روستاى كفر قاسم در جنوب طولكرم قرار داشته و 125 متر از سطح دريا ارتفاع دارد. جمعيت آن در سال 1922 (662) نفر سال 1945 (1460) و در سال 1961 هم (2450) نفر بود. يك خبرنگار كه چند سال پيش به كفر قاسم سفر نموده بود در مورد اين روستا و جنايتى كه در آن روى داد اين گونه نوشت: دريكى از گوشه هاى روستا بناى يادبودى كه بر آن نام 49 شهيد حك شده است توجه ام را جلب كرد, در آنجا نام افرادى حك شده بود كه در روز شوم و سياه 29 اكتبر به خون غلطيدند. در آن سال به مسوولان رژيم صهيونيستى خبر رسيد كه اهالى يك روستاى عربى واقع در منتهى اليه جنوب منطقه المثلث از روستايشان نگريخته اند. ابووليد يكى از بازماندگان از آن جنايت داستان آن روز سياه را برايمان چنين نقل نمود: آن روز هم برايمان همچون روزهاى عادى ديگر بود, من و پسرعموهايم با دوچرخه به خانه باز مى گشتيم كه يك پست بازرسى نيروهاى صهيونيست ما را متوقف نمود, چيز عجيبى را احساس نكردم, يك سرباز به ما نزديك شد و از ما پرسيد اهل كجاييد ؟ گفتم: اهل كفر قاسم و بعد هم اجازه عبور را به وى نشان دادم, اما او توجهى به آن نكرد و گفت: دوچرخه هايتان را همين جا بگذاريد و به دنبال من بياييد, ما را در يك صف قرار داده و بعد از آن هم فرمانده آنان به زبان عبرى فرياد زد آتش. چند تير به پهلو و پايش اصابت نمود, او هنوز زنده بود, چند لحظه بعد كه سربازان براى جمع آورى اجساد به كنار او آمدند نفس خود را در سينه حبس نمود و خود را به مردن زد. بعد از آن خود را از ميان ديگر مجروحين كه روى هم انداخته شده بودند بيرون كشيد و آرام به بالاى اولين درخت زيتون موجود كشاند. او از آن بالا مشاهده نمود كه چگونه پسرعموها و دوستان و اقوامش در مقابل چشمش كشته شدند. او از آن بالا ديد كه چطور صهيونيست ها يك كاميون حامل 14 زن و 3 مرد را متوقف نموده و بدون آن كه به التماس و زجه هاى زنان توجهى بكنند, تمامى آنان را به گلوله بستند به نحوى كه تنها يك زن جان سالم بدر برد. ابو وليد سه روز بر بالاى آن درخت بود تا آن كه پسر عمويش او را بى هوش يافت وبعد از به هوش آمدن خود را بر روى تخت بيمارستان ديد در حالى كه يك پايش قطع شده بود. يكى ديگر از بازماندگان اين جنايت مى گويد: هدف اصلى كشتار صهيونيست ها مجبور ساختن مردم روستا براى ترك روستا و فرار بود اما مردم روستا گفتند براى ما مردن در روستايمان بهتر از آوارگى است. روستاى كفر قاسم, على رغم تمامى جنايات صهيونيست ها و تلاش هايش هم چنان پا برجاست و 14 هزار نفر سكنه دارد كه اكثر از باديه نشينان نقب هستند كه صهيونيست ها با مصادره زمين و املاكشان آنان را به اين منطقه كوچ داده اند . امروز صهيونيست ها با مصادره اكثر زمين هاى اين روستا بر آن منطقه صنعتى ((ماركتوم)) را احداث نمودند. اما با اين وجود مردم روستا اجازه سكونت حتى يك صهيونيست را هم در آن نداده اند . اين خبرنگار در اين باره مى گويد: جو كفر قاسم همانند روستاهاى كرانه باخترى و نوار غزه است, حتى يك صهيونيست را هم در خيابان هاى آن نديدم!
مسإله انتفاضه ملت قهرمان فلسطين وبويژه عملياتهاى شهادت طلبانه جنبش هاى حماس و جهاد اسلامى در قدس غربى و شهر حيفا كه در عمق خط سبز قرار دارند, از جمله مسائلى است كه از مدت ها پيش توجه محافل مختلف بين المللى و منطقه اى را به خود جلب كرده است. اما مسإله اصلى زمان و مكان عمليات و ميزان خسارات وارده به دشمن صهيونيستى است كه به همين دليل ذكر چند نكته را ضرورى مى دانيم: 1ـ اين عمليات ها, تمام اقدامات و برنامه هاى امنيتى و نظامى دشمن را به باد داد و شكست سختى به ساختارهاى امنيتى اين رژيم وارد ساخت. 2ـ قدرت انتفاضه در شكستن حلقه محاصره دشمن صهيونيستى بويژه در بعد اقتصادى و سياسى به اثبات رسيد و سيستم امنيتى رژيم اشغالگر قدس به شدت آسيب ديد. از اين رو عجيب نيست كه شارون اين عمليات را ابزارى براى مهاجرت صهيونيست ها از فلسطين ارزيابى مى كند. اين بدان معناست كه انتفاضه موفق به ايجاد موازنه وحشت در سرزمين هاى اشغالى شده و دشمن همواره از احتمال حملات تلافى جويانه مردم فلسطين در اضطراب و نگرانى به سر مى برد. 3ـ اجراى سريع عمليات (مانند پاسخ حماس به ترور محمود ابوهنود), نشانگر قدرت و توان رزمندگان فلسطينى در اقدامات فورى و آمادگى كامل آنان براى درهم كوبيدن دشمن صهيونيستى مى باشد. 4ـ اجراى عمليات در اماكنى كه صهيونيست ها به طور روزمره از آن استفاده مى كنند عمق مشكلات و رنج هاى ملت فلسطين به هنگام حملات وحشيانه ارتش صهيونيستى را به مردم اسرائيل نشان داد. 5ـ اين عمليات ها ضربه سنگينى به دولت شارون كه با شعار ايجاد امنيت براى صهيونيست ها و سركوب صد روزه انتفاضه روى كار آمده وارد ساخت. و انتفاضه اينك وارد شانزدهمين ماه خود شده است. 6ـ آنتونى زمانى كه به هدف ايجاد آرامش به منطقه آمد با اجراى اين عمليات ها در مإموريتش ناكام ماند و نتوانست براى گرفتن برگ برنده انتفاضه از دست فلسطينيان, شارون را يارى دهد. به همين دليل امريكا براى حمله گسترده نظامى به مناطق خودگردان فلسطين به شارون چراغ سبز نشان داد و از هيچ كمكى در اين راه براى وارد آوردن فشار بر فلسطينيان و بويژه دولت عرفات فروگذار نكرد تا نوعى جنگ داخلى در فلسطين ايجاد شود و فلسطينيان قدرت واقعى شان را از دست بدهند. 7ـ يكى از اهداف شارون, تقسيم مناطق خودگردان به سه منطقه امنيتى مى باشد كه براساس طرح (برونز) به اين شكل خواهد بود. منطقه غزه به رياست محمد دحلان, منطقه جنوب غزه به رياست جبرئيل رجوب و شمال غزه به رياست توفيق العامه, هدف از اين طرح ايجاد چند دستگى و آشوب و بلوا در فلسطين است و دولتمردان فلسطين را به شكل آلت دست رژيم صهيونيستى در خواهد آورد. از اين رو شارون براى اجراى اين طرح علاوه بر امريكا بايد نظر اروپا و حزب كار را نيز با خود همراه سازد و سپس دست به اين اقدام بزند. اين امر نشان مى دهد كه شارون هرگز مايل به مذاكره و مصالحه نيست و تنها هدفش سركوب انتفاضه ملت قهرمان فلسطين و وارد كردن آنان به تسليم در برابر خواسته هاى نامشروعش است. اما او و ساير جنايتكاران صهيونيست بايد بدانند كه انتفاضه شعله اى است فروزان كه هرگز خاموش نخواهد شد. (نداى مقاومت, شماره 104)
جستارى در منزلت علوى در احاديث نور و منزلت ثقه الاسلام على راد
مقدمه: تجلى منزلت علوى بر لسان نبوى بر تمام افرادى كه حقانيت قرآن كريم را قبول دارند و رسالت حضرت رسول اكرم(ص) را تصديق نموده اند, فرض و واجب است كه عقايد خود را با قرآن كريم سنجيده و از راهى كه سنت نبوى(ص) اشاره و تإكيد بدان داشته است, اخذ نمايند و پيوسته در مقام تحكيم آن برآيند و در جميع امور مربوط به اصول و فروع دين تمسك به ذيل قرآن و عترت نبوى جويند تا گمراه نگردند و اين وجوب تمسك به كتاب و عترت محمد(ص) درمسائل اسلامى به منطوق و مفهوم آيه شريفه ((فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)) (انبيإ 7/)(1) يك واجب عقلى از باب رجوع جاهل به عالم مى باشد و حديث شريف ثقلين مويد و مبين آن است. نگارنده در اين مقاله سعى در پردازش گوشه اى از شخصيت والاى ((اولين هادى عترت نبوى)) از منظر احاديث منزلت و نور نهاده, تا بار ديگر و از روزنه اى دگر به چهره پر نور اين راهنماى هدايت امت نبوى و اولين شمس طالعه آسمان امامت و ولايت نظرى انداخته و با او بيشتر انس بگيريم و زندگى خود را با معرفت علوى نورى ديگر بخشيم.
حديث منزلت بر اساس آيه شريفه ((فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان كنتم تومنون بالله واليوم الاخر ذلك خير واحسن تاويلا)) (نسإ 59/) براى شخص مسلمان در هنگام بروز اختلاف عقيدتى در مسائل بسيار مهمى چون ((وصايت)) بعد از پيامبر(ص) موثق ترين و نزديكترين طريق رجوع به خود شخص پيامبر(ص) مى باشد, همان پيامبرى كه ((وما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى علمه شديد القوى)) (نجم / 3 تا 5) در شإن او بود. و آگاهترين مردم نسبت به اصحاب خود از فضل و اعتبار آنان و مشتاقترين انبيإ براى هدايت و رشد امتش بود. از جمله احاديث معتبرى كه رسول اكرم(ص) در آن به ترسيم شخصيت على(ع) نظر داشته, حديث منزلت است و معروف بين فريقين شيعه و سنى است. در اين حديث در مواضع متعددى پيامبر(ص) على(ع) را مورد خطاب قرار داده و چنين مى فرمايد.
متن حديث منزلت: قال رسول الله(ص): ((إنت منى بمنزله هارون من موسى الا إنه لا نبى بعدى))(2) اى على (ع) تو نسبت به من همچو هارون نسبت به موسى هستى, با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست. تمامى نويسندگان كتب رجال صحابه از پيشينيان و متإخرين, اين حديث را در شإن على(ع) دانسته و آن را از احاديث صحيح و مسلم و قطعى شمرده اند . با دقت در اين حديث روشن مى شود كه پيامبر(ص) مقام على(ع) را در نزد خود, همانند هارون در نزد موسى(ع) مى داند (به استثناى مقام نبوت براى هارون) و بر حسب شواهد تاريخى و نقلى معتبر در طول حيات خويش, اين حديث را در موقعيت هاى مختلف و حساس نقشآفرين, همانند قضيه غزوه تبوك, ايراد فرمود. و در تكرار آن به دفعات مختلف اهتمام خاص مبذول داشته اند . پيامبر(ص) در اين حديث كوتاه با ايجاز در كلام و تقريب به ذهن از باب تمثيل, همان فضائل و مقامات هارون را كه در قرآن به طور روشن آمده براى على(ع) بطور واقع جايز دانسته است, البته ساير مقامات على(ع) به طرق ديگر بيان و مكمل اين اوصاف مى باشند كه فعلا مورد توجه اين نوشتار نيست. پس با يك نتيجه گيرى منطقى با استفاده از حديث منزلت مى توان گفت كه تمام مقاماتى كه در قرآن در توصيف حضرت هارون(ع) آمده است در مورد على(ع) نيز صحت دارد. در اين بخش به صورت فهرست وار به برخى از مقامات و اوصاف حضرت هارون(ع) در قرآن كريم اشاره مى كنيم تا با تكيه به كلام نبوى(ص) نظرى بر چهره در پس نقاب نور علوى بيفكنيم و به ظرايف و لطايف حديث منزلت پى ببريم: 1 ـ على (ع) خليفه پيامبر(ص): ((وقال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى)) (اعراف / 142) 2ـ على (ع) وزير پيامبر(ص): ((واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى)) (طه / 29 و 30) 3ـ على (ع) از اهل محمد(ص) و برادر اوست: ((… من اهلى هارون اخى)) (طه / 29 و 30) 4ـ على (ع) پشتيبان محمد(ص) وشريك در رسالت اوست: ((اشدد به[ هارون] ازرى واشركه[ هارون]فى امرى)) (طه / 31 و 32). 5 ـ مقام معيت على(ع) با پيامبر(ص) در همه حال به عنوان وزير محمد(ص): ((ولقد آتينا موسى الكتاب وجعلنا معه اخاه هارون وزيرا)) (فرقان35/) 6ـ على(ع) معاون و تصديق كننده محمد(ص): ((… فارسله[هارون] معى ردءا يصدقنى)) (قصص / 34) 7ـ على(ع) قوت و نيروى بازوى پيامبر(ص) است: ((قال سنشد عضدك باخيك[هارون] ونجعل لكما سلطانا)) (قصص / 35) 8 ـ تكذيب على(ع) و محمد(ص) سبب هلاكت است, همانند تكذيب موسى و هارون: ((… فكذبوهما فكانوا من المهلكين)) (مومنون 48/) 9ـ على (ع) صاحب آيت الهى و حجت روشن خداست: ((ثم ارسلنا موسى واخاه هارون بآياتنا وسلطان مبين)) (مومنون45/) 10ـ على(ع) جداسازنده حق از باطل و روشنى بخش دلها و يادآور متقيان است: ((ولقد آتينا موسى وهارون الفرقان وضيإ وذكرا للمتقين)) (انبيإ48/) 11 ـ و آيات بى شمار ديگر… در صحيح مسلم جلد 4, حديث شماره 1871 آمده است: معاويه به سعد وقاص گفت: چرا ابوتراب (على ((ع))) را سب نمى كنى؟ سعد در جواب معاويه گفت: من سه فضيلت از على(ع) در خاطر دارم كه نمى توانم او را سب نمايم. اگر يكى از آن سه فضيلت براى من بود, بهتر از آن بود كه مالك شتران سرخ مو باشم, آن گاه سخن پيامبر(ص) را به معاويه نقل مى كند كه حضرت به على(ع) فرمود: آيا دوست نمى دارى كه از من به منزله هارون از موسى باشى. على(ع) نيز به وجود چنين مقامى در پيش رسول خدا(ص) در پاره اى از مواقع حساس اشاره كرده است آنجا كه على(ع) بعد از دو يا سه روز از وفات پيامبر(ص) رو به قبر پيامبر كرد و فرمود: ((ابن ام ان القوم استضعفونى وكادوايقتلوننى)) (اعراف150/)(3) همان آيه اى كه هارون خطاب به موسى بعد از مراجعت او از طور قرائت كرد, پس براستى كه على(ع) همچو هارون بود, آنجا كه موسى براى مدتى اندك از قوم خود غايب شد, و براى دريافت لوح به كوه طور رفت, بنى اسرائيل وصى او را كه هارون(ع) بود ضعيف شمردند و به گفتار حق و مستقيم او گوش فرا ننهادند و پيروى از سامرى كردند و نزديك بود كه هارون را به خاطر دعوت به هدايت به قتل برسانند, على(ع) با خطاب قرار دادن قبر مبارك پيامبر(ص) بعد از مدت اندكى كه حضور مادى او در بين امت به پرده غيبت فرو رفته بود, همان گفتار هارون به موسى را مورد استشهاد خود قرار مى دهد و چنين نقاب از مقام خود در پيش رسول اكرم(ص) اما با لحن حزين, برمى دارد.
حديث نور از احاديث ديگرى كه اشاره به ((وصى بودن)) على(ع) بعد از پيامبر(ص) دارد حديث شريف نور است, متن حديث چنين است: قال رسول الله(ص): ((كنت انا و على بن ابيطالب نورا بين يدى الله تعالى قبل ان يخلق آدم باربعه آلاف عام فلما خلق آدم قسم ذلك النور جزئين فجزءانا و جزء على))(4) و در بعضى از طرق روايت در ادامه حديث نور عباراتى اين چنين آمده است: ((… فاخرجنى نبيا و اخرج عليا وصيا))(5) و يا ((و كان لى النبوه و لعلى الوصيه))(6) و عبارت ((ففى النبوه و فى على الخلافه))(7)
دقايق حديث نور 1ـ اعطاى سمت وصايت به على(ع) همانند نبوت پيامبر(ص) نص محكم شرعى بوده و از ناحيه خداوند اين انتصاب صورت گرفته و به لسان پيامبر(ص) بيان شده است, آن گونه كه اقتضاى افعال (اخرجنى نبيا و اخرج عليا وصيا) نيز چنين است. پس مسئله وصايت و خلافت على (ع) بعد از پيامبر(ص) با وجود چنين نص محكم شرعى يك امر اختلافى و فتنه انگيزى در بين سران صحابه كه بارها اين حديث را از لسان پيامبر(ص) شنيده بودند, نبوده تا براى رفع نزاع و دفع فتنه مجبور به تشكيل و تحليل قضيه سقيفه بشويم كه در اين صورت اجتهاد در مقابل نص بوده و بطلان اين روش در نزد عقلا از امور بديهى و مسلم است. حضرت زهرا(س) از اين فتنه تصنعى و پيش ساخته سقيفه چنين پرده برمى دارد كه فرمود: ((… و اين جريان[ قضيه سقيفه] در حالى بود كه هنوز از عهد پيامبر(ص) زمانى نگذشته و زخم قلب را بهبود نيافته بود و جسد او دفن نشده بود, بهانه كرديد كه از فتنه ترسيديم حال آن كه در فتنه رفتيد و جهنم به كفار احاطه دارد.))(8) 2ـ طبق مفهوم حديث نور, تقدم خلقت نور حضرت محمد(ص) بر نور على (ع) و خلقت نور علوى از نور نبوى دليل بر افضليت ايشان بر على(ع) است, به همين استدلال اين حديث دلالت بر اعلميت و افضليت على(ع) بر ساير انبيإ را دارد و علت آن وحدت و اشتراك نور علوى با نور نبوى در خلقت و انشعاب نور حضرت آدم و ساير انبيإ(ع) از آن نور مى باشد, در اين باره علامه كهنوى (ره) ـ صاحب عبقات الانوار ـ فرمايشى لطيف و در خور توجه دارند, آنجا كه مى نويسند: ((و لما ذا خلق الله تعالى نوره ـ محمد(ص) ـ قبل غيره؟ لانه افضل الخلائق كلهم اجمعين. واذا دل تقدم النبى(ص) فى الخلق على افضليته, دل على ان عليا كذلك إيضا لوحده النور الذى خلقا منه)). پس به(9) اقتضاى اين قسمت از حديث نور بايد جميع كمالات متحقق در مورد پيامبر اكرم(ص) ـ كه اشرف و افضل تمام انبياست ـ در مورد على(ع) نيز محقق باشد جز نبوت, تا به حكم عقل بتوانيم على(ع) را افضل از حضرت آدم و ساير انبيإ به جز پيغمبر(ص) بدانيم, لذا به نص شرعى و استدلال عقلى او بايد وصى و امام بعد از محمد(ص) باشد نه افرادى كه هيچ نص شرعى و فضيلت مرجوح در برابر على(ع) نداشته و ندارند. 3ـ اين حديث به دلالت مطابقى اشاره به عدم مفارقت على(ع) از پيامبر(ص) در همه عوالم امكان و تمام احوالات پيامبر(ص) دارد و اين مى تواند بهترين دليل بر وصايت او باشد:
الف: (قبل از خلقت مادى: عالم نور): در عالم نور, انوار نبوى و علوى هر دو همراه هم تسبيح و تقديس حق مى نمودند و دليل آن سخن, حديث نبوى است كه سيد على همدانى نيز آن را در كتاب روضه الفردوس چنين نقل كرده است: قال رسول الله(ص): ((كنت انا و على نورا بين يدى الله مطيعا يسبح الله و يقدسه))(10)
ب: (عالم حيات) : در اين مرحله از عوالم وجود نيز, تاريخ زندگانى على(ع) مملو از مشايعت و متابعت ايشان از پيامبر(ص) از همان اوان كودكى تا آخرين لحظات عمر پيامبر(ص) است, ليله المبيت او بهترين تبلور ايثار على(ع) بر محمد(ص) است كه سبب مباهات خدا بر ملائكه شد و احتضار پيامبر(ص) در حالتى كه سر در دامن على(ع) داشت بيانگر وفا و محبت على(ع) و پيامبر(ص) است. ج: (عالم آخرت) : طبق احاديث معتبر قدسى در هيچ يك از مواطن عالم آخرت نيز, اسم مبارك على(ع) از اسم پيامبر(ص) جدا نخواهد بود. و اين خود اشارتى بر اخوت ابدى اين دو و اتحاد وجودى آندوست. از جمله احاديث قدسى كه به مطلب فوق اشاره داشتند, 2 حديث ذيل مى باشد: 1ـ قال رسول الله(ص): ((و على ابواب الجنه مكتوب (لا اله الا الله محمد رسول الله على اخوه ولى الله)).(11) 2ـ قال رسول الله(ص): ((لما عرج بى الى السمإ رإيت على باب الجنه مكتوبا: (لا اله الا الله محمد رسول الله, على حبيب الله, الحسن والحسين صفوه الله, فاطمه امه الله) على مبغضهم لعنه الله)).(12) هر دو حديث مذكور از نوع احاديث قدسى معتبرى است كه محدث جليل القدر شيخ حر عاملى(ره) در كتاب ((جواهر السنيه)) خود آنها را از طريق راويان اهل سنت در فصل ((نص بر امامت از طريق عامه)) آورده است و همو در تفسير روايت دوم مى گويد: ((شك نيست آنچه كه بر در بهشت نوشته شده, كلام خداوند بوده و به اجازه او نوشته شده است و عبارت (على حبيب الله) نيز داخل در همان كلام است با اينكه خداوند قبلا عالم بوده كه على(ع) بعد از وفات پيامبر(ص) ادعاى امامت و خلافت مى كند و مردم با وى بيعت نمى نمايند و اگر اين ادعاى امام على(ع) دروغ باشد, چگونه خداوند او را حبيب خود مى داند؟!)) (13)
نتيجه: با چنين رويكرد علمى و منطقى در متن احاديث نور و منزلت, وصايت و افضليت على (ع) بر غير او, حتى ساير انبيإ جز حضرت محمد(ص) بر هيچ شخص داراى عقل سليم پوشيده نخواهد ماند و به حكم عقل و انصاف, لب به اعتراف خواهد گشود كه غير على(ع) با وجود على(ع) لياقت وصايت را ندارد واينجاست كه على(ع) در خطبه شقشقيه(14) براى بيان حق و اعلام استحقاق خود براى خلافت بعد از پيامبر(ص) و تنبه مستمعين مجبور به اداى سوگند به ذات اقدس الله مى شود آنجا كه مى فرمايد: ((اما والله لقد تقمصها فلان و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا)).
پى نوشت ها: 1 . در تفسير آيه شريفه مراد از اهل ذكر ائمه اطهار(ع) و ذكر هم رسول خداست بنگريد: الف: اصول كافى, شيخ كلينى(ره), ج1, كتاب الحجه, باب ((ان اهل الذكر الذين امر الله الخلق بسوالهم هم الائمه(ع))). ب: تفاسير روايى مانند: تفسير صافى ملامحسن فيض كاشانى, تفسير نورالثقلين حويزى, تفسير فرات كوفى و… 2 . سيد شرف الدين عاملى در كتاب وزين المراجعات در نامه هاى شماره 26 و 27 و 28 طرق نقل اين حديث را از مذاهب چهارگانه اهل سنت به تفصيل تحقيق نموده است. ايضا بنگريد: طرائف, سيد بن طاووس, رضى الدين, ترجمه الهامى, داود, ص 156ـ149. 3 . صفايى حائرى, شيخ عباس, تاريخ اميرالمومنين, ج1, ص131, نشر جمكران, قم. 4 . كهنوى, حامد حسين, خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص29, مطبعه الخيام, 1405 هـ, قم. 5 . روايت الحافظ ابن مغازلى, مناقب, ص89 ـ87. 6 . روايت احمد بن محمد الحافى الحسينى الشافعى, صاحب (التبرالمذب)) خطى, بنگريد: خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص111. 7 . روايت سيد على همدانى, موده القربى, فصل الموده الثامنه, خطى, بنگريد: خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص103. 8 . طبرسى, الاحتجاج, ج1, ص136, نشر اسوه, قم. 9 . خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص216. 10 . روضه الفردوس, سيد على همدانى, خطى, بنگريد خلاصه عبقات الانوار, ج5, ص103. 11 . حر عاملى, الجواهر السنيه, ترجمه كاظمى, زين العابدين, ص595, نشر دهقان, تهران. 12 . همان ص585. 13 . همان ص586. 14 . ابن خشاب مى گويد: به خدا اين خطبه را در كتابهايى مطالعه كردم كه دويست سال قبل از تولد سيد رضى(ره) نوشته شده بود, بنگريد: الغدير, علامه امينى, ج7, ص84, و شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج1, ص159 ـ 158, بيروت, 1419.
سپيده اى كه از افق ايمان بردميد (تحليلى درباره انقلاب اسلامى ايران, مواهب و بركات و آسيب شناسى آن) قسمت دوم غلامرضا گلى زواره
پايگاه مردمى قيام اسلامى سرنگونى رژيم پادشاهى توسط يك حركت مذهبى از نكاتى است كه پژوهشگران مسايل سياسى و كارشناسان اجتماعى اقتصاد و نظريه پردازان را به توجيهاتى واداشته است. غربى ها تمايل دارند كه اين سرنگونى و جابجايى قدرت را از دريچه براندازى يك نهاد حكومت قديمى كه اصلاحاتى را در دنياى جديد براى كشور به همراه داشت توسط مردمى كه بر باورهاى مذهبى و سنتى تكيه داشتند بررسى نمايند, اما نيروى مضمحل شده آن گونه نيست كه آنان پنداشته اند. واقعيت اين است كه رژيم شاه با حد بالايى از امكانات رفاهى و پيشرفت هاى مادى كه براى نخبگان قدرت خويش فراهم ساخته بود ميان تشكيلات خويش و جامعه فاصله اى عميق ايجاد كرده و در واقع تافته جدابافته اى از مردمى شده بود كه با آگاهى رهبران دينى نمى توانستند اين روند باطل را نظاره گر باشند و خاموش بنشينند. شخصيت سازش ناپذير امام كه به مرور جلوه بيشترى مى يافت در كنار خصلت طبيعى ارتباط عالمان دينى با مردم به اضافه قداستى كه جامعه گرداگرد وجود رهبر مى يافت سبب گرديد كه شاه به صورت حاكمى منفور در اذهان جلوه كند, جذابيت و مقبوليت دروغين خويش را از دست بدهد و مصداقى از شرك, نفاق, ستم و در واقع باطلى در مقابل حق تلقى گردد. پاره اى از تحليل گران به جاى توجه به اين حقيقت كه در واقع همان سنت الهى است كه قرآن مطرح كرده مدتى طولانى حكومت شاه و گرايش مردم به تنوع و تغيير را اسباب اين تحول و جابجايى قلمداد كرده اند و چيزى كه در اين تحليل فراموش شده و مورد توجه واقع نشده همان نيروى معنوى است كه قادر گرديد علاقه, احساسات مثبت مردم, گرايش هاى مذهبى و باورهاى دينى آنان را بر حول محور رهبرى براى محو ستم سازماندهى كند, شاه در رنج مضاعف از حقارت درونى و ماليخولياى تكبر بيرونى هيچ گاه موفق نشد كه به صورت شايسته اين اعتقادات مذهبى را درك كند و به آنها بها دهد و به رابطه مستمر و واقعى با مردمى متدين دست يازد, مردم با روشنگرى علماى حوزه و روشنفكران مذهبى دانشگاه متوجه مى شدند كه جهت گيرى درآمدهاى سرشار نفتى و سرمايه گذارىهاى عظيم به سمت قطب هاى مرفهى است كه هزار فاميل خوانده مى شوند, هم چنين بخشى مهم از تلاش هاى نظام استبدادى مصروف برنامه هايى مى گرديد كه با علايق دينى و گرايش هاى مذهبى مردم در تباين بود, فساد مالى, ابتذال, گسترش منكرات و كوشش در جهت ميراندن فضيلت ها و دربند كشيدن وارستگان و نيكان و مبارزان از نظر مردم دور نبود و با بصيرتى درونى درك مى كردند. به رغم آن كه شاه ادعا مى نمود ايران در آستانه تبديل به يكى از پنج كشور بزرگ و متمدن جهان است از توسعه اساسى و زيربنايى در صنايع, اسراف و تبذير بى حد مالى, ورشكستگى روستاها و خرابى شهرها رنج مى برد, طبيعى است غربى ها كه سالهاى متمادى از استبداد پهلوى حمايت كرده اند نمى توانند به يكباره اقرار كنند كه حكومت شاه فاقد توانايى ها و شايستگى هاى لازمه بوده و به دليل همين بى كفايتى توسط نيروهايى كه بر ارزش هاى اصيل مذهبى ايقان و اعتقاد و التزام عملى داشتند سرنگون گرديد البته آنها در تحليل ها و برخى اظهارات خود تلويحا به گسستگى روابط ميان نظام استبدادى و مردم مسلمان ايران اذعان داشته و قبول كرده بودند كه از سوى رژيم منفور پهلوى تنها سخن ممكن با مردم از طريق زور گفته مى شد و يكى از دلايل از دست رفتن بقاياى پايگاهى تشكيلات حكومتى در ميان مردم روش سركوبگرانه اى بود كه شاه در ماجراى قيام خونين پانزده خرداد پيش گرفت و كشتار مردم در جمعه سياه اين شكاف را شدت بخشيد, اصولا خصائلى كه براى حالات روانى شاه در ماههاى پايانى حكومتش برشمرده اند و گزارشات كسانى كه در اين مدت با وى ارتباط داشته اند حاكى از آن است كه شاه مبهوت از بى پايگاهى در ميان مردم اين آمادگى را داشته كه براى رهايى از اين وضع اسف بار به هر امكان و وسيله اى توسل جويد و اين حيرت و اضطراب سبب بروز آشكار ضعف هاى روانى وى شده است.(1) دوازده بهمن ماه هر سال يادآور يكى از شورانگيزترين روزهاى تاريخ معاصر ايران مى باشد روزى كه مردمى عاشق و تشنه خوبى ها پس از سال هاى طولانى فراق, گمشده خود را چون نگينى در بر گرفتند و استقبالى بى مانند از مراد خويش را در سينه پر خاطره هستى به يادگار نهادند, راستى رمز و راز آن اقبال بى ادبار به پير فرزانه اى كه از همه امكانات مادى و ابزارهاى قدرت ظاهرى محروم بود در چيست, درك چرايى هجوم عاشقانه مردم به سوى آن روح قدسى مى تواند كليد موفقيت و چراغ راه آينده جامعه ما و تمامى جوامعى باشد كه مى خواهند مردم سالارى را تجربه كنند, در ميان تمام فضايل كم نظير امام مى توان اصلى ترين انگيزه مردم براى عشق هميشگى به ايشان را در اخلاص او نسبت به خدا و صداقتش در ارتباط با مردم دانست, او موفق گرديد پس از سال ها سلوك ملكوتى با كوله بارى از معنويت و وارستگى و تنها براى رضاى خدا كمر خدمت به بندگان او را ببندد, مردم عزيزترين و اصلى ترين چيز در انديشه و عمل امام بودند, همان مردمى كه براى برپايى دين خدا قيام كرده و در رسيدن به اين منظور از همه چيز خود گذشته بودند, مى ديدند كه امام خمينى جز آنان به چيزى فكر نمى كند و به همين جهت در يكى از نادرترين روابط عاطفى شيفته و فرمانبردار او بودند, امام نشان داد كه به رغم نظريه هاى آميخته به شرك كه همه تإثيرات را به ابزار مادى و رسانه هاى جمعى نسبت مى دهند كليد دل ها به دست خداست وبه مدد شگردهاى تبليغاتى و عوام فريبى موسمى و مردم نمايى فصلى نمى توان چشمان تيزبين مردم را براى هميشه مسحور كرد. امام خمينى در زمره شخصيت هاى بى بديلى است كه نه تنها تا پايان عمر كه تا امروز همه جايگاه رفيع خود را در دل هاى حقيقت جو از دست نداده و در آينده هم به فضل الهى از دست نخواهد داد و همين پايگاه پرتوان مردمى, نظام بين الملل استكبارى و نظم نوين جهانى را به هراس افكند و به همين دليل همه قدرت ها درصدد نفى و يا تحريف آن برآمده اند و هجوم سازمان يافته اى را به فرهنگ مقاوم و مولد و تحول آفرين امام كه ريشه در ارزش ها دارد و بر دوش دل هاى مردمان متدين استوار است آغاز كرده اند و متإسفانه جمعى از كوردلان, كژانديشان و كوتاه فكران دل بسته به شهرت هاى اجتماعى زودگذر و فناپذير با اين توطئه جهانى هماهنگ و هم صدا گشته اند كه بايد بدانند مردم رشيد و هوشيار ايران به لطف خدا و هشدارهاى رهبرى, بيدار و دشمن شناس هستند و هرگونه حركت آغشته به نفاق و تباهى را خنثى مى كنند. از پيامدهاى مهم انقلاب اسلامى احياى نگرشى خاص به حكومت با الهام از حقايق اسلامى بود, بر مبناى اين تفكر رهبران جامعه ضمن اهتمام در جهت استقرار حكومت دينى, حق تعيين سرنوشت براى امت اسلامى را به رسميت شناختند و ساختار نظام سياسى ايران براساس مشاركت فعال مردمى و اراده آن شكل گرفت و پس از پيروزى قيام اسلامى با توجه به اين كه آحاد جامعه نقش فعالى در به ثمر رسانيدن انقلاب داشتند در يك همه پرسى با اكثريت آرا به نظام جمهورى اسلامى رإى مثبت دادند, اهميت دادن به نظرات مردم مرهون برداشت امام خمينى از حكومت مذهبى بود, آن رهبر فرزانه نهضت اسلامى در مصاحبه اى با روزنامه نگاران كشورهاى گوناگون در پاييز سال 1357 در فرانسه اعلام كرد: حكومت آينده در ايران اسلامى خواهد بود و چون بعدها بحث بر سر شكل نظامى سياسى شكل جدى به خود گرفت امام فرمودند: جمهورى اسلامى, نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر. با نظرى اجمالى به حضور مردم در تعيين سرنوشت سياسى اجتماعى خويش كه اصل پنجاه و ششم قانون اساسى بر آن تإكيد دارند, اداره امور كشور با توجه به انتخابات عمومى و اخذ آرا از مردم مشخص مى گردد, علاوه بر همه پرسى در خصوص اظهار تمايل نسبت به جمهورى اسلامى انتخابات ديگرى در كشور صورت گرفت كه از مردم سالارى دينى حكايت دارند, در 12 مرداد سال 1358 مردم فقهاى شوراى خبرگان را براى تدوين قانون اساسى انتخاب كردند و در 24 آبان همين سال خبرگان منتخب مردم قانون اساسى را به تصويب رسانيدند و آن را براى شركت آحاد مردم در تعيين سرنوشت سياسى و اجتماعى خويش در تاريخ دهم آذر 1358 در معرض همه پرسى قرار دادند و در نهايت با تصويب نهايى آن در 12 آذر 1358 قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران رسميت يافت, برگزارى نخستين انتخابات براى تعيين اولين رياست جمهورى در پنجم بهمن 1358 و انتخابات متعدد ديگرى كه در سال هاى بعد صورت گرفت مويد اين حقيقت است كه نظام اسلامى ايران ضمن محتوايى اسلامى و الهام گرفتن از فرهنگ قرآن و عترت بر آراى مردم تكيه دارد و مردم از طريق نمايندگانى كه تعيين مى كنند در ترسيم سياست هاى جمهورى اسلامى نقش موثرى دارند, روحانيانى چون شهيد مطهرى, شهيد دكتر بهشتى, آيه الله طالقانى, شهيد مفتح ودكتر شهيد محمد جواد باهنر ضمن صيانت از هويت اسلامى و توجه به مسايل ارزشى به هنگام تدوين قانون اساسى, آزادى را مخالف ديانت تلقى نكردند و ضمن دفاع از آزادى به معناى واقعى و همه جانبه آن كوشيدند تا اين مفهوم را در بندهاى قانون اساسى بگنجانند, هم چنين علماى حوزه براى دانشگاه و مراكز علمى بيرون از حوزه اهميت و اعتبار قائل شدند و اجازه ندادند از شإن ديگر مبارزان براى سرنگونى استبداد بكاهندچ ارتباط تنگاتنگ بين روحانيان و دانشگاهيان سبب شد كه مذهب در ميان اقشار تحصيل كرده آن چنان اثر بگذارد كه تفكر مذهبى آنان به تدريج انحصارگرايى اصلاح طلبان سكولار يا وابستگان به حزب توده و اردوى به ظاهر ملى گرايى را درهم شكست و عطر معنويت چون چشمه اى در دانشگاه جارى گرديد, شيوه اى كه متفكرانى چون آيه الله مطهرى و آيه الله طالقانى براى گسترش ديانت به كار بردند اين خاصيت را داشت كه بين علم و دين وحدت برقرار ساخت و اسلام را با توجه به مقتضيات زمان مطرح ساخت, از بركت اين تلاش هاى فرهنگى شكوفايى چندين انجمن اسلامى دانشجويى در سطح دانشگاهها و نيز رويش انجمن هاى اسلامى مهندسين و پزشكان بود,(2) حركت امام خمينى نه تنها موج جديد بازگشت به اسلام را كه در ميان اقشار تحصيل كرده و دانشجويى پا گرفته بود در ابعاد گسترده اى تقويت نمود بلكه در خصوص ارتباط مذهب با سياست و حكومت, تحولاتى شگرف پديد آورد, قيام امام موج اسلام گرايى را كه به تدريج از چند دهه قبل پديد آمده بود تقويت كرد و به آن جانى تازه و حياتى دوباره بخشيد, هم چنين مبارزين مذهبى اعم از دانشجويان و بازاريان كه با شكست ملى گرايى عملا از وجود رهبرى مقتدر و سازش ناپذير محروم شده بودند با ظهور امام در صحنه مبارزه براى مبارزه با ستم و استكبار مصمم گشتند و از رهبر فرزانه خويش گرما گرفتند و احساس حقارت, ضعف و زبونى را از ذهن و انديشه خويش حذف كردند و با صلابت و شجاعت مسير مقاومت و پايدارى را ادامه دادند تا پيروزى را در آغوش گرفتند, رهنمودهاى امام ضمن آن كه گروه هاى گوناگون مسلمان را متحد كرد با مطرح كردن جاذبه هاى دينى مرزهاى اسلام خواهى را گسترده تر كرد, آن روح قدسى مفاهيم فراموش شده شيعه را احيا كرد و به آنها روحى تازه كه سرشار از ستيزه جويى, ايثار و مبارزه طلبى بود دميد, امام سيمايى از اسلام را ترسيم كرد كه ريشه در قرآن وعترت داشت, چهره اى مترقى, انقلابى و مخالف هر گونه شرك, نفاق و كفر و جاهليت, او از اسلامى سخن گفت كه هم حكومت و سياست داشت و هم اقتصاد و آيين كشوردارى, انديشه دينى مطرح شده توسط امام خمينى هر گونه نابرابرىهاى طبقاتى را از بين مى برد و جامعه اى برابر و برادر مى ساخت, ضمن آن كه به خفقان, ديكتاتورى و استبداد پايان مى داد, آزادى, حرمت انديشه و تإمين حقوق انسانى را مطرح مى ساخت, اين نگرش ايمانى به نفوذ ابرقدرت ها خاتمه مى داد و به جاى آن ايرانى مستقل و متكى به خود مى ساخت, با چنين تصويرى بود كه اسلام توانسته بود بر قلوب طيف گسترده اى از اقشار مختلف جامعه اثر بگذارد و همه را متحد ساخته و براى مقصدى عالى و انسان ساز مجتمع نمايد. يكى از ويژگى هايى كه انقلاب اسلامى را در ميان قيام هاى جهان بى نظير و بى رقيب ساخته است نقش بانوان در اين حركت عظيم الهى است, بانوان باايمان اين مرز و بوم وقتى از فرمان رهبر مبنى بر حضور زنان در مبارزات اسلامى آگاه شدند با حفظ موازين دينى و شرعى از هيچ گونه فداكارى در راه به ثمر رساندن انقلاب اسلامى خوددارى نكردند. شهيد مطهرى شركت زنان در اين خروش مقدس را بسيار مهم و اساسى و تإثيرگذار تلقى كرده و يادآور شده اند: ((… اگر آنها[ بانوان] شركت نمى كردند اين خود واقعيتى است كه اين انقلاب به ثمر نمى رسيد چون زنان نه تنها شركت مستقيمشان موثر بود, شركت غير مستقيمشان يعنى تإثيرى كه روى شوهران, فرزندان, پدران و روى برادرانشان داشتند از تإثير مستقيم خودشان كمتر نبود و اين خود مسإله فوق العاده اى است. مرد الهام گير از زن است و اگر در يك جريان اجتماعى زن ها هماهنگى نداشته باشند از تإثير مرد هم فوق العاده مى كاهند و بر عكس اگر زن ها نقش موافق داشته باشند نيروى مردها را چند برابر مى كنند يعنى نه تنها ترمزى براى مردها نمى شوند, نيروى محركى هم براى مردها به شمار مى روند.))(3)
موهبت ها و بركت ها اين تحول عظيم متكى بر هيچ گروه, حزب و فرقه اى و متإثر از هيچ مرام و مكتبى جز اسلام نبود بلكه تنها از سرچشمه زلال قرآن ريشه گرفت و در امتداد بعثت محمدى و اصلاحات علوى بود و تحقق وعده هاى الهى را در پى داشت, انقلاب اسلامى بر الگوى اسلام راستين و با مشاركت مردم صورت گرفت و ارزش هاى رشد دهنده اى را در ابعاد گوناگون به جامعه بشريت عرضه نمود, در بعد معنوى امت اسلامى از نظر اعتقادات و تفكرات مذهبى به مراحلى از شكوفايى و كمال دست يافت كه درك آن براى بسيارى از متفكرين و محققين مبهم بود و عينيت آن مشكل مى نمود, تحقق عبادات اسلامى به معنى واقعى, اصيل و حركت آفرين و تحول بخش, احياى سنت هاى مذهبى, ايجاد روحيه ايثار و اشتياق به دفاع از حق و پيشى گرفتن افراد جامعه خصوصا جوانان از يكديگر در شهادت طلبى از ديگر ثمرات ثمين انقلاب اسلامى به شمار مى رود, به بركت اين بارقه الهى مردم در بعد خودسازى, تهذيب, عرفان و فضيلت چنان پيش رفتند كه افق هاى معنوى در روح و روان آنان روشن گرديد و مسايلى كه در اين روزگاران افسانه و تخيل به نظر مى رسيد به روشنى سپيده دمان تحقق بخشيد. استقامت در راه هدف, فروتنى براى حق و جويندگان و پويندگان حقيقت, محبت در راه خدا, كوشش و تلاش در جهت اخلاص و وارستگى ارمغان اين گرايش هاى عالى است. در واقع هر انقلابى ابتدا مى كوشد تا نهادهاى رژيم گذشته را حذف كند و به جاى آنها تشكيلاتى تازه مستقر سازد اما اين تغيير در سطح محسوب مى شود و تا زمانى كه حركت انقلاب به اعماق دلها و جانها نفوذ نكند, انقلاب موفقى نمى باشد اما انقلاب اسلامى جداى از اين وجه تشابه با تمامى قيام هاى جهان داراى يك تمايز اساسى است كه اساس پيروزى انقلاب مزبور بر آن استوار است, و رمز بقايش نيز مى تواند به شمار آيد اين هدف عالى همان تحول انسانى است. امام خمينى تإكيد مى نمايند كه چنين تحولى انقلاب را پيروز كرد و بايد چنين اساسى را حفظ كرد, اگرچه انقلاب خود يك تحول محسوب مى شود ولى ماندگاريش مشروط به تحولى در قلوب انسانهاست كه اقتدار جامعه اسلامى به آن بستگى دارد و بدون چنين اهرمى نمى توان به حيات ادامه داد و حضورى فعال داشت, گرايش به اسلام راستين در سطح جهان اسلام نيز با همين پشتوانه ريشه دارتر و گسترده تر مى شود تا جايى كه اين توسعه تفكر و انديشه ناب مانع سازش با استكبار در دنياى مسلمانان خواهد شد, تلاش تمامى دشمنان در جهت سلب اين تحول است, و بى جهت نيست كه استكبار در تهاجمى فكرى و فرهنگى مى خواهد در مرحله اول اين تحول انسانى و اشتياق نسل جوان را به ديانت از امت مسلمان ايران سلب كند و آنان را از درون تهى كرده و اراده هايشان را متزلزل نمايدو در دومين مرحله تلاش دارد تا اين تحول انسانى در سطح جهان گسترش نيابد. جنبش اسلامى آن چنان تحولى در افكار و انديشه ها پديد آورد كه رشد سياسى آنان را ارتقا داد, و در واقع چون دانشگاه بزرگى آن چنان زمينه اى به وجود آورد كه همه مردم اعم از زن و مرد, كوچك و بزرگ, روستايى و شهرى, تحليل گر سياسى شدند اين بيدارى و آگاهى و برخاستن از خواب غفلت موجب گرديد كه مردم رهنمودها و بيانات امام خمينى را معيار شناخت حق از باطل بدانند و اصل تولى و تبرى را در برخورد با دوستان و حاميان حق و دشمنان اسلام عينيت ببخشند كه: من لم يكن معنا كان علينا و هل الدين الا الحب والبغض, اين شعور ناب توحيدى كه انقلاب اسلامى به ارمغان آورد از ايرانى و ايران امت و سرزمينى ساخت كه امام خمينى در وصف آن فرمود: ((ايران يك موجود الهى است)) ((ملتى مثل ايران در تاريخ ثبت نشده است)) ((ملت ما تاريخ را تاريخ ديگرى كرد))(4) پايان دادن به سلطه خارجى و چشاندن طعم استقلال واقعى در تمام زمينه هاى فرهنگى, سياسى و اقتصادى به مردم ايران از بزرگترين ثمرات انقلاب اسلامى است, ايران از قرن نوزدهم ميلادى كه به طور كامل در مسير طوفان سياست جهان قرار گرفت, تا زمان پيروزى نهضت اسلامى مدام نقش يك كشور ضعيف يا حايل عقب مانده بين امپراطوريهاى روسيه و انگليس و يا نقش يك تشكيلات دست نشانده انگليس و امريكا را ايفا كرد, با پيروزى انقلاب اسلامى كه حدود يك ربع قرن سلطه امريكا بر ايران خاتمه داده شد, و براى نخستين بار در تاريخ معاصر, ملت ايران, حلاوت استقلال را در مذاق ذهن خود تجربه كرد و كارگزاران كشور درجه بى نظيرى از كنترل بر سرنوشت امور داخلى و بين الملل ايران را به دست آوردند, اهميت اين استقلال براى جامعه ايران به حدى است كه انواع نقشه ها و خدعه هاى كوچك و بزرگ دشمنان و بويژه تجاوز و هجوم توإم با توحش رژيم بعثى عراق با كمك استكبار جهانى به سرزمين ايران نه تنها نتوانست در عزم امت اسلامى در پاسدارى از ارزشهاى اسلامى خدشه وارد كند, بلكه روز به روز اين اهميت را در روح و روان مردم ايران شعله ورتر ساخت و آنان را به يك مصاف تاريخى براى عملى ساختن اين مقصد مقدس واداشت. واقعيتى كه بايد بپذيريم اين است كه خود اتكايى از خودباورى برمى خيزد و اين مفهوم زمانى خود را روشن تر نشان مى دهد كه به حساسيت شرايط واقف باشيم زيرا تلاش تمامى دشمنان در سلب اين خودباورى است. مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى در فراز يكى از بيانات خويش فرمودند: ((مسئولين بايد به استعدادهاى ملت تكيه كنند و دست حاجت به طرف دشمن دراز نكنند, دشمن امروز منتظر اظهار ضعف و عجز ملت طرفدار قرآن و اسلام است, و ما نبايد اين فرصت و امكان را به دشمن بدهيم كه بر ملت ايران طمع كند…. ما بايد به اين سرمايه, علم, استعداد و توانايى هاى خود متكى باشيم…))(5) ايشان در پيامى به مناسبت فرارسيدن بيستمين سالگرد پيروزى شكوهمند انقلاب اسلامى خاطرنشان ساختند: ((… مهمترين خدمت انقلاب در زمينه بناى علمى و عمرانى كشور, روح خودباورى و اعتماد به نفسى است, كه سرمايه از دست رفتن ملت ايران در طول قرن هاى اخير بود و نابود كردن آن گناه بزرگ پادشاهان بى كفايت و دست نشاندگان غرب بوده است. امروز ايرانى احساس مى كند كه خود قادر به اداره كشور, قادر بر سازندگى, قادر بر عبور از موانع, و قادر بر ابتكار و نوآورى است و اين همان سرمايه لايزالى است كه هر ملتى را در رسيدن به هدف هاى خود كامياب مى سازد و همين است كه در بيست سال گذشته آن همه افتخارات را در زمينه هاى علمى و صنعتى و نظامى و سياسى نصيب ملت ايران كرده است. در سازندگى معنوى محصول تلاش بيست ساله انقلاب, رشد دين و معنويت, رشد استقلال و عزت ملى و روشن بينى سياسى قشرهاى مختلف هر يك در جاى خود مايه مباهات و سربلندى ملت ايران است…))(6) به اعتقاد امام خمينى اگر افراد ملى گرا زمام امور كشور ايران را به دست مى گرفتند, اين خود اتكايى و استقلال را از بين مى بردند و كشور را به اجانب و ابرقدرتها وابسته مى نمودند: ((من به صراحت مى گويم ملى گراها اگر بودند, به راحتى در مشكلات و سختى ها و تنگناها دست ذلت و سازش به طرف دشمنان دراز مى كردند و براى اين كه خود را از فشارهاى روزمره سياسى برهانند همه كاسه هاى صبر و مقاومت را يكجا مى شكستند و به همه ميثاق ها و تعهدات ملى و ميهنى ادعايى خود, پشت پا مى زدند.))(7) اتحاد و انسجام جامعه اسلامى و متعهد بودن تمامى گروه هاى اسلامى و تشكيلات سياسى و فرقه ها و طوايف با يكديگر و پيگيرى مقصدى واحد از سوى تمامى اقشار جامعه از بركات انقلاب اسلامى است, همدلى و تفاهم وفاق مردم با هم, اراده اى استوار و شكست ناپذير پديد آورد كه موفق گرديد نقشه ها و حيله هاى دشمنان را خنثى كند و استكبار تاب مقاومت در مقابل اين اقيانوس امت و كوه استقامت را از دست بدهد, به بار نشستن نهضت اسلامى و در هم فروريختن كاخ استبداد نيز به بركت وحدت ميان همه طبقات جامعه و خصوصا روحانيان و دانشگاهيان بود, قرآن كريم مسلمانان را به اتحاد فرا مى خواند و از آنان مى خواهد همه با هم به ريسمان الهى چنگ بزنند و در ادامه آنان را از تفرقه و اختلاف برحذر مى دارد و در نتيجه شوم تشتت امت را نيز بازگو مى كند: ((واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا))(8), ((ولا تنازعوا فتفشلوا وتذهب ريحكم))(9) حضرت على(ع) در تإثير وحدت مردم مى فرمايند: ((به طور قطع تاكنون هيچ ملتى در مسإله اى خاص وحدت كلمه پيدا نكرد جز آن كه نيرو گرفت و قدرتمند شد)).(10) و در خصوص عوارض ناگوار تفرقه فرموده اند: ((به خدا قسم ميان هيچ امتى پس از پيامبرش اختلاف نيفتاد مگر آن كه اهل باطل بر طرفداران حق پيروز شدند.))(11) اميرمومنان تإكيد مى فرمايد تفرقه ستون فقرات يك ملت را مى شكند و قانون آفرينش چنان فراگير و قطعى است كه با اختلاف حق عقب نشينى مى كند و باطل مى تواند با اتحاد تمامى قواى باطل, به موفقيت برسد.(12) در واقع هر رهبرى در صورتى مى تواند بر مشكلات فائق آيد و بر قدرت سياسى جامعه و ميزان اراده و استقامت آنان بيفزايد كه در ميان آنان همدلى ايجاد كند و اين همان چيزى است كه معمار و بنيانگذار نظام اسلامى ـ امام خمينى (ره) ـ به آن سامان بخشيد و اختلاف و بدبينى هاى ديرينه را بويژه از ميان حوزه و دانشگاه زدود و احتمال زوال اتحاد امت اسلامى از دغدغه هاى آن روح قدسى بود. و در وصيت نامه خود تإكيد فرمودند: هر دو قشر محترم (روحانيون و دانشگاهيان) كه مغز متفكر جامعه هستند بايد مواظب توطئه ها باشند. … اگر وحدت و امنيت ملى تإمين گرديد آرامش به جامعه حاكم گرديده و اين پديده مى تواند به شكوفايى علمى و فرهنگى جامعه كمك كند و نهادهاى دولتى نيز قادرند در پرتو اين شرايط, مسئوليت ها و وظايف خود را به نحو احسن انجام دهند و به امور فرهنگى, اجتماعى و اقتصادى مردم رسيدگى كنند. از ديدگاه مقام معظم رهبرى: ((يكى از چيزهايى كه اين وحدت را خدشه دار مى كند مفاهيم مشتبهى است كه دائما در فضاى ذهنى مردم پرتاب مى شود, هر كس به هر گونه اى معنا مى كند, يك عده از اين طرف, يك عده از آن طرف, جنجال و اختلاف غير لازم درست مى شود, البته دشمن در همه اين مسائل سود مى برد و به احتمال زياد در اين مسائل دست دارد…))(13) با سرنگونى نظام استبداد و برپايى حكومت جمهورى اسلامى مردم ايران كه براى قرن هاى متمادى رعاياى پادشاهان خودكامه تلقى مى شدند به شهروندان آزاد نظام جديد تبديل شدند. اهميت آزادى به عنوان يكى از بزرگترين ثمرات انقلاب اسلامى تا بدان حد است كه نه تنها در روزهاى اوج انقلاب اين شعار همراه با استقلال و جمهورى اسلامى به عنوان اصلى ترين شعارها مطرح بود بلكه پس از پيروزى و با تإسيس نظام جديد اين ثمره همراه با استقلال در اصل نهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران لازم و ملزوم يكديگر و تفكيك ناپذير از هم تلقى گرديدند و دولت و آحاد ملت موظف به حفظ و حراست از آنها شدند, بيست و چهار سال قبل در چنين روزهايى, جوانان و نوجوانان غيرتمند اين مرز و بوم به راه افتادند, و پيشاپيش همه به مبارزه با بيداد پرداختند و در اين راه خون دادند تا توانستند به وصال آزادى نائل آيند و نهال آن را بارور سازند و در پرتو چنين اصلى هيچ گاه پديده احترام به آرإ مردم را به رغم فضاسازى نامطلوب مغرضان فراموش نكرده است. ورود امام خمينى (قدس سره) به ميهن اسلامى ايران كه به منزله دميدن جان تازه اى در كالبد انقلاب اسلامى بود, سرآغاز عزت, استقلال و سربلندى ملت قهرمان ايران بود, با گام نهادن آن روح قدسى در خاك وطن آزادى در ايران معنا و مفهوم خود را به دست آورد و مردم براى نخستين بار توانستند مفهوم تعيين سرنوشت, قانونمندى, دموكراسى واقعى, مردم گرايى, آزاد زيستن و سر به زير يوغ اسارت بيگانگان در نياوردن را در عمل و در مسير زندگى نوين خويش دريابند و تجربه كنند و نعمت آزادى را به معناى راستين آن به دست آورند. آن مردمى كه براى نجات از چنگال ستم و دست يابى به استقلال تا رفيع ترين قله هاى ايثار و حماسه اوج گرفته بودند, به درستى و روشنى مى دانستند كه آزادى واقعى انسان تنها در چارچوب نظام ارزشى معنا و مفهوم پيدا مى كند نه بى بندوبارى و لجام گسيختگى فرهنگى كه غربيان غرق در ماديت و دنياپرستى منادى آن هستند. امام خمينى نه تنها بانى و عامل اين تحفه نفيس براى ملت ايران بود, بلكه تلاش مى كرد آزادى از زنگارها و آلودگى ها پاك گردد و مى كوشيد تا در ذهن و فكر مردم تعريف روشن و درستى از آزادى و حدود و ثغور و معيارهاى آن پديد آورد. او پس از ساليان متمادى كه استبداد سايه شوم و نفرت انگيزش را در كشور ايران افكنده بود هويت ملى را براى ما تعريف كرد و درس مقاومت و ايستادگى در برابر قانون شكنان را به همه آموخت, در واقع تنفس در فزاى آزاد كشورى كه ديگر هيچ كس در آن سوى مزرها برايش تصميم نمى گيرد نخستين نعمتى است كه جان ها را نوازش مى دهد و روح را به پرواز درمىآورد و آدمى را براى تلاش و جانفشانى تحرك و انگيزه مى بخشد. آزادى معقول و منطقى شعار توإم با شعورى است كه بايد در باب آن به طور مستقل فكر كنيم و نبايد از دريچه تفكرات غربى و به صورت تقليدى و تبعى به مفهوم آن بينديشيم و بدانيم مهم ترين هديه انقلابى كه هويت اسلامى و ماهيت مستقل داشت به مردم ايران آزادى بودو به بركت آن انديشه ها رشد كرد, استعدادها شكوفا شد, اسلام كه رويش انديشه ها و رشد فكرى و بالندگى و پويايى عقل ها را مى خواهد و استبداد را ضد استعداد مى داند اعتقاد دارد منابع عظيم انسانى هم چون معادن و ذخاير زيرزمينى به كمك استقلال و آزادى استخراج مى شوند البته اگر آزادى با آن ارزشهاى والايى كه دارد بخواهد در خدمت تباه نمودن ارزشهاى دينى و باورهاى معنوى به كار گرفته شود نه تنها خاصيتى ندارد بلكه عوارض سوء و زيان بارى به دنبال مىآورد و خود آفت رشد واقعى انسانها مى گردد بنابراين ارزشهاى مسلم دينى و حقايق قرآنى كه كمال آفرين و فضيلت پرورند حدود آزادى را مشخص مى كنند و به آن اعتبار مى دهند و آزادى مقدمه اى براى عبوديت است و به فرمايش مقام معظم رهبرى: ((اسلام آزادى را همراه با تكليف براى انسان دانسته كه بتواند با اين آزادى تكاليف را صحيح انجام دهد, كارهاى بزرگ را انجام دهد انتخاب هاى بزرگ را بكند و بتواند به تكامل برسد. ))(14)
الگويى براى حق جويان جهان در بعد جهانى انقلاب اسلامى الگوى مناسبى فراروى ستمديدگان و حق جويان جهان براى مبارزه با ظلم و استبداد و رهايى از قيد بردگى و بندگى طاغوت قرار داد و شعله هاى بيدار اسلامى را در اعماق قلوب انسان هاى تشنه حق در جهان اسلام و ساير نقاط برافروخت, در واقع با پيروزى اين قيام و سربرافراشتن جمهورى اسلامى به طور هم زمان دو جريان قابل توجه و در خور تإمل در سراسر گيتى آغاز گرديد, نخست روند تحسين, اميدوارى و درس گيرى از سوى ملل محروم به خصوص مسلمانان و آزادانديشان, در اين خصوص بايد خاطر نشان ساخت كه افراد مسلمان در تمامى سرزمين ها هويتى تازه يافتند و احساس عزت و شخصيت اسلامى در روح آنان دميده شد و نقشه هاى گوناگونى كه در طول سال هاى متمادى از سوى استكبار جهانى براى تحقير مسلمانان به كار گرفته شده شد, خنثى گشت و در همه جا روحيه مباهات به مسلمان بودن رشد و گسترش قابل ملاحظه اى يافت, حركت هاى فرهنگى, اجتماعى و سياسى از سوى نيروهاى متدين در نواحى مختلف جهان شكل گرفت و افراد بسيارى كه پيرو اديان و فرقه هاى ديگر بودند به اسلام ايمان آوردند و به ديانت و فضيلت دل بستند امام خمينى به عنوان رمز و نماد هويت مذهبى وپرچمدار ستيز با زورگويان و استكبار جهانى شناخته شد, در بسيارى از كشورهاى اسلامى حاكميت دين و استقلال عزت آفرين اسلامى شعار مبارزان و روشنفكران گرديد و حتى عده اى از كارگزاران و سياستمداران اين نقاط تظاهر به مسلمانى را از روى مصلحت بر بى دينى و بى بند و بارى ترجيح دادند. مردمى كه نسبت به اسلام بينش و تعهد عميق نداشتند, توانستند مجددا اسلام را كشف كنند و به اين آيين به عنوان دينى پرتحرك, پويا و تحول آفرين علاقه مند شوند, اين اشتراك در تعلق خاطر به اسلام در بين مسلمانان جهان صرف نظر از خاستگاه جغرافيايى و برخى گرايش هاى منطقه اى يك نوع انسجام و اتحاد بين امت مسلمان ايران و مسلمين جهان پديد آورد كه در افزايش اقتدار معنوى و تقويت اعتماد به نفس آنان تإثير بسزايى داشت. انقلاب اسلامى ايران اين حقيقت را براى مسلمانان ثابت كرد كه اسلام داراى امكانات, پويايى, قدرت انقلابى و مبارزاتى لازم براى مقاومت در برابر سلطه است و مى تواند با ابرقدرت ها و عوامل آنها به مقابله برخيزد, اين اسلام است كه مى تواند آنان را براى استقلال واقعى و همه جانبه مجهز كند و حيثيت از دست رفته مسلمين را به آنان باز گرداند, هر كوششى در راه به وجود آوردن راهى به سوى آينده اى روشن براى امت اسلامى كه از قرآن و سنت الهام نگيرد و بر ديانت استوار نباشد وقت, توان و نيروى خود را تلف كرده است به فرمايش مقام معظم رهبرى: ((اين جريان يعنى پشتيبانى و طرفدارى مسلمانان و آزادى خواهان در سراسر جهان نسبت به جمهورى اسلامى و ملت ايران با وجود تبليغات خصمانه شبكه تبليغاتى استكبارى كه شبانه روز بر ضد ايران اسلامى سرگرم كار است همچنان ادامه دارد و تا وقتى ملت ايران در مواضع انقلابى و اسلامى افتخارآميز خود ثابت قدم است ادامه خواهد داشت. ))(15) به موازات اين جريان اميدبخش, دومين جريان يعنى روند دشمنى ها و كينه ها و توطئه ها از سوى دولت هاى مستكبر, صهيونيست ها و سرمايه داران غارتگر بين المللى و سرسپردگان آنان در برخى كشورها از نخستين روزهاى پيروزى انقلاب اسلامى آغاز شد و به تدريج با زائل شدن حيرت و سردرگمى سياستمداران اردوگاه استكبار گسترش يافت. آنان درصدد بودند با يورش همه جانبه سياسى و فرهنگى اصلى ترين و اصيل ترين بنيان هاى انقلاب را آماج توطئه ها و حيله هاى خود قرار دهند و انقلاب اسلامى را از وظايف اساسى خود كه سازندگى معنوى و مادى جامعه است باز دارند و به جهانيان نشان دهند كه ديانت و ارزش هاى مذهبى كفايت لازم را براى اداره امور كشور ايران ندارد و با تداوم اين نقشه از الگو شدن جمهورى اسلامى در ايران ممانعت به عمل آورند, اما به لطف خداوند و هوشيارى رهبرى نظام اسلامى و بيدارى امت مسلمان در ميان اين امواج خصومت و توفان هاى دشمنى, انقلاب اسلامى راه دشوار خود را با اقتدار و صلابت درنورديد و به موفقيت هاى تحسين برانگيز و درخشان دست يافت. تإثير انقلاب اسلامى بر ژئوپلتيك جهان سبب گرديد كه امپرياليسم در استراتژى خود تجديد نظر كند و از تإثير وسيع اين حركت عظيم بر بخش هاى گوناگون جهان و خصوصا دنياى اسلامى جلوگيرى كند, ايجاد پايگاههاى نظامى در مناطق سوق الجيشى قاره افريقا و آسيا, برقرارى پيمان هاى جديد نظامى, معاهده دوستى بين رژيم هاى دست نشانده و ابرقدرت ها و نيز اشغال نظامى برخى كشورها معلول هراس استكبار و عمالش از گسترش انقلاب اسلامى و تإثير مثبت آن است, امواج درخشان اين بارقه الهى سبب شد كه قدرت هاى بزرگ و دولت هاى مرتجع منطقه سيماى واقعى خود را نشان دهند و وابستگى رژيم هاى حاكم به نواحى مسلمان نشين روشن تر گردد, البته انقلاب اسلامى از خشونت طلبى و جنگ افروزى بيزار بوده و طالب همزيستى مسالمتآميز در جهان است و امام خمينى نيز تإكيد فرمودند: ((ما صلح مى خواهيم, ما با همه مردم دنيا صلح مى خواهيم باشيم, ما مى خواهيم مسالمت با همه دنيا داشته باشيم, ما مى خواهيم در بين مردم دنيا زندگى بكنيم لكن آنها نمى گذارند.))(16)
پى نوشت ها: 1 . تحليلى از انقلاب اسلامى ايران, دكتر حاتم قادرى, ص92. 2 . مقدمه اى بر انقلاب اسلامى, دكتر صادق زيبا كلام, ص88 ـ 86. 3 . پيرامون جمهورى اسلامى, استاد شهيد مرتضى مطهرى, ص51 ـ 50. 4 . مجله پيام انقلاب, سال دوم, شماره 26, ص17. 5 . روزنامه كيهان, 11 تير 1371, شماره 14513. 6 . منشور انقلاب (پيام مقام معظم رهبرى به مناسبت بيستمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى در تاريخ 21 بهمن 1377, ص23 ـ 22). 7 . پيام استقامت (پيام امام خمينى به مناسبت ذيحجه سال 1408 هـ.ق مطابق تيرماه 1367) ص27. 8 . آل عمران, 103. 9 . انفال, 46. 10 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج3, چاپ بيروت (1385 هـ.ق) ص185. 11 . مإخذ پيشين, ج5, ص181. 12. نك: نهج البلاغه, خطبه25. 13 . حرف دل (مجموعه بيانات مقام معظم رهبرى درباره نهضت حسينى, جوانان, مطبوعات و… در سال 1379), ص26. 14 . فرازى از بيانات مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى در جمع دانش آموختگان دانشگاه تربيت مدرس در تاريخ 12 شهريور 1377. 15 . منشور انقلاب, ص17. 16 . صحيفه فجر, (فجر انقلاب در بيان امام) ص99.
دلتنگى امشب سرى به گوشه ويرانه مى زنى؟ گامى در اين سكوت اسيرانه مى زنى؟ اى روشناى ديده دلهاى تيره بخت امشب سرى به خانه پروانه مى زنى؟ يك لحظه تا غريب دلم حس كند ترا دستى در اين غروب غريبانه مى زنى؟ در موج گريه از نفس افتاد دخترت با دست مرگ يك دو نفس چانه مى زنى؟ گيسوى كودكانه ام آشفته وقت مرگ موى مرا براى سفر شانه مى زنى؟ بابا دلم براى تو يك ذره شد بگو سر مى زنى به دختر خود يا نمى زنى؟ (پژمان ديرى)
امتداد زخم اى پاره هاى زخم فراوان پيكرت ما را ببر به مشرق آيينه گسترت خون از نگاه تشنه گل شعله مى كشد داغ است بى قرار گلهاى پرپرت با من بگو چگونه در آن برزخ كبود ديدند زينبى و نكردند باورت من از گلوى رود شنيدم كه آفتاب مى سوزد از خجالت دست برادرت يك كوفه مى دوم به صدايت نمى رسم يعنى شكسته اند دو بال كبوترت ما را ببخش ما كه در آن جا نبوده ايم اى امتداد زخم, به پهلوى مادرت (محسن احمدى)
در خون بيابانت كفن شد تا بمانى شعله ور در خون گلستانى شوى در لامكانى شعله ور در خون زمين و آسمان در خويش مى پيچيد از آن روز كه بر پا كرده اى آتشفشانى شعله ور در خون تو نوحى مى برى هر روز هفتاد و دو دريا را به سمت عاشقى با بادبانى شعله ور در خون دو بال سرخ افتادند از ماه و علم خم شد كنار رود جا ماند آسمانى شعله ور در خون نگاهت بوى باران داشت تا خواند آيه گل را سرت بالاى نى چون كهكشانى شعله ور در خون و قبله در نگاه تيغ جارى شد كه با حلقت نماز آخرينت را بخوانى شعله ور در خون خودت را ريختى اى مرد! در حلقوم آهن ها غزل خواندى در آتش; با زبانى شعله ور در خون (سيد ضيإ قاسمى)
خون خدا خون خدا شتگ زده جوشيد از تنور خورشيد سر بريده درخشيد از تنور خولى به پاى آينه افتاد و سنگ شد چون قد كشيد قامت توحيد از تنور شب در گرفت و بستر تاريك شمر سوخت چون زخم هاى سوخته شوريد از تنور هر زخم تازه اى كه در آتش گرفت جان خونين تر از ستاره تراويد از تنور خورشيد را ميان طبق حبس كرده بود ناگاه بال و پر زد و تابيد از تنور (قنبرعلى تابش)
و عرش از كربلا تصوير كمرنگى است در مدح حضرت عباس(ع) چه مى شد پيش از آن كه كشته بودم باور خود را چهل منزل به روى نيزه مى بردم سر خود را چه خواهد شد خدايا! باغبان در پنجه طوفان ببيند آخرين گل از بهار پرپر خود را نخواهد ماند خالى بعد از اين مشك وفا, زيرا به دريا وام دادم بازوى آب آور خود را جنون برقى زد امشب تا به رنگ آب پاشيدم كنار حجله پيش از سوختن, خاكستر خود را و عرش از كربلا تصوير كمرنگى است, هان اى عشق دگر پرواز لازم نيست, برگردان پر خود را (سيد فضل الله قدسى)
شام غريبان انگار از مصيبت خواهر خبر نداشت تا صبح خفته بود و سر از خاك برنداشت مى رفت از آشيانه آتش گرفته اش با دسته اى كبوتر تنها كه پر نداشت شب ترسناك بود و سراسيمه مى دويد طفلى كه غير عمه پناهى دگر نداشت آن سوتر از خيام حرم در ميان خاك ((يك كهكشان سوخته ديدم كه سر نداشت)) يك كربلا مصيبت و صد قتلگاه غم در قلب هاى سخت تر از سنگ اثر نداشت (سيد فضل الله قدسى)
توفان نخستين كس كه در مدح تو شعرى گفت آدم بود شروع عشق و آغاز غزل شايد همان دم بود نخستين اتفاق تلخ تر از تلخ در تاريخ كه پشت عرش را خم كرد يك ظهر محرم بود مدينه نه كه حتى مكه ديگر جاى امنى نيست تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بود فتاد از پا كنار رود در آن ظهر دردآلود كسى كه عطر نامش آبروى آب زمزم بود اگر در كربلا توفان نمى شد كس نمى فهميد چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضى خم بود (عليرضا قزوه)
ديگر اى مه متاب جان بر لب رسيده دارم من قد از غم خميده دارم من سر در خون نهفته دارى تو چشم در خون تپيده دارم من ديگر اى مه متاب كز رإفت آفتابى دميده دارم من آه و افسوس روى دامانم سر از تن بريده دارم من ديده بگشا كه از غمت بابا رنگ از رخ پريده دارم من باغبانا زهجر بى تابم خار ماتم به ديده دارم من آه, از شوق ديدنش چون اشك اشك بر رخ چكيده دارم من (محمود تارى)
لشكر عشق چند وقت است دلم مى گيرد دلم از شوق حرم مى گيرد مثل يك قرن شب تاريك است دو سه روزى كه دلم مى گيرد مثل اين است كه دارد كم كم هستيم رنگ عدم مى گيرد دسته سينه زنى در دل من نوحه مى خواند و دم مى گيرد گريه ام, يعنى باران بهار هم نمى گيرد و هم مى گيرد بس كه دلتنگى من بسيار است دلم از وسعت كم مى گيرد لشكر عشق, حرم را به خدا به خود عشق قسم مى گيرد (قيصر امين پور)
سوز عطش بر لب دريا لب دريا دلان خشكيده است از عطش دلها كباب است و زبان خشكيده است كربلا بستان عشق است و شهامت اى دريغ كز سموم تشنگى اين بوستان خشكيده است سوز بىآبى اثر كرده است بر اهل حرم هر طرف بينى لب پير و جوان خشكيده است آه از مهمان نوازانى كه در دشت بلا ميزبان سيراب و كام ميهمان خشكيده است دامن مادر چو دريا اصغرش چون ماهى است كام ماهى بر لب آب روان خشكيده است نازم اين همت كه عباس آيد از دريا ولى آب بر دوش است و لبها هم چنان خشكيده است گر ندارد اشك تا آبى به لبهايش زند چشمه چشم رباب از سوز جان خشكيده است (سيد فضل الله قدسى)
پيام پرپر شبى كه بر سر نى آفتاب ديدن داشت حديث در به درىهاى من شنيدن داشت ننالم از خط تقدير خويش در زنجير كه سرنوشت تو در خاك و خون شنيدن داشت چه بود در سر گلهاى باغ سبز رسول كه دشت فتنه هنوز آرزوى چيدن داشت بسيط دشت چنان لاله زار حسرت بود كه سبزه نيز سر سرخ بر دميدن داشت هدف چه بود در اين كارزار خون آلود كه شعله شوق به هر خيمه سر كشيدن داشت گلى كه بر بر و دوش رسول مى خنديد به روى خاك مگر جاى آرميدن داشت ستارگان چمن پيش تيغ صف بستند خدا دوباره مگر عزم گل گزيدن داشت پيام پرپر گلهاى باغ را مى برد نسيم صبح كه بر خاك آرميدن داشت صبور ثانيه هاى غم و بلاى تو بود دلم كه وعده بسيار داغ ديدن داشت (جواد محقق)
آبروى آب گل از نفس تو رنگ و بو مى گيرد از روى تو آب, آبرو مى گيرد از عشق چه پاكتر كه آن هم حتى با خون زلال تو وضو مى گيرد (عباس احمدى)
زينت سجاده عشق (امام سجاد عليه السلام) بعد از آن واقعه سرخ, بلا سهم تو شد پيكر سوخته كرب و بلا, سهم تو شد بعد از آن واقعه, هفتاد و دو آيينه شكست ناگهان داغ دل آينه ها سهم تو شد بعد از آن واقعه آشوب قيامت برخاست بر سر نيزه, سر خون خدا سهم تو شد بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت خطبه اشك براى شهدا, سهم تو شد بعد از آن واقعه در هروله آتش و خون در شب خوف و خطر خطبه ((لا)) سهم تو شد بعد از آن واقعه در فصل شبيخون ستم خوردن زخم زشمشير جفا, سهم تو شد خيمه تو در فتنه شب سوخت ولى كس نپرسيد كه اين ظلم, چرا سهم تو شد؟ بعد از آن واقعه اى زينت سجاده عشق از دلت آينه جوشيد, دعا, سهم تو شد بعد از آن واقعه اى كاش كه مى مردم من مصلحت نيست بگويم كه چه ها سهم تو شد بعد از آن واقعه سرخ, حقيقت گل كرد كربلا در تو درخشيد, خدا سهم تو شد (رضا اسماعيلى)
يادها و خاطره ها حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان
حركت به سوى عراق در شهريور 1345 مخفيانه از طريق آبادان به سوى عراق به مقصد نجف عزيمت كردم اين سفر حدود 15 روز توإم با سختى هاى بسيار طول كشيد. آن شبى كه در راه رسيدن به نجف بودم, بى گمان يكى از بهترين, شادترين, شورانگيزترين و عارفانه ترين ساعات زندگيم بود همه وجودم شور و شوق بود, گريه و اشك لحظه اى امانم نمى داد شور عشق و شوق وصال جانم را به لب رسانده بود, عشق به مولايم, مقتداى محبوبم على(ع) و فرزند دلبندش روح الله در نجف اشرف و در پى آن زيارت كربلا و كاظمين و سامرإ, و وصال به اين همه نعمت, خود را در دروازه بهشت مى ديدم و در آستانه رسيدن به تمام آرزوهايم و روياهاى شيرينم. تنها اثر تمام سختى هاى ظاهرى اين بود كه بر لذت لحظه وصال مى افزود لذتى كه چند سال بعد وقتى با هواپيما و گذرنامه وارد عراق شدم هرگز برايم حاصل نشد. سحرگاهان از دور تلولو گنبد و گلدسته هاى حرم مطهر اميرالمومنين عليه السلام تمام هستى ام را روشن كرد با رسيدن به نجف اشرف و پياده شدن در كنار صحن خود را در اوج خوشبختى و سعادت يافتم به مدرسه آيه الله بروجردى, حجره سيد محمود احمدى وارد شدم و آن روز براى اولين بار به زيارت حضرت امير(ع) و سپس بعد از آن همه فراق به زيارت امام نائل شدم, روزى كه به يقين شيرين ترين روز روزگارانم بود.
وضعيت عراق زمانى كه ما به عراق هجرت كرديم, عبدالرحمن عارف رئيس جمهور عراق بود. در دوره عارف اوضاع عراق نسبتا آرام و مشكلات كمترى براى ايرانيان وجود داشت اما با روى كار آمدن بعثى ها در تاريخ 26 تيرماه 1347 تدريجا اوضاع عوض شد. جالب است كه تا قبل از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران كه با خواست و خيزش كل مردم شكل گرفت, انقلاب, عملا به معنى ديگرى بود. چند افسر ارتش, معمولا با حمايت همه جانبه دستگاه هاى جاسوسى قدرت هاى غربى با كودتا قدرت را به دست مى گرفت و نام آن را مى گذاشتند انقلاب ((ثوره)) كه انقلاب بعثى عراق هم از اين قبيل بود. به طور كلى در آن زمان با توجه به ارتباط تنگاتنگ رژيم شاه با صهيونيست ها و اسرائيل غاصب, ايرانى ها وجهه خوبى در افكار عمومى عراق و ديگر كشورهاى عربى نداشتند و در حقيقت مردم مسلمان ايران چوب خيانت هاى شاه را مى خوردند به خصوص بعد از جنگ 6 روزه ژوئن 1967 ميلادى كه اسرائيل صحراى سينا, جولان و كرانه غربى رود اردن و بيت المقدس را اشغال كرد, نگرش اعراب نسبت به ايرانى ها منفى تر شد. رژيم عراق نيز با استفاده از همين زمينه گاهى با تشديد تبليغات براى آزار و اخراج ايرانى ها و ضربه زدن به حوزه علميه نجف بهره بردارى مى كرد.
با حاج آقا مصطفى در جدول در يكى از همين مقاطع در يك روز تعطيلى با مرحوم شهيد حاج آقا مصطفى خمينى و آقايان رضوانى خمينى و حاج آقامجتبى تهرانى به ميزبانى آقاى حليمى كاشانى به نخلستان محدود و مزرعه اى كه در غرب شهر نجف و به نام جدول معروف است رفته بوديم. جدول مزبور از غرب و جنوب غربى به طور هم سطح متصل به بيابان شنزارى است كه تا مناطق مركزى حجاز و نزديكى مدينه پيش مى رود ولى از شرق با دهها متر اختلاف سطح مماس به شهر نجف است. عصر آن روز در مسير برگشتن وقتى به سربالايى منتهى به شهر رسيديم مواجه با انبوه بچه هاى عراقى شديم كه مشغول بازى بودند. بچه ها با ديدن ما كه مى شناختند ايرانى هستيم, با شعار ((الموت لاسرائيل)) ((لعن على يهود)) و… با سنگ و كلوخ به ما حمله كردند! در نظر آن ها مردم ايران با حكومت ايران و حكومت ايران با اسرائيل همسان بود و فكر مى كردند سنگى كه به حاج آقا مصطفى! مى زنند به اسرائيل مى زنند! حاج آقا مصطفى ئى كه به جرم مخالفت با اسرائيل و شاه به عراق تبعيد شده بود.
اگر روزى قدرت پيدا كنم اين ماجرا حقير را به ياد قضيه اى كه در سال هاى قبل از آن براى امام اتفاق افتاده بود انداخت: امام تا قبل از آغاز نهضت در ايران, در تابستان ها كه حوزه قم تعطيل مى شد فصل گرما را در مناطقى مثل محلات يا امام زاده قاسم تجريش به سر مى بردند ظاهرا حاج احمد آقا برايم نقل كرد كه يك روز امام از امام زاده قاسم به زيارت امام زاده صالح واقع در ميدان تجريش مىآيند در بازگشت در حالى كه در خيابان دربند پياده به سوى امام زاده قاسم مى رفتند چند جوان ولگرد با متلك و حرف ها و حركت هاى موهن امام را مسخره مى كنند و امام بدون كمترين عكس العملى با بزرگوارى مى گذرند. بعد از آن, شخصى كه همراه و ميزبان امام بود از اين صحنه به خصوص در حالى كه امام ميهمان او و محله او بود, عذرخواهى و اظهار تإثر و شرمندگى مى كند! ولى امام كه به هيچ وجه اثرى از ناراحتى و انفعال در چهره اش نبود, با صلابت تمام (نقل به مضمون) مى فرمايد: من اصلا از اين بچه ها ناراحت نشدم اينها تقصيرى ندارند, من اگر روزى قدرت پيدا كنم پوست از سر آن كسانى كه اين بچه هاى معصوم را اين طور تربيت و گمراه كرده اند مى كنم!
در مسافرخانه بصره برخورد موهن و سنگ پرانى به ايرانى ها و طلاب ايرانى در آن زمان مخصوص بچه ها نبود. بزرگترها و حتى شيعيان نيز يا از روى جهالت يا ترس, رفتارهاى مشابه داشتند. بعد از جنگ 6 روزه كه به دلائلى به طور مخفى عازم ايران بودم با راهنمايى يكى از دوستان قرار شد به مسافرخانه اى در بصره كه متعلق به يك شيعه متدين بود وارد شوم و با كمك يا راهنمائى او بتوانم از مرز عبور كنم. نيمه شب به بصره رسيدم, مسافرخانه را پيدا كردم, همه خواب بودند. روى تخت خالى كه كه در اتاق مجاور دفتر بود, خوابيدم. صبح با توجه به اطمينان و اميدى كه به صاحب مسافرخانه داشتم نزد او رفتم. او قبل از هر چيز گذرنامه خواست و وقتى فهميد گذرنامه ندارم بخچه ام را برداشت به طرف پله هاى خروجى انداخت و با خشونت تمام فرياد زد هر چه زودتر اينجا را ترك كن! التماسم براى پناه دادن به غريبى كه هيچ جا را ندارد و هيچ كس را نمى شناسد و هر لحظه ممكن است با حركت بى هدف و سرگردان در خيابان ها دستگير شود موثر نيفتاد و بى رحمانه از مسافرخانه بيرونم كرد. گرماى 50 درجه توإم با شرجى و رطوبت زياد و لباس سنگين طلبگى; عمامه, عباى مشكى و قبا و بخچه لباس و اثاث و كتاب و مهر كربلا و ضرورت حركت طبيعى بدون توقف در خيابان ها, تشنگى و گرسنگى و امكان دستگيرى در هر لحظه, وضعيت دشوارى را فراهم كرده بود. در اثنإ عبور, مسجد معروف حضرت على(ع) را پيدا كردم. نماز ظهر و عصر را خواندم و همين كه خواستم در سايه شبستان لحظه اى را استراحت كنم خادم مسجد همانند صاحب مسافرخانه جلو آمد و با تندى و خشونت از مسجد بيرونم كرد! تا شب, همان وضعيت ادامه يافت و در حالى كه هيچ روزنه اميدى پيدا نكرده بودم و با فرا رسيدن شب و عدم امكان عبور در خيابان ها كه تدريجا داشت خلوت مى شد, مإيوس از همه چيز فقط به استعانت از خدا و توسل به امام زمان(عج) اميد داشتم كه ناگهان سيدى از دور توجهم را جلب كرد. با نزديك شدن به يكديگر سلام و محبت كرد و بااطلاع از وضعيتم گفت چرا منزل آقاى مظفر نرفتى؟ ايشان همه چيز را درست مى كند (آيه الله مظفر عالم بزرگ شيعى در بصره بود) اما حقير نه با ايشان آشنا بودم و نه منزلش را مى دانستم و سيد از مسيرى كه مىآمد برگشت و همراهم شد بعد از چند قدم وارد كوچه اى شد و در چند قدمى داخل كوچه دست چپ در خانه اى را زد آنجا منزل آقاى مظفر بود. ايشان در خانه حضور نداشت با اين حال در مضيف (مهمانخانه) منزل آقاى مظفر مستقرم كرد و رفت. امنيت كامل, هواى خنك كولر و وسايل استراحت فوق العاده, صد و هشتاد درجه همه چيز را تغيير داد و آن شب به خوبى دريافتم آنگاه كه انسان از همه جا قطع اميد كند, چگونه خداوند ((من حيث لايحتسب)) همه چيز را درست مى كند. فرداى آن روز با مساعدت آقاى مظفر به همراهى دو طلبه ديگر خراسانى كه ملحق شدند به بهترين وجه ممكن پاسگاهها و مرز عراق را مخفيانه پشت سر گذاشتيم و وارد جزيره مينو شديم. بقيه ماجرا تا ورود به خرمشهر و رسيدن به اصفهان و بازگشت مجدد بطور مخفيانه به عراق را به فرصتى ديگر وامى گذارم.
برخورد امام با رژيم عراق به هر حال بين وضعيت طرفداران امام كه به عراق مهاجرت مى كردند با كسانى كه به دولت عراق يا كشورهاى غربى پناهنده مى شدند تفاوت اساسى وجود داشت. آنها با پناه گرفتن زير چتر بيگانگان و دولت هايى كه به نوبه خود مثل شاه يا بدتر از او بودند به زندگى امن و مزاياى مادى بسيارى دست مى يافتند و چه بسا در اين بين اگر دستمايه اى داشتند مى باختند ولى طرفداران امام در عراق همانند داخل ايران به اشكال مختلف زير فشار و آزار حكومت عراق بودند. افرادى مانند سيد موسى موسوى اصفهانى (نوه مرحوم سيد ابوالحسن), تيمور بختيار ژنرال پناهيان و گروه هاى به اصطلاح چپ و كمونيست هاى پناهنده, از امكانات و مزايايى كه بعثى ها در اختيار آنها قرار مى داد بهره مند بودند و البته متقابلا آنها نيز در چهارچوب اهداف و اغراض دولت عراق حركت مى كردند و همه چيز در چهارچوب معامله اى بود كه با هم داشتند. دولت بعثى عراق با توجه به رقابت و اختلافى كه بر حسب ظاهر با رژيم شاه داشت به خصوص در ماجراى اروند رود و براساس وجه اشتراك در دشمنى با شاه, گمان مى كرد در پياله محقر معاملات سياسى كه ديگران هم چون تفاله معلق در آن جا مى گرفتند, مى تواند درياى شخصيت آسمانى امام را نيز بگنجاند! بر اساس همين نگرش باطل و حقيرانه بود كه مخصوصا در سال هاى اوليه تلاش هاى زيادى را در دو زمينه اثباتى و سلبى به عمل آوردند ولى هرگز نتيجه اى براى آنها حاصل نيامد! در زمينه اثباتى شخصيت هاى گوناگون دولتى به طور مكرر به ملاقات امام آمدند و با لحن هاى مختلف, به منظور جلب نظر امام براى همراهى و هماهنگى با دولت بعثى تلاش كردند. حسن على عضو شوراى انقلاب, حداد استاندار (محافظ) كربلا كه آن زمان نجف جزو استان كربلا بود, فرماندار نجف و مسوولين امنيتى از جمله كسانى بودند كه مكرر به خدمت امام رسيدند. درخواست ملاقات خصوصى آنها هرگز مورد قبول امام قرار نگرفت و تمام ملاقات ها در جلسه عمومى امام كه هر شب 2/5 ساعت بعد از غروب به صورت ثابت در بيرونى خانه امام برقراربود انجام مى گرفت. حضور در اين جلسات هيچ گونه محدوديتى براى هيچ كس نداشت و هر شب دهها نفر از طلاب و غير طلاب در اين فرصت به ملاقات امام مىآمدند و دقيقا رإس ساعت 3 بعد از غروب, امام از جلسه خارج و به طرف حرم مطهر اميرالمومنين(ع) شرفياب مى شدند. با آن كه امام تا حد زيادى صحبت آنها را كه بيشتر فصيح صحبت مى كردند متوجه مى شد ولى مترجم, سخنان آنها را ترجمه مى كرد و معمولا مترجم, شيخ على پاكستانى بود. ايشان هم با مسوولين رژيم بعثى مرتبط بود و هم سعى مى كرد با بيت امام مإنوس باشد. عمده فرصتى كه امام در جلسه بيرونى حضور داشتند را آنها صحبت مى كردند, در حالى كه امام ساكت بود و همين كه ساعت 3 مى شد امام برمى خاستند و خارج مى شدند و هر بار آنها با دست خالى و احيانا با عصبانيت و حقارت از خانه امام باز مى گشتند! البته بايد توجه داشت كه در آن زمان مخصوصا در عراق, مسوولين عالى رتبه به اصطلاح خيلى ترسناك و با هيبت بودند و بسيارى از افراد و حتى برخى از علمإ در برابر آنها خود را مى باختند و اطرافيان نيز به هنگام ورود و خروج آنان احترام بيش از حد و چاپلوسانه ابراز مى كردند در حالى كه در بيت امام به تبعيت از ايشان هيچ كس آنها را تحويل نمى گرفت! نمونه اين ملاقات ها كه بعثى ها را به شدت عصبانى كرد در زمانى بود كه تنش بين رژيم هاى ايران و عراق در مورد اروند رود بالا گرفت. بعثى ها به موازات و در طول اين روش مخصوصا وقتى كه از روش اثباتى مإيوس مى شدند براى تسليم كردن و حداقل منعطف ساختن امام از روش هاى سلبى استفاده مى كردند از جمله دستگيرى نزديكان و ياران امام با بهانه هاى واهى ! البته در اين ماجرا كمونيست ها و عوامل ساواك كه يا پشت پرده يكى بودند يا در دشمنى با امام وجه اشتراك و نقطه تلاقى داشتند ايفإ تلاش مى كردند و عوامل مشترك آنها كه بعضا در لباس روحانيت بودند در ايجاد فتنه و جهت دادن بعثى ها فعال بودند.
دستگيرى در عراق در زنجيره دستگيرىها نوبت به اينجانب رسيد. در منزل امام بوديم كه اطلاع يافتم مإموران بعثى براى دستگيريم به مدرسه آيه الله بروجردى كه حجره ام در آنجا بود وسپس به تمام جاهايى كه خبر داشتند رفت و آمد دارم حتى كوفه و كنار شط فرات جايى كه محل شناى طلاب بود مراجعه كردند و براى پيدا كردنم همه جا را زير نظر قرار دادند. مدت سه روز در خانه امام مخفى شدم اما آنها هم چنان در جستجويم بودند و آقاى شيخ نصرالله خلخالى متولى مدرسه بروجردى را تحت فشار قرار دادند كه فلانى بايد خود را معرفى كند. از امام كسب تكليف كردم و امام در حالى كه به شدت متإثر بودند فرمودند: من چه بگويم؟! با حاج آقا مصطفى و ساير دوستان نيز صحبت كردم به جمع بندى مشخصى نرسيديم, نه امكان فرار بود, نه براى مدت طولانى مى شد مخفى بود و نه سرنوشت و آخر خط دستگير شدن معلوم بود. بر خلاف داخل ايران كه امكان جابجايى و مخفى شدن در هر شهر و روستايى وجود داشت, در عراق فقط در نجف آن هم در مكان هايى شناخته شده محدود بوديم. وضعيت زندان ها و شيوه برخورد بعثى ها با زندانيان نيز از ايران بدتر بود. شب سوم شهيد محمد منتظرى به خانه امام آمد و آخر شب به اتفاق به كوفه منزل آقاى شريعتى رفتيم و تا پاسى از شب ايشان براى ارجحيت معرفى خود به سازمان امنيت عراق استدلال كرد و سرانجام فراد صبح تا روبروى در ورودى الامن العام نجف بدرقه ام كرد, و حقير با پاى خود وارد ساختمان شدم و رإسا به اتاق رئيس مراجعه كردم. بعد از چند دقيقه برخوردها خشن شد و بعد از ساعتى به كربلا منتقل و در آنجا زندانى شدم در همين اثنإ مإمورين با شكستن قفل, حجره ام را تفتيش و گذرنامه ام را آوردند. هنگام خروج از كربلا از مإمورين درخواست كردم از نزديك صحن امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل(ع) عبور كنيم كه آخرين سلام را تقديم كنم ولى آنها استنكاف كردند هرچند بعضى از آنها قلبا موافق بودند و متإثر, اما گفتند اجازه نداريم. در مرحله بعد به زندانى در بغداد انتقال يافتم و از آنجا به زندان بعقوبه منتقل شدم. گرما در اوج بود و انبوه جمعيت زندانى كه عموما ايرانى بودند وبعضا سالهاى طولانى در آنجا بودند در فضاى باز و بدون سقف به سر مى بردند. در آنجا دلپذيرترين نعمت امكان استقرار در سايه ديوار بود كه آن هم در اوج گرما يعنى ظهر به نزديك صفر مى رسيد. بعد از چندى راهى زندان خانقين شدم هنگام ورود به زندان خانقين مرحوم شيح محمد حسين املائى را در حال خروج از محوطه زندان در يك لحظه ديدم. زندان خانقين داراى سالن مسقف بزرگى بود با هواى بسيار گرفته و خفه و تقريبا تاريك, مملو از جمعيت زندانيان, از همه جا و همه چيز بى اطلاع بودم و پاسخ هرگونه سوالى با خشونت و توهين همراه بود, اما مسيرى كه طى كرده بودم نشان از اخراج به سوى ايران داشت. اطمينان بر دستگيرى در آن سوى مرز توسط ساواك و زمين گير شدن در ايران و تإثر شديد از عدم زيارت وداع ائمه و فراق هميشگى از امام خمينى دل شكسته ام كرده بود. آقاى سيبويه امام جماعت حرم حضرت ابوالفضل نيز در همين زندان به سر مى برد. عصر يك روز كه با هم از حرمان مجاورت و زيارت ائمه و دور شدن از امام صحبت مى كرديم, ايشان نذر مجربى را يادم داد و حقير بعد از نماز مغرب صيغه نذر را خواندم و به نماز عشإ ايستادم در اثنإ نماز فرياد مإمورى كه از پشت پنجره زندان, اينجانب را صدا مى زد به گوشم خورد, با سلام نماز, خود را به در سالن رساندم اما كسى نبود به مإمور نگهبان گفتم آن نامى كه صدا زدند من هستم, او دويد و آنها را صدا زد. برگشتند و گفتند چرا جواب ندادى؟ گفتم: نماز مى خواندم. با عجله حركتم دادند, حتى نگذاشتند عمامه ام را درست كنم لباسهايم را نيمه كار پوشيدم و دويدم به اتومبيل وانتى كه روى اتاق آن تيربارى نصب بود و يك نفر پشت آن ايستاده بود به همراه چهار مإمور ديگر كه در طرفين عقب وانت نشسته بودند سوارم كردند, كف عقب وانت به حالت سجده قرارم دادند و چهار يوزى را روى گرده ام گذاشتند و با سرعتى جنونآميز حركت كردند بعد از يك ساعت و اندى متوجه شدم وارد بغداد شده ايم و به ساختمان بزرگى وارد شديم از شيوه انتقال و برخورد مإموران به نظر مىآمد كه از اخراج منصرف شده اند و بناى اعدام دارند. وقتى به اتاق افسر كشيك برده شدم سلام كردم اما افسر مزبور تسبيحم را از دستم كشيد و روى زمين انداخت و با پا خرد كرد و مقدسات را به فحش و ناسزا گرفت, با آن كه زندانى بودم ولى باز هم دستور داد هرچه داشتم گرفتند و دستور داد ببريدش. در اتاقى را در يكى از طبقات بالا باز كردند, وارد شدم و مجددا در را قفل كردند, چند نفر در اتاق بودند. كردى كه در اثر شكنجه تمام بدنش خون آلود بود و بوى تعفن گوشت هاى گنديده بدنش, فضا را پر كرده بود و عربى كه در اثر شكنجه ديوانه شده بود و يكسر هذيان مى گفت و به همه چيز و حتى مقدسات فحش مى داد و از درد مى ناليد و يك ايرانى جوان و شيك كه مى گفت من خلبانى هستم كه با فانتوم به عراق گريخته ام و پناهنده شده ام, ولى آنها اطمينان نكرده اند و زندانيم كرده اند. كف اتاق از موزائيك بسيار كثيفى بود و ميان اتاق سوراخى بود كه محل رفع حاجت زندانى ها بود. گرماى شديد و بوى تعفن انسان را خفه مى كرد, خلبان ايرانى تا صبح از روش هاى شكنجه و بازجويى و ناخن كشيدن و غيره گفت. صبح اول وقت در باز شد و صدايم زدند. شهادتين را گفتم وخارج شدم به اتاق رئيس برده شدم, ژنرالى پشت ميز نشسته بود, سلام كردم, او به احترام بلند شد و جواب سلام را با گرمى داد! باورم نمى شد, فكر مى كردم طعنه است و مقدمه براى برنامه هاى بعدى, زنگ زد چاى آوردند, مى خواستم طور ديگرى فكر كنم كه شروع به صحبت كرد و گفت ما را ببخشيد, اشتباه شده است! سلام ما را به سيد برسانيد, آنجا امام را به سيد تعبير مى كردند. به ايشان هم بگوئيد كه اشتباه شده, سوء تفاهم پيش آمده و… و ادامه داد تا چند دقيقه ديگر سيد حسن مىآيد دنبال شما و با هم مى رويد نه صحبتهايش را باور كردم و نه مى دانستم سيد حسن كيست ولى چيزى اظهار نكردم. ژنرال گفت شما آزاديد مى توانيد در محوطه قدم بزنيد و در همان حال مإمورى كه لباس شخصى داشت وارد شد و با هم به اتاقش رفتيم, حالا همه چيز و همه كس در آن محيط صد در صد عوض شده بود, هرچه بود احترام بود و مهربانى! همدلى بود و اظهار همسوئى: ما با شما همفكر و برادريم, شاه دشمن مشترك ما است, ما همه چيز در اختيار شما مى گذاريم, اسلحه مى دهيم, آموزش مى دهيم… همان سناريوى كلى تهديد و تطميع در حال تكرار بود, پيام مستقيم به ما و غير مستقيم به امام. در اين حال سيد حسن آمد منظور از پيشوند سيد در اينجا به معناى آقا بود, يعنى آقاحسن يا حسن آقا. طورى با هم برخورد كرديم كه آنها نفهميدند ما دفعه اول است همديگر را مى بينيم. با هم به اتاق رئيس آمديم و خداحافظى كرديم و از مركز مزبور خارج شديم و به خانه سيد حسن رفتيم, نزديك ظهر شده بود وقتى او را شناختم و متوجه شدم در آنجا خبرى از مذهب و دين نيست, به بهانه عجله براى رسيدن به نجف گفتم بايد همين الان بروم او با اتومبيلش من را به گاراژ و ايستگاه ماشين هاى نجف رساند و عصر همان روز وارد نجف شدم هنوز از وقتى كه نذر كردم يك ختم قرآن در حرم حضرت امير(ع) هديه به نفيسه خاتون نواده امام حسن مجتبى(ع) كه در مصر مدفون است بخوانم بيست و چهار ساعت نگذشته بود كه دوباره به جوار حرم اميرالمومنين(ع) تشرف يافتم. بعد فهميدم كه حاج آقا مصطفى بر حسب نظر امام به طور غير مستقيم و به گونه اى كه به حساب امام نيفتد از طريق همان سيد حسن كه مسوول كنفدراسيون دانشجويان ايرانى در منطقه بود براى آزاديم اقدام كرده بود و بدين ترتيب به نجف بازگشتم. ادامه دارد
موفقيت اقتصادى از دو نگاه حجه الاسلام والمسلمين اصغر هادوى كاشانى
مقدمه تا آن جا كه در حافظه تاريخ مانده است, از ديرباز تاكنون, انسان ها براى گذران زندگى خويش, با نيازهاى نامحدود و منابع محدود روبه رو بوده اند و همين ناهمگونى, علت پيدايش علم اقتصاد بوده است و اهميت اين مسئله, باعث شده است تا متفكران و فيلسوفانى مثل افلاطون و ارسطو و سيسرون حكيم, نظريه هاى خاصى در برخى ابواب اقتصادى, مطرح نمايند.(1) زياده طلبى و منفعت پرستى انسان, موجب مى شود تا هر كس كه قدرت بيشترى دارد, از منابع موجود بيشتر استفاده و بهره بردارى كند; لذا عدالت اقتصادى و پرهيز از رباخوارى شاه بيت نظريه هاى اقتصادى بوده است, بعضى از مكتب هاى اقتصادى, اهرم وجود دولت را براى اين كار پيش بينى كرده اند كه براى نمونه مى توان به مركانتيليست ها, سوسياليست ها و كينزين ها اشاره كرد. در مقابل, مكتب هاى ديگرى اعتقاد دارند كه حذف دولت از اقتصاد و زمينه ايجاد رقابت, مى تواند فضاى جامعه را با عدالت عطرآگين نمايد. فيزيوكرات ها و كلاسيك ها, از نمونه هاى گروه دوم مى باشند. تفكر غالب در اقتصاد امروزى, اقتصاد مختلط است, يعنى نه به طور كامل اقتصاد خصوصى و سرمايه دارى و نه اقتصاد دولتى و لذا موفقيت اقتصادى را بايد با اين ديد بررسى كرد. در اين نوشتار بعضى از معيارهاى موفقيت اقتصادى را از دو منظر غير اسلامى و اسلامى, در جنبه هاى مصرف و توليد, بررسى مى كنيم.
1ـ معيارهاى موفقيت در اقتصاد غير اسلامى الف: حد اكثر كردن مطلوبيت مطلوبيت, يك صفت كيفى است كه مصرف كننده از يك كالا احساس مى كند و اين مطلوبيت, همراه با افزايش مصرف, كاهش مى يابد. در يك مثال ساده, فرض كنيد شما در هواى گرم, بسيار تشنه هستيد. اولين ليوان آب را كه مى نوشيد براى شما مطلوبيت بالايى دارد, ولى دومين ليوان, لذت ليوان اول را ندارد و همين طور ليوان سوم از ليوان دوم مطلوبيت كم ترى دارد. همان طور كه گفته شد, مطلوبيت, صفتى كيفى مانند هوش, استعداد, زيبايى و… است كه با عدد و رقم قابل اندازه گيرى نيست; گرچه واحدهايى براى اندازه گيرى آن معين نموده اند. مثلا در نمونه آب و تشنگى, گفته شده ليوان اول, صد يوتيلutil) ) و ليوان دوم, هشتاد يوتيل مطلوبيت دارد. گفته شده كه مصرف كننده با توجه به بودجه اى كه در اختيار دارد و مى تواند به دو كالا اختصاص دهد, تركيبى از دو كالا را انتخاب مى كند كه مطلوبيت بالاترى نسبت به تركيبات ديگر داشته باشد. در شكل روبه رو از تركيب, منحنى ((ج)) را انتخاب مى كند كه هم با بودجه اش سازگارى دارد و هم بهترين و بالاترين مطلوبيت را به او مى دهد.(2)
ب) حد اكثر كردن سود توليد كنندگان, با توجه به شرايط اقتصادى, هزينه هاى توليد و تقاضاى بازار, براى ايجاد يك كارگاه توليدى به ارزيابى مى پردازند و در نهايت, به توليد كالا يا خدماتى مى پردازند كه بالاترين سود را براى آنها به ارمغان آورد. حتى در هنگام افزايش يا كاهش توليد نيز همين هدف را دنبال مى كند. با همين معيار, هر سال كارخانه را ارزيابى مى كنند و در صورتى كه اين هدف محقق نشود, كارخانه را تعطيل مى كنند. كم تر كسى در اقتصاد غرب نظر به نيازهاى جامعه يا رضايت خداوند دارد.
ج) تحليل هزينه ـ فايده هرگونه تصميم گيرى در اقتصاد براساس اين تحليل صورت مى گيرد كه آيا هزينه اى كه براى تصميم خاص اقتصادى پرداخت مى شود, چه مقدار منفعت دارد. اگر منفعت آن بيشتر از هزينه ها باشد, آن را عملى مى كند وگرنه چشم پوشى كرده و به دنبال جايگزين مى گردد. اين بند, تقريبا مشابه بند ((ب)) است, فقط در اين جا هزينه هاى معنوى نيز لحاظ مى شود. فرض كنيد كشورى بخواهد ارتباط تجارى با كشورهايى برقرار كند كه علاوه بر كالاهاى متداول, مواد مخدر نيز توليد مى كنند. در اين صورت, ارتباط با اين كشورها هزينه هاى معنوى بالايى دارد. گرچه دولت در قبال آنها پولى نمى دهد, اما اعتيادى كه دامن جوانان را مى گيرد به نوبه خود, بسيار سنگين است و اثرات منفى فراوانى دارد. با توجه به هزينه هاى مادى و معنوى, اشخاص, بنگاه ها و دولت ها, گزينه اى را انتخاب مى كنند كه فايده اش بيش از هزينه هايش باشد. 2ـ معيارهاى موفقيت اقتصادى از نظر اسلام در اين ديدگاه, ملاك موفقيت, فقط عوامل مادى نيست و كسى كه فقط در پناه تصميمات اقتصادى, دنياى خويش را آباد كند, فرد موفقى نخواهد بود. در قرآن آمده است: ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الاخره حسنه(3) و وزن آخرت را با دنيا يكى گرفته است. حتى در آيات ديگرى براى آخرت اهميت بيشترى قائل شده است: والاخره خير لك من الاولى.(4) و در آيه ديگرى آمده است: والاخره خير و إبقى(5). و يا در سوره مطففين وقتى خداوند از نعمت هاى بهشتى ياد مى كند از مشتاقان مى خواهد كه براى رسيدن به آن نعمت ها از يكديگر پيشى بگيرند: و فى ذلك فليتنافس المتنافسون. ملاحظه مى شود كه بر خلاف اقتصاد رايج دنيا, مسابقه فقط با معيار تحليل هزينه ـ فايده و حداكثر كردن مطلوبيت نيست; مسابقه در نعمتى است كه ما فقط وصف آن را شنيده ايم. از ديدگاه اسلام, بايد به دنبال موفقيتى بود كه دو جنبه مادى و معنوى را تإمين كند. عوامل موفقيت در سطح فرد و جامعه را بايد در لابه لاى آيات قرآن و كلمات معصومين جستجو كرد. قطعا عوامل زيادى را مى توان نام برد كه از حوصله اين نوشتار و خواننده خارج است. در اين جا به بعضى از آنها در زمينه توليد و مصرف اشاره مى كنيم.
بخش اول: تجارت و توليد الف) خود كفايى در توليد رشد توليد را مى توان به عنوان معيارى براى پيشرفت كشورها مطرح ساخت, آن چه مى تواند جامعه اسلامى را در قبال زورمندان مصون بدارد عدم وابستگى به آنهاست و اين امر تحقق نمى يابد مگر اينكه واحدهاى توليدى با توجه به نيازها, افزايش يابند, در نتيجه هم بين واحدهاى توليدى رقابت ايجاد مى شود و هم توليد از نظر كمى و كيفى افزايش پيدا مى كند. در اقتصاد امروزى كالاها را به واسطه اى و نهايى تقسيم مى كنند, كالاى واسطه اى در جهت توليد و كالاى نهايى براى مصرف مورد استفاده قرار مى گيرد. ملتى به خودكفايى مى رسد كه تا جايى كه امكان دارد واردات نداشته باشد و نياز خود را در داخل تإمين كند, اگر هم نياز پيدا كرد, مواد اوليه و كالاهاى واسطه اى وارد نموده و بعد از ايجاد ارزش افزوده در آن, به كالاى نهايى تبديل نمايد. مثلا به جاى واردات لباس, نخ را از خارج وارد كرده و در داخل تبديل به لباس نمايد. محدثين بزرگ شيعه امثال مرحوم كلينى, شيخ صدوق و شيخ طوسى (اعلى الله مقامهم) روايت عجيبى از امام صادق(ع) نقل نموده اند كه گرچه در سطح خرد است ولى مضمون آن در اقتصاد كلان نيز مربوط به بحث مى شود. محمد بن فضيل نقل مى كند كه امام صادق(ع) فرمود: اگر پولى نزد توست با آن گندم خريدارى كن و اگر آرد بخرى, پول تو از دست رفته است! و در تعبير ديگرى حضرت فرمود: شرإ الحنطه ينفى الفقر و شرإ الدقيق ينشىء الفقر(6) يعنى خريدن گندم فقر را از بين مى برد و خريدن آرد فقر را پديد مىآورد, گندم كالاى واسطه و آرد و نان كالاى نهايى است. همان طور كه گذشت اين حديث مى تواند در سطح روابط كشور اسلامى با ديگران مطرح باشد. اولا تا جايى كه مى تواند وابسته به كشورهاى ديگر نباشد. ثانيا اگر حرف ريكاردو را در مورد مزيت نسبى كشورها بپذيريم, بايد به جاى كالاى نهايى, كالاى واسطه اى وارد نمود تا علاوه بر كم كردن وابستگى, اشتغال و توليد فزونى يافته و به تدريج كشور اسلامى به خودكفايى برسد. به نظرم امروز اين حديث براى سطح كلان بسيار ملموس تر است و نتيجه عدم وابستگى در سطح كلان احساس عزت شخصيت و كرامت است.
ب) ريسك پذيرى در شرايط عادى, هر كار توليدى يا تجارى با خطر (ريسك) روبه رو است. توليد كننده نمى داند در موقع محصول كالا, شرايط جامعه چگونه خواهد بود. آيا تقاضا براى كالاى توليدى او وجود خواهد داشت؟ گرچه موقع تإسيس واحد توليدى, ارزيابى مثبتى از شرايط موجود و آينده داشته است, ولى ممكن است همزمان با كار او محصولات بهترى از طريق ديگر, توليد شوند; ممكن است مشابه اين كالا از خارج وارد گردد و به قيمت ارزان, در دسترس مردم قرار گيرد, ممكن است تا زمان توليد, سليقه مردم عوض شود; ممكن است بر اثر شرايط سياسى كشور, مواد اوليه, كمياب شده و توليد را با خطر مواجه كند. اگر توليد كننده در گرداب اين افكار فرو رود, نبايد توليد كند و تاجر نبايد تجارت نمايد, ولى امروزه گفته مى شود افراد ريسك پذير, نسبت به افراد ريسك گريز, موفق ترند. امام على(ع) فرمود: تاجر ترسو, محروم است و براى تاجر جسور (ريسك پذير), رزق و روزى تضمين شده است. (7)
ج) انتخاب كشاورزى به عنوان بهترين بخش براى توليد بخش هاى كشاورزى, صنعت و خدمات, از جمله بخش هاى مهم اقتصاد هستند كه هر كشورى به فراخور وضعيت جغرافيايى, و امكانات, در يكى از آنها مزيت نسبى دارد و مى تواند همان را فعال كرده و در بخش هاى ديگر مصرف كننده كالاهاى ديگران باشد. البته بعضى كشورها قابليت رشد در همه بخش ها را دارند. در روايات ما بدون توجه به شرايط و به طور مطلق, بر احياى كشاورزى تإكيد شده; حتى از ديدگاه فقه شيعه, اگر كسى زمين هاى معطل افتاده را آباد كند, با شرايطى مالك آن مى شود. امروزه به محصولات كشاورزى مثل گندم و برنج به عنوان كالاى مصرفى نگاه نمى شود, بلكه از آنها به عنوان ابزارهاى سياسى در دست قدرت هاى بزرگ ياد مى شود. در گذشته, برنج توليد داخل ژاپن, به قيمت چند برابر برنج وارداتى تمام مى شد, ولى ژاپنى ها تحمل كردند تا در نهايت, نياز خود را در داخل برآورده كنند. حيف است مسلمين با امكاناتى كه دارند نيازمند محصولات كشاورزى ديگران باشند! امام على (ع) مى فرمايد: هر كس آب و خاك كافى داشته باشد, و فقير بماند, از خدا دور شده است.(8) امام باقر(ع) نيز فرمود: هيچ شغلى نزد خدا محبوب تر از كشاورزى نيست و همه پيامبران به غير از ادريس, كشاور بوده اند. (9) د) توليد كالاهاى ضرورى در روايت مفصلى از امام صادق(ع) آمده است: كه در توليد بايد چهار اصل رعايت شود: 1ـ اصل احتياج عمومى, 2ـ اصل سودمندى عمومى, 3ـ اصل قوام اجتماعى, 4ـ اصل پاسخگويى به نيازمندىهاى عمومى توده ها.(10)
بخش دوم: مصرف الف) ميانه روى در مصرف همان گونه كه در مقدمه آمد, انسان, با محدوديت منابع مالى و نامحدود بودن نيازها روبه روست. و علم اقتصاد نيز زاييده همين كميابى است, لذا با همين معيار, بعضى كالاها مثل هوا, اقتصادى نيستند, چون به ميزان نامحدود وجود دارد و هر كس براى هر اندازه از مصرف آن آزاد است. براى چيره شدن بر كميابى, تنها راه, ميانه روى است كه در روايات از آن تعبير به اقتصاد شده است. رسول خدا(ص): ميانه روى در خرج كردن, نصف معيشت است.(11) هم ايشان مى فرمايند: هر كس ميانه روى كند, خدا او را بى نياز گرداند.(12) امام على(ع): ميانه روى, مال اندك را رشد مى دهد.(13) امام كاظم(ع): انسانى كه ميانه روى كند, فقير نشود.(14)
ب) سر بار ديگران نبودن يكى از مشكلات كشورهاى جهان سوم, بحثى به نام ((بار تكفل)) است, يعنى هر كسى مسووليت سير كردن چند نفر را دارد و اين رقم در اين كشورها بالا است. در روايات ما سفارش شده كه انسان بايد از دسترنج خويش ارتزاق كند. فضل بن ابى قره نقل مى كند: بر امام صادق (ع) وارد شدم, در حالى كه مشغول كار بود. عرض كردم: جان ما فداى شما باد! كار را رها كنيد يا ما يا غلامان براى شما انجام دهند. حضرت فرمود: ((مرا به حال خود واگذاريد, دوست دارم خدا مرا ببيند كه با دست خويش كار مى كنم و به دنبال طلب حلال هستم)).(15) روايات فراوان ديگرى در مورد مذمت تقاضا از ديگران و وابستگى به آنها وارد شده است. امام صادق(ع) فرمود: شيعيان ما از كسى تقاضاى چيزى نمى كنند, گرچه از گرسنگى بميرند.(16) و پيامبر(ص) فرمود: هرگاه شخصى باب سوال (درخواست و تقاضا) را بر روى خود بگشايد, خداوند هفتاد باب فقر را بر او مى گشايد.(17)
ج) پرهيز از اسراف و تبذير اسراف يعنى كالاهاى زياد مصرف كردن و تبذير يعنى از يك كالا كه مورد نياز واقعى او نيست استفاده كند و بهاى سنگينى در مقابل آن بپردازد. حد مصرفى مورد سفارش اسلام, ((حد كفاف)) است و اين حد, كميت مشخصى ندارد. اسحاق بن عمار مى گويد: به امام كاظم() گفتم: مردى ده پيراهن دارد. آيا در اين كار اسراف كرده است؟ فرمودند: و اين باعث دوام بيشتر جامه هاى اوست. و اسراف آن است كه لباس آبرومند خود را در جاهاى آلوده بپوشى و آن را ضايع كنى.(18) علاوه بر آن چه گذشت, عوامل ديگرى نيز وجود دارند كه در آينده چنان چه مجالى باشد به ذكر و توضيح آنها خواهيم پرداخت.
جمع بندى و نتيجه گيرى: وقتى همه اجزإ جامعه موفقيت را با نگاه اول تفسير كنند نتيجه اش همان نظر كلاسيك ها در اقتصاد است كه معتقدند: ((هر كس به فكر خود باشد و خدا به فكر همه است)) و به تدريج همان نظام سرمايه دارى در جوامع دينى نيز شكل گرفته و تمايلات فطرى كم رنگ شده و به جاى آن تمايلات غريزى كه خصوصيت بارز انسان اقتصادى است تقويت مى گردد. فردگرايى (انديويداليسم) جدايى دين از سياست (سكولاريسم) انسان محورى (اومانيسم) و آزادى بدون قيد و شرط (ليبراليسم) رايج مى گردد و در يك كلام انسانى به نام انسان اقتصادىhumaneconomy) ) متولد مى گردد اما در نگاه دوم علاوه بر عوامل موفقيت در جنبه توليد و مصرف در جهت توزيع نيز مفاهيم زيبايى چون انفاق, ايثار و مواسات, زيبنده شخصيت او مى شود و در يك كلام شايستگى خليفه اللهىland) successorin ) روى زمين را پيدا مى كند و جامعه اى تشكيل مى گردد كه در معرض فيض و رحمت الهى قرار مى گيرد. ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمإ والارض.(19)
لقمان در ششمين نصيحت خود به پسرش چنين مى فرمايد: ((… واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور; با استقامت و صبور باش, كه اين از كارهاى مهم و اساسى است. ))(1) در همه كتاب هاى آسمانى, و گفتار همه پيامبران و اوليإ خدا و امامان(ع) با تإكيدهاى فراوانى, به صبر و استقامت سفارش شده است, به طورى كه آن را اكسير اعظم و كيمياى كليدى مشكلات دانسته اند, و ضد آن عجز و ضعف و سست عنصرى را موجب انحرافات و بدبختى هاى ويرانگر مى دانند به قول مولانا: صد هزاران كيميا حق آفريد كيميايى همچو صبر آدم نديد صبر و استقامت از واژه هايى است كه در قرآن با تعبيرات گوناگون, بيش از دويست بار آمده است, و از مفاهيم بسيار مهمى است كه در سرلوحه دستورهاى سرنوشت ساز قرآن قرار گرفته است, در حدى كه پاداش صابران, صلوات و درودهاى پى در پى خداوند معرفى شده, و آنها به عنوان هدايت يافتگان ناميده شده اند, خداوند پس از آن كه به پيامبر(ص) مى فرمايد: ((به صابران مژده بده)) پاداش آنها را چنين بيان مى كند: ((اولـئك عليهم صلوات من ربهم ورحمه واولـئك هم المهتدون; آنها كسانى هستند كه الطاف و درودها و رحمت پروردگارشان, شامل حالشان شد, و آنها هدايت يافتگان هستند.))(2) لقمان(ع) در بسيارى از حكمت هايش, مسإله صبر و استقامت را مطرح كرده, و از انسان ها خواسته كه از اين نيروى استوار و پرتوان معنوى كمال استفاده را بكنند, و در پرتو آن به كمالات عالى در همه عرصه ها و جنبه ها نايل شوند, از جمله در آيه مورد بحث, فرزندش را به استقامت در برابر حوادث تلخ روزگار و مصايب شكننده, دعوت نموده و تذكر مى دهد كه مسإله صبر و استقامت, بسيار بسيار مهم است كه هرگز نبايد آن را در زندگى فراموش كرد. و ممكن است جمله ((من عزم الامور)) اشاره به اين باشد كه صبر و استقامت نياز به عزم و جزم, و اراده قاطع و محكم دارد, و بدون آن, انسان نمى تواند به موهبت صبر و استقامت برسد, چنان كه اهل لغت, صبر را به مفهوم عزم و اراده و تصميم قوى براى انجام كار معنى كرده اند. (3)
تجزيه و تحليل همان گونه كه تجربه و تاريخ نشان داده, و ما هر روز و شب مى بينيم, مشكلات و دشوارىها و آزارها بسيار است, گاهى بر اثر اختلاف خانوادگى, گاهى از ناحيه همسايه ها نسبت به همديگر, زمانى در كوچه و خيابان, زمانى در صف نانوايى ها و صف هاى ديگر, و وقتى در ميان تاكسى ها و اتومبيل ها و شنيدن زخم زبان ها, و وقت ديگر بر اثر بيمارىها ودر بيمارستان ها, و مسإله فقر و افزايش تشكيلات و تشريفات در مسايلى مانند ازدواج, و گاهى بر اثر بحث هاى سياسى, و جنگ هاى زورمندان دنيا, و به استضعاف كشيدن مستضعفان و… در همه جا عوامل مصائب و رنج هابه صورت هاى گوناگون ديده مى شود و گاهى از نتايج بلاهاى آسمانى و زمينى, مانند زلزله ها, طوفان ها, سيل ها, و صاعقه ها و خلاصه به فرموده حضرت على(ع) ((الدنيا دار بالبلإ محفوفه; دنيا خانه اى است كه به رنج وبلا پيچيده شده است))(4) در اين شرايط براى حفظ آرامش فردى و اجتماعى, و داشتن اعصاب آرام و زدودن هرگونه تنش, بايد از خصلت صبر و استقامت استمداد كرد و در پناه آن خود را آرامش بخشيد, وگرنه بى صبرى نيز مزيد بر علت شده, و باعث تنش ها و استرس و دغدغه هاى خاطر مضاعف خواهد شد, و زندگى سالم را به زندگى تيره وتار و آزار دهنده تبديل خواهد كرد, و روشن است كه آثار و بازتاب هاى چنين وضع روحى, ناهنجارىهاى مختلف در ابعاد گوناگون خواهد شد, از اين جهت مى توان گفت اين نصيحت لقمان, عميق ترين و پر ارزش ترين نصيحت ها است كه بايد در رإس نصايح سازنده قرار گيرد, چرا كه اگر صبر و حوصله نباشد, هر روز با دعوا و نزاع و كشمكش روبرو خواهيم شد. البته بايد توجه داشت كه اين قانون استثنائاتى دارد, ودر مواردى بايد به عنوان دفاع از حق قفل صبر و سكوت را شكست.
اقسام صبر صبر و استقامت داراى انواع و اقسام مختلف است, مانند صبر در برابر گناه, صبر در راه اطاعت, صبر در برابر مصائب سخت, ولى لقمان در اين نصيحت, صبر در برابر مصيبت ها را مطرح نموده است, كه يكى از شعبه هاى مهم استقامت است و چنين صبرى منشإ توان مندى و استوارى و قوت قلب شده, و همين آثار درخشان, انسان را در موارد ديگر صبر, كمك مى كند, و سرچشمه بركات عظيم ديگر خواهد شد, و ممكن است منظور لقمان همه اقسام صبر است, چرا كه عواملى كه موجب گناه يا سستى در اطاعت مى شود, نيز مصيبت است. به هر حال با توجه به اين كه مصايب روزگار, بسيار فراوان و طاقت فرسا است, كه اگر صبر واستقامت در برابر آنها نباشد, انسان به صورت موجودى عاطل و باطل درمىآيد و در برابر هر كار, زانوى عجز بر زمين مى زند, و روح و جسمش را در پرتگاه سقوط و هلاكت قرار مى دهد. يكى از سختى ها, ميدان جنگ, و خطر كشته شدن و زخمى شدن است, هرگاه انسانى كه در برابر اين سختى, صابر نباشد, فرار را بر قرار ترجيح مى دهد, و يا جزء سياهى لشگر است و كارى از او ساخته نيست, ولى اگر صبر و استقامت داشته باشد توان و روحيه او چندان برابر مى شود, به جاى يك نفر مى تواند ده نفر از دشمن را از پاى درآورد, چنان كه خداوند در قرآن مى فرمايد: ((ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا مئتين; و هرگاه بيست نفر از شما با استقامت باشند, بر دويست نفر غلبه كند.)) و نيز در قرآن آمده طالوت نماينده اشموئيل پيامبر(ص) با گروهى اندك ولى صابر و با استقامت به جنگ لشگر جالوت به فرماندهى جالوت رفتند, در حالى كه دعايشان اين بود: ((ربنا افرغ علينا صبرا وثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين; پروردگارا! پيمانه استقامت را بر ما بريز (و ما را سرشار از صبر قرار بده) و گام هاى ما را استوار بدار, و ما را بر كافران پيروز گردان.))(5) آنها با اين روحيه در يك جنگ نابرابر, جالوت و لشكرش را در هم شكسته و بر آنها پيروز شدند, چرا كه آنها معتقد به خدا و معاد و نتيجه استقامت بودند, و با اعتقاد محكم مى گفتند: ((كم من فئه قليله غلبت فئه كثيره باذن الله والله مع الصابرين; چه بسيار گروه هاى كوچكى (در پرتو استقامت) بر گروه هاى عظيمى پيروز شدند, و خداوند با استقامت ورزان است. ))(6)
ايوب الگوى قرآنى براى صبر در برابر حوادث قرآن براى تدريس و تعليم خصلت صبر و استقامت در برابر حوادث تلخ ودشوار, گاهى از سرگذشت هاى پيامبران پيشين استفاده نموده, و بخشى از زندگى سازنده آنها را به عنوان نماد عينى و الگوى حقيقى نشان داده, تا ما نيز زندگى خود را با آن ها هماهنگ نموده و از آن درس صبر و استقامت بياموزيم, يكى از آنها حضرت ايوب (ع) است. حضرت ايوب (ع) بر اثر كشاورزى و دام دارى, در آغاز ثروت كلانى به دست آورد و زندگيش سرشار از نعمت هاى الهى از هر جهت شد, او همواره شكر خدا مى كرد, تا اين كه ابليس به او حسد برد, به خدا عرض كرد: ((اگر ايوب اين همه شكر نعمت مى كند, به خاطر نعمت هايى است كه بر او ارزانى داشته اى, مرا بر او مسلط كن, تا معلوم شود كه مطلب همين است كه گفتم.)) خداوند براى اين كه اين ماجرا سندى براى رهروان حق گردد, به ابليس اين اجازه را داد, كوتاه سخن آن كه ابليس پس از اين تسلط, تمام دام ها, باغ ها, زراعت ها, فرزندان, و خانه هاى ايوب (ع) را نابود كرد, ايوب(ع) در همه حالات با استقامت محكم در برابر حوادث بسيار سنگين و پررنج, استقامت نمود, و هم چنان به شكر الهى ادامه داد, بلكه در برابر آن حوادث دشوار, بر درجات مقام شكر او مى افزود.(7) ايوب(ع) در اين حال شديد, سر بر سجده مى نهاد و با خدا چنين راز و نياز مى كرد: ((اى خداى آفريننده شب و روز, برهنه به دنيا آمدم, و برهنه به سوى تو مىآيم, پروردگارا تو به من نعمت دادى, و تو از من باز پس گرفتى, بنابراين هرچه تو بخواهى خشنودم.)) پس از آن همه گرفتارىها, اين بار حضرت ايوب(ع) به درد شديد پا مبتلا شد, ساق پايش زخم گرديد, به طورى كه قدرت حركت نداشت, هفت يا هفده سال با اين وضع گذراند, ولى هم چنان مثل كوهى استوار, به شكرگزارى ادامه داد, او نه در نهان و نه آشكار, و نه در دل و نه در زبان و عمل, هرگز اظهار كوچك ترين نارضايتى نكرد, آرى اين است نتيجه درخشان صبر و استقامت كه پايه شكر و وصول به مقام رضا است, زبان حال او در پيشگاه خداوند اين بود: تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهى در رحمت به رويم بند و درهاى بلا بگشا او چند همسر داشت, همه آنها يكى پس از ديگرى بر اثر بى صبرى, او را تنها گذاشته و رفتند, تنها يكى از همسرانش به نام رحمه ماند, ولى كاسه صبر او نيز پس از مدتى لبريز شد, ايوب را تنها گذاشت و رفت, ايوب تنها در بيابان با آن همه بلا و درد, همچنان صبر و استقامت و شكر نمود, در كنار خود هيچ گونه غذاو آب نديد, گرسنه و تشنه در چنين حالى به سجده افتاد, و با كمال ادب به خدا چنين عرض كرد: ((ربه انى مسنى الضر وانت ارحم الراحمين; پروردگارا! بدحالى و مشكلات به من رو آورده, و تو مهربان ترين مهربانان هستى.)) در اين هنگام دعاى ايوب(ع) به استجابت رسيد, بلاها رفع شد و نعمت هاى فراوان جاى گزين بلاها گرديد, و بر اثر استقامت و شكر, آب از دست رفته به جوى خود بازگشت, و بر اثر صبر, چهره درخشان ظفر نمايان گرديد.(8) قرآن با تعبير ((…و ذكرى للعالمين)) پس از ذكر ماجراى صبر و شكر ايوب(ع) اعلام مى دارد كه زندگى اين شخصيت, الگو و مايه تذكر و عبرت براى جهانيان است, آرى خداوند اين مدال پرافتخار را در كل جهان به ايوب(ع) عطا فرمود: ((انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب; ما ايوب را صابر و استوار يافتيم, چه بنده خوبى كه بسيار بازگشت كننده به سوى خدا بود.))(9)
فرازهايى از صبر پيامبر(ص) و امامان(ع) 1ـ هيچ پيامبرى مانند پيامبر اسلام(ص) در راه ابلاغ رسالت, آزار و رنج نديد, كه خود در سخنى مى فرمايد: ((ما اوذى نبى مثل ما اوذيت; هيچ پيامبرى مانند من در راه رسالت, آزار و رنج نديد.))(10) در عين حال در تمام زندگى درخشانش, حتى يك مورد پيدا نمى شود, كه اظهار ضعف و عجز كرده باشد, و يا در حركت خود سستى نموده باشد, بلكه چون كوهى استوار, با صبر و حوصله بى بديل به راه خود ادامه داد, مثلا در جنگ احد با سخت ترين مصيبت مثل مصيبت شهادت عمويش حضرت حمزه(ع) مواجه شد, سراسر بدن حضرت على محبوب ترين انسان مورد علاقه اش را پر از زخم ديد, دندانهايش شكست و قسمت هايى از بدنش مجروح گرديد, اما همه اين حوادث تلخ را با تحمل و شكيبايى, بر خود هموار كرد, تا آنجا كه بعضى از اصحاب به او گفتند: ((براى دشمن نفرين كن)) در پاسخ فرمود: ((اللهم اهد قومى فانهم لايعلمون; خدايا قوم مرا به راه راست هدايت فرما, چرا كه آنها نادان هستند.))(11) پيامبر(ص) پس از آن كه پسرانش به نام هاى قاسم و عبدالله (طاهر) كه مادرشان حضرت خديجه(س) بود, در مكه از دنيا رفتند, پيامبر(ص) از آن پس ديگر داراى پسر نشد, تا اين كه در سال هشتم هجرت از يكى از همسرانش به نام ماريه قبطيه داراى پسرى شد كه نام او را ابراهيم گذاشت, ولى او پس از يك سال و ده ماه و هشت روز از دنيا رفت, پيامبر (ص) اورا در بقيع به خاك سپرد(12) براى پيامبر(ص) اين مصيبت بسيار بزرگ بود, آن چنان كه اگر بر كوه وارد مى شد, كوه را متلاشى مى كرد, قطرات اشك از چشمانش سرازير شد ولى فرمود: ((چشم مى گريد و قلب غمگين مى شود, ولى چيزى (به خلاف شكر و صبر) كه موجب خشم خدا شود نمى گويم.)) به على(ع) فرمود: به داخل قبر برود و بدن ابراهيم را دفن كند, على(ع) دستور پيامبر(ص) را اجرا نمود, جمعى از اصحاب گفتند: اين كه پيامبر(ص) خودش وارد قبر نشد بيانگر آن است كه داخل شدن پدر به درون قبر فرزندش روا نيست, پيامبر(ص) به آنها فرمود: ((چنين كارى حرام نيست, ولى من از اين ايمن نيستم كه شخصى فرزندش بميرد و پيكر او را داخل قبر نهد, و در داخل قبر كفن را رد كند و چشمش به چهره فرزندش بيفتد, و در اين هنگام بر اثر القائات شيطان بى صبرى و بى تابى نمايد, و در نتيجه پاداشش در پيشگاه خداوند نابود گردد.))(13) 2ـ پس از رحلت رسول خدا(ص) ماجراهاى بسيار تلخى نسبت به خاندان آن حضرت رخ داد, كه حضرت على(ع) در بحرانى ترين شرايط قرار گرفت, از يك سو فراق پيامبر(ص) از سوى ديگر شهادت زهرا(س) از سوى سوم غصب مقام رهبرى و هتاكى هاى شكننده, در عين حال آن حضرت با صبر انقلابى, همه ناملايمات را بر خود هموار كرد, و فرمود: ((فرإيت ان الصبر على هاتا احجى, فصبرت و فى العين قذى و فى الحلق شجى; ديدم صبر و تحمل به عقل و خرد نزديك تر است, از اين رو با اين كه (بر اثر حوادث سخت) همچون كسى بودم كه خاشاك چشمش را پر كرده, و استخوان راه گلويش را گرفته صبر و استقامت نمودم.))(14) شايد بعد از پيامبر اسلام(ص) هيچ كس مانند حضرت على(ع) با مصايب و رنج ها مواجه نشد, ولى هرگز اظهار عجز و ضعف نكرد, و به فرموده امام صادق(ع) آن حضرت در موارد طاقت فرسا برمى خاست و نماز مى خواند (و درپناه نماز به خود آرامش مى بخشيد) و اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((واستعينوا بالصبر والصلاه; از صبر و نماز يارى جوييد.))(15) 3 ـ امام حسين(ع) در سخت ترين شرايط روز عاشورا, خطاب به ياران فرمود: ((صبرا يا بنى عمومتى, صبرا يا اهل بيتى, لا رإيتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا; اى پسرعموهايم و اهل خانه ام, صبر كنيد, كه بعد از امروز هرگز ناراحتى نخواهيد ديد. ))(16) و خودش آن چنان صبور و استوار بود كه حميد بن مسلم خبرنگار كربلا مى گويد: ((فوالله ما رإيت مكثورا قط قد قتل ولده و اهل بيته واصحابه, اربط جإشا, و لا امضى جنانا منه; سوگند به خدا هرگز مرد مغلوب و گرفتارى را نديدم كه فرزند و خاندان و يارانش كشته شده باشند, و در عين حال دلاورتر و استوارتر از آن حضرت باشد.)) و در فرازى از مناجات خود در لحظات شهادت به خدا عرض مى كرد: ((صبرا على قضائك يا رب; پروردگارا! بر قضاى تو صبر و استقامت مى كنم.))(17) 4 ـ مفضل بن عمر يكى از شاگردان برجسته امام صادق(ع) پسرى به نام اسماعيل داشت, كه از دنيا رفت, امام صادق(ع) فرزندش موسى بن جعفر(ع) را نزد او براى تسليت فرستاد, و فرمود: ((سلام مرا به مفضل برسان و بگو: مصيبت مرگ فرزندم اسماعيل را به من خبر دادند, صبر كردم, تو هم مانند ما صبر كن, ما هر كارى را كه خدا اراده كند, همان را مى پسنديم, و تسليم فرمان او هستيم.)) هنگامى كه امام صادق(ع) در بستر رحلت قرار گرفت, يكى از اصحاب به بالينش آمد, وقتى كه بدن رنجور و اندام لاغر امام را ديد بى اختيار گريه كرد, امام به او فرمود: چرا گريه مى كنى؟ او عرض كرد: آيا من شما را با اين وضع بنگرم و گريه نكنم؟ امام فرمود: ((گريه نكن, همه نيكى ها به مومن عرضه مى شود, اگر كسى كه مومن باشد همه اعضايش قطعه قطعه شود, براى او خير است, و اگر مالك شرق و غرب شود نيز براى او خير است.))(18) 5 ـ حضرت زينب(س) قهرمان صبر و استقامت اگر در ماجراى كربلا گريه مى كرد, گريه عاطفى و فرياد دادخواهى و نهى از منكر, و رسوا نمودن دشمن بود, او آن چنان صابر و شاكر و توانمند بود كه در مجلس شاهانه ابن زياد, با كمال قاطعيت گفت: ((ما رإيت الا جميلا; جز زيبايى چيز ديگرى نديدم… اى پسر مرجانه به روز قيامت توجه كن و ببين در آنجا چه كسى مغلوب است و چه كسى پيروز.))(19) سخنان زينب(س) در آن مجلس, آن چنان شورانگيز و پرهيجان بود, كه ابن زياد براى حفظ آرامش ظاهرى, مجبور شد كه دستور دهد آن حضرت و همراهانش را در كنار مسجد كوفه, در يك محوطه بسته اى زندانى كردند.(20) 6 ـ امام حسن عسكرى(ع) در نامه اى كه براى على بن بابويه قمى (متوفاى 329) نوشت, چندين بار او و شيعيان را به صبر و استقامت دعوت مى كند, در يك فراز مى فرمايد: ((بر تو باد به صبر و انتظار فرج)) و در فراز ديگر مى فرمايد: ((اى شيخ و مورد اعتماد من, صبر كن و همه شيعيانم را به صبر و استقامت فراخوان.)) محدث قمى پس از نقل اين نامه, مى نويسد: در اين نامه, بسيار سخن از صبر و استقامت به ميان آمده, زيرا استقامت پيامدهاى درخشانى دارد, از جمله به فرموده امام باقر(ع): ((بهشت به رنج ها و استقامت, پيچيده شده است.)) (يعنى با تحمل رنج ها و استقامت در برابر بلاها, مى توان به مقامات بهشت رسيد) سپس دو شعر از اميرمومنان على(ع) را ذكر مى نمايد كه فرمود: انى وجدت و فى الايام تجربه للصبر عاقبه محموده الاثر و قل من جد فى امر يطالبه فاستصحب الصبر الا فاز بالظفر آنگاه مى فرمايد معنى اين دو شعر در فارسى چنين است: صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر, نوبت ظفر آيد بگذرد اين روزگار تلخ تر از زهر بار دگر روزگار چون شكر آيد براى تكميل سخن, حكايت بوذر جمهر را يادآورى مى كند كه روزى شاه ايران (انوشيروان) بر بوذرجمهر (حكيم خبير آن عصر) غضب كرد و او را در خانه تاريك, زندانى نمود, و فرمان داد تا او را در آن جا به غل آهنين ببندند, بوذرجمهر چند روز در اين حال سخت باقى ماند, انوشيروان اشخاصى را نزد او فرستاد كه از احوال او جويا شوند, ولى آنها وقتى نزد او مىآمدند, او را با چهره گشاده و شاد مى ديدند, از او پرسيدند علت چيست كه شاد هستى؟ بوذرجمهر در پاسخ گفت: من معجونى تركيب يافته از شش چيز درست كرده ام, كه در پناه آن, شاد هستم, پرسيدند آن معجون چيست؟ گفت: آن معجون از اين شش چيز تركيب يافته: 1 ـ اطمينان به خدا 2 ـ مقدرات الهى انجام مى شود 3 ـ صبر و استقامت 4 ـ اگر صبر نكنم, از بى تابى كارى ساخته نيست 5 ـ فكر كردم كه سخت تر از اين حالى كه اكنون در آن هستم نيز وجود دارد 6 ـ از اين ستون تا ستون ديگر فرج است! اين خبر به انوشيروان رسيد, انوشيروان او را آزاد نموده و احترام بسيار به او كرد.(21)
پاسخ به يك شبهه يا سوال مى پرسند: دستور به صبر و تحمل, يك دستور مخدر است, زيرا مثلا اگر ظالمى به انسان ظلم كند و ما صبر كنيم, موجب گستاخى بيشتر ظالم خواهد شد, كمونيست ها نيز يكى از اشكالاتشان به اسلام و دين همين بود مى گفتند: دين انسان را به صبر و تحمل در برابر ظالمان و استثمارگران دعوت كرده, پس دين مانند افيون, مخدر است. پاسخ اين كه: در اينجا مثل موارد متعدد ديگر, تحريف حقايق شده است, واژه صبر كه به معنى عزم و اراده قاطع و استقامت در برابر تلخى ها و در برابر ظلم و ستم است, درست به عكس به معنى عجز و تسليم تحريف شده است, اگر ما به لغت و آيات قرآن و گفتار معصومين(ع) رجوع كنيم, مى بينيم كه صبر و استقامت, موجب ظلم ستيزى و طاغوت زدايى است, نه موجب امضاى ظلم و تثبيت طاغوت است. بنابراين چنين شبهه اى يك نوع غلط اندازى و اشتباه افكنى است. چرا كه اسلام با كمال صراحت دستور مى دهد: ((فقاتلوا التى تبغى حتى تفىء الى امر الله; با طبقه ستمگر نبرد كنيد تا تسليم فرمان خدا شود.))(22) و على (ع) مى فرمايد: ((لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها من القوى غير متعتع; هرگز امتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با قاطعيت نگيرد, پاك و پاكيزه نمى شود. ))(23) و قبلا ذكر شد كه قرآن نيروى انسان با استقامت را ده برابر نيروى انسانى كه استقامت ندارد مى داند, با توجه به اين امور, به بى اساس بودن چنين شبهه اى آشكار مى گردد.
پى نوشت ها: 1 . لقمان 17. 2 . بقره 157. 3 . المنجد, واژه صبر. 4 . نهج البلاغه, خطبه 236. 5 . انفال 65, بقره 250. 6 . بقره 249. 7 . اقتباس از گفتار امام صادق(ع); تفسير نورالثقلين, ج3, ص447 و 448. 8 . مضمون آيه 83 سوره انبيإ, بحار ج12, ص368 و 369. 9 . سوره ((ص)) 44. 10 . بحار, ج39, ص56. 11 . اعلام الورى, ص92. 12 . بحارالانوار, ج22, ص152. 13 . همان مدرك, ص157 و 156. 14 . نهج البلاغه خطبه3. 15 . بقره 45, تفسير صافى, ذيل همين آيه. 16 . مقتل خوارزمى, ج2, ص28. 17 . مقتل الحسين مقرم, ص345. 18 . مشكاه الانوار, ص56. 19 . كامل ابن اثير, ج4, ص33. 20 . مقتل الحسين مقرم, ص46. 21 . محدث قمى, انوار البهيه, ص500 ـ 502. 22 . حجرات 9. 23 . نهج البلاغه نامه 53.
شرح دعاى كميل قسمت پنجم حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان
((اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شىء))
رحمت بى نظير هدايت رحمت الهى و لطف عميم حضرت لايزالى اقتضا كرده كه انسان را در گوشه اى از ساختمان جهان براى مدتى معين جاى دهد و او را از انواع مواهب و نعمت ها كه از طريق فعل و انفعالات عناصرى چون ابر و باد و مه و خورشيد و فلك و… به دست مىآيد بهره مند كند, و انواع سبزيجات و حبوبات و ميوه جات را كه از طريق نباتات تإمين مى شود در اختيار او گذارد, و وى را از گوشت هاى حلال دريايى و هوائى و زمينى روزى دهد, و ابزار و وسائل لازم را براى به پا كردن خيمه زندگى براى او تإمين كند, تا با تكيه بر عقل و خرد, و به كارگيرى اراده و اختيار و آزادى و حريت, هدايت تشريعى را كه به عبارت ديگر صراط مستقيم است, و از ميان همه نعمت ها نعمتى بى نظير است, صراط مستقيمى كه كتب آسمانى, و نبوت انبيإ, و ولايت امامان و بخصوص قرآن مجيد ترسيم كرده اند انتخاب كند و از اين راه تكاليف و وظائف و مسئوليت هاى خود را نسبت به خالق دريابد و صادقانه و عاشقانه همراه با همتى بلند و عالى به اجراى آنها اقدام كند, و از اين طريق به رشد و كمال مطلوب برسد, و در اين چند روز محدودى كه در دنياست به آباد كردن آخرت ابدى و سراى جاودانى بپردازد, و خود را براى بهره گيرى از رضوان الله و بهشت عنبر سرشت مهيا كند. انسان اگر به تمام نعمت هاى مادى حق, و به همه نعمت هاى معنوى حضرت رب العزه بينديشد, و با دقت و تإمل بنگرد مى يابد كه رحمت رحيميه پروردگار, و فيض عام و خاص خداى مهربان ظاهر و باطن, و غيب و شهود, و ملك و ملكوت, و همه شئون او را فراگرفته, و سعه رحمت دوست او را در خود فروپوشانده, و وى را آن چنان مورد مهر و محبت خود قرار داده, كه موجودى از موجودات حتى فرشته مقرب را اين گونه مورد عنايت و لطف و رإفت و كرم و رحمت قرار نداده!! آن وقت است كه با چراغ معرفت, قدم عشق در جاده تكليف مى گذارد, و با كمك ايمان براى رسيدن به لقإ دوست حركت مى كند, و لحظه اى از بندگى حق و خدمت به خلق دريغ نمى ورزد, و با تمام سلول هاى وجودش و رگ و پى و اعضا و جوارحش, و دل شيدا و عاشقش, و جان واله و حيرانش, و زبان گويايش, و درون باحالش, و سينه سوزانش, و پوست و گوشت و استخوانش, و همه هستى اش خاضعانه و خاشعانه, روزانه و شبانه در پيشگاه محبوب ازلى و ابدى به عنوان توسل و تمسك به رحمت سرمدى عرضه مى دارد: ملكا ذكر تو گويم كه تو پاكى و خدايى نروم جز به همان ره كه توإم راهنمايى برى از رنج و گدازى برى از درد و نيازى برى از بيم و اميدى برى از چون و چرايى همه درگاه تو جويم همه از فضل تو پويم همه توحيد تو گويم كه به توحيد سزايى تو حكيمى تو عظيمى تو كريمى تو رحيمى تو نماينده فضلى تو سزاوار ثنايى نتوان وصف تو گفتن كه تو در فهم نگنجى نتوان شبه تو جستن كه تو در وهم نيايى همه عزى و جلالى همه علمى و يقينى همه نورى و سرورى همه جودى و سخايى لب و دندان سنايى همه توحيد تو گويد مگر از آتش دوزخ بودش روى رهايى انسان با انتخاب صراط مستقيم, و هدايت قويم الهى, و عمل به تكاليف و وظائف, و رعايت حلال و حرام, و خدمت به خلق خدا, بنا به فرموده قرآن مجيد از اجر عظيم, اجر غير ممنون, اجر كريم, اجر كبير, رضاى حق, خلود در بهشت كه همه و همه رحمت خدا نسبت به اوست بهره مند مى شود.
((اللهم انى اسئلك برحمتك التى وسعت كل شىء))
رحمت خدا انسان اگر در طول مسير زندگى به سبب جهل, يا غفلت, يا نسيان, يا عاملى ديگر دچار خطا و عصيان شود, با بازگشت به حق, و توسل به توبه و انابه, و جبران خطا و گناه, به صورتى كه دستور داده شده, يقينا مورد عفو و آمرزش و مغفرت و رحمت حق قرار مى گيرد, به خصوص اگر توبه و انابه او همراه با دعاى كميل در شب جمعه شود, شبى كه شب رحمت است, و شبى كه با خواندن دعاى كميل نازل شدن باران غفران و عفو و رحمت پروردگار مهربان و خداى ستوده صفات حتمى و قطعى است. ((قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم))(1) اى بندگانم! اى كسانى كه بر خود اسراف روا داشتيد, از رحمت خدا مإيوس و نااميد مشويد, يقينا خدا همه گناهان را مىآمرزد, مسلما او بسيار آمرزنده و مهربان است. آياتى كه در قرآن به جملات ملكوتى, و عبارات عرشى مانند: ان الله غفور رحيم, والله رووف بالعباد, والله يدعوا الى الجنه والمغفره, يختص برحمته من يشإ, والله ذو فضل عظيم, ان الله كان عفوا غفورا, توابا رحيما, و هو ارحم الراحمين, ان ربك واسع المفغره, ختم مى شود فراوان است, با توجه به عمق اين آيات روى آوردن به سوى حضرت حق, و توبه از گناه, و جبران عصيان و خطا, واجب, و نااميدى از رحمت حضرت او حرام و گناه كبيره است.
روايات باب رحمت ابوسعيد خدرى از پيامبر اسلام روايت كرده: چون مومنان گنهكار را به دوزخ برند, آتش بر آنان سرد شود, تا بيرونشان آورند, آنگاه از طرف حضرت الله بر فرشتگان خطاب آيد: اينان را به فضل و رحمت من به بهشت درآوريد, كه درياى مرحمت من و امتنان و لطفم بى كران, و فضل و احسانم بى پايان است. از اهل بيت روايت است, چون روز قيامت برپا شود, حق تعالى اهل ايمان را در يك نقطه جمع كند و خطاب فرمايد: من از حقوقى كه در ذمه شما دارم گذشتم, شما هر حقى در ذمه يكديگر داريد بگذريد تا به بهشت درآئيد. در روايت آمده: وقتى روز قيامت شود, بنده اى از اهل ايمان را حاضر كنند, خطاب رسد: بنده من نعمتم را سر بار معصيت ساختى, و چندان كه نعمت را بر تو افزودم تو بر عصيان افزودى بنده از خجلت معصيت سر در پيش افكند, از پيشگاه رحمت خطاب رسد: اى بنده من سر بردار كه همان ساعت كه معصيت مى كردى تو را آمرزيدم و قلم عفو بر آن كشيدم. و نيز روايت شده بنده اى را نزديك آرند آن بيچاره به خاطر گناه بسيار سر به زير اندازد, و از شرمسارى به گريه درآيد, از درگاه عزت و رحمت خطاب رسد, آن روز كه گناه مى كردى و مى خنديدى تو را شرمسار نساختم, امروز كه سر شرمسارى و خجلت به پيش انداخته اى, و گناه نمى كنى, و زارى و گريه مىآورى, چگونه تو را عذاب كنم! گناهت را بخشيدم, و اجازه درآمدن به جنت را به تو مرحمت كردم. از رسول خدا روايت شده: خدا را صد رحمت است, از آن صد رحمت يكى را در دنيا جلوه داد و در ميان بندگان پراكنده كرد, و نود و نه ديگر را در خزانه احسان خود نگاهداشت تا در آخرت آن يك را به اين نود و نه اضافه كند و بر بندگان نثار فرمايد. از رئيس محدثين, حديث شناس كم نظير حضرت صدوق از يكى از امامان معصوم روايت شده: كه چون قيامت برپا شود, رحمت واسعه الهى چنان جلوه كند و از گناهكاران فوج فوج بيامرزد كه شيطان رانده شده در عفو خدا به طمع افتد!! در روايتى بسيار مهم آمده: چون بنده مومن را در قبر گذارند و سر قبر را بپوشانند و دوستان و رفيقان برگردند, و او را در كنج لحد تنها گذارند, حضرت عزت از روى لطف و رحمت به او خطاب كند: بنده من در اين تاريكى تنها ماندى, و آنان كه به خاطر خوشنوديشان معصيت مرا كردى و رضاى آنان را به رضاى من برگزيدى از تو جدا شدند و تو را تنها گذاشتند و رفتند, امروز تو را به رحمت واسعه خود بنوازم چنان كه خلايق تعجب كنند, پس به فرشتگان خطاب شود اى فرشتگان من, بنده ام غريب و بى كس و بى ياور و دور از وطن است, اكنون در اين لحد مهمان من است, برويد او را يارى كنيد و درى از بهشت به رويش بگشائيد و انواع رياحين و طعام نزدش حاضر كنيد و پس از آن او را به من واگذاريد كه مونس او تا قيامت خواهم بود.(2)
داستان هايى از رحمت در روايتى آمده: چون روز قيامت شود, عبد را به جايگاه حساب درآورند, و نامه عمل او را كه پر از گناه است به دست چپ وى دهند, عبد وقت گرفتن نامه به خاطر عادتى كه در دنيا داشته بسم الله به زبان جارى كند و با خواندن خدا به رحمت نامه را بستاند, چون بگشايد آن را سپيد يابد, و هيچ نوشته اى در آن نامه به نظرش نيايد, گويد اين جا نوشته اى نيست تا بخوانم فرشتگان گويند: در اين نامه سيئات و خطاهايت نوشته بود. ولى به بركت اين آيه زايل شد و حضرت عزت از تو گذشت.(3)
عيسى و گناهكار در روايات آمده: روزى عيسى با جمعى از حواريون به راهى مى گذشت, ناگاه گنهكارى تباه روزگار, كه در آن زمان به فسق و فجور معروف و مشهور بود آنان را بديد, آتش حسرت در سينه اش افروخته شد, آب ندامت از ديده اش روان گشت, تيرگى روزگار, و تاريكى حال خود را معاينه ديد, آه جگر سوز از دل پرخون بركشيد و با زبان حال گفت: يا رب كه منم دست تهى چشم پر آب جان خسته و دل سوخته و سينه كباب نامه سيه و عمر تبه كار خراب از روى كرم به فضل خويشم درياب پس با خود انديشيد كه هرچند در همه عمر قدمى به خير برنداشته ام, و با اين آلودگى و ناپاكى قابليت همراهى با پاكان را ندارم, اما چون اين گروه دوستان خدايند, اگر به مرافقت و موافقت ايشان دو سه گامى بروم ضايع نخواهد بود, پس خود را سگ اصحاب ساخت و به دنبال آن جوانمردان فريادكنان مى رفت. يكى از حواريون باز نگريست و آن شخص را كه به نابكارى و بدكارى شهره شهر و مشهور دهر بود ديد كه به دنبال ايشان مىآيد گفت: يا روح الله, اى جان پاك اين مرده دل بى باك را كجا لياقت همراهى با ماست, و بودن اين پليد ناپاك از پى ما در كدام مذهب رواست؟ او را از ما بران تا ما را دنبال نكند و از همراهى ما جدا شود كه مبادا شومى گناهانش دامن زندگى ما را بگيرد!! عيسى (ع) در انديشه شد تا به آن شخص چه گويد و چگونه عذر او را بخواهد كه ناگاه وحى الهى در رسيد: يا روح الله دوست خودپسند و دچار پندار خود را بگوى, تا كار از سر گيرد, كه هر عمل خيرى تا امروز از او صادر شده, به خاطر نظر حقارتى كه به آن مفلس انداخت از ديوان و دفتر عمل او محو كرديم, و آن فاسق گناهكار را بشارت ده كه به آن حسرت و ندامت كه به پيشگاه ما پيش آورد, مسير توفيق به روى او گشوديم, و دليل عنايت را در راه هدايت به حمايت او فرستاديم. (4)
گناهكار جوان ملافتح الله كاشانى در تفسير منهج, و آيت الله كلباسى در كتاب انيس نقل كرده اند: در زمان مالك دينار جوانى از زمره اهل معصيت و طغيان از دنيا رفت, مردم به خاطر آلودگى او جنازه اش را تجهيز نكردند, بلكه در مكان پستى و محل پر از زباله اى انداختند و رفتند, شبانه در عالم رويا از جانب حق تعالى به مالك دينار گفتند: بدن بنده ما را بردار و پس از غسل و كفن در گورستان صالحان و پاكان دفن كن, عرضه داشت او از گروه فاسقان و بدكاران است, چگونه و با چه وسيله مقرب درگاه احديت شد؟ جواب آمد در وقت جان دادن با چشم گريان گفت:
يا من له الدنيا والاخره ارحم من ليس له الدنيا والاخره اى كه دنيا و آخرت از اوست, رحم كن به كسى كه نه دنيا دارد نه آخرت. مالك كدام دردمند به درگاه ما آمد كه دردش را درمان نكرديم, و كدام حاجتمند به پيشگاه ما ناليد كه حاجتش را برنياوريم؟(5)
دعاى مستجاب در زمان منصور بن عمار كه از زمره عارفان و اهل حال بود ثروتمندى مجلس معصيتى آراست, چهار درهم براى خريد وسائل پذيرايى به غلامش داد و او را روانه بازار كرد, غلام در راهى كه به سوى بازار مى رفت به مجلس منصور بن عمار گذشت, گفت: بايستم و گوش فرا دهم كه منصور بن عمار چه مى گويد؟ شنيد منصور براى فردى تهيدست از مجلسيان خود چيزى طلب مى كند و مى گويد: كيست كه چهار درهم انفاق كند تا چهار دعا در حق او كنم, غلام پيش خود گفت: چيزى بهتر از اين نيست كه چهار درهم را به جاى خريد طعام و شراب براى اهل معصيت به او دهم تا در حق من چهار دعا كند, چهار درهم را به منصور پرداخت و گفت: چهار دعا در حق من كن! منصور گفت: به چه امورى نسبت به تو دعا كنم, دعايت را بيان كن. گفت: اول دعا كن كه خدا مرا از اسارت بندگى و بردگى نسبت به اربابم آزاد كند. دوم آن كه خواجه مرا توفيق توبه عطا فرمايد. سوم آن كه عوض اين چهار درهم انفاق شده را به من عطا كند. چهارم آن كه مرا و خواجه ام و اهل مجلس خواجه ام را مورد آمرزش قرار دهد. منصور چهار دعا كرد و غلام با دست تهى به سوى خواجه بازگشت. خواجه گفت: كجا بودى؟ غلام گفت: اى خواجه چهار درهم دادم و چهار دعا خريدم! خواجه گفت: چهار دعا كدام است؟ غلام گفت دعاى اول اين كه از قيد بردگى آزاد شوم. خواجه گفت: تو در راه خدا آزادى. دوم آن كه تو اى خواجه توفيق توبه از گناه يابى. خواجه گفت: توبه كردم. سوم آن كه خدا عوض چهار درهم را به من عطا فرمايد. خواجه چهار درهم به او عطا داد. چهارم آن كه خداى مهربان من و تو و اهل آن مجلس را بيامرزد. خواجه گفت: آن چه بر عهده من بود بجا آوردم, آمرزش من و تو و اهل مجلس از عهده من بيرون است! خواجه شبانه در عالم رويا صداى هاتفى را از جانب حق شنيد: اى بنده تو با اين فقر و مسكنت به وظيفه خود رفتار كردى, حاشا به كرم ما كه با وجود كرم بى پايان به وظيفه خود عمل نكنيم ما تو را و غلامت و تمام اهل مجلس را آمرزيديم.(6)
ورود بر خداى كريم مردى حكيم از گذرگاهى عبور مى كرد, ديد گروهى مى خواهند جوانى را به خاطر گناه و فساد از منطقه بيرون كنند, و زنى از پى او سخت گريه مى كند, پرسيدم اين زن كيست؟ گفتند: مادر اوست, دلم رحم آمد, از او نزد جمع شفاعت كردم و گفتم اين بار او را ببخشيد, اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست كه او را از شهر بيرون كنيد. حكيم مى گويد: پس از مدتى به آن ناحيه بازگشتم, در آن جا از پشت در صداى ناله شنيدم, گفتم شايد آن جوان را به خاطر ادامه گناه بيرون كردند, و مادر از فراق او ناله مى زند, در زدم مادر در را باز كرد از حال جوان جويا شدم, گفت: از دنيا رفت ولى چگونه از دنيا رفتنى؟ وقتى اجلش نزديك شد گفت: مادر همسايگان را از مردن من آگاه مكن, من آنان را آزرده ام, و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش كرده اند دوست ندارم كنار جنازه من حاضر شوند, خودت عهده دار تجهيز من شو و اين انگشتر را كه مدتى است خريده ام و بر آن بسم الله الرحمن الرحيم نقش است با من دفن كن و كنار قبرم نزد خدا شفاعت كن كه مرا بيامرزد و از گناهانم درگذرد, به وصيتش عمل كردم وقتى از دفنش برمى گشتم, گويى شنيدم: مادر برو آسوده باش من بر خداى كريم وارد شدم.(7)
توبه به دنبال توبه عطار در منطق الطير روايت مى كند: مردى پس از گناه روى گناه, و كثرت معصيت توفيق توبه يافت, پس از توبه بر اثر غلبه هواى نفس دچار معصيت شد, بار ديگر توبه كرد ولى توبه خود را شكست و گرفتار گناه شد تا جايى كه به عقوبت و جريمه و مكافات و كيفر بعضى از گناهانش مبتلا شد, و به اين حقيقت آگاهى پيدا كرد كه عمرش را به بى حاصلى تباه كرده, و نزديك به رحلت شده به خيال توبه افتاد, ولى از خجالت و شرمسارى روى توبه نداشت, و چون دانه گندم روى تابه سرخ شده از آتش در سوز و گداز بود, تا وقت سحر از منادى غيبى شنيد اى گنهكار خداى مهربان مى فرمايد: چون اول توبه كردى تو را بخشيدم, وقتى توبه را شكستى در حالى كه مى توانستم از تو انتقام بگيرم مهلتت دادم تا توبه كردى, و توبه ات را پذيرفتم تا بار سوم كه توبه شكستى و خود را در معصيت غرق كردى, اكنون اگر به خيال توبه هستى, توبه كن كه توبه ات را مى پذيرم.(8)
دعاى راه گم كرده را پاسخ مى دهند ((عطار)) در ((منطق الطير)) روايت مى كند: شبى حضرت روح الامين در ((سدره المنتهى)) قرار داشت, شنيد از جانب خداى مهربان نداى لبيك مىآيد, ولى ندانست اين لبيك در جواب كيست؟ خواست شايسته شنيدن لبيك را بشناسد, در تمام آسمان و زمين كسى را نيافت, ملاحظه كرد از پيشگاه حضرت حق پياپى جواب لبيك مى رسد, دوباره نظر كرد اثرى از چنان بنده اى كه سزاوار مقام جواب باشد نيافت, عرضه داشت: الهى مرا به سوى بنده اى كه پاسخ ناله اش را مى دهى راهنمايى كن, خطاب رسيد به خاك روم نظر انداز, نظر كرد, ديد بت پرستى در بتخانه روم, در حالى كه چون ابر بهار مى گريد بتش را صدا مى زند, جبرئيل از مشاهده اين واقعه در جوش و خروش آمد, عرضه داشت حجاب از برابرم برگير, كه چگونه است كه بت پرستى بت خود را ستايش مى كند, و او را به زارى مى خواند و تو از روى لطف و رحمت جوابش را مى گويى؟! خطاب رسيد بنده ام دلش سياه شده به اين خاطر راه را گم كرده, ولى چون مرا از كيفيت راز و نيازش خوش آمد, جواب مى گويم, و به پاسخش لبيك مى سرايم تا به اين وسيله راه را پيدا كند, در آن هنگام زبان او به خواندن خداى مهربان گشوده شد!!(9)
تغيير نام از دفتر تيره بختان به ديوان نيك بختان صاحب تفسير فاتحه الكتاب كه يكى از مهم ترين كتاب هاى عرفانى و علمى است و به قلم يكى از دانشمندان پس از عصر ((فيض كاشانى)) نوشته شده روايت مى كند: در بنى اسرائيل عابدى بود, دامن انقطاع از صحبت خلق درچيده, و سر عزلت در گريبان خلوت كشيده بود, چندان رقم طاعت و بندگى در اوراق اوقاتش ثبت كرده بود كه فرشتگان آسمانها او را دوست گرفتند و جبرئيل كه محرم اسرار پرده وحى بود در آرزمندى زيارت و ديدار او از حضرت حق درخواست نزول از دايره افلاك به مركز خاك نمود, فرمان رسيد در لوح محفوظ نگر تا نامش را كجا بينى, جبرئيل نظر كرد نام عابد را مرقوم در دفتر تيره بختان ديد, از نقشبندى قضا شگفت زده شد, عنان عزيمت از ديدار وى باز كشيد و گفت: الهى كسى را در برابر حكم تو طاقت نيست, و مشاهده اين شگفتى ها را قوت و نيرو نمى باشد. خطاب رسيد: چون آرزوى ديدن وى را داشتى و مدتى بود كه دانه اين هوس در مزرعه دل مى كاشتى اكنون به ديدار او برو و از آنچه ديدى وى را آگاه كن. جبرئيل در صومعه عابد فرود آمد او را با تنى ضعيف و بدنى نحيف ديد, دل از شعله شوق سوخته و سينه از آتش محبت افروخته, گاهى قنديل وار پيش محراب طاعت, سوزناك ايستاده, و زمانى سجادوار از روى فروتنى به خاك تضرع و زارى افتاده, جبرئيل بر وى سلام كرد و گفت اى عابد خود را به زحمت مينداز, كه نام تو در لوح محفوظ داخل صحيفه تيره بختان است, عابد پس از شنيدن اين خبر چون گلبرگ تازه, كه از وزش نسيم سحرى شكفته شود, لب خندان كرد, و چون بلبل خوش نوا كه در مشاهده گل رعنا نغمه شادى سرايد زبان به گفتن الحمدلله به حركت آورد, جبرئيل گفت: اى پير فقير با چنين خبر دلسوز و پيام غم اندوز تو را ناله انا لله بايد كرد نعره الحمدلله مى زنى؟! تعزيت و تسليت روزگار خود مى بايد داشت نشانه تهنيت و مسرت اظهار مى كنى! پير گفت از اين سخن درگذر كه من بنده ام و او مولا بنده را با خواهش مولا خواهشى نباشد, و در پيش ارادت او ارادتى نماند, هرچه خواهد كند, زمام اختيار در قبضه قدرت اوست, هر جا خواهد ببرد, عنان اقتدار در كف مشيت اوست, هرچه خواهد كند, الحمد لله اگر او را براى رفتن به بهشت نمى شايم, بارى براى هيمه دوزخ به كار آيم! جبرئيل را از حالت عابد رقت و گريستن آمد, به همان حال به مقام خود بازگشت, فرمان حق رسيد در لوح نگر تا ببينى كه نقاش ((يمحوا الله ما يشإ ويثبت)) چه نقش انگيخته, و صورتگر ((يفعل الله ما يشإ)) چه رنگ ريخته؟ جبرئيل نظر كرد نام عابد را در ديوان نيك بختان ديد, وى را حيرت دست داد, عرضه داشت الهى در اين قضيه چه سرى است و در تبديل و تغيير مجرمى به محرمى چه حكمت است؟ جواب آمد: اى امين اسرار وحى, و اى مهبط انوار امر و نهى چون عابد را از آن حال كه نامزد وى بود خبر كردى نناليد و پيشانى جزع بر زمين نماليد, بلكه قدم در كوى صبر گذاشت, و به حكم قضاى من رضا داد, كلمه الحمدلله بر زبان راند, و مرا به جميع محامد خواند, كرم و رحمتم اقتضا كرد كه به بركت گفتار الحمد لله نامش را از گروه تيره بختان زدودم و در زمره نيك بختان ثبت كردم.(10) الهى رحمتت درياى عامست و زآنجا قطره اى ما را تمام است اگر آلايش خلق گنهكار در آن دريا فروشوئى به يكبار نگردد تيره آن دريا زمانى ولى روشن شود كار جهانى خداوندا همه سرگشتگانيم به درياى گنه آغشتگانيم زسر تا پا همه هيچيم در هيچ چه باشد بر همه هيچيم بر هيچ همه بيچاره مانده پاى بر جاى برين بيچارگى ما ببخشاى
و بقوتك التى قهرت بها كل شىء: و از تو درخواست مى كنم به توانائيت كه به آن بر همه چيز چيره شدى. قدرت و توانايى حق كه عين ذات مبارك اوست, بى نهايت و بى انتهاست. همه قدرت ها و توانايى ها در جنب قدرت او هيچ و پوچند. با قدرت او نبايد به طور مستقل از قدرتى و قدرتمندى سخن گفت, همه قدرت ها شعاعى سوسو زنان از قدرت حضرت اوست: لاحول و لا قوه الا بالله. در سطور گذشته كلمه كل شىء به صورت مبهم بررسى شد, و سخن به اين نتيجه رسيد كه كل شىء يعنى تمام مخلوقات و آفريده هايى كه به اراده حضرت او به وجود آمده اند, و شماره آنها, و چگونگى كميت و كيفيت بسيارى از آنها را كسى نمى داند و تا قيامت نخواهد دانست. از ميلياردها ميليارد موجودات كيهانى, و اجرام آسمانى, و كهكشان ها و سحاب ها, و نباتات و گياهان, و حيوانات و پرندگان و چرندگان و خزندگان خشكى و دريا, و انبوه بيرون از شماره آميب ها, ويروس ها, ميكرب ها, و موجودات غيبى و فرشتگانى كه آسمانها و زمين را به قدرت و توانائيت فروتن و خاكسار و ذليل و خوارند, همه مسخر و فرمانبردارند, و در برابر فرامين حكيمانه ات سر تواضع بر خاك ذلت دارند, و هميشه و همه جا براى فرمانبرداريت آماده و حاضرند, و روح سرپيچى, و حالت عصيان در احدى از آنها نسبت به دستوراتت وجود ندارد. موجوداتى كه بى استثنإ مقهور و مغلوب قدرت بى نهايت تواند, همه وجودشان عين خضوع و محض ذلت است. در فرازى از يك دعاى عارفانه و عاشقانه كه از قلب ملكوتى معصومى آگاه, و موحدى بينا بر زبانش جارى شده مى خوانيم: يقينا تو, آرى تو خدايى هستى كه به قدرت و توانائيت همه چيز را ذليل خود كردى, و گردن همه چيز پيش قدرتت, افتاده و خاضع است, آنچه بخواهى نسبت به همه چيز انجام مى دهى, و به آنچه اراده فرمائى در مملكت وجود تصرف مى كنى, تويى ذات مقدسى كه همه چيز را آفريدى, و كار همه چيز به دست قدرت توست, تو مولاى همه چيزى, و همه چيز مغلوب قهاريت و مسخر سخاريت توست, معبودى جز تو نيست, تو عزيز و كريمى. جمله ذرات زمين و آسمان لشگر حقند گاه امتحان باد را ديدى كه با عادان چه كرد؟ آب را ديدى كه در طوفان چه كرد؟ وانچه بر فرعون زد آن بحر كين وانچه با قارون نمودست اين زمين وانچه سنگ انداخت داودى به دشت گشت سيصد پاره و لشگر شكست سنگ مى باريد بر اعداى لوط تا كه در آب سيه خوردند غوط گر بگويم از جمادات جهان عاقلانه يارى پيغمبران مثنوى چندان شود كه چهل شتر چون كشد عاجز شود از بار پر آرى رحمتى كه همه چيز را فراگرفته, و قدرت بى نهايتى كه بر همه چيز غالب و چيره است, و وجود مباركى كه همه چيز در برابر قدرتش خاضع و ذليل است, براى او بسيار بسيار آسان است كه دعاى بنده اش را كه با گريه و زارى و فروتنى و با خلوص و خاكسارى, و در حالت تضرع و اشك بارى, آن هم در شبى چون شب جمعه انجام مى گيرد مستجاب كند, و براى او فوق العاده سهل است كه لشگر آسمان و زمين خود را براى رساندن عبد دعاخوان به مقاصد دنيوى و اخرويش به كار گيرد. كسى كه در حال انكسار خدا را به رحمت و قدرتش مى خواند, و رحمتى و قدرتى جز رحمت و قدت او نمى داند و نمى بيند آيا ممكن است دعايش به هدف اجابت نرسد؟ هرگز! موجود ضعيف و ناتوان است, كه نمى تواند حاجت حاجتمند را روا كند, و دعاى دعا خوان را به اجابت برساند, و خواسته خواهنده را پاسخ گويد, ذات غنى و رحمت واسعه و قدرت بى نهايت, كه همه چيز در قبضه قدرت اوست بر وفق مصلحت عبد و حكمت خود دعا را مستجاب مى كند, و خواسته خواهان را عطا مى فرمايد. در دعاى سيزدهم صحيفه سجاديه آمده: آفريده ها را به نيازمندى نسبت داده اى, و آنان هم بى چون و چرا نيازمند به تو هستند, پس كسى كه ترميم خلا وشكاف زندگيش را از تو بخواهد, و تغيير تهى دستى و فقرش را از تو درخواست كند, يقينا حاجتش را از جايگاه اصلى اش خواسته و به دنبال مطلبش از راه صحيح و درستش آمده, و كسى كه براى حاجتش به يكى از آفريده هاى تو رو كند, يا او را به جاى تو وسيله رسيدن به نيازش قرار دهد, قطعا خود را در معرض محروميت قرار داده, و سزاوار از دست رفتن احسان تو شده. با اشتياق و شوق آهنگ تو كردم, و از باب اطمينان به تو, اميدم را به جانب حضرتت آوردم, و دانستم آنچه را از تو مى خواهم هر چند زياد باشد در كنار دارائيت اندك است. و چيزهاى با ارزشى كه بخشش را از تو درخواست مى كنم, در جنب توانائيت كوچك و بى مقدار است, و دايره كرم و بزرگواريت با تقاضاى هيچ كس تنگ نمى شود, و دست بخشندگيت از هر دستى برتر است. ممكنات كه روزگارى عدم محض بودند, و وجودى نداشتند تا قابل ذكر باشند, با اراده و رحمت و قدرت حق وجود يافتند و تداوم وجودشان بر اثر عنايت و نظر حق و رحمت و قدرت اوست, و هيچ استقلالى در هيچ زمينه اى از خود ندارند, و مهر فقر ذاتى و خضوع و ذلت ماهيتى و حيثيتى بر پيشانى حيات آنان خورده, و هميشه خاكسار و ذليل و خاضع و خوار در جنب قدرت ازلى و ابدى او هستند. سزاوار و شايسته انسان نيست كه در برابر قدرت بى نهايت او از خود قدرتى نشان دهد, و كوس منيت بزند و بر طبل تكبر بكوبد, و با خضوع ذاتى, و ذلت هويتى, و با اين كوچكى جثه كه جز مقدارى خاك چيزى نيست, و با اين محدوديت روحى كه جز يك نفخه و دم واقعيتى نيست, و با اين محدوديت عقل كه از پى بردن به حقيقت يك ذره ناچيز, عاجز و ناتوان است در برابر قدرت مولا و خالق و مدبر و پروردگارش كه همه چيز خود را از شعاع رحمت او دارد عرض و اندام كند, كه عرض و اندامش عامل سقوط, و ورشكستگى و افتضاح و آبروريزى, و سبب محروميت از رحمت و گرفتار شدن به چنگال عقوبت, و دچار آمدن به عذاب است.
پى نوشت ها: 1ـ زمر, 53. 2ـ روايات باب رحمت به طورمفصل در بحار ج6, و محجه البيضإ, ج8 و كتاب تفسير فاتحه الكتاب و تفاسير قرآن نقل شده. 3ـ تفسير فاتحه الكتاب, ص74. 4ـ تفسير فاتحه الكتاب ص63. 5 ـ انيس الليل, ص45. 6ـ محجه البيضإ, ج7, ص26. 7ـ تفسير روح البيان, ج1, ص337. 8 ـ انيس الليل, ص45. 9ـ انيس الليل, ص46. 10ـ تفسير فاتحه الكتاب, ص107.
سخنان علامه مجاهد حضرت حجه الاسلام والمسلمين سيد حسن نصرالله دبير كل حزب الله و رهبر مقاومت اسلامى لبنان پيرامون: انتفاضه مقدس فلسطين و افشاى جنايات امريكا و اسرائيل
بسم الله الرحمن الرحيم امام خمينى(ره) روز قدس را اعلام كرد تا قضيه قدس و فلسطين را به مجراى طبيعى اش باز گرداند, تا تمام امت مسئوليت آن را به عهده بگيرند. اولين ضعف و سستى در اين عصر آنگاه بود كه قضيه اصلى يعنى قضيه فلسطين و قدس از بيش از يك ميليارد مسلمان به يك قضيه عربى تنزل پيدا كرد, يعنى از قضيه اسلامى به قضيه عربى تبديل گشت و سپس از قضيه عربى كه تمام مسلمانان و مسيحيان عرب را تشكيل مى دهد, به قضيه اى تنزل يافت كه تنها شامل فلسطينى ها مى شد. متإسفانه باز هم قضيه فلسطين از فلسطين كامل, يعنى از دريا تا رود, تنزل پيدا كرد تا اينكه تنها شامل نوار غزه و كرانه باخترى و قدس شرقى شد. هم چنين اين قضيه تا درصدى از اراضى كه صهيونيست ها با منت گذارى بر فلسطينى ها به آنها واگذار كرده اند و شامل نوار غزه و كرانه باخترى مى شود كاهش يافت و سپس قدس شرقى نيز تنها منحصر به حرم شريف قدس و يا اماكن مقدس و عبادى شد. امام خمينى خواست تا تمام قدس و فلسطين به عرب ها و مسلمانان و به تمام امت باز گردد تا همه در اين قضيه احساس مسئوليت كنند. اى امام ما امروز از طرف تو و از طرف شهدا مى گوييم تمام نظام هاى عربى و اسلامى و تمام ملت هاى عربى و اسلامى بايد بدانند كه در مقابل خداوند و تاريخ, مسئول آزادى فلسطين و باز پس گرفتن قدس و مقدسات هستند و از همه ما در اين مورد بازخواست مى شود. ما امروز نيز مجددا همانند گذشته به پيامت گوش جان مى سپاريم و به دنبال آن روانه مى شويم. اى امت و اى علما و حاكمان و احزاب و اقوام اين امت, بياييد جنگ و ستيز خود را در جايگاه صحيح و زمان صحيح و مسئوليت صحيح متمركز نماييم. بياييد از درگيرىهاى غلط و ميدان هاى غلط و زمان هاى غلط, خارج شويم. بياييد همه چيز را كنار بگذاريم و مسئوليت لبيك گويى به فرياد دادرسى اين ملت مظلوم و قربانى شده در فلسطين, و استغاثه مسجدالاقصى و كليساى قيامت و تمام مقدسات متعلق به مسلمانان و مسيحيان را به عهده بگيريم. امروز امت ما خطرناكترين رويارويى ها را مى گذراند. اين امت در زمان استبداد با تلاش هاى استكبارى كه مى خواهد آن ها را به بردگى بكشاند مواجه است. زمانى است كه مقاومت براى تو ممنوع است, سخن گفتن براى تو ممنوع است, انديشيدن برايت ممنوع است و هم چنين ممنوع است كه به دنبال آرمان هايت باشى. طرح امريكا مبنى بر مسلط شدن و نفوذ پيدا كردن بر تمام مقدرات منطقه ما آشكار گرديده است. طرح امريكا, طرح جنگ در جهان است نه استوارى صلح در جهان. همه شما مى دانيد كه جرج بوش و خانواده اش و ديك چنى و رامسفلد و اين هيإت ستمگر و مستكبر در دولت امريكا و ارتباطشان با كارخانجات بزرگ اسلحه سازى در امريكا, مى خواهند جنگ در هر عرصه و منطقه اى وجود داشته باشد تا بدين وسيله چرخ توليدات نظامى امريكا را به حركت درآورند و اقتصاد امريكا را از ركود نجات بخشند و اين امر را به ضرر نفت و خون و شرف و مقدسات ما انجام مى دهند. اين آن چيزى است كه امروز در جهان جارى است و امت ما با آن روبروست و با نام مبارزه با تروريسم انجام مى پذيرد. امروز ماهيت دولت امريكا بيش از هر زمان ديگر روشن و آشكار گرديده است و براى خيال پردازان هيچ خيال و براى تإويل كنندگان هيچ تإويل و تفسيرى به جا نگذاشته است. امروز جرج بوش مى گويد اگر به جاى شارون بودم همان كارى را مى كردم كه او انجام داده است. او مى گويد مقاومت در لبنان, تروريسم است, مقاومت در فلسطين تروريسم است, انتفاضه ملت فلسطين و انتفاضه كودك و پير و جوان فلسطينى, تروريسم است. او مى گويد شما حق نداريد از خودتان دفاع كنيد اما شارون اين خونريز آدمكش و اين جنايتكار معروف جنگى حق دارد از خود دفاع كند و آنچه كه مى كند دفاع از نفس است ولى من و شما تروريست هستيم! هنوز در قاموس آنها جايى براى مقاومت به چشم نمى خورد. آنها امروز به ما مى گويند شما با موجوديت كشور اسراييل موافقت نمى كنيد و آن را به رسميت نمى شناسيد. آنها حتى به كسانى كه اسراييل را به رسميت شناخته اند و اراضى اشغالى در سال 67 را مناطق اشغالى مى دانند اجازه مقاومت نمى دهند. مى گويند مقاومت حتى در اين اراضى نيز تروريسم است.
شگردهاى جنگ امريكايى الف: در اين جنگ جديد, سلاح هاى متعددى وجود دارد. يكى از اين سلاح هاى جنگ امريكايى اين است كه برخى از ما با برخى ديگر به ستيز بپردازيم همان گونه كه اين اتفاق در افغانستان رخ داد و افغانى ها به جان يكديگر افتاده و همديگر را كشتند. در لبنان نيز سال هاى طولانى بين حكومت و مقاومت, فتنه وجود داشت. امريكا و اسراييل براى ايجاد اين فتنه تلاش مى كردند اما لبنان از اين امتحان بزرگ سربلند بيرون آمد. و امروز طرح موجود در فلسطين, يك فتنه است و آن اين كه فلسطينى موجود در تشكيلات خودگردان با فلسطينى موجود در مقاومت بجنگد. در اينجا بايد از مجاهدان شريف فلسطينى در فلسطين اشغالى, تمجيد به عمل آورده و از آنان به احترام ياد كنيم. منظور, تمام گروه هاى مقاومت فلسطينى است كه عليرغم مسايلى مانند هتك حرمت, بازداشت و تحت تعقيب بودن, كه با آنها روبرو هستند, همچنان صبر و تحمل مى كنند. ما به آنها مى گوييم اين موضع, يك موضع صحيح است. در فلسطين نيز همانند لبنان بايد اولويت هايمان را بشناسيم. اگر يكى از شما با گلوله يك فلسطينى كشته شد بايد بدانيد كه در پشت آن, صهيونيست ها قرار دارند تمام اين فشارها و فتنه ها به خاطر اين است كه صهيونيست ها در امان باشند. پس پاسخ بايد به سمت هدف اسراييلى و با عمليات مطلوب و عمليات شهادت طلبانه باشد. به تشكيلات خودگردان مى گوييم اشتباه نكنيد و در خطا نيفتيد. ما اوضاع سخت و دشوار شما و حجم فشارهايى را كه با آن مواجه هستيد, درك مى كنيم, اما وقتى امريكا و صهيونيست ها از شما مى خواهند با مردمتان مبارزه كنيد و انتفاضه را متوقف سازيد و مجاهدان را بازداشت كنيد چيزى برايتان نمى خواهند جز مرگ و نيستى و نابودى شما و اين كه بى ارزش و بى رمق شويد و پس از اين همه خون هاى پاك و مجروح شدن ها و ايثارگرىها, شروط شارون را بر شما تحميل نمايند. پيروزىاى كه در لبنان به دست آمد, نتيجه استمرار مقاومت و هم چنين نتيجه پايدارى رسمى (دولتى) لبنان و سوريه و عنايت و توجه حكومت لبنان به مقاومت و ناديده گرفتن خواسته ها و تهديدها و اوامر استكبار مبنى بر خنجر زدن از پشت به مقاومت بود. من از حجم فشارهايى كه تشكيلات خودگردان فلسطين با آن مواجه است آگاهم اما جايز نيست اشتباه از كسى سر بزند. ما در اين باره از لبنانى ها مى خواهيم به يكپارچگى و وحدت ملى بيفزايند و از فلسطينى ها مى خواهيم عليرغم تمام درد و اندوه ها, به وحدت و يكپارچگى ملى چنگ بزنند. و از اين ملت مى خواهيم تا مجددا در ميدان واقعى رويارويى, وحدت و يكپارچگى خود را به عرصه نمايش بگذارد.
ب: يكى ديگر از سلاح هاى به كار گرفته شده, در اين جنگ, (از سوى امريكا) بدنام نمودن و كشتار و ويرانى است. در اين جنگ جايى براى اسارت در نظر گرفته نشده است. صدها اسيرى كه خود را در قلعه جنگى در افغانستان تسليم نمودند, زير بمباران هاى آمريكايى كشته شدند. آنچه كه اكنون در كوههاى افغانستان مى گذرد اين است كه اگر افغانى ها درصدد اسير نمودن رزمندگان افغانى هستند, آمريكا درصدد نابودى اين رزمندگان است. اين است قانون آمريكايى ها, اين است عدالت آمريكايى, اين است جامعه مدنى, اين است تمدن قرن بيست و يكم, در قرن بيست و يكم جايى براى محاكمه و قضاوت وجود ندارد و سخن قطعى همان است كه بوش مى گويد يعنى نيروهاى مسلح آمريكايى.
ج: از ابزار ديگر اين جنگ, افزايش كشتار و ارعاب است. ما در لبنان در معرض سلاح ارعاب از سوى امريكايى ها هستيم و آنچه را كه مى دانيد به ما مى گويند. اما اين, چيز جديدى براى ما به حساب نمىآيد. ما آنگاه كه اين راه را پيموديم, در اين راه به دنبال شهادت و كشته شدن در راه خداى عزوجل بوديم. زمانى كه اولين قدم هايمان را برمى داشتيم جانمان را در دستمان گرفته بوديم و هنوز هم, اينگونه هستيم. ما در مقابل تمام كشتارها و ((خوشه هاى خشم)) و ترور رهبران مقاومت و تمام دسيسه ها, سخن اماممان حضرت زين العابدين(ع) را به آنها مى گفتيم و شما نيز در اينجا اين سخن جاويد را با من تكرار مى كنيد و آن اين كه به تمام جهان استكبار و به تمام طاغوت ها مى گوييم: ((اى ستمگر آيا ما را به مرگ تهديد مى كنى؟ اما بدان كه كشته شدن براى ما چيزى معمولى است و بزرگوارى و كرامت ما شهادت است كه از جانب خدا به ما ارزانى داده شده است.)) اين, پاسخ هميشگى ما بوده و خواهد بود.
د: يكى ديگر از سلاح هاى به كار گرفته شده در اين جنگ, بى طرف ساختن برخى از نظام ها و جنبش ها و نيروها و تنها گذاشتن حكومت ها و ملت هاى اين امت, يكى پس از ديگرى است. به برخى از آنها مى گويند خودتان را حفظ كنيد و از افتادن در معركه دفاع از اين امت, پرهيز كنيد. اين همان چيزى است كه به ما در لبنان نيز مى گويند. به ما مى گويند كار سياسى شما در حزب الله قابل احترام است, همه آنهايى كه امروز اين سخن را مى گويند از يك مشرب و منبع آب مى نوشند. مى گويند از فعاليت سياسى و اجتماعى شما استقبال مى كنيم, از فعاليت هايتان در جمعيت هاى خيريه استقبال مى كنيم و هيچ مشكلى وجود ندارد اما بايد از تروريسم دست برداريد. بسيار خوب, تروريسمى كه بايد از آن دست برداريم چيست؟. اگر ما يك سازمان تروريستى هستيم چه فعاليت هاى تروريستى انجام داده و مى دهيم؟! مى گويند خير, شما كار تروريستى نكرده ايد, اما قصد و نيتتان اين است كه در آينده دست به كارهاى تروريستى بزنيد! يعنى ما را به خاطر قصدها و نيت ها مجازات مى كنند, به خاطر احتمالات, مجازات مى كنند, به خاطر آينده مجازات مى كنند. بنابراين مى گويند مشكل اين است كه شما توان و قدرتى داريد كه در اين منطقه داشت آن قدرت, ممنوع است و در پيرامون اسراييل كسى نبايد نيرومند باشد. كسى كه نيرومند هست, تروريست است, هرچند كه از سلاح و قدرتش استفاده نكند! آنها مى گويند مشكل دوم اين است كه به تروريست ها جا و مكان مى دهيد و از آنها حمايت مى كنيد و به آنها آموزش مى دهيد. حال, اين تروريست ها چه كسانى هستند؟ آنها گروههاى مقاومت فلسطينى هستند, يعنى امروز وظيفه ما و جهان اسلام, تروريسم تلقى مى شود. وقتى حمايت كنيم, يعنى از تروريسم حمايت كرده ايم, بله, ما تروريسم را حمايت مى كنيم, اما تروريسم محمد الدوره و تروريسم يونس عوده و فارس عوده و تروريسم زنان و كودكان و پيرمردان در فلسطين را حمايت مى كنيم. از تروريسم كسانى دفاع مى كنيم كه با سنگ و گلوله و مين در مقابل تانك ها و هواپيماهاى جنگى آمريكايى مى ايستند. اين است اتهام ما. آنها به ما مى گويند از اين معركه خارج شويد. من مطمئنم كه آنها با تمام نظام هاى عربى و اسلامى و تمام نيروهاى زنده و پوياى اين امت در تماسند تا آنها را از اين معركه خارج سازند. اما امروز در اينجا با صراحت به شما مى گوييم اين, معركه است, معركه حق در مقابل باطل. حقى كه گذشت سال ها و ده ها سال ديگر آن را تغيير نخواهد داد. و روز و سالى نخواهد آمد كه از اين معركه حق دست برداريم. ما هيچ گاه طالب دنيا نبوده ايم تا در دام تشويق و ترغيب بيفتيم و عاشق و شيفته زندگى گرديم. و از آنجا كه ما هميشه عاشق شهادت بوده ايم, ترس و وحشت ما را زمين نمى زند. ما امروز همانند حضرت ابوالفضل العباس در صحراى كربلا و در ميان دوستان اندك امام حسين(ع) و در آن محاصره دردناك و بى رحمانه و در فضاى تشنگى و گرسنگى و ارعاب كه دايى هاى وى در ارتش ابن سعد به سمت او دست دراز كردند و به او و سه برادرش كه همچون ماه درخشان بودند گفتند از اين معركه خارج شو كه در اين صورت تو و برادرانت در امان هستيد! عباس(ع) به آنها گفت: آيا به من امان مى دهيد؟! در حالى كه فرزند دختر رسول خدا امانى ندارد! لعنت خدا بر شما و امان دادنتان. ما امروز مى گوييم حسين بن على شهيد كربلا, الگويى است براى هر صاحب حق و مظلوم و محاصره شده اى كه خود و فرزندانش كشته مى شوند و زنانش به اسارت گرفته مى شوند و تا سر حد تشنگى و گرسنگى محاصره مى شود. اين الگو امروز در اين معركه وجود دارد. امروز به همه كسانى كه حزب الله را مورد خطاب قرار مى دهند و مى گويند از اين معركه خارج شويد كه در اين صورت در امان هستيد و از ليست تروريسم حذف خواهيد شد و به زندگى ادامه خواهيد داد. جواب خواهم داد آنها هر روز اين سخنان را در تلويزيون ها مى گويند. تروريسم در نظر آنها مقاومت و دفاع از امت و حمايت از ملت فلسطين و دفاع از كرامت و بزرگوارى اين امت است. و هر كس كه به اين راه ايمان دارد, به آنها همان سخن عباس بن على(ع) را در صحراى كربلا مى گوييم. مى گوييم آيا به ما امان مى دهيد در حالى كه ملت فلسطين امان ندارند, مجاهدان فلسطينى امان ندارند, قدس امان ندارد, مسجدالاقصى امان ندارد. آيا به ما امان مى دهيد در حالى كه اين مظلومان ستم كشيده امان ندارند. اى مستكبر بشنو! لعنت خدا بر تو و بر امانت باد! اى فرزندان امت ما, در مقابل مواضع دولت امريكا چه راهى برايتان باقى مانده است؟ آيا هنوز در اين خيال به سر مى بريد كه با پناه بردن به اين شيطان بزرگ مى توانيد تكه اى از اين زمين و بزرگوارى و كرامت خود را پس بگيريد؟ راه ما اين است كه مقاومت كنيم, پايمردى نماييم و به حق و سلاحمان چنگ بزنيم. در فلسطين, مقاومت ادامه دارد, اين عمليات شهادت طلبانه و مطلوب عليرغم شهداى فراوان آن, تنها راه شكست دادن اين صهيونيست ها است. اى برادران فلسطينى, بدانيد كه اين عمليات شما پايه رژيم صهيونيستى را از بيخ و بن مى لرزاند و باعث مى شود در يك بن بست اساسى قرار گيرد. اگر اين عمليات بيهوده و بى ارزش و بى فايده بود اين همه خشم و غضب در اروپا از شما به چشم نمى خورد و چرا در جامعه صهيونيستى اين همه خشم و غضب از شما به چشم مى خورد؟ اين خشم و غضب و بسيج شدن استكبارى, دليل بر آن است كه اين عمليات شما پايه گذار نصر و پيروزى آينده است. لازم است پايدارى كنيم, نبايد وقت را از دست بدهيم و نبايد در خطا و اشتباه بيفتيم. بايد راه مقاومت را ادامه دهيم. به اين سخنان كه شما را از عمليات شهادت طلبانه باز مى دارد, گوش ندهيد و به تمام سخنانى كه به شما مى گويند در اسراييل, نظامى و غير نظامى وجود دارد گوش نكنيد. اين عمليات شهادت طلبانه نزديكترين راه براى رسيدن به خداوند سبحان و بالاترين عناوين شهادت در اين عصر و زمانه است. عمليات شهادت طلبانه سلاحى است كه خداوند به اين امت به وديعه نهاده است و هيچ كس نمى تواند آن را از ما بگيرد. ممكن است بتواند توپ و تانك و هواپيما را از ما بگيرند اما نمى توانند روح عاشق به خدا و مصمم براى شهادت را از ما بگيرند. من مى دانم اين سخنى كه مى گويم بهاى گرانى دارد ولى با تمام مسئوليت شرعى و اخلاقى و جهادى به شما مى گويم در جامعه اسراييلى هيچ غير نظامى وجود ندارد, همه آنها مهاجمند, همه آنها اشغالگر و غاصبند. همه آنها در كشتار و جنايت, شريكند. در نتيجه, اين راه بدون هيچ ترديد بايد دنبال شود. امروز جرج بوش, حزب الله و حماس و جهاد اسلامى و بقيه گروههاى فلسطينى را به سازمان ((القاعده)) و تمام نظام هايى كه هم چنان به اينها حق مقاومت مى دهند را به نظام طالبان تشبيه مى كند. به آنها مى گويم كه شما در اشتباهيد. در افغانستان يك جنگ داخلى در جريان بود در حالى كه در اينجا جنگ داخلى همه از بين مى روند و نابود مى شوند, طالبان و غير طالبان, اما در اينجا جنگ با اشغالگرى است. در افغانستان جنگى است كه مردم بر سر آن شعبه شعبه شده اند, اما در اينجا, در لبنان و فلسطين, جنگى است كه تمام امت بر آن توافق نموده اند, هيچ كس نمى تواند بگويد ملت لبنان و فلسطين و سوريه و ملت هاى اين منطقه, حق مقاومت براى باز پس گيرى اراضى اشغال شده و مقدسات مورد توهين واقع شده اش, را ندارد. اين وجدان و ضمير و انديشه و فقه و اجماع اين امت است. حتى نظام هايى كه مخفيانه به شما چيزهايى مى گويند نمى توانند آشكارا چيزى بگويند جز باور و وجدان و ضمير اين امت. شما در اينجا قياس مع الفارق و تشبيه نادرستى مى كنيد. اينجا ملتى است كه در تجربه زندگى كرده اند و مصممند تا آخرين توان به حق خود چنگ بزنند. آنان در آرزوى پيروزى واقعى اند. خداوند شما را در بيست و هفتم ماه مى2000 (روز اخراج اشغالگران از لبنان) پيروز كرد و همان خدايى كه شما را پيش از 11 سپتامبر پيروز كرد, هنوز موجود است و قوى و قاهر است و شما را پس از 11 سپتامبر نيز پيروز مى كند. امروز عده اى به ما اعتراض كرده و مى گويند چرا از انتفاضه حمايت مى كنيد, اين سوال خطاب به همه دنياست كه چرا از انتفاضه حمايت نمى كنيد؟ ما اشتباه نمى كنيم شما در اشتباهيد, برخى آمده و مى گويند يكى از اشكالات ما به شما اين است كه شما تهديد به دخالت نظامى به نفع ملت فلسطين مى كنيد. آرى! اين كار از نظر ما درست است و اين شما هستيد كه اشتباه مى كنيد. ما مى خواهيم از همه دولت ها و ملت هاى عرب بپرسيم, مى خواهيم از همه آنهايى كه خود را متمدن مى دانند بپرسيم اگر شارون بيايد و دست به كشتار ملت فلسطين بزند و آنها را به اردن تبعيد كند همان طور كه طرح او همين است و به دنبال فرصت مى گردد, در اين صورت شما چه خواهيد كرد؟ محكوم كسى است كه ساكت مى ماند, محكوم كسى است كه با چشمان خود مى نگرد ولى حركتى نمى كند. اما در اين ملت كسى شريف است كه اجازه نمى دهد چنين مصيبتى كه در سال 48 و 67 به وجود آمد, تكرار شود. ما در محضر مجاهدان قهرمان, بر ايمان و خط مشى و راهمان تإكيد مجدد مى نماييم و مى گوييم هرگز سرزمينمان را ترك نخواهيم كرد و مقدسات و كرامتمان را فراموش نخواهيم كرد و به خاطر آنها هر چه را كه داريم فدا مى كنيم, همان طور كه اين كار را در گذشته كرده ايم و به شما مى گويم, اى فرزندان امام, اى وفاداران امام, اى كسانى كه در بيعت با جانشينى امام خمينى, حضرت آيه الله خامنه اى دام ظله الشريف صادق هستيد, به شما مى گويم, آماده باشيد و سلاحتان را به دست گيريد و مهيا باشيد چرا كه اين امت درگير جنگ شرافت و كرامت و موجوديت و مقدسات خود است. شما با اهداى خون خود و اهداى فرزندان و عزيزان خود در صف اول مدافعان امت و كرامت و قدس باشيد ان شإ الله. و اميدوار و مطمئن و متكى بر خداوند سبحان باشيد كه آينده, آينده ملت هاى ايثارگر است, آينده شهدا و آينده اين مظلومان است. اما اسرائيل با وعده خداوند سبحان و با اراده مومنان و مجاهدان شهادت طلب از بين خواهد رفت. زمان بين من و شما حكم مى كند. خداوند بين من و شما حكم مى كند. والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
شجره خبيثه مفاسد اقتصادى دركجا ريشه دارد؟! حجه الاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
يكى از بحث هاى داغ و جنجالى اين روزها كه نقل مجالس و نقل رسانه هاست سخن از مبارزه با مفاسد اقتصادى و رانت خوارى و سوء استفاده هاى مالى است. موضوعى كه مكرر به ميدان بحث و مذاكره آمده و دستورات موكدى نيز درباره آن داده شده سات, ولى متإسفانه كارى در حد انتظار در برابر آن صورت نگرفته است. پيگيرى و پيگرد اين موضوع به دلائلى از اهميت ويژه برخوردار است. از يك سو با سرنوشت انقلاب و آرمان ها و ارزش هاى اسلامى پيوند دارد و لذا نمى توان از كنار آن به سهولت عبور كرد كه نظام اسلامى را زير سوال مى برد و اين قابل تحمل نيست. و از سوى ديگر هنجارهاى اجتماعى و اخلاقى نيز به طور مستقيم يا غير مستقيم با مسائل اقتصادى و امر معيشت و ثروت و فقر و غنا گره خورده و از اين بابت به عنوان يك موضوع استراتژيك و راهبردى در مسائل ملى و اجتماعى نمى توان نسبت به آن بى تفاوت بود. به طور خلاصه مصالح دينى و ملى فردى و اجتماعى و خانوادگى و فرهنگى و سياسى را از مسائل اقتصادى و امر معيشت تفكيك نمى توان كرد و اين همه سرنوشت كليت نظام را رقم مى زند. چنان كه در منابع اسلامى به عبارات گوناگون بر نقش معيشت تإكيد شده است. افزون بر اينها شكوفايى اقتصاد كشور و بالندگى فعاليت هاى سالم در كار و توليد و علاج معضل بيكارى و اين است اخلاقى و اجتماعى مادى و معنوى در سالم سازى وضع اقتصادى است كه هرچند دير هنگام بدان پرداخته شده اما ضرر از هر كجا جلوگيرى شود باز هم سود است. در رابطه با سوء استفاده هاى مالى و ثروت هاى بادآورده و مبارزه با بيمارى اقتصادى هرچند از سوى مقامات عالى نظام فرمان هاى مكرر و توصيه هاى موكد صادر شده است اما به لحاظ پيچيدگى موضوع و عدم اهتمام كافى دست اندركاران امور, راه به جايى نبرده و نشانه اميدوار كننده اى از اقدامات عملى مشاهده نمى شود و اكنون پرونده هاى متعددى مقام هاى مسئول در دست بررسى است كه از آن جمله پرونده يك جوان نوبازرگان است كه طى پنج سال از بستنى فروشى كار اقتصادى را آغاز كرده و اكنون به انبوه ثروت دست يافته و امكانات و تسهيلات و كانال ها و ارتباطات گوناگونى را بازيچه سوء استفاده هاى خود قرار داده و به گفته يكى از مراجع قضائى طى اين مدت كوتاه پنجاه ميليارد تومان ثروت يعنى هر سال ده ميليارد تومان درآمد داشته است! و در اين ميان و با مقاصد نامعلومى طبق اظهارات متهم به مساعدت ها و هدايا! و بذل وبخشش هاى فراوانى به اين طرف و آن طرف دست زده كه طرح آن در جلسات نخستين دادگاه پرسش ها و انتقادها و ابهاماتى را برانگيخته است. اگر موضوع اين پرونده دومين يا آخرين نمونه رانت خوارى و مفاسد اقتصادى بود ضرورتى براى طرح آن در مقاله نمى ديديم اما سخن اين است كه موضوع اين پرونده مشابه آن تمام شدنى نيست و اگر به طور ريشه اى و قاطع و اصولى با جريان خطرناك فساد مالى و رانت خوارى برخورد نشود, شراره گسترده ترى خواهد يافت و برخوردهاى احساسى و مقطعى نه تنها علاج واقعه را نمى كند كه براى موج سواران عرصه سود و سودا زمينه هاى بيشتر و مصونيت مطمئن ترى را به همراه خواهد آورد و بازتاب ها و پىآمدهاى منفى آن بسيار خطرناك و مإيوس كننده خواهد بود. موضوع پرونده فوق به عنوان نماد سوء استفاده هاى مالى مى تواند از جهات گوناگون مورد بحث و گفتگو قرار گيرد كه همه زواياى آن از عهده مقاله حاضر بيرون است. اين كه رسيدگى به پرونده فوق الذكر به جاى اين كه در آغاز به نقاط جرم و تخلف وسوء استفاده هاى متهم و همكاران وى در مسائل اقتصادى و تسهيلات و صادرات و واردات و ساخت وسازهاى ديگر به روال طبيعى بپردازد و مشروعيت و عدم مشروعيت و قانونى بودن يا خلاف قانون بودن موارد اتهام را مورد مداقه قرار دهد و سپس به موارد فرعى و پرداخت ها و ولخرجى ها بپردازد, چرا در جلسات نخستين دادگاه ليست پرداخت ها به اين و آن از سوى متهم ارائه مى گردد و سوء ظن و سوال و ابهامات و تشنج در افكار عمومى را برمى انگيزد و حيثيت افراد را يكجا زير سوال مى برد؟ پرسشى است كه پاسخ آن را مراجع قضائى و رسانه اى پرونده بايد پاسخگو باشند و از اين موضوع نيز ساده نمى توان گذشت. آن چه در اين مجال و مقال محور گفتار است, نكات خاص اين پرونده نيست بلكه تحليل و بررسى شرائطى است كه زمينه ساز پديده رانت خوارى و يافتن راه كارهاى مناسب براى خشكاندن شجره خبيثه فساد مالى و اقتصادى است.
ثروت اندوزى از ديدگاه اسلام قبل از هر چيز به اين پرسش بايد پاسخ داد كه آيا در اسلام محدوده اى براى ثروت اندوزى وجود دارد يا نه؟ ما كه ادعا داريم در صدد بيان كردن شرايع دين مبين اسلام و رفع تبعيض و بى عدالتى و پر كردن شكاف فقر و غنا و اختلاف طبقاتى از اين منظر هستيم آيا مى توانيم به پذيريم كه در نظام جمهورى اسلامى تحصيل ثروت آنقدر بى در و دروازه باشد كه اشخاص بتوانند با راه كارهاى زيركانه و سوء استفاده طى چند سال مافياى ثروت شوند در حالى كه اين عده ثروت اندوز در برابر اقشار محروم جامعه آنقدر محدودند كه از نظر رقم و عدد به حساب نمىآيند اما از جنبه اندوخته و سود و سرمايه تصويرگر يك سيستم استثمارى و چيزى شبيه سرمايه دارى غربى مى باشند؟! اين را وجدان عمومى به هيچ وجه نمى پذيرد و معيارهاى اسلامى مرودد مى شناسد. ما پيرو مكتبى هستيم كه از ((تداول ثروت)) در دست اغنيإ به شدت نكوهش كرده و راه كارهايى را براى ريشه كن ساختن آن ارائه داده است. منطق اسلام را از آيات قرآن و احكام و شرايع اسلام و سنت و سيره پيامبر و اهل بيت(ع) بايد گرفت. از ميان آيات بسيار و روايات بى شمار در اين خصوص به مواردى مى نگريم: قرآن كريم آنجا كه از غنائم جنگى و اموال عمومى و ((فىء)) كه زمان آن به دست پيامبر هب عنوان ولى امر مسلمين, سپرده شده است سخن مى گويد, تصريح مى كند كه اين اموال بايد زير نظر ولى امر كه آن روز پيامبر اكرم(ص) بود و سپس جانشينان به حق او و ديگر اوليإ شايسته كه متولى امور مسلمانان اند, به مصرف فقرا و نيازمندان و ايام و مساكين و… برسد و تيول ثروتمندان نگردد. در سوره مباركه حشر آنجا كه از ماجراى ((بنى نضير)) و اموال برجاى مانده از آنان در مصاف مسلمانان و يهوديان فتنه گر, سخن مى گويد ملاك و معيار را در مسائل مالى به دست مى دهد: ((ما افإ الله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين وابن السبيل كى لا يكون دوله بين الاغنيإ منكم وما آتاكم الرسول فخذوه ومانهاكم عنه فانتهوا واتقوا الله ان الله شديد العقاب))(1) آنچه را كه خداوند از ثروت اهل آبادىها به پيامبرش برگردانيد از آن خدا و پيامبر و خويشاوندان او و يتيمان و مستمندان و در راه ماندگان است تا اين اموال در اختيار ثروتمندان شما قرار نگيرد و دست به دست نشود. آنچه را رسول خدا براى شما آورد بگيريد و از آن چه نهى فرمود برحذر باشيد و از معصيت خداوند بپرهيزيد كه عذاب و كيفر او سخت است. هر چند آيه فوق در خصوص غنائم جنگى و در مورد فىء نازل شهد است, اما با توجه به نكات مندرج آن مى توان ديدگاه اسلام را در مورد ثروت ها به ويژه اموال عمومى دريافت ((اين آيه يك اصل اساسى را در اقتصاد اسلامى بازگو مى كند و آن اين كه جهت گيرى اقتصاد اسلامى چنين است كه در عين احترام به مالكيت خصوصى, برنامه را طورى تنظيم كرده كه اموال و ثروت هاى متمركز در دست گروهى محدود نشود و در ميان آنها دست به دست بگردد. البته اين بدان معنا نيست كه ما پيش خود قوانين وضع كنيم و ثروت ها را از گروهى بگيريم و به گروهى ديگر بدهيم بلكه منظور اين است كه اگر مقررات اسلامى در زمينه تحصيل ثروت و هم چنين ماليات هايى هم چون خمس و زكات و خراج و غير آن و احكام بيت المال و انفال درست پياده شود خود به خود چنين نتيجه اى را خواهد داد كه در عين احترام به تلاش هاى فردى, مصالح جمع تإمين خواهد شد و از دو قطبى شدن جامعه, اقليتى ثروتمند و اقليتى فقير جلوگيرى مى كند.))(2) نظام اقتصادى اسلام بر حقوق جمعى و فردى آحاد امت استوار است. در اين نظام تكليف اموال عمومى و مصارف آن روشن شده, براى اموال خصوصى و طرق تحصيل آن حدود و احكامى مقرر گرديده و در اين اموال حقوقى براى بازماندگان در همه طبقات محروم در نظر گرفته شده است, راه هاى نامشروع ثروت اندوزى هم چون ربا, رشوه, ظلم و زور و استثمار و تبعيض و باجگيرى مسدود گرديده و اگر اين سه نكته (طريق تحصيل ثروت و حقوق واجبه آن و اجتناب از نامشروع) مورد توجه قرار گيرد و نظارت و هدايت از سوى نظام اسلامى اعمال گردد و با تخلفات به طور جدى برخورد شود, هرج و مرج اقتصادى پديد نمىآيد و سوء استفاده ها تعقيب مى گردد و شكاف فقر وغنا پر شده و حقوق مستضعفان از حلقوم مستكبران بيرون كشيده مى شود. نمونه آن حكومت اميرالمومنين است كه وقتى زمان خلافت ظاهرى به دست حضرتش سپرده مى شود و تصميم گرفت اموالى را كه به دست عمال عثمان حيف و ميل شده بود و خليفه به اين و آن از بنى اميه و خاندانش بخشيده بود, به بيت المال برگرداند چنين فرمود: ((والله لو وجدته قد تزوج به النسإ و ملك به الامإ لرددته فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق))(3) به خدا سوگند اگر ببينم اين اموال در مهريه و كابين زنان رفته يا كنيزانى با آن خريده شده, آنها را به بيت المال برمى گردانم, زيرا عدالت را گستره اى است فراگير و كسى كه از عدل به تنگ مىآيد و تاب تحمل آن را ندارد, بى شك از جور و ستم بيشتر به تنگ خواهد آمد
بازگشت به نظام اقتصادى اسلام اگر ما مدعى پياده كردن احكام قرآن و احياى سيره علوى هستيم, معيار همين است كه مى بينيم و تإويل و توجيه ندارد روح كتاب و سنت و سيره معصومين, آنچه را در فضاى اقتصادى ما مى گذارد نمى پذيرد كه شرح اين دعوى مجالى ديگر مى طلبد كه بايد بدان پرداخت. مداقه در حساب اموال عمومى كه متعلق به آحاد ملت است بايد از رفتار علوى اقتباس كرد كه وقتى يكى از شيعيانش به نام ((عبدالله بن زمعه)) در زمان خلافتش مالى از آن حضرت طلبيد, امام در پاسخ او فرمود: ((ان هذا المال ليس لى و لا لك, و انما هو فىء المسلمين و جلب افهم فان شركتهم فى حربهم كان لك مثل حظهم و الا فجناه ايديهم لايكون لغير افواهمم))(4) اين مال به من و تو تعلق ندارد بلكه دست آورد مسلمين و ثمره مجاهدات آنهاست, پس اگر در نبرد با آنها مشاركت داشتى بهره اى مانند آنها خواهى داشت وگرنه دسترنج آنها براى دهانى جز آنان نخواهى بود. مفهوم اين سخن اين است كه لقمه اى كه ديگرى با دسترنج خود تحصيل كرده نبايد از گلوى ديگران پائين رود. بهره كشى از دسترنج ديگران و بالا كشيدن ثروت ها جزو اصول سياست اموى و تبعه عثمان بود كه درباره آن اميرالمومنين (ع) در خطبه شقشقيه فرمود: ((و قام معه بنو اميه يخصمون مال الله خصمه الابل نبته الربيع))(5) بستگان پدرى او با وى همگام شدند تا مال خدا را هم چون شترى كه به علف بهارى حمله مى كند به غارت برند. از اين نمونه ها در كلام حضرت على(ع) بسيار است و سيره نبوى و علوى فقه اسلامى و روايات اهل بيت(ع) كه ما مدعى تشيع آنان هستيم, مى تواند الگو و سرمشق در مسائل مالى باشد كه به دست فراموشى سپرده شده و تنها از آن شعارى مانده و بس! در مسائل اقتصادى بايد به اين سمت و سو حركت كرد. در اموال عمومى بسيارى از ناهنجارىها و ولخرجى ها و سوء استفاده ها وجود دارد كه مسئولين امر بايد زير نظر داشته باشند و از هدر رفتن بيت المال و اسراف و تبذير و سوء استفاده با دقت عمل جلوگير شوند و تقواى الهى را سرلوحه خود سازند كه پاسخگويى آن دشوار است. در مجارى اقتصادى بخش هاى خصوصى نيز ضوابط و حدود شرعى و قانونى بايد به گونه اى باشد كه افراد معدودى نتوانند غول ثروت شوند و احدى را ياراى ن نباشد كه بپرسد اين همه ثروت از كجا آمده است؟ روزى كه فلان جوان نزد فلان آقا مىآيد و از بذل و هديه! صدها ميليون تومان حرف مى نزند, اگر طرف زيرك و حساس باشد فورا بايد يك علامت سوال را بگذارد كه اين آقا, اين همه ثروت را از كجا آورده و سود بازرگانى چگونه سر به جهنم مى زند كه ارقام ميليونى براى او چون پول خرده ته جيب ما است؟! و به دنبال آن اين سوال را كه بيمارى اقتصادى كشور چرا بايد به اين حد باشد كه افرادى از اين قبيل پا بگيرند و مافياى ثروت شوند و حتى در مشاوره ها مورد اعتماد قرار گيرند؟! ديگر اين كه چرا اين آقا كه قصد خير دارد به سراغ فقرا و مستمندان كه در گوشه و كنار شهر و روستا بيرون از شمارند نرفته, و بى سر و صدا در رفع نياز آنها بكوشد و يك راست آمده گريبان فلان فرد موجه يا مسوول را گرفته و او را واسطه افاضات خود قرار داده است؟! و سوال هاى ديگر از اين قبيل كه آيا اين ها ((دام)) نيست براى لكه دار كردن افراد موجه و مسوول؟ آيا دست بيگانه در كار نيست كه مى خواهد چهره هائى را آلوده كند؟ و خوراك تبليغاتى براى دشمن فراهم سازد؟
خدعه و نيرنگ از طريق دين! در اين جا اميرالمومنين(ع) گفتار بسيار جالب و آموزنده اى دارد كه براى اين گونه موارد بايد درسآموز باشد. شخصى براى آن حضرت مقدارى حلوا مى فرستد و به آن رنگ هديه مى دهد اما در حقيقت امر, مى خواهد نظر امام را به خود جلب كند و از آن بهره بردارى نمايد كه امام دست رد زده, در اين خصوص طى خطبه اى موضوع را چنين تشريح مى كند: ((و از اين عجيب تر (اشاره به داستان برادرش عقيل كه قبلا آمده است) اين كه شبانه شخصى به در خانه ما آمد و ظرفى آورد كه معجونى (حلوا) در آنبود كه موجب تنفر من گرديد, چنان كه گوئى با آب دهان مار يا استفراغش آميخته بود! گفتم: اين صله است يا صدقه يا زكات؟ كه اينها بر ما خاندان حرام است. گفت نه اين و نه آن, بلكه هديه است! گفتم زنان نوحه گر بر تو زارى كنند, آيا از طريق دين خدا آمده اى مرا فريب دهى؟ آيا اختلال حواس دارى يا ديوانه اى يا هذيان مى گوئى؟! به خدا اگر هفت اقليم را با آنچه در زير افلاك قرار گرفته به من بدهيد كه خدا را معصيت كنم و پوست جويى را از دهان مورى بگيرم, اين كار نخواهم كرد, اين دنياى شما در نظر من از برگى كه ملخى در دهان دارد بى ارزش تر است, على را نعمت فناپذير دنيا و لذت هاى ناپايدار چكار؟! به خدا پناه مى برم از خواب هايى كه عقل را مى پوشاند و لغزش هاى زشت كه دامن گير آدمى مى شود و از او يارى مى جويم.))(6) مقتضاى كياست و سياست دينى است كه افراد در برابر اين گونه قضايا حساس باشند. يكى جنبه اقتصادى قضيه است كه به كانال هاى ثروت اندوزى و سوء استفاه مرتبط مى گردد و هنوز جاى سخن دارد. ديگرى بدنام كردن افراد كه هر چند ناخودآگاه و با نيت خير در دام اين گونه توطئه ها نيفتند. بى شك بذل و بخشش هاى عنوان شده در پرونده موضوع سخن, براى بسيارى طبيعى و دور از هر گونه قصد و غرض گيرندگان تلقى مى گردد, هر چند از انتقاد نيز مبرا نيست. و براى برخى عناوين ديگرى دارد كه محاكم قضائى روشن خواهد ساخت و حقيقت امر بايد به طور شفاف بيان شود و به فرموده مقام معظم رهبرى مبارزه با مفاسد اقتصادى خط قرمز ندارد و اگر در مواردى تخلف, رشوه و سوء استفاده به اثبات رسد, هر كه و در هر مقام باشد, بايست غرامت آن را در پيشگاه عدل بپردازد و به دور از مسائل سياسى و جناحى پيگيرى شود و از موارد مشابه و ساير پرونده ها غفلت نشود كه انتظار ملت است حقايق را بشنوند و فساد در هر كجا هست ريشه كن گردد و بر ويرانه هاى اقتصاد بيمار بنايى صالح و سالم و استوار بنيان گردد و اين چيزى است كه تلاش و فكر و طرح و برنامه مى خواهد و بازگشت به اقتصاد اسلامى سيره علوى نخستين شرط آن است كه نمونه اى از آن را ديديم و در ادامه مقال ان شإ الله خواهيم ديد.
جهان اسلام پليس عرفات تظاهرات ضد آمريكايى فلسطينى ها را سركوب كرد.(17/7/80) واشنگتن و تل آويو از عرفات به خاطر سركوب فلسطينى ها ستايش كردند.(18/7/ 80) حزب الله لبنان: افتخار مى كنم كه واشنگتن ما را تروريست مى داند.(21/7/ 80) جوخه هاى مرگ اسرائيل عضو فعال حماس را ترور كردند.(24/7/80) تل آويو به فيلمبردار صحنه شهادت محمدالدوره براى دريافت جايزه اش در لندن اجازه خروج از غزه را نداد.(25/7/80) گروههاى مبارز فلسطينى: ترور وزير اسرائيلى پاسخ جنايات صهيونيست هاست.(26/7 /80) 600 نفر بر اثر گرسنگى در افغانستان جان باختند.(28/7/80) دهها نمازگزار افغانى در بمباران يك مسجد در هرات توسط آمريكايى ها به خاك و خون كشيده شدند.(2/8/80) در خونين ترين روز فلسطين در انتفاضه دوم 13 فلسطينى به شهادت رسيدند.(3/8 /80) 30 صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها در شمال تل آويو كشته و مجروح شدند.(7/8/80) شش فلسطينى در حمله هليكوپترهاى رژيم صهيونيستى به شهادت رسيدند.(12/8/ 80) مبارزان فلسطينى اتوبوس حامل صهيونيست ها را به گلوله بستند.(14/8/80) افراد ناشناس در شمال ايتاليا يك مسجد را به آتش كشيدند.(15/8/80)
داخلى رهبر انقلاب: تهاجم نظامى امريكا و انگليس به افغانستان محكوم است.(17/7/ 80) وزير مسكن: دولت به تعهد خود درباره وام مسكن كارمندان عمل نكرده است. رئيس جمهور خواستار پايان فورى حمله آمريكا به افغانستان شد.(18/7/80) دانشجويان تهران در برابر دفتر سازمان ملل به حمايت از مردم مظلوم افغانستان تحصن كردند.(19/7/80) خاتمى: مردم افغانستان ستم طالبان و امريكا را يك جا تحمل مى كنند.(21/7/ 80) مردم: هدف آمريكا از حمله به افغانستان تضمين حيات رژيم صهيونيستى و محاصره ايران است.(22/7/80) همايش صادرات خواستار كاهش تصدى دولت در صنعت و بازرگانى شد. خبرگزارى قدس به منظور اطلاع رسانى صحيح درباره فلسطين در تهران تإسيس شد.(24 /7/80) خاتمى: نبايد اجازه داد افراد شرور از شادى مردم سوء استفاده كنند. شوراى نگهبان طرح گزينش كشور را مغاير قانون اساسى و شرع دانست. رهبر معظم انقلاب با عفو و تخفيف مجازات 719 زندانى موافقت فرمودند.(26/7/ 80) رهبر انقلاب: رنج هاى مسلمانان با تمسك به قرآن علاج مى شود.(28/7/80) همايش رقابت هاى سياسى و امنيت ملى با سخنان رئيس جمهور آغاز به كار كرد. رئيس سابق سيا اعتراف كرد: باكترى سياه زخم از آمريكا به عراق در زمان جنگ تحميلى ارسال شده است.(30/7/80) بانك ها از خريد اوراق مشاركت منع شدند. 750 نفر از اراذل و اوباش بعد از بازى ايران و بحرين دستگير شدند.(1/8/ 80) قاتل زنان خيابانى به اعدام محكوم شد. بانك مركزى بر اختلاف فاحش درآمدها و هزينه زندگى صحه گذاشت.(2/8/80) خاتمى در ديدار وزير خارجه آلمان: يك اشتباه, وضعيت را به نفع تروريست ها تغيير مى دهد.(3/8/80) صدر اعظم اتريش در تهران: حق با شماست, ما به هشدارهاى ايران توجه نكرديم. تجويز آمپول هاى ديكولتاك و پيروكسيكام ممنوع شد. آيت الله هاشمى رفسنجانى: دولت آمريكا از بزرگترين متهمان تروريسم است و بايد محاكمه شود.(5/8/80) مردم اصفهان رهبر انقلاب را گلباران كردند.(8/8/80) طرح دو ميليارد دلارى انتقال آب ايران به كشورهاى حاشيه خليج فارس تصويب شد. رهبر انقلاب: مذاكره و رابطه با آمريكا بر خلاف مصالح و منافع ملت است.(9/8/ 80) رهبر انقلاب در اجتماع پرشور مردم نجف آباد: مبارزه با مفاسد اقتصادى جدى است و آثار آن چشم ملت را روشن خواهد كرد.(12/8/80) رهبر انقلاب: تندروهاى اول انقلاب, امروز براى آمريكا فرش قرمز مى اندازند. راهپيمايان در برابر لانه جاسوسى آمريكا: يك لحظه هم با آمريكا كنار نخواهيم آمد. مجلس طرح اصلاح قانون چك را رد كرد. خاتمى: تا حقوق فلسطينى ها تإمين نشود بحران خاورميانه ادامه خواهد داشت.(13 /8/80) رهبر انقلاب: مسئولان نبايد در پى كسب سود مالى براى خود باشند.(15/8/80)
خارجى آمريكا مقر سازمان ملل در كابل را به موشك بست. سوريه براى 2 سال به عضويت شوراى امنيت درآمد. جنگجويان چچن هليكوپتر حامل ناظران سازمان ملل را در گرجستان سرنگون كردند. (17/7/80) ميلوشوويچ توسط دادگاه لاهه جنايتكار جنگى شناخته شد. طى سه روز حملات موشكى و بمباران هوايى آمريكا, هزاران خانه بر سر مردم افغانستان آوار شد.(18/7/80) كاسترو: بوش جهان را به سمت جنون جنگ مى كشاند.(22/7/80) وزيران دفاع شوراى همكارى خليج فارس در بحرين گرد هم آمدند. شبكه تلويزيونى الجزيره درخواست مقامات آمريكايى براى سانسور اخبار را غير منطقى خواند.(24/7/80) كارشناس استراليايى: انتشار ميكرب سياه زخم كار شبه نظاميان آمريكايى است. وزير سابق جهانگردى اسرائيل ترور شد.(25/7/80) وحشت از سياه زخم اسرائيل و اروپا را فراگرفت. آلودگى ميكربى كنگره آمريكا را تعطيل كرد. دادگسترى بلژيك پرونده محاكمه شارون را به جريان انداخت. 100 هزار مسلمان فيليپينى داوطلب رفتن به افغانستان براى جنگ عليه آمريكا شدند.(26/7/80) يونان 4 جاسوس اسرائيلى را بازداشت كرد. جورج بوش: شيوع ميكرب سياه زخم كار يك گروه آمريكايى است. رئيس جمهور گامبيا براى بار دوم در مقام خود ابقا شد. زد و خورد مرزى ميان پاكستان و هند 25 كشته بر جا گذاشت.(28/7/80) طالبان ادعا كرد, 25 كماندوى آمريكايى در افغانستان كشته شدند.(29/7/80) 2 اسرائيلى به اتهام تدارك انفجار برج شيكاگو دستگير شدند.(30/7/80) وزير دفاع عربستان: قدرت ديگرى غير از بن لادن در انفجارهاى آمريكا دست داشته است. آمريكا دفتر ((سى ان ان)) را در افغانستان بمباران كرد.(1/8/80) بوش خطاب به مردم آمريكا: خود را براى جنگى سخت و طولانى آماده كنيد. انگليس طرح تجزيه افغانستان را تإييد كرد.(3/8/80) احتمال كودتا در پاكستان شدت گرفت. گورباچف نسبت به ظهور يك استبداد جديد در جهان هشدار داد.(5/8/80) ده ها هزار جنگجو از قبايل مختلف پاكستان براى مقابله با آمريكا وارد افغانستان شدند.(6/8/80) يك فرودگاه و مركز پليس توسط قبايل مسلح پاكستان تصرف شد.(7/8/80) تلاش 5 صهيونيست براى علميات تروريستى (انفجار پل نيويورك) در نيويورك افشا شد. (7/8/80) ژنرال مشرف در پاكستان حالت اضطرارى اعلام كرد.(8/8/80) مردم پاكستان براى سرنگونى ژنرال مشرف قيام كردند. شيمون پرز: براى سلامتى مشرف دعا مى كنم!(8/8/80) محاكمه يك تبعه مصرى در لندن به اتهام دست داشتن در قتل احمدشاه مسعود آغاز شد.(9/8/80) بن لادن با مإمور سيا دو ماه قبل از انفجارهاى آمريكا ديدار كرده بود. آمريكايى ها از حمله به 4 پل بزرگ كاليفرنيا دچار هراس شدند.(12/8/80) در جريان سقوط دو هليكوپتر, دهها نظامى آمريكايى در افغانستان به هلاكت رسيدند. (13/8/80) مردم نيكاراگوئه به رئيس جمهور آينده خود رإى دادند.(14/8/80) اورتگا شكست خود را در انتخابات رياست جمهورى نيكاراگوئه پذيرفت.
