و رب عرش كيست و يا خالق آسمانها و زمين و مسخر خورشيد و ماه كيست؟ مى گويند: خدا. و اما در جريان نفخه صور سوال اين نيست كه آسمان و زمين مال كيست؟ چون در قيامت آسمان و زمينى نيست بلكه آسمان و زمين رخت بربسته است بلكه سوال اين است كه ((لمن الملك اليوم))(8), ((لله الواحدالقهار))(9) امروز فرمانروايى از آن كيست, از آن خداوند يكتاى قهار است, در آن روز فقط سلطنت خدا ظهور دارد.
كه سلطان عزت علم برگشود
جهان سر به جيب عدم در گشود
در آن روز جهان باطل مى شود و ملك خدا ظاهر مى شود, اينها امورى است كه به تجربه در نمىآيد.
بنابراين بخش وسيعى از وحى الهى تجربه پذير نيست و خود وحى هم شهود درونى است و تجربه پذير نيست.
بنابراين فقط يك راه براى اثبات حق در پيش داريم و آن عقل برهانى و نقل قطعى است كه بايد براى اثبات حق از آنها استفاده كرد.

پىآمد پلوراليزم و كثرت گرايى دينى
1ـ نسبيت اخلاق: آنها كه اصل پلوراليزم و تكثرگرايى را پذيرفته اند بايد به دنبال آن پلوراليزم اخلاقى را بپذيرند و اگر پلوراليزم اخلاقى را پذيرفت نتيجه آن نسبيت اخلاق خواهد بود و نتيجه نسبيت اخلاق, انكار جاودانه بودن اصول اخلاقى خواهد بود و لذا هر گروه خلق و خويى دارند و اخلاق براى هر كس معناى خاص خود را خواهد داشت.
2ـ نسبيت فهم: يكى ديگر از پى آمدها و همچنين مبانى پلوراليزم و كثرت گرايى دينى نسبيت در فهم است زيرا نسبيت در فهم دو معنى دارد يك معنى آن است كه هر كس باندازه خود از جهان مى فهمد, هر كس به اندازه هوش خود جهان را دريافت مى كند.
و معناى ديگر آن است كه گاهى گفته مى شود ممكن است حقيقتى داراى جهات گوناگون باشد و هر كس جهتى از جهات حقيقت عالم را بفهمد و درباره آن اظهار نظر كند. معنى دوم از نسبيت در فهم, كه هر كس بعدى از ابعاد موجود ذو ابعادى را ادراك كرده و همه آنها هم حق باشد سخن صحيحى است و مطلب اول نيز به لحاظ اين كه انسان محدود است نمى تواند نامحدود را ادراك كند سخن حقى است و به عبارت ديگر: انسان به دليل اين كه هم در محدوديت زمانى و اجتماعى بسر مى برد و هم از نظر ابزار ادراكى محدود است از اين رو نمى تواند نامحدود را درك كند اين سخن حق است.
زيرا واقعيات كه فيوضات ذات اقدس اله هستند با توجه به وجود آنها در گذشته و آينده نامحدود هستند, و موجود محدود و متناهى نمى تواند ذات نامتناهى را ادراك نمايد گرچه براى خليفه الله و انسان كامل و نور اول به لحاظ اين كه همه مخلوقات بعد از نور اول خلق شده و در مرتبه مادون او هستند مى تواند از مادون خود آگاهى پيدا كند.
اما اينكه انسان اصلا به حق و واقع دسترسى پيدا نمى كند, بدليل اينكه در محدوديتهاى زمانى و تاريخى و اجتماعى قرار دارد حرف صحيحى نيست.
بنابراين اگر كسى بگويد انسان محدود و متناهى است, سخن حق است و اگر بگويد يك موجود متناهى توان آن را ندارد كه به غير متناهى احاطه نمايد سخن حقى است و اگر بگويد هر كس باندازه خود از جهان مى فهمد اين سخن هم حق است اما هيچكدام از مطالب سه گانه, نتيجه آن نسبيت در فهم نيست كه هركسى در هر موضوعى اظهار نظر كرده است به واقعيت دسترسى پيدا نكرده باشد بلكه امكان دسترسى به واقعيت و آگاهى از آن وجود دارد.

كثرت تشكيكى يا نسبيت اديان
با نگاه به تاريخ و جهانى كه در آن زندگى مى كنيم ملاحظه مى شود كه اديان كثيرى در عالم وجود دارد امااين كثرت تشكيكى است و نه تباينى يعنى اديان مراتب و درجات دارند كه بعضى كاملند و بعضى كاملتر.
توضيح مسئله آنكه ما دو مسئله داريم يكى مسئله تشكيك است كه هم حقايق خارجى تشكيك پذير است و هم معارف بشرى و ديگرى مسئله نسبيت است كه نه در حقايق خارجى راه پيدا مى كند و نه در معارف بشرى.
معناى نسبيت يك چيز, آن است كه خودش نفسيتى ندارد بلكه به تناسب مقايسه و سنجش و اعتبار انسان حكم مى پذيرد مثل قرب و بعد و دورى و نزديكى يا جلو و پشت سر بودن و يمين و يسار و امثال آن. اين ها امور نسبى هستند زيرا اولا تا انسان آنها را با امور ديگر مقايسه نكند معنى پيدا نمى كند و ثانيا با تغيير اطراف كاملا قابل تغيير و تبديل است مثلا درختى كه نسبت به جايى نزديك است اگر با جاى ديگرى مقايسه شود دور مى شود.
اين نوع از نسبيت در حقايق خارجى راه ندارد زيرا جهان خارجى همانطوريكه هست يك واقعيت است اگر مجرد بوده مجرد است و اگر مادى بوده مادى است. معرفت بشرى نيز اگر مطابق با واقع بود صدق است و اگر مطابق با واقع نبود كذب است. و لذا نه حقايق خارجى باين معنى نسبى هستند و نه معرفتهاى بشرى.
اما تشكيك و داراى مراتب و درجات بودن هم در واقعيات خارجى راه پيدا مى كند و هم در معارف بشرى. زيرا هرچيزى در جايگاه و مرتبه خاص خود قرار دارد. بعضى امور علتند و بعضى امور معلول, بعضى افضلند و بعضى غير افضل. كثرت تشكيكى كثرتى است كه به وحدت برمى گردد.
بازگشت كثرت به وحدت نيز حقيقت است نه مجاز و كثرت هم در واقع حقيقت است اما كثرت واقعيت و وحدت آن بازگشت به يك حقيقت است.
بنابراين واقعيتهاى خارج براساس تشكيك تنظيم مى شود. معارف بشرى هم داراى مراتب تشكيكى هستند زيرا اگر معارف بشر بااين واقعيت مطابق بود, سهمى از هستى دارد و صادق و حق است واگر مطابق با آن نبود كذب و باطل است.
براى حق و صدق درجاتى است. ممكن است براى عارفى در يك عصر معرفتى حاصل شود كه مطابق با واقع باشد و بعد عارفى ديگر مطلبى عميقتر را بفهمد كه احق از فهم عارف قبلى باشد. در اينجا هر دو حق اند البته يك حق و ديگرى احق.
كثرتى كه در اديان و شرايع و مناهج الهى راه پيدا مى كند, اولا نسبى نيست نه نسبيت حقايق و نه نسبيت معرفت و ثانيا تشكيكى است هم به تشكيك حقايق خارجى و هم به تشكيك معارف بشرى زيرا اين شرايع به تناسب مردم عصر خاص حقيقت است مثل بيمارى كه در مقاطع گوناگون داروهاى گوناگون مصرف مى كند و طبيب هم براى او داروهاى گوناگون تجويز مى كند. كه اين داروها همه در جاى خودشان حقند نه اينكه يكى حق و ديگرى باطل باشد.
بنابراين اختلاف شرايع و مناهج به تشكيك برمى گردد.
در معارف بشرى هم چون فهم ها به درجات مختلف از واقعيت مربوط مى شود, پس معرفت هم تشكيكى خواهد بود چون اختلاف فقهإ و مفسرين اين چنين است .

پلوراليزم درون دينى
تكثر گرايى درون دينى باين معنى است كه در دين واحد باستناد تفسيرهاى گوناگون از آن دين, مذاهب و فرق گوناگون متجلى گردد. آيا مى توان اين نوع از تكثرگرايى را پذيرفت يا خير؟
پذيرش تكثرگرايى درون دينى نسبت به مبانى مختلف فرق مى كند بعضى از مبانى تكثرگرايى را تحمل مى كند و بعضى از مبانى تحمل نمى كند. در اينجا به چند مبنا اشاره مى شود.
1ـ در صورتى كه در رابطه با فهم دين قائل به تصويب باشيم نه تخطئه, كثرت قابل پذيرش و تحمل است اما اگر قائل به تخطئه باشيم تكثرگرايى مقبول نيست. توضيح مسئله آنكه بعضى ها در فهم شريعت معتقد به تصويب هستند و مى گويند: هر كس هر چه را فهميد همان حق است و به عبارت ديگر حق در برابر فهم او جعل مى شود و در واقع حق وجود ندارد, در اين صورت پلوراليزم و تكثرگرايى مقبول و قابل تحمل است اما اگر بگوييم, واقعى وجود دارد و انسان مى تواند واقع را بشناسد گرچه ممكن است دچار اشتباه شود تكثر قابل تحمل نيست. زيرا فهم مطابق با واقع و حق يكى است و ديگران باطل هستند.
2ـ در صورتى كه حقيقت و واقعيت را نسبى بدانيم و بگوييم واقع مطلق و حقيقت صرف و طلق نداريم و به عبارت ديگر: اگر واقعيت نسبى باشد به طوريكه حق در شرايط مختلف, نسبت به انسان هاى گوناگون, متفاوت باشد كثرت گرايى قابل تحمل است اما اگر واقعيت را مطلق بدانيم نه نسبى و امكان شناخت واقعيت هم وجود داشته باشد تكثرگرايى غيرقابل تحمل است.
3ـ اگر كثرت گرايى به اين معنى است كه صاحب نظران از مكتب واحد برداشتهاى مختلف داشته باشند و آن برداشتها و فهم ها متكثر باشند اين نوع تكثرگرايى فى الجمله صحيح است و قابل تحمل. البته در صورتى كه برداشتها روشمند باشد و با اصول و اسلوب صحيح نسبت به شناخت مكتب اقدام كند.
اما ما بلحاظ اينكه تصويب را باطل مى دانيم و واقعيت را مطلق و قابل شناخت مى دانيم, نمى توانيم تكثرگرايى را تحمل كنيم و همه آن فهم ها را حق بدانيم. اما اينكه صاحب نظران از مكتب واحد برداشتهاى مختلف داشته باشند و آن برداشتها را ارائه كنند مى گوييم برداشتهاى گوناگون با شرايط آن يعنى روشمندانه بودن و با اصول صحيح شناختى, كثرت قابل تحمل است.
توضيح آنكه: همه محققانى كه بعد از فراهم كردن مايه هاى علمى, روش مندانه در دين شناسى تلاش و كوشش مى كنند يعنى كسانى كه ساليان متمادى در رشته تخصصى دينى كسب علم نموده و نزد اساتيد صاحب نظر علم فرا گرفته اند و به عنوان صاحب نظر و با بصيرت و روش مندانه به خدمت براهين عقلى و قرآن و روايات, رفتند و از آنها برداشتهاى خاص داشته اند, قابل تحمل است زيرا برداشتهاى اينها در چنين فضايى, جز در فروع جزئى اختلاف ندارد, و چون اختلاف آنها در محدوده خاصى است و لذا قابل تحمل است.
شما كتابهاى فقهى يا تفسيرى را ببينيد از هزار سال قبل, صدها كتاب تفسيرى و فقهى كه نوشته شده, خطوط كلى آن يكى است گرچه در جزئيات با هم اختلاف دارند. و لذا مفسران و فقهإ با اينكه نظرهاى مختلف دارند اما براحتى يكديگر را تحمل مى كنند. اما اگر يك اختلافى در مقابل هم بوده و دو نظر با هم تباين داشته باشند و آن اختلاف در امر كلى باشد در اين صورت يكى حق است و ديگرى باطل. براى همين جهت است كه محدثان شيعه و سنى اين حديث را از وجود مبارك پيامبر(ص) نقل كردند: ((ستفترق امتى)) امت من فرقه فرقه و گروه گروه مى شوند. هفتاد و سه ملت مى شوند, كه هفتاد و دو ملت از آنها باطل اند و يك ملت حق است و اهل نجات. (10)
البته بسيارى از فرقه ها, خود را فرقه ناجيه مى داند ولى آنجايى كه اختلاف رو در روى هم باشد بعنوان مثال: يكى بگويد: على(ع) خليفه است و يكى بگويد: نه, يكى بگويد خليفه مسلمين بايد معصوم باشد و ديگرى بگويد: نه, مشخصا در اين جا يكى حق است و ديگرى باطل.
بنابراين اگر در فهم اين افراد روش مندانه به سراغ دين رفتند و از آن حقايقى را فهميدند اختلاف آنها موضعى و جزئى است, گرچه در مقام اثبات و عمل همه جهت دارند و باستناد آن جهت عمل مى كنند ولى در مقام ثبوت و واقع حق يكى است.
اگر كسى روش مندانه تلاش كرد و تلاش او مطابق با واقع بود دو تا ثواب دارد و لذا گفتند: ((للمصيب اجران)) يعنى اگر كسى رايش به واقع اصابت كرد و مطابق با واقع بود دو تا اجر دارد يكى اينكه به واقع رسيده است و ديگر اينكه تلاش كرده تا به واقع برسد و اما ((وللمخطى اجر واحد)) آن مجتهدى كه اشتباه كرده است, يك اجر دارد و آن هم اجر تلاش و اجتهاد اوست زيرا اين شخص چون تلاش كرده و تحمل و زحمت نموده گر چه در مواردى هم دچار اشتباه شود اما معذور است و بى اجر و پاداش نخواهد بود. ولى اگر روش مندانه و مجتهدانه به سراغ متون دينى نرود, چنين شخصى اگر اشتباه كند نه تنها ماجور نيست بلكه موزور است و وزر و گناه بر دوش اوست.
بنابراين در تكثرگرايى درون دينى كه آن تكثرى از اختلاف در برداشتها سرچشمه مى گيرد, اگر كسى روش مندانه و بدون كوتاهى و تقصير به مطلبى دست يافت, همان براى وى حجت است و او در پيشگاه خدا معذور است و خدا هم او را به جهنم نمى برد و اما اگر كسى عالما يا عامدا و مقصرانه تن به باطل بدهد در واقع او عمدا دوزخ را براى خود خريدارى كرده است .
وقتى در درون يك مذهب اختلاف و كثرتى باشد قابل تحمل است و اگر اختلاف در چند مذهب باشد نظير مسئله شيعه و سنى, در اين صورت هم مطلب همينطور است يعنى شيعه و سنى در مذهب اختلاف دارند اگر آنها در دو طرف نقيض باشند مثلا يكى مى گويد: خليفه پيامبر را بايد خدا تعيين كند و ديگرى مى گويد لازم نيست در اين صورت يكى بر حق است و ديگرى بر باطل. اما چون مقصر نيستند نمى توانيم بگوييم آنها اهل جهنم هستند. چون اين طور نيست كه هر كه باطل گفته باشد, اهل جهنم باشد. زيرا ممكن است افرادى بر باطل باشند اما معذور باشند و معذور هم از باب ((و آخرون مرجون لامرالله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم))(11) مورد رحمت و عنايت خداوند قرار خواهد گرفت.
از نظر اجتماعى هم مى شود در كنار آنها, زندگى كرد و با آن ها زندگى مسالمتآميز داشت و براى رسيدن به تفاهم و نظر واحد مى توانند با هم مناظره و گفتگو داشته باشند و از اين راه همديگر را درك كنند. زيرا در واقع يكى حق است و ديگرى باطل. مثلا عصمت خليفه يك امر قراردادى نيست بلكه يك واقعيت است وقتى يك واقعيت بود بايد ادراك با آن واقعيت منطبق باشد و لذا ممكن است با واقع منطبق باشد پس حق است و يا منطبق نيست پس باطل است.

پى نوشت ها:
1. آل عمران, آيه 3.
2. بقره, آيه 115.
3. زخرف, آيه 84.
4. نهج البلاغه, خطبه اول, قطعه 42.
5. براى تجربه دينى تعريف هاى مختلفى ارائه شده است و امروز وقتى تجربه دينى گفته مى شود از آن معناى خاصى اراده مى شود كه شايسته است در اين رابطه به كتاب تجربه دينى مراجعه شود.
6. مومنون, آيه 86 و 87.
7. عنكبوت, آيه 61.
8. غافر, آيه16.
9. همان.
10. رجوع شود به بحارالانوار, مجلسى, ج 28, باب اول.
11. توبه, آيه85.

/

سخنان معصومان عليهم السلام حقوق برادران

 

سخنان معصومان عليهم السلام
حقـوق بـرادران

 


 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم : 
عن سَلمان قال َ: دَخَلْتُ عَلى رسولِ اللّهِ صَلّى اللّه عليه و آله وَ هُوَ مُتّكِىء عَلى وِسادَةٍ فَاَلْقاها اِلَىَّ ثُمَّ قال َ: يا سَلْمانُ ما مِنْ مُسْلِمٍ دَخَلَ عَلى أَخيه ِالمُسْلِمِ فَيُلقى لَهُ الوِسادَةَ اِكراماً لَهُ الاّ غَفر اللّهُ لَه ُ(1) 
از سلمان نقل شده است كه گفت خدمت رسولخدا(ص ) رسيدم , آن حضرت بر بالشى تكيه كرده بود, بالش را به من داد و آن گاه فرمود: اى سلمان ! هر مسلمانى بر برادر مسلمان خود وارد شود و او به احترام وى برايش متّكا بگذارد خداوند او را بيامرزد.

امام على عليه السلام :
اُبْذُل لاخيكَ دَمَكَ و مالَكَ و لِعَدوّكَ عَدْلَكَ و انصافكَ و للْعامَّةِ بِشْرَكَ وَ اِحْسانَك(2)
از جان و مال خود براى برادر مؤمنت درگذر و نسبت به دشمنت با عدل و انصاف رفتار كن و خوشرويى و احسان را از عموم مردم دريغ مدار.

امام على عليه السلام :
اذا لَقيتُم اِخوانكُمْ فَتصافَحُوا و اَظْهِروا لَهُمُ الْبَشاشَةَ والبِشر تفرَّقوا و ما عَليْكُمْ مِنَ الاَوزارِ قَدْ ذَهَب (3)
وقتى برادرانتان را ديدار كرديد به يكديگر دست بدهيد و خوشرويى و شادمانى خود را براى آنان اظهار كنيد كه در اين حال چون از هم جداشويد هرچه گناه بر شما بود از بين رفت . 

امام على عليه اسلام :
لا تُضَيّعَنَ حقّ اخيكَ اتّكالاً عَلى ما بينكَ و بيْنَهُ فانَّهُ لَيْسَ لكَ بِاَخٍ مَنْ اضَعْتَ حَقَّه (4)
حقّ برادر دينى خود را با اتّكاء به رابطه اى كه ميان تو و او است ضايع نكن چرا كه هرگز كسى كه حقّش را ضايع و تباه كرده اى , برادر تونيست 

امام باقر عليه السلام :
من حقّ المؤمن على اخيه المؤمن أن يشبع جوعَتَهُ و يُوارى عورته و يفرّج عنه كُرْبته و يقضىَ دَينَه , فاذا مات خَلَفَهُ فى اهله و وَلدِه (5)
از حقّ مؤمن بر برادر مؤمنش اين است كه گرسنگى او را سير كند و برهنگى او را بپوشاند و گرفتارى او را برطرف نمايد و قرضش را بپردازدو چون از دنيا رفت به جاى او خانواده و فرزندانش را سرپرست باشد.

امام صادق عليه السلام :
المسلمُ اخُو المُسلِمِ و حقّ المُسلمِ عَلَى اَخيهِ المُسلم اَنْ لايشْبَعَ و يَجُوعُ اخوهُ و لايَروى و يَعْطِش اخوهُ ولايَكْتسى و يعرى اَخوُه ُ, فَما اعظَمَ حق ُّالمُسْلِمِ عَلى أَخيهِ الْمُسْلِم ْ(6)
مسلمان برادر مسلمان است و حق مسلمان بر برادر مسلمانش آن است كه سير نشود در حالى كه برادرش گرسنه است و سيراب نگردد در حالى كه برادرش تشنه است و جامه بر تن نكند در حالى كه برادرش برهنه است , پس چه سترگ است حق برادر مسلمان بر برادر مسلمانش .

امام صادق عليه السلام :
الْمُسلمُ اخُو المُسلِم لايَظلِمُهُ ولايَخْذُلُهُ و لايَخُونُهُ و يَحِقُّ عَلَى الْمُسلمينَ الاجتهاد فى التواصل والتعاون على التعاطف (7)
مسلمان برادر مسلمان است , به او ستم نمى كند و خوارى او را روا نمى دارد, و بر مسلمانان است كه در ايجاد پيوند و همكارى براى جلب محبّت با يكديگر كوشش كنند.

امام صادق عليه السلام :
لاتُتْبِعْ اخاك بعد القطيعة وقيعَةً فيه فَتَسُدَّ عليه طريق الرّجوع اليك فلعلَّ التجارب ترُدّه عليك(8)
وقتى از رفيق خود جدا شدى پُشت سرش بدگويى و غيبت مكن كه با اين كار راه برگشت او را مى بندى , شايد تجربه هاى زندگى او را به راه آشتى و تجديد رفاقت بكشاند.

امام صادق عليه السلام :
انّ المؤمن اخو المؤمن , عينُه و دليله , لايخونه و لايظلمُهُ و لايَغُشُّهُ و لايَعِدُهُ عِدَّةً فيُخْلِفُه (9)
همانا مؤمن برادر ايمانى مؤمن است , چشم و راهنماى اوست به او خيانت و ستم روا ندارد و او را نفريبد و به او وعده اى ندهد كه آن را به جانياورد.

امام صادق عليه السلام :
ايّما مُسْلِمٍ لَقِىَ مُسْلِماً فَسرَّهُ سَرَّهُ اللّهُ عَزَّوجل َّ(10)
هر مسلمانى با مسلمانى ديدار كند و در برخورد او را شادمان سازد خداى متعال نيز او را خوشحال و مسرور خواهد ساخت .

پى نوشت ها:
1 سفينة البحار, ج 2 ص 707.
2 بحار, ج 78 ص 116.
3 خصال , ص 633.
4 الاختصاص , ص 27 .
5 كافى , ج 2 ص 169 .
6 كافى , ج 2 ص 174 .
7 بحار, ج 74 ص 166 .
8 كافى , ج 2 ص 169 .
9 كافى , ج 2 ص 166 .
1 اصول كافى , ج 2 ص 192 .
.
.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ باز خواست

دانستنى هايى از قرآن
باز خواست


 

((ولاتقف ما ليس لك به علم ان السمع والبصر والفواد كل اولئك كان عنه مسئولا)).

(سوره اسرإ, آيه36)

هرگز بر آنچه كه علم و آگاهى ندارى پيروى مكن كه همانا چشم و گوش و دل, همه مورد بازخواست و پرسش قرار خواهند گرفت.

تقف: از ماده قفا ـ يقفو گرفته شده و به معناى متابعت و پيروى كردن است. و به همين مناسبت قافيه شعر را قافيه گويند زيرا آخر هر مصراع از آخر مصراعهاى پيش از خود تبعيت و پيروى مى كند.
در اين آيه شريفه يكى از مهمترين و آموزنده ترين برنامه هاى زندگى بيان شده است. خداوند به ما هشدار مى دهد: چيزى را كه نشنيده اى و نديده اى و ندانسته اى و به آن علم نداشته اى نگو شنيده ام يا دانسته ام … پشت سر مردم حرف مزن.. غيبت مكن.. شايعه هاى مغرضانه يا جاهلانه را بى تحقيق و بررسى تكرار مكن.. شهادت دروغ نده.. بايد تمام تصميم ها و كردارهايت روى علم و آگاهى باشد. و اصلا به چيزى كه علم به صحت آن ندارى نبايد معتقد شوى و چيزى را كه نمى دانى نبايد بازگو كنى و كارى را كه به آن علم ندارى نبايد انجام دهى زيرا تمام اينها مصاديق پيروى كردن از علم غير است.
بنابراين, به گمان و ظن و پندار نبايد اهميت داد. چه بسا با يك گمان غلط, ملتى را به جان هم بياندازى و يا ميان قبيله و يا خانواده اى اختلاف ايجاد كنى. چه بسا يك سخن ناروا و يا يك شايعه, موجب خون ريزى و جنايت هاى ناخواسته و غير قابل جبران گردد. بايد زياد مواظب بود كه زبان سرخ گاهى سر سبز مى دهد بر باد. و نه در آخرت كه حتى در دنيا موجب فتنه انگيزيهاى فراوان مى شود. يك گمان بد گاهى گناه به حساب مىآيد و روزگار انسان را تباه مى كند ((ان بعض الظن اثم)) و اين گمانى است كه منطبق با علم و درايت نيست و موجب اختلاف و فتنه مى شود. اينكه در روايت آمده است پيش از سخن گفتن آن را بسنج و با تفكر و انديشه سخن بگو براى اين است كه اگر يك سخن ناروا و غلط از ميان دو لب خارج شد برگشتنش محال و غير قابل امكان است. پس بدان چه مى گوئى و چرا مى گوئى و انگيزه سخنت چيست.
حاصل سخن آنكه نبايد انسان از چيزهايى كه به آنها علم ندارد پيروى و متابعت كند زيرا خداوند از گوش و چشم و قلب (يعنى حواس ظاهرى و حواس باطنى) كه وسائل تحصيل علم هستند, بازخواست خواهد كرد. و به عبارت ديگر: نه مى توان شايعات و سخن پراكنيهاى بيهوده را مقياس داورى و شهادت قرار داد و نه قرائن ظنى و اخبار غير قطعى كه از منابع غير موثق مى رسد.
و به هر حال تمام حواس و اعضاى بدن در روز قيامت به زبان مىآيند و عليه انسان گواهى مى دهند. گويا اين موجود دو پا در آنجا نيز كه حاكم مطلق خداى متعال است, دست و پا مى كند كه با عذرها و بهانه هاى واهى خود را تبرئه كند و يا اعمال زشت خويش را انكار نمايد (زهى بى شرمى) ولى كورخوانده است كه در برابر محكمه عدل الهى, زبان بسته مى شود و اعضا و جوارح انسان به سخن مىآيند ((يوم نختم على افواههم و تكلمنا إيديهم و تشهد إرجلهم بما كانوا يعملون)) روزى كه بر دهانشان مهر مى زنيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان گواهى مى دهند به آنچه انجام داده اند!
در آنجا از گوش مى پرسند: آيا آنچه درباره فلان آقا شنيدى, قطعى و يقينى بود و از راه علم به دست آمده بود يا به سخن هر كس گوش دادى و چون از او خوشت نمىآمد يا جزء گروه و خط شما نبود, بدون پيروى از علم و بدون بررسى و تحقيق, آنچه را درباره اش شنيدى بازگو كردى و شايعه ها را مانند جاهلان پخش نمودى! اگر آن روز با لذت اين سخنان ناروا را ميان مردم منتشر نمودى, امروز با سرافكندگى با آتش جهنم روبرو شو و اگر آن روز كسانى بودند كه تو را در اين سخنان يارى مى دادند و تو را تشويق مى كردند امروز كسى به داد تو نمى رسد و آنها خود گرفتار اعمال ناپسندشان هستند! راستى چرا نمى انديشيم و چرا عبرت نمى گيريم؟ نه ما عمر نوح خواهيم داشت و نه عمر نوح ما را به كار خواهد آيد. بايد مواظب حرف زدنمان بيش از پيش باشيم و با تهمت ها و دروغ ها و غيبت ها بار خود را سنگين تر نكنيم كه اگر خداوند از حق خود بگذرد از حق ديگران نمى گذرد! هشدارتان باد عزيزان! نكند به خاطر هواى نفس از ظن و گمان پيروى كنى و با جهالت امتى را سر در گم نمائى. ((ان يتبعون الا الظن و ما تهوى الانفس)) آنها فقط از گمان و پندار پيروى مى كنند و از هواى نفس خود دستور مى گيرند. هواى نفس بر شما چيره نشود تا به دروغ مردم را به هلاكت افكنيد و يا حيران و سرگردان نمائيد ((فتصيبوا قوما بجهاله و تصبحوا على ما فعلتم نادمين)) قومى را از روى نادانى و هواى نفس به بدبختى اندازيد و آنگاه از كردار زشت خويش پشيمان گرديد. ((حتى اذا ما جاوها شهد عليهم سمعهم و إبصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون)) و وقتى به صحنه محشر وارد شوند گوش و ديدگان و پوست بدنشان بر آنها گواهى دهد. و آن روز نزديك است ((يوم يرونه بعيدا و نراه قريبا)) آنها آن روز را دير به نظر مىآورند و ما آن را نزديك مى دانيم, از غضب و خشم الهى بهراسيد و بايد بهراسيم كه هرچه عذاب الهى سخت و دردناك باشد, خشمش دردناكتر است و هرچه بهشت و نعيمش گوارا و شيرين باشد, رضايت و خشنوديش شيرين تر و گواراتر است.
به اميد كسب رضايت الهى و دورى جستن از تباهى ها و بيهودگيها.

/

نگاهى به رويدادها

 

 


نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام

به دنبال اعلان جنگ ارتش صهيونيستى با مردم مظلوم فلسطين, خشم جهانى عليه امريكا و اسرائيل بالا گرفت.
گروه شهداى انتفاضه مسئوليت حمله به ناو جنگى امريكا را بر عهده گرفت.
حمله رژيم صهيونيستى از هوا و دريا به غزه, دهها فلسطينى شهيد و مجروح شدند. (23 / 7 / 79)
حزب الله لبنان سرهنگ اسرائيليرا به اسارت گرفت.
اعتراض عليه ممنوعيت حجاب اسلامى چند شهر تركيه را فراگرفت.(24 / 7 / 79)
ملت فلسطين توافق ننگين شرم الشيخ را نپذيرفت.
عرفات در اجلاس ننگين شرم الشيخ متعهد شده است مبارزان حماس و جهاد اسلامى را كه اخيرا آزاد شده اند, مجددا دستگير كند. (27 / 7 / 79)
50 فلسطينى به دنبال توافقهاى شرم الشيخ هدف گلوله قرار گرفتند.(28 / 7 / 79)
عربستان و سوريه خواستار قطع كامل روابط كشورهاى عربى و اسلامى با اسرائيل شدند.(1 / 8 / 79)
بيانيه اجلاس سران عرب با استقبال اسرائيل و خشم ملت فلسطين مواجه شد. (2 / 8 / 79)
تانكها و بالگردهاى اسرائيلى روز گذشته شهر ((بيت جالا)) در كرانه باخترى را به توپ و خمپاره بستند و بسيارى از خانه هاى شهر را تخريب كردند.(3 / 8 / 79)
دبير كل حزب الله لبنان: سرهنگ به اسارت گرفته شده اسرائيلى اطلاعات مهم و دقيقى دارد.(5 / 8 / 79)
با عمليات شهادت طلبانه مردم فلسطين, انتفاضه وارد مرحله جديدى شد. (7 / 8 / 79)
سيد حسن نصرالله: چنانچه قطر روابط خود را با اسرائيل قطع نكند بايد از رياست آتى سازمان كنفرانس اسلامى كنار گذاشته شود.
رئيس موسسه مطالعات فلسطين: پيروزى مسلمانان فلسطين در گرو استمرار قيام اسلامى انتفاضه است.(10 / 8 / 79)
رئيس جمهور پاكستان: با تبليغات غرب عليه اسلام بايد مقابله كنيم.
مبارزان فلسطينى: عليرغم سازش عرفات انتفاضه را گسترش خواهيم كرد. (14 / 8 / 79)
16 نامزد انتخاباتى اخوان المسلمين به پارلمان مصر راه يافتند.(16 / 8 / 79)

داخلى
خاتمى در ديدار وزير خارجه عربستان: غاصبان قدس بيرحمانه كشتار مى كنند, بايد از مردم مظلوم فلسطين دفاع كنيم.(17 / 7 / 79)
خاتمى : رمز پيروزى در برابر سلطه طلبى هاى جهانى و فشارهاى خارجى, حضور مردم در صحنه است.
رهبر انقلاب: دولتهاى عربى بايد ارتباط با رژيم صهيونيستى را قطع كنند.
خاتمى: مازاد درآمد نفتى كشور بايد صرف توليد, سرمايه گذارى و اشتغال شود. (19 / 7 / 79)
رهبر انقلاب: زندگى و هستى مردم ايران با ارادت به امام على(ع) شكل گرفته است.(21 / 7 / 79)
بحران خاورميانه, قيمت نفت را بالا برد.
ايران: تنها راه حل مسإله فلسطين بيرون راندن اشغالگران صهيونيست است. (23 / 7 / 79)
اوباش به مدافعان نواميس مردم در شيراز حمله كردند.(24 / 7 / 79)
خبرگزارى فرانسه: ايران سخنگوى كليدى جهان اسلام در بحران خاورميانه است.
دبير كل جمعيت موتلفه اسلامى: سياست تنش زدايى ايران گوش شنوايى در واشنگتن نداشته است.(25 / 7 / 79)
در جلسه اى با حضور رهبر انقلاب, سران سه قوه موظف به رفع فقر, فساد و تبعيض شدند.
رزمايش 110 هزار نفرى ياران امام على(ع) در حمايت از قيام مردم فلسطين آغاز شد.
در اعتراض به جنايات رژيم صهيونيستى, حوزه علميه قم تعطيل شد.(27 / 7 / 79)
كاهش ماليات حقوق كارمندان تصويب شد.
محاكمه عوامل حمله به مدافعان نواميس مردم در شيراز آغاز شد.(28 / 7 / 79)
ولى امر مسلمين در اجتماع 110 هزار بسيجى ياور حضرت اميرالمومنين(ع): راه حل بحران فلسطين رفراندم است.
رهبر انقلاب: ريشه رژيم صهيونيستى بايد خشكانده شود.
دبير ستاد مبارزه با مواد مخدر: در مبارزه با مواد مخدر به بن بست رسيده ايم. (30 / 7 / 79)
اعتبار نامه هاى محتشمى و حداد عادل تصويب شد.
وزارت اطلاعات شبكه تروريستى منافقين را منهدم كرد.(1 / 8 / 79)
رئيس قوه قضائيه: دست اندركاران اصلاحات اقتصادى خود و بستگانشان نبايد نفع شخصى داشته باشند.
كروبى: دخالت گرايشهاى سياسى در مديريت و برنامه ريزى به كشور زيان وارد كرده است.
رئيس جمهور: گروگانگيرى در استان خراسان براى دولت غير قابل تحمل است. (3 / 8 / 79)
رهبر انقلاب در ديدار مسئولان نظام و سفيران كشورهاى اسلامى: فلسطين بدون شك به آغوش دنياى اسلام باز مى گردد.
هواپيماى 4 نفره ساخت ايران گواهينامه جهانى استاندارد گرفت.
خاتمى: همه نيروهاى جهان اسلام بايد براى برخورد شديد و سخت با اشغالگران صهيونيست بسيج شوند.
رهبر انقلاب: آمريكا در جنايتهاى رژيم صهيونيستى شريك است.(5 / 8 / 79)
واليبال نشسته ايران بر سكوى قهرمانى پاراالمپيك ايستاد.
آيت الله هاشمى رفسنجانى : مردم از افراط و تفريط خسته شده اند, جناحهاى سياسى براى خدمت به مردم , مشاجرات را كنار بگذارند.(7 / 8 / 79)
مراسم پايانى مسابقات بين المللى قرآن در حضور رهبر انقلاب برگزار شد.
وكيل مدافع مدير عامل سابق شركت ارج: موكل من 148 ميليون تومان حق مشاوره گرفته, نه رشوه.
رئيس جمهور به لغو احكام قصاص عاملان شهادت اتباع ايرانى در ديوان عالى پاكستان اعتراض كرد.(9 / 8 / 79)
هاشمى شاهرودى دستور ابطال مواد فسادآور در بخشنامه هاى ادارى را به ديوان عدالت ابلاغ كرد.
رهبر انقلاب: ما مسلمانها از قرآن مى گوييم اما به آن عمل نمى كنيم.
مقامات ژاپن از خاتمى در توكيو استقبال كردند.
رهبر انقلاب: راه علاج مشكلات امت اسلامى عمل به قرآن است.(10 / 8 / 79)
مجلس ژاپن مواضع ايران را از زبان خاتمى شنيد.
وزير اطلاعات به توطئه گران عليه وزارت اطلاعات هشدار داد.(11 / 8 / 79)
محاكمه علنى متهمان كنفرانس برلين آغاز شد.
عامل دعوت به اغتشاش در دانشگاهها دستگير شدند.
رئيس جمهور در مجلس نمايندگان ژاپن: اساس اصلاحات در ايران پاسدارى از مردم سالارى دينى است.(12 / 8 / 79)
رئيس جمهور در بازگشت از سفر چهار روزه به توكيو: ژاپن در گسترش روابط با تهران جدى است.(14 / 8 / 79)
سخنگوى قوه قضائيه: افراد غير مسئول از اظهار نظر درباره قتل هاى زنجيره اى خوددارى كنند.(15 / 8 / 79)

خارجى

كلينتون طرح كنگره براى كاهش تحريم كوبا را اشتباه خواند.
جانشين ميلوسويچ مراسم تحليف به جاى آورد.
درگيريهاى نظامى در شرق اندونزى 31 كشته و 45 زخمى برجا گذاشت.(17 / 7 / 79)
پس از 20 سال قطع رابطه, هواپيماى سوريه در بغداد به زمين نشست.
نفرت جهانى از صهيونيستها, آمريكا را وادار به عقب نشينى كرد.
شوراى امنيت, جنايات رژيم صهيونيستى را در فلسطين محكوم كرد.(18 / 7 / 79)
على عزت بگوويچ براى هميشه از قدرت كنار رفت.(19 / 7 / 79)
ال گرو و بوش به رفتار مستكبرانه آمريكا با ساير كشورها اعتراف كردند.
حزب حاكم سريلانكا در انتخابات پارلمانى به پيروزى دست يافت.(21 / 7 / 79)
چين و ژاپن در مورد همكاريهاى امنيتى به توافق رسيدند.(23 / 7 / 79)
ماجراى هواپيماى ربوده شده عربستان با تسليم ربايندگان پايان يافت. (24 / 7 / 79)
عمر البشير معاون دوم خود را بركنار كرد.(25 / 7 / 79)
مردم در 23 شهر ايتاليا به رستورانهاى آمريكايى مك دونالد حمله كردند. (26 / 7 / 79)
نبيه برى براى سومين بار به رياست مجلس لبنان برگزيده شد.(27 / 7 / 79)
يك ميليون كوبايى عليه سياستهاى فريبكارانه آمريكا تظاهرات كردند. (28 / 7 / 79)
مسكو نسبت به مداخله واشنگتن در حوزه درياى خزر هشدار داد.(5 / 8 / 79)
پرس اسكيول برنده جايزه نوبل: آمريكا سرگرم استعمار جهان است.(7 / 8 / 79)
نمايندگان مجلس اندونزى بر اخراج سفير آمريكا پافشارى كردند.
مسكو كمك نظامى در اختيار جبهه متحد افغانستان خواهد گذاشت.
حيدر على اف در ديدار با فرستاده مادلين آلبرايت: همكارى با آمريكا براى تماميت ارضى ما ضرورى است.
78 مسافر در سانحه سقوط هواپيماى سنگاپور جان باختند.(11 / 8 / 79)
مجمع عمومى سازمان ملل به عضويت مجدد يوگسلاوى رإى داد.
روزنامه نگاران رنگين پوست آمريكا از تبعيض نژادى رنج مى برند.(12 / 8 / 79)
استعفاى 40 نماينده مجلس فيليپين بحران استيضاح رئيس جمهور را پيچيده تر كرد. (14 / 8 / 79)
مقام روسى, ناتو را مسئول انفجار زير دريايى كورسك معرفى كرد.(16 / 8 / 79)

 

/

گفته ها و نوشته ها حكايتهاى خواندنى

 

 


گفته ها و نوشته ها

 


 

قبول عمل و پذيرش صالح
رسول خدا (ص) در خطبه شعبانيه مى فرمايد: ((انفاسكم فيه تسبيح)) نفس هاى شما در اين ماه خود تسبيح است, هر نفسى كه مى كشيد مثل آن است كه گفته باشيد ((سبوح قدوس)). ((و نومكم فيه عباده)) خوابتان در اين ماه عبادت است. ((و اعمالكم فيه مقبوله)) كارهاى جزيى را كه انجام مى دهيد خدا قبول مى كند. قبولى عمل مقدمه است براى اين كه خداوند خود انسان را قبول فرمايد. لذا در قرآن كريم دو نمونه تعبير دارد:
1ـ اين كه خداوند عمل عده اى را قبول مى كند.
2ـ خدا عده اى را قبول مى كند, نه اين كه فقط عمل آنان قبول شود. چون گروهى عمل صالح دارند و گروهى خود صالح هستند. آنان كه جزء ((الذين آمنوا و عملوا الصالحات)) هستند يعنى كارهاى خوب دارند ولى هنوز به آن مقام نرسيده اند كه ذات و گوهرشان خوب بشود, احيانا ممكن است در معرض خطر باشند, اما دسته دوم, جزء صالحين هستند, مثل ابراهيم خليل كه قرآن در شإنش مى فرمايد: ((و انه فى الاخره لمن الصالحين)) صالح يعنى كسى كه گوهر ذاتش شايسته شده است. اينها را خدا قبول مى كند. يا قرآن راجع به حضرت مريم اين تعبير را دارد ((فتقبلها ربها بقبول حسن و انبتها نباتا حسنا)) خداى كريم, مريم را قبول كرد. پس كارى كنيم كه خداى كريم خود ما را قبول كند.

ماه مبارك, ماه محاسبه
براى گروهى آغاز سال, اول فروردين است. يك نوجوان اول فروردين تلاش مى كند براى خود لباس نو تهيه كند. درخت ها اول سالشان فروردين است كه لباس هاى نو و تازه در بر مى كنند. اول سال كشاورز پاييز است, كه درآمد مزرعه را حساب مى كند. تاجر و صنعتگر, هر كدام فرصت ديگرى را به عنوان اول سال تعيين مى كنند. مرحوم سيد بن طاوس مى گويد: ((اهل سير و سلوك اول سالشان رمضان است[ ((اقبال الاعمال, ص]250 حساب ها را از ماه مبارك تا ماه مبارك بعد بررسى مى كنند كه ماه مبارك گذشته چه درجه اى داشته و امسال در چه درجه اى است. ماه مبارك براى سالكان الى الله ماه محاسبه است. از اين رو امام سجاد سلام الله عليه فرمود: ((ماه رمضان در بين ما اقامت داشت و جاى حمد و ثنا بود, زيرا به همراه خود رحمت آورد. و رفيق بسيار خوبى براى ما بود, ما در همراهى او به نعمت هايى رسيديم. ما ربح و سودى كه در اين ماه برديم, هيچ تاجرى در هيچ گوشه دنيا نبرد, و هيچ كس در سراسر عالم به اندازه ما از اين ماه استفاده نكرده است[.فرازهايى از دعاى 45 صحيفه سجاديه]

بوى دهان روزه دار
از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: خداوند به حضرت موسى وحى فرستاد كه چرا با من مناجات نمى كنى؟ عرض كرد: خدايا روزه دارم و در حال روزه, دهان خيلى معطر نيست. خداوند فرمود: اى موسى بوى دهان روزه دار پيش من از مشك خوشبوتر است. (روضه المتقين, ج3, ص229)

گرفتن روزه در روز گرم
امام صادق(ع) فرمود: اگر كسى در روز گرمى روزه بگيرد و تشنه شود, خداى سبحان هزار فرشته را موكل مى كند تا چهره او را مسح كنند و تا هنگام افطار به او بشارت دهند و هنگام افطار خداوند(عزوجل) مى فرمايد: ((ما اطيب ريحك و روحك يا ملائكتى اشهدوا انى غفرت له)) عجب معطرى و چه بوى خوشى دارى! فرشتگان من شاهد باشيد كه من او را آمرزيدم.(روضه المتقين, ج3, ص229)

ماه رمضان, ماه دعوت به ميهمانى خدا
مردم در ماه رمضان ميهمان خدايند ((هو شهر دعيتم فيه الى ضيافه الله)) ميهمان بايد كارى كند كه صاحب خانه مى كند. روزه دار, ميهمان خدايى است كه ((يطعم و لا يطعم)) اطعام مى كند ولى خود اطعام نمى شود, پس او هم مى تواند ((يطعم و لا يطعم)) باشد. اگر خداى سبحان مى بخشد و نمى گيرد, انسان هم بايستى در اين ماه خويى پيدا كند كه ببخشد و نگيرد, چون هيچ دستى بهتر از دست بخشنده و هيچ دستى بدتر از دست بگير نيست. اگر كسى تلاش و كوشش كرد كه ديگران در كنار سفره او به بهشت بروند, دست او دست بخشنده است, و اگر كسى تلاش كرد كه به بركت ديگران به بهشت برود, او دست گيرنده دارد.(كافى, ج6, ص294)

پايدارى در حق
امام باقر(ع) مى فرمايد: چون لحظه وفات پدرم زين العابدين (ع) در رسيد فرمود: تو را توصيه مى كنم به آن چه پدرم در آخرين لحظات عمر سفارش كرد پدرم گفت: كه پدرش اميرالمومنين نيز در آخرين لحظات عمر خويش در ضمن سفارشهايش فرمود: فرزندم بر حق پايدار باش اگرچه تلخ و مرارت بار باشد.(كافى ج2, ص91)

تقدير خير
روزى يونس نقاش بر حضرت هادى (ع) وارد شد با حال لرزان گفت سرور من خيال دارم فرار كنم شما به اهل بيت من نيكى كنيد چرا كه موسى ابن بقا (از سران ترك بوده) نگين باارزشى به من داد تا بر آن نقش زنم در حال كار, نگين به دو نيم شد, حال او يا مرا هزار تازيانه مى زند يا مى كشد. حضرت فرمود به منزلت برو كه فردا جز خير نخواهى ديد. فردا صبح خندان بازگشت و به حضرت عرض كرد: فرستاده اى آمد و به من گفت نگين را دو قسمت كن چرا كه كنيزكان بر سر آن خصومت مى كنند.(اثبات الهدى, ج6, ص228)

سجده بر شيشه
حسن بن مصعب گويد: در نامه اى از امام على نقى پرسش نمودم درباره مسإله سجده بر شيشه زيرا گمان مى كردم كه شيشه از زمين است و مى توان بر آن سجده كرد, پس از جانب حضرت جواب آمد بر شيشه سجده نكن زيرا اگرچه از زمين است استحاله شده و آن از ريگ و نمك است و بر شوره زار سجده نمى توان كرد.(اثبات الوسيله, ص433)

موجب گمراهى
چون جعفر كذاب برادر امام حسن عسكرى, متولد شد يكى از دوستان امام هادى به ايشان عرضه داشت: شما را از مقدم اين مولود خشنود نمى بينم. امام فرمود: امر او را سبك شمار كه به زودى جمعيت زيادى را گمراه مى كند.(اثبات الهدى, ج6, ص220)

شيعه پرهيزگار
ابوبصير گويد خدمت امام صادق (ع) رسيدم از ابوحمزه ثمالى پرسيد گفتم حالش خوب بود فرمود: سلامش برسان, و بگو فلان روز خواهى مرد. گفتم او مردى خوش مجلس و از شيعيان شماست فرمود: آنچه نزد ماست براى او بهتر است شيعه ما وقتى كه از خدا بترسد و از گناه بپرهيزد در بهشت در درجه ما خواهد بود. من برگشتم و ابوحمزه در همان ساعت و همان روز از دنيا رفت.(كشف الغمه, ج2, ص190)

بزرگترين گناه
شخصى در مسجدالحرام از امام صادق(ع) پرسيد كه چه كسى گناهش از تمام مردم عظيم تر است؟
امام فرمودند: آن كس كه عرفه و مزدلفه را درك كند و سعى صفا و مروه نمايدو طواف خانه خدا و نماز پشت مقام را انجام دهد و باز پيش خود فكر كند و گمان برد كه خداوند او را نيامرزيده است. اين شخص گناهش از همه مردم بزرگتر مى باشد. (وسائل, ج8, ص66)

خدمت به مردم
ابن سيرين گويد: هم نشينى داشتم كه پس از مرگش او را در خواب ديدم در حالى كه دو ساق او طلا بود از او علتش را پرسيدم گفت به سبب تميز كردن كوچه و برطرف كردن موانع از گذرگاه مردم.(آيات بينات, علامه شوشترى)

فرزند نيكو
اسمإ بنت عميس همسر ابوبكر در خواب ديد سر و ريش ابوبكر به حنا رنگين گشته و جامه هاى سفيد در بر دارد. پس رسول خدا فرمود: تعبير آن اين است كه اسمإ از او پسرى به دنيا مىآورد كه او را محمد مى نامد و خداوند او را بلاى جان كافران و منافقان مى گرداند.(آيات بينات, علامه شوشترى)

مشت خاك
مرد صالحى را پس از مرگش در خواب ديده به او گفتند: خداوند با تو چه كار كرد؟ گفت: با من حساب نمود و كفه حسناتم سبك شد در اين موقع كيسه اى روى آن گذاشتند و سنگين گرديد. پرسيدم اين كيسه چيست؟ گفتند مشت خاكى است كه بر قبر مسلمانى ريخته اى و به همان مقدار حسناتم سنگين شد.(انوار النعمانيه)

پاره تن رسول خدا
ام فضل همسر عباس به رسول خدا عرضه داشت يا رسول الله در خواب ديدم گويا عضوى از اعضاى بدن شما در خانه ام مى باشد رسول خدا به او فرمود: خواب خوبى ديدى فاطمه پسرى به دنيا مىآورد و تو او را شير مى دهى, پس حسين(ع) متولد شد و ام فضل از او كفالت و نگهدارى نمود.(آيات بينات, علامه شوشترى)

ثواب اولاد
داود بن هند گويد: خواب ديدم قيامت برپا شده و ميزان را نزديك من آوردند ثوابهايم را در يك كفه و گناهانم را در كفه ديگر نهادند, پس گناهانم سنگينى كرد, اندوه شديدى به من دست داد. تا اين كه پارچه سفيدى آورده در كنار حسناتم نهادند, پس سنگين شد. گفتند: مى دانى اين چيست؟ گفتم: نه. گفتند: اين سقطى است كه متعلق به تو بوده است.(مسكن الفواد)

 

/

مشعل هدايت قسمت دوم زندگى آيت الله شهيد مصطفى خمينى

 

 


مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
قسمت دوم

 


 

جاذبه و دافعه
شهيد مصطفى خمينى در برخوردهاى اجتماعى و مسايل سياسى بسيار عميق قاطع و دقيق بود, و در موارد اصولى و ارزشى تقيد وافرى داشت و به هيچ وجه مماشات, تساهل و تسامح را روا نمى داشت. او مصداق آيه شريفه: ((اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) بود; نسبت به علاقه مندان و حاميان نهضت اسلامى و حضرت امام صميميت, عطوفت و رإفت توإم با فروتنى از خود بروز مى داد. حجه الاسلام والمسلمين دعائى مى گويد: در اولين برخورد با ايشان هنگامى كه به عنوان طلبه اى مبارز از كرمان وارد قم شدم, حاج سيد مصطفى بدون صحبت با نگاه نافذ و چهره متبسم خود نشان داد كه قدردان و مشوق يك فرزند مبارز است. دستم را به گرمى فشرد و از همان لحظه اول كه اين شيوه برخورد را ديدم با آنكه هنوز امام را مشاهده نكرده بودم, توانستم به عظمت و اصالت خانواده اى, پى ببرم كه چنين فرزندانى را پرورش داده است.))(1) ولى همين بزرگوار كه با دوستان چنين رئوفانه و محبتآميز رفتار مى كرد, در برابر اشخاص مرتبط با هيإت حاكمه ايران و مخالفان قيام اسلامى و كسانى كه نسبت به مسايل ارزشى و بنيادى اسلام متعهد و مقيد نبودند, به شدت واكنش منفى و نفرت آلود نشان مى داد و حاضر نبود حتى يك لحظه با آنان نشست و برخاست و معاشرت داشته باشد.
از سال 1349 هـ.ش رابطه اش را با صادق قطب زاده, قطع كرد و ديگر او را به خانه اش راه نداد و يك كلمه هم با او صحبت نكرد, زيرا وى به طور بى رويه اموالى را كه مردم براى مبارزه به خارج از كشور مى فرستادند تلف مى كرد و به احكام و تكاليف شرعى التزام نداشت.(2) همسرش (بانو حائرى) مى گويد: يكى از دوستان وى ظاهرا با ساواك همكارى كرده بود و چون حاج آقامصطفى از اين موضوع با خبر شد, خشمگين گرديد و روزى آن دوست به خانه آمد و سلام كرد, گرچه جواب سلامش را داد, اما سخنان او را بى جواب گذاشت و ديگر حساب آشنايى را نكرد.
و همان روز به او گوشزد نمود كه بايد از منزل من بيرون بروى. در عين قاطعيت دل رحم و باشفقت بود. به خاطر دارم يك روز صداى گريه اش را شنيدم, بعد كه رفتم بالا ديدم در كنارش يك روحانى نشسته ; هر دو مى گريستند. وقتى دليلش را جويا شدم فهميدم آن مرد دختر كوچكش را شوهر داده است و آن شوهر مى خواهد به زور دختر را به عراق بياورد, ولى دختر به اين كار تمايلى ندارد.(3)
حاج آقا مصطفى در مسايل شرعى, ارزشهاى دينى و مفاهيم بنيادين و اصولى, به هيچ وجه با كسى رودربايستى نداشت و خيلى صريح صحبت مى كرد و اگر مى ديد كسى از راه راست منحرف شده است, صريحا به او مى گفتند: ديگر نمى توانم با تو باشم)). و اين برخورد گاهى در حدى بود كه وقتى برخى دوستان او را صدا مى زدند هرگز از وى جوابى نمى شنيدند.(4)
مرحوم حاج سيد احمد خمينى خاطر نشان ساخته است: از خصوصيات بارز اين مرد خدا, دشمنى پر و پا قرص با شاه و رژيم او و جهت دار بودنش در مبارزات و صراحتش در برخورد با مسايل اصولى و آشتى ناپذيرىاش در مقابل سازشكاران بود.(5) آيه الله خاتم يزدى اظهار داشته است: مرحوم حاج آقا مصطفى در عين حال كه خيلى خوش اخلاق بود و با افراد زيادى انس و الفت داشت براى كوچك و بزرگ احترام قايل بود, معذلك اگر كسى در هدف با او مخالفت مى ورزيد و نسبت به مقدسات و قيام اسلامى خصومت داشت, آنچنان بى تفاوت از او مى گذشت كه اگر در مجلسى وارد مى شد و مثلا تمام مردم به احترام او از جاى برمى خاستند, او از جاى خويش حركت نمى كرد و به هيچ وجه حاضر نمى شد او را تعظيم كند. آيت الله ابطحى كاشانى در تإييد اين خصلت حاج آقا مصطفى مى افزايد: يادم مىآيد كه پس از حادثه پانزدهم خرداد سال 1342 هـ.ش, روزى يك منبرى وابسته به دربار كه درويش مسلك هم بود به منزل امام آمد و خواست خود شيرينى كند. مرحوم حاج آقا مصطفى آنچنان با خشونت با او برخورد كرد كه منجر به بيرون كردن وى شد.
آرى, آن انسان والا با اينكه تمام وجودش را فروتنى و رإفت فراگرفته بود, در برابر چنين افرادى كوچكترين مجامله و تعارف نداشت.(6) او مبارزه را براى اعتلاى اسلام مى خواست, اگر مى ديد كسى از حوزه دين خارج شده يا نسبت به شريعت بى اعتنا گرديده, سخت مى خروشيد و عكس العمل توإم با انزجار و خشم از خود روز مى داد: فردى بود كه به ظاهر با رژيم شاه مبارزه مى كرد, حاج آقا مصطفى به او كمك هايى نمود, اما همين كه مشخص گرديد وى قصد ديگرى از مبارزه دارد و غالبا دنبال بهره برداريهاى شخصى است وى را طرد نمود. تيمور بختيار ـ رئيس ساواك ـ به دليل جاه طلبى از ايران متوارى گرديد و به عراق گريخت و در اين كشور پايگاهى نظامى به وجود آورد تا رژيم ايران را سرنگون سازد. وى كوشيد تا با حاج آقا مصطفى ارتباط برقرار كند و از نفوذ مردمى امام خمينى براى خود سود ببرد, اما وى هيچگاه حاضر به پذيرش بختيار نگرديد. او در تمامى مراحل زندگى همواره در موضع سياسى خود مسير درستى را طى كرد و از پدر بزرگوارش بخوبى آموخت كه با منحرفان, فرصت طلبان, بى دينان و چپ نمايان نبايد هم سو و هم جهت شد و اگرچه همه اين گروهها در حذف طاغوت همفكر بودند, ولى در انگيزه هاى اصولى, اهداف و مسير با مسلمين و مبارزان متدين مغايرت داشتند. وى در مورد مبارزين منحرف عقيده داشت كه آنها آدمهاى فاسدى هستند و از مسلمانان نمى باشند و چنين افرادى از كافر بى دين بدترند; چون اينها به نام اسلام مى خواهند دين و مقدسات را از بين ببرند.
با روحانى نمايان نيز برخوردى نامهربانانه داشت. يكى از روحانيان وابسته به رژيم شاه, همراه با يكى از آيت الله زاده ها كه شهرت خوبى نداشت براى ديدار حضرت امام وارد بيت آن بزرگوار گرديد. حاج آقا مصطفى به مسوول ملاقتها با صداى بلند مى گويد: آقاى رضوانى مبادا اينها را بفرستى داخل! حيا نمى كنند!؟ چرا آمده اند اينجا؟
در مورد كمك به طلاب, عقيده داشت كه طلبه هاى مبارز اولويت دارندو در اين باره مى گفت: معيار ما فقط خواندن فقه و اصول نمى باشد, بلكه طلبه بايد هدف را هم تإييد كند.(7)
حاج آقا مصطفى با چنين روحيه اى اجازه نمى داد عناصر فرصت طلب و مسإله دار به حضرت امام نزديك شوند و از شخصيت او سوء استفاده كنند. كسانى بودند كه در ايران ارتباطات مشكوكى با برخى محافل داشتند, اينها به نجف مىآمدند تا با زيارت حضرت امام و چه بسا دريافت نامه اى و حكمى از آن بزرگوار, خود را تطهير كنند; بعد مىآمدند در ايران و مدعى مى شدند كه ما رفتيم و مورد تإييد قرار گرفتيم. حاج آقا مصطفى باهوشيارى چنين عناصرى را شناسايى مى كردو با اطلاعات خوبى كه از طرق گوناگون از ايران كسب مى كرد, آگاهيهاى خوبى نسبت به اين افراد پيدا مى كرد. اجازه نمى داد كه بيت امام آلوده ارتباطات اين چنينى و سوء استفاده هاى افراد معلوم الحال گردد.

زهد و ساده زيستى
مرحوم حاج آقا مصطفى ساده زيستى و اعراض از مظاهر دنيوى را نزد پدر تمرين كرده بود. از آغاز جوانى زندگى را بدون تكلف شروع كرد و تا پايان بر اين نهج و روال باقى ماند و هيچ گاه حوادث روزگار زهد او را دستخوش تحول و دگرگونى نكرد. حضرت آيت الله العظمى فاضل لنكرانى در اين خصوص به واقعيت هاى جالبى اشاره نموده اند: از آن زمانى كه شخصيت پدر بزرگوارشان براى جامعه روشن نبود, يعنى قبل از شروع مبارزه و بعد از آن, در روحيه اين برادر عزيزمان هيچ فرقى پيدا نشد و خودش را يك طلبه به حساب مىآورد, زندگى او زندگى يك طلبه بود و حتى سالها در نجف كه به تبع پدر بزرگوارش تبعيد بود, ما با چند نفر موفق شديم به زيارت عتبات مقدسه و بعد هم به زيارت امام بزرگوار و اين برادر عزيزمان برويم و مجالس و محافلى نيز با ايشان داشتيم. هيچ وضع زندگى او تغيير نكرده بود. همان زندگى قم را داشت, بلكه متوسطتر و ساده تر و از نظر اثاث و البسه و غذا… يك طلبه به تمام معنى بود.(8)
با وجود آنكه حاج آقا مصطفى به درجه اجتهاد رسيده بود و مى توانست سهم امام بگيرد و تصرف كند, در عين حال خرج و دخلش كاملا دقيق بود و امام براى مصرف زندگى و امرار معاش به وى پول مى داد.(9)
يكى از مراجع تقليد نقل كرده اند كه در عتبات از مرحوم حاج آقا مصطفى پرسيدم: شنيده ام از مراجع ديگر شهريه مى گيرى؟ فرمود: بلى. پولى را كه امام به من مى دهد مخارج عادى زندگيم را اداره مى كند, اما چون احتياج به كتاب دارم, بدين جهت بايد از ديگران شهريه بگيرم تا بتوانم كتب لازم را تهيه كنم.(10) وصيتنامه ايشان كه در تاريخ سوم ذيقعده الحرام سال 1389 هـ.ق تنظيم شده, ساده زيستى اين علامه شهيد را به اثبات مى رساند:
((… جميع كتابهاى خود را در اختيار حسين[ فرزندم] قرار مى دهم, به شرط آنكه تحصيل علوم قديمه كند در غير اين صورت به كتابخانه مدرسه آقاى بروجردى در نجف اشرف تحويل دهند; چه آنكه از وجوه, تحصيل شده و خلاف احتياط است كه ارث برده شود. چيز ديگرى هم ندارم مگر بعضى مختصر است كه آن هم احتياج به گفتن ندارد…)). (11)
استاد سيد محمد سجادى كه افتخار معاشرت و شاگردى حضرت امام را داشته, طى خاطره اى مى گويد: با اينكه حاج آقا مصطفى از بزرگان فاضل و شاگرد درس امام بودند, ولى از نظر اقتصادى با ديگر طلبه ها در يك حد بود; يعنى محل سكونت و شهريه اى كه پدر به ايشان مى دادند با ديگر شاگردان تفاوتى نمى كرد و اين امرى آشكار بود و چيزى نبود كه مخفى بماند.(12)

مريد و مراد
مرحوم حاج آقا مصطفى نقل كرده است كه برادرى داشتم كه چند سالى زنده بود و بعد وفات كرد, با وجود اين وضع, هر وقت پدرم از او ياد مى كرد خيلى ناراحت مى شد. (13) طبيعى است كه آن بزرگوار هم اهل عطوفت و محبت است و در انسانهاى وارسته اى چون ايشان حالات عاطفى بسيار قوى مى باشد و انگيزه هاى الهى و ارزشى به روابط اين گونه بزرگان با خانواده و فرزندان نوعى تقدس و معنويت مى بخشيد و اگر آن فرزند در مسير حق و اعتلاى اسلام و آگاهى جامعه گام برمى دارد, علاقه از مرزهاى عادى فراتر مى رود و مرحوم حاج آقا مصطفى عالمى بود كه پدر با انگيزه هاى مقدس به او ارادت مى ورزيد. قطعا حضرت امام بيش از هر فرد ديگرى اين شخصيت برجسته را مى شناخت و عظمت او را درك مى كرد; چرا كه چندين سال متوالى از نزديك او را تعليم و پرورش داده بود و ويژگيهايى در او شكوفا شده بود كه امام را شيفته خود كرده بود. كمالات نفسانى و مشخصات باطنى آن شهيد موجب علاقه زايدالوصف امام نسبت به وى گرديد. وقتى حضرت امام توسط رژيم پهلوى به تركيه تبعيد گرديد. ظرف يك هفته چندين نامه براى فرزند ارشدشان حاج آقا مصطفى فرستادند تا در يك سو ميزان عطوفت خويش را نسبت به وى بروز داده و نيز حضور معنوى خويش را در ايران تثبيت نمايند.
امام هنگام ورود به تركيه يك خط تلگراف با اين عبارت به قم مخابره مى نمايند: ((نور چشمى آقا مصطفى خمينى ـ ايران ـ قم ـ با سلامت وارد آنكاراى تركيه شدم. به هيچ وجه نگران نباشيد, حالم خوب و راحت هستم! خمينى /13 8 / 1343.)) و وقتى در هتل معين مستقر مى شوند, بلافاصله نامه اى ديگر خطاب به ايشان مى نويسند كه در طليعه آن آمده است: ((29 جمادى الثانى 1384 هـ.ق نور چشم محترم آقا مصطفى ايده الله تعالى و وفقه لمرضاته بحمدالله تعالى وله الشكر كه قبل از ظهر روز چهارشنبه وارد آنكارا (تركيه) شدم… از جهت من نگران نباشيد حالم خوب و نگرانى بحمدالله نيست. خداوند ان شإ الله خير مقدر فرمايد.))(14)
در روز رحلت آن شهيد والامقام امام در حاشيه مفاتيح الجنان با سوز دل چنين تحرير فرمودند: ((باسمه تعالى. انا لله و انا اليه راجعون, در روز يكشنبه نهم شهر ذى قعده الحرام 1397, مصطفى خمينى نور بصرم و مهجه قلبم دارفانى را وداع كرد و به جوار رحمت حق تعالى رهسپار شد…))(15)
آرى, در اين حادثه غمناك, چنين عزيزى ـ با آن سوابق عاطفى و فوق العادگيهاى علمى و ارزشى ـ از امام گرفته مى شود, اما ايشان در اين ماجراى تلخ, برخورد الهى و انسانى از خود نشان دادند كه بسيار فوق العاده و استثنايى بود و كسى اشك ايشان را خارج از محيط اندرون, در حوزه درسى و ملاقاتهاى بيرونى نديد و اولين واكنش نسبت به اين حادثه, همان تعبير زيباى به يادماندنى است: ((مصطفى اميد آينده اسلام بود)) اين تعبير نشان مى دهد امامى كه همه وجود و توان خويش را به خاطر خدا و اسلام صرف نموده است; معذلك در يك حالت عرفانى دستان مبارك خويش را بر زمين نهاده و سه مرتبه آيه استرجاع را به زبان جارى كردند, گويى به تعبير يكى از عرفا يك مرتبه امام تمامى علاقه و محبت خود به فرزند را به خاطر خدا از قلب خود بيرون كردند و به جاى آن مهر و حكمت الهى قرار گرفت.(16)
مصطفى علاقه شگفتى به پدر داشت و اين محبت از صورت اشتياق فرزندى وپدرى خارج شده و فوق العاده بود. او در زندگى اش هم نشان داد كه نسبت به امام چقدر از خودگذشتگى و فداكارى دارد, در سختى ها با پدر همراه شد ونسبت به مشكلات او بى تفاوت باقى نماند.(17) در اكثر آثار علمى و نوشته هاى خويش از حضرت امام به الوالد, المحقق, مدظله يا الوالد العلامه تعبير مى كند و در جايى مى نويسد: ((النحرير الاكبر والعالم الاعظم والمبتكر المنخم, در مسإله طلب و اراده نگاشته است: ((المحقق الفحل النحرير فى الفن الوالد المعظم الجليل مدظله العالى و در تفسير قرآن يادآور شده است: الاستاذ الملاذ الوالد الممتاز فى كليه العلوم التدوينيه.)) چنانچه در مقدمه همين تفسير امام را اين گونه معرفى مى كند: ((الوالد المحقق برموز الكتاب و بعض اسراره.))(18)
تجليل وى را از امام در اين عبارت جالب بنگريد: ((الوالد الكامل, الجامع بين الشتات العقليه و النقليه والراحل بقدميه العلميه والعمليه الى قصوى مدارج العلوم النظريه والتطبيقيه و الى نهايه مباحث العلوم المتعارفه المتشمه.))(19)

درك اسرار پدر
حاج آقا مصطفى به مصداق ((الولد سر ابيه)) اسرار پدر را درك مى كرد و تعاليم تربيتى علمى او را در جان خويش تعبيه كرد و در نظر و عمل بروز داد. وقتى به نوشته هايش مى نگريم, مشاهده مى شود كه تفكرات حضرت امام در علوم معقول و منقول در نوشتار اين شهيد وجود دارد در حيات پربركتش نيز يار و همراه و مايه اميد آن روح قدسى بوده.(20)
اهل نظر معترفند تنها كسى كه بيش از همه توانست از رموز نظرات امام بهره ببرد, حاج آقا مصطفى بود كه دقتهاى اصولى, فقهى و فلسفه ايشان را اخذ كرد و خود حاج آقا هم مقدار زيادى از مسايل جديد را با تراوشهاى ذهنى, ابتكار و ذوق خويش به آن اضافه كرد و در منظومه امام چون ستاره اى درخشيد. از جنبه هاى مظلوميت اين عالم آن است كه پدرش نخواست بر حسب مصالحى در مورد پسرش اظهار نظر كند و اگر امام وى را معرفى كرد, آن وقت مشخص مى گرديد كه اين شهيد چه در گرانبهايى بود كه مظلومانه از دست رفت, او با الهام از انديشه پدر دقت زيادى در روايات مى كرد ويك روايت را آن چنان مى شكافت كه از دل آن چندين نكته به دست مىآورد و مى گفت اين حديث در واقع چند روايت بوده كه راوى آنها را جمع كرده است و به همين منوال در چندين مورد, از روايتى استفاده مى نمود. در عرفان و سير وسلوك با عنايت به قرآن و عترت و توجه به مسايل شرعى مراحل را طى نمود كه مورد توجه خاص پروردگار قرار گرفت. تلاشها و كارهايش در درجه اى از شگفتى است كه غير از الهامات ربانى نمى توان آنها را به چيز ديگرى تعبير كرد, در مسايل اصولى, وقتى برخى شاگردان در نجف اشكال مى كردند مى گفت: چند سال بايد زحمت بكشم تا اين حرفها را از ذهنتان بيرون آورم. در واقع, يك اسلوب بديع و جالبى را در فهم اصول فقه مطرح كرد و تإسف مى خورد كه چرا بعضيها انباشته هاى ذهنى قبلى دارند وبه همين دليل دقتها و پژوهشهاى وى را در اصول درك نمى كنند!؟ همچون پدر به شاگردان خود گوشزد مى نمود كه شهرت بزرگان نبايد مانع فهم و بصيرت شما باشد و كلام را اگرچه عالمى نقل نكرده, ولى شما هم بايد انديشه نمائيد و با مواد خوام قبلى توليد جديدى پديد آوريد.(21)
حتى اگر در آثار پدر و مربى معنوى خود يعنى حضرت امام نكات مورد تإملى مى ديد, از اعلام نظر مستقل خود ابا نداشت. حضرت امام خمينى در كتاب ارزشمند ((مصباح الهدايه)) بر اين باور است كه عالم شهادت اسم ظاهر حق تعالى است.(22)
حاج آقا مصطفى در مقابل اين نظر اظهار مى دارد كه جميع اشيإ و حقايق عالم وجود, مظهر همه اسماى الهى است و در همه اسمإ و صفات, تجليات حق تعالى جريان دارد.(23)
آقا مصطفى در زمره شاگردانى بود كه در نقد نظريه استاد خود, زود شهرت يافت, خصوصا در درس پدر با اشكالهاى علمى به تدريس و حوزه درسى وى غناى بيشترى بخشيد. مقام معظم رهبرى از اين ماجرا چنين ياد مى كنند: ((بنده ايشان را به عنوان يك چهره برجسته حوزه علميه قم از سالهاى قبل مى شناختم. وقتى به قم رفته بوديم در درس فقه و اصول امام, ممتازترين كسى كه بر طبق سنت و شيوه درس هاى حوزه گستاخانه با امام از مباحث علمى دم مى زد و اشكال مى كرد او بود.))(24) نفس اشكال كردن در دروس حوزوى رونق دادن به درس است; يعنى يك مدرس بزرگ بر هر ميزان كه اشكال كنندگان توانا و قوىاى داشته باشند, نشان مى دهد كه بهره اى فراتر و بيشتر از علم و دانش فقهى را دارد, امام نه تنها از اين شيوه آشفته نمى شد, بلكه استقبال هم مى نمود و اصرار داشت كه چنين روشى استمرار يابد و پيشاپيش برجستگانى كه توان درگير شدن در مباحث علمى با امام را داشتند, مرحوم آقا مصطفى بود. گاهى از برخوردهاى امام با وى مى شد فهميد كه ايشان به كمال فقهى و استعداد فرزندشان در اين رشته اعتقاد دارد. به عنوان مثال در خلال صحبت مى گفت: مصطفى! از تو بعيد است, يعنى تو بايد بفهمى من چه مى گويم! وى با همين بحثهاى علمى, آرام آرام محيط علمى نجف را متوجه پدر كرد.(25) گاهى اوقات بحث بالا مى گرفت و امام ايشان را به تحقيق افزونترى وامى داشت; روزى آقا مصطفى در درس اشكال كرد, امام خطاب به وى فرمودند: مطالعه كنيد, نمى گويم مطالعه نمى كنيد, بلكه بايد بيشتر مطالعه كنيد. (26) حجه الاسلام والمسلمين دعائى مى گويد: اشكال علمى آقامصطفى با توجه خاص و دقت تمام, از سوى امام بررسى مى گرديد, به قسمى كه پاسخى كه به اشكال فرزندشان مى دادند يا برخوردى كه با شيوه اشكال ايشان داشتند, نشانگر اين بود كه امام به اجتهاد قطعى فرزند و تبحر كافى وى در مسايل علمى و خصوصا جنبه معقول و فلسفى ايمان دارد.(27)

حجه الاسلام والمسلمين رحيميان خاطر نشان ساخته است:
با اينكه امام در تمامى امورشان منظم بودند و هر شب رإس ساعت خاصى بيرون مىآمدند و در وقت معينى نيز آنجا را ترك مى كردند, با اين وجود يك شب براى نخستين بار ديديم كه امام بيش از وقت معين نشستند, دليلش هم اين بود كه آن شب من مسإله اى از ايشان پرسيدم و امام هم پاسخى دادند, ولى حاج آقامصطفى اشكال كردند و بحث بين پدر و پسر طولانى شد و هر يك با دليل و برهان مى خواست نظر خود را به اثبات برساند و آن قدر مباحثه مذكور ادامه يافت كه اگر ناشناسى از راه مى رسيد, تصور مى كرد پدر و فرزند با يكديگر دعوا مى نمايند.(28) حجه الاسلام والمسلمين سيد عبدالمجيد ايروانى ذيل روش تدريس امام يادآور شده است: روزى در نجف اشرف آيت الله حاج آقا مصطفى در بحث حضرت امام يك اشكال روايتى براى پدر ذكر نمود و آن بزرگوار هم جوابش را دادند; ولى آن مرحوم قانع نگرديد و بار ديگر اشكال را مطرح كرد. امام باتوضيحى بيشتر دو مرتبه پاسخى فرمودند و اين بار نيز حاج آقا مصطفى توجيه نشد و با توضيح افزونترى اشكال را تكرار نمود. حضرت امام به شوخى فرمودند: آقا از اين حرف ها نزنيد, مردم مى خندند و مى گويند آقا بى سواد است! حاج مصطفى با صداى بلند گفت: بخندند, مى گويند پسر آقاست!(29)

پشتيبان پدر
حاج آقا مصطفى در تمام موارد و دشواريها, يار و همدل امام بود, آن حضرت نيز وقتى مشاهده مى كرد كه فرزندش با چنين روحيه اى با حوادث برخورد مى كند و مشكلات را تحمل مى نمايد شادمان مى گرديد, به همين دليل علاوه بر عطوفت پدرى, و مهرى كه امام نسبت به فرزندان داشتند, در ماجراى نهضت خويش احساس مى نمود يك پشتوانه استوار و محكمى از درون خانواده دارد و كسى در بيت او هست كه راه و هدف و انديشه وى را پيگيرى كند و ادامه دهد; براستى اين از الطاف الهى بود كه پدرى اين اطمينان و احساس آرامش را داشته باشد كه ميراثش در دست فرزندش محفوظ است و او هيچگاه از خصم نمى هراسد.
آيت الله سيد مصطفى خمينى بهترين غمخوار و مدافع حضرت امام به شمار مى رفت و از هستى و موقعيت شخصى خود در حساس ترين لحظات بحرانى انقلاب مايه ها گذاشت و از خويش فداكاريهاى شايان توجهى نشان داد تا اين مشعل فرا روى امت مسلمان همچنان فروزان باقى بماند.
اين مرد با صلابت بيتابانه, خستگى ناپذير و مقتدرانه در كنار شمس وجود حضرت امام و در جوار تابش هرچه درخشان تر آن خورشيد تابناك انقلاب اسلامى ايران جوشيد و خروشيد و از نقشه هاى استكبار و دسيسه هاى دشمن بيباكانه ممانعت به عمل آورد و در اين راه از هيچ خطرى نهراسيد و سرانجام, عاشقانه در كنار آن مشعل فروزان همچون پروانه سوخت.
كاروانهايى از ايران براى زيارت عتبات مقدسه به عراق مىآمدند, اين برنامه از يك سو براى مبارزان مثبت و از سويى منفى بود, زيرا عوامل ساواك نيز همراه آنان مىآمدند و بدين صورت عوامل ضد انقلاب در نجف و شهرهاى ديگر مذهبى تقويت مى شد, اما حسن آن اين بود كه نيروهاى متدين و مبارز از طريق اين كاروانها مى توانستند به زيارت بيايند و با امام ارتباط برقرار نمايند. در اين ميان حاج آقا مصطفى تقريبا اميد همه كسانى بود كه به عراق مىآمدند, زيرا به دليل اينكه امام زير ذره بين نيروهاى امنيتى عراق و ايران بود, نمى توانستند به راحتى با او ارتباط برقرار كنند; اما به آسانى در حرم, در صحن مطهر, در مدرسه آيت الله بروجردى و حتى در منزل با حاج آقا مصطفى در ارتباط بودند.
شايعه در خطر بودن جان امام توسط يك گروه كه از سوى ايران به عراق آمدند تقويت شد. گزارشهاى متعددى مبنى بر اينكه دستگاه و رژيم طاغوت مى خواهد به امام آسيبى برساند, از ايران مى رسيد, به اين بهانه, سازمان امنيت عراق يك گروه حفاظتى را در نظر گرفت كه با لباس شخصى همواره اطراف منزل و مسيرى كه امام در حركت بودند به صورت مخفى رفت و آمد كنند. امام فرمودند: اينها به بهانه حفاظت براى كنترل ما آمده اند, اما بيشتر از همه حاج آقا مصطفى دغدغه خاطر داشت و براى جان پدرش خائف بود. وى از قبل تإكيد داشت كه برادران روحانى اطراف حضرت امام در لبنان, عراق و يا جاى ديگرى كه چنين امكاناتى وجود دارد, آموزشهاى لازم نظامى را ببينند. اكثرا تقاضاى وى را پذيرفته و بعضى هم ضمن طى كردن اين دوره ها توانسته بودند سلاح به دست آورند, در چنين فضايى حاج آقا مصطفى دوستان را فرا خواند و از همه خواست براى حفظ جان حضرت امام حتى در وقت اياب و ذهاب ايشان به حرم, نماز, درس و مانند آن حضور داشته باشند. رفته رفته نظر رژيم شاه نسبت به امام عوض شد ; از سويى احساس كرد كه طراحى و برنامه ريزى و سازمان دهى تمام حركات مبارزاتى به دوش حاج آقا مصطفى است و از سويى, تصورش اين بود كه محرك امام ايشان مى باشد. به نظر مى رسد كه سرويسهاى امنيتى و جاسوسى, فرزند ارشد امام را هدف قرار داده, با نقشه اى مرموز و آغشته به ابهام وى را به شهادت رسانيدند.
وقتى حضرت امام به تركيه تبعيد گرديدند, حكمت الهى بر اين واقع شد كه مصطفى هم به پدر ملحق گردد و مستقيما با او در ارتباط باشد و از نظر علمى, شكل گيرى شخصيت و تفكر و انديشه از پدر بيشتر استفاده نمايد, لذا از آن سال تا پايان عمر استاد ممتاز و منحصر به فرد ايشان شخص امام بودند. در بورساى تركيه مربى تمام وقت اين شهيد والامقام در طول شبانه روز شخصى است كه بعد از معصومين نمونه نداشت. در مقابل اين زمينه و بستر مساعد, يك استعداد فوق العاده و هوش سرشار قرار داشت, كه امام موفق گرديد نهال نابى را در آن بكارد و بهترين ميوه ها را از آن دريافت دارد. از اين برنامه ها حاج آقا مصطفى فهميد كه پدر فانى فى الله است و بايد او هم خود را فداى وى كند و در دفاعش از امام باقى بماند. دولت بعثى عراق احساس كرد كه از طريق ايشان مى تواند بر امام اثر بگذارد, اما آنها حاج آقا مصطفى را نشناخته بودند و نمى دانستند كه وى تإثيرپذير از حكومت عراق يا ايران نخواهد بود, علاوه شيفته و فناى در امام است و با آن انديشه و معرفتى كه دارد مقاصد منحرفان و مخالفان را خوب درك مى نمايد.
حاج آقا مصطفى با هر كانون فعال و مبارزى تماس برقرار مى نمود و عقيده داشت ارتباط با تشكلهاى اسلامى مى تواند در پيشبرد نهضت امام كارساز باشد. در واقع, ايجاد يك رابطه مستمر و تضمين شده و قابل تداوم بين مبارزان ايرانى با كانونى كه همه در نجف به آن توجه داشتند و نيز بيت حضرت امام, در زمره بنيادىترين تلاشهاى حاج آقا مصطفى به شمار مى رود. او با شجاعت و شهامتى تحسين برانگيز سعى مى كرد به اين كانونها نزديك شود و ارتباط سالمى با آنها برقرار كند, بدون آنكه از برخى تهمتها و برچسبهاى ناچسب پروا داشته باشد. البته او به منزله سپرى مقاوم و نستوه مجدانه مى كوشيد كه از ارتباطات رسمى و سازمان يافته اى كه ديگران شكل مى دادند اجتناب كند, وقتى مشاهده مى كرد از يك حركت مبارزاتى دارند سوء استفاده مى كنند وامكان دارد ديگران از آن بهره گيرند, در اين راه مانع تراشى مى كرد و اجازه نمى داد حركت مقدس امام لوث گردد و در خدمت سياست و اهداف ديگران قرار گيرد. او تمام اصرارش بر اين بود كه تلاش نيروهاى متدين بايد اصالت و هويت خود را حفظ كند.

در ميدان مبارزه
قبل از تكوين نهضت امام خمينى ; فدائيان اسلام به رهبرى سيد مجتبى نواب صفوى و عبدالحسين واحدى, با سپاه ستم به مبارزه برخاستند كه در اين ماجرا, عده اى از آنان شربت شهادت نوشيدند, اين انسانهاى مومن و مقاوم توانستند به جامعه اسلامى اميد بخشند و آنان را براى حركتهاى آينده اسلام مهيا نمايند. حاج آقا مصطفى در آغاز جوانى با اين جمعيت آشنا گرديد و با عده اى از بنيان گذاران فدائيان اسلام رابطه اى صميمى داشت. ايشان خود در اين باره يادآور شده اند: جمعيتى در ايران به فدائيان اسلام معروف بودند, رئيس آنان ـ نواب صفوى ـ مردى دلير و توانا كه از روى احساس, سنگ اسلام را به سينه مى زد و نمى توان او را دور از حقيقت دانست. مرد شماره دو آنان دوست عزيز خودم مرحوم عبدالحسين واحدى بود. اين طايفه دير زمانى در قم زيست مى كردند و آن وقت ما قم بوديم و از دور آنها را مى پاييديم. تا آنكه شبانه عده اى با چوب و چماق در پيش چند صد نفر طلبه بر آنان هجوم بردند و آنها را زدند كه ديگر كار به آخر رسيد و نتوانستند در اين شهر بمانند و در نتيجه, در تهران رحل اقامت افكندند.(30)
پس از طرح لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى در هيإت دولت و تصويب آن در شانزدهم مهر 1341 هـ.ش مطابق 1382 هـ.ق, مبارزه علنى رژيم شاه با اسلام و فرامين قرآنى و مخالفت با قانون اساسى شكل شديدى به خود گرفت. اينجا بود كه امام مبارزه خويش را با نظام طاغوت حدت بخشيد. در نتيجه, پس از 57 روز مقاومت و مخالفت شديد ايشان و ساير مراجع عظام و امت مسلمان ايران, اين غائله پايان پذيرفت و جامعه دينى به رهبرى عالمان خويش در دفاع از ارزشهاى معنوى و مقدسات دينى پيروز شد. (31) از آغاز اين حركت با قداست و هنگامى كه مبارزه امام با دولت علم بر سر تصويب اين لايحه شوم اوج گرفت, حاج آقا مصطفى دنبال امام بود. و قدم به قدم در پشت سر ايشان, ثابت و استوار حضورى فعال داشت.(32)
بعد از رحلت آيت الله بروجردى شاه پنداشت حوزه ناتوان شده است و انتظار نداشت چنين برخوردى از سوى علما و در رإس آنها امام صورت بگيرد, از اين جهت به مدرسه فيضيه حمله كردو طلبه هاى علوم دينى را به شدت مورد ضرب و شتم قرار داد, امام با وقوع اين رويداد تلخ, با رژيم طاغوت وارد يك نبرد پيروزمندانه گرديد و در عصر عاشوراى سال 1383 هـ.ق مطابق با سيزدهم خرداد 1342 در مدرسه فيضيه برفراز منبر رفته و شخص شاه را كه تا آن زمان هيچ كس جرئت انتقاد از او را نداشت مورد حمله قرار داد و تشكيلات وى را به رژيم بنى اميه تشبيه كرد و اسرائيل غاصب را ريشه تمام مصائب معرفى نمود! مرحوم حاج آقا مصطفى كه در كانون اين مبارزه بود نمى توانست از جريان مزبور به دور باشد و به طور طبيعى مسوول اجرايى و مشاور رهبرى نهضت گرديد و پس از شروع نهضت هسته هايى را براى چاپ و نشر بيانيه ها و پيام دهى پدر تشكيل داد و شخصا مديريت آنان را عهده دار شد. يكى از اعضاى اين هسته ها مى گويد: قبل از 15 خرداد 1342 هـ.ش آن زمان كه در منزلى در جنب مدرسه حجتيه به راهنمايى ايشان با جمعى از دوستان طلبه به طور خصوصى و مخفيانه در تنظيم متن سخنرانيهاى امام كار مى شد… شاهد بوديم كه حاج آقا مصطفى چون يك مدير مدبر و يا يك فرمانده عملياتى گاهى شجاعانه مى نشست و گاهى اطراف دوستان طلبه دور مى زد و راهنمايى مى كرد. افراد را به شوق بيشتر وامى داشت و چون به اصل كار معتقد بود و آن را اسلامى محض مى دانست, با سخنان متناوب و جملاتى از احاديث ائمه اطهار(ع) به افراد اعتماد افزونترى مى بخشيد وگاهى براى رفع خستگى و تجديد ذائقه, طنزى را با بيان اديبانه بازگو مى كرد.(33)
منزل رهبر نهضت, كانون رفت و آمدهاى افراد مبارز و نيروهاى سياسى شده بود, عده اى هم از سوى دربار مىآمدند تا امام را به سكوت وادارند بعضى پيشنهادهاى سازش يا پيامهاى رعبآور براى امام مىآوردند. در اين ميان مصطفى كه چون پروانه اى به گرد خورشيد قيام مشغول فعاليت بود, اين حركات را كنترل مى كرد. داماد حضرت امام, دكتر بروجردى, خاطر نشان ساخته است: خود شاهد حضور يكى از اين افراد بودم; وقتى آن شخص به خدمت امام رسيد, حاج آقا مصطفى كه به شدت هرچه تمام تر مراقبت مى كرد كه مبادا مطلبى را بيان كنند كه امام را از هدف خود باز دارند خطاب به من گفت: تو همراه آن شخص خدمت حضرت امام برو و دقيقا مراقب باش كه مبادا خلاف جهت مبارزه مطلبى بر زبان آورد.(34)ادامه دارد.

