تمام نوشته های

/

رويدادى تلــــخ … در شـــبى تــــار

 

رويدادى تلخ … در شبى تار

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

از آن گاه كه زهرا بر زمين دنيا گام نهاد, هرچند در دوران كوتاه زندگيش ـ چه در سايه پدر و چه در سايه شوهر ـ آرامش و اطمينان خاطر داشت ولى پيوسته با رنج و بلا قرين بود, چرا كه زندگى دنيوى چيزى جز انتقال از مكانى به مكانى و از زمانى به زمانى ديگر نيست. اگر روح انسان, او را مى سازد و جز خالقش كسى به كنهش و حقيقتش پى نمى برد و تمام انديشه ها در برابر شناختش سرافكنده است ولى جسم خاكى چيزى جز تركيبى از آب و خاك نيست كه در اثر حركت هاى دورانى زندگى از خردسالى به جوانى سپس به پيرى و كهنسالى مى رسد تا آن گاه كه با اجل دست و پنجه نرم كند و به اصل زندگى جاودانه دست يابد.
زهرا در اين دنياى انتقالى جز دو دوران كوتاه نداشت; كودكى تا سن 10 سالگى يا كمى كمتر در زير سايه پدر در آن خانه كوچك و ساده ولى عظيم و سترگ و سپس نيم ديگر عمرش را يا اندكى كمتر در خانه همسر.
و چرا اين عنصر پاك و اين انسان والا در اين دوران كودكى و جوانى, سيمايى رنج آلود و چهره اى غمگين داشته باشد؟ زهرا هنوز مراحل خردسالى را طى نكرده است كه ناگهان از آغوش مهرانگيز, ناچار جدا مى شود چرا كه مادر مهربانش ديده از دنيا مى دوزد و به جهان ابديت رهسپار مى گردد و قلب كوچك زهرا از آن حادثه تلخ, به درد مىآيد و اين جا است كه زهرا بايد در همان كوچكى شريك غم پدر باشد نه تنها در هجرت مادرش كه حتى در تبليغ رسالت پدرش… زهرا هرچند جسمى ناتوان و رنجور دارد ولى قلبى بزرگ و توانا, روحى به عظمت ابديت و مالامال از معنويت در كالبدى خاكى.
زهرا محنت هاى تلخ تكذيب پدر از سوى مخالفان و شكنجه هاى معاندان و مشركان را مى بيند… زهرا با ديده و دل هر صبح و شام نظاره گر اهانت ها و سنگدلى ها و جسارت هاى قريش نسبت به پيامبر است و او هر چند نتواند با دست و پنجه, در برابر زورگويى هاى دشمنان از پدر دفاع كند, ولى با ريختن چند قطره اشك در برابر پدر, شايد تسلاى روح بزرگش باشد… زهرا هرچند توانايى ندارد كه سلاح به دست بگيرد و از پدرش كه اكنون تنها مانده است و يار ديرينه اش (عموى مهربانش) حضرت ابوطالب از دنيا رفته است, دفاع كند ولى قطعا با دلى شكسته مى تواند دست ها را به سوى آسمان بلند كند و براى پيروزى و نصرت پدرش دعا و نيايش نمايد و با راز و نياز در برابر يكتاى بى نياز, به تبليغ رسالت پدر كمك كند و مرهم زخم هاى قلب مقدس او باشد كه فرمود: ((ما إوذى نبى مثل ما إوذيت)) هيچ پيامبرى چون من اذيت و آزار نديد.
و سرانجام زهرا به خانه شوهر مى رود. نمونه اى از تمام فضايل و كمالات انسانى است. الگويى از همسردارى, عبادت, تقوا, ايثار, فداكارى, نوازش يتيمان, بخشش به مستمندان, چاره بيچارگان, خدمت به بينوايان و بالاخره ايثار و از خودگذشتگى تا آن جا كه فرزندش حسن عليه السلام با تعجب از او مى پرسد: مادر! در نمازها و دعاهايت فقط ديگران را مورد لطف و عنايت قرار مى دهى و هيچ براى خودت از خدا نمى خواهى! مى فرمايد: الجار ثم الدار پسرم! اول همسايه سپس اهل منزل.
افطار خود و اهل خانه را به مسكين و يتيم و اسير مى دهد و سه روز گرسنگى و به حالت روزه دارى مى گذراند. ((و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و إسيرا انما نطعمكم لوجه الله لانريد منكم جزإ و لاشكورا)).
فاطمه در اين دوران زيبا از نظر وجود پدر و زندگى در زير سايه چنان شوهر تمام كارهاى درون خانه را با دلى خوش و قلبى راضى و خشنود انجام مى دهد و با تمام سختى ها و ناملايمات زندگى مى سازد… در خوشى و شادى, سرإ و ضرإ, محنت و بلا و خلاصه در تمام اوضاع و احوال و دگرگونى ها با على همگام و هم نوا و هم راز است و جز او در همسردارى همتايى براى على وجود ندارد. على نيز از او راضى و به وجودش افتخار مى كند و مى فرمايد: ((هرگز كارى نكردم كه زهرا را به خشم آورد و زهرا نيز هرگز مرا عصبانى و خشمگين نساخت)). و نه تنها زهرا او را نمىآزارد بلكه ديدار زهرا تمام غصه ها و دردهاى درون على را مى زدايد: ((هرگاه به خانه باز مى گشتم و به زهرا نگاه مى كردم, تمام غم و اندوه هايم زدوده و تمام رنج و غصه هايم از بين مى رفت.))(مناقب خوارزمى, ص256)
به هر حال اين انتقال از خانه پدر به خانه شوهر هم تمام مى شود و پس از ايامى معدود (72 يا 75 روز و يا حداكثر 4 ماه) از رحلت پدر كه تمام روزها را در اندوه فقدان حضرت و مظلوميت امام زمانش و غصب حقوق و ميراثش مى گذراند, سرانجام تاب دورى پدر را از دست مى دهد و با كوله بارى از درد و رنج و مصيبت كه روزها را براى او چون شب تيره و تار كرده است, به سوى معبود و معشوق خود روانه مى شود و على را در غمى بى انتها مى گذارد و مى رود.
و اينك وعده ديدار فرا رسيده:
زهرا اين گل پژمرده رسول الله با قلبى شكسته و سينه اى تنگ از زندگى و زخمى عميق از ظلم ظالمان و ستم سنگدلان, آماده وداع با پسر عموى رنج كشيده و مظلومش مى شود; آماده رحلت مى شود به سوى هستى مطلق, به سوى بهشت برين, به سوى پدر مهربان كه روح سترگش آماده استقبال فرزند است.
على از فاطمه دل نمى كند ولى چاره اى جز تحمل فراق جانكاه ندارد. او را ـ طبق وصيتش ـ مخفيانه غسل مى دهد و كفن مى كند و پنهان به خاك مى سپرد.
با صدايى لرزان و ديده اى گريان و قلبى نالان خطاب به پيامبر مى كند و عرض مى نمايد:
((السلام عليك يا رسول الله عنى و عن ابنتك و زائرتك والبائته فى الثرى ببقعتك (ببقيعك) والمختار الله لها سرعه اللحاق بك. قل يا رسول الله عن صفيتك صبرى و عفا عن سيده نسإ العالمين تجلدى… انا لله و انا اليه راجعون. قد استرجعت الوديعه و اخذت الرهينه و إخلست الزهرإ, فما إقبح الخضرإ والغبرإ. يا رسول الله إما حزنى فسرمد و إما ليلى فمسهد… و الى الله إشكو و ستنبئك ابنتك بتظافر إمتك على هضمها, فاحفها السوال واستخبرها الحال; فكم من غليل مهتلج بصدرها لم تجد الى بثه سبيلا و ستقول و يحكم الله و هو خير الحاكمين, والسلام عليكما سلام مودع, لا قال و لاسئم, فان إنصرف فلا عن ملاله و ان إقم فلا عن سوء ظن بما وعدالله الصابرين. واها واها والصبر إيمن و إجمل… و الى الله يا رسول الله المشتكى و فيك يا رسول الله احسن العزإ صلى الله عليك و عليها السلام و الرضوان)).
(بحارالانوار, ج43, ص193)
سلام و درود خدا بر تو اى رسول خدا و بر دخترت و مهمانت, همو كه در جوار تو به خاك سپرده شده و مشيت خداوند چنين اقتضا كرده كه پيش از همه, به تو بپيوندد. اى رسول خدا! صبرم از فراق دختر برگزيده ات كم و تحملم از سرور زنان جهانيان اندك شد, ما از خدا و به سوى خدا باز مى گرديم.
هان امانت پس داده شد و گروى باز گردانده و زهرا از دست من رفت. پس اينك زمين و زمان در ديده ام تلخ و نارواست. اى پيامبر! اكنون اندوهم پيوسته و هميشگى و شبهايم بيدار و ناآرام… درد و شكايتم را با خدا بازگو مى كنم و هم اينك دخترت به تو خبر خواهد داد كه امتت دست به دست هم دادند تا حقش را غصب كنند و به او ظلم نمايند و ديگر لازم نيست از او بپرسى كه چه شد زيرا حال نزار و رنجورش, خود بهترين گواه است و چه بسا غم و اندوهى كه در درون سينه اش بود و نتوانست آن را بازگو كند, همين بس كه خدا به دادش رسد و بين او و مردم داورى كند كه او بهترين داوران است.
سلام و درود بر شما; سلام كسى كه خداحافظى مى كند نه ياوه گو است و نه از زيارتتان سير مى شود, پس اگر به خانه بازگردم و از اين جا بروم بى گمان از روى ملالت نيست و اگر در اين جا اقامت گزينم و بمانم, باز هم هيچ سوء ظنى به وعده هاى خداوند نسبت به صابران ندارم. آه آه هان مى بينم كه صبر و بردبارى ـ بر اين مصيبت جانكاه ـ بهتر و زيباتر است … و اينك دخترت با گواهى خداوند, محرمانه به خاك سپرده مى شود و حقوقش غصب مى گردد و از ميراثش كه حق مسلم او است منع مى شود, هرچند هنوز مدت زمانى از رحلت تو (اى پيامبر) نگذشته و هنوز ياد تو كهنه نگشته, پس اى رسول خدا شكايت را به خدا مى برم و در اطاعت تو اى پيامبر بهترين تسليت و آرامش دل براى ما است. درود و صلوات بى پايان خدا و رضوانش بر تو و دخترت باشد.
سپس اين ابيات را سرود:
لكل اجتماع من خليلين فرقه
و ان بقائى عندكم لقليل
و ان افتقادى فاطما بعد إحمد
دليل على إن لايدوم خليل
سرانجام هر دو يار و ياورى بايد از يكديگر جدا شوند و همانا زيستن من با شما بسيار اندك بود و از اين كه پس از رسول الله, فاطمه از دستم رفت, بهترين دليل است بر اين كه هرگز دو دوست و دو يار با هم تا ابد نخواهند ماند و بى گمان بايد جدا شوند و فراق را تحمل كنند.
و بدينسان اين برترين و پاك ترين انسان روى زمين, از اين كواكب فاصله گرفت و به اعلى عليين پرواز كرد و با رحلتش بزرگ ترين نعمت الهى از دنياى ما گرفته شد.
اين رويداد تلخ در شبى تار از غم و اندوه رخ داد و اين اندوه سرمدى با تمام شب هاى تاريك زمان پيوند خورد تا پيوسته در ظلمت فراق زهراى اطهر به سر ببريم مگر آن كه روزى احقاق حق شود و فرزند دلبندش مهدى موعود سلام الله عليه و عجل الله فرجه الشريف انتقام او را از ظالمين بگيرد و دنيا را از اين ظلمت و تاريكى به سوى نور و رحمت سوق دهد و اميدواريم آن روز بس نزديك باشد چرا كه ديگر تاب و توان زيستن در اين تاريكى هاى انباشته و پيچيده نداريم و بيش از اين نمى توانيم ببينيم كه قبر تنها يادگار رسول الله, پنهان است و ناپيدا.
خدايا ما هم همراه اميرالمومنين عليه السلام در اين غم بزرگ به تو پناه مى بريم و انتقام از ستم گران و ظالمان آن دوران و تمام دوران هاى پس از آن را فقط و فقط به فرمان تو و توسط امام مفترض الطاعه مان ارواحنا فداه از تو مى خواهيم, باشد كه اندكى غم هاى متراكم و انباشته شده هزار ساله كم شود و ظلمت در افق نور مهدوى پنهان گردد.

/

پاسخ به شش شبهه پيرامون ولايت فقيه

 

ولايت فقيه و رد شبهه ها (9)
پاسخ به شش شبهه پيرامون ولايت فقيه

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
از آن جا كه ولايت فقيه, عمود خيمه انقلاب اسلامى است, و مساله فرد نيست, بلكه مظهريت اسلام و مليت ملت مسلمان است, و در همه جا به ويژه در بحران ها لنگر ثبات, استوارى و آرامش مى باشد, استكبار جهانى و دشمنان اسلام و بدخواهان, دريافته اند كه مساله ولايت فقيه در نظام اسلامى ايران, بسيار مهم است, و از حرمت و قداست فوق العاده اى برخوردار است.
از اين رو, آن ها و مزدورانشان براى تضعيف آن سال ها است در صدد آنند تا از هر حشيشى استفاده كرده, با القاى شبهه و انواع ترفندها, به قداست و حرمت ولايت فقيه, ضربه بزنند, آن ها با تيرهاى مسموم خود, با اميدهاى نابخردانه استكبارى مى كوشند, سنگ زيرين نظام را هدف قرار دهند, و اين مركز ثقل, مركز ثبات, مركز تعادل و مركز حركت انقلاب را در انظار مردم متزلزل كرده, و با گل آلود كردن آب, ماهى بگيرند.
ما در لابه لاى فصل هاى قبل, به پاسخ بعضى از شبهه ها پرداختيم, اينك در اين گفتار برآنيم تا به شش شبهه آن ها پاسخ دهيم:

1ـ انتصاب يا وكالت
يكى از شبهه ها اين است كه ولايت فقيه نوعى وكالت از جانب مردم است; مانند وكالت نماينده مجلس, كه جنبه نيابت دارد, با توجه به اين كه وكيل موظف است تا آن چه را موكلانش (مردم) خواستند انجام دهد, بنابراين اصل و اساس حكومت, مردم هستند, هر گاه مردم وكالت خود را عزل نمودند, ديگر وكيل حق ندارد از سوى آن ها حكومت كند(1) و فرضا اگر اكثريت جامعه, شخصى را وكيل نمودند, آن ها در حقيقت در امور اجتماعى و سياسى او را وكيل خود نموده اند تا به نيابت از آن ها به تدبير امور اجتماعى و… بپردازد, ولى اكثر جامعه چه حقى دارد تا در باره اقليت دخالت كند؟
پاسخ: همان گونه كه قبلا گفتيم, حكومت اسلامى براساس ((خدامدارى)) است ; يعنى حكومت از آن خداوند و حق خداوند است, آن را به پيامبر(ص) و امامان(ع) داد, و آنان نيز در غيبت خود, آن را به ولى فقيه واگذار كردند, و به عبارت ديگر فقيه جامع الشرايط را براى اداره حكومت نصب نمودند, و مردم را به اطاعت از او فرا خواندند و فرمودند: ((اما من كان من الفقهإ صائنا لنفسه, حافظا لدينه, مخالفا على هواه, مطيعا لامر مولاه, فللعوام ان يقلدوه;(2) هر كس از فقها كه بر هوس هاى نفسانى خود مسلط باشد, نگهبان دين بوده و بر روى هوس ها پا نهد, و مطيع فرمان مولايش خدا باشد, بر مردم واجب است كه از او پيروى كنند.))
و يا اين كه امام صادق(ع) در مورد فقيه جامع شرايط فرمود: ((… فانى قد جعلته عليكم حاكما;(3) همانا من او را حاكم و رهبر شما قرار دادم.))
بنابراين, اصل ولايت فقيه, انتصابى است, آن چه را كه مردم حق دارند اين است كه آن ها توسط خبرگان مورد اطمينان در ميان فقهإ, آن فقيهى را كه از جهات گوناگون شايسته مقام ولايت است, بشناسند, و مصداق بارز ولايت را پيدا كنند و برگزينند و از او اطاعت نمايند, اين گزينش, وكالت نيست, بلكه پيدا كردن مصداق و شناسايى آن فرد شايسته اى است كه مطابق معيارها و ضوابط از سوى خداوند و پيامبر(ص) و امامان(ع) نصب شده است.
توضيح بيش تر اين كه ; ولى فقيه به جاى پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) نشسته, همان پيامبرى كه خداوند در شانش مى فرمايد: ((النبى اولى بالمومنين من انفسهم;(4) پيامبر(ص) نسبت به مومنان از خودشان سزاوارتر است.)) اين گونه ولايت هرگز از سنخ ولايت بر محجور, و غيب و صغار نيست, و نيز هرگز از سنخ وكالت و نظارت نمى باشد, بلكه بسيار بالاتر و والاتر است, ولايت فقيه به معنى نيابت از امام معصوم(ع) است, نه نيابت از مردم. و حاكميت در اسلام به معنى سلطه مشروع سياسى و اجتماعى است, در حالى كه وكيل, داراى چنين سلطه اى نيست, و سلطه موكل(آن كس كه او را وكيل قرار داده) بيش تر است. و نيز بايد توجه داشت كه وكالت عقد جايز و قابل فسخ است, اگر رهبر وكيل مردم باشد, آنها مى توانند او را عزل و نصب نمايند, در صورتى كه عزل و نصب حاكم شرعى, به دست خدا است.
كوتاه سخن آن كه در بينش اسلام, مبناى مشروعيت حكومت اسلامى در تمام سلسله مراتب حكومت, اذن و اجازه خدا است, او است كه انشاى حكومت نموده است, و مردم نيز بايد در شناسايى مصداق بارز ولايت فقيه در ميان فقيهان, و گزينش او دخالت كنند. يكى از دانشمندان محقق در اين راستا چنين مى نويسد:
((البته اين بدين معنى نيست كه در حكومت اسلامى, مردم سهمى ندارند, بلكه سهم عمده دارند, و همين كه تشخيص واجدين اوصاف و انتخاب اصلح به آنان واگذار شده, به معناى بها دادن به مردم و ارج نهادن به آراى عمومى است, به آن ها حق انتخاب داده شده تا در پرتو رهنمود شرع, شايسته ترين را براى حكومت, و سپردن مسووليت زعامت برگزينند… خلاصه آن كه در مكتب توحيدى اسلام, حكومت با صرف گزينش مردم انجام نمى گيرد, بلكه با اذن خدا و در سايه رهنمود شرع, با دست مردم شكل مى گيرد. ))(5) بنابراين, نام جامع و صحيح ولايت فقيه و حكومت اسلامى, ((حكومت دينى مردمى)) است, نه ((حكومت مردمى منهاى حكومت دينى)), زيرا در اين حكومت, معيارها و ضوابط گزينش رهبر را, خدا و دين تعيين مى كنند, نه مردم, البته مردم مسلمانى كه پيرو دين اسلام هستند طبق ضوابط اسلام, به گزينش رهبر مى پردازند, از اين رو مى گوييم: در كشور ما هم شرع و هم دموكراسى به نقطه مشتركى رسيده اند.

2ـ تعهد منهاى تخصص
يكى از شبهه هايى كه نهضت آزادى و ديگران مطرح كرده اند(6) اين است كه مى گويند: ((رهبر يك جامعه بايد علاوه بر تعهد, متخصص باشد, تخصص در فقه و احكام دينى كافى نيست, بلكه در امور سياست و تدبير امور و كشوردارى نيز بايد از تخصص بالايى برخوردار باشد, در صورتى كه در افراد فقيه, چنين تخصصى وجود ندارد. آيا مى توان مديريت علمى را جاىگزين مديريت فقهى كرد؟))

پاسخ: در پاسخ اين شبهه يا سوال, به چند مطلب اشاره مى كنيم, كه با توجه به آن, پاسخ خود را مى يابيم:
1ـ ما از اين ها مى پرسيم ; در كجاى دنيا افرادى كه از طرف مردم رهبر رييس جمهور, را برمى گزينند. در همه علومى كه مربوط به كشوردارى است, تخصص دارند؟
2ـ آنچه براى رهبر لازم است اين است كه در مساله مديريت و تدبير امور جامعه, آگاهى داشته باشد, و در اجراى امور با نظارتى دقيق, با مشورت از متخصصان گوناگون, به شناخت لازم برسد, زيرا آن چه بر عهده رهبر است, اجراى احكام كلى الهى و حكم در امور جزيى با مشورت اهل خبره در موضوعات و متعلقات آن ها است, او مديريت جامعه را برعهده مى گيرد, و شناخت امور جزيى در مسائل اجرايى از رهگذر متخصصان و كارشناسان براى او حاصل مى شود. و چنين كارى با توجه به وجود ((مجمع تشخيص مصلحت)) در كنار رهبرى, مديريت و مدبريت رهبرى را تكميل خواهد كرد. در قانون اساسى در اصل 109 شرايط و صفات رهبرى در دو بند مشخص شده است: ((1ـ صلاحيت علمى و تقوايى لازم براى افتا و مرجعيت ; 2ـ بينش سياسى و اجتماعى و شجاعت و قدرت و مديريت كافى براى رهبرى.)) روشن است كه مفهوم اين دو بند; با آن چه گفتيم قابل اجرا است.
3ـ اگر منظور از تخصص در امور, مديريت صحيح است, كه چنين تخصصى در كنار مجمع تشخيص مصلحت, براى ولى فقيه صالح و آگاه, حاصل است, و اگر منظور, تخصص هاى صورى و سياست بازى و ترفند و دروغ است, چنان كه در دنياى امروز در ميان رهبران رايج مى باشد, چنين كارى از نظر اسلام مردود است, زيرا نبايد درستى, عدالت, مصالح امت را فداى سياست بازىهاى شيطانى كرد, و يا تعهد را فداى چنين تخصصى نمود, چنان كه اميرمومنان على(ع) در برابر نيرنگ ها و سياست بازىهاى معاويه فرمود: ((والله ما معاويه بادهى منى, و لكنه يغدر و يفجر, و لو لا كراهيه الغدر, لكنت من ادهى الناس;(7) سوگند به خدا معاويه از من سياست مدارتر نيست, ولى او نيرنگ مى زند و به انواع گناهان مرتكب مى شود, اگر نيرنگ, ناپسند و زشت نبود, من از سياست مدارترين مردم بودم.))
نتيجه اين كه رهبرى ولايت فقيه صالح, داراى كامل ترين مديريت ها است, زيرا جامع بين مديريت فقهى الهى با مديريت علمى(تخصصى در سايه مشورت با متخصصان) است, ولى مديريت علمى منهاى مديريت فقهى الهى, ناقص ترين مديريت ها است, زيرا علم بدون دين, و تخصص بدون تعهد مانند حكومت هاى استكبارى ولائيك, خطرناك ترين مديريت ها در بروز جنايات گوناگون اجتماعى, سياسى و فرهنگى خواهد بود.
كوتاه سخن آن كه ; اسلام مكتبى غنى, كامل در همه عرصه هاى زندگى است و به همه ابعاد حيات از: اقتصادى, صنعتى, كشاورزى, حقوق بشر, عدالت و انصاف توجه نموده, و طبعا رهبر اسلام نيز در اين راستا قدم برمى دارد, و به همه نيازها توجه دارد. براى اثبات اين مطلب كافى است كه عهدنامه مالك اشتر را كه در نهج البلاغه(نامه 53) آمده, و در آن به طور خلاصه اصول كشوردارى از زبان حضرت على(ع) بيان شده, مورد مطالعه قرار دهيم, كه به راستى كانونى از همه اركان مديريت و رهبرى است, در فرازى از آن مى خوانيم: ((وليكن احب الامور اليك اوسطها فى الحق…;(8) بايد محبوب ترين كارها نزد تو امورى باشد كه به حق و عدالت, موافق تر, و با رضايت توده مردم هماهنگ تر است, چرا كه خشم توده مردم, خشنودى خواص را بى اثر مى سازد, اما ناخشنودى خواص با رضايت عموم, جبران پذير است.))

3ـ چگونگى توجيه ولايت فقيه براى غيرمسلمانان
مى پرسند: ولايت فقيه, براى مسلمانان براساس قرآن و سنت پيامبر(ص) قابل توجيه است, زيرا مسلمانان به حكم وظيفه شرعى خود را به اطاعت از ولى فقيه جامع شرايط ملزم مى دانند, چرا كه به اعتقاد آن ها حكومت از آن خدا است ; و بايد از سوى او تعيين گردد, و مساله ولايت فقيه در اين راستا قابل قبول است, ولى اين استدلال را براى غير مسلمانان و آنان كه قرآن و سنت را قبول ندارند, چگونه توجيه مى كنيد؟!

پاسخ: قبلا گفتيم كه تحقق ولايت فقيه در عين آن كه يك مساله الهى و انتصابى است, مى تواند با پشتيبانى اكثريت قاطع مردم, با دموكراسى به يك نقطه مشترك برسد, چنان كه اكنون در ايران اين گونه است. اينك با توجه به اين مطلب مى گوييم:
1ـ همان گونه كه اقليت هاى مذهبى در كشورهاى غيراسلامى تابع اكثريت هستند, و همان را معيار رهبرى و اطاعت مى دانند, در كشور ايران نيز آن ها بر همين اساس عمل مى كنند.
2ـ ولى فقيه يك رهبر آگاه, عادل و باتقوايى است كه داراى مديريت در سطح بالا است, او به قوانين همزيستى مسالمتآميز اسلام با اقليت ها, آگاهى كامل دارد, و مى تواند روابط و همآهنگى حسنه اى بين جامعه و دستورها, با زندگى آن ها برقرار سازد, در اين صورت آن ها نيز همانند ساير مردم مسلمان, از همه حقوق و مزايا برخوردار هستند, و براى آن ها هيچ گونه مشكلى پيش نمىآيد. و به طور كلى آن ها به حكم ضرورت اجتماعى بايد رهبر جامعه را بپذيرند, اينك براى آن ها چه فرقى دارد كه اين رهبر ولايت فقيه باشد يا به عناوين ديگر, بلكه اگر آن ها به حكم تبعيت از اكثريت, تابع ولايت فقيه شدند, با توجه به وظايف و ويژگى هاى ولى فقيه, وصول به اهداف و امتيازات زندگى براى آن ها مطمئن تر, سالم تر و خردمندانه تر است.
بنابراين باتوجه به اين مقدمات, به خصوص ويژگى هاى يك رهبر صالح براساس ضوابط ولايت فقيه, نظريه ولايت فقيه نه تنها براى آن ها قابل توجيه است, بلكه پذيرش آن براى آن ها آسان و شفاف خواهد شد.
در قانون اساسى جمهورى اسلامى در اصل چهاردهم چنين آمده: ((به حكم آيه شريفه ((لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم فى الدين ولم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين;(9) خدا شما را از نيكى كردن و رعايت عدالت به كسانى كه در امر دين با شما پيكار نكردند, و از خانه و ديارتان بيرون نراندند منع نمى كند, چرا كه خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد.))
بنابراين, رهبر فقيه كه مجرى قرآن است, براساس اين آيه و سنت پيامبر(ص) و امامان(ع) با غير مسلمانان غير محارب, رفتار مسالمتآميز دارد, و آنان را در صف مسلمانان به يك نظر مى نگرد و از حقوق الهى برخوردار مى نمايد.

4ـ مساله ولايت فقيه و تعدد مراجع
مى پرسند: هر گاه مراجع تقليد متعدد بودند, به حكم عقل و ذوق فطرى به سراغ كسى مى رويم كه اعلم باشد, و اگر چند نفر مرجع مساوى بودند, از آن كس تقليد مى كنيم كه در پاره اى از صفات و ويژگى ها, ارجحيت داشته باشد, و در اين راستا از اهل خبره عادل كمك مى گيريم, اينك سوال ما اين است كه در صورت تعدد مراجع, ولايت يك نفر از آن ها را چگونه توجيه كنيم؟ و هر گاه فرضا يكى را اعلم دانستيم, ولايت غير او را چگونه بپذيريم؟! با توجه به اين كه مساله ولايت, بسيار مهم است, تا آن جا كه اگر حكم كند, ساير مراجع تقليد نيز بايد از حكم او اطاعت كنند, و نقض حكم او جايز نيست.

پاسخ: تعدد مراجع در احكام فردى موجب هيچ گونه مشكلى نخواهد شد, هر كس از مرجع خود تقليد مى كند و وظيفه اش را انجام مى دهد, ولى در احكام اجتماعى و سياسى, روشن است كه نمى توان از چند مرجع تقليد كرد, زيرا موجب اختلال نظام و هرج و مرج خواهد شد, بنابراين به حكم عقل و ذوق فطرى و استفاده از آيات و روايات, بايد در مسايل حكومتى در ميان فقهاى واجد شرايط تقليد, به فقيهى مراجعه كرد كه در مسايل اجتماعى و سياسى و تدبير امور با توجه به مصالح جامعه و مردم, اعلم است, گر چه در احكام فردى داراى چنين مقامى نباشد. وقتى كه خبرگان عادل و برگزيده با اكثريت آراى خود در مورد يكى از فقها چنين تشخيص دادند كه در مسايل كشوردارى و سياست و تدبير, بهتر از ديگران مى فهمد, و شناخت عميق تر و وسيع تر دارد, و او را شايسته تر براى احراز مقام عظماى ولايت دانستند, ديگر حجت بر ما تمام است, و با مراجعه به او در احكام حكومتى و سياسى و اجتماعى, هيچ گونه اشكالى پيش نخواهد آمد. زيرا حوزه عمل كرد اين دو مقام از هم جداست, گرچه اجتماع مرجعيت و ولايت در يك شخص از جهاتى بهتر است. استاد محمد تقى مصباح, در اين باره چنين مى نويسد: ((اعلميت در مسايل سياسى و اجتماعى مفهومى انتزاعى است كه داراى دو مشخصه مهم است:
1ـ داشتن شناخت بهتر از احكام اسلامى ;
2ـ داشتن شناخت عميق تر از مصالح اجتماعى مسلمانان و آگاهى كامل از اوضاع سياسى و بين المللى.
هرگاه فقيهى اين دو را به ضميمه شرط عدالت و تقوا و توان مديريت دارا بود, به ولايت و حاكميت معرفى مى گردد… با عنايت به كار ويژه ولى فقيه, كه تدبير جامعه براساس احكام اجتماعى و سياسى اسلام است, اگر چه در احكام فردى فقهى, اعلم از فقهاى ديگر نباشد, اما چون شناخت او نسبت به احكام و مصالح اجتماعى سياسى بيش از فقهاى ديگر است, براى تصدى رهبرى جامعه اسلامى اولويت خواهد داشت.))(10)
با توجه به اين بيان نتيجه مى گيريم كه در عرصه عمل هيچ تصادم و تضادى بين آرا نخواهد بود, زيرا همه ـ حتى مراجع ـ ملزم هستند كه در احكام حكومتى و سياسى, از حكم يك فقيه اطاعت كنند, با توجه به اين كه در قانون اساسى, ولايت فقيه مطرح شده; نه ولايت افقه.

5 ـ اصل شوراى رهبرى و ولايت فقيه
مى پرسند: مساله مشورت و شورا در همه مراتب امور اجتماعى و سياسى, يك اصل مهم در اسلام است اصلى كه يك سوره قرآن به نام سوره شورى است و قرآن در دو مورد به آن تصريح نموده, در يك جا خداوند به پيامبرش مى فرمايد: ((و شاورهم فى الامر;(11) در امور با مردم مشورت كن.)) و در مورد ديگر, هنگام بيان ويژگى هاى برجسته مومنان مى فرمايد: ((و امرهم شورى (12)بينهم; كارهايشان با مشورت, در ميانشان صورت گيرد.)) بنابراين چرا ولايت فقيه در وجود يك نفر متمركز شود؟ بلكه بايد به صورت شورايى باشد, و مجموعه اى از فقهاى طراز اول, زمام امور رهبرى را به دست گيرند, و به اداره كشور بپردازند, قطعا شور و مشورت نقش اساسى در تشخيص راه بهتر, و اجراى عميق تر دارد.

پاسخ: گر چه در مساله ولايت فقيه, يكى از راه هاى ارائه شده, ((شوراى رهبرى)) از چند فقيه است, و گاهى ممكن است ناگزير به آن شد, ولى در اين راستا بايد به چند مطلب توجه داشت:
1ـ آن چه در دو آيه فوق آمده بيانگر آن است كه رهبر و مردم در امور زندگى و در اجراى امور سياسى و اجتماعى خود باهم مشورت مى كنند, و كارها را با هم فكرى انجام مى دهند كه براى حفظ انسجام و راهيابى به راه بهتر, بسيار مفيد و كارساز است, مانند هم فكرى در مسايل اجرايى و اطاعت از رهبر, و پشتوانه فكرى و عملى شدن براى مقام رهبرى, كه قبلا بدان اشاره شد. اما معنى آيات فوق اين نيست كه در امر خدا, يا در امر اسلام و يا در امر دين با هم مشورت كنيد, مساله ولايت فقيه به عنوان يك رهبر صالح, يك امر مستقل اسلامى و انتصابى است, و حكم او گرچه بدون مشورت باشد نافذ بوده و بايد همه از آن اطاعت كنند, آن چه كه شايسته مشورت است مشورت مردم با خبرگان براى شناخت فقيه اصلح براى گزينش ولايت او در مسايل اجرايى, است به عبارت ديگر جمهوريت اسلام با جمهوريت غرب فرق دارد, مشروعيت نظام ما همان اسلام ناب است كه ولايت امامان (ع) و سپس ولايت فقيه از اركان آن مى باشد, اما جمهوريت بازوى اجرايى آن است, مشورت گر چه در هر سطحى شايسته است, ولى يك اصل قطعى براى تصميم گيرى نيست, بلكه نقش بازو را دارد و پشتوانه است.
بنابراين مساله شور و مشورت گرچه يك ارزش مهم است, ولى نه به عنوان يك اصل تعيين كننده, بلكه يك پشتوانه خوب, و بها دادن به افكار مردم و تجديد حيات فكرى آن ها است, و مربوط به مسايل اجرايى مى باشد, چنان كه پيامبر(ص) در جنگ احد, بدر و خندق, با سران سپاه خود در نحوه جنگيدن و مكان آن, به مشورت پرداخت, نتيجه اين كه هرگز الزامى نيست كه بگوييم حتما بايد ولايت فقيه از چند فقيه به صورت شورايى تشكيل شود.
وانگهى گرچه مشورت در مراتب ديگر نظام مانند مجلس شوراى اسلامى, شوراى نگهبان, مجمع تشخيص مصلحت, و هيئت دولت و در ميان ارگان ها لازم و سزاوار است, ولى مشورت در سطح ولايت, احيانا قدرت تصميم گيرى و رسيدن به راى واحد را تضعيف مى كند, و نيز احيانا موجب اختلاف و تشتت خواهد شد, با توجه به اين كه مقام ولايت همانند مرجعيت نيست, كه اختلاف فتواى آنها, باعث بروز مشكلى نشود, بلكه با مسايل بسيار مهم مواجه است كه گاهى بايد با قاطعيت و شتاب انجام گيرد, و هيچ گونه دست اندازى از آن جلوگيرى ننمايد, در صورتى كه برنامه رهبرى به صورت شورايى, در بعضى از موارد موجب دست انداز, بلكه اختلال و وقفه خواهد شد. بنابراين, وقتى كه مسايل را با توجه به همه جوانب و در مجموع در ترازوى عقل و درايت بسنجيم, مى بينيم حتى الامكان تمركز ولايت فقيه در وجود يك فقيه صالح و شايسته, اصلح و سودمندتر خواهدبود. چنان كه در بينش تشيع, امامان معصوم(ع) هر كدام در عصر خود به تنهايى امام بر مردم بودند, و مقام امامت و رهبرى را تنها بر عهده گرفتند; مثلا امام حسن(ع) حدود ده سال امامت كرد, امام حسين(ع) در همين عصر حضور داشت, ولى به عنوان يك ماموم و پيرو امام حسن(ع) زندگى مى كرد, با اين كه به عقيده ما امام حسين(ع) در عصر امام حسن(ع) نيز معصوم بود, روايت شده: وقتى كه معاويه بر اوضاع مسلط شد, امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و قيس بن سعد انصارى سردار معروف اسلام را فرا خواند, و آن ها را ناگزير كرد كه بايد با من بيعت كنيد, امام حسن(ع) ناگزير بيعت(صورى) كرد, وقتى نوبت به امام حسين(ع) رسيد (بااين كه چنين بيعتى را سخت اكراه داشت) از امام خود برادرش پيروى كرده, و بيعت كرد, هنگامى كه نوبت به قيس بن سعد رسيد, معاويه به او گفت: ((برخيز و با من بيعت كن.))
قيس به چهره امام حسين(ع) نگاه كرد, تا ببيند او چه دستور مى دهد, امام حسين(ع) به او فرمود: ((يا قيس انه امامى, يعنى الحسن عليه السلام; اى قيس(13)! او يعنى امام حسن(ع) امام و رهبر من است.)) بنابر اين ما بايد از رهبرمان اطاعت كنيم.))
توضيح بيش تر اين كه: در آيه مذكور كه خداوند به پيامبرش فرمان مى دهد كه با مردم مشورت كن, سپس بدون فاصله مى فرمايد: ((فاذا عزمت فتوكل على الله;(14) وقتى كه تصميم گرفتى ترديد نكن و قاطعانه آن را انجام بده.))
در اين آيه, مساله مشورت به صورت جمع (و شاورهم) ذكر شده, ولى تصميم نهايى تنها به عهده شخص پيامبر(ص) به عنوان رهبر واگذار شده است (فاذا عزمت) اين اختلاف تعبير بيان گر آن است كه بررسى جوانب گوناگون مسايل اجتماعى بايد به صورت دسته جمعى انجام گيرد, اما هنگامى كه مشورت به يك نقطه رسيد, بايد براى اجراى آن, يك اراده (يعنى اراده رهبر) به كار افتد, در غير اين صورت هرج و مرج پديد مىآيد, زيرا اگر اجراى يك برنامه به وسيله رهبران متعدد بدون الهام گرفتن از يك سرپرست انجام شود, قطعا با اختلاف و شكست مواجه مى گردد, از اين رو در دنياى امروز نيز اجراى امور را به دولت ها مى سپارند چرا كه تشكيلات دولتى زير نظر يك نفر اداره مى شود, و باعث اختلاف نخواهد شد.

6ـ ناسازگارى با آزادى
بوق هاى تبليغاتى دشمن از طرق مختلف و گاهى از زبان دوستان ظاهرى القا مى كنند كه ولايت فقيه با آزادى ناسازگار است, يكى از سرخوردگان فرارى كه در راديو امريكا سخن مى گفت, اين مسإله را چنين طرح مى كرد: ((آقاى خاتمى (رييس جمهور ايران) چگونه مى خواهد بين ولايت فقيه و آزادى جمع كند؟ رهبرى كه براساس ولايت فقيه , زمام امور را به دست گرفته مانع بزرگى بر سر راه آزادى است, هر جا كه مردم خواستند به دلخواه خود راهى را برگزينند و در آن راه حركت نمايند, نهيب رهبر و طرفداران او, او را بايكوت كرده و با وااسلاما, سد راه آزادى خواهند شد, يا آزادى يا ولايت فقيه, بين اين دو, سازگارى نيست.

پاسخ: آنان كه چنين مى انديشند در واقع هنوز تعريف صحيح آزادى در اسلام را نمى دانند, آن ها آزادى در فرهنگ غرب را كه به معنى بى قيد و شرط بودن و ولنگارى است و موجب پوچى و بى محتوايى انسان مى شود, معيار قرار داده, سپس مى گويند: آزادى با ولايت فقيه سازگار نيست, در صورتى كه بارها آقاى خاتمى اعلام كرده اند منظور از آزادى, آزادى انديشه, آزادى در انتقاد صحيح, آزادى در چهارچوب قانون , و آزادى معقول است, نه آزادى به معنى ولنگارى و بى بند و بارى كه در فرهنگ غرب وجود دارد. بنابراين اگر آزادى به معنى صحيح باشد, به معنى پرسش و پاسخ, بحث آزاد, انتقاد صحيح, برداشتن موانع بر سر راه تكامل درست انسانى است كه نه تنها با ولايت فقيه سازگار است, بلكه هرگز نمى توان آن را از فرهنگ ولايت فقيه جدا نمود, نتيجه اين كه آزادى داراى حد و مرز است وگرنه باعث هرج و مرج خواهد شد, و ولايت فقيه برخاسته از اسلام ناب است, اسلام ناب مروج آزادى صحيح است, چنان كه مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله العظمى خامنه اى مدظله در فرازى از نطق تاريخى 21 تير 78 فرمود: ((ما اصرار نداريم كه همه يك طور فكر كنند, اما براى كار سياسى و درگيرى سياسى حدى قايل بشويد, و يك خط قرمزى بگذاريد, بى حساب و كتاب با هم مبارزه نكنيد كه آن قدر مشغول شويد كه به دشمن اجازه بدهيد اين طور بيايد و داخل اين ميدان ها شود.))(15) يعنى در غير اين صورت, بحث آزاد و آزادى در اظهار سليقه ها و انتقاد صحيح و برخورد انديشه ها در محدوده قانون, از حقوق همه است, و كسى نبايد از آن جلوگيرى كند.ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 ) اين شبهه در كتاب حكمت و حكومت نوشته دكتر مهدى حايرى يزدى چنين آمده: ((حكومت به معنى كشوردارى نوعى وكالت است, كه از سوى شهروندان, به شخص يا اشخاص در فرم يك قرارداد آشكارا يا ناآشكار انجام مى گيرد.)) (حكمت و حكومت, ص 177).
2 ) شيخ حر عاملى, وسائل الشيعه, ج 18, ص 95, به نقل از امام حسن عسكرى (ع).
3 ) همان ,ص 99.
4 ) احزاب (33) آيه 6.
5 ) محمدهادى معرفت, ولايت فقيه, ص 59(به طور اقتباس).
6 ) تفصيل و تحليل ولايت مطلقه فقيه, از انتشارات گروهك نهضت آزادى, ص 38 و….
7 ) نهج البلاغه, خطبه 200.
8 ) همان, نامه 53.
9 ) ممتحنه, (60) آيه 8.
10 ) استاد محمد تقى مصباح يزدى, پرسش ها و پاسخ ها, ص32.
11 ) آل عمران (3) آيه 159.
12 ) شورى (42) آيه 38.
13 ) علامه مجلسى, بحار, ج 44, ص 61.
14 ) آل عمران (3) آيه 159.
15 ) كيهان 2 / 4 / 78, ص 14.

/

امام خمينى ، اصول و ارزشها 5

 

امام خمينى, اصول و ارزش ها(5)
دانشجو و مدرسه عشق(1)

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

((بسيج شجره طيبه و درخت تناور و پرثمرى است كه شكوفه هاى آن بوى بهار وصل و طراوت يقين حديث عشق مى دهد. بسيج مدرسه عشق و مكتب شاهدان و شهيدان گمنامى است كه پيروانش به گلدسته هاى رفيع آن اذان شهادت و رشادت سروده اند. بسيج ميقات پابرهنگان و معراج انديشه پاك اسلامى است كه تربيت يافتگان آن, نام و نشان در گمنامى و بى نشانى گرفته اند. بسيج لشگر مخلص خدا است كه دفتر تشكل آن را همه مجاهدان از اولين و آخرين امضإ نموده اند.))(امام خمينى قدس سره, صحيفه نور, ج21, ص52)

حوادث تإسف بار تيرماه گذشته كه زمينه ساز آن توطئه هاى از پيش طراحى شده جهان خواران و همكارى نشريات و روزنامه هاى نوظهور و جديدالولاده و قلم هاى مسموم نويسندگان معلوم الحال با تيترها و مقالات تحريكآميز و گمراه كننده با همسوئى رسانه هاى امپرياليستى بود و با كارگردانى عناصر فريب خورده در لباس مقدس دانشجويى از خوابگاه دانشگاه تهران سر بيرون كرد و ندانم كارى و خودسرى پاره اى عناصر بى مسئوليت زمينه را براى آشوب گران فراهم ساخت و به اغتشاشات خيابانى و هجمه و غارتگرى اوباش و اراذل (كه راديو امريكا و اسرائيل و رسانه هاى امپرياليستى آن ها را اصلاح طلبان ناميدند!) كشيده شد و بالاخره با حضور توده هاى ميليونى مردم انقلابى مان از همه قشرها از جمله دانشجويان و اساتيد متعهد دانشگاه ها, نقش برآب گرديد, براى همه ما اعم از دانشجو و دانش آموز و هيإت هاى علمى و نيروها و مسئولين فرهنگى كشور تا روحانيان و مجلسيان و جناح ها و گروه هاى سياسى خودى, درسى بود آموزنده و تجربه اى تلخ, اما به تلخى داروها! درس ها و تجربه هاى اين حوادث نبايد فراموش شود و دوباره هواها و انگيزه ها از كمين گاه سر برون آوردند و تجربه ها را دوباره تجربه كنند كه: ((من جرب المجرب حلت به الندامه))! در مقاله پيشين با جناح هاى خودى در اين رابطه سخن گفتيم كه اميد است مورد توجه قرار گرفته باشد. ما هم مانند همه ملت از آنان خواستيم به وحدت كلمه روآورند و به جاى اين كه رو در روى يكديگر بايستند و خوراك تبليغاتى براى دشمن فراهم سازند و به دشمنان اميد بدهند, بيايند براى خدا ـ آرى فقط براى خدا ـ اندكى به تإمل بنشينند كه آن همه كشمكش ها كه تاكنون داشته اند كدام دردى را از دردهاى دين يا دنياى مردم درمان كرده و آيا جز بر دردهاى بى درمان افزوده است؟! و آن گاه در پى چاره جويى مشكلات اين مردم باشند كه تنها تكيه گاه انقلاب و نظام و ولى نعمت جناح ها و گروه ها و حتى مسئولان امور در همه حال بوده و خواهند بود و با همه رنج و دردها و تحمل فشارهاى كمرشكن اقتصادى و معيشتى, روز حادثه همين مردم سر از پا نمى شناسند و گوش به فرمان رهبر خود با حماسه و شكوه هرچه تمام تر در صحنه حضور مى يابند و با مشت آهنين بر پوزه دشمنان خارجى و داخلى مى كوبند كه از همين حضورشان مزدوران بيگانه با ذلت و فلاكت, به لانه هاى خود مى خزند! و همه فتنه ها نقش بر آب مى شود.
اين جا است كه مسئولان امور سعه صدر و اخلاص و گذشت و وفادارى را واقعا بايد از اين مردم بياموزند كه آن ها آموزگار شايسته اى هستند.
اما در عين حال بايد با هوشيارى كامل توجه داشت كه فتنه ها نخفته اند و مارهاى زخم خورده هرگاه كه فرصت هاى مناسبى پيش آيد سر از كمين گاه برخواهند آورد! چنان كه نمونه آن را در حوادث اخير ديديم و در مقاطع گذشته نظائر آن را از ياد نبرده ايم و اين مائيم كه نبايد يإس دشمن را به اميد شوم تبديل نكنيم تا در اين تجربه تاريخى سيه روى از بوته امتحان بيرون نياييم.

كتاب عشق و شهادت!
در اين مجال بسيار حساس دانشجويان و به طور عام نسل جوان مسئوليت ويژه اى دارند نقش جوانان و دانشجويان و دانشآموزان در همه صحنه هاى انقلاب و به ويژه جنگ تحميلى و دفاع مقدس بر احدى پوشيده نيست. همين ها بودند كه با ايثار و فداكارى خود ديگران را نيز به همراه خود كشيدند و بردند. اگر جوانان نبودند بى شك غالب پدران و مادران آن ها داراى چنان جرئت و جسارتى نبودند كه خود را به آب و آتش بزنند و آن همه شكوه و حماسه را بيافرينند. بارى, اين دانش آموزان و دانشجويان ما بودند كه كلاس و مدرسه و دانشگاه را رها كردند و همراه با ديگر بسيجيان در مدرسه عشق; يعنى بسيج ثبت نام نمودند و براى شهادت مسابقه دادند و فضاى جبهه را با زمزمه مناجات خود عطرآگين ساختند و در عرصه نبرد اين سپاهيان خدا در كام شيران رفتند و آنان را از پاى درآوردند. گواه صادق اين مدعا را در جبهه هاى جنوب و غرب و قله هاى رفيع كردستان و دشت هاى وسيع خوزستان بايد جست از ((هويزه و چزابه, بستان و سوسنگرد, شلمچه و طلائيه, مهران و دهلران, ميمك و مريوان, بانه و سردشت, فكه و دهلاويه)) و جاى جاى جبهه ها, و دانشجو كتاب فيزيك و رياضى را بست و با كتاب عشق و شهادت آشنا شد, درسى آموخت كه در دفتر و نوشتار نبود! و در لوح دل و صفحات پاكيزه قلب شيفته و شيداى خود آن را مى كاويد و بدين گونه دانشگاه و مدرسه را مفهوم ديگر داد و از ناكسان و نااهلان پاكسازى كرد و پرده ريا بر چهره نفاق دريد و دانشگاه اسلامى را مى افكند و حوزه و دانشگاه دست برادرى به يكديگر دادند و با اين پيوند مبارك, نظامى نو در فضاى فرهنگ بنيان نهادند و جمعه و جماعت را به فضاى دانشگاه كشيدند و تحولى در فرهنگ مرده و غرب زده كشور پديد آوردند و از آن پس تجليات استعدادها و شكفتن شكوفه هاى دانش را شاهد بوديم و ديديم كه عزيزان ما كه چگونه در المپيادهاى علمى جهانى درخشيدند و در اين ميان فرزندان شاهد را كه اين روزها رتبه دوم المپياد رياضى بين الملل را به دست آوردند نشان دادند كه اگر پدران سلحشورشان در عرصه نبرد حماسه هاى باشكوه آفريدند تا شاهد پيروزى را در آغوش كشيدند و استبداد و وابستگى را به زباله دان تاريخ ريختند, آرى فرزندانشان نيز در سنگر تعليم و تربيت قله رفيع پيروزى را تسخير كردند و ((شير را بچه همى ماند بدو)) و اين خود ويژگى دانشگاه و فرهنگ اسلامى است كه مى تواند فرزندان خود را در دو عرصه علم و ايمان و دانش و عشق و عقل و احساس سرافراز و سربلند گرداند. و اين همان چيزى بود كه امام راحل از انقلاب فرهنگى مى خواست ((و هر دم از اين باغ برى مى رسد تازه تر از تازه ترى مى رسد)).
آرى, دانشجوى بسيجى فرزند واقعى امام است كه ميراث آن پدر فرزانه و پير روشن ضمير را كه به بسيجى بودن خود افتخار داشت مى تواند پاسدارى كند و گوش جان به توصيه امام خود آورد كه فرمود: ((فرزندان بسيجى ام در اين مراكز پاسدار اصول تغييرناپذير نه شرقى و نه غربى باشند)) و آنان كه به نام دانشجو در صفوف دانشجويان متعهد و فرزندان راستين اسلام و انقلاب رخنه كرده و با عوامل دشمن دمساز شده اند, عنصر بيگانه اند كه بايد از صفوف خودى طرد شوند و ديديم كه در غائله دانشگاه چه كسانى آتش بيار معركه بودند و برخى تشكل هاى به اصطلاح دانشجويى را با اهداف پليد خود و مزدورى بيگانگان هدايت مى كردند.
در حالى كه عناصر اين تشكل هاى مشكوك از چند صد نفر در فضاى دانشگاه ها تجاوز نمى كند اما با وقاحت و پررويى خود را قيم و ولى دانشجويان مى دانند و هر زمان مقتضى شود صورت حق به جانبى گرفته فضاى مقدس دانشگاه را به جو تشنج و با هدف خدمت به دشمنان ميهن اسلامى مبدل مى كنند و تجربه هاى تلخ اخير هشدارى بود كه خيل عظيم دانشجويان مسلمان ما ترفند آن اقليت خادم اجنبى را بخوانند بازى نخورند ـ كه البته نخواهند خورد ـ و راه خود را از راه اين فرصت طلبان جدا كنند.

دوران بسيج به سر نرسيده
حوادث و جريان هاى گذشته آموخت كه دوران بسيج و بويژه بسيج دانشجويى و دانش آموزى سپرى نشده و سپر را نبايد افكند كه جنگ است هنوز. تا اين ملت بر اصول خدشه ناپذير انقلاب و آرمان هاى امام راحل و امروز خط مشى رهبرى پاى برجا است دشمن دست از توطئه برنمى دارد. و اگر از در رانده شود از پنجره سر بيرون مى كند همان گونه كه توطئه هاى شيطان بزرگ و متحدان غربى او را قبل و بعد از انقلاب ديده ايم و جوانان نورسته ما از گذشته شنيده و امروز نيز شاهدند و حمايت سران سناتورهاى امريكايى و رسانه هاى غربى را از آشوبگران و آنارشيست ها مى بينند كه چه زود دشمنان زبون ذوق زده شدند و بند را به آب دادند و بر طبل رسوايى خود بيش از پيش كوبيدند! و خدا را شكر كه دشمنان ما را از احمق ترين مردم جهان قرار داده است!
بارى سخن در اين جا از حضور بسيجيان عزيز در پهنه كشور و در دانشگاه و فضاهاى علمى و آموزشى است كه يكى از ضرورىترين مسائل حياتى انقلاب اسلامى است و همان گونه كه حضرت امام قدس سره فرمود: ((اگر بر كشورى نداى دلنشين بسيجى طنين اندازد چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گرديد و الا هر لحظه بايد منتظر حادثه باشيم. بسيج بايد مثل گذشته و باقدرت و اطمينان خاطر به گذشته به كار خود ادامه دهد)).(صحيفه نور, ج21, ص52)
حضرت امام سپس به ضرورت تشكل هاى دانشجويان دانشگاه ها و طلاب حوزه هاى علميه اشاره فرموده و خاطر نشان مى سازد:
((امروز يكى از ضرورىترين تشكل ها بسيج دانشجو و طلبه است. طلاب علوم دينى و دانشجويان دانشگاه ها بايد تمام توان خود را در مراكزشان از انقلاب و اسلام دفاع كنند, فرزندان بسيجى ام در اين مراكز پاسدار اصول تغيير ناپذير نه شرقى و نه غربى باشند. امروز دانشگاه و حوزه از هر محل بيشتر به اتحاد و يگانگى احتياج دارند. فرزندان انقلاب به هيچ وجه نگذارند ايادى امريكا و شوروى در آن دو محل حساس نفوذ كنند. تنها با بسيج است كه اين مهم انجام مى شود و مسائل اقتصادى بسيجيان به عهده اين دو پاسگاه علمى است)).
(صحيفه نور, ج21, ص53)

مباد تيغم نيام جويد!
تجربه اى ارزنده كه از حوادث تلخ آموختيم اين بود كه فرزندان انقلاب و وفاداران به خط امام و رهبرى ـ كه جز آن انقلاب مفهومى ندارد ـ بايد عرصه را بر فرصت طلبان تنگ كنند و ميدان را به بازيگران ندهند كه در زير لواى آزادى و جامعه مدنى به شيوه غربى همه چيز را پايمال كنند و از غوغاسالارى رنگين نامه ها كه چون علف هرزه روييده اند نهراسند و در چارچوب قانون و به طور منظم صفوف دفاعى خود را در سنگر ((علم و جهاد)) تقويت كنند. بسيج دانشجويى را كه به فرموده حضرت امام از ضرورىترين تشكل ها است با قامتى استوار سر پا نگه دارند. به خاطر داشته باشند كه ليبرال ها در روزهاى اول انقلاب همين نغمه را سر مى دادند كه سپاه و بسيج مانع كار ما هستند و يا در انديشه انحلال ارتش بودند و زير اين شعار توطئه نابودى بنيه دفاعى مردمى كشور طراحى مى كردند كه با هوشيارى و رهبرى حكيمانه امام راحل اين نغمه شوم در گلو خفه شد و همين نيروهاى مردمى بودند كه كشور و انقلاب را از كام دشمن بيرون كشيدند و همين ها هستند ذخيره هاى اسلام و ياران حضرت مهدى(ع) و وفاداران رهبرى انقلاب اند و خواب را بر ديده دشمن حرام مى كنند. بسيج دانشجويى نيز از اين نيروهاى ذخيره اسلام و امام و رهبرى است كه امروزه نيز از سوى جريان هاى منحرف مورد تهاجم است و برخى نشريات نوظهور از نيروهاى حزب الله با تعابيرى ناشايست ياد مى كنند و هدفشان اين است كه با جوسازى و غوغاسالارى آنان را منزوى سازند و از صحنه به در كنند غافل از آن كه اين نيروهاى مخلص و سپاهيان مهدى(ع) هوشيارتر از آنند كه به وسوسه خناسان و رجزخوانى ليبرال ها سنگر را خالى كنند. كسانى كه در برابر توپ و تانك ها از صحنه پيكار عقب نشينى نكرده اند, بى شك قلم هاى مشتى زبون نخواهد توانست آنان را به ترك سنگر مجبور سازد. زيرا مومن به نور خدا راه خود را پيدا مى كند: ((المومن ينظر بنورالله)) و اين مغزهاى عليل بى ايمان و بى نور و تاريك اند كه با خيال خام طرح ريزى مى كنند و گمان مى برند ديگر آن شور و هيجان انقلاب فرونشسته! و فرصت هجوم بر اين دژ استوار فرا رسيده است!!
كوتاه سخن آن كه : هم چون روزهاى اول انقلاب و سال هاى جنگ, بايد آماده بود و اين آمادگى بسيج گونه در فضاى دانشگاه از هر جاى ديگر ضرورىتر است و مسئولين امر بايد امكانات تشكل هاى دانشجويى و دانش آموزى را در آمادگى دفاعى و فعاليت سالم سياسى از هر جهت در اختيار مراكز فرهنگى و دانشگاهى قرار دهند و تشويق هاى لازم را از اين نيروها بنمايند و نگذارند غبار فراموشى بر اين سپاهيان مخلص خدا بنشيند! اين مقال را با شعرى از شاعر انقلابى آقاى حميد سبزوارى از زبان بسيجيان به پايان مى بريم:
نمى گذارم پرم ببندى
كه شوق پرواز باز دارم
نمى گذارم لبم بدوزى
كه شور آواز باز دارم
اگر بميرم نمى گذارم
دوباره دامم به ره گذارى
كه رنگ صياد مى شناسم
كه ديده باز باز دارم
زننگ تسليم بركنارم
و تن به ذلت نمى سپارم
كه پر ز سوداى سرفرازى
سرى سرافراز باز دارم
به سينه دارم دلى چو دريا
هميشه توفنده ناشكيبا
بگو به دشمن ز شورش من
كه طبع ناساز باز دارم
مباد تيغم نيام جويد
مباد روحم منام جويد
برنده تيغى خجسته روحى
به مثل آغاز باز دارم
كجا كه شعرى بليغ بينى
حماسه ام بر ستيغ بينى
تپنده نبضى شكفته روحى
حماسه پرداز باز دارم

/

منافقين در كلام شهيدان

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

((منافقين در كلام شهدا))

تهيه و تنظيم:دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

((تو اى خواهر و برادر مسلمان, بيدار باش و هوشيار كه فريب اين از خدا بى خبران (منافقين) را نخورى و با چهره هزاران چهره شان شك و شبهه اى در دل تو ايجاد ننمايند)). (پاسدار شهيد محمد جواد ميرى ـ از بروجرد)

((برادر من, خواهر من, روى سخنم با توست, تو كه هم نسل خودم هستى, بهوش باش, خوب چشمانت را بازكن, فردا هيچ بهانه و پاسخى در پيشگاه خداوند ندارى, احساسات خودت را كنار بگذار, هوا و هوس را دور بينداز, امروز بشريت با يك پديده جدى روبروست, تاريخ وارد پيچ حساس و مهمى شده است. بايد تصميم بگيرى با مسائل گستاخانه برخورد كنى, شهامت داشته باش, امروز دنيا اعتراف مى كند كه انسان, اين موجود ناشناخته همچنان ناشناخته و مجهول مانده است و تا اين مجهول حل نشود, هيچ يك از مشكلات جامعه ما حل نخواهد شد. مكتب ما و ايدئولوژى ما و انقلاب ما اين مجهول را حل كرده است و اين دو راهى را از سر راه جوامع بشرى برداشته است.
واى بر شما جوانان, واى بر شما پدران و مادران, واى بر تو اى فدايى, مجاهد, پيكارى و بالاخره تو اى ضد انقلاب كه چقدر از واقعيتها دوريد. تو كه امام زمان خود را نشناخته اى, من نمى دانم چگونه اين مسائل را براى خود توجيه مى كنى, پاسخ وجدان بشريت آينده را چه خواهى داد)).
(روحانى و دانشجوى شهيد مهدى مقدس ـ از نجف اشرف)

((برادران و خواهران من, هرگز نافرمانى خدا را نكنيد كه پشيمان مى شويد. از شما به نداى قرآن كه خداى تعالى فرمود (اولى الامر منكم) از امام خمينى صاحب امر خدا پيروى كرديد و خدا شما را پيروز كرد, علتش اين بود كه به سوى حق رفتيد. ديگر بار شيطان صفتان (منافقين) شما را از خدا جدا نكنند و به سوى مليت و جاهليت و شيطان و دنيا نكشند. اينها درونشان اعتقادى به خدا ندارد و گرنه حكم خدا عيبش چيست كه به حكم خودشان ميل مى كنند. هميشه رضاى خدا را طلب كنيد تا آزاد از همه چيز باشيد. انسان كامل شويد تا صفات حق در شما پيدا شود)).
(روحانى شهيد ـ منصور بامداد ـ از لار)

((حتى يك لحظه از وجود منافقين داخلى غافل نشويد زيرا منافقان مانند شيطان مى مانند كه هميشه در تزلزل حكومت الله كوشش مى كنند)).(دانشآموز شهيد مجيد ميرزاكوچكى ـ از تهران)

((دشمنان اسلام با تحريكات داخلى و با علم كردن گروهكهاى منافق و پيكارى سعى در ايجاد رعب و وحشت در توده عظيم ملت را دارند. شما در حد توانتان سعى كنيد اين طرفداران پاك و معصوم ـ اعم از دختر و پسر… را به راه راست خدائى آوريد)).
(بسيجى شهيد هادى ترابى دلشاد ـ از تهران)

((در مقابل كفار, كه همان منافقين هستند, هرچه مقاومتر باشيد و آنها را به خاك و خون بكشيد.
(پاسدار شهيد محمدرضا اصغرى ـ از تهران)

((هيچ گاه حرفهايى را كه مى شنويد بدون تحقيق قبول نكنيد. تا شايعه در مقصودش كه از بين بردن اسلام و لوث كردن سران انقلاب است ناكام بماند.))
(بسيجى شهيد عباس اكبرى ـ از تهران)

((با منافقان ضد خلق و ملى گرايان از خدا بى خبر به مبارزه بپردازيد و آنان را از صحنه جامعه براندازيد و حيثيت سياسى آنان راـ كه بر امت حزب الله از پيش روشن شده, افشاتر كنيد و سرانجام به زباله دانى بيندازيد.))
((با مكاتب مادى دنيا و اين گروهكهاى از خدا بى خبر بخصوص منافقين ضد خلق مبارزه كنيد)).(دانشآموز شهيد مهدى محقق امين ـ ازقم)
((با چنگ و دندان منافقان و دشمنان اسلام را از بين برده و در جهت معنوى و تزكيه نفس خود بكوشيد.))
(دانشآموز شهيد كورش محمدى ـ از باختران)

/

در انديشه معــــاد

 

در انديشه معاد

آيه الله عباس محفوظى

 


 

((يسئل ايان يوم القيامه فاذا برق البصر و خسف القمر و جمع الشمس والقمر يقول الانسان يومئذ إين المفر;(1) مى پرسد: روز رستاخيز چه وقت است؟ پس آن گاه كه ديده خيره گردد و ماه در خسوف افتد و آفتاب و ماه به هم گرد آيند آن روز انسان گويد راه گريز كجاست؟))
قيامت جاى گاه عمل و پاداش است. هر شخص اعمال خود را در پيش روى خود حاضر مى يابد آن جا اعضا و جوارح و شاهدان بر رفتار و كردار ما شهادت مى دهند. گناهان مانند طوق دور گردن انسان پيچيده شده با او قرين هستند و راه فرارى از آن براى صاحب گناه نمى باشد. فرد گناه كار در آن روز آرزو مى كند كه اى كاش بين او و اعمال بدش فرسنگ ها فاصله بود.
انسان در آخرت نتيجه تك تك اعمال نيك و بد خود را خواهد ديد. انسانى كه اعمال نيك انجام مى دهد, ولى در كنارش مرتكب معصيت مى شود, ثواب اعمالش از بين مى رود. گناه سبب از بين رفتن حسنات مى شود. اگر در روز قيامت انسان, گناه كار شناخته شود و حق الناس بر گردن او باشد, ثواب اعمالش به پرونده ديگران منتقل مى شود. ائمه اطهار(ع) با آن همه عظمت باز هم نگران عاقبت اعمال خويش بودند. در اين جا به داستانى در اين مورد توجه كنيد.
شبى, شخصى شتابان به خانه حضرت زهرا(س) آمد و عرض كرد: فاطمه جان! على(ع) از دار دنيا رفت. فرمودند: چه ديدى؟ عرض كرد: على(ع) را در ميان نخلستان ديدم كه خدا خدا مى كرد تا اين كه به روى زمين افتاد و از دنيا رفت. حضرت زهرا(س) فرمود: تو يك بار على(ع) را اين گونه در نخلستان ديده اى. على(ع) هر شب اين چنين مى ميرد و زنده مى شود. پس در جايى كه على(ع) اين گونه نگران عاقبت اعمال خويش است ما بايد خيلى مواظب اعمال و رفتارمان باشيم.
حضرت على(ع) بارها و بارها به مومنان سفارش تقوى را كرده است.
در جاهاى مختلفى از نهج البلاغه اين سفارش به چشم مى خورد.
((فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيره معاد;(2) آرى, بى گمان تقوا رمز استوارى اندوخته اى براى معاد است.))
((يا خير الزاد التقوى;(3) بهترين توشه تقوى است.))
تقوا از ماده ((وقى, يقى)) به معناى خود را نگه داشتن, كف نفس از گناه مى باشد. تقوا, يعنى دورى از گناه اعم از كبيره و صغيره. ما بايد به فكر سختى روز قيامت باشيم روزى كه رابطه هاى ظاهرى, انسان را نجات نمى دهد.
پدر, پسر را نمى شناسد. مادر فرزند را فراموش مى كند, هيچ كسى در آن لحظات هولناك يك ديگر را نمى شناسد و همه به فكر نجات از عذاب و نتيجه اعمال خود مى باشند. امام حسين(ع) و فرزندش امام زين العابدين(ع) با آن همه عظمت و بزرگى, به فكر سختى روز قيامت و اندوختن زاد و توشه براى اين سفر طولانى بودند, آن وقت ما از زمان برپا شدن قيامت مى پرسيم براى ما چه فرقى مى كند بالاخره قيامت برپا خواهد شد و هيچ شكى در آن نيست آن چيزى كه مهم است اين است كه به فكر توشه اين سفر باشيم.
به اين داستان هم توجه كنيد: از شخصى نقل شده است: ((در نيمه شبى از كوچه اى عبور مى كردم ناگاه مردى را ديدم كه بارى به دوش مى كشيد, گفتم: آقا! كجا مى رويد؟ گفت به مسافرت. گفتم: چه چيزى به همراه دارى؟ گفت: اين زاد و توشه من است قدرى كه با هم راه رفتيم, ديدم در خانه اى را زد و مقدارى از آن كيسه را آن جا گذاشت و همين طور خانه به خانه در مى زد و از آن كيسه به صاحبان خانه ها مى داد گفتم: آقا! شما گفتيد, من به مسافرت مى روم و اين ها توشه من است جواب داد: بلى. همين طور است, مسافرت طولانى در پيش دارم, سفرى كه بازگشت ندارد و آن سفر قيامت است. درست كه نگاه كردم ديدم اين آقا, امام زين العابدين(ع) است.
يكى از مسائلى كه در مورد معاد و نتيجه اعمال مطرح شده است تجسم اعمال خوب و بد انسان مى باشد. اعمال خوب و يا بدى كه ما در اين دنيا انجام مى دهيم در عالم برزخ و قيامت به صورت فردى خوش صورت و زيبا و يا زشت مجسم شده و هميشه در كنار انسان خواهند بود. تنها چيزى كه انسان همراه خود به عالم آخرت مى برد اعمال او است. ثروت, جاه, اهل و عيال و قدرت در آن جا ما را نجات نخواهد داد. هر يك از اعمال خوب ما مانند نماز, روزه و حج, نورى هستند كه ما را از ظلمت و تنهايى قيامت نجات مى دهند. امام زين العابدين(ع) در مناجاتى عرض مى كنند: بارخدايا گريه مى كنم بر تنهايى و تنگى ظلمت قبرم آن جا ظلمت مطلق است, اگر ما از اين جا نور نبريم, در آن جا در تاريكى خواهيم بود. اگر ما در احوال برزخ و قيامت بينديشيم نورانيتى در قلب پيدا مى كنيم كه ما را منقلب خواهد كرد.
در اين جا به داستانى عبرت انگيز توجه كنيد.
نقل مى كنند: شبى شيخ بهايى وارد قبرستانى شد و با نگهبان قبرستان احوال پرسى نمود. پس از احوال پرسى از وى سوال كرد. ساليان درازى كه در اين قبرستان هستى چه ديده اى؟ گفت: از عجايبى كه ديده ام اين بود كه مرده اى را آوردند و دفن كردند. بعد از دفن وى از ميان قبرستان بوى خوشى بلند شد ديدم يك جوان زيبا و معطر وارد قبرستان شد و كنار همان قبر آمد. قبر شكافته شد و جوان داخل قبر شد. چيزى نگذشت كه قبرستان متعفن شد. دوباره ديدم يك سگ بدبو و زشت آمد و داخل قبر شد. اندكى پس از آن, جوان از درون قبر سراسيمه بيرون آمد, در حالى كه پيراهنش پاره شده بدنش خون آلود بود. جلو رفتم و پرسيدم تو كيستى؟ گفت: من عمل خوب اين مرد بودم و آن سگ عمل بد او, ما در داخل قبر با هم مبارزه كرديم تا اين كه او به من غلبه كرد و تا روز قيامت با صاحبش خواهد بود.
آرى, دعا, نماز, روزه, خمس, زكات و اعمال شايسته, مثل آن جوان زيبا است كه با ما داخل قبرمان شده و تا روز حساب مونس ما خواهند بود. در مقابل, غيبت, دروغ, سخن چينى, تهمت و افترا, كم فروشى, ترك نماز و… مثل آن سگ بدبو و موحش است كه قرين انسان مى شوند. ما بايد متوجه باشيم كه ميزان الهى حق است و همه چيز, حتى كوچك ترين اعمال نيز مخفى نمانده از آن سوال خواهد شد. قرآن مى فرمايد: ((هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق))(4)
تمام اعمال و رفتار ما در دنيا تحت كنترل بوده و ضبط مى شود. درست همانند دوربين هاى فيلم بردارى كه از كوچك ترين حركات و اعمال ما فيلم بردارى مى كنند.
در حديثى آمده است كه روزهاى دوشنبه و پنج شنبه هر هفته پرونده اعمال انسان ها به پيشگاه حضرت حجه ابن الحسن(عج) عرضه مى شود. اگر در پرونده مان اعمال نيك و ثواب نوشته باشند, قلب نازنينش راضى و خشنود خواهد شد و اگر گناه نوشته باشند, آزرده خاطر شده و بر آن اشك مى ريزند. هشيار باشيم قلب حضرت از ما آزرده خاطر نشود. ان شإالله.

پى نوشت ها:
1ـ سوره قيامه (75) آيه7.
2ـ نهج البلاغه, خطبه 23.
3ـ نهج البلاغه, قصار الحكم, 130.
4ـ سوره جاثيه (45) آيه29.

/

عظمت قــرآن 3

 

عظمت قرآن(3)

آيه الله جوادى آملى

 


 

((لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون.))(1)
((اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم, يقينا آن[ كوه]را از بيم خدا فروتن[ و] از هم پاشيده مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم باشد كه آنان بينديشند.))