مفهوم اراده تكوينى در آيه تطهير 1 ـ سوال: مى دانيم كه آيه تطهير (آيه33 سوره احزاب) مطابق شإن نزول ها و احاديث شيعه و سنى(1) در شإن خاندان رسالت نازل شده و مصداق روشن آن پيامبر(ص) و على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) هستند كه به اصحاب كسإ نام گرفته اند, و آن آيه اين است: ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تطهيرا; خداوند اراده كرده (و فقط مى خواهد) هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند, و كاملا شما را پاك سازد.)) اينك, اين سوال مطرح مى شود كه منظور از اين اراده, اراده تكوينى است يا تشريعى؟ اگر تشريعى باشد كه فرقى بين خاندان رسالت و ديگران نيست, زيرا خداوند براى همه اراده تشريعى كرده كه پاك باشند; ولى اگر اراده تكوينى باشد, يعنى آنها از روى جبر پاك هستند, بنابراين چه فضيلتى براى آنها است؟ زيرا مانند فرشتگان, مجبور به پاكى هستند. پاسخ: منظور از اين اراده, اراده تكوينى است, اما در عين حال اين اراده موجب جبر نخواهد شد. توضيح اين كه اراده در آيه مذكور, اراده تشريعى نيست, زيرا اراده تشريعى يعنى اوامر و نواهى الهى (مانند اين كه خداوند از ما خواسته نماز بخوانيم, شرب خمر نكنيم و…) اختصاص به پيامبر(ص) و فاطمه(س) و امامان(ع) ندارد, وانگهى در آيه ياد شده, متعلق اراده فعل خدا است, زيرا مى گويد: خدا چنين اراده كرده, روشن است كه چنين اراده اى مربوط به خواست خدا در عالم تكوين است. اما اين اراده تكوينى موجب جبر نيست, زيرا اين اراده يك اراده تكوينى در سر حد يك مقتضى است, نه علت تامه; يعنى امدادهاى مخصوص الهى به خاطر شايستگى آنها, آنها را از گناه حفظ مى كند. اما آنها مجبور نيستند و مى توانند گناه كنند, چنان كه در بحث عصمت انبيإ اين مطلب توضيح داده شده, كه مثل آنها همانند پزشك بسيار آگاه است كه او بر اثر آگاهى, هرگز يك ماده سمى خطرناك را نمى خورد, با اين كه مى تواند آن را بخورد. پيامبران و امامان(ع) نيز در سطحى از آگاهى و تقوا قرار دارند, كه با اختيار خود, هرگز گناه نمى كنند, زيرا به عواقب خطرناك گناه آگاهى دارند; به عنوان مثال مومنان هرگز شراب نمى خورند, با اين كه مجبور به شراب نخوردن نيستند. اين نخوردن شراب, براى مومنان يك نوع عصمت و مصونيت نسبت به شراب در پرتو آگاهى و تقوا به وجود آورده است. به بيان ديگر, در ريشه يابى گناهان چنين به دست مىآيد كه وجود آنها به دو عامل برمى گردد: 1ـ جهل و نادانى 2 ـ غلبه شهوات و هوس ها. ولى اگر سطح آگاهى يك انسان به درجه عالى رسيد, انسان از آن پرهيز مى كند. آگاهى پيامبر(ص) و امامان(ع) در سطحى است كه آنها را بر هوس هاى نفسانى مسلط مى سازد و در نتيجه, آنها هرگز گناه نمى كنند, در عين آن كه مى توانند گناه كنند. دليل بر اين كه آنها مى توانند گناه كنند, انجام ترك اولى است كه از بعضى از پيامبران سرزده است, البته اين ترك اولى به معنى ترك واجب يا ترك مستحب نيست, بلكه به معنى انجام مباح در برابر مباح برتر است. و يا انجام مستحب در برابر كارى كه از آن مستحب تر است. ممكن است سوال شود كه اگر خداوند اين آگاهى وسيع را به ديگران نيز مى داد, آنها نيز به چنين عصمتى دست مى يافتند. پاسخ اين است كه اين موهبت, از امدادهاى الهى است, با اين قيد كه امدادهاى الهى بى حساب نيست, بلكه تابع لياقت هايى است كه در آنها وجود داشته كه اعم از لياقت هاى ذاتى و اكتسابى است; مثلا حضرت ابراهيم(ع) تا از عهده امتحانات الهى برنيامده بود, به مقام امامت! نرسيد, اما وقتى لياقت هاى خود را در عمل نشان داد, به مقام امامت!! رسيد; چنان كه در آيه 124 بقره به اين مطلب تصريح شده است. و خداوند در مورد حضرت يوسف (ع) نيز مى فرمايد: ((وقتى كه او به مرحله قوت و بلوغ و تكامل جسم و روح رسيد (و آمادگى براى پذيرش وحى پيدا كرد) ما حكم و علم را به او داديم: ((ولما بلغ اشده آتيناه حكما وعلما وكذلك نجزى المحسنين; و هنگامى كه يوسف به بلوغ و قوت رسيد, ما حكم (نبوت) و علم به او داديم, و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم.))(2) جمله آخر (ما نيكوكاران را اين گونه پاداش مى دهيم), شاهد خوبى است كه خداوند, بى جهت كسى را به مقامات عالى نمى رساند. ناگفته نماند كه پيامبران و امامان(ع) به همان نسبت كه داراى امتياز بوده و مشمول مواهب خاص الهى شده اند, مسووليتشان نيز سنگين است, به طورى كه يك ترك اولى از آنها, معادل گناه بزرگ افراد عادى است و همين مشخص كننده خط عدالت الهى است. بنابراين, اراده الهى در مورد پيامبران به صورت علت تامه نيست, بلكه يك مقتضى است. به عبارت روشن تر, گناه كردن براى آنها, محال عادى است نه محال عقلى. آنها با همان علم وسيع, ممكن است ناگهان تحت تإثير هوس هاى نفسانى قرار گرفته و ترك اولى كنند; گرچه ما معتقديم كه چهارده معصوم(ع) حتى ترك اولى نيز نمى كنند.
اسم اعظم چيست؟ 2 ـ سوال: مى دانيم كه هر كس اسم اعظم را بداند, دعاى او مستجاب مى شود و مى تواند معجزات و كارهاى خارق العاده و عجيبى انجام دهد, و مطابق روايات بسيار, امامان معصوم ما داراى اسم اعظم در سطح بالا بودند, تا آنجا كه از امام باقر(ع) و امام صادق(ع) نقل شده كه فرمودند: ((آصف برخيا (وزير حضرت سليمان) كه تخت بلقيس را در يك لحظه از يمن به بيت المقدس آورد, فقط داراى يك حرف از اسم اعظم بود, ولى ما داراى 72 حرف از اسم اعظم هستيم.))(3) اينك سوال اين است كه اسم اعظم چيست؟ پاسخ: اسم اعظم, تنها اسم و نام كلمه يا اسم صفتى از صفات خدا نيست, بلكه بيشتر مربوط به عمل است, لذا دانستن اسمإ الهى و لفظ تنها, كارساز نخواهد بود. همانطور كه نام فروردين ايجاد گل و گلستان نمى كند و اسم چراغ, شب تاريك را روشن نمى نمايد, لذا بايد در پشت اين اسم, در جستجوى مسمى بود, اسم بى مسمى هرگز معجزه آفرين و داراى قدرت تصرف در جهان آفرينش نخواهد بود. به همين دليل بلعم باعورا كه در عصر حضرت موسى(ع) مى زيست و بر اثر علم و تقوا به مقامى رسيده بود كه به اسم اعظم آگاهى يافته بود, و به همين دليل, دعايش مستجاب مى شد, وقتى كه هوس هاى نفسانى به او راه يافت و با موسى(ع) در ماجراى جنگ با عمالقه, مخالفت كرد, اين موقعيت از او گرفته شد و ديگر دعايش به استجابت نمى رسيد; نور اسم اعظم نيز از او خارج شد و تاريكى گمراهى او را فرا گرفت. خداوند نيز در قرآن او را چنين نكوهش مى كند: ((فمثله كمثل الكلب; مثل او همچون سگ است))(4) نتيجه اين كه اسمإ حسنى و نام هاى الهى نشان گر همان صفات الهى هستند و كسى كه به اين صفات تخلق يابد و داراى مفاهيم اين صفات شود, يعنى مظهر اين صفات ـ حتى بخشى از اين صفات ـ گردد مى تواند آن چنان تكامل روحى يابد كه حامل اسم اعظم گردد و خداگونه شود, وگرنه يك شخص گناهكار هرگز نمى تواند با تلفظ يك كلمه از اسمإ الهى, مستجاب الدعوه و مانند آن شود.
فال بد و خوب 3 ـ سوال: آيا فال زدن موضوعى خرافى است يا اثر بخش است؟ پاسخ: در روايات اسلامى از فال خوب كه از آن به ((تفإل)) تعبير مى شود تمجيد شده, ولى از فال بد كه از آن به ((تطير)) تعبير مى گردد نكوهش شده است. در حديث آمده كه پيامبر(ص) فال نيك زدن را دوست داشت, و فال بد زدن را ناپسند مى شمرد, و به كسى كه فال بد مى زد مى فرمود: بگو خدايا خير و نيكى فقط از جانب تو است, و بدى و بلا جز به خواست تو برطرف نشود, و حول و قوتى به جز تو نيست.))(5) پيامبر(ص) گاهى در بعضى از حوادث, فال نيك مى زد يا مثلا در جريان صلح حديبيه, هنگامى كه ((سهيل بن عمرو)) از طرف كافران نزد آن حضرت آمد, و پيامبر(ص) از نام او آگاه شد, به مسلمانان فرمود: ((قد سهل عليكم امركم; كار بر شما سهل و آسان مى گردد));(6) يعنى از كلمه سهيل, من فال مى زنم كه كار شما سهل مى شود. ولى در مورد فال بد (تطير) پيامبر(ص) فرمود: ((الطيره شرك; فال بد زدن يك نوع شرك است.))(7) خوبى فال نيك, از اين رو است كه موجب اميدوارى مى شود و اميد باعث حركت و پيروزى خواهد شد. در نتيجه, يإس و تنبلى و افسردگى از انسان دور خواهد گرديد. اما زشتى فال بد زدن از اين رو است كه روح اميد را در انسان مى كشد و باعث سوء ظن شده و انسان را به سستى و وادادگى و تنبلى سوق مى دهد. البته نبايد براى فال بد و خوب اثر طبيعى قايل شد, زيرا چنين اعتقادى سر از شرك بيرون مىآورد, اما اين دو مى توانند اثر روانى داشته باشند; فال نيك مايه اميدوارى, و فال بد عامل يإس گردد. بنابراين اسلام فال نيك را تجويز, بلكه شايسته مى داند, ولى از فال بد زدن نهى مى نمايد. در آخر متذكر شويم كه بهترين مبارزه با فال بد, توكل بر خدا و تقويت روح اعتماد بر خدا است.(8)
پى نوشت ها: 1 . قبلا در شماره 237 همين مجله, ص44و 45, اسانيد اين مطلب بيان گرديد. 2 . يوسف (12) آيه22. 3 . تفسير نور الثقلين, ج4, ص88. 4 . اعراف (7) آيه176. 5 . بحار, ج95, ص2 و 3. 6 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص340 ـ بحار, ج20, ص333. 7 . تفسير الميزان, ج19, ص86. 8 . ناگفته نماند بعضى از دانشمندان معتقدند نظر به اين كه ديوان حافظ, مشحون از مطالب عرفان اسلامى, و مظهر قرآن است, فال نيك زدن به آن, مايه اميدوارى خواهد شد, چرا كه الهام گيرى غيرمستقيم از قرآن است, بنابراين اشكال ندارد; چنان كه نقل مى كنند, علامه طباطبايى صاحب تفسير الميزان, گاهى به ديوان حافظ فال مى زدند.
دعاى امام سجاد (ع) در سجده امام سجاد (ع) از اول تا آخر شب 27 ماه مبارك رمضان اين دعا را در سجده تكرار مى كرد: ((اللهم ارزقنى التجافى عن دار الغرور و الانابه الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت)) خدايا مرا از اين دنياى فريب بر كن و نجات بخش و بازگشت به دنياى جاودان آخرت روزيم فرما, استعداد جدا شدن از اين جسم ظلمانى و اوج گرفتن روح نورانى را به سوى خودت عنايت فرما پيش از اين كه در اين تاريكناى شرك و خودپرستى تباه شوم. (اقبال الاعمال, سيد بن طاوس, ص702)
جايگاه عشق حق قال الصادق عليه السلام: ((القلب حرم الله فلاتسكن فى حرم الله غير الله)) (بحارالانوار, ج70, ص25) قلب حرم خداست, پس غير خدا را در آن جا را مده. رواق منظر چشم من آشيانه توست كرم نما و فرود آ كه خانه خانه توست من آن نيم كه دهم نقد دل به هر شوخى در خزانه به مهر تو و نشانه توست (حافظ)
نداى اذان امام باقر عليه السلام فرمود: موذن به اندازه اى كه قدرت بصيرت اوست و به قدر معرفتش و آسمانى بودن صوتش, مشمول غفران و رحمت خداست و هر تر و خشكى كه اذانش را بشنوند, با او هم آوا هستند و اين شهادتها و كلمات توحيدى را تصديق مى كنند; يعنى همه در ذكر كه هم صدا هستند و موذن از هر كسى كه در مسجد با او نماز مى خواند سهمى دارد و هر كس به صداى اذان او نماز بخواند حسنه اى. (وسائل الشيعه, ج2, ص619) در دنيا موذن مومنان را به مجلس حضور و معراج و زيارت حق دعوت مى كند, همچنان كه در قيامت مردم را به حضور حضرت حق مى خواند. كسانى كه در دنيا عارف بالله بودند و منتظر اين ندا تا به مهمانى دوست بشتابند, در آخرت اهل شهودند و حضور دوست. و هر كه در دنيا جاهل است و غافل, در آخرت از فيض شهود نابيناست.
پاداش مصافحه امام صادق(ع) فرمود: پيامبر(ص) در جايى عبور مى كرد, با حذيفه ملاقات نمود, دست به طرف حذيفه دراز كرد تا با او مصافحه كند. حذيفه دست خود را كشيد! حضرت به او فرمود: من دستم را به سوى تو گشودم, تو دستت را كشيدى و از من بازداشتى؟! حذيفه عرض كرد: اى رسول خدا(ص) مردم مشتاقند و افتخار مى كنند كه دست به دست شما دهند و مصافحه كنند, ولى من جنب هستم, نخواستم در اين حال دستم با دست شما تماس پيدا كند. پيامبر(ص) فرمود: إما تعلم ان المسلمين اذا التقيا فتصافحا تحاتت ذنوبهما كما يتحات ورق الشجر; آيا نمى دانى كه وقتى مسلمانان با هم ملاقات كنند و دست به دست هم بدهند, گناهانشان مى ريزد, همانگونه كه برگهاى درخت مى ريزد. (اصول كافى, ج2, ص183)
پاداش تولى و تبرى امام سجاد (ع) فرمود: هنگامى كه روز قيامت فرا رسد, خداوند همه انسانها را در يكجا جمع مى كند, سپس منادى حق فرياد مى زند: اين المتحابون فى الله, كجايند آنانكه دوستان درراه خدا هستند؟ جمعى برمى خيزند, به آنها گفته مى شود: شما بدون حساب به سوى بهشت روانه گرديد, آنها رهسپار بهشت مى شوند, در راه جمعى از فرشتگان با آنها ملاقات كرده و مى پرسند: شما از كدام حزب انسانها هستيد؟ در پاسخ مى گويند: ما براى خدا و طبق فرمان خدا, با دوستان خدا دوست بوديم و با دشمنان خدا دشمن بوديم. فرشتگان به آنها بشارت مى دهند و مى گويند: چه نيكوست پاداش عمل كنندگان. (به اين ترتيب آنانكه تولى و تبرى دارند, يعنى با طرفداران حق دوستى فكرى و عملى مى كنند و با دشمنان حق, دشمنى مى نمايند به پاداش عالى بهشت نائل مى گردند. ) (اصول كافى, ج2, ص126)
شرطه الخميس شرطه الخميس افرادى بودند كه پيمان بسته بودند تا سر حد شهادت آماده دفاع از حريم حضرت على(ع) باشند, آنها به پنج گروه تقسيم شده بودند: 1ـ گروه پيش جنگ 2ـ گروه مواظب قلب لشگر 3ـ گروه مواظب طرف راست لشگر 4ـ گروه مواظف طرف چپ لشگر 5ـ گروه ذخيره. اين سازمان قبل از خلافت حضرت پى ريزى شد و اعضإ مركزى آن افرادى مانند: سلمان, ابوذر, عمار ياسر, مقداد, جابر بن عبدالله انصارى و… بودند و در زمان خلافت حضرت به پنج هزار تا شش هزار نفر رسيدند. اصبغ بن نباته با آن كه در عصر خلافت سن پيرى را مى گذراند از افراد جدى و سرشناس شرطه الخميس بود. از او پرسيدند: چرا شما را شرطه الخميس گويند؟ در پاسخ گفت: ما در حضور حضرت متعهد شديم تا خود را در راه او فدا كنيم و آن حضرت هم فتح و پيروزى را براى ما ضمانت كرد… شمشيرهاى ما همواره همراه ماست, هر كس را كه على(ع) اشاره كند كه به قتل برسانيد, آن كس را خواهيم كشت. (بحارالانوار, ج42, ص151)
دعاى مخصوص فضل بن يونس, يكى از شاگردان موسى بن جعفر(ع) گويد: آن حضرت به من فرمود: اين دعا را بخوان: اللهم لاتجعلنى من المعادين و لاتخرجنى من التقصير; خداوندا مرا از عاريت شدگان (در ايمان) قرار مده, و از تقصير بيرون مبر. پرسيدم: معناى عاريت شدگان را دانستم (كه ايمان استوار و محكم باشد نه عاريه اى) اما معنى (مرا از تقصير بيرون مبر) را ندانستم, لطفا بيان فرماييد. امام فرمود: هر كارى را كه به خاطر خداوند متعال انجام دهى, پس خود را در آن كار نزد خود, مقصر بدان زيرا همه مردم در كارهاشان, بين خود و خدا تقصيركار مى باشند. (اصول كافى, ج2, باب دعوات موجزات) (اين دستور اين درس را به ما مىآموزد كه در دعا, هيچ گاه غرور نورزيم بلكه در هر حال خود را مقصر بدانيم.)
معنى سبحان الله شخصى از خليفه دوم پرسيد: تفسير سبحان الله چيست؟ او گفت: در اين باغ (و اشاره كرد به نخلستانى كه آنجا بود) مردى هست كه وقتى سوال كنى جواب مى دهد و وقتى سكوت كنى, آغاز به سخن (در راه آموزش) مى نمايد. آن شخص به باغ رفت, ديد حضرت على(ع) در باغ مشغول به كار است, به حضورش رفت و عرض كرد: معنى سبحان الله چيست؟ على(ع) فرمود: سبحان الله, تعظيم مقام بلند و باعظمت خداست, منزه دانستن خداست از آنچه كه مشركان مى پندارند و وقتى كه بنده اى اين كلمه را مى گويد, همه فرشتگان بر او درود مى فرستند. (معانى الاخبار صدوق, ص11)
خداى مهربانتر از خودت اصبغ بن نباته گويد: در خانه حضرت على(ع) مشغول دعا بودم, پس از مدتى على(ع) از منزل خارج شد, مرا كه ديد فرمود: چه مى كنى؟ عرض كردم دعا مى كنم. فرمود: هرگاه مى خواهى دعا كنى بگو: الحمد لله على ماكان والحمد لله على كل حال; سپاس خدا را بر آنچه گذشت و سپاس خدا را در هر حال. سپس فرمود: اگر در اين راه ثابت بودى و ولايت تو كامل شد (يعنى امامت رهبران حق را قبول كردى و آنها را دوست داشتى) و دستت را گشودى و كمك به تهيدستان نمودى, آنگاه خداوند از خودت به تو مهربانتر است. (امالى مفيد, ص108)
((اقم الصلاه لذكرى))(1) براستى چرا نماز از ميان اعمال و عبادات دين به عنوان ياد خداوند و عمود دين معرفى و توصيه شده است و اندازه ثواب اين فريضه بهنگام برپايى با جماعت خارج از تصور انسان است. حضرت پيامبر(ص) فرمودند: ((اگر تعداد نمازگزاران صفوف جماعت از 10 نفر فراتر رود, پاداش هر ركعت آن, آنقدر زياد مى گردد كه حتى اگر تمام آسمانها كاغذ شود و تمام درياها مركب, و همه درختان قلم گردند و همه فرشتگان مإمور نوشتن آن, نمى توان پاداش آن را ثبت نمود و پاداش آن فقط در خور محاسبه ذات بيكران الهى است.))(2) در حديثى ديگر حضرت فرمودند: ((هر كس مقيد به حضور در نماز جماعت تحت هر شرايطى باشد از پل صراط همچون برق عبور مى كند و به بهشت نائل مى گردد.))(3) مقاله حاضر به بررسى مختصرى در مورد آثار فرهنگى, اجتماعى و تربيتى نماز جماعت مى پردازد. لكن در اين ميان نبايد از مكان نماز جماعت (مسجد) غفلت كرد. واژه ((صلاه)) در لغت به معناى دعاست از آنجا كه نماز شامل دعا نيز مى باشد اين واژه از معنى لغوى خود به اعمالى كه نماز خوانده مى شود, نامگذارى شد. بنابراين انسان نمازگزار روزانه 3 يا 5 نوبت به درگاه خالق خود دعا مى كند. به اين معنا كه خدا را به يارى خود مى طلبد و از او انتظار اميد به زندگى شايسته را دارد. اين نوع ارتباط معنوى به اعتقاد روانشناسان به (درونى شدن) منجر مى شود. كه در اين صورت انسان موحد كسى را جز خداى سبحان اميد و پشتوانه خود نمى داند و اين احساس مايه انگيزش او در تمام عرصه ها خواهد بود. با توجه به اينكه خالق هستى (رب العالمين) است و تمامى فرهنگ از جانب او به بشر رسيده است, شيوه دعا كردن را به بنده خود آموزش داده كه چگونه با خداى خود سخن بگويد و چه چيزى را از او مسئلت نمايد. آنچه در منابع روايى به عنوان عمود دين از نماز ياد شده, در واقع مى توان گفت, به منزله شاهرگ حيات طيبه است كه بنده نمازگزار به دست خود مقدمات آن را فراهم كرده و بنايى محكم و رو به آسمان, به طرف بالا پيش مى برد. تا در هنگام نياز, بر آن تكيه زده و كمر راست كند. پس بنابراين, اين ستون هرچه بيشتر و محكمتر بنا شود بهره ورى آن نيز افزون خواهد بود. حال كه دانستيم نماز دعا و نيايش به سوى معبود و ستون دين است, سزاوار است كه اين ستون در مكان هاى مقدس مسجد توسط افراد صالح و پرهيزگار برپا شده و حفظ و حراست گردد. با مرور آيات و روايات در مورد نماز به اين نكته مهم پى مى بريم كه نماز سررشته ارتباط بنده با خالق بوده و جذابيت اين رشته بسان آهن ربا نمازگزاران متعهد را در اوقات معين روزانه سه يا پنج بار به سوى مكانهاى برگزارى نماز جماعت به قصد احيإ ستونهاى جديد و بسيار مى كشاند. قطع نظر از احيإ ستونهاى جديد و افزون, استحكام بناى عظيم دين و آئين نيز افزون گرديده و ساليان دراز نسلهاى آينده در زير سايه آرامش بخش آن به حيات طيبه خود ادامه خواهند داد. در اين رابطه قرآن كريم مى فرمايد: ((انما يعمر مساجد الله من آمن بالله واليوم الاخر واقام الصلاه وآتى الزكاه ولم يخش الا الله فعسى اولـئك ان يكونوا من المهتدين)).(4) واژه ((انما)) كه در عربى به معناى حصر است, تعمير مساجد منحصر به افراد نمازگزار شده مى فرمايد: ((منحصرا تعمير مساجد خدا به دست كسانى است كه به خدا و روز قيامت ايمان آورده و نماز (پنجگانه) بپا دارند و زكاه مال خود بدهند و از غير خدا نترسند آنها اميدوار باشند كه از هدايت يافتگان راه خدا هستند.))
آثار فرهنگى در نماز جماعت چگونه تحصيل مى شود؟ همانطور كه مسجد در صدر اسلام محل پذيرش افراد مختلف و محل اجتماعات سياسى, فرهنگى, اجتماعى بود, امروز نيز پذيراى مربيان و متربيان جهت تعليم و تربيت و مكان اوج سالكان راستين است. در اينجا ذكر اين نكته لازم است و آن اينكه حضور فيزيكى امام جماعت عملا در ميان همه اقشار مختلف مردم مسلمان و نمازگزار يا ممكن نيست و يا به صورت ملاقات با بخش كوچكى از مردم امكان پذير است. اما به بركت حضور در نماز جماعت ارتباط معنوى و صميمانه مردم با امام جماعت ميسر مى گردد و مردم به عنوان پيام رسانان دين از وجود ائمه جماعات بهره مند مى گردند. و متقابلا آنها نيز درصدد بالابردن سطح فرهنگ و آگاهى اسلامى مردم نمازگزار تلاش مى كنند. و به يارى يكديگر يك فضاى سالم و پاكيزه براى رشد اركان اسلامى و ارزشى مهيا مى نمايند. همانطور كه مى دانيم تربيت, اركان حيات اجتماعى انسان است, و لذا توجه به ابعاد مختلف تربيتى, توجه به شخصيت والاى انسان است. در اصول تربيتى, محيط زيست يكى از عوامل تإثيرگذار بوده و مى تواند كفه ترازوى تربيت را به نفع خود سنگين نمايد. بنابراين مساجد و مكانهاى برگزارى نماز جماعت به عنوان يكى از محورهاى تربيتى قابل توجه مى باشد. به هنگام اوقات نماز يوميه, با نداى موذن بندگان صالح, وقت شناس و وظيفه شناس به سوى ميعادگاه روانه مى شوند حضور به موقع و منظم نمازگزاران اثر تربيتى مطلوب در ارج نهادن به نداى ((حى على خير العمل)) دارد و نشانگر نياز انسانها به اعمال نيك مى باشد كه در سايه انجام عمل خير به آرامش درونى مى رسند و با عطر معنويت كه از وجود افراد صالح و متقى تراوش مى كند, روح خود را نيز معطر مى نمايد. انجام اعمال عبادى نماز جماعت به صورت يك دست و منظم, بيانگر اين حقيقت است كه اگر افراد مسلمان اراده بكنند مى توانند در تمام امور زندگى نظم و انضباط داشته و با بهره گرفتن از قابليت هاى نهان و آشكار خود, حلال مشكلات خود و ديگران باشند. به عبارت ديگر هم اكنون كه جماعت مومن نمازگزار اراده كرده و به دلخواه و به صورت اختيارى همه با هم, در كنار هم براى احيإ شعائر اسلامى قدم پيش گذاشته و مصمم به انجام آن هستند, به همان نسبت خواهند توانست در ساير امور دينى پيش گام بوده و با بهره گيرى از نيروى ايمان و استعدادهاى موجود, قله هاى كمال را تسخير كنند. و هرگاه اين رفتارها به صورت مدام و مستمر صورت بگيرد (حضور در جماعت) از خلاقيتها و صفات خدا پسندانه افراد صالح بهره برده و متإثر شده, در نتيجه به اصلاح و خودسازى پرداخته و اين شكوفايى را به جامعه نيز سرايت خواهند داد. در علم روانشناسى اين مرحله از رفتار به رمز خويشتن يابى معروف است, مساجد و ساير مكانهاى نماز جماعت علاوه بر محل نيايش بودن, منابع اشاعه فرهنگ اسلامى و محل به نمايش گذاشتن قدرت و اقتدار امت اسلامى نيز مى باشد. و روزانه سه يا 5 بار افراد مومن در خدمت خالق خود بوده و براى جان نثارى و اطاعت از ساير اوامر مولا اعلان آمادگى مى كند و نفس اين عمل هشدارى است براى دشمنان اسلام, و گام نخستين براى حركت احيإ عدالت اجتماعى و ظلم ستيزى. علاوه بر مطالب ذكر شده اجتماع مسلمين در نماز جماعت بسان دژ محكم و سنگر مقاومت و مقر فرماندهى و محل تصميم گيريهاى مهم سياسى, فرهنگى و اجتماعى مى باشد. و در برابر توطئه گران و بدخواهان دين, اعلام موضع كرده و آرامش نسبى آنها را به هم مى ريزد. امام راحل(ره) در اين رابطه فرمودند: ((شما ملت براى اسلام قيام كرديد و براى اسلام اين همه زحمت كشيديد و داريد مى كشيد. مراكزى كه مراكز بسط حقيقت اسلام است,. .. فقه اسلام است و آن مساجد است, اينها را خالى نگذاريد اين يك توطئه است كه مى خواهند مسجدها را كم كم خالى كنند. مساجد بايد مركز تربيت صحيح باشد…))(5) اكنون كه سخن از مسجد به ميان آمده اشاره اى هم به محراب مسجد داشته باشيم. همانطور كه در مقر فرماندهى, فرمانده ارشد در مكان مخصوص قرار مى گيرد و خط و رمز را مشخص مى نمايد و ديگران از او پيروى مى كنند, در مسجد نيز محراب مسجد از يك چنين جايگاهى برخوردار است و امام جماعت به عنوان مربى و رهبر در محل محراب به انجام اعمال عبادى نماز مشغول شده وساير نمازگزاران از وى پيروى كرده و دنباله رو وى مى باشند. محراب مسجد همانطور كه از نامش پيداست محل جنگ با شيطان است. در اينجا لازم است به نكته اى ظريف اشاره كنيم و آن اينكه از نظر روانشناسى ممارست دائمى انسان با هر چيزى اثر پذيرى را به دنبال خواهد داشت و انسان را قرين خود خواهد كرد. بنابراين مشاهده روزانه (محراب عبادت) با توجه به فلسفه وجودى محراب, به تدريج توجه افراد نمازگزار را از دشمن درون به دشمن بيرونى معطوف خواهد كرد. به عبارت ديگر اكنون كه شيطان درونى به چشم مشاهده نمى شود شيطان بيرون كه همانا دشمنان دين اسلام هستند مظهر شيطانند. و قابل موضع گيرى, پس اولين گام, مبارزه با شيطان و ظلم ستيزى در نماز جماعت برداشته خواهد شد. هرگاه اين احساس و طرز تفكر در جمع نمازگزاران به وجود بيايد, بدون آنكه در اين باره با يكديگر به گفتگو بپردازند همگان نسبت به دشمن خويش اظهار تنفر مى كنند و مانند هيزمى هستند كه مهياى روشن كردن است و اين احساس زمانى به اوج مى رسد كه خطيب جمعه يا جماعت, طى خطابه اى مردم را نسبت به دشمنان دين آگاه كرده و يا در آنها انگيزه هاى نفرت را بيدار كند. و لذا ديده مى شود غالب تظاهرات و اظهار تنفر, نسبت به دشمنان و توطئه گران بعد از نمازهاى جماعت و جمعه صورت مى گيرد. در تاريخ فلسطين آمده است كه غالب راهپيمايى هاى مردمى به رهبرى روحانيت بعد از نمازهاى جماعت شكل مى گرفت و همراه با پيروزى بود.)) روانشناسان معقتدند هرگاه افرادى عصبانى باشند و در عين عصبانيت اگر با اسباب و ابزارى كه از عوامل تحريك كننده است روبرو شوند عصبانيت آنها شدت خواهد يافت. پس بنابراين نظريه حضور نمازگزاران متنفر از شيطان و مظاهر شيطانى در كنار محراب عبادت, انگيزه ظلم ستيزى را تقويت مى كند و فرهنگ ظلم ستيزى به دست فراموشى سپرده نمى شود. و بلكه همواره افراد مسلمان در حال آماده باش روحى وفيزيكى قرار مى گيرند و از دشمن خود غافل نمى باشند. چنانچه در شكل گيرى و تداوم انقلاب اسلامى ما اين تفكر و احساس نقش كليدى به همراه داشت. در واقعه كربلا روز عاشورا امام حسين(ع) و انصار باوفايش بعد از انجام نماز ظهر, لباس شجاعت و شهامت بر تن كرده و بر عليه ظلم بنى اميه وارد ميدان نبرد شدند و دليرانه در ركاب امام, جام شهادت را نوشيدند. سربازان دلير ايران زمين نيز غالبا بعد از نماز جمعه و جماعت عازم جبهه هاى نبرد مى شدند. و طبق آنچه كه راويان جنگ نقل مى كردند, حمله هاى بسيارى, بعد از نماز صورت مى گرفت.
فرهنگ همكارى و تعاون همكارى و تعاون كه از عوامل وحدت آفرين و استحكامبخش جامعه هستند غالبا در نماز جماعت بيش از ساير اجتماعات به چشم مى خورد. مراعات حقوق ديگران و يارى آنها, رسيدگى به مشكلات برادران دينى در نماز جماعت مطرح شده و به همت مردم كارهاى مفيد و مهم صورت مى گيرد. به عنوان مثال در اجتماع جمعه و جماعت از مردم خواسته مى شود كه براى رفع خشك سالى در نماز استسقإ حاضر بشوند. و مردم با انگيزه ((تعاونوا على البر)) سه روز به خاطر همنوعان خود روزه گرفته و نماز مى خوانند. اينگونه اعمال نه تنها مشكلات مومنين را از سر راه برمى دارد, بلكه از عوامل پيوند اجتماع و مردم نيز هست, افراد نمازگزار با حضور خود در صفوف نماز به ((اعتصموا بحبل الله)) جامه عمل مى پوشانند. امام صادق(ع) مى فرمايند: ((به هم بپيونديد و با هم نيكى كنيد و به هم مهربانى كنيد و برادران خوشرفتارى باشيد, چنانكه خداى عزوجل به شما فرموده)) از فرما(6)يشات امام استفاده مى شود كه تعاون و نيكى مهربانى به همراه داشته و موجب جلب ساير مومنين به جمع نمازگزاران مى گردد. امروز در جوامع غير مسلمان عامل اصلى از هم گسيختگى ملتها و دولتها عدم وجود عاطفه و تعاون و دلسوزيست. رسول مكرم اسلام مى فرمايند: ((من اصبح لا يهتم بامور المسلمين فليس بمسلم;(7) هر كس صبح كند و اهتمامى به كار مسلمانان ندارد, پس مسلمان نيست.)) هرگاه مومنين در سه وعده حضور به امور برادران خود همت بگمارند ديگر تنش روانى در جامعه وجود نخواهد داشت. خداوند سبحان دعايى را قرين اجابت كرده كه در جمع مسلمين دعا شده باشد كه نوعى تعاون به شمار مى رود.
O فرهنگ ايثار و انفاق از ديگر بركات نماز جماعت اشاعه فرهنگ ايثار و انفاق است, كه گاهى در حد اعلا و ممتاز مشاهده مى شود. جمع نمازگزارانى كه در حال نماز از خداى مهربان هدايت و نعمت را مسئلت مى نمايند ((صراط الذين انعمت عليهم…)) به تبع اين درخواست خود نيز گامى در جهت نعمت بودن براى ساير برادران خود برمى دارد. اعلام نياز بعد از نماز و به دنبال آن اقدام عمل افراد, از شاخصه هاى فرهنگ جمع نمازگزار است زمانى كه آيات ((اهدنا الصراط)) خوانده مى شود همگان هدايت را براى همنوعان خود مى خواهند, در واقع با دعاى خود به ديگران احسان مى كنند. در برخى از آيات نماز و انفاق قرين هم آمده اند: ((والذين صبروا ابتغإ وجه ربهم واقاموا الصلاه وانفقوا مما رزقناهم))(8) و هم در طلب رضاى خدا راه صبر پيش مى گيرند و نماز بپا مى دارند و از آنچه نصيبشان كرديم پنهان و آشكار انفاق مى كنند)) ((الذين يقيمون الصلاه ومما رزقناهم ينفقون اولـئك هم المومنون حقا لهم درجات عند ربهم ومغفره ورزق كريم))(9) و نماز را با حضور قلب بپا مى دارند و از هرچه روزى آنها كرديم (علم و جاه و مال) انفاق مى كنند. آنها براستى و حقيقت اهل ايمانند و نزد خدا مراتب بلند و آمرزش و روزى نيكو (علم و ادب) مخصوص آنهاست. بطور طبيعى اطلاع رسانى در مورد نياز و مشكلات مردم محروم در حالت عادى امكان پذير نيست و در صورت اقدام به اطلاع رسانى تنها بخش كوچكى از جامعه مطلع مى شوند. اما حضور در جماعت اين كار را سهل و ساده و به صورت مطلوب امكان پذير مى نمايد. و اقشار مختلف مردم از هر گوشه و كنار شهر در اسرع وقت به نداى هل من ناصر برادران محروم خود لبيك مى گويند و اين رفتار و اعمال انسانى احساس عاطفى را رشد مى دهد.
آثار اجتماعى ـ تعهد ميان اديان و مكاتب, اسلام بيشترين توجه را براى مراعات و حقوق انسانها قائل شده و به عنوان حق الناس در جايگاه عدالت اجتماعى آن را مطرح كرده است. هنگام برپايى نماز جماعت مومنين ملزم به مراعات آداب و احكام نماز از جمله غصبى نبودن مكان نماز هستند, به اين معنا كه هرگاه مومن سجاده خود را قبل از سايرين در محل نماز گسترده باشد ديگران حق ندارند آن را برداشته و خود در آن محل به نماز بايستند. همين تعهد در وجود جمع نمازگزار ملكه شده و در ساير امور آنها نيز سرايت داده مى شود و ناخودآگاه تبديل به يك رفتار اجتماعى مى گردد. تعهد به حضور مستمر و منظم در نماز جماعت نيز تمرينى است براى ساير تعهدات ملى و مذهبى, به بركت اين اخلاق پسنديده محيط كارى و زندگى از يك امنيت و آرامش مطلوب برخوردار مى شود و از سوى ديگر به تنش زدايى كمك چشم گيرى مى كند. احساس مسئوليت قطعا انسان را به تعهد وادار مى كند و سبب حل بسيارى از مشكلات اجتماعى مى گردد. به عنوان مثال در محيط كارى پاسخ به موقع به نياز ارباب رجوع, احساس عاطفى و صميمى آنها را به دنبال خواهد داشت, كه هرگاه اين نوع برخورد در همه محيطهاى كارى و زندگى اجرا شود, جامعه از يك امنيت نسبى برخوردار خواهد شد و اعتماد همگان را جلب خواهد كرد و مشاركت و همكارى را نيز به دنبال خواهد داشت.
همدردى و… با تجديد حضور در نماز جماعت پيوند عاطفى و معنوى نيز تجديد مى گردد. حضور معنوى كه عامل گسترش مشتركات معنوى مى باشد, جمع نمازگزار را به همسويى و همفكرى فرا مى خواند و اين احساس در آنها به وجود مىآيد كه بنىآدم اعضاى يكديگرند و بنابراين نبايد از درد و رنج هموطنان خود غافل بشوند. و همين احساس از قوه به فعل تبديل شده و افراد مومن را به سراغ دردمندان مى فرستد و با حضور فيزيكى و معنوى باعث تسكين آلام آنها مى گردد. در جبهه عمل نيز اين رفتار به ساير مومنين انتقال داده مى شود و عزم همگان براى رفع گرفتاريها و احيإ آرامش روانى در جامعه فراهم مى گردد. همدردى و همدلى با مومنين در مكتب انسان ساز اسلام سرآغاز خردمندى است, بعد از ايمان به خدا, و در منابع روائى بدان توصيه شده است. يكى از علل شاد كردن قلب مومن كه در روايات به آن توجه شده است اين است كه فرد مسلمان با انگيزه شاد كردن دل مسلمانى, با حضور سبز خود بار سنگين درد و رنج را از دوش برادر خود برگرفته و خود را با او شريك مى داند و عامل اميدوارى براى آنهاست و از سوى ديگر احساس همبستگى, مودت, همكارى بين اقشار مردم مسلمان زنده و با طراوت پابرجا مى ماند و آثار مطلوب آن در پرورش و تربيت نسل آينده متجلى مى گردد. بى شك شكوه و عظمت همدردى در نمازهاى جماعت بيش از ساير اجتماعات خواهد بود و به علت حضور مستمر مردم بدين سان پايه هاى بهداشت روانى در جامعه متزلزل نخواهد شد و جامعه از ابتلا به بيمارى دردناك (بى تفاوتى) نجات پيدا خواهد كرد. به قول روانشناسان در اثر ممارست فكرى و عمل مردم در سه وعده نماز جماعت به درونى شدن اين افكار و رفتار منجر خواهد شد. و يك زندگى ايده آل را براى نسل امروز و آينده تدارك خواهد ديد. احساس همدردى و همفكرى زمانى پديدار مى گردد كه برادرى از درد و رنج برادرش مطلع شود و آن را درك كند. اين احساس در اجتماع جماعت نمازگزار به راحتى قابل رويت و لمس مى باشد. كه مومنان در كنار هم قرار گرفته ضمن عبادت از حال يكديگر نيز باخبر مى شوند و با هم تشريك مساعى مى نمايند و در صورت عدم حضور دوستى, سراغ او را مى گيرند. و چه بسا در پى او به تكلف نيز مى افتند. اسلام همدردى با ساير بندگان را امرى ضرورى تلقى مى كند و آن را عامل ثبات و آرامش جامعه مى داند. زمانى كه سپاه معاويه به يكى از شهرهاى بلاد اسلامى حمله مى كردند و خلخال از پاى زن يهودى درآوردند, مولاى متقيان فرمودند: اگر مسلمانى از اين غصه بميرد جاى سرزنش نيست. همدردى و همدلى در پايدارى ارزش هاى اسلامى نقش خوبى را ايفا مى كنند و يك حالت عرفان در دلها به وجود مىآورد كه همگان را به سوى معنويت سوق مى دهد. الكسيس كارل مى گويد: ((احساس عرفانى جنبش است كه از اعماق فطرت ما سرچشمه گرفته است و يك غريزه اصلى است, انسان همانطور كه به آب نياز دارد, به خدا [ ومعنويت] نيز محتاج است, اما آنچه كه اين احساس را پديد آورده يا بيزار كرده نقش اساسى را دارد.))(10) امام صادق(ع) فرمودند: مومن برادر مومن است, چشم و راهنماى اوست به او خيانت نكند و به او ستم نكند و او را گول نزند و با او وعده خلاف نكند.(11) در موردى ديگر امام چنين مى فرمايد: ((مومن برادر مومن است چون يك تنند و اگر يكى را دردى رسد, در ديگر پاره هاى تن دريافت مى شود, و روحشان از يك روح است و براستى روح مومن به روح خدا پيوسته تر است از پيوستن پرتو آفتاب بدان.))(12) با توجه به توصيه هاى امام بر همه مومنان لازم است كه در هر حال از احوال يكديگر باخبر بشوند و تا عضوى از اعضإ پيكر اسلامى آرام نگيرد آنها نيز آرامش نداشته باشند.
دوستى ها از آنجا كه انسان موجود اجتماعى است در روابط اجتماعى ناگزير از انتخاب دوست مى باشد. مى توان گفت يكى از اركان (وحدت) معاشرتها و دوستى هاى صحيح و سالم در مكان هاى نمازجمعه و جماعت است كه در اثر آشنايى و ديدارهاى روزانه به شكل احسن انتخاب دوست ميسر مى باشد. و حتى ادامه دوستى اين گونه افراد مى تواند در روز قيامت هم به صورت شفاعت چهره بنماياند. ((اين گروه مى توانند در چارچوب اذن الهى درباره افراد خاصى كه روابط معنوى آنان با خدا برقرار بوده و پيوند روحى آنها با شفيعان الهى نگسسته باشد, درخواست آمرزش گناه وطلب مغفرت بنمايند. لازم به ذكر است شفاعت مخصوص افرادى است كه خداپسندانه وارد صحنه قيامت گردند و از گناهانى كه سلب شايستگى شفاعت را مى كنند برحذر باشند.))(13) دوستانى كه در نماز جماعت انتخاب مى شوند براساس تولى و تبرى است و از اعتياد و قاچاق و… سر درنمىآورد, دوستانى كه با معيارهاى دينى برگزيده شده اند همواره موجب زينت و سرافرازى انسان بوده اند نمونه هاى بارز اين گونه دوستى ها را در دفاع مقدس به وضوح مشاهده كرده ايم كه چگونه تا پاى جان دوستان زخمى خود را از صحنه نبرد خارج مى كردند. و نكته مقابل اين نوع دوستى, دوستى افراد غير صالح و غير منفى است كه غالبا به هنگام گرفتارى نه تنها از دوست خود حمايت نمى كنند, بلكه او را لو مى دهند و يا تنها رها مى كنند! قرآن مى فرمايد: ((ويوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا (14) يا ويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جإنى وكان الشيطان للانسان خ(15)ذولا)) به خاطر بياور روزى كه ظالم دست خويش را از شدت حسرت به دندان مى گزد و مى گويد: اى كاش من با رسول حق راه دوستى و اطاعت پيش مى گرفتم. اى واى بر من كاش فلان را دوست خود انتخاب نكرده بودم او مرا از ياد حق گمراه ساخت, بعد از آنكه آگاهى به سراغ من آمده بود و شيطان هميشه مخذول كننده انسان بوده است. بنابر فرموده مفسران, اين كار شايد به خاطر اين باشد كه اين گونه اشخاص هنگامى كه به گذشته خويش مى نگرند خود را مقصر مى دانند و تصميم بر انتقام از خويشتن مى گيرند و لذا پشت دست خود را گاز مى گيرند. حضرت على(ع) مى فرمايند: ((همنشينى با دوست عاقل روح را زنده مى كند)).(16) و نيز مى فرمايند: ((با دانشمندان و حكما مجالست و همنشينى كردن عقل ها را زندگى مى بخشد و نفوس را از بيماريهاى اخلاقى شفا مى بخشد.))(17) در منابع روايى آمده است كه انسان با هر چيزى كه مونس شده و آن را دوست داشته باشد روز قيامت با همان محشور مى شود.
نقش تربيتى تربيت زمينه ساز شكوفايى و تقويت رفتارها و اخلاق و آداب صحيح براى زندگى بهتر است . ساليان متمادى علماى تربيتى با تلاش خود سعى در پيدا كردن راه حلهاى مناسب براى تربيت بوده اند, اما على رغم زحمات انجام شده هنوز هم بشر نتوانسته است به يك تربيت ايدهآل دست يابد, يك فرد مسلمان براى تربيت به ابزار و لوازمى نياز دارد كه خمير مايه آن از منابع اسلامى دريافت مى شود مگر نه اين است كه ما معتقديم اصول اوليه تربيت توسط انبيإ الهى به دست بشر رسيده است بنابراين قبل از آنكه سراغ كتب و علوم جامعه شناسى, روان شناسى و تربيتى برويم بهتر است به منابع اسلامى و در رإس آنها به كتاب خدا رجوع كنيم. خداوند در كلام خود مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى))(18) اى اهل ايمان (با رسول با ادب سخن بگوييد) فوق صوت پيامبر صدا بلند نكنيد كه اعمال نيكتان (در اثر بى ادبى) محو و باطل شود و شما فهم نكنيد. در اين آيه شريفه اشاره به حفظ حرمت مربى شده كه متربى ملزم به رعايت آن مى باشد. به اين معنا كه هرگاه انسانهاى هدايت نيافته و تربيت نشده به ديده عظمت و بزرگ به مربى خود ننگرند. در سخنان تربيتى او راهكارهاى تربيتى پيدا نخواهند كرد. و از نظر عمل خداوند سبحان در آداب نماز سلسله مراتب را به اينگونه مشخص كرده است كه شخص نمازگزار ابتدا با تكبيره الاحرام وارد نماز مى شود و در ركعت دوم شهادت به رسالت پيامبر خدا مى دهد و در پايان نماز با درود به صالحان نماز را به پايان مى رساند. نكته تربيتى اين جاست كه جمع نمازگزاران به جماعت, طبق يك تربيت اسلامى كه ريشه آن در خانواده ها بنا نهاده شده احترام به امام جماعت, افراد مسن و ساير افراد مومن را به فراخور حال و موقعيت معنوى و… رعايت مى كنند. امور تربيتى غالبا با روان سر و كار دارند تا با جسم و آنچه از تربيت در رابطه با جسم بكار گرفته مى شود اكتسابى است از اين رو حضور در جمع تربيت شده مى تواند راه سهل و آسان كسب آداب و اخلاق مقبول جامعه اسلامى را در اختيار جمع نمازگزار قرار مى دهد. علماى تربيتى نيز به اين مطلب اذعان دارند كه اجراى مناسك دينى به منزله يادآورى و بازخوانى عقايد دينى است ((و تقيد و التزام به قواعد و قوانين اخلاقى, نوعى در قيد شدن است و انسانهاى خويشتن دار بهتر مى توانند اين قيد را بر خويشتن تحميل كنند. مناسك دين نوعى تمرين براى خويشتن دارى و تحمل قيود است و مى تواند مقاومت در برابر جاذبه هاى نفسانى را افزايش دهد و موانع زيست اخلاقى را كم كند. ))(19) از ديگر نكات تربيتى نماز جماعت مى توان به وقت شناسى اشاره كرد. حاضر شدن منظم و مستمر بر سر نماز جماعت نوعى نظم در زندگى و ساير امور دينى آنها به وجود مىآورد به ويژه نظم در انجام فريضه نماز هر چند در غير نماز جماعت بكند. خلاصه اينكه نماز جماعت مكان مقدسى است براى عروج به درجات عالى انسانى و رشته اى است براى پيوند دلها و تفكرها در جهت استحكام اتحاد و همبستگى و منبعى است براى تقسيم مهربانى ها و صفا و صميميت ها.
با نگاهى بر تعاليم مبين دين اسلام و احاديث وارده از معصومين(ع) درمى يابيم كه ارزش هيچ چيز بالاتر از ياد خدا نيست. هدف از خلقت جهان هستى, عبادت پروردگار عالميان است و آن چيزى جز زنده نگاه داشتن ياد خدا در زندگى افراد بشر نمى باشد. رفع همه گرفتارىها و مشكلات در ذكر خدا نهفته است و رويگردانى از اين امر مهم آدمى را در عسرت و تنگى قرار مى دهد, به طورى كه زندگى بر او تنگ مى شود و نه تنها از هدف اصلى در اين جهان باز مى ماند, بلكه در آخر عمر نيز با خسران و پشيمانى, حسرت روزهايى را مى خورد كه ديگر راه بازگشتى به آنها نيست. ذكر خدا مرتبه اى است بس والا كه به فرموده امام سجاد(ع): ((اگر واجب نبود پذيرش دستورت, منزهت مى دانستم كه نامت را بر زبان آرم, با آنكه ذكرى كه از تو مى كنم, به اندازه من است نه به اندازه تو))! ياد خدا زمان و محل خاصى ندارد و قدرى برايش تعيين نشده است. امام صادق(ع) مى فرمايد: ((هر چيزى حدى دارد كه وقتى به آن رسد پايان مى پذيرد, جز ذكر خدا كه حدى كه با آن پايان گيرد ندارد. خداى عزوجل فريضه هايى واجب كرده است و هر كه آنها را انجام دهد, همان حدود پايان آنها است. يكى از آنها رمضان است كه روزه دارى آن همان حد و پايانش مى باشد. خداوند حج را واجب كرده است و هر كه حج كند به پايان آن رسيده است, ولى تنها ذكر خداست كه خداى عزوجل به اندك آن راضى نشده و براى آن پايانى مقرر نكرده است. سپس اين آيه را خواند: ((يا ايها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا وسبحوه بكره واصيلا)) اى كسانى كه به ايمان گرويديد! ياد كنيد خدا را بسيار و تسبيح گوئيدش در بامداد و پسين. پس فرمود: خدا براى آن حدى مقرر نكرده كه در آن به پايان رسد, امام(ع) فرمود: پدرم بسيار ذكر خدا مى كرد, من به همراه او مى رفتم و او ذكر خدا مى گفت, با او غذا مى خوردم و او ذكر خدا مى گفت و هر آينه كه در گفتگوى با مردم بود و آنش از ذكر خدا باز نمى داشت. و من مى ديدم زبانش به كامش چسبيده بود و مى فرمود: ((لا اله الا الله)) و شيوه اش اين بود كه ما را گرد مىآورد و دستور مى داد به ذكر خدا تا آفتاب مى زد و هر كدام ما كه قرائت (قرآن) مى دانستيم, دستور قرائت مى داد و هر كدام كه قرائت نمى دانستيم او را دستور به ذكر مى داد.(1) از آنجا كه عوامل غفلت در زندگى مادى بسيار فراوان و تيرهاى وسوسه شياطين از هر سو به طرف انسان پرتاب مى گردد, براى مبارزه با آن راهى جز ((ذكر كثير)) نيست. ((ذكر كثير)) به معنى واقعى كلمه, يعنى توجه با تمام وجود به خداوند, نه تنها به واسطه زبان و لقلقه لسان.(2) تداوم بر ذكر خدا در همه شئون زندگى و توجه به دستورات الهى, انسان را چنان مجذوب حق تعالى مى كند كه وى را تسليم محض كرده و تمام جاذبه هاى مادى و غيرخدايى را از دلش بيرون مى كند و به اعلى عليين متصل مى سازد و گرد و غبار گناه را از دلش مى نشاند و دلش را حرم امن خدا قرار مى دهد. ((جبرئيل به نزد رسول(ص) آمد و گفت: حق تعالى سلام مى گويد و مى فرمايد كه: ((امت ترا عطايى دادم كه هيچ امتى را نداده ام, گفت: اين چيست؟ گفت: ذكر حق تعالى در همه اوقات و در همه احوال.))(3) و باز در قرآن فرمود: نام پروردگارت را صبح و شام ياد كن.(4)
معانى ذكر در مفردات آمده است ((ذكر يعنى ياد كردن, خواه با زبان باشد يا با قلب يا هر دو; خواه بعد از نسيان باشد يا از ادامه ذكر)). البته گاهى كلمه ذكر در مقابل غفلت نيز قرار مى گيرد, مانند آيه ((ولا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا)) از كسى كه ما دلش را از ياد خدا غافل كرده ايم, اطاعت مكن (كهف28/) غفلت عبارت است از بى خبرى از علم به علم; يعنى اينكه ندانم كه مى دانم. پس ذكر در مقابل غفلت, عبارت است از اينكه بدانم كه مى دانم, گاهى هم مى شود كه ذكر در مقابل نسيان استعمال مى شود و نسيان عبارت است از اين كه صورت علم به كلى از خزانه ذهن زايل شده باشد, لذا ذكر بر خلاف نسيان, عبارت است از اينكه آن صورت همچنان در ذهن باقى باشد و ذكر در آيه ((واذكر ربك اذا نسيت)) به همين معنا آمده است. بنابراين, در چنين استعمالى, ذكر مانند نسيان معنايى است داراى آثار و خواصى كه آن آثار بر وجود ذكر مترتب مى شود و به همين جهت كلمه ذكر مانند نسيان در مواردى كه خودش نيست, ولى آثارش هست استعمال مى شود.(5)
مراتب ذكر ذكر داراى مراتبى است كه از ذكر لفظى شروع مى شود تا انقطاع كامل و مشهور و فنإ ذكر لفظى و لسانى, يعنى آن چه از اذكار كه بر زبان انسان جارى شود. دومين مرحله, ذكر معنوى است كه علاوه بر بيان لفظى, انسان به معناى ذكر توجه دارد. مرتبه ديگر, ذكر قلبى است كه توجه به خدا از دل و قلب انسان بجوشد كه در خيلى از موارد ثمرات اين رويكرد, جارى شدن ذكر به زبان است و مرتبه عالى ذكر آن است كه بندگان خاص و خالص خدا دارند كه تمام وجودشان و تمام لحظات زندگيشان در حضور پروردگارند و حتى لحظه اى غفلت از خدا برايشان گناه محسوب مى شود. در اين حالت, بنده مراتب كمال را يكى پس از ديگرى طى مى كند و چون به منبع عظمت و نور الهى وصل شده است, ديگر مشغله هاى دنيايى و پديده هاى مادى برايش ارزشمند نيست, قلبش از انوار جمال خدايى پر مى شود و از اسرار پنهانى عالم, چيزهايى را درمى يابد, وجودش لبريز از عشق حق شده و چنان به بارگاه ربوبى انس مى گيرد كه سرانجام, به انقطاع كامل و لقإ و فنإ برسد. حضرت موسى(ع) در مناجات خويش با خدا فرمود: پاداش كسى كه با زبان و قلبش ذكر تو را گويد چيست؟ فرمود: اى موسى, به وسيله سايه عرشم بر او سايه مى افكنم و او را در پناه خود قرار مى دهم.(6) اميرمومنان على(ع) فرمود: ذكر دو نوع است, ذكر خداوند هنگام مصيبت و برتر از آن ذكر خداوند است در برابر آنچه خداوند بر تو حرام كرده است تا آن ذكر مانع از كار حرام تو شود.(7) عقيده علماى اخلاق بر اين است كه در ذكر لفظى, چون شخص زبانش مشغول است, حداقل از ارتكاب معصيت هاى زبانى پرهيز نموده است. خود اين ذكر لفظى نيز اگر دايمى شود, چه بسا كه اثرات قلبى هم خواهد داشت. از ذكر خداوند, به عنوان پرهيز از حرامها و حلالها هم ياد شده است. امام صادق(ع) فرمود: ((از مهم ترين چيزهايى كه خداوند بر بندگانش واجب فرموده ياد خداست. سپس فرمود: آگاه باشيد منظورم گفتن سبحان الله والحمدلله و لا اله الا الله والله اكبر نيست; اگرچه اين هم از ياد خداست, لكن مرادم ياد خدا نزد حلال و حرام خداست كه اگر اطاعت و بندگى بود, به آن عمل كند و اگر معصيت بود آن را ترك نمايد.))(8) ذكر خداوند حلاوتى دارد كه خداوند به تناسب ظرفيت و قابليت بندگانش از اثرات و نتايج آن, دلهاى مفتوح به ايمان را بهره مند مى گرداند; با عنايت به اينكه خود شخص نيز بايد تحمل بسيار در اين زمينه داشته و زهد و رياضت كشد تا قابل دريافت فيض گردد. امام صادق(ع) فرمود: ((سه چيز است كه مردم توانايى آن را ندارند: گذشت از خطاهاى مردم, همراهى با برادر خود در مالش, بسيار به ياد خدا بودن)) و باز حضرت فرمود: ((شما را نسبت به سخت ترين وظايف واجبه از ناحيه خداوند بر بندگانش آگاه كنم؟ سپس سه چيز را بيان فرمود كه سومين آنها به ياد خدا بودن در همه حال بود.)) گرچه (9)لفظ ذكر اعم از ذكر باطنى و لفظى است, اما مراد از بيان آن ذكر قلبى و باطنى است; به طورى كه شخص داراى حالتى روحانى و معنوى مى گردد كه دايم خداوند را در نظر دارد مى داند كه پروردگار متعال بر اعمالش ناظر است. مصداق اين عمل, جمله حضرت امام خمينى(ره) است كه فرمودند: ((عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد.)) ياد واقعى خداوند حتى به زبان هم بايد خارج از بى حالى و غفلت صورت پذيرد, چنانچه حضرت على(ع) فرمودند: ((خداوند سبحان را از روى سهو و نسيان ياد مكن و از روى سهو و بازيچه فراموش منما, بلكه او را ياد كن; ياد كردنى تمام كه دلت با آن موافق و درون و بيرونت با آن مطابق باشد. و هرگز به حقيقت ذكر خدا نتوانى رسيد, مگر وقتى كه در ذكرت به كلى خود را فراموش كنى و نفست را در كارت نابود سازى.))(10) حضرت صادق(ع) فرمود: هر كس واقعا به ياد خدا باشد, مطيع او خواهد بود و هر كس كه از خدا غافل شود, مرتكب معصيت خواهد شد. اطاعت از خدا علامت هدايت و ارتكاب معصيت نشانه گمراهى است و ذكر و غفلت, ريشه طاعت و معصيت مى باشند, پس قلب خودت را قبله قرار بده و زبان را حركت نده جز به دستور قلب و موافقت عقل و رضاى ايمان; زيرا خدا به باطن و ظاهر تو آگاه است. همانند كسى باش كه در حال قبض روح است, يا براى محاسبه اعمال در حضور خدا ايستاده است. نفس خود را جز به انجام تكاليف الهى كه مهم است و آن امتثال اوامر و نواهى و وعده و وعيدهاست مشغول مدار, با آب حزن قلبت را بشوى و پاكيزه كن. چون خدا تو را ياد كرده تو نيز به ياد او باش, زيرا او تو را ياد كرد در حالى كه به تو بى نياز بود. آشنايى تو با ذكر خدا باعث خضوع و حيا و تواضع تو در برابر او خواهد بود, پس اعمالت را فقط براى خدا انجام ده. و اگر ذكر خودت را بنگرى, باعث ريا و خودبينى و جهالت و تندخويى با مردم و بزرگ بينى عبادت ها و غفلت از فضل و كرم الهى مى شود. چنين ذكرى ثمرى جز دورى از خدا ندارد و با گذشت ايام, جز اندوه و وحشت اثرى نخواهد داشت. ذكر خدا بر دو نوع تقسيم مى شود: يكى ذكر خالص كه قلب با آن همراهى مى كند و ديگرى ذكر صارف كه ياد غير خدا را نفى مى كند, چنانكه رسول خدا(ص) فرمود: من نمى توانم مدح تو را بگويم, تو چنان هستى كه خودت را ستوده اى! پس رسول خدا(ص) براى ذكر خود ارزشى قرار نداد, زيرا به اين مطلب توجه داشت كه ذكر خدا بر ذكر بنده تقدم دارد. پس كسانى كه پايين تر از رسول خدا هستند, سزاوارترند كه ذكر خودشان را ناچيز بشمارند. بنابراين كسى كه مى خواهد ذكر خداى را بگويد بايد بداند كه مادام كه خدا بنده اش را ياد نكند و توفيق ندهد, بنده قدرت ذكر نخواهد داشت. بنابراين مصداق ذكر در حديث فوق, توجه باطنى است كه حدود الهى در آن رعايت گردد. اذكار زبانى نيز اگر با نيت خالص و از قلبى سالم براى خدا ادا گردند, موجب تقرب و نزديكى بنده به خدا خواهند شد.(11)
آداب ذكر خداوند در قرآن كريم چنين مى فرمايد: ((پروردگار خويش را به تضرع و بيم و با صداى غير بلند در بامدادان و شامگاهان ياد كن و از غفلت زدگان مباش, زيرا كسانى كه نزد پروردگار تواند از بندگى وى سرپيچى نكنند و تسبيح او گويند و بر او سجده كنند.))(12) در اين آيات ياد پروردگار بر دو قسم شده است: يكى به دل (قلبى) و يكى به زبان و آهسته. ذكر زبانى بلند را چون با ادب بندگى هماهنگى ندارد توصيه نكرده است. در تفسير آيه فوق چنين آمده: تضرع به معناى تملق همراه با خشوع و خضوع است و خيفه نوعى ترسيدن است كه با ساحت پروردگار متناسب باشد. در تضرع نوعى ميل و رغبت به نزديك شدن و در خيفه نوعى ترس به دور شدن نهفته است. انسان در ذكر خداوند حالت شخصى را دارد كه به چيزى كه دوست دارد نزديك مى شود و از آن چه مى ترسد دور مى شود. خداوند سبحان هرچند خير محض است و شرى در او نيست, ذوالجلال والاكرام است, همه اسمإ جمال را دارد كه ما و هر چيزى را به تقرب به درگاهش دعوت نموده و بسويش جذب مى كند, داراى اسمإ جلال نيز هست كه قاهر بر هر چيز است و هر چيزى را از او دفع و دور مى كند. پس ذكر شايسته او كه داراى همه اسمإ حسنى است, به همين است كه مطابق با مقتضاى همه اسمإاش بوده باشد, چه اسمإ جماليه و چه اسمإ جلاليه, و اين صورت نمى گيرد مگر اينكه همراه با تضرع و خيفه باشد. همچنين ذكر قولى است كه در صبح و شام صورت مى پذيرد كه با بعضى از فرائض يوميه تطبيق مى يابد. در ضمن ذكر مطلوب آن است كه انسان را از جرگه غافلان دور كند و ذكر خدا بر دل, در صبح و شام و هر لحظه و هر ساعت استمرار يابد.(13) امام سجاد(ع) در درخواست خويش به پروردگار چنين مى گويد: ((و آنسنا بالذكر الخفى)) خدايا ما را با ذكر خفيت مإنوس كن. پس با توجه به توضيحات بالا, درمى يابيم كه ذكر خفى مرتبه اى والا از ذكر است كه اوليإ الهى آن را از خدا مى طلبند. امام صادق(ع) فرمودند: ((من كان ذاكر الله فهو على الحقيقه فهو مطيع; كسى كه به حقيقت ياد خداست بنده مطيع و فرمانبردارى است))(14) با توجه به فرمايش حضرت, چنين انسانى قلب و جانش به نور هدايت و ايمان روشن شده است. حضور در پيشگاه پروردگار, به او اجازه هر كارى را نمى دهد. او در چنين حالتى وصل به منبع كمال است و دلبستگى هاى مادى و تعلقات مجازى نمى تواند از او انسانى سست اراده و ضعيف بسازد. در وجودش مايه هاى پربركت الهى تجلى كرده و بر سراسر وجودش در ظاهر و باطن حاكم شده و راه و روش صحيح زندگى را در نظرش معين مى ساخته است. براى او حد و مرزهاى گناه و ثواب واضح و روشن شده و قلبش بر گناه مسدود گرديده است. ذاكر واقعى و مطيع دستورات الهى ظرف وجودش مودب به آداب الهى است و در آن صفات بنده واقعى چون پاكى و درستى رشد و نمو كرده است و آنچه هرزه و نارواست از او رخت بربسته و به وسيله ذكر ضميرش منبع تجلى كمالات و صفات پسنديده گرديده است. ذكر, انسان را موجودى نورانى و روحانى مى كند كه با پس زدن حجاب هاى كور گناه به مقام كشف و شهود مى رسد و وجودش غرق ديدار جمال معنوى يار مى گردد, به طورى كه از كل عالم چشم مى پوشد و جانش مشحون از عطر لقاى حق مى شود.
ياد خدا, بهترين عبادت امام سجاد(ع) مى فرمايند: ((من إعظم النعم علينا جريان ذكرك عن السنتنا; از بزرگترين نعمت هاى تو بر ما, روان بودن ذكر تو بر زبان ما است)) ذكر در زبان ما يادآورى اسمإ حق و تفكر و انديشه در بيان و مفهوم آن است. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((فاذكرونى اذكركم;(15) مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم.)) امام صادق(ع) فرمود: خداى عزوجل مى فرمايد: اى آدمى زاده! مرا در ميان مردم ياد كن تا تو را در ميان گروه بهترى از فرشته ها ياد كنم.(16) ياد خدا در زمان و مكان خاصى نمى گنجد و مقدار معينى نيز ندارد, بنابراين بشر دائما بايد در حضور پروردگار جهان ياد او را زنده نگاه دارد. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((آنگاه كه از نماز فراغت يافتيد, باز هم در هر حال ايستاده و نشسته و بر پهلو (در هر حال كه توانيد) خدا را ياد كنيد))(17) از آيه فوق درمى يابيم كه انسان نبايد گمان برد كه فقط در حال نماز (كه از مهم ترين مصاديق ذكر است) بايد متوجه خدا باشد, بلكه تمام لحظات زندگى, حضور خداوند را مى طلبد تا جايى كه امام على(ع) در وصاياى ارزنده اش به امام مجتبى آن را گوشزد مى كند و مى فرمايد: ((در هر حال خدا را ياد كن)). از قول امام صادق(ع) آمده است كه رسول خدا(ص) خطاب به اصحاب خود فرمود: آيا به شما خبر ندهم از بهترين كارهاى شما كه درجه بلندترى است براى شما و در نزد خدا بهتر شما را پاكدامن مى كند و از پول طلا و نقره براى شما بهتر است و خوبتر از آن است كه با دشمن خود نبرد كنيد و از آنها بكشيد و كشته شويد؟ عرض كردند: يا رسول الله چرا! فرمود: آن بسيار ذكر خدا كردن است, سپس فرمود: مردى نزد پيغمبر آمد و عرض كرد بهترين اهل مسجد كيست؟ فرمود: آنكه بسيار ذكر خدا كند و رسول خدا(ص) فرمود: به هر كه زبان گوياى به ذكر خدا داده شده است, خير دنيا و آخرت به او داده شده. (18) علاوه بر ذكر و ياد خدا, محافل و مجالسى كه در آن زمينه ذكر خدا فراهم گردد, از اعتبار و ارزش خاصى برخوردار است. و باز در اهميت مجالس ذكر پيامبر(ص) فرمود: ((هرگاه بستانها و باغهاى بهشت را يافتيد, آن را گردشگاه خود قرار دهيد! سوال شد اى رسول خدا, باغهاى بهشت كدامند؟ فرمود: مجالس ذكر.))(19) هر مجلس كه در آن روح و دل انسان متوجه پروردگار و شناخت او باشد و در آن از اوصاف و صفات حق ياد گردد, نه تنها مورد توجه انسانهاى پاك و صالح قرار مى گيرد, بلكه نظر عالم بالا را نيز به خود جلب مى كند. رسول خدا(ص) فرمود: هيچ گروهى مشغول ذكر خدا نشوند, مگر آنكه ملائكه آنان را در ميان خود گرفته و رحمت خدا شامل حالشان شود و آرامش بر آنها نازل گردد و نامشان همراه كسانى كه با آنها بوده اند ياد شود.(20)
آثار ذكر خدا الف: نظر خدا به بنده توجه انسان به خدا و اتصال به منبع پرفيض ابدى به وسيله ذكر, اثرات چشمگيرى در زندگى و رفتار و كردار انسان خواهد گذاشت كه به تناسب آن توجه, به ضعف و يا شدت مى گرايد. امام خمينى(ره) كه خود از عارفان سير الى الله مى باشد, در آثار ياد خدا چنين مى گويد: ((و بدان اى عزيز كه تذكر از محبوب و به ياد محبوب به سر بردن, نتيجه هاى بسيار براى عموم طبقات دارد: اما براى كل اوليإ و عرفا كه خود آن غايت آمال آن ها است و در سايه آن به وصال جمال محبوب خود رسند ((هنيئا لهم)). (21) و اما براى عامه و متوسطين, بهترين مصلحات اخلاقى و اعمال ظاهرى و باطنى است. انسان اگر در جميع احوال و پيش آمدها به ياد حق تعالى باشد و خود را در پيشگاه آن ذات مقدس حاضر ببيند. البته از امورى كه خلاف رضاى او است خوددارى كند و از سركشى نفس جلوگيرى كند. اين همه مصيبات و گرفتارى به دست نفس اماره و شيطان رجيم, از غفلت ياد حق و عذاب و عقاب او است. غفلت از حق, كدورت قلب را زياد كند و نفس و شيطان را بر انسان چيره كند و مفاسد را روزافزون كند, و تذكر و يادآورى از حق, دل را صفا دهد و قلب را صيقل نمايد و جلوه گاه محبوب كند و روح را تصفيه نمايد و خالص كند و از قيد اسارت نفس انسان را برهاند و حب دنيا را كه منشإ خطيئات و سرچشمه سيئات است, از دل بيرون كند و هم را هم واحد كند و دل را براى ورود صاحب منزل پاك و پاكيزه نمايد. پس اى عزيز! در راه ذكر و ياد محبوب, تحمل مشاق هر چه بكنى كم كرده اى, دل را عادت بده به ياد محبوب, بلكه به خواست خدا, صورت قلب, صورت ذكر حق شود و كلمه طيبه لا اله الا الله صورت اخيره و كمال اقصاى نفس گردد كه از اين, زادى بهتر براى سلوك الى الله و مصلحى نيكوتر براى معايب نفس و راهبرى خوب تر در معارف الهيه يافت نشود.)) دلهاى پاك و مستعد آمادگى بيشترى براى پذيرش ذكر خدا دارند و به همان ميزان نيز انوار الهى حاصل از ذكر و توجه به خدا, قلب و روحشان را فتح كرده و به قله هاى كمال نزديك تر خواهد كرد. اين رابطه دو طرفه اى كه از ذكر حاصل مى شود, همان چيزى است كه خداوند در قرآن فرمود: مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم; يعنى به هر مقدار كه خدا در فكر, ذهن و عمل ما اعتبار و منزلت داشته باشد, ما نيز در درگاه الهى از ارزش و اهميت برخورداريم. بنابراين, اثر وضعى ذكر روشن شدن باطن انسانها به نور ذكر و اتصال آنان به عالم بالا و رسيدن به فلاح و رستگارى است. امام سجاد(ع) در مناجات الذاكرين اين نتيجه از ذكر را چنين بيان مى دارد: ((دستور دادى به ما به ذكر خود و وعده دادى كه در برابر آن ما را ياد كنى كه شرف ما باشد و فخر و احترام و بزرگى ما بدين باشد.)) هنگامى كه انسان به ياد خداست, مورد لطف و نظر پروردگار قرار مى گيرد و باطن و ضميرش متوجه معدن رحمت و فيض ابدى مى گردد و خداوند محبوب او مى شود. پيامبر(ص) در سخنى فرمودند: ((من اكثر ذكر الله احبه; هر كسى به ياد خدا بيفزايد, بر محبتش نسبت به خدا افزوده مى شود.)) اشاره اى ديگر كه مى توان به آيه مورد بحث نمود, آن است كه اين مورد, يك اصل تربيتى و عاطفى است. ((به ياد خدا بودن يعنى به ياد ذات پاكى كه سرچشمه تمام خوبى ها و نيكى هاست بودن.))(22)
ب: آرامش دل از ويژگى هاى مهم ياد خداوند, اطمينان قلبى و طيب خاطر است, در قرآن آمده كه ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب; به درستى كه با ياد خدا دلها آرام گيرد)) دنيا محل سختى ها, مشكلات و ابتلائاتى است كه هر روزه مى تواند روح و فكر بشر ضعيف را دچار ناراحتى و گرفتارى كند و از آنجا كه به دست آوردن نعمات و لذايذ اين دنيا همراه تحمل مشقات و تلاشهاى زياد مى باشد, انسان در از دست دادن آنها زود افسرده شده و دچار تشويش و پريشانى خاطر مى گردد. تنها چيزى كه مى تواند سكون و آرامش وى را تضمين كند و از تندباد حوادث زير و رو كننده, روزگار ايمنى بخشد, ياد پروردگار و قرار گرفتن در سايه ذكر خداست. چنين انسانى قلبش به چراغ نور الهى روشن و به سرچشمه عالم بقا متصل است و حوادث به ظاهر بزرگ, نمى تواند او را دچار مشكل نمايد; زيرا كه با ياد پروردگار دلش آرام است و معتقد است كه همه چيز از خداست, هرگاه خواست به بنده اش مى دهد و هر گاه خواست مى گيرد. لذا داشتن خاطرى آرام و شيرين در مقابل امواج تكان دهنده روزگار, اثر واقعى ذكر خداوند است. در مناجات امام سجاد در دعاى خمس عشر نيز آمده كه: ((الهى ما الذ خواطر الالهام بذكرك على القلوب معبودا; چه شيرين و خوش است خاطره هاى الهام در يادآورى تو بر دلها)). در مقابل افرادى كه دلشان به ياد خدا آرام مى گيرد, انسانهايى هستند كه به گفته پروردگار در ضيق و تنگى, روزگار مى گذرانند. آنان افرادى هستند كه تمام ذكر و انديشه خود را صرف جمع آورى اموال دنيا, بهره بردارى, لذت و كامجويى به دور از ياد پروردگار مى گذرانند. اينها كسانى هستند كه آن عهد ازلى ياد خداوند را فراموش كرده و به جاى ذكر خدا قلبشان را به زرق و برق ها و تنعمات زودگذر دنيايى سپرده اند, گرچه به ظاهر داراى زندگى هاى آن چنانى و حظ و لذت وافر دنيايى هستند, اما به گفته قرآن در مشقت و تنگنا بسر مى برند, و ((هر كس از ياد خدا روى برگرداند, خداوند زندگى را بر او تنگ مى گرداند)).(23) و كم نيستند چنين افرادى كه با چشم خود مى بينيم چه زندگى ها و سرمايه هايى از اين دنيا فراهم نكرده اند, ولى در بن بست و سردرگمى اند و لحظه اى آرامش خاطر ندارند و در زندگيشان گشايشى حاصل نمى شود.
ج: بصيرت و روشنايى دل مطمئنا يكى از نتايج برجسته و سودمند ذكر, نورانيت دل و باطن و بصيرت خاص مى باشد كه خداوند آن را به بزرگانى كه به ياد او بوده اند عطا نموده است. خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: ((ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون; چون اهل تقوى را از شيطان وسوسه و خيالى به دل فرا رسد هماندم خدا را به ياد آرند و همان لحظه بصيرت و بينايى يابند.))(24) در حديث آمده است كه قلب انسان داراى سه حالت است كه يكى از آنها به قلب مفتوح تعبير شده, و آن قلبى است كه نور ايمان بدان تابش پيدا كرده و بر اثر همين نور, فرداى قيامت ظلمات را درهم مى شكند. و صاحبش با آن نور راه مى رود. بنابر سخن فوق, مى توان گفت كه انسان ذاكر كسى است كه قلبى مفتوح دارد و از دخالت شيطان و نفوذ او بر روح و قلبش در امان است. و اين ميسر نيست, مگر به واسطه مراقبت صحيح در طول اوقات شبانه روز. چنين انسانى بر اثر دوام ذكر, نيرو و قوه اى مى يابد كه با باطن خود حقايق جهان را درك مى كند و خيلى از مسايلى كه براى بشر عادى نهفته و مكتوم مانده است, براى او واضح و روشن مى گردد و به كشف و شهوداتى مى رسد كه علم عادى و تجربى از دسترسى بدان محروم است. خداوند به وسيله ياد خويش نورى در قلوب چنين افرادى حاكم مى كند كه از ترديد و تزلزل مى رهند و از لغزشگاه هاى زندگى نجات مى يابند. حضرت على(ع) ارتباط ذكر و نورانيت دل را چنين بيان مى دارد: ((دوام الذكر ينير القلب والفكر)).
نهايت آرزوى عارفان از عالى ترين مراتب ذكر, همانا ذكر خاصان درگاه الهى و نهايتا انقطاع كامل است كه حضرت رسول اكرم(ص) و امامان هدى داراى چنين مراتبى بوده اند. اميرمومنان على(ع) در مناجات شعبانيه مى فرمايد: ((الهى هب لى كمال الانقطاع اليك; خدايا كمال انقطاع نبوى خود را به من عطا كن.)) اين مقام را خداوند در قرآن كريم به پيامبر(ص) دستور مى دهد: نام پروردگارت را مدام ياد كن و به كلى از غير منقطع شده رو به سوى او كن.))(25) وظايفى چون نماز شب كه انقطاع از غير را به دنبال دارد, براى مردم واجب نيست, ولى بر پيامبر اكرم(ص) واجب است. خداوند به او فرمان مى دهد كه قسمتى از شب را به مناجات با خدا سپرى كند و به مقام محمود نايل شود. امامان كه مقتداى ما و چراغ تشخيص راه از بيراهه اند و خود اين منزل را پيموده اند, براى ما انسانهايى كه آرزوى رسيدن به جا پاى آنان و يا لااقل حضور در سايه سار معرفت آنها را داريم مىآموزند كه ((الهى فالهمنا ذكرك فى الخلا والملا والليل والنهار والاعلان والاسرار و فى السرإ والضرإ; خدايا الهام كن به ما ذكر خود را در نهان و آشكار و شب و روز و پيدا و نهان.))(26) امام سجاد(ع) مى فرمايد: ((خدايا تو بنده دوستت را اهل كردى براى پرستش خود, و دلش را بردى به خواست خود, و او را برگزيدى براى شهود جلوه خود, و روى دلش را پرداختى براى خود, و دلش را فارغ ساختى براى دوستيت, و تشويقش كردى در آنچه نزد تو است و ذكر خودت را به او الهام كردى.))(27) و امام على(ع) در دعاى كميل از خدا علاوه بر صفات ديگر, دو نعمت را درخواست مى كند: يكى مقام ((شكر)) و ديگرى ((ذكر)): ((إن توزعنى شكرك و ان تلهمنى ذكرك)). امام سجاد در مناجات با پروردگار, هر گذران از عمر را پسنديده نمى داند تا جايى كه مى فرمايد: ((واستغفرك من كل لذه غير ذكرك; از هر لذتى جز لذت ياد تو طلب آمرزش مى كنم.))(28)
دستور العمل هايى از سالكين طريق ذكر و ياد خدا حضرت على(ع) در سفارشى به امام مجتبى مى فرمايد: ((فانى اوصيك بتقوى الله اى بنى و لزوم امره و عماره قلبك بذكره; تو را سفارش مى كنم به ترس از خدا و پيوسته در فرمان او بودن و خانه دل را به ياد او آباد نمودن.))(29) امام خمينى در نامه اى كه از خود به جاى گذاشته, از ذكر و ياد خدا نام مى برد و مى فرمايد: ((… آنچه مايه نجات انسانها و آرامش قلوب است, وارستگى و گسستگى از دنيا و تعلقات آن است كه با ذكر و ياد دايمى خداى متعال حاصل مى شود (اشاره به آيه شريفه: ((الذين آمنوا وتطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)). ) آنان كه درصدد برتريها به هر نحو هستند, چه برترى در علوم (حتى الهى آن) يا در قدرت و شهرت و ثروت, كوشش در افزايش رنج خود مى كنند. وارستگان از قيود مادى كه خود را از اين دام ابليس تا حدودى نجات داده اند, در همين دنيا در سعادت و در بهشت رحمتند.))(30)
پى نوشت ها: 1 . اصول كافى, ج6, ص100, باب الذكر. 2 . تفسير نمونه, ج17, ص351. 3 . عرفان اسلامى, انصاريان, ج3 حديث ذكر. 4 . انسان / 25. 5 . تفسير الميزان, ج2, 232. 6 . مشكاه الانوار, ص100. 7 . همان, ص98. 8 . همان, ص96. 9 . همان, باب الذكر. 10 . غرر الحكم, ص817. 11 . خودسازى يا تزكيه و تهذيب نفس, علامه امينى, ص169, به نقل از بحار, ج93, ص158. 12 . اعراف / آيات206 ـ 205. 13 . تفسير الميزان, ذيل آيات فوق. 14 . مصباح الشريعه, حديث ذكر. 15 . بقره / 105. 16 . همان. 17 . نسإ / 103. 18 . اصول كافى, ج6, باب الذكر. 19 . مشكاه الانوار, ص100. 20 . همان. 21 . تفسير نمونه, ج2, ذيل آيه مربوطه. 22 . طه / 124. 23 . اعراف / 200. 24 . مزمل / 8. 25 . مناجات خمس عشر امام سجاد, مفاتيح الجنان. 26 . مناجات المحبين, مفاتيح الجنان. 27 . مناجات الذاكرين, مفاتيح الجنان. 28 . سروش هدايت, ج1, وصيت حضرت على(ع) به فرزندش. 29 . همان, نامه امام خمينى(ره).
ماه در محاق (ابهام زدايى از زندگى و مبارزات ميرزا كوچك خان جنگلى ((ميرزايونس رشتى)))
غلامرضا گلى زواره
طلوع يك ستاره در محله ((استاد سرا))ى رشت مردى خوشنام به نام ميرزا بزرگ زندگى مى كرد, وى نزد ميرزا عبدالوهاب مستوفى ـ مسوول دفتر مالياتى آن زمان ـ به تحرير انشإ اشتغال داشت و به همين دليل به ((ميرزا)) معروف بود. به سال 1298 هـ.ق (مطابق 1257 هـ.ش) و در حالى كه ناصرالدين شاه قاجار سى و چهارمين سال حكومت خود را سپرى مى كرد, ميرزا بزرگ صاحب فرزندى گرديد كه او را ((يونس)) ناميد اين نوزاد از همان اوان طفوليت به ((ميرزا كوچك)) شهرت يافت و تا پايان عمر به نام كوچك خان يا كوچك جنگلى معروف بود.(1) يونس ملقب به ميرزا كوچك, در حالى ديده به جهان گشود كه ايران در حال از دست رفتن بود, پدرش ـ ميرزا بزرگ ـ از اين وضع رنج مى برد اما چه مى توانست بكند, جلادان زبان ها را بريده و دست ها را به زنجير بسته بودند, داس استكبار با همكارى استبداد و نفاق خوشه هاى هويت اصيل اين سرزمين اسلامى را خرمن مى كردند و نابخردانه به بهاى مقاصد باطل و هوس هاى هرزه خويش بر باد مى دادند; در چنين فضاى تيره و تارى فرياد فداكاران در گلو خاموش مى گشت و در مواقعى سند رسوايى جفاكاران را بر بالاى دارها به نمايش مى گذاردند اما مادران, اين شيرزنان عرصه همت و ايمان كه در مكتب تشيع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زينب كبرى درس پارسايى و پايدارى مىآموختند كودكانى شيرصفت به دنيا مىآوردند و چنان در پرورش آنان مى كوشيدند كه در سنين نوجوانى و جوانى پوينده راه حماسه سازان كربلا مى گشتند و همچون حضرت قاسم بن حسن(ع) و حضرت على اكبر(ع) پرچم افتاده از كف ياران را به دوش كشيده و ديگر بار نغمه فرحزاى توحيد را در فضاى آشفته ايران كه آغشته به شرك و نفاق بود فرياد مى كردند و مادر يونس در زمره اين زنان شجاع و با استقامتى بود كه تصميم گرفت با تلاشهاى تربيتى فرزندى تحويل جامعه اسلامى دهد كه ابرهاى تيره و تارى را كه آسمان ايران را در هاله اى غمناك و حزن انگيز فرو برده بود برطرف سازد و تابش خورشيد حقيقت, عدالت و استقلال را به جويندگان حقايق ناب بشارت دهد. ميرزا بزرگ كه از اين همه بيداد به ستوه آمده بود براى نوباوه اش از دلاورىهاى قهرمانان صدر اسلام و حماسه آفرينان دشت نينوا داستان ها مى گفت و حماسه بزرگمردانى را در گوش فرزندش زمزمه مى كرد كه به نيت استقرار حاكميت راستى, درستى و انصاف قصد براندازى حكومت ضحاكان زمان را داشتند, ميرزا كوچك ضمن پيمودن مسير رشد و شكوفايى با چنين پرورش هايى به سوى سنين بالاتر گام مى نهاد و با آن هوش و فراستى كه داشت در همان دوران صباوت احساس مى كرد كه دود بيداد همه جا را فرا گرفته و خاك وطن اسلامى دستخوش چپاول استعمارگران و دستگاه ستم حكومت مركزى قرار گرفته است. اين كودك در چنين حال و هوايى در خانه اى كوچك, ساده و سرشار از صفا و صميميت و به دور از شرارت هاى عوامل سلطنتى كه فكرى جز اندوختن مال و اهدافى به غير از كسب شهرت هاى كاذب و فناپذير ندارند به سير زندگى خويش ادامه مى دهد, فضاى آميخته به صداقت محله ((استاد سرا)) كه همچون هواى پاك شمال و باران هاى مداوم آن طراوت ويژه اى داشت دل كوچك اين طفل را جلا مى بخشد و فطرت و وجدان او را از غبار و تعفنى كه شب پرستان كوردل پديد آورده اند برطرف مى كند.
پيگيرى تحصيلات در رشت, قزوين و تهران يونس پس از آن كه خواندن و نوشتن را در يكى از مكتب خانه هاى زادگاهش آموخت, در سنين نوجوانى يا جوانى, بر حسب علاقه هاى درونى و تربيت هاى خانوادگى تصميم گرفت به فراگيرى علوم دينى و معارف قرآنى و روايى روى آورد, به همين دليل ساليانى در مدرسه حاجى حسن واقع در صالح آباد(2) و مدرسه جامع رشت(3) به يادگيرى زبان و ادبيات عرب, منطق, مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در يكى از حجره هاى طبقه اول مدرسه نايب الصدر واقع در بازار زركشان سك(4)ونت داشت و گويا در اين مكان نيز در پى فراگيرى علوم دينى بود. ميرزا يونس جوان, تحصيلات مقدماتى را تا تاريخ 1312 هـ.ق در مدارس وطنش فراگرفت, از آن پس به تحصيلات عالى تر در صرف و نحو, معانى و بيان, منطق و اصول فقه و فقه اقبال نشان داد. در سال 1322 هـ.ق در عالى ترين درس دوره سطح حوزه علميه يعنى آموختن كفايه الاصول شركت كرد, استادش در اين رشته از علوم دينى, آيه الله سيد عبدالوهاب صالح ضيإبرى (1294ـ1357 هـ.ق) بود كه در زمره معاريف شهرستان صومعه سرا به شمار مىآمد و جزو جوان ترين مجتهدين استان گيلان محسوب مى گشت زيرا در سن 28 سالگى به اين درجه نائل آمد, اين فقيه فرزانه در مكتب آخوند خراسانى تربيت شد و تحت تإثير انديشه هاى استادش قرار گرفت و به همين دليل رهبرى روحانيت رشت را در انقلاب مشروطه عهده گرديد, ميرزا يونس نيز با الهام از تلاش هاى مبارزاتى آيه الله ضيإبرى به عرصه هاى سياسى روى آورد و به مجاهدين و مشروطه طلبان پيوست, گفته مى شود در هنگام فتح تهران كه به سال 1326 هـ.ق توسط مشروطه خواهان انجام گرفت ميرزا كوچك خان در حوزه علميه قزوين مشغول تحصيل بوده و همراه مبارزان گيلانى كه براى فتح تهران حركت كرده بودند مدتى در پى فتح قزوين در اين شهر ماند, نامبرده مدتى در مدرسه صالحيه قزوين و در مدرسه محموديه تهران ادامه تحصيل داد و با توجه به اين كه كسب معارف دينى را در عرصه فقه و اصول در مدارس رشت تا حد سطح آموخته بود, مى توان خاطر نشان ساخت كه ساليانى نيز در حوزه هاى علميه قزوين و تهران در دروس خارج فقه و اصول حضور يافته باشد و در مجموع تحصيلاتش حدود ده سال در اين عرصه به درازا كشيده است.(5) ذوق سليم اين روحانى جوان او را در ضمن تحصيلات به حفظ و ضبط اشعار متقدمين شعرا وا مى داشت و گاهى نيز اشعارى به رشته نظم مى كشيد, با اين توانايى علمى و ويژگى هاى ذوقى و با طى مسير طبيعى فراگيرى علوم دينى آن هم با كسب موفقيت در سطحى عالى مى بايست ميرزا كوچك خان به تبليغات دينى و نشر اطلاع رسانى در فرهنگ اسلامى بپردازد و به قول برخى نويسندگان, توانايى رسيدن به قله اجتهاد در وجودش ديده مى شد و در مدرسه محموديه واقع در سرچشمه تهران خود را براى اجتهاد آماده مى كرد كه حوادث و رويدادهاى كشور مسير افكارش را تغيير داد و عبا, نعلين و عمامه را به تفنگ, فشنگ و نارنجك مبدل ساخت(6) اما وى با باورى دينى و التزام عملى به ارزش هاى مذهبى و اعتقادى راسخ چنين راهى را برگزيد و به هيچ عنوان از عقايد مذهبى خود دست برنداشت و روح ديانت و راستى و درستى چون جويبارى در اعماق وجودش جارى بود و همراه با خونش در اعضإ و جوارحش گردش داشت. خاطراتى كه از طلاب و دوستان ايام تحصيلش شنيده شده مويد اين معناست كه ميرزا كوچك خان از همان سنين نوجوانى و جوانى داراى صفاتى عالى و خلق و خويى ممتاز بوده و در بين افراد همسال خويش به عنوان شاگردى با استعداد و داراى هوش سرشار, صراحت لهجه, حامى عدالت و انصاف و طرفدار مظلومان و محرومان صالح به شمار مى رفته است, هر كس به ديگرى تعدى مى كرد يا كمترين اجحاف و بى اعتدالى روا مى داشت با مخالفت وى و خشم اين طلبه با ايمان مواجه مى گشت, تجاوز دانش آموختگان را به حقوق يكديگر چه در داخل مدرسه و چه بيرون ازفضاى آموزشى تحمل نمى كرد و بى پاسخ نمى گذاشت و شخص مجرم منتظر مجازات ميرزا كوچك خان بود.(7)
رفتار شناسى ميرزا كوچك خان جوانى خوش اندام, مودب و فروتن بود, چشمانى زاغ, سيمائى متبسم, بازوانى ورزيده و پيشانى باز داشت, در روابط اجتماعى با دوستان, خويشاوندان و آشنايان بسيار خوش برخورد, باعاطفه و توإم با صميميت بود و از جنبه روحى, عفيف و انسانى معتقد به فرائض دينى و مومن به اصول اخلاقى به شمار مىآمد, با قرآن بسيار مإنوس بود و در تصميم گيرىها به اين كلام آسمانى تفإل مى زد و به استخاره عقيده خاصى داشت و اغلب كارهايش را با استخاره انجام مى داد, هيچ گاه واجباتش ترك نمى گرديد و از نماز, روزه و حتى عبادات مستحبى نيز قصور نمى كرد, غالبا در بين دو نماز آيات ذيل را با حالت معنوى زمزمه مى كرد: ((ومن يتوكل على الله فهو حسبه)) (طلاق3/); ((قل اللهم مالك الملك)) (آل عمران / 26) ((ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله)) (آل عمران / 69) دائما ورد زبانش بود. (8) اعتقاد داشت اقدام به هر كار مهمى چنانچه با مشيت الهى نباشد ثمرى ندارد, انسانى ساكت متفكر و آرام بود, گرچه نطاق نبود ولى آهسته, سنجيده و حساب شده سخن مى گفت. اظهاراتش اغلب با لطايف و مزاح توإم بود و خود نيز از مطايبات ديگران لذت مى برد, در قيافه اش جذبه اى بود كه هر كس با وى روبرو مى شد به ندرت اتفاق مى افتاد كه مجذوب متانت و مسحور بياناتش نگردد. در موقعى كه قزاقان ايرانى به اسارت او در مىآمدند با سخنانى گرم و دلنشين با آنان صحبت مى كرد و ضمن آشنا نمودن آنان به حقايق امور اين افراد را مفتون اخلاق و حركات خويش مى ساخت به نحوى كه با ديدگان اشكبار و دل هاى آكنده به مهر و محبت او را وداع كرده و به اوطان خويش باز مى گشتند. در جنگ ماكلوان نيروهاى ميرزا كوچك خان اسيران را با عزت و احترام مرخص كردند و با دادن خرجى و لباس لازمه آزادمنشى را در حقشان بجا آوردند, اين گونه رفتارها بر نيك نامى و حسن شهرت اين مرد مبارز و همراهانش مى افزود و از خصال نيك آنان حكايت داشت, گرچه تضمينى نبود كه همين افراد آزاد شده براى دومين و چندمين بار به سركوبى نيروهاى جنگلى نيايند كما اين كه چند نفر از آنان در جنگ ماسوله شركت كردندو بدين گونه قول شرف خود را زير پا نهادند.(9) اگرچه دل پرخونى از دولت مركزى داشت اما خواهان خونريزى و رويارويى عجولانه نبود و تا آنجا كه امكان داشت سعى مى كرد دل ها را تسخير كند, با قلب رئوفى كه داشت از خطاها چشم مى پوشيد و امكان بازگشت را براى مخالفين باز مى گذاشت گرچه هر چه بيشتر عطوفت مى ورزيد كمتر محبت مى ديد اما اين بار گران براى ميرزاى متعهد چندان مسئله اى نبود, با دورانديشى هاى خردمندانه جلودار بسيارى از جهالت ها و غرض ورزىها بود و اگرچه نسبت به مسايل و حوادث روزگار يك تلاطم روحى داشت اما چون كوه با صلابت و پابرجا بود و اين ويژگى از اهداف خدايى و استحكام عقيده او حكايت مى كرد.(10) ايمان, حسن عقيده, صفاى باطن و راستى در روح و روان اين روحانى سياستمدار موج مى زد و با چنين اوصافى با حوادث روزگار مقابله مى كرد و تابعان و همدستان خود را رهبرى مى نمود, هيچ سياستى را مفيدتر و موثرتر از راستى و درستى نمى شناخت و به همين جهت زبانش به غير حق گويا نبود و بسيار مشتاق بود كه دوستانش اين شيوه را پيشه خويش كنند: به گيتى به از راستى پيشه نيست زكژى بتر هيچ انديشه نيست و اين نكته اخلاقى را مراعات نمايند كه: من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم(11) موقعى كه برخى از افراد افراطى رفتار وى را مورد انتقاد قرار دادند در جوابشان نوشت: بنده عقيده دارم كه افكار مردم را براى سوق به سوى يك نهضت ضد استكبار و استبداد تبليغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنت هاى پسنديده مهيا مى كند و اين روش از صد هزار قشون و آهن و آتش بهتر است, اهالى ايران كه معتقد به مذهب مى باشند زير بار هيچ گونه مرام مفرط و تند و خشن نمى روند.(12)
سلحشور مسلمان كوچك خان بر اين باور بود كه بر هر مسلمان پاكدل ايرانى فرض است كه وظيفه اش را نسبت به كشور و هم ميهنان خود ادا كند و به تناسب بهره منديش از اجتماع, خير و فايده اى به آحاد جامعه برساند و حصول اين منظور جز در سايه سعى و مجاهدت به دست آمدنى نيست و نبايد در مقابل دشمنان داخلى و خارجى اغماض نمود: اظهار عجز نزد ستم پيشه زابلهى است اشك كباب باعث طغيان آتش است نظرش اين بود كه افراد همفكر و داراى مقصودى مشترك و با انگيزه اى مقدس مى توانند به مشكلات فائق آيند و مصالح اجتماعى را تإمين كنند و چنانچه غير اين باشد توفان ستم همه را نابود مى كند, رسيدن به اين تفكر مردانى صديق و مورد اعتمادى مى خواهد كه جان شيرين خود را در طبق اخلاص نهاده و وارد عرصه كارزار شوند: ترك مال و ترك جان و ترك سر در طريق عشق اول منزل است و به قول حكيم صبورى گيلانى: بى تإمل اى خرد كشتى مران در بحر عشق بايد از خود درگذشت آنگه از اين دريا گذشت وى به استقلال واقعى ايران مى انديشيد و مى گفت چنين استقلالى بايد بدون اندك مداخله قواى بيگانه تإمين شود, اصلاحات اساسى صورت گيرد, از تشكيلات فساد جلوگيرى شود, البته اين استقلال مقدمه اى براى اتحاد و اتفاق عموم مسلمانان است. (13) ميرزا پيش از آن كه يك فرد انقلابى باشد انسانى مسلمان بود و هيچگاه به مغزش خطور نمى يافت كه مقدرات دينش را تحت الشعاع افكار انقلابى قرار دهد و همه مظاهر انقلاب را از دريچه ديانت مى نگريست, در آخرين نامه اى كه در واپسين لحظات عمرش در تاريخ 5 عقرب سال 1300 هـ.ش به ميرآقا عربانى نوشته ضمن گله از بى وفايى دوستانش نوشته است: با رويه اى كه دشمنان در پيش گرفته اند شايد بتوانند بطور موقت يا دايم توفيق حاصل كنند ولى اتكإ من و همراهانم به خداوند دادگرى است كه در بسيارى از مهالك حفظم نموده است… بلى آقاى من امروز دشمنان, ما را دزد و غارتگر حساب مى كنند در حالى كه هيچ قدمى جز در راه آسايش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته ايم ما اين اتهامات را مى شنويم و حكميت را به خداوند قادر حاكم على الاطلاق واگذار مى كنيم.(14) در نامه به رشيدالممالك در 15 ثور 1299 هـ.ش خاطر نشان مى نمايد بنده به حول و قوه الهى مستغنى از هرگونه كمك و معاضدت بوده هيچ چيز بر عزم آهنين و عقيده متين و استوارم رخنه پذير نيست ليكن چون منافع مملكتى در مد نظر و مصالح جمعيتى در گذر سيلاب محو و فناست يقين است اگر رجال نامى و عناصر مقتدر باصداقت پيش آيند نتيجه عمليات چند ماهه آنان بر خدمات چندين ساله ام سبقت مى جويد, سلامت نفسم هيچ وقت آثارى از بغض و كينه يا حس انتقام درباره مخالفين جاهلم از بنده باقى نمى گذارد و همه وقت حاضرم در صورت صدق و صفا آغوش برادرانه را براى پذيرايى آنان باز نمايم. و در فراز ديگرى از اين نامه رشيد الممالك خلخانى را كه سابقا از متحدين جنگل بود و در اين وقت با قواى بلشويك همراه شده بود چنين نصيحت مى كند: محقق است كسى كه در محيط تفكراتش تنها فتنه, فساد, خودستايى, عناد, غارت و شرارت است, نمى تواند قضاياى اجتماعى, مسايل نوعى و مصالح مملكتى را به ديده دقت و اهميت بنگرد و ممكن نيست به تبليغات عدالت شعارانه متمايل شود, چشم باز كن و از پرده جهل بيرون خرام, افق عالم را مشاهده و تغييرات زمانه را معاينه نما, سوانحى كه در كشور بلا ديده ما روى داده و سلطه اى كه دشمنان به اين آب و خاك تحميل نموده اند بديده عبرت ملاحظه نماى, اگر امروز نجنبى فردا در قيد سلاسل اسارت و ادبار مقيد و مسلوب و راه چاره ات مسدود خواهد شد از آه دل مظلومان بپرهيز, از مكافات دهر برحذر باش, نتيجه سيئات اعمال شما و امثالتان است كه دشمنان خارجى بر ما چيره و خائنين داخلى را به ما خيره ساخته اند و بالاخره قهر و غضب الهى فنإ شما و ما را با قلم تقدير خواهد نوشت. آقاى رشيد الممالك براى جبران ستم هاى گذشته و ترميم خرابى هاى گذشته و براى كسب رضايت پروردگار به خود بپرداز, پاى مردانگى بر ركاب همت محكم ساز, به رإى العين مشاهده نمودم هر كس راه خيانت پيش گرفته است روزگار با پنجه انتقام اندام او را فشرده كه جز راه آخرت يا گوشه ندامت و عزلت طريقى نسپرده است.(15) مفاخرالملك براى درهم كوبيدن قواى ميرزا كوچك خان به سوى آبادى كسما حركت كرد اما به دليل يورش مجاهدان جنگلى وى و همراهانش شكست خوردند و قصد فرار داشتند كه به دستور ميرزا كوچك خان, مفاخر الملك را زنده دستگير كردند, مفاخرالملك پس از اسارت التماس كرد كه به او آزارى نرسانند و وى را نزد كوچك جنگلى ببرند و هر حكم كه او درباره اش بنمايد از جان و دل فرمان بردار باشد, مجاهدان قبول كردند و چون نامبرده با ميرزا مواجه گشت با عجز و شرمندگى از وى امان طلبيد, كوچك خان كه مردى نرم دل و اهل عفو و گذشت بود دستور داد او را به خانه يكى از مجاهدين ببرند تا شخصا در فرصتى مقتضى محاكمه اش كند و تإكيد كرد كسى حق ندارد به وى صدمه اى برساند اما به اشاره حاج احمد كسايى با ضربه تير محمد حسن نامى, مفاخر الملك كشته شد, ميرزا كوچك خان از اين رفتار آزرده خاطر گشت و با خشم و اعتراضى شديد گفت: چرا درباره يك اسير اين گونه رفتار كرده ايد و يكى از علل اختلافات بعدى ميرزا و حاجى احمد از همين مسإله ريشه گرفت.(16) چون بلشويك ها تبليغات شديدى عليه كوچك خان آغاز كردند وى طى نامه هايى به حاميان آنها از جمله مديوانى به افشاى حقايقى پرداخت و در مكتوبى خاطر نشان ساخت: ((رفقاى شما دو سه نفر جاهل را با چند نفر از خودشان ضميمه كرده اسم آن را كميته انقلاب گذاشتند و آن بدبختى ها را در ضمن اكثريت مغلوب اراده خود كرده و آلت نمودند تا خودسرى شان را تحكيم نمايند ولى بايد بدانند من و رفقايم محال است آلت دست آنها بشويم, من, بى شرف مى دانم آن كسى را كه حقوق حاكميت و استقلال ملت خود را با دست خويش فداى شغل و مقام بيهوده كرده, ملتى را اسير چهار نفر خودخواه افراطى كه غير از رياست چيز ديگرى نمى خواهند قرار دهند, من استقلال ايران را خواهانم, من بقاى اعتبارات ايران را طالبم, هر كس كه در امور داخلى ما دخالت كند او را مثل انگليس و نيكلاى روسى و درباريان مرتجع ايران متعدى مى دانيم, من آلت دست قوىتر از شما نشدم, ما به شرافت زيست كرده ايم و اين انقلاب را طى كرده ايم.))(17) در نامه به يكى از انقلابيون ترك به نام يوسف ضيإ بيگ نيز در جهت خنثى نمودن تهمت هاى بى اساس منافقان و دشمنان دوست نما از افرادى سخن گفت كه به هر سازى رقصيده اند, روزى نوكر روسها, زمانى ملازم انگليس ها و وقتى كاركن آلمان ها, روزى مستبد و هنگامى مشروطه خواه هستند, افزود اين گونه اشخاص به هر لباسى درآمده تا خرابكارى كنند و حالا آزادى طلب شده اند ولى بنده را دزد, خيانت كار و ضدانقلاب معرفى مى كنند, عمليات آنان ضررهاى زيادى بوجود آورده و احساسات مسلمانان را برانگيخته اند خيلى عجيب است با اين همه خراب كارى متنبه نمى شوند, هنوز جميع ابواب را بر روى بنده و همراهانم مسدود كرده اند و بى رحمانى به نام آزادى مرتكب اين همه خيانت مى شوند به اين جهت ساكت مانده ام كه به همه بفهمانم با احدى از دشمنان دست مودت دراز نكرده و نخواهم كرد.(18) اين مسايل از روحيه سازش ناپذيرى و ميزان اعتقادات ميرزا كوچك خان و پافشارى او بر موازين دينى حكايت دارد.
پى نوشت ها: 1 . قيام جنگل, مقدمه اسماعيل رائين, ص8 و نيز يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى, ص54, حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص17 ـ18. 2 . اين مدرسه 1/5 قرن قدمت دارد و چندى پيش توسط مرحوم آيه الله احسان بخش براى تجديد بناى آن اقدام شد. 3 . مدرسه و مسجد جامع توسط حاج جمال ـ پدر هدايت الله خان رشتى احداث شد كه حدود 260 سال قدمت دارد, حدود 80 يا 90 سال قبل اين دو مكان مقدس در يك آتش سوزى از بين رفت اما چهل سال قبل با همت مرحوم آيه الله ضيابرى و با همكارى آيه الله بحرالعلوم و آيه الله سيد حسين رودبارى و عده اى از بازاريان تجديد بنا شد. 4 . مدرسه مذكور در حدود 210 سال قبل به همت مرحوم ميرزا على نايب الصدر بنيان نهاده شد (روزنامه جمهورى اسلامى ـ دوشنبه 14آبان 1380) 5 . سردار جنگل, ابراهيم فخرايى, ص35, قيام جنگل, ص;54 از آستارا تا استرآباد, منوچهر ستوده, ج 1, بخش اول, ص;259 تاريخ معاصر ايران, كتاب نهم, ص;283 تاريخ بيست ساله ايران, حسين مكى, ج1, ص;491 سياست دولت شوروى در ايران, م.ع. منشور گرگانى, ص;30 دائره المعارف تشيع, ج1, ص;181 گلشن ابرار, ج1, گروهى از نويسندگان, ص478. 6 . سردار جنگل, ص;35 فصولى از تاريخ مبارزات سياسى و اجتماعى ايران, ضيإالدين الموتى, ص82. 7 . سردار جنگل, ص36. 8 . شهداى روحانيت شيعه در يكصدسال اخير, ج1, على ربانى خلخالى, ص151. 9 . سردار جنگل, ص38 و 75. 10 . حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص92 ـ 93. 11 . سردار جنگل, ص44 ـ 45. 12 . قيام جنگل, ص196 ـ 197. 13 . برگرفته از كتاب سردار جنگل, ص52 به نقل از روزنامه جنگل, شماره 28, سال اول. 14 . مجله پيام انقلاب, شماره 74, ص;44 گلشن ابرار, ج1, ص419. 15 . قيام جنگل, ص237 ـ 238. 16 . قيام جنگل, ص24 ـ 25. 17 . نامه ميرزا كوچك خان به مريوانى در ذيقعده سال 1338 هـ.ق (نك: قيام جنگل, ص183 ـ 184). 18 . بخشى از مكتوب ميرزا كوچك خان در تاريخ 23 ذى حجه 1338 هـ.ق به آقا يوسف ضيإ بيگ.
پيوند امام در اولين روز ورود به قم در شهريور سال 1341 مشتاقانه به زيارت امام رفتم و با اولين زيارت امام عشق و علاقه ام صد چندان شد. تمام هستى و جان و دل و آرزويم را در امام يافتم اين دلبستگى و شيفتگى را هرگز و هرگز با هيچ زبان و بيان و قلمى نمى توانستم و نمى توانم توصيف كنم و حتى اكنون بعد از دهها سال تصور آن براى خودم هم ناممكن مى نمايد. در آن زمان زيارت امام در دو وقت براى ما ميسورتر بود يكى در مسجد سلماسى و به هنگام تدريس امام و ديگرى به هنگام مغرب و نماز جماعت. گرچه در آن زمان هيچ چيز از درس امام نمى فهميدم اما حضور در مسجد سلماسى و نشستن در كنارى و تماشاى چهره امام و شنيدن آهنگ دلنشين صداى امام برايم از هر بزم و شنيدن هر موسيقى لذت بخش تر بود.
نماز جماعت امام برخلاف عموم بزرگان حوزه و مراجع كه برحسب رتبه و شإنى كه داشتند در مساجد بزرگتر و معروف تر و مكانهاى حساستر صحن و حرم حضرت معصومه اقامه جماعت داشتند, لكن امام ظاهرا تقريبا تنها شخصيت بزرگى بودند كه در خانه نماز مى خواندند و فقط افراد انگشت شمارى براى نماز خواندن پشت سر ايشان موفق مى شدند. امام نماز جماعت را در بيرونى مى خواندند و بيرونى ايشان در آن زمان مشتمل بر يك اطاق و هال كوچك بود كه يك در از حياط به حياط اندرونى و يك در از هال به اتاق محل زندگى امام داشت. محل اندرونى آن زمان بعدا كه رفت و آمدها گسترش يافت يعنى بعد از آزادى امام از زندان در سال 43 تبديل به بيرونى شد و خانه اى كه در ضلع شمالى منزل امام بود به عنوان اندرونى مورد اجاره قرار گرفت و درى به آنجا گشوده شد. هال و اتاق بيرونى مجموعا براى نماز جماعت ظرفيت بيش از حدود 20 نفر را نداشت و اگر برخى شب ها چند نفرى بيشتر مىآمدند ناچار درى كه به اطاق محل زندگى شخصى امام باز مى شد را نيز مى گشودند و با عقب زدن تشك و رختخواب كرسى امام به نماز مى ايستند طول زمستان آن سال يعنى سال 41 اين توفيق را داشتم كه عليرغم اقامه جماعت مغرب ها, در مدرسه فيضيه كه پرجمعيت ترين نماز جماعت طلبه ها در قم بود در آن هواى سرد و پرسوز قم دوان دوان تا محله يخچال مى رفتم تا نماز را پشت سر امام بخوانم. شيوه قرائت امام, آهنگ صدايش, اذكارش و تعقيباتش و حتى چگونگى به دست گرفتن و شيوه چرخاندن دانه هاى تسبيح اش در هنگام تسبيحات حضرت زهرا(سلام الله عليها) برايم دلربا و لذت بخش بود. يك شب كه نماز را در اتاق اندرونى و در كنار كرسى امام خواندم از شدت شوق بعد از نماز عبايم را در همان اطاق جا گذاشتم و بيرون كه آمدم متوجه شدم البته آن زمان هنوز ملبس به لباس روحانى نشده بودم و عبا را به خاطر سرماى پرسوز قم دوش مى گرفتم. فردا شب كه براى نماز مشرف شدم ديدم امام عبا را خيلى منظم تا كرده اند و در كنارى گذاشته اند. اين عبا به خاطر اين كه يك شب در اتاق امام مانده بود و به دست امام متبرك شده بود همواره برايم دوست داشتنى و زيبا بود هرچند بسيار كهنه و در واقع عباى دست دومى بود كه پدرم ديگر از آن استفاده نمى كرد و من براى خود برداشته بودم.
اوج شيفتگى شش ماهه دوم سال 41 برايم آغاز و در عين حال اوج شيفتگى و عشق لذت بخش به امام بود. در عالم چهره اى زيباتر و دلنشين تر از چهره امام نمى ديدم. نام زيبايش, پيشانيش, ابروانش, لبهايش و گونه هاى درخشانش, محاسنش, قامتش, شيوه راه رفتنش, آهنگ صدايش, خطش, طرز عمامه اش و خلاصه تمام رفتارهايش آنچنان برايم جذاب و دلربا بود كه ديگر هيچ چيز و هيچ كس برايم جلوه اى نداشت. انعكاس هر آنچه در فطرت دست نخورده و تصورات بى پيرايه كودكانه ام نسبت به خدا و جمال و جلال او داشتم در چهره ملكوتى و الهى امام مى ديدم. امام را نماد و نمودى از پيغمبر اكرم(ص) و ائمه معصومين و جلوه اى از زيبايى ها و نورانيت آنان, احساس مى كردم و عشق و محبت به او برايم عشق و محبت به خدا و تمام انبيإ و ائمه معصومين(ع) بود و پيروى و اطاعت از او را, پيروى و اطاعت از خدا و معصومين عليهم السلام يافتم. در آن شرايط تمام غصه ام اين بود كه چرا توده مردم و عامه طلاب درست امام را نمى شناسند يا اصلا نمى شناسند و چرا همين عشق و شور را نسبت به امام ندارند. برايم قابل تحمل نبود كه يكى از هم حجره اى هايم كه يك طلبه مشهدى بود مقلد امام بودنم را مسخره مى كرد و مى گفت تو از ميان پيغمبران جرجيس را پيدا كرده اى! تولاى نسبت به امام تبراى نسبت به چنين افرادى را در درونم مشتعل مى كرد. همانطور كه شعاع و امتداد تولاى امام هر كسى كه امام را دوست مى داشت تا منتسب به او بود, در بر مى گرفت هر كس كه شاگرد امام بود, مقلد امام بود, دوستدار امام بود, برايم دوست داشتنى و محبوب بود. خانه امام, محله يخچال قاضى, مسجد سلماسى هم برايم از محبوبيت ويژه اى برخوردار بود, زمانى كه تازه امام تبعيد شده بود و هنوز خانه امام در محاصره مإمورين امنيتى شاه بود و نمى گذاشتند به زيارت خانه امام برويم حداقلش اين بود كه در حال عبور ديوار خانه امام را زيارت مى كرديم و وقتى مادر و خواهرانم به قم مىآمدند با هم آنجا مى رفتيم و اشك ريزان ديوار كاه گلى خانه امام را در برابر مإموران مى بوسيديم!
فضاى سياسى حوزه ها تا آن زمان حوزه هاى علميه به جز افراد استثنايى به طور كلى و عموما از مسايل سياسى دور بود. عدم گرايش به اطلاع از مسائل سياسى از يك سو, و سلطه مطلق رژيم بر تمام وسائل ارتباط جمعى و تك صدايى آنها در خدمت به رژيم و آميخته بودن آنها به محرمات و منكرات باعث شده بود كه روحانيون و طلاب از اين مقولات فاصله بگيرند. با شروع نهضت, خواندن روزنامه تدريجا در بين طلاب رواج يافت, اما داشتن راديو تا سالها بعد از شروع نهضت همچنان به صورت يك امر منكر تلقى مى شد. شهيد محمد منتظرى براى اين كه راديو را وارد زندگى افراد كند ابتدا به عنوان قرض, پولى را در حد خريد يك راديوى كوچك از طرف قرض مى گرفت, سپس به بهانه يا مناسبتى به خانه او مى رفت و در حالى كه خود همواره راديو همراه داشت و به اخبار گوش مى داد به ظاهر راديو را در آنجا جا مى گذاشت و بعد از آن هم پس نمى گرفت و بدين ترتيب استيحاش داشتن راديو تدريجا براى طرف از بين مى رفت, البته آغاز به كار صداى روحانيت در سالهاى بعد كه از بغداد پخش مى شد و توسط جناب آقاى دعايى تهيه و اجرا مى گرديد نقش موثرترى در راه يافتن راديو به منازل طلاب و متدينين داشت. اما تلويزيون به لحاظ فساد فراگير آن هرگز تا پيروزى انقلاب اسلامى در زندگى روحانيون و حتى ساير اقشار متدين و مقيد راه نيافت. اينجانب خود در نجف اشرف راديو داشتم و به اخبار صداى ايران و راديوهاى عربى گوش مى كردم اما هرگز جرإت ابراز آن را به غير دوستان همفكر و طرفدار امام نداشتيم.
تلاش براى انزواى دين فضايى كه دستهاى پنهان و آشكار, مخصوصا در حوزه نجف طى دهها سال برنامه ريزى, حاكم كرده بودند باعث شده بود كه حتى بخشهاى عظيمى از فقه شيعه كه دقيقا مرتبط با مسائل اجتماعى, سياسى, اقتصادى و… مى باشد مورد بى توجهى قرار گيرد و قرآن كه در سراسر آن درس زندگى و نظام جامع حكومتى موج مى زند مورد غفلت واقع شود. تلاش استعمارگران و ايادى مرموز آنان در طول دهها سال بر اين بود كه در درجه اول دين را بطور كلى از جامعه برچينند و حداكثر آن را به صورت بى روح و فقط در قلمرو مسائل فردى محدود كنند وضعيتى را به وجود آورده بودند كه از قرآن اين كتاب زندگى, فقط مجالس ختم مرده ها و سر قبرها تداعى شود. اتفاقى نبود كه وقتى مى خواستند براى گورستان و محل دفن مرده ها نامى انتخاب كنند ياد حضرت زهرا(س) مى افتادند و بهشت زهرا درست مى شد امابراى دانشگاه و ذوب آهن و خيابان ها و ميادين بزرگ كه نمودهاى زندگى و حركت بود, نام آريامهر, پهلوى, آيزنهاور, وليعهد, روزولت و… انتخاب مى شد!
امام خمينى و نهضت اسلامى در شش ماه دوم سال 41 ماجراى لوايح ايالتى و ولايتى و عقب نشينى رژيم شاه و نهضت دو ماهه امام, در برابر آن و سپس مسإله لوايح شش گانه شاه و رفراندوم ششم بهمن اتفاق افتاد و نهضت اصلى امام در برابر آن شكل گرفت. همان امام كه تا قبل از شروع نهضت و تهاجم حساب شده و آشكار عليه اسلام, خود را از هر گونه مطرح شدن در جامعه و قرارگرفتن در مظان شهرت و شناخته شدن بركنار مى داشت و روزانه سر به زير راه كوتاه بين خانه و مسجد سلماسى (محل تدريس شان) را طى مى كرد و حتى از اين كه فرد يا افرادى به عنوان و نشانى از جلال و شخصيت ايشان را همراهى كنند به شدت اجتناب مى كرد وقتى پاى دفاع از اسلام و احكام نورانى آن پيش آمد يك پارچه به فرياد و خروش درآمد و با تمام وجود در ميدان مبارزه با مهاجمان به اسلام ظاهر شد و همچون خورشيد درخشيد, بر ظلمت ظلم تاخت و فضاى تاريك را نور پاشيد و جو جمود و مرگ آلود را حرارت حيات بخشيد. خفتگان را بيدار كرد و در افق حوزه, فجر نهضت و حركت را نويد داد. شاگردان و دست پروردگان امام, پشت سر امام بپاخاستند و طلاب جوان و توده مردم بخصوص در قم, ناگهان گمشده خود را پيدا كردند و تحت تإثير نفس قدسى امام ره صد ساله مبارزه را يك شبه پيمودند و يك دل و يك صدا راه امام را در پيش گرفتند. شهرت هاى توإم با مقبوليت و محبوبيت معمولا در يك فرايند دراز مدت حاصل مى شود و اگر هم استثنائا با سرعت بيايد با سرعت مى رود اما شهرت و مقبوليت و محبوبيت فوق العاده امام خيلى سريع شكل گرفت و همچنان رو به فزونى گذاشت و هيچ عاملى نيز نتوانست آن را متوقف يا بكاهد! و به راستى در آن زمان معنى ((تعز من تشإ)) را با تمام ابعادش در مورد امام مشاهده كرديم! چه بسيار از طلاب جوانى كه مانند هم حجره اى ما تقليد از امام را مسخره مى كردند همان سال به پايان نرسيده بود كه از مرجع شان عدول و با عشق و شور به تقليد امام درآمدند. هرچند مقتضياتى برونى مانند لوايح ايالتى و ولايتى و بعدا لوايح شش گانه شاه و محتواى ضد اسلامى آنها منشإ ورود امام در صحنه مبارزه بود اما اين جهت را نيز نبايد از نظر دور داشت كه همان گونه كه رسول الله(ص) بعد از چهل سال كه تحت تربيت الهى قرار گرفت, مبعوث به رسالت شدند امام اين فرزند برومند پيغمبر نيز بعد از پشت سر گذاشتن يك دوره چهل ساله خودسازى و تحصيل مقتضيات درونى توانست در عرصه رهبرى جامعه اسلامى ظاهر شود. همانطور كه راقم سطور در مقدمه تعليقات امام بر فصوص الحكم و مصباح الانس نوشته ام, امام در سن بيست و يك سالگى در حالى كه فقط تا حد مطول را نزد آقاى پسنديده خوانده بود, از اراك به قم مهاجرت كرد ولى از اينجا به بعد با سرعتى فوق العاده مسير علم و عرفان و سلوك الى الله را طى كرد به گونه اى كه برخى از دقيق ترين و متعالى ترين تإليفات علمى امام در قبل سى سالگى به رشته تحريرشان درآمد و طبق آنچه از منابع متعدد به دست آمده است, امام طى آن چهل سال هرگز نماز شب و تهجد و مناجات سحرگاهى شان ترك نشد و در حالى كه با طى مدارج عبوديت حق به مقامى بس والا دست يافته بود, هزاران شاگرد را نيز در صحنه اخلاق, عرفان و فقه و اصول و… پرورش داده بود و در حقيقت سال 1341 بهار شكوفايى دوران چهل ساله خودسازى و كادرسازى امام است و معلوم نيست اگر امام نبود يا امام با اين خصوصيات نبود, يا آن چه از ناحيه شاه و امريكا در آن سال اتفاق افتاد مثلا در ده سال قبل اتفاق مى افتاد در حالى كه امام در اين نقطه شكوفايى نبود, سرنوشت اسلام وكشور به كجا مى انجاميد! اگرچه شروع اجراى برنامه هاى شاه در سال 41 نيز دلائل خاص خود را داشت ولى به هر حال آنچه اتفاق افتاد نشان از لطف و عنايت الهى به مردم ايران و حفظ اسلام وقرآن در اين كشور اسلامى داشت مردم و كشورى كه قرآن نويد داده: ((فسوف ياتى الله بقوم يحبهم ويحبونه اذله على المومنين اعزه على الكافرين يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومه لائم)) (مائده / 54) اما نكته شگفت انگيزى كه نشان از امداد غيبى و شخصيت والاى امام دارد اين است كه امام در طول اين چهل سال همانند همگنان خود شخصيتى مى نمود كه صد در صد مستغرق در فقه و اصول و فلسفه وساير علوم متداول در حوزه ها بود و از طرفى بستر شكل گيرى و رشد شخصيت امام دقيقا همان بسترى بود كه شخصيت سايرين در آن شكل گرفت, بنابراين اگر حضرت امام همچون حضرات آيات عظامى كه اصلا از مسائل اجتماعى و سياسى و داخلى و خارجى بى اطلاع بودند و هيچ دوست و دشمنى را در سطح كلان براى اسلام و مسلمين نمى شناختند از آب درمىآمد, كاملا طبيعى بود و هيچ تعجبى را برنمى انگيخت. اما عجيب اينجا است كه امام ناگهان وارد صحنه مبارزه و سياست مى شود و با آن كه طرف مقابل امام يعنى شاه و رژيم او و پشتيبانان خارجى اش از وسيعترين و عميق ترين تجربه و امكانات و ابزار و دانش سياسى برخوردار است ابراهيم گونه نبردى بى امان را يكه و تنها و بر حسب ظاهر با دست خالى آغاز مى كند! تجربه دهها ساله رژيم شاه با حمايت مباشر و حضور هزاران مستشار امريكايى و غربى و برخوردارى از هزاران نيروى تحصيل كرده در سطوح عالى دانشگاه هاى غرب در مديريت كشور و هيمنه دستگاه هاى اطلاعاتى, امنيتى, نظامى و انتظامى كه ايران را به جزيره ثبات و در عين حال ژاندارم بى رقيب غرب در منطقه ترسيم مى كرد سيستم تبليغاتى قوى و روانشناسانه كه حتى به هنگام نياز وعاظ السلاطين را نيز به كار مى گرفت و افكار عمومى و حتى اقشار مذهبى را براى پذيرش و مقبوليت شاه و حاكميت اش افسون مى كرد. پشتيبانى بى دريغ امريكا و اسرائيل و سيستم هاى جاسوسى, اطلاعاتى, تبليغاتى و… از رژيم دست نشانده اى كه نقش حياتى براى تإمين منافع نامشروع آنان در منطقه و چپاول و غارت كشورمان ايفإ و در يك كلام رژيمى كه زمين و زمان و همه چيز در داخل و خارج بر وفق مرادش مى چرخيد در يك سو قرار داشت و در سوى ديگر امام بدون آن كه خود همانند ساير سياستمداران عمرى را در گود سياست سپرى كرده باشد, يا آنكه از مطالعات گسترده و طى مدارج تحصيلى در رشته هاى مربوط به سياست برخوردار باشد و بدون آن كه حزبى را تشكيل داده و مديريت كرده باشد و مشاوران سياسى و تشكيلات و سيستم ها و ابزار اطلاعاتى, خبرى, سياسى, امنيتى و… را دارا باشد و در يك جمله با دست خالى از همه چيز اما با دلى آكنده از ايمان و عشق خالص به خدا و پيوندى مستحكم با مبدإ هستى و سرچشمه عزت, قدرت, آگاهى, … و با الهام از قرآن و عترت, يكه و تنها وارد كارزارى شد كه براساس هيچ منطق مادى براى آن جز شكست قطعى قابل تصور نبود. اما آنچه اتفاق افتاد ثابت كرد كه حاكم قاهر مهيمن قادر مدبر اين جهان امريكا و اسرائيل و غرب نيست بل: ((هو القاهر فوق عباده)) و ((يدالله فوق ايديهم)) امام با خدا بود و علم, آگاهى و تدبير الهى بر تمام علم ها و آگاهى ها و تدبيرات ديگران متوفق و برتر است و نتيجه اين بود كه در طول 27 سال نبرد بى امان, امام همواره دست دشمنانش را خواند, ولى دشمنانش نتوانستند دست او را بخوانند و هميشه امام روى دست آنها زد اما آنها نتوانستند روى دست امام بزنند! در اين نبرد همواره امام فعال و دشمنانش منفعل بودند و همواره مكر آنان به خودشان برمى گشت ((و لايحيق المكر السىء الا باهله)). هرگاه آتشى برافروختند كه امام را در آن بسوزانند خود در آن سوختند و بر امام گلستان شد; بعد از دستگيرى امام و گير افتادن شاه در بن بست تصميم گيرى با ((سيد ضيإ)) مشورت كرده بود و او گفته بود كه دستگيرى خمينى, اشتباه, نگهداشتن اش اشتباه و آزاد كردنش اشتباه! نگاه به زندگى امام از اين زاويه, خود بحث مستقلى را به وسعت تاريخ زندگى بيست و هفت ساله از سال 41 تا 68 را مى طلبد تا بخشهايى مانند دستگيرى اول امام, آزادى ايشان, دستگيرى مجدد, تبعيد به تركيه, و سپس به عراق و اقامت در نجف, مهاجرت به طرف كويت و ممانعت دولت كويت و حركت به پاريس, بازگشت به ايران, تشكيل حكومت اسلامى, قضاياى جنگ و دفاع مقدس, مسإله سلمان رشدى و… از اين منظر تجزيه و تحليل شود تا كتابى از توحيد و تفسيرى از صفات و اسمإ حسناى الهى و آيات الهى همچون: ((توتى الملك من تشإ وتنزع الملك ممن تشإ وتعز من تشإ وتذل من تشإ بيدك الخير انك على كل شىء قدير)) به رشته تحرير درآيد. براين اساس, شناخت امام و رمز موفقيت شگفت انگيز حضرتش را قبل از هر چيز بايد در ويژه گى و عنصر عبوديت امام در پيشگاه الهى جستجو كرد و بدون اين ويژگى شناخت و تحليل تمام ويژگيهاى امام بى ريشه و ابتر است. وسعت و عمق نفوذ امام در دلها در كمترين زمان, سطح دلباختگى و عشق آتشين مردم به امام و جانفشانى شجاعانه آنان براى امام كه نمونه آن به هنگام دستگيرى آن حضرت در 15 خرداد 42 از سوى مردمى كه عموما شناخت آنها نسبت به امام به نيم سال نرسيده بود رخ داد با كدام تحليل غير الهى امكان پذير است؟! آيا به راستى ((روح الله)) مصداقى از ((الاسمإ تنزل من السمإ)) نامها از آسمان فرود مىآيند, نيست؟! روح اللهى كه مسيحا صفت دلهاى مرده را زنده و خفتگان را بيدار و ترسوها را شجاع كرد و… آيا ((موسوى)) (منسوب به موسى) اشاره به آن نيست كه همچون جدش حضرت موسى بن جعفر(ع) زندانى شد و در عين حال موسى صفت بر فرعون و فرعونيان تاخت و آنها را از صحنه خارج كرد؟ و بر اين افسون و افسانه اين كه جز در سايه شاه و زير چتر ابرقدرت ها امكان ادامه حيات نيست, را با تمسك به قرآن خط بطلان كشيد! و اگر حضرت موسى(ع) هنگام مشاهده سحر ساحران, احساس ترس مى كند(1) و آنگاه كه عصايش را مى اندازد و تبديل به اژدها مى شود به او خطاب مى شود, نترس(2) و در مواردى ديگر سخن از ((فاخاف))(3) ((نخاف))(4) مى گويد, ولى امام با صراحت مى گويد: ((والله تا حالا نترسيده ام آن روز هم كه مى بردندم آن روز هم آنها مى ترسيدند, من آنها را تسليت مى دادم كه نترسيد!))(5) آيا وجود امام, تفسير ديگر از حديث معروف ((علمإ امتى افضل من انبيإ بنى اسرائيل)) نيست؟ اين قرآن است كه مى فرمايد: يوسف ـ در زندان ـ به يكى از آن دو نفر زندانى كه ـ خوابش را تعبير كرده بود, كه ساقى ملك خواهد شد و ـ مى دانست كه رهايى مى يابد, گفت: ((مرا نزد صاحبت (ملك مصر) يادآورى كن)) ولى شيطان يادآورى او را نزد صاحبش از خاطر وى به فراموشى سپرد و بدينسان, يوسف چند سال ديگر در زندان باقى ماند!(6) ولى امام آنگاه كه در زندان مطلع مى شود كه علمإ براى حمايت از ايشان از سراسر كشور به تهران مهاجرت كرده اند پيام مى دهد كه من راضى نيستم براى آزادى من, علمإ از دستگاه جبار تقاضا كنند و از آنها مى خواهد كه به جاى اين كار, نهضت را ادامه دهند و مرحوم آيه الله مرعشى نجفى هنگامى كه در جلسه, پيام امام را مى شنود, قريب به اين مضمون مى فرمايد: به امام بايد گفت: اين كار, فقط از شما ساخته است ما بايد كارى كنيم كه شما بمانيد و بياييد و خودتان اين راه را ادامه دهيد! برادر عزيزمان مرحوم حجه الاسلام والمسلمين آقاى شيخ محمد حسين بهجتى, امام جمعه محترم اردكان كه از فضلاى حوزه علميه قم و از اولين سرايندگان شعر درباره امام و نهضت بودند, در همان سالها از ايشان مجموعه شعرى در همين باب منتشر شد كه در بخشى از آن مضامين فوق آمده بود و در اينجا چند بيت آن ارائه مى گردد: ز شور نهضت خود زنده كرد ايران را بر او درود كه كار دم مسيحا كرد كسى شنيد, كه از انبيإ اسرائيل به است عالم اسلام و سخت, حاشا كرد بگفتمش كه چه حاشاكنى مدار عجب وجود رهبر ما حل اين معما كرد مگر نكرد چو موسى به ضد ظلم قيام؟! مگر نه اهل ستم را ذليل و رسوا كرد؟! مگر نرفت به زندان تيره يوسف وار؟! مگر نه جان, سپر عدل و دين و تقوى كرد؟! نه باك داشت ز سر دادن و فشاندن جان نه از شكنجه و زندان و زجر, پروا كرد اگر چه هست به يوسف بسى شبيه ولى ميان يوسف و خود فرقى آشكارا كرد بخواست يوسف كنعان, كمك زساقى شاه نجات خويش, بدين ره ز شه تمنا كرد وليك يوسف ما از پى رهايى خويش كسى شنيد كه كوچكترين تقاضا كرد؟ نه او نكرد تقاضا فقط, كه گفت بلند: در اين زمينه كس اردم زند, نيم خرسند لازم به ذكر است كه آنچه مورد اشاره قرار گرفت, از زاويه محدود نگاه ما است و با توجه به مجموع ابعاد و خصوصيات انبيإ الهى و مقام عصمت و ارتباط آنها با عالم وحى بايد بگوئيم: والله العالم. به هر حال نهضتى كه حدود دو ماه در برابر ماجراى اعلام تصويب لايحه انتخابات ايالتى و ولايتى در تاريخ نيمه مهرماه 41 و لغو آن در تاريخ دهم آذر ماه همان سال به طول انجاميد به ظاهر پايان يافت, اما معلوم بود كه در واقع نه شاه از اهداف ضد اسلامى منصرف شده بود و نه امام و پيروان امام از نهضتى كه براى دفاع از اسلام آغاز كرده بودند كمترين ترديدى را در ادامه راه به خود راه مى دادند.
پى نوشت ها: 1- ((فاوجس فى نفسه خيفه موسى)) (طه / 67). 2- ((خذها ولا تخف سنعيدها سيرتها الاولى)) (طه / 21) 3- ((ولهم على ذنب فاخاف ان يقتلون)) (شعرإ14/) 4- ((قالا ربنا اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى)) (طه45/) 5- صحيفه نور, ج1, ص72, سخنرانى امام در مسجد اعظم بعد از آزادى از زندان در تاريخ 25 / 2 / 43. 6- قال للذى ظن انه ناج منهما اذكرنى عند ربك فانساه الشيطان ذكر ربه فلبث فى السجن بضع سنين. (يوسف / 42)
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن (2) حساب رسى و حساب گرى
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى
قبلا گفتيم كه نخستين حكمت و نصيحت لقمان به پسرش توحيد و خداشناسى بود كه زيربناى همه كمالات, معارف و ارزش ها به حساب مىآيد. حال, به تشريح دومين حكمت و نصيحت او مى پردازيم. او به فرزندش چنين مى گويد: ((يا بنى انها ان تك مثقال حبه من خردل فتكن فى صخره او فى السماوات او فى الارض يات بها الله ان الله لطيف خبير; پسرم! اگر به اندازه سنگينى خردلى (كار نيك يا بد) باشد, و در دل سنگى يا در (گوشه اى از) آسمان ها و زمين قرار گيرد, خداوند آن را به حساب مىآورد و حاضر مى سازد, خداوند دقيق و آگاه است.))(1) در اين آيه دو مطلب مهم مطرح است: 1ـ مسإله وسعت احاطه و علم و قدرت خدا, كه بخشى از خداشناسى است و بيانگر نظم و حساب گرى دقيق خدا مى باشد. 2ـ مسإله حساب رسى بنده خدا, يعنى او بايد به اعمال خود توجه داشته باشد, و همواره به حساب رسى اعمال خود بپردازد و با حساب رسى دقيق, رفتار خود را با فرمان خدا هماهنگ كند و بداند كه در دنيا و آخرت, حساب دقيقى در كار است و روزى او را به پاى حساب مى كشند و او به نتيجه اعمال خود (از خوب و بد) در دنيا و آخرت خواهد رسيد. خردل, گياهى است كه دانه هاى بسيار ريز مانند دانه هاى خشخاش دارد و در آيه فوق, اشاره به اين است كه اعمال انسان, اگرچه بسيار كوچك باشد گم نمى شود, بلكه در معرض حساب رسى دقيق الهى قرار مى گيرد. مسإله دقيق حساب گرى خداوند به گونه اى است كه اگر ذره اى از اعمال انسان در دل سنگى يا در گوشه آسمان ها و زمين باشد, خداوند آن را حاضر مى كند. با توجه به عظمت آسمان ها و وسعت شگفت انگيز آنها, به اهميت حساب رسى خداوند بيشتر پى مى بريم. امروز علم كيهان شناسى ثابت كرده, كه فاصله بعضى از ستارگان ثابت آسمان نسبت به زمين به قدرى زياد است كه ميليون ها سال نورى لازم است تا نور آنها به زمين برسد, با توجه به اين كه سرعت سير نور در هر ثانيه سيصد هزار كيلومتر است, حال اگر اندكى از اعمال انسان در گوشه اى از همين ستارگان كه آنقدر با زمين فاصله دارند باشد, خداوند آن را نزد او حاضر مى كند. بنابراين, اين نصيحت لقمان, بسيار هشدار دهنده و خطير است و بايد همچون آژير بلند خطرى, بيداربخش و تكان دهنده باشد. عظمت وسعت آسمان ها را با يك مثال مى توان بهتر فهميد, نور خورشيد تقريبا در هشت دقيقه به زمين مى رسد و فاصله مركز خورشيد با زمين 24 ميليون فرسنگ است. اينك با توجه به وسعت دورى فاصله ستارگان ثابت با زمين, مى توانيد عظمت وسعت آسمان ها را دريابيد. لقمان با يادآورى عظمت احاطه علمى خدا و عظمت قدرت او و عظمت حساب گرى دقيق او, به فرزندش هشدار مى دهد كه مراقب اعمال خود باشد و با نظم و حساب دقيق, خود را كنترل كند تا هنگام بروز حساب گرى خدا ـ كه چهره كامل آن در قيامت آشكار مى شود ـ روسفيد باشد و به جاى روسياهى, مورد تشويق و پاداش الهى قرار گيرد.
حساب گرى در آيات ديگر قرآن در قرآن در موارد ديگرى نيز مسإله وسعت بى كران علم خدا و حساب گرى او عنوان شده است, از جمله در آيه 3 سبإ مى خوانيم: ((لا يعزب عنه مثقال ذره فى السماوات ولا فى الارض ولا اصغر من ذلك ولا اكبر الا فى كتاب مبين; به اندازه سنگينى ذره اى در آسمان ها و زمين, از علم او دور نخواهد ماند, و نه كوچك تر از آن و نه بزرگتر, مگر اين كه در كتابى آشكار (لوح محفوظ) ثبت است.)) وقتى كه واژه حساب را در قرآن بررسى مى كنيم, مى بينيم كه اين واژه به شكل هاى مختلف 47 بار در قرآن آمده است كه در هشت مورد آن خداوند به عنوان ((سريع الحساب)) معرفى شده, يعنى حساب رسى او سريع, بدون كندى و با سرعت انجام مى شود. پنج آيه از قرآن هم روز قيامت را به عنوان ((يوم الحساب)) خوانده است.(2) كه اين نام يكى از مشهورترين نام هاى قيامت است و اصولا قيام قيامت به خاطر آن است; در آيه 47 سوره انبيإ مى خوانيم: ((ونضع الموازين القسط ليوم القيامه فلا تظلم نفس شيئا وان كان مثقال حبه من خردل اتينا بها وكفى بنا حاسبين; ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت برپا مى كنيم, پس به هيچ كس كم ترين ستمى نمى شود, و اگر به مقدار سنگينى يك دانه خردل (كار نيك و بدى) باشد, ما آن را حاضر مى كنيم, و كافى است كه ما حساب كننده باشيم.)) كوتاه سخن آنكه مسإله نامه هاى اعمال, ميزان و ثبت اعمال توسط دو فرشته رقيب و عتيد كه در قرآن به طور مكرر, از جمله در آيه 18 سوره ((ق)) مكرر آمده, همه بيانگر حساب گرى و حساب رسى دقيق خداوند در قيامت است. بنابراين, نبايد از مسإله حساب و كتاب غافل ماند.
حساب گرى از نظر روايات در روايات اسلامى و گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) از حساب رسى و مسإله حساب و كتاب, بسيار سخن به ميان آمده است, به عنوان نمونه نظر شما را به چند مورد جلب مى كنيم: رسول خدا(ص) فرمود: ((حاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا; قبل از آن كه شما را به پاى حساب رسى بكشانند, خودتان را به حساب بكشيد.))(3) اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: ((قيدوا انفسكم بالمحاسبه; خود و رفتار خود را با حساب رسى كنترل كنيد.))(4) و از سخنان رسول خدا(ص) است: ((اكيس الكيسين من حاسب نفسه; زيرك ترين زيرك ها كسى است كه خود را حساب رسى كند.))(5) امام صادق(ع) فرمود: ((حق على كل مسلم يعرفنا ان يعرض عمله فى كل يوم و ليله على نفسه فيكون محاسب نفسه, فان رإى حسنه استزاد منها, و ان رإى سيئه استغفر منها لئلا يخزى يوم القيامه; به هر مسلمانى كه ما را مى شناسد, (و امامت ما را پذيرفته) سزاوار است كه هر روز و هر شب, كردارش را نزد خود مورد بررسى قرار دهد, اگر آن را نيك يافت بر آن بيفزايد و اگر آن را گناه يافت, از آن استغفار و توبه كند تا در قيامت رسوا نگردد.))(6) يكى از مسايل كه در روايات متعدد آمده, مسإله عرض اعمال بر پيامبر(ص) و امامان(ع) است كه اين موضوع نيز در جاى خود بيانگر حساب و كتاب دقيق است به طورى كه حتى اعمال ما را در طول هفته چند بار به محضر پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) عرضه مى كنند. دراين باره در اصول كافى شش روايت آمده است در روايت اول از امام صادق(ع) مى خوانيم: ((تعرض الاعمال على رسول الله, اعمال العباد, كل صباح ابرارها و فجارها فاحذروها, و هو قول الله تعالى: اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله; در هر بامداد, كردار بندگان نيكوكار و فاسق, بر رسول خدا(ص) عرضه مى شود, پس (از كردار ناشايسته) برحذر باشيد, و همين است معنى سخن خدا (در قرآن آيه 105 توبه): بگو عمل كنيد, خداوند و فرستاده او و مومنان اعمال شما را مى بينند.))(7) درباره عرض اعمال بر امامان(ع) نيز, در اين باب, چند روايت ذكر شده است.(8) در جلسه باشكوهى كه در مكه بين هارون الرشيد و امام كاظم(ع) برگزار شد, هارون در ضمن چند سوال از امام پرسيد: ((دين چيست؟ حقيقت دين را برايم شرح بده؟)) امام كاظم (ع) اعدادى را برشمرد فرمود: دين يعنى همين اعداد! هارون خنده استهزاآميزى كرد و گفت: من از شما درباره دين مى پرسم, شما چند عدد رياضى را رديف كرده و براى من برمى شمرى؟ امام كاظم (ع) فرمود: ((إما علمت ان الدين كله حساب; آيا نمى دانى كه همه دين, حساب است؟)) سپس براى تإييد سخنش آيه 48 سوره انبيإ را قرائت فرمود, كه آن آيه قبلا ذكر شد.
تجزيه و تحليل درباره حساب گرى محاسبه و حساب گرى, يعنى اينكه انسان با توجه عميق و مراقبت دائم, كردار خود را تحت نظر بگيرد و آن را با دستورهاى اسلامى هماهنگ كند و مواظب باشد كه در كارهايش, از صراط مستقيم منحرف نگردد. در روايات آمده كه شخصى از اميرمومنان على(ع) پرسيد: محاسبه يعنى چه؟ و انسان چگونه بايد به حساب رسى خود بپردازد؟ آن حضرت در پاسخ چنين فرمود: ((وقتى صبح شد و انسان دوباره به كارهاى روزمره ادامه داد, شب كه فرا رسيد, به وجدان خود رجوع كند و خطاب به آن بگويد: اى وجدان! امروز بر عمر تو گذشت و هرگز ديگر باز نمى گردد, و خداوند از تو در مورد اين روز كه در چه راهى به مصرف رساندى سوال مى كند كه چه عملى انجام دادى؟ آيا خدا را ياد كردى و از او شكر گزارى نمودى, و حق برادر مومنت را ادا كردى؟ و اندوهش را برطرف ساختى؟ و در غياب او آبرويش را حفظ نمودى؟ و پس از مرگ او, حرمت او را در ميان بستگانش نگهداشتى؟ و از موقعيت خود براى او بهره بردى؟ و مسلمانى را يارى كردى؟ چه كار نمودى؟… اگر وجدان او در پاسخ او بگويد: كارهاى نيك انجام داده ام, پس خدا را به بزرگى ياد نموده و سپاس گزارى كند, ولى اگر در پاسخ از گناه خود سخن گفت, استغفار و توبه نمايد.))(9) رسول خدا(ص) فرمود: ((انسان از پرهيزكاران نخواهد شد, مگر اين كه به شدت خود را به حساب بكشد, همانند حساب رسى شديد شريك از شريك خود, و در اين محاسبه دريابد كه آيا غذايش و نوشيدنى هايش و لباسش از كجا آمده؟ آيا از راه حلال يا حرام؟))(10) برهمين اساس علماى اخلاق شيوه محاسبه را اين گونه ترسيم نموده اند: هنگامى كه مومن صبح از خواب برخاست تا شام بايد پنج مرحله را بپيمايد: 1ـ مشارطه 2ـ مراقبه 3ـ محاسبه 4ـ معاتبه 5ـ مكافئه يعنى: نخست با خود شرط كند و عهد ببندد كه گناه نكند, سپس لحظه به لحظه مراقب باشد كه مبادا گناهى از او سر زند و عهدش شكسته شود. پس از آن, هنگام شب, حساب رسى كند كه آيا گناهى از او سر زده يا نه؟ اگر ديد گناهى كرده, خود را مورد سرزنش قرار داده و با عتاب و نكوهش نفس اماره توبه كند. و در مرحله پنجم, چالش به وجود آمده از گناه را با كارهاى نيك و مناسب جبران كند. بنابراين حساب گرى در مرحله چهارم, مقدمه توبه و جبران و ترميم خواهد شد, چنان كه اميرمومنان على(ع) فرمود: ((ثمره المحاسبه صلاح النفس; ميوه و نتيجه حساب گرى, پاك سازى و بهسازى روح و روان است.))(11) محدث خبير شيخ عباس قمى(ره) از شيخ بهايى(ره) نقل مى كند: يكى از پارسايان به نام ((ثوبه بن صمه)) همواره خود را محاسبه مى كرد و حساب رسى مى نمود. روزى به حساب گرى خويش پرداخت و به خود گفت شصت سال از عمرت گذشته است, كه 21500 روز خواهد شد, سپس با خود گفت: واى بر من! اگر روزى يك گناه كرده باشم 21500 گناه كرده ام, جواب خدا را چه بدهم, با اين حساب گرى آن چنان ناراحت شد كه فرياد كشيد و بر زمين افتاد و هماندم از دنيا رفت.(12) نيز نقل مى كند: ((احمد بن ابى الجوارى)) كه از پارسايان ممتاز بود, استادى به نام ((ابوسليمان دارانى)) داشت, ابوسليمان از دنيا رفت, پس از گذشت يك سال, در عالم خواب او را ديد و احوال او را پرسيد و خطاب به او گفت: ((اى استاد! خداوند پس از مرگ تو, با تو چگونه رفتار نمود؟)) ابوسليمان در پاسخ گفت: ((اى احمد! روزى در كنار باب الصغير (دمشق) عبور مى كردم, پيرمردى را ديدم كه پيشاپيش شترى كه بار بر پشتش بود حركت مى كرد, من چوب كوچكى از آن بار گرفتم, نمى دانم با آن خلال دندان كردم و يا آن را به دور افكندم, از آن هنگام كه مرده ام تاكنون, در مورد اين كار (كه چرا بدون اجازه آن پيرمرد, چوبى از بار او گرفته ام محاسبه و بازخواست مى شوم.)) محدث قمى(ره) پس از نقل اين ماجراى عجيب مى گويد: آيه قرآن اين حكايت را تصديق مى كند, آنجا كه خداوند از قول لقمان به پسرش مى فرمايد: ((انها ان تك مثقال حبه من خردل…)) بنابراين, اگر گناه به اندازه خردلى باشد, محاسبه خواهد شد.(13) نيز اين مطلب را تإييد مى كند سخنى كه از امام صادق(ع) روايت شده است: ((اتقوا المحقرات من الذنوب, فانها لاتغفر; از گناهان حقير و ريز پرهيز كنيد (و آنها را سبك نشماريد) كه مرتكبين آنها (بدون توبه) آمرزيده نشوند.)) زيد شحام, (يكى از شاگردان امام) مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: گناهان حقير و ريز چيست؟ در پاسخ فرمود: ((الرجل يذنب الذنب, فيقول طوبى لى لو لم يكن لى غير ذلك; شخصى گناه مى كند و مى گويد: خوشا به حال من كه غير از اين, گناه ندارم.))(14) نيز رسول خدا (ص) براى اين كه مسإله حساب رسى را به شاگردان و مسلمانان بياموزد, (به نقل امام صادق(ع)) روزى همراه ياران در سفرى به بيابانى بىآب و علف فرود آمدند و به ياران فرمود: برويد هيزمى بياوريد (تا آتش روشن كنيم و غذا بپزيم) ياران عرض كردند: اينجا سرزمين خشكى است و هيچ هيزمى نيست. رسول خدا(ص) فرمود: برويد هر مقدار يافتيد بياوريد. ياران رفتند و چوب هاى خشكيده را از بيابان جمع نموده و به حضور پيامبر(ص) آورده به زمين ريختند, در حال, هيزم بسيار انباشته گرديد. پيامبر(ص) به آنها فرمود: ((هكذا تجتمع الذنوب; گناهان اين گونه روى هم انباشته مى شوند.)) سپس فرمود: ((از گناهان ريز (و به گمان شما ناچيز و حقير) برحذر باشيد, كه همه آنها داراى حساب و كتاب است و انباشته خواهد شد.))(15) در روايت ديگر صفوان مى گويد: بين عبدالله بن حسن (نواده امام حسن مجتبى(ع)) با امام صادق(ع) نزاعى (در امور سياسى) پيش آمد و جمعيت زيادى اجتماع كردند و فريادهاى آنها بلند شد, تا اين كه شب فرا رسيد و از هم جدا شده و متفرق شدند. صبح زود از خانه بيرون آمدم, در مسير راه ناگاه امام صادق(ع) را در كنار در خانه عبدالله ديدم كه به كنيز عبدالله مى فرمود: به عبدالله بگو جعفر بن محمد, كنار در, شما را مى خواهد. كنيز پيام امام را به عبدالله ابلاغ كرد, عبدالله از خانه خارج شد, امام را محزون ديد, پرسيد: چرا محزون هستى؟ امام فرمود: پس از نزاع با تو به خانه رفتم, شب اين آيه قرآن را تلاوت كردم: ((والذين يصلون ما امر الله به ان يوصل ويخشون ربهم ويخافون سوء الحساب))(16) تحت تإثير قرار گرفتم, گويى اين آيه را نخوانده بودم. اينك براى آشتى آمده ام. آن گاه همديگر را در آغوش گرفته و گريه كردند.))(17) اين است معنى حساب رسى و حساب گرى.
پى نوشت ها: 1 . لقمان, آيه 16. 2 . ابراهيم, آيه41, ص, آيه16, 26, 53, غافر, آيه27. 3 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج70, ص73. 4 . غرر الحكم, ميزان الحكمه, ج2, 405. 5 . بحار, ج70, ص70. 6 . همان, ج78, ص279. 7 . محدث كلينى, اصول كافى, ج1, ص219. 8 . همان, ص219 و 220. 9 . بحار, ج70, ص70. 10 . همان, ج77, ص86. 11 . غرر الحكم, ميزان الحكمه, ج2, ص409. 12 . محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص488 (واژه ذنب) 13 . همان, ص250 (واژه حسب) 14 . اصول كافى, ج2, ص287. 15 . همان, ص288 (به طور اقتباس). 16 . يعنى: خردمندان كسانى هستند كه پيوندها و صله رحم را كه خداوند به آن دستور داده انجام مى دهند, و از پروردگارشان مى ترسند, و از بدى حساب رسى (قيامت) بيم دارند. (رعد,آيه21) 17 . تفسير نورالثقلين, ج2, ص494.
كميل بن زياد نخعى دانشمندان و علماى بزرگ چه شيعه مسلك, و چه سنى مذهب كميل را به قوت ايمان, و قدرت روح, و انديشه پاك, و خلوص نيت, و متخلق به اخلاق حميده, و آراسته به اعمال شايسته ستوده اند. بزرگان هر دو مسلك بر عدالت و جلالت و عظمت و كرامت او اتفاق نظر دارند. كميل از خواص و بزرگان اصحاب اميرالمومنين و حضرت مجتبى عليهما السلام است. (1) اميرالمومنين عليه السلام كميل را يكى از ده نفر ياران مورد اطمينانش به حساب آورده است.(2) كميل از بهترين شيعيان و عاشقان , و محبان , و علاقه مندان به اميرالمومنين عليه السلام بوده است.(3) مسائل و سفارشات و وصايايى كه اميرالمومنين به كميل داشته از ايمان عظيم و معرفت فوق العاده كميل حكايت دارد.(4) حتى اهل سنت, كميل را در همه امور مورد اطمينان معرفى كرده اند.(5) عرفا و صاحبدلان, و اهل سير و سلوك, و مشتاقان لقاى محبوب كميل را صاحب سر اميرالمومنين, و خزينه معارف معنوى مولى الموحدين مى شناسند. كميل هيجده سال روزگار نورانى, و عصر بابركت پيامبر بزرگ اسلام را دريافت و از انوار ملكوتى مقام نبوت بهره مند شد. كميل انسانى بزرگوار, و موجودى شريف و پاك است, كه به خاطر لياقتش به دست حجاج بن يوسف ثقفى به شرف شهادت نايل آمد, شهادتى كه محبوبش على عليه السلام از وقوعش به او خبر داد. حجاج بن يوسف خونخوار, زمانى كه از جانب حاكم ستمگر اموى والى عراق شد به جستجوى كميل برخاست تا او را به جرم محبت اهل بيت, و به گناه شيعه بودن كه در فرهنگ بنى اميه بالاترين گناه بود به قتل برساند. كميل خود را از حجاج پنهان داشت, حجاج حقوق منسوبان و اقوام كميل را از بيت المال قطع كرد, زمانى كه كميل از قطع حقوق اقوامش آگاه شد, گفت از عمر من چيزى نمانده, شايسته نيست وجود من سبب قطع رزق و روزى گروهى شود, لذا از محل و مركزى كه پنهان بود درآمد و به نزد حجاج رفت, حجاج گفت براى به كيفر رساندنت در جستجوى تو بودم, كميل گفت : آنچه از دستت برآيد انجام ده, از عمر من جز زمانى اندك نمانده است, در اين نزديكى بازگشت من و تو به سوى خداست, مولاى من به من خبر داده, كه قاتل من توئى, آنگاه حجاج فرمان داد تا سر مقدس آن مرد الهى و چهره ملكوتى را در حالى كه در آستانه سن نود سالگى قرار داشت , از بدن جدا كردند, اكنون مرقد مطهر او در منطقه ثويه بين نجف و كوفه معروف خاص و عام, و زيارتگاه اهل دل است.
دعاى كميل عارفان عاشق, و عاشقان عارف, بيدار دلان منصف, و شايستگان به حقايق متصف, جايگاه دعاى كميل را در ميان همه دعاها چون جايگاه انسان در ميان همه موجودات مى دانند, يعنى چنانكه انسان را اشرف خلايق به حساب مىآورند, دعاى كميل را اشرف دعاها مى شمارند و از آن تعبير به انسان الادعيه مى كنند. نظر و رإى دقيق علامه كم نظير, محقق خبير و حديث شناس آگاه حضرت مجلسى بر اين است كه دعاى كميل بهترين دعاهاست. مجلسى بزرگوار در كتاب ((زادالمعاد)), به نقل از كتاب ((اقبال)) سيد بن طاوس مى نويسد: كميل گفته: روزى در شهر بصره خدمت مولايم على عليه السلام نشسته بودم, سخن از شب پانزدهم شعبان به ميان آمد, حضرت فرمود: هر كه آن شب را به عبادت زنده بدارد, و دعاى حضرت خضر را بخواند يقينا دعايش مستجاب مى شود, وقتى حضرت به منزل بازگشت, خدمتش مشرف شدم, چون مرا ديد فرمود: براى چه كارى آمده اى؟ گفتم به طلب دعاى خضر به حضورت آمده ام. فرمود: بنشين, سپس به من خطاب كرد: اى كميل هنگامى كه اين دعا را حفظ كنى در هر شب جمعه يا ماهى يكبار, يا سالى يكبار, يا به عمر يكبار بخوان, خواندن اين دعا تو را از شر دشمنان كفايت مى كند, يارى مى شوى, روزيت مى دهند, و گناهانت آمرزيده مى شود. اى كميل طول مصاحبت و خدمتت سبب شد كه تو را به چنين نعمت و كرامتى سرافراز كنم, سپس فرمود بنويس و دعا را به من تلقين فرمود. عالم ربانى, مناجاتى عارف, مرحوم كفعمى, در كتاب باعظمت مصباح صفحه 555 مى نويسد: اميرالمومنين عليه السلام اين دعا را در حال سجده قرائت مى كرد!! خواننده اين دعا در شب جمعه پس از رعايت شرايط دعا بهتر است دعا را به سوى قبله, و با بدنى فروتن, و دلى خاشع, و نيتى خالص و چشمى اشكبار , و صدايى محزون قرائت كند, بدون شك دعا با چنين كيفيتى به مقام اجابت نزديك, و ظهور آثارش حتمى است.(6) چشم اشكبار در پيشگاه حضرت حق از اعتبارى عظيم, و ارزشى والا برخوردار است, و اشك چشم, و گريه با سوز, سبب آمرزش گناه, و خاموش شدن آتش غضب رب, و عامل جذب رحمت حق به سوى گريه كننده است.(7) از حضرت صادق عليه السلام روايت شده: چيزى نيست مگر اينكه براى آن پيمانه و وزنى است جز گريه, قطره اى از آن درياهائى از آتش را خاموش كند, هنگامى كه چشم به اشك بنشيند, چهره تيرگى و خوارى نبيند, و چون اشك روان گردد, خدا آن را بر دوزخ حرام گرداند, به راستى اگر در امتى يك گريان باشد, همه مورد ترحم قرار گيرند.(8) و نيز آن حضرت فرمود: هر ديده اى در قيامت گريان است مگر سه ديده, ديده اى كه از آنچه خدا حرام كرده بر هم نهاده شده, و ديده اى كه در راه خدا بيدارى كشيده, و ديده اى كه در دل شب از بيم خدا گريسته.(9) بسم الله الرحمن الرحيم شروع دعاى شريف كميل با منبع نورى بى نهايت چون بسم الله, احتمال دارد به سبب چند دليل باشد: 1ـ اميرالمومنين(ع) از رسول خدا(ص) و رسول خدا از پروردگار جهانيان روايت كرده كه: پروردگار فرمود: ((كل إمر ذى بال لم يبدء ببسم الله فهو إبتر;(10) هر كار بزرگى كه در آن ابتدا به نام خدا نشود, تباه و ضايع است, و به محصول و نتيجه نمى رسد.)) 2ـ طبرسى در كتاب پرقيمت ((مكارم الاخلاق)) از موسى بن جعفر(ع) روايت مى كند: ((ما من احد دهمه إمر نعمه إو كربه كربه فرفع رإسه الى السمإ ثم قال ثلاث مرات بسم الله الرحمن الرحيم الا فرج الله كربته و اذهب غمه; هيچ كس نيست كه او را غم و غصه اى فرا گيرد و سر خود را به آسمان بردارد و سه بار بسم الله الرحمن الرحيم بگويد, مگر اين كه خدا ناراحتيش را برطرف كند, و غصه اش را از ميان بردارد.)) 3ـ در حديث بسيار مهمى آمده: ((لا يرد دعإ إوله بسم الله الرحمن الرحيم; دعايى كه ابتدايش بسم الله الرحمن الرحيم باشد, مردود درگاه حق نمى شود.)) 4ـ رسول خدا(ص) زبانه هاى آتش دوزخ را نوزده عدد شمرده اند و فرموده اند: كسى كه بخواهد خداى تعالى او را از اين نوزده زبانه رهايى بخشد, اشتغال به خواندن بسم الله الرحمن الرحيم كه نوزده حرف است پيدا كند, تا خداى مهربان هر حرفى از آن را سپر و حايلى از آن نوزده زبانه قرار دهد. 5ـ از رسول خدا(ص) روايت شده: هرگاه آموزگارى بسم الله الرحمن الرحيم را به كودكى بياموزد, خداى تعالى براى آن كودك و پدر و مادر و آموزگارش برات آزادى از دوزخ ثبت كند. 6ـ از پيامبر اسلام روايت شده: امتم را در قيامت به جايگاه محاسبه اعمال نگاه دارند, و اعمالشان را به ترازوى سنجش نهند, خوبيهايشان بر بديهايشان سنگينى كند, امت هاى گذشته فرياد برآورند كه با خوبيهاى اندكشان, چرا كفه خوبيها از بديها سنگين تر آمد؟ پيامبرانشان پاسخ گويند: براى اينكه ابتداى گفتارشان سه نام از نام هاى حق بوده: الله, رحمن, رحيم. كه اگر آن نام ها را در كفه اى نهند, و ديگر حسنات و سيئات بنىآدم را در كفه اى, كفه آن سه نام سنگين تر آيد. 7ـ از حضرت رضا(ع) روايت شده كه بسم الله الرحمن الرحيم (اسم اعظم حق) از سياهى چشم به سپيدى آن نزديك تر است. بدون شك, اگر دعا (بخصوص دعاى كميل) با اسم اعظم حق شروع شود, يقينا به اجابت مى رسد و خواننده اش همراه با خواسته هايش مورد پذيرش حق قرار گيرد. بسم الله شراب طهورى است كه وقتى كام جان و گلوى قلب از دست ساقى عشق سر كشد, وجد و حالى و نشاط و شورى بيرون از توصيف پيدا مى كند و مجذوب جاذبه معشوق مى شود و تا رسيدن به وصال محبوب سر از پا نشناخته بدون خستگى و سستى راه را طى مى كند. از مى عشق مست خواهم شد وز نگاهى ز دست خواهم شد پيش بالاى سر و بالايى خواهم افتاد و پست خواهم شد غمزه يار اگر بود ساقى باده ناخورده مست خواهم شد گر از اين دست باده اى خواهد مى كش و مى پرست خواهم شد در ره او زپاى خواهم ماند رفته رفته زدست خواهم شد گرچه در عشق نيست گشتم فيض باز از عشق مست خواهم شد
دورنمايى از اشارات و لطائف بسم الله كلمه اسم بنا به اعتقاد بزرگان علم صرف و نحو, برگرفته از سمو به معناى رفعت و بزرگى و بلندى و برترى است. خداى مهربان, لفظ اسم را با اتصال به حرف (با) در اين كلام نورانى و اثربخش آورد, تا انسان به هنگام جارى كردنش بر زبان توجه داشته باشد كه مى خواهد با ذكر اسم دوست به حضرت دوست متوسل شود و بداند كه توسل به دوست با جارى كردن اسم او فقط به زبان ميسر نمى شود, بلكه تا صفحه دل را از آلودگيهاى اخلاقى و آئينه جان را از ناپاكيهاى معنوى پاك نكند و زبان را به آب استغفار از سخنان ياوه و بيهوده و ذكر اغيار نشويد, روح توسل و زمينه جلوه محبوب بر باطن وجود فراهم نگردد, و به اين معناى مهم و حقيقت اهم عنايت داشته باشد كه بدون طهارت دل و پاكى جان و اخلاص در نيت و توجه به فقر ذاتى خود, و بى نيازى حضرت دوست, جارى كردن نام مباركش بر زبان كمال بى ادبى و گستاخى است. هزار بار بشويم دهان به مشك و گلاب هنوز نام تو بردن كمال بى ادبى است حضرت حق در برترين مراتب پاكى و تقدس است و انسان خاكى در پست ترين مقام تعلق و تدنس, و اين پست ترين مقام, بدون واسطه و سبب از مرحله رذالت به اوج عزت و جلالت ترقى نمى كند. به همين خاطر, خداى مهربان بسم الله را بين خود و انسان وسيله و واسطه قرار داد تا انسان با اتصال به معنا و مفهوم اين كلام عرشى, و تجلى دادن حقايق آن در جان فرشى, قدم همت بر نردبان رفعت نهد و زمينه جلوه قابليت مشاهده جمال و جلال از روزنه غيب بر او فراهم آيد. عارفى عاشق و صاحبدلى آگاه گفته: حرف (يا) اشاره به هدايت و شروع حركت و سلوك است, و از (با) تا حرف سين ـ كه رمزى از سر معرفت است ـ بيابانى بيكران و باديه اى بى پايان است. محو شدن (الف) اسم در بيابان بيكران و باديه بى پايان بين (با) و (سين), اشاره به اين دارد كه سالك اين راه تا انانيت و منيت و خودى و خوديت را در پرتو انوار توحيد محو نكند و در آتش عشق و محبت دوست نسوزاند و جز حال تسليم و بندگى از او باقى نماند, به سر معرفت نرسد و در عرصه نورانى (ميم) مراد راه نيابد. گروهى از اهل حال برآنند كه (با) اشاره به بر و نيكى او به همگان است و اغلب به عوام از مردم تعلق دارد كه اهل نفوسند, و (سين) عبارت از سر او به خواص است كه ارباب قلوبند, و (ميم) نشانه محبت اوست كه نصيب اخص الخواص است كه اصحاب اسرارند. در كتاب شريف كافى, توحيد صدوق, معانى الاخبار و تفسير عياشى از حضرت صادق(ع) روايت شده كه هر حرفى از اين حروف سه گانه, اشاره به اسمى از اسمإ حسنى است: (با) بهاى الهى (سين) سماى الهى است كه به معناى بلندى و رفعت نور اوست, و (ميم) مجد و بزرگوارى حضرت حق است. جمعى از مجذوبان عاشق گفته اند: (با) اشاره به بصير, و (سين) كنايه از سميع, و (ميم) گوياى كلمه محصى يعنى شماره كننده است. گويا قرائت كننده بسم الله را به اين معانى آگاهى مى دهد كه بصيرم; پس ظاهر و باطن همه اعمال و كارهايت را مى بينم, و سميعم; در نتيجه همه گفته ها و دعاهاى تو را مى شنوم, و محصيم ; نهايتا نفس هايت را شماره مى كنم. بنابراين, در سايه بصيرتم از ريا و خودنمايى در عمل اجتناب كن تا تو را لباس پاداش ابدى بپوشانم, و در سايه سميعى ام از گفتار بيهوده و باطل بپرهيز تا تو را خلعت فيض و صفا و غفران و اصلاح دهم, و در سايه محصى بودنم, يك نفس غافل مشو تا عوض آن حضور لقايت بخشم. عارفان عاشق و سالكان مجذوب و سوختگان آتش محبت محبوب مى گويند: از معانى و مفاهيم ملكوتى و عرفانى و عرشى بسم الله, كسى بهره مند شود كه بر بلاى دوست صبر كند و سر و باطن خود را به سلوك در صراط مستقيم فنا مشغول سازد, تا به فضاى نورانى (ميم) مشاهده برسد. تا به دامان تو ما دست تولا زده ايم به تولاى تو بر هر دو جهان پا زده ايم تا نهاديم به كوى تو صنم روى نياز پشت پا بر حرم و دير و كليسا زده ايم در خور مستى ما رطل و خم و ساغر نيست ما از آن باده كشانيم كه دريا زده ايم همه شب از طرب گريه مينايى و جام خنده بر گردش اين گنبد مينا زده ايم تا نهاديم سر اندر قدم پير مغان پاى بر فرق جم و افسر دارا زده ايم جاى ديوانه چه در شهر ندادند هما من و دل چند گهى خيمه به صحرا زده ايم كلمه مباركه الله, اسم جامع و نام كاملى است براى ذات مقدسى كه مستجمع همه صفات كمال است. و گفته اند: سه معنا در آن مندرج است: 1ـ دايم ازلى, قائم ابدى و ذات سرمدى است. 2ـ عقول و اوهام, در معرفت او متحير و سرگردانند و ارواح و افهام در طلب او سرگشته و ناتوانند. 3ـ مرجع رجوع و بازگشت همه خلايق و موجودات است. اصحاب لطائف و اشارات گفته اند: الله, اسم اعظم است و اساس توحيد بر آن است, و كافر به سبب گفتن اين كلمه از پستى كفر به اوج ايمان انتقال يابد, البته در صورتى كه نيت صادقانه دلش, گفتار زبانش را بدرقه كند. كافر با گفتن اين كلمه از دنياى غفلت و ناپاكى, و از عرصه تنهايى و وحشت به دايره هشيارى و پاكى و انس و امنيت درآيد. اگر به جاى لااله الا الله, لا اله الا الرحمان يا نام ديگر گويد, از كفر بيرون نيايد و وارد دايره اسلام نشود, رستگارى و فلاح بندگان در گرو ذكر اين نام نورانى و كلمه طيبه و اسم عرشى است. منقبت كمال ذاكران به شرف اين اسم, كامل و تمام است, شروع و ابتداى هر كار به آن درست آيد, و پايان و اختتام به آن انتظام يابد. استحكام قواعد رسالت به اوست كه: محمد رسول الله, و استوارى و تإييد پايه هاى ولايت به آن است كه: على ولى الله از خواص اين اسم آن است كه چون الف آن را حذف كنند ((لله)) باقى مى ماند كه ((لله الامر من قبل و من بعد)). و اگر لام اول را بيندازند ((له)) باقى خواهد ماند كه ((له الملك و له الحمد)). و اگر لام دوم را بيندازند ((هو)) باقى ماند كه دلالت بر ذات دارد, ((قل هو الله احد)) پس نامى كه اين همه ويژه گى دارد, اسم اعظم است. خوشا آن سر كه سوداى تو دارد خوشا آن دل كه غوغاى تو دارد ملك غيرت برد, افلاك حسرت جنونى را كه شيداى تو دارد دلم در سر تمناى وصالت سرم در دل تماشاى تو دارد فرود آيد به جز وصل تو هيهات سر شوريده سوداى تو دارد چو ماهى مى طپم بر ساحل هجر كه جانم عشق در پاى تو دارد چگونه تن زند از گفت و گويت چو در سر فيض هيهاى تو دارد كلمه رحمن ريشه و پايه اش لغت ((رحمت)) است, و بنا به عقيده بزرگان علم نحو و صرف و آگاهان لغت شناس, صيغه مبالغه است و دلالت بر كثرت دارد. نزد دانشمندان دين و متخصصان معارف الهيه نيز به معناى بخشنده رحمت عام است بر همه موجودات و مخلوقات, بى سابقه خدمت و عبادت. و در زبان اهل كشف و يقين به معناى افاضه وجود و كمالات به كل ذرات به حسب مقتضاى حكمت و تحمل قابليت است كه اگر اين افاضه نبودى, نه از وجود خبرى بود نه از كمال اثرى! اهل بصيرت گفته اند: معناى رحمن اراده حق است به رساندن خير و دفع شر از همه موجودات. همه نعمت هاى ظاهرى و باطنى از جهتى جلوه رحمانيت حق است و گوشه اى از اين جلوه رحمانى در آيات سوره مباركه الرحمن بيان شده است: اول دفتر به نام ايزد دانا صانع و پروردگار و حى و توانا اكبر و اعظم خداى عالم و آدم صورت خوب آفريد و سيرت زيبا از در بخشندگى و بنده نوازى مرغ هوا را نصيب و ماهى دريا حاجت مورى به علم غيب بداند در بن چاهى به زير صخره صما جانور از نطفه مى كند شكر از نى برگ تر از چوب خشك و چشمه زخارا از همگان بى نياز و بر همه مشفق از همه عالم نهان و بر همه پيدا بارخدايا مهيمنى و مدبر وزهمه عيبى منزهى و مبرا سعدى از آنجا كه فهم اوست سخن گفت ورنه كمال تو وهم كى رسد آنجا؟ كلمه ((رحيم)) به عقيده اربابان علوم عربيت, صفت مشبهه است و از اين جهت دلالت بر ثبات و دوام دارد; يعنى خدايى كه رحمت و مهربانيش هميشگى و ثابت است. اهل دين گفته اند: رحمت رحيميه ويژه مردم مومن و صاحبان يقين است كه به سبب پذيرش هدايت و رعايت حلال و حرام حق و آراسته بودن به حسنات اخلاقى و سپاسگزارى در برابر نعمتها سزاوار و شايسته آن شده اند. در آثار اسلامى آمده كه رحمت رحمانيه, به معناى روزى بخشيدن به عموم موجودات و همه انسانها (چه مومن و كافر, و چه نيك و بد) است. و رحمت رحيميه به معناى افاضه كمالات معنوى به نوع انسان, و به معناى آمرزش اهل ايمان در دنيا و آخرت است. در رحمانيت و رحيميت, معناى عافيت مندرج است: يكى عافيت دنيوى, و ديگر عافيت اخروى. البته رحمت رحيميه شامل مطيعان است, به قبول حسنات و عبادات, و شامل عاصيان از اهل ايمان است به آمرزش و محو سيئات. لذا نيكان و نيكوكاران به سبب بندگى, به انتظار نزول رحمتند و بدان و بدكاران به علت نيازمندى و مفلسى و بيچارگى و شرمندگى, اميدوار اين موهبتند. ابن مبارك گفته: رحمان آن است كه چون از او درخواست كنى دست گيرد, و رحيم آن كه اگر چيزى از او نطلبى خشم گيرد! عارفى فرموده: رحمان است به روزى دادن به جانداران, رحيم است به آمرزش سيئات اهل ايمان, در رزق و روزى به رحمانيتش اعتماد كن, ولى كسب و تجارت را از دست مگذار كه خلاف شرع و عقل است, و در آمرزش گناهان به رحيميتش تكيه كن نه بر عمل خود, ولى عمل را ترك مكن كه خلاف خواسته حق و همراهى با شيطان است. گروهى از اهل سر گفته اند: بنده را سه حالت است: اول حالت معدومى كه نياز به هستى داشت, دوم حالت هستى و موجوديت كه محتاج به اسباب بقاست, سوم: حالت حضور در قيامت و احتياج به آمرزش و مغفرت, و اين سه حال, در اين سه اسم مندرج است: الله يعنى مستجمع همه صفات كمال اوست, انديشه كن كه چگونه ترا از ديار نيستى و عدم به عرصه هستى و وجود آورد, رحمان اوست, بنگر كه چگونه اسباب و ابزار بقا و زندگيت را فراهم آورد. رحيم اوست, باش تا فرداى قيامت ببينى كه ترا در پناه رحيميت آورد و پرده آمرزش بر گناهانت فرو پوشد. اربابان بصيرت, و صاحبان درايت و عاشقان حقيقت گفته اند: انسان را قلب و نفس و روح است; نفس را هواى رزق و احسان است, و قلب را تمناى معرفت و ايمان, و روح را درخواست رحمت و رضوان; و هر يك از آنها به اسمى از اين اسمإ نصيب خود گيرند, قلب از نام الله ذوق معرفت و ايمان يابد, و نفس از اسم رحمن به رزق و احسان رسد, و روح از اثر رحيم پوشيده به رحمت و رضوان شود. كسى كه قلب و جانش با مفاهيم اين سه نام مبارك درآميزد, از بندگى و عبادت هر معبودى جز خدا خلاصى يابد, و نسبت به بندگان خدا منبع بخشايش و بخشندگى شود و همه را از لطف و مهربانى خود بهره مند كند. ذكر اين كلام نورانى, و گنجينه فيض ربانى, در تمام اوقات بيدارى و ابتداى هر كارى مطلوب و محبوب است, و گوينده چون با توجه به معانى آن و با خلوص نيت و به قصد توسل به حضرت حق, و به خاطر تصفيه باطن از كدورات ماديات و تعلقات بيجا و رفع تإلمات و مشكلات گويد, از آثار عظيمه و فائده هاى ارزنده آن بهره مند شود. از رسول خدا(ص) روايت شده كه هر كس روزى ده بار بسم الله الرحمن الرحيم و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم گويد, از گناهان پاك گردد, و خداى متعال او را از هفتاد بلا كه از آن جمله برص و جذام و فلج است حفظ كند! و نيز از آن حضرت روايت شده كه هر كس بسم الله را بخواند, حق تعالى به عدد هر حرفى از آن چهار هزار حسنه براى او بنويسد و چهار هزار سيئه را از او محو كند. در روايت آمده است: هر كس هنگام غذا خوردن بسم الله بگويد شيطان هم غذاى او نشود ولى اگر مشغول غذا خوردن شود و از خواندن آن غفلت ورزد, شيطان رفيق او گردد.(11) اى كرمت هم نفس بى كسان جز تو كسى نيست كس بى كسان بى كسم و هم نفس من تويى رو به كه آرم كه كس من تويى اى زجمال تو جهان غرق نور نور به طوق تو حجاب ظهور جز تو كسى نيست به بالا و پست ما همه هيچيم تويى هر چه هست اى دو جهان محو تماشاى تو جز تو كسى نيست شناساى تو
پى نوشت ها: 1- مستدركات علم الرجال ج6, ص314. 2- رسائل سيد مرتضى. 3- بحار, ج33, ص399. 4- همان, ج77, ص266. 5- مستدركات علم الرجال, ج6, ص314. 6- محجه البيضإ, ج2, ص288 ـ 295. 7- محجه البيضإ, ج2, ص288 ـ 295. 8- اصول كافى, ج6, ص54 ـ 56. 9- اصول كافى, ج6, ص54 ـ 56. 10- اين روايت در اكثر كتب تفسير و منابع حديث نقل شده است. 11- شرح و تفصيل حقايق و اشارات و لطائف مربوط به بسم الله الرحمن الرحيم را مى توانيد در كتابهاى كافى ـ معانى الاخبار, توحيد صدوق, مفاتيح الغيب, تفسير فاتحه الكتاب تإليف يكى از دانشمندان پس از عصر فيض كاشانى ملاحظه كنيد.
هر كس در هر گوشه اى از جهان نام امريكا را مى شنود واژه هايى چون سلطه و استعمار و تجاوز و طغيان و قتل و غارت را پيش روى مجسم مى بيند. تاريخ دويست سال اخير ايالت متحده تصويرى از زورگويى, قلدرى و دخالت هاى سياسى نظامى و هجوم فرهنگى و تحقير ملت ها و چپاول ثروت توده هاى محروم جهان است. خوى ددمنشى دولت هاى حاكم بر اين كشور از منشإ كشتار و شكنجه و بمباران و آتش و خون در جاى جاى سياره خاك به همين لحاظ بود كه حضرت امام(ره) عنوان ((شيطان بزرگ)) را براى امريكا برگزيدند و به حق چنين است و هر جا از توطئه و تزوير اثرى مشاهده مى شود در آنجا رد پاى امريكا ديده مى شود. پرونده سياه و آلوده كاخ سفيد متضمن حجم عظيمى از اسناد جنايى و ترور و وحشت و قتل و غارت و ترويج فساد در طى دو قرن سلطه استكبارى و دخالت در امور كشورها و كودتاها و خيانت هاست. از آن زمان كه مهاجرين اروپايى راهى سرزمين دور يانكى ها شدند و جاى پاى خود را استوار كردند و تشكيل دولت دادند تصفيه نژادى را آغاز كردند. مردم بومى آن سرزمين, سرخ پوستان و سياه پوستان را از حقوق اوليه انسانى محروم ساختند و كشتار بى رحمانه نمودند و هنوز هم صاحبان اصلى اين قاره از حقوق اوليه انسانى در اين كشور محرومند و رفتار سفيدپوستان با رنگين پوستان روزگار برده دارى قرون وسطايى را تداعى مى كند. در حال حاضر طراحان اصلى سياست هاى كاخ سفيد صهيونيست هاى نژاد پرست و امپراطورىهاى دلار و كارتلهاى نفتى و صاحبان سرمايه هاى عظيم اند كه دولت هاى حاكم در اين كشور را روى كار مىآورند و همان ها حاميان اصلى رژيم نژادپرست اسرائيل اند كه چون غده سرطانى در قلب خاورميانه در كشورهاى اسلامى كاشته اند. بمباران هاى اتمى و هسته اى شهرهاى هيروشيما و ناكازاكى در جنگهاى جهانى نمودارى از نظامى گرى ايالات متحده در كشورهاى جهان است, هم چنين عملكرد نظامى اين رژيم سلطه گر در هائيتى و بالكان و خاورميانه و اخيرا افغانستان و… سلسله زنجيره اى از جنايات كاخ سفيد و دشمنان صلح جهانى است. بطور خلاصه امريكا كشورى است مداخله گر, دشمن صلح, غارتگر, متجاوز و مستكبر كه پس از فروپاشى شوروى سابق, خود را كدخداى دهكده جهانى مى داند و توقع دولت مردان اين كشور اين است كه جهان دربست در اختيار امريكا و صهيونيسم و امپرياليسم و قلدرهاى زورگو باشد, امريكا با لشگركشى به اقيانوس ها واعزام ناوها و هواپيماهاى جنگى به آبهاى كشورها و ارعاب و تهديد, درصدد قبضه كردن جهان و حاكميت بلامنازع است, اما در عين حال آسيب پذيرى كاخ شيشه قدرت اهريمنى امريكا در برابر اراده ملت ها را نيز نبايد ناديده گرفت كه نمونه آن شكسته شدن هيمنه امريكا از رهگذر انقلاب اسلامى و تسخير لانه جاسوسى و حقارت و ذلت مستكبران حاكم بر اين كشور در برابر رهبرى نظام و اراده ملت و دولت اسلامى است.
O خصومت هاى امريكا با ملت ها حافظه تاريخ, جنايات امريكا نسبت به ملت ما را هرگز از ياد نمى برد كه باهوش ترين افراد از دخالت هاى نامشروع و خصمانه ايالات متحده در سرنوشت كشورمان بى خبر نيستند. از توطئه كودتاى 28 مرداد و سركوب نهضت مردمى ايران و برگرداندن حاكميت ننگين دودمان پهلوى گرفته تا سكاندارى سرنوشت سياسى, اقتصادى, نظامى و فرهنگى كشور طى سى سال سلطنت كه در لواى آن انواع اسارت و جنايت, و فساد و استبداد و چپاول و قتل و غارت و… بر اين ملت تحميل شد, تا خصومت و مقابله با نهضت اسلامى و مردمى به رهبرى امام خمينى(ره) و ماجراى ننگ بار كاپيتولاسيون, و تبعيد حضرت امام(ره) و كشتار و شكنجه چهره هاى انقلابى و مسلمان و قتل و غارت و سركوب استقلال طلبان تحت امر سازمان سيا و مستشاران سياسى نظامى امريكا و نفوذ رژيم صهيونيستى دست نشانده كاخ سفيد, در مقدرات فرهنگى و اقتصادى كشور در دوران ستمشاهى و ساماندهى جنگ ويرانگر هشت ساله كه با طراحى و همكارى امريكا و متحدانش از غرب و شرق صورت گرفت و اقدامات تروريستى عليه مسئولين نظام نوپاى اسلامى و مردم عادى و حمايت تبليغى و سياسى از تروريست هاى دست نشانده و مزدور در داخل و خارج كشور و پناه دادن به دشمنان ملت و ميهن اسلامى و ساقط كردن هواپيماى مسافربرى در خليج فارس و تإسيس پايگاه هاى راديويى و تلويزيونى و تبليغ عليه نظام و تخصيص بودجه هاى كلان با هدف جاسوسى و اخلال گرى براى ساقط كردن جمهورى اسلامى و تحقير ملت و اهانت به ارزشهاى دينى و مقدسات امت مسلمان و تروريست خواندن ما و صدها نظير اينها كه طراحى اش را صهيونيست ها و امريكايى ها به عهده داشتند و علنا به آن تصريح كرده اند. همه اينها از چهره زشت و خوى استكبارى ايالات متحده و جناياتش در ايران پرده برمى دارد.
امام خمينى(ره) و افشاى چهره امريكا با توجه به اين موارد بود كه امام راحل با روشن بينى ويژه خود امريكا را عامل اصلى همه مصائب كشور ناميد و در طول نهضت و قبل و بعد انقلاب بر توطئه هاى امريكا به عنوان ام الفساد انگشت نهاد و سياست هاى شرق و غرب و دولت هاى استكبارى را تحقير و افشإ نمود و هيمنه امريكا را شكست و صهيونيسم و امپرياليسم را ريشه همه نكبت ها و بدبختى ملت ها معرفى نمود و در اين خصوص سخنان تاريخى و بيادماندنى امام پيش روى ماست: ((رابطه ما با امريكا رابطه يك مظلوم با ظالم است, رابطه يك غارت شده با يك غارتگر است.)) ((ما نمى خواهيم امريكا سرپرست ما باشد, ما نمى خواهيم همه منافع ما را امريكا ببرد)) ((با امريكا روابط ايجاد نخواهيم كرد, مگر اينكه آدم بشود و از ظلم كردن دست بردارد.)) ((ما دنبال اين نيستيم كه امريكا براى ما كار بكند ما امريكا را زير پا مى گذاريم.)) ((ما آنقدر كه صدمه از امريكا ديديم از هيچ كس نديديم.)) ((سلطه امريكا تمام بدبختى هاى ملل مستضعف را به دنبال دارد.)) ((امريكا دشمن شماره يك مردم محروم و مستضعف جهان است.)) ((ملل اسلام از اجانب عموما و از امريكا خصوصا متنفر است.)) حضرت امام فراتر از ايران رفته و عموم مسلمانان جهان را مورد نظر قرار داده و موضوع امريكا را براى بشريت دردآورترين موضوع دانسته و مى فرمايد: ((مهمترين و دردآورترين مسئله اى كه ملت هاى اسلامى و غير اسلامى كشورهاى تحت سلطه با آن مواجه است, موضوع امريكاست.)) و در مقام نصيحت و هشدار به كسانى كه مايلند دست آشتى به سوى امريكا دراز كنند مى فرمايد: ((امريكا شما را براى نفتتان مى خواهد, امريكا شما را براى اين مى خواهد كه بازار درست كند, كه نفتتان را ببرد و بنجل ها را بياورد و به شما بفروشد.)) و در خصوص خصومت امريكا با اسلام و قرآن و پيامبر(ص) و تنفر مسلمانان از اين دشمن هشدار مى دهد: ((دشمن اصلى اسلام و قرآن كريم و پيامبر عظيم الشإن (ص) ابرقدرتها, خصوصا امريكا و ولد فاسدش اسرائيل است.)) ((رئيس جمهور امريكا بداند, بداند اين معنا را كه منفورترين افراد دنياست پيش ملت ها.)) ((ما اعتقادمان اين است كه بايد مسلمين با هم متحد بشوند و تودهنى بزنند به امريكا و بدانند كه مى توانند.)) صدها از اين گونه تعابير را در سخنان ((معمار انديشه اسلامى)) امام خمينى(ره) مى توان يافت و همين است ديدگاه جمهورى اسلامى براى امروز و آينده تاريخ و يك مسئله مهم راهبردى كه رهبرى نظام امروزه نيز بر آن تإكيد دارند و دولت و ملت بر آن پاى بندند و هرچه جز اين باشد, بازى كردن با سرنوشت اسلام و ميهن و امت مسلمان است.
شيفتگان شيطان بزرگ جاى بسى تإسف است كه در همين روزها كه امريكا دستخوش بحران هاى داخلى خود شده و با هجوم بر كشور اسلامى افغانستان و خوى سلطه جويى فرافكنى مى كند و اعلام جنگ عليه كشورهاى اسلامى داده, و كسانى را كه با امريكا نيستند, تروريست مى نامد! و در همين حال كه رژيم صهيونيستى را با حمايت هاى بى دريغ خود به قتل عام مردم مظلوم فلسطين تشجيع مى كند و حاضر نيست اين رژيم نژادپرست غاصب را در ليست كشورهاى تروريستى و نژادپرست قرار دهد, و با كمال بى شرمى ميهن اسلامى ما را به حمايت از تروريسم متهم مى كند و ادامه تحريم ها را اعلام مى نمايد و دارايى هاى كشور ما را همچنان در بلوكه دارد. پاره اى افراد ضعيف النفس نغمه رابطه با امريكا را ساز كرده و برخى از روزنامه هايشان با شوق و شعف و با اشاره به ملاقات تصادفى! وزيرخارجه ايران با وزير خارجه امريكا در راهروى سازمان ملل در نيويورك, صفحه اول روزنامه را با حروف درشت اين گونه تيتر مى كنند: ((بعد از 22 سال كوتاه ولى صميمى)) (روزنامه توسعه23 / 8 / 80) و ذيل صفحه شرحى بر اين تيتر مى نگارد! از اين آقايان بايد پرسيد ماهيت اين ملاقات و صميمى بودن آن را از كجا كشف كرده ايد؟ صميميت از كدام طرف؟ طرف ايرانى يا طرف امريكا؟ قطعا وزير امور خارجه خود مى داند كه هرگز صميميتى در اينگونه ملاقات ها نيست. استراتژى نظام روشن است و امروز خطوط اصلى آن را از انديشه هاى امام راحل بايد گرفت كه ترسيم گر آن مواضع قاطع و روشن و شجاعانه و حكيمانه رهبر معظم انقلاب در مسائل امريكا و خاورميانه و افغانستان مى باشد و اين خود آبرويى براى نظام و دولت و ملت ايران و جهان اسلام است. و خوشبختانه همين مواضع را رئيس جمهور در سازمان ملل دنبال مى كند با تإكيد بر اينكه ((شعار مرگ بر امريكا پاسخ ملت ايران به خصومت هاى امريكا, با ايران اسلامى است)) اين موضعگيرى قاطع واحد با الهام از اصول انقلاب مى بايست خط مشى كليه مسئولان و نمايندگان مجلس و رسانه هاى ما كه از بودجه اين كشور تغذيه مى شوند, باشد. هرچه جز اين بود خيانت به آرمانهاى ملت و مجاهدات غرورآميز آنها خواهد بود. در روزگارى كه خشم ملت ها حتى اروپايى عليه امريكا در حوادث افغانستان به صورت تظاهراتى پياپى توجه جهانيان را جلب كرده و امريكا به عنوان سركرده تروريست هاى عالم معرفى شده و برخى نويسندگان امريكا سرنگونى قلدرهاى كاخ سفيد را نويد مى دهند و تمدن امريكا را رو به زوال مى بينند و رفتار امريكائيها را در افغانستان با جنايتكاران نازى قابل مقايسه مى دانند, و اعمال امريكا را به افغانستان تروريستى و بدتر از حملات 11 سپتامبر به نيويورك و واشنگتن برمى شمرند. راستى شرم آور است يك نماينده يا مسئول يا روزنامه نگار در چنين اوضاع و احوالى كه پيكر اسلام به دست جنايتكاران حاكم امريكا مجروح است وفلسطين و افغانستان نمونه اى از آن مى باشد, با شادى و شعف از رابطه با امريكا و ملاقات هاى صميمى حرف بزند!! اين افراد يا بى خبر از اوضاع جهان اند و يا بى تعهد به اصول انقلاب و مصالح كشور و عزت اسلامى ملت ما, بهتر آن است كه اين آقايان به مسئوليت خود مصالح كشور و مشكلات مردم بينديشند و فرصت ها را تلف نكنند. چرا دولتمردان امريكا سخن از رابطه با ايران مى گويند؟ و پيش شرط هايى را براى اين رابطه همچون پذيرش صلح خاورميانه! و عدم حمايت از تروريسم و رعايت حق بشر مطرح ساخته اند كه مفهومى جز اهانت نسبت به نظام اسلامى و ملت ايران ندارد. اين اظهارات موجب شده پاره اى از ساده انديشان دهانشان آب بيفتد, و براى رابطه با امريكا اظهار اشتياق كنند! و از فرصت طلايى! سخن بگويند. كه اين را يا با ديدگاه خوشبينانه نشانه غفلت و ساده انگارى بايد دانست و يا خيانت به آرمانهاى انقلاب اسلامى. حال به دو نكته بايد توجه داشت: اول اينكه: انگيزه امريكا از زمزمه رابطه با ايران چيست؟ دوم اينكه: موضع صحيح در اين موضوع كدام است؟ آيا استدلال طرفداران رابطه از نظر عقل و منطق و آرمانهاى انقلاب اسلامى پذيرفتنى است؟
امريكا از رابطه با ايران چه مى خواهد؟ الف ـ مى دانيم كه خوى استكبارى و سياست منفعت طلبانه از خصلت هاى غربى بويژه امريكايى است خود بزرگ بينى در سايه قدرت و فناورى, شاكله استكبارى امريكا را بيش از پيش به نمايش مى گذارد. اين خوى استكبارى در تعامل امريكا با كليه كشورها حتى اروپايى و بلوك شرق و كل جهان پس از پايان جنگ سرد و انديشه تك قطبى كردن جهان و جهانى سازى به سركرده گى امريكا امروزه در سراسر جهان و پيش روى همه ملت ها به حدى واضح و مشهود است كه به استدلال و جامعه شناسى و مردم شناسى و روانشناسى و امثال آن, نياز ندارد. يكى از دلايل آن لشگركشى خودسرانه امريكا به كشورها و اخيرا افغانستان, بدون توجه به سازمان ملل و سازمان هاى ديگر جهانى است. گويى امريكا همه كاره جهان است. كدخدايى كه در اين دهكده بايد فعال ما يشإ باشد! افزون بر اين اخلاق انتفاعى غربى و منفعت طلبى كه يك اصل استراتژيكى در روابط امريكا با كشورهاى جهان مى باشد و دولتمردان اين كشور در تعامل با حوادث جهان و حتى مسائل داخلى كشورهاى ديگر بدان اذعان كرد و تصريح مى كنند. هر كجا منافع امريكا ايجاب كند پاى حقوق بشر به ميان مىآيد! و هر جا منافع اين غارت پيشه جهانى ايجاب نكند آنجا حقوق بشر مفهوم ندارد! بطور خلاصه: ((استكبار و استثمار)) دوخصلت بارز امريكا و عموما غرب است كه در سايه آن جهان را به آشوب و جنگ و ناامنى و قتل و غارت كشانيده است. بدينسان تاريخ دويست ساله امريكا ديگر مجال تجربه جديدى باقى نمى گذارد كه كسى فكر كند شايد اين ابرمستكبران از خصلت و خوى ذاتى خود دست برداشته اند و بنابراين جاى كمترين ترديد نيست كه زمزمه ايجاد رابطه دامى است براى سلطه مجدد بر كشور و اعمال سياست هاى مداخله جويانه در سرنوشت ملت ما و پايمال كردن ارزشهاى انقلاب كه با فداكارى و خون شهيدانمان به دست آمده است و نه فرصت براى حل مشكلات كه پاره اى خودىهاى غافل توهم كرده اند . ب ـ بعد از فروپاشى شوروى سابق و سقوط كمونيسم و سپس داعيه طلايه دارى جهان و جهانى سازى با سركرده گى امريكا, تنها مكتب و نظامى كه در برابر نظام سلطه امريكايى به نشانه تسليم دست بلند نكرد نظام اسلامى ما بود. به همين دليل بوش رئيس جمهورى اسبق امريكا گفت: انقلاب اسلامى براى امريكا از بمب اتمى خطرناك تر است, و امروز نيز پسرش رئيس جمهور فعلى امريكا, ايران را براى امريكا خطرناك توصيف مى كند. حقيقت اين است كه غرب و نظام سلطه, تنها از نهضت جهانى اسلام بيم و هراس دارد و بس! البته اسلامى كه بخواهد رسالت خود را در جهان ايفا كند و سر تسليم در برابر كفر و استكبار فرود نياورد نه اسلام امريكايى. تبلور اين مكتب در نظام جمهورى اسلامى و مواضع امام راحل در گذشته و رهبرى امروز نظام است و شعار مرگ بر امريكا تنها از ملتى برخاسته كه نخواسته در برابر زورگويى و قلدرى امريكا سر تسليم فرود آورد. تحمل اين براى رژيم استكبارى امريكا آسان نيست اما از سوى ديگر به مصلحت خود نمى داند كه اين ريسك را بپذيرد و از راه زور وارد ميدان شود, لذا مى كوشد از طريق نيرنگ و به عنوان گشودن باب مذاكره و تجديد رابطه صولت و هيمنه انقلاب اسلامى را بشكند و راه هاى وابستگى را هموار سازد. رفت و آمدهاى سياحتى و بازرگانى كه اخيرا از سوى امريكا رايج شده را مى توان شروعى براى پياده كردن نقشه امريكا تلقى كرد. اين روزها نيز گفتگو از عزيمت هيإت هاى بزرگ و بى سابقه اقتصادى است! كه ساده انديشى است كه كسى باور كند در اين روابط درصد ضعيفى از منافع ملى كشور اسلامى جزو اهداف اين هيإت ها باشد. آنچه محور اين سفرها و هيإت هاست هموار كردن راه نفوذ اقتصادى و سرمايه گذارى شركت هاى امريكايى و مانند آن و سپس روابط فرهنگى و سياسى است. و همزمان امتياز گرفتن و اعمال فشار و مصالحه بر سر آرمان هاى ملى و اسلامى و اين چيزى است كه فرزندان انقلاب و وارثان خمينى كبير هرگز بدان تن نخواهد داد. ج ـ امريكا مى خواهد در ميان كشورها و ملت ها وانمود كند كه هيچ كشورى حتى انقلابى ترين آنها نمى تواند بدون وابستگى به كاخ سفيد زندگى كند! بنابراين هرگاه ملت مقاومى چون ايران كه بزرگترين حماسه تاريخ معاصر را پديد آورده در برابر امريكا به زانو درمىآيد حساب ديگران پاك است و هرگز نبايد در انديشه استقلال و آزادى از زنجير استعمار و استثمار قدرتهاى سلطه گر باشند. اين مطلب براى امريكايى ها فوق العاده مهم است كه تجربه انقلاب اسلامى و زيستن بدون امريكا و نظام هاى سلطه را ناموفق جلوه دهند كه ديگر هيچ ملتى در هيچ عصر و هيچ سرزمينى به فكر خالى كردن شانه از زير بار فشار اين مستكبر نباشد! د ـ امريكا مى خواهد آبروى ما را در ديد جهانيان بويژه آزادىخواهان و مبارزان راه آزادى بر باد دهد و در اين توطئه از هر نوع اقدام و توطئه ممكن, دريغ نكرده است. اگر ملت ايران در لواى اسلام و رهبرى امام مستضعفان توانسته در برابر اهريمن استكبار قد علم كند و در وجدان انسان هاى آزاده و حق طلب حضور داشته باشد, در سايه مقاومت و تعهد دينى و مكتبى و اعتراض به نظام سلطه است, چيزى كه مى تواند براى ديگر مسلمانان و مستضعفان الگوى مبارزه باشد. حال اگر اين ابهت و هيمنه و قداست و عزت با تسليم در برابر شيطان بزرگ و دسيسه عوامل و هوادارانش آسيب ببيند, ديگر عزت و كرامتى براى ما باقى نمى ماند و اين همان چيزى است كه امريكايى ها آن را دنبال مى كنند و حمايت قبلى امريكا از اسلام طالبان و عنوان ساختن جنگ هاى صليبى از سوى سران اين كشور در وقايع اخير افغانستان را در راستاى اسلام زدايى انقلابى و دگرگون سازى چهره اسلام بايد ارزيابى كرد.
و اما اشتباه و غفلت خودىها اگر خوش بينانه بنگريم هواداران رابطه با امريكا به زعم خود بر اين باورند كه اين رابطه مى تواند به حل مشكلات كشور كمك كند و خصومت هاى شيطان بزرگ را تخفيف دهد و فضاى سالم سياسى بوجود آورد و دشمن را از توطئه و تحريم و غيره باز دارد! اين توهم از ساده انگارى و نشاختن ماهيت امريكا و استراتژى و اهداف دولتمردان امريكا و سياستگذاران صهيونيستى حاكم حكايت دارد. اين عده از عناصر خوش باور فقط يك مورد از روابط بين المللى امريكا را نشان دهند كه كشورى در سايه اين ابرقدرت سلطه جو توانسته باشد استقلال و آزادى خود را به دست آورد و كشورش را پايگاه نظامى و جاسوسى و آلت دست سياست هاى امپرياليستى و صهيونيستى, قرار نداده باشد! ابرقدرتها و از جمله امريكايى ها در هر كشورى مى روند, زور و ارباب و نوكرى و آقابالاسرى را با خود مى برند و هرگاه منافعشان ايجاب كند آن كشور را به پاى منافعشان قربانى مى كنند. امام راحل با ژرف نگرى ويژه خود ماهيت روابط ابرقدرتها را به خوبى مى دانست كه مى فرمود: ((بدانند كه كشورهاى قدرتمند فرصت طلب, كه غايت آمالشان دست يافتن بر كشورهاى اسلامى و مستضعف است آنان را در موقع گرفتارى تنها مى گذارند و كلمه وفا در قاموس آنان راهى ندارد)) وهم آن فريادگر, تكليف مسلمانان را در برابر ابرقدرت ها روشن ساخت و گفت: ((هان اى مظلومان! از هر قشر و از هر كشورى هستيد بخود آئيد و از هياهو و عربده امريكا و ساير زورمندان نهراسيد و جهان را بر آنان تنگ كنيد)). و نيز گفت: ((خوشوقتى كامل ما آن روزى است كه سلطه همه استعمارگران شرق و غرب و بخصوص امريكاى جهانخوار از سر مسلمانان قطع شود)) و اين است فصل الخطاب سياست كشور اسلامى ما و جز اين هر چه باشد مطرود و مردود است. و اين هم دعاى امام راحل: ((آنهايى كه خواب امريكا را مى بينند خدا بيدارشان كند.)) آمين.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
اقتدار ملى اقتدار ملى در واقع اقتدار مردم جامعه است و جامعه مركب از دولت و ملت است, و اقتدار ملى زمانى محقق مى شود كه دولت و ملت به نقش و مسئوليت خود توجه كنند, ملت به مسئوليت ها در مقابل قانون و حكومت و هر آن چه كه برخاسته از هويت جمعى و ملى او باشد تن در دهد و دولت نيز به مسئوليت هاى خود در برابر مردم عمل كند و به عبارت ديگر: اقتدار ملى در سايه توجه متقابل دولت و ملت به حقوق خودشان و به كار بستن آن تحقق پيدا مى كند. چنان كه حضرت امير(ع) فرمود: ((فاذا ادت الرعيه الى الوالى حقه و ادى الوالى اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على ادلالها السنن فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقإ الدوله و يئست مطامع الاعدإ))(1) آن گاه كه مردم, حق زمامدار را ادا كنند و زمامدار حق مردم را ادا كند, حق در ميان آنان استوار و عزيز گردد و راه ها و برنامه هاى دين برپا شود و نشانه هاى عدالت راست شود و بر گرده مردم آن, سنت ها و روش هاى نيك جريان يابد و بدين سان روزگار سالم گردد و در بقاى حكومت اميد مى رود و طمع ورزىهاى دشمنان به نااميدى مى گرايد. با توجه به اين كه در نظام سياسى اسلام, مسئولين در چارچوب قوانين الهى و برخوردارى از ويژگى عدالت و شايستگى هايى به قدرت مى رسند, شايسته است آن قوانين را به كار بسته و عدالت را در جامعه محقق سازند تا در پرتو آن اقتدار براى آن ها حاصل شود و مردم نيز قوانين جامعه را پذيرفته و مسئوليت خودشان را در قبال آنان ايفا كنند, اگر ملت و دولت به وظائف متقابل خودشان توجه كنند, اعتماد, پيوستگى و اتحادى بين آنان برقرار مى شود كه ضمن حفظ وحدت و عزت, زمينه نفوذ با تإثير دشمن را در ملت از بين مى برد, و به عبارت خلاصه تر: از نظر اسلام, براساس باور به توحيد و حاكميت الهى, خداوند آفريدگار و مالك نظام هستى است و انسان بنده او, در نظام سياسى اسلام اقتدار و مشروعيت قدرت مستند به اراده الهى و قانون خداوند است و كسى كه در رإس نظام قرار مى گيرد, بايد در چارچوب قوانين الهى و بر محور عدالت عمل كند و اگر چنين عمل كرد, اقتدار پيدا مى شود و مردم بايد از فرمان هاى چنين رهبرى اطاعت كنند. با توجه به اين كه اقتدار به رفتار مسئولان بستگى دارد, شايسته است بدانيم چه نوع رفتارهايى زمينه تحصيل و حصول اقتدار را فراهم مى كند؟ از اين رو مطالبى چند در رابطه با رفتار و اقتدار بازگو مى شود. يكم: رفتارى اقتدارآور است كه از جزم علمى صائب و عزم عملى صالح برخوردار باشد, كارى كه با شك علمى يا ترديد عملى همراه باشد, توان تإمين توانايى امت اسلامى را ندارد; زيرا چيزى كه عيبه عيب و جامه دان نقص است بدون ريب و شك راه به غيب نخواهد برد و راهيان ديار ملكوت قدرت را به مقصد راهنمايى نخواهد كرد. علم چون آيينه است كه زيبايى و زشتى را به خوبى روشن مى كند, عزم چون آب است كه زشتى را مى شويد و زيبايى فطرى را از آلودگى به تباهى گناه, پالوده و پاك مى نمايد, براى نيل به اقتدار ملى كه اولين هزينه آن عزيمت است, بايد از هر گونه رفاه, اسراف و اتراف در بارگاه دولت يا كارگاه ملت پرهيز شود, زيرا اميرالمومنين على ابن ابيطالب(ع) فرمود: ((لايجتمع عزيمه و وليمه ما انقض النوم لعزائم اليوم))(2) هرگز هوس محورى با حق مدارى, سورچرانى شامگاه با عزم پگاه, سحرخيزى و خواب غفلت شبانه با عزم فولادين روزانه جمع نمى شود. پشتوانه اين گفتار مغز علوى كلام پر نغز الهى است كه از زبان لقمان حكيم نقل مى فرمايد: ((يا بنى اقم الصلاه وامر بالمعروف وانه عن المنكر واصبر على ما اصابك ان ذلك من عزم الامور))(3) فرزندم نماز را به پادار و به آن چه پيش عقل يا نقل به رسميت شناخته شد و از آن به معروف دينى ياد مى شود, فرمان بده و از آن چه نزد عقل يا نقل به رسميت شناخته نشد و از آن به منكر ياد مى شود, نهى كن و در تحمل رخدادهاى روزگار صابر باش. اين امور نيازمند به عزم محكم است. ملتى كه تمام افراد آن مسلح به عزم و اراده اند, نه مبتلا به كرنش و ارادتمندى, و امتى كه تمام آحاد آن مجهز به امر و نهى هستند و به حق و صدق و عدل فرمان مى دهند و از باطل و دروغ و ستم باز مى دارند, مقتدر خواهند بود. مردمى كه هزينه ظلم ستيزى را با شكيبايى مى پردازند, مستقل و آزادند. اقتدار ملى و استقلال از هر بيگانه, گوهرى ثمين در ژرفاى درياى عزيمت است و ساكنان ساحل آسايش را بهره از چنين در نيست. وان كه بر شط و شطر اين درياست نه سزاوار لولو لالاست(4)
دوم: رفتارى عامل اقتدار ملى است كه گذشته از جنبه فردى, واجد حيثيت اجتماعى باشد, يعنى كار صحيح و زيبايى كه همگان به صحت و زيبايى آن فتوا مى دهند و ضرورت انجام آن را امضإ كرده باشند و در حدوث و بقاى آن, قباى وحدت و انسجام در بر كرده باشند و هيچ كس دعواى برترى نكند و غريو خودخواهى سر ندهد و اين فضيلت برين, همان است كه از آن به وحدت ملى ياد مى شود و گفتار حكيمانه اميرالمومنين(ع) در اين باره چنين است: ((والزموا السواد الاعظم فان الله مع الجماعه و اياكم والفرقه فان الشاذ من الناس للشيطان كما إن الشاذ من الغنم للذئب))(5) همراه جامعه بزرگ اسلامى باشيد و از آن جدا نشويد; زيرا قدرت و حمايت خدا با جامعه متحد است و از اختلاف و جدايى پرهيز نماييد; زيرا كسى كه از امت اسلامى فاصله بگيرد, طعمه ديو شيطنت است; همان طور كه گوسفند جداى از رمه, طعمه گرگ است: ((اياكم والتلون فى دين الله, فان جماعه فيما تكرهون من الحق خير من فرقه فيما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا ممن مضى و لا ممن بقى))(6) از رنگارنگى و فرصت طلبى در دين خدا اجتناب كنيد; زيرا اتحاد و اتفاق در مسير حق و صدق, هر چند دشوار باشد, بهتر از اختلاف و تفرق در راه باطل است, هرچند مورد پسند شما باشد; زيرا خداى سبحان هيچ كسى را از راه اختلاف خير نداد, نه در گذشته تاريخ و نه در آينده; يعنى اين كه جدايى عامل خير نيست. يكى از سنت هاى ديرپاى الهى كه تمام قلمرو زمان و زمين مشمول آنند, اين است كه: ((ولاتباغضوا فانها الحاقه))(7) بغض و كينه يكديگر را در دل رشد ندهيد; زيرا دشمنى, همانند تيغ تيزى است كه به دست دو طرف خصومت است. هر روز با تهمت, دروغ, توطئه, اهانت, تحقير و… نسبت به همديگر, بوته هاى دين تراشيده مى شود و موهاى باريك همت, با تراش روزانه نابود مى گردد و هرگز اميدى براى رويش جديد نيست. بنابراين, وحدت جامعه از مهم ترين علل اقتدار ملى است. منبع اصلى پيام هاى علوى, همانا وحى الهى است كه جامعه را به اعتصام به حبل متين دين, فرامى خواند و از تفرقه, تحذير مى فرمايد و همين مطلب در سخنان گهربار رسول اكرم(ص) آمده است كه: ((الجماعه رحمه والفرقه عذاب))(8) اگر ملتى به خطر تفرق مبتلا شد, شائبه تعذيب الهى را به همراه دارد. از اين رو مى توان با توبه, آن عذاب را به رحمت كه همان وفاق ملى است, تبديل نمود. سوم: رفتارى پايه اقتدار ملى است كه از پايگاه منيع قلبى, مايه گرفته باشد. هرگاه قلب حرم امن خدا شد و فرشتگان رحمت در آن هبوط داشتند و پيام آرامش آفرين را در آن تعبيه كردند گفتار, رفتار, نوشتار و بالاخره سنت و سيرت چنين صاحب دلى سبب اقتدار ملى خواهد شد; زيرا از چنين دلى جز آثار توحيد كه همان وحدت و وفاق است سر نمى زند; چنان كه همه پيامبران و امامان معصوم(ع) و راهيان راه مستقيم, چنين بوده و هستند. هرگاه قلب, خانه امن ابليس باشد و شياطين نقمت, در آن وسوسه كنند و با تسويل و زيبا نشان دادن زشت و زشت كردن زيبا, حق را به جاى باطل, و صدق را به جاى كذب قرار دهند و با تدليس و تلبيس, آرايش را آرامش بنامند, قيام و قعود, موافقت و مخالفت و بالاخره سريره چنين مخدوع و مغرورى, سبب وهن ملى و تشويه چهره ملت است; زيرا از چنين شخص فريب خورده اى كه جز بانگ: ((إنا خير منه))(9) ابليسى نه شنيد و نه مى شنود, جز كوبيدن بر طبل تكبر و غرور چيزى برنمىآيد. نمونه آن نمرود است كه در ساحت قدس ابراهيم خليل(ع) كه برهان ((ربى الذى يحيـى ويميت))(10) اقامه فرمود, وقيحانه مغالطه ((انا احيـى واميت))(11) را ارائه مى كند و خود را پروردگار حيات و ممات مى داند. و فرعون است كه در آستان مقدس موساى كليم (ع) كه برهان ((ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى))(12) اقامه فرمود, طاغيانه مغالطه: ((انا ربكم الاعلى))(13) و ((ما علمت لكم من اله غيرى))(14) را طرح مى كند. و قارون است كه در فناى منزه هارون و موساى كليم (ع) كه حكمت ((واحسن كما احسن الله اليك ولا تبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين))(15) افاده فرمودند, متمردانه نغمه مشووم: ((انما اوتيته على علم عندى))(16) سر داد و ثروت سراب گونه خود را سرآب سيراب كننده پنداشت. آنچه در تمام اين نمونه هاى استكبارى حاكم است, غرور و خودبينى شخص متكبر است كه چاه را از راه تمييز نمى دهد, و اين بيمارى تكبر نه تنها در سران زر و زور پديد مىآيد كه نمودارى از آن به اشارت رفت, بلكه در جامعه استكبارى نيز به چشم مى خورد; چه اين كه بنى اسرائيل به پيامبر خود, بعد از موساى كليم(ع) پيشنهاد دادند: فرمانده اى براى ما مبعوث و تعيين كن تا به زعامت او در راه خدا مبارزه كنيم… پيامبر آنان گفت: خداوند طالوت را به عنوان فرمانده براى شما مبعوث كرد, آنان به جاى انقياد در برابر حكم خدا, باغيانه و ماردانه گفتند: ((انى يكون له الملك علينا ونحن احق بالملك منه…))(17) ما به سمت فرمانروايى از طالوت سزاوارتريم. غرض آن كه فردى كه فقط خود را مى بيند و لاف ((من برترم)) مى زند و گروهى كه فقط خودشان را مى نگرند و شعار ما برتريم سر مى دهند, همگى سخن گوى كسى اند كه در برابر خداى سبحان مستكبرانه گفت: ((إنا خير منه))(18) و پيروان چنان عفريتى چنين نفريتند كه با يزيد بسطام را با يزيد شام در ((من يزيد)) عشق, همسان مى پندارند و سرانجام ديو اموى را به كرسى فرشته علوى مى نشانند و غاصب را به جاى منصوب الهى نصب مى كنند. براى درمان چنين بيمارى مهلك, گفتار همراه با رفتار اميرالمومنين(ع) سودمند است كه فرمود: ((ما لابن آدم والفخر؟ اوله نطفه و آخره جيفه و لايرزق نفسه و لايدفع حتفه!))(19) فرزند آدم, حق فخرفروشى ندارد; زيرا آغاز آفرينش او نطفه بوده است و انجام زندگى او مردار است, توان تإمين روزى خود را ندارد و قدرت برطرف كردن مرگ خويش را فاقد است. چنين موجود ضعيفى كه صدر و ساقه هستى او را فرومايگى احاطه كرده است, حق باليدن ندارد: ورچه اينجا اميرى از زر و زور با تكبر زخاك خيزى مور آرى! آن كس كه حجاب ((من و ما)) بدر آمد و با بينش الهى, مبدإ و منتهاى خلقت را ادراك كرد و خود را در بستر مستقيم لقاى خدا ديد و در طى اين راه از هيچ كوششى دريغ نكرد, در خور تكريم است; چنان كه اميرالمومنين(ع) فرمود: ((فمن إخذ بالتقوى… هطلت عليه الكرامه بعد قحوطها…))(20) كسى كه پرهيزكارى را برگزيد.. . مجد و بزرگوارىهاى از دست رفته مانند باران بر او مى بارد. چهارم: رفتارى سبب اقتدار ملى است كه منزه از عوامل ذلت و فرومايگى باشد. آنچه مايه خوارى است, در بنان و بيان اميرالمومنين(ع) متبلور است كه به برخى از آن ها اشاره مى شود: 1 ـ طمع و آزمندى, پرده شهوت است كه روى خردمندى آويخته مى شود; نه مى گذارد كه عقل, نور عشق را مشاهده كند و نه مى گذارد كه حس و خيال و وهم, از نور عقل استضائه كنند, زيرا محجوب, هم از نورگيرى محروم است و هم از نوردهى ممنوع; و اين پرده نشين گاهى به پاى طمع قربانى مى شود: ((إكثر مصارع العقول تحت بروق المطامع))(21) برق تيغ طمع سر سرفراز عقل را به پاى آز منتقل مى كند و پيكر پاك عقل شاهد را نثار مقدم شرربار حرص مى سازد. چنين كسى كه مايه فخر خود را به پاى دشمن خويش ذبح نمايد, جز فرومايگى بهره اى نخواهد داشت: ((الطامع فى وثاق الذل))(22) آزمند در بند خوارى است. آن كس كه مى توانست خردمندانه زندگى كند و اميرانه به سر برد هم اكنون كه به دام حرص افتاد, سفيهانه زندگى مى كند و اسيرانه به سر مى برد. اقتدار ملى مرهون برائت دولت از آز و نزاهت ملت, از حرص است. آن گاه است كه به خودكفايى سياسى, اقتصادى و مانند آن بالغ خواهند شد. 2 ـ ترس از دشمن, پرده غضب است كه چهره خردورزى را مستور مى كند; تا نه از قلب والا نور بگيرد نه به حس و خيال و وهم پايين نور بدهد; زيرا پوشيده محكوم به حرمان, هجران و زندان است و از عقل زندانى, نه تكامل خود, ساخته است و نه تكميل ديگران متوقع: ((والجبن منقصه))(23) نقصان ادراك و انگيزه شخص هراسناك, براى آن است كه وى نه فرصت درست فكر كردن دارد و نه مجال صحيح تصميم گرفتن; در اين حال دشمن متهور و بى باك مى تازد و ملت هراسناك, جز با زندگى و انقياد, چاره ديگر ندارد. منشإ هراس بى جا, بدگمانى به وعده هاى خداست; وگرنه ملت موحد كه به صدق خدا و عدم تخلف نويدهاى الهى اطمينان دارد, هرگز تمام عناصر محورى پيروزى را تجهيزات نظامى نمى داند بلكه ابزار مادى را وسيله تلقى مى كند و اساس ظفر و پايه پيروزى را وفاى خدا به وعده هاى تخلف ناپذير مى داند: ((فان البخل والجبن والحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله))(24) بدگمانى به خدا از شرك مستور ناشى مى شود كه توحيد را از ناب بودن به ممزوج شدن مى كشاند. گرچه در قلمرو طبيعت, متاع ناب ناياب است; به طورى كه گل بى خار, مل بى خمار, گنج بى مار… نتوان يافت, ليكن در منطقه فراطبيعت, چنين كالاى گران بهايى دست يافتنى است و نقد و بهاى آن, مشكى از مشك اشك را نثار يار نمودن و با چنين كوثر شفافى, گناه گذشته را شستن و با منظر منزه از نظر به غير دوست, به تماشاى جمال او نشستن است: گريه شام و سحر شكر كه ضايع نگشت قطره باران ما گوهر يك دانه شد پنجم: رفتارى علت اقتدار ملى است كه از مبناى صحيح انسان شناسى استمداد كند. گروهى كه خواسته هاى برخاسته از حس و وهم را خرد پنداشتند و قداست حريت را در پاى پليد شهوت و غضب پايمال كردند, سياست و حكومت را كه از شريف ترين شاخه هاى علوم انسانى است, بر اثر نشناختن گوهر انسان به سلطنت بر مردم, معنا كرده و تفسير مى كنند; خواه بر مردم ميهن خود و خواه بر مردم كشور ديگر, چنين فرقه اى هم دچار مشكل انسان شناسى و جهان بينى اند و هم مبتلا به معضل معرفت شناسى; زيرا انسان, از منظر اينان بين ميلاد و مرگ خلاصه مى شود و جهان هستى نيز, از قلمرو ماده و طبيعت نمى گذرد و معيار انديشه صحيح, اثبات و ابطال حسى است. اين عده, حس و وهم را در بخش انديشه و شهوت و غضب را در قسم انگيزه كه عقال ترقى اند, عقل پنداشتند و علم حسى را كه پشتوانه ابطال پذيرى حسى دارد, معرفت صائب مى انگارند; غافل از آن كه نه انسان را درست شناختند و نه جهان هستى را صحيح بررسى نمودند و نه به معيار اصيل معرفت, دست يازيدند: عقل را از عقيله بازشناس نبود همچو فربهى آماس سقوط در چاه حس گرايى بعد از آن رخ داد كه در مرحله نخست, پندار ناصواب عقل گرايى توسط براهمه هند مطرح شد و نغمه ناموزون بى نيازى از وحى الهى طرح شد. سپس در مرحله بعد, عقل تجريدى و انتزاعى از صحنه معرفت شناسى حذف شد و با پيشرفت صنايع مدرن, از عمق دريا تا اوج سپهر, ملك مشاع صنعت درآمد. تمام مسائل اعتقادى, اخلاقى و حقوقى, در محور حس تدوين و در مدار ماده تحرير مى شد و حرمت معارف غير محسوس و ارج اصول ارزشى غير مادى, رخت بربست و صنعت حسى, مدون عقيده, اخلاق, حقوق و سياست شد و ميوه تلخ و فراخ چنين شاخ منحوسى, جز استبعاد, استعمار, استثمار, استحمار و بالاخره تهاجم و تكالب ملت هاى ضعيف و غارت منابع سرشار آنان نخواهد بود: ((اضرب بطرفك حيث شئت من الناس فهل تبصر الا فقيرا يكابد فقرا, إو غنيا بدل نعمه الله كفرا إو بخيلا اتخذ البخل بحق الله وفرا, إو متمردا كإن بإذنه عن سمع المواعظ وقرا…))(25) يعنى هر سمتى را خواستى نگاه كن; يا نيازمندى مى بينى كه زير بار توان فرساى فقر خميده است يا توانگرى را مى نگرى كه با عيش رفيه و خوشگذرانه به كفران نعمت خداداد مبادرت مى كند يا بخيلى را مشاهده مى نمايى كه بخل را سبب وفور و فراوانى ثروت مى داند و اباى از تإديه حقوق الهى را پايه انبوه شدن ثروت تلقى كرده است يا متمردى را مى يابى كه از اتعاظ و پندپذيرى سرپيچى مى كند. چنين دولت يا ملتى اگر پيروز شوند, اقتدار كاذب و زودگذر پيدا مى كنند كه در ايام شادكامى دروغين خويش از هيچ خلافى هراس ندارند و از زير پا نهادن تمام اصول ارزشى, تحاشى نخواهند داشت و اگر بتوانند عصاى موساى كليم(ع) را در دست فرعون يا سامرى قرار مى دهند و حسين بن على(ع) را در عتبه عتبه اموى مى نشانند و با تشويه جمال عدل, و تحسين وصمه ظلم, هر معروفى را منكر و هر منكرى را معروف ارائه مى دهند. در چنين صحنه سهمگينى است كه انسان حق مدار, صدق محور و آزادمنش مى سرايد: ((اى مرگ اگر نه مرده اى دريابم)). گروهى كه تقاضاهاى برخاسته از اقتضاى فطرت و فطنت را فكرت ناب مى دانند و قداست آزادى را حراج نكردند و حس و خيال و وهم را به امامت عقل نظر و نيز شهوت و غضب را به زعامت عقل عمل, رهبرى نموده و رهبرى مى كنند, بر اثر انسان شناسى صحيح, سياست و حكومت را درست تفسير مى نمايند و آن را به سلطنت بر دنيا و تمام مظاهر درونى و بيرونى آن معنا مى كنند; يعنى نه دولت, سالار كسى است و نه ملت; هيچ انسانى تحت قيوميت سالارگونه كسى نيست, بلكه عقل مردم, سالار حس آنان و عزم ملت, سالار هوس آن ها است و اين معنا, همان مردم سالارى دينى است كه از انسان شناسى سالم برخوردار است; زيرا انسان كريم را جز قرآن كريم, چيزى تفسير نمى كند و بهترين شيوه تفسير گوهر انسانيت همانا تفسير انسان به انسان است كه فن خاص و مبناى مخصوصى عهده دار تدوين چنين تفسيرى است و اين گونه انسان شناسى كامل, محصول جهان بينى توحيدى جامع و نتيجه معرفت شناسى همه جانبه و فراگير است: ((قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه))(26) يعنى اولين برنامه سياسى مردم با ايمان, هوازدايى و هوس روبى است چهره شفاف انسانى, آن لحظه ظهور مى كند كه وى گرد گرد و غبار اغيار نگردد و هنگامى زهور مى نمايد كه او در مطاف طغيان, به اشواط اشتغال پيدا نكند: دين برون آيد ار گنه بنهى سر پديد آيد ار كله بنهى چنين ملتى مقتدرانه حافظ كرامت انسانى خويش اند; نه تن به حقارت ستمگرى مى دهند و نه به خوارى و ستم پذيرى رضا خواهند داد, بلكه هماره كريمانه به سر مى برند: ((قوم لم تزل الكرامه تتمادى بهم حتى حلوا دار القرار…))(27) رسيدن به چنين اقتدار و كرامتى, جز از راه تهذيب نفس كه رسمى ترين برنامه حكومت دينى است, ميسور نيست: ژاله ذل زدل مران هرگز كز ره ذل رسى به گلشن عز قامت عمر خويش را خم ده ديده خشك خويش را نم ده خم قامت كه نم پذير بود صد كمان پيش او چو تير بود ششم: رفتارى پايه اقتدار ملى است, كه رخدادهاى دنيا را هم از درون بررسى كند و هم از بيرون. فرد يا جامعه اى كه فقط مظاهر دنيا را مى نگرد و از نگرش درون و باطن آن آگاه نيست, توان تإمين قدرت صادق را ندارد و به جاى تسخير دنيا, مقهور آن مى شود و به جاى حكومت بر مواهب طبيعى, محكوم آن مى گردد و فرد يا جامعه مقهور و محكوم, هرگز مقتدر نخواهد بود. هم چنين اگر فرد يا جامعه اى راهبانه فقط درون طبيعت و باطن دنيا را ببينند و از نگرش طبيعى ونگاه دنيايى محروم باشند, از نيرنگ خدمت گزاران سياسى غافلند و از آهنگ نهنگان اقتصادى, ساهى و نائم; و طبق بيان اميرالمومنين(ع): ((و من نام لم ينم عنه))(28) هر كس بخوابد هرگز مورد خواب و غفلت دشمن غدار و بيدار نخواهد بود, بلكه در حال خواب او به وى حمله مى شود. بنابراين, بايد دنيا و مظاهر طبيعت را با دو چشم درون بين و برون نگر نگاه كرد و نگرش ((اعور)) يا ((اعمى)) همانند نگاه ((احول)) واقع بينانه نيست. اقتدار ملى هماره با نگرش واقع بينانه همراه است. در فرهنگ على ابن ابى طالب (ع) كه همان فرهنگ قرآن و عترت است, اگر فرد يا جامعه اى درون نگر نباشد و از باطن مواهب طبيعى با خبر نگردد و از درون مشاغل دنيايى آگاه نشود و از پشت پرده سمت هاى سياسى و حكومتى مطلع نباشد, چنين شخصى يا گروهى كور است, زيرا چيزى كه موجود است و آثار فراوانى دارد و آگاهى از آن هم ممكن است و هم لازم و تحصيل ابزار ادراك آن مقدور, اگر چنين چيزى مورد ديد وى قرار نگيرد, معلوم مى شود كه آن شخص يا گروه, نابيناست و بايد به فكر درمان باصره درون بين بوده و اقدام كند. جهان بينى جامع و معرفت شناسى كامل, در تمام شوون انسانى, تإثير به سزايى دارند و در ادبيات وى نيز موثر است. مثلا واژه ((بينا)) و ((نابينا)) براى كسى كه هستى را منحصر در قلمرو طبيعت مى داند و معرفت شناسى او حسى است و اثبات يا ابطال پذيرى عقلى و قلبى را باور ندارد, معناى محدودى دارد وبراى كسى كه جهان بينى و هستى شناسى و نيز معرفت شناسى او جامع و كامل است, معناى وسيع ترى دارد. ((نابينا)) در لغت انسان حس گرا, به كسى گفته مى شود كه مظاهر طبيعت و سمت ها و شغل هاى محسوس دنيايى را نبيند, ولى همين كلمه در فرهنگ عقل گرا و وحى گرا, به شخصى گفته مى شود كه فقط مظاهر طبيعت را مى بيند, ولى درون و باطن و پشت پرده آن ها را نمى بيند. چنين شخصى مانند كسى كه اصلا مظاهر طبيعت را نمى بيند, نابيناست, گرچه درجه نابينايى متفاوت است. گفتار اميرالمومنين(ع) كه با رفتار آن حضرت(ع) آميخته است, اين است: ((و انما الدنيا منتهى بصر الاعمى, لايبصر مما ورائها شيئا والبصير ينفذها بصره و يعلم إن الدار ورائها, فالبصير منها شاخص والاعمى اليها شاخص والبصير منها متزود والاعمى لها متزود))(29) يعنى كور كسى است كه فقط زرق و برق دنيا را مى بيند و از بيرون و باطن و پشت آن آگاه نيست; و بينا كسى است كه گذشته از مظاهر دنيا, حيات بعد از آن و خانه پس از آن را مى بيند. بينا كسى است كه از دنيا كوچ كند و كور كسى است كه به سوى دنيا كوچ نمايد. يكى دنيا را نردبان مقصد مى بيند و ديگرى, دنيا را هدف و مقصود مى پندارد. هم چنين در تحصيل ره توشه, يكى زاد دنيا تهيه مى كند و ديگرى از تحصيل توشه آخرت غافل نيست. آنچه درباره واژه بينا و نابينا گفته شد, درباره لغت شنوا و ناشنوا و ساير كلمات دارج در ادبيات جارى است. بنابراين, فرهنگ علوى مايه اقتدار ملى خواهد بود; زيرا به جامعه, ديد وسيع و درون بين مى بخشد. از اين رو هم از فريب دادن پرهيز مى كند و هم از فريب خوردن برحذر است. رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((المكر والخديعه والخيانه فى النار))(30) حيله و خدعه و خيانت در دوزخند و چيزى كه دوزخى باشد, عامل اقتدار ملى نخواهد بود. اكنون كه واژه بينايى و نابينايى در فرهنگ علوى معناى خاص خود را دارد, لازم است به دو عنصر محورى عنايت كامل شود: يكى عامل پديد آمدن چنين بيمارى كه از آن به عنوان نابينايى ياد مى شود و ديگرى عامل درمان اين رخ داد تلخ. اما عامل پديد آمدن بيمارى كورى; بايد توجه كرد كه خداوند هر انسانى را بينا آفريد: ((فالهمها فجورها وتقواها))(31) و هر كسى به مقتضاى فطرت و فطنت از فكرت معتدلى برخوردار است كه با آن, درون امور را همانند بيرون آن مى بينند و تنها سبب كورى شخص ابتلا به آلودگى دنيا, رغبت به گناه و تباهى است كه رفته رفته بينايى را از باصره دل مى گيرد و او را سطحى نگر و ظاهر بين مى كند: ((من ابصر بها بصرته و من ابصر اليها اعمته))(32) هر كس فقط دنيا را بخواهد و حلال و حرام, زشت و زيبا و حق و باطل براى وى يكسان باشد, دنيا او را كور مى كند; زيرا تمرين ظاهربينى, تكرر سطحى نگرى, تداوم طبيعت زدگى, فروغ دل را مى ميراند, چنان كه نگاه به دنيا از منظر ابزار, نه هدف و از ديدگاه عبرت, نه تماشا مايه افزايش بينايى و فروزش درونى است و انسان بيناى فطرى را بيناتر مى كند; زيرا اوج و حضيض دنيا, شرح همان متن اجمالى است كه خداوند با قلم تكوين, در لوح زرين دل تدوين فرمود. اما عامل درمان پديده كورى; بايد اهتمام ورزيد كه هم ريم دنيازدگى و رين طبيعت گرايى را شستشو كرد و هم دفينه عقلى دل را اثاره و شكوفا نمود; تا با تقويت نهاد روشن و درون حق طلب, هرگونه بيمارى كورى و مانند آن, دفع يا رفع گردد: ((الحكمه التى هى حياه للقلب الميت, و بصر للعين العميإ, و سمع للاذن الصمإ… كتاب الله تبصرون به و تنطقون به و تسمعون به و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض…))(33) شنيدن معارف بلند قرآنى و نگاه به معانى رفيع نبوى و علوى و تدبر در براهين عقلى و تإمل در رهآورد تاريخى كه تحليل عالمانه سنت ديرپاى الهى است و تمرين عملى طبق رهنمود عقل و نقل, سهم موثرى اولا در حيات دل و ثانيا در بيدارى آن و ثالثا در بينايى و شنوايى آن خواهد داشت: چنين انسان حكمت نوش خردورز, واژه آزادى را در ادبيات علوى مىآموزد و مى پذيرد و مىآزمايد تا سرانجام چنان سرايد: زير بارند درختان كه تعلق دارند اى خوشا سرو كه از بار غم آزاد آمد با ره توشه اين آزادى به زيارت مظهر رضاى الهى بار مى يابد و از ژرفاى دل با خداى آگاه از اسرار, در نور حاضر و غابر چنين زمزمه مى كند: عيبم بپوش زنهار, اى خرقه مىآلود كان شيخ پاك دامن بهر زيارت آمد باز ناز من از طريق نياز بر سر سدره مى كند پرواز
هفتم: رفتارى زمينه اقتدار ملى را فراهم مى كند كه با كيمياى دين, تمام شوون فردى و اجتماعى يك ملت متدين, صبغه ملكوتى پيدا كند و چيزى ملكى, جامد, راكد و سرد و متحجر نباشد, زيرا موجود مادى, بدون روح ملكوتى هرگز مظهر خداى مقتدر نخواهد شد تا بتواند قدرت مركزى خود را بعد از سازمان دهى به جا اعمال كند و از فاجعه افراط و ضابطه تفريط بپرهيزد و عفو را به جاى انتقام قرار ندهد و انتقام را به جاى صفح جا ندهد. مقتدر كسى است كه قدت تعديل شده, در اختيار او باشد و اراده عاقلانه او رهبرى اعمال قدرت را عادلانه به عهده داشته باشد. چنين فرد يا امتى مى تواند بگويد: ((ان صلاتى ونسكى ومحياى ومماتى لله رب العالمين))(34) در تبيين اين كه دين كيمياى معنوى است و قدرت تبديل و تحويل جوهرى اشيا و اشخاص را دارد, مى توان چنين گفت: دين فتوا مى دهد كه انسان در تمام احوال ظاهرى و باطنى خود در مشهد و منظر الهى است و تمام كارهاى كوچك و بزرگ او در ديوان عمل وى ثبت است و در محكمه محكم و متقن عدل و داد, او را مى بيند و از زيبايى يا زشتى آن متإثر مى گردد. اين نگرش دستور مى دهد كه اولا انسان تا زنده است, كار كند و ثانيا آن كار ضامن منافع فرد يا ملت باشد و ثالثا نفع رساندن به ديگران براى جلب رضاى خدا و تقرب به او باشد. سر اين تإثيرگذارى همه جانبه, همان است كه به اشارت رفت, زيرا در مكتب دين, انسان در برابر تمام لحظات زندگى مسوول است و از اولين پرسش هاى بعد از مرگ اين است كه جوانى و عمرت را در چه راه صرف كردى. اگر كسى كاهلى كرد يا كار سودمندى انجام داد, ولى براى جاه طلبى و مقام خواهى بود نه به قصد تقرب به خدا, چنين انسانى مسوول خواهد بود و كيفر خاص خويش را مى يابد. برخى از بزرگان گذشته, محصول تجارب ممتد خود را چنين ارائه كردند كه بهترين ذكر بعد از ياد خداى سبحان, ياد مردن و ذكر مرگ است. آن كس كه ذكر شريف مرگ را به همراه دارد, بهترين نيروى محرك و پويايى را حمل مى نمايد; زيرا مردن در فرهنگ علوى, كه همان وحى الهى است, ميلاد مجدد و هجرت نوين است و گشودن در محكمه عدل, با كليد مرگ آغاز مى شود و با تذكره آن, امور سه گانه مزبور, يعنى اصل كار, نافع بودن, الهى وقصد قربت داشتن حاصل خواهد شد. هر كس براى تإمين منافع ملى قيام و اقدامى ندارد يا آن كه نفع رساندن به ملت را براى مقام دنيوى مى خواهد, چنين شخصى حقيقت مرگ را فراموش كرده است. مطلب مهم و اساسى اين است كه واژه مرگ و ياد مردن در تمام ادبيات غير دينى به منزله افيون است كه افسردگى را به همراه دارد. تنها در مكتب دينى است كه ذكر مرگ, عامل پويايى است; يعنى تحليل عميق معارف دينى مانند كيميايى است كه اگر به فلز فرسودنى مرگ برسد آن را به طلا تبديل مى كند و اگر به مس سالم و ماندنى برسد, يقينا آن را شمش طلاى ناب خواهد كرد, يعنى اگر تإمل عريق مآثر دينى به حيات و شوون علمى و صنعتى يك ملت برخورد كند, آن را به حيات ملكوتى فرشتگان منقلب مى كند: مفتقرا متاب رو, از در او به هيچ سو زآن كه مس وجود را فضه او طلا كند با اين توجيه معلوم مى شود كه دين نه تنها افيون دولت يا ملت نيست, بلكه آنچه نزد ديگران افيون دولتى يا ملى است, با كيمياى دين تبديل به عامل حيات و پويايى مى شود. از اين رو رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((الاسلام يعلو و لايعلى عليه)) يعنى عقايد, اخلاق, حقوق و فقه اسلامى, مكتب برين تمدن بار است و اگر مكتبى افيون باشد حتما غير دينى است; چنان كه اگر چيزى عامل پويايى باشد, قطعا غير افيون است. اگر دين در قلوب يك ملت نهادينه شود, آن ملت فولادين خواهد شد; همان طور كه اميرالمومنين(ع) درباره مالك اشتر بعد از شنيدن درگذشت وى فرمود: ((والله لو كان جبلا لكان فندا ولو كان حجرا لكان صلدا…)) اگر مالك كوه بود, كوه يگانه بود و اگر سنگ بود, سنگ ستبر و سخت بود. در كيمياگرى دين كه عامل پويايى پيروان خود است, مى توان به سخن گهربار رسول گرامى اسلام(ص) استشهاد نمود: ((اعمل عمل امرء يظن انه لن يموت ابدا واحذر حذر امرء يخشى ان يموت غدا)) يعنى كارى كه انجام مى دهى آن قدر متقن و ماندنى باشد كه گويا صاحب آن كار عمرى جاودان دارد و در هوشيارى و پرهيز از گناه, آن قدر هوشمند باش كه گويا راهى براى ترميم اشتباه وجود ندارد و فردا روز مرگ است. چنين دستورى پيام جاودانه دارد و آن اين كه اولا نهايت كوشش را در فعاليت داشته باشند, ثانيا سعى كنيد, كار شما در كمال اتقان و دوام باشد و ثالثا جديت نماييد از هر خلاف مصون باشيد.