پى نوشت ها:
1. اطلاعات بانوان, شماره هشتم, 25 شهريور 1359, ص8.
2. فصلنامه حضور, شماره 21, ص40, راز توفان, ص343.
3. اطلاعات بانوان, همان, ص6.
4. دليل آفتاب (خاطرات يادگار امام), ص175.
5. مجموعه آثار يادگار امام, ج اول, ص83ـ 84.
6. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص168.
7. ستاره صبح انقلاب, ص101 ـ 102.
8. روزنامه جمهورى اسلامى, اول آبان سال 1363, مصاحبه با حضرت آيه الله فاضل لنكرانى.
9. سرمنزل انسانيت, ص118.
10. مجله نور علم, دوره سوم, شماره7, ص8.
11. يادواره پنجمين سالگرد شهادت حجه الاسلام والمسلمين حاج آقا مصطفى خمينى, روزنامه جمهورى اسلامى اول آبان 1361, ص7.
12. فصلنامه حضور, شماره22, ص324.
13. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص148.
14. خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص398.
15. راز توفان, ص341.
16. پا به پاى آفتاب, ج2, ص45.
17. دليل آفتاب, ص176.
18. فصلنامه حضور, شماره21, ص242 و ;198 همان شماره 22, ص333.
19. تفسير القرآن الكريم, السيد مصطفى الخمينى, الجزء الاول, ص109.
20. بنيان مرصوص, آيه الله جواد آملى, ص386.
21. در اين مورد بنگريد به خاطرات حجه الاسلام والمسلمين ناصرى مندرج در مجله پيام انقلاب شماره55.
22. بنگريد به كتاب مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه, امام خمينى, به تصحيح سيد جلال الدين آشتيانى .
23. تفسير القرآن الكريم, سيد مصطفى خمينى, ص141.
24. سخنان حضرت آيت الله سيد على خامنه اى, يادها و يادمان ها, ج1, ص40.
25. راز توفان, ص300.
26. ستاره صبح, ص27.
27. اطلاعات بانوان, شماره هشتم, ص9.
28. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص166.
29. همان, ج5, ص19.
30. مجله پانزده خرداد, شماره هفتم, ص24, فصلنامه حضور, شماره21, ص126 ـ 127.
31. فرازهاى فروزان, از نگارنده, ص401.
32. گفتگو با مرحوم آيت الله حاج شيخ شهاب الدين اشراقى مندرج در روزنامه همشهرى اول آبان 1376, ص7.
33. خاطرات حجه الاسلام والمسلمين درچه اى, يادها و يادمان ها, ج2, ص220.
34. ستاره صبح…, ص39.

/

روزه درمانى در كلام امام على عليه السلام

 


روزه درمانى در كلام امام على(ع)
حجه الاسلام اصغر بابايى

 


 

درآمد:
روزه تشريع و اختراع بزرگ خداوند است و قدمت طولانى دارد. از تورات و انجيل فعلى برمىآيد كه روزه, در ميان يهود ونصارى و ملل ديگر مرسوم و معمول بوده است.
خود حضرت موسى(ع) چهل روز روزه داشته است. همچنين از انجيل برمىآيد كه خود حضرت مسيح هم چهل روز روزه داشته است. پس روزه و رمضان, دو برادر كلانسال هستند در ميان بشريت و از آوازه بلندى برخوردارند.
روزه اثرات فردى, اجتماعى, تربيتى, بهداشتى و درمانى زيادى را در جوامع بشرى ببار آورد و ببار مىآورد و اثرات مادى و معنوى فراوانى را در وجود انسان مى گذارد.
پيامبر اسلام (ص) در حديث بسيار معروفى مى فرمايد: ((صوموا تصحوا.)) روزه بگيريد تا سالم شويد.
خوشبختانه بعد از گذشت حدود هزار و چهار صد سال, تازه دنيا دارد بر سر عقل مىآيد و بحث ((روزه درمانى)) را مطرح مى كند, هرچند هر كس نمى تواند به عمق و فلسفه روزه, بطور دقيق پى ببرد.
امروزه در بحثهاى روان شناسى, بحث ((فراروان)) مطرح است ولى بطور يقين, غير از انسانهاى كامل و مومنين واقعى, كسى نمى تواند اين كلام حضرت امير(ع) را درك كند كه فرمود:
((صوم النفس امساك الحواس الخمس عن المآثم و خلو القلب من جميع إسباب الشر)) روزه جان يعنى چه؟ و چه كسى مى تواند آن را درك و سپس عمل بكند؟!
به هر حال , در اين نوشتار كوتاه سعى شده به اين پرسش پاسخ دهيم كه:
آيا روزه اثرات درمانى دارد يا خير و گستره آن تا كجاست؟ لذا در اين مقاله در چند عنوان بحث نموديم كه عبارتند از:
1 ـ درآمد
2ـ تعريف, اهميت و ضرورت
3ـ انواع روزه
4ـ فلسفه روزه
5ـ سوژه هاى تربيتى روزه و رمضان
6ـ خداحافظ رمضان
7ـ جشن روزه دار و عيد واقعى
8ـ نتيجه و در پايان كتابنامه

تعريف, اهميت و ضرورت:
در فرهنگ قرآن, از روزه به ((صوم)) تعبير شده است. صوم در لغت به معناى برخاستن است بىآنكه بعد از آن كارى شود.
نزد بعضى صوم به معناى نگاه داشتن است. هر يك از دو معنا مناسبت دارد با معناى شرعى و آن نگاه داشتن خود است بر وجه شرع در روز از آنچه در شرع او را مفطر خوانند با نيت.(1)
در جاى ديگر آمده: صوم به معناى روزه. همچنين است صيام.
اصل آن امساك از مطلق فعل است, خوردن باشد, يا گفتن, يا رفتن.
صوم اسلامى امساك مخصوصى است از طعام و چيزهاى ديگر كه از طلوع فجر شروع شده و با رسيدن شب به پايان مى رسد.(2)
در التبيان از صوم چنين تعريف شده است:
((الصوم فى الشرع هو الامساك عن اشيإ مخصوصه على وجه مخصوص ممن هو على صفات مخصوصه و من شرط انعقاد النيه.))(3)
روزه در شرع, عبارت است از: 1ـ خوددارى كردن از خوردن اشيإ خاص و ويژه, 2ـ بر وجه مخصوص, 3ـ از كسانى كه داراى خصوصيات ويژه هستند, 4ـ به شرط بستن نيت.
به هر تقدير در رساله عمليه آمده:
روزه آن است كه انسان براى اطاعت فرمان خدا, از اذان صبح تا مغرب, از چيزهايى كه روزه را باطل مى كند خوددارى نمايد.

اهميت:
اهميت روزه آنقدر زياد است كه با زندگى و زنده ماندن انسان عجين است. روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند, و در واقع بدن را ((خانه تكانى)) مى كند.

ضرورت:
در اين برهه از زمان, بخاطر مصنوعى گشتن زندگى و خوردنيها و نوشيدنيهاى شيميايى زا, زندگى و محيط زيست بشر, با خطر جدى مواجه گشته است.
يكى از بهترين راه درمان اين همه بيماريهاى جسمى و روانى ((روزه درمانى)) است كه به روزه شكم, جسم را درمان بخشيم و با روزه نفس, جان و روان خود را.
يكى از فقره هاى دعاى ماه رمضان كه دعاى بين المللى هم هست اين است كه: ((اللهم اشف كل مريض)) خدايا تمام بيماران جهان را شفاببخش.
به اميد روزى كه جهانيان به خاطر درمان بيمارى جسمشان هم كه شده سراسيمه به روزه درمانى روى بياورند و عظمت هاى اسلام را قطره اى بنوشند.

انواع روزه:
روزه به عبارات مختلف, تقسيمات مختلفى را به خود اختصاص مى دهد.
تقسيمات روزه در فقه عبارت است از:
1ـ روزه واجب
2ـ روزه حرام
3ـ روزه مستحب
4ـ روزه مكروه

روزه هاى واجب عبارتند از:
1ـ روزه ماه رمضان
2ـ روزه قضإ ماه رمضان
3ـ روزه كفاره
4ـ روزه قضاى پدر[ يا مادر] بر پسر بزرگتر
5ـ روزه هاى نذر و عهد
6ـ روزه هاى استيجارى

روزه هاى حرام عبارتند از:
1ـ عيد فطر (اول شوال)
2ـ عيد قربان (دهم ماه ذى الحجه)
3ـ روزه هاى ضررى
4ـ روزه هاى مستحبى زن و فرزند اگر حق شوهر از بين برود و باعث اذيت پدر و مادر شود جايز نيست.
روزه هاى حرام ديگر نيز هست كه در كتابهاى مفصل گفته شده است.

روزه هاى مكروه عبارتند از:
1ـ روزه روز عاشورا
2ـ روزى كه انسان شك دارد روز عرفه است يا روز عيد قربان,
3ـ روزه ميهمان بدون اجازه ميزبان.

روزه هاى مستحب:
روزه تمام روزهاى سال, غير از روزهاى حرام و مكروه كه در بالا بيان گشت, مستحب است, ولى بعضى از روزها تإكيد بيشترى دارد. كه براى توضيح بيشتر به رساله عمليه, به همين بخش مراجعه نمائيد.

تقسيم روزه به اعتبار ديگر:
اميرالمومنين(ع) مى فرمايند:
((صيام القلب عن الفكر فى الاثام افضل من صيام البطن عن الطعام))(4)
روزه دل از[ براى] انديشه در[ ترك] گناهان, بهتر از روزه شكم است از غذا خوردن و آشاميدن.
در اين حديث شريف به دو نوع روزه اشاره شد:
1ـ روزه جان.
2ـ روزه جسم.
روزه جسم مرحله نازله روزه است و گستره آن محدود به زمان خاص مى باشد. روزه جسم و شكم آسان است و هر كس با اراده اندك مى تواند از عهده آن برآيد.
نخوردن و نياشاميدن چند ساعت, چيزى نيست كه براى يك انسان متدين مشكل ساز باشد. انسان توانايى دارد چندين روز, چيزى نخورد و نياشامد و در عين حال زنده و سالم بماند.
آنچه مهم است, روزه جان است كه دامنه بسيار گسترده دارد و در عين حال بسيار سخت و دشوار است. چيزى نيست كه هر كس بتواند به آسانى بدان دسترسى پيدا كند و يا به صرف دست يازيدن به روزه جسم و شكم, بتواند بدان دست يابد.
ملازمه اى بين روزه جسم و روزه جان وجود ندارد. روزه جسم و شكم, تنها مى تواند مقدمه اى براى رسيدن به مرحله روزه جان باشد. رفع و دفع از خطورات ذهنى, خيالات, شبهات, انگيزه ها و غرضها, شهوات عملى و…, چيزى نيست كه به صرف روزه جسم بدست آيد.
در مرحله روزه دل, تمام اعضا و جوارح انسان روزه دار است.
گوش انسان روزه دارد. چشم و نگاه انسان روزه دارد. زبان انسان روزه دارد. ذهن انسان روزه دارد. نفس كشيدن و نفسها روزه دارند. در خوردن و خوابيدن و در خلوت و جلوت روزه دارند.
در حديثى ديگر, اميرالمومنين(ع) مى فرمايند:
((صوم النفس امساك الحواس الخمس عن سائر المآثم و خلو القلب من جميع اسباب الشر)).(5)
روزه جان, خوددارى كردن حواس پنجگانه از باقيمانده گناهان است و خلوت و آسوده ماندن دل از تمام اسباب پليد.
اگر ((جان)) انسان روزه باشد, حواس پنجگانه, براى هميشه حواسش جمع خواهد بود وبه سوى پليديها و پلشتيها, پا نخواهد نهاد.
اين نماز و روزه و حج و جهاد
هم گواهى دادنست از اعتقاد(6)
على(ع) مى فرمايند:
((صوم النفس عن لذات الدنيا انفع الصيام)).(7)
روزه جان از خوشيهاى (پست) دنيا سودمندترين روزه ها است.
سرچشمه تمام بيماريهاى روانى, شبهات علمى واخورده است و شهوات عملى.
براى مبارزه با اين نوع بيماريهاى خطرساز و خانمانسوز چه بايد كرد؟
آيا با ((سلاحهاى هسته اى)) مى توان آن را مهار كرد؟ بطور يقين جواب اين سوال منفى است و اگر تمام سلاحهاى گرم و سرد موجود در دنيا را بر سر ((شهوات عملى)) فرو نشانند, نه تنها شعله آتش آن خاموش نمى شود بلكه آتش آن شعله ورتر خواهد گشت. سرطان پنهانى است كه با هيچ دارويى درمان نيابد.
تنها راه معقول مبارزه با آن, ((سير و سلوك علمى و عملى)) است و اين بدست نمىآيد مگر از راه دين خداپسند و آن دين خداپسند, دين اسلام است كه داراى شاخ و برگهاى بيشمارى است.
روزه يكى از شاخ و برگهاى دين اسلام است كه در درمان بيماريهاى روانى بسيار نقش آفرين است, همانطوريكه به اعتراف دوست و دشمن, در درمان بيماريهاى ((تن)) نقش بسزايى دارد.
در بخشى از كتاب ((روزه روش نوين براى درمان بيماريها)) آمده:
((امساك و روزه اختيارى و منظم, آثار مخصوصى در بدن پديد مىآورد كه بيماريهاى غير قابل علاج از نظر پزشكان را بهبودى مى بخشد. همان بيماريهايى كه اگر تمام داروها و وسايل پزشكى جهان را در اختيار پزشكان قرار دهيد آنها را قابل علاج نمى دانند.))(8)

خلاصه:
چرا يك طبيب روسى براساس تجربيات و بدعت, بحث ((روزه درمانى)) را مطرح كرد و روزه درمانى هم نمود ولى مسلمانان از منابع و مبانى بزرگ اسلامى چنين استفاده هايى را نبردند و از غريبه ها, سبقت نگرفتند؟!
آيا از كلام زيباى حضرت امير(ع) ((روزه درمانى و درمان هر بيمارى)) بدست نمىآيد؟! معناى دقيق و عميق اين حديث نورانى چه مى تواند باشد؟!
((صوم النفس امساك الحواس الخمس عن سائر المآثم و خلو القلب من جميع اسباب الشر)) يعنى چه؟
آيا با عمل به اين حديث زيبا تمام بيماريهاى روانى و فراروانى درمان نمى گردد؟ ! آيا در صورت عمل به اينگونه روايات, جوامع انسانى به مدينه فاضله تبديل نمى گردد؟!

فلسفه روزه
1ـ تقويت اراده و ايمان :
على(ع) مى فرمايند:
((ان افضل ما توسل به المتوسلون الى الله سبحانه الايمان به و برسوله…))
همانا بهترين چيز كه نزديكى خواهان به خداى سبحان بدان توسل مى جويد, ايمان به خدا و پيامبر, و جهاد در راه خداست, كه موجب بلندى كلمه مسلمانى است و يكتا دانستن پروردگار كه مقتضاى فطرت انسانى است; و برپا داشتن نماز كه آن ستون دين است, و دادن حق مستمندان ـ زكات ـ كه واجب شرع مبين است. و روزه ماه رمضان كه نگهدارنده از عقاب است ـ و بازدارنده عذاب(9) ايمان به اينكه روزه ماه رمضان نگهدارنده از عقاب است و بازدارنده عذاب خود باعث تقويت ايمان مى گردد و موجب اميدوارى نسبت به سرنوشت آينده و چنين كارى ايمان و اراده انسان را قوى مى كند و سرنوشت و آينده انسان را روشن و از هاله ابهام بدر مىآورد.
على(ع) در جاى ديگر مى فرمايند:
((عليكم بصيام شهر رمضان فان صيامه جنه حصينه)).(10)
بر شما باد به روزه ماه رمضان, زيرا روزه اين ماه سپرى است, نگهدارنده از آتش جهنم.

2ـ خودسازى:
روزه دروازه بزرگ عبادت است. به اين معنا كه خودسازى و مقاومت در انجام عبادات را از روزه بايد شروع نمود.(11)
اميرالمومنين در اين زمينه مى فرمايند:
((بندگان خدا; پرهيز از نافرمانى خدا, دوستان او را از در افتادن در حرامهاى او نگهداشته است, و دل آنان را به ترس وى همراه داشته است; چندانكه شبها بيدارشان مى دارد, و روزهاى گرم را با تشنگى بر آنان به سر مىآرد.
آسايش عقبى را با رنج دنيا به دست آورند, و سيرآبى ـ آنجا ـ را با تشنگى خوردن ـ در اينجا ـ.))(12)
اين پيام خداوند است كه:
((فان مع العسر يسرا, ان مع العسر يسرا)).(13)
به دنبال هر سياهچاله, دو سپيد چشمه اى است.
به دنبال هر تشنگى اى, تشريفات و تشويقاتى است و به دنبال هر گرسنگى و خودسازى, سودى.
اميرالمومنين(ع) در اين زمينه به درمانگاه و درمانگران بزرگى اشاره مى كند كه هم مجهز به تمام امكانات درمانى هستند و هم مجهز به درمانگران متخصص.
مى فرمايد: ((… خمص البطون من الصيام)).(14)
مردمى كه چشمانشان از گريه تباه, شكمهايشان از روزه لاغر, و به پشت چسبيده, لبهايشان از دعا خشك, و پژمرده گرديده, رنگها زرد از شب زنده دارى ـ بسيار ـ بر رخسارشان گرد فروتنى پديدار.
مولوى مى گويد:
هست روزه ظاهر, امساك طعام
روزه معنا, توجه دان تمام
اين دهان بستن دهانى باز شد
كه خورنده دانه هاى راز شد
جوع مر خاصان حق را داده اند
تا شود از جوع شير زورمند
به هر تقدير ((روزه درمانى)) را بيگانگان از اسلام عزيز و روح آيات و روايات ما گرفته اند, نه اينكه خودشان خلاقيت به خرج داده اند و آن را كشف كرده اند.
سعدى گويد:
اندرون از طعام خالى دار
تا در او نور معرفت بينى
تهى از حكمتى بعلت آن
كه پرى از طعام تا بينى
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((والصيام ابتلإ لاخلاص الخلق)).(15)
خداوند روزه را واجب كرد تا اخلاص آفريدگان آزموده گردد.))
اخلاص بايد در آزمايشگاه بزرگ رمضان, كاربردى گردد, نه تنها اخلاص بلكه تمام تئوريهاى دينى و ارزشى را بايد آزمود و در آزمايشگاه بزرگ رمضان و…, كاربردى ساخت.
در جاى ديگر حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((و مجاهده الصيام فى الايام المفروضات, تسكينا لاطرافهم, و تخشيعا لابصارهم… )).
و روزه گرفتنهاى دشوار, در روزهايى كه واجب است تا اندامشان بيارامد با اين كار, و ديده هايشان خاشع شود و جانهاشان خوار. و سبك ساختن دلهاى آنان, و بردن خودبينى از ايشان, به فروتنى كه در اين عبادتهاست: از چهره هاى شاداب را به تواضع برخاك سودن, و با چسبانيدن اندامهاى پاكيزه بر زمين, خردى خويش را نمودن, و رسيدن شكمها به پشت به فروتنى و خوارى به خاطر روزه دارى.))(16)
بيگانگان بى خبر, از روزه دراسلام يا روزه ها و امساك هايى كه خود تجويز مى كنند را, فقط ضامن سلامى تن و جسم تنها مى دانند ولى غافل از اينكه روزه در اسلام, بر فراروان هم اثر گذار است و بسيارى از بيماريهاى روانى, فشارهاى عصبى و فشارهاى روانى را مى توان از طريق روزه درمان كرد. و راز اصلى از روزه در اسلام, دست يافتن به سلامتى جان است, كه اگر انسان به سلامتى جان دست نيابد, تمام هستى خويش را باخته است.
ولى موحدان واقعى, شيعيان و انسانهاى كامل سلامتى تن را مرتبه نازله روزه مى دانند و هدف بلند از روزه, درمان روانهاو فراروان است بلكه برد و گستره روزه در اسلام, الى يوم القيامه ادامه دارد.

3ـ استكبار زدايى و استكبار ستيزى:
بنيانگذار استكبار, ابليس رجيم است, براى درمان بيمارى استكبار, بايد به ستيز با آن برخاست و از راه جهاد اصغر و بدنبال آن جهاد اكبر, با آن به مبارزه پرداخت.
اين جنگ الى يوم القيامه ادامه خواهد داشت و پايان ندارد وصلح و سازش در آن صورت نمى گيرد.بقيه در صفحه 36
حضرت امير(ع) مى فرمايند:
((اگر خدا رخصت كبر ورزيدن را به يكى از بندگانش مى داد, به يقين منتى را بر پيامبران گزيده و دوستانش مى نهاد, لكن خداى سبحان بزرگمنشى را بر آنان ناپسند ديد وفروتنى را پسنديد. پس پيامبران ـ از روى فروتنى ـ گونه هاى خود را بر زمين چسبانيدند, و چهره هاى خود را به خاك ماليدند, و برابر مومنان فروتنى نمودند و خود مردمانى مستضعف بودند. خداىشان به گرسنگى آزمود و به سختى مبتلايشان فرمود, و با ترس و بيمارى امتحانشان كرد و با زير و زبر كردنشان در سختيها, ايمانشان را پديد آورد.))(17)
اهداف همه پيامبران استكبار زدايى و استكبار ستيزى بود از يك طرف و تربيت نيروى انسانى بود از طرف ديگر.
على(ع) در جاى ديگر مى فرمايند, يكى از اهداف بزرگ عبادات از جمله روزه, استكبار زدايى است.
مى فرمايند:
((والتصاق كرائم الجوارث بالارض تصاغرا, و لحوق البطون بالمتون من الصيام تزللا)).(18)
و با چسبانيدن اندامهاى پاكيزه بر زمين خردى خويش را نمودن, و رسيدن شكمها به پشت به فروتنى به خوارى به خاطر روزه دارى.

خلاصه:
به هر تقدير بحث در اين زمينه, دامنه گسترده دارد و در اين نوشتار به سه هدف و فلسفه بزرگ روزه كه همان درمان جسم و جان است اشاره شد كه عبارتند از:
1ـ تقويت اراده و ايمان.
2ـ خودسازى.
3ـ استكبار زدايى و استكبار ستيزى.
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1. بحارالانوار, ج96, ص255.
2. ابوالفتح الجرجانى, سيد امير, تفسير شاهى او آيات الاحكام, ج1, تهران: نويد, 1362, ص225.
3. قرشى, سيد على اكبر, قاموس قرآن, ج4, تهران: دارالكتب الاسلاميه, سوم, 1361, ص165.
4. التبيان, ج1, ص114.
5. غرر الحكم و درر الكلم, ج1, ص416, چاپ بيروت.
6. همان.
7. مثنوى معنوى, دفتر پنجم, 183.
8. غرر الحكم, همان.
9. نهج البلاغه, خ110, ترجمه دكتر شهيدى.
10. امالى طوسى, ج2, ص136.
11. موسوى لاهيجى, سيد حسين, روزه درمان بيماريهاى روح و جسم, قم: جامعه مدرسين, 1364.
12. نهج البلاغه, خ114.
13. سوره شرح, 94, آيه 4 و 5.
14. نهج البلاغه, خ121.
15. نهج البلاغه, حكمت 244.
16. نهج البلاغه, خ192, خطبه قاصعه.
17. نهج البلاغه, خ192.
18. همان.

/

جزئيات به اسارت در آوردن سرهنگ اسرائيلى

 

 


جزئيات به اسارت درآوردن سرهنگ اسرائيلى

 


 

حجه الاسلام والمسلمين سيد حسن نصرالله دبير كل حزب الله لبنان در يك كنفرانس مطبوعاتى, جزئيات به اسارت گرفته شدن يك سرهنگ اسرائيلى توسط رزمندگان اين جنبش را تشريح كرد.
دبير كل حزب الله در توضيح اين عمليات گفت: اين سرهنگ صهيونيست پس از مدتها تعقيب و مراقبت افراد ما, در خاك لبنان به اسارت درآمد. وى در بازجويى ها اعتراف كرد كه واسطه يكى از طرفهاى خارجى است كه سعى دارد با برقرارى رابطه با يكى از مسوولين حزب الله, از او اطلاعاتى پيرامون جنبش كسب كنند.
كادر رهبرى حزب الله, مصر بود كه اين مسوول پس از ارائه اطلاعات امنيتى درباره جنبش, با طرف خارجى مستقيما وارد مذاكره شود. در اينجا واسطه از مسوول حزب الله خواست كه براى ديدار با طرف خارجى به خارج از لبنان سفر كند. اما حزب الله با رد اين درخواست , پيشنهاد كرد كه طرف خارجى چون مشكلى براى ورود به لبنان ندارد, خود به لبنان بيايد.
البته ميانجى درخواست كرد كه مسوول حزب الله اطلاعات بيشترى در اختيارش قرار دهد تا او طرف خارجى را راضى كند كه به لبنان بيايد. اما حزب با ارائه اطلاعات بيشتر مخالفت كرد و تهديد نمود كه اگر خواسته اش مورد قبول طرف خارجى قرار نگيرد, رابطه به وجود آمده را فورا قطع خواهد كرد.
مدتى بعد طرف خارجى كه ادعا مى كرد اسرائيلى نيست و مشكلى براى ورود به لبنان ندارد, براى ملاقات با مسوول حزب الله عازم لبنان شد.
در ابتدا قرار بود او از لوزان وارد لبنان شود ولى از بروكسل آمد. البته ورودش به لبنان قانونى بود اما بعدا اعتراف كرد كه پاسپورتش جعلى بوده است. در اين ميان افراد حزب الله, طرف خارجى را زير نظر گرفتند. و در نهايت دريافتند كه طرف خارجى در واقع يك سرهنگ ارتش صهيونيستى است كه مدتها است با سازمان جاسوسى اين رژيم, موساد, همكارى مى كند. همچنين ما دريافتيم كه اين سرهنگ در حمله سال 1361 ارتش اسرائيل به لبنان فرمانده يك واحد توپخانه اى بوده و نقش مهمى در گلوله باران بيروت و حومه آن داشته است. به همين دليل او را در لبنان به اسارت خود درآورديم.
سيد حسن نصرالله در ادامه سخنان خود شايعه دخالت ايران و سوريه در اين عمليات را به شدت تكذيب نموده و گفت: اين مسإله, مسإله ربودن يك فرد از يك كشور اروپايى يا غير اروپايى نيست. بلكه مسإله اسارت سرهنگى است كه قصد نفوذ به حزب الله را داشت. به همين دليل او را آرام آرام به لبنان كشانديم و كارى كرديم كه با پاى خودش به لبنان بيايد. بنابراين وقتى يك افسر ارشد اسرائيلى وارد خاك لبنان شود مقاومت اسلامى قانونا حق دارد او را دستگير كند.
دبير كل حزب الله سپس در مورد سرنوشت اسراى صهيونيست گفت: ما تا اطلاعى درباره اسرايمان پيدا نكنيم, هيچگونه اطلاعاتى پيرامون اسراى صهيونيست به دشمن نمى دهيم چرا كه معتقديم اين كار فقط بايد در چهارچوب قانون انجام شود.
اما نكته اى بسيار مهم را بايد در اين زمينه يادآورى كنم و آن اينكه مليت اسرا و زندانيان دربند رژيم صهيونيستى هيچ فرقى براى ما ندارد و ما خود را در مورد سرنوشت تمام آنان اعم از لبنانى و غير لبنانى مسئول مى دانيم.
سيد حسن نصرالله سپس در مورد تهديدات اخير دشمن بر ضد حزب الله لبنان تصريح كرد: خيلى ها به ما گفتند كه اگر اسراى صهيونيست آزاد نشوند چنين و چنان خواهد شد و بيروت بمباران مى شود ولى ما هميشه گفته ايم كه آماده مقابله با هر احتمالى هستيم و دشمن هيچ كارى از دستش برنمىآيد. البته بسيارى از اهداف عمليات را نمى توانيم بگوييم چرا كه ماهيت عمليات امنيتى است و اكثر جزئيات آن محرمانه خواهد ماند.
ايشان همچنين در پاسخ به سوالى پيرامون انتقال اسراى صهيونيست به ايران گفت: دخالت ايران و سوريه كه صهيونيست ها به آن دامن زده اند, فقط يك شوخى مضحك و خنده دار است و اسرا در اختيار ما هستند. به همين جهت بهتر است به جاى اين حرفها در مورد سرنوشت اسرا و زندانيان و اجساد شهداى مقاومت كه در دست صهيونيست هاست صحبت كنيم.
دبير كل حزب الله در مورد ارتباط حزب الله با انتفاضه اظهار داشت:
حزب الله به مقاومت در برابر طرحهاى توسعه طلبانه تل آويو ادامه خواهد داد. تا وقتى اشغال و اشغالگرى باشد و اسراى ما در زندانهاى صهيونيست ها زندانى باشند, ما به مقاومت ادامه مى دهيم.

گزارش كامل اسارت سه سرباز صهيونيست در كشتزارهاى شبعا
منابع مسئول در حزب الله تإكيد نمودند كه نقشه ربودن اين سربازان با هدف مبادله آنان با اسراى لبنانى دربند رژيم صهيونيستى از مدت ها پيش ريخته شده بود و هيچ ارتباطى با تحولات اخير در فلسطين اشغالى نداشت.
در اين زمينه سيد حسن نصرالله دبير كل حزب الله در مراسمى كه مقاومت اسلامى در روستاى ((جبشيت)) دو ماه پيش از حادثه برگزار نمود, بر اين امر تإكيد نموده بود.
اما به گفته همين منابع زمانبندى اين عمليات در چارچوب طرح استراتژيك حزب الله براى حمايت از انتفاضه مردم مسلمان فلسطين صورت گرفته و نوعى حمايت سياسى و تبليغاتى بالفعل از ادامه انتفاضه در داخل فسطين به شمار مى رود.
اين منابع مسئول افزودند: حزب الله خط مشى حمايتى خود را از انتفاضه مردم مسلمان فلسطين به نحوى تدوين نموده است تا به دور از حساسيت هاى مختلف و بدون تإثيرگذارى منفى بر وحدت و يكپارچگى مردم فلسطين و بدون در نظر گرفتن اتفاق نظر يا اختلاف نظر حزب الله يا سازمان هاى مختلف فلسطينى در مورد ابعاد استراتژيك صورت پذيرد كه عمليات ربودن سه سرباز صهيونيست نيز در اين راستا قرار گرفت و حتى نامگذارى اين عمليات به نام شهيد ((محمد الدوره)) آن كودك بى دفاع فلسطينى كه در آغوش پدر هدف گلوله صهيونيست هاى جنايتكار قرار گرفت هم در اين چارچوب قرار دارد.
در همين حال منابع مطلع لبنانى اطلاعات بيشترى را در مورد اين عمليات متهورانه حزب الله كه بى سابقه ترين عمليات جنبش مقاومت پس از عقب نشينى صهيونيست ها در 2000/5/25 از لبنان است به چاپ رسانده اند كه گوشه هايى از آن در پى مىآيد:
براساس اطلاعات به دست آمده مجريان عمليات به دو گروه تقسيم شدند يكى از گروه ها وظيفه انفجار مين بر سر راه يك گشتى صهيونيستى را به عهده گرفته و گروه دوم حمله ور بودن به افراد پياده اين گشتى را عهده دار شدند.
پس از آغاز عمليات گروه دوم با حمله اى برق آسا سه سرباز صهيونيست را دستگير و طى چند ثانيه به يك اتومبيل كه در همان نزديكى استتار شده بود منتقل كردند و اين اتومبيل نيز طى يك ساعت از منطقه درگيرى خارج شد.
خارج ساختن اين سه صهيونيست در حالى صورت پذيرفت كه گروه اول همچنان به درگيرى با بقيه افراد گشتى مشغول و نيروهاى پشتيبانى حزب الله با آتش توپخانه افراد صهيونيستى را براى چند ساعت به خود مشغول داشته بودند, اين آتش هفت منطقه اصلى استقرار صهيونيست ها را در اين كشتزارهاى شبعا هدف قرار داده بود كه يكى از اين مناطق در مرز لبنان و سوريه قرار دارد.
در اين گلوله باران هم چنين مراكز ديده بانى صهيونيست ها در ((جبل الشيخ)), ((رويسه العلم)), ((پيست اسكى)) منطقه ((رمثا)), ((قفوه)) و ((جبل الاحمر)) منهدم گرديدند.
شدت درگيرى به حدى بود كه صهيونيست ها گمان بردند كه سربازان اسير همچنان در داخل منطقه آتش قرار دارند. اما اين سربازان صهيونيست به همراه تعدادى از افراد نيروهاى مقاومت پس از درگيرى خارج و پس از ورود به مناطق آزاد شده اين اسرا با اسكورت نيروهاى امنيتى حزب الله طى نيم ساعت به خارج از منطقه مرزى ((العرقوب)) منتقل گرديدند.
اين عمليات به شدت رهبران رژيم صهيونيستى را برانگيخت به نحوى كه ايهود باراك نخست وزير اين رژيم علنا به تهديد لبنان در صورت عدم آزادى اين سه صهيونيست پرداخته و از سوى ديگر صهيونيسم جهانى نيز كانال هاى مختلفى را براى آزادسازى آنان باز نموده افراد و شخصيت هاى مختلفى را به سوى بيروت گسيل نمود.

مشهورترين كشتارهاى صهيونيستها در حق مردم بى دفاع فلسطين
كشتار فجيع اخير مسلمانان فلسطينى در مسجدالاقصى قبله اول مسلمانان كه در روز جمعه 8 مهرماه به وقوع پيوست اولين آن نبوده و نشان داد كه آخرين آن هم نيست.
دست صهيونيست ها همواره به خون بيگناهان و به خصوص مردم بى دفاع فلسطين آلوده است در ادامه نگاهى به چند كشتار مشهور از اين دست خواهيم داشت.

نام كشتار
بلده الشيخ
سعسع / الجليل
قطار قاهره ـ حيفا
دير ياسين
ناصر الدين
تپه لتفنسكى / قدس
حيفا
طنطوره / بخش حيفا
قبيه
غزه
كفر قاسم
صبرا و شاتيلا
مسجد الاقصى
حرم ابراهيم
مسجد الاقصى

گروه مجرى جنايت
بلماخ
باندهاى تروريستى يهودى
باندهاى تروريستى يهودى
آرگون اشترن
آرگون اشترن
آرگون
هاگانا
ارتش رژيم صهيونيستى
واحد 101 مخصوص به فرماندهى ارييل شارون
ارتش رژيم صهيونيستى به فرماندهى ((گبرائيل داهان))
تحت نظارت ارييل شارون وزير جنگ وقت رژيم صهيونيستى
ارتش رژيم صهيونيستى
باروخ گلدشتاين
ارتش رژيم صهونيستى

نتايج جنايت
كشته شدن 60 نفر كه اكثر آنها كودك بودند
ويرانى 20 منزل و كشته شدن 60 غير نظامى
كشته شدن 40 تن و مجروح شدن 61 غير نظامى
كشته شدن 254 تن از اهالى بيگناه اين روستا
كشته شدن 50 غير نظامى
كشته شدن 90 فلسطينى پناه برده به يكى از پادگان هاى ارتش انگليس
كشته شدن 150 تن و زخمى شدن 400 غير نظامى فلسطينى
200 شهيد غير نظامى كه در يك گور دسته جمعى مدفون گرديدند
67 نفر غير نظامى كشته شدند
39 نفر كشته شدند
49 نفر زن, كودك وسالخورده به طرز وحشيانه اى كشته شدند
حدود سه هزار غير نظامى بيگناه كشته شدند
21 شهيد از نمازگزاران موجود در صحن حرم
34 تن از نمازگزاران در داخل مسجد به شهادت رسيدند
بيش از ده نفر به شهادت رسيده و ده ها تن مجروح شدند

 

/

فلسفه وجوب روزه

 


فلسفه وجوب روزه
حجه الاسلام حسين سورى لكى

 


 

مقدمه:
خداوند حكيم انسان را آزاد و مختار آفريده, اختيار انتخاب خير و شر را به او واگذار كرده و راه حق و باطل را به وسيله انبيإ براى او تعيين و روشن نموده است .
كسانى كه شرايط صحيح زندگى الهام گرفته از فرامين حق تعالى را پذيرفته اند, در واقع به نداى فطرت و وجدان خويش پاسخ مثبت داده و از مكتب اصيل انبيا تبعيت نموده اند و خود را از آزادى مطلق كه خوى و سرشت بهايم و انعام است, برحذر داشته و مفتخر به شرف و فضيلت تكاليف الهى مى گردند و پاى عهدنامه ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان انه لكم عدو مبين و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم))(1) را امضا كرده و به آن وفا دار مى باشند.
از آيات و روايات استفاده مى شود كه انسانهاى آزاده فقط بندگانى هستند كه خداپرست و مكلف به تكاليف آسمانى اند, و بقيه از فضيلت و شرافت انسانيت محروم مى باشند. يكى از برنامه هاى مترقى و متعالى دين مبين اسلام كه ضامن سعادت دنيا و آخرت و تزكيه نفس و اخلاق و بهداشت جسم مى باشد, روزه است.
روزه يك موهبت بزرگ الهى است كه خداوند بر بندگان خويش منت نهاد و روزه را به عنوان يك فريضه بر آن واجب نمود. روزه عامل بازدارنده از گناه و سركوب كننده نفس عصيانگر است. روزه در اصلاح نفس و تربيت آن و كنترل هواهاى نفسانى و غرايز حيوانى نقش اساسى و تعيين كننده اى دارد. با نزديك شدن ماه مبارك رمضان مسلمانان به تكاپو مى افتند و خود را براى انجام اين فريضه الهى و اين مهمانى خدا آماده مى كنند و همه دوست دارند كه نهايت استفاده را از اين ماه پرفيض و بركت ببرند. به جهت آگاهى و توجه بيشتر, با استفاده از آيات و روايات نورانى اهل بيت ـ عليهم السلام ـ فلسفه وجوب روزه از چهار بعد به شرح ذيل مورد بحث و بررسى قرار داده مى شود.

1ـ بعد معنوى و روحانى:
طبق آنچه از آيات و روايات استفاده مى شود, بعد معنوى و روحانى و اخلاقى فلسفه وجوب روزه از دو جهت قابل بحث و تحقيق است:
الف) تقوا: تقوا در اسلام به عنوان ارزش اصيل اخلاقى و هدف تشريع احكام معرفى شده است. هدف تشريع بعضى عبادتها, بلكه اصل عبادت اين بوده كه مردم با انجام آن اعمال باتقوا شوند.
خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم لعلكم تتقون))(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, روزه بر شما واجب شده, چنانكه بر كسانى كه قبل از شما بودند واجب شد, شايد پرهيزگار شويد.
اين آيه شريفه, فلسفه اين عبادت انسان ساز را در يك جمله كوتاه اما بسيار پرمحتوا با ((لعلكم تتقون)) بيان مى كند.
روزه, عامل موثرى در پرورش روح تقوا و پرهيزگارى در تمام زمينه ها و همه ابعاد زندگى انسان است. روزه ابعاد گوناگونى دارد كه از همه مهمتر, بعد معنوى و اخلاقى و تربيتى آن است. روزه روح و اراده انسان را قوى و غرايز او را تعديل مى كند. روزه دار بايد در حال روزه با وجود گرسنگى و تشنگى از غذا و آب و همچنين لذت جنسى چشم بپوشد, و عملا ثابت كند كه او همچون حيوان دربند اصطبل و علف نيست, بلكه او مى تواند زمام نفس سركش را به دست گيرد, و بر هوسها و شهوات خود مسلط گردد.
در حقيقت, بزرگترين فلسفه روزه همين اثر معنوى و روحانى آن است. انسانهايى كه انواع غذاها و نوشيدنيها را در اختيار دارند, و هر لحظه تشنه و گرسنه به سراغ آنها مى روند. مانند درختانى هستند كه در پناه ديوارهاى باغ بر لب نهرها مى رويند, اين درختان نازپرورده, بسيار كم مقاومت و كم دوام اند, اگر چند روزى آب از پاى آنها قطع شود, پژمرده مى شوند و مى خشكند; اما درختانى كه از لابلاى صخره ها در دل كوهها و بيابانها مى رويندو نوازشگر شاخه هايشان از همان طفوليت طوفانهاى سخت, و آفتاب سوزان, و سرماى زمستان است, و با انواع محروميتها دست به گريبانند, محكم و بادوام و پراستقامت و سخت كوش و سخت جانند! روزه نيز با روح و جان انسان همين عمل را انجام مى دهد, و با محدوديتهاى موقت به او مقاومت و قدرت اراده و توان مبارزه با حوادث سخت مى بخشد, و چون غرايز سركشى را كنترل مى كند, بر قلب انسان نور و صفا مى پاشد.(3)
روزه عبادت بسيار مهم و ارزشمندى است كه اگر با آداب و شرايط مخصوص و با همان كيفيت كه شارع مقدس اسلام خواسته انجام گيرد, در خودسازى و تزكيه و تذهيب نفس تإثير فراوانى دارد. روزه در مرحله تخليه نفس از گناهان و اخلاق زشت و آماده ساختن آن براى تكامل و رشد معنوى و انسانى نقش اساسى دارد. روزه دار به وسيله ترك گناهان, نفس اماره را مهار و كنترل نموده و در اختيار خويش قرار مى دهد. ايام روزه دارى يك دوران تمرين ترك گناه و رياضت نفس است; دوران جهاد با نفس و تمرين خود نگهدارى است.
در اين دوران, انسان علاو بر اينكه نفس را از گناهان و آلودگيها پاك مى سازد, از لذائذ مشروع مانند خوردن و آشاميدن نيز چشم پوشى مى نمايد و بدين وسيله, به نفس خويش صفا و نورانيت مى دهد; زيرا گرسنگى موجب صفاى باطن و توجه به خدا مى گردد. انسان در حال گرسنگى غالبا از حال خوشى برخوردار است كه در حال پر بودن معده آن حال را ندارد.
اسلام پرخورى را مذمت نموده و انسان را به كم خورى توصيه مى نمايد, زيرا انسان با شكم پر نوعا حال دعا و مناجات را ندارد و در حال گرسنگى, بهتر مى تواند لذت عبادت و مناجات را بچشد.
قال رسول الله ـ صلى الله عليه و آله: ((لا تشبعوا فيطفى نور المعرفه من قلوبكم))(4) پرخورى نكنيد كه نور معرفت در قلب شما خاموش مى گردد.
قال على ـ عليه السلام ـ: ((نعم العون على اسر النفس و كسر عادتها التجوع))(5) گرسنگى بهترين كمك به نفس و شكستن عادت هاى او مى باشد.
اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ روايت كرده كه خداوند متعال در شب معراج به رسول خدا(ص) فرمود: يا احمد, كاش شيرينى گرسنگى و سكوت و خلوت و آثار آنها را مى چشيدى. رسول خدا(ص) عرض كرد: پروردگارا! فايده گرسنگى چيست؟ فرمود: حكمت و حفظ قلب و تقرب به من و حزن دايم و كم خرجى و گفتار حق و بيباكى از اينكه در گشايش باشد يا در سختى.(6)
علامه طباطبايى در ذيل تفسير آيه شريفه ((.. لعلكم تتقون)) مى فرمايد: تعاليم عاليه اسلام و بيانات وافيه, چنين افاده مى كندكه ساحت قدس پروردگار منزه از اين است كه احتياج و نياز به چيزى داشته باشد, و از هر گونه نقص و نيازى مبرا است.
پس عبادات, اثرش تنها متوجه بنده خواهد شد, نه خدا, چنانكه گناهان نيز چنين اند. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((ان احسنتم احسنتم لانفسكم و ان إسإتم فلها))(7) اگر نيكى كرديد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد باز به خود كرده ايد. پس آثار اطاعت يا معصيت, عايد خود انسان مى شود كه شإنى جز نياز و تهيدستى ندارد: ((يا ايها الناس انتم الفقرإ الى الله و الله هو الغنى))(8) اى مردم, شما نيازمند به خداييد و خدا بى نياز است.
و در خصوص روزه مى فرمايد: ((لعلكم تتقون)) يعنى تشريع اين حكم, براى اين است كه شما پرهيزگار شويد, نه اينكه پروردگار به روزه گرفتن شما نيازمند باشد.
اما اينكه از روزه اميد يافتن تقوا مى توان داشت جاى شك نيست, چون انسان اين مطلب را در فطرت خود مى يابد كه اگر كسى بخواهد با عالم طهارت و قدس ارتباط پيدا كند و به مرتبه كمال و روحانيت برسد ودرجات ارتقإ معنوى را بپيمايد, اول چيزى كه بر او لازم است اين است كه از بى بند وبارى و شهوترانى بپرهيزد, و جلوى نفس سركش را بگيرد و نگذارد كه در زمين طبع و طبيعت افسار گسيخته به هر سو كه مى خواهد برود و در هر جا كه مى خواهد بماند واز دلبستگى و فرو رفتن در مظاهر حيات مادى خود را منزه كند. و خلاصه از هر چيز كه او را از خدا باز مى دارد, دورى گزيند, اين تقوا از راه خوددارى از شهوات و دورى از هواهاى نفسانى به دست مىآيد, و آنچه با حال عموم مردم مناسب است اين است كه در امور مورد نياز همگان, مانند خوردن و آشاميدن و تمايل جنسى از شهوتهاى مشروع هم خوددارى كنند, تا به واسطه اين تمرين, اراده شان تقويت شود و بتوانند از شهوتهاى نامشروع نيز خوددارى نمايند و به سوى پروردگار تقرب بجويند, زيرا كسى كه در امور مشروع و مباح دعوت خدا را اجابت كرد, در امور غير مشروع و حرام بهتر اطاعت و فرمانبردارى مى نمايد.))(9)
كسى كه ماه رمضان را روزه مى گيرد و در اين يك ماه از ارتكاب گناه و اخلاق زشت اجتناب مى كند, مى تواند بعد از ماه مبارك رمضان نيز همين حال ترك گناه را ادامه دهد.
روزه عبادتى است كه در آن به واسطه ترك لذايذ مشروع و ترك گناهان, قلب روزه دار صيقلى و پاك مى شود و از فكر و ذكر غير خدا فارغ مى گردد.
بدين وسيله, انسان براى استفاضه اشرافات و افاضات ذات ربوبى و لقإ الله استعداد پيدا مى كند. در چنين حالى مشمول الطاف و عنايات خداوندى قرار مى گيردو با جذبه هاى الهى به قرب حق نائل مى گردد. به همين جهت, در احاديث آمده كه نفس كشيدن و خواب روزه دار ثواب عبادت دارد.
مهمترين فلسفه روزه كه از احكام اسلام است, رسيدن به تقوا است. دستيابى به سجاياى اخلاقى و خصلتهاى انسانى مستلزم برپا داشتن اين حكم واجب الهى است, زيرا گرسنگى ـ صرف نظر از عبادت بودن روزه ـ انسان را از تمايلات و جاذبه هايى كه او را به سركشى و بيراهه مى كشد, باز مى دارد و خلق و خوى انسانى را در او زنده مى كند. بدين ترتيب تقوا برترين ويژگى انسان خودساخته است.
اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ در مورد تقوا چنين مى فرمايد: ((فان تقوى الله دوإ دإ قلوبكم و بصر عمى افئدتكم و شفإ مرض اجسادكم و صلاح فساد صدوركم و طهور دنس انفسكم و جلإ غشإ ابصاركم و امن جإشكم و ضيإ سواد ظلمتكم))(10) همانا كه تقوا داروى شفابخش بيمارى قلبهاى شما و روشنگر كورى دلها و شفابخش بيمارى بدنها و اصلاح كننده فساد سينه ها و پاك كننده آلودگيهاى نفس و جلا دهنده پرده هاى ديدگان و آرامش بخش اضطرابهاى درونى و روشن كننده تاريكيهاى شما مى باشد.
ب) آزمايش اخلاص بندگان:
اخلاص از عالى ترين مراحل تكامل معنوى است. در اثر اخلاص, قلب مركز تابش نور الهى مى گردد و حكمت و دانش از قلب بر زبان جارى مى شود.
قال على ـ عليه السلام ـ : ((فرض الله الصيام ابتلإ لاخلاص الخلق))(11) خداوند روزه را واجب كرد تا به وسيله آن اخلاص مردم را بيازمايد.
و در خطبه حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ درباره امر فدك مى فرمايد: ((… فرض الله الصيام تثبيتا للاخلاص))(12) خداوند روزه را براى تثبيت اخلاص واجب كرد.
از اين روايات استفاده مى شود كه روزه با اخلاص رابطه خاصى دارد. اينكه وجوب روزه به خاطر اخلاص بندگان باشد, حاكى از اهميت داشتن اخلاص است. انسانى كه از تمايلات نفسانى پرهيز مى كند و در زمان خاصى خودش را ملزم به رعايت دستورات فقهى و اخلاقى مى كند, آن هم در مدت يك ماه, اگر اعمالش همراه با اخلاص نباشد, آن ارزش معنوى خاص را نخواهد داشت.
بنابراين انسانى كه سختى ها و مشكلات روزه را تحمل مى كند, بايد اخلاص داشته باشد, يعنى اعمالش فقط براى رضاى خداوند باشد.
در روايات داريم كه عمل بدون اخلاص فاقد ارزش است, حتى روزه اى كه آن قدر اهميت و فضيلت دارد كه مطلوب خدا است و خداوند خودش مى فرمايد: من پاداش آن را مى دهم ((الصوم لى و انا اجزى به))(13)
قال على ـ عليه السلام ـ: ((الاخلاص ثمره العباده))(14) اخلاص ثمره عبادت مى باشد.
عبادتى مورد قبول خداوند واقع مى شود و سبب قرب و كمال مى گردد كه از هرگونه ريا و خود خواهى و خودنمايى به دور باشد و فقط و فقط براى خدا انجام گيرد. ملاك و معيار قبولى و ارزش عمل به اخلاص است. هرچه اخلاص بيشتر باشد, عمل نيز كاملتر خواهد بود. در واقع, شرط رسيدن به تقوا كه فلسفه روزه بود, اخلاص است. اگر كسى توانست در عبادت ماه رمضان اخلاص داشته باشد, مهمان واقعى حق تعالى شده وبه مقام قرب الهى و مقامات معنوى و اخلاقى نايل گرديده است.

2ـ بعد اخروى: يادآور قيامت
دومين بعد فلسفه وجوب روزه كه قابل بحث است, بعد اخروى آن است كه همان يادآورى روز قيامت است; يعنى انسانى كه در اين دنيا روزه مى گيرد و گرسنگى و تشنگى را تحمل مى نمايد, گرسنگى و تشنگى روز قيامت را, به ياد مىآورد. و همين توجه, در رفتار, منش و اعمال او اثر بسزايى مى گذارد. اگر انسان اعمالش را با توجه انجام دهد و خود را موعظه كند كه حساب رسى دقيقى در پيش دارد, متواضع تر و متخلق تر خواهد شد و از اجر و ثواب بيشترى برخوردار خواهد گرديد.
قال الرضا ـ عليه السلام: ((فان قال: فلم امروا بالصوم؟ قيل لكى يعرفوا الم الجوع والعطش, فليستدلوا على فقر الاخره, وليكون الصائم خاشعا ذليلا مستكينا مإجورا محتسبا عارفا صابرا على ما اصابه من الجوع والعطش, فيستوجب الثواب مع ما فيه من الانكسار عن الشهوات وليكون ذلك واعظا لهم فى العاجل, و رائضا لهم على ادإ ما كلفهم و ذليلا لهم فى الاجل و ليعرفوا شده مبلغ ذلك على اهل الفقر والمسكنه فى الدنيا, فيودوا اليهم ما افترض الله لهم فى اموالهم))(15) اگر بپرسند چرا روزه واجب شده است؟ پاسخ آن است كه درد گرسنگى و تشنگى را بدانند, و از اين راه پى به فقر و بى زاد و توشه بودن آخرت ببرند, و براى اينكه روزه دار بر اثر ناراحتى كه از گرسنگى و تشنگى برايش پيش آمده فروتنى كند و كوچكى كند و نيازمندى نشان دهد تا اجر ببرد و به حساب آورد كار خويش را و بشناسد و پايدارى و مقاومت كند بر آن, و از اين جهات مستحق اجر شود, با آنچه كه در آن است از قبيل جلوگيرى از طغيان شهوات و كنترل هواها, و اينكه موجب عبرت و موعظه اى باشد براى آنها در اين دنيا, و تمرينى باشد براى انجام تكاليف, و راهنمايى باشد براى آنها در عالم ديگر, و بشناسند شدت مشكلات فقرا و بينوايان را در دنيا, و آنچه را كه خداوند در اموالشان براى مساكين و تهيدستان واجب كرده ادا كنند.
در اين حديث شريف امام رضا(ع) فلسفه وجوب روزه را بيان نمودند; علاوه بر بعد اخروى كه يادآورى گرسنگى و تشنگى روز قيامت بود, توجه به مشكلات فقرا و بينوايان هم وجود داشت كه اين مربوط به بعد اجتماعى است كه در قسمت بعد پيرامون آن بحث خواهد شد.
در جايى ديگر امام رضا (ع) چنين مى فرمايد: ((انما امروا بالصوم لكى يعرفوا الم الجوع والعطش فيستدلوا على فقر الاخره))(16)مردم به انجام روزه امر شدند تا گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بيچارگى آخرت را درك كنند.
پيامبر اكرم(ص) در خطبه شعبانيه مى فرمايد: ((و ذكروا بجوعكم و عطشكم جوع يوم القيامه و عطشه))(17) و ياد آوريد از گرسنگى و تشنگى روزه داريتان, گرسنگى و تشنگى هاى روز قيامت را.
آنچه از مجموع روايات اين باب استفاده شد, يادآورى و توجه به آخرت از راه گرسنگى و تشنگى روزه بود و اينكه آن انسانى كه با روزه سختيها و مشكلات را تحمل مى كند, در اين هنگام توجه به فقر و مشكلات روز قيامت بكند.

3 ـ بعد اجتماعى: گامى در راه برقرارى عدالت اجتماعى
بعد اجتماعى روزه بر كسى پوشيده نيست. روزه يك درس مساوات و برابرى در ميان افراد اجتماع است كه با انجام آن, افراد متمكن هم وضع گرسنگان و محرومان اجتماع را به طور محسوس درمى يابند و با صرفه جويى در غذاى شبانه روزى خود مى توانند به كمك آنها بشتابند.
البته ممكن است با توصيف حال گرسنگان و محرومان, سيران را متوجه حال گرسنگان ساخت, ولى اگر اين مسإله جنبه حسى و عينى به خود بگيرد اثر ديگرى دارد, روزه به اين موضوع مهم اجتماعى رنگ حسى مى دهد, لذا در حديث معروفى از امام صادق(ع) نقل شده كه هشام بن حكم از علت تشريع روزه پرسيد, امام(ع) فرمود: ((انما فرض الله الصيام ليستوى به الغنى والفقير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مس الجوع فيرحم الفقير, و ان الغنى كلما اراد شيئا قدر عليه, فاراد الله تعالى ان يستوى بين خلقه, و ان يذيق الغنى مس الجوع والالم, ليرق على الضعيف و يرحم الجائع))(18) روزه به اين دليل واجب شده است كه ميان فقير و غنى مساوات برقرار گردد, و اين به خاطر آن است كه غنى طعم گرسنگى را بچشد و نسبت به فقير اداى حق كند, چرا كه اغنيإ معمولا هرچه بخواهند برايشان فراهم است; خدا مى خواهد ميان بندگان خود مساوات باشد, و طعم گرسنگى و درد و رنج را به اغنيا بچشاند تا به ضعيفان و گرسنگان رحم كنند.
عن حمزه بن محمد قال: ((كتبت الى ابى محمد العسكرى عليه السلام: لم فرض الله عزوجل الصوم؟ فورد فى الجواب: ليجد الغنى مس الجوع فيمن على الفقير))(19)از حمزه بن محمد است كه گفت: به ابى محمد عسكرى نوشتم: چرا خداوند عزوجل روزه را واجب كرده است؟ در جواب آن آمد: تا غنى حال گرسنگى را بچشد و به فقير احسان كند.
حدثنا جعفر بن محمد بن حمزه قال: ((كتبت الى ابى محمد الحسن(ع): إساله لم فرض الله الصوم؟ فكتب الى: فرض الله تعالى الصوم ليجد الغنى مضض الجوع ليحنو على الفقير))(20) جعفر بن محمد بن حمزه در گفت و گويى با ما گفت: به ابى محمد الحسن (ع) نوشتم: از او پرسيدم كه چرا خداوند روزه را واجب كرد؟ برايم نوشت: خداوند تعالى روزه را واجب كرد تا غنى حس گرسنگى را بچشد تا بر فقير مهر ورزد.
از مجموع اين روايات استفاده مى شود كه يكى از دلايل وجوب روزه, گامى در راه برقرارى عدالت اجتماعى است تا انسان غنى و ثروتمند با روزه گرفتن درد گرسنگى و فقر و بيچارگى محرومان و بينوايان را درك كند و كمكى به فقرا بنمايد. چقدر زياد هستند افرادى كه گرسنه و فقير و محتاج هستند و كم نيستند افرادى كه غنى و ثروتمند مى باشند. چقدر خوب است كه انسانهاى ثروتمند, در ماه مبارك رمضان به فكر محرومان و فقرا باشند و گامى در راه برقرارى عدالت اجتماعى بردارند و هر مقدار كه امكان دارد, به آنها كمك نمايند. راستى اگر كشورهاى ثروتمند جهان, چند روز را در سال روزه بدارند و طعم گرسنگى را بچشند, باز هم اين همه گرسنه در جهان وجود خواهد داشت؟!

4ـ بعد جسمانى: صحت و سلامتى جسم
در طب امروز و همچنين طب قديم, اثر معجزه آساى ((امساك)) در درمان بيماريها به اثبات رسيده است. عامل بسيارى از بيماريها, زياده روى در خوردن غذاهاى مختلف است; چون مواد اضافى جذب نشده به صورت چربيهاى مزاحم در نقاط مختلف بدن, يا چربى و قند اضافى درخون باقى مى ماند, اين مواد اضافى در لابلاى عضلات بدن در واقع لجنزارهاى متعفنى براى پرورش انواع ميكروبها و بيماريهاى عفونى هستند, بهترين راه مبارزه با اين بيماريها, نابود كردن اين لجنزارها از طريق امساك و روزه است.
روزه زباله ها و مواد اضافى و جذب نشده بدن را مى سوزاند و در واقع بدن را خانه تكانى مى كند.
روزه نوعى استراحت براى دستگاه گوارشى و عامل موثرى براى سرويس آن مى باشد. از آنجا كه اين دستگاه در تمام سال به طور دايم مشغول كار است, اين استراحت براى آن لازم است. بديهى است شخص روزه دار طبق دستور اسلام, به هنگام افطار و سحر نبايد در غذا افراط و زياده روى كند, تا از اين اثر بهداشتى نتيجه كامل بگيرد! در غير اين صورت ممكن است نتيجه بر عكس شود.
در حديث معروفى پيامبر(ص) مى فرمايد: ((صوموا تصحوا))(21) روزه بگيريد تا سالم شويد.
و در جايى ديگر پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((والمعده بيت كل دإ و الحميه رإس كل دإ)) معده خانه تمام دردها و امساك بالاترين داروهاست.
بنابراين, روزه بهترين وسيله براى بهداشت جسم واستراحت معده است, مخصوصا يك ماه و روزه در سال براى حفظ صحت و سلامتى بدن كسى كه عادت به پرخورى دارد بسيار مفيد است.
((الكسى سوفورين)) دانشمند روسى در كتاب خود مى نويسد: ((درمان از طريق روزه, فايده ويژه اى براى درمان كم خونى, ضعف روده ها, التهاب بسيط و مزمن, دملهاى خارجى و داخلى, سل, اسكليروز, روماتيسم, نقرس, استسقإ, بيماريهاى چشم, مرض قند و… دارد. معالجه از طريق امساك, اختصاص به بيماريهاى فوق ندارد, بلكه بيماريهايى كه مربوط به اصول جسم انسان و يا سلولهاى جسم آميخته شده, همانند: سرطان,سفليس, سل و طاعون, را نيز شفا مى بخشد.))(22)
يكى از دانشمندان روم مى گويد: ((اولين بيمارى مربوط به پرخورى و نخستين درمان نيز روزه گرفتن است.)) و اين سخن را در حدود هزار و چهار صد سال پيش رهبر بزرگ اسلام, با الهام از وحى در اختيار همه مردم دنيا قرار داد, و آن همان جمله معروف ((المعده بيت كل دإ والحميه هى الدوإ)) مى باشد كه بهترين دستورالعمل بهداشت جسم و تغذيه انسانها است.
دكتر((كارلو)) امريكايى مى نويسد: ((شخص بيمار بايد در هر سال مدتى از غذا پرهيز كند, زيرا مادامى كه غذا به تن مى رسد, ميكروبها در حال رشد هستند, ولى هنگامى كه از غذا پرهيز مى كند, ميكروبها رو به ضعف مى روند.)) سپس مى افزايد: ((روزه اى كه اسلام واجب كرده, بزرگترين ضامن سلامتى تن مى باشد.))(23)
در كتاب ((طب النبى)) حديثى از پيامبر(ص) نقل شده كه مى فرمايد: ((لاتميتوا القلب بكثره الطعام والشراب فان القلب يموت كالزرع اذا كثر عليه المإ)) قلبتان را با زيادخوردن و ازدياد نوشيدن نكشيد, زيرا قلب (كسى كه معده اش پر از غذا و مايعات است) مى ميرد, مثل زراعتى كه هرگاه آبش از حد زياد باشد خراب مى شود.
از مطالب فوق استفاده مى شود كه شايد يكى از علتهاى وجوب روزه سلامتى جسم باشد ; البته همان طورى كه در قسمت نخست گفته شد, مهمترين فلسفه وجود روزه همان حصول تقوا و تهذيب نفس و رسيدن به كمالات معنوى و سجاياى اخلاقى است كه در واقع, براى رسيدن به اين مرتبه اعلا, مقدماتى لازم است كه يكى از آن مقدمات, صحت و سلامت جسمى است كه اسلام توجه به اين نكته داشته است.

پى نوشت ها:
1. يس, آيه 61 ـ 60.
2. بقره, آيه 183.
3. تفسير نمونه, ج1, ص624.
4. به نقل از مستدرك, ج3, ص81.
5. همان.
6. خودسازى (تهذيب نفس), نوشته آيه الله امينى, ص209.
7. اسرإ, آيه11.
8. فاطر, آيه15.
9. ترجمه تفسير الميزان, ج3, ص9.
10. نهج البلاغه, خطبه198.
11. همان, حكمت 252.
12. بحار, ج93, ص368.
13. وسايل الشيعه, ج7, ص292.
14. غرر الحكم, ص17.
15. بحار, ج93, ص369.
16. من لايحضره الفقيه, ج2, ص43.
17. بحار, ج96, ص356و عيون الاخبار, ج1, ص230.
18. وسايل الشيعه, ج7, باب اول كتاب صوم, ص3 و ;4 بحار,ج93, ص371.
19. همان.
20. همان, ص339.
21. همان, ج96, ص255 و تفسير نمونه, ج1, ص633.
22. همان, ص632.
23. روزه درمان بيماريهاى روح و جسم, ص86 ـ 85.

/

مفاتيح ترنم اشعار رسيده

 

 


مفاتيح ترنم

 


 

هر روز, روزگار تو, هر سال, سال تو
ادريس عشق, آينه دار جلال تو
لقمان عقل كيست به پيش كمال تو
از جذبه كلام تو مسحور, صد كليم(ع)
اعجاز مى كند سخن بى مثال تو
شرمنده شد مسيح(ع) نجابت در آسمان
از ارتفاع منزلت بى زوال تو
داوود پرده اى زمقام تو را نواخت
آتش گرفت زخمه اش از شور و حال تو
شد جرعه نوش چشم ميستانى تو خضر
پيداست سلسبيل, در اشك زلال تو
ايوب هم شكيب تو را آه مى كشد
يعقوب اشك, شعله ور از ابتهال تو
كار هزار يوسف صادق كند عزيز
يك چشمه از تجلى صبح جمال تو
اشكى فرو چكيد زچشمت, بهار شد
باغ بهشت, سبز شد از بوى شال تو
چشمان تو دو نقطه هستى ست نازنين!
خورشيد سايه اى است در آفاق خال تو
نبض زمان به حرمت نام تو مى زند
هر روز, روزگار تو, هر سال, سال تو
با غمزه نگاه تو پر مى كشد زمين
هفت آسمان گره زده خود را به بال تو
دشت غزل, بهارترين مى شود اگر
از آن كند عبور, غزال خيال تو
(نعمت الله شمسى پور)

نان و ايمان
شب, سكوت است و بازتاب غمت, آسمان آسمان بيابان است
گرگ در كوچه مى زد ـ امشب ـ باز تنهايى ات پريشان است
كاسه هاى گرسنه مىآيند ـ كودكانى يتيم بغض آلود
دستهايت, پر است از ايمان, سفره ـ اما ـ گرسنه نان است
شانه هايت پرنده زخمند, در فضاى كدورتى سربى
در نگاهت ستاره اى پنهان, پشت اعماقى درد سوزان است
هفت پشت ستارگان لرزيد از صداى شكستن بالت
بازوان نحيفت اى بانو! تكيه گاه عصاى ايمان است
پشت احساس گرم نخلستان, بوى مردى غريب مىآيد
عطر زخم شقيقه اش ـ گويى ـ بوى تاريخ رنج انسان است
كوفه در كوفه بى وفايى را با غرور شكسته تاب آورد
با سكوتى كه در مناجاتش, خون داوودى نيستان است
(صادق رحمانى)

زير شمشير شهادت
كسى تماشا نكند منظره زيباتر از اين
خاطرى را نبود خاطره زيباتر از اين
زير شمشير شهادت سحر آنسان رفتى
كه نرفتند از اين دايره زيباتر از اين
نرسد دعوت معشوق فريباتر از آن
نشكفد تلبيه در حنجره زيباتر از اين
عندليبا سفر عرش تو خوش باد برو
نرود كس سوى آن كنگره زيباتر از اين
آن چنان پنجره بر نور گشودى كه به عشق
نگشوده است كسى پنجره زيباتر از اين
رفتى اى نوگل و در باغ غمت خواهد خواهند
باز شب تا به سحر زنجره زيباتر از اين
خوش قد و قامتى اما به خدا روز حساب
خواهمت ديد در آن منظره زيباتر از اين
(زكريا اخلاقى)

زخون محراب و مسجد لاله گون است
زمين از چيست خوان غصه و غم؟
زمرگ كيست پشت آسمان خم
بسيط خاك تا ايوان افلاك
محيط ناله و آه است و ماتم
خدنگ كينه زخمى زد به دلها
كه هرگز به نخواهد شد به مرهم
قلم زد منشى ديوان محنت
پس از اين بر حديث ما تقدم
زقتل فاتح اقليم وحدت
دو تا شد قامت يكتاى خاتم
دو چشم فرقدان خونبار گردد
حسن را با حسين بيند چه با هم
مپرس از ناله جانسوز جبريل
مگو از سيل اشگ چشم آدم
خليل الله قرين شعله آه
بود نوح نبى با نوحه همدم
بطور غم دل از كف داده موسى
بگردون صيحه زد عيسى بن مريم
زخون محراب و مسجد لانه گونست
اميرالمومنين غرقاب خونست
ملائك زين مصيبت اشكبارند
خلائق چهره در خون مى نگارند
خزان گلشن دين شد كه مردم
زسيل اشك چون ابر بهارند
چه جاى گريه است و اشكباريست
بجاى اشك بايد خون ببارند
همانا سوز برق و ناله رعد
زسوز و سوگواران يادگارند
عزيزان روى از اين غم ميخراشند
كنيزان زين مصيبت داغدارند
جوانان پير در عهد جوانى
كه يك عالم بلا را زير بارند
نواميس امامت بى ملامت
پريشان موى و زارند و نزارند
خواتين حجازى را زآشوب
سزد ملك عراق از بن برآرند
نواخوان بانوان شورش انگيز
بسوز قمرى و شور هزارند
(آيت الله كمپانى)

ملك جنون
بيا كه ملك جنون مرز بيكرانه ماست
گذشت نوبت مجنون زمان زمانه ماست
به روز حادثه آن سهمگين سوارانيم
((كه توسنى چو فلك رام تازيانه ماست))
سرود فتح بخوانيد زانكه پيك ظفر
زگرد راه درآمد, در آستانه ماست
دگر زهمت فرهاد و كاوه قصه مخوان
كه نقل مجلس آزادگان ترانه ماست
عقاب وار به چنگال پرتوان بدريم
گلوى جغد كه خواهان آشيانه ماست
چو بحر از دل پرشور خود برون فكنيم
خسى كه بر زبر موج بيكرانه ماست
به بزم زندگى آن شمع محفل افروزيم
كه نور مشعله عشق از زبانه ماست
شهيد دوست نگردد فنا به مذهب عشق
كه خط لوح بقا نقش جاودانه ماست
نهال گلشن اين انقلاب پرثمريم
كه دشنه جگر خصم, هر جوانه ماست
چه باك كشتى ما را زموج خيز خطر
از آنكه نوح در اين ورطه در ميانه ماست
اگر چه عامل بيگانه در لباس نفاق
بكار فتنه گرى در حريم خانه ماست
(محمود خرمشاهى ((جذبه)))

در ستايش على(ع)
دارد دو دست ايزد دادار هر دو راست
يك دست مصطفى و دگر دست مرتضاست
هستند اين دو, كاركنان خداى و بس
كاين معنى قدر بود, آن معنى قضاست
ايزد سرشت گوهر آدم بدين دو دست
((آدم به هر دو دست سرشتم)) بر اين گواست
در زير اين دو دست كه نيروى ايزدند
هم جنبش ستاره و هم گردش سماست
در دامن على زن و آل على دو دست
تا آورند دست به دستت به راه راست
بيخ درخت طوبى در خانه عليست
جارى بزير سايه او چشمه بقاست
پيغمبر و على را يك دان و يك شناس
ذات و صفات هر دو نه از يكدگر جداست
(سروش اصفهانى)

روز بارانى
مى خواستند
سرنوشتم را
با تقدير تلخ چفيه ام
ـ كه هماره نقشى از
زنجيرهاى به هم پيوسته است
پيوند دهند
كوشيدند چشمانم را
با آن بپوشانم
اما نگاهم هيچ گاه
دست از تحقيرشان برنداشت
روزى بارانى
در طنين رگبارها
از سينه ام
كبوترى با بالهاى خيس
به آسمان پريد
آنگاه
زنجيرها
گسسته شدند
و خون,
چفيه مشبكم را
پوشاند.
(مجتبى مهدوى سعيدى)

هواى سوختن
اى پرده دار آتش غم, هر نفس بسوز
يك عمر بس نبود تو را, زين سپس بسوز
با آرزوى خنده ى گل, در بهار عمر
اى مرغ پرشكسته, به كنج قفس بسوز
مى سوختى به حسرت و ديدى كه عاقبت
بر حال تو نسوخت دل هيچ كس, بسوز
چون غنچه باش پردگى درد خويشتن
زين غم كه نيستت به گلى دسترس, بسوز
يك عمر همچو شمع همه شب گريستى
يعنى هواى سوختنت هست, پس بسوز
هر گوشه اى زدامن آه سحر فتاد
در دست ناله اى دگر, اى همنفس بسوز
(مهرداد اوستا)

/

پرهيز شديد از انحرافات جنسى

 


ويژگى هاى عباد الرحمن (8)
پرهيز شديد از انحرافات جنسى
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

قرآن در مورد هشتمين ويژگى از دوازده ويژگى بندگان ممتاز خدا چنين مى فرمايد: ((و لا يزنون و من يلق ذلك يلق اثاما)).(1)آنها زنا نمى كنند, و هر كس چنين كند, مجازات بسيار سختى خواهد ديد.
اين آيه بيانگر يكى از ارزش هاى بسيار مهم بندگان صالح و برجسته خدا است. اين ارزش مهم عبارت از حفظ حريم عفت و پاكدامنى, و پرهيز شديد از هرگونه آلودگى جنسى و تجاوز از مرز عفت و پاكزيستى است, زيرا يكى از مصاديق بسيار زشت بى عفتى, آلودگى به زنا و عمل منافى عفت است.
بايد توجه داشت كه يكى از اصول و اركان جامعه سالم كه همه پيامبران, امامان و خردمندان براى آن اهميت فوق العاده قائلند, اصل عفت و غيرت ناموسى است كه موجب تقويت روابط مشروع و معقول بين انسان ها و زن و مرد مى شود و اهرمى نيرومند براى جلوگيرى از بسيارى از مفاسد و انحرافات و نكبت هاى اجتماعى و خانوادگى مى گردد.
زنا كه زشت ترين آلودگى جنسى است, پيامدهاى بسيار شوم و ويرانگرى دارد و منشإ از هم پاشيدگى خانواده ها, فتنه, خودكشى, اعتياد, بى رحمى و بسيارى از جنايات بزرگ مى گردد; بر همين اساس قرآن حتى از نزديك شدن به اين كار زشت نيز نهى كرده و با صراحت مى فرمايد: ((ولا تقربوا الزنا انه كان فاحشه و سإ سبيلا))(2) نزديك زنا نشويد كه كار زشت و بد راهى است. اين آيه نمى گويد زنا نكنيد, بلكه مى گويد حتى به اين عمل شرم آور و زشت نزديك نشويد. اين تعبير بيانگر آن است كه آلودگى به زنا, غالبا از مقدماتى نشإت مى گيرد كه انسان را به طور تدريجى به سوى آن سوق مى دهد, لذا بايد از آن مقدمات نيز به شدت دورى كرد يا از مقدماتى مانند چشم چرانى, برهنگى و يا بدحجابى, تماشاى فيلم هاى وسوسه انگيز, مطالعه كتاب هاى بدآموز, شنيدن موسيقى و ترانه هاى اغواگر كه هر كدام ممكن است موجب انحراف و آلودگى جنسى شده و انسان را به بى بند و بارى بكشاند.
گناه زنا از نظر اسلام به قدرى بزرگ است كه اسلام براى انجام دهنده آن حد شديدى مقرر نموده است, اگر زنا با زنان محرم يا زناى محصنه باشد (يعنى مرد زن دار يا زن شوهردار زنا كنند) حكم آن اعدام يا سنگسار است, و اگر غير محصنه باشد, در بار اول بايد به حكم قاضى صد تازيانه به زناكار زد, در بار دوم نيز بايد اين حد بر او جارى گردد, اما در بار سوم يا چهارم, حكم او اعدام خواهد بود.
گاهى زناكار بايد هم تازيانه بخورد و هم سنگسار شود! مانند پيرمردى يا پيرزنى كه زناى محصنه كنند.(3)
اين شدت مجازات دنيوى حاكى از بزرگى گناه زنا و پيامدهاى زشت و خانمان سوز آن است, و اسلام كه آيين پاكى, و خواهان جامعه سالم و خانواده سعادتمند است مى خواهد با اين برنامه شديد از هرگونه آلودگى و انحراف جنسى جلوگيرى نمايد, و عفت جامعه را از گزند آلودگان و دزدان عفت حفظ نمايد.
قرآن به شدت عمل در برابر آلودگان به زنا, در آيات متعددى تصريح مى كند; از جمله مى فرمايد: ((الزانيه والزانى فاجلدوا كل واحد منهما مإه جلده و لا تإخذكم بهما رإفه فى دين الله ان كنتم مومنون بالله واليوم الاخر وليشهد عذابهما طائفه من المومنين.))(4) هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد, و نبايد رإفت (و محبت كاذب) نسبت به آن دو, شما را از اجراى حكم الهى باز دارد, اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد; و بايد گروهى از مومنان مجازات آنها را مشاهده كنند.
در اين آيه به سه موضوع اشاره شده كه هر كدام نشانگر موضع گيرى شديد اسلام در برابر گناه بزرگ زنا است: نخست اينكه بايد صد تازيانه به افراد زناكار از زن و مرد زده شود. دوم اينكه در اجراى اين حكم, هيچ گونه دلسوزى و مهربانى نسبت به آنها صورت نگيرد و قانون خدا به طور قاطع در مورد آنها اجرا گردد. سوم اينكه جارى شدن اين حكم الهى در ملا عام باشد و جمعى در صحنه حاضر باشند و تازيانه خوردن آنها را بنگرند, تا هم زناكاران كيفر الهى را بيشتر لمس كنند, و هم تماشاگران عبرت بگيرند و از نزديك شدن به چنين گناه بزرگى برحذر گردند.

راه هاى پيش گيرى و دورى از آلودگى جنسى
اكنون كه در آيه مورد بحث, مسإله عفت و پرهيز از آلودگى و انحراف جنسى ـ بخصوص عمل زشت زنا ـ به عنوان يكى از ويژگى هاى بندگان خاص و ممتاز خداوند شمرده شده و در آيات متعدد ديگر ـ كه به ذكر دو آيه اكتفا شد ـ به شدت از آن نهى شده, بايد چه كنيم تا جامعه ما از اين آلودگى در امان بماند؟

پاسخ اين است كه براى پرهيز و جلوگيرى از اين گناه بزرگ, به طور كلى دو راه وجود دارد: 1ـ راه نظرى 2ـ راه عملى.
در مورد راه اول, بايد به بزرگى آن گناه توجه داشت و در مورد زشتى انحراف جنسى و آثار شوم آن انديشيد.
در اين راستا عقل و فكر با كمك تجربه به ما مى گويند كه انحراف جنسى و زنا بويژه اگر رايج گردد ـ چنانكه در فرهنگ منحط غرب ديده مى شود و آمارهاى تكان دهنده شاهد آن است ـ موجب مفاسد و چالش هاى بسيار و تباهى هاى ويران گر خواهد شد, زيرا عمل منافى عفت از يك سو باعث اشاعه انواع بيمارىها از جمله بيمارى بى درمان ((ايدز)) شده, و از سوى ديگر جوانان را از تشكيل خانواده و استقلال در زندگى دور نموده و به سوى هرج و مرج و سستى اراده مى كشاند. آنان كه به تشكيل خانواده پرداخته اند بايد بدانند كه اين كار زشت موجب هرج و مرج در كانون گرم خانوادگى مى گردد و سرانجام به طلاق و از هم پاشيدگى خانواده منجر خواهد شد.
از سوى سوم, شيرازه رابطه بين فرزندان و پدران از هم مى گسلد و باعث بروز فرزندان نامشروع مى شود. در نتيجه, روابط اجتماعى كه بر پايه روابط خانوادگى بنيان شده متزلزل شده و در سراشيبى سقوط قرار مى گيرد.
از اين گذشته, آلودگان به انحراف جنسى از عنصر محبت كه نقش تعيين كننده اى در مبارزه با جنايت ها و بزه كارىها دارد محروم مى گردند, و همين آثار شوم باعث تبديل جامعه انسانى به يك جامعه حيوانى, آميخته با خشونت در همه ابعاد مى شود.
يكى ديگر از آثار شوم رواج زنا اين است كه موجب ترك ازدواج شده و به دنبال آن آثار مثبت و نيك ازدواج مانند: آرامش روحى, اشباع غريزه جنسى از راه طبيعى و سالم, اشتراك در تشكيل خانواده, انس روحى, همكارى در شوون حيات, تربيت فرزندان ممتاز, و آثار نيك ديگر اجتماعى مى گردد و به جاى آنها, پديده هاى شوم بى بند و بارى و پيامدهاى ويران گر آن را به ارمغان مىآورد.
انديشيدن در اين راستا, موجب كنترل شده و تا حد زيادى مانع انحرافات جنسى, بويژه عمل منافى عفت خواهد شد; چرا كه هيچ خردمندى دست به كارى نمى زند كه موجب اين بازتاب هاى ويران گر و مشكلات جسمى و روحى گردد.
در مورد راه دوم كه راه عملى است, با اين راه به ما مى گويد بايد عوامل و انگيزه هاى بى عفتى و انحراف جنسى را شناخت و راه كارهاى ترك آن را دانست و با برنامه ريزى عملى از آن دورى نمود.
در اين راستا, بايد در وهله اول, كانون نيت را سالم و پاك نگهداشت تا تصميم گيرى نيز پاك و سالم گردد. در حديثى از امام صادق(ع) نقل شده است كه حضرت عيسى(ع) در ضمن گفتارى به حواريون فرمود: ((موسى(ع) به اصحاب خود مى فرمود زنا نكنيد, ولى من به شما مى گويم حتى فكر زنا نكنيد. (سپس چنين مثال زد) اگر شخصى در اطاق نقاشى شده و زيبا آتشى روشن كند, دود آن, آن اطاق را دود آلود و سياه خواهد كرد, گرچه آتش آن اطاق را نسوزاند و ويران نكند. فكر زنا نيز همانند آن دودى است كه زيبايى چهره معنوى انسان را تيره و تار مى سازد, اگر چه آن چهره را از بين نبرد.(5)
حضرت مريم(س) مادر حضرت عيسى (ع) ـ به قدرى در هاله اى از انوار عفاف و غيرت و پاكى قرار داشت كه وقتى فرزندش عيسى(ع) از او متولد شد, از يك سو هم بسيار شاد بود, و از سوى ديگر به اين خاطر كه مبادا مردم نادان به او نسبت نارواى بى عفتى بدهند نگران بود, لذا مى گفت: ((يا ليتنى مت قبل هذا و كنت نسيا منسيا))(6) اى كاش قبل از اين مرده بودم و به كلى فراموش مى شدم.
دنياى غرب كه غالبا مدعى پيروى از دين مسيح(ع) است, و روز به روز دامنه بى بند و بارى و ولنگارى را گسترش مى دهد, در حقيقت دورترين افراد از مكتب حضرت مسيح(ع) و مادرش هستند. آنها گستاخى را به جايى رسانده اند كه عكسى به عنوان عكس حضرت مريم(س) پخش مى كنند كه نمايانگر يك زن بدحجاب, با سينه برجسته و نيمه عريان است, زهى گستاخى و اهانت شرمآور كه موجب آزار روح پاك حضرت مريم(س) مى شود! او اكنون نيز با ديدن اين وضع نابسامان مى فرمايد: ((اى كاش به دنيا نيامده بودم و يا به طور كلى فراموش مى شدم و مرا به اين گونه تمثال و عكس ها نشان نمى دادند, و با چنين اتهام ناجوانمردانه اى حريم عفاف مرا به باد استهزإ نمى گرفتند.
به هر حال پس از مرحله پاك كردن فكر, بايد عواملى را كه انسان را در پرتگاه سقوط در دره هولناك انحراف جنسى قرار مى دهد شناخت و آن را ترك كرد. مانند:
1ـ بى حجابى يا بدحجابى در انظار مردم, چرا كه اين موضوع آتش شهوت جنسى را شعله ور مى سازد و موجب آلودگى هاى جنسى مى شود.
2ـ كنترل چشم و پرهيز از نگاه هاى وسوسه انگيز.
3ـ پرهيز از تماشاى فيلم هاى اغواكننده و منظره هاى شهوت آلود, و دورى از اختلاط زن و مرد.
4ـ پرهيز از مطالعه مطبوعات بدآموز.
5ـ پرهيز از نگاه به تصويرها و عكس هاى شهوت انگيز.
6ـ پرهيز از غذاهاى حرام و پرخورى.
7ـ دورى از همنشين بد.
8ـ تسريع در امر ازدواج كه نقش مهمى در اشباع غريزه جنسى و نجات از انحرافات جنسى دارد.
و…
روزى پيامبر اكرم(ص) خطاب به جوانان فرمود: ((يا معشر الشباب ان استطاع منكم البإه فليتزوج فانه إغض للبصر و إحصن للفرج, و من لم يستطع فعليه بالصوم))(7) اى گروه جوانان, كسى از شما كه توانايى ازدواج دارد, ازدواج كند, زيرا ازدواج سبب مى شود كه انسان چشم از نواميس مردم فرو بندد و دامن خود را از آلودگى به بى عفتى حفظ كند و كسى كه توانايى بر ازدواج ندارد روزه بگيرد.
تحصيل خصلت هايى مانند: حيا, عفت, غيرت, تعصب ناموسى نيز, عاملى نيرومند براى بازدارى انسان از انحرافات جنسى و آلودگى به زنا است. در اين راستا اميرمومنان على(ع) فرمود: ((مازنى غيور قط))(8) انسان غيرتمند هرگز زنا نمى كند. نيز فرمود: ((عفه الرجل على قدر غيرته))(9) عفت و پاك زيستى انسان به اندازه غيرت او است; يعنى هر اندازه كه غيرت او بيشتر باشد, حريم عفت را بيشتر حفظ مى كند.