اين كريمه, هم مى تواند اميدبخش و نشانه تجليل و تكريم باشد و هم نشانه توبيخ و سرزنش; اما اميدبخش باشد نسبت به وجود مبارك رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ و عترت طاهره ـ عليهم السلام ـ و شاگردان اين مكتب, و سرزنش نسبت به منحرفان از مكتب. قرآن عظيم كه اگر بر كوه نازل بشود آن را متلاشى مى كند وقتى كه پيامبر(ص) آن را در كمال آرامش حمل و هضم مى كند و اين كتاب نه تنها او را ناآرام نمى كند بلكه مايه طمإنينه و آرامش او مى گردد, اين نشانه عظمت آن انسان است. كتابى كه كوه را ريز ريز مى كند بر قلب مطهر رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فرود آمد و نه تنها اين قلب را ناآرام نكرد بلكه آن را از هر ناآرامى دفع كرد: ((نزل به الروح الامين على قلبك))(2) پس اين كتاب نازل شد و براى اين نازل شد كه ((كذلك لنثبت به فوادك و رتلناه ترت(3)يلا)) ما اين كتاب را بر قلب مطهر تو نازل كرديم تا تو را تثبيت كنيم, پس اين كتاب كوه افكن مايه تثبيت قلب مطهر رسول اكرم شد.
جنبه توبيخى آيه مورد بحث براى ديگران آن است كه كتابى كه اگر بر كوه نازل بشود كوه را متلاشى و ريز ريز مى كند قلب يك عده در برابر آن هيچ عكس العملى نشان نمى دهد, اين همان است كه: ((ان منها كالحجاره او اشد قسوه)).(4)
درباره قرآن اين دو سمت ياد شده است كه از قرآن دو كار متضاد در دو زمينه مختلف ساخته است اين كه فرمود: ((وننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين و لايزيد الظالمين الا خسارا))(5) ناظر به همين است. اين كتاب, از يك سو مايه شفاى دردهاى دل مومنين است و از سوى ديگر مايه خسارات تبهكاران. قرآن خود را به عنوان شفاى دردهاى دل مردم معرفى كرد, نكته اين است كه نفرمود ((دوا))ى دردها بلكه فرمود: ((شفا)), ممكن است چيزى دوا باشد, مصرف بشود ولى اثر نكند, اما ممكن نيست شفا جايى برود و اثر نكند, اصولا شفا يعنى تإثير, و اين فرض ندارد كه شفا جايى برود و شخص درمان نشود, اما دوا ممكن است جايى برود و هاضمه نپذيرد, پس فرمود: ((شفإ لما فى الصدور)).(6)
آن گاه ما فى الصدور را هم مشخص كرد كه دردها گوناگون اند: جهل, كينه, دشمنى, عداوت, طمع در نامحرم و… اين مرض ها را كه علمى و عملى اند قرآن شفا مى دهد و اگر دلى مستعد درمان باشد و قرآن در آن دل بتابد يقينا شفا را به همراه دارد: ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين)).
همين قرآن ((و لا يزيد الظالمين الا خسارا)) نه قرآن ديگر, وقتى بر قلب تبهكاران مى تابد سياه تر مى شود آن دل, چرا؟ چون در مقابل اين نور عكس العمل قرار مى دهد و به مبارزه با اين نور مى پردازد: ((يريدون ليطفئوا نورالله بافواههم)).(7) همين مبارزه عليه نور مايه تيره تر شدن دل هاى آنان است, مثل اين كه شما براى مهمانهايتان يك ظرف گلابى پخته شيرين و پرآب حاضر كرديد بعضى از مهمان ها سالم اند و ديگران به بيمارى دستگاه گوارش مبتلايند آن كه سالم است اين ميوه را مى خورد و فربه مى شود و آن كه زخم معده دارد همين گلابى بر دردش مى افزايد, هرچه شيرين تر و پرآب تر باشد دردش افزوده تر مى شود. همين گلابى است كه دردآور است نه چيز ديگر هرچه رسيده تر و شيرين تر باشد براى دستگاه گوارش كسى كه به بيمارى سوءهاضمه مبتلاست دردآورتر است. در تمام ايام سال شبى به عظمت شب قدر نيست, به طورى كه عبادت در آن شب به اندازه عبادت هزار ماهه است, ولى براى تبهكاران هم هيچ شبى بدتر از شب قدر نيست چون معصيت در شب قدر با معصيت در ساير شب ها يكسان نيست. پس يك امر به دو زمينه مختلف دو اثر گوناگون دارد: ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين)) اما ((و لايزيد الظالمين الا خسارا)). همين قرآن كوه افكن اگر بر قلب مومن بتابد قلب مومن را مستحكم تر مى كند ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب))(8) و اگر همين قرآن بر دل سياه سيه دلان كه ((فى قلوبهم مرض))(9) است بتابد, چون آن ها عكس العمل نشان مى دهند ((و ان منها كالحجاره او اشدقسوه)).(10)
بخش ديگر از سخن اين است كه فرمود اين ها مثلى است كه ما ذكر مى كنيم ((و تلك الامثال نضربها للناس))(11) مثل آن است كه مرحله رقيقه ممثل را نشان بدهد گاهى انسان درباره خود اين مثل مدت ها فكر مى كند گاهى از مثل به ممثل منتقل مى شود مى فرمايد اينها جنبه مرآتى دارد, شما بايد از اين مثل به ممثل منتقل بشويد. اما انتقال از مثل به ممثل كار آسانى نيست ما مثل هايى است كه مى زنيم. سوره مباركه حشر طبق شواهدى كه در آن هست, مثل جريان يهود بنى نضير و امثال آن, معلوم مى شود كه در مدينه نازل شده در حالى كه در بعضى از سوره هايى كه در مكه نازل شده است, همين مطلب را با فعل ماضى ياد كرده است; مثلا در سوره مباركه روم آيه 58 مى فرمايد: ((و لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل)). ظاهرا مشابه اين, در سوره زمر هم هست. پس در بعضى از سوره هايى كه در مكه نازل شد با فعل ماضى ياد كرد كه فرمود ما در قرآن براى هر چيزى مثل زديم ولى در سوره مدنى با فعل مضارع ياد مى كند. اين يا براى آن است كه چون مستقبل محقق در حكم ماضى است بيان مى كند و يا براى آن است كه گذشته را به خاطر بياورد و استمرار را احضار كند, با فعل مضارع ياد مى كند.
بنابراين آن تعبيرات ماضى كه در سوره هاى مكى ياد شده است با تعبير مضارع كه در سوره مدنى ياد شده است قابل جمع است, اگر تعبير مضارع در سوره مكى بود و تعبير ماضى در سوره مدنى محذورى نداشت, الان هم كه ماضى در سوره هاى مكى است و مضارع در سوره هاى مدنى است بى محذور است.

تفكر در مثال ها
چگونه از مثل به ممثل پى ببريم؟ فرمود: ((نضربها للناس لعلهم يتفكرون)) ما مثال ها را مى زنيم تا شايد كه مردم فكر كنند. فكر, كار و روش است, كار و روش هم سرمايه مى خواهد و هم مقصد. سرمايه اين كار, علم و مقصد آن, عاقل شدن است. انسان بايد بينديشد كه چه بشود به كجا برسد. مثل را قرآن ذكر نمى كند كه انسان متفكر و يا دانشمند, چون انديشه كردن, ابزار است و علم و دانش هم سرمايه, پس نه دانشمند شدن هدف است و نه تفكر كردن, بلكه تمام تلاش دين اين است كه عاقل تربيت كند نه عالم. عالم شدن سخت نيست عاقل شدن دشوار است, چون عاقل شدن علم به علاوه عمل صالح است, آن كه عالم نيست عاقل هم نيست سختى عقل براى آن است كه انسان بايد معارف و احكام را خوب بفهمد, سپس اعتقاد پيدا كند و آن گاه عمل نمايد, از اين رو بسيار دشوار است, اما تفكر ابزار است. خداوند سبحان اين موضوع را در سوره مباركه عنكبوت آيه 43 مشخص فرمود كه: ((و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون)) غير از افراد عالم كسى آن ها را تعقل نمى كند يعنى عالم بودن سرمايه داشتن است, تفكر ابزار اين كار و كار كردن است و عاقل شدن هدف. تمام تلاش براى اين است كه انسان عاقل بشود عاقل كسى است كه معارف الهى را خوب بفهمد و از جنبه عملى هم كسى كه نتواند بهشت را كسب كند عالم شده ولى عاقل نشده است, چرا كه عقل آن است كه به وسيله آن, خداوند پرستش شود و بهشت به دست آيد, چرا كه تعريف عقل اين است كه: ((يعبد به الرحمن و يكتسب به الجنان))
و تمام تلاش قرآن براى اين است كه انسان را تا دم دروازه بهشت برساند ((يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام)).(12) بنابراين عالم شدن, مواد سرمايه اى را داشتن است, تفكر, كار كردن است و عاقل شدن هدف.

راه هاى هدايت
راهى كه قرآن كريم به ما ارائه داد چه راهى است؟ هم راه استدلال را به ما نشان داده, هم راه اطاعت از ظواهر دينى و هم راه تهذيب نفس. جمع هر سه هم ممكن است اينها منفصله مانعه الخلو است نه مانعه الجمع, اگر كسى راه استدلال عقلى يا راه ظواهر دينى و يا راه تهذيب نفس را طى نكرد, هرگز به مقصد نمى رسد يكى از اين ها را كه طى كند به نوبه خود گوشه اى از دين را مى فهمد و براى او همان اندازه مقبول است چون هر سه او را به آن مقصد راهنمايى مى كند. اگر راه حارثه بن مالك را طى كرد همان مى شود كه رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله وسلم ـ به او مى فرمايد: ((عبد نور الله قلبه)) اين چنين نبود كه حالا حارثه بن مالك ساليان متمادى حوزه ها را پشت سر گذاشته باشد, درس و بحث كرده باشد, اين راه تهذيب نفس را گرفته است به مقصد رسيد بسيارى از مردم نه راه حارثه بن مالك را گرفته اند نه راه خردمندان و فرزانگان كه با عقل استدلال كنند, از ظواهر دينى استفاده مى كردند يعنى از معصوم ـ عليهم السلام ـ سوال مى كردند اين موضوع چيست تكليف را مى فهميدند مسئله را ياد مى گرفتند و عمل مى كردند. اين پيروى از ظواهر دين است. عده اى هم با براهين عقلى همين مطلبى را كه ائمه ـ عليهم السلام ـ مى فرمودند مى فهميدند, چون معجزه براى اثبات صحت دعوت نيست براى اثبات صحت دعوى است; يعنى پيامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه مىآيد دو حرف دارد: يكى دعوت و ديگرى دعوى, دعوتش اين است كه خدا هست, واحد, بى شريك, عليم, قدير, سميع, بصير و… است. هم چنين حساب و كتاب هست, نشئه بعد از مرگ هست, هر عملى كه انسان بكند مسئول است. اين ها دعوت است و همه اين ها را مى شود با برهان فهميد, معجزه نمى خواهد.
سخن ديگر اين ها دعوى است مى گويد من از طرف خدا آمده ام, اين دعوى را با معجزه بايد ثابت كنند, آن دعوت را با برهان مى توان اثبات كرد لذا در هنگام استدلال بر توحيد دليل اقامه مى كنند, براهين اقامه مى كنند, نمى گويند ما حالا چون عصا را اژدها كرديم خدايى هست آن را بدون معجزه هم مى توان فهميد البته اگر دعوى ثابت شد دعوت را هم خيلى ها مى پذيرند, يعنى اگر ثابت شد كه اين شخص پيامبر است يقينا خدايى هست كه او را فرستاده است, به سخن او اطمينان پيدا مى كنند. اكثر مردم اين چنين اند, اما دعوت نيازى به معجزه ندارد با برهان مى توان اثبات كرد, خواص آن دعوت را با برهان مى فهمند, ولى دعوى را البته بايد با اعجاز يا نشانه هاى ديگر تثبيت بكنند. براى اثبات دعوت, آن براهين هم كافى است معجزه هم به نوبه خود سهمى دارد و مانند آن.
براى رسيدن به آن دعوت سه راه وجود دارد: يكى تجربه است, ما اگر بخواهيم اشياى خارجيه را بشناسيم, مثلا از علوم تجربى نظير طب, فيزيك و امثال آن آگاه بشويم, تنها راهش تجربه است, چون امور جزيى است. عقل كه براهين كلى را اقامه مى كند گرچه خطوط كلى را مى فهمد ولى درباره جزئيات خارجيه هيچ نقشى ندارد. با براهين عقلى هرگز نمى توان جزئيات خارجيه را , مثل اين كه حال مريض چگونه است, اثر فلان دارو چيست تشخيص داد. راه عقل نيست, عقل براى كليات جهان است جهان بينى است نه آثار خاصه اشياى مشخص, اين ها را با تجربه مى توان اثبات كرد.
راه دوم, كشف و شهود معصومانه است و راه سوم هم قول معصوم ـ عليهم السلام ـ
اينها سه راه است كه عقل در آنها راه ندارد, ولى براى اثبات مسائل ماوراى طبيعى سه راه وجود دارد: عقل, ظواهر دينى و تهذيب نفس. علوم تجربى در اين گونه امور راه ندارد; يعنى هرگز با طب و فيزيك و علم هندسه و امثال آن نمى توان مسئله معاد, فرشته ها, اسماى حسناى حق, صفات حق, توحيد حق و امثال آن را اثبات كرد, اصلا اينها در اين حرم امن راه ندارند, اين راه هاى گوناگون همه رفتنى است. در بخشى از قرآن كريم به اين سه راه ظاهرا اشاره كرده است آيه 8 سوره مباركه حشر اين است كه فرمود: ((و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير)) بعضى ها درباره حق جدال مى كنند بدون اين كه به هيچ يك از اين سه راه آشنا باشند, نه سخن عالمانه و مستدل و برهانى دارند, نه از ظواهر دينى استفاده كرده اند نه وحى اى به آنها رسيده است, اگر برهان عقلى نبود, اگر شنيدن از معصوم نبود, اگر وحى سماوى نبود كسى حق جدال در دين ندارد جاهل را با عالم بحث نيست گرچه سوال هست اين ((فاسئلوا اهل الذكر))(13) براى همين است سوال كنيد براى اين كه با سوال چندين نفر اجر مى برند اما اگر كسى آشنا با مبادى بحث نيست بخواهد جدل كند خود را خسته مى كند, جاهل حق بحث با عالم را ندارد, اما حق سوال را دارد, راه براى او باز است, چند سالى درس مى خواند و با مبادى آشنا مى شود, ممكن است از آن عالم هم بالاتر برود, اما كسى كه به مبادى آشنا نيست بخواهد جدل كند مى شود ((بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير)) اين شخص يا مقلد گمراه است يا متبوع گمراه. فرق آيه 3 و 8 همين سوره مباركه آن است كه يكى درباره تابع گمراه است ديگرى درباره متبوع گمراه.
اين سه راه اگر هميشه كنار هم باشد هيچ محذورى ندارد نه آن ها كه راه برهان عقلى را طى مى كنند با كسانى كه راه ظواهر دينى را طى مى كنند درگيرند و نه اين دو گروه با كسانى كه راه تهذيب نفس را در پيش گرفته اند درگيرند چون همه از يك منبع استفاده مى كنند. اما اگر هر كدام بخواهند راه خاص خودشان را بروند و بخواهند ديگرى هم مثل آنها فكر بكند و خودشان را ميزان العقايد و العلوم والافكار قرار بدهند اين اول نزاع است, كسى كه حكيم است توقع داشته باشد كه ديگران روى مسائل فلسفى و حكمى بينديشند اين چنين نيست, آن كه طبق ظواهر دينى مى رود توقع داشته باشد كه همه براساس ظواهر دينى حركت كنند, آن چنان هم نيست, آن كه راه سوم را مى رود توقع داشته باشد كه آن دو گروه مثل اين حركت كنند, اين طور هم نيست. چه اين كه شاگردان ائمه ـ عليهم السلام ـ هم يكسان نبودند اما همه يكديگر را درك مى كردند; يعنى هر يك رسم و راه ديگرى را مى فهميد و مى پذيرفت.
آيه مباركه وحدت به ما يك درس خاصى مى دهد, ببينيد ما از وسط راه شروع كرده ايم كمتر به نتيجه مى رسيم. اين همان آيه معروف است كه: ((واعتصموا بحبل الله جميعا و لاتفرقوا واذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعدإ فإلف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون)).(14)
اين واعتصموا كه شعار وحدت است نه به اين معناست شما هر كجايى هستيد در هر حدى هستيد بياييد با ديگران يك جور فكر كنيد اين شدنى نيست, چه اين كه ديديد كه تا حال كمتر ثمر داد اين ((واعتصموا بحبل الله جميعا)) معنايش اين نيست كه همه شما اهل قرآن و مسلمانى باشيد همه شما به قرآن و ثقلين عمل كنيد معنايش اين است كه همه شما با هم بفهميد ((واعتصموا بحبل الله جميعا)) با هم اين طناب را بگيريد نه تك تك, با هم كه گرفتيد يكديگر را درك مى كنيد اين سمينارها, كنگره ها, كنفرانس ها, بحث هاى گروهى, كارهاى گروهى, تحقيقات جمعى, گوشه اى از همين راه است. با هم بفهميد نه يعنى همه مسلمان باشيد حالا همه مسلمانيم و مشكلى هم حل نشد چون بى هم مسلمانيم نه با هم, بى هم قرآن را گرفته ايم نه با هم, اين با هم گرفتن غير از تك تك گرفتن است, وقتى با هم گرفتيم به افكار يكديگر احترام مى گذاريم هرگز خودمان ميزان العقايد والاعمال نمى شويم اگرچند كلمه درس خوانديم و عالم شديم اين اولين روزى است كه خود را بده كار مى دانيم نه طلب كار, اگر كسى فارغ التحصيل شد از حوزه يا دانشگاه و خود را طلبكار ديد اين بايد دوباره برگردد حوزه يا دانشگاه و درس را از نو شروع كند, اگر كسى خود را بده كار ديد و به افكار ديگران احترام گذاشت گفت اين نعمتى كه خدا به من داد اولين روز مسئوليت من است كه من بايد خدمت گزار مردم باشم اين است كه ديگر هيچ مشكلى پيش نمىآيد اين حق حوزه يا دانشگاه را ادا كرده است اين با هم فهميدن يعنى حرفهايتان را كنار هم بگذاريد وقتى كنار هم گذاشتيد آن گاه خيلى از مشكلات حل مى شود.
سيدنا الاستاد , علامه طباطبايى ـ رضوان الله عليه ـ دو بحث مفصل در ذيل آيه 119 سوره مائده دارند كه قبلا اشاره شد: يك بحث اين است كه قرآن كه فرمود من جامعه را هدايت مى كنم با چه راه هدايت مى كند همه اشكال هايى كه بر فلسفه و بر منطق شده است ايشان جواب داده اند. نقص هايى كه بر منطق و بر تفكر عقلى كرده اند همه را يكى پس از ديگرى جواب داده اند. يك بحثى هم دارند به نام بحث تاريخى كه هر دو بحث در قرآن شناسى نقش دارد يعنى جزء علوم قرآنى است كه ايشان در تفسير قرآن ذكر كرده اند اگر كسى خواست قرآن را بشناسد بايد اول در اين زمينه ها كار كند كه روش قرآن در هدايت چگونه است؟ آيا تهذيب نفس است؟ يا فقط عمل به ظواهر و استدلال به ظواهر است؟ يا استدلال هاى عقلى است؟ يا جمع بين اينهاست؟ مرحوم سيدنا الاستاد علامه طباطبائى مى فرمود كه خيلى از بزرگان آمدند اين مثلث را جمع كنند; يعنى بين ظواهر دينى و بين برهان عقلى و بين عرفان و كشف شهود جمع كنند ولى موفق نشدند سرش اين است كه هر كسى تافته جدا بافته بود اين تافته جدا بافته هر كسى را بخواهند با تافته ديگرى پيوند بزنند نمى خورد يك راه دارد كه آن اولين راه است و آخرين راه, آن راه را هم در پايان بحث اشاره مى كنند و راه حل نشان مى دهند مى فرمايند آن همين است كه ما به كريمه سوره آل عمران عمل بكنيم: ((واعتصموا بحبل الله جميعا)) يعنى با هم بفهميد نه هر كسى در راه خودش زحمت بكشد و ديگرى را به حساب نياورد و توقع داشته باشد كه ديگرى زيراكس گرفته او باشد مثل او فكر بكند اين نخواهد شد, يك راه دارد و آن با هم فهميدن است وگرنه فهم هاى بى هم را نمى شود با هم گره زد اگر با هم فهميديد هم برهان ظواهر دينى را تاييد مى كند و هم هر دو راه رياضت ((حارثه بن مالك)) ها را و هم راه حارثه بن مالك راه, حكيم و متدين را.
مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در روضه كافى نقل مى كند كه رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ صبح كه مى شد از اصحاب سوال مى كرد كه ديشب در عالم رويا چه ديده ايد؟ حضرت شاگردانش را به گونه اى تربيت مى كرد كه شب براى آن ها كلاس درس بود, كسى كه شب تا صبح بخوابد و چيزى در رويا نصيبش نشود اين, خواب مانده, آنها را طرزى تربيت كرد كه شب در عالم رويا چيزى براى آنها روشن بشود اصولا مى خوابند كه چيزى بفهمند خوابيدن براى آن نيست كه بدن بيارامد براى اين است كه اين جان از شر اين بدن نجات پيدا كند و به مدرسه برود, فايده خواب اين است مثل اين كه انسان يك بچه بازى گوش دارد, او را در گهواره مى خواباند كه خود مطالعه كند, اصل خواب براى همين است, اين بدن كه با شكم, زنده است بچه بازيگوش جان و مزاحم روح است, گرچه مددكار اوست اما مزاحم اوست. روح است كه اين بدن را آرام مى خواباند تا خود به ديار خويش سفر كند, اين بدنى كه الان شصت يا كمتر يا بيشتر كيلو وزن آن است چه كسى او را حركت مى دهد كى او را از مدرس به منزل مى برد, يك مدبرى دارد او را كنار غذا مى برد, آب به او مى دهد هنگام خسته شدن او را مى خواباند تا خود سفر كند.
دو روايت است كه مرحوم كلينى در ((روضه كافى)) و همين دو روايت را مرحوم فيض در ((وافى)) در باب برزخ نقل كرده است, آن روايت اين است كه:
بشرهاى اوليه خواب نمى ديدند انبيا به آنها مى فرمودند خدايى هست و دستورهايى هست و بايد اطاعت كرد اينها هم مى گفتند اگر عمل بكنيم چه مى شود؟ اگر نكنيم چه مى شود؟ انبيا مى فرمودند اگر عمل بكنيد يا عمل نكنيد اثرش بعد از مرگ ظاهر مى شود, آنها افكارشان بيشتر مى شد و مى گفتند بعد از مرگ كه خبرى نيست آنها كه رفتند كه برنگشتند, تا اين كه خداى سبحان رويا را بر آنان مسلط كرد و در عالم خواب رويايى نصيبشان مى شد, وقتى بيدار مى شدند به انبيا ـ عليهم السلام ـ مى گفتند: اينها چيست كه ما در خواب مى بينيم؟ مى فرمودند: از صنف آن امورى است كه ما به شما وعده مى دهيم, شما توقع نداشته باشيد كه مرده هاى شما از قبرستان برگردند, آن يك نشئه اى است كه بالاخره زنده مى شوند همه تا خطوط سرانگشتان هم برمى گردد: ((بلى قادرين على ان نسوى بنانه))(15) اما آن چه كه ما مى گوييم كه بعد از مرگ وارد برزخ مى شويد از همين قبيل است.
اين چند روايت بسيار لطيف است كه مرحوم كلينى در كافى نقل مى كند و هر دو را هم مرحوم فيض نقل مى كند.
غرض اين است كه در ((روضه كافى)) آمده است: رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ صبح از اصحاب سوال مى كرد كه در ((بارحه)) چه ديده ايد: ((ما فعلتم بالبارحه)).
اصولا حضرت طورى آنها را تربيت مى كرد كه اينها بدن را بخوابانند تا جانشان سفر بكند, جان به اين بدن علاقه مند است چون مركب اوست اگر اين بدن پرخورده باشد بالاخره اين جان بيچاره ناچار است در همان جا باشد تا اين همه غذايى كه خورده هضم بكند. تمام تكليف بر دوش اين روح بيچاره است, هنگام مرگ با يك نفرتى اين بدن را ترك مى كند, چون با نفرت اين بدن را ترك مى كند آثار نفرت هم اين است كه بدن, بدن, ((جيفه)) و ((مردار)) مى شود, اما اگر اين بدن تابع روح باشد آثار آن روح در اين بدن هست و مدت ها يا براى هميشه نمى پوسد.
پس يك راه وجود دارد كه بگوييم مثلث با هم ساخته بشود وگرنه از جايى ديگر بياوريم مثلث درست كنيم هرگز تثليث توحيد نخواهد شد فرمود: ((واعتصموا بحبل الله جميعا)) با هم بفهميد, دو طلبه كه با هم بحث مى كنند با هم مى فهمند نه بى هم اما يك طلبه كه در اتاقش مطالعه مى كند ديگرى در اتاقش, بى هم قرآن را فهميده اند نه با هم.

مهجوريت قرآن در حوزه ها
اما آن چه كه به عنوان بحث تاريخى بر سر قرآن كريم آمده بحث جالبى است. در صدر اسلام چگونه با قرآن رفتار شد؟ در زمان خود حضرت, بعد از ايشان, در زمان خانه نشينى حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ , و در زمان حكومت ايشان امويان و عباسيان چه كردند؟ از آل بويه تا زمان صفويه بر شيعه چه گذشت؟ شرح مفصل و جذابى درباره سير تاريخى قرآن دارد. سپس درباره بحث هاى حوزوى مطالبى مى فرمايند كه خلاصه اش اين است:
قرآن نه تنها به عنوان بحث رسمى در حوزه ها نيست كه اساسا درسى و بحثى به عنوان قرآن نيست, قرآن را به عنوان مهمان علوم ديگر هم نكرده اند طورى كه اگر كسى كارى با قرآن نداشته باشد مى تواند عمرى در حوزه ها به سر ببرد و در رشته خاص خود صاحب نظر باشد.
علوم ادبى ما با اشعار جاهلى و سبعه معلقه ديوان امرءالقيس و امثال ذلك تإمين بود, جامع الشواهدها هم اين را نشان مى دهد و سر اين كه لسان العرب و امثال آن, كتاب و لغتى است كه از آخر شروع مى كند, يعنى آخر كلمه را مى گويد باب النون يعنى كلمه اى را كه آخرش نون دارد, باب الواو يعنى كلمه اى كه آخرش واو دارد, برخلاف ساير كتاب هاى لغت براى اين كه معمولا قوافى, ابيات, اشعار را به همين شيوه تنظيم مى كردند, از آخر مدد مى گرفتند.
وارد مسائل فقه و اصول كه مى شويم شما از اول تا آخر اصول يكى دو تا آيه مى بينيد آن هم براى رد كردن نه براى اثبات: يكى آيه ((نفر)) است, ديگرى آيه ((نبإ)) كه به قول همه اصوليان محقق اينها دليل حجيت خبر واحد نيست. اين استدلال ها را به عنوان استدلال به آيه ذكر مى كنند براى رد كردن, كدام اصولى محقق است كه حجيت خبر واحد را به آيه ((نبإ)) استدلال كرد يا به آيه ((نفر)) استدلال كرد, همه گفتند اينها دلالت ندارند, آيه ((ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا))(16) هم تإييد است, براى اين كه قسمت مهمش را حديث ((رفع)) تإمين مى كند; يعنى كتاب برائت با آن برائت عقلى كه قبح عقاب بلابيان است مى گردد و قسمت مهمش در محور ((رفع عن امتى التسع)) مى گردد استصحاب هم كه با آن حديث تكيه مى كند, اصل هايى مانند اشتغال و تعادل و تراجيح نيز اين چنين است. ما در بحث هاى اصولى مرحله سطح و خارج مسئله اى نداريم كه به قرآن متكى باشد.
اما فقه گرانقدر ما قسمت مهمش, جلش لولا الكل به روايات بسته است و اگر در يك مسئله به ((اوفوا بالعقود))(17) استدلال مى شود مشابه اين معنا و اين مضمون از روايات ديگر به خوبى استفاده مى شود, بنابراين اگر كسى, طلبه اى قرآن مى خواند براى اين است كه مى خواهد ثواب ببرد. اساسا بافت حوزه و علوم حوزوى چيزى نيست كه به قرآن تكيه بكند, نه قرآن در متن كار حوزه است نه مهمان علوم حوزوى است. وقتى حوزه منهاى قرآن شد بازده اش هم همان خواهد بود و اين كه مى بينيد بزرگان از مراجع خودشان تلاش و كوشش كرده اند تفسير بنويسند مثل شيخ طوسى ها و امثال ذلك اين خطر را احساس كردند, اى كاش همان روال مرحوم شيخ طوسى و طبرسى و مرحوم آقا شيخ جواد بلاغى و ديگران ادامه پيدا مى كرد, آنان احساس مى كردند كه قرآن را بايد در حوزه ها آورد و اگر قرآن در حوزه باشد همه علوم هست.
يك سخن لطيفى امام فخر رازى دارد كه از او خيلى متوقع نيست در ذيل آيه كريمه: ((و لاتلقوا بايديكم الى التهلكه))(18) يك اشكال ادبى است كه ثلاثى مجرد مصدرش بر وزن تفعله نيامده است هلك, يهلك تهلكه, فعل يفعل تفعله نيامده است, اديبى كه به انتظار سبعه معلقه ها به سر مى برد مى خواهد كه تلاش و كوشش كند كه اين تهلكه را درست كند, امام رازى مى فرمايد كه به دنبال چه مى گردى؟ مى خواهى به وسيله امروالقيس حرف خدا را تثبيت كنى, قرآن براى شما سند نيست, مهد ادب نيست, شما مى خواهيد دنبال يك شعر جاهلى برويد تا بگوييد اين با قوانين ادب درست است اگر ثابت شده است معجزه است كما هو الحق البين همين قانون است, شما مى خواهيد با گفته عرب جاهلى قانون درست كنيد. اين فكر بايد احيا بشود كه خود كلام الله ادب مىآورد, شما ادبيات قبل از اسلام را با ادبيات بعد از اسلام مقايسه كنيد, غناى ادبيات بعد از اسلام, مرهون قرآن است. بحث هاى عقلى ديگر را هم قرآن آورده است. بنابراين قرآن نه تنها بايد همه اين علوم ياد شده را تغذيه بكند بلكه بايد به عنوان يك پرچمدار در حوزه ها مطرح شود. از سال هاى متمادى اين فكر در حوزه ها عموما و در حوزه قم خصوصا طرح شده بود كه كتاب هاى ادبى حوزه ها بازسازى بشود, ما به جاى اين كه شواهدى از سبعه معلقه و اشعار جاهليه بياوريم از آيات قرآن و كلمات اميرمومنان در نهج البلاغه شاهد بياوريم. مرحوم محدث قمى ـ رضوان الله عليه ـ حرف لطيفى در شرح حال خودش در كتاب ((الكنى والالقاب)) دارد در آن جا كه شرح حال خود را مى نويسد, مى گويد: من در جوانى ذوق ادبى داشتم مقامات حريرى و حميدى و امثال آن را مى خواندم, بعد فهميدم كه اين چه كارى است, در اين كتاب ها آمده است كه فلان جا سور اين چنين بود, سفره آن چنان بود, مهمانى و پذيرايى چه وضعى داشت, خلاصه يك مشت گدايى است اما نهج البلاغه يك آقايى است. من گفتم: اگر من ادبيات مى خواهم اين نهج البلاغه است, هم معارف دارد و هم ادب, چرا مقامات حريرى بخوانم. اين درد در حوزه ها بود و فخر يك اديب, اين بود كه مقامات حريرى درس مى خواند اما اگر از تفسير اين سخنان اميرمومنان ـ سلام الله عليه ـ كه: ((لايدركه بعد الهمم))(19) سوال مى كردى, مى ماند!
اما سفره پذيرايى فلان خان چگونه بود يا فلان شخص در فلان قبيله چگونه بود به هر جهت غير از يك مشت سورچرانى و شكم پرستى چيز ديگرى ندارد, اما نهج البلاغه, تماما حكمت و عرفان و خداپرستى و زهد ورزى است, لذا مرحوم محدث قمى مى گويد من تغيير سليقه دادم آمدم نهج البلاغه خواندم.
قرآن و نهج البلاغه بايد در متن حوزه ها باشند, به راحتى مى توان همه شواهد و قواعد را با قرآن و نهج البلاغه تإمين كرد, هم چنين تمام بحث هاى كلامى, فلسفى و عرفانى را مى توانيم قرآنى كنيم.

پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آيه21.
2) سوره شعرا, (26) آيه194.
3) سوره فرقان (25) آيه32.
4) سوره بقره (2) آيه 74.
5) سوره اسرإ (17) آيه 82.
6) سوره يونس (10) آيه 57.
7) سوره صف (61) آيه 8.
8) سوره رعد (13) آيه 28.
9) سوره بقره (2) آيه 10.
10) همان, آيه 74.
11) سوره عنكبوت (29) آيه 43.
12) سوره مائده (5) آيه16.
13) سوره نحل (16) آيه 43.
14) سوره آل عمران (3) آيه 103.
15) سوره قيامه (75) آيه4.
16) سوره اسرإ (17) آيه 15.
17) سوره مائده (5) آيه1.
18) سوره بقره (2) آيه 195.
19 نهج البلاغه خطبه1.

/

سخنان معصومان عليهم السلام اوصاف شيعيان

 

سخنان معصومان
اوصاف شيعيان

 


 

امام على عليه السلام :
((من كان من شيعتنا عالما بشريعتنا فاخرج ضعفإ شيعتنا من ظلمه جهلهم الى نور العلم الذى حبوناه به, جإ يوم القيامه و على رإسه تاج من نور يضىء لاهل جميع العرصات)).(1)
هر كس از شيعيان ما كه به دين ما آگاه باشد و ضعيفان از شيعيان ما را از تاريكى جهل برهاند و به روشنايى علمى كه بدو بخشيده ايم درآورد, در حالى وارد محشر مى شود كه بر تاركش تاجى از نور است و همه اهل محشر را روشنى مى بخشد.

امام باقر عليه السلام :
((ما شيعتنا الا من اتقى الله و اطاعه و ما كانوا يعرفون الا بالتواضع والتخشع و ادإ الامانه و كثره ذكر الله والصوم والصلاه والبر بالوالدين و تعهد الجيران من الفقرإ و ذوى المسكنه والغارمين…)).(2)
شيعه ما نيست جز كسى كه پرواى خدا دارد و او را پيروى كند, شيعه ما را نتوان شناخت جز با تواضع, افتادگى, اداى امانت بسيارى ذكر خدا, روزه, نماز, نيكى با پدر و مادر, رسيدگى به همسايگان نيازمند و مستمند و بدهكاران…

امام باقر عليه السلام :
((يا جابر بلغ شيعتى عنى السلام و اعلمهم انه لاقرابه بيننا و بين الله عزوجل و لايتقرب اليه الا بالطاعه له, يا جابر من اطاع الله و احبنا فهو وليينا, و من عصى الله لم ينفعه حبنا)).(3)
اى جابر سلامم را به شيعيانم برسان و به آنان اعلام كن كه ميان ما و خداى عزوجل خويشاوندى نيست و كسى جز با طاعت و بندگى به او تقرب نيابد. جابر! هر كه خدا را فرمان برد و ما را دوست بدارد دوست ماست و هر كه نافرمانى خدا كند محبت ما به حالش سودى ندارد.

امام باقر عليه السلام :
((ابلغ شيعتنا انهم اذا قاموا بما امروا انهم هم الفائزون يوم القيامه)).(4)
به شيعيان ما ابلاغ كن كه هرگاه آنها وظايف دينى خود را انجام دهند, روز قيامت آنها بى ترديد رستگارانند.

امام صادق عليه السلام :
((شيعتنا اهل الهدى و اهل التقى و اهل الخير و اهل الورع و اهل الفتح والظفر)).(5)
شيعيان ما اهل هدايتند و پرهيزكارى و خير و ايمان و اهل گشايش و پيروزى.

امام صادق عليه السلام :
((شيعتنا اهل الورع والاجتهاد و اهل الوفإ و الامانه و اهل الزهد والعباده)). (6)
شيعيان ما اهل پارسايى و كوشش, اهل وفا و امانتدارى و اهل زهد و عبادتند.

امام صادق عليه السلام :
((معاشر الشيعه كونوا لنا زينا و لاتكونوا علينا شينا, قولوا للناس حسنا و احفظوا السنتكم و كفوها عن الفضول و قبيح القول)).(7)
اى گروه شيعيان! همواره زينت ما باشيد و مايه ننگ ما نگرديد, با مردم نيك سخن گوييد, مراقب زبان خود باشيد و آن را از گفتار بيهوده و زشت باز داريد.

امام صادق عليه السلام :
((يابن جندب بلغ معاشر شيعتنا و قل لهم: لاتذهبن بكم المذاهب فوالله لاتنال ولايتنا الا بالورع والاجتهاد فى الدنيا و مواساه الاخوان فى الله و ليس من شيعتنا من يظلم الناس)).(8)
اى پسر جندب! به شيعيان ما بگو: راهها و روش هاى گوناگون شما را از راه نبرند, به خدا سوگند هيچ كس به جرگه ولايت ما در نمىآيد مگر با رعايت پارسايى و تلاش در [ بهره ورى از] دنيا و هميارى با برادران دينى و هر كس به مردم ظلم كند شيعه ما نيست.

امام حسن عسكرى :
(( ان الرجل منكم اذا ورع فى دينه و صدق فى حديثه و ادى الامانه و حسن خلقه مع الناس قيل: هذا شيعى فيسرنى ذلك)).(9)
بى گمان هر كس از شما در دينش پارسايى ورزد و در سخنش راست گويد و امانت را باز گرداند و با مردم خوشخويى پيشه كند, گفته مى شود: چنين كسى شيعه است و اين مرا شاد مى گرداند.

پى نوشت ها:
1) بحار, ج2, ص2.
2) تحف العقول, ص295.
3) بحار, ج78, ص183.
4) بحار, ج2, ص29.
5) كافى ج2, ص233.
6) بحار, ج68, ص167.
7) بحار, ج11, ص310.
8) تحف العقول, ص303.
9) بحار, ج78, ص372.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ چرا بايد آزمايش شويم؟

 

دانستنى هايى از قرآن
چرا بايد آزمايش شويم؟

 


 

((ولنبلونكم حتى نعلم المجاهدين منكم والصابرين و نبلو إخباركم)).
(سوره محمد(ص), آيه31)
و ما بى گمان تمام شما را آزمايش مى كنيم تا مجاهدان و بردباران شناخته شوند, و اخبارتان را نيز مىآزمائيم (تا اعمالتان خبر دهد كه در باطن چگونه هستيد).
اين آيه علت واجب كردن قتال را بر مومنان بيان كرده است. خدا مى خواهد مردم را امتحان كند تا براى خودشان مشخص گردد كه چه كسانى حاضرند از جان و مال و هستى خود در راه خدا بگذرند و با صبر و تحمل, در راه او و براى او مبارزه و پيكار كنند.
نكته اى در اين جا به چشم مى خورد و آن اين كه خداوند مى فرمايد: ((حتى نعلم)) تا آن كه بدانيم مجاهدان و صابران شما چه كسانى هستند. روشن است كه خداوند خالق و آفريدگار همه است و علم محض است يعنى بر همه چيز و همه كس احاطه دارد و عملش هرگز مقيد به زمان و مكان نيست, پس خداوند خودش عالم است و آگاه به حال تمام مردم, ولى مى خواهد خود مردم, يكديگر را بشناسند. چه بسا افراد زيادى, در ميان مردم با صلح و صفا زندگى مى كنند و ظاهرالصلاح هستند و آثار ايمان و تقوا از رخسارشان هويدا است و چه بسا پيشانيهايشان از كثرت سجده, پينه بسته است ولى هنگامى كه امر جهاد يا دفاع پيش مىآيد, چنان خود را مى بازند و با لطايف الحيل از زير بار مسووليت شانه خالى مى كنند و از جنگ و كارزار با دشمنان دين و قرآن فاصله مى گيرند كه تو گويى در ميان اين امت وجود خارجى نداشته و اصلا جزئى از كل نبوده و نيستند.
بايد هر مدت زمانى, حادثه و رخداد تلخى پيش آيد تا اين به ظاهر مومنان كه در حقيقت منافق و تيره دل هستند, شناسايى گردند و مردم آنها را بشناسند و حنايشان در ميان ملت رنگى نداشته باشد و قطعا تا كارزار و مجاهدت و پيكار نباشد, خوب از بد و خير از شر مشخص نمى گردد و مومن از منافق و باتقوا از لاابالى شناخته نمى شوند.
اگر هميشه اوضاع كشور و ملت آرام باشد و هيچ كشمكش و درگيرى ميان حق جويان و باطل خواهان رخ ندهد, هرگز انسان هاى خوب و باتقوا و مجاهدان واقعى و صابران, مشخص نمى گردند, لذا هرچند مدتى يك بار ـ چنان چه در ايران اسلامى نيز شاهد هستيم ـ حادثه اى رخ مى دهد و باطل خواهان جولانى مى كنند و سر و صدايى راه مى اندازند و حادثه اى تلخ مىآفرينند تا هم چهره واقعى منافقان مشخص گردد و هم صابران و بردباران تميز داده شوند. لذا حوادثى كه در طول انقلاب خونبار اسلامى رخ داده و مى دهد, هرگز براى عارفان و راهبران, غيرمترقبه نيست. در حادثه هفت تير كه يكى از سهمگين ترين تيرهاى دشمن به كالبد جوان انقلاب بود, خود شاهد بوديم كه امام عزيزمان رضوان الله عليه در سخنرانى آن روز فرمود: ((اين حادثه مترقبه)) يعنى ما پيوسته منتظر حادثه آفرينى هاى دشمنان بوديم و چقدر جالب بود كه هم مومنان و متقيان شناخته شوند و هم منافقان كوردل كه بسيارى از آنان تا آن روز لباس مقدس انقلاب و اسلام را در بر كرده بودند.
در حادثه فراموش نشدنى 8 شهريور كه امتداد هفتم تير بود, آن روز نيز چهره ديگر منافقان از خدا بى خبر شناخته شد و از آن سوى, دو مجاهد و صابر واقعى كه همگام و هم نوا با اسلام و انقلاب پيوند ناگسستنى داشتند, شناخته شدند و چه خوب اين دو بزرگوار (رجايى و باهنر) از آزمايش قطعى و مسلم الهى, روسفيد درآمدند و براى هميشه در كنار شهيدان جاويد انقلاب و اسلام مانند دو گوهر شهوار مى درخشند. همين بس كه به ياد آنان هر ساله هفته دولت برگزار مى شود و راه مقدسشان در حركتى توقف ناپذير دنبال مى گردد. روحشان شاد و راهشان مستدام باد.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
صرب ها اجساد هزاران مسلمان غيرنظامى را در معادن كوزوو سوزاندند.(78/3/17)
كانديداى مسلمانان با شكست رقيب صرب خود شهردار سربرنيتسا شد.(78/3/18)
فرمانده مبارزان كشمير: جهاد تنها راه آزادى كشمير است.(78/3/20)
صرب ها با آتش زدن مسجد كوزوو, امام جماعت آن را به شهادت رساندند. (78/3/25)
دبير كل حزب الله: امريكا مسئول جنايات رژيم صهيونيستى در لبنان است. (78/4/7)
21 تن از مخالفان دولت كويت به عضويت پارلمان اين كشور انتخاب شدند. (78/4/14)

داخلى
مدير مسئول روزنامه ايران از بسيجيان و رزمندگان عذرخواهى كرد.
كنگره بزرگداشت علامه طبرسى در قم افتتاح شد.
با مصوبه ديروز مجلس صدها هزار كارگر از حمايت قانون كار محروم شدند.
الويرى: شهردارى تهران را با 1000 ميليارد ريال بدهى تحويل مى گيرم. (78/3/19)
كشف يك شبكه جاسوسى در ايران, نگرانى امريكا و محافل صهيونيستى را برانگيخت.
يك سركرده و چند عضو گروهك منافقين در انفجار شمال بغداد به هلاكت رسيدند.
طرح اصلاح قانون كار مسكوت ماند.(78/3/20)
رئيس قوه قضائيه: 13 عضو شبكه جاسوسى صهيونيست ها به زودى محاكمه و مجازات مى شوند.
جمعى از محكومان دادگاه هاى نظامى مشمول عفو رهبر انقلاب قرار گرفتند.
رئيس جمهور: وظيفه دولت, پرهيز از تشنج است.
رئيس مجلس از عملكرد اقتصادى بنياد مستضعفان انتقاد كرد.(78/3/22)
در سالروز شهادت امام رضا(ع) و تشييع 600 شهيد دفاع مقدس, مشهد شاهد باشكوه ترين تجمع مردمى پس از انقلاب بود.(78/3/25)
رهبر انقلاب: نمايندگان مجلس كشورهاى اسلامى بايد گرايش ملت هاى مسلمان به حاكميت ارزش هاى اسلامى را نهادينه كنند.
رئيس جمهور: تشكيلات بين المجالس اسلامى به عنوان ((خانه امت)) زمينه مناسبى براى احيإ تمدن اسلامى است.(78/3/26)
روساى مجالس كشورهاى اسلامى با حضرت آيت الله خامنه اى ديدار كردند.
تهران به عنوان محل دائمى دبيرخانه اتحاديه مجالس كشورهاى اسلامى انتخاب شد.
اجلاس تإسيسى سازمان مجالس اسلامى با صدور قطعنامه اى به كار خود پايان داد. (78/3/27)
آيت الله جنتى: ايران در مورد 13 جاسوس صهيونيست ها با هيچ كس معامله نخواهد كرد.
ايران 700 ميليون دلار گندم از كانادا وارد مى كند.(78/3/29)
رهبر انقلاب: مقاومت و مبارزه تنها راه ريشه كن كردن غده سرطانى اسرائيل است.
متهم اصلى پرونده قتل هاى مشكوك خودكشى كرد.(78/3/30)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس مجلس سودان: ايران از اصول اسلامى دست برنمى دارد, غربى ها بايد مواضع خود را اصلاح كنند.
با تلاش وزارت اطلاعات, 3 تبعه ايتاليايى ربوده شده آزاد شدند.(78/3/31)
نيازى: كشف دخالت بيگانگان در قتل هاى مشكوك, باعث خودكشى عامل اصلى اين دسيسه شد.
وزير اطلاعات: عاملان ترور شهيد صياد شيرازى دستگير شدند.
كوفى عنان از سياست خارجى آقاى خاتمى تجليل كرد.
مهاجرانى: دولت با تغيير قانون در جهت محدود كردن مطبوعات مخالف است. (78/4/1)
(غلامرضا قبه) معاون شهردار سابق تهران به 9 سال زندان و پرداخت 20 ميليارد تومان محكوم شد. (78/4/2)
خاتمى: بايد از گام نهادن در راه افراط و تفريط غرب زدگان و سنت زدگان بپرهيزيم.(78/4/3)
مجلس ختم سعيد امامى با حضور ((حسينيان)) برگزار شد.(78/4/5)
خاتمى: دشمنان مى خواهند به نام آزادى بى بند و بارى و سهل انگارى فرهنگى را ترويج كنند.
شيخ ((الازهر)) از تإثير انديشه امام خمينى(ره) در احياى ارزش هاى اسلامى ستايش كرد.(78/4/6)
رهبر انقلاب: جريان ضد دين و طرفدار امريكا امروز هم مثل اول انقلاب در برابر جبهه خودى ايستاده است.(78/4/8)
خشكسالى 10 هزار ميليارد ريال خسارت وارد خواهد كرد.(78/4/9)
از سوى رهبر انقلاب 1954 نفر از محكومان دادگاهها مورد عفو قرار گرفتند.
آيت الله هاشمى رفسنجانى: امروز حجم عظيم تهاجم به انقلاب, روحانيت و رهبرى نگران كننده است.
مجمع روحانيون مبارز: سلب آزادى از مطبوعات و حق انتخاب از مردم ضربه به نظام اسلامى است.(78/4/12)
150 نماينده مجلس خواستار لغو بخشنامه تعطيلى مراكز آموزش عالى ضمن خدمت شدند.(78/4/14)
مجلس لايحه 1200 ميليارد ريالى مقابله با عوارض خشكسالى را تصويب كرد.
مدال طلاى سازمان بهره ورى آسيايى به يك مهندس ايرانى اهدا شد.
وزارت امور خارجه: مسئوليت مستقيم ربودن ديپلمات هاى ايرانى به عهده رژيم صهيونيستى است.(78/4/15)

خارجى
2 پايگاه عراق هدف بمب هاى ليزرى جنگنده هاى غربى قرار گرفت.
وزير دفاع عربستان مواضع امارات در مورد ايران را ابلهانه خواند.(78/3/17)
عربستان و قطر به اختلافات 34 ساله مرزى خود پايان دادند.(78/3/18)
كوفى عنان از بازرگانان امريكايى خواست واشنگتن را بر پرداخت بدهيهايش به سازمان ملل تحت فشار قرار دهند.
كنگره امريكا كلينتون را به نقض قوانين زمان جنگ متهم كرد.(78/3/20)
نيروهاى روسيه در آستانه ورود نيروهاى ناتو جايگزين صربها در كوزوو شدند.
شواردنادزه : خاطره ديدار با امام خمينى از صحنه هاى منحصر به فرد در عمر سياسى من بوده است.(78/3/22)
تلاش دختران صدام براى گريز از عراق ناكام ماند.(78/3/25)
امريكا به خاطر منافع خود تحريم كشاورزى چند كشور را لغو كرد.(78/3/26)
سازمان ملل: بازسازى ويرانى هاى جنگ 77 روزه بالكان حداقل 10 سال به طول مى انجامد.
يك فروند جنگنده اف ـ 14 امريكا در خليج فارس سرنگون شد.
روابط ازبكستان و تركيه متشنج شد, تركيه سفير خود را از تاشكند فراخواند. (78/3/27)
شركت هاى غربى 160 ميليارد دلار اسلحه به كشورهاى شوراى همكارى خليج فارس فروخته اند.
27 عضو كنگره امريكا خواهان تسريع در فروش غله و دارو به ايران شدند. (78/3/30)
پنج دولت غربى (ايتاليا, آلمان, فرانسه, انگليس و امريكا) اداره كوزوو را بين خود تقسيم كردند.
شاه اردن: سياست هاى كنونى ايران را پيام خوبى براى جهانيان مى دانيم. (78/3/31)
امريكا, انگليس و آلمان كمك به بازسازى يوگسلاوى را مشروط به سرنگونى ميلوسوويچ كردند.(78/4/1)
اوجلان: اگر آنكارا به پيشنهادهاى من اعتنا نكند جنگ پ. ك.ك 100 سال ديگر ادامه مى يابد.
دبير كل ناتو: نظاميان ناتو 3 سال در كوزوو خواهند ماند.(78/4/3)
رژيم صهيونيستى با حملات پياپى موشكى مردم لبنان را به خاك و خون كشيد. (78/4/5)
رئيس رژيم صهيونيستى از اقدامات تروريستى خود عذرخواهى كرد.
يك عرب ثروتمند خسارت حمله اسرائيل به لبنان را جبران مى كند.(78/4/6)
پروفسور فوريسون: وجود اتاق هاى گاز براى كشتار يهوديان در جنگ دوم جهانى كذب محض است.(78/4/7)
كليساى ارتدوكس صربستان خواستار استعفاى ميلوسوويچ شد.(78/4/8)
اجلاس سران 48 كشور اروپا و امريكاى لاتين با موضع گيرى عليه واشنگتن پايان يافت.
اوجالان به اعدام محكوم شد.
صدور حكم اوجلان با واكنش بين المللى مواجه شد.(78/4/9)
جمهوريخواهان, همسر كلينتون را به سوء استفاده از امكانات دولتى متهم كردند. (78/4/12)
روژه گارودى: ايران تنها مانع سلطه امريكا و صهيونيست ها بر جهان است. (78/4/13)
رئيس مجلس فرانسه دلال خون آلوده به ايدز است.
نواز شريف خواستار ميانجى گرى كلينتون ميان هند و پاكستان شد.(78/4/15)

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

خطرات سوراخ كردن پوست بدن براى مبتلايان به بيمارىهاى قلبى
افراد مبتلا به بيمارىهاى مادرزادى قلبى كه اقدام به سوراخ كردن پوست بدن از جمله گوش مى كنند با افزايش خطر ابتلا به عفونت هاى بالقوه مهلك روبرو هستند.
كلينيك مايو اقدام به بررسى 445 فرد مبتلا به بيمارى مادرزادى قلبى كه بيش از يك ميليون تن را در امريكا مبتلا كرده است نمود.
محققان دريافتند از هر چهار بيمار يك تن بعد از سوراخ كردن پوست بدن خود دچار endocarditis) ) التهاب پوشش داخلى قلب كه يك عفونت دريچه قلب است شد. تنها 6 درصد اين افراد موقع سوراخ كردن بدن داروهاى پادزيست دريافت كردند.
به گفته محققان هرگونه سوراخ كردن پوست بدن از سوراخ كردن عادى گوش گرفته تا قسمت هاى حساس تر نظير ناف و اندام هاى تناسلى مى تواند سلامت مبتلايان به بيمارىهاى قلبى مادرزادى را تهديد كند , زيرا با اين اقدام پوست بدن در برابر ميكرب هاى بالقوه مهلك بدون حفاظ مى ماند.
محققان مى گويند: از آن جايى كه سوراخ كردن بدن شامل نفوذ به يكى از مهم ترين موانع محافظتى بدن يعنى پوست است, در صورتى كه به طور صحيح انجام نشود, خطر ابتلا به عفونت را به همراه دارد.
كسانى كه دريچه هاى قلب شان صدمه ديده يا مصنوعى است با بالاترين ميزان خطر ابتلا به التهاب پوشش داخلى قلب روبرو هستند.
كارول وارنس متخصص قلب كلينيك مايو كه اين تحقيق را انجام داده است مى گويد التهاب پوشش داخلى قلب باكتريال يك بيمارى جدى و صعب العلاج است كه به طور بالقوه جان فرد را به خطر مى اندازد.
اما خوشبختانه برخى موارد عفونت با مصرف پادزيست در موقع سوراخ كردن بدن همراه دارد قابل پيشگيرى است.
محققان مى گويند: كسانى كه در معرض خطر ابتلا به عفونت قرار دارند بايد پادزيست مصرف كنند و اطمينان حاصل كنند كه عمل سوراخ كردن بدن يا خالكوبى به طريق استريل و ضدعفونى شده انجام مى شود.
كلينيك مايو اعلام كرد: خطر ابتلا به چنين عفونت هايى در موقع سوراخ كردن بدن در افراد سالم ناچيز است.

سرطان , سيستم ايمنى بدن را غير فعال مى كند
براساس جديدترين تحقيقات به عمل آمده, سرطان, سيستم ايمنى بدن را به خوابيدن و آرام ماندن تحريك مى كند تا امكان گسترش سلول هاى مهاجم را در سراسر بدن فراهم آورد.
((پيترلى)) و ((مارك ديويس)) با استفاده از يك روش جديد براى بررسى سريع فعاليت سيستم ايمنى موفق شدند يك سپر محافظ اساسى, به اصطلاح سلول هاى تى كشنده را كشف كنند كه به هنگام روبرو شدن با آنتى ژن هاى سرطان از فعاليت باز مى ماند.
ديويس گفت: به طور طبيعى سلول هاى تى بسيار حساس هستند و حتى مقادير بسيار اندك از آنتى ژن ها آنان را فعال مى سازد.
محققان در بررسى نمونه هاى خون 11 بيمار مبتلا به سرطان پوست پيشرفته دريافتند: فقط سلول هاى تى مورد نظر سلول هاى سرطان از واكنش باز مى مانند. اما سلول هاى تى هدف ويروس ها, رفتار و واكنش طبيعى دارند و اين امر بدان معناست كه سيستم ايمنى سراسر بدن بيمار عمل مى كند.
لى و ديويس نتيجه گيرى كردند: شواهد اوليه نشان مى دهد سرطان, خود عامل ناتوان كردن سلول هاى تى كه مسوول حمله به مهاجمان بدن هستند, مى باشد. اين محققان قصد دارند تحقيقات بيش ترى را به اميد يافتن روشى براى معكوس كردن اين تإثير انجام دهند.
لى گفت: آن چه كه ما دريافتيم اين است كه سلول هاى سرطان در محل خود بدون تحرك باقى نمى مانند و منتظر نابودى خود نمى شوند. اين سلول ها نيز مقابله مى كنند. يكى از كارهايى كه سلول هاى سرطانى انجام مى دهند خاموش كردن سلول هايى است كه سعى در نابودى آن ها دارند.
لى گفت: نتايج اين تحقيق جديد كه در نشريه ((نيچر مديسين)) به چاپ رسيده است, مى تواند جست و جو براى يك واكسن ضد سرطان را دشوارتر سازد. بسيارى از دانشمندان اميدوارند اين واكسن در امر كمك به سيستم ايمنى بدن موثر واقع شود.
لى گفت: در بيماران مبتلا به سرطان, در مبارزه بين سلول هاى تى و مهاجمان, سرطان برنده است.

توليد داروى جديدى براى مقابله با شيوع هپاتيت
سال گذشته چشم انداز توانايى بشر براى مقابله با بيمارى ((هپاتيت)) بسيار نگران كننده به نظر مى رسيد. اما اخيرا داروهايى براى مقابله با آن توليد شده كه نتيجه خوبى در پى داشته است.
به نوشته ماهنامه علمى ((ساينتيفيك امريكن)) رئيس سازمان جراحان امريكا سال گذشته در گزارشى اعلام داشت كه هپاتيت نوعC خطرى بزرگ براى جامعه به شمار مىآيد. در تابستان همان سال كليه نشريات و جرايد از شيوع اين بيمارى كه به گونه اى بى صدا قربانى را از پاى درمىآورد خبر دادند.
مشكلى كه براى مقابله با اين بيمارى وجود داشت آن بود كه تنها راه درمان شناخته شده از هزينه اى بسيار بالا (معادل700 دلار در هر ماه) برخوردار بود و علاوه عوارض جنبى غيرقابل تحملى براى بيمار به همراه مىآورد.
از اين گذشته اين شيوه درمان تنها قادر به مداواى 30 تا 40 درصد بيماران بود. در همين اثنا, پزشكان امريكايى ناگزير به اين واقعيت اذعان كردند كه نوع تازه اى از ويروس هپاتيت (علاوه بر سه نوع شناخته شده يعنى انواعA.B.C ) ظهور كرده كه با نامG مشخص شده و تنها در امريكا بيش از چهار ميليون نفر را مبتلا ساخته است.
اما اكنون به نظر مى رسد كه در راه مقابله با اين بيمارى پيشرفت هايى صورت گرفته است و بيش از يك ميليون نفر از كسانى كه به نوع مزمن اين بيمارى دچار هستند مى توانند از مبتلا شدن به روند معمول اين بيمارى كه عبارت است از نابود شدن تدريجى كبد و در نهايت از كارافتادگى كامل اين عضو و يا بروز سرطان, دورى نمايند. پيشرفتى كه بدان اشاره شد مرهون توليد داروى تازه اى است كه دسامبر گذشته به بازار عرضه شد.
هم اكنون چند داروى ديگر نيز مراحل آزمايش كلينيكى را پشت سر مى گذارند و انتظار مى رود به زودى روانه بازار شوند. از سوى ديگر ايمن سازى كودكان در سنين پائين سبب شده تا از گسترش هپاتيت نوعB تا حد زيادى جلوگيرى به عمل آيد.
زيست شناسان موفق شده اند در هپاتيت نوعC نيز يك نقطه ضعف عمده پيدا كنند كه مى تواند براى ضربه زدن بدان داروهاى مناسبى توليد كرد. در عين حال مطالعه دقيق تر در نحوه رفتار ويروس نوعG نشان داده كه اين ويروس آسيب اندكى به كسانى كه در بدنشان خانه كرده وارد مىآورد.
بر اساس آمار موسسه كنترل و پيشگيرى از بيمارى هپاتيت, ميزان اين بيمارى در امريكا از سال 1985 تاكنون تا حدود 70 درصد كاهش يافته است. ويروس نوعC اين بيمارى در حال حاضر با سرعتى كمتر از يك پنجم آن چه در دهه قبل داشت, در حال گسترش است.
هرچند شمار مبتلايان به بيمارى نوعC سه برابر مبتلايان به بيمارى نوعB است, اما نوع اخير خسارت هاى اقتصادى بيش ترى به بار مىآورد. در سطح جهانى نيز ويروس نوعB بيش از ديگر انواع, افراد را به بيمارى كبد مبتلا مى سازد.
در زمان حاضر 350 ميليون نفر در سطح جهان, به اين بيمارى مبتلا هستند و سالانه يك ميليون تن به دليل ابتلا به اين بيمارى جان خود را از دست مى دهند.
از آن جا كه بيمارى نوعB از طريق مقاربت جنسى انتقال مى يابد, احتمال انتقال آن بيش تر از بيمارى نوعC است.
اما با توجه به آن كه اكنون بيش از 80 كشور در سطح جهان برنامه هايى را براى ايمن سازى كودكان در برابر اين بيمارى در پيش گرفته اند, مى توان انتظار داشت كه در سال هاى آينده از ميزان گسترش اين بيمارى تا حد قابل ملاحظه اى كاسته شود.

ابداع يك روش جديد در درمان شكستگى هاى استخوان
يك دانشمند آلمانى موفق به ابداع تكنيكى شده است كه با استفاده از آن شكستگى هاى شديد استخوان به سرعت التيام مى يابد.
در اين روش به جاى بستن استخوان هاى شكسته شده با ميخ و صفحات, از يك وسيله قابل انعطاف فولادى شبيه به در بازكن بطرى به نام ((اندوهليكس)) براى اتصال استخوان ها استفاده مى شود.
دكتر ((راينر لابيتزك)) متخصص استخوان و استاد جراحى دانشگاه ويتن مى گويد: با اين روش استخوان ها ظرف 6 ماه به هم جوش مى خورند.
در روش هاى متعارف كنونى كه استخوان هاى شكسته شده با ميخ جراحى يا صفحات به هم بسته مى شوند, بيماران معمولا نمى توانند براى 2 يا 3 ماه بر روى دست يا پاى شكسته فشار وارد آورند. علت اين كه استخوان ها با اين شيوه جديد به خوبى التيام مى يابند اين است كه با كاربرد ماده اندوهليكسendohelix استخوان ها باز هم كمى تحرك دارند.
تحرك داشتن به توليد ماده جديد استخوانى كمك مى كند و مدت زمان عمل جراحى براى استفاده از اندوهليكس بسيار كوتاهتر و كم خطرتر از روش هاى متعارف كنونى است.
تا به حال اين دانشمند اين تكنيك را بر روى يك صد بيمار به كار برده است و تنها در 5 درصد موارد مشكلاتى بروز كرده است.
اكنون يك سازنده ايتاليايى قصد دارد اندوهليكس را كه داراى پروانه است در سراسر جهان عرضه كند. در صورتى كه اين ابداع با استقبال روبرو شود اين اولين كشف لابيتزك نيست كه مورد پذيرش جهانى واقع مى شود. اين دانشمند هم چنين بست هاى ارتجاعى براى معالجه شكستگى دنده ها, تعويض ورق فلزى كه اتساع قفسه سينه را محدود مى كند و استفاده از مفتول هاى سيمى در موارد شكستگى كاسه زانو نيز ابداع كرده است.

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

امانت و درستكارى اياز
سلطان محمود شخصى به نام اياز را كه غلام او بود بسيار دوست مى داشت و به هوش و صداقت او عشق مى ورزيد.
اياز, لباس و كفش دوران فقيرى خود را در حجره اى نگهداشته بود و هر روز به تنهايى به آن حجره مى رفت و به آن ها نگاه مى كرد كه آن روزها را به ياد آورد و به مقام فعلى خود مغرور نگردد.
حسودان و سخن چينان به سلطان گفتند كه اياز مقدار هنگفتى طلا و نقره پنهان كرده و در حجره اى مخفى ساخته و هيچ كس را به آن حجره راه نمى دهد.
وقتى سلطان موضوع را بررسى نمود و به آن حجره راه يافتند جز پوستين و كفش چيزى ديگر نيافتند به صداقت و راستى اياز بيش از پيش پى برد و او را بيش از گذشته مورد احترام و علاقه شايان خود قرار مى داد.(داستان هاى مثنوى, ج4, ص21)

علامت پيامبرى
هنگامى كه سلمان براى وصول به حضور پيامبر از ايران به مدينه رسيد كاروانيان او را به عنوان برده گرفتند. سلمان در آن دوران براى آنان چوپانى مى كرد. روزى از روزها از فردى شنيد كه مردى به مدينه آمده و ادعاى پيامبرى مى كند. سلمان از او خواست تا آن روز گوسفندان را او به صحرا برد و خود به مدينه رود. مرد قبول كرد.
سلمان مقدارى گوشت خريد و قدرى نان نزد پيامبر رفت.
پيامبر پرسيد: اين چيست؟
سلمان گفت: صدقه.
پيامبر فرمود: من از آن نمى خورم.
سلمان ديگر بار رفت و مقدارى گوشت و نان خريد و گفت: اين هديه است.
پيامبر از آن غذا خورد.
سلمان شنيده بود كه پيامبر آخرالزمان صدقه را نمى پذيرد ولى هديه را مى پذيرد و در قسمتى از شانه چپ او مهر نبوت است.
سلمان مى خواست به علامت سوم نيز برسد و هنگامى كه اين مهر نبوت را بر شانه مبارك پيامبر ديد, گفت: گواهى مى دهم كه تو رسول خدا هستى.
(به نقل از نفس الرحمان, ص26)

نظر رحمت و نظر عدل
آورده اند كه حجاج بن يوسف به كسى نامه نوشت و در آن سخنان ناشايست در قلم آورد. آن كس جواب نوشت كه: نامه تو رسيد و آن چه در آن بود بر من معلوم گشت. بدان كه خداى تعالى را نظرى است از نظرهاى لطف و رحمت, چون يكى از آن ها سوى من باشد از بلاى تو در امان باشم و نظرى از نظرهاى عدل, كه چون يكى سوى تو باشد چنان مشغول خود شوى كه تو را با من كارى نباشد, چون حجاج آن نامه بخواند از بزرگى آن سخن بر خود بلرزيد و ديگر كلام نابجاى نگفت.
(گزيده اى از جوامع الحكايات)

نماز اول وقت
از موسى بن سيار منقول است كه گفت: در ركاب حضرت رضا حركت مى كرديم هر دو پيشاپيش قافله در حركت بوديم وقت نماز شد, حضرت پياده شدند, به من فرمودند: اذان بگو تا نماز بخوانيم. عرض كردم اجازه دهيد قافله هم برسد. حضرت فرمودند: هرگز نماز را از اول وقت عقب نينداز. اذان گفتم و نماز را با حضرت خواندم سپس حركت كرديم. بعد ديديم از دور جنازه اى را روى دست گرفته اند. حضرت خودش را به جنازه رساند و آن را بر دوش گرفت و او را خودش در قبر گذاشت, هنگامى كه صورتش را بر خاك گذارد گفت: گوارا باد بر تو به آن چه رسيدى, ايام اندوه و غصه گذشت.
عرض كردم: اين شخص چه كسى بود؟
فرمود: دوستى از دوستان ما بود, اما ما را نديده بود.
عرض كردم: از كجا او را شناختيد؟
فرمود: آيا نمى دانى كه هر بامداد و پسين عمل هر مومنى را به ما عرضه مى دارند؟ (داستان هاى پراكنده, آثار دستغيب, ج3)

خيال باطل
يكى از بزرگان گفت: بر بالين محتضرى از اغنيا بودم, موقع جان دادنش آثار مرگ ظاهر شد, مشغول خواندن دعاى عديله شدم, در ضمن خواستم خدمتى به او كرده حق ثلثى براى او پيشنهاد كنم, گفتم: رفيق, آن يكصد هزار تومانى كه در فلان محل سراغ دارم آن را چه كنم؟ از ته گلو گفت: اين پول را گذاشته ام براى موقع گرفتاريم من زن دارم, بچه دارم, پيرى دارم, و نفسش قطع شد و مرد. آخر يك عمر به اين خيال پول جمع كرده بود.
(سيد جزائرى, انوار نعمانيه)

احسان
يكى از اخيار را بعد از مرگ در عالم واقعه ديدند و از او جريانش را پرسيدند, گفته بود: عمل خيرى به كارم خورد, روز زمستانى بود, در سرماى شديد بچه گربه اى را ديدم به دنبال پناهى بود. دلم سوخت او را زير پوستين خود نگهداشتم و به خانه بردم او را سير كردم, بعد رهايش كردم, اين عمل باعث مهربانى هاى خداوند به من بود.
(تفسير روح البيان)

عظمت سوگند
حضرت سجاد از قبيله بنى حنيفه زنى داشتند, يكى از دوستانش به آن حضرت خبر داد كه اين زن دشمن جدت اميرالمومنين است, حضرت او را طلاق داد. آن زن با اين كه مهريه اش را دريافت كرده بود, ادعاى مهريه كرد و به حاكم شكايت نمود.
حاكم به آن حضرت عرض كرد: يا سوگند بخوريد كه اين مبلغ را به او داده ايد, يا حقش را بپردازيد.
حضرت سوگند نخورد و به فرزندش فرمود: چهار صد دينار به آن زن بپردازد.
حضرت باقر(ع) عرض كرد: فدايت شوم مگر حق با شما نيست؟
فرمود: چرا, لكن خداى را بزرگ تر از اين مى دانم كه به نام مباركش در مقام دعوى مال دنيا سوگند بخورم.
(اصول كافى)

كبر
مرد ثروت مندى با لباس فاخر بر رسول خدا وارد شد و نشست, پس از آن مرد فقيرى نزديكش نشست, مرد لباس خود را جمع كرد و از او فاصله گرفت. رسول خدا فرمود: آيا ترسيدى كه از فقر او به تو چيزى برسد؟
گفت: نه.
فرمود: آيا ترسيدى از ثروتت كم شود؟
گفت: نه.
فرمود: پس چرا چنين كردى؟
گفت: من به تلافى كار زشت خود نصف ثروتم را به اين فقير بخشيدم.
آن حضرت پرسيد از فقير كه آيا مالش را مى پذيرى؟
گفت: نه.
فرمود: چرا؟
عرض كرد: مى ترسم مثل او مبتلا به كبر شوم.
(لئالى الاخبار)

مهمان نوازى
فقيرى بر پيغمبر وارد شد و از فقر و گرسنگى شكايت كرد. آن حضرت شخصى را به خانه فرستاد تا غذايى بياورند. خبر آوردند كه هيچ نيست. آن حضرت رو به اصحاب كرد و فرمود: آيا كسى هست كه مسكين را طعام دهد؟
اميرالمومنين پذيرفت و با فقير به خانه رفت. به حضرت فاطمه فرمود امشب مهمان داريم.
حضرت فاطمه فرمود: طعام به مقدار يك نفر موجود است و آن را براى دخترم زينب گذاشته ام, اختيار با شماست.
حضرت فرمود: مصلحت آن است كه بچه را بخوابانى و چراغ را خاموش نما تا مهمان از كم بود غذا مطلع نشود.
(تفسير منهج الصادقين, از عاصم بن كليب)

اهميت نماز
حضرت امير(ع) در جنگ صفين مشغول جنگ بودند, در آن حال بين دو صف به آفتاب مى نگريست. ابن عباس پرسيد چرا به آفتاب مى نگريد؟
فرمود: مى خواهم زوال را بشناسم تا نماز بخوانم.
ابن عباس گفت: آيا در اين گير و دار اشتغال به جنگ هنگام نماز خواندن است؟
حضرت فرمودند: جنگ ما با آن ها براى اين است كه نماز برپا شود. آن حضرت هيچ گاه نماز شب را ترك نفرمود, حتى در ليله الهرير.
(ارشاد القلوب)

ايثار
حسن انطاكى از جمله بزرگان بوده است. گفت سى و چند كس از ياران من جمع شده بودند و يك تا نان بيش نداشتند. پس آن را پاره كردند و چراغ را خاموش كردند تا آن كس كه خورد شرم ندارد, يا بيش تر خورد يا كمتر خورد. چون چراغ را باز آوردند, هم چنان بر جاى خود بود, كه هيچ كس نخورده بود و بر يكديگر ايثار مى كردند. (گزيده جوامع الحكايات)
مال بلا هم مى شود
روزى حضرت رسول در صحرا به شخصى كه داراى گله بود رسيد خواست تا از او شير بخرند. آن شخص بخل كرد و گفت مال قبيله است.
حضرت فرمود: خدايا مالش را زياد كن. رسيدند به شخص ديگرى و شير خواستند او ادب كرد و شير آورد و گفت: اگر باز هم مى خواهيد بياورم.
حضرت در حقش دعا فرمود كه خدايا به اندازه رفع حاجتشان عنايت فرما.
اصحاب پرسيدند: اين چه طور دعا بود در حق اولى و بر عكس در حق دومى؟
فرمود: مال زياد بلا هم مى شود!
(داستان هاى پراكنده, آثار دستغيب, ج3)

تقدير
شبى چند نفر دزد به خانه اى ريختند, در آن خانه زن و شوهرى بودند و يك فرزند شيرخوارى نيز داشتند. دزدها از ترس اين كه بچه شيرخوار بيدار نشود و پدر و مادرش بيدار نشوند گهواره او را در كوچه گذاشتند و مشغول جمع كردن وسايل خانه شدند و وسايل را به بيرون بردند. براى بار آخر كه به خانه آمدند تا اگر وسيله اى جامانده بردارند. مادر بچه بيدار شد و ديد كه بچه نيست. شوهرش را بيدار كرد و هر دو به دنبال بچه تا اين كه داخل كوچه بچه را يافتند كه ناگهان خانه بر روى دزدان خراب شد, در حالى كه اهالى خانه در كوچه بودند.(داستان هاى پراكنده, آثار دستغيب, ج3)

وصال پس از مرگ
يكى از بزرگان مى فرمايد: حورى به من نشان دادند كه از جمالش مبهوت شدم, گفتم تو كيستى؟ گفت: خدا مرا براى تو آفريده.
خواستم به او نزديك شوم, فاصله گرفت و گفت وصال پس از مرگ است.
گفتم: پس به من بگو گونه هايت چرا اين قدر مى درخشد؟
گفت: نتيجه اشك هاى چشم تو است.
(داستان هاى پراكنده, از آثار شهيد دستغيب, ج3, ص83)

/

قانون شكنى آشكار آمريكا

 

دشمن را بهتر بشناسيد
قانون شكنى آشكار آمريكا

ترجمه: ف. مهرى

 


 

در گذشته اى نه چندان دور, رويارويى با دشمنان و مبارزه مستقيم با آنان رمز قدرت به شمار مى رفت كه معمولا نيز هدف از آن باز پس گرفتن حق و يا تحميل آن بر طرف مقابل بود. ولى امروزه جنگ ها شكل ديگرى به خود گرفته. ديگر استفاده از سلاح هاى قديمى و جنگ تن به تن در عصر سرعت, كارى از پيش نمى برد و رغبت سلطه جويان خون آشام را اشباع نمى كند و بدين سان نبرد از راه دور و در اختيار گرفتن موشك هاى دوربرد و سلاح هاى هوشمند الكتريكى و رايانه اى, جاى نبرد سنتى را گرفته است.
اين نسل جديد اسلحه كه به قدرت زياد و برد طولانى معروف است, بدون صدا و غير قابل رويت مى باشد و با رايانه هاى بسيار دقيق و دوربين هاى ديجيتال كار مى كند و قدرت تخريبى آن بسيار بيش تر از سلاح هاى قديمى است; به طورى كه دولتى كه داراى اين نوع اسلحه مى باشد مى تواند وارد جنگ شود بدون اين كه نيازى به استخدام رزمنده داشته باشد. براى جنگ با اين وسايل كافى است از بعد هزاران كيلومتر شاسى دستگاه كنترل از راه دور زده شود و به اين ترتيب تنها در ظرف چند ثانيه خرابى هاى زيادى به بار خواهد آمد در حالى كه ايجاد همين مقدار خرابى با سلاح هاى قديمى چند هفته به طول مى انجامد.
در طى ده سال گذشته تلاش هاى زيادى به ويژه از سوى امريكا براى تحريم اين سلاح ها به عمل آمده است! امريكا در حالى كه به شدت براى جلوگيرى كشورها از ساخت و وارد كردن اين نوع اسلحه, تلاش مى كند و براى جمعآورى آن ها بر دولت ها فشار زيادى وارد مىآورد ولى روز به روز انبارهاى تسليحاتى خود را با اين سلاح ها انباشته تر مى كند تا به اين وسيله خود را از نظر تسليحاتى برتر از ديگران قرار دهد و به هدف خود كه يك قطبى كردن جهان و در دست گرفتن زمام امور كشورها است, نائل آيد.
در اين جا چند نمونه از فعاليت هاى امريكا را در اين زمينه ذكر مى كنيم:
پيش از فروپاشى دولت نژاد پرست افريقاى جنوبى, امريكا اين كشور را وادار كرد كه سلاح هاى خود را نابود كند و تكنولوژى هسته اى خود را در اختيار امريكا و اسرائيل قرار دهد! و هنگامى كه پاكستان توانست قدرت هسته اى خود را بالا ببرد و با هند به رقابت بپردازد امريكا با دخالت خود, توانست دو انبار سلاح هاى هسته اى هند و پاكستان را زير سيطره خود درآورد! و اما كره شمالى را از سال 1994 زير فشار اقتصادى و سياسى قرار داده و آن را همواره تهديد به اقدام نظامى مى كند تا تكنولوژى هسته اى اين كشور را نيز بربايد!
و اما در مورد روسيه, امريكا با استفاده از سلاح اقتصادى تا حد زيادى توانسته است از نيروى تسليحاتى روسيه بكاهد و سلاح هاى هسته اى و موشك هاى دوربرد شوروى سابق را در اختيار بگيرد. در روز 26/2/1999 سفارت امريكا در اوكراين اعلام كرد كه آخرين موشك اين كشور از نوعs.s-19 نابود خواهد شد. انبار مهمات اوكراين پيش از آن 130 موشكs.s-19 و 46 موشكs.s-24 و 44 فروند هواپيماى جنگى را در خود جاى داده بود. براى از بين بردن اين موشك, جشن بزرگى با حضور امريكا در كيف برگزار شد.
ولى وضع در مورد روسيه به اين آسانى نيست; زيرا انبارهاى مهمات در روسيه بسيار عظيم تر از كشورهايى مانند قزاقستان و اوكراين و روسيه سفيد مى باشد و علاوه بر اين, بسيارى از نمايندگان دوماى روسيه با فروش اين اسلحه به شدت مخالفت مى كنند. قراردادهايى كه در اين زمينه بين دو كشور به امضا رسيد بر كاهش توليد كلاهك هاى هسته اى و موشك هاى بالستيك جديد تإكيد دارد ولى سران روسيه به دقت توجه دارند كه چگونه امريكا اين قرارداد و ساير قوانين بين المللى را زير پا مى گذارد و بدون در نظر گرفتن آن ها, به توليد اين سلاح ها ادامه مى دهد. از اين روى, روس ها نيز حق مسلم خود مى دانند كه به مفاد اين قراردادها عمل نكنند.
و اما آخرين اقدام امريكا اين بود كه به بودجه ساخت موشك, كه در گذشته سه ميليارد و نهصد ميليون دلار به آن اختصاص مى داد, شش ميليارد و ششصد ميليون دلار ديگر اضافه نمايد. (طبق گزارش وزارت دفاع امريكا در تاريخ 7/1/99) و هنگامى كه بوريس يلتسين رئيس جمهورى روسيه نسبت به اين اقدام اعتراض كرد كلينتون در پاسخ به او اطمينان داد كه اين موشك ها هيچ خطرى براى روسيه نخواهد داشت و در واقع هدف, چين است نه روسيه!
از قانون شكنى هاى ديگر امريكا مى توان از اجراى آزمايش هسته اى در صحراى نيوادا در تاريخ 9/2/99 نام برد كه ششمين آزمايش امريكا پس از تحريم استفاده از سلاح هاى هسته اى بود. انگيزه اين كار فقط مى تواند اين باشد كه امريكا خود را تافته اى جدا بافته مى داند كه مشمول هيچ كدام از قوانين بين المللى نمى شود! البته اين مسإله فقط مربوط به سلاح هاى هسته اى نيست, بلكه شامل سلاح هاى شيميايى نيز مى شود. همه ديديم كه چگونه امريكا كشورهاى زيادى را وادار به امضاى پيمان تحريم سلاح ها شيميايى مى كرد تا بالاخره در سال 97 اين قانون تصويب شد. با اين حال ايهود باراك نخست وزير اسرائيل با كمال بى شرمى تهديد مى كند كه اسرائيل, عراق و يا هر كشور ديگرى را هدف موشك هاى شيميايى و بيولوژى پيشرفته قرار مى دهد كه قدرت آن ها قابل مقايسه با سلاح هايى كه در گذشته مورد استفاده قرار مى گرفت نيست. برخى ساده لوح و خوش باور انتظار داشتند امريكا حداقل براى حفظ ظاهر, اين تهديد را محكوم كند, ولى نه تنها اين كار را نكرد, بلكه خود نيز گاه و بيگاه بعضى كشورها را مورد تهديد قرار مى دهد.
چندى پيش نيز روزنامه هاى اسرائيلى فاش كردند كه هفت شيميدان امريكايى براى ايجاد يك پروژه عظيم شيميايى وارد اسرائيل شده اند كه تا پايان سال 2000 اين پروژه را به اتمام خواهند رساند. اين روزنامه ها ابراز داشتند كه سود حاصل از فروش اسلحه شيميايى تنها در سال 97 (اولين سال تحريم سلاح هاى شيميايى) به 750 ميليون دلار مى رسد كه اين امر باعث شده رژيم صهيونيستى براى درآمد خود بيش تر بر اين تجارت آسان و پرسود تكيه كند. اسرائيل علاوه بر همكارى با امريكا در جهت توليد و نگهدارى سلاح هاى ممنوع با تركيه نيز يك پيمان استراتژيك امضا كرده كه به موجب آن به پيشرفت و بالا بردن قدرت هسته اى تركيه كمك مى كند.
ناگفته نماند كه ژرژ بوش رييس جمهور سابق امريكا پس از تصويب قانون بين المللى سلاح هاى هسته اى در سخنرانى خود در تاريخ 30/5/91 آشكارا اعلام كرد كه اين قانون به خاطر وجود بعضى عوامل شامل اسرائيل نمى شود!!
به اين ترتيب امريكا هر جا كه بخواهد براى دوستان خود استثنا قائل مى شود و قوانين بين المللى چيزى نيست جز بازيچه اى در دست امريكا و وسيله اى براى رسيدن به اهداف شوم خود. به گفته جاناتان روبرتس كارشناس امريكايى قوانين بين المللى تنها وسيله اى است كه دولت هاى قدرتمند با آن دولت هاى ضعيف را فريب مى دهند.