على عليه السلام : ذكر الله سجيه كل محسن, و شيمه كل مومن(غرر الحكم, ج1, ص364, ح15) به ياد خدا بودن روش هر نيكوكار و شيوه هر مومن است.
على عليه السلام : ذكر الله دوإ اعلال النفوس(غرر الحكم, ج1, ص363, ح11) ياد خدا دواى بيماريهاى نفوس است.
على عليه السلام : ذكر الله ينير البصائر, و يونس الضمائر(غرر الحكم, ج1, ص363, ح9) ياد خدا بينش ها را روشن و باطنها را مونس است. على عليه السلام : عليك بذكر الله, فانه نور القلوب(غرر الحكم, ج2, ص19, ح23) بر تو باد به ياد خدا بودن, چرا كه آن روشنى دل است.
على عليه السلام : افضل العباده سهر العيون بذكر الله سبحانه(غرر الحكم, ج1, ص196, ح327) عالى ترين عبادت, ديدگان را به ياد پروردگار سبحان بيدار داشتن است.
على عليه السلام : بذكر الله تستنزل النعمه(غرر الحكم, ج1, ص291, ح31) با ياد خدا, نعمت الهى نازل مى شود.
على عليه السلام : ذكر الله دعامه الايمان و عصمه من الشيطان(غرر الحكم, ج1, ص364, ح14) ياد خدا, ستون ايمان و مصونيت از شر شيطان است.
على عليه السلام : ان الله سبحانه و تعالى جعل الذكر جلإ للقلوب(نهج البلاغه, حكمت 222) خداوند سبحان ياد خويش را جلاى قلبها قرار داده است.
على عليه السلام : العافيه عشره إجزإ, تسعه منها فى الصمت الا من ذكر الله تعالى, و واحد فى ترك مجالسه السفهإ (دستور معالم الحكم, ص24) سلامتى ده بخش است نه بخش آن در سكوت جز به ياد خدا بودن, و بخش آخر آن در ترك همنشينى با سفيهان است.
على عليه السلام : فى الذكر حياه القلوب(غرر الحكم, ج2, ص152, ح1) به ياد خدا بودن, زنده نگهداشتن دلهاست.
على عليه السلام : من ذكر الله ذكره(غرر الحكم, ج2, ص154, ح116) هر كه به ياد خدا باشد, خدا به ياد او خواهد بود.
على عليه السلام : من عمر قلبه بدوام الذكر حسنت افعاله فى السر والجهر(غرر الحكم, ج2, ص22, ح1219) هر كس دلش را پيوسته با ذكر و ياد خدا آباد سازد, رفتار و اعمال او در پنهان و آشكار خوب گردد.
على عليه السلام : لاتذكر الله سبحانه ساهيا, و لا تنسه لاهيا, واذكره ذاكرا كاملا, يوافق فيه قلبك لسانك, و يطابق اضمارك اعلانك, و لن تذكره حقيقه الذكر حتى تنسى نفسك فى ذكرك, و تفقدها فى إمرك.(غرر الحكم, ج2, ص333, ح207) هيچ گاه خداوند سبحان را در حال سهو ونسيان ياد نكن و از روى لهو و بازى فراموش ننما, بلكه او را كاملا به ياد داشته باش به طورى كه دلت با آن موافق و باطن و ظاهرت با آن مطابق باشد, و هرگز به حقيقت ياد خدا نمى رسى, مگر آن كه خودت را فراموش كنى, و نفس و خودبينى را در كارت نابود سازى.
على عليه السلام : الذكر ذكران: احدهما ذكر الله و تحميده, فما احسنه و اعظم إجره! والثانى ذكر الله عند ما حرم الله, و هو افضل من الاول (ابن ابى الحديد, ج20, ص347) ياد خدا بودن دو گونه است: يكى آن كه ياد او باشى و او را ستايش كنى پس چه نيكوست و چه پاداش بزرگى دارد و دوم آن كه به نزد آنچه حرام است ياد او باشى[ و حرام را ترك كنى] كه اين گونه ياد خدا بودن بهتر از اولى است.
على عليه السلام : من تذكر بعد السفر استعد(نهج البلاغه, حكمت ;280 تحف العقول, 167) كسى كه دورى سفر[ آخرت] را به ياد داشته باشد خود را آماده خواهد ساخت.
على عليه السلام : كل قول ليس لله فيه ذكر فلغو(كنز الفوائد ج2, ص83) هر سخنى كه در آن ياد خدا نباشد لغو و بيهوده است.
على عليه السلام : احسن افعال الجوارح إلا تزال مالئا فاك بذكر الله سبحانه(ابن ابى الحديد, ج20, ص347) بهترين كارهاى اعضاى بدن آن است كه دهانت همواره مملو از ياد خدا باشد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: ان العبد ليرفع يده الى الله و مطعمه حرام فكيف يستجاب له و هذه حالته(1) همانا بنده دستش را (براى دعا) به سوى خداوند بلند مى كند در حالى كه خوراك وى حرام است با چنين حالى چگونه دعاى او مستجاب شود؟
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: اذا زالت الشمس فتحت ابواب السمإ و ابواب الجنان واستجيب الدعإ فطوبى لمن رفع له عمل صالح(2) هنگام ظهر درهاى رحمت باز است, درهاى بهشت باز است و دعاها هم مستجاب مى شود خوشا به حال كسى كه هنگام زوال, عمل صالحى از او به آسمان معنا بالا برود.
امام على عليه السلام: طوبى لمن اخلص لله العباده والدعإ و لم يشغل قلبه بما تراه عيناه و لم ينس ذكر الله بما تسمع اذناه و لم يحزن صدره بما اعطى غيره(3) خوشا به حال كسى كه عبادت و دعاى خود را براى خدا خالص گرداند و قلبش را به آنچه چشمانش مى بيند مشغول نسازد و ياد خدا را به سبب آنچه گوشهايش مى شنود فراموش نكند و از آنچه به ديگرى بخشيده شده اندوهگين نشود.
امام على عليه السلام: لايقنطنك ان ابطإت عليك الاجابه فان العطيه على قدر المسإله(4) اگر دعايت دير اجابت شد نااميدت نكند زيرا عطا وبخشش الهى به اندازه سوال و درخواست است.
امام على عليه السلام: احذر دمعه المومن فى السحر, فانها تقصف من دمعها و تطفىء بحور النيران عمن دعابها(5) از اشك سحرگاهان مومن برحذر باش زيرا نابود مى كند كسى را كه او را بگرياند و خاموش مى سازد درياى آتش را براى كسى كه در حقش دعا مى كند.
امام على عليه السلام: ان الدعإ بعد المدحه, فاذا دعوت الله فمجده, قيل له فكيف نمجد؟ قال عليه السلام تقول: يا من هو اقرب الى من حبل الوريد, يا من يحول بين المرء و قلبه, يا من هو بالمنظر الاعلى, يا من ليس كمثله شىء(6) همانا دعا بعد از مدح[ خداوند] باشد, پس هنگامى كه خدا را خواندى او را به بزرگى ياد كن. پرسيده شد: چگونه او را تمجيد كنيم؟ فرمود: بگو: اى كسى كه به من از رگ گردن نزديكترى, اى كسى كه بين مرد و قلبش قرار مى گيرى, اى كسى كه در افق بالايى, و اى كسى كه مانند او چيزى نيست.
امام على عليه السلام: الدعإ يرد القضإ المبرم فاتخذوه عده(7) دعا قضا و قدر حتمى را برمى گرداند, آن را سپر خود قرار دهيد!
امام على عليه السلام: ادفعوا امواج البلإ عنكم بالدعإ قبل ورود البلإ فو الذى فلق الحبه و برىء النسمه البلإ اسرع الى المومن من انحدار السيل من اعلا القلعه الى اسفلها و من ركض البرازين(8) موجهاى بلا را قبل از رسيدن, با دعا از خود بگردانيد, به آن خدايى كه دانه را شكافته وبندگان را آفريده هجوم بلا به جانب مومن از سرازير شدن سيل از بالاى تپه و دويدن استر سريع تر است.
امام على عليه السلام: الداعى بلا عمل كالرامى بلا وتر(9) دعا كننده بدون عمل مثل تيرانداز بدون زه است.
امام على عليه السلام: عليكم فى شهر رمضان بكثره الدعإ والاستغفار, فاما الدعإ فيدفع عنكم البلإ و اما الاستغفار فتمحى به ذنوبكم(10) بر شماست كه در ماه رمضان زياد دعا كنيد و استغفار كنيد, چه اين كه دعا بلا و گرفتارى را از شما دور مى سازد و به سبب استغفار, گناهان شما محو مى شود.
امام رضا عليه السلام: عليكم بسلاح الانبيإ (قيل و ما سلاح الانبيإ) قال: الدعإ(11) به سلاح پيامبران مجهز شويد, سوال شد, سلاح پيامبران چيست؟ فرمود: دعا.
((ان ناشئه الليل هى اشد وطئا و اقوم قيلا)) (مزمل – آيه6) همانا برخاستن در شب براى عبادت و پرستش خدا دشوارتر و براى خواندن استوارتر است.
ناشئه: مصدر است از نشا مثل عافيه و معنايش قيام و برخاستن است. در روايتى از امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده كه فرمودند: هى القيام فى آخر الليل معناى ناشئه برخاستن براى نماز شب در آخر شب است. و همچنين از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: هى قيام الرجل عن فراشه لا يريد به الا الله تعالى ـ معناى ناشئه برخاستن انسان است از رختخواب آسايش فقط به خاطر كسب رضايت پروردگار متعال يعنى در برخاستن از خواب, تنها يك نظر دارد و يك انديشه در سر مى پروراند و آن نيت خالص براى اطاعت پروردگار است كه هيچ ريا و شائبه اى در آن نيست. به هر حال ناشئه چنانچه گفته شد از نشا گرفته شده و اگر اين كلمه را بر مذكر اطلاق كنند ناشى مى گويند و اگر بر مونث اطلاق شود ناشئه است و در اين مورد چون مقصود از ناشئه عبادتى است كه در دل شب انجام داده مى شود لذا احتمالا به اين خاطر به صورت مونث درآمده, زيرا عبادت مونث است. اشد وطئا: يعنى زحمت و مشقتش بيشتر است. در روايات مكرر ذكر شده كه بهترين اعمال دشوارترين و پر مشقت ترين آنها است افضل الاعمال احمزها, يعنى اشقها وطئا مصدر وطإت به معناى ملاطفت و سازش است. اقوم قيلا: روان تر و استوارتر خواندن قرآن و ادعيه و مناجات با قاضى الحاجات بسبب حضور قلب و فرونشستن آوازه ها در دل شب. اقوم: از ماده قيام گرفته شده به معناى پابرجاتر و استوارتر. و قيل: به معناى سخن گفتن است كه در اين آيه اشاره به عبادت و ذكر خدا و قرائت قرآن دارد. اين آيه نشان مى دهد كه نيايش و عبادت در سحرگاهان و راز و نياز با رب الارباب در آن دل شب كه انسان از وسائل مادى و معيشتى آسوده خاطر شده و قلبش آماده دريافت تاثيرات روحانى و اشراقات ربانى است, آماده عبادت مى شود و روح و روانش پرورش مى يابد و لذتى به انسان دست مى دهد كه هرگز با لذتهاى مادى قابل مقايسه نيست. و همانا بدنى كه در آخرين ساعات شب و هنگامى كه ديده هاى به خواب فرو رفته, از خوابگاه خويش بر مى خيزد قطعا سنگينى و مشقت آن بيشتر است زيرا شب وقت استراحت و آسايش است و عمل در آن مشقت آور است, اما آنچه به آن حلاوت و شيرينى مى بخشد قيام براى گفتگو با معشوق است و شنيدن سخنان محبوب كه هرگاه به مناجات و دعا مى پردازى با او سخن مى گوئى و هرگاه به تلاوت قرآن مشغول مى شوى سخن او را به گوش هوش مى سپارى, از اين روى قرائت قرآن بى گمان استوارتر و محكمتر است در دل شب زيرا دل فارغ است و صداها ساكن و در آن حال زبان با قلب سازگار است, به زبان مى خواند و با دل مى انديشد. قلب از مشغولات زندگى آسوده شده و به اشراقات نورانى مى پردازد و با خضوع و خشوع كامل به سخن گفتن و راز دل پرداختن با پروردگار جهانيان روى مى آورد. عزيزان ! اين شبهاى با ارزش ماه مبارك رمضان را فرصتى مغتنم بشماريد و از آنها به آسانى نگذريد. شبها را به عبادت و قرائت قرآن و نماز كه نور چشم رسول الله است بگذرانيد و از فيض الهى در اين ساعات ارزشمند بهره گيريد. ماه رمضان بهار قرآن است پس بسيار قرآن بخوانيد و ساعتى را بدون ذكر خدا در اين ماه پر فضيلت نگذرانيد تا از دست او عيدى بگيريد. آمين رب العالمين.
جهان اسلام شارون 470 مبارز فلسطينى را در ليست جوخه هاى ترور قرار داد.(18/6/80) حزب اسلامگراى سعادت, خواستار تغيير كامل قانون اساسى تركيه شد.(19/6/80) در حالى كه برخى مناببع خبرى از مرگ فرمانده ائتلاف شمال خبر مى دهند ولى سخنگوى احمد شاه مسعود مى گويد او هنوز زنده است. فلسطينى ها با شعار عليه آمريكا و اسرائيل پيكر شهدا را به خاك سپردند.(20/ 6/80) 12 شهر فلسطين زير آتش سنگين صهيونيست ها قرار گرفت.(25/6/80) صهيونيست ها از رسيدن مواد غذايى و دارو به فلسطينى ها جلوگيرى كردند. رژيم صهيونيستى با سوء استفاده از بحران جارى در امريكا دست به يك حمله سراسرى عليه شهرهاى فلسطين زده است. فرزند مسعود در مراسم تدفين شير پنجشير: براى استقلال افغانستان راه پدرم را دنبال مى كنم.(26/6/80) استاد دانشگاه استراليا: هر دانشجويى به مسلمانان توهين كند, به كلاس راه نمى دهم.(28/6/80) اسرائيل با وجود پذيرش آتش بس به فلسطينى ها حمله كرد.(29/6/80) ليبراسيون: قاتلان احمدشاه مسعود خبرنگار مركز اسلامى لندن بودند.(31/6/ 80) 106 فلسطينى در تهاجم وحشيانه صهيونيست ها به الخليل شهيد و مجروح شدند.(14/ 7/80) تشكيلات خودگردان بازداشت مبارزان فلسطينى را آغاز كرد.(16/7/80)
داخلى با پيام رهبر انقلاب و حضور رئيس جمهور, اجلاس ((نماز و دانشگاه)) امروز در اصفهان گشايش يافت.(17/6/80) رهبر انقلاب: خطر غفلت و آرزوهاى حقير ما را تهديد مى كند. رهبر انقلاب با عفو تعدادى از محكومين زن و افراد زير 18 سال موافقت كردند.(18 /6/80) رهبر انقلاب: مقابله با شبهات عليه حكومت دينى اساسى ترين وظيفه حوزه هاى علميه است. خاتمى: اجتماعى شدن زن به وزير شدن نيست.(20/6/80) خاتمى: تروريسم محكوم است و جامعه جهانى بايد ريشه هاى آن را بشناسد.(21/6 /80) يك كارشناس اقتصادى: شرايط كنونى براى پيوستن ايران به سازمان تجارت جهانى مناسب نيست.(22/6/80) كروبى: قطع رابطه كشورهاى اسلامى با رژيم نژادپرست اسرائيل ضرورى است.(24/6 /80) سفر رئيس جمهور آذربايجان به ايران براى چهارمين بار به تعويق افتاد. بانوان خير يكصد مدرسه در كشور ساخته اند.(25/6/80) رهبر انقلاب: كشتار انسان هاى بى دفاع در هر مكان و با هر وسيله اى محكوم است. آيت الله هاشمى رفسنجانى: هر گونه اقدام شتابزده آمريكا موجب تشديد بحران خواهد شد. رئيس جمهور: هرگونه واكنش به بهانه انتقام از حادثه امريكا غير قابل قبول است. (27/6/80) رهبر انقلاب: بسيارى از شواهد, كارگردانى صهيونيست ها در حوادث اخير امريكا را تقويت مى كند.(28/6/80) سخنگوى وزارت امور خارجه: اجازه نمى دهيم براى حمله به افغانستان از حريم هوايى ايران استفاده شود. رئيسى از ميلياردها تومان سوء استفاده در دستگاههاى دولتى خبر داد. آيت الله هاشمى رفسنجانى : امروز هر كس به فكر تجاوز به ايران بيفتد, سرنوشتى همانند رژيم صدام خواهد داشت.(31/6/80) خرازى: ايران در مبارزه عليه تروريسم با امريكا ائتلاف نمى كند. مجلس اختيارات قانونى ديوان عدالت ادارى را به رئيس جمهور داد.(1/7/80) رئيس جمهور سد مخزنى ايلام را افتتاح كرد.(2/7/80) خاتمى به اظهارات رئيس جمهور امريكا شديدا انتقاد كرد.(4/7/80) رهبر انقلاب: امريكا صادق نيست, همكارى نمى كنيم. خاتمى: دفاع مشروع ملت فلسطين تروريسم نيست.(5/7/80) وزير خارجه انگليس: براى حمايت از سكولاريسم به تهران رفتم. رهبر انقلاب: فرهنگ شهادت و فداكارى سلاح هاى زر و زور را از كار مى اندازد.(7/ 7/80) مجلس طرح تحقيق و تفحص از صدا و سيما را تصويب كرد.(8/7/80) مجلس پيشنهاد افزايش جرايم رانندگى را نپذيرفت.(10/7/80) سند همكارى دفاعى ـ نظامى ايران و روسيه امضا شد.(11/7/80) بازنشستگى پيش از موعد كارگران به تصويب رسيد.(15/7/80) خاتمى در ديدار رفيق حريرى: حزب الله لبنان مظهر مقاومت همه مسلمانان در برابر متجاوزان است. پيرمرد 120 ساله صاحب فرزند شد.(16/7/80)
خارجى امريكا براى سركوب انتفاضه , پيشرفته ترين جنگنده را به اسرائيل مى دهد.(17/6 /80) ساف: مى خواهند فلسطين اشغالى را از مناطق خودگردان جدا كنند. درگيرىهاى خونين در نيجريه 50 كشته برجا گذاشت. نويسنده امريكايى: ايالات متحده تا 10 سال ديگر فرو مى پاشد.(18/6/80) مردم روسيه سفيد بار ديگر لوكاشنكو را به رياست جمهورى برگزيدند.(19/6/ 80) وحشت و اضطراب از ادامه عمليات انتحارى سراسر ايالات متحده را فرا گرفته است. سفارتخانه هاى امريكا و اسرائيل در سراسر جهان تعطيل شد. رقم تلفات انفجارها (در امريكا) به 50 هزار نفر مى رسد. وحشت و ناامنى باعث فرار مردم امريكا از شهرها شد. ساختمان پنتاگون ويران شد.(21/6/80) خبرگزارى فرانسه: حمله به مركز تجارت جهانى و پنتاگون نشان دهنده شكست سرويسهاى اطلاعاتى امريكاست.(22/6/80) اسقف يونانى: خشم خدا از امريكا در پشت حملات اخير به اين كشور قرار داشته است. احمد شاه مسعود درگذشت. امريكا خواستار استفاده از حريم پاكستان براى حمله به افغانستان شد.(24/6/ 80) بوش مجوز جنگ و استفاده از نيروى نظامى عليه كشورهاى مرتبط با انفجار اخير را دريافت كرد. دومين دور هواپيماربايى در امريكا ناكام ماند.(25/6/80) امريكا به طالبان سه روز فرصت داد تا بن لادن را تحويل دهد.(26/6/80) واشنگتن پست فاش كرد , خلبانى كه به پنتاگون زد اخراجى ارتش امريكا بود.(27/ 6/80) گروه طالبان در افغانستان بر ضد دولت امريكا اعلام جهاد كرد.(28/6/80) وزير خارجه اسبق پاكستان: طرح حمله امريكا به افغانستان دو ماه قبل از انفجارها آماده بود.(29/6/80) 100 دانشگاه آمريكا عليه جنگ طلبى كاخ سفيد تظاهرات كردند. انفجار مهيب در جنوب فرانسه مردم را به وحشت انداخت. امير كويت سكته كرد, وليعهد زمام امور را به دست گرفت. درگيرىهاى خونين در چچن 32 كشته برجا گذاشت. وزير جنگ امريكا: تحويل بن لادن موجب لغو حمله به افغانستان نمى شود. بوش: هر كشورى با امريكا نباشد تروريست است!(31/6/80) با ورود نيروهاى امريكا و انگليس به افغانستان درگيرى با طالبان آغاز شد. روزنامه انگليسى ديلى ميل: برادر بن لادن شريك بوش در يك شركت نفتى است.(2/7 /80) ائتلاف چپ گرايان در انتخابات پارلمانى لهستان پيروز شد. طالبان : افغانستان را به گورستان ارتش امريكا تبديل مى كنيم.(3/7/80) بهاى نفت در بازارهاى جهانى فوق العاده كاهش يافت. استرا: اسرائيل را نژادپرست نمى دانم.(4/7/80) سفارت امريكا در كابل به آتش كشيده شد.(5/7/80) در پى پيشنهاد امريكا تصويب قطعنامه ضد تروريسم در جلسه امروز شوراى امنيت صورت گرفت.(7/7/80) تركيه با تغيير قانون اساسى, استفاده از زبان كردى را به رسميت شناخت. پليس امريكا براى مقابله با شورش در شهر سين سيناتى اعلام حكومت نظامى كرد.(8 /7/80) حمله به مجلس جامو و كشمير 30 كشته و 50 مجروح برجا گذاشت.(10/7/80) دادستان بلژيك: اسناد كافى براى اعلام جرم عليه شارون جمع آورى شده است.(11/ 7/80) دارايى هاى ديكتاتور سابق نيجريه در انگليس توقيف شد. هواپيماهاى امريكا و انگليس بصره را بمباران كردند.(12/7/80) انفجار در شرق عربستان امريكايى ها را به وحشت انداخت. گلبدين حكمتيار: ائتلاف شمال, ابزار امريكا نشود.(15/7/80) مردم مظلوم و گرسنه افغانستان زير باران بمب و موشك امريكا قرار گرفتند. حمله وسيع هوايى امريكا به شهرهاى بى دفاع افغانستان آغاز شد.(16/7/80) O O
O زيارت عاشورا در ميان زيارت نامه ها, زيارت عاشورا از عظمت خاصى برخوردار است, امامان(ع) و علماى بزرگ در طول تاريخ اهميت بسيار به آن مى دادند, و هر روز آن را مى خواندند, و بهره هاى معجزآسا و درخشانى از آن مى گرفتند و پاداش خواندن آن به درجه اى است كه امام باقر(ع) به علقمه فرمود: وقتى كه اين زيارت را (با آدابش) خواندى ((كتب الله لك ماه الف الف درجه, و كنت كمن استشهد مع الحسين(ع) حتى تشاركهم فى درجاتهم… و كتب لك ثواب زياره كل نبى و كل رسول, و زياره كل من زار الحسين منذ يوم قتل; خداوند براى تو صد هزار هزار (صدميليون) درجه ثبت كند, و تو را به مقامى رساند كه گويى با امام حسين(ع) شهيد شده اى تا آنجا كه در درجات آنها خواهى بود, و برايت ثواب زيارت همه پيامبران و همه رسولان و همه كسانى كه از روز شهادت امام حسين(ع) تا حال, آن حضرت را زيارت كرده اند, نوشته و مقرر خواهد شد. ))(1) و در پايان فرمود: اى علقمه! اگر خواستى در هر جا هستى هر روز از همه عمرت اين زيارت را بخوان, كه هر روز به تمام اين پاداش ها خواهى رسيد.(2) درباره اين زيارت سوالات متعددى مطرح شده كه در اينجا نظر شما را به پاسخ پنج سوال زير جلب مى كنيم: 1ـ س: آيا زيارت عاشورا حديث قدسى است؟
ج: زيارت عاشورا از دو طريق نقل شده است: 1ـ از طريق امام باقر(ع) كه آن را علقمه بن محمد حضرمى و محمد بن اسماعيل از صالح بن عقبه, و او از مالك جهنى از امام باقر(ع) نقل كرده اند. 2ـ از طريق امام صادق(ع) كه آن را صفوان بن مهران جمال (از اصحاب نيك امام صادق و امام كاظم عليهما السلام) نقل كرده اند. از اين طريق دوم استفاده مى شود كه زيارت عاشورا, حديث قدسى است. زيرا در اين حديث آمده سيف بن عميره مى گويد: صفوان گفت امام صادق(ع) فرمود: ((همواره اين زيارت (عاشورا) و دعايش را بخوان, كه من بر كسى كه اين زيارت و دعايش را از دور و نزديك مى خواند ضامنم كه زيارتش قبول گردد, و سعيش مورد تقدير خداوند شود, و سلام او به امام حسين(ع) برسد, و حاجتش ـ هر گونه و هر قدر باشد ـ از سوى خداوند برآورده گردد.)) آنگاه امام صادق(ع) به من فرمود: ((يا صفوان وجدت هذه الزياره مضمونه بهذا الضمان عن ابى, و ابى عن على بن الحسين, مضمونا بهذا الضمان عن الحسين, والحسين عن إخيه الحسن, مضمونا بهذا الضمان, والحسن عن إبيه اميرالمومنين مضمونا بهذا الضمان, و اميرالمومنين عن رسول الله(ص) مضمونا بهذا الضمان, و رسول الله عن جبرئيل مضمونا بهذا الضمان عن الله عزوجل مضمونا بهذا الضمان; اى صفوان! من! اين زيارت را با همين ضمانت (قبولى و تقدير الهى و وصول سلام) از پدرم, و پدرم امام سجاد (ع) با همين ضمانت از امام حسين(ع) و حسين(ع) با همين ضمانت از برادرش حسن(ع) و حسن (ع) ضمانت از پدرش اميرمومنان على(ع) و اميرمومنان با همين ضمانت از رسول خدا(ص) و رسول خدا(ص) با همين ضمانت از جبرئيل, و او با همين ضمانت از خداوند متعال نقل كردند. ))(3) بنابراين مطابق اين نقل, زيارت عاشورا حديث قدسى است, يعنى با سلسله مراتب از ذات پاك خدا نقل شده است.
2ـ س: زيارت عاشورا را چگونه بايد خواند؟ ج: چگونگى خواندن زيارت عاشورا از نظر مقدمات و قسمت هاى ديگر, كه در فرازى از حديث علقمه از امام باقر(ع) و صفوان از امام صادق(ع) آمده, بر اثر ابهام و اجمال باعث اختلاف نظرشده, تا آنجا كه علامه مجلسى(ره) شش وجه و قول را احتمال داده(4) كه اينجا جاى بيان آن نيست, و همين مطلب باعث اختلاف نظر بين علما و بزرگان تا عصر حاضر گشته است. خلاصه قول انتخابى علامه مجلسى به عنوان قول اظهر اين است كه زيارت عاشورا خوانده شود, و در آخر آن سجده را بجا آورد, و بعد از سجده, دو ركعت نماز بخواند. (5) و در كتاب مفاتيح الجنان محدث قمى, و مصابيح الجنان علامه كاشانى نيز همان متن حديث كه مبهم است نقل شده بهتر اين است كه در اين قسمت, مطلب را با بيان نظريه دو عالم و فقيه بزرگ, كه تكميل كننده پاسخ سوال دوم است به پايان برسانيم: علامه محمد على طهرانى در حاشيه يك مفاتيح قديم كه نزد نگارنده موجود است, پس از ذكر مطلبى از طريقه مرحوم آيت الله سيد محمد كاظم يزدى صاحب عروه الوثقى (ره) مى نويسد: ((اين عاصى خودم از آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى (موسس حوزه علميه قم, متوفى 1355 هـ.ق) شنيدم كه طريقه انتخابى خود در مورد خواندن زيارت عاشورا را چنين نقل كرد, و مى فرمود: طريقه ميرزاى شيرازى بزرگ (مرحوم آيه الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى متوفى 1312 هـ.ق) نيز چنين بود, و آن اين كه: آنان كه از راه دور از كربلا مى خواهند اين زيارت را بخوانند, به مكان بلند بروند, ابتدا سلام مختصرى با توجه به ناحيه كربلا به امام حسين(ع) كنند و سپس به لعن بسيار شديد به قاتلان و دشمنان آن حضرت بپردازند, آنگاه دو ركعت نماز بگذارند, سپس زيارت عاشورا را بخوانند, و سرانجام پس از سجده پايانى زيارت, دو ركعت نماز بخوانند.))(6) همين طريقه دو فقيه و مرجع بزرگ (ميرزاى شيرازى و حاج شيخ عبدالكريم حائرى) كه دو مرجع عادل وبسيار عميق بودند براى ما حجت و كافى است. اما در مورد چگونگى صد سلام و صد لعن, درباره آن نيز طريقه آسان نقل شده است, از جمله از امام هادى(ع) نقل شده فرمود: ((من قرء لعن زياره العاشورا المشهوره سره واحده ثم قال: اللهم العنهم جميعا تسعه و تسعين مره كان كمن قرئه مإه مره, و من قرء سلامها مره واحده, ثم قال السلام على الحسين, و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين تسعا و تسعين مره كان كمن قرئه مإه مره تامه من اولهما الى آخرهما; كسى كه در زيارت عاشورا, در فراز لعن, يك بار آن را كامل بخواند (اللهم العن اول ظالم ظلم…) سپس 99 بار بگويد اللهم العنهم جميعا, مانند آن است كه همه اين فراز لعن را صد بار گفته است, همچنين اگر يك بار فراز سلام را تا آخر به طور كامل بخواند, سپس 99 بار بگويد: ((السلام على الحسين, و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين)) مانند آن است كه همه فراز سلام را به طور كامل خوانده است.(7) البته در معنى اين حديث, احتمالات ديگرى نيز هست, ولى اين احتمال را بيشتر علمإ پسنديده اند. بسيارى از علما نيز خواندن كامل يك بار, سپس ذكر و تسعا و تسعين را به قصد رجإ, كافى دانسته اند.
3 ـ س: ماهيت زيارت عاشورا چيست؟ ج: زيارت عاشورا در حقيقت يك حماسه سياسى تاريخى و شعور و شعار انقلابى نهضت عظيم و هميشه زنده عاشوراى خونين امام حسين(ع) وشهيدان كربلا و برقرار كردن پيوند محكم با آرمان اين نهضت, و آفرينندگان اين نهضت و شناخت و پى گيرى اهداف آن است, مسإله ولايت و تولى, و مقابل آن تبرى و بيزارى از دشمنان و طاغوتيان از اركان درس هاى زيارت عاشورا است, درس ديگر آن, رابطه با امام عصر(ع) و مسإله انتظار حقيقى او براى انتقام از يزيديان پليد هر عصر و زمان است, كوتاه سخن آن كه: زيارت عاشورا تبلور نهضت حسينى, و نهضت ساز در تمام زمان ها و مكان ها است, كارخانه قهرمان سازى و ايثار و مقاومت تا انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) است, و زمينه سازى عميق و وسيع براى ظهور او, و يادواره مقدس و سازنده براى فردا و فرداها است, زيارت عاشورا به ما مى گويد: اگر عاشورا نبود, حسين و زينب نبود, ما از نعمت وجود رادمردانى انقلابى و بزرگ در طول تاريخ اسلام محروم بوديم, و انقلاب عظيم اسلامى به رهبرى آيت بزرگ الهى امام خمينى پديدار نمى شد. زيارت عاشورا تنها براى حصول حاجت و عطيه مادى نيست, كه عده اى كرارا آن را به همين عنوان بخوانند و از روح و محتواى حماسى آن كوركورانه بگذرند, بلكه با خواندن آن بايد سعى كرد كه به اوج معنويت رسيد, و خود را براى سربازى آماده در ركاب امام زمان(عج) آموزش داد, در يك كلام زيارت عاشورا يعنى تجديد بيعت مكرر با امام حسين (ع) و شهيدان كربلا, و وصول به همان حالت استوارى كه در سجده آخر زيارت عاشورا مى خوانيم: ((و ثبت لى قدم صدق عندك مع الحسين و اصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين عليه السلام; و مرا در سخن و اعتقاد و عمل نسبت به[ امام] حسين(ع) ثابت قدم بدار, و هم چنين مرا نسبت به ياران حسين(ع) همان كسانى كه خون خويش را در ركاب حسين(ع) و براى حسين (ع) (كه سلام بر او باد) بذل نمودند, استوار ساز. )) آخرين سخن اين كه در زيارت عاشورا اين درس بزرگ را مىآموزيم كه از خدا بخواهيم كه شيوه زندگى و مرگ ما را همانند شيوه زندگى و مرگ محمد(ص) و آلش قرار دهد, و خداوند به خاطر حسين(ع) ما را در دنيا و آخرت آبرومند فرمايد.
4 ـ س: لعن بر همه بنى اميه چرا؟ در فرازى از زيارت عاشورا مى خوانيم: ((و لعن الله بنى اميه قاطبه; و خدا همه افراد بنى اميه را لعنت كند)) سوال اين است كه بعضى از بنى اميه شيعه بودند(8) و بعضى مانند معاويه بن يزيد (معروف به معاويه صغير) خود را از خلافت خلع كرده و اظهار پشيمانى مى نمود و بعضى مانند عمر بن عبدالعزيز (هشتمين خليفه اموى) نسبت به آل محمد(ص) محبت فراوان كرد و بخشى از حق آنها را ادا نمود و… پس چرا همه بنى اميه مورد لعن قرار گرفته اند؟ ج: بعضى از علما در پاسخ به اين سوال, وجوهى را ذكر نموده كه اكثر آنها قانع كننده نيست, و خود آن را ناصحيح دانسته اند, ولى در اين ميان علامه ميرزا ابوالفضل تهرانى صاحب شفإ الصدور (در شرح زيارت عاشورا) يك وجه را پسنديده و آن اين كه: منظور از بنى اميه در زيارت عاشورا كه مورد لعن قرار گرفته اند آنها هستند كه در غصب خلافت و اطفإ نور خدا و دشمنى با آل محمد(ص) به عنوانى دست داشتند يا راضى بودند, كه در آن عصر اكثريت آنها چنين بودند, بنابراين مانعى ندارد كه اندكى از آنها از عموميت لعن استثنإ شده باشند.(9) از اين رو شيعيان از بنى اميه, و معاويه اصغر, از عموميت لعن, مستثنى هستند, ولى عمر بن عبدالعزيز نظر به اين كه از خلافت كه حق مسلم آل محمد(ص) بود, دست نكشيد, و تا آخر عمر آن را غصب نمود, دليلى ندارد كه از شمول لعن, استثنا شود.
5 ـ س: با اين كه حمد و سپاس در برابر نعمت ها است, و با توجه به اين كه مصائب جان سوز اهل بيت رسول خدا(ص) در كربلا, بلاى خانمان سوز بود, چرا در ذكر سجده زيارت عاشورا كه در قسمت آخر آن واقع شده گفته مى شود: ((اللهم لك الحمد حمد الشاكرين لك على مصابهم, الحمد لله على عظيم رذيتى; پروردگارا بر تو سپاس باد آن هم همچون سپاس گزارانى كه براى مصائب شهيدان كربلا به سپاس و شكر تو پرداخته اند.)) ج: گاهى بعضى از مصائب, بزرگترين نعمت است, مانند مصايب جان سوز و ظاهرى كربلا و عاشورا, نعمت معنوى, انقلابى و فكرى بزرگ و ماندگارى است كه همواره موجب سازندگى, بالندگى, نورافشانى و تربيت نفوس, و انسان سازى است, و فرياد هميشگى عدالت براى واژگونى ظلم و ستم و نابودى طاغوت و طاغوتيان است. پس در برابر آن بايد نهايت شكر را نمود. اصولا مصائب گرچه تلخ و ناملايم و رنجآور است, ولى قهرمانان و رادمردان خدا در دل مصايب برمى خيزند, همچون موسى, ابراهيم, عيسى و پيامبر اسلام محمد(ص) كه در ميان شديدترين رنج ها قد علم كردند و پرچم حق را برافراشتند, بنابراين از رخدادهاى جان سوز بايد حسن استفاده كرد, و خود را آب ديده نمود, و آن را تبديل به نعمت ساخت, و به خاطر آن سپاس گزارى نمود.
پى نوشت ها: 1 . كامل الزيارات, تإليف جعفر بن محمد بن قولويه قمى, متوفى 368 هـ.ق, نشر مكتبه الصدوق, ص194. 2 . همان, ص197. 3 . مصباح المتهجد, تإليف ابوجعفر محمد بن حسن طوسى, متوفى 460 هـ.ق, طبق نقل بحارالانوار, ج101, ص299 و 300. 4 . بحارالانوار, ج101, ص300 و 301. 5 . همان, ص301. 6 . مفاتيح قديمى, ص456 , بنابراين بايد هم در آغاز زيارت پس از سلام و لعن, دو ركعت نماز خواند, و هم در آخر زيارت. 7 . شفإ الصدور فى شرح زياره العاشور, تإليف ميرزا ابوالفضل تهرانى; لولو النضيد نصر الله شبسترى و… 8 . مانند خالد بن سعيد بن عاص و ابوالعاص بن ربيع كه از بيعت با ابوبكر تخلف نموده و به پيروى از اميرمومنان على(ع) ثابت قدم ماندند (شفإالصدور, ص252) 9 . اقتباس از شفإ الصدور, ص253 ـ 258.
O عطش انتظار اميد به آينده بهتر, يكى از برجسته ترين شاخصه هاى موفقيت در زندگى جوان است. هر جوانى وقتى به حال و شرايط موجود خود عشق مى ورزد و از اراده و تلاش برخوردار مى گردد كه افق آينده خويش را شفاف و روشن ببيند. و اين پشتوانه, به منزله نيروى محركه اى براى حيات و لذت بردن از كار و كوشش اوست. اهميت اين شاخصه و ويژگى, بسيارى از مردم جهان را به بحث هايى چون آينده نگرى (فيوچريسم) سوق داده, و در بسيارى از زواياى زندگى ريشه دوانده است به گونه اى كه نظريه پردازان, سياست بازان و حتى هنرمندان غرب را براى اشباع اين نياز به تكاپو واداشته است بدان حد كه ((پيشگويى هاى نوسترآداموس)) وسيله اى براى بازى با احساس نسل نو قرار مى گيرد و كمپانى هاى هاليودى از جمله ((گلدن ماير)) با ساخت فيلم به تخريب چهره موعود مى پردازند. و يا انتظار واقعه ((آرماگدون)) بسيارى از مردم مغرب زمين را به انتظار منجى مى كشاند. آنچه كه ذهن هر جستجوگرى را به كاوش مى كشاند آن است كه منجى خودساخته غرب, پديده اى ذهنى, غير واقعى آن هم در فضاى مه آلود و غير شفاف است كه كاربردى مادى, در خدمت دهكده جهانى و در جهت برآورده ساختن اهداف ترويج گران آن دارد و هيچ تإثيرى در سازندگى حيات نسل نو ايفا نمى كند. ليكن موعود و منجى اى كه تشيع از آن سخن مى گويد, حقيقتى زنده و واقعى است كه با زندگى بشرى آميخته بوده, جهان را از جاهليت نوين رها مى سازد و با واژگونى بنياد ستم و فريب, حاكميت را به دست صالحان قرار خواهد داد و زندگى شيرين و لذت بخش را به ارمغان خواهد آورد, چنين حقيقتى است كه جهان عطشناك را سيراب خواهد كرد. صبحى دگر مىآيد اى شب زنده داران! از قله هاى پرغبار روزگاران از بيكران سبز اقيانوس غيبت مىآيد او تا ساحل چشم انتظاران آيد به گوش از آسمان: اينست مهدى! خيزد خروش از تشنگان: اينست باران!(1) انتظار براى آمدن چنين موعودى كه انبيإ و معصومان همگان به آمدنش بشارت داده اند, شاخص خوب زيستن است, زيستنى كه نشاط, اميد, تكاپو و تلاش در آن موج مى زند, و چنين انتظارى در ساختن مردم و سامان بخشى جامعه اثر گذار است; از اين رو جوان امروز مى تواند با شناخت موعود و پيوند با او هندسه زيباى حيات خود را رسم نمايد, البته درنگ در امور ذيل بايسته است:
او چگونه است؟ آيا مى دانيد كه: مهدى موعود(عج), ((جوان)) مى باشد؟ بر همگان روشن است كه آن خورشيد عالمتاب, در نيمه شعبان سال 255 ق به دنيا آمده و صدها سال از حيات او مى گذرد, اما چون جوانى خوش سيما مى ماند و جهان را با نور خود روشن مى كند. امام حسن(ع) مى فرمايد: ((… يظهره بقدرته فى صوره شاب دون إربعين سنه; خداوند مهدى را به قدرت خويش در سيماى جوانى كمتر از چهل سال آشكار و ظاهر مى كند.))(2) چگونگى ماندگارى جوانى او با رمز و راز عمر بسيارش آميخته است و پاسخ هر دو را در قدرت بى انتها و اراده الهى مى توان جست; قدرتى كه به نوح عمرى بسيار عطا مى بخشد, پيامبرى كه 950 سال در ميان قوم خود زندگى كرد و پس از توفان جهان را از نو بنيان كرد, براستى ما كه نوح پيامبر را با 1000 سال عمر مى پذيريم چگونه در عمر طولانى و جوانى او ترديد روا داريم! مهدى بايد بماند, چرا كه زمين بدون حجت باقى نمى ماند. او بايد بماند تا لحظه آمدنش فرا رسد و جهان را از عطر حضورش صفا بخشد. ابليسيان را با قهر خود مجازات نمايد و مستضعفان را با مهر خويش آرامش بخشد. مثل درخت و سنگ در رهگذار باد در انتظار آمدنت ايستاده ايم فردا به شهر نور مىآيى از راه ستاره از راه آفتاب با دشمنان چو موج خروشان با ما ولى به مهربانى يك جويبار نرم رفتار مى كنى(3) ((و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين)).(4)
O يارانش كيستند؟ ياران مهدى(ع) چند نفرند و از چه قشرى انتخاب مى شوند؟ آنان 313 نفر هستند; به تعداد ياران پيامبر اكرم در جنگ بدر.(5) و به تعداد ياران طالوت در نبرد با جالوت.(6) اين رقم در بسيارى از روايات معتبر شيعه(7) و سنى(8) ثبت شده است : از جمله اين فرمايش پيشواى ششم امام جعفر صادق(ع): ((لو اجتمع على الامام عده اهل بدر ثلاث مائه و بضعه عشر رجلا لوجب عليه الخروج بالسيف;(9) هر گاه 313 نفر ـ به تعداد اصحاب بدر ـ گرد امام جمع شوند, بر حضرت قيام واجب خواهد شد.)) مهمترين نكته اى كه درباره شخصيت ياران مهدى(عج) مى توان بر آن درنگ و توجه كرد آن است كه ((ياران او همگى جوانند.))(10) اين ويژگى جوان بودن ياران موعود را على(ع) بشارت داده است: ((ان اصحاب القائم شباب لا كهول فيهم الا كالكحل فى العين إو كالملح فى الزاد, و اقل الزاد الملح;(11) ياران قائم جوان هستند در ميان آنها پيرمرد يافت نمى شود به جز مانند سرمه در چشم و نمك در طعام, كه كمتر از هر ماده در طعام نمك آن است. )) اميرمومنان (ع) به گونه اى از آن ستارگان ياد مى كند كه همگان را به شعف وا مى دارد. ((… الا بإبى و امى من عده (قليله) اسماوهم فى السمإ معروفه و فى الارض مجهوله;(12) پدر و مادرم فداى يك گروه اندكى باد كه اسامى آنها در آسمانها معروف و در زمين ناشناخته است.)) ز جلوه هاى رخ تابناكشان پيداست كه اين خجسته دلان از تبار خورشيدند(13)
براستى اين جوانان كيستند و ويژگى شان چيست؟ زيبايى شخصيت ياران جوان مهدى(ع) در جلوه هاى ذيل آشكار است: مومنانى اند كه خداى را به شايستگى شناخته اند;(14) دلهايشان از كينه و دشمنى پيراسته است; رخسارشان براى پذيرش حق آماده است; سيمايشان با نور فضل و كمال آراسته است; آيين حق را مى پرستند و از اهل حق پيروى مى كنند;(15) پرتلاش و كوشا در پيروى از (امام) مى باشند; به هنگام نبرد, پروانه وار شمع وجود امام را در ميان مى گيرند;(16) دل هايشان از محبت و خيرخواهى به يكديگر آكنده است;(17) در جمال و برازندگى همانند و هم لباسند.(18) مصلحت ديد من آن است كه ياران همه كار بگذارند و خم طره يارى گيرند خوش گرفتند حريفان سر زلف ساقى گر فلكشان بگذارد كه قرارى گيرند(19)
O ما چه كنيم؟ هماره اين سوال در ذهن ريشه مى دواند كه آيا مى توان يار مهدى(ع) شد؟ راه و رسم آن چيست؟ بى شك همسان و همانند سازى خود با ويژگى هاى ذكر شده درباره ياران و شيعيان امام مى تواند پاسخ گوى اين خواست عمومى نسل نو باشد. آنچه كه منشور منتظران به شمار مىآيد اميد به ظهور موعود است و چنين انتظارى, جوان را به ((خودسازى)) رهنمون مى شود. اين سخن از علامه طباطبايى است كه مى فرمود: ((اعتقاد به ظهور مهدى(ع) نگهبان داخلى است كه براى حفاظت حيات درونى پيروان واقعى اسلام گماشته شده است.)) جوان منتظر, زندگى را براساس معيارهاى دينى شكل مى دهد, راه, روش و كردارش را بر محور رضايت امام موعودش ترسيم مى كند, او فراى خويشتن سازى, به اصلاح محيط پيرامون خود نيز توجه دارد و ((جامعه سازى)) را از بايدهاى اين دوران مى شمارد. او آنگونه است كه شايسته اين بشارت مى گردد: ((خوشا به حال پيروان قائم, آنان كه در دوران غيبت , ظهورش را به انتظار مى كشند و در عصر ظهورش در پيروى از او پاى مى فشارند, آنان اوليإ خداوند هستند كه نه ترسى در دل و نه از چيزى واهمه دارند.))(20) كلام را با چند فراز از ((دعاى عهد)) به پايان مى بريم: بارخدايا! ما را از ياوران و كمك كنندگان و مدافعان وى قرار ده; آنانى كه: از پى انجام مقاصدش شتافته, اوامرش را امتثال كرده, به حمايت او برخاسته, و به سوى اراده اش مشتاقانه سبقت مى گيرند و در حضور حضرتش به درجه رفيع شهادت مى رسند. پروردگارا! اگر ميان من و او مرگ جدايى افكند, پس مرا از قبر برانگيز; در حالى كه كفنم را ازار(21) خود كرده و شمشيرم را از نيام بركشيده و لبيك گويان دعوتش را ـ كه اطاعتش بر تمام مردم شهر و ديار عالم لازم است ـ اجابت كنم. اى خدا! آن طلعت بلند بالا و چهره زيبا را به من بنما, و او را از پرده غيبت پديدار كن, و بر چشمانم با نگاهى كه بر او مى افكنم سرمه كش. آمين رب العالمين.
پى نوشت ها: 1 . سيد حسن حسينى. 2 . كمال الدين , شيخ صدوق, ص315. 3 . سلمان هراتى. 4 . انبيإ, آيه107. 5 . ((عدتهم ثلاثمائه و ثلاثه عشر رجلا عده إصحاب بدر..)) الملاحم , ابن طاووس, ص63. 6 . ((و على عده اصحاب طالوت الذين جاوزوا النهر)) مستدرك حاكم, ج4, ص554. 7 . ر.ك: كمال الدين, شيخ صدوق, ص;672 غيبه نعمانى, ص195 و ;315 كفايه الاثر, ص;263 منتخب الاثر, ص166, 468 و ;476 معجم احاديث الامام المهدى(ع), ج4, ص9. 8 . الحاوى للفتاوى, سيوطى, ج2, ص150. 9 . معجم احاديث الامام المهدى(ع), ج4, ص9. 10 . كتاب الغيبه, شيخ طوسى, ص286. 11 . غيبه النعمانى, ص;315 اثبات الهداه, ج3, ص;517 بحار, ج52, ص;333 ينابيع الموده, ج3, ص;66 الملاحم والفتن, ص118. 12 . ينابيع الموده, ص512. 13 . عزيز الله خدامى. 14 . ينابيع الموده, ص449. 15 . بحارالانوار, ج52, ص35. 16 . عيون اخبار الرضا(ع) , ج1, ص63. 17 . بحارالانوار, ج52, ص35. 18 . ملاحم, ص148. 19 . حافظ شيرازى. 20 . امام صادق(ع) : ((طوبى لشيعه قائمنا المنتظرين لظهوره فى غيبته و المطيعين له فى ظهوره, اولئك اوليإ الله الذين لا خوف عليهم و لا هم يحزنون)). (نور الثقلين, ج1, ص781) 21 . ايزار, ازاره, شلوار.
اشاره: طى ديدارى كه در شب ميلاد بابركت اميرالمومنين عليه السلام, با خطيب دانشمند و توانا جناب حجه الاسلام والمسلمين انصاريان دست داد, با عنايت به اين كه ايشان عمرى را در درياى معارف اسلام به خصوص مضامين عاليه قرآن صاعد يعنى ادعيه مإثوره و بالاخص در درياى عرفان و چشمه حيات پاكان, دعاى كميل, دل سپرده و با زمزمه عاشقانه اش هزاران هزار دل پاك در مكتب دعا با خدا پيوند داده است, پيشنهاد گرديد, عصاره دريافتهايشان از اين خزانه معرفت را براى بهره مندى بيشتر امت ((پاسدار اسلام)) به رشته تحرير درآورند, باشد تا با تذكر و تعمق بيشتر در مضامين آسمانى اين دعاى ملكوتى هرچه بيشتر در راه عبوديت حق و عروج به عالم حقيقت با اميرمومنان و مقتداى سالكان همراه شويم ان شإ الله.(پاسدار اسلام)
بسم الله الرحمن الرحيم ((دعا)) اظهار احتياج و نياز, به پيشگاه حضرت بى نياز است, دعا بيان تهيدستى و فقر و مسكنت و ندارى به محضر غنى مطلق, و مالك جهان هستى است. دعا درخواست گدائى بى نوا, از كريمى با وفا, و مددخواهى ناتوانى از توانائى شكست ناپذير است. دعا كمك خواستن بنده اى ضعيف, مسكينى ذليل, مستكينى بيچاره, از پروردگارى رحيم, خدايى مهربان, حكيمى لطيف, و سميعى بيناست. دعا نشان دادن فروتنى و تواضع, خاكسارى و خشوع, انكسار و خضوع, به درگاه سلطانى قدوس, عزيزى مقتدر, غفورى ودود, معبودى يكتا, و دانائى قوى است. دعا محبوب خدا, و معشوق سالكان, و نور چشم عارفان, و راز و نياز مشتاقان, و چراغ شب دردمندان, و تكيه گاه مستمندان, و نور قلب نيازمندان است.
O دعا در قرآن منبع فيض بى نهايت, درياى بى ساحل كرامت, فراهم آورنده فضاى هدايت, نازل كننده سفره دانش و حكمت, حضرت رب العزه در قرآن مجيد مى فرمايد: ((قل ما يعبا بكم ربى لولا دعاوكم;(1) اى پيامبر رحمت به مردم بگو: اگر دعاى شما نباشد, پروردگارم هيچ اعتنا و نظرى به شما نكند.)) دعا وسيله جلب اعتناى خدا, و زمينه جذب رحمت الهى به سوى دعاكننده است, اعتنا و نظرى كه سفره شقاوت را از خيمه حيات انسان برمى چيند, و مائده سعادت و خوشبختى را براى دعاكننده پهن مى كند. محبوب محبان, معشوق عاشقان, انيس ذاكران, جليس شاكران, ياور بندگان, تكيه گاه صاحبدلان در قرآن مجيد مى فرمايد: ((واذا سالك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوه الداع اذا دعان;(2) هنگامى كه بندگانم در رابطه با من از تو سوال كنند, پاسخش اين است كه من يقينا نزديكم, دعاى دعا كننده را چون مرا بخواند مستجاب مى كنم.)) آرى جز خدا هيچ كس به بندگان نزديك نيست, او نزديكى است كه انسان را به وجود آورده, و او را در رحم مادر, پرورش داده, و از رحم مادر به دنيا انتقال داده, و در دنيا سفره مادى و معنويش را براى اين ميهمان با كرامت گسترده, و انبيا را براى هدايت او به سعادت دنيا و آخرت برانگيخته, و نعمت بى نظيرى چون قرآن, و امامان معصوم را براى او قرار داده, درد تشنگى را با آب زلال و صاف درمان مى كند, رنج گرسنگى اش را با غذاى مناسب و گوارا برطرف مى سازد, بيمارىهايش را به درمان مى رساند, تنهائيش را با زن و فرزند و دوستان و ياران جبران مى كند, برهنگى اش را با انواع لباس ها مى پوشاند, محبتش را در دلها مى نهد, مشكلاتش را هر چند شديد و سخت باشد مى گشايد, سلامتش را تداوم مى بخشد, به ارزش و اعتبار و آبرويش مى افزايد, و اين همه را جز خدا چه كسى مى تواند برايش فراهم آورد, و چه كسى چون خدا به تمام احوالات و نيازمنديها و حاجات او آگاهى دارد؟ آرى او از همه به انسان نزديك تر است, تا جايى كه در قرآن مجيد فرموده: ((ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفسه ونحن اقرب اليه من حبل الوريد;(3) هر آينه انسان را به وجود آورديم, و آنچه را نفس او به آن وسوسه مى كند مى دانيم, و ما از رگ گردن به او نزديك تريم.)) انبيا كه از نظر عقل و درايت, و بصيرت و كرامت از تمام انسانها برترند, و جان و قلب آنان از همه جانها و قلب ها نورانى تر است, و آگاهى آنان به حقايق غيب و شهود كامل ترين آگاهى است, و واقعيات را آنچنان كه هست مى دانند, جان و دلى وابسته به دعا داشتند, و با همه وجود به اين رشته استوار و محكم متصل بودند, و شب و روزى نبود كه بخشى از عمر خود را صرف دعا نكنند, و از راه دعا به محضر محبوب حاضر نشوند. آنان دعا را مايه رشد جان, تصفيه دل, زدودن غبار ماديت از باطن, شستشوى خيمه حيات از كدورت هجران, و عامل حل مشكلات مى دانستند, و يقين داشتند هيچ خواننده از درگاه ربوبى بدون رسيدن به مقصد, و منهاى روا شدن حاجت بر نمى گردد, به همين خاطر به استجابت دعا مومن بودند, و در اين زمينه هيچ شك و ترديدى به خود راه نمى دادند, و در تمام دعاها قبولى دعا را خاضعانه از حضرت حق درخواست مى كردند, و اطمينان صد در صد داشتند كه دعاى نيازمند در پيشگاه حضرت بى نياز به اجابت مى رسد. قرآن مجيد اين حقيقت را روشن تر از روز از زبان پاك, و دل تابناك ابراهيم حكايت مى كند: ((الحمد لله الذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحق ان ربى لسميع الدعإ;(4) همه سپاس و ستايش ويژه خداست كه مرا در سن پيرى و سالخوردگى دو فرزند برومند چون اسماعيل و اسحاق بخشيد, يقينا پروردگارم اجابت كننده دعاست)). دعا نيرو و قدرتى است كه حضرت زكريا در سن سالخوردگى از پروردگار مهربان درخواست فرزند كرد, و خداى عزيز درخواستش را اجابت فرمود و به او و همسرش كه در سن نازائى قرار داشت, يحيى را عطا كرد.(5) مسيح عليه السلام به دنبال تقاضاى يارانش, به وسيله دعا از حضرت حق, درخواست نزول مائده آسمانى كرد, و خداى عزيز دعايش را مستجاب فرمود, و براى او و يارانش سفره اى از غذاهاى مطبوع از آسمان نازل فرمود.(6) وجود مبارك حضرت حق, بندگان را در تمام حالات, به دعا كردن فرمان داده, و از آنان خواسته در خوشى ها و ناخوشى ها به پيشگاه عزتش روى ذلت سايند, و به درگاه رحمتش دست به دعا بردارند, و با دلى فروتن, و اشكى مايه گرفته از قلب شكسته نيازهايشان را از او بخواهند, و به وعده قطعى و حتمى و يقينى او در رابطه با استجابت دعا اميدوار باشند, و قاطعانه اعلام كرده, آن را كه از دعا تكبر ورزد, خوار و ذليل و سرافكنده و عليل, و پست و فرومايه به دوزخ درآورد, و اين همه را در ظاهر و باطن يك آيه در سوره مومن بيان فرموده: ((وقال ربكم ادعونى استجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين.))(7)
O دعا در روايات احسان و فضل حق نسبت به همه موجودات به ويژه انسان فراگير, و سفره رحمت بى نهايتش گسترده, و لطف و مهربانى و كرمش براى همگان آماده است. درگاهش درگاه نوميدى نيست, و پيشگاهش پيشگاه بخل و طرد كردن نمى باشد. فضل وجودش, و كرم و بخششش دائمى است, و دست عطايش براى عطا كردن به همگان باز, و چشم انتظاريش براى روى آوردن بندگانش به درگاهش هميشگى است. به حضرت داود خطاب فرمود: زمينيان را بگو: چرا با من دوستى نمى كنيد كه سزاوار دوستى منم! من خدائى هستم كه با من بخل نيست, با دانائيم جهل نيست, با صبرم ناتوانى نيست, در صفتم تغيير نيست, در گفته ام تبديل نيست, رحمتم فراگير است, از فضل و كرم برنگردم, در ازل بر خود رحمت نوشتم, عود محبت سوختم, دل بندگانم به نور معرفت افروختم, من دوست آنم كه مرا دوست است, رفيق آنم كه مرا رفيق است, هم نشين آنم كه در خلوت ذكر با من است, مونس آنم كه به ياد من انس دارد. داود هر كه مرا جويد, مرا يابد, و او كه مرا يابد سزاوار است كه مرا نبازد, داود نعمت از ماست, شكر ديگرى مى كنند, دفع بلا از ماست, از ديگرى مى بينند, پناهگاهشان حضرت ماست به ديگران پناه مى برند, مى گريزند ولى عاقبت باز مى گردند!! چنين متن زيبا و پرمعنائى در كتاب هاى با ارزش اسلامى, فراوان به چشم مى خورد, اينگونه متن ها به انضمام آيات قرآن مژده عظيمى از جانب خداست, كه بندگان به فضل و احسانش اميد بندند, و براى روا شدن حاجاتشان دست گدايى به سوى او بردارند, و بدانند كه راه رسيدن به مقاصد و مطالبشان دعاست, و كمتر اتفاق مى افتد كه مهمى از مهماتشان, و حاجتى از حاجاتشان بدون دعا برآورده مى شود, به همين خاطر روايات اسلامى به ويژه روايات صادر شده از اهل بيت عصمت و طهارت(ع) براى دعا جايگاهى خاص, و ارزشى ويژه, و اعتبارى كم نظير و حسابى بخصوص باز كرده اند . از رسول بزرگوار اسلام روايت شده: ((ان الدعا هو العباده;(8) يقينا دعا عبادت است.)) و از آن حضرت نقل شده: ((الدعا مخ العباده;(9) دعا مغز عبادت است.)) از حضرت باقر عليه السلام روايت شده: ((إفضل العباده الدعا;(10) برترين عبادت دعاست.)) و از آن حضرت روايت شده: ((… ما من شىء إفضل عندالله من ان يسئل و يطلب مما عنده و ما إحد إبغض الى الله ممن يستكبر عن عبادته و لايسئل ما عنده;(11) چيزى نزد خدا برتر از خواستن و درخواست فيوضاتى كه نزد اوست نيست, و كسى در پيشگاه او مبغوض تر از آن كه از دعا به درگاهش تكبر ورزد, و از فيوضات حضرتش درخواست نكند نمى باشد.)) از اميرمومنين عليه السلام روايت شده: ((إحب الاعمال الى الله تعالى فى الارض الدعا;(12) محبوبترين كارها به سوى خدا در همه روى زمين دعاست.)) و نيز آن حضرت فرمود: ((الدعا مفاتيح النجاح, و مقاليد الفلاح, و خير الدعا ما صدر عن صدر نقى و قلب تقى, و فى المناجاه سبب النجاه و بالاخلاص يكون الخلاص;(13) دعا كليدهاى پيروزى, و مخازن كاميابى است, بهترين دعا, دعايى است كه از سينه صاف, و دل پاك درآيد, در مناجات وسيله نجات, و رهائى به اخلاص است.)) از امام صادق عليه السلام روايت شده: ((… فاذا نزل البلإ فعليكم بالدعإ والتضرع الى الله;(14) هنگامى كه بلا نازل شود, حتما به دعا و زارى به درگاه خدا روى آوريد.)) و آن حضرت فرمود: ((عليك بالدعا, فان فيه شفإ من كل دإ;(15) بر تو باد به دعا, زيرا دعا درمان از هر دردى است.))
O ارزش دعا به صورت اجتماع اهل دعا هنگامى كه به صورت اجتماع به دعا مى نشينند, و به شكل دسته جمعى به تضرع و انابه اقدام مى كنند, و به پيشگاه حضرت حق ناله و زارى مى برند, و همگان دست گدائى به درگاهش دراز مى كنند, يقينا دعايشان به اجابت نزديك تر است, زيرا در جمعيت دعاكننده, بدون شك دردمندى دل سوخته, مستمندى از راه مانده, بيچاره اى درمانده, عاشقى وارسته, عارفى دلداده, مخلصى ارزنده قرار دارد. كه دعا و حالش, و زارى و اخلاصش, و اضطرار و ناله اش عامل جلب رحمت, و جذب رإفت و مايه اجابت, و سبب جوشش عفو و مغفرت است. و چه بسا بنابر آنچه كه در معارف الهيه آمده, خداى مهربان به خاطر او دعاى ديگران را هم مستجاب كند, و به زارى و ناله آنان رحمت آرد, و خواسته ها و حاجاتشان را برآورد, و آنان را مشمول عفو و مغفرت قرار دهد, و كشكول خالى آنان را از فيوضات خاصه اش پر كند. در اين زمينه روايات بسيار مهمى از منابع وحى و منازل علم, و خزانه هاى معرفت, و ابواب رحمت رسيده كه به پاره اى از آنها اشاره مى شود: عن ابى عبدالله قال: ((ما اجتمع اربعه قط على امر واحد, فدعوا الا تفرقوا عن اجابه;(16) امام صادق عليه السلام فرمود: هرگز چهار نفر بر كار واحدى جهت دعا به خاطر گشايش آن كار اجتماع نمى كنند مگر اينكه با مستجاب شدن آن دعا از يكديگر جدا مى شوند.)) ((قال النبى لايجتمع إربعون رجلا فى امر واحد, الا استجاب الله تعالى لهم حتى لو دعوا على جبل لازالوه;(17) پيامبر(ص) فرمود: چهل مرد جهت دعا براى گشايش كارى واحد اجتماع نمى كنند, مگر اين كه خداى تعالى دعايشان را مستجاب مى كند, تا جائى كه اگر بر ضد كوهى دعا كنند, آن را از ميان برمى دارند.)) عالم ربانى, عارف عاشق ابن فهد حلى بنا به روايت كتاب وسائل الشيعه در كتاب با ارزشش عده الداعى روايت مى كند: ((ان الله اوحى الى عيسى عليه السلام يا عيسى تقرب الى المومنين و مرهم ان يدعونى معك;(18) خدا به عيسى(ع) وحى فرمود: اى عيسى! به جمع مومنين بپيوند, و آنان را فرمان ده همراه تو به درگاه من دعا كنند.)) عن إبى عبدالله عليه السلام: ((قال كان ابى عليه السلام اذا حزنه, إمر جمع النسإ والصبيان, ثم دعا و امنوا;(19) امام صادق (ع) مى فرمايد: پدرم همواره چنين بود, هنگامى كه كارى او را محزون و غصه دار مى كرد, زنان و كودكان را به حال اجتماع گرد مىآورد, آنگاه دعا مى كرد و آنان آمين مى گفتند.
O نا اميدى و يإس حال كافران به خداست دعاكننده بايد به اين حقيقت آگاه باشد, كه خداى مهربان او را به دعا دعوت فرموده, و مستجاب شدن دعا را ضامن شده, و اجابت دعا بر حضرت او كارى بسيار سهل و آسان است, زيرا تمام موجودات هستى در سايه فرمانروايى مطلق اويند, و او با يك فرمان و با به كارگيرى يك دستور تمام زمينه هاى اجابت را براى بنده دعاكننده اش فراهم مى كند. بنابراين ابدا سزاوار نيست, كسى در پيشگاه خداى مهربانى كه قدرت و بصيرت و كرم و لطف و مغفرت او, و فيض و رحمتش بى نهايت است, و به بنده اش به ويژه به هنگام دعا و مناجات, و راز و نياز محبت خاص دارد نااميد و مإيوس باشد, نااميدى و يإس به فرموده قرآن مجيد حال كافران به خداست: ((انه لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون.))(20) قرآن مجيد اكيدا سفارش مى كند از رحمت خدا مإيوس و نااميد مباشيد: ((لا تقنطوا من رحمه الله)).(21) رسول خدا مى فرمايد: ((الفاجر الراجى لرحمه الله تعالى إقرب منها من العابد المقنط;(22) بدكار اميدوار به رحمت خداى بزرگ, از عابد نااميد به رحمت خدا, نزديكتر است.)) امام صادق(ع) فرمود: ((اليإس من روح الله اشد بردا من الزمهرير;(23) سردى نااميدى از رحمت خدا از سرماى شديد سردتر است.)) در روايات و معارف اسلامى, نااميدى و يإس از رحمت خدا, از گناهان كبيره به حساب آمده, و به نااميد از رحمت خدا وعده قطعى عذاب داده شده. دعاكننده از اينكه دعايش به سرعت به هدف اجابت نرسد, نبايد دچار يإس و نااميدى شود, بنا به آيات و روايات, شايد اجابت دعايش مصلحت نبوده, احتمالا موقع و زمان ظرف اجابت نرسيده, و ممكن است براى اينكه دعا ومناجات را ادامه دهد از اجابتش مانع شده اند, يا خواسته اند براى اينكه نصيبى ابدى, و بهره اى هميشگى عايد او شود, زمان اجابت دعايش را قيامت قرار داده اند, در هر صورت نااميدى از رحمت حق به هيچ صورت, عقلى و شرعى و اخلاقى و انسانى نيست, و مومن به حضرت حق, هرگز به نااميدى نمى گرايد, و يإس و دلسردى به خود راه نمى دهد. در زمينه مطالب و مسائل مربوط به دعا و اجابت آن, رواياتى بس مهم در كتابهاى با ارزش اسلامى ثبت شده كه ذكر پاره اى از آنها بى مناسبت با موضوع نيست: عن ابى عبدالله عليه السلام قال: ((ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل للملكين قد استجبت له, ولكن احبسوه بحاجه فانى احب ان اسمع صوته, و ان العبد ليدعو فيقول الله تبارك و تعالى عجلوا له حاجته, فانى إبغض صوته!;(24) به راستى عبد دعا مى كند, پس خداى عزوجل به دو فرشته مى فرمايد: من دعايش را مستجاب كردم, ولى حاجتش را نگاهداريد تا دعا را ادامه دهد زيرا من دوست دارم صدايش را بشنوم, و عبدى دعا مى كند خداى تبارك و تعالى مى فرمايد شتابانه حاجتش را برآورده كنيد, زيرا من از صدايش نفرت دارم.)) عن منصور الصيقل قال: ((قلت لابى عبدالله عليه السلام ربما دعا الرجل بالدعا فاستجيب له ثم اخر ذلك الى حين قال: فقال: نعم قلت: و لم ذاك ليزداد من الدعا؟ قال نعم;(25) منصور صيقل مى گويد: به حضرت صادق(ع) عرضه داشتم: چه بسا مردى دعا مى كند, و مستجاب مى شود, سپس تا مدتى ظهور اجابت به تإخير مى افتد, فرمود: آرى! گفتم: براى چيست؟ براى اين است كه بيشتر دعا كند؟! فرمود: آرى. O شرايط دعا دعاكننده اگر بخواهد دعايش مستجاب شود, لازم است پيش از ورود به عرصه دعا شرايطى را رعايت كند, اين شرايط در روايات نقل شده از اهل بيت در معتبرترين كتابها چون كتاب باارزش اصول كافى, محجه البيضإ, وسائل الشيعه, جامع احاديث الشيعه و… ثبت است. شرايط دعا بدون تفسير و توضيح عبارت است از: طهارت شرعيه از قبيل وضو, غسل, تيمم, پاكى از حق الناس, اخلاص, صحيح خواندن متن دعا, حلال بودن كسب, صله رحم, صدقه قبل از دعا, مطيع خدا بودن, اجتناب از معصيت, اصلاح عمل, دعا در سحر, دعا در نماز وتر, دعا وقت فجر صادق, دعا در طلوع آفتاب, دعا در چهارشنبه بين ظهر و عصر, صلوات پيش از دعا.(26)ادامه دارد.
پى نوشت ها: 1 . فرقان/ 77. 2 . بقره / 186. 3 . ق / 16. 4 . ابراهيم / 39. 5 . مريم 9 ـ 5. 6 . مائده / 115 ـ 112. 7 . مومن / 60. 8 و 9 و 10 . محجه البيضإ, ج2, ص283 ـ 282. 11 . كافى, ج2, ص466. 12 . همان, ص467. 13 و 14 و 15 . محجه البيضإ, ج2, ص285 ـ 284. 16 و 17 . جامع احاديث الشيعه, ج19, ص354. 18 . وسائل الشيعه, ج7, ص104. 19 . اصول كافى, ج2, كتاب الدعا, ص353. 20 . يوسف / 87. 21 . زمر / 53. 22 و 23 . ميزان الحكمه, ج3, ص2632. 24 و 25 . كافى, چاپ اسوه, ج6, ص74. 26 . همان, ج6, ص43 ـ 81 ; محجه البيضإ, 268 ـ 349.
اى يوسف زهرا كه صدها هزار يوسف از حسن جمالت حيران شده و هزاران خويشتن دار صبور از عشق ديدارت, گريبانها را شكافته كه: اى پيداى پنهان! رخ بنما, خود را هويدا كن.. شمع افروز, ظلمت ها را پنهان كن.. ابرهاى تيره بلا را كه باران حوادث بر سر ياران مى بارد, پس زن, بر باد ده, با آفتاب رخت, دل عشاقان را اميدبخش كه هم اينك شور و شر و خوف و ضر فراگير شده و امن و امان از ميان رفته; تنها يك روزنه اميد دوستانت را نويد مى دهد و تحمل سهمگين ترين رنج و بلا را بر آنان هموار مى سازد كه برق ذوالفقار على را در دست با قدرتت ببينند و چشم هاى رمد ديده به نور جمال دل آرايت روشن گردد. اى آب زندگانى و اى درياى بى كران اسمإ و معانى! از نديدنت ديده هايمان گريان و اشكهايمان چون باران است. اى نوح! اى ربان كشتى اهل بيت! غرق زدگان را درياب و كشتى را از طوفان بلا برهان. اى نور برگزيده حق كه انوار مصطفى و مرتضى از نور رخت نمايان است, مى ناب ولايت را بى ساغر و پياله به ما بياشامان تا زعشقت بيشتر مخمور ومست گرديم كه اين راه, همى عاشق مى خواهد نه عاقل و سرمست مى خواهد نه خامل. اى نفحه الرحمن! از آن دم مسيحائيت نفحه اى رحمانى بر قلوبمان بنواز كه حيات تازه بگيرد, شكوفا گردد, به طرب آيد و رقص كنان بر شب پره هاى ديو صفت بتازد و ددان را از سر راه خوبان بردارد تا همه انسيان و پريان بر كف پايت سر نهند و چون تو لب بگشايى استادان سخن و اديبان بيان لب فرو بندند و چون تو دستور دهى, فرمان اطاعت تو برند چرا كه خسروان جهان خاك پايت را تاج بر سر نهند و آسمان و زمين بر ساير افلاك فخر ريزند كه تو را در بر دارند هرچند تمام افلاك و فلك الافلاك به وجود ذيجودت زنده اند و سرخوش, و زمين و زمان و خور و ماه و انس و جان و فرشته و پرى, همه از پرتو رويت فروغ گيرند و به حركت و نشاط درآيند. اى راز خلقت خداوندى! به جان تو سوگند كه آدم و حوا براى به دنيا آوردن تو طرف از لذات بهشتى بستند و به دنياى خاكى فرود آمدند و خضر جهان پيما, سير آب حيات را با لعل لبت آغاز كرد و موساى كليم با عشق ديدارت راه طور سينا را پيمود و محمد(ص), جاودانه ترين و كاملترين انسان در آسمان و زمين براى سلامتى تو پيوسته دعا و نيايش مى كرد و آرزوى ديدنت را داشت. تو كيستى كه همه تو را مى خواهند و همه ياد تو كنند. تو كيستى كه ما همه در درياى هجرانت غرق شده ايم و تنها ساحل وصالت ما را از غرق شدن برهاند. تو كيستى؟ تو طبيب درد بى درمانى. تو رفيق راه بى پايانى, تو جان و هم جانانى, تو چراغ عالم افروز جاودانى, تو در گوهر رحمانى, تو سر حقى و راز آفرينش, بلكه تو تجلى جمال حقى و آواى نداى حق. اندرا اى ماه تابان كه بى تو ماه خسوف گشته و آفتاب كسوف. تا خيالت بر سنگ خارا افتد, رود روان از آن جارى گردد و تا شعاع نافذ ديده ات بر صخره صفا افتد , همچون لعلى شهوار بدرخشد و تا از سر لطف بر قلب تاريك ما نظرى كنى, نور قرآن در آن پديد آيد و جاودانگى يابد. اى كه رويت چو گل محمدى و زلف مويت شاخ شمشاد بوستان على, اگر غمگين فراقت باشيم, هرچند از فراقت مى سوزيم, جانمان آن لحظه به جان تو قسم, شاد و خوش است كه به ياد تو است, چه رسد آفتاب رخ بتابد و عاشقان كويت بر سر پايت جان سپارند تا آنگه ((غطا)) كه برداشته شود و با ((بصر حديد)) به جمالت نظاره كنند و نور محمد و على و حسن و حسين و على و محمد و جعفر و موسى و على و محمد و على و حسن را در گوشه گوشه رخسارت, با جان دل و با ديده بصيرت بين ببينند كه آن فوز اعظم و حيات اكمل است. اى قبله حوايج و اى كعبه آمال! امشب كه شب ولادت تو است محبان و دوستانت , گرد هم مىآيند تا در اين عيد فرخنده و زيباترين شب سال به هم تبريك و تهنيت گويند و به نيايش و مناجات پروردگار بپردازند شايد مفتح الابواب و قاضى الحاجات به خاطر تو اى جان جانان, نيازهايشان را برطرف سازد و آرزوهايشان را برآورده كند كه به خدائى خدا سوگند بالاترين آرزوى مشتاقان و عاشقان, ديدن رويت و شنيدن سخنت و فدا شدن در راه مقدست مى باشد كه گر ز آب لطف گلزارهاى دنيا نمى يابد, سالهاى سال گلزارها بى گل نماند و گر گوشه چشمى ز مرحمتت به ما كنى كه مست تجلى ديدارت هستيم براى هميشه بر ساير كائنات فخر فروشيم كه مورد لطفت قرار گرفتيم و بى گمان سيراب از كوثر ولايتت خواهيم شد تا در صف حشر جزء منتظران به حساب آئيم و بى حساب به روضه رضوان راه يابيم. داستان ولادت: و اينك, دوستان ! داستان ولادت را بشنويد: جناب حكيمه خاتون دختر امام جواد عليه السلام داستان ولادت را چنين تعريف مى كند: امام ابومحمد حسن بن على(عسكرى) عليهما السلام در پى من فرستاد و فرمود: اى عمه مهربان! امشب افطارت را در منزل ما قرار ده چرا كه امشب نيمه شعبان است و همانا خداى تعالى حجت خود را در روى زمين, امشب پديد مىآورد. مادرش كيست؟ نرجس. جانم به فدايت! اثرى از حاملگى در او نمى بينم! مطلب همان است كه گفتم. حكيمه, عمه امام عسكرى ادامه مى دهد: خدمت رسيدم و سلام كردم و نشستم, سپس نرجس خاتون وارد شد و خواست براى احترام, كفشم را از پايم درآورد و به من گفت: سرورم! حال شما چه گونه است؟ جواب دادم: بلكه تو سرور من و سرور خاندان من هستى. با تعجب روى به من كرده گفت: اين چه حرفى است كه مى زنيد؟ گفتم: دخترم! امشب خداى تبارك و تعالى به تو فرزندى عطا مى كند كه سيد و سرور اولين و آخرين است. حكيمه خاتون گويد: او خجالت كشيد و سخنى نگفت. من هم نماز عشا را به جاى آوردم و سپس افطارم را در منزل امام تناول كردم و به سوى رختخواب روانه شدم كه مقدارى استراحت كنم. نيمه شب برخاستم و نماز شب را خواندم. پس از نماز سرى به نرجس خانم زدم, ديدم هيچ اثرى در او نيست. تعقيبات نماز را خواندم, آنگاه دوباره خوابيدم. ناگهان نرجس از خواب بيدار شد و به سرعت نماز شبش را به جاى آورد و به رختخوابش برگشت تا بخوابد. من همچنان دلواپس بودم. بيرون آمدم كه فجر كاذب را ببينم, و او پيوسته به خواب خوش فرو رفته بود. در قلبم اندكى ترديد افتاد كه ناگهان ابومحمد سلام الله عليه صدا زد : عمه! عجله نكن! به زودى اين امر انجام خواهد پذيرفت. من شروع به خواندن قرآن كردم, سوره سجده و سوره ياسين را تلاوت مى كردم كه ناگهان نرجس خاتون سراسيمه از خواب برخاست, به سوى او دويدم و گفتم: خدا نگهدارت باشد, چه احساسى دارى؟ گفت: احساس وضع حمل. به او گفتم: قلبت را محكم نگه دار و خود را آماده ساز كه مطلب همان است كه گفته شد. سپس مقدارى زمان گذشت و وضع حمل به خوبى انجام شد. آنگاه كه فهميدم آن حضرت به دنيا آمده, لباس را از رويش پس زدم, ديدم به سجده افتاده. او را در بغل گرفتم و با شگفتى يافتم كه پاك و پاكيزه, طيب و طاهر است. امام عسكرى (ع) فرياد زد: عمه! فرزندم را بياور. او را به خدمت پدر رساندم. حضرت دستها را پشت كمرش قرار داد و پاهايش را روى سينه خويش , سپس زبان را در كامش نهاد و دست خود را بر چشم و گوش و دست و پايش كشيد و فرمود: فرزندم! حرف بزن. آن نوزاد با زبان فصيح و گويا گفت: ((اشهد ان لا اله الا الله و إشهد ان محمدا رسول الله)), سپس بر اميرالمومنين و يك يك امامان عليهم السلام درود فرستاد و پس از نام پدرش سكوت كرد. امام عسكرى(ع) فرمود: عمه! او را نزد مادرش ببر تا بر مادر نيز سلام كند, سپس او را بازگردان. او را نزد مادرش بردم و پس از سلام بر مادر, او را بازگرداندم. حضرت فرمود: عمه! در روز هفتم ولادتش حتما به ديدار ما بيا. صبح آن روز در جستجوى نوزاد بودم ولى اثرى از او نيافتم, تعجب كنان عرض كردم: مولايم! قربانت گردم, سرورم را به كجا برده ايد؟ فرمود: او را سپرديم به كسى كه مادر موسى, موسى را به او سپرد. روز هفتم كه روز موعود بود, طبق دستور امام به خدمتش مشرف شدم, حضرت فرمود: برو فرزندم را بياور. نوزاد را كه در پارچه اى پيچيده بودند , خدمت پدر آوردم. حضرت همان كار سابق را با او انجام داد و زبان را در دهانش گذاشت و فرمود: فرزندم! سخن بگو. آن حضرت پس از ذكر شهادتين و ياد از امامان معصوم عليهم السلام اين آيه مباركه را تلاوت كرد: ((ونريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثين ونمكن لهم فى الارض ونرى فرعون وهامان وجنودهما منهم ما كانوا يحذرون)). نسيم و ماريه دو خادم امام عسكرى عليه السلام نقل مى كنند كه وقتى حجت خدا امام زمان صلوات الله وسلامه عليه از شكم مادر زاده شد و به زمين افتاد, بر دو زانو نشست و دو انگشت سبابه را به سوى آسمان بلند كرد, آنگاه عطسه اى بر او عارض شد, ناگهان فرمود: ((الحمد لله رب العالمين و صلى الله على محمد و آله)) ستمكاران مى پندارند كه حجت خدا (پس از امام عسكرى) وجود ندارد, اگر به ما اجازه سخن گفتن داده مى شد, هيچ جاى ترديدى باقى نمى ماند. نسيم خادم همچنين گويد: يك شب از ولادت امام گذشته بود كه به ديدارش رفتم, و در حالى كه خدمتش نشسته بودم, عطسه اى كردم, فورا حضرت فرمود: ((يرحمك الله)). من بسيار خوشحال شدم كه صداى حضرت را شنيدم و مورد لطفش قرار گرفتم. حضرت ادامه داد: مى خواهى تو را به خاطر عطسه ات بشارتى دهم؟ عرض كردم: بفرماييد. فرمود: تا سه روز تو از مرگ در امان خواهى بود. و براى تبرك دو روايت: شبيه ترين خلق خدا به پيامبر: رسول خدا(ص) مى فرمايد: ((المهدى من ولدى, اسمه اسمى و كنيته كنيتى, إشبه الناس بى خلقا و خلقا, تكون له غيبه و حيره حتى يضل الخلق عن إديانهم فعند ذلك يقبل كالشهاب الثاقب فيملوها عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) مهدى از فرزندان من است, نامش نام من و كنيه اش كنيه من است (كه همانا كنيه ابوالقاسم بر كسى جز رسول الله و مهدى موعود روا نيست) او از همه مردم به من شبيه تر است چه از نظر شكل و شمايل و چه از نظر اخلاق و منش. و همانا براى او غيبتى طولانى باشد كه مردم را سرگردان سازد تا جايى كه بسيارى از دين و آئين خود برگردند و گمراه شوند, آنجاست كه همچون شهاب ثاقب نمايان گردد و جهان را پس از آن همه ظلم و ستم, پر از عدل و داد كند.
O شباهت به پيامبران محمد بن مسلم گويد: بر امام محمد باقر(ع) وارد شدم و در نظر داشتم راجع به ((قائم آل محمد)) از او سوال كنم. قبل از آنكه سخن را آغاز كنم, حضرت ابتدإ فرمود: ((يا محمد بن مسلم! ان فى القائم من آل محمد شبها بخمسه من الرسل: يونس بن متى و يوسف بن يعقوب و موسى و عيسى و محمد صلوات الله عليه و آله و عليهم, فإما شبهه الذى من يونس عليه السلام فرجوعه من غيبته و هو شاب مع كبر السن. و اما شبهه من يوسف عليه السلام فالغيبه من خاصته و عامته و اختفاوه من اخوته و اشكال امره على إبيه يعقوب النبى مع قرب من المسافه بينه و بين إبيه و إهله و شيعته. و إما شبهه من موسى عليه السلام فدوام خوفه و طول غيبته و خفإ ولادته و تعب شيعته من بعده مما لقوا من الاذى و الهوان الى إن إذن الله فى ظهوره و إيده على عدوه. و إما شبهه من عيسى عليه السلام فاختلاف من اختلف فيه حتى قالت طائفه ما ولد و طائفه قالت مات و طائفه قالت قلت و صلب. و إما شبهه من جده المصطفى صلى الله عليه و آله فتجريده السيف و قتله إعدإ الله و إعدإ رسوله والجبارين و الطواغيت و انه ينتصر بالسيف و بالرعب و انه لا ترد له رايه, و ان من علامات خروجه خروج السفيانى من الشام و خروج اليمانى و صيحه من السمإ فى شهر رمضان و مناد ينادى باسمه و اسم إبيه))(اكمال الدين, ص327) اى محمد بن مسلم ! همانا در قائم آل محمد شباهتهايى با پنج پيامبر وجود دارد: يونس و يوسف و موسى و عيسى و محمد كه درود خدا بر او و اهل بيتش و بر آنان باد. اما شباهتش به حضرت يونس در اين است كه يونس پس از غيبتى طولانى به قومش بازگشت در حالى كه همچنان قيافه اش جوان بود هرچند عمر زيادى كرده بود. و اما شباهتش با حضرت يوسف در اين است كه يوسف از ديد نزديكان وبيگانگان دور شد و از برادرانش پنهان گشت و امرش حتى بر پدرش كه پيامبر بود مخفى ماند با اين كه از آنان و از ياران چندان دور نبود. اما شباهتش با حضرت موسى در طولانى شدن خوف و هراسش (از اينكه نكند مردم سخن حقش را نپذيرند و از او دورى جويند) و پنهان بودن چگونگى ولادتش و خستگى پيروانش پس از دوريش و اذيت و آزار ديدن آنان از سوى دشمنانش تا آنگاه كه خداوند در ظهور و قيامش اذن داد و او را بر دشمنانش چيره ساخت. و اما شباهتش با حضرت عيسى در اختلاف امتش درباره او مى باشد كه گروهى ادعا كردند هنوز متولد نشده و گروهى گفتند از دنيا رفته و گروهى گفتند كشته شده و به دار آويخته شده است. اما شباهتش با حضرت محمد صلى الله عليه و آله در شمشير كشيدنش و كشتن دشمنان خدا و دشمنان رسولش و طاغوتان و سركشان و مفسدان مى باشد و همانا او به توسط شمشير و جنگ و با ايجاد رعب و وحشت در دل دشمنان پيروز مى شود و هيچ پرچمى در برابر پرچمش بلند نمى شود. و همانا از علامت ظهورش خروج سفيانى از شام و خروج مردى از يمن و شنيدن صيحه اى در آسمان در ماه مبارك رمضان و نداى منادى به نام او و نام پدرش مى باشد. به اميد شنيدن نام مباركش در ماه مبارك رمضان امسال و به اميد ديدن روى تابانش دست دعا و نيايش را به درگاه حضرت منان در اين نيمه شعبان بلند كنيم و از او خواهيم ما را جزء جان نثاران مقدمش قرار دهد. اين عيد فرخنده بر تمام پيروانش مبارك باد.
توجه به معاش زندگى داود بن سرحان مى گويد: روزى امام صادق(ع) را ديدم كه با دست خود مقدارى خرما را پيمانه مى كند, عرض كردم: قربانت گردم اگر به بعضى از فرزندان يا غلامان دستور مى داديد تا اين كار را انجام دهند بهتر بود! امام در پاسخ من فرمود: اى داود! زندگى يك انسان مسلمان سامان نمى يابد مگر با سه كار: 1 ـ دين و احكام آن را بشناسد. 2ـ در گرفتاريها صبر و تحمل كند. 3ـ اندازه گيرى در معاش زندگى را به نيكويى حفظ نمايد. و فرمود: (جدم) على بن الحسين(ع) وقتى كه صبح مى شد به دنبال كسب و كار از خانه بيرون مىآمد, شخصى عرض كرد: اى پسر رسولخدا كجا مى روى؟ فرمود: اتصدق لعيالى, مى روم تا براى افراد خانواده ام صدقه تهيه كنم. او پرسيد آيا صدقه طلب مى كنى؟ فرمود: من طلب الحلال فهو من الله صدقه عليه; هر كس كه با كار و كوشش كسب مال حلال كند, آن مال از جانب خداوند صدقه براى او است. (وسايل الشيعه ج12, ص41 ـ 43)
دلبستگى به دنيا روزى حضرت موسى(ع) در محلى عبور مى كرد ديد: مردى گريه مى كند و در درگاه خدا مى نالد. از آنجا گذشت, هنگام مراجعت نيز گذارش به همانجا افتاد, ديد آن مرد همچنان در درگاه خدا مى نالد و مى گريد. موسى متوجه خداوند شده عرض كرد: پروردگارا بنده تو از خوف تو مى گريد (به او توجه فرما:) خطاب رسيد اى پسر عمران اگر او آنقدر بگريد كه مغزش همراه اشك چشمش به زمين بريزد و دستش را آنقدر به سوى آسمان بلند كند كه ساقط شود او را نمىآمرزم و هو يحب الدنيا, چرا كه او دنيا را دوست دارد و دوستى دنيا را بر دوستى آخرت ترجيح مى دهد. (مجموعه ورام, ج1, ص134)
لباس زيبا در نماز نقل شده: هنگامى كه امام حسن مجتبى عليه السلام براى نماز برمى خاست, بهترين لباس هاى خود را مى پوشيد. از حضرتش پرسيدند: چرا بهترين لباس خود را در نماز مى پوشيد؟ امام فرمود: ((ان الله جميل يحب الجمال, فاتجمل لربى و هو يقول: خذوا زينتكم عند كل مسجد; خداوند زيباست و زيبايى را دوست دارد, و به همين جهت, من لباس زيبا براى راز و نياز با پروردگار مى پوشم, و هم او فرموده است كه: به هنگام رفتن به مسجد, زينت خود را برگيريد.)) (وسائل الشيعه, ج3, ابواب احكام الملابس)
سه نامه عمل ! حضرت رضا(ع) فرمود: هنگامى كه روز قيامت مى شود, انسان با ايمان در پيشگاه خداوند قرار مى گيرد و خداوند خودش او را به محاسبه مى كشد و كردار او را در معرض ديد او قرار مى دهد. او نخست نامه اى از عمل خود را مى نگرد كه در آن گناهانش ثبت شده, از ديدن آن, رنگش تغيير مى كند و لرزه بر اندامش مى افتد. سپس نامه ديگرى را مى نگرد, كه در آن كارهاى نيك و پاداش آنها ثبت شده, از ديدن آن شادمان مى گردد. پس از آن خداوند به فرشتگان دستور مى دهد كه صفحه هايى را بياوريد كه در آن هيچگونه اعمالى ثبت نشده است. فرشتگان آن صفحه ها را در معرض ديد مومنان قرار مى دهند, وقتى مومنان آن صفحات را مى نگرند, درمى يابند كه در آن صفحه ها (پاداش ثبت شده) ولى عملى نوشته نشده است, به خدا عرض مى كنند: خدايا به عزت و جلالت در اين صفحات عملى نمى بينيم. خداوند به آنها مى فرمايد: راست مى گوييد, شما آن اعمال (نيك) را نيت كرديد (ولى موفق به انجامش نشديد) و ما همان اعمال را براى شما ثبت كرديم, سپس به مومنان به خاطر نيت آن اعمال پاداش مى دهند. (تفسير قمى, ج2, ص26)
كنترل زبان شخصى به حضور حضرت رسول(ص) رفت وعرض كرد: مرا راهنمايى كن. حضرت فرمود: احفظ لسانك ; زبان خود را كنترل كن. او بار ديگر عرض كرد: اوصينى, حضرت همان جواب را داد او براى بار سوم تقاضاى راهنمايى كرد رسول خدا(ص) باز به او فرمود: زبانت را كنترل كن, گويى آن شخص مى خواست سوال كند كه كنترل زبان به اين اندازه مهم است؟ لذا حضرت فرمود: واى بر تو! آيا جز آثار زبان, انسان را به صورت در درون شعله هاى آتش مى اندازد. (تحف العقول, ص45)
عبادت خشك گروهى از شاگردان امام صادق(ع) گرد شمع وجودش حلقه زده بودند, امام يكى از ياران به نام ((عمر بن مسلم)) را در ميان آنها نديد جوياى حال او شد, عرض كردند: مدتى است تجارت را ترك كرده و رو به عبادت آورده و تنها در محل خلوتى مشغول عبادت شده. امام فرمودند: واى بر او اما علم ان تارك الطلب لايستجاب له; آيا نمى داند كسى كه تلاش براى كسب معاش را ترك كند دعايش به استجابت نمى رسد. (تفسير نورالثقلين, ج5 ص354)
عمل خالص شداد بن اوس گويد: به محضر رسول خدا(ص) رفتم, ديدم چهره اش گرفته و ناراحت به نظر مى رسد, علت ناراحتى حضرتش را جويا شدم فرمود: اخاف على امتى من الشرك, در مورد امتم به خاطر شرك ترس دارم. گفتم بعد از شما مشرك مى شوند؟ فرمود: آنها خورشيد و ماه و بت و سنگ را نمى پرستند, ولى در اعمال خود ريا مى كنند, ريا كردن شرك است چنان كه در قرآن مى خوانيم : ((فمن كان يرجو لقإ ربه فليعمل عملا صالحا ولا يشرك بعباده ربه احدا)) پس هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد بايد عمل صالح انجام دهد و كسى را در عبادت پروردگارش شريك نكند. و فرمود: در روز قيامت, نامه هاى سربسته را مىآورند و در معرض ديد مردم قرار مى دهند. خداوند مى فرمايد: فلان نامه را دور بيندازيد و فلان نامه را بپذيريد! عرض مى كنند: به عزت و جلالت سوگند در اين نامه ها (ى دور انداخته شده) جز كار نيك نمى دانيم. خداوند مى فرمايد: آرى, ولى اعمال در اين نامه ها براى غير من است, و من نمى پذيرم جز آنچه كه با كمال اخلاص براى رضاى من انجام شده است. (مجموعه ورام, ج2, ص233)
پاداش شادمان كردن امام صادق(ع) فرمود: خداوند به حضرت داود وحى كرد: بنده اى از بندگان من با حسنه مىآيد كه از اين رو بهشت را بر او مباح نمودم. داود عرض كرد: آن حسنه چيست؟ خداوند به او وحى كرد: ((يدخل على عبدى المومن سرورا ولو بتمره; بنده با ايمان را هر چند با يك عدد خرما شادمان سازد.)) داود عرض كرد: خداوندا سزاوار است كسى كه تو را شناخت اميدش را از تو قطع نكند. (اصول كافى, ج2, باب ادخال السرور على المومنين)
احترام به پدر يكى از ائمه محترم جمعه نقل مى كرد: يك بار به محضر حضرت امام رضوان الله عليه در جماران رسيدم, يكى از مسوولين مملكتى براى انجام كارهاى جارى به خدمت امام رسيد, پدر سالخورده اش نيز همراهش بود وقتى كه مى خواست حضور امام برسد خودش جلوتر از پدر حركت مى كرد, پس از تشرف به خدمت امام, پدرش را معرفى كرد, امام نگاهى به آن مسوول نمود و فرمود: ((اين آقا پدر شما هستند؟)) عرض كرد: آرى, امام فرمود: ((پس چرا جلوى وى راه افتادى و وارد شدى؟)) امام به اين ترتيب مقام ارجمند پدرى را گوشزد كرده و درس بزرگ احترام به پدر را به ما آموخت. (مجله پيام انقلاب, شماره 69)
پرتوهاى پرهيزگارى زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى قسمت دوم
غلامرضا گلى زواره
فضايل و مكارم شهيد قدوسى با تزكيه و تهذيب نفس و نيز تصفيه درون از طريق عبادت و رعايت موازين شرعى مسير كمالات را طى كرد و بر فراز اين قله رستگارى و پارسايى قرار گرفت و بر اثر اين توفيق بزرگ معنوى, جويبارهاى باطراوتى از فضائل و كرامات را جارى ساخت كه جامعه و نيز مرتبطين با او از اين حالات روحانى بهره مى گرفتند, اهم اين خصال پسنديده را مى توان در امور ذيل بيان نمود:
1 ـ اخلاص: مهمترين ويژگى كه مورد نظرش بود, اخلاص در عمل و انجام تكاليف براى رضايت خدا بود و نه تنها خودش به اين مهم اهتمام مى ورزيد بلكه از ديگران هم انتظار داشت چنين باشند, يك بار كسى فاميل خود را عوض كرده بود, شهيد قدوسى مى گفت اين معنا كشف مى كند كه وى به دنبال خيالات نفسانى است و از اين جهت از چشم من افتاد, غرضش اين بود كه اعمال و تصميم هاى آدمى هرچقدر هم اندك باشد از مبادى نفسانى منشإ مى گيرد چه بسا يك رفتار كوچكى كه از نفسانيت بزرگى حكايت دارد و اسارت روح را نشان مى دهد, همين اخلاص فوق العاده اش سبب گرديد كه از هرگونه مطرح شدن اجتناب كند و خدمات و افتخارات آن بزرگوار در زمان حياتش و بعد از شهادتش هم آن چنان كه بايد و شايد شناخته نشود, با تشخص و شهرت طلبى ناسازگار بود و آن را منشإ سقوط انسان مى دانست در تمام عمرش حتى يكبار مسووليت امام جماعت را نپذيرفت, آرام و بدون جلب توجه ديگران به مجالس وارد مى شد و در پايين مجلس در بين افراد عادى مى نشست, اهل وعظ و خطابه رسمى جز براساس احساس وظيفه شرعى نبود, كمتر حاضر به مصاحبه با رسانه ها و صدا و سيما مى شد به ويژه اگر بنا بود از عملكردهاى خود دفاع كند و مى گفت: از چشم مردم افتادن بهتر از اين است كه انسان در دام نفس اسير شود.از جاه و مقام ظاهرى نفرت داشت و با برخوردهاى اوليه مى شد اين خصلت را در وى ديد. از اين كه محور قوم, گروه و دسته اى باشد و افرادى دورش جمع شوند و نزد او رفت و آمد كنند منزجر بود و از هر عاملى كه او را به اين وادى بكشاند اجتناب مى كرد, قبل از فرا رسيدن اعياد منزل را ترك مى كرد كه مبادا كسى در اين ديد و بازديد دست او را ببوسد و اگر در مواقعى كسى قصد اين كار را داشت با قدرت جسمى خاصى وى را از اين كار منع مى نمود. از رياكارى نفرت داشت و نمى خواست عملى را كه انجام داده اظهار نمايد و به رخ افراد بكشد و وجهه اى در جامعه بدست آورد, حتى با اشاره و كنايه هم نمى فهمانيد كه چنين و چنان كرده ام و اين را هم نوعى تزوير مى دانست.
2 ـ تقيد و تعهد: تقواى استوار و تعهد خلل ناپذير خصلتى بود كه هر كس آيه الله قدوسى را مى شناخت اين وصف را در وى مشاهده مى كرد و به راستى آن شهيد مواظبت ها, دقت ها و موشكافى هايى خاص در اين امر از خود بروز مى داد, براى رسيدن به مراحل ايمان و پارسايى انجام مستحبات و پرهيز از مكروهات را امرى ضرورى مى شمرد و ترك واجب و ارتكاب حرام را براى يك مومن امرى محال مى دانست, وظيفه شرعى و تعهد در مقابل قرآن و اسلام برايش يك اصل مسلم بود و هميشه در همه جا كارها را با اين اصل تطبيق و به آن عمل يا آن را رد مى كرد, تب حمايت از محرومين و انقلابى بودن, نمى توانست در او اثرى داشته باشد مگر آنجا كه اسلام اجازه داده بود و چه اتهامات و عكس العمل هايى متوجه اش كردند تا بلكه امورى ديگر به جاى حق براى او اصل گردد ولى قبول نكرد, حاضر نبود حتى براى يك لحظه به اسم مصلحت و اقتضإ سياست بر خلاف مصالح اسلام عمل كند و تنها به قانونى احترام مى گذاشت كه حكم اسلام را در بر داشته باشد و لذا فريب مناديان دروغين آزادى و آزادى خواهى را جهت ميدان دادن به گروههاى محارب و ضد انقلاب نخورد و راه سوء استفاده منحرفين را سد نمود, محبوبيت فرد در بين مردم, سوابق مبارزاتى و علمى و برخى تشخص ها هيچ كدام مجوز اين نمى شد كه قدوسى از تخلف افراد صرف نظر كند يا به اشخاصى مسووليت بدهد چنانچه يك قاضى تخلف مى كرد اگر مردمان ديارى با او مخالف مى شدند او را بركنار مى كرد در عين حال مراقب بود كه مبادا تحت تإثير جوسازىها يا تومار بازىها فرد مخلصى كه مشغول كار است به خاطر عمل كردن به وظيفه اش توبيخ يا تنبيه شود, كمتر مسووليت مى پذيرفت و اين برنامه نيز براساس وظيفه شرعى او بود. شهيد قدوسى ضمن اين كه تعبد و تقيد نسبت به موازين اسلامى را خودش پياده كرده بود حساسيت شديدى داشت به اين كه شاگردانش چنين باشند و از اين كه طلبه اى زياد بخندد يا وقتش را به باطل و امور بيهوده و غير مربوط صرف نمايد ناراحت مى شد.
3ـ مديريت, نظم و قاطعيت: مديريت, نظم و قاطعيت, نظم شديد و نمونه شهيد قدوسى, زبانزد خاص و عام بود و مقررات موسسه اى كه او بر آن نظارت داشت, بايد كاملا اجرا شود و تخلف از ضوابط را از هيچ كس قبول نمى كرد, در مقابل بى نظمى هيچ گونه انعطافى از خود نشان نمى داد و اين در حالى بود كه مى گفت اگر من بچه يتيم و يا فرد درمانده اى را ببينم دلم مى خواهد در كنارش به گريه بنشينم و اين رقت قلب و عاطفه شديد چندين بار نمودار گرديد. او نخستين كسى بود كه نظم را در مدارس طلاب مستقر كرد و خود اسوه الگوى نظم در همه امور بود, قبل از ساعت مقرر در مدرسه منتظريه (حقانى) حاضر مى شد و از كوچكترين بى نظمى و تإخير بدون علت شرعى نمى گذشت, تا ديروقت در مدرسه مى ماند و كار امروز را به فردا موكول نمى نمود, درس طلبگى را با سيستم جديد آموزشى تلفيق داد, كلاس هاى مرتب و راحت, تخته و كچ و نقشه, ميز و صندلى, و دفتر حضور و غياب تهيه كرد, در عمل به آنچه كه وظيفه شرعى خود تشخيص مى داد ذره اى مجامله نمى كرد و اصرار و چانه زدن در مقابلش بى فايده بود. در ابتدا جوانب كار را به دقت مى سنجيد سپس تصميم مى گرفت و پس از آن وارد عمل مى شد و در اين وقت بود كه هيچ كس قادر نبود او را از ادامه كار باز دارد. شهيد قدوسى از تقيدات زننده حاكى از بى شخصيتى و پاى بندى به اوهام و خيالات مانند تقيد به نشستن كنار ديوار در جلسات بيزار بود و مقيد بود هر جا كه فضايى خالى هست بنشيند و با قاطعيت و صلابت در مقابل رسم پوسيده و جاهلى, استقامت نشان مى داد و به آداب متكى به خرافات پشت پا مى زد, دير باور بود و با يك دليل ساده و براساس يك نقل قول ضعيف و يا بى اساس مطلبى را قبول نمى كرد و به زودى قانع نمى شد از اين رو باورهاى خود را هم به سادگى از دست نمى داد, براى رسيدن به اهدافى كه داشت سعى مى كرد كم خطرترين راه را برگزيند, هيچ وقت به شيوه هاى ساده لوحانه, عجولانه كه معمولا ندامت زا و شكست پذير است متوسل نمى گرديد, به همين دليل ساواك نتوانست از او ردپايى يا مدركى به دست آورد و گاه او با اين تدبير و ژرف انديشى, نيروهاى امنيتى را گيج مى كرد, در مدت پانزده سال كه مديريت مدرسه حقانى را عهده دار بود, بحرانهاى مختلفى پيش آمد و موضوعات جنجالى و مسايل اختلاف برانگيز در سطح جامعه و يا ميان حوزويان يا در مورد مدرسه مطرح مى شد و گاه موضع گيرىهاى تندى از سوى بعضى شاگردان موجب تشنج و از هم گسيختگى كارها مى گرديد, اما شهيد قدوسى اين مسايل را به آرامى طى مى كرد و براى رفع بحران ها و ناگوارىها به نحو مطلوبى چاره انديشى مى كرد, وقتى براى كارى مصمم مى گشت از آن افرادى نبود كه سست بشود و مشكلات و دشوارىهاى طريقى را كه انتخاب كرده بود مى پذيرفت و با بردبارى از آنها مى گذشت, حاضر نبود خلاف باورها و اعتقاداتش با خواهش رفقا رفتار كند و اگر چيزى را تشخيص مى داد امكان نداشت خلاف آن را عمل كند, مگر اين كه به باور جديدى برسد, زير بار توقعات بيجا و توصيه ديگران نمى رفت و در حالى كه در مقام صرف بيت المال مو را از ماست مى كشيد قاطعانه جلوى توقيف ها, مصادره ها و بازداشت هاى بى رويه را مى گرفت, هرچند بر عليه او تظاهرات و تبليغ مى كردند, در عين حالى كه براى رشد مردم تلاش مى نمود براى جلوگيرى از نفاق و حفظ امنيت جامعه با تقوا و پارسايى فوق العاده كه از ايشان ملحوظ و محسوس بود احكام قاطع و انقلابى صادر مى كرد و همين برخورد جدى بود كه تا اندازه هاى لجام گسيختگى گروهك هاى مهاجم به جان و مال و دين و آبروى مردم را مهار كرد. شهيد قدوسى با حساب و كتاب و از روى بصيرت عقلى و باطنى مطلبى را ادعا مى كرد و تا آخر پاى اين ادعا مى ايستاد اگرچه گروهى مخالفش مى شدند, حتى از سلامتى خود در اين راه مايه مى گذاشت.
4ـ رعايت امور بيت المال و صرفه جويى: آيه الله قدوسى در دو امر, بيت المال و حق الناس, بسيار دقت مى كرد, از چاى, نهار و امكانات اوليه هر فرد مسوول استفاده نمى كرد و تمام حساب هاى دادستانى را به منزل مى برد و شخصا به آنها رسيدگى مى كرد و معتقد بود يك ريال اگر اشتباه شود بايد در روز قيامت پاسخگو باشد, در حق الناس هم بسيار حساس بود تا جايى كه دستور داده بود مشروبات توقيف شده را خالى كرده و شيشه هاى آنها را به صاحبانشان برگردانند چون خريد و فروش و استفاده از مشروبات الكلى حرام است و مى توان آن را توقيف كرد, اما شيشه هاى آنها شامل حال اين حكم نمى شود, براى اين كه ذره اى از راه حق منحرف نشود با احتياط بسيار هر نوع راهى را كه امكان داشت غير حق باشد سد مى كرد و به همين دليل از پذيرفتن هر نوع هديه اى امتناع مى نمود, يكى از همسايگان ايشان نقل مى كند يك بار مشاهده كردم شهيد قدوسى از منزل بيرون آمد و باعجله در كوچه مى دود و همراه ايشان فرزندش در حالى كه پتويى در دست دارد حركت مى كند! پرسيدم چه شده است؟ گفت: يكى از خانواده هاى زندانيان اين را در منزل گذاشته و رفته است و مى خواهم سريعا آن را پس دهم تا اين اعمال ديگر تكرار نشود. در طول مدت تصدى دادستانى انقلاب هرگز حقوقى براى خود منظور نداشت و از امكانات ومزاياى مالى كه حق او بود, استفاده نكرد با اين كه جواز استفاده مشروع از اين امكانات را خود به بسيارى از افراد مى داد, كاملا مراقب بود كه اموال شخصى با امور بيت المال مخلوط نگردد. وقتى به سمت دادستانى منصوب شد به تهران آمد, و چون در اين شهر منزلى نداشت خانه يكى از روحانيون را اجاره كرده حاضر نشد در منازل مصادره اى سكونت اختيار كند, سياست ايشان در حفظ و نگهدارى اموال و امكانات بيت المال موجب شد كه بسيارى از اموال مربوط به دولت در نهايت مراقبت جمع آورى و نگهدارى شود و مإموران مى دانستند در صورتى كه كوچكترين بى توجهى در اين باره بكنند به سختى مورد اعتراض و توبيخ آن قاضى به خون خفته قرار مى گيرند. اصرار زيادى بر نفى رفاه طلبى و از بين بردن احساس راحتى داشت و كاملا مواظب بود افرادى را مسوول بيت المال كند كه كاملا فهميده اند آنچه زير دست آنهاست مربوط به محرومان است و هر ذره اى از آنها حساب و كتاب دارد و به شدت با اسراف و مصارف بيمورد و بيهوده مخالف بود يكى از اساتيد دانشگاه اصفهان نقل مى كرد شهيد قدوسى در پايان سال تحصيلى مدرسه حقانى پولى در پاكت گذاشت تا من به عنوان حق التدرس بدهد, هرچه اصرار كرد نپذيرفتم و درخواست يك قطعه پارچه براى كفن نمودم, گفت آن را از مال خودم مى دهم و اى دريغ كه من لايق اين موهبت و محبت نبودم. بعد از تجديد بناى مدرسه و نصب شوفاژ كلاسها گرم و راحت بود اما دفتر كار قدوسى سرد بود وقتى علت را پرسيدم گفت: در مواقع تنهايى ضرورت ندارد براى من تنها يك اتاق به اين بزرگى گرم باشد, اگر از تلفن مدرسه استفاده مى كرد از جيب خودش وجه آن را مى پرداخت, آيه الله گيلانى خاطرنشان نموده است شهيد قدوسى در مصرف بيت المال خيلى محتاط بود اما در مواقعى كه قرار بود از مال خودش براى دوستان خرج كند نهايت سخاوت و صفت كريم بودن خود را نشان مى داد يكى از افرادى كه كارهاى چاپى و تايپى مدرسه حقانى را انجام مى داد نقل كرده است روزى در آن اتاقى كه مشغول كار بودم پاكت نامه اى را كه روى زمين افتاده و له شده و آسيب ديده بود برداشتم تا داخل سطل زباله بيندازم, ايشان آن را از من گرفت وگفت: اين كه پشتش سفيد است, يعنى يك بار ديگر مى توان از آن استفاده كرد! بيشتر و يا تمام كارهايى را كه يك يا چند كارمند ساده و معمولى مى توانستند انجام دهند خود شخصا انجام مى داد, از هر قلم و برگ كاغذى حداكثر استفاده را مى نمود و غالبا يادداشت هاى موقتى را با مداد مى نوشت تا پس از رفع نياز آنها را پاك كند و از كاغذ آن مجددا بهره گيرد, هنگام غروب و حتى اگر شب ها مشغول نوشتن نبود و با كسى صحبت مى كرد از روشن كردن چراغ و مصرف برق خوددارى مى كرد در عين حال از تمام امكانات و آنات زندگى خود در رسيدن به هدف استفاده مى نمود و از برخوردهاى زودگذر با اشخاص و فرصت هاى آن نيز به نحوى در جهت منظورهاى عالى كه در ذهن داشت بهره بردارى مى كرد, اوقاتش را به طرز مدبرانه اى براى كارهايى كه داشت تقسيم كرده بود و به همين دليل گاهى فرصت نمى كرد با همسايه اى كه از دوستان طلبگى و از مدرسان معروف حوزه بود حتى يك رفت و آمد كوتاه داشته باشد, اوقاتش به امور اجتماعى تعلق داشت, مصرف وقت از سوى او بسيار دقيق و حساب شده بود, صرفه جويى در زمان نيز از خصال بارز او به شمار مى رفت, ورع و پارسايى ايشان به امور مالى و اوقات عمر منحصر نمى گرديد بلكه در گفتار كمال احتياط را مى نمود كه مبادا مرتكب غيبت و يا بهتان شود و حقوق اجتماعى و اخلاقى افراد ناديده گرفته شود.
5ـ فروتنى, زهد و ساده زيستى: آيه الله قدوسى نهايت فروتنى را نسبت به دوستان و آشنايان و نيز مردمان عادى داشت, هميشه به همه پيش سلام بود و از تبختر و كبر و غرور بيزارى مى جست. با وجود آن كه به درجه اجتهاد رسيده بود همچون يك انسان عادى پشت ميز و يا روى زمين مى نشست, به همه سلام مى نمود و جلوى پاى هر استاد و طلبه اى بلند مى شد, در مدرسه حقانى با آن درجه علمى دروس در سطوح پايين را تدريس مى نمود به عنوان مثال رساله توضيح المسائل و گلستان سعدى را درس مى داد و چه موشكافيها و دقت كه در همين دروس داشت مفاهيمى چون شهرت اجتماعى, مريد داشتن, رياست و تقدم و تإخر و امثال اين ها امورى بود كه استاد قدوسى به آن ها مى خنديد و اگر مى ديد كسى از هم لباسهاى او گرفتار اين اوهام است جدا رنج مى برد با اين وصف تإكيد مى كرد گاهى وظيفه شرعى ايجاب مى كند كه آدمى موقعيتى را بدست آورد يا در حفظ موقعيتى كوشا باشد. يكى از اساتيد گروه علوم تربيتى دانشگاه اصفهان نقل مى كرد وقتى به مدرسه اى كه مديريت آن به عهده شهيد قدوسى بود آمدم تا به تدريس مسايل تربيتى و روان شناختى بپردازم مردمى را ديدم با لباس ساده و بى پيرايه, چهره اى گشاده, چشمانى درشت و نافذ و صبور و بردبار و دوست داشتنى, كمتر گوينده است و بيشتر شنونده, به تلفن ها مختصر و مفيد جواب مى دهد, نيازمندىهاى استادان و شاگردان را گوش مى دهد و يادداشت مى كند و براى بر آوردن آنها در اسرع اوقات اقدام مى كند. او چنان در دوران طلبگى زاهدانه زندگى مى نمود كه گاهى قرصى نان را به دو نيم مى كرد و از خوردن بيشتر از نصف آن خوددارى مى نمود و زمانى لباسى نسبتا گرانبها را به سائل رهگذر مى داد و اين در حالى بود كه از لحاظ امكانات مالى و اوضاع خانوادگى در وضع مناسبى بسر مى برد. يك بار كه به مشهد مقدس مشرف شده بود, سختى هاى بسيارى را تحمل كرد خودش مى گويد يكبار كه حدود دو الى سه ماه در آنجا بودم تنها وسيله اى كه داشتم يك جاجيم بود كه شبها در حرم روى آن مى خوابيدم و غذايم نان خالى و هلوى مشهدى بود. طورى كه بعد از مدتى يكى از دوستانم مرا ديد و گفت اگر وضع تو به اين شكل ادامه يابد ديگر به قم برنخواهى گشت. در كيفيت لباس پوشيدن و اصلاح سر و صورت ظاهر خود را همچون طلبه اى معمولى مىآراست, دقت داشت حجم عمامه اش بزرگ نباشد و محاسنش از حد خاصى بلندتر نگردد. هر كس با او مإنوس بود اخلاص و بى تكلفى و تخلق وى را به فضايل اسلامى مى ديد در همان اوقاتى كه دادستان كل انقلاب اسلامى و عضو شوراى عالى قضايى بود, تنها و بدون هيچ پيرايه اى در خيابانهاى قم حركت مى كرد يكى از يارانش مى گويد در روز جمعه اى كه فردايش (روز شنبه) به شهادت رسيد براى صرف ناهار افتخار ميزبانى او را داشتم با كمال صفا و اخلاص و بدون هيچ پيرايه و تكلف پس از آن كه غذايش را خورد روى فرش اتاق خوابيد و پس از كمى استراحت آخرين خداحافظى را با ما كرد. از پذيرفتن هر نوع امتياز مالى اجتناب مى كرد و در تمام مدتى كه در مدرسه حقانى مشغول انجام وظيفه بود حقوق و پولى دريافت ننمود حتى در موارد بسيارى از اموال شخصى در راه بهبود امكانات مدرسه خرج مى كرد افراد پولدار و كسانى كه براى كمك به اين مدرسه نزد ايشان مى رفتند با شخصيت بى نياز و مستقل او روبرو مى شدند و او هرگز در مقابل اين افراد خود را كوچك نمى كرد و ترجيح مى داد مدرسه در سختى هاى مالى بماند زيرا معتقد بود برخى كمكها عوارض دارد و انتظارات نابجا به دنبال مىآورد.
6ـ كمك به محرومين: آن شهيد والامقام در جهت انجام حوائج مومنين و حل مشكلات برادران مسلمان نهايت سعى را مى نمود, كسى نبود كه مشكلاتى داشته باشد و به ايشان مراجعه نمايد, مگر اين كه آيه الله قدوسى در حل آن مى كوشيد با اين كه در اثر ازدحام و كثرت مسائل روز و پيش آمد دشوارىها و زيادى كار كسالت پيدا كرده بود در اين خصوص وظايفى را كه عهده دار شده بود به خوبى و در كمال دلسوزى انجام مى داد. فعاليت زيادى در كمك مادى به افراد مستمند از جهات مختلف مى نمود اما كسى مطلع نمى شد, حتى گاه مهريه تزويج بعضى را شخصا مى پرداخت, برخى را صاحب و مالك خانه مسكونى مى كرد و تمامى اين مساعدت ها را در پنهانى و خفا انجام مى داد چون متوجه بود طبق آيات و روايات هيچ عملى بدون اخلاص در نزد پروردگار پذيرفته نمى باشد. عجيب علاقه داشت كه به محرومين كمك كند, براى يك عده اى در آستانه فرارسيدن عيد, لباس تهيه مى نمود و از زندگى خودش مقدارى كسر مى كرد و به نيازمندان مى داد و مى گفت اين درست نيست كه ما در رفاه باشيم و عده اى از افراد جامعه به لحاظ معيشت در تنگنا و سختى بسر برند.
7 ـ ايثار و فداكارى: مرحوم شهيد قدوسى بر حسب تعبد, تقوا و ايمانى كه داشت به منظور انجام وظيفه شرعى و احساس تكليف دينى سهم رشد علمى خود را كم نمود و تمام توان خود را براى تعليم و تربيت طلاب بكار گرفت, عقيده داشت اين درست نيست كه عده اى در بى سامانى و بى نظمى جلو بروند و با ركود و ايستايى مواجه گردند بايد براى اعتلاى فكرى و علمى جامعه تدابيرى انديشيد و زمينه هاى رشد انسانها را فراهم ساخت و ترجيح داد به منظور تحقق اين هدف مقدس خود را فدا كند, نه تنها در اعطاى مال و امكانات به ديگران از حق خود صرف نظر مى كرد بلكه در دانش و بينش و موقعيت علمى و اجتماعى از خويشتن صرف نظر مى كرد و ديگران را در نظر داشت اين دلاورى در حركت علمى است كه آدمى خود را از درجه علمى تنزل دهد براى رشد ديگران, و اين خصلت بسيار برجسته او در شاگردانش نيز اثر بخشيد و آنان نيز چون ستارگانى درخشيدند و خود را محو كردند تا ديگران را از تيرگى و ضلالت برهانند, شهيد قدوسى با آن توانايى ذاتى و حافظه و استعداد اگر درجات علمى را ادامه مى داد مى توانست آثار مهم و سودمندى در زمينه هاى فقهى و فلسفى به يادگار بگذارد ولى چون تشخيص داد يك كار منظم و منسجم براى تربيت طلاب ضرورت دارد كارهاى علمى خود را رها كرد و مديريت مدرسه منتظريه را عهده دار گرديد تا طلاب را از طريق شيوه هاى جديد مديريت و تعليم و تربيت به سوى رشد و كمال ارتقا دهد.
8 ـ اهتمام و جديت وافر در امور: آن شهيد وقتى كارى يا برنامه اى را به عنوان وظيفه خود تلقى مى كرد با جديت و پشتكار وصف ناپذيرى آن را انجام مى داد بىآنكه توجهى به خود و اوقات ادارى داشته باشد, زمان مديريت مدرسه حقانى قبل از طلوع آفتاب در محل كار خويش حاضر مى گرديد و تا پاسى از شب در مدرسه مى ماند بدون اينكه فصول سال برايش تفاوتى داشته باشد در دادستانى كل انقلاب اسلامى نيز تا نيمه هاى شب به رفع و رجوع كار مردم مى پرداخت و حتى گاهى فرصت غذاخوردن نمى يافت و همين كار مداوم و پرفشار بدنش را بيمار و روحش را خسته نمود ولى باز ذره اى از جديت اوليه نكاست. تلاش هاى عاشقانه او در جهت هدف مقدسى كه داشت با معيارهاى عادى تطبيق نمى كرد مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى در اين مورد فرموده اند: ((هم پر كار بود و خسته نمى شد هم پشتكار داشت و اين طور نبود كه يك كارى را رها كند و دنبال كار ديگرى برود نمونه آن مدرسه حقانى است اگر رياست مدرسه حقانى با كسى غير از آقاى قدوسى بود من باور نمى كنم كه اين مدرسه به اين اندازه از ارزش و آثار مى رسيد, اين مرد بود كه نشست آنجا حواسش را جمع كرد و از همه كارهاى حوزه بريد و به هيچ كار ديگر نپرداخت تا اين مدرسه را به اين رونق رسانيد.))
9 ـ استقامت و بردبارى: شهيد قدوسى بر نفس خود تسلط كامل داشت و كسى از ايشان عصبانيت و خشم نديد, ذره اى حسد نداشت بلكه از شنيدن و ديدن كمالات ديگران خوشحال مى شد, بسيار شجاع و با شهامت بود و در يورش هاى وحشيانه اى كه هر چند وقت يك بار قواى امنيتى رژيم استبدادى به مدرسه داشتند او از جاى خود تكان نمى خورد و آنها را به هيچ مى گرفت. در برابر مشكلات و مصايب چون كوه استوار مى ايستاد, در ماجراى شهادت جوان برومند و با لياقتش مرحوم محمد حسن قدوسى خم به ابرو نياورد و چون خانواده اش خواستند به اين مناسبت مجلس روضه اى در منزل برقرار كنند اجازه نداد و گفت: شما مى خواهيد به اين عنوان براى فرزند خودتان بگرييد. شهيد قدوسى در بيان حقايق صراحت داشت و چيزى كه به نظرش حق بود مى گفت, اگرچه براى خودش زيان داشت, در حوادث گوناگون آرامش روحى و اطمينان از خود بروز مى داد, مثبت انديش و خوش بين بود, آن حالت هاى منفى گرايى و منفى سرايى كه در خيلى ها وجود دارد در ايشان ديده نمى شد. استقامت فوق العاده اى در برابر موانع و گرفتارىها داشت و مى كوشيد در تلاشهاى شبانه روزى بر مشكلات فائق آيد, امام خمينى در پيامى به مناسبت شهادت ايشان فرمود: ((اين جانب ساليان طولانى از نزديك با او سابقه داشتم و آن بزرگوار را به تقوا و حسن عمل و استقامت و تعهد در راه هدف مى شناختم)), تمام همش مصروف اين مى شد كه در شاگردانش حس مسووليت و تعهد پديد آورد تا خود را انتخاب كنند, كوشش مى كرد تا موانع شكوفايى كمالات در افراد را نابود سازد و لذا پيش از هر چيز در جهت محو خصلت هاى انحرافى تلاش مى كرد كه در افرادى به صورت عادت درآمده و به آن توجهى نمى كردند, شجاع ترين فرد نزد وى كسى بود كه از غير خدا نترسد, در قاموس او رودربايستى و مصلحت انديشى جايى نداشت, پيوسته از اين كه مى ديد خصلت توجيه اشتباهات و خطاها در ميان طلاب جا افتاده است شديدا رنج مى برد زيرا وارد شدن به اين امور صداقت و صراحت را از انسان گرفته و پنجره شبهات را به وادى هلاكت مى گشايد, با گتره اى كار كردن و افراط و تفريط نمودن مخالف بود و مى گفت از روى متانت و صبر بايد از طرق عادى به كسب كمالات پرداخت و مشقت و رنج اين راه را پذيرفت, در برخورد با تخلفات و انتقادهاى تند و برخى سوء رفتارهاى عده اى از مخالفين دستخوش احساسات نمى شد, همه حرف ها را مى شنيد و به آرامى جواب مى داد يا سوال هاى جديد مطرح مى كرد و حرمت افراد را در گفتگوها رعايت مى نمود.
10 ـ اهل مشورت و انتقادپذيرى بود: آن مجتهد ژرف انديش اصل شورايى را در امورى كه عهده دارش بود, رعايت مى كرد, با اهل نظر تبادل افكار مى نمود و چون نظرات آنان را دريافت مى نمود, تصميم مى گرفت و روى آن مى ايستاد ولو اين كه به هر كجا بكشد, در واقع افكار صاحبان انديشه را روى هم مى ريخت, جرح و تعديل مى كرد و در آنها اجتهاد موضوعى مى نمود و آنچه را به مرحله اجرا مى گذاشت قابل برگشت و تغيير نبود, زيرا در موقع تصميم به خدا توكل و اعتماد مى كرد. در جهت وحدت فكرى مسوولين و دست اندركاران تلاش مى كرد, و با هرگونه تكروى مخالف بود, به نظرات ديگران احترام مى گذاشت و درباره گروهك هاى مسلح گرچه اعتقاد داشت بايد شدت عمل بيشترى اعمال گردد, ولى چون مسوولين ديگر مخالف بودند به احترام آنها از اين رويه خوددارى كرد, خودش در سمينار قضات (در سال 1360) خاطر نشان ساخت در عين اين كه اگر به طرز فكر خودم عمل مى كردم سردسته اصلى گروهك ها زودتر دستگير مى شدند اما بنده معتقدم نتيجه اى كه وحدت فكرى براى انقلاب اسلامى دارد خيلى عميق تر است, خودبرتر بينى و استبداد رإى را از شاگردانش دور نگه مى داشت و به آنها تإكيد مى نمود تا براى حقيقت بيش از خود و افكار خويش ارزش قائل باشند و به آنان درس فدا شدن فرد در برابر جمع را مىآموخت, برايش رنج آور بود كه افرادى نسبت به فكر و نظر ديگران بى اعتنا بودند و همه را نيازمند خود و خويش را بى نياز از همه مى دانند, بر اين باور بود كه اگر جامعه بخواهد اصلاح شود بايد از افراد شروع كرد و به دوستان و شاگردان تذكر مى داد بيائيد اصلاحات را از خودمان و افرادى كه سرپرستى آنها را عهده دار شده ايم آغاز كنيم و از زير بار مسووليتى كه در برابر حق و حقيقت قبول كرده ايم شانه خالى نكنيم, زيرا انسان گاهى به آسانى و به سادگى بر آنچه واجب و حتمى است خود را به غفلت و بى بصيرتى مى زند و سكوت مى نمايد, غافل از اين كه آلودگى اجتماع افراد درست را هم خراب مى كند, تإثير محيط, معنايى جز اين ندارد, عده اى مى گفتند انسان از نظر مصلحت انديشى و رعايت روابط دوستى حتى الامكان بايد از برخورد منفى با افراد پرهيز كند كه جاذبه كم نشود, ولى شهيد قدوسى باكى نداشت و مى گفت انتقاد سازنده اگرچه دافعه هم دارد لازم است. و خود آن را انجام مى داد و اعتقادش بر اين بود كه اگر قرار است جامعه اصلاح شود, اگر دوست صميمى من عمل را آن طور كه بر او تكليف بوده انجام نداده بايد از او انتقاد كنم تا به اصلاح رفتارش دست بزند و بداند كه روش گذشته او نه مطلوب است و نه مورد تإييد ما مى باشد و ميزان روابط دوستانه بايد براساس موازين حقيقى و ضوابط ارزشى باشد. كاملا آماده بود كه انتقادهاى اطراف را بپذيرد و در جهت رفع عيوب و كاستى ها بكوشد, اما مى گفت انتقاد كردن شروطى دارد, نخست اين كه فرد منتقد انسانى مهذب, خوش نيت باشد و قصد خيرخواهى و اصلاح در او مشاهده شود و غرض هاى شخصى و گروهى وى را وادار به انتقاد نكرده باشد, دوم انتقادش حاوى رشد و سازندگى و حركت از نقائص به سوى درستى و راستى باشد و عيوب را برطرف نمايد, سوم اين كه نقاد بر آنچه كه مى خواهد انتقاد كند آگاهى كامل و احاطه كافى داشته باشد و چهارم آن كه شرايط و امكانات و مقتضياتى كه طى آنها كارى انجام شده در نظر بگيرد و با ملاحظات مربوط به توانايى ها و مقدورات, كاستى هاى موجود را در قالب انتقاد مشخص كند و راه حل بهتر و مفيدتر و كم عارضه تر ارائه دهد.
11 ـ دوستى مشفق و صديق: شهيد قدوسى در برخوردهاى شخصى و مسايل خصوصى بيش از حد دوست و صميمى بود براى آشنايان و شاگردانش انيس و غمخوار و محرم راز بود و در نشست هاى خصوصى كه افراد با او داشتند و گاه از شب تا به صبح طول مى كشيد كسى احساس خستگى و افسردگى نمى كرد, به آداب اجتماعى و مسايل تربيتى اهميت زيادى مى داد و رعايت كننده اخلاق اسلامى در برخورد با دوستان بود, در عين حال كه متواضع و دوستانه رفتار مى كرد وقار و هيبت خاصى داشت و خداوند متعال محبت او را در دل ها قرار داده بود. در مقابل اهانت ها كريمانه مى گذشت و هرگز قصد مقابله به مثل و انتقام گرفتن نداشت, از چاپلوسى نفرت خود را اعلام مى كرد, و تعريف ديگران از خود را منفى مى دانست و در عين حال روى تعريفى كه از ديگران نزد او مى شد حساب مى نمود و از افرادى كه از خودشان نزد او تعريف مى كردند بدش مىآمد, در عين حال دوستى ها در ضوابطى كه وى قبول داشت و اجرا مى كرد تإثيرى نداشت و برخى ضعف هاى دوستان كه در نظر خودشان و يا اشخاص ديگر ناچيز جلوه مى كرد برايش غير قابل تحمل بود, هرگز حاضر نمى شد به خاطر آشنايى با كسى يا سفارش دوستان در مدرسه به كسى حجره تنهايى بدهد. سينه اش براى دوستان صندوق اسرار بود, عالم متين و موقرى بود كه هرگز در طول معاشرت با او كسى از وى سخن مبتذل و يا حركتى ناهنجار نمى ديد, در هيچ مجلسى هرچند خصوصى و در هيچ حالتى هرچند مواقع تفريح و اوقات فراغت, بذله گويى و شوخى هاى ركيك از او شنيده نمى شد. منفى ترين حالات يك فرد را جلسات و نشستن هاى دور هم بيهوده را كه باعث اتلاف وقت مى شود مى دانست و كرارا افراد را از اين امور عبث منع مى نمود و عقيده داشت اجتماعاتى اين گونه زمينه ساز غيبت و تهمت و تحقير افراد است و اشخاص را نسبت به هم بدبين مى كند, او معتقد بود يك دوست واقعى و باايمان كسى است كه بتواند رازدارى را در خود زنده كند, چه در اين صورت از خيلى از گناهان مصون خواهد بود و در زير شكنجه هاى طاغوت بيشتر دوام مىآورد و از گناه لو دادن دوستان و ياران در امان مى ماند.
12 ـ هوش سرشار و فطانت: در حالى كه مرحوم شهيد قدوسى كمال تقوا و تقدس را داشت از فطانت و زيركى خاص برخوردار بود, چندين مرتبه ساواك, مدرسه منتظريه را محاصره كرد, ولى در مقابل زيركى ايشان تمام فعاليت هاى آنان خنثى گرديد, ضمن برخوردارى از هوش و استعداد سرشار و ذكاوت فوق العاده از روان شناسى و قيافه شناسى نيز بهره داشت, با يك برخورد و ملاقات طرف مقابل را مى شناخت و غالب پيش بينى هايش درباره افراد درست از آب درمىآمد, حافظه اش بسيار قوى و قدرتش براى كارهاى علمى و پژوهشى زياد بود و به امور تحقيقاتى علاقه داشت به همين دليل اشتغالات غير علمى برايش سنگين و ناگوار بود, او با قدرت تفكر عالى و انديشه نيرومندى كه خداوند به وى عطا كرده بود به مراحل عالى علمى در فقه, اصول و فلسفه نائل گرديد و در شمار كسانى بود كه در جلسات پژوهشى و بحث هاى تحقيقى علامه طباطبايى حضور يافت, قدرت علمى و فكريش اقتضا مى كرد كه به عنوان يك متفكر و محقق و استادى برجسته و صاحب نظر در حوزه علميه به اشغال كرسى استادى و تحقيق و تتبع و تإليف و تدريس بپردازد, اما به رغم توانايى كافى و كامل كه براى اين پيشرفت علمى داشت در يك مقطع مهمى از عمر خويش امور تحقيقى و تدريس و كاوشهاى علمى را رها كرد و با تمام وجود نيروى خويش را براى راه اندازى يك موسسه آموزشى و دانشگاهى اسلامى به كار گرفت, او معلمى دانا, مربى ورزيده و كاردان بود و شيوه هاى ابتكارى و توإم با خلاقيت و نبوغ را چه در امر مديريت و چه در مسايل تربيتى از خود بروز داد.(1)
ميهمان قدسيان آيه الله قدوسى داراى شش فرزند بود كه چهار نفر آنان ذكور و بقيه اناث هستند, فرزند ارشد ايشان محمد حسن قدوسى در جبهه هاى نبرد در منطقه هويزه به شهادت رسيد, شهيد قدوسى در شهادت اين فرزند لايق و ممتاز, بردبارى فوق العاده اى از خود نشان داد,(2) خودش نيز به لقاى حق و آرميدن در بارگاه قدسيان از طريق شهادت اشتياق داشت و گاهى مى گفت: به علت خستگى زيادى كه از كارها دارم وقتى كه مى خوابم با تمام قدرت بلند مى شوم و مجددا مى افتم, پس چرا اين موتورسوارها به سراغ ما نمىآيند.(3) پس از شهادت آيه الله دكتر بهشتى گفته بود: چون امام به من دستور داده است از خود حفاظت كنم مى ترسم كه اگر چنين نكنم و كشته شوم در مخالفت فرمان ولى فقيه كشته شوم و بروم به جهنم و روزهاى آخر حياتش يك حالت عرفانى و ملكوتى خاص داشت و دائما در انتظار شهادت به سر مى برد.(4) او از اين كه در جمع شهداى هفتم تير 1360 نبوده و آن سعادت شامل حالش نشده اظهار تإسف و شكوه مى كرد و اين فوز عظيم را براى خود آرزو مى نمود و در روزهاى آخر عمرش همچون عاشقى كه او را به محضر يار مى برند به شور و هيجان افتاده و از تمام تعلقات دنيايى بريده و در شادى زايدالوصفى بسر مى برد و اين حالات را كسى در تمام عمرش از او نديده بود.(5) فردى نفوذى از كارمندان دادستانى زير اتاق آيه الله قدوسى بمبى تعبيه نموده و از اين مكان خارج مى شود تا آن كه در ساعت 40 / 8 روز شنبه 14شهريور 1360 انفجار مهيبى رخ مى دهد به نحوى كه ديوار پشت سر آن شهيد جدا شده و ايشان از اتاق خويش كه در طبقه دوم بود به كف حيات پرتاپ شده بود, نخست آن قاضى وارسته را به بيمارستان 501 ارتش انتقال دادند و سپس براى معالجه دقيق تر به بيمارستان شهدا انتقال يافت و تحت عمل جراحى قرار گرفت اما اقدام پزشكان به نتيجه نرسيد و ضربه و خونريزى مغزى سبب شهادت اين مرد بزرگ و اسوه اخلاص گرديد, در روز بعد پيكر پاك آن شهيد به دوش مردم مسلمان قرار گرفت و پس از آن كه مسافتى را در ميان اندوه و خشم مردم طى كرد, با شكوه خاصى به سوى شهر مقدس قم حمل شد تا در جوار بارگاه مطهر حضرت فاطمه معصومه جاى گيرد.(6) امام خمينى در پيامى كه به مناسبت شهادت او صادر نمود, خاطر نشان ساخت: ((شهادت بر او مبارك و وفود الى الله و خروج از ظلمات به سوى نور بر او ارزانى باد.))(7) آرى: در مسلخ عشق جز نكو را نكشند روبه صفتان زشت خو را نكشند گر عاشق صادقى زكشتن مهراس مرده است هر آن كه او را نكشند
پى نوشت ها: 1 . خصوصيات اخلاقى را كه در اين نوشتار برشمرديم تمامى شاگردان ,ياران و آشنايان ايشان طى مصاحبه ها و خاطراتى يادآور شده اند و در كتب و مقالاتى كه به شرح حال ايشان اختصاص دارد و نيز ويژه نامه ها و يادنامه ها مى توان اين نكات را يافت. 2 . يادنامه شهيد قدوسى, ص58 و ;158 ديدار با ابرار, همان, ص;139 عدالت در خون ص26 و ص;99 يادها و يادگارها, ص49. 3 . عدالت در خون, ص99. 4 . همان, ص97. 5 . يادنامه شهيد قدوسى, ص82. 6 . مجله سروش, سال سوم, شماره 113, 28 شهريور 1360, ص10 ـ 11. 7 . صحيفه نور, ج15 ص122.
رژيم ستمشاهى با احساس درماندگى در برابر برخورد قاطع و كوبنده امام با قضيه كاپيتولاسيون مرتكب جنايتى ديگر شد و با دستور اربابان امريكايى اش امام را دوباره در تاريخ 13 آبان 43 دستگير و به تركيه تبعيد كرد. اما حضرت امام كه براى خدا و در راه خدا و دفاع از دين خدا و نجات بندگان خدا قيام كرده بود در اين راه از كسى جز خدا نترسيد و لحظه اى به خود و مصلحت شخصى و آسايش خويش نينديشيد, خدا نيز راه را بر او گشود, او را حفظ كرد و نصرت بخشيد و دلهاى پاك بندگانش را متوجه و شيفته او ساخت و دشمنانش را مرعوب ومغلوب او كرد. هر چند دوستان پاكباخته امام از تلاش فداكارانه براى پيشبرد نهضت امام به هيچ وجه كوتاهى نكردند و در اين راه حماسه ها آفريدند, اما معجزه الهى را در نقشى كه دشمنان براساس مشيت الهى در بالا بردن و پيروزى امام ايفإ كردند بيشتر و محسوس تر مى توان يافت! دشمن با نيت و قصد دشمنى و ضربه زدن به امام به هر حيله اى دست مى يازيد اما تقدير الهى نتيجه تدبير دشمن را به سود امام و زيان دشمن سوق داد ((و لايحيق المكر السىء الا باهله)) كه به راستى مطالعه سير زندگى امام تفسير عينى بسيارى از آيات قرآن است. رژيم شاه با كمك فكرى اربابانش مخصوصا شيطان بزرگ كه در اثنإ نزديك به يك سال تبعيد امام در تركيه به اين تدبير رسيد كه انتقال امام به نجف اشرف بهترين راه خروج از بن بست برخورد با امام است از يك سو طرفداران امام كه عموما متدينين و علاقمندان به اميرالمومنين هستند و بالاترين آرزوى آنها توفيق تشرف به جوار آن حضرت است وقتى مى بينند رهبر و مرجع شان به جاى تبعيد در يك نقطه دور دست تركيه در نجف اشرف و در كنار جدش مستقر شده است, نگرانى آنها به خوشحالى و آسودگى خاطر تبديل مى شود و بدين ترتيب مشكل افكار عمومى و تشديد توجه مردم به امام به خاطر تبعيد مظلومانه اش برطرف مى شود. از سوى ديگر با توجه به شناخت رژيم از جو عمومى نجف و مهره هاى ريز و درشتى كه در حوزه علميه نجف داشت و با اين گمان كه در برابر زعامت تثبيت شده و ممتد مراجع بزرگى همچون آقايان حكيم, خوئى, شاهرودى و برترى مقام علمى مراجع نجف نسبت به قم, شخصيت غريب, بى ياور و تازه وارد امام, رنگ مى بازد و با كمك ايادى و مرتبطين با دربار, شخصيت تحقير شده امام در فضاى نجف , منجمد و نهال انديشه و نهضتش خشك خواهد شد, با چنين تحليل ها و دلائل ديگرى كه فعلا مجال طرح آن نيست, امام را در تاريخ 13 / 7 / 1344 به نجف تبعيد كردند تا آرام و بى صدا و دور از دغدغه واكنش طرفداران امام, همه چيز را به پايان برند!
O در فرودگاه بغداد شيوه انتقال امام به عراق , ورود به فرودگاه بغداد و تا دقايقى چند بعد از آن به ظاهر با همان سناريو انطباق داشت. شايد هيچ مسافرى با هواپيما وارد فرودگاه بغداد يا فرودگاه ديگرى نشده كه مثل امام و حاج آقا مصطفى در حين ورود به فرودگاه بغداد باشد. نه استقبال كننده اى, نه آشنايى و نه هيچگونه پولى براى سوار شدن به ماشين. لحظاتى كه براى زندانيان طبيعت و دنيا چه بسا به تلخى زهر است براى تبعيديان در راه خدا بسى دلپذير و شيرين است و اين شيرينى را حاج آقا مصطفى كه در شوخ طبعى و لطيفه گويى استاد بود و وقت شناس, با شيوه و آهنگ دلربايى كه در اين مقام داشت, با لطيفه هايش شيرين تر و فرح انگيزتر مى كند: خدا را شكر كه بالاخره براى يك بار هم شده مجبور شديم گدايى كنيم! نشد سوار ماشين مى شويم بعد مى گوييم پول نداريم! اگر راننده قبول نكرد من ساعت جيبى ام را به جاى كرايه مى دهم! و… اين مطلب را در كتاب در سايه آفتاب نيز از قول حاج آقا مصطفى آورده ام. دقايقى را غريبانه در محوطه ايستگاه قدم مى زنند و در اين انديشه كه چگونه مسير چند فرسخى تا شهر را طى كنند. اما ناگهان آيت: ((و من يتوكل على الله فهو حسبه)) رخ مى نمايد اتومبيلى جلوى پاى آنها متوقف و راننده بهت زده به اين دو سيد غريب خيره مى شود. او يكى از شيعيان بغدادى بود كه چند سال قبل همراه دوستش حاج شيخ نصرالله خلخالى در سفر به ايران و قم حضرت امام را در منزلشان زيارت كرده بود و حالا يك بار ديگر همان چهره دوست داشتنى را كه در آئينه قلبش پايدار شده بود در برابر خود مى بيند. اما باور نمى كند. حاج آقا روح الله, قم, يخچال قاضى, تهران و زندان , تبعيد و تركيه؟! ولى اينجا فرودگاه بغداد است, امام كجا, اينجا كجا؟ خاطرات شيرين و تلخ چند ساله به سرعت برق در ذهنش مى دود و بى اختيار از ماشين بيرون مىآيد. سلام عليكم آقا, خودتان هستيد؟ كى رسيده ايد؟ چرا اينجا ايستاده ايد؟ منتظر كسى هستيد؟ بفرماييد سوار ماشين شويد. خود را معرفى مى كند و نشانى مى دهد. همگى سوار مى شوند و به سوى كاظمين عليهما السلام رهسپار مى گردند و گويا در مسير تعريف مى كند كه به طور غير مترقبه و اتفاقى گذارش به فرودگاه افتاده بود و همه شاهد بودند كه از اينجا به بعد همه چيز بر خلاف تدبير رژيم شاه پيش مى رود. يك سال بعد از انتقال امام به نجف وارد عراق شدم و از زبان دوستان و در آلبوم هاى عكس آنها عظمت استقبال پرشكوه از امام را در كاظمين, كربلا و نجف دريافتم, اما آنچه بسيار مهم تر مى نمود منزلت و جايگاه رفيعى بود كه خداوند متعال بعد از شروع درس فقه امام در نجف به بنده صالحش عطا فرمود.
O درخشش منزلت علمى امام برداشتى كه رژيم شاه از تفوق علمى نجف بر قم داشت نشإت گرفته از برداشتى بود كه بر حوزه نجف حاكم بود. اما حوزه نجف بعد از شروع درس فقه امام در كمال ناباورى به نادرستى تصور حاكم پى برد و هر چند عده اى متعصب يا مغرض تا چند سال مقاومت كردند, ولى با مرور زمان حتى بسيارى از بزرگان حوزه نجف به اين حقيقت نورانى وقوف يافتند و شخصيت برجسته اى مانند آيه الله شيخ مجتبى لنكرانى كه سالهاى طولانى هم درس و هم مباحثه آيه الله خويى و آيه الله ميلانى بود نه فقط به اعلميت امام بر سايرين گواهى داد بلكه در قصيده غرايى كه در وصف امام سرود شخصيت والاى امام را با بزرگترين چهره هاى تاريخ شيعه مقايسه كرد: در منقول ايشان را هم رديف علامه حلى و در معقول هم شإن خواجه نصير طوسى و در تقوى مقدم بر ابن فهد معرفى كرد: تالى علامه است و خواجه طوسى گوى سبق برده زبن فهد به تقوى من به شگفتم كه زنده گشت محقق نامده رجعت چگونه آمده دنيا مرحوم شيخ مجتبى لنگرانى كه حقير قسمت عمده رسائل و مكاسب شيخ انصارى را از محضر درس ايشان فيض بردم, در حالى كه در جلسات درسش ديدگاههاى علمى برخى از بزرگان نجف را نقد و رد مى كرد همواره نظراتى را كه از امام نقل مى كرد همراه با استدلال مورد تإييد قرار مى داد و نام امام را با احترام ويژه اى به زبان مىآورد. جالب است كه تعدادى از دوستان كه علاقمند به امام بودند ولى از ديگر مراجع نجف تقليد مى كردند با گواهى آيه الله حاج شيخ مجتبى لنگرانى و شهيد آيه الله سيد اسدالله مدنى مبنى بر اعلميت امام به امام عدول كردند. برگرديم به موضوع درس امام كه در همان ماهها و سالهاى اول به جدى ترين و پرمحتوى ترين درس نجف تبديل شد. در حالى كه درسهاى معروف نجف معمولا 20 دقيقه و نيم ساعت بود, درس امام معمولا بيش از يك ساعت طول مى كشيد. تعداد زيادى از حاضرين در درسهاى ديگر افرادى بودند كه به عنوان سياهى لشكر يا به تعبير خودشان احتراما در جلسه درس حضور مى يافتند, اما شاگردان درس امام عموما درس خوانهاى جدى بودند و در حالى كه عموم درسهاى نجف با سكوت محض شاگردان و سخن يك نواخت و يك طرفه استاد برگزار مى شد, درس امام همواره ميدان اشكال و جواب و بحث و احتجاج و تمرين اجتهاد بود. شاگردان نه فقط حق اظهار نظر و طرح اشكال و مشكل داشتند كه امام خود مشوق اين روش بود و شاگردانش را حتى در تحرير و نوشتن تقريرات درس به درگير شدن و نقد نظر استاد امر مى كرد. استاد اينجانب حضرت آقاى قديرى كه از شاگردان مبرز امام و عضو برجسته حوزه استفتإ امام بودند برايم نقل كرد كه تقريرات درس امام را براى اظهار نظر به محضرشان تقديم كردم, وقتى براى دريافت جزوه وگرفتن نظر امام به خدمتشان رسيدم, در مقام نقد تقريراتم داستانى را از يكى از بزرگان برايم نقل كردند ـ شيوه امام در بسيارى از موارد براى بيان نقطه نظرشان اين بود كه در قالب نقل يك داستان شيرين به گونه اى اديبانه و مودبانه و غير مستقيم مطلب مورد نظرشان را به مخاطب ارائه و القإ مى كردند ـ ما حصل داستان اين بود كه مطلب درس را خوب تقرير و تحرير كرده اى اما تنها اشكالش اين است كه هيچ اشكالى از استاد نگرفته ايد و نقد و نظرى را از خودتان ارائه نكرده ايد!
O منظم ترين درس درس امام منظم ترين درس بود و تعطيلى بى جهت نداشت از باب مثال رسم بود كه در بين التعطيلين درس ها تعطيل مى شد, اگر مثلا يكشنبه به مناسبت شهادت يكى از معصومين تعطيل بود, شنبه نيز كه بين آن روز و روز جمعه قرار داشت تعطيل مى شد, اما حضرت امام اين سنت را برانداخت. در يكى از همين روزها حضرت امام مثل روزهاى درسى ديگر به مسجد شيخ انصارى آمدند. شبستان اين مسجد هم محل درس حضرت امام بود و هم ظهرها در آنجا نماز جماعت به امامت ايشان اقامه مى شد. وقت درس امام ساعت 10 صبح بود و امام همانند ساير برنامه هايش كه توإم با نظم و وقت شناسى دقيقى بود رإس موعد مقرر وارد مسجد مى شدند و معمولا براى آن كه نفسى تازه كنند چند دقيقه اى را در كنار منبر مى نشستند و سپس براى شروع درس روى منبر مى رفتند. در آن روز بين التعطيلين, جز چند نفر, كسى از شاگردان نيامده بود! امام حدود 20 دقيقه در انتظار نشستند. مكان منبر و جلوس امام به گونه اى بود كه مدخل و در ورودى مسجد ديده مى شد و امام چشم به راه آمدن شاگردان. تك تك افرادى آمدند و با سرك كشيدن از در مسجد, امام را ديدند كه منتظر نشسته است و ناگزير به حلقه درس پيوستند و بالاخره حاضرين به چند ده نفر رسيدند و امام بالاى منبر قرار گرفتند اما به جاى طرح ادامه بحث روزهاى گذشته, به انتقاد شديد از سنت غلط اين نوع تعطيل ها پرداختند با اين مضمون كه ما بايد در برابر هر كارى در پيشگاه خداوند و در روز قيامت حجت داشته باشيم. بايد حساب كنيم كه در ازإ يك روز از عمر و فرصت از دست رفته چه به دست آورديم. سهم روزانه بودجه اى كه از بيت المال و امام زمان(عج) صرف حوزه مى شود, چقدر است؟ و كدام دليل خداپسند را براى هدر دادن آن مى توانيم اقامه كنيم؟! و… سخنان امام كه مانند هميشه از سرچشمه زلال معارف اسلام و از اعماق دل برمى خاست, بر دلها نشست و طنين بيدار كننده اش غائبين را نيز هشيار كرد و ديگر تعطيلى بين التعطيلين تكرار نشد! حضرت امام در ادامه همين جلسه با آن كه فقط حدود يك دهم شاگردان حضور داشتند, قول خود را با عمل قرين كرد و به ادامه بحث فقهى و درس پرداختند و به اين ترتيب حدودا با 20 دقيقه انتظار, 20 دقيقه تذكر و نصيحت و 20 دقيقه درس, درسى فراتر از درسهاى ديگر به شاگردان آموختند!
O درس مجتهد پرور يكى ديگر از ويژگى هاى درس امام اين بود كه براى نقد و بررسى ديدگاه ها در مورد فروع و مباحث مطروحه, قوىترين ديدگاه ها را از بين قوىترين فقها و صاحب نظران انتخاب مى كردند و گاهى يك يا چند جلسه درس را به تقرير و تبيين آن ديدگاه و نظريه مى پرداختند و آنچنان مطلب را جا مى انداختند كه شنونده تصور مى كرد اين نظريه از نهايت قوت و اتقان در استدلال برخوردار و مورد تإييد امام است. اما بعد از اين مرحله, چنان با قدرت استدلال همان نظريه را مورد نقد و رد نفس گير قرار مى داد كه فضاى ذهن شاگردان را متلاطم مى كرد و با ايجاد اين كشمكش و دست و پنجه نرم كردن استدلالهاى گوناگون شاگردان را به فنون اجتهاد آشنا مى ساخت و ذهن ها را جوال و انديشه ها را شكوفا مى كرد و در اين فرايند شاگردان قوى بنيه را به چالش مى كشيد و آنان را به مناظره و بحث جدى فرا مى خواند. مرحوم حاج آقا مصطفى در ميان شاگردان, قهرمان ميدان بود و آقاى شيخ مصطفى اشرفى شاهرودى جرإت و پافشارى خاصى در طرح اشكالاتش داشت و گاهى اشكال و جوابهاى كش دار بين اين دو با حضرت امام چنان فضاى جلسه درس را از داد و فريادهاى متقابل پر مى كرد كه اگر ناآگاهى در آن لحظه وارد مى شد گمان مى كرد دعوائى شديد بين شاگردان و استاد در گرفته است! صحنه هاى اشكال و جواب به سان گود ورزشگاهى بود كه نوچه هاى اصلى براى پهلوان شدن با مربى و پيش كسوت خود دست و پنجه نرم مى كنند. سابقون تمرين مجتهد شدن را مى كردند و لاحقون چگونگى كار را درمى يافتند و براى تازه واردهاى به درس خارج, ايستگاهى بود كه لااقل اصل درس را خوب بفمند. و خلاصه درس امام بهترين درس شاگردپرور و مجتهدساز در مدارج مختلف بود. برگرديم به تكميل مطلب و نمونه اى از شيوه متمايز امام در طرح و نقد مباحث. در درسهاى خارج بلند پايگان نجف كه عموما از شاگردان مرحوم نائينى و آقاضيإ عراقى بودند, معمولا بازار طرح و نقد ديدگاههاى اين دو بزرگوار گرم بود, اما كمتر استاد فقيهى سراغ مرحوم شيخ محمد حسين كمپانى مى رفت كه على الظاهر دليل اصلى آن اوج قوت علمى و قدرت استدلال ايشان نسبت به ساير معاصرين بود و اين نكته ظاهرا در محافل علمى نجف, مطلبى جا افتاده بود , لكن امام يگانه استادى بود كه بيش از همه بر همان اساسى كه اشاره شد به طرح و نقد و رد نظرات مرحوم كمپانى مى پرداختن و اوج توانايى علمى و تيزهوشى امام در مباحث و استدلالات فقهى در همين ميدان ها به منصه ظهور مى رسيد.
O درس هاى اخلاقى امام يكى ديگر از ويژگى هاى درس امام يا شخص امام اين بود كه معمولا در پايان هر فصل درسى و تعطيل شدن درس به مناسبت ماه رمضان و امثال آن تمام يا بخشى از جلسه آخر را به بيان مسائل اخلاقى و نصيحت شاگردان مى پرداختند , كه مجموعه اين مباحث تحت عنوان جهاد اكبر در نجف اشرف تدوين و چاپ گرديد. درس هاى اخلاق امام چنان تإثيرى در مخاطبين و حضار داشت كه دل سنگ را آب مى نمود و اشكهاى برخاسته از اعماق دل را از ديدگان جارى مى ساخت و تمام كدورت ها را از روح و روى آنان مى شست. گرچه درس اخلاق امام, در هر چند ماه يك بار بيشتر نبود, اما تإثير عميق آن تا مدت ها پايدار بود و بى گمان آهنگ دلنشين و جانسوز امام كه با همهمه هاى هاى گريه هاى حاضران همراه بود, براى هميشه از خاطره شاگردان امام محو نخواهد شد. يك نمونه از تإثير عينى درس اخلاق حضرت امام در كردار و رفتار شاگردان اين بود كه دو نفر از دوستان چندى بود كه با هم به اصطلاح قهر بودند و تلاش دوستان نيز براى آشتى دادن آنها به جايى نرسيده بود. بعد از يكى از همين درسها بود كه آن دو چنان منقلب و مصفا شدند كه بلافاصله با مصافحه, دست ها و دلهايشان دوباره به هم پيوست و خود شاهد بودم كه به هنگام خروج از مسجد, هر كدام تلاش مى كرد كفش ديگرى را جلو پاى او جفت كند.ادامه دارد
طى مقالات پيشين از اباحيگرى به عنوان يك تهديد جدى براى اسلام و انقلاب و ميهن اسلامى سخن گفتيم. حربه اى كه امروزه دشمنان سوگند خورده ما به عنوان آخرين سلاح به دست گرفته اند ترويج فساد, لاقيدى نسبت به آرمانها و مبانى ارزشى, و سعى در لغزاندن جوانان پسر و دختر در ورطه انحطاط و انحراف اخلاقى و اباحيگرى است كه اگر در اين توطئه موفق شوند بايد فاتحه همه چيز را خواند! تسليم شدن در برابر اين سيل مخرب به معناى برافراشتن پرچم تسليم و ذلت و همكارى با دشمن براى نابودى خويش است. عوامل و ريشه هاى اباحيگرى در يك فهرست كوتاه مورد بحث قرار گرفت كه راه كارهاى مقابله با آن را بايد كاويد. و اينك با توجه بدانچه از پيش به نگارش درآمد, تإكيد مى كنيم كه اگر پذيرفتيم اباحيگرى يك تهديد است ـ كه بايد بپذيريم ـ بايد به مصاف آن رفت و ساز و برگ جنگ را مهيا ساخت, ساز و برگ ويژه اى كه اين پيكار مى طلبد , بيشتر ابزارهاى فرهنگى, عملى, تبليغاتى و حتى سياسى و اقتصادى است. در اين مصاف بايد تهاجمى عمل كرد, نه تدافعى و انفعالى! نبايد نشست تا دشمن بيايد و ابتكار عمل را به دست گيرد و هر آنچه مى خواهد بكند و آنگاه درصدد دفاع برآئيم! از همين جا بايد به اين نتيجه رسيد كه سياستگذاران فرهنگى و اجتماعى و سياسى ما در اين عرصه درست به ميدان نيامده اند! نبايد اجازه داده مى شد سدها شكسته شود, حرمت ها هتك گردد, ارزشها مورد هجوم قرار گيرد و آنگاه كه ابتكار عمل از دست رفت از خواب بيدار شوند و به فكر چاره برآيند! و مع الاسف البته هنوز هم كسانى هستند كه از خواب بيدار نشده و دشمن را فرضى تصور نموده و خطر آن را جدى نگرفته اند! ما خود ديديم كه عوامل غافل و يا دست نشانده دشمن در كشور ما در قالب آزادى عقيده و قلم و بيان و عمل از طريق روزنامه هاى زنجيره اى و يا نطق ها و مصاحبه ها چه گستاخى ها كردند و با ابراز تإسف ما به نظاره ايستاديم و با مواضع انفعالى و احتياط و ترس و لرز كه مبادا غربى ها ما را متهم به سلب آزادى كنند! اهانت ها را تحمل كرديم, گستاخى ها را به جان خريديم و فحش ها و ناسزاها را شنيديم و هنگامى كه تعدادى از اين روزنامه هاى فاسد و مفسد توقيف و تعطيل شدند, دردمندانه , اعتراض هاى ناموجه را حتى از برخى مسئولان مدافع آزادى! مشاهده كرديم و مظلوم نمايى توطئه گران را شاهد بوديم. و صد البته كه توطئه به اينجا ختم نشده و شيطنت ها در قالب هاى ديگر از برخى رسانه ها و مطبوعات و سخنرانى ها و تشكل ها و توطئه ها كم و بيش ادامه يافت و هنوز هم آن اعتراض ها و دفاع ها از اين جريان هاى مشكوك و يا توطئه گر پايان نيافته است! اشكال كار اينجاست كه ما در برابر غربى ها و فرهنگهاى بيگانه و گروه هاى غير مسوول و پرتوقع, رودرواسى مى كنيم! نوعى بيم و هراس بر افكار عده اى سايه افكنده كه مبادا در دنيا متهم شوند كه در ايران نسبت به آزادى بى حرمتى مى شود! در حالى كه همين غرب و غربى ها به سركرده گى آمريكا زير نگاه جهانيان و سازمان هاى به اصطلاح حقوق بشر با زشت ترين نوع توحش بدترين حق كشى ها و قانون شكنى ها و جنايت و قساوت را با زور و قلدرى مرتكب مى شوند و فريادها و اعتراض هاى جهانيان را هم ناديده مى گيرند! نمونه بارز اين موضوع سناريوى كاخ سياه و لشگركشى و حمله وحشيانه و ددمنشانه آمريكا بر كشور اسلامى و مظلوم افغانستان و مجروح ساختن پيكر امت اسلام و بى اعتنايى به افكار عمومى جهانيان, و خودسرى و تبليغات گسترده گمراه كننده آنها در اين مجال بر ضد اسلام و تحريك ملت ها عليه مسلمانان است حركتى كه با هيچ قانون و منطق و عرف بين المللى قابل توجيه نيست. اين در حالى است كه فرياد اعتراض جهانيان حتى برخى كشورهاى غربى به اعمال جنايتكارانه امريكا و تظاهرات فراگير ملت ها عليه اين هجوم وحشيانه نتوانست سردمداران ياغى و ابله امريكا و حاميانش را سرجايشان بنشاند و اين تجربه نشان داد آن دست از ساده دلان خودى كه رابطه با آمريكا و كوتاه آمدن در برابر ستايشهاى شيطانى را تبليغ مى كردند امروز بايد منفعلانه باور كنند كه در اشتباه بزرگى بوده اند! امروز كه زمزمه جنگهاى صليبى را از زبان سردمدار جنگ طلب و بى منطق و سرمست امريكايى مى شنوند بايد فهميده باشند اين ددمنشان انسان نما به هيچ اصلى از اصول انسانى باور ندارند و اگر روزى با شيوه تاكتيكى و فريب دهنده دانه مى پاشند براى صيد كردن ساده دلان و بردن آبروى ما در نظر ملت هاى جهان است.
O سياست دفاعى يا تهاجمى ؟! بارى نبرد حق و باطل تمام شدنى نيست و در اين پيكار كسى برنده است كه با هوشيارى كامل سنگر را نگهدارد و به دشمن مجال ندهد. سياست دفاعى اگر در درگيرى هاى نظامى به دلائلى قابل قبول باشد در نبرد اعتقادى و هجمه فرهنگى قابل دفاع نيست و كارآئى ندارد و امروز دشمنان ما جنگ را به عرصه فرهنگ و ايمان و اخلاق كشانيده و جبهه هايى گشوده و جاى پايى باز كرده اند و شايد روزى به ديگر صحنه ها نيز بكشانند كه از هم اكنون مى بايست براى جهاد و دفاع آماده بود. اين اصل بديهى را تجربه كرده ايم كه در پيكار و جهاد و دفاع نخست بر سلاح ايمان بايد تكيه كرد و سپس بر تسليحات نظامى. اگر طى دفاع مقدس و جنگ هشت ساله ملت قهرمان توانست با امكانات كم, نظام نوپاى انقلاب را حراست و صيانت كند تكيه بر تجهيزات نظامى و لجستيكى نبود. ملتى كه نه تجهيزات كافى داشت و نه سازماندهى لازم , اين ملت با دستمايه ايمان, در برابر قدرتهاى بزرگ و كوچك شرق و غرب ايستادگى كرد و انبوه اسلحه هاى پيشرفته و زمينى و هوايى و دريايى و ميكربى و شيميايى را كه دشمن به منطقه گسيل داشته بود و انواع حمايت هاى تبليغاتى و خبرى و رسانه اى جهانى را به خدمت گرفته تا به مزدورى رژيم بعث, نظام نوپاى ما را از پاى درآورد بى اثر ساخت. دفاع جانانه هشت سال ملت ما در اين نبرد سرنوشت ساز اسطوره شكست ناپذيرى تسليحاتى غرب و شرق را نقش بر آب كرد و پيروزى خون بر شمشير و ايمان بر اسلحه را به نمايش گذاشت. اين سرمايه عظيم نه تنها براى آن روز كه براى هر زمان, تنها تكيه گاه است. حفظ و حراست اين نيروى معنوى از وظائف اوليه مسئولان نظام و راهنمايان فكرى و فرهنگى و حوزوى و آحاد مردم است. دشمنان در اين مجال سرمايه گذارى فراوانى كرده اند و از طريق ماهواره ها و كانال هاى تلويزيونى و نوارهاى ويديويى و كاست و مواد مخدر و غريزه جنسى و ترويج فساد و شبكه هاى فساد در اشاعه اباحيگرى كوشيده اند با اين تز و برنامه هاى كه روح سلحشورى و فداكارى و استقامت و شهادت طلبى را از جوانان بگيرند تا ديگر آن انگيزه كه در دفاع مقدس پشت دشمن را شكست و حاميان شرقى و غربى اش را به خفت و ذلت كشاند در ميان اين نسل پا نگيرد و يا متزلزل شود و زمينه نفوذ سياسى و براندازى فراهم گردد كه البته اين پندارى است خيالى و باطل چرا كه ايران اسلامى امروز نيز بيشه شيران است و اگر مشتى عناصر هوسباز در گوشه و كنار خودنمايى مى كنند اقليتى بى خاصيت اند و اكثريت قاطع اين ملت كه پيوند دل با اسلام و آرمان هاى انقلاب و خمينى كبير دارند و گوش به فرمان رهبرى گرانقدر امروز مى باشند از سربازى امام زمان استعفا نداده و در لحظه هاى خطر سربازان آماده به خدمت و جان بركف اسلام اند. اما در هر حال خطر هجمه فرهنگى و ترويج اباحيگرى را نبايد ساده انگاشت.
O اباحيگرى سوغات غرب گفتنى است كه لجام گسيختگى اخلاقى و لا اباليگرى هديه اى بود كه غربى ها براى جوامع به ارمغان فرستادند. و امروز در ميان كشورهاى جهان, امريكا در انحطاط اخلاقى گوى سبقت را از ديگران ربوده و تلاش در صادر كردن آن به جهان دارد. بحران هاى خانوادگى, اجتماعى, ناامنى و انحراف هاى اخلاقى و جنسى و جنايى و فساد با گوشت و خون امريكايى ها و غربى ها عجين است, همانگونه كه قلدرى و تجاوز و زورگويى منطق سياستگذاران شيطان بزرگ و متحدان اوست هرچند دانش فنآورى و تكنولوژى غرب از اين كشورها , چهره اى موجه تصوير كرده, اما زير اين كسوت ظاهرى, مردارى عفن و كالبدى بيمار و لجن زارى از فساد و جنايت نهفته است, كه شرح آن در توان قلم و موضوع سخن اين مقال نيست. اما براى نمونه تنها با اشاره اى گذرا به پاره اى موارد از اين بخش سخن مى گذريم. واشنگتن پست نوشت: ((11 ميليون آمريكايى زير خط فقر بسر مى برند براساس مطالعات بنياد حمايت كودكان در امريكا, 71 درصد كودكان اين كشور, زير خط فقرند)).(كيهان 26 مرداد 71) به گفته شبكه تلويزيونى سن ان اس: ((امريكا كه خود مدعى دفاع از حقوق بشر است حقوق زندانيان را رعايت نمى كند.)) مسائل جنسى در اين كشور از حد و مرز گذشته و به زشت ترين چهره اش نمودار است. رويتر از واشنگتن گزارش داد: ريچارد استس از اساتيد علوم اجتماعى دانشگاه پنسيلوانيا كه در مطالعات جنسى در امريكا شركت داشته گفت: ((در امريكا سالانه بين 300 تا 400 هزار كودك قربانى سوء استفاده جنسى و تجارت جنسى مى شوند.))(روزنامه جمهورى اسلامى 20 / 6 / 80) ((صرف مشروبات الكلى در محل كار در امريكا طى سال گذشته ميلادى 99 ميليارد دلار خسارت وارد كرده است.))(اطلاعات 20 2/ / 72) در خصوص تبعيض نژادى نمونه زير شنيدنى است: در امريكا سفيد پوستى نياز به خون داشت, سياه پوستى كه گروه خونش به بيمار مى خورد, رايگان خون داد, پرستار شيشه را گرفت و چون دانست از سياه پوست است انداخت و شكست كه خون بردگان به خون نخبه گان تزريق نشود! در موضوع حقوق زن, زن در جامعه امريكايى مورد تحقير و اهانت است. به عنوان نمونه: نمونه اى از توحش امريكايى ها را در اين خصوص مى توان در اين گزارش ديد: ((در امريكا زنان از 15 سالگى تا 44 سالگى مورد ضرب و شتم از سوى پدران, برادران و شوهرانشان قرار مى گيرند و آمار زنانى كه به ضرب كشته شده اند بيش از زنانى است كه در تصادف كشته شده اند تحقيقات نشان داده كه اعمال زور عليه زنان در جامعه امريكايى امرى شائع است و در هر 12 دقيقه يك زن مورد ضرب و شتم قرار مى گيرد.)) (ماهنامه غربى زبان اهلبيت, ش34) طبق آمار رسمى دولت امريكا تعداد اشخاص بالغى كه در زندان هاى امريكا به سر مى برند شش ميليون و چهارصد هزار يعنى از هر 32 نفر يك آمريكايى بالغ مى گردد (ماهنامه شاهد, مهرماه 80). اگر بخواهيم آمار و گزارش هاى اين مقوله را بنگريم مثنوى هفتاد من كاغذ شود. ساير كشورهاى غربى نيز به همين منوال است كه شرح آن مجال ديگر طلب مى كند. اگر بر اينها بيفزائيم جنايات برون مرزى كه دولتهاى امريكايى طى سالهاى اخير نموده اند و برخى كشورهاى غربى ديگر امريكا را همراهى كرده اند, بايد بگوئيم كه دشمن واقعى نوع بشر و عنصر فساد فى الارض همين امريكا و غرب است. به اعتراف يكى از نويسندگان امريكايى پس از پايان جنگ جهانى دوم تاكنون دولت امريكا در بيش از 50 جنگ و تجاوز بطور خودسرانه شركت كرده است. خون ملت هاى مظلوم از چنگ و دندان دولتمردان غرب و بيش از همه امريكا سرازير است. قساوت, خشونت , ترور, توطئه, دخالت نظامى و سياسى و زور و اشاعه فساد و فحشإ دكترين سياستگذاران امريكا و غرب است, هر جنايتى در گوشه و كنار جهان صورت گرفته , سرچشمه اش رژيم هاى امريكايى و غربى است, كه مردم ما طى پنجاه سال اخير از سلطه جهنمى امريكا و دست نشاندگانش ديده و كشيده اند, فوق توصيف و تصور است. و نيز ساير ملتهاى مظلوم, چون فلسطين و لبنان و امروز افغانستان… بطور قطع اين كشور با اين سياست دوام نخواهد آورد و اين امپراطورى زورگو دير يا زود راهى جهنمى چون ساير امپراطورىهاى جهان خواهد شد چرا كه عنصر نابودى خود را در درون مى پرورد و علائم و نشانه هاى آن را در انفجارهاى اخير نيويورك و واشنگتن مى توان ديد و اين سنت آفرينش و جرقه اى از خشم خداوند است! بدين ترتيب همانگونه كه حضرت امام خمينى رحمه الله عليه فرمودند: ((مسلمانان از هياهو و طبل تو خالى تبليغات ظالمانه نهراسند كه كاخ ها و قدرتهاى نظامى و سياسى استكبار جهانى همانند لانه عنكبوت سست و در حال فروريختن است.)) برگرديم به اصل مقال. ما امروز در برابر جريانهاى جهان و آنچه اتفاق مى افتد نمى توانيم بى تفاوت بنشينيم. از يكسو مى بايست پيكره اخلاقى جامعه و ايمان و اعتقاد جامعه و جوانان را پاس داريم و ارزشهاى اسلامى را با تمام وجود حفظ و حراست كنيم و عواملى كه سبب بى تفاوتى و دلسردى و اباحيگرى مى شود را بى درنگ از ميان برداريم. در مسائل فرهنگى, اقتصادى, ادارى بازنگرى نموده, ضعف ها را جبران كنيم, دلهاى دردمند جامعه را ترميم نمائيم, عوامل نارضايتى و دشمن تراشى ها را از ميان برداريم, دست وحدت به يكديگر بدهيم, مستضعفان و محرومان را كه پيكره اصلى جامعه اند مورد حمايت بيشتر قرار دهيم, هوشيارى خود را در برابر دشمنان و بد انديشان و مفسدان حفظ كنيم و در يك سخن به اصلاحات با مفهوم حقيقى نه صادراتى آن و تقويت بنيه ايمانى و اعتقادى نسل جوان در سطوح مختلف تحقيقى و تحكيم مبانى ارزشى اسلام و ارائه الگوهاى شايسته و تشويق و ترغيب به سنن اسلامى كه خوشبختانه نمودارهاى ارزنده اى چون اعتكاف و قانون هاى قرآنى و نظاير آن در كشور مشاهده مى شود, اينها مى تواند نسل ما را از انحطاط مصونيت دهد. و از سوى ديگر دشمنان و دوستانمان را در سراسر جهان بشناسيم. بدانيم كه جبهه كفر را با اسلام سرآشتى نيست. در برابر دشمنان, قدرتمندانه بايستيم, كوچكترين نقطه ضعف مى تواند دشمن را متجرى و گستاخ تر كند, مواضع منطقى و انقلابى ملت برابر استكبار همان مواضع استوار رهبر فرزانه انقلاب باشد كه ساير مسئولين نظام نيز يك صدا اعلام كردند وهمين مواضع گيرى را عقلاى عالم و آزادگان جهان ترحيب گفته و تحسين كرده اند. صلابت و قاطعيت در برابر ددمنشان و تكيه بر ايمان و توكل به قدرت لايزال الهى سرمايه اصلى پيروزى ملت ما در برابر دشمنان بوده و اين سرمايه عظيم و عزت اسلامى و كرامت انسانى, بايد از هر گزندى مصون بماند كه در اين صورت خداى مقتدر حامى و ناصر خواهد بود. (ان تنصروا الله ينصركم ويثبت اقدامكم) (و ان يخذ لكم فلا ناصر لكم) و در همين حال نداشتن دست آشتى به دشمنان و سمپات هاى آنان و بستن كانال هاى نفوذى و مروجان فرهنگ غربى و الگوهاى بيگانه, و حساسيت روى رفت و آمدهاى مشكوك و جاسوسان امريكايى كه اخيرا باب شده در قالب خبرنگار و سياح و بازرگان و پياده كردن اصل ((اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) كه هرچه جز اين باشد فريب است و باختن در اين مصاف. والسلام
حكمت هاى دهگانه لقمان در قرآن (1) توحيد و خداشناسى
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى
لقمان در نخستين پند خود به فرزندش چنين مى فرمايد: ((يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك لظلم عظيم; اى پسرم! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك, ظلم بزرگى است))(1) لقمان نخستين سخن خود را از نخستين سخن همه پيامبران(ع) قرار داده كه در سرلوحه تبليغات و برنامه هاى پيامبران(ع) و مكاتب آسمانى مى درخشيد و مى درخشد و آن يكتايى پرستى و پرهيز از هرگونه شرك است, لقمان پس از اين نصيحت بزرگ كه ريشه و اساس همه نصايح است, به ذكر علت آن پرداخته و آن اين كه شرك و انحراف از صراط توحيد و يكتاپرستى, ظلم بزرگ است. در اين نصيحت دو مطلب مورد توجه قرار گرفته: نخست اين كه از شرك بايد پرهيز كرد. يعنى خدا را يافت, و او را به عنوان يكتا و بى همتا شناخت, مطلب دوم اين كه شرك ظلم بزرگ است. در مورد مطلب اول يعنى اعتقاد به اين كه جهان سازنده و آفريدگار دارد, انسان نبايد بى تفاوت باشد, فطرت و نهاد انسان و قانون عليت و براهين ديگر بيانگر آن است كه جهان را ذات پاك خدا آفريده چرا كه ممكن نيست با ديدن آن همه نقش عجب بر در و ديوار وجود, فكر او را نكرد و به او اعتقاد نيافت. بعد از خدايابى, بايد خدا را شناخت و در شناخت خدا نخستين چيزى كه مطرح مى شود يكتايى و بى همتايى خدا است, او ذات پاك و بسيط و يكتا است و غبار شرك, هرگز بر دامن كبريايى او نخواهد نشست. بر همين اساس صفات او عين ذات او است, زيرا خداوند وجودى است كه از هر جهت بى نهايت است, به همين دليل هيچ صفت كمالى در بيرون ذات او وجود ندارد, چرا كه او كمال مطلق است, بنابراين نمى توان صفت كمالى را خارج از وجود او تصور كرد.
O شاخه هاى توحيد و شرك براى اين كه در صراط توحيد قدم برداريم, و از هرگونه شرك پاك باشيم, بايد بدانيم كه توحيد شاخه هاى متعددى دارد, چنان كه به همين مناسبت شرك داراى شاخه هاى مختلفى است. در ميان دانشمندان عقايد معروف است كه توحيد داراى چهار شاخه اصلى است كه عبارتند از: 1ـ توحيد ذات 2 ـ توحيد صفات 3ـ توحيد عبادت (يعنى پرستش تنها شايسته ذات پاك خدا است) 4ـ توحيد افعال. هر يك از اين شاخه ها نيز به شاخه هاى ديگر تقسيم مى شوند. به همين نسبت, شرك نيز داراى شاخه هاى گوناگون است, مانند: شرك در ذات به اين معنى كه معتقد باشيم خدا در ذاتش بيش از يكى است, مثل عقيده دوگانه پرستان كه اعتقاد به اهريمن خداى شرور و بدىها, و يزدان خداى خير و نيكى ها است, و مثل عقيده تثليث مسيحيان كه معتقدند كه خدا همان ((اب, ابن و روح القدس)) است و اين سه در عين آن كه سه است, يكى شده و درهم آميخته شده اند. و مانند شرك در صفات كه بگوييم, صفات خدا جداى از ذات خدا است. و مانند شرك در عبادت, يعنى در پرستش براى خدا شريك قايل شويم, كه غالبا مبارزه پيامبران با مشركان, در مورد همين شرك بود, كه آنها در پرستش, چيزهاى ديگر را نيز مى پرستيدند, و آن را شريك خدا قرار مى دادند. و مانند شرك افعالى كه در مقابل توحيد افعالى قرار گرفته, به اين معنى كه اعتقاد داشته باشيم موجود ديگرى در آفرينش پديده ها, يا در ربوبيت و اداره و تدبير نظام جهان با خدا شركت دارد. و هم چنين در مالكيت و حاكميت جهان. بنابراين بايد از هرگونه قياس و شرك پرهيز نمود, تا بتوان در پرتو توحيد ناب حركت كرد. شرك به قدرى مورد نفرت است كه به طور جدى بايد از آن ـ حتى به اندازه يك لحظه ـ پرهيز كرد, چنان كه پيامبر(ص) به يكى از يارانش به نام عبدالله بن مسعود فرمود: ((اياك ان تشرك بالله طرفه عين, و ان نشزت بالمنشار إو قطعت او صلبت او احرقت بالنار; از همتا قراردادن براى خدا حتى به اندازه يك چشم به هم زدن اجتناب كن, هرچند با اره تو را بريده بريده كنند, يا تو را قطعه قطعه نمايند, يا به دار آويزند و يا در آتش بسوزانند.))(2) خداوند در قرآن, در مورد بيچارگى و كيفر و بدبختى مشرك و باطن هولناك شرك, مثالى زده و مى فرمايد: ((ومن يشرك بالله فكانما خر من السمإ فتخطفه الطير او تهوى به الريح فى مكان سحيق; هر كس براى خدا همتايى قرار دهد, گويى از آسمان سقوط نموده,و پرندگان (در وسط هوا) او را مى ربايند, و يا تندباد, او را به جاى دور دستى پرتاب مى كند. ))(3) در تاريخ درخشان صدر اسلام آمده, در سال هشتم طايفه ثقيف مى زيستند, مشرك بودند, به مدينه به محضر پيامبر اسلام(ص) آمده و گفتند: 1ـ ما حاضر شده ايم اسلام را بپذيريم, مشروط بر اين كه دو پيشنهاد ما را بپذيريد: به ما اجازه دهيد تا سه سال پرستش بت ((لات)) را ادامه دهيم 2 ـ دستور دهيد كه نماز را از ما برداريد. پيامبر(ص) هر دو پيشنهاد را به طور قاطع رد كرد, چرا كه اولى اثبات شرك, و دومى ترك نشانه توحيد خالص بود, و در مورد نماز فرمود: ((لا خير فى دين لا صلاه فيه; دينى كه داراى نماز نباشد خير ندارد.))(4) شرك و بت پرستى بزرگترين آفت براى انسانيت, و آتش شعله ور براى سوزاندن كرامت و كمالات انسانى است, موضع گيرى پيامبر اسلام(ص) در برابر شرك, به قدرى قاطع و شكننده بود, كه در سخت ترين شرايط, سران شرك پيشنهاد سازش كردند, كه پيامبر(ص) با آنها مماشات كند, آنها گفتند: يك سال ما آيين تو را مى پذيريم, يك سال تو آيين ما را بپذير, در اين صورت بهترين امتياز را به تو خواهيم داد, پيامبر(ص) در پاسخ آنها فرمود: ((معاذ الله ان اشرك به غيره; پناه مى برم به خدا كه من چيزى را همتا و شريك خدا قرار دهم.)) آنها گفتند: تو بيا فقط بعضى از خدايان ما را لمس كن و دستى بر آنها بكش و از آنها تبرك بجوى, آنگاه ما تو را تصديق كرده و خدايت را مى پرستيم, پيامبر(ص) اين جواب را به آنها داد و گفت من منتظر فرمان پروردگارم هستم, در اين هنگام سوره كافرون (صد و نهمين سوره قرآن) نازل شد, كه پيامبر(ص) طبق آن, به طور تإكيد و قاطع فرمود: من هرگز معبود شما را نمى پرستم.(5) در حديثى از پيامبر(ص) نقل شده: ((كسى كه سوره قل يا ايها الكافرون را بخواند گويى يك چهارم قرآن را خوانده, و موجب دور شدن شياطين طغيانگر از او مى شوند))(6) گويى اين تعبير اشاره به آن است كه يك چهارم قرآن بيانگر مبارزه با شرك و بت پرستى است. و عصاره آن در اين سوره آمده است, و پرهيز از شرك و موضع گيرى قاطع در برابر آن, شيطان هاى سركش را منكوب و مغلوب كرده و از تسلط بر انسان دور مى سازد. جالب اين كه در قرآن در ظاهر بيش از دويست بار, سخن از زشتى شرك و نفى گرايش هاى غير توحيدى به ميان آمده ـ جز آنچه در معنى, از شرك نهى شده است ـ و اعلام شده كه عذاب شديد در كمين مشركان است به عنوان نمونه مى فرمايد: ((انما المشركون نجس فلا يقربوا المسجد الحرام; مشركان پليد و ناپاكند, بايد نزديك مسجدالحرام (كعبه) نشوند))(7) و در مورد ديگر مى فرمايد: ((من يشرك بالله فقد افترى اثما عظيما; آن كس كه براى خدا شريك قرار دهد, گناه بزرگى مرتكب شده است.))(8)
O توحيد ناب در سخن پيامبر(ص) و على(ع) براى تكميل اين بحث نظر شما را به دو سخن از پيامبر(ص) و على(ع) جلب مى كنيم: 1ـ مردى به محضر رسول خدا(ص) آمد و پرسيد: بالاترين مرحله علم چيست؟ پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((شناخت خدا آن گونه كه شايسته او است)) آنگاه در توضيح افزود: ((اين كه بدانى خدا نه مثلى دارد, نه شبيهى, و او را به عنوان معبود واحد, خالق, قادر, اول, آخر, ظاهر و باطن بشناسى, كه نه همتايى دارد و نه مانندى, اين است حقيقت معرفت خدا.))(9) 2ـ هنگام جنگ جمل كه آتش جنگ به شدت شعله ور بود, مردى جلو آمد و گفت: ((اى اميرمومنان! آيا تو مى گويى خداوند واحد است؟)) در اين هنگام سپاهيان به او حمله و انتقاد كردند كه اكنون چه وقت اين سوال است, حضرت على(ع) به سپاهيان فرمود: او را به حالش بگذاريد, آنچه كه اين عرب از ما مى خواهد, ما از گروه دشمن مى خواهيم (و به خاطر آن مى جنگيم). سپس فرمود: اى اعرابى! اين كه مى گوييم خدا واحد است چهار معنى دارد كه دو معنى آن ناروا, و دو معنى آن صحيح و ثابت است, اما آن دو معنى ناروا: 1ـ اين كه كسى بگويد خدا واحد است و مقصودش واحد عددى باشد, يعنى يكى كه دو ندارد, در صورتى كه خدا يكتايى است كه نداشتن دومى براى او تصور ندارد, بنابراين داخل در اعداد نمى شود 2ـ كسى بگويد خدا واحد است و منظورش از واحد, نوعى از جنس باشد, اين نيز درست نيست, زيرا مفهومش شبيه تراشى براى خدا است, اما آن دو معنى صحيح, يكى اين است كه او يكتا است و هيچ گونه شبيه ندارد, دوم اين كه بگويى او ((احدى المعنى)) است, يعنى ذات او نه در وجود خارجى و نه عقل و وهم قابل تقسيم و تجزيه نيست.(10)
ظلم بزرگ بودن شرك دلايل بر بطلان شرك بسيار است, لقمان در بخش ديگر نصيحت خود, به يك دليل از دلايل بطلان شرك كه قدر جامع دلايل ديگر است اشاره كرده و مى فرمايد: ((شرك, ظلم بزرگى است.)) شرك هم ظلم است و هم ظلم بزرگ, زيرا از يك جهت ظلم به خداى بزرگ است, از اين رو كه موجود بى ارزشى همچون بت و انواع موجودات زبون ديگر, همتاى خدا قرار گرفته است, به عنوان مثال اگر بگوييم مورچه سياه حقير, همتاى سليمان(ع) است, آيا چنين مقايسه اى ظلم به سليمان(ع) نيست؟ و از جهت ديگر ظلم به خلق خدا است چرا كه عظمت فكرى او را لگدكوب كرده و او را بنده و دلبسته امور ناچيز و ناتوان خواهد كرد, و موجب سقوط و انحطاط فكرى او مى شود, زيرا موجودى پست تر از خود را همتاى خداى خود گردانده است و از سوى سوم شرك باعث آن مى شود كه انسان از اوج عزت عبوديت خداوند بزرگ به قعر دره ذلت پرستش غير خدا ساقط مى گردد, چه ظلمى بالاتر از اين. سخن لقمان بيانگر آن است كه همواره در همه چيز خط عدالت و انصاف پيموده شود, عدالت به معنى آن است كه هر چيزى در جاى صحيح خود قرار گيرد, و ظلم ضد آن است. در اينجا بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه شرك, معنى و دامنه گسترده و شاخ و برگ هاى گوناگون دارد, پند لقمان به پيروى از پيامبران(ع) پرهيز شديد از هر گونه شرك است, كه اين پرهيز سنگ زيرين و خشت نخستين ترقى و تعالى معنوى است. بنابراين شامل شرك آشكار (بت پرستى و…) و شرك خفى (ريا و خودنمايى) نيز خواهد شد. امام صادق(ع) فرمود: ((شرك پنهان تر از حركت مورچه در شب ظلمانى بر روى لباس موئين سياه رنگ است, و يكى از اقسام آن اين است كه انسان انگشتر خود را براى طلب حاجت از خدا, در انگشتش گردش دهد.))(11) يكى از شاخه هاى توحيد, تسليم محض در برابر خدا است, و ضد آن حالت ترديد در دستورهاى الهى است كه يك نوع شرك است, بر همين اساس امام صادق(ع) فرمود: اگر مومنى در مورد چيزى كه خدا و رسولش تشريع كرده بگويد چرا بر خلاف آن را تشريع نكرده؟ يا چنين حالتى در روح و روانش حاكم شود, بىآنكه به زبان آورد, دستخوش شرك شده است.)) سپس امام (ع) آيه 64 نسإ را به عنوان شاهد تلاوت فرمود.(12)
پى نوشت ها: 1 . لقمان (31) آيه13. 2 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج77, ص107. 3 . حج (23) آيه 31, و در آيه 41 سوره عنكبوت نيز نظير اين تشبيه آمده است. 4 . كامل ابن اثير, ج2, ص542. 5 . تفسير مجمع البيان, ج10,ص552. 6 . همان, ص551. 7 . توبه (9) آيه28. 8 . نسإ (4) آيه 48. 9 . بحار, ج3, ص14. 10 . بحار, ج3, ص206 و 207. 11 . همان, ج72, ص92. 12 . اصول كافى, ج2, ص398.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين:حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
تاكنون راه هايى كه براى تبيين انتظار بشر از دين مطرح شد بيشتر به منبع عقل ارتباط داشت اما در اين بخش, تبيين انتظار بشر از دين از نظر منبع نقلى مورد بررسى قرار مى گيرد. به دين گونه كه با مراجعه به قرآن و روايات و بررسى و ارزيابى آن ها روشن مى شود كه دين, چنان كه ناظر به آخرت و جنبه ابديت انسان است, اما در عين حال به ابعاد گوناگون زندگى انسان در دنيا, نيز نظر دارد و به عبارت ديگر: با بررسى آيات قرآن كريم و روايات پيامبر اكرم(ص) و ائمه معصومين (عليهم السلام) استفاده مى شود كه دين اسلام از طرفى مبدء و معاد و وحى و رسالت را به عنوان مسائل اعتقادى براى جامعه بشرى مطرح كرده است و از سوى ديگر به بحث از فضائل و رذائل اخلاقى و چگونگى تحصيل فضائل و ترك رذايل پرداخته است و از سوى سوم مسائل عادى و فردى را براى آن ها ارائه كرده است و از سوى چهارم در كنار همه اين معارف و مسائل, مطالب اجتماعى و اقتصادى و نظامى و سياسى و قضايى و حقوقى و. .. را به جامعه انسانى تعليم داده است. در اين جا به برخى آيات كه ناظر به جنبه اجتماعى زندگى انسان است اشاره مى شود. قرآن در سوره حديد, عدالت را از اهداف اساسى رسالت همه انبيإ الهى مى داند. چنان كه آهن براى حفظ اقتدار و صيانت نظام عادلانه نازل شده است و خداوند در اين باره چنين فرمود: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديد فيه باس شديد ومنافع للناس))(1) به راستى ما پيامبران خود را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آن ها كتاب و ترازو فرود آورديم تا مردم به انصاف برخيزند و آهن را كه در آن براى مردم خطرى سخت و سودهايى است, پديد آورديم. در سوره مائده بعد از دعوت مومنان به رعايت عدالت آن را به تقوى و پرهيزكارى نزديك دانسته و فرموده است: ((يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهدإ بالقسط ولا يجرمنكم شنآن قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى))(2) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, براى خدا به داد برخيزيد و به عدالت شهادت دهيد و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد, عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است و در سوره نسإ فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهدإ لله ولو على انفسكم او الوالدين والاقربين ان يكن غنيا او فقيرا فالله اولى بهما فلا تتبعوا الهوى ان تعدلوا وان تلووا او تعرضوا فان الله كان بما تعملون خبيرا))(3) اى كسانى كه ايمان آورده ايد پيوسته به عدالت قيام كنيد و براى خدا گواهى دهيد, هر چند به زيان خودتان يا به زيان پدر و مادر و خويشاوندان شما باشد اگر يكى از دو طرف دعوا توان گر يا نيازمند باشد, باز خدا به آن دو از شما سزاوارتر است پس از پى هوس نرويد كه در نتيجه از حق عدول كنيد و اگر به انحراف گراييد يا اعراض نماييد قطعا خدا به آن چه انجام مى دهيد آگاه است. قرآن مومنان را به تعاون بر محور تقوا فرا خوانده, فرموده است: ((تعاونوا على البر والتقوى ولا تعاونوا على الاثم والعدوان))(4) در نيكوكارى و پرهيزگارى با يك ديگر همكارى كنيد و در گناه و تعدى دستيار هم نگرديد. خداوند در قرآن مسلمانان را به كسب قدرت براى پيش گيرى از تجاوز نظامى دشمنان دعوت كرده, و فرمود: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه ومن رباط الخيل ترهبون به عدو الله وعدوكم وآخرين من دونهم لا تعلمونهم الله يعلمهم))(5) هرچه در توان داريد, از نيرو و اسب هاى آماده, بسيج كنيد تا با اين تداركات, دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان ديگرى را جز ايشان كه شما نمى شناسيدشان و خدا آنان را مى شناسد, بترسانيد. قرآن مسلمانان را به استقلال اقتصادى و سياسى و نفى سلطه بيگانگان توجه داده وفرمود: ((لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا))(6) خداوند هرگز بر زيان مومنان, براى كافران راه تسلى قرار نداده است. در زمينه اجراى حدود الهى بعد از تمكن و استقرار قدرت, فرمود: ((الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاه وآتوا الزكاه وامروا بالمعروف ونهوا عن المنكرولله عاقبه الامور))(7) همان كسانى كه چون در زمين به آنان توانايى دهيم, نماز را برپا مى دارند و زكات مى دهند و به كارهاى پسنديده واميدارند و از كارهاى ناپسند باز مى دارند و فرجام همه كارها از آن خداست. قرآن جامعه اسلامى را به مشورت و راى زنى در امور اجتماعى توجه داده و فرموده است: ((والذين استجابوا لربهم واقاموا الصلاه وامرهم شورى بينهم ومما رزقناهم ينفقون))(8) و كسانى كه نداى پروردگارشان را پاسخ مثبت داده و نماز برپا كردند و كارشان در ميانشان مشورت است و از آن چه روزيشان داديم انفاق مى كنند. در رابطه با نظارت اجتماعى براى اجراى صحيح قانون و كنترل قدرت, تحت عنوان امر به معروف و نهى از منكر, فرموده است: ((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر))(9) و بايد از ميان شما گروهى مردم را به نيكى دعوت كنند و به كار شايسته وادارند و از زشتى باز دارند. خداوند نه تنها جامعه اسلامى را به اين فريضه بزرگ فراخوانده بلكه آن را از امتياز امت اسلامى معرفى كرده است و فرمود: كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف وتنهون عن المنكر وتومنون بالله))(10) شما بهترين امتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد, به كار پسنديده فرمان مى دهيد و از كار ناپسند باز مى داريد و به خدا ايمان داريد. آن چه گفته شد, نمونه اى از مسائل اجتماعى و حقوقى و دنيوى بود كه در قرآن مطرح شده است (گرچه برخى از آيات مسائل معنوى و اخروى را به همراه مسائل اجتماعى يادآور شده اند) كه اگر همه آن استقصا شود, خود نيازمند تإليفى مستقل است, اما در عين حال به عنوان نمونه بخشى از مسائل در مورد اسلام و امنيت ملى و اسلام وحدت ملى و اسلام و اقتدار ملى و… در چند بخش عرضه مى گردد.
O بخش اول: اسلام و وحدت ملى وحدت ملى و وفاق همگانى از بهترين ره آورد وحى الهى است, قرآن كريم گذشته از جنبه اثباتى وحدت و امر به اعتصام همگان به حبل متين خدا, يعنى اسلام كه در قرآن و عترت متبلور است, از جنبه منفى تشتت و آثار زيان بار اختلاف نيز سخن گفته است. كلام خدا درباره اهميت وفاق ملى چنين است: ((واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا واذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدإ فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا))(11) و همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد, آن گاه كه دشمنان يكديگر بوديد, پس ميان دل هاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد. سخن خدا درباره تحذير از اختلاف و تخويف از مخالفت و ترهيب از تفرق و تهويل از تشتت, چنين است ((تحسبهم جميعا وقلوبهم شتى ذلك بانهم قوم لا يعقلون))(12) يعنى آنان را متحد مى پندارى ولى دل هايشان پراكنده است زيرا آنان مردمى اند كه نمى انديشند. در آيه مزبور اختلاف ملتى كه اصول ارزشى مشترك دارند, نشانه بى عقلى آن ها محسوب شده, پس علامت خردورزى يك امت در اتحاد آنان متجلى است. حضرت على بن ابى طالب (عليه السلام) كه همتاى قرآن كريم است, در دو محور اصلى مزبور چونان وحى الهى سخن مى گويد: زيرا چنان كه قرآن كريم اولا از گزند اختلاف مصون است: ((ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا))(13) و ثانيا امت اسلامى را از آسيب تشتت محفوظ كرده است, حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) نيز اولا از لوث هر گونه تفرقه و روث هر گونه مخالفت ملى مطهر بوده و هماره در مسير وفاق همگان گام برمى داشت, از اين رو در نامه اى به ابوموسى اشعرى چنين مرقوم فرمود: ((و ليس رجل ـ فاعلم ـ احرص على جماعه امه محمد(ص) و إلفتها منى إبتغى بذلك حسن الثواب و كرم المآب))(14) بدان كه هيچ كس چون من به اتحاد, اجتماع و ائتلاف امت اسلامى حريص نيست, من در اين آزمندى پاداش نيك و فرجام كريمانه را از خدواند درخواست دارم. ثانيا خطر تفرقه را انذار و تحذير مى فرمود: ((فإياكم والتلون فى دين الله فان جماعه فيما تكرهون من الحق خير من فرقه فيما تحبون من الباطل و ان الله سبحانه لم يعط احدا بفرقه خيرا, ممن مضى و لا ممن بقى))(15) از رنگ بازى در دين خدا برحذر باشيد, زيرا اتحاد در مسير حق هر چند به آن مايل نباشيد, بهتر است از اختلاف در راه باطلى كه به آن علاقمنديد, خداى سبحان هيچ كس از گذشته وحال و آينده را در اثر تفرقه خير نداده و نخواهد بخشيد. حضرت على (عليه السلام) از آن لحاظ كه عدل قرآن حكيم است, منشإ اتحاد ملى را عقل مدارى دانسته و مبدإ اختلاف ملى را هوى محورى آنان مى داند. همان طور كه قرآن كريم بى خردى را مايه پراكندگى مى داند, اميرالمومنين (عليه السلام) نابخردى و زشتى و پلشتى دل را پايه تفرقه مى داند و در اين باره چنين مى فرمايد: ((و انما إنتم اخوان على دين الله, ما فرق بينكم الا خبث السرائر و سوء الضمائر))(16) شما, به استناد كلام خدا ((انما المومنون اخوه)) برادران دينى يكديگريد, هيچ چيز غير از سريره پليد و ضمير زشت سبب اختلاف شما نخواهد بود, يعنى بيگانه اگر بخواهد بين شما تفرقه بيندازد و حكومت كند, فقط از فساد درون شما استمداد مى كند, و در صورت صلاح و فلاح دل هاى شما هرگز مجالى براى ايجاد شكاف در بنيان مرصوص نظام اسلامى حاصل نخواهد شد. با اين تحليل آن چه از رسول گرامى اسلام(ص) رسيده است, روشن مى شود كه فرمود: ((الجماعه رحمه و الفرقه عذاب))(17) اجتماع رحمت است و تفرقه رنج و عذاب. جمع كن خود را جماعت رحمت است تا توانم با تو گفتن آن چه هست(18) راز گويان با زبان و بى زبان الجماعه رحمه را تإويل دان(19)
O بخش دوم: اسلام و امنيت ملى امنيت ملى از عناصر محورى اهداف حكومت اسلامى است, امنيت همه جانبه اى كه زمينه رشد و تعالى انسان را فراهم كند, از اين رو با تشكيل حكومت توسط پيامبر گرامى اسلام(ص) در مدينه غارت دوران جاهلى به امنيت و استئثار بدوى و امتياز خواهى هاى آن به تمدن ايثار تبديل شد. حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) هدف مبارزه عليه طغيان جاهلى را استقرار امنيت مناطق مسكونى و احساس ايمنى مردم مظلوم دانست و فرمود: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك, فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك))(20) خدايا تو مى دانى هيچ يك از قيام و اقدام مبارزاتى ما براى علاقه به كشور گشايى و سلطه بر مردم و نيز براى جلب متاع پست و از بين رفتنى دنيا نبوده است بلكه براى برگرداندن سنت ها و نشانه هاى فراموش شده دينى از يك سو و اصلاح در سرزمين زندگى مردم از سوى ديگر بود, تا مظلومان احساس امنيت كنند و حدود تعطيل شده الهى اقامه شود.
O بخش سوم: اسلام و اقتدار ملى قدرت و اقتدار دو مفهوم اساسى در نظريه هاى سياسى است, به دست آوردن قدرت و نگهدارى و چگونگى كاربرد آن, يكى از هسته هاى علم سياست را تشكيل مى دهد. قدرت و اقتدار ضمن اين كه به هم پيوند دارند تفاوت هايى نيز با هم دارند. بر طبق بعضى تعاريف قدرت توانايى دارنده آن است براى واداشتن ديگران به تسليم در برابر خواست خود به هر شكلى.(21) و طبق بعضى ديدگاه و تعاريف قدرت توانايى تحميل اراده مان است بر ديگران به اتكاى ضمانت اجراى موثر در صورت عدم قبول.(22) و براساس تعريف سومى منظور از داشتن قدرت, توانايى تمركز, تنظيم يا هدايت رفتار اشخاص يا كارهاست.(23) اما اقتدار به معناى قدرت مشروع است و بعضى آن را به توانايى ذاتى يا اكتسابى براى اعمال سلطه بر يك گروه است, اقتدار جلوه اى از قدرت است و بر اطاعت از آن دلالت دارد, تعريف كرده اند.(24) برخى گفته اند: اقتدار يعنى قدرتى كه مشروعيت آن براساس سنت يا قانون پذيرفته شده است.(25) با توجه به اين كه اقتدار به قدرتى مى گويند كه مستلزم اطاعت باشد(26) اقتدار را به دو نوع تقسيم كرده اند: 1ـ اقتدار واقعى و بالفعل, اقتدار بالفعل هنگامى وجود دارد كه فرد يا گروهى از افراد, اعمال قدرت بر خودشان را مى پذيرند و از دستورها يا فرمان هاى كسانى كه داراى آن قدرت هستند, اطاعت مى كنند. 2ـ اقتدار مشروع يا قانونى, اقتدار مشروع يا قانونى زمانى وجود دارد كه اعمال قدرت به منزله يك حق توسط كسانى كه نسبت به آنها اعمال مى گردد, پذيرفته شود(27) در فلسفه سياسى منشإ و منبع اقتدار را گاهى تقدس و ويژگى هاى شخصى حاكم و رهبر مى دانند و گاهى عقلانيت و قانونى بودن مى دانند كه افراد براساس اعتقاد به قانونى بودن الگوهاى قواعد هنجارى و حق كسانى كه تحت چنين قواعدى براى صدور دستور اقتدار يافته اند, استوار است.(28) از آن جايى كه از شرايط اساسى هرحكومتى براى موفقيت در جلوگيرى از هرج و مرج, اجراى قانون, ايجاد امنيت و جلوگيرى از تجاوز دشمنان خارجى, برخوردارى از قدرت است, قدرت زمانى اعمال مى گردد كه مشروعيت داشته باشد و ملاك مشروعيت را برخى براساس قرارداد اجتماعى و خواست مردم مى دانند و برخى ملاك آن را ارزش هاى اخلاقى و عدالت مى دانند.
تفاوت قدرت و اقتدار تفاوت هاى عمده قدرت و اقتدار عبارتند از: 1 ـ اقتدار هميشه مشروع و قانونى است, اما قدرت ممكن است مشروع يا نامشروع باشد. 2 ـ اقتدار مبتنى بر رضايت است, اما قدرت اغلب بر زور مبتنى است. 3 ـ بنا به سرشت, اقتدار دموكراتيك تر از قدرت است زيرا هميشه قانونى و مبتنى بر پشتيبانى همگانى است, اقتدار نشان مى دهد كه انسان براى قبولاندن هدف هاى خود چه توانايى هايى دارد, در حالى كه قدرت توانايى انسان براى تغيير رفتار ديگران است.(29) در حكومت دينى مشروع بودن قدرت و مراحل كسب قدرت در جامعه بر دو شرط استوار است. 1ـ برخوردارى شخص حاكم از شايستگيهاى فكرى, والائيهاى معنوى كه بتواند هدف هاى نظام سياسى اسلام را شناخته و اعلام كند و ابزار قدرت را در جهت دست يابى به آن اهداف به كار گيرد چنان كه حضرت امير (عليه السلام) فرمود: ((ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه واعلمهم بامر الله)).(30) اى مردم بى گمان براى تصدى مقام رهبرى, سزاوارترين انسان همانى است كه در اجرا از ديگران نيرومندتر و در آشنايى به فرمان خدا داناتر باشد. و در خطبه ديگرى در ويژگى هاى رهبر جامعه اسلامى فرمود: ((و قد علمتم ان لاينبغى ان يكون الوالى على الفروج والدمإ والمغانم والاحكام و امامه المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نهمته و لا الجاهل فيضلهم بجهله و لا الجافى فيقطعهم بجفائه و لا الخائف للدول فيتخذ قوما دون قوم و لا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع و لا المعطل للسنه فيهلك الامه)).(31) دانستيد كه سزاوار نيست بخيل و جاهل و نادان و ستمكار و خائف و مرتشى و معطل و تعطيل كننده سنت, بر ناموس و جان و غنيمت ها و احكام مسلمانان و امامت و پيشواى مسلمانان ولايت يابد زيرا بخيل حريص در اموال آنان مى شود و جاهل و نادان مسلمانان را با جهل خود به سوى گمراهى مى برد و ستمكار حق آنان را ببرد و خائف بى عدالتى كرده مردمى را محروم و مردمى را بهره مند مى كند و رشوه گيرنده در حكم, حقوق انسان ها را پاى مال كرد, و آن ها را به حقشان نرساند و تعطيل كننده سنت با تضييع سنت امت را به هلاكت اندازد. از اين دو بيان استفاده مى شود, قدرت بايد در دست كسى باشد كه هم نيرومند و مقتدر و هم عالم به حقايق و هم مهذب و وارسته باشد. 2ـ ويژگى دوم آن كه از خاستگاه مردمى و رضامندى عموم مردم برخوردار باشد و مردم او را مستقيم يا غير مستقيم انتخاب كرده باشند. چنان كه خود حضرت امير (عليه السلام) يكى از دلايل عهده دارى حكومت و قدرت سياسى خود را به حضور و خواست مردم و پشتيبانى آنان متكى مى داند و مى فرمايد: ((لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر… لا لقيت حبلها على غاربها)). (32) اگر بيعت كننده نبودند و با حضور ايشان حجت بر من تمام نمى شد رشته اين كار را واگذار مى كردم. با توجه به اين دو خصوصيت رهبرى جامعه اسلامى با ويژگى اول يعنى شايستگى علمى و اخلاقى مشروعيت پيدا مى شود و با شرط دوم اقتدار, يعنى قدرت اعمال مى شود و مردم از دارنده قدرت مشروع پيروى خواهند كرد.
امام على (ع ): صَديقُ كُلُّ امْرِءٍ عَقْلُه ُ (غرر الحكم , ج 1 ص 456 ح 44) دوست هر كس عقل اوست .
امام على (ع ): و ادُّوا مَنْ تُوادُّونَهُ فِى اللّهِ سُبْحانَهُ وَابْغِضُوا مَنْ تَبَغَّضُونَهُ فِى اللّهِ سُبْحانَه ُ (غرر الحكم , ج 2 ص 785 ح 60) هر كه را دوست مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دوست بداريد و هر كس را دشمن مى داريد درراه خداوند بزرگ و براى او دشمن بداريد.
امام على (ع ): لا محبّةَ مَع مِراءٍ دوستى با مراء و جدال نشايد.
امام على (ع ): مَن احبّكَ نَهاكَ, و مَنْ ابغضَكَ اَغرَاك هر كه دوستت دارد, (تو را از بدى ) نهى كند و كسى كه دشمنت دارد فريبت دهد.
امام على (ع ): حُبُّ الرّئاسةِ شاغلٌ عَن حبّ اللّه سُبحانه دوستى مقام و رياست , انسان را از دوستى به پروردگار باز دارد.
امام على (ع ): وَجّهوا اموالَكُم الى مَن تُحِبُّهُ قُلوبكم اموالتان را متوجه كسى سازيد كه دلهايتان او را دوست دارد.
امام على (ع ): مَنِ اتّقى الله أحبّهُ الناس . كسى كه از خدا بترسد مردم او را دوست دارند.
امام على (ع ): احبب فى الله مَن يُجاهدك على صلاح دين ٍ, و يُكسِبُكَ حُسنَ يَقينٍ كسى را كه به خاطر اصلاح دين با تو مبارزه مى كند و تو را يقين نيكو مى آموزد براى خدا دوست بدار.
امام على (ع ): انّ المودّةَ يُعَبّرُ عنها اللسانُ , و عِنِ المُحَبّةِ العَيان زبان بيان كنندهء مراتب دوستى است , اما ظاهر حال حاكى از محبت دل است .
امام على (ع ): احقُّ مَن احببتهُ مَن نَفعُهُ لَك, و ضَرُّهُ لِغَيرك شايسته ترين فرد براى دوستى , كسى است كه سودش براى تو و زيانش براى دشمن تو باشد.
امام على (ع ): اذا أَحَبَبتَ فَلا تُكثر در دوست داشتن , زياده روى مكن .
امام على (ع ): بالتَّودُّد تتأكّدُ المحبّة محبت قلبى , با دوستى محكم گردد.
امام على (ع ): ثَلاثةٌ يُوجبنَ المحبّة: الدّينُ , والتّواضعُ , والسّخاء سه چيز موجب محبت دلهاست : دين دارى , فروتنى و بخشندگى .
امام على (ع ): ثَلاثةٌ يُوجبنَ المحبّة: حُسنُ الُخلقِ , و حُسنُ الرِّفق ِ, والتّواضع سه چيز محبت آور است : خوش خلقى , رفاقت نيكو و تواضع .
امام على (ع ): عين المُحِبّ عَميَةُ عَن مَعايِبِ المَحبُوبِ و اُذُنُهُ صَمّاءُ عَن قُبح مَساويه چشم دوست , از ديدن عيبهاى دوست نابينا, و گوشش از شنيدن بديهايش ناشنواست .
امام على (ع ): فَقدُ الاءحِبَّةِ غُربَةٌ از دست دادن دوستان ,غربت و تنهايى است .
امام على (ع ): مَن احبَّ شيئاً لَهِجَ بِذِكره كسى كه چيزى را دوست بدارد همواره به ياد او سخن گويد.
امام على (ع ): مَن أَحَبَّنَا فَلْيُعِدَّ للبَلاء جِلبَابَاً. آن كه ما اهل بيت را دوست بدارد بايد پوششى از بلا را مهيّا سازد (يعنى آماده پذيرفتن بلاها از سوى مخالفين ما باشد.)
امام على (ع ): عاتِبْ اخاكَ بالاحسانِ اليهِ وَارْدُدْ شَرَّهُ بالانعامِ عَلَيه ِ (نهج البلاغه , حكمت 158) دوستت را با نيكى و خوش رفتارى سرزنش كن و بدى ها و زشتى هاى او را با بخشش و هديه دفع كن و ازخود دور ساز.
امام على (ع ): صاحِبِ العُقَلاء و جالِس العُلَماء واَغلِبِ الهَوى تُرافقِ المَلا الاَعْلى . (غرر الحكم , ج 1 ص 455) با خردمندان هم صحبت باش , با دانشمندان همنشينى كن و بر هواى نفس پيروز شو تا رفيق گروه برتر وبالاتر شوى . ِ
رسول اكرم (ص): ((ثلاثه يشفعون الى الله يوم القيامه فيشفعهم: الانبيإ ثم العلمإ ثم الشهدإ. )) سه گروه روز قيامت نزد خداوند شفاعت مى كنند و خدا شفاعتشان را مى پذيرد: انبيا, بعد علما, سپس شهدإ.
امام باقر عليه السلام: ((بئس القوم, قوم يعيبون الامر بالمعروف والنهى عن المنكر))(1) بد قومى هستند , قومى كه بر امر به معروف و نهى از منكر, عيب مى گيرند و آن را بى ارزش مى پندارند.
امام صادق عليه السلام: ((انما يإمر بالمعروف و ينهى عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال : عالم بما يإمر به تارك لما ينهى عنه, عادل فيما يإمر عادل فيما ينهى, رفيق فيما يإمر رفيق فيما ينهى به.))(2) كسى امر به معروف و نهى از منكر مى كند كه سه ويژگى در اوست: به آنچه بدان دعوت مى كند آگاهى دارد و از آنچه باز مى دارد كناره مى گيرد, در امر و نهى خود مرز عدالت را پاس مى دارد و با نرمى و مهربانى امر به معروف و نهى از منكر مى كند.
امام على عليه السلام: ((ما إعمال البر كلها, والجهاد فى سبيل الله عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثه فى بحر لجى)).(3) تمامى اعمال و كارها حتى جهاد در راه خدا در برابر امر به معرف و نهى از منكر مانند قطره اى در مقابل يك درياى بزرگ و پهناور است.
امام على عليه السلام: [))فرض الله] الامر بالمعروف مصلحه للعوام, والنهى عن المنكر ردعا للسفهإ)). (4) خداوند متعال امر به معروف را براى صلاح و مصلحت هاى جامعه و نهى از منكر را براى راندن بى خردان (نادانان) از گناه, واجب كرد.
امام على عليه السلام: ((من لم يعرف بقلبه معروفا, و لم ينكر منكرا , قلب فجعل اعلاه اسفله, و اسفله إعلاه)).(5) آن كه كارهاى خوب را به دل, نيك نشمارد و كارهاى زشت را به دل, ناپسند نشمرد, چنان واژگونه گردد بالاى او پايين, و پايين او بالا مى گردد (يعنى تشخيص خوب و بد را از دست مى دهد).
امام على عليه السلام: ((من إمر بالمعروف شد ظهور المومنين, و من نهى المنكر ارغم انوف الكافرين (المنافقين))).(6) آن كس كه به نيكى ها فرمان دهد, پشت مومنان را محكم كرده است و كسى كه از زشتى ها نهى كند بينى كافران (منافقان) را به خاك ماليده است.
امام على عليه السلام: ((إيها المومنون, انه من رإى عدوانا يعمل به و منكرا يدعى اليه, فانكره بقلبه, فقد سلم و برىء, و من إنكره بلسانه فقد إجر, و هو إفضل من صاحبه, و من إنكره بالسيف لتكون كلمه الله هى العليا و كلمه الظالمين هى السفلى, فذلك الذى إصاب سبيل الهدى, و قام على الطريق, و نور فى قلبه اليقين)).(7) اى مومنان! به راستى آن كس كه ستمى را ببيند كه انجام مى شود و زشتى را كه بدان فرا خوانده مى شود, اگر تنها با قلب خود زشت بداند, به سلامت خواهد ماند و گناهى بر او نيست (در صورتى كه قدرت بيشتر از آن ندارد), و اگر به زبان ناپسند بشمارد البته پاداش الهى خواهد داشت و مقامش برتر از گروه نخست است, و هر كه با شمشير براى بزرگداشت نام خدا و پستى سخن ستمگران به مبارزه برخيزد, راه هدايت را يافته و به جاده حقيقى گام نهاده و نور يقين بر دلش تابيده است.
امام على عليه السلام: ((ان الامر بالمعروف والنهى عن المنكر لخلقان من خلق الله سبحانه و انهما لايقربان من إجل و لاينقصان من رزق)).(8) به راستى كه امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوند سبحان است كه نه مرگ كسى را نزديك مى كنند و نه از روزى كسى مى كاهند.
امام على عليه السلام: ((لعن الله الامرين بالمعروف التاركين له, والناهين عن المنكر العاملين به)). (9) نفرين خدا بر آن كسانى باد كه امر به معروف كنند و خود آن را ترك گويند, و نهى از منكر كنند و خود مرتكب آن شوند.
امام على عليه السلام: ((مر بالمعروف تكن من إهله, وإنكر المنكر بلسانك و يدك, و باين من فعله بجهدك))(10) به نيكى ها فرمان ده تا از اهل آن باشى و زشتى را با دست و زبان, ناپسند بشمار و بكوش تا با آن كس كه آن را انجام مى دهد, بيگانه باشى.
امام على عليه السلام: ((الامر بالمعروف إفضل إعمال الخلق))(11) برترين كارهاى مردم, امر به معروف (و نهى از منكر) است.
امام على عليه السلام: ((ائتمروا بالمعروف وامروا به, و تناهوا عن المنكر وانهوا عنه))(12) هم خود به كارهاى نيك بپردازيد و هم ديگران را به آن فرمان دهيد و از كارهاى زشت دورى كنيد و ديگران را هم از آن باز داريد.
((وعد الله الذين آمنوا منكم وعملواالصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا ومن كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون)).(سوره نور, آيه55) خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته انجام داده اند, وعده داده است كه آنان را در زمين جانشين كند چنانكه كسانى را پيش از آنان جانشين كرده بود و همانا دينشان را كه براى آنان برگزيد به مصلحت ايشان اقتدار بخشد و ترسشان را به ايمنى مبدل سازد تا مرا بپرستند و چيزى را با من شريك و انباز نگيرند و هر كس پس از آن كافر شد, پس آنان از تبهكاران باشند.