موضع گيرى شديد پيامبر (ص) در برابر عوامل بى عفتى
پيامبر اكرم(ص) در مورد عفت جامعه و حفظ ناموس, بسيار حساس و جدى بود و مكرر مى فرمود: ((كان ابراهيم ابى غيورا و انا اغير منه, و ارغم الله انف من لايغار))(10)
پدرم ابراهيم خليل(ع) بسيار غيرتمند بود و من از او غيرتمندتر هستم. خداوند بينى بى غيرت را به خاك بمالد! در اين راستا نظر شما را به دو ماجراى زير جلب مى كنم:
1ـ حكم بن ابى العاص ـ پدر مروان و عموى عثمان ـ در عين آنكه از مهاجران مسلمان بود, حريم عفت را نگه نمى داشت و چشم ناپاكى داشت. روزى از كنار در خانه پيامبر(ص) در مدينه به درون خانه آن حضرت نگاه كرد, پيامبر(ص) از اين عمل زشت او آگاه شد و به قدرى ناراحت گرديد كه كمانى به دست گرفت تا او را هدف تير قرار دهد. اما او گريخت و مخفى شد.(11) طبق روايت ديگر, آن حضرت عصاى سركجى كه نوك تيزى داشت برداشت و او را تعقيب كرد, او مثل روباه فرار كرد و از دست پيامبر(ص) گريخت. پيامبر(ص) فرمود: ((اگر او را مى گرفتم چشمش را بيرون مىآوردم!)); سپس دستور داد حكم و فرزندش مروان را به طائف تبعيد نمايند. آنها در عصر پيامبر(ص) و بعد از او و در عصر خلافت عمر و ابوبكر, در تبعيد به سر مى بردند, اما در عصر خلافت عثمان با وساطت عثمان به مدينه بازگشتند. يكى از اعتراضات شديد مسلمين به عثمان اين بود كه چرا تبعيدشدگان پيامبر(ص) را آزاد كرده و به مدينه آورده است؟ !(12)
2ـ امام صادق(ع) فرمود: به پيامبر اكرم(ص) خبر رسيد كه دو نفر به نام ((هيت)) و ((ماتع)) در مدينه سبكسرى و هرزگى مى كنند و با ذكر اوصاف و زيبايى هاى زنان و خنداندن مردم, موجب آسيب رسانى به حريم عفت جامعه مى شوند, پيامبر(ص) آنها را احضار كرد و پس از سرزنش, آنها را از مدينه به ((العرايا)) (چند فرسخى مدينه) تبعيد نمود. آنها فقط حق داشتند كه در روز جمعه براى خريدارى غذا و لوازم زندگى به مدينه بيايند و سپس به تبعيدگاه باز گردند.(13)
به اين ترتيب پيامبر(ص) آنها را تنبيه كرد, و با اين موضع گيرى شديد, موجب عبرت ديگران شد تا با حفظ سنگر عفاف, جامعه و مردم را از انحراف جنسى حفظ كند.

پى نوشت ها:
1. فرقان (25), آيه 68.
2. اسرإ (17), آيه 32.
3. امام خمينى, تحريرالوسيله, ج2, ص463و 464.
4. نور (24), آيه2.
5. محدث قمى, سفينه البحار, ج1, 560.
6. مريم (19), آيه23.
7. شيخ كلينى, اصول كافى, ج2, ص79.
8. نهج البلاغه, حكمت 305.
9. غرر الحكم به نقل از ميزان الحكمه, ج7, ص357.
10. علامه مجلسى, بحار, ج103, ص248.
11. محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص293.
12. علامه امينى, الغدير, ج8, ص;243 ابن اثير اسدالغابه, ج2, ص33.
13. بحارالانوار, ج22, ص88 (با تلخيص)

/

سخنى پيرامون منزلت و نقش زن

 

 


سخنى پيرامون: منزلت و نقش زن
قسمت اول

 


 

اشاره:

سخنى پيرامون نقش و منزلت زن عنوان بحثى است كه توسط حجه الاسلام والمسلمين رحيميان در جمع عده اى از همسران مديران ايراد و بعد از تبديل به اين نوشتار و ويرايش مجدد توسط ايشان, به محضر خوانندگان محترم تقديم مى شود. اميد است با توجه هرچه بيشتر به جايگاه والا و منزلت رفيعى كه آفريدگار هستى براى زن مقرر فرموده است. زنان بخصوص همسران مديران در جامعه و نظام اسلامى هرچه بهتر نقش بى بديل خود را در پيشبرد جامعه اسلامى ايفإ نمايند و همچنان در صحنه عمل حقانيت مكتب وحى و پوچى و انحطاط فرهنگ و نگرش غرب را نسبت به زن به منصه ظهور برسانند. ان شإالله.
پاسدار اسلام

بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين

در ارتباط با منزلت زن از ديدگاه قرآن و اسلام به نكاتى اشاره مى كنم زيرا دنياى امروز به شدت تحت تإثير فرهنگ غرب است, فرهنگى كه ظاهرى فريبنده دارد اما در باطن پوچ و منفى است از جمله در مورد زنان.
غرب زده ها تصور مى كنند شعار غربى ها در ارتباط با زن تبيين كننده شخصيت حقيقى زن است. در حالى كه غربى ها و آمريكايى ها, تحت عنوان شعارهاى حقوق بشر, بالاترين جنايت ها را نسبت به بشر كرده اند, و همانطور نسبت به زن هم با شعار آزادى زن يا تساوى زن و مرد و ترويج شعارهاى فمينيستى, بدترين جنايت ها را در طول تاريخ, روا داشته اند و زن را در فضاهايى كه تحت تإثير فرهنگ آنها قرار گرفته به بدترين منجلاب ذلت و شقاوت و بيچارگى دنيا و آخرت سوق داده اند.

جايگاه زن در مكتب اسلام
اما از ديدگاه مكتب اسلام و قرآن, خدايى كه جهان و انسان و زن و مرد را آفريده, به فلسفه آفرينش آنها بيش از هر كسى آگاه مى باشد و نسبت به همه بندگانش , مهربان و عطوف است, براى زن منزلتى را مقرر فرموده كه در حقيقت اوج سعادت و جايگاه زن فقط در اين مكتب , امكان تحقق دارد.
براى نمونه داستان مادر حضرت مريم(س) در قرآن كريم را ملاحظه كنيد كه نذر مى كند فرزندى را كه قرار است به دنيا بياورد, محرر باشد و طبق سنت هاى آن زمان او را وقف خدمت به عبادت الهى قرار دهد; گمان هم دارد كه نوزادش پسر خواهد بود. بعد وقتى فرزندش را به دنيا مىآورد مى بيند دختر است! گويى مقدارى ناراحت مى شود كه چرا نذرش محقق نشده است و به جاى پسر, دختر به دنيا آورده است, به دنبال آن خداوند متعال مى فرمايد : من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد. پسر مانند دختر نيست! ((ليس الذكر كالانثى)) يك وقت گفته مى شود دختر مانند پسر نيست, يعنى پسر اصل است ودختر مثل پسر نيست, يا زن مثل مرد نيست. مفهوم اين كلام اين است كه جايگاه مرد و پسر بالاتر است و دختر مثل او نيست.
اما در قرآن در اينجا درست به عكس بيان مى كند و مى فرمايد: ((ليس الذكر كالانثى))(1) مرد مثل زن نيست, پسر مثل دختر نيست.
از اين تعبير مى فهميم منزلتى كه خداوند در جهان آفرينش براى زن, مقرر فرموده است منزلتى است كه مرد به پاى آن نمى رسد و گويا در همين مورد مى خواهد اشاره كند به اين كه از دامان اين دختر ((مريم(س))) فرزندى پا به عرصه وجود خواهد گذاشت كه پيغمبر اولواالعزم است و جهانى را تحت تإثير شخصيت خود قرار خواهد داد.
با اين فرض يكى از مواردى كه اسلام ـ نه تساوى زن و مرد را بلكه ـ برترى جايگاه زن را نسبت به مرد بيان مى كند همين آيه از قرآن است. البته آيات قرآن معانى فراوان و عمق بى نهايت دارد ولى در همين سطحى كه در دسترس فهم ما مى باشد وجه اين برترى زن را در ارتباط با ساختن جامعه بشرى ـ در مقايسه با مرد ـ مى توان ترسيم كرد.
جامعه بزرگ بشرى از خانواده ها تشكيل مى شود و خانواده, هسته اصلى جامعه بزرگ است در خانه و خانواده, نقشى كه زن در ساختن فرزندان و نسل آينده ايفا مى كند, چه در دوران باردارى و چه در دوران شيرخوارى كودك و چه بعد از آن, در مقايسه با نقش پدر, تفاوتى بسيار اساسى دارد. چه از جهت زحماتى كه مادر متحمل مى شود, چه از جهت نقشى كه در سازندگى و تربيت فرزندان در تمام اين مراحل ايفا مى كند. لذا در منابع اسلامى, در بسيارى از جاها, وقتى كه فرزند را نسبت به پدر و مادر سفارش مى كند, اول مادر را مورد تإكيد قرار مى دهد.
در حديث آمده است مردى به خدمت رسول الله(ص) رسيد و سوال كرد به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: مادرت. پرسيد بعد از آن به چه كسى نيكى كنم؟ فرمود: مادرت, براى سومين بار پرسيد سپس كى؟ و باز هم فرمود : مادرت و آنگاه كه براى چهارمين بار سوال كرد فرمود: پدرت.(2)
از اين روايت مى توان دريافت كه حق مادر سه برابر حق پدر بر فرزند مى باشد كه اين حق ناشى از نقش چند برابر مادر در قبال فرزند و ساختن و پرداختن شخصيت اوست و همين نسبت قابل تعميم به همه جامعه و نقش مضاعف زن در ساختن آن است.
در زمينه نقش مادر در تربيت فرزند روايات بسيارى داريم و از نظر علمى نيز ثابت شده است كه طهارت ظاهرى و باطنى مادر ـ غذاى حلال يا حرام, عبادت يا گناه , آرامش و طمإنينه در اثر پيوند با خدا و ذكر او يا اضطراب و تشويش مادر, تلاوت قرآن و بسيارى از خصوصيات ديگر ـ نقشى بسيار اساسى و مهم در دوران باردارى و شيرخوارى فرزند دارد.
نقل شده است وقتى شيخ انصارى در دوره جوانى به آن مقام و منزلت فوق العاده رسيد و سرآمد علماى روزگار شد, آمدند نزد مادرش و فرزندش را توصيف كردند اما واكنشى كه اعجاب او را نشان دهد در او نديدند توصيف عظمت شيخ انصارى به جاى اينكه اعجاب مادرش را برانگيزد به سبب برخوردهاى عادى مادر, تعجب ديگران را برانگيخت او آنگاه كه توضيح خواستند, مادر شيخ فرمود: اگر جز اين مى بود بايد متعجب مى شدم و ادامه مى دهد من در دوران باردارى اين فرزند غذاى مشتبه نخوردم و هيچ وقت بدون وضو و بدون طهارت به او شير ندادم. شرايط و تسهيلات امروز با 180 سال قبل خيلى فرق مى كند, وضعيت ساختمان خانه ها, زمستان و تابستان و دسترسى به آب و امكانات تفاوت بسيار پيدا كرده است, در چنين شرايطى مى گويد: حتى يك بار بدون طهارت به اين بچه شير ندادم نه اين كه غذاى نجس يا حرام نخورده است, بلكه غذاى مشتبه يعنى غذايى كه احتمال حرمت در آن باشد, نخورده است.
شايد اين حديث كه مى فرمايد: ((السعيد سعيد فى بطن امه والشقى شقى فى بطن امه))(3) سعادت و شقاوت هر كسى در شكم مادرش شكل مى گيرد , اشاره اى به همين نكته باشد.
از جهت ديگر اولين ورودى هاى ذهنى و اكتسابى فرزند در خردسالى ـ كه سنگ بناى شخصيت فكرى و تربيتى انسان است ـ بيشتر از همه توسط مادر شكل مى گيرد رفتار, اخلاق و فرهنگ مادر در سايه رابطه عميق و عواطف بى نظير, بيشترين تإثير را در اولين قدم هاى شكل گيرى شخصيت فرزند بر جا مى گذارد و به اين ترتيب مادر اساسى ترين و عميق ترين نقش را در ساختن شخصيت فرزندان كه فرداى جامعه بشرى را مى سازند دارد.
البته زن به همان اندازه كه در ساختن جامعه مى تواند نقش مثبت و موثر داشته باشد, اگر در مسير صحيح خلقت و آنچه كه دين و عقل سليم خواسته حركت نكند, مى تواند مخرب جامعه باشد و نقش تخريبى زن در صورتى كه از مدار فلسفه خلقت و تشريع خارج شود, بسيار زيادتر از نقش سازنده اوست و آنگاه كه زن فاسد شود علاوه بر خلاى كه در هسته اصلى جامعه يعنى ((خانواده)) ايجاد مى كند مى تواند به بزرگترين و خطرناكترين ابزار براى افساد جامعه تبديل شود همانگونه كه در غرب جريان دارد.
به هر حال ظرفيت و رسالتى كه دست تكوين و قلم تشريع براى زن مقدر و مقرر كرده است ـ جلوه اى از آن در ساختن نسل بشر و پرداختن تربيت انسانها تجلى مى يابد, اين جايگاه رفيع را به زن داده است كه در يك كلمه به تعبير امام راحل ((از دامن زن است كه مرد به معراج مى رود))(4) و به تعبير پيامبر اكرم(ص) ((با همزيستى با او نيمى از دين مرد بيمه مى شود)).

زنان إسوه
زنهايى كه در طول تاريخ به اوج قله بزرگى و كمال رسيدند و افتخار و سرمشق همه انسان ها شدند نيز فراوانند كه اين هم نشان ظرفيت و استعدادى است كه خداوند در زن قرار داده است.
قرآن كريم و احاديث به طور گسترده درباره مريم(س) سخن گفته است . اما برخلاف حضرت مريم(س) كه شرايط محيطى و خانوادگى مساعدى داشته است, آسيه همسر فرعون است كه در بدترين شرايط محيطى به نقطه اى از كمال مى رسد كه قرآن ا ورا به عنوان يك ضرب المثل و سرمشق نه فقط براى زن هاى باايمان بلكه براى همه زنان و مردان مومن, معرفى مى كند و مقاومت و تإثير ناپذيرى او را در برابر فضاى حاكم بر محيط زندگى تا سرحد شكنجه و شهادت مى ستايد.

حضرت زهرا (س)
در اين ميان بانوى بانوان عالم حضرت فاطمه زهرا(س) است كه افتخار شيعه و زن شيعه اين است كه براساس باورهاى دينى اش او را اسوه و سرمشق خود مى داند, محبت و احترام پيغمبر اكرم(ص) نسبت به حضرت زهرا(س) فوق العاده است و با توجه به اين كه رفتار و گفتار آن حضرت جز بر اساس وحى و دستور خداوند متعال نيست و با عنايت به اين كه پيغمبر اكرم(ص), انسان كامل, مرآت اتم و اسم الله الاعظم است. وقتى كه دست زهرا(س) را مى بوسد ـ در حالى كه به طور متعارف كوچكتر دست بزرگتر را و فرزند دست پدر را مى بوسد ـ و نيز آنگاه كه پيغمبر(ص) خود را فدايى زهرا(س) (فداها ابوها) مى داند, اين رفتارها و گفتارها, نشان دهنده اراده و تجلى حق است كه در قبال آن بايد گفت:
ما را كجا به كوى تو ممكن شود وصول
كانجا خيال را نبود قدرت نزول
در اين مجال فقط به دو نكته اشاره مى كنم, نكته اول از جهت اجتماعى و ظاهرى است و نكته دوم مربوط به جنبه الهى و باطنى اين موضوع است.
در قلمرو اجتماعى, حضرت رسول اكرم(ص) با اين رفتارش عملا فرهنگ محيط دوران جاهليت را در مورد زن و دختر درهم شكست, فرهنگى كه وقتى يك نفر دختردار مى شد به تعبير قرآن ((ظل وجهه مسودا و هو كظيم))(5) چهره او از شدت ناراحتى و غيظ , متغير و سياه مى شد!
پيغمبر اكرم(ص) ضمن مبارزه همه جانبه با اين فرهنگ ضد اخلاقى و ضد انسانى نسبت به زن و با احترام برجسته اى كه براى زنان قائل شد, بخصوص با رفتار احترام آميز و تكريم فوق العاده اش نسبت به دختر خويش كه عموما هم پنهانى نبود و همگان كم و بيش از آن آگاه بودند, منزلت والا و جايگاه متعالى زن را در جامعه آشكار ساخت.
اما در قلمرو باطنى و در نگاهى عميق تر در رفتار پيغمبر اكرم(ص) در قبال حضرت زهرا(س) آفاق بلندتر و گسترده اى را مى توان ديد, حضرت زهرا(س) حقيقتا در سايه عنايت الهى و با پاى خود به منزلتى از عبوديت, قرب حق و كمال رسيده است كه دست بوسى و فدايى بودن پيغمبر و نسبت به او, مبين و نشانى از آن حقيقت است نه آن كه بوسيدن دست دختر به وسيله پدر فى حد نفسه فضيلت است بلكه اين دست بوسيدن نشان دهنده اين است كه قبلا حضرت زهرا(س) واجد فضيلتى بوده كه او را شايسته اين رفتار از سوى پيغمبر الهى كرده است.
اينكه حضرت زهرا(س) آخرين كسى است كه پيغمبر(ص) به هنگام عزيمت به جبهه جنگ و سفر به ديدار او مى شتابد و اولين كسى است كه بعد از سفر به ديدار او مىآيد, اين كه در محضر او گويى از بند زمين و زمان مى رهد و با همنشينى اش شميم بهشت و جوار قرب حق را مى يابد و اين كه…
همه و همه براى پرده برداشتن از حقيقتى است كه جمله اى از آن را در زيارت حضرت زهرا(س) مى خوانيم: ((يا ممتحنه امتحنك الله الذى خلقك قبل از يخلقك فوجدك لما امتحنك صابره)) نورى كه خداوند او را قبل آوردن به دنياى خلق آزموده و شكيبايش يافته است.
اين تكريم ها و محبت ها براى شناساندن شخصيت نورانى بانويى است كه بايد اسوه و سرمشق تمام بانوان عالم تا هميشه تاريخ باشد. هدف معرفى الگو و اسوه بر مبناى ارزش هاى راستين و براساس معيارها و ضابطه هاى تعالى بخش است و نه فقط براساس روابط شخصى!
لذا آن گاه كه استثنإ و شايد به خاطر روشن ساختن همين معيارگرايى و ضابطه مندى وضعيتى متفاوت با تراز الگويى حضرت زهرا(س) به وقوع مى پيوندند, برخورد پيغمبر اكرم(ص) نيز دگرگون مى شود!
پيامبرى كه خانه و محضر زهرا(س) برايش بهشت دلگشا و روح انگيز است اين بار وقتى به خانه زهرا(س) مىآيد و گردنبند و گوشواره و پرده اى نو را بر در خانه اش آويخته مى بيند ـ كه به خاطر بازگشت و قدوم پدر وشوهرش از جنگ براى خود فراهم كرده بود ـ با توقفى كوتاه چهره درهم مى كشد و ناخرسندانه به سوى مسجد روانه مى شود! اما دقايقى نمى گذرد كه فرستاده حضرت زهرا(س) با دستبند و گوشواره و پرده در مسجد به محضر رسول الله مى رسد و مى گويد: ((تقرإ عليك ابنتك السلام و تقول: اجعل هذا فى سبيل الله)) دخترت بر تو سلام داد و گفت: اينها را در راه خدا صرف نما و پيغمبر(ص) سه بار مى فرمايد: ((فعلت فداها ابوها)) پدرش فدايش باد آنچه را بايد بكند كرد.(6)

پى نوشت ها:
1. آل عمران, آيه 36.
2. سفينه البحار, ج2, ص286.
3. كنز العمال , ج1, ص107 , حديث291.
4. كلمات قصار, ص 207.
5. نحل, آيه 58.
6. بحارالانوار, ج23, ص20.

/

پلوراليزم و كثرت گرايى

 


پلوراليزم و كثرت گرايى
آيه الله جوادى آملى
تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

تذكر و يادآورى
بدون ترديد يكى از واقعيت هاى جوامع بشرى وجود اديان كثيره است. از اين رو هنگامى كه از تكثر اديان سخن به ميان مىآيد. مسئله اين نيست كه آيا چنين كثرتى در عالم خارج وجود دارد يا خير, بلكه سوالاتى ديگر مطرح است كه بايد بعد از طرح آن ها به پاسخ آن ها پرداخت و آن سوالات عبارتند از:
1 ـ با اين كه در ظاهر, اديان متكثر وجود دارد كه برخى از آن ها الهى و وحيانى و برخى ساخته ذهن و خيال بشر است, آيا همه آن ها بهره اى از حقيقت دارند يا خير؟ و به عبارت ديگر: آيا همه اديان بر حقند يا تنها يك دين بر حق است؟
2ـ با وجود اديان متكثر, آيا پيروان هر كدام از آن ها مى توانند خود را اهل نجات بدانند؟ و به عبارت ديگر, آيا هر كس از هر راهى برود مى تواند به مقصد برسد و در نتيجه اهل نجات و رستگارى باشد يا خير؟ آيا مى توان معتقد شد كه پيروان اديان مختلف اهل نجاتند؟
3ـ چرا در طول تاريخ, اديان و مذاهب مختلفى ظهور كرده اند نه دين و مذهب واحد؟
4ـ چه دلايل و عللى امروز بشر را به قبول اين مسئله وادار كرده است كه پيروان اديان ديگر از حقيقت بهره مندند؟
5ـ پيروان هر دينى, با پيروان اديان ديگر چگونه رفتار خود را شكل دهند و با آن ها چگونه معامله كنند؟ و هم چنين سوالات ديگر.
اين مقالات كه عهده دار پاسخ به اين سوالات است, پاسخ برخى از آن ها را مى توان در مقاله پيشين يافت و پاسخ برخى ديگر را بايد در ادامه اين مقالات پيگيرى كرد.

ريشه هاى پلوراليزم
پلوراليزم و تكثرگرايى, ريشه در نوع معرفت شناسى و نوع جهان بينى افراد دارد و از آن جا به مذهب و دين هم سرايت كرده است, سرچشمه هاى پلوراليزم در جهان شناسى است, يعنى اگر شخصى معتقد به نسبيت حقيقت يا نسبيت ادراك باشد, در دين هم دچار نسبيت و تكثر خواهد شد.

نسبيت در فهم و رابطه آن با تكثر.
نسبيت در فهم يعنى نسبى بودن فهم, به اين معنى كه شناخت اعم از آن كه يك معناى
نسبى يا نفسى, محدود يا مطلق باشد هرگز بدان گونه كه هست در ظرف ادراك انسان مورد آگاهى و ادراك قرار نمى گيرد.
در جهان شناسى بعضى عقيده دارند كه واقعيت و حقيقت نامحدود است و عقل و فكر و انديشه انسان محدود و هرگز محدود, توان دريافت حقيقت نامحدود را ندارد بلكه هر انسانى به مقدار ظرفيت خود حقيقت را دريافت مى كند و چون هر انسانى به مقدار ظرفيت خود حقيقت را مى يابد, هر كس هر چه فهميده است, حق است. بنابراين همه آرإ و انديشه و در نتيجه همه مكاتب ممكن است صحيح و حق باشد.

تإثير پذيرى واقعيت از ادراك انسان
ريشه ديگرى كه براى نسبيت ذكر كرده اند اين است كه: واقعيت و حقيقت با آن چه در دستگاه ادراكى ما وجود دارد دو تاست. زيرا واقعيت در جهان خارج رنگ و خاصيت مخصوص به خود را دارد, اما وقتى به مجارى ادراكى انسان وارد مى شود و با سلول هاى مغزى وى برخورد مى كند و از شيارها و كانال هاى ورودى انديشه و تفكر مى گذرد, رنگ خاص مى گيرد و چون دستگاه ادراكى و سلول هاى مغزى هر انسان با انسان هاى ديگر فرق مى كند و مجارى و كانال ادراكى هر شخص با ديگران تفاوت دارد, هنگامى كه حقيقتى وارد ظرف ادراكى خاصى شد رنگ همان ظرف را به خود مى گيرد.
بنابراين هيچ كس به واقعيت مطلق, آن طورى كه هست پى نمى برد بلكه هر كس واقعيت را آن طورى كه خود مى شناسد مى يابد نه آن طورى كه ديگران مى شناسند و نه آن طورى كه حقيقت فى نفسها است, حقيقت فى نفسها يك واقعيت مطلق است, هيچ خصوصيتى ندارد. هر كس برابر با خصوصيت هاى مجارى ادراكى خود درك مى كند.
اين گونه كثرت بينى و جهان شناسى به معرفت دينى نيز راه پيدا كرده از اين رو هم چنان كه طبيعت را با اين ديد مى نگرند شريعت را نيز با همين ديد مى بينند. يعنى هر كس به مقدار فهم خود دين را مى فهمد و فهم هر كس هم حق است.

جواب مبناى اول
اين دو مبنايى كه براى تكثرگرايى و نسبيت فهم گفته شد, هيچ كدام صحيح نيستند.
اما مبناى اول كه مى گفت: حقيقت و واقعيت نامحدود است. ما از گوينده سوال مى كنيم, كدام حقيقت و واقعيت نامتناهى است؟ اگر منظور اين است كه آب و خاك و درخت و منابع طبيعى و ستارگان آسمان و امورى كه بشر با آنها در ارتباط است و براى شناخت آنها تلاش و كوشش مى كند نامحدود و نامتناهى هستند, سخن صحيحى نيست, زيرا نمى توان گفت يك درخت نامتناهى است و يك مهندس كشاورزى نمى تواند به حقيقت آن برسد. چرا نرسد؟ چرا حقيقت درخت نامتناهى است؟ چرا حقيقت يك ميكرب نامتناهى است و فلان متخصص ميكرب شناس نتواند آن را بشناسد؟
و اگر منظور آن است كه مجموع حقايق جهان نامتناهى است, اين سخن حق است, ولى هيچ كس ادعا ندارد كه بگويد من مى خواهم همه حقايق را كه در گذشته بوده اند و اكنون وجود دارند و در آينده وجود پيدا مى كنند, بفهمم و بشناسم.
و اگر منظور آن است كه ذات اقدس اله, نامتناهى است, اين سخن هم حق است ولى هيچ كس نمى گويد من از لحاظ ادراكى به خدا احاطه پيدا كردم.
و اگر مقصود آن است كه اين واقعيت ها نامتناهى است اين حرفى است كه صدر و ذيلش با هم جمع نمى شود زيرا اگر شيى نامتناهى بود, اشيإ ديگر در مقابل او قرار نمى گيرد, نمى توان گفت: آب و خاك حقيقتش نامتناهى است. معدن طلا, حقيقتش نامتناهى است, معدن زغال سنگ حقيقتش نامتناهى است.
بنابراين همه اشيإ محدودند, وقتى محدود شدند, تشخيص كنه و حقيقت آنها محال نيست, يعنى يك انسان مى تواند به كنه يك درخت يا معدن آگاهى يابد و ببيند حقيقت آن از چه چيزى تشكيل شده است.

جواب مبناى دوم
اما آن مبنايى كه مى گفت: هر انسانى, دستگاه ادراكى خاص و سلول هاى مخصوص داشته و مغز او با مغز ديگران فرق داردو در نتيجه معرفت هاى او با معرفت ديگران متفاوت است. اين سخن هم درست نيست. زيرا انسان تنها مغز و سلول هاى مغزى نيست. اينها ابزار كار هستند, حقيقت انسان روح مجرد اوست. فهم و ادراك از آن مغز و قلب نيست اينها ابزار كارند. وقتى اين ابزار در اثر فعل و انفعالات آماده شد و با مسائل از نزديك برخورد كرد, زمينه فراهم مى شود, تا روح مجرد اين مسائل را درك كند. و لذا وقتى روح به لبه انديشه رسيد خود را مخصوص و محدود به جايى نمى بيند بلكه خود را لامكان مى داند.
از باب مثال, انسان اكنون مى تواند بگويد: من از نظر بدن در فلان شهرم, در فلان زمان هستم, اما روح اين چنين نيست, روح هم سير آسمانى داردو هم سير زمينى, هم سير دريايى دارد. يك محقق مخصوص مطالعات دريايى كه در اتاق مخصوص خود مشغول مطالعه است, تا زيردريايى بسازد كه به اعماق اقيانوس راه يابد, تمام اعماق اقيانوس را بررسى مى كند بدون اين كه در دريا غواصى كند, در اتاق مطالعه خود و در كنار ميز تحرير, مشغول مطالعه كردن است اما جان او به عمق دريا هم مى رود و به عبارت ديگر: براى ساختن زيردريايى شرايط و لوازم حضور كشتى را در آن جا بررسى مى كند و سپس اقدام به ساختن آن مى نمايد. بنابراين جان انسان نه در آسمان است و نه در زمين, زيرا موجود مجرد نه مكان دارد و نه زمان. براى همين جهت مى توان پرسيد, كه زمين چند سال دارد اما نمى توان گفت دو دو تا چهار تا چند سال دارد بلكه مى گويند اين سوال صحيح نيست و يا اگر سوال شود براساس هندسه اقليدسى مجموع ((سه زاويه مثلث برابر دو زوايه قائمه است)) چند سال دارد. يا مثلا اگر سوال شود ((هر معلولى علتى دارد)) در هر مخلوقى خالقى دارد, هر پديده اى سببى دارد)) چند سال از عمر او گذشته است مى گويند اين سوال صحيح نيست. و هم چنين مى توان سوال كرد اين كتاب يا اين دفتر چند گرم وزن دارد و پاسخى هم مى توان به آن داد, اما نمى توان سئوال كرد, روح يا فهم چند گرم وزن دارد, ايمان و عدالت چند گرم وزن دارد. زيرا اينها معانى مجرد و غير مادى هستند و معانى مجرد, زمان و مكان و وزن ندارند, روحى كه اين معانى و معارف مجرد از زمان و مكان را درك مى كند, در زمان و مكان نمى گنجد.
بنابراين در مسإله شناخت اين مطلب حق است كه ابزار ادراكى انسان ها مختلفند و كانال مغزها و فعل و انفعالات مغزى گوناگون اند, اما انديشه در اين امور خلاصه نمى شود. اينها ابزار كار هستند.
مثل اين كه فردى با قلمى خاص مى نويسدو فرد ديگرى با قلم خاص ديگرى مى نگارد, با اينكه هر دو يك مطلب را مى نگارند ولى ابزار فرق مى كند.
اينكه مى بينيد همه معلمين و اساتيد, مى توانند محصول فكرشان را به ديگران منتقل كنند معلوم مى شود كه آنچه استاد فهميد, واقعا شاگرد همان را مى فهمد, آن طورى كه نويسنده كتاب فهميد و نوشت, خواننده كتاب هم, همان مطلب را مى فهمند نه مطلبى بيگانه با آن مطلب را بفهمد, در غير اين صورت رابطه فهميدن و فهماندن منقطع است براى اين كه اگر هر كس براساس ويژگى مغزى خود درك مى كند, چگونه مى تواند مطالبى را كه در شيارهاى مغزى اوست به ديگرى منتقل كند. معلوم مى شود اينها ابزار و وسيله اند نه فهمنده و آن كه مى فهمد روح است, روح نه بوى خاص دارد و نه رنگ مخصوص دارد تا اگر مطلبى به وسيله روح درك شد رنگ و بوى خاص را به خود بگيرد.
لازمه دو اصل و دو مبنايى كه گفته شد, شكاكيت و سوفسطايى گرى است. يعنى كسى كه مى گويد حقيقت نامتناهى است و انسان متناهى, و انسان متناهى چگونه مى تواند, حقايق نامتناهى را درك كند اين يك سفسطه اى بيش نيست.
زيرا موجود غيرمتناهى منحصر در ذات اقدس اله است ولى موجودات عالم متناهى است و كسى هم ادعا نكرده كه همه موجودات عالم را ادراك مى كند, بشر با اين موجوداتى كه رو در روى او قرار دارند, مواجه است, مثلا كسى كه متخصص شيلات است, درباره صيد شناخت دارد و مى تواند انواع و اقسام ماهى ها را بشناسد, كسى كه مهندس است و مى خواهد سدسازى كند, مى تواند سيمان و آب و زمين و مصالح ساختمانى را بشناسد, چون همه اينها متناهى هستند, روح مجرد انسان كه برتر از همه اينهاست توان شناخت همه آنها را دارد.
البته اختلافهايى كه در شناخت پديد مىآيد, يكى از دو طرف, حق است در صورتى كه دو طرف نقيض باشند اما اگر دو طرف نقيض نباشند, ممكن است همه حق باشند يا همه باطل باشند و گاهى ممكن است ده نفر در مسإله اى اظهار نظر كنند و ممكن است نظر همه حق باشد در صورتى كه هر كدام شإنى از شئون مسإله را درك كند و يا همه باطل باشند, چون در برابر حق است اما آنجا كه دو تا نقيض يعنى نفى و اثبات باشند, يقينا يكى حق است و ديگرى باطل. چون جمع نقيضين و رفع نقيضين محال است.

رابطه چگونگى دين شناسى و تكثرگرايى
بين كيفيت دين شناسى و پلوراليزم و تكثر گرايى رابطه اى وجود دارد مثلا اگر ما دين را يك پديده اجتماعى بدانيم و بخواهيم آن را از راه جامعه شناسى بشناسيم, دچار مشكل خواهيم شد, زيرا جامعه شناسانه دين را ملاحظه كردن و دين را به عنوان يك پديده اجتماعى ديدن آن توانايى را ندارد كه حقيقت دين را به انسان نشان دهد و مشخص كند كدام دين حق است و كدام دين باطل و به عبارت ديگر: تكثر خارجى اديان به عنوان پديده هاى اجتماعى غير قابل انكار است. اما اين نگاه توان اثبات و حتى حق اظهار نظر در حقانيت اديان را ندارد, در نتيجه حقانيت اديان نه لازمه مطالعه جامعه شناسانه دين است و نه نتيجه آن.

دين شناسى تاريخى
گاهى دين شناسى تاريخى است به اين صورت كه دين چگونه پيدا شده, در قاره آسيا فلان سلسله اديان به وجود آمد و در غرب اديان ديگرى بررسى اقليمى و تاريخى در دين شناسى گرچه سودمند است, اما دين واقعى را به انسان ارايه نمى كند و تشخيص حق و باطل آن از جنبه تاريخى مشكل است.

دين و خصوصيت هاى روانى
بعضى دين را به عنوان پديده روانى مطالعه مى كنند يعنى دين را از راه خصوصيت هاى روانى كه براى فرد فرد انسان رخ مى دهد مى شناسند يعنى هر كس راهى دارد كه به وسيله0 آن با صاحب راه در ارتباط است. با خداى خود راز و نيازى دارد. ذات اقدس اله براى هر صاحبدلى ظهور و نفوذى دارد. دين راه فى الجمله حق است نه بالجمله و لذا از اين راه هم نمى توان به دين شناسى دست يافت. گرچه اين راه ها انسان را در شناخت دين كمك مى كنند.
بنابراين اگر ما خواستيم از راه پديده شناسى تاريخى و جامعه شناسى و تاريخى و جغرافيايى دين را بررسى كنيم ممكن است بگوييم هر جامعه اى براى خود دينى دارد. و علل و عوامل اقتصادى وادارشان كرده است كه فلان دين را بپذيرند يا علل و عوامل اقتصادى باعث شده است تا فلان نحله يا مذهب را رد كنند. با اين ديد مى توان كثرت گرايى را توجيه كرد, اما راه دين شناسى اين نيست. گرچه ممكن است جريان تاريخى, اقتصادى, اجتماعى در گرايش و پذيرش و يا گريز مردم نقش داشته باشد كه مثلا چطور شد مردم آسيا دين را پذيرفتند ولى مردم اروپا دين را نپذيرفتند. يا چه طور شد كه مستمندان و مستضعفان دين را پذيرفتند اما غير مستضعفان نپذيرفتند.
ولى وقتى تاريخ به درستى بررسى شود ملاحظه مى شود, در آغاز مطرح شدن دين, هم توانگران با آن مخالفت كردند و هم مستمندان. وقتى پيامبر اسلام(ص) به رسالت مبعوث شد خطاب به مردم فرمود: بگوييد ((لا اله الا الله)) تا رستگار شويد, بسيارى از فقرا با آن حضرت مخالفت كردند, چنان كه اغنيإ هم با آن حضرت مخالفت كردند. الان هم وقتى كلمه ((لا اله الا الله)) در كشور هندوستان گفته شود, بسيارى از مردم آن جا آن را نمى پذيرند نه تهيدستشان و نه توانگرشان, زيرا آنها با اصل اين فكر مخالف هستند چون آنها فكر توحيدى ندارند از آن فرار مى كنند. اما كسانى كه فضيلت توحيد را يافتند, از شرك جدا مى شوند و به توحيد تمسك مى كنند.

راه صحيح دين شناسى
راه صحيح دين شناسى آن است كه انسان از طريق عقل و با بحث هاى كلى حكمت و كلام, جهان و انسان را بشناسد, نياز جامعه بشرى را براى تربيت, از راه ماورإ طبيعت بررسى كند, تجرد روح و جاودانه بودن آن را بررسى نمايد و بداند دين از يك سو براى تغذيه جانى است كه از ملكوت سر درمىآورد و از طرفى انسان را از بيكران تا بيكران به فيض خدا مرتبط مى كند. دنيا را در عين حال كه مطلوب است در برابر آخرت, محدود بداند و آن بخشهايى از دين كه براى نيازهاى دنيايى است, آن را محدود بداند و آن بخشهايى كه براى تإمين نيازهاى نامحدود بشريت است و به جان او و جهان آخرت او مرتبط است, از نظر دور ندارد.
اگر انسان از راه برهان عقلى محض دين را شناخت, مى تواند تشخيص دهد كه چه دينى حق است و چه دينى باطل, اين طور نيست كه بگويد: همه حق هستند, هر كدام از اديان فى الجمله حق است, حق مطلق پيش همه يا پيش هيچ كس نيست. و چون حق مطلق پيش هيچ كس نيست, بنابراين هر كس هر چه گفت گوشه اى از حق را گفته است.

تفكيك دو قضيه
دو قضيه وجود دارد كه بايد بين آنها تفكيك كرد.
قضيه اول آن است كه حق مطلق نصيب هيچ كس نمى شود. اين سخن حق است يعنى اين طور نيست كه يك نفر يا يك گروه, تمام حقايق عالم را فهميده باشند زيرا فرد يا گروه محدود و متناهى هستند و هيچ محدود و متناهى يى به كنه نامحدود احاطه پيدا نمى كند هيچ كس همه حقايق عالم را نمى فهمد, خدا را آن طور كه هست درك نمى كند.
قضيه دوم آن كه هر كس به مقدار خود حق را مى فهمد, ديگران هم سهمى از درك حق دارند و لذا هر كس هرچه فهميد حق است, اين قضيه ناصواب است. زيرا هيچ تلازمى بين قضيه اول و اين قضيه دوم نيست. ممكن است هيچ كس مطلق را ادراك نكند, همه حقيقت پيش يك فرد يا گروه نباشد ولى نمى توان نتيجه گرفت كه ديگران هم هرچه فهميدند حق است. چرا كه ممكن است ديگران اشتباه كنند. اين كه اين شخص حق مطلق را نفهميد و قسمتى از حق را درك كرد, معنايش اين نيست كه ديگران هم به نوبه خود, هرچه فهميدند حق باشد. ممكن است ديگران بر باطل باشند و اين شخص گوشه اى از حق را فهميده باشد, زيرا ممكن است آن فرد چيزى خارج از دين و حق را درك كرده باشد و ادراك او ربطى به دين نداشته باشد, نظير اين كه دو نفر بخواهند در مورد دريا اظهار نظر كنند كه آيا مى توان به همه دريا و اقيانوس آگاهى پيدا كرد يا خير فردى در دريا و اقيانوس شنا و غواصى مى كند و ديگرى در بيابان خشك و سوزان سرگردان است, آن كه در دريا شناور است به مقدار فعاليت خود دريا را مى شناسد ولى آن كه در بيابان خشك و سوزان است و به دريا دسترسى ندارد نمى تواند در برابر فردى كه در دريا شناور است بگويد: من هم سهمى از دريا دارم زيرا او با دريا رابطه اى ندارد تا سهمى داشته باشد.
در مطلب مورد نظر ما هم دو انسانى كه يكى اصلا دين را نمى شناسد و سيرى در اقيانوس قرآن و عترت ندارد, نمى تواند به فردى كه در درون دين و با دين مرتبط است, گرچه همه حقيقت دين را نمى شناسد و مقدارى از دين را مى فهمد, بگويد من هم بهره اى از حقيقت دارم. زيرا اين شخص در صحنه و وادى دين نيست, تا بگويد من به اندازه خودم دين و واقعيت را فهميدم و تو هم به اندازه خودت آن را فهميدى. اما آنهايى كه مسلمانند و در وادى قرآن و عترت قرار دارند, هر كس به مقدار خود حق را مى فهمد. گرچه يكى كمتر و ديگرى بيشتر مى فهمد.
ذات اقدس اله حق را بين همه كسانى كه به اصول كلى و خطوط اصلى دين معتقدند و به آن ايمان آورده و عمل كردند, مشترك مى داند گرچه در منهاج و شريعت از هم جدا باشند. اما آنها كه اصلا خدا را قبول ندارند, تعبير قرآن كريم درباره آنها اين است كه: ((ماذا بعد الحق الا الضلال;(1) بعد از حق جز ضلال و گمراهى نيست)) يعنى از توحيد كه بگذريم, هرچه هست ضلالت است. و گاهى مى فرمايد: ((فاين تذهبون))(2) به كجا مى رويد يعنى غير از اين راه, راهى وجود ندارد. پس عده اى در راه هستند, منتهى بعضى تند و بعضى كند مى روند, ولى عده اى بيراهه مى روند و اصلا در راه نيستند.
براى همين است كه در آغاز بايد از ملحدان و كافران دعوت شود كه به حق تن در دهند, اما وقتى آنها از پذيرفتن حق سر باز زنند به آنها گفته مى شود: ((قل الله ثم ذرهم فى خوضهم يلعبون))(3) بگو خدا همه را فرستاده, آن گاه بگذار تا در ژرفاى باطل خود به بازى سرگرم شوند.
اما اين كه مى گويند: ((الطرق الى الله بعدد انفس الخلايق)) راه به سوى خدا به تعداد نفوس خلايق است و لذا هر كس هرچه را در تجربه خود يافت, حق را يافته است, مى گوييم: اينها مربوط به مسائل درون دينى است نه بيرون دينى.
لذا ذات اقدس اله در قرآن كريم دو بيان دارد: يك بيان درون گروهى كه هر كدام به نوبه خود از حق فى الجمله بهره مندند و يك بيان برون گروهى دارد كه دين اسلام حق است و بيرون از اسلام هرچه باشد باطل است و از حق بهره اى ندارد و لذا خدا و توحيد حق است و شرك و الحاد و باطل.

داستان تاريكخانه و فيل
بعضى مى گويند: كه جناب مولوى در مثنوى, مثلى آورده است كه با آن مثال از راه صحيح, سنگ بناى پلوراليزم و كثرت گرايى را گذاشته است و آن مثل اين است: در تاريكخانه فيلى وجود داشته است و عده اى در آن تاريكخانه بودند ولى چون فيل را نمى ديدند از راه لمس فيل اظهار نظرهاى گوناگونى داشتند.
يكى پايش را لمس كرد و گفت: فيل يك ستون است و ديگرى گوشش را لمس كرد و گفت: فيل يك بادبزن است و سومى بر پشتش دستى زد و گفت تخت است. اما آن كه عارفانه مى ديد گفت: كه اين موجود نه ستون است و نه تخت است و نه بادبزن و نه چيزهاى ديگر, بلكه او فيل است و هر كدام از شما در تاريكى, عضوى از اعضاى فيل را لمس كرده و نظر داده است و لذا همه شما حق مى گوييد, اما چون كل را نديديد, با هم اختلاف داريد.
و لذا اختلاف بشر در اين كه يكى مسيحى است و ديگرى مسلمان و سومى يهودى و همين طور… نظير اختلاف اين چند نفرى است كه در تاريكى فيل را ديدند. بنابراين پلوراليزم چيز صحيحى است, زيرا برداشت ها مختلف است و همه آن برداشت ها هم حق مى باشد, پس مى توان اديان متعددى داشت كه همه آنها حق باشند.

تبيين صحيح داستان فيل
اين برداشت از داستان فيل ناصواب است زيرا مولوى نمى گويد همه اين افراد كه درباره فيل اظهار نظر كرده اند درست گفته اند و لذا همه بر حقند. بلكه مولوى همه را تخطئه مى كند و مى گويد: چون افراد راه عرفان نرفته اند, فيل را نشناخته اند و لذا بر حق نيستند, اما عارف چون فيل را شناخت بر حق است, پس مولوى عارف را تصويب مى كند و ديگران را تخطئه. مى گويد همه آنها اشتباه كرده اند, اما چون در تاريكى بودند معذورند ولى بايد تلاش كرد تا فضا روشن شود و در روشنايى واقع را آن طور كه هست يافت.
بنابراين ما هم بايد نور معرفت را از راه قرآن و عترت تحصيل كنيم و با نور معرفت وارد جهان شويم و وقتى با اين چراغ نورانى وارد جهان شديم, مى يابيم يك حقيقت است و يك راه هم براى سعادت انسان وجود دارد.

آيا قرآن پلوراليزم دينى را مى پذيرد
ممكن است از بعضى آيات قرآن استفاده شود كه پلوراليزم و تكثرگرايى دينى را امضا كرده است نظير آيات سوره كافرون كه مى فرمايد:
((قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون ولا انتم عابدون ما اعبد ولا انا عابد ما عبدتم ولا انتم عابدون ما اعبد لكم دينكم ولى دين))(4).
بعضى خواسته اند از اين سوره استفاده كنند كه هر كس به دين خود پاىبند باشد و رسول خدا هم به دين خود پاىبند باشد, پس دين هر كس حق است.
در حقيقت اين آيات در مقام رد تكثرگرايى است نه اثبات آن, و به عبارت ديگر: قرآن نمى گويد: هم دين شما حق است و هم دين من و در نتيجه كثرت حق باشد, بلكه كثرت گرايى را نفى مى كند.
توضيح مطلب آن كه: مشركين در مكه به وجود مبارك پيامبر(ص) پيشنهاد دادند كه سالى شما بت هاى ما را بپرستيد و سالى ما خداى شما را مى پرستيم و سال سوم تو خدايان ما را پرستش كن و سال چهارم ما خداى تو را مى پرستيم. اينكه در سوره چهار جمله تكرار شده است ناظر به پيشنهاد چهار ضلعى مشركين حجاز است, آنها مى گفتند سالى ما دين تو را مى پذيريم و سالى تو دين ما را بپذير و سال سوم ما دين تو را مى پذيريم و سال چهارم تو دين ما را بپذير. كه در واقع پيشنهاد تكثرگرايى است. اما ذات اقدس اله به رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: وقتى حق با باطل ممزوج شد حقيقت خود را از دست مى دهد. حق آن گونه بايد صاف و خالص باشد كه هيچ گونه بطلانى در قلمرو آن راه پيدا نكند, انضمام باطل به حق, حق را باطل مى كند نه اين كه باطل را حق كند. اگر آب آلوده اى در آب زلال و شفاف و سالمى بريزد هرگز خود تطهير نمى شود بلكه آن آب زلال هم آلوده مى شود. ضميمه مجهول به معلوم, مجهول را معلوم نمى كند, بلكه معلوم را مجهول مى كند, سلامت به علاوه مرض, مرض است.
ذات اقدس اله به رسول الله(ص) فرمود: هرگز حق با باطل هماهنگ نخواهد شد. اين چنين نيست كه هم دين شما حق باشد و هم دين من. و شما در انتخاب راه آزاد باشيد. شما پيشنهاد داديد من اين كثرت را بپذيرم. در حالى كه نه من دين شما را مى پذيرم و نه شما به خاطر آن لجاجتى كه داريد, دين حق را قبول مى كنيد ((لكم دينكم ولى دين)) نه به اين معنى كه هم دين شما حق است و هم دين من حق است و در نتيجه كثرت گرايى حق باشد.

قرآن و آزادى انتخاب دين
بعضى خواسته اند با تمسك به آيه 62 سوره بقره, پلوراليزم دينى را تصحيح كنند و بگويند: قرآن, يهوديت, و مسيحيت و صابئى را حق و پيروى از آن را موجب رسيدن به پاداش الهى و نجات و رستگارى مى داند. قرآن مى فرمايد: ((ان الذين آمنوا والذين هادوا والنصارى والصابئين من آمن بالله واليوم الاخر وعمل صالحا فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف عليهم ولا هم يحزنون))(5) در حقيقت كسانى كه به اسلام ايمان آورده و كسانى كه يهودى شده اند و ترسايان و صابئان, هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد, پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمى دارند و نه اندوهناك خواهند شد.
آيه مى گويد: ملاك نجات, ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح است با هر دينى كه باشد, پس همگان در انتخاب دين آزادند, چون در هر دينى هم حقيقت يافت مى شود و هم راه سعادت و نجات انسان در آن برنامه ريزى شده, آن چه مهم است تإمين عوامل نجات و سعادت, يعنى ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح, مى باشد. پلوراليزم هم چيزى جز همين مسئله نيست كه انسان با پيروى از هر دينى اهل نجات و سعادت باشد.
مشابه اين, با تفاوت مختصرى در سوره مائده هم آمده است: ((ان الذين آمنوا والذين هادوا والصابوون والنصارى من آمن بالله واليوم الاخر وعمل صالحا فلا خوف عليهم ولا هم يحزنون))(6)
در جواب كسانى كه به اين آيه براى توضيح و تصحيح پلوراليزم استناد كرده اند: مى گوييم: آيه در مقام بيان يك اصل كلى است و آن اينكه: آنچه كه موجب نجات انسان در قيامت است اعتقاد به اصول دين خاتم(ص) يعنى اسلام و عمل به احكام آن مى باشد. يعنى چه مومنين و چه يهودىها و چه نصارى و چه صابئين, هر كسى كه به خدا و قيامت معتقد بوده و عمل صالح انجام دهد, اجر او نزد خدا محفوظ و از خوف و حزن مصون مى باشد. اما اين كه آيه مى فرمايد اعتقاد به اصول خاتم موجب نجات انسان است و نه اعتقاد به هر دينى, براى اين است كه: اولا خدا در آيات قرآن, اهل كتاب را مورد نكوهش قرار داده و فرموده با آنها نبرد كنيد تا ايمان آورده يا جزيه پرداخت كنند: ((قاتلوا الذين لا يومنون بالله ولا باليوم الاخر ولا يحرمون ما حرم الله ورسوله ولا يدينون دين الحق من الذين اوتوا الكتاب حتى يعطوا الجزيه عن يد وهم صاغرون))(7) با كسانى كه از اهل كتاب كه به خدا و روز بازپسين ايمان نمىآورند و آن چه را خدا و فرستاده اش حرام گردانيد, حرام نمى دانند و متدين به دين حق نمى گردند پيكار كنيد تا با خوارى به دست خود جزيه بدهند.
و ثانيا فرمود: ((ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه))(8) اگر كسى غير از اسلام دينى را بخواهد از او پذيرفته نيست. بنابراين كسى اهل نجات است كه مسلمان باشد يعنى به اصول سه گانه دين معتقد و عمل صالح انجام دهد.
در واقع آيه در مقابل كسانى كه مى گويند: ادعاى اسلاميت كافى است مى گويد: ادعاى اسلاميت يا يهوديت كافى نيست ((ليس بامانيكم ولا امانى اهل الكتاب من يعمل سوءا يجز به ولا يجد له من دون الله وليا ولا نصيرا و من يعمل من الصالحات من ذكر إو إنثى و هو مومن فاولئك يدخلون الجنه و لا يظلمون نقيرا))(9)
پاداش به دلخواه شما و به دلخواه اهل كتاب نيست, هر كس بدى كند, در برابر آن كيفر مى بيند و جز خدا براى خود يار و مددكارى نمى يابد و كسانى كه كارهاى شايسته كنند, چه مرد باشند و چه زن, در حالى كه مومن باشند, آنان داخل بهشت مى شوند و به قدر گودى پشت هسته خرمايى مورد ستم قرار نمى گيرند.
بنابراين با ادعاى دين دارى انسان اهل نجات نخواهد بود, مگر اين كه عوامل و موجبات نجات را فراهم كند. ممكن است كسى بگويد: در آيه فقط روى ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح تكيه كرده است و از اهل نبوت سخنى به ميان نياورده است.
در جواب مى گوييم: در آيه كه مى فرمايد: ((و عمل صالحا)) عمل صالح در واقع دو مطلب را گوشزد مى كند:
1ـ اعتقاد به وحى و نبوت, 2ـ عمل به آن چه كه پيامبر و حجت هر عصرى آورده است, چون در فرهنگ قرآن عمل صالح به عملى مى گويند كه مطابق با وحى و حجت هر عصر باشد. زيرا زمانى انسان به وحى عمل مى كند كه آورنده وحى را بشناسد. پس آيه اعتقاد به توحيدو معاد را به صراحت و اعتقاد به نبوت را در ضمن عمل صالح بيان كرده است.
بنابراين ازآيه استفاده نمى شود كه انتخاب دين آزاد است بلكه آيه مى گويد: فقط اعتقاد به اسلام و اصول آن موجب نجات خواهد بود.

آيه و دلالت آن بر پيروان هر دين در زمان خود
بعضى احتمال داده اند: مقصود آيه اين است كه مومنان و يهوديان و مسيحيان و صابئان هر عصرى در ظرف زمانى خودش اگر اين سه عامل را فراهم كرده باشند اهل نجات خواهند بود, چنان كه در حال حاضر مسلمانان اين چنين اند, و به بيان ديگر: اگر هر كس در هر زمانى تابع دين و حجت زمان خود باشد و برابر آن عمل كند, اهل نجات خواهد بود, يعنى يهوديان تا زمان نزول انجيل اگر به دستور حضرت موسى(ع) و مسيحيان تا زمان نزول قرآن اگر به دستور عيسى مسيح(ع) و صابئان منسوب به يحيى پيامبر(ع) اگر به دستور حضرت يحيى عمل كرده اند اهل نجات خواهند بود.

نقد
اين مطلب گرچه حق است كه هر كسى بر طبق دين و جهت عصر خود عمل كند اهل نجات است, اما, آيه درصدد بيان اين مطلب نيست, زيرا قرآن نمى خواهد براى گذشتگان تعيين تكليف كند بلكه چون قرآن كتاب هدايت جهانيان است, براى انسان هاى كنونى برنامه تعيين مى كند و به آن ها مى گويد: عامل نجات انسان چيست و چه كسانى نجات مى يابند.
جمله ((من آمن بالله واليوم الاخر)) جمله خبريه است, اما به داعى انشإ القإ شده است يعنى آيه با يك دعوت عمومى مسلمانان ظاهرى و مسيحيان و يهوديان و صابئين را به اسلام واقعى و حقيقى فرا مى خواند.
بعضى احتمال داده اند: مراد اين است كه مسيحى يا يهودى يا صابئى واقعى كه به حقانيت دين موسى و عيسى و يحيى باور داشته باشد با توجه به اين كه در كتب آنان به آمدن پيامبر اسلام(ص) بشارت داده است, به پيامبر اسلام به عنوان خاتم انبيإ ايمان آورده و مسلمان خواهند شد.

نقد
اين مطلب نيز مثل مطلب بالا حق است اما با آيه سازگار نيست, زيرا اگر معناى آيه اين باشد اولا بايد كلمه ((منهم)) را در تقدير بگيريم و بگوييم ((ان الذين آمنوا…. من آمن منهم بالله)) و تقدير خلاف ظاهر است و ثانيا چنان كه در احتمال قبلى گفته شد آيه در مقام دعوت به اسلام است تا ايمان بياورند و اكنون در رديف مومنان قرار گيرند.
بعضى احتمال داده اند: كه شايد مراد آيه, يهوديان و مسيحيان و صابئانى باشد كه جاهل قاصرند يعنى كسانى كه بر اثر جهل قصورى و نه تقصيرى, مسلمان نشده اند اما زندگيشان براساس اصول اخلاقى استوار است, اهل نجات و رستگارىاند و در پيش گاه خدا مإجور مى باشند.
اين احتمال هم صحيح نيست زيرا جاهل قاصر معذور است, اما مإجور نخواهد بود. يعنى ممكن است جاهل قاصر عذاب الهى نداشته باشد, اما اجرى و پاداشى هم به او ندهند, مسإله معذور بودن جاهلان غير از مإجور بودن آنهاست.

پى نوشت ها:
1. يونس, آيه22.
2. تكوير, آيه26.
3. انعام, آيه91.
4. كافرون, آيه 6ـ1.
5. بقره, آيه62.
6. مائده, آيه69.
7. توبه, آيه29.
8. آل عمران, آيه85.
9. نسإ, آيات 124و123.

/

امام سجاد عليه السلام در رمضان

 

 


با امام سجاد(ع) در رمضان

 


 

امام سجاد(ع) ماه مبارك رمضان را عيد اوليإ الله مى داند و يكى از بهترين بخشش هاى خداى سبحان را ماه رمضان و روزه اين ماه معرفى مى كند. در فرازهايى از دعاى چهل و پنجم صحيفه سجاديه چنين مى فرمايد:
((اللهم و انت جعلت من صفايا تلك الوظايف و خصائص تلك الفروض شهر رمضان الذى اختصصته من ساير الشهور…))
خدايا نعمت هاى فراوانى به ما دادى يكى از برجسته ترين نعمتها ماه رمضان و يكى از بهترين فضيلت ها روزه اين ماه است كه نصيب ما كردى و هيچ زمانى به عظمت زمان ماه رمضان نيست. گذشته از آن كه شب قدر را در آن قراردادى, اين ماه ظرف نزول قرآن شد كه چنين فيضى در اين ماه نازل شد. و اين نعمت را مخصوص مسلمانان نمودى و ساير ملل از نعمت روزه گرفتن محرومند, ما به امر تو روزش را روزه گرفتيم و شبش را به كمك تو به قيام و عبادت مشغول بوديم.
پس از جملاتى فرمود: ((واربحنا افضل ارباح العالمين)) ما ربح و سودى كه در اين ماه برديم هيچ تاجرى در هيچ گوشه دنيا نبرده است. ((ثم قد فارقنا عند تمام وقته و انقطاع مدته و وفإ عدده)), اين ماه بعد از آن كه پايانش فرارسيد, از ما مفارقت و هجرت كرد و ما را تنها گذاشت ((فنحن مودعوه وداع من عز فراقه علينا)), پس ما هم با ماه خدا وداع مى كنيم وداع با دوست عزيزى كه مفارقتش براى ما توانفرساست, ((و غمنا و اوحشنا انصرافه عنا)) ما كسى را وداع مى كنيم كه رفتنش براى ما بسيار گران و سخت است و ما را غمگين مى كند و به وحشت و ترس مى اندازد. ((ولزمنا له الذمام المحفوظ و الحرمه المرعيه والحق المقضى)) بايد حقى كه او بر عهده ما دارد, رعايت كنيم و حرمتى كه در پيش ما دارد ارج نهيم و به تعهدى كه بين ما و اوست وفا كنيم.
((فنحن قائلون: السلام عليك يا شهر الله الاكبر و يا عيد اوليائه)) آنگاه كه اين دوست از ما جدا شد مى گوييم: سلام بر تو اى بزرگترين ماه كه به خدا انتساب دارى و سلام بر تو اى عيد اولياى الهى.
((السلام عليك يا اكرم مصحوب من الاوقات و يا خير شهر فى الايام والساعات)) سلام بر تو اى گرامى ترين وقتهايى كه با ما بودى و اى بهترين ماه در روزها و ساعتها.
((السلام عليك من شهر قربت فيه الامال و نشرت فيه الاعمال)) سلام ما بر تو اى ماهى كه آرزوها در اين ماه نزديك شد[ ما فهميديم كه چه بخواهيم] و اعمال در آن پراكنده.
((السلام عليك من قرين جل قدره موجودا و افجع فقده مفقودا)) سلام بر تو اى نزديكى كه وقتى بودى گرامى بودى و حال كه در آستانه رفتن هستى, رفتنت فاجعه است. ((و مرجو آلم فراقه)) سلام بر تو اى تكيه گاه اميد, كه در هنگام مفارقت, ما را متإلم و رنجور كردى.
((السلام عليك من إليف آنس مقبلا فسر و اوحش منقضيا فمض)) سلام بر تو اى دوست با الفت كه وقتى آمدى ما را مسرور و وقتى رفتى ما را گداختى.
((السلام عليك من مجاور رقت فيه القلوب و قلت فيه الذنوب)) سلام بر تو اى همسايه عزيز, تو همسايه اى بودى كه در اين مدت در اثر همجوارى با تو دلها رفيق و گناهان كم شد.
((السلام عليك من ناصر اعان على الشيطان و صاحب سهل سبل الاحسان)) سلامى بر تو اى رفيقى كه كمك كردى تا ما بر شيطان مسلط شديم.
((السلام عليك ما إكثر عتقإ الله فيك)) سلام بر تو اى ماه, چه بسيار بنده هايى را كه خدا در زمان تو آزاد كرده است. (خداوند آنان را كه گرفتار آتش و رذايل اخلاقى بودند, از اين بندها آزاد كرده و چه نعمتى بهتر از آزادى است كه انسان برده هوى نباشد و زمامش را به دست هوس نسپارد).
((و ما اسعد من رعى حرمتك بك)) چقدر سعادتمند شد كسى كه احترام تو را حفظ كرد و مواظب بود تا در اين ماه حرف بد نزند و خيال گناه نكند.
((السلام عليك ما كان امحاك للذنوب و استرك لانواع العيوب)) سلام بر تو اى حقيقت ماه مبارك رمضان كه محو كننده گناه هستى و عيب را مى پوشانى.
((السلام عليك ما كان اطولك على المجرمين)) سلام بر تو اى ماه مبارك رمضان كه براى افراد تبهكار بسيار طولانى هستى, ((واهيبك فى صدور المومنين)) و چه با هيبت و جلال بودى در دل هاى اهل ايمان. ((السلام عليك من شهر لاتنافسه الايام)) درود بر تو اى ماهى كه هيچ ماهى توان مسابقه و رقابت با تو را ندارد[ .و همه يازده ماه به دنبال تو هستند].
((السلام عليك من شهر هو من كل امر سلام)) درود بر تو ماهى كه از هر چيز (پيش آمدهاى بدو شيطان) سلامت و بى گزند است.
((السلام عليك غير كريه المصاحبه و لاذميم الملابسه)) سلام بر تو, در اين مدتى كه مهمان ما بودى يا مادر خدمت تو بوديم, هيچ بدى نديديم و لذت برديم.
((السلام عليك كما وفدت علينا بالبركات, و غسلت عنا دنس الخطيئات)) سلام بر تو كه همراه خود بركت آوردى, ما را شستشو دادى و رفتى[ و اگر بعدها آلوده شويم به دست خود شده ايم]
((السلام عليك غير مودع برما و لا متروك صيامه سإما)) درود بر توت كه پس از يك ماه ميهمانى در هنگام توديع ما احساس خستگى نكرديم و رنجى احساس ننموديم.
((السلام عليك من مطلوب قبل وقته و محزون عليه قبل فوته)) سلام بر تو كه قبل از آمدن انتظارت را داشتيم و هم اكنون با رفتنت ما را غمگين كرده اى.
((السلام عليك كم من سوء صرف بك عنا و كم من خير افيض بك علينا)) سلام بر تو كه به بركت تو خدا بسيارى از بلاها را از ما برداشت و بسيارى از بركات را به ما عطا كرد[ .در حقيقت ما مهمان تو بوديم نه تو مهمان ما]
((السلام عليك و على ليله القدر التى هى خير من الف شهر)) سلام بر تو اى ماه, سلام بر ليله القدر آن شبى كه از هزار ماه بالاتر است.
((السلام عليك ما كان احرصنا بالامس عليك و اشد شوقنا غدا اليك)) سلام بر تو اى ماهى كه ديروز حريص بوديم كه بيايى و فردا هم مشتاقيم كه تو را زيارت كنيم.
((السلام عليك و على فضلك الذى حرمناه, و على ماض من بركاتك سلبناه)) درود بر تو و فضيلت تو, درود بر تو و بركات تو كه امروز از آن محروم شديم.
پس حضرت در ادامه دعا عرض مى كند: خدايا تو آن توفيق را دادى كه ما اهل اين ماه باشيم در حالى كه عده اى از فضيلت اين ماه به خاطر شقاوتشان محرومند, پروردگارا تو مولاى مايى در آنچه ما را به شناخت آن برگزيده اى و ما را راهنمايى كردى كه از آن پيروى كنيم و در پرتو توفيق تو به روزه و نماز آن با اعتراف به تقصير نايل آمديم و اندكى از وظايف بسيار را ادا كرديم.
پروردگارا در حالى تو را ستايش مى كنيم كه به بد رفتارى خود اقرار و به ضايع نمودن نعمت احكام تو و عمر خويش اعتراف داريم و براى توست از ناحيه دلهاى ما پيمان پشيمانى و از ناحيه زبان پوزش طلبى صادقانه, پس اجر مصيبت در اعتراف به تقصير را به ما عنايت و عوض خيرى به ما لطف فرما. و پذيرش پوزش را براى ما مقرر فرما و ما را در تقصير از اداى حق خود سرزنش مكن و عمر ما را تا ماه مبارك آينده طولانى بفرما و هنگامى كه ما را به سال آينده رساندى كمك كن تا آنچه در خور توست عبادت كرده و آنچه سزاوار توست طاعت كنيم و توفيق انجام كار نيك را به طور مستمر بهره ما فرما تا آنچه شايسته مقام توست در تمام ماه مبارك رمضان كه در مدت عمر ما پيش مىآيد جبران شود.
پروردگارا هجران ماه مبارك را كه مصيبت ماست براى ما در روز عيد فطر بابركت جبران فرما و ثواب همه كسانى كه تا روز قيامت در اين ماه روزه, روزه مى گيرند يا عبادت مى كنند براى ما نيز مقرر فرما.
خداوندا ! پاداش همه روزه داران را به همه ما ارزانى دار و توفيق بهره مندى از اين فيوضات را در طول سال عنايت فرما و ما را از پيروان واقعى آن امام همام قرار ده.
آمين يا رب العالمين.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام على عليه السلام

 

 


سخنان معصومان عليهم السلام
على عليه السلام

 


 

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
انا مدينة الحكمة و هى الجنّة و انت يا على بابه .(1)
من شهر حكمتم و اين حكمت بهشت است و اى على تو دَرِ اين بهشتى .
رسيدن به شهر حكمت كه خود بهشت است بدون ولايت از اهل بيت عصمت و طهارت ممكن نيست .

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
يا عَلى مَنْ قَتَلَكَ فَقَدْ قَتَلَنى وَ مَنْ اَبْغَضَكَ فَقَدْ اَبْغَضَنى وَ مَنْ سَبَّكَ فَقَدْ سَبَّنى لاَنَّكَ مِنّى كَنَفْسى , رُوحُكَ مِنْ روُحى وَ طينَتُكَ مِنْ طينَتى (2)
اى على ! هر كه تو را كُشد مرا كشته است و هر كه بر تو كينه ورزد بر من كينه ورزيده است و آن كه بر تو دشنام دهد بر من دشنام داده است زيرا تو هم چون نَفْس منى , روح تو از روح من است وطينت تو از طينتِ من .

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
مَعاشِرَ النّاسِ اِنَّ عَلِيّاً مِنّى وَ اَنَا مِنْ عَلى ّ, خُلِقَ مِنْ طينَتى وَ هُوَ اِمامُ الْخَلْقِ مِنْ بَعْدى .(3)
اى مردم ! على از من است و من از على , او از سرشت من آفريده شده و پس از من پيشواى مردم است .

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
كَانّى بِكَ وَ اَنْتَ تُصَلّى لِرَبِّكَ وَ قَدْ انْبَعَثَ اَشْقَى الاَوَّلينَ شَقيقُ عاقِرِ ناقَةَ ثَمُود فَضَربَكَ ضَرْبَةً عَلى قَرْنِكَ فَخَضَّبَ مِنْها لِحْيَتَكَ.(4)
اى على گويا تو را مى بينم كه براى پروردگارت نماز مى گزارى و شقى ترين مردم كه همپايهء پِى كنندهء ناقهء ثمود است برمى خيزد و چنان ضربتى بر سر تو مى زند كه محاسنت را به خون رنگين مى سازد.

* رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم :
ابشر يا على فلو وزن اليوم عملك بعمل امّة محمد(ص ) لرجّح عملك بعملهم و ذلك انّه لم يبق بيتٌ من بيوت المشركين الاّ و قد دخله وهنٌ بقتل عمروٍ و لم يبق بيتٌ من بيوت المسلمين الاّ و قد دخله عزٌّ بقتل عمرو.(5)
مژده بادت اى على , اگر اينك كار تو با كار امّت محمّد در سنجش آيد بر همهء آنها فزونى خواهد داشت و اين بدان سبب است كه خانه اى از خانه هاى مشركان نيست مگر آن كه از كشته شدن عمرو (بن عبدود) احساس ذلّت مى كند و خانه اى از خانه هاى مسلمانان نيست , مگر آن كه ا ز قتل او به خود ببالد.

* امام على عليه السلام :
وَضَعَنى فى حِجْرِه و انا ولدٌ يضمنى الى صدره و يَكْنُفُنى فى فراشِه و يُمِسُّنى جَسَدَه و يَشِمُّنى عَرْفَهُ و كان يَمْضَغُ الشّىء ثمّ يُلْقِمنيه و ما وجدلى كَذبةً فى قول و لا خَطْلَةً فى فعل .(6)
پيامبر خدا(ص ) مرا كه كودك بودم در آغوش خود مى نهاد و به سينهء خويش مى چسبانيد و در بستر خود مى بُرد و تنِ خود را با من تماس مى داد و بوى خوش خويش را به من مى بويانيد ولقمه اى را مى جويد سپس در دهان من مى گذارد, نه در گفتار من دروغى يافت , نه در كردار من لغزشى .

* امام حسن عليه السلام :
اَيُّهَا النّاسُ اِنَّهُ قُبِضَ فى هذِهِ اللَّيْلَةِ رَجُلٌ ما سَبَقتَهُ الاَوَّلُونَ وَ لايُدْرِكُهُ الآخِروُن , اِنَّهُ كانَ لَصاحِبُ رايَة رَسُولِ اللّه ِ(ص ), عَنْ يَمينِه جِبْرَئيلُ وَ عَنْ يَسارِه ميكائيلُ لايَنْثَنى حَتّى يَفْتَحَ اللّهُ لَه ُ….(7)
اى مردم ! در اين شب مردى رحلت كرد كه گذشتگان بر او سبقت نجستند و آيندگان به مقام او نمى رسند, او پرچمدار پيامبر بود و جبرئيل از طرف راستش و ميكائيل از طرف چپش او را يارى مى كردند, از ميدان برنمى گشت مگر هنگامى كه خدا فتح و پيروزى را نصيب او مى فرمود.

پى نوشت ها:
1 ـ بحارالانوار, ج 40 ص 200
2ـ همان , ج 93 ص 358
3ـ همان , ج 37 ص 109
4ـ همان , ج 96 ص 358
5ـ همان , ج 39 ص 2
6ـ نهج البلاغه , خطبه 192
7ـ كافى , ج 1 ص 457

/

دانستنى هايى از قرآن؛ كينه هميشگى يهود

 

 


دانستنى هايى از قرآن
كينه هميشگى يهود

 


 

((لتجدن إشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود و الذين إشركوا و لتجدن إقربهم موده للذين آمنوا الذين قالوا انا نصارى ذلك بان منهم قسيسين و رهبانا و انهم لا يستكبرون))(سوره مائده, آيه82)
به تحقيق يهود و مشركين را دشمن ترين مردم نسبت به مومنان مى يابى و همانا آنان كه گفتند ما نصارائيم, با محبت ترند به مومنين زيرا از آنان كشيشان و راهبان است و اصولا مردمى هستند كه تكبر نمى ورزند.

رهبان: جمع راهب است و مصدرش ((رهب)) يا ((رهبه)) مى باشد و معنايش ترسى است كه با احتياط همراه باشد. رهبانيه: مبالغه و افراط در تحمل عبادت است و راهب به كسى گويند كه به حاطر عبادت,خود را از مردم منزوى كرده و در عبادتگاه و دير به عبادت مشغول است.
صفحات تاريخ اسلام مالامال است از خاطرات تلخ مسلمانان نسبت به يهوديان ; خاطراتى كه نمى توان دردناكتر و شديدتر از آن تصور كرد.در حالى كه مسلمانان پيوسته از نصارى و مسيحيان, محبت و دوستى و صفا مى ديدند و آنان بيشتر و پيشتر به اسلام تمايل و رغبت پيدا مى كردند و به آن مى گرويدند ولى در مقابل مشركان و يهود بيشترين اذيت و آزار را نسبت به پيامبر و مسلمين روا داشتند و از هرگونه مكر و نيرنگ و خدعه اى فروبردار نبودند و از هر نوع خيانت و جنايتى دريغ نداشتند.
از عبارت آيه معلوم مى شود به سه علت, خداوند مسيحيان را نزديكتر و با محبت تر به مسلمانان مى داند :

1ـ در ميان نصارا, علما و دانشمندان مذهبى فراوانى ديده مى شوند كه در آيه به آنان قسيسين گفته شده و قسيس معرب واژه كشيش است.
2ـ در ميان آنان زاهدان و راهبان زيادى ديده مى شوند ((رهبانا))
3 ـ نصرانى ها تكبر نمى ورزند و آدمهاى متواضع و فروتنى هستند ((و إنهم لا يستكبرون)).

و از اين بيان الهى نيز معلوم مى شود وقتى جامعه انسانى مى تواند آماده پذيرش حق باشد كه :
نخست: دانشمندان زيادى در ميان مردم وجود داشته باشند تا بتوانند حق را از باطل تشخيص دهند و در لابلاى سنگلاخهاى فراوان, در شهوار حق را بجويند و به ديگران بفهمانند و مردم را از غفلت و كشش به سوى باطل برهانند و در ميان صدها نوشتار و نشريه باطل كه ظاهرى فريبنده و حق به جانب دارد, حق واقعى را تشخيص داده و مردم را به سوى آن بكشانند.
دوم: مردم نيز بايست نقش راهبان و زاهدان را به خود بگيرند و فرمان هاى حق را اطاعت نمايند و سرپيچى نكنند.
سوم: مردم در برابر احكام الهى كاملا خاضع و تسليم باشند و از قبول حق تكبر نورزند كه شايد بيشترين گرفتاريهاى امروز و ديروز و همه روز ما از تكبرها و خودخواهى هاى برخى نادانان است كه متإسفانه خيال مى كنند چيزى مى دانند ولى در حقيقت هم جاهل اند و هم خودخواه ودر جهل مركب فرو رفته اند; اينان به خدا خطرى عظيم براى جامعه و ملت هستند و بايد علما آنها را شناسائى كرده و به ملت هشدار دهند كه به اين جاهلان مستكبر نزديك نشوند.
به هر حال از روايات بى شمار صدر اسلام و اخبار ائمه طاهرين عليهم السلام و داستانهاى زيادى كه از كشيشان و بزرگان نصارا نقل شده, چنين بر مىآيد كه همواره علماى مسيحيت خدمت ائمه مى رسيدند و پس از بحث هاى علمى,حق را مى پذيرفتند و اسلام را اختيار مى كردند ولى سرسختى و لجاجت مشركان وبت پرستان صدر اسلام و از آنان بدتر يهوديان ـ در طول تاريخ ـ بر كسى پوشيده و مخفى نيست. البته يهوديان داراى احبار و عالمانى بودند كه حق را كاملا تشخيص مى دادند و گاهى به آن اقرار هم مى كردند ولى بقدرى تكبر و لجاجت داشتند كه هرگز زير بار نمى رفتند و با مومنان به دشمنى و كارزار مى پرداختند. و اما علت انكار حق از سوى مشركان اين بود كه هم تكبر داشتند و هم جاهل و نادان بودند. همين بس كه خدايان خود را از سنگ و گل مى ساختند و در برابرش به سجده مى افتادند. نه در ميان آنان عالمان و دانشمندان يافت مى شد و نه زاهدان و پارسايان و بسيار هم خودخواه ومستكبر بودند.
برخى از مفسران دشمنى يهود را بر مشركان نيز بيشتر دانسته اند زيرا در آيه, يهوديان را بر مشركان مقدم دانسته و اين هم نكته جالبى است. همچنان كه تقديم كشيشان بر راهبان ـ در آيه ـ دليل اهميت نقش دانشمندان بر زاهدان و پارسايان است. و لذا در اسلام مى بينيم انديشه يك ساعت عالم برتر از عبادت هفتاد سال پارسا و عابد و روايات زيادى عالم را بر عابد ترجيح مى دهد بلكه مركب قلم او را بر ساليان دراز عبادت عابد و پارسائى زاهد, برتر ومثمر ثمرتر مى داند زيرا يك نوشته يا سخنرانى از عالمى با تقوا إمتى را از غفلت بيرون مىآورد و آنان را به حق نزديك مى كند و از غرق شدن در منجلاب تباهى ها مى رهاند و از سردرگمى و حيرت بيرون مىآورد و از خطر سقوط در سرازيرى گناه و معصيت باز مى دارد. عالم عامل و دانشمند با تقوا نورى است كه انسانها را از افتادن در ميان ظلمتهاى دهر نجات مى بخشد ولى زاهد و عابدى كه كنج انزوا را براى خود برگزيده و از مردم دور شده, شايد تنها به تواند گليم خود را از آب بيرون بكشد و اين هم بدون كمك عالم ربانى ميسر نيست.