/

مرد ميدان تقوا 2 شرح زندگى آيت الله درچه اى

 

مرد ميدان تقوا
شرح حال مرحوم آيه الله العظمى سيد محمد باقر درچه اى مرجع عاليقدر جهان تشيع

قسمت دوم

 


 

مدرس پرآوازه
آيه الله درچه اى پس از رسيدن به فرازين قله فقاهت و كسب فيض از استادان مقيم نجف اين ديار را به قصد اصفهان ترك نمود و در سال 1303هـ .ق به اين ديار بازگشت و در مدرسه نيمآورد حوزه درسى تشكيل داد. اين مكان را اميرمحمد مهدى معروف به حكيم الملك اردستانى (زنده در سال 1106 هـ. ق) به نام زينب بيگم ـ همسرش ـ در سال 1117هـ .ق و در عهد شاه سلطان حسين صفوى بنيان نهاد.(1)
جاذبه معنوى مدرسانى چون آقا سيد محمد باقر درچه اى موجب شد تا گروه كثيرى از طلاب به اين مكان روى آورند, اما عوايد موقوفات جايگاه ياد شده جواب گوى نيازهاى طلبه ها نبود, زيرا اوقاف آن را وقف خواران برده و خورده بودند و نه دولت قوتى داشت كه بتواند جلو خودخواهى ها و خودسرىهاى موقوفه خواران را بگيرد و نه در وجود آنان عاملى از ايمان و تقوا بود كه مانع اعمال ايشان گردد تنها در ميان آنان مرحوم ملاعبدالكريم گزى استثنا بود كه اگر وجوهاتى به وى داده مى شد يا عوائدى از اوقاف در تصرفش بود. به وسيله آن به درد دل طلاب مى رسيد و متإسفانه دست وى نيز در اين مورد گشاده نبود, زيرا زندگى زاهدانه و معيشت توإم با قناعت داشت و مى خواست طلاب چون خودش ساده زندگى كنند. مرحوم درچه اى كه در فقاهت و تقوا فرزند معنوى مكتب اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ بود, غير از امام جماعت و تدريس و فتوا به امور ديگر از قبيل قضاوت و اخذ و اعطاى وجوهات شرعى مداخله نمى فرمود و چون نوبت توليت به مرحوم ميرزا محمد على اردستانى رسيد ـ كه مردى فاضل و بسيار فهميده و سنجيده و از اخيار عصر خويش به شمار مى رفت ـ با اهتمام چند سال متوالى و نفوذ معنوى مرحوم درچه اى هرقدر توانست موقوفات از دست رفته را از گلوى مستإكله بيرون آورد و به تصرف وقف داد و از آن تاريخ به بعد ساليانه وجه مختصرى به طلاب داده مى شد.(2)
آيه الله درچه اى به عنوان تنها مدرس فقه و اصول, در اين مدرسه تدريس مى كرد و به اتفاق آخوند ملاعبدالكريم گزى به جلسات مدرسه نيم آورد حرارت مى بخشيد, از اطراف و اكناف و شهرهاى دور و نزديك طلاب به محضرش شتافته و از خرمن انديشه اش خوشه ها مى چيدند.(3) وى چندين سال در مسجد نو نيز تدريس مى نمود و امام جماعت مسجد بازارچه را عهده دار بود. فضلا, محققين, صلحا و متعبدين فيض مجلس درس و وصف جماعت او را غنيمت دانسته به خدمتش شرفياب مى شدند, چندين سال مى گذشت كه در اصفهان در اصول فقه مدرسى چون او نيامده بود و در عصر خويش از تمامى مدرسان اين ديار برترى به هم رسانيد و در زهد و تقوا نيز در بين اقران خود امتيازى خاص داشت.(4)
حاج ميرزا حسن خان جابر انصارى ملقب به صدر الادبإ (1287 ـ 1376هـ .ق) كه محضر مرحوم درچه اى را درك كرده و خود از مورخان و مولفان نامدار اصفهان است(5) مى گويد: مرحوم درچه اى اصول دين را از توحيد تا معاد به اجتهاد تدريس مى كرد و سى و هشت سال به افاضت و رياضت به يك منوال مشغول بود و هيچ گاه درس را دقيقه اى تعطيل و تإخير روا ندا(6)شته است.
استاد جلال الدين همايى كه از فيض علمى و عملى و اخلاقى اين استاد استفاده هاى زيادى برده, مى گويد: بر سر درس بوديم و استاد سخن مى پرداخت ناگهان مردى روستايى از اهل محل آقا در حاشيه مجلس درس پيدا شد و شروع كرد جويده جويده و به تمجمج مطالبى را عنوان كردن, ناگهان استاد سر خود را بلند كرد و گفت: والده مرحوم شده اند؟ خدا بيامرزدشان, مرد روستايى به اشاره سر پاسخ مثبت داد همه فهميدند كه استاد مادر خود را از دست داده است ولى درس هم چنان ادامه يافت. البته پس از ختم درس آقا رفت كه به وظايف خود عمل كند.(7) آيه الله عبدالحسين طيب در باب جديت و نظم مرحوم درچه اى مى گويد: يازده سال در درس خارج آقا سيدمحمد باقر درچه اى شركت كردم, در تمامى اين مدت فقط يك بار درس ايشان تعطيل شد كه در آن هم چاره اى نبود, زيرا يك روز درس اول را گفته بود كه خبر آوردند برادر شما آقا سيد محمد حسين درچه اى فوت كرده است, آقا فرمود خدا رحمتش كند, خواست درس دوم را شروع كند كه گفتند: آقا ايشان وصيت كرده است, شما بر جنازه اش نماز بگذاريد, از اين روى ناچار شدند و درس را تعطيل كردند, اين پشتكارى و تلاش و بهره گيرى از لحظه ها و ساعات زندگى بسيار موجب عبرت است.(8)
آقا نجفى قوچانى كه در اصفهان به حوزه درسى مرحوم درچه اى حاضر شده بود, مى نويسد: ((… آقا سيد محمد باقر درچه اى كه فقط فضلاى آن جا جهت درس[ او] مى رفتند, منظور دنياوى در اطراف آن آقا پيدا نمى شد و درس او را همه مى نوشتند. بعد از برهه اى كه از قوانين فارغ بوديم به اصرار همان شيخ[ عبدالكريم گزى] به درس خارج اين آقا رفتيم يك درس اصول و يك درس فقه و… مى نوشتيم ولكن بسيار مشكل بود, چون از شاگردهاى حاج ميرزا حبيب الله رشتى بود خيلى مفصل مى گفت: از ايراد اشكالات و وجوه عديده بر رد هر يك و ان قلت و قلت در بين كه در وقت نوشتن گاهى يكى دو وجه فراموش مى شد… هر درسى را طرف صبح دو مرتبه تقرير مى كرد و طرف عصر باز يك مرتبه تقرير مى كرد كه نصف شاگردها كه فراموش كرده بودند كه ما هم گاهى از آن ها بوديم طرف عصر به تقرير درس سيم مى رفتيم. به عبارت آخرى روزى سه مرتبه هر درسى را مكرر مى گفت و سه درس هم مى گفت… حتى فهرست رئوس مطالب درس را نيز خودش به كاغذ باطله مى نوشت, به زير عبا مى گرفت, گاهى كه ترتيب سخن از نظرش مى رفت نظر به آن فهرست مى نمود و بسيار هم زحمت مى كشيد از مطالعه و فكر نمودن شب و روز…(9)
آيه الله شيخ حيدر على محقق خاطر نشان نموده است با وجود آن كه حاج ميرزا على آقا شيرازى طبق اظهارات صريح خود درس هاى آيت الله درچه اى را نزد ديگرى خوانده بود, خود را بى نياز از شركت در محفل علمى اين فقيه عالى مقام نمى ديد. روزى مرحوم درچه اى در جلسه درس مطالبى فقهى را بين شاگردانش مطرح نمود و خطاب به آنان گفت اين مسئله را كجا ديده ايد؟ همه مهر سكوت بر لب زده بودند, حاج ميرزا على آقا شيرازى نيز در جلسه درس سخنى بر زبان نياورد, ولى چون استادش به طرف حجره خودش رفت همراه ايشان به محل اقامت آيه الله درچه اى رفت و جاى آن مطلب و يا نشانى آن مسإله را به ايشان گفته بود. حاج سيد محمد باقر درچه اى فرموده بود: شما كه از اين نكته و مإخذ آن با خبر بودى چرا نگفتى؟ حاجى جواب نداده و سكوت اختيار نموده بود, منظور آيه الله درچه اى به دليل آن جاذبه علمى و تقوايى چنين فرزانگانى را مجذوب مباحث علمى خويش مى نمود.(10)
اگر چيزى از آن فقيه بزرگوار مى پرسيدند و نمى دانست با صراحت اظهار مى داشت نمى دانم و اين لفظ را بلند مى گفت تا شاگردان ياد بگيرند, اگر چيزى را نمى دانند از اين كه بگويند نمى دانم عارشان نيايد چنان چه مرحوم شيخ مرتضى انصارى هم با آن مقامات علمى اين گونه بود.(11)

مرجع تقليد پارسا و پرهيزگار
سيد بزرگوار آيه الله سيد اسماعيل صدر (1258 ـ 1338) پدر آيه الله سيد صدرالدين صدر (1299 ـ 1373هـ .ق) از مراجع تقليد جهان تشيع به شمار مى رفت كه در اواخر عمر به كاظمين مراجعت نمود و در آن مكان مقدس چشم از جهان فرو بست(12) با رحلت اين عالم شيعى, مرجعيت تقليد مردمان اصفهان و برخى از نقاط كشور ايران به آيه الله العظمى سيد محمد باقر درچه اى رسيد و صاحب رساله بود. مهدى بامداد ضمن اشاره به شرح حال وى افزوده است: نويسنده اين سطور چند ماهى كه در اصفهان اقامت داشت, شنيدم اشخاص مطلع و بى غرض از درچه اى و ملاعبدالكريم گزى خيلى تعريف مى كردند و مى گفتند اين دو نفر با ديگران تفاوت دارند.(13)
مرحوم استاد سيد جلال الدين همايى درباره استاد خود آيه الله درچه اى نوشته است: ((… در سادگى و صفاى روح و بى اعتنايى به امور دنيوى گويى فرشته اى بود كه از عرش به فرش فرود آمده و براى تربيت خلايق با ايشان هم نشين شده است, مكرر ديدم كه سهم امام هاى كلان براى او آوردند و دينارى نپذيرفت با اين كه مى دانستم كه بيش از چهار پنج شاهى پول سياه نداشت. وقتى سبب مى پرسيدم مى فرمود: من فعلا بحمدالله مقروض نيستم و خرجى فرداى خود را هم دارم و معلوم نيست كه فردا و پس فردا چه پيش بيايد ((و ما تدرى نفس ماذا تكسب غدا)) بنابراين, اگر سهم امام را بپذيرم ممكن است حقوق فقرا تضييع شود. گاهى ديدم چهار صد پانصد تومان كه به پول ما روزى چهار صد پانصد هزار تومان[ زمان نگارش مطالب همايى حداقل سه دهه قبل بوده است] بود برايش سهم آوردند و بيش از چند ريال كه مقروض بود قبول نكرد, اگر احيانا لقمه اى شبهه ناك خورده بود, برفور انگشت در گلو مى كرد و همه را برمىآورد و اين حالت را مخصوصا خود يك بار به رإىالعين ديدم, ماجرا از اين قرار بود: يكى از بازرگانان ثروت مند آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت كرده بود, سفره اى گسترده بود از غذاهاى متنوع با انواع تكلف و تنوق. آن مرحوم به عادت هميشگى مقدار كمى غذا تناول كرد, پس از آن كه دست و دهان ها شسته شد ميزبان قباله اى را مشتمل بر مسئله اى كه به فتواى سيد حرام بود براى امضا حضور آن روحانى آورد. وى دانست كه آن ميهمانى مقدمه اى براى امضاى اين سند بود و شبهه رشوه داشته است; رنگش تغيير كرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود: من به تو چه بدى كرده بودم كه اين زقوم را به حلق من كردى؟ چرا اين نوشته را پيش از ناهار نياوردى تا دست به اين غذا آلوده نكنم. پس آشفته حال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و كنار باغچه مدرسه مقابل حجره اش نشست و با انگشت به حلق فرو كردن همه را استفراغ كردو پس از آن نفس راحتى كشيد.(14) اين ماجرا را مرحوم درچه اى از سيره حضرت على(ع) ياد گرفته و در زندگى خود پياده نموده است. زيرا چنان چه مولى اميرمومنان(ع) در خطبه 224 نهج البلاغه اشاره دارد, فردى به نام اشعث بن قيس برايش حلوا آورد. حلوايى خوش رنگ و بوو خوش طعم كه بزاق دهان هر بيننده اى از ديدن آن ترشح مى گرديد, اما زمام دارى كه تسليم فرمان نفس نيست و عقل را فرمانرواى خود مى داند چنان از ديدن آن متنفر مى شود كه گويى حلوا را با آب دهان يا استفراغ مار تهيه كرده اند, حضرت مى پرسد: بخشش است يا صدقات يا زكات؟ اشعث مى گويد: هيچ كدام. بلكه هديه است, امام پاسخ مى دهد: مادر بى فرزندت به عزايت بنشيند! آمده اى كه از راه دين خدا با من نيرنگ كنى, آيا گرفتار خبط دماغ شده اى يا ديوانه اى يا هذيان مى گويى؟!
مرحوم همايى براى منوچهر قدسى بيان كرده است كه وقتى يكى از شاگردان مهر آقا را جعل كرده, استفاده يا سوء استفاده هايى نموده بود به ديگر شاگردان برخورده بود كه فردى گستاخ با ازهد و اتقاى زمان چنان بى پروا رفتار كند به حكم غيرت و حالت جوانى با چند تن از طلاب مقيم مدرسه كه در بين آنان يكى دو نفر از فرزندان خود آقا هم بودند, دست به دست داده و آن شاگرد بدكردار را به باد كتك گرفتيم, آقا از كم و كيف ماجرا آگاهى يافت. آن فرد را كه احتمالا احتياج و فقر مالى او را به انحراف كشانيده بود خواست و شروع كرد به نصيحت نمودن و اما با ما كه فكر مى كرديم در حمايت از آن مرجع عالى مقام كار مهمى كرده ايم, چه رفتارى نمود؟ شروع كرد به انتقاد نمودن و ملامت كردن كه چه كسى به شماها اجازه ضرب و شتم داد؟ حالا برويد وضو بسازيد و بياييد توبه كنيد. به دستور عمل كرديم و در حجره خود آقا گرداگردش نشستيم و او شروع كرد با آهنگى كه از اضطراب و هيجان مى لرزيد صيغه توبه را شمرده شمرده جارى كردن و ما با او تكرار مى كرديم: استغفرالله ربى و اتوب اليه.(15)
حالات و رفتار اين بزرگوار و مراتب زهد و قدس و تقواى كم مانند او همواره در تربيت اخلاقى طالب علمان مستعد تإثيرى شگرف و عظيم داشته و همايى از نوا در احوال اين بزرگوار حكايت ها مى گفت, چنان كه به مناسبت رحلت حضرت آيه الله العظمى حاج آقا سيد حسين بروجردى وقتى همايى در مدرسه دارالفنون در جمع فرهنگيان آغاز سخن كرد. گفت: قبل از هر سخن من بايد از سيد محمد باقر درچه اى و مكتب او سخن بگويم تا بدانيد حضرت آيه الله بروجردى از تربيت چه نادره مردانى فيض گرفته بود. (16)
مرحوم درچه اى با وجود ساده زيستى نزد شاگردان و ديگر اقشار مردم از اقتدارى معنوى و ابهتى خاص برخوردار بود, طلاب هراس داشتند كه نزد ايشان سخن لغوى بگويند. (17) آن چه كه رشد و شكوفايى شاگردان اين عالم را در پى داشت اخلاص و صفا, عامل به علم, دقت در آداب و شرايع و متخلق بودن به اخلاق حسنه و نيز زندگى بى پيرايه و اين موضوع موجب ارتقاى علمى و معنوى حوزه اصفهان بود و شخصيت هاى بزرگى دست پروردگان اين شكوه روحانى بودند, چنين فضاى معطر به صداقت و پرهيزگارى به ترويج رفتارهاى شايسته كمك شايان توجهى مى نمود و افراد را از بيهوده گويى و برخى امور ناشايست باز مى داشت. يك روز به مرحوم درچه اى گفتند يكى از شاگردان در وضو سازى از خود وسواس نشان مى دهد ايشان گفته بود, آن فرد بيايد وضو بگيرد, بعد كه در حضور استاد وضو گرفته بود, مرحوم درچه اى فرموده بود حالا نمازت را بخوان ببينم, او هم نماز ظهر و عصرش را اقامه نموده بود, چون نمازش خاتمه يافت طلبه ها گفتند: آقا ايشان مى رود وضويش را تكرار مى كند و نمازش را اعاده مى نمايد, آيه الله درچه اى گفته بود: وى را در حجره نگه داريد تا آفتاب غروب كند و وسواس از سرش بيفتد.(18)
مرحوم درچه اى, درآمدن به مدرسه و محل درس انضباط و نظم شگفتى داشت, هر چهارشنبه طرف عصر راهى درچه مى گرديد و عصر جمعه مراجعت مى نمود, در چهار فصل سال حساب راه و رسيدن به مدرسه نيم آورد (محل اقامتش) را داشت كه پاشنه عصا را در لحظه اى بر مدخل سنگ مدرسه مى كوبيد و مى گفت: لاحول و لاقوه الا بالله كه درست بدون دقيقه اى كم و زياد ساعت چهار بعد از ظهر را نشان مى داد.(19)
آقا نجفى قوچانى در زندگى نامه خود نوشت خويش مى گويد: ((در مدرسه نيم آورد منزل داشت, پنج شنبه ها و جمعه ها را به[ درچه پياز] مى رفت, عصر جمعه نان و ماست تا آخر هفته را مىآورد به مدرسه و قند و چايى تا آخر هفته را نيز يك جا مى خريد و تا آخر هفته در مدرسه نيم آورد مثل ساير طلبه ها مى گذراند (زن و بچه اش در درچه كه محل تولدش نيز بود, زندگى مى كردند) و محتاج به بازار نبود و اگر دو سه سير گوشتى مى خواست طلبه به جهت او مى خريد و فقيرانه به سر مى برد و شب زنده دار بود و بسيار در درس و بحث خود زحمت مى كشيد و چون مثل طلبه هاى فقير گذرانش بود دو سه مرتبه در پنج شنبه و جمعه كه به ده نمى رفت مهمانى كرديم و در همان حجره ما شب را مى ماند و مى خوابيد و شوخ بود…))(20)
جلال الدين همايى مى نويسد: در هنگام سلامت, غذايش بسيار ساده بود و نان خورش شام و ناهار او يا پياز و سبزى بود يا دوغ يا سكنجبين.(21)
محمد على معلم حبيب آبادى صاحب كتاب گران سنگ ((مكارم الاثار)) مى نويسد: سيد محمد باقر صاحب عنوان از اجله اعيان اصفهان و در فن اصول سرآمد اقران خود بود و چندين سال در اصفهان در اين علم محققانه تدريس مى نمود… در زهد و تقوا و اعراض از دنيا و كناره گيرى از مرافعات در ميان علماى اصفهان امتيازى بين داشت, هفته اى دو شب در درچه و در اصفهان دو شب در خانه و سه شب در مدرسه مى ماند كه يك عيال و منزل در درچه و يكى در اصفهان و منزلى نيز در مدرسه تهيه كرده بود و تا هنگام وفات از اين قاعده تخلف ننمود.(22) گويند آيه الله درچه اى در قنوت نماز شب دعاى ابوحمزه ثمالى را با حالت ايستاده مى خواند.(23)
اين حالت از مراتب زهد, تهجد و اخلاص و صفاى روحانى اين عالم حكايت دارد.
شهيد آيه الله مدرس از مرحوم درچه اى به عنوان سيد بزرگوار و عالم عامل ياد مى كند و او را از لحاظ درجات تقوا و ديانت ستوده است.(24) سيد مصلح الدين مهدوى, درچه اى را از اكابر علما و مجتهدين و اعاظم فقها و مدرسين معرفى كرده و حوزه درسى وى را در فقه و اصول از هر جهت ممتاز دانسته است.(25) استاد احمد فياض آن مرحوم را به عنوان مرد بسيار نزيه, مواظب و اهل قدس و تقوا مى داند.(26) و محمد حسين رياحى طى مقاله درچه اى را چنين تعريف نموده است: استوانه سترگ دانش و تقوا, اسوه فرزانگى و فرهيختگى و يكى از مبرزترين چهره هاى فقهى گذشته و يكى از مراجع معظم تقليد.(27)
مولف كتاب احسن الوديعه آخرين فرد از شاگردان و راويان عمويش صاحب روضات الجنات را اين فقيه بزرگوار دانسته و نوشته است: و از جمله علامه معاصر و عالم ماهر سيد محمد باقر درچه اى اصفهانى, سيدى بزرگوار و زاهد و عابد بود, در اين اواخر مرجعيت تقليد به او رسيد.(28)ادامه دارد

پى نوشت ها:
1) آتشكده اردستان, ابوالقاسم رفيعى مهرآبادى, ج سوم, ص594.
2) نشريه معارف اسلامى, شماره هفتم, آبان 1347, ص27ـ 28.
3) شرح حال رجال ايران, ج5, ص218.
4) ناصح صالح (شرح حال حاج ميرزا على آقا شيرازى), به قلم نگارنده, ص34 به نقل از زندگانى آيه الله چهارسوقى, ص156 تا 160.
5) درباره وى بنگريد به مجله وقف ميراث جاويدان, سال پنجم, شماره 19 و 20, مقاله جمشيد مظاهرى.
6) مكارم الاثار, ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, ج5, ص1780 (پاورقى) به نقل از تاريخ اصفهان, ميرزا حسن خان جابرى انصارى.
7) مقدمه كتاب شعوبيه, به قلم منوچهر قدسى, ص99.
8 )ارباب معرفت (يادنامه حكيم متاله آيه الله حاج آقا رحيم ارباب), مقاله محمد حسين رياحى, ص99 و نيز بنگريد به مجله حوزه, شماره مسلسل 35, ص55, مصاحبه با آيه الله حيدرعلى محقق.
9) سياحت شرق, ص163.
10) ناصح صالح, ص36.
11) سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص312.
12) اعيان الشيعه, ج3, ص;403 نقبإ البشر, ج اول, ص;360 مجله نور علم, شماره هفتم, آذر 1363 مقاله نجوم امت.
13) شرح حال رجال ايران, ج5, ص218 و نيز ج3, ص302.
14) همايى نامه (مجموعه مقالات) به كوشش و زير نظر مهدى محقق, ص17 ـ ;18 كارنامه همايى, ص46 ـ 47, سيماى فرزانگان, ص;437 مدرس, بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ايران, ج2, ص315.
15) مقدمه كتاب شعوبيه, صفحه يكصد و يكصد و يك.
16) همان مإخذ, صفحه 67 و 68.
17) مجله حوزه, شماره مسلسل 18, ص30.
18) مجله ياد, سال سوم, شماره دهم, بهار 1367, ص43.
19) مقدمه كتاب شعوبيه, ص100.
20) سياحت شرق, ص164 ـ 165.
21) كارنامه همايى, ص45.
22) نك: زندگانى آيه الله چهارسوقى, ص156 ـ 160.
23) سيماى فرزانگان, ص228.
24) نك: زندگينامه تحصيلى خودنوشت شهيد مدرس در مقدمه كتاب الرسائل الفقهيه.
25) تذكره القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان, سيد مصلح الدين مهدوى, ص191.
26) مجله حوزه, شماره18, ص27.
27) ارباب معرفت, ص97.
28) احسن الوديعه فى تراجم مشاهير مجتهدى الشيعه, سيد محمد مهدى موسوى اصفهانى, ص111.

/

جهاد و شهادت در كلام شهيدان

((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

جهاد و شهادت در كلام شهيدان

تهيه و تنظيم:دفتر تحقيق و پژوهش بنياد شهيد انقلاب اسلامى

 


 

شهادت هديه اى است الهى براى كسانى كه لايق آن باشند.
(شهيدماشإا… غرقى ـ تهران)

وقتى مرگ حق است ((كل نفس ذائقه الموت))… و بهترين نوع مردن ((شهادت)) در راه خدا مى باشد, شهادت را انسان انتخاب مى كند, و مردن بر اساس انتخاب مى باشد نه مردنى كه بر انسان تحميل شود. (شهيد محمد كچويى)
بدانيد بهترين آرزويى كه مرا سيراب مى كند(( شهادت)) در راه خداست.
(شهيدعلى پورمشيرـ تهران)

اين دنيا فانى است و همه چيز در فناشدن است, همه چيز در طبيعت مى ميرد ولى شهيد زنده است و در پيش خداى خود روزى مى خورد و فنا نمى شود براى همين من اين راه ((شهادت)) را انتخاب كرده ام.
(شهيد اسماعيل احمدلو ـ اراك)

اين بنده حقير تشخيص دادم كه ((شهادت)) تصادفى نيست بلكه سعادت بزرگى است لذا آگاهانه راه خود را يافته ام و قدم در اين راه نهاده ام.
(شهيد حميد بابايى روندگان ـ تهران)

احساس مى كنم كه ((شهادت اگر چه براى ما هدف نيست, بلكه وسيله اى براى اعلام اعتقادمان به وحدانيت حق و استقامت در ناملايمات مى باشد, و راهى است بس نزديك براى رسيدن به معشوق حقيقى)).
(شهيد محمد ابراهيم احمدپور ـ قم)

از آن جا كه مرگ حق است… و هيچ كس را ياراى مقابله و فرار از مقابل اين حكم و منطق الهى نيست, و بالاخره روزى مرگ به سراغ همه خواهد آمد و همه طعم مرگ را خواهند چشيد, پس چه بهتر كه انسان مرگى را انتخاب كند كه آغاز زندگى نوين و جديدى باشد, زندگى و راهى كه انسان با قبول ((شهادت عارفانه و آگاهانه)) انتخاب مى كند, زندگى و راهى كه سراسر آن معنويت و عشق و علاقه به ا… باشد, زندگى و راهى كه در آن صراط مستقيم الهى و رضايت و خشنودى پروردگار قرار گرفته, زندگى و راهى كه به مراتب از عسل شيرين تر و باصفاتر از اين زندگى مادى باشد.
(شهيد محمدرضا تيغ بند ـ تهران)

مرگ هاى باعزت باعث دوام بخشيدن به انقلاب مى شود, و ((شهادت)) هم يك مرگ با عزت است كه هم در اين دنيا و هم در آن دنيا پرارزش مى باشد.
(شهيد غلامرضا طالب لو ـ تهران)

من چيزى را گواراتر از شربت ((شهادت)) نمى دانم. شهادت چيزى نيست كه بتوان آن را با زبان بيان كرد. شهادت معامله اى است كه انسان با خدا مى كند, يعنى انسان جان خود را به فروش مى گذارد و خريدارش هم فقط خداست.
(شهيد حسين بهزاد پور ـ تهران)

از خداوند سبحان خواسته ام كه نه اسير شوم و نه معلول, بلكه تمامى پيكرم را خالق منان از من پذيرا باشد و اگر شهادت را نصيبم نمود در صف اول معركه شهيد شوم.
(شهيد امير سياوش مطلع ـ تهران)

/

حكيم فروتن زندگى و انديشه علامه محمد تقى جعفري

 

حكيم فروتن (زندگى و انديشه علامه محمد تقى جعفرى)
قسمت اول

غلامرضا گلى زواره

 


 

جامع معقول و منقول
فيلسوف فقيه, اديب متفكر, انديشمند فرزانه, آيه الله علامه محمد تقى جعفرى (ره) يكى از نادر فرزانگان معاصر است. روش, منش, بينش, دانش و فضائل والايى كه اين دانشمند در خود جمع كرده بود, جز در نوابغ نمى توان سراغ گرفت.
استعداد عالى, درك فوق العاده, فكر نقاد, حافظه قوى, روح پرنشاط, استقلال در انديشه, اعتماد به نفس, حقيقت جويى, روبه رويى شجاعانه با آرإ و افكار گوناگون, اعراض از تقليد و اعتدال در انتخاب راى, برخوردارى از دانش هاى متعدد, آگاهى گسترده بر معارف دينى, برخورد انتقادآميز با فلسفه هاى غربى, همت عالى و جهد وافر در پژوهش از جمله خصوصياتى است كه در اين حكيم قابل مشاهده بود, علاوه بر جامعيت علمى, در عرصه روش و كنش نيز از ابعاد متنوع و جامعى برخوردار بود.
پژوهش هاى پرمايه, تدريس و تبيين معارف دينى و فكرى و ژرف نگرى در انديشه هاى ناب, خطابه هاى خردمندانه, تصنيف و تاليف در عرصه هاى فلسفى, اعتقادى و عرفانى, حضور فعال در همايش هاى علمى و فرهنگى داخل و خارج كشور, مكاتبه و ملاقات با متفكران اروپايى و اسلامى, مناظره علمى با متخصصان معارف دينى و حوزه علوم انسانى, شيوه ها و عرصه هايى است كه علامه جعفرى با بيان و بنان در آن ها موفقيت هايى را به دست آورده است.
در ميان خيل مرزداران معرفت و شريعت كه خورشيد وجودشان دمادم گرمابخش محافل علمى و مجالس درسى است, اين دانشور وارسته درخشندگى ويژه اى دارد, در شخصيت علمى اين بزرگمرد برجستگى هايى ديده مى شود كه هر يك از آن ها چون چراغى فروزان راهنماى روندگان طريقت و جويندگان حقيقت است.
او نيز همچون دانشمندان پيشين در كمال فقر مادى و بضاعت اندك مالى به قله علم دست يافت و زندگى خويش را با سختى سپرى كرد و با عزمى راسخ و همتى عالى جانش را در درياى معرفت با آب حيات شستشو داد.
شعاع آگاهى هاى وى به قدرى گسترده بود كه هر كجا كلامى يا نوشتارى از وى ديده مى شود بر ارزش توانمندىهاى علمى او صحه مى گذارد, هنرش اين بود كه به گزينش عالى ترين متون فلسفى و حكمى مى پرداخت و پيرامون آن به آفرينش آثار خويش اشتغال مى ورزيد. او مى كوشيد تا معماى حيات و هندسه معرفت را آن چنان كه شايسته است بازشناسد, به معقولات دلبستگى شديدى داشت و هستى شناسى گوهر گمشده اش بود و گويا در وجودش تمايل به اين رشته از علوم موج مى زد.

تربيت در بيت ديانت
در محله شتربان تبريز, خانواده اى متدين, با اصالت و اهل اخلاص روزگار مى گذرانيدند, مرد اين خانواده ميرزا كريم نام داشت كه صدق و صفايش آن محل را عطر آگين مى ساخت, گر چه درس نخوانده بود ولى حافظه وفادار او موجب شده بود تا سخنان واعظان و خطيبان شهر را به ذهن بسپارد و به طور دقيق بيان كند. كريم به مرحوم آيه الله ميرزا صادق تبريزى كه از زعماى آذربايجان بود ارادت مى ورزيد(1) و فرزندانش را با عشق به روحانيت پرورش مى داد.(2)
در مرداد ماه سال 1304 هـ.ش (مطابق 1344هـ.ق) در خيابان شمس تبريزى كنونى (محله شتربان) تبريز در خانواده اى كه عطر معنويت از آن پراكنده بود, فرزندى ديده به جهان گشود كه وى را محمد تقى ناميدند. اين كودك در دامن مادرى متدين و تحت تربيت پدرى پاك سرشت به شكوفايى رسيد, نخستين بار مادر قرآن رابه وى ياد مى داد. محمدتقى نزد اين مادر مومنه درس خواند و به همين دليل براى ورود به كلاس بالاتر آمادگى پيدا كرد و ازاين جهت ايشان را از كلاس اول به كلاس چهارم مى برند. (3)
اين كودك با استعداد كلاس چهارم را در مدرسه اعتماد تبريز كه بعدها به دبيرستان انورى تبديل شد با رتبه دوم گذرانيد و در كلاس بعدى رتبه اول را احراز كرد. در اين حال از تهران دستور رسيد كه دانشآموزان لباسهاى يكرنگ طوسى و متحدالشكل بپوشند, پدر توان مالى نداشت تا اين لباس را براى محمد تقى و برادرش تهيه كند, سرانجام يكى از نزديكان لباسى تهيه كرد و بدين گونه آن دو كودك موفق شدند در اين مدرسه تحصيل خود را پى گيرند. در اين دوران محمدتقى هم كار مى كرد و هم درس مى خواند اما به دليل فقر مالى وى راضى به ترك مدرسه شده و براى امرار معاش به كار مشغول مى گردد و گويا موفق نمى شود تا كلاس ششم ابتدايى را به پايان برساند.(4)
محمد تقى در دوازده سالگى عشق به جهان بينى ها را در خود حس كرد و گويا ذهنش به هستى شناسى علاقه شديدى نشان مى داد.(5) بعد از رها كردن درس زمانى در خواب صحبت مى كرد وشعرى را به عربى مى خواند پدر گفت: آيا ديشب خواب مى ديدى؟ محمدتقى مكثى كرد و گفت: بله, پدر پرسيد: در خواب چه مى گفتى؟ فرزندش اظهار داشت: از اين كه از درس محروم شدم ناراحت شده و اين شعر را خواندم, پدر خطاب به پسر گفت دقيقا نمى دانم چنين الفاظى بر زبان آوردى و به محمد تقى و برادرش تاكيد نمود به دنبال درس خود برويد خدا روزى رسان است از اين جهت مقارن سالهاى پايان جنگ جهانى دوم آن دو طالب علم به مدرسه طالبيه تبريز رفته و تحصيلات علوم دينى را پى گرفتند و اگر چه با مشكلات مالى عديده و زندگى سختى مواجه بودند چون جنبه هاى فكرى و روحى و اشتياق به دانش اندوزى قوى بود اين دشوارىها را به راحتى تحمل مى كردند.(6)
در اين مدرسه اساتيد برجسته و خبره اى در رشته هاى ادبيات, فلسفه و منطق مشغول تدريس بودند, مقام ادبى مرحوم ميرزا على اكبر اهرى بسيار بالا بود, ولى در فقر و تنگدستى روزگار مى گذرانيد. محمد تقى سيوطى و دو سه باب خيلى مهم مطول را نزد وى آموخت و صرف مير را نزد ميرزا حسن شربيانى فراگرفت. ميرزا ابوالفضل سرابى, آقا ميرزا حجت ايروانى و ميرجعفر بخشايشى از ديگر استادان وى در ادبيات و مقدمات بودند. هوش و ذكاوت علامه جعفرى از دوران نوجوانى كاملا محسوس بود و از ميان جمعى كه همراه حاج شيخ محمدحسين خيابانى تبريزى (پدر حضرت آيت الله سبحانى) به تحصيل علم منطق مى پرداختند او اعجاب استاد را برمى انگيخت. (7)

كسب معارف
اين نوجوان شيفته معرفت, پس از فراگيرى دروسى در حوزه علميه تبريز به سال 1359هـ.ق در حالى كه پانزده بهار را پشت سر مى نهاد, زادگاه خويش را به قصد اقامت در تهران ترك نمود.(8) و در مدرسه مروى اين ديار مطالعه و فراگيرى متن رسايل و مكاسب را پى گرفت, در اين موقع آقاسيدعباس اصفهانى و مرحوم فشاركى معروف, در اين مدرسه طلاب را افاضه مى فرمودند, روحانى وارسته اى كه فقه و اصول را در سطحى قوى به شاگردان ارائه نمود. مرحوم آيه الله شيخ محمدرضا تنكابنى (پدر مرحوم فلسفى((ره))) بود كه محمد تقى در درس وى حاضر مى گرديد.(9) و موفق گرديد بخشى از كفايه و مكاسب را نزد وى بخواند.(10)
در اين مدرسه محمد تقى جعفرى, محضر ميرزا مهدى آشتيانى را درك كرد و با اشتياق كامل از پرتو انديشه هاى فلسفى وى بهره برد و حدود دو سال در خدمتش بود. اين حكيم متكلم و مفسر اديب گذشته از مراتب علمى در كمالات معنوى ممتاز بود و در عرفان فلسفه و حكمت از ديگران گوى سبقت ربوده و يگانه عصر خويش در تفكرات فلسفى به شمار مى رفت.(11)
محمد تقى پس از سه سال خوشه چينى از خرمن خردمندان و انديشمندان حوزه درسى تهران در سال 1362هـ.ق به شهر مقدس قم مهاجرت نمود. شيخ عبدالصمد خويى, از استادانش در قم بود. معقول را نزد شيخ مهدى مازندرانى خواند و انديشه هاى عرفانى و ذوقى خود را در محضر آقا شيخ محمدتقى زرگر تقويت كرد, مرحوم آيه الله شهيد صدوقى نيز وى را به فيض رسانيد و توسط آن فقيه شهيد و آيه الله حجت كوه كمرى تبريزى در مدرسه دارالشفاى اين ديار مقدس ملبس به لباس روحانيت گرديد.(12)
محمدتقى جعفرى اين سعادت را به دست آورد كه در حوزه علميه قم و در مدرسه فيضيه, به كلاس درس اخلاق حضرت امام خمينى(قدس سره) حضور يابد, خود مى گويد:((يادم هست روز اول كه وارد شدم آيات آخر سوره حشر را تفسير مى نمود, درس هايشان از نظر عرفان در اوج بود, سيماى امام نشان ميداد كه از مواهبى برخوردارند كه ديگران از آن محرومند.))(13)
در قم روزگار اين تشنه معرفت به سختى و مشقت مى گذشت و يك بار برايش اتفاق افتاد كه مدت دو شبانه روز نتواند غذايى تهيه كند. روز سوم كه خواست مواد غذايى از بقالى نسيه بگيرد وى امتناع كرد و محمدتقى به حجره خويش برگشت, حوالى غروب كه به دليل گرسنگى ضعف و ناتوانى بر او غلبه كرده بود از حجره مجاورش طلبه سيدى كتاب معالم را به نزدش آورد تا با كمك وى اشكالش را برطرف كند و چون محمدتقى وضع نامساعد خود را برايش بازگفت اين طلبه محمد تقى را به حجره خود برد و غذايى را كه طبخ نموده بود با او صرف نمود.(14)
محمدتقى جعفرى, در قم قريب يك سال اقامت داشت كه نامه اى را به دستش دادند, چون از مضمون آن اطلاع يافت فهميد مادرش دچار كسالت شده و لازم است به تبريز بازگردد, پس در سال 1363 هـ.ق به تبريز بازگشت, و در جهت مداواى مادر كوشش بسيارى نمود, ولى به رغم اين تلاش ها مادرش دار فانى را وداع گفت.
پس از خاتمه ايام سوگوارى براى والده, استاد جعفرى به خدمت مرحوم آيه الله حاج ميرزا فتاح شهيدى رسيد. اين فقيه فرزانه مرد والامقامى بود كه بر خلاف توانايى هاى علمى به صورت فقيرانه اى زندگى را مى گذرانيد, ايشان از شاگردان مرحوم آيه الله شريعت اصفهانى محسوب مى گرديد و با وجود صاحب نظر بودن در برخى علوم و معارف دينى از دنيا و طيبات آن اعراض نموده بود, چون علامه جعفرى مدتى نزد وى تلمذ نمود, آن عالم عامل به استعداد شگرف و اشتياق درونى اين شاگردش پى برد و به وى اصرار كرد بايد به نجف برود و مقدمات سفر را برايش تدارك ديد و مقدارى وجه نقد و دو جعبه شيرينى جهت او تهيه نمود.(15)

در گلستان علوى
بدين گونه علامه جعفرى به اشتياق بهره مندى از قداست بارگاه اميرمومنان (ع) و نوشيدن جرعه هاى روح بخش از درياى ژرف معارف تشيع و فقه آل محمد راه طولانى بين تبريز و نجف را طى كرد و بر كوچه هاى پرپيچ و خم, اما عطر آگين ديار ابرار گام نهاد و مسرور و شادمان پس از اندكى درنگ خود را مهياى زيارت بارگاه حضرت على (ع) نمود تا خستگى راه و دورى از بستگان را با اين حلاوت معنوى و لذت روحانى جبران نمايد, اين هجرت سازنده و پر بار در سال 1363هـ.ق (1327هـ.ش) صورت گرفت.
چون اين جوان تشنه معارف ناب تشيع به نجف وارد گرديد در مدرسه صدر جايى براى اقامت نداشت تا آن كه سيد محمد اصفهانى وى را در مدرسه بادكوبه اىها جاى داد و پس از هشت ماه به مدرسه صدر بازگشت. مدرسه اى كه اصالت و روحانيت خاصى داشت و اغلب افراد ساكن در آن مجتهد بودند, استاد جعفرى در جوار مرقد مطهر نخستين فروغ ولايت يك بار ديگر كفايه را بحث و مطالعه كرد و سپس درس خارج را آغاز نمود, مقدار زيادى از باب طهارت و مكاسب محرمه را نزد مرحوم آيه الله شيخ محمدكاظم شيرازى آموخت, تفكر وسيع, قدرت تبيين و تشريح مطالب و تسلط بر منابع تدريس از خصوصيات اين شخصيت به شمار مى رفت.(16)
علامه جعفرى دو يا سه سال از محضر اين مجتهد عالى مقام استفاده كرد و آن بزرگوار در سال 1365 هـ.ق به ايشان اجازه اجتهاد داد.(17) همچنين مدت هفت سال در درس آيه الله سيد عبدالهادى شيرازى شركت نمود و در همان موقع با مشورت اين مرجع عالى قدر اشتغال به معارف اسلامى, فلسفه جديد و علوم انسانى را كه به طرز جديد راهى دانشگاه ها شده بود, جدى گرفت و به اتفاق چند نفر ديگر مطالعات عميق خود را در اين ارتباط شروع كرد.(18) استاد جعفرى مى گويد من نديدم كسى را كه اين مقدار مقام دنبالش بدود ولى او (آيه الله سيد عبدالهادى) از آن گريزان باشد.
علامه جعفرى مبحث ولايت ـ كه شيخ در مكاسب دارد ـ و نيز كتاب صيد و ذباحه را از محضر آيه الله سيدمحمود شاهرودى فرا گرفت. اين بزرگوار از بزرگان و اعاظم مراجع شيعه و يكى از مشاهير مدرسين نجف اشرف به شمار مى رفت كه جمع زيادى از طلاب فاضل از اين سرچشمه فيض استفاده كرده اند, هم چنين وى در درس اصول آيه الله ميلانى حضور يافت و حدود يك سال و نيم در خدمتش بود و از افاضات اين مرجع عالى مقام در درس عروه الوثقى برخوردار گشت.
اين متفكر نيكو روش در اصول خارج مقالات آقا ضيإالدين عراقى را خدمت مرحوم آقا ميرزا حسن يزدى آموخت, زيرا به دقت هاى آيه الله عراقى در اين رشته از معارف دينى علاقه مند بود و او را در اصول مرد دقيق و كنجكاوى مى دانست, نزد آقا صدرا قفقازى نيز علوم عقلى را فرا گرفت, هم چنين اين توفيق به دست آورد كه در علم اصول مدت يازده سال شاگرد آيه الله خويى باشد(19) و چون استاد مزبور در تدريس خود به مبحث طلب و اراده رسيد و ذيل آن موضوع جبر و اختيار را مطرح كرد آيه الله جعفرى براى نخستين بار قلم به دست گرفت و مطالبى در خصوص مباحث مزبور نگاشت كه تحت عنوان ((والامر بين الامرين)) به عنوان تقرير درس آيه الله خويى انتشار يافت, بعد خود كتابى تحت عنوان ((جبر و اختيار)) به نگارش درآورد.(20)

محضر معنوى
آيه الله جعفرى, محضر عرفانى آيه الله سيدجمال الدين گلپايگانى را غنيمت شمرد و از اين درخت معنوى نيز بهره هاى وافى برد, وى از مدرسين و مراجع معروف شيعه در نجف بود كه در علم و عمل زبانزد خاص و عام بود و از جهت كرامت مقام و نفس پاك مورد تصديق. در مراقبت نفس و اجتناب از اميال مقام برجسته اى را در بين اقران كسب نموده بود. اين شاگرد برجسته سيد احمد كربلايى يك روز براى زيارت اهل قبور از خانه بيرون رفت و در آن جا حالت مكاشفه اى به وى دست داد و اغلب افراد را به صورت حيوانات مشاهده كرد, با اضطراب خدمت استاد خويش سيداحمد آمد و اين ماجرا را برايش نقل نمود و گفت نمى خواهم اين چشم برزخى را داشته باشم, استاد نگاهى به او كرد و گفت: آقا جمال اين بار آنان را به وضع عادى مشاهده خواهى كرد, نامبرده در سال 1378 هـ.ق دنياى فانى را وداع گفت.
فقيه, عارف و حكيم الهى شيخ مرتضى طالقانى در نجف حدود يك سال و نيم در مباحث عرفانى و حكمت علامه جعفرى را به فيض رسانيد و از لحاظ معنوى تاثير شديدى بر وى گذاشت. از خاطراتى كه مرحوم جعفرى چندين بار نقل كرده داستانى است كه به روزهاى آخر عمر شيخ مرتضى طالقانى مربوط است, وى مى گويد: آخرين بارى كه براى درس و كسب فيض به حضور آن عارف صمدانى رفتم, مرحوم شيخ در انتهاى حجره رو به آفتاب نشسته بود پرسيد آقا براى چه آمدى؟ گفتم: براى درس, گفت: درس پايان يافت, تصور كردم ايشان فكر كرده ماه محرم فرا رسيده است, لذا اظهار داشتم: هنوز دو روز به اين ماه باقى مانده است, گفت: مى دانم اما روح رفته و جسم باقى مانده است, آن چه كه به هيچ وجه به ذهنم خطور نمى كرد اين بود كه وى خبر رحلت خود را مى داد و آقايانى كه آن موقع در نجف بودند مى دانند كه هيچ گونه نشانه اى از كسالت نداشت, از اين خبر سخت منقلب شدم و تمنا كردم نكته اى را به عنوان يادگار مطرح كند نخست كلمه لا اله الا الله را با يك قيافه روحانى و رو به ابديت گفت, در اين حال اشك از ديدگانش جارى گشت و در حال عبور از پل زندگى دنيوى و مرگ برايم بيان كرد:
تا رسد دستت به خود شو كارگر
چون فتى از كارخواهى زد به سر
من[ علامه جعفرى] برخاستم و هرچه كوشيدم كه اجازه دهد دستش را ببوسم نگذاشت, خم شدم و پيشانى و محاسنش را چندين بار بوسيدم و اثر قطرات اشك هاى مقدس آن مسافر ديار ابدى را در صورتم احساس كردم. دو روز بعد كه ماه محرم فرا رسيده بود, در مدرسه صدر نجف به ياد سرور شهيدان حضرت امام حسين (ع) در سوگ نشسته بوديم كه مرحوم آقا شيخ محمدعلى خراسانى كه از زهاد معروف نجف بود بر فراز منبر قرار گرفت و پس از حمد وثناى خداوند گفت: انا لله و انا اليه راجعون, شيخ مرتضى طالقانى به لقإالله پيوست براى تشييع جنازه وى آماده شويد, ايشان در يكى از حجره هاى مدرسه مرحوم آيه الله سيدمحمدكاظم يزدى اقامت داشت و همان جا رحلت نموده بود به آن جا رفتيم, اغلب مراجع و عظماى حوزه و طلبه ها آمده بودند, من به كمك سيدمحمد طالقانى[ برادر جلال آل احمد] ايشان را غسل داديم, پس از تغسيل, ناگهان قيافه اش نورانى شد به طورى كه طلبه ها شروع كردند به بوسيدن وى, فضاى اطراف را عطر زيادى فرا گرفت در حالى كه آن روز هيچ كس به دليل شروع ماه محرم عطر نزده بود هر كسى از ديگرى مى پرسيد: شما عطر زده ايد؟ و جواب ها منفى بود ومعلوم شد اين عطر افشانى از آن مرد خدا مى باشد.(21)

كاوش هاى علمى
دوران يازده ساله اقامت علامه محمدتقى جعفرى در نجف به سختى و مشقت گذشت, خودش مى گويد: از نظر استاد ذره اى كمبود نداشتيم, انواعى از استعدادها و عظمت هاى علمى قابل مشاهده بود, طلبه هاى وارسته و روحانيون متخلق به اخلاق الله در نجف بودند, اما از نظر معاش سخت مى گذشت و برخى مسائل ديگر سبب ناراحتى ما مى گرديد, اما چون اشتياق شدت داشت همه آن شدائد هضم مى گرديد, من گاهى دو ياسه ساعت كار دستى مى كردم. تا شهريه به دستم برسد كه ميزان آن هم كافى نبود, با تمام اين مرارت ها, علامه جعفرى علاقه شگفتى به تحصيل داشت و با هوش سرشار خويش در ادامه آن جديت مى نمود و لحظه اى از اين تلاش فروگذارى نمى كرد.(22)
ايشان در يكى از خاطرات خود به رويايى راستين اشاره دارد: در ايام تحصيل يكى از همدرس هايم به نام شيخ ابو تراب كرمانشاهى يك روز صبح به ديدنم آمد و گفت: من خيلى كم خواب مى بينم اما ديشب در رويايى صادق مشاهده كردم كه از محله صدتومانى ها كه شما مقيم آن جائيد, جمعيت بى شمارى بيرون مىآيند و آنان به مذاهب وملل گوناگون تعلق داشتند, از آن ها پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: شيخ محمدتقى در ديگ هايى بزرگ شير پخته است و مردم از آن مى خورند و بيرون مىآيند كه به استفاده علاقه مندان از فروغ انديشه و كتابهاى ايشان اشاره دارد.(23)
وى مدت يك سال و نيم در نجف شب ها نمى خوابيد و تنها در طول روز دو ساعت خواب داشت, بقيه ايام نيز شب هنگام زود به بستر مى رفت و قبل از سحر بيدار مى شد.
ايشان به پيشنهاد مرحوم آيه الله ميرزا عبدالهادى شيرازى تدريس فلسفه و معارف را آغاز نمود, مكان اين افاضه علمى مدرسه صدر بود, شهيد آيه الله سيدمحمدباقر صدر مدت يكسال از درس هاى اين عالم گرانقدر بهره گرفت.(24)
فكر مطالعه فرهنگ غرب از تبريز در روحيه استاد جعفرى پيدا شد كه كم كم تشديد گرديد. دليلش اين بود كه ايشان از افرادى كه از شرق به غرب مى رفتند به هنگام مراجعت نوعى بى اعتنايى به فرهنگ خودى مى ديد. وى در نجف دروس فلسفى, كلامى و مسائل جديد را كه از مصر و لبنان وارد كشورهاى اسلامى مى شد مطرح مى كرد و گاهى اساتيد مطلع با او تماس گرفته و در حجره ساده اش كه با گليم پاره اى مفروش بود به بحث مى پرداختند او با يارى گرفتن از زبان عربى و تركى و مقدارى هم زبان انگليسى معلومات خويش را در اين زمينه بسط مى داد, استادى برايش فلسفه مغرب زمين را مى گفت و او هم فلسفه سبزوارى را برايش تشريح مى كرد در دو سه ماه اول پس از اين بحث ها علامه جعفرى احساس نمود, اگر معارف مشرق زمين خيلى عميق و اساسى خوانده شود فراگيرى معارف فلسفى و علوم انسانى غرب دشوار نخواهد بود.
وى براى آگاهى از انديشه هاى متفكران غربى با يكى از افراد خانواده مرحوم آيه الله محمد حسين كاشف الغطإ كه فيزيك نظرى را خوانده بود مراسلاتى داشت, هم چنين مقايسه اى را بين فلسفه شرق و غرب آغاز كرد و براى آن كه تفكرات غربى ها را بداند گاهى به چندين ترجمه رجوع مى كرد, با مطالعه كتاب ((ارتباط انسان و جهان)) كه ماحصل تحقيقات علامه جعفرى در نجف مى باشد چنين استنباط مى گردد كه وى به حدود دو هزار و پانصد جلد كتاب در فلسفه هاى شرق وغرب مراجعه كرده است, مدت هيجده ماه تمام از ايام تحصيل در نجف به مطالعه اين آثار مشغول بود و نيمه هاى شب پس از زيارت حضرت على (ع) به مطالعه مى پرداخت.(25)

خوشه هاى خرد
علامه محمدتقى در سال 1336 هـ. ش از نجف به ايران بازگشت, در واقع فصل آن رسيده بود كه اين درخت تناور كه در باغ معرفت و معنويت نجف اشرف به شكوفايى رسيده بود به شاخه گسترى پرداخته و از محصولات و ثمرات آن شيفتگان انديشه هاى ناب اسلامى استفاده كنند و مردمان در سايه اش روان خويش را شست و شو دهند, وى پس از بازگشت به ايران در قم به اتفاق شهيد قدوسى به محضر حضرت آيه الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى رسيد و آن مرجع عاليقدر در ملاقاتى كوتاه كه صورت گرفت از مراتب فضل و كمال اين مجتهد جوان آگاهى يافت و خطاب به علامه جعفرى گفت: اگر مى خواهيد در قم بمانيد مشكلى نداردو به آقاى قدوسى فرمود تا براى اقامت وى اقدام نمايد اما چون آب قم با مزاجش سازگار نبود استاد جعفرى عازم مشهد گشت و پس از زيارت مرقد حضرت على بن موسى الرضا(ع) به جلسه استفتائات حضرت آيه الله ميلانى حضور يافت. دوران اقامتش در اين ديار مقدس نيز كوتاه بود و براى عزيمت به تهران مصمم گرديد, در ابتداى ورود به اين شهر در مدرسه مروى شروع به تدريس مكاسب و كفايه نمود, يك درس خارج حوزه نيز طبق عروه الوثقى مرحوم آيه الله سيدمحمدكاظم يزدى براى علاقه مندان مى گفت و نيز اسفار ملاصدرا و منظومه سبزوارى را تدريس مى نمود. همراه با اين تدريس, براى مردم جلسات عمومى داشت كه طى آن بخش هايى از معارف دينى را جهت مشتاقان تشريح مى كرد, پس از مدتى به اين نتيجه رسيد كه جلسات مزبور چندان ضرورتى ندارد و آن چه را افراد عادى تمايل داشتند بدانند ديگران هم قادر بودند مطرح كنند, از اين رو به فكر افتاد كه به تحقيق, تاليف و امور زيربنايى روى آورد. اين انديشمند ژرف انديش پس از حدود دو سال اقامت در تهران براى بار دوم به نجف اشرف بازگشت و در منزل شهيد آيه الله سيد محمد باقر صدر ميهمان بود, دو ماه كه از اقامتش گذشت به اين فكر افتاد كه تا آخر عمر در جوار بارگاه نخستين امام بماند و از اين بوستان معنويت استفاده كند, وى گفته است: تا كسى در نجف نبوده باشد, مطلب را درك نمى كند, هنگام اذان صبح وقتى انسان چند لحظه وارد بارگاه حضرت اميرمومنان (ع) مى گردد حالى مى يابد عظمتى در آن حرم وجود دارد كه اگر دو دقيقه آدم در آن جا بماند به همه عمرش مى ارزد آن بارگاه ملكوتى داراى معنويتى خاص است براى همين تصميم گرفتم در نجف بمانم, يك روز خدمت آقا سيدعبدالهادى شيرازى رسيدم, ديدم در بستر بيمارى قرار گرفته و از شدت درد و ناراحتى ناله مى كند, عرض كردم: خواهان اقامت در نجف هستم اگر صلاح مى دانيد بمانم ايشان گفت: اگر اينجا بمانيد راهى برايتان وجود دارد و به مقصد خود مى رسى اما معادش را از من مپرس, فرداى آن روز آيه الله خويى ما را به صرف نهار دعوت نمودند, قبل از صرف غذا به ايشان گفتم: مى خواهم در نجف بمانم, وى نيز گفت: اگر در اين ديار سكونت اختيار نمائيد مسيرى برايتان وجود دارد اما آخرش را نمى دانم, از اين رو ديدم آن دو بزرگوار يك نظر را آن هم بايك عبارت مطرح كردند و نود درصد تصميم گرفتم بازگردم, در عين حال گفتم: خوب است به كربلا بروم تا در ضمن زيارت بارگاه حضرت امام حسين (ع) استخاره اى هم بكنم, به اين ديار رفتم و هنگام اذان صبح به حرم حضرت اباعبدالله(ع) مشرف شدم و مطلب را با آن امام شهيد در ميان نهادم و خواستم تا از خداوند بخواهد تكليف مرا در استخاره اى روشن كند, چون تفالى به قران كريم زدم آيات 49 و 50 سوره مريم آمد. استاد جعفرى اين آيات را حاكى از لزوم هجرت و وعده توفيق و فتوح تلقى كرده و عزم به عزيمت به ايران جزم مى دارد. در مدرسه مروى مدت چهار سال فقه, اصول و حكمت تدريس نمود, سپس طلاب به منزل استاد مىآمدند و از محضرش استفاده مى كردند, خود مى گويد: ((از آن زمان برخى از دانشگاههاى كشور اصرار زيادى داشتند كه تدريس در اين مراكز را پذيرا باشم, اما به جهت اين كه ترديد داشتم با جو آن روز مى توانم تاثير دلخواه را بر روى اقشار دانشگاهى بگذارم يا نه, نپذيرفتم ولى جلسه مستمر و مكررى با برخى از دانشمندان و نيز بعضى اساتيد كه انسان هاى فاضلى بودند داشتم, دوستان دانشجو هم هر چند گاه يك بار با مشكلات زياد در يكى از دانشكده ها كنفرانس برگزار مى كردند كه من پيرامون موضوعات گوناگون در آن به بحث مى پرداختم و در طول اين سال ها چند بار به كنفرانس هاى خارجى دعوت شدم كه در آن جا حضور يافتم, يك بار هم به صورت آزاد مسافرتى به خارج از كشور داشتم و از برخى دانشگاه ها و مراكز علمى و فرهنگى آن جا ديدار كردم, هم چنين انديشمندان و متفكران زيادى از خارج به ايران آمده اند كه با اين جانب مصاحبه ها و مذاكراتى داشته اند.))(26)
از آن زمانى كه استاد جعفرى به ايران رحل اقامت افكند هيچ گاه از تدريس, تحقيق و تاليف باز نايستاد و همواره مشغول پژوهش هاى علمى و كاوش در حكمت نظرى بوده و ايام بى كاريش در اين سال ها منحصر به اوقات بيمارى يا مسافرت هاى كوتاه و ضرورى بوده است, با وجود آن كه علامه محمد تقى جعفرى به طور وسيع و گسترده و به شيوه اى دقيق و عميق مسائل فلسفى و كلامى را مورد بحث قرار داد و در اين مقوله به مسايل و مطالب تازه اى دست يافته و ده ها اثر دراين عرصه به نگارش درآورد و متوجه زوايايى خاص گرديد كه ديگران از آن غافل بودند و در واقع او را مى توان صاحب نظر در حكمت عملى و مباحث كلامى دانست, اما از پژوهش در مباحث فقهى غافل نبود, او اجازه اجتهاد خويش را در سنين جوانى از مراجع بزرگ و صاحب نام حوزه دريافت داشت و از همان ابتدا نيز در امر استفتا طرف مشورت بزرگانى چون آيه الله ميلانى و ديگر اعاظم حوزه بوده است اما گويا فروتنى و تواضع علمى ايشان سبب گرديد كه اكثر مردم از تفحص فقهى آن متفكر و فقيه صاحب نظر بى اطلاع باشند.
در واقع هر چند اين حكيم نامدار غالبابه فلسفه و علوم انسانى پرداخت, ولى هيچ وقت دانش فقه از نظرش دور نبود و در برخى مسائل اين رشته از علوم دينى تحقيقاتى عالى نموده و در مباحثى كه مطرح كرده استقلال فكرى خود را حفظ نموده است. در نخستين اثر فقهى او كه با تاثيرپذيرى از افاضات علمى استادش سيدعبدالهادى شيرازى به نگارش درآورده و در باب رضاع (شيرخوارگى) مى باشد اين دقت نظر و نوجويى او قابل مشاهده است, درخصوص طهارت اهل كتاب, زكات و قاعده لاضرر نيز رسالاتى تحقيقى از خود به يادگار نهاده است.

پى نوشت ها:
1) مجله كلام اسلامى, سال هفتم, زمستان 1377, شماره 28, ص 2و3.
2 اين مرد پرهيزگار به سال 1358هـ.ش دار فانى را وداع گفت.
3 ) تكاپوگر انديشه ها,عبدالله نصرى, ص 3.
4 ) آفاق مرزبانى, ص 24ـ 25.
5 ) كيهان فرهنگى, شماره 147,ص 5.
6 )آفاق مرزبانى, ص 25ـ26.
7 ) مجله كلام اسلامى .
8 ) مقدمه كتاب فلسفه و هدف زندگى, سيدكاظم صدرالسادات.
9 ) مجله حوزه, شماره 19, ص 19.
10 ) براى آشنايى بااين شخصيت نك: خاطرات و مبارزات حجه الاسلام فلسفى ,ص 27ـ 39.
11 ) زندگانى و شخصيت شيخ انصارى, حاج شيخ مرتضى انصارى, ص495.
12 ) آفاق مرزبانى ,ص 28.
13 ) همان ماخذ, ص 28ـ 29.
14 ) ميراث ماندگار (مجموعه مصاحبه هاى كيهان فرهنگى), ج اول, ص100.
15 ) مصاحبه با استاد آيه الله محمدتقى جعفرى (قسمت اول), مجله حوزه, ش 19, ص 27 و نيز ماخذ قبل .
16 ) تكاپوگر انديشه ها, ص 4, مجله حوزه, ش 19, ص 19.
17 ) آفاق مرزبانى, ص 35.
18 ) مجله حوزه, همان ,ص 24.
19 ) همان ماخذ, ص 19 و20.
20 ) ميراث ماندگار, ج اول, ص 100.
21 ) همان ماخذ, ص 100ـ;101 مجله حوزه, ش 19, ص;27 آفاق مرزبانى, ص 39ـ40.
22 ) فروغ دانايى (ويژه نامه روزنامه رسالت به مناسبت اربعين رحلت علامه محمدتقى جعفرى), ص 10.
23 ) آفاق مرزبانى, ص 32.
24 ) تكاپوگر انديشه ها ,ص 5.
25 ) آفاق مرزبانى, ص 38.
26 ) ميراث ماندگار, ج اول ,ص 103, مجله حوزه, شماره 19, ص28.