اين آيه شريفه به مومنان شايسته و نيكوكار وعده جدى داده است پس از آنكه ظلم, بى دينى, تباهى و الحاد سراسر جهان را فراگيرد, جامعه اى شايسته و برگزيده برايشان پديد آورد و زمين را در اختيارشان قرار دهد و دين و آئينشان را اقتدار و نيرو بخشد و ثابت و استوار سازد و به جاى ترس و خوفى كه بر جامعه حكمفرما بود, امنيت برقرار شود و ديگر از كفار و منافقان هراس و وحشتى نخواهند داشت و آزادانه خدا را پرستش خواهند كرد. در اين آيه خداوند وعده خود را دوبار تإكيد كرده است , يكى با اضافه لام تإكيد كه متضمن قسم است و ديگر نون ثقيله تا هيچ شك و ترديدى براى كسى نماند و همه بدانند كه حتما و جزما خداوند مومنان را وارث و مالك زمين قرار مى دهد و به آنان قدرت و حكومت و تسلط بر جهان مى بخشد و چنانكه ملاحظه مى كنيد همان لام تإكيد و نون ثقيله بر واژه ((ليمكنن)) نيز وارد شده كه به معناى استقرار قطعى دين اسلام بر تمام كره زمين است. باز هم تإكيد مى فرمايد كه خوف و هراس را قطعا از دل آنها خارج مى سازد و امنيت را جايگزين ناامنى مى سازد. از اين جا معلوم مى شود قبل از استخلاف مومنان بر زمين كه اشاره به حكومت ولى عصر ارواحنا فداه است, جهان پر از ناامنى, خوف, وحشت و هراس است. در مورد شإن نزول و مصداق افرادى كه خداوند حكومت زمين را به آنان مى بخشد, مفسران اختلاف كرده اند. برخى از مفسران عامه خواسته اند مصداقش را به دوران خلافت خلفاى چهارگانه برگردانند كه هرگز با عموميت آيه مطابقت ندارد. وانگهى در تمام دوران پس از رسول خدا(ص) هيچگاه مردم در امن و امان نبودند بلكه حتى نزديكترين افراد به رسول الله(ص) ـ كه خاندان و اهل بيتش بودند ـ نيز مستثنى نبودند و به دست خود حكمفرمايان, تحت شكنجه قرار گرفتند و هرگز امنيت جانى و مالى نداشتند. لذا قطعا زمان ديگرى مقصود و منظور آيه است كه روايت هاى ائمه هدى عليهم السلام آن را اشاره به حكومت جهانى و فراگير حضرت مهدى ارواحنا لتراب مقدمه الفدإ مى كنند كه شرق و غرب كره زمين بلكه آسمان و زمين در زير پرچم پراقتدارش قرار خواهند گرفت و ناامنى و خوف به كلى از دنيا برچيده خواهد شد و مسلمانان, آزادانه خدا را عبادت خواهند كرد. در روايتى از رسول خدا(ص) نقل شده كه فريقين (سنى و شيعه) آن را نقل كرده اند كه حضرت مى فرمايد: ((لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى اسمه اسمى يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) اگر از عمر دنيا يك روز بيشتر نمانده باشد, همانا خداوند آن را طولانى مى گرداند تا يك نفر از اهل بيتم كه هم نام من است, قدرت را به دست گيرد و جهان را پر از عدل و داد كند پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. امام سجاد(ع) در ضمن تفسير اين آيه شريفه مى فرمايد: ((هم والله اهل البيت, يفعل الله ذلك بهم على يدى رجل منا و هو مهدى هذه الامه يملا الارض عدلا و قسطا كما ملئت ظلما و جورا)) به خدا سوگند, آنان شيعيان ما هستند كه توسط مردى از تبار ما كه همو مهدى اين امت است به اذن خدا خلافت و جانشينى در زمين را مى برند و خداوند به واسطه مهدى, زمين را پر از عدل و داد مى كند بعد از آنكه پر از ظلم و ستم شده باشد. در تفسير نور الثقلين روايتى طولانى ذكر شده كه امام صادق عليه السلام اين آيه را مخصوص دوران حضرت قائم عجل الله فرجه الشريف مى داند, پس از آن فضل (راوى حديث) عرض مى كند: يا ابن رسول الله ! ناصبى ها ادعا مى كنند كه اين آيه درباره خلفاى چهارگانه نازل شده. حضرت مى فرمايد: خداوند دلهاى ناصبيان را هدايت نكند, چه وقت دينى كه مورد رضايت و خشنودى خدا و رسول است با انتشار امنيت در ميان امت و زدودن ترس و خوف از دلها و بيرون رفتن شك و ترديد از قلوب, چگونه چنين مسائلى در دوران يكى از آن سه يا دوران حضرت على(ع) اتفاق مى افتد با اينكه مسلمانان به ارتداد از دين روى آورده و فتنه ها در آن زمان به اوج خود رسيده بود و جنگها و نبردهاى زيادى ميان مسلمين برپا شده بود. به هر حال قطعا اين آيه شريفه دلالت دارد بر دوران ظهور و حكومت امام زمان سلام الله عليه كه اميدواريم خداوند ما را توفيق دهد كه در ركابش با دشمنانش كارزار كنيم و به شهادت برسيم, و آنگونه كه حوادث پيش مىآيد, به نظر مى رسد كه آن دوران به زودى خواهد رسيد ان شإ الله. والسلام على عباد الله الصالحين
جهان اسلام اسرائيل با محاصره كامل 5 شهر, سرزمين هاى اشغالى 200 هزار فلسطينى را از دسترسى به آب آشاميدنى محروم ساخت.(16/5/80) گسترش خشم مسلمانان تركيه, سفر دو روزه شارون را به 8 ساعت تقليل داد.(18/5/80) اسرائيل از هوا و زمين به مناطق مسكونى حمله كرد. در عمليات شهادت طلبانه عضو حماس در بيت المقدس 18 صهيونيست به هلاكت رسيد و بيش از 100 تن مجروح شدند.(20/5/80) تلفات انفجار در رستوران صهيونيست ها 10 كشته و 40 مجروح اعلام شد.(23/5/80) شارون همه مردم فلسطين را تروريست خواند. تركيه 103 تن از ائمه جماعت اين كشور را به اتهام همكارى با حزب الله بركنار كرد.(29/5/80) در حمله خونين صهيونيست ها به شهر رفح, 12 فلسطينى شهيد و مجروح شدند.(30/5/80) نيروهاى جبهه متحد بيش از 18 موضع مهم را از كنترل طالبان خارج ساختند.(31/5/80) 130 تن از علماى جهان اسلام, خواستار نبرد مسلحانه عليه رژيم صهيونيستى شدند. (3/6/80) 3 نظامى صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه به هلاكت رسيدند.(4/6/80) در برابر مقاومت فلسطينى ها, ارتش صهيونيستى از شهر بيت جالا عقب نشست.(8/6/80) اهانت نويسنده فرانسوى به مقدسات , خشم مسلمانان را برانگيخت.(19/6/80) انفجارات پى در پى بيت المقدس صهيونيست ها را در وحشت فرو برد.(13/6/80) 20 صهيونيست در عمليات شهادت طلبانه رزمنده فلسطينى زخمى شدند. اظهارات ضد اسلامى يك شهردار در اتريش خشم مسلمانان را برانگيخت.(14/6/80)
داخلى
در پى اختلاف قوه قضائيه و مجلس براى انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان تدبير رهبر انقلاب گره قانون را گشود. مجلس حقوقدانان شوراى نگهبان را انتخاب كرد.(16/5/80) مراسم تحليف رئيس جمهور انجام شد. خاتمى: براى ترويج دين و گسترش عدالت قسم مى خورم.(17/5/80) مذاكرات روساى جمهور ايران و اوگاندا در تهران آغاز شد.(18/5/80) در راهپيمايى بزرگ ديروز ملت ايران حمايت قاطع خود را از مبارزه مردم فلسطين اعلام كردند. آيه الله شاهرودى : حدود اسلامى را بدون توجه به جوسازىها اجرا مى كنيم.(20/5/80) كابينه دوم خاتمى با 5 تغيير به مجلس معرفى شد. رئيس كل گمرك از ميلياردها تومان سوء استفاده در واردات شكر خبر داد. براساس مصوبه مجمع تشخيص مصلحت نظام, تحقيق و تفحص مجلس از نهادهاى تحت نظر رهبرى با اجازه ايشان مجاز است. سيل دهها روستا را در استانهاى گلستان و خراسان ويران كرد.(21/5/80) 100 كشته و ميلياردها تومان خسارت در سيل گلستان ببار آمد. چند شهر ديگر در غرب, شمال و مركز كشور طعمه سيل شد.(22/5/80) دولت, برنج شاليكاران را كيلويى 400 تومان مى خرد.(23/5/80) اعتراض نمايندگان نسبت به وزراى پيشنهادى خاتمى فروكش كرد. كارشناس مركز مطالعات و پژوهشهاى بازرگانى: شركت هاى دولتى را به خاطر واگذارى به افراد خاص , ورشكسته اعلام مى كنند.(24/5/80) 40 تن مواد مخدر به آتش كشيده شد.(25/5/80) در يك سانحه رانندگى حجه الاسلام موحدى ساوجى به رحمت ايزدى پيوست. رئيس قوه قضائيه: كميسيون اصل 90 مجلس خلاف را ترويج مى كند.(27/5/80) در جلسه علنى امروز مجلس, بحث نمايندگان موافق و مخالف با وزراى پيشنهادى آغاز شد. ديوان عالى كشور رإى دادگاه متهمان قتل هاى زنجيره اى را نقض كرد.(28/5/80) اجلاس گروه 77 در تهران گشايش يافت. جمعيت ايران از مرز 70 ميليون نفر گذشت. وزير امورخارجه: هيچ كشورى حق اعتراض به اجراى احكام اسلامى در ايران را ندارد. خاتمى: مطالبات مردم برآورده نشده است.(29/5/80) ندا ناطق رتبه اول كنكور سراسرى: من در درس هاى رياضى و فيزيك خدا را مى بينم. (31/5/80) با صدور احكامى از سوى رئيس جمهور, عارف, معاون اول و ستارىفر, رئيس سازمان مديريت و برنامه ريزى شدند. كليه وزراى پيشنهادى آقاى خاتمى رإى اعتماد گرفتند.(3/6/80) رهبر انقلاب: بدخواهان سعى دارند دانشجويان را دنباله رو جريان هاى غربى كنند. على خاتمى رئيس دفتر رئيس جمهور شد. هيإت وزيران با آرمان هاى انقلاب و شهيدان تجديد ميثاق كردند. رئيس جمهور از مناطق سيل زده بازديد و بر گسترش امدادرسانى و جبران خسارت تإكيد كردند. دانشمند ايرانى ويروس ضد سرطان را كشف كرد.(4/6/80) براساس مصوبه هيإت وزيران, 2 در هزار درآمد نفتى به مناطق نفت خيز اختصاص يافت. كروبى: اعضاى كابينه در هفته دولت درصدد شناسايى و بر طرف كردن كاستى ها باشند.(5/6/80) وزير بازرگانى: دولت, سياست آزادسازى قيمت ها را دنبال مى كند. رئيس جمهور خط جديد مترو را افتتاح كرد. رئيس جمهور و اعضاى كابينه به مناسبت هفته دولت با رهبر معظم انقلاب ديدار كردند. رهبر انقلاب: حركت دولت در چهار سال آينده بايد بر رفع محروميت و ايجاد عدالت متمركز شود.(6/6/80) آيه الله مكارم شيرازى : مجازات علنى افراد شرور جامعه را تسكين مى دهد. محمد فلاحى رتبه اول كنكور 80 در گروه تجربى: هميشه به كمك خدا دلگرم و اميدوار بودم.(7/6/80) رهبر انقلاب خطاب به روساى سه قوه: اگر با فساد مالى مقابله نكنيد, خودم وارد ميدان مى شوم. رئيس جمهور دكتر عارف را مإمور تدوين راه هاى مبارزه با رانت خوارى كرد. رهبر انقلاب: اشرافيگرى مسئولين را اصلا تحمل نخواهم كرد و با آن برخورد مى كنم. وزير كشور از يك سانحه هوايى جان سالم به در برد.(8/6/80) عمليات اجرايى ساخت سد طالقان آغاز شد.(10/6/80) مديران كشور از طريق آزمون انتخاب مى شوند.(11/6/80) مردم سبزوار در محكوميت آشوبگران راهپيمايى كردند. شمخانى سفر خود به روسيه را به دليل همزمانى با سفر نخست وزير رژيم صهيونيستى به تعويق انداخت.(13/6/80) نمايندگان مجلس خبرگان با رهبر انقلاب ديدار كردند. مجلس خبرگان: دين نبايد ابزار توجيه دموكراسى غربى شود. راه آهن با بهره بردارى از 20 قطار خودكششى و 100 لكوموتيو بازسازى شد.(15/6/80)
خارجى
طالبان 8 تبعه خارجى را به اتهام تبليغ مسيحيت بازداشت كرد. امريكا كشتى حامل نفت عراق را در خليج فارس غرق كرد.(16/5/80) جنگنده هاى امريكايى و انگليسى به تإسيسات رادار عراق در موصل حمله كردند. (17/5/80) كار رسمى كابينه 30 نفره رئيس جمهور اندونزى آغاز شد.(18/5/80) محاكمه خمرهاى سرخ در كامبوج قطعى شد.(20/5/80) روابط سوريه و عراق پس از 20 سال به حال عادى بازگشت.(21/5/80) با اعتراف 3 عامل بمبب گذارى, نقش انگليس ها در انفجارهاى عربستان فاش شد.(23/5/80) تعدادى از نمايندگان مصر خواستار استيضاح دولت مبارك شدند. طالبان 25 فرمانده نظامى را به خاطر همكارى با جبهه متحد بازداشت كرد.(24/5/80) مردم دانمارك عليه سفير جديد اسرائيل اعتراض شديد كردند.(25/5/80) ((نيوز)) از درخواست واشنگتن براى استفاده از خاك پاكستان براى حمله به بن لادن خبر داد.(27/5/80) چريك هاى كشميرى از ورود اولين گروه كارشناسان جوخه هاى اعدام اسرائيلى به اين منطقه خبر دادند.(29/5/80) گورباچف: شنود تلفنى منشإ كودتا در شوروى بود.(30/5/80) سروزير سابق ايالت سرحد: حمايت اسلامآباد از طالبان باعث سرافكندگى پاكستان شده است.(3/6/80) يك امريكايى به خاطر مداخله در امور سياسى از روسيه سفيد اخراج شد.(5/6/80) عراق هواپيماى نظامى امريكا را سرنگون كرد.(6/6/80) وزير خارجه فرانسه از سياست يك جانبه امريكا در عرصه بين الملل انتقاد كرد. (7/6/80) حمله هوايى امريكا و انگليس به عراق 18 كشته و مجروح برجا گذاشت.(8/6/80) ميلوشويچ: دادگاه لاهه مشروعيت ندارد. اجلاس جهانى ضدنژادپرستى با موضع گيرى عليه اسرائيل آغاز به كار كرد. (10/6/80) انفجار بمب مركز بغداد را لرزاند.(14/6/80) دولت تركيه به اصلاحات در قانون اساسى تن داد.(15/6/80)
پوشش حرمت بخشيدن به زن زن مسلمان, تجسم حرمت و عفت در جامعه است, حفظ پوشش به نوعى احترام گذاردن به زن و محفوظ نگهداشتن وى از نگاههاى شهوانى و حيوانى است. چنانچه زن, حدود را رعايت ننمايد هر بيماردلى به او طمع نموده و با نگاه آلوده اش حريم زن را مى شكند. آن شخصيتى كه بايد سالم بماند و نسل سالم تربيت كند, تحت تإثير ديدهاى آلوده به طرف شهوات سوق داده شده و در نتيجه هويت واقعى اش را فراموش كرده در چنگال بيماردلان و هوسبازان, گرفتار مىآيد و از منش انسانيش سقوط كرده و به غرقاب حيوانيت فرو مى رود. فاطمه زهرا سلام الله عليها فرمود: بهترين زنان, زنى است كه مردى را نبيند و مردى هم او را نبيند.
تحمل مشكلات على عليه السلام فرمود: ((در برابر دوستانت برخى از مشكلات را بر خود هموار ساز و تحمل كن, اگر قطع رابطه كرد تو قطع نكن, رابطه و مهربانى ها را تداوم بخش)). (نهج البلاغه, نامه31)
دوستى هاى پايدار دوستان واقعى و صميمى افرادى هستند كه در وقت نياز دوست, در انتظار بيان نيازش نمى مانند. امام سجاد عليه السلام از كسى كه درباره دوستى خود با ديگران سخن مى گفت و از آن ستايش مى نمود پرسيد: ((آيا دوستى شما به جايى رسيده است كه دست خود را در جيب يا كيسه يكديگر كنيد و به مقدار نياز بدون اطلاع يكديگر برداريد و بار ديگر آنچه را برداشته ايد برگردانيد؟ آن شخص عرض كرد: نه, حضرت فرمود: پس شما هنوز دوست كامل و واقعى نيستيد.)) (كيف يكسب الاصدقإ, ص199)
دو نوع سخاوت آورده اند كه روزى امام حسين از كنار جماعتى از كودكان گذشت كه چيزى مى خوردند كودكان گفتند: اى امير همراه ما باش و انگشت بر نمك زن. امام از اسب پايين آمد و با ايشان غذا خورد و به ايشان گفت: من با شما غذا خوردم اكنون شما نيز با من همراهى كنيد و به خانه من آييد پس آن كودكان را به خانه برد و فرمود كه بخشندگى ايشان بيشتر بود چرا كه اول ايشان بخشش نمودند و ديگر آنكه آنچه داشتند پيش آوردند.(جوامع الحكايات محمد عوفى)
دنيا و آخرت از اميرى نقل كنند كه پيش از آنكه به مقام فرمانروايى برسد روزى يك تاى اطلس براى وى آوردند و خواست كه آن را براى خود بدوزد, هشتاد دينار آن را قيمت كردند آن را به دست بماليد گفت: درشت است و تن من تحمل درشتى آن ندارد. چون بر تخت شاهى نشست بفرمود تا نايى از گليم از بازار بياوردند و گفتند بهاى آن شش درم است آن را نيز بماليد بعد گفت نرم است اگر اين را بپوشم از رنج درويشان بى جامه كه در حمايت من اند بى خبر مى مانم. وزير مى گويد: من او را از اين تفاوت آشكار عجب داشتم. امير در روى من تبسم كرد و گفت: بدان كه مرا نفسى است شريف و همتى بلند دارم. هيچ درجه اى نيابم كه به درجه بالاتر از آن كوشم, آن روز دنيا را خواهان بودم, و به دنبال آن بودم و امروز خواهان آخرتم و به دنبال آنم.(جوامع الحكايات محمد عوفى)
نوشته خوب شيخ صدوق از حضرت رسول اكرم(ص) نقل مى كند: هرگاه مومنى از دنيا رخت بربندد و تنها يك ورق از خود يادگار بگذارد كه علمى در آن ثبت شده باشد در روز رستاخيز همين ورق به صورت مانع و پرده اى درخواهد آمد كه ميان آتش دوزخ و نويسنده آن حائل خواهد بود و در برابر هر حرفى كه نوشته, شهرى به او عطا مى شود كه از دنيا و محتويات آن وسيع تر باشد.(امالى صدوق)
علم پيامبر و على موسى بن عمران و خضر (ع) در كنار دريا ايستاده بودند مرغى آمد و با منقار خود قطره اى از آب دريا بلند كرد و به سمت مشرق انداخت و قطره ديگر بلند كرد و به سمت مغرب انداخت قطره اى به سمت آسمان و قطره اى به سمت پايين. موسى و خضر نفهميدند معنى اين كار چيست, به آنها فهماندند كه علم اهل آسمانها و زمين, مشرق و مغرب عالم در برابر علمى كه خداى تعالى به پيغمبر آخر زمان و وصى او داده مثل اين قطره است و دريا.(انوار نعمانيه, محدث جزايرى)
بركت صدقه آورده اند كه روزى عزرائيل در نزد حضرت داوود نشسته بود, جوانى با جمال و كمال نيز در آنجا حضور داشت آن حضرت از عزرائيل پرسيد اين جوان را چگونه مى بينى؟ گفت: اين جمال را چه سود كه بعد از هفت روز جان او را قبض خواهم كرد. چون هفت روز گذشت, حضرت جوان را به سلامت ديد چون از عزرائيل پرسيد گفت: آن ساعت كه از نزد شما رفت براى رضاى خدا صدقه به درويش داد و آن درويش در حق او دعا كرد كه در عمر او بركت آرد, پس دعاى وى مستجاب شد و هر روز آن جوان به سالى مبدل مى شود تا همنشين تو باشد از بركت آن صدقه. (جامع التمثيل, ص136)
زنى از بهشت در حالات ام ايمن آمده كه اين زن كنيز آمنه مادر پيغمبر بود پس از فوت آن مجلله به رسول خدا رسيد و رسول خدا او را آزاد كرد شوهر كرد, و پسرى به نام ايمن از او متولد شد, با اين كه آزاد شده بود باز خانه زهرا را رها نمى كرد و به عنوان يك كنيز خدمت دختر پيامبر بود, رسول خدا فرمود: هر كه بخواهد با زنى از زنهاى بهشت ازدواج كند, ايمن را بگيرد. و بعد از شوهر اولش, زيد بن حارث او را گرفت و اسامه بن زيد هم از اين مخدره است. (زندگانى فاطمه زهرا, اثر شهيد دستغيب, 142)
دنيا و مردمان ابوالربيع زاهد به داود طائى گفت: مرا پندى ده. گفت: از دنيا روزه بگير و افطارت را آخرت نه. از مردمان نيز چونان بگريز كه از شير شرزه. (كشكول بهايى)
نامه طبيبانه طبيبى به جنگى, همراه پادشاه بود, هنگامى كه پيروزى حاصل شد, شاه را نويسنده اى همراه نبود تا خبر بنويسد. از اين رو طبيب را گفتند كه نامه اى نويسد و وزير را خبر پيروزى دهد. وى بنوشت: اما بعد با دشمن در حلقه اى چون دايره بيمارستان آن سان نزديك بوديم كه اگر آب دهانى مى انداختم به رگ فصد دستشان فرو مى افتاد. به اندازه جنبش يكى دو نبض كه بگذشت, دشمن به بحرانى سخت دچار شد و تمامشان به سعادت تو, اى معتدل المزاج, هلاك شدند.(كشكول, ص283)
O ويژگى هاى حكومت امام على(ع) س: مى دانيم كه اميرمومنان على(ع) پس از كشته شدن عثمان, و بيعت عمومى مردم با آن حضرت, زمام امور حكومت و رهبرى را به دست گرفت, و حكومت او در روز 25 ذيحجه سال 35 شروع شد, و پس از چهار سال و نه ماه و چند روز خلافت در كوفه با شهادتش در 21 ماه رمضان سال 40 هـ.ق به پايان رسيد(1) اينك سوال اين است كه ويژگى هاى حكومت آن حضرت چه بود؟ و با توجه به اين كه امسال سال سيره رفتارى على(ع) است, پاسخ اين سوال را شرح دهيد.
ج: براى دريافت اين سوال, بهترين راه, مطالعه نهج البلاغه است, چرا كه مطالب نهج البلاغه ـ جز در موارد نادر ـ مربوط به عصر خلافت و حكومت اميرمومنان على(ع) است, به ويژه مطالعه و بررسى عهدنامه مالك اشتر (نامه 53 نهج البلاغه) چون آيينه شفاف نشانگر ويژگى هاى حكومت على(ع) است. در ميان ويژگى ها , نظر شما را به شش ويژگى كه در سرلوحه حكومت على(ع) است جلب مى كنيم:
1ـ براى اثبات حق و حذف باطل در ماجراى جنگ جمل, سپاه على(ع) همراه آن حضرت به ذيقار (نزديك بصره) رسيدند, در آنجا براى رفع خستگى و آماده سازى سپاه, مدتى توقف كردند, عبدالله بن عباس كه جزء سپاه بود مى گويد: در آنجا به محضر على(ع) رفتم ديدم به وصله كردن كفش خود مشغول بود, به من فرمود: ((اى پسر عمو! اين كفش چقدر قيمت دارد؟)) گفتم قيمتى ندارد, بر اثر فرسودگى ناچيز است. فرمود: ((سوگند به خدا همين كفش بى ارزش, براى من دوست داشتنى تر از رياست و حكومت بر شما است مگر اين كه بتوانم به وسيله اين حكومت, حقى را زنده, و باطلى را نابود نمايم.)) سپس برخاست و براى مردم سخنرانى كرد, در اين سخنرانى فرمود: ((سوگند به خدا من در عصر پيامبر(ص) به همراه لشگر اسلام بودم, و آنها را به پيشروى حركت مى دادم , تا باطل به طور كلى, عقب نشينى كرد, و حق آشكار شد, در اين راه هرگز اظهار ضعف نكردم, و اكنون نيز همين هدف را تعقيب مى كنم.))(2)
2ـ ضابطه نه رابطه حكومت على(ع) براساس ضابطه و قانون بود, روابط در آن اثر نداشت, محورى ترين اصل حكومت او, عدالت و قسط در همه ابعاد, و مبارزه با هرگونه تبعيض بود. او در تقسيم بيت المال و اجراى حدود الهى , و ساير برخوردها بين عرب و عجم, ثروتمند و فقير, قريب و بعيد, خويشاوند و بيگانه فرق نمى گذاشت, ماجراى عقيل و آهن گداخته كه از داستان هاى معروف نهج البلاغه است(3) شاهد گوياى اين مطلب است, او به افراد صاحب نفوذ و ماجراجو همچون طلحه, زبير, اشعث بن قيس باج نمى داد, به آنها و افراد ضعيف به يك چشم نگاه مى كرد. چنان كه ماجراى برخورد تند آن حضرت با اشعث كه هديه اى رشوه نما براى آن حضرت آورده بود(4) بيانگر اين واقعيت است. در حالى كه در دوران خلافت عثمان, تبعيض عجيبى حكم فرما بود, و افراد زورگو به چپاول بيت المال مى پرداختند, و حق ضعفا را پايمال مى كردند. پس از شهادت على(ع) روزى عقيل نزد معاويه آمد , معاويه از او خواست تا ماجراى آهن گداخته را تعريف كند, عقيل آن را بيان كرد, معاويه شگفت زده شد و گفت: ((هيهات هيهات عقمت النسإ ان يلدن مثله; افسوس, افسوس ! كجاست آن زنى كه مانند على(ع) فرزندى بياورد.)) (5) روزى دو زن كه يكى عرب آزاد, و ديگرى كنيز عجمى آزاد شده بود به محضر على(ع) آمدند, امام چند درهم و مقدارى غذا به طور مساوى به هر كدام داد, زن عرب اعتراض كرد كه من عرب هستم و اين زن عجم, چرا به من بيشتر ندادى؟ امام (ع) فرمود: ((سوگند به خدا من در تقسيم بيت المال, فرزندان اسماعيل را بر فرزندان اسحاق برتر نمى بينم.))(6) عبدالله بن جعفر داماد و برادرزاده على(ع) بود, نزد عمويش آمد و عرض كرد: ((سزاوار است براى تإمين هزينه زندگى روزمره ام به من كمك مالى شود, سوگند به خدا چيزى ندارم مگر اين كه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم.)) حضرت على(ع) به او فرمود: ((نه, چيزى براى تو در نزد من نيست, مگر اين كه به عموى خود دستور بدهى تا (از بيت المال) دزدى كند و به تو بدهد.))(7)
3ـ حمايت از طبقه ضعيف حضرت على(ع) در حكومت خود, حمايت از مستضعفان و احقاق حق آنها را اصل قرار داده بود, و به آنها توجه خاص داشت, و در عهدنامه خود به مالك اشتر فرمود: ((الله الله فى الطبقه السفلى من الذين لا حيله لهم من المساكين والمحتاجين…; خدا را خدا را در مورد طبقه ضعيف, آنها كه راه چاره ندارند, همان نيازمندان و مستمندان و تهى دستان… متوجه باش كه سرمستى زمامدارى , تو را از توجه به آنها غافل نسازد.)) و در فراز ديگر, به سخن پيامبر(ص) در مورد حمايت از به استضعاف كشيده شدگان پرداخته و مى فرمايد: من از رسول خدا(ص) به طور مكرر شنيدم كه مى فرمود: ((لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع; ملتى كه حق ضعيف را از زورمندان با قاطعيت نگيرد, هرگز پاك و پاكيزه نمى شود.))(8) و در خطبه شقشقيه , هدف از حكومت خود را چنين بيان مى كند كه : ((اگر نه اين بود كه جمعيت بسيار با من بيعت كرده اند, و اگر نبود آنچه را كه خداوند از علما پيمان گرفته كه در برابر شكم خوارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من زمام شتر خلافت را رها مى كردم و از آن صرف نظر مى نمودم.))(9) جالب اين كه مدتى پس از شهادت على(ع), يكى از دوستانش به نام ((ضرار بن ضمره)) به شام رفت و در جلسه اى با معاويه ديدار كرد, معاويه كه او را مى شناخت گفت: اندكى از شإن على(ع) برايم تعريف كن. ضرار كه احساس خطر مى كرد گفت: از اين تقاضا بگذر و مرا معاف بدار. معاويه اصرار نمود و گفت: ((از تو دست برنمى دارم تا اندكى از على(ع) بگويى.)) ضرار به مطالبى اشاره كرد, از جمله گفت: ((لايخاف الضعيف من جوره, و لا يطمع القوى فى ميله; مستضعفان و مستمندان ترس آن را نداشتند كه از طرف على(ع) به آنها ظلم بشود, و زورمندان در نيل به اهداف باطل خود در او راه نفوذ نداشتند. ))(10) 4ـ قاطعيت در اجراى حدود مسإله اجراى حدود و احكام جزايى اسلام نقش بازدارنده مهمى براى جلوگيرى از فساد و انحرافات دارد, از ويژگى هاى حكومت على(ع) اين بود كه آن حضرت در اجراى حدود قاطعيت خلال ناپذير داشت, و هيچ رابطه و امتيازى نمى توانست آن حضرت را از اجراى حدود باز دارد يا غافل كند, او قبل از حكومت ظاهر در عصر خلفاى قبل نيز به اين مسإله اهميت مى داد, به عنوان نمونه, در عصر خلافت عثمان, وليد بن عقبه برادر مادرى عثمان, از طرف عثمان حاكم كوفه شد, در آنجا شراب خورد, مسلمين او را به مدينه نزد عثمان آوردند و گواهى دادند كه او شراب خورده است, عثمان مسلمانان را از اجراى حد شرابخوارى (80 تازيانه) بر او باز مى داشت, و كسى از ترس خليفه, جرئت اجراى حد او را نداشت, حضرت على(ع) تازيانه به دست گرفت, و نزد وليد آمد, وليد با حيله و نيرنگ از على(ع) فاصله مى گرفت, ولى آن حضرت با قاطعيت او را دنبال كرد و گرفت و بر زمين كوبيد, و هشتاد تازيانه بر او زد, با اين كه عثمان با شدت خشم, على(ع) را از اجراى حد وليد, نهى مى كرد.(11) به اين ترتيب مى بينيم حضرت على(ع) قلدرترين افراد را با قاطعيت حد زد, از سوى ديگر در تاريخ مى بينيم يكى از افرادى كه از شيعيان و در صف ياران نزديك على(ع) به نام نجاشى بود, كه در سپاه على(ع) با اشعار خود, به نفع لشكر على(ع) شعار مى داد, و در ركاب آن حضرت با دشمن مى جنگيد, همين شخص در ماه رمضان شراب خورد, موضوع براى على(ع) ثابت گرديد, نجاشى را به حضور طلبيد و در ملا عام هشتاد تازيانه به عنوان حد شرابخوارى به او زد, سپس دستور داد او را يك شب زندانى كرده, فردا به حضورش بياورند, فرداى آن روز او را نزد على(ع) آوردند, آن حضرت بيست تازيانه ديگر به او زد, او پرسيد, حد شرابخوارى را كه 80 تازيانه است روز گذشته بر من جارى كردى, پس اين بيست تازيانه براى چيست؟ على(ع) در پاسخ فرمود: ((هذا لتجريك على شرب الخمر فى شهر رمضان; اين بيست تازيانه به خاطر جرإت و گستاخى تو به شراب خوارى در ماه رمضان است.))(12) حضرت على(ع) با اين شيوه به ما آموخت كه نبايد در اجراى احكام جزايى اسلام, مسامحه و سهل انگاريكرد, بلكه بايد با قاطعيت آن را, چه در مورد افراد قلدر و بى باك و چه در دوست و شيعه ظاهرى, بايد اجرا كرد, و هرگز آن را با هيچ بهانه اى وجه المصالحه اشخاص قرار نداد, و در مورد اعتراض بعضى بر حد زدن نجاشى, به على(ع) آن حضرت فرمود: ((او يكى از مسلمين است كه هتك حرمت دين نمود و ما حد اسلامى را بر او جارى كرديم, با ديگران فرقى ندارد.))(13)
5 ـ نظارت عمومى از ويژگى هاى حكومت على(ع) اين كه آن بزرگوار براى حفظ جامعه از هر گونه ظلم وفساد, و گاهى براى كمك به درماندگان و ستمديدگان چون شبگردى هميشه بيدار در كوچه ها و خيابان ها و برزن هاى شهر كوفه قدم مى زد, و رفت و آمد مى كرد و كارهاى مردم را از نزديك تحت نظر مى گرفت, و در موارد لازم دخالت مى كرد, و با حضور خود, جامعه را از انحرافات نگهبانى مى نمود به عنوان نمونه: 1ـ از امام باقر(ع) نقل شده كه فرمود: اميرمومنان على(ع) هر روز صبح در بازارهاى كوفه عبور مى كرد و تازيانه اش را بر دوشش افكنده بود, و در كنار فروشندگان مىآمد و آنها را نصيحت مى كرد و از تقلب, گران فروشى, بى انصافى, كم فروشى و دروغ برحذر مى داشت, و با نظارت كامل بر وضع بازار, به اجراى عدل و انصاف مى پرداخت.(14) نيز نقل شده: آن حضرت در عصر حكومت خود, در بازار قدم مى زد, گم شده ها را راهنمايى مى كرد, به ناتوانان كمك مى نمود, وقتى كه از كنار فروشندگان رد مى شد اين آيه را مى خواند: ((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين;(15) اين سراى آخرت (بهشت) را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى در زمين و اراده فساد را ندارند, و عاقبت نيكى براى پرهيزكاران است. )) سپس مى فرمود: ((اين آيه درباره زمامداران عادل و متواضع و همچنين ساير قدرتمندان از توده هاى مردم نازل شده است.))(16) روزى در حين عبور و نظارت, كنيزى را در كنار مغازه قصابى ديد كه به قصاب مى گفت گوشت بهتر به من بده, اميرمومنان(ع) خود را به قصاب نزديك كرد و فرمود: ((گوشت بهتر و افزونتر به كنيز بده كه موجب بركت بيشتر خواهد شد.))(17) روز ديگرى در گرماى شديد بعد از ظهر كه فصل تابستان بود تنها در كوچه هاى كوفه عبور مى كرد, سعيد بن قيس مى گويد او را ديدم و عرض كردم: در چنين ساعت گرم كجا مى رويد؟ فرمود: ((براى يارى مظلوم و درمانده, از خانه خارج شده ام)) همراهش بودم ناگاه زنى شيون زنان, از خانه اى بيرون آمد, تا چشمش به على(ع) افتاد به حضورش رسيد و عرض كرد: ((اى اميرمومنان ! شوهر به من ظلم كرده و سوگند ياد نموده مرا كتك بزند, با من بيا و به من كمك كن.)) آن حضرت همراه آن زن كنار خانه اش رفت, در كنار در به اهل خانه سلام كرد, جوان جلفى از خانه بيرون آمد, على(ع) به او فرمود: از خدا بترس و به همسرت ظلم نكن. او كه على(ع) را نمى شناخت با عصبانيت گفت: به تو مربوط نيست, اكنون كه تو مداخله كردى, همسرم را با آتش مى سوزانم! حضرت على(ع) دست بر سينه او زد, و شمشيرش را بالا برد, ناگاه جوان بر زمين خورد و برق شمشير, چشم جوان را خيره كرد, مرعوب شد, على (ع) به او فرمود: ((من تو را امر به معروف و نهى از منكر مى كنم تو سرپيچى مى كنى, توبه كن وگرنه تو را به شدت تنبيه خواهم كرد.)) در اين هنگام مردم باخبر شدند و به محضر على(ع) آمدند, و جوانى را زير دست و پاى على(ع) ديدند, از حضرت خواستند آن جوان را ببخشد, جوان توبه كرد و قول داد به همسرش آزار نرساند, على(ع) او را بخشيد, آنگاه در حالى كه آيه114 سوره نسإ را مى خواند, گفت: ((حمد و سپاس خداوندى را كه به وسيله من بين زن و شوهرى اصلاح داد.))(18)
6 ـ قاطعيت در عزل كارگزاران نالايق گاهى به حضرت على(ع) خبر مى رسيد كه فلان فرماندار يا بخشدار, يا كارگزار ديگر, به حقوق مردم تجاوز كرده و ظلم نموده است, آن حضرت دنبال گزارش را مى گرفت , وقتى كه برايش ثابت مى شد كه گزارش درست بوده, بى درنگ اقدام قاطع مى كرد, به عنوان نمونه: منذر بن جارود يكى از حاكمانى بود كه حضرت على(ع) در عصر حكومتش او را حاكم يكى از نواحى كرد, پس از مدتى به على(ع) خبر رسيد كه او به بيت المال خيانت كرده, و از آن بى حساب به خويشانش داده است. بى درنگ براى او نامه نوشت و او را سرزنش كرد, و در پايان نوشت به محض اين كه نامه ام به تو رسيد نزد من بيا تا كار تو را از نزديك رسيدگى كنم(19) نمونه ديگر , روزى زنى به نام سوده به حضور على(ع) آمد و از يكى از كارگزارانش كه در مورد جمعآورى زكات به مردم ظلم كرده بود, شكايت كرد. على(ع) آماده شده بود كه نماز بخواند, نماز را رها كرد و به بررسى شكايت سوده پرداخت, سوده مى گويد: على(ع) را ديدم گريه مى كند و به خدا مى گويد: ((خدايا مى دانى كه من به كارگزارانم امر نكرده ام كه ظلم كنند و يا از اجراى حق مضايقه نمايند)), آنگاه بلافاصله نامه اى نوشت و به من داد, در آخر آن نامه, خطاب به آن كارگزار نوشته بود: ((وقتى نامه من به تو رسيد , آنچه را در اختيارت هست نگهدار, تا شخصى را نزد تو بفرستم همه را به او تحويل بده و خودت به اينجا بيا. )) به اين ترتيب او را عزل كرد و عامل شايسته اى به جاى او نصب نمود.(20)
پى نوشت ها: 1 . محدث قمى, تتمه المنتهى, ص9. 2 . نهج البلاغه, منهاج البراعه (شرح نهج البلاغه خويى) ج7, ص213. 3 . نهج البلاغه, خطبه224. 4 . همان. 5 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج11, ص253. 6 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج41, ص137. 7 . ابو اسحاق اصفهانى, الغارات, ج2, ص67. 8 . نهج البلاغه, نامه53. 9 . همان, خطبه3. 10 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص;72 شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج18, ص;226 و در بعضى از عبارات آمده ضرار گفت: ((لايطمع القوى فى باطله , ولا ييإس الفقير من عدله)) (بحار, ج41, ص121). 11 . همان, ص688. 12 . شيخ كلينى, فروع كافى, ج7, ص216. 13 . شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج4, ص89. 14 . بحارالانوار, ج41, ص104. 15 . قصص (28) آيه83. 16 . مجمع البيان, ج7, ص269. 17 . بحارالانوار, ج41, ص129. 18 . مستدرك الوسائل, ج2, ص409. 19 . نگاه كنيد به نهج البلاغه, نامه71. 20 . اقتباس از اعلام النسإ اقليدى, ج2, ص270.
1ـ امامت علم نسبت به عمل آنكه ديده دل او بيناست و عمل وى از روى بصيرت است, مرحله آغازين عمل او ((علم)) مى باشد; علم به اين كه عمل وى به سود اوست يا به زيان او. اگر به سود او بود بدان اقدام نموده يا آن را ادامه مى دهد و چنانچه به زيان وى بود آن را انجام نداده يا متوقف مى كند: ((فالناظر بالقلب, العامل بالبصر, يكون مبتدا عمله ان يعلم إعمله عليه إم له, فان كان له مضى فيه, و ان كان عليه وقف عنه))(1) براين اساس, آنكه بدون علم دست به كارى مى زند مانند كسى است كه بيراهه يا كژراهه را طى مى كند كه دورى وى از راه راست, جز بر دور شدن او از هدفش نخواهد افزود; و در مقابل, آنكه عالمانه به انجام كارى مى پردازد نظير شخصى است كه صراط مستقيم را مى پيمايد: ((فان العامل بغير علم كالسائر على غير طريق فلايزيده بعده عن الطريق الواضح الا بعدا من حاجته, والعامل بالعلم كالسائر على الطريق الواضح))(2) عالمى كه در مرحله عمل, از راهنمايى علم خود مدد نگيرد و به غير علم خويش عمل نمايد, مانند جاهل سرگردانى است كه از بيمارى جهل خود بهبود نمى يابد زيرا بين شخصى كه به دستور راهبر خويش ترتيب اثر نمى دهد و بين كسى كه فاقد راهنماست, از نظر نتيجه, تفاوتى متصور نيست; گمراهى اولى, سلب هدايت به انتفإ محمول است و ضلالت دومى سالبه به انتفإ موضوع: ((ان العالم العامل بغير علمه كالجاهل الحائر الذى لايستفيق من جهله))(3) توصيف علم به ((نور)) كه در برخى از سخنان حضرت اميرالمومنين (عليه افضل صلوات المصلين) آمده است, تعبير لطيف و دقيقى از امامت علم نسبت به عمل مى باشد. ويژگى نور آن است كه به ذات خود روشن است و علاوه بر آن, روشنگر غير خويش مى باشد و هر چيز ديگر در شعاع آن ديده مى شود. بدين سان, ((عالم)) آن انسان بهره مند از نور است كه در پرتو آن, هم راه خود را از بيراهه تشخيص مى دهد و به روشنى طى مى كند و هم راه ديگران را از كجراهه تميز داده در برابر آنها روشن مى سازد, و جامعه نسبت به او چونان مإموم نسبت به امام خويش است كه از نور علم وى استمداد مى نمايد: ((لكل مإموم اماما يقتدى به و يستضىء بنور علمه))(4) و به همين دليل است كه حضرت امير(ع) كسى را براى تصدى امر ولايت مسلمين و زعامت امت اسلامى شايسته مى داند كه آگاهترين مردم به احكام و حكم الهى بوده و از قوىترين نورافكن در راهنوردى و رهبرى برخوردار باشد: ((ان إحق الناس بهذا الامر إقواهم عليه و إعلمهم بإمر الله فيه))(5) معيار يك جامعه پيشرو و متمدن آن است كه در پيشاپيش خود از چنين پيشوايى برخوردار و در پس او از چنان پيروانى بهره مند باشد و ملاك يك جمعيت ايستا و جاهلى آن است كه در آن به جاى آنكه عالم قدر بيند و در صدر نشيند, لگام بر دهان, شاهد اكرام جاهلان باشد; دانا به خاطر اظهار علم خويش مسبوب و مردم از نور علم او محجوب و نادان به جهل خويش محبوب گردد: ((عالمها ملجم و جاهلها مكرم))(6) حضرت على(ع) مردم را سه گروه مى داند. نخست: عالمان ربانى كه هم ارتباط آنها با رب العالمين قوى است و هم نسبت به تربيت ديگران اهتمام مى ورزند يعنى نورى كه آنها را احاطه كرده و آنان در صحبت يا كسوت آن قرار دارند, هم راهنماى خود آنهاست و هم راهبر ديگران. دوم: علم آموزانى كه مى كوشند در سايه تحصيل نور علم, راه نجات را شناخته و بپيمايند. سوم: پشه هاى سرگردان و درهم غلتان كه به پيروى هر بانگى و با وزش هر بادى به سمتى متمايل مى گردند, كسانى كه از فروغ علم بى بهره اند و به پايگاه مستحكم و استوارى پناه نياورده اند: ((الناس ثلاثه: فعالم ربانى و متعلم على سبيل نجاه و همج رعاع, إتباع كل ناعق, يميلون مع كل ريح, لم يستضيئوا بنور العلم و لم يلجئوا الى ركن وثيق))(7) پارسايان كه علم را به عنوان يك حقيقت نورى شناخته اند, از نشانه هاى آنان آزمندى در كسب نور و دانش است: ((فمن علامه إحدهم إنك ترى له… حرصا فى علم))(8) و جان آنها چندان تشنه علم است كه هرگز از آن سيراب نخواهد شد: ((منهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا))(9) و توده هاى انسانى عموما و كارگزاران دستگاه حكومت علوى(ع) خصوصا, به امر آن حضرت, موظف به محاسبه, مذاكره و اكثار مدارسه با اين گروه اند: ((جالس العلمإ تسعد))(10) ((جالس العلمإ تزدد علما))(11) ((ذاكر العالم))(12) ((إكثر مدارسه العلمإ و مناقشه الحكمإ))(13) تا جامعه اسلامى به يك مدرسه بزرگ و دانشگاه عظيم مبدل و از اين رهگذر سعادت همگان تضمين گردد و گوهر درخشنده دانش همواره روشنى بخش صحنه سياست اسلامى باشد.
O 2ـ دانش سودمند و زيانبار در برخى از نيايشهاى رسول اكرم(ص) و سخنان اميرالمومنين(ع) تعبير علم نافع و علم غير نافع به چشم مى خورد; نظير: ((إعوذ بك من علم لاينفع))(14) پروردگارا از دانشى كه سودى ندارد به تو پناه مى برم. ((لا خير فى علم لاينفع))(15) در علمى كه سودمند نباشد خيرى نيست. ((وقفوا إسماعهم على العلم النافع لهم))(16) پارسايان گوش جان خود را به دانشى كه برايشان سودمند است سپرده اند. ((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه))(17) چه بسا عالمى كه كشته جهل خويش است و علمى كه با اوست براى وى سودمند نيست. معيار تشخيص علم نافع از علم غير نافع در كلمات نورانى حضرت على(ع) چنين بيان شده است: ((العلم علمان: مطبوع و مسموع, و لاينفع المسموع اذا لم يكن المطبوع))(18) علم مطبوع همان علم فطرى به فجور و تقوى است; علمى كه همزاد انسان است و آدمى با سرمايه اين دانش به جهان قدم نهاده است و همسفر ابدى او خواهد بود لذا از آن به ((علم ميزبان)) تعبير مى شود: ((و نفس و ما سويها فإلهمها فجورها و تقويها))(19) علم مسموع همان علم فكرى است كه انسان در بدإ تولد فاقد آن است و ساليانى در حوزه يا دانشگاه از كتاب و كتيبه آن را كسب مى كند: ((والله إخرجكم من بطون إمهاتكم لاتعلمون شيئا))(20) و در هنگام رحلت از دنيا يا پيش از آن, آموخته هاى اكتسابى خود را به دست نسيان مى سپارد: ((ومنكم من يرد الى إرذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا))(21) ((ومنكم من يرد الى إرذل العمر لكيلا يعلم بعد علم شيئا))(22) لذا از آن به عنوان ((علم ميهمان)) ياد مى شود. طبق بيان حضرت على(ع) علم فطرى, علم نافع است و نيز هر دانش كسبى كه به علم فطرى بازگردد و با آن هماهنگ باشد و زمينه شكوفايى آن را فراهم كند علم نافع خواهد بود وگرنه سودى نخواهد داشت. و چون علم فطرى با عمل همراه بلكه عين عمل است, علم نافع دانشى خواهد بود كه عين عمل باشد يا دست كم به عمل بنشيند تا انسان در پرتو آن راه كمال را ببيند و با پيمودن آن به هدف نايل گردد. و چون اثر علم آن است كه امام عمل باشد, و اين اثر تنها بر علم نافع مترتب است, لذا علم غيرنافع ((جهل)) شمرده شده است, زيرا مهمترين ثمر علم را كه امامت عمل است فاقد مى باشد: ((العلم مقرون بالعمل, فمن علم عمل, و العلم يهتف بالعمل, فان إجابه و الا ارتحل عنه))(23) يعنى علم قرين عمل است, از اين رو هر كس عالم باشد به علم خود عمل كند, و علم عمل را به دنبال خود فرا مى خواند, اگر عمل بدان پاسخ مثبت داد و فراخوان علم را اجابت نمود, مى ماند وگرنه از صحنه جان آدمى كوچ مى كند. و روشن است كه با رحلت علم از صحيفه نفس انسانى, جهل كه عدم ملكه علم است, دامنگير آدمى خواهد بود. در مقابل, آنكه به دانش خويش عمل كند, علم به آنچه تاكنون بدان جاهل بود نيز به او اعطا و همواره بر علوم وى افزوده خواهد شد: ((من عمل بما علم كفى علم ما لم يعلم))(24) ((من عمل بما علم رزقه الله علم ما لم يعلم إو علمه الله))(25) ((من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم))(26) اكنون معلوم مى شود كه انسان چگونه مى تواند بر دانش خويش بيافزايد يا خداى ناكرده علم خود را به جهل مبدل سازد: ((لاتجعلوا علمكم جهلا و يقينكم شكا, اذا علمتم فاعلموا و اذا تيقنتم فإقدموا))(27) علم خود را به جهل و يقين خويش را به شك تبديل نكنيد, هنگامى كه عالم شديد, به علم خود عمل كنيد و زمانى كه يقين برايتان حاصل شد, (براساس آن) اقدام كنيد. ((رب عالم قد قتله جهله و علمه معه لاينفعه))(28) علم غير نافع, علاوه بر آنكه براى شخص عالم, سودمند نيست, به حال ديگران نيز نفعى نداشته بلكه براى جاهلان زيانبار نيز هست زيرا سبب مى شود آنها از تعلم امتناع ورزند: ((اذا ضيع العالم علمه استنكف الجاهل ان يتعلم))(29) ((انما زهد الناس فى طلب العلم كثره ما يرون من قله من عمل بما علم))(30) يعنى تنها چيزى كه مردم را نسبت به فراگيرى علم بى رغبت كرده است, اين است كه بسيار مى بينند كه عالم عامل و كسى كه به آنچه مى داند عمل نمايد اندك است. لذا حضرت امير(ع) فرمود: در علم غير نافع هيچ خيرى نيست (نه براى خود عالم و نه براى ديگران): ((لا خير فى علم لاينفع))(31) اصل كلى و ضابط عام در اين زمينه را حضرت على(ع) اين گونه تبيين نموده اند: ((من نصب نفسه للناس اماما فليبدإ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره, وليكن تإديبه بسيرته قبل تإديبه بلسانه, و معلم نفسه و مودبها إحق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم))(32) هر كه خود را در منصب پيشوايى مردم قرار داده است, پيش از تعليم ديگران به تعليم خويش بپردازد… و كسى كه به تعليم و تإديب خود اقدام مى كند بيش از آن كه به تعليم و تإديب مردم مى پردازد شايسته تجليل و گراميداشت است. چنين عالمى است كه سرپيچى از رهنمود او مايه حسرت خواهد بود: ((معصيه الناصح الشفيق العالم… تورث الحسره))(33) و فقدان وى پايه خروج جامعه از زندگى شايسته انسانى به حيات نازل بهيمى خواهد شد: ((لولا العلمإ لسار الناس كالبهائم))(34) حضرت على(ع) گاهى از علم نافع كه در اعضا و جوارح انسان ظهور مى كند به عنوان عالى ترين و از علم غير نافع كه جز در زبان, موطنى ندارد به عنوان نازلترين دانش ياد كرده اند: ((إوضع العلم ما وقف على اللسان و إرفعه ما ظهر فى الجوارح و الاركان))(35) لذا آنكه از فراگيرى علم سودمند تمرد كند از فرومايه ترين مردم روزگار است: ((اذا ارذل الله عبدا حظر عليه العلم))(36) و متإسفانه راويان علم كه از دانش سودمند بهره اى ندارند بسيار و راعيان دانش كه از علم نافع بهره مندند اندك اند: ((ان رواه العلم كثير و رعاته قليل))(37) زيرا روايت علم آسان و رعايت آن دشوار است. غرض آنكه: علم مقدمه عمل است و عمل مقدم بر علم; زيرا غايت آن است, تقدم علم بر عمل, زمانى است يعنى انسان قبل از انجام هر كارى بايد از آن آگاهى كامل داشته باشد. و تقدم عمل بر علم, رتبى ا ست يعنى آدمى پس از تحصيل هر علمى بايد بدان عمل كند در غير اين صورت دانش او سودى نداشته بلكه ـ چنان كه گذشت ـ زيان بار نيز خواهد بود.
O 3ـ سودمندترين دانش ها چون علم نافع آن است كه فطرى باشد يا با علم فطرى هماهنگ بوده بدان باز گردد, نافع ترين علم همانا شناخت انسان از سرمايه هاى فطرى خويش با هدف شكوفا ساختن آنهاست, و اين همان است كه از آن به عنوان ((معرفت نفس)) تعبير واز دستيابى بدان به بزرگترين سعادت ياد شده است: ((معرفه النفس إنفع المعارف))(38) ((نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفه النفس))(39) ثمرات و بركات وافر اين علم سبب شد كه اميرالمومنين(ع) دانش را بدان منحصر نمايد(40) و واجد آن را عالم و فاقد آن را جاهل شمارد هرچند از ديگر علوم بهره فراوان داشته باشد: ((العالم من عرف قدره و كفى بالمرء جهلا إن لايعرف قدره))(41) دانشمند كسى است كه قدر خويش بشناسد و براى اثبات جهل شخص همين كافى است كه خود را نشناسد.
O 4ـ ارزيابى علم با ثروت بيان نورانى حضرت على(ع) در مقايسه علم با ثروت بدين شرح است: ((العلم خير من المال, العلم يحرسك و إنت تحرس المال, والمال تنقصه النفقه والعلم يزكو على الانفاق و صنيع المال يزول بزواله, معرفه العلم دين يدان به, به يكسب الانسان الطاعه فى حياته و جميل الاحدوثه بعد وفاته والعلم حاكم والمال محكوم عليه, هلك خزان الاموال و هم إحيإ والعلمإ باقون ما بقى الدهر, إعيانهم مفقوده و إمثالهم فى القلوب موجوده))(42) از جملات فوق نكات زير را مى توان استفاده نمود: الف ـ علم نگاهبان انسان است و انسان پاسبان مال. دانش به انسان قدر و قيمت مى بخشد و او را از وهن و هون حفظ مى كند: ((قيمه كل امرء ما يعلم))(43) در حالى كه انسان زراندوز و متكاثر همواره بين دو جدار در فشار است: يكى حفظ موجود وديگرى طلب مفقود. ب ـ مال با هزينه كردن كاهش مى يابد و دانش با انفاق فزونى. ثروتمند به تكاثر مذموم مبتلاست و دانشمند از كوثر ممدوح برخوردار. ج ـ پرورده مال با زوال آن زائل و پرونده وى مختومه خواهد شد. د ـ دانش, دينى به عهده دانشمند است كه (با تعليم جاهلان) بايد ادا گردد. هـ ـ انسان دانشمند در سايه علم خود, پيروى مردم را در دوران زندگيش و نام و ياد نيك خويش را پس از مرگش تحصيل مى كند. و ـ علم فرمانرواى (عمل عالمان) است و مال فرمانبردار ثروتمندان. ز ـ زراندوزان پيش از مرگ مرده اند و علمآموزان پس از مرگ زنده اند; گرچه بدنهاى آنان در ميان مردم نيست ليكن كمالات آنها در قلوب همگان آشكار است. در سخنان ديگر آن حضرت (ع) نيز علم به عنوان حيات ابدى و احياگر ارواح و نفوس انسانى و جهل به عنوان مرگ دايم تلقى و تعريف شده است: ((العلم حيوه و الجهل موت))(44) ((العلم محيى النفس))(45) براين اساس, عالم زنده اى در ميان مردگان است و جاهل مرده اى در بين زندگان: ((العالم حى بين الموتى و الجاهل ميت بين الاحيإ))(46) و كسى كه به نور علم و معرفت زنده نگردد, مرده است و پيش از آنكه به قبر داخل گردد, بدنش قبر جان مرده اوست: و ان امرء لم يحيى بالعلم ميت و إبدانهم قبل القبور قبور(47)
O 5 ـ چشمه علم در خطب علوى (ع) قرآن كريم چشمه جوشان علم و عترت پاك نبوى(ص) معدن دانش شناسانده شد: الف – قرآن: ((فيه ينابيع العلم))(48) ((جعله الله ريا لعطش العلمإ))(49) خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمى دانشمندان قرار داده است. ((إلا ان فيه علم ما يإتى والحديث عن الماضى))(50) آگاه باشيد كه قرآن علم آينده و سخن گذشته را شامل است.
ب ـ عترت: ((نحن معادن العلم))(51) ((هم عيبه علمه))(52) اهل بيت پيامبر(ص) مخزن علم الهى اند. ((فانهم عيش العلم و موت الجهل))(53) عترت نبوى(ص) رمز حيات دانش و راز مرگ نادانى اند. ((بادروا العلم… عن مستثار العلم من عند إهله))(54) اى بندگان خدا… به استخراج دانش از معدن علوم اهل بيت(ع) بپردازيد.
O 6 ـ سوال و جواب و تعليم و تعلم سفارش حضرت على(ع) به همگان آن است كه: اگر از آنها درباره چيزى كه نمى دانند سوال شد, در كمال شهامت به جهل خود اعتراف كنند و از گفتن ((نمى دانم)) خوددارى نورزند(55) و هنگامى كه چيزى را نمى دانند, از آموختن ابا نكنند: ((لايستحين إحد منكم اذا سئل عما لايعلم ان يقول لا إعلم, و لايستحين إحد اذا لم يعلم الشىء إن يتعلمه))(56) آن حضرت(ع) جاهلى را كه از آموختن استنكاف نمى ورزد, از اركان چهارگانه قوام دين و دنيا مى دانند(57) و متعلم على سبيل نجات را در كنار عالم ربانى تجليل مى كنند.(58) سوال جاهلان از عالمان يكى از بهترين راههاى رفع جهل است كه مورد تإكيد قرآن كريم نيز مى باشد: ((فاسإلوا إهل الذكر ان كنتم لاتعلمون))(59) لذا خداوند سبحان پيش از آنكه از جاهلان پيمان تعلم بگيرد, از اهل علم تعهد تعليم اخذ كرده: ((ما إخذ الله على إهل الجهل ان يتعلموا حتى إخذ على إهل العلم ان يعلموا))(60) و دانش آنها را دينى بر عهده آنان قرار داده است كه بايد ادا گردد: ((معرفه العلم دين يدان به))(61) و بر همين مبنا, انبيإ(ع) را به عنوان آموزگاران جامعه بشرى به سوى آنها ارسال نموده است: ((… يعلمهم الكتاب و الحكمه))(62) اميرالمومنين(ع) يكى از وظايف اصلى كارگزاران دستگاه حكومتى خويش را تعليم جاهلان مى داند: ((علم الجاهل))(63) زيرا سوال جاهل و تعليم عالم به منزله مذكر و مونث اند كه از نكاح آن دو, ((علم)) متولد مى شود البته به اين شرط كه پرسش مسائل به خاطر فهم مطلب باشد (نه از روى بهانه جويى) كه در اين صورت جاهل متعلم نظير عالم خواهد بود: ((سل تفقها و لاتسإل تعنتا, فان الجاهل المتعلم شبيه بالعالم))(64) و چون ظرف دانش, جان مجرد انسانى است كه با افزايش مظروف, گنجايش آن افزوده مى گردد: ((كل وعإ يضيق بما جعل فيه الا وعإ العلم فانه يتسع))(65) لذا طلب علم محدود به هيچ زمانى نخواهد بود: ((اطلبوا العلم من المهد الى اللحد))(66) چه اين كه منحصر به هيچ زمينى نخواهد بود: ((اطلبوا العلم ولو بالصين))(67) و عطش جوينده دانش هرگز فرونخواهد نشست: ((مفهومان لايشبعان: طالب علم و طالب دنيا))(68) و هيچ گاه يك انسان دانشمند مجاز نخواهد بود كه ادعا كند به غايت علم دست يافته است و چنانچه كسى چنين پندار باطلى را در سر بپروراند نهايت جهل خود را اظهار كرده است: ((من ادعى من العلم غايته فقد اظهر من جهله نهايته))(69) در اين جا سخن را با مناجات عارفانه حكيم متإله حضرت آيت الله جوادى آملى كه به منزله نگين خاتم اين مقالت است خاتمه مى دهيم: ((پروردگارا ما را دانشى ده كه نور باشد نه نار, و علمى بخش كه از شرق قلب و عقل برآيد, نه در مغرب غرور و غلول فرو نشيند, فهمى ده كه به مقدار ميسور به اسماى حسناى تو باريابد نه زير بار اوهام و خرافات ناتوان و خميده گردد; فكرى ده كه با درك صحيح ((هو الاول والاخر))(70) آغاز و انجامى محمود و مسعود فراهم سازد, نه زير او زار خود و ديگران رنجورانه زمينگير شده و بين راه بماند كه: ((المنبت الذى لا سفرا قطع و لا ظهرا إبقى))(71) الها دانش حصولى ما را با شهود حضورى هماهنگ فرما… معارف آفاقى و انفسى ما را مرهون شهود حضورى خويش قرار ده تا ضمن آگاهى از احكام و حكم, داراى آنها گرديم و از اين جانمايه بهره جوئيم, و به ظن افزونى از كلى سعى نكاهيم و از تو غير تو را طلب نكنيم; در غير اين صورت, هو الاخر را هو الاوسط قرار داده ايم و خسران جبران ناپذير را به جان خريده ايم.))(72)
پى نوشت ها: 1- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خطبه 154. 2- همان. 3- همان, خ110. 4- همان, نامه 45. 5- همان, خ173. 6- همان, خ2. 7- همان, كلمات قصار, شماره147. 8- همان, خ193. 9- همان, كلمات قصار, شماره 457. 10- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص426. 11- همان. 12- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, نامه67. 13- همان, نامه 53. 14- تعقيب نماز ظهر. 15- نهج البلاغه, نامه 31. 16- همان, خ193. 17- همان, كلمات قصار, شماره 107. 18- همان, شماره 338. 19- شمس / 8 ـ 7. 20- نحل / 78. 21- حج / 5. 22- نحل / 70. 23- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره366. 24- ثواب الاعمال, ص134. 25- الميزان, ج7, چاپ بيروت, ص350. 26- بحار, ج78, ص189. 27- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره 274. 28- همان, شماره 107. 29- همان, شماره 372. 30- غرر الحكم و درر الكلم. 31- همان, نامه 31. 32- همان, كلمات قصار, شماره73. 33- همان, خطبه35. 34- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, 393. 35- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, شماره 92. 36- همان, شماره 288. 37- همان, شماره 98, و خ 239. 38- غرر الحكم, و درر الكلم. 39- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص424. 40- به نحو حصر اضافى نه حصر حقيقى. 41- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خ103. 42- همان, كلمات قصار, شماره 147. 43- حكمت الهى (عام وخاص), محى الدين الهى قمشه اى, ج2, ص425. 44- حكمت الهى, محى الدين مهدى الهى قمشه اى, ج2, ص426. 45- همان, ص393. 46- همان. 47- همان, ص383. 48- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, خ176 و 198. 49- همان, خ198. 50- همان, خطبه158. 51- همان, خ109. 52- همان, خ2. 53- همان, خ147 و 239. 54- همان, خ105. 55- زيرا گفتن ((نمى دانم)) نيمى از دانش است: ((قول لا اعلم نصف العلم)) (غرر الحكم و درر الكلم). 56- همان, كلمات قصار, ش82. 57- همان, ش372. 58- همان, ش147. 59- نحل, 43. 60- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, ش478. 61- همان, ش147. 62- جمعه/ 4 و آل عمران/ 164. 63- نهج البلاغه, ترجمه محمد دشتى, نامه 67. 64- همان, كلمات قصار, ش320. 65- همان, ش205. 66- نهج الفصاحه. 67- همان. 68- نهج البلاغه, ترجمه مرحوم محمد دشتى, كلمات قصار, ش457. 69- غرر الحكم و دررالكلم. 70- حديد / 3. 71- اصول كافى, كتاب ايمان و كفر, باب اقتصاد در عبادت, ح1. 72- شريعت در آينه معرفت, ص47.
امام على(ع): (اياك و مصادقه الاحمق, فانه يريد ان ينفعك فيضرك)(نهج البلاغه, حكمت 38) از رفاقت با نادان بپرهيز, زيرا مى خواهد به تو نفع برساند (اما) زيان مى رساند.
ايام مقدس اگرچه اجزإ زمان همانند يكديگرند, خداوند متعال برخى امور يكسان را از طريق اعطاى حرمت و قداست افزونترى به آنها, از ويژگى خاصى برخوردار ساخته كه ديگر امور از اين خصوصيت بى بهره اند, امتياز دادن به پاره اى از ماهها به لحاظ برخوردارى اين ايام از حرمتى بيشتر, از آن جهت است كه خداوند متعال حرمت را در اين اوقات سخت تر و ناخوشايندتر از هتك حرمت در ساير ماهها مقدر فرموده كه عصيان در برابر حق و ارتكاب گناه در چنين ايامى مجازاتى شديدتر در پى داشته و اعمال حسنه در آنها پاداشى دو چندان را براى صاحبش به ارمغان مىآورد, برخى مومنان و وارستگان به درك و حرمت نهادن چنين اوقاتى شائقند و سعى بر آن دارند كه از طريق ذكر, عبادت و دعا اين مقطع از زمان را احيا كرده و در واقع يك تمايل درونى براى برخوردارى از فضائل چنين لحظاتى گرانبها را در خود احساس مى نمايند و به شكوفايى آن مبادرت مى ورزند, وقتى خداوند متعال خواستار آن است كه با بنده خود از در دوستى و عاطفه درآيد او را در اوقات و فرصت هاى پرفضيلت با اعمالى برتر, والا و شايسته مشغول مى نمايد بنابراين آن كه آهنگ دريافت مهر الهى را در اعماق قلب خويش مى پروراند ضرورت دارد تمام توان خويش را به كار گيرد تا در چنين اوقات فروزانى در غفلت به سر نبرد چرا كه چنان اوقات شريفى موسم خيرات و سوداگرىهايى است كه منافع فراوانى را براى او به دنبال مىآورد, در غير اين صورت از پيروزى و رستگارى محروم مى ماند و از قافله پرهيزگاران فاصله مى گيرد.
رشته رحمت هفتمين ماه از سال هجرى قمرى رجب نام دارد كه نبايد فضيلت آن را به بوته فراموشى سپرد زيرا در ميان ماههاى دوازده گانه تنها و بدون ائتلاف با ماههاى ديگر از حرمت و قداست برخوردار مى باشد, در واقع چهار ماه در قرآن كريم با تعبير ((حرم))(1) يعنى برخوردار از حرمت ياد شده است كه يكى از آنها فرد است كه رجب نام دارد و در آن قتال و كشتار حرام مى باشد. رسول اكرم(ص) فرموده اند: ((رجب ماه بزرگ خداست و هيچ ماهى در حرمت و فضيلت به پايه آن نمى رسد و قتال با كافران در اين ماه حرام است, آگاه باشيد كه رجب ماه پروردگار است و شعبان ماه من و ماه رمضان ماه امت من است و اگر كسى در ماه رجب حتى يك روز روزه بدارد خدا را از خود خشنود ساخته و خشم الهى از او دور مى گردد.))(2) امام هفتم(ع) فرموده اند: رجب نام نهرى است در بهشت كه از شير, سفيدتر و از عسل, شيرين تر است; هر كس يك روز از آن را روزه بدارد خداوند از آن نهر به او بياشامد.(3) از امام صادق(ع) نقل شده كه حضرت محمد(ص) فرمود: رجب ماه استغفار امت من است, پس در اين ماه طلب آمرزش كنيد كه خداوند آمرزنده و مهربان است و رجب را ((اصب)) مى گويند زيرا كه رحمت خداوند در اين ماه بر امت من بسيار ريخته مى شود پس بسيار بگوئيد استغفر الله و اسئله التوبه(4). اعراب وقتى كه درياها مواج مى شد, رودها جارى مى گرديد و درختان رشد و نمو مى كرد مى گفتند موسم رجب است و آن را تعظيم مى نمودند و طى آن از جنگ و خونريزى اجتناب مى نمودند و ((رجبته ترجيبا)) به معناى بزرگداشت مى باشد و اين ماه را به ((مضر)) اضافه مى كردند و مى گفتند: ((رجب مضر)) زيرا قبيله ((مضر)) بيش از ساير قبايل به اين ماه حرمت مى نهادند.(5) در روايات منقول از پيامبر اكرم(ص) و اهل بيت(ع) نام هايى براى ((رجب)) ذكر شده است از جمله آنها ((رجب الفرد الاصب)) مى باشد, زيرا در اين ماه رحمت الهى همچون بارانى كه از آسمان مىآيد بر بندگانش فرو مى ريزد, به اين ماه ((اصم)) هم گفته اند زيرا از نظر فضيلت كمتر ماهى به آن مى رسد و حتى در زمان جاهليت مورد تعظيم و احترام اعراب بوده و حرمت آن را نگه مى داشته اند. رجب به ((شهر الاستغفار)) هم معروف است زيرا در اين زمان عباد خداوند با طلب آمرزش و مغفرت از سيئات فاصله مى گيرند و به رحمت الهى نزديك مى شوند و در واقع در اين جويبار روح و روان خويش را از هرگونه آلودگى منزه ساخته و رذائل و خباثت ها را از قلب خود مى زدايند, در برخى منابع روايى اين ماه را ((شهر اميرالمومنين(ع))) ناميده اند يعنى ماه ولايت زيرا در سيزدهم رجب ولادت آن امام متقين و پيشواى پرهيزگاران روى داده است همچنان كه شعبان را ماه رسول خدا(ص) و رمضان را ماه خدا گفته اند, رجب را ((حبل الهى)) نيز ناميده اند, زيرا ريسمان رحمت الهى و لطف ربوبى براى بندگان از عالم ملكوت آويخته مى شود تا هر كس بخواهد توسط آن به مقام قرب راهى يابد,(6) از خاتم رسولان روايت شده است: خداوند را در آسمان هفتم فرشته اى به نام ((داعى)) است, هرگاه ماه رجب فرا برسد در تمامى ليالى آن از آغاز تا بامداد اين ملك چنين ندا مى دهد: ذاكران, مطيعان, مستغفران, توبه جويان, مژده, مژده, بشارت, بشارت, من مإنوس با كسى هستم كه با من همنشين شود و مطيع كسى هستم كه از من پيروى كند, بخشنده آنم كه از من طلب بخشش كند, ماه من است و بنده, بنده من و رحمت, رحمت من است, هر كس مرا در اين ماه بخواند او را اجابت مى كنم و هر فردى كه از من چيزى بخواهد خواسته اش را برآورده مى نمايم, هر كس از من راه بخواهد, هدايتش مى نمايم, اين ماه را رشته پيوند ميان خود و بندگانم قرار داده ام, هر كه بدان دست يازد, به من رسد.(7)
اوقات مراقبت ماه رجب حاوى ارزشهايى معنوى و فوايد ملكوتى است كه متإسفانه به تدريج سنت حسنه توجه به قداست ايام سال در نزد مردم كم مى شود و رو به تحليل مى رود, در گذشته در زندگى مردم و بخصوص اهل ايمان و تقوا اين آداب روحانى جارى و سارى بود و كودكان و فرزندان با انس نسبت به چنين مواقعى تربيت مى شدند و طراوت و عطر اذكار و عبادات و مراسم معنوى ماه رجب با رگ و پوست خانواده ها عجين مى گشت, اصولا اين كه دارد ماه رجب فرا مى رسد مشخص بود, گويى به استقبال آن مى رفتند و براى چنين موسمى لحظه شمارى مى كردند, براى رويت ماه در شب اول مى كوشيدند و اهل محل با شادمانى ضمن احوالپرسى عادى تإكيد مى كردند ماه رجب آمد, اعمالش را بجا آوريد. در واقع ماه رجب و شعبان مقدمات و پيش درآمدهاى ماه مبارك رمضان هستند. استاد شهيد آيه الله مرتضى مطهرى ذيل تفسير سوره ملك مى گويد: ((ما كه بچه بوديم در منزل خود ما ـ من از هفت و هشت سالگى كاملا يادم است ـ اصلا اين كه ماه رجب دارد مىآيد مشخص بود, مى گفتند يك هفته به ماه رجب مانده… سه روز مانده, امشب احتمالا اول ماه رجب است برويم براى استهلال در مسجد كه جمع مى شدند همه صحبت ها از آمدن ماه رجب بود… من از بچگى اين را مى ديدم, مرحوم ابوى ما و مرحوم والده ما غير از اول و آخر ماه رجب و غير از ايام البيض, پنج شنبه ها و جمعه ها روزه بودند و بلكه مرحوم ابوى ما در بعضى از سال ها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مى گرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى كردند… اصلا اين ماه, ماه استغفار و توبه وعبادت است…))(8) پوينده طريق بندگى و سالك راه ملكوت و رهسپار وادى معرفت و چشم انتظار بهار طاعت و مشتاق دعا و مناجات و مسئلت كه شير روز و زاهدى در دل ظلمت است و با اقليم توحيد آشنايى دارد و از جام محبت و دلدادگى جرعه هايى جانبخش نوشيده و طالب قرب, كرامت, تعالى و فضيلت مى باشد گاه رسيدن پربركت سال همچون رجب, شعبان و رمضان همچون انسان هايى تشنه و مشتاق در انتظار گمشده آشناى خود در اين مواقع بسر مى برد تا از آب گوارا و نوشين حيات و معنويت سيراب شده و روح و روان خود را جانى نوين و طيب و طاهر ببخشد و با نظافت خانه دل و آراستن درون, خود را براى ميهمانى خدا و درك ليله القدر ماه مبارك مهيا كند. آنان كه در وادى مراقبه و شهود در محضر خداى متعال گام برمى دارند چه خوب قدر چنين ايامى را مى دانند و بسيار سخت تر و هوشيارتر و جدىتر از دنياطلبان كه به دنبال آن هستند تا مبادا سودى فانى و متاعى ارزانى از اين نشئه از دستشان بيرون رود, مراقبند تا نكند نفعى باقى و تجارتى راقى براى آخرت, از كفشان ربوده گردد كه زيان و نقصان را در اين مى بينند از اين روست كه حضرت امام خمينى در چنين مناسبت هايى عنايت افزونترى به خلوت و انس با خداى بى همتا و دورى از اغيار و كثرت اين ديار نشان مى دادند. بر كسى كه مى خواهد به تصفيه درون بپردازد لازم است كه براى دستيابى به خرسندى خداوند تمامى توش و توان خود را به كار گيرد و براى خالص نمودن اعمال و احوال خويش و مصون نگه داشتن آنها از هر گزندى, در ايام ماه رجب مبادرت ورزد كه اگر بنده اى به اندك عملى به اين شيوه و با اين خصوصيات توفيق يابد او را كفايت مى كند زيرا پاداشى كه پروردگار براى عمل ناب و عارى از آلودگى خودخواهى و شرك و نفاق, در نظر گرفته از حساب و شماره بيرون است.
عروج معنوى نماز راستين و نيز باطن اين عبادت به روح آدمى صعود مى دهد چنانچه در منابع روايى نماز معراج مومن معرفى شده است اما بجا آوردن اين فريضه در ماه رجب ترقى معنوى آدمى را مضاعف مى سازد و موجب مى شود كه او با موفقيت افزون ترى از نردبان آسمان بالا رود و با عرشيان و قدسيان مإنوس گردد, رسول اكرم(ص) فرمود: هر كس در ماه رجب شصت ركعت نماز به جاى آورد, هر شب دو ركعت و در هر ركعت يك بار حمد و سه بار قل يا ايها الكافرون و يك بار قل هو الله احد را بخواند و پس از سلام دستها را بالا ببرد و دعايى را كه سفارش شده زمزمه كند.(9) پس از اقامه اين نمازها سزاوار است كه تا وقت فرارسيدن نماز شب به امورى بپردازد كه با حال روحى او انطباق داشته باشد و آن گاه نماز شب به جاى آورد و پس از ركعت هشتم به سجده رود و در اين حال دعايى را كه در كتاب اقبال الاعمال به نقل از امام معصوم(ع) آمده بخواند و از مضامين آن غافل نماند و پس از نماز وتر نيز دعايى را كه در مإخذ ياد شده درج شده زمزمه كند.(10) سيد بن طاووس در كتاب معروف خود, اقبال الاعمال, از رسول اكرم(ص) روايت كرده كه آن حضرت فرموده اند هر كه در ماه رجب يك روز روزه بدارد و چهار ركعت نماز گزارد و درركعت اول صد مرتبه آيه الكرسى و در ركعت دوم دويست مرتبه قل هو الله احد, مرگش فرا نخواهد رسيد تا آن كه جاى خود را در بهشت مشاهده كند و يا برايش اين جايگاه رفيع را ببينند.(11)
تمرين تزكيه فضيلت ها و ثواب هايى كه براى روزه دارى در ماه رجب ذكر شده آنقدر زياد و قابل عنايت مى باشد كه غفلت از آن با خسرانى مبين توإم است, ابن بابويه (شيخ صدوق) به سند معتبر از سالم روايت كرده كه گفت: به محضر امام صادق(ع) مشرف شدم در حالى كه چند روز به اواخر ماه رجب مانده بود, چون نظر آن حضرت بر من افتاد, فرمودند: آيا در اين ماه روزه گرفته اى؟ عرض كردم: نه, فرمودند آنقدر ثواب را از دست داده اى كه اندازه اش را جز خداوند نمى داند همانا اين ماهى است كه خداوند آن را بر ايام ديگر فضيلت داده و حرمت آن را عظيم نموده و براى روزه داران آن كرامتش را واجب گردانيده است, عرض كردم: يابن رسول الله (ص) اگر در اوقات باقى مانده روزه بدارم آيا به برخى از ثواب هاى روزه داران مى رسم؟ فرمودند: اى سالم, هر كس يك روز از آخر اين ماه را روزه بدارد خداوند او را از شدت سكرات مرگ, هراس بعد از موت و از عذاب قبر مصون گرداند, و كسى كه دو روز آخر رجب را صائم باشد بر صراط به سهولت عبور كند و آن فردى كه سه روز از آخر اين ماه را روزه بدارد از وحشت روز قيامت و از هول و هراس آن روز ايمن گردد و مجوز بيزارى از آتش دوزخ را به وى بدهند.(12) حضرت امام كاظم(ع) فرموده اند: هر كس يك روز از ماه رجب را روزه بدارد آتش جهنم از او فاصله مى گيرد و هر كس سه روز آن را روزه بگيرد بهشت بر او واجب مى شود.(13) و در روايتى ديگر از رسول اكرم(ص) نقل شده كه هر كس تمامى روزهاى رجب را روزه بدارد سروش آسمانى چنين مژده اش مى دهد: بنده خدا گذشته هايت همه بخشوده شد, اينك كار خويش را از نو شروع كن… در فرازى از اين روايت آمده است كه از آن حضرت پرسيدند اگر كسى به هر عذر پذيرفته اى نتواند آن را روزه دارد از چه راهى مى تواند به چنين پاداشى دست يابد؟ فرمود: اگر به جاى هر روزه نانى صدقه دهد به همين پاداش بلكه بيش از آن خواهد رسيد, ثوابى كه اگر همه آسمانيان و اهل زمين براى اندازه گيرى آن اجتماع كنند حتى يك دهم آن را نمى توانند احصى كنند.(14) متفكر شهيد آيه الله مطهرى خاطر نشان نموده است: يادم است در ماه مبارك رجب در سال 1321 هـ.ش ـ كه تابستان بود و به اصفهان رفته بوديم ـ مى رفتيم به درس آقاى حاج آقا رحيم ارباب… كه از بزرگان هستند من اين ذكر را اول بار از اين مرد شنيدم (ذكرى كه در سطور بالا آن را درج كرديم), مى ديدم كه خيلى كند صحبت مى كند و ا ذكار را بالخصوص خيلى با تإنى و حضور قلب مى گويد… مى ديدم اين مرد مرتب اينها را مى گفت, چون پيرمرد بود و نمى توانست روزه بگيرد آن را با اين (ذكر) جبران مى كرد و باز يادم نمى رود كه در همان سال ها روز بيست و پنجم رجب بود. .. ما در مدرسه نيماورد اصفهان بوديم, بعد از ظهر بود, خوابيده بوديم, از خواب كه بيدار شديم يك وقت صداى مرحوم حاج ميرزا على آقا شيرازى(15) را شنيدم, ما در آن مدرسه غريبه بوديم, به عنوان تابستان رفته بوديم ولى طلبه هاى آن مدرسه به دفعات از ايشان خواهش كرده بودند, آمده بود براى طلبه ها موعظه مى كرد و بعد هم ذكر مصيبت, حديث دارد كه در قيامت فرياد مى كشند: ((إين الرجبيون)) رجبيون كجايند! اين مرد با همان آهنگى كه داشت و با آن حال و روحى كه داشت اين تعبير را به كار برد: آن وقتى كه بگويند: إين الرجبيون و ما در پيشگاه پروردگار شرمسار باشيم در ماه رجب هيچ چيز نداشته باشيم و اصلا جزء رجبيون شمرده نشويم, چه خواهيم كرد؟ غرض اين است: اين ماه, ماه استغفار و عبادت و روزه است و اين سنت ها در ميان ما به كلى دارد فراموش مى شود, ماه رجب مىآيد بزرگهايمان[ متوجه نمى شوند] تا چه رسد به بچه ها كم كم اگر به بچه ها بگوئيم ماههاى قمرى را از محرم تا ذى الحجه بشمار نمى توانند, اصلا فراموش مى كنند كه چنين ماههايى هم وجود داشتها است, ولى به هر حال تكليف هرگز از ما ساقط نمى شود.(16) از اعمال مهم و ارزشمند ماه رجب خواندن اذكار و ادعيه اى است كه از سوى معصومين روايت گرديده است. به پيروى از امام سجاد(ع) در همه اين ماه در سجده ها خواندن دعاى: عظم الذنب من عبدك فليحسن العفو من عندك تإكيد شده است و نيز هر صبح و شام پس از هر نماز خواندن دعاى: يا من ارجوه لكل خير… توصيه گرديده است فضيلت زيارت خانه خدا و زيارت قبور اهل بيت(ع) خصوصا زيارت حضرت امام رضا(ع) در ماه رجب بسيار زياد است.(17) شيخ مفيد گفته است: عمره رجبيه فضيلت بسيارى دارد و در فضائل آن روايات فراوان وارد شده است, امام صادق(ع) فرمودند: عمره بر مردم واجب است مثل حج و افضل عمره, عمره رجب است.(18) هم چنين خواندن زيارت امام حسين(ع) در آغاز و ميان اين ماه توصيه شده است(19) در چند روايت نيز بيان شده كه زيارت امام رضا(ع) در ماه رجب مى باشد. دعاى رجبيه از جمله ادعيه كوتاه و مختصر, اما عميق و پرمعناست كه از ناحيه مقدسه امام مهدى(عج) صادر شده است امام عصر در آغاز توقيع شريف خطاب به ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد ـ نايب خاص آن حضرت ـ دستور فرمودند كه شيعه در هر روز از ايام ماه رجب اين دعا را بخواند.(20) زيارت رجبيه نيز از ناحيه مقدسه حضرت حجه بن حسن عسكرى صادر شده و شيخ طوسى از ابوالقاسم حسين بن روح ـ نايب خاص حضرت مهدى (عج) ـ روايت كرده كه فرمود زيارت كن در مشهد هر امامى كه باشى آن پيشوا را در ماه رجب به اين زيارت.(21)
فرازهاى فضيلت شب اول ماه رجب بسيار شريف است و از حضرت رسول اكرم(ص) روايت شده كه هر كه درك كند اين ماه را, و در اول, وسط و آخر آن غسل كند, از گناهان بيرون مىآيد, زيارت حضرت امام حسين(ع) هم توصيه شده و نيز اقامه بيست ركعت نماز, بعد از نماز مغرب به ترتيبى كه در كتب ادعيه ذكر شده نيز مورد تإكيد قرار گرفته و شيخ طوسى در ((مصباح المتهجد)) روايت كرده است از ابوالبخترى وهب بن وهب از امام صادق(ع) از جدش حضرت على(ع) كه آن امام را خوش مىآمد كه خود را در چهار شب در حال احيإ نگه دارد كه يكى از آن شب ها, اولين شب رجب بود, خواندن دعاهاى ويژه به هنگام ديدن ماه رجب چيزى است كه درباره آن سفارش شده است, بجاست كه سالك طريق حق در اين دعا شعبان و رمضان را هم به ياد آورد و از خداوند بخواهد تا او را آمادگى و توانايى بدهد تا آن دو ماه را به شايستگى پذيرا شود و حق آنها را ادا كند.(22) روزه گرفتن در اولين روز اين ماه نيز ثواب بسيارى دارد و روايت شده كه حضرت نوح(ع) در اين روز به كشتى سوار گرديد و دستور داد كسانى كه با او همراهند روزه بگيرند, علاوه بر آن به جاى آوردن نماز سلمان و خواندن دعاهايى ويژه كه در كتاب ((اقبال الاعمال)) آمده است, از مهمترين اعمال اين روز است. اگر نخستين شب رجب, شب جمعه باشد ((ليله الرغائب)) نام دارد كه سزاوار است اعمال آن به جاى آورده شود, از مصطفاى پيامبران حضرت محمد(ص) روايت شده كه آن حضرت فرمودند از نخستين شب جمعه رجب غافل نمانيد كه فرشتگان آن را ليله الرغائب ناميده اند, آنگاه كه يك سوم اين شب سير مى شود ملائكه در كعبه و اطرافش اجتماع مى كنند در اين حال خداوند بدانان فرمايد: فرشتگان من چه خواسته اى داريد؟ جواب مى دهند: تقاضاى ما اين است كه بر روزه داران رجب ببخشايى, خداوند مى فرمايد: بخشيدم. رجب طلايه دار انس و محبت با خداى يكتاست و حضرت امام محمد باقر(ع) طليعه آن ماه خجسته, آفتاب دين ودانش از مطلع رجب جان افسردگان خاكى را گرمى روحانى مى افزايد, كيست كه با ماه رجب انسى داشته باشد و پنجمين فروغ امامت را نشناسد و كيست كه امام رجب را اقتدا كرده باشد و ماه امام را درنيافته باشد, در روز جمعه نخستين روز ماه رجب سال 57 هجرى كودكى در مدينه ديده به جهان گشود كه او را محمد ناميدند و ابوجعفر كنيه و باقرالعلوم لقبش بود و به هنگام تولد او هاله اى از شكوه و عظمت اين نوزاد نورانى را فرا گرفت.(23) در روز سوم رجب سال 254 هجرى حضرت امام هادى(ع) پس از 33 سال مجاهدت علمى و فرهنگى و صيانت از ديانت در حالى كه 41 سال و چند ماه از عمر بابركتش مى گذشت با دسيسه معتز عباسى توسط سم به شهادت رسيد و پس از آن كه امام عسكرى(ع) بر پدر خود نماز گذارد پيكر پاك آن حضرت در خانه اش در سامرا دفن گرديد كه بارگاه مباركشان در نهايت بلندپايگى و درخشندگى تا امروز به آسمان فخر مى فروشد.(24) نسيم صبح جمعه دهم رجب سال 195 هجرى مى وزد و مشعلى دوباره در راهبرى عاشقان ولايت گشوده مى شود, حياتى سراسر بخشش و كرامت جهان را در بر مى گيرد و جوادالائمه آن چراغ عالم افروز تقوا و احسان بر عرصه جهان قدم مى نهد, گويى كه تمام كائنات به اين وجود ملكوتى حسرت مى برند و ملائكه براى تماشاى سيماى سرشار از معنويت او صف بسته اند, جلوه اى از اشراق انوار هدايت بر طالبان كمال پرتو افشانى مى كند چه اين كه نورى از درون نورى ديگر پديد آمده است و توسط آن منازل معرفت الهى گشوده مى شود حضرت امام رضا(ع) خطاب به شيعيان پس از ولادت فرزندشان فرمودند: خداوند فرزندى نصيبم كرد كه همچون موسى بن عمران شكافنده درياهاست و مادرشان به سان مادر عيسى پاك و مقدس است ولى او به ظلم كشته مى شود, به طورى كه فرشتگان آسمان بر او مى گريند و خداوند بر دشمن او و هر كس كه به وى ستم نمايد غضب مى كند و به عذاب اليم گرفتار مى نمايد.(25) مستحب است در شب سيزدهم رجب انسان دو ركعت نماز بخواند كه در هر ركعت آن حمد يك مرتبه و سوره ياسين و تبارك الملك و توحيد بخواند. روز جمعه سيزدهم رجب, سال سى بعد از حادثه عام الفيل فاطمه بنت اسد در خانه كعبه فرزندى را به دنيا آورد كه عرشيان و قدسيان از اين بابت در موجى از شعف و شادى فرو رفتند و اهل زمين در حيرت قرار گرفته, نوزادى كه شيوه ولادتش نقطه عطفى در سير تاريخى بشر پديد آورد و خداوند در آن حد برايش اعتبار قائل گرديد كه در حريم مطهر خود او را پاك به دنيا آورد ولياقت آن را داشت كه از خدا نيز نامى گيرد و ((على)) ناميده مى شود. شإن و شكوه و حق و حقوق هر روز با ميزان ظهور الطاف و عنايات الهى در آن سنجيده مى شود و در سيزده رجب با ولادت حضرت على(ع) لطف الهى در پايه اى تجلى كرده كه به راستى توصيف آن بلكه درك و دريافت آن از توان ما بيرون است زيرا ولايت آن بزرگوار ركن ايمان بلكه روح ايمان است, پس بجاست كه شيعيان روز تولد آن پيشواى پرهيزگاران و تقسيم كننده بهشت و دوزخ و پناه محرومان را عيد بزرگ خود بشمارند و بالاترين شإن و شكوه را براى آن قائل شوند و خداوند را در برابر چنين نعمتى سپاس گويند. خوشا به حال كسانى كه در چنين ايام پربركتى در كنار كعبه يعنى زادگاه حضرت على(ع) به انجام مراسم عمره توفيق يابند و در زادروز مولود كعبه به نشانه ارج نهادن بر پايمردى قهرمان توحيد, پروانه وار بر گرد سمبل توحيد طواف كنند . روز سيزدهم رجب نخستين روز از ((ايام البيض)) است كه تا روز پانزدهم ادامه دارد و چون ماه از آغاز تا پايان اين ايام به درستى مى درخشد بدين عنوان شهرت يافته است.(26) ثواب بسيارى براى روزه دارى در ايام البيض وارد شده و اگر كسى بخواهد عمل ام داوود را به جاى آورد بايد اين روز را صائم باشد, اعتكاف در اين سه روز فضيلت دارد و رسول اكرم (ص) فرموده اند: هر كس از روى ايمان و براى رسيدن به ثواب معتكف شود, گناهانش آمرزيده مى گردد.(27) در كتاب ((اقبال الاعمال)) آمده است حضرت آدم از خداوند پرسيد خدايا محبوب ترين روزها و گرامى ترين زمان ها نزد تو كدامند؟ خداوند به وى وحى كرد: محبوب ترين روزها نزد من پانزدهم رجب است, اى آدم در اين روز بكوش تا با قربانى كردن, ميهمانى دادن, روزه داشتن, نيايش كردن, بخشش خواستن و لا اله الا الله گفتن به من تقرب جويى, چنين تقدير كرده ام كه فرزندى از احفاد تو را به پيامبرى برانگيزم و روز نيمه رجب را به او و امتش اختصاص دهم كه در آن روز چيزى از من نخواهند جز آن كه بدانان ببخشم… حال كه نيمه رجب چنين شكوهى دارد بر سالك عاقل است كه به خود آيد و چنين فرصت خوبى را براى درمان گناهان گذشته اش و براى جبران اوقات از دست رفته اش غنيمت بشمرد و آن را به آسانى از دست ندهد و بكوشد تا با اخلاص در يك روز خرابى هاى عمر را بازسازد. خواندن دعاى استفتاح (عمل ام داوود) با همه شطر و شرطهايش, زيارت امام حسين, به جاى آوردن چهار ركعت نمازى كه حضرت امير(ع) در اين روز به جاى مىآورد و پس از آن خواندن دعاى يا مذل كل جبار و سپس نيازهاى خود را از خدا خواستن, به جاى آوردن نيمه دوم نماز سلمان, صلوات بر پيامبر اكرم(ص) فرستادن, روز مذكور را با توسل به اولياى الهى به پايان بردن از جمله اعمال اين زمان است.(28) ناگفته نماند كه 15 رجب آغاز مهاجرت مسلمانان مكه به حبشه در سال پنجم بعثت است و در همين روز بود كه قبله مسلمانان از بيت المقدس به جانب بيت الله الحرام و خانه كعبه تغيير يافت. در 15 رجب سال 62 هجرى حضرت زينب كبرى(س) رحلت يافت همان بانويى كه استوار و مقاوم به دفاع از حق و تهاجم به ستم پرداخت و ناروايى امويان را افشا نمود و با تازيانه كلماتش در دل كارگزاران يزيد هراس افكند, كوله بار اسارت را بر دوش كشيد و كاروانى را كه لطف خدا بدرقه آن بود از شهرى به شهرى ديگر هدايت كرد و در صيانت از نهضت عاشورا كوشيد بانويى كه به هيچ ذلتى تن نداد و نمونه آشكارى از انسانيت و پرهيزگارى گشت و در رسانيدن پيام امام سوم كوتاهى نكرد. در روز 25 رجب سال 183 هـ.ق هفتمين فروغ امامت توسط هارون ـ خليفه عباسى ـ به شهادت رسيد و بدين گونه فروغى فروزان پس از سال هاى متمادى تحمل حبس و شكنجه و فشارهاى سياسى و مجاهدت هاى ارزشمند در مسير انسان سازى جامعه اسلامى, عبد صالحى با چنگال انسان فاجرى در بارگاه قدس و ملكوت آرام گرفت. شب و روز بيست و هفتم رجب يكى از شب ها و روزهاى بسيار ارجمند و بلكه ارزشمندترين شب و روز سال در كتاب ((اقبال الاعمال)) از امام جواد روايت شده است كه آن حضرت فرمود: در رجب شبى است كه براى مردم از هر چه آفتاب بر آن تابيده بهتر است و آن شب بيست و هفتم اين ماه است كه فرداى آن روز بعثت پيامبر روى داد و به جاى آوردن اعمال ويژه آن پاداش برابر شصت سال عبادت دارد.(29) در روز 27 رجب نفخه اى آسمانى همراز روحى گشته كه با عالم ملكوت انس دارد, ستاره اى كه با طلوعش آتشكده ها را به دست فنا سپرد و كنگره هاى كاخ استبداد كسرى را فرو ريخت, اينك پيام رسالت را نجوا مى كند راهى از نور در امتداد آسمان تا زمين مكه و افق تا افق فرشتگان صف در صف ايستاده اند و غار حرا در هاله اى از نور با خورشيدى در ميان, جبرئيل آرام بر زمين گام مى گذارد, نبض زمان تند مى زند, شب مى گريزد و چلچراغ دستى به استقبال مى گشايد. سرانجام روز موعود فرارسيد و وعده هاى الهى تحقق يافت, بعثت پيامبر اسلام همچون آذرخشى كوير منحط و خفقان گرفته انسانيت را پرتو افشانى نمود و طليعه وحى با فرمان قاطع ((اقرإ)) نمودار گشت و موجى از نور الوهيت در غار حرا برخاست و جام جان پيامبراكرم(ص) را لبريز از معنويت و روانش را از انوار معرفت مبتهج نمود. در كتب ادعيه اعمالى از قبيل روزه دارى, غسل كردن, زيارت حضرت رسول(ص) و حضرت على(ع) و به جاى آوردن دوازده ركعت نماز قبل از ظهر, خواندن دعاى: ((يا من امر بالعفو و التجاوز…)) توسل به معصومين براى اين روز ذكر شده است كه به جاى آوردن آن ثوابى عظيم دارد. در آخرين روز ماه رجب ضرورت دارد كه سالك طريق عبوديت اعمال و عبادات يك ماهه خودش را به خداى واگذارد و عذرخواهانه زبان به پوزش بگشايد و از پيشگاه پيامبران و امامان توسل جويد و آنان را شفيع خويش سازد و نيمه سوم نماز سلمان را به جاى آورد.(30)
پى نوشت ها:ـ 1- اشاره است به آيه 36 از سوره توبه: منها اربعه حرم… . 2- فضائل الاشهر الثلاثه, ابن بابويه قمى, تحقيق غلامرضا عرفانيان, ص24. 3- بحارالانوار, علامه مجلسى, ج97, ص37. 4- مفاتيح الجنان, ص228. 5- فصلنامه ميقات حج, سال چهاردهم, شماره 16, تابستان 1375, ص22 و 23. 6- در اين مورد بنگريد به كتاب بحارالانوار, ج97, ص26 ـ ;55 تحف العقول ابن سعيد حرانى, ص304 ـ 511. 7- المراقبات فى اعمال السنه, ميرزا جواد ملكى تبريزى, (متن ترجمه) ص70. 8- آشنايى با قرآن, شهيد مطهرى, ج8, ص233. 9- اين دعا در مآخذ قبل و نيز آثارى چون اقبال الاعمال ; تحفه حلوانى و مفاتيح الجنان آمده است. 10- المراقبات, ص78 ـ 79. 11- مفاتيح الجنان, ص24. 12- فضائل الاشهر الثلاثه ابن بابويه قمى, ص18. 13- بحارالانوار, ج97, ص37, مإخذ قبل, ص23. 14- امالى شيخ صدوق, ترجمه آيت الله كمره اى, ص539 ـ 540. 15- در خصوص شرح حال اين عالم وارسته و استاد اخلاق نگاه كنيد به كتاب ناصح صالح از نگارنده. 16- آشنايى با قرآن, ج8, ص234 ـ 235. 17- مستدرك الوسايل, ميرزا حسين نورى, ج8, ص7. 18- شرح زيارت رجبيه, شيخ محمد باقر بيرجندى, ص129 ـ 130. 19- المراقبات, ص108. 20- شيخ طوسى در مصباح المتهجد و سلاح المتعبد, سيد بن طاووس در اقبال الاعمال و شيخ عبدالله كفعمى در كتاب مصباح و نيز علامه مجلسى در بحارالانوار اين دعا را روايت كرده اند. 21- نك: مصباح الزائر, سيد بن طاووس و تحفه الزائر علامه مجلسى و نيز منابع پيشين. 22- المراقبات, ص78, مفاتيح ص243 ـ 244. 23- مصباح المتهجد شيخ طوسى, ص557. 24- نك: تاريخ يعقوبى, ج2, ص;503 حيات الامام الهادى, باقر شريف قرشى, ص348. 25- نك: اصول كافى, ج2, بحارالانوار, ج50 و ارشاد شيخ مفيد. 26- تفسير روح البيان, ج3, ص422. 27- كنزالعمال, حسام الدين هندى, حديث 24007. 28- المراقبات, ص116. 29- در مإخذ قبل, ص117 ـ 121 اين اعمال ذكر شده است. 30- المراقبات, ص122.
امام على(ع): ((لاتكثرن من اللئيم, فانه ان صحبتك نعمه حسدك و ان طرقتك نائبه قذفك)) (غرر الحكم, ج2, ص814, ح189) با ناكس و آدم پست, بسيار دوستى و رفاقت نكن, زيرا اگر نعمتى به تو برسد او بر تو رشك برد و اگر مصيبتى به تو راه يابد تو را بيندازد[ و شادى كند].
O درآمد: على(ع) نور خداست. همان طورى كه قرآن داراى محكمات و متشابهات مى باشد و آيات متشابه آن بايد در كنار آيات محكم معنا و تفسير و تحليل شود; هم چنين است زندگى امام على(ع), كه زندگى امام از محكمات و متشابهات برخوردار است و در تحليل و تفسير شخصيت امام, بايد متشابهات را به كمك محكمات تفسير كرد. قرآن شريف به اين نكته اشاره زيبايى دارد, مى فرمايد: ((او كسى است كه اين كتاب (آسمانى) را بر تو نازل كرد; كه قسمتى از آن, آيات ((محكم[ ((صريح و روشن] است; كه اساس اين كتاب مى باشد; (و هرگونه پيچيدگى در آيات ديگر, با مراجعه به اينها, برطرف مى گردد.) و قسمتى از آن, ((متشابه)) است[ آياتى كه به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات ديگر, در نگاه اول, احتمالات مختلفى در آن مى رود; ولى با توجه به آيات محكم, تفسير آنها آشكار مى گردد]. اما آنها كه در قلوبشان انحراف است, به دنبال متشابهانند, تا فتنه انگيزى كنند (و مردم را گمراه سازند); و تفسير (نادرستى) براى آن مى طلبند; در حالى كه تفسير آنها را, جز خدا و راسخان در علم, نمى دانند. (آنها كه به دنبال فهم و درك اسرار همه آيات قرآن در پرتو علم و دانش الهى) مى گويند: ((ما به همه آن ايمان آورديم; همه از طرف پروردگار ماست.)) و جز صاحبان عقل, متذكر نمى شوند (و اين حقيقت را درك نمى كنند).(1) با توجه به اين تشبيه زيبا در بر داشت, بين قرآن و زندگى امامان(ع) كه در واقع قرآن ناطق هستند و برادران قرآن, آيا اگر محكمات و متشابهات زندگى امام على(ع), كنار هم قرار بگيرند و متشابهات زندگى حضرت, مانند تصدق انگشتر به سائل در حال ركوع نماز, به كمك محكمات زندگى حضرت, همانند بيرون كشيدن تير از پاى حضرت در حال نماز, تفسير گردد و قلب هاى فتنه انگيزان, باعث فتنه انگيزى نگردد و ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) ميدان دار قضاوت باشد, باز هم, زندگى امام على(ع) و اخلاص ((امير اخلاص)) مورد شبهه قرار مى گيرد؟!
O اخلاص در آيينه مخلص ((منظور از ((اخلاص)) همان خلوص نيت است, و منظور از خلوص نيت, اين است كه انگيزه تصميم گيرى تنها خدا باشد و بس.))(2) حق اين است كه, اخلاص را در كلام مخلص بزرگ, على(ع) جستجو كنيم. و نوشتار و نثر را نورانى كنيم با كلام امام. لازم به يادآورى است كه, بحث اخلاص, دامنه دار و گسترده است و در آيات و روايات فراوانى بدان پرداخته شده است كه بررسى و جستجوى همه آن, تحقيق و تإليف مستقلى را طلب مى كند كه جا دارد مخلصين بدان بپردازند. اين عنوان بحث, در اين نوشتار, زمينه ساز بحث هاى بعدى است و از اين جهت, فقط به كلام امام على(ع) بسنده مى كنيم. اما كلام امام: اخلاص, رمز تقرب به حق است. از اين جهت مى فرمايند بى گمان برترين وسيله پيوستگى, پيوستگان به خداى سبحان عبارت است از: 1ـ ايمان به خدا و رسولش, 2ـ جهاد در راه خدا كه بلنداى اسلام است, 3ـ كلمه اخلاص كه همان سرشت انسانى است, 4ـ برپا نمودن نماز به عنوان آيين امت اسلام… (3) در جاى ديگر مى فرمايند: ((قد اخلص لله فاستخلصه…)) چون بنده خدا خويشتن را براى خدا خالص مى كند و خدا در اخلاص ورزيدنش او را يارى مى دهد. چنين است كه او از كانهاى دين, و از كوههاى ريشه دار زمين است. و خود را به اجراى عدالت پايبند كرده, نخستين گامش در اين راه زدودن هوى و هوس از درون خويش است.(4) على(ع) مرد مخلص تاريخ است, دوست و دشمن, اميرالمومنين(ع) را به ((اخلاص)) مى شناسند. براى على بزرگ, عبادت و شهادت, سفر و حضر, محراب و منزل, دوست و دشمن, خانواده و اجتماع و خلوت و جلوت, يكسان بوده است, يعنى تمام كارهاى امام, براى خشنودى خداوند و رسيدن به لقإ حق بوده است همان خلوص كه در محراب عبادت داشت, در ميدان جنگ و جهاد هم داشت. به گفته مولوى: او خدو انداخت بر رويى كه ماه سجده آرد پيش او در سجده گاه(5) در مورد نماز خون بپا داشتن امام حسين(ع) شاعر مى گويد: در ميان بارش تير بلا عاشقانه بر سر سجاده شد پس براى مردان مخلص خدا, خطاب ((ارجعى الى ربك راضيه مرضيه))(6) مهم است و غير از رضايت خداوند منان, دنبال هيچ چيز ديگر نبودند. على(ع) در مورد نشانه هاى خلوص مى فرمايند: 1ـ اولين نشانه خلوص, يكرنگى است, چه در خلوت و چه در جلوت. ((در اسرار سياست و جنبه هاى پنهانى كارهايش, تا آنجا كه گواه و نماينده اى جز خدا حضور ندارد, او را به تقواى الهى فرمان مى دهم. و نيز فرمانش مى دهم كه مبادا در ظاهر, خدا را اطاعت كند و در خلوت بدان كار ديگر بپردازد! كه هر آن كه پيدا و پنهان و گفتار و كردارش دوگانه نباشد از عهده اداى امانت برآيد و در عبادت توفيق اخلاص يابد.))(7) 2ـ يكى ديگر از نشانه هاى خلوص, پاسدارى از امانت ها است. امام على(ع) به يكى از كارگزاران مى نويسد: ((اما بعد, بى ترديد من تو را در امانت خويش شريك كردم و همراز خود گرفتم, به گونه اى كه هيچ يك از يارانم را در مواسات ويارى متقابل و اداى امانت و تعهد بدان مطمئن تر از تو نمى شناختم. اما تو, همين كه ديدى روزگار بر عموزاده ات پارس كرد, دشمن به اوج خشونت رسيد, امانت مسلمانان را شكوه و ارجى نماند و امت به گستاخى گراييد و پراكنده شد, چهره ديگر كردى و همراه و هماهنگ با ياران نيمه راه, بى تفاوتها و خيانتكاران, به كناره گيرى و بى تفاوتى گراييدى و خيانت كردى. ))(8) 3ـ يكى ديگر از نشانه هاى خلوص, از منظر ((امير اخلاص)), پذيرش سختى هاست. حضرت مى فرمايد: 1 ـ ((خداوند براى پاكسازى از شرك, ايمان را رقم زد, 2 ـ براى وارستن از كبر, نماز را, 3ـ براى رويش روزى, زكات را, 4ـ و براى آزمايش اخلاص مردمان, روزه را, 5 ـ براى تقويت دين, حج را, 6 ـ براى عزت اسلام, جهاد را, 7 ـ براى مصلحت توده هاى ناآگاه, امر به معروف را, 8ـ براى مهار سبك مغزان, نهى از منكر را, 9ـ براى رشد نسل, صله رحم را, 10ـ براى پاسدارى خونها, قصاص را, 11ـ براى بزرگداشت محرمات الهى, اجراى حدود و كيفر را, 12 ـ براى حفظ خرد, ترك مى گسارى را… .))(9) اگر با معرفت كودكانه, به هر كدام موارد فوق نگريسته شود, سخت و ثقيل است, اما اگر با ديده دقيق و عميق, به هر يك از موارد فوق نگريسته شود, در درون هر يك از موارد فوق ((حكمت هاى بزرگ)) خوابيده است, كه براى كشف هر كدام, بايد همت كرد. به عبارت ديگر, انسانها, در محاصره امتحان و آزمايش الهى قرار دارند, تا در ميدان امتحان, مخلص از غير مخلص, مرد از نامرد و ديندار از بى دين, مشخص گردد. به هر حال, بحث در اين زمينه دامنه دار است ولى به علت اختصار, به همين مختصر اكتفا مى شود.
O شبهه اى در آيينه آيات: علل و عوامل زيادى دخيل است, كه برخى در بعضى از آيات الهى, شبهه مى كنند. به يك اعتبار, شبهه, داراى دو شاخه مى باشد: 1 ـ شاخه اول آن, شبهه ممدوح است. 2 ـ شاخه ديگر آن, شبهه مذموم است و شيطانى. عده اى خود شبهه دارند و شبهه مى كنند. عده اى ديگر, شبهه افكنى مى كنند و شبهه سازى مى نمايند. شبهه توليد مى نمايند و به دنبال آن, به عرضه آن دست مى زنند, تا جايى كه جامعه بشرى را, ((بمب بارانى)) از شبهات مى نمايند و سلامت جامعه را, از جهت فرهنگى و فكرى, با خطر مواجه مى سازند… يكى از آيات الهى, كه دوست و دشمن, در آن شبهه نمودند و يا شبهه سازى كردند, عبارت است از: ((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون)). ((سرپرست و رهبر شما تنها خدا است, و رسول او, و آنها كه ايمان آورده اند و نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع زكات مى پردازند.))(10) در بسيارى از كتب اسلامى و منابع اهل تسنن, روايات متعددى دائر بر اين كه آيه فوق در شإن على(ع) نازل شده, نقل گرديده كه در بعضى از آنها اشاره به مسإله بخشيدن ((انگشتر)) در حال ركوع نيز شده و در بعضى نشده, و تنها به نزول آيه درباره على(ع) قناعت گرديده است. ولى جمعى از متعصبان اهل تسنن اصرار دارند كه ايرادهاى متعددى به نزول اين آيه در مورد على(ع) به تفسير ((ولايت)) به عنوان ((سرپرستى و تصرف و امامت)) بنمايند.(11) در اين نوشتار كوتاه, فقط به دو شبهه مربوط به موضوع, پرداخته مى شود و درصدد بررسى كليه ايرادات مطرح شده در ارتباط با اين آيه نيستيم. يكى از داستانهاى معروف و معتبر, پيرامون زندگى ((امير اخلاص)) اين است كه در جنگ صفين, تيرى بر ران حضرت اميرالمومنين(ع) وارد شد. هر چه كردند در مواقع عادى خارج نمايند نتوانستند. خدمت امام حسن(ع) جريان را عرض كردند. فرمود: صبر كنيد تا پدرم به نماز بايستد, زيرا در آن حال چنان از خود بيخود مى شود كه به هيچ چيز متوجه نمى گردد. به دستور حضرت مجتبى(ع) در آن حال تير را خارج كردند, بعد از نماز امير اخلاص, على(ع) متوجه شد, خون از پاى مقدسش جارى شد, پرسيد: چه شد؟ عرض كردند: تير را در حال نماز از پاى شما بيرون كشيديم.(12)
O داستان ديگر در همين راستا: در روايتى از ابو دردإ آمده: ((شبى اميرالمومنين(ع) را ديدم كه از مردمان كنار گرفته و در مكان خلوتى مشغول مناجات با پروردگار و گريه و زارى است و مى فرمود: بارالها چه بسيار گناهانى كه با بردبارى از عقوبتش درگذشتى و چه بسيار جرايمى كه به كرم و بزرگوارىات آن را آشكار نساختى! بارالها… ناگاه ديدم صدا خاموش شد. گفتم: حتما حضرت را خواب برده است. رفتم تا آن حضرت را بيدار كنم, چون ايشان را حركت دادم, ديدم همچون چوب خشك شده اى است. گفتم: ((انا لله و انا اليه راجعون)) با خود گفتم كه اميرالمومنين از دنيا رفت و به خانه آن حضرت رفتم و فاطمه(س) را از اين امر آگاه ساختم. فرمود: اين حالتى است كه از ترس خدا هر شب بر او عارض مى شود. پس اندكى آب بر چهره او پاشيدم تا به هوش آمد.))(13) از اين نمونه قصه هاى شيرين در زندگى امام على(ع) بسيار فراوان است. دعاى كميل حضرت امير(ع), خود داستان ديگرى است در همين راستا. از جمله دعاهايى كه فرياد امير اخلاص, به عرش مى رسد, آنجايى است كه مى فرمايد: ((الهى و سيدى و مولاى و ربى, صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك و هبنى صبرت على حر نارك فكيف اصبر عن النظر الى كرامتك)). ((آه خداى من! اله و سرور و پروردگار من! گرفتم صبر آرم بر عذاب تو, چگونه صبر دارم بر فراق تو؟! و يا چونان ميان شعله ها آسوده درمانم! كه عفوت را اميدوارم؟!))(14) سراسر دعاى كميل, فريادهاى عرفانى امير اخلاص است كه درد فراق را بالاترين دردها مى داند و صبر بر آن را ناروا. به هر تقدير, داستان عرفان امير عارفان, دامنه گسترده دارد و براى تحقيق عميق تر, به كتابهاى معتبر در همين راستا مراجعه شود. اما دو داستان ديگر, با صورت و سيرت ديگر:
O يكى از داستانهاى معروف و معتبر, كه هم ريشه قرآنى دارد و هم ريشه روايى, اين است كه اميرالمومنين در حال ركوع نماز, انگشتر خود را تصدق داد.(15) اين داستان, در روايات متعدد و معتبر نقل شده است. ((در كتاب تفسير برهان و كتاب غايه المرام, صدوق(ره) روايت مى كند كه او در ذيل آيه ((انما وليكم الله و رسوله والذين آمنوا)) از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر(ع) روايت مى كند كه فرمود: طايفه اى از يهود مسلمان شدند از آن جمله عبدالله بن سلام, اسد, ثعلبه, ابن بامين و ابن صوريا بودند كه همگى خدمت رسول خدا(ص) عرض كردند يا نبى الله حضرت موسى وصيت كرد به يوشع بن نون و او را جانشين خود قرار داد, وصى شما كيست يا رسول الله؟ و بعد از تو ولى و سرپرست ما كيست؟ در پاسخ اين سوال اين آيه نازل شد: ((انما وليكم الله و رسوله… و هم راكعون)). آنگاه رسول خدا فرمود برخيزيد, همه برخاسته و به مسجد آمدند, مردى فقير و سائل داشت از مسجد به طرف آن جناب مىآمد, حضرت فرمود: اى مرد آيا كسى به تو چيزى داده؟ عرض كرد: آرى, اين انگشتر را يك نفر همين اكنون به من داده, حضرت پرسيد چه كسى؟ عرض كرد آن مردى كه مشغول نماز است, پرسيد در چه حالى به تو داد؟ عرض كرد در حال ركوع, حضرت تكبير گفت. اهل مسجد همه تكبير گفتند, حضرت رو به آن مردم كرد و فرمود: پس از من على(ع) ولى شماست, آنان نيز گفتند ما به خداوندى خداى تعالى و به نبوت محمد(ص) و ولايت على(ع) راضى و خشنوديم.))(16) به هر حال, در اين روايت, به داستان امير اخلاص, در مورد تصدق انگشتر, در حال ركوع نماز هم اشاره شد كه در اين نوشتار, اين بخش از داستان مورد نظر ماست.
O داستان ديگر در همين راستا: ((براى رسول خدا(ص) دو شتر بزرگ هديه آوردند. حضرت به ياران خود نگريست و فرمود: ((آيا در ميان شما كسى هست كه دو ركعت نماز به جاى آورد و در آن هيچ فكر دنيايى به خود راه ندهد تا يكى از دو شتر را به او بدهم.)) حضرت على(ع) به پا خاست و مشغول نماز شد. هنگامى كه سلام نماز را داد, جبرئيل نازل شد و به پيامبر عرض كرد يكى از دو شتر را به حضرت على(ع) بدهيد. رسول خدا(ص) پرسيد: على(ع) در تشهد كه نشسته بود, انديشيد كدام يكى از دو شتر را بردارد؟ جبرئيل پاسخ داد: انديشيد كه شتر چاق تر را بگيرد و آن را بكشد و در راه خدا به فقرا بدهد, پس انديشه اش براى خدا بود, نه براى خود و براى دنيا. حضرت رسول خدا(ص)نيز هر دو شتر را به او داد و فرمود: بنده اى نيست كه دو ركعت نماز گزارد و در آن انديشه چيزى از دنيا نكند, مگر آن كه خداوند از او خشنود شود و گناهانش را بيامرزد.))(17)
O پاسخ به شبهه همراه با تحليل عقلى: آيا بين دو دسته داستان اول يعنى: 1 ـ بيرون كشيدن تير از پاى حضرت امير(ع) در حال نماز.. 2 ـ و بيهوش گشتن حضرت از ترس خدا, در حال نماز; با دو داستان ديگر يعنى: 1ـ تصدق كردن انگشتر در حال ركوع نماز و 2ـ به جا آوردن دو ركعت نماز از روى اخلاص و دريافت هديه ـ شتر ـ از دست پيامبر(ص), نوعى تقابل و تضاد وجود دارد, تا زمينه ساز شبهه و يا شبهات باشد كه از جمله آن شبهات اين باشد كه: آيا تصدق و انفاق على(ع) در حال ركوع, با حضور قلب منافات دارد؟ عده اى از قدما از جمله فخر رازى بر اين نكته ايراد گرفتند كه على(ع) هميشه در حال نماز آن چنان از خود بى خود بود كه توجه به اطراف پيدا نمى كرد, چگونه شما مى گوئيد در حال ركوع نماز, انگشتر به سائل فقير تصدق كرد؟ شهيد مطهرى(ره) در كتاب امامت و رهبرى, در پاسخ به اين شبهه و سوال, دو جواب داده اند كه خلاصه آن چنين است: 1ـ پيامبر اكرم(ص) و ائمه هدى(ع) حالاتشان در تمام زمانها يكسان نبوده؟ گاهى ديده مى شود خود پيغمبر(ص), وقتى نماز مى خواندند, حسن و حسين(ع) بر دوش او سوار مى شدند و حضرت سجده را طولانى مى كردند تا اين كه طفل بلند شود و گاهى تير از پاى اميرالمومنين(ع) در مىآوردند, چون حالت ((جذبه)) و ((محو)) قوى است, متوجه نمى شدند, پس همه حالات معصومين همچنين اوليإ خدا مشابه نبوده و شدت و ضعف داشته است. 2ـ از ديدگاه عارفان وقتى حالت انجذاب كامل شد, در آن حالت, برگشت است; يعنى شخص در عين حال كه با خدا هست با ماورإ هم هست, اين همانند خلع بدن مى باشد, بعضى در همه احوال در حال خلع بدنند و بعضى لحظاتى خلع بدن مى كنند; در اين صورت, نزد عرفا حالت هنگام بيرون كشيدن تير از بدن, ناقصتر و پايين تر از حالت به فقير صدقه دادن مى باشد. چرا كه به قدرى توجه اش به خدا كامل است كه در آن حال, تمام عالم را مى بيند.(18) به هر تقدير, با توجه به جواب دوم شهيد مطهرى, مى توان گفت, شنيدن صداى سائل و به كمك او پرداختن, توجه به خويشتن نيست, بلكه عين توجه به خداست, على(ع) در حال نماز از خود بيگانه بود نه از خدا, و مى دانيم بيگانگى از خلق خدا, بيگانگى از خدا است, و پرداختن زكات در نماز, انجام عبادت در ضمن عبادت است. نه انجام يك عمل مباح, در ضمن عبادت.(19) و اين يكى از آثار بزرگ نماز است. براى اوليإ خدا و معصومين(ع), حالت غفلت تصور ندارد. تمام آفات و لحظات براى آنها ذكر است و ذكر. خود حضرت مى فرمايند: ((ما رإيت شيئا الا رإيت الله فيه و معه))(20) چيزى را نديدم, مگر آن كه خدا را در آن و با آن ديدم. به صحرا بنگرم صحرا تو ببينم به دريا بنگرم دريا تو بينم به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تو بينم(21) اميرالمومنين(ع) در تمام آنات و حالات زندگى از خود بى خود و توجه به خود و دنيا نداشته است. البته معناى غرق شدن در توجه به خدا اين نيست كه انسان بى اختيار احساس خود را از دست بدهد و همچون يك بيمار, بيهوش و از خود بى خود شود بلكه با اراده خويش توجه خود را از آن چه در راه خدا و براى خدا نيست برمى گيرد. ريشه شبهه و مشكل در اين است كه برخى براى اوليإ الله و معصومين, همان تصورى را دارند كه در حق يك فرد معمولى چنين مى انديشند. غافل از اينكه, رفتار و كردار, امير اخلاص, فراتر از اين حرفهاست. مگر على(ع) در زمين كشاورزى و باغبانى به فكر خود بود؟ مگر على(ع) درآمدهاى كلان كشاورزى و باغبانى خود را بالسويه بين فقرا تقسيم نمى كرد؟ اگر در حق على(ع) تصور درست نداشته باشيم, بايد بگوئيم: چرا على(ع) درآمدهاى كلان خود را, مصرف زندگى شخصى نكرد؟ چه اشكال داشت على(ع) در رفاه زندگى مى كرد؟ مگر خود زحمت نكشيده بود؟ آيا حضرت ديدى اقتصادى نداشت؟ به هر حال, هر كس مى خواهد, شخصيت اوليإ الله و معصومين را در ابعاد مختلف مورد بررسى و قضاوت قرار دهد, اول بايد تصور و تلقى خود را درست كند و سپس وارد ميدان قضاوت گردد. حافظ مى گويد: در ضمير ما نمى گنجد به غير دوست كس هر دو عالم را به دشمن ده كه ما را دوست بس به هر حال, همان طورى كه : 1 ـ على(ع) هنگام بيرون كشيدن تير از پاى مباركش, در نماز, از خود بى خود بود, 2 ـ و در سجده شكر و عبادت بيهوش مى شد,(22) همين سان: 3 ـ هنگام تصدق و انفاق انگشتر در ركوع نماز, 4 ـ و به فكر شتر چاق, براى انفاق به فقرا, به هنگام نماز هم, از خود بى خود بود و رضايت حق و خدمت به خلق, مد نظر امام(ع) بوده است. در حديث قدسى است مى فرمايد: ((لايسعنى إرضى و لا سمائى, بل و يسعنى قلب عبدى المومن.))(23) هيچ موجودى, آيينه جمال محبوب نيست, مگر قلب مومن. متصرف در قلب مومن, حق است نه نفس. كار كن در وجود او محبوب است. قلب مومن خود سر نيست. هرزه گرد نيست. ))(24) پس قلب امام على(ع) آيينه الهى بود و آيينه جمال محبوب, و در نماز به طريق اولى بايد به حضرت, امير اخلاص لقب داد.
O شبهه ديگرى كه در همين راستا مطرح است عبارت است از اينكه: آيا براى تصدق و انفاق يك انگشتر, ارزش داشت آيه اى پيرامون آن نازل گردد؟ از اين كه مردم گمان كرده اند نازل شدن يك آيه به خاطر يك انگشتر به خاطر آن بوده كه انگشترش قيمتى بوده, لذا گفته قيمت انگشترش به مقدار خراج و ماليات شامات و سوريه بوده است چنانكه در اشعار فارسى هم اين مطلب آمده است: برو اى گداى مسكين در خانه على زن كه نگين پادشاهى دهد از كرم گدا را در حالى كه انگشترى چنين قيمتى, هرگز با زهد على(ع) سازگار نيست, چنانكه با عدل على(ع) هم نمى سازد كه او چنين انگشترى در دست كند و برخى در فقر و ندارى باشند.(25) آنچه در اين مسئله مهم بود و مهم است, كيفيت كار است نه كميت, به خاطر كيفيت كار بود كه آيه اى پيرامون آن نازل شد و براى همه زمانها و مكانها پيام آفرينى مى كند. وگرنه, قيمت يك انگشتر, به اندازه كل كره كيهانى هم ارزش پيدا كند, باز هم محدود مى گردد به زمان خاص و افراد خاص. ((امير اخلاص, على(ع), در مورد ارزش كيفيت كار مى فرمايند: ((اعقلوا الخبر اذا سمعتموه عقل رعايه, فان رواه العلم كثير, و رعاته قليل)). چون خبرى را شنيديد, به آيين پاسداران فرهنگ ـ و نه روايت گران سطحى ـ ژرف در آن بينديشيد, زيرا كه روايت گران دانش بسياراند و رعايت كنندگانش اندك.(26) در آيين اسلام, كيفيت هر كارى, مهم تر از كميت آن است. از اين روى, تصدق يك انگشتر, از جانب على(ع), جهانى از انديشه ها را تكان مى دهد و آيه اى پيرامون آن نازل مى شود و داراى شإن نزول پيدا مى كند, در تاريخ ثبت مى گردد و بزرگ نمايى مى نمايد و براى تمام بشريت در تمام اعصار و امصار پيام آفرينى مى كند. دوست و دشمن بدان مشغول گشتند… در قرآن مجيد, پيروزى معجزه بر سحر, نمونه اى از برترى كيفيت است. بحث معجزه و سحر, دامنه گسترده اى دارد ولى به علت موضوعيت نداشتن با موضوع بحث, از طرح آن صرف نظر مى كنيم. جالب و عجيب ((اينكه فخر رازى كار را به جايى رسانيده كه اشاره على(ع) را به سائل براى اينكه بيايد و خودش انگشتر را از انگشت حضرت بيرون كند, ((مصداق فعل كثير)) كه منافات با نماز دارد, دانسته است در حالى كه در نماز, كارهايى جايز است انسان انجام بدهد كه به مراتب از اين اشاره بيشتر است و در عين حال ضررى براى نماز ندارد تا آنجا كه كشتن حشراتى مانند عقرب[ پرداختن قرض هنگام نماز] و يا برداشتن و گذاشتن كودك و حتى شير دادن بچه شيرخوار را جزء ((فعل كثير)) ندانسته اند, چگونه يك اشاره جزء فعل كثير شد, ولى هنگامى كه دانشمندى گرفتار طوفان تعصب مى شود, اين گونه اشتباهات براى او جاى تعجب نيست!))(27) خلاصه ((عقل سليم)) و ((قلب سليم)) چه حكم مى كند؟ آيا اين شبهه و قضاوت پذيرفته است كه عده اى بگويند, على(ع) يك وقت, طورى در نماز از خود بى خود مى شد كه در حال نماز تير از پايش بيرون مى كشيدند و متوجه نمى شد, همين شخص, در جاى ديگر, در نماز, مرتكب ((فعل كثير)) كه منافات با نماز دارد مى شده است و يا حداقل كارى مى كرد كه با حضور قلب در نماز, سازگارى نداشته است؟! آيا اين كار امام, يعنى تصدق هنگام ركوع نماز, زيبا و بزرگ نبود و وجدان ها را بيدار نمى كند؟ صاحبان انصاف و وجدان بيدار, چگونه داورى مى كنند؟ آيا اوج اخلاص و حضور قلب را نمى طلبد كه شخصى تا به اين حد به فكر خدمت به خلق الله باشد و در نماز هم به فكر خدمت و دستگيرى محرومان باشد؟ كجاى تاريخ سراغ داريد كه على(ع) به سائل جواب رد گفته باشد, تا در نماز چنين كند؟ مگر على(ع) به سائل يتيم, اسير و فقير در ماه رمضان جواب رد گفت,(28) تا در جاى ديگر چنين كند؟ فضاى حاكم بر زندگى امامان(ع) و اوليإ الله دو چيز بود: 1 ـ عبادت و رضايت پروردگار مهر گستر. 2ـ خدمت به خلق خدا. و رضاى در نماز و غير نماز, يكسان است. فاطمه زهرا(س) در نماز شبش فقط براى همسايه ها دعا مى كرد. امام حسن(ع) سوال مى كند, مادرجان, براى خودت دعا نمى كنى؟ فاطمه زهرا(س) جواب مى دهند: ((الجار ثم الدر; اول همسايه, سپس خانه)). عطار مى گويد: گذشته زين جهان وصف سنانش گذشته زآن جهان وصف سه نانش معناى ((سير من الحق الى الخلق)) همين است كه بيان گشت. و اين از نشانه هاى اخلاص و از آثار بزرگ نماز است.
O خلاصه و نتيجه: پيروى از محبوب, محبوبيت مىآورد, چنانكه خداى سبحان مى فرمايد: ((بگو: اگر خدا را دوست مى داريد, از من پيروى كنيد تا خدا (نيز) شما را دوست بدارد.))(29) شرط اساسى محبوب شدن اخلاص است. پيروى از خدا و رسول خدا(ص), هم محبوبيت الهى مىآورد و هم محبوبيت مردمى. على(ع) اولين كسى بود كه به دوستى خدا دل بست و به پيروى از رسول خدا(ص) پيوند خورد… قضاوت در ابعاد مختلف زندگى على(ع) بسيار سخت و حساس است. تا تلقى و تصور, درست نشود و تا معرفت عميق حاصل نگردد و به دنبال آن, شخص از انصاف, وجدان بيدار و عقل سليم وقلب سليم برخوردار نباشد, يقينا به اشتباه مى افتد و به قضاوت نادرست دست مى زند. چون گفتار و كردار حضرت امير(ع), همسان قرآن داراى شإن نزول است و بايد درست تفسير گردد. بطور مثال, قصه تصدق انگشتر در حال ركوع نماز, چون تفسير به رإى شده, عده اى به اشتباه افتاده و عده اى به قضاوت ناحق دست زدند. وگرنه, زندگى امامان و اوليإ خدا, سراسر حضور است و جذبه و محو شدن و در پايان به فكر خدمت خلق بودن. اگر متشابهات زندگى امام, به كمك محكمات معنا گردد, چنين شبهه اى پيش نمىآيد و كسى در باتلاق شبهه گير نمى كند. پى نوشت ها: 1- آل عمران: 3 / 7. 2- مكارم شيرازى, ناصر, و ديگران, ((اخلاق در قرآن)), قم: مدرسه الامام على ابن ابيطالب, ج1, ص269. 3- نهج البلاغه, خ109. 4- همان, خ86. 5- مثنوى معنوى. 6- فجر: 89 / 28. 7- نهج البلاغه, نامه26. 8- همان, نامه41. 9- همان, حكمت244. 10- مائده: 5 / 55. 11- تفسير نمونه, ج4, صص424 ـ 426. 12- انوار النعمانيه, ص342. 13- اسرار الصلوه, صص214 و 215. 14- دعاى كميل. 15- الميزان, ج6, ص26. 16- همان. 17- محمد بن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب, دار الاضوإ, بيروت ـ لبنان, 1412, ج2, ص27. 18- مطهرى, مرتضى, ((امامت و رهبرى)), قم: صدرا, چهارم, 1365, صص180 ـ 181. 19- تفسير نمونه, ج4, ص428. 20- علم اليقين, ج1, ص49. 21- بابا طاهر. 22- جامع الاحاديث, ج5, ص459. 23- احيإ العلوم, ج3, ص12. 24- چهل حديث امام خمينى(ره), ص37. 25- قرائتى, محسن, ((تفسير نماز)) تهران, ستاد اقامه نماز, چهارم, 74, صص 64 ـ 65. 26- نهج البلاغه, حكمت 94. 27- تفسير نمونه, ج4, ص428. 28- اشاره به آيه 8 و 9 سوره انسان. 29- آل عمران: 3 / 31.
على ! اى شيرين ترين نامى كه هنگام رنج, راحت جانى و در تلخى فقر,گنج روانى. آن كس كه تو را دارد از هيچ دردى ننالد و آن كس كه از تو جداست گر دو صد بار عمر نوح كند و شبهاى يلدا را با پرستش و نيايش به صبح رساند و هر روز را روزه بدارد, پشيزى ارزش ندارد كه تا گذرنامه عبور با امضاى تو نداشته باشد, از پل صراط نگذرد و به بهشت عاشقان راه نيابد. على ! اى آسايش بخش زندگان و مردگان, صدها هزار جان پيروانت, فداى كلام دلجويت كه گفتى: يا حار همدان من يمت يرنى, كاش روزى هزار مرتبه من مردمى تا بديدمى رويت. جان ما با عشق تو آنچنان گره بسته كه براى لحظه اى ديدارت آرزوى مرگ مى كنيم و براى رسيدن به وصالت, رنج و محنت هاى روزگار را با دل و جان مى خريم, ما را درياب و جرعه اى از شراب طهور كوثرت را به ما بياشامان تا سرمست از عشق ولايتت براى هميشه زنده بمانيم.
O داستان ولادت هرچند داستان ولادت امير المومنين عليه السلام تكرارى است ولى آنقدر دلربا و زيبا و منحصر به فرد است كه شنيدنش دل را زنده و كام را شيرين مى سازد بويژه اگر امامى معصوم آن را تعريف كند. على عليه السلام در روز جمعه 13 ماه رجب (30 سال پس از عام الفيل و ولادت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم) در كعبه, خانه خدا, به دنيا آمد هيچ كس نه قبل از او و نه بعد از او به اين شرافت مشرف نشد. اكنون داستان ولادت را از زبان فرزندش امام جعفر صادق عليه السلام بشنويم كه مى فرمايد: عباس بن عبد المطلب (عموى پيامبر و على) همراه با يزيد بن قعنب, روبروى كعبه نشسته بودند و با هم مشغول صحبت بودند, كه ناگهان فاطمه بنت اسد سلام الله عليها وارد شد و در حالى كه به على عليه السلام باردار بود, دو ديده را به آسمان دوخته و در برابر خانه خدا با قاضى الحاجات راز و نياز مى كرد: ((پروردگارا ! من به تو ايمان دارم و به آنچه از سوى تو بر پيامبرانت نازل فرموده اى و من به تمام پيامبران و كتابهاى آسمانيت مومن هستم. من سخن نيايم حضرت خليل الله را گواهى مى دهم كه خانه عتيقت را بنيان نهاد و آنگاه به اين خانه و به حق بنيانگذارش و به حق اين جنينى كه در شكم من است و با من پيوسته سخن مى گويد و مرا خرسند مى سازد و يقين دارم كه او يكى از آيات و نشانه هاى والا و عظيم تو خواهد بود, كه ولادتش را بر من آسان گردانى)). عموى پيامبر ادامه مى دهد: دعاى فاطمه پايان نيافته كه ناگهان در كعبه از پشت گشوده شد و فاطمه به درون خانه خدا رفت و شكاف در به اذن خدا بسته شد و ما ديگر او را نديديم. تلاش فراوان كرديم كه در خانه باز شود و برخى از زنانمان به يارى فاطمه بنت اسد بشتابند ولى بى فايده بود. يقين كرديم كه اين امرى است الهى و ما را توان دخالت در آن نمى باشد. سه روز فاطمه بنت اسد مهمان خدا بود و تمام اهل مكه و زنان در چادرها و خانه هايشان در باره اين رويداد شگفت بحث و گفتگو مى كردند. پس از گذشت سه روز, همان ديوار خانه دگر بار گشوده شد و فاطمه بنت اسد در حالى كه نوزادش را در بغل داشت از آن مكان مقدس خارج شد. آنگاه فاطمه خطاب به مردم مكه چنين فرمود: ((انى فضلت على من تقدمنى من النسإ لان آسيه بنت مزاحم عبدت الله عز وجل سرا فى موضع لا يحب ان يعبد الله فيه الا اضطرارا, و ان مريم بنت عمران هزت النخله اليابسه بيدها حتى اكلت منها رطبا جنيا, و انى دخلت البيت الحرام فاكلت من ثمار الجنه و اوراقها, فلما اردت ان اخرج, هتف بى هاتف: يا فاطمه, سميه عليا فهو على, و العلى الاعلى يقول: انى شققت اسمه من اسمى و ادبته بادبى و وقفته على غامض علمى و هو الذى يكسر الاصنام فى بيتى, و هو الذى يوذن فوق ظهر بيتى و يقدسنى و يمجدنى, فطوبى لمن احبه و اطاعه و ويل لمن ابغضه و عصاه))(امالى صدوق / ص80) اى مردم ! همانا خداوند مرا از ميان برگزبدگانش برگزيد و مرا از زنانى كه قبل از من بودند برتر نمود. اگر خداوند آسيه دختر مزاحم را برگزيد, او در جائى خدا را عبادت و پرستش مى كرد كه جز در حال ضرورت نمى بايست خدا را در آنجا عبادت كند, و اگر مريم دختر عمران درخت خرماى خشكيده را حركت داد تا خرمائى تازه از آن بگيرد و تناول كند, پس به تحقيق خداوند مرا برگزيد و بر آنان فضيلت بخشيد زيرا من در خانه او كودكم را به دنيا آوردم و در خانه اش از ميوه ها و برگهاى بهشتى مى خوردم و هنگامى كه خواستم از خانه خارج شوم مرا ندا داد كه: اى فاطمه! نام فرزندت را على بگذار زيرا كه او على و والا است و خداوند على اعلى مى فرمايد: من نام او را از نام خودم برگرفتم و او را به ادب خود تاديب كردم و بر پنهانيهاى علم و دانشم آگاه ساختم. او كسى است كه در خانه ام بت ها را مى شكند و بر پشت بام خانه ام اذان مى گويد. او كسى است كه مرا بسيار تسبيح و تمجيد و ستايش مى كند, پس خوشا به حال كسى كه او را دوست بدارد و اطاعتش كند (و ولايتش را بپذيرد) و واى به حال كسى كه او را دشمن بدارد و از امر او سرپيچى و با او مخالفت كند. عباس بن عبد المطلب گويد: هنگامى كه پدرش ابوطالب او را در بر گرفت بسيار خوشحال وبرافروخته شد و خدا را شكر گفت و على عليه السلام به پدرش فرمود: سلام بر تو اى پدر و رحمت و بركات خداوندى بر تو باد. سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله وارد شد. على عليه السلام حركت كرد و به روى حضرت تبسم نمود و عرض كرد: سلام بر تو اى رسول خدا و رحمت و بركات خداوند بر تو باد. آنگاه به اذن خداوند اين آيات را تلاوت كرد: ((بسم الله الرحمن الرحيم قد افلح المومنون الذين هم فى صلاتهم خاشعون…)) پس پيامبر فرمود: آرى ! در راه تو و در پرتو ولايت تو,مومنين رستگار و پيروز مى شوند زيرا به خدا سوگند تو امير و فرمانرواى آنان هستى و تو راهنما و دليلشان مى باشى و بوسيله تو هدايت مى شوند. راستى اين همه فضيلت و اعجاز در چه كسى جز على يافت مى شود. در خانه خاص خدا زاده شود و در دامن برترين انسان كامل حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله پرورش يابد و خداوند او را با ادب خود تاديب كند ((ادبنى ربى فاحسن تاديبى)) و بشارتش دهد كه تو و شيعيانت رستگاريد. شيعيان على ! به خود بباليد از اين بشارت قدسى و دل خوش داريد به ولايت على. انس بن مالك گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود: ((پيش از خلقت آدم به دو هزار سال, من و على بر طرف راست عرش خدا, تسبيح او مى گفتيم. پس هنگامى كه خداوند آدم را آفريد ما را در صلب او قرار داد و همچنان ما در اصلاب پاك و رحمهاى مطهر منتقل مى شديم تا به صلب عبد المطلب رسيديم, سپس ما را دو قسمت كرد, نيمى را در صلب عبدالله قرار داد و نيمى در صلب ابو طالب. و همانا خداوند پيامبرى و رسالت را به من عطا فرمود و جانشينى و وصايت را به على بخشيد, سپس دو نام از نامهاى مبارك خود را براى ما برگزيد, پس خداوند محمود است و من محمد و خداوند على است و اين على.))(امالى طوسى) على عليه السلام با آن همه عظمت و مقام كه مردم آن زمان خود شاهد آن بودند و ديدند كه رسول خدا(ص) به مناسبت و بدون مناسبت نام على را مى آوردو از او به عظمت ياد مى كند و در مدح و منقبتش سخنان گهربار مى گويد و پيوسته از مردم مى خواهد از او پيروى و تبعيت كنند كه او از همه والاتر و بالاتر و علم و دانشش افزونتر و مقامش برتر است و از ياران و اصحابش جدا مى خواهد ولايت على را با دل و جان پذيرا باشند كه او خليفه و جانشين و وصى پيامبر است.. با اين حال, چقدر تاريخ سياه و ننگين است كه مى بينيد پس از رحلت رسول خدا تمام وصيت و سفارشهاى آن حضرت را ناديده گرفتند و نه تنها از على دور شدند كه او را خانه نشين كردند و حتى خانه اش را كه خانه رسول الله بود سوزاندند و آنقدر با او و خاندان پاك و مطهرش, دشمنى و عداوت كردند تو گوئى رسول الله امر به دشمنى كرده است نه محبت و خداوند به جاى ((الموده فى القربى)) العداوه فى القربى – و العياذ بالله – در قرآن كريم ذكر كرده است و آنقدر دشمنى و كينه على افزون شد و مخالفت ها بالا گرفت كه حتى در چهار سال خلافت ظاهرى حضرت نيز با او پيكار و كارزار نمودند و لحظه اى او را رها نكردند. و على رغم تمام كينه ها و عداوت ها, زمين و زمان و آفاق و آسمان پر است از فضيلت على و مالامال است از منقبت او, چه با شعر و چه با نثر, چه با تاويل و تفسير آيه و چه با ذكر روايت, چه نزد خواص و چه نزد عوام. ابن ابى الحديد معتزلى در اين زمينه – در جلد اول شرح نهج البلاغه اش – سخن شيوائى دارد. او مى نويسد: ((قد علمت انه استولى بنو اميه على سلطان الاسلام فى شرق الارض و غربها و اجتهدوا بكل حيله فى اطفإ نور الله و التحريض عليه و وضع المعايب و المثالب له, و لعنوه على جميع المنابر, و توعدوا مادحيه بل حبسوهم و قتلوهم و منعوا من روايه حديث يتضمن له فضيله, او يرفع له ذكرا حتى خطروا ان يسمى احد باسمه, فما زاده ذلك الا رفعه و سموا و كان كالمسك كلما ستر انتشر عرفه)) – همانگونه كه مى دانى بنى اميه بر شرق و غرب جهان اسلام مسلط شدند و با تمام توان, در خاموش كردن نور على عليه السلام و تحريك افكار عمومى بر ضد او تلاش كردند و با دروغ و تزوير, عيبها و نقايصى را به او نسبت دادند و بر فراز تمام منبرها به او ناسزا گفتند و او را لعن كردند و مداحان و دوستانش را تهديد نمودند, بلكه آنان را به حبس كشانده و گاهى به قتل رساندندو از نقل و بازگوئى هر حديث و روايتى كه در تعريف و مدح او بود, مخالفت كردند تا جائى كه كسى توانائى آن را نداشت كه نام على را بر فرزندانش بگذارد ولى تمام اين تلاشها و كوششها به جائى نرسيد بلكه بر بلندى مقام و عظمت او افزود همچون مشك ناب كه اگر سرپوش نيز بر آن نهند, بوى خوشش از هرسوى پراكنده گردد. و اينك در سالروز ولادت با سعادت على عليه السلام, جشن مى گيريم و به يكديگر تبريك و تهنيت مى گوئيم و خرسنديم از اينكه خداوند ما را جزء پيروان و عاشقان و محبانش قرار داد تا ان شإ الله از شفاعتش در روز رستاخيز بهره مند گرديم كه همانا در صف آراى محشريان, شيعيانش به افتخار ولايتش بر ديگر مردمان به خود مى بالند, به اميد اينكه ما را نيز در جمله شيعيانش بپذيرد و از شفاعتش و شفاعت فرزندانش محروم نگرديم. آمين رب العالمين.
پرتوهاى پرهيزگارى زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى
غلامرضا گلى زواره
O پرورش هاى پرمايه در مدرسه منتظريه يا حقانى با تلاش شهيد قدوسى متون درس جديد متناسب با نياز طلاب و مبتنى بر اصول و شيوه هاى علمى تعليم و تربيت تدوين گشت و چون برخى از اين منابع جديد التإليف بود و از طرفى ضرورت داشت محتواى آنها در كلاسها تدريس شود, شهيد قدوسى براى آن كه در روند آموزشى مدرسه تإخير و خللى وارد نيايد با دست خودش جزوات درسى را تايپ و تكثير مى كرد و به رغم آن شخصيت علمى و پايگاه پرمايه اجتماعى و فرهنگى بدون هيچ گونه پروايى آستين ها را بالا مى زد و با عشق, علاقه و خلوص خاصى به عنوان انجام يك تكليف الهى كارهاى دفترى و اجرايى را تا پايين ترين سطوح شخصا انجام مى داد تا چرخ مدرسه را در آن دوران سياه استبداد به گردش درآورد.(1) ايشان براى مدرسه برنامه اى دقيق تنظيم نمود كه برخى مجامع علمى و آموزشى را شگفت زده كرد, براى مراتب دروس از مقدمات, سطوح و خارج, جلسات و كلاس هايى تشكيل داد و بطور دقيق آنها را پياده كرد به نحوى كه هر يك از شاگردان و حتى اساتيد اگر به اندازه پنج دقيقه تإخير در حضور داشتند مورد مواخذه قرار مى گرفتند و مقيد بودند تا آخر ساعت, كلاس درس ادامه داشته باشد و هر روز مى بايست از شاگردها در درس قبلى پرسش شود و نمره مناسب آنها مشخص گردد و هر هفته يك امتحان كتبى داشتند, اوراق هر يك از طلاب را دو نفر ديگر از شاگردان تصحيح مى كردند و در سال هم دو مرتبه آزمون اساسى برگزار مى شد. در اين مدرسه دروس تاريخ اسلام, رياضى, زبان انگليسى, و اخلاق هم تدريس مى گرديد و روزهاى پنج شنبه كه درسهاى رسمى حوزه تعطيل بود جلسات درس اخلاق در اين مدرسه داير بود و در نتيجه اجراى اين برنامه در ظرف چند سال دانش آموختگان از حيث علم و تقوا و اخلاق به گونه اى پرورش يافتند كه ممتاز بودند و در نشر احكام اسلام تلاش هاى ارزنده مى نمودند و براى تحقق انقلاب اسلامى و محو استبداد از جهات گوناگون فعاليت زيادى داشتند و پس از انقلاب اسلامى در بسيارى از نهادهاى جمهورى اسلامى ايران و از جمله در امور قضايى و حقوقى خدمات شايان تحسينى از خود نشان دادند.(2) شهيد قدوسى طلاب مدرسه را بلند نظر و با روح بزرگ بارآورد و حتى از بيم آثار منفى بر روح و روان آنان از پذيرش هدايايى كه احيانا مردم مى خواستند به طلبه ها تقديم كنند امتناع مى كرد. وى در جهت ايجاد حس اعتماد و فراهم آوردن زمينه رشد معنوى طلاب استفاده از ميزان شهريه مدرسه را به اختيار خودشان گذاشته بود تا هر كدام به مقدارى كه نياز دارند بردارند, فروشگاه تعاونى مدرسه مسوول خريد داشت ولى فروشنده نداشت و اين خود طلاب بودند كه كالاها و اجناس مورد نياز را انتخاب مى كردند و پولش را در صندوق فروشگاه مى ريختند و اگر پول لازم را نداشتند, در دفتر خريدهاى نسيه, خودشان بدهى را يادداشت مى كردند, شهيد قدوسى صبح هاى زود و گاهى نيمه شب به مدرسه مىآمد تا از نزديك بر رفتار و اعمال و ميزان تقيد طلاب بر واجبات و مستحبات نظارت كند و گاه پياده همراه شاگردان به مسجد مقدس جمكران مى رفت و از فرصت هاى مناسب براى كمك به رشد و كمال ايشان استفاده مى كرد.(3) شهيد قدوسى براى آنكه شاگردان با دروس غير حوزوى آشنا شوند از اساتيد دانشگاه دعوت كرد كه به اين مدرسه بيايند و علومى را به محصلين ياد دهند كه به همين جهت رابطه بخصوصى بين حوزه و دانشگاه ايجاد گرديد. اين استادان زبان انگليسى, جامعه شناسى, مباحث اقتصادى, رياضيات و روان شناسى تدريس مى نمودند, اصولا شهيد قدوسى در زمره كسانى بود كه براى روشنفكران متعهد و مسلمان احترام قائل بود و ارتباط و تماس هاى فكرى زيادى با دانشگاهيان مبارز و مسلمان برقرار كرده و با جلال آل احمد مرتبط بود و سعى بسيار در ايجاد اتحاد و تماس بين روشنفكران و روحانيت نمود.(4) شهيد قدوسى با وقت گذرانى و تعطيلات مكرر مخالف بود و مى كوشيد تا مدرسه در بسيارى از اعياد و ايام رحلت و شهادت تعطيل نشود و حتى گاهى كه شخصيتى برجسته رحلت مى نمود به شاگردان مى گفت شما به احترام ايشان روز ارتحالش را درس بخوانيد و ثوابش را به روح او هديه نماييد. گاهى در اين موارد مثال جالبى را مطرح مى كرد: ما مثل سربازان در حال نبرد هستيم, اگر يكى از ما كشته شود, نبايد ديگران امور خود را متوقف كنند و به كنارى روند و استراحت كنند, بلكه با فقدان نيرويى, ديگر قوا بايد جديت بيشترى از خود بروز دهند تا آن ضايعه ترميم گردد, البته اگر آن تعطيلى نقش سازنده و مبارزاتى داشت شهيد قدوسى اجازه مى داد كه دانش آموختگان درس و بحث را تعطيل كنند مثل سالروز شهادت آيه الله سيد محمد رضا سعيدى. اين مربى عاليقدر با مواردى مانند اين كه استادى كم درس دهد و يا مطالب غير مرتبط با كلاس درس را مطرح كند مخالف بود و با چنين شيوه اى شديدا مبارزه مى كرد, تإكيد مى نمود اگر شاگردان وقت اضافى دارند آن را هدر ندهند و روى درسهاى قبل كار كنند. (5) شهيد قدوسى از يك سو براى طلاب سختگيرى مى كرد كه وقت آنان تلف نشود و به درس هاى خود خوب برسند و متعهد و متدين بارآيند و از سويى به آنان مهربانى مى نمود و به اوضاع و مشكلات درسى و مالى آنان رسيدگى مى كرد كه اين كارش دو نتيجه مفيد در بر داشت نخست اين كه عناصر مفيد, سازنده و پرمايه پرورش يافتند و دوم آنكه شيوه هاى آموزشى و تربيتى اعمال شده در اين مدرسه توسط شهيد قدوسى براى ديگر مدارس علوم دينى الگويى خوب به شمار آمد و در جهت ساماندهى و ارتقاى محتواى اين مدارس تإثير فوق العاده اى داشت. بارها به شاگردان توصيه مى نمود اين انتخاب شما انتخاب بزرگى است, اين راهى است كه اگر پيروز شويد به مقام اعلى مى رسيد و گر نتوانيد به هدف برسيد وضعتان از يك انسان عادى كه در راه قطع وابستگى ها به جايى نرسيده بدتر خواهد شد و اين راهى است كه علم تنها نمى خواهد بلكه عالم ربانى مى خواهد.(6) در تربيت شاگردان غالبا از روش غير مستقيم استفاده مى كرد, عيب اشخاص را به رخ آنان نمى كشيد بلكه با مطرح كردن خودش افراد را متوجه نقطه ضعفشان مى نمود, عقيده داشت اگر در تلاشهاى مذهبى دقت و مراقبت نشود و كارها مورد نقد و بررسى و ارزشيابى قرار نگيرد امكان دارد از مسير صحيح و اصولى دور شويم در توصيه به دانش پژوهان تإكيد مى كرد شما بنا بگذار دو سطر از دعاى مكارم الاخلاق را در رفتار خودت پياده كن من وعده كمال و بهشت مى دهم, نسبت به نهج البلاغه يادآور مى شد به يك جمله اش عمل كنيد تا عمرى را نجات يابيد. آن شهيد شيوه هاى مختلف را در تربيت آزمايش كرد و از بهترين افراد براى پيشبرد طلاب استفاده نمود مى كوشيد عزم و اراده شاگردان را تقويت كند و معتقد بود خودسازى و نيز مبارزه با نفس اماره و ستيز با طاغوت روح استوار و پرصلابت مى خواهد اين مسير به استقامت نياز دارد, توإم با مشقت است بايد روح تقيد و عمل به اجزإ احكام اسلام ملكه شود, محيط مدرسه بايد ميدان عمل و مراقبت باشد و چنين فضايى را به خوبى پديد آورد. همين شيوه هاى تربيتى بود كه دانش آموختگان مقاوم تحويل اجتماع داد كه از دستگاه ستم نهراسيدند و مبارزه با جور و فساد را در رإس برنامه هاى خود قرار دادند و بعد از پيروزى انقلاب نسبت به مسووليت هايى كه به آنان تفويض شده بود احساس تعهد مى كردند و همچون خودش مخلصانه و فداكارانه از هيچ گونه كوششى در جهت پيشبرد اهداف نظام اسلامى دريغ نداشتند و از نام و شهرت پرهيز مى كردند.(7) يعنى در مدرسه اى كه به مديريت شهيد قدوسى اداره مى گرديد ضمن آن كه ساختار نويى در برنامه هاى درسى طلاب پديد آمد و آنان با دروس جديد آشنا شدند علم اسلامى با عمل توإم گرديد و بر حسب تعبير برخى از آگاهان مدرسه حقانى يعنى مركزى براى پاسداران فكرى و عملى نهضت امام خمينى بود.(8) پس از شهادت آيه الله قدوسى ساختمان مدرسه در اختيار بانى آن قرار گرفت و شاگردان آن به محل جديدى تحت عنوان مدرسه شهيدين بهشتى و قدوسى انتقال يافته و به تلاشهاى علمى خود ادامه دادند و اكنون اين مدرسه در شهر مقدس قم در تربيت طلاب مستعد مشغول انجام وظيفه است.
O بر مسند قضاوت شهيد آيه الله قدوسى بعد از پيروزى انقلاب اسلامى همچون ديگر ياوران امام خمينى از هيچ كوششى در راه تحقق آرمان هاى مقدس اسلام باز نايستاد. در آستانه ورود امام خمينى به ايران ايشان يكى از اعضاى فعال كميته استقبال بود و به دليل سابقه مديريت و توانى كه در اين كار داشت برخى از مسووليت هاى حساس به وى سپرده شد, پس از مدتى به دليل احتياج مبرمى كه شهر قم به يك مدير قوى داشت امام طى حكمى ايشان را مإمور اداره امور ستاد انقلاب اسلامى و ديگر مسائل شهرستان قم نمود كه شهيد قدوسى با توجه به هوش سرشار و تدبير و تجارب مديريتى اين كار را به نحو احسن و مطلوب انجام داد و پس از مدتى كه امام خمينى به قم مراجعت نمود مسائل مربوط به دفتر رهبر هم به اين امور اضافه شد و هر روز ايشان بخشى از وقت خود را آنجا مى گذرانيد. شهيد قدوسى از سوى حضرت امام مإموريت يافت كه در دادگاههاى انقلاب كه در تهران تشكيل مى گرديد حضور بهم رسانيده, متصدى مقام قضاوت گردد در آن زمان اين نهادها شكل نگرفته بود و غالب زندانيان در زيرزمين مدرسه رفاه كه محل اقامت امام بود, نگهدارى مى شدند, شهيد قدوسى با حكم امام به آنجا رفت و موارد مختلف را زير نظر گرفت, در همين چند روز برخى از مهره هاى اصلى و قديمى رژيم پهلوى از جمله هويدا, نصيرى (رئيس ساواك), سپهبد مقدم (آخرين رئيس ساواك), رحيمى فرماندار انتظامى تهران و عده اى ديگر اعدام شدند, مدتى پس از پيروزى انقلاب دو وظيفه خطير از جانب امام به آيه الله قدوسى سپرده شد يكى عضويت در شوراى عالى قضايى و ديگرى دادستان كل انقلاب بود, حضور اين فقيه عارف در نهاد مزبور موجب بهبود بسيارى از مشكلات گشت, در هنگام آغاز به كار ايشان بسيارى از نيروهاى نفوذى و حتى عده اى از منافقين در دادستانى بودند كه آن شهيد اصلاحات بنيادين را آغاز كرد و با روحيه اى انقلابى دقيق و عميق به فعاليت پرداخت و با مشورت شهيد بهشتى نيروهاى مومن و انقلابى را جايگزين اين افراد نمود. براساس اين پاكسازى دادستانى از لوث وجود عناصر وابسته پاك گرديد و بسيارى از دسيسه هاى دشمن با شكست مواجه شد, به عنوان مثال ايشان به وسيله نماينده اى كه تعيين كردند گمركات را مورد رسيدگى اساسى قرار داده كه اين حركت موجب كشف مقادير زيادى مواد منفجره و اسلحه گشت و تحويل دادستانى گرديد.(9) شهيد قدوسى كه از همان ابتدا رضايت خالق را در نظر داشت در راه انجام وظيفه از كسى باكى نداشت و با شهامت بى نظيرى در مقابل اقدام هاى خلاف و تصميم گيرىهاى خودسرانه و بدون رعايت ضوابط قضاوت اسلامى ايستاد و هر كجا شكايتى به حق از دادگاهها مى شد با جديت تمام به آن رسيدگى مى كرد, آن گاه كه بر مسند قضاوت اسلامى نشست كمر همت را براى اجراى اين اصل بست و عهد كرد داد مظلوم را از ظالم بگيرد. ايشان اولين كسى بود كه آيين نامه دادگاههاى انقلاب را نوشت, همچنين آن شهيد اولين پيشنهاد دهنده براى بوجود آوردن تغييرات اصولى در وزارت ارشاد در شرايط آشفته آن روز بود و به دولت موقت فشار آورد كه يك فرستنده راديويى و تلويزيونى در قم ايجاد كند اما آنان به بهانه هاى مختلف با اين پيشنهاد مخالفت كردند و موقعى كه امام نامبرده را به عنوان دادستانى كل انقلاب منصوب فرمود خطاب به ايشان گفت: بايد بدانيد نخست وزير واقعى در شرايط كنونى و اداره كننده واقعى و آرام بخش راستين دادستان انقلاب است.(10) اهتمام آن شهيد بر اين بود كه احكام اسلام را در شعب دادگاههاى انقلاب پياده كند و شب و روز خود را صرف اصلاح اين نهاد مى كرد زيرا عقيده داشت اين تشكيلات براساس ضوابط اسلامى بنيان نهاده شده و بايد بر مبناى اسلام و قرآن و احكام اين آيين قضاوت كند و مقررات ضد اسلامى و طاغوتى و دست و پاگير از بين برود هم چنين او چنين عقيده اى را در مورد دادگاههاى دادگسترى هم داشت و اصرارش بر اين بود كه تحولات مزبور از قم شروع شود و به ديگر نقاط تسرى يابد.(11)
O جوانه هاى عدالت در زمان تصدى ايشان در سمت دادستانى انقلاب اسلامى مطبوعات منحرف به پايگاههاى دشمن تبديل گرديد, در اين نشريات كه به منافقين, گروههاى چپ و ملى گراها تعلق داشت به اسلام, نظام و انقلاب توهين مى شد و نيز با تحليل هاى غلط و درج گزارش هاى جعلى و دروغين اسباب يإس مردم از جمهورى نوپاى اسلامى را فراهم مى ساخت تا زمينه براى تغيير حكومت فراهم گردد حضرت امام با تيزبينى اين توطئه را تشخيص و اخطار دادند و شهيد قدوسى به خنثى نمودن آن همت گماشت, شهيد قدوسى در مصاحبه اى خاطرنشان ساخت مداركى از برخى روزنامه ها بدست آورده ايم و منتشر خواهيم كرد كه كاملا نشان مى دهد كه ارتباط مستقيمى با صهيونيست ها دارند, ديديد, كه رژيم اشغالگر قدس بعد از توقيف روزنامه آيندگان اظهار تإسف كرد به چه مناسبت يك كشورى كه به تمام معنا از صهيونيست بين المللى الهام مى گيرد از يك روزنامه اى كه در يك كشور اسلامى توقيف شده اظهار تإسف مى كند. شهيد قدوسى با گروههاى الحادى نظير حزب توده, چريك هاى فدايى خلق و پيكار برخورد قاطعى نمود و عقيده داشت اين ها علف هاى هرزى هستند كه در مسير حركت امت اسلامى در همه جا سبز مى شوند و بايد ريشه آنها خشكانيده شود و با برخوردهاى مقطعى و موردى مخالف بود و معتقد بود مسامحه در سركوبى اين ها موجب مى شود كه ضد انقلاب قوت بگيرد لذا با يك اقدام قاطع ساختمان هاى بيت المال را كه در اختيار اين تشكيلات منحرف بود از دستشان گرفت و سپس نشريات آنان را توقيف نمود و مهره هاى اصلى را دست گير نموده روانه زندان ساخت البته در آنجا نيز سعى بر هدايت آنان داشت.(12) ماهها قبل از آن كه منافقين حركت مسلحانه را آغاز نمايند شهيد قدوسى با تيزبينى خاص خود خطر مزبور را تشخيص داد و نظرش اين بود كه جلوى آنها گرفته شده و فعاليتشان محدود گردد و از سال 1359 مصمم گشت تا در يك حركت ناگهانى تمام مسوولين آنها دستگير شوند تا نتوانند اقدامى بر عليه نظام و جامعه انجام دهند كه متإسفانه اين پيشنهاد از سوى ديگر مسوولان حمايت نشد و با وقوع حوادث جديد نظر آن شهيد را پذيرفتند, اطلاعيه ده ماده اى كه دادستانى كل انقلاب كه از سوى آيه الله قدوسى صادر گرديد در واقع اعلام موضع قوى و محكم نظام اسلامى در مقابل منافقين و گروههاى ضد انقلاب بود كه بعد از صدور آن شهيد قدوسى به طور كامل و جدى به مبارزه با گروهك ها پرداخت و ستادى تحت عنوان ستاد پيگيرى اطلاعيه دادستانى كل انقلاب به وجود آمد.(13) در دوران ايشان شهربانى ها و كلانترىها به دليل شرايط اوايل انقلاب از نظم و انسجام كافى و لازم برخوردار نبود كه با همت معاونين و موافقت آن شهيد گرانقدر تشكيلاتى به نام ((گشت شب)) از نيروهاى مردمى و بدون تحميل هزينه به بيت المال امنيت سطح شهر را در شب ها تإمين مى كردند. هم چنين وى با معتادان به مواد مخدر و قاچاقچيان آن برخورد قاطع كرد كه در اين راه توفيق هايى هم به دست آورد و تقريبا اين باتلاق فساد ريشه كن گشت اما در مراحل بعدى و به دليل برخى بى توجهى ها اين جريان گسترش يافت. (14) از جمله ويژگى هاى شگفت و منحصر به فرد شهيد قدوسى در سمت دادستان كل انقلاب, مهربانى وافر وتوجه بى دريغ وى به مراجعين بود, فردى نبود كه به وى مراجعه كند و از برخوردش آزرده گردد, حتى اگر با برخوردهاى توهينآميز طرف مقابل مواجه مى گشت آن را تحمل مى كرد و معتقد بود كه در اين موارد است كه انسان خود را مىآزمايد و به ميزان تسلط بر نفس و قوه غضبيه پى مى برد, او مانند كوهى استوار حتى به حرف هاى افراد طاغوتى و بى بند و بار هم گوش مى كرد و مى گفت برايم سخت است كه سخن كسى را كه با اميدى به اينجا آمده قطع كنم, البته آنان ابتدا با شخصيتى قاطع, قدرتمند و با ابهت روبرو مى شدند ولى به تدريج مى ديدند اين ويژگى با يك نوع دلسوزى پدرانه توإم است و او مى خواهد راهى براى رفع مشكل مراجعان بيابد به همين دليل برخى دوستان ناآگاه در جرايد نوشتند: چرا اينقدر ضد انقلاب ها با شهيد قدوسى رابطه اى خوب دارند؟! رفتارش با محكومين نيز عدالت مولايش على(ع) را در اذهان زنده مى كرد, معتقد بود در عين اين كه بايد در اجراى احكام شرعى قاطعيت داشت اما بايد مجازات متناسب با جرم باشد و محكوم نبايد مورد اهانت قرار گيرد و يا آنقدر بىآبرو شود كه پس از آزادى از زندان ديگر جايى در جامعه نداشته باشد. با متهم و مجرم چنان با متانت, خونسردى و بزرگوارى برخورد مى نمود كه همه تعجب مى كردند و بارها تإكيد مى كرد كه اين گونه رفتارها زمينه ساز اجراى عدالت اسلامى است, با تمام اين مهربانى ها وقتى كه دادگاه حكم مجرمى را صادر مى كرد هرگز تصميم ايشان عوض نمى شد و در اجراى آن و يا دستگيرى متهم سستى به خرج نمى داد هرچند كه متهم داراى شهرت و موقعيت اجتماعى و سياسى بود, هيچ گاه در اجراى عدالت بين شخصى گمنام و فرد مشهور فرقى قائل نبود. (15)
O شرح درد اشتياق شهيد قدوسى ضمن آن كه منضبط, قاطع و مقرراتى بود, روحى لطيف و ذوقى سرشار داشت, گاه ديده مى شد كه در نيمه هاى شب در دفتر مدرسه رو به قبله نشسته و با معشوق خويش راز و نياز دارد, جهان را نشانه اى از عظمت حق مى ديد و از مشاهده آيات خلقت لذت مى برد. تهجد, نماز شب و دعاهاى متنوع و مإثور نزد وى جايگاهى خاص داشت, او معتقد بود انسانى كه نتواند خواب و بستر گرم را رها كرده و براى نماز شب از اين امور نگذرد در آينده خيلى چيزها نخواهد داشت, محبوب ترين شاگردان مدرسه اى كه او مديريتش را عهده دار بود متهجدترين آنها بودند نه درس خوان ترين افراد و ضرورت تعبد را در كنار تعلم گوشزد مى نمود, چون خانه اش نزديك مدرسه بود نيمه هاى شب از خانه حركت مى كرد كه سرى به آنجا بزند و ببيند كداميك از شاگردان مشغول شب زنده دارى هستند, نماز شب را براى روحانى لازم مى دانست. يك شب در مسجد گوهرشاد مشهد مى گفت: برايم بسيار ناگوار و غيرمنتظره بود كه شنيدم يكى از اساتيد مدرسه مقيد به نماز شب نمى باشد با ايشان صحبت كردم مشخص گرديد سبكى معده را در شب رعايت نمى كند, بار ديگر نقل مى كرد وقتى در نهاوند بوديم سالى يكبار به صورت خانوادگى به منزل يكى از آشنايان دعوت مى شديم من پس از تكرار چند نوبت ديدم همان شبى كه ما در آن ميهمانى غذا مى خوريم نماز صبح روز بعد به آخر وقت كشيده مى شود, متوجه شدم در اموال آن شخص اشكالى وجود دارد.(16) مرحوم آيه الله على احمدى ميانجى نقل مى كرد شهيد قدوسى نسبت به زيارت عاشورا مواظبت داشت, موقعى كه ايشان دادستان كل انقلاب بود در رويايى مشاهده كردم كه بر اثر مداومت در خواندن اين زيارت علوم خاصى به وى داده شده است وقتى اين خواب را برايش مطرح نمودم, گفت: مدتى است كه اين توفيق را پيدا نكرده ام, موقعى كه برخى تهى مغزان وهابى مسلك, نسبت به برخى جملات و مضامين زيارت عاشوا انتقاد كرده و عباراتى را به باد مسخره گرفته بودند شهيد قدوسى از اين بى خردى آنان تعجب كرد و گفت زيارتى به اين فصاحت و بلاغت وجود ندارد و كلام معصوم بودن از آن مى بارد و در جملات آن بالاترين لطافت ديده مى شود, مرحوم قدوسى تإكيد مى كرد علامه طباطبايى به اين معانى اصرار داشت و در ايام محرم و صفر زيارت عاشورايش ترك نمى شد و به زيارت جامعه كبيره اهتمام داشت و معتقد بود از معتبرترين نسخه ها استفاده كند مى فرمود در زيارت عاشورا از متن مورد استفاده عالم ربانى آيه الله حاج ميرزا على آقا قاضى استفاده مى كنم. شهيد ق(17)دوسى به خاندان عصمت و طهارت عشق مى ورزيد و سعى مى كرد اين علاقه را در شاگردان خود نيز ايجاد كند و از روى همين اشتياق بسيارى از خطبه هاى طولانى نهج البلاغه را با تسلط كامل حفظ مى كرد و در هر مجلس روضه و سوگوارى براى امامان شيعه گريه شديد ايشان باعث توجه ديگران مى شد, آيه الله احمدى ميانجى خاطر نشان مى نمايد در ايام عاشورا روزى خدمتش بودم بعد از آن كه قسمتى از كارهاى مشترك انجام گرفت بنا شد به مجلس سوگوارى براى خامس آل عبا برويم, ايشان فرمود حدود يك قرن است كه در منزل آيه الله مير سيد حسن برقعى بطور مداوم در ايام عاشورا مراسم عزادارى برپاست و قطعا به اين مكان عنايت ويژه اى از سوى ائمه مى باشد پس بهتر است در اين مجلس حضور يابيم. به تربت امام حسين(ع) عشق مى ورزيد و براى خودش تربت مخصوصى تهيه كرده بود و انگشترى كه به نام مقدس معصومين زينت يافته بود براى شب اول قبرش تدارك ديد در عين حال متظاهر به مسايل اعتقادى و سجايا و خلقيات ارزنده نبود.(18) همه ساله در ايام سالگرد شهادت حضرت امام كاظم(ع) در منزل خودش مجلس روضه برقرار مى كرد كه در آن بزرگانى چون علامه طباطبايى حاضر مى شدند. تابستان ها كه به مشهد مقدس مشرف مى گرديد. هر روز در پيش روى مرقد مبارك آن حضرت زيارت جامعه كبيره را از حفظ با چشم گريان و توجهى خاص و حالتى پرجذبه و معنوى مى خواند بطورى كه منظره حال و توجه او براى هر كسى كه مشاهده مى كرد جالب و فراموش نشدنى بود. به حضرت ولى عصر(عج) ارادت مخصوصى داشت و پيوسته مى فرمود ما بايد حضرتش را كه صاحب امر ماست در تمامى امور و شئون خويش حاضر و ناظر بدانيم.(19) شهيد قدوسى با اهل معنا و عارفان و آنها كه بدنهايشان در ميان مردم است و دل و جانشان در ملكوت و عرش پرواز مى كند در ارتباط بود و اين خصوصيت را در كتمان كامل نگاه مى داشت و در اين باب اهل نظر و تشخيص بود و مدعيان كاذب را از عارفان راستين تشخيص مى داد, اشعار و غزليات بسيارى را در حافظه قوى خويش نگاهدارى مى كرد علاوه بر اين كه خود طبع شعر داشت و سروده هاى خويش را در دفترى جمع كرده بود.(20) به منظور تزكيه نفوس و اصلاح درون از زاهدان و پارسايان, نمونه مىآورد كمتر درس اخلاقى بود كه شهيد قدوسى در آن از حاج ميرزا على آقا قاضى و كمالاتش سخن به ميان نياورد. چنان گيرا و جذاب آن استاد اخلاق و حكيم عارف را معرفى مى كرد كه بر دل مى نشست و شنوندگان آرزو مى كردند يا مثل قاضى شوند يا مرگشان فرا برسد زيرا زندگى جز اين گونه مساوى زيان و فناست.(21) از كلاسهاى اخلاق قدوسى معنويت و عرفان و جذبه هاى ملكوتى ساطع بود, خطبه هاى نهج البلاغه و بويژه خطبه همام را كه در وصف متقين هست با چشم هاى گريان و صداى لرزانش چنان اثربخش و تكان دهنده مى گفت كه هرگز فراموش نخواهد شد, يك صبح پنج شنبه در درس اخلاق او نشستن كافى بود كه كاخ آرزوهاى دنيايى و تعلقات فناپذير آدمى فرو بريزد.ادامه دارد
پى نوشت ها: 1 . گفتگو با حجه الاسلام والمسلمين محمدى عراقى, مجله پيام انقلاب, شماره118 ص41. 2 . يادنامه شهيد قدوسى, ص57. 3 . سيرى در زندگى و مبارزات استاد شهيد آيه الله قدوسى, روزنامه اطلاعات, همان, ص6. 4 . پيشتازان شهادت…, ص67. 5 . يادواره دومين شهيد سنگر فقاهت و قضاوت آيه الله على قدوسى, روابط عمومى دادستانى كل انقلاب, ص102. 6 . روزنامه اطلاعات, شماره 18555, ص6. 7 . يادنامه شهيد قدوسى, ص68 ـ 69. 8 . يادمان هيجدهمين سالگرد شهادت دادستان كل انقلاب شهيد قدوسى, سيد اميرحسين اصغرى, كيهان, شماره 16600. 9 . مرد تقوا و استقامت (شهيد قدوسى) به روايت يكى از ياران, نشريه شما شماره 179, ص8. 10 . پيام انقلاب, شماره 92, ص45. 11 . يادنامه شهيد قدوسى, ص63. 12 . عدالت در خون, ص77. 13 . همان, ص63 و 65, يادنامه شهيد قدوسى, ص120 و 121. 14 . مرد تقوا و استقامت, نشريه شما, شماره179. 15 . ديدار با ابرار, ج79, ص115 ـ 117. 16 . ويژه نامه شهيد قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, ص10, يادنامه شهيد قدوسى, ص76 و ;129 عدالت در خون, ص100. 17 . سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص188. 18 . يادنامه شهيد قدوسى, ص67. 19 . همان, ص80. 20 . ويژه نامه سالگرد شهادت آيه الله قدوسى, روزنامه جمهورى اسلامى, بى تا, ص8. 21 . يادنامه شهيد قدوسى, ص140.
امام على(ع): ((لاتعجلن الى صديق واش و ان تشبه بالناصحين; فان الساعى ظالم لمن سعى به, غاش لمن سعى اليه)) (غرر الحكم, ج2, ص812, ح176) به سوى دوست نمام و سخن چين مشتاب, اگرچه او خود را مانند پند دهنده جلوه دهد, زيرا كه شخص بدخواه و نمام, درباره آن كس كه درصدد بدى با اوست ظلم كننده است و به كسى كه بخواهد با آن سخن چين بدى كند خائن است.
در بخش نخستين اين مقال از اباحيگرى به عنوان يك خطر و تهديد جدى براى اسلام و انقلاب سخن گفتيم, پديده اى هدايت شده از سوى دشمنان كه بر اثر سهل انگارى در مسائل فرهنگى و اجتماعى, ندانم كارىها و عملكردهاى نامناسب برخى خودىها در سالهاى اخير چنگ و دندان نشان داده و مانند غده سرطانى رو به رشد است بيم آن است كه انقلاب اسلامى و عقائد و اخلاق نسل جوان و نسلهاى آينده و نظام خانواده و امنيت اجتماعى را مورد تهديد قرار دهد و اگر دست اندركاران امور بدون فوت وقت براى آن چاره اى نينديشند جز ندامت و عقوبت پيش روى نخواهند داشت. گفتيم: اباحيگرى مانند هر پديده ديگر اجتماعى علل و عواملى دارد و ريشه يابى اين عوامل و سپس يافتن راهكارهاى جمعى جهت پيشگيرى از گسترش آن و مبارزه با لايه هاى فسادى كه از اين رهگذر دامنگير قشرهايى از جامعه و جوانان ما شده است. مسئله جدى روز و تكليف شرعى ماست. و در اينجا تإكيد مى كنيم كه خطر اباحيگرى يك توهم نيست كه از بدبينى و بزرگ نمايى مسائل كوچك نشإت گرفته باشد بلكه يك واقعيت تلخ است كه دشمنان سوگند خورده اسلام و انقلاب به عنوان آخرين سلاح جهت درهم شكستن سد پولادين ايمان و آرمانگرايى و مقاومت امت ما تشخيص داده و در ترويج آن با تمام توان و همه ابزارها مى كوشند و پاره اى عناصر داخلى از روى جهل يا عمد در اين توطئه آنان را يارى مى رسانند!
O استفاده از تجارب تلخ تاريخى دشمنان اسلام در گذشته تاريخ تجربه كرده اند كه براى تسخير جوامع اسلامى و استعمار و استثمار آن و غارت و چپاول سرمايه هاى ملى شان, سلاحى برنده تر از اباحيگرى و لاقيدى اخلاقى نيست. در اسپانيا كه قرن ها زير سيطره حكومت اسلامى بود, صليبى ها با همين سلاح و از راه ترويج مفاسد و سرگرم ساختن جوانان مسلمان به اميال نفسانى و در معرض قراردادن زنان و دختران در تفريحگاه ها و ترويج فرهنگ ابتذال و اشاعه منكرات و مسكرات و نفوذ در فضاى آموزشى و فرهنگى به ميدان آمدند و آن فاجعه بزرگ را سامان دادند و تمدن چند صد ساله اسلامى در غرب را ساقط كردند. مساجد و معابد اسلامى كه امروز در آن سرزمين گرد غربت گرفته و سر در جيب تفكر و تحسر فرو برده, حامل يك پيام تاريخى و تكان دهنده براى امت اسلام است تا بدانند صليبى هاى نوين و صهيونيسم و امپرياليسم امروزه با تكنولوژى و راهكارهاى جديد به ميدان آمده اند و بخصوص با ضربه هايى كه از انقلاب اسلامى در قرن بيستم خورده اند, همچون مار زخم ديده در جستجوى فرصت اند تا زهر خود را بپاشند و انتقام شكست هاى خود را بگيرند! تإسف بار اينكه برخى از خودىهاى ساده دل از درك اين واقعيت و شناخت خطر صليبى گرى جديد و صهيونيسم جهانى غافل نشسته و با خوش باورى نسبت به غرب و غربى ها و غفلت از ترفندهايشان آنها را محرم راز خود گرفته و سفره دل خود را برايشان گسترده اند و برخى ديگر بر اين باورند كه غربى ها با گشودن بازارهايشان به روى كشور ما در صدد خدمت به ما هستند! و برخى رابطه صميمانه با غرب و حتى امريكا دشمن شماره يك انقلاب اسلامى را براى ادامه حيات ملت ضرورى مى دانند! و به رفت و آمدهاى جاسوسان و خبرنگاران غربى انگليسى و امريكايى با آغوش باز چراغ سبز نشان داده و بر اين پندارند كه اين اهريمنان كهنه كار و حراميان بين المللى از جنايت فطرى و خباثت ذاتى شان دست كشيده و تغيير رويه خواهند داد, در حالى كه تمام اينها جز توهمات پوچ و تصورات بى حاصل نيست كه بازتابهاى منفى آن را در گذشته ديده ايم و تجربه كردن تجربه ها از خرد و حزم دور است و جز پشيمانى ثمره اى ندارد ((من جرب المجرب حلت به الندامه)).
O استعمار تجربه ديگر تجربه ديگر: پس از انقلاب مشروطيت و وزيدن نسيم آزادى در كشور, غربى ها به سرعت وارد عرصه سياسى كشور شده و مشروطه را به سوئى ديگر هدايت كردند و با صدور فرهنگ غربى و سلطنت استبدادى و آوردن رضاخان و دودمان كثيف او ثمرات فداكارىهاى مشروطه خواهان واقعى را بر باد داده و فرهنگ منحط اخلاقى غرب را به صورت كشف حجاب و شكستن مرزهاى اخلاقى و آزاديهاى به شيوه غربى, وارد كردند و كشور را وابسته به غرب و انگليس نمودند و بالاخره با كودتاى بيست و هشت مرداد, امريكايى ها سكاندار امور كشور شدند و جنايات بيشمارى را سامان دادند. بطور خلاصه در اين مقطع تاريخى نيز عزت و شرف و استقلال ميهن اسلامى را غربى ها به يغما بردند و اگر انقلاب اسلامى به رهبرى بزرگ مرد تاريخ معاصر اسلام خمينى كبير(ره) رخ نمى داد و رژيم منحط و فاسد اين دودمان به زباله دان تاريخ رانده نمى شد, آن وقت مى ديديم كشور به كجاها رفته بود و اين نسل چه سرنوشتى داشت! انقلاب اسلامى با يك دگرگونى بنيادين در تارپود فرهنگ و بينش جامعه و سياست كشور ارزشهاى اسلامى را با ايمان عميق به جامعه بازگردانيد و نسلى موفق و صالح پديد آورد كه مى توانست الگوى مناسبى براى يك تحول بزرگ در كشورهاى اسلامى و انقلابى جهان باشد و دشمن با احساس خطر از چنين روندى بر آن شد كه انقلاب اسلامى را به شكست و بن بست بكشاند, انواع شگردها و ابزارهاى سياسى و فرهنگى و تبليغى و ترور و جنايت و گروهك سازى را به كار گرفت و بزرگترين حمله نظامى عصر را سامان داد اما در اين مصاف شكست خورد و بالاخره به سراغ تجربه ديگرى رفت, تجربه اولين و تجربه مشروطيت! و آن پوسانيدن نسل جوان از درون و پوك كردن مغزها از انديشه درست و ايجاد ترديد و ضعف و دگرانديشى در دل ها و برداشتن حجاب و حيا از زنان و مردان و در اين طراحى خائنانه پاره اى عوامل وابسته داخلى و روزنامه هاى زنجيره اى به يارى دشمن شتافته و زمينه ساز اباحيگرى شدند. كه گام نخست آن, شكستن حصارهاى اخلاقى بود و سپس رخنه در عقايد دينى و تقدس زدايى و حرمت شكنى, و چه بى شرمى ها كه در اين مجال كردند كه آثار و تبعات آن پيش روى ماست بدينسان ترويج اباحيگرى را بى ترديد بايد از طرحهايى برشمرد كه دشمن در راستاى هجمه فرهنگى براى نابودى اسلام و انقلاب و وابسته كردن مجدد كشور و غارت سرمايه هاى مادى و معنوى آن ساماندهى كرده و به همين دليل مبارزه با آن يك تكليف است و اين مستلزم شناخت عوامل و شيوه مقابله و علاج اين بيمارى اجتماعى است.
O ريشه يابى عوامل اباحيگرى هرچند براى يك پديده اجتماعى علل و عوامل بسيارى را مى توان برشمرد, اما در اينجا بر اهم موارد موثر بر اباحيگرى نگاهى گذرا مى كنيم: 1ـ توطئه و طراحى بيگانه كه بدان اشاره كرديم و با توسعه و وسائل ارتباط جمعى و ماهواره و اينترنت, القائات و بدآموزىهاى دشمن به خانه ها راه يافت و آثار آن در جامعه منتشر گرديد و اضافه مى كنيم كه اين عامل با زمينه ها و عوامل داخلى بيشتر موثر افتاده و بنابراين بايد به سراغ عوامل داخلى رفت كه زمينه نفوذ و تبليغات سوء در ترويج اباحيگرى را فراهم ساخته است. 2ـ غرب گرايى جديد ريشه غرب گرايى از رسوبات فكرى است كه در ضمير قشرى اقليت باقى مانده و در سالهاى اخير مجال ظهور يافته است. غرب باورانى كه پس از انقلاب اسلامى به گوشه انزوا خزيده بودند, در فضاى باز سياسى و آزادى! اين سالها جان تازه گرفتند و انديشه هاى منسوخ خود را به فضاى فرهنگى كشور گشودند و در مقالات و سخنرانى ها مدافع آزادىها به شيوه غربى شدند و با حمايت مادى و تبليغاتى و رسانه هاى خارجى و بعضا داخلى مروج اباحيگرى شدند و با رخنه در عقايد و باورها به جنگ ارزشهاى اسلامى آمدند و پاره اى قشرهاى جامعه نيز كه از محدوديت هاى دينى دلخوش نبودند و لااباليگرى با مزاجشان سازگار بود به حمايت از آنان برخاستند و از شعار آزادى سوء استفاده كردند و اين در حالى بود كه گروه هاى اباحى طلب نه به چپ و به راست اعتقاد نداشتند و تنها با اين اميد و تكيه گاه كه جريان سياسى جديد فضاى مناسب ترى است براى تإمين خواسته هاى آنان و رسيدن به اميال و آمال كه در ضمير داشتند حضور برخى قشرهاى بى تعهد و برخورد انتخابات ها با اينكه به هيچ چيز اعتقاد نداشتند براساس چنين پندارى بود كه به زعم خود چنين فضايى را با آرمانهاى نفس پرستانه خود مناسب تر مى ديدند.
3ـ سوء استفاده از آزادى تحريف مفهوم آزادى در فضاى كشور انقلابى از ديگر ستمهايى بود كه بر آزادى شد و زمينه ساز اباحيگرى گرديد. برخى مسئولان با تكرار واژه آزادى و تبليغات و آب و تاب دادن به آن, ناخودآگاه هوس گروه هايى را برانگيختند كه خواهان آزادى به معناى اباحيگرى بودند. طرح شعار آزادى در تبليغات سياسى اخير كشور, شعار گمراه كننده اى بود كه استخدام گرديد اما كسى به اين سوال پاسخ ندادند كه مگر شعار آزادى از شعارهاى مردم استبداد كشيده ما نبود كه سالها زير فشار رژيم ستمشاهى به ستوه آمده و خواهان آزادى و مفهوم اسلامى و انسانى شدند؟ طرح واژه آزادى در تبليغات سياسى و انتخاباتى اين مفهوم را تداعى مى كرد كه نوعى استبداد بر جامعه حاكم شده است كه سياسى كاران جديد خواهان رفع آنند؟! و اين تصور دشمنان اسلام از داخل و خارج بود كه نظام اسلامى را متهم به استبداد دينى مى كردند و محدوديت هاى اخلاقى يا سياسى و اجتماعى را منافى با آزادى مى دانستند! و مع الاسف و ناخودآگاه طرح شعار آزادى بدون تبيين حدود و ثغور آن نوعى همصدايى با دشمن تلقى شد, هرچند طرح كنندگان آن شعار بر اين باور نبودند اما در هر حال حق و باطل به هم آميخت و محدوديت هاى دينى, اخلاقى و سياسى نوعى استبداد تلقى گرديد! و زير لواى اين شعار گروه هاى اباحى طلب در عرصه فرهنگ و اخلاق و سياست وارد ميدان عمل شده و ديديم كه سوء استفاده از اين شعار چه ضربه ها بر فرهنگ و اخلاق و سياست ما فرود آورد و امروز جامعه ما غرامت آن را مى پردازد و سيل مخرب فساد اخلاق و اباحيگرى ارزشهاى جامعه را تهديد مى كند و اگر اين روند ادامه يابد ديگر جلوگيرى اين سيل بنيان كن با هيچ عاملى ميسر نخواهد بود. يك نگاه گذرا به فضاى عمومى اجتماع و نحوه روابط و لباس و تيپ و بازار و خيابان و پارك ها و نمايشگاه ها به خوبى نشان مى دهد كه چگونه آزادى به اباحيگرى سوق داده مى شود و مفهوم آزادى تحريف مى گردد و مورد سوء استفاده گروههاى لاقيد و اباحى طلب قرار مى گيرد.
4 ـ ضعف تشكيلاتى در هدايت جوانان نداشتن يك طرح جامع و سياست فرهنگى كامل جهت هدايت نسل جوان و پاسخگويى به نيازهاى مادى و معنوى آنان نيز زمينه ساز روانى اين نسل براى پذيش بذر مسموم دشمن بوده و متإسفانه با گذشت 22 سال از انقلاب و استقرار نظام اسلامى فضاى آموزشى ما هنوز ضعف ها و كاستى هاى فراوان دارد و به همين دليل نتوانسته نسل جوان را به درستى هدايت و جذب كند و تغذيه نمايد و مصونيت روحى و روانى بدهد. تقسيم فضاى آموزشى به دو بخش انتفاعى و دولتى شكافى در محيط فرهنگى پديد آورده و نوعى اشرافى گرى و تبعيض ميان غنى و فقير را در تعليم و تربيت تداعى مى كند كه از تإثيرات آن بر روحيات نسل جوان نبايد غفلت ورزيد. بدآموزىهاى برخى اساتيد غرب باور و كج انديش در خلال كلاس هاى درسى دانشگاه و عدم مقابله با آنها را نيز از عوامل نفوذ ليبراليسم جديد و القاى انديشه سكولاريسم, بايد برشمرد كه متإسفانه با عنوان مغالطهآميز آزادى انديشه نضج گرفته و موجب لاقيدى اخلاقى و اباحيگرى شده است. فضاى هنر و تئاتر و سينما نيز در اين راستا به زن گرايى و زن ابزارى و فمينيسم جديد و عشق و عاشقى و يا بدزبانى كمك كرده و محدوديت هاى اخلاقى و اعتقادى را در روابط اجتماعى مرد و زن كم رنگ كرده و از اين طريق بدآموزيهاى هنر و نمايش بر روح اين نسل تإثيرگذار بوده و با عنوان هنر مجاز! به خورد جامعه داده شده كه ثمرات آن نوعى اباحيگرى بوده است. كشيده شدن ابزار لهو و لعب و تغنى و ترنم به رسانه هاى جمعى و ارتباطى نيز قبح برخى اعمال مبتذل, را از ميان برده و متإسفانه با سوء استفاده از عنوان مجاز, رايج گرديد! و تقيدات شرعى را در اين زمينه با ترديد مواجه ساخته است و عملا پاره اى اعمال خلاف شرع در قالب شرعى تزريق شده كه علاوه بر زيانهاى اخلاقى هويت دينى را نيز خدشه دار ساخته و مى رود تا اباحيگرى اعتقادى و عملى را ببار آورد و در اين راستا بايد افزود كه ضوابط شرعى و مسئله حجاب و روابط زن و مرد و احكام موسيقى مجاز و غير مجاز و مسائلى از اين قبيل به صورت استدلالى در رسانه ها كمتر تبيين شده و تنها به ذكر كليات بسنده گرديده در حالى كه شايسته بود رسانه ها, بويژه صدا و سيما با استفاده از كارشناسان اسلامى به تبيين و توجيه بيشتر اين مسائل مى پرداخت و محدوده شرعى را به وضوح بيان مى كرد تا مسائلى چون حجاب اسلامى و روابط زن و مرد و قلمرو آزادى زن و روابط و حقوق خانوادگى و اجتماعى به درستى روشن مى شد كه هر كس طبق سليقه خود از دين تفسير نداشته باشد و مسائل ضد اسلامى با عنوان اسلامى رسميت پيدا نكند!
5ـ مشكلات اقتصادى از تإثير فشارهاى اقتصادى و گرانى و بى در و دروازه شدن نرخ ها در اين پديده نبايد غفلت ورزيد بى ترديد, مسائل اقتصادى و معيشتى جامعه يك واقعيت انكارناپذير است و روند نابسامان مشكلات معيشتى قشرهاى عمده اى از مردم و سير صعودى قيمت زمين و مسكن كه معلول سياست هاى غلط دستگاههاى اجرايى و ادارى ذى ربط و سوء استفاده سوداگران از اين آشفته بازار است از يك سو عقده هاى روحى را موجب شده كه با دهن كجى به تقيدات اخلاقى مجال ظهور يافته و لاقيدى و بى اعتنايى به توصيه هاى اخلاقى را پديد آورده و از سوى ديگر كارآيى برنامه هاى نظام را در حل مشكلات اقتصادى با ترديد مواجه ساخته و اميدها و نويدها در بهبودى اوضاع معيشتى را با يإس و حرمان پاسخ داده و اينها سبب گرديده نوعى واكنش منفى در برابر محدوديت هاى اجتماعى و اخلاقى و ارزشها را پديدار سازد. و در كنار اين اوضاع و احوال ميدان دارى سوداگران پول و زمين و تجارت و شغل هاى سودآور ديگر نيز نوعى اشرافى گرى را كه معادل با اباحيگرى است موجب شده و شكاف فقر و غنا روحيه ها را ضربه پذير ساخته و فقر و بيكارى بسيارى از كودكان و نوجوانان و بالاتر را به بازار فروش قاچاق و مواد مخدر و ساير بزهكارىها كشانيده و به نظام خانواده نيز سرايت كرده است و در مجموع تركيبى نامناسب از طبقات مرفه و محروم بوجود آورده كه ميدان مناسبى براى ضربه پذيرى و رواج اباحيگرى و فساد و اخلاق شده كه بررسى حوادث جارى كشور و علل و عوامل بزهكاريها را مى توان شاهدى بر اين مدعا دانست.
6ـ تضاد قول و عمل رفاه طلبى برخى مسئولان در رده هاى مختلف و تضاد آن با آنچه از عدالت اجتماعى سخن گفته مى شود موجب سستى و بى اعتمادى برخى عناصر ضربه پذير نسبت به ارزشهاى اخلاقى شده همانگونه كه در كلام رهبرى نظام نيز اين نكته به كرات آمده است و همواره مسئولان را به ساده زيستى و پرهيز از تجمل فراخوانده اند چرا كه هيچ چيز براى بى اعتمادى, موثرتر از تضاد و شعار و عمل نيست, همانگونه كه هيچ عاملى موثرتر از دعوت عملى نيست, لذا در روايات آمده است: مردم را با عمل خود و نه با زبان به خير و نيكى دعوت كنيد. مردم دوست دارند مسئولان خود را همسان و دردآشنا با خود ببينند همانگونه كه اميرمومنان(ع) در رفتار خود نشان داد. اگر خلاف آن را ببينند نه تنها دستخوش رخوت و سستى مى گردند بلكه اگر ضعيف النفس باشند عقائدشان نيز ضربه مى بيند و اين خطر بزرگى است كه جبرانش بسيار دشوار خواهد بود. البته نبايد فراموش كرد كه عملكرد مسئولان يكسان نيست و نقاط مثبت بسيارى وجود دارد. اما اصولا نقاط مثبت كمتر مورد توجه قرار مى گيرد و چشم ها معمولا به نقاط منفى دوخته مى شود و بالاخره اگر روحيه جامعه از اين طريق ضربه ببيند در اعتقاد و عمل به نوعى اباحيگرى منتهى خواهد شد.
7 ـ اختلافات جناحى يكى از دردهاى مزمن اجتماعى ما اختلافات گروهى و گرايش هاى جناحى است كه هرچند در هر جامعه اى اجتناب ناپذير است اما در كشورى كه اسلام خط مشى ها را تعيين مى كند و روح ايمان بر مسئولان حاكم است و مردم الگوهاى خود را از چهره هاى مذهبى روحانى و غير روحانى برمى گزينند انتظار نيست كه به منازعات و كشمكش ها دامن بزنند. انتظار اين است كه همه با هضم نفس و كنترل خواسته ها و صفا و صميميت و تواضع و تفاهم و صبر و متانت مسائل را حل كنند و به بازار تهمت و ناسزا و تفسيرها مجال ندهند. مع الاسف نيروهاى بسيارى از گروه ها و جناح هاى فكرى و سياسى به جاى اينكه با يكديگر تشريك مساعى نموده و در صدد حل مشكلات كشور و مردم باشند, صرف مشاجرات سياسى وفكرى زيان آور مى شود و بر حجم مشكلات مى افزايد و عكس العمل روانى آن در ميان مردم بويژه جوانان باقى مى ماند و آن را نشانه خودخواهى ها و خودبزرگ بينى ها تلقى مى كنند و اعتمادشان به كسانى كه مى بايست سرمشق وحدت و فداكارى باشند سست مى گردد و گاه به نوعى لاقيدى و بى اعتقادى مى انجامد و زمينه اباحيگرى را فراهم مى سازد.
8ـ نبودن كنترل اجتماعى قاطع در نظام اسلامى مى بايست اصل امر به معروف و نهى از منكر از طرق مختلف به اجرا درآيد تا شعائر دينى احيا شود و از بزه كارى و گناه و اعمال منكر پيشگيرى به عمل آيد كه اين خود مسئوليتى است خطير و شيوه عمل آن بسيار ظريف و دشوار است. اگر نظارت عمومى و نهادى به درستى در جامعه اعمال گردد و به متظاهرين به گناه عرصه و مجال داده نشود, بى شك چهره اجتماع به گونه اى ديگر خواهد بود. با تإسف بايد گفت: امروزه متظاهرين به گناه با احساس امنيت كامل و حتى گستاخى و دهن كجى به ارزشها, در ترويج ابتذال و روابط آزاد فعالانه مى كوشند و از پيامهاى عناصر ضدانقلاب داخل و خارج الهام مى گيرند تا حريم اخلاق را بشكنند و تقيدات اخلاقى را لوث كنند و اگر با آنان برخورد نشود فردا بدتر خواهد بود. با اين حال در اين روزها برخوردى لازم با متظاهرين به گناه و مروجان اباحيگرى نمى شود و اين بيمارى مسرى رو به گسترش است و اين بر عهده نهادهاى ارشادى و تبليغى و اجرايى و قضايى است كه راه هاى گسترش گناه و ترويج آن را به گونه اى شرعى و وفق مصلحت, سد كنند و از ملامت اين و آن نهراسند.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
معناى حجيت عقل وقتى مى گوييم عقل و استدلال عقلى معتبر و حجت است, معناى آن اين است كه در مسائل علمى اگر كسى خواست حقيقتى را تصديق و باور كند, به استناد آن باور كند و در مسائل مربوط به عمل هم اگر خواست به چيزى عمل كند, به استناد آن عمل كند و به عبارت ديگر: استدلالى در مسائل عقلى و عملى معتبر است كه انسان را به يقين برساند, ولى در مسائل عملى جزم و يقين لازم نيست, همين كه حجت اقامه شد, گرچه ظنى باشد, مى تواند به آن عمل كند, نظير تعبديات, اگر اين دليل مطابق با واقع باشد, مى تواند به آن عمل كند و به استناد آن شخص مومن و معذر دارد يعنى در برابر خداوند به استناد آن دليل معذور است و در امان. اكنون بحث از حجت هاى عملى نيست, بلكه حجت هاى علمى يعنى امرى كه به استناد آن جزم و يقين علمى پيدا كند محل بحث است.
چگونگى و چرايى حجيت عقل حجيت عقل به دليل راه نيافتن خطا و نسيان در آن است, به اين معنى همان طورى كه قرآن هر چه مى گويد حق است ((وما ينطق عن الهوى)) آن چه مى گويد براساس هوا نمى گويد, سنت معصومين حق است و هوا در آن راه نمى يابد, عقل ناب هم هر چه مى گويد, حق است ((و ما ينطق عن الهوى))(1) گرچه قبول اين حرف در آغاز دشوار است اما وقتى مطلب به خوبى تبيين و تحليل گردد معلوم شود كه اين سخن حق است. توضيح مطلب اين كه: عقل يعنى آن چراغ الهى كه خداى سبحان آن را در نهان انسان تعبيه كرده و فجور تقوى را به او الهام نمود و در مكتب الهام هم جا براى ابهام و خطإ نيست. زيرا آن چه را كه خدا به فطرت الهام كرد نه معلم اشتباه مى كند و نه متعلم, خدايى كه فرمود: ((و نفس و ما سويها فإلهمها فجورها و تقويها))(2) از گزند سهو و نسيان مصون است ((و ما كان ربك نسيا))(3) عقل مستلهم و متعلم هم از آسيب سهو و نسيان مصون است. چون خدا اخبار كرد كه: من عقل و نفس را به فجور و تقوى الهام كردم. و از طرفى خداوند در سوره اعراف, جريان ميثاق گيرى را بازگو مى كند و مى فرمايد: ((و اذ إخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم و إشهدهم على إنفسهم إلست بربكم قالوا بلى))(4) موطن ميثاق, موطنى است كه هم اكنون اگر كسى غبارروبى كند, به يادش مىآيد. چون خدا فرمود: ((و اذ إخذ)) اين ((اذ)) ظرف و منصوب است و ناصب آن ((اذكر)) و محذوف است, يعنى بياد بياور آن صحنه ميثاق را. يعنى اگر كسى اكنون هم غبارروبى كند به يادش مىآيد كه خدا فرمود: ((إلست بربكم)) و او گفت: ((بلى)) اگر چنانچه مربوط به عوالم گذشته باشد و هيچ ارتباطى بين فعليت انسان و آن عالم إخذ ميثاق نباشد, خدا نمى فرمايد: ((و اذ إخذ)) زيرا خداوند الان احتجاج مى كند و آن نشئه اى كه انسان ميثاق سپرده, زنده و معصوم و مصون است. بنابراين, عقل ناب و فطرت آدمى مستلهم به الهام الهى است, ((ماينطق عن الهوى)) و مجموع اين ميثاق و الهام به صورت فطرت در آيه 30 سوره روم تبلور يافت كه ((و إقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله))(5) و اين فطرت كه همان عقل ناب است محفوظ و مصون از خطإ است. اگر عقل در خطوط اولى و امور بديهى مصون از خطا نبوده و براساس هوى سخن بگويد, ما هيچ راهى براى اثبات مبدء نداريم, ما با برهان عقل اثبات مى كنيم, جهان صانعى دارد, وحى و نبوتى هست, اعجازى هست, و هر كه معجزه بياورد پيامبر است و علوم غريبه غير از معجزه است, پيامبر معصوم است و اگر عقل گاهى بر اساس هوا بگويد و گاهى براساس هدى پس خود عقل يك معيار طلب مى كند, در حالى كه اين چنين نيست. زيرا حجيت مسائل عقلى به لحاظ منتهى شدن آن به بديهيات است.
تخطئه و تصويب آنچه تاكنون گفته شد اين بود كه كتاب و سنت و عقل ناب معصومند. اما مجتهدانى كه از آيات قرآن يا سنت و روايات معصومين استنباط مى كنند, گاهى هدى است و گاهى هوى, متفكران عقلى هم آن چه را كه از منبع عقل استنباط مى كنند گاهى هدى است و گاهى هوى است وگرنه عقل همانند نقل جز هدايت چيزى ندارد. و به عبارت ديگر: ناقلانى كه از علوم نقلى طرفى مى بندند و عاقلانى كه از علوم عقلى استنباط مى كنند, دو گروهند: گروهى در كند و كاو مصيبند و صادق و مصاب. و گروهى در كند و كاو مخطئند و مإجور يعنى: آن چه را كه مجتهدان با كند و كاو از درون نقل و عقل بيرون مىآورند, گاهى درست به مقصد مى رسند و گاهى به بيراهه مى روند, گاهى با استنباط از منابع, حقايق صاف نصيب انسان مى شود و گاهى حقايق مشوب عايد انسان مى گردد, مثل آبى كه به وسيله مستنبط آن را از چاه استخراج مى كنند و آب مستور را مشهود مى كنند, گاهى آب صاف در اختيار انسان قرار مى گيرد و گاهى آب گل آلود و مشوب. قرآن هم اين چنين است, يعنى قرآن منبعى است كه بعضى احكامش نظير آب زلال است مثل خطوط كلى قرآن و آن چه كه به صورت صريح تبيين شده اند و گاهى اين چنين نيست, نظير آياتى كه مطالب نظرى آن نياز به استنباط و كاوش هاى علمى مجتهدان دارد و مجتهدان كه آن را مورد مطالعه قرار مى دهند گاهى خطإ مى كنند و گاهى به صواب نائل مى گردند. عقل هم اگر در مسائل بديهى يا مبين منتهى به بديهى اظهار نظر كند, درست به مقصد مى رسد و همان هم حجت است, ولى در مسائل نظرى گاهى به واقع مى رسد و گاهى خطإ مى كند و در نتيجه آن چه را كه عقل ناب به آن نائل آمد, براى انسان حجت است.
علت حجيت بديهيات بعد از آن كه گفتيم ما مخطئه هستيم و نه مصوبه و تخطئه را حق مى دانيم نه تصويب را, و آن چه كه با عقل يافتيم براى ما حجت است. عمده آن است كه بدانيم چرا بديهيات حجتند؟ بعضى گفته اند: حجيت بديهى براى آن است كه انسان خود آن چيز را مى فهمد و از تصديق نقيض آن عاجز است. يعنى وقتى براى او ثابت شد كه فلان چيز موجود است ديگر نمى تواند تصديق كند كه نقيض آن هم هست و به عبارت ديگر: مى گويد امور بديهى و امور نظرى منتهى به بديهى, چون براى ما يقينآور است حجت است, به اين دليل حجت است كه ما نمى توانيم نقيض آن را تصديق كنيم. چون اگر خودش هست نمى توان گفت نقيض آن هم هست.
نقد اين دليل حجيت گاهى به اين تفسير و دليل نقدى وارد مى كنند و مى گويند: معناى حجيت بديهى آن است كه ما نمى توانيم نقيض آن را تصديق كنيم, ولى صرف عجز عقل از تصديق نقيض, دليل بر صدق و حقانيت اين قضيه نيست, مثلا اگر قضيه اى داشتيم كه ((الف, بإ است)) و نتوانستيم تصديق كنيم كه ((الف, بإ نيست)) صرف عجز از تصديق نقيض دليل نيست كه ((الف, بإ است)) قضيه صادقه است و ما را به واقع رسانده و حجت است پس اين كه مى گويند: قضيه عقلى, معتبر و حجت است, تام نيست, چون اگر بخواهد با برهان عقلى اين قضيه را ثابت كند, مستلزم دور است, و يا بايد بگوئيم جز فرض چيز ديگرى نيست و بايد به عنوان پيش فرض, مفروض بگيريم.
تفسير صحيح حجيت بديهى اين كه مى گوييم: قضيه عقلى حجت و معتبر است, بايد آن را درست تفسير كنيم نه اين كه تفسير به رإى كنيم زيرا تفسير به رإى چه در قرآن و چه درباره عقل باطل است از اين رو مى گوييم: آن ها كه مى گويند: عقل حجت است معنايش آن است كه: عقل دو حرف دارد 1ـ من مى دانم ((الف, بإ است)) 2 ـ من توانمندم و مى توانم تصديق كنم كه ((محال است الف, بإ نباشد)), خيلى فرق است بين اين كه ما بگوييم عقل از تصديق به نقيض عاجز است يا عقل قادر و توانمند است كه به استحاله نقيض فتوى بدهد, اگر قضيه ((چراغ روشن است)) رابه عقل عرضه كنيم, عقل مى گويد: اولا چراغ روشن است و ثانيا محال است با حفظ وحدت هاى نه گانه, در همان حال كه چراغ روشن است, چراغ روشن نباشد, زيرا عقل فتواى به مستحيل بودن جمع بين نقيضين مى دهد, پس سخن از عجز عقل نيست, سخن از قدرت بر فهم عقل است.
لزوم امور چهار گانه در يقين در منطق مشخص كرده اند كه در استدلال براى رسيدن به يقين چهار چيز لازم است كه بازگشت آن چهار چيز بعد از تحليل به دو چيز است و آن امور چهارگانه عبارتند از: 1ـ انسان جزم داشته باشد به ثبوت محمول براى موضوع در هر دو مقدمه صغرى و كبرى 2ـ اين جزم قابل زوال و مقطعى نباشد, بلكه اين يقين با حفظ همه شرائط زمانى و مكانى و مانند آن محفوظ باشد مثلا اگر درختى در يك مكانى در يك زمانى وجود داشت, اگر پنجاه سال هم بگذرد و خود درخت هم از بين برود باز يقين به وجود درخت در همان زمان و مكان يقينى است از اين رو اين جزم و يقين زوال پذير نيست 3ـ جزم داشته باشد, به استحاله سلب محمول از موضوع, زيرا بين دوام و ضرورت فرق است. دوام آن است كه محمول براى موضوع هميشه ثابت است اما احتمال زوال محمول از موضوع مستحيل است. 4ـ جزم به استحاله سلب محمول از موضوع هم غير قابل زوال است. اما اين چهار امر را به دو امر برگرداندند و گفتند: جزم به ثبوت محمول براى موضوع و جزم به امتناع سلب محمول از موضوع. عقل هم به قضيه اول, يعنى ثبوت يقينى محمول براى موضوع يقين و جزم دارد و هم به قضيه دوم يعنى استحاله سلب محمول از موضوع جزم و يقين دارد. با توجه به اين تحليلى كه از بديهى ارائه شد, حجيت بديهى با خودش آميخته است زيرا رسيدن به واقع چيزى, غير از اين نيست كه خودش هست و خلافش هم محال است, پس حجيت بديهى با خودش همراه و از او انفكاك ناپذير است.
پيش فرض بودن اعتبار استدلال عقلى يا بالذات بودن آن علوم نقلى ما به عقل وابسته است و علوم عقل نظرى ما به بديهى كه او را معتبر قلمداد مى كنيم به كجا وابسته است, با توجه به تحليل فوق به جايى اتكإ ندارد. زيرا يك پيش فرض نيست و اگر پيش فرض باشد و به جايى تكيه نداشته باشد, چيزى غير از سفسطه و شك نخواهد بود و به عبارت ديگر: ما بديهى را ((مفروض الحجه)) در نظر مى گيريم و نظرى را به آن ((مفروض الحجه)) ارجاع مى دهيم پس حجيت بديهى به چيست؟ و به عبارت سوم: ما وحى را به پشتوانه عقل اثبات مى كنيم همان طور كه در گذشته گفتيم : جهان خدايى دارد و آن خدا اسمإ حسنايى دارد و يكى از اسمإ حسناى خدا حكيم و هادى است, خداى حكيم و هادى بشر را بدون راهنما رها نمى كند و آن راهنما بايد نشانه يعنى معجزه داشته باشد, معجزه با علوم غريبه فرق دارد, بين اعطإ اعجاز و صدق دعوت ربط ضرورى وجود دارد, همه اين ها فتواى عقل نظرى است كه بايد به بديهى برگردد, حجيت بديهى مفروض است وقتى مفروض شد يقين پيدا نمى شود و وقتى يقين حاصل نشد, ايمان پيدا نمى شود, بنابراين بايد بدانيم كه حجيت بديهى به چيست؟ در جواب مى گوئيم: حجيت عقل موصل به واقع, بالذات است نه اين كه ((مفروض الحجه)) باشد, زيرا عقل معتبر, اعتبارش به بين بالذات بودن است و بين و معلوم بالذات حجت بالذات است و چيزى كه حجيت او بالذات باشد, اساس و پايه بسيارى از مسائل است نه اين كه ما اصلا اساس و پايه اى نداشته باشيم.
مستدل در همه استدلال ها عقل است براى اين كه بدانيم چگونه عقل حجت بالذات است, توضيحى لازم است و آن اين كه: اولا در تمام استدلال ها مستدل عقل است, آن سالكى كه از مقدمات پى به نتيجه مى برد عقل است. عقل است كه نتيجه را در سايه مقدمات مشاهده مى كند. توضيح آن كه تقسيم استدلال به عقلى و نقلى به لحاظ صورت نيست, زيرا صورت قياس, در صورتى كه قياس اقترانى باشد يا شكل اول است و يا شكل دوم و مانند آن و اگر استثنايى باشد, يا شرطيه متصله است يا منفصله و اين ها نه عقليند و نه نقلى. و هم چنين به لحاظ مبرهن و مستدل و سالك نيست, بلكه به لحاظ ماده استدلال است, يعنى ماده و مقدمات قياس يا معقولند و يا منقول, اگر مقدمات معقول بودند, برهان عقلى است و اگر نقلى بودند يا ملفق از عقل و نقل بودند, دليل و برهان نقلى است, زيرا نتيجه تابع اخس مقدمتين است. بنابراين, در جميع موارد استدلال مستدل عقل است, يك فقيه اگر بخواهد از ظاهر كتاب و سنت استنباط كند, يا عقل استدلال مى كند, يك عالم اخلاق يا حقوق دان اگر استدلال مى كند با عقل استدلال مى كند, چه اين كه يك حكيم يا متكلم, چه در بخش حكمت عملى, چه در بخش حكمت نظرى, اگر استدلال مى كند از راه عقل استدلال مى كند, يعنى از مقدمات به نتيجه مى رسد. گرچه بحث مى شود كه آيا آن مقدمات معتبر است يا نه, اگر مقدمات نقلى باشد اعتبار آن به عقل است و اگر مقدمات عقلى بود اعتبارش به چيست؟ مى گوييم: مقدمات اگر بين و بديهى باشند نيازى به استدلال ندارند. زيرا مقدمات بديهى نه قابل اثبات است و نه قابل نفى و انكار, و اگر كسى بخواهد انكار كند, بايد با دليل عقلى انكار كند و اگر بخواهد اثبات كند بايد با دليل عقلى اثبات نمايد و چيزى كه اثبات و انكارش مستحيل است, پس معلوم بالذات است و استدلال عقلى معلوم بالذات است و نيازى به استدلال ندارد و اگر مسائل نظرى باشد به بديهى ارجاع مى شود, يعنى به چيزى ارجاع مى شود كه معلوم بالذات است و نياز به استدلال ندارد. بنابراين , چون انسان در فضاى استدلال زندگى مى كند و هيچ حركتى را بدون استدلال انجام نمى دهد, بايد به جايى برسد كه بديهى يعنى معلوم بالذات باشد و نيازى به استدلال نداشته باشد. اما اين كه انسان بدون استدلال كارى انجام نمى دهد, از باب نمونه مثالى آورده مى شود مثلا اگر كسى بخواهد از جايى به جايى حركت كند, حتما استدلال مى كند و مى گويد: من احتياج به آب دارم, هر كس كه مى خواهد اين نيازش را برطرف كند بايد وسايل آن را فراهم كند از اين جهت برمى خيزد و حركت مى كند و آب را فراهم مى كند و مى نوشد و آرام مى گيرد. و يا اگر كسى بخواهد عالم بشود مى گويد: من مى خواهم عالم بشوم از اين رو به سراغ استاد و كلاس درس مى رود و از استاد سوال مى كند تا عالم شود, پس انسان با استدلال عقلى به صورت شكل اول كه در هر انسانى مرتكز است همه كارهاى خود را توجيه مى كند.
دورى بودن استدلال به شكل اول و جواب آن بعضى گفته اند: استدلال به صورت شكل اول مستلزم دور است. ولى اين سخن ناتمام است زيرا اولا آن كه مى گويد: شكل اول دور است مى خواهد با شكل اول, شكل اول را باطل كند به اين صورت كه ((در شكل اول دور است و هر دورى باطل است پس شكل اول باطل است)) يعنى ما با كبرايى كه مى گويد: هر دورى باطل است, مى خواهيم باطل بودن شكل اول را تبيين كنيم در صورتى كه بدون استدلال از راه شكل اول ابطال او ممكن نيست و ثانيا در شكل اول اصلا دورى راه ندارد, زيرا اگر ما بخواهيم صغرى را از راه اندراج تحت كبرى و كبرى را با صغرى اثبات كنيم دور است و الا اگر كبرى به عنوان قضيه حقيقيه باشد, حتى اگر انسان صغرى را نداند, رابطه محمول و موضوع را ضرورى مى بيند و بعد كه صغرى را فهميد, ملاحظه مى كند كه اصغر مندرج تحت اوسط است, كبرى را كه قضيه حقيقيه است و قبلا آن را اثبات كرده بود, به عنوان كبراى استدلال از آن استفاده كرده و استنتاج مى نمايد. بنابراين, شكل اول باطل نيست, بلكه بديهى الانتاج است, اگر ما از صورتى كه بديهى الانتاج است, استفاده كنيم و مواد آن هم بديهى باشد پس استدلال عقلى معلوم بالذات خواهد بود.
تفكيك مسئله تخطئه يا تصويب و مسئله حجت ما هميشه بايد بين دو مسئله تفكيك قائل شويم, يعنى مسئله تخطئه و تصويب غير از مسئله حجت و عدم حجت است. مسئله اول: اين كه آيا هر دليلى كه مستدل اقامه مى كند مطابق با واقع است يا نه, يعنى آيا هر چه را انسان فهميد حق است و واقع تابع ذهن ما است؟ البته اين سخن باطل است; زيرا از يك طرف جمع بين نقيضين محال است , جمع بين ضدين محال است, و از سويى قضايا كه براساس فهم مختلف و خاص هر فرد تنظيم مى شود مختلفند و نمى شود همه آن ها درست باشد و از سوى سوم نفس الامر و واقع را نمى توان انكار كرد, بنابراين فهم بعضى ها مطابق با واقع اند و بعضى مطابق با واقع نيستند از اين رو بعضى صادقند و بعضى كاذبند, بعضى صوابند و بعضى خطإ. بعضى حقند و بعضى باطل و حق و صواب دانستن همه قضايايى كه انسان درك مى كند با خطاپذير نبودن عقل سازگار نيست چنان كه در گذشته تخطئه را پذيرفتيم. مسئله دوم: مسئله حجيت است, يعنى اگر كسى دليل عقلى اقامه كرد و به نتيجه اى رسيد و نسبت به آن نتيجه قطع و يقين پيدا كرد, آن قطع و يقين براى او حجت است و بايد بر طبق آن عمل كند و نمى تواند بر خلاف آن عمل كند. البته در صورتى كه راه متعارف را طى كرده باشد, ولى اگر در مقدمات سهل انگارى كرده و بيراهه رفته باشد ممكن است معاقب قرار گيرد. بنابراين, تخطئه و تصويب حكم خاص خود را دارد و به مقام معرفت و شناخت مربوط مى شود اما حجيت كه از راه يقين تحقق پيدا مى كند, مطلب ديگرى است كه به مقام عمل مربوط مى شود و مطلق است, چه مطابق با واقع باشد يا نباشد, شخص بايد برابر آن عمل كند و معذور است.
O تبعيت نتيجه از اخس المقدمتين در منطق روشن است كه نتيجه هميشه تابع اخس مقدمتين است يعنى اگر دو مقدمه داشتيم كه يكى خست وجودى داشت و نه ارزشى و ديگرى شرف وجودى, در آن جا نتيجه تابع اخس از دو مقدمه است. اين سخن اصلش مبرهن است و موارد آن منحصر نيست گرچه به حصر استقرايى, چند مورد ذكر مى شود اما حصر عقلى نيست, ما هم در اينجا بعضى موارد را به عنوان نمونه تبعيت نتيجه از اخس دو مقدمه استدلال ذكر مى كنيم. 1ـ در كميت قضيه: اگر يكى از دو مقدمه كلى بود و ديگرى جزيى نتيجه جزيى است, نتيجه از جهت كميت, يعنى در كليت و جزئيت تابع اخس مقدمتين است كه جزيى باشد. 2ـ در كيفيت: اگر يكى از دو مقدمه موجبه و مقدمه ديگر سالبه بود, نتيجه در كيفيت يعنى در سلب, تابع اخس مقدمتين يعنى سلب است. 3ـ در جهت: اگر يكى از دو مقدمه ضرورى و مقدمه ديگر ممكن بود نتيجه در جهت قضيه, تابع اخس مقدمتين است, يعنى نتيجه ممكن است نه ضرورى. 4ـ در صنعت قضيه: اگر يكى از دو مقدمه يقينى و برهانى بود و مقدمه ديگر جدلى و يا ظنى و خطابى, نتيجه از لحاظ صنعت تابع اخس مقدمتين است, يعنى نتيجه خطابى و جدلى و ظنى خواهد بود. 5ـ در هست و بايد: اگر يكى از مقدمه ها از مسائل حكمت نظرى يعنى ((هست و نيست)) بود و ديگرى از مسائل حكمت عملى يعنى ((بايد و نبايد)), نتيجه بايد ونبايد است, مثل اين كه گفته مى شود: پروردگار عالم ولى نعمت است, و هر ولى نعمتى را بايد تكريم كرد و گرامى داشت, نتيجه آن است كه پروردگار عالم را بايد گرامى داشت و تكريم كرد يعنى نتيجه تابع اخس مقدمتين است. 6ـ اگر ما دو مقدمه داشتيم كه يكى از آن دو مقدمه عقلى بود و مقدمه ديگر نقلى, نتيجه به حكم قاعده كلى ((تبعيت نتيجه از اخس مقدمتين)) نقلى است. زيرا نقل تابع عقل است. ادامه دارد پى نوشت ها: 1- سوره نجم, آيه3. 2- سوره شمس, آيه8. 3- سوره مريم, آيه64. 4- سوره اعراف, آيه172. 5- سوره روم, آيه30.
امام على(ع): صديق الاحمق معرض للعطب (غرر الحكم, ج1, ص457, ح46.) دوست نادان, هميشه در لب پرتگاه تباهى است.
امام على(ع): مشاوره الجاهل المشفق خطإ (غرر الحكم, ج2, ص767, ح148.) با دوست مهربان نادان مشورت كردن, خطاست.
امام على(ع): لاتإمن صديقك حتى تختبره و كن من عدوك على اشد الحذر (غرر الحكم , ج2, ص810, ح151.) از دوستت ايمن مباش تا اين كه او را بيازمايى و بسيار با احتياط با دشمنت برخورد كن.
امام على(ع): الحازم من تخير لخلته, فان المرء يوزن بخليله (غرر الحكم, ج1, ص89, ح2048.) دورانديش كسى است كه دوست نيك را برگزيند, زيرا كه مرد به دوستش سنجيده مى شود.
امام على(ع): اكرم ودك واصفح عن عدوك يتم لك الفضل (غرر الحكم, ج1, ص117.) دوستت را گرامى دار و از دشمنت در گذر تا فضل و مردانگى براى تو مسلم گردد.
امام على(ع): اغتفر ذله صديقك يزكيك عدوك (غرر الحكم, ج1, ص111.) لغزش دوستت را ببخش تا دشمنت تو را پاك پندارد.
امام على(ع): من عامل الناس بالمسامحه استمتع بصحبتهم (غرر الحكم, ج2, ص689.) هر كس با مردم گذشت و جوانمردى داشته باشد از دوستى آنان برخوردار گردد.
امام على(ع): عاتب اخاك بالاحسان اليه واردد شره بالانعام عليه (نهج البلاغه, حكمت 158.) دوستت را با نيكى و خوش رفتارى سرزنش كن و بدىها و زشتى هاى او را با بخشش و هديه دفع كن و از خود دور ساز.
امام على(ع): من كانت صحبته فى الله كانت صحبته كريمه و مودته مستقيمه (غرر الحكم, ج1, ص69.) هر كس در راه رضاى خدا (با ديگرى.) همنشينى كند, همنشينى با او نيك و گرامى و دوستيش پايدار است.
امام على(ع): يغتنم مواخاه الابرار و تجنب مصاحبه الاشرار والفجار (غرر الحكم, ج2, ص874.) برادرى و دوستى با نيكان مغتنم است و همچنين دورى گزيدن از همنشينى با بدان و بدكاران.
امام على(ع): صاحب العقلإ و جالس العلمإ واغلب الهوى ترافق الملا الاعلى. (غرر الحكم, ج1, ص455.) با خردمندان هم صحبت باش, با دانشمندان همنشينى كن و بر هواى نفس پيروز شو تا رفيق گروه برتر و بالاتر شوى.
امام على(ع): صحبه الولى اللبيب حياه الروح (غرر الحكم, ج1, ص455.) همنشينى با دوست عاقل, روح را زنده مى كند.
امام على(ع): كل موده مبنيه على غير ذات الله سبحانه ضلال والاعتماد عليها محال. (غرر الحكم, ج2, ص548.) هر دوستى كه بنايش براى غير خدا باشد, آن دوستى گمراهى و تكيه كردن بر آن مشكل و محال است.
امام على (ع): من لم تكن مودته فى الله فاحذره فان مودته لئيمه و صحبته مشومه (غرر الحكم, ج2, ص701.) هر كه دوستيش با تو در راه خدا نيست از او بترس, زيرا كه دوستيش پست و همنشينى با وى زشت است.
امام على(ع): موده إبنإ الدنيا تزول لادنى عارض يعرض (غرر الحكم, ج2, ص763, ح117.) دوستى دنيازدگان به كمترين چيزى كه پيدا شود و پيش آيد از بين مى رود.
امام على(ع): الاخوان فى الله تعالى تدوم مودتهم لدوام سببها (غرر الحكم, ج1, ص72, ح1809.) آنان كه براى يارى خدا با هم برادرى مى كنند دوستى شان براى پايدارى سبب آن دوستى, پاينده و پايدار است.
امام على(ع): اخوان الدين ابقى موده (غرر الحكم, ج1, ص49, ح1405.) برادران دينى دوستى شان پايدارتر است.
امام على(ع): موده ذوى الدين بطيئه الانقطاع دائمه الثبات والبقإ (غرر الحكم, ج2, ص762, ح94.) دوستى دين داران با يكديگر دير بريده مى شود و دوام و ثباتش دايمى است.
امام على(ع): من إحسن مصاحبه الاخوان استدام منه الوصله (غرر الحكم, ج2, ص676, ح1052.) هر كس به خوبى با برادران دينى همراهى نمايد پيوند دوستى اش هميشگى است.
امام على(ع): صديق كل امرء عقله (غرر الحكم, ج1, ص456, ح44.) دوست هر كس عقل اوست.
امام على(ع): موافقه الاصحاب تديم الاصطحاب (غرر الحكم, ج2, ص768, ح158.) با دوستان همراهى كردن, دوستى را پايدار مى دارد.
امام على(ع): (اياك و مصادقه الكذاب; فانه كالسراب يقرب عليك البعيد و يبعد عليك القريب) (نهج البلاغه, حكمت 38) از دوستى با دروغگو بپرهيز, زيرا دروغگو چون سراب است. دور را در نظر تو نزديك و نزديك را براى تو دور جلوه مى دهد.
امام على(ع): (لاتصحب المالق فيزين لك فعله و يود إنك مثله) (نهج البلاغه, حكمت 293) با چاپلوس رفاقت نكن كه او با چرب زبانى تو را اغفال مى كند, كار نارواى خود را در نظرت زيبا مى نمايد و دوست دارد كه تو نيز مانند وى باشى.
امام على(ع): (اياك و مصادقه الفاجر; فانه يبيعك بالتافه) (نهج البلاغه, حكمت 38) از دوستى با انسان آلوده گناهكار پرهيز كن, زيرا تو را به چيز كمى مى فروشد.
امام على(ع): (لاترغبن فى موده من لاتكشفه) (غرر الحكم, ج2, ص800, ح18) در دوستى كسى كه او را نمى شناسى رغبت مكن.
امام على(ع): (اياك و مصاحبه الفساق; فان الشر بالشر ملحق) (نهج البلاغه, نامه69) از دوستى و همنشينى با بدان و افراد فاسق و فاسد بپرهيز, كه بدى با بدى و زشتى پيوسته است.
امام على(ع): (احذر مجالسه قرين السوء; فانه يهلك مقارنه و يردى مصاحبه) (غرر الحكم, ج1, ص142, ح21) از همنشين و رفيق بد دورى كنيد, زيرا او رفيق خود را فاسد و هلاك مى كند.
امام على(ع): (و اياك و مواطن التهمه والمجلس المظنون به السوء; فان قرين السوء يغر جليسه) (بحارالانوار, ج23, ص55) و از مراكز بدنام بپرهيز, از مجالسى كه مورد سوء ظن است دورى كن و بدان كه رفيق بد, دوست خود رافريب مى دهد و ميل او را به كارهاى ناپسند تحريك مى كند و سرانجام آلوده اش مى سازد.
امام على(ع): (موده الجهال متغيره الاحوال و شيكه الانتقال) (غرر الحكم, ج2, ص764, ح122) دوستى با نادان, هر آن و ساعتى به يك رنگ است و از بين رفتنش نزديك است.
امام على(ع): (صحبه الاحمق عذاب الروح) (غرر الحكم, ج1, ص455, ح31) همنشينى با نادان روح را رنج مى دهد.
امام على(ع): (و ادوا من توادونه فى الله سبحانه وابغضوا من تبغضونه فى الله سبحانه) (غرر الحكم, ج2, ص785, ح60) هر كه را دوست مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دوست بداريد و هر كس را دشمن مى داريد در راه خداوند بزرگ و براى او دشمن بداريد.
رسول اكرم (ص): ((ثلاثه يشفعون الى الله يوم القيامه فيشفعهم: الانبيإ ثم العلمإ ثم الشهدإ. ))(1) سه گروه روز قيامت نزد خداوند شفاعت مى كنند و خدا شفاعتشان را مى پذيرد: انبيا, بعد علما, سپس شهدإ.
امام على (ع): ((المومن العالم إعظم إجرا من الصائم الغازى فى سبيل الله.))(2) مومن دانشور اجر و پاداشش بيش از روزه دارى است كه در راه خدا جهاد مى كند.
امام على (ع): ((كلما زاد علم الرجل زاد عنايته بنفسه و بذل فى رياضتها و صلاحها جهده.))(3) هرچه دانش آدمى زيادتر گردد توجهش به نفس خويش فزونى مى يابد و براى نيل به سعادت و صلاح, كوشش خود را به كار مى گيرد.
امام حسن مجتبى (ع): ((انكم صغار قوم و يوشك إن تكونوا كبار قوم آخرين فتعلموا العلم فمن لم يستطع منكم إن يحفظه فليكتبه و ليضعه فى بيته.))(4) امام مجتبى(ع) فرزندان خود و برادرش را فراخواند و فرمود: شما خردسالان اين نسل هستيد و به زودى بزرگان نسل آينده خواهيد بود پس علم بياموزيد و هر كه توانايى حفظ آن را ندارد بنويسد و نزد خود نگه دارد. امام على بن الحسين (ع): ((حق سائسك بالعلم: التعظيم له, والتوفير لمجلسه و حسن الاستماع اليه و الاقبال عليه و ان لاترفع عليه صوتك.))(5) حقآموزگارت بر تو اين است كه: او را احترام كنى, مجلس او را بزرگ شمارى, به گفتارش نيكو گوش سپارى, به او توجه نمايى و صدايت را از صداى او بلندتر نكنى.
امام باقر (ع): ((اذا جلست الى العالم فكن على إن تسمع احرص منك على إن تقول و تعلم حسن الاستماع كما تتعلم حسن القول.))(6) هنگامى كه نزد عالمى مى نشينى بر شنيدن حريصتر باش تا گفتن و خوب شنيدن را همچون خوب گفتن فراگير.
امام صادق (ع): ((اذا كان يوم القيامه جمع الله عزوجل الناس فى صعيد واحد و وضعت الموازين فتوزن دمإ الشهدإ مع مداد العلمإ فيرجح مداد العلمإ على دمإ الشهدإ. ))(7) در روز رستاخير خداوند مردم را يك جا گرد مىآورد و ترازوهاى عدالت برپا مى شود. آن گاه خون شهيدان با مركب علمإ سنجيده مى گردد پس مركب علما بر خون شهيدان برترى مى يابد.
امام كاظم (ع): ((تعلم من العلم ما جهلت و علم الجاهل مما علمت, عظم العالم لعلمه و دع منازعته و صغر الجاهل لجهله و لا تطرده ولكن قربه و علمه.))(8) هر آنچه از علم نمى دانى فراگير, و از آنچه مى دانى به جاهل بياموز. عالم را به خاطر علمش احترام كن و از ستيزه جويى با او بپرهيز, جاهل را براى نادانيش كوچك انگار, اما او را از خود نران, نزديكش آر و تعليمش ده.
امام جواد (ع): ((ان الله ـ عزوجل ـ جعل فى كل من الرسل بقايا من إهل العلم يدعون من ضل الى الهدى و يصبرون معهم على الاذى.))(9) خداوند ـ عزوجل ـ با هر پيامبرى دانشمندانى قرار داد كه گمراهان را هدايت مى كنند و با پيامبران در مصيبت ها شكيبايى مى ورزند.
امام حسن عسكرى (ع): ((علمإ شيعتنا مرابطون فى الثغر فمن انتصب لنا ذلك من شيعتنا كان ممن جاهد الروم… لانه يدفع عن إديان محبينا.))(10) دانشمندان شيعه مرزبانان اسلامند, هر كس از شيعيان كه عهده دار اين وظيفه شود فضيلتش بيشتر از كسى است كه با روميان مى جنگد… چون اين فرد از مرزهاى اعتقادى ما پاس مى دارد.
و يوم نبعث فى كل امه شهيدا عليهم من انفسهم و جئنا بك شهيدا على هولإ, و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء و هدى و رحمه و بشرى للمسلمين(سوره نحل – آيه 89) به خاطر بياوريد روزى را كه از هر امتى, گواهى از ميان خودشان بر آنها مبعوث مى گردانيم و تو را – اى محمد – گواه آنها قرار داديم و همانا اين كتاب را بر تو نازل كرديم كه بيانگر همه چيز است و عامل هدايت و مايه رحمت و بشارت براى مسلمانان است.