 

/

نگاهى به رويدادها

 

 


نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
چريك هاى ابوسياف 3 گروگان فيليپينى خود را اعدام كردند.
اعراب با هر كشورى كه سفارت خود را به بيت المقدس انتقال دهد قطع رابطه مى كنند.
عمر البشير: حاضر نيستيم قوانين اسلام را فداى برقرارى رابطه با امريكا كنيم. (14 / 6 / 79)
حماس: بيت المقدس تنها از طريق مبارزه مسلحانه آزاد خواهد شد.
(19 / 6 / 79)
هزاران مسلمان در نيويورك با شعار الله اكبر خواستار احقاق حقوق خود در جامعه امريكا شدند.(4 / 7 / 79)
استاديار مسلمان دانشگاه تركيه به دليل حمايت از انقلاب ايران از كار بركنار شد.
خون نمازگزاران فلسطينى سنگفرش مسجدالاقصى را رنگين كرد.
(9 / 7 / 79)
جنگ فرزندان فلسطينى با نظاميان اسرائيل تمامى سرزمين هاى اشغالى را فراگرفت.
(10 / 7 / 79)
اسرائيلى ها براى كشتار مردم فلسطين از موشك ضدتانك استفاده كردند.(11 / 7 / 79)
تظاهرات ضد صهيونيستى كشورهاى اسلامى را فراگرفت.
يك مقام الازهر: اسرائيلى ها را هر جا يافتيد, بكشيد.(13 / 7 / 79)
با شهادت 5 فلسطينى ديگر تعداد شهيدان در روزهاى اخير به 71 تن رسيد.(14 / 7 / 79)
اعتراض عليه جنايات صهيونيست ها جهانى شد.(16 / 7 / 79)

داخلى
رئيس جمهور براى شركت در اجلاس هزاره سران وارد نيويورك شد.
برخى نمايندگان مجلس: لغو ممنوعيت اعزام دختران مجرد دانشجو به خارج بر خلاف مصالح ملى وشرعى است.(14 / 6 / 79)
خاتمى در ديدار نخبگان و فرهيختگان ايرانى در نيويورك: معدل شعور ملت از احزاب و گروه هاى سياسى بالاتر است.
نماينده پلدختر: لايه تندرو دفتر تحكيم وحدت وقايع خرمآباد را به وجود آورد.
رئيس كميسيون اجتماعى مجلس: دولتمردان بساط هزار فاميل و فزون خواهى را كنار بگذارند.(15 / 6 / 79)
اجلاس ويژه گفتگوى تمدنها در سازمان ملل با سخنان حجت الاسلام والمسلمين خاتمى رئيس جمهورى اسلامى ايران گشايش يافت.
شناورها و پايگاه هاى نيروى دريايى به موشك هاى ساخت ايران مجهز شدند.
(16 / 6 / 79)
وزير راه: تعريض تونل كندوان غيركارشناسانه بوده است.
تاج زاده: من معترضان به سروش و كديور را فاشيست خواندم.
رويتر: آلبرايت هنگام سخنرانى رئيس جمهور ايران سرگرم مطالعه مجله بود!
خاتمى : جهان و سازمان هاى بين المللى بايد از استيلاى قدرت هاى بزرگ خارج شوند.
(17 / 6 / 79)
خاتمى: برداشت غرب از اصلاحات در ايران كنار گذاشتن دين وحركت به سوى سكولاريسم است.
در جشنواره ونيز فيلمساز وطنى با تحقير زن ايرانى مورد توجه غربى ها قرار گرفت.
(19 / 6 / 79)
رئيس جمهور در بازگشت از سفر به سازمان ملل: تكيه بر اسلاميت و استقلال كشور به دنيا فهماند كه ايران حرف تازه اى دارد.
رهبر انقلاب: جهان بيش از هر زمان ديگر طالب معنويت است.
رئيس جمهور به برگزار كنندگان مراسم نامناسب استقبال اعتراض كرد.
رابطه سياسى الجزاير با جمهورى اسلامى ايران برقرار شد.(20 / 6 / 79)
وزارت علوم شرايط ورود بدون كنكور به دانشگاه را اعلام كرد.
هاشمى شاهرودى : هر كس اصلاحات را در دستگاه قضايى تحمل نمى كند, كنار برود. (21 / 6 / 79)
دهمين اجلاس سراسرى نماز با پيام رهبر انقلاب و سخنان رئيس جمهور آغاز به كار كرد.
قيمت نفت با وجود افزايش توليد اوپك باز هم بالا رفت.
طى شش ماه گذشته 20 مجروح شيميايى به شهادت رسيدند.(22 / 6 / 79)
معاونان سياسى وزارت كشور و استاندارى استان در فاجعه خرم آباد مقصر شناخته شدند.
رهبر انقلاب: آمريكا درصدد بحران سازى و تجزيه كشورهاى بزرگ اسلامى است.
وزير نفت : تا پايان سال 10 ميليارد دلار اضافه درآمد خواهيم داشت.(24 / 6 / 79)
رئيس جمهور از عصر امروز ميهمان مردم آذربايجان غربى خواهد بود.
نيكوكار كاشانى سه ميليارد ريال به آموزش و پرورش كمك كرد.(26 / 6 / 79)
رهبر انقلاب در جمع فرماندهان سپاه: دشمن در جنگ فرهنگى و رسانه اى هم قطعا شكست خواهد خورد.
14 تالاب كشور خشك شد.(27 / 6 / 79)
سرلشگر صفوى: با دوستان اين نظام دوست و با دشمنان آن دشمن هستيم.
هشدار محسن رضايى: حادثه اى در حال وقوع است, زير سوال بردن ارزشها اتفاقى نيست.(28 / 6 / 79)
مردم سالارى در ايران جز با تكيه بر فرهنگ عاشورا ممكن نيست.
رئيس قوه قضائيه: قضات بايد بى طرف باشند و فقط به قانون عمل كنند.
رئيس مجلس: سپاه و بسيج از سرمايه هاى انقلاب هستند.(29 / 6 / 79)
رهبر انقلاب: مداحان با ابزارهاى هنرى مشروع هدفهاى بزرگ ملت ايران را بيان كنند.
سد بزرگ ((حسنلو)) در آذربايجان غربى با حضور رئيس جمهور افتتاح شد.(30 / 6 / 79)
نويسنده معروف پاكستانى: آيت الله ها, ايران وابسته به امريكا را به كشورى مستقل تبديل كردند.
رهبر انقلاب: زن ايرانى بايد در تمام عرصه هاى زندگى الگوى زنان جهان باشد. (31 / 6 / 79)
دانش آموزان سال تحصيلى جديد را با سخنان رئيس جمهور آغاز كردند.
رزمايش بزرگ ذوالفقار 3 در كردستان آغاز شد.(2 / 7 / 79)
وزير اطلاعات: توطئه ترور شخصيت هاى سياسى و نظامى كشور كشف شد.
تانك سبك ((توسن)) در نيروى زمينى سپاه ساخته شد.(3 / 7 / 79)
هواپيما ربايى در مسير شيراز ـ اصفهان با هوشيارى گارد پرواز ناكام ماند.
دو نوجوان بسيجى مدافع نواميس مردم در قم مورد حمله وحشيانه اوباش قرار گرفتند.
وزير آموزش و پرورش: حذف گزينش با شايسته سالارى و انتخاب اصلح مغايرت دارد. (4 / 7 / 79)
رئيس جمهور براى شركت در اجلاس سران اوپك عازم ونزوئلا شد.
حسين رضازاده ركورد المپيك را شكست و قوىترين مرد جهان شد.
اصلاحيه قانون كارهاى سخت و زيانآور به تصويب مجلس رسيد.
توسط نيروى زمينى ارتش توليد انبوه خودروى زرهى ((صياد)) آغاز شد.
نماينده سبزوار: رد اعتبارنامه نماينده مردم اراك سياسى و جناحى بود.
صبح امروز با پيام رئيس جمهورى نشست نمايندگان 56 كشور در تهران براى ايجاد بازار مشترك اسلامى آغاز شد.(6 / 7 / 79)
شوراى امنيت: وقايع خرم آباد محصول تندرويهاى جناحهاى سياسى بود.
(7 / 7 / 79)
بيست و ششمين نمايشگاه بين المللى تهران آغاز به كار كرد.
شبكه بزرگ بمب گذارى در مراكز نظامى, روزنامه ها و تإسيسات زيربنايى كشور كشف شد.(9 / 7 / 79)
كروبى از سكوت دولت هاى اسلامى در برابر كشتار مردم فلسطين انتقاد كرد.
خاتمى با فيدل كاسترو در هاوانا ديدار و مذاكره كرد.(10 / 7 / 79)
رهبر انقلاب: جهاد عليه صهيونيست ها متوقف نخواهد شد, پيروزى ملت فلسطين قطعى است.
كروبى : اعزام دختران مجرد دانشجو به خارج را به مصلحت نمى دانم.(11 / 7 / 79)
رهبر انقلاب: همه موظفند در برابر حرف باطل مخالفان اسلام موضع صريح خود را اعلام كنند.(12 / 7 / 79)
سفر رهبر انقلاب به قم امروز آغاز مى شود.(13 / 7 / 79)
تظاهركنندگان تهران براى يارى رساندن به مردم مظلوم فلسطينى اعلام آمادگى كردند.
رهبر انقلاب: جمهورى اسلامى ايران با افتخار به حمايت از نهضت مقدس ملت مظلوم فلسطين ادامه خواهد داد.
(14 / 7 / 79)
رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم قم: آزادى و اصلاحات مورد نظر دلبستگان آمريكا هر آدم هوشمندى را نگران مى كند.
(16 / 7 / 79)

خارجى
كوفى عنان از بى توجهى كشورهاى قدرتمند به حقوق ملت هاى جهان سوم انتقاد كرد.
با پذيرش عضويت مجمع الجزاير تووالو تعداد اعضاى سازمان ملل به 189 كشور رسيد.(16 / 6 / 79)
رئيس جمور كوبا در اجلاس هزاره سران: جهان نبايد فداى نظامى شود كه يك ابرقدرت سلطه جو بر آن حاكم است.
(17 / 6 / 79)
اجلاس هزاره سران با انتقاد روساى كشورها از اوضاع جهانى پايان يافت.
سران جهان بر اصلاحات اساسى در سازمان ملل تإكيد كردند.(19 / 6 / 79)
گروه عرفات از اعلام تشكيل كشور مستقل فلسطينى عقب نشينى كرد.
جنگجويان چچن از دستگيرى يك ژنرال و دو سرهنگ روسى خبر دادند.
رئيس جمهور ونزوئلا: سرنوشت مردم جهان نبايد در اختيار 5 عضو دائم شوراى امنيت باشد.(21 / 6 / 79)
بى نظير بوتو به عنوان رهبر مادام العمر حزب مردم پاكستان برگزيده شد.
((ساف)) اعلام كشور فلسطين را تا 24 آبان به تعويق انداخت.
آمريكا و انگليس از تصميم ((ساف)) ابراز خرسندى كردند.(22 / 6 / 79)
طرح ترور رئيس جمهور روسيه در اوكراين نافرجام ماند.(23 / 6 / 79)
تهاجم مإموران امنيتى تركيه به خانه اربكان براى دستگيرى او ناكام ماند.
(24 / 6 / 79)
مشعل آخرين المپيك هزاره دوم در سيدنى روشن شد.(26 / 6 / 79)
رئيس جمهور پرو در پى افشاى تبانى انتخاباتى مجبور به كناره گيرى زودهنگام از قدرت شد.(27 / 6 / 79)
40 هزار آلمانى فرياد ((على, على)) سر دادند.
نيروهاى امريكايى در خليج فارس به حال آماده باش درآمدند.(28 / 6 / 79)
محاكمه 14 مقام بلندپايه غربى در دادگاه بلگراد آغاز شد.
روساى جمهور امريكا و فرانسه و نخست وزير انگليس از جمله مقاماتى هستند كه به عنوان جنايتكار جنگى به طور غيابى در دادگاه بلگراد محاكمه مى شوند.(29 / 6 / 79)
كاركنان دولت در تركيه عليه سياست هاى اجويت تظاهرات كردند.(31 / 6 / 79)
شليك موشك به مقر سازمان جاسوسى انگليس ترافيك لندن را مختل كرد.
كلينتون فرمان استفاده از ذخاير نفتى امريكا را صادر كرد.(2 / 7 / 79)
سفير امريكا در اسرائيل ممنوع الخروج شد.(3 / 7 / 79)
پس از 35 سال , جنايت هولناك يك سازمان دولتى امريكا عليه سرخپوستان آمازون فاش شد.(4 / 7 / 79)
در ديدار وزيران دفاع دو كره سئول و پيونگ يانگ بر سر كاهش تنش در شبه جزيره كره به توافق رسيدند.(5 / 7 / 79)
انتخابات رياست جمهورى يوگسلاوى به دور دوم كشيده شد.
عمر البشير با شورشيان سودانى مستقر در اريتره به توافق رسيد.(6 / 7 / 79)
دانماركيها با آتش زدن پرچم اتحاديه اروپا ((يورو)) را نپذيرفتند.
چين يك گروه حقوق بشر امريكايى را به پكن راه نداد.(9 / 7 / 79)
فرمانده امريكايى: از ژنرال مشرف حمايت مى كنم تا اصول گرايان پاكستان به قدرت نرسند.(10 / 7 / 79)
روسيه و آلمان شكست ميلوسوويچ در انتخابات رياست جمهورى يوگسلاوى را پذيرفتند.
حيدر على اف: تحكيم روابط با امريكا از اولويت هاى سياست خارجى جمهورى آذربايجان است.(11 / 7 / 79)
امريكا نگذاشت جلسه شوراى امنيت درباره جنايات اسرائيل به نتيجه برسد.
نيروى دريايى ژاپن پس از 55 سال در مانور بين المللى شركت كرد.
موضوع خلع سلاح جهانى در دستور كار اجلاس مجمع عمومى سازمان ملل قرار گرفت. (12 / 7 / 79)
طرح ((سيا)) در اجلاس پاريس براى مهار انتفاضه جديد شكست خورد.(14 / 7 / 79)
حكومت ميلوسويچ در يوگسلاوى سرنگون شد.(16 / 7 / 79)

 

/

گفته ها و نوشته ها

 

 


گفته ها و نوشته ها

 


 

مزاحمت چيست؟
حتما افرادى را مى شناسيد كه وجودشان, رفتارشان, و زبانشان براى شما دردسر توليد مى كند و شما از دست و زبان آنان آسوده نيستند.
آسايش در محيط كار و خانه, خواسته هر انسان است.
آنكه آسايش ديگران را به هم بزند ((مزاحم)) است. به تعبير ديگر مى توان گفت: مزاحم از دايره اسلام بيرون است. اين كلام صاحب شريعت و رسالت محمدى(ص) است, آنجا كه به اصحاب خود فرمود: ((إلا انبئكم من المسلم؟ من سلم المسلمون من يده و لسانه))(بحارالانوار, ج72, ص148)
آيا شما را خبر دهم كه مسلمان كيست؟ مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش آسوده باشند.

نمونه هايى از مزاحمت
دير هنگام به خانه رسيدن و به جاى زدن زنگ در با بوق زدن و اعلام اين كه منم! در راه باز كنيد اين كار براى همسايگانى كه در حال استراحتند ايجاد مزاحمت است.
بنايى و ساختمان سازى و شن و ماسه و آجر را در مسير مردم ريختن و راه را بند آوردن و گرد و خاك به حلق و زندگى ديگران رساندن.
[مإموران شهردارى به اين گونه افراد كه سد معبر مى كنند هشدار و اخطار مى كنند ولى اى كاش خود شهرداريها و ادارات و شركت هايى هم كه چنين تخريبهايى در كوچه ها و معابر و خيابانها دارند سريع اقدام كنند و براى شهروندان ايجاد مزاحمت ننمايند].
آبهاى اضافى خانه (فاضلاب) را از طريق لوله اى به كوچه سرازير كردن و لجنزار پديد آوردن.
صداى بلندگو, راديو و ضبط را در مراسم شادى و عزا, جشن و سوگوارى تا حدى بلند كردن كه سلب آسايش از ديگران كنند.
فرزندان خود را در نيمروز و هنگام استراحت مردم براى بازى به كوچه فرستادن.
پخش مدام نوار نوحه و قرآن و سرود از مغازه هاى تكثير نوار و نوارفروشهاى ثابت و سيار و پخش نوار قرآن از 6 صبح تا 12 شب در حجله هايى كه گاهى براى درگذشت جوانى گذاشته مى شود.
و دهها نمونه ديگر كه در زندگى و معاشرتهاى روزمره پيش مىآيد.

مناعت طبع
در حالات مرحوم سيد رضى (گردآورنده نهج البلاغه) آمده است كه خداوند نوزادى به او كرامت فرمود. يكى از وزراى معاصر او هزار دينارى در طبقى گذاشته به رسم هديه نزد او فرستاد. سيد آن را رد كرد و گفت من از هيچ كس چيزى قبول نمى كنم. بار ديگر طبق را فرستاد كه هديه براى آن نوزاد است. باز هم رد كرد و گفت: كودكان ما هم چيزى قبول نمى كنند. بار سوم فرستاد و گفت آن را به قابله بدهيد اين بار هم رد كرد و گفت: زنان ما را بيگانه قابلگى نمى كنند بلكه قابله هم از زنان خودمان است و از كسى چيزى نمى پذيرد. گفت نزد شما طلا بى هستند كه درس مى خوانند به آنان بدهيد. سيد رضى گفت: طلا ب همه حاضرند هر كس هر قدر نياز دارد بردارد. تنها يكى از طلا ب يك دينار برداشت آن هم براى آن كه شب قبل روغن براى چراغ لازم داشته و در خزانه سيد بسته بوده از بقال نسيه كرده و اين يك دينار را برداشته تا قرض خود را بدهد.
اين گونه سيد رضى خانواده خود و طلا ب را با مناعت طبع بار آورده بود تا هرگز زير بار منت ديگران نباشند.(سيماى فرزانگان, ص401)

نماز شب
رسول خدا(ص) پس از سفارش اكيد به نماز و اثر مداومت آن در پاك شدن از گناهان فرمود: اى مردم هيچ بنده اى نيست جز آن كه ريسمانى چند بر اعضاى او گره خورده, پس چون ثلثى از شب گذشت فرشته اى نزد وى مىآيد و مى گويد: برخيز خدا را ياد كن كه صبح نزديك شده است. اگر حركت كرده برخيزد و خدا را ياد كند يك گره از گرههاى او باز مى شود و اگر به پا خيزد و وضو بگيرد و به نماز بايستد همه گره ها گشوده مى شود تا اين كه با چشمى شاد و روشن وارد صبح شود.(امالى مفيد, ص209, مجلس23)

هنگام دعا به همه دعا كنيد
امام هشتم(ع) فرمود: پروردگارا اگر از تو اطاعت كنم, تو را سپاس مى گويم, و اگر معصيت كنم دليل و حجتى براى گناه ندارم, من و ديگران نقش در احسان تو نداريم و عذرى براى من نيست اگر بدى كنم. آنچه از خوبيها به من مى رسد از توست. خدايا همه زنان و مردان مومن را در سراسر عالم ببخش و بيامرز.(بحار, ج49, ص117)

صدقه سپر بلا
وزيرى با يكى از رعايا كدورت داشت چون قصد تعزير وى كرد در خواب ديد گرده نانى را سپر خود كرده و هيچ تيرى بدو اصابت نمى كند سبب باز پرسيد پس رعيت گفت: من هر شب گرده نانى زير سر مى گذارم و صبحگاهان صدقه مى دهم.(آيات بينات علامه شوشترى)

آبروى مسلمان
مرحوم راوندى در كتاب دعوات گويد: شخصى نقل كرد كه چون دخترم از دنيا رفت او را در خواب ديدم كه گفت اى پدر نزديك قبر من قبرى براى مردى از اهل آتش حفر مى كنند از آنان بخواه آن را از من دور كنند پس به گورستان رفته خوابم را نقل كردم نزديكان مرده اندوهگين شده وقبرشان را جاى ديگرى حفر نمودند شبانگاه دخترم را در خواب ديدم كه گفت اى پدر من نگفتم كه تو افشا كنى و آبروى مسلمانى را ببرى بدان كه به سبب هتك حرمتى كه از او نمودى خدا او را بخشيد.(آيات بينات شوشترى)

زيبا و زيباتر
ابراهيم بن جابر قاضى از والى رى نقل مى كند كه گفت: شبى درباره مراتب فقرا و ثروتمندان انديشه كردم, اميرالمومنين على را به خواب ديدم كه به من گفت: فلانى, چه نيكوست تواضع اغنيا براى فقرا به جهت شكر نعمتهاى الهى و زيباتر از آن بى اعتنايى فقيران است, به اغنيا به جهت اعتماد به خداى تعالى.(مروج الذهب)

زيارت حضرت امير(ع)
يكى از علماى بزرگ مقدس اردبيلى را در خواب ديد در حالى كه از زيارت قبر اميرالمومنين با وقار و شكوه خاص بيرون مىآمد از او سوال نمود چه چيز شما را به اين مقام نائل گرداند. مقدس اردبيلى فرمود: همانا كه بازار همه آن اعمال كساد و تنها چيزى كه ما را به اين درجه رساند محبت و دوستى صاحب اين قبر ـ اميرالمومنين(ع) ـ بود.(شرح صحيفه, سيد جزايرى)

سنت حسنه
يك روز شيخ حسن (صاحب جواهر) در مجلس درس خود گفت: ديشب خواب ديدم عده اى از علما در مجلسى عظيم اجتماع كرده اند و بر در مجلس دربانى است از دربان اجازه ورود خواستم او مرا داخل مجلس برد چون وارد شدم همه علمإ از متقدم تا متإخر در آن گرد آمده اند و در صدر مجلس مرحوم مجلسى مى باشد, تعجب كردم از دربان علتش را پرسيدم گفت: او نزد ائمه به باب الائمه معروف است بدان جهت كه چاووش خوانى براى زوار را در ميان شيعه رواج داده است.(دارالسلام, نورى)

لعن قاتلين حسين(ع)
صفيه دختر عبدالمطلب روايت كرد كه: چون حسين متولد شد او را به پيغمبر دادم حضرت زبان خود را در دهانش نهاد و حسين شروع كرد به مكيدن من فهميدم رسول خدا به او شير و عسل مى خوراند. پيغمبر ميان دو چشمش را بوسيد و به من داد و مى گريست و سه بار فرمود خدا لعنت كند مردمى را كه قاتل تو هستند.(امالى صدوق, مجلس27, ص136)

استماع موسيقى
از محترق بصرى شنيدم كه مى گفت: ابليس را در خواب ديدم به او گفتم: چگونه يافتى دل بريدن ما را از دنيا و لذتها و اموال آن كه ديگر هيچ راهى به جهت فريب ما ندارى. ابليس گفت: چگونه يافتى آنچه را كه به سبب استماع موسيقى دلهايتان را به سوى آن متمايل ساختم و از پيروى هواها و هوسها.(تاريخ بغداد, ابوالفرج)

 

/

شكست اسطوره ها

 


شكست اسطوره ها
ترجمه ف . مهرى

 


 

چندى پيش صحنه اى از درگيرى يك جوان فلسطينى با دو سرباز اسرائيلى در رام الله را از تلويزيون تماشا مى كردم كه مرا به تعجب واداشت. اين جوان نه تنها تسليم آنان نشد, بلكه با كمال مردانگى چاقويى را از جيب خود خارج كرد و در روى آنان كشيد. تعجب من از اينجا بود كه اين دو سرباز سر تا پا مسلح با ديدن چاقو پا به فرار گذاشتند با اينكه مى توانستند در همان آن از اسلحه خود استفاده كنند زيرا انتظار مى رود برترى آنان از نظر سلاح, جرإت و پايدارى بيشترى به آنان ببخشد با اينكه پس از دور شدن از مرد جوان به او تيراندازى كردند ولى اين صحنه به خوبى نشان داد كه ((شجاعت اسرائيلى)) فقط در زمانى جلوه گر مى شود كه هيچ خطرى آنان را تهديد نكند ولى در لحظه احساس خطر, بزدل و ترسو, صحنه را خالى مى كنند اين فيلم دو مسإله مهم را آشكار كرد: يكى فرق بين آنان كه از مرگ مى هراسند و آنان كه از مرگ هيچ واهمه ندارند و دوم كه بر آن تإكيد بيشترى دارم تفاوت ميان قدرت و شجاعت است. چنين نيست كه هركس قدرت دارد لزوما شجاع هم هست عكس اين نيز درست است.
يكى از افسانه هايى كه در اين دوران رواج زيادى پيدا كرده اين است كه بسيارى بر اين عقيده اند كه برترى نظامى اسرائيل حقيقتى انكارناپذير است و بايد ناچار به آن تن داد. اما شواهدى چون انتفاضه و تجربه مقاومت اسلامى در جنوب لبنان, اين افسانه وبسيارى افسانه هاى ديگر را بر باد داد. در اينجا به بررسى چند نمونه از اين افسانه هاى دروغين مى پردازيم.

(1)
با نگاهى به تجربه هاى جبهه هاى مقاومت ملى در سراسر جهان به خوبى مى توان به تفاوت ميان قدرت و شجاعت پى برد : شكست فرانسه در الجزاير, شكست امريكا در ويتنام و سومالى, شكست اتحاد شوروى در افغانستان و شكست رژيم نژاد پرست آپارتايد در افريقاى جنوبى و دهها مثال ديگر همه بيانگر آن است كه همواره برترى نظامى باعث پيروزى نمى شود و اصلا در اين موارد نقش موثرى در رويارويى طرفين نداشته است و برعكس كفه طرفى كه از امكانات نظامى ضعيفترى برخوردار بوده سنگين تر بوده است.
چه كسى مى توانست تصور كند جنبش حزب الله لبنان اسرائيل تا دندان مسلح را مى تواند در جبهه هاى مختلف شكست دهد و او را به فرار ذلت بار شبانه از جنوب لبنان كه سى سال در اشغال او بود وادار نمايد ؟ به طوريكه حتى اين رژيم به مزدوران لحدى خود نيز جفا كرد و آنان را تنها گذاشت و سر از پا نشناخته براى نجات جان خويش از آتشى كه حزب الله براى او افروخته بود پا به فرار گذاشت. همين جوانان حزب الله بودند كه چندى پيش موفق شدند سه نفر از سربازان اسرائيلى را به اسارت خويش درآورند و از آن بالاتر توانستند با دلاورى و هشيارى خود يك سرهنگ صهيونيسم را اسير كنند كارى كه كسى حتى فكرش را هم نمى كرد.
يك سپاه چند صد نفرى مسلح به نيروى ايمان و عشق به شهادت توانستند لشكرى را كه به تمام انواع اسلحه از شيميايى و ميكربى گرفته تا اتمى و هسته اى آن هم با پشتيبانى دولتى كه خود را تك قطب قدرت در جهان مى داند چنان درهم بشكند و آن را خوار و ذليل كند كه افراد آن مانند موشهاى وحشت زده فرار كنند و در سوراخهاى خود پنهان شوند.
چه كسى تصور مى كرد كه انبار باروت خشم فلسطينى چنين منفجر شده هزاران جوان فلسطينى در غزه, رام الله و نابلس به خيابان بريزند و انتفاضه سنگ در برابر توپ و تانك و موشك را از سر آغاز كنند ؟
موشك در جواب سنگ و صف كشيدن هزاران سرباز مسلح در مقابل نمازگزاران اقصى شجاعت نيست. پوچى و بزدلى است, ورود شارون به حرم قدسى در محافظت بيش از سه هزار سرباز نگهبان اعلام رسمى و علنى ترس و ضعف است. گماشتن دهها تيرانداز, كمين كرده در پشت ديوارهاى بلند, دليل بر عجز از رويارويى است. عمليات موفقيت آميز فرار ابوالهنود – يكى از رهبران شاخه نظامى عزالدين قسام – از حصار صدها سرباز اسرائيلى مجهز به هلى كوپتر و كشته و مجروح شدن دست كم چهل نفر از آنان در اين درگيرى نشان مى دهد هرچند طرفى در مبارزه از نظر نظامى ضعيف تر باشد اما اگر از شجاعت و جوانمردى برخوردار باشد مى تواند به طرف قويتر ميدان تبديل شود و به پيروزى دست يابد.
ضعف نظامى نمى تواند بهانه اى باشد كه جوانان پرشور و غيور را در فلسطين اشغالى و لبنان از حركت و مبارزه بازدارد. اينان با استوارى و پايدارى خويش همواره با سربلندى به پيروزى دست مى يافتند. با اين حال هنوز هم سران حكومتهاى عرب از درك حقايق عاجزند و به آن افسانه هاى باطل ايمان دارند.

(2)
هنگامى كه ملتهاى خشمگين كشورهاى مختلف عربى به دنبال انتفاضه و حمايت از ملت مظلوم فلسطين, به خيابانها ريختند و فريادهاى مرگ بر اسرائيل و مرگ بر امريكا سردادند افسانه اى ديگر نقش بر آب شد : صلح اعراب و اسرائيل و اين كه صلح تنها راه حل استراتژيك است.
جالب اينجاست كه كسانى كه به تظاهرات پرداختند نسل بعد از پيدايش پيمانهاى صلح بودند كسانى كه واژه سازش در لغتنامه زندگى آنها نوشته شده بود و در مدرسه و دانشگاه به آنان تلقين مى شد كه راهى جز صلح و برقرارى روابط نيست.
صلح و سازش به خودى خود بد نيست اما به اين شرط كه وسيله اى باشد براى رسيدن به هدفى والا و آن رسيدن حق به حقدار و زندگى در سايه عدل و داد است. اما صلحى كه اسرائيل به دنبال آن است نه تنها اين هدف رادنبال نمى كند بلكه اين رژيم از گفتگوهاى سازش به عنوان وسيله اى براى تقويت موقعيت خود و گرفتن امتيازهاى بيشتر استفاده مى كند. در مقابل, اعراب آنچنان به اين صلح دل بسته اند كه با وجود ضربه هايى كه به آنان وارد مى شود بازهم حاضر نيستند ميز مذاكره را ترك نمايند. اينان بايد بدانند كه با مذاكره به جايى نخواهند رسيد بايد به فكر راهكارهاى بهترى بود كه در رإس آنان ((مقاومت)) قرار دارد.

(3)
يكى ديگر از افسانه هايى كه باطل شد اين بود كه اسرائيل حقيقتى جاويدان است و مبارزه با آن آب در هاون كوبيدن !
ولى در واقع شكست صهيونيسم در سينا و جنوب لبنان نشان داد كه از درون پوچ و توخالى است با اين كه از دهه هشتاد به بعد به ويژه پس از پايان جنگ سرد و معرفى امريكا به عنوان تنها ابرقدرت جهان و از هم پاشيدگى اعراب و حمله عراق به كويت به دستاوردهاى بزرگ و قابل توجهى دست يافت اما با همه اين احوال نتوانست مسير تاريخ را تغيير دهد و يا تضمينى براى استمرار خود ايجاد نمايد. اسرائيل با سياست تحقير آميز خود تخم خشم و نفرت را در دلها مى كارد كه به سرعت به درخت مقاومت تبديل مى شود و رفته رفته ريشه علفهاى هرز اسرائيلى را مى خشكاند و آنها را از پاى درمىآورد. همانطور كه در اروپا ناپلئون هيبت و قدرت خود را از دست داد و پروژه كشورگشايى هيتلر به سرابى تبديل شد و رژيم نژادپرست افريقاى جنوبى با همه نفوذ خود سقوط كرد.
در اينجا لازم به تذكر است كه از ديدگاه تاريخى مى توان حدس زد كه اسرائيل نمى تواند دوام زيادى داشته باشد اما اين به آن معنا نيست كه بتوانيم يك پيشگويى قطعى در اين مورد داشته باشيم.
علاوه بر مقاومت مردمى عامل ديگرى نيز در ضعيف شدن اسرائيل نقش بسزايى دارد. بايد توجه داشت كه اين رژيم تكه تكه و پر از ترك خوردگى است. در هر قسمتى قومى با زبان و آداب و رسوم مخصوص خود زندگى مى كنند در شرق يهوديان اسفارديم و در غرب يهوديان اشكيناز و بين آنان حدوديك ميليون يهود روس. گروهى ليبرال و گروهى متدينين افراطى, حدود يك ميليون مسلمان و مسيحى نيز ميان آنان زندگى مى كنند. با توجه به اين مسإله درمى يابيم كه چرا نتانياهو در مصاحبه اى با روزنامه ((يديعوت احرونوت)) مردم را براى دفاع از كيان اسرائيل به وحدت و يكپارچگى فرا مى خواند. اخيرا در يكى از مقاله هاى مجله ((ماريان)) فرانسه نوشته شده بود كه دولت اسرائيل هيچ پايه و اساسى ندارد كه به آن تكيه كند و فاقد كيان مشخصى است, در آن قبايل گوناگون با معتقدات مختلف زندگى مى كنند كه نمى توانند يك ملت را تشكيل دهند. جاى تعجب نيست كه در روزنامه ((لاستامبا))ى ايتاليا نيز بخوانيم كه گروهى از انديشمندان اسرائيلى تحمل زندگى در اسرائيل را ندارند و در صدد مهاجرت به كشورهاى ديگر مى باشند.

(4)
اگر بخواهيم تمام باورهايى را كه انتفاضه اخير به افسانه هاى خيالى تبديل كرد نام ببريم يك ليست طولانى تشكيل خواهد شد علاوه بر اين آنقدر اين موارد آشكارند كه ديگر نيازى به تكرار و شرح دوباره آنها نيست با اين حال چند مورد ديگر را به عنوان مثال بيان مى كنيم :
افسانه مرگ امت اسلام :
همه تحركات ضد صهيونيستى مسلمانان در سراسر جهان بر همگان ثابت كرد كه اين امت هنوز بيدار است و مى توان به آن اميدوار بود. سكوت و خاموشى او تا كنون دليل بر موافقت و رضايتش نبوده بلكه جرعه خشم را مى بلعيد و در خود ذخيره مى كرد تا در اولين فرصت مناسب آن را بروز دهد.

افسانه اختلاف بين دو حزب عمل و ليكود :
شايع شده بود كه حزب عمل به اعراب نزديكتر است ولى شواهد مختلف نشان داد كه اين دو حزب هيچ اختلافى در اهداف خود ندارند و اگر هم اختلافى هست در جزئيات است. اتفاقا بيشترين جنايتهايى كه به اعراب وارد شده در زمان حكومت حزب عمل بوده است. آنچه كه باراك (از حزب عمل) نسبت به قدس انجام مى دهد چيزى نيست جز تطبيق عملى آنچه نتانياهو (ليكودى سرسخت) در كتاب خود ((اسرائيل در زير آفتاب)) بيان كرده است.
افسانه پيدايش تشكلهاى خواهان صلح در اسرائيل : اين تشكلها نيز هيچ فعاليت قابل ذكرى ندارند به جز سه مقاله كه آنها را در شبكه اينترنت منتشر كرده اند كه اينها هم هيچ تإثيرى بر مسير گفتگوهاى سازش ندارند و وجود آنها تنها براى تنوع در داخل محدوده صهيونيسم است. اين حقايق بر همگان آشكار است مگر بر كسانى كه چشمان خود را بسته اند و سرهاى خود را در زير خاك فروبرده اند تا آفتاب را نبينند و به اين وسيله خود را قانع مى كنند كه آفتاب هنوز طلوع نكرده در حالى كه مشكل اين بيچارگان اين است كه به درد كورى مبتلا شده اند !

 

/

مشعل معرفت زندگى ، انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى ره

 


مشعل معرفت
زندگى, انديشه و اخلاق علامه شهيد حاج سيد مصطفى خمينى(ره)
غلامرضا گلى زواره

 


 

قسمت اول

اى پيك راستان خبر يار ما بگو
احوال گل به بلبل دستان سرا بگو
جان پرور است قصه ارباب معرفت
رمزى برو بپرس و حديثى بيا بگو
(حافظ)

نهال ناب
ماه رجب, براى اهل معرفت و پويندگان طريق رستگارى فروزندگى بسيار دارد و پرتو افشانى معنوى اين ايام ره به اوج مى برد. در اين ماه عزيز, دو شخصيت بزرگ عالم اسلام, يعنى حضرت على(ع) و حضرت امام جواد(ع) ديده به جهان گشوده و عالم را از انوار روحانى خويش برخوردار ساخته اند; همچنين مبعث حضرت رسول اكرم(ص) در اين ماه اتفاق افتاده است!
در دوازدهمين روز اين ماه در سال 1349 هـ.ق خانواده امام خمينى(قدس سره). در آستانه زاد روز مولاى متقيان شادمانى و ابتهاج خويش را مضاعف يافتند; چرا كه در اين روز خجسته, امام خمينى صاحب فرزندى گرديد كه نامش را محمد گذاردند و لقبش را به ياد پدر بزرگش سيد مصطفى ((مصطفى)) و كنيه اش را ابوالحسن نهادند. ((ماه رجب)) آن سال مصادف با آذر سال 1309 هـ.ش بود و حضرت امام در شهر قم در محله اى نزديك به كوچه عشقعلى كه به آن ((الونديه)) مى گفتند در خانه اى اجاره اى زندگى مى كرد.(1)
اين نهال نورسته در آغوش مادرى مهربان و پاك سرشت كه از خاندان علم و تقوا بود, و در دامن پدرى حكيم, عارف و ستوده خصال از سلاله مصطفاى پيامبران به بالندى تمام پرورش يافت. از آغاز كودكى باغبان باهوش و مدبر اين بوستان معطر, بين روح مصطفى و فرهنگ قرآن و عترت, به ظرافت و دقت تمام چنان پيوندى شايسته و ارتباط مستحكمى برقرار كرد كه در خاتمه, از اين شكوفه درختى پربار و برگ به عمل آمد; به دليل همين تربيت هاى ملكوتى و پرورش هاى پرمايه امام خمينى بود كه اين طفل در اندك مدتى به شكوفايى شكوهمندى رسيد و كمالات علمى و فضايل اخلاقى را به نحوى در خور تحسين كسب كرد و خود را به موازين قله رستگارى رسانيد و چشمه هاى حكمت و معرفت را براى تشنگان حقيقت جارى ساخت!
امام اين فرزند خود را فوق العاده دوست مى داشت و اين علاقه نه از آن جهت بود كه مصطفى فرزندش محسوب مى گرديد, بلكه به آن خاطر كه آن روح قدسى با آن ديده معنوى از وراى پرده هاى مادى, حقايقى را نظاره گر بود و از همان سنين نوجوانى شاهد استعداد سرشار, لياقت و شايستگى هاى اعتقادى اخلاقى مصطفى بود و احساس مى كرد كه برجستگى هاى اين پسر, موجب اعتلاى حق و رشد فكرى و فرهنگى جامعه اسلامى خواهد گرديد.
ادب و اخلاص فرزند, پدر را شيفته مى كرد, مهمتر از همه اينكه وى قبل از آنكه فرزندى براى امام باشد, رفيق, دوست, و مونس او بود! اين ارتباط, در ديگر ادوار زندگى مصطفى به شدت ملموس و محسوس گرديد.

توشه انديشه
در شش سالگى مصطفى به مكتبى كه در حوالى منزل امام بود رفت و چون به هفت سالگى رسيد, دوران ابتدايى را در مدرسه موحدى قم آغاز كرد. بعدها اين دوران را در مدارس باقريه و سنايى به پايان رسانيد. در سال 1325 هـ.ش به تحصيل علوم اسلامى روى آورد(2) و در راه فراگيرى معارف دينى بى وقفه تلاش كرد و توان خويش را در تعقيب اين مقصد مقدس به كار گرفت. از اين رو, در اندك مدتى از اقران پيشى گرفت و به رشد علمى بالايى دست يافت.
به دليل استعداد ذاتى, راهنمايى هاى پدر و كوشش مداوم, طى دو سال و چند ماه كتابهاى سيوطى, معالم, حاشيه ملاعبدالله, شمسيه, مجموعه مطول و بخشى از شرح لمعه را با درس خصوصى به پايان رسانيد(3) و اين در حالى است كه ديگر فراگيران دروس مقدماتى و ادبيات عرب, اين كتاب ها را به طور معمول, در طى چهار يا پنج سال مىآموزند.
پس از اتمام دانش هاى مقدماتى حوزه, اين دانشجوى پرتحرك و باذوق, به دوره سطح راه يافت و دروس اين مقطع تحصيلى را در محضر اساتيدى چون حاج شيخ محمد جواد اصفهانى, حاج شيخ مرتضى حائرى, شهيد آيت الله صدوقى, آيت الله سلطانى تلمذ نمود. مصطفى اين دوران را كه معمولا هشت تا ده سال طول مى كشد, به دليل ذكاوت ذاتى, قدرت حافظه و كاوش هاى علمى در مدت هفت سال تمام كرد.(4)
استاد دوانى محقق معاصر مى نويسد: در درس سطح, مكاسب شيخ اجل انصارى را در محضر آيت الله حاج شيخ مرتضى حائرى, شرح منظومه حكيم سبزوارى در فلسفه را از مرحوم شيخ محمد فكور يزدى فرا مى گرفتيم. فراموش نمى كنم كه در چند حوزه درسى كه با آن مرحوم حضور داشتم, اشكالات وى به اساتيد باعث شگفتى عموم اعم از استادان و شاگردان بود.(5) وى مى افزايد: با آنكه من قبلا شرح منظومه را خوانده بودم و سيد مصطفى تازه اين كتاب را شروع كرده بود, در عين حال با آنكه من تكرار و دوره مى نمودم و او براى بار اول مباحثه مى كرد, به مطالب اين اثر كاملا تسلط داشت.(6) او چنان در فهم درس و پيمودن راه كمال مستعد بود كه وقتى اين متن مهم و دشوار فلسفى را نزد استادش آموخت, بلافاصله به تدريس آن (7)پرداخت.
در سال 1330 هـ.ش, در حالى كه مصطفى 21 سال داشت, به خاطر خلاقيت و استعداد فراوانش به درس خارج فقه مرجع بزرگ شيعيان جهان حضرت آيت الله العظمى بروجرودى رفت. حضور طلبه اى جوان در درس مرجعى عاليقدر بسيار كم سابقه و از نوادر بود, بخصوص آنكه پدرش به عنوان احترام, به درس اين بزرگوار مى رفت; حضور پدر و پسر شكوه خاصى به آن مجلس مى بخشيد!
پس از رحلت آن فقيه پرآوازه در حوزه درس فقه و اصول والد ماجدش و نيز آيت الله محقق داماد شركت كرد و به موازات فراگيرى علم اصول كه شيوه استنباط منطقى احكام شريف را از قرآن و سنت به فراگيران مىآموزد, براى پرورش ادراك نظرى و غنا بخشيدن به ذهن و خرد خويش, در دايره مشتاقان حكمت نظرى نشست و در آموختن الاسفار الاربعه ملاصدرا و كتاب شفاى بوعلى سينا و ديگر كتب حكمى از محضر پرفيض صاحب نظرانى سترگ چون علامه سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى و علامه طباطبايى بهره برد.
هنوز به سن سى سالگى نرسيده بود كه جامع معقول و منقول گشت و براى سيراب شدن از ميناى معرفت و وقوف وافر بر اسرار سالكان راستين طريق حقيقت, از چشمه پرفيض پدر جرعه هاى جان بخش سركشيد.
از علومى كه اين شهيد والامقام بر آن احاطه يافت, دانش جفر و اعداد است كه به حسب رواياتى, منسوب به امام عارفان على(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) مى باشد. ابتكار منحصر به فرد آن فقيه فرزانه در تفسير قيم خود بر قرآن مجيد استفاده كامل از اين علم مى باشد.
سرانجام ديرى نپاييد كه آقا مصطفى به درجه اجتهاد رسيد و با اين عنوان در حوزه علميه شهرت يافت, چنانچه برادرش مرحوم حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى مى گويد: ((مراتب علمى ايشان بسيار در سطح بالا و روشن بود, در علم فقه و اصول, فلسفه, منطق, تفسير, ادبيات, معانى و بيان و كلام متبحر و در اكثر آنها به مرتبه اجتهاد رسيده بود و خصوصا در زمينه فقه و اصول بسيار كار كرده و مباحث فلسفى را به خوبى تجزيه و تحليل مى كرد و حتى در زمانى كه در قم بودند معروف به اجتهاد بودند.))(8) حجه الاسلام اشراقى گفته است: سال ها با مصطفى هم بحث بوديم. من دريافتم كه ايشان در سن بيست و پنج سالگى مجتهد شده است. آن شهيد اين دريافت را با امام در ميان مى نهد, اما ايشان به دليل روابط پدر و فرزندى به صراحت بر اين توانايى صحه نمى گذارد. حاج آقا اشراقى مى افزايد: به دليل شادمانى و انبساطى كه در سيماى امام مشاهده كردم فهميدم كه معتقدند سيد مصطفى, در آن سن قدرت استنباط يافته و مجتهد شده است و اين واقعيت را تمامى فضلاى قم مى دانستند; سرانجام وقتى پنج سال از اين ماجرا گذشت, امام به ايشان اجازه اجتهاد دادند.(9) آن ستاره فروزان در آسمان فقاهت, علاوه بر درجاتى كه در فقه و اصول به دست آورد, در عرفان نظرى و عملى از محضر امام بهره هاى فراوان برد و در اين عرصه ها شخصيتى بارز به شمار(10) آمد.

پرتو افشانى
عواملى موجب گرديد تا اين دانشمند جهان تشيع در هاله اى از گمنامى به سر برد و جوانب علمى و كمالات متنوع وى در حجاب و اختفا باقى بماند. حجاب معاصرت, نقش موثر وى در دوران اختناق رژيم پهلوى و نيز نور درخشان پدر بزرگوارش, از جمله دلايلى است كه مصطفى را در عرصه هاى علمى كمتر از آنچه كه بوده معرفى نموده است, به اين موارد بايد خصوصيت اخلاقى وى را افزود كه به دليل زهد و فروتنى, علاقه نداشت در مجامع به عنوان شخصيتى انديشمند و صاحب نظر مطرح شود و مايل بود در محافل و مجالس عادى باشد.
شهادت مظلومانه اش در سنين جوانى نيز اين وضع را تشديد كرد.
اما بايد خاطر نشان ساخت كه بعد علمى مصطفى به گونه اى بود كه امام وى را اميد آينده اسلام معرفى كرد و به همين دليل رژيم طاغوت تاب تحمل چنين خورشيد فروزانى را نياورد. مصطفى در دوران عمر كوتاه اما با بركت خود, در ميان علما و فضلاى قم و تهران به دقت نظر, استعداد وافر و تيزهوشى مشهور بود, چنانكه از همان دوران جوانى, رشد و شكوفايى علمى ايشان مورد توجه خواص قرار گرفت.
حاج آقا مصطفى در ادبيات عرب بسيار تبحر داشت و يكى از ادباى زمان خويش به شمار مى رفت, اشعار شعراى معروف عرب را حفظ بود و در مجالس مطرح مى كرد و نكات دقيق و ظريف ادبى آنها را كه از نظر اديبان عرب ناشناخته بود, بيان مى نمود كه موجب شگفتى و تحسين حضار مى شد.(11)
او كه سال هاى جوانى را صرف دانش اندوزى كرده بود, در ضمن تحقيق و تدريس به سرنوشت جامعه نيز توجه داشت و مقتضيات زمان و مسايل روزگار خويش را در نظر مى گرفت و نسبت به اوضاع مسلمانان در ايران و جهان اسلام دغدغه خاطر داشت.
نكته جالب در خصوص حاج آقا مصطفى اين است كه روى آوردن به عرفان و فلسفه, او را از مسايل اجتماعى دور نكرد, بالعكس سياستمدارى و حضور در مبارزه عليه استكبار و استبداد, وى را از عرفان و عبادت باز نداشت و علم اندوزى, تحقيق و بررسى هاى حكيمانه مانع از آن نگرديد كه با مردم مإنوس شود و دردشان را لمس نكند و به فكر درمان آلام و ناگوارىهاى آنان نباشد!
نبوغ ذاتى و حافظه شهيد سيد مصطفى خمينى بسيار فوق العاده بود, به همين دليل نه تنها مطالبى كه فرا مى گرفت را فراموش نمى كرد, بلكه مإخذ و مدارك فعاليت هاى بعدى علمى او قرار مى گرفت. ايشان در هر جلسه اى كه شركت مى كرد از نكات علمى و معرفتى سخن مى گفت و آن مجلس را به يك محفل علمى مبدل مى ساخت, به همين دليل بسيارى از انديشمندان مسلمان معترف بودند كه مصطفى با سرعت زيادى به سوى تعالى علمى مى شتابد و مدارج متعالى را درمى نوردد و آينده اى بس نورانى و درخشان برايش متصور است.(12)
مقام معظم رهبرى در معرفى اين شهيد والامقام فرموده اند: او شخصيتى همه جانبه داشت و چنين به نظر مى رسيد كه همه خصوصيات مثبت در وجود ايشان در حال رشد و ترقى است… او علاوه بر جنبه علمى, استعداد درخشان و جوالى را در فقه و اصول و علوم عقلى از خود در حوزه علميه نشان داد.(13)
آيت الله محمد يوسف غروى مى گويد: حاج آقا مصطفى بر فقه و اصول خيلى مسلط و مفسر واقعى بود. در فضايل اخلاقى انسان فوق العاده اى محسوب مى گرديد و تظاهر به تقدس نمى كرد.(14) هر كس با شهيد مصطفى خمينى جلسه اى مى نشست و در يك بحث علمى, وارد مذاكره و گفتگو با وى مى شد, به تفوق علمى, قدرت استدلال و ذهن نقاد ايشان نسبت به مسايل مطروحه وقوف مى يافت و بر خود لازم مى ديد كه اين عظمت و نبوغ را تحسين كند.
اين استعداد عالى و توانايى هاى ذهنى كه در وجود اين شخصيت نهفته بود, ميراثى بود كه از پدر و اجداد پدرى به ارث برده بود. نبوغ ذاتى, نورانيت و فرهيختگى پدرش نمونه بود و از جانب مادر به خاندان علم و فضيلت انتساب داشت; جد مادريش آيت الله آقا ميرزا محمد ثقفى, صاحب تفسير روان جاويد و حاشيه بر دررالفوايد مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود. جد اعلايش آقاميرزا ابوالفضل تهرانى(15) فرزند ميرزا ابراهيم كلانتر و از شاگردان برجسته حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه زواره اى است كه آثارى چون شفإ الصدور در شرح زيارات عاشورا دارد و ديوان اشعارش بسيار شيوا و نغز و آموزنده مى باشد; البته پشتكار زياد و همت عالى آن شهيد را نيز بايد بر اين مسايل افزود.
در نجف اشرف آيت الله شهيد در اكثر جلسات حضور مى يافت و با بزرگان حوزه علميه نجف و بيوت مراجعى چون مرحوم آيت الله آقا سيد عبدالله شيرازى, آيت الله شاهرودى, آيت الله خويى حشر و نشر داشت و در جلسات علما با حضور ذهن فوق العاده شركت مى كرد و در اكثر موارد با قدرت استدلال خود, مسايل علمى را به نتيجه مطلوب مى رساند. غالب حاضرين در مقابل منطق قوى و شيوه هاى خردمندانه وى همواره خاضع بودند. علاوه بر اين, در سال هاى نخست ورود به نجف اشرف, در درس مجتهدان طراز اول حضور به هم رسانده و با طرح اشكالات عميق و استدلالهاى متين, باعث تحول در نگرش غير صحيح حوزه نجف نسبت به ديگر حوزه هاى علميه شدند و عملا توانمندى خود را بر كثيرى از علما و محافل علمى اين ديار به اثبات رسانيدند.(16)
يكى از آشنايان مى گويد: شهيد مصطفى خمينى از همان آغاز تحصيل, نسبت به مطالب علمى اين گونه نبود كه مطلبى را دربست بپذيرد, بلكه نظرات قدما را تجزيه و تحليل مى كرد و مفاهيم و مضامين مطروحه در كتب درسى يا مورد مباحثه را به دقت بررسى مى نمود و با موشكافى ابهامات را برطرف مى ساخت.(17)
مباحث اصولى آن شهيد سرشار از نقدهاى منطقى است. او نشان داده كه در اين بحث ها اصرار داشته است تا هميشه نقادى كند, اما ايشان در عين اعتقاد به توسعه نقد, انتقادى بى جا و دور از عقل را روا نمى ديد.(18)
حجه الاسلام والمسلمين على اصغر مرواريد مى گويد: در مدرسه خيرات خان مشهد, حاج آقا مصطفى را ملاقات كردم, در همان سال اول كه او نوجوانى شانزده ساله بود, در بين طلبه هاى اين شهر مقدس واقعا درخشيد; يعنى بحث ادبى كه مى شد اظهار نظر مى كرد با يك شور و شادابى كه براى استماع كنندگان لذت بخش بود. در مقابل عظمت هيچ شخصيتى خود را نمى باخت و امكان داشت با يك عالم مشهور و معروف بحث كند و به وى بگويد: اين مسئله اى را كه شما مطرح مى كنيد قابل بحث است و مى توان آن را نقد نمود!(19)
با چنين توان علمى و روحيه ژرف نگرى و نوآورىهاى سازنده و ارزنده, شهيد سيد مصطفى خمينى در مدرسه حجتيه منظومه حكمت تدريس مى كرد و در درس ايشان شاگردان فاضل و دانشمندى حضور مى يافتند.(20) در همين زمان اسفار اربعه ملاصدرا و برخى ديگر از آثار فلسفى و عرفانى توسط آقامصطفى به بحث گذاشته مى شد.(21)
وى علاقه شديدى نسبت به شاگردان داشت, خصوصا آنهايى كه براى تحصيل كوشش افزونترى مى كردند, بيشتر مورد توجه قرار مى داد, حتى گاهى براى تشويق آنان مسإله اى را مطرح مى كرد و براى هر كس كه بتواند آن را حل كند جايزه اى تعيين مى نمود. نظرشان اين بود كه به طلاب ممتاز و با استعداد بايد علاوه بر شهريه هر ماهه هديه اى ويژه بدهند تا بيشتر تشويق شوند.(22) وى شاگردان را خوب تحمل مى كرد و در برخورد با آنان فروتن و خوشخو بود و از قيل وقال مدرسه ناراحت نمى گرديد.
مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى علاوه بر اينكه در همه درس هاى حوزه نجف شركت مى كرد و با نقادى و سوال و بحث, بنيه واقعى علمى خودش را بروز مى داد, با درخواست گروهى از طلاب فاضل و برجسته, شروع به تدريس خارج اصول فقه كرد و با عنايت به فوق العادگى مراتب علمى و تسلط كامل بر علوم و مباحث عقلى و شناخت دقيق مبانى فكرى حضرت امام, در اين تلاش موفق شد. ايشان تا پايان عمر شريفشان به مدت ده سال يك دوره اصول فقه, با سبك تحقيقى نوين تدريس فرمودند كه درخشش علمى آن شهيد را افزونتر از قبل آشكار كرد و محصولش مجلدات كتاب تحريرات فى الاصول مى باشد كه به زيور طبع آراسته شده است.
درس خارج حاج آقا مصطفى در نجف, غرور بى اساس برخى از ناآگاهان يا مغرضان را شكست; استاد سيد محمد سجادى مى گويد: او كه با دو بال علم و تقوا پرواز مى كرد در تبعيدگاه خويش (نجف), حوزه تحقيق و تدريس داير نمود; در محاضراتش پژوهشهايى است كه در برگيرنده نتيجه تحقيقات بزرگان از سلف صالح, همراه با نقد و اصلاح و تبيين مى باشد.(23)

گوهرهاى گرانبها
شهيد سيد مصطفى خمينى صرفا به دانش آموزى, تدريس و تربيت شاگردان فاضل اكتفا نكرده است, بلكه در عرصه پژوهش, نگارش و تإليف آثار گران سنگ نيز از انسان هاى بسيار موفق و مبرز به شمار مى رود. تمامى نوشته هاى آن شهيد بيانگر عظمت علمى و ژرفايى و گستردگى پژوهش هايش در دانش هاى مختلف دينى است. در مباحث تفسيرى, ابتكار, تتبع وسيع و مايه هاى علمى وى كاملا مشهود بوده و در اثرى كه در اين زمينه از او باقى است, ذيل هر آيه قرآن جنبه هاى ادبى, كلامى, فلسفى, فقهى و مانند آن را مورد دقت قرار داده و متناسب با موقعيت و بحث, مطالب ارزشمندى را مطرح كرده و در نهايت به نقد و بررسى آنها پرداخته است. پژوهش هاى آن مرحوم در علم اصول نيز بيانگر تسلط همه جانبه اش بر جزئيات اين دانش و اجتهاد كاملش در اين رشته مى باشد, نوشته هاى آن شهيد والامقام به اين مباحث منحصر نمى گردد و آثارى در معقولات به خامه بنان در رقم ترجمان آورده است. در اين گونه يادداشت ها وى به شرح و تفسير آراى حكما بسنده نكرده, بلكه با استقلال عقلانى تمام و تفكرى ناب و اتكال بر پشتوانه مستحكم خرد و برهان, مبانى استوارى را با شيوه صدرايى باز نگاشته است. از مطالعه نوشته هاى فلسفى آن فرزانه گرانقدر مستفاد مى گردد كه همچون صاحب مكتبان بزرگى چون ابن سينا, سهروردى و خواجه نصير الدين طوسى داراى نظرات ابتكارى و خلاقيت هاى تحول برانگيز بوده است.
با وجود آنكه حاج آقا مصطفى مدت قابل توجهى از عمر خود را در زندان, تبعيد و مبارزه با رژيم طاغوت به سر برده و در سنين جوانى به شهادت رسيده و در بهار ثمردهى معنوى به دار بقا كوچ كرده است, در حدود سى جلد اثر تإليف كرده كه تعداد قابل توجهى از آنها توسط عوامل ساواك مفقود شده, و از بين رفته است! آثار چاپ شده ايشان در چهار حوزه تفسير, فلسفه, اصول و فقه مى باشد كه در سطحى عالى و كاملا اجتهادى و با قلمى وزين و در عين حال مختصر به نگارش درآمده و در آنها تكرار و اطناب ديده نمى شود.(24)

فهرستى از تإليفات آن بزرگوار:
1 ـ تفسير القرآن الكريم: شامل تفسير سوره هاى حمد و بقره (آيات 1ـ 46) كه در چهار مجلد به اهتمام سيد محمد سجادى چاپ شده است.
2ـ شرح زندگانى ائمه معصومين(ع) كه تا شرح حال حضرت امام حسين(ع) به نگارش درآمده و ناتمام مانده است!
3ـ تحريرات فى الاصول شامل يك دوره علم اصول به سبك استدلالى و مفصل است.
4ـ كتاب اصول كه نسبت به تحريرات فى الاصول خلاصه تر است.
5ـ تعليقه اى بر عروه الوثقى.
6ـ مستند تحريرالوسيله (شرح كتاب فقهى و فتوايى امام خمينى).
7ـ كتاب البيع (يك دوره مباحث استدلالى بيع در سه جلد)
8ـ مكاسب محرمه (دو جلد در فقه استدلالى)
9 ـ كتاب الاجاره كه نسخه دست نويس آن در هنگام حمله عوامل ساواك به خانه اش در قم به غارت رفت
10 ـ كتابى در بحث نكاح و در موضوع فقه
11ـ القواعد الرجاليه (در مباحث علم رجال)
12ـ القواعد الفقهيه
13 ـ القواعد الحكميه (درباره قواعد كلى فلسفى است) اما گويا مفقود گرديده است
14ـ حاشيه بر الاسفار الاربعه
15ـ حاشيه بر المبدإ والمعار ملاصدرا
16 ـ رساله اى در بحث قضاى صلوات
17 ـ رساله اى در بحث الخلل فى الصلوه
18ـ الواجبات فى الصلاه
19ـ الفوائد والعوائد
20ـ كتاب الصوم (نيت و مفطرات)
21ـ كتاب الطهاره
22ـ دروس الاعلام ونقدها (نقل درس بزرگان نجف و نقد آن ها)
23ـ حاشيه بر وسيله النجاه آيت الله سيد ابوالحسن اصفهانى
24ـ حاشيه بر خاتمه مستدرك مرحوم حاج ميرزا حسين نورى
25ـ تطبيق هيإت جديد بر هيإت نجوم اسلام.(25)

تلاش براى تزكيه
مصطفى از همان اوان نوجوانى به عبادات توجه داشت و غالبا با پدرش در نماز جماعت آيت الله حاج سيد احمد زنجانى و نيز آيت الله حاج سيد محمد تقى خوانسارى شركت مى كرد, به خودسازى خويش مى انديشيد و براى موفقيت در اين طريق از رفاه و لذايذ دنيوى صرف نظر مى كرد و اجازه نمى داد نفس كامجو او را از معنويت و عبوديت باز دارد; پيشانيش از جاى مهر قالب گرفته بود, زيرا غالب اوقات تا صبح به عبادت مى پرداخت, اما هيچ گاه چون افراد مقدس نما چهره اى عبوس و خشن به خود نمى گرفت!
او به هيچ عنوان سياست را از ديانت جدا نمى دانست و در اوج مبارزات, عابدى تمام عيار به شمار مى رفت; شب زنده دارى را شرط درك حكمت الهى مى دانست و عقيده داشت انسانى كه مى خواهد جامعه را هدايت كند وديگران را به سوى حق فراخواند و عوامل مزاحم و باطل را نابود نمايد, بايد نخست به تصفيه درون بپردازد و با عبادت نيمه شب, ذكر, دعا و تلاوت قرآن نفس را پالايش نمايد. هيچ كس از آشنايان مشاهده نكرده كه حتى براى يك شب مصطفى سحرخيزى خويش را ترك كرده باشد, حتى در شرايط سخت و پرمشقت, بنا به اظهارات همسرش(بانو حائرى) هميشه شب ها بيدار بود و تا صبح به دعا و نيايش مى پرداخت; وى مى افزايد: من اكثرا صداى گريه او را مى شنيدم. اين اعمال را او در ايام عادى انجام مى داد. اما چون ماه هاى خاصى چون رجب و شعبان فرا مى رسيد, عبادات و تهجد وى فزونى مى گرفت. در ماه مبارك رمضان نيمه هاى شب به حرم حضرت على(ع) مى رفت و زيارت جامعه كبيره و زيارت هاى مخصوص ديگر و هزار بار سوره مباركه قدر را تلاوت مى نمود و تا هنگام طلوع فجر به تهجد و مناجات مشغول بود و در ده روز آخر ماه مبارك رمضان در مسجد كوفه معتكف مى گرديد و به عبادت مى پرداخت. اين سالك طريق حقيقت, دائم الذكر بود و در هر حال تسبيحش را مى گردانيد و ذكر بر زبان جارى مى كرد; در حال حركت, هنگام مسافرت با دوستان و در جلسات, اين سنت پسنديده اش استمرار داشت, پس از نماز صبح به پهلو مى خوابيد و پتويى بر روى خود مى كشيد و تا هنگام طلوع آفتاب ذكر مى گفت, نقل كرده اند كه حضرت امام برخى اذكار و اوراد از بزرگان و اساتيد خود دريافت كرده بودند و براى خواندن آنها اجازه داشتند و تنها كسى كه موفق شد براى اين تمرين معنوى از امام اذن بگيرد, حاج آقا مصطفى بود; البته تإكيد داشت كه در ذكر گويى حال نمايش و ريا نداشته باشد, به همين دليل در هنگام ذكر و دعا اگر كسى صحبتى مى كرد, بدون اينكه بفهماند در چه حالى است جوابش را با تبسم مى داد.
اين عارف ستوده خصال و نيك كردار, براى رسيدن به معبود طريق حقيقت را مى پيمود, اما شريعت را سخت مراعات مى كرد; هنگام نماز چهره اش از هم مى شكفت و قبل از وقت, خود را براى اين فريضه الهى مهيا مى كرد و با اذان نماز خويش را شروع مى نمود. درگير و دار ستيز با طاغوت, اگر فعاليت هاى سياسى به درازا مى كشيد مى فرمود: بلند شويد و اول وقت نماز بخوانيد, سپس به تلاش خود ادامه دهيد! به نماز جماعت تقيد داشت و در آغاز وقت شرعى به هر مسجدى كه مى رسيد, همان جا در نماز جماعت حضور مى يافت, اما در نجف غالبا در مدرسه آيت الله بروجردى به امامت پدر نماز اقامه مى كرد.
حجه الاسلام والمسلمين على اصغر مرواريد مى گويد: مصطفى با داشتن استعداد سرشار اهل عرفان و تهجد بود; بارها اتفاق مى افتاد كه در جلساتى تا بعد از نيمه شب بيدار بوديم, ولى بعد از ساعت دو يا سه بامداد حاج آقا مصطفى را مى ديدم كه از خواب برخاسته و نافله اش را مى خواند و دعاى رجب را مقيد بود كه بخواند و در آخر دعا با انگشت به سمت چپ و راست اشاره مى كرد و اين حركت را چنين تعبير مى نمود كه انسان بايد نهايت خضوع را در برابر پروردگار نشان دهد. به مشهد كه مشرف مى گرديد همراه با آقا نظام الدين قمشه اى (فرزند ميرزا مهدى الهى قمشه اى) عبايش را درمىآورد و روى زمين مى نشست و دعاى كميل را با حالتى خاص مى خواند.(26)

ارادت به خاندان طهارت
از ويژگى هاى حضرت امام, تسلط روحى ايشان بر جسم بود; در واقع بدن را در استخدام خويش گرفته بود. حاج آقا مصطفى هم در اثر تعليم و تربيت آن حضرت, به چنين حالتى دست يافت و ضمن آنكه محو و فانى در حق گشته بود, در اظهار ارادت نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت سر از پاى نمى شناخت و محبت نسبت به اولياى الهى را بر اثر معرفت و كسب كمالات به دست آورده بود. از وقتى كه ايشان به نجف عزيمت نمود, يعنى از سال 1344 تا هنگام شهادت, هر سال پنج الى شش بار در مناسبت هاى زيارتى حضرت سيدالشهدا(ع) همچون زيارت عرفه, اربعين, رجب و شعبان, عاشقانه در آن گرماى طاقت فرساى عراق در تابستان و يا در سرماى سوزناك و خشك كويرى نجف در زمستان با پاى پياده به كربلا مى رفت و بنا به اظهارات حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان در مواردى اتفاق مى افتاد كه كف پاى وى تاول هايى مى زد كه خونابه از آن جارى مى گرديد, اما ايشان با وجود جراحت هاى زياد به راه رفتن ادامه مى داد. (27)
فاصله بين نجف و كربلا از راه اصلى و آسفالته حدود هشتاد كيلومتر و از مسير فرعى و كنار شط فرات و نخلستان متجاوز از صد كيلومتر است كاروان هاى نجف و مخصوصا قافله شيخ محمد على حليمى كاشانى راه دوم را انتخاب مى كردند. مرحوم حاج آقامصطفى در شهرك چغل (ذوالكفل) واقع در 35 كيلومترى نجف و در كنار جاده اصلى بغداد, معمولا در آبادى مذكور به اين قافله ملحق مى گرديد. در مسير, چه در حال حركت و چه در توقف و استراحت بحث هاى علمى مطرح مى شد كه حاج آقا مصطفى برجستگى هاى خود را در اين مباحث نشان مى داد.
در اوقات صبح, ظهر و شام, نماز به امامت ايشان اقامه مى گرديد و شب هنگام, پس از نماز مغرب و عشإ دعاى توسل و زيارت عاشورا خوانده مى شد. اگر شب جمعه در راه بودند, دعاى كميل و ذكر مصيبت توسط همراهان انجام مى گرديد. او بسيار خوش مشرب و خوش مسافرت بود و در سفر با همراهان دوست بود و مى كوشيد به كسى سخت نگذرد و فردى از قافله عقب نيفتد و جانماند.
عشاير بين مسير اصرار داشتند كه از زائران حسينى پذيرايى كنند, چون بر اين باور بودند كه پذيرايى از زوار پياده اباعبدالله الحسين(ع) بسيار ثواب دارد. از سويى كسانى كه حركت مى كردند اصرار داشتند كه شب اربعين به حرم حسينى برسند; در يكى از اين مسافرت ها يكى از عشاير مسير آمد جلوى راه كاروان حاج آقا مصطفى و به وى اصرار كرد كه بفرمائيد! حاج آقا حليمى گفت كه ما لحظاتى قبل پذيرايى شده ايم و قصد داريم شب براى زيارت به حرم برسيم. حاج آقا مصطفى كه ناظر التماس و تمناى آن مرد بود, خطاب به آقاى حليمى گفت: اين بنده خدا اميدى دارد و التماس مى كند, اگر تقاضايش را قبول كنيم خوشحال مى شود وهمين شادمانى او اجر دارد; حاج آقا حليمى با يك حالت برافروخته پيش آمد و گفت: مى خواهيم براى اربعين به زيارت برسيم! آن شهيد گفت: اشكالى ندارد روزهاى بعد مى رسيم, مهم اين است كه دل اين بنده خدا را كه به ما اصرار مى كند شاد كنيم.(28)
با اينكه حاج آقا مصطفى بسيار با ذوق و نمكين بود و در مجالس دوستانه منتهاى ظرافت و لطافت را در سخنانش به كار مى برد, ولى وقت دعا و سوگوارى در بين افراد نظير نداشت; وقتى دعاى توسل شروع مى شد همان طور كه به پياده روى خود ادامه مى داد, با كمال توجه دعا مى خواند و در تمام مدت دعا اشك بر گونه ها جارى مى ساخت و تا ذكر مصيبتى از خاندان عصمت و طهارت مى شد به شدت مى گريست و از فرط گريه شانه هايش به لرزه مى افتاد! شخصى به نام شيخ جعفر, هميشه پس از نماز جماعت در مسجد شيخ واقع در نجف, چند جمله اى ذكر مصائب عاشورا را مى كرد و روضه مى خواند: اغلب حاضران چندان اعتنايى نداشتند و كم كم متفرق مى شدند, ولى تنها كسى كه مقيد بود تا آخر بنشيند و روضه وى را گوش دهد مرحوم حاج آقا مصطفى بود. ايشان مقيد بودند در مجالس عزادارى كه دوستان در منازل و يا مدارسى برقرار مى كردند شركت نمايند, خودشان هم مجلس روضه اى در صبح هر جمعه داشتند كه گاهى اتفاق مى افتاد روضه خوان تنها يك نفر مستمع داشت كه آن هم خود آن مرحوم بود; آنچه برايش حائز اهميت بود, عزادارى براى حضرت امام حسين(ع) بود.(29)

سيما و سيرت
علامه شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى(ره) قامتى بلند و رشيد, سينه اى پهن و ستبر, چشمانى نافذ و روشن محاسنى انبوه و پيشانى پهن و سيمايى دوست داشتنى داشت. با اولين نگاه دل به جذبه او مى سپردند و مشتاق خوشخويى و رفتار متواضعانه اش مى گشتند وقتى با همسفران و همراهان حركت مى كرد, چنان خاكى بود كه كمتر كسى تشخيص مى داد او كيست؟(30) به رغم قدرت و قوت ظاهرى و توانايى هاى علمى و فكرى, حاج آقا مصطفى متواضع بود و با افراد ضعيف تر از خودش روبرو نمى گرديد; حتى اگر اين گونه افراد توهينى مى كردند و يا حرف ركيكى هم مى زدند, برايش قابل گذشت بود! ولى واى به حال آن موقعى كه مشاهده مى كرد يك نفر از خودش قوىتر است و مى خواهد تحكم كند و زور بگويد! با آن موقعيت علمى, استادان خود را هرگز فراموش نمى كرد و در برابر آنان روحيه شاگردى خود را حفظ مى نمود. حضرت آيت الله سبحانى, از اساتيد دوران جوانى وى, اين خصلت آقا مصطفى را چنين توضيح مى دهد: اگرچه در دوران جوانى پيش ما درس خوانده بود, ولى بعدها خود در حوزه, شخصيتى علمى شده بودند و بعد هم كه به نجف منتقل شدند در آنجا تدريس داشتند و در كنار همه اينها فرزند امام هم بودند, با اين حال اواخر بهار سال 1356 هـ.ش در ماه شعبان كه اين جانب عمره مشرف شده بودم و ايشان هم آمده بودند, آن قدر مورد محبت ايشان قرار گرفتم كه ديگران تعجب مى كردند!(31)
با آنكه در حوزه نجف به عنوان يك مجتهد مسلم و صاحب نظر شناخته شده بود, اما وقتى با استادش از اتاق خارج مى شد زودتر مى دويد و كفش او را جفت مى كرد و دستش را مى بوسيد.(32)
با همه موقعيت اجتماعى ـ سياسى كه داشت عاشقانه به دنبال پيرطريقت بود و به يكى از عرفاى گمنام به نام آقاى ابهرى ارادت مى ورزيد. با آيت الله سيد محمد رضا بهإالدينى حشر و نشر بسيار داشت و با مرحوم آقا سيد كمال (عارف گمنام) و آيت الله كشميرى (از شاگردان برجسته و وارسته عارف سالك حاج ميرزا على آقا قاضى) سر و سرى داشت. به اين فكر نمى كرد كه استاد عرفانش چه مقامى دارد: در مسجد سهله فردى بود كه مى گفتند خدمت حضرت مهدى(عج) مى رسد. آقا مصطفى در شب هاى چهارشنبه با او خلوت مى كرد. حتى در مدينه النبى پيرمردى را يافته بود كه دستش را مى بوسيد و مى گفت: در زيارت بقيع مردم هجوم مىآوردند و دست مرا مى بوسيدند و من دست پيرمردى را مى بوسيدم كه به دنبالش مى گشتم.(33)
روحيه اى بسيار صميمى, گرم و پرعاطفه داشت, به مشكلات و مشقات لبخند مى زد و ميراثى كه وى از پدرش برده بود, در اين خصال نيكو كاملا هويدا بود. برايش حوادث زندگى و برخى رخدادهاى ناگوار خيلى عادى به حساب مىآمد و گويى ساليان متمادى خويش را مهيا كرده تا به چنان مشكلى لبخند بزند و بر آن فائق آيد.
در ميدان مبارزه هيچ گونه ادعايى نداشت و هرگز نمى خواست وانمود كند كه من نقش محورى دارم و كانون اصلى هدايت مبارزات روحانيت خارج از كشور من مى باشم. و با يك فروتنى و همسونگرى معينى, در هر كس هرگونه توانايى و استعدادى مى ديد به آن بها مى داد و به اندازه قدرت فكرى و ذهنى و مقام ايمانى به وى شخصيت مى داد و سعى مى كرد با يك بزرگوارى خاصى, آنجايى كه ضرورتا يادآورى از يك تلاش, تشويق به حساب مىآيد او را به شايستگى ياد كند كه موجب تشويق و دلگرمى يك فرد مبارز باشد. اگر خطاهايى هم از يك نفر مى ديد, اجازه نمى داد به رخ آن فرد خاطى بكشند و او را از عرصه ستيز با ستم نااميد و دلسرد كنند, بلكه مى كوشيد با نوعى توجيه منطقى مانع آزردگى و پژمردگى چنين اشخاصى بشود.
عامه مردم در اثر ارتباطى كه با حاج آقا مصطفى داشتند ايشان را يك انسان وارسته, فروتن و دوست داشتنى يافته بودند.
يكى از ويژگى هاى اين مرد بزرگ بى پيرايگى بود. به عنوان مثال وقتى در نجف همراه با امام براى اقامه نماز مغرب و عشإ و يا ظهر و عصر مىآمد, بعد از اقامه نماز بدون هرگونه تشريفات و مانند يك طلبه عادى چند دقيقه اى در گوشه مسجد مى نشست و تسبيح, ذكر, صلوات و استغفار مى گفت و هنگامى كه مسجد از جمعيت خالى مى گشت تنها به راه مى افتاد و به سوى منزل خود حركت مى كرد. همچنين شب هاى چهارشنبه به مسجد سهله در كوفه مى رفت و بعد از اقامه نمازهاى مخصوص و عبادات ويژه اى كه براى اين مكان مقدس در شب چهارشنبه وارد است, در حدود سى دقيقه تا چهل و پنج دقيقه عباى خود را روى خاك ها و شن هاى مسجد مى گسترانيد و در ميان مسجد و افراد عادى و عاشق مى نشست و يا در مسجد كوفه, قبل و بعد از عبادات مإثوره, خيلى خودمانى با افراد آشنا و غير آشنا به گفتگو مى پرداخت و هيچ گونه تعين و تشخصى از خويش بروز نمى داد.
اين فروتنى موجب ارادت و عطوفت طبقات مختلف نسبت به حاج آقا مصطفى شده بود. براى ايشان عرب و عجم فرقى نداشت, حتى كسبه نجف به خدمتشان آمده و دست بوسى مى كردند و از وى احوال پرسى كرده و اگر سوالى داشتند مطرح مى نمودند, گاهى كه به صحن و حرم مطهر حضرت على(ع) مىآمد, عباى خود را پهن مى نمود, روى زمين مى نشست و با طلاب و زوار عادى هم صحبت مى گرديد و وقتى براى زيارت كربلا مشرف مى گرديد, در مراسم شادى و سوگوارى عرب هاى نجفى و كربلايى حضور مى يافت. در مسير نجف تا كربلا روستائيان و عشاير شيفته اخلاق و رفتار حاج آقا مصطفى بودند و بسيارى از افراد ساكن در عراق, لبنان, سوريه و افغانستان كه مقلد حضرت امام خمينى گرديدند, از طريق فرزند برومندش به آن حضرت علاقه مند شدند و در اثر معاشرت با ايشان و به دليل روش صحيح و برخورد و منش جذاب حاج آقا مصطفى شيفته و مطيع حضرت امام گشتند. ..(34)
ادامه دارد
پى نوشت ها:
1. مجله حضور, شماره 21, ص;27 زندگينامه سياسى امام خمينى, محمد حسن رجبى, ص81, مصاحبه با والده مكرمه شهيد آيت الله مصطفى خمينى, روزنامه همشهرى, پنج شنبه اول آبان, سال1376 (ويژه نامه) .
2. روزنامه اطلاعات, شماره 21754 (بخش ضميمه, ص4)
3. مجله بينات, شماره 15, ص54.
4. شهيدى ديگر از روحانيت, ص195, سيره صالحان, ص422, ستاره صبح انقلاب, ص14, فصلنامه حضور, ص189, سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج4, ص164.
5.نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج6, ص332 (چاپ مركز اسناد انقلاب اسلامى).
6. همان مإخذ .
7. شهيد هجرت و جهاد آيت اله سيد مصطفى خمينى, سيد حميد روحانى, ص5.
8. مجله پيام انقلاب, شماره 7, آبان 1361, ص48.
9. يادها و يادمان ها از شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى, كميته علمى كنگره شهيد آيت الله سيد مصطفى خمينى (1376), ج اول, ص66.
10. لطف پنهانى حق, صديقه توانا, روزنامه كيهان, شماره 16639 ص14.
11. راز توفان (يادنامه آيه الله مصطفى خمينى), ص341.
12. مجله پيام انقلاب, شماره 199, ص30, سرگذشت هاى ويژه… ج4, ص165.
13. فصلنامه حضور, شماره21, ص3.
14. مجله حوزه شماره 48, پابه پاى آفتاب, ج4, ص332.
15. درباره وى بنگريد به مقدمه ديوان ميرزا ابوالفضل تهرانى به قلم محدث ارموى.
16. راز توفان, ص335.
17. سرگذشت هاى ويژه, ج4, ص164.
18. مجله حضور, شماره 21, ص184.
19. راز توفان, ص289.
20. شهيد هجرت و جهاد, ص;5 سيره صالحان, ص;423 فصلنامه بينات, شماره15, ص54.
21. شهداى روحانيت شيعه در يكصد ساله اخير, ج اول, على ربانى خلخالى, ص262.
22. سرگذشت هاى ويژه…, ج4, ص166.
23. تحريرات فى الاصول, مقدمه سيد محمد سجادى, ج اول, ص;10 سيره صالحان, ص;425 خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص;83 راز توفان, ص;335 فصلنامه حضور, شماره 22, ص287.
24. مجله حضور, ش22, ص292.
25. راز توفان, ص97, فصلنامه بينات, شماره 15, ص64 ـ ;65 سيره صالحان, ص428 ـ 429, فصلنامه حضور, شماره 21, ص241 ـ 242 و نيز ص 193.
26. يادها و يادمان ها, ج اول, ص71, 240 و ;363 ج دوم ص222, 282 و 363, راز توفان, ص289 ـ ;290 ستاره صبح, ص18 و ;85 سرمنزل انسانيت, ص117.
27. سرگذشت هاى ويژه از زندگى امام خمينى, ج4, ص169.
28. راز توفان, ص 307 ـ 308 ; خاطرات سيد على اكبر محتشمى, ص124 ـ 125.
29. مجله پاسدار اسلام, شماره 23, ص30 (خاطرات حاج آقا رحيميان).
30. ستاره صبح, ص19.
31. يادها و يادمان ها (خاطرات آيت الله شيخ جعفر سبحانى), ج اول, ص85.
32. همان, ج دوم, ص173.
33. مإخوذ از خاطرات حجج الاسلام برقعى, متقى و رازى زاده و نيز آيات گرام خلخالى و بجنوردى مندرج در كتاب يادها و يادمان ها, ج دوم ص123, 157, 230 و 243.
34. راز توفان, ص340.

/

چهار راه شهدا شاهراه انتفاضه و مقاومت

 


چهار راه شهدا شاهراه انتفاضه و مقاومت!
گوشه هايى از مقاومت مردم فلسطين از نگاه يك خبرنگار

 


 

خبرنگار يكى از سايت هاى اينترنتى مربوط به فلسطينيان مشاهدات خود را از حوادث روز 19 مهرماه از چهارراه شهدا واقع در منطقه ((نتساريم)) غزه كه در انتفاضه دهه 90 مردم مسلمان فلسطين هم صحنه درگيرى شبانه روزى با نظاميان صهيونيستى و يكى از كانون هاى پرتلاطم انتفاضه كنونى است چنين گزارش مى دهد.
كودكى 9 ساله پشت يك كانتينر قديمى و فرسوده كه در داخل زباله دانى مجاور پايگاه نظاميان صهيونيست افتاده در محاصره تك تيراندازهاى صهيونيست قرار گرفت, او بيش از يك ساعت جرإت بلند شدن از روى زمين را از بيم مورد هدف قرار گرفتن نداشت, صهيونيست ها در برج هاى مراقبت اين پايگاه متوجه حضور او شده بودند, آتش سلاح هاى خود را به سوى اين كانتينر گرفتند.
به دليل شدت آتش كسى قادر به نجات اين كودك نبود, صحنه اى بسيار دردناك بود كه احساسات هر انسانى را بر مى انگيخت گريه اين كودك بى دفاع كه براى تظاهركنندگان دست تكان مى داد و از آنان طلب يارى مى نمود بر تراژدى اين صحنه افزود.
هر كسى كه به صحنه درگيرى در چهار راه شهدا مى رسد بايد تعدادى از جوانان را مشاهده كند كه دست, پا يا سر خود را بانداژ نموده و زخم هاى خود را كه به دليل شليك گلوله هاى جنگى و فلزى صهيونيست ها زخمى شده است بسته و بار ديگر به صحنه درگيرى باز گشته اند.
يكى از نقاشان تابلوى پارچه اى بزرگى به ابعاد 9 متر مربع از صحنه دردناك شهادت ((محمد الدوره)) و مجروحيت پدرش كه در پشت يك بلوك سيمانى پناه گرفته اند را كشيده و روبروى شهرك صهيونيست نشين ((نتساريم)) قرار داده و با حروف درشت روى آن نوشته است ((آنچه كه با زور گرفته شده تنها با زور باز پس گرفته خواهد شد)).
ده ها تن از جوانان با استفاده از تكه هاى آهنى كه از اتومبيل اسقاط شده كنده اند اقدام به شكستن سنگ ها و بلوك ها مى نمايند تا حجم سنگ ها براى پرتاب به سوى صهيونيست ها مناسب گردد.
چهار دختر نوجوان در ميان تعداد زيادى بطرى خالى نشسته و پس از پرنمودن بنزين در آنها و قرار دادن فتيله آن را به تظاهر كنندگان مى سپارند تا به سوى صهيونيست ها پرتاب شود.
هر گوشه از اين چهار راه عده اى دور هم جمع شده و از طريق راديو اخبار درگيرى ديگر مناطق را دنبال مى كنند.
پس از انفجار يك بمب جاسازى شده توسط سربازان رژيم صهيونيستى در كارخانه ذوب آهنى كه جوانان فلسطينى از آن تكه هاى آهن براى مقابله با صهيونيست ها برمى دارند. جوانان از اين پس تنها سنگ و بطرىهاى خالى را از زمين برمى دارند.
فردى كه خود را كارشناس مواد منفجره معرفى مى نمود در بين تظاهر كنندگان در رفت و آمد بود و هر نوع شىء مشكوك را براى بررسى و احتمالا خنثى نمودن به محل ديگرى منتقل مى كرد.
حتى حيوانات هم از سبعيت صهيونيست ها در امان نيستند, تك تيراندازهاى صهيونيستى به سوى يك اسب كه گارى را مى كشيد شليك نموده, اسب را از پاى درآورده و كودك يازده ساله موجود در گارى را از ناحيه شكم مجروح نمودند, پسر بچه از ترس و در حالى كه خونريزى شديدى از محل اصابت داشت به سوى مردم گريخت.
به گفته يكى از افراد حاضر در صحنه صهيونيست ها سر او را نشانه گرفته بودند اما او با هوشيارى خود را در پشت سر اسب پنهان نموده و از مرگ حتمى نجات يافت.
درگيرى در اين منطقه بالا گرفته است تظاهر كنندگان علاوه بر بطرىهاى آتش زا و سنگ, از بمب هاى كربنى هم استفاده مى كنند, اين بمب ها در واقع همان بطرىهاى محتوى بنزين هستند كه علاوه بر اين ماده آتش زا كربن (كاربيت) هم در آن ريخته شده و به وسيله ورق هاى آلمينيومى پوشانده مى شوند كه به محض انفجار صداى بسيار مهمى را توليد مى كنند.
چند راننده كمپرسى فلسطينى در يك اقدام خود جوش بار شن و ماسه خود را در ميان خيابان ريخته و سد حايلى بين پايگاه نظامى و ساختمان دانشگاه تربيت معلم كه صحنه اصلى درگيرى است, ايجاد كردند. يكى از رانندگان كه گلوله تك تيرانداز از فاصله چند سانتيمترى سرش عبور نموده بود, بدون توجه به شليك صهيونيست ها تا تخليه تمامى محموله خود همانجا ماند.
به گفته فردى كه خود را كارشناس مواد منفجره مى ناميد اين اقدام رانندگان تلفات تظاهركنندگان را بشدت كاهش داد.
يك پيرمرد 80 ساله كه نمى خواست از فيض اين مقابله و درگيرى محروم بماند در حد توان خويش در اين تظاهرات شركت نموده او با تعبيه يك سبد در پشت دوچرخه خويش شيشه هاى آب سرد به تظاهر كنندگان مى رساند.
فرد ديگرى هم كه سن و سالى به اندازه اين مرد داشت در گفتگويى آرزو نمود خود به جاى اين كودكان و نوجوانان به شهادت برسد.
به رغم عمق مصيبتى كه يك دختر جوان بيست ساله در پى شهادت برادر نوجوانش تحمل مى كند اما اين مصيبت هرگز او را از مقابله با سربازان صهيونيست باز نمى دارد, او تا آن لحظه بيش از 20 بطرى آتش زا به سوى سربازان صهيونيست پرتاب كرده بود.
از نكات قابل توجه منتهى شدن اكثر خطوط تاكسيرانى به چهار راه شهدا بود سوارىهاى مسافر بر در يك اقدام خود جوش از تمامى مناطق غزه جوانان فلسطينى را به چهار راه شهدا مى رساندند.

تك تيراندازهاى صهيونيست به دنبال چشم كودكان فلسطينى
رمضان سلوات نوجوان پانزده ساله اى كه ديد چشم راست خود را به دليل اصابت يك گلوله از دست داده از جمله كودكانى است كه مورد اصابت تك تيراندازهاى صهيونيست قرار گرفتند. اين تك تيراندازها تنها موظف اند چشمان كودكان انتفاضه را هدف قرار دهند.
اين تك تيراندازان سنگ دل تاكنون جام كينه و سبعيت خويش را بر سر بسيارى از كودكان فلسطينى ريخته اند.
سليمان مصبح نوجوان ديگرى است كه تنها 11 بهار را به چشم ديده و پس از درگيرى سه ساعته كه در روز يكشنبه 8 / 10 / 2000 روى داد با چهره خونى به بيمارستان منتقل گرديد.
پدر رمضان سلوات در گفتگويى گفت: برغم آنكه من از ساعت هاى اوليه مجروحيت در كنار فرزندم بودم اما تاكنون نتوانسته ام واژه هاى مناسبى براى تبيين اين فاجعه به پسرم, بيابم. با اينكه يقين دارم كه او توان تحمل چنين مسئله را دارد.
پدر اين كودك در ادامه مى گويد: يكى از دوستان خانوادگى خبر مجروحيت فرزندم را از طريق تلفن به من گفت و من در حالى خود را به بيمارستان رساندم كه فكر مى كردم فرزندم به شهادت رسيده و اين دوست براى اينكه به ناگاه اين خبر را دريافت نكنم, به من چنين گفته است, اما زمانى كه فرزندم را زنده روى تخت بيمارستان ديدم كمى از شدت ضربه روحى وارده به من كاسته شد.
رمضان خود در مورد چگونگى مجروحيتش مى گويد: به همراه ديگر دانشآموزان طى يك راهپيمايى خود را به مكان درگيرى رسانديم.
در اين محل سه جيپ نظامى صهيونيستى و حدود پنج سرباز را مشاهده نموديم اما پس از نزديكتر شدن به صحنه درگيرى در مسافتى دورتر يك سرباز صهيونيست را ديدم كه در پشت يك بلوك سيمانى مخفى شده و تنها سر و لوله نفتكش كه به سوى تظاهركنندگان نشانه رفته بود, ديده مى شد. چند ثانيه نگذشته بود كه احساس نمودم درون سرم آتش گرفته است, به زمين افتادم و زمانى كه به هوش آمدم خود را در بيمارستان يافته و پدر و مادرم را بالاى سر خود مشاهده كردم كه در حال گريستن بودند, به آنها اطمينان دادم كه حالم خوب است و هنوز زنده هستم.
او در پاسخ به اين سوال كه پزشكان و اطرافيان درباره وضعيت جسمانى ات به تو چه گفتند, پاسخ داد, هيچ يك از پزشكان و پرستاران كه براى بازرسى, تبديل بانداژ و تجويز دارو مىآيند, چيزى به من نگفته اند, حتى اگر به من بگويند كه ديد چشمم را از دست داده ام هم از كرده خود احساس پشيمانى نخواهم كرد, زيرا چشم ديگرى دارم كه مى توانم هرچه كه مى خواهم ببينم و اگر به من اجازه دهند باز هم به صحنه درگيرى باز مى گردم.
وى در ادامه مى افزايد: نوعى احساس به من مى گويد كه ديد چشمم را از دست داده ام, اين مسئله را به پدرم هم گفته ام اما او به من گفته كه بحمدالله وضعيتم خوب است اما درباره چشمم چيزى به من نگفت.
كودك ديگرى به نام سلمان مصبح در تخت كنارى آرميده است, او از اهالى روستاى ((عيان الكبيره)) است او را روز شنبه (2000/10/7) به بيمارستان چشم غزه, منتقل كرده اند.
زخم عميقى كه از ناحيه چشم راست سلمان دچار آن گرديده باعث خونريزى داخلى شده و بيم آن مى رود كه تقريبا تمامى ديد خود را از دست بدهد و پزشكان تنها اميدوارند كه ديد محدودى را به اين نوجوان باز گردانند.
سلمان در تشريح حادثه گفت: با اتوبوس به نزديكى شهرك صهيونيست نشين كفار داروم رفتم, من تنها نبودم بلكه تمامى دانشآموزان هم اين كار را كردند.
پدر حرف پسر را قطع نمود و براى آنكه به فرزندش فشارى از اين بابت وارد نيايد, دستى روى كتف فرزند كشيد و خود گفت: من پنج پسر و سه دختر دارم كه همگى عاشق قدس و با اشغالگران دشمن هستند.
او در ادامه افزود: مديريت بيمارستان به من خبر داد كه فرزندم از ناحيه چشم دچار آسيب ديدگى شده است. اگر او به شهادت هم مى رسيد باز هم خدا را شكر مى كردم زيرا او هم فرقى با كودكان و نوجوانان ديگرى كه در مناطق مختلف در حال درگيرى با صهيونيست ها هستند, ندارد اين نوجوانان و جوانان براى دفاع از مسجدالاقصى و حرمت آن حتى به انتظار دريافت اجازه از والدين و خانواده هم ننشستند و خود به سوى انجام وظيفه و اداى تكليف پيشرفتند. چنين مسائلى خارج از حيطه حاكميت پدر و مادران است. حتى ارتباطى به نوع تربيت فرزندان هم ندارد زيرا اين نسل هاى فلسطينى با عشق به وطن بزرگ شده اند.
عبدالرحمن النادى تنها 12 سال دارد اما با اين سن كم توانست به همراه همسالانش عزم و اراده نوجوانان و جوانان فلسطينى براى آزادى وطنشان را به جهانيان و على الاخص صهيونيست ها نشان دهد.
او را با چشمى بانداژ شده در منطقه ((بيت حانون)) در صحنه درگيرى يافتيم. در پاسخ به سوال ما كه چرا به اينجا آمده اى؟ گفت: ((آمده ام تا اين بار با يك چشم به مبارزه بپردازم)), آرى او كودكى است كه عمل مقدس خود را در حمايت از مقدسات محترم مى شمارد.
النادى در مورد چگونگى زخمى شدن خود گفت: در حال درگيرى بودم كه يك سرباز صهيونيست از پشت ديوارى بتونى مرا ديد و به سوى من يك گلوله پلاستيكى شليك نمود كه به زير چشمم اصابت نمود, كه بر اثر آن به بيمارستان منتقل و پس از بهبودى نسبى به صحنه مبارزه بازگشتم.
دكتر ((محمود نصرالله)) معاون بيمارستان چشم در اين باره گفت: گلوله هاى پلاستيكى, در صورت اصابت به صورت باعث پاره شدن عضلات صورت شده و بخصوص اگر محل اصابت به چشم نزديك تر باشد, قدرت ديد بيشترى از چشم از بين مى رود.
اشاره مى شود كه تا روز 8 اكتبر حداقل 8 نوجوان كه از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته بود به بيمارستان چشم غزه منتقل شده اند.
به گفته دكتر نصرالله علاوه بر دو نوجوانى كه پيش تر از آنان نام برديم ((ماهر عوش)) 13 ساله, ((ابراهيم ابومرسه)) 12 ساله, ((احمد عابد)) 14 ساله و ((امجد مزيد)) 12 ساله همگى از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته و براى مداوا در اين بيمارستان بسترى هستند.
همچنين تا همين تاريخ حداقل 10 كودك و نوجوان كه از ناحيه چشم مورد اصابت قرار گرفته اند به بيمارستان هاى چشم كرانه باخترى منتقل شده اند.