/

زينب، پرستار نهضت عاشورا

 

زينب, پرستار نهضت عاشورا

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

پنجم جمادى الاولى روز ولادت باسعادت بانوى قهرمان كربلا, پرچم دار نهضت پس از شهادت حسين عليه السلام, حضرت زينب كبرى سلام الله عليها است. اين روز را روز پرستار مى نامند و علت نام گذارى اين روز به نام ((روز پرستار)) اين است كه حضرت زينب پرستارى امام زمانش حضرت زين العابدين عليه السلام و ديگر بيماران و مصيبت زدگان اهل بيت را برعهده داشت, و ضمن اين كه رسالت مهم نگهدارى و تبليغ از نهضت حسينى را به خوبى انجام داد, از پرستارى بيمار كربلا نيز با تحمل آن همه سختى ها و ناملايمات, آنى فروگذار نبود و تا آخرين رمق دين خود را به مكتب و رهبرش ادا كرد. درود بى پايان خداوند بر اين بزرگ بانوى اسلام باد.
نكته اى به نظرم رسيد كه حيف است زينب را پرستار بيمار بخوانند زيرا پرستارى از بيمار يكى از كوچك ترين مسووليت هاى زينب بود, و هر چند پرستارى وظيفه سنگين و ارزشمندى است و پرستار متعهد بايد با صبر و حوصله, تحمل هر نوع ناملايمات براى انجام خدمتش بنمايد و چنين كارى از عهده هر كس برنمىآيد ولى با اين حال مقام زينب, آن قدر والا و عظيم است كه او را پرستار نهضت و انقلاب حسينى بايد بناميم, زيرا اين پرستارى به مراتب مهم تر و سرنوشت سازتر از پرستارى بيمار بود.
زينب نقش نگهدارى از قيام خون بار حسينى را بر عهده داشت كه قطعا اگر او اين بار را بر دوش نمى گرفت, خون حسين پايمال مى شد و بسيار دشوار بود كه نهضت ابى عبدالله عليه السلام به مردم اعلام و ابلاغ گردد و شايد بدون اسارت خاندان رسول الله و پيش تازى زينب كبرا در رسوا نمودن هيئت حاكم, و تبليغ او از انگيزه قيام برادرش, يزيديان به هدف پليد خود نائل مىآمدند و نام رسول الله(ص) را نه تنها از مناره هاى مساجد بلكه از تاريخ, پاك و محو مى كردند و اين بود نيت شوم آنان.
و زينب با مجاهدت و قيام شجاعانه خويش در برابر زورگويان و هم چنين فريب خوردگان زمانش, آن چنان از قيام حسين دفاع كرد كه تا قيام رستاخيز, همانند او نه در مردان و نه در زنان, وجود ندارد و اين نام جاودان و مقدس براى هميشه با عظمت و شموخ بايد برده شد.
زينب در پس آن مصيبت بزرگى كه ((تصغر عندها المصائب)) آن چنان بار سنگين پرچم ولايت را بر دوش گرفت و در برابر كفر و زندقه ايستاد و سخنرانى كرد و خطابه خواند و مردم را بيدار كرد و حركت را در مردگان آغاز نمود كه از آن جا حركت توابين و ديگر حركت هاى اسلامى آغاز شد و تا امروز و فردا و فرداها, آثار اين حركت عظيم زينبى, هويدا است و به بركت زينب و قيام مباركش, هم چنان بيرق هاى خونين عاشورا به نشانه روز انتقام مظلوم از ظالم, در سراسر جهان افراشته مى شود زيرا زينب بود كه پيام خونين حسين را به تمام نسل ها و عصرها رساند.

ولادت همراه با غم
هرچند روز ولادت زينب روز عيد و شادمانى است ولى چه كنيم كه اين نام مقدس, پيوسته قرين رنج و اندوه بوده است.
پس از گذشت شش سال از هجرت رسول الله صلى الله عليه و آله, زينب در مدينه منوره از آن شجره طيبه به دنيا آمد. در آغاز ولادت, نسيم نويد بخش زندگى سعادتمندى در خانه زهرا ـ سلام الله عليها ـ وزيدن گرفت چرا كه هنوز رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ حيات داشت و خود نام نواده عزيزش را ((زينب)) نهاد. على و زهرا هر دو از ديدن زينب, اين گل خشبوى ولايت و رسالت خرسند بودند ولى گويا از همان آغاز, هاله اى از غم و اندوه, گهواره زيباى زينب را در برگرفته بود و گويا حوادث تلخ و جانگداز عاشورا از همان روز در رخساره زيباى اين كودك, نقش بسته بود.
نوشته اند كه پس از تولدش, پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ خم شد و نواده عزيزش را با قلبى آكنده از غم و اندوه و ديدگانى پر از اشك بوسيد و به خاطر حوادث جانكاهى كه در انتظار نواده اش بود, آهى از قلب مباركش برآمد كه ديدگان حاضران را پر از اشك نمود.
و اين هاله غم ـ كه در آن نخستين روز ولادت بر رخساره نازنين زينب نقش بست ـ هم چنان با گذشت ايام ادامه داشت و پيوسته گسترده تر مى شد, چرا كه پس از قريب پنج سال, رسول خدا از دنيا رفت و با وفات پيامبر بارش سيلآساى مصيبت بر خاندان گراميش آغاز شد و زينب در تمام صحنه هاى غم انگيز حضور داشت و از نزديك شاهد شهادت مظلومانه مادرش و اسارت پدرش و شهادت دلسوزانه برادرش حسن بود. حوادث و رويدادهاى ناگوار بر برترين انسان هاى روى زمين باريدن گرفت تا آن كه حادثه فراموش نشدنى عاشورا رخ داد و اين هاله غم به اوج خود رسيد.

برگه اى از پرستارى نهضت
امام حسين عليه السلام ـ قبل از شهادت ـ سفارش هاى لازم را به زينب نمود و پرستارى نهضت را به او واگذار كرد و او را به صبر و بردبارى امر نمود و به ميدان با قلبى محكم و بى هراس از آينده نهضت, حركت كرد. زينب نيز پرچم پرافتخار حسين را بر دوش گرفت و نگذاشت اين پرچم الهى بر زمين افتد و با اقتدار و شهامتى كه تاريخ نظيرش را نديده در برابر امير خون آشام كوفه و شاه پليد شام ـ لعنه الله عليهما ـ ايستاد و با سخنرانى هاى جاودانه اش زندگى را در كامشان تلخ ساخت.
راستى چه رادمردى است اين زن, كه با آن همه مصيبت هاى سخت كه هر يك كوهى را به لرزه درمىآورد و انسان را مضطرب و از خود بى خبر مى سازد, در برابر سنگدل ترين و تندخوترين و تبهكارترين انسان روى زمين, آن سان با كبر و مناعت برخورد مى كند كه همه را به شگفتى وامى دارد.
زن مگو مردآفرين روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو كمتر كنيزش حور عين
زن مگو دخت اميرالمومنين
ابن زياد كه آن همه كبر و بى اعتنايى را از يك زن رنج كشيده و با تمام وجود ماتم زده مى بيند, انگشت حيرت به دهان مى گيرد و مى خواهد او را كوچك شمارد, با تكبرى انتقامجويانه رو به حضرت كرده مى گويد: خداى را شكر مى كنم شما را رسوا ساخت و مردانتان را كشت و سخنانتان را دروغ گردانيد!
زينب با عظمت و شموخ, نگاهى تحقير آميز به آن سركش بى نام و نسب مى كند و فرياد برمىآورد كه: ((إلحمدلله الذى إكرمنا بنبيه صلى الله عليه و آله و سلم و طهرنا من الرجس تطهيرا… انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا والحمدلله)).
سپاس خداى را كه ما را با انتساب به پيامبرش گرامى داشت و از آلودگى و ناپاكى دور ساخت. و همانا شخص تبهكارى (چون تو) رسوا مى گردد و بدكار و پليد دروغ مى گويد و خدا را شكر كه آنان غير از ما هستند.
ابن زياد كه منتظر چنان جواب تندى نبود , از او مى پرسد:
كار خدايت را درباره خاندانت چگونه ديدى؟
حضرت زينب با همان سربلندى و مناعت مى فرمايد: ((والله ما رإيت الا جميلا, إولئك قوم كتب عليهم القتل فبرزوا الى مضاجعهم و سيجمع الله بينك و بينهم فتختصمون عنده…))
به خدا قسم جز نيكى و زيبايى نديدم. آن ها قومى بودند كه خداوند كشته شدن در راهش را بر آنان نوشته بود و لذا با شجاعت به قتلگاه خويش شتافتند ولى به زودى خداوند تو و آنان را در يك جا گرد آورد تا در پيشگاهش محاكمه شويد.
من هر گاه اين قسمت از سخن زينب را به ياد مىآورم, در برابر آن همه عظمت و بزرگوارى, آن قدر احساس شرمسارى و حقارت مى كنم كه اين زينب پس از آن همه مصيبت, چون درراه خداست همه را جميل و زيبا مى بيند و ما در برابر كوچك ترين اذيت و آزارى بى تاب و زبون مى شويم و چقدر فاصله است ميان آسمان عظمت زينب و دنياى پست دنياخواهان.

برگه اى ديگر از شجاعت زينب
در مجلس يزيد لعنه الله عليه, گفت وگوهاى زيادى بين بانوى قهرمان كربلا و آن پليد رخ داده كه همه اش دلالت بر عظمت و قهرمانى زينب دارد. نگاهى كوتاه به يك قسمت آن مى كنيم تا يادآور شجاعت فزون از حد زينب باشد.
هنگامى كه يزيد با چوب خود, به دندان هاى مبارك امام حسين عليه السلام اشاره مى كرد و آن اشعار معروف كفرآميزش را مى سرود, زنان بنى هاشم تاب تحمل اين منظره را نداشتند و بى اختيار مى گريستند ولى زينب, بىآن كه خم به ابرو بياورد, با كبر و مناعتى على وار, بر آن سركش غدار فرياد زد:
((صدق الله يا يزيد: ثم كان عاقبه الذين إساوا السوآى إن كذبوا بآيات الله و كانوا بها يستهزئون. إظننت يا يزيد إنه حين إخذت علينا بإطراف الارض و إكناف السمإ فإصبحنا نساق كما تساق الاسارى إن بنا هوانا على الله و إن بك عليه كرامه و توهمت إن هذا لعظيم خطرك فشمخت بإنفك و نظرت فى عطفيك جذلان فرحا, حين رإيت الدنيا مستوثقه لك و الامور متسقه عليك إن الله امهلك فهو قوله: ((ولايحسبن الذين كفروا إنما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين…))
إتقول: ليت إشياخى ببدر شهدوا! غير متإثم و لامستعظم و إنت تنكث ثنايا إبى عبدالله بمحضرتك؟ و لم لا و قد نكإت القرحه و استإصلت الشإفه باهراقك هذه الدمإ الطاهره, دمإ نجوم الارض من آل عبدالمطلب؟! و لتردن على الله و شيكا موردهم و عند ذلك تود إن كنت إبكم و إعمى.
إيزيد والله ما فريت الا جلدك و لا حززت الا لحمك و سترد على رسول الله برغمك و لتجدن عترته و لحمته من حوله فى حظيره القدس… و ستعلم إنت و من بواك و مكنك من رقاب المومنين اذا كان الحكم ربنا والخصم جدنا و جوارحك شاهده عليك فانظر إينا شرمكانا و إضعف جندا.))
اى يزيد! آيا گمان كردى كه چون بر ما سخت گرفتى و اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما تنگ كردى و سرانجام ما را مانند اسيران به اين طرف و آن طرف كشاندى از اين است كه ما نزد خدايمان خوار گشته ايم و يا تو را در پيش خدا قدر و منزلتى هست؟ و يا پنداشتى كه اين بزرگى مقام تو است؟! لذا چون دنيا را به كام خويش يافتى و كارها را وفق مراد خود ديدى با تكبر باد در دماغ افكندى و شادمان و مسرور, نگران آرزوهاى خود شدى؟! بدان كه اگر خدا به تو مهلت داده است از اين جهت است كه خود مى فرمايد: ((آنان كه كافر شده اند گمان نكنند كه اگر مهلتى به آن ها داديم به سود آنان است, بلكه به آن ها مهلت مى دهيم تا بيش تر به گناه روى آورند و سرانجام عذابى دردناك و خواركننده در انتظارشان خواهد بود.))
آيا باز آرزو مى كنى كه: اى كاش نياكان ما كه در بدر كشته شدند, اين جريانات را مى ديدند!! بى آن كه خود را گناهكار بدانى و يا گناه خويش را بزرگ شمارى و اينك با چوبدستى خود بر دندان هاى امام حسين مى زنى؟!
حق دارى! زيرا با ريختن خون هاى پاك و مطهر اين ستارگان روى زمين, عقده دل پليدت گشوده مى شود و نهال غمت ريشه كن مى گردد!
مطمئن باش تو نيز به زودى در پيشگاه خداى متعال بازگشت خواهى نمود و در آن جا است كه آرزو خواهى كرد اى كاش در دنيا لال و كور بودى.
اى يزيد! به خدا سوگند! جز پوست خود نشكافتى و جز گوشت خود قطع نكردى و بر خلاف ميل خود, به زودى نزد رسول خدا بازخواهى گشت و اهل بيت و پاره هاى تنش را در حظيره القدس در كنارش با عزت و احترام خواهى يافت… و به زودى تو و آن كس كه تو را بر كرسى نشاند و بر گردن مومنين مسلط كرد, خواهيد دانست كدام يك از ما بدكارتر و از حيث لشكريان ناتوان تريم, در آن روزى كه داور خداست و خصم تو جد ما است و اعضا و جوارحت عليه تو گواهى خواهند داد. و اگر چه در اين دنيا ما را به غنيمت گرفتى ولى به زودى غرامت خويش را از تو باز خواهيم ستاند.
در تاريخ آمده است كه پس از اين سخنان شجاعانه زينب, چنان يزيد و اطرافيانش زبون و حيرت زده گشتند كه تا مدتى بى حركت ماندند و يك خاموشى مرگ زا بر مجلس يزيد حكمفرما شد, تو گوئى بر سرشان پرندگان نشسته بودند ((كإن على رووسهم الطير)).
اين همه عظمت و جلال در كجا و در چه كسى ديده مى شود جز آن كه دختر على و زبان او در كام باشد.
اين دو برگه كوتاه فقط مشتى از خروار و نمونه اى از شجاعت ها و قهرمانى هاى قهرمان بانوى كربلا بود كه مى خواستيم از ولادت باسعادتش بيشترين بهره را ببريم و الگويى از آن زن نمونه اسلام ارائه دهيم تا براى مردان و زنان ايران اسلامى سرمشق باشد و با گام نهادن در خط پرافتخار زينب, همراه با حضرتش محشور شويم و شفاعتش در ((يوم الحسره)) نصيبمان گردد.
بار ديگر فرا رسيدن اين عيد بزرگ و مبارك را به تمامى علاقمندان و پيروان اهل بيت بويژه پرستاران متعهد تبريك و تهنيت عرض مى نمائيم.

/

ويژگيهاى،ولايت فقيه و دفع چند شبهه

 

ولايت فقيه و رد شبهه ها (8)
ويژگى هاى ولايت فقيه و دفع چند شبهه

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
ولى فقيه, بايد ويژگى ها و شرايطى داشته باشد, كه با توجه به اين ويژگى ها, بسيارى از توهمات, القائات و شبهه ها برطرف مى شود, شبهه هايى مانند مسائل: ديكتاتورى و استبداد, تعدد مراكز قدرت و تصميم گيرى, قيم بودن, تعارض با حريم مرجعيت, اشكال اطاعت بى چون و چرا, انحصارطلبى, ناسازگارى با حاكميت ملى و…
به اعتقاد ما, اگر شرايط ولايت فقيه در شخصى جمع باشد, و آن گاه اين منصب مهم را برعهده گيرد, شبهه هاى مذكور و غير آن ها خود به خود حل خواهند شد و ديگر زمينه اى براى طرح اين گونه شبهه ها به وجود نمىآيد, و همان سخن معروف امام خمينى ـ قدس سرهـ به طور كامل تحقق مى يابد كه فرمود: ((من به همه ملت, به همه قواى انتظامى اطمينان مى دهم كه امر دولت اسلامى, اگر با نظارت فقيه و ولايت فقيه باشد, آسيبى بر اين مملكت نخواهد وارد شد… ولايت فقيه آن طور كه اسلام مقرر فرموده است, و ائمه ما عليهم السلام نصب فرموده اند… ديكتاتورى به وجود نمىآورد… كارهايى كه بخواهد دولت يا رييس جمهور يا كس ديگر بر خلاف مسير ملت و برخلاف مصالح كشور انجام دهد, فقيه كنترل مى كند.))(1)
با اين اشاره به توضيح مطلب مى پردازيم:

فقه و عدالت خاصيت حكومت اسلامى
دو ويژگى اصلى ولايت فقيه, ((فقه و عدالت)) است; يعنى ولى فقيه بايد مجتهد و فقيه باشد و در پرتو اجتهاد و فقاهت, به قانون اسلام آگاهى داشته باشد, به علاوه بايد عادل نيز باشد; يعنى پرهيزكار بوده و از هر گونه گناه دورى كند(2) انسانى كه داراى اين دو ويژگى است, از هر گونه ديكتاتورى, انحصارطلبى و انحراف پرهيز مى كند, و خود را مطيع محض اسلام مى داند, و ذره اى از حريم اسلام تجاوز نخواهد كرد, او همان را مطرح مى كند كه اسلام مطرح كرده, همان اسلامى كه اكثريت قاطع ملت آن را پذيرفته اند و خواهان اجراى آن هستند.
بنابراين, ولايت فقيه تحقق بخشنده خواسته ملت است, چرا كه در راستاى آرمان اصلى ملت كه اسلام خواهى باشد, گام برمى دارد.
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ احياگر و منادى بزرگ ولايت فقيه, در بحث اجتهادى مساله ولايت فقيه چنين مى فرمايد: ((اكنون كه شخص معينى از طرف خداوند تبارك و تعالى براى احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است, تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد, ديگر اسلام نمى خواهيم؟ اسلام فقط براى دويست سال قبل (عصر امامان معصوم) بود؟ يا اين كه اسلام تكليف را معين كرده است, ولى تكليف حكومتى نداريم؟ معناى نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود, و ما با بى حالى دست روى دست بگذاريم كه هر كارى مى خواهند بكنند, و ما اگر كارهاى آنها را امضا نكنيم رد نمى كنيم. آيا بايد اين طور باشد؟ و يا اين كه حكومت لازم است, و اگر خدا شخص معينى را براى حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده است, لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب(عج) موجود بود, براى بعد از غيبت هم قرار داده است, اين خاصيت عبارت از علم به قانون و عدالت باشد… كه اگر با هم اجتماع كنند مى توانند حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند. اگر فرد لايقى كه داراى اين دو خصلت باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد, همان ولايتى را كه حضرت رسول اكرم(ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مى باشد, و برهمه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.))(3)
به راستى اگر به اين دو ويژگى توجه كنيم, و اين دو ويژگى تحقق يابد آن گاه ولايت فقيه هديه سترگ الهى به انسان ها خواهد بود, چرا كه ((فقه)) و ((عدالت)) را جاى گزين ناآگاهى, پليدى و خودكامگى نموده, و حاكميت الله را در زمين تحقق مى بخشد كه در پرتو آن نابرابرى و فساد جاى خود را به عدالت و ارزش ها مى دهد, و هر گونه تنش ها و دغدغه هاى گوناگون آدمى را به آرامشى لطيف تبديل مى نمايد.

اطاعت بى چون و چرا از رهبر غيرمعصوم چرا؟
روشن است كه در ميان معتقدان به ولايت فقيه, هيچ كس به عصمت ولى فقيه اعتقاد ندارد و چنين ادعايى نكرده است, چرا كه تنها پيامبر(ص) و امامان(ع) معصوم هستند, در اين جا اين سوال مطرح مى شود; با توجه به معصوم نبودن ولى فقيه و احتمال خطا و اشتباه در او, آيا اطاعت بى چون وچرا از او صحيح است؟!
با توجه به چند مطلب پاسخ به اين سوال داده مى شود:
1ـ از نظر شرع وقتى كه خود امامان معصوم(ع) (چنان كه قبلا ذكر شد) به ما دستور داده اند, از ولى فقيه جامع الشرايط اطاعت كنيد, همين دستور براى ما كافى است و هيچ گونه اشكالى به وجود نخواهد آورد.
2ـ هنگامى كه به سيره عملى شيعيان توجه مى كنيم مى بينيم آن ها بى چون و چرا از مراجع تقليد, تقليد مى كرده اند, و به فتواى آن ها عمل مى نمودند و مى نمايند, بى آن كه به عصمت آن ها معتقد باشند, بلكه با تغيير فتواى آن ها در بعضى از موارد, و يا اختلاف فتواهاى مراجع, در مى يافتندو در مى يابند كه مراجع تقليد دچار اشتباه در فتوا مى شوند, در عين حال هيچ كس اندك ترديدى در وجوب تقليد از آن ها نمى نمود و نمى نمايد.
3ـ بدون شك هر جامعه اى به حكومت و رهبر نياز دارد, و استوارى و استحكام حكومت بر اين است كه حاكم شايسته دستور بدهد و فرمان صادر كند, و مردم از او اطاعت كنند. اگر يكى از اين دو تحقق نيابد, اصل حكومت متزلزل مى شود, بنابراين احتمال خطا هرگز مجوز سرپيچى از اطاعت حاكم عادل نخواهد شد. چنان كه اين موضوع در تمام دنيا در ميان خردمندان رايج است, به عبارت روشن تر اطاعت نكردن چنان زيانى دارد كه با ضرر ناشى از پيروى دستور اشتباه قابل مقايسه نيست, و منافع پيروى از رهبر و فرمانده, خيلى زيادتر از ضرر اندك ناشى از پيروى از موارد اندك دستور اشتباه است. چنان كه در مراجعه به پزشك متخصص, احتمال اشتباه او در تشخيص بيمارى وجود دارد, در عين حال خردمندان نه تنها مراجعه به او را جايز, بلكه شايسته مى دانند اطاعت نكردن از رهبر حق ـ به احتمال اشتباه اوـ موجب هرج و مرج و اختلال نظام خواهد شد, و قطعا ضرر ناشى از هرج و مرج صدها برابر بيش تر از ضرر اطاعت از چند اشتباه نادر است. آنان كه با مطرح كردن اين گونه شبهه ها مى خواهند مساله مشروعيت ولايت فقيه را مخدوش كنند, يا ناآگاه هستند, و يا قطعا مى خواهند قداست رهبرى نظام اسلامى را كه هميشه سد راه منافع نامشروع آنان يا اربابانشان بوده بشكنند, چرا كه مى بينند قداست حريم ولايت فقيه و لزوم اطاعت از او موجب ناكام شدن اهداف دشمن خواهد شد, زيرا دشمن اين معنى را دريافته كه مثلا: يك فرمان امام راحل در دوران جنگ تحميلى ايران و عراق, موجب شكستن حصر آبادان شد, زيرا كه در ذهن هيچ يك از رزمندگان خطور نمى كرد كه سرپيچى از فرمان رهبرى جايز است.

ولايت فقيه يا ضد ديكتاتورى و استبداد
مجتهد جامع شرايط كه حائز مقام ولايت فقيه شده است, در حقيقت مى خواهد بدون هرگونه انحراف و گناه بر اساس معيارهاى استنباط عقلى و شرعى, حكم خدا را از قرآن و سنت, استخراج كند, او تابع اسلام است, همان آيينى كه اكثريت قاطع مردم خواهان اجراى آن هستند. بنابراين او هرگز به سليقه خود عمل نمى كند, بلكه تابع احكام خدا بر اساس ضوابط و معيارها است. در اين صورت او راى شخص خود را تحميل نمى كند تا لازمه آن, استبداد و ديكتاتورى باشد, بلكه احكام خدا را براساس ضابطه مندى اجتهاد مورد قبول فقهاى اسلام, استنباط كرده و به مردم ابلاغ مى نمايد.
محقق عالى قدر حضرت آيه الله العظمى ناصر مكارم شيرازى در اين راستا مى گويد: ((يك شرط ولى فقيه, مساله عدالت است, در هيچ جاى دنيا در هيچ قانونى, در زمامدار عدالت شرط نيست, ولى ما مى گوييم كه او بايد از گناهان كبيره و اصرار بر صغيره, به يك معنا از همه گناهان پرهيزكند, اگر اين شرط را نداشته باشد, مشروعيت ندارد, عدالت او ايجاب مى كند كه حضور ملت را در همه صحنه ها بپذيرد و ارج نهد, عدالت او اقتضا مى كند كه مصلحت امت را بر هر چيز مقدم بدارد, عدالت او ايجاب مى كند كه در هر امرى براى خود مشاورينى آگاه و متعهد انتخاب كند, و بدون مشورت آن ها در مسايل فنى گام برندارد, عدالت او ايجاب مى كند كه پدرى دل سوز براى همه ملت و امت باشد, وقتى كه اين شرط را در وسط مىآوريم, آن گونه از تفكرات و خيالات كه ولايت فقيه سر از استبداد در مىآورد, تمام برچيده مى شود, آن ها زمامدارانى تصور مى كنند كه به وسيله حزب سركار مىآيد, پول انتخابات آن ها را حزب داده, پشت آن حزب هم يك مشت ثروتمند و سرمايه دار هست, وقتى هم سركار آمد بايد حافظ منافع آن حزب باشد, مديون آن است, در اين صورت نه عدالتى شرط است و نه تقوايى…))(4)
ولى در مورد ولايت فقيه, شرط عدالت جزء بافت آن است و بدون آن تحقق نمى يابد, بنابراين او از هر گونه استبداد راى پرهيز كرده و آن چه را كه مطابق موازين و ضوابط فقهى است ارائه مى دهد.
توضيح آن كه: شان ولى فقيه, هدايت جامعه به سوى اهداف دينى است, و قوانين اسلام بر دو گونه است :
1ـ قوانين ثابت; كه شامل احكام اولى و ثانوى مى شود و زمان و مكان موجب تغيير آن نيست و تا ابد ثابت و غيرقابل تغيير است, مانند وجوب روزه كه به عنوان اولى بر همه واجب است, و به عنوان ثانوى بر بيمار حرام است.
2ـ قوانين متغير; كه تابع شرايط زمان و مكان است, و با رعايت اصول و مبانى ارزش هاى اسلامى, و توجه به نيازها و ضرورت هاى جامعه اسلامى همانند احكام حكومتى از سوى ولى فقيه وضع مى گردد; البته بر اساس توحيد افعالى حق قانون گذارى اصالتا به ذات پاك خداوند اختصاص دارد, ولى همان خدا در بعضى از موارد به ميزانى كه مى خواهد به بعضى اجازه تشريع و قانون گذارى مى دهد, كه به اين قوانين در اصطلاح, ((احكام حكومتى)) يا ((احكام ولايتى)) يا ((احكام سلطانيه)) مى گويند. به عنوان مثال: خيابانى تنگ است و توسعه و عريض كردن آن ضرورى است, زيرا ماندن آن با همان وضع موجب تصادفات و خطرهاى جدى است, تخريب خانه هاى مجاور آن بدون اجازه صاحبانش به عنوان اولى اسلام, جايز نيست, ولى در موارد ضرورت به عنوان ثانوى به حكم ولى فقيه جايز است, اما اگر توسعه آن به حد اضطرار نرسد, بلكه راحت بودن مردم و زيبا سازى شهر اقتضاى آن را كند, در اين صورت آنان كه اختيارات ولى فقيه را اختيارات مطلقه مى دانند مى گويند براى ولى فقيه جايز است با توجه به مصلحت جامعه و تامين مصالح مردم, حكم به تخريب نمايد, و اين همان احكام حكومتى است.
بايد توجه داشت كه اين كار ولى فقيه, خارج شدن از احكام الهى نيست, بلكه چون او تسلط فقهى بر احكام اسلام دارد, مطابق تشخيصى كه مى دهد چنين احكامى را صادر مى كند با توجه به اين كه حكم اولى و ثانوى و نيز حكم بر اساس مصالح و ضوابط, همه حكم خدا است. زيرا همه آن ها به اذن خداوند انجام شده است, حاكم اصلى خدا است, و فلسفه وجودى ولى فقيه اجراى احكام است.
به اين ترتيب به اين نتيجه مى رسيم كه احكام صادره از جانب ولى فقيه جامع شرايط, نه ديكتاتورى است, نه انحصارطلبى است و نه ناسازگارى با حاكميت ملى است, چرا كه اكثريت قاطع ملت, مسلمان هستند, و آن ها اسلام را با تمام محتوايش پذيرفته اند و خواهان اجراى آن هستند و هنگامى كه دولت و دستگاه هاى اجرايى تحت نظارت ولى فقيه به طور هماهنگ به كار خود ادامه دهند هرگز موجب تعدد مراكز قدرت و تصميم گيرى نخواهد شد, و همه چيز با هم آهنگى رتق و فتق مى شود.

توضيحى درباره اختيارات رهبر در اصل 110 قانون اساسى
در اين جا اين سوال مطرح مى شود كه مطابق اصل 110 قانون اساسى (پس از شوراى باز نگرى سال 1368ش) وظايف و اختيارات مقام رهبرى در يازده يا دوازده موضوع خلاصه شده است, آيا او بيش از اين داراى اختيارات نيست؟ پاسخ آن كه: طبق آن چه قبلا گفته شد, اختيارات ولى فقيه بر اساس فتواى امام خمينى(ره) و بسيارى از فقها, بسيار وسيع تر از اين موارد است, آن چه در اصل 110 آمده ((احصايى)) نيست بلكه به عنوان تمثيل است و مربوط به شرايط عادى كشور مى باشد و در همين چهارچوب بيان شده, ولى اگر در وضعيت و مديريت كشور, حالت فوق العاده و پيش بينى نشده پيش آيد, رهبر به مقتضاى ولايت مطلقه الهى كه از طرف شارع مقدس دارد, مى تواند در جهت رفع بحران و تامين مصالح جامعه اقدام و دخالت بيشتر نمايد, چرا كه او سكان دار كشتى جامعه و كشور است, در بحران ها بايد آن كشتى را با آن چه كه مصلحت مى داند به ساحل نجات برساند.
چنان كه در سخنرانى و بيانات متين و پرشور رهبر در 21 تير 1378, پيرامون ماهيت آشوب گران فرصت طلب, و آرامش كشور با حضور ميليونى مردم در خيابان ها و ميدان ها, اين مطلب به وضوح ديده شد, و نقش رهبر به عنوان عمود خيمه انقلاب, در اصلاح و آرامش, روشن گرديد.

ويژگى هاى ديگر مقام ولايت
گفتيم دو اصل فقاهت و عدالت, از ويژگى هاى اصلى ولايت فقيه است, كه اگر هر دو يا يكى از آن ها نباشد, يا قبلا بوده و بعد از ميان رفته, چنين كسى نمى تواند مقام رهبرى را برعهده بگيرد. چنان كه در اصل 111 قانون اساسى چنين مى خوانيم: ((هر گاه رهبر از انجام وظايف قانونى خود ناتوان شود, يا فاقد شرايط مذكور در اصل 5 و 109 قانون اساسى گردد, يا معلوم شود كه از آغاز فاقد بعضى از شرايط بوده است از مقام خود بركنار خواهد شد.
تشخيص اين امر به عهده خبرگان مذكور در اصل 108 مى باشد.))
اكنون تذكر اين نكته براى تكميل بحث ضرورى است كه همان گونه كه در قانون اساسى آمده, تنها دو ويژگى فقاهت و عدالت براى تحقق ولايت فقيه كافى نيست, بلكه ويژگى هاى ديگر نيز لازم است, بر همين اساس در اصل دهم قانون اساسى چنين مى خوانيم: ((در زمان غيبت حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه) در جمهورى اسلامى ايران, ولايت امر و امامت امت بر عهده فقيه عادل و باتقوا, آگاه به زمان, شجاع, مدير و مدبر است.))
و در اصل 109 مى خوانيم: ((شرايط و صفات رهبر:
1ـ صلاحيت لازم براى افتإ در ابواب مختلف فقه; 2ـ عدالت و تقواى لازم براى رهبرى امت اسلام; 3ـ بينش صحيح سياسى و اجتماعى, تدبير, شجاعت, مديريت, و قدرت كافى براى رهبرى, در صورت تعدد واجدين شرايط فوق, شخصى كه داراى بينش فقهى و سياسى قوىتر باشد مقدم است.))
كوتاه سخن اين كه مرجعيت شرطش خيلى كم تر است, ولى شرايط والى بودن بيش تر و سنگين تر مى باشد.
از اين مطالب به چند موضوع اشاره شده است و در حقيقت به چند شبهه يا سوال پاسخ داده شده است;
نخست اين كه ولى فقيه لازم نيست مرجع تقليد و اعلم باشد, بلكه وجود صلاحيت لازم براى افتإ در ابواب مختلف فقه, براى او كافى است.
دوم اين كه تنها فقاهت و عدالت كافى نيست, بلكه اتصاف به صفات و ويژگى هاى ديگر نيز لازم است.
با توجه به اين دو مطلب چنين نتيجه مى گيريم كه مطابق قانون اساسى, پس از بازنگرى كه به تصويب امام راحل ـ قدس سره ـ نيز رسيده, فقهايى كه داراى اين ويژگى ها نيستند, صلاحيت براى به دست گرفتن زمام ولايت فقيه را ندارند.
نتيجه اين كه با اين بيان اشكال و شبهه ((با تعدد فقها چه كسى را به عنوان ولى فقيه انتخاب كنيم؟)) داده خواهد شد, و آن اين كه آن كس كه شرايط و ويژگى هاى بيش تر و كامل ترى دارد, او مقدم تر خواهد شد, مثلا ممكن است دو نفر فقيه وجود داشته باشند, يكى در بعضى از صفات قوىتر است, ولى ديگرى از نظر صفات و ويژگى هاى متعدد جامع تر, قوىتر و آماده تر است, در اين جا هرگز نمى توانيم بگوييم اولى مقدم تر است. تشخيص اين موضوع با خبرگان رهبرى است كه هم مجتهد عادل هستند, و هم از سوى مردم براى معرفى مقام رهبرى انتخاب شده اند. به اين ترتيب به بعضى از شبهه ها نيز پاسخ داده خواهد شد.
در اين جا سوال ديگرى در مورد اعلميت مطرح است, سوال يا شبهه اين است كه هر گاه فردى يا افرادى از ولى فقيه, اعلم باشند ممكن است آن اعلم بگويد چون من اعلم هستم يا مرجع تقليد من اعلميت را در مرجع تقليد شرط واجب مى داند, بنابراين, پيروى از ولايت فقيه را نمى پذيرم, در پاسخ اين سوال و شبيه آن, نظر شما را به گفتار مرجع عالى قدر حضرت آيت الله العظمى فاضل لنكرانى جلب مى كنيم:
((معناى ولايت فقيه, ولايت اعلم نيست, مساله مرجعيت نيست كه بگوييم كه عده اى از علما حتى من قائل به واجب بودن تقليد اعلم هستم, اينجا ولايت فقيه است, نه ولايت افقه كه اعلميت هم در ولايت شرط باشد. براى اين منظور قانون اساسى را كه مطالعه مى كرديم, بيشتر از يك لفظ مجتهد, عارف, مدير, بصير, خبير ندارد, لكن براى اين كه توضيح بيشترى در اين رابطه داده شود, شوراى بازنگرى قانون اساسى را به وجود آوردند, كه يك قسمتش مصادف با حيات امام خمينى ـ قدس سره ـ, و يك قسمت هم بعد از وفات امام تحقق پيدا كرد, يعنى همان روزهاى اوليه مقارن با رحلت امام در آن شوراى بازنگرى به صراحت گفتند: در ولايت فقيهى كه مى گوييم بيش از اجتهاد مطلق, شرطيت ندارد, اعلميت در آن نيست, اين را هم به اين لحاظ گفتند كه چون احتمال داده مى شد كه در آينده نظام, آنهايى كه اعلم هستند رهبريت را نپذيرند, و آنها كه رهبريت را مى پذيرند شايد بعضى اعلم نباشند, لذا ملازمه را قطع كردند و گفتند در ولايت فقيه لازم نيست توام با اعلميت باشد, اگر اعلم هم شد چه بهتر, و اگر هم نشد ضربه اى به مقام ولايت فقيه و مشروعيت نظام و حاكميت اسلام نمى خورد.))(5)
بنابراين, هرگاه اين شبهه مطرح شود كه هنگام تعدد فقها و مراجع چه بايد كرد؟ مى گوييم ولى فقيه آن مجتهد مطلقى است كه به خاطر ويژگى هاى افزونى كه دارد, توسط خبرگان منتخب ملت, انتخاب شده, در اين صورت برهمه واجب است از او اطاعت كنند.

تبيين چند ويژگى رهبرى
با توجه عميق و دقت در آيات قرآن و گفتار پيامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) چنين به دست مىآيد كه رهبر اسلام و ولى فقيه را بايد علاوه بر فقاهت و عدالت, به ويژگى هاى ديگرى شناخت و برگزيد. در قرآن چهار ويژگى در راس ارزش ها قرار گرفته; مانند علم, تقوا, جهاد و توجه به مستضعفين و نجات آن ها, و به طور كلى قرآن همه مسلمانان را به انتخاب احسن ترغيب و دعوت نموده است و با صراحت مى فرمايد: ((إفمن يهدى الى الحق احق ان يتبع إم من لايهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون;(6) آيا كسى كه به سوى حق هدايت مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود, مگر هدايتش كنند, شما را چه مى شود, چگونه داورى مى كنيد. ))
و در گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) در اين باره بسيار سخن به ميان آمده, به عنوان نمونه نظر شما را به ذكر چند ويژگى جلب مى كنم:
1ـ تقوا و اخلاص در سطح بالا: رهبر بايد آن چنان در سطح بالايى از تقوا باشد كه مقام رهبرى را به عنوان يك امانت بداند, نه وسيله پيشرفت مادى, چنان كه اميرمومنان على(ع) به يكى از فرمانداران خود فرمود: ((ان عملك ليس لك بطعمه, ولكنه فى عنقك امانه;(7) همانا فرماندارى براى تو مقام يا وسيله آب و نان نيست, بلكه امانتى بر عهده ات مى باشد.))
و نيز در سطحى از مقام اخلاص باشد كه اگر كسى را در مجموع صفات شايسته تر از خود دانست, به نفع او كنار رود, همان گونه كه حضرت على(ع) فرمود: ((من تقدم على المسلمين و هو يرى فيهم من هو افضل منه فقد خان الله و رسوله والمسلمين;(8) كسى كه بر مسلمانان ديگر پيشى گيرد, در حالى كه در ميان آن ها فردى برتر از خود مى بيند, به خدا و پيامبر(ص) ومسلمانان خيانت كرده است.))
2ـ آگاهى كافى به مسائل سياسى و اجتماعى و داشتن نوعى تخصص: در اين مورد امير مومنان على(ع) در وصف پيشواى دادگر مى فرمايد: ((فقد علمتم انه لا ينبغى ان يكون الوالى على الفروج والمغانم والاحكام و امامه المسلمين البخيل, فتكون فى اموالهم نهمته, و لا الجاهل فيضلهم بجهله, و لا الجافى فيقطعهم بجفائه, و لا الخائف للدول, فيتخذ قوما دون قوم, ولا المرتشى فى الحكم, فيذهب بالحقوق, و يقف بها دون المقاطع, و لا المعطل للسنه فيهلك الامه;(9) شما مى دانيد آن كس كه به نواميس, خون ها, غنائم, احكام و امامت مسلمانان, حكومت مى كند, نبايد بخيل باشد, تا در جمع آورى اموال آنان براى خويش حرص ورزد, و نبايد جاهل و نادان باشد كه با جهلش آنان را گمراه كند, و نه جفاكار تا پيوندهاى آنها را از هم بگسلد, و به نيازهاى آن ها پاسخ نگويد, و نه ستم گر كه در اموال و ثروت آنان حيف و ميل نمايد, و گروهى را (بى جهت) بر گروه ديگر مقدم دارد, و نه رشوه گير در قضاوت تا حقوق را از بين ببرد, و در رساندن حق به صاحبش كوتاهى ورزد, و نه آن كس كه سنت پيامبر(ص) را تعطيل كند و به اين سبب امت را به هلاكت بيفكند.))
يعنى كسانى كه چنين باشند هرگز لايق مقام ولايت نيستند.
3ـ سابقه خوب, و داراى پايگاه مردمى; چنان كه اميرمومنان على(ع) در ضمن گفتارى مى فرمايد: ((و انما يستدل على الصالحين بما يجرى الله لهم على إلسن عباده;(10) افراد شايسته را به آن چه خداوند بر زبان بندگان شايسته اش جارى مى سازد, مى توان شناخت.))
4ـ قاطعيت و شجاعت; چنان كه اميرمومنان على(ع) در اين راستا مى فرمايد: ((لن تقدس امه لا يوخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع;(11) ملتى كه حق ضعيفان را با كمال قاطعيت و صراحت نگيرد هرگز روى سعادت نخواهد ديد.))
5 ـ خويشتن دارى و چيرگى بر هواى نفس; رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: ((لاتصلح الامامه الا لرجل فيه ثلاث خصال, ورع يحجزه عن معاصى الله, و حلم يملك به غضبه, و حسن الولايه على من يلى;(12) رهبرى خلق جز براى انسانى كه داراى سه خصلت است شايسته نيست; ورع و خداترسى كه او را از گناه باز دارد, و خويشتن دارى كه او را مالك نفس خود كند, و خوش رفتارى نسبت به كسانى كه بر آن ها ولايت دارد.))
6 ـ سعه صدر و دورى از تنگ نظرى; چنان كه اميرمومنان على(ع) فرمود: ((آله الرياسه سعه الصدر;(13) وسيله نيك براى زمامدارى, گشادگى روح است.)) و پيامبر(ص) فرمود: ((سعه صدر نورى است كه خداوند آن را در قلب مومن مى افكند. ))(14)
7 ـ فراست و هشيارى; امام باقر(ع) فرمود: ((هيچ انسانى وجود ندارد, مگراين كه در بين دو چشم او نوشته شده كه او مومن يا كافر است, تشخيص اين موضوع از شما پوشيده است, ولى از ما امامان آل محمد(ص) پوشيده نيست, هر كسى بر آن ها وارد شود, آن ها او را مى شناسند كه در چه سطحى از ايمان و كفر است.))(15) و پيامبر(ص) فرمود: ((اتقوا فراسه المومن فانه ينظر بنور الله;(16) از هوشمندى مومن برحذر باشيد كه او با نور الهى مى نگرد.))
اين ها چند نمونه از ويژگى هايى است كه مى توان از آن ها معيارهايى ساخت و با آن معيارها رهبر صالح و هوشمند را برگزيد.
اكنون در حالى اين مطالب را مى نويسم, كه بر اثر حادثه اى كه در تهران به دست عده اى آشوبگر رخ داده, مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى مدظله, در روز 21 تير سال 78, آن چنان با هوشمندى, قاطعيت, صراحت, شجاعت و ويژگى هاى ديگر رهبرى, سخن فرمود, كه همه نقشه هاى دشمن را خنثى نموده و اميد نامشروع آن ها را پوچ و ناكام كرد, در فرازى از اين گفتار شورانگيز و مخلصانه, چنين آمده است:
((آخرين جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ عرض كنيم! اى سيد و مولاى ما! پيش خداوند متعال گواهى بده كه ما در راه خدا تا آخرين نفس ايستاده ايم, بزرگ ترين آرزو و افتخار بنده اين است كه در اين راه پرافتخار و پرفيض و پربهجت, جان خودم را تقديم كنم.))(17)
آرى اين اخلاص, صلابت, ايثار و شجاعت, موجب اجتماع ميليونى مردم شريف ايران در روز 23 تير شد كه آتش فتنه را خاموش نمود, درود بر چنين رهبر و چنان امت.

پى نوشت ها:
1) امام خمينى, تاريخ گفتار28 / 6 / 58.
2) فقهاى عالى قدر مى گويند: خصلت عدالت در امام جماعت به عنوان طريقيت واجب است, ولى در مورد منصب حكومت به نحو موضوعيت و صفت خاص واجب مى باشد, و اگر رهبر پيش خود عادل نباشد براى او روا نيست منصب رهبرى را برعهده بگيرد, يا ادامه دهد( مهذب الاحكام فى بيان الحلال و الحرام, جلد اول, صفحه 118و 119, تاليف مرحوم آيت الله سيدعبدالاعلى سبزوارى).
3) امام خمينى, ولايت فقيه, چاپ موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, ص 22و 63.
4) منشور ولايت فقيه, تنظيم روزنامه آموزشى پژوهشى فيضيه, ص150.
5) همان, ص 136.
6) يونس (10) آيه 35.
7) نهج البلاغه, نامه 5.
8) علامه امينى, الغدير, ج 8, ص 291.
9) نهج البلاغه, خطبه 131.
10) همان, عهدنامه مالك اشتر ,نامه 53.
11) نهج البلاغه, نامه 53.
12) شيخ كلينى, اصول كافى, ج 1, ص 407.
13) غررالحكم ـ باب الرإ.
14) علامه طبرسى, مجمع البيان, ج 4, ص 363, علامه مجلسى, بحار, ج 68,ص 236.
15) علامه طباطبايى, تفسير الميزان, ج 12, ص 187.
16) همان, ص 186.
17) روزنامه كيهان, تاريخ 22 / 4 / 78 , صفحه14.

/

امام خمينى ، اصول و ارزشها4

 

امام خمينى, اصول و ارزشها(4)
آزادى را به پاى اهريمنان قربانى نكنيم!

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

امام خمينى:
امروز غرب و شرق به خوبى مى دانند كه تنها نيرويى كه مى تواند آنان را از صحنه خارج كند, اسلام است. آن ها در اين ده سال انقلاب اسلامى ايران ضربات سختى از اسلام خورده اند و تصميم گرفته اند به هر وسيله ممكن آن را در ايران كه مركز اسلام ناب محمدى است, نابود كنند. اگر بتوانند با نيروى نظامى, اگر نشد با نشر فرهنگ مبتذل خود و بيگانه كردن ملت از اسلام و فرهنگ ملى خويش و اگر هيچ كدام از اين ها نشد, ايادى خودفروخته خود از منافقين و ليبرال ها و بى دين ها را كه كشتن روحانيون و افراد بى گناه برايشان چون آب خوردن است, در منازل و مراكز ادارات نفوذ مى دهند كه شايد به مقاصد شوم خود برسند و نفوذىها بارها اعلام كرده اند كه حرف خود را از زبان ساده انديشان موجه مى زنند.
(صحيفه نور, ج21, ص107 ـ 108)

ده سال از اين هشدار روشن گرانه آن پدر پير و حكيم فرزانه, بنيان گذار انقلاب اسلامى مى گذرد و آن چه حضرتش درباره توطئه جهان خواران جهت به شكست كشانيدن نظام اسلامى و به كارگيرى برخى عناصر داخلى در اين حمله تجاوزكارانه هشدار داده اند, ملموس تر مى گردد. يكى از نمونه هاى بارز آن, حركات مشكوك سياسى اقدامات آنارشيستى و اخلالگرانه مشتى فريب خورده و سوء استفاده از حوادث خوابگاه دانشگاه تهران و پيش از آن آتش افروزىهاى برخى از قلم به دست هاى بى تعهد است كه چندى است در فضاى مطبوعات رخنه كرده و با تاخت و تاز بر ارزش هاى اسلام و انقلاب و نظام در پديدآوردن اين فتنه هاى اخير بى تإثير نبوده است. شگفت انگيزتر آن كه برخى عناصر خودى به دليل سرخوردگى هاى سياسى در دام چنين توطئه اى افتاده و آلت دست آنان شده اند و متإسفانه آنان كه مسووليت بيش ترى در هدايت و كنترل رسانه ها دارند, كم تر حساسيت نشان داده و در لواى آزادى و دفاع از آن! عرصه را براى ليبرال ها و سوء استفاده ها گشوده اند. شگفت آن كه هر آن كس بخواهد در برابر اين غوغاسالارى ـ كه بى شك از خارج هدايت مى شود و تفاله هاى آن ها و عناصر ورشكسته و وابسته داخلى از آن هوادارى مى كنند, قد علم كند ـ او را به انحصارطلبى و اخلال در آزادى متهم مى سازند!!
با توجه به حساسيت وضع جارى و فضاى مسموم مطبوعات و توطئه هاى پنهان و آشكارى كه طى بيست سال عمر انقلاب اسلامى به اجرا درآمده است, به جا است نكات مطرح شده در سخنان جاودانه حضرت امام را مورد مداقه بيش ترى قرار دهيم.
توطئه هايى كه در طول سال هاى پس از پيروزى به اجرا درآمده و آن رهبر دورانديش بدان هشدار داده اند, عبارت اند از:
ـ توطئه نظامى كه در طول هشت سال دفاع مقدس تجربه كرديم;
ـ ترويج فرهنگ مبتذل غرب و بيگانه كردن ملت با اسلام و فرهنگ ملى;
ـ استفاده از عوامل نفوذى در منحرف ساختن روند انقلاب;
ـ به استخدام گرفتن عناصر فريب خورده خودى در اجراى مقاصدشان.

دشمن در حمله اى ديگر!
1ـ توطئه نظامى, طى سال هاى جنگ تحميلى به طور مستقيم به اجرا درآمد و در طول انقلاب به گونه هاى مختلف على الدوام رخ نموده است, هرچند با عنايات حضرت حق و توجهات ولى عصر ـ ارواحنا له الفدإ ـ و آگاهى رهبرى انقلاب و مسوولان امر و پاىمردى و فداكارى ملت شهيدپرور و قهرمان, ناكام مانده و انقلاب راه خود را از ميان امواج سهمگين حوادث گشوده و به ساحل مقصود ره مى سپرد و تيرهاى دشمن زبون يكى پس از ديگرى بر سنگ مى خورد, اما بايد دانست كه دشمن زخم ديده, همواره در كمين است و نبايد خود را از نقشه هاى خائنانه اش در امان بدانيم. دشمنان قسم خورده با دسيسه ها و زمينه سازىها و ايجاد تفرق و تشتت و ترويج ابتذال و مشكل تراشى و مزدور سازى همواره حملات خود را دنبال كرده و مى كند و اگر در توطئه نظامى شكست خوردند يا به مصلحت نديدند در جبهه اى ديگر كه خطر آن كم تر از هجوم نظامى نيست, نيات پليد خود را دنبال مى كنند, چنان كه در حوادث اخير دانشگاه ديديم چگونه امريكا و اسرائيل و اذنابشان به وجد آمدند و سپس از امت قهرمان تودهنى خوردند.
هدف استكبار و استعمار, از هجوم نظامى سلطه مجدد است و اگر بتواند از هر طريق ديگر اين هدف شوم را دنبال كند, ترجيح مى دهد خود را درگير نبرد تسليحاتى نكند و جنگ تبليغاتى و سياسى را به صحنه درگيرىها بكشاند تا عوامل خودفروخته از فضاى تشنج بهره گيرى نموده و آتش افروز معركه شوند.
نكته مهم اين است: در چنين شرايطى اگر خداى ناخواسته بر اثر تساهل و تسامح خودمانى ها, يا تصفيه حساب هاى خطى و جنگ تبليغاتى جناح ها به اسلام و كشور و ملت لطمه اى وارد شود, بى ترديد آنان كه به جاى تلاش در تفاهم و وحدت به تفرق و اختلاف پرداختند بايد پاسخ گو باشند, و خود را براى محاسبه روز جزا و محاكمه در پيشگاه ملت و وجدان عمومى آزادگان مسلمانان جهان و محكمه تاريخ آماده كنند كه گناه بزرگى را بر دوش كشيده اند.
در اين جا, سخن با عناصر بيگانه و اذناب آن نيست كه از آن ها انتظارى جز اين نمى رود, سخن با آن عده از عناصر خودى و وفاداران به انقلاب و آرمان هاى امام است كه تلخى هاى سال هاى قبل و بعد انقلاب را از ياد نبرده اند و به فداكارى بى دريغ امت ايثارگر و شهيدپرور ارج مى نهند و امروز به مقام و جايگاهى رسيده اند و به حمدالله در كمال رفاه به سر مى برند! و به بهانه هاى ناچيز به جان هم افتاده اند و جاده صاف كن ليبرال ها و اهل نفاق و آشوبگران و قلم به مزدهاى بى تعهد شده اند و هيچ استبعادى ندارد كه ناخواسته و ندانسته عرصه گشاى حملات ديگر خصم ددمنش و هجومى ديگر بر نظام اسلامى به صورت گام به گام باشند و تشنج آفرينان از اين فضا بهره گيرند و آن ها در اين آزمايش تاريخى سيه روى از بوته امتحان به در آيند.

از خيالى جنگشان و صلحشان!
اين عده از برادران, در هر جناح و خط كه هستند بايد بدانند درگير يك جنگ خيالى شده اند, جناح چپ و راست كه براى ما ابدا مفهومى ندارد, درست كرده اند. از اصول روى گردانده, به فروع پرداخته اند; آن هم فروعى كه نه به درد دين مردم مى خورد نه دنيايشان. يك بازى سياسى ناشيانه است, نه يك بحث و نقد علمى براى كشف حقيقت و چاره جويى مشكلات.
بدون ترديد از اين رويارويى ليبرال ها, ورشكسته هاى سياسى, ضد انقلاب و عناصر منحرف و خائن در داخل و خارج بهره بردارى مى كنند.
بنابراين, بيايند براى خدا آتش بس! را بپذيرند و به روزگار مردم و درد و رنج آن ها و مشكلات اقتصادى و كابوس وحشتناك گرانى و بحران اخلاقى و فرهنگى و سيل جوانان پسر و دختر كه به كام فساد و اعتياد كشيده مى شوند, فكرى كنند و به اعتلاى دين و كشور بينديشند.
برادران! مشكل امروز كشور توسعه سياسى و امثال آن نيست, آن چه در مرحله اول مهم است, مشكل اقتصادى است.
همان گونه كه فرموده اند: فقر, سيه رويى دو جهان است: ((الفقر سواد الوجه فى الدارين)) و سپس مشكلات فرهنگى كه حياتى است و حيات معنوى ملت بدان بستگى دارد و آن گاه كه اين ها حل شد, توسعه سياسى. توسعه سياسى نابه هنگام همين عوارض را در پى دارد كه مى بينيم; يعنى عرصه گشودن براى نااهلان و مجال دادن به سوء استفاده ها و عقده گشايى ها و سرانجامى نامعلوم…

پاسدارى انقلاب را از على(ع) بياموزيم
برادران ما كه مدعى پيروى اميرالمومنين(ع)اند از على(ع) بياموزند كه بيست و پنج سال خار در گلو, صبر و تحمل پيشه كرد تا آيين نوپاى اسلام و نام مبارك حضرت محمد(ص) از آسيب و خطر مصون بماند و كفر جاهلى و نفاق داخلى مجال رخنه و هجوم بر كيان اسلام و مسلمين پيدا نكند. ناگفته پيدا است كه شرايط ما با شرايط آن زمان فرق بنيادين دارد. برادران ما همه در خط ولايت, پيرو اهل بيت و وفادار به اسلام و در صراط مستقيم اند, اما توجه كنند از هر جناح و جريانى هستند, نه از اميرمومنان(ع) بالاترند و نه جريان مقابل از غاصبان بدتر! و بنابراين به سرنوشت دين و مسلمين و كشور و ناظران مسلمان در جهان مستضعفان بينديشند نه جريان هاى سياسى.
و خويشتن دارى و تملك نفس را پيشه سازند و اين صراط مستقيم, همان خط رهبرى است كه در حوادث تإسف بار اخير دانشگاه با دردمندى و دل سوزى فرمودند:
حتى اگر كسى به رهبرى توهين كند و عكس مرا آتش بزند سكوت كنيد و به دشمنان مجال ندهيد از اين فرصت سوء استفاده كنند.
و از مردم بياموزيم كه با همه مشكلات و نارضايى ها هنگام حادثه چون ((بنيان مرصوص)) با وفاق ملى مى ايستند, كه نمونه اخير آن حضور بيست و سوم تير در برابر آشوب گران و اربابانشان بود.
امروز كشور در سايه ولايت امر و دولت خدمت گزار و نهادهاى حاكم مومن اداره مى شود و تنها پاره اى بهانه ها و خيال پردازىها كه ذره اى به سود دين و مسلمين نيست, عرصه را تيره كرده و دشمنان را خرسند نموده و به گروهك ها مجال داده و ليبرال ها و ورشكسته ها و مطرودين را بال و پرگشوده و گروهى را فرصت داده به جنگ تبليغاتى و رسانه اى روآورند و در اين آشفته بازار دشمنان هر دو جناح كه به خون هر دو تشنه اند, حرف خود را از زبان برخى از آنان مى گويند و آن ها غافل اند كه چه لباس و دستارى در بر دارند و با كسوت اسلامى چگونه به دام ورشكسته هاى سياسى و نوكران اجنبى و طردشدگان ملت افتاده اند و در روزنامه هاى خود حرف آنان را به بهانه آزادى! تيتر مى كنند و آب و تاب مى دهند. و گاه ديوانه وار سنگى به چاه مى اندازند كه صد عاقل از بيرون آوردنش عاجز مىآيند.
راستى به خدا پناه بايد برد از آن هنگام كه نفس حاكم شود و شيطان با تسويلات خود فكر و مغز آدمى را قبضه كند و هواى نفس جاى رضاى خداوند را بگيرد و آدمى با علم و دانايى گمراه و سرگشته شود و خود به اين گمراهى توجه نداشته باشد و اين همه آفت هواى نفس است. چنان كه قرآن كريم تصريح مى كند: ((إفرإيت من اتخذ الهه هواه و اضله الله على علم)).
مگر حضرت امام نفرمود: ((ما بايد دشمنان كسانى باشيم كه پرونده هاى همكارى آنان با امريكا از لانه جاسوسى بيرون آمده است)). (صحيفه نور, ج21, ص108)
مگر نفرمود: ((كسانى كه از منافقين و ليبرال ها دفاع مى كنند پيش ملت عزيز و شهيد داده ما راهى ندارند)). (همان, 108)
پس چه شد كه امروز عده اى بازى عناصر وابسته را خورده اند؟ و چرا بلندگوى مجانى همان ليبرال ها يعنى كسانى شده اند كه پرونده جاسوسى شان از لانه جاسوسى بيرون آمد؟ و چگونه گروهى ديگر مدافع آزادى آن قشر شده اند كه اگر خداى ناخواسته نفس و مجالى پيدا كنند, به سياه و سفيد و اين جناح و آن جناح رحم نخواهند كرد؟! و همه را نابود خواهند ساخت.

براى خدا از اختلاف بپرهيزيد
نگارنده كه از جناح بندى سخت تنفر دارد و تنها چيزى كه بدان مومن است اسلام, خط امام و ولايت و اصول و ارزش هاى اسلامى و عزت و عظمت ميهن و ملت است, در اين جا دو نكته را متذكر مى گردد:
نخست اين كه : همان گونه كه همه مى دانند: جناح بندىها اگر به مرحله حاد رسيد و از تعادل منطقى خارج شد جز زيان و ضرر و نابودى براى همه وفاداران به انقلاب و خط امام رهآوردى ندارد و همان گونه كه حضرت امام ـ قدس سره ـ تإكيد فرموده اند:
((اختلاف به هر شكلى كوبنده است. وقتى نيروهاى مومن به انقلاب حتى به اسم فقه سنتى و فقه پويا به مرز جبهه بندى برسند, آغاز باز شدن راه استفاده دشمنان خواهد بود, جبهه بندى نهايتا معارضه پيش مىآورد. هر جناح براى حذف و طرد مقابل خود واژه و شعارى انتخاب مى كند, يكى متهم به طرفدارى از سرمايه دارى و ديگرى متهم به التقاطى مى شود كه من براى حفظ اعتدال جناح ها هميشه تذكرات تلخ و شيرين داده ام, چرا كه همه را فرزندان عزيز خود مى دانم. البته هيچ گاه نگران مباحث تند طلبگى در فروع و اصول نبوده ام, ولى نگران تقابل و تعارض جناح هاى مومن به انقلابم كه مبادا منتهى به تقويت جناح رفاه طلب بى درد و نق بزن گردد. نتيجه مى گيرم كه اگر روحانيون طرفدار اسلام ناب و انقلاب دير بجنبند ابرقدرت ها و نوكرانشان مسائل را به نفع خود خاتمه مى دهند.))(صحيفه نور, ج21, ص97)
برادران عزيز! امروز همه ما قبل از هر چيز به درس اخلاق و توحيد و به تهذيب نفس نياز مبرم داريم و توصيه هاى حضرت امام و ارشادهاى مقام معظم رهبرى در اين خصوص چاره ساز است.
بياييد نامه بسيار مهم و تاريخى حضرت امام را كه به علما و مراجع و روحانيون سراسر كشور نوشته, يك بار ديگر در صحيفه نور (ج21, ص88 تا 101) بخوانيم و آن گاه داورى كنيم آيا از راه امام فاصله نگرفته ايم؟!

از كدام جريان استفاده ابزارى مى شود
دوم: نكته ديگرى كه شايان يادآورى است اين كه: هميشه جريان هاى فكرى, تمام سخن و عملشان حق نيست, بلكه گاهى باطل نيز در انديشه ها تسرى دارد. كه در اين جا بايد ديد دشمنان بى نقاب و نقاب دار بيش تر از عملكرد كدام جريان راضى اند؟
گو اين كه به هيچ كدام از جناح ها ايمان ندارند و از برخى استفاده ابزارى مى كنند؟ حرف خود را از دهان و قلم و نشريه كدام جريان و جناح مى زنند؟ اين خود معيار شاخصى است براى شناخت حق و باطل آيا رسانه ها و راديوهاى امپرياليستى, اسرائيلى و امريكايى سخن كدام يك را در بوق ها مى كنند و كدام جناح را مى كوبند و كدام نشريه خودى با رسانه هاى استكبارى هم سويى دارد؟
اين ها براى كسانى كه اندك توجه و فهم سياسى داشته باشند معيار سنجش است! و نيز به كدام مقام و مسئول فحش و ناسزا مى گويند؟ و در نفى كدام نهاد مى كوشند و براى كدام مطلب غوغاسالارى مى نمايند؟ در دنياى ارتباطات شناخت اين حقايق بسيار سهل و آسان است. پس بياييم نور تشخيص را حاكم سازيم و اين در پرتو تقوا ميسر است: ((و من يتق الله يجعل له فرقانا)).
در اين جا به بخش ديگرى از سخن آن معمار انديشه اسلامى امام خمينى توجه كنيم; آن حضرت با اشاره به اختلاف ها فرموده اند:
((راستى شكست هر جناحى از علما و طلاب انقلابى و روحانيون و روحانيت مبارز و جامعه مدرسين پيروزى چه جناحى و جريانى را تضمين مى كند؟ جناحى كه پيروز مى شود يقينا روحانيت نيست و اگر آن جناح به روحانيت روآورد راستى به سراغ كدام قشر و تفكر از روحانيت مى رود؟))
(صحيفه نور, ج21, ص97)
اين ها واقعا جاى تإمل دارد و به سادگى از آن نبايد گذشت.

خودىها چرا بازى مى خورند؟!
آنان كه اين روزها براى آزادى يقه چاك مى كنند و طرح قانون مطبوعات را مخل به آزادى مى دانند و براى دستمالى, قيصريه را به آتش مى كشند, براى چند دقيقه به تإمل بنشينند كه به نفع دست اندركاران كدام دسته از رنگين نامه ها هياهو به راه انداخته اند, آن نهاد يا مسئولى كه بايد پاسدار سلامت مطبوعات و تبليغات رسانه اى باشد, ببيند پيش خدا و وجدان در ارضاى كدام جريان (انقلابى يا ضد انقلابى) حركت مى كند و آن كس كه قلم مى زند, ببيند قلم و نوشته او كدام گروه را خوشحال مى كند؟
و آن روز كه اعلام اعتصاب مى كنند به دفاع از چه چيز برخاسته اند؟ نيروهاى مومن, شهيدداده ها, دردمندان و دل سوخته ها يا بى دردها و بى تفاوت ها و روشنفكرهاى ليبرال؟ !
تشخيص اين موارد در پرتو تقوا و ايمان ميسر است و نبايد مجال داد اين سرمايه ايمانى در لابه لاى كينه توزى و تصفيه حساب ها گم شود.
خلاصه آن كه: اين نبرد و عواقب نسنجيده آن, همان چيزى است كه دشمن مى خواهد و آن را جايگزين جنگ تسليحاتى كرده و ما غافل ها در دام آن افتاده ايم و از مشكلات مردم بى خبريم و خون به دل آن ها مى كنيم و خدا مى داند كه اگر مهار نشود عاقبت آن چه خواهد شد؟ كه گوشه اى از آن را در آشوبگرىهاى اخير ديديم و حمايت هاى امريكا و اسرائيل و تروريست هاى فرارى را از آن ها مشاهده كرديم…

انقلاب زدايى و ابتذال فرهنگى
دومين نكته سخن روشن گر امام راحل, درباره توطئه ديگر دشمن است كه اگر در تهاجم نظامى طرفى نبست, هجمه فرهنگى مى كند تا فرهنگ مبتذل خود را جاىگزين فرهنگ اسلامى و فرهنگ ملى نمايد و نسل نوخاسته را با ارزش ها بيگانه كند و اين توطئه ننگ بار نيز دير زمانى است آغاز گرديده و ادامه دارد و مهاجمان انواع ابزارها از وسائل ماهواره اى و فيلم و نوار و رسانه هاى بين المللى گرفته تا وسائلى كه نوكرانشان در داخل در اختيار دارند از مطبوعات گرفته تا ترويج فساد و اعتياد و هوس بازى و فحشإ و منكرات را به كار گرفته اند تا بار ديگر غرب و فرهنگ غربى و فساد و ابتذال و لاابالى گرى و بى غيرتى و تفكر و تحميل و ((ليبراليسم و سكولاريسم و فمنيسم)) غربى را حاكم سازند و اگر در غرب جنايت پيشه با كتاب و نشريه به زبان هاى مختلف بر مقدسات آسمانى و اسلام مى تازند, نوكران قلم به دستشان نيز در داخل كشور به نام آزادى بيان و قلم و فكر و عقيده, همان راه را آرام آرام دنبال مى كنند كه صفحات برخى نشريات در يك سال اخير گواه مدعا است و اين همان آزادى است كه اين ها مى خواهند و براى آن اعلام اعتصاب مى كنند و همان توطئه اى كه با همآهنگى ميان رسانه هاى امپرياليستى و برخى رنگين نامه هاى داخلى به اجرا درمىآيد و ما غافل به نظاره ايستاده ايم و يكديگر را نفى و طرد مى كنيم و برخى ديگر براى آزادى شيون مى كنيم!
در چنين فضايى, هدف اين است كه القا كنند فصل جديدى در فرهنگ و سياست و حاكميت ايران گشوده شده و جمهورى اسلامى از آرمان هايش عدول كرده و انديشه هاى امام كم رنگ شده و تجدد طلبان بر سر آرمان هاى انقلاب پافشارى ندارند و گرايش به غرب دارد, عادى مى شود و شعار مرگ بر امريكا كار اوباش! است و دقيقا همان طرح نيكسون كه گفته بود: بايد بكوشيم تجددطلبان مسلمان و سازش كاران را در كشورهاى اسلامى تقويت كنيم كه آرمان گرا نباشند و بر سر انديشه هاى انقلاب سوگند نخورده باشند, به اجرا درمىآيد. حال آن كه در مصدر عالى حاكميت كشور بحمدالله هيچ گونه انحراف و عدول از آرمان هاى حضرت امام مصداق ندارد و اين آشوب گران و شياطين اند كه در برخى نشريات, كارگزار اين جريان شده و آراى توده ملت و يا حماسه دوم خرداد را ناحق به حساب خود مى گذارند و يا خود را مدافع آن مى دانند, در حالى كه دولت و ملت ذره اى از آرمان هاى خود عدول نكرده اند و همه در خط امام و رهبرىاند, بنابراين نبايد مجال داد فرصت طلبان سوء استفاده كنند و نعمت آزادى را به پاى اهريمنان قربانى نمايند. آزادى كه برخى رسانه ها مى خواهند, آزادى به شيوه غربى و ترويج ابتذال است نه به شيوه اسلامى, آن ها فكر مى كنند در پاريس و لندن و واشنگتن قلم مى زنند, در حالى كه حتى در آن كشورها هم, آن قدر آزادى نيست كه افراد به آرمان هاى نظامشان تاخت و تاز كنند!
اين جا است كه مدافعان ميهن و اسلام و مرزداران انقلاب و وفاداران به آرمان هاى امام راحل نبايد از هياهو و غوغاسالارى مطبوعات بيم و هراس داشته باشند و راه مستقيم خود را در چهارچوب اسلام و قانون استوار ادامه دهند و مرعوب آنارشيست ها نشوند و در اين خصوص مجلس و دولت و دستگاه قضايى هم صدا و هم دل مسووليت خويش را ايفا كنند كه همگان از اين آزمايش روسفيد سر برآورند و ان شإالله چنين باد.

عناصر نفوذى نقابدار
از ديگر توطئه هاى دشمن در رويارويى با اسلام و انقلاب از ديدگاه حضرت امام رخنه دادن عوامل نفوذى است. جهت خراب كارى و تشنجآفرينى و ايجاد اختلاف ميان نيروهاى انقلاب و ايجاد انحراف در فكرها و بينش ها و فضاسازى فكرى و تحريك احساسات در جهت منفى و به موضع گيرى كشانيدن افراد و مانند اين ها. اين چهره هاى نفوذى نقاب دار و گاه بى نقاب هنرمندانه به هر شكل و قيافه اى ظاهر مى شوند: در لباس تقدس, در لباس هم دردى و دل سوزى در لباس دانشجويى و حتى روحانى, و به انواع ترفندها دست مى يازند و مظلوم نمايى مى كنند و از احساسات پاك جوانان و دانشجويان و فرزندان عزيز اين آب و خاك سوء استفاده مى نمايند.
و هر جا مناسب بود از حربه دين و لباس مقدس دينى بهره مى گيرند و هر جا اقتضا كند از آزادى دم مى زنند, و در مطبوعات مصاحبه مى كنند و مع الاسف سرخوردگان و ساده انديشانى نيز به آن ها عرصه و مجال مى دهند و با توهم باطل آن ها را هم درد خود مى دانند! و ستون روزنامه ها و مجلات خود را در اختيارشان قرار مى دهند و در همين حال, رسانه هاى اجنبى از اينان قهرمان مى سازند و براى آزادى اشك تمساح مى ريزند و به عنوان مخالفان نظام اين خس و خاشاك ها را بزرگ مى كنند و ((اپوزسيون)) مى تراشند كه در داخل و خارج و انجمن نويسندگان در تبعيد و برخى ارباب جرائد جبهه داخلى آن را تشكيل داده است.
در هيچ يك از موارد فوق از دشمن ابدا انتظارى نيست, بلكه اين دوستان اند كه بايد با فراست ايمانى كه لازمه نور مومن است, آن ها را بشناسند و آلت دست آنان قرار نگيرند. و شايد اين تجارب تلخ اخير, درس باشد براى اينان كه توصيه هاى امام راحل و هشدارهاى رهبر معظم را جدى بگيرند و از تكرار تجارب بپرهيزند.