از اين آيه در مى يابيم كه خداوند در هر امتى يك نفر را انتخاب مى كند و بر مى گزيند تا در باره امت خويش گواهى دهد و ويژگى او در اين است كه انسانى است پاك و دور از خطا و گناه و مورد اعتماد و تصديق امت. اين بعث و برانگيختن كه در آيه ذكر شده آمده است غير از مبعوث شدن و زنده شدن پس از مرگ است بلكه وقت آن پس از هنگام بعث اول و نفخ در صور است يعنى يكى از مراحل تحقيق و بازجوئى روز قيامت و صحراى محشر مى باشد. به هر حال پيامبر در آن روز هم گواه بر امتش است از روز رسالت تا روز نفخ صور زيرا او خاتم الانبيا است و تمام مردم جهان امتش مى باشند و نه تنها بر ملت خود گواهى مى دهد كه ظاهرا او گواه بر تمام امتهاى پيشين نيز مى باشد. هر چند خداى تبارك و تعالى مى تواند خود مردم را به شهادت و گواهى عليه خودشان وادار سازد يا ملائكه و فرشتگان را امر به شهادت بر مردم كند كه فلان شخص در فلان روز چه كارى را مرتكب شد و چه عملى از او سر زد و كسى را هم حق بازجوئى از پروردگار نيست. او مالك مطلق تمام جهان و جهانيان است و هيچ كس توانائى منازعه در ملك او را ندارد. با اين حال خداوند يك نفر را كه معصوم است و هيچ دروغ و خلافى از او سرنزده است وادار مى كند كه به اعمال امت شهادت دهد. و از اين آيه نيز مشخص مى شود كه بايد هميشه در ميان مردم حجتى معصوم از سوى پروردگار وجود داشته باشد تا بر مردم عصر و زمان خود گواهى دهد و اين يكى از ادله اثبات ضرورت وجود امام زمان در هر عصرى است كه بايد هم معصوم باشد و هم ناظر بر اعمال امت. در روايتهاى مكرر مى خوانيم كه مثلا شب جمعه اعمال يك هفته امت در محضر امام وقت و ولى خدا قرار مى گيرد تا در جريان كار مردم باشد و روز قيامت به اذن خدا بر آنان گواهى دهد. هولإ: در تفسير هولإ دو احتمال وارد شده: يكى اينكه مقصود از هولإ امتهاى گذشته باشد يعنى انبيا و اوصياى آنها باشند كه شهادت بر اعمال امتهاى خود مى دهند و پيامبر گواه و شاهد بر آنان است. و بدين ترتيب – چنانكه عرض شد – پيامبر هم گواه بر امت خودش است و هم گواه بر امتهاى گذشته. ديگر آنكه مقصود ازهولإ, شاهدان عملى باشد. شاهد عملى يعنى كسى كه خود ميزان حق و باطل است و خود الگوئى است براى تشخيص خوب از بد و خير از شر كه اين شخص رسول خدا است و اوصياى او. امامان و پيشوايان دين قطعا نيز جزء شهيدان شاهد بر ملت مى باشند. در آيه آمده است: و يوم ندعو كل اناس بامامهم – و روزى كه دعوت مى كنيم هر امتى را با امامشان. و چون چنين كسى مى بايست برنامه زندگى در اختيار افراد قرار دهد تا ديگر براى كسى حجت و بهانه اى نماند, لذا ملاحظه مى كنيم كه فورا خداوند از قرآن ياد مى كند و مى فرمايد كه ما قرآن را مبين همه احكام و مسائل قرار داديم و آن را براى هدايت و رحمت مردم فرستاديم و اصلا معناى حجت خدا همين است كه او كسى مى باشد كه خداوند به وجود او بر مردم احتجاج مى كند كه من امام و پيشوا را براى شما تعيين كردم, پس چرا از او تبعيت و پيروى نكرديد. تبيانا لكل شىء: تبيان از بيان گرفته شده است يعنى قرآن بيان كننده همه چيز است. شايد برخى تصور كنند كه از اين آيه چنين مفهوم مى شود كه در قرآن بيان تمام اشيإ مادى و معنوى ذكر شده ولى اين سخن درستى نيست زيرا قرآن كتاب هدايت است نه كتاب شيمى و فيزيك يا دائره المعارف تمام علوم, پس وقتى مى فرمايد بيان هرچيز در قرآن است يعنى تمام امورى كه براى رسيدن به هدايت لازم است در قرآن بيان شده است. البته ناگفته نماند كه قرآن پيوسته انسانها را دعوت به فراگيرى علوم و دانشهاى مختلف كرده است و اشاراتى به برخى از مسائل بلكه تمام مسائل مهم دارد ولى تمام آن اشارات در محدوده توحيد و خداشناسى و سرانجام براى ارشاد و راهنمائى مردم و سوق دادن آنها به سوى ايمان و عبادت مى باشد. نكته ديگرى كه لازم است اشاره شود اينكه ممكن است مسائل و علوم بسيار پيچيده و مهمى در قرآن باشد كه از محدوده علم و ادراك ما خارج است و شايد به مرور زمان و پيشرفت بشر در علوم مختلف به برخى از آن نكات دست يابد. امام صادق عليه السلام در اين زمينه مى فرمايد: ((ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب الله عزوجل ولكن لا تبلغه عقول الرجال)) تمام امورى كه حتى دو نفر در آن اختلاف مى ورزند, اصل و اساسش در قرآن وارد شده ولى عقول و خردهاى مردم به آن نمى رسد. نفهميدن ما هرگز مانع از آن نمى شود كه در قرآن مسائل زيادى وجود داشته باشد بلكه امهات علوم و دانشها در آن باشد و ما به آنها پى نبريم. اين آيه چهار نكته را در باره قرآن, ذكر كرده است: 1ـ بيانگر همه چيز. 2ـ مايه هدايت مردم. 3ـ وسيله رحمت آنان. 4ـ بشارت براى مسلمانان. آرى! همينطور است. پس از علم و درك به اشيإ, انسان هدايت مى يابد و خدا شناس مى شود و پس از هدايت شدن, درهاى رحمت الهى بر رويش گشوده مى شود و آنجا است كه بشارتش مى دهند به روضه رضوان و بهشت جاويدان.
جهان اسلام براى كشتار و ربودن مبارزان فلسطينى جوخه هاى مرگ اسرائيل وارد عمل شدند.(18/4/80) اسرائيل به رغم اعتراض هاى جهانى اعلام كرد: تخريب خانه فلسطينى ها را ادامه خواهد داد.(21/4/80) دبير كل جهاد اسلامى فلسطين: تل آويو را به جهنم صهيونيست ها تبديل خواهيم كرد.(23/4/80) جوخه هاى مرگ اسرائيل 2 مبارز ديگر فلسطينى را ربودند.(25/4/80) هليكوپترهاى اسرائيل خانه هاى دو عضو حماس را با موشك ويران كردند.(27/4/80) 13 نظامى صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها كشته و زخمى شدند.(27/4/80) آدم ربايان اسرائيلى مبارز فلسطينى را هنگام رانندگى ربودند.(31/4/80) عمليات صهيونيست ها براى ترور 2 عضو جهاد اسلامى ناكام ماند.(2/5/80) روحانى عضو نهضت جعفرى پاكستان توسط افراد ناشناس به شهادت رسيد. نظاميان صهيونيست شش فلسطينى را به شهادت رساندند.(9/5/80) در پى مقاومت كشورهاى اسلامى, تلاش غربى ها براى حضور همجنس بازان در مجامع جهانى ناكام ماند.(10/5/80) با فرياد مرگ بر آمريكا و اسرائيل, 100 هزار فلسطينى خشمگين شهداى نابلس را تشييع كردند.(11/5/80) دولت تركيه 15 افسر را به خاطر گرايش هاى اسلامى از ارتش اخراج كرد.(14/5/80) 11 نظامى صهيونيست در حمله شهادت طلبانه دو مبارز فلسطينى كشته و مجروح شدند. (15/5/80)
داخلى طى مراسمى با حضور رئيس جمهور صدور كارت شناسايى ملى از امروز آغاز شد.(17/4/80) مجلس, طرح استيضاح حقوقدانان شوراى نگهبان را از دستور خارج كرد.(18/4/80) رئيس جمهور: قوه قضائيه و وزارت اطلاعات مسايل نفتى را پى گيرى كنند.(19/4/80) يونسى: شنود فقط در اختيار وزارت اطلاعات است. عضو كميسيون صنايع و معادن: خودرو 4 ميليونى ساخت داخل را 9 ميليون تومان به مردم مى فروشند.(20/4/80) كروبى: مردم از خاتمى مى خواهند به مشكلات اساسى در اين دوره توجه كند.(21/4/80) خاتمى: شيعه هيچ گاه ستيزه جو نبوده است. رئيس جمهور: مطالعه ژرف و گسترده قرآن بايد در صدر مطالعات دانشجويان قرار گيرد.(23/4/80) 220 نماينده مجلس: شارون بايد به عنوان جنايتكار جنگى محاكمه شود. تيم المپياد شيمى ايران مقام دوم جهان را كسب كرد.(25/4/80) اكبر گنجى به 6 سال زندان محكوم شد. توسط بنياد شهيد و بسيج, نخستين يادواره شهداى زن در استان تهران برگزار مى شود.(26/4/80) انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان از دستور امروز مجلس خارج شد. حكم دستگيرى ابراهيم يزدى به پليس بين الملل اعلام شد.(27/4/80) خاتمى به مردم اطمينان داد به زودى عدالت اجتماعى را برقرار مى كند. انتخاب حقوقدانان شوراى نگهبان توسط مجلس دو هفته تإخير افتاد. تهيه كنندگان شبنامه 80 صفحه اى دستگير شدند.(28/4/80) محسن رضايى: جناح چپ به جاى حل مشكلات مردم, براى كسب بقيه قدرت مى جنگد.(1/5/80) رهبر انقلاب در ديدار هنرمندان كشور: فرهنگ و هنر اگر جناحى شود همه چيز تباه خواهد شد.(2/5/80) خاتمى: همچنان در كنار ملت مظلوم فلسطين در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى خواهيم ايستاد.(3/5/80) سناى آمريكا تحريم ايران را 5 سال ديگر تمديد كرد. عامل قتل زنان ولگرد در مشهد دستگير شد. رهبر انقلاب: تهديدهاى رژيم صهيونيستى حاكى از درماندگى است.(4/5/80) خاتمى: انقلاب اسلامى بدون بسيج به اهداف خود نخواهد رسيد.(6/5/80) انتخاب حقوقدانهاى شوراى نگهبان قبل از مراسم تحليف رياست جمهورى قطعى است. (7/5/80) آيت الله شاهرودى : اگر حدود الهى اجرا مى شد امروز شاهد مفاسد اجتماعى نبوديم.(9/5/80) كشتى كويتى حامل 99 مسافر ايرانى به قعر آب فرو رفت. بدهى مالياتى شركت هاى دولتى 900 ميليارد تومان است.(10/5/80) رهبر انقلاب در مراسم تنفيذ حكم رياست جمهورى: تإمين معيشت مردم فورىترين وظيفه دولت است.(11/5/80) رهبر انقلاب حكم رياست جمهورى آقاى خاتمى را تنفيذ كردند. با عدم انتخاب سه حقوق دان شوراى نگهبان, اعتبار قانونى مجلس در ابهام ماند. يك بسيجى در بندرگز حماسه ريزعلى خواجوى را تكرار كرد. رهبر انقلاب: مسئولان براى مقابله با فسادهاى اقتصادى و مالى لباس مبارزه بر تن كنند.(13/5/80) بوش طرح تحريم 5 مسإله ايران امضا كرد. مراسم تحليف رئيس جمهور در پى عدم انتخاب اعضاى حقوقدانان شوراى نگهبان به تعويق افتاد. رهبر انقلاب اختلاف ميان مجلس و قوه قضائيه در مورد انتخاب حقوقدان هاى شوراى نگهبان را به مجمع تشخيص مصلحت ارجاع داد.(14/5/80)
خارجى موافقت نخست وزير كرواسى با تحويل جنايتكاران جنگى به استعفاى چند وزير انجاميد.(17/4/80) 19 حزب سياسى بروندى بر سر تقسيم قدرت به توافق رسيدند.(18/4/80) سى ان ان: بى نظير بوتو, بهترين انتخاب براى تحقق دموكراسى در پاكستان است. (19/4/80) اعضاى خانواده شيراك به دادگاه پاريس احضار شدند.(21/4/80) سفر تاريخى رئيس جمهور پاكستان به هند براى حل اختلافات 50 ساله انجام شد.(23/4/80) چين و روسيه آزمايش موشكى جديد آمريكا را محكوم كردند.(25/4/80) جيانگ زمين: امنيت ديگر كشورها نبايد فداى امنيت امريكا شود. وزير جنگ رژيم صهيونيستى: از تإمين امنيت اسرائيلى ها عاجزيم.(27/4/80) قضاوت فرانسوى: دادگسترى پاريس صلاحيت رسيدگى به اتهامات ((شيراك)) را ندارد. (28/4/80) ژنرال مشرف: از هند دست خالى برگشتم ولى مإيوس نيستم.(30/4/80) پافشارى 188 كشور بر توقف تجارت غيرقانونى سلاح, امريكا را تسليم كرد. مورفى: امريكا در ارتباط با ايران به دور احمقانه اى گرفتار شده است.(31/4/80) سران گروه هشت در پايان اجلاس ((جنوا)) جهانى سازى را روندى قطعى اعلام داشتند. (1/5/80) پوتين: هراس از عمليات نظامى بدون مجوز سازمان ملل هنوز وجود دارد. مجلس اندونزى رئيس جمهور را عزل كرد.(2/5/80) چين: براى الحاق تايوان به زور هم متوسل مى شويم.(4/5/80) افراد ناشناس قاضى پرونده پسر ديكتاتور پيشين اندونزى را كشتند.(6/5/80) آمريكا به چين درباره تايوان چراغ سبز نشان داد.(7/5/80) هنرى كيسينجر به ديوان عالى شيلى احضار شد.(11/5/80) سه مقام بلند پايه پليس ايتاليا به خاطر خشونت هاى جنوا از كار بركنار شدند. (13/5/80) يك مقام دولت هراره: امريكاى نژادپرست در امور داخلى زيمبابوه فضولى نكند. تهاجم طالبان در تنگه فرخار با مقاومت نيروهاى مردمى به شكست انجاميد.(15/5/80)
داستان كسإ و مدارك آن: س: يكى از رخدادها در رابطه با خاندان رسالت , و مقام ارجمند آنها, ماجراى كسإ است كه به حديث كسإ معروف است, و در آخر مفاتيح الجنان به طور مشروح ذكر شده, و در آغاز آن آمده: ((به سند صحيح از جابر بن عبدالله انصارى از حضرت فاطمه زهرا(س) نقل شده است)) كه متن آن در حدود پنج صفحه از مفاتيح الجنان را فراگرفته است. اين سوال مطرح شده و مى شود كه آيا اين حديث از نظر سند, صحت دارد يا نه؟ ج: خلاصه حديث كسإ اين است كه به نقل جابر انصارى, حضرت زهرا(س) فرمود: روزى به حضور پدرم رسول خدا(ص) رفتم, به من سلام كرد, جواب سلامش را دادم فرمود: در بدنم احساس ضعف مى كنم, گفتم: اى بابا پناه مى دهم تو را به خدا از ضعفى كه به شما عارض شده است. فرمود: اى فاطمه! كسإ (روپوش) يمانى را بياور مرا به آن بپوشان, من آن را آوردم و بدن آن حضرت را پوشاندم, نگاه به چهره رسول خدا(ص) نمودم, ديدم همانند ماه شب چهارده مى درخشد. پس از لحظه اى پسرم حسن(ع) آمد و سلام كرد و جواب سلامش را دادم, گفت بوى خوشى در نزد تو مى شنوم , گويى بوى خوش جدم رسول خدا(ص) است, گفتم آرى جدت زير پوشش است, حسن(ع) از پيامبر(ص) اجازه طلبيد كه او نيز زير پوشش برود, پيامبر(ص) اجازه داد. پس از لحظه اى به همين ترتيب حسين(ع) آمد و اجازه طلبيد, پيامبر(ص) به او نيز اجازه داد, سپس حضرت على(ع) آمد و پس از سلام به همان ترتيب اجازه طلبيد, رسول خدا(ص) به او نيز اجازه داد, سپس من خودم اجازه خواستم, رسول خدا(ص) به من نيز اجازه داد, پس از آن كه ما پنج تن در زير كسإ (عبا و پوشش) جمع شديم, پيامبر(ص) دو طرف آن پوشش را گرفت و با دست راست به آسمان اشاره كرد و گفت: ((إللهم ان هولإ إهل بيتى و خاصتى و حامتى, لحمهم لحمى, و دمهم دمى, و يولمنى ما يولمهم, و يحزننى ما يحزنهم, انا حرب لمن حاربهم, و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم, و محب لمن احبهم انهم منى و انا منهم, فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك على و عليهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)). خدايا! اين ها اهل بيت مخصوص و خاص و صميمى من هستند, گوشتشان گوشت من, و خونشان خون من است, هر كه آنها را آزار داد مرا آزار داده, و هر كه آنها را اندوهگين نمود مرا اندوهگين نموده, من با هر كه با آنها در ستيز است, در ستيز هستم, و هر كه با آنها در مسالمت است, من با او در مسالمت هستم, و هر كه با آنها دشمن است با او دشمنم, و هر كه با آنها دوست است , با او دوستم, آنها از منند و من با آنها هستم, خدايا! صلوات و بركات و رحمت و آمرزش و رضوانت را بر من و آنها قرار بده, و هرگونه پليدى را از آنها دور گردان, و آنها را كاملا پاك فرما.)) خداوند فرمود: اى فرشتگانم و اى ساكنان آسمانم من همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و ستارگان و دريا و كشتى را نيافريدم مگر به طفيل دوستى اين پنج تن كه در تحت پوشش هستند. جبرئيل عرض كرد: پروردگارا! در زير اين پوشش كيانند؟ خداوند متعال فرمود: ((اين ها اهل بيت نبوت, و معدن رسالت اند, كه عبارتند از فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش)) جبرئيل گفت: آيا اجازه مى دهى من نيز نزد آنها بروم تا ششمين نفر آنها باشم؟ خداوند به او اجازه داد, جبرئيل نزد آنها آمد و پس از ابلاغ سلام و تحيات مخصوص الهى به آنها, گفت: ((خداوند مى فرمايد به عزت و جلالم سوگند همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و دريا را فقط به طفيل وجود شما و دوستى شما آفريدم.)) سپس جبرئيل اجازه ورود طلبيد, پيامبر(ص) به او اجازه داد, جبرئيل خطاب به پدرم رسول خدا(ص) گفت: خداوند به شما چنين وحى فرمود: ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا;(1) خداوند فقط مى خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دو ركند, و كاملا شما را پاك سازد. )) سپس پيامبر(ص) ثواب بسيار فراوان يادآورى ماجراى كسإ را در محافل شيعه بيان كرد كه بسيار مهم و استثنايى است. در مورد سند اين حديث شريف, توضيح اين كه اين حديث بايد در رابطه با آيه تطهير (آيه 33 احزاب) مورد بحث و بررسى قرار گيرد. در اين رابطه ده ها حديث از مدارك و كتب شيعه و سنى وجود دارد كه ماجراى كسإ را به طور اجمال و خلاصه بيان كرده و آن را شإن نزول آيه تطهير قرار داده اند. از همه اين روايات به طور اجمال فهميده مى شود كه پيامبر(ص), على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند, ـ و يا آنها به خدمت او آمدند ـ پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت ((خدايا! اين ها خاندان منند, رجس و آلودگى از آنها دور كن.)) در اين هنگام آيه تطهير (33 احزاب) نازل شد. ثعلبى در تفسير خود ذيل آيه تطهير از ام سلمه (يكى از همسران پيامبر((ص))) نقل مى كند كه گفت: پيامبر(ص) در خانه خود بود, فاطمه(س) پارچه حريرى نزد آن حضرت آورد, پيامبر(ص) به او فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن, فاطمه(س) آنها را آورد, سپس غذا خوردند, بعد پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت: ((خدايا! اين ها خاندان منند, هرگونه پليدى را از آنها دورگردان, و از هر آلودگى پاكشان كن.)) در اين هنگام آيه تطهير نازل شد. ثعلبى نظير اين مطلب را از عايشه نيز نقل مى كندو مى افزايد: ام سلمه به رسول خدا(ص) گفت: ((من نيز از اهل تو هستم؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((تنحى فانك الى خير; دور باش, تو بر خير و نيكى هستى.)) (اما جزء اين جمع نمى باشى) (2) جالب اين كه حاكم حسكانى , كه از علماى معروف اهل تسنن است, اين حديث و نظير آن را از طرق مختلف نقل كرده, و بيش از 130 حديث در اين زمينه روايت نموده است(3) نتيجه اين كه: اصل مسإله حديث كسإ و تطهير اهل كسإ (پنج تن آل عبا) از طرف خدا, با نزول آيه تطهير (33 احزاب) به طور اجمال مسلم است, و در كتب شيعه و سنى در تفاسيرشان در ذيل آيه تطهير آمده است. اينك در اينجا اين سوال مطرح مى شود كه آيا حديث كسإ آن گونه كه در آخر مفاتيح الجنان محدث قمى(ره) با شرح مبسوط آمده, مدركى دارد يا نه؟ پاسخ اين سوال نيز مثبت است, محدثين و علماى متعددى , حديث كسإ را به طور مبسوط كه در مفاتيح الجنان آمده نقل كرده اند از جمله: 1 ـ علامه شيخ فخرالدين طريحى صاحب مجمع البحرين (متوفاى 1085 هـ.ق) در كتاب خود ((المنتخب فى جمع المراثى والخطب)) معروف به منتخب طريحى. 2ـ علامه شيخ عبدالله بحرانى, شاگرد برجسته علامه مجلسى, در كتاب عوالم العلوم, ج11. 3ـ آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى, صاحب العروه الوثقى (متوفاى 1337 هـ. ق) در كتاب ((السوال والجواب)) ايشان در اين كتاب درباره حديث كسإ مى فرمايد: ((اصل داستان كسإ, طبق احاديث بسيار, معلوم و متواتر است (يعنى بسيار نقل شده كه موجب علم است) و هيچ مانعى ندارد كه اين حديث همان گونه باشد كه در كتاب منتخب طريحى (با آن شرح و تفصيل) باشد, اختلاف روايات در چگونگى ماجراى كسإ همديگر را كامل و تإييد مى كنند, و منافاتى بين آنها نيست.)) 4ـ علامه سيد عبدالرزاق مقرم, وفافه الصديقه الزهرا.(4) قابل ذكر است كه در روايات متعدد از كتب شيعه و سنى نقل شده كه پس از نزول آيه تطهير, پيامبر(ص) مدت شش ماه , هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه(س[ (كه على و حسن و حسين عليهم السلام نيز آنجا بودند] مى گذشت , در كنار در خانه با صداى بلند مى فرمود: ((الصلوه يا إهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند مى خواهد هرگونه پليدى را از شما خاندان دور كند, و شما را به طور كامل پاك سازد.)) (5) اين روايات نيز دليل روشنى بر صحت حديث كسإ است.
چرا نام على(ع) در قرآن نيامده است؟ س: با اين كه حضرت على(ع) دومين شخص جهان اسلام, و وصى پيامبراكرم(ص) بود, چرا نام او در قرآن نيامده است؟ ج: 1 ـ قرآن در مقام بيان همه چيز نيست, بلكه بيانگر كليات و عناوين اصلى اسلام است, به همين دليل نام هيچ يك از اصحاب و همسران پيامبر(ص) در قرآن نيامده است, جز نام زيد (زيد بن حارثه) كه پسر خوانده پيامبر(ص) بود, با زينب بنت جحش دختر عمه آن حضرت ازدواج كرد, سپس بر اثر ناسازگارى, او را طلاق داد, به دستور خدا به عنوان شكستن سنت جاهليت كه ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را حرام مى دانستند, پيامبر(ص) با زينب ازدواج كرد, به اين مناسبت نام زيد در قرآن آيه 37 احزاب آمده است آنجا كه مى خوانيم: ((… فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها لكى لا يكون على المومنين حرج فى إزواج إدعيائهم; هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن (زينب) به سر آورد (و از او جدا شد) ما او را به همسرى تو (اى پيامبر) در آورديم, تا مشكلى براى مومنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان ـ هنگامى كه طلاق گيرند ـ نباشد)) 2ـ نظر به اين كه حضرت على(ع) دشمنان پركينه فراوان داشت, اگر نامش در قرآن ذكر مى شد, قرآن را تحريف مى كردند, و نام على(ع) را حذف مى نمودند, و از آنجا كه اراده خداوند بر حفظ قرآن از دستبرد تحريف بود, نام حضرت على(ع) را در قرآن ذكر نكرد. 3ـ گرچه نام على(ع) در قرآن نيست, ولى آيات متعددى از قرآن (در حدود 200 آيه) به كمك اسناد قطعى فريقين (سنى و شيعه در شإن على(ع) و گاهى در شإن على(ع) و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام) نازل شده است, كه اينجا جاى بيان اين مطلب نيست, تنها نظر شما را به گفتار يكى از محدثين و دانشمندان معروف و بزرگ اهل تسنن, حاكم حسكانى حنفى (متوفاى 490 هـ.ق) جلب مى كنم, وى كتابى در دو جلد به نام ((شواهد التنزيل)) نوشته, در مقدمه اين كتاب مى نويسد: ((در مجلسى بودم, جمعى از علما حضور داشتند, در آنجا يك نفر گفت: هيچ آيه اى از قرآن در شإن على(ع) و آل على(ع) وارد نشده است, در آن جمع جز يك نفر, كسى به او اعتراض نكرد, من در مورد تهمت و افتراى بزرگ او, بهت زده شدم, بر حسب وظيفه تصميم گرفتم, تا آياتى را كه در قرآن در شإن على و آل على(ع) وارد شده, جمعآورى كنم, اين كتاب بر همين اساس تإليف گرديد.))(6) كه شامل ده ها بلكه صدها آيه در شإن على(ع) و خاندان عصمت(ع) است. جالب اين كه حاكم حسكانى در اين كتاب 210 آيه قرآن را با ذكر سند, ذكر كرده و به كمك روايات و كتب اهل تسنن و تفاسير آنها, ثابت كرده كه همه اين آيات در شإن على(ع) و آلش نازل شده, و هر كدام با تعبيرى, آن حضرت را ستوده اند.(7)
پى نوشت ها: 1- احزاب (33) آيه33. 2- اين روايت و نظير آن در كتب متعدد از اهل تسنن آمده, مانند : شواهد التنزيل حاكم حسكانى, ج2, ص31 به بعد; الدرالمنثور سيوطى, ج5, ص198, تفسير طبرى (جامع البيان) , ج22, ص;5 صحيح مسلم, ج2, ص;331 مسند احمد, ج6, ص292, تفسير ابن كثير, ج3, ص;484 فصول المهمه ابن صباغ, ص8 و… براى دستيابى به مدارك و اسناد بيشتر به كتاب ارزشمند احقاق الحق, ج2, ص502 مراجعه شود. 3- شواهد التنزيل, ج2, از صفحه 10 تا 92. 4- علامه سيد عباس كاشانى, المصابيح الجنان, قسمت آخر. 5- حاكم حسكانى, شواهد التنزيل, ج2, ص11. 6- همان, ج1, ص14. 7- براى شرح بيشتر , به كتاب آيت الله فيروزآبادى, فضائل الخمسه فى الصحاح السته (در 5 جلد) مراجعه شود.
داستان كسإ و مدارك آن: س: يكى از رخدادها در رابطه با خاندان رسالت , و مقام ارجمند آنها, ماجراى كسإ است كه به حديث كسإ معروف است, و در آخر مفاتيح الجنان به طور مشروح ذكر شده, و در آغاز آن آمده: ((به سند صحيح از جابر بن عبدالله انصارى از حضرت فاطمه زهرا(س) نقل شده است)) كه متن آن در حدود پنج صفحه از مفاتيح الجنان را فراگرفته است. اين سوال مطرح شده و مى شود كه آيا اين حديث از نظر سند, صحت دارد يا نه؟ ج: خلاصه حديث كسإ اين است كه به نقل جابر انصارى, حضرت زهرا(س) فرمود: روزى به حضور پدرم رسول خدا(ص) رفتم, به من سلام كرد, جواب سلامش را دادم فرمود: در بدنم احساس ضعف مى كنم, گفتم: اى بابا پناه مى دهم تو را به خدا از ضعفى كه به شما عارض شده است. فرمود: اى فاطمه! كسإ (روپوش) يمانى را بياور مرا به آن بپوشان, من آن را آوردم و بدن آن حضرت را پوشاندم, نگاه به چهره رسول خدا(ص) نمودم, ديدم همانند ماه شب چهارده مى درخشد. پس از لحظه اى پسرم حسن(ع) آمد و سلام كرد و جواب سلامش را دادم, گفت بوى خوشى در نزد تو مى شنوم , گويى بوى خوش جدم رسول خدا(ص) است, گفتم آرى جدت زير پوشش است, حسن(ع) از پيامبر(ص) اجازه طلبيد كه او نيز زير پوشش برود, پيامبر(ص) اجازه داد. پس از لحظه اى به همين ترتيب حسين(ع) آمد و اجازه طلبيد, پيامبر(ص) به او نيز اجازه داد, سپس حضرت على(ع) آمد و پس از سلام به همان ترتيب اجازه طلبيد, رسول خدا(ص) به او نيز اجازه داد, سپس من خودم اجازه خواستم, رسول خدا(ص) به من نيز اجازه داد, پس از آن كه ما پنج تن در زير كسإ (عبا و پوشش) جمع شديم, پيامبر(ص) دو طرف آن پوشش را گرفت و با دست راست به آسمان اشاره كرد و گفت: ((إللهم ان هولإ إهل بيتى و خاصتى و حامتى, لحمهم لحمى, و دمهم دمى, و يولمنى ما يولمهم, و يحزننى ما يحزنهم, انا حرب لمن حاربهم, و سلم لمن سالمهم و عدو لمن عاداهم, و محب لمن احبهم انهم منى و انا منهم, فاجعل صلواتك و بركاتك و رحمتك و غفرانك و رضوانك على و عليهم و اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا)). خدايا! اين ها اهل بيت مخصوص و خاص و صميمى من هستند, گوشتشان گوشت من, و خونشان خون من است, هر كه آنها را آزار داد مرا آزار داده, و هر كه آنها را اندوهگين نمود مرا اندوهگين نموده, من با هر كه با آنها در ستيز است, در ستيز هستم, و هر كه با آنها در مسالمت است, من با او در مسالمت هستم, و هر كه با آنها دشمن است با او دشمنم, و هر كه با آنها دوست است , با او دوستم, آنها از منند و من با آنها هستم, خدايا! صلوات و بركات و رحمت و آمرزش و رضوانت را بر من و آنها قرار بده, و هرگونه پليدى را از آنها دور گردان, و آنها را كاملا پاك فرما.)) خداوند فرمود: اى فرشتگانم و اى ساكنان آسمانم من همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و ستارگان و دريا و كشتى را نيافريدم مگر به طفيل دوستى اين پنج تن كه در تحت پوشش هستند. جبرئيل عرض كرد: پروردگارا! در زير اين پوشش كيانند؟ خداوند متعال فرمود: ((اين ها اهل بيت نبوت, و معدن رسالت اند, كه عبارتند از فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش)) جبرئيل گفت: آيا اجازه مى دهى من نيز نزد آنها بروم تا ششمين نفر آنها باشم؟ خداوند به او اجازه داد, جبرئيل نزد آنها آمد و پس از ابلاغ سلام و تحيات مخصوص الهى به آنها, گفت: ((خداوند مى فرمايد به عزت و جلالم سوگند همه آسمان ها و زمين و ماه و خورشيد و دريا را فقط به طفيل وجود شما و دوستى شما آفريدم.)) سپس جبرئيل اجازه ورود طلبيد, پيامبر(ص) به او اجازه داد, جبرئيل خطاب به پدرم رسول خدا(ص) گفت: خداوند به شما چنين وحى فرمود: ((انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا;(1) خداوند فقط مى خواهد هرگونه پليدى و گناه را از شما اهل بيت دو ركند, و كاملا شما را پاك سازد. )) سپس پيامبر(ص) ثواب بسيار فراوان يادآورى ماجراى كسإ را در محافل شيعه بيان كرد كه بسيار مهم و استثنايى است. در مورد سند اين حديث شريف, توضيح اين كه اين حديث بايد در رابطه با آيه تطهير (آيه 33 احزاب) مورد بحث و بررسى قرار گيرد. در اين رابطه ده ها حديث از مدارك و كتب شيعه و سنى وجود دارد كه ماجراى كسإ را به طور اجمال و خلاصه بيان كرده و آن را شإن نزول آيه تطهير قرار داده اند. از همه اين روايات به طور اجمال فهميده مى شود كه پيامبر(ص), على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام را فراخواند, ـ و يا آنها به خدمت او آمدند ـ پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت ((خدايا! اين ها خاندان منند, رجس و آلودگى از آنها دور كن.)) در اين هنگام آيه تطهير (33 احزاب) نازل شد. ثعلبى در تفسير خود ذيل آيه تطهير از ام سلمه (يكى از همسران پيامبر((ص))) نقل مى كند كه گفت: پيامبر(ص) در خانه خود بود, فاطمه(س) پارچه حريرى نزد آن حضرت آورد, پيامبر(ص) به او فرمود: همسر و دو فرزندانت حسن و حسين را صدا كن, فاطمه(س) آنها را آورد, سپس غذا خوردند, بعد پيامبر(ص) عبايى بر آنها افكند و گفت: ((خدايا! اين ها خاندان منند, هرگونه پليدى را از آنها دورگردان, و از هر آلودگى پاكشان كن.)) در اين هنگام آيه تطهير نازل شد. ثعلبى نظير اين مطلب را از عايشه نيز نقل مى كندو مى افزايد: ام سلمه به رسول خدا(ص) گفت: ((من نيز از اهل تو هستم؟)) پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((تنحى فانك الى خير; دور باش, تو بر خير و نيكى هستى.)) (اما جزء اين جمع نمى باشى) (2) جالب اين كه حاكم حسكانى , كه از علماى معروف اهل تسنن است, اين حديث و نظير آن را از طرق مختلف نقل كرده, و بيش از 130 حديث در اين زمينه روايت نموده است(3) نتيجه اين كه: اصل مسإله حديث كسإ و تطهير اهل كسإ (پنج تن آل عبا) از طرف خدا, با نزول آيه تطهير (33 احزاب) به طور اجمال مسلم است, و در كتب شيعه و سنى در تفاسيرشان در ذيل آيه تطهير آمده است. اينك در اينجا اين سوال مطرح مى شود كه آيا حديث كسإ آن گونه كه در آخر مفاتيح الجنان محدث قمى(ره) با شرح مبسوط آمده, مدركى دارد يا نه؟ پاسخ اين سوال نيز مثبت است, محدثين و علماى متعددى , حديث كسإ را به طور مبسوط كه در مفاتيح الجنان آمده نقل كرده اند از جمله: 1 ـ علامه شيخ فخرالدين طريحى صاحب مجمع البحرين (متوفاى 1085 هـ.ق) در كتاب خود ((المنتخب فى جمع المراثى والخطب)) معروف به منتخب طريحى. 2ـ علامه شيخ عبدالله بحرانى, شاگرد برجسته علامه مجلسى, در كتاب عوالم العلوم, ج11. 3ـ آيت الله العظمى سيد محمد كاظم يزدى, صاحب العروه الوثقى (متوفاى 1337 هـ. ق) در كتاب ((السوال والجواب)) ايشان در اين كتاب درباره حديث كسإ مى فرمايد: ((اصل داستان كسإ, طبق احاديث بسيار, معلوم و متواتر است (يعنى بسيار نقل شده كه موجب علم است) و هيچ مانعى ندارد كه اين حديث همان گونه باشد كه در كتاب منتخب طريحى (با آن شرح و تفصيل) باشد, اختلاف روايات در چگونگى ماجراى كسإ همديگر را كامل و تإييد مى كنند, و منافاتى بين آنها نيست.)) 4ـ علامه سيد عبدالرزاق مقرم, وفافه الصديقه الزهرا.(4) قابل ذكر است كه در روايات متعدد از كتب شيعه و سنى نقل شده كه پس از نزول آيه تطهير, پيامبر(ص) مدت شش ماه , هنگامى كه براى نماز صبح از كنار خانه فاطمه(س[ (كه على و حسن و حسين عليهم السلام نيز آنجا بودند] مى گذشت , در كنار در خانه با صداى بلند مى فرمود: ((الصلوه يا إهل البيت انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا; هنگام نماز است اى اهل بيت! خداوند مى خواهد هرگونه پليدى را از شما خاندان دور كند, و شما را به طور كامل پاك سازد.)) (5) اين روايات نيز دليل روشنى بر صحت حديث كسإ است.
چرا نام على(ع) در قرآن نيامده است؟ س: با اين كه حضرت على(ع) دومين شخص جهان اسلام, و وصى پيامبراكرم(ص) بود, چرا نام او در قرآن نيامده است؟ ج: 1 ـ قرآن در مقام بيان همه چيز نيست, بلكه بيانگر كليات و عناوين اصلى اسلام است, به همين دليل نام هيچ يك از اصحاب و همسران پيامبر(ص) در قرآن نيامده است, جز نام زيد (زيد بن حارثه) كه پسر خوانده پيامبر(ص) بود, با زينب بنت جحش دختر عمه آن حضرت ازدواج كرد, سپس بر اثر ناسازگارى, او را طلاق داد, به دستور خدا به عنوان شكستن سنت جاهليت كه ازدواج با همسر مطلقه پسرخوانده را حرام مى دانستند, پيامبر(ص) با زينب ازدواج كرد, به اين مناسبت نام زيد در قرآن آيه 37 احزاب آمده است آنجا كه مى خوانيم: ((… فلما قضى زيد منها و طرا زوجناكها لكى لا يكون على المومنين حرج فى إزواج إدعيائهم; هنگامى كه زيد نيازش را از آن زن (زينب) به سر آورد (و از او جدا شد) ما او را به همسرى تو (اى پيامبر) در آورديم, تا مشكلى براى مومنان در ازدواج با همسران پسر خوانده هايشان ـ هنگامى كه طلاق گيرند ـ نباشد)) 2ـ نظر به اين كه حضرت على(ع) دشمنان پركينه فراوان داشت, اگر نامش در قرآن ذكر مى شد, قرآن را تحريف مى كردند, و نام على(ع) را حذف مى نمودند, و از آنجا كه اراده خداوند بر حفظ قرآن از دستبرد تحريف بود, نام حضرت على(ع) را در قرآن ذكر نكرد. 3ـ گرچه نام على(ع) در قرآن نيست, ولى آيات متعددى از قرآن (در حدود 200 آيه) به كمك اسناد قطعى فريقين (سنى و شيعه در شإن على(ع) و گاهى در شإن على(ع) و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام) نازل شده است, كه اينجا جاى بيان اين مطلب نيست, تنها نظر شما را به گفتار يكى از محدثين و دانشمندان معروف و بزرگ اهل تسنن, حاكم حسكانى حنفى (متوفاى 490 هـ.ق) جلب مى كنم, وى كتابى در دو جلد به نام ((شواهد التنزيل)) نوشته, در مقدمه اين كتاب مى نويسد: ((در مجلسى بودم, جمعى از علما حضور داشتند, در آنجا يك نفر گفت: هيچ آيه اى از قرآن در شإن على(ع) و آل على(ع) وارد نشده است, در آن جمع جز يك نفر, كسى به او اعتراض نكرد, من در مورد تهمت و افتراى بزرگ او, بهت زده شدم, بر حسب وظيفه تصميم گرفتم, تا آياتى را كه در قرآن در شإن على و آل على(ع) وارد شده, جمعآورى كنم, اين كتاب بر همين اساس تإليف گرديد.))(6) كه شامل ده ها بلكه صدها آيه در شإن على(ع) و خاندان عصمت(ع) است. جالب اين كه حاكم حسكانى در اين كتاب 210 آيه قرآن را با ذكر سند, ذكر كرده و به كمك روايات و كتب اهل تسنن و تفاسير آنها, ثابت كرده كه همه اين آيات در شإن على(ع) و آلش نازل شده, و هر كدام با تعبيرى, آن حضرت را ستوده اند.(7)
پى نوشت ها: 1- احزاب (33) آيه33. 2- اين روايت و نظير آن در كتب متعدد از اهل تسنن آمده, مانند : شواهد التنزيل حاكم حسكانى, ج2, ص31 به بعد; الدرالمنثور سيوطى, ج5, ص198, تفسير طبرى (جامع البيان) , ج22, ص;5 صحيح مسلم, ج2, ص;331 مسند احمد, ج6, ص292, تفسير ابن كثير, ج3, ص;484 فصول المهمه ابن صباغ, ص8 و… براى دستيابى به مدارك و اسناد بيشتر به كتاب ارزشمند احقاق الحق, ج2, ص502 مراجعه شود. 3- شواهد التنزيل, ج2, از صفحه 10 تا 92. 4- علامه سيد عباس كاشانى, المصابيح الجنان, قسمت آخر. 5- حاكم حسكانى, شواهد التنزيل, ج2, ص11. 6- همان, ج1, ص14. 7- براى شرح بيشتر , به كتاب آيت الله فيروزآبادى, فضائل الخمسه فى الصحاح السته (در 5 جلد) مراجعه شود.
آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى فرزانه علم و عمل
ميلاد نور در سال 1280 هـ.ق (142 سال قبل) در قم, حرم خاندان رسالت(ع), در خانه علم و تقوا و پرصفا و صميميت آخوند ملا محمد تقى قمى (ره) كودكى ديده به جهان گشود كه او را ابوالقاسم نام نهادند, اين كودك سعادتمند در دامن پاك مادرى از شيفتگان اهل بيت عصمت و طهارت(ع) و در زير نظر پدرى عالم و مهربان پرورش يافت, او درس هاى نخستين زندگى را كه سنگ زيرين شخصيت علمى و معنوى و ايمانش بود نزد پدر آموخت, رفته رفته براى تحصيل در مراحل بعد, آماده شد. ابوالقاسم داراى استعداد سرشار خداداد بود, و از همان دوران كودكى نشانه هاى رشد و پويايى در چهره اش ديده مى شد, او پس از يادگيرى دروس ابتدايى خواندن و نوشتن, به محضر درس مدرسان و عالمان آن عصر, مرحوم شيخ محمد حسن نادى(1) و ملا محمد جواد قمى(2) راه يافت, و پايه هاى علمى خود را در محضر اين دو استاد, استوار ساخت, به گونه اى كه آماده هجرت به سوى نجف اشرف و استفاده از محضر علماى بزرگ حوزه علميه نجف گرديد.
هجرت به نجف اشرف شيخ ابوالقاسم در دوران جوانى براى ادامه تحصيل و كسب مراحل عالى علمى حوزوى به سوى نجف اشرف هجرت كرد, و در آنجا از محضر علماى برجسته و آيات عظام از جمله آيت الله حاج ميرزا خليل تهرانى و آيت الله حاج آقا رضا همدانى صاحب مصباح الفقيه, و آخوند ملا محمد كاظم خراسانى صاحب كفايه الاصول, و آيت الله سيد محمد كاظم يزدى(ره) بر درجات علمى خود افزود. سپس به تهران بازگشت, و مدتى در تهران از محضر بزرگانى مانند آيت الله ميرزا محمد آشتيانى صاحب حاشيه رسائل استفاده كرده و در اين وقت به درجه اجتهاد رسيده بود و از آن پس مى توانست حوزه تدريس تشكيل دهد و به تصنيف و تحقيق و تدريس بپردازد و به تربيت شاگرد اقدام نمايد.
بازگشت به قم آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى (ره) پس از طى مراحل تحصيلات حوزوى و وصول به درجه اجتهاد در نجف اشرف و تهران, به زادگاه خود, قم بازگشت و در حوزه علميه قم به تدريس پرداخت, و شاگردان برجسته اى را كه بسيارى از آنها بعدها به درجه اجتهاد و بعضى به مقام مرجعيت رسيدند, تربيت نمود. و از آنجاكه يكى از علماى قم در آن عصر همنام او بود و به عنوان شيخ ابوالقاسم قمى فرزند محمد كريم خوانده مى شد, و از مدرسان و ائمه جماعات قم به شمار مىآمد, براى اين كه اين تشابه اسمى موجب اشتباه نشود, به آقاى شيخ ابوالقاسم قمى (كه اين مقاله در شرح احوال او است) شيخ ابوالقاسم كبير گفتند, و همنام او را شيخ ابوالقاسم صغير (كوچك) خواندند و آيت الله شيخ ابوالقاسم صغير در عصر مرجعيت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم, چند سال قبل از رحلت آقاى حائرى دار دنيا را وداع كرد. مرحوم حجه الاسلام شيخ محمد رازى مى نويسد: ((آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى از اجله علما و مجتهدين و فقها و مدققين عصر خود بود و در علوم ادبى و حسن خط مقامى والا داشت…))(3) و در مورد ديگرى مى نويسد: ((آيت الله العظمى آقاى شيخ ابوالقاسم قمى, عالم فاضل محقق مدقق اصولى, تقى زاهد, معروف به فضل و وسعت اطلاع و دقت نظر بود, بعضى او را بر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) ترجيح مى دادند, و برجستگان از شاگردان ايشان از مراجع تقليد امروز به شمار مىآيند.))(4) علامه سيد محسن جبل عاملى صاحب اعيان الشيعه مى نويسد: ((شيخ ابوالقاسم كبير قمى عالمى فاضل و محقق و مدقق و فقيه و اصولى و باتقوا و زاهد بود, و به فضل معروف و داراى اطلاعات وسيع و دقت نظر بود, و بر حاج شيخ عبدالكريم يزدى رييس حوزه علميه قم برترى داشت, هر دو معاصر هم بودند… من در قم او را ديدم, مباحثه اى بين ما شد, فضل و دقت نظر عالى او را دريافتم.))(5) از شخصيت علمى, معنوى و اجتماعى او اين بس كه ايشان در آن عصر در مسجد امام حسن(ع) قم اقامه جماعت مى كرد, ويكى ديگر از امام جماعت هاى آن عصر آيت الله ملا محمود زاهدى (پدر آيت الله حاج ميرزا ابوالقاسم زاهدى) بود, آقاى ملامحمود زاهدى روزى پس از نماز ظهر ديد مردم در نماز جماعت او بيشتر از مإمومين آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى(ره) شركت كرده اند, برخاست و به مردم گفت: ((به من اقتدا نكنيد, به آيت الله العظمى شيخ ابوالقاسم قمى اقتدا كنيد)) آنگاه صحنه را براى توجه بيشتر به مقام مرجعيت و تقواى آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى ترك كرده و خود و مردم به او اقتدا كردند.(6)
شاگرد پرورى يك عالم ربانى و دانشمند شايسته كسى است كه علاوه بر خودسازى و رياضت براى وصول به كمالات, به تربيت شاگردان از جهت ظاهر و باطن بپردازد, مرحوم آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) در اين راستا از علماى موفق و ممتاز بود, هم مدرس و استاد علوم, و هم معلم و مربى اخلاق براى شاگردان بود, به عنوان نمونه مرحوم آيت الله العظمى حاج ميرزا ابوالفضل زاهدى قمى (وفات يافته سال 1357 ش) از شاگردان او بود, و پس از پيمودن سطوح عاليه, حدود ده سال در درس خارج فقه و اصول آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير, شركت كرده و استفاده كامل برد(7) نمونه ديگر از شاگردان او مرحوم عالم و عارف زاهد حضرت آيت الله العظمى سيد رضا بهإ الدينى (وفات يافته سال 1418 هـ.ق) است, وى از همان دوران كودكى و آغاز طلبگى مورد لطف و عنايت خاص آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بود, او در اين باره مى فرمود: ((ما مكتب مى رفتيم, آقاى شيخ ابوالقاسم در مكتب به ديدن ما مىآمد, ايشان كسى بود كه مقلد داشت و صاحب نظر بود, به طورى كه حاج شيخ (آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى موسس حوزه علميه قم) به رإى و نظر او توجه داشت, وقتى از حاجى شيخ سوالى كرده بودند, ولى نظر آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بر خلاف آن بود, حاج شيخ پس از تإمل و تجديد نظر, جواب مسإله را مطابق نظر شيخ ابوالقاسم كبير نوشت.)) نيز مى فرمود: ((در مدرسه فيضيه در حجره اى مشغول تحصيل بوديم, شيخ ابوالقاسم كبير مكرر به ديدن ما مىآمد.)) آقاى بهإ الدينى (ره) مكرر از آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير ياد مى كرد و مى فرمود: او توجه و عنايت خاصى در آغاز طلبگى من به من داشت,مرا تشويق مى كرد,(8) وقتى از آيت الله سيد رضا بهإ الدينى در مورد معلم اخلاقش سوال شد, در پاسخ فرمود: ((معلم ما در اين جهات, حاج شيخ ابوالقاسم كبير بود كه ما را نصيحت مى كرد, اخلاقيات عملى را خدمت آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير آموختيم.)) و در مورد ديگر فرمود: ((استاد اخلاق و عرفان عملى ما آقا شيخ ابوالقاسم كبير بود.))(9) از اين مطالب چنين استفاده مى شود كه آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير مصداق اين سخن رسول خدا (ص) بود كه ((المومن ينظر بنور الله; مومن با نور خدا, اشيإ را مشاهده مى كند.))(10) آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى داراى چنين فراست و بينش بود, با اين نور, آينده را مشاهده مى كرد, و در سيماى آيت الله بهإالدينى آنگاه كه كودك و نوجوانى بود, آينده درخشان او را مى ديد, از اين رو در تشويق و تربيت او سعى فراوان داشت, او آن روز مى نگريست كه آقاى بهإالدينى در آينده الگوى فقهإ و پارسايان و عارفان برجسته خواهد شد, لذا در رشد و ارتقإ او عنايت خاصى داشت, اين ها همه نشان دهنده شاگردپرورى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) است.
ملكات نفسانى و كمالات شخصيت انسان را از آثار وجودى او مى توان شناخت, يكى از آثار او, اعمال نيك و سير و سلوك پاك او است كه از او بروز مى كند و دل ها را نورانى مى نمايد, چرا كه زيبايى انسان به لباس و قد و قامت نيست بلكه به نورانيت قلب و جان او است, از مقام بلند معنوى مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم كبير همين بس كه مرحوم آيت الله العظمى حاج آقا حسين قمى (وفات يافته سال 1325 هـ.ق) كه از مراجع بزرگ تقليد بود فرمود: ((من منكر بودم كه در اين عصر و زمان, آدم خوب پيدا شود تا اين كه در قم آقاى شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) و در نجف اشرف آقاى سيد مرتضى كشميرى (عالم ربانى و صاحب كرامت) را ديدم, يقين كردم كه در اين عصر هم انسان كامل و مومن حقيقى يافت مى شود.))(11) به عنوان نمونه نظر شما را به بعضى از حالات و ويژگى هاى او جلب مى كنيم.
تواضع و حق شناسى تواضع و حق شناسى نشانه بزرگوارى و روح بلند و صفاى قلب است, آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى, نسبت به شاگردان و مومنان و همطرازهاى خود كمال تواضع و حق شناسى را داشت, مرحوم آيت الله شيخ محمد فكور يزدى (وفات يافته سال 1394 هـ.ق) مى فرمود: در روزهاى اول كه از يزد به قم براى ادامه تحصيل آمده بودم, خيلى كوچك بودم و هنوز معمم نشده بودم, روزى در مسجد امام حسن عسكرى(ع) پولى از دستم افتاد, دنبال آن مى گشتم ناگاه پيرمرد اهل علمى كه در نزديك آنجا بود جلو آمد و از من پرسيد: ((چه گم كرده اى؟)) عرض كردم: پولم گم شده است, ايشان هم به جستجو پرداخت تا پول را پيدا كند, من در آن وقت او را نشناختم بعد شناختم كه همان عالم بزرگ شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) بود.)) آقاى فكور فرمودند: ((ببينيد گذشتگان ما چقدر تارك هواى نفس بودند.))(12) نمونه ديگر اين كه با اين كه ايشان داراى موقعيت علمى خوبى بود و از مراجع تقليد به شمار مىآمد, ولى در برابر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى تواضع مى كرد, و از ايشان ترويج مى نمود, مثلا نقل شده كه در مجلسى كه آقاى حائرى هم نبود, واعظ در منبر نام ايشان را به عنوان حضرت آيت الله برد, بى درنگ آقاى شيخ ابوالقاسم به واعظ رو كرد و گفت: ((آيت الله, آقاى شيخ عبدالكريم است, و ديگر به من آيت الله نگوييد.)) (13) نظير اين واقعه اين كه: در مجلسى, جمعى از علما در محضر آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى و آيت الله العظمى شيخ ابوالقاسم قمى, حضور داشتند, شخصى وارد مجلس شد و در مقابل حاج شيخ ابوالقاسم ايستاد و گفت: ((حضرت آيت الله! عرضى دارم.)) در اين هنگام حاج شيخ ابوالقاسم با دست اشاره به آيت الله حائرى كرد و گفت: ((آيت الله ايشان است)) با اين كه آقاى شيخ ابوالقاسم, مجتهد بود و مقلد داشت با اين اشاره مى خواست بگويد: امروز پرچمدار, آيت الله حائرى است. (14) نشانه ديگر از تواضع و حق شناسى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير اين كه مى فرمود: ((خداوند به حاج شيخ (عبدالكريم) طول عمر عنايت فرمايد, شهر ما (قم) را آباد كرد.))(15)
بى اعتنايى به امور مادى و مراقبت از حريم تقوا مرحوم آيت الله سيد مصطفى صفايى خوانسارى (وفات يافته سال 1314 هـ.ق) نقل كردند: روزى شخصى از ثروتمندها مقدارى برگه هلو يا زردآلو يا از اين قبيل چيزها به رسم هديه براى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) آورد, آقا هديه را قبول كرد, اما مصرف نكرد, و به اهل خانه نداد, بلكه در گنجه اى كه در اطاق خودش بود پنهان كرد, چند روزى گذشت, همان شخص كه هديه آورده بود آمد و در مورد اختلاف خود با ديگرى نامه اى به عنوان پرسيدن مسإله آورد و به خدمت آقا داد تا پاسخ آن را دريافت كند. آقا شيخ ابوالقاسم كبير (ره) اول برخاست و برگه ها را از گنجه آورد و نزد صاحب نامه گذاشت و فرمود: اين برگه ها خدمتتان باشد, و آنگاه من در مورد اختلاف شما با شخصى كه با او اختلاف داريد حكم مى كنم و فتوا مى دهم.(16) آرى تقوا و خداپرستى و مراقبت از خويش و از اعمال و كردار خويش در عمق جان اين عزيز ريشه دوانده بود, به طورى كه امور مادى در فكر او اثر نمى كرد.
مراقبت در جلوگيرى از نفوذ سرمايه داران آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير بسيار مراقب بود تا مبادا خوانين و افرادى كه اسم و رسم داشتند و سرمايه دار بودند, با پول و اظهار ارادت, در او نفوذ كنند و سپس در فرصت مناسب از وجود او براى كسب امور مادى و موقعيت اجتماعى سوء استفاده نمايند, در اين راستا كافى است كه به دو واقعه زير توجه كنيد: 1ـ روزى ايشان از پياز فروشى, پياز مى خريد, و مشغول جدا كردن و ريختن پياز در ظرف خود بود, در اين هنگام يكى از خان هاى قم كه با ايشان آشنا بود, سوار بر اسب از آنجا مى گذشت, وقتى كه ديد خود آقا مشغول جدا كردن پياز است, از اسب پياده شد و عرض كرد: ((اجازه دهيد من اين كار را انجام دهم.)) ايشان در پاسخ فرمود: ((خير, خودم انجام مى دهم.)) سپس افزود: ((هرچه (از پيازها) دم كلفت تر باشد بدتر است))(17) اشاره به اين كه ما مرعوب افراد دم كلفت نمى شويم, و به آنها كه قصد دين و رضاى خدا را ندارند باج نمى دهيم. 2ـ توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) در آن زمان گاهى براى برخى از علما, مقدارى انار مى فرستاد, از جمله براى ايشان فرستاد, ايشان نپذيرفت. اين كار خوش آيند توليت نبود, ولى آقاى شيخ ابوالقاسم قمى, اين گونه هديه نماها را رد مى كرد كه مبادا در معرض كار خلاف قرار گيرد. مثلا قباله هاى آن روزهابايد به مهر و امضاى علما مى رسيد, نقل شده يك قباله اى را كه در ارتباط با همان توليت بود نزد ايشان بردند كه امضا كند, و هنگامى كه قباله را آورده بودند, ايشان مشغول غذا خوردن بود, غذايش نان جو و دوغ بود, در اين هنگام قباله را ملاحظه كرد, متوجه شد كه اشكالى دارد, به آن شخصى كه قباله را آورده بود فرمود: ((ما به اين نان و دوغ ساخته ايم كه اين گونه قباله ها را امضا نكنيم.)) (18)
زهد و تقوا در سطح عالى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى از زهد و تقوا در سطح بالايى برخوردار بود, از اين رو فضلا و بزرگان و آدم شناسان هوشمند, او را الگوى تقوا مى دانستند, زهد و تقواى او تنها به نماز و تهجد و گوشه گيرى نبود, بلكه علاوه بر اين ها به جامعه توجه عميق داشت به مردم خدمت مى كرد, و جلسات تدريس داشت, مربى اخلاق بود, و در ارشاد و هدايت مردم كوشا بود, با عزت نفس و مناعت طبع, زندگى ساده خود را ادامه مى داد. بهتر اين است كه در اين راستا نظر شما را به گفتار عارف وارسته و عالم ربانى مرحوم حضرت آيت الله العظمى سيد رضا بهإالدينى (ره) در شإن آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى جلب كنيم: ((افراد خيلى خوبى در حوزه بودند, چهل پنجاه نفر دور شيخ ابوالقاسم بودند, كه مى شد پشت سر آنها نماز خواند. يعنى شيخ خودش مرد منزهى بود, قضيه سياست نبود, واقعا و ثبوتا مردمان خوبى بودند, او در مكتب خانه به سراغ ما مىآمد و ما را تشويق مى كرد… به واسطه ترويج ايشان, فاميل هم به ما احترام مى كرد, به ما نصيحت مى نمود خيلى خدوم (خدمتكار) بود, يك بار به من گفت: تو نماز استيجارى نخوان, بعد گفت يكى از اين هايى كه به منزل ما مىآيند, به ما گفتند يك مقدار آرد براى شما گذاشته ايم, دوماه از آرد خبرى نشد, دو روز قبل كه آرد ما تمام شد آرد رسيد. مى خواست بگويد به موقع, خداوند كار تو را اصلاح مى كند, بعد گفت پولى كه به تو مى دهم, به كسى نمى دهم, در آن زمان سه تومان به من مى داد… مكرر مى ديدم در كوهستان سوار الاغ است, به قريه جاسب مى رفت, جاسبى ها خيلى شيخ ابوالقاسم را دوست داشتند… شيخ ابوالقاسم(ره) از خوانين و اعيان, هديه قبول نمى كرد, و چيزى اگر مى فرستادند, پس مى فرستاد و مى فرمود: خدا در وقت نياز و احتياج, ما را لنگ نمى گذارد, آخرين قسمت آرد منزل ما كه پخته مى شود, باز از جاى مناسب, آرد به ما مى رسد, خدايى كه اين اندازه هواى ما را دارد, چرا ما از جاهاى نامناسب و افراد مشكوك چيزى قبول كنيم.))(19) حضرت امام خمينى قدس سره در ضمن ياد از علماى ربانى و زاهد, نام چند نفر از علما از جمله نام آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى را برده و ايشان را از علماى زاهدى كه بايد الگو قرار گيرند معرفى مى كند.(20) از ويژگى هاى مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم كه بيانگر زهد و احتياط او است اين كه از سهم مبارك امام(ع) براى هزينه شخصى خود استفاده نمى كرد.(21)
احترام به يك خانم باتقوا بانوى علويه اى كه مادر دختر عموى همسر آيت اله العظمى شيخ محمد على اراكى(ره) بود در قم زندگى مى كرد, و با چرخ ريسى هزينه زندگى خود را تإمين مى نمود, اين بانو بسيار محتاط و دين دار بود, وقتى كه از دنيا رفت, مرحوم آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى همراه آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى, شخصا در تشييع جنازه او شركت كردند, و تابوت او را به دوش گرفتند, و با اين كه در كنار مرقد مطهر امامزاده حمزه قبرى داشت, مرحوم حاج شيخ ابوالقاسم قمى, قبر خود را كه در قبرستان شيخان بود به او بخشيد, و آن بانوى علويه را در آنجا به خاك سپردند. (22) و اين نيز از كرامت هاى اين مرد بزرگ است كه از يك بانوى علويه اين گونه تجليل و احترام نمود, و به اين ترتيب از زنان با ايمان تقدير كرد.
تجليل آيت الله حائرى از شيخ ابوالقاسم قمى با اين كه آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى موسس حوزه علميه قم, يگانه مرجع و بلندترين مقام روحانى در كشور بود, به خاطر مقام علمى و تقوايى آيت الله شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) بسيار از او تجليل و احترام مى كرد, و حتى او را در موارد مهم مقدم مى داشت, به عنوان نمونه: 1ـ سوالى از آيت الله حائرى نموده بودند, ايشان پاسخ آن را كتبا داد, گويا سوال كننده در مورد سوالش برخوردى با آيت الله شيخ ابوالقاسم قمى داشت, جواب آقاى حائرى را نزد ايشان مطرح كرد, ولى حاج شيخ ابوالقاسم برخلاف نظر حاج شيخ عبدالكريم حائرى, نظر داد, وقتى كه نظريه حاج شيخ ابوالقاسم را نزد آقاى حائرى بردند, ايشان پس از تإمل فرمود: ((من اشتباه كرده ام, نظر حاج شيخ ابوالقاسم درست است)) آن گاه مسإله را طبق نظريه حاج شيخ ابوالقاسم قمى نوشت.(23) 2ـ پس از ورود آيت الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى به قم, عده اى از علما از ايشان مى خواهند تا نماز جمعه را در قم اقامه كنند, ايشان پس از ذكر مطالبى مى فرمايد: ((اگر حاج شيخ ابوالقاسم قمى, اقامه نماز جمعه كند من شركت مى كنم و به او اقتدا مى نمايم.))(24) اين گونه تجليل علمى و عملى آيت الله حائرى از آيت الله حاج شيخ ابوالقاسم قمى(ره) نشان مى دهد كه آقاى شيخ ابوالقاسم كبير قمى, در سطح بالايى از مقام علم و تقوا قرار داشت و از موقعيت علمى, دينى و اجتماعى بسيار خوبى برخوردار بوده است. لازم به تذكر است كه علماى ديگر نيز در مناسبت هاى مختلف از آقاى حاج شيخ ابوالقاسم قمى ياد و تجليل مى كردند. از جمله مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى(ره) كه سلمان عصر و از مراجع تقليد بزرگ بود, در تدريس و تبليغ و خطبه هاى نماز جمعه به طور مكرر از ايشان ياد كرده و از او تجليل مى كرد. مثلا در بحث علمى و فقهى در مورد حجيت شهرت فتوايى, نظريه حاج ابوالقاسم را به عنوان تإييد مىآورد و مى فرمود: به قول ايشان: ((شهرت را از گچ نتراشيده اند, (منشإ و مبنى دارد) لذا آقاى اراكى در مسإله اى كه خلاف فتواى مشهور بود, جرإت مخالفت را نداشت.))(25) و نيز آيت الله اراكى مى فرمود: ((من دو عارضه داشتم كه سخت از آن نگران و ناراحت بودم, اول اينكه هر سال درد چشم بر من عارض مى شد, به حدى كه از شدت درد بى طاقت مى شدم, دوم اين كه در فصل زمستان دستم ورم مى كرد و خشك مى شد و ترك برمى داشت, و از لابلاى پوست آن خون مىآمد, به طورى كه بايد تيمم كنم, من اين دو كسالت را داشتم اما به زبان نمىآوردم, ولى هر دو كسالت به عنايت و فضل حضرت معصومه(س) و حضرت رضا(ع) برطرف شد, و من همان طور كه مرحوم آقاى حاج شيخ ابوالقاسم كبير قمى(ره) فرمود: براساس روايت ((استعينوا فى قضإ الحوائج فى كتمانها)) (در روا شدن حاجات از مخفى داشتن آن كمك جوييد) كسالت خود را كتمان مى كردم, و به زبان نمىآوردم, ولى حضرت رضا(ع) و حضرت معصومه(س) از روى لطف و عنايتى كه به من داشتند و دارند, مرا شفا دادند.))(26) اين گونه استناد مرجعى مانند آقاى اراكى به نظريه حاج شيخ ابوالقاسم, يا به روايتى كه از او نقل شده, حاكى است كه آقاى شيخ ابوالقاسم نزد علماى بزرگ داراى شإن و مقام ممتاز بوده است. به اميد آن كه زندگى درخشان اين مرد خدا و عالم ربانى و زاهد صمدانى, اسوه سازنده اى براى ما باشد, تا بتوانيم در پرتو نورافشانى سيره زيباى او, راه كمال را يافته و مراحل آن را بپيماييم و به سعادت ابدى نايل شويم.
حكايت رحلت اين عالم ربانى همچنان به تربيت شاگرد و انجام وظيفه ادامه مى داد, تا آن كه بيمار و بسترى شد, سرانجام در يازدهم ماه جمادىالثانيه سال 1353 قمرى, دو سال قبل از رحلت آيت الله العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى(ره) در 73 سالگى به لقإ الله پيوست, سراسر قم تعطيل شد, مردم تشييع كم نظيرى از جنازه مطهر او نمودند, و آن را با سينه زنى و گريه و فرياد به حرم حضرت معصومه(س) آوردند. مرقد شريفش در رواق بالاسر مرقد مطهر حضرت معصومه(س) در قم نزد قبر آيت الله العظمى حائرى, در كنار ديوار مجاور مرقد آيت الله العظمى بروجردى(ره) قرار گرفته است. مردم قم و ساير بلاد, از فقدان اين عالم بزرگ, بسيار متإثر شدند, آيت الله حائرى و حوزه علميه عزادار گرديد, و به عنوان تجليل از مقام مرجعيت و علم و تقوا, مراسم عزادارى و مجالس ترحيم متعدد برپا نمودند. و مدت چهل شبانه روز مجالس ترحيم در قم و ساير شهرستان ها برگزار گرديد))(27) و به راستى كه او عزتمند زيست و عزتمند از دنيا رفت. گرچه با رحلت او از نظر شمارش ظاهرى يك تن كم شد, ولى از ديدگاه عقل و نگاه معنوى بيش از هزار نفر كم گرديد. از شمار دو چشم يك تن كم وز شمار خرد هزاران بيش
نوشته لوح قبر او: روى سنگ قبر او چنين نوشته شده است: ((مرحوم آيت الله العظمى حاج شيخ ابوالقاسم قمى, وفات: يازدهم ج2 سال 1353, يك هزار و سيصد و پنجاه و سه قمرى. )) يادش گرامى و درس هاى سازنده زندگى اش, پر رهرو باد.
پى نوشت ها: 1- حجه الاسلام شيخ محمد حسن نادى از شاگردان آيت الله شيخ مرتضى انصارى (ره) در نجف اشرف بود, و نظر به اين كه فرزند استاد نادى بود, به ((نادى)) معروف شد, او به قم مراجعت كرد, و از اساتيد علوم حوزوى و ادبى بود و سرانجام در سال 1317 قمرى در قم درگذشت مرقدش در قبرستان شيخان است (تاريخ قم, مختارالبلاد ناصر الشريعه, ص258). 2- مرحوم ملا محمد جواد قمى از شخصيت هاى برجسته علمى قم و مدرسين عالى مقام بود, در مسجد امام حسن(ع) اقامه نماز جماعت مى نمود, تحصيلاتش در نجف اشرف در محضر آيت الله شيخ مرتضى انصارى صاحب رسائل و مكاسب بود و به درجه اجتهاد رسيد, سپس به قم بازگشت و جلسه تدريس داشت و سرانجام در سال 1312 قمرى رحلت كرد, قبرش در قبرستان شيخان قرار دارد. (تاريخ قم ناصرالشريعه, ص256). 3- گنجينه دانشمندان, ج1, ص129. 4- آثار الحجه, ج1, ص39. 5- اعيان الشيعه, ج2, ص410. 6- ستارگان حرم, ج7, ص161 ـ 164. 7- همان. 8- سيرى در آفاق, تإليف حسين حيدرى كاشانى, ص48 و 49 و 53 و 393. 9- همان, ص99 و 58و 159. 10- بحارالانوار, ج67, ص61. 11- گنجينه دانشمندان, ج1, ص129. 12- شرح احوال آيت الله العظمى اراكى, تإليف آيت الله رضا استادى, ص69. 13- همان, ص70. 14- خورشيد حوزه هاى علميه آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى, تإليف نگارنده, ص182, به نقل از آيت الله بهإالدينى. 15- الكلام يجر الكلام (از آيت الله سيداحمد زنجانى) ج1, ص106 و 107. 16- شرح احوال آيت الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى, ص69 و 70. 17- همان, ص70. 18- همان مدرك. 19- سيرى در آفاق, نوشته حسين حيدرى كاشانى, ص267 و 268. 20- صحيفه نور, ج19, ص157. 21- اقتباس از شرح احوال آيت الله العظمى شيخ محمد على اراكى, ص375. 22- همان , ص128 و 129. 23- سيرى در آفاق, نوشته حسين حيدرى كاشانى, ص49 (به نقل از آيت الله سيد رضا بهإالدينى). 24- شرح احوال آيت الله العظمى شيخ محمد على اراكى, ص213 و 326. 25- همان, ص180 و 181. 26- همان, ص588. 27- سيرى در آفاق, ص;70 مجموعه سمينار بررسى مسائل حوزه, ص138 ـ 140.
درآمد: اگر شاعر عرب, كتاب ((الغدير)) علامه امينى را, ((معجزه شبها)) و حروف آن را ((ستاره هاى درخشان)) معرفى مى كند و تحقيق ايشان را همسان نورافكنى مى داند كه ((بسيارى از روايات پيامبر مبشر را از تاريكى ابهام, بيرون آورد))(1) در مورد ((كتاب كريم)), چه كسى بايد بگويد و چه بايد گفت؟! از باب ((بل الانسان على نفسه بصيره))(2) هيچ كس خودش را بهتر از خودش نمى شناسد و نمى تواند معرفى كند. قرآن مجيد هم, ((بين بنفسه و مبين لغيره)) است. شايسته است در معرفى قرآن, بيش از همه, از خود كتاب كريم كمك بگيريم. قرآن مجيد, بهتر از هر چيز و هر كس, خودش را مى شناسد و معرفى هم مى كند. قرآن, در معرفى خود مى گويد, شعاع من, شعاع هدايت و انسانيت است. رسالت قرآن, هميشگى و همگانى است. منتها در عمل, عده اى خاص, بدان تمسك مى جويند. بزرگترين رسالت قرآن مجيد آن است كه بيماران را شفا ببخشد و انسان را از نظر روحى ((بيمه)) سازد. در عصر تكنولوژى و ماشين, بيمارى صنعتى و استرس, انسانها را فلج كرده است… و زندگى را به جهنم روحى, مبدل ساخته است. از اين رو بايد ديد, قرآن مجيد داراى چه منزلتى مى باشد و از چه جايگاهى برخوردار است؟ قرآن مجيد, صد درصد, از پايگاه مستحكمى برخوردار مى باشد و آمادگى دارد دنيايى از بهشت درون و بيرون را, جلو روى انسان ترسيم كند و از او بهشت محض و بهشت سيار, تربيت كند. در اين نوشتار, درصدد مانديم, تا چگونگى و چرايى ارتباط جوانان با قرآن را تبيين كنيم. نوجوانان و جوانان بيش از همه زمانها, به پايگاه معنوى و قرآن مجيد, نياز دارند. چرا؟ چون بيش از همه زمانها, جوانان در معرض خطر و مرض ها و غرض هاى آلوده قرار دارند. بيماريهاى روحى كه امروزه جوانان را تهديد مى كند, بسيار بسيار متعدد و متنوع است, بيماريهاى روحى, داروى معنوى و تكيه معنوى مى خواهد. از اين جهت, هر جوانى با مراجعه به قرآن, مى تواند بيماريهاى روحى خود را, پيشگيرى و يا درمان بخشد. اگر چنين اتفاقى در زندگى يك نوجوان و جوان بيفتد, شيرين ترين و زيباترين اتفاقى است كه در زندگى آنها بوجود آمده. ((اتفاقات قرآنى)) همه اش مهم و بزرگ است و انس يك نوجوان و جوان با قرآن, يك اتفاق آسمانى است. به هر حال قرآن, در عمل, ميزان رفتار و كردار مسلمانان است عموما, و جوانان است خصوصا, و همه بايد خودشان را بر قرآن عرضه كنند, تا ببينند يك انسان و جوان قرآنى هستند يا خير؟ اگر چنين نيستند بايد هر چه سريعتر براى درمان جان خود اقدام كنند و لحظه اى توقف روا نباشد و هيچ مانع و يا ((مينى)) از طرف قرآن مجيد وجود ندارد. اگر مانع و يا ميدان مينى احساس مى شود در خود ما است… در اين مختصر, عناوينى تحت عنوان: 1ـ درآمد 2 ـ يتيم نوازى قرآن 3ـ قرآن در كلام برادر قرآن 4 ـ زبان نوجوانان و جوانان, در انس با زبان قرآن 5 ـ انتظارات كور, از حافظان نوجوان و جوان و… بحث شده است.
يتيم نوازى در قرآن: الم يجدك يتيما فآوى و وجدك ضالا فهدى و وجدك عائلا فاغنى فاما اليتيم فلا تقهر و اما السائل فلاتنهر و اما بنعمه ربك فحدث مگر يتيم نيافت و در پناه خويش جاى داد. سرگشته ات يافت و به راهت آورد. محتاجت يافت و بى نيازت كرد. پس يتيم را ميازار. و با سائل خشونت نكن و از نعمت پروردگارت سخن بگو.(3) دوران كودكى, سرآغاز نياز و نياز به پناهگاه است. حضرت محمد(ص) تنها ((يتيم قرآنى)) است كه در قرآن مجيد نوازش شده و دست محبت الهى بر سر او كشيده شد. حضرت محمد(ص) در دوران كودكى و يتيمى, شنا كردن در اقيانوس بيكران انسانيت را در شنزارهاى مكه آغاز كرد. چون وى مى خواهد ثقل اكبر تربيت گردد و به درجه ((خلق عظيم)) برسد و از اين جهت بايد آبديده گردد. به تجربه و در تاريخ, ثابت شد كه كسى در ((سمور)) به رشد ربانى و شدن و شكوفايى نمى رسد. از اين جهت رسول الله از صفر, كه اوج نياز و دوران يتيمى است, شدن و شكوفايى را آغاز مى كند. خداوند به رسول بزرگوارش مى فرمايند: ((لولاك لما خلقت الافلاك)) اگر تو نبودى افلاك را نمىآفريدم.(4) در همين راستا مولوى مى گويد: با محمد بود عشق پاك, جفت بهر عشق او خدا ((لولاك)) گفت گر نبودى بهر عشق پاك را كى وجودى دادمى افلاك را من بدان افراشتم چرخ سنى تا علو عشق را فهمى كنى چقدر زيبا است! آن كسى كه ((افلاك)) به وجو او بند و پيوند دارد, خداوند او را در يتيمى مىآزمايد و در دوران بسيار حساس و در اوج نياز, او را با سختى بزرگ و سنگينى مواجه مى سازد. اينگونه زندگى ((عشق است و ديگر هيچ)). اين حيات, ارزيابى شده است. خداوند, خود اين حيات را ارزيابى كرده است اگر حيات, ارزيابى نباشد, به گفته سقراط, ارزش زيستن ندارد. خداوند در سوره غافر يك چرخه اى از حيات را بيان مى كند كه جالب توجه است. كودكى ـــــ جوانى ـــــ پيرى. ((هو الذى خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه…)) اوست كه شما را: 1ـ از خاك آفريد 2ـ سپس از نطفه 3ـ آنگاه از خون بسته 4ـ و بعد از آن به صورت طفلى شما را بيرون مى فرستد 5ـ تا به كمال نيرو برسيد 6ـ و پس از آن پير شويد و برخى از شما پيش از رسيدن به پيرى مى ميريد, و بعضى به آن اجل معين مى رسيد, و شايد بينديشيد.))(5) ((شدن)) در اين آيه موج مى زند و سير تكاملى انسان, به صورت آرام در جسم انسان تعبيه شده است. يعنى رشد جسم, حتما بايد توإم با رشد جان باشد. به هر تقدير دوران كودكى, جوانى و پيرى, در آيينه قرآن, بسيار آرمانى به ((فيلم)) كشيده شد و مبدإ معنادار و معاد ماندگارى را به نحو نيكو, تبيين مى كند.
قرآن در كلام برادر قرآن ما ز قرآن مغز را برداشتيم پوست را پيش سگان انداختيم(6) بهترين معرف قرآن, خود قرآن و امامان(ع) هستند. على(ع) زبان ناطق و قرآن ناطق است كه با زيباترين بيان قرآن را معرفى و توصيف مى كند. على بزرگ, خود اولين جوان حافظ كل قرآن مى باشد و اولين قرآن ناطق در ميان اهل بيت(ع). پيش بينى و پيش گوئيهاى حضرت امير(ع) در حق قرآن, بسيار مهم و داراى پيام بزرگ و شإن نزول است. حضرت در آخرين وصيت و نصيحت خود, پيش بينى و پيش گوئيهاى جالب توجهى را انجام مى دهد كه امروزه هر صاحب خردى را تكان مى دهد. مى فرمايند: ((الله الله فى القرآن لا يسبقكم بالعمل به غيركم)) خدا را! خدا را! درباره قرآن مبادا ديگرى بر شما پيشى گيرد در رفتار به حكم آن. (7) دقيقا حضرت, مشكل بزرگ جامعه فعلى مسلمانان را نسبت به قرآن نشانه گرفته و آن ((غربت قرآن در عمل)) است. از نظر تعداد شمارگان, خط و چاپ, قرآن غريب نيست. از نظر قارى, حافظ, تفسير و… قرآن غريب نيست ولى با چشم پر از اشك و دلى پر خون و آه سرد و كشنده بايد گفت قرآن در ميان مسلمانان عموما و در ميان شيعيان خصوصا, غريب, تنها و مهجور مانده است. در عمل قرآن, كتاب مردگان معرفى گشته است, نه كتاب زندگى و كتاب زنده و زنده ها. در جاى ديگر حضرت امير(ع) آنچنان لايه هاى نورانى قرآن را معرفى مى كنند كه فردهاى معمولى را ياراى درك آن نيست. مى فرمايند: 1ـ قرآن نورى است كه خاموشى ندارد. 2ـ چراغى است كه درخشندگى آن زوال نپذيرد. 3ـ دريايى است كه ژرفاى آن درك نشود. 4ـ راهى است كه رونده آن گمراه نگردد. 5ـ شعله اى است كه نور آن تاريك نشود. 6ـ جداكننده حق و باطلى است كه درخشش برهانش خاموش نگردد. 7ـ بنايى است كه ستون هايش خراب نشود. 8ـ شفا دهنده اى است كه بيماريهاى وحشت انگيز را بزدايد. 9ـ قدرتى است كه ياورانش شكست ندارند. 10ـ حقى است كه يارى كنندگانش مغلوب نشوند. 11ـ قرآن معدن ايمان و اصل آن است. 12ـ چشمه هاى دانش و درياى علوم است. 13ـ سرچشمه عدالت و نهر جارى عدل است. 14ـ پايه هاى اسلام و ستون هاى محكم آن است. 15ـ نهرهاى جارى زلال حقيقت و سرزمين هاى آن است. 16ـ دريايى است كه تشنگان آن, آبش را تمام نتوان كشيد. 17ـ چشمه اى است كه آبش كمى ندارد. 18ـ محل برداشت آبى است كه هرچه از آن برگيرند, كاهش نمى يابد. 19 ـ منزلى است كه مسافران راه آن را فراموش نخواهند كرد. 20ـ نشانه هايى است كه روندگان از آن غفلت نمى كنند. 21ـ كوهسارى زيبايى است كه از آن نمى گذرند. 22 ـ خداوند قرآن را فرونشاننده عطش علمى دانشمندان, و باران بهارى براى قلب فقيهان, و راه گسترده و وسيع براى صالحان قرار داده است. 23ـ قرآن دارويى است كه با آن بيمارى وجود ندارد. 24 ـ ريسمانى است كه رشته هاى آن محكم است. 25ـ پناهگاهى است كه قله آن بلند و توان و قدرتى است براى آنكه قرآن را برگزيند. 26 ـ محل امنى است براى هر كسى كه وارد آن شود. 27ـ برهانى است بر آن كس كه با آن سخن بگويد. 28 ـ عامل پيروزى است براى آن كس كه با آن استدلال كند. 29 ـ راهبر آن كه, آن را به كار گيرد. 30ـ نشانه هدايت است براى آن كس كه در او بنگرد… .(8) اين بود بخشى از كلام برادر قرآن, در معرفى قرآن. به راستى هر كس ((شم امام شناسى اش قوى و يا سالم باشد, بوى كلام امام على(ع) را حس مى كند و بايد جانش عطرآگين گردد. به حق هم, قرآن مجيد شفابخش و به فرموده آيت الله جوادى آملى رسالت اصلى قرآن مجيد اين است كه بيماران را شفا ببخشد. در عصر تكنولوژى و زندگى ماشينى, همه به قرآن نياز دارند و آنهايى كه بيشتر در معرض خطر هستند, نيازشان به قرآن مجيد, صد چندان است. جوانان عزيز كه بيش از همه در تاختگاه دشمن قرار دارند, بيش از همه به قرآن عزيز نيازمند هستند تا بتوانند با نور قرآن, سرزمين وجود و جان خودشان را از حوادث غير مترقبه شيطانى ((بيمه)) سازند. كسى كه جانش را بيمه قرآنى نمايد, از هيچ طوفانى از پاى درنمىآيد و براى ابد و تا قيام قيامت سربلند و سعادتمند خواهد ماند.
زبان نوجوانان و جوانان در انس با زبان قرآن قرآن ((ره آورد)) سفر معنوى پيامبر اسلام(ص) است. و بطون فراوانى را در خود پنهان دارد. در واقع زبان قرآن دو گونه است: 1ـ زبان دعوت . 2 ـ زبان معرفت. ـ زبان دعوت قرآن, زبان جهانى و زبان بين المللى است و با شعار شفابخش ((هدى للناس)) و به دنبال آن, ((هدى للمتقين))(9) از همگان دعوت به عمل آورد. ـ زبان معرفت قرآن, زبان طهارت و زبان تزكيه است. يعنى: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون; اين قرآنى است كريم, در لوح محفوظ, جز پاكان بر آن دست نمالند.))(10) و ثمره بزرگ آن, همان ((رضوان من الله اكبر)) است. خداى متعال قرآن را به عنوان شفاى آنچه در دلها و افكار است, معرفى مى نمايد ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين)) اگر قرآن ذاتا شفا شد, هرگز هيچ مرضى در آن راه نمى يابد و هرگاه شخصى به قرآن مراجعه نمايد بدون شفا و درمان باز نمى گردد. بيمار اگر بخواهد درمان شود, با شفا بهبودى مى يابد و دارو ذاتا شفاى مريض نيست, زيرا بسيار مى شود كه بيمار دارويى مصرف مى كند و مريضى او شفا نمى يابد. خداى سبحان در مورد قرآن نمى فرمايد كه قرآن, داروست بلكه مى گويد او شفاست و اثر شفابخش آن قطعى است و هر كس به محضر قرآن بيايد و آن را بفهمد و بپذيرد و عمل كند, به طور قطع مرضهاى درونيش از بين مى رود.))(11) امروزه, استرس يا بيماريهاى صنعتى ـ فشارهاى روانى و عصبى ـ خيالبافى ها, عشق به خودكشى و… در جوامع انسانى موج مى زند و بعضى از جوامع انسانى را به جهنم روحى و انسانى, تبديل ساخته است. خلا انسانى و روحى پيش آمده در جوامع بشرى را, با هيچ ماشينى نمى توان پر و يا تخليه كرد, مگر با معنويت و ارزشها… . قرآن مجيد, به پنج مرحله زندگى بشرى اشاره مى كند و آن را مورد آسيب شناسى قرار مى دهد. مى فرمايد: ((اعلموا انما الحيوه الدنيا: 1ـ لعب 2ـ و لهو 3ـ و زينه 4ـ و تفاخر بينكم 5ـ و تكاثر فى الاموال والاولاد. كمثل غيث اعجب الكفار نباته ثم يهيج فتريه مصفرا ثم يكون حطاما و فى الاخره عذاب شديد و مغفره من الله و رضوان و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور; بدانيد كه زندگى دنيا: 1ـ بازيچه (دوران كودكى), 2ـ و سرگرمى (دوران نوجوانى) 3 ـ تجمل ـ و تجمل پرستى ـ (دوران جوانى) 4ـ تفاخر در ميان خودتان (دوران ميانسالى) 5ـ و افزون طلبى در اموال و اولاد (دوران شيخوخيت و كهنسالى) است.))(12) دوستى و دلبستگى به تمام مراحل پنج گانه خطر محض است و دوستى و دلبستگى به هر يك از اين مراحل, خطر نسبى است. اين پنج مرحله دنيا است و دنيا, آن است كه انسان را از خدا باز بدارد. آيت الله جوادى آملى پيرامون تفسير اين آيه مى فرمايند: حيوان را اگر بخواهند به دام بكشند, با كمند به دام مى اندازند ولى يك انسان را اگر بخواهند به دام بكشند, از راه انديشه وارد مى شوند… به هر تقدير, دشمن, نوجوان و جوان را, خشمگين مى كند و سپس كارد تيز دودمى را به دست نوجوان و جوان قرار مى دهد و به دنبال آن, والدين, معلمين و مسوولين را در مقابل نوجوانان و جوانان قرار مى دهد! در اين صورت چه بايد كرد؟! چه كار كنيم تا اينكه: هم كارد تيز دو دم را, از دست نوجوانان و جوانان بگيريم, هم دست نوجوانان و جوانان زخمى نشود, هم خسارت جسمى و جانى بر والدين, معلمين, مسوولين و جامعه وارد نشود؟! در اين صورت اگر ناشيانه وارد ميدان شويم, خسارتهايى به طرفين و يا جامعه وارد مى شود كه جبران كردن آن يا مشكل است يا غير ممكن. در يك چنين فضايى, كسى بايد وارد ميدان گردد كه به زبان نوجوانان و جوانان و به زبان زمان و مكان آشنايى كامل داشته باشد. اول بايد يك چيزى كه تعديل كننده باشد به دست آنها داد و به دنبال آن با آرامش كامل, كارد تيز دو دم را از دست آنها گرفت…. هم چنين است, زبان نوجوانان و جوانان, در ارتباط با قرآن و دين. زبان نوجوانان و جوانان, زبان زيبايى, تنوع طلبى, زبان خلاقيت, زبان سرعت, زبان تكنولوژى, آماده و آنى خواهى, نوپرستى و… است. در اين صورت, چگونه مى توان نوجوانان و جوانان را با قرآن قرين ساخت و يا آشتى داد؟ همه كسانى كه مى خواهند ((فرهنگ قرآنى)) را نشر بدهند, به ويژه معلمين قرآن, بايد با زبان زمان و مكان, آشنا, مسلح به وسايل آموزشى پيشرفته و به روز باشند. بطور مثال, اگر امر داير شود بين دو كلاس قرآن, از جانب يك معلم, منتهى يك كلاسش به تعداد دانشآموز به ((رايانه)) و ((ديسكت قرآن)) مجهز باشد, كلاس ديگرش به تعداد دانشآموز ((قرآن بر رحل)) داشته باشد, در اين صورت نوجوانان, جوانان, حتى بزرگسالان كدام كلاس قرآن را ترجيح مى دهند؟ اگر يك چنين كارى, در يك مدرسه و محيط آموزشى از طرف دو معلم صورت پذيرد, دانشآموزان كدام كلاس را ترجيح مى دهند؟! هم چنين است در مساجد. اگر مسجدى مجهز باشد به كتابخانه عمومى, سالن مطالعه, رايانه با ديسكت هاى متعدد و متنوع, سالن ورزشى متنوع, اعم از ورزش هاى فكرى و جسمى, ميز و صندلى, حمام و…, و مسجد ديگرى كه هيچ يك از اين امكانات را ندارد, نوجوانان و جوانان به كدام سمت گرايش بيشترى پيدا مى كنند؟ بنابراين, همه كسانى كه با آموزش قرآن و نشر فرهنگ قرآنى, سر و كار دارند, بايد مسلح و مجهز به امكانات آموزشى پيشرفته باشند و با شناسايى و آشنايى با آن, بتوانند محتوى و معانى عظيم كتاب كريم را, در يك ظرف زيبا, تحويل نوجوانان و جوانان بدهند, تا بتوانند نوجوانان و جوانان را با قرآن پيوند, آشنا و يا آشتى دهند. البته روحيات اينگونه, اختصاص به جوانان تنها هم ندارد و به حساب ضعف نوجوانان و جوانان هم نمىآيد. چون جوان ها, هميشه تاريخ تلاش مى كنند تا خودشان را در قبرستان كهنگى و كهنه پرستى گرفتار نكنند. حرفهاى كهن را مى پذيرند و حرفهاى كهنه را رد مى كنند. حافظان نوجوان و جوان هم چنين هستند و اين از جمله زيبائيهاى نهفته در درون نوجوانان و جوانان است. اين معلم و مربى است كه بايد زبان آنها را بشناسد و مطابق ميل و خواست مثبت آنها شيوه و متد ارائه دهد. اگر معلم و تمام كسانى كه مى خواهند فرهنگ قرآنى را نشر بدهند, با زبان نسل جديد و جوانان آشنا نباشند, نمى توانند ساربان خوبى براى اين كاروان باشند. اگر ساربان از كاروان عقب بماند, شايد كاروان, سر از ناكجا آباد بدر آورد. به هر تقدير, قلب نوجوانان و جوانان بايد با ((قلب و روح قرآن)) پيوند بخورد; اين كار يعنى پيوند و پيمان با قرآن, يا بايد از طرف خود نوجوانان و جوانان صورت پذيرد يا دست اندركاران در ارتباط با ((فرهنگ قرآنى)), اين پيوند و پيمان با قرآن را ايجاد بكنند, تا از اين طريق نوجوانان و جوانان ((بيمه قرآنى)) گردند. مگر حسين فهميده كى بود؟ او نوجوان قرآنى بود كه به تعبير مولانا: ((هر كه نور حق خورد, قرآن شود)) او از قرآن فهميده بود و زبان قرآن شده بود! تو همچون غنچه هاى چيده بودى كه در پرپر شدن خنديده بودى مگر راز حيات جاودان را تو از ((فهميده))ها فهميده بودى(13) رهبر بزرگ قرن, خمينى كبير, اين نوجوان قرآنى, را به عنوان رهبر بزرگ معرفى مى كند, مى فرمايند: ((رهبر ما آن طفل 12 ساله اى است كه قلب كوچكش كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است, با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم كرد.)) خداوندا, من از پيشگاه مقدس تو عذر مى خواهم كه كودكان و جوانان عزيز ما خود را فدا كنند و ما بهره كشى كنيم. او حديث عشق آموزى را از قرآن آموخته بود. كودكان, نوجوانان, جوانان, بزرگسالان, زنان و مردان, بايد از اين نوجوان قرآنى, حديث عشقآموزى بياموزند. هيچ دليلى وجود ندارد كه نتوانيم حسين فهميده را به عنوان رهبر بزرگ معرفى كنيم! به حق, او رهبر بزرگ بود… من از او بوى خودسوزى شنيدم حديث عشق آموزى شنيدم از آهنگ شكست استخوانش صداى پاى پيروزى شنيدم(14) او پيك و پيغامبر, پيامبر قرآن, حضرت محمد(ص) بود. البته شهيد حسين فهميده, كه حضرت امام خمينى(ره) او را به عنوان رهبر معرفى كرد, از باب ((مشت نمونه خروار)) است. شهيد سيد ابوالفضل فلاح مازندرانى گلنشينى, كه در سن هفده سالگى, مفسر قرآن مجيد بود, نماز شبش ترك نمى شد و… او هم رهبر بود… . مگر پيامبر اسلام(ص) در دوران نوجوانى, در مبارزه با متجاوزان و مشركان, انجمن ((پيمان جوان مردان)) را تشكيل نداد؟! پيامبر قرآن, وقتى جوان 25 ساله شد, رفتار او در شهر مكه زبانزد همه گشت و مردم به وقار و پاكدامنى, نجابت, امانت, و درستكارى او پى بردند و از اين رو او را ((محمد امين)) ناميدند.(15) به هر تقدير, حقوق هميشه دو طرفه است. اگر قرآن, شفابخش جانها است. جوانان عزيز هم بايد از قرآن پاسدارى بكنند و آن نيست مگر عمل به قرآن و قدرشناسى از خويشتن و لازمه آن اين است كه ما جان و انديشه خود را بر قرآن عرضه بكنيم, ببينيم جان و انديشه ما قرآنى است يا خير؟ شهيد باهنر در كتاب فرهنگ و تمدن اسلامى, صفحه 40 مى نويسد: ((حقيقت اين است كه دين, در دست مسلمين به كلى قيافه واقعى خود را از دست داده است. به زحمت مى توان به دنيا فهماند كه اسلام قادر است برنامه سعادت همه جانبه براى مردم فراهم سازد.)) اميد است مسلمانان عموما و جوانان خصوصا به اين درجه از رشد فكرى رسيده باشند, تا اينكه به فرموده شهيد بهشتى: ((عملكرد هيچ كس را به حساب اسلام نياورند.)) تا اسلام براى شيفته گان خود, زيبا و شيوا جلوه گرى كند.
پى نوشت ها: 1- عبدالحسين, احمد امينى, ((راه ما راه و روش پيامبر ماست)). 2- سوره قيامت, 75 / 14. 3- سوره ضحى, 93 / آيات 6 ـ 11. 4- تإويل الايات الظاهره, ص431. 5- سوره غافر: 40 / آيه67. 6- مثنوى معنوى. 7- نهج البلاغه, نامه47. 8- نهج البلاغه, خطبه198. 9- سوره بقره: 2 / آيه2. 10- سوره واقعه / 56, آيات 78 ـ 80. 11- عبدالله, جوادى آملى, ((قرآن در قرآن ـ تفسير موضوعى)) قم: اسرى, دوم ـ 78, ج1, ص234. 12- سوره حديد / 57, آيه20. 13- قيصر امين پور. 14- همان. 15- عبدالحميد جوده السحار, ((دوران جوانى)), ترجمه4, ب شيرازى, ص1.
پرتوهاى پرهيزگارى زندگى انديشه و اخلاق شهيد آيه الله على قدوسى
غلامرضا گلى زواره
تماشاى تزكيه شهيد آيه الله قدوسى در زمره وارستگانى است كه به دو بال علم و تقوا مجهز بود و با اين توانايى فكرى و معنوى معلم اخلاق, اسوه تعهد, مقاومت و همت براى شاگردان خويش و جامعه اسلامى گرديد. او با ايمانى ناب و اعمالى صالح در بيكرانگى توحيد, آرامش روحى و لذت ملكوتى را احساس مى نمود, ايمان به سراى جاويد و يقين به قيامت در زندگى و اعمالش كاملا مشهود بود و با روى آوردن به مستحبات و ذكر و انس با خداوند و توسل به خاندان عصمت و طهارت به حالات عرفانى و بصيرت باطنى و صفاى درونى دست يافته بود. بارها مى گفت خدا را بايد يافت نه آنكه دانست و اين ويژگى عنايت مى خواهد, عقيده اش بر اين بود كه وقتى خداوند و ارزشهاى توحيدى در ميان آمد بايد تمام علايق خودى و گروهى و منافع فردى به كنار روند و اين حالت به آسانى تحقق نمى يابد و به مواظبت, تزكيه, مراقبت نفس و عبوديت نياز دارد و خودش اين گونه بود و مدام خود را در محضر خدا مى ديد. او استادى وارسته, متفكرى متعهد, آگاه ضميرى مخلص, هدايت كننده اى مدبر و مبارزى قاطع در برابر اهل عناد بود, دانشورى پارسا به شمار مىآمد كه در هاله اى از گمنامى و مظلوميت قرار داشت و البته اين خصوصيت را خود, آگاهانه و قاطعانه برگزيده بود. اصرار وافر داشت كه هرگز خويش را مطرح نكند و حتى در برابر تير تهمت ها و اهانت هايى كه نسبت به ايشان نشانه مى رفت حاضر به دفاع از خود نمى گرديد. در وجود اين مرد خدا صفات و ويژگى هاى برجسته اخلاقى متعددى نهفته بود و مجموعه صفات نيكى كه آن شهيد بزرگوار داشت به گونه اى است كه تك تك آن خصال هم به اين كيفيت در ديگران از نوادر است. مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى (دام عمره) خاطر نشان نموده اند ((چند خصوصيت در ايشان وجود داشت كه نه تنها من بلكه همه را جذب مى كرد, يكى از آنها صداقت و صفاى اين مرد بود, مردى بود صريح, صادق, صاف و نسبت به آنچه كه احساس وظيفه مى كرد به شدت پى گير و علاقه مند.))(1)
جويبار ابرار شهرستان ((نهاوند)) در جنوب همدان واقع است, در اين شهر مسلمانان در برابر ساسانيان به فتح الفتوح رسيدند و توانستند تعليمات پربار مكتب اسلام را در سرزمين ايران منتشر كنند, از آن زمان اين ديار در دل خود ابرارى نيك نهاد را پرورش داد كه به منظور نشر فرهنگ دينى و گسترش تعاليم قرآن و اهل بيت(ع) از خود اهتمامى ويژه بروز دادند و صفحاتى از تاريخ را درخشان و زرين نمودند و از خويشتن نامى نيك بر جاى نهادند. آخوند ملاحسين در زمره عالمانى است كه از اين ديار برخاست, او را به فضيلت و تقوا مى شناختند, برادرش آخوند ملا على اكبر نيز از عارفان برجسته است كه گرچه در سنين جوانى دارفانى را وداع گفت اما مردم او را به عنوان فردى صاحب كرامات مى شناختند, آيه الله آخوند ملا احمد قدوسى فرزند ملاحسين پس از سپرى كردن دوران كودكى و نوجوانى و پشت سر نهادن تحصيلات مقدماتى به نجف اشرف رهسپار گرديد و به مدت بيست سال در جوار بارگاه اميرمومنان(ع) از محضر اساتيدى چون ميرزاى شيرازى, ميرزا حبيب الله رشتى, آخوند ملامحمد كاظم خراسانى بهره گرفت و پس از احراز مقام شامخ اجتهاد در سال 1277هـ.ش به نهاوند بازگشت, او چندان در تحصيل علوم خود را در فشار و سختى نهاد كه سلامتى خويش را به مخاطره افكند, خودش مى گويد: هنگامى كه در حجره بودم چه بسا شب ها تا صبح مطالعه مى كردم و متوجه نمى شدم در چه ساعتى از شب هستم, ناگهان مشاهده مى كردم سپيده سر زده و غذايى كه براى شام روى چراغ نفتى گذاشته ام سوخته و از بين رفته و بدون شام اين اوقات را سپرى كرده ام وپول ديگرى براى تهيه غذا ندارم و چنين شب هايى را گرسنه مى گذرانيدم. او سال هاى متمادى دور از خانواده و در شرايط مشحون از مشقت تنها به منظور انجام وظيفه دينى به كسب علوم حوزوى پرداخت و با وجود درجه اجتهاد و اين كه قادر بود با چنين مقام علمى در مراكز مهم كشور از موقعيت بسيار بهترى برخوردار شود تنها به منظور اطاعت از امور پدر به زادگاه خويش آمد و تا آخر عمر در آنجا به نشر فرهنگ اسلام و هدايت مردم مشغول بود, وى با وجود تمكن مالى در زندگى شخصى روزگار را با نهايت زهد و ساده زيستى طى مى كرد و در حالى كه انبارهايى از محصولات غذايى گوناگون داشت و خانواده, خويشاوندان, همسايگان و ديگران از آنها استفاده مى كردند به نان و پنيرى اكتفا مى كرد ساعات زندگى او بر دو بخش تقسيم شده بود, بخشى را به اجراى حدود الهى, قضاوت, حل اختلافات و رسيدگى به امور اجتماعى مردم مى پرداخت و قسمتى ديگر از اوقات او صرف مطالعه و عبادت مى گرديد, آنچنان با عبادات و راز و نياز با معبود انس داشت و اين حالت ملكه اش گرديده بود كه گاهى در حالت خواب با صداى بلند نماز مى خواند و كسانى كه در اطرافش بودند صداى قرائت حمد و سوره او را مى شنيدند.(2) آن اسوه پارسايى سالها مورد توجه اهل فضل و بسيارى از اهالى نهاوند در مسايل شرعى و اجتماعى بود و مرحوم آيه الله بروجردى كه در آن اوقات هنوز در بروجرد اقامت داشت بارها هنگام بروز مشكلات علمى و فرهنگى به نهاوند مسافرت مى نمود تا با بهره گيرى از دانش و بينش آن مرحوم دشوارىهاى پيش آمده را حل و فصل نمايد و اين مطلبى است كه خود آن فقيه فرزانه و مرجع عاليقدر جهان تشيع بدان تصريح فرموده است, يادآور مى شود در نجف اشرف آيه الله بروجردى از هم بحث هاى مرحوم آيه الله شيخ احمد قدوسى بود و در آنجا به مقام علمى و قدرت فكرى و درجه تقواى اين عالم ربانى پى برد.(3) آيه الله احمد قدوسى به شرايط اجتماعى و مقتضيات زمان واقف بود و با هوشيارى, فراست و دقت ويژه اى مسائل را بررسى مى كرد, در ماجراى مشروطه خيلى زود فهميد كه تقابل قراردادن اسلام و آزادى يك مسئله ظاهرى است و در باطن اين پديده توطئه اى شوم نهفته كه دست استكبار در آن دخالت دارد و ايادى او براى متنفر كردن مردم از ديانت و متدينين در قالب برخى الفاظ و عناوين فريبنده فعاليت مى كنند, خيلى تلاش كرد تا اين واقعيت ها را به آگاهى حاميان مشروطه برساند, اما موفق نگرديد و چون اوضاع آشفته بود و تبليغات مسموم اثر ناگوار خود را ظاهر ساخت كوششهاى او به ثمر ننشست و از سال 1315 هـ.ش تا آخر عمر (سال 1334 هـ.ش) در را به روى خود بست و گوشه نشينى كامل اختيار نمود, البته اين عزلت او بدين معنا نبود كه نسبت به فجايع ستم بى تفاوت باشد و با شجاعت و صلابت با كارگزاران رضاخان به مخالفت برخاست و هرچه عوامل استبداد وى را تحت فشار قرار دادند كه حكومت وقت را تإييد كند او از اين برنامه امتناع كرد و با شهامت كامل نفرت از ستم و بيزارى از خفقان را اعلام نمود.(4)
دوران رشد و بالندگى در پنجم رجب مقارن با دوازدهم مرداد سال 1306 هـ.ش در چنين خانواده اى كه عطر ايمان و معرفت از آن استشمام مى گرديد كودكى متولد گشت كه او را ((على)) ناميدند, او آخرين فرزند خانواده مزبور به شمار مىآمد اما از همان دوران صباوت از ويژگى هايى برخوردار بود كه او را در بين فرزندان آخوند ملا احمد ممتاز مى كرد. دوران خردسالى على در بوستان معرفت و محبت والدينى وارسته سپرى شد و مشك مشام معنى جان و روحش را نوازش داد و او را به عنوان فرزندى علاقه مند به ارزشها و باورها و خوبى ها پرورش داد, وقتى به دوران نوجوانى پا نهاد روح بزرگ, هوش سرشار و استعداد شگرفش نمى خواست در محدوده اى محقر باقى بماند. اين ويژگى او را به تحرك فوق العاده و تكاپوى بيش از حد معمول وادار ساخت, برخى اطرافيان وقتى او را با ديگر برادران مقايسه مى كردند به اشتباه تصور مى نمودند او نوجوانى ناآرام و پرهيجان مى باشد و بايد رفتارش كنترل شود و در حد ديگر فرزندان تعديل گردد, اما پدر دانشمندش درك مى كند كه چنين حالاتى از آينده درخشان و دوران سعادت على حكايت مى كند و لذا در پى آن بود كه بى مهرى برخى را در مورد وى خنثى كند و آنان اجازه دهند اين نهال به شكوفايى شكوهمند خود ادامه دهد و مراتب كمال و درجات تعالى را طى كند. در اين دوران رضاخان كه تازه روى كار آمده بود در آموزش و پرورش دگرگونى ايجاد كرد و مدارس سنتى را به سبك اروپايى و غربى درآورد, خانواده هاى متدين و شخصيت هاى حوزوى چنين تحولات منفى را برنمى تابيدند و ترجيح مى دادند فرزندان خود را به همان مكتب خانه هاى قديمى روانه سازند زيرا آموزشگاههاى جديد بدون عارضه منفى و انحراف نبود, فرزندان ملااحمد به همين دليل راضى نمى شدند به دبيرستان بروند, اما على اين شيوه را برهم زد و ضمن آنكه در محيط آموزشى جديد حضور يافت خود را از انحرافات فكرى و اخلاقى آن برحذر داشت هوش وافرش در محيط دبيرستان نيز آرام و قرار را از معلمان و هم كلاسى ها مى ربود تا جايى كه برخى معلم هاى ناآگاه از اين وضع به خانواده اش شكايت مى كردند, چون دوران ابتدايى و مقطع نخست متوسطه را در نهاوند گذراند و در اين شهر مقاطع بالاتر نبود از پدرش خواست تا به وى اجازه دهد براى ادامه تحصيلات به شهرستان هاى ديگر برود اما اين خواسته با مخالفت پدرش روبرو گرديد, زيرا ملااحمد آرزو داشت اين فرزندش به كسوت روحانيت درآيد و در سنگر حوزه به تلاشهاى علمى و تبليغى بپردازد چنانچه خود آن شهيد مى گويد پدرم سعى بسيار نمود كه يكى از برادران را براى تحصيل علوم دينى آماده نمايد و تا آن زمان موفق نشده بود و من هم به هيچ وجه علاقه اى به اين مسير نداشتم از سويى اوضاع آشفته و جو ضدمذهبى وغربى كه در مدارس جديد راه يافته بود با شئونات خانواده ما در تباين بود در اين حال من با مشقت بسيار بدون در نظر گرفتن اين مسايل به دبيرستان مى رفتم و در اين اوقات بحران هاى فكرى سختى را از ذهن خويش عبور مى دادم.(5)
تحولى شگفت ماجرايى شگفت پيش آمد كه على جوان را در مسيرى جديد قرار داد و آن اين بود كه يكى از مبلغان كه براى امور تبليغى به نهاوند آمده بود و از افراد مبارز و متدين به شمار مىآمد و سال ها در زندان هاى رژيم رضاخان شكنجه و آزار ديده و به تازه گى از حبس رهايى يافته بود و شناخت چندانى نيست به خانواده ملااحمد قدوسى نداشت, پس از اقامه نماز به منبر مى رود و يك روز در ضمن سخنرانى خويش اظهار مى دارد: در شب گذشته طى رويايى راستين رسول اكرم(ص) را كه به دستان مبارك خود عمامه بر سر پسر كوچك ملااحمد گذاشت اگر ايشان چنين فرزندى دارد و اكنون در مسجد حضور دارد او را به من معرفى كنيد, حاضرين در مسجد او را به اين روحانى معرفى مى كنند, او پس از ختم خطابه اش از منبر پايين آمد و وى را در آغوش گرفت و با او مصافحه كرد و مورد خطابش قرار داد و گفت: مقامى عالى در انتظارت مى باشد, قدرش را بدان, حاضران در مسجد چون پروانه برگرد شمع وجود على قدوسى اجتماع كردند و به او به دليل اين لطف معنوى تبريك گفتند, پس از اين ماجرا تحول عجيبى در فكر و روان فرزند ملااحمد پديد آمد و بلافاصله از پدرش خواست كه زمينه هاى هجرت به قم را براى او فراهم كند. بدين گونه در سال 1321 هـ.ش در حالى كه پانزده بهار را پشت سر نهاده بود خانواده و زادگاه خويش را ترك گفت و به شهر مقدس قم عزيمت نمود, در بدو ورود به اين ديار با بركت مورد توجه آيه الله صدر كه از گردانندگان حوزه علميه بود و شناختى از مرحوم ملااحمد قدوسى داشت قرار گرفت, اما چون امكانات مربوط به محل سكونت طلاب در آن موقع خيلى ناچيز بود دوران تحصيلى وى در قم با دشوارىها و سختى هاى زيادى توإم گشت, خودش در اين باره مى گويد: بعد از آمدن به قم مشقات زيادى را تحمل كردم, در حالى كه در سن كم در غربت بسيار به من سخت مى گذشت. به علت نبودن جا در حجره اى كوچك همراه با چندين نفر ديگر زندگى مى كردم و مدتى در يك اتاق كوچك كه مقدارى از آن فرش شده, بخشى از آن محل شستشوى ظروف و وضو گرفتن بود بسر بردم و چون از تمامى افرادى كه در اين حجره بودند كوچك تر و تازه كارتر بودم, در پايين اتاق مى خوابيدم و مدام لحاف و تشكم داخل آب مى رفت و خيس مى گرديد با همه اين ها درس را ادامه دادم و از خواب و خوراك خويش كاستم تا بتوانم بيشتر و بهتر درس بخوانم. بسيارى از شب ها آنقدر مطالعه مى كردم كه ديگر توان تدارك غذا نداشتم و گرسنه سر بر بالين مى نهادم, جز دوران كمى در سال, تمام آن را به درس و مباحثه گذرانيدم و حتى در ايام ماه محرم غير از روزهاى تاسوعا و عاشورا تمام وقت خود را صرف فراگيرى متون درسى نمودم. به همين دليل و در اثر مشقات مزبور ضعف هاى بسيارى متوجه وى گرديد و تا آخر عمرش باقى مانده و از آن رنج مى برد.(6) نبودن فردى كه على جوان بتواند دروس خود را با او مباحثه كند نيز چنان به وى فشار مىآورد كه وقتى يك هم مباحثه را مى يافت طى نامه اى شادمانى و سرور خويش را از اين بابت به پدر اطلاع مى داد.
در محضر اساتيد به رغم اين مشكلات او با اشتياق و اهتمام تمام دروس مقدماتى و سطح را نزد اساتيد وقت و از جمله شهيد محراب آيه الله محمد على صدوقى فراگرفت و به منظور ادامه تحصيل در جلسات درس خارج مرحوم آيه الله بروجردى حاضر گشت, آن مرحوم كه از گذشته با پدر اين طلبه كوشا و با استعداد آشنا بود و علاقه وافرى به وى داشت نسبت به امور تحصيلى و مسايل تربيتى وى شخصا توجه اى ويژه داشت. در دوران تحصيل در قم ايشان آنقدر به نظم در درس مقيد بود كه دوستان ايشان هرگز نديدند كه در يك جلسه هم حاضر نشود, او عادت داشت هر درسى را يك روز بعد مباحثه كرده و شب هنگام مطالب آن را يادداشت كند و اين عمل را هيچ وقت ترك نكرد. امام خمينى به احترام مقام فقاهت و مرجعيت آيه الله بروجردى حاضر به تدريس دروس عالى حوزه نبود كه با اصرار شاگردان اين مهم را پذيرفت اما زمان تدريس را ساعتى قبل از شروع درس آيه الله بروجردى قرار داد و پس از اتمام همراه با شاگردان خود به درس آن مجتهد عظيم الشإن حضور مى يافت, شهيد آيه الله قدوسى در هر دو درس شركت مى كرد و از آنها بهره مى برد, او كه در محضر امام بحرى از علوم, معارف و حكمت را يافت تمام توان فكرى و روحى خود را در جهت استفاده از اين درياى معرفت به كار برد و كوشيد در ساحل آن از آن توجه به امور ديگر دست بردارد و به مسايل درسى اهتمام افزونترى داشته باشد, به همين دليل با سرعت و در كمترين زمان ـ در سال 1341 هـ.ش ـ به درجه اجتهاد رسيد و دوستان و اساتيد به اين موفقيت علمى او معترف بودند. از سوى ديگر در محضر امام خمينى شهيد قدوسى علاوه بر امور علمى و آموزشى متوجه جنبه هاى معنوى, تقوا, زهد و اخلاص استادش قرار گرفت, وى در وجود امام شخصيتى را مشاهده كرد كه از دنيا و امور فناپذير گذشته و يكپارچه رو به سوى حق دارد و هيچ عاملى نمى تواند سد راهش باشد. روح مشتاق و كمال طلب شهيد قدوسى در محضر امام خمينى آنچه را كه سال ها در پى آن بود, يافت, منبع نورى كه وى پيوسته در طريق حق از آن بهره گرفت در همين دوران بر روح و روان اين مرد بزرگ تإييد و او را به سوى قله كمال, وارستگى و پارسايى سوق داد. (7) شهيد آيه الله على قدوسى تمام دوره اصول را نزد امام آموخت و نيز خارج مكاسب محرمه و مقدارى از بيع و كتاب الطهاره را از محضر معظم له استفاده نمود. يكى از تربيت يافتگان آن شهيد مى گويد: آقاى قدوسى مى گفت: تا موقعى كه در قم بودم پاى درس امام خمينى مى نشستم و بعد از تبعيد ايشان به درس ديگر آقايان رفتم بطور مقايسه متوجه شدم كه درس ايشان چيز ديگرى است. (8) شاگردى كه استادش را اين گونه درك كرد به او علاقه مند گرديد و تصميم گرفت در حيات علمى, آموزشى, سياسى و اجتماعى او را الگوى خويش قرار دهد لذا اولين روزهايى كه امام نهضت خود را در قم آغاز كرد وى به عنوان يك فرد منظم, برنامه ريز و تشكيلاتى در كنار امام قرار گرفت و بهترين الگويى كه در درس اخلاق به شاگردانش معرفى مى كرد امام خمينى بود. (9) يادآور مى شود حاج آقا بهإالدينى عراقى از شاگردان حوزه درسى امام كه با شهيد قدوسى هم مباحثه بود در سال 1360 هـ.ش به دست منافقين كوردل به شهادت رسيد. (10) شهيد قدوسى از آغاز طلبگى علاقه و ارتباط خاصى با عارفان و پويندگان مسير معنويت داشت و پيوسته هر كجا نشانى از سراى اهل صفا و اهل سر مى يافت دنبال آن را مى گرفت تا شايد مشخصاتى از نهان خانه يار را به دست آورد و بعدها در دروس اخلاقى خود خاطراتى را از اين افراد ذكر مى كرد اما بسيارى از مسايلى را كه از طريق تزكيه و تهذيب درون بدان رسيده بود ناگفته مى گذاشت و به درستى يكى از خصلت هاى برجسته او اين بود كه وقتى كسى وى را مشاهده مى كرد حدس نمى زد كه اين روحانى كسى است كه سالها در سير و سلوك گام برداشته و طريق عارفان را پيموده و بخش مهمى از عمرش را در تصفيه باطن و فناى فى الله گذرانده است اما گاهى مواقع كه با محرمان خويش نشستى داشت گوشه اى از اين باطن مصفا را نشان مى داد و روزنه اى معنوى را مى گشود,(11) يكى از شخصيت هايى كه موجب گرديد بعد عرفانى شهيد قدوسى را بارور و شكوفا سازد علامه سيد محمد حسين طباطبايى بود او همراه و همسان با شهيد آيه الله مطهرى و آيه الله شهيد دكتر بهشتى همراه با انديشه اى پويا و جوشان به محضر اين عالم ربانى راه مى يافت و از خرمن خودش خوشه ها برمى چيد و جرعه هايى از حكمت و معنويت اين چشمه ملكوتى را به كام ذهن خويش سرازير مى ساخت و به تدريج از شاگردان مشهور و برجسته علامه طباطبايى در مباحث فلسفى, عرفانى و تفسيرى قلمداد گرديد و بعد از سال ها تلمذ نزد آن حكيم عالى قدر چنان مورد توجه ايشان قرار گرفت كه استاد جويبار عطوفت خويش را به سوى او جارى ساخت و وى را به سمت دامادى خود پذيرفت و فرزند محترمه خويش ـ نجمه السادات طباطبايى ـ را به عقد ازدواج وى درآورد.(12) بنا به اظهارات دختر علامه ـ همسر شهيد قدوسى ـ علامه براى وى احترام خاصى قائل بود و مدام مى گفت خداوند به اين مرد عقل و درايت شگفتى داده است به همين سبب بسيارى از كارهاى مهم را به ايشان مى سپردند و اعتماد عجيبى به شهيد قدوسى داشتند تا جايى كه خاطرنشان نموده اند: هر وقت كارى به او مى سپارم ديگر از آن كار آسوده خاطرم. به هنگام شهادت آقاى قدوسى چون علامه به دليل بيمارى در وضع نگران كننده اى به سر مى برد, اطرافيان به ايشان چيزى نگفتند با اين وجود گويا آن مفسر عاليقدر از طريق فراست باطنى به اين ماجرا پى مى برد كما اين كه از شهادت هفتاد و دو تن از ياران امام خبر داشت با اين كه در اين خصوص كسى چيزى به ايشان نگفته بود. (13) آيه الله قدوسى به همراه امام موسى صدر در دروس اصول فلسفه و روش رئاليسم استاد علامه طباطبايى شركت داشت و در تدوين و تنظيم اين مباحث در كتابى مفصل كوشيد به همين دليل شهيد مطهرى در مواقعى مقتضى از خدمات علمى ايشان در اين خصوص تقدير مى كرد.(14) علاوه بر آن در جلسات درس اخلاق استادش حضور مستمر داشت و از اين كلاس و روح وارسته و اخلاق والاى علامه استفاده بسيارى نمود و با معاريف و مشاهير بزرگ عرفان از جمله آيه الله حاج ميرزا على آقا قاضى كه از مشايخ سير و سلوك و تقوا در زمان خود بود و از استادان معروف علامه طباطبايى است آشنا گرديد و پيوسته هنگامى كه از اهل تقوا و معرفت و علماى ربانى سخن به ميان مىآمد از اين بزرگوار و كرامت ها و مكارمش ياد مى كرد. (15) آرى شهيد قدوسى كه خود مظهرى از اخلاص بود در علامه طباطبايى گمشده اى يافت كه در جاى ديگر نمى توانست آن را به دست آورد اين ارتباط معنوى در سال 1334 هـ.ش تبديل به يك پيوند عاطفى گرديد زيرا شهيد قدوسى داماد آن بزرگوار شد. (16) در حدود سال 1340 هـ.ش كه آيه الله قدوسى به مقام اجتهاد نائل آمد, با نوشتن مقالاتى در مجله مكتب تشيع برخى حقايق مسلم قرآنى و روايى را در قالب نوشته هايى روان اما عميق و علمى براى تشنگان معارف ناب تشريح كرد(17) و اعتقاد داشت ايجاد تحول در جامعه بايد از طريق برنامه هاى فرهنگى و اصلاح باورها و اعتقادات صورت گيرد. تحقيقات فقه و اصول ايشان هم كه از زمان شركت در جلسات درس خارج آيه الله بروجردى به نگارش درآورده بود مورد توجه فضلاى حوزه علميه قم قرار گرفت. (18) در برخى منابع آمده است كه آيه الله قدوسى دروس خارج خود را نزد آيه الله العظمى گلپايگانى تكميل نمود.(19) در ميدان مبارزه گام نهادن اين شهيد در عرصه هاى علمى و عرفانى و نيز روى آوردن به طريق سير و سلوك با تلاش هاى سياسى ايشان منافاتى نداشت و بلكه او كه به سوى حق و حقيقت قدم برمى داشت با هرگونه آفت يا مانعى كه اين طريق را با دشوارى مواجه مى كرد به مبارزه برخاست, در ماجراى مبارزات امت مسلمان ايران به رهبرى آيه الله كاشانى طى سال هاى 1331 و 1332 هـ.ش اين شهيد در صحنه هاى سياسى حضور يافت و سپس با فدائيان اسلام مرتبط گشت و از ياران نواب صفوى گرديد و با وى همفكرى داشت و در همان سال ها به تمرين با اسلحه در ارتفاعات پرداخت و در تظاهرات فدائيان اسلام نقش فعالى را عهده دار گرديد, (20) در همان زمان حزب توده و جبهه ملى عناد خود را با پايگاه ديانت يعنى حوزه علميه و علماى شيعه آغاز كرد زيرا بعد از فرار رضاخان گروههاى مزبور در شرايط پيش آمده و با اتكا به حمايت ابرقدرت ها احساس نمودند حال كه از فشار حكومت پهلوى رهانيده شده اند مبارزه اى همه جانبه را با روحانيون آغاز كنند در شهر نهاوند تنها كسى كه در مقابل حزب توده و نيروهاى آن مقاومت كرد و امكان پيشرفت را از آنان گرفت شهيد قدوسى بود, او در برابر اين گروه منحط آنقدر مقاومت كرد كه موجب عقب نشينى طرفداران حزب توده در نهاوند گشت و به تدريج دست از مخالفت خود برداشتند. دستگاه ستم نيز براى ضربه زدن به روحانيت يكى از توده اىهاى سابقه دار را كه مدتها از قم بيرون رفته بود با تشريفات و استقبال كم نظيرى به اين شهر برگردانيد, شهيد قدوسى با رهبرى تظاهرات وسيعى كه از سوى طلاب انجام شد بيشترين مبارزه را در جو اختناق و فشار آن روز انجام داد و همزمان با اين تلاش سياسى به تمرين هاى نظامى پرداخت و بدين گونه خود را براى حركت هاى بعدى آماده كرد.(21) شهيد بزرگوار آيه الله قدوسى به عنوان يكى از شاگردان برجسته امام امت در صف پيشتازان نهضت مقدس اسلامى و در شمار آن گروه از اساتيد حوزه بود كه فرياد دشمن كوب آن رهبر والامقام را با تمام وجود لبيك گفتند, در اين دوران علماى حوزه با افشاگرىهاى پى در پى و روشنگرىهاى موثر و اعتراضات شديد خود به شكل هاى گوناگون و از راه نشريات, اعلاميه ها و با خنثى كردن توطئه هاى عوامل استكبار به عنوان بازوى تواناى نهضت اسلامى به رهبرى امام خمينى نقش عمده اى را عهده دار گرديد و شهيد قدوسى از عناصر فعال و موثر اين جمع بود و در انتشار يك نشريه مخفى در زمان بازداشت امام در قيطريه با آقاى هاشمى رفسنجانى همكارى ويژه اى داشت.(22)
تشكيلات مخفى به دنبال مسئله شوم كاپيتولاسيون و افشاگرى كوبنده امام خمينى در چهارم آبان سال 1343 و دستگيرى ايشان در سيزدهم همين ماه و تبعيد به تركيه, روحانيت با اعتراض شديد به دولت تركيه و انتشار اعلاميه ها و نشريات مخفى حركت خود را در مسير مبارزه اى كه امام ترسيم كرده بود, ادامه داد اما در اين هنگام شدت اختناق و دستگيرى, ضرب و جرح مشتاقان به امام و تبعيد, شكنجه و زندان آنان و ايجاد رعب و وحشت به اوج خويش رسيد و شدت آشفتگى شرايط به حدى بود كه نزديك بود در حوزه هاى علميه نيز سكوت و ركود حاكم گردد و اين ضايعه شاگردان شيفته امام را رنج مى داد, توجه به اين واقعيت تلخ و دشوارى فعاليت هاى علنى عليه دستگاه استبداد جمعى از دوستداران و حاميان دلسوخته امام از جمله شهيد آيه الله قدوسى را بر آن داشت كه متناسب با شرايط اختناق, چگونگى و كيفيت مبارزه را تغيير دهند و همين تفكر مقدمه تشكيل يك گروه سازمان يافته مخفى از اساتيد حوزه علميه به منظور تداوم مبارزه گرديد. اين تشكيلات كه نخستين هسته مبارزاتى مخفى در تاريخ حوزه هاى علميه اسلامى و متشكل از مدرسان عالى مقام حوزه بود, بعدها به گروه يازده نفرى مشهور گرديد. در اين تشكيلات كه يك سلسله جلسات علنى پوششى براى نظم و اصلاح امور حوزه و جلساتى كاملا مخفى و زيرزمينى براى طراحى و برنامه ريزى مبارزه با رژيم داشت چهره هاى محبوب و شخصيت هاى بزرگى چون مقام معظم رهبرى و آيه الله رفسنجانى عضويت داشتند و مرحوم قدوسى مسووليت اطلاعات و اخبار را در اين گروه عهده دار بود, در آن زمان حتى روشنفكران مسلمان با حركت هاى تشكيلاتى كمتر آشنايى داشتند ولى اين جمعيت داراى شاخه هاى منسجم كاملا جديد و بى سابقه در بين روحانيان بود, البته اين تشكيلات مدت زمان زيادى ادامه نيافت و پس از مدتى وقفه در فروردين ماه سال 1345 اساسنامه آن در بازرسى محل كار يكى از اعضإ, به دست ساواك افتاد و در بازجويى از وى حركت مخفى اين مجموعه لو رفت و افراد آن تحت تعقيب مإمورين امنيتى قرار گرفتند, كشف اين جريان براى ساواك آن چنان وحشت آور جلوه كرد و گران تمام شد كه بلافاصله رئيس وقت ساواك قم احضار و مورد توبيخ قرار گرفت و از قم به جاى ديگرى انتقال داده شد, شهيد قدوسى در همين ارتباط تحت تعقيب قرار گرفت و دستگير شد و به همراه مرحوم آيه الله ربانى شيرازى در زندان قزل قلعه زندانى گشت, دژخيمان رژيم به رغم فشارهاى زياد و شكنجه هاى روانى و جسمى نتوانستند از آن شهيد و ديگر هم رزمانش اعتراف بگيرند و پس از بازجويى هاى مكرر, آيه الله قدوسى با زيركى و متانت خاصى آنان را متقاعد ساخت كه اين تشكيلات هدفى غير از تنظيم امور تحصيلى طلاب و تدوين كتب و متون درسى نداشته است! يادآور مى شود شهيد قدوسى در زندان بسيار شكنجه و اذيت شد, اما نتوانستند حتى يك جمله اعتراف از او بگيرند,(23) رئيس زندان گفته بود: شلاق آورديم او را كتك زديم اما اصلا پشتش نلرزيد و با وجود آن كه آزادش كردند هرچند روز يك بار به خانه اش هجوم مىآوردند و در اين يورش ها حتى طلاهاى همسرش را به غارت بردند, اين اذيت ها و تهديدها يك ذره ترس در وجود او پديد نياورد و محكم و استوار ايستاد و تإكيد مى كرد ما پيروز مى شويم و نگرانى ندارد.(24) شهيد قدوسى پس از رهايى از زندان در تابستان همان سال به نهاوند رفت و در مسجد جامع اين شهر اقامه نماز مى نمود و پس از نماز به منبر مى رفت و حقايقى را براى مستمعين تشريح مى كرد ونام امام خمينى را بر زبان مىآورد. ساواك و شهربانى از اين وضع بسيار ناراحت بود و مدام تذكر مى داد كه نبايد شما نام امام را ببريد در هيچ جاى ايران چنين برنامه اى متداول نيست و اگر ادامه دهيد شما را دستگير مى كنيم, او اعتنايى نكرد و به همين دليل جلساتش را در نهاوند تعطيل كردند و او بار ديگر به قم عزيمت نمود با اين حال ارتباطش با اقشار مذهبى نهاوند استمرار يافت و بخصوص با مبارزين اين سامان رابطه اى مخفى و پيوسته داشت, از جمله اقدامات آن شهيد در اين شهر تقويت تلاش هاى نيروهاى مبارز و رسيدگى به خانواده هاى زندانيان سياسى بود كه به موجب ارتباط با ايشان يا به سببى ديگر دستگير شده بودند و برخى در زندان به سر برده يا از سوى رژيم به شهادت رسيده بودند.(25)
اصلاحات آموزشى در آن سال هاى سياه و شرايط آميخته به اختناق شهيد قدوسى اعتقاد داشت حوزه علميه بايد از نظر تلاش هاى سياسى و نوع تشكيلات و دروس و مسايل مطرح شده تحرك جديدى داشته باشد و روحانيان در مجموعه اى منسجم و برنامه ريزى شده و هماهنگ حوزه را براى دنياى امروز و هدايت جامعه آماده نمايند, لذا پس از آزادى از زندان اهداف خود را در مورد اصلاح ساختار حوزه دنبال كرد(26) و با همفكرى و همراهى اساتيد بزرگوار ديگرى همچون شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى مبدإ و منشإ يك تحول عميق و اساسى در نظام آموزشى حوزه علميه قم گرديد و كوشيد ضمن حفظ اصالت هاى حوزه و تكيه بر نقاط مثبت و امتيازات نظام آموزشى قديم نظير سيستم مباحثه و انتخاب آزاد درس و استاد, يك سلسله برنامه هاى جديد را طرح ريزى نمايد و در واقع نقاط قوت و موثر نظام آموزشى جديد را به امتيازات قبلى حوزه بيفزايد كه از جمله آنها برنامه ريزى دقيق آموزشى واستفاده ازروش ارزشيابى و آزمون هاى منظم, هدايت ونظارت مستقيم در مواد درسى را مى توان برشمرد. اين تفكر اصلاحى منجر به تإسيس مدرسه منتظريه (حقانى) گرديد كه به رغم مشكلات فراوان و كارشكنى هاى نظام ستم شاهى به حول و قوه الهى و در اثر اهتمام وافر و پشتكار و دلسوزى شهيد قدوسى اين طرح موفق شد و شاگردانى كه طى اين برنامه پرورش يافتند به عنوان كادرهاى ورزيده قابل اعتمادى در نهضت اسلامى و بعد از آن توانستند مسووليت هاى حساسى را به دوش گيرند. بديهى است خصايص ممتاز, فكر عالى, وارستگى, مراتب علمى و اخلاقى شهيد قدوسى سبب شد كه اين تجربه آموزشى و تربيتى به شكوفايى برسد و در سازندگى اخلاقى وفرهنگى حوزه و جذب بهترين, زبده ترين و برگزيده ترين استعدادهايى كه به حوزه روى آوردند گامهاى اساسى برداشته شود, تإسيس و اداره اين مدرسه تنها يك حركت فرهنگى پرورشى نبود و همانگونه كه بعدها روشن گرديد يك برنامه حساب شده سياسى اجتماعى هم به شمار مىآمد كه گسترش آن مى توانست پشتوانه عظيم نيروى انسانى را براى تإمين نيازهاى انقلاب اسلامى فراهم آورد, وقتى شهيد قدوسى به پيشنهاد شهيد بهشتى اداره اين مدرسه را عهده دارشد او تمام نيروها و همت خود را صرف اصلاحاتى در اين مسير كرد و بر اين باور رسيد كه بايد براى احياى فرهنگ تشيع تمام كارهاى ديگر را رها و صرفا به مديريت اين مركز آموزشى مبادرت ورزد, پذيرفتن مسووليت يك مدرسه نوپا براى دانشمندى كه موقعيت هاى بالاتر علمى و اجتماعى برايش فراهم بود خود يك گذشت بزرگ به شمار مىآمد هرچند كه اين مدرسه تبديل به يك مركز علمى و اجتماعى مشهور شد و خود شهيد قدوسى به خاطر مديريتى عالى و طرحهاى ابتكارى ارزنده به توفيق هايى دست يافت البته ايشان عشق به مطالعه و پژوهش هاى علمى را ترك نكرد, مسووليت مزبور آن چنان اين شهيد را تحت تإثير قرار داد كه تمام هم و غم خود را در راه رشد و شكوفايى مدرسه و برنامه طلاب به كار گرفت و اغلب اوقات در شبانه روز هيجده ساعت كار مى كرد(27) در منزل نيز مسايل مدرسه را مورد بررسى قرار مى داد. در طول سال تحصيلى هيچ گونه مسافرت و رفت و آمدى نداشت و ميهمانى ها و ارتباط با دوستان را به نحو قابل ملاحظه اى كاهش داده بود, او بدون غرور و از روى فروتنى به دنبال اساتيد مى رفت و گاهى براى راضى كردن استادى چندين بار به وى مراجعه مى نمود. كارهاى وامانده را مى پذيرفت و راههاى نرفته را مى رفت و سختى هاى آن را به جان مى خريد و به قيمت عمر و زندگى و از دست دادن موقعيت و مقام ظاهرى و حتى سلامتى بدنى با اشتياق وصف ناپذيرى تلاش مى كرد و اهتمامش بر اين بود كه برنامه درسى و تربيتى مدرسه به گونه اى تدوين و پياده شود كه كاستى ها برطرف گردد و بر محتواى كار و كيفيت آموزشى افزوده شود. كوشش هاى پى گير آن بزرگ مرد در زمانى پى ريزى گرديد كه از يك سو حوزه هاى علميه مورد هجوم افكار روشنگر مآبان نوگراى قرار گرفت كه قصد داشتند با الفاظ پر طمطراق خود طلاب علوم دينى را از تحصيل فقه آل محمد و اصول و مبانى و معارف اسلام و آموزش هاى متكى بر قرآن و حديث باز دارند و از طرفى عالم نمايان ناآگاه و بى خبر و احتمالا وابسته اى وجود داشتند كه به جز يك رشته دروس خاص هر نوع حركت جديد, مبارزه سياسى و فعاليت اجتماعى را تخطئه مى نمودند و از جانب ديگر جوانانى به مبارزات سياسى صرف روى آورده و از فعاليت هاى فقهى و علمى بازمانده بودند در چنين اوضاع و احوال نگران كننده و تيره و تارى بود كه آيه الله قدوسى با همكارى دو يار صادق خويش ـ شهيد مظلوم دكتر بهشتى و شهيد آيه الله مطهرى ـ دست به كارى بزرگ زدند و سنگ مدرسه اى را بنا نهادند كه در آن اسلام با تمامى ابعادش به شكلى متناسب با مقتضيات زمان و نيازهاى جديد مورد تدريس و بحث قرار گرفت. مدرسه مزبور از ابتدا با مخالفت جو عمومى حوزه روبرو شد بسيارى از افراد در موفقيت اين شيوه جديد ترديد داشتند بلكه عده اى با اصرار مى گفتند اين حركت در حوزه نامطلوب است, نبايد امتحان, كلاس رسمى و ميز و صندلى, برنامه و ساعت شروع و خاتمه درس باشد, شهرت و موقعيت بعدى مدرسه نيز موج مخالفت ها را افزايش داد, استقلال فكرى و سازش ناپذيرى شهيد قدوسى در مقابل انحرافات و توطئه ها و برخى افكار منجمد عامل ديگرى بود كه بر اين دشوارىها مى افزود, در همين موقعيت ساواك به اين مدرسه به عنوان يك پايگاه چريكى مى نگريست و نظرش اين بود كه تشكيلاتى با آن دقت و مديريت و سازماندهى شده نمى تواند صرفا كارش آموزش فقه و اصول باشد, حتى يك بار به مدرسه يورش بردند و پنجاه نفر طلبه را بازداشت كردند و اعلام نمودند تا يكايك آجرهاى مدرسه را از جا نكنيم دست بردار نخواهيم بود و اين فشارها در حالى صورت مى گرفت كه افراد خودى از شهيد قدوسى حمايت چندانى نمى كردند. (28) با اين وجود شهيد قدوسى و همكارانش با تيزبينى و آينده نگرى ضرورتى مهم را درك كردند و انتقادها و خرده گيرىها را با شرح صدر پذيرفتند و با تحمل شدائد به راه مقدس خويش ادامه دادند و از تهاجم هاى غير معقول و جاهلانه نهراسيدند, اين خيلى مهم و شگفت انگيز است كه شهيد قدوسى در يك قدم اساسى در سنگر مدرسه و در قالب فعاليت هاى آموزشى و تربيتى چند صد نفر طلبه مومن, باسواد, انقلابى, مطيع رهبر و مخالف استبداد بار بياورد و ساواك هم بدين دليل مدرسه حقانى را سنگر انقلاب اسلامى ناميد, لذا بارها بدان يورش برد, مإموران ساواك و پليس علاوه بر تعقيب و مراقبت طلاب در بيرون از مدرسه افرادى را دستگير كرده و مورد بازجويى قرار مى دادند, در طول يورشهاى نيروهاى امنيتى رژيم شهيد قدوسى با قدرت و جرإت فراوان زيركى خود را به كار مى گرفت و از موفقيت آنها جلوگيرى مى كرد در عين حال به گونه اى عمل مى نمود كه آنان مدرك جرمى به دست نياورند يك بار رئيس ساواك وقت قم به شهيد قدوسى گفته بود. من تمام مطالب پرونده شما را خوانده ام چيزى در آن نيست ولى نوشته اند صاحبش آدم زرنگى است! اگرچه ساواك دستگاههاى تايپ و تكثير مدرسه را مصادره كرد ولى در ادامه مبارزات خللى وارد نشد و پس از آن همه محدوديت هاى شديد باز هم ايشان در تربيت نيروهاى سازنده و انقلابى مى كوشيد.(29) ادامه دارد پى نوشت ها: 1- مصاحبه با حضرت آيه الله خامنه اى, يادنامه شهيد قدوسى, ص153. 2- ديدار با ابرار, ج79, پژوهشكده باقرالعلوم, ص20. 3-يادنامه شهيد قدوسى, ص54. 4- همان, ص75. 5- از سجاده نمازهاى عارفانه شب تا مبارزه در متن مردم (سيرى در زندگى مبارزات شهيد قدوسى, روزنامه اطلاعات, شماره 18555, ص6. 6- يادنامه شهيد آيه الله قدوسى, ص24. 7- ديدار با ابرار, ج79, ص34 ـ 35. 8- عدالت در خون, گروهى از نويسندگان, ص98. 9- مجله پيام انقلاب, شماره 92, ص43. 10- گفتگو با حجه الاسلام والمسلمين محمدى عراقى, مجله پيام انقلاب, شماره118, ص41. 11- جرعه هاى جانبخش, از نگارنده, ص121. 12-يادها و يادگارها, تهيه وتنظيم على تاج دينى, ص51. 13- گفتگو با نجمه السادات طباطبايى, مجله زن روز, شماره 892. 14- مجله پيام انقلاب, شماره 92, ص44. 15- روزنامه اطلاعات, 15 شهريور 1367 (شماره 18555) ص6. 16- ديدار با ابرار, ج79, ص35. 17- پيشتازان شهادت در انقلاب سوم, ص66. 18- پيام انقلاب, شماره 92, ص44. 19- بنا به اظهارات استاد حسينى تقوى اشتهاردى (نك: يادنامه قدوسى, ص55). 20- پيشتازات شهادت… ص65. 21- ديدار با ابرار, ج79, ص30 ـ 31. 22- سيرى در زندگى و مبارزات استاد شهيد آيه الله قدوسى, روزنامه اطلاعات شماره 18555, ص6. 23- مجله پيام انقلاب, شماره 112, ص43. 24- مجله شاهد بانوان, شماره 12, 15 آبان 1360, ص12. 25- ديدار با ابرار, ج79, ص54 ـ 55, عدالت در خون, ص96. 26- پيشتازان شهادت در انقلاب سوم, ص66. 27- آيه الله قدوسى شهيد راه عدالت, مجله پيام انقلاب, ششم شهريور سال 1361, شماره 66 ص8. 28- ديدار با ابرار, همان, ص73 ـ 74. 29- روزنامه جمهورى اسلامى, ويژه نامه شهيد قدوسى, ص5.
پيامبر و خديجه در حصار اقتصادى و تنگناى اجتماعى از سوى قريش, سخت ترين روزهاى زندگى را مى گذراندند. خديجه به خاطر پيامبر نگران بود و وحشت آزار رساندن دشمنان به رسول خدا(ص) او را سراسيمه مى كرد. از سوى ديگر حامل جنينى مبارك بود و لازم بود آرامش خود را حفظ كند تا به او آسيبى نرسد و در ميان اين دو حالت, اضطرابى فراوان او را در بر مى گرفت. به هر حال خداوند اين قلب مالامال از ايمان و تقوا را نگذاشت كه در حال نگرانى و اندوه به سر ببرد پس آن جنين را به سخن گفتن با مادر واداشت. راستى همه چيز اين خانواده اعجازانگيز است. روزى پيامبر وارد خانه شد, متوجه صدايى گشت, خديجه است, همسر مهربان و عزيزش كه در تنهايى مطلق به سر مى برد و زنان مكه كاملا با او قطع رابطه كرده اند. چه خبر است؟ چه كسى وارد منزل شده و با همسرش هم صحبت شده است؟ نزديك شد كسى را نديد. نكند از شدت نگرانى خديجه حديث نفس مى گويد و با خود صحبت مى كند. همسر عزيزم! با چه كسى مشغول حرف زدن هستى؟ خديجه با اطمينان پاسخ داد: با جنينى كه در شكمم هست حرف مى زدم و پيوسته او مرا از تنهايى در مىآورد و مرا خرسند مى سازد. رسول الله(ص) كه منتظر چنين واقعه اى بود فرمود: ((يا خديجه هذا جبرئيل بشرنى بإنها إنثى… و انها النسله الطاهره الميمونه و ان الله تبارك و تعالى سيجعل نسلى منها و سيجعل من نسلها إئمه يجعلهم خلفإ فى إرضه بعد انقضإ وحيه)). اى خديجه! اين جبرئيل است كه به من بشارت مى دهد كه فرزندمان دختر است و او نسل پاك و مبارك است. خداى تبارك و تعالى ذريه مرا از راه او قرار مى دهد و از نسلش ائمه و پيشوايانى به وجود مىآورد كه پس از پايان يافتن وحى و (رحلت پيامبر) پيشوايان و خلفاى او در زمين خواهند بود. و بدينسان در طول دوران باردارى, فاطمه با مادرش پيوسته سخن مى گفت و او را آرامش و آسايش مى بخشيد و تسلى خاطر مى داد تا جايى كه حضرت خديجه سلام الله عليها هرگز از طولانى شدن دوران حاملگى نگران نبود , ولى در تب و تاب ديدن زهرا روزشمارى مى كرد و هر روز كه مى گذشت شور و شوق براى ديدار اين فرزند مبارك بيشتر و افزونتر مى گشت. او هرچه زودتر مى خواست اين فروغ فروزان فرهنگ اعجاز الهى را ببيند و به جمال دل آرايش, دل خوش كند و افسردگى را از قلب خود محو كند. و سرانجام وقت چيدن گل فرا رسيد و هنگام زايمان نزديك شد. خديجه را غمى فراوان در بر گرفته بود كه هيچ زنى نيست او را يارى دهد و به كمكش بشتابد. امام صادق(ع) اين داستان را چنين حديث كرده است: در حالى كه خديجه سخت غمگين بود, ناگهان چهار بانوى گندمين بلند قامت وارد شدند, گويا از زنان بنى هاشم اند. خديجه از ديدنشان وحشت كرد. يكى از زنان گفت: خديجه جان! هرگز نگران نباش. ما فرستادگان پروردگارت هستيم و خواهرانت مى باشيم. من ساره هستم و اين يكى آسيه دختر مزاحم كه دوست بهشتى تو مى باشد. اين هم مريم دختر عمران است و آن چهارمى كلثوم خواهر موسى بن عمران. خداوند ما را فرستاده است تا تو را در امر زايمان يارى دهيم. يكى از طرف راستش و ديگرى از طرف چپش و سومى روبرويش و چهارمى پشت سرش قرار گرفتند و سرانجام فاطمه زهرا پاك و پاكيزه به دنيا آمد. امام صادق(ع) ادامه مى دهد: ((فلما سقطت الى الارض شرق منها النور حتى دخل بيوت مكه و لم يبق بيت فى شرق الارض و غربها و الا إشرق فيه ذلك النور)). هنگامى كه زهرا بر روى زمين قرار گرفت نورى از سيماى مباركش پديدار شد كه تمام خانه هاى مكه را روشن كرد بلكه هيچ خانه اى در شرق و غرب زمين نبود, جز آن كه آن نور در آن خانه تابيد. نه تنها زمين كه آسمان را نورى تابان فرا گرفت كه فرشتگان چنين نورى را پيش از آن نديده بودند. اما سيمايش. پيامبر به او نگريست , گويا به آينه نگاه مى كند و خود را مى بيند. بضعه اى از او و پاره اى از تن او, همان شكل و همان خوى, همان سيما و همان روى. همان رنگ و همان منش. بدون كم و زياد, تو گويى او مادر پدر است كه محمد را به دنيا آورده و ام ابيهاست. نه تصور است كه تصديق مى باشدو نه خيال است كه حقيقت. چه خيره مى نگرى در رخش كه آيتى است از آن قرآن و روايتى است از آن كتاب. در ميان رخ زيبايش مى نگرى مى بينى پروردگار با قلم وحى نوشته است ((نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون)) كه اين ذكر الهى است و خداى خود نگهدارش است و در پيشانيش مى نگرى مى بينى پروردگار آفرينش آيه ((و لقد كرمنا بنىآدم)) را ترسيم كرده و ((انك لعلى خلق عظيم)) را عكس بردارى كرده است كه اين خلق عظيم پاره اى از تن آن خلق عظيم است. عظمت از سر و رويش مى بارد و نور وجودش خانه كوچك, ولى سترگ پيامبر را روشن و منور ساخته است. و پيامبر اسمش را فاطمه گذاشت. فاطمه نامى است شيرين و زيبا و براى پيامبر پرخاطره. سه فاطمه قبل از زهرا, در اين خاندان شريف پديد آمده اند كه هر يك براى رسول الله عزيز است و با ارزش: 1ـ فاطمه دختر عمرو كه والده عبدالله و مادر بزرگ رسول الله است. 2ـ فاطمه دختر زائده مادر حضرت خديجه و مادر بزرگ زهرا. 3ـ فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب و مادر على; همو كه چون مادرى مهربان پيامبر را در كودكى در آغوش خود پرورش داد و با احترام سرپرستيش را به عهده گرفت و محمد او را مادر صدا مى كرد و به او بيشتر از تمام زنان علاقه داشت, آخر او مادر على نفس محمد است و او شبهاى طولانى از استراحت خود مى كاست و به پرورش پيامبر مى پرداخت. مادرى بس مهربان كه با تمام وجود به رعايت اين كودك عظيم الشإن مى پرداخت و جان خود را فداى مقدمش مى كرد و پيامبر براى اين مادر, احترامى بسيار قائل بود كه آن را نمى توان با قلم مادى توصيف كرد, همين بس كه تنها فرزندش را به نام او نام نهد تا براى هميشه فاطمه بنت اسد در خاطره ها زنده بماند. درود بى پايان خدا بر اين خاندان پاك باد. و اينك براى تيمن و تبرك , حديثى و سيره اى كوتاه از سرور زنان عالم بضعه مصطفى حضرت زهراى اطهر سلام الله عليها به مناسبت سالروز ولادت باسعادتش يادآور مى شويم: در تفسير امام عسكرى سلام الله عليه حديث 216, آمده است: روزى زنى نزد حضرت زهرا عليها سلام آمد و عرض كرد: مادرى ضعيف و ناتوان دارم, مسائلى راجع به نمازش داشت, مرا فرستاد كه از شما احكامش را بپرسم. حضرت فرمود: هرچه مى خواهى بپرس. او ده مسإله را سوال كرد, سپس از اينكه زياد وقت حضرت را گرفته بود خجالت كشيد و عرض كرد: بيش از اين مزاحم نمى شوم اى دختر رسول خدا! حضرت فرمود: آنچه سوال دارى ـ بدون رودربايستى ـ بپرس. اگر كسى بارى سنگين دارد و تا رساندن بار به پشت بام صد هزار دينار زر كرايه و اجرت مى گيرد, آيا آن بار بر او سنگينى دارد؟ گفت: نه! حضرت زهرا(س) فرمود: پس بدان كه من براى هر مسإله اى بيش از مابين زمين تا عرش از در شهوار ناب پاداش و كرايه گرفته ام, پس سزاوار است كه بر من سنگين نيايد. از پدرم رسول خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: علماى شيعيانمان در روز قيامت در حالى محشور مى شوند كه خلعت كرامتهاى الهى به اندازه علومشان و تلاششان در هدايت و ارشاد بندگان خدا, به آنان پوشانده مى شود تا جايى كه بر هر يك از آنها هزار هزار لباس نور مى پوشانند , سپس منادى پروردگار ندا مى دهد: اى سرپرستان ايتام آل محمد(ص) كه هنگام دورى و جدا بودن آنان از پدرانشان ـ كه امامان مى باشند ـ آنها را سرپرستى و هدايت مى كرديد, اينان شاگردان شما و ايتام شمايند كه در دنيا سرپرستيشان به عهده شما بود, و به اندازه علومى كه به آنان آموختيد, به آنان نيز خلعت مى پوشانند و در ميان آن ايتام, گروهى ديده مى شوند كه صد هزار خلعت دارند و همچنين اين يتيمان آل محمد بر آنها كه به آنان خلعت علم عطا كردند, خلعت ها مى دهند سپس خداى تعالى مى فرمايد: خلعت هاى كافلين ايتام را كامل كنيد و بر آنان دو برابر بپوشانيد… آنگاه فاطمه عليها سلام فرمود: اى بنده خدا! يك نخ از آن خلعت ها هزار هزار بار برتر است از آنچه آفتاب بر آن تابيده است.
صحيفه نور: امام باقر عليه السلام, جابر بن عبدالله انصارى را طلبيد و از او پرسيد: در صحيفه حضرت زهرا چه ديدى؟ عرض كرد: اى ابا جعفر! بر مولايم فاطمه وارد شدم كه ولادت امام مجتبى(ع) را به ايشان تهنيت عرض كنم. پس ديدم صحيفه اى (كاغذى) سفيد از در ناب در دست مباركش است, گفتم: اى سرور زنان جهان! اين چه صحيفه اى است كه همراه داريد؟ فرمود: در اين صحيفه نام ائمه از فرزندانم نوشته شده است. گفتم: آن را بدهيد تا من هم ببينم. فرمود: اى جابر اگر نه اين بود كه جز پيامبر يا وصى پيامبر يا اهل بيت پيامبر كسى نبايد به اين صحيفه دست بزند, اجازه مى دادم , ولى تو اجازه دارى در آن بنگرى. جابر گويد پس در آن نگريستم ديدم نوشته شده: إبوالقاسم محمد بن عبدالله المصطفى , مادرش آمنه بنت وهب. إبوالحسن على بن ابى طالب المرتضى , مادرش فاطمه بنت اسد. إبومحمد الحسن بن على البر, إبوعبدالله الحسين بن على التقى و مادرشان فاطمه بنت محمد صلى الله عليه و آله و سلم. إبومحمد على بن الحسين العدل, مادرش شهربانويه دختر يزدجرد. إبوجعفر محمد بن على الباقر, مادرش إم عبدالله دختر حسن بن على بن ابى طالب. إبو عبدالله جعفر بن محمد الصادق, مادرش إم فروه بنت قاسم بن محمد بن ابى بكر. إبوابراهيم موسى بن جعفر الثقه, مادرش كنيزى است كه نامش حميده است. إبوالحسن على بن موسى الرضا, مادرش كنيزى است كه نامش نجمه است. إبوجعفر محمد بن على الزكى, مادرش كنيزى است كه نامش خيزران است. إبوالحسن على بن محمد الامين, مادرش كنيزى است كه نامش سوسن است. إبومحمد الحسن بن على الرفيق, مادرش كنيزى است كه نامش سمانه است و كنيه اش ام حسن. إبوالقاسم محمد بن الحسن, و اوست حجت و قائم خدا بر خلقش, مادرش كنيزى است كه نامش نرجس است. صلوت الله عليهم اجمعين. روزى حضرت امير (ع) به حضرت زهرا فرمود: آيا چيزى براى غذا خوردن در منزل دارى كه بخوريم؟ حضرت زهرا(س) گفت: نه! به خدايى كه پيامبر را به نبوت برگزيد و تو را به وصايت (جانشينيش) انتخاب كرد غذايى در منزل نداريم و اگر از اين دو روز گذشته چيزى مانده بود, قطعا تو را بر خودم و فرزندانم حسن و حسين ترجيح مى دادم و تقديمت مى كردم. حضرت امير(ع) فرمود: فاطمه جان! چرا به من خبر ندادى كه چيزى از بيرون تهيه كنم. حضرت زهرا(س) پاسخ داد: يا إباالحسن من از خدايم خجالت مى كشم از تو چيزى درخواست كنم كه در توانائيت فعلا نيست. راستى اين همه عظمت و بزرگوارى و منش والا در كسى جز زهرا سراغ داريد؟ اين داستان قابل توجه تمام همسران شيعه بايد قرار گيرد و اين چنين باشند كه اگر احساس كردند شوهرانشان توانايى خريد چيزى را حتى اگر از ضروريات منزل باشد ندارند, بر آنها تحميل نكنند و شوهر بيچاره مجبور نباشد كه براى خريد لباس عروسى يا تجملات بى ارزش مادى , از ديگران وام بگيرد تا مطالب همسرش را برآورده سازد. به خدا قسم سراسر زندگى كوتاه و بابركت حضرت زهرا درسهايى است فراموش نشدنى كه بايد مردان و زنان آن را به گوش هوش بسپارند و سرمشق زندگى سازند.
سهل انگارى در نماز: در كتاب فلاح السائل ص22, آمده است كه روزى حضرت زهرا سلام الله عليها از پدر پرسيد: پدر! زن يا مردى كه در خواندن و به جاى آوردن نماز سهل انگارى كند چه كيفرى خواهد داشت؟ حضرت فرمود: اى فاطمه! هر كس چه مرد باشد و چه زن اگر در امر نماز خواندن سهل انگارى كند, خداوند او را به پانزده بلا مبتلا سازد: 6 خصلت در دنيا, 3 خصلت هنگام مرگ, و 3 خصلت در قبر, و 3 خصلت در روز قيامت و هنگام خروج از قبر. اما آنچه در دنيا به او مى رسد: اول اينكه خداوند بركت را از عمرش مى گيرد, سپس بركت از روزيش گرفته مى شود و خداى عزوجل سيماى صالحان را از رخساره اش محو مى سازدو هر عملى كه انجام دهد بى پاداش مى ماند و دعايش به آسمان بالا نمى رود و در دعاى صالحان بهره اى نخواهد داشت. و اما هنگام مرگ, پس نخست آنكه با ذلت و خوارى از دنيا مى رود و سپس گرسنه و تشنه مى ميرد و همانا اگر آب تمام رودهاى دنيا را به او بياشامند هرگز تشنگى اش برطرف نمى شود. و اما در قبر, پس خداوند فرشته اى را موكل مى كند كه او را آزار بدهد و قبرش بر او تنگ مى گردد و در گور احساس تاريكى و ظلمت مى نمايد. و اما روز قيامت, و هنگامى كه سر از قبر برمى دارد, پس خداوند فرشته اى را وادار مى كند كه او را با صورت بر زمين بكشد و مردم به او بنگرند و دوم اينكه حسابش سخت و دشوار خواهد بود و سوم اينكه خداوند به او نظر نمى كند و او را تزكيه نمى نمايد و برايش عذابى دردناك آماده مى سازد.
قبل از خواب: از حضرت زهرا سلام الله عليها روايت شده كه روزى رسول خدا(ص) بر من وارد شد و در حالى كه رختخوابم را انداخته بودم بخوابم به من فرمود: فاطمه جان! نخواب , جز آنكه چهار عمل انجام دهى: كه قرآن را ختم كنى و پيامبران را شفيع خود سازى و مومنان را از خود خشنود گردانى ويك حج و يك عمره به جاى آورى! اين را گفت و مشغول نماز شد. صبر كردم تا حضرت نمازش را تمام كرد, سپس عرض كردم: اى رسول خدا! به چهار امر دستور دادى كه در حال حاضر هيچ كدام را نمى توانم انجام دهم. حضرت تبسمى كرد و فرمود: 1ـ اگر سه بار ((قل هو الله)) را بخوانى, مانند آن است كه قرآن را ختم كرده اى. 2ـ و اگر بر من و پيامبران قبل از من صلوات بفرستى, ما همه در روز قيامت شفاعتت مى كنيم. 3ـ و اگر براى مومنان طلب آمرزش و استغفار كنى, همه از تو راضى مى شوند. و…
چكيده: تعابيرى چون مدينه فاضله, جامعه مدنى در گفتمان اصلاح طلبان و دولت كريمه, حكومت و وراثت صالحان در فرهنگ اسلام , نشان از آرمان مشترك است كه بشريت همواره آرزوى تحقق آن را داشته است, بى گمان وجود چنين ايده هاى بالنده در فرهنگ بشر از نظر جامعه شناختى بى دليل نمى باشد به نظر مى رسد از آنجا كه اديان الهى بعد از ابلاغ توحيدگرايى, تربيت و هدايت يعنى اصلاح بشر را وجهه همت خود قرار داده اند,(1) اين انبيإ الهى و مكاتب انسان ساز آنها بوده است كه چنين ايده را از روز اول به انسانها القإ كرده و در پى اجرإ آن بوده اند. پيامبر بزرگوار اسلام به عنوان يكى از انبيإ در جامعه جاهلى عرب اصلاحاتى را به عنوان مكتب اسلام براساس ارزشهاى الهى بوجود آورد كه هدفى جز تإمين سعادت بشر نداشت ولكن اين اصلاحات بعد از رحلت رسول خدا(ص) هر روز كه فاصله زياد مى شد از ارزشهاى الهى خود فاصله مى گرفت; ساده زيستى, عدالت, مساوات, برادرى و تقوا جاى خود را به ثروت اندوزى و رفاه طلبى و بى عدالتى و تسلط فرصت طلبان مى داد, در نتيجه طلايه داران ايثار, زهد, تقوا و جهاد و در يك كلمه انسانهاى شايسته منزوى شدند, انحراف بقدرى دامن گسترد حتى برخى اصول اساسى مكتب همچو اصل ولايت, امر به معروف و نهى از منكر و عدالت اجتماعى رخت بربسته و ناشايسته ها رياكارانه با تملق و از طريق پيوندگرايى جاهلى به مركز اصلاحات رخنه كرده و بدون كوچكترين مشروعيت بر سرير قدرت تكيه زدند, 25 سال بدين منوال گذشت, حكومت و مديريت جامعه در حالى كه از كژيهاى به وجود آمده بسيار رنجور بود, در دست وارث حقيقى و وصى پيامبر(ص), امام على(ع) قرار گرفت, على(ع) كه در اين مدت همواره با انتقادهاى جدى نارضايتى خود را از نابسامانيهاى به وجود آمده اعلان كرده بود و در جهت سامان دادن به وضع موجود به دنبال فرصتى بود, لذا به محض رسيدن به خلافت و امامت در تمام ابعاد اجتماعى, سياسى, فرهنگى, اقتصادى و ادارى سرسختانه به اصلاحات و اجراى ارزشهاى الهى پاى فشرد و كمترين مداهنه و سازشكارى را بر خود اجازه نداد. احياى اصول فراموش شده يا كم رنگ شده كتاب خدا و سيره نبوى, شايسته سالارى در اداره جامعه و اجراى عدالت و برپاداشتن حدود و سنن الهى را به شدت وجهه همت خود قرار داد.
O واژه اصلاح واژه اصلاح امروزه در ابعاد گوناگون سياسى, فرهنگى, اجتماعى, ادارى … زياد مطرح مى شود و بيشتر به صورت جمع بكار مى رود آنچه مورد نظر اين مقاله ((حكومت دينى و اصلاحات از ديدگاه على(ع))) است اصلاح به معنى حركت سامان بخش و مبارزه اصولى با مفاسد و نابسامانيهاست, بنابراين اصلاح دو بعد را مد نظر دارد: الف: سامان دهى و تجديد حيات شايسته از سويى. ب: رفع مفاسد و ناهنجاريهاى موجود از سوى ديگر. بديهى است چنين كارى بدون معيار روشن امكان پذير نيست, يعنى بايد معلوم شود بر چه اساسى مسئله اى فاسد ناميده مى شود و بايد اصلاح بشود به تعبير ديگر طرح مسئله اصلاح به صورت مبهم, همانند بسيارى از واژه هاى سياسى كه مبهم طرح مى شوند, گمراه كننده است و طبعا صداقت طرح كننده را تإييد نمى كند, بنابراين يك انسان دلسوز, مكتبى, خيرخواه جامعه, اصلاح طلب, بايد از اول امر بطور شفاف موارد فساد را بدور از هرگونه جوسازى بيان داشته و بر اصلاح آن براساس آن معيار اقدام نمايد.
O ضرورت اصلاحات اصلاحاتى به نام مكتب اسلام با دست تواناى پيامبر اسلام(ص) در محيط فاسد جاهليت انجام گرفت كه ارزشهاى الهى وجهه همت آن مكتب بود و هدفى جز نجات بشر و تإمين سعادت وى نداشت(2) ولكن به شهادت تاريخ, در فاصله 25 سال از رحلت رسول خدا(ص) تا زمامدارى امام على(ع) على رغم تلاشهاى طاقت فرساى پيامبر(ص) به دلايل متعدد از جمله گسترش فوق العاده قلمرو اسلام و برخورد با تمدن و فرهنگهاى گوناگون و تازگى مكتب و ضعف ايمان در بسيارى از مومنان بلكه عدم ايمان در برخى, اين اصلاحات از معارف توحيدى و روش ارزشمدار زمان رسول خدا(ص) فاصله مى گرفت و هر روز جامعه به جاهليت نزديك مى شد, ثروت اندوزى, دنيامدارى و رفاه طلبى جاى ساده زيستى, جهاد, زيادت طلبى و ايثار و تقوا را مى گرفت. شكاف طبقاتى, بى عدالتى, و برآمدن فرصت طلبان و برافتادن پيش قراولان هجرت, زهد, جهاد و شهادت آشكار مى گرديد, اسلام راستين به ويژه برخى از اصول اساسى آن از جمله اصل ولايت اهل بيت(ع), امر به معروف و نهى از منكر و عدالت و تقوامدارى از جامعه رخت برمى بست, سرانجام در زمان عثمان امويان و حزب طلقإ بر تمام امور مسلمانان تسلط پيدا كردند, در سايه اين حاكميت فاميلى, تملق و چاپلوسى و رياكارى رواج يافته و ناصالحان بر امور مردم و اموال عمومى مسلط شده, مردم را برده و اموال عمومى را مال خود دانستند و در يك كلمه جامعه در ابعاد فرهنگى, سياسى, اجتماعى و اقتصادى… به انحراف و فساد كشيده شد(3) و به فرموده قرآن كريم مردم به اعقاب (4) خود (جاهليت اولى) برگشتند. در چنين وضعيت تاريك كه افقهاى اصلاحات را مه گرفته بود و مديريت و مسائل مالى, سياسى و اقتصادى… از انحراف به وجود آمده شديدا رنج مى برد, خلافت به جاى خود برگشته و على(ع), وارث حقيقى و وصى پيامبراكرم(ص) زمام امور را به دست گرفت, على(ع) همانطور كه در انتخاب خليفه سوم در جواب شرط عبدالرحمان بر اجرإ قرآن و سنت رسول خدا(ص) تإكيد كرده بود و بارها از انحرافات پيدا شده انتقاد كرده بود, بازگشت به اسلام اصيل و زنده كردن اصول فراموش شده و در يك كلمه ((اصلاحات)) را در سرلوحه برنامه خويش قرار داد. ((… لتبلبلن بلبله و لتغربلن غربله… حتى يعود إسفلكم اعلاكم و إعلاكم إسفلكم…))(5) سخت آزمايش مى شويد چون دانه هايى كه در غربال ريزند يا غذايى كه در ديگ گذارند به هم خواهيد ريخت زيرورو خواهيد شد تا آن كه پايين به بالا و بالا به پايين رود…
پايه و معيار اصلاحات از ديدگاه امام على(ع) اصلاحات براساس اصول ارزشى اسلام و در چارچوب مواد و مقررات آن صورت مى گرفت زيرا قرآن كريم بر هر فرد مسلمانى به عنوان اصول قانون اساسى بوده و سنت رسول خدا(ص) به مانند مواد و تبصره هاى آن مى باشد و روى هم رفته به مثابه چارچوب مبناى فكرى و نظام انديشه ساز و نظريه آفرين مطرح مى باشد. حضرت خودش در اين مورد مى فرمايد: ((آنچه را انجام داديم براى به دست آوردن قدرت و حكومت و دنيا و ثروت نبود بلكه مى خواستيم نشانه هاى حق و دين تو را به جايگاه خويش بازگردانيم و در سرزمينهاى تو اصلاح را ظاهر كنيم تا بندگان ستمديده در امن و امان زندگى كنند و قوانين و مقررات فراموش شده تو بار ديگر اجرا شود.))(6) و لذا هنگامى كه مردم اصرار كردند كه حضرت خلافت را بپذيرد در جواب آنان فرمود: ((… لكن از اين اندوهناكم كه بى خردان, و تبهكاران اين امت حكومت را به دست آورند آنگاه مال خدا را دست بدست بگردانند و بندگان او را به بردگى كشند و با نيكوكاران در جنگ و با فاسقان همراه باشند.))(7) براين اساس در اصلاحاتى كه شروع كرده بود هرگز از ارزشهاى اسلامى پا فراتر ننهاد و از اصولى غير از اصول اسلام بهره نگرفت بارها به او پيشنهاد شد اشراف را گرامى دار تا از خطر مخالفت آنان در امان بوده و از توانايى آنها يارى بگيرى! مدتى معاويه را در كار خودش ابقإ كن تا پايه هاى حكومتت محكم شود! اما حضرت در انجام اصلاحات حقيقت را فداى مصلحت نكرد و چنين پيشنهادى را نپذيرفت.(8) در مقابل اين جمله را به عنوان يك اصل اساسى در اصلاحات مطرح كرد كه: ((إتامرونى إن إطلب النصر بالجور;؟! آيا مرا مى خوانيد با ستم پيروزى را به دست آورم؟!(9))) امام(ع) از چنين ضابطه اى پيروى مى كند و لذا هنگامى كه از طرق متعدد براى اصلاح مردم تلاش كرد و نتيجه نگرفت خود را سر دو راهى اصلاح مردم با تباه كردن خود به عنوان يك رهبر ملاحظه نمود تصميم گرفت كه براى اصلاح مردم با استفاده از روش زورمدارانه صلاحيت خود را از دست ندهد لذا مى فرمايد: ((تنها چيزى كه مى تواند شما را اصلاح كند همانا شمشير است اما من براى اصلاح شما خود را به فساد مبتلا نخواهم كرد))(10) براساس اين معيار است كه حضرت هرگز شعار نداد و از حيله و فريب دادن مردم براى پيش برد كارهاى حكومتى خود بهره نگرفت و هيچ وقت با اين ابزار خلاف ارزشهاى الهى پايگاهش را در ميان مردم تقويت نكرد.
O ابعاد و محورهاى اصلاحات علوى امام على(ع) در انتظار فرصتى بودند تا كاستيهاى به وجود آمده را برطرف كرده, و با اصلاح كژيها قوانين فراموش يا كم رنگ شده قرآن و سنت رسول خدا(ص) را از نو احيا نمايند لذا با رسيدن به قدرت و بدون فوت دادن كمترين فرصت اصلاحات در ابعاد زير را شروع نمودند: الف ـ اصلاحات اجتماعى: 1ـ آزادى بيان: رشد طبيعى استعدادها و شكوفايى شخصيت ها در يك محيط آزاد و خالى از هرگونه جو فشار امكان پذير است. آزادى در ابعاد گوناگون از حقوق اوليه انسان مى باشد و انسان آزاد خلق شده است و از اين جهت به بحث گسترده نيازمند است ولكن در حد تناسب مقاله, اصلاحات علوى را در رابطه با آزادى اجتماعى مورد توجه قرار مى دهيم: آزادى بيان كه در هر جامعه برآيند آزادى تفكر و عقيده مى باشد, در اصلاحات علوى نمود برجسته دارد و حضرت با پذيرش آزادى ميان وجود عقايد و انديشه هاى گوناگون در جامعه را به رسميت مى شناسد تاريخ بوضوح بيان مى دارد كه امام على(ع) در دوره خلافت خود نه تنها آزادى بيان و انتقاد را در چارچوب دو اصل ((امر به معروف و نهى از منكر)) و ((نصيحت ائمه مسلمين)) به رسميت مى شناخت بلكه آن را براى بهبود نظام دينى و اصلاح جامعه لازم مى شمرد و به عنوان يك تكليف مطرح مى كرد و مردم را مكلف مى نمود كه با انتقاد سازنده و بيان نكته نظرات خود, در قالب دو اصل فوق حكومت را يارى دهند و اجازه نمى داد مردم در اين مورد شيوه بى تفاوتى يا تملق و محافظه كارى را پيش بگيرند. در آخرين فراز از خطبه 216 چنين مى فرمايد: ((با من به سبك سازشكارى معاشرت نكنيد گمان مبريد كه اگر بر حق سخنى به من گفته شود بر من سنگين مىآيد… هر كسى شنيدن حق يا عرضه شدن عدالت بر او ناخوش و سنگين آيد عمل به حق و عدالت بر او سنگين تر است پس از سخن حق يا نظر عادلانه خوددارى نكنيد.)) امام على(ع) در عمل نيز وجود عقايد و افكار مختلف در جامعه را پذيرفته بود و هرگز در برابر انتقادهاى گوناگون كه حتى بخشى از آنها با حسن نيت و در صلاح جامعه نبود, عمل بازدارنده انجام نداد, نوشته ها و فرمايشات امام(ع) در برابر ادعاهاى بى پايه طلحه و زبير و نيز موضع مستدل و منطقى حضرت در برابر معاويه قبل از اقدامات عملى و خرابكارانه آنان بهترين گواه اين ادعاست. رفتار بزرگوارانه و تحمل تحسين برانگيز حضرت در برابر انتقادات بى منطق و شعارهاى غلط و افراطى خوارج نمونه عالى از آزادى دادن در بيان است لذا مولا(ع) نه تنها در برابر انتقادات آنان روش تسامح و مدارا را پيش گرفته بود حتى شايعه پراكنى آنها و به دروغ نسبت كفر دادن به حضرت و امثال اين رفتارهاى ناجوانمردانه را ناديده گرفت و هرگز برخورد خشن نكرد و مهم آنان را از بيت المال قطع ننمود. خوارج آشكارا در انظار مردم بر حضرت جسارت مى كردند و هر لحظه خون دل به دل امام وارد مى كردند اما تا هنگامى كه قيام مسلحانه نكرده بودند و عملا امنيت جامعه را به خطر نيانداخته بودند امام على(ع) حداكثر مدارا و تسامح را با آنها داشت بعد از مزاحمت عملى, حضرت مجبور به دفع فتنه مى شود و درنگ را اين بار جايز نمى داند. در مورد آزادى عقيده ادله زيادى ثابت مى كند كه امام على(ع) تفتيش عقايد را به هيچ وجه اجازه نمى دهد و به شدت از آن باز مى دارد و براى عقيده كسى را هرگز مواخذه نكرده است در منشور حكومتى خود به مالك اشتر, وى را از تفتيش عيوب مردم و خرده گيرى از كردار و يا اشتباهات آنان به شدت بازداشته و مالك را از بكارگيرى افرادى كه خرده گيرند برحذر داشته است و فرموده: ((بايد آن ها كه نسبت به رعيت عيب جوترند از تو دور باشند زيرا مردم عيوبى دارند كه والى در پوشاندن آن عيوب از همه سزاوارتر است. مالك! درصدد مباش كه عيب پنهانى آنان را به دست آورى بلكه وظيفه تو آن است كه آنچه برايت ظاهر گشته اصلاح كنى)) پس نه تنها تفتيش عقايد و عيوب مجاز نيست بلكه سزاوار است اگر بنحوى آگاهى يافت سرپوشى بكند. 2ـ رعايت حقوق مردم: از اصلاحات اجتماعى ديگر كه سخت مورد توجه مولا قرار گرفته است احترام به حقوق مردم و كرامت آنان و برقرارى نظام سالم الهى بر اركان عدالت و تقواست و اين را در جهت تكامل معنوى و رشد مادى مردم مى داند. رعايت حقوق مردم با توجه به نتايج بسيار ارزنده آن در جامعه علوى چنان از اهميت والا برخوردار است كه آن را از ساير حقوق متمايز مى نمايد و لذا حضرت مى فرمايند: ((بزرگترين حقوقى كه ميان مردم جريان دارد همانا حق والى بر مردم و حق مردم بر والى است.))(11) اهميت رعايت اين حقوق از آنجاست كه خداوند اين حقوق را مايه انتظام روابط مردم و عزت دين آنان قرار داده است. مردم هرگز روى صلاح و شايستگى نخواهند ديد مگر حكومتشان صالح باشد و حكومتها هرگز به صلاح نخواهند آمد مگر توده مردم استوار و با استقامت شوند. هرگاه ملت به حقوق حكومت وفادار باشند و حكومت حقوق مردم را ادا كند آن وقت است كه حق در اجتماع محترم و حاكم خواهد شد آن وقت است كه اركان دين به پا خواهد خاست آن هنگام است كه نشانه ها و علائم عدل بدون كوچكترين انحراف ظاهر خواهد شد و سنت ها در مجراى خود قرار خواهد گرفت و محيط و زمانه محبوب و دوست داشتنى خواهد شد و دشمن از طمع بستن به چنين اجتماع محكم و استوار مإيوس خواهد شد.(12) در مقابل اگر حكومت و مردم در رعايت اين حق بى مبالاتى نشان دهند نتايج ناگوار غير قابل تحمل خواهد داشت, اختلاف كلمه, رواج ستمگرى, دين گريزى معمول مى شود هواپرستى و در نتيجه مشكلات روحى زياد شده و نيكان خوار و بدكاران عزت پيدا مى كنند.(13) امام على(ع) ضمن تإكيد بر حسن رعايت حقوق در جامعه دو اصل اساسى را در اين مورد طرح مى فرمايند ((اصل تمائل حق و تكليف)) و ((اصل تساوى حقوق متقابل)) كه براساس اصل اول هر حقى كه براى شخصى ـ حقيقى يا حقوقى ـ ثابت مى شود تكليفى بر وى ثابت مى گردد كه مفاد آن اثبات حق بر طرف مقابل است و براساس اصل دوم اين رابطه به صورت كاملا عادلانه و مساوى مى باشد و به همان مقدار كه مردم بر حاكم حق دارند همان اندازه در برابر وى تكليف دارند و از اين رابطه مساوى چنين تعبير مىآورد: ((كسى را حقى نيست جز اينكه بر او نيز حقى مثل آن است و تنها خداست كه حق دارد ولى تكليف ندارد))(14) در فراز ديگر از نهج البلاغه امام على(ع) اجراى عدالت و حق خواهى را از وظايف حاكم و حقوق مردم بر وى دانسته مى فرمايند: ((آگاه باشيد كه حق شماست بر من كه… در پرداخت حق شما كوتاهى نكرده و در وقت تعيين شده آن را بپردازم و با همه شما به گونه اى مساوى رفتار كنم))(15)
ب: اصلاحات در امور مالى و اقتصادى: نقش امور مالى در هر سازمانى بر كسى مخفى نيست و از مسائلى كه همواره نياز شديد به مراقبت دارد و بايد وضع سامان يافته داشته باشد امور مالى است و اگر جمع آورى و هزينه كردن بيت المال از سازمان درستى برخوردار باشد, آثار شكوهمند خود را در سالم سازى جامعه نشان خواهد داد و استعدادهاى نهفته را شكوفا خواهد نمود, لذا اميرالمومنين(ع) از همان لحظه تصدى حكومت بلكه قبل از قبول كردن آن, اصلاح امور مالى را شروع نمود زيرا از شرايطى كه در پذيرش حكومت داشت يكى اين بود كه: ((على(ع) درهمى از بيت المال را بدون اطلاع مسلمانان برندارد))(16) آن حضرت با اين شرط راه را بر سردمدارانى كه طبق عادت قبلى طمع برداشت بيش از ديگران را از بيت المال داشتند, بست. بدنبال اين, روز پس از بيعت مردم, دستور داد بيت المال را بين مسلمانان بالسويه تقسيم كنند و به هر نفر سه دينار بدهند و على رغم سنت خليفه دوم هيچ گونه فرقى بين بدرى و احدى و خندقى, مهاجر و انصار, عرب و عجم, آزاد شده يا نشده نگذارند و خودش نيز با قنبر آزاد شده سهم يكسان برداشت نمود.(17) سردمداران در اعتراض به على(ع) گفتند در كارت عدالت را رعايت ننمودى! شما كسانى را كه با شمشير ما اسلام آوردند و برده ما بودند و در راه رضاى خدا آنها را آزاد كرده بوديم با ما يكسان قرار دادى و سابقه ما را در اسلام در نظر نگرفتى. حضرت در جواب فرمود: سابقه در اسلام و فضيلت را خداوند در قيامت پاداش عطا مى فرمايد. ما و شما ديديم كه پيامبر خدا(ص) در تقسيم بيت المال بين مردم همين طور عمل مى كرد (يعنى سنت پيامبر اين است)(18) به قول مرحوم مطهرى(19) از نظر على(ع) آن اصلى كه مى تواند تعادل اجتماع را حفظ كند و همه را راضى نگهدارد و به روح اجتماع آرامش بدهد عدالت است, در تمام ابعاد, بخصوص در بعد مالى… عدالت بزرگراهى است عمومى كه همه را مى تواند در خود بگنجاند اما ظلم و جور كوره راهى است كه حتى فرد ستمگر را نيز به مقصد نمى رساند. مى دانيم خليفه سوم قسمت مهمى از اموال عمومى را در دوره خلافتش تيول خويشاوندان خود قرار داد على(ع) بعد از قبول كردن حكومت فرمود: ((به خدا قسم اگر با آن اموال براى خود زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال برمى گردانم زيرا در عدالت گنجايشى خاص است عدالت مى تواند همه را در بر گيرد و در خود جاى دهد و آن كس كه اندامش آماس كرده در عدالت نمى گنجد بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور تنگتر است))(20) آمدند گفتند عطف به ما سبق نكن و كارى به گذشته نداشته باش, كوشش خود را به حوادثى محدود كن كه از اين به بعد در زمان خلافت خودت پيش مىآيد حضرت با اين جمله: ((الحق القديم لايبطله شىء; حق كهن را چيزى باطل نمى كند)) دست رد به سينه آنها زد. برخورد انعطاف ناپذير حضرت با برادرش عقيل كه تقاضاى امتياز و سهم زيادى از بيت المال نموده بود نمونه اى از اهتمام آن حضرت در اصلاح درآمد و هزينه بيت المال بود, خود حضرت اين واقعه را چنين توصيف مى فرمايند: ((سوگند به خدا عقيل را در شدت پريشانى و فقر ديدم كه يك من گندم شما را از من مى خواست در حالى كه كودكانش را از پريشانى با موهاى غبارآلود و رنگ تيره ديدم…))(21) با اين وضع امام على (ع) بر خود اجازه نمى دهد حريم بيت المال را بهم ريخته يك من گندم! به عقيل بدهد. يكى از مسائل مهم امور مالى ماليات است, امام (ع) در اصلاح وضع ماليات در عهدنامه مالك چنين مى فرمايند: ((… و بايد به آبادانى زمين بيش از گرفتن خراج و ماليات اهتمام ورزى كه اخذ خراج جز با آبادانى زمين ميسر نمى شود و آن كه خراج طلبد و به آبادانى نپردازد شهرها را ويران كند و بندگان را هلاك سازد و كارش بسيار اندك راست آيد.))(22) از ديدگاه امام على(ع) حقوق همواره متقابل است, پس اگر حاكم مى تواند خراج و ماليات بگيرد, بايد وظايفى را عهده دار بشود, اگر درآمدهاى جامعه در جهت رفع گرفتاريها و نيازمنديهاى مردم و به عبارتى در تإمين رفاه عمومى هزينه گردد, مى توان انتظار داشت كه مردم با رغبت بيشتر نسبت به اداى وظايف مالى خود اقدام نمايند به تعبير ديگر: تإمين رفاه عمومى و يارى نمودن به مردم در آماده سازى زمينه براى بهره بردارى بهتر, رابطه مستقيم با پرداختهاى مالى مردم دارد و اين دو تإثير متقابل در يكديگر دارند.
ج: اصلاحات در امور فرهنگى: علم و آگاهى به عنوان يك فضيلت در ترقى و تعالى در تربيت انسانها نقش اساسى دارد, به فرموده امام على(ع) (علم سرچشمه تمام خيرهاست)(23) بنابراين هر شر و بدبختى از ناحيه ناآگاهى و جهالت مى باشد. حاكمان ستمگر با آگاهى از اين مسئله همواره تلاش مى كنند مردم را ناآگاه نگهداشته و از نادانيهاى آنها در موارد لازم در جهت مطامع شيطانى خود استفاده بكنند به گواهى تاريخ همواره اين ناآگاهان جامعه بوده است كه ملعبه دست منافقان زيرك قرار گرفته اند و آنها توانسته اند به وسيله چنين افراد نادان به مقاصد پليد خود برسند. امام على(ع) با آگاهى تمام از اين موضوع و توجه بر اينكه يكى از عوامل انحراف حاكمان و تسلط ستمگران ناآگاهى توده مردم است تعليم و آگاهى دادن به مردم را يكى از وظايف حكومت معرفى مى كند و مى فرمايد: ((حق شما بر من آن است كه… وسايل آموزشتان را فراهم سازم تا در تاريكى جهل نمانيد و امكانات پرورش و تربيتتان را فراهم كنم تا عالم بشويد.))(24) بنابراين تعليم و تربيت در كلام علوى به عنوان وظيفه حاكم مطرح شده است و حكومت در جامعه اسلامى نمى تواند نسبت به تعليم و تربيت افراد بى توجه بوده و با تسامح رفتار نمايد بلكه موظف است نسبت به حراست از فرهنگ مردم حساس بوده و تعهد و مسئوليت لازم را داشته باشد. تعليم و تربيت درست, نه تنها خلع سلاح كردن منافقان و دشمنان داخلى و خارجى است بلكه اصلاح ساختار انسانى جامعه و تعامل صحيح مردم در اجتماع بدون بينش و تربيت درست امكان ندارد بنابراين اگر بخواهيم از نفوذ بيگانه جلوگيرى بكنيم و نقشه و توطئه دشمن داخلى و خارجى را خنثى كرده باشيم و مدينه فاضله اخلاقى و فرهنگى زيبا داشته باشيم بايد به توسعه فرهنگى و تعليم و تربيت فرزندان مملكت توجه بسيار بشود از اينجاست كه امام(ع) مى فرمايد: ((شما را آموزش مى دهم تا بى سواد و نادان نباشيد و تربيتتان مى كنم تا راه و رسم زندگى بدانيد.))(25) روشن است آموزش و پرورشى مى تواند چنين هدف را تإمين كند كه داراى ويژگيهايى باشد كه در نهايت به استقلال فكرى جامعه منتهى بشود, و اگر دانش و تربيت, چنين وظيفه اى را نتواند انجام دهد طبعا به سعادت منتهى نخواهد شد. بديهى است جامعه اى كه فن از رده خارج و پنجاه سال پيش ديگران را به دانشجويان ياد دهد هم عقب خواهد ماند و هم وابسته فكرى!
د: اصلاحات در امور ادارى: نيروى انسانى در هر سازمانى اركان اصلى آن مجموعه را تشكيل مى دهد پس بازدهى مفيدتر در گرو ساختار صحيح و سالم نيروى انسانى خواهد بود, امام على(ع) با توجه به اين نقش نيروى انسانى, شايسته سالارى را در برآمدنها و افتادنها و گزينشها و حذفها در تمام نهادهاى كشورى و لشكرى در اولويت خاص قرار مى دهد و از بكارگيرى افراد ناشايست كه همواره موجب ضعف و حتى سقوط حكومتها مى باشند بازداشته است. به جرإت مى توان گفت در نظام حكومتى علوى يكى از بايسته هايى كه حاكم اسلامى بايد بدان همت گمارد گزينش كارگزارانى است كه از درايت, لياقت و كارآيى لازم در امور مربوط به حوزه خود برخوردار باشند لذا امام على(ع) به قدر زياد نسبت به اين امر اهتمام داشتند و افراد شايسته را به كارها مى گماردند. على(ع) ميراث دار حكومتى بود كه در سازمان ها و مسئوليت هاى جامعه روابط, جانشين ضوابط شده و انگيزه هاى فاميلى, تملق, ثروت و قدرت نمايى جانشين اصل تقوا و شايسته سالارى گرديده بود بدين روى به جاى شايستگان و مومنان راستين, اعضاى خانواده اميه, انسانهاى چاپلوس و فرصت طلب و ثروت اندوزان در مراكز تصميم گيرى نفوذ كرده بودند, امام على(ع) در چنين جامعه اى بر ارزشهاى اصيل الهى بخصوص تقوا ـ خدامحورى و عدالت پرورى ـ انگشت تإكيد گذاشت, از اين رو پس از رسيدن به خلافت, همواره مسئوليتها را براساس تقوا و مقدم داشتن تقواپيشگان بر ديگران پى افكند به نحوى كه هر روز كه از عمر حكومتش سپرى مى شد مهره هاى نالايق كنار گذاشته شده و شايستگان به كار گماشته مى شدند.(26) معيار گزينش در پيش على(ع) بر دو ويژگى علم و دانش و فضيلت و تعهد مبتنى بود. و اصولا بقاى دولت را در چنين گزينش مى دانست, لذا در اين مورد مى فرمايد: ((زوال الدول باصطناع السفل; سقوط دولتها به جهت بكارگرفتن دونان است))(27) در نامه خود به مالك نيز چنين مى فرمايد: (سپس در كار كارگزاران خويش بيانديش و آن گاه كه آنان را نيك آزمودى به كارشان بگمار…)(28) شيوه هاى عملى امام در جلوگيرى از انحراف: 1 ـ صداقت و صراحت: يكى از روش هاى مهم در سالم نگه داشتن جامعه و جلب توجه و همكارى مردم تعامل صادقانه مسئولان با آنهاست و همواره بايد با مردم روراست بود. امام على(ع) در طول حيات خود هرگز به مطرح كردن شعارهاى مردم پسند و غير عملى و مبهم و دو پهلو نپرداخته است و از اين روشها به جلب افراد اقدام نكرده است و در آغاز حكومت با صداقت و صراحت اهداف خود را بيان كرد و به آن گفته ها وفادار ماند و مخالفان اصلاحات از جمله معاويه را كه از جهل مردم سوء استفاده مى كرد, به شدت محكوم كرده مى فرمايد: ((به خدا قسم, معاويه زيرك تر از من نيست لكن شيوه او پيمان شكنى و گنهكارى است اگر پيمان شكنى ناخوشايند نبود, زيركتر از من كسى نبود, اما هر پيمان شكنى گناه است…))(29) حضرت در فراز ديگر چنين مى فرمايد: ((إلا و ان لكم عندى إن لا إحتجر دونكم سرا الا فى حرب و لا إطوى دونكم امرا الا فى حكم…; بدانيد حق شماست بر من كه چيزى جز راز جنگ از شما نپوشانم و كارى را جز در حكم شرع بى رإى زدن با شما انجام ندهم…))(30) هنگامى كه عبدالرحمان در انتخاب خليفه سوم با حضرت به اين شرط بيعت مى كرد كه حضرت به كتاب خدا و سنت رسول و شيخين عمل كند حضرت صادقانه و با صراحت فرمود: من به شرط عمل به كتاب خدا و سنت رسول مى پذيرم و هرگز همانند سياستمداران فريب كار و حيله گر چنين فكر نكرد كه فعلا شرط را در زبان بپذيرد تا قدرت را در دست بگيرد بعدا آنطور كه خود مى خواهد عمل كند بلكه از اول فرمود من به شرط سنت شيخين نمى توانم بپذيرم.
2ـ مهر و محبت و سعه صدر با مردم: از شيوه هاى ديگرى كه در سالم سازى روانى و رشد اخلاقى و ايجاد اعتماد اجتماعى بسيار مهم است رفتار و برخورد مهرآميز و با محبت نسبت به مردم از طرف مسئولان جامعه است حضرت همواره اين شيوه را مشى نموده و نادانيها و رفتارهاى نامناسب و اشتباهى مردم را با سعه صدر تحمل مى نمود, حتى مراعات اين روش را به كارگزاران خود توصيه مى نمود, به محمد بن ابى بكر, عامل مصر, چنين سفارش مى كند: ((بال هاى محبت خود را بر مردم بگستر, جانب نرمش و ملايمت را نگهدار, چهره خويش را بر آنان گشاده كن و تساوى را در بين آنان حتى در نگاه هايت مراعات كن… ))(31) امام على(ع) در سخنرانى ها و نامه ها مردم را به عنوان بندگان خدا و برادران خطاب مى كرد و فرقى بين اقوام و اصحاب و قشرها و نژادها, شهرى و روستايى نمى گذاشت, در گفتگو با مردم تملق و چاپلوسى, اغرإ به جهل و فرصت طلبى وجود نداشت و هرگز خشونت گفتارى و يا خطابه با حالت تفرعن نداشته است.
3ـ مبارزه با تملق و چاپلوسى: در نكوهش تملق و رفتارهايى كه با حاكمان ستمگر مى شود فرمود: ((در نظر مردمان شايسته, زشت ترين حالات زمامداران آن است كه بر آنان گمان رود كه دوستدار فخر و مباهاتند… بيزارم از آن كه بر من گمان آن بريد كه دوست دارم مرا بستاييد و من مدح و ثناى شما را بشنوم خداى را سپاس كه چنين نيستم… پس با من چنانكه با گردنكشان و زورگويان سخن گفته مى شود سخن نگوييد… با ظاهر سازى با من برخورد نكنيد و شنيدن حقى را كه درباره من گفته آيد بر من سخت مپنداريد… ))(32)
4ـ نظارت و كنترل كارگزاران: از ديدگاه مولا از شيوه هاى بسيار سازنده و بازدارنده از انحراف و فساد, نظارت و كنترل مديريت و كارگزاران جامعه است, يعنى گرچه در گزينش افراد دقت لازم بشود و در انتخاب كارگزاران شايسته توجه لازم شده باشد, باز اصل نظارت و كنترل از پيدايش ناشايستى ها و انحرافات ضرورت دارد بنابراين اصل, حضرت بازرسانى را در اجراى صحيح امور جهت نظارت قرار داده بودند و آنها گزارشات لازم را در صورت لزوم به حضرتش ارائه مى دادند, البته اين علاوه بر آن بود كه گزارشهاى مردمى نيز به حضرت مى رسيد. در نهج البلاغه موارد متعددى با اين بيان ((بلغنى عنك)) دارد كه حاكى از حسن نظارت مولا بر كارگزاران است براى نمونه به نامه چهل مراجعه شود.
5ـ قاطعيت در اصلاح: اصولا شيوه حضرت اين بود كه از تخلف در امور كشورى به سادگى نمى گذشت و به تناسب تخلف به مجازات متخلف مى پرداخت و در اين مورد اگر خلافى و خيانتى ثابت مى شد, با قاطعيت و جديت لازم برخورد مى كرد. در قسمتى از نهج البلاغه خطاب به كارگزارى كه از بيت المال سوء استفاده كرده بودند مى نويسد: ((پناه بر خدا آيا به روز قيامت ايمان ندارى و از حساب و سوال الهى بيم ندارى؟ اى كه نزد ما در شمار خردمندان بودى چگونه در حالى كه مى دانستى آنچه مى خورى و مى نوشى حرام است آن را بر خود گوارا ساختى؟ به خدا سوگند اگر حسن و حسين(ع) چنان مى كردند كه تو انجام داده اى از من روى خوش نمى ديدند و به آرزويى نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه از ستم آنان بوجود آمده است نابود سازم))(33) داستان سوده دختر عماره همدانى نمونه اى روشن از قاطعيت مولا در مبارزه با تخلف كارگزاران است, سوده خطاب به معاويه و در اعتراض از مإمور وى چنين گفت: ((بياد دارم كه نزد حضرت امام على(ع) رفتم مى خواستم از مإمور جمع آورى زكات شكايت كنم. آن گاه رسيدم كه او به نماز برمى خاست اما تا مرا ديد به نماز شروع نكرد و با مهربانى گفت آيا حاجتى دارى؟ گفتم آرى و تكاليف خود را عرض كردم. آن گرامى, هم چنانكه ايستاده بود گريست و به خدا عرض كرد: خدايا تو آگاهى كه من هرگز فرمان ندادم او به بندگانت ستم كند, سپس بى درنگ در قطعه پوستى بعد از نام خدا چنين نوشت آن گاه كه نامه ام را خواندى دست و بالت را جمع كن تا كسى ديگر بفرستم آن ها را از تو تحويل بگيرد…))(34)
6ـ زهد و ساده زيستى امام(ع): ساده زيستى افراد از عوامل سلامت روانى و آرامش روحى آنان است و از سختيهاى زندگى مى كاهد و بدين گونه در ايجاد صفا و صميميت در زندگى و لذت بخش نمودن آن نقش بسيار دارد و اگر اين ويژگى از حاكمان و كارگزاران باشد, علاوه بر اين, اثر مهمى خواهد داشت و آن اينكه اولا از پيدايش انحراف مالى و اسراف در مصرف بى مورد بيت المال جلو مى گيرد و ثانيا اين روش همدردى و همزيستى مسئولان با قشر كم درآمد جامعه, اعتماد آنها را نسبت به مسئولان جلب نموده و همكارى و مشاركت قشرهاى مختلف را در حل مشكلات جامعه در پى خواهد داشت, لذا زهد و ساده زيستى بخصوص از سوى كارگزاران در مكتب علوى جلوه خاص پيدا مى كند. اميرالمومنين(ع) خودش در دوره خلافت با توجه به همدردى با قشر ضعيف جامعه بيش از هر وقت ديگر زاهدانه زندگى مى كرد و مى فرمود: ((خداوند متعال بر حاكمان الهى واجب گردانيده است خود را با مردمان تنگ دست همسان سازند تا فقير و تنگدست را پريشانى اش آزرده و نگران نسازد.))(35) در فراز ديگر از نهج البلاغه مى فرمايد: ((إ إقنع من نفسى بإن يقال هذا اميرالمومنين و لا اشاركهم فى مكاره الدهر, إو إكون إسوه لهم فى جشوبه العيش؟…))(36) آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرالمومنين گويند و در ناخوشاينديهاى روزگار شريك مردم نباشم؟ يا در سختى زندگى نمونه اى براى آنان نباشم؟ بنابراين از ديدگاه امام على(ع) رتبه اى از زهد وجود دارد كه بر حاكمان حق, وظيفه است گرچه زهد در آن حد از مردم عادى خواسته نشده است, پس در حكومت علوى زهد و ساده زيستى ضرورتى است كه حاكمان و كارگزاران بايد در پى كسب آن باشند.
پى نوشت ها: 1- قرآن كريم, سوره جمعه, آيه 3. 2- قرآن كريم, سوره اعراف, آيه157. 3- نهج البلاغه, خطبه3, معروف به خطبه ((شقشقيه)). 4- قرآن كريم, سوره آل عمران, آيه144. 5- نهج البلاغه خطبه16, و ترجمه دشتى ص59. 6- همان, خطبه131, و ترجمه دشتى ص249. 7- همان, نامه 62, ترجمه دشتى ص601. 8- الغارات, ثقفى, ج1, ص45. 9- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج2, ص203, ط اسماعيلى, قسمت آخر, مناقب على(ع) در شرح خطبه 34. 10- مجله نور علم, دوره سوم, شماره1, اسفند 1366, ص113, به نقل از ارشاد مفيد, ص134 ط اسلاميه. 11- و اعظم ما افترض سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعيه و حق الرعيه على الوالى. نهج البلاغه صبحى الصالح خطبه 216. 12- نهج البلاغه, خطبه216. 13- نهج البلاغه, خطبه216. 14- همان. 15- همان, نامه 50, ترجمه دشتى. 16- نقش ائمه در احياى دين, علامه عسكرى, ج9, ص94. 17- نقش ائمه پيشين, ج9, ص94. 18- همان, ص95. 19- سيرى در نهج البلاغه, ص113. 20- نهج البلاغه, خطبه 15 و نقش ائمه پيشين 95 و 96 به نقل از ابن ابى الحديد. 21- نهج البلاغه, خطبه224. 22- همان, نامه53. 23- غرر الحكم و درر الكلم, ترجمه انصارى, ج1, شماره حديث868 در حرف الف. 24- خطبه 34 نهج البلاغه. 25- همان. 26- على بن ابى طالب(ع), عبدالفتاح عبدالمقصود, ترجمه سيد محمد مهدى جعفرى, ج2, ص377. 27- غرر الحكم و دررالكلم, ج1, حرف ز, شماره حديث 42, ص427. 28- نامه 53, نهج البلاغه. 29- نهج البلاغه خطبه200, ترجمه شهيدى. 30- همان, نامه 50. 31- نهج البلاغه, خطبه27. 32- همان, خطبه216. 33- نهج البلاغه, نامه41. 34- سفينه البحار, شيخ عباس قمى, ج1, ص671 ـ 672. 35- نهج البلاغه, خطبه209. 36- نهج البلاغه, نامه209.
لقمان كيست؟ يكى از حكماى راستين و بزرگ تاريخ, حضرت لقمان(ع) است كه نامش در قرآن دو بار(1) با عظمت ياد شده و يك سوره قرآن (سى و يكمين سوره) به نام او است. خداوند او را در قرآن براين اساس ياد كرده كه فرزندش را به ده اندرز بسيار مهم و سرنوشت ساز نصيحت كرده, و اين نصايح در ضمن پنج آيه سوره لقمان ذكر شده است. (2) مطرح شدن لقمان و حكمت هاى دهگانه او در قرآن, و يك سوره به نام او, در كتابى كه جاودانى و جهانى است بيانگر آن است كه خداوند مى خواهد نام لقمان و روش و نصايح حكيمانه او را در پيشانى ابديت ثبت كرده , و تابلو قرار دهد, تا شيفتگان حق و عرفان در هر نقطه و عصرى, در پرتو آن هدايت يابند, و از فيوضات آن براى پاك سازى و به سازى بهره جويند. بر همين اساس نخستين سوال در اين راستا اين است كه لقمان كيست؟ اهل كجاست؟ و در چه عصر مى زيسته؟ آيا پيغمبر است يا نه؟ و… براى دريافت پاسخ به اين سوالات, نظر شما را به مطالب زير جلب مى كنيم: 1ـ نام او لقمان, و كنيه او ابوالاسود است , او در سرزمين نوبه (واقع در كشور سودان يكى از مناطق افريقا) چشم به جهان گشود. بنابراين قيافه تيره و متمايل به سياه داشت, و تاريخ نويسان او را به عنوان سياه چهره با لب هاى ستبر و درشت, و قدم هاى بلند و گشاد ياد كرده اند. پس او از نژاد مردم افريقا بود و بعضى او را از اهالى ((ايله)) كه شهرى بندرى در كنار دريا, نزديك مصر, در سرزمين فلسطين بوده دانسته اند. (3) لقمان نظر به اين كه عمر طولانى كرد, با پيامبران بسيار (كه طبق بعضى از احاديث تا چهارصد پيامبر) را ديدار كرده است(4) و نظر صحيح اين است كه او پيامبر نبود, چنانكه خاطرنشان مى شود. به عقيده بعضى چند سال قبل از تإسيس حكومت حضرت داود(ع), و به نظر بعضى ده سال پس از حكومت داود(ع) متولد شد, و عمر او تا عصر پيامبرى حضرت يونس(ع) ادامه يافت, او در عصر نبوت و حكومت حضرت داود (ع) همراه آن حضرت به جنگ جالوت رفت, و در كشتن جالوت كه طاغوت آن عصر بود, شركت داشت. سلسله نسب لقمان را چنين نوشته اند: ((لقمان بن عنقى بن مزيد بن صارون)) و به گفته بعضى او پسرخاله يا خواهرزاده ايوب(ع) بود, و سلسله نسبش به ناحور بن تارخ (برادر ابراهيم خليل((ع))) مى رسد. او عمر طولانى كرد, كه عمرش را از دويست تا 560 سال, و از هزار تا 3500 سال نوشته اند, در عين حال بسيار زاهد بود, و دنيا را به اندازه عبور از سايه اى به سايه ديگر در نزديك آن مى دانست. او مدتى چوپان و برده قين بن حسر (از ثروتمندان بنى اسرائيل) بود, سپس بر اثر بروز حكمت هاى سرشار نظرى و عملى از او, از طرف اربابش آزاد شد.(5) و (6) به نظر مى رسد لقمان(ع) بيشتر عمرش را در خاورميانه, به خصوص در فلسطين و بيت المقدس گذرانده است, و نقل شده كه قبرش در ايله (يكى از بندرهاى فلسطين) است. از گفتنى ها اين كه او داراى فرزندان بسيار بود, آنها را به گرد خود جمع مى كرد, و نصيحت مى نمود. و به گفته بعضى گرچه با گفتن ((يا بنى; اى پسرك من)) تنها پسر بزرگش به نام باران را مورد خطاب خود قرار مى داد, ولى خطاب او در حقيقت به همه پسران و فرزندانش, بلكه به همه انسان ها بود, و با اين تعبير مهرانگيز مى خواست عواطف آنها را جلب كند, و به آنها بفهماند كه من همانند پدر دل سوز براى شما هستم, نصايح دل سوزانه مرا كه از روى خيرخواهى است بپذيريد. (7) چنان كه اين شيوه در نصايح اميرمومنان حضرت على(ع) به دو فرزندش امام حسن(ع) و امام حسين(ع) به طور فراوان ديده مى شود.(8) استاد محقق آيت الله جوادى آملى مى نويسد: ((تصغير كلمه ((ابن)) به صورت ((بنى)) براى تفقد و دل جويى و اظهار محبت است, چنانكه در نامه حضرت على(ع) به امام مجتبى(ع) (نامه 31 نهج البلاغه) همين تعبير مشاهده مى شود, كه انگيزه عاطفى و مهربانى او را همراهى مى كند از اين رو وصاياى سودمندى كه چهره رحمت و عطوفت را ارائه مى دهد, در كلمات لقمان و در گفتار حضرت على(ع) مشهود است))(9) مطلب ديگر اين كه در قرآن تنها بخش كوچكى از نصايح لقمان(ع) آمده, وگرنه او نصايح و پندهاى بسيار دارد كه در كتب روايى ما از امامان(ع) و پيامبر(ص) روايت شده, كه گردآورى همه آنها داراى چند جلد كتاب خواهد شد. براى اين كه باز لقمان را بيشتر بشناسيم نظر شما را به اين حديث جلب مى كنيم, او خطاب به فرزندش چنين گفت: ((يا بنى انى خدمت اربعمإه نبى و اخذت من كلامهم إربع كلمات, و هى : اذا كنت فى الصلوه فاحفظ قلبك, و اذا كنت على المائده فاحفظ حلقك, و اذا كنت فى بيت الغير فاحفظ عينك, واذا كنت بين الخلق فاحفظ لسانك; اى پسرجان! من چهار صد پيامبر را خدمت كردم, و از گفتار آنها چهار سخن را برگزيدم: 1ـ هنگامى كه در نماز هستى, حضور قلبت را حفظ كن 2ـ هنگامى كه در كنار سفره نشستى گلويت را (از مال حرام) حفظ كن 3ـ هنگامى كه به خانه ديگرى رفتى, چشم خود را (از نگاه به نامحرم) حفظ كن 4 ـ و هنگامى كه بين انسان ها رفتى, زبانت را حفظ كن.)) (10) از ويژگى هاى لقمان اين كه, مسافرت هاى بسيار نمود, با انسان هاى مختلف مانند پيامبران, علمإ, فقهإ و.. حشر و نشر داشت, و با توجه به عمر طولانى, و حالت عبرت پذيرىاى كه داشت, تجربيات بسيار آموخت , در حدى كه مصداق اين شعر مولانا جلال الدين شد: حاصل عمرم سه سخن بيش نيست خام بدم پخته شدم سوختم
معنى حكمت, و ابعاد آن حكمت در اصل از ماده ((حكم)) (بر وزن حرف) به معنى منع است, و از آن جا كه علم و دانش و تدبير كه از معانى حكمت است, انسان را از كارهاى خلاف باز مى دارد, به آن حكمت مى گويند. حكمت داراى معانى بسيار, و مفهوم گسترده است, از جمله: معرفت, شناخت اسرار جهان هستى, آگاهى از حقايق, وصول به حق از نظر گفتار و عمل, شناخت خدا, شناخت اشيإ آن گونه كه هستند, و نيز به معنى نور الهى كه انسان را از وسوسه هاى شيطانى و تاريكى گمراهى ها نجات مى بخشد. اين كه به درس فلسفه, حكمت مى گويند از اين رو است كه اين علم, شاخه اى از حكمت است و مى تواند انسان را در مسير حكمت حقيقى قرار دهد. به طور كلى حكمت بر دو گونه است: 1ـ حكمت نظرى كه همان آگاهى عميق و وسيع به اشيإ است. 2ـ حكمت عملى, كه همان حالت زيباى معنوى و نور تابان باطنى است كه دارنده اش را به مقامات عالى مى رساند, و چنين كسى را حكيم مى نامند. حكيم كسى است كه عاقل, هوشمند, مدبر بوده , و از نظر فكر و عمل, پاك, خالص و رشد يافته باشد. خداوند, حكيم مطلق است و در قرآن ذات پاك خدا, 97 بار به عنوان حكيم ياد شده, و واژه حكمه بيست بار در قرآن آمده, و از آن تمجيد شده, و تعليم حكمت به عنوان هدف از آمدن رسولان خداوند ذكر شده است.(11) اهميت و ارزش حكمت از نظر قرآن در حدى است كه خداوند در قرآن, دنيا را با آن همه وسعت, اندك و مايه فريب مى داند و مى فرمايد: ((قل متاع الدنيا قليل;(12) سرمايه زندگى دنيا, ناچيز و اندك است.)) و نيز مى فرمايد: ((و ما الحياه الدنيا الا متاع الغرر;(13)زندگى دنيا جز سرمايه فريب نيست)) ولى درباره حكمت مى فرمايد: ((و من يوتى الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا;(14) به هر كس كه دانش داده شود, خير فراوانى داده شده است.)) اميرمومنان على(ع) مى فرمايد: ((… الحكمه التى هى حياه للقلب الميت;(15) حكمت مايه زنده شدن قلب مرده است.)) و خطاب به امام حسن(ع) مى فرمايد: ((إحى قلبك بالموعظه, و نوره بال حكمه;(16) قلبت را با موعظه زنده بدار, و به وسيله نور حكمت, نورانى كن.)) از اهميت حكمت همين بس كه آن حضرت فرمود: ((الحكمه ضاله المومن, فخذ الحكمه ولو من إهل النفاق;(17) حكمت گم شده مومن است, آن را گرچه از ناحيه منافقان باشد دريافت كن.)) در تعبير ديگر مى فرمايد: ((ان هذه القلوب تمل كما تمل الابدان فابتغوا لها طرائف الحكمه;(18) اين دل ها همانند تن ها خسته و افسرده مى شوند, پس براى نشاط آنها از حكمت هاى زيبا و نشاطانگيز بهره بگيريد.))
آثار درخشان حكمت عملى در مواعظ حضرت عيسى(ع) در معنى حكمت, و آثار درخشان آن چنين مى خوانيم: ((بحق اقول لكم, ان الشمس نور كل شىء, و ان الحكمه, نور كل قلب و التقوى رإس كل حكمه; به حق به شما مى گويم كه خورشيد وسيله روشنى هر چيز است, و حكمت مايه روشنى هر روح و روان است, و پرهيزكارى سرلوحه هر حكمت است.)) نيز فرمود: ((بحق إقول لكم ان الصقاله تصلح السيف, و تجلوه, كذلك الحكمه للقلب تصقله و تجلوه و هى فى قلب الحكيم مثل المإ فى الارض الميته, تحيى قلبه كما يحيى المإ الارض الميته, و هى فى قلب الحكيم مثل النور فى الظلمه يمشى بها فى الناس; به حق به شما مى گويم; صيقل دادن و زنگ زدايى شمشير, آن را اصلاح كند و جلا دهد و آبدار كند, حكمت نيز روح و روان را نورانى كرده و جلا دهد, حكمت در قلب حكيم مانند آب در زمين مرده است, دل را زنده كند, چنان كه آب زمين را زنده نمايد, و همانند نور در تاريكى است كه انسان در پرتو آن, ميان مردم راه رود.))(19) لقمان در مورد آثار درخشان حكمت, به فرزندش چنين مى گويد: ((يا بنى تعلم الحكمه تشرف, فان الحكمه تدل على الدين, و تشرف العبد على الحر, و ترفع المسكين على الغنى, و تقدم الصغير على الكبير, و تجلس المسكين مجالس الملوك, و تزيد الشريف شرفا, والسيد سوددا, والغنى مجدا…; اى پسر جان! حكمت را بياموز تا به مقام شامخ شرافت برسى, چرا كه حكمت راهنماى دين است, و شرافت بخش غلام بر آزاد است, تهى دست را ارجمندتر از ثروتمند مى كند, و كوچك را بر بزرگ مقدم مى دارد و فقير درمانده را در جايگاه پادشاهان قرار مى دهد, و بر شرافت انسان شريف مى افزايد, و آقايى آقا را زياد مى كند, و ثروتمند را ستوده مى نمايد, دين و زندگى بدون حكمت, گوارا نيست, و كار دنيا و آخرت, تنها در پرتو حكمت سامان مى يابد, مثال حكمت منهاى اطاعت از خدا, همچون پيكر بى روح, يا زمين بىآب است, همان گونه كه پيكر بدون روح و زمين بدون آب, نابسامان و بى نشاط است, هم چنين حكمت بدون اطاعت خدا بى سامان و بى نشاط مى باشد.))(20)
حكيم بودن لقمان و راز آن در آيه 12 سوره لقمان مى خوانيم: ((و لقد آتينا لقمان الحكمه; ما به لقمان حكمت داديم.)) اين آيه بيانگر آن است كه خداوندى كه حكيم مطلق است, حكيم بودن لقمان را امضا كرده و او را از حكمت سرشارش, بهره مند ساخته است. در اين كه لقمان, پيامبر بود يا نه؟ شيوه بيان قرآن نشان مى دهد كه او پيغمبر نبوده است, و در روايات نيز با صراحت, پيغمبر بودن او نفى شده, از جمله روايت شده پيامبر اسلام(ص) فرمود: ((حقا اقول لم يكن لقمان نبيا ولكن عبدا كثير التفكر, حسن اليقين, احب الله فاحبه, و من عليه بالحكمه;(21) به حق مى گويم كه لقمان, پيامبر نبود, ولى بنده اى بود كه بسيار فكر مى كرد, ايمان و يقينش عالى بود, خدا را دوست داشت, و خدا نيز او را دوست داشت, و خداوند نعمت حكمت را به او عنايت فرمود.)) اينك اين سوال پيش مىآيد كه حضرت لقمان(ع) با اين كه پيامبر نبود, چگونه داراى مقام ارجمند حكمت شد و خداوند بخشى از حكمت او را به عنوان اندرز قرآنى, در كنار نصايح خود قرار داد؟ پاسخ آن كه لقمان(ع) يك انسان پاك و مخلص و باصفا و… و در صراط سير و سلوك و عرفان, زحمت ها كشيد, و بر اثر مخالفت با هوس هاى نفسانى و تحمل دشوارىها و رياضت و نفس كشى, داراى چنان لياقتى شد كه خداوند چشمه هاى حكمت را در وجود او به جوشش درآورد. آرى قابليت قابل موجب لطف مخصوص الهى مى شود, و باران در باغ, لاله مى روياند نه در شورزار, چنان كه پيامبر(ص) و امام صادق(ع) فرمودند: ((ما اخلص عبد لله عزوجل اربعين صباحا الا جرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه;(22) هر بنده اى كه تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد, خداوند چشمه هاى حكمت را از قلبش به زبانش جارى سازد.)) آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب نيز روايت شده: شخصى از لقمان پرسيد: اين همه علم و حكمت را از كجا به دست آوردى؟ (با اين كه مدرسه نرفته اى) لقمان در پاسخ گفت: ((قدر الله و ادإ الامانه, و صدق الحديث والصمت;(23) خواست خدا, و امانت دارى, و راست گويى و كنترل زبان موجب كسب اين مقام گرديد.)) امام صادق(ع) پيرامون راز وصول لقمان به مقام حكمت چنين مى فرمايد: ((سوگند به خدا حكمتى كه به لقمان داده شده به خاطر ثروت و جمال و حسب و نسب نبود (كه او هيچ گونه از اين امور را نداشت) ولى به خاطر آن بود كه او مردى قوى براى اجراى فرمان خدا, پاك و پرهيزكار, داراى كنترل زبان و تفكر طولانى در امور, و تيزبين و هشيار بود, روزها (جز در موارد استثنايى) هرگز نمى خوابيد, در مجلس در حضور مردم تكيه نمى داد, و در حضور آنها آب دهان نمى انداخت, و با چيزى بازى نمى كرد, و هنگام قضإ حاجت و غسل در جايى كه او را ببينند نمى نشست, بسيار مراقب وقار خود بود, خنده بيجا نمى كرد, و خشمگين نمى شد, شوخى نمى نمود, براى امور دنيا شاد و محزون نمى شد, داراى فرزندان بسيار از چند همسر گرديد, و اكثر آنها فوت كردند, (بر اثر خشنودى به رضاى خدا) درمرگ آنها گريه نكرد, او هرگاه دو نفر را در حال نزاع مى ديد, براى اصلاح آنها پا در ميانى مى كرد, و تا بين آنها آشتى برقرار نمى كرد, از كنار آنها رد نمى شد, اگر سخن زيبايى از كسى مى شنيد, از تفسيرش و از مإخذش مى پرسيد, با فقها و علما بسيار همنشينى مى كرد… همواره با سكوت معنى دار و عميق و انديشيدن و عبرت گرفتن, خود را اصلاح مى كرد, آنچه را كه به نفع معنوى او بود به آن توجه داشت, و از كارهاى بيهوده روى مى گردانيد, از اين رو خداوند خصلت حكمت را به او عطا فرمود.))(24)
نتيجه و جمع بندى از مطالب مذكور و مطالب ديگر به روشنى فهميده مى شود كه لقمان با اين كه از نظر نژادى, در سطح پايين بود, ولى در پرتو علم و عمل, رياضت و مجاهدت در راه پاك سازى و طى مراحل كمال, به مقام عالى حكمت رسيد, به عنوان مثال سلمان يك نفر عجمى بود, بر اثر رياضت و خودسازى و پيمودن مدارج تكامل به مقامى رسيد كه حضرت على(ع) او را به لقمان تشبيه كرد, و در شإن او فرمود: ((بخ بخ سلمان منا اهل البيت, و من لكم بمثل لقمان الحكيم؟ علم علم الاول و علم الاخر;(25) به به, به مقام سلمان, او از ما اهل بيت است, شما در كجا مانند سلمان را مى يابيد كه مثل لقمان حكيم است, كه از علم پيشينيان و آيندگان آگاهى دارد.))
آشكار شدن حكمت از زبان لقمان روايت شده پيامبر اسلام(ص) فرمود: روزى لقمان(ع) در بستر آرميده, براى استراحت خوابيده بود, ناگهان ندايى شنيد كه به او چنين گفت: ((اى لقمان! اگر مى خواهى خداوند تو را خليفه خود در زمين كند, در ميان مردم به حق قضاوت كن.)) لقمان در پاسخ عرض كرد: ((اگر پروردگارم مرا مخير كند, تن به اين آزمون بزرگ (قضاوت) نمى دهم, ولى اگر فرمان دهد, فرمانش را به جان مى پذيرم, زيرا مى دانم اگر چنين مسووليتى بر دوش من نهد, قطعا مرا كمك مى كند, و از لغزش ها نگه مى دارد.)) فرشتگان در حالى كه لقمان آنها را نمى ديدند از لقمان پرسيدند: ((چرا قضاوت را نمى پذيرى؟)) لقمان پاسخ داد: ((قضاوت در ميان مردم سخت ترين منزلگاه, و مهم ترين مراحل است, و امواج ظلم و ستم و لغزش از هر سو متوجه آن است, اگر خداوند انسان را حفظ كند, انسان شايسته نجات است, وگرنه, لغزش موجب انحراف انسان از بهشت خواهد شد, هر گاه كسى در دنيا سر به زير و در آخرت سربلند باشد, بهتر از عكس آن است و كسى كه دنيا را بر آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد, و آخرت را نيز از دست خواهد داد. )) فرشتگان از منطق قوى و حكيمانه و شيواى لقمان شگفت زده شدند. لقمان پس از اين سخن در خواب فرو رفت, خداوند نور حكمت را در دل لقمان افكند, هنگامى كه بيدار شد, زبان به حكمت گشود, تا آن جا كه حضرت داود پيامبر را, در راستاى حل مشكلات, يارى مى كرد, داود(ع) به او مى فرمود: ((طوبى لك يا لقمان اعطيت الحكمه; خوشا به حال تو اى لقمان كه حكمت به تو عنايت شده است.)) (26)
حكمت هاى ده گانه لقمان در قرآن خداوند در ميان حكمت هاى لقمان, بخشى از حكمت هاى او به فرزندش كه ده فراز است, در قرآن در ضمن پنج آيه در سوره لقمان (آيات 13, 16, 17, 18 و 19) مىآورد كه بيانگر ده نصيحت بزرگ و مفهوم عميق انسان سازى است, و آن ده فراز عبارتند از: 1ـ توحيد 2ـ معاد 3 ـ نماز 4ـ امر به معروف 5ـ نهى از منكر 6 ـ صبر و استقامت 7 ـ تواضع 8ـ دورى از خود خواهى 9ـ اعتدال در راه رفتن 10ـ اعتدال در صدا و سخن گفتن (كه مجموعه اى از حكمت نظرى و عملى, اعتقادى, عبادى, اجتماعى, سياسى, تقويتى, اخلاقى است), كه به خواست خدا هر كدام از اين دستورهاى حكيمانه ده گانه را در مقالات آينده مورد بررسى قرار مى دهيم, به اميد آن كه از حكمت هاى راستين و ژرف و سازنده آن حكيم بزرگ الهى بهره مند شده, و در پرتو آن, به سعادت و پيروزى بزرگ نايل گرديم. پى نوشت ها: 1 . سوره لقمان (31) آيه 12 و 13. 2 . سوره لقمان, آيات 13 و 16 و 17 و 18 و 19. (اما آيه 14 و 15 سخن خدا است, و اين مطلب بيانگر اهميت حكمت لقمان است, كه خداوند سخن خود را در كنار آن قرار داده است. 3 . مسعودى, مروج الذهب, ج1, ص46. 4 . المواعظ العدديه, ص142. 5 . مروج الذهب, ج1, ص;46 تفسير برهان, ج3, ص273. 6 . محدث قمى, سفينه البحار, ج2, ص515, فخرالدين حر مكى, مجمع البحرين, واژه لقم; علامه مجلسى, بحار, ج13, ص425. 7 . اعلام قرآن خزائلى, ص716. 8 . در اين باره به نهج البلاغه مراجعه كنيد, كه شانزده بار از زبان على(ع) اين جمله آمده كه سيزده بار آن در نامه 31 خطاب به امام حسن(ع) آمده است, و هم چنين به بحار, ج77, ص238 تا 241, وصيت اميرمومنان على(ع) به امام حسين(ع) مراجعه شود, كه در اين وصيت, حضرت على(ع) خطاب به امام حسين(ع) هفده بار جمله ((يا بنى)) را به كار برده است, اصل اين وصيت در تحف العقول, ص88 ذكر شده است. 9 . جوادى آملى, سيره پيامبران در قرآن, ص234. 10 . شيخ حر عاملى, با تصحيح على مشكينى, المواعظ العدديه, ص142. 11 . المعجم المفهرس لالفاظ القرآن, ص213 و 214. 12 . نسإ (4) آيه77. 13 . آل عمران (3) آيه185. 14 . بقره (2) آيه 269. 15 . نهج البلاغه, خطبه133. 16 . همان, نامه 31. 17 . همان, حكمت 80. 18 . همان, حكمت 197. 19 . تحف العقول, ترجمه احمد جنتى عطايى, ص618. 20 . علامه مجلسى, بحارالانوار, ج13, ص430. 21 . همان, ص424, مجمع البيان, ج8, ص315. 22 . همان, ج70, ص;242 كنزالعمال, حديث 5271. 23 . علامه طبرسى, تفسير مجمع البيان, ج8, ص215. 24 . همان, ص316 و 317. 25 . بحارالانوار, ج22, ص330. 26 . تفسير مجمع البيان, ج8, ص315 و 316.
اباحيگرى, يك خطر جدى بسيار است كه نه تنها انقلاب اسلامى و ارزشهاى اخلاقى را تهديد مى كند, بلكه كيان مملكت و ملت بويژه نسل جوان و نسل هاى آينده ما را در معرض تباهى و نابودى قرار خواهد داد. اباحيگرى و بى بند و بارى اخلاقى از آن هنگام چنگ و دندان نمود كه پاره اى غرب زده هاى جديد , سياست تساهل و تسامح را عنوان كرده و آزادىهاى بى قيد و شرط را بر جامعه اسلامى و انقلابى ما تحميل نمودند و اگر به موقع جلو اين هجوم گرفته نشود, تقيدات اخلاقى و محدوديت هاى اجتماعى را در نورديده و خطر فضيلت سوز آن به اعماق جامعه و خانواده وفرهنگ و اخلاق نفوذ مى كند, به گونه اى كه ديگر نتوان آن را مهار كرد و اگر دلسوزان اين نظام و دين باوران با غيرت و مسئولان ذىربط در صدد ريشه يابى علل و عوامل اين آفت خانمانسوز و برخورد جدى با آن نباشند همه چيز را از دست داده اند و در پيشگاه خدا و خلق عقوبت و سيه رويى و اندوخته اى نخواهند داشت. اباحيگرى و لاقيدى اخلاقى و بالمآل اعتقادى آخرين توطئه اى است كه دشمنان اسلام و انقلاب از خارج طراحى كردند و به دست خودى هاى غافل و يا مغرض به اجرا درآوردند. برخى مطبوعات و روزنامه ها و مجلات و برخى رسانه ها و فيلم ها و ساير عوامل موثر را در راه تحقق اين خيانت بزرگ به خدمت گرفتند و اگر خوشبينى هاى ساده انگارانه را كنار بگذاريم بيش از حد انتظار در اين توطئه توفيق حاصل كردند! باور كردنى نبود كه جامعه در آغاز سومين دهه پيروزى انقلاب كه مى بايست نهال هاى انقلاب اسلامى در اين مقطع به ثمر مى نشست و فضايى صالح و سالم از بعد مادى و معنوى شكل مى گرفت, بدينگونه و با اين سرعت بازيچه دام ابليسى بيگانه و بيگانه پرستان شود و امواج سهمگين فساد نسل بى گناه ما را مورد هجوم قرار دهد و ثمرات خونهاى پاك و مقدسى را كه در راه احياى فضائل بر زمين ريخته شد به تباهى كشد و اگر خداى نخواسته اين روند ادامه يابد و دست اندركاران تا دير نشده كمر به اصلاح وضع موجود نبندند و با دلسوزى و جديت و برنامه اى دقيق و هماهنگ به جنگ مفاسد و لائيسم نوين برنخيزند, شكستى را پذيرفته اند كه ننگ و مسئوليتش تا قيامت بر دوش آنان سنگينى خواهد كرد. شايد برخى از عناصر خوشبين اين قلم را به اغراق و مبالغه گويى متهم كنند و اين اظهارات را ناشى از بزرگ نمايى و بدبينى بپندارند كه در پاسخ به اين عناصر بايد گفت, ارقام و آمار منتشره در صفحات روزنامه ها و مجلات بخشى از اباحيگرى جديد را ارائه مى كند و حوادث روزمره گزارش بزهكارى هاى مشتى است از خروار كه مى تواند تإييدى بر اين واقعيت تلخ باشد, به عنوان مثال جرائد از روابط عمومى ثبت اسناد نقل كردند كه طى سه ماه اول سال جارى (سال 1380) آمار ازدواج در كشور يك درصد نسبت به سال قبل افزايش داشته , اما آمار طلاق 24 درصد!! (روزنامه جمهورى اسلامى 10 / 5 / 80) برخى ديگر از قول معاون نيروى انتظامى آوردند كه آمار دختران و پسران فرارى امسال 30 درصد بيشتر از سال گذشته است, اين نوجوانان و جوانان اكثر جذب باندهاى فساد و مواد مخدر مى شوند.(جام جم 14 / 5 / 80) حوادث مشهد و زنان ولگرد خيابانى و قتل هاى اتفاق افتاده در اين زمينه را خوانديم, و نيز خوانديم كه گروهى از هواداران اباحيگرى به صورت زن و مرد و فساد و مشروبخوارى زير عنوان يادواره بابك خرم دين ملحد در نقطه اى از آذربايجان چه كردند و در جمعى ديگر از مردان و زنان در قالب هنر محلى در شهركرد به رقص و پايكوبى پرداختند و در پس لرزه هاى انتخابات, گروه هاى ديگرى از پسران و دختران به عنوان جشن شادى و پيروزى در مشهد و اردبيل و كجا و كجا به رقص و پايكوبى و گاه شعار ضد انقلابى پرداختند و در تهران بزرگ از پارتى هاى شبانه چه گزارشات تإسف بار مى رسد و مواد مخدر و باندهاى فساد چه بيداد مى كنند و در خيابان هاى همين شهر كه عاصمه تشيع است, زنان و مردان و پسران و دختران با چه لباس و حجابى ظاهر مى شوند كه عنوانى جز بى حجابى ندارد و پاره اى ميتينگ هاى انتخاباتى!! و نمايشگاه هاى كتاب و بازرگانى و گل و گياه و غيره در طول سال كه به نمايشگاه مد و لباس و آرايش تبديل شده و پاركها محل راند و قرار رد و بدل كردن مواد مخدر و فساد گشته است و اخيرا جمعى از زنان قصد داشتند بى حجاب به قم بروند و اوضاع شهر را متشنج كنند كه دستگير شدند و يك باند اغفال پسران و دختران در اين شهر مقدس به دام افتادند و… و موارد ديگر كه شرح آن جز ملال و تإسف نمىآورد. اگر آنچه گفته شد و گوشه اى است از آنچه از حوادث مى خوانيم و مى شنويم نام اباحيگرى ندارد, پس اباحيگرى يعنى چه؟ بر اينها بيفزائيم زن باره گى جديد در سينماها و فيلم ها و سريالها و تئاترها و زن ابزارى نوين در فروشگاه هاى نوار و تبليغات تجارى و فروش كالا و سر در سينماها و مجلات و رنگين نامه ها كه از زنان هنرمند! با چهره هاى آرايش شده, قهرمان سازى مى كنند و يادآور عصر طاغوت است با اين تفاوت كه دو وجب روسرى بر قسمتى از سر انداخته اند و زير عنوان حجاب اسلامى , حجاب اسلامى را لوث كرده اند به مسخره گرفته اند و صدا و سيما اين دانشگاه بزرگ نيز از لوث اينان مصون نمانده است. بايد پذيرفت كه دست هاى پنهان و آشكارى در كار است كه با توسعه مفاسد در قالب هاى مختلف اخلاقى, فرهنگى, اقتصادى و اجتماعى , كشور را به لائيسم و ليبراليسم از نظر فكرى و اباحيگرى و هرج و مرج اخلاقى و فروپاشى خانوادگى سوق دهد , يعنى استحاله در فرهنگ غرب و دهن كجى به مقدسات و لوث كردن و بى اعتبار ساختن ارزشهايى كه عنصر اين انقلاب بود, و سرانجام مسخ و پايمال كردن دين كه مايه شرف و حيثيت اين ملت است و نابود كردن نيرويى كه پنجه در پنجه استكبار جهانى افكند و سيطره بيگانه را به مذلت كشيد و اين از بيگانه غير منتظره نيست كه طبع دشمن جز اين اقتضا ندارد. انتظار از خودىها كه غافل نشسته و نظاره گرند وبرخى فريب خورده ها كه در دام بيگانه افتاده اند. راز اينكه مقام معظم رهبرى در مراسم تنفيذ رياست جمهورى بر خطر اباحيگرى جديد انگشت نهادند و از دولت آينده خواستند با آن برخورد جدى كنند, در همين واقعيت است كه رهبر بيدار و آگاه و دلسوز ما خطر را جدى گرفته و مسئولين را در موقعيت كنونى كشور هشدار داده كه نبايد از كنار اين اخطار و هشدار بى تفاوت بگذرند. اين عنوان كلى بحث. اما سخن هاى گفتنى در اين زمينه فراوان است. نخست بايد وجود خطر را پذيرفت , سپس به ريشه يابى اباحيگرى پرداخت كه چه عواملى در دگرگونى اسفبار فضاى اجتماعى موثر افتاد و بالاخره راهكارهاى معالجه اين بيمارى را يافت و وارد عمل شد. جاى آن دارد كه به جاى بحثهاى خسته كننده و بى حاصل سياسى به مسائل حياتى و مادى و معنوى مردم پرداخته و نيروها را در منازعات جناحى هدر ندهيم. در اين پيكار, انديشمندان, عالمان دين, نويسندگان و دست اندركاران تبليغ و رسانه ها و مطبوعات تا برسد به قواى سه گانه نظام و نهادهاى ديگر ذىربط و آحاد مردم مسئوليت دارند. مسئله اساسى چنان كه اشاره شد در مرحله نخست ريشه يابى عوامل است و آنگاه راهكارهاى مناسب براى مهار موج اباحيگرى و حركت بى وقفه در اين پيكار, كه در ادامه مقال مورد گفتگو خواهد بود.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
راه اثبات منبع بودن منابع دين اگر خواستيم منبع بودن منابع چهارگانه را اثبات كنيم با چه دليلى مى توانيم منبع بودن قرآن و سنت اهل بيت و اجماع و عقل را اثبات كنيم؟ چه راهى براى اثبات حجت بودن اين منابع در اختيار داريم؟ لازم به تذكر است كه با خود عقل يا قرآن يا سنت نمى توان منبع بودن آن ها را اثبات كرد. زيرا اگر چيزى را بخواهيم با همان شىء ثابت كنيم, اين در حقيقت مصادره به مطلوب و دور خواهد بود, مگر اين كه به تعدد برگردد. اين كه مى گويند: آفتاب آمد دليل آفتاب, نه اينكه با آفتاب, خود آفتاب را اثبات مى كنند, بلكه مراد چيز ديگرى است يعنى در علم هاى شهودى خود شىء, مشهود است و نياز به برهان و استدلال ندارد اما در علم هاى حصولى چون دو مفهوم را از يك شىء انتزاع مى كنيم, نياز به تبيين دارد. از اين رو نمى توان حجيت قرآن را با قرآن و سنت را با سنت ثابت كرد, چون مستلزم دور است و اگر منبع بودن عقل را نيز با خود عقل بخواهيم اثبات كنيم, دور لازم مىآيد. در جواب اين دور دو پاسخ مطرح است: 1ـ اقامه دليل براى حجيت عقل ممكن نيست, زيرا حجيت عقل معلوم بالذات است و فقط احتياج به تبيين دارد, يعنى حجيت عقل و قطع و يقين دليل پذير نيست, علت ندارد, نه اين كه دليل دارد و چون دور لازم مىآيد خود عقل دليل نيست, بلكه اصلا دليل ندارد. همان طورى كه اصل قانون عليت تعليل پذير نيست, زيرا اگر بخواهيم قانون عليت را تعليل كنيم دور لازم مىآيد براى اين كه اگر بخواهيم قانون عليت را اثبات كنيم بايد استدلال كنيم و در هر استدلالى بايد صغرى و كبرى تنظيم شود و از آن دو مقدمه به نتيجه برسيم, در حالى كه رابطه مقدمات با نتايج رابطه على است. از اين رو براى اصل عليت نمى توان دليل اقامه كرد, هم چنان كه نمى توان براى ابطال آن دليل اقامه كرد, چون اگر كسى بخواهد دليل اقامه كند در حقيقت از قانون علت استفاده مى كند. زيرا بين مقدمات و نتيجه ربط ضرورى است, بين آن ها عليت است و كسى كه بخواهد اصل عليت را ابطال كند, قبل از ابطال آن, اصل عليت را پذيرفته است, اين است كه مى گويند: قانون عليت نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير. چيزى كه نه اثبات پذير است و نه ابطال پذير يا مجهول بالذات است يا معلوم بالذات و چون ما در فضاى استدلال نفس مى كشيم و زندگى ما در فضاى براهين عقلى است معلوم مى شود كه معلوم بالذات است. درموضوع دليل عقل نيز همين طور است كه دليل عقل معلوم بالذات است, نه مجهول مطلق و چون معلوم بالذات است, بايد آن را تبيين كرد نه تعليل, زيرا ذاتى علت بردار نيست. 2ـ پاسخ دوم آن است كه آن مقدار يقينى و قطعى را دليل مشكوك قرار دهيم, چنان كه سنت قطعى را حجت سنت ظنى قرار مى دهيم, يعنى اگر چيزى به طور متواتر ثابت شد و دلالتش يقينآور و نص بود, براى اعتبار ظنى الدلاله مى توان استدلال كرد. چون دليل غير از مدلول است, قهرا مصادره به مطلوب و دور نخواهد بود. چنان چه اگر نصوصى در قرآن كريم داشتيم كه دلالتش بر مطلب قطعى باشد مى توان با آن نصوص حجيت ظواهر قرآن را اثبات كرد از اين رو حتما بايد بين دال و مدلول تعدد فرض كرد تا از محذور دور رها شويم. در برهان صديقين كه انسان از خود شىء به خود شىء استدلال كند مرجعش به اين است كه دو مفهومى كه از يك ذات انتزاع مى شوند يكى بديهى است و ديگرى اولى كه از اولى به بديهى مى رسيم و سپس از بديهى به نظرى نائل مى شويم و بعد از نظرى نزديك به نظرى دور دسترسى پيدا مى كنيم. بنابراين, منبع بودن عقل براى دين قطعى و بين است و احتياج به دليل ندارد و بعد با دليل عقلى بين منبع بودن نقل را اثبات مى كنيم. مثلا با معيارهاى عقلى ثابت مى شود كه صاحب وحى بايد معجزه داشته باشد و با معيارهاى عقلى مى توان فهميد كه بين معجزه و علوم غريبه از قبيل سحر و كهانت و جادو فرق است و براساس معيارها مى فهمد كه قرآن معجزه است وقتى معجزه بودن قرآن ثابت شود, حجيت قرآن اثبات خواهد شد. بنابراين, براى اثبات منبع بودن عقل و قرآن و سنت يكى از اين دو راه را بايد پيمود. براى روشن شدن موضوع در مسئله عقل و اعتبار و حجيت آن مى گوييم: عقل گاهى علم شهودى دارد و گاهى علم حصولى. زيرا موجود در حقيقت يا خود وجود است, يا مفهوم وجود است و يا ماهيتى است كه موجود است چون موجود از دو حال بيرون نيست يعنى وجود و ماهيت و يا وجود و مفهوم, علم هم از دو حال بيرون نيست, اگر انسان به هستى و وجود راه يافت مى شود, علم شهودى و اگر به ماهيت و مفهوم راه يافت علم حصولى. در علم شهودى ما به معلوم مى رسيم و هرچه علم پيشرفته تر باشد معلوم را بيشتر مى يابيم, چون در علم شهودى خود مشهود خارجى آينه خودش است, بيگانه اى ما رابه آن راهنمايى نمى كند ولى در علم حصولى ما هر چه به دنبال معلوم مى رويم, علم نصيب ما مى شود و ما در آيينه علم چهره معلوم را مى بينيم مثلا اگر كسى خواست آب را بشناسد, به سراغ آب مى رود, ولى علم و معرفت آب نصيب انسان مى شود. در جهان بينى هاى حصولى انسان به سراغ واقع مى رود, ولى علم به واقع نصيب انسان مى شود و واقع را به انسان نشان مى دهد.