صهيونيست ها از جناياتى كه همقطارانشان انجام دادند چنين سخن گفتند!
از من نپرسيد كه چگونه آرامش را به كرانه باخترى و نوار غزه مى توان باز گرداند؟ از نظر من استفاده از تمامى وسايل براى مقابله با گاوچران هاى فلسطينى مشروع است. اهميت ندارد كه چند نفر كشته شوند, مهم اين است كه شرايطى مناسب براى رفت و آمد شهرك نشينان فراهم گردد.
اين كلامى است كه از زبان ايهود باراك نخست وزير رژيم صهيونيستى خطاب به ((شاوول موفاژ)) رئيس ستاد ارتش اين رژيم گفته شد و تلويزيون رژيم صهيونيستى آن را پخش نمود.
هم اكنون دلايل و شواهد بسيارى مبنى بر صدور دستورالعمل هايى وجود دارد كه از سوى سياستمداران و فرماندهان نظامى عاليرتبه رژيم صهيونيستى جهت برخورد شديد و بى رحمانه با تظاهر كنندگان بى دفاع فلسطينى صادر شده است.
ژنرال ((يوم طوف ساميا)) فرمانده منطقه جنوبى و مسئول مستقيم منطقه نوار غزه در ارتش رژيم صهيونيستى در پاسخ به سوالاتى در مورد كشته شدن ((محمد الدوره)) كودك خردسالى كه در آغوش پدرش به دست يكى از تك تيراندازهاى ارتش رژيم صهيونيستى به شهادت رسيد و نيز قتل بى رحمانه راننده آمبولانسى كه قصد نجات وى را داشت و دل هر بيننده اى را به درد آورد, گفت: ((به هيچ وجه از انجام چنين كارى پشيمان نيستم, به سربازان دستور داده شده است به سوى هر كسى كه در اطراف شهرك هاى صهيونيست نشين اقدام به اخلال در نظم مى كنند آتش بگشايند, تا شهرك نشينان احساس ناامنى نكنند, وظيفه من و سربازانم در وحله اول حفظ امنيت فرزندان ملت خود كه در شهرك ها زندگى مى كنند و حمايت از آنان در مقابله با هر كسى كه بخواهد آزارى به آنان برساند مى باشد.))
ژنرال ((اتيسك ايتان)) فرمانده منطقه مركزى در ارتش رژيم صهيونيستى و مسئول مستقيم كرانه باخترى نيز در ديدار با رهبران شهرك نشينان گفت: به واحدهاى نظامى موجود در كرانه باخترى و نوار غزه دستور داده شده است تا هر نوع تظاهرات و هر نوع نشانه و شاخصى از انتفاضه را به شدت سركوب و محو نمايند.
ايتان در اين باره تإكيد نمود: ارتش اسرائيل موظف است بزرگترين خسارت ها را طى اين درگيرىها به فلسطينيان وارد آورد.
او همچنين افزود: ((بله دقيقا دستورهاى صريحى وجود دارد كه تإكيد مى كند گلوله هاى جنگى به سوى سر و سينه و با هدف كشتن شليك شوند, پس هر كسى كه مى خواهد تظاهرات كند, بايد آمادگى پرداخت بهاى آن را هم داشته باشد.))

صهيونيست ها خود در مورد جنايات صهيونيست ها شهادت مى دهند
روزنامه نگاران رژيم صهيونيستى كه حوادث انتفاضه را تحت پوشش قرار داده و مى دهند عليرغم جانبدارى كامل خويش از ارتش رژيم صهيونيستى اذعان نمودند كه ارتش رژيم صهيونيستى با منتهاى وحشيگرى با تظاهركنندگان فلسطينى برخورد نموده است.
((الون بن دافيد)) گزارشگر كانال يك تلويزيون رژيم صهيونيستى در گزارشى از حوادث, گفت: ((با صدها تن از سربازان در بدو آغاز درگيرىها گفتگو نمودم و اينگونه متوجه شدم كه همگى خود را براى كشتن و تنها كشتن آماده مى كنند, از همان روز اول دريافتم كه فشردن ماشه براى آنان به شكل غير قابل وصفى آسان است, بارها ملاحظه نمودم كه سربازان به سوى مردمى آتش گشودند كه اصلا كارى به تظاهرات نداشتند. كينه بسيار عميقى در دل سربازان عليه فلسطينيان مى شد حس نمود.))
((آمنون فاينور)) يكى ديگر از روزنامه نگاران صهيونيست است كه گزارشگر يك شبكه تلويزيونى ايتاليايى است, او در توضيح جنايات سربازان صهيونيست از شفافيت بيشترى برخوردار بود, وى در اين باره نوشت: ((فرماندهان دو منطقه مركزى و جنوبى نقشه كاملى براى اين حوادث كشيده اند, هدف وارد آوردن بيشتر اين تلفات به فلسطينيان بود, آنان به دنبال آن بودند كه به فلسطينيان تفهيم كنند كه با خشونت چيزى را به دست نخواهند آورد.))
((زخرون دومب)) نويسنده و گزارشگر صهيونيست نيز كه خود از مناطق درگيرى بين مردم فلسطين و ارتش رژيم صهيونيستى ديدن به عمل آورده در اين باره مى نويسد:
((آنچه كه ديدم باعث شرم يهوديان و دولت اسرائيل است)) او در ادامه نقل مشاهدات خويش ضمن تإكيد بر مشاهده كشتن متعمدانه كودكان و نوجوانان نوشت: ((با چشم خود ديدم كه چگونه سربازان اسرائيلى به سوى گوسفند و چهارپايان ديگرى كه از آن يكى از خانواده هاى باديه نشين مستقر در نزديكى شهرك نيتساريم واقع در پنج كيلومترى جنوب شهر غزه آتش گشودند, من خود ديدم كه چگونه سربازان ارتش اسرائيل كشاورزان فلسطينى را كه در حال كار در مزارع خويش بودند به گلوله بستند)).
آنچه كه بر از پيش طراحى شده بودن كشتار فلسطينيان توسط ارتش رژيم صهيونيستى و با دستور دولت باراك تإكيد دارد تإييد اطلاعاتى است از سوى چند منبع خبرى صهيونيستى در مورد انبار نمودن موشك هاى لاو از سوى ارتش رژيم صهيونيستى و در مواضع نظامى خويش در سرزمين هاى اشغالى عنوان شده بود.
علاوه بر آن ارتش رژيم صهيونيستى از چندى پيش به گلوله هايى مسلح شدند كه پيشتر مورد استفاده قرار نمى گرفت.
براساس گفته منابع پزشكى كه كار معالجه مجروحان گلوله باران وحشيانه صهيونيست ها را به عهده دارند, تركش اين گلوله ها پس از برخورد با بدن انسان منفجر مى گردند, به نحوى كه چهره و بدن تعدادى از قربانيان اين گلوله باران ها چنان مثله شده بود كه والدين آنها نيز پس از مدت ها قادر به شناسايى آنان شدند.
((ارتش اسرائيلى ارتشى نژاد پرست و جنايتكار است كه از وحشيانه ترين وسايل براى برخورد با مردم فلسطين استفاده مى كند)).
اين كلامى است كه خبرنگار يكى از شبكه هاى تلويزيونى هلند در گزارشى از صحنه درگيرى در نوار غزه به سمع بينندگان شبكه رساند.
خبرنگار مذكور كه به شدت از تكه تكه شدن بدن هاى كوچك كودكان فلسطينى متإثر شده بود, افزود: شرم آور است كه جهان در مقابل اين همه فجايع سكوت اختيار كند, چه كسى از درگيرى مسلحانه و شليك متقابل سخن به ميان آورده است, اينجا شليك تنها از يك سو و از جانبى كه داراى وسايل قدرت است به سوى كودكان و جوانان فلسطينى صورت مى پذيرد.
تحولات اخير در جبهه لبنان و عمليات متهورانه نيروهاى حزب الله در به اسارت درآوردن سه نظامى ارتش رژيم صهيونيستى در كشتزارهاى شبعا بازتاب وسيعى در مطبوعات عبرى و به خصوص در روز يكشنبه 1379/7/17 داشت.
زئيف شيف تحليلگر برجسته مسايل نظامى رژيم صهيونيستى در نوشتارى در روزنامه صهيونيستى ((آهارتض)) تإكيد نمود روز شنبه هفتم اكتبر 2000 (7/16) روز سياهى در تاريخ ارتش اسرائيل به ثبت رسيده و حتما از آن با همين صفت ياد خواهد شد.
در گوشه هايى از مقاله اين تحليلگر چيره دست كه به منابع نظامى ارشد ارتش رژيم صهيونيستى نزديك است: آمده است:
على رغم هشدار اطلاعات نظامى و گوشزد رئيس ستاد ارتش نسبت به اين كه سازمان حزب الله طرح هايى را براى ربودن سربازان از مرزهاى شمالى دارند ارتش اسرائيل در اين زمينه از خود بى تفاوتى نشان داده و تدابير حمايتى ـ امنيتى در اين رابطه اتخاذ نكردند.
به همين دليل حزب الله توانست سه سرباز را بدون هيچ درگيرى و در سايه عمليات تحريكآميز وسيعى كه انجام دادند به اسارت خويش درآورند.
جبهه مقاومت لبنان با اين كار خود جبهه دومى را همزمان با درگيريهايى كه مناطق اشغالى فلسطينى شاهد آن است عليه اسرائيل باز نمود.
در ادامه مقاله مذكور آمده است: به اسارت درآمدن سه سرباز در كنار عقب نشينى نيروهاى مرزبان از مسجد حضرت يوسف و تحويل مكان مذكور به فلسطينيان, شدت انتقادات گزنده عليه دستگاه هاى نظامى و امنيتى اسرائيل را افزايش داده و موجب گرديد تا تعدادى از وزرا ادعا كنند سياست خويشتن دارى كه نخست وزير به ارتش ابلاغ نموده موجب گسترش درگيرىها شده و به فلسطينيان, حزب الله و كشورهاى عربى اينگونه وانمود شود كه اسرائيل از موضع ضعيف دست به اين اقدامات مى زند.
[البته نويسنده فراموش نموده تا اين خويشتن دارى را تشريح كند, آيا كشتن كودكان و نوجوانان بى دفاع به وسيله گلوله هاى جنگى و به توپ و گلوله بستن خانه هاى مردم خويشتن دارى است؟]!
باراك به اين اقدامات هم بسنده نكرده بلكه به ارتش اسرائيل دستور داد تا در برابر هر نوع حمله ايذايى عناصر حزب الله و گروه هاى فلسطينى پس از عقب نشينى به پشت مرزهاى بين المللى خويشتن دارى نشان دهند.
اما تصميم مربوط به عقب نشينى از مسجد حضرت يوسف در واقع به پيشنهاد ((شاوول موفاز)) رئيس ستاد ارتش صورت پذيرفته و بهانه اصلى كه رئيس ستاد ارايه نموده اين است كه ارتش اسرائيل مايل نيست با توجه به تلفاتى كه در اطراف فلسطينى پيش مىآيد از اين بيشتر وارد درگيرىها شود.
ظاهرا ارتش اسرائيل به اين نتيجه رسيده بود كه گسترش درگيرىها در اين منطقه موجب اشغال بخش هايى از شهر نابلس مى شد, اين چيزى بود كه ظاهرا رئيس ستاد به دنبال تبيين آن بود, و به همين خاطر تصميم به تخليه مسجد حضرت يوسف گرفت. اما باراك اين مسئله را با شوراى وزارتى مسايل امنيتى مطرح نكرده و براى تصويب در هيئت دولت هم به رإى نگذارد تا ضمانت اجرايى آن همچنان حفظ شود حتى طرف هايى كه مورد مشورت باراك قرار گرفتند هم اجازه نيافتند دخالت چندانى نموده و ابراز عقيده كنند. ظاهرا باراك مصمم بود اين محل را تخليه كند.
زنيف شيف در پايان مقاله تحليلگرانه خويش گفت: موج انتقادات به دليل تخليه محل نبود بلكه عليه زمان بندى اين عقب نشينى صورت پذيرفت.
سردمدار منتقدين بنيامين بن العيزار است او صريحا اعتراض مى كند كه اسرائيل با مسلح نمودن فلسطينيان اشتباه بزرگى را مرتكب شده است.
((حايم شيلو)) هم با نظر زئيف شيف در اين كه روز شنبه روز سياهى است موافق است او در تحليلى كه در شماره روز يكشنبه (17 / 7) معاريو به چاپ رسيد, گفت: نسل هاى آينده اسرائيل همواره به ياد خواهند آورد كه دولت عبرى در اين روز ضربات سه گانه اى را در مسجدالاقصى, دامنه هاى جبل الشيخ و مسجد حضرت يوسف متحمل شدند. اين حوادث ما را به ياد ترس و ندانم كارىهايى مى اندازد كه در جريان جنگ رمضان سال 1973 در روز ((عيد بخشش)) دچار آن شدند.
حايم شيلو در ادامه افزود: شرايط كنونى با حوادثى كه در چنته دارد نشان مى دهد كه خشونت زبان رسمى و به تنها زبانى مبدل شده است كه همگان آن را مى فهمند. روياى صلح از بين رفت و چندى ديگر تنها يادى از آن باقى خواهد ماند.
روند سازش امروز مملو از زخم هاى عميق است, مى توان گفت كه دچار مرگ بالينى شده و تا آنجا پيش رفته كه پزشكان درصدد قطع دستگاه هاى حيات بخش از اويند, نخست وزير اسرائيل هم مشغول ساختن تابوت براى قرار دادن جسد آن خواهد بود او آخرين ميخ اين تابوت را چهل و هشت ساعت ديگر خواهد كوبيد.
چهل و هشت ساعت ديگر ممكن است شارون به دولت بپيوندند و به همراه يكديگر اين نعش را به بيرون ببرند, اما اگر كلينتون بتواند حيات را دوباره به اين روند بازگرداند در واقع باعث بروز فاجعه اى خواهد شد.
از نظر شيلو, باراك به هيچ عنوان مجبور نيست نيروهاى خود را وارد جنگى خونين با لبنان بكند, او تمامى تلاش خود را براى استفاده از تمامى راه هاى ديپلماتيك لازم جهت بازگرداندن سه سرباز در چارچوب معامله تبادل اسرا انجام خواهد داد اما در سطح فلسطينى باراك از نظر روحى آمادگى ورود به يك رويارويى را دارد, او بارها گفته است كه يا صلح يا جنگ كه امروز ظاهرا پيش بينى هاى او به واقعيت پيوسته است.
باراك در حالى به اين نقطه عطف رسيده كه جايگاه سياسى او دچار تزلزل شده است. او از اين امتحان حتى پيش از آنكه مفاهيمش نسبت به جبهه لبنان فروبپاشد با نمرات بد خارج شده بود.
اما روزنامه ((ايديئوت آحرونوت)) تإكيد نمود كه اسرائيل نفعى را در ضربه زدن به زيربناى لبنان ندارد زيرا چنين ضرباتى موجب تقويت وحدت عربى مخالف با اسرائيل شده و اعراب را به اتخاذ تصميمات افراطى برمى انگيزاند. هم چنين اين اقدام مى تواند انگيزه مناسبى براى حزب الله جهت كشتن سه سرباز باشد.
اين روزنامه به ياد آورد: حزب الله پيش از آن اعلام نموده بود كه ((ران آراد)) خلبان اسرائيلى طى يك حمله هوايى عليه روستاهاى لبنان كشته شده است.
با اين وجود روزنامه مذكور معتقد است كه مذاكره با حزب الله در وحله كنونى آن هم بر سر آزادى اسرا كار صحيحى نيست زيرا مذاكره بر سر اين موضوع مى تواند بعضى از عناصر فلسطينى را ترغيب به ربودن سربازان كند.

يك تحليلگر صهيونيست: باراك شكست خورده اى است كه مرارت هاى زيادى را به كام اسرائيل چشاند
در روز چهارشنبه 11 / 10 / 2000 مصادف با 20 مهر 1379 روزنامه هاى عبرى زبان چاپ فلسطين اشغالى مقالات اصلى خود را به تنگنايى اختصاص دادند.
به نوشته اين مطبوعات ايهود باراك هم اكنون در مخمصه فراگيرى گرفتار شده كه به خصوص كابينه او را تهديد به سقوط مى كند.
از نظر تحليلگران مطبوعات صهيونيستى شكست ها و عقب گردهاى متوالى كه در سطوح مختلف سياست هاى اين ژنرال طى چهارده ماه گذشته دچار آن گرديده موجب متزلزل شدن قدرت او شده است.
((ناحوم برنيع)) نويسنده, روزنامه نگار و تحليلگر چيره دست صهيونيستى در مقاله اى كه در روزنامه ((آحرونوت)) كه در بارزترين ستون اين روزنامه و در صفحه نخست تحت عنوان ((صبح خير… قيام)) به چاپ رساند, نوشت: ((باراك به ما قول يك قيام را داد.. هم اكنون نيز به طور بالفعل يك قيام را در پيش روى داريم. زلزله اى حقيقى در امنيت ملى و شخصى و جايگاه سياسى ما[ منظور اسرائيل است], در قانون و نظم, در روحيه داخلى و در روابط يهوديان و اعراب هم مى توان آثار اين زلزله را ملاحظه نمود)).
نويسنده در ادامه تحليل آورده است: ((اگر مسئله به يكى از حساسترين و خطرناكترين بحران هاى تاريخ دولت مربوط نمى شد, اين وعده (وعده باراك) بسيار سرگرم كننده مى نمود, مشاهده باراك در حالى كه در ميان شكست هاى خود غرق مى شود دل آدمى رابه درد مىآورد. زيرا جاده ناكامى او سنگفرشى از حسن نيت, شجاعت و استقامت دارد. زيرا اصولا مشكلات او مشكلات كل اسرائيل است. تنها تعداد معدودى راستگرا و چپگراى افراطى وجود دارند كه راه حل هاى خودمحورانه براى وضعيت كنونى دارند… اشغال دوباره سرزمين هاى فلسطينى و اخراج مردم مقيم آنجا[ نويسنده از نام بردن از مردم فلسطين طفره مى رود ـ م] را افراطيون راستگرا مطرح مى كنند اما چپگرايان افراطى خواهان بازگشت تمامى اراضى اشغال شد, پس از سال 1967 و اسكان تمامى پناهندگان (فلسطينى) هستند كه در سال 1948 آواره شده اند.. ولى بقيه 90 درصد باقى مانده سر درگم و دستپاچه هستند و پرسش ((چه كنم؟)) را ورد زبان خويش قرار داده اند ولى پاسخ آسانى براى آن نمى يابند.))
ناحوم مى افزايد: هر روز اين اعتقاد كه باراك اختلاف چندانى با بقيه ندارد بيشتر به اثبات مى رسد, او در راه خود از يك هشدار به هشدار ديگر مى پرد بدون آن كه راه حل حقيقى براى معضل داشته باشد. او به مانند بند بازى است كه قول داده از بام سيرك به پايين بپرد, ولى زمانى كه به بالاى آن رسيده تازه متوجه شد كه راهى جز پريدن ندارد.. پرسش اين است كه چگونه مى توان از اين بام به پايين آمد؟
…در شبانگاه روز بخشش (17 / 7 / 1379) باراك هشدارى را روى ميز جهان گذارد مبنى بر اينكه اگر آتش قيام تا 48 ساعت ديگر فروكش نكند ديگر عرفات را به عنوان شريك صلح نخواهد شناخت. آن گونه كه پيش بينى مى شد اولين كسى كه از تهديد عدول نمود خود باراك بود. يك شب كامل منابع نزديك به او وسايل تبليغاتى را از سخنان و اعلام نظرات خود مبنى بر تصميم باراك براى پافشارى بر اين موضع تا آخرين لحظه پر نمودند, اما چندى نگذشت كه او مجبور گرديد تحت فشار كلينتون(!) از اين موضع خود عقب نشينى نمايد, آنچه هويداست اين است كه باراك ميل عجيبى به ابراز تهديداتى دارد كه هرگز قادر به انجام آن نيست, هشدار باراك نه تنها كارساز نگرديد بلكه سهم عمده اى در افزايش دست آوردهاى عرفات در صحنه جهانى داشت.. كلينتون تلاش بسيارى را نمود تا از طرف عرفات افرادى را جهت ورود به منطقه دعوت كند, در اين زمينه كوفى انان از سازمان ملل, ايوانف از روسيه, وسولانا و كوك از اتحاديه اروپا به آنجا رسيدند, باراك كه پيشتر نتانياهو را به دليل همكارى جهت تنظيم يك مراسم براى عرفات و كلينتون در غزه به باد تمسخر گرفته بود, اين بار خود چنين خدماتى را براى عرفات انجام داد.))
اين تحليلگر مشهور در توصيف شخصيت باراك ادامه مى دهد: باراك از نوع افرادى است كه مى توان شخصيت او را خواند و تحليل نمود, اين كار يا از طريق نامه هاى او به وسايل ارتباط جمعى صورت مى پذيرد يا از طريق رفتار و كردار او اما با اين وجود هرگز نمى توان با جمع بندى اين دو فاكتور به نتيجه رسيد, نامه هايى كه از دفتر نخست وزير تا ديروز رسيده كاملا قاطعانه اعلام مى كند كه باراك به اين نتيجه رسيده كه روند سازش به پايان رسيده و اعلام پايان و مرگ اين روند را تنها به اين دليل به عقب انداخته تا وقت بيشترى براى تكميل و پايان بخشيدن به تحركات سياسى خود در داخل براى افزايش پايگاه مردمى داشته باشد نه به خاطر آمال و آرزوهايى كه عرفات به آن دلبسته است.
اما در مقابل رفتار او چيزى كاملا معكوس را مى نماياند, ديروز باراك ((جلعاد شبر)) كه يك وكيل دعاوى است را به عنوان نماينده شبه رسمى خود در مذاكرات با عرفات منصوب نمود, اين وكيل دعاوى هم چنين مديريت دفتر و مسئول هماهنگى مذاكرات صلح با فلسطينيان را هم عهده دار خواهد شد. لازم به ذكر است كه ((شبر)) فردى جدى است كه به طور حتم براى بازى با عرفات به اين سمت منصوب نشده است.

كارشناسان صهيونيست: واى بر ما اگر اصول گرا زمام ملت عربى را در دست بگيرند
از ديگر مسايلى كه در مطبوعات صهيونيستى به وفور ديده شده و مى شود, بيم و هراس آنان از به قدرت رسيدن اصولگرايان مسلمان در كشورهاى عربى و اسلامى است.
مطبوعات صهيونيستى مملو از تحليل هايى به قلم كارشناسان در اين مورد مى باشد, اين كارشناسان با توجه به اسارت سه سرباز صهيونيست در جنوب لبنان و دستگيرى يك افسر رژيم صهيونيستى در لبنان بيم آن را دارند كه رفتار و كردار حزب الله به عنوان سمبلى براى ديگر توده هاى عربى مبدل شود.
((موشه آرنز)) وزير جنگ اسبق رژيم صهيونيستى كه هم اكنون عضو كنيست از حزب ليكود است در مورد موفقيت حزب الله در اسارت سه سرباز رژيم صهيونيستى گفت: ((آنچه روى داد در واقع انهدام نيروى بازدارنده اسرائيل در ذهن جامعه عربى است)) او كه در مصاحبه اى با شبكه يك تلويزيون رژيم صهيونيستى سخن مى گفت افزود: ((حزب الله ارتش ما را به يك بازيچه مبدل نموده است, هيچ كس در جنبش صهيونيسم حتى در بدترين كابوس ها هم توقع بروز چنين مسئله اى را نداشت))!
از سوى ديگر ((پاكوف بيرى)) رئيس سابق دستگاه اطلاعات عمومى رژيم صهيونيستى ((شبريت)) هم اين عمليات را ضربه مهلك بر پيكره نيروى بازدارنده رژيمش, و آن را دليل واضحى براى ملت عربى مبنى بر اينكه قدرت تنها راه تحقق آرزوهاى ملى آنان و احقاق حقشان است توصيف نمود.
بيرى كه در گفتگويى با شبكه دوم تلويزيون رژيم صهيونيستى سخن مى گفت, افزود: ((خطر چنين عمليات هايى در بالا بردن روحيه مردم عربى است و به آنها ثابت مى كند كه مى توان فشارى حقيقى بر اسرائيل وارد آورد. رهبران سياسى آن را سر در گم نموده و وضعيت داخلى آن را دچار دستپاچگى نموده اين دولت[ منظور رژيم صهيونيستى است] را با توجه به توانايى هاى بالقوه اش مجبور سازد تا در برابر باج گيرىهاى يك سازمان شبه نظامى كه تمام امكاناتش از امكانات يك لشكر ارتش اسرائيل هم كمتر است, تسليم شود.))
به گفته اين مسئول سابق امنيتى يكى از مهمترين ابعاد اين اقدام در شرايطى كه مردم كشورهاى عربى توجه خاصى به حوادث مناطق فلسطينى دارند و نيز در سايه عطش مردمى براى انتقام از اسرائيل انزواى رژيم هاى حاكم در كشورهاى عربى و بخصوص رژيم هايى كه اقدام به امضاى معاهده هاى صلح با رژيم صهيونيستى نموده اند, را باعث مى گردد.
((پاكوف بيرى)) در توضيح اين گفته خود مى افزايد: اين عمليات نوعى شكست براى يكى از مهمترين ساختارهاى استراتژيك اسرائيل به شمار مى رود, اسرائيل همواره در تلاش است تا به مردم عرب بقبولاند كه گرفتن هر نوع امتيازى از اسرائيل از طريق زور امكان پذير نيست و تنها راه صحيح همانا راهى است كه كشورهاى امضا كننده توافقنامه هاى صلح با اسرائيل انجام داده اند, در حالى كه اين اقدام خلاف اين ادعا را ثابت مى كند.
((كارمى گيلون)) كه او نيز يكى از روساى سابق شبن بيت است اين تحولات را بسيار خطرناك و بغرنج توصيف مى كند.
او مى پرسد: ((تصور كنيد زمانى كه حزب الله خواستار آزادى تمامى بازداشت شدگان لبنانى و فلسطينى گردد, چه اتفاقى ممكن است در اين راستا رخ دهد؟ حال اين تإثيرگذارى جزئى باشد يا كلى اقشار عربى و فلسطينى را براى پيوستن به صحنه مبارزه ضد اسرائيلى تشويق خواهد نمود, زيرا زمانى كه فلسطينيان و اعراب دريابند كه اسرائيل در اوج روند سازش حاضر به آزادى اسراى فلسطينى و عرب نبوده اما هم اكنون و تحت فشار به سرعت آنان را آزاد مى كند به اين نتيجه مى رسند و تنها به اين نتيجه مى رسند كه تنها راه همانا پيوستن به صحنه دشمنى و مقاومت در برابر اسرائيل است.))

يك تحليلگر اتريشى
توافقنامه اسلو صلح را دار آويخت و خاورميانه را به قرون وسطى بازگرداند.
يك روزنامه نگار بارز اتريشى تإكيد نمود توافقنامه اسلو در درون خود بذرهاى شكست خود را داشت و سازش سياسى در حقيقت روز امضاى اين توافقنامه به پايان راه خود رسيده بود.
((ميخائيل ماير)) تحليلگر سياسى و روزنامه نگار مشهور اتريشى در بحبوحه حوادث خونين فلسطين تحليلى را در ستون ثابت خود در روزنامه ((استاندارد)) كه در وين منتشر مى شود به چاپ رساند.
او در اين مقاله ضمن هشدار نسبت به افزايش رنج و مشقت مردم فلسطين و خطراتى كه انفجار اوضاع در خاورميانه مى تواند به بار آورد فرصت هاى ميانجيگرى را در اين زمينه كاملا از دست رفته توصيف نمود.
گوشه هايى از برگردان فارسى اين مقاله در پى مىآيد:
((چهره آن كودك فلسطينى (محمد الدوره) كه تلاش هاى پدرش براى حمايت از او ره به جايى نبرد و توسط گلوله هاى سربازان اسرائيلى جان سپرده به طور حتم در حافظه همگان لهيب خواهد زد, اين لهيب تنها مختص فلسطينيان نيست كه يك نفر ديگر از آنان به صف شهداى برومندشان اضافه گرديد, بلكه حتى در حافظه جمعى شهروندان اسرائيل نيز چنين خواهد نمود, يهود و اعراب در اين زمينه از يكديگر جدا نيستند, چهره ها و صحنه هاى بسيار هم وجود دارند كه دست كمى از صحنه قبلى كه قبلا رخ داده ندارند و هم به طور يقين بعدها در پيش خواهد بود و باعث خواهد گرديد با خشونت گسترش زمينه جنگى در خاور ميانه فراهم شود جنگى كه همه منطقه را در خود فرو برده, و چند دهه به عقب خواهد برد تا از روياى شكوفايى كه اين دوره و زمانه و هزاره جديد با خود به ارمغان آورده كاملا دور باشند و تا ابد نيز همچنان دور باقى بمانند. آيا كسى مى تواند تمامى اين تقصيرها را به دوش سياست بياندازد؟ آرى, شايد چنين امرى صحيح باشد.
روند سازش با توجه به ابعاد مختلفش به انتظار ضرب الاجل ايهودباراك ننشسته بود تا مرگ خود را به چشم ببيند, بلكه بى شك از زمان امضاى توافقنامه اسلو مرگش مسجل شده بود. در آن تاريخ بود كه به اتخاذ آمال و آرزوهاى توخالى به عنوان ستون اصلى و زيربناى پيشرفت هاى نوين و عدم توجه به پيامدهاى سوء آن بزرگترين اشتباهات را مرتكب شد.
در اين راستا اينگونه وانمود شد كه توافقنامه به فلسطينيان, دولتى كامل و تمام عيار در دراز مدت هديه خواهد داد, در حالى كه آنچه كه در اذهان وجود داشت بيش از خودگردانى شبه فراگير نبود.. همچنين به شكل متعمدانه اى وضعيت اعراب اسرائيلى[ اعراب ساكن مناطق ]1948 ناديده گرفته شد در حالى كه آنان يكى از مشكلات و معضلات محورى مسئله فلسطين را تشكيل مى دهند.
در مقابل عرفات به جاه و مكنت رسيد, و صلاحيت هاى حاكميتى كاملى به وى محول گرديد, او از مدتها پيش با بيت لحم و اريحا مورد تمسخر قرار گرفته است.
اما باراك كه فراموش نموده اسرائيل سرزمين ناهمگون و قشربندى شده است نمى تواند چشم خود را در برابر توافقنامه عجيب و بزرگى كه در خفا با خود دارد ببندد.
در رابطه با شارون چه مى توان گفت؟ او چوب كبريتى است كه بنزين روى آتش ريخت, البته اگر او هم اين عمل تحريكآميز را انجام نمى داد مسئله اى ديگر موجب بروز اين حوادث مى شد, بسيار سخت است كه بتوان پايانى براى خشونت ها يافت, شايد بتوان انتخاب بين بد و بدتر را طى چند روز يا هفته آينده از سر گذرانيد, شايد سلاح ها خاموش و سنگ ها در جاى خود بمانند, اما آيا ممكن است همزيستى با اطمينان متقابل به وجود آيد؟.. در سايه سركوب از يك سو و عدم اطمينان از سوى ديگر اين امر ميسر نخواهد شد.
در اين راستا زمينه بسيار محدودى براى ميانجيگرى وجود دارد. اما آمريكايى ها قادر به انجام چنين كارى نيستند, اروپايى ها نمى خواهند چنين بكنند و روس ها هم حرفى براى گفتن ندارند.
هزاره جديد براى خاورميانه قرون وسطا را به ارمغان آورد تا بار ديگر جنگ هاى تن به تن, كشتار كودكان و غير نظاميان, و پيروزى جنايت بر حقوق بشر را خبر دهد.
در اين شرايط هيچ كس قادر به زندگى نيست, پايان دادن به خشونت از طريق از بين بردن فرد بى دفاع بدترين و وحشيانه ترين راه حل رسيدن به مقصود است؟))
با تشكر از جهاد اسلامى فلسطين كه در تهيه اين مطلب ما را يارى داد.

/

چهره بنما، رخ را هويدا كن

 


چهره بنما… رخ را هويدا كن
استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

اى كعبه عالم.. اى حقيقت تابانى كه خيال و پندارت, غمگسار سينه هاى غمديده و ديده هاى اشك آلود, و اى بهار جان ها كه نفحه روح الله يت, مردگان را روح وجان ها را طراوت و حيات را معنى و مفهوم بخشد.. بيش از اين پس پرده غيب اسرار پنهان مشو.. پديد آ. چهره بنما..
رخ را هويدا كن.. دوستان را صلا زن.. ز باغ پوياى شريعت نيايت, خس و خاشاك گمرهى و كژ فكرى را برچين.. غبار اندوه و غم را با دست اقتدارت از رخساره ولايت جويان درمانده پس زن, تا در عيدگاه وصالت, چون خاصان خاص سراى عشق, شراب ناب ديدارت را صف صف بنوشند و نعره هاى عشق جمالت را سر دهند كه :
مرحبا جان جانان و پادشاه اقليم عشق, بيا كه سالهاى سال در انتظار قدومت از روزنه اميد انتظار, ديده بر افق روشن ديدار تافته ايم تا كى بيائى و ملال فراق را از قلبهاى شكسته مان بزدائى و خزان زندگى را بهاران سازى.
بيا كه روز رزمت با دشمنان, روز بزم دوستانت خواهد بود.
بيا كه مجلس جان از نور جمالت منور است.. اى سرو گلستان محمدى و اى آفتاب تابانى كه خورشيد فلك الافلاك از نور سيماى زيبايت, كسوف كلى گرفته و شرمسار از نور پر فروغت, پشت پرده ابرها, حجاب پوش شده.
اى درياى كرم.. ما را به مشك و خم عشق, سيراب نمى توان كردن.. بيا كه جويبار عشق را از آب دهانت برگيريم و نمى از يم الطاف بى كرانت, قلبهاى تفتيده مان را طراوت و حلاوت بخشد.
چند ز ما پنهانى جانا ! هرچند زين رمه گريزان وفا نديده اى ولى افسارش به دست تو و اختيارش پيوسته به اشاره تو است.. آن را از چرا برگير و به ميدان بلا ببر تا در صف صف شكنان جان بر كف, از برق ذو الفقارت توان گيرد و دشمنان كينه توزت را به خاك خوارى افكند و راه مكه و كوفه و بيت المقدس را با همراهيت هموار سازد.
اى آب زندگانى و اى درياى معانى.. ناتوانى و عجز خود را از زيستن در ميان امواج بلا و طوفان تباهى ها ارمغان آورده ايم و تو اى جان جانان و اى ربان كشتى نجات, ما را از اين رهگذر تاريك برهان.
اى شمع سراى جاودانگى.. خانه دل از فراقت خموش گشته, بيا تا دوباره حرارت و فروغ گيرد و مست و خرامان ز مى ناب هدايت گردد كه هدايت دلهاى ما خردوار نيست بلكه تنها عشق وار است.. عشق ولايت و توئى مظهر اتم ولايت اى ولى اعظم پروردگار و اى حجت بالغه كردگار.
به خدا روزهاى فراقت بر عاشقان رويت, شبهاى تار و شب وصال چون روز تابان است. نسيمى.. تنها نسيمى از سوى تو ـ اى بهارستان بى خزان ـ پژمرده گلهاى حيات را شكوفا كند و جاودانگى بخشد.
ديگر چه جاى صبر و درنگ است كه گر اين صبر, كوه قاف مى بود, از حرارت جدائى, چون برف تابستان آب مى شد و اگر اقيانوس بود, مى خشكيد, پس جاى ملامت نيست اگر سينه صبر را چاك دهيم و بى تابان به سوى ماه تابان به پرواز درآئيم.
پروردگارا ! گوش هايمان هر روز منتظر پيام آسمانى جإ الحق و زهق الباطل است. ديده هايمان هر آن منتظر ديدن روى دلبر است. مشاممان در انتظار بوى خوش جانان است و زبانهايمان هر صبح و شام با ترانه وصال معشوق مترنم است. تا كى نيازمان را ـ اى بى نياز ـ برآورى و حاجتمان را مستجاب گردانى و منتظران يار را از انتظار درآورى. اگر حريفان شراب نوشند ما وصال يار نوشيم و اگر نعيم جويان, بهشت آخرت را جويند ما بهشت ديدار جوئيم.
آنقدر بر سر كوى او نشينيم و آنقدر در سر زلف ديدارش بپيچيم و آنقدر عكس جمالش را بر دل بتابانيم تا جز سايه نامش بر قلبمان نتابد و جز عشق ديدارش پندارى نباشد و جز داستان فراقش در لابلاى يادداشتهاى غم آلودمان, داستانى جلوه نكند.. و هرگز از او و از پيوستن به او رخ نتابيم, هرچند نادانان ملامتمان كنند و دشمنان كارزار نمايند.
و ما را همين بس است كه منتظر وصل و لقايش هستيم و خواهان لطف و عطايش. و گرچه اكنون شب است و تاريكى همه جا را فرا گرفته ولى به كورى چشم خفاشان سنگدل, صبح سعادت خواهد دميد و نور خدا از مشكات كوكب درى بر شيعيان و عاشقان لقايش خواهد تابيد و كالبد بى جان ما روح تازه خواهد ديد و ما در انتظار آن روزيم.
و اينك دوستان ! صفحه دل را بگشائيد تا حديث دلبر را بر آن بنگاريم.. سخنانى از امام و راهبرمان حضرت بقيه الله ارواحنا فداه, كه كمتر به گوشتان رسيده و اگر رسيده چه شيرين است تكرارش و چه زيبا است بازگوكردنش, تا راهنما و دليلى باشد براى راه اينجا و توشه اى براى راه آنجا.

1ـ نمــاز
((ما ارغم انف الشيطان بشىء مثل الصلاه, فصلها و ارغم انف الشيطان)).(1)
چيزى مانند نماز, بينى شيطان را به خاك نمى مالد, پس نماز بخوان و بينى شيطان را به خاك بمال.
((ان فضل الدعإ و التسبيح بعد الفرائض على الدعإ بعقيب النوافل, كفضل الفرائض على النوافل)).(2)
فضيلت دعا و تسبيح پس از نمازهاى واجب و برتريش بر دعا پس از نمازهاى مستحبى, مانند فضيلت و برترى نمازهاى واجب بر نمازهاى مستحبى است

2ـ امام زمان كيست؟
((انا المهدى انا قائم الزمان. انا الذى املوها عدلا كما ملئت جورا)).(3)
من مهدى هستم. قائم و برپاكننده زمانم. من كسى هستم كه دنيا را پس از پر شدن از ستم, مالامال از عدل و داد خواهم كرد.
((انا صاحب الحق. علامه ظهور امرى كثره الهرج و المرج و الفتن)).(4)
من حق خواه و حق دار هستم. نشانه پيدايشم بسيارى فتنه ها و پر شدن غوغا و آشوب ها است.
((انا بقيه الله فى ارضه و المنتقم من اعدائه)).(5)
من بقيه الله در زمينش هستم و انتقام گيرنده از دشمنانش.
((انا بقيه من آدم و ذخيره من نوح و مصطفى من ابراهيم و صفوه من محمد)).(6)
من بازمانده اى از آدم و ذخيره اى از نوح و انتخاب شده اى از ابراهيم و برگزيده اى از محمد هستم.
((انى لامان لاهل الارض كما ان النجوم امان لاهل السمإ)).(7)
وجود من امان و نگهدارنده است براى اهل زمين (مردم) همچنانكه ستارگان نگهدارنده آسمان است.
((انا خاتم الاوصيإ و بى يدفع الله البلإ عن اهلى و شيعتى)).(8)
من آخرين اوصيا و پايانين جانشينان پيامبرم و به خاطر وجود من خداوند بلا را از خاندانم و شيعيانم دور خواهد كرد.
((و اما وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب)).(9)
و اما چگونگى بهره برى از من در دوران غيبتم مانند استفاده كردن از آفتاب است هنگامى كه ابرها آن را از ديدگان پنهان مى كند.
((ان استرشدت ارشدت و ان طلبت وجدت)).(10)
اگر از من راهنمائى بخواهند همانا راهنمائى خواهم كرد و اگر كسى مرا بخواند, مرا خواهد يافت. اى راهنماى دلسوز ! هر صبح و شام تو را مى خوانيم و هر آن از وجودت مدد جوئيم و پيوسته در انتظار ارشاد و راهنمائيت هستيم, ما را درياب.

3ـ امام زمان و پدرانش
((ان الحق معنا و فينا, لا يقول ذلك سوانا الا كذاب مفتر)).(11)
حق هميشه با ما و همراه ما است. و اين سخن راهركه جز ما بگويد, دروغگو و افتراكننده است.
((ان الارض لا تخلو من حجه, اما ظاهرا او مغمورا)).(12)
همانا زمين هرگز بى حجت نمى ماند و حجت خدا يا آشكار است يا پنهان.
((انا و جميع آبائى عبيدالله عزوجل)).(13)
من و پدرانم, بندگان خدا هستيم.
((انا يحيط علمنا بانبائكم و لا يعزب عنا شىء من اخباركم)).(14)
علم ما اخبار شما را در بر مى گيرد و هيچ خبرى از شما نباشد كه از ما پنهان بماند.
((فمن ظلمنا كان فى جمله الظالمين لنا وكانت لعنه الله عليه لقوله عزوجل الا لعنه الله على الظالمين)).(15)
هر كه به ما ظلم كند, از جمله ظالمين نسبت به ما خواهد بود و لعنت و نفرين خدا بر او باد چرا كه خداى عزوجل فرمايد همانا لعنت خدا بر ظالمان باد.
((اذا اذن الله لنا فى القول ظهر الحق و اضمحل الباطل)).(16)
اگر خدا اجازه سخن به ما دهد, حق پديدار گشته و باطل در هم فرو خواهد ريخت.
((و لولا ما عندنا من حجه صلاحكم و رحمتكم و الاشفاق عليكم لكنا عن مخاطبتكم فى شغل)).(17)
اگر نه اين بود كه ما دوستار مصلحت شمائيم و ميل داريم به شما رحم كنيم و بر شما مهربان باشيم, وقت سخن گفتن با شما را نداشتيم.
((ليس بين الله عزوجل و بين احد قرابه و من انكرنى فليس منى)).(18)
خداى عزوجل با كسى خويشاوندى ندارد و هر كه وجود مرا انكار كند از من نيست.
((انا برىء الى الله و الى رسوله ممن يقول انا نعلم الغيب و نشاركه فى ملكه او يحلنا محلا سوى المحل الذى رضيه الله لنا)).(19)
من به خدا و رسولش پناه مى برم از كسى كه ادعا كند, علم غيب داريم و يا در حكومتش شريكيم يا آنكه خدا ما را در جايگاهى قرار مى دهد كه بالاتر از آن است كه خود براى ما خواسته است.

4ـ وظيفه چيست؟
((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله عليهم)).(20)
و اما نسبت به رخدادهايى كه اتفاق مى افتد پس حتما به راويان احاديثمان روى آوريد زيرا آنان حجت من بر شما و من حجت خدا بر آنانم.
((و اما عله ما وقع من الغيبه فان الله عزوجل قال : يا ايها الذين آمنوا لا تسإلوا عن اشيإ ان تبد لكم تسوكم)).(21)
و اما چرا غيبت واقع شد؟ جواب را خدا در قرآن داده : اى مومنان از چيزى سوال نكنيد كه اگر روشن شد به زيانتان خواهد بود.
((فليعمل كل امرى منكم بما يقرب به من محبتنا و يتجنب ما يدنيه من كراهيتنا و سخطنا)).
هر يك از شما كارى كند كه به محبت ما نزديك گردد و بپرهيزد از آنچه خشم و كراهت ما را برانگيزد.
((فاتقوا الله و سلموا لنا و ردوا الامر الينا… و لا تحاولوا كشف ما غطى عنكم و اجعلوا قصدكم الينا بالموده على السنه الواضحه)).(22)
تقواى الهى را پيشه خود سازيد و امر را به ما واگذار كنيد. و تلاش نكنيد چيزى را بدانيد كه خدا آن را از شما پنهان كرده و همواره به سوى ما با محبت روى آوريد طبق سنت روشن رسول الله.
((اكثروا الدعإ بتعجيل الفرج فان ذلك فرجكم)).(23)
براى تعجيل فرج بسيار دعا كنيد, كه در آن گشايش است براى شما.
در پايان فرا رسيدن پانزدهم شعبان, فروزنده ترين روز سال, و شيرين ترين عيد شيعيان, روز ولادت ولى عصر, سليمان دوران, رحمت گسترده بر مومنان, پراكنده ساز غمهاى مستضعفان, پناهگاه محرومان, درهم كوبنده كفر و الحاد و تباهى, حجت بزرگ الهى, مشرق شمس ابدى, مطلع انوار ازلى, نگهبان شريعت, احيا كننده مذهب, كوكب درى عترت, فريادرس شيعيان, و اميد آزادگان و سرور و سالار انس و جان حضرت مهدى (محمد بن الحسن) سلام الله عليه, بر تمام شيعيان و عتبه بوسان درگاهش و آرزومندان ديدارش, خجسته و مبارك باد.

پى نوشت ها:
1. بحار, 54,128.
2. احتجاج طبرسى, 2,487.
3. بحار, 52,2.
4. بحار, 51,320.
5. نورالثقلين, 2,392.
6. بحار, 52,238.
7 بحار, 78,380.
8. بحار, 52,130.
9. بحار,53,181.
10. بحار, 51,339.
11. بحار, 53,191.
12. كمال الدين, 2,115.
13. بحار,ج25.
14. بحار, ج53, ص175.
15. بحار, ج53, ص182.
16 . بحار, ج25, ص183.
17. بحار, 53, 179.
18 . غيبت طوسى, ص176.
19. احتجاج طبرسى, 2, 478.
20. بحار, 53, 181.
21. بحار, 78,380.
22. بحار, 53, 179.
23. كمال الدين, 2, 485.

/

بازخوانى يك خاطره

 


بازخوانى يك خاطره
حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان

 


 

كاپيتولاسيون و شديدترين موضعگيرى امام عليه آمريكا
در شرايطى كه توده مردم و حوزه هاى علميه هيچگونه اطلاعى از مفهوم و ماهيت كاپيتولاسيون نداشتند و تا قبل از اين كه امام عليه آن موضع گيرى كنند حتى اين كلمه هنوز به گوشمان نخورده بود تا چه رسد اطلاعى از خبر لايحه و تصويب آن براى جامعه مطرح باشد. حضرت امام به محض اطلاع از موضوع در تاريخ چهارم آبان 1343 با صدور اعلاميه اى كوبنده ضمن تبيين و افشاى اين جنايت ننگين به شدت عليه آمريكا و خيانت رژيم وابسته آن موضع گيرى كردند.
در صدر آن اعلاميه آيه ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا)) قرار گرفته بود تا آن زمان در جامعه نه توجهى به ((احكام)) صريح و قاطع قرآن در زمينه مسائل سياسى وجود داشت و نه ((موضوعات)) مورد توجه بود. استناد امام به ((حكم)) صريح و روشن نفى هميشگى و ابدى سلطه كفار بر مومنان از يك سو و افشاگرى و تبيين ماهيت كاپيتولاسيون به عنوان روشن ترين و در عين حال زشت ترين نمونه از ((موضوع)) و مصداق سلطه كفار بر مومنين و پافشارى قاطع بر نفى آن به حكم قرآن, جهش بزرگى را در بيدارى جامعه اسلامى و بخصوص حوزه هاى علميه در جهت تصحيح و تعميق نگرش نسبت به قرآن و منابع اسلامى و همچنين موضوع شناسى و شناخت مسائل سرنوشت سياسى و اجتماعى به وجود آورد.

سخنرانى امام عليه كاپيتولاسيون
با اين كه اعلاميه مكتوب امام درباره كاپيتولاسيون شايد مفصل ترين و كوبنده ترين اعلاميه امام تا آن زمان و اين مطلب موضوعا و حكما به طور كامل در آن بيان شده بود و عليرغم قطعيت خطر دستگيرى مجدد, امام به اعلاميه اكتفإ نكرد و به خاطر اهميت مطلب, همزمان مهمترين سخنرانى خودشان را نيز درباره همين موضوع ايراد كردند و اين سخنرانى در واقع آخرين سخنرانى امام در ايران تا زمان بازگشت پيروزمندانه به وطن بود و بالاخره بعد از چهارده سال و اندى به كوتاه كردن دست آمريكا از ايران و شكستن حيثيت امريكا در جهان انجاميد.
اين سخنرانى تاريخى را امام در منزلشان واقع در يخچال قاضى قم ايراد كردند. روز سخنرانى چهارم آبان بود كه در آن سال مصادف با 20 جمادى الثانى 1384 كه سالروز ولادت حضرت زهرا (سلام الله عليها) و همچنين سالروز تولد حضرت امام بود. بنده در آن روز از صبح زود در منزل امام حضور داشتم انبوهى از جمعيت از اقشار مختلف از قم و شهرستان ها به طرف منزل امام سرازير شده بود. تراكم جمعيت در حياط و اتاقهاى منزل امام فوق العاده و نفس گير بود براى اولين بار بلندگوهاى متعدد در امتداد كوچه هاى اطراف تا كوچه آقازاده و مسجد سلماسى و ميدان بيمارستان فاطميه نصب شده بود و تمام منطقه اطراف منزل امام و باغى كه در ضلع جنوبى منزل امام قرار داشت, آكنده از جمعيت بود.
مهمتر از كميت جمعيت, كيفيت و عشق آتشينى بود كه مردم به امام داشتند عشق مودت عجيبى كه خداوند در دل مردم نسبت به امام انداخته بود.
بعد از آزادى امام در فروردين سال 43 اندرونى منزل امام توإم با بيرونى سابق تبديل به بيرونى شد و خانه اى كه متصل به ضلع شمالى منزل امام بود به صورت اجاره به عنوان اندرونى مورد استفاده ايشان قرار گرفت و طبعا درى بين دو خانه احداث شده بود راهرو اتاقهاى ضلع شمالى خانه امام از طريق دالان پشت اتاقها است و پنجره اتاقها رو به حياط و با ارتفاع حدود 1/5 متر از كف حياط است. امام در اتاق ميانى كه پنجره اش مشرف به حياط است نشستند و مهمترين سخنرانى شان را عليه كاپيتولاسيون ايراد كردند. بنده در فاصله 1/5 مترى جلوى امام در ميان جمعيت ايستاده و شاهد جالب ترين و شگفت انگيزترين حادثه در آن روزگار بودم. هم به دليل تراكم جمعيت, مجال نشستن نبود, و همه ايستاده بودند و هم در آن روز منزل و محضر مرجعيت اسلام به جاى ((مجلس)) ((مقام)) بود يعنى اين كه همه قيام كرده بودند تا موعظه الهى ((ان تقوموا لله)) را تحقق بخشند.
در چنين شرايطى مردمى كه يك پارچه عشق و شوق بودند, بى صبرانه آماده گوش دادن و دل سپردن به سخنان امام بودند. امام سخنان خود را بعد از بسم الله با ((انا لله و انا اليه راجعون)) آغاز كرد, نام خدا و جمله ((استرجاع)) از زبان بنده خالص خدا و آهنگ دلنشينى كه از دل برمى خاست و در اعماق دل مى نشست, دلها را براى دريافت حقايق مهياتر و لطيف تر كرد, اولين جملات امام دلها را آتش زد: ((من تإثرات قلبى خودم را نمى توانم اظهار كنم. قلب من در فشار است. اين چند روزى كه مسائل اخير ايران را شنيده ام خوابم كم شده, ناراحت هستم. قلبم در فشار است با تإثرات قلبى روزشمارى مى كنم كه چه وقت مرگ پيش بيايد. ايران ديگر عيد ندارد, عيد ايران را عزا كردند. عزا كردند و چراغانى كردند. عزا كردند و دسته جمعى رقصيدند ما را فروختند. استقلال ما را فروختند و باز هم چراغانى كردند…))
جمعيت با شنيدن هر جمله اى از اين جملات گريه مى كردند گريه اى كه فرياد آن آسمان را پر كرده بود انگار در و ديوار شيون مى كرد. شدت گريه توإم با فرياد مردم به حدى بود كه امام به ناچار بين جملات مكث مى كرد و با اين حال كلماتى از امام در همهمه گريه ها و غلغله فرياد, محو شد.
به طور طبيعى اين جملات در عين حال كه احساسات را به شدت و در حد اعلا برانگيخت, مردم را به تعقل و تدبر بيشتر واداشت تا ببينند چه شده است كه امام براى مرگ خود روزشمارى مى كند و در همين جا بلافاصله امام به بيان عمق فاجعه پرداختند از پيمان وين, استقراض از آمريكا, كاپيتولاسيون مستشاران نظامى آمريكا و… گفتند و آنگاه كه به نقش روحانيت و مسإله وحدت اشاره داشتند باز هم با گفتن: ((امروز…
دست طلاب را هم مى بوسم من امروز دست بقال را هم مى بوسم)) بار ديگر احساسات و عشق مردم را مشتعل كرد و باز هم مردم اشك شوق ريختند و فرياد عشق كشيدند و در ادامه وقتى از تسليم ناپذيرى در برابر آمريكا از پرده دل فرياد مى زد كه ((آن آقايانى كه مى گويند كه بايد خفه شد! اينجا هم بايد خفه شد؟ اينجا هم خفه بشويم؟ ما را بفروشند و خفه بشويم؟ قرآن ما را بفروشند و خفه بشويم؟ والله گناهكار است كسى كه داد نزند والله مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نكند)) باز هم مردم به شدت گريه كردند و از ته دل فرياد كشيدند و امام ادامه داد كه: ((اى سران اسلام به داد اسلام برسيد اى علماى نجف به داد اسلام برسيد اى علماى قم, به داد اسلام برسيد, رفت اسلام)) و در اينجا بود كه احساسات و گريه مردم به اوج رسيد گريه اى كه به عمرم نديده بودم.
بعد از سخنرانى امام درباره كاپيتولاسيون, انتظار برخورد شديد رژيم با حضرت امام قطعى بود. طى چند ماهى كه امام بعد از آزادى از حبس و حصر در قم حضور داشتند هرچند سلطه پليسى رژيم سفاك پهلوى بخصوص در قالب ساواك بر تمام ايران سايه افكنده بود اما آزادى امام كه به نوعى ترسيم كننده عقب نشينى رژيم بود و حضور و استقرار مقتدرانه و شجاعانه امام بر مسند رهبرى جامعه اسلامى و سخنرانى ها و اعلاميه هاى پى در پى ايشان, وضعيتى شبيه زمان بازگشت حضرت امام از پاريس به كشور را در سطحى رقيق و خفيف به خصوص در شهر قم به وجود آورده بود.
طى اين مدت كه نزديك به هشت ماه طول كشيد در قم تقريبا وضعيت معكوس قبل از آن را داشت تا قبل از آزادى امام به خصوص طى ده ماهى كه امام در حبس و حصر بودند حاكميت پليسى رژيم بر قم آشكار بود ولى جريان نهضت پنهان بود در حالى كه در مدتى كه امام به قم بازگشتند جريان نهضت آشكار و حاكميت رژيم تا حد زيادى پنهان و كم رنگ بود.
مخصوصا سخنرانى چهارم آبان امام تمام هيبت رژيم و پشتيبان اصلى آن يعنى آمريكا را شكست و آنگاه كه براى اولين بار به طور آشكار از موضع ((ولايت)) در اين سخنرانى درباره نمايندگانى كه در مجلس شوراى ملى به كاپيتولاسيون رإى دادند, فرمودند: ((آنها وكيل نيستند, دنيا بداند اينها وكيل ايران نيستند, اگر هم بودند من عزلشان كردم)) نكته سنجان از دوست و دشمن دريافتند كه اين نوع سخن گفتن صرفا از موضع مرجعيت تقليد و بيان احكام فقهيه نيست, و اگرچه امام بحث نظرى ولايت فقيه را حدود پنج سال بعد در نجف اشرف مطرح كردند, ليكن عملا نهضت و رهبرى آن بر مبناى نگرش و جايگاه ولايت فقيه شكل گرفته بود و جمله ((من عزلشان كردم)) در مورد نمايندگان مزبور جلوه اى آشكار از حكم ولايى بود نه بيان يك فتوا.
قابل پيش بينى بود كه اگر اين وضعيت ادامه پيدا مى كرد با اوج گيرى و گسترش نهضت در سطوح مختلف جامعه در مدتى نه چندان طولانى مى توانست زمام امور را از دست حاكميت رژيم ستمشاهى خارج كند.

دستگيرى و تبعيد امام
بهر حال بعد از سخنرانى واعلاميه امام در مورد كاپيتولاسيون كه رژيم خود را بر سر دو راهى مى ديد به ناچار دست به كار شد و در سحرگاه سيزدهم آبان 1343 مجددا امام را دستگير كرد با آن كه حقير در مدرسه فيضيه سكونت داشتم اتفاقا آن شب را در مدرسه خان در حجره يكى از دوستان بودم . وقتى براى نماز صبح برخاستيم بلافاصله متوجه شديم كه وضعيت غير عادى است و از پنجره بالاى در مدرسه مشاهده كرديم كه انبوه كماندوها و سربازان سر تا پا مسلح تمام ميدان آستانه را پر كرده بودند. حكومت نظامى برقرار شده بود در مدرسه فيضيه و مدرسه خان بسته و در محاصره نظاميان بود. واضح بود كه اين وضعيت جز به خاطر دستگيرى امام نمى تواند باشد همه نگران و مضطرب, در پى كسب اطلاع از امام بوديم سرانجام از در پشت مدرسه كه به كوچه باز مى شد و مإموران از آنجا بى اطلاع, بيرون رفتيم و مطلع شديم كه امام دستگير شده است.

حاج آقا مصطفى و خوابيدن تا تهران
در اينجا خالى از لطف نيست كه خاطره اى را از مرحوم حاج آقا مصطفى نقل كنم ايشان مى فرمود: ((هنگامى كه ايادى بلند مرتبه رژيم همراه با تمهيدات نظامى و امنيتى شديد, مرا دستگير كردند. در حالى كه آنها به شدت نگران و مضطرب از احتمال وقوع حادثه اى غير مترقبه بودند ولى من كه ساعتهاى متوالى, تلاش و تحرك و كم خوابى را در طى روزهاى قبل از آن, تحمل كرده بودم, در همان دقايق اول خروج از قم فرصت را غنيمت شمردم و با كمال آرامش خاطر به خوابى عميق فرو رفتم و در تهران بيدار شدم! در حالى كه آنها تعجب و حيرت خود را از ديدن اين منظره نتوانستند كتمان كنند.))
ترس و دلهره آنها با همه عده و عده و قدرت مطلقه شان از يك سو, و آرامش و طمإنينه فرزند روح خدا در حال دستگيرى و رفتن به سوى سرنوشتى نامعلوم حائز اهميت و تدبر است.
چهره شگفت زده و نگاه متحير آنان گوياى اين بود كه خدايا چه مى بينيم؟! اين ديگر چه موجودى است, به جاى اين كه او بترسد ما مى ترسيم و به جاى اين كه ما كه در موضع قدرت وغالب هستيم در آرامش باشيم او كه دستگير شده و مغلوب است آنچنان آرامشى دارد كه به راحتى طول مسير را خوابيده تا ما او را بيدار كنيم!
اين خاطره, حقير را به ياد اين جمله امام انداخت كه در اولين سخنرانى عمومى كه در مسجد اعظم بعد از آزادى از حبس و حصر ايراد كردند فرمودند: ((والله تا حالا نترسيده ام آن روز هم كه مى بردندم آن روز هم آنها مى ترسيدند من آنها را تسلى مى دادم كه نترسيد.))
همچنين ظاهرامرحوم شهيد حاج آقا مصطفى برايم به اين مضمون از قول امام نقل كرد كه : زمانى كه مرا در 15 خرداد 42 دستگير كرده بودند و به طرف تهران مى بردند اتومبيلى را كه سوار بوديم در نقطه اى از مسير اصلى خارج كردند, در آن حال احساس كردم ـ براى يك لحظه يقين كردم ـ كه مى خواهند در آنجا مرا بكشند. در آن لحظه به نفس خودم مراجعه كردم, هيچ ترسى در خود احساس نكردم.

آزادى و تبعيد حاج آقا مصطفى
حاج آقا مصطفى نيز تقريبا همزمان با دستگيرى امام, دستگير و به زندان تهران منتقل گرديد, ولى بعد از حدود دو ماه در 13 آبان 1343 حسب ظاهر آزاد شد و به قم بازگشت البته مسئولين رژيم گفته بودند كه بدون سر و صدا ايشان وارد قم شود و سپس در تركيه به امام ملحق شوند.
ظاهرا منظور رژيم اين بود كه وانمود كند حاج آقامصطفى آزاد شده ولى به عنوان يك امتياز براى تنها نبودن امام نزد ايشان رفته است در حالى كه با توجه به نقش موثر حاج آقامصطفى در نهضت به خصوص در غياب امام مى بايست حاج آقا مصطفى هم تبعيد مى شد از طرفى نمى خواستند آزادى ظاهرى و موقت نيز منشإ تحركى در قم شود, اما عليرغم تإكيد رژيم بر ورود بدون سر و صدا به قم كه البته چون كسى هم از ورود ايشان به قم اطلاعى نداشت, پيش بينى استقبال نمى شد, حاج آقا مصطفى لدى الورود به حرم حضرت معصومه(س) آمد و در همان ساعت آيه الله مرعشى نجفى در مسجد موزه كه تقريبا جزء حرم به حساب مىآيد براى درس روى منبر نشسته بودند و حاج آقا مصطفى به مسجد موزه وارد شد, حقير وقتى به مسجد موزه رسيدم كه حاج آقا مصطفى روى پله اول منبر نشسته بود و آيه الله مرعشى روى پله دوم مشغول صحبت بود. در اين جلسه ورود حاج آقا مصطفى با شور وشعف گرامى داشته شد, سپس ايشان به طرف منزل حركت كرد وجمعيت حاضر و انبوه مردمى كه از ورود حاج آقا مصطفى مطلع شدند پشت سر ايشان حركت كردند بگونه اى كه طول خيابان ارم آكنده از جمعيت شد و جلسه مسجد موزه و همراهى انبوه جمعيت با حاج آقا مصطفى تا منزل تبديل به يك مانور وتظاهرات باشكوه شد و به اين ترتيب جو خفقان و اختناقى كه از دو ماه قبل با دستگيرى امام و استقرار تانك ها و زره پوش ها در قم به وجود آمده بود به بهترين وجه ممكن در آن شرايط شكسته شد.
بديهى است توصيف و بيان جزئيات آن روزها و ساير حوادث انقلاب و صحنه هاى زندگى حضرت امام به عهده مورخين است و حقير فقط در اين مختصر فرازهايى چند از آنچه خود در جريان بوده يا ديده ام همراه با انطباع خويش بازگو نمودم.

 

/

بررسى امامت حضرت مهدى عج در خردسالى

 


بررسى امامت حضرت مهدى(عج)در خردسالى
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

حضرت امام مهدى(عج) مصلح كل, دوازدهمين پيشواى شيعيان, يگانه فرزند حضرت امام حسن عسكرى(ع) است كه در روز پانزدهم شعبان سال 255 هجرى قمرى در شهر سامرا چشم به ديدار جهان گشود. آن حضرت در پنج سالگى به مقام امامت رسيد. در ميان امامان معصوم(ع) سه امام در خردسالى به امامت رسيدند: امام جواد(ع) در هفت سالگى, امام هادى(ع) در نه سالگى و حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى.
از اين رو, از همان عصر امامت امام رضا(ع) به بعد, اين سوال مطرح شد كه با توجه به مقام بسيار ارجمند امامت, چگونه انسانى در خردسالى به امامت مى رسد؟ چرا كه دوران شكوفايى رشد و عقل در مردان, به طور معمول از پانزده سالگى شروع و در چهل سالگى به تكامل مى رسد. و نظر به اين كه اين مسإله در مورد امامان(ع) نخستين بار در مورد حضرت جواد(ع) رخ داد, در آن عصر, از جنجالى ترين مسائل روز بود.
حضرت رضا(ع) قبل از امامت امام جواد(ع) به بيان پاسخ اين سوال مى پرداختند, و با روشن گرى و آگاهى بخشى, اذهان را روشن مى ساختند.
گاهى اين مسإله به گونه هاى ديگر, در نزد بستگان امامان(ع) مطرح مى شد, و آنها نيز به پاسخ آن مى پرداختند; به عنوان نمونه محدث خبير كلينى از محمد بن حسن بن عماد روايت مى كند كه گفت: من در حضور على بن جعفر (عموى بزرگوار حضرت رضا(ع)) در مسجدالنبى نشسته بودم, دو سال بود كه در مسجد رسول خدا(ص) به درس او مى رفتم و از محضرش مستفيض مى شدم, يك روز ناگاه ديدم حضرت جواد(ع) در خردسالى در مسجدالنبى(ص) به نزد على بن جعفر(ع) آمد, على بن جعفر(ع) تا آن حضرت را ديد, شتابان برخاست و با پاى برهنه و بدون ردا به سوى حضرت جواد(ع) رفت و دست او را بوسيد و به او احترام شايان نمود, حضرت جواد(ع) به او فرمود: ((اى عمو, بنشين خدا تو را رحمت كند)). على بن جعفر گفت: اى آقاى من چگونه بنشينم با اين كه تو ايستاده اى؟ هنگامى كه على بن جعفر به مجلس درس خود بازگشت, اصحاب و شاگردانش او را سرزنش كردند و به او گفتند: ((تو عموى پدر حضرت جواد(ع) هستى, در عين حال با اين سن و سال, اين گونه در برابر حضرت جواد(ع) كه خردسال است فروتنى مى كنى و دستش را مى بوسى و آن همه احترام شايان مى نمايى؟)) على بن جعفر(ع) گفت: ساكت باشيد. آن گاه محاسن خود را به دست گرفت و گفت:
((اذا كان الله عزوجل لم يوهل هذا الشيبه و إهل هذا الفتى و وضعه حيث وضعه, انكر فضله, نعوذ بالله مما تقولون بل انا له عبد; اگر خداوند صاحب اين ريش سفيد را شايسته (امامت) ندانست, و اين نوجوان را سزاوار دانست, و به او چنان مقامى داد, آيا من فضيلت او را انكار كنم؟ پناه به خدا از سخن نارواى شما. من غلام و برده او هستم و او مولاى من است)). (1)

پاسخ هاى امام رضا(ع) و امام جواد(ع)
عده اى در مورد امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى, از حضرت رضا(ع) سوال كردند, آن حضرت به آنها كه به قرآن معتقد بودند, ماجراى نبوت حضرت عيسى(ع) را در خردسالى به عنوان شاهد ذكر كرد, در اين مورد دو روايت را از فرهنگ روايى خود ذكر مى كنيم:
1ـ صفوان بن يحيى مى گويد: به حضرت رضا(ع) عرض كردم; قبل از تولد حضرت جواد(ع) در مورد جانشين شما مى پرسيديم, مى فرموديد خداوند پسرى را به من عنايت مى كند. اكنون خداوند حضرت جواد(ع) را به شما داده است, و چشم هاى ما را به وجود او روشن نموده است, خداوند آن روز را كه شما از دنيا برويد براى ما نياورد, ولى اگر حادثه اى رخ داد, به چه كسى رجوع كنيم؟ (امام بعد از شما كيست؟) حضرت رضا(ع) به پسرش حضرت جواد(ع) كه در مقابلش ايستاده بود اشاره كرد و فرمود: ((به اين مراجعه كنيد)).
عرض كردم فدايت گردم, اين پسر سه سال دارد؟ فرمود: ((و ما يضره من ذلك, فقد قام عيسى بالحجه و هو ابن ثلاث سنين; چه مانعى دارد! عيسى سه ساله بود كه به حجت قيام كرد (و نبوت خود را آشكار نمود))).
2ـ خيرانى مى گويد: پدرم گفت در خراسان, در محضر حضرت رضا(ع) بودم, شخصى از آن حضرت پرسيد: ((اگر براى شما پيشامدى رخ داد, پس از شما امام مردم كيست؟)) امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: ((پسرم ابوجعفر (حضرت جواد) است)). گويى پرسش كننده از شنيدن اين پاسخ ـ از اين رو كه حضرت جواد(ع) كودك بود و حدود هفت سال داشت ـ قانع نشد, حضرت رضا(ع) به او فرمود: ((خداوند حضرت عيسى(ع) را در كمتر از سن ابوجعفر (حضرت جواد) به عنوان پيامبر شريعت تازه اى برگزيد.(2) بنابراين, چه مانعى دارد كه همان خدا ابوجعفر را در خردسالى به امامت برساند)). توضيح اين كه: در آيه 30 سوره مريم به اين مطلب تصريح شده كه حضرت عيسى(ع) در گهواره با بيان گويا چنين گفت: ((انى عبدالله آتانى الكتاب و جعلنى نبيا; من بنده خدايم, او كتاب آسمانى به من عنايت فرموده و مرا پيامبر قرار داده است.))
بنابراين, وقتى حضرت عيسى در گهواره براى ابلاغ شريعت تازه به مقام پيامبرى برسد, چه اشكالى دارد كه به اراده خداوند, حضرت جواد(ع) در هفت سالگى, به مقام رهبرى, آن هم در مورد شريعت پيامبر اسلام(ص) كه بيش از دو قرن از آغاز آن با داشتن چندين رهبر مى گذرد, برسد.
مسإله امامت حضرت جواد(ع) در خردسالى, در عصر امامت حضرت جواد(ع) نيز مطرح بود, حتى اين مسإله را از خود آن حضرت مى پرسيدند. گفته اند شخصى همين سوال را به صورت اعتراض از آن حضرت پرسيد, او در پاسخ فرمود: خداوند به داود(ع) وحى كرد تا پسرش سليمان را كه در آن وقت كودك و چوپان بود, جانشين خود سازد, دانشمندان و عابدان بنى اسرائيل, آن را نپذيرفتند, و گفتند سليمان خردسال است. خداوند با نشان دادن اعجازى, شايستگى سليمان را آشكار ساخت, و همين امر موجب شد كه عالمان و عابدان بنى اسرائيل نزد داود(ع) آمدند, و جانشينى سليمان را پذيرفتند.(3)
در موردى ديگر, امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض كنندگان, اين آيه را خواند: ((قل هذه سبيلى ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى; بگو اين راه من است كه من و پيروانم با بصيرت كامل همه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنم)).(4)
آن گاه امام جواد(ع) فرمود: ((سوگند به خدا در آغاز بعثت, جز على(ع) از پيامبر(ص) پيروى نكرد, با اين كه او در آن وقت نه سال داشت, من نيز اكنون نه سال دارم)).(5)
استدلال امام جواد(ع) به ايمان آوردن حضرت على(ع) در نه سالگى بر اين اساس است كه حضرت على(ع) در اين سن و سال, پيرو كامل پيامبر(ص) بود, و شايستگى كسب ايمان كامل را پيدا كرد, با توجه به اين كه بر اساس روايات شيعه و اهل تسنن, پيامبر(ص) در آغاز بعثت, در مجلسى كه خويشانش را دعوت كرده بود, و در ميان آنها تنها على(ع) ايمان خود را آشكار ساخت, پيامبر(ص) در همان مجلس على(ع) را جانشين خود معرفى نمود.(6) همه اين گفتار در مورد امامت حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى نيز مطرح است, بلكه امامت حضرت جواد(ع) در هفت سالگى, و حضرت هادى در نه سالگى, مقدمه اى براى پذيرش امامت حضرت مهدى(عج) در پنج سالگى بود, تا يك نوع آمادگى به وجود آيد و مردم امامت حضرت مهدى(عج) در خردسالگى را بپذيرند.

تحليل و بررسى
در مورد پاسخ اين سوال كه چگونه انسان خرد سال به مقام امامت مى رسد, ما دو راه در پيش داريم:
1ـ به آنان كه به خداى قادر و حكيم معتقدند, مى گوييم: چه مانعى دارد خداوند با آن قدرت و حكمت مطلقه اى كه دارد, براساس مصالحى, شخصى را در خردسالى به مقام نبوت يا امامت برساند, چنان كه مطابق قرآن, خداوند حضرت عيسى و يحيى(ع) را در دوران كودكى به مقام نبوت رسانيد; و به استناد قرآن عيسى(ع) در گهواره سخن گفت و فرمود: ((من بنده خدايم, خداوند به من كتاب آسمانى داد و مرا پيامبر نمود)). (7) و خداوند در مورد يحيى(ع) فرمود: ((يا يحيى خذ الكتاب بقوه و آتيناه الحكم صبيا;(8) اى يحيى! كتاب (خدا) را با قوت بگير, و ما فرمان نبوت را در كودكى به او داديم)).
امام جواد(ع) براى يكى از ياران خود به نام على بن اسباط, به همين آيه استدلال كرد, و پس از ذكر آيه فرمود: ((خداوند كارى را كه در مسإله امامت كرده; همانند كارى است كه در مسإله نبوت كرده است, همان گونه كه ممكن است خداوند حكمت را در چهل سالگى به انسانى بدهد, ممكن است كه حكمت را در كودكى به انسانى ديگر عطا فرمايد)).(9)
2ـ در طول تاريخ ديده شده است كه برخى از كودكان رشد فكرى فوق العاده اى داشته اند, گاه افرادى در سنين كم تر از ده سال, نابغه شده اند و از رشد و عقل و درك ممتاز و استثنايى برخوردار بوده اند, اين موضوع بيان گر آن است كه شايستگى مقام هاى ارجمند, مانند مقام امامت براى بعضى از كودكان محال نيست كه آن را غير ممكن سازد, در اين زمينه نمونه هاى فراوان وجود دارد, كه براى تقريب اذهان به ذكر سه نمونه زير مى پردازيم.

نمونه هاى استثنايى از خردسالان نابغه
در حالات حسين بن عبد الله بن سينا معروف به شيخ الرئيس ابوعلى سينا, (373 ـ 427 هـ .ق) نقل كرده اند كه خود در شرح حال خود گفت: ((در ده سالگى آن قدر از علوم مختلف را فرا گرفتم كه مردم بخارا از استعداد سرشار من, شگفت زده شده بودند, در دوازده سالگى بر مسند فتوا نشستم, و در شانزده سالگى كتاب قانون را در علم طب نوشتم, و بيمارى نوح بن منصور رئيس دولت سامانى را كه همه اطبإ از درمانش عاجز شده بودند, درمان نمودم. او به اين خاطر, امكانات فرهنگى بسيار در اختيارم گذاشت, شب و روز به بررسى و مطالعه پرداختم. هنگامى كه به بيست و چهار سالگى رسيدم, همه علوم جهان را مى دانستم و چنين مى انديشيدم كه علم و دانشى وجود ندارد كه من به آن دست نيافته باشم)).(10)
نمونه ديگر, يكى از دانشمندان غرب به نام ((توماس يونگ)) است, كه در دو سالگى خواندن و نوشتن را مى دانست, و در هشت سالگى به تنهايى به آموختن رياضيات پرداخت, و به امتيازات استثنايى و اعجاب انگيزى دست يافت.(11)
نمونه ديگر كه در عصر حاضر رخ داده و بسيار عجيب است و پاسخ به سوال فوق را به طور عينى و گويا تبيين مى كند, مربوط به كودكى به نام آقاى سيد محمد حسين طباطبائى, فرزند حجه الاسلام آقاى سيد محمد مهدى طباطبائى, ساكن قم است, آقاى سيد محمد حسين طباطبائى استعداد و حافظه فوق العاده و استثنايى دارد, مصاحبه با اين كودك چندين بار از تلويزيون پخش شده است, و بسيارى از مردم چهره او را ديده اند. اين كودك كه اكنون حدود 9 سال دارد, و در حوزه علميه قم به تحصيل دروس مقدماتى حوزوى مشغول است. در پنج و نيم سالگى حافظ همه قرآن شد, جالب اين كه علاوه بر حفظ قرآن, آن چنان بر آيات قرآن و معانى آيات مسلط است, كه اگر ترجمه آيه اى را براى او بخوانيم, او متن آيه را تلاوت مى كند, و ترجمه هر آيه از آيات قرآن را مى داند, از همه مهم تر اين كه انس عميق او با آيات قرآن به گونه اى است كه پرسش هايى كه از او مى شود, با آيات قرآن, به آنها پاسخ مى دهد. در فروردين سال1376 (ذيحجه 1417 هـ.ق) در سفر حج, وزير كشور عربستان سعودى با همراهانش به ديدار او آمدند, به مناسبت اين كه او كودك است, اسباب بازى براى او آورده بودند و به او اهدا كردند, و از او پرسش هايى كردند كه او با آيات قرآن به همه آن پرسشها پاسخ داد, پرسش هاى آنها چنين بود:
1ـ ((آيا از وسايل اسباب بازى كه براى تو آورده ايم خوشنود شدى؟))
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((فما آتانى الله خير مما اتاكم بل انتم بهديتكم تفرحون; آنچه خدا به من داده بهتر است از آن چه به شما داده است, بلكه شما هستيد كه به هديه هايتان خوشنود مى شويد)).(12)
2ـ آيا پيراهن عربى بهتر است يا پيراهن ايرانى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و لباس التقوى ذلك خير; لباس پرهيزكارى براى شما بهتر است)).(13)
3 ـ آيا خوشنودى كه در كشور ما بمانى و مهمان ما باشى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((حتى يإذن لى إبى; تا پدرم به من اجازه دهد)).(14)
و در موردى ديگر, از ايشان پرسيده شد:
4ـ مى خواهى از اين خانه فعلى كه در آن سكونت دارى به جاى ديگرى بروى, و براى پدرت خانه بخريم, نظر شما چيست؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((انا هيهنا قاعدون; ما همين جا نشسته ايم)). (15)
5ـ از او شخصى سوال كرد: ((آيا مى خواهى پسر من شوى؟))
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و والد و ما ولد; سوگند به پدر و فرزندش)). (16)
اشاره به اين كه هر كسى فرزند پدر خويش است.
6ـ از او سوال شد, آيا بازى را دوست دارى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و لا تنس نصيبك من الدنيا; بهره ات را از دنيا فراموش نكن)).(17)
7ـ آيا كودكان همسال تو, به تو آزار نمى رسانند؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: ((فبئس القرين; پس چه بد همنشينى بودى))؟(18) اشاره به اين كه همنشين بد موجب آزار است, و گاهى بعضى از كودكان مرا آزار مى دهند.
8ـ آيا هيچ گاه از پدرت كتك خورده اى؟
او در پاسخ اين آيه را خواند: ((قالوا بلى; گفتند آرى)).(19) اشاره به اين كه آرى كتك خورده ام.
9ـ آيا هيچ گاه پدرت با تو دعوا كرده است, سپس تو را ببخشد؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((و اذا ما غضبوا هم يغفرون; مومنان هنگامى كه خشمگين شوند, عفو مى كنند)).(20) اشاره به اين كه آرى پدرم به من خشم كرده و مرا بخشيده است.
10ـ تو اين همه فضل و كمال, استعداد و حافظه را در اين سن و سال از كجا آورده اى؟
او در پاسخ, اين آيه را خواند: ((يوتى الحكمه من يشإ و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا; خداوند دانش و حكمت را به هر كس بخواهد (و شايسته بداند) مى دهد, و به هر كس دانش داده شود, به او خير فراوانى داده شده است)).(21) اشاره به اين كه اين فضل و كمال از طرف خداست كه به من داده شده است.
نتيجه اين كه: وقتى يك كودك عادى در خردسالى به لطف خدا داراى چنين موهبت و امتياز فوق العاده شد, نبايد تعجب كرد كه چگونه حضرت مهدى(عج) در دوران كودكى به مقام امامت رسيده اند, چنين موضوعى محال نيست, و به اذن الهى به سبب مصالحى به بعضى از افراد داده مى شود.
با توجه به اين كه از نظر علمى ثابت شده است كه هرگاه عوامل طول عمر و ادامه زندگى شناخته شود و به آن عمل گردد, انسان مى تواند, صدها برابر عمر طبيعى كنونى عمر كند, چنانكه اين موضوع در مورد گياهان و حيوانات, آزمايش شده و نتيجه آن مثبت بوده است. به عنوان مثال: زيست شناسان در مورد طول عمر ملكه زنبوران عسل كه چندين برابر عمر طبيعى زنبوران ديگر است به اين نتيجه رسيده اند كه طول عمر رابطه نزديكى با طرز تغذيه و شرايط اقليمى دارد, و راز طول عمر ملكه زنبوران عسل اين است كه ژله مخصوصى كه زنبوران كارگر, براى تغذيه ملكه فراهم مى كنند, موجب افزايش عمر چندان برابر او شده است.(22) تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

پى نوشت ها:
1) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص322.
2) همان.
3) اقتباس از همان, ص383.
4) يوسف (12) آيه 108.
5) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص384.
6) قاضى نورالله شوشترى, احقاق الحق, ج4, ص62 (به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن).
7) مريم(19) آيه 30.
8) مريم (19) آيه 12 ـ مطابق مفهوم بعضى از روايات, منظور از حكم در آيه بالا, مقام نبوت است (اصول كافى, ج1, ص382).
9) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص494.
10) محدث قمى, الكنى والالقاب, ج1, ص320 و 321.
11) پى ير روسو, تاريخ علوم , ص432.
12) نمل( 27) آيه 36 ـ اين پاسخ در قرآن در مورد پاسخ حضرت سليمان(ع) به مإموران بلقيس( ملكه سبإ) است در آن هنگام كه از جانب آن ملكه هدايايى براى سليمان(ع) آورده بودند.
13) اعراف (7) آيه 26.
14) يوسف(12) آيه80.
15) مائده(5) آيه24.
16) بلد (90) آيه3.
17) قصص (28) آيه 77.
18) زخرف (43) آيه 38.
19) تغابن (64) آيه 7.
20) شورى (42) آيه 37.
21) بقره (2) آيه269.
22) آيت الله ناصر مكارم, مهدى انقلابى بزرگ, ص225 و 226.

/

زنگ خطر توسعه مفاسد اخلاقى !