/

پشيمانى از گناه

 

پشيمانى از گناه

آيه الله عباس محفوظى

 


 

((لو كنا نسمع إو نعقل ما كنا من إصحاب السعير)).
در طريق الى الله اسبابى لازم است كه هر يك از آن ها مى تواند ما را در رسيدن به مقام قرب الهى سرعت بخشد. يكى از آن اسباب, داشتن قلب سليم است, قلبى كه آلوده گناه نشده و جايگاه فضائل اخلاقى و انوار معنوى باشد. قلب پاك انسانى در اثر ارتكاب گناه, سياه شده و اين سياهى روز به روز افزايش يافته آن قلب را به تباهى مى كشاند, اگر ما مراقب قلبمان نباشيم, ممكن است در اثر زيادى گناهان, روح ما مسخ و دگرگون شده از آن حالت فطرت پاك الهى به قلبى منحرف مبدل شود.
در روايات آمده است كه: اگر ما يك گناه انجام دهيم لكه سياهى بر قلب مى نشيند كه اگر توبه كنيم و از آن گناه پشيمان شويم آن لكه پاك مى شود, ولى اگر اصرار بر گناه داشته باشيم, آن لكه زياد و زيادتر شده تا تمام قلب را فرا مى گيرد, آن گاه انسان ديگر روى سعادت را نخواهد ديد. قلبى كه تمام فضاى آن را گناه پركرده باشد, خدا بر آن مهر مى زند. ختم الله على قلوبهم انسان وقتى زنده است كه داراى قلب سليم باشد وگرنه مرده اى است كه در ميان زندگان حركت مى كند. انسان در روز قيامت افسوس مى خورد كه چرا به كلام الهى بى اعتنا بوده به آن عمل نكرده است و با حالت پشيمانى شديد مى گويد اگر به دستورات خدا گوش داده بودم و راهنمايى عقل را مى پذيرفتم به چنين عذاب دردناكى گرفتار نمى شدم.
آرى, آن هايى كه واقعا زنده اند در ميان خاك اند. مضمون روايت از اميرالمومنين است كه فرمود: بعضى در اين عالم زنده اند ولو اين كه بدنشان در اين عالم نباشد, برخى هم در اين عالم مرده اند هرچند كه در ميان مردم مى روند, مى خورند و مىآشامند. قلب انسان به ذكر الهى زنده است اگر انسان به ياد خدا باشد اين ذكر راه سعادت را به ما نشان مى دهد. خدا در قرآن مى فرمايد: (( ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون))(اعراف (7) آيه201)
آن هايى كه اهل تقوايند پرهيزكارند, حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مى دانند, شيطان به دنبالشان مىآيد و آنان را طواف مى كند. كنار دل انسان مى نشيند, دور مى زند تا او را از صراط مستقيم منحرف كند. ((مسهم)); يعنى تماس مى گيرد. ((طائف من الشيطان)); يعنى طواف كنندگان شيطانى. اما كسانى كه بيدارند و با خدا ارتباط دارند, يك دفعه به ياد خدا مى افتند: آه شيطان آمد, شيطان حسد, كبر, خودبينى, زراندوزى, فريب, خدعه, فحشا و منكرات. اين شيطان, دور دل انسان پشت سر هم گردش مى كند, اما مردان خدا به دهان اين شياطين مشت مى زنند, دهان شيطان ها را خرد مى كنند.
خدا در قرآن مى فرمايد: ((والذين اذا فعلوا فاحشه إو ظلموا انفسهم ذكروا الله فاستغفروا لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا الله)).(آل عمران (3) آيه135)
وقتى شما كنار قبر پيغمبر رسيدى در زيارت نامه پيغمبر مى خوانى, در دو جاى زيارت نامه, هم در روضه پيغمبر, هم در كنار قبر پيغمبر, در آن زيارت نامه اين آيه شريفه گنجانده شده است. در آن محل, ستونى است به نام توبه, آن جا كه مى رسى مستحب است دو ركعت نماز بخوانى و اين زيارت را هم قبل از نماز بخوانى. در زيارت بعد از آن كه به پيامبر و آل پيامبر(ص) سلام مى دهى و از آن ها تجليل مى نمايى, مى گويى: اى رسول خدا(ص) شما چه كرده ايد و من از راه دور به زيارت آمده ام, به اميد آمده ام, اين آيه در آن جا آمده: آن هايى كه ((فعلوا فاحشه)) كار زشتى در اين دنيا انجام داده اند, عمل نادرستى كرده اند معصيت كارند, اين آقاى معصيت كار يك مرتبه توجه مى كند ((فاستغفروا لذنوبهم)) خدايا! توبه مى كنم ((ذكروا الله)) به ياد خدا مى افتد, خدا هم گناهش را مىآمرزد, از سر تقصيرش مى گذرد. اين آيه دو شآن نزول دارد:
1ـ خرمافروشى درب مغازه اش نشسته بود. خانمى آمد خرما بخرد, آقاى خرمافروش زيرچشم نگاهى به او كرد و فريفته اش شد, خانم گفت: خرما مى خواهم. خرمافروش گفت: اين خرماها گرد و غبار گرفته, در انبار خرماى بهترى دارم. آقا جلو افتاد و خانم به دنبالش وارد انبار شد. داخل انبار كه شدند, آن مرد در را بست و به طرف اين خانم دست درازى كرد. خانم يك توجهى كرد و گفت: اى برادر, خيال مى كنى در اين انبار خلوت و خالى كسى نيست ما را ببيند, نمى دانى اين عمل زشت تو فرداى قيامت حساب و كتاب دارد؟ آن زن با اين سخنان مرد را به لرزه انداخت. زن از انبار خارج شد. اين مرد سر به بيابان گذاشت, و مدت چهل شبانه روز اشك مى ريخت, نعره مى زد, خدايا! لغزيدم, پشيمانم. خدا از سر تقصيرم بگذر.
به پيامبر(ص) خطاب شد اى رسول ما! اين بنده ما واقعا توبه خالصانه و نصوح كرده است. توبه اش را قبول كرديم, كسى را به دنبال او بفرست تا به اجتماع مسلمانان برگردد.
سلمان و مقداد سراغ او رفتند و به او بشارت قبولى توبه دادند و گفتند: حضرت ما را به دنبالت فرستاده است. گفت: من اين طورى نمىآيم, بايد كتف هاى مرا ببنديد, من شرمنده ام, بايد دست بسته و سرافكنده بروم. دست هاى او را بستند و خدمت پيامبر(ص) آوردند. حضرت فرمود: دست هاى او را باز كنيد. اى جوان! خدا توبه ات را قبول كرده و اين آيه در شإن شما نازل شده است: ((و من يغفر الذنوب الا الله)).
خدا كسى را كه از گناه خود توبه كند و پشيمان شود, دوست دارد. اگر با زبان حال و تضرع بگويى: ((اللهم اغفرلى الذنوب التى تنزل البلإ)) خدا قبول مى كند و مىآمرزد.
گاهى گناه بنده و شما سبب مى شود بلا نازل شود. صاعقه, زمين لرزه, قحطى, به جان هم افتادن بلا است. گاهى هم ما دعا مى كنيم, ولى دعاها در اثر گناهان ما حبس مى شود, بالا نمى رود هر چه بگوييم يا رب, به سر ما مى زنند. بارها از گويندگان مذهبى شنيده ايد كه نمازى كه خوانده مى شود, اگر با شرايط كامل باشد صعود كرده و بالا مى رود, اين نماز نور دارد. ولى اگر نماز كامل نباشد, بالا نمى رود و آن را برگردانده به سر انسان مى زنند. اين نماز مى گويد: ((ضيعتنى; مرا ضايع كردى)). نماز كامل در روز قيامت سبب سرافرازى انسان مى شود و مانند تاجى بالاى سر او قرار مى گيرد.
يكى از اسماى قيامت ((يوم التناد)) است. ((وانذرهم يوم التناد)). در روايات آمده است كه: فرداى قيامت, سيصد گروه دسته دسته مىآيند و يك گروه, يك سر و گردن از ديگران بالاتر و نورانى ترند, آن ها كيانند؟ آن ها دوستداران اهل بيت(ع) و امام حسين(ع) هستند.
2ـ توبه ((ابولبابه)) بود كه توبه واقعى كرد. خودش را به ستون توبه در مدينه بست و گفت: من از اين ستون باز نمى شوم مگر اين كه رسول خدا(ص) بيايد, همين آيه نازل شد و توبه او پذيرفته شد. رسول خدا(ص) آمد و طناب هاى او را باز كرد.
انسان مومن, هر آن بايد در حال توبه باشد و از افعال گذشته خويش نادم بوده و تصميم بگيرد در آينده هم گناهى از او سر نزند.
اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ نشسته بود, فردى خدمت آن حضرت رسيد و گفت: ((استغفرالله ربى و إتوب اليه)) حضرت فرمود: ((ثكلتك إمك; مادر به عزايت بنشيند)). ((إتدرى ما معنى الاستغفار; اين استغفارى كه كردى معنايش را فهميدى؟ )).
اين معنا خطاب به همه ما است.
كم فروش, كم فروشى نكن, چپاول گر, چپاول گرى نكن, دزد, دزدى نكن, خائن, خيانت نكن, بى عفت, بى عفتى نكن, گران فروش, گران فروشى نكن, متقلب, تقلب نكن.
گفتن ((استغفرالله)) با انجام اين كارها جور در نمىآيد.
آيا اين كارها در روز قيامت حساب ندارد؟ ((وانذرهم يوم الحسره)) اى رسول ما! اين مردم را بترسان از آن روزى كه حسرت مى خورند. آن هايى كه گناه مى كنند با كسانى كه به كارهاى خير مى پردازند, اشك مى ريزند, اقامه عزاى حسينى(ع) مى كنند, اين دو با هم فرق دارند.
مى گويند آقا ما در بازار بوديم, كنار هم بوديم. آقا در ناز و نعمت بهشت است, حورالعين در كنارش, نعمتى است كه خدا داده, آن جا ديگر چشم و هم چشمى نيست. خانم هم همين طور, در كمال زيبايى و رعنايى, فرداى قيامت اين زن و مرد هر دو تا بهشتى هستند و وارد بهشت مى شوند به خانم مى گويند : ميل دارى با اين شوهرت در بهشت زندگى كنى؟ به آقا مى گويند ميل دارى با اين خانمت در بهشت زندگى كنى؟ خدا به اين خانم و آقا يك زيبايى فوق العاده مى دهد كه هيچ كس ندارد, اما يك دسته ديگر آن جا حسرت مى خورند, اين حسرت خوردن ها مال آن جا است, ما بايد در اين دنيا زمينه را درست كنيم كه آن جا حسرت نخوريم, چطور زمينه درست مى شود؟ با ياد خدا.
((تذكروا)) وقتى گناه سراغ انسان مومن مىآيد, او متذكر مى شود, از خواب غفلت برمى خيزد, مواظب است كه گناه او را آلوده نكند. در روايت داريم اگر يك زن و مرد نامحرم خلوت كنند, سومى آن ها شيطان است و آن ها را به فساد و تباهى مى كشاند, لذا بايد مراقب نفس اماره و شيطان باشيم.
خدا در قرآن مى فرمايد: ((لاتجزى نفس عن نفس شيئا)) آن روز پول, پارتى و رشوه به درد نمى خورد. ((لايقبل منها شفاعه و لايوخذ منها عدل و لا هم ينصرون)) كسى نيست به داد انسان برسد, آن روز را به ياد بياوريد. هر كس در هر جايى هست كلام خدا را بشنود. ((والذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا)) خدا را به ياد مىآورند مى گويند آقا اشتباه كرديم, توبه كرديم. وقتى اين آيه نازل شد, شيطان تمام بچه شيطان ها را جمع كرد. وقتى جمع شدند گفتند: آقابزرگ چه فرمايشى داريد؟ گفت: كمرم شكست, صورتم سياه شد, بى چاره شدم, يك آيه نازل شده كه هر چه ما تلاش كنيم, زحمت بكشيم كه بنده اى را از خدا جدا كنيم و او را به راه فساد بكشانيم, او بعد از گناه توبه مى كند, وقتى توبه كرد خدا توبه او را قبول مى كند, توبه اش كه قبول شد زحمت ما به هدر مى رود. راهى را پيشنهاد كنيد كه بتوانيم جلوى اين آيه بايستيم.
هر كدام از اين بچه شيطان ها يك پيشنهادى دادند. يكى گفت: ما اين ها را به طرف شهوت مى بريم. گفت: اين راه فايده ندارد. دومى گفت به طرف مال , منال, مقام و رياست مى بريم. گفت: اين هم فايده ندارد.
هر كدام چيزى گفتند. آخر الامر الخناس بلند شد و گفت: ((إنا لها)) من جلوى اين آيه را مى گيرم. هرگاه اين بنده خواست توبه كند, مى گويم حالا زود است و نمى گذاريم موفق به توبه بشود.
اى بشر بيدارباش, تمام شياطين در كمين هستند تو را از مسير اسلام, قرآن و رهبرى جدا كنند مواظب باش كلاه سرت نرود.

/

عظمت قــرآن 2

 

عظمت قرآن(2)

آيه الله جوادى آملى

 


 

((لو انزلنا هذاالقرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون.))(1)
((اگر اين قرآن را بر كوهى فرو مى فرستاديم, يقينا آن[ كوه] را از بيم خدا فروتن[ و] از هم پاشيده مى ديدى. و اين مثل ها را براى مردم مى زنيم باشد كه آنان بينديشند.))

اين كريمه كه در باره قرآن شناسى است در حقيقت ناظر به عظمت و اهميت قرآن است. سر اين عظمت هم آن است كه هر كلامى به اندازه متكلمش عظيم و بزرگ است, لذا دليل حكمى كه در اين آيه آمده است هم اجمالا در اين آيه ياد شده است هم به تفصيل در سه آيه بعد.

مفهوم متلاشى شدن كوه ها :
مضمون آيه اين است كه اگر اين قرآن بر كوه نازل شود كوه را متلاشى مى بينيد. كلمه ((متلاشى)) از شىءاى مشتق نشده يعنى لاشىء مى شود وگرنه باب تفاعلى نيست كه يك ثلاثى مجرد داشته باشد. ((تلاشى,يتلاشى)) اين چنين نيست اين اصلش ((لايشىء)) است. از اين كلمه ((لاشى ء)) باب تفاعل ساخته شده متلاشى مى شود يعنى لاشيىء مى شود. ((لرايته خاشعا متصدعا)) يعنى متلاشى مى شود چرا متلاشى مى شود؟ نفرمود:((من خشيتنا)) فرمود: ((من خشيه الله)) اين التفات از غيبت به خطاب براى تامين دليل اين حكم است پس اصل حكم اين است كه ((لو انزلنا هذاالقرآن على جبال لرايته خاشعا متصدعا)) چرا ((من خشيتنا)) نفرمود, بلكه فرمود: ((من خشيه الله)), چون ((الله)) متكلم است هيچ موجودى نمى تواند تجلى الهى و كلام الهى را تحمل كند و همين معنا را در سه آيه بعد كه در ميان اسماى حسناى حق است بازگو مى كند: ((هوالله الذى لا اله الا هو))(2) ((هوالله الذى لا اله الا هوالملك القدوس))(3) ((هوالله الخالق البارىء))(4) كه اين سه آيه پشت سر هم در بيان توصيف و شرح اسماى حسناى آن متكلم است و اگر متكلم عظيم بود قهرا كلام او هم عظيم است و كلام او آن چنان عظيم است كه كوه توان تحمل آن را ندارد.
در اين جا سخن از ((خشيت)) است نه خوف, بين خشيت و خوف, تفاوت وجود دارد; خشيت آن ترسى است كه با تاثر قلبى همراه باشد ولى خوف اين چنين نيست, لذا موحدان عالم فقط از خدا مى ترسند از غيرخدا خشيتى ندارند, موحدان هم مانند ديگران از هر چيز گزنده و آسيب رسانى خائف اند: از مار, عقرب گزندگان و درندگان و يا بى احتياطى ماشين ها مى ترسند اما از هيچ چيز خشيت ندارند. خوف آن ترتيب اثر عملى است, ولى خشيت آن چيزى است كه انسان آن را مبدا اثر بداند و از او بهراسد.
در اين جا هم سخن از خشيت الهى است, خشيت با شعور همراه است و نشانه آن است كه كوه ها هم شعور دارند. براى اثبات شعور كوه ها و مانند آن چند دليل مى توان اقامه كرد: دليل اول همان شعور عمومى است كه خدا براى هر موجودى ثابت مى كند كه ((له اسلم من فى السموات))(5), ((لله يسجد ما فى السموات))(6), ((يسبح لله ما فى السموات))(7), ((فقال لها و للارض ائتياطوعا و كرها)) (8) كه اين چند دسته از آيات قرآن كريم به خوبى دلالت مى كند بر سرايت شعور عمومى. درباره كوه ها همان آياتى كه در سوره مباركه((ص)) و مانند آن آمده است كه خدا به كوه ها دستور مى دهند كه با داود هم نوا باشند نشانه آن است كه آنها هم دركى و تسبيحى دارند. آيه شانزده به بعد سوره ((ص)) اين است كه: ((انا سخرنا الجبال معه يسبحن بالعشى و الاشراق)) و هم چنين در بحث هاى ديگر مى فرمايد: ((يا جبال اوبى معه))(9) اين كه فرمود ما كوه ها را مسخر داود كرده ايم كه صبح و شام همراه او تسبيح مى كنند مثل يك نماز جماعتى كه مامومين به امامشان اقتدا مى كنند سلسله جبال به داود ـ سلام الله عليه ـ اقتدا مى كردند. و هم چنين ((يا جبال اوبى معه)) اين اوب يعنى رجوع تاويب يعنى آن شدت رجوع و كثرت رجوع است, اگر كسى چندين بار به خداى سبحان رجوع كند مى شود ((اواب)); يعنى كسى كه پر رجوع باشد. ((آب)) يعنى ((رجع ,مآب)) يعنى مرجع آن كسى كه اهل رجوع مكرر است به او مى گويند اواب: ((يا جبال اوبى معه)) پس نشانه اين است كه كوه ها اين شعور را دارند.

انسان با عظمت تر است يا موجودات ديگر ؟
قرآن يك تعبيرى در باره عظمت انسان ها نسبت به موجودات ديگر نظير آسمان ها و زمين و سلسله جبال دارد و نيز تعبير ديگرى كه مقابل اين تعبير است, گاهى به عده اى خطاب مى كند كه شما بزرگ تريد يا آسمان؟ خوب آسمان از شما بزرگ تر است: ((اانتم اشد خلقا ام السمإ بناها))(10) اين دو دسته آيات در قرآن كريم مقابل هم هستند. به عبارت ديگر, يك سلسله آياتى است كه مى گويد از انسان كارى برمى آيد كه از آسمان ها ساخته نيست چه رسد به زمين و سلسله جبال: ((انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا))(11) و آياتى مشابه اين. پس اين دسته از آيات دلالت مى كند براين كه از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زمين و سلسله جبال ساخته نيست و هم انسان بزرگ تر از آسمان ها و زمين است. دسته ديگر آياتى است كه مى فرمايد آسمان ها و زمين و كوه ها از شما بزرگ ترند. اين دو دسته آيات جمع شان چگونه است. در نصايح لقمان به فرزندش آمده است كه: ((انك لن تحرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا))(12) هر چه گردن فرازى بكنى بالاخره قدرت ندارى كه زمين را بشكافى و به رفعت كوه ها برسى. در سوره مباركه مومن (غافر) اين چنين آمده است كه: ((لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس و لكن اكثرالناس لايعلمون))(13) آفرينش آسمان ها و زمين از آفرينش مردم بزرگ تر است, ولى اكثر مردم نمى دانند. خوب اگر آسمان ها و زمين بزرگ تر از مردم اند و انسان ها كوچك تر از آسمان ها و زمين اند, چرا از آسمان ها حمل بار امانت بر نيامده است؟ هم چنين در سوره مباركه نازعات آيه 27 مى فرمايد: ((اانتم اشد خلقا ام السمإ بنيهارفع سمكها فسويها و اغطش ليلهاو اخرج ضحيها))(14) پس اين دسته از آيات مى فرمايد: آسمان ها و زمين از انسان ها بزرگ ترند. دسته ديگر از آيات مى فرمايد: از انسان كارى ساخته است كه از آسمان ها و زمين ساخته نيست.
راه جمعش اين است انسان اگر منهاى آن روح و دين و عقل حساب بشود; يعنى همين بدن مادى باشد; هم چنان كه كافر و منافق خود را همين بدن مادى مى پندارد, و مى گويد: ((ان هى الا حياتنا الدنيانموت و نحيى))(15) و مى گويد: ((و ما يهلكنا الا الدهر))(16) با همين بينش محدود مادى در برابر وحى مى ايستد. پس اين انسان منهاى عقل است, انسان منهاى عقل مى شود جرم مادى, قهرا زمين و كوه و آسمان از او بزرگ تر است, لذا لقمان در نصيحت خويش مى فرمايد: ((انك لن تخرق الارض و لن تبلغ الجبال طولا)) اين طور كه متبخترانه و مختالانه حركت مى كنى نمى توانى زمين را بشكافى و به گردن فرازى كوه ها نمى رسى, خدا هم مى فرمايد: ((لخلق السموات والارض اكبر من خلق الناس)) خدا مى فرمايد: ((اانتم اشد خلقا ام السمإ بنيها))و اين انسان است كه بار امانت حمل نمى كند, اين همان است كه ((مثل الذين حملوا القرآن ثم لم يحملوها)) ((مثل الذين حملوا الانجيل ثم لم يحملوها)) همان است كه ((مثل الذين حملوا التوراه ثم لم يحملوها)) اگر كسى زير بار وحى نرود ((مثل او كمثل الحمار يحمل اسفارا)) حمار و خلقت او هرگز از سلسله جبال و زمين بالاتر نيست, اين كه وحى بر او نازل شد و ((فنبذوه ورإ ظهورهم)) (17) اين انسان منهاى عقل, هرگز از آسمان ها بالاتر نيست. اما آن انسانى كه وحى را مى پذيرد و مى فهمد و عمل مى كند اين يقينا از آسمان ها بالاتر است, چون اين آسمان ها جرم است و روزى بساط آن ها برچيده مى شود: ((والارض قبضته يوم القيامه والسموات مطويات بيمينه))(18) و بدن انسان مى پوسد و دوباره خدا زنده مى كند اما روح كه هرگز نمى ميرد, روح كه هرگز از بين نمى رود, آسمان ها بساطشان برچيده مى شود و سلسله جبال بساطشان جمع مى شود.

عظمت قرآن در طرح موضوعات
اين كه در باره قرآن فرمود: قرآن چيزى است كه اگر بر كوه نازل شود كوه نمى تواند تحمل كند, واقعش همين است, انسان وقتى نزديك بعضى از آيات مى رود از ترس برمى گردد كه اين آيه يعنى چه؟ هر چه هم تلاش و كوشش بكند به خودش اجازه ورود نمى دهد, يك نمونه آن را در اين جا مىآوريم:
در قرآن در باره كوه ها آمده است كه: اى پيامبر, از تو سوال مى كنند كه وضع كوه ها چه خواهد شد: ((يسئلونك عن الجبال فقل ينسفها ربى نسفا فيذرها قاعا صفصفا لاترى فيها عوجا و لا امتا))(19) اين آيه را مى توان فهميد. يعنى سوال مى كنند در هنگام قيامت كوه ها وضعش چگونه خواهد شد؟ شما درجواب بگو: ((خداوند اين كوه ها را درهم مى كوبد و همه اين دره هاى ناصاف با ريزش كوه ها صاف مى شود و هيچ اعوجاج و امت و كجى در صحنه قيامت نيست.)) در دنيا يك انسان ممكن است در اثر خلاف كارى خود را به گونه اى پنهان كند و از شهرى به شهرى ديگر يا از مجمعى به مجمعى ديگر برود, اما در صحنه قيامت هيچ جايى براى استتار نيست نه تپه اى نه كوهى نه دامنه اى نه تلى و نه ديوارى است: ((لاترى فيها عوجا و لا امتا)). قاع و صفصف اين آيه را انسان مى تواند بفهمد. يا اين آيه كه: ((يوم تكون الجبال كالعهن المنفوش))(20) اين كوه ها كه سنگين است ما سنگينى اين ها را كم مى كنيم مثل پنبه هاى ندافى شده مثل عهن و پنبه ندافى شده سبك مى شوند. يا اين آيه كه: روزى فرا مى رسد كه جبال ((كانت الجبال كثيبا مهيلا))(21) اين كوه ها كه خيلى سفت و سخت است مثل يك تلى از شن مى شود كه شما يك گوشه اش را اگر با انگشت برداريد بقيه مى ريزد, اين را مى گويند ((كثيب مهيل)) اين قبيل آيات را هم مى توان فهميد اما مى رسيم به اين قسمت: ((و سيرت الجبال فكانت سرابا))(22) كوه ها مى روند و مى روند و سراب مى شوند. اگر كسى نخواهد توجيه كند, كوه ها سراب مى شود يعنى چه؟ سراب يعنى هيچ, انسان از دور خيال مى كرد كوه است وقتى نزديك رفت مى بيند كوه نيست. چه قدر انسان بايد توجيه كند تا اين آيه را بفهمد. بعد ازاين كه چندين وجه توجيه كرد بهترين وجه اين است كه اعتراف كند كه من نمى فهمم.
گاهى انسان در برابر بعضى از آيات قرار مى گيرد و از ترس برمى گردد كه اين يعنى چه, چقدر ما توجيه كنيم سراب يعنى هيچ. نه اين كه خرد يا ريز و يا سبك مى شود بلكه ((و سيرت الجبال فكانت سرابا)) حالا ما ((كانت)) را به ((صارت)) توجيه كرديم و حال اين كه ((كانت)) معناى كانت است نه معناى ((صارت)) حالا گيرم توجيه كرديم كه آن جا سراب مى شود, سراب يعنى هيچ, كوه چطور هيچ مى شود؟ اين فقط ((درمورد)) كوه است در مورد زمين و آسمان ها نيز اين چنين است.
اين از آن آياتى است كه انسان واقعا حريم مى گيرد.

ظاهر و باطن قرآن
قرآن يك ظاهرى دارد و يك باطنى, در بيانات حضرت اميرـ سلام الله عليه ـ آمده است كه: قرآن ظاهرش بسيار زيبا و جلوه گر و باطنش عميق است. در خطبه هيجدهم نهج البلاغه آمده است كه: ((و لوكان من عند غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا و ان القرآن ظاهره انيق و باطنه عميق لاتفنى عجائبه و لاتنقضى غرائبه و لا تكشف الظلمات الا به)) خوب به اين كتابى كه ظاهرش زيباست و باطنش خيلى عميق است و ما را هم دستور داده اند كه هم در ظاهر و هم در باطن قرآن تدبر كنيم و هرچه هم انسان استخراج كند تمام نمى شود نه در طول زمان نه در عمق فكر متفكران, قهرا اين عميقى كه وصف باطن قرآن است و ما را هم به تعمق در اين قرآن وادار كرده اند غير از آن تعمقى است كه از دعائم و ريشه هاى كفر به شمار آمده است. در نهج البلاغه در كلمات قصار كلمه 31 آن جا كه: ((و سئل عليه السلام عن الايمان)) حضرت فرمود: ايمان چهار ركن و پايه دارد, آن گاه درباره كفر هم فرمود: ((والكفر على اربع دعائم على التعمق والتنازع و الزيغ والشقاق)) معلوم مى شود آن تعمق در جهل و افراط و خودپسندى و امثال ذالك است كه تعمق مذموم است و اين تعمق در باطن قرآن است كه ((باطنه عميق)) و تعمق ممدوح.

روش هاى هدايت در قرآن
قرآن كه ظاهرش زيبا و باطنش عميق است, چگونه و با چه روش هايى مردم را هدايت مى كند؟ قرآن مدعى است كه نه تنها براى هدايت مردم آمده است كه ((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس))(23) بلكه بهترين روش هدايت را قرآن به عهده دارد, هيچ كتابى نيست كه همانند قرآن مردم را هدايت كند در آيه نهم سوره اسرإ آمده است كه: ((ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم)) پس هيچ كتابى همانند قرآن هادى مردم نيست. اين روش هدايتى را خود قرآن با روش هاى گوناگونى معرفى كرده است:
1ـ راه استدلال: قرآن بارها به ما فرموده تعقل و تفكر كنيد, اين كار, تشويق به استدلال است, حتى خود قرآن هم از راه استدلال با ما سخن گفته است ; مثلا مى فرمايد: ((لو كان فيهما آلهه الاالله لفسدتا))(24) ((ام خلقوا من غير شىء ام هم الخالقون))(25). احتجاجات انبيا ـ عليهم السلام ـ را بازگو كرد كه فلان پيامبر براى اثبات توحيد حق با فلان طاغى اين چنين برهان اقامه كرد. نقل براهين عقلى از انبيإ سلف ـ عليهم السلام ـ در قرآن كم نيست. اين ها خطوط كلى سه گانه است كه هر كدام ده ها نمونه دارد يكى اين كه ما را به تفكر و تعقل دعوت كرده است كه اين ها ده ها آيه دارد يكى اين كه براى ما و با ما با استدلال سخن گفت فرمود اگر خدايى نيست بگو ببينم شما را كه آفريد؟ يا بايد بگوييد موجود خود به خود خلق مى شود, يا بايد بگوييد خودمان, خودمان را آفريديم ((إم خلقوا من غير شىء إم هم الخالقون)) شما هر تلاش و كوششى بكنيد اين دو آيه مباركه بدون مسئله دور و تسلسل قابل حل نخواهد بود, اگر بگويى ((خلقوا من غير شىء)) يعنى فعل فاعل نمى خواهد مى شود تصادف, اگر بگويى كه نه, فعل, فاعل مى خواهد ولى فاعل فعل خود ماييم كه مى شود دور, اگر عين شما باشد, اگر مثل شما باشد كه مى شود تسلسل, اين همان برهان عميق فلسفى ((دور و تسلسل)) است, منتها همان طورى كه اين ((ما كنا معذبين حتى نبعث رسولا))(26) را وقتى به دست يك اصولى ماهر داديد بحث عميق برائت را از اين استنباط مى كند, اين جمله مباركه ((ام خلقوا من غير شيىء ام هم الخالقون)) را وقتى به حكيم داديد بحثهاى عميق عقلى را از آن استنباط مى كند اين نحوه استدلال چه براى اثبات اصل مبدا و چه براى توحيد كه قرآن با ما به عنوان احتجاج سخن گفت فراوان است.
قرآن, در بخش ديگرى از روش استدلال نحوه استدلال انبياى سلف ـ عليهم السلام ـ را با طاغوتيان عصرش نقل مى كند كه فلان پيامبر با فلان طاغى اين چنين استدلال كرده است. همه اين ها براهين عقلى است و يكى از روش هاى هدايت است براى كسانى كه قدرت تفكر دارند.
2ـ تقليد ايمانى: روش ديگر تقليد ايمانى است. خيلى از افراد به محضر معصوم ـ سلام الله عليه ـ مىآمدند; مثلا از رسول الله ـ صلى الله عليه وآله وسلم ـ بعد از اثبات رسالت و معجزه و مانند آن سوالى در باره حق تعالى, قيامت, فرشته ها مى كردند, پيامبر هرچه مى فرمود آنان يقين پيدا مى كردند.
راه دوم مثل راه اول يقينا كافى است يعنى راه دينى مثل برهان عقلى يقينا كافى است و همه حكما هم فرموده اند كه قول معصوم ـ عليه السلام ـ مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد ; يعنى همان طور كه يك مبرهن مى تواند بگويد مثلا ((عالم متغير است)), ((هر متغيرى حادث است)) يك متدين هم مى تواند بگويد: ((اين قول معصوم است)) و ((هر چه معصوم فرمود حق است)), قول معصوم مى تواند حد وسط برهان قرار بگيرد, اما اگر كسى يا مستقيما از خود معصوم بشنود كه جزم داشته باشد كه اين معصوم است و سخن هم سخن اوست و براى بيان حكم واقعى هم فرمود يعنى اصل صدور قطعى, جهت صدور قطعى, دلالت هم قطعى, قول معصوم مى تواند حد وسط قرار گيرد. اما كسى در عصر معصوم نيست و خبر متواترى كه سند را قطعى كند ندارد و دلالت هم نص باشد ندارد يا بى معارض در دست ندارد, اين شخص اگر بخواهد به استناد خبرى, مطلبى را ثابت كند اگر اهل رقم و حساب باشد مى بيند صدها اصل عقلايى را بايد روى هم بچيند و تلى از اصول درست كند تا بتواند يك مطلبى را بفهمد. اگر روايتى پنج جمله داشت واين روايت از امام ششم ـ سلام الله عليه ـ تا ما به ده يا بيست واسطه رسيد, ما در باره تك تك اين وسايط و جمله ها بايد اصل عدم غفلت, اصل عدم سهو, اصل عدم نسيان, اصل عدم زياده, اصل عدم نقيصه, اصل عدم قرينه, را روى هم بچينيم تا يك مظنه اى به دستمان بيايد, آن وقت در برابر انبارى از اصول يك ظن سطحى نصيب ما مى شود. اگر مسئله ما مربوط به موضوعات عملى بود كه همين حجت است و بايد عمل كرد, اما اگر مربوط به مسائل اعتقادى بود اين ظنون سودى ندارد و آن چه هم در حديث شريف ثقلين است اين است كه عترت همتاى قرآن است نه روايت, نفرمود روايت هم تاى قرآن است بلكه فرمود عترت همتاى قرآن است. روايات مجعول و غير مجعول داريم اما عترت تماما نور هستند ((و كلامهم نور)). چون روايت, جعلى دارد و قرآن مصون از جعل است, روايت همتاى قرآن نيست, پس فقط عترت همتاى قرآن است.
پس تا اين جا دو راه از روش هاى هدايت را گفتيم: راه برهان و راه تعبد ايمانى.
3ـ تهذيب نفس: اگر كسى نمى خواهد درس بخواند يا فرصت درس خواندن ندارد آيا راهى به شناخت حقايق دارد؟ قرآن مى فرمايد راه هدايت براى چنين افرادى از طريق راه تهذيب نفس و تصفيه قلب باز است. منتها تهذيب نفس را خود شارع مشخص كرده است. اين كه فرمود: ((واعبد ربك حتى ياتيك اليقين))(27) معلوم مى شود همان طورى كه با برهان يقين حاصل مى شود با عبادت هم يقين به دست مىآيد. يك وقت كسى عبادت مى كند براى اين كه مكلف به عبادت است و در جهنم نسوزد اين يك همت است, گاهى هم عبادت مى كند به شوق بهشت, لذا كتاب هاى دعا را ورق مى زند ببيند كه براى كدام عبادت ثواب بيشترى از نظر بهشت ياد شده است كه آن را بخواند. گاهى نه براى جهنم است و نه بهشت بلكه عبادت مى كند كه هر گونه حجاب را برطرف كند و معبود خود را ببيند و حق بر او روشن بشود, مثل ((حارثه بن مالك)).
آيه ((واعبد ربك حتى ياتيك اليقين)) هم راه تهذيب نفس است كه در آن, هم راه مشخص شده و هم نتيجه. اين ((حتى)), در آيه شريفه, حتاى ((منفعت)) است نه حتاى تحديد نه يعنى عبادت بكن تا به يقين برسى كه اگر به يقين رسيدى معاذ الله عبادت را ترك كنى, چون اگر عبادت را ترك كردى همان جا سقوط مى كنى مثل اين كه به ما گفتند اگر خواستى دستت به كليد برق برسد اين پله هاى نردبان را طى كن تا بالا بروى و كليد برق را بزنى, اگر كسى از پله هاى نردبان بالا رفت بعد گفت نردبان چيست گفتن همان و سقوط همان, اگر به ما گفتند پله هاى نردبان را بالا برو تا دستت به سقف برسد نه يعنى وقتى دستت به سقف رسيد حالا نردبان را انكار كن و گرنه سقوط مى كنى. پس اين ((حتى)) حتاى حد نيست, حتاى منفعت است ; يعنى يكى از فوايد مترتبه بر عبادت پيدايش يقين است, ((فاذا اتاك اليقين فاقم العباده و حسنها و اتمها و اكملها)) اگر يقين پيدا كردى بهتر و زيباتر عبادت بكن. اين عبادت است كه راه ((حارثه بن مالك)) است, نبايد كسى بگويد اين راه مخصوص معصومين ـ عليهم السلام ـ است, چون ((حارثه)) يك آدم عادى بود و در محضر حضرت اين راه را ياد گرفت. اين كه فرموده اند: ((قلب المومن عرش الرحمن)) به اين شرط كه در اين قلب كينه احدى نباشد, اين قلب سالن رقص دنيا نباشد. چه قدر اميرالمومنين ـ صلوات الله و سلامه عليه ـ آبروى دنيا و افراد دل باخته به دنيا را مى برد, هيچ كسى در امت اسلامى به اندازه حضرت امير دنيا را بى آبرو نكرد. او آن قدر دنيا را رسوا و مفتضح كرد و به طور غيرمستقيم دنيا خواه را رسوا كرد كه آبرويى براى دنيا نگذاشت. شما يك دور به طور عميق نهج البلاغه را مطالعه بفرماييد و در تشبيهات حضرت در باره دنيا دقت كنيد, گاهى دنيا را به صورت استخوان خوك در دست فرد جذام گرفته معرفى مى كند, گاهى به صورت ((عفطه عنز)) و در جايى به صورت عطسه انف, گاهى به صورت ((ورقه در دهان جراده)). آن بزرگوار آن چنان آبروى دنيا را برد كه در امت اسلامى احدى اين چنين دنيا را بى حيثيت نكرد. اگر كسى دنيا را اين طور بى آبرو كرد دنيازده را نيز هم چنين.
حال اين تعبير حضرت(ع) را در باره عده اى ببينيد, ايشان در كلمات قصار شماره 367 اين چنين مى فرمايد: ((يا ايهاالناس متاع الدنيا حطام موبىء)) پاييز كه مى شود ساقه ها زرد شده و مى ريزند و خشك مى شوند و با يك تكان همه از بين مى روند, اين را ((حطام)) مى گويند, فرمود اين حطامى است وبا دار (موبى) يعنى بيمارى وبا مىآورد ((فتجنبوا مرعاه)) اين جا جايى است وبا خيز, اولا: حطام است دنيا براى كسى بهار نشده بلكه هميشه پاييز است و ساقه هايش هم حطام است, دست بزنى مى ريزد و اين ساقه هم وبا مىآورد نچريد. ((فتجنبوا مرعاه قلعتها احظى من طمانينتها و بلغتها ازكى من ثروتها حكم على مكثر منها بالفاقه و اعين من غنى عنها بالراحه من راقه زبرجها اعقبت ناظريه كمها و من استشعر الشغف بها ملات ضميره اشجانا)) آن گاه فرمود: ((لهن رقص على سويدإ قلبه))
((سويدا)) حبه شىء و هسته مركزى را مى گويند, سويداى دل يعنى آن حبه, آن هسته مركزى دل , آن دل دل. خلاصه, فرمود در دل دل اين اوباش دارند رقص مى كنند: ((لهن رقص على سويدإ قلبه هم يشغله و غم يحزنه كذلك حتى يوخذ بكظمه)) خوب اگر چنان چه اين چنين شد, آن دل توان اين راندارد كه اهل عبادت باشد واز عبادت طرفى ببندد. اگر همه اين ها را به دور انداخت مى گويد ((حارثه بن مالك)) كه بود كه من نيستم. اين تعبير, تعبير خوب و پسنديده اى است اين كه به ما مى گويند مسابقه بدهيد يعنى اين كه چرا او رفت و من نروم اين ((من)) مذموم نيست, ((فاستبقوا)) همين است ; يعنى مسابقه بدهيد نه تنها مسابقه بدهيد در مسابقه شركت كنيد ((سارعوا)) جلو بزنيد, اين راهى نيست كه تصادف داشته باشد چون دراين معارف و معانى تزاحمى نيست همه مى گويند بيا تو بگير بر خلاف تكالب دنياست كه همه مى گويند من مى خواهم بگيرم اين تزاحم است اما در معارف هر يك مى گويد اين دنيارا تو بگير, اين حطام را تو بگير, اين چراگاه وبا خيز مال تو او مى گويد مال تو من رفتم اين سبقت در نجات از رذيلت و فراهم كردن فضيلت تزاحمى ندارد, لذا فرمود: تا توانستى سابقوا و استبقوا تا توانستى سارعوا نه تنها سابقوا نه تنها مسابقه بدهيد برنده بشويد, سرعت بگيريد, وقتى سرعت گرفتيد امام متقين مى شويد, لذا بگوييد: ((واجعلنا للمتقين اماما)).
برخى چون(28) حل اين گونه از معارف برايشان دشوار بود گفته اند كه: ((واجعلنا للمتقين اماما)) يعنى ((واجعل لنا من المتقين اماما)) مى فرمايد چرا همت ما پست باشد كه يك كسى كه با تقواست امام ما باشد ما چرا امام المتقين نباشيم, چرا كارى نكنيم كه همه مردم باتقوا به ما اقتدا كنند. اين راه براى همه باز است اين راه, راه تواضع است, اگر كسى متواضع تر و خاكسارتر شد اين گونه حرف مى زند, اگر ((هوالله هو)) شد اين چنين حرف مى زند و مى گويد: ((واجعلنا للمتقين اماما)) خدايا توفيقمان بده كه من طورى باشم كه همه مردم باتقوا به من اقتدا بكنند يعنى علم و عمل و سيره علمى من براى مردم باتقوا الگو باشد. حالا بياييم در قرآن معاذالله تحميل كنيم بگوييم, نه, قرائت آن اين چنين نيست, بلكه اين گونه است كه: ((واجعل لنا من المتقين اماما)).

جمع ميان سه راه هدايتى
جمع هر سه راه عقل, تهذيب نفس و تعبد ايمانى ممكن و شدنى است ; يعنى هم انسان با برهانى كه خود قرآن اقامه كرده است هم با ظواهر دينى و هم با تهذيب نفس مى تواند حركت كند. يقينى كه خداى سبحان به ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ داد با درس خواندن به دست نيامد, چون وضع حضرت ابراهيم مشخص بود: دوران كودكى را در غار گذراند كم كم آمد بيرون و فرمود: ((و كذالك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين.))(29) ما ملكوت را نشانش داديم تا او اهل يقين بشود. خوب اين راه را هم كه به ما نشان دادند فرمود: چرا شما در ملكوت سفر نمى كنيد؟ ((او لم ينظروا فى ملكوت السموات والارض))(30) ما را نه تنها تشويق كردند, توبيخ كردند كه چرا نگاه نمى كنيد چرا نمى رويد. پس يك راهى است رفتنى, به ما گفته اند كه اگر قدرى جلوتر رفتى هم اكنون كه اين جا نشستى جهنم و اهلش را مى بينى: ((كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم))(31) حالا ببينيد بر سر اين آيه چه ها آوردند گفتند بين اين دو جمله چيزى محذوف است كلا لو تعلمون علم اليقين مثلا عمل صالح مى كنيد بعد اگر مرديد لترون الجحيم خوب بعد اگر مرديد همه لترون الجحيمند چه كافر چه غيركافر, ديگر نيازى ندارد كه بفرمايد اگر اهل يقين باشيد جهنم را مى بينيد. چرا ما بگوييم آن در آيه شريفه فوق, وسطها محذوف است, لذا برخى چيزى به عنوان پسوند براى ((لوتعلمون علم اليقين)) در تقدير گرفتند كه با آن هم آهنگ نيست و يك چيزى به عنوان پيش وند براى ((لترون الجحيم)) ذكر كرده اند كه با اين هم سان نيست. چرا ما اين چنين با قرآن برخورد كنيم, فرمود: ((كلا لوتعلمون علم اليقين لترون الجحيم ثم لترونها عين اليقين ثم لتسئلن يومئذ عن النعيم)) فرمود شما اگر اهل علم اليقين باشيد جهنم را مى بينيد نشانش اين است كه عده اى هم ديدند, در نتيجه اين راه رفتنى است.
پس اين كه فرمود: ((ان هذاالقرآن يهدى للتى هى اقوم)), سه راه را به ما نشان داد جمع اش هم ميسر است هيچ كس در هيچ شرايطى نمى تواند بهانه بياورد, بعضى كه اهل تهذيب نفس نيستند براى آنها سخت است, چون هر شب بايد غذا بخورند و هميشه بايد بخوابند, بالاخره يك نماز صبحى هم مى خوانند ديگر حالا هرچه شد, شد اهل اين كه شب كم غذا بخورد, يك مقدارى سبك باشد سحرى داشته باشد اهل اين نيست. اين گونه افراد بالاخره اهل فهم كه هستند, اگر اهل فهم و تفكر عقلى باشند با استدلال. بعضى هستند كه نه اهل استدلال اند و نه اهل تهذيب, بلكه اهل ظواهر دينى اند, قرآن اين راه ظواهر دينى را به آنان معرفى كرده است ; يعنى هم با ظواهر دينى در آن جا كه ظواهر دينى به نصاب اعتبار رسيده است و هم با براهين عقلى و استدلال ها آن جا هم در صورتى طبق براهين به حد نصاب استدلال رسيده باشد و هم از راه تهذيب نفس در صورتى كه تهذيب به شرايط به نصاب لازم رسيده باشد وعده خداى سبحان هم كه هست: ((الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا))(32) هم ما را تشويق كرد و هم فرمود كه اگر يك قدرى اين راه را طى كردى من نشانت مى دهم و هدايتت مى كنم.

پى نوشت ها:
1) سوره حشر,(59) آيه21.
2) همان ,آيه 22.
3) همان, آيه 23.
4) همان, آيه 24.
5) سوره آل عمران (3) آيه 73.
6) سوره نحل (16) آيه 49.
7 سوره حشر (59) آيه 24.
8) سوره فصلت (41) آيه 11.
9) سوره سبا (34) آيه 10.
10) سوره نازعات (79) آيه 27.
11) سوره احزاب (33) آيه 72.
12) سوره اسرإ (17) آيه 37.
13) سوره غافر (40) آيه 57.
14) سوره نازعات (79) آيه 27.
15) سوره مومنون (23) آيه 37.
16) سوره جاثيه (45) آيه 24.
17) سوره آل عمران (3) آيه 187.
18) سوره زمر (39) آيه 67.
19) سوره طه (20) آيه 105.
20) سوره قارعه (101) آيه 5.
21) سوره مزمل (73) آيه 14.
22) سوره نبا (78) آيه 20.
23) سوره بقره (2) آيه 185.
24) سوره انبيإ (21) آيه 22.
25) سوره طور (52) آيه 35.
26) سوره اسرإ (17) آيه 15.
27) سوره حجر (15) آيه 99.
28) سوره فرقان (25)آيه 74.
29) سوره انعام (6) آيه 75.
30) سوره اعراف (7) آيه 185.
31) سوره تكاثر(102) آيه 6.
32) سوره عنكبوت (29) آيه 69.

/

سخنان مقام معظم رهبرى پيرامون حوادث اخير

 

 

سخنان مقام معظم رهبرى پيرامون حوادث اخير

 


 

 

آن چه مجموعا در روزهاى اخير به وقوع پيوست, گذشته از تحليل هاى صواب يا ناصواب و حقايق پيدا و پنهان آن و اين كه ريشه در كدام آبشخور دارد, يك پيامد تلخ و فاجعه عميق آن, جريحه دار نمودن ((قلب تپنده امت اسلام)) و پيروان راستين ولايت و شادى و لبخند رضايت مند دشمن در اين حوادث بود.
… و باز هم سخنان دردمندانه و هشدار دهنده حضرتش را جهت تنبه و توجه ويژه در پى مىآوريم:

بسم الله الرحمن الرحيم

برادران و خواهران عزيز! خيلى خوش آمديد.
حرف هاى گفتنى زياد است. اما مطلبى كه از نظر من مهم تر از همه است و ذهن من را مشغول كرده است, حمله به خوابگاه جوانان و دانشجويان است. اين حادثه تلخ, قلب مرا جريحه دار كرد, حادثه غير قابل قبولى در جمهورى اسلامى بود. حمله به منزل و ماوا و مسكن يك جمعى ـ به خصوص در شب يا در هنگام نماز جماعت ـ به هيچ وجه در نظام اسلامى قابل قبول نيست. جوانان اين كشور ـ چه دانشجويان و چه غير دانشجويان ـ فرزندان من هستند و هرگونه چيزى كه براى اين مجموعه ها مايه اضطراب و ناراحتى و اشتباه در فهم باشد, براى من بسيار سخت و سنگين است. هر كسى بوده, فرق نمى كند, چه در لباس نيروى انتظامى, چه در غير آن. كسانى كه در نظام جمهورى اسلامى تخلف مى كنند, بايد با آنان برخورد بشود, اما كسى كه تخلفى نكرده است, كسى كه در خانه خود در حال استراحت است, آن هم در محيط جوان دانشجويى, كار بسيار خطا و ناروايى نسبت به او انجام گرفته است.
اين كه صد نفر يا دويست نفر از كوى دانشگاه خارج شدند و حرف هايى زدند و شعارهايى دادند, بهانه و مجوزى نمى شود براى اين كه كسانى, در هر لباس و با هر نامى, وارد آن محيط بشوند و كارهاى ناروايى انجام بدهند, به خصوص وقتى كه نام مقدس نيروى انتظامى در ميان مىآيد, عملى كه موجب بشود نيروى انتظامى بدنام بشود, قضيه سخت تر مى شود. شما مى دانيد كه امروز نيروى انتظامى در اطراف كشور, در جاده ها, در مرزها, در برخورد با اشرار, چه جانفشانى هايى مى كند و چه زحماتى مى كشد. چه قدر از اين ها براى حفظ امنيت ما, جان خود را از دست مى دهند. با اين حال, به وسيله چند نفر عملى انجام بشود كه چهره اين خدمتگزاران در نظر بعضى تيره بشود, آيا اين انصاف است؟! يا آن طورى كه نقل كرده اند, بعضى با آوردن نام مقدس ((ياحسين)) و ((يازهرا)) وارد اتاق دانشجوى بسيجى يا دانشجوى جانباز بشوند و او را از خواب بيرون بياورند, يا آن طور حوادثى را به وجود بياورند, آيا اين درست است؟ اين ها قلب را مى فشارد. اين همه جوان مومن و عاشقان امام حسين, عاشقان فاطمه زهرا, در همه جاى كشور, در خدمت اسلام, در خدمت كشور, در طول دوران دفاع مقدس, در هر خطرى كه اين كشور را تهديد كند, سينه سپر مى كنند و وارد مى شوند, اما بعد كسانى با استفاده از اين نام ها حوادثى را به وجود بياورند. براى من, حادثه خيلى تلخى بود. البته من تإكيد كردم كه اطراف اين حادثه تحقيق بشود و بروند حادثه را درست بسنجند. قرار شد رئيس جمهور محترم و مسئولان, هيإت تحقيقى را تعيين كنند, من هم ممكن است خودم كسى را در اين هيإت بگذارم.
من چند حرف دارم, يك حرف با دانشجويان, يك حرف با عموم ملت ايران, يك حرف به خصوص با شما جوانان, يك حرف هم با دشمن.
حرف من به دانشجويان اين است كه مراقب دشمن باشيد, دشمن را خوب بشناسيد, مبادا از شناسايى دشمن غفلت كنيد, غريبه هايى كه خود را در لباس خودى در همه جا داخل مى كنند, اين ها را بشناسيد, دست هاى پنهان را ببينيد. هيچ كس به خاطر غفلت ستايش نمى شود. هيچ كس به خاطر چشم ها را بر هم گذاشتن, مدح نمى شود. اگر بر آدم غافل ضربه اى وارد شد, اول كسى كه مسوول و مذموم است, خود اوست مراقب باشيد. دانشجو, قشر فاخر و باارزشى است. دشمن, دانشجو را هدف گرفته است. چند سال است سعى مى كنند بلكه بتوانند دانشجويان را در مقابل نظام قرار بدهند, اما موفق نشدند, بعد از اين هم موفق نخواهند شد. اگر يك عده نفوذى خواستند از فرصتى استفاده كنند و از آب گل آلودى ماهى بگيرند, وارد اجتماع دانشجويان شدند و شعارهايى درست كردند و حرف هايى زدند, خيال نكنند كه ما اشتباه خواهيم كرد, نه ما اشتباه نخواهيم كرد, ما مخاطب و طرف خودمان را مى شناسيم.
دانشجو فرزند ماست, متعلق به ماست, متعلق به اين كشور است. دشمن است كه مى خواهد با نفوذ به نام دانشجو در ميان دانشجويان, فساد و تباهى كند, خود دانشجويان بايستى هوشيارانه متوجه باشند.
در يك چنين موقعيت و فصل حساسى مثل اين فصل سال ـ فصل امتحانات دانشجويى, فصل كنكور, كه همه خانواده هايى كه جوانى دارند, اين فصل كه مى شود, همه همت خودشان را مى گذارند كه جوانشان حواسش جمع باشد و بتواند در امتحان يا در كنكور موفق بشود ـ آن كدام دستى است, آن كدام دشمن آينده اين مملكت و دانشگاه اين مملكت است كه اين طور جوانان را به يك سمت انحرافى مى كشاند و سرگرمى درست مى كند, تشويق مى كند به اين كه سراغ درس و سراغ امتحان نرويد, اجتماع كنيد؟! اول كسى كه اين جا بايد هوشيارانه چشم خود را باز كند و تصميم بگيرد, خود دانشجوست.
به ملت ايران هم عرض مى كنم: اى ملت بزرگ و شجاع كه بيست سال است دشمنى را كه انقلاب از اين كشور بيرون راند, با قدرت پشت در نگه داشتيد و نگذاشتيد كه اين دشمن از هيچ منفذى وارد بشود, به هوش باشيد. اين معناى اين حرف هاى مكررى است كه من در اين چند سال به ملت ايران و به مسوولان عرض كرده ام كه دشمن درصدد نفوذ است. هر پنجره اى پيدا كند, وارد خواهد شد, هوشيارىتان را بيش تر كنيد. دشمن, امنيت ملى ما را هدف گرفته است. امنيت ملى براى يك ملت, از همه چيز واجب تر است. اگر امنيت ملى نباشد هيچ دولتى نمى تواند كار كند, براى سازندگى, هيچ سنگى روى سنگ گذاشته نخواهد شد. وقتى كه هرج و مرج و ناامنى باشد, هيچ مشكلى از مشكلات مملكت حل نخواهد شد, نه اقتصاد مردم, نه فرهنگ مردم, نه مسائل اجتماعى مردم, نه مسائل سياسى مردم. وقتى امنيت نبود, همه اين ها از بين خواهد رفت. دشمن اين را هدف گرفته است. اين را ملت ايران در همه جاى كشور بايد بفهمند, كه البته مى فهمند و مى دانند, بحمدالله ملت هوشيار است.
يك حرفى هم به شما جوانان عرض مى كنم: جوانان عزيز! شماها اميدهاى انقلاب و اسلاميد. رفتار شماها مى تواند اين مملكت را در جهت شكوفايى, با سرعت به پيش ببرد. وقتى جوان مملكت هوشيارانه, باتدبير, با حلم, با توجه به موقعيت ها, حرف بزند و تصميم بگيرد و عمل كند, كشور گلستان خواهد شد. وقتى هيجانات كور, پا وسط بگذارند, دشمن فورا استفاده خواهد كرد. بارها ما اين حرف را گفتيم, چرا گوش نكردند؟! چرا گوش نمى كنند؟! حتى اگر يك چيزى كه خون شما را به جوش مىآورد ـ مثلا فرض كنيد اهانت به رهبرى كردند ـ باز هم بايد صبر و سكوت كنيد. اگر عكس من را هم آتش زدند و يا پاره كردند, بايد سكوت كنيد. نيرويتان را براى آن روزى كه كشور به آن نيازمند است, براى آن روزى كه نيروى جوان و مومن و حزب اللهى بايد در مقابله با دشمن بايستد, حفظ كنيد, و الا حالا فرض كنيم يك جوانى, يا يك دانشجوى فريب خورده اى هم حرفى زد و كارى كرد, چه اشكالى دارد؟ من از او صرف نظر مى كنم.
و اما يك مطلب به دشمن مى گويم, هر كه هست و هر جا هست. دشمنان اصلى ما در سازمان هاى جاسوسى, طراحان اين قضايا هستند. اين پولى كه مجلس امريكا تصويب كرد كه بايد براى مبارزه با نظام ايران صرف بشود, اين پول و چندين برابر اين پول ها, كجا مصرف شد؟! معلوم است, براى همين طور طراحى هايى مصرف مى شود, شكى نيست. اين دشمنان بدانند كه خواب برگشتن امريكا به اين مملكت, يك خواب پريشان و غيرقابل تعبير است.
اين عناصر داخلى حقير, اين عناصر سياسى مطرود و منفور, كه ملت اين ها را مثل دندان فاسدى بيرون آورد و به يك طرف پرتاب كرد. هجده, نوزده سال است كه كمين گرفته اند. تا از ملت و از امام و از نام امام و از راه امام انتقام بكشند, اين ها هم بدانند كه اشتباه كردند, در همين قضيه هم اشتباه كردند, خودشان را لو دادند و چهره خودشان را مشخص كردند.
درست است كه به دستگاه اطلاعاتى ما آن ضربه ناجوانمردانه را وارد كردند, به دستگاه انتظامى ما هم در اين جا اين ضربه را وارد كردند, اما عناصر خدمتگزار و سربازان مخلص و بدون نام و نشان جمهورى اسلامى, اطلاعات را كسب مى كنند و مى فهمند كه چه كسى در كجاست و چه كار مى كند. نمى توانند اين ملت را با اين روش ها از صحنه مبارزه در راه استقلالشان, در راه اسلام عزيزشان, در راه مبارزه با دشمنانشان عقب برانند.
يك نكته هم به اين خط و خطوط سياسى عرض كنيم. آقايانى كه سردمداران خطوط سياسى و گرايش هاى سياسى هستند, حالا برسيد به اين حرفى كه ما مى گوييم شما خوديها وقتى سر قضاياى بيهوده اين طور با هم درگير مى شويد, دشمن سوء استفاده مى كند, بفرماييد, اين يك نمونه, ديديد دشمن چه طور استفاده كرد؟! ديديد دشمن چگونه نيش خود را زد؟! اختلافات سليقه اى و سياسى را كنار بگذاريد. البته ما اصرار نداريم كه همه يك طور فكر كنند, اما براى كار سياسى و درگيرى سياسى حدى قايل بشويد و يك خط قرمزى بگذاريد, بى حساب و كتاب با هم مبارزه نكنيد كه آن قدر مشغول شويد كه به دشمن اجازه بدهيد اين طور بيايد و داخل اين ميدان ها بشود.
سر اين قضيه قانون مطبوعات, سر قضاياى گوناگون ديگر, چه جنجال و چه دعوايى به راه افتاد! همه اش مسائل خط و خطوط! براى چه؟ براى اين كه يك قانونى دارد در مجلس تصويب مى شود؟
من به يك جريان سياسى خاص اشاره نمى كنم, خطاب من به همه است. براى من, آن خط و آن خط و هر خط سياسى و سليقه سياسى ديگر, تفاوت نمى كند. براى من, مناط و ملاك, راه خدا و راه امام و راه اسلام و حفظ كشور و رعايت مصالح مردم و حفظ آينده كشور مطرح است. براى من فرقى نمى كند كه فلان كس متعلق به خط ((الف)) است, فلان كس متعلق به خط ((ب)) است, من به همه عرض مى كنم, شما هم هوشيار باشيد.
آخرين جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولى عصر (ارواحنا فداه) عرض كنيم! اى سيد و مولاى ما! پيش خداى متعال گواهى بده كه ما در راه خدا تا آخرين نفس ايستاده ايم. بزرگ ترين آرزو و افتخار بنده اين است كه در اين راه پرافتخار و پرفيض و پربهجت, جان خودم را تقديم كنم. ان شإالله خداوند متعال شماها را موفق و مويد بدارد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

 

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام امر به معروف و نهى از منكر

 

سخنان معصومان
امر به معروف و نهى از منكر

 


 

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم:
((و اذا لم يامروا بالمعروف و لم ينهوا عن المنكر و لم يتبعوا الاخيار من اهل بيتى, سلط الله عليهم اشرارهم فيدعو عند ذلك خيارهم فلايستجاب لهم)).(1)
هرگاه مردم امربه معروف و نهى از منكر را ترك نمايند و از نيكان خاندان من پيروى نكنند خداوند بدانشان را بر آنان مسلط گرداند, در اين هنگام خوبان ايشان دعا كنند ولى دعايشان مستجاب نشود.

رسول خدا صلى الله عليه و آله :
((لايزال الناس بخير ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر و تعاونوا على البر فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت عنهم البركات و سلط بعضهم على بعض, و لم يكن لهم ناصر فى الارض و لا فى السمإ.))(2)
مردم همواره در خير و بركت اند تا هر زمان كه امر به معروف و نهى از منكر كنند و يكديگر را بر كار خير كمك رسانند پس هر گاه آن را به جا نياورند بركات از آنان سلب گردد و گروهى بر گروه ديگر مسلط شود به طورى كه براى آنان ياورى نه در زمين باشد و نه در آسمان.

امام على عليه السلام:
((وامر بالمعروف تكن من اهله و انكرالمنكر بيدك و لسانك و باين من فعله بجهدك و جاهد فى الله حق جهاده و لا تاخذك فى الله لومه لائم و خض الغمرات للحق حيث كان. ))(3)
[ فرزندم حسن] به كار نيك امر كن تا در شمار نيكوكاران درآيى و به دست و زبان كار ناپسند را زشت شمار و از آن كه كار ناپسند كند با كوشش خود را دور بدار. در راه خدا بكوش, چنان كه شايد, و از سرزنش ملامتگرانت بيمى نداشته باش براى حق به هر دشوارى هرجا بود وارد شو.

امام على عليه السلام :
((ان الله تبارك و تعالى لم يرض من اوليائه ان يعصى فى الارض و هم سكوت مذعنون لايامرون بالمعروف و لاينهون عن المنكر, فوجدت القتال اهون على من معالجه الاغلال فى جهنم)).(4)
همانا خداوند از اوليإ خود نپسنديده كه معصيت او در زمين بشود و آنها ساكت و آرام باشند و امر به معروف و نهى از منكر نكنند, پس پيكار را از تحمل غلهاى جهنم آسانتر يافتم.

امام على عليه السلام :
((قوام الشريعه الامر بالمعروف والنهى عن المنكر و اقامه الحدود.))(5)
شالوده دين بر امر به معروف و نهى از منكر و برپا داشتن حدود الهى استوار است.

امام على عليه السلام :
((ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر لايقربان من اجل و لاينقصان من رزق و افضل ذلك كلمه عدل عند امام جائر.))(6)
امر به معروف و نهى از منكر مرگ را نزديك نمى سازند و از رزق و روزى نمى كاهند و برتر از همه اينها سخنى عادلانه است نزد پيشوايى ستم پيشه.

امام على عليه السلام :
((فان الله سبحانه لم يلعن القرن الماضى بين ايديكم الا لتركهم الامر بالمعروف والنهى عن المنكر فلعن الله السفهإ لركوب المعاصى والحلمإ لترك التناهى. ))(7)
همانا خداوند سبحان ـ مردم ـ دوران گذشته را كه پيش از شمايند از رحمت خود دور نفرمود, جز براى آن كه امر به معروف و نهى از منكر را ترك كردند. پس خداوند بى خردان ـ آنان راـ لعنت كرد به خاطر نافرمانى كردن و خردمندان را به (گناه) ترك نهى يكديگر.

امام باقرعليه السلام :
((ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضه عظيمه تقام بها الفرائض و تامن المذاهب و تحل المكاسب و تردالمظالم و تعمر الارض و ينتصف من الاعدإ و يستقيم الامر.))(8)
امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه بزرگ الهى است كه ديگر فرائض با آنها بر پا مى شوند و به وسيله آنها راهها امن مى گردد و كسب و كار مردم حلال مى شود و حقوق افراد بديشان بازگردانده مى شود و در سايه آن زمين ها آباد و از دشمنان انتقام گرفته مى شود و در پرتو آنها همه كارها رو به راه مى گردد.

امام صادق عليه السلام :
((قال رسول الله صلى الله عليه و آله: ان الله عزو جل ليبغض المومن الضعيف الذى لا دين له, فقيل له:
و ما المومن الذى لا دين له؟ قال: الذى لاينهى عن المنكر)).(9)
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمود: خداى عز وجل نسبت به مومن ضعيف و سستى كه دين ندارد خشمناك است. پرسيدند: مومنى كه دين ندارد كدام است؟ فرمود آن كه نهى از منكر نمى كند.

امام صادق عليه السلام :
((اذا راى المنكر فلم ينكره و هو يقدر عليه فقد احب ان يعصى الله و من احب ان يعصى الله فقد بارزالله بالعداوه.))(10)
اگر كسى كار ناپسندى را ببيند و با داشتن توانايى, آن را زشت نشمارد, دوست داشته باشد كه خداوند عصيان شود و هركه دوست باشد كه خداوند عصيان شود, به دشمنى با خدا پرداخته است.

پى نوشت ها:
1) تحف العقول ,ص 51.
2) بحار, ج 100, ص 94.
3) نهج البلاغه, نامه 31.
4) نهج السعاده, ج 2, ص 226.
5) غررالحكم.
6) بحار, ج100, ص 89.
7) نهج البلاغه, خطبه 192.
8) وسائل الشيعه, ج 11, ص 395.
9) الوافى, ج 2, ص 29.
10) مستدرك الوسايل, ج2, 357.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ حلاوت يقين و روح آرامش

 

دانستنى هايى از قرآن
حلاوت يقين و روح آرامش

 


 

((هو الذى إنزل السكينه فى قلوب المومنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم و لله جنود السماوات والارض و كان الله عليما حكيما)).(سوره فتح, آيه4)

اوست خدايى كه آرامش را در دل هاى مومنان فرو فرستاد تا ايمانى را بر ايمانشان بيافزايد و تمام سپاهيان آسمان ها و زمين از آن خداست و همانا خداوند دانا و فرزانه است.
حلاوت يقين و روح آرامش تنها در قلب مومنان پديد مىآيد و اين يكى از بزرگ ترين نعمت هاى الهى است كه هر چند مومنان سختى و رنج ببينند و تلخى حوادث و رويدادهاى نابهنگام را تحمل كنند, چون اميدشان به خدا و توكلشان پيوسته بر اوست, لذا تمام سختى ها و ناگوارىها در ذائقه شان شيرين مى شود و نه تنها اضطراب و سراسيمگى وجودشان را فرا نمى گيرد, بلكه آرامش خاطر به آن ها دست داده و هرگز از آينده نگران نيستند. البته اين در حالى است كه انجام وظيفه كرده باشند و به آن چه شرع دستور داده عمل نموده باشند و بدين سان بر ايمانشان و يقينشان افزوده مى شود, چرا كه هر بار پس از تحمل سختى ها و نبردها و ستم گرىها و آشوب هاى آشوبگران از خدا بى خبر و كينه توز, حلاوت فتح و پيروزى را مى بينند و علو و رفعت اسلام و مكتب را مشاهده مى كنند.
واضح و روشن است كه تمام نيروهاى غيبى و سپاهيان سماوى و زمينى تحت سيطره خداى قهار است و اگر بخواهد در يك چشم به هم زدن, كفار و دشمنان دين را سرنگون و سركوب مى سازد و مومنان را بهروزى و پيروزى عنايت مى كند, ولى خداوند مى خواهد كه مومنان در همين دنياى زودگذر كارزار كنند و آزمايش شوند و تلاش و سعى نمايند تا مايه سعادت و خوشبختى آنان در جهان ابديت باشد و بيش ترين اجر و پاداش نصيبشان گردد.
اين آيات اشاره به داستان صلح حديبيه دارد كه برخى امور ناگوار رخ داده بود و تازه مسلمانان و منافقان را شك و ترديدى در دل ايجاد شده بود و حتى وقتى سوره فتح نازل شد, با شگفتى و مسخره گفتند: چه فتحى است اين؟ كى ما پيروز شده ايم؟!
خداوند باز هم بر مومنان منت نهاد و لطفى بزرگ تر شامل حالشان كرد و آرامش را بر قلبشان وارد ساخت تا ضعف و سستى در ايمانشان پديد نيايد و تحت تإثير شايعه پراكنى هاى دشمنان قرار نگيرند و دلگرم به پيروزى باشند كه پيوسته همراه با شدت, آسانى و پس از ناكامى, كاميابى است ((ان مع العسر يسرا)).
سكينه از ماده سكون گرفته شده و به معناى آرامش و اطمينان خاطرى است كه يقين آفرين است و ترديد و دو دلى را زائل مى سازد. راستى اگر ايمان به خداوند نتيجه اى جز همين آرامش خاطر نداشته باشد كافى است كه انسان را در برابر تمام حوادث بيمه كند. نمى خواهيم ادعا كنيم كه مومن متعرض بلا نمى شود, بلكه البلإ للولإ, هرچه ايمان افزون تر شود, بلا و مصيبت بيش تر مى گردد كه مايه پاداش و جزاى اخروى خواهد بود, ولى آرزو و رجايى كه انسان مومن دارد, تلخى ها را در كامش شيرين مى سازد ((فانهم يإلمون كما تإلمون و ترجون من الله ما لايرجون)) آنان نيز مانند شما رنج مى كشند, ولى شما اميدى به خدا داريد كه آن ها هرگز ندارند.
حوادث اخير كوى دانشگاه كه مايه تإسف و انزجار تمام مسئولين و اقشار ملت بود, متإسفانه سبب شد كه دشمن هاى در كمين نشسته انقلاب اسلامى و آن ها كه سال هاست منتظر فرصت اند تا به اهداف پليد خود دست يابند, از اين فرصت به دست آمده مى خواستند آخرين زهر خود را در كام انقلاب بريزند و چنين پنداشتند كه مردم و دانشجويان نيز به آنان خواهند پيوست و چه وقتى بهتر از الان كه حاميان و پرچم داران انقلاب به عنوان دو خط روبروى يكديگر ايستاده و به هم در مجالس و مراكز عمومى پرخاش مى كنند, پس بايد كار را يكسره كرد!! غافل از اين كه هر دو خط و تمام ملت و دانشجويان عزيز, همه برخاسته از همين انقلاب اند و پيرو خط امام و رهبرى هستند و اگر روزى احساس كنند انقلاب عزيز يا اركان نظام ممكن است دستخوش حوادث شود و يا آسيب ببيند, همه با هم يك دل و يك نوا تا آخرين رمق و تا آخرين قطره خون خود از انقلاب خونبارشان دفاع و پشتيبانى كرده و جز ننگ و نفرت چيزى عايد دشمن نخواهد شد. و چنين هم شد! بحمدالله ملت ما يك بار ديگر وحدت و عظمت خود را به دنيا اعلام كرد و ضمن اظهار پشتيبانى و اطاعت كامل از رهبر معظم انقلاب مشت محكمى به دهان دشمنان اسلام و ايران زد و جا دارد پس از اين حادثه, برادران و خواهران بيش از پيش وحدت و انسجام خود را حفظ كنند و ضمن هشيارى كامل, راه را بر دشمنان ببندند و اين ميسر نيست جز با پشت سر گذاشتن اختلافات جزيى و وحدت كلمه و احترام متقابل و عدم تحميل نظرات و آرإ خويش به ديگران و اطاعت از ولى فقيه و حمايت از مسئولين محترم نظام. والسلام.