كارآمدى عقل در استنباط احكام مطلب مهمى كه جاى توجه دارد آن است كه, گروهى از صاحب نظران پذيرفتند, عقل نظير كتاب و سنت از منابع دين است, لكن گفتند كارآمد نيست, يعنى هيچ موردى نيست كه عقل به مطلبى برسد و به آن فتوا بدهد, مگر اين كه در همان قلمرو و منطقه, دليلى از قرآن يا روايت وجود دارد, در نتيجه گرچه عقل از منابع دين است ولى اثر عملى ندارد, زيرا هر جا دليل عقلى هست, دليل نقلى هم وجود دارد.(1) در جواب مى گوييم: اين سخن صحيح نيست. زيرا اين صاحب نظر دين را در مسائل ارزشى خلاصه مى كند و تصور مى كند, دين يعنى وجوب و حرمت و مستحب و مكروه و مباح. از اين جهت در اين امور ارزشى, همتاى با دليل عقلى, دليل نقلى هم وجود دارد. اما اگر بپذيريم دين در همه مسائل چه مسائل ارزشى و چه مسائل دانشى و در همه زمان ها و مكان ها مى تواند پاسخ گوى نياز انسان باشد, تنها دليل نقلى كافى نيست. بلكه در آن موارد حكم عقل چه به طور مستقل يا غير مستقل كارآمد است, از جمله در موارد ذيل عقل فتوا مى دهد: 1ـ مسئله حسن و قبح, 2ـ تلازم احكام با ملاكات يعنى هر جا حكم است ملاك هست و هر جا ملاك هست, حكم نيز وجود دارد 3ـ استلزامات كه از جمله آن استلزام ذى المقدمه با مقدمه است مى گويد اگر شارع چيزى را واجب كرده است, مقدمات آن هم واجب است, تمام بخش هاى علمى مقدمات ذى المقدمه را, عقل به عهده دارد, مثلا قرآن كريم فرموده است: ((واعدوا لهم ما استطعتم من قوه))(2) تا آن جا كه مى توانيد در برابر حملات احتمالى دشمن آماده باشيد, تا غافل نشويد. اين فتوا ارزشى است. اما اين كه ما چگونه در برابر دشمن آماده باشيم؟ از چه وسايل دفاعى استفاده كنيم؟ چه وسايل دفاعى بسازيم؟ در اين جا دانش به كار مىآيد كه ما در نيروى دريايى از زيردريايى يا در نيروى هوايى از هواپيماى دفاعى پيشرفته, بايد استفاده كنيم, تا هماهنگ و بلكه پيشرفته تر, از دشمن از امكانات و ابزار دفاعى برخوردار باشيم تا مصونيت خودمان را از تهاجم بيگانگان تضمين كنيم, در لزوم استفاده از دانش و كيفيت آن عقل حكم مى كند و نظر عقل در لزوم تهيه مقدمات لازم الاطاعه است و مخالفت با آن كيفر و عقاب اخروى را به دنبال دارد. و هم چنين اگر مسئول تإمين سلامت امت و ملتى از ديدگاه علمى به موردى برخورد كه بايد از آخرين داده هاى علمى براى درمان بيمارى استفاده كند, به حكم عقل لازم است اين كار را انجام دهد. و تجهيزات پزشكى را تهيه و از آن براى سلامت جامعه استفاده كند. بنابراين, عقل فقط در فقه و اخلاق مصطلح منبع نيست, بلكه در بخش هاى دانش هم بايد از آن استفاده كرد.
دليل اجتهادى و دليل فقاهتى ادله اى كه در استنباط به كار مىآيد بر دو قسم است: 1 ـ دليل اجتهادى مثل اين كه كتاب يا سنت يا اجماع مستقيما بر حكمى دلالت كند, مثل دلالت آيه: ((حرمت عليكم الميته))(3) يا آيه ((احل الله البيع و حرم الربا))(4) يا آيه ((ولايغتب بعضكم بعضا))(5) و آيه ((قل للمومنين يغضوا من إبصارهم))(6) بر تحريم ميته و حليت بيع و حرمت ربا و حرمت غيبت و حرمت نگاه به نامحرم. در اين گونه موارد مستقيما حكم موضوعات بيان شده است. 2 ـ دليل فقاهتى يعنى اگر در جايى در مورد حكمى جستجو كرديد و بعد از فحص و اجتهاد كامل, دليل براى حكم نيافتيد, برائت جارى كنيد و خود قرآن حكم و تكليف اين موارد را مشخص كرده است وفرمود: ((و ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا))(7) در واقع قرآن هم تكليف احكام اولى را روشن كرد و هم در صورت فقدان دليل تكليف را بيان نموده است. همان طورى كه دليل قرآنى يا سنت بر دو قسم است عقل هم مانند قرآن و سنت دو دستور دارد. عقل در بسيارى از موارد به حرمت يا وجوب فتوا مى دهد. مثلا مى گويد: نجات جان و مال مردم واجب است و اگر هم در آن دليل نقلى داشتيم مويد حكم عقل است يعنى: آن نقل مى گويد: عقل درست فهميده است. عقل مى گويد: اگر با شخصيت حقيقى يا حقوقى پيمانى بستى وفاى به عهد واجب است, خيانت در امانت حرام است, رعايت حق مظلوم واجب است, در بخش هاى ديگرى عقل مى گويد: اگر شما در مسإله اى جستجو كرديد, نه دليل عقلى پيدا كرديد و نه دليل نقلى, آن جا جاى برائت است, قبح عقاب بلابيان, فتوا و حكم عقل است, يعنى عقل در اين جا دليل فقاهتى ارائه مى كند. بنابراين, عقل دوشادوش نقل سير مى كند گاهى در حد دليل اجتهادى و گاهى در حد دليل فقاهتى. با توجه به اين تحليل كه دليل دو قسم است, اجتهادى و فقاهتى, روشن مى شود كه چرا ابن ادريس(ره) دليل عقل را در پايگاه چهارم قرار داده و گفتند: در صورت فقدان كتاب و سنت متواتر و اجماع بايد به سراغ دليل عقل رفت و حال كه عقل جاى گاه خود را مشخص كرده است, گاهى مى گويد: من در رديف نقلم, يعنى در جايى كه دليل اجتهادى صادر مى كند, خود را كفو و همتاى دليل نقلى مى داند و در جايى كه دليل فقاهتى صادر مى كند, تابع دليل نقلى و متإخر از اوست. در نظر ابن ادريس در مقدمه سرائر, نيز عقل از منابع دين و شريعت است كه از اين طريق مى توان به جميع احكام شرعيه علم پيدا كرد. و به عبارت خلاصه تر, لزوما عقل از منابع احكام دين مى باشد.
كدام عقل حجت است؟ عقلى كه از منابع دين است, عقل هر كسى نيست بلكه اين عقل معيار و ضابطه دارد, عقلى منبع دين است كه با آن وجود خدا و ضرورت نياز به پيامبر و وحى ثابت مى شود و به عبارت ديگر: آن عقلى كه با معيار خاص خودش به ما مى گويد: خدا مى خواهيم, پيامبر مى خواهيم و پيامبر بايد معصوم باشد و بايد معجزه بياورد, همان عقلى كه بين معجزه و علوم غريبه فرق مى گذارد و ملازمت معجزه با صحت دعوت را تشخيص دهد, همان عقل اگر حكم فقهى و اخلاقى و حقوقى را تشخيص داد حجت است و به عبارت ديگر: آن چه كه به لحاظ عقلى بين يا مبين بود, دين و حجت خداست و خدا با آن در قيامت احتجاج مى كند. زيرا خود قرآن به عقل تكيه مى كند, معصومين هم فرمودند: خدا دو چراغ نورافكن قوى به انسان داد, يكى درونى و ديگرى بيرونى و آن نورافكن الهى كه در درون ماست همانا عقل و فطرت است.
عقل غير مشوب عقلى كه از منابع دين است, در صورتى چشمه جوشان دين است كه نه از درون و نه از بيرون مشوب و آلوده نشود و به تعبير مرحوم شيخ انصارى(رحمه الله) در ((فوائد الاصول)), عقل فطرى خالى از ((شوائب اوهام))(8) از منابع دين است, اما اگر عقل به اوهام شيطان مشوب شود, اعتبار ندارد. تمام سعى و تلاش شيطان اين است كه اين چشمه را با اوهام به بندد. زيرا برنامه رسمى شيطان دو كار است. 1ـ كارى كه منطقى ها به علاج آن پرداختند و حكيمان سعى كردند تا آن را شناسايى كنند و به دام آن نيفتند كه اين همان مغالطه است و در منطق از آن بحث مى شود. 2ـ كار ديگرى كه بسيار مهم است و شيطان آن را انجام مى دهد و از حكمت نظرى و منطق هم ساخته نيست, آن را علاج كنند و فقط راه علاج آن از اخلاق و عرفان عملى ساخته است, اين است كه شيطان باطل را به صورت حق و زشت رابه صورت زيبا جلوه داده و بد را به صورت خوب معرفى كند. زيرا قضايا بر دو قسمند, بعضى حق و صادقند و بعضى باطل و كاذبند, شيطان قضاياى باطل را به صورت حق جلوه مى دهد تا انسان دچار خطا گردد.
معنى مغالطه مغالطه آن است كه انسان بدلى و شبيه بسازد و به عنوان اصل بر كسى تحميل كند, تا دچار غلط و اشتباه شود و به عبارت ديگر: مغالطه آن است كه بدل به جاى اصل بنشيند البته اين مغالطه هم در برهان و هم در خطابه و هم در شعر و هم در جدل راه پيدا مى كند در برهان, مقدمات ضرورى, ذاتى, حق و يقينى طلب مى شود و لاغير. شيطان نفوذش در اين بخش آن است كه آن مقدمات باطل شبيه حق را به جاى حق بنشاند. مقدمات شبيه يقينى را جاى يقين بنشاند و مقدماتى كه شبيه ذاتى و ضرورى و كلى است به جاى آن ها قرار دهد, بنابراين, دسيسه شيطان در حيطه برهان آن است شبيه حق و يقين را جاى حق و يقين قرار دهد. اما دخالت شيطان در خطابه و موعظه آن است كه شبيه مقبولات را به جاى آن ها مى نشاند در شعر هم كه با تخييل و خيالات, قضايايى را ترسيم مى كند, شيطان چيزى كه شبيه خيال باشد به جاى آن قرار مى دهد. در جدال كه انسان مى خواهد جدال احسن داشته باشد. جدال احسن يعنى مقدمه اى كه طرفين قبول داشته و مورد پذيرش شخص مقابل است, مقدمه قرار مى دهد , براى نتيجه اى كه با آن مقدمه سنخيت داشته باشد و جدال باطل آن است كه انسان حقى را باطل كند و شيطان با نفوذ در اين مقدمات جدال باطل را به جاى جدال حق قرار مى دهد. منطقيون ترازو ساختند و معيار دادند تا بين برهان و شبيه برهان و خطابه و شبيه خطابه و شعر و شبيه شعر و جدال و شبيه جدال فرق گذاشته شود, بنابراين, با منطق و حكمت مى توان راه ورود و نفوذ شيطان به قياسات را بست.
كار مهم شيطان كار مهم تر شيطان كه از مغالطه منطقى هم خطرناك تر است , اين است كه در انسان نفوذ كند كه در داورى نهايى و اصيل او مغالطه كند و غير عقل را به جاى عقل به نشاند و اگر بدل عقل به جاى عقل قرار گرفت, اين مغالطه در انسانيت انسان است. حل اين مغالطه نه از منطق ساخته است و نه از حكمت, بلكه حل اين مغالطه در درجه اول از عرفان عملى ساخته است و بعد از آن هم از اخلاق. زيرا خود عقل كه براى تشخيص حق از حق نماست, چيز ديگرى جاى او بر كرسى داورى قرار گرفته است و مى خواهد داورى كند.
رسالت اصلى انبيإ رسالت اصلى انبيإ حل اين مغالطه است. زيرا عرفان عملى از بركت آن هاست و اخلاق هم از بركات آنان است, تمام تلاش آنان اين است كه به ما به فهماند روى كرسى فطرت بنشين , مواظب باش تا كسى نيايد و تو را از تو نگيرد و نگويد: من, توام و تو منى, و غير عقل, يعنى سفاهت را, به جاى عقل و ديو را به جاى انسان بنشاند. مرحوم كلينى(رحمه الله) در كافى نقل مى كند كه يكى از شاگردان خاص امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد: عقل چيست؟ عقلى كه همه فتواها از اوست و خود منبع دين و معيار انسانيت انسان است , كدام است؟ امام (ع) فرمود: ((العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان)) عقل آن است كه انسان فقط خدا را بشناسد و او را عبادت كرده و به وسيله آن بهشت را كسب نمايد, اگر متوسط بود بهشتى كسب كند كه نهر جارى داشته و نهال در او غرس شده باشد و اگر به مرحله اوحدى از انسان ها رسيده باشد, به جنه اللقإ بار يابد. سپس همين سائل عرض مى كند, پس آن چه كه در معاويه بود, چيست؟ او سياست باز خوبى است, در جنگ ها پيروز شد, توانست على بن ابى طالب(ع) را شهيد كند و حكومت را به دست بگيرد. امام(ع) فرمود: ((تلك النكرإ تلك الشيطنه و هى شبيهه بالعقل و ليست بالعقل))(9) شيطان در فطرت معاويه نفوذ كرده و چيزى شبيه عقل ساخته و به جاى عقل در نهاد او قرار داده است. بنابراين , مغالطه اى كه در منطق قابل حل نيست, و فقط از عرفان و اخلاق ساخته است, حل اين مغالطه است و تا انسان به درون خود سرى نزند, نمى يابد كه آيا انسان است يا ديگرى جاى او نشسته است. على بن ابى طالب(ع) در معرفى گروهى در نهج البلاغه فرمود: ((اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا واتخذهم له اشراكا , فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم فنظر بإعينهم و نطق بإلسنتهم))(10) شيطان اوائل از راه مكروهات بعد از راه معاصى صغيره و بعد از راه معاصى كبيره در دل انسان نفوذ مى كند, وقتى نفوذ كرد در حريم دل آشيانه مى سازد, لانه مى كند, بعد كم كم تخم گذارى مى كند, اين تخم ها, تبديل به جوجه مى شود, جوجه هاى خود را مى پروراند, آن گاه فضاى دل جاى طيور شيطنت مى شود و بعد اين انسان به زبان اين ها حرف مى زند و با چشم اين ها نگاه مى كند, انسان مجبور مى شود, زبان را در اختيار آن ها قرار دهد. زيرا فرمان و اراده دست ديگرى است اين جاست كه شيطان انسانيت انسان را دفن مى كند نه اين كه بميراند و به عبارت ديگر: انسان را زنده بگور مى كند.
برخى نشانه هاى نفوذ شيطان در عقل انسان ائمه شيعه (عليهم السلام) و پيشوايان الهى براى نفوذ شيطان در انسان نشانه هايى بيان كردند تا انسان با ديدن اين نشانه ها خود را بشناسد و درصدد اصلاح خود برآيد:
1ـ خود پسندى و عجب على عليه السلام فرمود: ((اعجاب المرء بنفسه دليل على ضعف عقله))(11) يك انسان خودپسند عقلش خوب كار نمى كند و اگر كسى دچار خودپسندى شد, شيطان در او نفوذ كرده است از اين رو عقلش از تشخيص صحيح باز مى ماند.
2ـ واعظ غير متعظ عاقل نيست خداوند در قرآن به واعظان غير متعظ مى فرمايد: شما ديگران را نصيحت مى كنيد, اما خودتان را فراموش مى كنيد. مگر عاقل نيستيد: ((إتإمرون الناس بالبر و تنسون إنفسكم و إنتم تتلون الكتاب إفلا تعقلون)). (12)
3 ـ انسانى كه از تملق خوشش آيد على عليه السلام فرمود: ((ليس بعاقل من انزعج من قول الزور فيه و لا بحكيم من رضى بثنإ الجاهل عليه))(13) انسانى كه از تملق خوشش بيايد, حكيم و عاقل نيست, كسى كه از او تعريف كنند خوشش آيد, حكيم نيست. بنابراين, انسانى اگر بخواهد عقلش منبع دين باشد, بايد آن را از اين آلودگى صاف و پاك نگهدارد و آن را آلوده ننمايد.
4 ـ دچار شدن بدام هوس اگر عقل بدام هوس گرفتار نباشد, به دليل اين كه حق و باطل روشن است, حق را مى فهمد ولى اگر در دام هوس گرفتار شود غرض ورزىها در آن راه پيدا مى كند, در تاريكى هاى باطل گرفتار مى شود از اين رو مى پندارد كه بت پرستان و مشركين متمدن تر و هدايت شده تر از مومنان اند, از زمان هاى دور اين تعصب وجود داشت كه بعضى مى پنداشتند مشركين از مومنين بهترند. چنان كه قرآن درباره گفته يهوديان عنود خطاب به پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((إلم تر الى الذين إوتوا نصيبا من الكتاب يومنون بالجبت والطاغوت و يقولون للذين كفروا هولإ إهدى من الذين آمنوا سبيلا))(14) رسول من, نمى بينى عده اى از يهوديان كه به جبت و طاغوت باور دارند و مى گويند كافران و بت پرستان از مومنان هدايت يافته تر و متمدن ترند. علت اين پندار هم اين است كه آن ها رهايى مشركين را مى بينند و اين رهايى را آزادى تلقى مى كنند در حالى كه خدا در برابر اين غرض ورزان فرمود: ((ان هذا القرآن يهدى للتى هى إقوم))(15) قرآن هدايت كننده است و حرفهاى تازه و نو ارائه مى كند. اما انسانى كه به دام هوس نيفتد از آن جايى كه حق و باطل براى او روشن است, چون ((قد تبين الرشد من الغى))(16) هر كس آن را تشخيص مى دهد همانند شب و روز كه يكى تاريك است و ديگرى روشن و هر كس آن را تشخيص مى دهد. على بن ابيطالب عليه السلام فرمود: حرف هايى كه من مى زنم عقل به اين حرف ها شهادت مى دهد, در صورتى كه از اسارت هوس بدر آيد ((شهد على ذلك العقل اذا خرج من اسر الهوى))(17) زيرا انسان بر اساس اين بيان ((كم من عقل إسير تحت هوى إمير(18))) عقلش اسير هوى و هوس است و وقتى اسير شد, برابر هوس فتوا مى دهد, مشكل عقل آن است كه اگر خداى ناكرده به اسارت هوس درآمد, خوب مى فهمد اما بد حرف مى زند, حق را مى فهمد, اما باطل مى گويد. پس يكى از راه هاى نفوذ شيطان هوى پرستى است بنابر آن چه تاكنون گفته شد, انسان براى اين كه عقل او دچار نفوذ شيطان نشود, بايد با روى آوردن به اخلاق و سير و سلوك عرفانى با اين امورى كه گفته شد, مبارزه كند و خود را از نفوذ شيطان آزاد سازد. ادامه دارد
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((ان كنت تعمل بما امرناك و تنتهى عما زجرناك عنه فانت من شيعتنا و الا فلا)). اگر به آنچه دستور داديم عمل كنى و از آن چه نهى كرديم اجتناب كنى از شيعيان ما هستى و الا هرگز!! (بحار, ج65, ص155)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((ما يصنع الصائم بصيامه اذا لم يصن لسانه, و سمعه, و بصره, و جوارحه)). روزه دار به روزه دارى خود عمل نكرده, اگر زبان و گوش و چشم و جوارح خود را نگاه نداشته باشد. (مستدرك الوسائل, ج1, ص;565 بحار, ج96, ص295)
((قالت فاطمه(س): سمعت ابى رسول الله(ص) فى مرضه الذى قبض فيه يقول ـ و قد امتلات الحجره من اصحابه ـ: ايها الناس يوشك ان اقبض قبضا يسيرا و قد قدمت اليكم القول معذره اليكم, الا انى مخلف فيكم, كتاب ربى عزوجل و عترتى اهل بيتى. ثم اخذ بيد على فقال: هذا على مع القرآن و القرآن مع على لايفترقان حتى يردا على الحوض فاسإلكم, ما تخلفونى فيهما. (قال القندوزى, فى الصواعق المحرقه: روى هذا الحديث ثلاثون صحابيا و ان كثيرا من طرقه صحيح و حسن) از فاطمه زهرا(س) روايت شده كه فرمود: از پدرم رسول خدا(ص) در مرضى كه منجر به رحلتش گرديد, در حالى كه حجره او مملو از اصحاب بود شنيدم كه فرمود: اى مردم نزديك است كه به زودى از ميان شما رخت بربندم. آگاه باشيد كه در ميان شما كتاب پروردگار عزوجل و اهل بيتم را به يادگار مى گذارم. آنگاه دست على(ع) را گرفته فرمودند: اين على با قرآن است و قرآن با على است, اين دو از يكديگر جدا نمى كردند تا در كنار حوض بر من وارد شوند, آن گاه است كه از شما سوال مى كنم چرا از آن دو سرپيچى كرديد؟ (ينابيع الموه, ص40)
قالت فاطمه (س): قال ابى ـ و هو ذا حى ـ: ((من سلم على و عليك ثلاثه ايام فله الجنه, قلت لها: ذا فى حياته و حياتك إو بعد موته و موتك؟ قالت: فى حياتنا و بعد وفاتنا)) از فاطمه (س) روايت شده كه فرمود: پدرم آن زمان كه در قيد حيات بود به من فرمود: هر كه سه روز بر من و تو سلام كند, بهشت براى اوست. شخصى از حضرت پرسيد: در حيات پيامبر و شما يا بعد از مرگتان؟ زهرا(س) فرمود: در حيات و ممات او. (المناقب, ص363)
قالت فاطمه(س): سمعت النبى(ص) يقول: ((ان فى الجمعه لساعه لايوافقها رجل مسلم يسإل الله عزوجل فيها خيرا الا اعطاه قالت: فقلت: يا رسول الله اى ساعه هى؟ قال: اذا تدلى نصف عين الشمس للغروب. قال: و كانت فاطمه(س) تقول لغلامها: اسعد على السطح, فان رإيت عين الشمس قد تدلى للغروب فاعلمنى حتى ادعو)). فاطمه(س) فرمود: از پيامبر خدا(ص) شنيدم كه مى فرمود: همانا در روز جمعه ساعتى است كه ممكن نيست شخص مومن از خداى عزوجل امر و كار خيرى را درخواست كند, مگر اينكه به او ارزانى گردد. حضرت زهرا(س) مى فرمايد: به پدرم عرض كردم: اى رسول خدا اين ساعت چه موقع است؟ فرمود: زمانى كه نيمى از خورشيد به سمت غروب نزديك شود. از اين رو فاطمه(س) به فرزند خود مى فرمود: بر بام برو و اگر ديدى كه نيمى از خورشيد به سمت مغرب نزديك مى شود مرا آگاه كن تا دعا كنم. (دلائل الامامه, ص 4 ـ 5 (نسخه محقق, ص71) معانى الاخبار, ص399)
ان فاطمه (س) سإلت اباها محمدا(ص). فقالت: ما لمن تهاون بصلاته من الرجال والنسإ؟ قال(س): من تهاون بصلاته من الرجال والنسإ ابتلاه الله بخمس عشره خصله: ست منها فى الدنيا, و ثلاث عند موته, ثلاث فى قبره و ثلاث فى القيامه اذا خرج من قبره. فاما اللواتى تصيبه فى دار الدنيا, فالاولى: يرفع الله البركه من عمره, و يرفع الله البركه من رزقه, و يمحو الله عزوجل سيمإ الصالحين من وجهه, و كل عمل يعمله لايوجر عليه و لايرتفع دعائه الى السمإ والسادسه ليس له حظ فى دعإ الصالحين و…)) از زهرا (س) نقل شده كه از پدر گرامى خود رسول خدا پرسيد: پدرم! چگونه است حال آن زنان و مردانى كه در نمازشان سستى مى كنند؟ حضرت فرمود: اى فاطمه مردان و زنانى كه نماز را سبك بشمارند. خداوند آنها را به پانزده چيز مبتلا مى گرداند, شش در دنيا, سه در هنگام مرگ, سه در قبر, و سه ديگر در روز قيامت, آن گاه كه از قبر خارج مى شوند. اما شش چيزى كه در اين سرا به ايشان مى رسد عبارتند از اينكه خداوند بركت را از عمرشان دريغ مى دارد; و روزيشان را بى بركت مى گرداند, و سيماى افراد صالح را از چهره آنان برمى گيرد, و عمل شايسته اى كه انجام مى دهند, اجر و پاداشى برايشان محسوب نمى دارد, و دعايشان را به آسمان بالا نمى برد و ششم اينكه براى ايشان حظ و بهره اى از دعاى صالحين نمى باشد.
قالت فاطمه (س) قال رسول الله(ص): ((مثل الامام مثل الكعبه اذ توتى و لا تإتى)). زهرا(س) از رسول خدا(ص) نقل مى كند: مثل امام مانند كعبه است, مردم بايد در اطراف آن طواف كنند, نه آن كه كعبه دور مردم طواف كند.(بحار, ج36, ص353) قالت فاطمه (س): ((و احمدوا الذى لعظمته و نوره يبتغى من فى السموات والارض اليه الوسيله, و نحن وسيلته فى خلقه و نحن خاصته و محل قدمه و نحن حجته فى غيبه و نحن ورثه انبيائه)). حضرت فاطمه(س) مى فرمايد: ستايش كنيد خداوندى را كه از بزرگى و نورش هر كه در آسمان ها و زمين است, خواهان وسيله اى به سوى اوست, و ما وسيله او در ميان مردميم, و ماييم از خاصان درگاه و جايگاه قدس او و ماييم حجت و وارث پيامبران او.(شرح ابن ابى الحديد, ج16, ص211)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((اذا مرض العبد إوحى الله الى ملائكته ان ارفعوا عن عبدى القلم مادام فى وثاقى فانى انا حبسته حتى اقبضه او اخلى سبيله)) فاطمه(س) از رسول خدا نقل مى كند كه فرمود: زمانى كه بنده اى مريض مى شود خداوند به فرشتگان خود فرمان مى دهد تا زمانى كه بنده ام در بستر بيمارى است از او قلم را برداريد.(الذريه الطاهره, ص147)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((ما التقى جندان ظالمان الا تخلى الله عنهما فلم يبال ايهما غلب, و ما التقى جندان ظالمان الا كانت الدبره على اعتاهما)). فاطمه(س) از رسول خدا(ص) نقل مى كند: دو گروه ظالم با يكديگر درگير نمى شوند, مگر آنكه خداوند از آنان دست مى كشد, پس مهم نيست كه كدام يك از آنان بر ديگرى ظفر يابد. هم چنين دو گروه ظالم با يكديگر برخورد نمى كنند مگر آنكه ستمكار ترينشان از بين مى رود.(كشف الغمه, ج1, ص553)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((ان علمإ شيعتنا يحشرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قدر كثره علومهم و جدهم فى ارشاد عباد الله)). زهرا(س) مى گويد از پدرم شنيدم: علماى از شيعيان ما در محشر به اندازه كثرت علومشان و جديت و سعيشان در ارشاد بندگان خدا از نعمت ها و كرامت هاى الهى برخوردار مى شوند.(بحار, ج2, ص3)
حضرت زهرا سلام الله عليها: ((إدنى ما تكون من ربها إن تلزم قعر بيتها)). (پيامبر از ياران خود پرسيد: در كدام لحظه زن به خدا نزديكتر است. هيچ كدام نمى دانستند تا اين كه زهرا سلام الله عليها سوال پدر را شنيد و در پاسخ گفت:) آن لحظه اى كه زن در خانه خود مى ماند (و به امور زندگى و تربيت فرزند مى پردازد) به خدا نزديكتر است. (الامامه والسياسه, ص14 / بحار, ج43, ص92, و ج100, ص250)
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): فاطمه بضعه منى و هى نور عينى و ثمره فوادى و روحى التى بين جنبى و هى الحورإ الانسيه(1) فاطمه پاره وجود و نور دو چشم و ميوه قلب من است, او روح و جان من است كه در ميان دو پهلويم قرار گرفته. او حوريه اى است در سيماى انسان.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): ان الله تبارك و تعالى يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها(2) خداوند غضب مى كند به غضب فاطمه و خشنود مى شود به خشنودى فاطمه.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): ان ابنتى فاطمه ملا الله قلبها و جوارحها ايمانا و يقينا(3) خداوند تمام وجود دخترم فاطمه را لبريز از ايمان و يقين نموده است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): فاطمه بضعه منى من سرها فقد سرنى و من سإها فقد سإنى, فاطمه اعز الناس على(4) فاطمه پاره وجود من است, هر كه او را خوشحال كند مرا خوشحال كرده و هر كه او را بيازارد مرا آزار داده. فاطمه در نزد من عزيزترين مردم است.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): فاطمه حورإ انسيه فكلما اشتقت الى رائحه الجنه شممت رائحه ابنتى فاطمه(5) فاطمه فرشته اى در سيماى انسان است, هرگاه مشتاق بوى بهشت مى شوم دخترم فاطمه را مى بويم.
O رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): و اما ابنتى فاطمه… متى قامت فى محرابها بين يدى ربها جل جلاله زهر نورها لملائكه السمإ كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض, ويقول الله عزوجل لملائكته: يا ملائكتى انظروها الى إمتى فاطمه سيده امائى قائمه بين يدى, ترتعد فرائضها من خيفتى و قد إقبلت بقلبها على عبادتى(6) وقتى دخترم فاطمه در محراب عبادت مى ايستاد همچون ستاره اى براى ملائكه آسمان مى درخشيد. خدا به ملائكه مى گويد: اى ملائكه بنگريد به بهترين بنده من فاطمه, او در مقابل من ايستاده و از خوف من تمامى وجودش مى لرزد و با تمامى حضور قلبش به عبادت من روى آورده.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): انى سميت ابنتى فاطمه لان الله عزوجل فطمها و فطم من احبها من النار(7) فاطمه را, فاطمه ناميدم, زيرا خداوند او را و آن كس كه او را دوست داشته باشد, از آتش حفظ مى كند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم): يا سلمان من احب فاطمه ابنتى فهو فى الجنه معى و من ابغضها فهو فى النار. يا سلمان حب فاطمه ينفع فى مإه من المواطن, ايسر ذلك المواطن الموت و القبر و الميزان والحساب و…(8) اى سلمان! كسى كه دخترم فاطمه را دوست داشته باشد در بهشت با من است و كسى كه دشمن او باشد در آتش است. سلمان! محبت فاطمه در صد مورد نافع است[ و مايه نجات] كه آسان ترينش مرگ, قبر, هنگام سنجش اعمال, و… مى باشد.
امام مجتبى عليه السلام: رإيت امى فاطمه[ عليها السلام] قامت فى محرابها ليله جمعتها فلم تزل راكعه ساجده حتى اتضح عمود الصبح و سمعتها تدعو للمومنين والمومنات و تسميهم و تكثر الدعا لهم و لا تدعو لنفسها بشىء, فقلت لها: يا اماه لم لا تدعين لنفسك كما تدعين لغيرك؟ فقالت يا بنى الجار ثم الدار(9) مادرم فاطمه عليها السلام را شب جمعه اى در محراب عبادت ديدم كه تا دميدن فجر به ركوع و سجود اشتغال داشت و پيوسته با ذكر نام مرد و زن مومن دعاى فراوان برايشان مى نمود ولى براى خود دعايى نكرد. گفتم: مادر! چرا همانگونه كه براى ديگران دعا مى كنى براى خود دعا نمى كنى؟ فرمود: پسرم! نخست همسايه و سپس خويشتن.
امام صادق عليه السلام: من عرف فاطمه حق معرفتها فقد ادرك ليله القدر و انما سميت[ فاطمه] فاطمه لان الخلق فطموا عن معرفتها(10) هر آن كس كه فاطمه را آن گونه كه بايد بشناسد, ليله القدر را درك كرده, و فاطمه را از آن رو فاطمه گفته اند كه مردم از شناخت او عاجزند.
عن مولانا المهدى عليه السلام: و فى ابنه رسول الله لى اسوه حسنه(11) دختر رسول الله(ص) براى من الگويى نيكوستO O. پى نوشت ها: 1- بحارالانوار, ج43, ص172. 2- معجم الكبير طبرانى, ج1, ص108. 3- بحارالانوار, ج43, ص29. 4- همان, ص23. 5- همان, ص4. 6- همان, ص173. 7- همان, ص12 و 16 و.. 8- ينابيع الموده, ص263. 9- بحارالانوار, ج43, ص82. 10- تفسير فرات الكوفى, چاپ تهران, ص581. 11- بحارالانوار, ج52, ص179.
((يا إيها الذين آمنوا اذكروا الله ذكرا كثيرا و سبحوه بكره و إصيلا)). (سوره احزاب , آيه41) اى كسانى كه ايمان آورديد بسيار خدا را ياد كنيد و هر صبح و شام او را تكبير گوئيد.
ذكر: واژه ((ذكر)) در مقابل نسيان به معناى ياد داشتن است و عبارت است از اين كه انسان هوش خود را متوجه خدا كند يا با بردن نامش و يا با ذكر صفاتش. البته نام خدا را بر زبان آوردن يكى از مصاديق ذكر است ولى مهمترين مصاديق آن همين است كه انسان هميشه با خود به ياد خدا باشد; در هر حال و هنگام انجام هر كار و در هر زمان انسان به فكر و ياد او باشد و او را حاضر و ناظر بر تمام اعمالش بداند. اين بالاترين و والاترين مصاديق ذكر است. ذكر كثير: علما و مفسرين در معناى ذكر كثير اختلاف كرده اند. برخى مى گويند: يعنى هرگز خدا را فراموش نكند. از ائمه معصومين عليهم السلام نقل شده كه هر كس سى مرتبه تسبيحات اربعه (سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر) را بگويد خدا را بسيار ياد كرده است. از زراره و حمران فرزندان اعين كه هر دو جزء معتبرترين و موثق ترين اصحاب امام صادق عليه السلام به شمار مىآيند روايت شده كه حضرت فرمود: كسى كه تسبيح حضرت زهرا سلام الله عليها (34 بار الله اكبر, 33 بار الحمدلله, 33 بار سبحان الله) را بگويد همانا خدا را بسيار ذكر كرده است. ابن عباس روايت كرده كه جبرئيل نزد حضرت رسول(ص) آمد و گفت: اى محمد بگو سبحان الله الحمد لله و لا اله الا الله والله اكبر و لا حول و لا قوه الا بالله عدد ما علم و زنه ما علم و ملا ما علم كه همانا هر كس آن را بگويد براى او شش خصلت نوشته شود: 1ـ از ذاكرين الله كثيرا به حساب آيد. 2ـ بالاترين كسى باشد كه شب و روز به ياد خدا است. 3ـ براى او درختى در بهشت كاشته شود. 4ـ گناهانش ريخته شود چنانكه برگ درختان. 5ـ خدا به او نظر فرمايد. 6ـ كسى كه خدا به او نظر كند هرگز عذابش نكند. امام صادق عليه السلام از حضرت رسول صلى الله عليه و آله وسلم نقل كرده كه فرمود: ((من إكثر ذكر الله عزوجل إحبه الله و من ذكر الله كثيرا كتبت له برائتان برائه من النار و برائه من النفاق)) هر كه بسيار خدا را ياد كند خداوند دوستش بدارد و هر كه بسيار خدا را ياد كند دو برائت براى او نوشته شود يكى برائت از دوزخ و ديگرى برائت از نفاق. (تفسير نورالثقلين) از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: ((من إكثر ذكر الله عزوجل إظله الله فى جنته)) هر كه خدا را زياد ياد كند خداوند او را در بهشتش جاى دهد. (تفسير برهان) از اميرالمومنين عليه السلام روايتى نقل شده كه حضرت ذكر كثير را به گونه اى ديگر تفسير مى كند. آن حضرت چنين مى فرمايد: ((من ذكر الله عزوجل فى السر فقد ذكر الله كثيرا, ان المنافقين كانوا يذكرون الله علانيه و لا يذكرونه فى السر فقال الله عزوجل يراوون الناس و لايذكرون الله الا قليلا)) هر كه در پنهانى خدا را ياد كند او را بسيار ياد كرده. همانا منافقين آشكارا خدا را ياد مى كردند و ريا مى نمودند و خداوند درباره آنها فرمايد: اينان ريا مى كنند و خدا را اندكى ياد مى نمايند. از اين روايت بسيار جالب چنين استفاده مى شود كه ذكر كثير عبارت است از ذكر خدا در خلوت و دور از ديدگاه مردم, زيرا خداوند منافقين را كه جلوى مردم و در ملا عام ذكر خدا مى كنند و ريا نمايند چنين ياد مى كند كه آنان اندك ذكر خدا مى گويند. بدينسان حضرت نتيجه مى گيرد اگر كسى در خلوت و پنهانى ذكر خدا بكند بسيار خدا را ياد كرده است. تسبيح: به معناى ((تنزيه)) است و گفتن سبحان الله از مصاديق آن است , ولى تسبيح در درون دل و منزه دانستن خدا در هر حال, قطعا مهم تر و ارزشمندتر است. بكره: اول روز. اصيل: آخر روز (عصر). و اين كه اين دو وقت را ذكر كرده به خاطر اين است كه در اين دو هنگام تغيير در حالت پديد مىآيد و ممكن است مقصود از بكره و اصيلا شب و روز باشد چنان كه فرمود: ((يسبحون بالليل والنهار)) (سجده/ 38) هر شامگاه و هر روز او را تسبيح مى گويند و تنزيه مى نمايد. به هر حال ياد خدا آرامش قلب و اطمينان خاطر و رفع نگرانى از انسان مى كند و مهمترين عامل نگهدارى سيستم روانى انسان مى باشد. ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب)). اميدواريم خداوند ما را جزء ذاكرين الله كثيرا قرار دهد. آمين رب العالمين.
جهان اسلام گروه ((ابوسياف)) يك گروگان آمريكايى را در فيليپين گردن زد.(23/3/80) در قطعنامه چهاردهمين كنفرانس وحدت اسلامى , انديشمندان 34 كشور اسلامى خواستار مقابله با تهاجم فرهنگى غرب عليه جهان اسلام شدند.(24/3/80) صهيونيست ها 21 خانه را بر سر فلسطينى ها خراب كردند. رژيم عراق آيت الله سيد حسين بحرالعلوم را به شهادت رساند.(3/4/80) 6 رهبر مسلمان در آمريكا به خاطر شركت در تظاهرات ضد اسرائيلى بازداشت شدند.(7/4/80) ابراهيم غوشه با اخذ رواديد مشروط وارد خاك اردن شد.(10/4/80) حزب الله با 40 موشك و خمپاره مواضع اسرائيل را درهم كوبيد.(11/4/80) رجايى كوتان از تاسيس يك حزب اسلامى جديد در تركيه خبر داد. عربستان درخواست اف بى آى براى تحويل متهمان انفجار ظهران را نپذيرفت.(12/4/80)
داخلى رهبر انقلاب: زمينه تربيت زنان فقيه بايد در حوزه فراهم شود. طى دو عمليات در زاهدان و سراوان, 13 تن از پرسنل نيروى انتظامى در درگيرى با اشرار مسلح به شهادت رسيدند. ملت ايران براى تعيين رئيس جمهور , فردا پاى صندوقهاى راى مى رود.(17/3/80) براساس نتايج نتايج آرا تا ظهر امروز خاتمى رئيس جمهور مى ماند. رهبر انقلاب: رقابت انتخاباتى تمام شد, خط و خطوط را كنار بگذاريد.(19/3/80) انتخابات امروز هيات رئيسه مجلس منجر به انتخاب كروبى رئيس, محمد رضا خاتمى نايب رئيس اول و محسن آرمين نايب رئيس دوم شد. خاتمى در پيام به ملت پس از پيروزى در انتخابات رياست جمهورى: مهم پايبندى به اصول و آرمانهاى انقلاب است.(21/3/80) خانه تكانى دولت حتمى است, اسامى 58 نامزد عضويت در كابينه اعلام شد.(24/3/80) رئيس جمهور: قبول دارم عده اى از متدينان از بعضى امور ناراحتند. خاتمى: حرفى جز حرف انقلاب و قانون اساسى ندارم.(26/3/80) به دليل مغايرت با آئين نامه داخلى مجلس, طرح تحقيق و تفحص از صدا و سيما از دستور كار مجلس خارج شد. فرودگاه كنارك در چابهار به عنوان مرز هوايى تعيين شد.(28/3/80) در پاسخ به نامه رئيس مجلس رهبر انقلاب با تحقيق و تفحص از صدا و سيما موافقت كردند. با كشف يك حوزه گازى جديد در بندرعباس 103 ميليارد متر مكعب به ذخاير قطعى گاز ايران افزوده شد.(29/3/80) تحريم ايران 5 سال ديگر توسط كميته روابط بين المللى مجلس نمايندگان آمريكا تمديد شد. رئيس جمهور مجتمع فولاد خراسان را افتتاح كرد. شوراى نگهبان صحت انتخابات رياست جمهورى را تاييد كرد. رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور كرواسى: دخالتهاى آمريكا در بالكان به ضرر ملتهاى منطقه است.(31/3/80) از تنديس شهيد سرلشكر فلاحى در طالقان پرده بردارى شد. خاتمى: جوانان به هويت دينى و فرهنگى جامعه پايبند باشند. خاتمى: ولايت, روح ديانت را بر جان انسان و جهان جارى مى كند.(2/4/80) كروبى: دولت 22 ميليون راى گرفته بايد پاسخگوى مردم باشد. خاتمى: 70 درصد مردم خواهان حل مشكلات اقتصادى هستند.(3/4/80) نشست سران سه قوه در مجموعه سعدآباد تهران برگزار شد. متهمان موسوم به ملى ـ مذهبى تا دو ماه ديگر محاكمه مى شوند. مسئولان بهزيستى از كاهش سن اعتياد و گسترش مواد مخدر ابراز نگرانى كردند.(4/4/80) رهبر انقلاب از حافظان و قاريان نوجوان قرآن كريم تجليل كردند. رئيس جمهور: افراد سالم حاضر نيستند عليه نيروهاى ارزشى شعار بدهند. دادستان كل كشور: قانون, اجازه عمل مجرمانه را به نمايندگان مجلس نداده است.(5/4/80) كلاهبردار 30 ميليارد تومانى به همه جا راه دارد. خفاش شب هاى شيراز دستگير شد. رئيس قوه قضائيه: حكم افساد اجتماعى مواد مخدر اعدام است.(6/4/80) هر جا وام مى دهند مرد 30 ميليارد تومانى حاضر است. وزير اطلاعات: مبارزه با فساد اقتصادى جز با قطع ريشه ها راه به جايى نمى برد. 15 هزار پايگاه بسيج براى مبارزه با مواد مخدر وارد عمل مى شوند.(7/4/80) رهبر انقلاب: جوسازى مطبوعاتى و فشار سياسى عليه دستگاه قضايى قابل اغماض نيست. رهبر انقلاب: دستگاه قضايى بايد شجاعانه و قدرتمندانه از عدالت دفاع كند.(9/4/80) ايران: محاكمه شارون پاسخ به خواسته جهانيان است. وزارت نفت درباره زواياى پنهان قراردادهاى خارجى سكوت كرد. اجلاس بين المللى تعاون با پيام رئيس جمهور آغاز به كار كرد.(10/4/80) رهبر انقلاب: سودهاى نامشروع ناشى از لغزش مسئولان است. رهبر انقلاب: دولت آينده با پرهيز از شعار به اقتصاد سالم, اهميت حقيقى بدهد. سخنگوى قوه قضائيه: اتباع ايرانى مى توانند عليه آمريكا اقامه دعوا كنند.(11/4/80) آيت الله جنتى: اطلاعاتم را به رئيس قوه قضائيه مى دهم. خاتمى: همه مسئولان بايد مطالبات مردم را برآورده كنند. تهران و دمشق خواستار موضع واحد كشورهاى اسلامى در برابر تجاوزات رژيم صهيونيستى شدند.(12/4/80) وزير كشور: به قاچاقچيان مواد مخدر رحم نمى كنم. خاتمى: جامعه مدنى بايد رژيم صهيونيستى را محكوم كند.(13/4/80) قراردادهاى مسئله دار نفتى, بهزاد نبوى را به پاسخگويى كشاند.(14/4/80) وزير مسكن: طى 20 سال گذشته در زمين هاى كشاورزى خانه ساختيم و توليد مثل كرديم. سردار نظرى: آماده مناظره ام تا ناگفته هاى 18 تير را بگويم.(14/4/80)
خارجى اسرائيل براى جنگ تمام عيار در منطقه آماده مى شود.(17/3/80) اروپا طرح دفاع موشكى كاخ سفيد را نپذيرفت. تونى بلر پس از پيروزى گسترده حزب كارگر كابينه انگليس را ترميم كرد.(21/3/80) پايگاه جاسوسى امريكا در آلمان برچيده مى شود. مك وى اعدام شد. مك وى عامل انفجار اوكلاهماسيتى بود.(22/3/80) انگليس: از پاكستان مى خواهيم به حمايت از طالبان پايان دهد. عمر البشير: آمريكا درصدد تجزيه سودان است.(24/3/80) 200 تن از نيروهاى طالبان به جبهه متحد افغانستان پيوستند. 21 نفر در انفجار مهيب بنگلادش كشته شدند.(27/3/80) بى بى سى شارون را جنايتكار جنگى معرفى كرد. سركرده طالبان: آمريكا حامى بن لادن در زمان اشغال افغانستان بود. رئيس جمهور آمريكا در موجى از نفرت مردم اروپا به سفر زنجيره اى خود خاتمه داد.(28/3/80) بن لادن طرفدارانش را براى حمله به منافع آمريكا و اسرائيل فراخواند. ژنرال مشرف امروز به عنوان رئيس جمهور پاكستان سوگند مى خورد.(30/3/80) حملات هوايى آمريكا و انگليس به عراق 34 كشته و زخمى به جاى گذاشت.(31/3/80) ارتش تاجيكستان عليه فرماندهان شورشى در شرق پايتخت دست به عمليات زد. دادگاه تركيه حكم انحلال حزب فضيلت را صادر كرد. توافقنامه صلح فيليپين با جبهه مورو در ليبى به امضا رسيد.(2/4/80) سفير آمريكا در باكو: درياى خزر حوزه منافع واشنگتن است. محاكمه ميلوشوويچ در دادگاه لاهه با مصوبه دولت يوگسلاوى قطعى شد. جبهه پوليساريو طرح خودمختارى سازمان ملل را نپذيرفت.(3/4/80) اسرائيل: عرفات بايد تعداد بيشترى از فلسطينى ها را بازداشت كند.(4/4/80) واحدهاى زرهى آمريكا و تركيه در شمال عراق استقرار يافتند. دولت تاجيكستان از سركوب شورش هاى اخير در اين كشور خبر داد. سازمان ديدبان حقوق بشر: شارون بايد در دادگاه جنايات جنگى محاكمه شود.(5/4/80) دادگاه لاهه محاكمه ميلوشوويچ را سه شنبه آغاز مى كند. ژنرال مشرف برنامه هاى آينده دولت پاكستان را به اطلاع سفير آمريكا رساند. كوفى عنان براى 5 سال ديگر دبير كل سازمان ملل باقى ماند.(9/4/80) جيانگ زمين: اگر تايوان اعلام استقلال كند شخصا فرماندهى جنگ را بر عهده مى گيرم.(11/4/80) در پى هتك حرمت يك زن ژاپنى دادگاه ژاپن حكم بازداشت سرباز آمريكايى را صادر كرد. چين رياست دوره اى شوراى امنيت را برعهده گرفت. 8 انگليسى به جرم جاسوسى در امارات بازداشت شدند.(12/4/80) فرمانده بلندپايه آمريكا از مردم اوكيناوا به خاطر هتك حرمت يك زن ژاپنى عذرخواهى كرد. ميلوشوويچ در نخستين جلسه دادگاه: دادگاه غير قانونى لاهه را قبول ندارم.(13/4/80) در نشست كابينه امنيتى اسرائيل حمله به 40 مركز كليدى مناطق خودگردان و ترور 26 شخصيت فلسطينى نيز به تصويب رسيد. رهبران چهار حزب اصلى مقدونيه براى حل بحران اين كشور به توافق رسيدند.(14/4/80) قاضى پرونده پينوشه كيسينجر را به دادگاه احضار كرد. رئيس جمهور يوگسلاوى: دادگاه لاهه در خدمت منافع قدرتهاى بزرگ است. پاپ: از بوش مى خواهم تحريمهاى غير عادلانه كوبا را لغو كند. مردم سه كشور اروپايى خواستار محاكمه شارون به عنوان جنايتكار جنگى شدند.(16/4/80)
از اين پس فصلى به عنوان پاسخ به پرسش هاى عقيدتى, اجتماعى, مذهبى, و به طور كلى در رابطه با معارف و فرهنگ اسلام گشوده مى شود, و مجله براى پاسخ به سوالات مناسب شما اعلام آمادگى مى كند, اميد آن كه سازنده, پويا و نقش آفرين براى رشد و تعالى باشد, در اين گفتار به پاسخ سه سوال شما به طور فشرده مى پردازيم.
1 ـ رابطه عطسه با صبر س: در بين بسيارى از عوام رسم است كه هرگاه عطسه مى كنند, مى گويند صبر آمد, دنبال كارى را كه بر آن تصميم داشتند نمى روند , و با گفتن صبر آمد, توقف مى كنند, آيا چنين عقيده اى از نظر شرع و عقل صحيح است؟ ج: اين عقيده يكى از خرافات و رسوم بى اساس است و هيچ گونه مبناى عقلى و شرعى ندارد, توضيح اين كه پيكر انسان از ارگان هاى مختلف تركيب يافته و همچون يك كارخانه اى است كه داراى صداها و گازها و واكنش هاى مختلف است, و در رابطه با عطسه, گاهى عوامل و عوارضى بر كارخانه خود كار بدن وارد شده باعث عطسه مى شود, چنان كه عوامل و عوارض ديگرى باعث سرفه, سكسكه يا دهن دره مى گردد, بنابراين از نظر عقلى و طبيعى هيچ گونه رابطه اى با صبر و توقف ندارد. بلكه به عكس عطسه در غير بيمار, نشانه عافيت و سلامتى و فعال بودن ارگان هاى بدن است, و انسان با اطمينان به سلامتى و نشاط بايد براى حركت و كار آماده گردد, بنابراين عطسه وسيله بيدارباش و علامت تحرك است, نه علامت سستى و كاهلى. در روايات متعددى از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) آمده كه عطسه نشانه راحتى و عافيت بدن است, وقتى كه عطسه بر شما عارض شد بگوييد ((الحمدلله)) يعنى خدا را شكر كه بدنم سالم است و دستگاه هاى فيزيكى بدن سالم و فعال است. در روايتى امام صادق(ع) فرمود: ((التناوب من الشيطان , والعطاس من الله عزذوجلذ))(1) دهن دره از شيطان است, ولى عطسه از ناحيه خداوند متعال مى باشد. اشاره به اين كه دهن دره دليل سستى و خواب آلودگى و آماده نبودن بدن براى فعاليت است, ولى عطسه نويد لطف و رحمت خدا است, و انسان را به كار و فعاليت تشويق مى كند. پيامبر(ص) فرمود: ((العطاس للمريض دليلٌ على العافيه و راحه البدن))(2) عطسه كردن بيمار, نشانه عافيت و سلامتى براى او, و براى دستگاه هاى بدن نافع و مايه آرامش است. و مطابق روايات ديگر, عطسه كردن علامت آن است كه انسان تا سه روز يا هفت روز از مرگ در امان است. و عطسه كردن پى در پى, انسان را از پنج بيمارى مصون مى نمايد.(3) قابل توجه اين كه از حضرت رضا(ع) نقل شده فرمود: ((هرگاه خداوند متعال نعمتى را به بنده اش بدهد, و او شكر آن نعمت را فراموش كند, خداوند بادى را در بدن او (در قسمت شش ها) ايجاد مى كند, و آن باد بر اثر عطسه از بينى او خارج مى گردد, و او پس از عطسه مى گويد الحمد لله , و خداوند همين حمد را شكر نعمت براى آن بنده قرار مى دهد, بنابراين علت (معنوى) عطسه همين است.))(4) آرى دو نكته است كه تذكر آن در اينجا شايان توجه است; نخست اين كه به عنوان استثنا, بعضى از عطسه ها نشانه زكام , يا حساسيت و يا بيمارى ديگر است , كه اگر چنين احساسى شد, شايسته است مراقبت شود, و با مراجعه به پزشك به علاج واقعه قبل از وقوع آن پرداخته شده, دوم اين كه هرگاه انسان پس از عطسه فال بد بزند, نظر به اين كه فال بد (تطير) مكروه است و از آن نهى شده, و موجب تيرگى ذهن مى شود, و ممكن است بعضى را نااميد كند و موجب سو ظن به خدا شود كه چنين حالتى اثر بد خواهد داشت, در اين گونه موارد بايد با توكل بر خدا و دادن صدقه, و با بى اعتنايى به فال بد, از آن گذشت. امام صادق(ع) در سخنى فرمود: ((الطيره على ما تجعلها ان هونتها تهوذنت, و ان شدذدتها تشدذدت , و ان لم تجعلها شيئا لم تكن شيئا))(5) چگونگى فال بد زدن بستگى به تصميم فال زننده دارد, اگر او آن را سهل و آسان گرفت, اثر آن سهل است, و اگر آن را مشكل و سخت گرفت, اثر آن نيز مشكل و سخت است, و هرگاه براى آن هيچ اثرى در ذهن خود قرار نداد, بر او چيزى نيست.
2 ـ سياست و سياست بازى س: بارها از علماى بزرگ و فرهيختگان فرزانه و هوشمند و متعهد شنيدايم و در نوشتار آنها خوانده ايم كه سياست از دين جدا نيست, تا آنجا كه حضرت امام خمينى (قدس سره) فرمود: ((والله اسلام تمامش سياست است.))(6) و مرحوم آيت الله شهيد مدرس (ره) به طور مكرر فرمود: ((سياست ما عين ديانت ما و ديانت ما عين سياست ما است.)) اينك سوال ما اين است كه منظور از اين سياست چه سياستى است؟ با توجه به اين كه سياست در دنياى روز با دروغ و تزوير و سياست بازى و ترفندهاى گمراهگر آميخته است, بنابراين چگونه دين عين سياست است؟! ج: سياست بر دو گونه است مثبت و منفى, يا حقيقى و مجازى, در نتيجه سياست بازى همان سياست منفى و مجازى است , و يا به طور كلى سياست نيست, بلكه يك نوع شارلاتانيزم و نيرنگ است كه موجب اغفال و فريب مى شود, حقايق را وارونه جلوه مى دهد, و باطل را زيبا و جذاب مى نماياند, آب را سراب و سراب را آب معرفى مى كند. به عبارت روشن تر, سياست در اصل از واژه ((ساس)) و ((سوس)) گرفته شده و به معنى كشوردارى, اصلاح امور مردم, اداره كردن كشور در ابعاد مختلف, براساس عقلانيت, تدابير, برنامه ريزى صحيح, و چاره انديشى و گره گشايى خردمندانه براساس عدل و قسط, و پرهيز از هرگونه فساد و تبعيض است. علامه طريحى در لغتنامه مجمع البحرين مى نويسد: ((السياسه القيام على الشذى بما يصلحه)) سياست يعنى اقدام براى سامان دادن چيزى به وسيله امورى كه آن را اصلاح و سامان بخشد. و در ادامه مى نويسد: در وصف امامان معصوم(ع) گفته شده است: ((انتم ساسه العباد)) شما سياست مداران بندگان خدا هستيد. و نيز روايت شده : امور دين و ملت از جانب خدا به پيامبرش واگذار شد, ((ليسوس عباده)) تا آن پيامبر, بندگان خدا را براساس سياست خود اصلاح و تربيت كند. و نيز در روايت آمده: پيامبران بنى اسرائيل, بنى اسرائيل را سياست مى كردند, يعنى زمام رهبرى و شوون آن ها را همانند رهبران و فرمان روايان به دست مى گرفتند, و امور زندگى آنها را تدبير, اصلاح, و اداره مى نمودند, و آنها را بر اين اساس تربيت مى نمودند.(7) با توجه به گفتار لغت شناسان , و روايات وگفتار محققان و دانشمندان, سياستمدار كسى است كه: 1 ـ توان اداره مملكت و مردم را براساس عدل و حق داشته باشد. 2 ـ در طرح هاى سياسى خود از هوش و درايت و آگاهى و تجربه سرشار, برخوردار بوده تا آگاهانه, مسائل گوناگون داخلى و خارجى كشور را تدبير نموده و به سوى رشد و تعالى رهنمون سازد. عوامل پيشرفت را بداند, آفت ها را بشناسد, و همه عوامل سازنده را براى رشد و پيش روى به كار گيرد, و به موقع از آفت ها جلوگيرى نمايد. اين همان سياست صحيح, معقول است كه در سر لوحه برنامه هاى پيامبران و امامان معصوم(ع) بوده و چنين سياستى عين دين است, و مثبت و سازنده بوده, و هرگز از دين حقيقى مانند اسلام محمدى(ص) جدا نيست. اين گونه سياست همان است كه امام على(ع) پيرامون آن فرمود: ((جمال السياسه العدل فى الامره , و العفو مع القدره))(8) زيبايى سياست, رعايت عدالت در رهبرى, و عفو هنگام قدرت است. و از امام حسن مجتبى(ع) سوال شد: سياست چيست؟ در پاسخ فرمود: ((هى ان تراعى حقوق الله و حقوق الاحيا, و حقوق الاموات))(9) سياست آن است كه حقوق خداوند و حقوق زندگان و مردگان را رعايت كنى. در مقابل اين سياست, سياست به معنى استعمار, تزوير و دروغ و نيرنگ است, كه سياست در كشورهاى غرب و بعضى از كشورها نوعا از اين قبيل است, و حزب هاى سياسى نيز غالبا براساس همين سياست مجازى و بى محتوا حركت مى كنند, بهتر آن است كه آنان را به جاى سياستمدار, سياست باز ناميد, چرا كه با لفظ سياست, بازى مى كنند , بى آن كه برنامه و طرح هاى آنها آميخته با عدل و احسان و تدابير خردمندانه براى اصلاح باشد, دم از اصلاحات مى زنند و با جاذبه اصلاحات مردم را به سوى خود مى كشانند, ولى راه كارهاى آنها نشان مى دهد كه دنبال فساد هستند, و زير ماسك اصلاحات مى خواهند به اهداف شوم خود برسند. اميرمومنان على(ع) سياست معاويه را اين گونه توصيف كرد, و اصلاح طلبى او را نيرنگ خواند و فرمود: ((والله ما معاويه بادهى منى, ولكنه يغدر و يفجر, و لولا كراهيه الغدر لكنت من ادهى الناس.))(10) سوگند به خدا معاويه از من سياست مدار تر نيست, ولى او نيرنگ مى زند و گناه مى كند, اگر نيرنگ, خصلت زشتى نبود, من سياست مدارترين انسان ها بودم. دانشمند معروف اهل تسنن, ابن ابى الحديد در شرح اين عبارت مى نويسد: ((اگر سياست به معنى پيوند دادن دل هاى مردم به همديگر بر هرگونه نيرنگ, ترفند, مجامله و تساهل و تعطيل حدود الهى و شكستن مرزهاى قوانين اسلام باشد, معاويه سياست مدارتر از حضرت على(ع) بود, و اگر سياست به معنى حقيقى ات يعنى تدبير امور براساس عدل و دستورهاى اسلام ـ كه هر مسلمان بايد پيرو چنين سياستى باشد ـ حضرت على(ع) سياست مدارتر بود.))(11) نتيجه اين كه سياست حقيقى , از اسلام جدا نيست ولى سياست بازى و يا سياست به معنى نيرنگ و روشهاى ناصحيح از اسلام جدا است, و اسلام هرگز با چنين سياستى ارتباط ندارد. به عبارت روشن تر شناخت عدم جدايى اسلام از سياست بستگى به اين دارد كه هم سياست حيقى را بشناسيم, و هم اسلام ناب محمدى(ص) را, ولى اگر اسلام, اسلام تحريف شده باشد, از سياست حقيقى جدا است, سياست مجازى نيز از اسلام حقيقى جدا است بر همين اساس حضرت امام خمينى(قدس سره) در تحريرالوسيله, در احكام نماز جمعه مى نويسد: ((فمن توهذم انذ الدين منفإٌ عن السياسه, فهو جاهلٌ لم يعرف الاسلام, و لا السياسه))(12) آن كس كه خيال كند دين از سياست جدا است, او جاهلى است كه نه اسلام را شناخته و نه سياست را.
4ـ سياست از نظر قرآن س: آيا در قرآن سخن از سياست به ميان آمده است؟ و آيا نظريه قرآن درباره پيوند سياست با دين, يا جدايى سياست از دين چيست؟ ج: در قرآن واژه سياست وجود ندارد, ولى مفهوم حقيقى سياست در آيات متعدد و داستان هاى مختلف قرآن به طور صريح و پراكنده و در سطح گسترده, مطرح شده است. به عنوان مثال , آيات متعددى كه در قرآن پيرامون حكومت پيامبران و قضاوت آنها آمده و همچنين مبارزات بى وقفه پيامبران با طاغوت هاى عصر خود, مانند مبارزات ابراهيم(ع) با نمرود, و مبارزات موسى(ع)با فرعون و قارون, حتمى, نوميدى و سرآغاز فروپاشى كامل طرح صهيونيستى سهم داشتند. اكنون تلاشها براى نجات اسرائيل از زوال از سر گرفته شده است و چنانچه انتفاضه و مقاومت و جهاد و مبارزه را به حال خود رها مى ساختند, قدر مسلم صهيونيست ها وادار به عقب نشينى و خروج ذلت بار و بدون قيد و شرط از غزه و قدس (به عنوان اولين گام) مى شدند, همانگونه كه يك سال قبل در لبنان زير ضربات كوبنده مقاومت اسلامى و رزمندگان حزب الله مفتضحانه مهزوم گشتند. 1ـ علامه مجلسى, بحار, ج76, ص52. 2ـ همان. 3ـ بحار, ج76, ص52 تا 55. 4ـ همان, ص55. 5ـ شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج8, ص262. 6ـ صحيفه نور, ج21, ص98. 7ـ علامه طريحى, مجمع البحرين واژه سوس (چاپ جديد, ج4, ص78). 8ـ غرر الحكم, ج1, ص374. 9ـ حياه الحسن, ج1, ص32. 10ـ نهج البلاغه, خطبه200. 11ـ ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج10, ص212 به بعد. 12ـ امام خمينى, تحريرالوسيله, ج1, ص34.
رژيم غاصب اسرائيل خود طرحى امريكايى ـ انگليسى و استكبارى است كه با توسل به زور و در راستاى خدمت به طرح ضد اسلامى و مسلمانان در قلب جهان اسلام كاشته و تحميل شد. اين كيان غاصب عبارت از پادگان خط مقدم نظامى متعلق به همه دشمنان اسلام و مسلمانان است كه متكفل حمايت و دفاع از آن شده اند, زيرا سقوط آن سرآغاز سرنگونى و فروپاشى آنان به شمار مى رود و نابودى آن (اسرائيل) زنگ خطر نابوديشان را به صدا درمىآورد و در نتيجه سرآغاز ره يافت مجدد اسلام و مسلمين به عزت و سربلندى و سيطره بر جهان خواهد بود. به همين سبب آنها (استكبار جهانى) مواظب اين مولود نامشروع و شرور هستند.
بيانيه بلفور بواسطه بيانيه بلفور (1917م) انگليسى و موافقت امريكايى ـ فرانسوى رژيم صهيونيستى را قولا به وجود آوردند و با قيموميت بريتانيا بر فلسطين, اعمال سركوب و تروريسم و دست و پا كردن رژيمها و حكام عرب و مسلمان وابسته اى كه در طول تاريخ درگيرى جهاد و مبارزات مردم فلسطين را ناكام گذارده اند, شكلى عملى به خود گرفت.
قيام 1936م ملت فلسطين با قيامهاى متعدد و پياپى خود در برابر اشغالگرى انگليس, كوچ صهيونيست ها و ميليشياهاى نظامى آنها به استقامت و پايدارى پرداخته است و نيرومندترين و پردامنه ترين اين قيامها, خيزش 1936م بود كه با اعتصاب سراسرى, تظاهرات و درگيرى آغاز شد و طى آن بريتانيا از حكام وابسته عرب و مزدوران خود استمداد طلبيد تا با ترفند اعتماد به دوستى بريتانيايى, رهبران ملت فلسطين را براى توقف قيام خويش تحت فشار قرار دهند و چنين نيز شد و حكام عرب براى فلسطينيان (در صورتى كه قيام خود را خاتمه نبخشند) خط و نشان كشيدند.
قطعنامه تقسيم هنگامى كه مقاومت و پايدارى ملت فلسطين در برابر طرح صهيونيستى شدت يافت امريكا و اروپا با اعمال فشار و بهره گيرى از نفوذ خود طرح تقسيم فلسطين ميان عربها و يهوديان را در سال 1947م از تصويب سازمان ملل گذراندند.
فاجعه فلسطين در سال 1948م با اعلان پايان قيموميت بر فلسطين از سوى بريتانيا و گسترش پايدارى ملت فلسطين در برابر ميليشياهاى يهودى ـ صهيونيستى , ارتشهاى عرب (طبق دستورات صادره انگليسى به حكام وابسته عرب) به حركت درآمدند تا خيزش و مبارزات مردم فلسطين را سركوب و آنها را به ترك ديار خويش و واگذارى اين مهم (جنگيدن) به ارتشهاى كم شمار, فاقد تسليحات كافى و تحت فرماندهى افسران انگليسى و افرادى وابسته فرا بخوانند. ليكن با اين همه جمعى از افسران و سربازان شرافتمند عرب به همراه گروهى از مجاهدان مسلمان اخوان المسلمين كشورهاى سوريه, اردن, مصر و عراق و در كنار رزمندگان فلسطينى توانستند ارتش صهيونيستى را در چندين درگيرى شكست دهند و تا آستانه نابودى كامل صهيونيست ها پيش رفتند. البته در اين مدت امريكا, بريتانيا و فرانسه از خلال حكام وابسته عرب و از طريق سازمان ملل به تكاپو افتاده بودند تا بتوانند قطعنامه آتش بسى را صادر و ضمن ممانعت از پيروزى عربها, به يهوديان فرصت و مجالى بدهند, جنگ افزار و نيرو تدارك ببينند و شرايط و وضعيت نظامى خود را سامان ببخشند تا بعدها ضمن نقض آتش بس, جنگ و پيشروى خويش را پى بگيرند. چنين نيز رشد و آتش بس نهايى از سوى صهيونيستها نقض والنقب (معادل يك سوم مساحت فلسطين) و نيز خليج عقبه (بندرى فلسطينى در درياى سرخ) به اشغال درآمدند.
سازمان ملل و به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى در سال 1948م متعاقب اعلام موجوديت دولت ((اسرائيل)) توسط بن گوريون تروريست, ابتدا و بلافاصله امريكا, شوروى, بريتانيا و فرانسه و به دنبال آنها ساير كشورهاى اروپايى اين كيان غاصب را به رسميت شناختند. پس از آن و در سال 1949م استكبار جهانى هم ابزار خود موسوم به سازمان ملل را براى به رسميت شناختن اين دولت غاصب به خدمت گرفت. اين اقدام سازمان ملل با شرايطى چند همراه بود, شرايطى كه نه صهيونيست ها بدان پايبند شدند و نه سازمان ملل بر اجراى آنها پافشارى كرد.
الحاق كرانه به اردن با اقدام امريكا و بريتانيا به واداشتن عبدالله شاه اردن به الحاق كرانه به اردن كه هدف از آن بازداشتن مردم فلسطين از مقاومت در برابر يهوديان اشغالگر و سلب هويت فلسطينى آنان به واسطه اعطاى تابعيت اردنى و مآلا كشتن روحيه مقاومت در وجود آنها بود توطئه تكميل شد.
چريكهاى فلسطينى سال 1955م گروههاى چريكى فلسطينى در نوار غزه شكل گرفتند و با انجام عمليات متهورانه دشمن صهيونيستى را متحمل هزاران كشته و مجروح كردند. به دنبال آن و در سال 1956م بريتانيا و فرانسه همگام با دشمن صهيونيستى براى اشغال نوار غزه و مصر دست به كار شدند تا از اين رهگذر تجربه مقاومت را در نطفه خفه سازند.
شكل گيرى سازمان آزاديبخش سال 1963م آقاى احمد شقيرى سازمان آزاديبخش فلسطين را تاسيس و ارتش نوپايى را متشكل از فلسطينى هاى نوار غزه و پناه جويان فلسطينى در سوريه سامان داد. اين در حالى است كه اردن از پيوستن فلسطينى هاى چند ميليونى موجود در آن كشور به ارتش رهائى بخش ممانعت به عمل آورد تا نتوانند از سرزمين هاى آزاد شده پاسدارى كنند و به فكر باز پس گيرى زمينهاى اشغالى خويش نيفتند.
شكل گيرى فعاليت چريكى آن دسته از عربها كه خواهان درهم كوبيدن سازمان آزاديبخش و ارتش آن بودند, موضوع جايگزين را كه همانا فعاليت چريكى نشات يافته در سوريه و لبنان بود, به طور جدى مطرح ساختند, ليكن به محض اين كه اين جايگزين شروع به انجام فعاليت چريكى موثرى نمود, دسيسه چينى عليه آن بسان توطئه اى كه عليه سازمان آزاديبخش و رهبر آن صورت گرفته بود, آغاز شد.
جنگ 1967م عربها زمانى به جنگ 1967م كشانده شدند كه كشورهاى آمريكا, بريتانيا و فرانسه اين دولت صهيونيستى (اسرائيل) را با نيرومندترين و پيشرفته ترين جنگ افزارها و در راس آن سلاح هسته اى مجهز كرده بودند. در جريان اين جنگ گروهى از حكام عرب خيانت كرده و كرانه باخترى و نوار غزه را بدون مقاومت قابل ذكرى و ساعاتى پس از آغاز جنگ تسليم صهيونيست ها كردند. اتحاد جماهير شوروى دوست كذايى عربها نه تنها براى خاتمه جنگ و يا عقب نشينى (اسرائيل) از كرانه باخترى, قدس و غزه كه آن هنگام به اشغال درآمده بودند, كارى صورت نداد, بلكه حتى سلاحهاى تهاجمى و كارسازى در اختيارشان قرار نداد تا بتوانند زمين هاى خود را باز پس بگيرند.
فعاليتهاى چريكى فلسطينى پس از 1967 م مقاومت ضد اشغالگرى فلسطينيان در كرانه و غزه شدت يافت, از سويى مقاومت فلسطينى كه در اردن در حال شكل گيرى بود نيز گسترش يافته و توانسته بود ضربات كوبنده اى بر پيكره صهيونيستها وارد آورد. افزون بر اين چريكهاى فلسطينى با همكارى جمعى از شرافتمندان ارتش اردن توانست تهاجم (1968/3/21) صهيونيست ها براى از بين بردن چريكهاى فلسطينى در شرق نهر اردن را با شكست روبه رو كنند. چريكهاى فلسطينى در اين نبرد كه به نبرد كرامت معروف گشت, موفق شدند دشمن را شكست داده و ضمن انهدام صدها تانك و زره پوش و ديگر ادوات صهيونيست, صدها تن از آنان را كشته و مجروح سازند. اين نبرد باعث بالا رفتن روحيه فلسطينيان و عربها شد به طورى كه دهها هزار تن براى جنگيدن در كنار نيروهاى مقاومت فلسطينى پيش قدم شدند. در اينجا بود كه امريكا, بريتانيا و فرانسه نگران رژيم صهيونيستى شده و در سال (1969 ـ 1970) شاه حسين پادشاه اردن را پيش انداختند تا جنگهاى سختى عليه چريكهاى فلسطين به راه اندازد و ((اسرائيل)) و امريكا نيز از هرگونه كمكى به اردن دريغ نكردند و حتى مانع از پيشروى ارتش سوريه براى حمايت از مقاومت فلسطين شدند. و بدينسان نيروهاى اردنى قتل عام سپتامبر سال 1970م (سپتامبر سياه) را مرتكب شدند. در جريان اين قتل عام دهها هزار چريك فلسطينى و طرفداران فلسطينى مقيم اردن كشته و مجروح شدند.
جنگ 1973 و قرارداد كمپ ديويد ارتش هاى عرب (سورى و مصرى) توانستند نيروهاى خود را بازسازى كنند و شش سال پس از شكست ژوئن 1967 وارد جنگ تمام عيار شده و صهيونيست ها و ارتش به اصطلاح شكست ناپذير آنها را شكست دهند, اما دخالت مستقيم نظامى امريكا و نيز دخالت آشكار قواى صليبى و استكبارى از يك طرف و زبونى سادات و كرنش او در مقابل امريكا از سوى ديگر مانع از تداوم اين پيروزى شده و رژيم صهيونيستى از فروپاشى و زوال نجات يافت. قرارداد كمپ ديويد ميان سادات و بگين بمثابه سرسخت ترين ضربه بر پيكر همبستگى عربى ـ اسلامى بود كه مصر را از گردونه درگيرى خارج ساخته و آن را ولو براى مدتى به اردوگاه امريكايى درآورد. البته ناگفته نماند كه ملت مصر همچنان بر باورهاى (دشمن ستيزى, مخالفت با عادى سازى روابط با رژيم صهيونيستى و تاكيد بر مبارزه در كنار مردم فلسطين و امت عربى و اسلامى تا نابودى ((اسرائيل)) غاصب) خود استوار و پابرجاست.
مقاومت فلسطينى و توطئه مارونى ها در لبنان مقاومت فلسطينى به لبنان انتقال يافته و توانست بر تعداد نيروها و توان خود بيفزايد و ضربات دردناكى به صهيونيست ها وارد آورد و آنها را سر در گم كند. در اين هنگام باز هم امريكا, بريتانيا, فرانسه و صهيونيست ها وارد عمل شده و مسيحيان مارونى لبنان را به وارد آوردن خنجرى در پشت فعاليت چريكى و كشاندن چريكهاى فلسطينى به جنگ ده ساله داخلى برانگيختند. صهيونيست ها با اشغال جنوب لبنان در سال 1982م و از خلال همكارى ميليشياهاى مسيحى مقاومت فلسطينى را در بيروت بايكوت كردند, آنها همچنين با ارتكاب كشتار بيرحمانه در اردوگاه صبرا و شاتيلا كه طى آن بيش از سه هزار زن و مرد و كودك و پير فلسطينى و لبنانى قربانى شدند, اين نقشه شوم و پليد را تكميل كردند. به موازات جنايات صهيونيستى , امريكا دست به تلاش زد تا بواسطه اعمال فشار, مقاومت فلسطينى را از لبنان بيرون براند و آن را در كشورهاى دور دست عربى پراكنده سازد.
انتفاضه 1987 و توطئه فرآيند سازش انتفاضه فلسطين سال 1987م شعله ور شد و توسط گروههاى اسلامى و پيشاپيش آنها جنبش مقاومت اسلامى ((حماس)) رهبرى شد. انتفاضه توانست شيوه ها و راهكارهاى خود را متحول و از سنگ به سلاح سرد و گرم و عمليات شهادت طلبانه دگرگون سازد و ظرف چند سال خطرى بالقوه براى موجوديت و مشروعيت رژيم صهيونيستى گردد به طورى كه چندين دولت صهيونيستى به دليل ناكامى در متوقف كردن انتفاضه سقوط كردند. در همين برهه شمار كوچندگان متجاوز يهودى به فلسطين اشغالى رو به نقصان گذاشته و بسيارى از آنان از اين رژيم گريختند. همچنين عمليات احداث شهركها متوقف و شهرك نشينان شروع به فرار از غزه و كرانه باخترى به سوى سرزمين هاى اشغالى 1948م كردند با اين گمان كه شايد بتوانند خود را نجات دهند اما سايه وحشت عمليات شهادت طلبانه آنان را تا تلآويو و نتانيا و… تعقيب نموده و كار به جايى رسيد كه رابين تصميم مى گيرد بدون هيچ قيد و شرطى از نوار غزه بگريزد. و دگر بار امريكا و كشورهاى غربى سازمان ملل براى مهار انتفاضه و حمايت از رژيم صهيونيستى در قبال انتفاضه دست به كار شدند و در اين رهگذر از همكارى برخى حكام خيانت پيشه عرب بهره مند شدند و نتيجه آن شد كه كنفرانس مادريد در سال 1991م برگزار و ساف و رئيس آن به كنفرانس مزبور فرا خوانده شدند تا ضمن به رسميت شناختن رژيم غاصب صهيونيستى از 80% فلسطين اشغالى 1948م چشم پوشى و بر سر 20% باقيمانده, قدس و آوارگان به مذاكره بنشينند. پس از آن نوبت به موافقت نامه جنايت بار و ننگين اسلو رسيد تا برخلاف منافع ملت فلسطين و نيروهاى مبارز آن همچون ((حماس)) و جهاد اسلامى به سازمان آزاديبخش آماده به رسميت شناختن صهيونيست ها اعتبارى ببخشد. سازمانى كه متعهد شده بود انتفاضه را متوقف و به مقاومت و نيروهاى مبارز اعلان جنگ بدهد. تمامى اين اقدامات ايذايى (بازداشت ها , ترورها و همدستى با صهيونيست ها در ترور مجاهدان و مبارزان مسلمان) تشكيلات خودگردان عليه گروههاى اسلامى ((حماس)) و جهاد و حتى هماهنگى امنيتى و مبادله اطلاعات با صهيونيست ها كه منجر به لو رفتن دهها عمليات جهادى و شهادت طلبانه و كشف و ضبط جنگ افزار و مواد منفجره متعلق به مبارزان و نيروهاى مقاومت گشت, نتوانست سد راه مقاومت اسلامى فلسطين شده و مانع از تداوم آن شود.
اردن و موافقت نامه وادى عربا و حال نوبت به اردن رسيده بود تا طبق دستور و تحت فشار امريكا موافقت نامه ننگين و ذلت بارى را با صهيونيست ها در وادى عربا به امضا برساند و صلح و همكارى پنهانى خود را آشكار سازد و بدين ترتيب اردن نيز عرصه تاخت و تاز صهيونيست ها گرديد.
ترور مهندس يحيى عياش و انتقام ((حماس)) شيمون پرز تروريست تصميم به ترور مهندس يحيى عياش قهرمان و پايه گذار عمليات شهادت طلبانه و كارشناس تخريب مى گيرد. اين اقدام ناجوانمردانه و اين جنايت هولناك به دنبال همكارى امنيتى رژيم صهيونيستى و تشكيلات خودگردان در تاريخ 1996/1/5م در نوار غزه به مورد اجرا درآمد و مهندس يحيى عياش به شهادت رسيد و متعاقب آن گردانهاى شهيد عزالدين قسام شاخه نظامى جنبش ((حماس)) صهيونيست ها را تهديد به انتقام و خونخواهى شهيد يحيى عياش كرد و طى چندين عمليات شهادت طلبانه در تل آويو, مجدل و قدس بيش از پنجاه صهيونيست را به درك واصل و صدها تن ديگر را زخمى كردند. اين عمليات رعب و وحشت زايدالوصفى در دل صهيونيست ها انداخت و آنان را به فرار از فلسطين واداشت كما اين كه شمار مهاجران اشغالگر يهودى به فلسطين به شدت كاهش يافت و موجى از خشم و نارضايتى عليه دولت شيمون پرز كه نتوانسته بود امنيت را براى صهيونيست ها فراهم آورد, براه افتاده و فراگير گشت.
اجلاس شرم الشيخ (1996) در حمايت و اطمينان دهى به صهيونيست ها كشورهاى غربى به سردكردگى امريكا و همراهى برخى حكام وابسته عرب و رئيس تشكيلات خودگردان شتابزده در شرم الشيخ مصر گردهم آمدند تا از صهيونيست ها حمايت و آنها را از حال و آينده خود مطمئن سازند و در عين حال دولت پرز را از فروپاشى نجات دهند. آنها نام كذايى ((همايش مبارزه با تروريسم)) را براى اين اجلاس خود برگزيدند. در اين اجلاس كه كلينتون, يلتسين و همه رهبران اروپايى, اغلب حكام عرب و رئيس تشكيلات خودگردان در آن حضور داشتند, ضمن اعلان جنگ همه جانبه عليه جنبش ((حماس)), ضرورت حمايت از ((اسرائيل)) و اطمينان بخشيدن به مردم اشغالگر نسبت به حال و آينده خويش مورد تاكيد قرار گرفت. متعاقب اين اجلاس تشكيلات خودگردان بيش از 1500 تن از فعالان و هواداران جنبش ((حماس)) را دستگير كردند. تشكيلات خودگردان در اقدام ديگرى نهادها و مراكز آموزشى, فرهنگى , بهداشتى و خدماتى و خيريه اى جنبش ((حماس)) را تعطيل و كليه اموال و تجهيزات آن را مصادره كرد. اما با اين وجود مقاومت استمرار يافت و پرز به خاطر ناكامى در امر فراهم سازى امنيت براى صهيونيست ها در انتخابات رژيم صهيونيستى شكست خود تا نتانياهو با ادعاى متوقف كردن خشونتها و تامين امنيت صهيونيست ها بر سر كار آيد. ليكن وى نيز در ادعاهايش ناكام و توسط انتفاضه و مقاومت و پايدارى مردم فلسطين سرنگون و از صحنه بدر شد تا پس از وى نوبت به فرمانده ستاد ارتش صهيونيستى يعنى ايهود باراك برسد و وى نيز ادعاهاى اسلافش را مبنى بر تامين امنيت و پايان دادن به عمليات جهادى و مقاومت تكرار كند.
انتفاضه الاقصى و خطر بالقوه آن براى رژيم صهيونيستى انتفاضه الاقصى در روز 28 / 9 / 2000 م آغاز شد و مردم مسلمان و مبارز فلسطين در خيزشى فراگير به مقابله با صهيونيست ها و در راس آنها شارون جنايت پيشه كه صحن مطهر مسجدالاقصى را لوث و مسلمانان را به مبارزه طلبيده بود, برخاستند. خاصه اينكه شارون از حق يهوديان در اداى مناسك مذهبى و ساختن معبدى در حرم مسجدالاقصى به عنوان پيش زمينه انهدام مسجدالاقصى و برپائى هيكل كذايى سخن راند. باراك اين جلاد چكمه پوش در زمان نخست وزيرىاش مذبوحانه كوشيد با توسل به زور و اعمال خشونت انتفاضه را متوقف سازد كه نتيجه معكوس بود و انتفاضه ساز و كارهاى خود را متحول و سلاح جديد همچون خمپاره انداز را وارد صحنه كارزار كرد. سلاحى كه شهركهاى صهيونيستى را زير رگبار آتش قهر خود گرفت و به فرار انبوه شهرك نشين ها انجاميد, علاوه بر اين عمليات شهادت طلبانه حتى در قلب رژيم صهيونيستى يعنى تل آويو و غيره رشد فراينده اى يافت. اين بار نيز امريكا بسان هميشه كوشيد براى متوقف ساختن انتفاضه فشار وارد آورد. در پى شكست صهيونيست ها و امريكائيان در توقف انتفاضه, باراك سرنگون و اين بار صهيونيست ها شارون تروريست را كه او نيز وعده تامين امنيت و توقف انتفاضه را داده بود, برگزيدند. شارون نيز شكست خورده و عمليات جهادى و شهادت طلبانه فلسطينى شتاب و شدت بيشترى به خود گرفت. به نحوى كه جنبش ((حماس)) 13 عمليات شهادت طلبانه و جهاد اسلامى نيز چندين عمليات شهادت طلبانه انجام دادند. عمليات شهادت طلبانه ((حماس)) كه توسط شهيد قهرمان سعيد حوترى در روز 1 / 6 / 2001 م (11 / 3 / 1380) به مورد اجرا گذاشته شد, به اوج خود رسيد و بر اثر آن و به اعتراف خود صهيونيست ها 21 كشته و بيش از يك صد مجروح كه حال بسيارى از آنها وخيم گزارش شده, بر جاى گذاشت. انتفاضه به واسطه عمليات شهادت طلبانه, خمپاره اندازها و ساخت جنگ افزارهاى جديد رعب و وحشت را در دل صهيونيست ها برانگيخته و موج مهاجرت صهيونيست هاى متجاوز به فلسطين را متوقف ساخت, و اينك مراكز مهاجرت يهوديان از فلسطين مملو از ارباب رجوع شده و مطبوعات (صهيونيستى) به نقد و بررسى مشروعيت حضور صهيونيستى در فلسطين و آينده آن پرداخته اند. صهيونيست ها در جريان انتفاضه ميلياردها دلار حاصل از صنعت توريسم را از دست دادند علاوه بر آن بسيارى از كارخانجات تعطيل و دهها هزار كارگر و كارمند يهودى كار خود را از دست دادند, هم چنين بودجه هاى بهداشتى و آموزشى كاهش يافت تا در جهت تامين نيازهاى ارتش و خريد سلاح مصرف شود. در طى همين مدت آمار فرار از ارتش صهيونيستى بالا رفته و بيماريهاى روحى و روانى در ميان صهيونيست ها به شكل هولناكى شيوع پيدا كرده است. شارون هر آن چه در چنته داشت به كار گرفت و حتى با استفاده از سلاح هاى امريكايى, غير نظاميان فلسطينى را بمباران و موشك باران كرد, ليكن با اين همه انتفاضه و مقاومت آبديده تر گشت.
طناب نجات عرفات براى شارون در تاريخ 1/6/2001 م كه سعيد حوترى استشهادى قسامى آن عمليات بزرگ را به مورد اجرا درآورد, عقل و صواب را از صهيونيست ها ربود و قدرت تفكر و تصميم گيرى را از شارون گرفت. انتخاب ميان دو گزينه اى بس تلخ: 1ـ يا اينكه با عكس العمل شديدى پاسخ دهد و صدها فلسطينى را بكشد كه پيامدهاى بسيار ناخوشايندى بر رژيم صهيونيستى در عرصه فلسطينى, عربى, اسلامى و بين المللى به دنبال خواهد داشت و صد البته كه پاسخ شهادت طلبانه فلسطينى به مراتب كوبنده تر خواهد بود. 2ـ اينكه سكوت اختيار كند و ضربه را به جان بخرد كه در اين صورت ناتوان و درمانده نشان خواهد داد و شهرك نشين ها و اعضاى دولت از ليكود گرفته تا مذهبيون افراطى عليه او خواهند شوريد و در نتيجه كابينه اش سقوط كند و نظير پيشينيان خود شكست خورده و درمانده به پايان برسد.
تكاپوى امريكايى ـ اروپايى و… امريكا كه اينك به تلاش افتاده است تا مانع از فروپاشى رژيم صهيونيستى شده و از سقوط شارون و فروپاشى دولت وى جلوگيرى كند, از اين رو به هماهنگى با صهيونيست ها, اروپائيان, سازمان ملل و برخى حكام عرب روى آورده است تا عرفات را نسبت به زندگى و حكومتش و… بيمناك گرداند. امريكا همچنين تلويحا از تغيير ايشان و سر كار آوردن رهبران معتدل تر از او دم زده است. رئيس تشكيلات خودگردان و دار و دسته او كه اين مطلب را جدى گرفته و نگران پستها, اموال و امتيازات خويش شده اند, بنابر دستورات صريح امريكا, عمليات شهادت طلبانه تل آويو را محكوم و آتش بس فورى و بدون قيد و شرطى را اعلام مى دارد. امريكا در اقدام بعدى خود جورج تنت رئيس سازمان اطلاعات مركزى (سيا) را راهى منطقه مى كند تا شرايط صهيونيست ها را به اطلاع تشكيلات خودگردان برساند. اروپا نيز به نوبه خود نخست وزيران و وزيران ارشد خود را به تلاش واداشته است. امريكا به اين حد اكتفا نكرده و كوفى عنان دبير كل سازمان ملل را راهى منطقه كرد تا رئيس تشكيلات خودگردان را تحت فشار قرار داده و او را تهديد به متوقف ساختن انتفاضه و مقاومت, بازداشت و دستگيرى مجاهدان مسلمان ((حماس)) و جهاد, جمع آورى سلاحها و پايان بخشيدن به گلوله باران شهركها و… كند. اين فشارها و تهديدها ادامه يافت تا اينكه عرفات تسليم و شرايط امريكا را كه در واقع شرايط و مطالبات صهيونيستى است, پذيرفت. نبايد از ياد ببريم كه برخى رژيم هاى عرب منطقه در نجات دادن اسرائيل غاصب از پايان حتمى, نوميدى و سرآغاز فروپاشى كامل طرح صهيونيستى سهم داشتند. اكنون تلاشها براى نجات اسرائيل از زوال از سر گرفته شده است و چنانچه انتفاضه و مقاومت و جهاد و مبارزه را به حال خود رها مى ساختند, قدر مسلم صهيونيست ها وادار به عقب نشينى و خروج ذلت بار و بدون قيد و شرط از غزه و قدس (به عنوان اولين گام) مى شدند, همانگونه كه يك سال قبل در لبنان زير ضربات كوبنده مقاومت اسلامى و رزمندگان حزب الله مفتضحانه مهزوم گشتند.
مقاومت متوقف نمى شود… اما!! تحقيقا ملت فلسطين و نيروهاى رزمنده و مجاهد او مخالفت خود را با توقف انتفاضه و مقاومت به هر شكل ممكن اعلام داشته و مى دارند, گرچه مجاهدان مسلمان از آن بيم دارند كه اقدام مجدد تشكيلات خودگردان و دستگاههاى امنيتى آن به بازداشت ها و هماهنگى امنيتى با صهيونيست ها موجب تضعيف عمليات مقاومت شود, اما بى شك هرگز نخواهد توانست مقاومت و عمليات جهادى و شهادت طلبانه را متوقف سازد. و در اين صورت ما به دور خود خواهيم چرخيد و رژيم صهيونيستى چون هميشه از ميان بعضى از فلسطينيان, عربها و مسلمانان و از ميان امريكا و اروپاى صليبى حامى و ناجى خود از زوال و پايان حتمى خواهد يافت. ليكن اين حمايتها تا به ابد نخواهد ماند و اين گروه نخواهند توانست اين رژيم را از غضب الهى, خشم مسلمانان و ضربات كوبنده رزمندگان مسلمان كه به يارى خداوند ضربه نهايى را وارد خواهند آورد و آن را از صحنه وجود برخواهند داشت, ايمن دارند. ((و يومئذ يفرح المومنون بنصرالله ينصر من يشا و هو العزيز الرحيم)). و آنگاه مسلمانان از نصرت الهى خرسند خواهند شد همانا خداوند هر كه را مى خواهد نصرت مى دهد و او بزرگ و مهربان است.
ملاقات با مظلوميت آشنايى اجمالى با زندگى و انديشه شهيد مظلوم دكتر بهشتى همراه با مصاحبه غيابى آخرين قسمت
غلامرضا گلى زواره
سوال: عامل موفقيت دين اسلام چه بود؟ مساله اى كه در درجه اول قرار دارد اين است آغاز كننده اين نهضت دينى يعنى پيغمبر اكرم(ص) به كار خود ايمان قاطع داشت. دوم: رهبر اين نهضت يعنى رسول اكرم(ص) در كار خود لياقت, كاردانى و بصيرت داشت, سيره و روش آن بزرگوار روش يك مرد آزموده, فهميده, وارد و مطلع بوده است. سوم: پيامبر با كمال بردبارى, متانت و قاطعيت با مسايل برخورد مى كرد و با صراحت حوادثى را كه پيش مىآمد به نفع اسلام حل مى نمود و در برابر هيچ رويدادى درنمى ماند. چهارم: شرايط خاص سياسى را در نظر گرفت و تا وقتى كه موفق نشده بود يك مكتب سياسى جديد و يك واحد نيرومند كه روى پاى خود بند باشد در سرزمين عربستان پديد آورد از پشتوانه واحدهاى معتبر آن روز استفاده كرد, در واقع خاتم رسولان رعايت نكات و سنت هاى اجتماعى را مى نمود. پنجم: در دعوت به اسلام از همان آغاز تا آخر, پيامبر به تمام مسائلى كه در زمان ايشان مطرح مى شد جواب روشن مى گفت و در واقع به سوالات جواب قطعى و مشخص مى داد. ششم: از همان اول كه پيامبر آمد منادى آزادى, مساوات, عدالت و برابرى بود. هفتم: نهضت اسلام تقريبا در يك خلا نسبى سياسى و اجتماعى پديد آمد و جاى پاى قدرت ها در حجاز ضعيف بود و قدرتهاى بزرگ از اين كه بتوانند اين حركت را در نطفه خاموش كنند عاجز بودند.(1)
سوال: آيا اسلام دين رحمت و عفو است يا چهره اى خشن دارد؟ احساس شما در اين مورد چيست؟ امام در اين باره فرمودند خيلى ها آمدند و اصرار كردند و گفتند آقا اسلام دين رحمت هم هست و همه اش دين قهر نيست ما بسم الله الرحمن الرحيم داريم, بيائيد و اين رحمت را به مردم نشان دهيد (و محبوسين در دادگاه انقلاب) را عفو كنيد, خوب شما چه مى كرديد, آيا فكر نمى كرديد كه بايد قهر (اسلامى) تا ميكرب زدايى كامل ادامه يابد و همه جراحى هاى لازم در پيكر بيمار جامعه انجام گيرد و بعد شروع كنند يكسره به ويتامين دادن, احساس من همواره اين بوده و هست كه در اعماق روحم وقتى با شقى ترين انسان ها روبرو مى شوم برايم اولويت اين است كه اى كاش مى شد اين (فرد) معجزه آسا سالم بشود و به صورت يك انسان مشمول عفو و رحمت قرار گيرد البته اين اولويت است اما بلافاصله همراه با اين, احساس ديگرى هم در روحم مىآيد كه اگر بخواهيم صرفا در خط سالم سازى معجزه آساى اين گونه عناصر حركت كنيم دچار يك اغفال و غفلت خوش باورانه مى شويم و مارها در آستين مى پرورانيم كه هر قدر به آنها گرمى بيشتر بدهيم براى گزيدن جامعه و از پاى درآوردنش سريع تر آماده مى شود و اين درست همان است كه منطق اسلامى مى گويد: يا من سبقت رحمته غضبه (اى خدايى كه رحمتت همواره پيش از خشم و غضبت به بندگان مى رسد) اصولا خدا رحمان است و قهاريت خدا جلوه ديگرى از رحمانيت اوست, يك جلوه رحمت خدا همان قهر خداوندى است كه عين لطف است.(2)
سوال: دعا در زندگى انسان چه نقشى دارد؟ يكى از علل و اسبابى كه خدا در كار انسان موثر قرار داده دعا است يعنى اين كه آدمى با تمام وجودش به خدا توجه كند و به راز و نياز بپردازد, درست است كه خدا همه چيز را مى داند و از خواست قلبى و راز درونى همه كس آگاه است ولى همانطور كه در مناسبات بشر با طبيعت, نظام كار و كوشش و عمل و بازده عمل را مقرر كرده در مناسبات انسان با خدا نيز نظام دعا و استجابت را مقرر ساخته است, خدا ازلى و اراده اش نيز ازلى و تغييرناپذير است ولى همان اراده مطلق مقرر كرده كه جهان هستى به جاى بودن, پيوسته در حال شدن باشد در چنين بخشى خود بخود در هر لحظه پديده هاى تازه اى بوجود مىآيد كه در پيدايش آنها عوامل قبلى موثرند از جمله دعا نيز نقش و تاثيرى دارد, همان نقشى كه اراده ازلى به عهده اش گذارده است و دعا در پيدايش امور جديد موثر است. دعا اميد را زنده, اراده را تقويت و بسيارى از توان هاى خفته را در آدمى بيدار مى كند و صاحبش را به كارها و كوششى كه هرگز انتظار نمى رفت وامى دارد, اما از ديد قرآن تاثير دعا بيش از اين هاست زيرا قرآن مى گويد دعا خود سببى مستقل است ولازم نيست تاثير آن حتى مربوط به آثار روانى آن از قبيل تقويت اراده و… باشد.(3)
سوال: انسان كيست و زندگى او چيست؟ انسان گوهر تابناك هستى است بدان جهت كه آزاد و آگاه آفريده شده است, او داراى نفخه ربانى و روح خدايى است و همين امر است كه اورا به بى نهايت سوق مى دهد, انسان داراى قدرت, خلاقيت, تحليل, بررسى و روشنگرى است, و در او زمينه ها براى پيشرفت در همه ابعاد و جوانب وجود دارد, خود را در اختيار نيك و بد آزاد مى بيند ولى آنچه كه مهم است بايد از بدى دورى گزيند و از بين خوب ها بهترين را انتخاب كند, در جنبه خوبى مى تواند از فرشتگان بالاتر رود و در جنبه هاى بعدى آن چنان مى تواند سقوط كند كه از حيوان بدتر شود, انسان سازنده تاريخ است نه ساخته تاريخ, او مى تواند آينده هستى و حتى بهشت و دوزخ را در اختيار گيرد, زندگى آدمى به حقيقت انجام يك وظيفه است در برابر خداوند و آن عبارت است از كار و كوشش و تلاش و جنبش گوناگون اما در راه تامين يك هدف عالى.(4)
سوال: معلم مكتبى چه خصوصيتى دارد؟ معلم مكتبى بايد در راه خودسازى الهيش كار كند به راستى در پى چيز فهميدن باشد بايد نسبت به ديگران حالت كمك و مهربانيش را حفظ كند متواضع باشد, نظم و برنامه ريزى نيز براى يك معلم خيلى مفيد است.(5)
سوال: تربيت چيست و چه خاصيتى دارد؟ تربيت وسيله اى است براى وصول به اهداف و براى اين كه تحصيل كرده ها براى جامعه مفيد باشند بايد به تزكيه و سازندگى روى آورند و تربيت اسلامى را مد نظر قرار دهند, در طريق تربيت تمايلات انسانى و غرائز و خواسته هاى درونى تحت كنترل و ضابطه اى درمىآيند و آنچه براى ادامه زندگى ضرورى است ساخته و پرورده مى شود و رشد مى يابد. قدرت انديشه, تشخيص و اختيارى كه در انسان است بكار گرفته مى شود و از طغيان و انحراف آن جلوگيرى مى شود, با تربيت اسلامى انسان در مسير هدايت الهى قرار مى گيرد و از تاريكى و ضلالت و فساد بر كنار مى ماند, نوع تعليم و تربيت در جامعه بايد طورى باشد كه از فساد, تباهى, گناه, بى عفتى و… جلوگيرى كند.(6)
سوال: نظر شما درباره تخصص چيست؟ ما معتقديم كه تخصص و ايمان بايد توام و با هم باشند اگر در جامعه اى ارزش والا به انسان هاى با ايمان و باتخصص داده شود طبعا جامعه به سوى ايمان تقويت مى شود, مبادا يك دانشمند كه در فقه مبرز است در مسايل غير فقهى اظهار نظر نابجا كند بايد هر كس بكوشد در حدود و معلومات و در دايره معلومات و رشته اى كه در آن تخصص دارد اظهار نظر كند مبادا يك نفر تحصيل كرده دانشگاه كه در رشته اى علمى تخصصى دارد بخود اجازه دهد ندانسته درباره حقايق اسلام سخنى به نفى يا ثبات بگويد.(7)
سوال: رسالت دانشگاهها چيست؟ رسالت دانشگاه در جامعه انقلابى ما اين است كه بتواند انسان هايى بسازد داراى آگاهى هرچه بيشتر, قدرت گزينش انتخاب هرچه آزادتر آزاد از هر چيز كه روى گزينش آنها اثر بد مى گذارد و آزادى گزينش آنها را واقعا محدود مى كند, آزاد از تاثير همه عادت هاى زشت و ناپسند, كمبودهاى اجتماعى و اقتصادى, آزاد از هر چيزى كه به انسان جهت كاذب و جهت گيرى كاذب مى دهد, نيازهاى جامعه اسلامى را درك بكنند, آينده جامعه اسلامى را بتوانند پيش بينى كنند و حركت علمى, فرهنگى, هنرى, فنى, صنعتى, اجتماعى, سياسى, اخلاقى و معنوى ما را بر صراط مستقيم اسلام بشناسند و آسان بكنند و نسل جوان را براى اين حركت و اين گزينش و اين پويايى يارى دهند.(8)
سوال: نظر شما درباره هنر چيست؟ هنر از عالى ترين تجليات آرمان بشرى است كه از طريق آن آدمى موفق مى شود احساس, انديشه, رنج, محروميت, وجد و نشاط, شور و شوق خود را به گونه اى ظريف و دل نشين بيان كند. هنر تعالى بخش, هنرى است كه كمك كند به انسان تا از زباله دان زندگى منحصر در مصرف اوج بگيرد, بالا بيايد و معراج انسانيت را با سرعت بيشتر درنوردد اين هنر اسلامى است و مورد تشويق و تقدير اسلام است شعرها, نثرها, ادبيات, نمايش و تئاتر همه بايد در جهت خلاقيت, بيدارى و هوشيارى جامعه باشند, به آدمى حيات نو و ارزنده اى تقديم دارند, پيش برنده باشند, هنر است كه همه امكانات لازم را براى رشد و گسترش انسانها و خلاقيت آنها فراهم مى كند, هنر مى تواند زبان صادقى براى بيان احساسات نهفته و رنج ديده و محروم باشد و موجبات حركات انسان را به سوى حق و عدالت و آزادى واقعى تدارك ببيند.(9)
سوال: روحانى كيست و رابطه اش با جامعه بايد به چه شكلى باشد؟ روحانى يك عالم دينى است كه در راه تزكيه و تعليم و تلاوت و فراخواندن آيات خدا بر مردم مى كوشد, كار پيامبران را ادامه مى دهد, ايفاى اين مسووليت خطير و سازنده توسط روحانى ايجاب مى كند كه روحانى خودش اهل علم باشد چون مى خواهد ديگران را تزكيه كند, اول خودش را تزكيه كند در راه تقوا باشد داراى مكارم اخلاق باشد و چون مى خواهد ديگران را بسازد و به آنها ياد دهد بايد يك آدمى باشد داراى جوهر سازندگى و ياد دهندگى كه اين خود يك كار دشوار است و ساختن مردم نياز دارد به اين كه آدم خود مردم و زمان خودش را هم درك كند, روحانى با اين اندوخته مىآيد ميان مردم در رابطه با متن مردم زندگى مى كند و كار مى كند روحانى و مردم مثل ماهى مى ماند و آب روحانى با مردم و در مردم زنده است, بدون مردم نمى تواند رسالتش را انجام دهد كارش خدمت بى منت به مردم است, روحانى بايد از مشكلات مردم گره گشايى كند و چون اسلام دينى است كه مشتمل بر سياست هم مى باشد در ارتباط با امور سياسى هم مسووليت دارد.(10)
سوال: عوامل تحريفات چيست؟ عوامل تحريف يك دين و مذهب يا فكر و مسلك گوناگون است و مى توان آن را به چهار قسمت زير خلاصه كرد: الف: تمايلات و عاداتى كه مردم سالهاى متمادى به آنها خو گرفته و نمى توانند به آسانى از آنها صرف نظر كنند, مردم وقتى به مسلكى مى گروند به جاى آن كه صد در صد تسليم تعاليم آن باشند درصدد برمىآيند با كم و زياد كردن و تاويل و تفسير تا آنجا كه امكان دارد آن را بر دلخواه خود منطبق كنند. ب: دخالت و اعمال نفوذ ارباب قدرت و صاحبان زر و زور كه براى حفظ يا توسعه قدرت و ثروت خود مى خواهند از همه وسايل حتى از مذهب هم استفاده كنند, اينها براى رسيدن به مقصود خود از هيچ چيز مضايقه ندارند و هر جا لازم شود وسائلى بر مى انگيزند تا از قدرت خلاقه دين كه معمولا سدى در راه مطامع آنهاست بكاهند و در صورت امكان آن را به صورت وسيله اى براى خاضع ساختن زيردستان و تن در دادن آنان به تجاوزات نارواى خويش درآورند. ج: هر دين و مسلك در ميدان نفوذ خود ناچار با آرا و مسالك ديگر برخورد مى كند كه در اين برخورد خواه ناخواه برخى از آن آرا در آن نفوذ مى كند و حتى اگر آئين جديد بر اديان ديگر غالب شود باز از نفوذ عقايد خارجى بكلى مصون نمى باشد . د: هيچ دين و آئينى نيست كه همه مسائل و موضوعات حال و آينده را يك يك طرح و حكم آنها را به صراحت بيان كند, حكم اين گونه موضوعات از قوانين كلى يك آئين استنباط مى شود و همين جاست كه زمينه مساعدى براى تاثير سليقه هاى شخصى يا صنفى فراهم مى شود و چه بسا كه در دين مورد نظر تحريفى پيش آيد.(11)
سوال: بسوز بساز يعنى چه؟ انسان موجودى است خودساز و محيط ساز يعنى اسلام انسان را چنين معرفى كرده است كه بساز ولو در اين راه ساختن بسوزى و از بين بروى البته بسوز و بساز در فرهنگ قبلى (نظام طاغوتى) معنى ديگرى داشت و آن اين بود كه دلت بسوزد ولى تو سازش نشان بده و تمام توسرىها و محروميت را تحمل كن اما در فرهنگ پوياى اسلام اين عبارت معنى ديگرى دارد: بسوز چون شمع و بساز با روشنايى و گرمايت نظام مطلوب ايمانى و الهى آينده را و اين خط اسلام, ايثار و فداكارى است.(12)
سوال: عدل اخلاقى و معنوى به چه معناست؟ اصل, عدل اخلاق و معنويت است براى اين كه عدل جامع بوجود آيد بايد براساس تعليمات انبيا عمل كرده و حركت كنيم قسط اسلامى بدون عمل به كتاب و سنت و رعايت قوانين و احكام اسلامى قابل اقامه نيست, در مذهب ما اصل اساسى ديگرى نيز لازم است و آن اين است كه جامعه هنگامى مى تواند براساس وحى, كتاب خدا و سنت انبيا و اوليا نظام عدل را برپا كند كه ميزان ديگرى در اختيار داشته باشد و آن تجسم عينى قانون است و آن امام است امامت (رهبرى) در تحقق بخشيدن به قسط و در توانا كردن مردم بر اقامه قسط نقش بنياد دارد.(13)
سوال: عالى ترين حكومت و مشخصات آن چيست؟ عالى ترين حكومت آن است كه اساس آن مراعات مصالح مادى, معنوى, اخلاقى و دينى براى همه افراد, تمامى طبقات همه ملت ها, همه نژادها در همه نسل ها و زمان ها باشد, نظام حكومتى اسلام مدعى چنين مقامى است كه در نظامات, مقررات و اقدامات خود با چشم جهان بين به همه جا و همه كس و همه چيزى مى نگرد, در اين نظام رئيس حكومت يعنى رسول اكرم(ص) نه فقط در معارف, قوانين و مقررات دينى بلكه در موارد لازم در مسايل خارجى و تصميم هاى حكومتى نيز با وحى الهى رهبرى مى شود. در حكومت عالى الهى هدف حكومت, سازمان هاى سياسى, نظامات و مقررات اجتماعى آن اين است كه عالم انسانيت را به سوى سعادت سوق دهد, در اين حكومت اغراض و منافع شخصى حكمرانان هيچ اصالتى ندارد, حتى تشريفات زندگى رئيس حكومت با يك فرد عادى تفاوت ندارد, خواسته هاى مادى مردم نيز در حدود نياز و در حد اعتدال ولى براى عموم و بدون استثنا تامين و از تبعيض ها, افراطها و تفريطها هرچند مورد پسند عموم باشد جلوگيرى مى شود چون نه خواست اكثريت در اين حكومت اصالت دارد و نه هواها و هوس هاى مادى در حكومت عالى الهى عنايت به تامين خواسته هاى مادى مردم در حدودى است كه فرد و جامعه نه در فشار محروميت هاى مادى خرد و منحرف شود و نه همه نيروهايش در راه هوى و هوس و شهوت متمركز گردد و از كمالات عالى معنوى محروم بماند.(14)
سوال: سياست ادارى در نظام اسلامى چگونه است؟ يكى از پايه هاى اساسى سياست اجرايى و مديريت و اداره در جامعه اسلامى حفظ خودگردانى و خود اداره كردن در هر فرد مسلمان و در جمع مسلمان هاست, بهترين مديريت بر طبق معيارهاى اسلام, مديريتى است كه به عناصر و افراد و به مردم امكان بدهد كه خودشان را براساس معيارهاى اسلامى اداره كنند و خود گردانى براساس معيارهاى اسلامى روح سياست ادارى در نظام اسلام است لذا مى بينيم در زمان على(ع) مولا به ولاتش در چهارچوب مكتب اختيارات تام مى دهد و مسووليت تام هم مى خواهد و از ولات خود مى خواهد تنها خود را مسوول اداره قلمرو و ولايتشان ندانند بلكه بكوشند تا مردم قلمرو مسووليتشان را در اداره امور آنجا و در اقامه صلاح امت و صلاح دين در آنجا دخيل و سهيم كنند و براى اين كه بشود مردم در اداره امور مربوط به خودشان صميمانه حضور پيدا كنند يك چيز از همه مهمتر است و آن ايمان مردم به زمامدار است.(15)
سوال: اصول مهم در ارتباط ميان امت و زمامداران چيست؟ پنج اصل در اين مورد مطرح مى باشد: اصل اول: صداقت و راستى و ايمان, چون مردم مى خواهند به زمامدار اعتماد كنند و شرط اعتماد اين است كه به دين و تقوايش اعتماد داشته باشند. اصل دوم: براى اين كه جامعه صميمانه و آزادانه و از روى دلخواه بيايد در ميدان خودگرانى و اداره و خودش را در مسووليت ها شريك بداند واقعا مسئله ((كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته)) و ((من اصبح و لم يهتم بامور المسلمين, فليس بمسلم)) را لمس كند و با تمام وجودش دنباله رو اين شعار اسلام باشد. كسانى كه به عنوان زمامدار قدردان اين رشد و بلوغ و عشق و شور و فداكارى و ايمان در ملت ما نباشند هرگز نخواهند توانست با ملت تا هميشه در يك راه بروند. ولات و مسوولان بخش ها و مناطق بايد با مردم باشند و با آنان حركت كنند و از كاغذبازى, بوروكراسى و ديوان سالارى دست بردارند. اصل سوم: مديران كشور و جامعه در عين اين كه بايد براى حاكميت مكتب كوشا باشند و در برابر خدا و بندگانش مسوولانه عمل كنند در عين حال بايد جوى و جريانى به وجود آورند كه در پرتو آن انسانها رشد بيابند و با تمام قلب رو به ايمان و خدا آورند, رئيس جمهور, وزرا و ديگر مسوولان كه در قوه اجرائيه كار مى كنند بايد در ارتباط با كل جامعه, موضعى و طرحى و خلقى و بينشى داشته باشند كه جامعه را به سوى خدا هدايت كنند. اصل چهارم: مراقبت مستمر مسوولان درجه اول نسبت به كار مسوولان درجه دوم و سوم است, ضمن آن كه اعتماد مى كنند و اختيارات مى دهند, ولى مسووليت بخواهند و رسيدگى كنند, اعتماد سران حكومت به كاركنان به اين معنا نيست كه كارها را به دست آنان بدهند و بگويند فى امان الله. اصل پنجم: اداره و مديريت در جامعه اسلامى اين است كه دستگاه مديريت جامعه اسلامى در عين مشخص بودن مسووليت ها يك مجموعه يك پارچه است امامت (رهبرى) در راس هرم مديريت قرار دارد و همه شاخه ها و واحدهاى ديگر تشكيل دهنده بدنه آن بطور هماهنگ هستند, تفكيك قوا يعنى مشخص كردن مسووليت و قوا و نيروها هر يك براى خود جايى مشخص در قانون دارند, همه اينها با يكديگر يك مجموعه يك دل و هماهنگ را تشكيل دهند و همگى در خط مكتب و پشت سر امام (رهبر) حركت كنند.(16)
سوال: ضامن وحدت, امنيت و اقتدار ملى در چيست؟ ارزش پيوندهاى قومى و قبيله اى در حد بازشناختن افراد از يكديگر است و اگر حساب ارزش هاى متعالى باشد, ارزش ها به فضيلت و تقوا است و اين بيان قرآن كريم است.(17) بنابراين قرآن اجازه نمى دهد كه ما براساس پيوندهاى قبيله اى و ناسيوناليستى تكه تكه و پاره پاره شويم. جهان بينى اسلام به ما اجازه نمى دهد واحدهاى نيرومند سياسى ملى كه در برابر هم قرار بگيرند و هويت هاى مستقل سياسى خاصى را پيدا كنند تشكيل بدهيم, از نظر قرآن چه عامل مشترك و چه وجه مشترك مى تواند انسان ها را چنان به هم جوش دهد كه يك وحدت نيرومند سياسى, اجتماعى, اقتصادى و نظامى بزرگ بوجود بياورد كه آن عامل فقط ايمان است, ايمان به مكتب و اسلام از نظر فرهنگ الهى مسلمانان برادر و پشت و پناه يكديگرند و داراى همبستگى كامل سياسى اجتماعى مى باشند. چرا؟ براى اين كه مسلمانند گوناگونى زبان و رنگ پوست ها خود از نشانه هاى خداست اما عامل وحدت نمى باشد, چرا وحدت اسلامى متعالى تر است؟ براى اين كه اسلام آيين فطرت است, فطرت هاى مشترك انسانى را به سامان آورده و از انسانهاى بيدار فطرت يك مجموعه جهانى نيرومند پديد آورده است هر كس هر نوع وحدتى را بخواهد به جاى وحدت عقيدتى بنشاند از اسلام منحرف شده است.(18)
سوال: آيا گروه گرايى با گرايش هاى عقيدتى معارض است؟ گروه گرايى يك معناى خوب دارد و يك معنى بد, اگر تعصب گروهى سبب شود افراد از خط منطق و حقيقت پرستى و عدالت منحرف شوند بد است گروه گرايى مثبت بدين معناست كه عده اى همفكر و هماهنگ با هم مسووليتى را قبول مى كنند تشكيل گروهها اصلا به اين منظور است كه افراد هم راى, يكديگر را در يك تشكيلات سياسى پاك و خالص پيدا كنند و با هم تبادل نظر كنند و مطالعه نمايند و عمل بكنند و ضمن همفكرى و همكارى روز بروز با هم هماهنگ شوند و براى قبول مسووليت هاى بزرگتر آماده بشوند.(19)
سوال: آيا جامعه شناسى توانسته است مشكلى از مشكلات اجتماعى و اقتصادى را حل كند؟ جامعه شناسى در شكل هاى مختلفش يك رشته سودمند است اما نگرش زيربناى ما از جهان بينى اسلامى گرفته مى شود و ما بايد در جامعه شناسى قبل از هر چيز اين نگرش را بشناسيم. نظر اسلام اين است كه تاثير محيط اجتماعى در فرد هيچ گاه به مرحله اى نمى رسد كه نقش خودسازى آگاهانه آزادانه انتخاب گرانه را به صفر برساند, هميشه انسان در برابر تاثير محيط اجتماعى درصدى از خودسازى آگاهانه را براى خودش حفظ مى كند و اساس بينش اسلام بر نفى جبر اجتماعى و ماترياليسم تاريخى است و باور اين كه انسان به صورت فرد است كه هميشه آزاد مى ماند و هيچ گاه در گردونه تاريخ به صورت موجود متحركى كه تمام حركتش را از تاريخ مى گيرد در نمىآيد جامعه شناسى اگر با حفظ اين اصل و حفظ اين نگرش دنبال شود, بى شك بسيار مفيد است.(20)
سوال: نظر شما درباره آزادى چيست؟ اسلام آزادى انسان را به عنوان نقطه قوت آفرينش انسان مى شناسد وانسان گوهر تابناك هستى است بدان جهت كه آزاد و آگاه آفريده شده است, اسلام انسانى اين گونه را دعوت مى كند تا در پرتو رسول باطنى يعنى عقل حركت كند ولى انسان به كمك همين انديشه سرچشمه پرارجى از آگاهى يعنى وحى و نبوت انبيا و كتاب آسمانى را مى شناسد و چون به اين آگاهى رسيد قانون زندگى را تنها به كمك عقل تنظيم نمى كند و وحى به عنوان زيربناى همه محاسبات و بررسى هاى عقلى همواره تكيه گاه اوست, در جامعه اسلام, اسلام انسان را موجودى آزاد مى داند و حتى به اين موجود آزاد نهيب مى زند كه در هر شرايط اجتماعى كه هستى توقف نكن, نمير يا بميران يا بمير يا لااقل هجرت كن و تسليم محيط فاسد نشو اما اسلام روى نقش عوامل كننده محيط كه فساد و ظلم هستند و راه رشد و تعالى را دچار مشكل مى كنند حساسيت دارد و نمى تواند در برابر اين نقش بى تفاوت بماند. محور چرخش نظام در جمهورى اسلامى در درجه اول ايمان و وجدان دينى است و در درجه دوم نظام مقتدر حكومتى است. هر انسانى در اظهار نظر نسبت به مسوولان در هر موقعيت و مقام كه باشند آزاد است با رعايت دو شرط: اول: اظهار نظراتش راست باشد, دروغ پردازى و شايعه سازى نكند, تهمت نزند بر چسب باطل نزند و راست گويد. دوم: با زبان و بيان دلسوزانه و بى غرضانه بگويد نه با زبان و بيان مغرضانه و كينه توزانه, انتقاد سازنده و دلسوزانه از مسوولان در تمام سطوح براى همه آزاد است, هر كس به هر عنوان بخواهد جلو انتقاد سازنده يعنى همان امر به معروف و نهى از منكر عمومى اسلام را بگيرد از اسلام منحرف است و به عنوان مسلمان از او بيزارم. اگر بحث ها روشنگرانه باشد مايه رشد است ولى اگر به منظور درگيرى و تشنج باشد گناه بزرگى است جنجال ها غالبا ضد تلاش است و ضد كار, ما با مجادله رشد نمى كنيم مجادله بد است, مباحثه خوب است, مبارزه ها در برابر مخالفان بايد براساس بحث و اظهار نظر عالمانه باشد و از راه زور و اسلحه نمى تواند و نبايد پيش رفت. در يك نظام متكى به ايمان با اسلحه نمى شود همه كارها را كرد ما با هر آهنگ خشونتى كه در جامعه پيش آيد مخالفيم. همواره مخالف شيوه چماقدارى بوده ايم و اين شيوه ها را محكوم كرده ايم ولى نه فقط چماق مجسم و چوبى را بلكه چماق لفظى و قلمى هم. من طرفدار مبارزه مبتنى بر برنامه ريزى هستم و مى گويم با بحث هاى روشنگرانه و مناظره ها مسايل بايد حل شود. احزاب نبايد انحصارطلب باشند, يعنى اين عقيده را نداشته باشند كه فقط ما خوبيم و آنها كه خارج از تشكيلات ما هستند خوب نيستند بدرد بخور نمى باشند رقابت سازنده بين احزاب و گروهها خوب است و نبايد بگذاريم به رقابت رشكآميز تبديل شود.(21)
سوال: نظر شما درباره خانواده و زن چيست؟ خانواده خشت اول بناى حيات جامعه است و هرگونه اصلاحى از آن طريق بايد پايه گذارى شود. اى پدر و مادران چرا اين همه شرايط ازدواج را سنگين مى كنيد و جامعه را به سوى فساد مى بريد و يا تسليم امواج فساد مى كنيد. عدالت اجتماعى و اقتصادى چنين ايجاب مى كند هنگامى كه زن و مردى تشكيل خانواده داده اند و صاحب فرزند مى شوند بار اداره خانواده و تربيت فرزندان را به دوش ديگران نگذارند. سپردن فرزندان به مهد كودك چندان خوشايند نيست و تجربه ها نشان داده اند نتايج مطلوب نداشته اند, منصفانه اين است كه مردها وقت خود را طورى تنظيم كنند تا بتوانند ساعات بيشترى را در منزل باشند و همسرشان بتوانند به فراگيرى علوم و خدمات اجتماعى و شركت در مجامع اجتماعى برسند. خانواده از نظر اسلام قانون پيوند قلبى و روحى, پيوند باور و عقيده, پيوند مهر و محبت و دلسوزى و همكارى ميان زن و شوهر و فرزندان است. اين نهاد پرارزش از ديدگاه اسلام بود و پايه اصلى ايمان مشترك و آرمان مشترك و هم چنين عشق و محبت و فداكارى برخاسته از عاطفه, شكر و قدردانى استوار است, خانواده يك هسته نيرومند اجتماعى است و زن و شوهر بايد يكديگر را بر پايه آرمان و ايمان مشترك انتخاب كنند. در خصوص زنان, بايد گفت زنان جامعه اسلام را خوب بشناسند و بعد مطالعات سياسى اجتماعى داشته باشند و بدانند كه در چه دنيايى زندگى مى كنند و مسايل جامعه را خوب درك كرده و مسائل را تجزيه و تحليل كنند و در اجتماعات مفيد و پرارزش شركت كنند و خدمات پر ارزش اجتماعى داشته باشند. اينهاست كه مى تواند به رشد واقعى و تعالى زن در جامعه كمك كند. قبل و بعد از هجرت حضرت خديجه(س) همرزم پيامبر بود حتى در شعب ابى طالب كه مسلمانها تحت فشار بودند ايشان در كنار پيامبر بودند و در همه مشكلات شريك با ايشان. هم چنين گفتگوهاى پيامبر اكرم(ص) با همسرانشان نشان دهنده حضور آنها در جو اسلامى و اجتماعى است, ام سلمه مسايل اجتماعى را با پيامبر مطرح مى كرده و از ايشان راه حل مى خواسته است, زنها در حد مقررات و شرايط آن روز حضور فعال در جامعه داشته اند و در صحنه هاى نبرد براى مداواى زخمى ها و كمك هاى ديگر كوشش مى كردند و حتى به دشمن نيز حمله ور مى شدند كه در داستان كربلا مى شنويم.(22)
سوال: اگر سخنى براى جوانان داريد بفرماييد؟ سخن من با جوانان و نوجوانان در سراسر ايران اين است كه اى نوجوانان و جوانان, نه مكتب هاى مادى الحادى مى تواند براى اين ملت جانشين اسلام باشد و نه بينش هاى التقاطى براى اين ملت قابل قبول باشد, اگر در جزوه ها و مقاله ها و بحث ها در مدرسه و بيرون مدرسه برايت سوالاتى مطرح كرده اند كه پاسخ آنها را نيافته اى و در قلب نازنينت وسوسه و شك و تزلزلى به وجود آورده, ما همواره در اختيار سوالات تو بوده و هستيم و خواهيم بود, اين سوالات را بياور, مطرح كن, توضيحاتى را كه داده مى شود با ديده انصاف بنگر و با گوش دل بشنو و در محكمه وجدان آزاد و منطق والاى فطرت آنها را ارزيابى كن و آنچه را حق يافتى با آن شور فكريت در پيش روان شو, من به تو اطمينان مى دهم در پى اين پرسش ها و پاسخ ها, در پى اين گفتگوها راهى روشن تر و والاتر و سعادت آفرين تر از همين اسلام با همين بينشى كه امام و همچون امام كسان ديگرى كه مثل او مى انديشند و اسلام مى شناسند و پيش پايت مى نهند راهى از آن روشن تر نخواهى يافت و اگر آزادى بدان معناست كه به تو جوان و نوجوان داده شود تا ابزار توطئه بر سر راه انقلاب شكوهمند جمهورى اسلامى ما باشيد گمان نمى كنم آزادى توطئه را به نام آزادى عمومى و انسانى از ما قبول كنى. اگر اين نشريه ها دروغ نگويند دروغ پراكنى نكنند, تهمت نزنند, شايعه سازى نكنند, ضعف هاى كوچكى را كه در دوران تكامل هر انقلابى هست به نفع دشمن بزرگ نكنند خوراك تبليغاتى براى صداهاى بيگانه فراهم نكنند و اين طور مفت و مجانى به دشمنان ايران و اسلام خدمت نكنند آن وقت خواهند ديد چقدر آزادند. اى عزيزان اسلام و امت اسلام آگاه باشيد بسيارى از ما و از جمله خود من بهترين سالهاى زندگيمان را بيش از هر كسى صرف شما كرديم الاذن هم بيش از هر چيز دوست داريم در جمع شما باشيم و با شما به سخن بنشينيم. عزيزان بدانيد قلب ما, دل ما و سراسر وجود ما, مالامال از عشق و علاقه به هدايت نسل جوان در خط اصيل اسلام است, تنها بازى خورده هاى دشمن نيرنگ باز هستند كه مى خواهند شما عزيزان را از سيل خروشان ملت قهرمان جدا كنند و بار ديگر نغمه شوم جدايى جوان از جامعه و تحصيل كرده ها را از روحانيت سر دهند.(23) اين نوشتار را با دعاهايى از شهيد مظلوم آيه الله بهشتى به پايان مى بريم: بار پروردگارا ملت قهرمان ما را در ادامه اين انقلاب پرشكوه راهنما و هادى و حامى باش. بارالها ما حاجت و نياز به درگاه تو فراوان داريم, ولى با توجه عميق به اصل امامت با تمام وجود از درگاه عزت و قدرت و كرمت مى خواهيم كه امت ما را در نگهبانى از اصول اسلام و اصل عالى و زنده كننده امامت, همواره راهنما, يار و ياور باش. از خداى متعال مسئلت دارم كه ما مسلمانان را آن طور كه خودش خواسته در راه حق و عدل و خير هدايت كند و موفق بدارد و از خداى متعال مسئلت دارم كه مخالفان اسلام را قبل از هر چيز مشمول هدايت خودش قرار بدهد و از خداى متعال مسئلت دارم كه اسلام و امت اسلام و انقلاب اسلامى را از آسيب نفاثات فى العقد مصون بدارد و به همه ما آگاهى و تلاش و سعى در عمل و اخلاص در نيت عنايت بفرمايد. بار پروردگارا از مقام مقدس پرعظمت و پركرامتت مسئلت داريم كه دل هاى ما را همواره به نور ايمان زنده و تابناك ساز. پروردگارا ولى عصر امام زمان (سلام الله عليه) را از همه ما خرسند و خشنود بساز.(24)
پى نوشت ها: 1ـ اقتباس از كتاب محيط پيدايش اسلام, فصل ششم. 2ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, شهيد بهشتى, ص207 ـ 210. 3ـ توحيد در قرآن, شهيد دكتر بهشتى, ص20 ـ 23. 4ـ زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, دكتر على قائمى, ص68 ـ 69. 5ـ يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر سيد محمد حسينى بهشتى, سيد فريد قاسمى, ص159. 6ـ زندگى و گزيده افكار…, ص82. 7ـ همان, ص83. 8ـ يادنامه شهيد مظلوم…, ص171 ـ 172. 9ـ شهيد بهشتى, عقل ملكوتى, ص116, زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, ص85. 10ـ حديث راست قامتى (ويژه نامه رسالت به مناسبت گراميداشت شهداى فاجعه هفتم تير, 7 تير 78, ص21. 11ـ سه گفتار, شهيد مظلوم دكتر بهشتى, ص43 ـ 45. 12ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, ص67 ـ 68. 13ـ بررسى تحليل از جهاد, عدالت, ليبراليسم و امامت, شهيد بهشتى, ص24 ـ 25. 14ـ سه گفتار, 29 ـ 31. 15ـ نقش انبيا…, ص166 ـ167. 16ـ همان, ص167 ـ 180. 17ـ يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عندالله اتقيكم. (حجرات, 13) 18ـ نقش انبيا, ص190 ـ 198. 19ـ حديث راست قامتى, ص21. 20ـ زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, ص78 ـ 84, بررسى تحليلى از جهاد عدالت…, ص66, حديث راست قامتى, ;20 او به تنهايى يك امت بود, ج 2, ص649. 21ـ يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى, ص170 ـ 173. 22ـ زندگى و گزيده افكار… ص74, يادنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى, ص160 ـ 161. 23ـ نقش انبيا و پيامبران در هدايت و عدالت, ص81 ـ 145 و 157. 24ـ برگرفته از كتاب بررسى و تحليلى از جهاد, عدالت, ليبراليسم و امامت, ص44 و 86 و 121 و نيز كتاب: نقش انبيا و پيامبران…, ص86 و 146.
شخصيت فاطمه زهرا(س), در ابعاد گونه گون قابل بررسى است. در هر مرحله از مراحل زندگى وى, لايه ها و درسهاى بزرگى نهفته است و با كالبدشكافى و موشكافيهاى عميق, مى توان درسهاى بزرگى آموخت و بايد هم آموخت. يكى از ابعاد زندگى فاطمه زهرا(س), كه خيلى درخشان و دلنواز است, ((بعد تربيتى)) زندگى حضرت است. سيره علمى و عملى فاطمه زهرا(س) در امور تربيتى, چيزى نيست كه بتوان ظرافتها و لطافتهاى آن را به قلم آورد و يا اينكه در يك مقال و مقاله بتوان ترسيم كرد. سيره علمى, تا به مرحله عمل نرسد و عملى نگردد, فايده چندانى ببار نمىآورد. از سيره عملى فاطمه(س), در امر تربيت, سخن بگوئيم, وى را ((بانو و كوثر بيكران)) و ((مادر محبت)) معرفى كنيم; ولى خودمان در ميدان عمل, بى عارى و بى پروايى بكنيم, آيا چنين كارى شايسته است؟
زمزمه هاى تربيتى زهرا(س) زلالتر از آب زمزم: وارهيده از جهان عاريه ساكن گلزار و ((عينٌ جاريه))(1) آوازه و آرزوهاى مادر, به ((تربيت)) پيوند خورده است. در حقيقت, مادر ((پيش مرگ و سر پيشاهنگ)), امر تربيت است و از جمله دل مشغوليها و دلجوئيهاى ديرينه وى تربيت فرزند در ابعاد گونه گون زندگى است. از ديدگاه اسلام, ((تربيت اسلامى)), خدايى ترين مسئله اى است كه يك مادر دانا با آن مواجه است. اسلام دين ((تربيت محور)) است و در اين راستا مردان و زنان بزرگى را با ((چراغ هدايت)), جهت ايصال الى المطلوب و ارائه طريق به سوى بشريت فرستاده است. مولانا در همين راستا راست گفت: كلكم راع نبى چون راعى است خلق مانند رمه او ساعى است از رمه چوپان نترسد در نبرد ليكشان حافظ بود از گرم و سرد(2) به هر تقدير, آيا مادران در ميدان تعليم و تربيت به الگوى توانا و زيبا, نياز دارند يا خير؟ جاى ترديد وجود ندارد كه همه انسانها نيازمند الگو هستند و دنبال الگوگيرى و الگويابى مى باشند و اين امر, براى انسانهاى عاقل, بسيار طبيعى است. آنچه مهم است و جاى دقت دارد, اين است كه از چه كسى بايد پيروى كرد و فرد به عنوان الگو, بايد داراى چه شرايط و ويژگيها باشد؟ از ديدگاه اسلام, اولين شرط براى يك الگو, آن است كه خود عامل به گفته هايش باشد و سيره عملى و علمى زندگى او به عنوان حجت شرعى و عقلى شناخته شده باشد. اين شرط كه الگو بايد, سيره عملى و علمى وى حجت باشد جز در مورد انبيا و امامان(ع) مصداق ندارد. در اين نوشتار كوتاه, كوشش شد تا بخشى از فضايل و سيره عملى و علمى فاطمه زهرا(س) در ميدان تربيت, به عنوان مادرى مهربانتر از خورشيد و ((مادر محبت)) به عنوان الگو, براى مادران بيان گردد. تا ميدانى و دريايى به سوى عاشقان گشوده گردد. زندگى فاطمه زهرا(س) لبريز از لايه ها و لطافت ها است و دسترسى و شناخت عميق از تمامى لايه ها و لطافت هاى زندگى معنوى وى, براى همه كس مقدور نيست. شخصيت معنوى اين بانوى ((بى كران)) متشكل از ((بسترهاى معنوى)) بسيارى است كه هر كدام از آنها براى يك زندگى معنوى و معنادار بكار آيد. از اين جهت, كوثر بى كران, كاملترين الگويى است كه مى توان در ابعاد گونه گون زندگى, وى را مقتداى خويش قرار داد, كه يكى از ((لايه ها و لطافت هاى)) زندگى معنوى وى كه بستر معنوى خوبى را براى رشد ربانى و معنوى فراهم مى سازد, ((بستر تربيتى)) زندگى او است. در ((سيره عملى و علمى)) زندگى وى, ظرافت ها و دقتها موج مى زند. او مادر است, اما چگونه مادر؟! مادر امامت است و حسنين در دامن مبارك او تربيت يافته اند. مادرى است كه از راه تكان دادن گهواره, براى هميشه جهان را تكان مى دهد و از طريق ((لالايى و تاتايى هاى)) حساب شده, جهان و جهانيان را پر از فريادهاى عدالت خواهى مى كند و به سمت عدالت پيش مى راند. حضرت امير(ع) در مورد تربيت خانوادگى مى فرمايند: ((يا كميل, مر اهلإ ان يروحوا فى كسب المكارم…)) ((اى كميل! خانواده ات را فرمان ده كه روزها در به دست آوردن بزرگوارى, و شب ها در رفع نياز خفتگان بكوشند. سوگند به خدايى كه تمام صداها را مى شنود, هر كس دلى را شاد كند, خداوند از آن شادى لطفى براى او قرار دهد كه به هنگام مصيبت چون آب زلالى بر او باريدن گرفته و تلخى مصيبت را بزدايد چنان كه شتر غريبه را از چراگاه دور سازد.))(3) تربيت كلامى كودكان, از زمزمه هاى زيباى مادر در قالب ((لالايى)) و ((تاتايى)), آغاز مى شود. از اينجاست كه ظرافتهاى تربيت, رخ مى نمايد و يك مادر مسوول را با مشكلات و موانع تربيتى مواجه مى سازد. مادر با زمزمه هاى ((لالايى و تاتايى)), در واقع مى خواهد در پاكترين سرزمين وجود كودك كه همان هستى و انسانيت كودك است تصرف كند و تصرف مى كند. آيا در چنين حالتى شايسته و بايسته است كه مادر, امر تربيت را سبك و سرسرى انگارد؟ آيا زمزمه هاى كلامى مانند لالايى, تاتايى و غيره مهم نيست و هر لفظ مهمل و بى معنايى كه باشد, اشكال ندارد؟ در اينجا جالب است كه توجه عزيزان را به يك داستان تربيتى كه بسيار جلب توجه مى كند جلب نمائيم. در شعرى منسوب به ((مادر تربيت)) فاطمه زهرا(س) آمده: اشبه اباإ يا حسن واخلع عن الحق الرسن واعبد الها ذا المنن و لا توال ذا الاحن يعنى حسن جان مانند پدرت باش حق را از بند اسارت رهاساز خدايى پر فضل و احسان را بپرست از دشمنان كينه توز دوستى و پيروى مكن(4) اين سخن زيبا, از جمله نوازش هاى نورانى حضرت زهرا(س) است به نوزادش حسن(ع). آن زمانى كه حضرت, نوزادش را روى دست بازى مى داد و به هوا مى پراند و به دنبال آن با وى با زبان كودكى سخن مى گفت, چنين زمزمه مى نمود. فاطمه زهرا(س), قبل از آنكه يك مادر باشد, معلم و مدير شايسته بود. مربى و روان شناسى بود كه در عمل, ((تربيت دينى)) را كاربردى ساخت و ظرافتهاى تربيتى را در خاندان اهل بيت(ع) به نمايش گذاشت. آنگاه كه حضرت زهرا(س) امام حسين(ع) را بر روى دست نوازش مى كرد, مى فرمود: انت شبيهٌ بابى؟ لست شبيها بعلى؟ ((حسين جان تو به پدرم شباهت دارى و به پدرت على(ع) شبيه نيستى.)) امام على(ع) سخنان فاطمه(س) را مى شنيد و لبخند مى زد.(5) مادرانى كه فاطمه زهرا(س) را الگوى خويش مى دانند, آيا در امر تربيت هم اين ((مادر تربيت)) را الگوى خود مى دانند يا خير؟ اگر فاطمه زهرا(س) را به عنوان الگوى تربيتى قبول دارند ـ و بايد هم قبول داشته باشند ـ تا به حال چه فكرى كرده اند؟ چه كارى كرده اند؟ چاره اى انديشيده اند يا خير؟… مادرى كه منتظر مد و تجمل روز است و بازار او را فريفت و گيج كرد, چه كار مى تواند بكند؟ او خود به دهها سرپرست و مادر احتياج دارد تا هستى خود را به ثمن اندك نفروشد. مادرى ((فن و هنرى)) است كه هر كس استعداد تحصيل آن را ندارد. مادرى ((كلاس عشق)) است كه به قول مولانا: در آسمان درها نهى, در آدمى پرها نهى صد شور در سرها نهى, اى خلق سرگردان تو مادرانى كه به خطا, خويشتن را از ((عشق مادرى)) محروم مى سازند, وحشتناكترين گمراهى ها را مرتكب مى شوند و خسران ابدى است كه نه در زمان و نه در ابديت جبرانى ندارد. يك مادر كم حوصله و عصبى, چگونه مى تواند به ظرافتهاى تربيتى جامه عمل بپوشاند؟ چرا ((سوراخ دعا را گم كرده ايم))؟ بيائيم قبول كنيم كه ((تربيت بزرگترين منبع و معدن)) است و ما, در كشف و بهره بردارى آن مشكل داريم. چند درصد از مادران, همانند فاطمه زهرا(س), زمزمه ها و ساير رفتارهاى تربيتى آنها حساب شده و با ((استانداردهاى تربيت اسلامى)) سازگار است؟ آيا شعر: اتل متل توتوله, گاو حسن چه جوره… با استاندارهاى تربيت اسلامى مى سازد؟ آيا ياد دادن چنين جملاتى, اولين وظيفه برخى ها است؟ مادرى كه دختر هفت تا ده ساله خويش را تقريبا ((نيمه عريان)) در معرض ديد عموم قرار مى دهد, چه تضمينى براى حجاب اسلامى و تربيت او دارد؟ چرا عده اى به نام مادر, به بچه ها و فرزندان خيانت مى كنند؟
مگر خيانت چه هست؟ خيانت به اين نيست كه سر كودك را از قفا جدا بكنند, هر كارى كه روح و انديشه كودك را خدشه دار كند, خود بزرگترين خيانت است و هيچ خيانتى, عمق فاجعه اش, عميق تر از خيانت در امور تربيتى نيست و گناه آن بابخشودنى است. به هر حال, تا شور و شعور لازم در امر تربيت تحقق پيدا نكند و تا زندگى را سراسر عشق نبينيم, تربيت انقلابى و يا پاكسازى و خودسازى, نوسازى انقلابى تحقق پيدا نمى كند و به بار نمى نشيند.
مادران يخچالى! تربيت منهاى محبت, آب در هاون كوبيدن است. كتاب كريم مى فرمايند: ((و قضى ربإ الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا, اما يبلغن عندإ الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما, واخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا; پروردگارت مقرر داشته است كه جز او را نپرستيد, به پدر و مادر نيكى كنيد, چنانچه يكى يا هر دوى آنها نزد تو به پيرى رسيدند كلمه اى رنجش آور به آنها نگو, و بر سرشان فرياد نزن, و با اكرام با آنها سخن بگو, و با آنها خاكسارى و مهربانى كن, و بگو: پروردگارا همانگونه كه آنها مرا در كودكى پرورش دادند, تو نيز آنها را مشمول رحمت خود قرار بده.))(6) ظاهر آيه يك معناى روشنى دارد و آن مهربانى و احترام به والدين است. ولى آنچه مهم است و از روح و معناى پنهان اين دو آيه استفاده مى شود, اين است كه وقتى پاى تربيت انسانى و اسلامى به ميان آمد, در مرحله اول والدين بايد اين آيات را در عمل تفسير كنند و يكى از دستورالعمل هاى كار تربيتى خود قرار دهند تا در مرحله بعدى نوبت به فرزندان برسد. مادرى كه مى خواهد كار تربيتى معنادار انجام دهد, خود بايد: 1 ـ به فرزندان نيكى كند. 2 ـ هنگام ناتوانى در دوران نوزادى و كودكى, و يا دوران ديگر, حتى به آنها اف نگويد. 3 ـ بر سرشان فرياد نزند. 4 ـ با اكرام با آنها سخن بگويد. 5 ـ با آنها خاكسارى و مهربانى كند و بال و پر پر مهر و آغوش گرم خويش را به سوى آنها بازگشايد. 6 ـ از خداوند براى فرزندان, طلب سعادت و رحمت بكند. فاطمه زهرا(س) كه خود قرآن ناطق و مفسر كبير است, يقينا در كار تربيتى, اين نكات ظريف و عميق قرآنى را كاربردى ساخت و بدان جامعه عمل پوشاند. در روايت آمده, امام حسن(ع) مريض شد و درد و بى تابى آن بزرگوار بالا گرفت, حضرت زهرا(س) فرزند عزيزش را خدمت رسول خدا برده : ((قالت: يا رسول الله ادع الله لابنإ ان يشفيه, اى رسول خدا! پروردگارت را بخوان تا فرزندت را شفا دهد.))(7) در جاى ديگر آمده, حضرت زهرا(س) با ياد روزگار شيرين و محبتهاى رسول خدا, خطاب به كودكان خود فرمود: ((اين ابوكما الذى؟ كان يكرمكما و يحملكما مرذه بعد مره؟ اين ابوكما الذى؟ كان اشدذ الناس شفقه عليكما؟ فلا يدعكما تمشيان على الارض و لا اراه يفتح هذا الباب ابدا و لايحملكما على عاتقه كما لم يزل يفعل بكما؟ كجاست پدر مهربان شما دو فرزندم؟ كه شما را عزيز و گرامى مى داشت, و همواره شما را بر روى دوش خود مى گرفت, و نمى گذاشت بر روى زمين راه رويد. كجاست پدر شما كه مهربان ترين مردم نسبت به شما بود. ديگر هرگز او را نمى بينم كه اين درب منزل را باز كند, و شما را بر دوش خود گيرد, همان رفتارى كه همواره نسبت به شما انجام مى داد.))(8) با اين شيوه با فرزندان سخن گفتن, در واقع يك دوره كامل, كلاس ((آموزش محبت)) است. همان كلاسى كه پدر بزرگوارش براى وى برگزار كرد, خود دارد براى فرزندان دلبند خويش برگزار مى نمايد. اين همان كلاس كاربردى عملى است, كه از زيباترين كلاسهاست. فاطمه زهرا(س) ((مادر محبت)) است و با محبت معنادار وى بايد جهان هدايت مى شد. اگر با وجود الگوى تربيتى چون فاطمه زهرا(س), عده كثيرى از مادران مسلمان با مشكل تربيتى مواجه هستند, اين به خاطر آن است كه : اولا شناخت و معرفت عميق, نسبت به شخصيت الگو ندارند. ثانيا شناخت و تلقى و برداشت درست از تربيت اسلامى ندارند. ثالثا برخورد و رفتارشان در امر تربيت محبتآميز نيست. رابعا بسيارى از مادران و پدران تربيت را به عنوان بزرگترين منبع, به حساب نمىآورند. نويسنده كتاب ((كوچك زيباست)) كه يك بحث اقتصادى در آن مطرح شده است, يكى از عناوين بحث كتاب را ((تربيت, بزرگترين منبع)) قرار داده است. مى گويد: ((عامل اصلى همه توسعه هاى اقتصادى از ذهن آدمى برمى خيزد. ناگهان, شهامت, قدرت ابتكار, اختراع, تكاپوى سازنده, نه تنها در يك زمينه بلكه در بسيارى زمينه ها در آن واحد از وجود آدمى فوران مى كند… بنابراين مى توان گفت كه تربيت حياتى ترين منبع براى بشريت است.))(9) به هر تقدير, اگر ظرافتهاى تربيتى كه ((مادر مهربان)) فاطمه زهرا(س), آنها را در امر تربيت بكار مى گرفت, در زندگى انسانى ـ اسلامى مسلمانان جامه عمل پوشيده مى شد, مى بايست در انتظار مى مانديم كه: از محبت تلخها شيرين شود از محبت مسها زرين شود از محبت دردها صافى شود از محبت دردها شافى شود از محبت مرده زنده مى كنند از محبت شاه بنده مى كنند(10) متاسفانه و صد متاسفانه يكى از مشكلات بسيار بزرگ بر سر راه تربيت, ((فقر شادى و فقر محبت)) است. از چهره و رفتار برخى از نوجوانان و جوانان كمبود محبت و فقر شادى مى بارد. برخى از والدين, آنقدر نسبت به فرزندان بى مهرى و نامهربانى مى كنند كه بهتر است از آنها به ((والدين يخچالى)) نام ببريم. مادرى كه مسووليت خطير مادر شدن را پذيرفت, چگونه آغوش محبت و مهربانى به سمت و سوى فرزندان باز نمى كند؟ آيا تمامى مشكلات بر سر راه تربيت را مى توان با ((عروسك انبوه)) حل و فصل كرد؟ برخى ها, كودك را بمبارانى از عروسكهاى عاجز و عجيب و غريب مى كنند و اجازه فكر كردن را از بچه ها مى گيرند. آيا عروسكها جاى لبخند و محبت مادر را پر مى كنند؟ برخى از مادران كم حوله و بعضا عصبى مى خواهند, فقط بچه ها را سرگرم بكنند, ديگر مهم نيست با چه چيز آنها را سرگرم بكنند؟ كسى با عروسك و اسباب بازى مخالف نيست, سخن بر سر اين است كه: 1ـ عروسك جاى لبخند, بوسه, نوازش و محبت مادر را پر نمى كند و مشكلات بر سر راه امر تربيت را, تنها با اسباب بازى, نمى توان حل و فصل كرد. 2ـ فرزندان را بمبارانى از عروسك و اسباب بازى كردن و قدرت تفكر و خلاقيت را از بچه ها گرفتن درست نيست. 3ـ در بازار خريد و فروش عروسكها و اسباب بازى, بايد حد و مرزى باشد و والدين عزيز, هر اشيايى را به نام اسباب بازى و عروسك نخرند و بدانند كه پشت بعضى از اشيا به نام عروسك, غرض و مرضهاى زيادى خوابيده است. عروسكى كه با باطرى روشن مى شود وشروع به رقصيدن مى كند, چه آثارى در ذهن صاف كودك ببار مىآورد و چه پيام و پيامدى دارد؟ مادر بايد در امر تربيت, هدفمند, اهل شناخت و مطالعه, با حوصله و صبور, مدير, مهربان و با ادب, با عاطفه و… باشد. بهشت را به بها زير پاى مادران مى گسترانند, نه به بهانه. تا با دست مبارك مادران, جهان به لرزه درنيايد و تا در دامن و آغوش گرم مادران, گرماى محبت به جهان صادر نشود… و تا تربيت به مرز استاندارد اسلامى نرسد, هدف اسلام عزيز تامين نمى شود. هدف اسلام عزيز و مورد دعوت دين اسلام, همه بشريت هستند و رسيدن به سعادت از كانال محبت و تربيت.
داستان داورى و مادرى: اگر مادرى با داورى بين فرزندان مواجه گردد چه بايد بكند؟ داورى و قضاوت, از ظرافت و لطافت خاصى برخوردار است و اين امر بر كسى پوشيده و پنهان نيست. ولى داورى بين فرزندان و كودكان, ظرافت و لطافت كار را صد چندان مى نمايد. ـ ذهن صاف و دست نخورده كودكان ـ روح لطيف و ظريف آنها ـ داورى توام با تربيت ـ فضاى ذهن كودك و محدوديت هاى آن, همه و همه دست به دست هم مى دهند و كار داورى بين فرزندان و كودكان را با مشكل مواجه مى كند. آيا مادران مى توانند داوران خوبى براى فرزندان و كودكان خود باشند؟ در اينجا توجه عزيزان را به يك داستان جالب توجه, كه از طرف ((مادر محبت)) حضرت زهرا(س), صورت گرفت, جلب مى نمائيم. داستان داورى بدين قرار است كه: ((رسول گرامى اسلام درباره مسابقه خطاطى به حسن و حسين(ع) سفارش فرمود: هر كس خط او زيباتر است, قدرت او نيز بيشتر است. حسن وحسين هر كدام خط زيبايى نوشتند, اما رسول خدا قضاوت نكرد و آن دو بزرگوار را به مادرشان, فاطمه(س) هدايت فرمود, تا نگرانى قضاوت, با عاطفه مادرى جبران شود. حضرت زهرا(س) ديد كه هر دو خط زيبا و هر دو در اين مسابقه هنرى شركت نموده اند, چه بايد كرد؟ با خود گفت: قالت: انا ماذا اصنع و كيف احكم بينهما؟ من چه مى توانم بكنم و چگونه ميان دو كودكم داورى كنم؟ قضاوت نهايى را به تلاش خودشان ارتباط داد و فرمود: يا قرتى عينى انى اقطع قلادتى على راسكما و انشر بينكما جواهر هذه القلاده فمن اخذ منها اكثر فخطده احسن و تكون قوته اكثر. اى نور ديدگانم! من دانه هاى اين گردنبند را با پاره كردن رشته آن بر سر شما مى ريزم و ميان شما دانه هاى گردنبند را پخش مى نمايم. هر كدام از شما دانه هاى بيشترى بگيرد, خط او بهتر و قدرت او بيشتر است.))(11) به حق, ظرافت و زيبايى از لابلاى اين داورى, موج مى زند. اين داستان حق, داراى لايه هايى است و آمادگى دارد درياى بيكرانى از داوريهاى زيبا را به دينداران و مادران بگشايد و مسير زندگى انسانها را عوض كند. البته اين داستان از باب ((مشت نمونه خروار)) است و از اين قبيل مطالب در سيره علمى و عملى امامان(ع) موج مى زند و فراوان است. حال مادران در مورد اين داورى, خود به داورى بنشينند و خودشان را در امور تربيتى محك بزنند! از ديدگاه قرآن و امامان, امر تربيت و ظرافتهاى آن بسيار جدى است و ذره اى كوتاهى در آن روا نباشد. ذهن, انديشه, روح و انسانيت چيزى نيست كه به راحتى بتوان از كنار آن گذر كرد و يا آن را ناديده گرفت. على(ع) مى فرمايند: ((لا غنى كالعقل و لا فقر كالجهل و لا ميراث كالادب, و لا ظهير كالمشاوره; هيچ ثروتى چون عقل, و هيچ فقرى چون نادانى نيست. هيچ ارثى چون ادب, و هيچ پشتيبانى چون مشورت نيست.))(12)
حقوق كودكان و عقوق مادران رسول اكرم(ص) مى فرمايند: ((يا على يلزم الوالدين من ولدهما ما يلزم لهما من عقوقهما))(13) يا على(ع), همانطورى كه فرزندان ممكن است عاق والدين گردند, والدين هم ممكن است عاق فرزندان گردند. همانطورى كه حقوق طرفينى و فراگير است, عقوق (ضيق و سختى ها) هم, طرفينى است. از ديدگاه اسلام, به يك اعتبار, حقوق به دو قسم تقسيم مى گردد: 1ـ حقوق مادى, 2ـ حقوق معنوى. صاحبان حقوق, عموم مردم مى باشند و مرد و زن, پير و جوان, حتى رحم (بچه در شكم مادر), صاحبان حق محسوب مى شوند. تربيت انسانى اسلامى, از جمله حقوق معنوى محسوب مى شود و نتيجه آن, پيام يا پيامد بزرگى را به همراه خواهد داشت. آنچه در بين عرف و عموم مرسوم است و شيوع دارد مساله ((حقوق و عقوق)) والدين است و در اذهان حك شده است كه در صورت سرپيچى فرزندان از والدين, فرزندان مورد عاق والدين قرار مى گيرند و در دنيا و آخرت پيامدهاى بدى در انتظار فرزندان خواهد بود. اين نكته درست, اما حقوق فرزندان چه؟ آيا در صورت سهل انگارى و بى توجهى به امر تربيت, والدين مورد عاق فرزندان قرار نمى گيرند؟ يقينا چنين است و در صورت كوتاهى در امر تعليم و تربيت, پيامدهاى بسيار بدى در انتظار پدر و مادر خواهد بود. مادرى كه به خاطر چشم به هم چشميهاى كور و مدستائيها و مدپرستى هاى پليد, شوهر را زير سوال مى برد و با شخصيت و مردانگى او بازى مى كند, آرامش خانواده را به هم مى پاشد و براى امر تربيت ذره اى ارزش قايل نمى شود, مورد عاق فرزندان قرار نمى گيرد و حقوق آنها را پايمال نكرده است؟! مادرى كه مى تواند فرزندش را همانند حسين فهميده, تربيت بكند و بايد هم چنين بكند, ولى به خاطر توقعات بيجا و كور, و سرگرميهاى فريبنده, فرزندش با همان استعداد و آمادگى سرشار, سر از زندان درمىآورد, چه جوابى دارد؟ عده اى مى گويند در ايران نمى شود كار فرهنگى و تربيتى عميق و هدفمند انجام داد. ولى بايد گفت: چطور شد, پدر وزيرى, وقتى پسرش در پاكستان متولد شد, و استعداد و نبوغ خاصى را در پسرش شناسايى كرد, مسئله را با يكى از بزرگان محلى در ميان گذاشت, آن عالم, گفت: شما در پاكستان نمى توانيد به هدف برسيد, بهترين و مناسب ترين جا براى رشد و كار فرهنگى, ايران است و شما برويد ايران. آقاى وزيرى, راهنمايى عالم محل را پذيرفت و آمد قم مقدس و الاذن كه پسرش حدود شانزده سال سن دارد, حافظ كل قرآن, حافظ كل نهج البلاغه, حافظ بيش از هفتاد دوره كتاب, در گرايشهاى مختلف اعم از روايات, فقه, رجال, تفسير وغيره. خلاصه يك خانواده پنج نفره, كلشان حافظ كل قرآن هستند و زندگى بسيار ساده هم دارند.)) با اين مقدمه, برويم سراغ اصل بحث, و ببينيم رابطه پدر فرزندى بين رسول اسلام(ص) و فاصله زهرا(س) چگونه بوده است؟ شيخ صدوق مى فرمايند: ((رسول گرامى اسلام(ص) هر گاه به مسافرت مى رفت, با فاطمه(س) خداحافظى مى كرد و وقتى از سفر برمى گشت, ابتدا به ديدن فاطمه مى شتافت. در يكى از مسافرت هاى پيامبر(ص), حضرت زهرا(س) دو دستبند نقره و يك جفت گوشواره براى خويش و يك پرده براى درب منزل خريد, پيامبر(ص) از مسافرت بازگشت و به ديداردختر شتافت. پس از مشاهده پرده خانه و زيور آلات ساده فاطمه(س) توقف كوتاهى كرد و به مسجد رفت. حضرت زهرا(س) با خود انديشيد كه پدر ناراحت است و فورى دستبند و گوشواره و پرده را درآورد و خدمت رسول خدا فرستاد و پيام داد: ((قالت: تقرا عليإ ابنتإ السلام و تقول اجعل هذا فى سبيل الله)) دخترت براى تو سلام مى فرستد و مى گويد كه اين[ زيور آلات اندك] را نيز در راه خدا انفاق كن. پيامبر(ص) پس از مشاهده بخشش و ايثار فاطمه(س) سه بار فرمود: ((فداها ابوها; پدرش فداى او باد.))(14) در مقابل, حضرت زهرا(س) درباره عواطف گرم پدرانه رسول خدا(ص) مطلبى را نقل فرمود كه قابل توجه و ارزيابى است: وقتى آيه 63 سوره نور نازل شد كه: ((رسول خدا را آنگونه كه همديگر را صدا مى زنيد, نخوانيد)) فاطمه زهرا(س) مى فرمايد: ترسيدم كه رسول خدا را به لفظ ((اى پدر)) بخوانم. من[ هم مانند ديگران پدر را] به نام ((يا رسول الله)) صدا زدم. [بدين خاطر] پيامبر, يك بار, يا دوبار, يا سه بار از من روى گردانيد[ و پاسخ نگفت]. سپس رو به من كرد و فرمود: اى فاطمه(س) اين آيه درباره تو و خانواده تو و نسل تو نازل نشده است. تو از من هستى و من از تو هستم. همانا اين آيه براى ادب كردن جفاكاران درشت خوى قريش, انسانهاى خودخواه و متكبر, نازل شده است. مرا با جمله ((اى پدر)) خطاب كن كه مايه حيات قلب من است و خداوند را خشنود مى كند.(15) اين گونه مطالب در سيره عملى پيامبر(ص) و فاطمه زهرا(س) و امامان(ع) موج مى زند و اينجا ديگر سخن از عقوق والدين و فرزندان نيست, سخن از حقوق محض است و اخلاق جهانشمول. نقش تربيتى اينگونه روابط, بسيار بالا است و انسانيت و عاطفه در آن, بسيار فراوان و ريشه دار. تا بحال, در هيچ جاى دنيا, چنين روابطى بين ((پدر و دختر)) صورت نگرفته است. اين رابطه, بر خلاف همه روابط معروف در دنيا داراى شان نزول است و هميشه تاريخ, درسآموز. اين جمله پيامبر(ص) كه در حق فاطمه زهرا(س) فرمود: ((فداها ابوها)), به بلنداى تاريخ پيام تربيتى دارد. اين جمله گرانسنگ, مى تواند ميزان و محك بسيار مناسبى باشد, تا همه كسانى كه با امور تربيتى در ارتباط و تماس هستند عموما و والدين خصوصا, خودشان را در معرض محك قرار دهند و فاصله ها را آسيب شناسى كنند. اگر فاصله ها زياد هست, كه زياد هم هست چرا؟ چه بايد كرد؟ خلاصه سخن آن كه: مردم عصر فضا و تكنولوژى عموما و مسلمانان خصوصا, دنبال آن چيزهايى كه به جد بايد باشند, نيستند, و دنبال آن چيزهايى كه اصلا نبايد باشند, هستند. و به عبارت ديگر ((سوراخ دعا را گم كرده اند)). دكور و تجمل, مسلح شدن به مد روز, هماهنگى و همراهى با بازار, رقابت كور با همسايه در ظاهرسازى, پيروى و الگوگيرى سريع از وامانده ها و سرخورده هاى غربى, دنبال هر خس و خاشاك, روانه شدن, روى آوردن به مواد مخدر, به بهانه عروسى ادا و اطوار درآوردن, ريخت و پاش فراوان, سر و صداها و روى آوردن به سوى صداهاى آلوده و… همه و همه براى آنها مهم است و سراسيمه دنبالش مى دوند ولى امر تربيت, قناعت زيبا, محبت و مدارا, الگوگيرى دينى و ارزشى, حلال و حرام الهى, روح قرآن, سيره عملى امامان و معصومين(ع) برادرى و برابرى, تعهد دينى و… چندان برايشان مهم نيست و به راحتى از كنارش گذر مى كنند. متاسفانه عده اى از مسلمانان كه زياد هم هستند, از سيره عملى امامان و معصومين الگو نمى گيرند ولى از غربى, آنهم غربى بنجول و سرخورده از زندگى, الگو مى گيرند و در جامعه دينى, انگشت نمايى مى كنند. به هر تقدير, مادران بدانند, كه با اندك توجه, مى توانند زمينه هاى زندگى بسيار زيبا را فراهم كنند. مگر حضرت زهرا(س) از چه ابزارهاى تربيتى استفاده مى كرد كه مادران عصر فضا با آن امكانات بى بهره هستند؟! فاطمه زهرا(س), فقط روح و انديشه بلند داشت و بس. ابزارهاى تربيتى حضرت, عاطفه بود و محبت. بينش بود و هدفمندى. و جاذبه بود و جانفشانى در امر تربيت.
نتيجه و خلاصه: امور تربيتى و ظرافتها و لطافت هاى آن, مقام و منزلت مادر و مسوولت پذيرى وى, الگو بودن فاطمه زهرا(س) در ((سيره علمى و عملى)) در اين نوشتار, مثلث بحث را تشكيل مى دهد. امر تربيت, به عنوان بزرگترين منبع و از خدايى ترين مسئله اى است كه هر انسان مسوول با آن روبرو است و كوتاهى در اين امر تمام هستى يك انسان را زير سوال مى برد. كسى كه بيش از همه در ميدان تعليم و تربيت نقش ايفا مى كند مادر است, و مادر اولين فردى است كه كار تربيتى را آغاز مى كند و در اين جهت تمام حركات و رفتار مادر, اعم از زمزمه ها و لالايى, لبخند, نفس كشيدن, ظاهر و باطن, تاثير عميقى بر كودك و روح او مى گذارد و مثلث شخصيت وى را تشكيل مى دهد. اگر مادران در امر تربيت كوتاهى بكنند و به عنوان مادران بى مسووليت معرفى و معروف گردند, عقوق و عوارض بدى در انتظار آنها است و هيچ عذرى پذيرفته نيست. در پايان بايد گفت, آنچه مى تواند مادران و فرزندانشان را در امر تربيت, بيمه كند, عمل كردن به ((سيره و رفتار عملى و علمى)) فاطمه زهرا(س) است ولا غير. پى نوشت ها: 1ـ مثنوى معنوى, دفتر چهارم, بيت 1767, اشاره به آيه 12 غاشيه. 2ـ همان, دفتر سوم. 3ـ نهج البلاغه, حكمت 257. 4ـ مناقب ابن شهر آشوب, ج3, ص389. 5ـ همان. 6ـ سوره اسرا, آيات 17 ـ 23 ـ 24. 7ـ بحارالانوار, ج59, ص104. 8ـ محمد, دشتى, ((نهج الحياه ـ فرهنگ سخنان فاطمه)) قم, موسسه تحقيقاتى اميرالمومنين, 1375, ص74. 9ـ اى. اف. شوماخر, ((كوچك زيباست)) على رامين, تهران: صدا و سيما, چهارم, 1378, ص61. 10ـ مثنوى معنوى, دفتر دوم, ابيات 1529 ـ 1531. 11ـ محمد, دشتى, همان, يا بحارالانوار, ج45, ص190, ح36. 12ـ نهج البلاغه, حكمت 54. 13ـ بحارالانوار, ج77, ص60, ح3, باب 43. 14ـ محمد دشتى, همان. 15ـ همان.
((فاطمه بضعه منى؟.. فاطمه روحى؟ التى؟ بين جنبى؟)) فاطمه بضعه من, روح ما بين دو پهلوى من است.
فاطمه كيست؟ اين كيست كه پيامبر اكرم (ص) برترين و والاترين انسان روى زمين فدايش مى شود, دستش را بوسه مى زند, او را جاى خود مى نشاند, هر صبح و شام بر او سلام مى كند (السلام عليكم اهل البيت) قبل از مسافرت از او اجازه مى گيرد, پيش از همه به ديدارش مى آيد و آخرين وداع را با او انجام مى دهد. اين چه محبتى است؟ اين چه علاقه اى است؟ گويا فاطمه شب قدر است و رسول خدا در وجودش قرآن را مى يابد. فاطمه تقويم يزدان است كه طالع نيك را در سيمايش مشاهده مى كند. فاطمه گنجينه رحمت است كه از راه او و به خاطر او درهاى رحمت گسترده خداوند بر بندگان گشوده مى شود. فاطمه ميزان سنجش اعمال است كه به مقدار محبتش قرب عند الله و قبولى اعمال در پيشگاه ربوبى اندازه گيرى مى شود و به مقدار دشمنيش مقدار دورى و بعد از خداوند حساب مى شود بلكه فاطمه, بيت معمور و كتاب مسطور و لوح محفوظ الهى است. سخن به گزاف نمى گويم كه عين حقيقت و مصداق روايت است. اگر ديگران جان اند او جانان است. اگر ديگران سنگ اند او مرجان است. هر ذره اى از جانش جهانى است و هر قطره اى از اشكهاى نيمه شبش جانى. حكيمان بايد آب حيات را از در شهوار كلامش دريابند و طبيبان, شفاى جان و روان بيماران را از توسل به ذاتش. و اين چه فضيلتى است كه پدرش با آن مقام و منزلت – كه هيچ نبى مرسلى و هيچ ملك مقربى به آن درجه نرسيده است – در برابرش تعظيم مى كند. اين جا ديگر بحث عاطفه پدر و فرزندى نيست; اين محبتى است خدائى و عاطفه اى است جاودانه و روحانى. هرگز كسى چنين محبتى نه پيش از او و نه پس از او در تاريخ نديده است. اين علاقه اى است ويژه كه تنها در محبت محمد و زهرا ديده مى شود و بس: صفائى است ربانى و محبتى است ملكوتى مانند ستاره اى درخشان, كوكبى درى, نورش و فروغش محيط دل را مى افروزد و او را چون هاله اى مقدس در ميان اختران زمين و آسمان الگو مى سازد و نور مى بخشد. هنگامى كه پدر بر دخترش وارد مى شود, دختر بر مى خيزد , از او استقبال مى كند و دست مباركش را بوسه مى زند; با چه عشقى و چه علاقه اى; گويا نسيم زندگى و حيات جاودانه را در بوسه دست پدر مى يابد و يا آنكه زندگى را با ديدار پدر وداع مى كند, و زندگى چيزى جز بوسه زدن بر دست پيامبر نيست و حيات دائمى چيزى جز ديدار ربانى با سرمنشا خلقت و راز آفرينش نمى باشد. و فاطمه كه سراسر وجودش مالامال از ايمان و خلوص است خود را پرتوى از آن نور پر فروغ مى بيند و شعاعى از آن آفتاب درخشنده.. و هنگامى كه فاطمه بر پدر وارد مى شود, رسول خدا دستش را مى گيرد و بر آن بوسه مى زند و ردا و عبايش را مى گستراند تا محبوبه خدا بر آن بنشيند, آنگاه با تمام وجود در خدمت اين كوكب درى قرار مى گيرد و لحظه اى از او غافل نمى شود گويا اين لحظه ديدار, تمام زندگى است و زندگى تمام است. بى جهت نيست كه پيامبر او را ((روحى؟ التى؟ بين جنبى؟)) مى خواند كه او جان پيامبر و روح و روان رسول الله است. در امالى صدوق, روايتى طولانى از ابن عباس نقل شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((… و اما دخترم فاطمه, پس اوست سرور زنان جهانيان از اولين و آخرين و اوست بضعه من و نور ديده ام و ميوه دلم و روح ما بين دو پهلويم. من هنگامى كه به او نگريستم به ياد حال او پس از مرگم افتادم. گويا مى بينم كه حرمتش را مى شكنند و حقش را غصب مى كنند و ارثش را منع مى كنند و پهلويش را مى شكنند و جنينش را سقط مى كنند و او فرياد مى زند: وا محمداه! ولى پاسخى نمى شنود و يارى مى طلبد و كسى به فريادش نمى رسد و او پس از من همچنان گريان و نالان است تا آنكه درد و بيمارى بر او چيره مى شود پس خداى عزوجل مريم دختر عمران را مى فرستد كه مونس او باشد, پس او را مى بينم كه مى گويد: بارالها! از زندگى دنيا خسته شدم و از اهل دنيا نالان گشتم, پس مرا به پدرم برسان, آنگاه خداى عزوجل او را به من ملحق مى كند و او نخستين كسى است از اهل بيتم كه پس از من به من ملحق مى شود و او گريان و نالان و غمگين و حزين بر من وارد مى شود. پس در آنجا خواهم گفت: خداوندا! از رحمتت دور ساز آنان كه او را ظلم كردند و مجازات كن آنان كه حقش را غصب نمودند و خوار ساز آنها كه او را خوار ساختند و در دوزخ براى هميشه فروافكن او كه پهلويش را شكست تا جنينش سقط شود, پس فرشتگان آمين خواهند گفت.))(1) امام كاظم عليه السلام فرمود: از پدرم پرسيدم: پس از بيرون رفتن فرشتگان از منزل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم, چه گذشت؟ فرمود: روزى كه درد بر پيامبر غلبه كرد و آثار مرگ در او هويدا شد على و فاطمه و حسن و حسين را طلبيد و به افرادى كه در منزل بودند دستور داد خارج شوند, سپس به ام سلمه فرمود: دم در بايست و نگذار كسى نزديك شود! آنگاه على را خواست. حضرت امير نزديك شد. پيامبر دست فاطمه را گرفت و مدتى طولانى دست حضرت زهرا را بر سينه خود گذاشت و با دست ديگر دست على را گرفت. هنگامى كه حضرت رسول مى خواست سخن بگويد, گريه بر او غالب شد و توانائى سخن را از وى گرفت. فاطمه بسيار گريست. على و حسن و حسين نيز از گريه رسول الله گريستند. پس فاطمه عرض كرد: اى رسول خدا! قلبم را سوزاندى و گريه ات جگرم را آتش زد. اى سرور و سيد اولين و آخرين و اى امين پروردگار و حبيبش و پيام آورش! پس از تو بر فرزندانم چه مى گذرد؟ پس از تو بر اهل بيتت چه مى گذرد؟ بر على, برادرت و يار و ياورت چه خواهد گذشت؟سپس گريست و صورت پيامبر را بوسيد, على و حسن و حسين نيز خود را در آغوش رسول الله انداختند. پيامبر سر را بلند كرد و در حالى كه دست زهرا در دستش بود, آن را در دست على گذاشت و فرمود: يا ابا الحسن! اين امانت خدا و امانت رسول خدا است نزد تو پس خدا و رسولش را در اين امانت نگهدارو تو قطعا چنين خواهى بود. اين به خدا سرور زنان اهل بهشت از اولين و آخرين است. اين به خدا (همتاى) مريم كبرا است. به خدا سوگند من به اين مقام نرسيدم جز آن كه از خدا خواستم به او و به شما (فضائلى) بدهد و هرچه درخواست كردم به من عطا فرمود… و بدان يا على! همانا من راضى و خشنود هستم از كسى كه دخترم فاطمه از او راضى باشد و همچنين پروردگارم و فرشتگان چنين هستند. يا على! واى بر كسى كه او را ظلم كند و واى بر كسى كه حقش را بربايد و واى بر كسى كه حرمتش را بشكند و واى بر كسى كه در خانه اش را بسوزاند و واى بر كسى كه شويش و همسرش را مورد اذيت و آزار قرار دهد و واى بر كسى كه با او مبارزه و ستيز كند. خداوندا! من از همه آنان بيزار هستم و آنها هم از من بيزارند. سپس رسول خدا آنان را نام برد و فاطمه و على و حسن و حسين را در بغل گرفت و فرمود: بارخدايا! من خشنود هستم از اينان و از كسانى كه پيروى از اينها كنند و تضمين مى كنم كه آنان وارد بهشت شوند و من دشمنم با هر كس كه آنان را دشمن بدارد و مورد ستم قرار دهد يا بر آنان پيشى بگيرد و تضمين مى كنم دوزخ را براى آنان و براى پيروانشان. وانگهى فاطمه جان! به خدا قسم راضى نمى شوم تا تو راضى شوى. راضى نمى شوم تا تو راضى گردى.)) از اين حديث و صدها حديث ديگر در مى يابيم كه خداوند متعال مسلمانان را با پيروى و محبت فاطمه آزمايش مى كند تا مومنان از منافقان و سپيدرويان از سيه رويان شناخته و جدا شوند و چنانكه يافتيم رسول خدا فاطمه را محك آزمايش قرارداده و وجود مبارك او را سنجش ايمان توصيف نموده است . چرا؟ آيا به خاطر اينكه زهرا تنها دختر و بازمانده اوست؟ هرگز چنين مطلبى در باره رسول الله متصور نيست. او در وجود زهرا تمام صفات نيك و كمالات عاليه انسانى مى ديد زهرا زيباترين خوبيها را در نهاد خود نهاده بود. زهرا با اخلاص و پرستش واقعى پروردگارش به بالاترين مقام نائل شد.. اخلاص در تمام زمينه ها..اخلاص او در مناجات هاى نيمه شب و عبادت راستين و بى اميد پاداش. مى فهميد چه مى گويم؟ زهرا خدا را شايسته پرستش مى داند و چون شناخت كامل دارد او را ستايش و نيايش و پرستش مى كند, زهرا خدا را شايسته عبادت مى داند و او را در نيمه شب و در همه وقت و هر زمان مى خواند, اشك مى ريزد, به نماز مى ايستد تا جائى كه پاهاى مباركش ورم مى كند و از عبادت دست بردار نيست و اگر از او پرسى: تو كه بالاترين مقام را عند الله دارى پس چرا خود را در عبادتش به اذيت مى اندازى و اينچنين به درگاهش تضرع مى كنى؟ مى فرمايد: ((ا لم اكن عبدا شكورا؟)) آيا روا نيست بنده اى سپاسگزار باشم؟ اين عبادتها تنها به خاطر شكر و سپاس است و هرگز كسى نتواند او را به حق سپاس گويد و فاطمه چون اين راز را مى داند لذا اگر شبانه روز و بى وقفه خدا را بخواند باز خودرا مقصر مى داند نه مانند ما كه از خواندن نماز واجب هم خسته مى شويم و با اكراه چهار ركعت نماز دست و پا شكسته مى خوانيم و توقع داريم در اعلى عليين ما را جاى دهند! زهى تفاوت. و زهرا در قنوت نماز شبش براى ما طمعكاران بى ارزش دعا مى كند و در راز و نياز دل شبش كه تاريكى شب را با ناله هاى دلسوزش مى شكافد از خدايش براى ما طلب مغفرت و آمرزش مى كند و آنگاه كه فرزند دلبندش حسن مجتبى سلام الله عليه به او عرض مى كند: مادر! همه چيز را براى ديگران خواستى.. براى خود هيچ نخواستى! پاسخ مى دهد: ((الجار ثم الدار)) و چقدر معنى در اين جمله كوتاه نهفته است و چقدر شايستگى و عظمت در اين دو كلمه جاى گرفته است: اول همسايه بعد به خود مى رسيم و هيچ وقت به فكر خود نبود كه همه اش به فكر ديگران. اين عظمت را در چه كسى جز فاطمه مى توان يافت؟ به هر حال فاطمه – همچنان قبرش – براى هميشه ناشناخته ماند نه دشمنان كه حتى دوستان نيز او را نشناختند. و اما از دشمنان چه بگويم.. سرانجام پيش بينى پيامبر كه نتيجه علم لدنى او بود به وقوع پيوست و مردم به جاى سفارش خدا و رسولش ((اسلا الموده فى؟ القربى)) با قرباى پيامبر نه تنها مودت نكردند كه با تمام توان دشمنى و عداوت كردند و دشمنى و ظلم را به حد اعلا رساندند. فدك غصب شد.. فاطمه اهانت شد.. على, ريسمان به گردن به مسجد برده شد..خانه پيامبر به آتش كشيده شد.. پهلوى زهرا از سيلى اعدا شكست.. محسنش سقط شد.. آفتاب نبوت به كسوف گرائيد.. مهتاب ولايت در خانه زندانى شد..و ظلم و تعدى سراسر خانه يادگار محمد را فرا گرفت. زهرا دستها را به آسمان بلند كرد و با قلبى شكسته و بدنى رنجور و جسمى عليل راز و نياز كرد و با خدايش درد دل نمود: بار الها! بالاترين قدرت از آن تو است.. حق مرا از دشمنانت بستان! اشك در ديدگان على چرخيد و گويا روى خود را به طرف ديوار كرد تا زهرا اشك على را نبيند. با قدرت قلب مباركش را تسلى داد و فرياد زد: ((اى دختر برگزيده خدا و اى بازمانده رسالت و بقيه نبوت! آرام باش. خوارى و بدبختى از آن دشمنانت است نه از آن تو. آنچه خدا براى تو فراهم كرده بسيار ارجمندتر و ارزنده تر است از آنچه اينان از تو به زور گرفتند پس كارشان را به خدا واگذار و پاداشت را از او بگير)). و اينچنين سايه لبخندى پژمرده بر سيماى رنگ رفته زهرا نقش بست و با صدائى گرفته فرمود: ((حسبى؟ الله)) خدا مرا بس است. و اين آغاز غروب بازمانده نبوت و پشتيبان ولايت بود. شمع چراغ محمدى داشت به پايان مى رسيد و رخساره پژمرده زهراى اطهر در افق زندگى آرام آرام غروب مى كرد. هرچندگاهى كه مى گذشت نگاهى حسرت آميز بر كودكان خردسال خويش مى انداخت و فورا خود را پاسخ مى داد كه: خدا آنان را در مى يابد, جاى شكوه و نگرانى نيست. درست است كه در اين اوان كودكى و آغاز زندگى بايد گرد يتيمى بر رخساره شان بنشيند چنانكه خود او رنج يتيمى خديجه كبرا را چشيده بود ولى قلب, كاملا آرام است و مطمئن زيرا مى داند كه سرپرستى آنان را على بر عهده دارد و على هرگز نمى گذارد كه عزيزان فاطمه احساس غربت كنند هرچند درد فراق, جانكاه و سخت است ولى نگران كننده نيست زيرا اين فرزندان, تربيت شده دست مبارك رسول خدا, على مرتضى و زهراى سيده النسا هستندو محال است در فراق عزيزترين عزيزان, لحظه اى آرامش خود را از دست دهند و جز صبر و شكر عكس العملى داشته باشند. به هر حال وعده حق رسول الله محقق شد و سفر وداع آغاز گشت. فاطمه در حالى با على و فرزندانش وداع مى كرد كه از آن سوى, رسول الله او را در بر مى گرفت و اين على بود كه با صدائى نالان, آهسته آهسته با پيامبر درد دل مى كرد: ((اى رسول خدا! امانتى را كه به من سپردى (به زودى) بازگردانده شد و اينسان اندوهم جاودان و شبهايم بى قرار است تا آنگاه كه خداوند مرا به شما ملحق سازد. هان! دخترت به سويت مى آيد و از امتت گلايه و شكايت مى كند و بى حرمتيهايشان را به سمع مباركت مى رساند. اى رسول خدا از او چيزى نپرس زيرا زبان حالش بالاترين گويا است.. در اين مدت كوتاه فراقت هرگز تو را از ياد نبرديم و پيوسته ذكر و ياد تو بر زبانمان جارى بود. سلام بر هر دوى شما (تو و دختر عزيزت) سلام كسى كه وداع و خدا حافظى مى كند نه خسته شده و نه از زيارتتان ملول است. اگر از كنارتان دور شوم هرگز از روى ملالت نيست و اگر در اينجا اقامت دائمى گزينم نه از سو ظن است به آنچه خدا صابران را وعده داده است.)) و اينسان آن قديسه پاك از اين كوكب رخت بربست و به سوى معشوقش شتافت; همو كه هر صبح و شام به يادش بود و از ذكرش لحظه اى غافل نمى شد تا پيوسته در راس شاكران و سرآمد صابران باشد. شايد آن روز تلخ و دردناك دوشنبه 13 جمادى الاولى سال 11 هجرى (632 ميلادى) بود كه زهره اسلام و زهراى محمد از كوثر محمدى چيده شد و دنياى ما زيباترين و خشبوترين گلهاى زندگى را از دست داد و تبهكاران نگذاشتند كه اين گل خشبوى نبى بيشتر عطر افشانى كند و جهان را از خس و خاشاكهاى بدبو برهاند. و اينچنين فاطمه به شهادت رسيد تا پيوسته جهان اسلام در غم او سيل اشك ببارد. سلام و درود هميشگى خدا بر او و پدرش و شوهرش و فرزندان اطهرش باد.
چشم شاد هر چشمى در روز قيامت گريان است, مگر چشمى كه براى مصائب امام حسين گريه كرده, چنين كسى در قيامت خندان و شادان به نعمت هاى بهشتى است. (بحار, ج44, ص293)
اشك براى اهل بيت براى هر مصيبتى كه بر آن صبر گردد و پوشيده شود پاداش است, مگر گريه و اشك براى مصائب ما كه بى صبرى و اشك نمودن آن, پاداش دارد. (بحار, ج44, ص287)
هديه به خدا امام محمد باقر فرمودند: نماز هديه مومن است به سوى پروردگار, پس هداياى خود را نيكو كنيد تا جوايز شما نيكو باشد. (ارشاد القلوب, ج2, ص18, باب22)
اظهار فقر پيامبر اكرم: نماز اظهار فقر و فروتنى در پيشگاه الهى است. (معراج نامه ابوعلى سينا, ص25)
اكرام به نمازگزار رسول خدا فرمودند: كه خداى تعالى مى فرمايند: من سه چيز را براى نمازگزار پذيرفته ام. تا زمانى كه در حال نماز است رحمتم را بر او نازل كنم. فرشتگان با بالهاى خود او را زير پوشش و حمايت قرار دهند. خودم با او مناجات كنم آن گاه كه او گفت: يا رب من مى گويم لبيك. (تفسير كشف الاسرار, ج10, ص465)
ركوع و سجود رسول خدا فرمودند: دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد خيرى در آن نيست. (منهج الصادقين, ج10, ص123)
خشوع نماز خشوع و فروتنى زينت نماز است. (ميزان الحكمه, ج5, ص279)
موضع سجده روز قيامت خداى متعال به آتش دوزخ مى فرمايد: اى آتش! هرچه را مى خواهى بسوزان, اما به موضع سجده نزديك مشو. (منهج الصادقين, ج8, ص397)
سنگين سر آن گاه كه پيامبر اكرم به معراج رفت, گروهى را مشاهده كرد كه سرهاى آنها را مى كوبيدند. درباره آنان از جبرئيل سوال كرد, او گفت: اينها كسانى بودند كه در نماز سر سنگين بودند. (دلائل النبوه, ج2,ص104)
سلام نماز پيامبر اكرم فرمود: چون بنده سلام نمازش را بگويد, خداوند درهاى بهشت را به رويش مى گشايد و مى فرمايد: اى بنده من از هر درى كه مى خواهى به بهشت وارد شو. (تفسير ابوالفتوح رازى, ج1, ص162)
پوشش نور از امام سجاد پرسيدند: چرا شب زنده داران صورتى زيباتر از صورت ديگران دارند؟ فرمود: چون آنان با خداى خويش خلوت كرده اند, خداوند از نور خود بر چهره آنان پوشانده است. (ميزان الحكمه, ج5, ص421)
لذت نماز امام صادق فرمود: من حاجتى داشتم, وضو ساختم و مشغول نماز شدم تا خدا را براى آن حاجت بخوانم, آن قدر لذت مناجات و راز و نياز با خداى متعال مرا متوجه خود كرد كه حاجتم را از ياد بردم. (بهشت جاودان, ص214)
راز تكبير مرحوم شيخ جعفر صاحب كتاب قيم ((كشف الغطا)) فرموده اند: راز تكبيرهاى هفتگانه هنگام نيت, همانا برطرف كردن غفلت نمازگزار از انكسار و ذلت در پيشگاه خداوند است. (سر الصلوه)
صداى موذن ويل دورانت مى نويسد: چه خوش آهنگ است صداى موذن در گوش مسلمان و غير مسلمان كه اين جانهاى محبوس در پيكر خاكى را از فراز هزاران مسجد دعوت مى كند كه به سوى بخشنده زندگى و عقل توجه كنند و به جان, با او پيوند گيرند. (خلوتگه راز, ص199)
تسبيح گوى او اميرمومنان فرمودند: هنگامى كه انسان مشغول نماز است, بدن و لباسش و آنچه در اطراف اوست تسبيح خدا مى گويند. (ميزان الحكمه, ص377, ج5)
اسرار نماز شستن دستها در وضو اشاره به دست شستن از علايق نفسانيه و شهوات حيوانيه است. آن وضو را تو وضو گوى كه در شستن دست شستن دست تو از خواهش دنيا باشد و شستن صورت, شستن غبار توجه به غير حق است و مسح سر, سر خط بندگى است و مسح پا, اشاره به پشت پا زدن به غير خدا و قدم زدن در ساحت حرم حضرت اله است. (اسرار الصلوه, ص101 ـ 102)
دوام نعمت امام صادق فرمودند: ركوع و سجود طولانى در نماز, سبب طولانى شدن عمر و دوام نعمت است. (وسائل الشيعه, ج4, ص928)
عبادت برتر اگر عبادتى برتر از نماز بود, خداوند فرشتگانش را به آن فرمان مى داد. (تفسير عاملى, ج1, ص73)
در يكى از كلاس هاى درس اخلاق در دانشگاه بحثى به مناسبت ((دوستى با خدا)) مطرح و دانشجويان نيز در آن مشاركت فعالى داشتند. در چهره آنها رضايت را مشاهده كردم تازه متوجه شدم چرا بعضى اديان, خدا را مساوى عشق مى دانندThe God is Love) ) چند سال قبل در تحقيقى مشاهده نمودم كه درصد كمى از دانش آموزان از بحث هاى خداشناسى كتاب هاى دينى رضايت داشتند. متوجه شدم كه ما بذر دوستى با خدا را در دل نوجوانان نكاشته ايم و حتى از عذاب الهى بيش از رحمت بى پايانش سخن گفته, به جاى صفات زيباى الهى به اثبات عقلى خدا پرداخته ايم و از بيان صفات جمال و جلال الهى غافل شده ايم. اسلام دين محبت است و پيامبر او رحمه للعالمين. او با اخلاق و محبت, بسيارى از اطفال گريز پاى را به مكتب عشق الهى كشانده است و رفتار محبت آميز امامان و پيشوايان, خود داستان مفصل ديگرى دارد. امام على(ع) در مورد برترى اسلام مى فرمايد: اسلام آيين خداست كه آن را براى خود برگزيد و بر ديده اش پروريد و بهترين آفريدگانش را ويژه ابلاغ آن گرداند و ستون هايش را بر دوستى خود استوار كرد.(1) همين محبت و مداراى حضرت رسول(ص) باعث شد تا در كمترين زمان تمدن اسلامى فراگير شده و نهادهاى حكومت اسلامى يكى پس از ديگرى تاسيس و مردم گروه گروه به دين خدا درآيند. حال كه روشن شد دين خدا بر پايه محبت و پيامبرش مظهر رحمت است, ما نيز بايد به شكرانه اين همه لطف, خدا را دوست داشته باشيم . در اين نوشتار آنچه كه در كلاس درس گفته ام با تغييرى جزيى به خوانندگان عزيز تقديم مى دارم. به اسباب و نشانه هاى دوستداران خدا اشاره نموده, در پايان به تشويق براى دوستى خدا مى پردازيم. از خداى بزرگ مى طلبم كه آنچنان مهر خويش را بر دل و جان بتاباند كه تا زنده ايم بر اين پيمان دوستى باقى باشيم. به قول حافظ: آنچنان مهر توام در دل و جان جاى گرفت كه اگر سر برود از دل و از جان نرود در ازل بست دلم با سر زلفت پيوند تا ابد سر نكشد وز سر پيمان نرود صفاتى كه در انسان وجود دارد, در يك تقسيم بندى با توجه به جهت گيرى هر يك از آنها, به ارتباط با مبدا يا معاد يا با خود انسان و يا به آينده مربوط مى شود. صفات ديگرى هم در انسان وجود دارد كه ارتباط او را با دنيا و يا موضع او را نسبت به ديگران تعيين مى كند. يكى از صفاتى كه ارتباط او را با خداوند مشخص مى كند دوستى انسان نسبت به خداست. براى روشن شدن اين مساله (دوستى با خدا) لازم است بدانيم كه بعضى از آنچه در زندگى اجتماعى انسان موجب محبت و دوستى بين انسان ها مى شود عبارتند از: 1ـ لذت بردن مادى و معنوى از محبوب. 2ـ احسان, يعنى هر كه به انسان احسان كند محبوب واقع مى شود. 3ـ حسن و جمال ظاهرى و باطنى. 4ـ سنخيت و همگونى باطنى و روحى. با صرف نظر از اينكه آيا همه اسباب ايجاد محبت به موارد ياد شده خلاصه مى شود يا خير, مى توان گفت آنچه محبت آفرين است, به طور حقيقى فقط در خداوند وجود دارد;او خالق همه زيبايى هاست, احسان او ازلى و ابدى است, در نظر اهل معرفت و بصيرت جمال او زيباتر و دوست داشتتنى تر از هر چيز است, هم روح و جان آدمى با پروردگار خويش رابطه اى مخفى و رمز و رازى درونى و باطنى دارد. بنابراين همه اسباب محبت به طور حقيقى و در بالاترين درجات در خداوند وجود دارد.(2)
1ـ اسباب دوستى با خدا الف . رحمت خداوند بر طبق روايات, كافران و فاسقان كه به وادى عصيان و گناه كشيده شده و در برابر مولاى خويش سر تعظيم فرود نياورده اند, از فطرت خدا دوستى برخوردار بوده اند. لكن غبارى بر فطرت آنها فرونشسته يا عوامل بيرونى مانند پدر يا مربى آنها را از فطرت خويش دور نموده اند و در يك كلام مشمول رحمت گسترده الهى واقع نشده اند. بر عكس, عارفان و عاشقان با ترنم رحمت الهى به جرگه محبان خدا درآمده اند, در قرآن آمده است: وليكن خدا ايمان را محبوب شما ساخت و آن را در دل هايتان بياراست و كفر و فسوق و عصيان را ناخوشايندتان گردانيد. اينان خود راه يافتگان اند.(3) همين مضمون در مناجات هاى امام سجاد(ع) هم آمده است: خلق را با قدرت خود, بى هيچ سابقه اى بيافريد و آنان را بر طبق مشيت خود, صورت داد. سپس آنان را در راه اراده اش پيش برد و در راه دوستى اش برانگيخت.(4)
ب. شناخت خداوند انسان چيزى را كه نمى شناسد و صفات او را نمى داند دوست نمى دارد. اصولا در وجود محبوب چيزهايى يافت مى شود كه او را دوست داشتنى مى كند. جز خدا كيست كه تكليف خود را رحمت بر بندگانش بداند؟ (كتب على نفسه الرحمه) خدايى كه اول عيب ها را مى پوشاند بعد آنها را مىآمرزد. خدايى كه عمده كارش آمرزش است. خدايى كه در مقابل نعمت هايى كه داده فقط از بنده اش شكر مى خواهد و نفع شكر را هم باز به بنده برمى گرداند و مى فرمايد شكر هر نعمتى آن است كه از آن خوب بهره بگيرى. خدايى كه وعده نموده همه گناهان بنده اش را بيامرزد. خدايى كه در مقابل يك نيكى ده برابر پاداش مى دهد. خدايى كه ميدان رشد استعدادها را آنقدر وسيع گرفته است كه هيچ كس بهانه اى براى كمال نداشته باشد و چنانچه انسان نتواند از ظرفيت وجودى اش استفاده كند او را زيانكار مى خواند ((ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم)) خدايى كه كريم و رحيم و غفور و حنان و منان و… است. هر كس اين خدا را با صفاتش بشناسد او را دوست خود مى داند. امام حسن(ع) فرمود: هر كس خدا را بشناسد او را دوست خواهد داشت.(5)
ج) دعا و نيايش دعا و نيايش ارتباط كوچك ترين جز هستى با بى نهايت است. در اواخر دعاى كميل آمده است: ((اغفر لمن لايملك الا الدعا)). خدايا بيامرز كسى را كه هيچ چيزى غير از دعا ندارد و دعا بالاترين سرمايه اوست. با نيايش هم ياد خدا و محبوب در دل زنده مى شود و هم دوستى با او درخواست مى گردد. اگر دعا نباشد چگونه خداوند دوستى خود را در دل بندگان بياندازد؟ در قرآن هم آمده است: ((اگر دعا كنيد استجابت مى كنم))(6) به همين جهت پيامبر(ص) و امامان معصوم عليهم السلام با تعبيرهاى بسيار زيبا درخواست دوستى با خدا را از او داشته اند. براى نمونه قسمت هايى از اين دعاها را نقل مى كنيم: پيامبر(ص) مى فرمايد: داود در دعاهاى خود مى گفت: بارالها! من دوستى تو و دوستى آن كه دوستت دارد و كردارى كه مرا به دوستى ات مى رساند از تو درخواست مى كنم. بارالها! دوستى ات را نزدم محبوب تر از خودم و خانواده ام… قرار ده.(7) امام سجاد(ع): بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه براى ديدنت جديت به خرج دادند و باز نماندند و راه به سوى تو را پيمودند و از آن منحرف نشدند و براى رسيدن به تو اعتماد كردند تا آن كه رسيدند. پس دلهايشان را از محبت خود سيراب ساختى و جان هايشان را به معرفت خويش, مانوس كردى.(8) امام سجاد(ع): بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه درختان شوق به تو در بوستان سينه هايشان آراسته شد و آتش محبتت, دل هايشان را بى قرار ساخت. پس آنان در آشيانه هاى انديشه ها جاى گرفته اند و در باغ هاى قرب و مكاشفه مى خرامند و از حوض هاى محبت, با جام هاى ملاطفت مى نوشند و به سرچشمه هاى صفا و يكرنگى وارد مى شوند.(9)
2ـ نشانه هاى دوستداران خدا الف. خستگى براى خدا تا آنجا كه در حافظه تاريخ مانده است تمام انبيا و اولياى الهى در راه محبوب خويش خطرها به جان خريده اند و خستگى را متحمل شده اند. در آيات قرآن كه ناظر به كتاب هاى آسمانى پيشين نيز هست آيه اى وجود ندارد كه آنان از خداوند شكايت كرده و به تعبير امروزى از رسالت خويش طلب استعفا نموده باشند. بى شك پيامبران الهى محبوب ترين بندگان نزد خدا بوده اند كه بار رسالت را بر دوش كشيده و به تناسب محبوبيت خود از جام بلا بيشتر نوشيده اند كه: البلا للولا. عاشقان و عارفان نه تنها خسته نمى شوند, بلكه با اختيار خود از بين آسايش و خستگى دومى را مى پذيرند و بدون مركبى راهوار, سنگلاخ باديه را طى مى كنند و خستگى را خسته مى كنند. امام على(ع) مى فرمايد: قلب دوستدار خدا, خستگى براى خدا را بسيار دوست دارد و قلب بى خبر از ياد خدا آسايش را مى پسندد.(10) امام صادق(ع) مى فرمايد: خداوند تبارك و تعالى به داود(ع) وحى كرد: ((چرا تنهايت مى بينم؟)) گفت: ((در راه تو از مردم بريده ام و آنان از من بريده اند)) خداوند فرمود: ((چرا خاموشت مى بينم؟)) گفت: ((ترس از تو خاموشم كرده است)) خداوند فرمود: ((چرا خسته ات مى بينم؟)) گفت: ((محبتت خسته ام ساخته است)).(11)
ب) دوستى اهل بيت دوستى اهل بيت, ميزان و ملاكى براى سنجش دوستداران خداست. خداوند با آن خورشيد تابان (پيامبرص) و اين ستارگان فروزان (ائمه اطهارع) بسيارى را آزمود. عده اى سربلند از اين آزمايش الهى بيرون آمدند و گروهى به طمع دنيا از جريان حق طلب روى برگردانده, به دنبال فرصت طلبان و تازه به دوران رسيده ها رفتند و حال آنكه هنوز نداى پيامبر(ص) در گوش آنان طنين انداز بود كه: ((انى لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى)). اگر آن دوستى واقعى وجود داشت, امروز تاريخ مسير ديگرى را مى پيمود. شيعه حرف اول را در دنيا مى زد و اسلام ناب به جاى اسلام امريكايى در كشورهاى اسلامى حاكم بود. امام صادق(ع) مى فرمايد: به خدا سوگند, آن كه دنيا را دوست دارد و به جز ما دوستى مى كند خدا را دوست ندارد. هر كس كه حق ما را بشناسد و ما را دوست بدارد در حقيقت خداوند را دوست داشته است. (12) امام هادى(ع) در زيارت جامعه كبيره مى فرمايد: ((من احبكم فقد احب الله و من ابغضكم فقد ابغض الله)); هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته و هر كه شما را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته است.
ج) شب خيزى معمولا مخاطب آيات قرآن اكثر مردم مى باشند در عين حال آيات خاصى وجود دارد كه تكليف خاص براى پيامبر(ص) آورده است. تكليف به نماز شب مخصوص پيامبر(ص) بوده است و از همين انحصار مى توان به اهميت موضوع پى برد. همه مردم مخلوق خدا هستند ولى همه محبوب او نيستند. يكى از خصوصيات دوستداران, بيدارى در شب و راز و نياز با محبوب است. ويژگى شب, آرامش و فراغت از امور دنياست. قلب, توجه خاص به معبود دارد. نمى توان لاف دوستى با او را زد ولى در دل شب با او راز و نياز نكرد. خداوند به موسى فرمود: اى پور عمران! دروغ مى گويد آن كه مى پندارد دوستم دارد و چون شب درآيد از من غفلت كند و بخوابد. مگر هر دوستدارى, خلوت با محبوبش را دوست ندارد؟ اى پور عمران! اينك اين منم كه بر دوستانم برآمده ام و چون شب آنان را فروپوشد, ديده دلشان بگردد و كيفرم پيش چشمانشان پديدار شود و چنان با من سخن گويند كه گويى مرا مى بينند و چنان مرا مخاطب مى سازند كه گويى در حضورم هستند. اى پورعمران! از قلبت شكستگى, از بدنت افتادگى و از چشمانت اشك ها را در تاريكى شب, نثار من كن و مرا بخوان كه مرا نزديك و اجابت كننده خواهى يافت.(13) حافظ, كسانى كه لاف دوستى با خدا را مى زنند و شب خيزى ندارند كافر عشق مى داند: زلف آشفته و خوى كرده و خندان لب و مست پيرهن چاك و غزلخوان و صراحى در دست نرگسش عربده جوى و لبش افسوس كنان نيم شب دوش ببالين من آمد بنشست سر فراگوش من آورد به آواز حزين گفت اى عاشق ديرينه من خوابت هست عاشقى را كه چنين باده شبگير دهند كافر عشق بود گر نشود باده پرست در حديث معروف معراج علاوه بر شب خيزى نشانه هاى ديگرى هم براى دوستداران خدا آمده كه ذكر آنها خالى از لطف نيست. خداوند مى فرمايد: اى احمد! چنين نيست كه هر كه بگويد خدا را دوست دارم مرا دوست داشته است, مگر آنكه به اندازه نيازش بخورد, لباس كم بها بپوشد, پهلو از بستر تهى كند, در نماز قيامش طولانى شود, خاموشى پيشه كند, به خدا توكل ورزد, بسيار بگريد, كم بخندد, با هواى نفس مخالفت كند, مسجد را خانه خود, دانش را دوست, زاهد را همنشين, عالمان را دوستان و فقيران را همراهان خود سازد. خشنودى مرا بجويد, سخت از عاصيان بگريزد, نيك به ياد من مشغول باشد, همواره بسيار تسبيح گويد, پايبند عهد خود باشد, به وعده اش وفا كند, قلبش پاكيزه باشد, در نمازش پاك و در فريضه هايش كوشا باشد, خواستار پاداش من, ترسان از عذاب من و نزديك و همنشين دوستانم باشد.(14)
3 ـ ديگران را به دوستى خدا تشويق نماييم خداجويى خداخواهى و خدادوستى امورى فطرى بوده و انسان ها با همين فطرت خلق شده اند. اما گاهى غبار بر اين فطرت مى نشيند و انسان همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به ((خودفراموشى)) گرفتار كرد. ((ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)). از وظايف مومن آن است كه عشق به خدا را در دل ها زنده كند و ديگران را به مسير حق دعوت نمايد. اين كار به اندازه اى اهميت دارد كه به تعبير قرآن چنانچه ترك شود موجب ضرر و خسارت براى انسان مى شود و بزرگ ترين خسارت همين خسارت جان است. ((ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم))(15) در روايات متعددى كه از پيامبر (ص) و امامان (ع) رسيده است سفارش شده كه دوستى خدا را در دل هاى ديگران زنده كنيد. و همين عمل باعث مى شود خداوند هم شما را دوست بدارد. خداوند نه نياز به عبادت ما دارد و نه از معصيت ما ضرر مى كند. دوستى با خدا نيز كمالى براى خود انسان است و در سايه اين پيوند و دوستى صفات خداوندى در انسان زنده مى شود. در عالم مادى هم اينطور است. دوستى با ديگران باعث يك نوع تناسب روحى مى شود. بديهى است دوستى با خدا نيز تاثير در روح انسان دارد. پس بايد هم خود ما خدا را دوست بداريم و هم ديگران را به دوستى با خدا دعوت نموده و مهر او را در دل ها بيفكنيم. پيامبر(ص) فرمود: ((خدا را محبوب بندگانش كنيد تا خدا شما را دوست بدارد)) اينكه چگونه خدا را محبوب دل ها بگردانيم از پيشوايان سوال شده است و آن بزرگواران پاسخ هاى مشابهى داده اند. پيامبر(ص) مى فرمايد: خداوند به همراز خود موسى بن عمران(ع) وحى كرد: ((اى موسى! مرا دوست بدار و محبوب خلقم گردان. گفت: پروردگارا! من دوستت دارم, اما چگونه تو را محبوب خلق گردانم؟)) فرمود: ((نعمت هايم را برايشان و عطايم را به ايشان يادآورى كن كه آنان ياد نمى كنند, چون از من جز هر نيكى را نمى شناسند.))(16) از خداى بزرگ مسئلت دارم كه ما را از دوستان خود قرار دهد و با آنان محشور نمايد. والسلام. پى نوشت ها: 1ـ نهج البلاغه, خطبه 198. 2ـ ر. ك: ديلمى, احمد, اخلاق اسلامى, ص118. 3ـ الحجرات, 7. 4ـ صحيفه سجاديه, دعا 19. 5ـ تنبيه الخواطر, 1 / 52. 6ـ غافر / 60. 7ـ سنن ترمذى, 5 / 522 / 3490. 8ـ بحارالانوار, 94, 225 / 1. 9ـ همان, 94 / 150. 10ـ تنبيه الخواطر, 2 / 87. 11ـ امالى صدوق, 263 / 280. 12ـ كافى, 8 / 129 / 98. 13ـ امالى صدوق, 438 / 577. 14ـ ارشاد القلوب, 205. 15ـ الشورى/ 45, و الزمر / 15. 16ـ امالى طوسى, 484 / 1058.
ويژگى هاى عباد الرحمن (14) نقش صبر و استقامت در تحصيل مقامات بندگان ممتاز
حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى
چنان كه قبلا ذكر شد در قرآن (از آيه 63 تا 74 سوره فرقان) دوازده ويژگى بندگان ممتاز خدا, بيان شده است كه با توجه به اين آيات چنين نتيجه مى گيريم; پنج خصلت و ويژگى نخست, جنبه اثباتى دارد, و بندگان ممتاز خدا, آن را انجام مى دهند, و چهار صفت و ويژگى بعد جنبه نفى دارد كه بندگان ممتاز خدا از آن دورى مى كنند, سپس سه ويژگى ديگر جنبه اثباتى دارد كه اين سير از اثبات به نفى و از نفى به اثبات, شايد اشاره به دو موضوع تحليه و تخليه باشد كه علم اخلاق و تهذيب بر محور اين دو اصل و دو جنبه دور مى زند, و بندگان ممتاز خدا بايد در هر دو جنبه قوى باشند, و از نيروهاى مثبت براى بيرون راندن خصال منفى كمك بگيرند, و با وارد نمودن فرشته, ديو را از درون خارج سازند, زيرا ديو بدون فشار نيروهاى مثبت, از درون انسان اخراج نمى گردد. نكته بسيار قابل توجه اين كه خداوند با صراحت مى فرمايد: اين دوازده ويژگى در پرتو صبر و استقامت به دست مىآيد, يعنى اگر انسان داراى نيروى صبر نباشد نمى تواند به تحصيل ويژگى هاى برجسته بندگان ممتاز الهى دست يابد, چنان كه در آيه 75 سوره فرقان مى خوانيم: ((اولئإ يجزون الغرفه بما صبروا)) به آنان به خاطر صبر و استقامتشان, درجات عالى بهشت داده مى شود, از اين عبارت به اوج اهميت نقش صبر در تحصيل ارزش ها, و پرهيز از ضد ارزش ها پى مى بريم, كه اگر آن نباشد, انسان هرگز نمى تواند داراى ويژگى هاى ممتاز گردد و به درجات عالى نايل شود.
تجزيه و تحليل صبر به رغم آنچه كه بعضى تصور مى كنند, به معنى دست روى دست گذاشتن, و تحمل در برابر هر گونه فشارها نيست, كه چنين معنايى سر از عجز و تظلم (ظلم پذيرى) بيرون مىآورد كه از نظر اسلام به شدت نهى شده است, بلكه صبر در اصل به معنى عزم قوى براى انجام كار, و ادامه كار با پشتكار و استقامت خلل ناپذير است, در لغتنامه مجمع البحرين در معنى واژه صبر آمده: ((الصذبر كفد النذفس عن هواها)) صبر يعنى خوددارى نفس از هوس هاى نفسانى (يعنى نبرد با طاغوت نفس اماره) و در لغتنامه المنجد مى خوانيم: ((صبرا على الامر: جر و شجع و تجلذد)) صبر بر چيزى به معنى جرئت و شجاعت و ايستادگى و شكست ناپذيرى در آن چيز است. بر همين اساس خداوند در آيات قرآن, شرط بزرگ مجاهدان راه خدا را, صبر و استقامت شمرده و مى فرمايد: ((و ان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين و ان يكن منكم ماهٌ يغلبوا الفا من الذين كفروا1; هرگاه از شما بيست نفر داراى صبر باشد بر دويست نفر غلبه مى كنند, و اگر صد نفر باشند بر هزار نفر پيروز مى گردند. يعنى يك نفر صابر مى تواند ده نفر از دشمن را از پاى درآورد. اگر صبر به معنى دست روى دست گذاشتن بود, هرگز چنين توانى به انسان نمى داد كه در برابر ده نفر بايستد و بر آن ده نفر پيروز گردد. و همچنين صبر در قرآن در برابر ضعف و تسليم قرار گرفته است, و اين نشان مى دهد , صبر به معنى استقامت و پشتكار بوده, و ضد ضعف و سستى است , چنان كه خداوند مى فرمايد: ((و كاين من نبى؟ قاتل معه ربيون كثيرٌ فما وهنوا لما اصابهم فى؟ سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا والله يحبد الصابرين2; چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنان جنگ كردند , آنها هيچ گاه در برابر آنچه در راه خدا به آنان مى رسيد, سست و ناتوان نشدند (و تن به تسليم ندادند) و خداوند استقامت كنندگان را دوست دارد. در قرآن بيش از دويست بار مساله صبر با واژه هاى گوناگون و گاهى با واژه استقامت مطرح شده3 و نتايج آن بيان گشته است, و اين مطلب بيانگر اوج اهميت صبر و استقامت است, از مجموع اين آيات استفاده مى كنيم كه اهميت صبر و استقامت, بسيار بيش از آن است كه ما فكر مى كنيم. از اهميت آن همين كافى است كه خداوند مى فرمايد: ((انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب))4 انسان هاى صابر, اجر و پاداش خود را بى حساب دريافت مى دارند. پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((الصذبر خير مركب ما رزق الله عبدا خيرا له و لا اوسع من الصذبر))5 صبر بهترين مركب سوارى است, خداوند هيچ بنده اى را بهتر و گسترده تر از صبر, روزى نداده است. اميرمومنان على(ع) در ضمن گفتارى فرمود: ((عليكم بالصذبر, فانذ الصذبر من الايمان كالراس من الجسد))6 بر شما باد به صبر و استقامت كردن, زيرا صبر نسبت به ايمان همانند سر نسبت به بدن است. از اين تعبيرات به خوبى فهميده مى شود كه صبر و استقامت نقش بسيار مهم در سازندگى و به سازى و پاك سازى انسان دارد, و بدون آن هرگز انسان نمى تواند به كمال برسد, و از آلودگى ها نجات يابد, به قول جلال الدين مولانا: صد هزاران كيميا حق آفريد كيميايى همچو صبر آدم نديد
رابطه صبر با دوازده ويژگى عبادالرحمن در روايات متعدد از جمله از رسول خدا(ص) نقل شده فرمود: ((الصذبر ثلاثهٌ, صبرٌ عند المصيبه, و صبرٌ على الطاعه, و صبرٌ على المعصيه)) صبر بر سه گونه است; صبر به هنگام مصيبت, صبر در راه اطاعت, و صبر در برابر گناه. اين حديث از على(ع) نيز نقل شده و در پايان آن آمده; صبر در برابر گناه نسبت به دو قسم اول, درجه عالى تر دارد.7 و در روايت ديگرى از اميرمومنان على(ع) آمده: ((الصذبر صبران; صبرٌ عند المصيبه, حسنٌ جميلٌ , و احسن من ذلإ الصذبر عند ما حرذم الله عزوجل عليإ))8 صبر دو گونه است, صبر در برابر مصائب و ناگوارىها كه صبر نيك و زيبا است, و از اين صبر نيك تر صبر در برابر امورى است كه خداوند متعال آن را حرام نموده است. بنابراين براساس اين دو حديث, پايه هاى اصلى صبر و استقامت, همين سه پايه است. ما وقتى كه دوازده ويژگى بندگان ممتاز خداوند را مورد بررسى و توجه دقيق قرار مى دهيم, چنين نتيجه مى گيريم كه هيچ كدام از آنها بدون استقامت, تحقق نمى يابد, و براى دستيابى آبرومندانه به آن دوازده ويژگى چاره اى جز يارى جويى از صبر و استقامت نيست, زيرا همان گونه كه قبلا گفتيم چهار ويژگى جنبه نفى و مبارزه دارد, كه تنها در پرتو صبر در برابر گناه تحقق مى يابد و هشت ويژگى جنبه اثباتى دارد كه تحقق آن با داشتن خصلت صبر در راه اطاعت, به دست مىآيد. بنابراين بايد پايه صبر و استقامت در همه ابعادش, به ويژه در برابر گناه, و در راه اطاعت را در روح و روان خود برقرار سازيم, تا بتوانيم به ويژگى هاى دوازده گانه دست پيدا كنيم. آرى صبر و استقامت داراى چنين نتايج درخشان خواهد بود, كه بدون آن, انسان هرگز نمى تواند به ارزش هاى والاى انسانى برسد, بر همين اساس چنان كه گفتيم قرآن با تعبيرهاى گوناگون به طور مكرر بيش از دويست بار, مسلمانان را به صبر و استقامت دعوت مى كند, و آنها را به كمك جويى از نيروى عظيم صبر, فرا مى خواند, و در يكى از فرازهايش به صراحت مى فرمايد: ((استعينوا بالصذبر والصذلوه انذ الله مع الصابرين))9 از صبر (و استقامت) و نماز, كمك بگيريد, زيرا خداوند با صابران است.
نقش و آثار صبر در گفتار پيامبر (ص) و امامان (ع) براى آن كه بيش تر به اهميت صبر, و آثار درخشان آن پى ببريم, و نقش بسيار مهم و عميق آن را در كسب فضايل و دورى از رذايل, و سامان سازى آن در ابعاد مختلف زندگى بدانيم نظر شما را به پاره اى از گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) جلب مى كنيم: 1ـ پيامبر (ص) فرمود: ((الصبر كنزٌ من كنوز الجنه))10 صبر گنجى از گنج هاى بهشت است. 2ـ حضرت على(ع) فرمود: ((الصذبر مطيذهٌ لا تكبو))11 صبر مركبى است كه هرگز به زمين نمى خورد. 3ـ نيز فرمود: ((الصبر عونٌ على كل امر))12 صبر يار و ياور انسان در هر كارى است. 4ـ نيز فرمود: ((عليكم بالصذبر فانذه لا دين لمن لا صبر له))13 بر شما باد به صبر و استقامت, آن كسى كه داراى صبر و استقامت نيست, دين ندارد. 5ـ امام صادق(ع) فرمود: ((كم من صبر ساعه قد اورثت فرحا طويلا))14 بسيار اتفاق افتاده كه يك ساعت صبر, سبب شادى طولانى خواهد شد. 6ـ اميرمومنان على(ع) در وصف پرهيزكاران مى فرمايد: ((صبروا اياما قصيره اعقبهم راحه طويله))15 آنها در چند روز اندك دنيا صبر كردند, و به دنبالش در آخرت به آسايش طولانى نايل شدند. 7ـ نيز فرمود: ((علامه الصابر فى ثلاث; اولها ان لايكسل , والثانيه ان لايضجر, و الثالثه ان لايشكر من ربه عزذوجل))16 نشانه صبر كننده در سه چيز است: 1ـ دور كردن بى حوصلگى از خود 2 ـ دورى از بى قرارى و دلتنگى. 3 ـ گله نكردن از خداوند متعال. 8 ـ نيز فرمود: ((مفتاح الظذفر لزوم الصذبر))17 داشتن صبر و شكيبايى, كليد پيروزى است. 9 ـ امام صادق(ع) فرمود: ((قلذه الصذبر فضيحهٌ))18 صبر و استقامت اندك, موجب رسوايى است. 10 ـ امام صادق(ع) فرمود: هنگامى كه انسان را در قبرش مى نهند, نماز او در جانب راستش, زكات او در جانب چپش, نيكى هايش بر بالاى سرش قرار مى گيرند, و صبر او در يك طرف دورتر از آنها مى ايستد, در اين هنگام وقتى كه دو فرشته مسوول بر او وارد مى شوند, صبر (كه به صورت نورانى است) خطاب به نماز و زكات و نيكى ها نموده و مى گويد: ((دونكم صاحبكم فان عجزتم عنه فانا دونه))19 مواظب صاحب خود باشيد, اگر در حفظ او از عذاب, درمانده هستيد, من آماده و حاضرم كه او را حفظ كنم. اين احاديث به روشنى نقش صبر و استقامت را در پيروزى مادى و معنوى, دنيوى و اخروى نشان مى دهد, و همه با زبان حال و قال مى گويند: صبر و ظفر هر دو دوستان قديمند بر اثر صبر نوبت ظفر آيد
از شعارهايى كه طى چهار سال نخستين رياست جمهورى جناب آقاى خاتمى مطرح بود و مورد بحث و انتقاد قرار گرفت آزادى و توسعه سياسى بود. در اينكه اين شعارها با اصول انقلاب اسلامى مغايرتى ندارد و بلكه, با مفهوم صحيح آن, در چهارچوب انقلاب قرار مى گيرد, جاى سخن نيست. آزادى از جمله شعارهايى بود كه مردم انقلابى ما طى نهضت اسلامى فرياد كردند و ((استقلال, آزادى, جمهورى اسلامى)) خواسته امام و امت بوده و براى هميشه خواهد ماند. و نيز داشتن درك سياسى و همگانى كردن سياست به مفهوم شناخت مسائل جارى كشور و آگاهى از آنچه در تعامل دولت و ملت مى گذرد و مشاركت در سرنوشت حاكميت و هوشيارى در روابط خارجى و مسائل داخلى, چيزى است كه براى آحاد ملت از نخبگان و انديشمندان و آگاهان و نسل هاى دانشگاهى و عالمان دين گرفته تا توده مردم ضرورى است. اما مشكل اساسى درك صحيح از مفاهيم اين واژه هاست و تفكيك آنچه مى شود از آنچه بايد بشود.
آزادى بازيچه سو استفاده گران! اگر مردم ما در برابر رژيم ستمشاهى آزادى خواهى را فرياد كردند براى شكستن حصارهاى آهنين بود كه رژيم استبداد ايجاد كرده و از مردم حق آزادى بيان و اظهار نظر و انتقاد در برابر ناروايى ها را سلب كرده و هزاران تن از صاحبنظران , نويسندگان و آزادانديشان و حتى مراجع اسلام را در بند اسارت كشيده و مجازات هاى سنگين براى آنان بريده بود و در مقابل آن, آزادىهاى بى حد و حصرى براى بيگانگان و عواملشان و اوباش و اراذل و عياشان و هوسبازان فراهم ساخته بود. و به مثل معروف, رژيم استبداد ((سنگ را بسته و سگ را رها ساخته بود!)) آنچه آن روز مردم ما طلب مى كردند آزادىهاى معقول و مشروع بود كه طى سالهاى سلطنت خاندان منحوس پهلوى از آنان گرفته بودند. با پيروزى انقلاب, خواسته ملت جامه عمل پوشيد و در چهارچوب ارزشهاى اسلامى قانون اساسى تدوين و حدود آزادى نيز مشخص گرديد كه به موجب آن هر فرد يا گروه در اظهار عقيده آزادند مشروط به آنكه در برابر مقدسات دين و مصالح كشور و اصول انقلاب موضعگيرى نكنند و به امنيت كشور خلل وارد نسازند. بديهى است كه آزادى در هرنظام و سيستم حكومتى نامحدود و بدون قيد وشرط نيست و حتى كشورهاى لائيك و مدعى دموكراسى حد و مرزى را براى آزادى كشيده اند كه از آن مرز و محدوده كسى حق عبور ندارد , چه در غير اين صورت هيچ دولتى نخواهد توانست مديريت و كنترل جامعه را در دست داشته باشد و حقوق اجتماعى را تامين كند. مع الاسف در سالهاى اخير و پس از دوم خرداد, با سو استفاده پاره اى موج سواران, اصول و معيارهاى آزادى در كشور ما درهم ريخت و تدريجا به نوعى گستاخى و قداست شكنى , هرج و مرج اجتماعى, فرهنگى و سياسى و اخلاقى تبديل شد. ژست هاى آزادى خواستن و آزادى دادن به شيوه غربى ناباورانه در كشورى مطرح شد كه اسلام و تشيع با رگ و خونش آميخته است و هنوز گلهاى پرپرش از جبهه ها برمى گردد و بر دوش مردم تشييع مى شود و گروهى در انتظار اسيران در بند در دست دشمن خود هستند و حتى چشم به راه بازمانده استخوان هاى شهيدان خود لحظه شمارى مى كنند و برخلاف انتظار و با دل خونين لوث شدن ارزشهاى اسلامى و هتك مقدسات را شاهدند! از باب مثال هتاكى و پرده درى و بى حرمتى را روزنامه هاى زنجيره اى و پاره اى سخنوران به جائى رساندند كه بر مقدسات دينى و ملى يورش آوردند و همصدا با رسانه هاى استكبارى فعاليت پرشتاب را به منظور تضعيف نظام و براندازى تدريجى آن آغاز كردند و همين كه قانون با اين رنگين نامه هاى فاسد و مفسد و دست نشانده برخورد كرد داد و فرياد برآوردند كه آزادى نيست؟! و شگفت اينكه پاره اى كسان كه نان اسلام و حوزه را خورده بودند به هوادارى از اين جريان ضد دينى و ضد ملى برخاستند كه شرح اين ماجراى تلخ مقصود اين مقال نيست. به دنبال اين روند, فرياد اعتراض از سوى مراجع عظام , انديشمندان و نويسندگان خيرانديش و دين باوران و توده مردم با غيرت و مسلمان ها نسبت به اين آزادى صادراتى برخاست اما مع الاسف بذر مسمومى كه آقايان پاشيدند چون با مزاج گروه هاى هرج و مرج طلب سازگار بود, به ثمر نشست و هنوز هم آن شعارهاى انحرافى آزادى خواهانه! به گوش مى رسد و فضاى بازتر و محيط مساعدترى را براى ترويج فساد و سم پاشى و توطئه طلب مى كنند! و شگفت آنكه همين مدافعان آزادى به معنى نامشروع و غير قانونى آن, از نهادينه شدن قانون سخن مى گويند! و اندكى تامل نمى كنند كه قانونى كه آنها از آن دم مى زنند حق اينگونه آزادى را به كسى نداده و در اين دور باطل سرگردانند! چرا كه مى خواهند هم خدا را داشته باشند هم خرما را, هم توده مردم دين باور را راضى نگهدارند و هم هرج و مرج طلبان را نرنجانند! و اين شدنى نيست چرا كه سكه حق يك رويه است.
توسعه سياسى و بازتاب ها سرنوشت توسعه سياسى نيز در سالهاى اخير چيزى كمتر از سرنوشت آزادى نبود! در اينجا نيز سوراخ دعا گم شده! توسعه سياسى چنانكه اشاره شد, به مفهوم داشتن درك سياسى و مشاركت عموم در مسائل اجتماعى و سرنوشت حاكميت و شناخت و تحليل جريانهاى جارى و نقد و راهنمايى سياستمداران و بالندگى انديشه سياسى در حوزه ها و دانشگاه ها, تدريجا جاى خود را به توسعه سياست بازى و گشودن درها به روى احزاب ورشكسته و غيرقانونى داد. دانشگاه ها به صورت پايگاه جريانهاى مشكوك و هدايت شده درآمد, بحثهاى انحرافى تفرقه افكن دانشجويان را از كار اصلى خود كه تحصيل سرمايه هاى علمى و آمادگى براى آبادى كشور و خدمت به جامعه و نظام اسلامى و امنيت فكرى بود, بازداشت. عوامل كهنه كار وابسته به بيگانه در قالب تشكل هاى سياسى, از احساسات پاك جوانان خام و كم تجربه سو استفاده كردند و فتنه هايى چون فتنه تيرماه 78 را زير پرده هدايت كردند و مى رفت كه به يك فاجعه عمومى تبديل شود و اربابان خارجى شان را براى براندازى اميدوار ساختند , انديشه هاى سياسى ضد ملى و ضد دينى در جرائد و روزنامه هاى زنجيره اى عرصه ظهور و تاخت و تاز يافتند, پاره اى جريانهاى سياسى آشكارا در نشست ها و كنفرانس هاى بيگانه در خارج كشور كه با هدف براندازى سامان داده شد حاضر شدند و هرچه خواستند به نظام تاختند و به مسئولين نظام دشنام دادند و اين هم رهآورد توسعه سياسى آقايان بود! و ثمره اى جز اين ببار نياورد. تنها نتيجه آن اين شد كه نيروهاى انسانى و ملى را هدر دادند و كارهاى اساسى را قربانى توسعه سياسى نمودند! آيا اين آقايان خودى كه روى توسعه سياسى سينه چاك و بى قرار بودند هيچگاه نشستند و با وجدان خود خلوت كردند و به مسئوليت خود در برابر خد ا وخلق انديشيدند كه درد امروز ميهن و ملت ما بازىهاى ناشيانه سياسى نيست؟! آيا فكر كردند كه از اين شعارها و واژه ها چه كسانى بهره بردارى مى كنند؟ آيا لحظه اى با خداى خود خلوت كردند كه چه تعهدى در برابر او و در برابر خونهاى پاك شهيدان دارند؟ راستى كه آزمايش بزرگى است! اگر چشم بيدار و دل آگاهى باشد. امروزه مشكلات مادى و اقتصادى , انحطاط اخلاقى, گستاخى و خودسرى, شيوع منكرات, فساد ادارى كه مردم را به خونابه كشيده و هر روز بدتر از گذشته است, سو استفاده هاى مالى, تورم و گرانى و اعتياد و قاچاق , فروپاشى خانوادگى و مسائلى نظير آن چنگ و دندان نشان داده و آينده نسل نو و نسل هاى بعدى و انقلاب و اسلام را سخت تهديد مى كند و تجربه بدى كه برخى از اسلام نشان دادند مصيبتى است غير قابل جبران كه امام راحل (قده) همواره از آن اظهار نگرانى مى نمودند. به عبارت صريح تر كه گوش هاى ناشنوا هم بشنوند: همانگونه كه على عليه السلام فرمود: امروز مردم با يك چشم بر دين خود اشك مى ريزند و با چشم ديگر بر دنيايشان و مسئولين كنار نشسته اند و درگير مشاجرات سياسى و جناحى شده و كمتر مى انديشند كه بيست و دو سال از انقلاب گذشته, چرا هر روز شاهد نابسامانى بيشتر اوضاع و احوال و دنيا و دين مردم بايد باشيم؟! اگر وضع در حال حاضر بدينگونه باشد آيا آينده چه خواهد شد؟ و با اين عملكردها چگونه اين نظام دينى به دست نسلهاى بعدى مى خواهد برسد؟ و آيندگان چه قضاوتى درباره ما خواهند كرد؟ و براى روز داورى چه پاسخى داريم؟ در يك سخن, هر چه شعار آزادى و توسعه سياسى داده شد ثمرات خود را تلخ يا شيرين, نشان داد و اين بذر به بار نشست, ديگر بس است. آقايان در راه و روش تجديد نظر كنند, بيايند به فكر راه كارهاى اساسى و عملى جهت حل مشكلات باشند, سخنرانى و شيرين زبانى, و وعد و وعيد ديگر بى فايده است و چيزى جز خستگى و ملال نمىآورد, شعارهاى سياسى براى مردم آب و نان و مسكن و بهداشت نمى شود نه به درد دين مردم مى خورد نه دنياى مردم. بلكه چنانكه ديديم و تجربه كرديم براى دين ودنياى مردم و كشور آفت بود نه رحمت! هرچه بود ديگر بس است, زمان به سرعت مى گذرد, فرصت ها را نبايد از دست داد, تجربه شده را تجربه نكنند! احساسات پاك اين ملت را نبايد ناكام گذاشت, فريب گل و بلبل ها و چه چه قشرهاى بى خاصيت را هم نبايد خورد , كه كف هاى روى آب براى كسى مايه حيات نمى شود. از وادى خيال و احساس به عرصه واقعيت و عمل بايد بازگشت. و در يك سخن هنگام عمل است نه گفتار و اين گوى و اين ميدان! اميد است كه اين سخنان كه از روى درد, و نه ايجاد درد سر, گفته مى شود و درد دل عامه مردم است , به مسائل جناحى كه سخت از آن گريزانيم, حمل نشود كه دوست آن است كه راست بگويد هر چند تلخ باشد. والسلام.