 


زنگ خطر
توسعه مفاسد اخلاقى!
حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

رئيس سازمان زندان هاى كشور اعلام كرد: آمار زندانيان دانشجو طى سالهاى اخير نسبت به گذشته افزايش يافته كه بيشترين آنها مربوط به مواد مخدر و مسائل اخلاقى است.
بنا به اظهار نامبرده: هر 55 ثانيه يك نفر به زندان مى رود و آمار زندانيان كشور در حال حاضر به 106 / 147 نفر مى رسد كه 5292 نفر آن را زنان تشكيل مى دهند و از اين ميان 650 كودك همراه مادرانشان در زندان به سر مى برند!
براساس اين گزارش: 51 درصد زندانيان مجرمين مواد مخدرند كه در حمل يا مصرف مواد مشاركت داشته اند.
براين اساس آمار جرائم به چهارصد (400) نوع جرم در كشور گزارش شده است!
(جرائد 30 / 5 / 79)
هم چنين اداره كل ثبت احوال كردستان اعلام كرد: آمار طلاق در سال جارى 2 / 6 درصد نسبت به گذشته افزايش يافته است.
(30 / 5 / 79)
و…
آمار و ارقام از اين دست را در صفحات حوادث روز و گزارشهاى ديگر مى توان يافت كه از نوعى هرج و مرج اخلاقى و اجتماعى حكايت دارد. گسترش فساد در بين نسل جوان و خانواده ها, اعتياد و مواد مخدر, اختلافات خانوادگى, بزهكارى, سرقت و قتل و جنايت, زنگ خطرى را به صدا در مىآورد كه اگر گوش شنوائى نباشد كه پيام اين خطر را جدى بگيرد و درصدد چاره جوئى برآيد بدون ترديد بايد آينده اى خطرناكتر را در انتظار بود.
اين در حالى است كه انقلاب اسلامى دو دهه از شكل گيرى خود را پشت سر گذاشته و جنازه قربانيان راه حق و عدل بر دوش مردم تشييع مى شوند و پيام شهدا و ايثارگران انقلاب را بر اين نسل فرو مى خوانند! راستى اگر روند كار بدين منوال باشد ـ كه تاكنون بود ـ براى ارزشهاى اسلام و انقلاب بايد به سوگ نشست!
اين روزها شعار توسعه سياسى و اقتصادى و حقوقى و غيره بر سر زبانهاست كه مع الاسف هيچ كدام ثمره مطلوب و مثبتى به بار نياورده و بيشتر ناظران امور غافل اند كه در عوض بيش از همه اينها توسعه مفاسد به ثمر نشسته است! همان چيزى كه دشمن زير عنوان تهاجم فرهنگى بذرش را پاشيده و عناصر خائن داخلى آن را آبيارى كرده و شرنگ مرگ بار آن را به كام ملت فرو مى ريزد.
در روزهاى اخير حتى تظاهر به مفاسد اخلاقى زير نگاه همه و در ملا عام و پارك ها و كوچه ها و خيابان ها به صور گوناگون و شكل گستاخانه اى به خود گرفته و گروه زيادى از دختران و پسران را به اين دام خطرناك افكنده است. گزارش صدر مقال, از شيوع مفاسد در محيطهاى فرهنگى و دانشگاهى پرده برمى دارد كه با توجه به سرنوشت ساز بودن مسائل جوانان و دانشجويان از عواقب بسيار خطرناك آن در آتيه مديريت و فرهنگ كشور بايد هراسيد و قبل از فراگير شدن, بايد برايش چاره اى انديشيد. زيرا اگر در اين باره غفلت و تساهل شود, نه از تاك نشان مى ماند و نه از تاك نشان!
اين مسئوليت دست اندركاران امور فرهنگى و اجتماعى است كه اين خطر را جدى بگيرند و ريشه اى با مسئله برخورد كنند نه شعارى و مقطعى و موضعى, مانند بسيارى مسائل ديگر…

ريشه يابى مفاسد
اگر قرار است موضوع ((توسعه مفاسد)) مورد مداقه قرار گيرد, نخست بايد به جستجو و كنكاش علل و عوامل پرداخت تا بتوان از همان راهى كه فساد رخنه كرده به خنثى سازى آن اقدام كرد و از تكرار, توسعه و عميق تر شدن آن پيشگيرى نمود.
در مقام شناسائى عوامل فساد در آغاز به دو دسته عوامل بايد اشاره كرد: عوامل خارجى و عوامل و زمينه هاى داخلى.
عوامل خارجى, در اين جا موضوع سخن ما نيست. تبليغاتى كه رسانه هاى بيگانه ـ بويژه غربى ـ به شيوه هاى گوناگون دارند, عوامل نفوذىاى كه به خدمت مى گمارند, الگوهايى كه در لباس و آرايش براى جوانان و زنان و دختران مى دهند, سمپاشى هايى كه براى اسلام زدايى و مقابله با انقلاب اسلامى مى كنند, خود داستان مفصلى دارد كه مجال شرح آن نيست اما براى آگاهى از آن به يك مورد اشاره مى كنيم: براساس گزارشات, هاليود براى مخدوش كردن چهره اسلام صدها ميليون دلار هزينه مى كند, فيلم هاى صد ميليون دلارى مى سازد كه در ساختن اين فيلم ها, امريكايى ها و صهيونيست ها حضور دارند. از سال 1964م تاكنون هفتصد فيلم سينمائى ضد اسلامى توليد كرده اند. در اين فيلم ها مسلمانان انسان هايى خونآشام, تروريست, خشونت طلب, خطرناك براى فرهنگ و تمدن غرب معرفى مى شوند… از حلقه هاى زنجيره اى اين توطئه ـ به خصوص پس از انقلاب اسلامى ايران كه شتاب بيشترى گرفته ـ چاپ كتاب هاى ضد اسلام تا اشاعه مفاسد, گسترش مواد مخدر به وسيله باندهاى مافيائى, پخش نوارهاى مبتذل ويديويى و كاست و عكس هاى مستهجن و مجلات بدآموز و امثال اينها در داخل كشور به وسيله عوامل مرئى و نامرئى بيگانه است.
به هر حال آنچه در اين مقال مورد توجه است بررسى عوامل داخلى و زمينه هاى اجتماعى و سياسى و فرهنگى و حتى اقتصادى شيوع مفاسد در جامعه است. به طور كلى اين عوامل و زمينه ها را مى توان در موارد ذيل به بررسى نشست.

1ـ سوء استفاده از آزادى
آزادى يكى از دست آوردهاى انقلاب ما بود اما گروهى با برداشت غلط, مغرضانه و موذيانه, آن را به گونه اى تفسير كرده كه با آرمان هاى انقلاب اسلامى در تضاد است. در اين سوء استفاده حتى آنان كه در تحقق آزادى سهمى نداشتند, بر آن شدند تا با بذرى كه خود با اهداف ضد اسلامى و ضد انقلابى مى پاشند, ثمره آزادى را بردارند.
آزادى بى لگام با آن وضع اسف بار, فضاى سياسى و فرهنگى و اجتماعى را به شكل محسوسى در جهت اهداف دشمنان تغيير داده است تا آن جا كه اين روزها اگر بيگانه اى وارد كشور شود, و محيط اجتماعى ما را ببيند با شگفتى خواهد پرسيد: آيا اين است ثمره انقلابى كه مى خواست اسلام و شعائر اسلامى را حاكم سازد؟! آيا شهداى راه آزادى همين را مى خواستند؟

2ـ مطبوعات و روزنامه هاى زنجيره اى
گروهى از دست اندركاران مطبوعات و روزنامه ها, مخصوصا در سال 78 گستاخى را به اوج رسانيدند و دقيقا در جهت سياست اسلام زدايى و مبارزه با غيرت دينى و تشويق به فرهنگ غربى حركت كرده و يا كمك هاى مادى و تبليغى بيگانگان فضاى فرهنگى كشور را قبضه نمودند و با برنامه اى از پيش تعيين شده و با اهداف مشخص, هجوم بر ارزش ها و حتى مقدسات دينى را سامان داده و در فرهنگ زدايى انقلاب و ليبراليزه كردن جوانان مسابقه دادند. مع الاسف, حمايت هاى مادى و تبليغى مسئولين مطبوعاتى در روند اين ماجرا نقش عمده اى ايفا كرد و فرياد اعتراض حوزه ها و فقها و نيروهاى انقلابى مسلمان بلا جواب ماند تا بالاخره به توقيف به حق پاره اى از اين رنگين نامه ها به وسيله قوه قضائيه منتهى گرديد.
به اعتقاد دردمندان با غيرت اسلامى اگر متوليان فرهنگى و مطبوعاتى همين هايى باشند كه بر سر كارند, نمى توان چشم انداز روشنى را اميد داشت.

3ـ ضعف ساختار فرهنگى
حقيقت اين است كه ساختار فرهنگى ما در زمينه هاى مختلف آموزشى, ارشادى, تبليغى مطبوعاتى و هنرى, همخوانى درستى با اصول و ارزش هاى انقلاب اسلامى ندارد. و پاسخگوى نيازهاى فرهنگى و اجتماعى نسل جوان در حد انتظار نيست.
پاره اى از مسئولان و دست اندركاران امور فرهنگى خوشبينانه ترين داورىها, به صورت سليقه اى و ذوقى عمل مى كنند و احيانا چارچوب اسلامى و قانونى را مد نظر ندارند يا از موازين اسلامى بى خبرند و از آرمان هاى توده ملت دورند و نتايج و عواقب روند كار فرهنگى را به داورى ننشسته اند; به تذكرات و اعتراضات رهبران دينى و فكرى توجه ندارند و همچنان سر در لاك خود فرو برده و چشم بسته به راهى مى روند كه سرانجامش را نمى دانند؟! سياست تسامح و تساهل در همين راستا عمل مى كند و مادام كه در بر اين پاشنه مى چرخد, اميد روز بهينه اى را نمى توان داشت.

استفاده ابزارى از زن
اگر به تابلوهاى سينمايى در معابر عمومى و تبليغات تصويرى مطبوعات و تبليغات تجارى بنگريم, خواهيم ديد كه آزادى زن و مشاركت او در امور اجتماعى, به صورت استفاده ابزارى از آب و رنگ جنسيت درآمده است. حتى برخى مجلات و روزنامه هاى وابسته به برخى نهادهاى تبليغى اسلامى نيز به اين نوع حركت دست يازيده و مسئوليت اوليه را از ياد برده اند. و پخش تبليغات تجارى با غنج و دلال زنانه (حتى از صدا و سيما) مصداق بارز ديگرى است از اين نوع استفاده ابزارى. حضور برخى زنان در فيلم ها و ميان گروه مردان پيرو جوان با وضع نامطلوب با آرايش و كلاه پهلوى و لباس هاى متنوع تجملى, نمونه ديگرى از اين حركت مى باشد كه تعصب دينى و مسإله حجاب را مخدوش كرده است.

تشكل هاى سياسى منحرف در دانشگاه ها
يكى از عوامل فساد اخلاق ـ بويژه در ميان دانشجويان ـ نفوذ جريان هاى منحرف سياسى در دانشگاه ها است كه متإسفانه گاه زير عنوان انجمن اسلامى و نظير آن, در تخريب عقايد و باورهاى دينى فعاليت دارند. جريان هايى كه نهايتا رهسپار راه منافقين است, با اين تفاوت كه در شكل نفاق جديد عرض و وجود نموده اند.
هدايت كننده اين جريان ها پاره اى از گروهك هاى غير قانونى هستند كه در تحركات ضد انقلابى, دير زمانى است دست آنها رو شده است, اما به دليل فضاى باز سياسى و آزادىهاى غير قانونى و برخورد ضعيف دستگاه هاى قضايى و اطلاعاتى و اغماض و چشم پوشى هاى غير موجه از اعمال آنان, اكنون گستاخانه از انقلاب طلبكارى مى كنند. و براى نظام خط و نشان مى كشند. اين تشكل ها با حمايت هاى تبليغاتى و مادى بيگانه و رسانه هاى غرب, شيطنت و خباثت خود را روز افزون آشكارتر مى سازند.
در چنين فضايى آنچه در مرحله نخست خدشه دار مى شود, اخلاق و ارزش هاى دينى است!

نابسامانى هاى اقتصادى
اين نيز يكى از عوامل موثر در توسعه مفاسد, بى تفاوتى و حتى دهن كجى به ارزش هاست. هنگامى كه زندگى يك خانواده دستخوش بحران باشد و فشارهاى اقتصادى نوعى بريدگى به بار آورد, همه چيز ـ حتى دين و ايمان ـ در معرض خطر قرار مى گيرد; همان گونه كه در روايات متعدد به اين مطلب اشاره شده است ((كه هر كس معاش ندارد معاد ندارد)) اشكال اينجاست كه شايد كسانى كه خود در رفاه و نعمت اند نسبت به اين عامل و تإثير آن در اشاعه فساد به ديده ترديد بنگرند, اما اگر با ديده تحقيق به مسإله بنگريم, اذعان خواهيم كرد كه بسيارى از انحراف هاى اخلاقى و حتى اعتقادى در امور اقتصادى و وضع معيشتى خانواده ها اثر دارد. امروز ديگر بايد باور كرده باشيم كه نيازهاى مادى انسان را با تعارف و شعار و وعد و وعيد نمى توان حل كرد.
همان گونه كه مكرر گفته ايم مسئولين نظام هرچند كارهاى ارزشمند بكنند و در طرح هاى كلان اقتصادى سرمايه گذارى نمايند, مادام كه جهت حل مشكلات روزمره مردم چاره اى نينديشند, كارهاى ديگرشان نيز در سطح كلان محسوس نخواهد بود. كسى كه از فشار گرانى, اجاره مسكن, عائله مندى و كمى درآمد رنج مى برد نمى تواند به آينده كشور فكر كند. مهار خانواده و پسر و دخترش را از دست مى دهد, و اگر فرد ضعيف النفس باشد, ايمانش نيز آسيب مى بيند.
آرى, همين جا نقطه شكل گيرى ريشه مفاسد است.

شعارهاى عمل نشده
علاوه بر اينها, شعارهاى عمل نشده و وعده هاى تحقق نيافته, مانند عدالت اجتماعى و رفع تبعيض و مبارزه با ثروت اندوزى و رسيدگى به ثروت هاى بادآورده و… امثال آن ـ هرچند از روى باور و براساس مبانى انقلاب مطرح شد, ولى به دليل نداشتن برنامه عملى و ضمانت اجرايى همچنان در مرحله شعار ماند ـ اثرات نامطلوبى در افكار نهاد و با واكنش هاى منفى همراه گرديد.
آنچه از ضرورت هاى اوليه است, حفظ باورهاى مردم است; چه نسبت به مسائل دينى و چه نسبت به مسائل دنيوى. اگر مردم خداى نخواسته ببينند از يكسو دينشان در معرض مخاطره است و از سوى ديگر دنيايشان, در اين هنگام است كه دلبستگى شان نسبت به مبانى و اصول سست شده و زمينه براى نفوذ مفاسد فراهم مى گردد.
مواردى كه به اختصار از نظر گذشت, هر يك عامل موثرى است در بروز و ظهور لاقيدى و مفاسد اخلاقى كه ريشه در ضعف اقتصادى دارد. بنابراين بر دلسوزان دين و خيرخواهان است كه نگذارند ايمان و باور مردم سست شود و گرد يإس و نوميدى بر اميدهايشان بنشيند كه اگر چنين شد, هيچ چيز ديگر نمى تواند اين خلا را پر كند!

 

/

پلوراليزم دينى

 


پلوراليزم دينى
آيه الله جوادى آملى
تهيه و تنظيم از : حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

 


 

يكى از عناوينى كه در مباحث كلامى, فلسفى و دين شناسى معاصر جايگاه مهمى دارد, پلوراليسم يا كثرت گرايى دينى است, پلوراليسم تفكرى است كه اصل و مبناى خود را تعدد و تكثرگرايى مى داند در مقابل تفكر و نگرشى كه به وحدت و يگانگى معتقد و به نوعى انحصارگرايى دينى روى مىآورد.
جان هيك (1922) نگرشهاى موجود درباره تنوع اديان را به سه دسته تقسيم كرده است:
دسته نخست انحصارگرايى است. انحصارگرايان معتقدند كه حقيقت و سعادت و رستگارى و كمال منحصرا در يك دين وجود دارد و تنها يك دين حق است و در پرتو آن مى توان به غايت خلقت نائل شد زيرا تنها اين دين است كه از حقيقت و سعادت بهره مند است.
دسته دوم تكثرگرايى است. تكثر گرايان مى گويند: همه اديان مى توانند مايه رستگارى و كمال نفسانى پيروان خود شوند و به عبارت ديگر: حقيقت و سعادت نزد همه اديان ممكن است وجود داشته باشد و همه اديان هم مى توانند از حقيقت و سعادت بهره و نصيبى داشته باشند.
دسته سوم شمول گرايى است: شمول گرايان معتقدند كه تنها يك راه براى رستگارى و سعادت وجود دارد و اين راه نيز صرفا در يك دين خاص قابل شناخت و شناسايى است. البته همه مى توانند در اين راه قدم بگذارند, اما تنها به شرطى كه به ضوابط مطرح شده در آن دين حق گردن بنهند يا در طريق رستگارى بخشى كه آن دين پيش روى انسان مى نهد, سالكان صادقى باشند, از سوى ديگر شمول گرايان همانند كثرت گرايان, معتقدند كه لطف و عنايت خداوند به انحاى گوناگون در اديان مختلف تجلى يافته است, هر كسى مى تواند رستگار شود, حتى اگر از اصول اعتقادى حق چيزى نشنيده و بى خبر باشد و به عبارت ديگر اگر ديگران از سعادت و حقيقت نصيبى برده اند از قبال سهم من از حقيقت و سعادت بوده است و من ديگران را در كنار خودم مى دانم و جزء خودم تلقى مى كنم.(1)
آنچه كه در اين فصل مورد بحث واقع مى شود مسئله پلوراليزم يا كثرت گرايى دينى است. يعنى معتقد باشيم اديان متنوع و متعددى وجود دارند و هر يكى از اديان حقند و در صورت پيروى از هر يك از آن ها مى توان به سعادت و كمال نائل آمد. در رابطه با اين بحث چند مسئله مطرح مى شود.
1ـ آيا تنوع و تعدد و تكثر اديان قابل فرض است يا خير؟ فقط دين واحد است و كثرت ناپذير.
2ـ آيا ممكن است چند عقيده حق باشند و انسان با پيمودن راههاى گوناگون به لقإ الله نايل شود؟
3ـ آيا مى توان با پيروان اديان و مذاهب ديگر با مسالمت و سازش زندگى كرد؟
و مسائل ديگرى كه در اين رابطه جاى طرح دارد.

تكثرگرايى برون دينى و درون دينى
پلوراليزم و تكثرگرايى در دو سطح قابل تصور است:
1ـ تكثرگرايى برون دينى: به اين معنى كه اديان متعددى وجود داشته باشند و همه آنها بهره اى از حقيقت و سعادت داشته باشند.
2ـ تكثرگرايى درون دينى, يعنى در دين واحد, تفسيرهاى گوناگونى وجود داشته باشد ـ كه اين تفسيرها در صورت فرق و مذاهب متجلى گردد ـ و ما همه آن تفسيرها را صاحب حقيقت دانسته و براى رسيدن به فلاح و سعادت كافى بدانيم.

جايگاه بحث در كلام
براى تبيين صحيح مسئله در آغاز بايد جايگاه و مبانى و مبادى بحث را روشن كنيم كه آيا مسئله تكثرگرايى يك مسئله نقلى است يا تجربى است و يا عقلى؟
مسئله تكثرگرايى از مسائل عقلى است نه تجربى و لذا جايگاه آن در فلسفه و كلام است.
اين مسئله يك مسئله تجربى نيست, براى اينكه اصل بحث مورد نظر به جهان بينى مربوط است و در جهان بينى يا عقل بايد اظهار نظر كند و يا وحى و نقل قطعى بايد اظهار نظر نمايد, البته عقلى كه بالاتر از حس و خيال و وهم و گمان است. عقل برهانى است كه در محور قضاياى كلى مى انديشد و نظر مى دهد و نقل و وحى مانند قرآن كه سند آن قطعى است و يا خبرى كه سند و دلالت آن قطعى و نص باشد, يعنى اگر خبر است متواتر يا خبر واحد محفوف به قرينه قطعى باشد. و اگر قرآن و كتاب است دلالت آن نص باشد.
اما ظاهر مستفاد از وحى و نقل به لحاظ اينكه مفيد مظنه و گمان است نمى توان به آن بسنده كرد. زيرا طبق بيان قرآن مظنه در جهان بينى سودى ندارد ((ان الظن لايغنى من الحق شيئا))(2) ظن و گمان انسان را از حق بى نياز نمى سازد. و تجربه در رابطه با جهان بينى يا مكاتب حق و باطل نمى تواند دخالت كند. زيرا تجربه به معنايى كه در علوم تجربى رايج است اگر عملى باشد به لحاظ اين كه بسيارى از حقايق است كه فقط در حد تئورى و عقيده است و به تجربه و عمل نمىآيد پس تجربه در آن رابطه كارايى ندارد. و اگر حقايق تجربه پذير داشته باشيم و بخواهيم از راه تجربه صدق و كذب و حق و باطل آنها را شناسايى كنيم با مشكل روبرو مى شويم و به عبارت ديگر: به لحاظ اينكه دين داراى بخش اعتقادات و اعمال است آن بخشى كه مربوط به اصول دين است محصول و بازده آن بعد از مرگ ظاهر مى شود. مسائل قيامت و بهشت و دوزخ و برزخ در دنيا تجربه پذير نيست.
در صورتى مى توان همه دين را تجربه كرد كه فقط براى تإمين دنياى مردم باشد مثلا كسى مى تواند نمازش تإثير خوب داشته باشد كه تمام آثار نماز در دنيا منحصر گردد, روزه و معاملات و عبادات, عقود و ايقاعات كه به دستور شرع انجام مى شود زمانى مى توان گفت آثار خوب دارد كه ره آورد آن در دنيا منحصر شود در حالى كه دنيا ((كحلقه فى فلات)) مثل حلقه اى در كوير گسترده است. انسان يك مسافر ابدى است, كل زندگى انسان, نسبت به آنچه كه در پيش دارد مثل حلقه اى است در بيابان بى كران و مثل نمى است در برابر دريا. و لذا در دين حس و تجربه كارآمد نيست بلكه فقط راه شناخت صحيح دين عقل برهانى و نقل قطعى است.
بنابراين ما درباره مسائل جهان بينى و دينى تنها دو راه در پيش داريم. يكى عقل برهانى و قطعى و ديگرى نقلى كه قطعى و نص باشد.

عدم امكان فرض تنوع اديان
در موضوع تكثرگرايى برون دينى اولين مسئله اى كه قابل طرح است اين است كه آيا تنوع و تعدد اديان قابل فرض است يا خير؟ جواب اين است كه تنوع و تعدد اديان فرض نمى شود زيرا دين براى تربيت انسان است و در جاى خود ثابت شد كه انسان حقيقت واحد است و دينى كه براى تربيت انسان است بايد واحد باشد. توضيح آنكه: بين انسان شناسى و دين شناسى رابطه اى وثيق وجود دارد بطورى كه اگر انسان شناخته شود, دين هم شناخته مى شود اگر ثابت شود كه انسان داراى فطرت الهى ثابتى است كه در طى اعصار و قرون و در اقليمهاى مختلف تغيير نخواهد كرد و فقط بدن خاكى و طبيعيش دگرگون خواهد شد, دين هم چون به فطرت انسان مربوط است بايد ثابت و واحد باشد يعنى اصول دين همواره ثابت خواهد بود اگرچه فروع دينى كه از آن به منهاج و شريعت تعبير مى شود متغير باشد.
اما اگر انسانها در اعصار و قرون حقايق گوناگون باشند, داراى اديان گوناگون خواهند بود. و حال اينكه انسانها در همه شرايط داراى يك حقيقت هستند, فطرت و قلب و عقل او يك حقيقت است اگرچه بدن و ارتباط طبيعى و كيفيت زندگى او در اعصار فرق مى كند, كيفيت داد و ستد و مسافرت او فرق مى كند مثلا در گذشته به گونه اى داد و ستد مى كرد و امروز به گونه اى ديگر, در گذشته با حيوان سفر مى كرد ولى امروز با ماشين و هواپيما سفر مى كند. اما امورى كه به فطرت او مربوط است هميشه يكى است مثلا اگر در گذشته به عدالت عشق مى ورزيد و از ظلم رنج مى برد اكنون هم اين چنين است. در گذشته اگر از تواضع و امانت لذت مى برد و از تكبر و خيانت رنج مى برد امروز هم اين چنين است, اگر در گذشته از حريت و آزادى لذت مى برد و از بردگى و بندگى رنج مى برد الان هم اين چنين است. پس اصول كلى دين و معارفى كه به فطرت انسان برمى گردد بلحاظ اينكه فطرت انسان ثابت است, ثابت و تغيير ناپذيرند.
بنابراين بين پلوراليزم دينى و انسان شناسى رابطه تنگاتنگى برقرار است بطوريكه اگر ما انسان را داراى فطرت ثابت و حقيقت واحد بدانيم پلوراليزم و كثرت گرايى دينى موضوعى ندارد ولى اگر ما انسان را داراى حقايق گوناگون بدانيم كثرت گرايى فرض دارد. اما به لحاظ اينكه انسان داراى حقيقت واحد و فطرت ثابت است پلوراليزم فرض ندارد چنانكه قرآن مى فرمايد: ((ان الدين عندالله الاسلام))(3) يعنى: حقيقتا دين در نزد خدا اسلام است ((و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل (4)منه)) و هر كس دينى غير از اسلام را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد. يعنى فقط يك دين حق است.

انسان داراى بعد ثابت و متغير
آنچه كه برهان عقلى آن را اثبات مى كند و شواهد نقلى از قرآن و روايات هم آن را تثبيت مى نمايد اين است كه, انسان, داراى روحى واحد است كه اين روح واحد داراى عقل, قلب و فطرت و شئون فراوانى است و داراى تنى است كه به طبيعت و اقليم وابسته است. آن روح كه به ماورإ طبيعت وابسته است در طى اعصار و قرون ثابت است و گذشت روزگار در آن اثر نمى گذارد, روح انسان نه شرقى است و نه غربى, نه شمالى است و نه جنوبى. زيرا روح فراطبيعى است وقتى فراطبيعى شد, علل و عوامل رشد او را بايد از فراطبيعت طلب كرد گرچه تن او به اقليم غرب يا شرق يا منطقه استوايى و مانند آن تعلق دارد و چون طبيعت و آثار آن مختلف است نيازمنديهاى انسان از جهت اقليم طبيعى متنوع است و بايد پاسخهاى متنوع به آن داد از اين رو شرايع و مناهج كه به اين بعد متغير انسان مربوط است متعدد و متغير خواهد بود همچنان كه مسائل رياضى كه به عقل بشر مربوط است يا مسائل حكمت و كلام كه به فطرت و عقل انسان مرتبط است در شرق و غرب و جنوب و شمال يكسان است ولى مسائل علوم تجربى مانند طب و پزشكى و دارو و درمان نسبت به افراد مختلف گوناگون است. اصول دين و خطوط كلى اخلاق و حقوق و فقه كه براى بخش ثابت انسان است, ثابت است زيرا انسان داراى فطرت ثابتى است كه ((لاتبديل لخلق الله))(5) در خلقت خداوند تبديلى نيست و اما شرايع و منهاجها كه به شرايط و روشهاى زندگى انسان مربوط است متغير و متعدد است.

وحدت كثير و كثرت واحد
با توجه به دو جنبه وجودى انسان اگر سوال كنيد آيا پلوراليزم و كثرت گرايى حق است مى گوييم: اگر منظور اين است كه با داشتن فطرت واحد, اديان گوناگون را بر آن تحميل كنيم, ممكن نيست زيرا وحدت كثير يا كثرت واحد لازم مىآيد. يعنى لازم مىآيد ((كثير بما هو كثير)) يكى بشود و يا ((واحد بما هو واحد)) كثير بشود و حال اينكه هم توحيد كثير محال است و هم تكثير واحد محال است و محال بودن توحيد كثير و تكثير واحد, يعنى: وحدت دين براى روح واحد به اين معنا قانونى كه براى تربيت و رشد روح است اگر روح واحد است, بايد واحد باشد در غير اين صورت, قانون واحد بايد متغير و متنوع و متكثر باشد و يا فطرت واحد بايد متكثر و متعدد باشد و اين محال است.
بنابراين چون فطرت واحد است, دين حاكم و مربى و مدبر فطرت هم واحد خواهد بود. البته انبيإ هر كدام روش خاص خودشان را داشتند كه به جنبه اقليمى و بدنى انسان مربوط بود ولى در خطوط كلى همه آنها يگانه بودند.
پس پلوراليزم به اين معنى كه ممكن است مردم عصر واحد و يا مردم عصرهاى گوناگون داراى دينهاى گوناگون باشند سخنى ناصواب است و اگر به اين معنى باشد كه اگر كسى در يك عصر بخواهد چندين دين داشته باشد يا در چند عصر چندين دين داشته باشد كه در خطوط كلى و اصول با هم مختلف باشند. آن هم سخنى ناصواب است, اگرچه مى توان در چند عصر شرايع و مناهج مختلف داشت.

تصور انحإ كثرت
براى توضيح مسئله پلوراليزم و تكثرگرايى بايد بدانيم كه كثرت در دين به انحإ گوناگون قابل تصور است و آن تصورات عبارتند از:

1ـ هدف واحد و راه واحد
كثرتى كه همه امور متكثر زير مجموعه يك راه مستقيم است كه به هدف واحد مى رسد. در چنين كثرتها به آسانى مى توان گفت كه اينها خيلى دور از حق نيستند. يا حق محض هستند و يا به حق نزديكند. زيرا هدف يكى است. بزرگراه هم يكى است. آن راههاى فرعى كه به بزرگراه متصل مى شوند فرق مى كند ولى با رسيدن به بزرگراه يقينا به آن هدف يگانه و يكتا بار مى يابند.

2ـ اهداف متعدد اما در طول هم
گاهى كثرت به هدف برمى گردد. يعنى اهداف كثير است نه راه, ولى آن اهداف كثيره, شئون يك هدف والا و برتر است يعنى هر كس از راه مخصوصى به هدفى مى رسد كه مجموعه اين اهداف, شئون هدف نهايى و برتر است.
در چنين صورتى نيز مى توان كثرت را پذيرفت و به چنين كثرت گرايانى تن در داد.
زيرا تمايز و اختلاف اين خطوط و شئون مختلف و گوناگون هستند.

3ـ اهداف متعدد در عرض هم
گاهى هدف مختلف است ولى اهداف گوناگون در مقابل هم قرار دارند يكى اثبات مى كند و ديگرى نفى مى نمايد. مثلا يكى مى گويد: در جهان مبدء و معادى هست و ديگرى ـ العياذ بالله ـ مى گويد: نيست يكى مى گويد: انسان بعد از مرگ حياتى دارد و در قيامت زنده مى شود. مكتبى ديگر مى گويد: انسان با مردن نابود مى شود و در قيامت خبرى نيست.
اين گونه كثرتها كه رو در روى هم, هستند, نمى توانند حق باشند زيرا اين مكتبها يا نقيض هم هستند و يا به منزله نقيضين. و چون جمع نقيضين محال است هر دو نمى توانند حق باشند.

4ـ هدف واحد و راهها متعدد
گاهى هدف يكى است ولى راه ها متعدد است و اين راههاى متعدد رو در روى و مقابل هم هستند نه اينكه راه ها فرعى باشند و به يك بزرگراه برسد بلكه يكى مثلا به شرق مى رود و ديگرى به غرب يكى به قطب شمال مى رود و ديگرى به قطب جنوب ـ البته نه به اين معنا كه چون زمين كروى است در يك نقطه اى همديگر را ملاقات مى كنند بلكه به عنوان يك فاصله امتدادى كه هر كدام به سمتى مى روند ـ .
چنين كثرتى نيز قابل پذيرش نيست و نمى توان گفت همه آنها حقند چون اين كثرت هم مستلزم جمع نقيضين است و جمع نقيضين هم محال است.

تكثرگرايى به معنى اعتقاد به تكثر فرهنگ و عادات و رسوم
بحث در كثرت گرايى دينى, غير از پذيرش كثرت عادات, آداب, رسوم و سنن و فرهنگ است. زيرا هر جمعيتى كه در هر اقليمى بسر مى برند براى خود آداب و رسوم و عادات مخصوص به خود دارند. فرهنگ خاص خود را دارند, در كيفيت غذا خوردن, لباس پوشيدن, كيفيت سفر و حضر, روشهاى مخصوص دارند و هر كس براى خود يكى از راهها را انتخاب مى كند و انجام مى دهد.
اين نوع تكثر پذيرفتنى است و دليلى هم براى صحت يكى و باطل بودن ديگرى وجود ندارد. و به عبارت ديگر: هيچ منعى براى تكثر عادات وجود ندارد و دليلى هم براى تإكيد بر يك فرهنگ و اصرار در حقانيت آن, نيست.

زندگى مسالمت آميز با پيروان اديان ديگر
در تكثرگرايى دينى از اين مسئله نيز بحث نمى شود كه انسانهايى با داشتن عقايد و مذاهب و اديان گوناگون نمى توانند در يك جامعه زندگى مسالمتآميز داشته باشند. بلكه ممكن است گروهها با داشتن افكار و عقايد و مذاهب و ملل و نحل گوناگون يك زندگى مسالمتآميز داشته باشند و معناى زندگى مسالمتآميز درباره اين اقوام و ملل اين نيست كه اينها يكديگر را جهنمى دانسته و طرد كنند ولى از روى ناچارى و اضطرار كنار هم زندگى كنند, بلكه ممكن است ضمن اينكه يكديگر را باطل مى دانند ولى در عين حال بگويند, معذور است.
چون هر باطل و مبطلى اهل جهنم نيست, ممكن است در تشخيص دچار اشتباه شده باشد و اگر انسانى در تشخيص اشتباه كرده باشد گرچه از فوز و فيض حق, طرفى نمى بندد ولى ممكن است به دوزخ هم نرود و به عبارت ديگر: اين زندگى مسالمتآميز از باب دندان بر جگر گذاشتن و به اصطلاح تظاهر به سلم و به تعبيرى سازش سياسى نيست, بلكه در واقع سازش انسانى است زيرا ممكن است كسى بر حق باشد و ديگرى باطل. اما آن انسانى كه باطل را پذيرفته است در تشخيص تقصيرنكرده اما قاصر باشد يعنى تلاش و كوشش كرده ولى به مقصد نرسيده است. چنين انسانى در عين حال كه سنجش باطل است اما خودش اهل دوزخ نيست بلكه معذور است و از كسانى است كه خداوند در قرآن در حق آنان فرموده است ((و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم))(6) عده اى كارشان موقوف به فرمان خداست. يا آنان را عذاب مى كند و يا توبه آنها را مى پذيرد.
اگر كسى بپرسد كه: چرا در ارتباط با عادات و آداب و رسوم و مقررات, لازم نيست, تلاش و كوشش فكرى داشته باشيم تا ثابت كنيم يكى بر حق است و ديگرى بر باطل, اما در رابطه با معتقدات مرتبط با كفر و ايمان جاى بحث و تلاش فكرى هست تا ثابت شود يكى حق است و ديگرى باطل.
در جواب مى توان گفت: دليل عدم لزوم بحث و تلاش فكرى در قسمت آداب و رسوم, همانا اعتبارى و قرار دادى بودن آنهاست اما در جريان كفر و ايمان و اعتقادات دليل داريم يكى بر حق است و ديگرى يقينا باطل و راه وصول به حق هم باز است و با انجام تحقيق و مباحثه و تبادل نظر و ادامه آن مى توان به حق رسيد و به دين واحد و جهان شمول دسترسى پيدا كرد. از اين رو در مورد آداب و رسوم لزومى ندارد تا تحقيق و تفحص به عمل آيد اما مسئله ايمان وكفر چون به سرنوشت نهايى و سعادت انسان ارتباط دارد بايد تفحص و تحقيق به عمل آيد, تا ضمن شناخت راه صحيح رستگارى و سعادت آن راه را بپيمايد.

قرآن و زندگى مسالمت آميز با كفار
آيات قرآن مى گويند: ممكن است صاحبان اديان مختلف با پذيرش خطوط كلى دين همديگر, در كنار يكديگر زندگى مسالمتآميز داشته باشند و به عبارت ديگر: دين حاكم يكى باشد ولى پيروان ديگر اديان تحت شمول اين دين زندگى كنند و لذا پيامبر اسلام(ص) خطاب به اهل كتاب مى فرمايد: ((يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سوإ بيننا و بينكم ان لا نعبد الا الله و لانشرك به شيئا و لايتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله))(7) ما موحد باشيم, هيچيك يكديگر را بر ديگرى تحميل نكنيم, خطوط كلى وحى را بپذيريم. البته اين كار به معناى پذيرش كثرت گرايى نيست, يعنى اين طور نيست كه عقايد متقابل حق باشد زيرا آنچه كه حاكم است همان دين اسلام است و ديگران مستإمن اند و در پناه اسلام بسر مى برند ولى نجات مال يك گروه است زيرا مسئله نجات و سعادت ابدى و خوشبختى در معاد و قيامت تنها يك راه دارد و بس.
توضيح آنكه دو سئوال در اين جا وجود دارد كه بايد آنها را تفكيك كرد.
يكى آنكه: آيا زندگى مسالمتآميز داشتن با پيروان اديان و مذاهب, صحيح است؟ اگر مى خواهيم, آرامش و امنيت يك كشور را حفظ كنيم, آيا صاحبان اديان و مذاهب گوناگون مى توانند در كنار هم زندگى كنند يا خير؟ اين سوال جواب خاص خود را دارد كه خواهد آمد.
سوال ديگر آنكه: آيا عامل تكامل انسان واحد است يا متكثر و آيا انسان با يك حقيقت و با پيمودن يك راه به كمال نهايى نائل مى شود؟ آيا چند حقيقت ممكن است عامل تكامل انسان باشد يا تنها يك حقيقت سبب تكامل انسان است؟ و ظرف ظهور كمالات آن حقيقت واحد هم قيامت است؟
پاسخ سوال دوم آن است كه تنها يك راه براى تإمين كمال نهايى انسان وجود دارد اگر مسئله كمال واقعى و جريان قيامت مطرح است و اما اگر جريان كشوردارى و جمع كردن صاحب نظران گوناگون است دو راه وجود دارد. يكى آنكه همگان يك دين را بپذيرند و ديگر آنكه اگر كسى دين آسمانى را پذيرفت, يكى مسيحى بود و ديگرى يهودى و سومى مسلمان اينها مى توانند با حفظ مقررات زير مجموعه يك دين زندگى كنند. و با هم زندگى مسالمتآميز داشته باشند زيرا هيچ كس ارباب عقايد و افكار ديگران نيست, هيچ كس نمى تواند بگويد: قدرت تفكر مال من است و هر چه من مى انديشم حق است و ديگران موظف هستند مثل من فكر كنند و هر فكرى غير از اين محكوم است. بلكه, راه تفكر براى همگان باز است و لذا قرآن فرمود: ((ولايتخذ بعضنا بعضا اربابا)) برخى برخى ديگر را ارباب قرار ندهند كه بگويند: افكار من بايد حاكم باشد, همه بايد بينديشند و هر كس فكر متقن و عميق تر و صحيح تر ارايه كرد آن را بپذيرند.
زندگى مسالمتآميز با پيروان اديان ديگر و آزاد بودن آنها در تفكر و ارائه آن, غير از اين است كه آنها در آخرت سعادتمند و كاميابند. زيرا چنانكه گفته شد هدف يكى است, فطرت هم يكى و راه نيز يكى است كه انسان با فطرت واحد در راه واحد به سوى هدف واحد حركت كند و به مقصد برسد.
پس اگر به لحاظ آخرت باشد حق يكى است و تنها رونده آن راه بطور مشخص اهل نجات است و اگر به لحاظ دنيا باشد, انسان ها مى توانند با هم زندگى كنند, آزاد انديش باشند, راه صحيح را طى كنند و از محدوده اى كه عقل و نقل خط كشى كرده است تجاوز ننمايند و به مقاصد دنيايى خود نايل شوند.

دعوت از سه گروه براى زندگى مسالمت آميز
اسلام مى گويد: با پيروان اديان و مذاهب ديگر با قسط و عدل و مسالمت آميز رفتار كنيد از اين رو هم قرآن آن را مطرح كرده است و هم در عمل, نظام اسلامى بر اين روال حركت مى كند.
در قرآن كريم سه گروه را معرفى و از آنها دعوت كرده است تا با هم در نظام اسلامى و الهى زندگى كنند.
گروه اول: مومنان و مسلمانان هستند كه لازم است با آن زندگى مسالمتآميز برقرار كرد چنان كه قرآن مى فرمايد: ((انما المومنون اخوه فاصلحوا بين اخويكم))(8) در حقيقت مومنان با هم برادرند پس بين آنان اصلاح كنيد.
گروه دوم: موحدانى هستند كه در نظام اسلامى زندگى مى كنند مانند يهوديها و مسيحيها كه هم خدا را قبول دارند و هم نبوت الهى را و به عبارت ديگر: از يك نظر اهل توحيدند.
گروه سوم: كفار و ملحدانى هستند كه موحد نبوده و به مبدء و معاد اعتقادى ندارند ولى درصدد براندازى نظام اسلامى نيستند, حاضرند با مسلمين زندگى مسالمتآميز داشته باشند گرچه اگر با نظام اسلامى درگير شده و درصدد براندازى نظام باشند دستور دفاع و مقابله با آنان را داده است. خداى سبحان در سوره ممتحنه مى فرمايد:
((لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم, ان الله يحب المقسطين, انما ينهيكم الله عن الذين قاتلوكم فى الدين واخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولهم فاولئك هم الظالمون))(9) خدا شما را از كسانى كه در كار دين با شمانجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد. زيرا خدا دادگران را دوست دارد. فقط خدا شما را از دوستى با كسانى باز مى دارد كه در كار دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه هايتان بيرون رانده و در بيرون راندنتان با يكديگر همپشتى كرده اند. و هر كس آنان را به دوستى گيرد, آنان همان ستمگرانند.
توضيح آنكه خدا مى فرمايد: با كافرانى كه نه سابقه سوء داشتند و نه لاحقه سوء, نه قبل از پيروزى اسلام, عليه اسلام تلاش و كوشش كردند و نه بعد از پيروزى اسلام عليه مسلمين اقدام مى كنند.
كسانى كه وقتى پيامبر اسلام(ص) در مكه تنها بود, كارى به او نداشتند و بعد از مهاجرت از مكه به مدينه و تشكيل حكومت اسلامى هم مزاحم اسلام و مسلمين نبودند. كفارى كه اعلام بى طرفى نموده بودند نه خودشان مزاحم بودند و نه مزاحم و مهاجم بوجود آوردند و بالاخره از نظر مالى و فكرى و نظامى و سياسى كارى انجام نداده و نمى دهند, با اين دسته مى توان زندگى مسالمتآميز داشت بگونه اى كه زندگى با آنها انسانى باشد يعنى نه تنها به آنها ظلم نكنيد, بلكه كمال قسط و عدل را اعمال كنيد و نسبت به آنها احسان داشته باشيد زيرا عدل و انصاف و احسان خوب است گرچه نسبت به كافر باشد و جور و ستم ناپسند است گرچه نسبت به كافران باشد.
بنابراين براساس قرآن, زندگى مسالمتآميز با پيروان اديان ديگر مقبول است گرچه نسبت به اينكه آيا جهنمى هستند يا نيستند؟ درباره قاصران و معذورين مى گويد: كارشان موقوف به فرمان خداست.

اسلام دين سمحه سهله نه تسامح و تساهل
با توجه به اينكه اسلام مسلمانان را با شرائط خاص به زندگى مسالمتآميز با كفار و مشركان دعوت مى كند و مى فرمايد: در صورتى كه كفار و مشركين قصد معاندت و براندازى اسلام را نداشته باشند با آنها رابطه انسانى برقرار كرده و نسبت به آنها احسان داشته و با عدالت برخورد نمائيد. اما هيچگاه آنها را به تسامح و تساهل دعوت نكرده است و نفرمود: نسبت به كفار و مشركين از در تسامح و تساهل وارد شويد. بلكه اساس اسلام و قرآن بر عدم سازش با باطل و پيروان باطل است چنانكه مى فرمايد: ((فلاتطع المكذبين ودوا لو تدهن فيدهنون))(10) از تكذيب كنندگان اطاعت مكن, آنها دوست دارند نرمش نشان دهى, تا آنها نرمش نشان دهند, نرمشى توإم با انحراف از حق و به عبارت ديگر: قرآن به پيامبر اسلام(ص) هشدار داده كه هرگز كمترين انعطافى در برابر پيشنهادهاى انحرافى از خود نشان ندهد و با اهل باطل مداهنه نكند.
انسان هاى حق مدار و هدفمند داراى اهداف مقدسى هستند كه هيچگاه حاضر نيستند بر سر آن اهداف معامله كرده و در آن رابطه, مداهنه و سازش نمايند و با گرفتن امتيازهايى به طرف مقابل امتياز بدهند.
حضرت امير(ع) در نهج البلاغه فرمود: و لعمرى ما على من قتال من خالف الحق و خابط الغى من ادهان و لا ايهان))(11) به جان خودم سوگند, در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گمراهى غوطه ورند, آنى مدارا و سازش نمى كنم, نه با آنها سازش مى كنم و نه در برابر آنان از خود وهن و سستى نشان مى دهم.
انسان متدين نه در مقام عمل و نه در مقام اعتقاد, در برابر دشمنان و باطل ضعف و سستى يا حالت نرمش از خود نشان نمى دهد و از مواضع اعتقادى خود در مقام عقيده و از مواضع اصولى خود در مقام عمل, عقب نشينى نخواهد داشت.
اما اينكه در روايات دين اسلام به شريعت سمحه سهله توصيف شده است, معناى آن اين نيست كه اسلام دين تسامح و تساهل است بلكه معناى آن اين است كه, دين اسلام با فطرت انسان سازگار است و چون با فطرت انسان سازگار است, قابل تحمل است.
مرحوم كلينى(ره) در فروع كافى نقل مى كند كه روزى همسر عثمان ابن مظعون به حضور رسول الله(ص) شرفياب شد و عرض كرد: اى رسول خدا, همسرم عثمان, روزها را روزه مى گيرد و شبها را به عبادت مشغول است, پيامبر اسلام(ص) با حالت غضب, پيش عثمان رفت, مشاهده كرد كه او مشغول نماز است. عثمان وقتى رسول خدا را ديد به آن حضرت روى آورد, اما پيامبر به او فرمود: ((يا عثمان لم يرسلنى الله بالرهبانيه ولكن بالحنيفيه السهله السمحه, اصوم و اصلى و المس اهلى, فمن احب فطرتى, فليستن بسنتى و من سنتى النكاح))(12) اى عثمان, خدا مرا به رهبانيت مبعوث نكرده است بلكه خدا مرا با دين حنيف سهل فرستاده, من روزه مى گيرم و نماز مى گذارم و با همسرم تماس و رابطه دارم, پس هر كس فطرت و دين مرا دوست دارد بايد به سنت من پاىبند باشد و يكى از سنتهاى من نكاح است. در اين بيان, پيامبر دين حنيف خود را به سمحه سهله توصيف كرده است.
امام صادق(ع) فرمود: ((ان الله تبارك و تعالى اعطى محمدا شرايع نوح و ابراهيم و موسى و عيسى (ع), التوحيد والاخلاص و خلع الانداد و الفطره الحنيفيه السمحه, لا رهبانيه و لا سياحيه, احل فيها الطيبات و حرم فيها الخبائث و وضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم))(13) خدا به پيامبر اسلام, شريعت هاى نوح و ابراهيم و موسى و عيسى(ع) را اعطا فرمود, توحيد و اخلاص و دور كردن شريك را به پيامبر(ص) عنايت كرد, به آن حضرت دين حنيف سمحه و آسان داد, نه رهبانيت در اسلام است و نه سياحت, در آن چيزهاى پاكيزه حلال و چيزهاى ناپاك حرام شده است, قيد و بندهايى را كه بر دوش آنها بوده برداشته است.
خداوند وقتى قرآن را توصيف مى كند مى فرمايد: ((و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر))(14) قطعا قرآن را براى پندآموزى آسان كرديم, آيا پندگيرنده اى هست.
معارف قرآن و احكام و دستورات آن آسان و براى همگان قابل تحمل است. با اينكه معارف قرآن آسان است, اما در عين حال ثقيل و وزين است. توضيح مطلب آن كه: قرآن از طرفى به يسر و آسانى توصيف شده است و از سويى به ثقيل بودن. يعنى قرآن همچنان كه آسان است اما سست و خفيف و تهى مغز نيست, بلكه ثقيل است, سهولت در برابر صعوبت و دشوارى است دين و مطالب قرآن سهل است يعنى انجام آن صعب و دشوار نيست ولى ثقيل است: ((انا سنلقى عليك قولا ثقيلا))(15) ما بزودى گفتارى گرانبار بر تو القإ مى كنيم. ثقيل است, يعنى گرانبار و سنگين است و داراى محتواى غنى و بلند. و چون داراى محتواى عميق و غنى است, خفيف و تهى مغز نيست, موهوم و مظنون نيست, در سطح عرف عامه نيست گرچه همگان مى توانند مطالب و معارف بلند قرآن را درك كنند. از اين رو براى اينكه همگان درك كنند, قرآن را در حد عرف تنزل داد تا با بيان روان و ساده همگان بتوانند از آن بهره مند گردند.
با توجه به اين مطالب از ويژگى هاى دين اسلام سهل و آسان بودن آن است اما تساهل و تسامح در آن راه ندارد زيرا تساهل وصف انسان است و مذموم كه در قرآن از آن به مداهنه تعبير شده است ولى سهولت وصف دين است و ممدوح, چه اينكه تثاقل وصف انسان است و مذموم, چنانكه قرآن مى فرمايد: ((ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض))(16) وقتى به شما گفته مى شود در راه خدا بسيج شويد, تثاقل و كندى به خرج مى دهيد, اما ثقيل بودن وصف قرآن و ممدوح است.
اينكه گفته مى شود: تسامح در ادله سنن ـ يعنى: ادله اى كه مستند مستحبات باشد ـ رواست به اين معنى نيست كه ما مى توانيم در عمل تسامح و تساهل داشته باشيم بلكه به لحاظ اينكه هر امر بالعرضى بايد به امر بالذات ختم شود, تمام ادله سنن و مستحبات هم بايد به پايگاه علمى و قطعى اتكإ داشته باشند كه حجيت آن پايگاه ذاتى باشد, از اين رو به لحاظ اين كه پشتوانه احاديث مربوط به مستحبات, ادله قطعى و يقينى است لازم نيست, دقتهاى موشكافانه نسبت به سند آن ها رعايت شود.
البته اين تسامح در ادله سنن, ارتباطى با تساهل و تسامح در برابر رفتار ديگران ندارد اصولا اسلام دين امر به معروف و نهى از منكر است و از ويژگيهاى امت اسلام اين است كه ديگران را به خير دعوت كرده و به معروف فرمان مى دهند و از كارهاى ناروا باز مى دارند تا آنجا كه حضرت امير(ع) فرمود: اگر كسى با منكر به وسيله زبان و دست و دل, مخالفت نكند ((فذلك ميت الاحيإ))(17) در حقيقت مرده زنده نماست, انسانى كه نسبت به رفتار ديگران اهل تساهل و تسامح باشد مرده عمودى است گرچه به حيات حيوانى و نباتى زنده است اما از حيات انسانى بهره دارى ندارد.

پى نوشت ها:
1 ـ مباحث پلوراليزم دينى, جان هيك, ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهى, ص64 ـ 66.
2 ـ نجم, آيه28.
3 ـ آل عمران, آيه19.
4 ـ آل عمران, آيه85.
5 ـ روم, آيه30.
6 ـ توبه, آيه106.
7 ـ آل عمران, آيه64.
8 ـ سوره حجرات, آيه10.
9 ـ ممتحنه, 8 و 9.
10 ـ القلم, 8 و 9.
11 ـ نهج البلاغه, خطبه24.
12 ـ فروع كافى, ج5, ص494, بحار ج22, ص264.
13 ـ اصول كافى, ج2, ص17, بحار, ج16, ص330.
14 ـ القمر, آيه45.
15 ـ مزمل, 5
16 ـ توبه, آيه36.
17 ـ نهج البلاغه, كلمات قصار, 374.

/

فلسطين در سخنان مقام معظم رهبرى

 

 


فلسطين در سخنان مقام معظم رهبرى

 


 

اشاره:
شايسته تر بود سخنان بسيار مهم و ارزشمند مقام معظم رهبرى در اجتماع و گردهمايى پرشور 110 هزار بسيجى عاشق و شيداى ولايت و آماده جان فشانى در سنگرهاى دفاع از ارزش ها و آرمان هاى بلند امام راحل و حمايت از قيام حق طلبانه مردم مظلوم فلسطين در اردوى فرهنگى ـ رزمى ياران امام على(ع) را به طور كامل درج مى نموديم. اما به لحاظ محدوديت صفحات مجله و اهميت بيشتر حمايت از انتفاضه جديد در برابر رژيم تروريست, متجاوز و خونخوار صهيونيستى در اين برهه از تاريخ و نهضت مردمى فلسطين, به اين قسمت از فرمايشات معظم له پرداخته و موضوع سخن پيرامون بسيج, اين شجره طيبه و جاويد امام و شاگردان مدرسه عشق را به وقتى ديگر مى نهيم.

بسم الله الرحمن الرحيم

… و اين جا من بپردازم به مسإله بسيار مهم اين روزهاى ما; يعنى مسإله فلسطين.عزيزان من! در فلسطين هم بسيج هست; بسيج فلسطينى كه دنيا را امروز متوجه به خود كرده است آن وقتى است كه سرنوشت قضيه فلسطين دست چند تا سياستمدار باشد, مردم در آن نقشى نداشته باشند, جوانها در آن حرفى نداشته باشند, سرنوشت همان مى شود كه ديديد:ذلت پشت سر ذلت; عقب نشينى پشت سر عقب نشينى; ميدان دادن به دشمن; سنگرها را يكى پس از ديگرى به نفع دشمن زورگو, متجاوزو… خالى كردن; اين آن وقتى است كه مردم در صحنه نيستند.مردم را كنار گذاشتند; انگيزه هاى حقيقى يى كه مردم را جذب مى كند يعنى انگيزه ى ايمانى را فراموش كردند; دهها سال مسإله فلسطين را به عقب انداختند.من اول انقلاب به يكى از اين سران فلسطينى كه اين جا آمده بود, گفتم چرا شما شعار اسلام را مطرح نمى كنيد؟ عذرهاى بيهوده يى آورد. نمى خواستند بكنند; دلشان به اسلام باور نداشت. امروز بيش از دوازده سال, سيزده سال است كه ملت مسلمان فلسطين, با نام اسلام و با شعار اسلام به ميدان آمده است; دشمن فورا فهميد قضيه چيست. وقتى كه در دهه قبل انتفاضه در فلسطين شروع شد, دشمنان يعنى صهيونيستها و رفيقهاى امريكايى شان زودتر از همه احساس خطر كردند; ديدند بايد اين را نابود كنند; چون به نام اسلام است.درصدد علاج برآمدند; اما قادر بر علاج نيستند; چون طبيعتا زورگو هستند.رژيم صهيونيستى در سرزمين مغضوب فلسطين يك رژيم نژادپرست است; مگر از يك رژيم نژادپرست مى شود انتظار عدالت داشت؟ ! رژيمى كه به وسيله قدرتمندان سياسى و اقتصادى دنيا به وجود آمده است, اصلا براى اين به وجود آمده است كه نگذارد دنياى اسلام اتحادى به خود ببيند; عزتى به خود ببيند; نگذارد مسلمانها يك واحد عظيم تشكيل بدهند كه مبادا خطر بشوند; براى اين اصلا به وجود آمده; از او مى شود انتظار انصاف و عدالت داشت؟! ساده لوحند آن كسانى كه خيال مى كنند مى شود با اين رژيم گفتگو كرد; هر گفتگويى براى رژيم صهيونيستى به منزله باز كردن يك ميدان براى جلو آمدن اوست.ديروز او را در گفتگوها كمك كردند, امروز آمدند مدعى مسجدالاقصى شدند! وقتى انسان نداند كه با اين چنين موجود زورگويى چگونه بايد رفتار كرد و بخواهد تحت تإثير فشارهاى امريكا و صهيونيستهاى قدرتمند و پولدار دنيا تصميم بگيرد, همين مى شود; ملت بالاخره خودشان آمدند توى ميدان.سه هفته قبل حضور عنصر نجس و منفور صهيونيست در مسجدالاقصى مردم را بى تاب كرد; اگر همان روز سران مدعى مسإله فلسطين يا سران كشورهاى عربى اعتراض مى كردند, مردم احساس مى كردند كسى هست حرف آنهارابزند, شايد قضايااين جور نمى شد; اما مردم ديدند خودشان بايد بيايند توى ميدان; و آمدند توى ميدان.الان سه هفته است كه شعله مقاومت در سرزمين فلسطين برافروخته است.من به اين جوانهاى فلسطينى گفتم شما بدانيد, يك نسل بيدار شده; يك نسل توى ميدان آمده است; مگر مى توانند او را با اين حرفها خاموش كنند؟ يك تعدادى, با جنايت, با قتل, تعدادى از جوانها را, از مظلومين را به قتل مى رسانند; اما خونهاى اينها درخت نهضت فلسطين و انقلاب فلسطين را آبيارى مى كند. مساله به شكلى نيست كه قدرت استكبارى آمريكا يا دست نشانده ى او حكومت صهيونيستى بتوانند آن را علاج كنند; علاج پذير نيست.يك ملتى كه او را از خانه خود, از ميهن خود, از كشور خود بيرون كرده اند; آن كسانى كه مانده اند, محكوم بيگانه هايى هستند كه به آن جا كشانده شدند; اين ملت را مگر مى شود ساكت كرد؟ دستگاههاى استكبار از ايران اسلامى گله مى كنند كه شما با روند صلح مخالفيد; ما البته مخالفيم; اما شما بدانيد, اگر ايران اسلامى هم مخالف نبود, اگر هيچيك از ملتها و دولتهاى دنيا هم كمك نمى كرد, اين خيال خامى است كه شما خيال كنيد يك ملت را مى شود از صفحه تاريخ محو كرد و به جاى آن يك ملت جعلى به وجود آورد! ملت فلسطين فرهنگ دارد, تاريخ دارد, سابقه دارد, تمدن دارد, هزارها سال اين ملت در اين كشور زندگى كرده است; شما بياييد اين ملت را از خانه خودش, از شهر خودش, از تاريخ خودش جدا كنيد, بيرون كنيد; يك عده مهاجر را, ولگرد را, آدمهاى جورواجور را, سودطلبها را از كشورهاى دنيا جمع كنيد و يك ملت جعلى به وجود بياوريد؟! مگر اين شدنى است؟! يك چند صباحى با زور و با فشار كار را انجام مى دهيد; مگر اين كارها ممكن است ادامه پيدا بكند؟! همچنان كه ادامه پيدا نخواهد كرد و امروز نشانه هايش بروز كرده است. من حرف اولم در باب فلسطين اين است كه هيچ قدرتى در دنيا وجود ندارد كه بتواند انگيزه ى آزادى و بازگشت فلسطين به صاحبان آن را در دنيا و در دل ملتهاى مسلمان و به طور ويژه در دل ملت فلسطين خاموش كند. راه علاج هم يك چيز بيشتر نيست.آن كسانى كه مسإله خاورميانه را يك مسإله بحرانى دنيا مى دانند و مى گويند بايستى سعى كنيم بحران خاورميانه را مهار كنيم, من مى گويم كه راه مهار كردن يا از بين بردن بحران خاورميانه چيست; راهش يك راه بيشتر نيست و آن اين است كه ريشه بحران بايد خشك بشود. ريشه بحران چيست؟ رژيم تحميلى صهيونيستى در منطقه.تا وقتى كه ريشه بحران هست, بحران هم هست. راه حل اين است كه آوارگان فلسطينى از لبنان و هر نقطه ديگرى كه هستند, به فلسطين برگردند; اين چند ميليون فلسطينى يى كه در بيرون فلسطين زندگى مى كنند, به فلسطين برگردند; مردم اصلى فلسطين چه مسلمان, چه مسيحى, چه يهودى رفراندوم كنند و تصميم بگيرند كه چه رژيمى بركشورشان حاكم باشد. اكثريت قاطع مسلمانند; تعدادى هم يهودى و مسيحى هستند كه اينها ساكنان اصلى سرزمين فلسطين اند و پدرانشان در اين جا زندگى كرده اند; آن نظامى را كه مطلوب اين جمعيت هست, سركار بياورند; بعد آن نظام تصميم بگيرد كه با اين كسانى كه در طول اين چهل سال, چهل وپنج سال, پنجاه سال به فلسطين آمده اند, با اينها چه كار كنند; نگهشان دارد, برشان گرداند, در نقطه خاصى اسكان بدهند; اين ديگر با آن نظام حاكم بر فلسطين است; اين راه حل بحران است. تا وقتى اين راه حل اجرا نشود, هيچ راه حل ديگرى كارايى نخواهد داشت; آمريكاييها هم با همه قدرت نمايى شان كارى نمى توانند بكنند.آنها هر كارى مى توانسته اند, كرده اند; نتيجه اين است كه داريد مشاهده مى كنيد.البته آنها از اوضاع اين سه هفته فلسطين اشغالى, از قيام جوانان, از شجاعت مردان و زنان, از عزم و اراده ى والاى آن مردم مظلوم و خشمگين بشدت عصبانيند; هى مى خواهند گناه را به گردن اين و آن بيندازند; نه آقا!! عامل قيام فلسطين جمهورى اسلامى نيست, عامل قيام فلسطين مردم لبنان نيستند; عامل قيام فلسطين خود فلسطينيها هستند; عامل قيام و انتفاضه فلسطينى؟ رنجها و غمهاى متراكم شده ى در وجود اين نسل جوانى است كه امروز با اميد و نشاط به ميدان آمده است. ما البته آنها را تحسين مى كنيم; ما آنها را از خودمان مى دانيم; ما فلسطين را پاره ى تن اسلام مى دانيم; با ملت فلسطين, با جوانان فلسطين احساس برادرى و همخونى مى كنيم; اما آنها هستند كه دارند انتفاضه را راه مى برند.
اين قراردادهايى كه در ((شرم الشيخ)) و امثال اينها بين اطراف بى مسئوليت قضيه بسته شده است, اينها هم هيچ ثإثيرى ندارد; مايه شرمندگى قراردادكنندگان و كسانى كه اين قراردادها را بسته اند, خواهد شد; هيچ فايده يى ندارد; هيچ ثإثيرى نخواهد داشت.
در آينده ى بسيار نزديكى اجلاس سران عرب تشكيل مى شود. من لازم مى دانم به سران كشورهاى عربى مسئوليت بزرگى را كه امروز متوجه آنهاست, يادآورى كنم.امروز امت اسلام از سران عرب انتظار دارد. آمريكائيها سعى كردند در اين اجلاس ((شرم الشيخ)) كارى كنند كه اجلاس سران عرب تحت ثإثير قرار بگيرد; بايد تحت ثإثير قرار نگيرند.امروز هر تصميمى كه در اجلاس سران عرب گرفته بشود, مورد قضاوت هميشگى تاريخ خواهد بود.سران عرب مى توانند با تصميمهاى درست, براى خودشان در اين اجلاس افتخار ابدى كسب كنند.البته مسإله فلسطين با اين اجلاسها حل نمى شود; اما اين اجلاسها مى توانند مطالبات ملت فلسطين را به دنيا عرض كنند. نقدترين و فورىترين مطالبات ملت فلسطين اين است كه عاملان كشتار فلسطينى در اين سه هفته بايد در يك دادگاه اسلامى يا عربى, محاكمه و مجازات بشوند; آن موجود پليدى كه با حضور خود در مسجدالاقصى احساسات مردم مسلمان را جريحه دار كرد, بايد مجازات بشود; قدس شريف و شهر بيت المقدس بايد از وجود صهيونيستها بكلى پاكسازى بشود; اجازه داده شود كه ملت فلسطين آزادانه نسبت به آينده و سرنوشت خودش تصميم بگيرد; اينها مطالبات نقدى است كه سران كشورهاى عربى مى توانند مطرح كنند. من به برادران و خواهران فلسطينى عرض مى كنم:جهادتان را ادامه بدهيد; ايستادگيتان را ادامه بدهيد; بدانيد هيچ ملتى جز به وسيله ايستادگى و مبارزه نمى تواند شرف خود و هويت خود و استقلال خود را به دست بياورد.به هيچ ملتى, دشمن با التماس چيزى نخواهد داد.هيچ ملتى به خاطر ضعيف بودن و گردن كج كردن در مقابل دشمن به چيزى نمى رسد.هر ملتى كه در دنيا به جايى رسيده است, به خاطر عزم و اراده و ايستادگى و سينه سپر كردن و سر را بالا نگهداشتن رسيده است.بعضى از ملتها اين توان را ندارند; اما آن ملتى كه به اسلام معتقد است, آن ملتى كه به قرآن معتقد است, آن ملتى كه به وعده ى خدا معتقد است, آن ملتى كه معتقد است ((لينصرن الله من ينصره)) هر كه خدا را و دين خدا را يارى كند, خدا با تاكيد او را يارى خواهد كرد چنين ملتى اين توانايى را دارد.
توصيه ديگر من اين است كه امروز دشمن همه همتش اين است كه ميان صفوف فلسطينى اختلاف بيندازد; حتى آن عناصر خائن فلسطينى هم كه با دشمن همكارى مى كنند, همتشان ايجاد اختلاف است; تسليم اين توطئه دشمن نشوند. عناصر حماس, جهاد اسلامى, فتح, جوانان فتح ـ كه تازه وارد اين ميدان شده اند ـ اين ميدان را رها نكنند; همه با هم باشند.آن رئيسان و سركردگانى كه به نفع دشمن حرف بزنند و دستور بدهند, دستورشان گوش كردنى نيست.
آحاد ملت فلسطين بر محور عناصر بااخلاص و مومن و فداكار جمع بشوند.ملت فلسطين كه امروز چشم دنياى اسلام متوجه به آنهاست بدانند كه دلهاى امت اسلامى آنها را تحسين مى كند و براى آنها دعا مى كند; و اگر براى كمك راه باز بود, امروز امت اسلامى كمكهاى خود را روانه مى كرد; چه دولتها موافق و مايل مى بودند و چه نمى بودند.امت اسلام از فلسطين نمى گذرد, از ملت فلسطين نمى گذرد, از جوانان فلسطين چشم نمى پوشد.
به ملت عزيز خودمان هم عرض مى كنم, اين حماسه حمايت و فداكارى نسبت به برادران عزيز فلسطينى را كه شما بحمدالله در دنياى اسلام به حمايت آشكار و همه جانبه از برادران فلسطينى تان سرافراز و برجسته هستيد قدر بدانيد; اين بسيار با ارزش است. همه دنيا مى دانند كه كشور ايران اسلامى عزيز ما, ملت و دولت, آحاد مردم, زن و مرد, نسبت به مسإله فلسطين علاقه مند, حساس, عازم و جازمند و اگر بتوانند, كمك مى كنند. چه قدر خوب است كه كمكهاى مالى مردم متمكن جمع بشود و آن كسانى كه مى توانند, از لحاظ مالى كمك كنند.اگر از لحاظ تسليحات نمى توانيم كمك كنيم; اگر از لحاظ نيروى انسانى اين امكان وجود ندارد كه ملت و جوانهاى ملت به آن جا بروند; اما از لحاظ مالى مى شود به آنها كمك كرد و بعضى از دردهاى آنها را درمان كرد; بعضى از زخمهاى آنها را مرهم گذاشت; دلهاى مادران آنها و عزم پدران آنها را تحت ثإثير اين محبتها قرار داد.ديديد شما نوجوانى را كه در آغوش پدرش به قتل رسيد; اين تنها مورد نبود; موارد ديگرى هم وجود داشته است.عظمت اين حركت آن قدر زياد است كه اين جور فداكاريها براى خود آنها آن قدر به چشمشان بزرگ نمىآيد; همچنان كه در دوران جنگ تحميلى شما اين قدر فداكارى كرديد, به چشم خودتان نمىآمد; اما فداكاريهاى شما دنيا را خيره كرد.امروز هم ملت فلسطين همين جورند; به چشم خودشان نمىآيد, اما دنيا را خيره مى كند.يك شهادت مثل شهادت آن نوجوان [محمد الدوره] در آغوش پدرش طوفانى در دلهاى ملتهاى دنيا برمى انگيزد; اينها بسيار ارزشمند است. پروردگارا! در اين پيش از ظهر جمعه, در اين روزى كه متعلق به ولى تو و عبد صالح تو, حضرت حجه بن الحسن (ارواحنا فداه) است, تو را به آن بزرگوار و به خاندان پيغمبر و به وجود مقدس نبى اكرم و به همه اوليا سوگند مى دهيم, نصرت خود را بر مردم فلسطين و بر همه مسلمانان مبارز در سراسر دنيا نازل بفرما….
والسلام عليكم و رحمه الله وبركاته.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام امام زمان ، فاتح پيروز

 

 


سخنان معصومان عليهم السلام
( امام زمان , فاتح پيروز )

 


 

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<المهدى من وُلدى الذى يفتح الله به مشارق الارض و مغاربها, ذاك الّذى يغيب عن أوليائه غيبة لايثبت على القول بامامته الاّ من امتحن الله قلبه للايمان >.(1
مهدى از فرزندان من است ; همو كه خداوند بر دستش شرق و غرب گيتى را فتح مى كند; او كه از ياران و پيروانشان چنان پنهان مى شود وغيبتى طولانى مى كند كه كسى بر امامتش پايدار نمى ماند جز آن كه خداوند قلبش را براى ايمان , آزمايش كرده است (و از آزمايش سربلندبيرون آمده است ).

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<طوبى لمن ادرك قائم اهل بيتى و هو مقتدٍ به قبل قيامه , يتولّى وليّه و يتبرّأ من عدوّه و يتولّى الاءئمة الهادية من قبله , اولئك رفقايى و ذوو ودّى و مودّتى و أكرم أمتى على ّ>.(2
خوشا به حال كسى كه به حضور قائم از اهل بيت من برسد و حال آنكه پيش از قيام او نيز, پيرو او باشد, آن كه با دوست او دوست و با دشمن او دشمن و با رهبران قبل از او دوست , اينان دوستان و رفقاى منند…

رسول خدا صلى الله عليه وآله :
<يخرج أناس من المشرق فيوطّئون للمهدى سلطانه >.(3
مردمى از مشرق قيام مى كنند و زمينهء حكومت مهدى (عج ) را فراهم مى سازند.

امام على عليه السلام :
<اذا خرج القائم ينتقم من اهل الفتوى بما لايعلمون , فتعساً لهم و لاتباعهم >.(4
زمانى كه قائم ظهور كند از عالمانى كه ندانسته فتوا مى دهند انتقام مى گيرد, اينان و پيروانشان را نگونسازى باد.

امام سجاد عليه السلام :
<انّ اهل زمان غيبته , القائلون بامامته , المنتظرون لظهوره افضل اهل كلّ زمان , لانّ اللّه تعالى ذكره اعطاهم من العقول والافهام والمعرفة ماصارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة… اولئك المخلصون حقّاً>.(5
به درستى كه مردمان زمان غيبت مهدى (ع ) كه امامتش را باور دارند و منتظر ظهور اويند, از مردمان همهء زمانها برترند, زيرا خدا چنان عقلهاو فهم ها و شناخت آنان را قوّت بخشيده است كه غيبت نزد آنان همچون ديدن باشد… آنان به حق اخلاص ورزانند.

امام باقر عليه السلام :
<كانّى بقومٍ قد خرجوا بالمشرق , يطلبون الحق فلايعطونه , ثمّ يطلبونه فلايعطونه , فاذا رأوذلك وضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ما سألوا,فلايقبلونه حتى يقوموا, و لايدفعونها الاّ الى صاحبكم , قتلاهم شهداء اما انّى لو ادركت ذلك لابقيت نفسى لهذا الامر>.(6
گويا مى بينم مردمى را از مشرق , كه در طلب حق قيام كرده اند, ولى جحاكمان ج به آنها پاسخى نمى دهند, پس از مدّتى دوباره قيام مى كنند, اين باز نيز به آنان پاسخى داده نمى شود. ولى اين بار كه اوضاع را چنين ديدند شمشيرهاى خود را بر شانه هايشان مى نهند. در اين هنگام آنچه رامى خواهند به آنان مى دهند اما نمى پذيرند و دست به قيام مى زنند جحكومت را ساقط و حكومت اسلامى تشكيل مى دهندج اينان , اين حكومت را جز به صاحب شما جحضرت مهدى (عج )ج تسليم نمى كنند. كشتگان اين قيام همه شهيدند. اگر من آن زمان را درك كنم , خود را براى خدمت مهدى (ع ) نگه مى دارم .

امام صادق عليه السلام :
<يُعزّ اللّه به الاسلام بعد ذلّه , و يحييه بعد موته … و يدعوا الى الله بالسّيف , فمن أبى قتل و من نازعه خُذل . يُظهر من الدين ما هو عليه الدين فى نفسه , ما لو كان رسول اللّه صلى الله عليه و آله يحكم به . يرفع المذاهب من الارض فلايبقى الاّ الدّين الخالص >.(7
خداوند اسلام را پس از ذلت به وسيلهء او عزت مى بخشد و پس از مرگ به واسطهء او زنده مى كند… او با شمشير برّانش مردم را به سوى خدافرا مى خواند, پس اگر كسى نپذيرفت كشته شده و اگر كسى با او نزاع كرد, خوار مى گردد. او دين را چنان كه هست و همان گونه كه رسول خد ا(ص ) با آن داورى مى كرد, آشكار مى سازد. تمام مذاهب و آئين ها را از روى زمين برمى دارد كه چيزى جز دين ناب نماند.

امام صادق عليه السلام :
<ليعدّن احدكُم لخروج القائم ولو سهماً, فانّ اللّه اذا علم ذلك من نيّته رجوتُ لان يُنسىٌ فى عمره حتّى يدركه و يكون من اعوانه وانصاره >.(8
بايد هر يك از شما براى خروج قائم اسلحه آماده كند. چون وقتى خداوند ببيند كسى به نيّت يارى مهدى اسلحه تهيّه كرده اميد مى رود خداوندعمر او را دراز كند, تا ظهور را درك كند و از ياوران مهدى باشد.

امام صادق عليه السلام :
<من مات منكم و هو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم فى فسطاطه , قال : ثمّ مكث هنيئةً ثمّ قال : لا بل كمن قارع بسيفه , ثمّ قال : لا واللّه الاّ كمن استشهد مع رسول اللّه >.(9
آن كس كه در حال انتظار باشد و بميرد همچون كسى است كه قائم را ياورى كرده باشد, پس از لحظه اى درنگ فرمود: نه , بلكه بسان كسى است كه با آن حضرت شمشير زند. و سپس فرمود: نه , به خدا سوگند همچون كسى است كه در ركاب رسولخدا(ص ) شهيد شده باشد.

امام صادق عليه السلام :
<من عرف امامه ثمّ مات قبل ان يقوم صاحب هذا الامر, كان بمنزلة من كان قاعداً فى عسكره >.(1
هر كس امام خود را بشناسد و پيش از قيام او بميرد, مانند كسى است كه در گروه سربازانش نشسته باشد.

پى نوشت ها:
1 الزام الناصب , ص 127
2 بحارالانوار, ج 52 ص 130
3 همان , ج 51 ص 87
4 يوم الخلاص , ص 342
5 كمال الدين صدوق , ج 1 ص 320
6 بحارالانوار, ج 52 ص 234
7 الزام الناصب , ص 179
8 بحارالانوار, ج 52 ص 366
9 مكيال المكارم , ترجمه حايرى , ج 2 ص 210
1 بحارالانوار, ج 52 ص 141

/

دانستنى هايى از قرآن؛ حزب الله رستگار است

 

 


دانستنى هايى از قرآن
حزب الله رستگار است

 


 

((لا تجد قوما يومنون بالله و اليوم الاخر يوادون من حاد الله و رسوله و لو كانوا آبإهم او ابنإهم او اخوانهم او عشيرتهم, اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه و يدخلهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها, رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون)).(مجادله -آيه 22)
(اى رسول) هرگز گروهى را كه به خدا و روز جزا ايمان دارند نخواهى يافت كه دوستى و مودت كنند با دشمنان خدا و رسولش هرچند ايشان پدرانشان يا فرزندانشان يا برادرانشان يا خويشاوندانشان باشند. آن گروه اند كه خدا نور ايمان را بر قلوبشان نگاشته و با روحى از خود تإييدشان كرده است و آنان را به بهشتهاى جاويدان درآورده كه از زير آنها جويها جارى است. خدا از آنان خشنود و آنان از خدا خشنودند. آنها سپاه و حزب خدايند و همانا حزب الله رستگارانند.

يكى ازسنتهاى تخلف ناپذير الهى اين است : كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان و باور دارد,ممكن نيست دوستى و سازش با دشمنان كينه توز خدا و رسولش كند. روشن است كه سرسخت ترين و لجوجترين دشمنان خدا و پيامبرش, يهوديان و مشركانند كه يهوديها در دوران حكومت رسول الله صلى الله عليه و آله همواره خيانت مى كردند و با حضرت كارزار مى نمودند و غدر, صفت بارز آنان در تمام ادوار و زمانها حساب مى شد و اكنون نيز ـ در دوران معاصرـ پيوسته شاهد خيانتها و جنايتهاى يهوديان پليد هستيم كه هرچند ـ به صورت ظاهر ـ عهد و پيمان مى بندند به عهد خود هرگز وفا نمى كنند, از سوئى دست محبت دروغين دراز مى كنند و با دست ديگر – در همان آن – بر روى مسلمانان بى دفاع گلوله مى زنند و نه تنها مردان سلحشور را در ميدان نبرد سنگ و تفنگ به شهادت مى رسانند كه زنان و كودكان خردسال بى گناه و معصوم را در كوچه و بازار و خانه هاى امن خود به خاك و خون مى كشند و خانه ها را بر سر صاحبانشان بى رحمانه ويران مى كنند و كودكان پناه برده به آغوش پدران و مادران را به قتل مى رسانند.
زهى سنگدلى و بى رحمى كه حتى در دوران مغول و هيتلر هم ديده نمى شد !
آرى ! دوستى با خدا منافات دارد با اعلام همبستگى و ولايت با دشمنان قسم خورده خدا از يهود و نصارى و مشركان هرچند آن دشمنان نزديكترين انسانها – چه از نظر خويشاوندى و چه از نظر رفاقت و دوستى – به انسان باشند.
و اينكه خداوند نزديكترين خويشان را ذكر كرده براى اينكه هيچ مجالى به همبستگى و پيوستگى با دشمنان خدا ندهد و هرچند محبت پدر يا فرزند از قلب به آسانى نرود ولى انسان متعهد و با ايمان بايد تمام دوستى و دشمنيش براى خدا و در راه خدا باشد. و هرچند در مورد صله رحم تإكيد زيادى شده ولى مهربانى چيزى است و محبت چيز ديگر. پس اگر انسان موظف است كه براى خدا قلبش را از مودت و محبت پدر يا برادر خالى كند چه رسد به اينكه طرف مقابل يهودى و صهيونيست باشد.
راستى چگونه ممكن است يك مسلمان, آن هم مسلمانى كه خويشان و نزديكانش را دروطن خود كشته اند و خانه و كاشانه اش را ويران كرده اند و وطنش را بيش از نيم قرن اشغال نموده اند, به همان قاتلان و غاصبان, دست محبت و صميميت دراز كند و اى كاش اين خائنان به ملت و هدف خويش به همين بسنده مى كردند كه حتى ذلت و خوارى را هم مى پذيرند و آن همه مردانگى و بزرگمنشى مردان و زنان سلحشور خود را فراموش مى كنند و تن به ذلت مى دهند. چرا مردانگى رخت بر بسته و چه شده است كه معروف, منكر و منكر, معروف شده است ؟! چه شده كه ارزشهاى اسلامى و انسانى از ميان رفته است ؟!
در اينجا است كه حزب الله چون درى شهوار درميان سنگلاخهاى بى ارزش مى درخشد و خودنمائى مى كند.
راستى صفات و منش هاى حزب الله – كه در اين آيه شريفه بيان شده – همه در مورد جوانان حزب الله لبنان ( فرزندان با وفاى خمينى بزرگ) مطابقت دارد كه اميد است خدا آنان را مدد و يارى دهد تا بتوانند مانند گذشته عزت و افتخار بيافرينند و نام اسلام را برافرازند.
خداوند با قلم غيب بر قلوبشان ايمان را نگاشته و با دميدن روح خود در آنان تاييدشان كرده است. و از آيه نيز استفاده مى شود كه در مومنين متعهد بجز روح بشرى كه در هر انسانى – چه مومن و چه كافر – يافت مى شود روح ديگرى نيز وجود دارد كه همان روح الهى است و از آن حياتى ديگر ناشى مى شود و اين حيات است كه به انسان مومن قدرتى فزونتر مى بخشد.
در آيه اى ديگر مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله يوتكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به)) – اى مومنان! تقوا را پيشه خود سازيد تا خداوند دو بهره و دو نصيب از رحمتش به شما عطا فرمايد و نورى برايتان بيافريند كه همواره با آن نور حركت كنيد.
اين نور ايمان, والاترين و ارزنده ترين موهبت الهى است كه به صف شكنان حزب الله ارزانى بخشيده است تا در اين دنيا پى در پى افتخار و عزت آفرينند و در آن جهان وعده شيرين جنات و بهشتهاى جاويدان داده است كه نهرها و جويها در زيرآن روان است. و بالاتر آنكه هم آنان از خدا راضى و هم خدا از آنان راضى و خشنود است و چه نعمتى بالاتر از رضايت الهى مى توان پنداشت (و رضوان من الله اكبر) و بى گمان چنين مردان بزرگى بايد رستگار و پيروز باشند چه به پيروزى ظاهرى دست يابند و چه در راه هدف بلند خويش به شهادت كه احدى الحسنيين است برسند.
مباركتان باد حزب الله عزيز اين همه وعده هاى شيرين خداوندى كه هرگز تخلف و شكست در آن راه نيابد ((و لن يخلف الله وعده)) و خداوند به وعده اى كه داده است هرگز تخلف نمى كند. پس باز هم به پيش تا رستگاريتان محقق گردد. والسلام.