/

نگاهى به رويدادها

 

نگاهى به رويدادها

 


 

جهان اسلام
اجويت: كاواكچى با حجاب خود عليه نظام تركيه اعلام جهاد كرده است.
دادستان ويژه تركيه خواستار انحلال حزب اسلامگراى فضيلت شد.(18/2/78)
850 آموزگار محجبه در تركيه از كار اخراج شدند.(20/2/78)
مجمع بانوان آنكارا, نماينده محجبه مجلس را به عنوان مادر سال برگزيد.(21/ 2/78)
دولت تركيه تابعيت مروه كاواكچى (قاواقچى) را لغو كرد.
عبدالعزيز بن باز مفتى اعظم عربستان درگذشت.
بيش از 100 غير نظامى در بمباران يك روستا در كوزوو توسط ناتو قتل عام شدند. (25/2/78)
حزب الله با 60 راكت شمال اسرائيل را هدف گرفت.(28/2/78)
جهاد اسلامى فلسطين: باراك و نتانياهو هيچ تفاوتى با هم ندارند.(1/3/ 78)
وليعهد عربستان: آزادى بيت المقدس تنها شرط حل بحران خاورميانه است.
بسيارى از زنان مسلمان كوزوو توسط صربها ربوده شده اند و از سرنوشت آنان هيچ اطلاعى در دست نيست.
ديوان عالى ادارى تركيه با دستور اخراج كارمندان محجبه موافقت كرد!(6/3/ 78)
دبير كل حزب الله لبنان: عقب نشينى اسرائيل از منطقه جزين ثمره مقاومت مردم لبنان است.(10/3/78)
نخستين حزب سياسى سراسرى مسلمانان هند اعلام موجوديت كرد.
بسم الله الرحمن الرحيم جايگزين عكس سوهارتو در اسكناس هاى اندونزى شد.(12/ 3/78)

داخلى
نيازى رئيس سازمان قضايى نيروهاى مسلح: مديران شهردارى شكنجه نشده اند اما در بازداشتگاه تخلفاتى صورت گرفته است.
صادر كننده حكم ترور آقاى رازينى و 12 عضو گروه مهدويت در زندان بسر مى برند. (18/2/78)
آيت الله مهدوى كنى: ترويج تساهل و تسامح در حوزه دين سرانجامى جز تقويت جبهه كفر ندارد.
يك مقام قضايى : كرباسچى به اتهام تصرف اموال عمومى, تخريب باغها و شكايت هاى مردمى در آينده نزديك محاكمه مى شود.(20/2/78)
پاسخ رهبر انقلاب به نامه نمايندگان درباره كرباسچى: احكام قضايى نبايد مورد خدشه قرار گيرد.
رهبر انقلاب: طرح افكار زنده امام به عنوان راه نجات ملت ايران, مسلمانان و مستضعفان جهان در خطبه هاى نماز جمعه ضرورى است.(21/2/78)
رئيس جمهور: ائمه جمعه فراتر از سليقه ها و گرايش ها عمل كنند.
رهبر انقلاب: به شهردارى تهران هشدار دهيد كه اين جا مسإله حقوق مردم مطرح است و من در اين گونه موارد منتظر اقدامات دولتى نمى مانم. اگر شهردارى تهران از اين تاريخ به تخلفات خود ادامه دهد خود را موظف به اقدام خواهم داشت.
رهبر انقلاب: نمايندگان و ديگر مسئولان كشور به التهاب آفرينى كه خواسته دشمنان است كمك نكنند.
رئيس جمهور كاهش قيمت نفت, مشكل بيكارى و سررسيد بدهى هاى خارجى را عمده مشكلات اقتصادى دولت دانست.
كشتى چند منظوره ايران شهريار به ناوگان حمل و نقل دريايى پيوست.(22/2/ 78)
سفر آقاى خاتمى به كشورهاى عربى منطقه آغاز شد.
رئيس جمهور: جمهورى اسلامى در خط مقدم مقابله با رژيم صهيونيستى قرار دارد. (25/2/78)
رسانه هاى غربى: حمايت رئيس جمهور ايران از فلسطينى ها كاخ سفيد را نگران كرده است.
پادشاه عربستان هنگام ورود حجت الاسلام والمسلمين خاتمى به جده به استقبال وى آمد.
ملك فهد بالاترين نشان كشور عربستان را به رئيس جمهور كشورمان اهدإ كرد.
تعداد مجروحان شيميايى ايران پس از جنگ اول جهانى در جهان بى سابقه بوده است. (26/2/78)
سى. ان. ان: خاتمى خواستار استقرار نظاميان كشورهاى اسلامى به جاى امريكايى ها در خليج فارس شد.
هيإت وزيران استفاده جانبازان بالاى 20 درصد, از سهميه ورود به دانشگاه را تصويب كرد.
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى: همواره با منطق, محور اصلى نظام يعنى ولايت فقيه را تقويت خواهيم كرد.(27/2/78)
خاتمى به احترام ائمه اطهار(ع) با پاى برهنه به زيارت بقيع رفت.
در شهر گنبد مراسم بزرگداشت مختومقلى فراغى با حضور رئيس جمهور تركمنستان و مهاجرانى برگزار شد.
دبير مجمع روحانيون مبارز: نظارت شوراى نگهبان در زمان امام استصوابى نبود. (28/2/78)
رهبر انقلاب: جنجال عليه نظارت استصوابى به خاطر نفوذ دادن عناصر مخالف اسلام در مجلس است.
فرمانده كل قوا امروز وارد نوشهر شدند.
آقاى خاتمى حرم نبوى(ص) و قبور ائمه اطهار(ع) در بقيع را زيارت كرد.(29/2 /78)
خاتمى از عربستان به قطر عزيمت كرد.
بيانات رهبر انقلاب در مورد نظارت استصوابى و مسائل فرهنگى, دشمنان را ناكام كرد.
با حضور فرمانده كل قوا, مراسم اعطاى سردوشى و فارغ التحصيلى دانشگاه دريايى امام خمينى برگزار شد.
رئيس جمهور با استقبال امير قطر وارد اين كشور شد.(30/2/78)
رئيس جمهور پس از بازگشت از سفر: سياست هاى مثبت ايران, فضاى تفاهمآميزى در منطقه ايجاد كرده است.
آيت الله طاهرى خرم آبادى: سفر پربركت رئيس جمهور موجب عزت اسلام و شيعه و سربلندى ملت بزرگ ايران شد.(1/3/78)
همايش مشاركت با حضور 107 هزار عضو شوراهاى اسلامى سراسر كشور برگزار شد.(2 /3/78)
تجمع دفتر تحكيم وحدت به خشونت و راهپيمايى غيرقانونى كشيده شد.
رئيس جمهور: شوراها به هيچ جناح و جريانى تعلق ندارند و بايد از اعمال سليقه هاى گروهى بپرهيزند.
موسوى اجاق به حبس و جزاى نقدى محكوم شد.
رئيس جمهور: اگر اصول لطمه بخورد چيزى باقى نمى ماند, اين اسلام و انقلاب است كه به ما آزادى داده است.(3/3/78)
آيين گراميداشت سالروز فتح خرمشهر در سراسر كشور برگزار شد.
رئيس جمهور امروز بدون تشريفات وارد قم مى شود.(4/3/78)
رهبر انقلاب با تعيين خط مشى هاى جديد براى صدا و سيما دكتر لاريجانى را ابقإ كردند.
خاتمى در اجتماع پرشكوه مردم قم: حفظ آزادى و جامعه مدنى جز با تكيه بر دين و روحانيت ممكن نيست.(5/3/78)
مذاكرات مهم مراجع و علماى حوزه با رئيس جمهور درباره مسائل روز كشور انجام شد.(6/3/78)
هشدار آيت الله هاشمى رفسنجانى: همدلى در خانواده انقلاب, مخدوش شده است.
همايش بين المللى بزرگداشت ملاصدرا به كار خود پايان داد.(8/3/78)
اعضاى ستاد برگزارى مراسم دهمين سالگرد امام خمينى با رهبر انقلاب ديدار كردند.(9/3/78)
كنگره بزرگداشت امام موسى صدر با پيام رهبر انقلاب در قم افتتاح شد.(10/3 /78)
مرتضى الويرى شهردار تهران شد.
225 نماينده : تنها با نظارت استصوابى مى توان از نفوذ مخالفان نظام به مجلس جلوگيرى كرد.(11/3/78)
رهبر انقلاب: امام به مردم اعتماد كامل داشت و سر رشته كار را به دست سياست بازها نمى داد.
رئيس جمهور: حضرت آيت الله خامنه اى ركن نظام هستند و در هدايت امور با هوشيارى و قاطعيت عمل مى كنند.
مراسم بزرگداشت اربعين حسينى و تجليل از امام خمينى با شكوه فراوان برگزار شد.(16/3/78)

خارجى
ناتو سفارت چين در بلگراد را بمباران كرد.(18/2/78)
تظاهركنندگان خشمگين چينى كنسولگرى امريكا را به آتش كشيدند.
اسرائيل بزرگ ترين مركز توليد اورانيوم قزاقستان را خريد.(19/2/78)
يلتسين : جرقه اى مى تواند دنيا را به يك جنگ تمام عيار بكشاند.
شورشيان گينه بيسائو قدرت را به دست گرفتند.(20/2/78)
رئيس مجلس اردن: عادى سازى روابط امان ـ تل آويو متوقف شده است.(21/2/ 78)
كلينتون رسما از چين عذرخواهى كرد.(22/2/78)
امريكا با فروش 80 فروند هواپيماى جنگى به امارات موافقت كرد.(23/2/ 78)
رجايى كوتان: سلب تابعيت كواكچى لكه ننگى در تاريخ سياسى تركيه است.(26/2 /78)
بمباران ناتو 100 ميليارد دلار به يوگسلاوى آسيب رسانده است.
انتخابات رژيم صهيونيستى در ميان تدابير شديد امنيتى برگزار شد.
باراك در انتخابات رژيم صهيونيستى نتانياهو را شكست داد.(28/2/78)
استپاشين به عنوان نخست وزير جديد روسيه انتخاب شد.(30/2/78)
ناتو هشت سفارتخانه خارجى را در يوگسلاوى هدف قرار داد.(1/3/78)
نميرى پس از 14 سال تبعيد به سودان بازگشت.(2/3/78)
عمروموسى: مصر آماده همكارى با نخست وزير جديد اسرائيل است.(3/3/78)
جعفر نميرى در كاخ سابق خود به ميهمانى رئيس جمهورى سودان رفت.(4/3/ 78)
دادگاه بين المللى حكم دستگيرى ميلوسويچ را به عنوان جنايتكار جنگى صادر كرد.
در پى حمله هوايى هند به كشمير پاكستان, هند و پاكستان در آستانه جنگ قرار گرفتند.
چين خواستار اتحاد نظامى با روسيه و هند عليه امريكا شد.(6/3/78)
پذيرش طرح گروه هشت توسط ميلوسويچ با واكنش محتاطانه غرب روبرو شد.(8/3/ 78)
دبير كل سازمان ملل از حكم دادگاه لاهه عليه ميلوسويچ انتقاد كرد.(9/3/ 78)
گورباچف: امام خمينى براى جهان نگران بود, اى كاش پيام او را جدىتر مى گرفتم.
رهبر حزب ((غيرت)) جمهورى آذربايجان خواستار الحاق اين كشور به ايران شد.
گورباچف: وضعيت فعلى روسيه ناشى از عدم جدى گرفتن پيشگويى آيت الله خمينى است.
ماندلا با دنياى سياست وداع كرد.(11/3/78)
كنگره ملى در انتخابات آفريقاى جنوبى به پيروزى رسيد.(13/3/78)
يوگسلاوى تسليم ((ناتو)) شد.(16/3/78)

/

پاسخ به نامه ها

 

پاسخ به نامه ها

 


 

O سوال:
1ـ بنده از همسرم كه فرد مومن و نمازگزار است سوال كردم كه آيا بدون اجازه پدرم مى توانم چيزى از مغازه يا منزل آنها بردارم؟ ايشان گفت: فرزند سهمى در منزل پدر دارد لذا مى تواند چيزى بدون اجازه بردارد بنده هم با علم به بدون اشكال بودن گاهى چيزهايى برداشته ام حالا آيا مرتكب گناه شده ام با توجه به اين كه نه توان مالى دارم كه جبران كنم و نه موقعيت جلب رضايت آنها را, وظيفه ام چيست؟
2ـ پدرم مردى حريص است, با اين كه پول و ثروت كافى دارد هرگز از لحاظ مالى يا به عنوان عيدى (كادو) به ما كمكى نمى كند لذا مادرم گاهى به مناسبت ها بدون اجازه پدرم به ما كادو يا عيدى مى دهد آيا اين كار او گناه است؟ اگر حلال نيست حكم اين كه با اموال شوهرم مخلوط شده چيست؟
3ـ اين جانب در نمازهاى خود گاهى بعد از نماز احساس مى كنم يك يا دو ركعت اضافه خوانده ام وظيفه ام چيست؟ (تبريز منزل بهروز…)
O پاسخ :
1ـ بايد مثل آن جنس ها و اگر پيدا نمى شود قيمت آنها را برگردانيد هرچند متوجه نشوند از كجا آمده است.
2ـ گرفتن آن اشيإ نيز حرام است و ضامنيد بايد برگردانيد.
3ـ شك بعد از نماز اثرى ندارد.

O سوال:
1ـ شخصى كه براى مردم تعويضات و دعا مى دهد و مردم به او اعتماد كرده و مراجعه مى كنند آيا به اين فعل مى شود اسم سحر و يا جادو گذاشت؟
2ـ آيا مزد گرفتن براى چنين عملى جايز است يا خير؟ و اگر تعويض گيرنده يا مراجعين خودشان مزد بدهند و شخص قبول كند چه حكمى دارد؟
3ـ اگر كسى ميهمان شخص مذكور شد آيا از غذايى كه از همان پول تهيه شده مى تواند استفاده كند يا نه؟
4ـ اگر شخص به يك عمل حرام عادت داشته باشد و حرمت آن را بداند اگر توبه كند سپس توبه خود را نقض كند و اين كار چندين بار تكرار شود آيا توبه آخر او پذيرفته مى شود؟
5 ـ اگر شخص گناه كار براى ترك گناه خود جرم تعيين كند آيا عمل به جرم واجب مى شود يا خير؟ در صورتى كه واجب شود, در مقابل آيا از گناهانش كاسته مى شود؟
6ـ اگر شخصى سالهاى طولانى به عمل حرام (سحر و جادو) عادت داشته اگر در آخر عمر توبه كند اين توبه پذيرفته مى شود؟
(دامغان :محمدكاظم ـ ح)
O پاسخ:
1ـ سحر نوشته يا كارى از اين قبيل است كه در بدن يا قلب يا عقل كسى تاثير مى گذارد و اما دعا اگر از قرآن يا روايات باشد سحر نيست.
2ـ اگر سحر باشد خود آن و مزد آن حرام است و اگر نباشد و دعا باشد اشكال ندارد.
3ـ اگر بداند غذا با عين پول حرام تهيه شده خوردن آن جايز نيست.
4ـ اگر در وقت توبه تصميم بر ترك گناه داشته باشد اميد است قبول شود و گرنه توبه نيست.
5 ـ اگر تعيين جرم براى گناه به صورت نذر يا قسم يا پيمان باشد و نام خدا را ببرد و صيغه را به هر زبان بگويد واجب است عمل كند وگرنه واجب نيست و اما گناه با توبه پاك مى شود.
6 ـ اميد است توبه اگر جدى باشد مورد قبول واقع شود.

O سوال:
1ـ اين حقير 42 سال سن دارم و مدت 18 سال است ازدواج كرده ام و صاحب 3 فرزند مى باشم (دو پسر و يك دختر) و متاسفانه به دليل مشكلات اقتصادى تا به حال نتوانسته ام خمس بدهم, لوازم زندگى در حد معمول دارم, يك قطعه زمين به ارزش سيصد هزار تومان كه دويست هزار تومانش وام است, يك خط تلفن و مقدار مختصرى هم وسائل خانگى براى جهيزيه دخترم. وظيفه ام نسبت به خمس چيست؟
2ـ بعضى از افراد در حال تحصيل هستند و متاسفانه در امتحانات تقلب مى كنند و يا كس ديگرى به جاى آنها امتحان مى دهد, باتوجه به اين كه مى خواهند مدرك بگيرند و با مدرك بالاتر از حقوق بيشترى برخوردار شوند آيا اين كار جايز است و اضافه شدن حقوق حلال است؟
3ـ در مورد شركت مردان در نماز جماعت تاكيد شده است آيا در مورد شركت زنان در نماز جماعت نيز به همين نحوه تاكيد شده است؟(شيراز: تيمور ـ ب )
O پاسخ:
1ـ در رابطه با خمس بايد نزد يك وكيلى كه بدانيد وكالت كتبى از مرجعتان دارد مراجعه و مصالحه نماييد.
2ـ تقلب حرام است و حقوق آنها بر اساس دروغ مورد اشكال است.
3ـ زنان نيز مستحب است در جماعت شركت كنند.

O سوال:
اين جانب يك ميليون تومان تحويل يك نفر صاحب شركت يا تاجر داده ام, نامبرده مرا در يك سهم يك ميليون تومانى شركت شريك نموده است, مثلا اگر كل ارزش اين شركت ده ميليون تومان باشد و كل شركت به ده سهم تقسيم شده باشد اين جانب در يك سهم آن شريك باشم. آن گاه صاحب شركت سهم اين جانب را اجاره نموده و ماهانه سى هزار تومان بابت اجاره سهم اين جانب به حقير پرداخت مى كند آيا اين مسئله جنبه ربوى ندارد؟ (لارستان : اوز ـ اصغر, ف)
O پاسخ :
اگر آن شركت كارخانه يا مغازه داشته باشد كه سهم شما در آن باشد معامله صحيح است ولى اجاره كردن سهمى از جنس هايى كه تاجر مى فروشد معنى ندارد.

O سوال:
1ـ بنده چهار سال است ازدواج كرده ام و ان شإالله به زودى صاحب فرزند خواهم شد طبق توصيه اسلام مى خواهم وصيت نامه بنويسم و وضعيت بعد از خودم را مشخص كنم آيا بيشتر از ثلث مال را مى توانم وصيت كنم برايم خرج كنند يا نه ؟
2ـ با توجه به اين كه بيش از 80% وسايل زندگى ما جهيزيه خانم است آيا بعد از من اين وسايل به ورثه مى رسد يا مال زن است و مى تواند ببرد؟
3ـ آيا مقدار پولى كه به خانم داده ام براى خودش و او در بانك به نام خودش گذاشته آيا بعد از من اين پول مال زن است يا به ورثه مى رسد؟
4ـ لباسهايى كه زن دارد چه هنگام عروسى خريدارى شده باشد و چه بعد از آن آيا مال زن است يا به ورثه مى رسد؟
5 ـ مقدارى هداياى عروسى از قبيل ظروف, پارچه و ديگر وسايل زندگى كه توسط اقوام دو طرف آورده شده آيا بين ورثه تقسيم مى شود؟
6ـ من با پدر و مادر و يكى از برادرانم در يك خانه زندگى مى كنيم آيا بعد از من همسرم از اين خانه ارث مى برد و يا نه و آيا مى توانم سهم خودم را به همسرم ببخشم يا نه ؟
7ـ طلاهايى كه من براى همسرم خريده ام بعد از من آيا اينها هم تقسيم مى شوند؟
8ـ ما در منزل خود صندوق صدقه تشكيل داده ايم و در ماه مبلغى پول در آن به عنوان صدقه جمع مى شود آيا با اين پول صدقه كه خودمان داده ايم و در دست خودمان است مى توانيم براى افرادى كه تحت پوشش كميته امداد هستند و نياز بيشترى دارند چيزى بخريم و هم چنين براى افرادى كه تحت پوشش كميته امداد نيستند ولى نياز دارند آيا مى توان چيزى خريد؟
9ـ پدر همسرم وضع خوبى دارد ولى خمس و زكات نمى دهد و از طرفى براى منزل ما گاهى چيزهاى خوراكى مىآورند و يا ما به منزل آنها به ميهمانى مى رويم آيا مى توانيم نزد خودمان خمس مقدار خوراكى را كه آورده اند يا غذايى را كه خورده ايم حساب كنيم و به صندوق صدقه بياندازيم يا نه ؟
10ـ معمولا تلويزيون فيلمهاى خارجى پخش مى كند كه در بعضى از آنها زنان خيلى بدحجاب يا بى حجاب ديده مى شود كه حركات آنها تحريك كننده است تكليف من چيست آيا مى توانم نگاه كنم يا نه؟
(نوبران ساوه: غلامرضا, ف)
O پاسخ:
1ـ بيش از ثلث نمى توانيد وصيت كنيد.
2ـ جهيزيه ملك همسر شماست و به ورثه نمى رسد.
3ـ و 4ـ آنچه به همسرتان بخشيده ايد ملك اوست و به ورثه نمى رسد.
5 ـ هدايا اگر براى طرفين است تقسيم مى شود و نصف آن به ورثه مى رسد.
6ـ اگر خانه ملك پدر شماست به همسرتان نمى رسد.
7ـ طلاها را اگر به همسرتان بخشيده باشيد ملك اوست.
8ـ پولى كه جمع آورى مى كنيد به عنوان صدقه تا به فقير نداده ايد ملك خود شماست و با آن هر كارى مى توانيد انجام دهيد.
9ـ شما يقين نداريد كه عين خوراكى كه مىآورند مورد تعلق خمس است بنابراين چيزى بر شما نيست.
10 ـ نگاه شهوت آلود به فيلمهاى مذكور جايز نيست.

قم برادر ك, ف, غ:
به پزشك بيمارىهاى مقاربتى مراجعه كنيد.

بهبهان برادر پ, الف :
1ـ با دفتر مرجع تقليدتان مكاتبه كنيد.
2ـ اگر يقين به دخول دارد هر چند مختصر عقد باطل است و بايد از او دورى كند.

تهران برادر پ, ن, س, ا
در مورد كار صندوق تعاونى با دفتر مرجعتان مكاتبه كنيد.

مشهد برادر م, خ :
1ـ الف ـ اگر ابراز عقيده اسلامى كند كافى است و مسلمان است.
ب ـ چنين تحقيقى لازم نيست و كافى است در خداشناسى و قبول رسالت و امامت به طور اجمال دليل قانع كننده اى داشته باشد هرچند دليلهاى عاميانه.
2ـ آن چه در قرآن به صراحت آمده يا در روايات قطعى است و نزد مسلمانان از احكام واضحه است و به هر حال معيار در كفر اين است كه انكار ضرورى به تكذيب رسالت برگردد.
3ـ ضروريات نياز به تقليد ندارد زيرا واضح است مانند وجوب نماز و روزه.
4ـ تكرار مى كنيم آن چه حكم آن در دين واضح است نياز به تقليد ندارد و غير آن كه نياز به تخصص دارد بايد تقليد شود.

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
O نقدى بر تهافت الفلاسفه غزالى, استاد سيد جلال الدين آشتيانى,
O مبانى تعليم و تربيت در قرآن و احاديث, رضا فرهاديان,
O مطالعه تطبيقى غرر در معامله, محمد تقى رفيعى.
O حسبه يك نهاد حكومتى, سيف الله صرامى,
O المنهج الرجالى سيد الطايفه آيه الله العظمى البروجردى, السيد محمدرضا الحسينى الجلالى,
O شرح حال و آراى فلسفى ملا صدرا, استاد جلال الدين آشتيانى,
O شريعت و حكومت, آيه الله سيدمحمد مهدى موسوى خلخالى,
O فوائدالقواعد, زين الدين الشهيدالثانى. تحقيق سيد ابوالحسن مطلبى,
O تفسير راهنما: جلد هشتم, اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن,
O التعريف بمصادر الجواهر,
O هزار موضوع هزار آيه, جواد محدثى,
O رسالت خواص, سيد احمد خاتمى,
O سه سنت فلسفى گزارشى از فلسفه هاى هندى, چينى و يهودى, ترجمه ابوالفضل محمودى.

/

تازه هاى علمى پژوهشى

 

تازه هاى علمى پژوهشى

 


 

ارائه يك نظريه بحث انگيز در كنترل بيمارى ايدز
بر اساس يك نظريه بحث انگيز, توقف هاى كوتاه مدت در استفاده از داروهاى كنترل بيمارى ايدز مى تواند براى اين بيماران مفيد باشد.
در روش هاى متعارف كنترل بيمارى ايدز بيماران معمولا از مجموعه اى از چند دارو استفاده مى كنند. اين مجموعه مى تواند دو آنزيم كليدى در ويروس ((اچ آى وى)) ـ عامل بروز بيمارى ايدز ـ را از كار بيندازد.
اكنون برخى از محققان مى گويند توقف كوتاه مدت (دو هفته اى) در استفاده از اين داروها باعث مى شود يكى از بخش هاى مهم سيستم ايمنى بدن بيمار در مقابل بيمارى تقويت شود.
اين بخش از سيستم دفاعى بدن ((سايتوتوكسيك تى ليمفوسايت)) (سى تى ال) نام دارد. اين ها سلول هايى هستند كه سلول هاى ديگر آلوده شده با ويروس را نابود مى كنند و به همين دليل براى دفاع از بدن در مقابل ((اچ آى وى)) از اهميت زيادى برخوردار هستند.
يكى از مدافعان نظريه جديد ((فرانكولورى)) از موسسه تحقيقات ژنتيك و درمان انسانى در واشنگتن امريكا است.
وى مى گويد: زمانى كه يك بيمار مبتلا به ايدز در برلين به دليل پيچيدگى هاى پزشكى مجبور شد دو بار طى درمان خود استفاده از داروهاى كنترل بيمارى ايدز را قطع كند, اين مسإله باعث گرديد سطح ويروس در بدن وى پايين بيايد.
به گفته ((لورى)) توقف در استفاده از دارو به ((سى تى ال)) اجازه مى دهد به اندازه اى توان داشته باشد تا با ويروس مقابله كند.
به نوشته مجله علمى “نيوساينتيست)) وى در حال حاضر سرگرم آزمايش اين نظريه بر روى ميمون هاست.
((اس اى وى)) ويروسى است كه در بدن ميمون , بيمارى مشابه ايدز ايجاد مى كند.
نتايج اوليه اين تحقيقات نشان مى دهد طى يك دوره درمانى 145 روزه ميمون هاى بيمار, سه توقف كوتاه مدت در استفاده از دارو باعث شده است سطح ويروس در خون پايين برود.
از سوى ديگر دو آزمايش مشابه ديگر نيز براى تحقيق اين پديده در انسان طراحى شده است.
((نيوساينتيست)) مى نويسد: متخصصان ايدز بيم دارند توقف در استفاده از داروها توسط بيمار به مقاوم شدن ويروس ((اچ آى وى)) در مقابل دارو بينجامد.
اگرچه اين محققان تإكيد مى كنند مشكل واقعى زمانى است كه بيمار به ادامه استفاده از داروها مى پردازد, اما مقدار (دوز) كمترى را مورد استفاده قرار مى دهد. اين كار مى تواند به ايجاد مقاومت در مقابل دارو در ويروس منجر گردد.

سپر محافظ در برابر مرگ سلول هاى قلب
گروهى از محققان موفق به كشف يك سوئيچ مولكولى شده اند كه از سلول هاى قلب به هنگام حمله قلبى, نارسايى قلبى و ساير انواع استرس و فشارهاى روانى حفاظت مى كند.
اين يافته كه در نشريه ((سلولCell )) به چاپ رسيده است, منجر به ارايه روش هاى درمانى جديدى خواهد شد. اين روش ها ميزان آسيب وارده ناشى از بروز حمله قلبى را كاهش داده يا اين كه از زوال طولانى مدت قلب در اثر فشار خون بالا و داروهاى تجويزى براى مقابله با سرطان سينه پيشگيرى خواهند كرد.
سلول ها داراى يك برنامه درونى خود نابود كننده هستند كه در قبال علايم شيميايى فعال مى شود. اين سيستم توسط يك سيستم ديگرى كه توسط مواد شيميايى متفاوت فعال مى شود متعادل مى گردد. اين سيستم دستور خودكشى را لغو كرده و از سلول ها محافظت مى كند.
دكتر ((كنت آرچين)) و همكارانش يك پروتئين شناور بر سطح سلول هاى قلب موسوم به gp130 را شناسايى كردند كه به عنوان سوئيچى عمل مى كند كه علايم خودكشى را لغو مى كند. يك ماده شيميايى با توانايى فعال ساختن اين سوئيچ محافظتى ((كاردويوتروپين ـ 1)) است.
محققان اين سيستم را با ايجاد يك گونه از موش ها كه تمامى سلول هاى قلب آنان, نه ساير سلول هاى بدن آنان, فاقد پروتئينgp130 است كشف كردند.
محققان دريافتند زمانى كه اين موش ها تحت استرس و فشار روانى قرار گيرند عضله قلب شروع به از بين رفتن مى كند.
چين گفت: اكنون كه درك بهترى از اين سيستم ارسال علايم به دست آمده است, امكان ارايه روش هاى درمانى بيولوژيكى و طبيعى بر اساس ((كاردويوتروپين ـ 1)) يا ساير فاكتورهاى رشد در خانواده به منظور تقويت مكانيسم دفاعى طبيعى قلب وجود دارد.
به هر حال اين گروه از محققان اين امر را به درستى بررسى نكرده اند كه آيا ((كاردويوتروپين ـ 1)) يا يك داروى مشابه مى تواند از سلول هاى قلب موش ها به طور مستقيم محافظت كند يا خير؟
علاوه بر اين, اين سيستم محافظتى مى تواند سبب بروز مشكلاتى براى عضله قلب شده و عارضه اى موسوم به ((هايپرتروفى)) قلبى را سبب شوند. در اين عارضه قلب بزرگ مى شود, به تدريج ضعيف تر شده و با كارآيى كمترى خون را به ساير نقاط بدن تلمبه مى كند.
چين خاطر نشان ساخت: در صورتى كه دانشمندان بتوانند اين سيستم را كنترل كنند اين اميدوارى هست كه در آينده عارضه ((هايپرتروفى)) قلبى كمتر بروز كند.

محققان يك منشإ جديد براى بروز ميگرن كشف كردند
محققان مى گويند: بيمارى ميگرن در اثر اتساع عروق خونى در مغز ايجاد نمى شود, بلكه بروز اين عارضه ناشى از بروز تغييرات در بافت حفاظتى است كه مغز را در بر مى گيرد.
يك گروه از محققان دانشگاه ((جانزهاپكينز)) در بالتيمور مى گويند: اسكن هاى خاص مغزى به عمل آمده به هنگام بروز حمله ميگرنى در بيماران نشان داد افراد مبتلا به ميگرن با التهاب پرده هاى مغز كه مغز را مى پوشانند مشخص مى شوند.
دكتر ((ماركو پاپاگالو)) گفت بيمارانى كه دچار حمله شده بودند با اسكن هاى computerized tomography (spect) single photon emission از سرشان در طى چندين ساعت و روز مورد بررسى قرار گرفتند.
اين اسكن ها, قطعات روشن و پراكنده اى از پرده هاى مغز را كه علامت بروز التهاب در بخش هايى از اين پرده است, نشان داد. اين بخش ها دقيقا با قسمت هايى كه بيماران در آن مناطق از سردرد شكايت داشتند مطابقت داشت. اين امر به خودى خود سبب تير كشيدن سر و تهوع مرتبط با ميگرن نمى شود.
اما مطالعات حيوانى به عمل آمده توسط ساير دانشمندان نشان مى دهد كه مننژهاى ملتهب مغز با اعصاب سه گانه (اعصاب اصلى كه از مغز تا سر و صورت ادامه دارد) مرتبط است. زمانى كه اين عصب تحريك مى شود, مواد شيميايى موسوم به ((نروپپتيد)) را آزاد مى كند.
پاپاگالو گفت: نروپپتيدها بروز التهاب را تحريك مى كنند, اما اين مواد هم چنين گيرنده هاى درد در پرده هاى مغز كه پيام درد را ارسال مى كنند, حساس مى كند.
اگرچه بسيارى از متخصصان معتقدند بروز تغييرات در جريان خون به سر و مغز عامل بروز مننژيت است, اما پاپاگالو حدس مى زند كه پرده هاى مغز در بروز اين عارضه دخالت دارند.
وى گفت: به يك دليل علايم سردردهاى ناشى از ميگرن با علايم مننژيت, التهاب ويروسى يا باكتريايى پرده هاى مغز شامل سردردهاى تپشى, تهوع و حساسيت نسبت به نور و صدا با يكديگر مشابه هستند.
عارضه ميگرن كه زنان را سه برابر مردان مبتلا مى كند مى تواند ناتوان كننده باشد, زيرا افراد مبتلا از درد شديد, تهوع و عدم توانايى در تحمل نور رنج مى برند.
ميزان شيوع اين عارضه در كشورهاى مختلف متفاوت است و احتمال ابتلإ افراد اروپايى الاصل به اين عارضه بيش تر است.

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

 


 

جوانمردى
چون بنى اميه از بنى عباس شكست خورد, يكى از فراريان ابراهيم بن سليمان بن عبدالملك بود. كه پس از مدتى كه در منزلى نزديك بيابان بسر برد به طور ناشناس به كوفه آمد و چون كسى را نمى شناخت به خانه اى وسيع سرزده وارد شد پس مردى برازنده با چند نفر غلام وارد خانه شدند و از او پرسيدند تو كيستى و چه كرده اى؟
گفت: پناه آورده ام و مدتى با بهترين وجه از او پذيرايى شد هر روز آن مرد با غلامان سواره بيرون مى رفتند و باز مى گشتند روزى پرسيد چه گم كرده ايد؟ مرد صاحب خانه گفت دنبال ابراهيم بن سليمان مى گردم كه پدرم را به سختى كشت. ابراهيم بدو گفت تو را حقى بزرگ بر من است و به پاس اين حق گويم كه من ابراهيم هستم. مرد گفت دروغ مى گويى. پس ابراهيم نشانه ها را گفت و مرد صاحب خانه يقين كرد پس سر به زير انداخت و در فكر شد, پس گفت در پيشگاه خدا پدرم از تو انتقام خود را خواهد گرفت من كسى را كه پناه داده ام نخواهم كشت و هزار دينار به ابراهيم عرضه داشت و گفت از اين جا برو كه تو را نكشم. ابراهيم از گرفتن پول خوددارى كرد و از آن جا خارج شد.(ثمره الاوراق)

مهربانى پروردگار
جوانى كه آلوده به تمام معاصى بود مريض شد پس يكى از همسايگان خود را خواست و به او گفت همگان در زندگى از من به رنج بودند دوست ندارم بعد از مرگ من هم كسانى برنجند پس مرا در گوشه خانه ام دفن كنيد. چون از دنيا رفت او را در خواب ديدند و پرسيدند با تو چه معامله شد؟ پس گفت ندا رسيد بنده من تو را تنها گذاشتند ولى من تنهايت نمى گذارم.
(انوار نعمانيه)

ضمانت رزق
روزى ابراهيم ادهم با لشكر خود براى خوردن نهار اطراق كردند پس مرغى از آسمان آمده و مقدارى از بزغاله بريان را از سفره برداشت و رفت سربازان او را تعقيب كردند تا اين كه در پشت كوهى به زمين نشست و ديدند كه مردى را محكم بسته اند و مرغ با منقار خود كم كم به او از آن گوشت داد آن مرد را نزد ابراهيم آوردند و حكايت خود را گفت كه عده اى سر راه بر من گرفتند و دست و پا بسته در آن جا افكندند و يك هفته است خداوند اين مرغ را مإموريت داده كه با منقارش به من آب و غذا مى دهد.
ابراهيم گريست و گفت: حال كه خداوند ضامن روزى بندگان است چه حاجت به تكلف سلطنت.
(روضات الجنات, ص39)

آتش آخرت
در خانه اى كه زين العابدين(ع) مشغول نماز بود, آتش اندر افتاد, ديگران بانگ كردند كه آتش آتش. وى اما سر از سجده برنداشت تا آتش خاموش شد. يكى از نزديكان وى را گفت: چه چيز تو را از اين آتش غافل داشت؟
فرمود: آتش آخرت.
(كشكول شيخ بهايى)

هراس از دعا
از سفيان بن عيينه نقل است كه زين العابدين(ع) حج مى گذارد. زمانى كه احرام پوشيد رنگش به زردى گرائيد و لرزه بر اندامش افتاد. تا آن حد كه لبيك گفتن نتوانست. گفتندش چرا لبيك نگويى؟
گفت: ترسم از آن است كه گويد: لا لبيك و لا سعديك.(كشكول ص635)

سختى در دل
عارفى گفت: سه چيز دل را سختى دهد. خنديدن بدون شگفتى, خوردن بدون گرسنگى, و سخن گفتن بدون نياز.
(كشكول بهايى, ص655)

سبب اندوه
يكى از شاگردان سقراط وى را پرسيد: زچه رو هرگزت اندوهگين نديده ام؟
گفت: از آن رو كه چيزى را مالك نيستم كه عدمش اندوهگينم كند.
(كشكول بهايى, ص658)

كداميك شوم بوديم
يكى از شاهان ايران به عزم شكار بيرون شد. مردى يك چشم را ديد و اين معنى به فال بد گرفت و فرمان داد او را بزدند و به زندان افكندند.
از قضا آن روز شكارى بسيار بگرفت و دستور داد آن مرد را آزاد كنند.
مرد اجازه سخن گفتن خواست.
گفت: بگوى.
گفت: مرا بديدى و بزديم و به زندانم افكندى. تو را بديدم, شكار بكردى و سالم بازگشتى! حال كدام يك از ما دو نفر بر ديگرى شوم بوده است؟
پادشاه بخنديد و فرمان داد جايزه اش دهند.(كشكول شيخ بهايى, ص480)

پاداش بانوى مصيبت زده !
زنى هر سال پسر مى زاييد ولى آن ها بعد از 6 ماه مى مردند. آن زن گريه ها و ناله ها مى كرد ولى در عين حال شاكر بود تا اين كه تعداد پسرها به بيست رسيد. شبى در عالم خواب, بهشت را ديد و قصرى با شكوه را در آن جا مشاهده كرد كه نام او به عنوان صاحب قصر حك شده بود. به او گفتند اين قصر را به خاطر آن همه شكيبايى و صفا خداوند به تو داده است و هنگامى كه پيش رفت تمام فرزندان خود را در آن جا مشاهده كرد و گفت خداوندا فرزندانم از جلو چشمان من غايب شده اند ولى در پيشگاه تو مفقود نيستند و همه حضور دارند.
(داستان هاى مثنوى, ج2)

خشم خورى
هوشمندى از حضرت عيسى پرسيد: در جهان هستى سخت تر از همه سختى ها چيست؟
حضرت فرمود: خشم خداوند كه دوزخ از هيبت آن مى لرزد.
هوشمند پرسيد پناهگاه و امان از خشم خدا در چيست؟
فرمود: فرونشاندن خشم.
(داستان هاى مثنوى, ج3)

هويت هاى مختلف
روزى پيامبر به جبرئيل فرمود: مى خواهم صورتت را آن چنان كه هست به من آشكار سازى. جبرئيل عرض كرد: اى پيامبر طاقت ديدار مرا ندارى. پيامبر اصرار ورزيد كه جبرئيل خود را بنماياند. جبرئيل اندكى از هيبت خود را نشان داد. پيامبر با ديدن آن هيبت دگرگون شد.
جبرئيل پيامبر را بر آغوش كشيد و گفت آن هيبت براى بيگانگان است من هويت ديگرى نيز دارم كه سراسر مهر و محبت است.(داستان هاى مثنوى ج3, ص108)

حوصله پيامبرى
حضرت موسى مدتى چوپانى شعيب مى كرد. روزى گوسفندى از ميان گله بيرون آمد و سر به بيابان گذاشت حضرت به دنبال آن گوسفند راه افتاد سرانجام شب شد و گوسفند به قدرى دويد كه خسته شد و موسى او را گرفت گرد و غبار او را پاك نمود و او را نوازش كرد و حتى ذره اى خشم نكرد و به گوسفند مى گفت: گيرم به من رحم نكردى, چرا به خودت ستم نمودى. خداوند وقتى اين صبر و تحمل موسى را ديد به فرشتگانش فرمود: موسى شايسته مقام رهبرى است.
(داستان هاى مثنوى, ج4, ص114)
طلاى مرده
فردى به نام صدر جهان مردى سخاوتمند و بزرگوار بود و خانه اش پناهگاه درماندگان بود, ولى او تنها به كسانى بخشش مى كرد كه سكوت كرده و سوال نكنند.
فردى مى خواست از صدر جهان مالى به دست آورد, كفنى را نزد مرده شوى برده و گفت مرا كفن كن و در سر راه صدر جهان بخوابان تا خيال كند من مرده ام. مرده شوى همين كار را كرد.
صدر جهان هنگام عبور از آن مرد چند دينار طلا روى آن مرده انداخت. مرد براى اين كه طلاها را مرده شوى برندارد دست برد تا طلاها را بردارد, در همين هنگام به صدر جهان گفت: ديدى چطور از تو طلا گرفتم؟!
صدر جهان گفت: آرى ولى اى آدم پست تا نمردى نتوانستى از ما طلا بگيرى(داستان هاى مثنوى, ج4, ص121)

دليل ديوانگى
روزى جالينوس به دوستان خود گفت: مرا نزد فلان پزشك بريد تا فلان دوا را بدهد و موجب درمان من شود.
دوستان گفتند: تو خود استاد و حكيم هستى و مى دانى كه آن دوا براى درمان ديوانگى است تو كه ديوانه نيستى!
جالينوس گفت: امروز ديوانه اى به من نگاه مى كرد و به من چشمك مى زد و آستين لباس مرا به عنوان دوستى چنان كشيد كه پاره شد, پس بين من و او اشتراكى پيدا شده, از ين رو دريافتم كه بايد معالجه شوم.(داستان هاى مثنوى, ج1, ص125)

مإموريت فرشتگان
هنگامى كه خداوند مى خواست بشر را براى آزمايش خير و شر, بيافريند به جبرئيل فرمود: برو از زمين مقدارى خاك بياور. جبرئيل مشتى خاك برداشت. خاك به عجز و لابه پرداخت و گفت: تو را به حرمت خداوند بى همتا, دست از من بردار و مرا در كشاكش بار سنگين مسئوليت تكليف قرار مده. جبرئيل با دست خالى به محضر الهى بازگشت و جريان را گفت: كه چون خاك مرا به نام تو سوگند داد.
شرمم آمد گشتم از نامت خجل
ورنه آسان است نقل مشت گل
اين بار خداوند ميكائيل را مإمور اين كار كرد, او نيز هم چون جبرئيل بازگشت. اسرافيل را نيز به مإموريت فرستاد او نيز دست خالى برگشت. خداوند اين بار عزرائيل را فرستاد, خاك مانند قبل با ديدن عزرائيل ناله و فرياد كرد ولى عزرائيل گفت من مإمورم و معذور و بنده فرمان خدايم و مشتى از آن برداشت و به سوى خدا برد. خداوند به عزرائيل فرمود: تو را در قلمرو علم نورانيم, قابض ارواح انسان هاى برخاسته از خاك نمودم.
(داستان هاى مثنوى, ج4, ص18 و 17)

خواب خوش
سه نفر مسلمان, يهودى و مسيحى با هم همسفر بودند تا اين كه شب براى استراحت جايى را سكنى گزيدند, صاحب منزل براى ايشان مقدارى حلوا آورد ولى چون آن سه نفر ميلى نداشتند قرار گذاشتند كه آن را صبحانه بخورند و گفتند كه هر كس امشب خوابى خوب تر ببيند, حلوا از آن اوست.
هر سه خوابيدند, صبح هر كدام شروع به تعريف خواب خود كردند.
يهودى گفت: من ديشب در خواب همراه موسى(ع) به كوه طور رفتم.
مسيحى گفت: من همراه عيسى به آسمان چهارم عروج كردم.
فرد مسلمان گفت: من سرور سروران محمد مصطفى(ص) را ديدم كه به من فرمود: يكى از رفقاى تو با موسى به كوه طور رفته و ديگرى با عيسى به آسمان چهارم رفته تو نيز برخيز و فورا حلوا را بخور.(داستان هاى مثنوى, ج4, ص94)

/

امپرياليسم جديد

 

امپرياليسم جديد

 


 

بسيارى بر اين باورند كه امروزه ديگر استفاده از واژه ((امپرياليسم)) درست نيست, زيرا دوران آن سپرى شده و هر كس كه استكبار و سياست هاى دوگانه و سلطه جو را امپرياليسم مى نامد, از نظر تفكر و انديشه سياسى عقب مانده است و ديگر براى امپرياليسم كه با پايان جنگ جهانى دوم كنار گذاشته شد, در واژه نامه هاى سياسى, جايى وجود ندارد. از اين رو بسيارى از متفكران و نويسنده ها از به كار بردن اين واژه براى توصيف سياست هايى كه كشورهاى بزرگ به منظور فشار بر ملت هاى محروم و مستضعف و تحميل نظر و ايده خود بر آنها در اختيار مى گيرند, تا حد امكان خوددارى مى كنند. اين سياست ها از آن جا سرچشمه مى گيرند كه دولت هاى قدرتمند خود را از هر جهت نه تنها نظامى و تكنولوژى بلكه حتى از نظر پيشرفت فكرى و فرهنگى!! برتر از ديگران مى دانند. در حقيقت واژه امپرياليسم جاى خود را به عبارت ((نظام نوين جهانى)) داده است. البته تفاوت فقط در اسم است ولى در معنا هيچ اختلافى وجود ندارد.
آن چه كه روزانه از سخنگوهاى پيمان آتلانتيك شمالى (ناتو) مى شنويم آن روزهايى را به خاطر ما مىآورد كه حركت هاى آزادىخواه و استقلال طلب به عنوان آشوب و شورش شناخته مى شد و هنگامى كه اتحاد جماهير شوروى از هم پاشيده شد و هر يك از جمهورىها استقلال خود را به دست آوردند, غربى ها اعلام كردند كه اين جمهورىها بايد به پيمان ناتو بپيوندند و نپذيرفتن آن ها را يك سياست ((بچه گانه)) و نابجا خواندند.

هدف اصلى بحث
همه از اقدامات وحشيانه ميلوشويچ و آثار سوء جسمى و روانى آن بر آلبانيايى تبارهاى كوزوو و سياست هاى نسل كشى او اطلاع دارند كه ديگر نيازى به بازگويى آن ها نيست. محكوم شدن اين اقدامات از سوى جوامع بين المللى, زمينه مناسب براى حضور بى چون و چراى ناتو در منطقه بالكان را فراهم ساخت. شوراى امنيت نيز قرارداد استقرار نيروهاى حافظ صلح را در كوزوو صادر كرد تا وجود آن ها در اين منطقه كاملا مشروع باشد! در حالى كه شايسته بود اين قرار پيش از حمله نظامى صادر شود. اين وضع نشان دهنده آن است كه تنها وظيفه شوراى امنيت, مشروع كردن هر چيزى است كه امريكا مى خواهد, نه ايجاد و برقرارى صلح و امنيت بين الملل.
و سرانجام پس از اين همه زجر و مصيبت بيشتر آوارگان كوزوو (اگر نگوييم همه آن ها) به خانه و كاشانه خود باز مى گردند و كاش آوارگان فلسطينى نيز كه اولين آوارگان سياست هاى نسل كشى پس از جنگ جهانى دوم هستند به سرزمين خود باز مى گشتند. ولى چرا هميشه هرگونه فعاليت براى بازگرداندن صلح و امنيت به حساب درماندگى ملت هاى تحت سلطه حكام مستبد و زورگو تمام مى شود؟
در پاسخ به اين سوال دوباره واژه امپرياليسم خودنمايى مى كند. ملت هاى مستضعف از دو جهت تحت تإثير قرار دارند. يكى حاكمان ستم گرى كه بر آن ها حكومت مى كنند و ديگر امپرياليسم جديد كه در توافق هاى انگليسى ـ امريكايى جلوه گر مى شود (مانند حملات هوايى كه به عراق مى شود و يا آن چه در بالكان به اصطلاح براى تنبيه ميلوشويچ و دستيارانش انجام مى دهند). با اين كه حملات ناتو به صربستان و وادار كردن آن به عقب نشينى از كوزوو با موفقيت به انجام رسيد ولى جامعه بين الملل تاوان سختى براى مدتى طولانى باز پس خواهد داد, چه به اين وسيله, امپرياليسم جديد قدم مهمى در راه رسيدن به اهداف خود كه گرفتن استقلال كشورها به معناى عميق تر و اجبار آن ها به پيروى از سياست هاى امريكا و شركاى او است برداشت و در اين راستا سازمان ملل براى اعضاى پنج گانه داراى حق وتو, مسووليت هاى خاصى تعيين كرده است بدون اين كه كوچك ترين توجهى به اراده ملت ها و حق آنان در تعيين سرنوشت خويش داشته باشد.
تبلور دوباره سياست هاى امپرياليستى امريكا و هم پيمانش انگليس به تحميل هر چه بيش تر اراده محور انگليسى ـ امريكايى كمك مى كند. به اين ترتيب كه با استفاده از خرابى ها و نابسامانى ها در گوشه و كنار دنيا, قدرت و برترى نظامى و اقتصادى اين محور را بيش تر به رخ جهانيان مى كشانند و در پى آن براى نشان دادن تسلط سياسى خود قرار تحريم اقتصادى را صادر مى كنند كه تنها قربانيان آن, ملت ها هستند. يكسان كردن ملت ها و دولت ها در برابر قراردادهاى تحريم و محاصره باعث نابودى نيروهاى مردمى و خفه كردن هر حركتى در نطفه مى شود كه اين نشان دهنده آن است كه حقوق بشر در حساب ها و سياست هاى امپرياليسم هيچ معنايى ندارد. آن چه مهم است تسلط است, پيروزى است, يگانه بودن در صادر كردن قرارهاى انتقام و تحريم كشورها از حقوق انسانى خويش است.
درست است كه حملات ناتو سبب بازگشت آوارگان به موطن اصلى خود شد, ولى آيا همين حمله ها نبود كه باعث چند برابر شدن عدد كشته ها و قربانيان آلبانيايى تبار و بيش تر شدن آوارگان آن ها شد؟ آيا همين حملات پى در پى نبود كه صربستان را براى انتقام جويى به كشتن بيش تر مردم بى گناه وامى داشت؟

سياست هاى دوگانه
با بررسى بيش تر رويدادهاى اخير مى بينيم كه امريكا گاه خود را فرماندار جهان معرفى مى كند و گاهى ديگر اعلام مى كند كه او ژاندارم دنيا نيست. اين سياست دوگانه كه پس از پايان جنگ سرد شدت يافت, بستگى به مصالح خود امريكا دارد, به طورى كه از كشتارهايى كه در رواندا روى مى دهد و ستم هايى كه به مردم فلسطين مى رود چشم پوشى كرده, خود را كنار مى كشد ولى در مورد عراق و كوزوو دست به اقدام نظامى مى زند. از اين رو جهان بايد از ماهيت اين سياست دوگانه كاملا آگاه باشد تا بتواند موضع گيرى خود را انتخاب نمايد.
در قبال اين سياست ها دو راه بيشتر نيست: يا تسليم شدن در برابر آن ها و چشم پوشى از استقلال و مصالح ملى يا رويارويى با آن ها و تحمل نتايج و عواقب آن. اين مسإله تا حد زيادى اقدام سريع روسيه را در ايجاد يك موقع استراتژيك براى خود در فرودگاه پريشتينا تفسير مى كند. با اين كه روسيه ديگر آن شوروى سابق نيست, ولى هنوز يك نيروى هسته اى به شمار مى رود كه نمى توان آن را ناديده گرفت. هم چنين به اعتقاد سران روسيه و برخلاف آن چه رهبران ناتو وانمود مى كنند, اين كشور نقش مهمى در ورود نيروهاى حافظ صلح در كوزوو داشته است. اين سركشى روسيه موجب كمرنگ شدن اعتماد بين اين كشور و امريكا شد و در بين مردم بالكان, ترس و نگرانى عميقى در مورد سرنوشت اقليت هاى نژادى به وجود آورد. حتى در بين كشورهاى پيمان آتلانتيك نيز نشانه هاى سركشى و تمرد (هرچند به شكل خفيف) به ويژه در برابر نقش امريكا در فرماندهى حمله هاى نظامى ديده مى شود كه چندى پيش در بيانيه اتحاديه اروپا مبنى بر ايجاد يك سازمان نظامى خارج از چارچوب ناتو پديدار گشت. اين مسإله نشان مى دهد كه پيروزىها و موفقيت هاى ناتو رو به شكست و هزيمت نهاده است. ولى از همه اين مسائل كه بگذريم آن چه كه در اين ميان از قلم افتاده است مصيبتى است كه مردم صربستان بر اثر بمباران هاى نيروهاى ناتو به آن مبتلا شده اند. در مقابل نابود كردن شهرها و كشتن انسان هاى بى گناه سران ناتو تنها به يك عذرخواهى بسيار شرمآور بسنده كردند.
در هر حال مهم اين است كه در آستانه پايان قرن بيستم بذرهاى يك امپرياليسم جديد در حال كاشته شدن است و بر مسلمانان است كه به جاى تفرقه و درگيرى بر سر اختلافات ناچيز, همگى دست به دست هم داده با يكپارچگى و بدون در نظر گرفتن تفاوت هاى مذهبى و نژادى, تلاش استكبار را براى تسلط يافتن بر فرهنگ و سرنوشت خود سركوب نمايند.
ف. مهرى

/

بحران كشمير آينده اى مبهم

 

بحران كشمير آينده اى مبهم

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 


 

كشمير, بخشى از فلات مرتفعى است كه در حد فاصل چهار يا پنج قلمرو جغرافيايى مشخص قرار گرفته است. اين منطقه مرتفع كه در بخش شمالى آن به پامير يا بام جهان شهرت دارد, به صورت گره گاهى بسيار بلند در سطح كره زمين درآمده كه قلمروهاى جغرافيايى مزبور را به هم پيوند مى دهد.(1)
در غرب و شرق اين منطقه فلات هاى معروف ايران و تبت و در شمال و جنوب آن صحراهاى تركستان چين و تاكلاماكان و قره قوم و شبه قاره هند قرار گرفته است. منطقه مرتفع پامير و كشمير بر كليه قلمروهاى جغرافيايى ياد شده تسلط طبيعى دارد. اين منطقه هم چنين سرچشمه رودخانه هاى معروف آسياى جنوبى و مركزى را تشكيل داده كه حيات و زندگى صدها ميليون انسان به آن وابسته است: رودخانه هايى نظير سند, پنجاب, ياركند و حوضه تاريم, سيحون و جيحون و رودخانه هاى شمال هند و شرق افغانستان.
گذر از اين منطقه مرتفع مشكل است و فقط از طريق محور اسلام آباد به كاشغر امكان عبور از بخش شمالى اين منطقه مقدور است. از اين رو جنوب آسيا به آسياى مركزى و غرب چين از طريق محور مزبور به هم پيوند مى خورند, لذا از اهميت استراتژيك فوق العاده اى برخوردار است كه بهره بردارى از آن براى مقاصد ارتباطى, اقتصادى, اجتماعى و نظامى در كنترل دولت هاى پاكستان و چين قرار دارد.
منطقه مرتفع پامير و كشمير از نظر سياسى بين دولت هاى پيرامونى تقسيم شده است:
بخشى از اين منطقه در اختيار چين, افغانستان, تاجيكستان, پاكستان و هند مى باشد.(2) بنابراين كشورهاى مزبور در منطقه مرتفع پامير و كشمير با يكديگر تماس ارضى پيدا مى كنند, اما به جز پاكستان وهند ساير دولت ها نزاع ارضى در اين منطقه ندارند. از نظر ژئوپلتيكى كشمير و پامير قبل از فروپاشى شوروى سابق, سطح اصطكاك قدرت هاى بالقوه اتمى هند و پاكستان و داراى سلاح هاى هسته اى يعنى چين و شوروى بود كه امروزه اين منطقه تنها در حوزه رقابت قدرت هاى چين, هند و پاكستان قرارگرفته و تاجيكستان و افغانستان نقش تعيين كننده اى در آن ندارند.(3) اين سه قدرت پيرامونى روابط نامتوازنى با يكديگر دارند; بدين معنى كه هند با چين و پاكستان هر دو مشكل داشته و به چشم رقيب و منبع تهديد به آن ها نگاه مى كند. پاكستان و چين كه متحدان سنتى و استراتژيك دوره جنگ سرد به حساب مىآيند هنوز هم روابط استراتژيك و سياسى با يكديگر دارند كه بر الگوى رابطه هند و پاكستان تاثير مى گذارد.
بحران كشمير, از آن جهت كه در بخش جنوبى منطقه مرتفع مورد اشاره قرار دارد, مساله اى مربوط به جنوب آسيا تلقى مى شود كه بازيگران آن نيز متعلق به قلمرو جغرافيايى جنوب آسيا مى باشند. ريشه بحران كشمير نيز به زمان تقسيم شبه قاره; يعنى اوت سال 1947م برمى گردد(4) كه انگلستان در طرح تقسيم, تكليف اين منطقه را روشن نكرد و در هاله اى از ابهام باقى گذاشت و زمينه را براى شكل گيرى نزاع مستمر بين پاكستان و هند فراهم كرد. به طورى كه تاكنون اين دو كشور براى سه بار; يعنى سالهاى 1948, 1965, 1971(5) و چهارمين بار در سال 1999 با يكديگر درگيرى نظامى پيدا كرده و در طول اين مدت نيز بارها درگيرىهاى پراكنده مرزى در منطقه كشمير داشته اند. از سوئى ديگر اين بحران به رقابت تسليحاتى گسترده در جنوب آسيا و دو قدرت مزبور كمك نموده و نوعى تكامل سلاح هسته اى را باعث گرديده است كه در يك سال گذشته رقابت آزمايش هاى موشكى و اتمى نگرانى هايى را براى صلح و امنيت منطقه جنوب آسيا و نيز كل جهان به وجود آورده است. از سويى ديگر دولت هاى هند و پاكستان بارها با يكديگر بر سر اختلافات دوجانبه مذاكره نموده و حتى پس از جنگ 1971 موافقت نامه معروف سيملا را در 1972 به امضا رساندند(6) و سازمان ملل متحد نيز طى دو قطعنامه در سال هاى 1948 و 1949, سرنوشت مردم كشمير را به عهده خود آن ها گذاشت.(7) ولى هند از انجام آن استنكاف ورزيده و هر نوع دخالت دولت ها و مجامع بين المللى را در امور كشمير رد مى نمايد, زيرا آن را مسئله داخلى خود تلقى مى كند.
منطقه كشمير را در حال حاضر مى توان به سه بخش تقسيم كرد:
1ـ منطقه شمالى كه جزو سرزمين و خاك دولت پاكستان شناخته مى شود و از همان آغاز تشكيل كشور پاكستان در 1947 جزو آن به حساب آمده و مورد ادعاى دولت هاى ديگر نيز نمى باشد. اين بخش شامل محور ارتباطى اسلام آباد ـ كاشغر (درغرب چين) و مناطق بلتستان, اسكردو, گلكيت و جز اين ها مى باشد كه عموما مسلمان و اكثريت شيعه مذهب هستند.
2ـ منطقه كشمير آزاد كه در اختيار مجاهدين كشميرى بوده و مركز آن مظفرآباد است و در شرق اسلام آباد قرار داشته و در حوزه نفوذ پاكستان قرار گرفته است.
3ـ منطقه جامو و سرينكر كه در شمال هند قرار داشته و در اشغال و كنترل دولت هند واقع است. در اين منطقه هر چه به شمال حركت كنيم به اكثريت مسلمانان مى رسيم. چنان كه اكثريت قريب به اتفاق مردم سرينكر مسلمان هستند.
اين منطقه با قلمروهاى سه گانه مزبور صحنه رويارويى نيروهاى دفاعى پاكستان و هند مى باشد كه خط حائل را در حد بين كشمير اشغالى با منطقه شمالى پاكستان و نيز منطقه كشمير آزاد تشكيل مى دهد و عموما رويارويى نيروهاى مزبور در مناطق سياچين و بلندترين مرتفعات منطقه مى باشد; يعنى جاهايى كه زمين بين 8100 تا 8600متر ارتفاع دارد.(8) به واقع هريك از طرفين سعى بر كنترل مرتفع ترين نقاط منطقه را داشته كه از ارزش نظامى برخوردار است.
منطقه كشمير به دو دليل جزو مناطق توسعه نيافته و عقب مانده تلقى مى شود:
1ـ انزواى جغرافيايى و توپوگرافى بسيار پيچيده و صعب العبور و به عبارتى برخوردارى از موقعيت حاشيه اى در كشورهاى مربوطه به طورى كه دولت هاى مختلف منطقه اعم از پاكستان, هند, چين, تاجيكستان و افغانستان اين منطقه را به صورت حاشيه اى مى بينند و كمتر براى توسعه آن فكر مى كنند و لذا منطقه شاهد برخوردارى از كمك هاى برون دولتى نظير امريكا و تشكيلات آقاخان و عربستان سعودى مى باشد.
2ـ مورد منازعه بودن منطقه و به زعم دولت هاى هند و پاكستان فقدان امنيت و آرامش كه پيش نيازهاى توسعه و سرمايه گذارى مى باشند.
از اين رو منطقه كشمير على رغم طبيعت زيبا و برخوردارى از پتانسيل هاى طبيعى مناسب, جزو مناطق عقب افتاده آسيا محسوب مى شود و مردم آن از مزاياى توسعه محروم مانده اند.(نسبت به فضاهاى جغرافيايى پيرامون).

آيا منطقه كشمير محكوم به تداوم بحران است؟
منطقه كشمير به دليل اختصاصات خاص خود داراى پتانسيل بلندمدت بحران است. بلاتكليف رها شدن آن در جريان تقسيم شبه قاره در سال 1947م و تمايل بعدى حاكم تحميلى(9) كشمير به الحاق به هند, هم موج مخالفت اكثريت مردم مسلمان منطقه را برانگيخت و هم دولت جديدالتاسيس پاكستان را كه منافع استراتژيك خود را از چنين الحاقى در خطر مى ديد وادار به واكنش شديد كرد, و اولين جنگ بين دو كشور در سال 1948م. را شكل داد و زمينه را براى پديدار شدن جنبش هاى رهايى بخش كشميرى كه از حمايت علنى و غير علنى پاكستان نيز برخوردار بودند, فراهم نمود.
از سوى ديگر, كشمير داراى ويژگى هاى ژئواستراتژيك بااهميتى است كه آن را در چرخه رقابت همسايگان و قدرت هاى جهانى وارد مى كند:
1ـ كشمير در نقطه تلاقى حداقل سه قدرت هسته اى جهان ; يعنى هند, پاكستان و چين قرار دارد كه از الگوى رابطه نامتوازن نسبت به يكديگر برخوردارند.
2ـ بزرگ ترين محور ارتباط زمينى بين جنوب آسيا با چين و آسياى مركزى از بخش شمالى كشمير كه جزو خاك پاكستان محسوب مى شود, عبور مى نمايد. اين محور ارتباطى كه پاكستان و چين را به هم ارتباط داده و در بالاى سر دهلى نو مى تواند به يك اتحاد استراتژيك معنا ببخشد باعث حساسيت و نگرانى هند مى گردد و آن كشور را بيش تر نسبت به امنيت خود حساس مى نمايد, به ويژه اين كه پاكستان و چين متحد استراتژيك و سنتى يكديگر بوده و حتى در برنامه مذاكرات مستقيم دو كشور هند و پاكستان در دهلى نو و ارتباط با درگيرىهاى جارى (خرداد 1378) بين آن ها, ملاحظه مى گردد كه سرتاج عزيز وزير امورخارجه پاكستان, به منظور هماهنگى مواضع, قبل از ورود به دهلى نو به چين رفته و با همتاى خود در پكن ديدار و گفتگو مى نمايد. سرتاج عزيز, پس از اين ديدار بر سنتى بودن اتحاد چين و پاكستان و حمايت پكن از مواضع پاكستان براى پايان دادن به بحران جديد منطقه كشمير با هند, تاكيد كرد.
3ـ منطقه كشمير به دليل مرتفع بودن امكان تسلط دارنده آن را بر پيرامون فراهم مى كند. به ويژه اين كه كشور پاكستان آسيب پذيرترين همسايه آن است. زيرا شهرهاى بزرگ آن كشور نظير لاهور, فيصلآباد, راولپندى, سيالكوت و پايتخت ; يعنى اسلامآباد به راحتى از آن تهديد مى شوند.
به علاوه اين كه هند نيز در درجه بعد به مرتفعات كشمير نزديك است به ويژه شهرهاى بزرگى چون دهلى نو, امريسار, چنديگر, جامو و غيره.
تنها, كشور چين است كه سكونت گاههاى عمده شهرى و تاسيسات مهم آن, دور از دسترس منطقه كشمير مى باشد.
4ـ وابستگى شديد منابع آبى پاكستان, به منطقه كشمير از موارد مهمى است كه هميشه پاكستان و امنيت ملى آن را نگران مى كند, زيرا به دليل وحدت توپوگرافيك كشمير و پاكستان و جهت گيرى دره هاى اين منطقه به سوى دشتهاى پنجاب, باعث شده است كه رودخانه هاى سند وپنجاب كه حدود 80 % منابع آبى پاكستان به آن ها متكى است از كشمير و به ويژه مناطق تحت كنترل هند سرچشمه بگيرند.
اين وضعيت به هند اين امكان را مى دهد كه هر موقع بخواهد بر پاكستان فشار آورده و مواضع آن كشور را منفعل نمايد.(10) (ژئوپلتيك آب در جهان در حال بازخيزى است.)
همان طور كه ملاحظه مى شود, هند و پاكستان هر دو علائق استراتژيكى براى خود در منطقه كشمير قائلند. هند به دليل خصومت ديرينه خود با پاكستان و چين, نگران تحكيم روابط استراتژيكى آن دو كشور در بالاى سر آن بوده و نگران امنيت ملى خود از كاربرد منطقه كشمير توسط آن ها مى باشد. به همين دليل با تمام قوى كنترل منطقه را به دست گرفته و نسبت به كوچكترين حركتى به شدت حساس بوده و واكنش نشان مى دهد و از بين المللى شدن آن پرهيز مى كند و آن را مسئله داخلى تلقى مى نمايد.
پاكستان نيز نگران امنيت پايتخت و شهرهاى عمده و سلامت تامين منابع آبى حياتى خود كه در ارتباط با كشمير قراردارد و تحت كنترل دشمن شماره يك آن ; يعنى هند واقع شده, مى باشد و سعى بر بهره گيرى از خصومت چين با هند و نيز ظرفيت مردمى مسلمان داخل كشمير براى فشار بر هند را دارد.
بنابراين, پايان اين درگيرى و رقابت چندان روشن نيست و معلوم نيست مردم منطقه كشمير چه وقتى مى توانند روياى تعيين سرنوشت خود را كه سازمان ملل نيز آن را تاييد كرده است در آغوش بگيرند.!؟

پى نوشت ها:
Encyclopedic Atlas of the world , New Barlington books , London,1991,P.B8 – 1
I did , P.142, – 2
2ـ اطلس كامل گيتاشناسى, سازمان گيتاشناسى, چاپ نهم, تهران, 1376,ص 44.
crisis, South Asran Studies Journal , volumell No.1, Jan1994,PP.125-130 Hafeznia , M.Geopolitical Analysis of kashmir -3
New Dehli, 1996,P.3 – kuteshy.k.u- Geography of pakistan,National Book, Lahor,1995,P.1 4- Singh, Gopal , AGeography of India , Atma Ram and Sons,
Dispute (1997-1990), Pakistan Study contre, Lahore, 1994,P,1(preface) Hussani Mirza, So,kashmir -5
India Relations , Centre for south Asian studies, Lahore, 1989, P.5 . Ahmad R., Pakistan -6
Hafeznia , M.,op.cit, p.125 . -7
Encyclopedic Atlas of the world, op.cit, P.138 -8
9ـ حاكم كشمير از سيك هاى خاندان دوگره ها بود كه با اقدامات استعمار انگليس خود را به زور بر اكثريت مسلمان كشمير تحميل نموده بودند. گلاب سينك دو گره در سال 1846م. كشمير را به مبلغ ناچيزى از انگلستان خريدارى كرده و بامردم مسلمان آن به شكل بردگان رفتار مى كرد و اين رفتار تا دوره استقلال هند و پاكستان و حتى بعد از آن نيز ادامه يافت.
10ـ روزنامه اطلاعات, شنبه 22 / 3 / 1378, شماره 21645, ص16 ـ آخر.
11ـ مسئله آب رودخانه ها پس از استقلال دو كشور در سال 1947م., هميشه مورد اختلاف دو كشور بوده و موضوع مذاكرات دو جانبه و يا با دخالت سازمانهاى بين المللى را تشكيل داده است. هند با احداث كانال ها و سدها سعى بر كنترل آب سرشاخه هاى پنجاب را داشته و پاكستان اين اقدامات را عامل روز قحطى و خشكى در سراسر پنجاب مى داند. اولين قرارداد مربوط به مسئله آب بين دو كشور در سال 1948م. منعقد گرديد و بعدها نيز نشست هاى دو جانبه و يا با حضور سازمان ملل و بانك بين المللى توسعه انجام پذيرفته است.

/

مــرد ميدان تقوا

 

مرد ميدان تقوا
شرح حال مرحوم آيه الله العظمى سيد محمد باقر درچه اى مرجع عاليقدر جهان تشيع

غلامرضا گلى زواره

 


 

فقيه پرآوازه
دلا نزد كسى بنشين كه او از دل خبر دارد
به زير آن درختى رو كه گل بن هاىتر دارد
در اين بازار عطاران مرو هر سو چه بيكاران
به دكان كسى بنشين كه در دكان شكر دارد(1)
آيه الله العظمى سيد محمد باقر درچه اى, از طلايه داران كاروان فقه و اجتهاد است كه ساليان متمادى پرتو افشان آسمان علم و تقوا در حوزه هاى علميه اصفهان بوده است. او كه انديشه هايش بر پشتوانه ارزشمند قرآن, حديث و اندوخته هاى علمى عالمان صالح سلف استوار بود, ريشه هاى نونهالان عصر خود را به رشته هاى محكم و گران مايه گذشتگان پيوند زد و اين چنين جويبار باطراوت دانش را در باغ سار معرفت جارى ساخت.
او در زمره عالمانى بود كه قله سر به فلك كشيده علم و عمل را درنورديد, از دنيا و متعلقاتش بريد و بر ستيغ عرش ايمان و تقوا عروج نمود, در حالى كه به آخرت, قيامت و معاد توجه داشت و تشنه وصال بود, درد آشناى محرومان به شمار مى رفت و نسبت به مردم عطوفتى زايدالوصف بروز مى داد.
اين فقيه سترگ و عالم روشن ضمير آن چنان جاذبه اى در حوزه درسى خود پديد آورد كه مشتاقان دانش و تشنگان انديشه هاى ناب را از اقصى نقاط كشور به سوى اصفهان كشانيد تا محضرش را درك كنند و از خرمن فقاهتش خوشه ها بچينند.
به عنوان نمونه; آقا نجفى قوچانى وقتى پس از طى طريقى دور و دراز به اصفهان رسيد, چون شميم بوستان درچه اى بر مشامش رسيد, خستگى راه را فراموش كرد و مصمم گرديد تا به حوزه پرفيض اين فقيه پرآوازه رهسپار شود.

موطن و خانواده
يكى از آبادىهاى نزديك اصفهان كه از توابع لنجان محسوب مى شود درچه نام دارد. البته اين عنوان نام سه محل است: درچه عابد, درچه پياز و درچه كلماران, كه مقصود ما درچه پياز مى باشد, از علما و فضلاى اين ديار شخصيتى است به نام سيد مرتضى, فرزند احمد فرزند مرتضى از احفاد مير لوحى سبزوارى اصفهانى,(2) نامبرده را فرزندانى بود كه از آن جمله اند: آقا سيد محمد حسين عالم زاهد و با ورع كه در 28 جمادى الثانى سال 1344 هـ .ق وفات يافته و مزارش در تخت فولاد اصفهان نزديك مقبره ملا اسماعيل خواجوئى است. آقا سيد مهدى درچه اى از معاريف علما و مجتهدين و اكابر فقها و مدرسين. در اصفهان و نجف تحصيل نمود و پس از وصول به مقامات عالى به اصفهان مراجعت نمود و در مسجد نوبازار و مدرسه نيمآورد تدريس مى كرد. عده اى از فضلاى طلاب در درسش حاضر مى شدند, نامبرده كه برادر كوچك تر آقا سيد محمد باقر مورد بحث اين نوشتار است در علم, تقوا, امانت و صداقت نسخه ثانى برادرش بود(3) و سعى مى كرد سيره اهل بيت را در زندگى خود عملى سازد. از جلوه هاى تقوا و زهد آن بزرگ مرد اين است كه در اوائل ايام قحطى سال 1335 تا 1337 هـ .ق كه با جنگ بين الملل اول مصادف بود, حدود ده بيست من آرد در خانه داشت و مى بايد عائله سنگينى را امرار معاش كند, اما به محض آن كه آثار گرانى نمودار شد, اين ميزان آردى را كه در اختيارش بود فروخت و چون به او گفتند لازم بود احتياط مى كرديد و حتى مقدار ديگرى هم مى خريديد; جواب داد: ترسيدم شبهه احتكار داشته باشد, خدا بزرگ است.(4) و اين شيوه از زندگى يادآور ماجرايى است كه از حضرت امام صادق(ع) نقل كرده اند و گفته اند چون در زمان امام ششم شيعيان, در مدينه قيمت گندم و نان افزايش يافت, هر كسى مى كوشيد گندم خود را ذخيره نمايد, اما در اين ميان افراد تنگدستى هم بودند كه بايد آذوقه خود را از بازار تهيه كنند. امام صادق(ع) چون اين وضع را ديد به يكى از نزديكان خود فرمود: آيا گندم در خانه داريم؟ او گفت: آرى; براى چندين ماه. امام فرمود: گندم ها را ببر به بازار بفروش و در اختيار مردم بگذار, وى كه معتب نام داشت, گفت: اى فرزند پيامبر, گندم در مدينه ناياب است, اگر بفروشيم قادر نخواهيم بود آن را بخريم, امام فرمودند: همين است كه گفتم, معتب اين كار را كرد و از آن به بعد نان خانه امام صادق(ع) روزانه تهيه مى شد و امام صادق(ع) از اين بابت شادمان گرديد.
آيه الله سيد مهدى درچه اى در اواخر عمر مجتهد اعلم و جامع الشرايط اصفهان گرديد. سرانجام اين مرد وارسته در روز جمعه دهم ربيع المولود سال 1364 هـ .ق در حالى كه بيش از نود سال از عمر مباركش مى گذشت, از دنيا رخت بر بست و در تخت فولاد تكيه كازرونى اصفهان كنار برادرش به خاك سپرده شد.(5)

كودكى و نوجوانى
پدر و اجداد آيه الله درچه اى همه از عالمان دين بودند. پدرش از واعظان وارسته و عالمان جليل القدرى بود كه جز خوبى از وى در يادها چيزى نقش نمى بندد. او بين مردم به علم و تقوا شهرت داشت. مادرش نيز بانويى صالحه و اهل فضيلت به شمار مى رفت و در خانواده اى اصيل رشد يافته بود, در چنين بوستان باطراوتى و به سال 1264هـ .ق مقارن 1226 يا 1227 هـ .ش گلى روئيدن گرفت كه او را سيد محمد باقر ناميدند(6). دوران كودكى اين غنچه نورسته در چنين فضاى معطر به رايحه خوبى و پرهيزگارى سپرى گشت. اين كودك استعداد ذاتى, ذوق و شوق فطرى و هوش و فهم شايسته اى داشت و همين عامل موجب گرديد كه از نوجوانى با اشتياق هرچه تمام تر به فراگيرى علوم و معارف اسلامى بپردازد. البته زندگى بىآلايش خانواده و روح قانع و محيط آرامى كه از جنجال هاى زر, زور و تزوير دور بود, در معرفت اندوزى وى بسيار تإثير داشت و موفق گرديد در مدتى كوتاه درس هاى مقدماتى ادبيات, فقه, اصول و منطق را فراگيرد. در واقع وى از سيزده سالگى به تحصيل روى آورد و پس از آن كه زيربناى فكرى خود را در رشته هايى از دانش دينى استحكام بخشيد مهياى آن گشت تا به محضر برخى از علماى اصفهان راه يابد و فقه و اصول را در سطوح متوسط و عالى بياموزد.