نقش ورع در مديريت ((آخرين قسمت)) ساده زيستى زمامداران
محمد حسن رحيميان
انفاق دارايى شخصى در زمان مسئوليت پيشوايان الهى علاوه بر آن كه هرگز با استفاده از موقعيت و امتيازات مربوط به حوزه رهبرى و مديريت در راه مال اندوزى قدم نمى گذارند بلكه آنچه را نيز كه شخصا از راههاى مشروع به دست مىآورند, در جهت كمك به مردم مستمند انفاق مى كنند. درباره اميرالمومنين(ع) اينگونه روايت شده است: ((باع علىد (ع) حديقته التى غرسها له النذبىد(ص) و سقاها هو بيده باثنى عشر الف درهم و راح الى عياله و قد تصدذق باجمعها فقالت له فاطمه(س) تعلذم انذ لنا اياما لم نذق فيها طعاما و قد بلغ بنا الجوع و ما اظندإ الا كاحدنا فهلا تركت لنا من ذلإ قوتا؟ فقال. منعنى أ من ذلإ وجوهٌ اشفقت ان ارى عليها ذلذ السدوال(1) على (ع) باغچه اى را كه پيامبر اكرم(ص) براى او كاشته بود و با دست خود آن را آبيارى كرده بود به دوازده هزار درهم فروخت و به سوى خانواده اش روانه شد در حالى كه تمام آن مبلغ را صدقه داده بود! فاطمه(س) به على(ع) گفت: تو مى دانى كه چند روز است ما طعامى نچشيده ايم و در نهايت گرسنگى به سر مى بريم و جز اين گمان نمى برم كه تو نيز همانند هر يك از ما هستى چگونه از اين به اندازه قوتى براى ما وانگذاشتى ؟ على(ع) گفت: ((مانع من از اين كار چهره هايى بود كه نخواستم ذلت درخواست را بر آنها ببينم!)). باغى كه درختهاى آن را پيامبر خدا(ص) كاشته و آن را آبيارى كرده است يقينا از نظر هر مسلمانى بخصوص براى حضرت على(ع) بسى ارزشمند و گرانبها است و گذشته از ارزش مادى آن, چه بسا از جهت معنوى, دل كندن و از دست دادن چنين يادگارى بسيار مشكل است. طرف ديگر قضيه, اهل خانه آن حضرت است با ويژگى ها و منزلت بى نظيرشان كه خود گرسنه هستند و حضرت امير(ع) علاوه بر مسئوليتى كه نسبت به آنها دارد, احترام و محبتش به حضرت زهرا(س) و حسنين(ع) فوق تصور است, اما مسئوليتى كه در جايگاه اهل بيت و رهبرى بر دوش دارند كه آيه مباهله با تعبير ((انفسنا)), ((نسائنا)) و ((آبنائنا)) از آنها ياد مى كند, ايجاب مى كند كه همچون رهبر و كانون مديريت نظام اسلامى يعنى پيامبر اكرم(ص) ايثار كنند و چه بسا برخلاف وظيفه مردم عادى, سايرين را حتى بر خانواده خود, مقدم دارند و با سخت گيرى و گذشت از نياز مبرم و گرسنگى خود و خانواده خود, هر آنچه دارند را در طبق اخلاص نهاده و به مستمندان پيشكش دارند(2) همانگونه كه داستان ايثار همين جمع را به مسكين و يتيم و اسير خداوند متعال در سوره ((هل اتى)) بيان فرموده و زيباترين سيماى خلقت و پرشكوه ترين جلوه كمال هستى را به نمايش جاودانه گذاشته است.(3) در اين مقام سخن از تقسيم بيت المال و رساندن آن به صاحبان اصلى آن يعنى مردم نيست, سخن از دارايى خصوصى است كه آن هم نه با استفاده از امتيازها و موقعيت هاى مديريت و رهبرى بلكه با تلاش شخصى خودشان در صحنه كشاورزى و توليد مايحتاج جامعه فراهم كرده اند كه آن را نيز براى خود و خانواده خود اندوخته نمى كنند و مشفقانه براى زدودن غبار فقر و تنگدستى مردم و پيشگيرى از ذلت ناشى از درخواست كمك, به مستمندان مى بخشند و سرانجام آنگونه از دنياى فانى مى روند كه هيچ چيز از خود باقى نمى گذارند! اين ويژگى برجسته و نورانى همواه در آسمان زندگى همه رهبران الهى مى درخشد. امام خمينى به عنوان امتداد همين رهبرى و مديريت و پرتوى از خورشيد ولايت در اين مكتب الهى, در عصر ما, نمونه اى آشكار و دليلى روشن بر اين مدعا است. بى گمان, منابع عظيمى كه از وجوه شرعيه در جايگاه مرجعيت و انفال, اموال و دارائيهاى بسيار زيادى كه در جايگاه ولايت و رهبرى نظام اسلامى در اختيار امام قرار گرفت و همچنين انبوه بى شمار وجوه نقدى, املاك و اموالى كه به عنوان هديه و نذر براى شخص امام از سوى علاقمندان تقديم ايشان گرديد, در طول تاريخ مرجعيت و رهبرى اسلامى بى نظير بود. با اينحال امام از منبع عظيم بيت المال و اموال عمومى به اندازه سر سوزنى براى زندگى شخصى خود نيندوخت و از انبوه نذورات و هداياى شخصى نيز بيش از حد ضرورت و در حد يك زندگى ساده بهره نگرفت و بقيه را در راه خدا انفاق كرد. نقطه اوج وارستگى امام آنگاه تجلى كرد كه حتى قطعه زمين كشاورزى در خمين را كه ارثيه و يادگار پدر شهيدش بود, به هنگامى كه مسئوليت رهبرى جامعه اسلامى بر عهده اش قرار گرفت به مستمندان بخشيد و تنها خانه اى كه در يخچال قاضى قم در دوران طلبگى خود براى زندگى خود فراهم كرده بود يعنى همان خانه اى كه در سحرگاه 13 آبان 1343 در آن دستگير و تبعيد شدند را نيز در اختيار امور مردم قرار دادند و بعد از رحلت ايشان براى همين منظور به خلف صالحشان مقام معظم رهبرى واگذار شد و به اين ترتيب همگان در عصر حاضر نيز شاهد بودند كه رهبرى و ولايت الهى نه آن كه در زمان مسئوليت خويش هيچ چيز براى خود نيندوخت بلكه اموال محدود شخصى و موروثى خود را نيز در راه خدا تقديم كردو هيچگونه ارث و ميراثى براى بازماندگان باقى نگذاشت. و در حقيقت به هر نعمت و مكنتى كه دست يافت با تقديم به پيشگاه خداوند آن را براى زندگى جاودانه خود ذخيره ساخت.
بزرگترين پيشوايى كه مقروض از دنيا رفت درباره پيغمبر اكرم(ص) روايات فراوانى از طرق مختلف به ويژه از ائمه اطهار نقل شده است كه آن حضرت در حالى از دنيا رفت كه درهم و دينار و… به ارث نگذاشت و علاوه بر آن در احاديث متعددى آمده است كه رسول اكرم(ص) به هنگام رحلت مقروض بوده است. عن الصادق(ع): ((مات رسول الله(ص) و عليه دينٌ(4) پيامبر خدا(ص) در حالى از دنيا رفت كه بدهكار بود.)) از امام باقر(ع) درباره رسول خدا(ص) نقل شده است كه فرمود: پيامبر خدا(ص) درهم و دينارى را بر جاى نگذاشت و در ادامه فرمود: ((و لقد قبض(ص) و انذ درعه مرهونهٌ عند يهودى من يهود مديأنه بعشرين صاعا من شعير استلفها نفقهٌ لاهله(5) پيامبر خدا(ص) در حالى جان به جان آفرين تسليم كرد كه زره اش پيش يكى از يهود مدينه در گرو بود در برابر بيست صاع جويى كه براى روزى خانواده اش نسيه گرفته بود. داستان پيشوايان دينى, مراجع تقليد و عالمان بزرگى كه مقروض از دنيا رفتند نيز بسى آموزنده و عبرت انگيز است كه اميد است مورد پژوهش قرار گيرد.
همنشينى با فقرا يا اغنيا؟ دوستى و همنشينى يكى از عوامل سرنوشت ساز در زندگى انسان است, قرآن مى فرمايد: ((ويوم يعضد الظذالم على يديه يقول يا ليتنى؟ اتذخذت مع الرذسول سبيلا يا ويلتى ليتنى؟ لم اتذخذ فلانا خليلا لقد اضلذنى؟ عن الذكر بعد اسذ جانى؟ وكان الشذيطان للاسنسان خذولا وقال الرذسول يا رب اسنذ قومى؟ اتذخذوا هذا القرآن مهجورا;(6) و ـ به ياد آور ـ روزى را كه ستمكار ـ از شدت حسرت ـ دو دست خود را گاز مى گيرد و مى گويد: اى كاش راه پيغمبر(ص) را پيش گرفته بودم. اى واى بر من, كاش فلانى را به دوستى نگرفته بودم او مرا از ياد ـ حق ـ گمراه ساخت بعد از آن كه ـ ياد حق به سراغم آمده بود و شيطان همواره مايه خذلان انسان است و پيامبر(ص) گويد پروردگارا قوم من قرآن را مهجور داشتند.)) در همين دنيا نيز يكى از ملاكهاى شناخت افراد و گرايشهاى آنان چگونگى همنشينان آنها است و مى توان چهره واقعى هر فرد را در آئينه دوستان و معاشران او مشاهده كرد. حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((فمن اشتبه عليكم امره و لم تعرفوا دينه فانظروا الى خلطائه…(7) هر كس را كه امرش بر شما مشتبه بود ودينداريش را نشناختيد, پس به همنشينان او نگاه كنيد.)) در حالى كه نوع همنشينانى كه فرد براى خود برمى گزيند نشانگر نوع گرايش ها و زمينه هاى درونى او است, استمرار معاشرت و مجالست با آنها به نوبه خود عامل فعليت يافتن زمينه ها و گرايشهاى مزبور مى شودو آنچنان را آنچنان تر مى كند. و همانگونه كه همنشينى با انسانهاى خدايى شخص را به سوى خدا رهنمون و نزديك تر مى سازد, مجالست با اهل دنيا و آلودگان به گناه, لغزشگاه خطرناكى است كه مى تواند انسان را در كام جهنم فرو بلعد و اين يكى از مهمترين دامهاى شيطان است و جمله ((كان الشيطان للانسان خذولا)) در ادامه ((ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا)) اشاره به همين نكته مهم است. در آيات و روايات معصومين(ع) به طور گسترده ضمن بيان آثار همنشينى, به معرفى كسانى كه همنشينى با آنها مفيد و سازنده است و همچنين افرادى كه مجالست با آنها تباه كننده انسان است, پرداخته شده است ودر اين ميان بر همنشينى با فقرا و اجتناب از مجالست با اغنيا تاكيد شده است. همنشينى با اغنيا براى مسئولان و زمامداران بسيار خطرناك تر و ناپسندتر است و صرف نظر از اين كه اغنيا, دارائى شان را از راه حلال به دست آورده باشند يا از راه حرام و صرف نظر از اين كه آنها در همنشينى با مسئولان اهداف پليدى از قبيل سو استفاده ها براى دفع ضرر يا جلب منفعت شخصى داشته باشند يا نه, همنشينى مسئولان با اغنيا به شدت مورد نهى قرار گرفته است تا چه رسد به آن كه مال آنها حرام باشد يا آن كه بخواهند با نمك گير كردن مسئول و نزديك شدن به او به انواع سو استفاده دست يازند و تا چه رسد به آن كه با دامهاى شيطانى و شگردهاى پليد خود تدريجا يك مسئول و مدير را به سوى رفاه زدگى, تجمل گرايى, شكم پرورى بكشانند و آرام آرام او را در گناهان و انواع آلودگيهاى مهلك فرو غلتانند و نابود سازند. آن همه سوز و گداز اميرالمومنين (ع) در نامه به عثمان بن حنيف(8) به خاطر اين نبوده است كه فرماندار بصره بر سفره حرام يا نجس نشسته و گوشت خوك خورده يا مشروب نوشيده است. بلكه همانگونه كه در آغاز نامه به آن تصريح فرموده است تخلف عثمان اين بوده كه اولا دعوت يك پولدار را پذيرفته است ثانيا بر سفره اى كه غذاى رنگارنگ داشته, نشسته است ثالثا ساير مدعوين همگى از اغنيا بوده اند و جاى مستمندان خالى بوده است! و سرانجام اين كه معلوم نبوده است كه پشت اين پرده رنگارنگ كدام نيرنگى نهفته است و اين آغاز به كدام فرجامى مى رسد! خداوند متعال خطاب به پيامبرش مى فرمايد: ((واصبر نفسإ مع الذذين يدعون ربذهم بالغدوه والعشى يريدون وجهه و لا تعد عيناإ عنهم تريد زيأنه الحيوه الددنيا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذكرنا واتذبع هواه و كان امره فرطا;(9) با شكيبايى قرين كسانى باش كه بامداد و شبانگاه پروردگار خويش را مى خوانند و چشمانت را به خاطر زيور زندگى دنيا از آنها برمگير و از كسى كه دل او را از ياد خويش غافل كرده ايم و از هواى نفس پيروى كرده و كارش زياده روى است, پيروى مكن. در اين مختصر, به ذكر احاديثى چند در اين زمينه بسنده مى كنيم باشد تا دلهاى پاك و جويندگان حقيقت ناب خود به تفسير و نتيجه گيرى از اين سخنان گهربار دست يابند.)) حضرت رسول(ص) فرموده است: ((الفقر فقران فقر الددنيا و فقر الاذخره ففقر الددنيا غنى الاذخره و غنى الددنيا فقر الاذخره و ذلإ الهلاإ;(10) فقر دو گونه است فقر دنيا و فقر آخرت, پس فقر دنيا غناى آخرت است و غناى دنيا فقر آخرت است و اين است هلاكت.)) عن الباقر(ع): ((لاتجالس الاغنيا فانذ العبد يجالسهم و هو يرى انذ لله عليه نعمه فما يقوم حتى يرى انذ ليس لله عليه نعمه;(11) با اغنيا مجالست مكن زيرا بنده خدا در حالى كه خود را در نعمت خدا مى بيند بعد از مجالست با اغنيا خود را از نعمت خدا محروم مى پندارد.)) حضرت رسول اكرم(ص) فرموده است: ((اربعٌ يمتن القلب: الذذنب على الذذنب و كثره مناقشه النسا يعنى أ محادثتهنذ و مماراه الاحمق تقول و يقول و لايرجع الى خير و مجالسه الموتى فقيل له يا رسول الله و ما الموتى؟ قال كلد غنى؟ مترف;(12) چهار چيز قلب را مى ميراند: گناه روى گناه و مناقشه زياد با زنان يعنى گفتگو با آنان و مجادله با احمق تو بگويى و او بگويد و به خيرى عايد نگردد و همنشينى با مردگان. گفته شد اى رسول خدا منظور از مردگان چيست؟ فرمود: اغنيا خوشگذران!)) پيغمبر اكرم (ص) فرمود: ((ثلاثهٌ مجالستهم تميت القلب: الجلوس مع الانذال و الحديث مع النسا والجلوس مع الاغنيا;(13) همنشينى سه گروه قلب را مى ميراند: همنشينى با افراد دون مايه و مكالمه با زنان و مجالست با اغنيا.)) در حديث قدسى خطاب به رسول اكرم(ص) آمده است: ((يا احمد محبذتى؟ محبذهٌ للفقرا فادن الفقرا و قرب مجلسهم منإ ادنإ و بعد الاغنيا و بعد مجلسهم منإ فانذ الفقرا احبايى؟;(14) اى احمد, دوست داشتن من, دوست داشتن فقرا است پس با فقرا نزديك شو و با آنان همنشينى نزديك داشته باش تا من با تو نزديك شوم و از اغنيا و همنشينى با آنان دور شو كه فقرا دوستان من اند.)) و رسول گرامى اسلام اينگونه دعا مى كند: ((اللهمذ احينى؟ مسكينا و امتنى؟ مسكينا و احشرنى؟ فى؟ زمره المساكين;(15) خدايا مرا مسكين زنده دار و مسكين بميران و در زمره مساكين محشور فرما!)) حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((و كان سليمان اسذا اصبح تصفح وجوه الاغنيا والاشراف حتى يجأى اسلى المساكين و يقعد معهم و يقول: مسكينٌ مع المساكين;(16) سليمان همواره هنگامى كه صبح فرا مى رسيد از بزرگان و اغنيا و اشراف مى گذشت تا نزد مساكين مىآمد و با آنها مى نشست و مى گفت: مسكينى با مساكين!)) با اين حال امام صادق(ع) مى فرمايد: ((و انذ آخر الانبيا دخولا الى الجنذه سليمان و ذلإ لما اعطى من الددنيا;(17) آخرين پيامبرى كه به بهشت داخل مى شود سليمان است و اين به خاطر آن چيزى است كه از دنيا به او عطا شده بود!)) امام صادق(ع) از اميرالمومنين(ع) نقل مى كند كه پيامبر اكرم(ص) خطاب به آن حضرت فرمود: ((يا على انذ الله وهب لإ حبذ المساكين والمستضعفين فى الارض فرضيت لهم اخوانا و رضوا بإ اماما;(18) اى على همانا خداوند دوستى مساكين و مستضعفين را به تو عطا فرمود پس تو به برادرى آنان خوشنود شدى وآنان به امامت تو خوشنود شدند.)) ابوذر غفارى مى گويد: ((اوصانى؟ رسول الله(ص) بسبع اوصانى؟ ان انظر الى من هو دونى و لا انظر الى من هو فوقى؟ و اوصانى؟ بحب المساكين والددنو منهم…;(19) پيامبر خدا(ص) مرا به هفت چيز وصيت فرمود: مرا وصيت فرمود كه ـ در زندگى مادى ـ به كسى كه پايين تر از من است نگاه كنم و به آن كس كه بالاتر از من باشد نگاه نكنم و مرا وصيت كرد به دوستى مساكين و نزديك شدن به آنان…)) حضرت اميرالمومنين(ع) مى فرمايد: ((جالسوا الفقرا تزدادوا شكرا;(20) با فقرا مجالست كنيد تا سپاسگزاريتان فزونى يابد.)) پيغمبر اكرم(ص) فرموده است: ((سائلوا العلما و حاطبوا الحكما و جالسوا الفقرا;(21) از دانشمندان بپرسيد و با حكما گفتگو كنيد و با مستمندان مجالست نماييد.)) از جمله وصاياى اميرالمومنين(ع) در آخرين لحظات زندگى اين بود: ((اوصيإ بحب المساكين و مجالستهم;(22) تو را وصيت مى كنم به دوستى بى نوايان و همنشينى آنان.))
پى نوشت ها: 1ـ سفينه البحار, ج2 / 24. 2- و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه (سوره حشر / 9). 3- و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزا و لا شكورا (سوره انسان / 9 ـ 8) 4- فروع كافى, ج5 / 93. 5- بحارالانوار ج 16 / 219. 6- فرقان, 30 ـ 27. 7- بحارالانوار, ج71 ـ 197. 8- نهج البلاغه, نامه 45. 9- كهف / 28. 10- بحارالانوار, ج69 / 47. 11- بحارالانوار, ج71 , 194 ـ امالى صدوق / 153. 12- بحارالانوار, ج71 ـ 195 ـ الخصال ج1 / 108. 13- بحارالانوار, ج74, 155, و كافى ج2 , 141. 14- بحارالانوار, ج74, 23. 15- المستدرإ , ج1, ص538 ـ الحياه ج2 ـ 50. 16- بحارالانوار, ج14 ـ 83 . 17- بحارالانوار, ج69 ـ 52 . 18- بحارالانوار, ج39 ـ 306. 19- بحارالانوار, ج69 ـ 388. 20- غرر الحكم. 21- بحارالانوار, ج69 ـ 56. 22- بحارالانوار, ج69 ـ 41 ـ امالى طوسى ج1 ـ 8.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
4 ـ منابع دين و تبيين انتظار بشر از دين يكى از راه هاى تبيين انتظار از دين, شناخت منابع دين است, اگر ما ندانيم, دين را از چه منابعى مى توان اخذ كرد نمى توانيم انتظار از دين را تبيين كنيم و به عبارت ديگر: دين شناسى متفرع بر شناخت منابع دين است.
منبع ثبوتى و منبع اثباتى منبع دين دو قسم است: 1 ـ منبع ثبوتى 2 ـ منبع اثباتى منبع ثبوتى دين و احكام الهى فقط اراده ذات اقدس اله است, يعنى تنها منبعى كه دين از او جوشيده و نشات مى گيرد, اراده خداوند است و بس. منبع اثباتى دين كه با آن كشف اراده خدا مى كنيم, چهار تا است و آن ها عبارتند از كتاب و سنت و اجماع و عقل كه بازگشت اين چهار منبع به دو منبع است. زيرا اجماع ذاتا منبع مستقل نيست كه اگر متفكران اسلامى در چيزى اتفاق كردند حق باشد, بلكه حجيت اجماع از باب كشف از سنت و رضا و يا امضا معصوم خواهد بود. بنابراين, اجماع به سنت برمى گردد و سنت هم وقتى در آن دقت مى كنيم, در واقع همان وحى الهى است كه بر قلب پيامبر و ائمه(عليهم السلام) ظهور كرده است. بنابراين, قرآن و سنت به وحى برمى گردد. لكن قرآن وحى اصيل است و سنت الهاماتى است كه خداوند به پيامبر و ائمه(ع) آموخت. پس منبع دين عبارت از عقل و وحى است. اما وقتى عقل و وحى را بررسى مى كنيم, مى يابيم كه عقل و وحى دو چيز نيستند. زيرا وحى پيام الهى به صورت خاص است و عقل هاتف غيب است, عقل در مقابل كلام و وحى خدا نيست. زيرا خداوند به حكم آيه ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(1) و به حكم آيه ميثاق ((و اذ اخذ ربإ من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى))(2) هم مسائل حكمت نظرى و هم مسائل حكمت عملى را به انسان الهام كرده, در نهاد او به وديعت نهاده است و انبيا را نيز فرستاده تا اين دفينه ها و گنجينه ها را شكوفا سازند ((ليثيروا لهم دفائن العقول)).(3) بنابراين, عقل شعبه اى از الهام مستترى است در فطرت و نهاد و نهان انسان كه خدا آن را به وديعت داده است, پس عقل هم هاتف غيبى و پيام آور الهى است. بنابراين, در واقع منبع دين, وحى و الهام است. توضيح مطلب آن كه: ما نبايد منابع دين را به نقل و ظواهر الفاظ و كلمات منحصر كنيم. بلكه بايد بدانيم, يكى از منابع قوى و غنى دين عقل است همان طورى كه يكى از منابع قوى و غنى دين قرآن است و اگر عقل به عنوان منبع دين محسوب نگردد, بايد بسيارى از معارف و مسائلى كه دينى است و جز دين محسوب مى شود, از منطقه دين خارج گردد و بالاتر اگر كسى عقل را منبع دين نداند, نه تنها يكى از منابع غنى و قوى دين را حذف كرده است, بلكه در حقيقت به خود قرآن و روايات هم عمل نكرده است. زيرا قرآن عقل را مدار بسيارى از احكام مى داند, روايات عقل را منبع بسيارى از معارف مى شمارد. چنان كه فرمودند: ((ان لله على الناس حجتين حجه ظاهره و حجه باطنه فاما الظاهره فالرسل والانبيا والائمه و اما الباطنه فالعقول))(4) اگر كسى عقل را در مقابل دين قرار دهد نه حق عقل را ادا كرده و نه سهم نقل را اعطا كرده است. ابن سكيت از امام رضا (ع) سوال كرد: ((تالله ما رايت مثلإ قط فما الحجه على الخلق اليوم؟ قال فقال: العقل, يعرف به الصادق على الله فيصدقه والكاذب على الله فيكذبه. قال! فقال ابن سكيت: هذا والله هو الجواب))(5) امروز محق و مبطل و صادق و كاذب هر دو ادعا مى كنند, پس حجت خدا چيست؟ امام فرمود: معيار عقل است. ابن سكيت گفت: به خدا جواب همين است. سخن ابن سكيت از آن نظر كه يك عالم خردمند است, در حد سخن يك عالم اعتبار دارد, اما چون اين مطلب در حضور حجت خدا گفته شده, با تقرير حجت خدا همراه است از اين رو مى توان به آن استدلال كرد. چون حجت خدا آن را ردع نكرد, پس معلوم مى شود كه عقل از منابع قوى دين است.
معناى منبع بودن عقل براى دين عقل كه از منابع قوى و غنى دين است گاهى به اين معناست كه عقل مصباح و چراغ است كه مسائل را خوب مى فهمد, آيات و روايات را خوب بررسى مى كند وآنها را تنظيم و هماهنگ مى نمايد, ولى ما وقتى مى گوييم: عقل منبع دين است, به اين معنى نيست, بلكه خود عقل منبع مستقل است, گاهى پيام مستقل دارد و گاهى با زبان مقال و گاهى با سكوت امضا مى كند و اعتراضى نمى كند, عقل در اين صورت فتوا مى دهد نه اين كه فتواى قرآن يا روايات را مى فهمد. به اصطلاح اصوليين در مستقلات عقليه عقل منبع دين است, به همين دليل اگر در مواردى عقل احكامى داشت و در آن موارد نقل هم مطالبى را بيان كرد, نقل مويد عقل و حكم او امضا حكم عقل است.
رابطه متقابل عقل و شريعت رابطه متقابل عقل و شريعت, به سه صورت تصوير مى شود كه در آغاز اين رابطه بيان مى شود: 1 ـ عقل ميزان شريعت باشد يعنى اگر چيزى را شريعت گفت و به ميزان عقل درنيامد و اسرار آن را ادراك نكرد, فتوا به بطلانش بدهد. البته اين تصوير كه عقل ميزان شريعت باشد صحيح نيست. زيرا خود عقل به قصور خود آگاهى دارد ومى گويد من بسيارى از مسايل عالم و آدم و اسرار آن را نمى فهمم و راهنما طلب مى كنم و اين راهنما بايد معصوم باشد. وقتى عقل چنين مى گويد, نمى تواند ره آورد نقل را نقد كند. البته نقلى ثابت است كه بيان معصوم باشد, در غير اين صورت عقل نسبت به نقلى كه يقين آور نباشد, يعنى سندش يقينى نبوده و دلالتش نص نباشد, تسليم نمى شود و در برابر آن خضوع نمى كند مگر در بخش هاى تعبدى كه خود عقل فتوا مى دهد به اين كه مى توان به ظنون اكتفا كرد. 2 ـ عقل كليد و مفتاح شريعت باشد. از اين مطلب روشن است كه مفتاح فقط از بيرون كارآيى دارد تا انسان را به درون شريعت وارد كند و انسان را به گنجينه برساند و هنگامى كه وارد گنجينه شد ديگر مفتاح كارايى ندارد. 3 ـ عقل مصباح شريعت باشد, يعنى عقل چراغى باشد كه تشخيص دهد, چه چيزى با اصول شريعت هماهنگ است و چه چيزى با اصول شريعت هماهنگ نيست. در تشخيص صحت و سقم و سود و زيان ره آورد شريعت عقل چراغ خوبى است. چنانچه رابطه عقل با شريعت به سه صورت بوده است, رابطه شريعت و عقل و فطرت نيز به سه صورت تصوير مى شود. 1 ـ شريعت نسبت به عقل و فطرت ميزان باشد يعنى هر مطلب اصيلى را بايد با ترازوى نقل بسنجيم و اگر مثلا قضاياى فطرى يا فطريه القياس را در شريعت نيافتيم, بگوييم معتبر نيست مثلا اگر ما در شريعت نيافتيم كه اجتماع نقيضين محال است و يا ثبوت شى براى نفس خود ضرورى است و يا تخلف معلول از علت تامه يا علت تامه نسبت به معلول مستحيل است, بگوييم اين ها ارزش ندارند و به عبارت ديگر: چون قضاياى فطرى يا فطريه القياس در ترازوى شريعت يافت نشد, ارزش نداشته باشد البته اين سخن صحيح نيست, بلكه ملاك در اين گونه قضايا عدم مخالفت آنها با نقل و شريعت است, يعنى مخالفت آن ها با شريعت و نقل مانع است نه اين كه موافقت آن ها با شريعت شرط باشد. چنانچه در ارتباط روايات با قرآن مى گويند: مخالفت سنت با كتاب مانع حجيت سنت است نه اين كه موافقت شرط باشد. زيرا با تقرير و امضا عملى معصوم, حجيت آن اثبات مى شود, بنابراين, شرع و نقل ميزان عقل و فطرت نيست. 2 ـ شريعت مفتاح عقل وفطرت باشد اين مطلب نيز صحيح نيست. 3 ـ شريعت مصباح فطرت وعقل باشد, زيرا ممكن است انسان فطرت را با عادت و طبيعت وغريزه و سنت و حاجت خلط كند و در نتيجه دچار اشتباه شود, از اين رو چراغى لازم است تا هم فطرت را از امور ديگر تميز دهد و هم انسان برابر فطرت و عقل عمل كند. بنابر آن چه تاكنون گفته شد, معلوم مى شود كه عقل و دين در برابر هم نيستند, بلكه عقل و نقل همتاى هم, منبع براى دين هستند. عقل در مستقلات عقليه, و قضاياى علوم متعارفه, خواه در عقل نظرى و حكمت نظرى و خواه در حكمت عملى, مستقلا پيام دارد و نقل هم پيام هاى خاص خود را دارد, از اين رو دين گاهى به زبان عقل بيان مى شود و گاهى به زبان نقل تبيين مى گردد.
گروه موفق و ناموفق در تبيين انتظار بشر از دين كسانى كه درباره دين مطالعه مى كنند و به شناخت دين و انتظار انسان از دين و دين از انسان مى پردازند, چهار گروه هستند, كه بعضى موفق و كاميابند و بعضى ناموفق. گروه اول: كسانى كه مسلح و مجهز به عقل و براهين عقلى هستند. اين ها دفتر عقل را ورق زدند و با براهين عقلى خدا را و معاد را و ضرورت بعثت پيامبر و ارسال وحى را, ارزيابى كردند و فهميدند كه جهان خدايى دارد و اين خدا داراى اسما و اوصاف حسنه است, خداوند حكيم است, هدايت مى كند, عادل است… و ادراك كردند كه معادى وجود دارد, قيامت و بهشت و جهنمى وجود دارد, وحى و نبوت و رسالت را هم در علم النفس مورد بررسى قرار دادند و هم در بحث خداشناسى, در صفات الهى مورد توجه قرار دادند, در علم النفس يافتند كه انسان مى تواند به مقامى نائل شود و به قله اى از كمال بار يابد كه حقايق را شهود كرده و وحى الهى را دريافت كند و در خداشناسى و معرفت حكمت و عدل و رحمت الهى يافتند كه خداوند به مقتضاى حكمت و عدالت و رحمت خود بايد انسان ها را هدايت كند, و از آن نتيجه مى گيرند كه خداوند هيچ گاه انسان را بدون راهنما رها نمى كند. كسانى كه اين چنين مى انديشند در شناخت دين و انتظار انسان از دين و انتظار دين از انسان تا حدودى موفق و كامياب هستند. 2 ـ گروه دوم كسانى هستند كه تا اندازه اى از ادله عقلى بهره مندند, اما عمده تلاش و كوشش آنها بر محور ادله نقلى و آيات قرآنى و روايات معصومين (عليهم السلام) دور مى زند اين گروه هم تا حدودى موفق هستند. 3 ـ گروه سوم كسانى هستند كه هم در بحث هاى عقلى ضعيف و راجل اند و هم در بحث هاى نقلى تهى. نه مى توانند آيات و روايات را خوب بررسى كنند و نه از ادله عقلى بهره اى دارند. اين گروه كه نه سلاح عقلى را دارند و نه سلاح نقل را, حق بحث و گفتگو ندارند, از اين جهت نمى تواند انتظار انسان را از دين يا انتظار دين را از انسان تعيين كند. و به عبارت ديگر: كسانى كه نه در بحث هاى عقلى متعمق اند و نه به بحث هاى نقلى متنعم, نمى توانند: انتظار دين از انسان را درست تبيين كنند از اين رو مى بينيم, اين گروه سوم گاهى اظهار نظرهايى مى كنند كه صحيح نيست. اينها مى گويند: اساسا دين براى خداو آخرت و اخلاق است و كارى به سياست و حكومت و معيشت انسان ها ندارد. و اگر به آن ها گفته شود: كه چرا انبيا حكومت تشكيل دادند؟ چرا مبارزه كردند و به شهادت رسيدند؟ چرا پيامبر اسلام جنگ هاى فراوانى كه بر آن حضرت تحميل شده بود, فرماندهى و اداره كرد؟ چرا پيامبر اسلام حكومت تشكيل داد؟ در جواب مى گويند: اين كارها به دين ربطى ندارد و پيامبران اين كارها را طبق دستور خدا انجام ندادند, بلكه به لحاظ اين كه انسان آزادى خواهى بودند, از جهت بشرى بودن اين كارها را انجام دادند. 4 ـ گروه چهارم كسانى هستند كه هم از براهين عقلى در حد بالا بهره مندند و هم در نقل, چشم بينايى دارند, و به اصطلاح كسانى كه جامع معقول و منقول اند. اين گروه در بحث هاى عقلى ميزان دارند و آن عقل است, زيرا عقل در معارف ميزان است. و در بحث هاى نقلى مصباح دارند, زيرا عقل در معارف نقلى مصباح معارف است. اين گروه در شناخت دين از دو گروه قبلى موفق ترند. اين ها مى دانند كه انتظار انسان از دين به چه معنا است و انتظار دين از انسان چه معنايى دارد. زيرا اين دو انتظار با هم فرق دارد, انتظار انسان از دين به معناى تقاضاى انسان از دين است, چنان كه بيمار از طبيب انتظار دارد, يعنى تقاضا مى كند كه او بيماريش را بشناسد و ثانيا راه دفع و پيشگيرى از بيمارى و رفع و درمان بيمارى را بشناسد و او را راهنمايى كند كه چگونه بايد بيمارى را دفع يا رفع كرد, اما انتظارى كه دين از انسان دارد به معنى اقتضا و فرمان است, زيرا دين پيام خالق است او فرمان مى دهد و بشر بايد امتثال كند, نه اين كه خدا از انسان تقاضا داشته باشد. زيرا اگر تمام جهان را كفر فرا گيرد, آسيبى به خدا نمى رسد به استناد آيه ((ليظهره على الدين كله ولو كره المشركون))(6) ((ليظهره على الدين كله و كفى بالله شهيدا))(7) خدا دينش را بر هرچه كه دين است, فائق مى گرداند, اگر چه مشركين را خوش نيايد و خدا گواه اين حقيقت است, با وجود اين اگر دين حق بر همه آن چه كه دين است, فائق شد, خدا از آن طرفى نمى بندد و اگر همه راه كفر را در پيش گيرند باز هم خدا آسيبى نمى بيند, بنابراين, انتظار دين از انسان, اقتضا و فرمان است, مثل اين كه طبيب دستور مى دهد و بيمار بايد امتثال كند. وقتى دين شناس واقعى كه هم از عقل بهره مند است و هم توان بررسى نقل را دارد, وقتى دين را مطالعه و بررسى مى كند, ملاحظه مى كند كه اين طور نيست. از آن جايى كه بحث تفسير موضوعى قرآن كريم است در اين رابطه ازآيات قرآن استفاده مى شود, قرآن غالب جنگ هاى معروف پيامبر را كه عمده اش جنگ بدر و احد و حنين و احزاب بود, ذكر مى كند, در اين آيات كيفيت جنگيدن و اسير گرفتن يا آزاد كردن اسرا و راه هاى مقابله با دشمن را بررسى مى كند. بيست آيه از آيات اول سوره احزاب كه درباره جنگ احزاب است, مى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار و كان عهدالله مسئولا))(8) با آنكه قبلا با خدا سخت پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند و پيمان خدا همواره بازخواست دارد.در قسمت بعد مى فرمايد: ((من المومنين رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا))(9) از ميان مومنين مردانى اند كه به آن چه با خدا عهد بسته بودند صادقانه وفا كردند, برخى از آن ها به شهادت رسيدند و برخى از آن ها در همين انتظارند و هرگز عقيده خود را تبديل نكردند. از اين آيات استفاده مى شود كه پيامبر اين كارها را به دستور خدا انجام مى داد. آياتى در زمينه دفاع وارد شده است و به پيامبر دستور داده است, تا از مراكز مذهب كه مورد هجوم تبه كاران قرار گرفته دفاع كند, زيرا با ويرانى مراكز مذهب جامعه به تباهى و تيرگى مى گرايد, چنان كه فرمود: ((لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و صلوات و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا))(10) اگر خدا بعضى از مردم را با بعضى ديگر دفع نمى كرد, صومعه ها و كليساها و كنيسه ها و مساجدى كه نام خدا زياد در آن برده مى شود, سخت ويران مى شد. خدا انبيا را اعزام مى كند و به آن ها دستور مى دهد كه از مراكز مذهب دفاع كنند و در سوره بقره فرمود: ((لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض))(11) اگر خداوند بعضى مردم را با بعضى دفع نمى كرد, قطعا زمين تباه مى گرديد. در جريان حكومتى كه پيامبر گرامى اسلام در مدينه تشكيل داد خدا به پيامبر دستور داد كه چگونه اين اصحاب را جذب بكند, چگونه منافقين را كه درصدد متفرق كردن مردم هستند معرفى كند و برنامه هاى آنها را بازگو كند. از اين رو مى فرمايد: مهم ترين عاملى كه باعث جذب و كشش مردمى است, فداكارى رهبر است: ((فبما رحمه من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولإ))(12) چون رحمت الهى شامل تو شد, تو نسبت به مردمان چهره مردمى دارى, نسبت به آنها رئوف و مهربانى, غليظ و خشن و خودكامه نيستى. اگر چنين بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى شدند و در قبال آن از توطئه منافقين پرده برمى دارد و مى فرمايد: ((يقولون لاتنفقوا على من عند رسول الله حتى ينفضوا))(13) منافقين ـ همان كارى را كه فعلا استكبار جهانى مى كند, انجام مى دادند ـ مى گفتند پيامبر اسلام و مسلمان هايى را كه اطراف او هستند در محاصره اقتصادى قرار دهيد تا در اثر فشار مجبور شوند پيامبر را ترك كنند و خدا هم يك جواب غيبى داد و يك جواب مردمى و فرمود: ((ولله خزائن السموات والارض ولكن المنافقين لايفقهون))(14) مگر كليد ارزاق جهان دست منافقين است كه آن ها اگر مسلمانان را در محاصره اقتصادى قرار دادند, آسيب ببينند, خزينه هاى آسمان و زمين به دست خداست, گاهى در اثر نازل كردن بركات از بالا و روياندن بركات از زمين جامعه اى را تامين مى كند. چنان كه مى فرمايد: ((ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بما معين))(15) به من خبر دهيد, اگر آب آشاميدنى شما به زمين فرو رود, چه كسى آب روان برايتان خواهد آورد, اگر آب بقدرى در زمين فرو رود كه با ابزار و تكنيك هم نشود, آب را از زمين استخراج كرد و فقط خداست كه اين بركت را در اختيار انسان قرار مى دهد و هم چنين مى فرمايد: ((ولو ان اهل القرى آمنوا واتقوا لفتحنا عليهم بركات من السما والارض))(16) اگر مردم يك سرزمين اهل تقوى و ايمان باشند ما بركات آسمانى و زمينى را بروى آنها مى گشائيم. باران را به موقع نازل مى كنيم. بنابراين, اين كه منافقين گفتند, پيامبران و يارانش را در محاصره اقتصادى قرار دهيد تا آن ها پيامبر را تنها بگذارند, خدا مى فرمايد: خزائن آسمان ها, و زمين به دست ماست و به همين دليل ما اين مشكل را حل مى كنيم: گرچه تحمل مشكلات اقتصادى براى مردم سخت باشد, اما خدا عنايت مى كند, تا بتوانند تحمل كنند. اما رفتار خشن تحمل پذير نيست و چون مردم ظلم و استبداد و رفتار خشن را تحمل نمى كنند, خدا به پيامبر فرمود: اگر تو خشن و خودكامه بودى مردم تو را رها مى كردند. پس در اين آيه از مناسبت انسانى بين مسئول و مردم سخن مى گويد. قرآن دستور مبارزه با استكبار جهانى را صادر كرده و فرمود: به دو دليل بايد با آنها بجنگيد. اولا ((و قاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم))(17) با ائمه كفر پيكار كنيد زيرا آنها به قطعنامه ها و عهدنامه ها و سوگندنامه ها پاى بند نيستند و ثانيا چون آن ها براى ديگران حرمت حقوقى و مالى قائل نيستند و اگر امانتى در اختيار آن ها گذاشته شود حاضر نيستند, برگردانند ((و من اهل الكتاب من ان تامنه بقنطار يوده اسليإ و منهم من ان تامنه بدينار لايوده اليإ الا ما دمت عليه قائما ذلإ بانهم قالوا ليس علينا فى الاميين سبيل))(18) و از اهل كتاب كسى است كه او را بر مال فراوانى امين شمارى آن را به تو بر مى گرداند و از آنان كسى است كه اگر او را بر دينارى امين شمرى, آن را بتو نمى پردازد مگر آن كه دائما بر سر او بايستى. اين بدان سبب است كه آنان به پندار خود گفتند: در مورد كسانى كه كتاب آسمانى ندارند بر زيان ما راهى نيست. بنابراين, بايد در برابر كسى كه پاى بند به سوگند و عهدنامه نيست و براى حقوق و اموال ديگران حرمت قائل نمى شود, بجنگيد. چون آن ها خود را نژاد برتر مى دانند, نظير صهيونيست ها و اسرائيل كه پاى بند به چيزى نيستند و خودشان را نژاد برتر مى دانند. با مطالعه اين آيات استفاده مى شود كه قرآن در امورى كه به دنياى مردم از نظر حكومت و سياست و جنگ و صلح ارتباط دارد, دخالت كرده است. اما آن ها كه بر محور هوى حركت مى كنند و يا در دين شناسى كامل نيستند و دين را از درون و بيرون و از راه براهين عقلى و نقلى مورد بررسى قرار ندادند, يا اصلا دين را قبول ندارند و مى گويند: ((اسن هى؟ الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى))(19) زندگى فقط دنياست, دين به سياست و حكومت و معيشت ارتباط ندارد. ولى اگر انسان دين شناس كامل باشد, هم از درون و هم از بيرون, دين را بشناسد, مى يابد كه دين بر همه شئون زندگى انسان نظر دارد. و به عبارت ديگر: اگر كسى با مراجعه به منابع چهارگانه دين, يعنى كتاب و سنت و اجماع و عقل, دين را مطالعه و بررسى كند و محدوده عقل را از دين جدا ننمايد, مى يابد, دين براى همه شئون انسان برنامه دارد.
عقل در برابر نقل نه در برابر دين و نه زير مجموعه نقل براى توضيح اين مطلب كه عقل از منابع دين است چنان كه نقل هم از منابع دين محسوب مى شود بيان دو مطلب, در دو مقام لازم است. مقام اول: اين كه عقل زير مجموعه نقل و در كنار سفره نقل نيست, بلكه اگر دليل عقلى با شرائطش ارائه شد. يعنى برهانى اقامه شد كه شرائط آن از جهت صورت و ماده فراهم بود و در چنين فضايى عقل مبرهن فتوا داد, نظير اجماع نيست كه كاشف حكم شرع باشد و به عبارت ديگر: آن طورى كه اجماع زير مجموعه سنت و كاشف از حكم شرع و سنت است, عقل هم همان گونه باشد, ولى عقل اين طور نيست كه اگر توانست به يك امرقطعى برسد, زير مجموعه سنت و كاشف از سنت باشد بلكه خودش مستقلا فتوا مى دهد. مقام دوم: اگر مطلبى را عقل فهميده و به استناد آن فتوا داد, همتاى نقل و معاضد و معاون نقل است نه اين كه متخاصم و معارض نقل باشد. زيرا خود عقل مى گويد: كه من با براهين قطعى مى فهمم به وحى و نبوت و رسالت احتياج دارم, زيرا بسيارى از امور را نمى دانم, مى فهمم كه انسان راه ابد را در پيش دارد, اما راه را بلد نيست, مى فهمم كه مرگ نابودى نيست و بعد از مرگ خبرى هست, ولى نمى دانم چه خبر است و چون عقل همه اين ها را مى داند و مى فهمد, درك مى كند بايد راهنما و راه بلدى باشد تا او را راهنمايى كند و راهنما هم بايد از طرف كسى باشد كه عالم و آدم را آفريد. بنابراين, عقل با براهين قطعى مى گويد: من محتاج راهنمايى انبيا و اوليا الهى هستم, عقلى كه خود را نيازمند به وحى مى داند هيچ وقت با وحى مخاصمه نمى كند. به تعبير آقا على حكيم(20) كه از بزرگان حكمت است اين جنون است كه عقل بگويد من به پيامبر نياز دارم ولى با او به تخاصم و تعارض برخيزد و در مقابل پيامبر فتوا بدهد. مثل اين كه كسى بيمارى را تشخيص مى دهد و مى داند كه مريض است و به طبيب نيازمند و بداند كه فلان شخص طبيب حاذقى است, در عين حال در برابر نسخه طبيب مقاومت كند, چنين كسى عاقل نيست, براى همين جهت حكيمان الهى مى گويند: عقل با نقل در يك مسيرند, اين طور نيست كه عقل فتوايى بدهد كه با خطوط كلى نقل ناهماهنگ باشد و وقتى عقل مخاصم و معارض نبود, معاضد و معاون اوست و به عبارت ديگر: عقل و نقل همتاى هم هستند. ادامه دارد پى نوشت ها: 1ـ سوره شمس, آيه 8. 2ـ سوره اعراف, 157. 3ـ نهج البلاغه, خطبه اول. 4ـ بحارالانوار, ج1, حديث 30, ص137. 5ـ اصول كافى, ج1, ص25. 6ـ سوره صف, آيه9. 7ـ فتح, آيه28. 8ـ احزاب, 15. 9ـ همان, 23. 10ـ حج, آيه40. 11ـ بقره, 251. 12ـ آل عمران, 159. 13ـ منافقين, آيه17. 14ـ همان. 15ـ ملك, 30. 16ـ اعراف, 96. 17ـ توبه, 12. 18ـ آل عمران, 75. 19ـ مومنون, 27. 20ـ بدايع الحكم.
برترين عبادت عن الباقر(ع): ما من عباده افضل من عفه بطن و فرج (فروع كافى, ج5, ص554) هيچ عبادتى برتر از عفت شكم و دامن نيست!
چشم چرانى, بذر شهوت عن الصادق(ع): النظره بعد النظره تزرع فى القلب الشهوه و كفى بها لصاحبها الفتنه ( وسائل الشيعه, ج14, ص139) نگاه پى در پى شهوت را در قلب مى كارد و اين فتنه براى نگاه كننده كافى است.
غفلت از ياد خدا عن اميرالمومنين(ع): ليس فى البدن شىٌ اقل شكرا من العين, فلا تعطوها سولها فتشغلكم عن ذكرالله عزوجل (بحارالانوار, ج101, ص35 ـ الخصال, ج2, ص423) در بدن انسان چيزى كم شكرتر از چشم نيست پس خواسته هاى آن را اجابت نكنيد كه شما را از ياد خدا باز مى دارد.
محبوب ترين بنا قال رسول الله(ص): ما بنى بنا فى الاسلام احب الى الله عزوجل من التزويج (وسايل الشيعه, ج14, ص3) هيچ بنائى در اسلام محبوب تر از ازدواج نزد خداوند بنا نشده است.
چرا فاطمه(س) خود را از نابينا پوشاند؟ استاذن اعمى على فاطمه(س) فحجبته فقال لها رسول الله(ص): لم حجبته أ و هو لا يرا فقالت(س): ان لم يكن يرانى؟ فانا اراه و هو يشم الريح فقال رسول الله(ص): اشهد انإ بضعهٌ منى (بحارالانوار, ج101, ص38) حضرت على(ع) نقل مى فرمايد: كه شخص نابينائى از فاطمه(س) اذن خواست ـ كه به محضرش رسد ـ پس فاطمه خود را از او پوشاند. پيغمبر خدا به فاطمه(س) فرمود: چرا خود را از او پوشاندى در حالى كه او تو را نمى بيند؟ فاطمه(س) گفت: اگر او مرا نمى بيند من او را مى بينم و ـ اگر چشم ندارد كه ببيند با حس شامه اش مى بويد ـ باشنيدن اين سخن ـ پيامبر خدا(س) فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره اى از وجود من هستى.
مجازات بى حجابى حضرت عبدالعظيم حسنى(ع) از امام جواد(ع) از پدرانش نقل مى كند: كه اميرالمومنين(ع) فرمود: من و فاطمه به محضر رسول خدا وارد شديم. آن حضرت را در حال گريه شديد يافتيم. عرض كردم پدر و مادرم فدايت باد چه چيزى شما را گريان كرده است؟ پيامبر خدا(ص) فرمود: در شبى كه به معراج رفتم زنانى از امتم را در عذابى سخت ديدم. عذاب سختى كه بر آن گريه كردم سپس از حالات آنان ياد فرمود. فاطمه(س) گفت: اى حبيب من و اى روشنايى چشمم مرا از عمل آنان ـ كه موجب اين عذاب سخت گرديده ـ خبر ده.
رسول خدا(ص) فرمود: و اما المعلقه بشعرها فانها لاتغطى شعرها من الرجال… و اما التى تاكل لحم جسدها فانها كانت تزين بدنها للناس. (وسايل الشيعه, ج14, ص156) اما زنى كه به مويش آويزان شده است زنى است كه مويش را از مردان نامحرم نمى پوشاند… و اما آن كه گوشت بدن خود را مى خورد زنى است كه بدن خود را براى مردم ـ نامحرم ـ آرايش مى كند…
كليد باز شدن چشم دل عن الصادق(ع): ما اعتصم احدٌ بمثل ما اعتصم بغض البصر فان البصر لايغض عن محارم الله الا و قد سبق الى قلبه مشاهده العظمه والجلال ( بحارالانوار, ج101, ص41 ـ مصباح الشريعه, ص28) هيچ كس از هيچ چيز مانند چشم فروبستن, مصونيت نمى يابد. همانا كسى چشم از گناه نمى پوشد مگر آن كه پيشى گيرد مشاهده عظمت و جلال به روى قلب او!
اگر خواستار سلامت ناموستان هستيد! قال الصادق(ع): بردوا آباكم يبردكم ابناكم و عفدوا عن نسا الناس تعفد نساوكم (فروع كافى, ج5, ص554) به پدرانتان نيكى كنيد تا فرزندانتان به شما نيكى كند و نسبت به زنان مردم عفت را رعايت كنيد تا عفت زنانتان محفوظ بماند.
آنان كه از تعرض به ناموسشان نمى هراسند! عن الصادق(ع): اما يخشى الذين ينظرون فى ادبار النسا ان يبتلوا بذلك فى نسائهم؟! (فروع كافى, ج5, ص553) آيا كسانى كه در پشت سر زنان ـ مردم ـ چشم مى دوزند ترس ندارند كه به همين بليه در مورد ناموس خودشان گرفتار شوند؟!
از صفات متقين قال اميرالمومنين(ع): فى صفه المتقين غضوا ابصارهم عما حرم الله عليهم (نهج البلاغه, خطبه193) پرهيزكاران, چشمانشان را از آنچه خداوند بر آنها حرام فرموده فرو بستند!
حورالعين دستاورد چشم پوشى از حرام عن الصادق(ع): من نظر الى امراه فرفع بصره الى السما او غمض بصره لم يرتد اليه بصره حتى يزوجه الله عزوجل من الحور العين ( بحارالانوار, ج101, ص37 ـ مكارم الاخلاق, ص271) كسى كه نگاهش متوجه زنى ـ نامحرم ـ شود, پس ديده اش را به آسمان بالا برد يا چشم فروبندد قبل از آن كه چشم بر هم زند خداوند عزوجل او را با حورالعين تزويج فرمايد.
چشمانى كه ميخ آتشين در آن فرو مى رود عن رسول الله(ص): من ملاعينيه حراما يحشوها الله يوم القيامه مسامير من نار, ثم حشاها نارا الى ان يقوم الناس ثم يومر به الى النار (بحارالانوار, ج101, ص37 ـ جامع الاخبار, ص93.) كسى كه چشمانش را از حرام پر كند, خداوند آن چشمها را در روز قيامت با ميخهايى از آتش پر نمايد سپس آنها را از آتش آكنده سازد تا مردم بپا ايستند و آنگاه فرمان در افكندن او به آتش دوزخ صادر شود.
قال الصادق(ع): النظر سهمٌ من سهام ابليس مسمومٌ و كم من نظره اورثت حسره طويله ( بحارالانوار, ج101, ص40) نگاه ـ به نامحرم ـ تيرى از تيرهاى مسموم شيطان است و چه بسا يك نگاهى كه حسرتى طولانى بر جاى گذارد.
خوشبويى براى غير شوهر عن الصادق(ع): … و ايما امراهٌ تطيبت لغير زوجها لم يقبل الله منها صلوه حتى تغتسل من طيبها كغسلها من جنابتها (وسايل الشيعه, ج14, ص113) هر زنى كه خود را براى غير شوهر خويش خوشبو كند, هرگز خداوند نمازى را از او نمى پذيرد تا براى خوش بو كردن خود غسل كند همانگونه كه براى جنابت بايد غسل كند.
زنان آخر الزمان عن اميرالمومنين(ع): يظهر فى آخر الزمان واقتراب الساعه و هو شرالازمنه نسوهٌ كاشفاتٌ عارياتٌ متبرجاتٌ من الدين خارجاتٌ فى الفتن داخلاتٌ, مائلاتٌ الى الشهوات مسرعاتٌ الى اللذات مستحلات المحرمات فى أ جهنم خالداتٌ (وسايل الشيعه, ج14, ص19) در آخر الزمان و نزديك شدن قيامت كه بدترين زمانها است, زنانى آشكار مى شوند كه بى حجاب, برهنه و خودنما هستند از دين خارج و در فتنه ها داخل مى باشند, متمايل به شهوتها, شتابنده به سوى لذتها بوده و گناهان را حلال شمرده و اينها براى هميشه در جهنم ماندگارند.
چشمى كه در قيامت گريان نيست عن رسول الله(ص): كل عين باكيهٌ يوم القيامه الا ثلاثه اعين: عينٌ بكت من خشيه الله, و عينٌ غضت عن محارم الله, و عينٌ باتت ساهره فى سبيل الله ( بحارالانوار, ج101, ص35 ـ الخصال, ج1, ص61) روز قيامت هر چشمى گريان است مگر سه چشم: چشمى كه از ترس خدا بگريد و چشمى كه از آنچه خداوند حرام كرده بسته شود و چشمى كه شب را در راه خدا به بيدارى بگذراند.
چشم پوشى از نگاه حرام, شيرينى ايمان عن النبى(ص): النظر سهمٌ مسمومٌ من سهام ابليس, فمن تركها خوفا من الله اعطاه الله ايمانا يجد حلاوته فى قلبه (بحارالانوار, ج101, ص38 ـ جامع الاخبار, ص243) نگاه ـ به حرام ـ تيرى زهرآگين از تيرهاى شيطان است كه هر كس بخاطر ترس از خدا آن را ترك كند خداوند ايمان را به او عطا مى فرمايد كه شيرينى آن را در قلبش مى يابد.
اگر مى خواهيد به ديدن عجايب دست يابيد! عن النبى(ص): غضوا ابصاركم ترون العجائب و قال الله عزوجل: قل للمومنين يغضوا من ابصارهم و يحفظوا فروجهم (بحارالانوار, ج101, ص41 ـ مصباح الشريعه, ص28) چشمانتان را ـ از گناه ـ فروبنديد, شگفتيها را مى بينيد. خداوند عزوجل فرمود: به مومنان بگو چشمانشان را فروبندند و دامنهاى خود را حفظ كنند.
رسول خدا (ص): الا ان مثل اهل بيتى؟ كمثل سفينه نوح, من ركبها نجى و من تخلف عنها غرق. (عبقات الانوار) مثل اهل بيت من مثل كشتى نوح است. هر كس بر كشتى سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف ورزيد غرق و هلاك گشت.
حجاب, زيبائى عن على(ع): صيانه المراه انعم لحالها و ادوم لجمالها (غررالحكم) پوشيدگى زن, به حالش بهتر است و زيبائى اش را پايدارتر مى سازد.
خدا غيرتمندان را دوست دارد عن الصادق(ع): ان الله غيورٌ يحب كل غيور و من غيرته حرم الفواحش ظاهرها و باطنها (وسائل الشيعه, ج14, ص108) همانا خداوند غيور است, هر غيورى را دوست مى دارد, و نشانه غيرت خدا اين است كه زشتيهاى آشكار و پنهان را حرام كرده است.
حجاب در وصيت حضرت على(ع) قال اميرالمومنين(ع): فى رسالته الى الحسن(ع)…. واكفف عليهن من ابصارهن بحجابك اياهن فان شده الحجاب ابقى عليهن و ليس خروجهن باشد من ادخالك من لايوثق به عليهن و ان استطعت ان لايعرفن غيرك فافعل (نهج البلاغه, نامه 31) در وصيت نامه اش به امام حسن(ع) مى فرمايد: زنان را در پرده حجاب نگاهدار تا نامحرمان را ننگرند كه سخت گيرى در حجاب, موجب ماندگارى و استوارى آنان است و بيرون رفتن زنان از خانه بدتر از آن نيست كه افراد غير موثق را به جمع آنان راه دهى و اگر بتوانى ترتيبى دهى كه – از مردان – جز تو را نشناسند چنين كن!
وقتى كه على(ع) مى ترسد! كان اميرالمومنين(ع): يسلم على النسا و كان يكره ان يسلم على الشابه منهن, و قال: اتخوف ان يعجبنى؟ صوتها فيدخل من الاثم على اكثر مما اطلب من الاجر (بحارالانوار, ج101, ص37, مكارم الاخلاق, ص270) اميرالمومنين (ع) همواره بر زنان سلام مى داد و از سلام به زنهاى جوان كراهت داشت و فرمود: مى ترسم صدايشان مرا خوشايند آيد پس آنچه از گناه بر من داخل شود بيش از پاداشى باشد كه ـ با سلام دادن ـ در طلب آنم.
آسايش دل عن على(ع):من غض طرفه اراح قلبه (غرر الحكم) كسى كه ديده ـ از نگاه حرام ـ فروبندد دل خويش را آسوده كرده است.
عامل تاسف عن اميرالمومنين(ع):من اطلق طرفه كثر اسفه (بحارالانوار, ج77, ص286) كسى كه نگاهش را رها گذارد تاسفش فراوان گردد.
نگاه, زناى چشم عن النبى(ص):لكل عضو من ابن آدم حظ من الزنا فالعين زناه النظر (بحارالانوار, ج101, ص38 ـ جامع الاخبار, ص243.) براى هر عضوى از بنىآدم سهمى از زنا متصور است و زناى چشم, نگاه ـ به نامحرم ـ است.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: ما من صلاه يحضر وقتها الا نادى ملكٌ بين يدى الناس ايها الناس قوموا الى نيرانكم التى اوقدتموها على ظهوركم فاطفئوها بصلاتكم(1) وقت هر نمازى كه فرا مى رسد فرشته اى به مردم مى گويد: اى مردم! برخيزيد آن آتشهايى كه پشت سر خود روشن كرده ايد با نماز خاموش كنيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: ظهوركم ثقيلهٌ من اوزاركم فخففوا عنها بطول سجودكم(2) پشتهاى شما از بار گناه سنگين شده است, آن ها را با سجده هاى طولانى سبك كنيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم: واعلموا ان الله تعالى اقسم بعزته ان لا يعذب المصلين والساجدين و لا يروعهم بالنار يوم يقوم الناس لرب العالمين(3) خداى سبحان به عزت خويش قسم ياد كرده كه نمازگزاران و سجده كنندگان را به آتش نسوزاند و آنان را نترساند, روزى كه همه گرفتار ترسند نمازگزاران و اهل سجده نمى ترسند. زيرا صداى آتش جهنم را نمى شنوند.
على عليه السلام : المنتظر وقت الصلوه بعد الصلوه من زوار الله عزوجل, و حقٌ على الله تعالى ان يكرم زائره و ان يعطيه مما سئل(4) كسى كه پس از نمازى به انتظار وقت نماز ديگر بنشيند, زوار خدا محسوب شود و بر خدا لازم است كه زوارش را احترام كند و حاجتش را برآورد.
على عليه السلام : تكاسل المر فى الصلوه من ضعف الايمان(5) كسالت و بى حالى در نماز از ضعف ايمان است.
على عليه السلام : نور قلبك بالصلوه فى الظلم(6) دل را با نماز در تاريكى روشن كن.
على عليه السلام : نور المومن من قيام الليل(7) نور مومن از نماز شب است.
على عليه السلام : اختبروا شيعتى بخصلتين فان كانتا فيهم فهم شيعتى؟, محافظتهم على اوقات الصلوه و مواساتهم مع اخوانهم المومنين بالمال, فان لم يكونا اعزب ثم اعزب(8) نشانه شيعه دو چيز است كه به آنها آزمايش شود: مراقبت از وقت نماز[ كه از اول وقت تاخير نيفتد] و در ميان نهادن مال با برادران ايمانى, اگر اين دو خصلت در كسى نبود از او بگريز, باز هم از او بگريز.
على عليه السلام : و لا يقومن احدكم فى الصلوه متكاسلا و لا ناعسا(9) با كسالت و چرت به نماز نايستيد.
على عليه السلام : و لايفكرن فى نفسه فانه بين يدى ربه عزوجل و انما للعبد من صلوته ما اقبل عليه منها بقلبه(10) در نماز به فكر خود نباشيد كه بنده در آن حال برابر خداى عزوجل ايستاده و سهم او از نماز مقدارى است كه حضور قلب دارد.
على عليه السلام : الصلوه قربان كل تقى(11) نماز مايه تقرب پرهيزكاران است.
على عليه السلام : ليس عملٌ احب الى الله عزوجل من الصلوه, فلايشغلنكم عن اوقاتها شى عن امور الدنيا, فان الله عزوجل ذم اقواما فقال: الذينهم عن صلوتهم ساهون يعنى انهم غافلون استهانوا باوقاتها(12) هيچ كارى نزد خدا محبوب تر از نماز نيست, هيچ كار دنيا شما را از نماز به وقت باز ندارد كه خداوند گروهى را مذمت كرده كه از نماز سهو مى كنند, يعنى غافل مى شوند و وقت نماز را سبك مى گيرند.
على عليه السلام : من اتى الصلوه عارفا بحقها غفر الله له(13) هر كه نماز بخواند و حق او را بشناسد خدا وى را بيامرزد.
پى نوشت ها: 1ـ من لايحضره الفقيه,ج1, ص208. 2ـ بحار, ج93, ص357. 3ـ اربعين شيخ بهايى, حديث 9. 4ـ خصال, باب الثلاثه, ح127. 5ـ مواعظ العدديه, ص21. 6ـ مواعظ العدديه, ص24. 7ـ مواعظ العدديه, ص24. 8ـ مواعظ العدديه, ص58. 9ـ بحارالانوار, ج84, ص239. 10ـ وسائل الشيعه, ج4, ص687. 11ـ كلمات قصار, 136. 12ـ مواعظ العدديه. 13ـ بحارالانوار, ج82, ص208.
((تلك الدار الاذخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى؟ الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقين)) (سوره قصص ـ آيه 83) سراى آخرت را قرار داديم براى آنان كه برترى و گردن فرازى و همچنين فساد و تبهكارى در زمين را نمى خواهند و فرجام نيك و عاقبت خير تنها براى پرهيزكاران و تقواپيشگان است.
تلك: اشاره است براى دور. و كنايه است از سعادت و ارجمندى در سراى آخرت. و از اين معلوم مى شود مقصود از آخرت, سعادت و رستگارى است نه هر آخرتى. علو: يعنى گردن فرازى و حس برترى جوئى و تكبر ورزيدن بر بندگان خدا. معمولا كسانى داراى حالت تكبر و خود بزرگ بينى هستند كه از فرمان الهى سرباز مى زنند و در برابر احكام خدا فروتنى ندارند و اگر كسى در برابر خدا تسليم نباشد قطعا در برابر خلق خدا تسليم نخواهد بود. و اصلا تكبر رداى خداوند است پس اگر كسى بخواهد با پروردگارش در اين رداى مخصوص منازعه و كشمكش كند, بى گمان خداوند او را با سر در قعر دوزخ فرو مى برد. شيطان رجيم با اينكه هزاران سال عبادت خدا مى كرد به خاطر يك لحظه تمرد و نافرمانى كه منشاش تكبر و استعلا بود, از درگاه خداوندى طرد شد و به لعنت ابدى پيوست. و انگهى بايد معلوم باشد كه هركس ذره اى تكبر داشته باشد در زمره مستكبران قرار مى گيرد و به لعنت ايزدى گرفتار مى شود. مگر فرعون و قارون و نمرود و ديگر طاغوتان روى زمين چه مشكلى داشتند كه براى هميشه بايد از رحمت خدا دور شوند و در دوزخ خشم الهى مخلد گردند. فسادا: فساد عموم تبهكارى است كه جامع تمام گناهان كبيره است. و به عبارت ديگر استعلا جزئى از فساد است و فساد عموميت دارد ولى با اين حال ملاحظه مى كنيم كه مخصوصا خداوند بر آن تكيه مى كند و از آن در موارد گوناگون نام مى برد زيرا بدبختيهاى امثال قارون و مستكبران در حالت برترى جوئى و گردن فرازى آنان است. به هر حال اين عمل آنقدر در اسلام نكوهش و مذمت شده كه طى روايتى امير المومنين عليه السلام مى فرمايد: ((ان الرجل ليعجبه ان يكون شراك نعله اجود من شراك نعل صاحبه فيدخل تحتها)) – چه بسا شخصى خوشش آيد و لذت ببرد از اينكه بند كفشش از بند كفش دوستش بهتر باشد, پس ضمن اين آيه قرار مى گيرد. شايد مقصود امام اين باشد كه ممكن است در بعضى از احوال مانند چنين شخصى نيز جز مستكبران قرار بگيرد و از حيات جاودانه آخرت محروم گردد. اينقدر برترى جوئى و خودبزرگ بينى خطرناك و گرفتار كننده است. بيش از اين بايد مواظب اخلاق و رفتارمان باشيم كه عاقبت نيكو فقط از آن تقواپيشگان و متواضعان است و فرجام مستكبران و گردنكشان قطعا جهنم و شقاوت ابدى است. بى جهت نيست كه امام صادق عليه السلام پس از ذكر اين آيه مباركه گريه مى كند و متاثر مى شود و مى فرمايد: ((ذهبت و الله الامانى؟ عند هذه الاذيه)) – با نزول اين آيه, جائى براى آرزوها و آمال انسان نيست و چقدر مشكل است رسيدن به سراى جاويدان, عزيزان ! اگر امام صادق با آن مقام و منزلت با خواندن اين آيه آنقدر متاثر مى شود كه گريه بر حضرتش چيره مى شود و با ناراحتى چنان سخنى مى گويد ما چه بايد بگوئيم و چه گونه بايد خود را با اين آيه وفق دهيم تا از جمله مستكبران و گردنكشان قرار نگيريم ؟ در روايت بسيار جالبى آمده است كه امير المومنين عليه السلام در دوران خلافت ظاهريش گاهى در بازار قدم مى زد, مردم را هدايت و راهنمائى مى كرد و به محرومان كمك مى نمود. هنگامى كه حضرت از كنار بازاريها و مغازه داران مى گذشت, اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((و تلك الدار الاذخره نجعلها …)) آنگاه مى گفت: ((نزلت هذه الاذيه فى؟ اهل العدل و التواضع من الولاه و اهل القدره من الناس)) (تفسير مجمع البيان) ـ اين آيه در باره عدالت پيشگان و متواضعان از زمامداران عادل و قدرتمندان نازل شده است. شايد اشاره به اين باشد كه اگر من كه خليفه و حاكم شما هستم, هيچ اظهار برترى جوئى نمى كنم و با تمام فروتنى و تواضع و مانند معمولى ترين افراد در ميان شما زندگى مى كنم, روا نيست شما با توانائى مالى كه داريد بر محرومان و مستمندان تكبر ورزيد و مال و منال دنيا كه زود گذر و بى ارزش است باعث سلطه جوئى شما بشود. و سرانجام سرفرازى و رستگارى از آن تقواپيشگان است و بس. برادران و خواهرانى كه مسئوليتهائى اجرائى در كشور بر عهده دارند بيشتر مورد نظر آيه خواهند بود و بايد زندگى خود را با اين آيه وفق دهند و با مردم كه بالاترين حق را بر آنان دارند با تواضع بيشترى برخورد داشته باشند كه هر انسانى از دو حالت خارج نيست: ((اما اخ لك فى؟ الدين او نظير لك فى؟ الخلق)) ـ يا برادر دينى تو است و يا انسانى مانند تو. پس بايد تلاش كنيم كه از تكبر و گردن فرازى بكلى دورى جوئيم تا شايد خداوند ما را مورد رحمت واسعه اش قرار دهد و از سعادت اخروى بهرمند گرديم آمين رب العالمين.
جهان اسلام صهيونيست ها كادر برجسته جهاد اسلامى را با 25 گلوله به شهادت رساندند.(16/2 /80) طالبان دور تازه كشتار شيعيان افغانستان را آغاز كرد. 15 تن از شيعيان هرات توسط طالبان به شهادت رسيدند.(20/2/80) رهبر حماس از مسلمانان جهان درخواست اسلحه كرد.(22/2/80) در پاسخ به موشكباران مناطق مسكونى فلسطين, عمليات هماهنگ حماس و حزب الله عليه اسرائيل آغاز شد.(25/2/80) رهبر حماس: زمين را زير پاى صهيونيست ها به آتش مى كشيم. مرحله اول انتخابات پارلمانى مصر با دستگيرى 36 عضو اخوان المسلمين آغاز شد. (27/2/80) براى نخستين بار بعد از جنگهاى سال 1967, رژيم صهيونيستى با اف ـ 16 به مردم فلسطين حمله كرد.(30/2/80) اتحاديه عرب خواستار قطع مناسبات سياسى اعراب با رژيم صهيونيستى شد.(31/2 /80) حماس اعلام كرد 18عمليات شهادت طلبانه عليه صهيونيست ها تدارك ديده است. پاپ براى وضع قوانين اخلاقى, مسلمانان و مسيحيان را به اتحاد فراخواند.(2/3 /80) 38 اسرائيلى در ريزش سقف يك ساختمان در بيت المقدس كشته شدند. در عمليات شهادت طلبانه فلسطينى ها در شمال فلسطين اشغالى 27 صهيونيست كشته و زخمى شدند.(5/3/80) مبارزان فلسطينى: آرامش اسرائيل را با ادامه عمليات شهادت طلبانه سلب مى كنيم. (6/3/80) رئيس مركز مطالعات فلسطين: آمريكايى ها دست صهيونيست ها را براى حذف فيزيكى مردم فلسطين باز گذاشته اند.(10/3/80) جوان فلسطينى با انفجار خود, 18 صهيونيست را به هلاكت رساند.(12/3/80) 13 گروه فلسطينى: به رغم اعلام آتش بس, انتفاضه را ادامه خواهيم داد.
داخلى رهبر انقلاب: اشتغال و فعاليت مولد بايد محور تمام سياست هاى اجرايى باشد.(16 /2/80) رهبر انقلاب: روحيه بسيجى گره گشاى مشكلات جامعه است. بررسى صلاحيت 817 داوطلب رياست جمهورى آغاز شد. سقف ورزشگاه سارى فرو ريخت و دهها تن مجروح شدند.(17/2/80) فيدل كاسترو رئيس جمهور كوبا شب گذشته براى ديدار رسمى سه روزه و به دعوت سيد محمد خاتمى وارد تهران شد. شركت هاى بيمه موظفند به نرخ سال قبل عمل كنند.(18/2/80) 6 عضو كابينه ميرحسين موسوى در رقابت شگفت آور انتخاباتى حضور دارند. كاسترو در كنفرانس مشترك خبرى: ايران بعد از انقلاب پيشاهنگ استقلال در جهان است.(19/2/80) كاسترو در ديدار با رهبر انقلاب: ما و شما امريكا را زمينگير مى كنيم. دكتر نمازى: مداخله دولت در امور اقتصادى ضرورى است.(20/2/80) كاسترو در ديدار از بيت امام در جماران: مردان بزرگ در خانه هاى كوچك زندگى مى كنند. شارون از امريكا و اروپا خواست سياست هاى ضد ايرانى را تشديد كنند. كاسترو : سخنان رهبر انقلاب در مورد اسلام, مرا تحت تإثير قرار داد.(22/2/ 80) رهبر انقلاب از مولفان ((كتاب ايران)) تقدير كردند.(23/2/80) حميد عليزاده, عامل ديگر آشوب هاى خيابانى از كشور گريخت. قبلا مهاجرىنژاد از كشور گريخته بود. وزارت كشور اعلام كرد: 5/44 ميليون نفر مى توانند در انتخابات رياست جمهورى شركت كنند.(25/2/80) شوراى نگهبان اسامى آقايان توكلى, جاسبى, خاتمى, رضوى, شمخانى, صدر, غفورىفرد, فلاحيان, كاشانى و هاشمى طبا را به عنوان نامزدهاى نهايى انتخابات رياست جمهورى اعلام كرده است. رهبر انقلاب: هدف اصلى امريكا سلطه مجدد بر ايران است.(27/2/80) رهبر انقلاب: مهمترين وظيفه رئيس جمهور آينده گشايش اقتصادى و ارتقإ فرهنگ دينى است. در پى رحلت وزير راه, معاونين و 7 نماينده مجلس, دولت عزاى عمومى اعلام كرد. (29/2/80) پيكرهاى پاك جان باختگان سانحه هوايى با حضور رهبر انقلاب تشييع شد.(30/2/ 80) محمد رضا پدرام جاسوس ((سيا)) در زندان اوين اعدام شد.(2/3/80) ارتفاعات كلك چال به مزار 8 شهيد گمنام زينت يافت. مردم با پيشنهاد شوراى شهر تهران براى تغيير نام خيابان شهيد خالد اسلامبولى مخالفت كردند.(5/3/80) مجلس كليات طرح جرايم سياسى را بدون بحث كارشناسى تصويب كرد. مردم جماران به طرح ملى كردن اين منطقه اعتراض كردند.(6/3/80) رئيس سازمان هواپيمايى كشورى: خطاى خلبان عامل سقوط هواپيماى ياك ـ 40 بود. (7/3/80) مريم شانسى هم در رفت.(8/3/80) با حضور سران سه قوه, ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادى براى اولين بار تشكيل جلسه داد.(9/3/80) نخستين موشك فوق مدرن ايران با موفقيت آزمايش شد. جامعه مدرسين حوزه علميه قم: رئيس جمهور بايد ساده زيست, مخالف اشرافيگرى و رانت خوارى باشد.(12/3/80) در اعتراض به شركت شير پاستوريزه سارى, دامدار نمونه كشور 5 تن شير را در جوى آب تخليه كرد.(13/3/80) رهبر انقلاب: نظام اسلامى بدون رإى مردم هيچ است. كنگره امريكا تحريم ايران را براى 5 سال ديگر تمديد مى كند.(16/3/80)
خارجى سى ان ان: 4 ميليون افغانى در معرض قحطى كامل قرار دارند.(16/2/80) مشاور بوش: اخراج امريكا از كميسيون حقوق بشر براى ما فاجعه است.(17/2/ 80) پكن: هواپيماى جاسوسى امريكا را پس نمى دهيم. اخراج امريكا از كميسيون مواد مخدر سازمان ملل , بوش و نمايندگان كنگره را خشمگين ساخت.(19/2/80) درگيرى تماشاگران فوتبال در غنا 100 كشته بر جا گذاشت.(20/2/80) امريكا از پرداخت بدهى به سازمان ملل خوددارى كرد. اعتصاب براى پنجمين بار در دو ماه گذشته 50 شهر فرانسه را فراگرفت.(22/2/ 80) انتخابات فيليپين با مرگ 80 نفر پايان يافت. كاسترو: مرگ من تإثيرى در تداوم راه انقلاب كوبا ندارد.(25/2/80) سازمان ملل طرح خودمختارى كوزوو را اعلام كرد. سرخپوستان كلمبيا در اعتراض به گسترش خشونت, يك راهپيمايى 55 كيلومترى را آغاز كردند.(26/2/80) سازمان ملل با تجزيه كوزوو مخالفت كرد.(30/2/80) نخست وزير سوريه پس از 20 سال امروز به بغداد مى رود.(31/2/80) كودتا در گرجستان ناكام ماند. مردم افغانستان, به دليل كمبود مواد غذايى گياهان را مى خورند.(5/3/80) با كناره گيرى يك سناتور از حزب جمهوريخواه, جمهوريخواهان اكثريت را در مجلس سناى امريكا از دست دادند.(6/3/80) مردان مسلح در فيليپين 20 جهانگرد را به گروگان گرفتند.(7/3/80) ساندنيست ها ((دانيل اورتگا)) را نامزد رياست جمهورى نيكاراگوئه كردند.(9/ 3/80) همه رقيبان انتخاباتى رئيس جمهور چاد بازداشت شدند. رولان دوما وزير خارجه سابق فرانسه به 6 ماه حبس محكوم شد.(10/3/80) ژنرال مشرف از روسيه خواست طالبان را به رسميت بشناسد.(12/3/80) پرواز آزمايشى هواپيماى مافوق صوت جديد امريكا به شكست انجاميد.(13/3/ 80) تشديد تحريم تسليحاتى طالبان در دستور كار شوراى امنيت قرار گرفت.(16/3/ 80)
حضرت على(ع): هر كس صداى اذان را بشنود و بى هيچ عذرى آماده نماز نشود, نمازى براى او نيست. (وسائل الشيعه, ج3)
پاكى از شرك و كبر حضرت على(ع): خداوند ايمان را جهت پاك كردن از شرك, و نماز را براى دورى از كبر واجب كرد. (نهج البلاغه, حكمت 252)
جايگاه نماز پيامبر اكرم(ص): جايگاه نماز در دين, مانند سر در كالبد است. (جامع الاخبار,183, 446)
نماز اول وقت پيامبر اكرم(ص): اول وقت نماز, برتر از پايان وقت است, همچون برترى آخرت بر دنيا. (الكافى, 3, 274, 6) امام على(ع): كسى كه پيش از در رسيدن وقت نماز, آماده نشود, آن را بزرگ نشمرده است. (شرح نهج البلاغه, 20, 229, 768)
فضيلت اول وقت امام صادق(ع): فضيلت اول وقت بر آخر آن براى انسان, برتر از فرزند و دارايى اوست. (الكافى, ج3, ص274)
شفاعت پيامبر پيامبر خدا(ص): شفاعت من فرداى قيامت به كسى كه نماز واجب را از وقتش به تإخير اندازد, نمى رسد. (امالى صدوق, ص326) خواندن حاجات امام صادق(ع): بدرستى كه خداوند نمازهاى واجب را در محبوبترين اوقات واجب كرد, پس حاجات خود را بعد از نمازهايتان بخواهيد. (بحارالانوار, ج85, ص324)
مهار آتش پيامبر اكرم(ص): نمازى نيست كه وقت آن برسد مگر اينكه فرشته اى بين مردم فرياد مى زند: اى مردم بپاخيزيد! آتشى كه افروخته ايد با نمازتان خاموشش كنيد. (بحار, ج82, ص209)
پاداش اول وقت موسى بن عمران با خداوند سخن گفت و عرض كرد: بار خدايا جزاى كسى كه نمازش را اول وقت مى خواند چيست؟ فرمود: خواسته هايش را برآورده و بهشتم را به او مباح مى گردانم. (بحار, ج82, ص204)
شرط فراست از رسول خدا سوال نمودند كدام يك از مومنين باكياست تر و بافراست ترند؟ فرمودند: آن كسى كه بيشتر ياد مرگ كند و خود را براى آن بهتر مستعد و آماده سازد. (بحار, ج6, آخوندى ص126)
تحفه درويش در روزگار مإمون اعرابى اى در شورستان بى گياه منزل داشت و آب باران در آن سرزمين شور مى شد. در ايام قحطى به آب شيرين باران كه در چاله اى مانده بود برخورد چون چشيد به نظرش خوش گوار آمد, پس مشك پر كرد و به راه افتاد تا به خليفه رسيد كه در نزديكى فرات به شكار آمده بود. خليفه گفت تحفه چه آورده اى؟ بگفت: آب بهشت. چون خليفه چشيد ناگوار و بوى ناك بود! گفت راست گفتى آب بهشت است, تقاضايت چيست؟ اعرابى گفت: قحطى فشار آورده. خليفه گفت: مشك تو پر زر كنم به شرط آن كه بى درنگ به منزل خود بازگردى . نزديكان گفتند: از چه سريع او را باز گرداندى؟ گفت: تا به فرات نرسد و از تحفه خود شرمسار نگردد. (جامع الحكايات)
دوستى قضاى الهى از ابوذر نقل شده كه مى گفته: سه چيز را مردم مكروه و ناپسند دارند وليكن من دوست دارم; من مرگ را دوست دارم و من فقر را و بلا را نيز دوست دارم. (معانى الاخبار, ص165)
سرخ جامگان آورده اند كه پادشاهى عادل در سرزمين چين حكومت مى كرد. تا اينكه بر اثر بيمارى حس شنوايى خود را از دست داد. پس در نزد وزيران سخت بگريست. آنان براى آرامش پادشاه گفتند اگر حس شنوايى رفت خدا به شما عمر زياد دهد. پس پادشاه گفت: شما را غلط افتاده است من بر آن مى گريم كه اگر مظلومى براى دادخواهى آيد آواز او نشنوم. پس بفرمود تا در همه سرزمين او ندا كنند كه هيچ كس جامه سرخ نپوشد جز مظلوم, تا چون لباس سرخ او را از دور بيند, بداند كه مظلوم است, و در دادن داد او كوشد. (جوامع الحكايات محمد عوفى)
فروش مردمان آورده اند كه قصابان سمرقند به خدمت حاكم رسيده و گفتند ما گوسپند خريده و مى كشيم و مى فروشيم و سودى نمى ماند اجازت فرماى تا قيمت گوشت گران تر كنيم و ما نيز هزار دينار به خزانه مى رسانيم. پس حاكم گفت: چنين كنيد. و پس از آن فرمود: تا در شهر ندا كنند كه هر كس از قصابان گوشت بخرد مجازات شود ومردم نيز به شراكت گوسپندى خريده و تقسيم مى كردند و گوشت قصابان خراب مى شد پس ديگر بار به نزد حاكم شدند و با دادن مالى ديگر اجازه يافتند كه به همان قيمت اول بفروشند! حاكم گفت: نيكو نمى بود كه ما تمامى مردمان خود را به هزار دينار مى فروختيم. (جامع الحكايات)
نامگذارى زهرا(س) امام حسن عسكرى روزى خطاب به حاضرين فرمودند: آيا مى دانيد كه مادرم فاطمه چرا زهرا ناميده شدند؟ حاضران گفتند: چه بهتر كه خودتان بفرمائيد. امام فرمودند: كه چون صورت مادرم در روز همانند خورشيد و هنگام غروب همچون ماه و در دل شبها چونان ستارگان آسمان بر جدم على(ع) پرتو افكن و تابان بود, از اين جهت او را زهرا و درخشنده رو ناميدند. (جلإ العيون, ج1, ص28)
تكريم والدين موسى بن عمران در حال مناجات با پروردگار خويش ناگهان ديد مردى را زير سايه عرش خدا, عرض كرد: پروردگارا اين مرد كيست كه عرش تو سايه بر وى افكنده؟ خطاب رسيد كه: اين مرد داراى دو صفت حميده است: به پدر و مادر خود نيكى مى كند و براى سخن چينى گام برنمى دارد. (لئالى الاخبار, ص249)
بوسيدن فرزند امام صادق(ع): فرزندانتان را زياد ببوسيد همانا كه براى شما در برابر هر بوسه درجه اى در بهشت است كه به اندازه پانصد سال راه مى باشد. (وسائل, ج15, ص203)
نيكى به والدين پيامبر خدا(ص):مردى از امتم را در خواب ديدم كه فرشته مرگ براى قبض روحش آمده بود كه در همان حال نيكى به پدر و مادر به سراغش آمد و از قبض روح او مانع شد. (بحارالانوار, ج74, ص80)
دور شدن از خدا رسول اكرم(ص): هر كس ماه مبارك رمضان را دريابد و آمرزيده نشود, خدايش دور كند. و هر كس در خدمت پدر و مادر خود آمرزيده نشود, خدايش دور كند و هر كه نام مرا بشنود و بر من صلوات نفرستد, خدايش دور كند. (امالى صدوق, ص58)
دعاهاى مستجاب رسول خدا(ص): سه دعا مستجاب است و شكى نيست: اول دعاى مظلوم, دوم دعاى مسافر, سوم دعاى پدر بر فرزندش. (بحارالانوار, ج74, ص84)
مصائب آخرت رسول خدا(ص): پنج چيز از مصيبتهاى آخرت است: 1ـ فوت شدن نماز 2ـ مردن عالم 3ـ رد كردن سائل 4ـ مخالفت والدين 5ـ ندادن زكات. (نصايح ص222)
نيرنگ كمرنگ مصريان كه به تصور خويش, موفق شده بودند, خوشحال و خرم بازگشتند. چون سه منزل راه رفتند در اثناى راه در منزلى فرود آمدند, ناگهان غلامى سياه را مشاهده كردند كه بر شترى نشسته و با عجله اى و با حالتى مضطرب به سوى مصر روان است. چون مصريان از وى خواستند سخن راست گويد, گفت: غلام عثمان هستم پيامى از سوى خليفه براى والى مصر دارم. گفتند امير مصر با ماست تو كجا مى روى؟ جواب داد با آن اميرى كه همراه شماست كارى ندارم. پس او را از شتر خويش فرود آوردند و مورد بازجويى قرار دادند. گفت پيامى سرى براى عبدالله بن ابى سرح دارم, گفتند نوشته اى هم دارى؟ گفت: نه. لباس و وسايل وى را كاوش كردند, اما هيچ نيافتند. يكى از مصريان كه نامش ((كنانه بن بشر)) بود, گفت فكر كنم در ظرف آبش كه از شتر آويخته نامه اى باشد, همراهان چون ظرف آب را شكافتند لوله مسين را مهر و موم كرده ديدند كه در آن نامه اى بدين مضمون يافتند: بسم الله الرحمن الرحيم عبدالله عثمان به عبدالله بن ابى سرح مى نويسد و فرمان مى دهد كه چون عمرو بن بديل خزاعى به مصر رسيد او را دستگير كن و گردنش را بزن. عبدالرحمن بن عديس و كنانه بن بشر را دست و پاى قطع كن و بگذار تا در خون خود غوطه خورند و بميرند. آنگاه پيكرشان را از درختان خرما بياويز و منشور محمد بن ابى بكر را كه از من به دست دارد مورد توجه قرار نده و اگر مى توانى از راه حيله او را بكش. با آرامش به سر كار خويش باش و بيم به دل راه مده و در مصر به مراد خاطر حكومت كن. وقتى معاريف مصر اين نامه را خواندند از عهد عثمان شگفت زده شدند پس به مدينه برگشتند و در مجمع عام و خاص آن نامه را بخواندند. مستمعين از پيمان شكنى خليفه در خشم شدند و كينه اش را به دل گرفتند. قبيله ((بنى غفار)) كه به دليل اعتراض به تبعيد ابوذر در آنجا حضور داشتند نزد حضرت على(ع) رفتند و نامه مزبور را به آن حضرت دادند امام چون متن آن را خواند در بحر حيرت غوطه ور گرديد, همان لحظه نزد عثمان آمد و نامه را پيش او انداخت. عثمان مطالعه كرد, حضرت به وى فرمود: نمى دانم در مورد تو چه بگويم مرا فراخواندى و التماس كردى كه رضايت مصريان را بدست آورم پس قبول كردم و با اصرار و تقاضا آنان را راضى كردم و نقار و غبارى كه بين تو و آنان بود برطرف كردم و اين كار تباه شده را به اصلاح آوردم. مرا ضامن گردانيدى و قولت را پذيرفتم. مصريان به خاطر ضمانت من برنوشته تو اعتماد كردند و با دلى قوى و خاطرى آسوده روى به وطن خود نهادند. پنداشتم كه اين كدورت و غبار فرونشست و مسلمانان از محنت و منازعه رهايى يافتند, چرا مرتكب اين فعل ناموزون و تدبير آكنده از حيله و مكر شده اى و چنين نامه اى نوشته اى؟! عثمان گفت: اى اباالحسن! به خداى عزوجل سوگند كه اين نامه را ننوشته و كسى را به نوشتن آن وادار نكرده و آن غلام را نگفته ام كه به مصر رود. حضرت فرمود: عجيب است كه غلامى بر شترى سوار مى شود و نامه اى با خط و مهرت به سوى مصر مى برد ولى از آن خبر ندارى! عثمان پاسخ داد: ((سخن راست همان است كه گفتم و احتمال جعل وجود دارد و فكر كنم كاتب و دبيرم بدون اذن و اجازه ام چنين كرده است)) حضرت فرمود: ((چنين حركتى دليل بر ضعف توست و هرچه صلاح مى دانى انجام ده و سپس از نزد عثمان بيرون آمد.)) آنان كه گرد سراى خليفه اجتماع كرده بودند, چون نامه را مشاهده كردند فهميدند كه خط مروان دبير عثمان است كه با انگشترى كه وى نامه ها را مهر مى كرد و در دستش بود آن را ممهور نموده است.(1) مصريان گفتند: اى خليفه چنين گستاخانه با تو رفتار مى كنند و برده ات را نزد كارگذارت مى فرستند كه به كارهاى وحشتناك و آميخته به جنايت دست يازد و تو اظهار بى اطلاعى مى كنى. اگر دروغ مى گويى كه سزاوار است از خلافت مسلمين كناره گيرى كنى, زيرا به ناروا فرمان كشتن تنى چند از مهتران ما را داده اى و اگر به راست سوگند خورده اى باز مستحق عزل از مقامت هستى زيرا نمى توانى اين كار را به پاى دارى و از آن گذشته مردى ناآگاهى و از افراد پليد و تبهكار كه پيرامونت هستند و در دستگاهت نفوذ كرده اند, خبر ندارى. پس بر كنار شو كه شايستگى چنين مسووليت سنگينى را ندارى. عثمان گفت: ((پيراهنى كه خداوند بر تنم پوشانيده بيرون نمىآورم ولى به سويش باز مى گردم و از تبهكارى دست بر مى دارم.)) مصريان خاطرنشان ساختند: اگر نخستين بار بود كه به سوى خداوند بازمى گشتى و توبه مى كردى و آمرزش خواهى مى نمودى مى پذيرفتيم, ولى ما مشاهده مى كنيم كه چندين بار اظهار ندامت كرده اى و باز خرابكارىها و خلافكارىها ادامه دارد. اگر ياران و كسان تو ما را باز دارند, با آنان مى جنگيم تا خود را به تو برسانيم و باز نگرديم تا تو را بركنار كرده يا بكشيم يا آنكه خود كشته شويم. مصريان عثمان را محاصره كردند او براى معاويه و عبدالله بن عامر و فرماندهان ارتش نامه نگاشت و ايشان را به يارى خواند و خواستار شتاب در اين كار شد. اما معاويه درنگ ورزيد زيرا مى خواست هرچه زودتر آن پيرمرد هلاك شود تا خود قدرت افزونترى به دست آورد. عثمان با اطرافيان به مشورت پرداخت. آنان گفتند: راه چاره اين است كه حضرت على(ع) بيايد و به نحوى با آنان گفتگو كند, كه يا بازگردند تا كار به تإخير بيفتد و نيروهاى كمكى برسند. حضرت پيام داد كه درنگ جايز نمى باشد, بار نخست هرچه در توان داشتم انجام دادم. عثمان حضرت را فراخواند و به وى عرض كرد مى خواهند خونم را بريزند پس آنان را از اطرافم پراكنده ساز كه آنچه را از راستى و درستى بخواهند به ايشان خواهم داد. حضرت فرمود: ((مردم قبل از آنكه به ريختن خون تو محتاج باشند به كردار دادگرانه تو نياز دارند و معترضين را جز با خرسندى سراسرى نمى توان آرام ساخت. بار اول, گفته هايت را ضمانت نمودم ولى به كار نبردى. اين بار قبول نمى كنم.)) تا آنكه با اصرار عثمان مقرر گرديد حضرت از اجتماع كنندگان در مدينه بخواهد سه روز درنگ كنند تا در اين مدت عثمان همه ستم ها را چاره كرده و فرمانداران نابكار را بركنار سازد. مردم قبول كردند ولى او به جاى اين مهم مشغول آماده سازى قوا براى جنگ شد و اقدام در جهت اصلاح امور نكرد. انقلابيون حلقه محاصره را تنگ گرفتند و راه رفت و آمد به خانه عثمان را بستند و همه چيز حتى آب را از وى دريغ داشتند. عثمان در نهان كسى را به نزد حضرت على(ع), زبير و طلحه بن عبدالله و زنان پيامبر فرستاد كه مخالفان آب را بر رويم بسته اند. پيش از همه, مولاى مومنان على(ع) به يارى او شتافت و خطاب به اجتماع كنندگان فرمود اين كار شما شايسته نيست و حتى روميان به اسيران خود آب و نان مى دهند و اسلام با اين كار مخالف است. به فرمان حضرت على(ع) حضرت امام حسن مجتبى(ع) و تنى چند از ياران پيامبر كوشيدند تا مردم را از اطراف خانه خليفه به عقب برانند و از خونريزى و جدال جلوگيرى كنند, اما اعتراض كنندگان خشمگين از خانه هاى مجاور به محل اقامت عثمان تاختند و سرانجام در روز آدينه هيجدهم ذيحجه سال سى و پنج هجرى (17 ژوئن 656 م) عثمان پس از حدود دوازده سال خلافت در سن 82 سالگى به دست آنان كشته شد.(2) تا سه روز مصريان اجازه ندادند او به خاك سپرده شد و عبدالله بن سواد از بزرگان مصر با صداى بلند مى گفت: اجازه نمى دهيم او در گورستان مسلمين به خاك سپرده شود زيرا در ايام خلافت وقتى بنى اميه در گرد او بودند ابوسفيان گفت: اين مهار حكومت را بگيريد و دست به دست بگردانيد و سوگند ياد كرد كه نه عذابى است و نه حسابى و كتابى و نه بهشتى و قيامتى و عثمان به جاى آنكه حد مرتد را بر او جارى كند, وى را به قتل برساند از بيت المال مسلمين دويست هزار درهم به او بذل كرد. سرانجام ((حكيم بن خزام)) و ((جبير بن مطعم)) نزد حضرت على(ع) آمدند تا چاره اى بيانديشد و موانع به خاك سپارى عثمان را از سر راه بردارند. آن حضرت فرزند خود امام حسن(ع) را به نزد مصريان فرستاد و پيام داد كه دست بازدارند تا خليفه مقتول دفن گردد. آنان حشمت حضرت على(ع) را نگاه داشته وپذيرفتند و اجازه دادند اين كار عملى شود.(3)
بيعت با بيدارى به نظر مى رسد در ماجراى انقلاب مصريان و مهتران, ساير ولايات عليه عثمان, حضرت على(ع) در دو جهت از خود موضع گيرى نشان داد; يكى از جهت اعتقادى و حفظ مواريث دينى و احياى سنت نبوى كوشيد تا ضمن حفظ اصول و فروع اسلامى و توجه به وحدت جامعه مذهبى بر رفتارهاى خلاف و جرايم عثمان صحه نگذارد و در مواردى اعتراض رسمى خويش نسبت به رفتارهاى وى كه متعارض با فرهنگ مذهبى بود را اعلام دارد. در شورشى كه به كشته شدن عثمان منجر گرديد, امام در جايى فرمود: ((نه اين كار را دوست داشتم و نه از آن كراهت داشتم.))(4) و چون از وى پرسيدند در قتل خليفه شركت داشته يا نه؟ فرمود: ((خداوند او را كشت و من هم با خداوند هستم.))(5) كما اين كه فرمود: ((قتل عثمان نه مرا شادمان ساخت و نه محزون))(6) و چون از آن حضرت سوال كردند آيا خليفه مظلومانه در خون خويش غوطه خورد؟ فرمود: ((او به شيوه اى ناشايست خويشتن را فداى اهل خود (امويان) ساخت و مردم نيز به طرز ناپسندى عليه وى اقدام كردند.))(7) از اين ديدگاه امام با كشتن عثمان به آن شكل كه اشاره كرديم راضى نبوده چرا كه اين فاجعه به سود مخالفان اسلام و در رإس آنان معاويه و بنى اميه تمام مى شد و براى جامعه اسلامى نيز با خسارت و ناگوارى توإم بود. به همين دليل سعى نمود به شكلى از عثمان در مقابل مهاجمين مصرى و مردم معترض ساير نقاط حمايت كند. و وى را به ندامت از كارهاى گذشته وادارد, تا هم انقلابيون را متقاعد كرده و خشونت و خروش آنان را فرو بنشاند و هم عثمان را در مسير درست قرار دهد و اموراتش را سامان ببخشد. البته تمامى اينها بدان معنا نمى باشد كه حضرت على(ع) وى را مقصر نداند. در خطبه شقشقيه انتقاد آن حضرت از عثمان شكل جدى دارد كه مى فرمايد: تا آن كه سومين آن گروه[ عثمان] به پاخاست. آكنده شكم ميان سرگين و چراگاهش خويشاوندان وى نيز قد علم كردند و مال خدا را با تمام دهان مانند شتر كه علف بهارى را مى خورد خوردن گرفتند, تا آنگاه كه رشته اش باز گرديد و كارهاى ناهنجارش مرگش را رساند و شكم پرستى او را به سردر آورد.(8) ابن ابى الحديد در شرح اين قسمت مى گويد: اين تعبيرات از تلخ ترين مضامين مى باشد.(9)
اميرمومنان چون مهاجر و انصار و جماعت مصريان طرفداران عثمان را منهزم كردند, در مسجد النبى گرد آمدند تا براى تعيين تكليف خلافت و آينده حكمران سرزمين هاى اسلامى اقدام كنند. آنان به سراغ حضرت على(ع) رفتند و از آن بزرگوار خواستند تا اجازه دهد با او به عنوان خليفه آينده بيعت كنند. اميرمومنان فرمود: ((اى ياران مرا در اين كار رغبتى نمى باشد نمى خواهم كسى با من بيعت نمايد))(10); پس با اصرار زياد جماعتى از مهاجر و انصار, حضرت پذيرفت و در مسجد به ميان جمعيت مشتاق رفت. بدين گونه على بن ابى طالب(ع) پس از بيست و پنج سال بركنارى از رهبرى مسلمانان به اصرار و پافشارى مردم, در رإس جامعه اسلامى قرار گرفت و از اواخر سال 35 هجرى زمامدارى آن حضرت آغاز گرديد. منابع تاريخى خاطر نشان نموده اند مصريان در روز جمعه 25 ذيحجه همين سال با حضرت على(ع) بيعت كردند و تإكيد نمودند ما كسى را براى رهبرى شايسته تر از حضرت على(ع) سراغ نداريم. نه كسى سابقه اش در اسلام از او بيشتر مى باشد و نه به لحاظ قرابت با پيامبر اكرم(ص) كسى از ايشان به آن خاتم رسولان نزديكتر است. مصريان مشتاقانه به حمايت از جانشين راستين رسول الله, مبادرت ورزيدند و از شيوه حكومت, عدالت و بالاتر از اين ها مقام معنوى نخستين امام شيعيان خشنود شدند. چون طلحه و زبير جنگ جمل را بر عليه حضرت على(ع) ترتيب دادند دردى قار مصريان به لشكر ايشان پيوستند تا غائله پرغوغاى دشمنان عدالت و صداقت را فرو بخوابانند. (11)
فرمانرواى فرارى اما در ماجراى كشته شدن عثمان و روى كارآمدن حضرت على(ع) وقايعى هم در مصر روى داد كه اشاره به آنها, بى ارتباط با اين نوشتار نمى باشد. عامل تشويق مردم مصر و نيز ترغيب آنان براى قيام بر عليه عثمان محمد بن ابى بكر و محمد بن ابى حذيفه مى باشد كه اولى همراه با گروهى راهى مصر گرديد و دومى در مصر باقى ماند. عبدالله بن سعد بن ابى سرح كه متوجه حركت مصريان گرديد, نامه اى به عثمان نوشت و او را از قصد مردم اين ديار آگاه ساخت كه اين افراد به ظاهر براى انجام عمره مىآيند اما هدف اصلى آنان خلع و كشتن توست, سپس عبدالله براى تعقيب مردم مصر به دستور عثمان آن شهر را ترك نمود و به قولى ((عقبه بن عامر جهنى)) و بنابر نقل ديگر ((سائب بن هشام عامرى)) را به جاى خويش گمارد و مسووليت خراج را به ((سليمان بن عتر تحبيبى)) واگذار كرد. محمد بن ابى حذيفه در ماه رجب سال 35 هجرى قيام كرد و عقبه بن عامر را از شهر فساط مصر بيرون رانده مردم را به عزل عثمان فراخواند. حاميان عثمان با ابن ابى حذيفه به مخالفت برخاستند و ((مسلمه بن مخزمه تحبيبى)) را نزد خليفه فرستاده وى را از تحريكات ابن حذيفه آگاه كردند. عثمان براى كم كردن شعله قيام مصريان و فرونشانيدن آتش اعتراض مردم اين سامان به رهبرى نامبرده, سعد بن ابى وقاص را به مصر روانه كرد. اما چون وى به حوالى اين سرزمين رسيد مردم مصر به مخالفت با او برخاستند و پس از مذمت او و ايراد ضرب و جرح, خيمه بر سرش فرود آوردند. سعد كه ديد اوضاع ناگوار است و بيم آن مى رود كه در مصر خونش هدر رود, بيمناك به مدينه بازگشت. چون عبدالله بن سعد بن ابى سرح خواست به مصر وارد شود, انقلابيون مانع شدند و از اين رو به عسقلان رفت و تا زمان مرگ عثمان در آنجا بود. برخى هم گفته اند ابن ابى حذيفه بر وى شوريد و او را از مصر بيرون راند و خود با مردم نماز مى گذارد. ابن ابى سرح در نواحى مرزى فلسطين به حالت جنگ و گريز اقامت اختيار كرد و منتظر شد تا ببيند كار عثمان به كجا مى انجامد. در اين هنگام سوارى از دور نمايان گرديدو چون به نزديكى مقر وى رسيد از او پرسيد چه خبر؟ در مدينه تازه اى نبود؟ او هم گفت: ((چرا معترضين عثمان را كشتند)). عبدالله بن ابى سرح آيه استرجاع بر زبان جارى كرد و در حالى كه آشفته و پريشان به نظر مى رسيد افزود پس از آن, مسلمانان چه كردند؟ او هم خاطر نشان ساخت: با پسر عموى پيامبر, حضرت على(ع) بيعت كردند او باز هم آيه ((انا لله و انا اليه راجعون)) را خواند. آن مرد به وى گفت: چنين مى بينم كه كشته شدن عثمان و حكومت على در نظرت يكى است. والى فرارى مصر گفت: آرى. سپس آن مرد به دقت بر وى نگريست, در همانحال ابن ابى سرح را شناخت و اظهار داشت: تصور مى نمايم تو امير مصر هستى, او پاسخ مثبت داد, آن مرد گفت: اگر مى خواهى زنده باشى و به جان خويش نياز دارى, براى رهايى خود بشتاب كه تصميم حضرت على(ع) و يارانش درباره تو و اعوان و انصارت اين است كه اگر بر شما دست يابند به دست آنان هلاك مى شويد, يا از سرزمين مسلمانان تبعيدتان مى كنند و هم اكنون امير مصر اندكى پس از من خواهد آمد و به كار مشغول خواهد شد. ابن ابى سرح پرسيد: حضرت على(ع) چه كسى را براى كارگذارى اين سرزمين معين كرده است؟ او گفت: قيس, فرزند سعد. حاكم متوارى مصر گفت: ((خداوند محمد بن ابى حذيفه را از رحمت خويش دور بدارد, كه بر پسرعموى خود ستم كرد و با آنكه عثمان متكفل او بود و در تربيتش كوشيد و نسبت به او احسان نمود و در امان خويش پناه داد براى كشتن او تلاش نمود و مردانى را مهيا ساخته و به سوى مدينه گسيل داشت تا خليفه كشته شد و او بر كارگزارش خروج كرد. ابن ابى سرح از آنجا بيرون آمد و خود را به دمشق (نزد معاويه) رسانيد.))(12)
پارساى پايدار ((محمد بن ابى حذيفه بن عتبه بن ربيعه قرشى)) مكنى به ابوالقاسم; چون از مسلمانان نخستين بود كه در نبرد يمامه كشته شد, مادرش ((سهله)) دختر ((سهيل)) (پسر خاله معاويه) مى باشد. وى در حبشه به دنيا آمد و چون, پدرش درگذشت, عثمان وى را تحت تكفل خويش قرار داد و چون محمد بزرگ شد و به پارسايى و عبادت روى آورد از خليفه مزبور خواست كه او را فرماندار منطقه اى نمايد و افزود به مناطق مجاور دريا علاقه دارم. دستور ده تا به مصر بروم. عثمان چنين كرد و او را با ساز و برگ و جنگ افراز و توشه روانه سرزمين ياد شده كرد. مردم اين ديار چون زهد و تقوا و شجاعتش را ديدند با او همراه گرديدند و مقامش را بزرگ شمردند, تا آنكه محمد فرزند ابى حذيفه همراه والى مصر (ابى سرح), راهى جنگ صوارى شد. از اين زمان محمد اين كارگزار را به خاطر رفتارهاى نامطلوبش نكوهش كرد و عثمان را به دليل روى كار آوردن وى ملامت نمود و خاطر نشان ساخت خليفه كسى را به امور مصر گمارده كه پيامبر خدا(ص) ريختن خونش را روا ساخته است. افشاگرىهاى وى كه بر واقعيت منطبق بود موجب گرديد كه مردم مصر وى را بيش از قبل بستايند و عثمان را سرزنش كنند و حتى با ابن ابى حذيفه براى سرورى بيعت كردند. عثمان برايش نوشت كه من نيكى هاى زيادى به تو كردم و در برابر خوبى هاى من راه ناسپاسى پيش گرفته اى و اين در هنگامى است كه من هرچه بيشتر به حمايت تو نياز دارم. اين يادآورى نيز محمد را از نكوهيدن عثمان و شوراندن مردم بر وى بازنداشت و هر كس مى خواست بر عليه عثمان اقدام كند, ابن ابى حذيفه به وى يارى مى رساند. (13) گفته شده كه طرفداران عثمان پس از قتل وى در يكى از نواحى مصر (خربتا) اجتماع كرده و از بيعت با حضرت على امتناع كردند وتصميم گرفتند به رهبرى ((مسلمه بن مخلد)) براى خونخواهى عثمان اقدام كنند, اما با حضور قيس بن سعد در مصر از درگيرى منصرف شدند. اما براساس نقل ((مقريزى)), اين مخالفان جانشين راستين پيامبر, با شخصى به نام ((معاويه بن حديج)) براى خونخواهى عثمان بيعت كردند و به منطقه ((صعيد)) مصر رفتند. ابن ابى حذيفه براى نبرد با آنان لشكرى را به سوى آنان گسيل داشت كه با شكست مواجه شد. ابن حديج پس از اين درگيرى به ((برقه)) و سپس به ((اسكندريه)) بازگشت. بار ديگر ابن ابى حذيفه لشكرى براى ستيز با مخالفان ولايت و موافقان خلافكارى فرستادو جنگى سخت بين دو طرف در منطقه ((خربتا)) درگرفت, اما متإسفانه پيروزى در پى نداشت. معاويه به قصد ((فسطاط)) حركت نمود و در ماه شوال در منطقه اى كه ((سلمنت)) نام داشت فرود آمد. طرفداران ابن ابى حذيفه راه را بر او گرفتند و با هم توافق نمودند كه به متاركه جنگ بپردازند و محمد بن ابى حذيفه را گروگان اين تصميم قرار دادند. وى ((حكم بن صلت)) را به عنوان جانشين خويش در مصر برگزيد و همراه عده اى كه از جمله آنان ((ابن عديس)) و گروهى از مخالفان عثمان بودند, مصر را ترك كرد پس چون به سرزمين ((لد)) رسيد معاويه آنان را دستگير كرد و به سرزمين شام برد.(14) اما ((ابراهيم ثقفى)) در كتاب ((الغارات)) مى گويد: چون عمروعاص مصر را گشود محمد بن ابى حذيفه را نزد معاويه كه آن وقت در فلسطين به سر مى برد فرستاد وى محمد را كه پسر دايى اش بود زندانى كرد و مدتى دراز در زندان نماند كه گريخت, معاويه با آن كه مايل بود از زندان بگريزد و نجات پيدا كند به مردم چنين نمود كرد كه از گريختن او اكراه داشته است. پس مردى از قبيله ((خثعم)) به نام ((عبدالله بن عمرو بن ظلام)) كه از هواداران عثمان بود به تعقيب ابن ابى حذيفه پرداخت و او را در يكى از دهكده هاى ((حلب)) كه ((حوارين)) نام داشت دستگير كردو گردن زد.(15) محمد بن ابى حذيفه از حاميان حضرت على(ع) بود و در مصر به گسرتش فرهنگ اهل بيت(ع) اهتمام ورزيد و اهل اين سرزمين را نسبت به خاندان عصمت و طهارت علاقه مند ساخت. از ثمرات تلاشهاى او بود كه در عصر فرمانروايى كارگزاران نالايق عثمان همچون ابن ابى سرح تشيع در مصر رشد يافت. چنانچه ((شيخ ابوزهر)) در كتاب ((المذاهب الاسلاميه)) مى نويسد: ((شيعيان مصر در عصر عثمان بوجود آمدند.))(16) وقتى محمد بن ابى حذيفه به دستور معاويه از زندان بيرون آورده شد تا به تصور او نصيحت شود و به امويان بپيوندد, محمد بن ابى حذيفه با وجود آنكه در چنگال فرزند ابوسفيان قرار داشت هراسى به دل راه نداد و خطاب به معاويه گفت: سوگند به خداوند, شهادت مى دهم از زمانى كه تو را شناختم چه در دوران جاهليت و چه پس از طلوع دين اسلام, بر يك خصوصيت بوده اى و آيين محمدى چيزى بر تو نيفزوده و نشانه اش در وجودت آشكار است و به دليل وبرهان نيازى نيست سپس افزود: تو مرا به خاطر دوستى حضرت على(ع) سرزنش مى كنى, همراهان حضرت على روزه داران و عبادت كنندگان از مهاجر و انصار بودند, اما همراهان تو گروهى خيانتكار و منافق هستند كه نسبت به ديانت آنان, حيله ورزيدى و آنها نيز به خاطر رسيدن به دنياى تو, خدعه كردند. البته اعمال تو و رفتار آن تبه كاران بر خداوند مخفى نمى باشد و پيروى از تو مساوى با عذاب الهى خواهد بود. سوگند به پروردگارم, مدام حضرت على(ع) را به خاطر حق, دوست مى دارم و تا زمانى كه در قيد حيات هستم تو و حاميانت را به دليل جلب رضايت الهى و خشنودى رسولش خصم خويش مى دانم. معاويه با شنيدن اين سخنان خطاب به ابن ابى حذيفه گفت: گويا احساس مى شود كه هنوز بر طريق ضلالت گام برمى دارى. آن گاه طبق دستور معاويه او را به زندان عودت دادند و او هم در زندان اين آيه قرآن را تلاوت كرد: ((رب السجن احب الى مما يدعوننى اليه))(17) پروردگارا زندان براى من از آنچه مرا به سوى آن فرا مى خوانند بهتر است. برخى مورخين گفته اند وقتى عمروعاص روانه شام شد و با معاويه ملاقات كرد, فرزند ابوسفيان به وى گفت محمد بن ابى حذيفه حصار زندان را شكسته و با ياران خويش فرار كرده در حالى كه از آفات مهم به شما مى رود. عمروعاص به وى گفت از مردى كه با تنى چند چون خود سر به شورش برداشته چه پروايى دارى كه توانى فوجى را بر سرش فرستى كه او را بكشند يا نزدت كشانند و اگر از چنگت هم بگريزد, زيانى برايت ندارد. چون عمرو شب را نزد معاويه گذراند و صبح فرا رسيد معاويه ((مالك بن هبيره كندى)) را به تعقيب محمد بن ابى حذيفه فرستاد و او وى را يافت و كشت. (18) ((شيخ طوسى)) دانشمند شيعه و نيز ((ابن داوود)), محمد بن ابى حذيفه را نه تنها از ياران على كه از كارگزاران آن حضرت در مصر دانسته اند, محدث قمى نيز بر اين سخن مهر تإييد زده و افزوده است: اين مرد شيعه على و از برگزيدگان مسلمانان بود. قدر مسلم آن است كه ابن ابى حذيفه از شيعيان على(ع) و دشمنان عثمان بوده و براساس اين باور در مصر فعاليت داشته و مردمان اين سرزمين را به مكتب علوى علاقه مند مى كرده است. ((علامه امينى)) در اثر معروف خود ((الغدير)) به نقل از كتاب ((استيعاب)) مى نويسد: شديدترين دشمنان خليفه سوم سه محمد بودند: محمد بن ابى بكر, محمد بن عمرو بن حزم انصارى و محمد بن ابى حذيفه.(19) و در تإييد مقام عبادى و درجه پرهيزگارى وى از حضرت امام رضا(ع) روايت كرده اند كه اميرمومنان (ع) فرموده است: محمدها از ارتكاب معصيت الهى اجتناب مى ورزيده اند. راوى پرسيد: آنها چه كسانى هستند؟ آن پيشواى پارسايان جواب داد: محمد بن جعفر بن ابى طالب, محمد بن ابى بكر, محمد بن اميرالمومنين و محمد بن ابى حذيفه.(20)
پى نوشت ها: 1 . الفتوح, ص366 ـ 367. 2 . الكامل فى التاريخ, ج4, ص1724 ـ 1725. 3 . الفتوح, ص384 ـ 385. 4 . انساب الاشراف, ج5, ص101, طبقات, ابن سعد, ج3, ص84. 5 . تاريخ سياسى اسلام, ج2, رسول جعفريان, ص369. 6 . الغدير, ج9, ص29. 7 . تاريخ سياسى اسلام, همان, ص370. 8 . نهج البلاغه, بخشى از خطبه سوم. 9 . سيرى در نهج البلاغه, شهيد مطهرى, ص175. 10 . الفتوح, ص389 ـ 390. 11 . الفتوح, ص416. 12 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج3, ترجمه و تحشيه دكتر محمود مهدوى دامغانى, ص193. 13 . الكامل فى التاريخ, ج4, ص1826 ـ 1827. 14 . شرح نهج البلاغه, ج3, ص418 0 419, الخطط, مقريزى, ج2, ص67, ناسخ التواريخ, زندگانى حضرت على(ع), مرحوم سپهر, ج1, ص50, ولاه مصر, محمد بن يوسف كندى, ص45. 15 . جلوه تاريخ در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج3, ص;242 اسدالغابه, ج4, ص315, الكامل فى التاريخ, ج4, ص1840. 16 . شيعه و زمامداران خودسر, محمد جواد مغنيه, ترجمه مصطفى زمانى, ص79. 17 . سوره يوسف, آيه33. 18 . پيكار صفين, نصر بن مزاحم منقرى, ترجمه پرويز اتابكى, ص59 و 69. 19 . الغدير, علامه امينى, ج9, ص129. 20 . رجال كشى, ص70.
ملاقات با مظلوميت آشنايى اجمالى با زندگى و انديشه شهيد مظلوم دكتر بهشتى همراه با مصاحبه غيابى
غلامرضا گلى زواره
سيد شهيدان انقلاب اسلامى آيه الله دكتر بهشتى در زمره شخصيت هاى نادر جهان تشيع است كه چون ستاره اى فروزان در آسمان انقلاب اسلامى درخشيد و به پرتو افشانى پرداخت وى كه اجتهاد, تفكر دينى , سياست و تدبير خويش را با صداقت, حقيقت و واقع بينى قرين ساخته بود و سعه صدر, استقامت و اهتمام را پيشه خود, مى توان از معيارهاى بزرگ تجديد بناى مذهبى و تشكيلات انقلاب اسلامى به شمار آورد. كسى كه امام خمينى در معرفى او مى گويد: ((ايشان را من از بيست سال پيشتر مى شناختم))(1) و هويتش را چنين گواهى مى كند طبعا داراى روشن ترين و پاكترين هويت است. امام در جاى ديگر فرموده اند: ((مراتب فضل و مراتب تفكر ايشان و مراتب تعهد ايشان بر من معلوم بود))(2) آرى شهيد بهشتى اجتهاد خود را با تفكر اصيل اسلامى آميخت و اين دو را به زيور تعهد به اسلام آراست, علمش در عين حالى كه به اندوخته هاى حوزه اى محدود نگرديد و مكتب هاى گوناگون علمى و فلسفى و غرب را در بر گرفت هرگز با رسوبات اين مكتب ها آميخته نگشت. راستى چرا اين سيد شهيدان انقلاب اسلامى آماج تهمت ها و شايعات بى اساس مخالفان قرار گرفت؟ چه كرده بود كه حتى به صدايش ايراد مى گرفتند كه كلفت است و به استخوان بندى او ايراد داشتند كه درشت است و مى گفتند انگشت دراز است, شگفت آن كه ورشكستگان سياسى براى جبران درماندگى خود در كار خلقت هم دخالت مى كردند و متإسفانه آنها كه مسلمان بودند و به نظام جمهورى اسلامى هم اعتقاد داشتند با دشمنان همصدا شدند و به جنگ صلابت انديشه و اصالت تفكر رفتند و مدافعى راستين و استوانه اى قوى براى اسلام راستين و حكومت دينى را از نظر تهمت و افترا بمباران كردند اما شهيد بهشتى كه به شهادت امام از ابرار بود هرگز سخن زشتى نثار دشمنان نكرد و از مسلمانهاى آنان همواره به نيكى سخن گفت و همه آنها را به حضور پذيرفت و حاضر شد با آنها گفتگو كند و حتى در كنارشان بنشيند و به سخنان آنان گوش فرا دهد و نقطه نظرهاى اسلام را برايشان بازگو نمايد. اين فرزند راستين خاندان عصمت و طهارت با آن همه تعبدش به خدا و صفاى باطن و پاكى روح و با آن همه فداكارى كه نسبت به بندگان خدا داشت و با اين كه دشمن سرسخت معاندين دين و امت بود مظلومانه آن چنان آماج تهمت هاى از خدا بى خبران و ناآگاهان قرار گرفته بود كه بسيارى از مردم تا لحظه شهادتش نه تنها او را به اين صفات نمى شناختند بلكه خلاف آن را درباره اش مى پنداشتند و اين در حالى بود كه آشنايان و معاشران آن شهيد از اين همه ناسپاسى و قدرناشناسى رنج مى بردند. منشإ مظلوميت بهشتى اين بود كه حاضر نشد با آنها كه مى خواستند انقلاب اسلامى ايران را به انحراف بكشانند سازش كند و او مظلومانه به راه خود ادامه داد و لحظه اى از تلاش و كوشش باز نايستاد. امام با يادآورى اين مظلوميت در كلماتى پر معنا توإم با آهى جگرسوز تإثر خويش را از اين بابت چنين بيان فرموده اند: ((و آنچه كه من راجع به ايشان متإثر هستم شهادت ايشان در مقابل او ناچيز است و آن مظلوميت ايشان است. ايشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگى بود. تهمت هاى ناگوار به ايشان زدند. ))(3) شهيد بهشتى همانگونه كه امام درباره اش فرمود همواره چون خارى در چشم دشمنان بود, وجودش سبب انزواى خصم و رسوايى مخالفان بود آنها خوف اين را داشتند كه مبادا منطق اين عارف عابدو عالم عامل سركوبشان كند و بيمايگى نظرشان را كه در بوق و كرنا كرده اند برملا نمايد, اسرارشان را آشكار كند و قدرت پوشاليشان را محكوم به شكست نمايد, بدين خاطر همه دشمنان هر كدام به گونه اى و به صورت خاصى به اقدامات عليه او پرداختند, او را متهم نمودند كه به امريكا وابستگى دارد, انقلابى نمى باشد, انحصار طلب و انحصارانديش است, همسرى آلمانى دارد, اسنادى جعل كردند كه در بانكهاى اروپايى پول زيادى دارد كه اين مسايل آنقدر پوچ و واهى, بى ريشه و بى اساس بود كه حتى دشمنان هم به آن مى خنديدند و كذب آن را مى فهميدند. (4) به رغم اين تبليغات زهرآگين شهيد بهشتى در كنار آگاهى از معارف اسلامى با آن چهره اى جذاب, قامتى بلند و حسن خلق آميخته با رإفت و مهربانى و روحيه اى با نشاط همراه با تعهد, وارستگى, نظم و تدبير با انديشه و تلاش بى وقفه درصدد تنظيم و تدوين پشتوانه هاى نظرى و قانونى براى نظام جمهورى اسلامى ايران برآمد و تحقق اسلام را در جامعه در گرو تحقق مفاهيم بنياد دينى از قبيل استقلال, عدالت, آزادى, و مشاركت مردم در امور سياسى و فعاليت هاى اقتصادى مى دانست, داشتن چنين بينشى سبب شده بود تا بر قطع سلطه بيگانگان از كشور و لزوم استقرار و استقلال قوه قضائيه و تعديل ثروت در جامعه تإكيد بليغ داشته باشد و در جذب نيروهاى جوان به فعاليت هاى اجتماعى و سياسى و تشويق آنان به سازندگى كشور و توانايى قابل ملاحظه اى از خود نشان داد مجموعه اين امتيازات همان طور كه او را در مركز توجه امام امت و امت امام و عموم نيروهاى حامى انقلاب اسلامى قرار داد به دشمنى و مخالفت گسترده با وى و كثرت تهمت هايى كه بر او وارد مى نمودند افزود كه صبر و سكوتش در برابر اين تهاجم مخرب حيرت آور است.(5)
افشاى توطئه در نامه اى نورانى شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى در نامه اى به حضرت امام خمينى حقايق جالب و در خور تعمق و تإملى را مطرح كرده است در فرازى از اين نامه نورانى مى خوانيم: ((دوگانگى ميان مديران كشور بيش از آن كه جنبه شخصى داشته باشد, به اختلاف دو بينش مربوط مى شود يك بينش معتقد و ملتزم به فقاهت و اجتهادى كه در عين زنده بودن و پويا بودن بايد نخست مستلزم به وحى و تعبد در برابر كتاب وسنت باشد. بينش ديگر در پى انديشه ها و برداشت هاى بنيادين كه نه به كلى از وحى بريده است و نه آنچنان كه بايدو شايد دربرابر آن متعبد و پاى بند و گفته ها و نوشته ها و كرده ها بر اين موضع بينابين گواه, بينش اول در برابر بيگانگان و هجوم تبليغاتى و سياسى آنان نخست به توكل بر خدا و اعتماد به نفس و تكيه بر توان امت اسلامى و پرهيز از گرفتار شدن در دام داورىها يا دلسوزىهاى بيگانگان! معتقد و ملتزم [هستند] بينش ديگر هرچند دلش همين را مى خواهد و زبانش همين را مى گويد… اما چون همه مختصات لازم براى پيمودن اين راه دشوار را ندارد, در عمل لرزان و لغزان. بينش اول, نظام و شيوه اى براى زندگى امت ما معتقد است كه در عين گشودن راه به سوى همه نوع پيشرفت و ترقى, مانع حل شدن مسلمان ها در دستاوردهاى شرق يا غرب مى باشد و آنان را بر فرهنگ و نظام ارزشى اصيل و مستقل اسلام استوار مى دارد. بينش ديگر با حفظ نظام اسلام و بخشى از ارزشهاى آن جامعه را به راهى مى كشاند كه خود بخود درها را به روى ارزشهاى بيگانه از اسلام وبلكه ضد اسلام مى گشايد…. امام بزرگوار به حكم وظيفه عمومى ((النصيحه لائمه المسلمين)) عرض مى كنم: 1ـ در ماههاى اخير صداى پاى امريكاى توطئه گر و همدستان و همداستانان او گسترده تر از پيش شنيده مى شود. 2ـ دنباله زنجيرهاى توطئه غرب و شرق… بيش از پيش نمايان است. 3ـ پناه دادن رئيس جمهور بنى صدر به مخالفان حاكميت اسلام عرصه كار را بر همه كسانى كه شب و روز در اين راه تلاش كرده اند و مى كنند روز به روز تنگتر مى كند. 4ـ در تلاش هاى اخير رئيس جمهور (بنى صدر) و همفكران او اين نكته بخوبى مشهود است كه براى حذف مسإله رهبرى فقيه در آينده سخت مى كوشند. اين ها در مورد شخص جناب عالى اين رهبرى را طوعا و كرها پذيرفته اند ولى براى نفى تداوم آن سخت در تلاشند…(6)
چگونه بهشتى امت شد؟! در تاريخ خونبار اسلام راستين, حقانيت و مظلوميت دو واژه توإم با هم بوده و هستند زيرا آنجا كه حق است , دشمنان شرف و فضيلت در برابر آن صف آرايى مى كنند تا به زعم باطل خويش مگس وار عرصه را بر سيمرغ زمانه تنگ كنند و نگذارند كه آفتاب دل هاى مرده مردمان خسته را گرم كند و اين عارضه مظلوميت را پديد مىآورد. حضرت على(ع) كه تبلور عينى حق بود در تمامى مراحل زندگى مظلوم واقع شد اما بيشترين مظلوميت او بدين خاطر بود كه در حالى كه ستم هاى زيادى را تحمل مى كرد و در حالى كه مظلوم واقع گرديده بود و با آن كه اگر مى خواست مى توانست از حق خود دفاع كند زيرا كه هم علمش, هم شجاعتش و هم تمامى خصالى كه يك انسان حق جو و حقيقت طلب نياز دارد را واجد بلكه تبلور تمام عيار حقيقت و فضيلت بود اما چنين نكرد زيرا مصالح عالى اسلام برايش اصل بود, اما اعتلاى آئين محمدى و عزت امت نبوى را خواهان بود و پيروزى حق را طلب مى كرد, بنابراين صبر كرد و سكوت نمود چنانچه در خطبه شقشقيه فرمود: خار در چشم و استخوان در گلو صبر كردم و بر حق از دست رفته خود نظاره نمودم, در زمان ما هم مظلوميت دكتر بهشتى نه به خاطر اين بود كه مرد علم و شجاعت بود و او را كشتد يا مرد تقوا و حقيقت بود و قدرش را ندانستند بلكه بدين خاطر هم نبود كه او را آماج حملات ناجوانمردانه قرار دادند و حتى اجازه سخن گفتن به او نمى دادند و يا اين كه او را عاجز از بحث و استدلال منطقى مى پنداشتند بلكه مظلوميت او به خاطر اين بود كه على رغم همه اتهامات و با وجود داشتن هرگونه قدرت و توانايى به دفاع از خود و رسوا نمودن حريف و حريفان به خاطر حفظ ارزشهاى دينى, حراست از انقلاب اسلامى و رعايت مصالح امت اسلامى و حفظ وحدت و بنا به فرمايش رهبرش على وار مهر سكوت را بر لب زد. اين مرد متدين و كوه وقار و كشتى عظيم صبر, همچنان آرام اما پرخروش ره در پى رهبر مى سپرد و گوش به فرمان مقتداى خويش رسم رهروى مىآموخت تا بتواند يك امت شود, كه اين موضوع تحقق يافت همانگونه كه حضرت امام خمينى فرمود: بهشتى يك امت بود. شهيد بهشتى يك ستاره اى بود كه مسير حقانيت را براى كاروانهاى تشنه حكمت و معرفت نورباران مى كرد او فرياد استغاثه همه محرومان صالح بود كه بايد وارث زمين شوند و پيشوايى خود را بر عهده گيرند.(7) مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى فرموده اند: شهيد بهشتى يكى از آن شخصيت هايى بود كه يك حالت ويژه در آنان مشاهده مى شود , يك برجستگى در او بود كه با گذشت زمان بيشتر مشهود گرديد, او فكرى بلند, مغزى قوى و فعال داشت علاوه بر اين داراى اراده و روحيه ممتازى بود, بر احساسات خويش غلبه داشت و فردى متفكر بود تا احساساتى, اگر چه گاهى اوقات احساسات او هم جمعيت ميليونى را به جوش مىآورد, اما در همان وقت هم مى توانست مطمئن باشد كه دارد منطقى حرف مى زند, محاسبه شده سخن مى گويد, آقاى بهشتى را سالهاى طولانى مى شناختم و سال ها هم با يكديگر همكار و همفكر بوديم, مردى شديدا متعبد بود يعنى دين و شريعت را از بن دندان قبول داشت. با كمال خلوص و صميميت عامل به شرع و معتقد به دين بود, از تظاهر, رياكارى از كارهايى كه برخلاف خلوص هست شديدا بيزار و روى گردان بود. (8) مصاحبه غيابى با آيه الله شهيد دكتر بهشتى پيرامون زندگى, نگرش و نقطه نظرهاى آن شهيد در خصوص مسايل عقيدتى, فرهنگى و اجتماعى سوال: لطفا مختصرى در خصوص زندگانى خويش سخن بگوئيد؟ من محمد حسين بهشتى در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان متولد شدم, پدرم روحانى بود, در هفته چند روز در شهر به كار و فعاليت مى پرداخت و هفته اى يك شب به يكى از روستاهاى نزديك شهر براى امام جماعت و كارهاى مردم مى رفت. تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهار سالگى آغاز كردم خيلى سريع خواندن و نوشتن قرآن را ياد گرفتم و در جمع خانواده به عنوان يك نوجوان تيزهوش شناخته شدم تا اين كه قرار شد به دبستان دولتى ثروت كه بعدها به نام 15 بهمن ناميده شد از من امتحان ورودى گرفتند و گفتند بايد به كلاس ششم برود, ولى از نظر سن نمى تواند بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم, تحصيلات ابتدايى را همانجا از آنجا به دبيرستان سعدى رفتم و سال اول و دوم را گذراندم و اوائل سال دوم بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد با اين حوادث علاقه و شورى در نوجوان ها براى يادگيرى معارف اسلامى به وجود آمد , دبيرستان سعدى در نزديكى ميدان امام كنونى قرار دارد جايى كه مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست, علاوه بر اين كه در يك خانواده روحانى بودم و در خانواده خودم هم طلاب فاضل جوانى بودند, يك همكلاسى داشتم كه فرزند يك روحانى بود, پهلوى من مى نشست و به جاى اين كه به درس معلم گوش دهد كتاب معالم الاصول مى خواند, خوب اين ها بيشتر در من شوق به وجود مىآورد كه تحصيلات را نيمه كاره رها كنم و بروم طلبه شوم. از سال 1321 تا 1325 در اصفهان تحصيلات ادبيات عرب, منطق كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت موجب شده بود كه حوزه آنجا (مدرسه صدر اصفهان) با لطف فراوانى با من برخورد كند. در سال 1325 به قم آمدم, حدود شش ماه بقيه سطح, مكاسب و كفايه را تكميل كردم و از اول (سال) 1326 درس خارج را شروع كردم به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم در آن سال هايى كه استادمان آيه الله طباطبايى از تبريز به قم آمده بودند در سال 1327 به فكر افتادم كه تحصيلات جديد را هم ادامه بدهم, بنابراين با گرفتن ديپلم ادبى به صورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول و منقول آن موقع كه حالا الهيات و معارف اسلامى نام دارد دوره ليسانس را آنجا گذراندم و بعد در سالهاى 1335 تا 1338 دوره دكتراى فلسفه و معقول را در دانشگاه الهيات گذراندم.
سوال: اجمالى از فعاليت هاى خود را توضيح دهيد. از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفى پرداختم و به درس استاد علامه طباطبايى مى رفتم, اسفار ملاصدرا و شفا ابن سينا را و هم چنين شبهاى پنج شنبه و جمعه با مرحوم استاد مطهرى و عده اى ديگر جلسه گرم و پرشور و سازنده اى داشتيم كه ماحصل آن به صورت كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد. در سال 1326 يعنى يك سال بعد از ورود به قم با مرحوم مطهرى و عده اى از برادران برنامه اى تنظيم كرديم كه برويم به دورترين روستاها براى تبليغ و دو سال اين برنامه را انجام داديم. در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم مقارن بود با اوج مبارزات سياسى اجتماعى نهضت ملى نفت و به صورت يك جوان مصمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و متينگ ها شركت مى كردم. درسال 1331 در جريان تير 1330 آن موقع تازه به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تير فعاليت داشتم. دبيرستانى به نام دين ودانش در قم تإسيس كرديم تا سال 1342 كه در قم بودم مسووليت اداره آن را به عهده داشتم. در حوزه هم تدريس مى كردم و يك حركت فرهنگى نو, هم در حوزه بوجود آورديم و رابطه اى هم با جوان هاى دانشگاهى برقرار كرديم پيوند ميان دانشجو و طلبه را مبارك يافتيم. در ضمن آن زمان ها فعاليت هاى نوشتنى هم در حوزه شروع شده بود: مكتب اسلام, مكتب تشيع اينها آغاز حركتهايى بود كه براى تهيه نوشته هايى با زبان نو و براى نسل نو اما با انديشه عميق و اصيل اسلامى, در پاسخ به سوالات اين نسل مختصرى در مكتب اسلام و بعد بيشتر در مكتب تشيع همكارى مى كردم. در سال 1338 جلسات گفتار ماه در تهران شروع شد اين جلسات هم براى رساندن پيام اسلام بود به نسل جستجوگر با شيوه جديد, در هر ماه يك نفر سخنرانى مى كرد و موضوع سخنرانى قبلا تعيين مى شد كه در مورد آن مطالعه بشود و نوار از آنها گرفته و پياده مى كردند و به صورت جزوه و كتاب منتشر مى نمودند. در سال 1339 به فكر سامان دادن به حوزه علميه قم افتاديم, كار ما در يكى از اين جلسات به ثمر رسيد و توانستيم يك طرح و برنامه تحصيلات علوم اسلامى در حوزه ـ در هفده سال ـ تهيه كنيم و اين پايه اى شد براى تشكيل مدارس اسلامى نمونه كه معروف ترش مدرسه حقانى است. در سال 1341 كه انقلاب اسلامى با رهبرى امام و روحانيت و شركت فعال روحانيت نقطه عطفى در تلاش هاى انقلابى مسلمانان ايران بوجود آورده بود حضور داشتم. در همان سالها در قم به مناسبت تقويت پيوند دانش آموز و فرهنگى و دانشجو و طلبه به ايجاد كانون دانش آموزان قم دست زديم و اين در حقيقت نمونه ديگرى بود از همان تلاش براى پيوند دانشجو با روحانى. در زمستان سال 1342 من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم سال 1342 به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروههاى مبارز از نزديك رابطه برقرار كرديم , با جمعيت هيإت هاى موتلفه رابطه اى فعال و سازمان يافته داشتيم و در همين جمعيت ها بود كه به پيشنهاد شوراى مركزى, امام خمينى يك گروه چهار نفرى به عنوان شوراى فقهى و سياسى اين جمعيت ها تعيين كردند مرحوم آقاى مطهرى, بنده, آقاى انوارى و آقاى مولايى. در همان سال ها به فكر اين افتاديم كه كتابها و برنامه تعليمات دينى مدارس را كه امكانى براى تغييرش فراهم آمده بود تغيير بدهيم. دور از دخالت دستگاه جهنمى رژيم در جلساتى توانستيم اين كار را پايه گذارى كنيم. سال 1341 يا اوائل 1342 در يك جشن مبعث كه دانشجويان دانشگاه تهران در امير آباد ـ در سالن غذاخورى ـ برگزار كرده بودند دعوت كردند كه سخنرانى كنم آنجا موضوعى را مطرح كردم به عنوان مبارزه با تحريف يكى از هدف هاى بعثت است و در اين سخنرانى طرح يك كار تحقيقات اسلامى را ارائه كردم كه بعدها[ در نشريه] مكتب تشيع چاپ شد و در پاييز همان سال ما كار تحقيقاتى را آغاز كرديم و با شركت عده اى از فضلا در زمينه حكومت در اسلام ـ ما همواره به مسئله سامان دادن به انديشه حكومت اسلامى و مشخص كردن نظام اسلامى علاقه مند بوديم و اين را به صورت يك كار تحقيقاتى آغاز كرديم اين كارها بود كه به حكومت گران آمد. در سال 1343 كه تهران بودم و سخت مشغول برنامه هاى گوناگون, مسلمانان هامبورگ (در آلمان) به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنيان گزارش روحانيت بود و به دست آيه الله بروجردى بنيان گذارده شده بود فشار آورده بودند به مراجع كه چون مرحوم محققى آمده بودند به ايران بايد يك نفر روحانى به آنجا برود. آيه الله حائرى و آيه الله ميلانى به بنده اصرار كردند كه بايد برويد به آنجا [پس ا ز اين] مشكل گذرنامه حل شد به هامبورگ رفتم. دشوارى كارم اين بود كه از اين فعاليت هايى كه اينجا[ ايران] داشتم دور مى شدم و برايم سنگين بود و تصميم اين بود كه مدت كوتاهى آنجا بمانم ولى در آنجا احساس كردم كه دانشجويان سخت محتاج هستند به يك نوع تشكيلات اسلامى[ پس] هسته اتحاديه انجمن هاى اسلامى دانشجويان گروه فارسى زبان را بوجود آورديم, مركز اسلامى گروه هامبورگ سامان گرفت. فعاليت هايى براى شناساندن اسلام به اروپايى ها داشتيم. بيش از پنج سال آنجا بوديم كه در طى آن به حج مشرف شدم. سفرى به سوريه, لبنان و آمدم به تركيه براى بازديد از فعاليت هاى اسلامى آنجا و تجديد عهد با دوستان, سفرى به عراق آمدم و خدمت امام رفتم در سال 1348. بعد به ايران آمدم و همانطور كه پيش بينى مى كردم مانع بازگشت من شدند. در سال 1355 هسته هايى براى كارهاى تشكيلاتى بوجود آورديم و در سال هاى 1356 ـ 1357 روحانيت مبارز شكل گرفت, در همان سال ها درصدد ايجاد تشكيلات گسترده و مخفى و نيمه مخفى و نيمه علنى به عنوان يك حزب و تشكيلات سياسى بوديم. در سال 1356 كه مسايل مبارزاتى اوج گرفت همه نيروها را متمركز كرديم. در اين بخش با شركت فعال همه برادران روحانى و راهپيمايى ها و مبارزات به پيروزى رسيد. از سال 1350 يك جلسه تفسير قرآنى را آغاز كردم كه روزهاى شنبه به عنوان مكتب قرآن مركزى بود, كلاس سازنده اى بود و اين اواخر حدود 400 الى 500 نفر شركت مى كردند و در سال 1354 به مناسبت جريان هاى اين جلسه و فعاليت هاى ديگر, ساواك مرا دستگير كرد چند روزى در كميته مركزى بودم كه توانستيم از دست آنها خلاص شويم. بعد از رفتن امام به پاريس چند روزى خدمت ايشان رفتيم و هسته شوراى انقلاب تشكيل شد.(9)
سوال: آيا صحت دارد كه در خانه اى مجلل سكونت داريد؟ خانه من جاى گم شده اى نيست, خانه اى است كه شب هاى پنج شنبه ديدار عمومى داشتيم دانشجويان و دوستان مختلف به آنجا مىآمدند هنوز هم در آن سكونت دارم و چيزى نيست كه مخفى بماند هفت سال است در آن زندگى مى كنم اما ترتيب تهيه اين خانه: هنگامى كه از آلمان بازگشتم درصدد خانه اى در حوالى خيابان سقاباشى بودم ولى پول لازم را نداشتم و با همان مبلغ در جاده قديم شميران و قلهك كه زمين ارزان تر بود خانه اى تهيه كردم كه پولش را يكجا نمى خواستند و بطور قسطى پرداختم.(10)
سوال : مى گويند روحانيت از جمله شما انحصار طلبيد واقعيت چيست؟ اين از نيرنگ هاى استعمار است كه مى خواهد مجددا روحانيت را كه عامل موثرى در بسيج نيروها و پيروزى انقلاب است از مردم جدا كند و اميدواريم قشر روشنفكر و تحصيل كرده با ايمان و مبارز هوشيار باشد و اين توطئه را بشناسد و از طرفى بايستى به روحانيت هم توصيه كرد كه هوشيار باشد و آگاه باشد و نگذارد چنين سوء تفاهمى درباره اش بوجود بيايد.(11)
سوال: انگيزه دشمنان از شايعه پراكنى و سمپاشى چيست؟ يكى از علل و عوامل اين همه حمله و هجوم به من و امثال من اين است كه ما همواره در برخوردها اعتماد به نفس و خوش بينى به آينده و اميد به جامعه مى داده ايم به خيال خودشان مى كوشند ما را كه همواره پيك اميد براى جامعه بوده ايم به صورت انسانهايى نااميد درآورند تا به راحتى موج يإس را در جامعه افزايش دهند من به مردمان مى گويم به آينده انقلاب اميدواريم به يك شرط كه متفقا جلو شايعه سازىها را بگيريم, عزيزان من مواظب باشيم دچار انحراف نشويم. در اسلام حكومت, حكومت در خط اشباع و ارضإ ميل به قدرت حرام و گناه است.(12)
سوال: برخورد شما با شايعات چگونه است؟ روش من در برخورد با شايعات خونسردى و بى اعتنا بودن نسبت به شايعات است چون مى دانم شايعه سازى يكى از نغمه هاى شوم دشمنان انقلاب است و مسلم است افرادى كه مسووليت هاى موثرى در انقلاب دارند هرقدر مننصفانه تر كار كنند و هر قدر مصالح اين ملت را بيشتر رعايت كنند و خود به خود هر قدر با دشمنان اسلام و كشور بيشتر درگير بشوند در معرض اين توطئه ها بيشتر قرار مى گيرند. اين مسإله را سالهاست تجربه كرده ام, تربيت اسلام انسان را متوكل به خدا بار مىآوردو انسانى كه دلش با خدا پيوندى داشته باشد از اين گونه شايعات كمتر نگران مى شود.(13) اما آنچه باعث تإسف است اين كه انسان مى بيند بعضى از دوستان هم بوسيله توطئه گران تحت تإثير قرار مى گيرند و پاى آنها به اين شايعه سازى ها كشانده مى شود كه اين براى ما تعجب آور هست بخصوص كه انسان در برابر اين گونه چهره ها نمى خواهد حتى درشتى بگويد و واكنشى مطابق كنش آنها از خود نشان دهد من همواره سعى داشته ام و خواهم داشت كه با بردبارى و شكيبايى كه اسلام از هر مسلمان انتظار دارد ملتزم باشم و در برابر لغزش دوستان هم به ديده عفو و اغماض بنگرم.(14)
سوال : ايمان چيست و در زندگى انسان چه نقشى دارد؟ اولا بايد بگويم ايمان بايد متكى به آگاهى و بررسى هاى اطمينان آورى باشد در غير اين صورت فاقد ارزش است و آدمى را از جستجوى حقيقت بى نياز نمى كند از نظر قرآن آدمى موظف است صرف نظر از آنچه والدين يا محيطش چه ايده اى به او عرضه مى كنند دستگاه مجهز معرفت خويش را به كار اندازد, در خود و در جهانى كه پيرامون اوست به دقت بنگرد و با بردبارى بينديشد و اين تفكر و تدبر را آنقدر ادامه دهد تا به نتيجه برسد آنگاه به نتيجه اش دل بسته و ايمان آورد و آن را زيربناى نظام فكرى, عقيدتى و علمى در زندگى شخصى خود قرار دهد. ايمان سازنده و موثر در عمل خواه ناخواه براى انسان محدوديت ها و وظايفى بوجود مىآورد, در كوشش هاى اجتماعى, ايمان نقش درجه اول را دارد, در مبارزات اصولى متشكل و پيگير نقش ايمان از اين هم برجسته تر است, ايمانى سازنده و موثر است كه ضمن زنده نگهداشتن اميد در انسان بخصوص در هنگام سختى ها و مشكلات در جهت گيرى زندگى و در تنظيم برخوردش با مسايل گوناگون حيات, نقش موثرى داشته باشد.(15)
سوال : ملاك و معيار ارزشها چيست؟ در مكتب اسلام بحث روى ارزشهاست نه گرايش هاى گروهى, حزبى و تشكيلاتى و اگر كسانى اين دو را قاطى كنند ظلم كرده اند, خط مكتب همه چيز را به عنوان وسيله اى جهت رسيدن به هدف كه همان ارزشهاى الهى است قرار مى دهد اگر حساب ارزشهاى متعالى باشد از نظر ما ملاك و معيار ارزشها تقوا, فضيلت و خداترسى است, ملاك اين كه به درجه اى برسيم كه ((ان اكرمكم عندالله اتقيكم)) حاكم باشد ارزشهاى اسلامى با هر چه ضد اسلام است در ستيز مى باشد و جامعه اسلامى جامعه اى است كه در آن ارزشهاى اسلامى بر همه روابط اجتماعى حاكم باشد و البته نقش فقيه رهبر در عينيت يافتن ارزشهاى اسلامى در جامعه از مسايل بنيادى در نظام اجتماعى اسلام است.
سوال: فرق بين انسان حقيقت جو و آدم ستيزه گر درباره حقانيت در چيست؟ انسان حقيقت جو در برابر حق سر تسليم و پذيرش فرود مىآورد و تلاش عملى او از چهارچوب سود و زيان شخصى اش وسيع تر و در راه تحقق بخشيدن به خير و صلاح همه انسان ها مى باشد, در برابر حقيقت وحى از خود عناد و مخالفت نشان نمى دهد و حق را فداى هيچ چيز نمى كند اگر هم بخود مى پردازد از اين ديد است كه او هم بايد فرد سالم و مفيدى براى جامعه باشد. انسان ستيزه جو در برابر حقيقت و خود خواه تركيب فكرى و عمل خاصى دارد, او حقيقت را بدين خاطر مى پذيرد كه منافع و سود شخصى خويش را در آن بيابد و هرگاه حقيقت در مسير مخالف منافع شخصى و فردى او باشد با آن مبارزه مى كند, جز خود كسى را نمى بيند و خير و صلاح انسانها برايش مفهومى ندارد هميشه بهانه مىآورد تا از زير بار مسووليت هاى اجتماعى شانه خالى كند, امكان دارد خود را ظاهرا در صف حقيقت جويان و عدالت خواهان و انسان دوستان جا زده باشد ولى در باطن غير از خودپرستى, عامل ديگرى بر وجودش حكومت نمى كند.(16)
سوال: كار دنيوى و اخروى به چه مفهومى است؟ در قرآن از تلاش سازنده و مثبت به عمل صالح تعبير شده است, هر كارى كه موافق تكامل عمومى جهان و شايسته نظام آفرينش قرار مى گيرد و با توليد و سازندگى عمومى كه در سراسر جهان مشاهده مى شود هماهنگ است عمل صالح است, با اين ديد تمام حركات و برخوردهاى يك انسان در زندگى روزانه, غذاخوردنش, ارضاى غريزه جنسى اش, ابراز عاطفه و مهر به فرزندش هنگامى كه در مجموع يك نتيجه و بازده مثبت و سازنده تحويل بدهد و تنها تلف كردن مقدارى نيرو نباشد, كوششى سودمند شناخته مى شود, بنابراين از ديد وحى اين طور نيست كه انسان دو نوع كار داشته باشد , كار دنيوى و در راه ارضإ تمايلات و كار اخروى و در راه خدا, بلكه هر نوع كار و برخورد او با جهان مايه و پايه اى است براى تلاشهاى سازنده او و عاملى است براى نتيجه اى كه در هستى پس از مرگ به دو خواهد رسيد.(17)
پى نوشت ها: 1 . از سخنان امام در تاريخ هشتم تير 1360. 2 . همان مإخذ. 3 . شهادت نامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى, مسيح مهاجرى, ص39. 4 . زندگى و گزيده افكار شهيد مظلوم آيه الله بهشتى, تدوين دكتر على قائمى, ص127. 5 . بهشتى آن گونه كه بود, دكتر غلامعلى حداد عادل, روزنامه اطلاعات, شماره 21942, ص6. 6 . شهيد بهشتى (عقل ملكوتى), على عليزاده, ص100 ـ 108 به نقل از روزنامه جمهورى اسلامى, هفتم تيرماه 1369. 7 . يادواره عروج خونين هفتاد و دو يار صديق انقلاب اسلامى در فاجعه هفتم تير, اطلاعات, شماره 21943. 8 . مصاحبه با حضرت آيه الله خامنه اى, مجله پيام انقلاب, شماره 87 , ويژه نامه هفتم تير. 9 . اقتباس از او به تنهايى يك ملت بود, ج اول, ص4 ـ 22, و نيز نگاهى به كارنامه شهيد مظلوم آيه الله دكتر بهشتى. 10. او به تنهايى يك امت بود, ج اول, ص25 ـ 26. 11 . همان مإخذ. 12 . مجله شاهد, شماره 63, تير1363, ص20, شهيد بهشتى عقل ملكوتى, ص96. 13 . مجله پيام انقلاب, ش87, ص47. 14 . او به تنهايى يك امت بود, ج دوم, ص504. 15 . بررسى علمى زيربناى ايدئولوژى اسلامى, شهيد دكتر بهشتى, 7 ـ 21. 16 . همان, ص119 و 126. 17 . همان, ص123 ـ 124.
كرا شرع فتوا دهد بر هلاك الا تا ندارى به كشتنش باك نخواهى كه ملكت برآيد به هم غم ملك و دين هر دو بايد به هم به خردان مفرماى كار درشت كه سندان نشايد شكستن به مشت (سعدى)
مگو انده خويش با دشمنان كه لا حول گويند شادى كنان (گلستان سعدى)
خون خود را گر بريزى بر زمين به كه آب روى ريزى در كنار (سعدى)
دست طلب چو پيش كسى مى كنى دراز پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش (صائب)
كسانى كه بد را پسنديده اند ندانم ز نيكى چه بد ديده اند؟! (بوستان سعدى)
كم مباش از درخت سايه فكن هر كه سنگت زند ثمر بخشش (حافظ)
زبان در سخن گفتن آژير كن خرد را كمان و زبان تير كن (فردوسى)
مرغ بريان به چشم مردم سير كمتر از برگ تره بر خوان است وآن كه را دستگاه قدرت نيست شلغم پخته مرغ بريان است (گلستان سعدى)
بزرگى را سراسر به گفتار نيست دو صد گفته چون نيم كردار نيست (فردوسى)
كسانى كه مردان راه حقند خريدار بازار بى رونقند تبه گردد آن مملكت عنقريب كزو خاطر آزرده گردد غريب (سعدى)
زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست! روزى ز سر سنگ عقابى به هوا خاست بهر طلب طعمه پر و بال بياراست از راستى بال منى كرد و همى گفت كامروز همه ملك جهان زير پر ماست ناگه ز كمينگاه يكى سخت كمانى تيرى زقضاى بد انداخت بر او راست بر بال عقاب آمد آن تير جگرسوز از عالم علويش به سفليش فروكاست اينش عجب آمد كه زچوبى وزآهن اين تندى و اين تيزى و پرش زكجا خاست چون نيك نظر كرد پر خويش در آن ديد گفتا زكه ناليم كه از ماست كه بر ماست (ناصرخسرو)
يكى بر سر شاخ بن مى بريد خداوند بستان نظر كرد و ديد بگفتا كه اين مرد بد مى كند نه بر من كه بر نفس خود مى كند (سعدى)
سعدى به روزگارى مهرى نشسته بر دل بيرون نمى توان كرد الا به روزگاران (سعدى)
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است بر رخ او نظر از آينه پاك انداز (حافظ)
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم كه گاهگاه در او دست اهرمن باشد (حافظ)
اندرون از طعام خالى دار كه در و نور معرفت بينى (سعدى)
تو با خود ببر توشه خويشتن كه شفقت نيايد ز فرزند و زن (سعدى)
در محفلى كه خورشيد اندر شمار ذره است خود را بزرگ ديدن شرط ادب نباشد (حافظ)
دلى كه غيب نماى است و جام و جم دارد ز خاتمى كه از او گم شود چه غم دارد؟ (حافظ)
هر چيز كه دل به آن گرايد گر جهد كنى به دستت آيد؟ گر كست از راه خوش آمد ستود آنچه نباشى تو نبايد شنود آن كه ستايد به خوش آمد تو را از تو نكوتر نشاسد تو را (وحشى)
آيا حضرت امير(ع) از تيپ جوان هم به عنوان كارگزار نظام در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى داشت؟ چرا؟ آنچه مسلم است, حضرت امير(ع) از تيپ جوان به عنوان كارگزار نظام, در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى داشت, و نمونه هاى بسيارى را در اين نوشتار برشمرديم كه قابل دقت است. آنچه جاى دقت دارد و ((چرايى)) بحث را تشكيل مى دهد, اين است كه چرا حضرت امير(ع) از تيپ جوان به عنوان كارگزار نظام, در بدنه حكومت اسلامى كه يك امر بسيار مهم است بكار مى گرفت؟! گرچه تا به حال به اين پرسش, پاسخ گفته نشد ولى از روح تاريخ اسلام و روح نهج البلاغه مى توان نكاتى را استنباط كرد كه پاسخ نسبتا مناسبى باشد براى اين پرسش. 1ـ خلاقيت و نوآورى در جوانان بيشتر است: همانطورى كه اشاره شد, امام على(ع) قلب و استعداد جوانان را تشبيه مى كند به زمين ناكشته اى كه هر چه در آن افكنند بپذيرد. زمين ناكشته (ارض خاليه), بر خلاف زمين كشته ـ كه خاك آن پير گشته است ـ از خلاقيت ويژه اى برخوردار است. هميشه ثمرش بيشتر از زمين هاى كشته است. زمين هاى كشته نياز به ((آيش)) دارند و توانايى ندارند هر نوع بذر را بپذيرند. ولى زمين ناكشته گاهى چندين برابر, بيشتر از زمينهاى كشته و آيش خورده ثمر مى دهد. محصولش چشم نواز و چشمگير است و از ويژگيها و كيفيت خاصى برخوردار است. كشاورز در كاشت و داشت زمين ناكشته اى كه زير كشت مى برد چندان مشكلى ندارد زيرا خود زمين در درون خود داراى آمادگى است كه نياز به كمك و كود از خارج ندارد… همچنين است سرزمين وجودى يك جوان, آن هم جوانى كه مى خواهد در بدنه حكومت اسلامى, بكارگيرى شود. بدنه حكومت نياز به كادرى دارد كه سرشار از استعداد و آمادگى باشند و از خودشان خلاقيت نشان بدهند و خستگى ناپذير باشند. وقتى زمين ناكشته براى زير كشت بردن در اختيار زارع قرار دارد چرا زارع زمين كشته و آيش خورده خسته را زير كشت ببرد كه نتواند از آن, ثمر عالى و فراوان بدست آورد؟ اينجاست كه امام على(ع) مى فرمايند: ((انما قلب الحدث كالارض الخاليه ما القى فيها من شىء قبلته. فبادرتك بالادب قبل ان يقسو قلبك و يشتغل لبك…; دل جوان همچون زمين ناكشته است; هرچه در آن افكنند بپذيرد, پس به ادب آموختنت پرداختم, پيش از آنكه دلت سخت شود و خردت هوايى ديگر گيرد, تا با رإى قاطع روى به كار آرى…))(1) والدين, مسوولين فرهنگى و امورتربيتى, دلسوخته گان و در كل حكومت اسلامى, بايد جوان و توانمنديهاى جوانان را جدى بگيرند. كوتاهى در اين زمينه, دو خسارت بزرگ و جبران ناپذير را بدنبال خواهد داشت: 1ـ دشمن دور اين سرزمين مبارك, ((سنگ چين)) و سپس تصرف مى نمايد. 2ـ و به دنبال آن فرار مغزها را در بر خواهد داشت كه ((كمر حكومت)) را مى شكند. حقيقتا اين دو نكته از روح كلام حضرت امير(ع) بدست مىآيد و هشدار بزرگى است براى مسوولين فرهنگى و حكومت اسلامى. تا در حفظ اين سرمايه ملى ـ معنوى كشور كوشا باشند.
2ـ اولويت نسل جوان و آينده حكومت: مربى نيك انديش, بايد جاده صاف كن خوبى براى جوان ها باشد و بعد از راهنمائيها و راه گشائيهاى لازم از نيت پاك و نهاد بىآك (بىآسيب) جوان ها بهره بردارى نمايدو بهره مند گردد. حضرت امير(ع) مى فرمايند: جوان! من على(ع) حاضرم تمام گذشته تاريخ و آينده دور را جلو رويت حاضر و ترسيم سازم و هر چيز زبده آن را جدا سازم و نيكويى آن را برايت جستجو كنم, آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور اندازم… تا تو بتوانى از بهار زندگانى و عنفوان جوانى و نيت پاك و نهاد بىآك خود درست بهره ببرى و سپس در خدمت خلق خدا باشى. ((اى بنى انى و ان لم اكن عمرت عمر من كان قلبى فقد نظرت فى اعمالهم, و فكرت فى اخبارهم, و سرت فى آثارهم حتى عدت كاحدهم…; پسركم! هرچند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بوده اند نزيسته ام, اما در كارهاشان نگريسته ام و در سرگذشتهاشان انديشيده, و در آنچه از آنان مانده, رفته و ديده ام گويى چنان است كه با نخستين تا پسينشان به سر برده ام. پس آنچه ـ ديدم ـ روشن را از تار و سودمند را از زيانبار باز شناختم… و بر ادب آموختنت همت گماشتم.))(2) پس هشيارانه بايد سرزمين وجود جوان را تصرف كرد و دور آن سنگ چين نمود سپس بر آن زمين ناكشته, بذر نيك و نيك انديشى پاشيد و به دنبال آن از عنفوان جوانى, بهار زندگانى (نفس صافيه), نيت پاك و نهاد بىآك وى در بدنه حكومت اسلامى استفاده كرد و به دنبال آن, حكومت را از خطرات و خيانتها بيمه ساخت. خلاصه روزى بايد در بدنه حكومت نوسازى صورت بگيرد و چه بهتر كه نيك انديشان, نيك انديشانى از ميان نسل نو تربيت بكنند و آنها را در بدنه حكومت, بكار گمارند. از اين رو مى بينيم حضرت امير(ع) حكومت مصر را طى يك عهدنامه نسبتا طولانى واگذار مى كند به محمد بن ابى بكر در حالى كه وى كاملا در سنين جوانى بسر مى برد. (3) و يا اينكه در جنگ تبوك, پيامبر(ص) دستور دادند تا همه مهاجر و انصار تحت فرماندهى ((اسامه بن زيد)) كه بيش از 17 (هفده) سال نداشت راهى اين منطقه (منطقه موته)شوند.(4) 3 ـ براساس معيار شايسته سالارى: هيچ دليلى وجود ندارد كه يك جوان, به صرف جوان بودن, نتواند در پست هاى كليدى يك كشور بكار گرفته شود. اين منطق كور و كهنه دوران جاهليت بود كه از بكارگيرى تيپ جوان در بدنه حكومت اسلامى اعراض مى كردند و يكى از مشكلات آنها با خود حضرت امير(ع) همين بود كه حضرت امير جوان است و كم تجربه; و شايستگى ندارد در مسووليتهاى كليدى حكومت اسلامى بكار گرفته شود. چندين حديث زيبا, در همين نوشتار بيان گشت كه حضرت امير(ع) در اين زمينه قايل به شايسته سالارى هستند. با توجه به اين ديدگاه, امام(ع) جوانان توانمند, متخصص و متعهد را در بدنه حكومت اسلامى بكارگيرى مى كردند و از استعدادهاى سرشار جوانان به نفع مملكت استفاده مى نمودند. حضرت امير(ع) جايى كه كار به كار دان سپرده نشد بسيار مى نالد; مى فرمايند: ((مردى كه پشتواره اى از نادانى فراهم ساخته, و خود را ميان مردم نادان در انداخته. شتابان در تاريكى فتنه تازان, كور در بستن پيمان سازش ـ ميان مردمان ـ . آدمى نمايان او را دانا ناميده اند و او نه چنان است, چيزى را بسيار فراهم آورده كه اندكش بهتر از بسيار آن است. تا آنگاه كه از آب بد مزه سير شود, و دانش بيهوده اندوزد ـ و دلير شود ـ پس ميان مردم به داورى نشيند و خود را عهده دار گشودن مشكل ديگرى بيند.))(5) در جاى ديگر حضرت مى فرمايند: ((فيا لله و للشورى, متى اعترض الريب فى مع الاول منهم…; خدا را چه شورايى! من از نخستين چه كم داشتم, كه مرا در پايه او نپنداشتند; و در وصف اينان داشتند; ناچار با آنان انباز, و در گفتگوشان دمساز گشتم. اما يكى از كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود را بهتر ديد, و اين دوخت و آن بريد, تا سومين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت, و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت.))(6) به هر تقدير, امام على(ع) در جاى جاى نهج البلاغه در زمينه شايسته سالارى و واگذارى كار به كاردان مطالب بلندى دارند و فرمودند كه در اين مختصر به همين مقدار اكتفا مى كنيم. در يك جمع بندى مى توان گفت; كار بايد به كاردان واگذار گردد و در حكومت امام على(ع) جوانانى بودند كه شايسته و كاردان بودند و در بدنه حكومت اسلامى هم بكار گرفته مى شدند. 4ـ تعهد و عشق به اسلام: از روح تاريخ اسلام بدست مىآيد كه درصدر اسلام, جوانان گرايش بيشترى در روى آوردن به اسلام داشتند و به دنبال آن از خود عشق و علاقه خاصى نشان مى دادند. حضرت امير(ع) مى فرمايند: ((سپاس خداى را, كه راه اسلام را گشود و در آمدن به آبشخورهاى آن را بر تشنگان آن, آسان فرمود; و اركان آن را استوار ساخت تا كس با آن چيرگى نتواند, و نستيزد. .. راه روشن آن تصديق آوردن است و نشانه هاى آن كار نيك كردن.))(7) در جاى ديگر مى فرمايند: ((گله خود را با خدا مى كنم از مردمى كه عمر خود را به نادانى به سر مى برند, و با گمراهى رخت از اين جهان به در مى برند. كالايى خوارتر نزد آنان از كتاب خدا نيست.))(8) شايد به راحتى بتوان استنباط كرد كه غالب جمعيت كلانسال در حكومت امام على(ع) يا روحيات ابوسفيانى داشتند و يا نفاق پنهان و تعصب و تقدس كور جاهلى كه بسيار خطرناك و خطرساز بودند. از اين رو, حضرت از ميان جمعيت كلانسال, مواجه بود با چهار گروه كه عبارتند از : 1ـ ابوسفيان. 2ـ منافقان پنهان. 3ـ سالخوردگان متعهد ولى بى تخصص. 4ـ گروه بسيار اندك هم, متعهد و هم متخصص و كاردان بودند. از اين روى, حضرت بايد اين خلا بزرگ را با بكارگيرى تيپ جوان, جبران مى كرد و آنها را با توجه به لياقتها و توانمنديها, در بدنه حكومت به كار مى گمارد. واقعا اگر اكثر آنها مشكل دار و مشكل ساز بودند و از طرف ديگر در بدنه حكومت نياز به متخصص متعهد باشد كه بتوان گزينش درست از ميان جوانان كارآمد و متخصص و متعهد, اين خلا را پر كرد, چرا چنين نكرد؟! مگر خود على(ع) طى 23 سال حكومت پيامبر(ص), با آن همه ايثار و رشادت جوان نبود؟ مگر بر خود حضرت امير(ع) خورده نمى گرفتند؟!
O جوانان و كارگزاران نظام در اينجا سوالى مطرح خواهد گشت و به دنبال آن به پاسخ آن خواهيم پرداخت. سوال اين است: جوانان در ميان كارگزاران نظام حضرت امير(ع) چه جايگاهى داشتند؟ على(ع) مى فرمايند: ((الجاهل صغير و ان كان شيخا, والعالم كبير و ان كان حدثا; نادان كوچك است هرچند سالخورده و پير باشد, دانا بزرگ است, هرچند كوچك و خردسال باشد.))(9) از اين گفتار گرانسنگ اميرالمومنين(ع) مى توان استنباط كرد كه ملاك و محور در تمام امور, بويژه در گزينش نيروهايى كه پيكره و هسته مركزى حكومت اسلامى را تشكيل مى دهند, ((تعهد, تخصص و شايسته سالارى)) است. ملاك و محور اصلى در گزينش ها, دانش توإم با ديندارى و شايستگى است و اين معيار كلى, هيچ ارتباطى با سن و سال اشخاص ندارد. با يك دقت عميق مى توان چنين استنباط و تصور كرد كه: 1ـ ممكن است فردى متخصص باشد ولى ديندار نباشد. 2ـ ممكن است كسى متعهد و ديندار باشد ولى متخصص نباشد. 3ـ ممكن است فردى متعهد باشد, متخصص هم باشد اما شايستگى لازم براى يك امر مهم را نداشته باشد. مثلا فردى كه تخصص اش ادبيات زبان فارسى است به او نمى توان امر قضاوت را واگذار كرد. 4ـ ممكن است فردى هم متعهد باشد, هم متخصص و هم شايستگى لازم براى يك امر مهم را داشته باشد, مثلا فردى كه متعهد و متخصص است, تخصص اش هم در حقوق باشد, در اين صورت, هم مى توان وى را به عنوان قضاوت بكار گرفت و هم او را به عنوان نماينده مردم در مجلس قانونگذارى انتخاب نمود و هم به عنوان وكيل به معناى خاص. آنچه از ((روح اسلام و روح روايات)) به دست مىآيد, قسم چهارم از اقسام چهارگانه فوق است كه بطور خلاصه از آن به ((شايسته سالارى)) نام مى بريم. اين ملاك و مبنا, سن و سال, رنگ پوست, چپ و راست و خويشاوندى نمى شناسد. جوان متعهد است, تخصص اش در نيروهاى مسلح بسيار بالا است, در اين صورت, وى شايسته است به عنوان فرمانده لشكر, در نيروهاى زمينى منصوب گردد. از اين رو على(ع) فرمودند: ((رب صغير احزم من كبير; بسا خردسالى از بزرگ دور انديش تر است.)) در جاى ديگر فرمودند: ((انظر فى حال كتابك فول على امورك خيرهم, واخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و اسرارك باجمعهم لوجود صالح الاخلاق; درباره كاتبان خود بنگر, و بهترينشان را بر سر كار بياور, و نامه هايى را كه در آن تدبيرها و رازهايت نهان است, از ميان جمع كاتبان به كسى مخصوص دار كه صالحتر از ديگران است… .))(10) همچنين در جاى ديگر فرمود: ((فان الرجال يتعرضون لفراسات الولاه بتصنعهم و حسن خدمتهم و ليس ورإ ذلك من النصيحه والامانه شىء…; مردمان براى جلب نظر واليان به آراستن ظاهر مى پردازند, و خوش خدمتى را پيشه مى سازند. اما در پس آن, نه خيرخواهى است و نه از امانت نشان. ليكن آنان را بيازماى به خدمتى كه براى واليان نيكوكار پيش از تو عهده دار بوده اند, و بر آن كس اعتماد كن كه ميان همگان اثرى نيكو نهاده, و به امانت از همه شناخته تر است.))(11) با توجه به اين اصل اساسى, يعنى ((شايسته سالارى)) در منابع و مبانى دينى, مى توان گفت: از نيروى جوان, در صدر اسلام به نحو شايسته استفاده مى شد. اولين كسى كه به پيامبر اسلام(ص), اسلام و ايمان آورد, جوانى بود به نام على بزرگ(ع). و اولين كسى كه به عنوان جانشين حضرت محمد(ص), منصوب گرديد, جوانى بود به نام على بزرگ(ع). كسى كه: عشق بازى كه هم آغوش خطر خفت در خوابگه پيغمبر(ص)(12) جوانى بود به نام على بزرگ(ع). پيامبر(ص), على(ع) را كه چهره اى بسيار جوان داشت براى امر قضاوت به يمن فرستاد.(13) كسى كه قالع باب خيبر است, جوانى بنام على بزرگ(ع)… . آيا تا به حال فكر كرده ايد كه تمام عظمتهاى بزرگ زندگى فاطمه زهرا(س), در دوران نوجوانى و جوانى بوقوع پيوست و مدت عمر حضرت زهرا(س) از هيجده سال تجاوز نكرد؟! ((آئين مقدس اسلام در چهارده قرن قبل, ضمن برنامه هاى جامع و سعادت بخش خود توجه مخصوصى به نسل جوان معطوف داشته و جوانان را از نظر مادى و معنوى, تربيتى و روانى, اخلاقى و اجتماعى, دنيوى و اخروى و خلاصه از كليه جهات, تحت مراقبت كامل قرار داده است.))(14) در دعوت پيامبر(ص), آن كسانى كه بيشتر از همه استقبال مى كردند, جوانان بودند. در مدت سه سال دعوت پنهانى پيامبر(ص), در حدود بيست و پنج نفر, به پيامبر ايمان آوردند. آن هم با سختيها و مرارتهايى كه تحمل مى كردند. اما اكثر آنها, آنطور كه به تاريخ استناد مى شود جوانان بودند. بعد از آن هم, در جنگها و كارهاى ديگر همين جوانها فعال بودند. در زمان پيروزى انقلاب و بعد هم در مسئله جنگ و اين هشت سال دفاع مقدس, همه جوانان بودند. اگر كسى با جبهه سر و كار داشت و مى رفت آنجا, گاهى پيرمرد آنجا بود, ولى خيلى كم بود.(15) در عصر كنونى, مزارع سرسبز و خرم با سعى و كوشش نسل جوان آباد است, چرخهاى عظيم صنايع سنگين با نيروى جوانان در حركت است, ذخاير طبيعى آن در اعماق معادن نهفته است با همت نسل جوان استخراج مى شود, كاخهاى مجلل و آسمان خراشهاى بزرگ جهان را اراده خستگى ناپذير جوانان بپا داشته است, عمران و آباديها, مديون كار و كوشش نسل جوان است, پايه هاى اقتصادى كشورها بر نيروى فعاله جوانان استوار است, دفاع از مرزها و حفظ استقلال و امنيت مملكت ها بر عهده نسل جوان است. خلاصه در همه كشورها آثار پر ارج فعاليت جوانان در تمام مظاهر زندگى مشهود است و نيروى خستگى ناپذير نسل جوان مايه اميدوارى تمام ملتها است.(16) از ميان معصومين(ع) , هم داريم, نوجوان و جوانى كه به امامت منصوب گشتند. امام جواد(ع) در حدود هشت سالگى به امامت رسيد ودر بيست و پنج سالگى به شهادت رسيد. اين خود يك استراتژى زيبا است و تفكر برانگيز, تا شايسته سالارى زيبا, به نام معصومين(ع) در تاريخ ثبت گردد. امام هادى(ع), در حدود ده سالگى به امامت منصوب گشتند و در چهل و سه سالگى به شهادت رسيدند. امام حسن عسكرى(ع), در حدود بيست و دو سالگى به امامت منصوب گشتند و در بيست و هشت سالگى به شهادت رسيدند. امام مهدى(عج), در حدود پنج سالگى به امامت رسيدند و تاكنون ادامه دارد. به هر تقدير, ((طرح و برنامه شايسته سالارى)) از ناحيه معصومين بوده و به نام آنها در تاريخ ثبت و ضبط گشته است و از ناحيه آنها به اجرا هم درآمده است. اما كارگزاران حضرت امير(ع): با تحقيق اجمالى كه انجام شد, از ميان كارگزاران حضرت امير(ع): 1ـ هم گروه سنى جوان ايفاى نقش مى كردند. 2ـ هم گروه سنى ميانسال. 3ـ و هم گروه سنى بزرگسال.
O نمونه هاى چند محمد ابن ابى بكر عظيم المنزله از خواص ياران امام(ع) بوده كه در سال حجه الوداع سال دهم هجرت بدنيا آمده و در سال سى و هشت هجرى در زمان خلافت حضرت امير(ع), در مصر به شهادت رسيده است, حضرت امير(ع) حكومت مصر را به او واگذار فرموده و در يك عهدنامه نسبتا طولانى او را به عدالت و برابرى بين مردم امر كرده است. همانطورى كه پيدا است, محمد بن ابى بكر در سنين كاملا ((جوانى)) حكومت مصر از ناحيه امام على(ع) به وى واگذار شد.(17) امام على(ع) در نامه سى و پنج مى فرمايند: مصر را فتح كردند (لشگر معاويه آن را گرفتند) و محمد بن ابى بكر كه خدايش بيامرزد شهيد شد, از خدا مزد و پاداش او را مى خواهيم كه براى ما فرزندى خيرانديش و مهربان, و كارگردانى رنج كشيده, و شمشيرى برنده, و ستونى جلوگيرنده بود. محمد ربيب يعنى پسر زن امام (ع) بود, مادرش اسمإ دختر عميس خثعميه است خلاصه چون محمد را امام(ع) تربيت نموده بود او را فرزند مى خواند… .(18) زياد ابن ابيه, در طائف سال فتح مكه يا سال هجرت يا روز جنگ بدر بدنيا آمده, و پيغمبر اكرم(ص) را نديده, و در همه جا با حضرت امير(ع) و بعد از آن حضرت, با امام حسن(ع) و تا زمان صلح آن بزرگوار با معاويه بوده و پس از آن به معاويه ملحق گرديد, و در كوفه در ماه رمضان سال پنجاه و سه هجرى بر اثر نفرين امام حسن(ع) به مرض طاعون و وبإ هلاك گرديد. زياد ابن ابيه تقريبا در سن جوانى بود كه حضرت امير(ع) وى را طى عهدنامه اى حاكم فارس گردانيده بود كه آن ديار را نيكو ضبط كرده, نگهدارى مى نمود و از اين رو معاويه نامه اى به او نوشت تا او را به برادرى بفريبد. ـ او برادر معاويه بوده است ـ چون به امام(ع) خبر رسيد به زياد نوشت: آگاه شدم كه معاويه نامه اى به تو نوشته مى خواهد دلت را (از راه نيكبختى) بلغزاند, و مى خواهد در تيزى و تندى (زيركى) تو رخنه كند… .(19) از آنجايى كه ملاك و معيار امام(ع) شايسته سالارى است, زياد ابن ابيه را كه برادر معاويه مى باشد, در بدنه حكومت بكار مى گيرد و او را به عنوان حاكم فارس منصوب گردانيد. زياد ابن ابيه جوان تيز, تند و باكفايتى بوده اگرچه با گذشت زمان از خود بى كفايتى نشان داده است… . منذر بن جارود عبدى, سال دوم هجرت تولد يافت و در سال شصت و يك هجرت, وفات. وى در پنج سال آخر حكومت حضرت امير(ع), فرد ميانسال بود كه حضرت امير(ع) حكمرانى بعضى از شهرهاى فارس را به او واگذار كرد.(20) عمر بن ابى سلمه مخزومى كه تولدش دوم هجرت و وفاتش هشتاد و سه هجرى, وى هم در پنج سال آخر حكومت حضرت على(ع) جوانسال بوده كه حضرت, طى نامه اى او را كه از جانب حضرت امير(ع), بر بحرين حاكميت داشت عزل نمود.(21) صعصعه بن صوحان عبدى از ياران بزرگوار مولاى متقيان و كسى است كه گفته اند بيش از ديگران و با معرفت كامل به حق, على(ع) خود را مى شناخت. او محضر رسول اكرم را درك نكرده و در زمان خليفه دوم بسيار جوان بود. روزى در محضر آن خليفه بود كه موضوع مشورت در باب مالى پيش آمد. او به خليفه متذكر شد كه مشورت جايز نيست, زيرا قرآن تكليف را معين نموده است. خليفه تصديق كرد و او را ستود. صعصعه از جمله كسانى است كه امام حسن براى او از معاويه امان گرفت ولى معاويه در ديدار او گفت دلم نمى خواست به تو امان داده باشم. صعصعه گفت: من اصلا دلم نمى خواست تو عنوان خليفه داشته باشى. معاويه او را مجبور كرد به منبر برود و على(ع) را سب كند. او هم به منبر رفت و پس از ايراد مطالبى گفت: كسى كه شر خود را به خير خود مقدم داشته مرا امر كرد كه على را لعن كنم, ((خداوند او را لعنت كند.))(22) مردم همه آمين گفتند. معاويه گفت مقصودت من بودم و او را دوباره به منبر فرستاد. صعصعه اين بار گفت: معاويه مرا دستور داده كه على را لعنت كنم. من لعنت مى كنم كسى را كه على را لعن كند, مردم همه آمين گفتند و معاويه روى اين اصل او را تبعيد كرد. صعصعه در مرگ امام خود اشعار سوزناكى سروده است. به امام فرمود يا على! خلافت را زينت دادى و آن تو را زينت نداد. صعصعه در صفين در ركاب مولاى متقيان بود و همراه ابن عباس براى مناظره با خوارج مإموريت داشت و آنها را پند داد و موفق شدند دو هزار نفر را برحذر داشته و به كوفه بازگردانند. او از طايفه بنى كلب و از نيكمردان كوفه بود. صعصعه فاضل و در سخن بليغ بود. برادرش زيد هم چون او در دين مخلص بود و با برادر ديگرش به نام سيحان هر دو در صفين كشته شدند.(23) مى بينيم كه يك جوان چقدر در بدنه حكومت حضرت امير(ع), ايفاى نقش كرده است و چقدر مى تواند نقش آفرينى بكند. به هر حال, نمونه هاى بسيارى در تاريخ اسلام ثبت گشته است كه جوانان جانانه و در مسير دين اسلام و براى دفاع از اسلام, جانفشانى و جانبازى مى كردند, و ذكر همه آن نمونه ها در اين مختصر ميسر نمى باشد. خلاصه در ميان كارگزاران حضرت امير(ع), هم جوانسالان ايفاى نقش مى كردند و هم ميانسالان و هم بزرگسالان. ملاك و معيار عزل و نصب حضرت امير(ع) تعهد, تخصص توإم با شايسته سالارى بوده است. در پايان به اين نكته اشاره خواهيم داشت كه مراد از بحث جوانان و جوانى, بدين معنا نيست كه سالخوردگان مطرود هستند, نه خير! مراد بحث شايستگيهاست و بحث بر سر اين است كه هر كس هر چه توان و تجربه دارد, بر ((كف)) بگذارد و براى خدمت به خلق خدا به ميدان آيد. توان توإم با تجربه, تعهد توإم با تخصص و سپس توجه به ((شايسته سالارى)) ملاك و مبناى حكومت اسلامى است و اين است ضوابط كلى در حكومت دينى و اسلامى.
نتيجه آنچه در عصاره بحث بايد بدان اشاره شود, عبارت از اين است كه: جوانى ((هسته مركزى)) و بهار عمر هر انسان محسوب مى شود و در احاديث از جوانى به دوران طلايى و نعمت الهى ياد شده است. در واقع, جوان خورشيد بزرگى است زمينى, منتها خروشان كه در درون خويش ((شدن و خودشكوفايى)) را به همراه دارد. جوان در اول جوانى, گام اول را براى ورود در جامعه بزرگ انسانى و جهانى برمى دارد كه قبل از ورود در آن بايد ((فن و هنر)) شناگرى را فرابگيرد تا بتواند خويش و يا انسانيت انسانها را از غرق شدن نجات دهد و گوهر گرانبهاى انسانيت را از اعماق اقيانوسها, بيرون بكشد. حضرت امير(ع), در گفتارى كوتاه اما زيبا, خطاب به همه انسانها به ويژه به جوانان فرمودند: ((من قل ذل)) يعنى خود كوچك بينى و خود باختگى ذلت محض است و پوچى و پليدى, پيامد پر خطر آن محسوب مى گردد. به هر تقدير, جوان نبايد منتظر نزول فرشته بنشيند, تا او را بر بال خود بنشانند و به عرش الهى ببرند. براى جوان ها, تمام فرصت ها, فرصت طلايى است, غفلت و از دست دادن آن, خودكشى پنهانى است, بدون آنكه خود بدان مطلع باشد. حضرت امير(ع) در مورد شايستگى جوانان مى فرمايند: رب صغير احزم من كبير; يعنى بسا كوچكى كه از بزرگتر دورانديش تر است. با استفاده از اين سخن هنرمندانه, ما به بحث شايسته سالارى اشاره نموديم و بدنبال آن به تخصص توإم با تعهد و در عين حال استفاده از توانائيها توإم با تجربيات كه نتيجه آن شايسته سالارى است رسيديم و در پايان اثبات نموديم كه ((شايسته سالارى)) در حكومت دينى امام على(ع) تجربه شده است.
آيا لازم بود فلسطينيان جان بر كف توسط بمبهاى اف-16 آمريكائى بمباران شوند تا اعراب پى ببرند كه جنگى تمام عيار در سرزمين فلسطين بر پا است و مى بايست خود را با وضع موجود سازش دهند و نسبت به قراردادها و روابطشان با دولت صهيونيستى تجديد نظر كنند؟ ولى چيزى فراتر از يك اعتراض تو خالى صورت نگرفت! چقدر بايد شهيدان فلسطينى پرپر شوند و كودكان بى گناه در خاك و خون بغلتند و اطفال بى پناه, يتيم و اسير شوند و روستاها و شهرهاى بى شمارى در محدوده خشم اسرائيلى قرار گيرند و از آب و نان خوردن و حتى از نفس كشيدن محروم گردند تا اعراب حركتى كنند و از اين سكوت مرگبار بيرون آيند؟!
روياروئى با خشونت شارونى همه بايد بدانند كه انتفاضه تنها راه نجات است و نه تنها نجات فلسطينيان كه حتى نجات اعراب. و اگر خداى نخواسته انتفاضه به سقوط كشيده شود تمام اعراب سقوط خواهند كرد بلكه اين شكست مرگبار به جهان اسلام نيز خواهد رسيد زيرا همه مسلمانان در وضعيت كنونى وظيفه دارند كه به فلسطين كمك كنند و هيچ كس نمى تواند شانه را از زير بار مسئوليت خالى كند. ما اكنون مواجه هستيم با حكومتى در تل آويو كه براى نخستين بار با اغلبيت يهوديان ساكن سرزمين اشغالى به قدرت رسيده و 65% مردم او را پذيرفته و به او راى داده اند و اين براى صهيونيست ها كه معمولا از در صد كمترى برخوردار بودند, نسبت بالائى به شمار مىآيد. اين دولت اشغالگر از آغاز با دندانهاى تيز به ميدان آمد و چنانكه از سابقه طولانى شارون در جنايت و خونريزى بر مىآ يد او تنها با زبان قلدرى و شمشير سخن مى گويد, او هرگز از نينتها و انگيزه هاى شوم و پليد خود نسبت به فلسطين و اعراب دست نكشيده و پيوسته پيام خود را توسط هواپيماهاى بمب افكن و موشكها و تانكها و بولدوزرها به اعراب رسانده و تمام پيامها متضمن يك مطلب است و آن اينكه: فلسطينيان را به زانو در آورد و در برابر خود تسليم محض سازد و از سوئى ديگر با قدرت سلاح, اعراب را به وحشت فرو برد و بر آنان چيره گردد. پس مى شود گفت: نقشه حكومت اسرائيل مبتنى بر يك انديشه اساسى است و آن شكستن و خرد كردن شخصيت اعراب و خاكسار نمودن آنان و عبرت گرفتن دنيا از سرنوشت ملت مظلوم فلسطين ! بنابر اين, فلسطين آزمايشگاهى است كه تجربه شكستن عزم و اراده اعراب در آن صورت مى گيرد و اگر اين تجربه در آزمايشگاه فلسطين به پيروزى رسيد, بر ساير كشورهاى عربى قطعا اجرا مى گردد هرچند ممكن است روشها و نيرنگها فرق كند و معنايش نيز اين است كه فلسطينيان به علت قرار داشتن در صف اول جبهه نبرد با صهيونيستها, نخستين قربانيان نقشه جديد اسرائيل هستند و اگر اين وضعيت خطرناك, اعراب را از خواب خرگوشى بيدار نسازد و غيرت دينى يا عربى آنان را برنيانگيزاند حد اقل لازم است آنان را به هراس افكند و به خاطر دفع زيان احتمالى هم كه شده به انديشه جدى وادارد و اگر ايشان در برابر آن همه شهيدان فلسطينى كه خون پاكشان سنگفرشهاى فلسطين اشغالى را قرمز كرده است, خم به ابرو نياورند و حد اقل با آنان همدردى هم نكنند, لازم است بدانند كه اين خرابى ها و كشتارها و قتل عام ها و جسدهاى جوانان فلسطينى پلى خواهد بود كه اسرائيلى ها بر آن عبور خواهند كرد تا به ساير پايتختهاى عربى دست يابند و اين جزء آرزوهاى ديرينه و نقشه هاى دير مدت آنان در رسيدن به اسرائيل بزرگ است.
تجربه صلح در طول هشت سال گذشته و در ضمن پنج حكومت اسرائيلى (رابين, پرز, نتنياهو, باراك و شارون) اعراب به پايان راه رسيدند زيرا معلوم شد كه هرگز صهيونيست ها خواهان صلح و سازش ـ حتى در نسخه مشروط آن ـ با اعراب نيستند هرچند هنوز هم شايد برخى نادانان از سردمداران اعراب يا فلسطينيهاى سازشخواه به اين پندار غلط معتقد باشند. به هر حال در تمام قراردادها و نشستها و نيرنگها معلوم شد اسرائيل خواهان تثبيت بيش از پيش موقعيت خويش است هر چند از نظر ديد بين المللى شايد به صورت صلح جلوه داده و از ضعف اعراب و عدم توازن قوا در منطقه و يكه پردازى و تك سوارى آمريكا در سلطه بر محدوده جهان, سوء استفاده كرده و فرصتى تاريخى براى اسرائيل پيش آورده كه شايد هميشه هموار نباشد و بايد از اين فرصت زرين استفاده شايان كند و گامهاى خود را در منطقه مستحكم تر گرداند و سراسر خاورميانه را تحت سلطه خود در آورد. هنگامى كه ((سلفان شالوم)) يكى از مشاوران نزديك نخست وزير اسرائيل (شارون) اعتراف كرد كه بايد ياسر عرفات بداند كه اكنون حكومتى جديد بر سر كار آمده و روش ديگرى را در روياروئى اختيار كرده است, دكتر اسعد عبد الرحمن نويسنده مشهور فلسطينى در اين باره نوشت: راستى حكومتى جديد است زيرا تنها 42% از زمينهاى كرانه غربى را بر فلسطينيان پيشنهاد مى كند و بدينسان از سخاوت بيشترى برخوردار است نسبت به آنچه از غزه به فلسطينيان باز مى گردد!! و از اين روى فورا حاضر است دولت فلسطين را به رسميت بشناسد زيرا پس از اين تقسيم عادلانه! دولت فلسطين چيزى جز يك شهردارى نخواهد بود كه اداره امور مردم شهر خود را در دست مى گيرد ولى در حقيقت اين اداره هم به دست اسرائيل است زيرا رساندن آب, غذا و حتى اكسيژن براى تنفس هوا به آن مردم,بايد با اجازه اربابان صهيونيست باشد و از راه اسرائيل صورت پذيرد ! پر واضح است كه در چنين وضعيتى, اين مردم تنها يك حق دارند و آن اين است كه بردگانى فرمانبر براى يهوديان باشند كه در اين صورت به مراتب پست تر و پائين تر از مردم بومى جنوب آفريقا در زير سايه حكومت ناسيوناليستى آن دوران خواهند بود. اگر اين است تئورى حكومت شارون, پس قطعا شكست انتقاضه راه را براى آن آرزو همواره مى سازد, بنا بر اين ادامه انتفاضه امرى است لازم و ضرورى تا اين خواب اسرائيل به كابوس بدل گردد و اگر اعراب و يا عرفات و همدستانش از پائين ترين درجه كرامت فردى و شخصيت انسانى بر خوردار باشند بايد بدانند كه بر سر دوراهى قرار گرفته اند, يا ادامه انتفاضه و يا برده شدن فلسطينيان آن هم بردگان درجه دو ! و در حقيقت امر منحصر نمى شود به انتخاب بردگى يا آزادى بلكه انتخاب مرگ يا حيات. حال معلوم شد كه اگر انتفاضه به شكست انجامد, فلسطينيان به چه روزى مى رسند ولى آنچه بسيارى اطلاع ندارند اين است كه در صورت شكست انتفاضه, اعراب به چه وضعيتى خواهند رسيد؟ اگر دمى به خود آيند مى دانند كه پس از شكست فلسطينيان كه در خط اول مبارزه قرار دارند قطعا نوبت به آنان نيز مى رسد و خطهاى دفاع يكى پس از ديگرى سقوط مى كند و آن روز ديگر پشيمانى سودى نخواهد داشت پس بايد در برابر طوفان, با قدرت و استقامت ايستاد و از حيثيت اسلامى عربى خود دفاع كرد. اگر انتفاضه فلسطين شكست خورد و مردم فلسطين به زانو درآمدند چگونه قدرتمداران اسرائيل با اعراب رفتار خواهند كرد؟ قطعا اعراب از كوچكترين احترامى در زير سايه اسرائيل نيرومند برخوردار نخواهند بود و توسط استكبار جهانى مامور به تسليم مى شوند و يا اينكه خود از ترس و وحشت پرچمهاى سفيد را بالا مى برند ! ولى آنچه تا كنون طى پنجاه سال اخير مشاهده شده اين است كه ملت فلسطين هرگز در برابر دشمنان پليدش سر فرود نياورده و به خاك ذلت نيافتاده, و اين را ما ادعا نمى كنيم بلكه خون پاك جوانان فلسطينى كه روزانه بر سرزمين مقدس فلسطين ريخته مى شود به آن گواهى مى دهد. پيام روشن جوانان مسلمانى چون ((محمد مرمش)) كه با عمليات جهادگرانه اش در ((ناتانيا)) صهيونيستهاى مست را به جهنم فرستاد, گواهى ميدهد.
نقش آمريكا مطلبى كه هرگز نبايد فراموش شود نقش آمريكا در جرات دادن به اسرائيل است. قطعا اگر چراغ سبز آمريكا نبود, اسرائيل جرات اقدام بر اين همه كشتار را نداشت و اگر تشويقهاى فكرى كاخ سفيد نبود, شارون با هواپيماهاى اف-16 آمريكا بر سر مردم بى گناه بمب نمى ريخت زيرا شارون فقط تا آنجا پيش مى رود كه از سوى آمريكا رهبرى مى گردد و دليلش هم اين است كه وقتى ارتش اسرائيل در روز 15 ماه مى در شمال غزه چند سانتيمتر پا را فراتر نهاد فورا واشنگتن پيام مخالفت و اعتراض را فرستاد و ارتش بدون چون و چرا عقب نشينى كرد. و هرچند فرماندهى ارتش اسرائيل اين عقب نشينى را خواست بگونه اى توجيه كند ولى هيچ كس باور نكرد و هرگز مقبول نيافتاد. به هر حال آنچه مسلم است اين است كه آمريكا صد در صد پشتيبانى و حمايت همه جانبه خود را از اسرائيل و تمام رفتارها و كردارهاى غير انسانى شارون اعلام كرده است و همواره سخن از رضايت كامل از شارون و مدح و ثناى او به ميان آورده و هرگاه انتقاد شديد و سخنان تندى دارد فقط بر سر فلسطينيان و ياسر عرفات فرو مى ريزد. و نه تنها با استفاده از حق ((وتو)) در سازمان ملل در برابر قانون حمايت از فلسطينيان ايستاد و آن را خنثى كرد بلكه شخص عرفات را نيز مورد اهانت شديد قرار داد و ((كولن باول)) وزير خارجه آمريكا او را مردى بى چاره و سردرگم و دور از حقيقت خواند. و نيز نبايد از ياد ببريم كه شهرها و روستاهاى فلسطين با سلاحهاى پيش رفته آمريكائى هدف قرار مى گيرند و اين هواپيماهاى اف-16 بود كه به ((طولكرم)) و ((جنين)) يورش برد و هليكوپتر ((اباچى)) آمريكائى بود كه در خيابان ها فلسطينيان را مورد حمله قرار مى داد و موشكها را بر خانه هاى آنان و بر مراكز دولت خودگردان فرو مى ريخت. اينها نشانه هائى هستند فراموش نشدنى از هديه هاى آمريكا به ملت فلسطين. روزى دولت آلمان به آنكارا اعتراض كرد كه با استفاده از سلاحهاى آلمان مناطق كردنشين را بمباران كرده است و از اتحاديه اروپا خواست كه با ادامه چنين سياستى از سوى تركيه, بايد آن را مورد تحريم قرار داد و از فروش سلاح به تركيه خوددارى نمود ولى استفاده از سلاحهاى آمريكائى در له كردن و نابود ساختن فلسطينيان و كشتن كودكانشان و ويران ساختن خانه ها و كاشانه هاشان مورد هيچ گونه سرزنش و يا توبيخى از سوى آمريكا نمى شود, بلكه گزارش وزارت خارجه آمريكا در باره تروريسم جهانى در سال 2000 رفتارهاى اسرائيليان را تنها به عنوان رفتارى تند توصيف كرد اما دفاع فلسطينيان از حق خود در زندگى با كمترين مزاياى انسانى, تروريسم قلمداد شد. روزنامه مئاريف در تاريخ 6 ماه آوريل گزارشى از مذاكرات كامپ ديويد اخير منتشر كرد و همچنين وزير امور خارجه سابق اسرائيل ((شلومو بن آمى)) يادآور شد كه چگونه كلينتون (رئيس جمهور سابق ايالات متحده) در طول مدت مذاكره, جانبدارى از اسرائيل مى كرد و فلسطينيان را كاملا تحت فشار قرار مى داد و از آنها مرتب مى خواست كه آرام تر و انسانى تر!برخورد كنند و از خشونت و ترور دست بردارند و طرحهاى اسرائيلى را قبول كنند. و هنگامى كه ((احمد قريع)) رئيس مجلس تشريعى فلسطين سخن گفت و اهميت سازش با قوانين بين المللى را يادآور شد, كلينتون با عصبانيت و پرخاش بر او فرياد زد و تهديد كرد كه اگر اينچنين بحث كند او را طرد خواهد كرد و به او گفت: اين حرفهاى بى معنى (يعنى قطعنامه هاى سازمان ملل) را تكرار نكن ! اينجا جاى چنين سخنانى نيست, اين حرفها را تنها در سازمان ملل مى زنند !! اين داستان را كه رسما ((شلومو بن آمى)) بازگو كرده بيانگر چه مطلبى است؟ از اين روشن تر مى شود بيان كرد؟ آيا باز هم معنى دارد كه از واشنگتن بخواهند تا قضيه را به حق ! فيصله دهد و مشكل فلسطين را حل كند؟ چه آرزوى خامى !
شكستن نقشه شارون فلسطينيان آنچه لازم بود انجام دادند و هيچ كس نمى تواند از آنان مطالبه كند كه بيش از اين فداكارى كنند. كافى است كه تا امروز استقامت كرده و در برابر جهنمى كه اسرائيلى ها بر آنان تحميل كرده اند با سينه هاى گشاده و سنگ خرده استقبال مى كنند. آنان با در آغوش گرفتن شهادت دين خود را ادا كرده و مى كنند ولى ما چه كرده ايم ؟ اعراب چه كرده اند؟ آيا همين كافى است كه منتظر شهادت تك تك افراد ملت فلسطين باشند تا بر آنان نوحه سرائى كنند و يا به قول خودشان نماز ميت بر غائب بخوانند ! به هر حال تا اين لحظه فلسطينيان توانسته اند نقشه شارون را به شكست بكشانند و تاثير شمشير را كه بر رويشان گشوده است, خنثى سازند زيرا آنان كه به استقبال مرگ مى شتابند هرگز شكست نمى خورند و پيروزيشان قطعى است چه در دنيا به پيروزى ظاهرى دست يابند و چه به رضوان الهى برسند و سرانجام بر سر سفره ضيافت خدا بنشينند. و همچنين فلسطينيان توانستند خوف و وحشت را در قلب تك تك اسرائيلى ها بنشانند و اين كار آسانى نيست بلكه از نشانه هاى شكست همه جانبه نقشه صهيونيستى است. زيرا اگر اين نقشه, خواستار اين بود كه يهوديان را از گوشه و كنار جهان گردآورد و در سرزمين ميعاد ـ به قول خودشان ـ اسكان دهد, اين فعاليتها و عمليات شجاعانه و شهادت طلبانه فلسطينيان قطعا اين نقشه را نقش بر آب مى سازدزيرا تخم وحشت و هراس را در ژرفناى وجود يهوديان مى كارد و اگر شنيده مى شود كه گاهى در راديو و تلويزيونشان به صراحت اعلام مى كنند كه ديگر احساس امنيت در اسرائيل به آنان دست نمى دهد, اين يكى از بهترين دست آوردهاى انتفاضه به حساب مى آيد. در تاريخ 15 ماه مه ((دانيال بن سيمون)) نويسنده اسرائيلى در روزنامه هاآرتس مقاله اى نوشت كه در آن آمده است: بايد اسرائيل بداند كه در شهرك نشين ها چه مى گذرد, حقيقت اين است كه زندگى در اين شهرك نشين ها بسيار دشوار شده است تا جائى كه بسيارى از ساكنان, وقتى از خانه هايشان بيرون مى روند نمى دانند كه آيا به سلامت برخواهند گشت يا نه؟ اين نيز يكى از دست آوردهاى مثبت انتفاضه است كه به حساب جوانان شهادتخواه فلسطينى نوشته مى شود. چه خوب است تا حقيقت را از روزنامه هاى دشمن و از ديگر رسانه هاى خبريشان بشنويم. اكنون در نشريات اسرائيل به شدت با حل نظامى قضيه مخالفت مى شود و انديشمندان يهودى خطر جنگ را جدى گرفته اند و گزارشهاى رسيده از درون ارتش اسرائيل حاكى از آن است كه يك حالت سردرگمى و سردى در ميان ارتشيان پيدا شده و بسيارى از ادامه خدمت سربازى سرباز مى زنند و برخى از ادامه كشتار دسته جمعى فلسطينيان و ويران كردن خانه هاشان مخالفت مى ورزند ـ نه به خاطر زير پا گذاشتن حقوق بشر بلكه به خاطر ترس از آينده تاريك ـ و اخيرا گزارش رسيده كه چپگرايان و صلح خواهان اسرائيلى دعوت به پيوستگى و همبستگى كرده و خواهان عوض كردن نخست وزير(شارون) هستند و اين مساله در بيانيه اى كه قريب هشتاد نفر از شخصيتهاى صلح خواه اسرائيلى آن را امضا كرده اند و در تاريخ دوازدهم ماه مه به چاپ رسيده, ديده مى شود. در روز 27 ماه آوريل گذشته در روزنامه هاآرتس نيز به قلم ((يوئيل ماركوس)) آمده بود: ((در برابر استقامت و ايستادگى فوق العاده ملت فلسطين بايد متوجه شد كه راه حلهاى سريع و شتابزده اى براى اين قضيه دشوار وجود ندارد و با ادامه وضعيت موجود شايد نبرد تا صد سال ديگر ادامه پيدا كند. و بى گمان در سايه استقامت فلسطينيان در روياروئى با نيروى نظامى تا دندان مسلح اسرائيل, سرانجام پيروزى از آن گروهى است كه بيشتر استقامت ورزد و مقاومت كند)). خوب است ياسر عرفات و همدستانش اين روزنامه ها را به دقت بخوانند تا اينقدر دنبال نقشه هاى خانمان برانداز آمريكائى صد در صد به نفع اسرائيل نروند و خود را در آغوش آمريكاى مويد تروريسم بين المللى نياندازند. حال كه انديشمندان اسرائيل خود متوجه اهميت و خطر انتفاضه شده اند, جدا خيانت بزرگى به اسلام و مسلمين و فلسطين اشغالى است اگر بخواهند انتفاضه را از مسير خود منحرف كنند و با بازيهاى سياسى متوقف سازند آن هم به دست افرادى كه خود را قيم مردم فلسطين مى نامند ولى گمان نمى كنم اين نقشه ها و نيرنگهاى رنگارنگ بتواند مردم آزاده فلسطين را دوباره فريب دهد هرچند ممكن است تا اندازه اى آن را به سردى بكشاند. راستى اعراب كه آنقدر پيشتازند در كمك كردن به افغان و بوسنى نمى توانند حد اقل از راه جهاد مالى به فلسطينيان كه صددرصد بر حق اند و در برابر پليدترين دشمنان اسلام و مسلمين ايستادگى و نبرد مى كنند, يارى رسانند؟ به اميد روشن شدن و هدايت ما و آنان.
چند نمونه از ساده زيستى پيغمبر(ص) امام رضا(ع) از پدرانش, از قول على(ع) فرمود: ((كنا مع النبى(ص) فى حفر الخندق, اذجائته فاطمه(س) و معها كسيره من خبز, فدفعتها الى النبى(ص): فقال النبى(ص): ما هذه الكسيره؟ قالت: قرصا خبزته للحسن و الحسين(ع), جئتك منه بهذه الكسيره فقال النبى(ص): اما انه اول طعام دخل فم ابيك منذ ثلاث;(1) در كندن خندق با پيغمبر(ص) بوديم كه فاطمه(س) آمد و با خود پاره نانى داشت و آن را به پيغمبر(ص) داد. پيامبر(ص) گفت: اين چيست؟ گفت: نانى است كه براى حسن و حسين(ع) مى پختم و پاره اى از آن را براى شما آوردم, پيامبر(ص) گفت: نخستين طعامى است كه بعد از سه روز به دهان پدرت وارد مى شود.)) اميرالمومنين(ع) در توصيف زندگى پيامبر اكرم(ص) مى فرمايد: ((ما رفعت له مائده قط و عليها طعام و ما اكل خبز بر قط و لا شبع من خبز شعير ثلاث ليال متواليات قط. توفى و درعه مرهونه عند يهودى باربعه دراهم. ماترك صفرإ ولا بيضإ مع ما وطى له من البلاد و مكن له من غنائم العباد و لقد كان يقسم فى اليوم الواحد الثلاثمائه الف اواربعمائه الف و ياتيه السائل بالعشى فيقول: ((والذى بعث محمدا بالحق, ما امسى فى آل محمد صاع من شعير ولا صاع من بر ولا درهم ولا دينار;(2) هرگز سفره اى از پيش او برچيده نشد كه بر آن طعام باشد (آن قدر طعام سفره حضرتش اندك بود كه چيزى از آن باقى نمى ماند!) و هرگز نان گندم نخورد و هرگز سه شب پياپى از نان جو سير نخورد. در حالى از دنيا رفت كه زره آن حضرت نزد مردى يهودى در برابر چهار درهم به گرو بود با وجود همه سرزمين هايى كه در اختيارش قرار گرفته بود و غنايمى كه از جنگ ها به دست آورده بود, (سكه) زرد و سفيدى از خود برجاى نگذاشت. در يك روز سى صد هزار و چهارصد هزار را تقسيم مى كرد و شبانگاه كه سائلى به نزدش مىآمد و از او چيز مى خواست مى گفت: سوگند به آنكه محمد را به حق مبعوث فرمود, در خاندان محمد پيمانه اى از گندم يا جو يا درهم و دينارى براى شب نمانده است!)) اميرالمومنين(ع) ضمن تإكيد بر اينكه شيوه زندگى و برخورد پيامبر اكرم(ص) نسبت به دنيا سرمشق هر مسلمانى است ـ كه قطعا مديران و پيشوايان جامعه اسلامى بايد در صف اول پيروى و اقتدإ به آن حضرت باشند ـ مى فرمايد: ((و لقد كان فى رسول الله(ص) كاف لك فى الاسوه, و دليل لك على ذم الدنيا و عيبها و كثره مخازيها و مساويها اذقبضت عنه اطرافها و وطئت لغيره اكنافها و فطم عن رضاعها و زوى عن زخارفها;(3) پيامبر(ص) براى نمونه و سرمشق بودن براى تو (اى مسلمان!) كافى است او راهنماى تو است به عيب و نكوهش دنيا و فراوانى بديها و رسوايى هاى آن, زيرا دنيا به خود او وفا نكرد و همه چيز آن براى غير او مهيا گشت. او از پستان دنيا شير نخورد و از بهره گيرى از زينت هاى آن چشم فروبست.)) پيامبر اكرم(ص) در سخنى خطاب به ابوذر غفارى مى فرمايد: ((يا اباذر انى البس الغليظ و العق اصابعى و اركب الحمار بغير سرج و اردف خلفى فمن رغب عن سنتى فليس منى;(4) اى اباذر من لباس درشت مى پوشم و بر زمين مى نشينم و به هنگام غذاخوردن ـ انگشتان را با زبان مى ليسم و بر الاغ بدون پالان سوار مى شوم, و كسى را پشت سر خود سوار مى كنم. پس هر كس از سنت من گريزان شود از من نيست!))
نمونه هايى از ساده زيستى پيشواى پرهيزگاران على(ع) مى فرمايد: ((… و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها و لقد قال لى قائل: الا تنبذ ها عنك؟ فقلت: اعزب عنى ((عند الصباح يحمد القوم السرى(5);… به خدا قسم كه چندان پيراهنم را وصله زدم كه از وصله زننده آن شرمسار شدم! يكى به من گفت: چرا آن را دور نمى افكنى؟ در جواب به او گفتم: از من دور شو كه چون صبح شود مردمان قدر راهپيمايى شبانه را بدانند.)) اميرالمومنين(ع): … فدعونى اكتف من دنياكم بملحى و اقراصى فبتقوىالله ارجو خلاصى. ما لعلى و نعيم يفنى و لذه تنحتها المعاصى؟ سالقى وشيعتى ربنا بعيون ساهره و بطون خماص… ;(6) … مرا به حال خود واگذاريد تا از دنياى شما به نمكى و قرص نانى اكتفإ كنم! زيرا رهايى خود را در ترس از خدا و تقوا اميد بسته ام. على را با نعمتى كه فنا مى شود و لذتى كه از گناه فراهم مىآيد چه كار؟ من و شيعيانم بزودى پروردگارمان را با چشمان شب زنده دار و شكم هاى گرسنه ملاقات خواهيم كرد…!)) ام كلثوم دختر اميرالمومنين(ع) مى گويد: هنگامى كه شب نوزدهم ماه رمضان فرارسيد در وقت افطار طبقى كه در آن دو قرص نان جو و يك كاسه شير و مقدارى نمك بود نزد آن حضرت آوردم. آن گاه كه از نماز فارغ شد و خواست افطار كند, به سينى افطار نگريست و در آن درنگ كرد, سپس سرش را تكان داد و به شدت و با صداى بلند گريه كرد و گفت: ((يابنيه اتقدمين الى ابيك ادامين فى فرد طبق واحد؟ اتريدين ان يطول وقوفى غدا بين يدىالله ـ عز وجل ـ يوم القيامه؟ انا اريد ان اتبع اخى و ابن عمى رسول الله(ص), ما قدم اليه ادامان فى طبق واحد الى ان قبضه الله. يا بنيه! ما من رجل طاب مطعمه و مشربه و ملبسه, الا طال وقوفه بين يدىالله ـ عز و جل ـ يوم القيامه, يا بنيه ان الدنيا فى حلالها حساب و فى حرامها عقاب;(7) دخترم! آيا در يك سينى براى پدرت دو نان وخورش مىآورى؟ آيا مى خواهى فرداى قيامت ايستادن من در پيشگاه خدا ـ براى حساب پس دادن ـ به درازا كشد؟ من مى خواهم كه از برادرم و پسر عمويم رسول خدا(ص) پيروى كنم, هرگز دو نوع طعام در يك ظرف نزدش گذاشته نشد و چنين بود تا جان به جان آفرين تسليم كرد. دخترم! هيچكس نيست كه خوراك, و پوشاك او پاكيزه و لذت بخش باشد, مگر آنكه در روز قيامت ايستادن او نزد خداى عز و جل طولانى شود. دخترم! در حلال دنيا حساب است و در حرام آن عقاب…!)) عدى بن حاتم طائى, اميرالمومنين(ع) را ديد در حالى كه در برابرش كاسه اى آب و پاره اى نان جو و نمك قرار داشت, پس گفت: اى اميرمومنان, اين روا نيست كه روز را گرسنه و مشغول كار و تلاش به سر برى و شب را بيدار و درگير با رنج ها به روز آورى و با اين حال افطارت اين باشد! اميرالمومنين(ع) فرمود: ((علل النفس بالقنوع و الا طلبت منك فوق مايكفيها))(8) ((نفس خود را به قناعت عادت ده و گرنه بيش از آنچه براى او كفايت كند از تو طلب خواهد كرد!))
نمونه اى هم از زندگى حضرت زهرا(س) هنگامى كه اين آيات بر پيغمبر اكرم(ص) نازل شد: ((و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم;(9) جهنم وعده گاه همه مردمان است و آن را هفت در است و براى هر درى بخشى از مردم معين شده اند)), پيامبر(ص) سخت گريست و اصحاب با گريه او گريستند, اصحاب نمى دانستند جبرئيل چه چيزى بر پيامبر نازل كرده است و هيچ يك از اصحاب را نيز ياراى سخن گفتن با آن حضرت نبود. پيامبر(ص) چنان بود كه هرگاه فاطمه(س) را مى ديد شادمان مى شد, به همين جهت يكى از اصحاب به سوى در خانه فاطمه(س) شتافت… پس بر او سلام داد و گريستن پيامبر(ص) را به ايشان خبر داد; ((… فنهضت والتفت بشمله لها خلقه قد خيطت اثنا عشر مكانا بسعف النخل فلما خرجت نظر سلمان الفارسى الى الشمله و بكى و قال: واحزناه ان ـ بنات ـ قيصر و كسرى لفى السندس و الحرير, و ابنه محمد(ص) عليها شمله صوف خلقه قدخيطت فى اثنى عشر مكانا فلما دخل فاطمه(س) على النبى(ص) قالت: يا رسول الله ان سلمان تعجب من لباسى فوالذى بعثك بالحق مالى و لعلى منذ خمس سنين الا مسك كبش نعلف عليها بالنهار بعيرنا فاذا كان الليل افترشناه. و ان مرفقنا لمن ادم حشوها ليف. فقال النبى(ص): يا سلمان: ان ابنتى لفى الخيل السوابق;(10) حضرت فاطمه(س) به پاخاست و با چادر كهنه اى كه داشت خود را پوشاند; چادرى كه دوازده جاى آن با ليف خرما وصله شده بود! هنگامى كه از خانه بيرون آمد, سلمان فارسى به چادر نگاه كرد و گريست و گفت: و احزناه! دختران قيصر و كسرى در سندس و حريرند و دختر محمد(ص) روپوشى كهنه بر تن دارد كه دوازده جاى آن وصله شده است! هنگامى كه فاطمه(س) بر پيامبر(ص) وارد شد گفت: يارسول الله(ص), سلمان از پوشش من تعجب كرده است, قسم به آنكه تو را به حق مبعوث فرمود, پنج سال است كه من و على جز يك پوست گوسفند نداريم كه روزها بر روى آن به شترمان علف مى دهيم و چون شب فرامى رسد آن را فرش مى كنيم! و بالش ما از پوستى است كه درون آن از ليف خرما پر شده است.! پيامبر(ص) فرمود: دختر من در رده پيشتازان است.)) از سياق روايت و بخصوص مطالبى كه حضرت فاطمه زهرا(س) در محضر رسول الله(ص) عرضه مى دارد, بخوبى مى توان دريافت كه همين وارستگى و ساده زيستى حضرت زهرا(س) است كه به پيغمبر عظيم الشإن(ص) اسلام, آرامش و انبساط خاطر مى دهد و لذا در پايان اين حديث, ديگر سخنى از گريه آن حضرت نيست! خوشا به حال كسانى كه آسايش و آرامش خود را با دلبستن با اين الگوى وارستگى و پيوستن به قافله وارستگان جستجو مى كنند!
ساده زيستى در جايگاه رهبرى و مديريت نمونه هايى كه ذكر شد, بيشتر حاكى از اصل نگرش پيشوايان الهى نسبت به مظاهر دنيا و بهره گيرى از آن بود. در عين حال باعنايت به عمق درستى اين نگرش و ضرورت پيروى همه آحاد جامعه اسلامى از پيشوايان راستين ـ بخصوص آنان كه از جايگاه اجتماعى و فرهنگى برخوردارند ـ , همواره بايد اين ويژگى مهم نصب العين همگان بوده و هر چه بيشتر تلاش كنند از اين زاويه خود را به آنان شبيه تر و نزديك تر نمايند. اما, آيات و روايات بسيارى نيز داريم كه در آنها اين ويژگى (ساده زيستى و وارستگى از دلبستگى ها و تمتعات مادى) درارتباط با جايگاه رهبرى و مديريت مورد توجه و تإكيد قرار گرفته است و تعميم آن نسبت به همه مديران يا به روشنى گوشزد شده است يا با كنايه كه ((ابلغ من التصريح)) است بيان گرديده است. ما نمونه هايى از آن را در اينجا يادآور مى شويم: حضرت اميرالمومنين(ع) طى خطابه اى ضمن اشاره به تمكن خود در استفاده از بهترين امكانات زندگى با قاطعيت تمام روش و منش خود را در جايگاه رهبرى و مسئوليتى كه نسبت به مردم دارد اينگونه بيان مى فرمايد: ((ولوشئت لاهتديت الطريق الى مصفى هذا العسل, و لباب هذا القمح و نسائج هذا القز. و لكن هيهات ان يغلبنى هواى, و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص, ولا عهد له بالشبع! او ابيت مبطانا و حولى بطون غرثى و اكباد حرى اواكون كما قال القائل: ((و حسبك دإ ان تبيت ببطنه و حولك اكباد تحن الى القد)) إاقنع من نفسى بان يقال هذا اميرالمومنين ولا اشاركهم فى مكاره الدهر, او اكون اسوه لهم فى جشوبه العيش))(11) اگر مى خواستم, به پالوده اين عسل و مغز اين گندم و بافته هاى اين ابريشم راه مى يافتم, ولى هيهات كه هواى نفس بتواند بر من غلبه كند و شدت حرص بتواند مرا وادارد كه طعامهاى لذيذ برگزينم در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه كسى باشد كه به قرص نانى اميد نداشته باشد و هيچ گاه غذاى سير نخورده باشد! هيهات كه من با شكم سير بخوابم و در پيرامون من شكم هاى گرسنه و جگرهاى تشنه يافت شوند يا چنان باشد كه شاعر گفته است: ((اين درد تو را بس كه شبانگاه با شكم پر بخوابى در حالى كه در اطراف تو جگر سوختگانى در آرزوى ديدن كاسه اى به سر مى برند!)) آيا بايد تنها به اين خرسند باشم كه مرا اميرالمومنين بخوانند و در ناخوشى هاى روزگار شريك مردم نباشم؟ و نتوانم در تحمل خشونت زندگى سرمشق مردم باشم؟!
زندگى خانواده مديران وضعيت كلى اهل بيت مديران ـ همانند سايرين ـ ممكن است الزاما در همه موارد منطبق با منش و روش رهبران و زمامداران نباشد; و حتى امكان دارد كه در برخى موارد, فرزندان و همسران مديران در جهت خلاف آنان باشند و به هر حال, اگر اين تخلف معلول كوتاهى مديران نباشد ـ همان گونه كه در قرآن كريم در مورد فرزند نوح و همسر لوط تصريح شده است ـ نمى توان بر آنها عيب گرفت; اما آنچه مسلم است اين است كه اولا زمامداران بايد مراقبت لازم را در تربيت صحيح همسر و فرزندان خود داشته باشند و نبايد در اثر عمل زدگى از آنها غافل شوند; همان طور كه در اين سال ها شاهد مديرانى بوديم كه خود متدين بوده اند, ولى با قطع ارتباط آنان از مسجد و نمازجماعت و جمعه و محافل و مجالس مذهبى و دعا و… و از سوى ديگر همنشينى با اهل دنيا و غرق شدن در تجملات و پيوند تدريجى با عوامل غفلت زا و موانع ياد خدا و معنويت, زن و فرزندان آنها در تباهى از آنها پيشى گرفته و نه فقط به لكه ننگى بر دامن مديريت نظام تبديل شده اند كه حتى براى اولياى خودشان باعث دردسر و آبروريزى گرديده اند. اما به هرحال امكان دارد با همه تلاشى كه پدر انجام مى دهد, باز هم در موارد معدودى زن و فرزند تحت تإثير عوامل ديگر به راه خلاف كشيده شوند و با سوءاستفاده از ظرفيت هايى كه پدر با خوبى و مجاهدت و خدمت خود به دست آورده است, گوى سبقت را در فساد مالى يا اخلاقى يا… از همگنان بربايند. باتوجه به اينكه نزديكان مديران ـ بخصوص مديران عالى رتبه ـ زير ذره بين مردم هستند, دشمنان نيز ضمن ايفاى نقش براى فريب آنها به بزرگنمايى انحراف آنان پرداخته و از اين نقطه ضعف به عنوان چماقى براى كوبيدن بر سر نظام و مديريت آن بهره بردارى مى كنند. در اين نوع موارد مى بينيم كه قرآن بدون مجامله ـ مانند آنچه درباره فرزند نوح و همسر لوط آمده ـ به افشاى چهره انحرافى آنان پرداخته و رهبران ذيربط را نيز به تسليم در برابر همين شيوه وادار كرده است; و حتى در مورد خاتم پيامبران(ص) در قرآن يك سوره كامل با ذكر نام, در افشاى شخصيت منفى آنان آمده است كه مربوط به ابولهب عموى پيامبر و همسر او مى باشد. از سوى ديگر براى پيشگيرى از نفوذ آلودگى هاى دنياگرايى در داخل خانه پيامبر اكرم(ص) قرآن در مورد همسران آن حضرت مى فرمايد: ((يا ايها النبى قل لا زواجك ان كنتن تردن الحيوه الدنيا و زينتها فتعالين امتعكن و اسرحكن سراحا جميلا;(12) اى پيامبر, به همسرانت بگو: اگر شما خواستار زندگى دنيا و زينت و زرق و برق آن هستيد, بياييد با هديه اى شما را بهره مند كنم و به شيوه نيكويى رهايتان سازم!)) اگر دنياگرايى و دلبستگى به زرق و برق و تجملات زندگى در خانه زمامداران نفوذ كند, علاوه بر آنكه زمامداران و مديران را از مسير ساده زيستى خارج مى نمايد, جامعه را نيز به شدت تحت تإثير پيامدهاى منفى آن قرار مى دهد و هم نظام را تدريجا به تباهى مى كشد و هم جامعه را و لذا پيغمبر اكرم(ص) با همه علاقه و مودتى كه نسبت به حضرت زهرا(س) دارد, باتوجه به نقش الگويى آن حضرت به عنوان دختر پيامبر و همسر على(ع) معمولى ترين مظاهر تجمل دنيا را براى او نمى پسندد; نمونه آن در حديث ذيل است كه پيامبر اكرم(ص) شخصا روى قضاوت مردم و افكار عمومى تكيه مى كند و با ظرافت, پاره تنش را از آراستن خود به طلا بازمى دارد: امام زين العابدين(ع) از اسمإ بنت عميس نقل مى كند كه مى گويد: ((كنت عند فاطمه اذ دخل عليها رسول الله(ص) و فى عنقها قلاده من ذهب كان اشتراها لها على بن ابيطالب(ع) من فىء فقال لها رسول الله(ص) يا فاطمه لا يقول الناس ان فاطمه بنت محمد تلبس لباس الجبابره فقطعها و باعتها و اشترت بها رقبه فاعتقها فسر بذلك رسول الله(ص);(13) در محضر فاطمه زهرا(س) بودم كه رسول خدا(ص) بر او وارد شد, در حالى كه گردنبندى از طلا كه على(ع) از غنيمت برايش فراهم كرده بود برگردن داشت. پيامبر اكرم(ص) خطاب به فاطمه(س) فرمود: مبادا كه مردم بگويند فاطمه دختر محمد پوشش جباران را مى پوشد. پس فاطمه گردن بند را كند و آن را فروخت و با آن برده اى خريد و در راه خدا آزاد كرد و بدين گونه رسول الله(ص) شادمان شد!)) در روايتى ديگر آمده است : يكبار كه فاطمه زهرا(س) به شكرانه و شادمانى بازگشت پيروزمندانه پدر و شوهرش از جنگ, دست بند و گوشواره اى براى خود فراهم ساخته و پرده اى نو بر در خانه خانه اش آويخته بود, پيامبر گرامى(ص) ـ كه همواره ديدار حضرت زهرا(س) برايش روح انگيز و دلگشا بود و هرگاه به خانه او مى رفت توقف طولانى داشت ـ به خانه زهرا(س) وارد شد, اما اين بار برخلاف هميشه خيلى زود با چهره اى گرفته و ناخرسند از خانه حضرت زهرا(س) خارج شد و به مسجد رفت. بازگشت سريع آن حضرت از خانه زهرا(س) آن هم با چهره اى درهم كشيده, شاهدان صحنه را در حيرت فرو برد, اما فاطمه زهرا(س) كه خود در اوج معرفت به خدا و رسول خدا بود پيش از همه, علت را دريافت. و لحظاتى بعد با رسيدن پيك حضرت زهرا(س) به مسجد, همه چيز روشن شد, فرستاده زهرا(س) دستبند و گوشواره و پرده را تقديم رسول خدا(ص) كرد و عرضه داشت كه دخترت گفت به مسجد برو و بگو: ((تقرإ عليك ابنتك السلام و تقول: اجعل هذا فى سبيل الله; دخترت برتو سلام داد و گفت: اينها را در راه خدا صرف نما!)) پيامبر اكرم(ص) شكفته شد و سه بار تكرار نمود: ((فعلت فداها ابوها; پدرش فدايت باد آنچه را بايد انجام مى داد, انجام داد.)) از مجموع آيات و روايات در زمينه زندگى مسئولان, استنباط مى شود كه برخلاف برداشت غلط برخى از ناآگاهان, بسيارى از امورى كه براى مردم عادى مباح يا مكروه است, براى مديران حرام و ممنوع است و چه بسا آنچه براى ديگران حسنه محسوب مى شود, براى مديران سيئه به شمار آيد.(14)
عدم افزايش امكانات زندگى در زمان مديريت در دوران تصدى مديريت و مسئوليت, نبايد هيچ گونه تغييرى در امكانات زندگى مدير به وجود بيايد; زيرا مدير باتوجه به دسترسى به امكانات بيت المال و اموال عمومى و در پرتو جايگاه اجتماعى و امكان بده بستان ها و برخوردارى از انواع امتيازات همراه با تسويلات شيطانى براحتى و آرام, آرام در باتلاق تمتعات مادى غرق مى شود. بدين ترتيب در درازمدت همه چيز در مسير زندگى مدير واژگونه مى گردد و به تبعاتى گرفتار مى شود كه دنيا و آخرت او را به تباهى مى كشاند. لذا عزم قطعى مديران در دوره مديريت, بايد بر اين تعلق گيرد كه هيچ گونه امكانات و تسهيلاتى را به زندگى خود اضافه نكنند. حضرت اميرالمومنين(ع) در حديثى ضمن اين كه هرگونه افزايش را در امكانات مادى در دوره رهبرى خيانت مى شمارد, آشكارا دارايى اندك خود را كه در يك دستمال و به اصطلاح امروزى در يك چمدان و ساك جا داده در آغاز كار به مردم نشان مى دهد و مى فرمايد: ((دخلت بلادكم باشمالى هذه! و رحلتى و راحلتى ها هى, فان خرجت من بلادكم بغير مادخلت, فاننى من الخائنين;(15) با اين جامه ها (ى مندرس) به سرزمين شما آمدم و بار و بنه ام همين است كه مى بينيد, اكنون اگر از بلاد شما با چيزى جز آنچه آمده بودم, بيرون روم از خيانتكاران خواهم بود!)) پس واى بر ما كه ما يا بايد اين نوع احاديث را انكار كنيم و يا خودمان را! امام باقر(ع) در وصف اميرالمومنين(ع) در دوره امامت ظاهرى آن حضرت مى فرمايد: ((لقد ولى (على) خمس سنين و ما وضع آجره على آجره ولا لبنه و لا اقطع قطيعا و لا اورث بيضإ و لا حمرإ;(16) على(ع) مدت پنج سال ولايت كرد, در حالى كه آجرى بر آجرى يا خشتى بر خشتى نگذاشت و تيولى به خود اختصاص نداد و سرخ و سفيدى (زر و سيمى) به ميراث بر جاى ننهاد!)) در روايتى ديگر آمده است كه قنبر در ((رحبه)) چند جام طلا و نقره نزد اميرالمومنين(ع) آورد و گفت: تو هر چه به دستت مىآيد را با ديگران تقسيم مى كنى! من اينها را برايت پنهان كرده ام! آن حضرت شمشير بركشيد و فرمود: ((ويحك! لقد احببت ان تدخل بيتى نارا!؟)) ثم استعرضها بسيفه فضربها حتى انتثرت من بين انإ مقطوع بضعه و ثلاثين و قال ((على بالعرفإ!)) فجإوا. فقال: هذا بالحصص…;(17) واى بر تو! مى خواهى آتش به خانه من داخل كنى؟ سپس چنان با شمشير به آنها ضربه زد كه سى و چند پاره شد, آن گاه فرمود: داروغه ها را حاضركنيد! آنها آمدند آن گاه گفت: اينها را (ميان مردم) تقسيم كنيد…))(18) پى نوشت ها: 1ـ بحارالانوار ج 20 / 245 2ـ احتجاج 1 / 335 3ـ نهج البلاغه / 507 4ـ مكارم الاخلاق / 545 5ـ نهج البلاغه دشتى / 302. 6ـ بحارالانوار 77 / 395 و امالى صدوق / 368 7ـ بحارالانوار 42 / 276 8ـ المناقب ج 2 / 98 9ـ سوره حجر آيات 44 و 43 10ـ بحارالانوار ج 8 / 303 به نقل از الدروع الواقيه, تإليف سيد ابن طاووس حسنى. 11ـ نهج البلاغه / دشتى نامه 45 صفحه 554 12ـ احزاب / 28 13ـ بحارالانوار ج 43 / 81 14ـ حسنات الابرار سيئات المقربين 15ـ المناقب ج 2 / 98 16ـ امالى صدوق / 250 17ـ المناقب, ج 2 / 108 18ـ شايد دليل خردكردن جام ها حرمت استفاده از ظروف طلا و نقره بوده و لذا آنها را خرد كرده تا هم از ظرف بودن خارج شود و هم قابل تقسيم به افراد بيشترباشد.