 

/

گفته هـــــا و نوشته هـــاحكايتهاى خواندني

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

برادرى بين اصحاب
زين بن ابى اوفى مى گويد: هنگامى كه رسول خدا (ص) بين اصحابش عقد برادرى خواند و عمر و ابى بكر را با هم برادر قرار داد, على گفت: وقتى رسول خدا را ديدم كه با اصحاب اينگونه رفتار كرد كمرم شكست, به حضرت مى گويد: اگر از من دلگيرى كرامت و بزرگوارى از آن توست.
رسول خدا(ص) فرمود: به خدايى كه مرا به حق مبعوث كرد تو را براى برادرى با خود به تإخير انداختم, تو نسبت به من همچون هارون هستى نسبت به موسى, مگر آنكه بعد از من پيامبرى نيست و تو برادر و وارث منى…(تاريخ ابن عساكر, ج6, ص201)

بهترين فرد امت
ابان بن عياش گويد: از حسن بصرى نظرش را راجع به على بن ابى طالب پرسيدم, گفت: چه بگويم پيرامون على؟ اوصافى را براى على برشمرد از قبيل: سبقت در اسلام, فضل, عمل به دستورات الهى, حكمت, رإى و نظر قاطع, مصاحبت, زهد, قضإ و قرابت با رسول تا سخنش به اينجا رسيد كه رسول خدا به دخترش فرمود: ((زوجتك خير امتى)), تو را به ازدواج بهترين فرد از امتم درآوردم پس اگر در امت پيامبر بهتر از على وجود داشت او را استثنا مى كرد, رسول خدا بين اصحابش برادرى ايجاد كرد و على را برادر خود قرار داد, پس رسول خدا خود و برادرش على بهترين مردم هستند.(شرح ابن ابى الحديد, ج1, ص369)

حديث رد شمس
اسمإ بنت عميس مى گويد: رسول خدا(ص) نماز ظهر را در صهبإ از اراضى خيبر خواندند, سپس على(ع) را به دنبال انجام كارى فرستادند, على برگشت در حالى كه رسول خدا(ص) نماز عصر را هم خوانده بود, حضرت سر بر زانوى على نهاد و خوابيد, على هم حضرت را بيدار نكرد تا خورشيد غروب كرد, وقتى رسول خدا(ص) بيدار شد و ملاحظه كرد خورشيد غروب كرده و على نماز عصر نخوانده فرمود: پروردگارا على بنده تو به خاطر پيامبر تو حركت نكرده پس خورشيد را براى او برگردان! اسمإ مى گويد: خورشيد طلوع كرد حتى بر كوهها هم بالا رفت, على برخاست وضو گرفت و نماز عصر را خواند سپس خورشيد غايب شد.(سيره حلبيه, ج3, ص125)

على معيار شناخت مومن و منافق
ابوذر مى گويد: زمان رسول خدا منافقين را با سه علامت مى شناختيم 1ـ نسبت دروغ به خدا و پيامبر دادن.
2ـ در نماز شركت نكردن. 3ـ بغض و كينه نسبت به على بن ابى طالب داشتن.(الرياض, ج2, ص215)

على عليه السلام فرمود: عهدى است از جانب رسول خدا نسبت به من كه فرمود: دوست ندارد تو را مگر مومن و دشمن ندارد تو را مگر منافق.(مسند احمد, ج1, ص95, 138)

فقط درب خانه على باز باشد
حارث بن مالك گويد: شب را در مكه بودم, سعد بن ابى وقاص را ملاقات كردم به او گفتم آيا براى على بن ابى طالب منقبتى شنيده اى؟ گفت: بلى. در خدمت پيامبر(ص) بوديم, پس يك شب ما را صدا زد و فرمود: هر كه در مسجد هست خارج شود مگر آل رسول الله, صبح عمويش عباس آمد و گفت: اصحاب و عموهايت را از مسجد خارج كردى و اين جوان را سكونت دادى؟ حضرت فرمود: نه من امر به اخراج كردم و نه به اسكان اين جوان, بلكه به امر خدا بوده است.(خصايص نسايى, ص13)

عجيب ترين مردم
على بن ابى طالب مى فرمايد كه رسول خدا به من فرمودند اى على عجيب ترين مردم از جهت ايمان و بزرگترين مردم از جهت يقين گروهى هستند كه در آخر الزمان مى باشند پيغمبر را درك نكرده اند و امام از آنها پنهان است پس ايمان مىآورند به واسطه سياهى كه بر سفيدى نگاشته شده. (خطوط بر كاغذ)(من لايحضره الفقيه, ج1, ص269)

زبير و دوستى با على(ع)!
چون رسول خدا زبير و على را در سقيفه بنى ساعده ملاقات كرد فرمود: اى زبير آيا على (ع) را دوست دارى؟ عرض كرد چه چيز مرا (از دوستى او) باز مى دارد؟ آن حضرت فرمود: چگونه خواهى بود هنگامى كه با على مقاتله كرده و تو نسبت به او ظلم و ستم مى كنى؟(اثبات الهداه, ج2, ص95)

قرآن سخنگو
اميرالمومنين فرمود: قرآن را به سخن آوريد ولى قرآن براى شما سخن نمى گويد من مى توانم از آن خبر دهم علوم گذشته و آينده در آن كتاب آسمانى موجود است, احكام و مسايل مورد احتياج شما و تفسير موارد اختلافتان در آن كتاب موجود است اگر از من بپرسيد به شما تعليم خواهم داد.(كافى, ج1, ص61)

نگهدار قرآن
پيامبر اسلام به على(ع) فرمود: يا على خدا به من دستور داده تا تو را به خود نزديك كرده و علوم خودم را به تو تعليم كنم تا از آنها نگهدارى نمايى و تو آن گوش نگهدارنده اى كه در قرآن آمده ((وتعيها اذن واعيه)).(الميزان, ج19, ص396)

خزائن علوم
على(ع) فرمود: در سينه ام علوم پنهانى است كه اگر براى شما آشكار سازم همانند ريسمانى كه در چاه عميق حركت مى كند به اضطراب خواهيد افتاد. (نهج البلاغه, خطبه5, ص57)

جنگ با كه؟
حضرت على(ع) مى فرمايد:
من با دو كس ستيزه خواهم نمود 1ـ كسى كه ادعاى مزيتى كند كه دارا نيست.
2 ـ كسى كه حقى را كه بر اوست ادا نكند.(نهج البلاغه, ج2, ص105)

فضيلت زوار اهل بيت
حضرت على(ع) از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: (اى على) به خدا سوگند تو در زمين عراق كشته مى شوى و دفن مى گردى. عرض كردم يا رسول الله چه فضيلتى است براى زيارت كننده و كسانى كه تعمير و يا مواظبت مى كنند از قبور ما؟
فرمود: اى ابوالحسن خداوند قبر تو و فرزندانت را قطعه زمينهايى از زمينهاى بهشت و فضايى از آن قرار داده و دلهاى پاكان و برگزيدگان از بندگانش را مشتاق زيارت شما نموده كه آزار در راه شما را تحمل مى كنند و براى تقرب به خدا و رسولش قبور شما را آباد و زيارت مى كنند.(اثبات الهداه, ج1, ص487)

وصى رسول الله
عبدالله بن مسعود گويد: به پيامبر عرض كردم: چون رحلت فرموديد چه كسى شما را غسل دهد؟ فرمودند هر پيامبرى را وصى او غسل مى دهد و مرا نيز وصيم على بن ابى طالب غسل دهد و او مانند وصى حضرت موسى يوشع بن نون پس از من سى سال زندگانى خواهد كرد و مانند وصى موسى كه بر عليه اش (همسر موسى يعنى دختر شعيب) صغرى خروج كرد و خود را به پيشوايى سزاوارتر مى دانست و يوشع با او كارزار كرده و اسيرش نموده و به خوبى با او رفتار كرد عمل خواهد نمود و اين آيه قرآن نيز درباره آن زن خواهد بود كه مى فرمايد: ((و قرن فى بيوتكن و لاتبرجن تبرج الجاهليه الاولى)) در خانه هايتان قرار گيريد و همچون جاهليت پيشين خودآرائى و جلوه گرى نكنيد و جاهليت پيشين صغرا دختر شعيب است.(كمال الدين و تمام النعمه, ج1, ص27)

شرط شفاعت
چون ابوسفيان به فكر مصالحه با پيامبر افتاد از اميرالمومنين خواهش نمود تا واسطه شود پس اميرالمومنان تقاضاى او را رد كرد در اين هنگام ابوسفيان رو به امام حسن كه كودكى بود نموده و از مادرش فاطمه درخواست كرد تا اجازه دهد كه اين فرزندش شفاعت او را كند امام حسن جلو رفت و دست كوچك خود را بر بينى ابوسفيان گذارد و با دست ديگرش ريش او را گرفت و گفت اى ابوسفيان به يكتايى خدا و پيامبرى محمد گواهى ده تا شفاعت كنم.(بحارالانوار, ج43, ص326)

نهى از منكر
چون طلحه و زبير و يارانش وارد بصره شدند هفتاد نفر از نگهبانان بيت المال بصره را با شكنجه به شهادت رساندند و عثمان بن حنيف حاكم بصره را بيرون راندند وقتى خبر اين وقايع به اميرالمومنين رسيد فرمود به خدا سوگند اگر آنان تنها يك مسلمان را بدون جرم كشته بودند بر من روا بود كه تمامى اين لشكر را بكشم زيرا آنان حاضر بودند و نهى از منكر نكردند.(وسائل الشيعه, ج11, ص411)

آنچه را كه نمى دانيد…
روزى اميرمومنان بر منبرى كه از خشت خام ساخته شده بود بالا رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اى مردم از خدا پروا كنيد در آنچه خود نمى دانيد براى مردم اظهار نظر نكنيد.(بحارالانوار, ج2, ص113)

صدقات پذيرفته شده
روزى رسول خدا سيصد دينار به على(ع) هديه كرد, على گفت: من دينارها را گرفتم و با خود گفتم به خدا سوگند امشب با اين دينارها صدقه اى خواهم داد كه خداوند از من بپذيرد بعد از نمازعشا كه از مسجد بيرون رفتم زنى از من درخواست كمك كرد, و صد دينار به او دادم, فردا صبح چون به ميان مردم آمدم ديدم كه به يكديگر مى گويند على ديشب صد دينار به زنى بدكاره كمك كرده است و به شدت ناراحت شدم, فردا شب نيز بعد از نماز عشا صد دينار به مردى دادم كه چون صبح شد شنيدم كه گفتند على ديشب به مردى دزد صدقه داده است پس در اندوهى شديد فرو رفتم. شبى ديگر بعد از نماز عشا صد دينار به مردى دادم كه صبح شنيدم مردى ثروتمند بوده و غمين شدم پس ماجرا را به رسول خدا گفتم و او فرمود جبرئيل گويد عملت پاك و صدقات تو پذيرفته شده صد دينار شب اول به دست زنى فاسد رسيد به خانه اش برگشت و توبه كرد و در جستجوى شوهرى است كه ازدواج كند. صد دينار دوم به دزدى رسيد و توبه نمود و مشغول تجارت شد صد دينار سوم به ثروتمندى رسيد كه سالها زكات نپرداخته بود و خود را سرزنش نمود و توبه كرد پس درباره صدقه تو اين آيه نازل شد كه ((رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله)).(بحارالانوار, ج41, ص28)

اختيار من و اختيار خدا
مردى از بنى اسد مرتكب گناهى شد كه بايد حد بر او جارى مى شد, بنى اسد از امام حسين خواستند كه از پدرش بخواهد كه حد جارى نشود, ايشان نپذيرفت, پس به اميرالمومنين مراجعه نمودند حضرت امير فرمود هرچه در اختيار من باشد و از من بخواهيد برآورده خواهم ساخت بنى اسد خوشحال از محضر حضرت امير خارج شدند و در راه امام حسين را ملاقات كرده و جريان را گفتند. امام حسين فرمود: برگرديد شايد حد بر او جارى شده باشد پس دوباره به محضر حضرت امير آمدند كه ديدند حد جارى شده است با شگفتى گفتند مگر شما به ما وعده ندادى اميرمومنان فرمود وعده دادم آنچه در اختيار من باشد برآورم ولى اين حد وظيفه الهى است و در اختيار من نيست. (موسوعه كلمات الامام الحسين, ص737)

خشونت على(ع)
چون حضرت امير به همراه گروهى از مردم و مقدارى از اموال از مإموريت خويش از يمن باز مى گشت به شوق ديدن پيامبر اسلام در ايام حج در مكه مردى را به سرپرستى قافله گماشت و خود از رسول اكرم در مكه ديدار كرد و دوباره به سراغ قافله آمد پس با كمال شگفتى ديد افراد قافله لباسهايى را كه بايد تحويل رسول خدا مى شد پوشيده اند حضرت آنان را بر اين كار سرزنش نمود و لباسها را از تن افراد بيرون آورد. همراهان اميرمومنان از اين برخورد ناراحت شده به رسول خدا شكايت بردند پيامبر بر منبر قرار گرفت و فرمود اى مردم شكايت نكنيد زيرا او در امور الهى خشن و سختگير است. (بحارالانوار, ج41, ص116)

غش در كسب
روزى حضرت امير زنى را مشاهده كرد كه با مردى خرمافروش بحث مى كرد, پس علت را جويا شد زن گفت: اى اميرمومنان من از اين مرد خرما خريده ام ولى خرماى زيرين پست و بى ارزش است و با خرماى روئين كه ديده بودم تفاوت دارد حضرت به مرد خرمافروش فرمود پول اين زن را پس بده خرمافروش قبول نكرد حضرت سه بار تكرار كرد و فروشنده نپذيرفت پس با شلاق خود او را كتك زد تا مجبور شد پول زن را پس دهد. (وسايل الشيعه, ج12, ص419)

علم بى سود
اميرمومنان مردى قصه گو را در مسجد ديد كه با داستان هاى بى ارزش مزاحم عبادت و نماز مردم بود و اتلاف وقت مى كرد پس با شلاق او را تنبيه و از مسجد بيرون كرد. (وسائل الشيعه, ج3, ص515)

سياستمدارترين مردم
حضرت امير(ع) فرمود: اگر پرهيزگارى نبود, سياستمدارترين مردم بودم.(نهج البلاغه)

ترس از دو چيز
اى مردم از دو چيز بيشتر از چيزهاى ديگر بر شما مى ترسم, پيروى هواى نفس و آرزوهاى دور و دراز.(نهج البلاغه, كلام42)

سياست و حيله گرى
ما در زمانى زندگانى مى كنيم كه اكثر مردم مكر و فريب را كياست و زيركى مى دانند و نادانان اينگونه فريب دهندگان را به چاره پردازى نسبت مى دهند عذرشان چيست خدا نابودشان كند آدم سياست مدار و بصير راه بكار بردن حيله را مى داند, لكن فرمان الهى مانع توسل به حيله گرى مى شود و با اينكه توانايى انجام آن را دارد آن را فرو مى گذارد, اما كسى كه درد دين ندارد, و به اوامر و نواهى خدا توجه نمى كند, از هر فرصتى براى بكارگيرى حيله و مكر استفاده مى كند. (نهج البلاغه, خطبه41)

من و شما
حضرت امير(ع) فرمود: اى مردم من شما را براى خدا مى خواهم و شما من را براى خودتان مى خواهيد

اثر زبان
على عليه السلام فرمود: بسيار مى شود كه گفتن يك سخن نعمت هاى فراوانى را از ايشان مى گيرد.

دلسوزى براى حتى دشمن
اميرالمومنين هميشه جنگ را پس از ظهر شروع مى كرد و در علت تإخير در جنگ مى فرمودند بدون شك شماره كشتار كم خواهد بود زيرا كسى كه به ميدان جنگ مىآيد, هوا تاريك مى شود و نخواهد رسيد و كسى كه در حال فرار است, امكان فرار خواهد داشت.(جواهر, كتاب جهاد, ص563)

على در كعبه
تولد على در كعبه در ميان ملل جهان مشهور و معروف است, و تاكنون كسى به اين فضيلت دست نيافته است.(آلوسى بغدادى, صاحب تفسير معروف از اهل سنت)

نهج البلاغه
آن روز كه نهج البلاغه على بن ابى طالب (ع) بيطرفانه و با دقت رسيدگى شود, از تمامى مكتب هاى اجتماعى و اخلاقى و اقتصادى و فلسفى بى نياز خواهيم شد.(مرحوم علامه محمد تقى جعفرى, از كتاب على عليه السلام)

بخل از هديه
روزى اميرالمومنين(ع) پنج وسق (هر وسق شصت صاع است) خرما از باغ هاى بغيبغه براى شخصى فرستاد, در هنگام ارسال خرما كسى كه نزد حضرت بود گفت: يا على فلانى كه از تو سوال نكرده چرا خرما برايش مى فرستى؟ حضرت فرمود: خداوند امثال تو را در مومنين زياد نكند, من مى دهم, تو بخل مى ورزى, اگر اين خرماها را پس از سوال و درخواست كردن او بفرستم در مقابل قيمتى مبادله نموده ام, زيرا او مجبور شده آبروى خود را در معرض مبادله گذارد, آن روئى كه تنها بايد در مقابل خداى من و او به خاك آلوده شود.(علامه جعفرى, از كتاب على عليه السلام)

على(ع)
امام على ابن ابى طالب بزرگ بزرگان و يگانه نسخه اى است كه با اصل خود (پيامبر اسلام((ص))) مطابق است و هرگز شرق و غرب نسخه اى مطابق او در گذشته و حال نديده است.(شبلى شميل)

على در روزگار
چه مى شد اى روزگار قدرتها و نيروهاى خود را بسيج مى كردى و در هر دوره اى انسانى مانند على از نظر عقل و خرد, روح و روان, سخن و بيان, قدرت و شجاعت, به جامعه بشرى تحويل مى دادى؟(جرج جرداق مسيحى, در كتاب صوت العداله الانسانيه)

حكم على
اميرمومنان مى فرمايد: به هر كس مى خواهى نيكى كن تا امير او شوى ـ از هر كس مى خواهى بى نياز شو تا همانند او شوى و به هر كس مى خواهى محتاج شو تا اسير او گردى.

مانند من هستى
حضرت امير فرمود: كه حضرت رسول اكرم به من فرمودند تو مى شنوى آنچه را كه من مى شنوم و تو مى بينى آنچه را كه من مى بينم ولكن پيامبر نيستى بلكه وزير و پشتيبان من هستى.(نهج البلاغه, خ192)

جايگاه من
اميرمومنان فرمود جايگاه من در چرخش نظام دين همانند محور سنگ آسياب است از درياى وجودم سيل فضائل و كمالات نشإت مى گيرد و قله مقام و مرتبه ام چنان است كه هيچ پرنده اى را يارى پرگشودن بر اوج رفيع آن نيست.(نهج البلاغه, خطبه3)

كلام على
امام على بن ابى طالب(ع) امام اهل فصاحت و بزرگ اهل بلاغت است, و راجع به كلام او گفته شده است كه از كلام خدا پايين تر و از كلام همه مخلوق بالاتر است و مردم روش خطابه و نوشتن را از او آموختند.(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج1, ص24)

بردبارى و سادگى
اميرمومنان فرمود: بردبارى و استقامت مركب راهوارى است كه هرگز به زمين نمى خورد و ساده بودن زندگى شمشيرى است كه هرگز كند نمى شود. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد)

/

كار و كشاورزى در سيره على عليه السلام

 

كار و كشاورزى در سيره على عليه السلام

 


 

اشاره:
بدون ترديد, هر كسى بايد هزينه زندگى خود را تإمين كند و در حد توان, براى تحصيل لوازم زندگى مانند: مسكن, غذا, لباس و ساير نيازها كوشا باشد. تإمين معاش زندگى, نياز به كار و كوشش در ابعاد گوناگون دارد كه از جمله آنها ((كارگرى و كشاورزى)) است كه موجب توليد فرآورده هاى مختلف غذايى شده و كمكى اساسى به حفظ اركان اقتصاد فردى و اجتماعى مى كند.
در اسلام, كاركردن براى تإمين معاش زندگى واجب است(1) و اگر فردى حد لازم نيازهاى زندگى خود را به دست آورد, كار كردن او براى توسعه زندگى خود و ديگران مستحب است.
مسإله كار و كارگرى ـ به معنى وسيع كلمه ـ و تإمين هزينه زندگى از نظر اسلام به قدرى مهم است كه امام صادق(ع) به يكى از يارانش به نام هشام فرمود: ((ان رإيت الصفين قد التقيا فلا تدع طلب الرزق فى ذلك اليوم))(2) هرگاه دو گروه را براى جنگ با هم آماده ديدى, باز هم كسب معاش زندگى را رها نكن.
رسول اكرم(ص) فرمود: ((ملعون من إلقى كله على الناس))(3) آن كس كه (بر اثر تنبلى, و كار نكردن) بار زندگى خود را بر دوش ديگران بياندازد, ملعون و مطرود درگاه خداوند است.
نيز فرمود: ((طلب الحلال فريضه على كل مسلم و مسلمه))(4) كسب رزق حلال (از راه كار و كوشش) بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.
اميرمومنان على(ع) به فرزندش حسن(ع) فرمود: ((لا تلم انسانا يطلب قوته, فمن عدم قوته كثر خطاياه))(5) هيچ كس را به خاطر تحصيل معاش زندگى اش سرزنش نكن, چرا كه هرگاه كسى هزينه زندگى اش تإمين نباشد, خطاها و گناهان او بسيار مى شود.
پيامبران و امامان(ع) كه در همه كارهاى نيك پيشرو بودند, در كار و كوشش براى تحصيل معاش زندگى خود نيز چنين بودند; روزى يكى از شيعيان, امام كاظم(ع) را ديد كه با بيل مشغول آماده كردن زمين براى كشت و زرع است, عرض كرد: فدايت گردم! مردان شما كجايند تا عهده دار اين كار شوند و اين زحمت را از دوش شما بردارند. امام كاظم(ع) فرمود: كسانى كه بهتر از من و بهتر از پدرم بودند كار مى كردند. او عرض كرد: آن كسانى كه بهتر از شما شما بودند, كيانند؟ رسول خدا و اميرمومنان و همه پدرانم! سپس افزود: ((كلهم كانوا قد عملوا بايديهم, و هو من عمل النبيين والمرسلين والاوصيإ والصالحين))(6) همه آنها با دست خود كار مى كردند; كار كردن كار پيامبران, رسولان, اوصيإ و صالحان است.
با اين اشاره, به سيره اميرمومنان على(ع) در رابطه با كار و كشاورزى مى پردازيم و با نگاهى به اين بعد از ابعاد زندگى سازنده و بالنده على(ع), به ارزش كار و كشاورزى بيشتر پى مى بريم:

كار در زندگى درخشان على (ع)
حضرت على(ع) از فقر و تهيدستى كه از كار نكردن نشإت مى گرفت, تنفر داشت و مى فرمود: ((الفقر الموت الاكبر))(7) فقر مرگ بزرگ است; چرا كه آن حضرت, شاگرد بزرگ پيامبر(ص) و دست پرورده او بود, و از پيامبر اين مطلب را آموخته بود كه فرمود: ((الفقر سواد الوجه فى الدارى(8)ن)) فقر و تهيدستى, روسياهى دنيا و آخرت است.
بر همين اساس, آن بزرگوار هرگز كار را عار نمى دانست و به آن به عنوان فضيلتى مهم مى نگريست. آن حضرت, براى ديگران (در امور كشاورزى يا كارهاى عمرانى) كار مى كرد, و مزد مى گرفت و آن را در زندگى خود, به مصرف مى رسانيد, در اين راستا نظر شما را به سه نمونه زير جلب مى كنم:

1ـ در آن هنگام كه على(ع) هنوز با حضرت زهرا(س) ازدواج نكرده بود, سخن از ازدواج با حضرت زهرا(س) به ميان آمد, دو نفر از اصحاب پيامبر(ص) دريافتند كه خواستگارانى براى دختر رسول خدا(ص) رفته اند, ولى آن حضرت به آنها جواب منفى داده است. آنها جوياى على(ع) شدند, به آنها خبر دادند كه على(ع) در صحرا مشغول كار است. آنها به محضر على(ع) كه مشغول آبيارى نخلستانى بود آمدند و ماجرا را به عرض او رساندند و از او خواستند تا از دختر رسول خدا(ص) خواستگارى كند. على(ع) نزد پيامبر(ص) آمد از فاطمه زهرا خواستگارى كرد. پيامبر(ص) به او فرمود: ((چه چيز را مهريه دخترم قرار مى دهى؟))
على(ع) عرض كرد: يك شمشير, يك زره, يك اسب و يك شتر آبكش دارم; اينها را به عنوان مهريه مى پردازم. پيامبر(ص) فرمود: شمشير, اسب و شتر آبكش را لازم دارى. فقط زره را به عنوان مهريه زهرا(س) مى پذيرم. زره را پذيرفت و با آن جهيزيه ساده اى فراهم نمود و ازدواج آنها را تحقق بخشيد.(9)
در اين ماجرا دو مطلب را در مورد ((اهميت كار)) مى نگريم: نخست اينكه على(ع) به آبيارى مشغول بود (با توجه به اينكه در آن عصر براى ديگران و اخذ اجرت كار مى كرد). دوم اينكه پيامبر(ص) شتر آبكشى او را به عنوان مهريه نپذيرفت و فرمود: آن را لازم دارى! و با اين برخورد, به كار و ابزار كار ارزش داد, و على(ع) را به كار كردن تشويق نمود.
2ـ روزى در آغاز هجرت, شرايط سخت زندگى مادى, عرصه را بر على(ع) و افراد خانواده آن حضرت به قدرى تنگ كرد كه او و اهل و عيالش در فشار گرسنگى قرار گرفتند. حضرت تصميم گرفت براى پيدا كردن كار به جستجو پردازد. از خانه بيرون آمد و جوياى كار شد, در مدينه كارى نجست; به سوى روستاهاى مدينه حركت كرد. در يكى از روستاها كه در يك فرسخى مدينه قرار داشت, زنى را ديد كه خاك آماده كرده و منتظر يك كارگر است تا آب بياورد و آن را براى تعمير خانه اش گل كند.
حضرت على(ع) با او صحبت كرد و به توافق رسيدند. على(ع) از چاه آب مى كشيد و آن خاك را گل مى نمود و براى تعمير ساختمان آماده مى ساخت. حضرت آن روز را تا پايان كار كرد, آنگاه مزد خود را كه مقدارى خرما بود از آن زن گرفت, به مدينه بازگشت, به محضر رسول خدا(ص) رسيد و ماجرا را به عرض رسانيد. آنگاه پيامبر(ص) با على(ع) نشستند, مقدارى از آن خرما را خوردند و گرسنگى خود را برطرف نمودند.(10)
3ـ روزى ديگر, حضرت على(ع) با ديدن چهره پيامبر(ص) دريافت كه آن حضرت گرسنه است, دلوى برداشت و كمر خود را با ليف خرما بست و به عنوان پيدا كردن كار از خانه بيرون آمد تا اينكه كشاورزى را ديد كه براى آب كشى نياز به كارگر دارد; آن كشاورز على(ع) را به كمك طلبيد و قرار گذاشت كه براى هر دلو آبى كه از چاه بيرون مى كشد, يك عدد خرما به او بدهد. حضرت على(ع) پذيرفت و مشغول كار شد و در پايان كار, مقدارى خرما به عنوان مزد گرفت و آن را به محضر رسول خدا(ص) آورد. (11)
حضرت على(ع) نه تنها در بيرون خانه كار مى كرد, بلكه در خانه نيز, كارهاى خانه را با همسرش حضرت زهرا(س) تقسيم مى كرد; چنانكه امام صادق(ع) فرمود: ((اميرمومنان على(ع) براى آشپزخانه هيزم مىآورد, آب از چاه مى كشيد و خانه را جارو مى كرد; و حضرت زهرا(س) گندم يا جو را (با آسياى دستى) آرد مى كرد و خمير مى نمود و نان مى پخت.))(12)

كشاورزى در سيره على(ع)
در اين مورد سخن را از اينجا آغاز مى كنيم كه حضرت على(ع) فرمود: ((من وجد مإ و ترابا ثم افتقر فابعده الله))(13) كسى كه آب و خاك داشته باشد و در عين حال فقير زندگى كند, خداوند او را از رحمتش دور مى كند. و امام صادق(ع) فرمود: ((اذا دعوا واغرسوا والله ما عمل الناس عملا اجل و لا اطيب منه))(14) زراعت كنيد و درخت بكاريد, سوگند به خدا براى مردم كارى ارجمندتر و پاكتر از آن نيست!
حضرت على(ع) به امر كشاورزى و توسعه آن و احداث چشمه ها, قنات ها و مزارع, بسيار اهميت مى داد, به طورى كه مى توان گفت: در ميان اولياى خدا, در اين مورد نظيرى براى آن حضرت ديده نشده است!
آن حضرت در اين جهت كوشش فراوانى داشت, بويژه هنگامى كه خلفاى بعد از رسول خدا(ص) مقام آن حضرت را غصب نمودند, آن بزرگوار به آباد كردن اراضى و احداث نخلستان ها و قنات ها پرداخت و در پايان, درآمد سرشار آن باغ ها را وقف فقرا و تإمين نيازهاى جامعه نمود; در اين راستا كافى است كه نظر شما را به چند نمونه جلب كنم:

1ـ مردى اميرمومنان على(ع) را ديد كه سوار بر شتر شده است. و بارهايى از هسته خرما بر پشت شتر خود دارد پرسيد: اى ابوالحسن, اين بارها چيست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((مإه الف عذق ان شإ الله))(15) اگر خدا بخواهد صد هزار درخت خرما!
آن حضرت به صحرا رفت و آن هسته ها را در زمين مساعدى كاشت و سال ها آبيارى و مراقبت نمود; در نتيجه نخلستان هايى كه در مجموع داراى صدهزار درخت خرما بودند به وجود آمد.

2ـ اميرمومنان على(ع) در اطراف مدينه قنات ها و چشمه سارهاى متعددى احداث كرد كه در ميان آنها باغ ((ابونيزر)) و باغ ((بغيبغه)) را مى توان نام برد. على(ع) شخصى به نام ابونيزر را سرپرست اين دو باغ قرار داد و سپس اين دو باغ را وقف نمود تا درآمد آنها در راستاى تإمين هزينه زندگى نيازمندان به مصرف برسد.
اين دو باغ پس از على(ع) در دست امام حسن(ع) بود. پس از امام حسن(ع) نيز در اختيار امام حسين(ع) قرار داشت و به مصرف نيازمندان مى رسيد. روزى معاويه در زمان امامت امام حسين(ع) براى آن حضرت پيام فرستاد كه ((من حاضرم اين دو باغ را به دويست هزار دينار خريدارى كنم.)) امام حسين(ع) در پاسخ فرمود: ((اين دو مزرعه فروشى نيست! پدرم آن را براى عموم فقرا و بينوايان وقف نموده است تا چهره اش از حرارت آتش دوزخ محفوظ بماند; بنابراين من آنها را به هيچ قيمتى نمى فروشم!))(16)

3ـ در عصر رسول خدا(ص) در يكى از جنگ ها, لشگر اسلام پيروز شد و اراضى وسيعى در اختيار حكومت اسلامى قرار گرفت. پيامبر(ص) آن اراضى را به عنوان ((فىء)) بين مسلمانان تقسيم نمود; قطعه اى از آن هم به عنوان سهميه على(ع) در اختيار آن حضرت قرار گرفت. على(ع) در آن قطعه چاهى حفر كرد و چشمه اى پديدار ساخت. آب آن چشمه به قدرى فراوان شد كه آن حضرت آن را ((عين ينبع)) (چشمه جوشان) ناميد. شخصى در اين مورد به آن حضرت تبريك گفت و بشارت داد. اميرمومنان(ع) به او فرمود: ((بشر الوارث, هى صدقه بتا فى حجيج بيت الله, و عابر سبيله…))(17) به وارث مژده بده, زيرا اين چشمه وقف گرديد تا درآمد آن در راه تإمين مخارج زائران خانه خدا و مسافران در راه خدا به مصرف برسد; فروختن, بخشيدن و به ارث بردن آن جايز نيست; هر كس آنها را بفروشد يا ببخشد, لعنت خدا و فرشتگان و همه مردم بر او باد!

4ـ حضرت على(ع) در عين آنكه با دسترنج خود از ثروتمندان درجه يك عصر خود شده بود,ساده مى زيست و دوست داشت همچون فقرا زندگى كند تا با آنها همدردى كرده و از غم و اندوه آنها كاسته باشد. اما بعضى از افراد مغرض, مانند طلحه و زبير و…, بر آن حضرت خرده مى گرفتند و آن حضرت را فقير و بى كفايت مى خواندند. حضرت على(ع) براى اينكه به آنها و كسانى كه فريب آنها را خورده بودند بفهماند كه چنين نيست, تصميم گرفت محصول باغ هاى احداثى خود را به صورت نقدينه درآورد و سپس پول ها را بين تهيدستان تقسيم كند. وقتى اين كار انجام شد, حضرت على(ع) طلحه و زبير و امثال آنها را طلبيد و آن پول ها را به آنها نشان داد و فرمود: ((هذا المال والله لى, ليس لاحد فيه شىء)) سوگند به خدا اين پول ها مال شخصى من است (كه از دسترنج خود به دست آورده ام نه از بيت المال) و هيچ كس در آن حقى ندارد! سپس آن پول ها را بين فقرا تقسيم كرد.(18)
بدين ترتيب براى همگان روشن شد كه حضرت على(ع) داراى ثروت كلان است و ساده زيستى او, نه به خاطر فقر, بلكه به خاطر رسيدگى به فقرا و همدردى با آنها است.

5ـ روزى امام صادق(ع) از اميرمومنان على(ع) ياد كرد و فرمود: ((كان اميرالمومنين صلوات الله عليه, يضرب بالمر, و يستخرج الارضين.. و ان اميرالمومنين اعتق الف مملوك من ماله و كد يده))(19) اميرمومنان على(ع) ـ صلوات خدا بر او باد ـ در زمين بيل مى زد و مواهب زمين را (با كشاورزى و رنج و زحمت) خارج مى نمود. همانا اميرمومنان(ع) هزار برده از مال شخصى خود و از حاصل دسترنج خود خريد و آزاد كرد.
در روايت ديگر آمده: آن حضرت از دسترنج خود در عصر رسول خدا(ص) هزار برده خريد و آزاد نمود.(20)

كوتاه سخن آنكه اميرمومنان على(ع) مرد كار و تلاش در همه عرصه ها از جمله در عرصه اقتصاد و كشاورزى بود, ايشان از تن پرورى و بيكارى و از هرگونه عجز و كسالت بيزارى مى جست, و مى فرمود: ((ان الاشيإ لما ازدوجت ازدواج الكسل والعجز فنتجا بينهما الفقر))(21) نتيجه خو كردن به كسالت و عجز فقر و بيچارگى است.
جالب اينكه آن بزرگوار با آن همه امكانات, بسيار ساده مى زيست و همانند يك فقير, در پايين ترين سطح زندگانى به سر مى برد; يكى از شيعيان مى گويد: در كوفه على(ع) را ديدم كه بارى بر دوش گرفته و عبور مى كند. سلام كردم و عرض نمودم: آن بار را به من بده تا به خانه ات برسانم! فرمود:
((إبو العيال إحق بحمله)) پدر اهل خانه سزاوارتر است كه آذوقه خانه را حمل كند. آنگاه فرمود: از اين خرماها بخور. گفتم ميل ندارم! آن حضرت به خانه رفت و سپس براى اداى نماز جمعه به مسجد بازگشت; ديدم همان عبايى كه خرما با آن حمل مى كرد را بر دوش افكنده است. حضرت با همان عبا در حالى كه هنوز پوست خرما به آن چسبيده بود و با همان وضع ساده, نماز جمعه را خواند.(22)
پى نوشت ها:
1. امام خمينى, تحريرالوسيله, ج2, ص321.
2. ابومحمد حسن بن على حرانى, تحف العقول, ص489.
3. همان, ص37.
4. علامه مجلسى, بحار, ج103, ص9.
5. همان, ج72, ص47.
6. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج12, ص23.
7. سيد رضى, نهج البلاغه, حكمت 163.
8. شيخ حر عاملى, المواعظ العدديه, ص110.
9. محدث اربلى, كشف الغمه, ج1, ص497.
10. علامه مجلسى, بحار, ج41, ص33 (به طور اقتباس).
11. همان, ص39.
12. شيخ كلينى فروع كافى, ج5, ص86.
13. علامه مجلسى, بحار, ج103, ص65.
14. همان, ص68.
15. شيخ كلينى, فروع كافى, ج5, ص75.
16. علامه نورى, مستدرك الوسائل, ج2, ص514, معجم البلدان, ج4, ص176.
17. شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج13, ص303.
18. شيخ كلينى , فروع كافى, ج6, ص440.
19. همان, ج5, ص74.
20. بحارالانوار , ج41, ص139.
21. فروع كافى, ج5, ص86.
22. علامه مجلسى, بحار, ج41, ص138.

 

/

شمه اى از خصال ابوالائمه

 

شمه اى از خصال ابوالائمه(ع)

عباسعلى سلطان زاده

 


 

رهبر فرزانه انقلاب اسلامى, سال گذشته را به مناسبت يكصدمين سالگرد ولادت رهبر كبير انقلاب, سال حضرت امام(ره) ناميدند.
متإسفانه با آنكه حضور حضرت امام(ره) هنوز در ميان امت اسلامى احساس مى شود, ليكن رفتار, گفتار و منويات و افكار بلند و ارزشمند آن عزيز سفر كرده, بيشتر در ميان سطور باقى مانده تا اينكه دستورالعمل زندگى افراد جامعه اسلامى قرار گيرد.
شايد نقص اصلى, در عدم درك عميق, و عدم شناخت دقيق و صحيح ويژه گى هاى برجسته روحى و فكرى آن سلاله پاك حضرت زهرا و على(ع) باشد.
البته عيب بزرگ ديگر , از ناحيه وجودى ماست كه از نظر روحى و فكرى, در سطوح مختلفى از معنويت قرار داريم; بدين ترتيب هرچه اين عيب و آن نقيصه بيشتر مى شود, فاصله مراد و مريد و امام و مإموم و رهبر و پيرو افزون تر مى گردد.
حال كه تقارن سال 79 با دو عيدالله الاكبر, امسال از سوى خلف صالح خمينى كبير, به نام نامى مولا اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع) مزين گشته است, در لبيك به نداى ولايت امرمان, با توكل به سيد المتوكلين و اقدر القادرين, و با توسل به حبل الله المتين حضرت مولى الموحدين, نورى از آن مصباح الدجى و نمى از يم معارف و عظمت وجودى حضرتشان برگيريم; باشد تا در مسير نيت خالصانه معظم له قرار گيريم و قدمى در اين راه برداريم!
شمه اى از خصال خيرالبريه و ابوالائمه الطاهرين(ع)
مقدمه:
بيان مطالب و موضوعات ساده آسان, و براى مخاطب قابل فهم است, ولى هرچه مطلب و موضوع پيچيده تر و دور از ذهن تر باشد, بيان آن مشكل تر بوده و محتاج به توانايى روحى و فكرى بيشترى است. و البته درك آن نيز آمادگى ذهنى و روحى بيشترى را مى طلبد.
چون كه بحث درباره خيرالاوصيإ و خاتمهم و افضل الناس و اعظمهم بعد النبى(ص), يعنى مولود كعبه حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب(ع) پيش مىآيد, چه كسى توان بحث و سخن در اين باره را دارد؟
و به فرمايش حضرت امام خمينى(ره):
((… ما از اين جهات معنوىاى كه در ايشان بوده, حتى يك جمله موافق با واقع نمى توانيم عرض كنيم, لكن بعضى از جهات كه مربوط به جهت مادى است و جهات اجتماعى است, آن را مى شود گفت.))
ولى امام راحلمان(ره) از برخى تعريف ها ـ درباره حضرت اميرالمومنين(ع) ـ اظهار ناراحتى نموده و مى فرمايند:
((حضرت امير حقيقتا مظلوم است… حتى در بين شيعيان هم مظلوم است. وقتى مى خواهند تعريف كنند از حضرت امير, تعريف مى كنند به چيزهايى كه بر خلاف واقعيت, و توهين به حضرت است… آنها كه عارف لفظى اند (عرفان حقيقى كه كم است در دنيا), آنها هم وقتى مى خواهند از حضرت نقل كنند, يك حرف هاى درويشى نقل مى كنند. آنى كه هست واقعيتش را نمى دانند و اين جهات ظاهرى هم كه حضرت داشته است, به خاطر جهالت هايى كه بوده است منحرف كرده اند از واقعيتش…))(1)حال با اين مقدمه, چه كسى جز وجود پاك و نورانى معصومين(ع) در اين باره مطلبى مى تواند بيان كند؟
تا قيامت وصف آن قامت نگنجد در بيان
ليك مى دانم قيامت مى كند از وى قيام
زان ميان حاشا اگر آرم حديثى در ميان
سر خاص الخاص كى باشد روا در بزم عام؟
وصف آن بالا نباشد كار هر بى پا و سر
من كجا و مدحت آن سرور والامقام؟(2) لذا هرچند الفاظ و كلمات براى به تصوير كشيدن عظمت روحى و معنوى خليفه الله و رسوله قاصر باشند و ما مخاطبان از معنويات و فضائل و كمالات روحى و معنوى به دور باشيم, كمتر از بيان اين فضايل بهره مند مى گرديم. با اين حال, تنها راه مطمئن, گوش دل سپردن به فرمايشات گهربار معصومين(ع) در بيان فضائل و كمالات آن امام معصوم است.
ما در اين راه از كلام وحى و هم چنين از بيانات صديق اكبر و امين الله و رسوله نيز, در وسع خويش بهره خواهيم جست ان شإالله تعالى!
با تذكر به اين نكته مهم كه به فرموده امام خمينى(ره):
((دو جور تعريف داريم: يك وقت اين است كه آدم تعريف مى كند, مى خواهد خودش را نشان بدهد, اين ابليس است! يك وقت از خودش تعريف مى كند, براى اينكه هدايت كند ديگران را. اين نفس رحمان است!
حضرت امير كه مى فرمايد: كه من, قسم مى خورد به اينكه اگر همه دنيا و چه را به من بدهند, من ظلم حتى به آن طور نمى كنم, اين وادار شده است از طرف خداى تبارك و تعالى به اينكه اين را بگويد تا مقام معلوم بشود و مردم تبعيت كنند. او مى خواهد هدايت كند مردم را به راهى كه غير از آن نمى شود. و لهذا در عين حالى كه برايش مشكل است مى گويد…))(3)
فضيلت هاى خاص وجود افضل الوصيين و اميرالمومنين(ع) از نظر قرآن و روايات
1ـ سبقت و برترى در ايمان
((السابقون السابقون اولئك المقربون))(4)آنان كه در ايمان به خداوند بر همه پيشى گرفتند. آنها مقرب درگاه الهى اند! ابن عباس گويد: حضرت على بن ابى طالب(ع) در ايمان به رسول الله(ص) پيشى گرفت.(5)اين امر مهم, به صورت متواتر و بدون ابهام روشن است كه در آغاز, تنها حضرت على(ع) به نبى مكرم اسلام و سيدالمرسلين(ص) ايمان آوردند, لذا حتى در ميان اهل سنت به اقدم الامه سلما (ايمانا) معروفند.(6)و آيات ديگرى بر تقدم ايمان آن حضرت بر ديگران دلالت دارد; همچون آيه شريفه ((السابقون الاولون من المهاجرين والانصار))(7)نان كه ((در ايمان به خداوند سبقت گرفتند و اول ايمان آوردند از مهاجرين و انصار)).
ابن عباس مى گويد: آيه در مورد حضرت على بن ابيطالب(ع) (مهاجر) و سلمان فارسى(رض) (انصار) مى باشد. و آياتى بر برترى ايمان ولى المومنين على(ع) براى اثبات ولايت آن حضرت بر مومنان اشاره دارد كه با ويژه گى خاصى تنها بر آن حضرت صادق است:
((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزكاه و هم راكعون.))(8) همانا تنها خداوند و رسولش و كسانى كه ايمان آوردند, آنان كه نماز را به پا داشتند و در حال ركوع زكات مى دهند, بر شما ولايت دارند.
روايات فراوانى از شيعه و سنى نقل شده است كه آيه در مورد حضرت مولى الموحدين(ع) مى باشد.(9)طبق بعضى از روايات انگشترى كه ابواليتامى والمساكين(ع) به فقير دادند, هم ارزش مادى داشته و هم ارزش معنوى:(10)برو اى گداى مسكين در خانه على زن
كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را(11)
درباره ايمان سيد المومنين على بن ابيطالب(ع) روايات فراوانى از سيدالمرسلين و سيده نسإ العالمين و ائمه طاهرين(ع) آمده است كه از آن جمله است:
نبى مكرم اسلام مى فرمايند: يا على, تو اولين مسلمان در اسلام آوردن و اولين مومن در ايمان آوردن هستى و تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسى هستى(12) فرموده اند: اگر آسمان ها و زمين در كفه اى, و ايمان على(ع) در كفه اى ديگر قرار گيرد, ايمان على بن ابيطالب(ع) برترى يابد.(13)
يك سوال و تإمل
هدف از نقل فضايل و ويژه گى هاى خاص امين الله و رسوله(ص) و تشويق بر اعلان و اظهار اين فضايل چيست؟ مسلما مهم ترين امر در بيان فضايل آن حضرت يافتن حق و حركت در مسير حق و صراط مستقيم الهى است كه همانا با خليفه الله و رسوله همراهست.
و لذا بارها حضرت اميرالمومنين(ع) فضايلشان را, بويژه تقدم در ايمان و اطاعتشان از خداوند و رسول خدا را, به مردم گوشزد مى فرمايند كه از آن جمله, خطبه هايى از آن حضرت است:
((إترانى إكذب على رسول الله(ص)؟! والله لانا اول من صدقه فلا اكون اول من كذب عليه.))
آيا مرا تكذيب كننده رسول الله(ص) مى بينيد؟! به خداوند سوگند, هر آينه من اولين كسى هستم كه او را تصديق كرد, پس نمى توانم اولين تكذيب كننده اش باشم؟ (14)و در جاى ديگر مى فرمايند: حافظين از اصحاب محمد(ص) مى دانند كه من حتى يك لحظه از خداوند و رسولش رو برنتافتم و مرتد نگشتم…(15)
و در خطاب به خوارج مى فرمايند: ((إبعد ايمانى بالله و جهادى مع رسوله(ص) اشهد على نفسى بالكفر)) آيا پس از ايمانم به خداوند و جهادهم در ركاب رسول الله(ص) به كفر خويش گواهى دهم؟!(16)
و باز به اين نكته ظريف و مهم امام راحلمان اشاره مى كنيم كه فرموده اند:
((… حضرت امير(ع) در تعريف از خودشان, از طرف خداوند وادار شده اند تا مقام معلوم بشود و مردم تبعيت كنند و هدايت كنند مردم را.))

2ـ عصمت, طهارت و دورى از هر پليدى
چه تاج افتخارى برتر و والاتر از آنكه امين وحى نازل مى گردد كه:
((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا.))(17)
كه به اتفاق شيعه و سنى آيه شريفه درباره حضرت رسول اكرم(ص), حضرت اميرالمومنين, حضرت فاطمه زهرا و حسنين ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ است كه مى فرمايد: همانا خداوند اراده فرموده است كه رجس وپليدى را از شما اهل بيت دور سازد!
از ابن عباس روايت شده كه گفت: از رسول الله(ص) شنيدم كه مى فرمايند: ((إنا و على والحسن والحسين و تسعه من ولد الحسين مطهرون معصومون.))
البته روايات متعددى بر عصمت اهل بيت عصمت و طهارت دلالت دارد. در شإن نزول آيه شريفه تطهير هم, حضرت صديقه كبرى فاطمه زهرا(س) به طور قطع واردند.

باز يك نكته و نتيجه
اين همه تإكيد آيات شريفه قرآن بر عظمت روحى و معنوى ذوى القربى و اهل بيت رسول الله الاعظم(ص) و سفارش بر مودت و دوستى با ايشان, بويژه آيات دال بر عظمت روحى امام المتقين و يعسوب المومنين على(ع) و عصمت ايشان براى چيست؟
آيا مسلمين و بويژه شيعيان, قدر و منزلت چنين خاندانى را دانسته اند؟! و آيا مى توان گفت مسلمين بى ولايت و مودت ذوىالقربى عامل به قرآنند؟! و روى آوردن به كسانى كه نص و صراحتى از كتاب آسمانى در موردشان نيامده و اگر آمده, در فضيلتشان نيست! چه عذرى براى پيروان اينها باقى مى گذارد؟!
پس, گرايش به ديگران, خطاى محض و هلاكت ابدى را به دنبال دارد; چه در عصر حضور آن معصومان پاك و چه در عصر غيبتشان; حال به هر عنوان و از سوى هر فرد و گروهى كه باشد, پس دست نياز به سوى آن واسطه هاى فيض الهى آوريم كه:
ياران نظرى كه نيك انديش شوم
بيگانه زقيد هستى خويش شوم
تكبير زنان رو سوى محبوب كنم
از خرقه برون آيم و درويش شوم(18)

3ـ عبادت و بندگى خالصانه
بندگى و اطاعت بى چون و چرا در نزد معبود بى همتا آن چنان اهميت دارد كه در معرفى ولى مردم بعد از خداوند و رسول در كنار اصل ايمان, نماز (عبادت بدنى) به همراه زكات (عبادت مالى) مطرح مى گردد(19) اين شاخصه, جز در وجود مقدس امام من اطاع الله تعالى, مولى الموحدين على بن ابيطالب(ع) نمى باشد; (اى شده در نماز بس معروف كه به عبادت بر كسان موصوف)(20)
خداوند متعال در ويژه گى همراهان رسول الله(ص) مى فرمايد:
((… تريهم ركعا سجدا يبتغون فضلا من الله و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اثر السجود…))(21)نان را بسيار در حال ركوع و سجده مى بينى كه فضل و رحمت و خشنودى خداوند را خواستارند, بر رخسارشان از اثر سجده نشان ها پديدار است.
و بر فرض آنكه در شإن نزول اين آيه روايتى هم نباشد, اين صفات بندگى قبل از هر صحابه اى بر اخ الرسول و زوج البتول و اب الائمه الطاهرين(ع) صدق مى كند.
حال آنكه از امام كاظم(ع) روايت شده كه اين آيه در منزلت حضرت اميرالمومنين(ع) نازل گشته است.
امام راحلمان(ره) در پيامشان به اجلاسيه هزاره نهج البلاغه چنين گفته اند:
((اولى آن است كه … بگوييم على بن ابى طالب فقط بنده خدا بود, و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مى توان از آن ياد كرد)).(22)
سيد الصديقين, اميرالمومنين على(ع) خود چنين مى فرمايند:
((ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك, لكن وجدتك اهلا للعباده فعبدتك. ))(23)
خدايا, ترا نه به خاطر ترس از آتشت عبادت كردم و نه به خاطر طمع در بهشتت; بلكه ترا سزاوار عبادت و بندگى يافتم!
و باز مى فرمايند: ((اللهم انى اول من اناب و سمع و اجاب. لم يسبقنى الا رسول الله(ص) بالصلاه.))(24)
خداوندا من اولين كسى هستم كه به سوى تو بازگشته و نداى تو را شنيده و پاسخ گفته است. هيچ كس جز رسول الله(ص) در نماز بر من پيشى نگرفت!
نقل است كه نماز شب آن حضرت ترك نگشت; حتى در شب ليله الهرير.(25)
در نبرد صفين روزى كه مشغول پيكار و قتال بودند, توجهشان به خورشيد بود. ابن عباس عرض كرد: يا اميرالمومنين, چرا چنين مى كنيد؟ حضرت فرمودند: به زوال خورشيد نگرم تا نماز (ظهر) بخوانيم. ابن عباس عرض كرد: آيا الان وقت نماز است؟ پس حضرت على(ع) فرمودند: پس به خاطر چه چيز با آنها پيكار مى كنيم؟ همانا به خاطر نماز با آنها پيكار مى كنيم.(26)

يك تإسف عميق!
با توجه به اين فرمايش صريح و سيره قطعى قائد الغر المحجلين(ع) و بسته بودن راه هر گونه توجيه گرى و انحراف, افسوس كه بعضى نويسندگان و گويندگان و تهيه كنندگان برنامه هاى رسانه هاى ارتباط جمعى, به مسايل فرعى و حاشيه اى پرداخته و راه نفوذ انديشه هاى شوم بازمانده است لذا به تدريج كوته فكران و كج انديشان و مغرضان با انواع حيله ها و ترفندها بر فكر و روح نسل پس از انقلاب و ديگر ناآگاهان فرهنگ دينى و سيره معصومين(ع) دست يافته و باعث تشويش فكر و ايجاد شبهات خطرناك در اذهان بى اطلاعان شده اند, و به طور خزنده استحاله فرهنگى را دنبال مى كنند; تا جايى كه نسبت به وجود مقدس دو زوج بى همتا يعنى سيدالاولين والاخرين ما خلا النبيين و سيده نسإ العالمين, آن جسارتها و حداقل بى التفاتى ها گرديده و سيره و روش آن بزرگواران دچار تحريف و انحراف مى گردد.

4ـ علم الهى و آگاهى ويژه
قرآن كريم مى فرمايد: ((و تعيها اذن واعيه))(27) پند الهى را گوش شنوا مى پذيرد.
حال چه وجودى پذيراتر از وجود مبارك امين الله والرسول(ص) براى فرمايشات الهى است؟ كه تاريخ خود گواه اين مطلب است و اقرار دشمنان آن حضرت اثبات كننده اين امر!
در رواياتى نقل شده است كه هنگامى كه پيامبر اسلام(ص) علم خود را به حضرت على(ع) تعليم مى فرمودند, اين آيه شريفه در شإن حضرت على(ع) نازل گرديد و اين حاكى از عظمت روحى وارث علم رسول الله(ص) و صاحب سر رسول الله(ص) مى باشد.
در شإن نزول اين آيه در خصوص آن حضرت, رواياتى در حد تواتر معنوى از فريقين نقل شده است.(28)
سروده شاعر ايرانى كسائى مروزى شايسته اين مقام است كه:
اين دين هدى را به مثل دايره اى دان
پيغمبر ما مركز و حيدر خط پرگار
علم همه عالم به على(ع) داد پيمبر(ص)
چون ابر بهارى كه دهد سيل به گلزار
و رواياتى نقل شده كه مراد از ((من عنده علم الكتاب)) در آيه شريفه ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب))(29)ارث علم النبيين, حضرت اميرالمومنين(ع) مى باشد.(30)

در نهايت آنكه طبق روايت مشهور, پيامبر اسلام(ص) فرمود: ((إنا مدينه العلم و على بابها)) بدون شرفيابى به پيشگاه مقدس اعلم الناس بعد النبى(ص), دست يافتن به گنجينه علم الهى ممكن نخواهد بود.
در برش پير خرد چون كودكى دانش پژوه
بر درش عقل مجرد همچو پيرى خاكسار(31)
و خلاصه هر آنچه از صفات ذات و كمال الهى او ياد كنيم, عين الله تعالى و باب الله تعالى و صفى رسول الله(ص) آئينه آن صفات الهى بوده و پرتو آن صفات در وجود آن حضرت متجلى است.
همان گونه كه در نامگذارى آن حضرت به هنگام تولد, به مادرشان حضرت فاطمه بنت اسد خطاب شد: نامش را على بگذار كه برگرفته از نام خداى اعلى است.

و بالاخره آنكه فضايل نفسانى اميرالبرره محدود به اين صفات نيست; همان طور كه اين مختصر هم تنها قطره اى از درياى بيكران عظمت وجودى خليفه الله تعالى والرسول(ص) مى باشد.
و صفات نفسانى ديگرى همچون ورع و تقوا, زهد, خبردادن از غيب (كه بخشى از علم آن حضرت است) و… كه تنها جلوه هايى از آن قائد الغر المحجلين است كه بروز نموده, همچنان غير قابل دسترس و ناشناخته و يا در مسير تاريخ و گذشت زمان در هاله اى از ابهام باقى مانده است!
اما آن صفات و فضائلى كه در ارتباط با اجتماع مانند: حسن خلق, سخاوت و كرم, امانت, شجاعت, جهاد و مبارزه عليه شرك و ظلم, مستجاب الدعوه بودن, قضاوت و خوش تدبيرى و حل مشكلات و مسايل مختلف و ديگر فضايلى كه از افضل الوصيين(ع) پرتو افشان گشته و همانند فضايل نفسانى آن حضرت, جاى بحث و تإمل انديشمندان بوده, به نحوى كه آن مولا به جامع صفات متضاد معروف گشته اند. وقت, فرصت, دقت و صاحب نظرى وارسته و توانمند مى طلبد تا در اين زمينه مانند علامه امينى زحمات طاقت فرسايى را متحمل گشته و گنجينه اى گرانبها را به ارمغان گذارد.
و اما نتيجه اى كه از اين مختصر در باب فضايل نفسانى مولايمان و در حد وسع فكرى و روحى, به يارى حق تعالى مى گيريم آن است كه:
1ـ فضايل و ويژه گى هاى يعسوب المله والدين حضرت على(ع) را با خصوصيات و صفات عادى انسانى نسنجيم: بلكه جايگاه ويژه آن حضرت را طبق آيات الهى و روايات نبوى و اهل بيت عصمت و طهارت دريابيم.
چنانچه در زمينه علوم, امام صادق(ع) مى فرمايند: ((ان لله علما لايعلمه الا هو, و له علم يعلم انبيائه و رسله, فنحن نعلمه))(32)درستى كه خداوند علمى دارد كه كسى غير از او آن را نمى داند; و براى او علمى است كه انبيا و فرستادگانش مى دانند. و ما هم اين علم را مى دانيم.
لذا بايد باور داشت كه علم حقيقى از آن خداوند متعال را و انبيا و اولياى الهى است, و با دانسته ها و اكتسابات ما متفاوت است; و چه كسى اعلم الناس بعد الرسول(ص) غير از حضرت على(ع) وجود دارد؟ اتفاقا خود اهل سنت هم بر اين مطلب اذعان داشته و روايت ها و كتاب هاى فراوانى در اين زمينه دارند.
شايد بر اساس اين نكته در ويژه گى هاى خاص اميرمومنين باشد كه شهريار چنين سروده است:
نه خدا توانمش خواند, نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شه ملك لافتى را
2ـ همانطور كه اشاره شد, علم حقيقى نزد اهل بيت نبوت(ع) است, لذا بايد در زمينه هاى مختلف علمى و دينى, و مسايل مختلف فردى و اجتماعى به اين خاندان و بويژه به سيره و فرمايشات خليفه الله بعد الرسول(ص) توجه عميق گردد.
و اين امر, وظيفه اهل علم و متخصصين فن را خطيرتر مى سازد.

3ـ با توجه به وجوب مودت و تبعيت نسبت به عترت رسول الله(ص) (و بويژه با تإكيدات الهى و نبوى در اين زمينه) و براساس وحى الهى و سيره نبوى در نشر فضايل, كرامات و جايگاه رفيع علوى, هر مطلع و مبلغى در نهادها و ارگان هاى مختلف فرهنگى و ارتباط جمعى, اين سيره را به عنوان يك تكليف و اصل دنبال نموده و نشر فضايل آن حضرت را به زبان خاص امروزى و مخاطبان ويژه, در حيطه تخصص خويش وظيفه خود بداند (با آنكه با رهنمود رهبر معظم انقلاب در اين امر, اين رسالت سنگين تر گرديده است).
4ـ با اعتقاد به اينكه الگوى كامل بشريت اهل بيت عصمت و طهارتند, و جدا شدن از ايشان هلاكت ابدى را به دنبال دارد, لازم است سيره وفرمايشات مستودع مواريث الانبيإ(ع) حضرت على مرتضى(ع) را به عنوان دستورالعمل مناسب (از سوى خبرگان دينى و علمى) به تمامى نهادها و گروه هاى مختلف در هر سطحى از جامعه اسلامى ابلاغ گشته, قانونمندى, اصلاحات, نظم, تشنج زدايى و… در جامعه اسلامى بر اين اساس باشد.
5ـ احتجاج و اتمام حجت و اعلام خطر به فريب خوردگان و مغروران به بضاعت اندك از اصطلاحات روزمره! كه هر كس جز در خانه اهل بيت نبوت (بويژه خاتم الاوصيإ حضرت على عليه الصلاه والسلام) را بكوبد و تإسى به غير از ايشان بجويد, محكوم به هلاكت و فنا و عاقبت به شرى است.
در روايتى از امام صادق(ع) آمده است كه: ((الصراط المستقيم اميرالمومنين عليه السلام.))(33)
6 ـ و هشدارى براى ما مدعيان تشيع و پيروى از آن امام همام (بويژه كارگزاران نظام مقدس جمهورى اسلامى) كه اعمال و گفتار و طرز فكر و زندگيمان چه مقدار به آن حضرت شباهت دارد؟ آيا حداقل به اين فرمايش حضرت اميرالمومنين(ع) عمل كرده ايم كه به يكى از كارگزاران خويش (پس از پذيرفتن دعوت بر سر سفره رنگين) مى فرمايند:
((… آگاه باش! هر مإمورى امام و پيشوايى دارد كه بايد به او اقتدا كند و از نور دانشش بهره گيرد. بدان امام شما از دنيايش به همين دو جامه كهنه و از غذاها به دو قرص نان اكتفا كرده است. آگاه باش! شما توانايى آن را نداريد كه چنين باشيد, اما مرا با ورع, تلاش, عفت, پاكى و پيمودن راه صحيح يارى دهيد… . ))
و سپس يادآورى مى فرمايند كه: ((… جايگاه فرداى هر كس قبر اوست كه در تاريكى آن آثارش محو و اخبارش ناپديد مى شود. و قبر حفره اى است كه هرچه بر وسعت آن افزوده شود و دست حفره كننده بازتر باشد, سرانجام سنگ و كلوخ آن را پر مى كند و جاهاى خالى آن را با خاك هاى انباشته, مسدود مى سازند من نفس سركش را باتقوا تمرين مى دهم و رام مى سازم تا در آن روز بزرگ و خوفناك با ايمنى وارد صحنه قيامت شوم و در آنجا كه همه مى لغزند, من ثابت و بى تزلزل بمانم… .))(34)
7ـ و بالاخره آنكه بايد تإسف بر گذشته بخوريم و قبل از تإثر و پشيمانى ابدى به فكر آينده خويش باشيم با:
الف ـ نظر به اينكه طبق روايات نبوى(ص) حضرت على(ع) با حق و قرآن همراهند; پس كلام آن حضرت و تالى تلو قرآن يعنى نهج البلاغه را از مظلوميت و مهجوريت خارج سازيم!
ب ـ ملاك عمل خويش را پس از قرآن, سيره اهل بيت(ع) و بويژه روش, منش و گفتار امام المتقين(ع) قرار دهيم; زيرا حضرت اميرالمومنين(ع) به دليل قول پروردگار متعال در قرآن كريم: …ندع… انفسنا…))(35)فس رسول الله(ص) بوده, و رسول الله(ص) هم به دليل ((و لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه…))(36)لگوى ما مى باشند; لذا وصى رسول الله ـ صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين ـ به دليل نفس پيامبر بودن الگوى ما مى باشد.
ج ـ پس از عمل خويش ملاك ارزشها را براساس قرآن و گفتار معصومين و سيره ايشان قرار داده و مشوق ديگران باشيم. البته بهترين و موثرترين شيوه : ((كونوا دعاه للناس بغير السنتكم))(37)مى باشد.
اميد است خداوند متعال ما را در تإسى و تبعيت از مولايمان موفق بفرمايد, و اميد آنكه طبق وصيت امام راحلمان(ره) افتخارمان به نهج البلاغه باشد, و طبق فرموده خلف صالح امام راحلمان حضرت آيت الله العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ :
((من از بسيجيان اين كشور علوى و فاطمى مى خواهم كه على(ع) را الگوى خود قرار دهند)) ما خواسته شان را بكار بنديم, ان شإالله تعالى!
آرى! آنجا كه
ريزه خوار خوان او ميكال با حفظ ادب
حامل فرمان او جبريل با شرط قبول(38)
ما چه ادعا كنيم؟!
مفتقر به صد خجلت مدحت و ثنا آورد
وز فريضه ذمت شمه اى به جا آورد
در بر ولى نعمت تحفه گدا آورد
بر در فلك حشمت مورى التجا آورد(39)
والحمد لله رب العالمين.
پى نوشت ها:
1 . صحيفه نور, ج20, ص 6 ـ 185.
2 . ديوان كمپانى, مرحوم شيخ محمد حسين غروى اصفهانى.
3 . صحيفه نور, ج20, ص73.
4 . واقعه, آيه10 و 11.
5 . الغدير, ج2, ص306, چاپ اسلاميه.
6 . كتاب كشف اليقين فى فضايل اميرالمومنين(ع), ص39, تإليف حسن بن يوسف بن مطهر الحلى.
7 . توبه, آيه100.
8 . مائده, آيه55.
9 . تفاسير روايى مانند البرهان (ج1, ص485 ـ 479).
10 . همان, ص480, ح4, و ص485.
11 . قصيده معروف مرحوم شهريار.
12 . احقاق الحق, ج4, ص218.
13 . الحكم الزاهره, ج1, ص81.
14 . نهج البلاغه, خطبه37.
15 . همان, خطبه 196.
16 . همان, خطبه 58.
17 . احزاب, آيه33.
18 . ديوان حضرت امام(ره), ص225.
19 . مائده, آيه55.
20 . از سنائى (شاعر قرن پنجم).
21 . الفتح, آيه آخر.
22 . صحيفه نور, ج14, ص 225.
23 . الحكم الزاهره, ج2, ص102.
24 . نهج البلاغه, خطبه 131.
25 . شب جنگ خونين بين حضرت امير(ع) و معاويه لع.
26 . كشف اليقين, ص122.
27 . سوره الحاقه, آيه12.
28 . كتب تفسيرى و روائى شيعه و سنى (به فرموده بعضى مفسرين روايات متواتر معنوى است).
29 . الرعد, آيه42.
30 . كتب روايى و تفسيرى من جمله: البرهان, ج2, ص4ـ302.
31 . ديوان كمپانى.
32 . الحكم الزاهره, ج1, ص56.
33 . البرهان, ج1, ص50, ح22.
34 . نهج البلاغه, نامه 45.
35 . آل عمران, آيه61.
36 . الاحزاب, آيه21.
37 . بحارالانوار, ج70, ص303.
38 و 39 . ديوان كمپانى.

/

نخستين امام از ديدگاه آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم

 

نخستين امام از ديدگاه آخرين پيامبر صلى الله عليه و آله وسلم

غلامرضا گلى زواره

 


 

اگر نيك خواهى به هر دو سراى
به نزد نبى و وصى گير جاى
((فردوسى))

تربيت در دامن نبوت
در آن هنگامه اى كه جهان در آتش جهل, ستم و خرافات مى سوخت و انحطاط اخلاقى سايه شوم خود را بر سراسر گيتى افكنده بود, بعثت حضرت رسول اكرم(ص) همچون آذرخشى كوير منحط و خفقان گرفته انسانيت را روشن نمود و طليعه وحى, با فرمان قاطع ((اقرإ)) نمودار گشت و موجى از نور الوهيت, در حجاز جام جان مصطفاى پيامبران را لبريز از معنويت و روانش را از انوار معرفت مبتهج ساخت ; قرآن كريم بر قلب مبارك آن حضرت نازل گرديد تا از اين طريق, تشنگان حقيقت را به فطرت اصيل خويش بازگرداند و مسير كمال را برايشان روشن سازد.
اما, گويا خاتم انبيا به موازات اين رسالت سترگ, مسووليت ديگرى هم بر عهده دارد و آن تربيت كودكى است كه در نهاد و وجودش استعدادى شگفت و مايه اى الهى نهفته است ; كودكى كه با حمايت هاى پرورشى و توجه ويژه, شايستگى هايش قابل شكوفايى مى باشد.
و بدين گونه, افتخار بزرگى نصيب حضرت على(ع) گرديد تا در دامن آخرين فرستاده الهى تربيت گردد!
اراده خداوند بر اين بود كه اين طفل در خانه خود او, كعبه, ديده به جهان گشايد تا نشانه كمال كرامتش باشد, زيرا چنين رويدادى, براى على(ع) مزيتى بود كه هيچ كس ديگر در آن با او برابر نگرديد.
ابوطالب, در روز جمعه سيزدهم رجب به شتاب در كوچه هاى مكه مى دويد و فرياد مى زد: ((اى مردم, ولى خداوند در كعبه به دنيا آمد!))(1)
پدر با موجى از شادى و شعف به سوى خانه خدا مى دود; به دنبال او محمد امين وارد بيت الله مى گردد, على را در آغوش مى گيرد, در گوش هايش تكبير مى گويد و زمزمه توحيد را با روح و روانش آشنا مى كند; آنگاه او را به سينه مى چسباند و به طرف منزل ابوطالب حركت مى كند, در حالى كه پدر و مادر طفل پشت سر ايشان حركت مى كردند.
((جابربن عبدالله)) مى گويد: من از رسول خدا(ص) در باره ولادت على(ع) پرسيدم, پيامبر فرمود: از من از بهترين نوزادى كه همچون مسيح متولد شده پرسيدى! خداى تبارك و تعالى او را از نور من آفريد و مرا از نور خود و ما هر دو نور واحديم ! آنگاه پروردگار ما را از پشت آدم در پشت هاى طاهر و ارحام مطهر منتقل ساخت . من به هر پشتى منتقل مى شدم, او هم با من انتقال مى يافت. ما پيوسته با هم بوديم تا مرا بهترين رحم ها, يعنى رحم آمنه برداشت و على(ع) را بهترين رحم ها, يعنى رحم فاطمه بنت اسد برگرفت.(2)
تولد اين كودك براى امت اسلامى مايه رحمت بود; او زاده شد تا آيين اسلام را نصرت دهد, براى اعتلاى حق فداكارى كند, براى خاتم پيامبران وصى و جانشينى راستين باشد و با صلابت معنوى خويش, راه مستقيم را به طالبان حقيقت نشان دهد.
مورخان نوشته اند: يك سال قحطى بزرگى در مكه رخ داد . در آن زمان ابوطالب داراى هزينه سنگين و عائله زيادى بود. حضرت محمد(ص) به عموى ديگر خود ـ عباس ـ كه از ثروتمندترين افراد بنى هاشم بود پيشنهادكرد كه ((هر كدام از ما يكى از فرزندان ابوطالب را به خانه خود ببريم تا از فشار مالى او كاسته شود!))
هر دو نزد ابوطالب رفتند و موضوع را با او در ميان نهادند, وى پذيرفت . در نتيجه عباس, جعفرطيار(ع) و رسول اكرم(ص), على(ع) را به خانه خود بردند و على(ع) در خانه آن حضرت بود تا آنكه خداوند او را به نبوت مبعوث فرمود.(3)
در واقع, محمد(ص) نهالى بود كه خداوند از علم و ادب خود پرورشش داد و على(ع) نهالى بود كه با دانش و آداب رسول الله تربيت شد; آنگاه هر دو برومند و بارور و معطر شدند, اولى براى نبوت و دومى جهت امامت برگزيده شد!
اين نزديكى و انس با محمد(ص) در زندگى, گذشته از افتخار بزرگى كه نصيب حضرت على(ع) كرد, در جلب محبت و عواطف رسول خدا(ص) نسبت به آن حضرت موثر بود, چنانچه علاقه على(ع) را نسبت به خاتم رسولان منعكس مى سازد.
((فضل بن عباس)) مى گويد از پدرم(عباس) پرسيدم: رسول اكرم(ص) كداميك از فرزندان پسر خود را بيشتر دوست مى داشت؟ گفت: على بن ابى طالب را ! گفتم: از پسران آن حضرت پرسيدم؟ او افزود: پدرم به من گفت: رسول خدا(ص) على را از همه بيشتر دوست مى داشت و از همه آنها نسبت به او مهربان تر بود; هيچ گاه نشد كه على را در طفوليت از خود جدا كند, مگر در سفرى كه با خديجه بود.
سپس به سخنان خود ادامه داد و خاطر نشان ساخت: ما هيچ پدرى را نسبت به فرزند, مهربان تر از رسول اكرم(ص) نسبت به على نديديم ! و هيچ فرزندى را فرمانبردارتر نسبت به پدر خود, از على در ارتباط با حضرت محمد(ص) مشاهده ننموديم !(4)
((زيد)) فرزند على بن حسين(ع) از پدرش روايت كرده كه آن حضرت فرمود: حضرت على(ع) در دوران كودكى, در دامان پيامبر مى نشست ; رسول خدا گوشت و خرما را مى جويد و چون نرم مى شد, در دهان او قرار مى داد!
از ((جبيربن مطعم)) نيز روايت شده است كه گفت: در ايام كودكى در مكه بوديم, پدرم خطاب به ما مى گفت: آيا محبت اين نوجوان(على) را نسبت به محمد و فرمانبردارى وى را از محمد بيش از پدر خودش مشاهده مى كنيد؟! (5)
در حديث ديگرى آمده است كه رسول اكرم(ص) در باره على (ع) فرمود: على از من است و من از او هستم ! (6)
حضرت على(ع) خود در يكى از خطبه هايشان, از مهر محمدى و عواطف نبوى ـ كه عظمت علوى را آشكار مى كند ـ چنين ياد مى كند: ((و شما منزلت مرا نزد رسول خدا به سبب خويشاوندى نزديك و مرتبه ويژه ام مى دانيد: در هنگامى كه كودك بودم, مرا در دامن خود مى پروريد و به سينه مى چسبانيد و در بسترش به آغوش مى كشيد و تنش را به تن من مى ماليد, در حالى كه من عطر آن جناب را احساس مى كردم, حضرت خوردنى ها را در دهان خود جويده به دهانم مى گذاشت .
خداوند از وقتى پيامبر از شير گرفته شد, بزرگترين فرشته خود را ملازم او قرار داد تا شب و روز او را به راه بزرگوارى هدايت نمايد . من به راه خوىهاى نيك جهان, به دنبال او مى رفتم, همچون شترى كه در پى مادرش مى رود, و او هر روز از خوىهاى خود بر من نشانه اى مى افراشت و مرا به پيروى از خود دستور مى داد; حضرت هر سال مدتى را در كوه حرا مى گذراند در حالى كه غير از من كسى او را مشاهده نمى كرد, در آن زمان اسلام در خانه اى جز خانه رسول اكرم و خديجه و من كه سومى بودم راه نيافته بود. من نور وحى را مى ديدم و بوى نبوت را استشمام مى كردم. ))(7)

در فضيلت و مرتبت والاى اين انسان والا همين بس كه نهالش را خداوند در خانه رسول خويش نشاند و پيامبر خود را مسوول پرورش او قرار داد تا شكوفا گردد و ميوه اى پر فيض و بركت و مشحون از علم و حكمت و آغشته به مهر و محبت دهد.

فرازهاى فضيلت
مردم حضرت على(ع) را ((ابوالحسن)) و ((ابوالسبطين)) خواندند, ولى رسول اكرم او را به ((ابى الريحانتين)) كنيه نهاد كه مقصود از دو ريحانه حسن و حسين(ع) مى باشد; كنيه ((ابوتراب)) نيز ارمغان پيامبر است . پيامبر(ص) مى خواهد با اين تعبير, به فروتنى, عبادت و راز و نياز فراوان على(ع) با خدا اشاره كند, زيرا حضرت على(ع) از كثرت سجده پيشانى گردآلودى داشت. معروف است كه اميرمومنان(ع) اين لفظ را از هر عنوان ديگرى
بيشتر دوست داشت و به تحقيق امتيازى در اين نام بود كه پيامبر و امام, بدان عنايت و اهتمام داشته اند!؟(8)
((ابن ابى الحديد)) مى گويد: رسول خدا(ص) به على(ع) فرمود: ((اجلس انما إنت ابوتراب))(9) بنشين كه تنها تو ابوتراب هستى . تعبير ((انما)) ارزش انحصارى و امتياز ويژه اين كنيه را به اثبات مى رساند.
حضرت على(ع) را القاب فراوانى بود كه همگى نشانه ارجمندى مقام و مرتبت او هستند, اما رسول اكرم(ص) خطاب به وى فرمود: ((تويى صديق اكبر و تويى جدا كننده بين حق و باطل (فاروق) و تويى بزرگ و پيشواى دين(يعسوب )(10))) از القاب ديگر امام, اميرالمومنين(ع) است كه آن را نيز پيامبر(ص) به او داد, زيرا خطاب به وى فرمود: ((تو امير دين هستى!)) (11)
ابن عباس روايت كرده كه پيامبر فرمود: خداوند آيه اى با تعبير ((يا ايهاالذين آمنوا)) در قرآن نازل نفرمود, مگر آنكه على رئيس و امير آنان است . در حديث ديگرى به نقل از ((انس بن مالك)) تصريح گرديده كه ((رسول خدا(ص) خلافت را در انحصار حضرت على(ع) قرار داد, و او تنها كسى است كه مى تواند امانت پيامبر را ادا كند, صدايش را پس از او به گوش جهانيان برساند و اختلافشان را حل و فصل كند. ))(12) اينها صفاتى است كه ملازمت كامل با مقام امامت دارد و به هيچ وجه قابل تفكيك از آن نمى باشد.
پيامبر اكرم(ص) لقب وصى را نيز براى مولاى متقيان وضع نمود(13) تا مردم بر اين حقيقت انكار ناپذير و مسلم واقف گردند كه او جانشين واقعى پس از پيامبر است ; ((بريد)) مى گويد: پيامبر فرمود: ((هر پيغمبرى را وصى و وارثى است و على وصى و وارث من است!))(14)
لقب ((ولى)) نيز از كتاب خدا و سنت پيامبر گرفته شده است, زيرا مفسران اتفاق نظر دارند كه آيه كريمه ((انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكاه و هم راكعون))(15) در حق حضرت على(ع) نازل شده است . از ديگر القاب آن حضرت كه پيامبر بر او نهاد ((امين)) است, زيرا خطاب به وى فرمود: ((اما انت يا على انت صفيى و امينى.))(16)
پيامبر(ص) مى خواست با اعطاى اين لقب, درجه وثوق و اعتمادش را به نخستين امام پس از خود نشان دهد.
همچنين در قرآن كريم مى خوانيم: ((انما انت منذر و لكل قوم هاد.))(17)
(اى پيامبر) تو بيم دهنده و ترساننده مردم از عذاب خدا هستى, و براى هر قومى هدايت كننده اى است .
رسول اكرم(ص) در باره اين آيه فرمود: ((بيم دهنده از عذاب الهى من هستم و على هادى است و توسط او مومنان هدايت مى شوند.))(18)
على(ع) را به ((صاحب گوش شنوا)) لقب داده اند, چون مصداق اين آيه است: ((و تعيها اذن واعيه.))(19) پيامبر هنگام نزول اين آيه على را فرا خواند و گفت: از خدا خواسته ام كه آن گوش شنوا تو باشى! حضرت على(ع) مى گويد: ديگر چيزى را فراموش نكردم و نتوانستم از ياد ببرم. (20)

جويبارهاى عطوفت
رسول اكرم(ص) اميرمومنان(ع) را بسيار دوست مى داشت, در كودكى عزيزترين فرزندان و افراد خانواده اش بود و در جوانى, او را از همه ياران و اصحاب محبوب تر مى داشت ; مقام على(ع) نزد خاتم رسولان(ص) از همه والاتر, كلامش از همه برتر, نزديكى اش با رسول الله از همه افزون تر, پيوستگى اش شديدتر و مهرش بر دل پيامبر از همه فزون تر بود. وقتى نزد عايشه از على سخن گفتند, در جواب گفت: من مردى را مشاهده نكردم كه پيامبر او را بيش از على دوست داشته باشد.(21)
البته, محبت پيامبراكرم(ص) نسبت به على(ع), از حالت يك دوستى عادى استحبابى فراتر است و بالجمله اين حقيقت را نشان مى دهد كه ارتباط و انس با على(ع) براى آحاد جامعه اسلامى امرى لازم است و هر كس دلش از مهر اين بزرگوار عارى است, به طريق ضلالت نزديكتر است . پيامبر در يك سفارش عمومى, محبت على را به هر مسلمانى توصيه مى نمايد; عمار ياسر مى گويد پيامبر فرمود: ((هر كس به من ايمان آورده و تصديقم كرده است را به دوستى و ولايت على سفارش مى كنم ; زيرا هر كس او را دوست بدارد, مرا دوست داشته و هر كس مرا به عنوان دوست انتخاب كند, خدا را دوست خويش گرفته است.))(22)
در نخستين روزهاى دعوت به اسلام, پيامبراكرم(ص) خطاب به بزرگان قومش فرمود: ((اين است برادر, وصى و جانشين من در بين شما! فرمانش را بشنويد و از او پيروى كنيد!))
اين سخن, نخستين حديث نبوى, در نخستين واقعه تاريخى پس از بعثت مى باشد. به راستى دقت در اين عبارت, چه بسيار حقايقى را روشن مى كند: چرا پيامبر خدا در اولين روزهاى دعوت به دين اسلام و در زمانى كه هنوز مردم رسالتش را نپذيرفته اند, از حاضران چنين چيزى ـ كه براى آنان غيرقابل تحمل هم بود ـ را مى خواهد و از آنان خواستار مى شود كه وصايت على(ع) را بپذيرند؟! چرا اين كار را به موقع ديگرى موكول نساخت !؟
اين ماجرا هم يكى از جنبه هاى اعجاز رسول اكرم(ص) را به اثبات مى رساند و آن آماده ساختن على(ع) از دوران كودكى براى مقام خلافت و امامت است ; اين چنين بود كه دعوت اسلام با فراخواندن مردم به امامت آغاز شد و نبوت و امامت در يك مجلس مورد توجه پيامبر قرار گرفت !
روزى كه پيامبر بين مهاجران پيمان برادرى برقرار مى ساخت يا زمانى كه مهاجر را با انصار برادر قرار مى داد, در هر دو نوبت, على(ع) را از ميان ديگر افراد خاندانش به برادرى برگزيد و خطاب به اميرمومنان(ع) فرمود: ((انت اخى فى الدنيإ والاخره))!
على(ع) اين پيمان برادرى را اين چنين شرح مى دهد: ((پيامبر ميان مردم قرار برادرى منعقد ساخت و در مورد من هيچ سخنى نگفت, عرض كردم: يا رسول الله, ميان همه اصحاب پيمان اخوت برقرار نمودى و مرا رها كردى !؟ فرمود: من تورا براى خودم نگهداشته ام, تو برادر منى و من برادر تو; اگر كسى در اين باره با تو به نزاع برخاست بگو: منم بنده خدا و برادر فرستاده اش ! هر كس جز تو آن را به خود بندد كذاب است.))(23)
بدون شك اين اظهار محبت ها, ارتباطى با خويشاوندى پيامبر و على(ع) نداشته است,زيرا اگر دليل اين پيمان قرابت بود, پيامبر(ص) بايد عمويش حمزه را ـ با آن مقام شامخ كه داشت ـ انتخاب مى كرد. اين پيوند برادرى نشان عظمت على و برهان قاطعى بر پايگاه بلند اوست ; نيز ثابت كننده مقام خلافت و ولايت او مى باشد!
پيامبر عظيم الشان با بيانى دلنشين, مهر تاييد ديگرى بر اين حقيقت مى زند, هر گونه شك و ترديدى را از اذهان مى زدايد. پرده هاى ابهام را برمى افكند و مى فرمايد: ((فانت منى بمنزله هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى)) آنگاه فرمود: ((اخوانا على سرر متقابلين .)) (24)
اين حديث از درجه اعتبار و ارزش والايى برخوردار است: متجاوز از شصت نفر از صحابه درجه اول پيامبر و افزون بر پنجاه نفر از تابعين آن را روايت نموده و بالغ بر پانصد نفر از بزرگترين حفاظ حديث, مفسران, فقيهان, اهل كلام و مورخان (از اهل تسنن) آن را در مصادر خود آورده اند و اصالت آن را ـ از ديدگاه فنون حديث شناسى ـ تاييد كرده اند; نكته مهم و جالب توجه اينكه رسول خدا(ص) از آغاز دوران نبوت (يوم الدار يا يوم العشيره) تا ماجراى مباهله, حداقل بيست و يك مرتبه به مناسبت هاى گوناگون در جمع مسلمانان اين حديث را ايراد و اعلام نموده اند!(25)
در اين حديث آمده است:
((إنا مدينه العلم و على بابها و من اراد العلم فلياتها من بابها.)) من شهر علم هستم و على دروازه آن است. هر كس خواستار دانش باشد بايد از درش وارد گردد. (26)
((احمد بن حنبل)) وقتى مى خواست به وصف حضرت على(ع) بپردازد چنين مى گفت: ((براى هيچ كدام از صحابه به اندازه على(ع) با اسناد و طرق صحيح از پيامبراكرم(ص) فضيلت نقل نشده است.))
((محمدبن منصور الطوسى)) مى گويد: نزد احمد بن حنبل بوديم ; فردى از وى پرسيد: در باره اينكه روايت كه على(ع) فرمود: ((انا قسيم النار)) چه مى گويى؟ احمد گفت: چرا انكار مى كنيد؟ مگر ما روايت نكرده ايم كه رسول اكرم(ص) به حضرت على(ع) فرمود: تو را جز مومن دوست ندارد و كسى جز منافق با تو خصومت نخواهد ورزيد؟ گفت: آرى ! ادامه داد: جايگاه مومن كجاست؟ پاسخ داديم: بهشت ! پرسيد: منافق چطور؟ گفتيم: در جهنم ! گفت: پس على تقسيم كننده بهشت و جهنم است !(27)
از ((سلمان فارسى)) روايت شده است كه گفت:
من از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: اول كسى كه بر كنار حوض در روز قيامت بر من وارد مى شود, على(ع) خواهد بود, زيرا او اولين نفرى است كه مرا تصديق كرد.(28)
و نيز ((محمدبن ايمن يا محمدابن اسحاق)) از ابن عباس روايت كرده كه رسول الله هفت خصلت را براى على(ع) ذكر كرده است: نخستين ايمان آورنده, بزرگترين جهادكننده, داناى به آيات الهى, وفاكننده به عهد خداوند, مهربان با مردم, عدالت و مساوات, و كسى كه مقام بزرگ و با فضيلتى نزد پروردگار دارد.(29)
آرى, على(ع) داراى چنان مقام بزرگى است كه فراتر از آن براى كسى قابل تصور نمى باشد و داراى چنان فضيلتى است كه هيچ يك از گذشتگان و آيندگان قادر نيستنداين همه فضايل و مكارم را در خود جمع كنند; او ابر مردى است جاويدان كه پيامبر از وى به عظمت ياد كرده و فرموده است: شبى كه خداوند مرا به اوج آسمان ها برد, در مقام معراج به لقاى حق نايل شدم . خداوند در باره على(ع) با سه عنوان بر من وحى فرستاد: سيد مسلمانان, ولى پرهيزگاران و رهبرى كه افراد را پيشوايى مى كند; و بايد برادر پيامبر چنين باشد.
رسول (30)خدا(ص) در روايتى گرانسنگ فرمود: ((الحق مع على و على مع الحق, يدورالحق مع على كيف ما دار.)) حق با على است و على با حق است, حق با على مى گردد به هر صورتى كه او بگردد.(31) اين روايت نيز در منابع گوناگون شيعه و سنى نقل گرديده(32) است.