استفاضه از استادان
در آن زمان محمد معروف به ميرزا ابوالمعالى فرزند آيه الله حاج محمد ابراهيم كرباسى كه فاضل متبحرى بود و به دقت فكرى و قدرت تتبع در آثار فقهى و اصولى شهره بود در اصفهان حوزه درسى داشت كه مرحوم درچه اى اين درياى پرگوهر را غنيمت شمرد و با كمك چنين استاد متقى و فاضلى كه فقيه اصولى رجالى بود, مرواريدهاى ارزش مندى از بحر فقاهت به دست آورد.
ميرزا ابوالمعالى كرباسى (متولد 1247 هـ .ق) پس از آن كه در دامن پدر پارسايش به شكوفايى رسيد, در اثر تعاليم آن پير پرهيزگار از نام آوران عالم تشيع گرديد و پس از درك محضر پدر تحت تعليم سيد محمد شهشهانى (شاگرد والدش) قرار گرفت. آن گاه به خدمت مير سيد حسن مدرس رسيد و به رغم مشكلات زياد به دليل استعداد عالى و همت والا در علم و تقوا فضايلى را كسب كرد. در حوزه درس, وى افرادى چون آيه الله ميرزا محمد حسين نائينى تربيت شدند. اين دانشور ستوده خصال آن قدر در مسائل فقهى جست وجوگر بود تا جايى كه اگر در حمام يكى از نكات علمى در ذهنش منقش مى گشت به رخت كن مىآمد و آن را يادداشت مى كرد و دوباره به گرم خانه مى رفت, حتى اگر در دستش حنا بود از نوشتن دست برنمى داشت. آقانجفى قوچانى مى گويد كتاب بزرگى به طبع رسانيد و قربه الى الله به طلاب رايگان داد و يكى را به من داده كه كتاب مستقلى است در خصوص گفت و گوى علما در دلالت نهى بر فساد و تعيين مورد آن. درباره تدين وى گفته اند: به هنگام نماز عيال و فرزندان را از محل عبادت به جاى ديگرى انتقال مى داد كه حواسش به ارتباط با خدا باشد. از اين نام دار عرصه فقاهت آثارى در اصول و فقه به جاى مانده است. در چهارشنبه 27 صفر 1315هـ .ق وفاتش رخ داد و در تخت فولاد اصفهان در تكيه اى ـ به نام خودش ـ دفن گرديد.
شخصيت (7)ديگرى كه مرحوم درچه اى فيض وجودش را درك كرد ميرزا محمد حسن نجفى اصفهانى است. وى عالمى بزرگ و فقيهى نامور و در غايت زهد و تقوا بود و نزد خواص و عوام به تدين و تعهد اشتهار داشت. ميرزاى شيرازى وى را فردى معتمد مى دانست و چون اهل اصفهان از آن مرجع عالى قدر سوال كرده اند كه به چه كسى رجوع كنند؟ فرموده اند به ميرزا محمد حسن نجفى و جمعى از خواص, ايشان را مرجع تقليد خود مى دانستند, مورد اشاره امام جماعت مسجد ذوالفقار بود و عمر بابركت خويش را صرف تحصيل, تدريس, تإليف و جواب استفتإات نمود. تولدش را در سال 1237هـ .ق ذكر كرده اند و وفاتش را به تاريخ روز پنج شنبه يازدهم ربيع الاول سال 1317هـ .ق ضبط نموده اند. وى در نجف از زمره شاگردان آقا سيد ابراهيم قزوينى صاحب ضوابط, شيخ مرتضى انصارى و ميرزاى شيرازى بوده و خود در اصفهان عده زيادى را تربيت نموده است.(8) در ضمن آيه الله درچه اى از حوزه درسى ميرزا محمد باقر چهارسوقى نيز استفاده كرد.(9)

عزيمت به عتبات
طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى
(حافظ)
گرچه استادان اصفهان در فضل و تقوا اشتهار داشتند و مرحوم درچه اى پرتوهايى از اين شعله هاى فروزان را بر ذهن و دل خود تابانيد, ولى گويااو يك كشش درونى و تشنگى معنوى داشت كه حوزه اين ديار نمى توانست جواب گوى وى باشد و لذا عزم خود را جزم كرد خانواده, دوستان و اقارب را ترك گويد و به سوى عتبات عاليات رحل اقامت افكند و به قول حافظ:
حافظ اگر قدم زنى در ره خاندان به صدق
بدرقه رهت شود همت شحنه نجف
او براى زيارت بارگاه حضرت على(ع) و نوشيدن جرعه هايى جان بخش از درياى ژرف فقه آل محمد راه پرمشقتى را پشت سر نهاد. البته رسيدن به نهر خروشان ولايت و همراهى دانشورى چون ميرزا محمد حسين نائينى با وى تا حدودى سختى هاى مسير را بر او, هموار مى نمود و آن اشتياق درونى و عطش فكرى كه براى دريافت فضايل و مكارم در وجودش نهفته بود, رنج راه را به فراموشى مى سپرد. سرانجام پس از تحمل مشكلاتى وافر بر كوچه هاى پرپيچ و خم نجف قدم گذاشت. نخست به همراه دوست ديرين خود (آيه الله نائينى) به سوى روضه مطهر حضرت اميرمومنان(ع) شتافت و دورى از بستگان و اقامت در شهرى غريب را با اين شيرينى معنوى و لذتى روحانى جبران نمود. او گنبد و گلدسته هاى حرم با طراوت نخستين فروغ امامت را مى ديد كه چون نگينى نورانى بر انگشتر نجف نورافشانى مى كرد, چون خود را به مجاورت ضريح مطهر پدر ائمه اطهار(ع) رسانيد پس از خواندن زيارت نامه و پاره اى ادعيه و بوسيدن ضريح آن پيشواى پرهيزگاران از روح قدسى امام خواست تا او را در مسير زندگى موفق نمايد و به وى اين توفيق ارزانى شود كه جاى پاى اهل تقوا و فضيلت قدم نهد و سيره امامان را در زندگى خويش تا حد توان پياده كند.
او در كوچه هاى نجف كه قدم مى زد شاهد شور و هيجان طلاب و جويندگان دانش بود كه در مساجد و مدارس و رواق هاى حرم مطهر مشغول فراگيرى علوم اسلامى بودند و عطر دلاويز گلستان فقاهت توسط استادانى مشهور به زهد و تقوا در معابر شهر با رايحه روان بخش بارگاه نخستين رهبر عجين گشته و اين چنين فضيلتى مضاعف در و ديوار را آذين بسته و معطر نموده بود.
در آن موقع, تنى چند از دانشوران شيعه حوزه نجف را گرمى و حرارت مى بخشيدند كه يكى از اين نامداران عرصه ديانت و فقاهت آيه الله ميرزا حبيب الله رشتى بود كه در سال 1234هـ .ق در آبادى املش ديده به جهان گشود. وى كه فرزند ميرزا محمد على خان مى باشد, نخستين بار دروس مقدماتى را در منزل توسط يك معلم روحانى آموخت, پدرش كه مردى صالح و اهل باطن و داراى صفاى قلب بود قبل از تولد اين فرزند و بعد هم خواب هايى ديد كه همه مشعر بودند كه اين نوزاد, مردى عالم خواهد شد و لذا مورد توجه ويژه والدش قرار گرفت و به همين دليل بعد از نشو و نما معلمى در منزل برايش فراهم كرد و چون هيجده بهار را پشت سر نهاد, او را راهى قزوين نمود. در اين ديار از محضر مولا عبدالكريم ايروانى استفاضه كرد و با اهل و عيال رهسپار عراق شد و سه سال قبل از وفات صاحب جواهر به نجف اشرف رسيد و درس او را درك كرد, پس از آن به جلسه درس شيخ مرتضى انصارى راه يافت و با كمال جديت نزد او به تحصيل فقه و اصول پرداخت و با رحلت شيخ, امر تدريس در نجف به محقق رشتى منتهى گرديد و علمايى كه بعد از وى به مقاماتى عالى نايل گرديدند اكثرا از شاگردان او بودند.(10)
از جمله خصوصيات اين دانشور كه مرحوم درچه اى را سخت تحت تإثير قرار داد دو نكته بود: يكى, تحقيقاتى عالى, بيانى رسا, افكارى نيكو و بكر و موشكافى هاى شگفت در هر مطلبى كه وارد مى شد, و حق آن را كاملا ادا مى كرد ديگر آن كه در زهد و تقوا معروف بود و به زخارف و تعينات دنيوى دل نمى بست و در نهايت ورع زندگى مى كرد. وجوه شرعيه را قبول نمى نمود و اگر هم مقدارى مى پذيرفت به فقرا مى رسانيد. در مستحبات مواظبت تام مى كرد و دائم الطهاره بود. اين دو خصلت وى را مرحوم درچه اى نيز داشت و در روش درسى به اين استادش تإسى نمود. چنان چه آقانجفى قوچانى در كتاب ((سياحت شرق)) بدين مطلب اشاره دارد.
آيه الله سيد محمد باقر درچه اى اين توفيق را به دست آورد كه به حوزه درسى يكى از رجال نامى اصول و از محققين اين علم راه يابد و از فروغ انديشه اين فقيه زاهد و مرجع مهم شيعيان بهره مند گردد. شخصيت مورد نظر سيد حسين كوه كمرى يا سيد حسين ترك نام دارد كه در كوه كمر متولد گرديد و در آن جا نشو و نما نمود و به تبريز رفت و پس از آموختن مقدمات, سطوح را نزد ميرزا احمد امام جمعه و فرزندش ميرزا لطفعلى ياد گرفت و سپس به عراق آمد و مدتى در كربلا بر شريف العلما و صاحب ضوابط و شيخ محمد حسين صاحب فصول تلمذ نمود و از آن جا رهسپار نجف اشرف گرديد.
سيد حسين در نجف از محضر شيخ على كاشف الغطا, صاحب جواهر و شيخ مرتضى انصارى استفاده برد و از او نقل شده كه: چون به نجف آمد, در حوزه درسى شيخ على و صاحب جواهر حاضر مى شدم, در خلال اين مدت روزى به مسجد عمران رفتم و ديدم شيخى در آن جا قوانين را درس مى گويد و من بيش از آن چه او را مى پنداشتم ديدم و از آن موقع در مجلس درس او حاضر گشتم.
وى در زمان مرجعيت شيخ مرتضى انصارى به فضل شهرت يافت و به مقامى عالى رسيد و استاد از او تجليل مى كرد و درس شيخ را براى عده زيادى تقرير مى نمود, شاگردان برجسته اى تربيت كرد و مردم قفقاز و آذربايجان و غالب شهرهاى ايران از او تقليد مى نمودند, سيد حسين در سال 1291 هـ .ق پس از بيمارى فلج دارفانى را وداع گفت و در منزل خويش واقع در محله عماره نجف نزديك مقبره صاحب جواهر دفن گرديد.(11)
مدت اقامت سيد محمد باقر درچه اى در نجف دوازده سال طول كشيد و ضمن استفاضه از اساتيدى كه به آنان اشاره گرديد معلومات خود را نزد ميرزاى شيرازى تكميل نمود.
ميرزاى شيرازى, پس از ارتحال شيخ انصارى به اصرار گروهى از مشتاقان فقه اهلبيت به ناچار مسووليت خطير و منصب عظيم مرجعيت را مى پذيرد و در همان حال سوگند ياد مى كند كه: هيچ گاه گمان نمى كردم مرجع شوم بدين سان تمام علماى نجف يك صدا مرجعيت وى را اعلام كرده و سر رشته تمام امور را به دستش مى سپارند. البته به نظر مى رسد مرحوم درچه اى در سامرا جلسات درس اين مرجع عالى قدر را درك كرده است, رفتار اين استاد با شاگردانش همچون رفتار پدرى رئوف و با عاطفه بود و چون توجه خاص يكى از شاگردان را به تعلقات معنوى مى ديد, بى نهايت به او التفات مى نمود و مرحوم درچه اى از كسانى بود كه مورد توجه ميرزاى شيرازى قرار داشت و رفتار ويژه اين استاد, نحوه تدريس و تربيت او موجب گرديد كه آيه الله درچه اى چون خورشيدى فروزان ظلمت ها را شكسته و گوشه اى از دنيا را به عطر جان بخش علم و درايت خويش معطر گرداند, دوست و هم سفر آيه الله درچه اى ; يعنى مرحوم آيه الله نائينى در اواخر عمر ميرزاى شيرازى كاتب و نويسنده او بود, آن چه كه براى شاگردانى چون سيد محمد باقر درچه اى جالب بود اين است كه استادشان; يعنى ميرزاى شيرازى سياست را از ديانت جدا ندانست و با آن درجه تقوا و زهد به ميدان سياست آمد و در مقابل استعمار ايستاد و قدرت فتوا را در شكست دادن استكبار نشان داد.(12)
ادامه دارد
پى نوشت ها:
1) شعر از شمس تبريزى است.
2) نقبإ البشر فى القرن الرابع عشر, جزء الاول, شيخ آقا بزرگ تهرانى, ص224.
3) تذكره القبور يا دانشمندان و بزرگان اصفهان, سيد مصلح الدين مهدوى, ص190.
4) كارنامه همايى, عبدالله نصرى, ص;47 همايى نامه, ص;21 سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص369.
5) مدرس, تاريخ و سياست, گروهى از نويسندگان, ص65.
6) شرح حال رجال ايران, مهدى بامداد, ج5, ص218 و نيز كارنامه همايى, ص45.
7) رجال اصفهان, ملا عبدالكريم گزى, ص40, ميرزاى نائينى نداى بيدارى, نورالدين على لو, ص22 ـ ;23 سياحت شرق يا زندگينامه آقانجفى قوچانى به قلم خودش, تصحيح رمضانعلى شاكرى, ص176 ـ ;177 مجله حوزه سال نهم, شماره 53, ص;57 نجوم السمإ ,مرحوم كشميرى, ج اول, ص;379 فرهنگ بزرگان اسلام و ايران, ص;621 تذكره القبور, سيد مصلح الدين مهدوى, ص;108 ريحانه الادب, ج7 ـ 8, ص269.
8) دانشمندان و سخن سرايان فارس, محمد حسين ركن زاده آدميت, ج2, ص;162 زندگانى حكيم جهانگير قشقايى, مهدى قرقانى, ص;51 دانشمندان و بزرگان اصفهان, سيد مصلح الدين مهدوى, ص226.
9) مدرس تاريخ و سياست, ص66, به نقل از كتاب زندگانى آيه الله چهارسوقى, محمد على حبيب آبادى.
10) زندگانى و شخصيت شيخ انصارى, حاج شيخ مرتضى انصارى, ص261 ـ ;262 مجله نور علم, شماره مسلسل 42, مقاله نجوم امت به قلم سيد ابوالحسن مطلبى, اعيان الشيعه, ج4, ص;560 نقبإ البشر, ج اول, ص;357 ريحانه الادب, ج2, ص;307 الاجازات الكبيره, ص407.
11) زندگانى و شخصيت شيخ انصارى, ص296 ـ 297.
12) درباره ميرزاى شيرازى بنگريد به كتاب: هديه الرازى الى الامام المجددالشيرازى به قلم شيخ آقا بزرگ تهرانى و نيز كتاب ميرزاى شيرازى (از سرى كتاب هاى ديدار با ابرار), سيد محمود مدنى.

/

امام سجاد عليه السلام و عبادت

 

امام سجاد عليه السلام و عبادت
قسمت دوم

حسين باقر
ترجمه محمدمهدى رضايى

 


 

اشاره:
گفتيم كه : پديده تعبد, به عنوان يكى از مظاهر شگفت انگيز حيات امام سجاد عليه السلام, داراى كيفيت و كميت خاصى است و براى بررسى آن, بايد از ديدگاه هاى گوناگون مورد توجه قرار گيرد. فهم دقيق, ولى غير متعارف عبادت امام در گرو چند عامل است:
1ـ بررسى حالت تعبد, همگام با مظاهر و پديده هاى ديگر.
2ـ بررسى تعبد امام از رهگذر توجه به اوضاع و احوال آن روزگار.
3ـ بررسى پديده عبادت, با توجه به نقش امام, و عمل هر يك از ائمه در دو دوره پيش و بعد از امام سجاد.
در بحث عزلت امام و رابطه آن با عبادت آن حضرت, دو عامل مهم را برشمرديم كه امام را به يك زندگى انزواگرايانه و دور از مسائل اجتماعى ـ سياسى, وامى داشت. يكى از آن دو عامل, اوضاع و احوال سياسى بود و ديگرى, شفاف شدن عمل مرحله اى امام.
و در بررسى پديده عبادت و رابطه آن با رهبرى و زعامت امام. گفتيم كه, زهد و تعبد, دو گونه كاملا متفاوت دارد. يك گونه آن كه مورد تإييد اسلام نيز هست, سمت و سويى صحيح و سالم دارد و در برگيرنده فضائل و برترىهاى اخلاقى است و اما گونه ديگر كه روىكردى است صوفيانه و منحرف, تنها كثرت عبادت را مد نظر دارد و از حقيقت و روح اسلام در آن خبرى نيست. و بيان شد زهد و عبادت امام از گونه اول بوده است و بس. و اينك ادامه اين بحث.

حكومت و تعبد امام
از جمله فوايدى كه بر تعبد و انزواى امام سجاد (ع) مترتب بود, اين بود كه خيال حاكمان وقت را از جانب ايشان آسوده مى گذاشت و امام را آن گونه جلوه مى داد كه گويى هيچ به فكر حكومت نيست و مشغوليتى جز عبادت و زهد ورزى ندارد.
عبادت ها و حالت هاى روحى امام, بيشتر, پيش چشم مردم, واقع مى شد و البته, امام را از اين كار مقصود و غرضى مورد نظر بوده است. از جمله آن كه دست حكومت را از خود كوتاه بدارد و از فعاليت ها و موضع گيرىهاى خطرناك, دورى گزيند. خاصه كه ايشان, شيعه, مخالف حكومت وقت, و فرزند انقلابگر عصر, حسين بن على (ع) بود و اين همه امام را در مركز حساسيت قرار مى داد.
امام, با پيش گرفتن اين روش بى خطر, حاكمان را مطمئن ساخت و آن ها را به دور از خويش نگه مى داشت و موفق شد بسيارى از مشكلات و گرفتارى هايى كه مى توانست دامن گير ايشان شود, برطرف سازد. گفته اند: چون عبدالملك تصميم به قتل امام سجاد گرفت, تا هر احتمال خطرى را از جانب آن حضرت, عقيم بگذارد, ((زهرى)) برپاخاست و به او گفت: ((على بن حسين, آن گونه نيست كه تو فكر مى كنى. او به خود مشغول است)) . عبدالملك شادمان گشت و دانست كه امام خيال منازعه و درافتادن با او را ندارد, لذا به زهرى گفت: ((به! امام, چه كار خوبى مى كند.))(1)
روزى امام به عبدالملك, كه نظاره گر عبادت ايشان بود, گفت: ((اگر نبود كه خانواده ام بر گردن من حق دارند, و در قبال مردم مسلمان, مسئول هستم, چشم هايم را به آسمان مى دوختم و قلبم را براى هميشه متوجه خدا مى ساختم, تا آن لحظه كه جانم را بستاند, كه او بهترين حاكم است)). در اين هنگام امام به گريه افتاد و عبدالملك نيز گريست.
اين سخن, عبدالملك را متوجه مى كرد كه امام كسى نيست كه به گمان او, حكومت خواه باشد, بلكه جز عبادت و تهجد, انديشه اى ندارد. اين تاكيد امام البته ضرورت داشت تا بسيارى از خطرهاى گرداگرد او را دفع نمايد و نقشه هاى حكومتيان را ناكام سازد.
حجاج به عبدالملك مى نويسد كه امام را بكشد و بدين وسيله پايه هاى حكومت خود را محكم نمايد. زبير, جاسوسانش را به مراقبت امام مى گمارد, تا مانع گرد آمدن مردم در اطراف ايشان شوند و آن حضرت را از روى آوردن به جنگ برحذر دارند, و اگر انقلابيون كوفه (توابين و ياران مختار) خواستند با او تماس بگيرند, نگذارند.
همه اين امور, حكومت را پيوسته, هوشيار و ترسان مى داشت. اما امام كه سرد و گرم روزگار را چشيده بود و بصيرت كافى داشت, سخت گيرىها و خطرهاى حكومتيان را خنثى مى ساخت و ناكام مى گذاشت. سفاح مسلم بن عقبه, سردسته لشكر اموى در واقعه ((حره)) در باره امام مى گويد: ((با اين كه فرزند رسول الله است, جز خير و خوبى, هيچ از او صادر نشود)). البته منظور سفاح از ((خير)) اين است كه امام با حكومت كارى ندارد و در پى آن نيست كه خطر و آشوبى براى دستگاه حكومتى دست و پا كند. اين سخن كه از شخصى چون سفاح بروز مى كند, بهترين دليل است بر اين كه امام, در تحقق هدف خود, كه همان مطمئن ساختن حكومت اموى بود, موفق بوده است.

تفرقه و تلاش امت, و مسئله تعبد
وقتى كه دين اسلام بر طهارت مظاهر حكومت و تقواى حاكمان و التزام آن ها بر امور دين و دنياى مردم, تكيه مى كند, نشان از تاثير به سزاى اين عوامل در بدنه جامعه اسلامى, مى دهد, چرا كه انحراف و كجروى حكومت, تدريجا به از هم پاشيدگى اجتماع و شايع شدن محارم خواهد انجاميد. آن جا كه حكومت به دست حاكمان بى قيد و لاابالى سپرده شود, بذر معصيت آرام آرام رشد كرده, مظاهر جرم و تباهى در اجتماع اسلامى آشكار مى گردد و به دليل ناتوانى حاكمان از ضبط و ربط امور و حفظ تقيد جامعه به شئون دينى, گسترش مى يابد; چه رسد به جايى كه خود حاكمان قدرت تشخيص موارد حرام و قدرت جلوگيرى از رشد آن را نداشته باشند.
دورانى كه بنى اميه حكومت را به چنگ آورد و واليان فاسق آن, امور جامعه اسلامى را بر عهده گرفتند, و تا توانستند در پستى ها و انحرافات فرو رفتند و بى حيايى و گستاخى را مباح كردند, و اموال مردم را به پاى لهو و لعب خويش, قربانى نمودند, حال و روز جامعه به جايى رسيد كه آثار تلاش و انهدام, تضعيف روابط و مناسبات دينى و تعهدات روحى, نمايان گرديد و فساد و فراوانى مجالس باطل و حرام, همه گير و همه جايى شد.
آثار تخريبى به جا مانده از فتوحات مسلمين, يعنى درآميختن با جامعه كفر و برخورد بااموال و ثروت هاى انباشته, كه البته به چنگ حكام و رجال حكومتى مى افتاد, باعث به وجود آمدن طبقه اى ممتاز و اسراف كار شد كه آثار غيرقابل انكارى در شيوع اسراف كارى و گسترش فساد داشت.
اين روند تخريبى تا آن جا پيش رفت كه جامعه اسلامى, در زمان امام سجاد (ع), به خصوص در مكه و مدينه, دچار فروپاشى, و ضعف و رخوت مسلمانى مردم و روحيه آن ها گرديد. جان هاى مردم, لانه پستى ها و فسادهاى اخلاقى بود و ارزش هاى اسلامى دست خوش تحول ودگرگونى مى شد. و اين همه, دو علت اساسى بيش نداشت:
1. انحراف حكومت و زياده خواهى طبقه حاكم ;
2. آثار تخريبى فتوحات حكومت.
در اين وضعيت ناگوار, چاره اى جز عمليات بازدارنده و درمان گر, كه جامعه مريض آن وقت را رو به بهبودى ببرد, وجود نداشت. ضرورت وجود يك جريان مانع, كه در برابر همه گير شدن اين ((وبا)) در ميان فرزندان جامعه اسلامى, بايستد, به شدت احساس مى شد.
پس حيات روحى امام و روش عبادى آن حضرت, و زهد نسبت به دنيا و فريبندگى هاى آن, چيزى بود كه براى پاى دارى و مانع تراشى در مقابل همه گير شدن زشتى ها و فسادهاى اخلاقى كه جامعه را رو به تلاشى و نابودى مى برد, پيش بينى شده بود.
قصد امام از آن همه عبادت كه با كيفيتى خاص انجام مى شد, اين بود كه جامعه اسلامى را به روى كردى عكس جريان مادىگرى بى قيد و بند, وا دارد و سطح معنويت و مصونيت فرزندان آن جامعه را بالا ببرد و نمونه اى كامل و اسوه اى بى نظير را پيش روى آن ها بگذارد, تا نه تنها اصحاب و شيعيان, بلكه تمام مسلمين از آن خط بگيرند و به دنبال آن حركت كنند.
جهت گيرى روحى امام, به مثابه طبيبى حاذق, در ميان جامعه اسلامى, نقش بسيار مهم و ارزنده خود را به اجرا مى گذاشت. هرگاه كه مريضى عمق پيدا مى كرد و گسترش مى يافت, نصيحت هاى مهربانانه طبيب بود كه درد و رنج را مى كاست و نجات بعضى جان هاى بيمار را در پى داشت.
همان گونه كه وجود يك عالم روشن فكر, سطح علمى و فرهنگى مردم را ارتقا مى دهد و هرچه بر عمر او افزوده گردد, فوايد بيشترى به ديگران خواهد رساند. همين گونه بود, آثارى كه عبادت امام سجاد (ع) در جامعه اسلامى و زندگى مردم برجاى مى گذارد. به خصوص كه مردم, پيوسته بروز آن حالات روحانى را كه با اخلاص و ايمان و اخلاق همراه بود, طى ربع قرن , يا بيشتر مشاهده مى كردند.

تربيت و مظاهر تعبد
بشريت در راه رسيدن به خدا, نمونه ها و اسوه هايى را مى طلبد كه نشان دهنده صورت علمى حيات دينى و حالات ربانى, باشند. تربيت, نتيجه مطلوب خود را نخواهد داد, اگر نظريه ها به عمل تبديل نشوند و افكار و مفاهيم, در زندگى مربيان, صورت تحقق نپذيرد.
حيات ائمه بزرگوار ما, نمونه اى مثال زدنى در تربيت و تزكيه است. نمونه اى كه گروه هاى مختلف انسانى, مى توانند دنباله رو آثار آن باشند و به روش آن عمل نمايند. زندگى ائمه به خود ايشان پايان نمى پذيرد, بلكه حيات مردم زمانه آن ها را نيز متاثر مى سازد. بالاتر, حيات ايشان, درسى است براى همه مردم در همه زمان ها. حيات ائمه, اسلام مجسم و نورى است كه ظلمات زندگى بشر را به نور تبديل مى نمايد.
امامان ما, نمونه ها و الگوهايى عالى به فرهنگ اسلامى, پيش كش نمودند. و مومنان و پيشوايان, در طى سلوك الهى خويش, بدان نيازمند و به يارى آن نمونه ها, در فهم طريق و التزام به آن محتاجند.
همان گونه كه انقلاب امام حسين (ع), تنها يك نهضت ضد يزيدى نبود, بلكه يك درس و پيام روشن و يك رسالت ماندگار تاريخى براى امت مسلمان, در طول مدت حيات آن بود; تعبد امام زين العابدين (ع) نيز, در حقيقت, يك نظريه تاريخى ماندگار براى جامعه اسلامى بود. يك الگوى دينى و نمونه اسلامى بود كه مومنان خود را در مسير آموختن از آن قرار مى دادند و آثار آن را دنبال مى كردند.
امام حسين (ع) نظريه انقلاب بر عليه ظلم و فساد را بنيان نهاد و امام سجاد (ع) نظريه عمل عبادى, در برابر انحرافات اخلاقى را. و اين گونه بود كه روح عبادت او, در دل هاى مردم رسوخ پيدا مى كرد و آنان را متاثر مى ساخت. بسيارى از اهالى تصوف, عبادت و زهد حضرت را الگوى خود قرار دادند و براساس آن به عمل پرداختند. پس سكوت امام على, صلح امام حسن, انقلاب امام حسين و عبادت امام سجاد ـ عليهم السلام ـ همه, درس هاى عملى براى تربيت مردم مسلمان, در ادوار گوناگون زمان, بود. بنابراين بايد گفت, قصد امام, از آن همه عبادت, اين بود كه نمونه و الگويى دينى و مثال زدنى, در روى كرد روحانى و تربيت ايمانى, به جامعه اسلامى تقديم كند.
پس امام ناچار بود, عبادت خود را در برابر چشم مردم و پيش روى آن ها انجام دهد تا اثرگذار باشد و درسآموز. شايد بتوان بدين وسيله انگيزه امام را در جلوه دادن عبادت ها و راز و نيازهاى خود, درك كرد و علت يابى نمود. عبادت امام, به خود او خلاصه نمى شد. عبادت امام درسى تربيتى, روحى و اخلاقى بود. فرصتى كه امام در برابر خود مى ديد, بسيار قيمتى و غنيمت بود و بعيد بود از او كه آن فرصت طلايى را از دست بنهد و از آن بهره لازم را نبرد.
در بعضى روايات, شرح عبادت هاى امام آمده است و اين كه آن حضرت چگونه تجربه هاى عبادتى خود را علنى و پيش چشم مردم انجام مى داد, امام باقر(ع) در توصيف عبادت پدر بزرگوار خود مى گويد:((هرگاه نعمتى از نعمتهاى الهى را به ياد مىآورد, سجده مى كرد. با شنيدن آيات سجده دار, هر كجا كه بود, به سجده مى افتاد. اگر بلا و شرى از او برداشته مى شد, به شكرانه آن, فورا سجده مى كرد. هرگاه از نمازهاى واجب فارغ مى گشت به سجده مى رفت, هرگاه بين دو شخص را اصلاح مى كرد, سجده را فراموش نمى نمود.))(2)
اين اعمال به گونه اى نبود كه مردم از آن بى خبر بمانند. بلكه مى ديدند و مىآموختند. مردم, صداى قرآن خواندن امام را بسيار مى شنيدند. گفته اند كه: ((امام, قرآن را از همه زيباتر مى خواند. سقاها, وقتى به كنار خانه امام مى رسيدند, با شنيدن صداى قرائت قرآن, مى ايستادند و گوش مى سپردند. ))(3)
در بسيارى از روايات اين معنا ذكر شده كه: هرگاه امام همراه با جمعيتى از مردم به سوى مكه به راه مى افتاد, در بعضى از منازل ميان راه, مى ايستاد, به سجده مى افتاد و در سجده تسبيح مى گفت و بسيار دعا مى خواند و گريه مى كرد. و مردم با مشاهده اين كارها, به معارفى دست مى يافتند كه بصيرت و آگاهى شان را نورانى و خدايى مى ساخت.(4)
بسيارى از آن چه در باره عبادت امام گفته شد, در ملا انجام مى يافت. مردم كه كوشش امام را در عبادت و ناله و زارى, مشاهده مى كردند, به گريه مى افتادند و بر ايشان دل مى سوزاندند. يك روز شخصى از امام پرسيد: ((اى فرزند رسول خدا! اين بى تابى و گريه هاى پى درپى براى چيست؟ ما كه گناه كار و جنايت پيشه هستيم, نمى توانيم مثل شما عمل كنيم. پدر شما حسين و مادرتان فاطمه است و جدى چون رسول خدا دارى))(5) اين اعتراف صريح, از جمله فوايد تربيتى عبادت امام بود, كه جز با جلوه دادن آن به دست نمىآمد.
دعاهاى امام سجاد, بلند مرتبه ترين معارف الهى و ارزش مندترين مفاهيم دينى را پيش روى خوانندگان قرار مى دهد.
امام از رهگذر اين دعاها شيوه سلوك فردى و اجتماعى, طرز دعاكردن و روش انديشيدن را آموزش مى دهد; هم چنين, مسائل اعتقادى صحيح و بايدها و نبايدها را توضيح مى دهد و به ما مى گويد كه چرا بايد دعا كنيم, چگونه بايد دعا كنيم و دعاها چگونه مستجاب مى شوند و در صورت اجابت نشدن دعا, چه بايد بكنيم. دعاهاى حضرت اصول دين را ياد مى دهد و مسائل مختلف حياتى براى بشر را يادآور مى شود و ديدگاه صحيح اسلامى را بيان مى كند.
هر وقت كه به زمزمه دعاهاى زين العابدين مى نشينيم, در آن واحد, هم دعا مى خوانيم و هم چيزها مىآموزيم. كافى است كه اشتياق امام را به اين درس ها و تبليغ آن ها به ديگران, درك كنيم. امام, صحيفه را نزد اولاد خود به امانت مى گذارد و آن ها نيز در حفظ صحيفه نهايت كوشش خود را به كار مى بندند.
بعد از بيان همه اين مطالب, دو اشكال اساسى و عمده را بايد طرح كنيم و بدان ها پاسخ بگوييم.

اشكال اول
سخن مااين است كه عبادت امام سجاد (ع), با آن كميت زياد, نمونه اى بزرگ بلكه بزرگ ترين الگويى است كه ائمه ما براى انسان هاى عابد و زاهد, به ثبت رسانده اند.
ديگر اين كه: روى كرد معنوى امام و توجه خاص ايشان به دعا, راز و نياز و تعبد طاقت فرسا, عكس العملى است در قبال اوضاع و احوال اجتماعى آن دوران, كه امام را به انزوا و كناره گيرى از امور دنيايى و اجتماعى مجبور مى ساخت. و اين امر, سبب مباشر براى پديد آمدن تعبد بود, كه حيات امام را از زندگى ديگر امامان, متمايز مى ساخت.
اگر چنين است كه گفتيم, پس آن چه از خود امام به ما رسيده, كه در باره عبادت اميرالمومنين (ع) سخن مى گويد, چه توجيهى دارد. امام اعتراف كرده كه عبادت او به پايه عبادت على بن ابى طالب نمى رسد و تنها به اندكى از عبادت آن حضرت توانايى و قدرت دارد. ظاهرا اين سخنان خلاف چيزى است كه ما بر آن اصرار داريم و با تعبيرى كه از تعبد ارائه نموديم همخوانى ندارد.
براى يافتن پاسخى دقيق و قانع كننده, ناگزير از توضيح دو مطلب مهم هستيم:
اول: اصطلاح عبادت, به دو معنا آمده است: اول معناى خاص كه همان نماز و روزه و حج و… و امورى مانند دعا, گريه و شب زنده دارى است. دوم, معناى عام كه عبارت است از همه كارهاى خوب و مورد پسند شارع مقدس كه شرط قبول آن ها قصد قربت است. مانند صدقه دادن به فقيران همراه با قصد قربت. يا آشتى دادن دو نفر و حكم كردن بين مردم به قصد قربت. حتى آب خوردن به قصد قربت نيز داخل در معناى عام عبادت است.
دوم: در بررسى تاريخ شيعه, كسانى را مى بينيم كه به جرم شيعه بودن و پيروى از على بن ابى طالب, مورد تعقيب بوده اند و مدام عذاب ديده اند و شكنجه شده اند. آن هم به دست بدترين و پست ترين دشمنان اسلام, يعنى امويان. حاكمان اموى, با اجيركردن راويان دغل و نيرنگ باز, و جعل احاديث دروغين, براى خلفا و صحابه شان و مرتبه جعل مى كردند و قصدشان از اين كار, كم رنگ جلوه دادن فضايل اهل بيت, به خصوص على(ع) بود, و در صورت توانايى, محو و نابود كردن آن فضايل.
دسيسه ها و نيرنگ بازىهاى حكام اموى و روش حكومتى آن ها, همه انگيزه اى بود براى مسخ فضايل و مناقب امام على(ع) و از ميان برداشتن شان و منزلت ايشان ((جابرجعفى)) به امام سجاد (ع), شكايت مى كند كه بنى اميه و پيروان آن ها, شيعيان را مى كشند و مولايشان على را دشنام مى دهند و بر بالاى منبرها و در بازارها و ميان راه ها و حتى در مسجد رسول خدا(ص), بر على لعن مى فرستند و كسى آن ها را منع نمى كند. و اگر كسى به قصد بازداشتن مردم, چيزى بگويد, او را دستگير مى كنند و به او ((رافضى)) و ((ترابى)) خطاب مى كنند, و بعد او را نزد امير خود مى برند.(6)
در مقابله با اين اعمال خشونتآميز و اهانت بار, روش ائمه(ع) بر عكس است. آن ها, قدسى بودن شخصيت على (ع) و فضايل و برترىهاى او را, بيان مى كردند و بر آن اصرار داشتند. و بدين وسيله الگويى بى مانند و عنوانى چشم گير را پيش روى مردم قرار مى دادند تا به اهل بيت توجه كنند و به آن ها گرايش يابند.
حال, بعد از توضيح اين دو امر, مى توان اشكال مطرح شده را اين گونه پاسخ گفت كه: اگر امام سجاد, عبادت على بن ابى طالب (ع) را آن گونه بزرگ مى شمارد و عبادت خود را در برابر آن ذره اى بيش نمى بيند, معناى عام عبادت را در نظر دارد. منظور امام آن است كه: امام على به كارهايى پرداخت و امورى را سامان داد, كه من هنوز به آن ها نپرداخته ام. او حكومت و زمامدارى مردم را بر عهده گرفت; در ميان مردم قضاوت مى كرد و به كارهاى اجتماعى و عمومى سرگرم بود و اين ها امورى است كه نزد خداوند بيشترين ثواب را نسبت به روزه و نماز, خمس… دارد.
آن چه اين معنى را تاكيد مى كند, روايتى است از امام باقر(ع) كه در گفتگو با اصحاب و ياران خود, از عظمت پدرش ياد مى كند و سعى بليغ او را در عبادت خدا يادآور مى شود, و در عين حال, از برترى امام على سخن مى گويد و به اين روش حكيمانه, درس مهمى را به ياران خود مىآموزد.
شايد اين عمل ائمه, كه برترين فضايل را به حضرت على(ع), نسبت مى دادند, كارى بوده است در جهت حفظ تاريخ از دسيسه هاى بدكاران و بيمه كردن آن در برابر دشمنى و كينه دشمنان و معاندان خاندان اهل بيت.

اشكال دوم
پيش از اين دانستيم كه عبادت امام, امرى هدف دار بوده است و دانستيم كه آن حضرت بعضى تجربه هاى عبادتى خود را, در برابر مردم انجام مى داده و ايشان را به انصراف خود از دنيا و مشغول بودن به امور معنوى توجه مى داده است و بدين وسيله هم اسباب اطمينان حكومتيان را فراهم مىآورده و هم با تعليم مردم, الگويى مناسب و بى نظير را پيش چشم آن ها قرار مى داده است.
سوال اين جاست كه: آيا عبادت امام, صفتى عارضى براى ايشان بود و آن چه انجام مى داد فقط در جهت رسيدن به اهدافى بود كه ذكر كرديم؟ آيا عبادت امام از جنبه اسلامى و بعد روحى خالى و تهى بود؟! و آيا سزاوار است كه عبادت هاى عميق و معرفتآموز امام را اين چنين سطحى تفسير كنيم و پديده اى بدين شگفتى را فقط وسيله اى براى محقق كردن اهدافى چند بدانيم؟!
جواب اين اشكال با توضيح چند امر, آشكار مى گردد:
اولا: پيش از اين گفته شد كه سبب مباشر پديده تعبد, كه در زندگى امام سجاد مجال بروز يافت, ظرف زمانى خاصى بود كه امام را احاطه كرده بود. آرى, همان گونه كه روزگارى, امام حسن (ع), بنا به مقتضاى زمان, مجبور به صلح گرديد و امام حسين (ع) چاره اى جز انقلاب و براندازى حكومت وقت, نداشت, امام سجاد(ع) نيز ناگزير به انزوا پناه برد و به عبادت پروردگار خويش مشغول گرديد.
ثانيا: در صورتى كه امام مى توانست با تمسك به انزوا و يارى جستن از پديده تعبد, اهداف معينى را در جهت مصالح عامه مسلمين, تحقق بخشد, از دست دادن اين فرصت شايسته امام نبود, چون او مقامى الهى داشت و امام و هادى مردم بود و مى بايست آن ها را تعليم مى داد و ارشاد مى نمود.
ثالثا: براى انسانى كه به كارى عادت كرده, مثلا به عبادت, جمع كردن بين عبادت خالص براى پروردگار, و توجه كردن به تاثيرگذارى اين عبادت در مردم, بسيار سخت و مشكل است, زيرا در اين صورت, خلوص نيت كه شرط اساسى است, به آسانى تحصيل نمى شود. اما آن كسى كه ايمانى عميق و مخلصانه دارد, قادر است بى آن كه شائبه اى از شرك و ريا در عبادتش پديد آيد, با عبادت خود مردم را تعليم دهد.
از اين رو است كه عبادت امام سجاد, مانند ندارد و زين العابدين, صفت مختص به اوست. پس مى توان تصور نمود كه عبادت امام هم خالص براى خدا بود و هم وسيله اى براى تعليم و ارشاد مردم و توجه دادن آن ها به امور معنوى خدايى.

پى نوشت ها:
1 ) كشف الغمه, ج 2, على بن عيسى اربلى, ص 289.
2 ) معانى الاخبار, شيخ صدوق, ص 24.
3 ) بحارالانوار, ج 46, باب 5, ح 45.
4 ) همان, ح 75.
5 ) همان.
6 ) على يزدى حائرى, الزام الناصب, ص 37.

/

ولادت نـــــور

 

ولادت نور

استاد سيد محمد جواد مهرى

 


 

دنيا پس از آن همه زيستن در ظلمتكده جاهليت, بيش تر نمى تواند انتظار بكشد… و اينك زمان, آبستن حادثه اى مهم و رخدادى جاودانه است.
شبى از ماه ربيع الاول است از عام الفيل كه اين حادثه به وقوع مى پيوندد.
در آن شب تاريخى و جاويدان… چه مى گذرد؟
ستارگان آسمان, رقص كنان گردهم آمده اند.
بلبلان, ترانه خوانان بر فراز بطحا در آن سكوت شب, آواز سر مى دهند.
خفاشان و شب پره گان, آن دشمنان نور و روشنايى, فراركنان از صحنه دور مى شوند.
ابليس و ابليس زادگان, از آسمان رانده مى شوند.
نسيم بهشتى در آن نيمه شب و شيرين بهار ربيع المولود, وزيدن گرفته است.
نور آن جنين ـ كه هنوز به دنيا نيامده ـ سراسر اتاق كوچك آمنه را روشن و منور كرده است.
اندك اندك… و با گذشت بيش از نيمى از شب 17 ربيع الاول, آن نور فروزان ديوار را مى شكافد و به بيرون مى تابد… و آن نور خدايى تا كعبه و تا مسجدالحرام مى رسد و فراتر رفته مكه و اطراف آن را روشن مى سازد.
خدايا چه خبر است؟ اين چه نورى است كه شعاعش زمان و مكان را درهم مى نوردد و نه تنها كعبه و مسجدالحرام را كه بيشتر و فراتر و گسترده تر روشن مى سازد, شام را و يمن را… فارس را و روم را, بلكه هرچه شهر و ديار در گستره پهناور زمين وجود دارد, در مسير اين نور قرار گرفته و روشن مى شود ((والله متم نوره ولو كره المشركون)).
اينجا است كه دعاى ابراهيم خليل پس از صدها بلكه هزاران سال به استجابت مى رسد, آنگاه كه با اسماعيل خانه خدا را مى سازند و دست ها را به دعا بلند مى كنند كه بارالها, در ميان اين مردم, رسولى برانگيزان كه آياتت را بر آنان تلاوت كند و كتاب و حكمت را به آنها بياموزد و آنان را تربيت الهى كند ((ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمه و يزكيهم…))
و اينجا است كه بشارت عيسى تحقق مى يابد كه من رسول خدايم و به تورات تصديق مى كنم و به رسولى كه پس از من مىآيد و نام ناميش ((احمد)) است, شما را بشارت مى دهم ((انى رسول الله اليكم مصدقا لما بين يدى من التوراه و مبشرا برسول يإتى من بعدى اسمه إحمد)).
و امشب است كه تمام بت هاى كعبه سرنگون مى شود و هرگاه فجر صادق از افق سر زند منادى از آسمان با صداى بلند ندا دهد كه: ((جإ الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا)).
امشب شبى است كه فروغ نور محمد ـ صلى الله عليه و آله ـ سراسر جهان را روشن و منور مى سازد و هر سنگ و درخت و جمادى به وجد و سرور مىآيد و هرچه در آسمان ها و زمين است به شكرانه اين مولود گرامى سر به سجده مى افكند و شيطان سرافكنده و شكست مى خورد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
((هنگامى كه رسول خدا زاده شد, شب بود. در آن شب, مردى از اهل كتاب (يهودى) نزد قريش آمد كه در آن هنگام, هشام و وليد و عتبه و شيبه گردهم آمده بودند; از آنان پرسيد: آيا امشب از شما مولودى متولد شده؟ گفتند: نه, مگر چه خبر است؟ گفت: امشب فرزندى از ميان قريش به دنيا آمده كه نامش ((احمد)) است و همانا هلاكت و نابودى اهل كتاب به دست او خواهد بود.))
در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده كه اميرالمومنين عليه السلام در پاسخ به آن عالم يهودى كه از معجزات پيامبر مى پرسيد, فرمود: نه تنها عيسى بن مريم عليه السلام در گهواره سخن مى گفت كه محمد(ص) نيز هنگام ولادت, دست چپ بر زمين گذاشت و دست راستش را به آسمان بلند كرد و با دو لبان مباركش توحيد را بر زبان جارى ساخت. از سيماى درخشنده اش نورى پديد آمد كه اهل مكه در لابلاى آن توانستند كاخ هاى شام را ببينند… فرشتگان پيوسته از آسمان به زمين فرود مىآمدند و از زمين به آسمان پرواز مى كردند و تسبيح و تقديس خدا مى نمودند. ستارگان آسمان مضطرب شده و به حركت درآمده بودند…
(بحار, ج15, ص260)

معجزات شب مولود
آيات زيادى در شب ميلاد پيامبر ـ صلى الله عليه و آله ـ پديدار شد كه هر يك از ديگرى عجيب تر بود. كاخ انوشيروان آن چنان لرزيد كه چهارده كنگره از آن فرو ريخت. .. درياچه ساوه خشكيد… آتشكده فارس كه هزار سال روشن بود, به خاموشى گرائيد… بت ها در سراسر جهان سرنگون شدند… شهاب هاى آسمان آن قدر زياد و فراوان شد كه قريش وحشت كرده و پنداشتند پايان جهان فرا رسيده… در همان شب بود كه موبد موبدان به خواب ديد شترانى چموش در حالى كه اسبان اصيل را مى كشند, از نهر دجله گذشتند و چون تعبير خوابش را از تعبيرگويان خواب پرسيد, به او گفتند: آينده غم انگيزى در استقبال شاهنشاهى خواهد بود.
اين است كه ساسان به دساتير خبر داد
جاماسب به روز سوم تير خبر داد
بر بابك برنا پدر پير خبر داد
بودا به صنم خانه كشمير خبر داد
مخدوم سرائيل به ساعير خبر داد
وان كودك ناشسته لب از شير خبر داد
ربيون گفتند, نيوشيدند احبار
از شق و سطيح اين سخنان پرس زمانى
تا بر تو بيان سازند, اسرار نهانى
گر خواب انوشروان, تعبير ندانى
از كنگره كاخش, تعبير توانى
بر عبد مسيح اين سخنان گر برسانى
آرد به مداين درت از شام, نشانى
بر آيت ميلاد نبى, سيد مختار
فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد
مولاى زمان, مهتر صاحبدل امجد
آن سيد مسعود و خداوند مويد
پيغمبر محمود, ابوالقاسم احمد
وصفش نتوان گفت به هفتاد مجلد
اين بس كه خدا گويد ما كان محمد

بر منزلت و قدرش, يزدان كند اقرار
و بدينسان, سرور زندگى سراسر مكه را فرا گرفت.
ابرهاى بهارى پربار شد و زمين تفتيده مكه را سيراب كرد. نعمت از آسمان سرازير شد… قحطى رخت از ميان بربست… همه جا سبز و خرم گشت… شكوفه ها باز شدند… گلها عطرآگين گشتند و عطر پرانى كردند و درختان مالامال از ميوه.
آرى… در آن بهاران ماه, با اولين فروغ فجر صادق و نخستين شعاع نور آفتاب جهانتاب و با آغازين سرود بلبل و ترانه هزار
نور خدا, در زمين متولد شد
او از مادر جدا شد تا به تنهايى بشيرى براى عالميان و نذيرى براى جهانيان باشد… آمد تا قلب ها و خردها را فروغ بخشد… آمد تا جاهليت و بى سوادى و فلاكت و شر و بدى را از ميان بردارد… آمد تا براى هميشه بتان را سرنگون سازد… آمد تا بردگى را از انسان هاى آزاده برگيرد… آمد تا ظالمان و ستم پيشگان را به هلاكت رساند و مظلومان و محرومان را حكومت و توان بخشد.

رفتار پيامبر در كودكى
پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ در كودكى رفتار و كردارش با كودكان ديگر بسيار تفاوت داشت, زيرا او يك كودك معمولى نبود. هم چنان كه تولدش آيت بزرگ الهى بود و جهان را دگرگون ساخت, دوران كودكيش نيز همراه با نشانه هاى پيامبرى و آيات و معجزات فراوان بود.
حليمه سعديه كه مدت چهار سال افتخار شير دادن به آن حضرت را داشت چنين مى گويد:
((انه لايشبه الغلمان و لايبك قط و لم يسىء خلقه و لم يتناول بيساره و كان يتناول بيمينه, فلما بلغ النطق لم يمس شيئا الا قال: بسم الله)) او با ساير كودكان شباهت نداشت و هيچ وقت نمى گريست. هرگز نديدم كه بد اخلاقى كند و عصبانى گردد. او غذا را با دست راست مى خورد و هرگز با دست چپ تناول نمى كرد. هنگامى كه به مرز سخن گفتن رسيد, دست به چيزى نمى زد, جز آن كه بسم الله گويد.
اميرالمومنين على عليه السلام مى فرمايد:
((از آن وقت كه پيامبر از شير گرفته شد, خداوند بزرگ ترين فرشتگانش را همراه او نمود و قرينش ساخت تا شبانه روز در خدمتش باشد و راه كردار نيك و اخلاق پسنديده را به او بنماياند و از شر و اخلاق ناپسند دور سازد.
حضرت آن چنان شايستگى داشت و با تربيت الهى قرين شده بود كه به اميرالمومنين عليه السلام فرمود: ((ما هممت بشىء مما كان إهل الجاهليه يعملون به حتى إكرمنى الله برسالته)) هرگز خود را به آلودگى هاى اهل جاهليت آلوده ننمودم تا آن گاه كه خداوند افتخار رسالت را به من بخشيد.
و به راستى چنين انسان وارسته و والايى شايستگى دارد كه جهان را از آلودگى ها پاك سازد و مردم را به همان تربيت الهى كه خدايش تربيت كرده بود, تربيت كند.
((إدبنى ربى فإحسن تإديبى)) خداوند مرا تربيت كرد و چه خوب تربيتم نمود.
در پايان, قسمتى از روايت بسيار جالب امام صادق عليه السلام را درباره جد بزرگوارش ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ يادآور مى شويم.
در كتاب شريف كافى(ج1, ص444) از امام صادق عليه السلام, نقل شده كه چنين فرمود:
((… بزرگى گناه مردم و كارهاى ناپسندشان, مانع حلم و عطوفت و فضل الهى نبود تا آن كه محبوب ترين و گرامى ترين و عزيزترين رسولانش را يعنى محمد بن عبد الله ـ صلى الله عليه و آله ـ را براى آنان برگزيند; پيامبرى كه زادگاهش در خاندان عزت و اصلش از دودمان كرم بود. هيچ نقص و عيبى در حسبش نبود و هيچ آلودگى و زشتى, نسبش را در بر نمى گرفت. صفات برجسته و كاملش نزد انديشمندان و عالمان, شناخته شده بود.
پيامبران پيشين در كتاب هاى آسمانى خود, به آمدن وجود مقدسش بشارت داده بودند و دانشمندان, صفات نيكو و برجسته اش را بر زبان مى راندند و حكيمان و انديشمندان به منش هاى پسنديده اش ديده دوخته بودند.
آن حضرت وجود پاك و پاكيزه اى است كه هرگز آلوده نمى شود. تنها جوانمرد از نسل هاشم است كه در جهان, مثل و مانندى ندارد و تنها فرزند مكه است كه هيچ كس به عظمت و مقام والايش نائل نمىآيد.
حيإ و پاكدامنى, او را پوشانده و كرم و جوانمردى, طبيعت و سرشت جاودانه اش بود. به هيبت و عظمت و اخلاق والاى نبوت آراسته بود و به اوصاف وحى و رسالت, سرشته. هنگامى كه مقدرات حق, زمينه مساعدى براى حضرتش فراهم ساخت و حكم استوار خداوند درباره او, محقق گشت, در آن هنگام قضاى حتمى خداى عزوجل, او را به بالاترين درجه و بزرگ ترين مقام بالا برد.
هر امتى از امت هاى گذشته, بشارت آمدن حضرتش را به امت پس از خود مى داد و پيوسته آن نور مقدس از صلب پدرى به صلب پدرى ديگر منتقل مى گشت. در اين مسير انتقالى, عنصر شريفش را هيچ ناپاكى آلوده نساخت و در ولادت شريفش از زمان حضرت آدم تا پدرش حضرت عبدالله, هرگز نكاح غير اسلامى ديده نشد.
او در بهترين دودمان ها و گرامى ترين تيره ها و شريف ترين خاندان ها و مصون ترين رحم ها به دنيا آمد و در امين ترين دامن ها پرورش يافت.
خداى متعال او را برگزيد و پسنديد و براى خود انتخابش كرد و كليدهاى علم و دانش به او بخشيد و منابع سرشار حكمت را به او آموخت. او را رحمتى براى بندگانش برانگيخت و بهارى براى سرزمين هايش قرار داد.
پيامبر خدا به آن چه مإموريت داشت, خوب ابلاغ كرد و رسالت خويش را به نحو كامل انجام داد و در اين راه, كه بار سنگين رسالت را بر دوش مى كشيد, متحمل رنج هاى فراوان شد و براى رضاى خدا صبر كرد و در راه او جهاد نمود و امت خويش را نصيحت كرد و آنان را به رستگارى و رهايى فراخواند و بر ذكر خدا تشويق و تحريض نمود و راه هدايت را به آنان نشان داد و اساس برنامه هاى هدايت را براى بندگان خدا روشن ساخت و پرچم هاى راهنمايى و هدايت را برافراشت تا پس از او گمراه نشوند و همانا پيامبر نسبت به مردم بسيار شفيق و مهربان بود.))
در آيه 128 از سوره توبه مى خوانيم:
((لقد جائكم رسول من إنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رووف رحيم)).
پيامبرى از خود شما و از ميان شما براى شما برگزيده شده و به سوى شما آمده است كه آن چه بر شما گران آيد بر او سخت مى گذرد, و او همواره بر سعادت و خوشبختى شما حريص است و نسبت به مومنان, بسيار مهربان و با محبت مى باشد.
فرا رسيدن اين بزرگ ترين عيد الهى را به مقام والاى فرزند گراميش حضرت ولى الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفدإ, و هم چنين مقام معظم رهبرى و فرد فرد مسلمانان جهان بويژه مردم عزيز ايران كه افتخار پيروى از آن وجود مقدس را با دل و جان دارند, تبريك و تهنيت عرض مى كنيم. إسعد الله إيامكم جميعا
فرا رسيدن سالروز ولادت پيشواى ششم مكتب مقدسمان را به پيشگاه ولى الله الاعظم عجل الله فرجه, مقام معظم رهبرى, ملت شريف ايران و كليه پيروان و شيعيانش در سراسر گيتى تبريك و تهنيت عرض نموده آرزومنديم خداوند ما را موفق به پيروزى خالصانه از آن حضرت بنمايد. آمين يا رب العالمين.

/

ولايت فقيه، يا دموكراسى يا هر دو؟!

 

ولايت فقيه و رد شبهه ها (7)
ولايت فقيه, يا دموكراسى يا هردو؟!

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

 


 

اشاره
در بحث ولايت فقيه, يكى از جنجالى ترين بحث ها اين است كه آيا ولايت فقيه با دموكراسى سازگار است؟! و آيا دموكراسى به مفهوم غربى با مساله ولايت فقيه همسانى دارد؟! و اگر سازگار نيست, حقيقت دموكراسى در اسلام چيست ؟
ما معتقديم كه ولايت فقيه بر اساس (( خدا مدارى)) استوار است, چرا كه طبق مفهوم توحيد افعالى, حكومت مخصوص ذات پاك خدا است, و آن حكومت و حاكمى مشروعيت دارد كه از جانب خداوند, از طريق پيامبر (ص) يا امامان (ع) نصب وتاييد شده باشد, كه از آن در اصطلاح به ((تئوكراسى)) (حكومت الهى) تعبير مى شود. بنابر اين, چنين حكومتى با دموكراسى به مفهوم غربى سازگار نيست, زيرا دموكراسى غربى به معناى مردم مدارى است, و اصل در انتخاب حكومت, مردم هستند. آن ها مى توانند هر گونه حكومت را تعيين كنند, و هرگونه حاكم را انتخاب نمايند, و چون نوعا در اين مساله اتفاق نظر وجود ندارد و امكان پذير نيست پس به حكم اجبار و ضرورت بايد به سراغ راى اكثريت رفت, و بايد اقليت در برابر اكثريت تسليم باشد, چون راه ديگرى براى اداره اجتماع از نظر آن ها وجود ندارد, هر چند اين كار به طور كامل عادلانه نيست.
ولى دموكراسى به مفهوم ديگر مى تواند با مساله ولايت فقيه سازگار باشد, و آن اين كه ببينيم خداوند حكومت را در اختيار چه كسانى گذارده است؟ آن گاه نظريات و پشتيبانى مردم در تعيين فرد مورد قبول سرنوشت ساز خواهد بود, و اوست كه ترجيح مى يابدكه از پشتيبانى مردمى بيش ترى براى اجراى اهداف حكومت برخوردار باشد. با اين اشاره به توضيح مطلب مى پردازيم:

انواع حكومت ها
حكومت هايى كه در گذشته و حال در جهان وجود داشته و دارد شكل هاى گوناگونى دارد. مى توان گفت در جهان دهها و صدها نوع حكومت وجود دارد, ولى اصول آن حكومت ها را مى توان به سه گونه تقسيم نمود:
1ـ حكومت هاى استبدادى و خودكامه ; 2ـ حكومت هاى دموكراسى ; 3ـ حكومت هاى الهى.
حكومت هاى استبدادى و خودكامه; اين نوع حكومت بر اساس حاكميت فرد يا گروه خاصى بنا شده است, كه سر از استبداد و بهره كشى بيرون مىآورد و نتيجه آن بردگى جامعه و بدبختى و سيه روزى مردم آن جامعه است, مانند حكومت شاهان مستبد ; يا حكومت حزبى كوچك كه اقليتى را تشكيل مى دهد, و با توسل به زور به اكثريت مسلط گشته است, مانند حكومت ديكتاتورى كمونيست ها در شوروى سابق. در اين نوع حكومت, اراده مردم در اداره مملكت هيچ گونه نقشى ندارد, مصالح آن ها ناديده گرفته مى شود, بلكه معيار تامين منافع عده اى از زورمندان است كه با توسل به زور بر اكثريت مردم مسلط شده اند.
2ـ حكومت هاى دموكراسى ; (حكومت مردم بر مردم) حكومتى است كه امروز در جهان, عنوان عالى ترين حكومت را به آن داده اند. معيار در اين حكومت اين است كه همه مردم از هر گروه با آزادى كامل به پاى صندوق هاى راى بروند و نوع حكومت خود را با اكثريت آرا, برگزينند, و يا حاكم خود را تعيين كنند. در جهان امروز اين نوع حكومت عملا دو گونه است : 1ـ ظاهرا و واقعا به آراى مردم متكى است, و هر آن چه كه اكثريت مردم برگزينند ملاك انتخاب خواهد بود; 2ـ در ظاهر آب و رنگ مردمى دارد, ولى در باطن بر اثر نيرنگ ها و ترفندهاى زورمداران و ثروت مندان, شكل مى گيرد, و تبليغات سرسام آور آن ها سرنوشت ساز بوده, و نتيجه را مشخص خواهد كرد. مى توان با قاطعيت گفت كه اكثريت قاطع, اگر نگوييم همه حكومت هاى دموكراسى جهان امروز بر همين گونه است, چنان كه نمونه هاى فراوان آن در اروپا و آمريكا ديده مى شود, كه در حقيقت نوعى حكومت ظالمانه و استبدادى در لباس دموكراسى است, و ما از دموكراسى به مفهوم غرب, جز اين را نمى شناسيم.
اما دموكراسى حقيقى به نظر كاوش گران واقع بين و منصف چنين حكومتى وجود خارجى ندارد.
اينك مى گوييم به فرض وجود حكومت دموكراسى حقيقى, آن نيز نمى تواند يك حكومت سالم بر اساس مصالح عادلانه مردم باشد, هر چند نسبت به حكومت هاى استبدادى و خودكامه, بهتر است, ولى هرگز ايده آل نخواهد بود, بلكه از جهاتى توام با نارسايى ها, بلكه ظلم و بيداد گرى است, براى درك بيش تر اين مطلب نظر شما را به شرح زير جلب مى كنيم:
1ـ در غالب كشورهايى كه در ظاهر يا در واقع داراى چنين حكومتى هستند, بسيارى از مردم عملا در انتخابات شركت نمى كنند, مثلا تنها شصت يا هفتاد درصد, و يا حتى كم تر از آن در انتخابات شركت مى كنند, و با اين حال گاه جمعى از مردم, اكثريت را مى برند, كه هرگز اكثريت در جامعه را ندارند, و به عنوان مثال سى و يك درصد در مقابل بيست ونه درصد, از مجموع شصت درصد مردمى كه در انتخابات شركت كرده اند.
در چنين صورتى كه مصداق هاى فراوانى دارد, اقليتى از مردم جامعه, زمام حكومت را به دست گرفته, و اكثريت را تحت سيطره خود قرار مى دهند, و بديهى است كه آن ها قوانين و نظام جامعه را طبق منافع گروهى خود تنظيم مى كنند و اين يك ظلم فاحش است.
2ـ فرض كنيم تمام مردمى را كه حق شركت در انتخابات دارند, بدون استثنا در آن شركت كنند (باتوجه به اين كه چنين فرضى هرگز واقع نشده است) باز ممكن است گروهى با اكثريت ضعيف (مثلا پنجاه و يك درصد در مقابل چهل ونه درصد ياكمى بيش تر و كم تر) پيروز شوند. اين نيز در واقع يك نوع ((استبداد اكثريت)) بر ضد اقليت است, در نتيجه به عنوان مثال در يك كشورى كه صد ميليون نفرش واجد شرايط راى هستند, چهل و نه ميليون بايد تحت فرمان پنجاه و يك ميليون نفر باشد, و همه چيز جامعه در مسير منافع آن اكثريت, و گاه به زيان اين اقليت وسيع و گسترده در جريان باشد. از اين رو بسيارى از انديشمندان اذعان دارند كه حكومت اكثريت يك نوع حكومت ظالمانه اى است كه چاره اى جز آن نيست, اگر آن را محور قرار ندهيم, چه كارى مى توان انجام داد؟
3ـ از اين گذشته به فرض كه حكومت دموكراسى هيچ يك از اين دو اشكال را نداشته باشد, ولى حكومتى است دنباله رو خواست هاى اكثريت مردم, و مى دانيم گاه مى شود كه توده هاى مردم بر اثر بدآموزىها گرفتار انحرافاتى مى شوند, و در اين گونه موارد بايد آگاهان و صالحان جمعيت به پا خيزند, و بااين آفت بزرگ مبارزه كنند, در حالى كه در نظام هاى دموكراسى در اين گونه موارد نه تنها مبارزه اى صورت نمى گيرد, بلكه انحراف به شكل قانونى در مىآيد, مثلا هم جنس بازى در انگلستان و امريكا قانونى مى شود! و سقط جنين و مفاسد ديگر در بسيارى از كشورهاى غربى به حكم قانون مجاز مى گردد, چرا كه نمايندگان مردم در اين گونه نظام ها مجرى خواسته هاى مردم اند نه ناظر بر مصالح مردم.(1)
3ـ حكومت الهى ; اين حكومت همان حكومت انبيا و امامان معصوم (ع) و صالحان است كه بر اساس خدا محورى و مصالح مردم ـ نه خواسته هاى مطلق آن ها ـ برپا مى شود, چنين حكومتى گاه با راى اكثريت قاطع مردم هماهنگ است (چنان كه در جمهورى اسلامى ايران چنين بوده و هست) و ممكن است گاهى با اكثريت آراى مردم ـ به خاطر صالح نبودن آن ها ـ هم آهنگ نباشد, بنابر اين انتخابات در اين حكومت براساس حكومت صالحان و زير نظر امام عادل صورت مى گيرد, و بر محور كيفيت دور مى زند نه كميت.
در اين حكومت, حاكميت از آن خدا است, و قوانين بايد بر اين اساس تنظيم گردد, و مردم به عنوان پشتوانه حكومت هستند, و آن ها به عنوان بيعت و مشاوره, بدنه حكومت را تشكيل مى دهند, و به عنوان حاميان و نگهبانان حكومت, مشاركت و حضور دارند, كه اگر آن ها نبودند, اجراى حكومت ناممكن مى شد.
در اين نوع حكومت, آفات سه گانه اى كه بر حكومت دموكراسى سايه افكنده بود و در بالا ذكر شد, وجود ندارد, نه سرمايه دارها برنده هستند, نه آفت استبدادى تقريبا نيمى از مردم نسبت به نيم ديگر وجود دارد, و ناهم آهنگى با خواسته هاى مطلق مردم.
بنابراين, تنها حكومتى كه ضامن سعادت دنيا و آخرت مردم است, و صلاح و مصالح حقيقى مردم را تامين مى كند و از هر گونه آفت هاى گمراه گر مصون مى باشد حكومت پيامبران و امامان (ع) است كه بر اساس خدامدارى برقرار شده است, چرا كه حكومت در درجه اول مخصوص ذات پاك خدا است, سپس براى هر شخص كه او حكومت را به آن شخص عطا مى كند.
چنان كه قرآن مى فرمايد: ((ان الحكم الا لله;(2) حكم و فرمان تنها از آن خداست)) واژه حكم در اين جا داراى معناى وسيعى است كه هم حكومت را شامل مى شود, و هم به معناى داورى و قضاوت است.
و در مورد ديگر خداوند خطاب به حضرت داود (ع) چنين مى فرمايد: ((يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق و لاتتبع الهوى فيضلك عن سبيل الله ;(3) اى داود! ما تو را خليفه (و نماينده و رهبر) در زمين قرار داديم, پس در ميان مردم به حق حكومت كن, و از هواى نفس پيروى مكن, كه تو را از راه خدا منحرف سازد.))
از اين آيات و آيات ديگر به روشنى فهميده مى شود كه حكومت, مخصوص ذات پاك خدا است, كه او به اشخاص صالحى عطا مى كند, و از متابعت از خواسته هاى نفسانى نهى شده, بنابر اين حكومت دموكراسى به مفهوم غربى, كه در آن اصل انتخاب به خواسته هاى مطلق مردم واگذار شده, حكومت باطل است, بلكه طبق آيات ديگر حكومت غير خدايى, همان حكومت طاغوتى است(4) كه سر از گمراهى و فساد در مىآورد, و با صراحت مى فرمايد: ((آنان كه مطابق حكم خدا حكم و حكومت نكنند كافر, ظالم و فاسقند. ))(5)

مشروعيت حكومت الهى
همان گونه كه قبلا ذكر شد, بحث پيرامون حكومت و ولايت فقيه, يك بحث كلامى است و در علم كلام مورد بررسى قرار مى گيرد, در علم كلام و فلسفه اسلامى ثابت شده كه توحيد شعبه هاى گوناگونى دارد مانند: توحيد ذات, توحيد صفات, توحيد عبادت, و توحيد افعال. توحيد افعالى داراى شاخه هايى است مانند: توحيد خالقيت, توحيد ربوبيت, توحيد مالكيت و حاكميت تكوينى, توحيد در حاكميت تشريعى و قانون گذارى و توحيد در اطاعت.
بر اين اساس, مساله حكومت و حاكميت از شاخه هاى توحيد افعالى خدا است, و هرگز نمى توان آن را از خدا جدا كرد.
آيات متعددى از قرآن بر اين مطلب تصريح نموده است, از جمله مى فرمايد: ((و ان احكم بينهم بما انزل الله و لا تتبع اهوائهم;(6) و در ميان مردم طبق آن چه خداوند نازل كرده حكم كن, و از هوس هاى آن ها پيروى مكن.))
و نيز مى فرمايد: ((و ما اختلفتم فيه من شىء فحكمه الى الله ذلكم الله ربى عليه توكلت و اليه انيب ;(7) و در هر چيز اختلاف كنيد, داورى اش با خدا است, اين است خداوند, پروردگار من, بر او توكل كرده ام و به سوى او باز مى گردم.))
بنابر اين, از نظر قرآن و بينش اسلام ناب, حكومت مخصوص ذات پاك خدا است, و از شاخه هاى توحيد افعالى او است, از اين رو, مسلمانان بايد حكومتى تشكيل دهند كه حكومت الهى باشد و بر اساس خدا مدارى و قوانين الهى تنظيم شده باشد.

معنى دموكراسى اسلامى و مشروعيت آن
آن چه در اسلام وجود دارد, تئوكراسى و حكومت خدا بر مردم است, نه حكومت مردم بر مردم, ولى مى توان مساله دموكراسى را در قالب ديگر در اسلام مطرح كرد, و آن اين كه مردم تحت عنوان بيعت با رهبر حق و تحت عنوان شور و مشورت, كه اين دو در اسلام از اهميت به سزايى برخوردار هستند, در صحنه ها حضور يابند و با پشتيبانى خود به حكومت الهى تشكل داده و آن را اجرا سازند. تفكر توحيدى مى گويد: ((اين خدا است كه ولايت و حكومت را به كسى كه واجد شرايط است مى دهد, و به حاكميت او عينيت مى بخشد, و همان خدا براى مردم حقى قرار داده و آن اين كه با توجه به وضعيت, آن چه را خدا پسنديده برگزينند و از او پشتيبانى كنند, به عبارت روشن تر; درست است كه ((مالك الملوك و احكم الحاكمين)) خدا است, ولى هيچ گونه منافات ندارد كه او براى تثبيت حكومت الهى و اجراى آن, به بيعت و مشورت و احترام به آراى مردم دستور دهد, چنان كه مطابق آيات قرآن, به چنين امورى دستور داده, و اين امور بر همين اساس, داراى مشروعيت خواهند شد. آن ها كه تصور مى كنند كه حكومت اسلامى يك پارچه متكى به آراى مردم است و عنصر الهى آن را ناديده مى گيرند, بيراهه مى روند, و آن ها كه فقط به عنصر الهى آن توجه دارند و جنبه بيعت, شورا و آراى مردم را ناديده مى گيرند نيز در اشتباه هستند. به عنوان مثال ولايت و حكومت اميرمومنان حضرت على (ع) از سوى خداوند و از طريق پيامبر اسلام (ص) ثابت شده بود و فعليت داشت, ولى از نظر عملى واجرايى به حمايت و پشتيبانى مردم نيازمند بود, چرا كه بدون پشتيبانى مردم كارى از پيش نمى رفت.
بر همين اساس آن حضرت در فرازى از خطبه شقشقيه مى فرمايد: (( اما والذى فلق الحبه و برء النسمه, لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذالله على العلمإ الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها;(8) آگاه باشيد سوگند به خداوندى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد, اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته, و به يارىام قيام كرده اند, و از اين رو حجت بر من تمام شده است, اگر نبود عهد و پيمانى كه خداوند از دانشمندان و علما گرفته است كه در برابر پر خورى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند, من مهار ناقه خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى كردم.))
اين بيان حاكى است كه آرا و پشتيبانى مردم نقش مهمى در اجراى حكومت حاكمان حق و اتمام حجت دارد, كه اگر چنين پشتيبانى نباشد, حاكمان حق نمى توانند به تشكيل حكومت و اجراى قوانين الهى بپردازند. همان گونه كه پيامبر اسلام (ص) از اين رو كه در مكه داراى پشتوانه مردمى نبود, نتوانست به تشكيل حكومت بپردازد, با اين كه او در مكه داراى مقام ولايت بود, ولى وقتى كه به مدينه هجرت نمود به دليل پشتوانه مردمى كه در آن جا وجود داشت, به تشكيل حكومت پرداخت. در مورد ولايت فقهاى اسلام نيز مساله بر همين اساس است, آن ها با انتصاب امامان معصوم (ع) مانند سخن امام صادق (ع) كه فرمود: ((فانى قد جعلته عليكم حاكما; زيرا كه من اورا برشما حاكم قرار دادم.)) كه قبلا در بحث ((دلايل ولايت فقيه)) به طور مشروح بيان شد, داراى ولايت هستند, با اين تفاوت كه اولويت و ترجيح از آن كسى است كه داراى پشتوانه مردمى بيش تر است, و اكثريت قاطع مردم او را برگزيده اند.
بنابراين ولايت فقيه حكومت وكالتى نيست, بلكه حكومت منصوب از جانب خدا توسط امامان معصوم(ع) با پشتيبانى مردم است.
كوتاه سخن آن كه عنوان ((جمهورى اسلامى)) كه گزينشى از حكومت اسلامى است از دو كلمه جمهوريت (آرا و پشتيبانى مردم) و اسلاميت (الهى بودن حكومت) تشكيل شده است, جوهره حكومت اسلامى از حكومت الهى است, ولى اين حكومت در نهايت سر از حكومت مردمى در مىآورد, تعيين پيامبران و امامان و فقهاى اسلام به عنوان حاكم و رهبر, جوهره الهى حكومت را تشكيل مى دهد و مساله بيعت و مشورت و احترام به آراى مردم كه آن نيز به فرمان خدا است, جوهره مردمى آن را تشكيل مى دهد, پس جمهورى اسلامى نه يك پارچه متكى به آراى مردم است, و نه فقط به عنصر الهى توجه دارد, بلكه آراى مردم نيز در بافت ساختار حكومت اسلامى, نقش سرنوشت ساز خواهد داشت, نتيجه اين كه: ولايت فقيه از دموكراسى به مفهوم غربى, جدا است, ولى با دموكراسى به مفهوم اسلامى به عنوان مشورت و بيعت و پشتيبانى مردم سازگار بوده, بلكه مكمل هم هستند. در صورتى كه اكثريت قاطع, در مقابل نص صريح نباشد, وگرنه فاقد ارزش خواهد بود, همانند اجماعى كه در باره خلافت خلفاى بعد از رسول خدا (ص) ادعا شده است.