قرآن پس از ذكر دوازده ويژگى براى بندگان ممتاز و خاص خداى رحمان, كه قبلا توضيح داده شد, پاداش ظاهرى و باطنى آنها را در روز قيامت بيان كرده و چنين مى فرمايد: ((اولئك يجزون الغرفه بما صبروا ويلقون فيها تحيه وسلاما خالدين فيها حسنت مستقرا ومقاما;(1) آنها هستند كه درجات عالى بهشت در برابر صبر و استقامتشان به آنان پاداش داده مى شود, و در آن با تحيت و سلام روبرو مى شوند در حالى كه جاودانه در آن خواهند ماند, چه قرارگاه و محل اقامت خوبى.)) اين آيات بيانگر پاداش عباد الرحمن است, كه بسيار عالى و همراه با همه امتيازات ويژه خواهد بود. اين آيات مى طلبد كه در اين گفتار پيرامون چهار موضوع يعنى 1ـ پاداش و كيفر 2ـ پاداش مخصوص عبادالرحمن 3ـ اهميت صبر و استقامت در خودسازى 4 ـ مسإله خلود و جاودانگى بحث و بررسى شود, بحث و بررسى درباره اهميت صبر را به گفتار آينده موكول مى كنيم و در اينجا نظر شما را به توضيح سه موضوع ديگر به ترتيب جلب مى نمائيم:
پاداش و كيفر مسإله پاداش و كيفر, و به تعبير ديگر مسإله جزا و مكافات عمل از قوانين و سنت هاى قطعى و تكوينى و تشريعى خداوند است, كه به شكل هاى مختلف به تناسب عمل نيك يا بد, در دنيا و آخرت دامنگير عامل مى شود. در قرآن آيات بى شمار در اين باره آمده, و آن از امور قطعى است و هيچ گونه ترديدى در تحقق آن وجود ندارد. اگر ما واژه جزإ را كه به شكل هاى مختلف, صدها بار در قرآن آمده(2) مورد مطالعه قرار دهيم, به خوبى مى يابيم كه مسإله پاداش وكيفر دنيوى و اخروى از امور مسلم قرآنى است, و خداوند تإكيد فراوان در تذكر آن دارد, تا پيروان قرآن هرگز اين قانون قطعى را از ياد نبرند و از آن غافل نباشند. به عنوان نمونه اگر نگاهى به سوره نبإ (هفتاد و هشتمين سوره قرآن) كنيم مى بينيم با كمال صراحت و روشنى, از آيه 21 تا 30, دورنمايى از مجازات دوزخيان را بيان مى كند, و به دنبال آن از آيه 31 تا 36 نمودارى از پاداش بهشتيان را برمى شمرد, در آيه 26 همين سوره مى فرمايد: ((جزإ وفاقا; اين مجازاتى است, موافق و مناسب اعمالشان)), و در آيه 36 همين سوره مى فرمايد: ((جزإ من ربك عطإ حسابا; اين پاداشى است از طرف پروردگارت كه عطيه اى كافى است.)) بنابراين همه كارهايى كه بشر انجام مى دهد در حساب دقيق خداوند ثبت و ضبط است, و براى همه كارها از خوب و بد جزاى مناسب وجود دارد, با توجه به اين كه مسإله جزإ تنها مخصوص آخرت نيست, بلكه بخشى از آن در همين دنيا نيز وجود دارد, و به شكل هاى گوناگون نصيب انسان به خاطر كارهايش مى گردد.(3) روايات نيز در اين باره بى شمار است, به عنوان نمونه, اميرمومنان على(ع) فرمود: ((كل امرء يلقى ما عمل و يجزى بما صنع; هر انسانى با عمل خود ملاقات مى كند , و به اساس آنچه انجام داده جزا داده مى شود.)) نيز فرمود: ((كما تدين تدان;(4) هرگونه كه رفتار كنى با تو همان گونه رفتار مى شود.)) ((لكل حسنه ثواب; هر كار نيكى پاداشى دارد.)) ((لكل سيئه عقاب;(5) هر كار بدى, كيفرى دارد.)) امام صادق(ع) فرمود: ((اما انه ليس من عرق يضرب, و لانكبه, و لاصداع, و لا مرض الا بذنب;(6) هيچ رگى (و نبضى) نزند, و پايى به سنگى نخورد, و درد سر و مرضى پيش نيايد, مگر به جهت گناهى كه انسان انجام داده است.))
پاداش مخصوص عباد الرحمن از آنجا كه بندگان ممتاز خدا با داشتن دوازده ويژگى, در صف مقدم مومنان قرار دارند, خداوند به مناسبت, پاداش آنها را عالى ترين درجه بهشتى قرار داده كه آن درجه داراى امتيازات مهم است. نخست مى فرمايد: غرفه بهشت در اختيار آنها قرار مى گيرد. غرفه به معنى طبقات فوقانى منازل است و در اينجا كنايه از قصر بى نظير و بسيار ارجمند است, كه بر قسمت هاى ديگر بهشت اشراف رفيع دارد. چنان كه از آيه مذكور فهميده مى شود, اين قصر رفيع داراى سه ويژگى بسيار مهم است: 1ـ عباد الرحمن در آنجا همواره مورد احترام خاص قرار مى گيرند, و از سلام و تحيت الهى وفرشتگان و بهشتيان بهره مند مى شوند, همواره مقامات بالا آنها را به حيات و زندگى طيب, همراه با سلامتى و هرگونه رفاه ظاهرى و باطنى مژده مى دهند. 2ـ آنها در جايگاهى هستند كه بسيار زيبا, با طراوت و باصفا است, و از هرگونه درد و رنج و اندوه, دور مى باشد. 3ـ آنها هميشه در آنجا خواهند بود, فنا و مرگ و نابودى به آنجا راه ندارد, و آنها هرگز نگران بيرون رفتن از آن جايگاه ارجمند نيستند. به راستى چه موهبتى از اين بالاتر كه انسان در قصرى جاويدان قرار گيرد, و در آن قصر از همه مواهب حيات و زيبايى ها و آسايش ها برخوردار باشد, و در آنجا هيچ گونه تشويش فنا و ساير عوامل اندوه نباشد. در ميان اين پاداش ها, از همه بالاتر تحيت و سلام مستمر خدا و فرشتگان بر آنها است كه لذت آن قابل بيان و درك نيست. درباره سلام خدا و فرشتگان بر بهشتيان ممتاز, در آيات ديگر قرآن نيز سخن به ميان آمده است, چنان كه در آيه 58 سوره يس مى خوانيم: ((سلام قولا من رب رحيم; بر آنها سلام الهى است كه سخنى است از سوى پروردگار مهربان به آنها.)) و در آيه 23 و 24 سوره رعد مى خوانيم: ((والملائكه يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار; فرشتگان از هر درى بر آنها وارد مى شوند, و به آنان مى گويند سلام بر شما به خاطر صبر و استقامتتان! چه نيكو است سرانجام آن جايگاه بهشت.))
اهميت خلود و جاودانگى يكى از مسائل مهم در بحث معاد, و بهشت ودوزخ, مسإله خلود و جاودانگى است, به اين معنى كه عذاب دوزخ هميشگى و زوال ناپذير است, چنانكه نعمت هاى بهشت نيز جاودانه و پايدار است. در قرآن در آيات متعدد سخن از خلود آمده, و صراحت آن به قدرى قاطع است كه توجيه بردار نيست, خلود در اصل به معنى بقإ و دوامى است كه زوال در آن راه ندارد, در لغتنامه لسان العرب ((خلد)) به معنى دوام و بقا در سرايى است كه انسان از آن خارج نمى شود, تفسير شده و اضافه مى كند: از اين رو به آخرت ((دارالخلد)) مى گويند كه مردم هميشه در آن مى مانند. همين معنى در مقاييس اللغه و صحاح اللغه نيز آمده است. گرچه بعضى از مفسران در معنى خلود, توجيهاتى مانند طولانى و… نموده اند و احتمالاتى داده اند, ولى اين توجيهات واحتمالات در برابر صراحت آيات قرآن قابل قبول نيست, و از سوى علماى اسلام ومفسران بزرگ مردود شناخته شده است. دليل ديگر به اين كه خلود به معنى جاودانگى است اين كه در آيات متعدد قرآن تعبيرات ديگرى وجوددارد كه قابل اين گونه توجيهات و احتمالات نيست, و صراحت در جاودانگى دارد. مثلا در آيه 23 سوره جن مى خوانيم: ((خالدين فيها ابدا; گنهكاران به طور جاودانه و ابدى در دوزخ مى مانند.)) و يا در آيه 167 بقره مى خوانيم: ((و ما هم بخارجين من النار; آنها هرگز از آتش دوزخ خارج نخواهند شد.)) و در آيه 35 سوره رعد مى خوانيم: ((اكلها دائم و ظلها; ميوه ها وسايه هاى بهشت هميشگى و زوال ناپذير است. )) در مورد خلود دوزخيان, يك اشكال مهم مطرح شده كه كيفر دائمى ممكن است بر خلاف عدالت باشد, و تناسبى با چند سال گناه ندارد, كه در جاى خود به آن پاسخ داده شده است(7) ولى در مورد جاودانگى نعمت هاى الهى وبهشت, بر اثر تفضل و الطاف بى كران خداوند, هيچ گونه اشكالى پيش نخواهد آمد, چرا كه تفضل و پاداش بيشتر از خداوند بخشنده مهربانى كه رحمتش سراسر عالم هستى را فراگرفته , جاى هيچ گونه تعجب نيست. بنابراين تفضل جاويد خداوند نسبت به بندگان ممتاز, منع عقلى ندارد, و از نظر شرع ثابت شده, و در آيات قرآن از جمله آيه مورد بحث, از مسلمات است. قابل توجه اين كه در بعضى از آيات قرآن بين پاداش دنيا و آخرت , فرق گذاشته شده, مثلا در آيه 148 سوره آل عمران مى خوانيم: ((فآتاهم الله ثواب الدنيا وحسن ثواب الاخره; خداوند پاداش دنيا و پاداش نيك آخرت را به رادمردان مجاهد خدا داد.)) با اين كه پاداش , چه در دنيا و چه در آخرت, نيك است, در اينجا تنها پاداش آخرت, نيك معرفى شده است, اشاره به اين كه پاداش دنيا و پاداش آخرت فرق دارد, زيرا پاداش دنيا هرچه باشد سرانجام آميخته با فنا و زوال است و نيز با ناملايمات ديگر كه بازتاب طبع زندگى دنيا است همراه مى باشد, در حالى كه پاداش آخرت هميشگى و دور از هر گونه ناملايمات است. لذا اميرمومنان على(ع) در گفتار خود به طور مكرر اين مطلب را يادآورى كرده از جمله در فرازى از يكى از خطبه هايش مى فرمايد: ((فاما اهل الطاعه, فاتابهم بجواره, و خلد هم فى داره, حيث لا يظعن النزال, ولا تتغير بهم الحال, و لا تنوبهم الافزاع, و لاتنالهم الاسقام, و لا تعرض لهم الاخطار, و لا تشخصهم الاسفار;(8) خداوند پس از برپا شدن قيامت, فرمانبران خدا را در جوار رحمت خود, در سراى جاودانيش مخلد مى سازد, سرايى كه ساكنان آن, هرگز از آن كوچ نمى كنند, و احوالشان تغيير نمى يابد, خوف و ترس به آنها نمى رسد از بيمارى ها مصون هستند, خطرى متوجه آنها نمى شود, سفرى در پيش ندارند, تا به اجبار از منزلى به منزل ديگر كوچ كنند.)) توضيح آن كه مسإله خلود و جاودانگى , مسإله ساده اى نيست, بلكه مسإله بسيار مهمى است كه مى تواند هشدار بزرگى براى انسان ها باشد, به عنوان مثال اگر عدد يك را در جايى بنويسيم و در كنار آن تا كره ماه, بلكه تا دورترين ستاره هاى ثابت, صفر بگذاريم, و با اين اعداد سرسام آور خواسته باشيم به انتهاى خلود برسيم, به آن نخواهيم رسيد. بنابراين مجرمانى كه خداوند وعده خلود در آتش دوزخ به آنها داده, بايد متوجه باشند كه هميشه در عذابند, و همچنين در مقابل آن پاكان برجسته مانند عبادالرحمن كه خداوند به آنها پاداش عظيم جاودانه داده, بايد از ياد نبرند كه به پاداش هميشگى خواهند رسيد كه هرگز پايانى ندارد. بنابراين آيا سزاوار است كه انسان بر اثر دلبستگى هاى چند روزه دنيا به عذاب هميشگى گرفتار شود, و يا از پاداش هميشگى محروم بماند؟! مگر مفهوم ((اين نقد بگير و دست از آن نسيه بردار)) چقدر جاذبه دارد, كه انسان مثلا ارزن را چون نقد است برگزيند, و در مقابل تريليون ها تن طلاى ناب را چون نسيه است رها كند؟! به گفته يكى از دانشمندان به فرض محال اگر امور آخرت احتمالى, و امور دنيا يقينى باشد, باز انسان عاقل, تريليون ها قرن احتمالى را فداى چند سال يقينى نمى كند. تا چه رسد به اين كه مامسلمانان به وجود معاد و آخرت اعتقاد داريم, بنابراين نبايد نقد فانى و چند روزه را در برابر نسيه نزديك جاودانه , برگزينيم, بر همين اساس امام باقر(ع) فرمود: ((والعجب كل العجب للمصدق بدار الخلود, و هو يعمل لدار الغرور;(9) تعجب بسيار, از كسى كه خانه جاويدان آخرت را تصديق مى كند, در عين حال به اين دنياى فريبا و فانى دل بسته است.)) نيز فرمود: ((فلا تعدن عيشا منصرفا عيشا, مالك منه الا لذه تزدلف بك الى حمامك;(10) زندگى فانى و ناپايدار را, زندگى نشمار, تو چرا به زندگى فانى دنيا (كه مجازى است و) جز لذتى اندك در آن نيست دل بسته اى با اين كه اين دنيا تو را به سوى مرگ نزديك مى كند؟)) يعنى گيرم در اين دنيا صد سال غرق در لذت و عيش و كيف باشى, ولى وقتى كه در دنبال آن عذاب جاودانه الهى باشد, چه فايده دارد, آيا لذت نقد اين چنينى, آن قدر مهم است كه لذت خالد و هميشگى آخرت را فداى آن كنى؟ !
پى نوشت ها: 1 . فرقان (25) آيه 75 و 76 و 77. 2 . محمد فواد عبدالباقى, المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الكريم, ص168 ـ 170. 3 . آيه 31 سوره نجم, و 15 سوره طه, به طور واضح بر اين مطلب دلالت دارند. 4 . غرر الحكم, ج2, ص571. 5 . همان, ص577. 6 . شيخ كلينى, اصول كافى, ج2, ص269 (در اين كتاب از صفحه 268 تا 276 تحت عنوان ((باب الذنوب)) سى روايت كه بيانگر مكافات عمل است ذكر شده است. 7 . در اين باره به پيام قرآن (تفسير موضوعى) , ج6, ص500 و 501 مراجعه شود. 8 . نهج البلاغه , خطبه109. 9 . علامه مجلسى, بحار, ج78, ص184. 10 . همان, ص179.
انتخابات رياست جمهورى با حضور شكوهمند مردم هميشه در صحنه كشورمان برگزار و رئيس جمهور با رإى بالا, كه رإى مجدد به نظام اسلامى و قانون اساسى نيز بود, بار ديگر برگزيده شد. ما نيز اين پيروزى را كه موجب خشم دشمنان و مايه شادمانى دوستان است, تبريك مى گوئيم. و توفيق خدمت خالصانه و انجام تعهداتى را كه رئيس جمهور در برابر خدا و خلق و خونهاى مقدس شهيدان انقلاب دارد از قادر متعال مسئلت داريم. وظيفه هر ايرانى مسلمان كه به عظمت اسلام و عزت و سربلندى ملت و ميهن مى انديشد اين است كه به موجب فرمان پيامبر گرامى: ((والنصيحه لائمه المسلمين)) آنچه را به شكوه نظام اسلامى و مصلحت دين و خير مسلمين و سربلندى مسئولان مرتبط است, هرچند از باب تذكر, خاطر نشان سازد كه به بيان قرآن كريم: ((فان الذكرى تنفع المومنين)). سيره رهبران دين بوده كه از مردم مى خواستند از نصيحت و خيرانديشى فروگذار نكنند و تذكرات لازم را بدهند, هرچند رهبران را نيازى نباشد. اميرمومنان(ع) در منشور سياسى خود به مالك اشتر مى نويسد: ((و اياك والاعجاب بنفسك والثقه بما يعجبك منها و حب الاطرإ فان ذلك من اوثق فرض الشيطان ليمحق ما يكون من احسان المحسنين)) زنهار! كه به خود مغرور باش و بدانچه سبب غرور و اعجاب به نفس مى شود اعتماد كنى و يا تملق گويى را دوست بدارى كه اين از بهترين فرصت هاست براى شيطان تا آنچه را خيرانديشان و نيكوكاران عرضه مى دارند تباه و بى حاصل گرداند. نويسنده اين مقال, به عنوان يكى از آحاد اين ملت كه بيش از چهل سال با عشق و ارادت به خمينى كبير معمار انديشه و انقلاب اسلامى, زيسته و تلخ و شيرينى هايى را تجربه نمود و عملكرد دولت ها را با حساسيت دنبال كرده و به لطف پروردگار فراتر از گرايش هاى جناحى مى انديشد و امروزه در كنار دلسوزان اين ملت و با دغدغه خاطر و احساس خطر نسبت به سرنوشت اسلام و انقلاب, نگران آينده اين نسل است, بر خود فرض مى داند نكاتى را هرچند واضح و تكرارى در طليعه مسئوليت جديد دولت در ميان گذارد. 1ـ همانگونه كه قرآن مىآموزد دلهاى بندگان بدست خدا است و به هر كس و هر كجا خواهد توجه دهد. اگر ميليون ها انسان به كسى رإى مى دهند, خارج از اراده و حوزه قدرت الهى نيست همانگونه كه چنين پديده اى آزمون بزرگ خداوند نيز مى باشد بويژه در كشورى كه دين با رگ و خون مردمش آميخته و انگيزه دينى بطور عمده در تحولات نقش آفرين است. و نيز به فرموده قرآن: زمين از آن خدا است و به هر يك از بندگان خود كه اراده كند به وراثت مى بخشد همانگونه كه به بيان قرآن حضرت موسى به امت خود گفت: ((ان الارض لله يورثها من يشإ من عباده والعاقبه للمتقين)) و نكته مهم اين آيه كريمه اين است كه عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است و دولت و رياست و ساير جلوه هاى اين دنياى خاكى وراثت و امانتى است كه دست به دست مى چرخد, اما آنچه مهم است عاقبت خير و سرانجام نيك است كه ويژه تقواپيشگان مى باشد. بنابراين رهنمود قرآنى سراب حكومت و رياست و كل دنيا سريع الزوال و همانگونه كه گفته اند: عاقبت در دو سه خط جمع شود از بد و نيك آنچه يك عمر به دارا و سكندر گذرد آن همه قدرت و ناموس شهان آخر كار چند سطرى است كه بر صفحه دفتر گذرد بدينسان افراد مومن و باظرفيت نه تنها فريفته دنيا و رياست و ثروت و لذت آن نيستند بلكه با احتياط و زهد و بى رغبتى از كنار آن مى گذرند و چشم انداز آينده را مى نگرند و تنها چيزى كه بدان مى انديشند سرانجام نيك است كه خداوند دادگر براى صالحان و پرهيزكاران قرار داده است. اين نكته درس نخستين قرآنى است كه مى بايست به عنوان يك تابلوى زيبا پيش روى مسئولان در هر رده اى كه هستند باشد. 2ـ نكته دوم, توجه به اهداف حكومت در نظام اسلامى است كه در سخن امام على بن ابيطالب(ع) به شكل زيبا و كوتاهى خلاصه گرديده و طى خطبه اى از كلام حضرتش آمده است: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان و لا التماس شىء من فضول الحطام ولكن لنرد المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيإمن المظلومون من عبادك و تقام المعطله من حدودك)). (خطبه 131) الها! تو خود مى دانى كه حركت ما با انگيزه عشق به حكومت يا به چنگ آوردن كالاى دنيا نبود, بلكه مقصد ما احياى معالم و نشانه هاى دين تو و اصلاح در سرزمين هاى تو بوده است تا ستمديدگان احساس امنيت كنند و حدود تعطيل شده تو اقامه گردد. اين سخن گرانسنگ مشتمل است بر دو نكته منفى و چهار نكته مثبت: الف: دو نكته منفى اين است كه : در منطق على(ع) رقابت بر سر قدرت و رياست جايگاهى ندارد همانگونه كه ثروت اندوزى و خوشگذرانى از اين رهگذر محكوم است. اين دو دام وسوسه شيطانى يعنى ((قدرت و ثروت)) را بايد از سر بدر كرد و جاه و مقام و مال و منال را به چيزى نگرفت و با سلاح ايمان در مسلخ قربانى كرد تا بتوان آزاد و رها از هر قيد و بند به مبدإ و معاد انديشيد و كمر به خدمت خلق خدا بست و خود را از اين طوفان خطر خيز به ساحل نجات رسانيد. اين هم درس ديگر اميرالمومنين(ع) به مسئولان در هر پست و مقام كه هستند. ب: و اما چهار نكته مثبت عبارتند از: احياى شعائر دين, اصلاح امور كشور , تإمين امنيت براى ستمديدگان , اقامه حدود الهى. اينهاست اهداف حكومت اسلامى. حال با توجه به آنچه در جامعه ما گذشته و انتظاراتى كه از نظام حاكم و از جمله قوه اجرائى كشور و در رإس آن رياست محترم جمهورى هست, بر سخن على(ع) مرورى دوباره كنيم و تذكراتى را در اين مقطع حساس مورد توجه قرار دهيم.
دغدغه دين و احياى شعائر اين نخستين مسئوليت دولت اسلامى. رياست محترم جمهور كه خود از نواده پيغمبر است و با فرهنگ اسلام بزرگ شده بهتر از ما مى داند و خود بارها تإكيد نموده اند كه عنصر اسلاميت جزو لاينفك اين نظام است. شعائر مردم مسلمان ما در روزهاى آتش و خون و در طول نهضت چيزى جز ((استقلال, آزادى, جمهورى اسلامى)) نبوده و در نخستين رفراندوم به آن رإى داده اندو بر سر پيمان و عهدى كه با خمينى كبير بستند استوارند, شعار دموكراتيك و امثال آن را كه پاره اى احزاب با تقليد از غربى ها مطرح مى ساختند امام مردود دانسته و بر واژه ((جمهورى اسلامى)) تإكيد ورزيدند, نه يك كلمه بيشتر و نه يك كلمه كمتر! بنابراين ديگر شعارها چون مردم سالارى و دموكراسى و امثال آن تنها در قالب دين مشروعيت دارد و جز آن بى اعتبار است. بنابراين تلاش در جهت حاكم ساختن ارزشهاى اخلاقى و شعائر دينى و رونق بخشيدن به فرهنگ ارزش ولايت علوى در سالى كه از سوى رهبر معظم به سال رفتار علوى نام گرفته و طليعه دور جديد مسئوليت دولت است, از مسئوليتهاى خطيرى است كه همه مسئولان سرلوحه كار خود بايد قرار دهند. آنها خود مى دانند كه مردم ما هرچند با مشكلات فراوان معيشتى مواجه اند و از اين بابت ناراحت هستند, اما بيش از آن به دين و اخلاق و سرنوشت جوانانشان كه مورد هجوم فرهنگى بيگانه قرار گرفته و موج آن فراگير شده است, مى انديشند, هرچند معدودى از فرزندان ناخلف ميهن نوعى لاقيدى را نسبت به مسائل اسلامى و اخلاقى پذيرفته و از فضاى آزاد موجود اظهار شادمانى مى كنند و انتظار فضاى بازترى را مى كشند. ولى توده مردم با آرمانهاى دينى زنده اند و از انحراف هاى اخلاقى و مفاسد اجتماعى رنج مى برند و خطر آينده اى بدتر از اين را نگرانند. اينها نبايد از ديد مسئولان نظام پوشيده بماند و به حركت هاى نمايشى و هياهوى ضد عفاف و اخلاق از سوى گروهى از پسران و دختران خام و بى تعهد و خوشگذران دل ببندند كه خانه تارعنكبوتى اينان دامى است براى صيد ساده دلانى كه به عمق حركت ها و جريان ها نمى انديشند. و بر اين قشر تكيه مى كنند و عامه مردم را كه ستون هاى اصلى كشور و نظام اند ناديده مى گيرند. و پاى درد دل آنها نمى نشينند و توجه ندارند كه آن قشر خوشگذران فرصت طلب, پشتوانه اى مطمئن براى كشور نيستند و هياهويشان جز سرابى بيش نيست و همچون كف هاى روى آب بى رنگ و خاصيت است!
اصلاحات اصلاح مفاسد و سامان بخشيدن به امور جامعه از ديگر مقاصد حكومت است كه على(ع) بدان اشاره دارد. تصور نمى كنيم اصلاحات در فرهنگ دينى ما براى كسى نامعلوم باشد. چرا كه تشخيص صلاح و فساد از نگاه دين جزء الفباى اسلام شناسى است. اصلاح مورد نظر اميرالمومنين(ع) پس از تصدى خلافت مبارزه با مفاسدى بود كه در دوره حاكميت پيشين بويژه سالهاى مقارن خلافت آن حضرت رخ داده بود, مانند غارت بيت المال, مهره چينى هاى نابجا و سپردن مسئوليت ها به عناصرى چون مروان, وليد و معاويه, رواج مفاسد اخلاقى و تبعيض و بى عدالتى و تجمل گرايى و سلب آزادى و ظلم و زور و بدعت و تحريف و سوء استفاده از دين… و اكنون كه على(ع) به خلافت مى رسد بر آن است كه اين مفاسد را اصلاح كند و دين را به همان شكل كه رسول اعظم خدا آورده, تفسير و تبيين نمايد و در عمل عينيت بخشد و جايگاه افراد را معين كند. بنابراين مفهوم اصلاحات دينى با آنچه مورد نظر غربى هاست تفاوت ماهوى دارد. آنچه غربى ها از اصلاحات مى خواهند چيزى جز مسخ ارزش هاى دينى و شورش عليه اصول انقلاب اسلامى نيست. دموكراسى و آزادى مورد نظر آنها همان الگوهاى غربى و نفى حاكميت دينى و برداشتن محدوديت و شكستن مرزهاى اخلاقى است. مع الاسف در سالهاى اخير تقليد از غربى ها در استعمال واژه هاى ((اصلاحات, مشاركت و دموكراسى…)), به صورت كليشه اىبر سر زبانها افتاده بدون اينكه به مفاهيم آن در فرهنگ دينى متناسب با جامعه ما توجه شود, و همين امر سبب اميدوارى كشورهاى غربى به سرنوشت انقلاب اسلامى و استحاله تدريجى ارزشهاى اخلاقى شده و اين روزها و پس از انتخابات اخير نيز مفسران رسانه هاى بيگانه و دولتمردان امريكايى و اروپايى نسبت به تداوم اصلاحات! اظهار اميدوارى كرده و كسى نيست به اين سوال پاسخ دهد اين كدامين اصلاحات است كه بيگانگان را كه دشمن خونى ملت ما هستند خشنود و اميدوار ساخته و انتظار تداوم آن را مى كشند؟! بى شك دولتمردان, هرگز فريب اين شانتاژها و تلقين ها را نخواهند خورد, كيست كه نداند در كشور ما در سالهاى اخير, حجم مفاسد اجتماعى, اعتياد, بزهكارى, بدحجابى, طلاق, هرج و مرج اخلاقى, گرانى, تورم, رشا و ارتشإ, وفساد ادارى سير صعودى پيموده است و مطبوعات بى شرمانه ترين حملات را بر مقدسات ما نمودند. پاره اى احزاب ضد نظام با گستاخى عرض وجود كردند و طلبكارى هم مى كنند, به كنفرانس هاى ضد انقلاب خارج رفتند, توطئه براندازى را سامان دادند و زير لواى آزادى مطالبات نامشروع خود را مطرح ساختند و مسائل ديگر از اين قبيل, كه در اين مجال نمى گنجد. و برخورد با اين جريان ها همان چيزى بود كه بيگانگان عنوان مخالفت با اصلاحات دولت به آن دادند! مسئولين امور به خوبى مى دانند كه اين انقلاب و نظام, وامدار خون پاك عزيزترين فرزندان اين آب و خاك است كه اين روزها اجساد مطهر و استخوان هاى درهم شكسته شان از لابلاى خاكها و از ميان كويرها جستجو مى شود و براى بازماندگانشان به ارمغان مىآيد و اينها هدفى جز حاكميت اسلام نداشته اند, و در همين حال كه بازماندگان شهدا با ديدگانى اشكبار حتى حسرت ديدار پلاك هاى آن شهيدان را دارند, شاهد لوث شدن ارزشهاى اسلامى و گردن فرازى مروجين فساد و مرفهان بى درد و لجام گسيختگى گروهى از پسران و دختران و آزادى بى قيد وشرطى هستند كه شرح اين ماجراى تلخ از حيطه مقال بيرون است . بى شك مسئولين امر كه نان اسلام و امام زمان (عج) را خورده و خون پاك امامان در رگهايشان جارى است نمى توانند نسبت به دردهاى اين ملت بى تفاوت باشند و باز هم شعارگونه از تداوم اصلاحات سخن بگويند. جاى آن دارد كه كاربرد شعارهاى تكرارى و وقت تلف كن, و وعده هاى بى پشتوانه و نطق ها و سخنرانى ها, جاى خود را به عمل بيشتر, كه زبان عمل گوياترين زبان است. خوب است به جاى واژه هايى كه نه به درد دنياى مردم مى خورد و نه دينشان به مشكلات جامعه و جوانان بينديشند و راه كارهايى براى درمان دردهاى اجتماعى, بيكارى, فقر, فساد, منكرات, تورم روزافزون پيدا كند كه هرچه جز اين باشد آب در هاون كوبيدن است.
تإمين امنيت براى چه كسانى؟! تإمين امنيت براى ستمديدگان از ديگر اهداف حكومت است كه در سخن اميرالمومنين(ع) ملاحظه كرديم. در يك نظام اسلامى مظلومان بايد زير چتر نظام حاكم احساس امنيت كنند كه حقوقشان پايمال نمى شود و ستمگران احساس ناامنى كنند كه به آنها مجال داده نمى شود و عرصه بر آنها تنگ مى گردد. تإمين امنيت جانى, مالى, آبرويى, فكرى و دينى, اخلاقى, و در همه زمينه ها و امنيت داخلى و خارجى در قالب اهداف ومصالح اجتماعى از مسئوليت هاى خطير دولت است. مرزها بايد از نفوذ عوامل اجنبى, باندهاى قاچاق مواد مخدر وستون پنجم و تروريست ها مصون باشد. مع الاسف اين روزها از طريق مرزها مواد مخدر بطور وحشتناك وارد و مثل آب خوردن د ر سطح شهرها و در پارك ها به عناوين مختلف رد و بدل مى شود. اين مسئوليت قوه اجرايى و قضائى و قانونگذارى است كه طرحى قانونى قاطع, و جدى بينديشند تا ريشه اين بلاى خانمانسوز را به هر قيمتى شده براندازند. تظاهر به گناه و بدحجابى زنان و دختران در فضاى عمومى كشور و گاه رقص و پايكوبى در جمع هاى خاص, و آسوده خاطر بودن اين قشرها, امروزه زخمى است بر دلهاى كسانى كه براى اين انقلاب سرمايه گذارى كردند, شهيد و اسير و معلول دادند و امروز نظاره گر آزادى بى قيد و شرط گروهى لجام گسيخته اند كه با احساس آرامش كامل, حتى اگر به بدترين شكل در ملا عام ظاهر شوند, امر و نهى كننده اى ندارند! اينها و نظائر آن آيا مصداق فضاى امن براى گنهكاران نيست؟! مسئولين امور كشور كمى به اين روند فكر كنند ببينند آيا مدينه فاضله اسلامى كه وعده آن داده مى شد و اين همه قربانى گرفت, همين است كه امروزه ديده مى شود؟! جاى شگفتى است كه هنوز هم متظاهرين به گناه و جمعيتهاى غيرقانونى و ضد انقلاب, مطالبات خود را كه همان توسعه توطئه و فساد ومنكرات است, زير لواى آزادى و توسعه سياسى دنبال مى كنند. طراحان و دشمنان خارجى و عوامل دست نشانده داخلى شان, مصمم اند همان بلايى كه بر سر مشروطه آوردند بر سر انقلاب اسلامى بياورند (هرچند نهضت مشروطيت و انقلاب اسلامى را در يك كفه نمى توان نهاد) و اگر پاسداران اين نظام بيدار نباشند, و فريب تعريف و تمجيدهاى دشمنان را بخورند و با رودرواسى و ملاحظه كارى بخواهند عمل كنند, قافيه را باخته اند و بار گرانى را به دوش كشيده اند كه در پيشگاه خدا و خلق مشكل بتوان پاسخگو بود! و مصيبت بزرگ تر اينجاست كه دشمنان ما خواسته هاى خود را به دست خود ما و به نام دين و حكومت دينى و روحانى, ناخواسته تحقق بخشند و چهره اسلام را مخدوش و ارزشها را مسخ و با القاى سياست هاى غربى ما را به بيراهه ببرند. اينجاست كه هوشيارى و قاطعيت و دين باورى مسئولان و وحدت و همدلى همه نهادها و نيروها و جناح ها جهت پاسدارى از نظام اسلامى و آرمانهاى دينى مى تواند باطل السحر توطئه هاى استكبارى باشد. بنابراين, آب پاكى را روى دست دولتهاى استكبارى و عواملشان بايد ريخت كه تا خون در رگ هاى فرزندان غيور اسلام و وارثان خمينى جارى است و تا خون شهيدان انقلاب مى جوشد اجازه نمى دهند ايران اسلامى بستر مناسبى و فضاى امنى براى دشمنان اسلام باشد. با چنين ايده و آرمانى نظام ما عزتمند در جهان باقى مى ماند و مسئولان ما مى توانند همه امواج را با پشتيبانى ملت پشت سر بگذارند و رضامندى خدا را پيش روى داشته باشند و هر چه جز اين باشد, تجربه اى ناموفق و غير قابل جبران خواهد بود.
اقامه حدود الهى احياى شعائر اسلامى, اقامه حدود الهى و تلاش در جهت اجراى احكام و فقه شريعت از وظائف اوليه حكومت است, هرچند تعيين حدود به مفهوم خاص آن از مسئوليتهاى قوه قضائيه است اما هماهنگى سه قوه مى تواند در حسن اجراى آن موثر افتد. ناظران امور توجه دارند كه سياست كشوردارى به قانون عادلانه و اجراى صحيح قوانين وابسته است. نظامى كه از درون و برون مورد هجوم است مى بايست بدون بيم وهراس با قاطعيت تمام جلو متجاوزان و توطئه گران را بگيرد. هيچ دولتى با هر ايده و مرام, به خائن و مفسد جايزه نمى دهد و ما كه خواهان اجراى احكام الهى در همه زمينه ها هستيم و آرمان نظام احياى دين و اجراى آن در جامعه اسلامى است, نبايد بيم و هراسى از نقد و طعن بيگانگان داشته باشيم. دست قوه قضائيه براى اجراى حدود كه رمز حيات و عزت جامعه اسلامى است بايد باز باشد و دولت از آن پشتيبانى كند و بى شك تا حدود اسلامى اجرا نشود, جامعه روى امنيت را نخواهد ديد. به اميد موفقيت مسئولان در دفاع از اسلام و خدمت به امت مسلمان.
آيه الله جوادى آملى نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور
3 ـ انسان شناسى يكى از راه هاى تبيين انتظار بشر از دين براى تبيين انتظار بشر از دين, از راه انسان شناسى در آغاز لازم است بدانيم, در تاريخ تفكر بشرى دو نوع رويكرد وجود دارد. رويكردى حق مدارانه و رويكردى انسان مدارانه. رويكرد حق مدارانه به اين معناست كه انسان به انگيزه حقيقت جويى به دين روى آورد و بعد از دريافت حقيقت دين آن را در آغوش مى گيرد و پس از معرفت و ايمان به آن حقايق دين را در زندگى به كار مى گيرد و رفتار خود را براساس آن تنظيم مى كند. رويكرد انسان مدارانه به اين معناست كه رويكرد انسان به دين برخاسته از نياز به چيزى و رفع آن نياز توسط آن چيز است و به عبارت ديگر از آن جهت به دين روى مىآورد كه نيازهايى را در خود احساس مى كند و مى يابد كه غير دين نمى تواند آن نياز را برآورده سازد. و به عبارت ديگر: ديندارى رفتارى از رفتارهاى انسان است و اعمال آدمى همگى از يك احساس و انديشه خاص برمى خيزد. اگر كسانى به دين روى مىآورند, از آن روست كه قبلا در خود نيازى را احساس مى كند و در دين تإمين آن نياز را جستجو مى نمايد. بنابراين تا سه مطلب براى انسان روشن نباشد, به آيينى روى نمىآورد. اول: نياز و دردى خاص در خويش احساس مى كند. دوم: درمان آن درد را در دين مى يابد. سوم: دين تنها راه برآوردن آن نياز باشد. گرچه اين رويكرد در رابطه با انتظار بشر از دين وجود دارد, اما بايد توجه داشت كه انسان در آغاز ممكن است براى تإمين نياز يا نيازهايى به دين مراجعه كند اما ممكن است اين نيازها عقلانى يا غير عقلانى, نياز معقول يا غير معقول, نياز صادق و يا نياز كاذب باشد. از طريق رجوع به دين و مطالعه در دين, بسيارى از حقايق براى او روشن و امور عقلانى از غير عقلانى و صادق از كاذب متمايز مى گردد. زيرا دين, سعادت واقعى و نهايى انسان را قرب به حق و تإمين حيات ابدى مى داند و همه برنامه ها را در راستاى آن هدف واقعى قرار مى دهد, تا انسان از آن برنامه ها در رسيدن به حيات جاودانه بهره بردارد. بنابراين, دين در واقع خواسته هاى انسان را تصحيح و تعديل مى كند تا او به آن حيات جاودانه نائل شود. از اين رو نقش دين در هدايت انسان يك نقش فعال و موثر است, نه يك نقش انفعالى و تابع و تإثير پذير. با توجه به اين كه انسان به دين رجوع مى كند و بلكه بايد به دين رجوع كند شايسته است بدانيم كه اين انسان كيست؟ حقيقت او چيست؟ ابعاد وجودى او كدام است؟ نيازهاى او چيست؟ وقتى انسان حقيقت خود و نيازهايش را شناخت مى فهمد كه به دين نيازمند است تا به خواسته هاى صادق و حقيقى او پاسخ دهد.
انسان موجودى طبيعى و فراطبيعى انسان موجودى طبيعى و فراطبيعى است, طبيعت او از خاك آغاز مى شود و مراحل تكامل را يكى پس از ديگرى طى كرده يا پيكرى مستوى و كاملا پرداخته هستى مى يابد. چنان كه فرمود: ((انى خالق بشرا من طين))(1) اين بعد از وجود انسان امرى مادى و زمانمند است. بعد فراطبيعى انسان, خارج از محدوده زمان و مكان است كه از آن به روح الهى ياد مى شود ((فاذا سويته و نفخت فيه من روحى))(2) اصالت انسان به روح الهى اواست و فرع آن كه پيرو همان اصل است, بدن اوست. گرچه شناخت بعد طبيعى انسان خالى از صعوبت نيست , اما شناخت فراطبيعت او به مراتب مشكل تر است. زيرا بعد فراطبيعى او مجرد و منزه از خصوصيات طبيعى و مادى است و به عبارت ديگر روح و جسم همتاى هم نيستند بلكه يكى ثقل اكبر و ديگرى ثقل اصغر خداوند است و به اعتبارى مى توان گفت بدن ثقل اصغر نيز نخواهد بود, بدن قشر است و روح لب ((اصل الانسان لبه))(3) اصل و حقيقت انسان جان ملكوتى اوست و چون شناخت روح انسان دشوار است, شناخت نيازهاى او و احيانا بيمارى ها و درمان آن بيمارى ها نيز دشوار خواهد بود. برخى انسان را در محدوده حس و طبيعت محدود مى كنند و در اين بعد به شناخت و ارزيابى او مى پردازند. اما بايد توجه داشت كه شناخت به اين گونه همانند شناخت درخت بدون ريشه است, همان سان كه شناخت درخت به شناخت شاخه ها و ريشه هايش شناخت كامل است و شناخت درخت بدون ريشه, در واقع شناخت درخت نيست, شناخت انسان نيز به بعد فراطبيعى و طبيعى اوست و محدود كردن انسان در بعد طبيعى و شناخت او در اين بعد, شناخت حقيقت انسان نيست, شناخت حقيقت انسان به شناخت روح الهى است و شناخت اصل است كه ما را به شناخت نيازهاى ويژه و حقيقى انسان توجه مى دهد, از اين رو انسان را خالق انسان مى شناسد و نيازهاى او را خالق و آفريدگار او كه به حقيقت او توجه دارد تإمين مى كند.
انسان داراى ابعاد عقلانى و قلبى و احساسى انسان همان طورى كه داراى بعد عقلانى است كه حقايقى را ادراك مى كند, داراى بعد عاطفى و احساسى است كه گرايش هاى او را تإمين مى كند. وى عقل و شعورى دارد كه بخش هاى ادراكى وجود او را تإمين مى كند و قلبى دارد كه مشاهدات عرفانى او را تإمين مى نمايد و خيال و وهمى دارد كه تحت پوشش عقل به درك امور خيالى و وهمى مى پردازد, همين انسان شهوت و غضبى دارد كه تحت حمايت عقل عملى فعاليت مى كنند, به امورى محبت پيدا مى كنند و از چيزهايى كراهت دارند. انسان براى هدايت عقل نظرى در بعد انديشه و ادراك در بعد عقل عملى در گرايشها و اعمال, به هدايت همه جانبه نيازمند است تا او را, در صراط مستقيم راهنمايى كند; هم عقايد او را به او بشناساند و هم اخلاق و رفتار او را شكل دهد.
دين و نيازهاى عقلانى و احساسى انسان در بعد انديشه بسيارى از معارف و حقايق علمى را نمى داند و در بعد عمل نيز فاقد بسيارى از فضايل اخلاقى و عملى است, اما اين حقيقتى است كه آن معارف و فضايل را براى تحصيل كمال اختيارى در دسترس او قرار مى دهد, از اين رو خداى سبحان راهنمايانى را براى تعليم آن معارف و حقايق علمى و تكميل جهت نفسانى به سوى انسان مبعوث مى كند و انسان با پذيرش آن معارف و فضايل از سر اختيار به سوى كمال حركت مى كند, هم چنان كه برخى موجودات هستند كه بدون علل و عوامل برونى به سوى كمال سير مى كنند. توضيح مطلب آن كه در اصطلاح حكيمان, موجودات بر دو قسمند, برخى موجودات ناقص اند و مى توانند بدون علل و عوامل بيرونى كامل شوند. از اين موجودات به مستكفى ياد مى شود و به عبارت ديگر اين گونه موجودات خودكفا هستند و خود مى توانند خود را كامل كنند, مثل گياهان و حيوانات. و برخى موجودات مستكفى و خودكفا نيستندو بدون معلم و مربى نمى تواند به كمال دست يابد, مانند انسان كه خود به تنهايى نمى تواند علوم و معارفى را كه فاقد آن هاست تحصيل كند, بلكه به معلم و مزكى بيرونى احتياج دارد تا به او تعليم داده و او را تزكيه كند ((و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه))(4) در واقع چنين انسانى كه خليفه الله و انسان كامل است, دين را به عنوان هديه الهى به عاقله بشرى از سوى خداى سبحان دريافت مى كند , تا از همان راهى كه خدا وى را به كمال رسانده, او انسان ها را به كمال برساند. رابطه انسان كامل با ديگر انسان ها, طبق اين اصل كلى كه حضرت امير فرمود: ((فانا صنايع ربنا و الناس بعد صنايع لنا))(5) ما پرورش يافته و ساخته پروردگار خويش هستيم و مردم پرورش يافته و تربيت شده مايند, رابطه معلم و مربى است كه خداى سبحان تعليم و تربيت آن ها را به عهده دارد و آن ها تعليم و تربيت ديگر انسان ها را بر عهده دارند. اما اين كه انسان براى تزكيه و تعليم به راهنمايى انسان كامل نيازمند است, براى آن است كه او نه ظرفيت آن را دارد كه به علوم بى كران احاطه پيدا كند و نه آن فرصت براى او فراهم است تا همه حقايق را بشناسد. از اين رو بسيارى از خيرات هست كه انسان چون آن را نمى داند از آن گريزان است و بسيارى از شرور است كه چون شر بودن آن ها را نمى داند, سمت آن گرايش پيدا مى كند و اين گرايش و گريز كاذبانه است , چنان كه قرآن فرمود: ((كتب عليكم القتال و هو كره لكم عسى إن تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم والله يعلم و انتم لاتعلمون))(6) كارزار بر شما واجب شده است, در حالى كه براى شما ناگوار است و بسا چيزى را خوش نمى داريد و آن براى شما خوب است و بسا چيزى را دوست مى داريد و آن براى شما بد است و خدا مى داند و شما نمى دانيد. با توجه به اين كه انسان به مطلوب ها و يا مهروب ها آگاه نيست, و خدا به آن ها آگاهى دارد بر انسان لازم است به غيب ايمان آورده و با ايمان به مبدء آن حقايق را بپذيرد. همان طور كه درباره مسائل ارث مى فرمايد: در توزيع اين طبقات و سهام ارث, اگر شما پيام غيب را بپذيريد بهتر است, زيرا شما نمى دانيد كه كدام يك از ورثه در آينده به سود شما كار مى كند ((لا تدرون انهم اقرب لكم نفعا فريضه منه))(7) شما نمى دانيد كدام يك از پدران و فرزندانتان براى شما سودمندترند, اين فرضى است از جانب خدا. بنابراين انسان به لحاظ اين كه از سويى با انبوهى از نقص ها همراه است و از سوى ديگر براى تكميل اين نقص ها بايد به معلم غيبى كه به نقص و نياز انسان آگاهى دارد, ايمان و اعتماد داشته باشد و بداند كه آن معلم و حقيقت غيبى نياز او را به علم و معرفت تإمين و نقائص او را تكميل مى كند.
انواع ارتباطات انسان انسان در نظام هستى داراى چهار نوع ارتباط است: 1ـ ارتباط با خويشتن 2ـ ارتباط با خدا 3ـ ارتباط با طبيعت 4ـ ارتباط با ديگران (همنوع خود). آدمى در رابطه با خويشتن اولا بايد خود را بشناسد و ثانيا خود را بسازد و در رابطه با خدا, اولا به او معرفت پيدا كند و با معرفت به او به وجودش و صفات عليا و اسمإ حسنايش باور پيدا كند و ثانيا فقط او را اطاعت و عبادت كند. و در رابطه با جهان هستى و طبيعت بايد بداند جهان هستى و طبيعت رابطه اش با خدا چگونه است و او چگونه بايد با جهان هستى و طبيعت رابطه برقرار كند و در رابطه با همنوع نيز بايد بداند كه انسان موجودى اجتماعى است و زندگى اجتماعى منشإ حقوق و تكاليف معينى است كه انسان در زندگى اجتماعى با توجه به كرامت و مسووليت خودش بايد آن ها را رعايت كند تا زمينه ساز تحقق عدالت اجتماعى باشد.
انواع ارتباطات انسان ازديدگاه قرآن كريم از منظر قرآن كريم نيز انسان داراى ارتباطات گوناگون است و بايد در سايه تعاليم الهى آن روابط را به طور صحيح تنظيم كند.
ارتباط انسان با خود ارتباط انسان با خود بايد براساس شناخت جايگاه واقعى وى تنظيم شود, بايد بداند كه از سويى خليفه خدا در زمين و داراى ظرفيت علمى گسترده و امانت دار خدا و برخوردار از فطرت خداآشنا است , و ازسوى ديگر, موجودى ظلوم و جهول, فطور, عجول, هلوع, جزوع, منوع و ممسك است. قرآن هم انسان را ستايش كرده است و فرمود: ((و لقد كرمنا بنىآدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا))(8) به راستى ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم و آنان را در خشكى و دريا بر مركب ها نشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم و آن ها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى داديم و فرمود: ((فاقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التى فطر الناس عليها))(9) پس روى خود را با گرايش تمام به حق, به سوى اين دين كن, با همان سرشتى كه خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرينش خدا تغيير پذير نيست و فرمود: ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(10) در جان انسان بسيارى از معارف تعبيه شده و بسيارى از فضائل در روح او جاسازى شده است. و فرمود: ((انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها واشفقن منها و حملها (11)الانسان)) ما امانت الهى را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرديم پس از برداشتن آن سر باز زدند و از آن هراسناك شدند, ولى انسان آن را برداشت. و آيات فراوان ديگر. در برابر اين آيات فرمود: ((انه كان ظلموما جهولا))(12) راستى انسان ستمگرى نادان بود و فرمود: ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا و اذا مسه الخير منوعا(13))) به راستى كه انسان سخت آزمند و بى تاب خلق شده است چون صدمه اى به او مى رسد عجز و لابه مى كند و چون خيرى به او رسد بخل ورزد. و فرمود: ((و كان الانسان اكثرشىء جدلا)) (14) انسان بيش از هر چيز سر جدال دارد و فرمود: ((خلق الانسان ضعيفا))(15) انسان ناتوان آفريده شده است. البته آيات ديگرى در اين زمينه هست كه انسان مورد نكوهش قرار گرفته است. البته بايد اجمالا توجه داشت كه تمام فضايل و كمالات انسان به فطرت او مربوط است و تمام رذايل و نكوهش ها به طبيعت او برمى گردد. وقتى كه انسان جايگاه خود را در نظام هستى و فطرت و طبيعت خود را شناخت, مى داند كه بنده و امين خداست و اعضإ و جوارح او سپاه الهى و در كمين هستند. اميرالمومنين(ع) فرمود: ((اعلموا عباد الله ان عليكم رصدا من انفسكم و عيونا من جوارحكم و حفاظ صدق يحفظون اعمالكم و عدد انفاسكم))(16) بندگان خدا بدانيد كه از شما بر شما نگاهبانانى است و از اندام هايتان مراقبان و حافظانى كه كرده هاى شما را به درستى در حساب آرند و نفس هايتان را مى شمارند. چنان كه در رابطه با علم خدا نسبت به انسان و جوارح او فرمود: ((ان الله تعالى لايخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما, اعضاوكم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه))(17) همانا بر خداى تعالى پوشيده نيست چيزى كه بندگان در روزها و يا شامگاهان انجام مى دهند به طور دقيق از اعمال آن ها آگاه است و با علم بى پايانش به همه آن ها احاطه دارد. اعضإ شما گواه او و اندام شما سپاهيان او و ضمير و وجدانتان جاسوسان او و خلوت ها و نهانتان در برابر او آشكار و عيان است. از اين سخنان استفاده مى شود كه اعضإ و جوارح انسان سربازان خدايند. مبادا تصور كنيد كه هر كارى خواستيد, مى توانيد انجام دهيد و هرگونه كه اراده كرديد, مى توانيد از آن استفاده كنيد, بلكه بايد بدانيد اگر بيراهه رفتيد با همين زبان و چشم و دست وپاى شما, شما را مى گيرد و رسوا مى كند. بطور خلاصه رابطه انسان با خود بايد براساس شناخت حقيقت و ابعاد وجودى و استعدادها و نيازهاى او و با عنايت به هدف آفرينش و ابديت او تنظيم شود.
2ـ رابطه انسان با خدا رابطه انسان با خدا نه رابطه قاهر و مقهور است و نه حاكميت عادل و قاسط, بلكه رابطه معرفت و حجت است كه فوق رابطه قاهر و مقهور و يا حاكم عادل و محكوم است, خدا فرمود: من معروف و محبوب تو هستم و تو متوجه باش تا اين محبوب را مبغوض و معروف را مجهول نكنى. امام صادق(ع) در توصيف خداى متعال فرمود: ((معروف عند كل جاهل))(18) ذات اقدس اله معروف هر جاهلى است, هيچ موجودى در جهان نيست كه خدا را نشناسد, گرچه ممكن است در تطبيق دچار اشتباه شود. خداى سبحان هيچ موجودى را بدون معرفت و محبت خلق نكرده است و بلكه روح انسان با معرفت و محبت آميختگى خاص دارد. درباره معرفت فرمود: ((و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها))(19) به انسان الهام كرد كه چه چيز خوب است و چه چيزى بد است و درباره محبت فرمود: ((حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر والفسوق والعصيان))(20) خدا دين را در نهان خانه وجود انسان محبوب قرار داده و در دل هاى او زينت داده است. اگر دين محبوب و زيور انسان است, مبدء دين و پيك دين, مقررات و قوانين دين محبوب انسان است . و به عبارت ديگر: خدا و دين براى انسان آشنا و دل پذير است, آشنايى را معرفت و دل پذيرى را محبت تإمين مى كند. به لحاظ اين كه رابطه انسان با خدا, رابطه عارف و معروف و رابطه محب و محبوب است, اگر در برابر او بدرفتارى و عصيان كرد, در آغاز او را مهلت داده و راه توبه را به روى او باز مى كند تا وى با استفاده از استمهال الهى و توبه و انابه به درگاه او , به سوى او برگردد و اگر برنگردد با او اعلام جنگ داده است. چنان كه درباره رباخوار فرمود: ((فاذنوا بحرب من الله))(21) و كسى كه با خدا اعلام جنگ كند خدا او را مى گيرد و كيفر تلخ اعمال او را به وى مى چشاند, چنان كه در قرآن فرمود: ((و لا تحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين))(22) و البته نبايد كسانى كه كافر شدند تصور كنند اين كه به ايشان مهلت مى دهيم براى آنان نيكوست, ما فقط به ايشان مهلت مى دهيم, تا بر گناه خود بيفزايند و آن گاه عذابى خفت بار خواهند داشت. به همين جهت است كه خداوند با اين كه زمين را ذلول و نرم آفريده است تا انسان بر روى آن زندگى كرده و معيشت خود را تإمين كند, اما اگر بيراهه رفت همين زمين او را مى گيرد, چنان چه قارون با اين كه از اصحاب موسى كليم(ع) بود, اما وقتى طغيان كرد, او را با خانه اش در زمين فرو برد ((فخسفنا به و بداره الارض فما كان له من فئه ينصرونه من دون الله و ما كان من المنتصرين))(23) آن گاه قارون را با خانه اش در زمين فرو برديم و گروهى نداشت كه در برابر عذاب خدا او را يارى كند و خود نيز نتوانست از خود دفاع كند.
3 ـ رابطه انسان با طبيعت رابطه انسان با طبيعت رابطه تسخيرى است نه رابطه قهر و قسر, براى توضيح مطلب از آغاز بايد قسر و قهر و تسخير را تعريف و فرق آن ها را بيان كنيم. قسر و قهر, فشار و شتاب تحميلى است و فاعل بالقسر آن است كه فعل از او با فشار و تحميل صادر مى شود و به عبارت ديگر: فاعلى كه فعل از او بدون علم و اختيار شده و آن بر خلاف مقتضاى طبيعتش باشد, او را فاعل بالقسر مى گويند, مثل حركت سنگ با فلاخن با فشار و تحميل و بدون علم واختيار و بر خلاف اقتضاى طبيعت اوست, اما تسخير در جايى است كه فعل ملايم با طبع فاعل است و موجود براى انجام آن كار خلق شده و ما آن چه را كه مقتضاى طبيعت اوست خردمندانه از او طلب مى كنيم و به عبارت ديگر: فاعل بالتسخير به فاعلى مى گويند كه تحت تسخير فاعل ديگر كار مى كند و آن فاعل فائق, فاعل مسخر را به گونه اى هدايت مى كند كه بهره احسن را از آن ببرد, مانند كار باغبان كه حركت بالطبع آب را در مسيرى هدايت مى كند كه آب به درختان برسد, در واقع باغبان اين آب را تسخير كرده است , اما اگر آب تحت فشار به صورت فواره به بالا برود فاعليت آب بالقسر است زيرا اين آب بر خلاف طبيعت او با فشار به بالا مى رود. ذات اقدس اله رابطه انسان را با جهان آفرينش رابطه تسخيرى مى داند و مى گويد هر يك از موجودات خاصيت و اثر ويژه خود را دارند. اگر انسان آن خاصيت را شناخت و آن را درست تنظيم و رهبرى كرد, در حقيقت آن موجود را تسخير كرده است. مسخر و تسخير كننده خداست كه جهان طبيعت را نرم و ذلول قرار داده و مسخر انسان كرده است. ((الم تر ان الله سخر لكم ما فى السموات و الارض))(24) آيا ندانستيد كه خدا آن چه را كه در آسمان ها و آن چه كه در زمين است مسخر شما ساخته است همان طور كه موجودات نظام آفرينش تحت تسخير خداى سبحان هستند, در برابر او تسليم و ساجد و مسبح اند ((له اسلم من فى السموات والارض))(25) آن چه در نظام هستى است در برابر خدا تسليم است ((يسبح لله ما فى السموات و الارض))(26) آن چه در آسمان و زمين است, تسبيح گوى حق است ((لله يسجد ما فى السموات و الارض))(27) آن چه در نظام كيهانى است در پيشگاه خدا ساجد است, ((فقال لها وللارض ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طاعيين ))(28) آسمان و زمين مطيع پروردگارند پروردگارى كه انسان را آفريد, آسمان و زمين را نيز خلق فرمود و به مجموعه نظام كيهانى دستور داد تا از امام وانسان كامل پيروى كنند. انسانى كه سالك سبيل الهى و عبد صالح خدا و امين باشد و بار امامت را فهميده, حمل كند و در آن خيانت نكند, نظام آفرينش تحت تسخير او هستند, اما اگر اين انسان در اين امانت خيانت كند, مجموعه نظام كيهانى از او ارزشمندتر است. از اين رو اگر انسان بى راهه رفت, همين نظام كيهانى دشمن او بوده و او را به كام مرگ فرو مى برند. همين آب گاهى انسان تبه كار را فرو مى برد. چنان كه در جريان فرعون فرمود: ((و غشيهم من اليم ما غشيهم))(29) يعنى از دريا آن چه آنان را فرو پوشانيد , فرو پوشانيد و يا فرمود: ((فنبذناهم فى اليم))(30) ما آنها را به دريا ريختيم. و گاهى اين آب تحت تسخير انسان خردمند وسيله جانداران مى شود ((و من المإ كل شىء حى)) و گاهى باد بر آنها چيره مى شود چنان كه فرمود: ((سخرنا عليهم سبع ليال و ثمانيه ايام حسوما))(31) خدا باد را هفت شب و هشت روز پياپى بر آنان بگماشت, و گاهى آتش آن ها را از بين مى برد ((النار يعرضون عليها غدواو عشيا)) (32) بنابراين رابطه انسان با طبيعت در صورتى كه او ارزش وجودى خود را تحصيل و حفظ كرده و امين خدا باشد مى تواند چرخ نيلوفرى را به زير آورد. و ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا انسان نانى به كف آورده, ولى آن را بيراهه مصرف نكند. ولى اگر اين انسان خيانت كند همه پديده هاى نظام هستى با او برخورد مى كند و از خود عكس العمل نشان مى دهد.
4ـ رابطه انسان با ديگر انسان ها رابطه انسان ها با ديگر انسان ها به لحاظ اين كه انسان ها گوناگونند, چگونگى ارتباط با آن ها مختلف است, در حوزه اسلامى, با مسلمانان بايد رابطه برادرى برقرار كند, زيرا مسلمانان همگى فرزندان يك مكتب اند و پيامبر و على پدر اين امتند ((إنا و على إبوا هذه الامه)) من و على پدر امت مسلمانيم و چون همه فرزند يك مكتب يعنى قرآن و سنت و عترت اند با هم برادرند كه ((انما المومنون اخوه))(33) انسانى كه فرزند قرآن و سنت و عترت باشد, برنامه اش را براساس ايثار و احسان تنظيم مى كند ((و يوثرون على انفسهم ولو كان بهم خصاصه))(34). اگر انسان هايى كافر بوده و مسلمان و مومن نباشند, در صورتى كه به اصول انسانى پاى بند باشند, رابطه با آن ها بايد براساس قسط و عدل تنظيم شود ((لاينهيكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين))(35) خداى سبحان شما را از كسانى كه در كار دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده اند, باز نمى دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد, زيرا خدا دادگران را دوست دارد. اميرالمومنين على بن ابيطالب(ع) در عهدنامه مالك اشتر در كلام نورانى كه از همين آيه استفاده مى شود فرمود: ((واشعر قلبك المرحمه للرعيه والمحبه لهم و اللطف بهم, ولاتكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين إو نظير لك فى الخلق))(36) قلبت را پوشش رحمت براى مردم و دوستى با آنان و مهربانى با همگان قرار ده و مباش هم چون جانورى شكارى كه خوردن آن ها را غنيمت شمارى. زيرا مردم بر دو دسته هستند, دسته اى برادر دينى تواند و دسته اى ديگر در آفرينش با تو همانند. حضرت در اين نامه, به مالك دستور مى دهد, با كافران مصر عدالت را رعايت كند. اما اگر كافران عدالت را رعايت نكرده و حقوق انسانى را پايمال كنند و به مومنان و مسلمانان تعدى نمايند, بايد به همان مقدار كه با مسلمانان بد كردند براى تإديب آن مى شود با آنان مقابله به مثل كرد ((فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم))(37) و همين ها اگر عذر خواهى كردند, عذر آن ها را بپذيريد و درصدد انتقام گيرى از آنان نباشيد. بنابر آن چه كه گفته شد, انسان مسلمان يا با مسلمان و مومن روبرو است در اين صورت بايد رابطه خود را در اصل بر محور عدالت تنظيم نمايد. لازم به تذكر است كه اين عدالت حداقل است و اگر همين انسان بخواهد به كمال و لقإ الهى باريابد, بايد اساس را فوق عدالت يعنى ايثار و احسان قرار دهد و رابطه اش را با كافران نيز بايد براساس قسط و عدل تنظيم كند, كه گاهى مقتضاى عدل آن است كه اگر تضييع حقوق و تعدى انجام گرفت, مقابله به مثل شود. اگر براى پيمودن مراحل كمال انسانى به استفاده از شيوه احسان و ايثار دعوت كرد و فرمود: ((و لئن صبرتم لهو خير للصابرين))(38) از اين حقايق استفاده مى شود كه رابطه با كفار بايد بگونه اى تنظيم شود كه دشمنى ها از بين برود, يعنى اگر دشمن با شما بد كرد, شما درصدد از پا درآوردن رقيب نباشيد, بلكه سعى كنيد رقابت زدوده شود و اگر دشمنى و رقابت زدوده شد, رقيب ودشمن به دوست گرم و صميمى مبدل خواهد شد ((و لايستوى الحسنه والسيئه ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم))(39) نيكى و بدى يكسان نيست, بدى را با آن چه كه خود بهتر است دفع كن, آن گاه كسى كه ميان تو و ميان او دشمنى است, گويى دوستى يك دل مى گردد. لازم به تذكر است كه اگر در قرآن به مسلمانان دستور داد نسبت به كفار به درشتى برخورد كنند ((اشدإ على الكفار))(40) و فرمود: ((وليجدوا فيكم غلظه))(41) و فرمود: ((و جاهدوا الكفار والمنافقين))(42) با كافران و منافقان جهاد كنيد و فرمود: ((قاتلوا ائمه الكفر انهم لا ايمان لهم))(43) با پيشوايان كفر بجنگيد, چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست, براى آن است كه دين, حق الله است و در مسائل دينى نبايد اهل سازش بود. انسان فقط مى تواند از حق خود صرف نظر كند. از اين رو خدا به موسى كليم(ع) مى فرمايد: در احياى نام و ياد من سستى و مداهنه به خود راه نده ((و لاتنيا فى ذكرى))(44) در ياد كردن من سستى نكنيد. با توجه و دقت در مقام انسان و جايگاه او در نظام هستى و ابعاد وجودى او و اين كه انسان, موجودى ابدى است و اين كه انسان علاوه بر بعد طبيعى و عقلانى داراى بعد فراطبيعى و احساسى نيز هست, و انواع ارتباطات او, انتظار بشر از دين آن است كه به همه اين امور توجه كرده و نيازهاى او را تإمين و روابط او را تنظيم نمايد و در واقع خواست صادقانه خود را از دين طلب كند نه خواسته هاى باطل و كاذب را, گرچه نهايت انتظار و تمناى انسان سالك صلح لقإ الله وغايت منا و آمال او خداوند است, اما دين انتظارات صادق او را تإمين كند تا بتواند با توجه به آن انتظارات به تمناى نهايى و اشتياق غايى خود, نائل شود.
امام على (ع ): عندَ نزولِ الشّدائد يخْرُبُ حفاظُ الاخوان (غرر الحكم , ج 2 ص 489 ح 6) به هنگام فرود آمدن سختى ها بنيان نگهدارى برادران ويران مى شود.
امام على (ع ): لاينتقِلُ الوَدود الوَفىُّ عَنْ حفاظِه و اِن اقصِى (غرر الحكم , ج 2 ص 850 ح 389) دوست وفادار, روى از دوستى نگرداند اگرچه رانده و دور كرده شود.
امام على (ع ): مَنْ بصّرَكَ عَيبَكَ و حَفِظَكَ فى غيْبِك فَهُو الصّديقُ فاحْفَظْه (غرر الحكم , ج 2 ص 679ح 1084) هر كس عيب تو را بر تو بنماياند و در پنهان آبرويت را حفظ كند, دوست صميمى توست , از وى نگهدارى كن .
رسول خدا(ص ): انت بمنزلة الكعبة تأتى و لا تأتى فان أتاك هؤلاء القوم فسلمّوها اليك ـ يعنى الخلافةـ فاقبل منهم و ان لم يأتوك فلاتأتهم حتّى يأتوك. (اسدالغابة, ج 4 ص 112) مثل تو مثل كعبه است , مردم به سوى كعبه مى شتابند, نه كعبه به سوى مردم . پس اگرمردم به سويت شتافتند و خلافت را به تو واگذار كردند, بپذير و الاّ آنها را رها كن تاخودشان به سويت گسيل شوند.>
امام على (ع ): مَنْ احسنَ الوفاءَ استحقَّ بالاصْطِفاء (غرر الحكم , ج 2 ص 674 ح 1028) هر كس نيكى و وفادارى كند, سزاوار برگزيده شدن و دوستى كردن است .
امام على (ع ): وَاحْذَرْ صَحابَةَ مَنْ يَفيلُ رَأْيُهُ وَ يُنْكَرُ عَمَلُهُ فَاِنَّ الصّاحِبَ مُعْتَبَرٌ بِصاحِبِه. (نهج البلاغه فيض , نامهء 69) از دوستى با كسانى كه افكارشان نادرست و اعمالشان ناپسند است , دورى گزين زيراانسان از دوستش , متأثر مى شود.
امام على (ع ): لاتَصْحَبِ المالِقَ فَيُزَيِّنَ لَكَ فِعْلَهُ وَ يَوَدّ اَنّكَ مِثْلَه. (غرر الحكم , ص 811) با چاپلوس (تملق گو) دوستى نكن , زيرا كار نارواى خود را در نظر تو نيك جلوه مى دهد و دوست دارد تو نيز مانند او شوى .
امام صادق (ع ): … و انّه اليوم الّذى اقام رسول اللّه صلى الله عليه و آله أميرالمؤمنين علماً و ابان َفضلَه و وصيّته فصام ذلك اليوم و ذلك يوم صيامٍ و قيام و اطعام الطعام و صلةالاخوان و فيه مرضات الرّحمن و مرغمة الشيطان. (بحار,ج 98 ص 323) … اين همان روزى است كه پيامبر اكرم (ص ) اميرالمؤمنين عليه السلام را چونان سالارقوم برگماشت و پرده از برترى او برگرفت و آشكار ساخت كه على جانشين اوست پس حضرت آن روز را روزه گرفت و اين همان روزِ روزه و عبادت و اطعام طعام ونيكى به برادران است و خشنودى خدا و خوارى ابليس در همين روز است .
امام على (ع ): مَنْ دعاكَ الى الدّار الباقيةَ و اعانَكَ عَلى العَمَلِ لَها فَهُوَ الصّديقُ الشَّفيق (غرر الحكم , ج 2 ص 681 ح 388) هر كس تو را به سوى سراى جاويد آخرت بخواند و به كار كردن براى آن ياريت كند, پس او دوست مهربان تو است .
امام على (ع ): الصّديقُ مَنْ كانَ ناهياً عنِ الظّلمِ والعُدوان ِ, معيناً عَلى البرّ والاحسان. (غرر الحكم , ج 1 ص 94 ح 2100) دوست كسى است كه از ستم و تعدّى باز دارد و در نيكى و احسان انسان را يارى دهد.
رسول خدا(ص ): لا عطيّن الراية غداً رجلاً يحبّه الله و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله كرّاراً غير فرّار. (كنز العمال , ج 11 ص 623) .پرچم فتح را فردا به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول او را دوست دارند و او هم خدا و رسول را دوست دارد, حمله مى كند و هرگز فرار نمى كندو…*.
امام على (ع ): مَن ِاتَّخَذَ اَخاً مِنْ غَيْرِ اخْتبارٍ اَلجأهُ الاضْطِرارُ الى مُرافَقَةِ الاَشْرار. (غرر الحكم , ص 295) كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مى بندد, بناچار به دوستى اشرار تن درمى دهد.
امام على (ع ): قارِنْ أَهْلَ الْخَيْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بايِنْ أَهْلَ الشَّرِ تَبِنْ عَنْهُم. (نهج البلاغه , نامهء 31) همنشين نيكان شو, تا از آنان شوى و از بدكاران دورى كن تا از آنان نباشى .
امام على (ع ): اَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْناً ما عَسى أَنْ يَكونَ بغيْضَكَ يَوْماً ما وَ اَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْناً ما عَسى أَن يَكوُنَ حَبيبَكَ يَوْماً ما. (تحف العقول , ص 210) در دوست داشتن ميانه رو باش , چه بسا دوست روزى دشمن گردد و در دشمن نيزميانه رو باش , شايد روزى دشمن , دوست تو گردد.
امام على (ع ): و من اشتَبَهَ عليكُم امرُهُ و لم تَعرفوا دينَهُ فانظروا اِلى خُلَطائه , فان كانوا اهلَ دينِ اللّه فهُوَ على دين الله , و اِن كانوا على غيرِ دينِ اللّه فلاحظَّ لهُ مِنْ دين اللّه (بحارالانوار, ج 74 ص 197) هرگاه وضع كسى بر شما مشتبه شد و دين او را نشناختيد به دوستانش نظر كنيد, اگراهل دين خدا باشند او نيز پيرو آيين خداست و اگر بر آيين خدا نباشند, او نيز بهره اى از آيين حق ندارد.
امام على (ع ): لاتَأمَنْ صديقكَ حتّى تختَبِرَهُ و كُنْ مِنْ عدوّكَ على اشدِّ الحَذَر (غرر الحكم , ج 2 ص 810 ح 151 ) از دوستت ايمن مباش تا اين كه او را بيازمايى و بسيار با احتياط با دشمنت برخوردكن .
امام على (ع ): مَنْ عرفَ من اخيه وثيقةَ دينٍ و سدادَ طريقٍ فلايسمعَنَّ فيهِ اقاويلَ الرّجال (نهج البلاغه , خطبه 141) كسى كه از دوست و برادر خود استقامت در دين و درستى را مشاهده كند, ديگر نبايد به سخنان اين و آن توجه نمايد.
امام على (ع ): الحازِمُ مَن تخيَّرَ لخلّتِه , فانّ المَرْءَ يُوزَنُ بِخَليله (غرر الحكم , ج 1 ص 89 ح 2048 ) دورانديش كسى است كه دوست نيك را برگزيند, زيرا كه مرد به دوستش سنجيده مى شود.
امام على (ع ): قدِّمِ الاختبارَ و اجدّ الاستظهارَ فى اختيار الاخوانِ و الاّ ألجأك الاضطرار الى مُقارنةِالاشرار. (غرر الحكم , ج 2 ص 541 ح 98 ) در انتخاب دوستان , آزمايش را مقدّم دار و در جستن پشتيبان بكوش , وگرنه ناچارى تو را مجبور مى كند كه با بدان دوستى كنى .
امام على (ع ): فى الضيق يَتبيّنُ حُسْنُ مُواساةِ الرَّفيق (غرر الحكم , ج 2 ص 512 ح 31) خوش رفتارى رفيق هنگام تنگى و سختى معلوم مى شود.
امام على (ع ): مَنْ لَمْ يَرْضَ مِنْ صَديقه الاّ بايثارِه عَلى نَفْسِه دامَ سَخَطُه. (فهرست غرر, ص 204) كسى كه راضى و خشنود نمى شود از دوست خود مگر آن كه شخصيّت خود را ناديده بگيرد و رفيق نادان را بر خود ترجيح دهد, همواره در خشم و ناراحتى خواهد ماند.
امام على (ع ): عليكَ باخوانِ الصّدقِ فاكثر مِنْ اكتسابِهم فانَّهم عُدَّةٌ عندَ الرّخاء و جُنَّةٌ عندَ البَلاء وشاوِرْ فى حديثكَ الّذين يَخافونَ اللّهَ و احبِبِ الاخوانَ على قدْرى التّقوى (امالى صدوق ,ص 182) بر تو باد ياران راستين , پس بيا با آنان دوستى كن چرا كه ذخيره اند هنگام رفاه و سپربلايند هنگام تنگدستى , و در سخنانت با كسى مشورت كن كه از خدا بترسد و دوستان را به اندازه تقوايشان دوست بدار.
امام على (ع ): سئل اميرالمؤمنين عليه السلام اىّ صاحبٍ شرّ؟ قال َ: المُرّينُ لكَ معصيةِ اللّه (امالى طوسى , ج 2 ص 50) از حضرت امير (ع ) سؤال شد: چه دوستى بدترين دوستان است ؟ فرمود: او كه معصيت و نافرمانى خدا را براى تو خوب جلوه دهد.
امام على (ع ): خَيْرُ اخوانِكَ مَنْ دلَّكَ عَلى هُدىً و اَكْسَبَكَ تُقىً وَ صَدَّكَ عَنِ اتّباعِ هَوى (غرر الحكم ) بهترين برادران تو كسى است كه بر هدايتت دلالت كند و برايت كسب تقوى نمايد واز پيروى هوى و هوست باز دارد.
امام على (ع ): الصّديقُ الصَّدوقُ مَنْ نَصَحَكَ فى عَيبكَ و حَفِظَكَ فى غيْبِكَ و آثركَ على نفسِه (غرر الحكم , ج 2 ص 80 ح 1926) دوست راستين كسى است كه تو را دربارهء عيبهايت اندرز دهد و در پشت سرت نگه دارد و تو را بر خودش مقدّم دارد.
امام على (ع ): اَعجَزُ الناسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اكتِسابِ الاخوانِ و اعْجَزُ منهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفَرَ بِه مِنْهُم (نهج البلاغه , حكمت 12) ناتوان ترين مردم كسى است كه نتواند دوستى بيابد, و از او ناتوان تر كسى است كه دوستان به دست آمده را رها سازد.
امام على (ع ): لاتَصْحَبِ الشّريرَ فاِنَّ طَبْعَكَ يَسْرِقُ مِنْ طَبْعِه شَرّاً وَ انْتَ لا تَعلَم. (شرح ابن ابى الحديد, ج 20 كلمه 147 ص 272) از مصاحبت با انسان شرور بپرهيز, زيرا طبيعت به طور ناخودآگاه , از خوى او شرى را مى گيرد و تو از آن بى خبرى .
امام على (ع ): مَنِ اتّخَذَ اخاً بَعْدَ حُسْنِ الاختِبارِ دامَت صُحْبَتُهُ وَ تَأَكَّدَتْ مَوَدَّتُه. (غرر الحكم ,ص 295) كسى كه پس از آزمايش صحيح , كسى را به دوستى برگزيند رفاقتش پايدار ومودّتش استوار خواهد بود.
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((ان الله تعالى ليسئل العبد فى جاهه كما يسئل فى ماله فيقول: يا عبدى رزقتك جاها فهل اعنت به مظلوما إو اعنت به ملهوفا؟.))(1) همانا خداوند از آبروى بنده اش سوال مى كند چنانكه از مالش پرسش خواهد نمود. پس مى فرمايد: اى بنده مومن آبرو و اعتبار را من به تو دادم, آيا با آن مظلومى را يارى و يا گرفتارى و درمانده اى را فريادرسى نمودى؟
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((ان لم يكن لكم مال فمن جاهكم تبذلونه لاخوانكم المومنين تجرون اليهم المنافع و تدفعون به عنهم المضار.))(2) اگر شما را مالى نيست پس از آبرويتان براى برادران مومن خود بذل كنيد تا به آنها منافع و خير رسانده و مضرات و مشكلات را از آنان دفع نماييد.
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((من افضل الاعمال عند الله عزوجل ابراد الاكباد الحاره و اشباع الجائعه, والذى نفس محمد بيده لايومن بى عبد يبيت شبعانا و اخوه المسلم جائع.))(3) از برترين كارها در نزد پروردگار بزرگ, خنك ساختن جگرهاى تشنه و سوزان و سير كردن گرسنگان است. سوگند به خداوندى كه جان محمد در دست اوست هيچ بنده اى به رسالت و پيامبرى من ايمان نمىآورد كه خود سير بخوابد و برادر مسلمان او گرسنه باشد.
رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((اربعه ينظر الله تعالى اليهم يوم القيامه و يزكيهم: من فرج عن لهفان كربه و من اعتق نسمه مومنه, و من زوج عزبا و من احج صروره.)) خداوند روز ق(4)يامت چهار كس را به ديده لطف مى نگرد و آنان را از گناه پاك مى گرداند: كسى كه اندوهناكى را از اندوه و گرفتارى نجات دهد, كسى كه بنده مومنى را آزاد كند, كسى كه بى زنى را زن دهد و كسى كه حج نكرده اى را به زيارت خانه خدا فرستد.
امام باقر عليه السلام: ((لان اعون اهل بيت من المسلمين و اشبع جوعتهم و اكسو عريهم و اكف وجوههم عن الناس احب الى من ان احج حجه و حجه و حجه.)) اگر خانوا(5)ده مسلمانى را سرپرستى كنم و گرسنه آنان را سير سازم و برهنه شان را بپوشانم و آبروى آنان را در ميان مردم حفظ كنم و مانع از آن شوم كه به مردم رو اندازد بى گمان اين كار نزد من خوشتر از آن است كه بارها حج گزارم.
امام صادق عليه السلام: ((و ان لم يكن عنده, تكلف حتى يقضيها له.))(6) و هرگاه شخص خودش نتوانست نياز برادر مسلمانش را برطرف كند بايد نزد ديگران به سعى و كوشش بپردازد تا آن را روا سازد.
امام صادق عليه السلام: ((لان اطعم مومنا محتاجا احب الى من ان ازوره و لان ازوره احب الى من ان اعتق عشر رقاب.))(7) اگر مومن نيازمندى را اطعام كنم نزد من محبوبتر است از اين كه به ديدار او بروم و اگر به ديدار او بروم نزد من محبوبتر است از اين كه ده برده را آزاد كنم.
امام كاظم عليه السلام: ((من اتاه اخوه المومن فى حاجه فانما هى رحمه من الله تبارك و تعالى ساقها اليه, فان قبل ذلك فقد وصله بولايتنا و هو موصول بولايه الله تبارك و تعالى, و ان رده عن حاجته و هو يقدر على قضائها سلط الله تبارك و تعالى عليه شجاعا من نار ينهشه فى قبره الى يوم القيامه.))(8) هر كس كه برادر مومنش براى حاجتى پيش او بيايد اين حاجت در حقيقت رحمتى است از جانب خداوند تبارك و تعالى كه به سوى او سوق داده است, پس اگر حاجت او را برآورد بى گمان او را به ولايت ما پيوند زده و او خود به ولايت خداوند تبارك و تعالى پيوند خورده است و چنانچه بتواند نياز او را برآورد و دست رد به سينه اش زند, خداوند تبارك و تعالى در قبرش مارى از آتش بر وى مسلط گرداند كه تا روز قيامت او را نيش زند.
امام كاظم عليه السلام: ((من قصد اليه رجل من اخوانه مستجيرا به فى بعض احواله فلم يجره بعد ان يقدر عليه فقد قطع ولايه الله عزوجل)).(9) هر كس مردى از برادرانش به او پناه ببرد در پاره اى از مشكلاتش و او پناهش ندهد با اين كه قدرت بر انجام حاجتش دارد, همانا پيوند خود را با خداى عزوجل قطع كرده است.
امام كاظم عليه السلام: ((عونك للضعيف من افضل الصدقه.))(10) يارى كردن تو ضعيفان را از بهترين صدقات است.
((واستعينوا بالصبر والصلاه و انها لكبيره الا على الخاشعين الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم اليه راجعون)) (سوره بقره ـ آيه45) از شكيبايى و نماز يارى جوئيد و همانا نماز گران است جز بر فروتنان… آنان كه مى دانند با خداى خود ديدار خواهند كرد و به سوى رحمت او باز خواهند گشت. آرى! براى پيروى كردن از حق و حقيقت و دورى جستن از حب رياست و قدرتمدارى, با صبر و شكيبايى و با نماز و ذكر خدا و دعا از خداوند يارى طلبيد زيرا صبر, حرص را مى زدايد و نماز, بندگى و فروتنى آورد و از حب جاه و مال و رياست مى كاهد. و همانا استقامت به صبر و صلاه (دو ركن اساسى استقامت) دشوار و گران است بر مستكبران و خودخواهان, ولى آسان است و هموار بر فروتنان و متواضعان كه باور دارند به ديدار پروردگارشان خواهند رفت و در پيشگاه عظمتش حاضر خواهند شد و به سوى رحمت گسترده اش باز خواهند گشت. استعينوا بالصبر والصلاه: يعنى طلب كمك و يارى خواستن. هنگامى انسان طلب كمك مى كند كه در حادثه اى يا كارى بازماند و نتواند آن را انجام دهد. و همانا انسان هميشه ناتوان و عاجز است و همواره بايد در تمام كارها از خدا طلب يارى كند و كمك بگيرد و از صميم دل متوجه او شود و به سوى او روى آورد زيرا جز پروردگار جهانيان كسى توانائى يارى رساندن به انسان را ندارد. همه عاجز و ناتوانند و قدرت مطلقه تنها از آن خداست. و خداوند خود به ما دستور مى دهد كه براى رسيدن به موفقيت و پيروزى از شكيبايى و نماز يارى طلبيم, زيرا نماز است كه انسان را به خدا متوجه مى سازد و مى فهمد كه جز او موثرى در عالم وجود نيست و اگر به او تكيه كند و از او يارى خواهد, هيچ قدرتى نمى تواند او را از پاى درآورد و صدمه رساند. خداوند در آيات زيادى به ما دستور داده است كه از نماز و صبر يارى بخواهيم و بر اين دو امر تكيه زيادى شده است زيرا نماز بارزترين مظاهر ذكر خدا و نيايش است و جامع عبادتها و پرستشهاى قلبى و جسمى است كه هم انسان بايد بدنش از خبائث پاك و طاهر باشد و هم روانش از ريا و كفر و شر و زيغ و ديگر صفات فاسد درونى. انسان در نماز با بدنش به سوى خانه خدا توجه مى كند و با قلب روحش روى خدا را مى بيند. انسان در نماز با خلوص نيت به عبادت مى نشيند و با خضوع اعضاى بدن و خشوع قلب, خدا را مى خواند. انسان در نماز به نبرد با سپاه شيطان مى پردازد. چنانكه با نيايش, به خدا نزديك مى شود و در صف حزب الله قرار مى گيرد. و با صبر و شكيبايى نيز انسان به بالاترين مقامات قرب دست مى يابد تا جايى كه صابران, بدون حساب پاداش خدا را از پروردگارشان دريافت مى كنند ((انما يوفى الصابرون إجرهم بغير حساب)). برخى از عرفا گفته اند: در كارهاى قلب چيزى بالاتر از صبر نيست و در كارهاى اعضاى بدن, چيزى برتر از نماز نيست لذا دستور استعانت به هر دو آمده است. در كافى از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: هرگاه على(ع) از امرى نگران مى شد به سوى نماز مى شتافت, سپس اين آيه را تلاوت فرمود: واستعينوا بالصبر والصلاه. و همچنين در تفسير عياشى (ج1ـ ص43) از امام صادق(ع) نقل شده كه فرمود: ((ما يمنع إحدكم اذا دخل عليه غم من غموم الدنيا إن يتوضإ ثم يدخل مسجده فيركع ركعتين فيدعو الله فيها سمعت الله يقول: واستعينوا بالصبر والصلاه)) چه مى شود اگر يكى از شما را اندوهى فرا رسد كه وضو بگيرد و به مسجد رود و دو ركعت نماز گزارد پس در نماز از خدا بخواهد (تا خدا دعايش را مستجاب گرداند) آيا نشنيدى كه خدا فرمود: از صبر و نماز يارى جوئيد. انها: ظاهرا بازگشت ضمير به نماز است هرچند برخى آن را به استعانت برگردانده اند ولى خشوع اختصاص به صبر ندارد پس بازگشت ضمير در اينجا به صلاه است. الخاشعين: خشوع, خضوع و تذلل به معناى فروتنى است. صاحب كتاب العين گويد: خشع الرجل يعنى ديدگان را به زمين انداخت. اختشع: يعنى سر فرود آورد. خشوع به معناى خضوع است ولى خضوع مربوط به اعضاى بدن مى رسد و خشوع در صورت و بصر (نوا و ديد) است. در قرآن آمده است: خاشعه إبصارهم: يعنى ديدگانشان خاكسار بود, و آمده است: ((خشعت الاصوات للرحمن)) يعنى صداها در برابر خداوند خاموش بود و با فروتنى سخن حق را مى شنيدند و كسى را ياراى سخن گفتن در پيشگاه ملكوتيش نبود. يظنون إنهم ملاقوا ربهم: ظن در اينجا به معناى يقين است. در تفسير عياشى (ج1 ـ ص44) از اميرالمومنين(ع) ضمن اين آيه نقل شده كه فرمود: يعنى يقين دارند كه برانگيخته و مبعوث مى شوند و ظن آنان يقين است. البته در قرآن كريم ظن به هر دو معنى ذكر شده: گاهى به معناى علم و يقين آمده مانند: ((وظنوا إن لا ملجإ من الله الا اليه)) و يقين كردند كه هيچ پناهگاهى از خشم خدا جز پناه بردن به خود او ندارند. و يا فرموده: ((ظننت إنى ملاق حسابيه)) و من يقين كردم كه صفحه اعمالم را خواهم ديد و حسابرسى خواهم شد. و گاهى ظن به معناى گمان آمده مانند: ((ان الظن لايغنى من الحق شيئا)) از راه گمان نمى شود به حق پى برد و فرموده: ((ان هم الا يظنون)) آنان فقط در پندار و گمان اند. ملاقوا ربهم: يعنى ملاقوا جزإ ربهم. در روز رستاخيز هر كس به ديدار پاداش يا كيفر خود از خدا مىآيد. البته لقإالله معانى مفصلترى دارد كه در وقت خود بحث خواهد شد ان شإالله. به اميد اينكه تمام برادران و خواهران بويژه مسئولين و دست اندركاران با استعانت و يارى از صبر و شكيبايى در اجراى كارها و با توسل به قدرت مطلقه حق تعالى و استمداد از او كارهاى خود را به انجام رسانند و دين خود را به خدا و خلق ادا كنند آمين رب العالمين.
جهان اسلام نخستين حزب اسلامى در آلمان مجوز فعاليت گرفت. رئيس رژيم صهيونيستى: رويارويى با انتفاضه فلسطين دشوارتر از جنگ هاى گذشته اسرائيل عليه اعراب است.(19/1/80) تانك هاى رژيم صهيونيستى مناطق مسكونى فلسطينى ها را زير آتش گرفتند.(20/1/80) مفتى چچن: عربستان مروج وهابى گرى در چچن و قفقاز است.(22/1/80) صهيونيست ها در يك عمليات وحشيانه 30 خانه فلسطينى ها را با خاك يكسان كردند. (23/1/80) 40 عضو جهاد اسلامى فلسطين آماده عمليات شهادت طلبانه شدند.(26/1/80) ارتش رژيم صهيونيستى شهر فلسطين رفح را به خاك و خون كشيد.(27/1/80) مقام كويتى همكارى كشورهاى اسلامى براى مقابله با تهاجم فرهنگى غرب را ضرورى خواند. ماهاتير محمد: شرط موفقيت مسلمانان تسلط بر مهارت هاى دنياى امروز است.(29/1/80) يك ژنرال فرانسوى مسئول كشتار 8 هزار مسلمان بوسنيايى معرفى شد.(8/2/80)
داخلى عزاداران حضرت اباعبدالله الحسين(ع) نماز ظهر عاشورا را در تهران و سراسر كشور به جماعت در خيابانها برگزار كردند. يك مقام وزارت خارجه امريكا: برنده شدن خاتمى در انتخابات آينده چيزى را تغيير نخواهد داد.(18/1/80) عده اى از اعضاى شبكه براندازى در كشور دستگير شدند.(19/1/80) 150 نماينده مجلس بازداشت هاى اخير را بى قانونى خواندند.(23/1/80) در ديدار نخست وزير هند, رهبر انقلاب بر همكارى ايران , هند, روسيه و چين در مسائل منطقه اى و جهانى تإكيد كردند.(25/1/80) عضو كميسيون اقتصادى مجلس: بخشى از درآمد نفت به جيب افراد نزديك به سياستگذاران رفته است.(26/1/80) معاون سازمان مديريت و برنامه ريزى: 40 درصد جمعيت كشور در فقر به سر مى برند. (27/1/80) مبشرى رئيس دادگاه انقلاب اسلامى: افراد بازداشت شده درصدد براندازى بودند, مدارك غير قابل انكار است.(28/1/80) رئيس جمهور سدهاى كرخه و مسجد سليمان را افتتاح كرد. جزئيات حمله موشكى ايران به پايگاههاى منافقين در خاك عراق تشريح شد.(30/1/80) افشاى اسناد شبكه براندازى راه حمايت از متهمان را بست.(1/2/80) كروبى: مردم گرفتار تنگناهاى معيشتى هستند, نگذاريم در آتش اختلاف مسئولين بسوزند.(2/2/80) در بيانات امروز ولى امر مسلمين, خط كلى مبارزه با اسرائيل در كنفرانس تهران مشخص شد.(4/2/80) رئيس جمهور در ديدار با شخصيت هاى مبارز و سياسى لبنان و فلسطين: مبارزه با اسرائيل ودفاع از حزب الله, اصل استراتژيك جمهورى اسلامى ايران است. خاتمى خواستار تحريم جهانى رژيم صهيونيستى شد.(5/2/80) پرچم آمريكا در ميان خشم و انزجار مردم در صحراى طبس به آتش كشيده شد.(6/2/80) 42 ميليون نفر در انتخابات رياست جمهورى مى توانند رإى دهند.(9/2/80) رهبر انقلاب خطاب به روساى سه قوه: نترسيد! مبارزه با مفسدان اقتصادى را بدون اغماض آغاز كنيد. فرمان 8 ماده اى رهبر انقلاب براى مبارزه قاطع با فساد اقتصادى خطاب به روساى سه قوه صادر شد.(11/2/80) رهبر انقلاب در جمع پرشور جوانان گيلانى : استفاده سياسى و تبليغاتى از جوانان خيانت است.(13/2/80) آقاى خاتمى به عنوان كانديداى رياست جمهورى ثبت نام كرد. عاملين قتل هاى زنان خيابانى در مشهد دستگير شدند.(15/2/80)
خارجى يوشيرو مورى از مقام نخست وزيرى ژاپن كنار رفت.(18/1/80) احمد شاه مسعود: اگر به مداخله پاكستان در امور افغانستان پايان داده شود, مردم افغانستان قادر به مقابله با طالبان خواهند بود. رمزى كلارك: امريكا اصلاحات را گشايش مرزها در برابر سلطه غرب مى داند.(19/1/80) پاكستان: اروپا بايد بى طرفى خود را در افغانستان حفظ كند.(20/1/80) 80 ساعت عمل جراحى براى جداسازى دوقلوهاى سنگاپورى زمان برد.(21/1/80) ماهاتير محمد: اگر كوتاه بيائيم, خارجى ها براى ما نخست وزير هم تعيين مى كنند. بى نظير بوتو: ژنرال مشرف بهتر است به پادگان برگردد.(22/1/80) طالبان از ورود ديپلمات هاى امريكايى به افغانستان خبر داد.(25/1/80) ميلوشويچ: هرگز زنده به دادگاه لاهه نخواهم رفت.(26/1/80) وكيل مدافع ميلوشويچ از وخامت سلامتى او خبر داد.(29/1/80) طالبان به هيإت سازمان ملل اجازه ورود به افغانستان نداد.(30/1/80) دادگاه كويت براى ششمين بار با حضور زنان در انتخابات موافقت نكرد.(2/2/80) با پيروزى استقلال طلبان در انتخابات پارلمانى, راه استقلال مونته نگرو از يوگسلاوى هموار شد.(3/2/80) اتحاديه اروپا, با استقلال مونته نگرو مخالفت كرد.(4/2/80) پريماكف: برخى كشورها درباره توسعه روابط روسيه و ايران به مسكو هشدار داده اند.(9/2/80) 2 شهر مهم افغانستان به تصرف نيروهاى ضد طالبان درآمد.(11/2/80) پس از 54 سال امريكا براى اولين بار در كميسيون حقوق بشر سازمان ملل رإى نياورد. خارطوم: هدف ائتلاف حسن الترابى با شورشيان جنوب سودان كودتا عليه عمر البشير است.(25/2/80)
وصف وارستگى شرح حال شيخ محمد حسين مطهرى پدر استاد شهيد مرتضى مطهرى قسمت دوم
خلق و خوى ملكوتى آيه الله العظمى مرعشى نجفى كه شيخ محمد حسين مطهرى را از نزديك مى شناخت مى گفت اين مرد در تاريخ كم نظير است, زهد و پرواپيشگى اين شيخ بااخلاص زبانزد خاص و عام بود, در تمام عمر يك دروغ بر زبان جارى نساخت, در حادثه مسجد گوهرشاد كه رژيم سفاك پهلوى مى خواست به بهانه كشف حجاب هويت زنان مسلمان را از بين ببرد و روحانيون مخالف اين توطئه را سركوب كند, وقتى ايشان را دستگير كردند در بازجويى ها تمام حقايق را بر زبان جارى ساخته بود اگرچه برخى حقايق بر ضرر خودش تمام گرديد. سرهنگ نوايى رئيس شهربانى مشهد وقتى بازجويى از ايشان را ديده بود گفته بود: شيخ! تو يا خيلى زرنگى كه ما درك نمى كنيم يا واقعا خيلى در گفتارت صادقى زيرا چيزهايى گفته اى كه براى خودت ضرر دارد و به نفع تو نمى باشد. شيخ محمد حسين در جواب گفته بود: من اهل دروغ نمى باشم. عين ماجرا را نوشته ام. (1) شهيد مطهرى در بحث هاى فلسفه تاريخ ذيل تإكيد بر صداقت و وجدان بشرى در به تحرير درآوردن مسايل تاريخى خاطر نشان نموده است كه برخى افراد آن چنان پاى بند وجدان خود هستند كه عارى از اغراض و تعصبات و منافع خود, وقايع را آنچنان كه هست مى نويسند و در ادامه ماجراى فوق را به عنوان نمونه چنين نقل نموده اند: ((… در آن قضاياى… مسجدگوهر شاد چون در فريمان ما هم بلوا و آشوب شد, بعد از آن قضايا جزء كسانى كه گرفتند و بردند زندان, ابوى ما بودند. البته بعد از حدود يك ماه قرار منع تعقيب صادر شد و آزاد شدند بعد دو مرتبه يك بار ديگر همان اشخاص را تحت تعقيب قرار دادند يعنى آن محاكمه ها همه مورد اتهام قرار گرفت… وقتى ابوى ما آمدند گفتند من رفتم آنجا و آنها گفتند بردار بنويس. با خود گفتم النجاه فى الصدق حقيقت را بايد نوشت. هرچه بود نوشتم (ابوى ما اينجور بودند كه غير از راستى اصلا به زبانشان نمىآمد) اين دفعه دوم كه يك بازرس مخصوص از تهران آورده بودند و خود رضاشاه يك بازرس مورد اعتماد را فرستاده بود چون به او گزارش داده بودند كه محاكمات مشهد ـ كه اسدى را محكوم كردند ـ همه قلابى بوده, اين دفعه آن بازرس به ابوى ما گفته بود شما خودتان هرچه وقايع بوده بنويسيد, به اخوى ما هم گفته بودند شما خودتان هرچه وقايع بوده بنويسيد, ابوى ما خطش خوب بود, اخوى ما هم خطش بد نبود. ايشان مى گفتند بعد از آن كه نوشتيم. ابتدا اين دو ورقه را برداشت نگاه كرد و گفت: به به! پدر از پسر بهتر مى نويسد, پسر از پدر بهتر بعد ورقه مرا (يعنى شيخ محمد حسين را) برداشت خواند وقتى خواند يك نگاهى كرد و گفت: آقا از لحن اين نوشته پيداست كه شما آدم راستگويى هستيد چون هر چه بوده ولو به ضرر خودت بوده نوشته اى. بعد گفت: چون تو يك چنين آدم صديق و راستگويى هستى من قرار منع تعقيب صادر مى كنم))(2) وقتى رضاخان تصميم گرفت به بهانه تجدد گرايى مظاهر سنتى را از بين ببرد, با روحانيت كه سد اين راه بودند به مبارزه برخاست, در خراسان علماى شيعه تحت فشار سختى قرار گرفتند و شيخ محمد حسين كه روحانى و پيرمرد سالخورده اى بود به زور او را كشيدند و بردند و مكلايش كردند او هم از پشت بام برگشت و چون لباس روحانيت به تن مى كرد از خانه بيرون نمىآمد.(3) استاد مطهرى در سلسله مباحث آشنايى با قرآن در اين مورد گفته است: ((يادم هست در سال هاى قبل از اين كه ما قم برويم و بچه بوديم, در فريمان يك رئيس شهربانى بود كه هيكل عجيبى داشت معلوم بود كه سواد هم دارد و يك انسان فاسق, فاجر, مشروب خوار و فوق العاده ظالمى بود, حتى ابوى ما را كه يگانه ملاى روحانى آن منطقه بود مجبور كرده بودند كه بايد حتما مكلا شوند و ايشان ديگر از خانه بيرون نمىآمدند…))(4) اما محيط معنوى خانه شيخ محمد حسين آنقدر بر خلاف چنين شرايط آشفته اى به عطر ديانت آميخته بود كه در چنين اوضاع و احوالى مرتضى مطهرى كه يك نوجوان پانزده ساله اى بود علاقه مند گرديد به تحصيل علوم دينى روى بياورد و خود آن شهيد با شگفتى از چنين موقعيتى ياد مى كند: ((… من كه بچه بودم در حدود سال هاى 1314 ـ 1315 در خراسان زندگى مى كردم. در تمام خراسان دو يا سه معمم پيدا نمى شد, پيرمردهاى هشتاد ساله و ملاهاى شصت و هفتاد ساله, مجتهدها و مدرس ها مكلا (كلاهى) شده بودند و در مدرسه ها همه بسته شده بود و تقريبا در مسجدها به يك معنى بسته بود و هيچكس به ظاهر باور نمى كرد دين و مذهب دوباره زنده شود. در آن هنگام كه پانزده شانزده ساله بودم, درباره هر چيزى فكر مى كردم و راضى نمى شدم الا تحصيل علوم دينى, آن وقت ها فكر نمى كردم كه با اين اوضاع و احوال اين چه فكرى است پانزده ساله بودم كه به مشهد رفتم بعد دوباره به محل خودمان برگشتم در آنجا هم وضع سخت تر از جاهاى ديگر بود (چون پدر شهيد مطهرى را به زور مكلا كرده بودند)… اما من پا را در يك كفش كرده بودم كه بايد به قم بروم در آن وقت قم مختصر طلبه اى داشت حدود چهار صد نفر بودند…))(5) شيخ محمد حسين مطهرى از لحاظ مادى در تنگنا زندگى مى كرد و با وجود مشقات زيادى كه در جهت تحصيل معاش خانواده تحمل مى كرد از پذيرش وجوه شرعى خوددارى مى نمود و اصولا مخالف گرفتن وجوهات بود. در زمان قاجاريه و اوايل به قدرت رسيدن رضاخان كه محضر نبود براى مردم سند مى نوشت و حق الزحمه اى با رعايت حال افراد دريافت مى كرد. يك بار نايب التوليه آستان قدس به منزل ايشان آمد و دو جلد دفتر در اتاقش نهاد و گفت: حاج شيخ شما بايد اين دفترها را اداره كنيد, شيخ محمد حسين مى پرسد: اينها چيست او مى گويد: دفتر ازدواج و طلاق است. شيخ مى گويد من اهل اين حرف ها نمى باشم, او تإكيد مى نمايد: اين وظيفه شرعى شماست, اگر شما نپذيريد يك فرد لاقيد و محروم از ديانت آن را قبول مى كند و بدين گونه شيخ محمد حسين با رعايت مسايل شرعى اين مسووليت را پذيرفت. با آن كه محضر داشت و محكمه اى شرعى را اداره مى كرد آنقدر نگاهش به سوى پايين بود كه حتى ديدگانش به صورت يك زن نيفتاد, يك بار زنى نزد ايشان آمد و دستش را به سوى شيخ محمد حسين دراز كرد تا وجهى به وى بدهد, شيخ پرسيد اين چيست؟ او گفت: پول است, حاج شيخ پرسيد براى چيست؟ آن زن خاطر نشان ساخت مقدارى وجوه شرعى آورده ام كه به شما بدهم. در اين هنگام مثل اين كه مار يا عقربى او را نيش زده باشد, به گونه اى دستش را كشيد كه به سينه اش خورد و بعد گفت: چرا به من مى دهى, گفتم براى اين كه مصرف كنيد, شيخ محمد حسين گفت نه ببر مشهد يا قم و بعد هم به فرزندان خود توصيه كرده بود: راضى نيستم شماها وجوه شرعى مصرف كنيد, برخى از مردم نزد شيخ محمد حسين مىآمدند و از تب و بيمارى شكايت مى كردند كه وى تب نامه اى در بادام مى نوشت و به آنها مى داد مى خوردند و تبشان قطع مى گرديد.(6) شيخ محمد حسين در عمر پربركت خويش به ترويج دين و ارشاد مردم پرداخت و پاسخگوى مشكلات شرعى مردم فريمان بود, او داناى پرهيزكار, مردى با اخلاص و در تقوا و عمل صالح نمونه بود و به دليل همين وارستگى و پيمودن مسير معرفت به قله مكارم و فضايل رسيد و در پى ساليان متمادى زهد, پارسايى و قناعت به مقامات معنوى نايل گرديد خداوند به پاس اين صداقت و درستى و صفاى روحانى فرزند فرزانه اى چون شهيد مطهرى به عنوان عمل صالح به وى عنايت نمود كه عمر شريف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف كرد و با كج روىها و انحرافات به مبارزه برخاست همو كه با شعاع فروزان خود به انسان ها حيات بخشيد و آنان را از ظلمات جهل و بى ايمانى رهانيد و به فرمايش حضرت امام خمينى در طهارت روح و قوت ايمان و قدرت بيان كم نظير بود.(7) شيخ محمد حسين به قدرى در جهت تهذيب نفس و تزكيه درون كوشيده بود كه وقتى در زمان رضا خان مإمور ثبت احوال براى تعيين نام خانوادگى به فريمان رفته بود, با ديدن آن سيماى نورانى و ملكوتى نام مطهرى را برايش تعيين كرد, و از آن زمان به محمد حسين مطهرى معروف و مشهور گرديد.(8)
مشعل نورانى در شب هاى ظلمانى مرحوم شيخ محمد حسين مطهرى مصداق اين آيه از قرآن كريم است كه مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا قوا انفسكم و إهليكم))(9) اى كسانى كه ايمان آورده ايد خود و خانواده خود را حفظ كنيد يعنى با برنامه هاى تربيتى و ارشادى كه پياده كرد خانواده خويش را به سوى خير و صلاح فرا خواند و بذر ايمان را در مزرعه دل و جان فرزندان خويش كاشت و اعمال و رفتارش در خانه به گونه اى بود كه عبادات و موازين دين برايش يك حقيقت محترمى بود نماز برايش اصل بود, روى آوردن به مستحبات و نوافل در متن زندگيش جارى بود و همراه با اين حالات معنوى در نهايت عطوفت و مودت با كودكان و همسر خويش برخورد مى نمود و آنان را به شوق و شعف وامى داشت و چنين روابطى كه حاكى از صميميت و ناشى از صداقت بود آنان را نسبت به برنامه هاى شيخ محمد حسين مشتاق مى ساخت در واقع شيخ محمد حسين تنها مسوول تإمين و رفع مشكلات مالى و اقتصادى خانواده نبود, وجود كيفى او اهميت افزونترى داشت و فرزندان او را به عنوان الگوى رفتارى و فكرى خويش تصور مى كردند, محمد حسين با اين تفكر و احساس زندگى مى كرد كه وجودش براى اهل خانه اهميت دارد و بچه ها به حمايت او نياز خواهند داشت, نسبت به تكاليف دينى و امور اخلاقى فرزندان دقت و توجهى خاص نشان مى داد اما مى كوشيد چهره عبادات و موازين دينى را نزد آنان تلخ و خشك نشان ندهد و همراه با يك لذت معنوى و نشاط روحى باشد به سخنان فرزندان خود با دقت گوش مى داد و آنها را در بروز استعدادهايشان تشويق مى نمود و اين تحسين موجب مى گرديد تا آنان رفتارها و كوشش هاى خويش را به نحو احسن انجام دهند. در ناراحتى ها و غم هاى اهل خانه احساس همدردى داشت و در رفع ناگوارىها تلاش مى كرد و سعى مى نمود احساسات دوران كودكى و نوجوانى را قابل توجه تلقى كرده و در ضمن, اين تمايلات را به سوى ارزشهاى مذهبى و خلق هاى عالى هدايت كند. شهيد مطهرى مى گويد: ((ما از بچگى اين را مى ديديم كه از نظر ايشان (پدرمان) آنچه كه مربوط به دين و مذهب بود در نهايت احترام بود, نماز يك حقيقت محترم بلكه محترمترين حقيقت ها بود. ما حس مى كرديم ماه رمضان كه مىآيد واقعا يك امر قابل احترامى مىآيد يك امرى مىآيد كه دارد استقبال مى شود. از ماه رجب و شعبان به استقبال مى رفتند يعنى مرتب روزه مستحبى مى گرفتند پيشواز مى رفتند, پيشواز رفتن (يعنى) مهمانى دارد مىآيد كه ما داريم استقبالش مى كنيم, معلوم بود كه به سوى يك امر بزرگ و خطير دارند مى روند اگر بچه يك ذره قابل باشد در او اثر مى گذارد, اگر در خانواده اى بچه حس كند كه پدر راستى را به دليل اين كه راستى است (ترك نمى كند و) دروغ اساسا به زبان اين پدر نمىآيد او راستگو مى شود))(10) از اينجاست كه شيخ محمد حسين آيه مورداشاره در صدر اين بخش را بطور عملى در زندگى خود پياده كرد و خانواده خود را براى پيمودن مسير درستى و راستى و رسيدن به چشمه پاكى و تقوا تربيت كرد. البته او اول تمامى رفتارهاى دينى و اخلاقى خويش را كنترل نمود و مهار نفس اماره را در دست گرفت و پس از آن كه در چشمه تقوا و ايمان خود را شستشو داد و جرعه هايى از اقيانوس معنويت را نوشيد اهل خانه را متوجه حقايق ايمانى و گوهرهاى پارسايى نمود. اين مرد بزرگ اهل تهجد و نماز شب بود و جزو صادقين, صابرين و مستغفرين به اسحار محسوب مى گرديد و خواندن نماز شب برايش توإم با لذت بود و به دليل غرق در اين شادىهاى روحانى از لذايذ دنياى روى گردان گشت و به مظاهر آن هيچ اعتنايى نداشت. شهيد مطهرى خاطر نشان مى نمايد: ((چه مانعى دارد كه من ذكر خيرى از پدر بزرگوار خودم بكنم از وقتى كه يادم مىآيد من مى ديدم اين مرد بزرگ و شريف هيچ وقت نمى گذاشت و نمى گذارد كه وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تإخير بيفتد, شام را سر شب مى خورد و سه ساعت از شب گذشته مى خوابيد و حداقل دو ساعت به طلوع صبح مانده و در شب هاى جمعه از سه ساعت به طلوع صبح مانده بيدار مى شد و حداقل قرآنى كه تلاوت مى كند يك جزء است و با چه فراقت و آرامشى نماز شب مى خواند حالا تقريبا صد سال از عمرش مى گذرد و هيچ وقت من نمى بينم كه يك خواب ناآرام داشته باشد و همان لذت معنوى است كه اين چنين نگهش داشته. يك شب نيست كه پدر و مادرش را دعا نكند يك نامادرى داشته كه به او خيلى ارادتمند است و مى گويد كه او خيلى به من محبت كرده است شبى نيست كه او را دعا نكند يك شب نيست كه تمام خويشاوندان و ذيحقان و بستگان دور و نزديكش را ياد نكند اينها دل را زنده مى كند…))(11) حتى شيخ محمد حسين در مسافرت اين شب زنده دارى را ترك نمى نمود, محمد تقى مطهرى (فرزندش) مى گويد در سال 1346 پدرم به تهران آمد و هنگام برگشتن به فريمان من يك كوپه در قطار گرفتم و همراه ايشان بودم در طول مسير بيشتر بيدار بود و هر يكى دو ساعت يك بار مى رفت وضو مى گرفت و به عبادت مى پرداخت با وجود اين كه حدود صد سال سن داشت با همان حالت حركت قطار وضو مى ساخت و عبا را روى سرش مى كشيد و نماز شب مى خواند و شهيد مطهرى هم اين حالت را از پدر به ارث برده بود,(12) ايشان نيز چه در سفر و چه در حضر مقيد به نماز شب بودند, پس از نماز خصوصا نماز مغرب و عشا, سجده هاى طولانى تا حدود نيم ساعت داشتند و در آخر قنوت هميشه اين دعا را مى خواندند افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد و به راستى اين تفويض امر و توكل در زندگى آن شهيد مشاهده مى گرديد. صوت قرآن آن نامدار عرصه انديشه قبل از خواب هر شب شنيده مى شد و لااقل بيست دقيقه طول مى كشيد. شهيد مطهرى در هنگام تدريس به محصلين خود توصيه مى كردند نماز شب بخوانند و يادآور مى شدند يكديگر را در هنگام به جاى آوردن اين مستحب موكد دعا كنند. در تحصن روحانيان دانشگاه تهران شهيد مطهرى در هر نيمه شب به گوشه اى از محوطه دانشگاه مى رفتند و در آنجا به مناجات مشغول مى شدند. انس با معنويات و درك صحيح از دين ايشان را در پاسدارى از مرزهاى عقيده به نهايت درجه متعهد كرده بود, برخورد ايشان با خطوط انحرافى صرفا يك حساسيت عادى نبود بلكه نتيجه شناخت صحيح از دين و تعهد به آن بود كه خود به خود اين خصلت را در وى پديد مىآورد.(13) حالت معنوى و روح عبوديت اين شهيد والامقام بدون شك تحت تإثير پرورشهاى اخلاقى پدرش بود. حضرت آيه الله خامنه اى به حالات عبادى, صفاى باطن و تزكيه اخلاقى آن فيلسوف فرزانه اشاره كرده و فرموده اند: ((وقتى ايشان به مشهد مىآمد خيلى از اوقات به منزل ما وارد مى شد گاهى هم وارد منزل خويشاوندان همسرشان مى شد فراموش نمى كنم هر شبى كه ما با مرحوم مطهرى بوديم مى ديديم اين مرد نيمه شب نماز شب مى خواند و گريه مى كرد به طورى كه صداى گريه و مناجات او افراد را از خواب بيدار مى كرد يك شب ايشان در منزل ما بود نصف شب از صداى گريه ايشان خانواده ما از خواب پريده بودند البته اول ملتفت نشده بودند صداى كيست اما بعد فهميدند كه صداى آقاى مطهرى است.))(14) به دليل همين تإثيرپذيرىها و تربيت هاى معنوى شهيد مطهرى در حق پدرش احترامات شايسته اى به عمل مىآورد و نتيجه اين كار خير و نيك اين شد كه الطاف الهى مشمول حالش بشود چنانچه مجتبى مطهرى فرزند استاد مى گويد پدرم مى فرمود: گه گاه كه به اسرار وجودى خود و كارهايم مى انديشم احساس مى كنم يكى از مسايلى كه باعث خير و بركت در زندگيم شده و همواره عنايت و لطف الهى را شامل حال من كرده احترام و نيكى فراوانى بوده است كه به والدين خود كرده ام وى مى افزايد مكرر شاهد بودم كه پدرم چه در زمان حيات والدينشان و چه بعد از فوت ايشان براى آنان دعاى خير و از خداوند متعال طلب مغفرت مى كردند استاد نسبت به پدرش فروتنى و احترام خاصى داشت, مجتبى مطهرى اضافه كرده است: به خاطرم مىآيد هرگاه ما به فريمان سفر مى كرديم پدرم تإكيد خاصى داشتند كه ابتدا به منزل پدر و مادرشان بروند. پس از آن اقوامى را كه براى ديدن ايشان و خانواده به منزل آقاى حاج شيخ مىآمدند مى پذيرفتند. در موقع روبرو شدن با پدر و مادر دست آنان را مى بوسيدند و به ما نيز توصيه مى كردند كه دست ايشان را ببوسيم.(15)
انس مقدس شيخ محمد حسين مطهرى يكى از پويندگان طريق بندگى و عبوديت و از سالكان راه ملكوت و معنويت بود كه چشم انتظار بهار طاعت و عبادت و مشتاق دعا و مناجات بود. اين زاهد شب و دل آشناى اقليم توحيد و ولايت و چشنده جرعه هاى دلدادگى و محبت و آرزومند لقإ وصال و طالب قرب و كرامت و صاحب تعالى و فضيلت به گاه رسيدن دوران و ايام بابركت و بزرگ سال همچون ماههاى رجب, شعبان و رمضان بلكه قبل از آن همچون انسان هايى تشنه و مشتاق در انتظار گمشده هاى آشناى خود به سر مى برد تا از آب گوارا و نوشين حيات و معنويت آنها سيراب شود و روح و جان خود را دگر باره تحولى نوين بخشد و زمينه هاى ورود به ميهمانى خدا و درك ليله القدر ماه مبارك را آماده نمايد. او كه در وادى مراقبه و شهود محضر خداى تعالى گام برداشت چه خوب قدر اين ايام را مى دانست و بسيار سخت تر, هوشيارتر و زيرك تر از ابنإ دنيا كه به دنبال آنند تا مبادا سودى فانى و متاعى ارزانى از اين نشئه از دستشان بدر رود مراقب بود نكند كه نفعى باقى و تجارتى راقى براى آن نشئه از كفش ربوده شود كه زيان و خسران را در همين مى ديد چرا كه او ماه رجب را با الهام پذيرى از احاديث ماهى مى دانست كه در آن رحمت الهى بر بندگانش فرو مى بارد و برايش روشن بود كه كمتر ماهى در حرمت و فضيلت به رجب مى رسد چرا كه در احاديث آن را شهرالله يعنى ماه خدا ناميده اند و همين تعبير خود كمال عظمت و بزرگى و اهميت آن را در نزد خداوند متعال آشكار مى نمايد, توصيه رسول اكرم(ص) را در ذهن خود سپرده بود كه رجب ماه استغفار است و اين ايام به حضرت على(ع) هم تعلق دارد چرا كه شعبان را ماه رسول اكرم(ص) و رمضان را ماه خدا و رجب را ماه اميرالمومنين على(ع) هم ناميده اند. شيخ محمد حسين اين ماه را به روزه دارى مى گذراند و اجازه نمى داد از فضيلت هايى كه براى روزه دارى در اين ماه در نظر گرفته شده محروم بماند, دعاى رجبيه را كه كوتاه اما عميق و پرمعنا است با حالى خاص مى خواند. استاد شهيد مرتضى مطهرى ذيل تفسير سوره ملك گفته است: ((ما كه بچه بوديم در منزل خود ما (من از هفت سالگى و هشت سالگى كاملا يادم هست) اصلا اين كه ماه رجب دارد مىآيد مشخص بود مى گفتند يك هفته به رجب مانده, پنج روز مانده, سه روز مانده, امشب احتمالا اول ماه رجب است برويم براى استهلال. مى رفتند براى استهلال, ماه را ببينند, شب اول ماه رجب است. اعمال ماه رجب را بجا بياورند. در مسجد كه جمع مى شدند همه صحبت آمدن ماه رجب بود ماه مبارك رجب و شعبان پيش درآمدهاى ماه مبارك رمضان هستند. من از بچگى هميشه اين را مى ديدم. مرحوم ابوى ما و مرحومه والده ما غير از اول و آخر ماه رجب و غير از ايام البيض (يعنى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم اين ماه كه اعمال بالخصوصى دارد و عمل معروفش به نام عمل ام داود را ما آن زمان كه بچه بوديم بجا آورده بوديم بعد بزرگ شديم فراموش كرديم. به تبع آن جوى كه آن وقت وجود داشت يعنى آب جارى اى كه در آن وقت بود ولى وقتى كه آبى رفت و مخفى شد ديگر كيست كه از نو آن را جارى كند) غير از روز اول و روز آخر و سه روز وسط حداقل پنجشنبه ها و جمعه ها روزه بودند و بلكه مرحوم ابوى ما در بعض از سال ها دو ماه رجب و شعبان را پيوسته روزه مى گرفتند و به ماه مبارك رمضان متصل مى كردند يعنى اين سه ماه را يكسره روزه مى گرفتند. اصلا اين ماه, ماه استغفار و توبه و عبادت است…))(16)
علاقه به امام خمينى (قدس سره) در سال 1326 هـ. ش شهيد مطهرى از قم به فريمان آمد تا با والدين خويش ديدارى تازه كند زيرا از سال 1316 كه به قم عزيمت نمود سالى يك يا دو مرتبه به ديار خويش و وطن مإلوف مىآمد. در اين سال (1326) شهيد مرتضى مطهرى براى زيارت بارگاه حضرت رضا(ع) به مشهد آمد بر حسب اتفاق حضرت امام خمينى هم براى زيارت به مشهد آمده بودند, ايشان از حضرت امام دعوت نمود كه به فريمان تشريف بياورند, امام هم پذيرفت و به اتفاق تنى چند از فضلاى مشهد از جمله مرحوم شيخ مصطفى قزوينى, مرحوم شيخ كاظم دامغانى, مرحوم حاج ميرزا على اكبر نوغانى, مرحوم شيخ غلامحسين بادكوبه اى به فريمان آمدند و چند شبى در اين ديار ميهمان شيخ محمد حسين بودند, مرحوم نوغانى كه مرد بذله گويى بود با شيخ محمد حسين شوخى مى كرد و او هم جالب و به جا جواب مى داد در اين حال حضرت امام به ميرزا على اكبر نوغانى فرموده بودند چه حريف ماهرى دارى. آن زمان فريمان شهر نبود و حالت قصبه اى را داشت و اتومبيلى هم نداشت و براى اين كه ميهمانان به ديدن سد فريمان بروند چند رإس اسب تهيه كردند زيرا آنان و از جمله حضرت امام تإكيد داشتند كه اين مكان را از نزديك ملاحظه كنند. در اتاق شيخ محمد حسين كه بزرگ و همچون حسينيه بود حاضران نماز جماعت را به امامت مرحوم شيخ قزوينى اقتدا كردند. امام در اين سفر به قدرى نسبت به شيخ محمد حسين ارادت پيدا كرده بودند كه شهيد مطهرى گفته بود هر موقع حاج آقا روح الله مرا مى بيند مى گويد: آقا چطور است, محمد على مطهرى مى گويد يك بار كه به قم رفته بودم در منزل امام به خدمت ايشان رسيدم و سوالهايى را كه پدر ما از ايشان داشتند پرسيدم, حضرت امام خيلى به شيخ محمد حسين علاقه داشتند و ايشان هم فريفته امام بودند.(17) امام خمينى با شيخ محمد حسين مطهرى مكاتبه داشت و چون يكى از دختران وى به رحمت ايزدى پيوست طى نامه اى وفات آن بانو را به ايشان تسليت گفت چنانچه شيخ محمد حسين مطهرى در نامه اى خطاب به فرزندش مرتضى مطهرى مى نويسد: ((نور چشمان محترم آقا شيخ مرتضى ادام الله توفيقاته و تإييداته ان شإالله تعالى قرين صحت و عافيت بوده و خواهيد بود نامه اى از طرف حضرت آيه الله حاجى آقا روح الله دامت بركات وجوده الشريف به دست مبارك رسيد و به شرف مطالعه آن نائل شدم مشتمل بر بذل عطوفت و اعطإ تسليت نسبت به اين حقير بى بضاعت, كمال تشكر را دارم و از خداوند مسئلت مى نمايم كه مرا به شرف ملاقات و حضور مبارك نائل فرمايد كه آن را براى خود فوزى عظيم مى دانم البته از اين جانب ابلاغ سلام كامل بنمائيد و عذر مى خواهم كه موفق نشدم و حالم مقتضى نيست كه عريضه كه قابل مطالعه ايشان باشد عرض نمايم والسلام عليه والسلام عليكم و رحمه الله, محمد حسين مطهرى)).(18)
به سوى سراى سرور در سال 1323 هـ.ق شيخ محمد حسين مطهرى با دختر ملاجعفر روحانى كه سكينه نام داشت ازدواج نمود و از وى صاحب پنج پسر و دو دختر گرديد, بزرگترين آنها دخترى بود كه در سال 1331 هـ.ش بر اثر سل استخوانى از دنيا رفت, شهيد مطهرى برجسته ترين آنهاست كه در تاريخ 12 بهمن 1298 هـ.ش مطابق 12 جمادى الثانى 1338 هـ.ق ديده به جهان گشود.(19) اين بانوى وارسته از حافظه اى قوى برخوردار بود, استاد مطهرى و برادرش محمد على, مقدمات عربى را در فريمان نزد پدر خواندند و مادرشان نيز به اين درس حاضر مى گرديد و گاهى كه آن دو برادر صبح ها قرآن مى خواندند و شيخ محمد حسين صرف و نحو و برخى از كلمات قرآن را از آنان مى پرسيد هرگاه در جواب دادن در مى ماندند مادرشان چون درس را گوش داده بود پاسخ صحيح را مى گفت. از سه سالگى به بعد تمام خاطرات يادش بود, نيروى بيان و نطق همسر شيخ محمد حسين خيلى قوى, جالب و در خور تحسين بود و اگر در مجلسى كه پانصد زن حضور داشتند مى نشست تنها او لب به سخن مى گشود و نكات خوبى را مطرح مى كرد, از شجاعت نيز بهره اى داشت, طب سنتى را مطالعه كرده بود و تمام مطالب كتاب تحفه حكيم مومن را از حفظ بود و در مدت 60 سال براى زنان در فريمان طبابت كرد بدون اين كه حتى يك نفر در اثر طبابت او از بين برود, از بيماران پول نمى گرفت و هزينه ها را هم خودش مى داد. وى به محرومان هم رسيدگى مى كرد و اگر مالى بدست مىآورد مستمندان را از آن برخوردار مى نمود, استاد شهيد مرتضى مطهرى حافظه عالى, استعداد فوق العاده توانايى نطق و خطابه و رسيدگى به فقيران را از مادرش بانو سكينه به ارث برده بود.(20) استاد شهيد مرتضى مطهرى به مادرشان علاقه خاصى داشتند و چون در دوم ارديبهشت سال 1345 اين بانوى پاك سرشت دار فانى را وداع گفت استاد در فريمان حضور نداشت و با اين كه پس از چهل روز به وطن آمد به قدرى گريستند كه زن و مرد از گريه ايشان گريستند.(21) مرحوم محمد حسين مطهرى حتى در آخرين شب حيات خويش اين توفيق را بدست آورد كه نماز شب را بجا آورد و در روز ارتحال, يعنى جمعه هفتم شوال مطابق 5 آذر 1350 بر سر سفره نشسته بودند و لقمه سوم را در دهن گذاشته بودند كه به سراى باقى شتافتند. مى گويند در لحظات آخر به گونه اى نگاه مى كردند كه انگار كسى دارد وارد مى شود. مى خواستند جنازه آن مرد وارسته را نگاه دارند تا برادران ديگر هم بيايند اما مردم اجازه ندادند. قبلا در وصيتى گفته بود مرا در خواجه اباصلت دفن كنيد, پرسيدند چرا؟ ممكن است بتوانيم شما را در صحن مقدس امام رضا(ع) دفن كنيم جواب داد: نه آنجا را دائم عوض و بدل مى كنند. خواجه اباصلت كنار راه زوار امام رضاست گرد وغبار زوار امام هشتم روى قبرم مى نشيند كفايت مى كند از اين رو بنابر وصيت خودشان پيكرش را در كنار مرقد خواجه اباصلت هروى دفن كردند. شهيد مطهرى صبح روز بعد آمد و از بابت اين كه در تشييع جنازه پدر حضور نداشت ناراحت شد و گفت چرا صبر نكرديد من بيايم؟ جواب دادند مردم جمع شدند و ايشان را با احترام و شكوه خاصى دفن كردند.(22) استاد مطهرى در مسجد مروى تهران براى پدرش مجلس فاتحه ترتيب داد و از مرحوم استاد محمد تقى فلسفى دعوت كرد كه منبر برود و او هم پذيرفت, بسيارى از فضلاى حوزه و دانشگاه در اين مراسم شركت كردند.(23) اين نوشتار را با تسليت نامه امام خمينى خطاب به استاد مطهرى به مناسبت ارتحال پدرش به پايان مى بريم: ((سيزده محرم 1392 هـ.ق بسمه تعالى خدمت جناب مستطاب عماد الاعلام و حجه الاسلام آقاى مطهرى دامت افاضاته به طورى كه از مكه معظمه اطلاع رسيد مرحوم حجه الاسلام آقاى ابوى رحمه الله به رحمت ايزدى پيوسته اند از خداوند تعالى علو درجات ايشان و صبر و اجر جنابعالى و ساير بستگان را خواستار است به ايشان علاقه خاصى داشتم. انا ان شإ الله تعالى اليه لاحقون. از جنابعالى اميد دعاى خير دارم والسلام عليكم. روح الله الموسوى الخمينى))(24) پى نوشت ها: 1 . پاره خورشيد, ص70. 2 . فلسفه تاريخ, ج اول, متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى, ج اول, ص128. 3 . علل گرايش به ماديگرى, ص76, جلوه هاى معلمى استاد, ص21, شهيد مطهرى مرزبان بيدار, ص26. 4 . آشنايى با قرآن, ج7, شهيد مطهرى ص151. 5 . سرگذشت هاى ويژه از زندگى استاد شهيد مرتضى مطهرى, ج اول, ص11 ـ 12. 6 . اظهارات محمد تقى مطهرى فرزند شيخ محمد حسين مطهرى (نك: پاره خورشيد, ص71). 7 . مطهرى مشعلى و دژى, روزنامه اطلاعات, شماره 21614, ص6. 8 . سرگذشت هاى ويژه… ج3, ص159. 9. سوره تحريم, آيه6. 10. آشنايى با قرآن, ج8, ص101. 11. حق وباطل, شهيد مطهرى, ص170 ـ 172, جلوه هاى معلمى استاد, ص27. 12. پاره خورشيد, ص91. 13. همان, ص140, سرگذشت هاى ويژه… ج3, ص162. 14. سرگذشت هاى ويژه, ج1, ص56. 15. پاره خورشيد, ص110 ـ 111 ; سرگذشت هاى ويژه ج2, ص149. 16. آشنايى با قرآن, ج8, ص233. 17. پاره خورشيد, ص52, 59, 90 و 96. 18. لمعاتى از شيخ شهيد, ص21. 19. سراى اهل صفا, از نگارنده, ص154, روزنامه اطلاعات, شماره هاى 21614 و 21914. 20. پاره خورشيد, ص71 ـ 73. 21. سرگذشت هاى ويژه, ج2, ص150 و نيز لمعاتى از شيخ شهيد, ص24 و مإخذ قبل ص63. 22. پاره خورشيد, ص49 و 53 و 138 و نيز لمعاتى از شيخ شهيد, ص30. 23. خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى, ص437. 24. لمعاتى از شيخ شهيد, ص30.
چكيده: دولت عاليترين نهاد سياسى است كه اقتدارات ملى را در دست دارد و حاكميت آن كليه نهادهاى حاكم جامعه را در بر مى گيرد, چنين قدرت براى حكومت وقتى منطقى و مقبول است كه بر پايه قانونى استوار باشد كه از منبع پذيرفته شده اى نشإت گرفته و مشروعيت آن ملاك مقبولى داشته باشد. در رژيمهاى مردمى آرإ عمومى منبع قدرت حكومت و به تعبير ديگر دموكراسى ملاك مشروعيت آن شناخته شده است, در مورد حكومت اسلامى(1) نيز اين سوال مطرح است كه منبع قدرت حكومت و ملاك مشروعيت آن كدام است؟ آيا در مشروعيت آن مردم نقش دارند يا نه؟ اين مقاله براى رسيدن به پاسخ سوال مطرح شده مسائل زير را از ديدگاه نهج البلاغه مورد بررسى قرار داده است: 1ـ لزوم حكومت از اين ديدگاه 2ـ مردم از منظر حكومت 3ـ حكمرانان خزانه دار و امين مردم اند 4ـ شرايط حاكم اسلامى 5ـ نقش مردم در گزينش حاكم. با بررسى مسائل ياد شده معلوم مى شود كه وجود حكومت در جامعه از ديدگاه نهج البلاغه يك ضرورت است و بدون آن هيچگونه تعالى امكان پذير نيست, پس حكومت از اين ديدگاه يك وسيله است و ارزش آن تنها در صورتى است كه وسيله اجرإ عدالت و احقاق حقوق مردم باشد, بنابراين حاكم بايد شرايط خاصى را داشته باشد و بدون آنها نمى تواند به عنوان حاكم اسلامى امور را بدست گيرد و بدون آن شرايط حكومت هيچ فردى مشروع نخواهد بود. در تعيين و گزينش فردى كه شرايط حكومت را به بهترين شكل دارا باشد راه مورد پذيرش ومعقول جز انتخاب مردم نمى باشد و در اينجاست كه مردم نقش اصلى را بازى مى كنند يعنى از ميان افرادى كه داراى اين شرايط هستند فردى را با رإى و بيعت خود گزينش مى كنند و بدين وسيله حكومت مشروعيت لازم را بدست مىآورد. مطالعه تاريخ نشان مى دهد كه انسان به جهت زندگى اجتماعى ناگزير از آن است كه نيازهاى خود را از طريق يك نظام اجتماعى و همكارى و تعاون در آن نظام بدست آورد. از سوى ديگر تعارض و تزاحم خواسته هاى بشرى و روح استخدام او نياز به قوانين اجتماعى را تشديد مى كند. طبيعى است وجود قانون به تنهايى در تإمين اين هدف كافى نيست بلكه نياز به قدرت اجرايى دارد كه حكومت غير از اين نمى باشد. ارتقإ بشر در مسائل فرهنگى و اخلاقى و اجتماعى اين نياز را برطرف نمى سازد بلكه به جهت رشد و توسعه قلمروهاى زندگى بشر اين نياز شديدتر احساس مى شود, لذا ضرورت تشكيل حكومت براى ايجاد نظم و عدالت و تعالى زندگى بشر عقلا از قضايايى است كه تصور دقيق آن ما را از توسل به استدلال بى نياز مى كند. اين ضرورت در منطق نهج البلاغه با تعابيرى كه در زير برخى از آنها را از نظر مى گذرانيم آمده است:
الف ـ لزوم نظم در جامعه: امام على(ع) در لزوم حكومت و ضرورت وجود آن فرمود: ((مردم ناگزير از امير و حاكم اند يا نيكوكار و يا بدكار, تا در سايه حكومت وى مومن به كار خويش پردازد و كافر نيز از مواهب زندگى بهره مند گردد و مردم زندگى خويش را در آن حكومت بسر برند و به وسيله وى اموال بيت المال جمع آورى شود و به كمك وى با دشمنان مبارزه گردد, جاده ها امن و امان شده و حق ضعيفان از نيرومندان گرفته شود و نيكوكاران در رفاه و از دست بدكاران در امان باشند. ))(2) امام على(ع) اين مطالب را در برابر خوارج فرمود كه آنان در آغاز امر مدعى بودند با وجود قرآن از حكومت بى نيازيم و با شعار ((لا حكم الا لله)) كه از قرآن اقتباس كرده بودند اساس حكومت را نفى مى كردند. امام(ع) نفى هر قانون جز قانون الهى را مى پذيرد, ولى معنى آن را نفى حكومت و نامشروع بودن فرمانروايى نمى داند و در آغاز سخن صريحا مى فرمايد كه اين شعار خوارج ((كلمه حق يراد بها الباطل نعم انه لا حكم الا لله ولكن هولإ يقولون لا امره الا لله!)) يعنى اين سخن خوارج (لا حكم الا لله) درست است ولكن مقصود آنان از اين حرف آن است كه جز خدا فرمانروايى نيست و اين نادرست است آنان سخن حقى را بر زبان مىآورند و از آن معنى باطلى را منظور مى دارند امام(ع) در سخن ديگر اين حقيقت را چنين بيان مى كند: ((وال ظلوم غشوم خير من فتنه تدوم))(3) فرمانرواى ظالم ستمگر كه بر مردم حكومت بكند از آشوب مداوم و پايدار بهتر است. امام(ع) به نظم جامعه بسيار ارج مى نهد, در وصيت خود به فرزندانش قبل از هر وصيت ديگر و به محض سفارش به تقوى نظم امور را تإكيد مى كند: ((اوصيكما و جميع ولدى و اهلى و من بلغه كتابى بتقوى الله و نظم امركم))(4) شما و تمام فرزندان و فاميلم و هر كسى را كه كتاب من به او مى رسد به پرواى الهى و نظم كارهايتان وصيت مى كنم. اين نشانگر آن است كه جلوگيرى از فته و هرج و مرج از ديدگاه نهج البلاغه بسيار مهم است, زيرا تمام كارها در يك جامعه منظم قابل پياده شدن است, اين هم بديهى است كه چنين نظمى بدون قدرت حاكم و وجود حكومت امكان پذير نيست.
ب ـ ستم گرى و ستمكشى ممنوع است: گرچه ضرورت نفى ستم يك حكم عقلى و از مستقلات عقلى است در بيان شرع و زبان دين نيز به صورت ارشادى تبيين شده و بر آن تإكيد زياد شده است و اين نيز واضح است كه دفع ظلم بدون قدرت اجرايى لازم, امكان ندارد كه نتيجه منطقى اين سخن لزوم و وجود حكومت براى نفى ستمگرى و ستم كشى است. امام على(ع) مى فرمايد: ((… و ما اخذ الله من العلمإ على آن لا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و لقيت آخرها بكاس اولها… ))(5)… اگر نبود عهدى كه خداوند از دانشمندان گرفته است كه در برابر شكمبارگى ظالم و گرسنگى مظلوم سكوت نكنند من مهار شتر خلافت و حكومت را رها مى ساختم و از آن صرفنظر مى كردم.
ج ـ نفى تسلط و حاكميت بيگانه بر مسلمان: قرآن كريم سيادت مسلمانان و برترى كلمه حق را بيان داشته و خواهان عملى شدن آنهاست(6) و بسيار روشن است كه اين دو بدون يك قدرت سياسى كه وحدت و نظم ميان مسلمانان ايجاد كند, ممكن نيست, لذا امام(ع) مى فرمايد: ((فرض الله… الامامه نظاما للامه))(7) خداوند امامت ـ تشكيل حكومت و وجود رهبرى ـ را براى پايدارى امت لازم نمود. حكومت براى اجراى عدالت امام(ع) همانند هر انسان الهى و مرد ربانى حكومت و زعامت جامعه را به عنوان يك پست و مقام دنيوى كه مايه فخر باشد و حس جاه طلبى بشر را اشباع كند و به عنوان هدف زندگى, سخت تحقير مى كند و آن را بسيار بى ارزش مى شمارد, آن را مانند ديگر مظاهر مادى دنيا از استخوان خوكى كه در دست انسان خوره اى باشد بى مقدارتر مى شمارد, اما همين حكومت و زعامت را در مسير اصلى و واقعيش يعنى به عنوان وسيله اى براى پياده كردن عدالت و احقاق حق و خدمت به جامعه فوق العاده مهم مى شمارد و مانع دست يافتن حريف و رقيب فرصت طلب مى گردد و از شمشير زدن براى حفظ و نگهداريش از دستبرد چپاولگران دريغ نمى ورزد. ابن عباس در زمان خلافت على(ع) بر آن حضرت وارد شد در حالى كه امام(ع) با دست خودش كفش كهنه خويش را پينه مى زد از ابن عباس پرسيد قيمت اين كفش چقدر است؟ ابن عباس گفت ارزشى ندارد, امام فرمود ارزش همين لنگه كفش كهنه در نظر من از حكومت و امارت بر شما بيشتر است جز اينكه بوسيله آن عدالت را پياده كرده و حقى را به صاحبش برسانم يا باطلى را از ميان بردارم.(8) پس از نظر نهج البلاغه آن اصلى كه مى تواند تعادل جامعه را حفظ كند و همه را راضى نگهدارد و پيكره اجتماع را سالم ساخته و به روح جامعه آرامش بخشد حكومتى است كه عدالت را سرلوحه خود قرار دهد, زيرا ظلم و جور قادر نيست حتى روح خود ستمگر و روح آن كسى را كه به نفع او ستمگرى مى شود, راضى و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمديدگان و پايمال شدگان حق. در مقابل, عدالت بزرگ راهى است عمومى كه همه را مى تواند در خود بگنجاند. و بدون مشكلى عبور دهد اما ظلم و جور كوره راهى است كه حتى فرد ستمگر را به مقصد نمى رساند. همانطور كه در تاريخ آمده است خليفه سوم بخش عظيمى از اموال عمومى مسلمانان را در دوره خلافت خود تيول خويشاوندان و نزديكانش قرار داد اما همينكه على(ع) حكومت و زمام امور را بعد از وى به دست گرفت به عنوان يك حاكم, وظيفه خود مى دانست عدالت را پياده كند و لذا مى فرمايد: ((به خدا قسم, اگر با آن اموال, براى خودشان زن گرفته باشند و يا كنيزكان خريده باشند باز هم آن را به بيت المال و خزانه عمومى مسلمانان برمى گردانم زيرا: ((فان فى العدل سعه و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق))(9) همانا در عدالت گنجايش و وسعت خاصى است كه مى تواند همه را در بر گيرد و در خود جاى دهد و آن كس كه بيمار است و اندامش نامناسب شده ـ در عدالت نمى گنجد ـ بايد بداند كه جايگاه ظلم و جور بر وى تنگتر است)) امام(ع) به قدرى عدالت را مهم و مراعات آن را وظيفه حاكم دانسته كه كوچكترين ملاحظه كارى در مورد آن را نمى پذيرد و هرگز عدالت را فداى مصلحت نمى كند. تبعيض و دوختن دهنها با لقمه هاى بزرگ همواره ابزار لازم سياست قلمداد شده است اما بعد از خليفه سوم مردى زمامدار و كشتى سياست را ناخدا شده است كه دشمن اين ابزار است, هدفش مبارزه با اين نوع سياست بازى است. طبعا از همان روز اول انسانهاى متوقع يعنى همان مردان و رجال سياست, رنجيده خاطر شده و در نتيجه مشغول خرابكارى شدند و درد سرهايى فراهم آوردند. دوستان به حضور امام (ع) آمدند و با نهايت خلوص تقاضا كردند كه به خاطر مصلحت مهمتر در سياست خود انعطافى پديد آورد. پيشنهاد كردند كه خودت را از درد سر اين افراد راحت كن و به قول سعدى ((دهن سگ به لقمه دوخته به)) اينها افرادى با نفوذ و برخى از اينها از معروفان صدر اول اسلام هستند و حكومت مدينه فعلا در مقابل دشمن فريبكار و بى ايمان مثل معاويه قرار دارد كه ايالت مهمى از سرزمين اسلام مثل شام را در اختيار گرفته است چه مانعى دارد كه به خاطر مصلحت فعلا موضوع مساوات و برابرى در مورد بيت المال را مسكوت بگذارى؟ امام(ع) در جواب فرمود: ((إتامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه!؟ والله لا اطور به ما سمر سمير و ما ام نجم فى السمإ نجما لو كان المال لى لسويت بينهم فكيف و انما المال مال الله…))(10) مرا فرمان مى دهيد تا پيروزى را به ستم كردن به كسى كه والى او هستم بجويم؟ از من مى خواهيد كه عدالت را به پاى سياست وسيادت قربانى كنم؟!) قسم به خدا تا جهان ادامه دارد و ستاره اى در آسمان پى ستاره اى برآيد نخواهم پذيرفت ـ من و تبعيض! ـ اگر مال از آن من بود همگان را برابر مى داشتم تا چه رسد كه مال از آن خدا باشد.. ..)) امام(ع) چگونه مى توانست چنين پيشنهادى را بپذيرد در حالى كه براى پاسدارى از عدالت حكومت را پذيرفته است. خود حضرت مى فرمايد: ((اگر آن اجتماع عظيم مردم نبود و اگر با وجود ياور حجت بر من تمام نمى شد و اگر خدا از دانشمندان پيمان نگرفته بود كه در مقابل شكمبارگى ظالم و گرسنگى مظلوم ساكت و آرام ننشينند همانا افسار خلافت را روى دوشش مى انداختم و مانند روز اول كنار مى نشستم.))(11)
رابطه مردم با حكومت از ديد نهج البلاغه يكى از مسايلى كه در تبين مشروعيت حكومت راهگشايى دارد اين است كه حكومت به مردم و به خود با چه ديده اى نگاه مى كند آيا با اين چشم كه آنها برده و مملوك اند و حكومت مالك و صاحب اختيار؟ يا با اين چشم نگاه مى كند كه آنها صاحب حق اند و او خود تنها امين و وكيل و نماينده است؟ در صورت اول هر خدمتى به مردم انجام دهد از نوع تيمارى است كه مالك يك حيوان براى حيوان خويش انجام مى دهد و در صورت دوم از نوع خدمتى است كه يك امين صالح انجام مى دهد. اعتراف حكومت به حقوق واقعى مردم و احتراز از هر نوع عملى كه مشعر بر نفى حق حاكميت آنهاست از شرايط اوليه جلب رضايت و اطمينان آنان است. يكى از علل گرايش به ماديگرايى در غرب نارسايى مفاهيم كليسايى از نظر حقوق سياسى است, اربابان كليسا در اروپا نوعى پيوند غير واقعى ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسى مردم و تثبيت حكومتهاى استبدادى از طرف ديگر برقرار كردند. در نتيجه چنين فرض شد كه يا بايد خدا را بپذيريم و حق حكومت را از طرف او تفويض شده به افراد معينى كه هيچ نوع امتياز روشنى ندارند تلقى كنيم و يا خدا را انكار كنيم تا بتوانيم خود را صاحب حق بدانيم! در مرحله اى كه استبدادها و اختناقها در اروپا به اوج خود رسيده بود و مردم تشنه اين انديشه بودند كه حق حاكميت از آن مردم است و كليسا و يا طرفداران آن اين فكر را عرضه كردند كه مردم در زمينه حكومت فقط تكليف و وظيفه دارند نه حق! همين فكر كافى بود كه تشنگان آزادى و دموكراسى و حكومت را بر ضد كليسا بلكه بر ضد دين و خدا به طور كلى برانگيزد.(12) اين طرز تفكر در فرهنگ غرب و شرق ريشه بسيار قديمى دارد: ژان ژاك روسو در قرارداد اجتماعى مى نويسد: ((فيلون ـ حكيم يونانى در قرن اول ـ نقل مى كند كه كاليگولا – امپراطور خونخوار روم ـ مى گفته است همان قسمى كه چوپان طبيعه بر گله هاى خود برترى دارد رهبران قوم جنسا بر مردم خويش تفوق دارند و از استدلال خود نتيجه مى گرفته است كه آنها نظير خدايان و رعايا نظير چهارپايان مى باشند.)) در قرون جديد اين فكر تجديد شد و چون كليسا رنگ مذهب و خدا گرفت احساسات بر ضد مذهب برانگيخت. در همان كتاب مى نويسد: ((گرسيوس ـ از رجال سياسى و تاريخ نويس هلندى در هفده ميلادى ـ قبول ندارد كه قدرت روسا فقط براى آسايش مردم خود ايجاد شده است و گويد بندگان براى راحتى اربابان هستند نه اربابان براى راحتى و آسايش بندگان))(13) چنانچه ملاحظه مى شود در اين ديدگاه ها مسئوليت در مقابل خدا موجب سلب مسئوليت در مقابل مردم فرض شده است مكلف و موظف بودن در برابر خداوند كافى دانسته شده است براى اينكه مردم هيچ حقى نداشته باشند و عدالت همان باشد كه حكمران انجام مى دهد و ظلم براى او مفهوم و معنى نداشته باشد. آنچه در اين ديدگاهها وجود ندارد اين است كه اعتقاد وايمان به خداوند پشتوانه عدالت و حقوق مردم تلقى شود, منطق نهج البلاغه در باب حق و عدالت بر اين اساس است كه ايمان به خداوند نه تنها زير بناى انديشه عدالت و حقوق ذاتى مردم است و تنها با اصل قبول وجود خداوند است كه مى توان وجود حقوق ذاتى و عدالت واقعى را به عنوان دو حقيقت مستقل از فرضيه ها و قراردادها پذيرفت, بلكه بهترين ضامن اجراى آنهاست. امام على(ع) در اين مورد چنين مى فرمايد: ((خداوند براى من به موجب اينكه ولى امر و حكمران شما هستم حقى بر شما قرار داده است و براى شما نيز بر من همان اندازه حق است كه از من بر شما, همانا حق وسيع تر چيزهاست كه وصف آن گويند و مجال آن تنگ است براى عمل كردن و انصاف دادن ـ رفتن خط راست باريك, سخت است و تنگ ـ حق به سود كسى جريان مى يابد مگر آنكه به زيان او نيز جارى گردد و حقى از ديگران بر عهده اش ثابت مى شود ـ همينطور ـ حقى بر زيان كسى جارى نمى شود مگر اينكه به سود او نيز جارى مى گردد.))(14) چنانچه ملاحظه مى شود در اين بيان همه سخن از خدا, حق و وظيفه است اما نه به اين شكل كه خداوند به بعضى از افراد مردم فقط حق اعطا فرموده است و آنان را تنها در برابر خود مسئول قرار داده است و برخى ديگر را از حقوق محروم كرده است و آنان را در مقابل خود و صاحبان حقوق بى حد و مرز مسئول قرار داده است و در نتيجه عدالت و ظلم ميان حاكم و محكوم مفهوم نداشته باشد. امام اميرالمومنين(ع) براساس اصل فوق در ادامه همان خطبه مى فرمايد: ((با من آن سان كه با ستمگران سخن مى گويند سخن نگوييد, القاب پر طمطراق برايم به كار نبريد, آن ملاحظه كاريها و موافقتهاى مصلحتى كه در برابر مستبدان اظهار مى دارند در برابر من اظهار مداريد, با من به سبك سازشكارى معاشرت نكنيد, گمان مبريد كه اگر به حق سخنى به من گفته شود بر من سنگين آيد, عمل به حق و عدالت بر او سنگين تر است بنابراين از سخن حق يا نظر عادلانه خوددارى نكنيد.))(15)
حاكم خزانه دار و امين مردم: نتيجه منطقى مطالب فوق, همانطور كه نهج البلاغه به صراحت اعلام مى كند, اين است كه فرمانروا امين و پاسبان حقوق مردم و مسئول در برابر آنان است يعنى مسئول بودن در برابر خدا مستلزم اين نيست كه در برابر مردم مسئول نباشد و اگر بناست از اين رو ـ فرمانروا, مردم ـ يكى براى ديگرى باشد اين فرمانرواست كه براى توده مردم محكوم است نه توده, محكوم براى فرمانروا, بلاتشبيه چوپان براى گوسفند است نه گوسفند براى چوپان, پس حكومت كردن بر مردم, وديعه و امانت مردم در دست حاكم است. قرآن كريم در مورد امانت بودن حكومت در دست حاكم مى فرمايد: ((ان الله يإمركم ان تودوا الامانات الى اهلها…;(16) خداوند بر شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد.)) مرحوم طبرسى در تفسير اين آيه گويد: ((در معناى اين آيه چند قول است: يكى اينكه منظور امانتهاست اعم از الهى و غير الهى, مالى و غير مالى. دوم اينكه خطاب به فرمانروايان است, پروردگار عالم به فرمانروايان دستور مى دهد با ادإ امانت به رعايت كردن مردم قيام كنند سپس در تفسير آيه بعد ((يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم)) مى گويد چون در آيه قبل به فرمانروايان دستور داده حق رعيت را ادإ كرده وبا انصاف رفتار كنند در اين آيه متقابلا از مردم خواسته است از اولوا الامر اطاعت كنند.))(17) در تفسير شريف الميزان نيز در بحث روايى كه در ذيل اين آيه آمده است از تفسير درالمنثور از امام على(ع) چنين نقل مى كند: ((حق على الامام ان يحكم بما انزل الله و ان يودى الامانه فاذا فعل ذلك فحق على الناس ان يسمعوا له… بر امام لازم است در ميان مردم آن چنان حكومت كند كه خداوند دستور آن را فرو فرستاده است و امانتى كه خداوند بر او سپرده است ادا كند هرگاه چنين كند بر مردم لازم است كه فرمان او را گوش فرا دهند و اطاعتش را فرض دانسته و دعوتش را اجابت كنند.))(18) چنانچه ملاحظه مى شود قرآن كريم حاكم و سرپرست جامعه را امين و نگهبان جامعه مى شناسد و حكومت را امانت دانسته كه به او سپرده شده است و بايد ادا نمايد, برداشت ائمه و شخص امام على(ع) نيز چنين است. امام(ع) در نامه هاى خود به فرمانروايان چنين مى فرمايد: (در نامه به فرماندار آذربايجان): ((و ان عملك ليس لك بطعمه ولكنه فى عنقك امانه و انت مسترعى لمن فوقك… ))(19) مبادا چنين پندارى كه امارتى كه به تو سپرده شده است شكارى است كه به چنگ افتاده است, نه بلكه امانتى است كه به گردنت گذاشته شده است و مافوق تو رعايت و نگهدارى حقوق مردم را از تو مى خواهد.)) در فرمان معروف حضرت به مالك اشتر دارد كه : ((و لا تقولن انى موتمر آمر فاطاع فان ذلك ادغال فى القلب و منهكه للدين و تقرب من الغير…))(20) مگو من اكنون بر آنان مسلط هستم از من فرمان دادن است واز آنها اطاعت كردن كه اين عين راه يافتن فساد در دل و ضعف در دين و نزديك شدن به سلب نعمت است. در بخشنامه اى كه به مإموران جمع آورى زكات مى نويسد مى فرمايد: ((به عدل و انصاف رفتار كنيد, به مردم درباره خودتان حق بدهيد و در برآوردن حاجات مردم تنگ حوصلگى نكنيد كه شما خزانه داران مردم و نمايندگان آنها و سفيران امام هستيد.))(21) پى نوشت ها: 1 ـ موضوع اين مقاله مربوط به عصر غيبت معصوم(ع) است و هرگز نبايد بحث امامت معصوم را با حكومت در عصر غيبت خلط نمود, گرچه در مورد امام معصوم نيز غيبت امامت نيز نياز به پذيرش مردم دارد. 2 ـ نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه4. 3 ـ غرر الحكم و درر الكلم, آمدى, ترجمه انصارى, ج2, حرف واو, شماره50. 4 ـ نهج البلاغه شهيدى نامه 47, و خطبه158. 5 ـ همان, خطبه3. 6 ـ نهج البلاغه كلمات قصار, 252, غرر الحكم و دررالكلم, ج4, ص457, چاپ دانشگاه آخرين عبارت در حرف (فا). 7 ـ همان خطبه33. 8 ـ لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا 141 / نسإ و نيز: و جعل كلمه الذين كفروا السفلى و كلمه الله هى العليإ 40 / توبه. 9 ـ نهج البلاغه, خطبه15. 10 ـ نهج البلاغه شهيدى, ص124, خطبه126. 11 ـ همان, خطبه سوم. 12 ـ سيرى در نهج البلاغه, مرتضى مطهرى, قم, صدرا, ص118. 13 ـ قرارداد اجتماعى, 37 و 38, به نقل سيرى در نهج البلاغه, ص120 ـ 121. 14 و 15 ـ نهج البلاغه, دكتر شهيدى و صبحى الصالح, خطبه 216. 16 ـ قرآن كريم, سوره نسإ آيه58. 17 ـ تفسير مجمع البيان, طبرسى, ج3, ص64. 18 ـ تفسير الميزان, محمد حسين طباطبايى, ج4, ص385. 19 و 20 و 21 ـ نهج البلاغه, ترجمه شهيدى, نامه5, ص326, قسمتى از نامه مالك اشتر, نامه5, ص324.
درآمد: با معرفت عاميانه و معرفت علمى معمولى, نمى توان از مرحله معرفت شهودى و فنإ فى الله, سخن گفت. كسى كه راه را نرفته و راه را نمى شناسد, چگونه مى تواند از شناخت و معرفت فردى سخن بگويد كه راه را شناخت و پشت سر گذاشت وبراى دستگيرى ديگران به جامعه انسانى برگشت؟ مقام علمى و انقلاب علمى امام صادق(ع) چيزى نيست كه با معرفت انسان معمولى يا معرفت كودكانه, آن هم در قالب واژه ها بيان گردد. به گفته تيموتى ليرىTimothy leary) ): ((كلمات انجماد واقعيت هستند)) با واژه هاى سرد و يخچالى, نمى توان به عاطفه ها گرما بخشيد و عشق حقيقى را به قلم آورد. با واژه ها, در حد معرفت كودكانه, مى توان مقام علمى و انقلاب علمى و فرهنگى فردى چون امام صادق(ع) را شناخت يا شناساند. كسى كه ((ذو فنون و ذو علوم)) مى باشد, سخن گفتن در مورد مقام علمى و انقلاب علمى و فرهنگى وى كار آسانى نيست. به هر تقدير, در اين مقال و مقاله كوتاه, تلاش شد تا سيماى انقلاب علمى امام, به نوشتار درآيد, تا از اين طريق بتوان به عظمت امام صادق(ع) و مقام علمى و انقلاب علمى وى واقف و آگاه گشت. سخن از مقام علمى امام معصومى چون امام صادق(ع), سخن از ((عشق حقيقى است)). عشقى كه آغوشش هميشه و بر روى همه باز است. به قول مولانا: هرچه گويم عشق را شرح و بيان چون به عشق آيم خجل باشم از آن در اين نوشتار مختصر, درصدد برآمديم مقام علمى, انقلاب علمى و گستره گرايشهاى مختلف علوم در دانشگاه بزرگ امام صادق(ع) را بررسى كنيم. ولى در سده دوم هجرى قمرى, آنقدر عظمت كار و استراتژى امام, بزرگ بود كه بعد از گذشت هزار و سيصد سال, يك انسان معمولى, اگر بخواهد در مورد آن سخن بگويد, با شرمندگى و خجالت مواجه مى گردد. ما كجا و امام صادق كجا؟ ولى بايد به قول معروف اشاره كرد كه: ((عشق حقيقى نيازها و خواسته ها را تشخيص مى دهد.)) اميد است جامعه بشرى عموما و جامعه شيعى خصوصا, نياز خود به امامان را تشخيص دهند و از اين درياى نورانى و پرفيض بهره ببرند.
شناخت صورت: حضرت جعفر صادق(ع): نام: جعفر(ع). لقب: صادق. كنيه: ابوعبدالله. نام پدر: محمد(ع). نام مادر: ام فروه. تاريخ ولادت: هفدهم ربيع الاول, سال هشتاد وسوم هجرى. مدت امامت: سى و چهار سال. مدت عمر: شصت و پنج سال. تاريخ شهادت: بيست و پنجم شوال سال 148 هجرى. قاتل: منصور. محل دفن: بقيع (مدينه منوره).(1)
تحدى تحسينآميز: همه امامان(ع), همسان قرآن مجيد, صاحبان تحدى و مبارزه جويى بودند.(2) على بزرگ(ع), بنيانگذار اين ((تحدى)) بود كه از آن, بايد به ((تحدى امامت)) نام برد. سخن آشناى على(ع) كه فرمودند: ((سلونى قبل ان تفقدونى))(3), بهترين گواه بر اين تحدى است. تحدى كه همه انس و جن در مقابل آن اظهار عجز مى كنند. تحدى كه فقط از دو قرآن, يعنى: كتاب كريم ـ ثقل اكبر ـ و قرآن ناطق ـ ثقل اصغر ـ پذيرفته است. اگر فضاى حاكم بر جوامع عصر امامان(ع) آمادگى داشت, امامان(ع) هر كدامشان آمادگى تحدى بزرگى داشته اند و مى توانستند جوامع انسانى را به يك جامعه بزرگ آرمانى و ايده آل تبديل كنند. غير از پيامبران و اهل بيت(ع) كه در واقع ((با معجزه علمى و علم لدنى)) تحدى و مبارزه جويى مى كردند, كسى شايستگى ندارد چنين سخنى را ادعا بكند. اكنون كه ((عصر ماهواره)) را تجربه مى كنيم, چنين ادعايى از جانب هر كس صورت پذيرد, خنده آورتر, جلوه مى كند… در همين رابطه آيت الله جوادى آملى مى فرمايند: ((تحدى, اختصاصى به اعجاز قرآن كريم ندارد, بلكه معجزات پيامبران گذشته نيز همواره همراه تحدى بوده است و آن رسولان الهى هميشه به مردم زمان خود مى گفتند كه هر كس در حقانيت اين معجزه ترديد دارد و آن را كارى بشرى مى داند, نه از سوى خداوند, اگر مى تواند شبيه آن را بياورد.))(4) تنها در صورت بين تحدى پيامبران(ع) و امامان(ع) فرق است كه تحدى امامان از نوع ((سلونى قبل إن تفقدونى)) است و تحدى پيامبران به صورت ديگر. در معنا و سيرت, بين تحدى امامان و پيامبران فرق وجود ندارد. اين معجزه علمى و تحدى امامان, معجزه جاويدانى است كه تا قيام قيامت, پايدار و استوار خواهد ماند. غير از امامان(ع), احدى نمى تواند يك چنين ادعايى داشته باشد. چون يك قانون الهى و علمى است كه: ((ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها)) اگر نعمت هاى خدا را برشماريد, هرگز نمى توانيد آن را احصإ كنيد.(5) هرچه زمان بگذرد و هرچه علم بشرى رشد و پيشرفت بيشترى پيدا بكند, بشريت بيشتر متوجه اسرار حاكم بر عالم هستى خواهد گشت و به عجز و جهالت و ناتوانى خويش بيشتر واقف خواهد شد. و بالاخره بشريت, زمانى بايد به جايى برسد كه: ((بداند كه نمى داند)) و اعتراف به عجز و ناتوانى بكند… امام صادق(ع), كشاف اسرار علوم و بحر حقايق مى باشد. در برابرش, عقول به حيرت افتاده و زبانها به گنگى گراييده است.(6) مقام علمى امام جعفر صادق(ع), تحدى تحسينآميز و تحدى بزرگ بود. كسى كه گنج علم ومعرفت الهى و صاحب منتهاى مقام علم و اصول است,(7) چگونه تحدى نكند؟! كسى كه با يك ((استراتژى زيبا)), اولين و بزرگترين دانشگاه تاريخ را بنيان گذارد, چگونه و چرا تحدى نكند؟… اين سخن يك دوست نيست, سخنى است كه دوست و دشمن بدان اعتراف دارند. در اين رابطه عارف محيى الدين عربى مى گويد: ((صلوات خدا و ملايك و حمله عرش و جميع خلقش در زمين و آسمان, بر استاد عالم و سند وجود, مرتقاى معارج و منتهاى صعود, بحر مواج ازلى و سراج وهاج ابدى, ناقد خزاين معارف و علوم, عقول و نهايت فهوم, عالم اسمإ و دليل طرق آسمان, وجود جامع حقيقى و عروه وثقاى وثيقى, برزخ برازخ و جامع اضداد, نور هدايت ارشاد خدا و مستمع قرآن از قايلش, كاشف اسرار مسايلش, مطلع شمس ابد, جعفر بن محمد, عليه صلوات الله الملك الاحد.))(8) آلوسى مى گويد: ابوحنيفه از اهل سنت است و معترف است كه اگر دو سال شاگرد امام صادق(ع) نبود, هلاك مى شد. و در جاى ديگر ابوحنيفه مى گويد: ((ما رإيت افقه من جعفر بن محمد)) هيچ مردى را فقيه تر از جعفر بن محمد نديدم. چنان انقلاب علمى امام صادق(ع) نضجى به خود گرفته بود كه از همه شهرها و آباديها, براى كسب علم و دانش به محضرش مى شتافتند. در هر محفل و مجلس از سخنان درر بارش نقل مى كردند. موافق و مخالف حتى ملحدين و ماديهاى آن عصر تماما اذعان و اعتراف داشتند كه آن امام عالى مقام در علم ودانش و فضايل و مكارم, از تمام مردم جهان برتر و بالاتر است.(9) به هر صورت, در مورد عظمت مقام علمى و ((انقلاب علمى و فرهنگى)), امام آنقدر مطالب گفته و نوشته شده كه در تإليف مستقل بايد بيان شود. در پايان بايد اعتراف كرد به اينكه: ((سلونى قبل ان تفقدونى)), شعار تحدى همه امامان (ع) است و مقام علمى و انقلاب علمى و فرهنگى امام صادق(ع) خود تحدى بزرگ است.
پيشينه دانشگاه در اسلام: بعثت رسول اسلام(ص) با تحولات و تغييرات بنيادى, اصولى و بزرگ آغاز شد. در واقع, اسلام با يك ((انقلاب فرهنگى بنيادى)) آغاز شد و در يك برنامه زمان بندى شده, طى بيست و سه سال, قرآن مجيد مى بايست توسط استاد بزرگ قرآن يعنى رسول اسلام(ص) براى عموم مردم, با يك ((سبك و سياق)) ويژه اى تدريس و تفسير مى شد. مكه و مدينه, دو سرزمين سنبل و نمادگونه اى بودند كه بصورت نمونه گيرى قرآن مجيد در آن سرزمين نازل و تدريس و تفسير شد. وگرنه ((كتاب كريم)) براى تمام اعصار و براى تمام عرصه هاى زندگى كل بشريت مى باشد… بعد از رحلت پيامبر اكرم(ص), رسالت اسلامى, از مرحله نبوت به مرحله ديگرى به نام ((امامت)) تغيير يافت و هر كدام از امامان با يك استراتژى ويژه اى, به حفاظت از رسالت دست زدند. مثلا امام سجاد(ع) با يك استراتژى بسيار زيبا, آغاز به كار كرد كه سه محور اساسى و اصولى كار امام عبارتند از: 1ـ دعا. 2ـ گريه!. 3ـ تربيت و آموزش بردگان وسپس آزاد ساختن آنها. دانشگاه رسمى در تاريخ اسلام, از زمان امام باقر(ع), پايه گذارى شد. ((پيشواى پنجم طى مدت امامت خود, در همان شرايط نامساعد, به نشر و اشاعه حقايق و معارف الهى پرداخت و مشكلات علمى را تشريح نمود و جنبش علمى دامنه دارى به وجود آورد كه مقدمات تإسيس يك دانشگاه بزرگ اسلامى را كه در دوران امامت فرزند گراميش امام صادق(ع) به اوج عظمت رسيد, پى ريزى كرد.))(10) ((امام صادق(ع), با توجه به فرصت مناسب سياسى كه به وجود آمده بود, و با ملاحظه نياز شديد جامعه و آمادگى زمينه اجتماعى, دنباله نهضت علمى و فرهنگى پدرش امام باقر(ع) را گرفت و حوزه وسيع علمى و دانشگاه بزرگى به وجود آورد و در رشته هاى مختلف علوم عقلى و نقلى آن روز, شاگردان بزرگ و برجسته اى همچون: هشام بن حكم, محمد بن مسلم, ابان بن تغلب, هشام بن سالم, مومن طاق, مفضل بن عمر, جابر بن حيان و… تربيت كرد كه تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشته اند))(11) در واقع, امام باقر(ع) علوم را شكافت و هزار نفر جوان مستعد و دانش جوى لايق و شايق جمع آورى فرمود و بنياد علوم و مكتب اسلام را بر وجود آنان بنا نهاد و اساس علم و دين را بر آنها تعريف نمود و حس طلب ايشان را تحريك كرد و به كسب دانش تحريص و تشويق فرمود و اين هزار نفر طلبه و سرمايه مكتب جعفرى و مدرسه صادقى گرديدند.(12) امام صادق(ع) با انتخاب استراتژى زيبا به نام دانشگاه, كاركرد و عملكرد پدر بزرگوارشان را ((نهادينه)) كردند وبا بوجود آوردن ((فرهنگ شيعى)) شيعيان و اعتقادات ناب آنها را بيمه كرد. امام صادق(ع), از طريق دانشگاه بزرگ, بيش از سى (30) سال زحمت و رنج, منابع و دايره المعارف بزرگ دينى را به وجود آوردند كه هميشه در مراكز علمى بزرگ دنيا نورافشانى مى كنند… ((السلام عليك يا صادقا مصدقا فى القول والفعل; درود بر تو اى صادق مصدق در گفتار و كردار.))(13)
علل انتخاب استراتژى زيبا, در قالب دانشگاه: امام صادق(ع) در سال صد و چهارده (114) به امامت رسيد. دوران امامت او مصادف بود با اواخر حكومت امويان كه در سال 132 به عمر آن پايان داده شد و اوايل حكومت عباسيان.(14) به عبارت ديگر: دوران امامت امام صادق(ع), مصادف و مواجه شد با عصرى كه سلسله سياه (41 ـ 132) نود و يك ساله بنى اميه در حال فروپاشى بود و سلسله (132 ـ 640) پانصد و دوازده ساله عباسيان در حال شكل گيرى.(15) عصر امام صادق(ع), منحصر به فرد بود. روزگارى كه بايد از آن به ((عصر طلايى انقلاب علمى فرهنگى)) نام برد. 1ـ روزگارى كه باقى مانده اموى, در حفظ مقام خويش و اعمال شهوات خود مى كوشيدند و طرفداران بنى عباس براى روى كار آوردن آنها جد و جهد مى نمودند.(16) 2ـ از آنجا كه بنى اميه در اين مدت گرفتار مشكلات سياسى فراوانى بودند, لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت به امام شيعيان را (مثل زمان امام سجاد((ع))) نداشتند.(17) 3ـ عباسيان نيز چون پيش از دستيابى به قدرت, در پوشش شعار طرفدارى از خاندان پيامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل مى كردند, فشارى از طرف آنان مطرح نبود. 4ـ از نظر فكرى و فرهنگى نيز عصر امام صادق(ع) عصر جنبش فكرى و فرهنگى بود. در آن زمان شور و شوق علمى بى سابقه اى در جامعه اسلامى به وجود آمده بود و علوم مختلفى اعم از علوم اسلامى يا علوم بشرى[ عقلى ونقلى] پديد آمده بود, به طورى كه هر كس يك متاع فكرى داشت به بازار علم ودانش عرضه مى كرد. بنابراين تشنگى علمى عجيبى به وجود آمده بود. 5ـ آزادى و ضريب فكر و عقيده در اسلام. 6ـ محيط آن روز اسلامى, يك محيط كاملا مذهبى بود و مردم تحت تإثير انگيزه هاى مذهبى بودند. تشويقهاى پيامبر اسلام به كسب علم, و تشويقهاى قرآن به علم, تعلم, تفكر و تعقل.(18) 7ـ كشت زار علومى كه به دست امام محمد باقر(ع), شكافته و باز شده بود. 8ـ تنوع علوم و تضارب آرإ: در اين رابطه, دكتر سيد جعفر شهيدى مى گويند: نيمه دوم سده نخستين هجرى, عصر گسترش علم و پرورش عالمان در ايالت هاى اسلامى است. از يك سو كتابخانه هاى پزشكى, داروسازى, كيميا(شيمى) از سريانى به عربى ترجمه شد و مواد اوليه در اختيار دانشمندان قرار گرفت, و آنان به بحث و تجربه در اين علم ها پرداختند. از سوى ديگر بحث در علوم عقلى و مسإله قضا و قدر و صفات بارى تعالى كه ساليانى چند پيش از آن در كوفه آغاز شده بود رو به كمال نهاد. در پايان سده نخست, مكتب كلام در بصره و كوفه رونق فراوان داشت, و گفتگو درباره خدا و صفات او, از علم, قدرت و اراده, سخن روز بشمار مى رفت. مدينه بيشتر مركز تحقيق در علم فقه, قرآن و تفسير بود. اما متكلمانى نيز با تفكرهاى خاص در اين شهر بسر مى بردند. در عراق ابوحنيفه نعمان ثابت (50 ـ 80) هجرى, مذهب فقهى خود را كه براساس قياس در احكام بود, پايه گذارد.(19) در چنين دوره اى امام صادق(ع) چه رسالتى را در پيش رو داشت؟ 9ـ آمادگى آرمانى و تعالى بخش, در امام صادق(ع): آمادگى علمى امام صادق(ع), در حدى عالى بود كه در دوره نوجوانى امام نظريه پردازى مى كرد. نظريه هاى علمى هزار سال قبل را رد مى كرد وقانون علمى بيان مى كرد كه در آن هزار سال از معاصران خود جلو بود.(20) صاحب بن عباد در همين رابطه مى گويد: در اسلام, دانشمندى بزرگتر از جعفر صادق بوجود نيامد. 10ـ مذهب و عقايد و آرايى كه پس از سقيفه بالاخص بعد از جنگ نهروان و ظهور خوارج بروز كرد و به دنبال آن, شبهات و عقايد موهومى كه توإم با خرافات بوجود آمده بود.(21) 11 ـ در واقع, عصر امام صادق(ع), اين سخن رسول خدا كه فرمودند: ((ستفرق امتى على ثلاث و سبعين فرقه كلهم فى النار الا الواحده; بزودى امت من, به 73 فرقه تقسيم مى شوند; جز يك فرقه و گروه, بقيه اهل عذاب و داخل آتش جهنم مى شوند. مصداق داشت و متحقق شده بود. جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند عماد الدين, حسين اصفهانى, شهير به عمادزاده, در كتاب ((زندگانى حضرت امام صادق(ع))), جلد دوم, 174 فرق اسلامى را ذكر مى كند كه از ميان اين فرقه ها, آنهايى كه در عصر امام ششم فعاليت داشتند و متشكل و منشعب و مشاراليه بودند, چهار فرقه بودند: عبارتند از: 1ـ مرجئه 2ـ معتزله 3ـ شيعه[ با شاخه هاى متعدد] 4ـ خوارج. 12ـ در واقع, فتنه هاى فرهنگى كه جرقه آن زير ((سقف سقيفه)) زده شده بود و تمام توان, بكار گرفته شده بود تا اسلام را به صورت ((پوستين وارونه)) وحشتناك و در عين حال ((اموى پسند)) جلوه دهند, در زمان امام صادق(ع), به بار نشسته بود. 13 ـ مدينه اولين شهريست كه آل محمد را شناختند… از اين جهت اموى و عباسى به آنجا از آن جهت كه اصحاب پيغمبر و خاندان رسول خدا(ص) در آنجا نشو و نما يافته اند; توجه داشته و مى كوشيدند در درجه اول, هر فكرى پيدا مى شد; تحميل بر مردم مدينه كنند و لذا فقهاى مدينه قابل اعتنإ و اهميت بوده و از طرف خلفا مقررى داشتند و جلب توجه آنها مى شد. در عهد عباسى كه مركز خلافت از دمشق به عراق رفت, آنها فقها را زير نظر خود گرفته تا آرإ و افكار آنها منطبق با تمايلات آنها بشود و مسير احكام الهى را با سياست خود منطبق نمايند.(22) 14ـ استاد مرتضى مطهرى, در رابطه با عوامل موثر در نشاط علمى زمان امام صادق(ع) مى فرمايند: ((در زمان امام صادق(ع), نشاط علمى فوق العاده اى پيدا شد و همان نشاط علمى منشإ شد كه ((جنگ عقايد)) داغ گرديد و براى هر مسلمان پاك نهادى لازم بود كه در اين جنگ عقايد به سود اسلام وارد شود و از اسلام دفاع كند.))(23) سه عامل موثر در نشاط علمى زمان امام صادق(ع), عبارتند از: 1ـ محيط آن روز اسلامى يك محيط صد در صد مذهبى بود و مردم تحت تإثير انگيزه هاى مذهبى بودند. 2ـ نژادهاى مختلف وارد دنياى اسلام شده بودند كه اينها سابقه فكرى و علمى داشتند. 3ـ عامل سوم كه زمينه را مساعد مى كرد ((جهان وطنى اسلامى)) بود, يعنى اينكه اسلام با وطنهاى آب و خاكى مبارزه كرده بود و وطن را وطن اسلامى تعبير مى كرد كه هر جا اسلام هست آنجا وطن است و در نتيجه تعصبات نژادى تا حدود بسيار زيادى از ميان رفته بود, به طورى كه نژادهاى مختلف با يكديگر همزيستى داشتند و احساس اخوت و برادرى مى كردند.(24) به هر تقدير, در يك گير و دار اينگونه, رسالت امام, چه ايجاب مى كرد؟ امام صادق(ع), چه استراتژى را مى بايست انتخاب مى كرد؟ با توجه به آنكه اسلام دين ((كتاب محور)) و ((انسان ساز)) است و رسالت امامت و امام هم بر آن محور مى چرخد و زمينه هم براى ((انقلاب علمى و فرهنگى)) هموار است و معلم كبير, امام صادق(ع) هم استاد بى نظير تمام قرنها و اعصار است, چرا امام ((از فرصت طلايى براى انقلاب فرهنگى)) استفاده نكند؟ چه استراتژى براى يك امام مناسبتر از ((استراتژى دانشگاه)) كه يك امام معصوم مستقيما خود, معلم كبير آن دانشگاه باشد و حرفهايى در آن بزند و بحثهايى در آن مطرح كند كه همسان قرآن داراى شإن نزول, تفسير و تإويل باشد و براى همه زمانها پيام داشته باشد؟! اين بود خلاصه اى از نكات لازم, پيرامون ((علل انتخاب استراتژى زيبا, در قالب دانشگاه)) كه عوامل مختلفى زمينه ساز انتخاب اين استراتژى بود. استراتژى خونين اما شيرين, در قالب دانشگاه بزرگ.
گستره گرايشهاى مختلف علوم, در دانشگاه امام صادق(ع): در اين قسمت از مقال, اين نكته جالب توجه و قابل تذكر است كه دانشگاه امام صادق(ع) را, با هيچ دانشگاهى مقايسه نكنيم. مقايسه دانشگاه بزرگ امام صادق(ع), با هر دانشگاه بزرگ دنيا, مقايسه اى است بى مقياس و قياس مع الفارق. اگر دانش بشرى و دانشگاه, در دنيا پيشرفت و گسترش يافت, كه چنين هم هست, و اگر دانش بشرى به… تلويزيون, ويدئو, اينترنت, ماهواره و… دسترسى پيدا كرد, و اگر قرن و عصر حاضر را, عصر سرعت, عصر ارتباطات, عصر اطلاعات, عصر صنعت و تكنولوژى, عصر تمدن و گفتگوى تمدنها, نام مى برند, در مقابل پيامدها و پديده هاى بزرگى مانند: قرن ديوانه, عصر استرس و بيمارى صنعتى, عصر جهنم روانى, اعتياد در اينترنت, سرقت در اينترنت, اختلاس در اينترنت, فحشا و فتنه هاى فرهنگى در اينترنت, فحشا و ماهواره و… هم مطرح است; تا جايى كه كارشناسان, از پخش دو هزار كانال فيلم ماهواره اى خبر مى دهند كه اولا قابل كنترل و پيگيرى نيست. ثانيا اكثر آنها سر از فحشا و فتنه بيرون مىآورند. با اين مقدمه كوتاه, اصل بحث را تعقيب مى نمائيم, تا با چشيدن قطره اى از اقيانوس بيكران دانشگاه معلم كبير, جان تشنه خويش را سيرآب سازيم. ولى بايد اعتراف كرد, قصه ما در اين نوشتار, قصه كودكى را مى ماند كه براى كار بزرگ برخيزد و آن را به شوق تمام سامان بخشد, ليكن ثمره اهتمام او همان معرفت كودكانه است. يكى از نكات جالب پيرامون ((دانشگاه امام صادق(ع))), بحث تنوع علوم و گستره گرايشهاى مختلف علوم است كه در آن وجود داشت. ((حضرت صادق(ع) از مقتضيات زمان و مكان استفاده كرده و مكتب جعفرى را گشود و آن حقايق علمى را به مردم آموخت و آن درجات و مقام روحانى و دقايق لطيفه معنوى را كه مولود و محصول علم و دانش است به مسلمين ارائه داد.))(25) من خاكى كه ازين در نتوانم برخاست از كجا بوسه زنم بر لب آن قصر بلند(26) به هر تقدير گستره گرايشهاى مختلف علوم در زمان امام صادق(ع) و در دانشگاه بزرگ وى آنقدر زياد بود كه در اين زمينه ابن خلكان درباره جابر بن حيان چنين مى نويسد: ((ان لجابر بن حيان خمس مإه رساله ذكر انه تلقى ما فيها من علم عن الامام الصادق.)) او مى گويد: ((من پانصد علم از امام صادق گرفتم و هزار ورق در آن فنون نگاشتم.))(27) اينك مرورى مى نمائيم بر گرايشهاى علوم در دانشگاه امام صادق(ع). در يك تقسيم كلى به سه دسته تقسيم مى شوند كه عبارتند از: 1ـ علم الهى (عقلى). 2ـ علم طبيعى (تجربى ـ حسى). 3ـ علم رياضى (عقلى ـ تجربى).
O اما علم الهى (عقلى): در اين قسمت از علوم, گرايشهاى متعدد و متنوع در دانشگاه امام صادق(ع) تدريس مى شد, عبارتند از: 1 ـ علم قرائت قرآن. 2 ـ علم تفسير. 3 ـ علم حديث. 4 ـ علم فقه. 5 ـ علم كلام. 6 ـ علم فلسفه. 7 ـ علم روان درمانى و روان شناسى. 8 ـ علم ادبيات منظوم. 9 ـ علم تاريخ و باستان شناسى. 10 ـ علم درس اخلاق. 11 ـ علم حقوق. 12 ـ و… .
O اما علم طبيعى (تجربى ـ حسى): علوم طبيعى شامل تمام گرايشهاى علوم طبى (پزشكى) و طبيعى است كه رشته هاى زيادى از آن علوم, در دانشگاه امام صادق(ع) تدريس مى شد. محورهاى مهم آن گرايشها عبارتند از: 1 ـ زمين شناسى و جغرافيا. 2 ـ نبات شناسى. (گياه شناسى). 3 ـ علوم كشاورزى و فلاحت. 4 ـ جانورشناسى. 5 ـ نجوم شناسى و هيئت. 6 ـ علوم پزشكى و طبابت. 7 ـ كيميا. شامل فيزيك, شيمى و مكانيك. 6 ـ علوم پزشكى, شامل گرايشهايى مانند: 6 ـ 1 ـ كالبد شكافى و تشريح بدن. 6 ـ 2 ـ داروشناسى. 6 ـ 3ـ بهداشت فردى و اجتماعى. 6 ـ 4ـ ميكروب شناسى. 6 ـ 5ـ معالجه امراض و… (28)
O بيماريها و دردهايى كه امام علاج فرمود: 1ـ سرفه 2ـ سل 3ـ گلو درد 4ـ زكام 5ـ بادهاى داخل بدن 6ـ درد مثانه 7ـ درد مفاصل 8 ـ سلس البول 9 ـ اسهال 10 ـ عرق النسإ 11 ـ جروح و قروح 12ـ حصبه 13ـ دردشكم 14ـ درد پشت 15ـ بواسير 16ـ طغيان بلغم 17ـ يبوست مزاج 18ـ كثرت عطش 19 ـ مسموميت 20 ـ وبإ 21 ـ جذام ـ خوره 22 ـ برص, پيسى 23ـ بهق 24 ـ بله و رطوبت 25ـ فالج 26ـ لقوه 27ـ خفقان 28ـ درد طحال 29ـ ذات الجنب 30 ـ چشم درد 31 ـ سردرد 32 ـ موى چشم 33ـ درد پا و رماتيسم 34 ـ ضعف باه 35 ـ عقرب زدگى و غيره 36 ـ تب 37 ـ درد دندان 38 ـ جنون و صرع 39 ـ دهان درد 40 ـ كرم معده 41 ـ اسهال خونى 42 ـ و… (29)
O داروهايى كه امام(ع) تجويز و استعمال نموده اند (گياهان دارويى): 1ـ سياهدانه 2ـ بنفشه 3ـ قارچ 4ـ فلفل سفيد 5ـ نشادر 6ـ صبر 7ـ كافور 8ـ حنظل 9ـ الكاشم 10ـ ارز 11ـ اسپند 12 ـ سماق 13ـ جاورس 14ـ شكر 15 ـ الكندس 16ـ سركه 17ـ عنبر 18ـ هليله سياه 19ـ دارچين 20 ـ زنجبيل 21 ـ الكراث ـ نوعى سبزى 22ـ گردو 23ـ پنير 24ـ روغن 25ـ مويز 26ـ عناب 27 ـ شلغم 28 ـ كدو 29 ـ ترب 30 ـ كاهو 31 ـ كرفس 32 ـ سير 33 ـ پياز 34 ـ باقلا 35 ـ هويچ 36 ـ سبزى 37 ـ و….
O اما علم رياضيات (عقلى ـ تجربى و حسى) در اين تقسيم هم, گرايشهاى متعدد و متنوع در دانشگاه بزرگ معلم كبير, تدريس مى شد كه از جمله شاخه هاى آن عبارتند از: 1ـ هندسه 2ـ حساب 3 ـ جبر و مقابله 4ـ مثلثات 5 ـ مكانيك اعداد حروف 6ـ عقود 7ـ انامل و…(30)
روان پزشكى ـ روان درمانى : امام صادق(ع), ذوفنون و ذو علوم بود. معلم كبير بى نظير بود وخواهد بود. معلم عوالم و جهانيان بود… روان شناس و روان پزشك عاليمقام و آرمانى بود. از لابلا و لايه هاى كلام نورانى امام صادق(ع) روان درمانى, روان پزشكى و بهداشت روانى, موج مى زند و مى بارد. نمونه هايى از روان پزشكى امام صادق(ع) عبارتند از: 1ـ درمان غضب 2ـ درمان كذب و دروغ 3ـ درمان حسد 4ـ درمان خود ستايى 5ـ درمان خلف وعده 6ـ درمان زياده خواهى و تكاثرطلبى 7ـ درمان مرإ و جدال 8ـ درمان مدپرستى 9ـ درمان تجمل پرستى 10ـ درمان خودباختگى 11ـ درمان بداخلاقى 12 ـ و… اين بود مرورى كوتاه و فهرست وار بر گستره گرايشهاى مختلف علوم, در دانشگاه بزرگ امام صادق(ع). اما بايد اعتراف و اذعان داشت كه ((نمى)) از آن اقيانوس بيكران نمايان و نمودار نگشت. ((مدرسه علميه و دانشگاه جعفريه كه در نيمه دوم قرن دوم تإسيس شده, بيش از سيزده قرن ادامه دارد و حوزه علميه آن منشعب به هزاران كشور و شهرهاى اسلامى شده و دست بدست منتقل و توسعه داده مى شود. در مدرسه علميه جعفرى بيش از دوازده هزار دانشجو تربيت شد[ حدود سى و چهار سال در مكتب امام جعفر صادق(ع]( كه از كلاس اول تا آخرين حد اجتهاد و استنباط به رهبرى امام پيمودند و آنها جهان اسلامى را از علم و دانش سيراب كردند. چهار هزار نفر آنها در يك عصر شروع به تدريس و آموختن كرده و يك صدا گفتند: حدثنا جعفر بن محمد الصادق(31).))(32) در پايان بايد متذكر شد كه: اهميت مكتب جعفرى در اين بود كه شاگردان خود را, اول تربيت مى كرد و آنگاه تعليم مى نمود و همه را چنين آموخت كه علم را براى ((عمل)) بخوانند و دانش را براى خدمت به دين و حفظ شرافت نفس و ناموس اجتماع فراگيرد. ولى بايد سوال كرد, كه با وجود اين همه عظمتها و قداستها, گناه اين همه عقب افتادگى و واپس گرايى افراد و ملتها از آن كيست و به حساب كيست؟!
خلاصه و نتيجه : وقتى با فضاى فكرى قرن دوم, زندگى علمى, استراتژى و انقلاب علمى و فرهنگى امام جعفر صادق(ع), بررسى مى گردد, بسيار عظمت آفرين است. آن همه گرايشها, در يك دانشگاه ساده ـ از نظر ساختمانى ـ و بسيار كم هزينه, معجزه آسا است. تدريس رشته ها و گرايشهاى مختلف و متنوع, به روز و نياز روز و كاربردى در يك فضاى علمى بسيار ساده, بىآلايش و بسيار كم هزينه, آن هم در سده دوم بسيار مهم و جالب توجه و تعجبآميز است. اگر دانشگاه امام صادق(ع), از نظر مدت زمانى و با اهداف و برنامه امام, بدون هيچ مانع تراشى و وقفه استمرار پيدا مى كرد, تا به چه درجه اى از رشد علمى و فرهنگى مى رسيد و انسانهاى جهان چه بهره هايى از آن استاد, از آن شاگردان و دانشجويى و از آن دانشگاه مى بردند؟! اگر آن دانشگاه با همان هدف و برنامه, در سراسر دنيا شعبه و شاخه مى زد چه؟ آن وقت سرنوشت فرهنگ به كجا ختم مى شد؟!… تفكر بزرگى را طلب مى كند! پى نوشت ها: 1 . حسن زاده آملى, حسن, ((امامت)) قم, قيام, 1376, ص183. 2 . عبدالله, جوادى آملى, ((پيرامون تفسير آيات 19 ـ 21 از سوره توبه, /26 1/80. 3 . نهج البلاغه, خ190. 4 . عبدالله, جوادى آملى, تفسير موضوعى قرآن در قرآن, قم: اسرى, دوم, 1378, ج1, ص128. 5 . سوره نحل, 16/18. 6 . حسن زاده, حسن, همان. 7 . مفاتيح الجنان, زيارت جامعه كبيره. 8 . حسن زاده, حسن, همان. 9 . قمى, قوام الدين وشنوه اى, نور درخشان پيرامون زندگى حضرت صادق(ع), اسماعيل نوروزى, قم, مهر, ص4. 10 . پيشوايى, مهدى, سيره پيشوايان, قم, موسسه تحقيقاتى و تعليماتى امام صادق, سوم, 1375, ص306. 11 . همان. 12 . عماد زاده, زندگانى معلم كبير حضرت امام صادق, تهران, گنجينه, ج1, 1362, ص3. 13 . مفاتيح الجنان, زيارت ائمه(ع). 14 . پيشوايى, مهدى, همان. 15 . حسين پور, پرويز, در گذرگاه هستى, قم: حافظ نوين, 1371, ص97. 16 . عماد زاده, همان, ج2. 17 . پيشوايى, مهدى, همان. 18 . همان. 19 . شهيدى, سيد جعفر, آشنايى با زندگانى امام صادق, ص17. 20 . مركز مطالعات اسلامى استراسبورگ, و مغز متفكر جهان شيعه, ذبيح الله منصورى, تهران: جاويدان نهم, 1361, ص66. 21 . عمازاده, همان. 22 . همان. 23 . مطهرى, مرتضى, سيرى در سيره ائمه اطهار, تهران: صدرا, دوم, 1367, ص159. 24 . همان. 25 . عمادزاده, همان, ج2. 26 . حافظ. 27 . عمادزاده, همان. 28 . همان. 29 . همان. 30 . همان. 31 . همان.
رهبر ستوده خصال خصال حميده حضرت امام خمينى(قدس سره) ويژگى منحصر به فردى داشت, راستى و درستى در برخوردهاى اخلاقى, صداقت در گفتار و اخلاص در اعمال و كردار, از جمله خلق و خوى آن روح قدسى مى باشد كه بايد وارستگى ناشى از پارسايى و تهذيب نفس را بر آن افزود, ارمغان اين پالايش درون, اعراض از امور فناپذير بود واين كه مال و منال و مقام و جاه براى امام پشيزى ارزش نداشت و همين خصوصيات موجب گرديد كه قلوب امت اسلامى و حتى افراد غير مسلمان متوجه ايشان گردد. در حقيقت مردم مسلمان و آگاه وقتى مشاهده كردند امام در حد اعلاى كفايت, لياقت, ديانت, بصيرت و معرفت قرار دارد و ضمن آگاهى از معارف اسلامى, مقتضيات زمان و شرايط اجتماعى ـ سياسى را در نظر گرفته و با چنين مشخصاتى به فكر مصالح اسلام و مسلمين است, درك كردند كه اين بزرگوار شريك درد و رنج محرومان صالح است و مى كوشد تا آلام و نگرانى هاى آدميان را برطرف كند و در حد توان تشنگان و شيفتگان حق را به ساحل فلاح و رستگارى برساند و بدون آن كه احساس نياز كنند كه بايد از مقامى ديگر تإكيد يا توصيه اى دريافت كند, امام را به عنوان زعيم, رهبر و مرجع خويش برگزيدند و اكثريت قاطع امت به تقليد از او در مسائل شرعى و پيروى در مسايل سياسى و اجتماعى گردن نهادند و در پيمودن اين مسير با وجود سختى ها و مصائب كه در پى داشت هيچ عاملى موفق نگرديد رشته عشقى را كه بين امام و امت وجود داشت از هم بگسلد بلكه مردمان مشتاق مكارم و فضايل در راه آرمان مشتركى كه با رهبر خويش داشتند كه آن اعتلاى اسلام و گسترش فرهنگ قرآن وعترت و حركت به سوى شرف وكرامت انسانى بود, از هرگونه ايثار و جانبازى و بذل مال مضايقه نكردند و بر اين پيوند هر چه كه مى گذشت به رغم بذرهايى كه تفرقه افكنان, منافقان و افراد خبيث پاشيدند, استوارتر و پايدارتر گرديدند و فروزندگى اين ويژگى در حدى رسيد كه نه تنها دوستان بلكه دشمنان آن را تإييد كردند. به راستى راز اين پيوند پاك و ارتباط مقدس در چه بود, چه سرى در آن نهفته است؟ در پاسخ بايد خاطر نشان ساخت امام با گام نهادن در مسير حق, سيمايى ملكوتى را به دست آورد كه همه حق جويان را در مقابلش به خضوع وامى داشت و دل هاى صاف و عارى از هرگونه آلودگى شايق شده بود, رمز ديگر اين انس مقدس در آن است كه امام آنچه را در بيانات, سخنرانى ها, مصاحبه ها, مكاتبات, نامه ها, تلگرام ها, هشدارها و پيام ها و حتى نوشته هاى عرفانى و اخلاقى و ساير آثار فقهى و كلامى از مردم خواست بدان عمل كنند نخست خود در زندگى فردى و برخوردهاى اجتماعى خويش به نحو احسن و شكلى مطلوب پياده كرد, براى غواصى در اقيانوس معارف و فضايل, امواج بلا را پذيرفت, تبعيد, زندان, فشار دشمنان, آوارگى, رنج كشيدن, از دست دادن فرزندى دانشمند و حكيم در راه هدفى مقدس ـ كه از نشانه هاى بارز مقاومت بود ومردم نيز پذيراى آن شدند از جمله مرارت هايى بود كه امام آنها را به جان خريد.
موفقيت هاى ملكوتى حضرت امام خمينى مراحل و درجات عبادى و معنوى زيادى را پشت سر نهادند تا محبوب قلوب و مجذوب دل ها شدند, محور اساسى و مغز نوشته ها, سخنان و موضع گيرىهاى امام و نيز قيام و قعودش در جهت كسب رضايت خداوند متعال بود و بر حسب فرموده هاى قرآنى و مضامين روايى هر كس از روى اخلاص و با رعايت زهد و پارسايى و پرواپيشگى قيام كند و در همه حال خدا را در نظر داشته باشد قدرت الهى با او همراه مى گردد و پروردگار لايزال محبت او را چون جويبارهايى با صفا در اعماق قلب هاى مردم جارى مى سازد. امام خمينى نسبت به مردمان مسلمان و محرومان نيكو روش ارادت مى ورزيد و از آغاز نهضت تا زمان رحلت هرگز تفوق طلبى در وجودش ديده نشد و آن همه عواطف شديد, احساسات پاك و حمايت هاى باشكوه و توفيق هاى زياد نتوانست ذره اى روح پاك مصفاى امام را تحت تإثير قرار دهد و جهت گيرىهاى آن بنيان گذار جمهورى اسلامى را از موازين دينى و مفاهيم ارزشى دور كند بلكه امام در اين جهت مصمم تر گرديد و با نهايت صداقت بارها به مردم فرمود: ((به من خدمتگزار بگوئيد بهتر است تا رهبر بگوئيد)) امام قله قبيله قبله بود كه با روشنگرىها و استقامت اعجاب برانگيز خود ناله هاى در گلو خفه شده و ضجه هاى در خون نشسته مردم را در عصر تيرگى ناشى از جور و خفقان فرياد كرد و آنچه را كه مردم توان نداشتند بر زبان جارى سازند و حتى گروههاى سياسى و انقلابى آن دوران تصورش را هم از ذهن خويش عبور نمى دادند با قاطعيت و بدون هراس از بساط ستم و استكبار جهانى گفت. خشم مقدس و خروش معنوى امام درد و رنج نسلى بود كه ساليان دراز با درد و الم خو گرفته و درين ورطه مهلك چشم به راه روزنه اى نورانى نشسته بود. اين نسل زخم ديده آرمان پاك و ايمان خويش را در امام ديد و چون تشنه اى كه همراه خضر در پى آب حيات در بيابانهاى مخوف است در پى امام در تيرگى جور و شرايط آشفته اى كه استكبار پديد آورده به دنبال جوانه هاى جاويد و جرعه هاى معنويت, روان گرديد و سرانجام به چشمه زلال و مطهرى كه از اقيانوس بى كران يكتاپرستى منشإ مى گرفت رسيد. آرى امام آن دل هاى حيران را تسخير كرد و قلب هاى مشتاق حق را همراه خويش كرد و همه را با هم متحد ساخت و با برافروختن مشعل عشق هرگونه ناخالصى, ريب و ريا را از اين مجموعه دور ساخت. به همين دليل مقام معظم رهبرى ـ حضرت آيه الله العظمى خامنه اى ـ فرموده اند: ((.. و[ امام] فرهنگ تسليم را در جامعه دگرگون كرد و حصار ترس را فروريخت و ملتى را به سرچشمه پاك و زلال فطرت خدايى رهنمون شد… او احيا كننده بينش زمين و برافروزاننده شعله ايمان و آفريدگار عظيم ترين حماسه مردمى دوران ماست… اقيانوس بى تلاطم و بى هيجان اين ملت را كه در طول ساليان متمادى با تسليم و سكون همچون خصلتى طبيعى خو گرفته بود, هيچ چيز جز اين فرياد شور آفرين نمى توانست چنين متلاطم و خروشان كند… كلام امام ديوار سكوت قرن ها را فروريخت و مرگ را در نظر مردمى كه به او اميد بسته بودند به يك اندازه خوار و بى مقدار كرد. اغراق نيست اگر بگوئيم كه رژيم ددمنش براى خنثى كردن هر جمله از سخن و پيام امام صدها گلوله به سوى پيروان او شليك كرد و ناموفق ماند…))(1) جاذبه امام به مراتب گسترده تر و فراگيرتر از دافعه ايشان بود, از اين رو حاميان و يارانش افراد شگفتى هستند كه در طول تاريخ كمتر مى توان شبيه آنان را يافت و تنها در ميان اصحاب رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) مى توان مثل آنان را سراغ گرفت, تحمل سخت ترين شكنجه ها, مقاومت در برابر مصائب توان فرسا, استوارى در راه هدف مقدس و در نهايت رسيدن به فوز عظيم شهادت از مشخصات حاميان امام است. چه بسيار افرادى كه در حال فرياد شعار ((يا مرگ يا خمينى)) با گلوله هاى دژخيمان در خون خويش غلطيدند و همين شعار كه در قيام خونين پانزده خرداد سال 1342 هـ.ش شكل گرفت گوياترين سند تاريخى در زمينه شدت جاذبه امام است. آن پيشواى پارسا حرف دل مردم را بر زبان جارى مى ساخت و بدون هيچ گونه بيمى براى دفاع از باروى باورها كمر همت بسته بود و مردم نيز جان خويش را براى دفاع از ارزشهاى دينى كه امام از آنها صيانت مى كرد به صحنه آورده بودند. قطرات خون ياران آن مرد خدا و عبد صالح بر در و ديوار شهرها و روستاها از عشق عظيم و عميق مردم نسبت به ايشان حكايت داشت. شگفت آن كه امام در زمانى تا اعماق قلوب مردم نفوذ كردند و امت مسلمان در شرايطى به ايشان ارادت ورزيدند كه ايشان هيچ گونه رسانه خبرى را در اختيار نداشتند و حتى روزنامه ها و نشريات عليه امام مقاله, گزارش, مطلب و خبر و امثال آن درج مى كردند و اين واقعيت مبين آن است كه ارتباط مردم با رهبر متكى بر اعتقادات پاك و موازين دينى بود. مدير عامل وقت صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران در نخستين روزهاى پيروزى انقلاب اسلامى به امام عرض مى كند: مردم مايلند شما را ببينند, از تلويزيون خبرتان را بشنوند و… امام در جواب وى فرمودند: ما از طريق صدا و سيما با مردم آشنا نشديم آشنائيمان با مردم قبل از اين ها بود, قبل از اين بود كه صدا و سيما در اختيارمان قرار گيرد بنابراين ارتباط مردم با ما و ارتباط ما با مردم به اين مسايل كارى ندارد. البته امام در تصميم گيرىها و مطرح كردن مواضع خويش خشنودى خداوند را بر رضايت مردم ترجيح مى دادند و اگر تشخيصشان اين بود كه با اجراى كار يا برنامه اى به مقصد الهى نزديك مى شوند ملاحظه خشنودى يا ناراحتى افراد را نمى كردند. ايشان چه قبل و چه بعد از پيروزى و در طول مبارزه به منظور مطرح كردن رهبرى و مرجعيت خويش حتى گامى برنداشت بلكه ملت از آرمان هاى پاك امام استقبال كرد. ويژگى هاى اخلاقى و روشن بينى و ايمان خالصش بر صفحه قلوب مردم نقش بست و اين كشش معنوى از مرزهاى ايران فراتر رفت و ديگر نقاط گيتى را در بر گرفت. بسيارى از قيام ها و نهضت هاى مذهبى كه امروز جهان شاهد شكل گرفتن آنها در سرزمين هاى اسلامى و نواحى مسلمان نشين جهان مى باشد از همين جاذبه نشإت گرفته است.
اعتماد به مردم امام از آغازين روزهاى نهضت اسلامى به مردم اعتماد نمودند و ظرفيت الهى و گرايش هاى مذهبى آنان را مورد توجه قرار دادند, احترام به مردم و علاقه به افراد جامعه در فرمايشات حضرت امام به وضوح ديده مى شود. آن روح قدسى به احساس مذهبى مردم و امكان بهره بردارى از آن در جهت اهداف مقدس خويش و افزايش مجد و عظمت مسلمين باور داشت و در واقع قطره هاى ناچيز را بهم پيوست و سيل خروشانى فراهم ساخت كه طومار ستم را درهم نورديد و توطئه هاى ابرقدرت ها را خنثى كرد و ارمغان اين تلاش مقدس انقلاب اسلامى بود. اعتماد امام بر مردم تنها يك تاكتيك لحظه اى براى پيروزى نهضت دينى نبود بلكه در درون آن اهداف مقدسى است كه از ارزشهاى دينى تإثير پذيرفته است. امام در جمع اعضاى هيإت دولت, شوراى نگهبان, شوراى عالى قضايى و ساير مسوولان نظام در عيد فطر سال 1362 هـ.ش به اين حقيقت اشاره اى روشن دارند: ((… انبيإ هم كه مبعوث شدند براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند و علاوه بر آن مردم را, ضعفا را از تحت سلطه استكبار بيرون آورند. از اول انبيإ اين دو شغل را داشته اند. شغل معنوى كه مردم را از اسارت نفس خارج كنند, از اسارت خويش خارج كنند, كه شيطان بزرگ است و مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند اين دو شغل, شغل انبياست…))(2) با نهضتى كه امام برپا كرد تنها تحول سياسى اجتماعى ايجاد نشد بلكه جان هاى آدميان به سوى خويشتن اصيل و سرشت الهى خويش برگشتند و احساس حقارت خودشان را در مقابل استكبار محو كردند و خود را در برابر تهاجم فرهنگ مخرب بيگانه آزاد و رها كردند, روى پاى خويش ايستادند و به هويت اسلامى و انسان سازى كه در متن تاريخشان مى باشد بازگشتند و عزت و عظمت اسلامى را درك نمودند. رژيم شاه به دليل وابستگى به ابرقدرت ها و اين كه پايگاه حمايتيش خارج از كشور بود مدام به آنان لبخند مى زد و چون در ميان مردم جايگاهى نداشت به آنان (مردم) اخم مى كرد و اعلام مى نمود: هنوز مردم ايران به سطحى نرسيده اند كه دموكراسى را تجربه كنند از اين جهت قيمومت بر آنان امر لازمى است. اما روش امام كاملا عكس اين شيوه مذموم بود و آن روح قدسى استراتژى لبخند به مردم و نفرت از خارج را اتخاذ نمود و تا آخر به آن پاى بند بود. امام مردم را جانشين خدا بر روى زمين مى دانست و بر اين باور بود كه آنان خوب و فداكارند و براى انجام هر تلاش مثبتى, مهيا هستند. نظرات مردم را در امور حكومتى پاس مى داشت. امام به خلوص و فطرت پاك مردم اعتقاد داشت و با نگرش ژرف خود مى فرمود: از طريق اين سرشت پاك هر كار سختى امكان پذير است و مى توان به وسيله آن مردم را به راهى كه بايد بروند رهنمون ساخت. استاد شهيد آيه الله مرتضى مطهرى خاطر نشان ساخته است حضرت امام در پاريس در پاسخ به كسانى كه به دليل خسته شدن مردم توصيه به كند كردن حركت نهضت داشتند, مى فرمودند: هى نگوئيد مردم خسته مى شوند, شما مردم را نمى شناسيد, اين مردم تا آخر با ما خواهند آمد هر زمان ما روحانيان به ميدان آمده ايم آنها هم مهيا بوده اند. شهيد مطهرى مى افزايد: من سرگذشت تمام رهبران بزرگ دنيا اعم از مذهبى و غير مذهبى را به طور دقيق مطالعه كرده ام. اما هيچ كدام از آنها را به اندازه امام معتقد به مردم نيافتم, امام ضمن اعتماد و اطمينان به امت مسلمان براى آنان ارزش و احترام قائل بود و مردم را ولى نعمت خود مى دانست.(3) مهندس مير حسين موسوى مى گويد: هنگامى كه از طرف روزنامه جمهورى اسلامى خدمت امام رسيديم پس از بيانات ايشان عرض كرديم: خيلى تنهائيم, حمله زياد است, زيرا اول انقلاب بود و گروههاى عجيب و غريب صدها نشريه در مىآوردند و دائم در معرض اتهام بوديم, گفتيم در فشاريم, فرمودند: در آينده انقلاب كسى رستگار خواهد شد و با موفقيت پيش خواهد رفت كه با مردم باشد اگر كنار بيفتد قطعا از بين خواهد رفت, شما برويد با مردم باشيد, خط آنها را دنبال كنيد. در واقع شرط پيروزى و استمرار انقلاب را با مردم بودن مى دانستند. حتى مى خواهم از اين هم فراتر بروم: يك شب در منزل مرحوم حاج سيد احمد آقا خدمت امام بوديم, بحث فداكارى مردم پيش آمد امام فرمودند: مردم خيلى جلوند, ما عقبشان داريم مى رويم. يكى از دوستان گفتند خوب حالا ما اگر بگوئيم دنباله رو مردم هستيم برايمان مصداق دارد ولى در مورد شما (يعنى امام) نمى توانيم اين سخن را بگوئيم. شما جلوى مردميد, حداقل در كنارشان هستيد, امام عصبانى شدند و فرمودند: مردم جلو هستند به دولت توصيه مردم را مى كردند و مى فرمودند اين ها بر گردن شما دين دارند. آنها بر گردن ما دين دارند. در بيانات و پيام هاى امام نوعى خوشبينى به روح و جان مردم ديده مى شود. قائل بودن عزت و عظمت براى انسانهايى كه قبل از انقلاب اسلام توسط رژيم و كارگزاران او تحقير مى شدند و به حساب نمىآمدند در رإس برنامه هاى امام بود.(4)
همراهى با حماسه اى مقدس امام خمينى با تكيه به نيروى ايمان مردم و حمايت افراد جامعه با شكوه ترين تحول انقلابى را بر اساس ارزشهاى قرآنى و روايى به نمايش گذاشت, همواره با مردم سخن گفت و خود را فردى از آنان و همچون مردم دانست و مثل افراد عادى جامعه زندگى كرد و در تمامى موارد اراده و انتخاب مردم برايش اهميت داشت و براى رإى افراد اجتماع ارزش قائل مى گرديد. يك روز مرحوم حاج احمد آقا, پدر دكتر بروجردى (داماد امام) را براى صرف ناهار دعوت كرد, در اين مهمانى عده اى از ياران امام نيز حضور داشتند, امام به احترام پدر دكتر بروجردى پس از اقامه نماز در اين جمع حضور يافتند. ناگفته نماند كه اين گردهمايى با سفر حضرت آيه الله خامنه اى به سازمان ملل متحد واقع در نيويورك مصادف بود, در اين زمان پدر دكتر بروجردى براى سلامتى امام دعا كردو اظهار كرد از بركت وجود رهبر انقلاب اسلامى اينك اسلام عزيز در مجامع بزرگى چون سازمان ملل مطرح مى شود. امام با فروتنى فرمود: اين ملت است كه راه خود را يافته است و مسوولان هم مى دانند كه چه بايد انجام بدهند حال چه من باشم يا نباشم اين راه ادامه خواهد يافت, اين حضور ملت در صحنه است كه براى ما عزت به ارمغان آورده است و افزودند من اطمينان دارم كه ملت ايران در صحنه باقى خواهند ماند و حتى كيفيت حضورشان بهتر از وضع كنونى خواهد شد و بدين گونه با نهايت فروتنى و روح بلندى كه داشتند نقش عمده را به مردم دادند.(5) از يكى از شخصيت هاى سياسى پرسيدند شما كه در مدت اقامت امام در پاريس ملازم امام بوديد و سخنان ايشان را ترجمه مى كرديد, آخرين لحظه اى كه شب خداحافظى از امام جدا مى شديد و از پاريس به تهران مىآمديد آيا رهبر به شما وعده اى داد؟ در جواب گفت: امام فرمودند من با شما خداحافظى مى كنم و شما به ميان ايرانيان كه همچون موج دريا مى خروشند مى رويد, اگر صادقانه خدمتگزار باشيد مردم شما را مى پذيرند در غير اين صورت مطرود آنان خواهيد شد و از صحنه هاى انقلاب اسلامى بيرون خواهيد رفت, بعدها مشاهده كرديم كه اين فرمايش امام كه رايحه اى غيب گونه داشت صورت عمل به خود گرفت.(6) نفوذ كلام امام به حدى بود كه با يك سخنرانى در سطح جامعه طيفى تقويت و گروهى تضعيف يا منزوى مى شدند, عده اى تإييد و يا طرد مى گشتند, اما در اين ميان آنان كه مورد حمايت قرار مى گرفتند ملت ها و خصوصا مسلمانان و محرومان صالح بودند و درست در مقابل آنان اهل استبداد, زورگويان, نفاق افكنان, غدركنندگان و رفاه زدگان غرق در امور مادى و فناپذير تضعيف مى شدند. امام خمينى در موضع گيرىها, بيانات و سخنان خويش هم مردم را از فشارهاى تحقيرگونه چند صد ساله رهانيدند و هم عزت و عظمت آنان را احيا كرده و هويت معنوى, مذهبى و ارزشى جامعه را مورد توجه قرار داده و با تكيه به اين روان شناسى اجتماعى مردم را براى كارهاى مهم, اساسى و سرنوشت ساز تربيت كردند, فرازهايى از بيانات امام كه مويد اين ادعاست به شرح ذيل مى باشد: ((… مهم اين است كه ايرانى ها بفهمند كه خودشان مى توانند كار بكنند. در طول اين زمان اين معنا را همچو كرده بودند كه ايرانى ها چيزى نيستند. ايران, افرادش, مردمش از ساير افراد كمتر نيستند بلكه از بسيارى نژادها بالاترند.))(7) ((… مردم خيلى خوبند, شايد نظير ملت ايران در هيچ جا نباشد… من گاهى در ذهنم اين معنا مىآيد كه اگر چنانچه در آخرت ـ خودم را مى گويم ـ جهنم بروم و آن كسى كه به خيال اين كه من آدم هستم براى من يك كارى كرده است در بهشت باشد چه جواب بدهم…؟ اين مردم خوبند, اين خوبها را نگه داريد اين مردم خوب را با خودتان همراه كنيد)).(8) ((الفاظ كوتاه هستند كه از شما برادران و از اين چهره هاى نورانى مستعد شهادت مديحه بگويند شماها موجب سرافرازى همه ملت شديد, ما به وجود شما افتخار مى كنيم. ))(9) و اين گونه ملت ايران را وصف فرموده اند: ((… خداى تعالى از شما[ ملت] راضى است… اسلام از اين پشتيبانى شما كه با فداكارى خود و اهداى خون جوانان پرچم توحيد را به اهتزاز درآورديد قدردانى مى كند, اين جانب با چشمى پراميد ولى فشرده از محبت, از هوادارى شما ملت عزيز از هدف هاى بزرگ كه سرنگونى رژيم شاه و برچيده شدن نظام شاهنشاهى و استقرار حكومت جمهورى اسلامى است احساس غرور مى كنم…))(10) امام ملت ايران را در ميان مردمان جهان بى نظير مى داند و مى فرمايد: ((… از جمله مسائلى كه بايد به آن توجه كنيم و شكر خداى تبارك و تعالى را بجا بياوريم اينكه ببينيم ملت با ما چه كرده است. شما اگر در تمام ادوار و دنيا بگرديد ملتى را همانند مردم ايران نمى توانيد پيدا كنيد كه در رفع همه مشكلات پيشقدم باشند و هميشه ميزان نوع ملت و توده ها هستند, مردم ما قبل از انقلاب و بعد از آن چنان در صحنه هستند كه انسان متحير مى شود…))(11)
ناصح صالح و نظارت صالحان امام به اتكإ بسيج توده هاى ميليونى, رژيم استبدادى را سرنگون كرد و ابرقدرت ها را از اين كه بتوانند به نقشه ها و اهداف شوم خويش برسند ناكام و مإيوس كرد, البته بايد متوجه اين واقعيت بود كه برخى رهبران سياسى و حكومت ها در مواقع بحرانى و به هنگام وقوع خطرها از مردم استمداد مى طلبند, از آنان تعريف و تمجيد مى كنند, در شعارها و تبليغات به مردم بها مى دهند و ادعا مى كنند كه براى جامعه ارزش قائل اند اما هدف اصلى آنان اين است كه قدرت خود را حفظ كنند و تشكيلات حكومتى را استحكام بخشند و با برطرف شدن خطرها و تهديدها نقش و اهميت مردم نيز كم رنگ شده و به تدريج ارزش خود را از دست مى دهد. در نظام هاى پارلمانى نيز همين شيوه برخورد با مردم مشاهده مى شود و به مردم به عنوان وسيله اى براى كسب آراى زيادتر نگاه مى كنند و پس از انتخابات فضاى ديگرى بوجود مىآيد كه در اكثر موارد با نيازهاى واقعى و خواست هاى منطقى جامعه در تضاد است و فشارهاى سياسى و اقتصادى وارد شده بر مردم را تشديد مى نمايد. عده اى از رجال سياسى براى جلب حمايت مردم با نيرنگ هاى خاصى خويش را همرنگ جماعت مى كنند, با مردم براى رفع مشكلات همراه و همگام مى شوند و برايشان دل مى سوزانند و براى رفع گرفتارىهاى آنان وعده و وعيد مى دهند و قول مساعد مى دهند كه با روى كار آمدن آنان, مصائب و آشفتگى هاى جامعه به تحليل رفته و ابرهاى تيره و تار حاكم بر آسمان زندگى آنان محو گشته و شرايط بهترى در انتظارشان است اما تمامى اين مسايل ظاهرى و پوسته اى و دروغين است و به هيچ عنوان دغدغه سعادت و نيك بختى آنان را ندارند و از اين جهت براى برطرف كردن نابسامانى هاى جامعه, انحرافات, خرافات و كژروىهايى كه چون علف هاى هرز و آفتهاى مهلك, اجتماع را آسيب پذير مى سازد هيچ گونه تلاشى نمى كنند و بيشتر در فكر آن هستند كه موقعيت خود, حاميان و تشكل هاى مرتبط با خويش را صيانت كنند. اما امام خمينى نه دنباله رو مردم بود و نه آنان را نردبان ترقى و قدرت خويش مى دانست, دلسوز و خيرخواه مردم بود و گرچه در خطرات و موقعيت هاى ناگوار به آنان تكيه مى كند اما هدف اصلى او اين است كه با برطرف شدن شرايط دشوار و رسيدن به ساحل آرامش زمينه هاى رشد, تعالى و كمال انسانها بيش از گذشته فراهم شود لذا لحظه اى از آموزش, راهنمايى, موعظه و خيرخواهى مردم باز نمى ماند, با اشتباهات و انحرافات جامعه مبارزه مى كرد و هر عاملى را كه مى خواست در ميان اقيانوس خروشان امت جزيره سرگردانى و تفرقه ايجاد كند به مردم معرفى مى نمود, آنجا كه پاى اصول و ارزشهاى دينى به ميان مىآمد قاطعانه مى ايستاد و هر كس در هر مقامى را كه به ديانت يورش مى برد مورد نكوهش و مذمت قرار مى داد و به منظور جلب حمايت هاى مردم در هيچ شرايطى مسايل ديگر را به موازين شرعى و دستورات الهى رجحان نمى داد در عين حالى كه مردم را به پاى بندى به مقدسات مذهبى فرامى خواند براى آنها حق تشخيص و قدرت برگزيدن قائل بود و به نظريات و حتى انتقادات آنان توجه مى كرد. در مقاطع انتخاباتى امام مكررا بر لزوم شركت فعال مردم و هوشيارى آنان تإكيد مى ورزيد و جريان هايى را كه چون باتلاقى مانع حضور فعال مردم مى شد مورد عتاب و خطاب قرار مى داد. امام فراتر از اين موضوع را در نظر داشت و از مردم مى خواست بر عملكرد فرد منتخب نظارت داشته باشند و آنان را موظف مى ساخت جلو تخلفات و لغزش هاى مسوولين را بگيرند: ((…همه ملت موظفند كه نظارت كنند به اين امور… اگر ديدند كه يك كميته اى خداى نخواسته بر خلاف مقررات اسلام دارد عمل مى كند بازارى بايد اعتراض كند. كشاورز بايد اعتراض كند, معلمين و علما بايد اعتراض كنند… تا اين كج را راست كنند…))(12) در بيان ديگرى مردم را به مبارزه با كژ روىها فرا مى خوانند: ((… اگر يك فرد خيلى به نظر مردم مثلا پايين از يك فردى كه به نظر مردم خيلى اعلا مرتبه هم هست, اگر او يك انحرافى ديد اسلام گفته برو به او بگو نهى كن. بايستد در مقابلش بگويد اين كارت انحراف بود نكن…))(13) در ديدگاه امام هيچ مسووليتى خارج از نظارت مردمان مومن و مشفق نمى باشد و آحاد مردم حق تشخيص و قضاوت درباره رفتار و كارنامه مقامات را دارند: ((.. هر فرد از افراد ملت حق دارد مستقيما در برابر سايرين, زمامدار مسلمين را استيضاح كند, به او انتقاد كند و او بايد جواب قانع كننده بدهد, در غير اين صورت اگر بر خلاف وظيفه اسلامى خود عمل كرده باشد خود به خود از مقام زمامدارى معزول است. ))(14)
صفاى صميميت برخورد گرم, صميمانه و عاشقانه امام خمينى با مردم از فرازهاى مهم در ميان فضايل اخلاقى امام مى باشد كه بعد مهمى از شرح صدر ايشان را به نمايش مى گذارد و البته شرح اشتياق آن روح قدسى چيزى نيست كه در قالب الفاظ گنجانده شود وگمان نمى رود در همدردى و تشخيص زبان واقعى مردم و بيان عمق انديشه هاى آنان كسى چون امام پيدا شود كه چون پدرى رئوف و با سيماى مشحون از محبت و صفا دقيقا خواسته هاى فرزندان خويش را احساس كند و آنها را بهتر و بيشتر از هر كسى مى شناسد و براى غمخوارى آنان سفارش مى نمايد و يا اين كه در مقابل استكبار جهانى و دشمنان داخلى وخارجى دلى به استوارى كوههاى پولادين و بلكه با صلابت تر از آنها دارد ولى همين قلب مقاوم, در برابر مردمان رنج ديده و ستم كشيده چنان خاضع و نرم مى شود كه ديدن مناظر غم آلود و صحنه هاى مصيبت بار مردم, اشك تإثر را بر صورت پرصلابت او جارى مى كند و وسعت اين قلب به اندازه اى مى گردد كه در ملاقات با طبقات و اقشار گوناگون و با توجه به خواسته هايشان و نيز در خدمت بى شائبه به آنها هرگز احساس خستگى نمى كند و چه بسيار اوقاتى كه حتى مسوولين دفترا مام, از سماجت و اصرار برخى مراجعين به تنگ آمده ولى امام در برخورد با آنان با كمال بردبارى و گشاده رويى و نشاط روبرو گرديده است و هيچگاه در ارتباط با كار مردم عصبانى نشده اند. يك بار عده زيادى از مردم به انتظار ديدن آن قائد بزرگ از داخل حياط تا راه درازى صف كشيده بودند در اين لحظه حضرت امام از جا برخاستند و بعد از قرار گرفتن در مقابل مردم, دستشان را بلند كردند و به احساسات پرشور آنان كه با صلوات فرستادن توإم گرديده بود, پاسخ دادند, دقايقى بعد كه به جايگاه خود بازگشتند فرمودند: آخر من با اين احساسات مردم چه كنم آنگاه چهره خود را ميان دستمالى فرو بردند و به شدت گريستند.(15) در دوازدهم بهمن 1357 در فرودگاه تهران به منظور استقبال از امام, اجتماع عظيمى ديده مى شد, در آنجا رهبر كبير انقلاب مختصر صحبتى كردند و قرار بود در جلو دانشگاه بياناتى داشته باشند و بعد به سوى بهشت زهرا بروند, اما جمعيت عاشق و ذوق زده آنقدر در آن محوطه جمع شده بودند كه برخى دست اندركاران متوجه عبور ماشين امام نشده بودند. در واقع امام زمانى پا به خاك ايران نهاد كه شور و شعف فراوان بر مردم حاكم گرديده بود, بعد از سخنرانى در بهشت زهرا امام اظهار تمايل كردند كه به داخل جمعيت بروند در آن زمان به قدرى اجتماع حاضران فشرده بود كه ايشان فرموده بودند: احساس كردم دارم قبض روح مى شوم و عكسى از ايشان موجود مى باشد كه نه عمامه دارند ونه عبا و ميان جمعيت گير افتاده اند و تعبير خودشان اين بود: بهترين لحظاتم همان موقعى بود كه زير دست و پاى مردم داشتم از بين مى رفتم و در آن روز نمونه بارز عشق مردم نسبت به رهبرشان و نيز خالصانه ترين عواطف امام نسبت به امت, به نمايش گذاشته شد. حضرت امام پس از سخنرانى در بهشت زهرا فرموده بودند: امروز به خاطر محبت مردم نزديك بود از بين بروم يك وقت متوجه شدم كه عمامه ندارم, كفش و عبايم نيست و دارم از بين مى روم و در مرز بيهوش شدن بودم. ظاهرا اطرافيانم متوجه اين مسايل مى شوند و خيلى هم فرياد مى زنند كه: فشار نياوريد ولى فايده نداشت و جمعيت مرا روى دستان خويش بلند كردند و بعد به آمبولانس منتقلم كردند.(16) همين جويبار احساسات و عواطف پاك بود كه كار را در قم و تهران (جماران) در روزهاى اول به جايى رساند كه برخى از مجاورين و همسايگان محل اقامت امام از كثرت جمعيت مشتاق نمى توانستند به خانه هاى خود بروند و برخى توسط نردبان رفت و آمد مى كردند. يك روز در اثر ازدحام افراد در قم چندين نفر زير دست و پاى مردم مجروح و يك نفر كشته شد, امام با شنيدن اين خبر به حدى نگران شدند كه فرمودند ديگر به محل ديدار عمومى (فيضيه) نمىآيم و همين ماجرا با ابعاد وسيع ترى در جماران تكرار شد, سه نفر كشته و چندين نفر مجروح شدند و حتى آن روز پاسداران براى رهانيدن خود از ميان سيل جمعيت تلاش مى كردند همه اين ها به خاطر آن است كه دريافته بودند كه امام به آنان عشق مى ورزيد و براى نجات و هدايت آنان به سوى نور و روشنايى چه خطرهايى را متحمل گرديده است.(17) خاطره ذيل كه مربوط به سال 1343 هـ.ش است ارتباط صميمانه امام با مردم را به خوبى نشان مى دهد. پس از اين كه امام از زندان آزاد شدند و به قم برگشتند عده زيادى براى ديدار با ايشان مىآمدند, امام به تمامى علاقه مندان محبت مى كردند. روزى مردى روستايى كه از روستاهاى مشهد آمده بود به محل اقامت امام وارد گرديد, حالش منقلب بود و با شور و اشتياقى خاص اشك شوق مى ريخت امام با عنايت خاصى او را نزد خود نشانيدند و توصيه كردند يك استكان آب جوش يا چاى برايش بياورند. عين دو برادر كنار هم نشسته بودند, مرد روستايى با توجه به التهاب و هيجانى كه داشت ساكت بود امام كه كم حرفى ناشى از نگرانى و تشويش او را مشاهده كردند از يك خصوصيت روان شناسى استفاده كردند, زبان به سخن گشودند و از او پرسيدند كارت چيست؟ و چند سوال ديگر از وى كردند تا دغدغه خاطرش تسكين يابد و حالش به وضع عادى برگردد و اين رفتار امام يادآور سيره رسول اكرم(ص) مى باشد كه در منابع روايى و تاريخى آمده است: يكى از ايرانيان با شوق و ذوق به ديدار آن خاتم رسولان رفته بود و تصور مى كرد كه شكوه و جلال پيامبر بايد به قدرت سلاطين شبيه باشدولى چون به حضور حضرت محمد رسيد و در كنار آن وجود مبارك نشست و پيامبر با او شروع به صحبت كردند فهميد كه شكوه و جلال در اينجا وجود دارد اما معنويت بر آن حاكم است.(18) در آن زمان كه امام از تهران به قم مهاجرت نمودند اكثر روزها مردم به ديدارشان مىآمدند و ابراز احساسات مى كردند, جمعيت در فضاى نسبتا وسيع جلوى محل اقامت امام و آن سوى خشك رود قم موج مى زد امام به پشت بام مىآمدند و به ابراز احساسات مردم پاسخ مى دادند بعضى به ايشان مى گفتند به پشت بام نياييد خطر دارد. مردم بسته هايى را براى تبرك كردن به سوى رهبرشان پرتاب مى نمودند و اين وضع خالى از خطر نبود لكن امام مى فرمودند: اينها با علاقه به اينجا آمده اند. يك بار عده اى از اقشار مردم به مناسبتى به ديدار امام آمده بودند و حدود دو ساعت ابراز احساسات مى كردند و شخصى مى خواست با بلندگو آنان را آرام نمايد تا امام سخنرانى كنند در تمام مدتى كه برخى مى گريستند, عده اى ذوق مى كردند و گروهى حاجت هاى خود را مى خواستند و جمعى التماس دعا داشتند دستان امام بالا بود. به راستى هيچ عاملى جز علاقه عميق امام به مردم نمى تواند آفريننده چنين صحنه هايى باشد. در همان ايام عده اى مى گفتند اگر خواستيد به پشت بام برويد اجازه دهيد ما نخست برويم اوضاع را بررسى كنيم سپس شما تشريف ببريد, لكن امام اعتنايى نمى كردند و تا سر و صداى مردم را از كوچه مى شنيدند همان لحظه عمامه را بر سر نهاده, نعلين را به پا كرده و از پله ها بالا مى رفتند و گاهى اطرافيان بعد از اين كه امام به پشت بام مى رفتند, از حضور مردم مطلع مى شدند آرى امام دوست داشت به مردمى كه با اشتياق به ديدارش آماده اند احترام بگذارد.(19) در لحظات آخر زندگى دنيوى, حضرت امام به يكى از ياران خويش مى فرمايند به مردم بگويند دعا كنند كه خداوند مرا بپذيرد, مرحوم حاج احمد آقا عرض مى كنند گفتن اين عبارت مشكل است و مردم تحمل شنيدن اين كلام را كه بوى فراق و هجران دارد, ندارند, اجازه دهيد يا اين سخن را به مردم نگوييم يا در كنارش سخنى بگوئيم كه آنان را از حزن و اندوه بيرون بياورد مثلا به آنان بگوئيم امام مى فرمايند اگر من برگشتم در خدمت شما خواهم بود, امام براى شادى دل مردم فرمودند اگر با اين كلمه راضى مى شوند حرفى ندارم.(20) پى نوشت ها: 1. مقدمه صحيفه نور, به قلم حضرت آيه الله خامنه اى. 2. ويژه نامه سومين سالگرد رحلت امام خمينى, روزنامه جمهورى اسلامى (بدون تاريخ) 3. مجله حضور, شماره 19, ص60 ـ 61. 4. همان نشريه, شماره اول, خرداد 1370, ص;37 پا به پاى آفتاب, ج4, ص173 ـ 174. 5. پا به پاى آفتاب, ج اول, ص251. 6. اظهارات حجه الاسلام والمسلمين سيد جواد علم الهدى, صحيفه دل, ص91. 7. صحيفه نور, ج13, ص50. 8. همان, ص19. 9. همان, ج17, ص185. 10. در جستجوى راه از كلام امام, دفتر نهم(ملت امت), ص644 ـ 645. 11. همان, ص661. 12. صحيفه نور, ج7, ص32 ـ34. 13. همان, ج9, ص194 ـ 195. 14. همان, ج4, ص190. 15. گل هاى باغ خاطره, ص42. 16. پابه پاى آفتاب, ج 1, ص124 ـ 125, ج2, ص245. 17. ويژگى هايى از زندگى امام خمينى, ص50 ـ ;51 سرگذشت هاى ويژه, ج2, ص80 ـ 81. 18. پا به پاى آفتاب, ج4, ص110. 19. همان, ج1, ص146 ـ 147. 20. برگرفته از سخنرانى حاج آقا محمد على انصارى در كنگره بين المللى بررسى ابعادى چند از شخصيت امام خمينى(تير 1368).