شكوه شايستگى
در سراسر دورانى كه رسول اكرم(ص) به تبليغ رسالت خويش مبادرت مى ورزيد, حضرت على(ع) مى كوشيد تا ياورى فداكار براى او باشد. وقتى فرمان انذار علنى از سوى خداوند به رسول الله ابلاغ گرديد و خواست خويشاوندان رابه دين مبين اسلام فراخواند, آن حضرت به عنوان يارى صميمى مقدمات مجلس را تدارك ديد و خود در ميان آن جمع بر وفادارى خويش نسبت به حضرت محمد(ص) اصرار ورزيد:
بر طبق نصوص اصيل و مسلم تاريخى و روايى, ((نخستين فرد مومن به پيامبر, اميرمومنان بود)),(33) و پيشگام بودن در پذيرش دين, خود ارزشى است كه قرآن كريم بر آن تكيه كرده و با صراحت اعلام نموده است: كسانى كه در گرايش به اسلام پيشقدم بوده اند, نزد خداوند ارزش والايى دارند: ((السابقون السابقون اولئك المقربون)). (34)
على(ع) را چهار خصلت است كه احدى را آن خصايل نيست: اولين شخصى است كه با پيامبر به نماز ايستاد, پرچم پيروزى را در هر فتحى به دوش گرفت و وقتى همه متوارى شدند, او شكيبا و استوار به يارى رسول خدا برخاست بالاخره, تنها كسى است كه پيامبر را غسل داد و دفن نمود.(35)
اين ويژگى ها و ساير امتيازات است كه وى را شايسته همرازى با رسول خدا مى نمايد: جاى على در سنين كودكى بر فراز سينه پيامبر و در نوجوانى در بين خانواده و فرزندانش بود به جوانى كه رسيد, داماد پيامبر گرديد. تا بدين وسيله پشتش را محكم سازد و در كار پيامبر سهيم گردد.
به اتفاق كلمه, همه اصحاب و ياران حضرت مى دانستند كه تنها فردى كه شايستگى ازدواج با فاطمه زهرا(س) را دارد, على است; زيرا على(ع) از همه به پيامبر نزديكتر, اسلامش زودتر, علمش افزون تر, فداكاريش زيادتر و اخلاصش نسبت به خدا و پيامبر و دين شديدتر است. كسى كه داراى همه اين صفات و امتيازات باشد, مشخص است كه در بين داوطلبين, بيش از همه نام او به ذهن مى رسد.
امام به خدمت پيامبر شرفياب گرديد و رو به رويش قرار گرفت, اما قدرت سخن گفتن نداشت. رسول اكرم(ص) پرسيد: نيازت چيست؟ على دم فرو بست, حال آنكه هيچگاه سكوت نمى كرد و از سخن گفتن باز نمى ماند.
پيامبر مى دانست كه او براى خواستگارى زهرا آمده است و شرم و آزرم او را از سخن گفتن بازداشته است. پيامبر بار ديگر سوال خود را تكرار كرد و فرمود: چه مى خواهى يا على؟ امام گفت: به ياد فاطمه, دخت پيامبر خدا, افتادم! پيامبر بلافاصله فرمود: خوش آمدى! مقدمت گرامى باد! چون امام از نزد پيامبر به سوى گروه انصار كه انتظارش را مى كشيدند بيرون رفت, گفتند: چه خبر آوردى؟ امام سخن رسول خدا(ص) را بازگو كرد. اصحاب گفتند: يكى از اين دو جمله كافى بود; آنگاه پيامبر بزرگان و برگزيدگان اصحابش از مهاجر و انصار را نزد خود فراخواند, وقتى همه گردآمدند, پس از حمد خداوند و اشاره به پيوند و ازدواج فرمود: خداوند تبارك و تعالى به من امر فرموده تا فاطمه دخت خديجه را به على بن ابى طالب(ع) تزويج كنم! شما همه گواه باشيد! من وى را با چهار صد مثقال نقره – اگر راضى باشد – به ازدواج دخترم درآوردم! آنگاه فرمود تا طبقى از خرماى نورس بياورند. ((انس بن مالك)) مى گويد: چون طبق خرما در برابرمان نهاده شد, حضرت محمد(ص) فرمود: برگيريد! ما برگرفتيم. وى مى افزايد: همان وقتى كه رطب ها را برمى گرفتيم, على(ع) بر پيامبر وارد گرديد.
رسول خدا(ص) تبسمى نمود و فرمود: خداوند مرا امر فرموده تا فاطمه(س) را به ازدواج تو درآورم, امام گفت: راضى هستم يا رسول الله! پيامبر دعا كرده و افزودند: ((پروردگار شما را همبستگى بخشد و تلاش هر دو را به سعادت منتهى سازد و بر هر دو مبارك گرداند و از شما فرزندان زياد و پاكيزه به وجود آورد!))(36)
اين انتخاب آسمانى, اعلانى براى فضيلت على(ع) و برترى او بر ديگران است. همچنين, نزول وحى براى ازدواج دختر پيامبر(ص) نيز دليلى بر منزلت بانوى دوسرا ـ حضرت فاطمه زهرا(س) ـ مى باشد; زيرا سابقه نداشت كه پيامبر اكرم(ص) در مورد مواصلت ديگر دخترانش منتظر وحى بماند.
گذشته از اين, رسول اكرم(ص) مى دانست كه نسل او از اين فرزند عزيز خواهد بود; از اين رو پيوسته در انتظار همسرى شايسته براى او به سر مى برد كه از او فرزندانى صالح, طيب و طاهر پديد آيند. و خداوند به اين منظور على(ع) را برگزيد.
پيامبر اكرم(ص) در پاسخ به سوال عمويش كه آيا على را دوست دارى؟ فرمود: ((يا عم! به خدا سوگند پروردگار متعال او را بيشتر از من دوست دارد! خداوند نسل هر پيغمبرى را از پشت خود او قرار داد, ولى نسل مرا از اين شخصيت مقرر فرموده است!))(37)
پيامبر اكرم(ص) خطاب به دخترش زهرا(س) فرمود: على نزد من از همه افراد خانواده محبوبتر است! و بار ديگر به وى گفت: دخترم! به خدا سوگند نخواستم تو را جز با بهترين فرد از خاندانم به ازدواج درآورم! و براى اينكه بيشتر مقام حضرت على(ع) را بيان كند در سومين بار فرمود: تو را به ازدواج آقايى در دنيا و آخرت درآوردم كه اول مسلمان در ميان اصحابم و داناترين و بردبارترين آنان است!(38)
در فرمايش ديگرى رسول خدا مى فرمايند: دخترم! خداوند بر روى زمين نظر افكند و از بين آنان پدرت را به نبوت برگزيد; آنگاه شوهرت را انتخاب كرد و به من وحى فرمود تا تو را به ازدواج او درآورم و وى را وصى خويش قرار دهم!(39)
على(ع) در اين ازدواج ضمن احساس امتياز و پى بردن به مقام خويش نزد پيامبر خدا, حالت غبطه اى هم داشت; از اين حيث پرسيد: يا رسول الله, او را بيشتر دوست دارى يا مرا؟ پيامبر فرمود: محبتم به او و احترامم از تو افزونتر است!
آرى, هرچند زهرا داراى فضايل و مكارم فراوانى است و پيامبر از روى عاطفه پدرى بيشتر دوستش دارد, ولى امام شايستگى هاى خاصى دارد كه نزد پيامبر عزيز گرديده است. به هر صورت پيامبر با اين عبارت كوتاه, توجه اين دو زوج ملكوتى را به خود جلب كرده و آن دو را در رقابت عواطف و شفقت قرار مى دهد.
ثمره اين ازدواج ميمون فرزندانى بودند كه پيامبر با تمام وجود دوستشان داشت و آنها را اولاد خويش مى خواند; انسان هاى پاك و برجسته اى كه نسل امامت در آنان استمرار يافت و شجره طيبه اى كه جهان را از رايحه روانبخش خويش برخوردار ساخت; مردمانى كه در دفاع از حق و ستيز با باطل لحظه اى غفلت نكردند.
خانه اى كه على(ع) و فاطمه(س) در آن زندگى مشترك خويش را آغاز كردند, به محل زندگى رسول اكرم(ص) نزديك بود. ميان اين دو خانه چند پنجره وجود داشت تا هر وقت پيامبر مشتاق ديدار پاره تن خويش يا برادرش مى گردد, بتواند از آنجا نظر افكند. نيز درى در وسط داشت كه احيانا پيامبر از آن عبور مى كرد و ملاقات با عروس و داماد را همواره ميسر مى گردانيد. آن دو نيز هر وقت مايل به زيارت نبى اكرم(ص) بودند, مانعى برايشان وجود نداشت.
همانگونه كه اين خانه در مجاورت بيت رسول اكرم(ص) بود, در همسايگى خانه خدا(مسجد) هم بود; و از اين قرابت و نزديكى بود كه مردم مقام والاى على را شناختند.
روزى پيامبر دستور داد كه اصحاب درهاى خانه خود را كه به مسجد گشوده مى شد مسدود كنند, ولى در خانه على را استثنا فرمود. ((زيد بن ارقم)) روايت كرده است: به دستور حضرت محمد(ص) تمام درهاى مشرف به مسجد بسته شد جز در خانه على(ع)! برخى از مردم به سخن درآمدند, پيامبر برخاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: اما بعد, من مإموريت پيدا كردم جز در خانه على ديگر درها را ببندم! برخى از شما حرفهايى زده ايد! به خداوند سوگند, در بستن يا گشودن در خانه ها سخنى از پيش خود ندارم, بلكه مإموريتى دارم كه بايد انجام دهم!
با اين برنامه نيز خداوند خواست عظمت مقام على(ع) را به مردم نشان دهد و توسط آخرين سفير خود, مقام ويژه اش را به مردم معرفى كند, لذا او را به امرى اختصاص داد كه هيچ كس جز رسول خدا در آن حق شركت نداشت و فقط نظير آن در اين امت موسى و هارون ديده شده بود. رسول اكرم(ص) فرمود: خداوند به پيامبرش(موسى) وحى نمود كه براى من مسجد پاكى بساز كه جز خودت و هارون كسى در آن سكونت نكند! و خداوند به من وحى نمود كه برايم مسجد پاكى احداث كن كه جز من(پيامبر) و برادرم على(ع) احدى در آن اقامت ننمايد.(40)

سلحشورى ثابت قدم
حضرت على(ع) در هر جهادى كه شركت مى نمود, برجستگى و امتياز خويش را بروز مى داد.
در نبرد بدر كه تعداد ياران پيامبر 313 نفر بود, على(ع) در پيشاپيش جمعيت پرچمدار پيامبر بود و فضيلت پيروزى بر مخالفان در اين جنگ به نام على(ع) ثبت گرديد.
در غزوه احد على(ع) آنقدر رشادت از خود نشان داد كه جبرئيل ندا داد: ((لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على))(41)
در نبرد احزاب مبارزات امام على(ع) باعث استحكام بنياد اسلام گرديد, دين عزيز گشت و پيامبر اكرم(ص) فرمود: كشتن عمروبن عبدود توسط على(ع) با عبادت جن و انس برابر است.(42)
در جنگ خيبر, برخى از افراد پرچم جنگ را به دوش گرفتند, اما چون با يهوديان مسلح مواجه شدند وحشت زده بازگشتند, روزها به همين منوال مى گذشت, تا آنكه رسول اكرم(ص) فرمود: فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول او را دوست دارند و او نيز خدا و رسولش را دوست مى دارد.
ياران پيامبر در تمام طول شب در اين انديشه بودند كه آن كس كه خدا وپيامبرش را دوست دارد و او هم پروردگار و فرستاده اش را دوست دارد كيست؟
فرداى آن روز پيامبر على(ع) را فراخواند و پرچم را به وى داد و فرمود: نبرد خود را آغاز كن و تا پيروز نشده اى روى بازنگردان!
على در همان لحظه حركت كرد, آنگاه فرياد كشيد: يا رسول الله , نبرد خود را بر چه بنيادى استوار سازم و تا چه اندازه تداوم دهم؟ فرمود: تا آنجا كه كفار به شهادتين گواهى دهند! در اين غزوه نيز حضرت على(ع) شاهد پيروزى را در آغوش كشيد.(43)
در نبرد حنين, مسلمانان با وجود كثرت نضرات, بدون اينكه حتى شمشيرى زده باشند, از نزد پيامبر گريختند! فقط ده نفر از بنى هاشم گرداگرد آن حضرت باقى ماندند كه در اين ميان على(ع) چون فروغى فروزان مى درخشيد.
خداوند به پيامبر و على(ع) و ساير آن سلحشوران آرامش عطا نمود تا دين خدا را يارى كنند ـ بر اساس روايت مقريزى, حضرت در آن جنگ چهل نفر از دشمنان را بر خاك هلاكت افكند ـ .

تثبيت امامت, تكميل ديانت
سال دهم هجرت فرا رسيد. در اين زمان دين اسلام ريشه هاى خود را در نواحى گوناگون جزيره العرب و نقاط مجاور آن دوانيده و به صورت تشكيلات محكم و با اقتدارى درآمده بود و هر روز بر قلمرو و تعداد مسلمين افزوده مى شد.
در اين سال, رسول اكرم(ص) مصمم گرديد به سوى مكه رهسپار گردد. بانگ حركت به سوى بيت الله الحرام, براى اداى وظيفه حج برخاست و مسلمانان از هر سو به طرف مدينه آمدند تا تحت امر خاتم انبيا اين عمل عبادى ـ سياسى را به نحو احسن انجام دهند.
در آن هنگام كه پيامبر عازم سفر مذكور بود, حضرت على(ع) را به صوب يمن فرستاد, تا حله هايى كه نصاراى نجران به وى وعده داده بودند را دريافت كند و پس از پايان كارش در مكه به وى ملحق شود.
پيامبر در قربانى هايى كه با خود آورده بود على(ع) را شريك ساخت, زيرا رسول اكرم(ص) خيلى مشتاق بود شركت كنندگان در حج بدانند كه على(ع) برتر از ساير مردم است و امتيازهاى غير قابل رقابت دارد. آخر على(ع) وصى پيامبر است و بايد به زودى جانشين ايشان گردد!!
مقدمات ايراد نص و تصريح به امر خلافت على(ع) در زمان اعمال حج فراهم گرديد: مردم مشاهده مى كردند كه على همچون پيامبر نيت حج كرده و مانند او از احرام بيرون مىآيد و از غذاى خاص پيامبر تناول مى كند و با او در يك ظرف آب مى نوشد؟!
روز نهم ذى حجه, مصطفاى فرستادگان الهى رو به سوى عرفات نهاد; در آنجا خطبه بليغ و شيواى خود را ايراد كرد و در پايان خاطر نشان ساخت:
پس از من كفر نورزيد و در گرداب ضلالت غرق نشويد… آنچه من بين شما گذاشتم هر كس بدان چنگ زند گمراه نخواهد شد. كتاب خدا و اهل بيتم! توجه كنيد: آيا من پيام خود را به شما رسانيدم؟ حاضران پاسخ مثبت دادند; آنگاه رسول اكرم(ص) افزودند: خدايا تو گواه باش! و خطاب به حاجيان فرمودند: شما مسووليد, حاضران به غايبان برسانند!(44)
بدين ترتيب, زائران كعبه توحيد همراه با رسول خدا(ص) مراسم شكوهمند حج را انجام دادند و در حالى كه مسرور از حج با نبى اكرم بودند و قلب ها مشحون از اظهار ارادت به وى بود به سوى موطن خويش بازگشتند.
پى نوشت ها:
1. كفايه الطالب, گنجى شافعى, ص260.
2. مإخذ قبل و نيز نك: ينابيع الموده قندوزى حنفى, احقاق الحق, ج5, ص253.
3.الكامل, ابن اثير, ج2, ص;58 السيره النبويه ابن هشام, ج اول, ص;262 تاريخ طبرى, ج2, ص;213 شرح نهج البلاغه, ج13, ص;119 كشف الغمه فى معرفه الائمه, على بن عيسى اربلى, ترجمه على بن حسن زوارى (به نام ترجمه المناقب), ج اول, ص104.
4. شرح نهج البلاغه, ج3, ص370.
5. زندگانى اميرالمومنين(ع), سيد هاشم رسولى محلاتى, ص39 ـ 40.
6. احقاق الحق, ج5, ص228, بحارالانوار, علامه مجلسى, ج38, ص325.
7. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه).
8. اميرالمومنين(ع) در عهد پيامبر, محمد صادق الصدر, ترجمه سيد جمال موسوى, ص40.
9. شرح نهج البلاغه, ج اول, ص4.
10. ذخائر العقبى, ص;56 نزهه المجالس, ص205.
11. شرح نهج البلاغه, ج اول, ص4.
12. حليه الاوليا, حافظ ابونعيم, ج اول, ص63.
13. در فرهنگ تاج العروس (ج10, ص392) آمده است وصى مانند غنى لقب على(ع) است و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه نيز به اين مهم اشاره مى كند.
14. ذخائر العقبى, محب الدين طبرى, ص71.
15. سوره مائده آيه55.
16. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص46.
17. سوره رعد, آيه7.
18. در اين مورد نك: فصول المهمه, ابن صباغ مالكى ص ;232 ينابيع الموده, ص99.
19. سوره الحاقه, آيه12.
20. در كتاب كفايه الطالب مطالب زيادى درباره نزول اين آيه در شإن حضرت على(ع) نقل شده است.
21. ذخائر العقبى, ص62.
22. كفايه الطالب, ص154.
23. اميرمومنان در عهد پيامبر, ص141.
24. سوره حجر, آيه47.
25. ميرحامد حسين در جلد دوم كتاب عبقات الانوار كه در حدود هزار صفحه مى باشد سند و دلالت حديث منزلت را مورد بررسى قرار داده است.
26. جلد ششم عبقات الانوار به نقل مستندات اين حديث پرداخته است.
27. حيات فكرى و سياسى امامان شيعه, رسول جعفريان, ج اول, ص49.
28. كشف الغمه, ج اول, ص108.
29. الارشاد, شيخ مفيد, ج اول, ص38, بحارالانوار, ج40, ص17, حديث 35.
30. اميرالمومنين (ع) در عهد پيامبر, ص144.
31. مناقب خوارزمى, ص223.
32. در اين مورد بنگريد به كتاب حق با على است اثر مهدى فقيه ايمانى.
33. جهت آگاهى با دهها مصادر حديثى و تاريخى در پيشقدمى على(ع) در گرايش به اسلام نگاه كنيد به الغدير, علامه امينى, ج3, ص221 ـ ;247 ملحقات احقاق الحق, ج4, ص150, ج7, ص492 ـ 512 و ج17, ص372 ـ 397.
34. سوره واقعه, آيه11 ـ 12.
35. ذخائر العقبى, ص86.
36. تاريخ يعقوبى, ج2, ص31.
37. بك خصائص نسائى ص32, ذخائر العقبى ص;28 كفايه الطالب, ص169.
38. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص207.
38. همان مإخذ.
39. ينابيع الموده, ج اول, (ترجمه فارسى), ص87.
40. شرح نهج البلاغه, ج3, ص372.
41. اميرالمومنين در عهد پيامبر, ص293.
42. طبقات, ابن سعد, ج3, ص156 ـ 158.
43. اين ماجرا در اغلب منابع روايى شيعه و سنى به تفصيل و با تشريح آمده است (نك: صحيح مسلم, ج اول, ص467 ـ 476, تاريخ طبرى, ج2, ص;401 تاريخ يعقوبى, ج2, ص92.

 

/

بعثت از ديدگاه على عليه السلام

 

بعثت از ديدگاه على عليه السلام

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

ماه رجب را ماه اعياد بايد ناميد. درنخستين روز آن, مدينه پيامبر شاهد ولادت با سعادت امام محمد باقر سلام الله عليه در سال 57 هجرى بود.
دومين روز آن به روايتى فرخنده زادروز امام هادى (ع) است.و طبق روايتى دهمين روز ماه رجب,ولادت سراسر نور امام محمد جواد عليه الصلاه و السلام است.و مى توان گفت درخشنده ترين روزهاى اين ماه پر بركت سيزدهم رجب است كه نور تابان على از درون خانه خاص خدا, سرزمين بطحا را روشن و پر فروغ ساخت و همانا در روز بيست و هفتم اين ماه مبارك استاد بزرگ بشريت و اشرف كائنات و برترين انسان كامل, به پيامبرى و نبوت برانگيخته شد. آن هم در چنان محيط خشن و سرتاپا وحشيگرى كه سنگدلان جاهليت, با پنجه هاى درشت خود, پاره هاى تنشان را زنده به گور مى كردند و از منش هاى انسانى هيچ بهره اى نبرده بودند.
در چنان روزگاران سياهى كه انديشه هاى مردم نادان به پائين ترين سطح خود تنـزل كرده بود و به جاى تفكر و انديشه, خيال و وهم حكمفرما بود, به جاى پرستش خالق يكتا, از خاك و شن و يا از خرما بتهاى بى جان و خرد با دست خود مى ساختند و در برابرش تعظيم كرده, خم و راست مى شدند, در آن دوران انحطاط اخلاقى كه تاريخ مانندش را سراغ ندارد, چنان باغبانى به عالم وجود پاى نهاد كه خس و خاشاك را مبدل به گلهائى لطيف و ميوه هائى شيرين كرد و خارهاى دست و پا گير را با سلاح ايمان و توكل از ميان برداشت و به جاى آنها درختانى سرسبز كاشت كه ريشه هايش در اعماق زمين دوانيده و شاخه هايش سر به فلك كشيده ((اصلها ثابت و فرعها فى السمإ)) رسول الله چنان درس رحمت و مهرى به آنان آموخت كه همان عربهاى بيابانى سنگدل وقتى براى فتح مصر وارد آن ديار شدند, در خيابان خيمه زدند (همان جائى كه اكنون فسطاط نام دارد) و پس از چند روز استراحت,هنگامى كه خواستند به سوى آباديهاى مصر حركت كنند, ديدند در يكى از چادرهاى صحرائى, كبوترى لانه گرفته و در آشيانه اش تخم گذارى كرده, به فرمانده سپاه مسلمين مراجعه كردند, او اجازه نداد خيمه را بر سر لانه كبوترى كه به آنجا پناه آورده, ويران كنند.
و بدينسان پيامبر اينچنين خارها را به گل تبديل كرد از بعثت پيامبر و اين راز آفرينش و واسطه وجوب و امكان و انسان كامل چه بگوئيم و چه بنويسيم كه هرچه در لابلاى 32 حرف ابجدى مى نگريم, واژه اى را نمى توان يافت كه آن را بشناساند و يا به زبان آشنا ترجمه كند جز از زبان كسى كه در دامان محمد صلى الله عليه و آله تربيت يافته و در آغوش او درس جاودانه بودن را آموخته و به قول خود رسول الله جز او و خدايش كسى او را نشناخته, على بايد بعثت پيامبر را بيان كند, همو كه كعبه آمال عارفان و قبله پارسايان است, فاتح اقليم عشق و مصباح جمال ازلى, كه كوكب درى وجودش از درون مقدس ترين نقطه روى زمين, خانه خدا و كعبه ناسكان, بر جهان مادى تابيد تا معنويت را در سراسر گيتى بگستراند و جهانيان را به عبادت خداى كعبه و اطاعت رسول خدا دعوت نمايد و بيرق هاى گمراهى و جهالت را از فراز خانه بلند خدا به حضيض اسفل السافلين افكند و رايت سبز هدايت را برافرازد كه راهبرش و برادرش رسول الله فرمود: ((لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرار غير فرار)) و اينسان على با برق ذوالفقارش قلب بت پرستان تاريخ را تا قيام قيامت به لرزه درآورد و خروش رعدآساى شمشيرآخته اش, هراس و رعب را در دل دشمنان خدا و دشمنان رسول خدا انداخت تا آنجا كه هنوز نام نامى و اسم گراميش مايه اميد و نويد دوستان و پيروانش مى باشد, چنانكه مايه رعب و وحشت اعدإ و دشمنانش است. از مطلب دور نشويم, و فراز سخن را به نخستين استاد سخن و فصاحت بسپاريم كه او خود, بعثت رسول الله را توضيح دهد و از سخنان گرم و دلنشينش دوستان و محبانش را شاد سازد كه سخن معشوق چه دلربا و شيرين است.
وانگهى على آينه تمام نماى محمد است كه تمام اشعه تابناك علم و عمل و اخلاق و منش پيامبر در وجودش كاملا منعكس شده است.(1)
1 ـ ((و اشهد ان محمدا عبده و رسوله, ابتعثه و الناس يضربون فى غمره, و يموجون فى حيره, قد قادتهم ازمه الحين, و استغلقت على افئدتهم اقفال الرين)) و گواهى مى دهم كه محمد, بنده و فرستاده او است, او را در حالى برانگيخت كه مردم در گرداب جهل فرو رفته بودند و در گمراهى و سردرگمى غوطه ور بودند.
خداوند در حالى رسولش را مبعوث كرد كه مردم از شدت جهل و نادانى در گردابى از گرفتاريها و بدبختى ها به سر مى بردند, در حيرت و سردرگمى غرق شده بودند. از سويى جهالت و گمراهى آنان را احاطه كرده و از سويى ديگر جنگ ها و حق كشى ها زندگى را بر آنان تلخ كرده بود.
در تاريخ بسيار ديده شده كه همين جاهلان تند خوى بر سر يك مد طعام, سالهاى متمادى به جنگ و خونريزى مى پرداختند و با بهانه اى سست و واهى, دو طايفه بزرگ روبروى يكديگر صف آرايى مى كردند و آنقدر كشتار و خونريزى زياد مى شد تا آنكه از جنگ خسته شوند و دست از كارزار بردارند! حضرت امير(ع) مردم آن دوران را به شترهايى تشبيه كرده است كه افسارشان در دست ديگران است و آنان را به كشتارگاه مى كشانند, زيرا هيچ فسادى در جهان مادى زيانبارتر از گمراهى و جهالت نيست و حضرت ادامه مى دهد كه بر دلهاى تاريكشان چنان قفلى از زنگار گناه و گمراهى زده شده بود كه راه حق را هرگز نمى يافتند تا جايى كه فطرت انسانى خويش را نيز از ياد برده بودند, در چنين اوضاع و احوالى لازم بود كه خداوند به حسب لطفش, رسولى را بفرستد تا مردم را به فطرت اوليه خود بازگرداند و آنان را از منجلاب گرفتاريها و جهالت ها برهاند و پرده را از جلوى ديدگانشان بردارد و راه مستقيم خدا را به آنان بنماياند.
2ـ ((ارسله على حين فتره من الرسل و طول هجعه من الامم, و اعتزام من الفتن و انتشار من الامور, و تلظ من الحروب و الدنيا كاسفه النور ظاهره الغرور, على حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها, و اغورار من مائها.
قد درست منار الهدى, و ظهرت اعلام الردى, فهى متجهمه لاهلها عابسه فى وجه طالبها, ثمرها الفتنه و طعامها الجيفه و شعارها الخوف و دثارها السيف))
(خطبه 89 نهج البلاغه)
پيامبرش را هنگامى به سوى مردم فرستاد كه ديگر پيامبران نبودند و مردم در خوابى دراز مى غنودند.
اسب فتنه در جولان,كارها پريشان, آتش جنگها فروزان ,جهان تيره و تار, فريب دنيا بر همگان چيره, باغ آن افسرده, برگ آن پژمرده, از ميوه اش نوميد, آبش در دل زمين ناپديد, نشانه هاى رستگارى ناپيدا, علامتهاى گمراهى نمايان, دنيا با مردم خود ناخوش روى و با خواهنده خويش ترشروى, بارش محنت و آزار و خوردنيهاى دنيا مردار, درونش بيم و خوف و بيرونش شمشير آخته.
دراين فراز حضرت امير (ع) وضعيت بسيار هولناك و تاريك آن روزگار جاهلى را ترسيم مى كند كه مردم عبرت بگيرند و از خود وى كه جانشين پيامبر است فاصله نگيرند ولى چه بايد كرد؟ با اينكه چند صباحى از رحلت پيامبر نگذشته بود جاهليت به آن مردم بازگشت و بسيارى على را رها كردند و به سوى ديگران شتافتند.
على (ع) آنها را يادآورى مى كند كه شما در چنان وضعيت فلاكت بارى به سر مى برديد ولى پيامبر شما را به آغوش اسلام راهنمايى كرد و از منجلاب هلاكت ها نجات داد ((و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها)) ولى چه شده است كه امروز داريد همانند ديروز عمل مى كنيد ؟ اكنون فتنه بر شما فرود آمده همچون شترى كه مهارش جنبان است و ميانش سست و نااستوار.
از اين دامى كه دنيا برايتان گسترده خود را برهانيد و بسوى وحى و وارث و جانشين به حق رسول (ص) بازگرديد ! ولى چه شود كه دگر بار ابرهاى تيره ضلالت بر سر آنان سايه افكند و پرده هاى گمراهى ديده گانشان را از ديدن حق باز داشت تا آنجا كه در روايت آمده است : ((ارتد الناس بعد الرسول الا خمسه او سبعه)).
مردم پس از رسول خدا به قهقرا باز گشتند (به جاهليت پيوستند) جز پنج نفر يا هفت نفر.
3ـ ((ان الله بعث محمدا (ص) و ليس احد من العرب يقرإ كتابا و لا يدعى نبوه, فساق الناس حتى بواهم محلتهم و بلغهم منجاتهم, فاستقامت قناتهم و اطمإنت صفاتهم.
اما و الله ان كنت لفى ساقتها حتى تولت بحذافيرها ما ضعفت و لا جبنت و ان مسيرى هذا كمثلها, فلانقبن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه))(خطبه 33)
خدا محمد را بر انگيخت در حالى كه از عرب كسى كتابى نخوانده بود و كسى ادعاى پيامبرى نكرده بود. محمد مردم را به راه راست دعوت كرد و آنان را به آن سوى كشاند و به رستگارى رساند تا آنكه كارشان استوار و جمعيتشان بر قرار گرديد.
به خدا قسم من همواره در صف پيكار بودم تا سپاه جاهليت از پاى در آمد و روى برگرداند.
نه ضعيف بودم و نه هراس داشتم امروز هم همانگونه ام و آنان هم همان. باطل را چنان مى شكافم تا حق از كنار آن آشكار گردد.
راستى چقدر اين جاهلان نادان و اين وارثان مشركان درد به دل على كردند كه پيوسته از آنان مى نالد و گله مى كند.
چه شد كه يك باره به ياد گذشته خويش افتادند و از اسلام على دورى جستند و به جاهليت خود بازگشتند و دست از كينه نكشيدند و كار را به جائى رساندند كه در صحنه عاشورا به فرزند على به صراحت و با كمال جسارت مى گويند: ما به خاطردشمنى با پدرت تو را مى كشيم !
4 ـ ((… ان الله بعث رسولا هاديا بكتاب ناطق و امر قائم, لا يهلك عنه الا هالك. ان المبتدعات المشبهات هن المهلكات الا ما حفظ الله منها. و ان فى سلطان الله عصمه لامركم فاعطوه طاعتكم غير ملومه و لا مستكره بها))(خطبه 169)
همانا خداوند پيامبرى راهنما را برانگيخت با كتابى كه به حق گويا بود و شريعتى برپا داشت هر كه با او است بى گمان رستگار و پيروز است ولى آن كس كه از پيامبر روى برگرداند, هلاك است و تبهكار. همانا آنچه در دين نبود و تازه پيدا شده و پديد آمده است و آنچه سنت نيست ولى شكل و شمايل سنت را دارد موجب تباهى است جز آنكه خدا رحم كند و بندگان را از آن برهاند. حكومتى كه از جانب خدا برپا شده نگهبان كارهاى شماست. پس اطاعت كنيد و فرمانش را گردن نهيد بدون كراهت و با طيب خاطر.
5 ـ ((و اشهد ان محمدا عبده و رسوله ارسله بالدين المشهور و العلم المإثور و الكتاب المسطور و النور الساطع و الضيإ اللامع و الامر الصادع, ازاحه للشبهات و احتجاجا بالبينات و تحذيرا بالايات و تخويفا بالمثلات و الناس فى فتن انجذم فيهاحبل الدين و تزعزعت سوارى اليقين و اختلف النجر و تشتت الامر و ضاق المخرج و عمى المصدر فالهدى خامل و العمى شامل, عصى الرحمن و نصر الشيطان و خذل الايمان, فانهارت دعائمه و تنكرت معالمه و درست سبله و عفت شركه.
اطاعوا الشيطان فسلكوا مسالكه و وردوا مناهله, بهم سارت اعلامه و قام لواوه فى فتن داستهم باخفافها و وطاتهم باظلافها و قامت على سنابكها فهم فبها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فى خير دار و شر جيران)) (خطبه 2 نهج البلاغه)
و گواهى مى دهم كه محمد صلى الله عليه و آله نبى او و پيامبر اوست. او را فرستاد با دين آشكار و نشانه هاى پديدار و قرآنى روشن, كه نورى است درخشنده و چراغى است فروزنده. دستورهايش روشن است و عيان, تا گرد دودلى از دلها بزدايد و با حجت و برهان مردم را ملزم گرداند.
نشانه هايش را ببينند و بيش از اين با يكديگر نستيزند و از گناه بر خويشتن بترسند و پارسا گردند و اين در حالى بود كه مردم گرفتار بلاها بودند.
رشته دين سست بود و نا استوار و پايه هاى ايمان ناپايدار. حقيقت با خيال به هم آميخته و تمام كارها آشفته, چراغ هدايت بى فروغ, ديدگان حقيقت بين كور, همگى از خدا روى بر گرفته و به سوى شيطان شتافته بودند.
پايه هاى دين ويران و شريعت بى نام و نشان بود چرا كه راههايش پوشيده و ناهموار, شيطان را مى پرستيدند و از او رهنمايى مى جستند و همچون گله اى كه به آبشخور رود در پى او مى رفتند, تخم دوستى شيطان را در دل خويش كاشتند و پرچمش را برافراشتند و فتنه همواره آنان را پايمال مى كرد و ناخن هاى تيزش را در بدنشان فرومى برد و آنان در منجلاب فتنه سرگردان و درمانده بودند و به نادانى فريب شيطان مى خوردند…
6ـ ((… الى ان بعث الله سبحانه محمدا رسول الله صلى الله عليه و آله لانجاز عدته و تمام نبوته, ماخوذا على النبيين ميثاقه, مشهوره سماته, كريما ميلاده و اهل الارض يومئذ ملل متفرقه و اهوإ منتشره و طوائف متشتته, بين مشبه لله بخلقه او ملحد فى اسمه او مشير الى غيره, فهداهم به من الضلاله و انقذهم بمكانه من الجهاله)) پس خداى متعال براى اينكه وعده خود را (كه توسط پيامبران گذشته به مردم داده بود) محقق سازد در حالى كه از پيامبران پيمان گرفته شده بود, محمد بن عبدالله(ص) را مبعوث كرد.
زادروزش فرخنده و نشانه هايش شهرت يافته بود. و مردم در آن زمان از گروههاى مختلف و نژادهاى گوناگون تشكيل يافته بودند, گروهى خدا را به مخلوقاتش تشبيه مى كردند و گروهى در نام خدا تصرف مى نمودند (نام بتها را به نام خدايان مى خواندند) و برخى از بردن نامش خوددارى مى نمودند, پس خداى متعال به وسيله آن حضرت, مردم را از گمراهى درآورد و از كژى و جهالت رهانيد و باسستى و درستى رهنمون ساخت.
اميدواريم همچنانكه پيامبر مردم را در آن دوران جاهليت زا انسانهايى خداشناس تربيت كرد, اكنون نيز رهنمودهاى او و قرآنش و پيام رسانانش ما را به راه راست هدايت كند و از تيرگى هاى ظلمت آساى جاهليت كنونى برهاند.
آمين يا رب العالمين
فرارسيدن ماه فرخنده و مبارك رجب و اعياد شيرين اسلامى و زادروز با سعادت مولاى متقيان و مبعث گرامى پيامبر اسلام را به مقام والاى ولى الله الاعظم إرواحنا فداه, رهبر عزيز انقلاب و تمام شيعيان جهان بويژه پيروان به حقش ملت مسلمان ايران تبريك و تهنيت عرض مى كنيم.
پى نوشت:
1 . حضرت امير در اين باره مى فرمايد: ((و شما منزلت مرا نزد رسول خدا مى دانيد و از نسبت و خويشاونديم را با آن حضرت آگاهيد. آنگاه كه كودكى بودم, مرا در آغوش خود مى گرفت و بر سينه خويش جاى مى داد. مرا در بستر خويش مى خوابانيد چنانكه تنم به تن او مى چسبيد و بوى خوش و معطرش را به من مى بويانيد. و گاهى غذاى خود را مى جويد, سپس آن را به من مى خورانيد. از من هرگز دروغى در گفتار نشنيد و در كردار خطائى نيافت.))
(از خطبه قاصعه نهج البلاغه)

 

/

مشك فشان سيماى على عليه السلام در تاريخ مدينه دمشق

 

مشك فشان( سيماى على عليه السلام در تاريخ مدينه دمشق)

محمد باقر پورامينى

 


 

درآمد
على(ع) حقيقتى ماندگار و الگويى جاودان است كه نهر يكى از چشمه فيض او جارى, و گلشن فضيلت, با زلال انديشه و نسيم ايمان او, سبز و عطرآگين است!
او يك الگوى كامل براى همه است: جوانان از شور و حماسه جوانى اش, دانشمندان از سخنان و درس هاى نورانى اش, مردم از حيات سراپا مسووليتش, دولتمردان از حكومت سراسر عدل و انصافش و جهانيان از آزادگى اش الهام مى گيرند.(1)
ميراث مكتوب تاريخ ما ـ به عنوان يكى از منابع مهم ترسيم زندگى امام على(ع) ـ گنجينه اى است كه گوهران زندگى حضرت در آن درخشش خاص دارد و گذر زمان, غبار نفاق و ترفند تحريف, هرگز نتوانسته اند آن را مستور سازند! آرى, جلوه هاى درخشان حيات اين مرد, همواره حبل المتين رهروان راه راست بوده و خواهد بود.

((تاريخ مدينه دمشق)) اثر ((ابن عساكر شافعى)), از جمله آثار كهن تاريخى است كه بخش بيان فضيلت هاى حضرت على(ع) در آن, چشمگيرى و برجستگى خاصى دارد.
ابوالقاسم على بن حسن دمشقى (499 ـ 571 ق.) مشهورترين فرد از خاندان ابن عساكر, به سبب حفظ و روايت احاديث بسيار, كثرت سفرهاى علمى و استفاده از اساتيد بزرگ در شهرهاى اسلامى, يكى از نامآورترين حافظان حديث در روزگار خويش به شمار مى رود.
در ميان 134 عنوان اثرى كه توسط ابن عساكر نوشته شده; ((تاريخ مدينه دمشق)) جايگاه ويژه اى را داراست. اين كتاب با عنوان مفصل ((تاريخ مدينه دمشق حماها الله و ذكر فضلها و تسميه من حلها من الامائل او اجتاز بنواحيها من وارديها و اهلها)) حاوى نكات ارزنده اى در جغرافياى تاريخى, سرگذشت دانشمندان, محدثان و حافظان حديث شهر دمشق است. كتاب پس از پيش گفتارى مفصل از پيشينه تاريخى دمشق, گفتار خود را در زندگى نامه رجال, با نام احمد, يعنى از پيامبر اسلام(ص) آغاز كرده, با ذكر احوال زمان محدثه و نامورى كه از شام ديدار كرده اند, به پايان رسانده است.
ابن عساكر در دارالحديث نوريه ـ يكى از مراكز تخصصى در آموزش حديث ـ و جامع دمشق, به تدريس اين كتاب پرداخت; بزودى بر شهرت و اعتبار مولف و مولف افزوده شد. (2)
اين كتاب كه تاريخ زمانى پيش از اسلام تا سده ششم قمرى را در برگرفته است, براساس طبع جديد, در 70مجلد به چاپ رسيده كه جلد42 آن به زندگانى مولاى متقيان اميرمومنان(ع) و بيان فضل آن حضرت اختصاص يافته است;(3) اين مقاله نيز برداشت و گزيده اى از اين مجلد است كه در سال امام على(ع) تقديم دوستداران آن امام همام مى گردد.
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد(4)

جلوه هاى بى مانند
همزمان با شكل گيرى و گسترش اسلام, جوانى پرنشاط و حماسه ساز, سرآمد ياران بود كه همانند و نظيرى نداشت و چون خورشيدى مى درخشيد; برخى از جلوه هاى بى مانندى او بدين قرار است:

1ـ پيشگامى
على(ع) نخستين ايمان آور … به پيامبر اسلام بود كه ((قثم بن عباس)) آن را سبب اعتبار على(ع) مى دانست.
زيد بن ارقم مى گويد: نخستين كسى كه با پيامبر نماز گذارد, على بود.))(5)
و به گفته ابوذر غفارى, پيامبر دست على را گرفته, به مردم نشان داد و فرمود: ((هان! او اول كسى است كه به من ايمان آورد و او نخستين كسى خواهد بود كه در قيامت دست در دست من خواهد گذارد.))(6)

2ـ يگانه برادر
هنگامى كه پيامبر خدا ميان اصحاب پيمان برادرى بست, على را برادر خود ساخت. ابن عمر در گزارشى از ماجرا, اين سخن رسول الله به على(ع) را نقل مى كند كه: ((تو برادر من در دنيا و آخرت هستى!))
جابر در روايتى از پيامبر مى گويد: ((بر در بهشت اين جمله نوشته شده است: ((لا اله الا الله, محمد رسول الله, على اخو رسول الله..))
پيامبر اكرم به الهى بودن اين برادرى اشاره كرده و مى فرمايد: ((در قيامت اين ندا در آسمان طنين مى افكند كه ((بهترين پدر, پدر تو ابراهيم است و برترين برادر, برادر تو على بن ابى طالب است.))(7)

3ـ پرچمدارى سپاه
پرچمدارى در جنگ والاترين منصبى بود كه قهرمانان نامور عهده دار آن مى شدند.
رسول اكرم در نبرد بدر, پرچم سپاه اسلام را به قهرمان جوان خود, على بن ابيطالب سپرد
ابن عباس, قتاده و حكم, على(ع) را صاحب پرچم سپاه اسلام در تمامى نبردهاى عصر رسالت مى دانند.(8)

4ـ سفير ويژه
يكسال پس از فتح مكه, آيات سوره توبه نازل شده, رسول خدا(ص) پس از اعزام ابوبكر, به وحى الهى, على(ع) را مإمور ابلاغ اين پيام نمود و بى درنگ او را جايگزين ابوبكر ـ كه عازم مكه بود ـ كرد و به سوى بيت الله اعزام نمود.
حارث بن مالك درباره اين فضيلت مى گويد:
((در مكه به ديدار سعد بن ابى وقاص آمدم و از او درباره مناقب على(ع) جويا شدم, سعد به چهار ويژگى على كه خود ناظر آن بود, اشاره كرد و گفت:
((اگر يكى از اين چهار منقبت را داشتم, هر آينه آرزو مى كردم كه در دنيا همچون نوح عمر بلندى مى داشتم!))
نخستين ويژگى را كه سعد ابى وقاص برشمرد اين ماجرا بود كه:
رسول خدا پس از اعزام ابوبكر, به على فرمود:
((در پى ابوبكر برو و مإموريت را از او بستان و خود آن را به انجام برسان!
على(ع) چنين كرد و ابوبكر از ميان راه به مدينه بازگشت و به رسول خدا(ص) گفت:
آيا از سوى خدا درباره ما چيزى نازل شده است؟!!
ـ خير ! جز آنكه اين مإموريت را تنها من يا يكى از بستگانم (على((ع))) مى بايد به انجام مى رساند.

5ـ تنها در گشوده
پس از ساختن مسجدالنبى, بسيارى از اصحاب دورا دور آن خانه ساخته درى از خانه خويش به مسجد گشودند. رسول خدا(ص) در يك اقدام مهم, دستور به بسته شدن تمام آن درها داد, ولى در منزل خود و در خانه على(ع) را مفتوح نگهداشت.
برخى از ياران از گشوده بودن در خانه على گله كردند, اما پيامبر(ص) اين اقدام را امتثال فرمان الهى دانست.
برإ بن عازب از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: من دستور مسدود شدن تمام درها جز درب منزل على را دادم; همانا من درى را نگشودم يا نبستم, مگر آنكه از سوى خدا مإمور به آن شده ام.

6ـ زوج كوثر
ازدواج على و فاطمه ـ عليهما السلام ـ يك پيوند مقدس بود كه در راستاى انجام فرمان الهى انجام گرفت. پيامبر خدا به فاطمه فرمود: همانا خداوند مرا به تزويج تو براى على(ع) توصيه فرموده است!
جابر بن عبدالله مى گويد: رسول خدا در اعتراض ياران نسبت به مهر كم فاطمه چنين فرمود:
((على را من به ازدواج فاطمه درنياوردم, بلكه خداوند اين وصلت را در شب معراج و نزد سدره المنتهى(9) به انجام رسانيد.(10)
عبدالله بن مسعود در هنگام تصدى مسووليت در كوفه, در حديثى از پيامبر, به امتثال دستور الهى در انجام پيوند ميان على و فاطمه, اشاره مى كند و ادامه مى دهد: پس جبرئيل نزد من آمد و از ساخت بهشتى زيبا گزارشى تقديم كردو گفت كه اين جنت را خداوند براى على و فاطمه بنا كرده و آن را هديه و تحفه اين زوج ساخته است.

7ـ داناى امت
ابن ابى سليماى از ابن ابى رباح چنين سوال كرد:
ـ آيا در ميان اصحاب محمد(ص) داناتر از على بن ابى طالب كسى وجود داشت؟
او پاسخ داد: قسم به خدا هرگز كسى را جز او نمى شناختم!
عايشه, على(ع) را اعلم مردم به سنت رسول خدا مى دانست و ابن عباس اين حديث را از پيامبر روايت كرد كه ((على صندوق و گنجينه دانش من است.))(11)
سعيد بن مسيب مى گويد: در ميان اصحاب پيامبر كسى نبود كه بگويد از من بپرسيد! جز على بن ابى طالب.
على(ع) خود مى گفت: قسم به خدا, آيه اى نازل نشده, مگر آنكه مى دانم براى چه و براى كه و در كجا نازل شده است.
عبدالله بن عمرو مى گويد: رسول خدا در هنگام بيمارى حبيب خود را فراخواند, ابتدا ابوبكر, سپس عمر و آنگاه عثمان را فراخواندند, اما پيامبر از آنان روى برگرداند, سپس فرمود:
حبيب را فراخوانيد! على بن ابى طالب را فراخواندند, آنگاه پيامبر پارچه اى را بر روى خود و على انداخت; هنگامى كه على از نزد پيامبر خارج شد, از او پرسيدند كه پيامبر اكرم چه چيزى را گفت؟ على(ع) فرمود: او هزار باب از دانش به من آموخت كه از هر باب آن هزار باب ديگر گشوده مى شود.
اين دانش گسترده, گره گشاى بسيارى از بحران ها بود, بدان حد كه عمر در مشكلات حكومتى و قضايى بدو پناه مى برد; دراين باره ابى سعيد خدرى مى گويد: عمر را ديدم كه از على(ع) درباره چيزى سوال كرد و على(ع) نيز جواب او را داد, آنگاه عمر اين جمله را گفت:
پناه بر خدا از آنكه در ميان قومى زندگى كنم كه ميان آنان ابا الحسن (على((ع))) نباشد!
ابن ابى حازم از اعتراف و اقرار معاويه به علم بى بديل على(ع) گواهى داد. و از فرستادن سوال كننده اى به نزد على بن ابى طالب توسط او گزارش مى دهد.

8 ـ محرم راز
به گفته سلمان فارسى, على محرم راز و اسرار پيامبر خدا بود. او اين سخن را از رسول خدا بيان مى دارد كه چنين فرمود: ((على بن ابيطالب, راز دار و صاحب سر من است.))(12)

دفتر فضيلت
على(ع) تجسم فضيلت ها است و بر تارك هر فضيلتى نام على مى درخشد, به گفته احمد بن حنبل: براى هيچ كس از اصحاب پيامبر فضيلتى همچون فضايل على وجود ندارد. گزيده اى از فضايل او را نظاره مى كنيم:

1 ـ برترين بشر
پيامبر اكرم(ص) على را برترين بشر مى دانست و اين نكته ميان ياران او شهرت داشت. عطيه عوفى مى گويد: نزد جابر بن عبدالله رفتم, در حالى كه بر اثر كهولت سن, ابروانش بر روى ديدگانش افتاده بود,, از او پرسيدم كه از على براى من سخن بگو! آنگاه جابر ابروان خود را با دستش بالا برد و گفت: ((او برترين بشر بود))

2ـ عصاره انبيا
پيامبر خدا, على را در داشتن فضيلت هاى مهم همانند انبياى بزرگ مى دانست, ابى الحمرإ به نقل از پيامبر اكرم مى گويد: ((هر كس كه بخواهد به علم آدم, فهم و دانايى نوح, حلم ابراهيم, زهد يحيى و جديت و صلابت موسى بنگرد, همانا به على بن ابى طالب نظاره نمايد.))

3 ـ سرآمد صديقان
صديق, مرد بسيار راستگو را گويند و در اصطلاح كسى را گويند كه در تصديق آنچه بر رسالت آمده, به علم و قول و فعل, كامل باشد.
ابى ليلى از رسول خدا روايت مى كند كه فرمود: صديقان سه اند: حبيب نجار مومن آل ياسين, و از قبل مومن آل فرعون و على بن ابى طالب, و او از آن دو برتر است.

حديث محبت
محبت و علاقه پيامبر به على(ع) بسيار شديد بود. او به على عشق مى ورزيد و ديگران را نيز به محبت على فرا مى خواند.

1ـ حبيب احمد
عايشه مى گويد: هيچ مردى را نزد رسول خدا دوست داشتنى تر از على نديدم, اين محبت, ريشه در محبتى الهى دارد, زيرا انس بن مالك مى گويد: نزد رسول خدا مرغ پخته اى گذارده بودند. ايشان دست به دعا بالا برد و فرمود: خدايا محبوب ترين خلق خود را نزد من بفرست تا به همراه من از اين غذا تناول كند! ابوبكر, عمر و عثمان در پى هم آمدند. آنان را بازگرداند; سپس على آمد, به او اذن داد و با يكديگر به خوردن غذا پرداختند.
اوج محبت پيامبر به على را مى توان در اين سخن ام عطيه ملاحظه كرد, او مى گويد:
پيامبر, على را به سريه اى اعزام كرده رسول خدا را ديدم كه دستان خود را به آسمان بلند كرده و اين جمله را بر زبان مى راند: ((خدايا! مرا مميران تا آنكه على را ببينم.))(13)
محبت محمد(ص) را مى توان در هجرت على به مدينه, پس از ليله المبيت نيز نظاره كرد. ابى رافع مى گويد: وقتى كه پيامبر از رسيدن على به مدينه خبردار شد, فرمود: على را نزد من فراخوانيد! به پيامبر گفته شد كه او توان راه رفتن ندارد! آنگاه پيامبر خود به ديدار على رفت, پس از ديدن على, او را در آغوش گرفت و از آنكه قدم هاى على (بر اثر طى كردن راه مكه تا مدينه) ورم كرده بود و از آن خون مى چكيد, گريست. سپس آب دهان را با دست مباركش بر روى قدم هاى على ماليد و براى سلامت و عافيت او دعا كرد. از آن پس پاى على بهبود يافت و تا هنگام شهادت, هيچ عارضه و دردى در آن ناحيه ديده نشد.

2ـ ترويج دوستى
پيامبر ياران و پيروان خود را بر محبت على توصيه مى فرمود و آن را جواز عبور در قيامت مى دانست. ابن عباس در حديثى از رسول خدا به ثمره ديگر دوستى حضرت امير اشاره مى كند; ايشان مى فرمايد: ((حب على بن ابى طالب گناهان را از بين مى برد, آن گونه كه آتش هيزم را مى سوزاند.))

3ـ نشان نفاق
در نظر پيامبر(ص) كسى به على بغض نمى رزد, مگر آنكه منافق, فاسق يا دنياگرا باشد.(14)
به گفته جابر و ابى سعيد خدرى نفاق مردم در عهد رسالت با بغض و كينه آنان به على بن ابى طالب شناخته مى شد.
سويد بن غفله مى گويد: عمر مردى را ديد كه با على مخاصمه مى كند, او رو به آن مرد كرد و گفت: گمان مى كنم كه تو از منافقان باشى! زيرا خود از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: على نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى است, جز آنكه بعد از من پيامبرى نيست.
عباده بن صامت مى گويد: ما فرندانمان را با محبت به على بن ابى طالب مىآزموديم. همچنين اگر مى ديديم كه كسى على را دوست ندارد, پى مى برديم كه او از ما نيست!
قيس بن حازم اين كلام را از ام سلمه همسر پيامبر نقل مى كند كه فرمود: هر كس على و دوستانش را دشمن دارد, همانا پيامبر خدا را دشمن داشته است; چرا كه شاهد بودم كه پيامبر او را دوست مى داشت.

وصف وصى
حضرت محمد(ص) از آغاز رسالت تا هنگامه رحلت, در عرصه ها و جايگاه هاى مختلف, در معرفى جانشين پس از خود تلاش كرد.
و على(ع) را به عنوان امام و خليفه پس از خود به ياران معرفى نمود. از جمله:

1ـ اميرمومنان
در نگاه پيامبر(ص), جايگاه على در ميان امت, همچون پدر نسبت به فرزند است,(15) و على به عنوان پيشوا داراى چنين حقى است.
انس مى گويد: نزد رسول خدا نشسته بودم كه على بن ابى طالب وارد شد. پيامبر رو به من كرد و فرمود: انس! من و او (على) حجت خدا براى مردمان هستيم.
عايشه از ((سيد المسلمين)) ناميده شدن على از سوى پيامبر خبر مى دهد; او مى گويد: به پيامبر گفتم:
ـ يا رسول الله! مگر شما سيد المسلمين (آقاى مسلمانان) نيستيد؟!
و پيامبر پاسخ داد: من خاتم النبيين و رسول پروردگارم و على سيدالمسلمين است!
پيامبر اكرم به كودكان و نوجوانان مسلمان نيز اميرمومنان بودن على را مىآموخت از جمله بريده اسلمى مى گويد: رسول الله به ما توصيه مى كرد كه در هنگام سلام كردن به على, او را ((اميرالمومنين)) خطاب كنيم! بريده مى گويد كه در آن هنگام 7ساله بودم.

2ـ راه راست
گام نهادن در صراط مستقيم و مصون ماندن از انحراف يكى از آثار امارت و خلافت على(ع) است كه پيامبر بدان اشاره نموده است. حذيفه مى گويد: نزد رسول خدا از ((خلافت)) و جانشينى ايشان سخن به ميان آمد, آن حضرت پيروى از على را هدايت بخش دانست و فرمود: او شما را به راه راست رهنمون مى سازد!(16)
انس بن مالك نيز سلمان فارسى را واسطه قرار داد تا از جانشينى پيامبر و زمامدارى امت پس از رسول خدا از حضرت سوال نمايد; سلمان در حضور پيامبر اين پرسش را مطرح كرد و ايشان در پاسخ على را به عنوان برادر, وزير و خليفه پس از خود معرفى كرد و او را بهترين يادگارى كه در اجراى دين گام برمى دارد برشمرد.

2ـ ماجراى غدير خم
غدير خم يك روز ماندگار در تاريخ اسلام است. سعد بن ابى وقاص مى گويد: پيامبر در روز غدير خم على(ع) را بلند كرد و رو به مردم كرد و فرمود: ايهاالناس! چه كسى مولاى شما است, مسلمانان گفتند: خدا و رسولش! آنگاه پيامبر فرمود: هر كس كه من مولاى اويم, على مولاى اوست, پروردگارا! با دوستدارانش دوست و با دشمنانش دشمن باش!
ابوهريره نيز ضمن نقل حادثه فوق, از تبريك اصحاب ياد مى كند و مى گويد: عمر بن خطاب نزد على(ع) آمد و گفت: ((بخ بخ لك يا ابن ابى طالب)) (بشارت باد بر تو يا على) از اين پس مولاى من و هر مسلمان گشتى!
ابوهريره هم چنين به نزول آيه ((إليوم إكملت لكم دينكم)) پس از انجام اين مإموريت, پيامبر اكرم اشاره كرده, از نيكو بودن روزه دارى در روز 18 ذىالحجه (روز غدير خم) ياد مى كند.

الگوى دولتمردان
اميرمومنان(ع) اجراى عدالت را اساس كار حكومتى خويش قرار داد و تندباد حوادث و فتنه ها را به جان خريد و در برابر نابخردى, فزون خواهى و دنياطلبى بسيارى از بزرگان مسلمين ايستاد. او به عنوان يك پيشواى بزرگ, زاهدترين مردم بود و راه و منش شخصى و حكومتى او برترين الگوى دولتمردانى است كه در پى گام نهادن در مسير ترسيم شده از سوى ايشان مى باشند.

1ـ زينت خلافت
مدائنى در گزارشى از ورود حضرت على به كوفه مى گويد: مردى از بزرگان عرب نزد على(ع) آمد و گفت:
يا اميرالمومنين! قسم به خدا كه تو خلافت را زينت دادى, نه آنكه آن مقام تو را زينت داده باشد! تو اين جايگاه را ارتقا بخشيدى, نه آنكه آن مقام تو را ترفيع داده باشد! همانا نياز خلافت به تو بيشتر از نياز تو به خلافت است!
احمد بن حنبل نيز بر زينت بخشى خلافت از سوى على(ع) اصرار دارد.

2ـ زندگى شخصى
نزد عمر بن عبدالعزيز از ((زاهدان)) سخن به ميان آمد, او زاهدترين مردم در دنيا را على بن ابى طالب دانست. سفيان مى گويد: على(ع) براى خود آجرى روى آجر ننهاد و عمارتى و بنايى نساخت.
به گفته ابن عباس, روزى حضرت على ـ در زمان خلافت ـ پيراهنى را به سه درهم خريد و با تغييرى در آستين آن, پيراهن را پوشيد و خدا را بر اين جامه مختصر شكر گذارد.
نقل است كه روزى على(ع) شمشير خود را براى خريد لباس در معرض فروش گذارد و گفت: اگر پولى داشتم هرگز آن را نمى فروختم.
گويند: او سوار بر الاغ مى شد و مى فرمود: همانا من دنيا را تحقير كردم!
زندگى امام تكلف و فشارى را بر ياران ايجاد نمى كرد; گفته شده است كه روزى على(ع) ميوه اى را به يك درهم خريدارى كرده و آن را در پارچه اى پيچيد. شخصى به امام گفت: يا اميرالمومنين, اجازه دهيد تا آن را ما برداشته و حمل كنيم! امام در پاسخ فرمود: پدر خانواده به برداشتن آن سزاوارتر از ديگران است.
حضرت حتى در خريدهاى شخصى خويش بگونه اى عمل مى كرد كه كسى با در نظر گرفتن جايگاه حكومتى با ايشان معامله ننمايد. احمد بن عبدالله اصم گويد: از خدمتكار اشتر شنيدم كه مى گفت: على نزد من آمد و پيش از خريد فرمود: آيا مرا مى شناسى؟ گفتم: آرى شما اميرالمومنين هستيد! حضرت نزد فروشنده ديگرى رفت و فرمود: آيا مرا مى شناسى؟ گفت خير! آنگاه على(ع) از او پيراهنى را خريد.
روزى حضرت على(ع) در خطابه اى به مردم چنين فرمود: مردم! سوگند به خدايى كه جز او خدايى نيست, از اموال و دارايى ها, هيچ مال كم يا زيادى را براى خود برنداشته ام جز اين را! حضرت سپس از پيراهن خود شيشه كوچكى را كه در آن عطر بود به مردم نشان داد و فرمود: اين عطر را دهقانى به من هديه داده است.
حضرت على(ع) آن شيشه عطر را نيز به بيت المال سپرد.

3ـ رسيدگى به مردم
امام بر رساندن بيت المال به صاحبان آن, اهتمام بسيار داشت و به اندوخته كردن آن با وجود نيازمندان رضايت نمى داد. ابى صالح سمان مى گويد:
على(ع) را ديدم كه وارد بيت المال شد و مالى را در آن ديد,; آنگاه به متصدى بيت المال چنين فرمود: ((چرا اين مال را در اينجا مى بينم در حالى كه مردم بدان نيازمندند؟)) سپس به دستور حضرت آن را تقسيم كرده, توزيع نمودند. امام پس از تخليه بيت المال و آسودگى از تقسيم آن, آن محل را جارو زد, آب پاشيد و در آن جا نماز گزارد.

يك نكته
بزرگى از بنى هاشم مى گويد: مردى را در شام ديدم كه نصف صورت او سياه شده بود و آن را مى پوشانيد! از وى سبب اين سياهى را پرسيدم. او در پاسخ گفت:
من نسبت به على بن ابى طالب دشمنى داشتم و در گفتار از او به بدى ياد مى كردم! شبى در خواب, كسى نزدم آمد و گفت: آيا تو همان كسى هستى كه به على(ع) جسارت مى كنى؟! در آن حال وى به صورتم زد, صبح كه از خواب بيدار شدم, ديدم كه نيم صورتم سياه است, همان سياهى كه تو آن را مى بينى!

يك گفته
عمر بن خطاب مى گويد: از پيامبر ويژگى ها و خصالى براى على شنيدم كه هر آينه اگر يكى از آنان را آل خطاب داشتند, برايشان زيباتر از طلوع خورشيد مى بود.
روزى من, ابوبكر, عبدالرحمن بن عوف, عثمان, ابوعبيده جراح و تعدادى از اصحاب رسول خدابراى ديدار پيامبر(ص) راهى خانه ام سلمه شديم و از او درخواست ملاقات با پيامبر را كرديم, ام سلمه در پاسخ گفت: ايشان در خانه هستند و هم اكنون بيرون مىآيند! در آن حال رسول الله بيرون آمد و ما دور او حلقه زديم, پيامبر دست خود را بر شانه على زد و فرمود:
فرزند ابى طالب! افتخار كن تو داراى هفت ويژگى خاص هستى! تو در ميان مومنان:
ـ اولين ايمان آورنده به من هستى
ـ داناترين فرد به ايام الله هستى
ـ با وفاترين فرد به پيمان هاى الهى مى باشى.
ـ مهربان ترين كس به مردم هستى.
ـ عادل ترين آنان مى باشى.
ـ بزرگترين فرد و داراى والاترين جايگاه در نزد خداوند مى باشى.
پى نوشت ها:
1. برگرفته از سخنان مقام معظم رهبرى.
2. ر. ك: وفيات الاعيان, ابن خلكان, دارالفكر, بيروت, بى تا, ج3, ص309 ـ ;311 معجم الادبإ ياقوت حموى, دارالفكر, بيروت, 1400ق, ج13, ص73 ـ ;87 تاريخ الادب العربى, عمر فروخ, دارالعلم للملايين, بيروت, 1989م, ج3, ص355 ـ ;358 دائره المعارف بزرگ اسلامى, ج4, ص291 ـ 293.
3. اين مجموعه جديد, ميان سال هاى 1415 ـ 1419 توسط موسسه دارالفكر بيروت به چاپ رسيده, كه تحقيق جلد42 اين اثر را على شيرى به عهده داشته است.
4. حافظ شيرازى.
5. ((اول من صلى مع النبى على(ع))). (ص37)
6. ((الا ان هذا اول من آمن بى, و هذا اول من يصافحنى يوم القيامه…)) (ص41).
7. ((نعم الاب ابوك ابراهيم الخليل و تعم الاخ اخوك على بن ابى طالب)). (ص58)
8. قتاده: ((ان على(ع) كان صاحب لوإ رسول الله يوم بدر و فى كل مشهد…)) (ص74)
9. سدره المنتهى درختى است به سمت راست عرش بر فراز آسمان هفتم كه چون حضرت محمد در شب معراج به همراه جبرئيل بدان درخت رسيد, جبرئيل از رفتن بازايستاد و گفت: اى محمد(ص) حد من تا به اينجا است كه خداوند مرا بيش از اين رخصت نداده است ولى تو به پيش رو. البته معانى ديگر را نيز ذكر كرده اند (ر.ك: بحارالانوار, محمد باقر مجلسى, موسسه الوفإ, بيروت, ج18, ص365).
10. ما إنا زوجت عليا ولكن الله زوجه ليله إسرى بى عند سدره المنتهى, ص127.
11. ((على عيبه علمى)). (ص385)
12. ((صاحب سرى على بن ابى طالب)).
13. ((اللهم لاتهتنى حتى نرى عليا)). (ص337)
14. ((لايبغض عليا الا منافق او فاسق او صاحب دنيا)) (ص285)
15. ((حق على بن ابى طالب على هذه الامه كحق الوالد على ولده)). (ص307)
16. ((و ان وليتموها عليا وجدتموه هاديا مهديا يسلك بكم على الطريق المستقيم)) (ص419)

/

جلوه هايى از شخصيت امام على عليه السلام در نهج البلاغه

 

جلوه هايى از شخصيت امام على عليه السلام در نهج البلاغه

محمد صفر جبرئيلى

 


 

براى شناخت امام(ع) علاوه بر مطالعه تاريخ و تحليل آن, مى توان به سخنان آن حضرت درباره خودشان يا سخنان كسانى كه حضرت را درك كرده و در مكتبش پرورش يافته اند ـ بى واسطه يا با واسطه ـ و حتى دشمنانش مراجعه كرد.
از آنجا كه امام(ع) از مقام عصمت برخوردار است, شناخت حضرتش براى غير معصوم كارى مشكل و چه بسا غير ممكن است; به همين جهت, شايد بهترين راه شناخت حضرت مراجعه به سخنان معصومان(ع) و از جمله خود ايشان باشد.
لذا در اين نوشتار بنابر آن است كه امام(ع) را از زبان مباركش معرفى كنيم. طبيعى است كه با بضاعت ناچيز نگارنده و محدوديت مقاله, فقط به جلوه هاى اندكى از شخصيت آن بزرگوار پرداخته ايم.

1) على(ع) پرورش يافته مكتب پيامبر اكرم(ص) است.

الف: دوران طفوليت امام (ع)
هنگامى كه امام(ع) نوزاد بود, پيامبر گهواره او را در كنار رختخواب خود قرار مى داد; حتى گاهى بدن او را مى شست و در مواقعى شير در كام او مى ريخت و او را به سينه مى فشرد.(1)
امام(ع) خود در اين باره چنين مى فرمايد:
((و قد علمتم موضعى من رسول الله(ص) بالقرابه القريبه, والمنزله الخصيصه وضعنى فى حجره و انا ولد يضمنى الى صدره, و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشىء ثم يلقمنيه))(2)
شما مى دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است, و خويشاوندىام با او چه در نسبت است. آنگاه كه كودك بودم مرا در كنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد, و مرا در بستر خود مى خوابانيد چنان كه تنم را به تن خويش مى سود و بوى خوش خود را به من مى بويانيد. و گاه بود كه چيزى را مى جويد, سپس آن را به من مى خوراند.

ب: دوران نوجوانى امام(ع)
در سال خشكسالى مكه, ابوطالب كه بزرگ قريش بود به جهت زيادى عايله خود ـ و شايد رسيدگى به امور ديگران ـ با مشكل اقتصادى شديدى مواجه شد. پيامبر اكرم(ص) از اين فرصت استفاده كرد و براى مساعدت به ابوطالب و به همراه عمويش عباس, كفالت دو تن از پسران او را متقبل شدند. در نتيجه جعفر به كفالت عباس و امام(ع) كه كوچكترين پسر خانواده بود, به كفالت پيامبر اكرم درآمدند و بدين وسيله, حضرت كه هنوز سنين كودكى خود را مى گذرانيد, به طور كامل تحت تربيت پيامبر اكرم(ص) قرار گرفت.(3)
امام(ع) در اين باره مى فرمايد:
((لقد كنت اتبعه اتباع الفصيل اثر امه, يرفع لى فى كل يوم من اخلاقه علما و يإمرنى بالاقتدإ به.))(4)
من همچون فرزندى كه همواره همراه مادر است, همواره با پيامبر بودم و به دنبال او حركت مى كردم و او هر روز نكته تازه اى را از اخلاق نيك براى من آشكار مى ساخت و مرا فرمان مى داد كه به او اقتدا كنم.

ج: امام(ع) هنگام بعثت پيامبر اكرم(ص)
حضرت در اين وقت حدود ده سال داشتند, اما شخصيت ذاتى آن بزرگوار و تإثيرات تربيتى مكتب پيامبر اكرم(ص) ايشان را به جايى رسانده بود كه خود مى فرمايند:
((لقد كان(ص) يجاور فى كل سنه بحرإ فاراه, و لايراه غيرى … ارى نور الوحى و الرساله و اشم ريح النبوه.))(5)
پيامبر(ص) مدتى از سال مجاور كوه حرإ مى شد, پس تنها من او را مشاهده مى كردم و كسى جز من او را نمى ديد. من نور وحى و رسالت را مى ديدم و نسيم نبوت را استشمام مى كردم.

2 ) ايمان امام (ع)

الف: اول كسى كه ايمان آورد امام(ع) است
بعد از آن كه پيامبر به رسالت مبعوث شد, اول كسى كه ايمان آورد امام(ع) بود.
چنانكه فرموده است: ((والله لانا اول من صدقه.))(6)
به خدا سوگند! من نخستين كسى هستم كه وى را تصديق كردم.
يا فرموده است:
((انى ولدت على الفطره و سبقت الى الايمان.))(7)
من بر فطرت توحيد تولد يافته ام و در ايمان از همه پيش قدم تر بوده ام.
ابن ابى الحديد معتزلى ـ از بزرگان اهل سنت ـ دلايل زيادى بر اينكه اول كسى كه به پيامبر ايمان آورد امام على(ع) است اقامه مى كند و اشكالاتى را كه به اين ادعا وارد كرده اند جواب مى دهد.(8)

ب: ايمان امام (ع) توإم با يقين بود
حضرت مى فرمايند: ((انى لعلى يقين من ربى و غير شبهه من دينى.))(9)
من به پروردگار خويش يقين دارم و در دين و آيين خود گرفتار شك و ترديد نيستم!
و يا فرموده است: ((ما سككت فى الحق مذ اريته.))(10)
من از زمانى كه حق را يافته ام, در آن ترديد نكرده ام.

3) امام(ع) معيار هدايت و راه نجات است.
امامى كه با حق است و حق هم با اوست: ((على مع الحق والحق مع على.))(11) كسى كه قرآن ناطق است.
پس چراغ هدايت و راه نجات نيز هست.
مى فرمايد: ((انما مثلى بينكم كمثل السراج فى الظلمه, يستضىء بها من ولجها. ))(12)
من در ميان شما همچون چراغى در تاريكى هستم; هر كس به سوى آن چراغ روى آورد و در كنارش بنشيند از نورش بهره مند مى گردد.
امام(ع) چراغ هدايتى است كه هيچ گاه كسى را گمراه نمى كند.
((لا ضللت و لا ضل بى.))(13)
هرگز گمراه نبوده ام و هرگز كسى به وسيله من گمراه نشد.

4) امام(ع) مطيع خدا و رسول اكرم(ص) بود.
يكى از ويژگى هاى امامان(ع) اطاعت از پروردگار متعال است و امام على(ع) نيز در اين ويژگى سرآمد مى باشد. حضرت مى فرمايند:
((انى لم ارد على الله و لا على رسوله ساعه قط و لقد وآسيته بنفسى…))(14)
من حتى يك لحظه به معارضه با (احكام و دستورات) خدا و پيامبر برنخاسته ام.
آرى, ايشان خود را در مقابل پيامبر اكرم مطيع محض مى دانست. چنانكه به مناسبتى كسى به ايشان عرض كرد: ((يا اميرالمومنين فنبى انت؟ قال: ويلك, انما انا عبد من عبيد محمد(ص).))(15)
اى اميرمومنان پس تو پيامبر هستى؟ فرمود: واى بر تو! من بنده اى از بندگان پيامبر اكرم(محمدص) هستم!

5) موقعيت علمى امام (ع)
الف: از محضر پيامبر كمال استفاده را برد.
حضرت كه از طفوليت تا واپسين لحظات عمر پيامبر ملازم ايشان بود, بيشترين بهره علمى را از مكتب عالى نبوت برد. امام(ع) مى فرمايند: ((ليس كل اصحاب رسول الله(ص) من كان يسإله و يستفهمه حتى ان كانوا ليحبون ان يجىء الاعرابى الطارى فيسإله(ع) حتى يسمعوا و كان لا عربى من ذلك شيىء و الا سإلته عنه و حفظته. ))(16)
اين طور نبوده كه همه اصحاب پيامبر(ص) از او پرسش كنند و استفهام نمايند; عده اى دوست داشتند اعرابى يا سائلى بيايد و از آن حضرت چيزى بپرسد و آنها پاسخ آن را بشنوند و بهره بگيرند. اما من هر چه از خاطرم مى گذشت از او مى پرسيدم و حفظ مى نمودم.
ابن ابى الحديد در شرح اين فراز از بيانات امام مى نويسد:
((واعلم ان اميرالمومنين(ع) كان مخصوصا من دون الصحابه رضوان الله عليهم بخلوات كان يخلو بها مع رسول الله(ص) لايطلع احد من الناس على ما يدور بينهما و كان كثير السوال للنبى(ص) عن معانى القرآن و عن معانى كلامه(ص) و اذا لم يسإل ابتدإه النبى(ص) بالتعليم والتثقيف و لم تكن احد من اصحاب النبى(ص) كذلك. بل كانوا اقساما: فمنهم من يهابه ان يسإله و هم الذين يحبون ان يجىء الاعرابى إو الطارى فيسإله و هم يسمعون. و منهم من كان بليدا بعيد الفهم قليل الهمه فى النظر والبعث, و منهم من كان مشغولا عن طلب العلم و فهم المعانى اما بعباده او دنيا, و منهم المقلد يرى ان فرضه السكوت و ترك السوال. و منهم المبغض الشانىء الذى ليس للدين عنده من الموقع ما يضيع وقته و زمانه بالسوال عن دقائقه و غوامضه, وانضاف الى الامر الخاص بعلى(ع) ذكاوه و فطنته و طهاره طينته و اشراق نفسه وضوءها. و اذا كان المحل قابلا متهيئا. كان الفاعل الموير موجودا, والموانع مرتفعه و حصل الاثر على اتم مايمكن, فلذلك كان على(ع) كما قال الحسن البصرى. ربانى هذه الامه و ذا فضلها, و لذا تسميه الفلاسفه امام الائمه و حكيم العرب. ))(17)
بدان كه اميرمومنان نسبت به پيامبر ويژگى هايى داشت كه ديگر صحابه آن ويژگى ها را نداشتند: او با پيامبر انس و خلوتى داشت كه هيچ كس نمى دانست در آن لحظات بين آن دو چه مى گذرد. از معانى قرآن و كلام پيامبر بسيار از حضرتش مى پرسيد, اگر او سوال نمى كرد, پيامبر خود او را تعليم مى داد و آگاه مى ساخت; در حالى كه هيچ كدام از صحابه پيامبر چنين نبودند. آنان چند گروه بودند:
1ـ گروهى كه خود از پيامبر سوال نمى كردند, ولى دوست داشتند كسى بيايد از پيامبر چيزى بپرسد تا آنها نيز بشنوند و بهره ببرند.
2ـ گروهى از فهم ناچيزى برخوردار بودند و در بحث و كسب علم همتى كم داشتند.
3ـ گروهى نيز عبادت يا ميل به دنيا آنها را از فراگرفتن علم بازداشته بود.
4ـ گروهى ديگر نيز وظيفه خود را سكوت و ترك سوال مى دانستند.
5ـ بعضى نيز براى دين آن قدر ارزش قائل نبودند تا وقت خود را در يادگيرى دقايق و مشكلات آن صرف كنند.
اما امام(ع) كه از ذكاوت, هوش, طهارت باطن و نورانيت نفس برخوردار بود و تمام شرايط آمادگى و قبول معارف الهى را داشت, به نحو تمام و كمال از پيامبر اكرم(ص) بهره گرفت.

ب: دعاى پيامبر در حق امام نسبت به علم و آگاهى او.
امام(ع) مى فرمايد: ((… علم علمه الله نبيه فعلمنيه, و دعالى بان يعيه صدرى و تضطم عليه جوانحى)).(18)
علمى است كه خداوند آن را به پيامبرش تعليم كرد و او نيز به من آموخت و برايم دعا كرد كه خدا آن را در سينه ام جاى دهد و اعضا و جوارحم را از آن مالامال سازد.

ج: گستره علم امام(ع)
از آن جايى كه امام(ع) از دو منبع لايزال قرآن و پيامبر(ص) بهره گرفته و مشمول دعاى خاص پيامبراكرم(ص) قرار گرفته بود, از گستردگى علمى فوق العاده اى برخوردار بود.
چنان كه فرمود: ((ايها الناس, سلونى قبل ان تفقدونى, فلانا بطرق السمإ اعلم منى بطرق الارض)). (19)
اى مردم, پيش از آن كه مرا نيابيد آنچه مى خواهيد بپرسيد, زيرا من به راه هاى آسمان از راه هاى زمين آشناترم!
ابن ابى الحديد در اين باره مى نويسد:
((اجمع الناس كلهم على انه لم يقل احد من الصحابه و لا احد من العلمإ (سلونى) غير على بن ابيطالب.))(20)
همه مردم اتفاق دارند كه هيچ كدام از صحابه پيامبر و هم چنين از دانشمندان چنين ادعاى (سلونى قبل ان تفقدونى) نكردند, غير از على بن ابى طالب!
امام(ع) در جاى ديگر فرموده اند: ((فو الذى نفسى بيده لاتسإلونى عن شيىء فيما بينكم و بين الساعه, و لا عن فئه تهدى مئه و تضل مئه الا انبإتكم بناعقها و قائدها و سائقها و مناخ ركابها و محط رحالها…))(21)
سوگند به كسى كه جانم در دست قدرت او است ممكن نيست از آنچه بين امروز تا قيامت واقع مى شود يا درباره گروهى كه صد نفر را هدايت و يا صد نفر را گمراه كنند از من پرستش كنيد جز آنكه از دعوت كننده و رهبر و آن كسى كه زمام اين گروه را به دست دارد و جايگاه خيمه و خرگاه و محل اجتماع آنها شما را آگاه مى سازم!
امام(ع) عامل به علم بود:
امام مى فرمايد: ((ايها الناس انى والله ما احثكم على طاعه الا و اسبقكم اليها و لا انهاكم عن معصيه الا واتناهى قبلكم عنها.))(22)
اى مردم, به خدا سوگند من شما را به هيچ طاعتى وادار نمى كنم مگر اين كه پيش از شما خودم به آن عمل مى كنم و شما را از معصيتى نهى نمى كنم, مگر اينكه خودم پيش از شما (از آن) كناره گيرى مى كنم.

د: كمبود ظرفيت ها براى استفاده از علم امام
عليرغم اين گستره بى نهايت علمى, امام(ع) به خاطر شرايط نامساعد آن روزگار, فرصت تعليم اين علوم را به جامعه نيافت. عواملى مانع كسب فيض از محضر امام(ع) شد از جمله:
1ـ نبود افراد شايسته
امام(ع) خطاب به كميل بن زياد فرمود:
((ها ان هاهنا لعلما جما (و اشار بيده الى صدره) لو اصبت له حمله! بلى اصبت لقنا غير مإمون عليه.))(23)
(بدان) در اينجا علم فراوانى است. (با دستش اشاره به سينه مباركش كرد) اگر افراد لايقى مى يافتم به آنها تعليم مى دادم. آرى تنها كسى را مى يابم كه زود درك مى كند, ولى قابل اطمينان نيست.
2ـ نبود ظرفيت مناسب در افراد
امام(ع) چنين فرموده اند:
((والله لو شئت ان إخبر كل رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شإنه لفعلت ولكن اخاف ان تكفروا فى برسول الله(ص) الا و انى مقضيه الى الخاصه ممن يومن ذلك منه. ))(24)
به خدا سوگند, اگر بخواهم, مى توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش و از تمام شوون زندگى اش آگاه سازم, ولى از آن مى ترسم كه اين كار موجب كافر شدن شما به پيامبر گردد (درباره ام غلو كنيد)!
آگاه باشيد من اين اسرار را به خاصانى كه مورد اطمينان هستند خواهم سپرد.

6) امام(ع) شريك غم و همراه سختى هاى مردم
امام(ع) در نامه اى كه خطاب به ((عثمان بن حنيف)) فرماندار بصره نوشته اند فرموده اند:
((إ اقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمومنين؟ و لا اشاركهم فى مكاره الدهر او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش.))(25)
آيا به همين قناعت كنم كه گفته شود: من اميرمومنانم! اما با آنان در سختى هاى روزگار شركت نكنم؟ و پيشوا و مقتداى آنان در تلخى هاى زندگى شان نباشم؟

7) امام و ساده زيستى
عثمان بن حنيف, در بصره به مهمانى يكى از سرمايه داران شهر رفته و بر سر سفره او نشسته بود.
امام بعد از شنيدن اين خبر در نامه اى, ضمن توبيخ او, شيوه خود را نيز بيان كرد وفرمود: ((الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه… فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا و لا حزت من ارضها شبرا, و لا اخذت منه الا كقوت آتان دبره.))(26)
به خدا سوگند من از دنياى شما طلا و نقره اى نيندوخته ام. و از غنايم و ثروت هاى آن مالى ذخيره نكرده ام و براى اين لباس كهنه ام بدلى مهيا نيساخته ام و از زمين آن حتى يك وجب در اختيار نگرفته ام و از اين دنيا بيش از خوراك مختصر و ناچيزى بهره نبرده ام.

8) سياست امام(ع)
امام(ع) در هيچ شرايطى حاضر به عدول از مبانى قرآن كريم و سنت پيامبر اكرم(ص) نشدند, حتى زمانى كه به خلافت رسيدند, عليرغم اينكه بعضى دوستان حضرت توصيه هايى ـ كه در ظاهر با حسن نيت و در نظر گرفتن مصالح امام و حكومت همراه بود ـ به ايشان مى نمودند, اما آن بزرگوار از هر گونه مصلحت انديشى و ظاهرنگرى پرهيز مى كردندو در جواب اين قبيل پيشنهادات مى فرمودند:
((إتإمرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه, والله لا اطور به ما سمر سمير. و ما ام نجم فى السمإ نجما.))(27)
آيا به من دستور مى دهيد كه براى پيروزى خود, از جور و ستم, در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم استمداد جويم. به خدا سوگند تا عمر من باقى است و تا شب و روز برقراراندو ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب مى كنند, هرگز چنين كارى نخواهم كرد!
ابن ابى الحديد مى گويد:
((سياست امام عليه السلام در واقع همان سياست پيامبر اكرم(ص) بوده است.)) سپس وجوه تشابه سياست امام(ع) با پيامبر اكرم(ص) را ذكر مى كند; در ادامه نيز ميان سياست خليفه دوم و امام(ع) مقايسه مى كند و سياست امام را از هر جهت مقدم بر سياست عمر مى داند.(28)
امام (ع) خود نيز نسبت به سياست معاويه مى فرمايد:
((والله ما معاويه بادهى منى, ولكنه يغدر و يفجر و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس ولكن كل غدره فجره و كل فجره كفره.))(29)
سوگند به خدا معاويه از من سياستمدارتر نيست; اما او نيرنگ مى زند و مرتكب انواع گناهان مى شود. اگر نيرنگ ناپسند و ناشايسته نبود, من سياستمدارترين مردم بودم, ولى هر نيرنگى گناه است و هر گناهى يك نوع كفر!
ابن ابى الحديد مى گويد:
((كان على لايستعمل فى حربه الا ما وافق الكتاب والسنه و كان (معاويه) يستعمل خلاف الكتاب والسنه و يستعمل جميع المكايد حلالها و حرامها.))(30)
امام(ع) در جنگ ها از چيزهايى كه با كتاب و سنت پيامبر موافق نبود استفاده نمى كرد, ولى معاويه علاوه بر اينكه از امور مخالف قرآن و سنت بهره مى گرفت, تمام مكر و حيله ها را خواه حلال يا حرام به كار مى بست.

9) شجاعت امام (ع)
امام(ع) در تمام عمر شريف خود از شجاعت فوق العاده اى برخوردار بودند. ايشان درباره نوجوانى خود مى فرمايد:
((انا وضعت فى الصغر بكلاكل العرب و كسرت نواجم قرون ربيعه و مضر.))(31)
من در دوران نوجوانى, بزرگان و شجاعان عرب را به خاك افكندم و شاخه هاى بلند درخت قبيله ربيعه و مضر را درهم شكستم.
امام(ع) در جاى ديگر مى فرمايد: آن ويژگى كه در جوانى داشتم, در سن كهولت به همان صورت باقى است:
((إما والله ان كنت لفى ساقتها حتى تولت بحذافيرها: ما عجزت (ضعفت) و لا جبنت (وهنت) و ان مسيرى هذا لمثلها فلانقبن الباطل حتى يخرج الحق من جنبه.))(32)
به خدا سوگند, من در دنبال اين لشكر بودم و آنها را به پيشروى وامى داشتم تا باطل به كلى عقب نشينى كرد و حق ظاهر گشت; در اين راه هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا احاطه نكرد. هم اكنون نيز به دنبال همان راه مى روم و پرده باطل را مى شكافم تا حق از درون آن خارج گردد.
در جواب نامه معاويه نيز مى فرمايد:
((إنا ابوحسن قاتل جدك و اخيك و خالك شدخا يوم بدر و ذلك السيف معى و بذلك القلب القى عدوى.))(33)
من ابوالحسن, درهم كوبنده جد و برادر و دايى تو در روز بدرم اكنون همان شمشير با من است و با همان قلب پرتوان با دشمن روبرو مى شوم!

10) شخصيت منحصر به فرد امام در نگاه ديگران
الف: امام حسن مجتبى(ع) پس از شهادت امام(ع) فرمود:
((إلا انه قد مضى فى هذه الليله رجل لم يدركه الاولون و لن يرى مثله الاخرون. ))(34)
امشب مردى درگذشت كه پيشينيان به حقيقت او نرسيدند و آيندگان هرگز مانند او را نخواهند ديد. ب: تعقاع بن زراره درباره امام گفت:
((رضوان الله عليك يا اميرالمومنين فوالله لقد كانت حياتك مفتاح خير ولو ان الناس قبلوك لاكلوا من فوقهم و عن تحت ارجلهم ولكنهم غمطوا النعمه و آثروا الدنيا على الاخره.))(35)
رضوان خدا بر تو باد اى اميرمومنان! به خداسوگند زندگى ات كليد هر خير بود و اگر مردم تو را مى پذيرفتنتد, از بالاى سر وزير پاى خود مى خوردند ونعمت خدا آنان را فرا مى گرفت; لكن اينان نعمت را ناسپاسى كردند و دنيا را بر آخرت برگزيدند.
آرى, امام(ع) شخصيتى است كه در كعبه زاده شد و در مسجد به شهادت رسيد. شخصيتى كه بعد از پيامبر اكرم(ص) همتا و همانندى نداشت, داراى خصوصيات و ويژگى هاى منحصر به فردى مى بود و وجود مباركش مجموعه اى از اضداد مى نمود.
جمعت فى صفاتك الاضداد
فلهذا عزت لك الافداد
زاهد حاكم حليم شجاع
فاتك ناميك فقير جواد(36)
براى تو صفات گوناگون گرد آمده است و از اين رو براى تو همتايى نمى توان يافت: تو انسانى وارسته, سياستمدار, بردبار, شجاع, عابد, جرىء, تهيدست, سخاوتمند و ايثارگر هستى!
پى نوشت ها:
1. فروغ ولايت, ص17.
2. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه)
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج13, ص198 و 199. تاريخ طبرى, 2 / 313.
4. نهج البلاغه, خطبه 192 (قاصعه)
5. همان.
6. همان, خطبه 37 و 71.
7. همان, خطبه57.
8. ر.ك به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 4 / 116 ـ 125 و 224/13 ـ 240.
9. نهج البلاغه, خطبه22.
10. همان, خطبه4.
11. الغدير, ج3.
12. نهج البلاغه, خطبه187.
13. همان, حكمت 185.
14. همان, خطبه197.
15. ميزان الحكمه (ترجمه فارسى), 1 / 268.
16. نهج البلاغه, خطبه 210.
17. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 11 / 48.
18. نهج البلاغه, خطبه 128.
19. همان, خطبه189.
20. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 7 / 46 و 13 / 106.
21. نهج البلاغه, خطبه 93.
22. همان, خطبه175.
23. همان, حكمت147.
24. همان, خطبه 175.
25. همان, نامه 45.
26. همان.
27. همان, خطبه126.
28. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, 10 / 212 ـ 222.
29. نهج البلاغه, خطبه 200.
30. شرح نهج البلاغه, 10 / 228 ـ 232.
31. نهج البلاغه, خطبه192.
32. همان, خطبه 34.
33. همان, نامه 10.
34. تاريخ يعقوبى, 2 / 213.
35. همان.
36. فروغ ولايت, استاد جعفر سبحانى, موسسه امام صادق(ع) 785/.