بحثى كوتاه پيرامون مساله بيعت و مشورت دو نماد دموكراسى اسلامى
در اسلام به دو مساله سياسى و اجتماعى يعنى بيعت كردن و شور و مشورت, اهميت بسيار داده شده است. بيعت كردن در صدر اسلام از حوادث مهم بود, و نقش به سزايى در پيش رفت نظام, و پيروزى داشت. بيعت به معناى پيمان بستن براى فرمان بردارى و اطاعت از كسى است, و چنين مرسوم بوده آن كس كه پيمان اطاعت مى بست, دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مى گذاشت و پيمان وفادارى را از اين طريق آشكار مى ساخت. و اين يك نوع معامله و بيع معنوى بود از اين رو, به آن بيعت گفته شد. آن ها كه با پيامبر (ص) بيعت مى كردند گويى با خدا بيعت مى نمودند و گويى دست خدا بالاى دست آن ها قرار مى گرفت, و اين شعار را تداعى مى نمود كه ((دست خدا بر سر ما است)) از اين رو, در آيه بيعت چنان كه خاطر نشان مى شود جمله ((يد الله فوق ايديهم))(9) (دست خدا بالاى دست آنها است) ذكر شده است.
در زندگى پيامبر اسلام (ص) و حضرت على (ع) بيعت هاى گوناگون رخ داد, كه هر كدام در جاى خود نقش سرنوشت سازى داشت, در زندگى رسول خدا (ص) قبل از هجرت آن حضرت از مكه به مدينه, دو بيعت رخ داد كه اولى به نام بيعت عقبه اول, و دومى به نام بيعت عقبه دوم خوانده مى شود, در سال يازدهم بعثت گروهى از مردم مدينه كه از دودمان خزرج بوده و حدود دوازده نفر بودند, مخفيانه به مكه آمدند, و در عقبه اولى (گردنه اى در سرزمين منى) با پيامبر (ص) پيمان بستند كه وقتى به مدينه بازگشتند به تبليغ اسلام بپردازند. آن ها پس از اين بيعت به مدينه بازگشتند و به تبليغ اسلام پرداختند, بذر اسلام را در قلوب مردم پاشيدند, در سال بعد (سال دوازدهم بعثت) جمعيت آن ها هفتاد و دو نفر (يا هفتاد و پنج نفر) كه دو نفر آن ها زن بودند, به صورت بسيار محرمانه, نيمه هاى شب در كنار همان عقبه به محضر پيامبر (ص) رسيدند و با آن حضرت بيعت كردند, بيعتى كه بر اساس فداكارى و ايثار جان ومال در راه پيروزى اسلام بود.(10)
بيعت ديگرى كه در سال ششم هجرت در ماجراى صلح حديبيه رخ داد بيعت رضوان خوانده شد, كوتاه سخن آن كه مكه به صورت كانون و مركز بت پرستى درآمده بود, پيامبر (ص) تصميم گرفت با ياران خود براى انجام عمره وارد مكه گردد, ولى بت پرستان از ورود آن ها جلوگيرى نمودند, پيامبر(ص) از مسلمانان دعوت كرد تا با او بيعت كنند, آن ها در زير درختى كه در آن جا بود اجتماع كردند و با رسول خدا (ص) بيعت كردند كه هرگز پشت به ميدان نكنند و تا آن جا كه در توان دارند در قلع و قمع دشمن بكوشند. خبر اين موضوع آن چنان رعب و وحشت در قلب مشركان افكند كه سبب شد آن ها به يك صلح تن دهند, صلحى كه در مجموع پايه اى براى پيروزىهاى آينده مسلمانان گرديد. در آيه 10سوره فتح به اين بيعت اشاره شده, آنجا كه مى خوانيم: ((ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما; كسانى كه با تو بيعت مى كنند (در حقيقت) تنها با خدا بيعت مى نمايند, و دست خدا بالاى دست آن ها است, پس هر كس پيمان شكنى كند تنها به زيان خود پيمان شكسته است, و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفاكند, به زودى خداوند پاداش عظيمى به او خواهد داد.)) اين بيعت به نام بيعت رضوان ناميده شده و اين نام از آيه هيجدهم همين سوره (فتح) اقتباس شده و در اين آيه و آيه نوزدهم به بخشى از آثار و بركات اين بيعت اشاره شده, آن جا كه مى فرمايد: ((لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره فعلم ما فى قلوبهم فانزل السكينه عليهم و اثابهم فتحا قريبا ـ و مغانم كثيره ياخذونها; خداوند از مومنانى كه در زير آن درخت با تو بيعت كردند, راضى و خشنود شد, خدا آن چه را در درون قلب آن ها (از صداقت و ايمان) نهفته بود, مى دانست لذا آرامش را بر دل هاى آن ها نازل كرد, و پيروزى نزديكى به عنوان پاداش نصيبشان فرمودـ و هم چنين غنائم و فوايد بسيارى كه آن را به دست مىآوريد.))
خلاصه اين كه احكام بيعت, داراى بحث هاى گوناگون است, از جمله اين كه يك نوع مشاركت مردم با حكومت و پشتيبانى آن ها از حكومت است, كه اگر چنين پشتيبانى نباشد, حكومت در خطر سقوط قرار مى گيرد. به اين ترتيب مشاركت مردم در پاس دارى از حكومت نقش سرنوشت ساز دارد و ماهيت آن تعهد اطاعت و يارى است كه در مقام اجرا ـ نه انتخاب ـ نقش اصلى را ايفا مى كند.
مساله ديگر در اسلام, مساله مشورت است كه از مهم ترين مسائل اسلامى مى باشد, خداوند به پيامبرش چنين فرمان مى دهد: ((و شاورهم فى الامر;(11) در امور با مسلمانان مشورت كن.)) وهنگام بيان اوصاف برجسته مومنان مى فرمايد: ((و امرهم شورى بينهم;(12) كارهايشان با مشورت در ميانشان صورت مى گيرد.))
روايات بى شمارى از پيامبر(ص) و امامان معصوم (ع) در تشويق به مشورت وارزش آن رسيده, از جمله پيامبر (ص) فرمود: ((اذا كان امرائكم خياركم, و اغنيائكم سمحائكم, و امركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها, و اذا كان امرائكم شراركم, و اغنيائكم بخلائكم, و لم يكن امركم شورى بينكم فبطن الارض خير لكم من ظهرها;(13) هر گاه زمام داران شما نيكانتان باشند, و ثروت مندان شما سخاوتمندانتان, و كارهاى شما با مشورت انجام گيرد, در اين موقع روى زمين (زندگى) براى شما از زير زمين (مرگ) بهتر است, ولى اگر زمام داران شما از بدان شما, و توان گران شما از بخيلان باشند, و كارهايتان از روى مشورت نباشد, مرگ براى شما بهتر از زندگى است.))
نتيجه اين كه: اصل مشورت نيز بيان گر مشاركت مردم در مسايل مهم اسلامى است, و حاكى است كه اسلام به آراى مردم احترام نهاده است, بنابر اين دو مساله بيعت و مشورت دليل آن است كه حضور مردم در صحنه لازم و ضرورى است, چنان كه در سيره پيامبر (ص) و امامان (ع) موارد بسيار ديده شده كه با مردم مشورت مى كردند, و مردم با آنها بيعت مى نمودند و…, ولى اين به آن معنى نيست كه مساله رهبرى حتما بايد با انتخابات انجام گيرد, بلكه به اين معنى است كه مشاركت فكرى و عملى مردم پشتوانه خوبى براى حفظ نظام و اجراى اهداف رهبرى است كه اگر اين پشتيبانى نباشد, استقرار حكومت و رهبرى در بحران هاى شديد, در مخاطره قرار خواهد گرفت, و در ميان آنان كه شرايط ولايت را دارند اولويت با كسى است كه با انتخاب اكثريت مردم كه حاكى از پشتيبانى آنها است همراه باشد.

پاسخ به يك سوال
در اين جا اين سوال پيش مىآيد كه قرآن در آيات متعدد, اكثريت و پيروى از اكثريت را نكوهش كرده گاه مى فرمايد: ((اكثرهم لايعقلون; اكثر آن ها نمى فهمند)) (مائده – 103) و زمانى مى فرمايد:((اكثرهم لايعلمون; بيش تر آن ها نادانند.)) (انعام – 37) و در مورد ديگر مى فرمايد: ((اكثرهم فاسقون; بيش تر آن ها فاسق و منحرف هستند.)) (توبه – 8) و امثال اين ها كه در قرآن بسيار است .
بنابر اين, اكثريت مردم, در مساله رهبرى و حكومت داراى نقشى نخواهند بود; بلكه مردود هستند.
پاسخ آن كه: اين ضمائر (بيش تر آن ها نمى فهمند و…) با توجه به قبل و بعد آيات, به افراد مشرك و آلوده كه نادان و متعصب بودند, باز مى گردد, و كارى به اكثريت مومنان ندارد, آرى تنها از اين آيات مى توانيم استفاده كنيم كه اكثريت كيفى از مسلمانان, سرنوشت ساز هستند و بايد در همه جا حضور و ظهور داشته باشند, ولى اكثريت بدون كيفيت مانند اكثريت منحرف, نه تنها مفيد نيست, بلكه خطر ساز نيز خواهند بود. بايد با كارهاى فرهنگى و… اكثريتى پرتلاش و متعهد ساخت, كه پشتوانه استوار و خلل ناپذير براى نظام خواهندبود. چنان كه در تاريخ زندگى پيامبر(ص) آمده ; با اين كه آن حضرت عقل كل بود, در موارد مشورت به راى اكثريت مسلمانان احترام مى گذاشت, از جمله در ماجراى جنگ احد بااين كه نظريه اش اين بود كه سپاه اسلام در مدينه بمانند و با دشمن بجنگند, نظريه اكثريت را كه مى گفتند از مدينه خارج شوند, برگزيد, و با آن ها به بيرون مدينه براى جنگ با كافران رفت. (14)
به اميد آن كه هميشه داراى اكثريتى متعهد و وفادار باشيم, و با پشتيبانى فكرى و عملى آنها, مساله رهبرى و نظام را از هرگونه خطرها بيمه نماييم.
و بر همين اساس در زندگى اميرمومنان على (ع) پس از رحلت پيامبراكرم (ص) مى بينيم با اين كه او خليفه و جانشين حقيقى پيامبر (ص) بود, ولى وقتى كه مردم به سوى ديگران رفتند, در تاريخ آمده: ابو سفيان كه از سران قبيله بنى اميه بود نزد عباس عموى پيامبر(ص) آمد و گفت: ((حكومت را از خاندان بنى هاشم بيرون بردند و در ميان طايفه بنى تيم (كه ابوبكر از آن طايفه بود) قرار دادند, و پس از او, اين مرد خشن (اشاره به عمر) آن را در طايفه خود (قبيله بنى عدى) قرار مى دهد, نزد على (ع) برو و بگو ما آماده ايم تا با تو بيعت كنيم…))
عباس پيام ابوسفيان را به حضرت على (ع) رساند, حضرت على (ع) در پاسخ به ذكر مطالبى پرداخت از جمله فرمود: ((مجتنى الثمره لغير وقت ايناعها كالزارع بغير ارضه ;(15) آن كسى كه ميوه را پيش از وقت رسيدنش بچيند همانند كشاورزى است كه بذر را در كوير و شورزار پاشيده است.))
اشاره به اين كه هنوز آن مردمى كه اجتماع كنند و با من بيعت كرده و از من پشتيبانى نمايند, فراهم نشده اند, اجراى حكومت اسلامى نياز به حضور مردم دارد. بنابر اين مردم سالارى در اسلام, به عنوان پشتوانه بودن مردم است, نه به عنوان يك اصل انتخاب گر منهاى خدا.
در پايان نظر شما را به فرازى از خطبه اميرمومنان على (ع) كه در آن توجه خاص به نيروهاى مردمى شده جلب مى كنيم:
((ايها الناس ان لى عليكم حقا و لكم على حق, فاما حقكم على فالنصيحه لكم, و توفير فيئكم عليكم, و تعليمكم كى لا تجهلوا, و تاديبكم كيما تعملوا. و اما حقى عليكم فالوفإ بالبيعه, و النصيحه فى المشهد و المغيب, و الاجابه حين ادعوكم, و الطاعه حين آمركم;(16) اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقى است, اما حق شما بر من آن است كه از خيرخواهى شما دريغ نورزم, و بيت المال شما را در راه شما به مصرف برسانم, و شما را تعليم دهم تا از جهل و نادانى نجات يابيد و تربيتتان كنم تا فراگيريد. و اما حق من بر شما اين است كه در بيعت خويش با من وفادار باشيد, و خيرخواهى را در آشكار و نهان از دست ندهيد, هر گاه شما را فرا خوانم, اجابت نماييد; و هر گاه به شما فرمان دادم, از فرمانم اطاعت نماييد.))
پى نوشت ها:
1 ) آيت الله مكارم شيرازى و جمعى از محققان, پيام قرآن, ج 10,ص 49و 50.
2 ) انعام (6) آيه 57, يوسف (12) آيه 40 و 67.
3 ) ص (38) آيه 26.
4 ) نسإ (4) آيه 60.
5 ) ومن لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون (مائده]5[ آيه 44… فاولئك هم الظالمون (مائده ـ 45)… فاولئك هم الفاسقون (مائده ـ 47).
6 ) مائده (5) آيه 49.
7 ) شورى (42) آيه 10.
8 ) سيدرضى, نهج البلاغه, خطبه 3.
9 ) فتح (48) آيه 10.
10 ) كامل ابن اثير, ج 1, ص 510 تا 513, سيره ابن هشام, ج2, ص 320, الغدير, ج 7, ص 264.
11 ) آل عمران (3)آيه 59.
12 ) شورى (42)آيه 38.
13 ) ابو محمد, حسن بن على حرانى, تحف العقول ترجمه شده, ص39.
14 ) مغازى واقدى, ج 1, ص 444.
15 ) نهج البلاغه, خطبه 5, شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 1, ص 219.
16 ) همان, خطبه 34.

/

امام خمينى ، اصول و ارزشها3

 

امام خمينى, اصول و ارزشها (3)
سخنى با رسانه هاى گروهى
مسإله آزادى مطبوعات

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 


 

همان گونه كه به طور مكرر گوشزد شده است, در سال امام خمينى ـ سلام الله عليه ـ نبايد تنها به شعار, بسنده كرد. آن چه بزرگداشت آن پيشواى عظيم و مجدد اسلام ناب محمدى(ص) است, در حقيقت چيزى جز احترام و پاىبندى به انديشه هاى والاى امام و تمسك به حبل الله متين و راه استوار او نيست. انديشه هايى كه عصاره اى است از معارف و معرفت دينى كه در انقلاب اسلامى تبلور يافته و اگر لحظه اى غفلت روا داريم خودفروختگان و خناسان و از خدا بى خبران آن را به باد فنا خواهند داد. آن گاه به تدريج هويت ما را مسخ خواهند نمود. چنان كه آثار آن به وضوح مشاهده مى شود و فضاى مطبوعاتى گواه آن است.
كسانى كه امروز نان انقلاب را مى خورند و بدون اين كه سرمايه گذارى براى آن كرده باشند, خود را به ناحق طلب كار نظام مى دانند; آنان كه از نام حضرت امام و عنوان انقلاب اسلامى خرج مى كنند, بايد بدانند رياكارى و ظاهرسازى آنان دير يا زود رنگ مى بازد و شعبده هايى كه با اهل راز عرضه نموده اند, در بازى چرخ و قلمرو تقدير, باطل و افشا مى گردد و به همان راه خيانت كاران پيشين رهسپار خواهند شد.
مسئله اى كه اين روزها موجب دل مشغولى دل سوزان انقلاب شده, شكسته شدن حدود و ثغور آزادى و سوء استفاده قلم به دست ها از اين نعمت الهى است. انقلابى كه ثمره خون شهيدان است و مشتى فرصت طلب آن را ملك طلق خود مى دانند و با سفسطه كارى و غوغاسالارى مى خواهند جو را براى تركتازى دشمنان ملت آماده سازند.
در اين مقال نيز سخن را بر محور آزادى, به ويژه آزادى مطبوعات اختصاص مى دهيم:
نقش رسانه ها و وسايل ارتباط جمعى, در عصر كنونى كه به ((عصر ارتباطات)) موسوم است و دنيا را ((دهكده جهانى)) ناميده اند, از هر زمان ديگر بيش تر است, و تإثير آن را در سرنوشت ملت ها و جهت دهى فرهنگ و تمدن, به دشوارى مى توان به وصف آورد. دولت هاى استكبارى, پس از تسليحات نظامى, بيش ترين بودجه را به تبليغات و كنترل افكار عمومى, اختصاص مى دهند. آنان مردم جهان را با شيوه هاى جنگ روانى, بمباران تبليغاتى مى كنند و خبرگزارىهاى مشهور غرب عمدتا در قبضه امپرياليسم و صهيونيسم است و در جهت منافع نامشروع جهان استكبارى هدايت مى شوند. آنان از طريق ماهواره, راديوها, تلويزيون, فيلم, سينما, نوار ويديويى و كاست, مجله, روزنامه و بنگاه هاى خبررسانى و موسسات محافل فرهنگى و روابط تجارى و سياسى و هر وسيله ممكن ديگر مى كوشند, مغز و تفكر بيش از پنج ميليارد مردم جهان را شست و شو دهند و به عرصه مسخ هويت بكشانند.
در اين ميان تبليغات ضد اسلامى, از شدت بيش ترى برخوردار است و پس از پيروزى انقلاب اسلامى شكل جدىترى به خود گرفته است. بنگاه هاى خبرى و تبليغاتى بيش ترين توجه خود را به آن معطوف داشته و مى كوشند چهره اسلام را در ديد ملت ها مشوه جلوه دهند و اين آيين رهايى بخش را به محاصره درآورند. آنان در اين توطئه شوم از هر تهمت و ناروا و جسارت و گستاخى و بدآموزى فروگذار نكرده و نمى كنند و مع الاسف پاره اى عناصر خودى نيز مهره دست آنها شده اند.
حضرت امام راحل(ره) با اشاره به توطئه هاى تبليغاتى بيگانگان و عوامل وابسته به آن ها از طريق رسانه ها در وصيت نامه سياسى ـ الهى خود يادآور شده اند:
((راديو تلويزيون و مطبوعات و سينماها و تئاترها از ابزارهاى موثر تباهى و تخدير ملت ها, خصوصا نسل جوان بوده است. در اين صد سال اخير بويژه نيمه دوم آن چه نقشه هاى بزرگى از اين ابزار, چه در تبليغ ضد اسلام و ضد روحانيت خدمتگزار و چه در تبليغ استعمارگران غرب و شرق كشيده شد و از آن ها براى درست كردن بازار كالاها خصوصا تجملى و تزيينى از هر قماش, از تقليد در ساختمان ها و تزيينات و تجملات آنها و تقليد در اجناس و نوشيدنى و پوشيدنى در فرم آن ها استفاده كردند به طورى كه افتخار بزرگ فرنگى بودن در تمام شئون زندگى از رفتار و گفتار و پوشش هر فرم آن بويژه در خانم هاى مرفه يا نيمه مرفه بود و در آداب معاشرت و كيفيت حرف زدن و به كار بردن لغات غربى در گفتار و نوشتار به صورتى بود كه فهم آن براى بيش تر مردم غير ممكن و براى هم رديفان نيز مشكل مى نمود. فيلم هاى تلويزيون از فرآورده هاى غرب يا شرق بود كه طبقه جوان زن و مرد را از مسير عادى زندگى و كار و صنعت و توليد و دانش منحرف و به سوى بى خبرى از خويش و شخصيت خود و يا بدبينى و بدگمانى به همه چيز خود و كشور خود, حتى فرهنگ و ادب و مآثر پرارزش كه بسيارى از آن با دست خيانت كاران و سودجويان به كتابخانه ها و موزه هاى غرب و شرق منتقل گرديده است.
مجله ها با مقاله ها و عكسهاى افتضاح بار و اسف انگيز و روزنامه ها با مسابقات در مقالات ضدفرهنگى خويش و ضد اسلامى, با افتخار, مردم بويژه طبقه جوان موثر را به سوى غرب يا شرق هدايت مى كردند…))(صحيفه نور, ج21, ص195)
اين بود وضعيت مطبوعات و رسانه ها در رژيم ستم شاهى كه حضرت امام, در بخشى از وصيت نامه سياسى ـ الهى خود بدان پرداخته اند كه عين آن را براى خوانندگان گرامى آورديم تا به ارزيابى بنشينند كه آيا آن ماجرا يا بخشى از آن امروزه در برخى مطبوعات و برخى فيلم ها حتى بعضا در فيلم هاى تلويزيونى, رخنه نكرده است؟!
آن گاه حضرت امام روى سخن را به سوى مسئولان نظام و مجلس و دولت و دستگاه قضايى كشور, متوجه نموده و مى فرمايد:
((اكنون وصيت من به مجلس شوراى اسلامى در حال و آينده و رئيس جمهور و روساى جمهور مابعد و به شوراى نگهبان و شوراى قضايى و دولت در هر زمان آن است كه نگذارند اين دستگاه هاى خبرى و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند. و بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربى آن كه موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى شود, از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانى ها و كتب و مجلات برخلاف اسلام و عفت عمومى و مصالح كشور حرام است. بر همه ما و همه مسلمانان جلوگيرى از آن ها واجب است و از آزادىهاى مخرب بايد جلوگيرى شود و از آن چه در نظر شرع حرام و آن چه بر خلاف مسير ملت و كشور اسلامى و مخالف با حيثيت جمهورى اسلامى است به طور قاطع اگر جلوگيرى نشود, همه مسئول مى باشند, و مردم و جوانان حزب اللهى اگر برخورد به يكى از اين امور مذكور نمودند, به دستگاه هاى مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهى نمودند خودشان مكلف به جلوگيرى هستند, خداوند تعالى مددكار همه باشد.))(صحيفه نور, ج21)
تفاوت بسيار مهم اين بخش از وصيت نامه درباره رسانه ها و مطبوعات در چند عنوان خلاصه مى شود:
ـ مسئوليت مسئولان كشور;
ـ حرمت و محكوميت آزادى به شيوه غربى;
ـ مسئوليت همه مردم در اين جريان ها.
1ـ مسئوليت مسئولان كشور از مجلس قانون گذارى و دولت و رياست جمهورى گرفته, تا شوراى نگهبان و نهاد قضايى در خصوص مطبوعات و رسانه هاى گروهى, در مرحله نخست مورد تإكيد امام راحل قرار گرفته است و اين درست مسئله روز ما است.
اين روزها, سخن از قانون مطبوعات است كه در مجلس شوراى اسلامى به بحث نهاده شده, مسئوليت نمايندگان مجلس است كه قاطع و استوار و در عين حال منطقى و حساب شده, قانون مطبوعات را بررسى كنند; كاستى هاى آن را رفع نمايند, و به گونه اى كه نتواند مورد سوء استفاده فرصت طلبان قرار گيرد, تدوين و تكميل نموده و همه نمايندگان يك دل و يك جهت حرف آخر را طبق مصلحت نظام و مصلحت اسلام بزنند و شوراى نگهبان نيز آن را مورد تإييد قرار دهند و مقامات دولتى و به ويژه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در اجراى قاطعانه آن بكوشند كه هرگونه برخوردى با متخلفان مطبوعات مى شود, قانونى و بر اساس موازين شرع و مصالح نظام اسلامى باشد, چنان كه دستگاه هاى قضايى و داورى نيز نبايد تساهل و تسامح در تشخيص مجرميت متخلف روا دارند و فعال و مداوم مسئوليت خويش را ايفا كنند.
يكى از مشكلات اجرايى قانون درباره مطبوعات تعدد نشريات است كه در حال حاضر, به شيوه نه چندان ضرورى در حال رشد و تكثر است. اين امر سبب مى شود كه رسيدگى و دقت در محتواى مطبوعات با دشوارى و كندى انجام شود, اما به لحاظ اهميت موضوع و با توجه به توصيه هاى موكد امام راحل و عنايت و توجهى كه مقام معظم رهبرى در حال حاضر به اين مطلب دارند و توقعى كه ملت دارد و حساسيتى كه وضع مطبوعات امروزه در افكار و اذهان ملت و حوزه ها و عالمان و فقيهان ايجاد كرده كمترين قصور و تقصير در رسيدگى به وضع مطبوعات و رسانه ها غير قابل گذشت است و بايد با آن برخورد شود.
2ـ آزادى به شيوه غربى كه اين روزها در كشور رائج شده و گروهى سنگ آن را به سينه مى زنند و براى آن اشك تمساح مى ريزند. همان گونه كه مكرر گفته شده و قانون اساسى نيز بر آن تصريح دارد, محدوده آزادى مصالح نظام و موازين اسلام است. اگر آزادى از اين محدوده گذشت, به مرز نامشروع مى رسد و اين همان چيزى است كه در وصيت حضرت امام(ره), عنوان حرام به آن داده شده است و بايد از آن جلوگيرى شود. كيست كه نداند در مقطع اخير و در ماه هاى اخير لجام مطبوعات گسيخته شده و هر قلم به دستى هر آن چه دل خواه او است مى نويسد, بدون اين كه مقدسات اسلام و انقلاب و سرنوشت كشور را در نظر گيرد. اين در حالى است كه اين مطبوعات و روزنامه ها و هفته نامه ها از خون اين ملت رنج ديده تغذيه مى كنند و صفحات خود را رنگين مى سازند. هم سويى برخى از اين رسانه ها را با دستگاه هاى خبرى غرب و بلندگوهاى استكبارى هر فرد آگاهى مى فهمد.
پس در اين جا اين سوال مطرح است كه هماهنگ كننده اين جريان از داخل و خارج و رسانه هاى صهيونيستى و امپرياليستى و برخى جريان هاى مطبوعاتى داخل, چه كسانى هستند؟
آيا كسى ترديد دارد كه اين هم سويى, جزو يك حمله شوم فرهنگى و خبرى است كه به اجرا درمىآيد و عده اى ساده دل و در كسوت خودى نيز, بازى اين توطئه ها را خورده و عملا كارگزار اين جريان شده اند؟
در هر حال, اين گونه آزادى, در منطق سعى و انديشه اسلامى و بنيان گذار جمهورى اسلامى از نظر عقل و شرع حرام است و نبايد به آن مجال داده شود و مرتكبان آن بايد طبق قانون شرع و با روحيه انقلابى مواخذه و مجازات شوند و از هياهوى تبليغاتى و غوغاسالارى داخل و خارج نبايد هراسيد كه اين سلاح زنگ خورده در پيشگاه ملت, اثرى ندارد.
آن چه امروزه به عنوان آزادى دستاويز مهاجمان به اسلام و انقلاب شده است و به فرموده حضرت امام: ((الان آزادى پيش بعضى از اشخاص ملعبه شده است كه هر چه دلشان مى خواهد بنويسند و هر چه دلشان مى خواهد بايد بگويند.))
(صحيفه نور, ج13, ص252)
در حقيقت امام راحل, اين سخن را براى امروز ما گفته اند كه فضاى مطبوعاتى كشور عرصه جولان نااهلان و خائنان شده و خود را طلبكار همه مى دانند و از آزادى كه خود در به دست آوردن آن سهمى نداشتند, سوء استفاده مى كنند.
شگفت آن كه برخى, مطبوعات كنونى را شاخص توسعه سياسى و بالندگى مى دانند. بدون آن كه براى آن ملاك و معيارى مشخص كرده باشند و به حجم مطبوعات و كميت مى انديشند, بدون آن كه به كيفيت و هم سويى آن با آرمان هاى صاحبان اصلى انقلاب و نظام توجه داشته باشند.
3ـ تكليف و مسئوليت شرعى, در قبال اين وضع اسفبار نكته سومى است كه حضرت امام بر آن تإكيد فرموده اند. اين تكليف هر چند متوجه هر مسلمانى است كه به حكم وظيفه نهى از منكر مى بايست در برابر ناروايى ها بايستد و كوتاهى در آن مستوجب عقوبت الهى است, اما در مرحله نخست متوجه مسئولان امر است كه از طريق قانون و در قالب مديريت صالح به انجام آن همت ورزند. در اين صورت, نيازى به دخالت ديگران نيست, اما همان گونه كه حضرت امام تصريح فرموده اند, اگر مسئولان امور پس از تذكرات لازم به وظيفه خود اقدام نكردند, اين مسئوليت از دوش ديگران برداشته نيست و خود بايد رإسا وارد عمل شوند.
در اين جا به مسئولان امور مطبوعاتى جدا تذكر داده مى شود كه به اين امر مهم توجه كنند تا نياز به دخالت ديگران نباشد و از خشم ملت و امت حزب الله بهراسند و رضاى توده هاى مسلمان و خداجوى را به خشنودى مشتى ليبرال كه هدفى, جز خدمت به اربابان خارجى خود يا به شكست كشاندن انقلاب اسلامى ندارند, نفروشند و بدانند دفاع از ارزش هاى اسلامى بهايى است كه بايد در قبال الطاف الهى و فداكارى ملت بپردازند و قصور در آن خشم خداى را در پى دارد.

/

اخلاق عملى و الگوهاى آن

اخلاق عملى و الگوهاى آن

آيه الله عباس محفوظى

 

 

يكى از دانش هاى مفيد, علم ((اخلاق)) است. اين واژه, جمع ((خلق)) است به معناى خوى, طبع, سجيه و عادت.
موضوع اين علم رفتار و كردار آدمى است. همه عالمان و دانشوران و فيلسوفان از روزگاران كهن تا به امروز به اين رشته از دانش, علاقه و دل بستگى داشته اند و هر يك به نحوى در باب آن سخن گفته اند.
اما اخلاق بر دو نوع است: نظرى و عملى. اخلاق نظرى درباره پايه ها و مبانى اخلاق, مفهوم تكليف اخلاقى و مسائلى از اين دست, بحث مى كند ; يعنى مباحثى كه مستقيما به فعل اخلاقى مربوط نمى شود, اما اخلاق عملى مستقيما به خود عمل مربوط است, انجام عمل احسان, پرهيز از دروغ, غيبت, بهتان, احترام به پدر و مادر و مسائلى از اين قبيل كه به قصد قربت انجام مى شود در حوزه اخلاق عملى است.
آن چه كه براى شخص مومن ارزش مند است اخلاق عملى است, زيرا تا عمل خير با نيت خالص, انجام نگيرد, رشد و كمال و فلاح محقق نخواهد شد. هرچه ما در باره اخلاق و يا عرفان نظرى تفحص كنيم, جز انبوهى از اطلاعات و معلومات چيزى نصيبمان نخواهد شد, زيرا كه قلب و دل ما از آن ها بى بهره است فقط چاقى و فربهى ذهن, صورت گرفته است.
اين سخن به معناى بى ارجى و بى منزلتى عرفان و اخلاق نظرى نيست, چرا كه آن هم در جاى خود مغتنم است, بلكه سخن در راه نجات و مسير رشد و برآمدن انسان است. شك نيست كه جمع بين اخلاق نظرى و عملى, بسيار پسنديده است و آدمى را مسلط مى كند, اما تقيد بر عمل و سلوك در مسير اخلاق عملى است كه انسان را از دره هاى هولناك دنيا و آخرت, نجات مى دهد.
سالك در مسير اخلاق عملى, به دنبال الگو است تا بتواند از او سرمشق بگيرد و طى طريق نمايد. در مكتب ما چهارده معصوم پاك ـ عليهم السلام ـ بهترين الگو براى سلوك و گام زدن در وادى اخلاق عملى هستند; همان هايى كه خداوند متعال آنان را پاك گردانيد و سپس اسوه قرار داد. از اين رو است كه در اين مقاله, اشاره اى كوتاه به اين الگوهاى اخلاق عملى مى افكنيم.
در كلمات قصار امام على بن ابى طالب (ع) در نهج البلاغه آمده است كه امام مى فرمايد: ((من نصب نفسه للناس اماما فليبدإ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تاديبه بسيرته قبل تاديبه بلسانه و معلم نفسه و مودبها احق بالاجلال من معلم الناس و مودبهم; (1) هر كه خود را پيشواى مردم خواهد, بايد كه پيش از ادب كردن ديگران به ادب كردن خود بپردازد و بايد كه ادب كردن ديگران به كردار باشد, نه به گفتار. كسى كه آموزگار و ادب كننده خويش است, سزاوارتر به تعظيم است, از آن كه آموزگار و ادب كننده مردم است.))

امام صادق (ع)
امام صادق (ع) فرمود: شيعيان ما وقتى كه در كوچه و بازار راه مى روند و مردم آن ها را مى بينند به ما رحمت و درود مى فرستند و معناى شيعه اين است كه اين ها با عمل ديگران را درس مى دهند نه اين كه در گفتار خوب صحبت كنند, حرف بزنند, وعظ و پند و موعظه بدهند, اما به قول خواجه شيرازى: ((چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند)).
از امام صادق يا امام باقر ـ عليهماالسلام ـ پرسيدند: معنى اين آيه چيست؟ ((اتقواالله حق تقاته)) امام فرمود: (( يطاع و لا يعصى ; فرمان خدا را ببرد و عصيان خدا را نكند)).

موسى و خضر
در يك داستان كه در سوره كهف آمده است داستان خضر و موسى است كه حضرت موسى (ع), بالاى بلندى ايستاده بود و مردم را موعظه مى كرد, بنى اسرائيل پاى صحبتش نشسته بودند, حضرت نگاهى به اين جمعيت انداخت, حالتى به او دست داد, فرشته وحى نازل شد, با ديدن اين جمعيت به خود باليدى, بايد هنوز درس بياموزى حركت كن. موسى حركت كرد, در كنار صخره اى مشاهده كرد كه دور صخره همه اش سبز و خرم است و مردى نشسته است, بعد از سلام و احوال پرسى گفت: پيش شما آمده ام كه تعليمم بدهى, چيزى ياد بگيرم. اولين سوالم اين است كه: يا خضر (ع) چه كردى به اين مقام رسيدى كه من بايد شاگردى تو را بكنم؟ در جواب گفت: معصيت خدا را نكردم, آن چه گفت عمل كردم و از محرمات پرهيز نمودم. واقعا اگر انسان نافرمانى خدا را نكند به مقامات بالايى مى رسد.
در دل آدمى دو چيز با هم جمع نمى شود: هم خدا و هم هواى نفس. چطور اميرالمومنين (ع) در اين دعاى صباح مى فرمايد: خدا نكند اين پرده ها دور دل مرا گرفته باشد. آيا حجاب ها دور دل مرا نگرفته است آيا خود علم, حجاب نيست؟ مگر علم تنها انسان را آدم مى كند. ضرب المثلى است كه مى گويند:((ملا شدن چه آسان, آدم شدن چه مشكل)), برخى از بزرگان هم اين ضرب المثل را اين گونه گفته اند كه:((عالم شدن چه مشكل, آدم شدن محال است)). حضرت امام ـ ره ـ ضرب المثل را از قول استاد عرفان خود, مرحوم آيه الله شاه آبادى, تكرار مى كردند. چرا عالم شدن مشكل است؟ چون همين علم باعث بدبختى انسان مى شود كه چرا به من آيه الله نگفتيد, چرا مرا جلو نينداختيد, چرا او جلو افتاد و زد و برد, چرا من عقب مانده ام؟ اين حجاب ها است كه انسان را بيچاره مى كند.
نامه يك معلم اخلاق
جوانى به معلم اخلاقى نامه اى نوشته بود و از او خواسته بود كه براى قدم برداشتن در راه كمال چه عملى انجام دهد؟ جواب نامه داده شد, بعد از دريافت نامه به منزل ما آمد, گفتم: آيا عطشت مرتفع شده؟ گفت: نه, من نامه نوشتم, ولى جواب خيلى مختصر بود. گفتم چه بود؟ گفت: جواب اين جمله بود: راه رسيدن به كمال دو چيز است: تعبد و تجنب ; يعنى انسان عبادت خدا را بكند و از گناه پرهيز بكند, همين و بس.
من شرفياب محضر مبارك آن عارف و آن معلم اخلاق شدم و عرض كردم: شما جواب نامه را به اختصار نوشته ايد. فرمود: چه نوشته ام؟ من عين عبارت نامه را خواندم. فرمود: همين است, غير از اين چيز ديگرى نيست. البته اصل اين سخن از مرحوم ميرداماد است و به ملا صدرا در همان جلسه اول گفت: راه رسيدن به كمال, فقط بندگى حضرت حق است.

اخلاق هاى عملى در كربلا
نمونه هاى فراوانى از اخلاق عملى را در حادثه كربلا مى توان ديد; يك نمونه آن وقتى است كه امام حسين (ع) خواست از كنار جسد على اكبر (ع) بلند شود, حضرت زينب (س) بسيار بى تابى مى كرد و ضجه ها مى زد, كسانى كه نمى شناختند, مى پنداشتند كه مادر حضرت على اكبر است. اما وقتى كه به همين حضرت زينب(س) خبر شهادت فرزندش را دادند و او را به سوى خيمه آوردند, هيچ عكس العملى از خود نشان نداد و حتى از خيمه هم بيرون نيامد. بعدها پرسيدند چرا از خيمه بيرون نيامدى؟ فرمود: مى ترسيدم اگر از خيمه بيرون بيايم دل برادرم منقلب بشود! آرى, اين صفت معلم است كه با عمل خود به ديگران درس مى دهد.
حضرت امام زين العابدين (ع) مى فرمايد: ديدم عمه ام زينب در شب يازدهم نماز شب را نشسته مى خواند, پرسيدم: عمه چرا نشسته نماز مى خوانى؟ فرمود: چه كنم زانوانم ديگر قدرت ندارد. اين همان اخلاق عملى است.
شخصى مى گويد: روزى ميهمان امام مجتبى(ع) بودم, گفتم به مسجد بروم و دو ركعت نماز بخوانم, پيرمردى را ديدم گوشه اى ايستاده به من تعارف كرد, به كنارش رفتم, دست برد زير عبا و چيزى بيرون آورد, درش را بازكرد. ديدم نانى را به من تعارف كرد, نان را برداشتم, ديدم با دست نمى توانم آن نان را بشكنم. رو به پيرمرد كرده گفتم: آقا اين نان چيست كه آن را اين چنين بسته اى؟ فرمود: بسته ام كه نكند فرزندانم كه علاقه و محبت به من دارند, يك مقدار روغن به اين نان بمالند تا لذيذ بشود. اين على(ع) است و اين درس اخلاق عملى است.
((اتقوا الله فى الخلوات فان الناظر هوالله)) در خلوت هم از معصيت پرهيز كن. چرا؟ ناظر چه كسى است؟ در روايتى امام هفتم(ع) مى فرمايد: به گناه كوچكت به كوچكى نگاه نكن, ببين كه نافرمانى و معصيت چه كسى را انجام مى دهى, خدا را نافرمانى مى كنى ولو كوچك باشد.
((لقد كان لكم فى رسول الله إسوه حسنه)) اين ها اسوه هاى ما هستند, اين ها پيشوايان ما هستند. ((اولئك آبائى فجئنى بمثلهم)) نفس انسان از همه چيز براى ما عزيزتر است, نفس را مى خواهيم. اين نفسى كه زين العابدين(ع) در دعاى ابى حمزه عرضه مى دارد: ((خدايا من به خاطر كدام لحظه ام اشك بريزم, كدام ساعتم, آيا براى خاطر آن لحظه اى كه در تاريكى قبر مى گذارند, در آن وحشتكده, آن جا, يا براى آن لحظه اى كه بايد از قبر خارج شوم. ((ابكى لخروجى عريانا)) يا به خاطر برهنه محشور شدن اشك بريزم. ((انظر مره عن يمينى و مره عن شمالى فاذ الخلائق فى شان غير شانى, مردم را به فكر خودشان مى بينم. ((لكل امرء يومئذ شان يغنيه)). آن ساعت را گريه كنم, اشك بريزم, كدام لحظه؟ آيا اين لحظات را ما در پيش نداريم. اميرمومنان (ع) فرمود: ((فان امامكم عقبه كوودا))(2) ما گردنه ها داريم, اين صراط را كه مى گويند اين صراط از دنيا كشيده شده است.
مرحوم علامه طباطبايى (ره) در جلد اول تفسير الميزان در ذيل ((اهدناالصراط المستقيم)) مى نويسد: ((اين صراط از دنيا كشيده شده, از اين صراطى كه از مو باريك تر است.)) بعضى با مختصرى از جلوه هاى دنيا دين خود را مى فروشند و به ((صراط)) و ((روز حساب)) توجه اى ندارند.
قرآن مجيد مى فرمايد: فرداى قيامت جلوى پرده را نگاه كن, يك چيزى شيشه مانند, جهنمى ها, بهشتى ها را مى بينند, آن ها را نگاه مى كنند, همه در ناز و نعمت خوشند ((يطوفون عليهم ولدان مخلدون باكواب و اباريق و كإس من معين)) (3) اين همه نعمت در اختيار اين ها است, جهنمى ها مى بينند كه هم كلاسى اش در بهشت نعيم است اما اين, در اين طرف است. قرآن مى فرمايد:((الم نكن معكم)) جهنمى ها داد مى زنند آقايان بهشتى ها آيا ما در دنيا با شما نبوديم؟ زن به شوهر, شوهر به زن مى گويند مگر ما در دنيا باهم نبوديم؟ ((قالوا بلى)) بوديم, ((و لكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى))(4) هواى نفس, شما را مغرور كرد, مقام, تو را مغرور كرد. بچه ها را ديده ايد, وقتى كه دست بچه ها را بگيرى و جلوى مغازه اسباب بازى فروشى ببرى, هر كدام چيزى مى خواهند وبه همان چيز هم دلخوشند, ما هم حالت همان بچه ها را داريم, مقام, مثل همان عروسك يا ماشين كوكى است كه بچه به او دلخوش است.

پى نوشت ها:
1 ) نهج البلاغه, كلمات قصار, ش 73.
2 ) نهج البلاغه, خطبه 214, نامه 31 و 62.
3 ) واقعه, آيه 18.
4 ) حديد, آيه 14.

/

سخنان معصومان عليهم السلام اوصاف مومن

سخنان معصومان
اوصاف مومن

 

 

رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((ود المومن للمومن فى الله من اعظم شعب الايمان, إلا من إحب فى الله وابغض فى الله واعطى فى الله و منع فى الله فهو من اصفيإ الله.))(1)
دوستى مومن با مومن براى رضاى خدا از بزرگ ترين شاخه هاى ايمان است, هان هر كس دوستى و دشمنى و بخشش و دريغش, همه در راه كسب رضاى خدا باشد از برگزيدگان خداوند است.

رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم: ((اول ما يبشر به المومن ان يقال له ابشر ولى الله برضاه والجنه, قدمت خير مقدم قد غفر الله لمن شيعك واستجاب لمن استغفرلك و قبل من شهدلك.))(2)
نخستين بشارتى كه به مومن داده مى شود اين است: اى ولى خدا! مژده باد بر تو رضوان خدا و بهشت جاويدان, مقدمت گرامى, خداوند تشييع كنندگان تو را بخشيد و كسانى را كه براى تو طلب آمرزش كردند, اجابت فرمود و شهادت كسانى را كه به نفع تو شهادت دادند پذيرفت.

امام على عليه السلام: ((للمومن ثلاث ساعات: فساعه يناجى فيها ربه و ساعه يرم معاشه و ساعه يخلى بين نفسه و بين لذتها فيما يحل و يجمل.))(3)
مومن را سه ساعت است: ساعتى كه در آن با پروردگارش به راز و نياز است, و ساعتى كه در آن زندگانى خود را كارساز است و ساعتى كه با لذت هاى حلال و نيكو دمساز است.

امام باقر عليه السلام: ((ان المومنين اذا التقيا فتصافحا, إقبل الله عزوجل عليهما بوجهه و تساقطت عنهما الذنوب كما يتساقط الورق من الشجر.))
دو مومن (4)هرگاه با يكديگر ديدار كنند و با هم دست دهند, بى ترديد خداوند عزوجل به آن دو توجه كند و گناهان آن دو بريزد بسان ريزش برگ از درخت.

امام باقر عليه السلام: ((المومنون فى تبارهم و تراحمهم و تعاطفهم كمثل الجسد اذا اشتكى تداعى له سائره بالسهر و الحمى.))(5)
مومنان در نيكى كردن و مهربانى و دلسوزى نسبت به يكديگر هم چون يك پيكرند كه اگر عضوى از آن دردمند شود ديگر اعضا در بيدارى و تب و سوز آن درد همدردى مى كنند.

امام باقر عليه السلام: ((ان الله عزوجل اعطى المومن ثلاث خصال: العزه فى الدنيا والفلح فى الاخره و المهابه فى صدور الظالمين, ثم قرإ: ولله العزه و لرسوله و للمومنين.))(6)
خداى بزرگ به مومن سه خصلت ارزانى داشت: عزت و سربلندى در دنيا, رستگارى در آخرت, هيبت در وجود ستمكاران, سپس اين آيه را تلاوت فرمود: عزت مخصوص خداست و پيامبر و مومنان.

امام صادق عليه السلام: ((ان المومن اشد من زبر الحديد, ان الحديد اذا دخل النار لان و ان المومن لو قتل و نشر ثم قتل لم يتغير قلبه.))(7)
مومن از آهن استوارتر است, آهن چون در آتش رود نرم شود ولى مومن را اگر بكشند و زنده كنند و بار ديگر بكشند, در قلبش تغييرى پيدا نمى شود.

امام صادق عليه السلام: ((المومن حليم لايجهل و ان جهل عليه يحلم و لايظلم و ان ظلم عفو و لايبخل و ان بخل عليه صبر.))(8)
مومن بردبارى است كه نادانى نمى ورزد و اگر نسبت به او نادانى روا دارند بردبارى را پيشه خودسازد و ستمگر نيست و هرگاه به او ستم شود (كه قابل گذشت باشد) درمى گذرد. و بخل نورزد و اگر از او دريغ كنند صبر نمايد.

پى نوشت ها:
1) كافى, ج2, ص125.
2) كنز العمال, ج15, ص596.
3) نهج البلاغه, كلمات قصار, 390.
4) كافى, ج2, ص180.
5) بحار, ج74, ص234.
6) خصال, ج1, ص30.
7) بحار, ج80, ص178.
8) كافى, ج2, ص235.

/

دانستنى هايى از قرآن؛ نعمت هاى بهشتى

دانستنى هايى از قرآن
نعمت هاى بهشتى 

((مثل الجنه التى وعد المتقون فيها إنهار من مإ غير آسن و إنهار من لبن لم يتغير طمعه و إنهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفره من ربهم… ))
(سوره محمد, آيه15)
بهشتى كه به تقوا پيشگان وعده داده شده است, در آن نهرهايى از آب گوارا و نهرهايى از شيرى كه طعمش تغيير نكرده و نهرهايى از شرابى است كه براى آشاميدگانش لذت بخش است و نهرهايى از عسل خالص وجود دارد و هم چنين براى آنان است از تمام ميوه هاى بهشتى و سرانجام آموزش و مغفرت پروردگارشان.

در اين آيه, خداوند ضمن برشمردن برخى از نعمتهاى بهشتى, مثل مى زند به نعمت هايى كه در دنيا وجود دارد و براى ما شناخته شده است. شايد مثل زدن بدين معنى است كه نعمت هاى بهشتى خيلى بالاتر و والاتر است كه در الفاظ و واژه ها بگنجد ولى خداوند براى تقريب اذهان مردم, به برخى از نعمت هاى دنيوى مثل مى زند و تشبيه مى كند تا مطلب تقريبا براى انسان ها روشن شود وگرنه تنها اين نعمت هاى ياد شده نيست كه نعمت ها فراتر از آن است ((فيها ما تشتهى الانفس و تلذ الاعين)) آن چه نفس انسان ميل مى كند و ديدگانش لذت ببرد در بهشت ديده مى شود ولى اين نمونه اى است از خروار.
در اين نعمت ها چهار نهر ديده مى شود, به اضافه ميوه هاى شناخته شده و شناخته نشده گوناگون, سپس با يك نعمت معنوى ختم مى گردد.
نهرها نيز در بهشت بيشتر از اين چهار نهر است كه در جاهاى ديگر قرآن خصوصا در سوره انسان بدان ها اشاره شده ولى اين چهار نهر, هر يك الگوى نعمتى الهى است:
آب: براى رفع تشنگى.
شير: براى رفع گرسنگى.
شراب: لذت بخش.
عسل: نشاطآور و قدرت آفرين.
همانطور كه ملاحظه شد هر يك از اين چهار نهر نمونه اى از يك نعمت مهم خداوند است كه در دنيا نيز به نحوى مورد استفاده قرار مى گيرد, جز در مورد شراب كه قطعا چيزى سواى شراب مست كننده است و لذا با كلمه ((لذه للشاربين)) توصيف شده كه نه تنها مسكر نيست, بلكه هيچ كدام از عوارض بد شراب دنيوى را دارا نمى باشد, و به جاى مستى و سكر و سردرد و سرگيجه و هزاران عوارض بد كه از آشاميدن شراب ناشى مى شود, لذت بخش و مسرت آور است. در آيه ديگر مى فرمايد: ((لافيها غول و لا هم عنها يترفون)) آن شراب نه مايه تباهى عقل است و نه انسان را مست مى كند.
نكته ديگرى كه در آيه وجود دارد اين است كه اين نهرها زياد است و متنوع, نه اين كه نهرى براى آب باشد و نهرى براى شراب و…
مإ غير آسن: آسن يعنى بد بو. آبى كه زياد بماند, رنگ و بوى آن تغيير مى كند ولى آب نهرهاى بهشتى زلال است و گوارا و هيچ گاه رنگ و بو و طعمش تغيير نمى كند هرچند قرن ها بر آن بگذرد.
لبن لم يتغير طعمه: شيرى كه در اثر ماندن طعمش تغيير نمى كند. شير از ساير مواد غذايى زودتر فاسد مى شود, ولى نهرهاى شير بهشتى هميشه خوش طعم و گوارا است.
عسل مصفى: عسل خالص و صاف كه هيچ اثرى از شمع و آلودگى هاى ديگر ندارد و هيچ چيز به آن اضافه نشده است.
كل الثمرات: يعنى تمام ميوه ها, چه آنهايى كه در دنيا است و از آن برخورداريم و چه ميوه هاى بهشتى منحصر به فرد كه در دنيا اثرى از آنها نيست.
مغفره من ربهم: سرانجام, پس از يادآورى آن همه نعمت هاى مادى, بالاترين نعمت, مغفرت و رضوان الهى است. در جاى ديگر مى فرمايد: ((و رضوان من الله اكبر)) و اين از هر نعمتى ارزنده تر است كه خداوند از آنها خشنود باشد و رحمتش را شامل حالشان كند و گناهان و كوتاهى هاى دنيا را به رخشان نكشد تا هيچ رنج و نگرانى از گناهان دنيوى نداشته باشند. ((رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك هو الفوز العظيم)) و اين است رستگارى بزرگ كه خدا آنان را شامل رحمت بى پايانش كند و آنان نيز از اين فضل و لطف الهى راضى و خشنود باشند. به اميد آن نعمت هاى اخروى جاويدان.

/

ارتباط با امريكا ؛ بررسى دو نظرگاه


مقدمه:
چندى است كه در جامعه ما بحث رابطه با امريكا مطرح شده است. اين بحث, هرچند از پيشينه طولانى ترى برخوردار است, اما در دو سال اخير دچار فراز و نشيب بوده است و در اين مدت رياست محترم جمهورى, جناب آقاى خاتمى , طى مصاحبه اى با شبكه سى. ان. ان. روابط غير سياسى, به ويژه در حوزه علم, هنر, فرهنگ و ورزش را امكان پذير دانسته است. اين امر موجب برخى رفت و آمدهاى بعضا نمادين گرديد كه واكنش هاى متفاوتى را به همراه داشت.
در دوره جديد, بحث برخى افراد برقرارى رابطه با امريكا, حتى در حوزه هاى سياست را ضرورى دانسته و به زعم خود راه كاهش بحران ها و مسائل اجتماعى ـ امنيتى و اقتصادى جامعه را در گرو برقرارى رابطه با امريكا دانسته اند. و در بين اين گروه علاوه بر آن ها كه دل داده غرب بودند افرادى پيدا مى شوند كه در زمينه قطع رابطه ايران و امريكا و حتى تشديد بحران رابطه, سهمى به عهده داشته اند. در نقطه مقابل اشخاصى ديگر كه اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند مخالف برقرارى رابطه سياسى با امريكا بوده و معتقدند چنين رابطه اى نه تنها بحران هاى پيش گفته را تخفيف نخواهد داد, بلكه به بروز مشكلات جديدى براى ملت و كشور ايران خواهد انجاميد و راه حضور و نفوذ امريكا و سلطه طلبى آن را بر ايران هموار خواهد كرد و ملت ايران تجربه تلخ سلطه امريكا بر ايران در عصر پهلوى را تكرار خواهد نمود. در اين ميان, رهبرى معظم انقلاب اسلامى در مواضعى آشكار برقرارى رابطه با امريكا را براى ملت ايران مضر دانسته و مخالفت خود را با شكل گيرى آن اعلام داشته است. در اين مقاله سعى مى گردد پيش فرض هاى هر يك از دو گروه موافق و مخالف در زمينه برقرارى رابطه با امريكا مورد بررسى قرار گيرد.

نگاهى كوتاه به چگونگى تحول رابطه ايران و امريكا
ظاهرا, اولين ارتباط و آشنايى ايرانيان و امريكاييان, به اوايل قرن نوزدهم ميلادى برمى گردد. از سوى امريكاييان ((مبشرين مذهبى)) در نيمه اول قرن نوزدهم (1829م.) وارد ايران و در شمال غرب كشور مستقر شدند. اين گروه ظاهرا اغراض سياسى و دولتى نداشتند. از سوى ديگر اولين ايرانى كه وارد خاك امريكا يا به قول خودش ((ينگى دنيا)) شده است, گويا فردى به نام ميرزا ابوالحسن خان شيرازى , مقلب به ايلچى است كه خاطرات خود را در كتاب ((حيرت نامه)) درج نموده و باعث آشنايى ايرانيان با امريكا شده است. تا اين زمان (نيمه قرن نوزدهم) رابطه رسمى با دولت امريكا برقرار نبوده است. تا اين كه به دنبال رقابت هاى روس و انگليس و مسائل مربوط به عهدنامه هاى تركمنچاى و گلستان و ارزيه الروم و جز اين ها. اميركبير به عنوان صدر اعظم ايران كه به نظر مى رسد براى نجات از دست قدرت هاى مداخله گر در امور ايران, به دنبال قدرت بى طرفى مى گشته است, متوجه امريكا مى شود, زيرا امريكا تا آن زمان به عنوان دولت استعمارگر و مداخله گر و بد سابقه مشهور نبوده است. ميرزا تقى خان فراهانى, مشهور به اميركبير, اولين شخصى شناخته مى شود كه دستور ايجاد رابطه سياسى با دولت امريكا را در سال 1849م صادر كرد. او به نماينده ايران در استانبول دستور داد تا با نماينده سياسى امريكا در آن شهر گفت و گو كرده و زمينه انعقاد قراردادى را فراهم كند. به نظر مى رسد اميركبير قصد داشته است با كمك امريكا به تشكيل نيروى دريايى براى ايران اقدام بنمايد (در واقع هدف او رفع كاستى ايران در مقابل مداخله نيروى دريايى انگليس در جنوب كشور بوده است. ) مذاكرات مزبور, حدود يك سال و نيم به طول انجاميد و سرانجام اولين موافقتنامه بين ايران و امريكا تحت عنوان ((پيمان دوستى و كشتيرانى)) بين دو كشور منعقد گرديد كه به دنبال آن از طرف امريكا كتابى در خصوص جغرافيا براى اميركبيرارسال گرديد كه توسط ناصرالدين شاه نيز مطالعه شد. در پى اين موافقت نامه امريكا رسما امكان حضور در خليج فارس و تإسيس كنسول گرى در بوشهر را پيدا كرد. جالب اين است كه يك ماه پس از مبادله اين موافقت نامه, اميركبير از صدارت و نخست وزيرى عزل و سپس به قتل رسيد.(1) از آن جايى كه انگليسى ها از اين موافقت نامه رضايتى نداشته و امريكا را رقيب خود در خليج فارس به حساب مىآوردند, احتمالا رابطه اى بين آن و عزل و قتل اميركبير مفروض است.
از اين پس, روابط ايران و امريكا دچار فراز و نشيب هايى بود تا اين كه روابط رسمى سياسى دو كشور با اعزام سفير برقرار شد و نخستين سفير امريكا در ايران (مستربنجامين) در سال 1883م تعيين گرديد و نخستين سفير ايران در امريكا به نام حاجى ميرزا حسين قلى خان صدرالسلطنه (پسر هفتم ميرزا آقا خان نورى) در سال 1888م به امريكا رفت كه بعدها نزد ايرانيان به حاجى واشنگتنى مشهور گشت.(2)
روابط ايران و امريكا از آن پس دچار تحولات زيادى شد كه شرح آن از فرصت اين مقاله خارج است, ولى به طور كلى مى توان تاريخ رابطه مزبور را به سه دوره مشخص تقسيم نمود كه عبارت است از:
الف) دوره اول كه مى توان آن را دوره ((حضور و نفوذ)) امريكا در ايران دانست. اين دوره از 1849م تا 1940م ادامه يافت و دچار فراز و نشيب هاى زيادى شد.
البته قبل از آن و از سال 1829م. مبشرين مذهبى امريكا وارد شمال غرب ايران شدند. و راه توسعه روابط را باز كردند. آن ها به ساخت مدرسه, بيمارستان, كليسا و يتيم خانه اقدام نمودند. در اين دوره, رابطه رسمى سياسى از سال 1883م. برگزار شد و مستشاران مالى امريكايى با تصويب مجلس شوراى ملى وارد ايران شدند (مورگان شوستر, ميليسپو و غيره) تصويب واگذارى امتياز استخراج نفت شمال به امريكاييان , توسط مجلس و سپس لغو آن در اثر فشار انگليس انجام پذيرفت.. قتل كنسول يار امريكا در تهران صورت گرفت و… در اين دوره نگاه ايرانيان در سطح مردم و مقامات رسمى دولتى نسبت به امريكا تا اندازه قابل توجهى مثبت بود.
ب ) دوره دوم كه مى توان آن را دوره ((سلطه امريكا بر ايران)) نام نهاد. اين دوره از سال 1940م تا 1979م به مدت 39 سال طول كشيد كه خود به دو دوره كوچكتر تقسيم مى شود از 1940م تا 1953م زمينه سازى سلطه, و از 1953م تا 1979م تكميل و تشديد سلطه بر ايران.
در اين دوره, هم زمان با جنگ جهانى دوم و به دنبال اشغال نظامى ايران از سوى متفقين, امريكايى ها براى اداره امور راهآهن و اعزام نيرو و لجستيك به جبهه متفقين در روسيه, وارد ايران شده و مواضع خود را مستحكم نموده و شاه جوان (محمدرضا شاه) را جذب نموده و در اختيار گرفتند. هم چنين قراردادهاى بازرگانى, بازسازى پليس و ارتش, تإسيس اداره مستشارى و جز اين ها را منعقد نمودند و كودتاى 1332 هـ . ش را شكل دادند و با سركوب نهضت اسلامى امام خمينى در 1342 هـ . ش و سركوب شديد نيروهاى سياسى و مبارزاتى بر بخش هاى سياسى , اقتصادى, برنامه ريزى, نظامى, علمى و فرهنگى كشور مسلط شدند.
ج ) دوره سوم كه مى توان آن را دوره ((تقابل و قطع رابطه)) نام نهاد از سال 80ـ1979م. شروع و هنوز ادامه دارد (حدود بيست سال).
در اين دوره امريكاييها استراتژى ((فشار همه جانبه)) (تحريم ها, تهديدها, حمله نظامى, كودتا, محاصره, نفوذ و براندازى و…) و ايرانى ها استراتژى ((مقاومت و اعتراض)) را نسبت به يكديگر در پيش گرفتند. اين كشمكش در حالى ادامه يافت كه دو طرف در موقعيت توازن قدرت در روابط بين الملل نبودند. ايرانيان كاستى موازنه قدرت مزبور را از منبع قدرت روحى (اتكاى به نيروى الهى و اعتماد به نفس) جبران نموده و با تحمل سختى ها, مبارزه مزبور را ادامه دادند و حريف خود را در اهداف او ناكام گذاشتند و حيثيت و اعتبار بين المللى امريكا را به زير سوال بردند و نمونه اى از الگوى مقاومت موفق در برابر يك ابرقدرت را ارائه دادند.

بررسى نظرگاه ها در رابطه با ارتباط با امريكا
الف) مخالفان ارتباط با دولت امريكا: اين نظرگاه كه ريشه در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى دارد منطبق با ديدگاه حضرت امام خمينى (ره) رهبر كبير انقلاب اسلامى, حضرت آيه الله خامنه اى , دولت جمهورى اسلامى ايران و مجلس شوراى اسلامى بوده و اكثريت ملت ايران نيز به تبع آن ها مخالف برقرارى رابطه بوده و به صورت يك جريان فراگير در فرهنگ سياسى ايران نهادينه گرديد.
اين انديشه, علاوه بر ريشه داشتن در خصلت ذاتى انقلاب اسلامى مبنى بر استكبار ستيزى آن, از رفتار و رابطه خصمانه دولت امريكا با ملت ايران و انقلاب اسلامى, قبل و بعد از پيروزى آن, و هم چنين حمايت بى دريغ آن از شاه, به عنوان چهره منفور ملت ايران, متإثر مى باشد. ملت ايران , خاطرات ناخوشى از امريكا دارد و امريكا نيز سعى نكرده است روحيات و آرمان هاى ايرانيان را درك كند و موجبات تلطيف و التيام دردهاى آن ها را فراهم نمايد, بلكه بر عكس سعى كرد با تشديد فشارها به انقلاب اسلامى, دولت جديد التإسيس جمهورى اسلامى ايران, منافع و امنيت ملى كشور, موجبات تشديد آزردگى ملت ايران را از خود فراهم سازد و واكنش آن ها در قالب شعارهاى ضدامريكايى ونفرت از خود را باعث گردد. به طورى كه به عنوان عامل وحدت ملى در ايران, كاركرد موثرى از خود بروز داده است.
اين نظرگاه كه هنوز از جايگاه قدرت مندى در جامعه ايران برخوردار است, ضمن اين كه نگران برقرارى رابطه با امريكا است كه ممكن است به بروز دخالت هاى سلطه جويانه در ايران منتهى شود, به طور كلى معتقد به قطع ارتباط نبوده است, بلكه اولا ارتباط سياسى با دولت مردان امريكا را مورد توجه قرار داده و اشكالى بر ارتباطات ديگر در حوزه هاى علمى, فرهنگى و اقتصادى كه به صورت ضعيف وجود داشته است وارد ننموده است. علاوه بر آن, برقرارى ارتباط سياسى با امريكا را به شروطى موكول نموده است كه عمدتا عبارت اند از:
1ـ عذرخواهى امريكا از ملت ايران بابت مصائبى كه در گذشته بر سر آن آورده است;
2ـ لغو تحريم ها و خوددارى از بلوكه كردن دارايى هاى ايران;
3ـ پاىبندى امريكا به اصل حقوق و احترام متقابل در رابطه, و پرهيز از مداخله در امور ايران.
ب ) موافقان ارتباط با امريكا: اين نظرگاه كه به صورت ضعيف از همان آغاز پيروزى انقلاب اسلامى وجود داشته و رگه هاى آن به سياست دولت موقت باز مى گردد. در برخى از ادوار تاريخ پس از انقلاب اسلامى و به ويژه با موضع گيرىهاى رهبرى انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى(ره) و حضرت آيه الله خامنه اى به كلى از فضاى فكرى و فرهنگى سياسى جامعه ايران ناپديد شد. ولى گاهى به صورت پراكنده توسط افرادى مطرح مى شد (براى نمونه يكى از نمايندگان كميسيون سياست خارجى مجلس) تا اين كه پس از تحول جديد سياسى در جامعه ناشى از انتخابات رياست جمهورى و بازتر شدن فضاى سياسى و مطبوعاتى, اين طرز تفكر به صورت گسترده ترى نسبت به گذشته مطرح گرديده و موضوع بحث گروه هاى مختلف شده است و كنش ها و واكنش هايى نيز در حد گفتارهاى لفظى دولت هاى ايران و امريكا را به همراه داشته است, ولى تاكنون هيچ گاه وارد مرحله مذاكرات رسمى نشده است.
گروه موافق با برقرارى رابطه با امريكا, به نظر مى رسد عمدتا پيش فرض هاى زير را در توجيه ديدگاه خود پذيرفته است:
1ـ اقتدار امريكا در جهان و دارا بودن اهرم هاى قدرت در زمينه هاى علمى, فنآورى, نظامى, ارتباطى و رسانه اى, اقتصادى, سياسى و غير آن و اين كه در تحولات پس از جنگ سرد قدرت بلامعارض جهانى است و مى تواند هم چنان فشارها را بر سر ايران وارد نمايد.
2ـ ارتباط قائل بودن بين مشكلات اجتماعى, اقتصادى و سياسى ايران و رياضت هاى ملى با قطع ارتباط با امريكا و اين كه از طريق ارتباط با امريكا زمينه هاى لازم به صورت مستقيم و غير مستقيم جهت حل بحران اقتصادى ايران فراهم مى شود. كه اين پيش فرض نيز تا اندازه اى مرتبط با پيش فرض اولى است.
البته اين تمام مطلب نيست, خودباختگى و غرب زدگى برخى و تلاش امريكا از طريق عوامل پنهان و آشكار خود براى شكستن صلابت انقلاب و نظام اسلامى و به تسليم كشاندن از هر طريق ممكن نيز نقش عمده اى در ايجاد اين جو ايفا مى كند.
از نظر مخالفين, امريكا هم چنان خوى استكبارى داشته و با موضعى سلطه طلبانه و توإم با غرور با ملت و دولت ايران برخورد مى كند و سعى در شكست غرور ملى ايرانيان را دارد.
واقع امر هم همين است. اين موضع قطعا ادامه فشارها و تضييقات عليه ايران را به همراه داشته و دوره رياضت كشى و مقاومت ملى را طولانى تر خواهد كرد, ولى به نظر مى رسد مى توان با اتخاذ استراتژى ((مقاومت پويا و ديناميك)) از سوى دولت و رهبران سياسى ايران تا اندازه اى اثر فشارهاى امريكا را كاهش داد و فرآيند مبارزه بيست ساله را با هدف پيروزى نهايى و كم اثر سازى يا بى اثر سازى سياست هاى امريكا عليه ايران و نيز پايان دادن به دوره رياضت كامل نمود و استقرار فرايند توسعه ملى پويا را تضمين كرد. در چارچوب اين راهبرد بخش هاى سياست خارجى, سياست داخلى, سياست ها و استراتژىهاى اقتصادى و جز اين ها بايد متحول شده و قدرت ملى كشور, سازمان يابى و در چارچوب استراتژى ملى مورد بهره بردارى قرار گيرد. بايد اذعان كرد كه متإسفانه راهبرد مقاومت ملى عليه امريكا تاكنون ايستا بوده و از خصلت پويا و ديناميك برخوردار نبوده است.
از نظر موافقان ارتباط با امريكا, ظاهرا راهى جز اين براى پايان دادن به بحران روابط و مسائل داخلى ايران باقى نمانده است. (البته اگر در اين عقيده صادق باشند) و بايد رابطه سياسى با دولت امريكا برقرار شود. اين ديدگاه با چالش هاى زير روبه رو است:
1ـ پيش فرض هاى آن مورد سوال قرار دارند; يعنى اين كه هيچ تضمينى وجود ندارد كه امريكا به عنوان نه تنها ابرقدرت, بلكه حتى به عنوان يك قدرت جهانى و تعيين كننده, در آينده باقى بماند, زيرا اولا تحولات بين المللى و وضعيت سيال ژئوپلتيكى جهان چنين عقيده اى را به چالش مى كشد. روند تحولات حكايت از ظهور قدرت هاى جديد, بلوك بندىهاى جديد حوزه هاى جديد رقابت, همگرايى ها و واگرايى ها, تك روىها حتى در بين جهان سومى هاى قديم نسبت به سياست هاى جهانى امريكا و غير آن را مى نمايد و نقش امريكا را در حد يك قدرت منطقه اى (امريكاى شمالى) و يا حتى ملى در آينده نه چندان دور محدود مى كند.
ثانيا, برخى از نظريه پردازان ژئوپليتيك; نظير هانتينگتون, برژينسكى نسبت به تداوم اقتدار جهانى امريكا ترديد نموده و احتمال فروپاشى آن را داده اند كه اين نظريات نيز بى ارتباط با واقعيات موجود نمى باشد.
2ـ نمى توان تضمينى قوى براى بهبود اوضاع اقتصادى ايران از طريق برقرارى رابطه با امريكا ارائه كرد, هرچند امريكا مى تواند تا زمانى كه از اقتدار برخوردار باشد, موانعى بر سر راه سرمايه گذارى خارجى, تلاش هاى تكنولوژيك ايجاد نمايد, ولى سوال هاى زير مطرح اند, كه آيا امريكا براى اولين بار است كه اين تضييقات را ايجاد نموده است؟ و آيا ملت ايران تاكنون در ابعاد ديگر و شايد هم وسيع تر چنين فشارهايى را از سر نگذرانده است؟ آيا با توجه به رقباى جديد اقتصادى در نظام بين الملل نظير اتحاديه اروپا, ژاپن, چين, هند و تا اندازه اى روسيه آيا امريكا امكان مانور بدون مانع را خواهد داشت؟
3ـ موضع موافقان برقرارى ارتباط با امريكا, خاست گاهى انفعالى دارد و امريكايى ها هم اين را خوب مى فهمند و بر اين نياز واقفند و آن را نتيجه موفقيتآميز سياست فشار خود عليه ايران مى دانند, حال اين سوال مطرح است كه با توجه به خصلت ذاتى دولت امريكا, آيا برقرارى رابطه موصوف كه در ساختار يك معادله نابرابر شكل مى گيرد روح زياده طلبى را در امريكايى ها تقويت نخواهد كرد و امتيازات بيش ترى را مطالبه نخواهند نمود؟
4ـ آيا امريكاييان اكنون به تخلفات گذشته خود نسبت به ايران اعتراف خواهند نمود؟ و در پى آن حاضر به برقرارى رابطه اى توإم با حقوق و احترام متقابل و عدم مداخله در امور داخلى ايران خواهند نمود؟ و با توجه به موضع طلب كارانه امريكا در دو دهه گذشته كه بارها از زبان سياست مداران آن كشور اعلام شده است و هميشه خود را محق, و ايرانيان را مقصر تلقى نموده و خواستار تغيير رفتار در ايرانيان مى باشند!؟ آيا مى توان اميدى نسبت به تغيير نگرش و رفتار آن ها نسبت به ايران و ايرانيان داشت؟
5ـ تكليف غرور ملى ايرانيان چه مى شود؟ كه براى توليد و تكامل آن, حاضر شدند حدود بيست سال رنج مبارزه با ابرقدرت جهانى را تحمل نموده و رياضت بكشند و عزت و شرف خود را مقابل زورمدارى امريكا پاسدارى نمايند و بابت آن هزينه هاى سنگين انسانى و اقتصادى را بپردازند؟ با توجه به اين كه ملت ها به سختى حاضرند افتخارات و غرور ملى خود را فدا كرده و با چيزى عوض نمايند. و بالاخره آيا ملت ايران, خاطرات تلخ رفتار خصمانه امريكا در چند دهه گذشته نسبت به خود را در حافظه تاريخ به نسيان خواهد سپرد؟ اين در حالى است كه هنوز امريكاييان غرور ملى ايرانيان را تحقير نموده و حاضر به پوزش طلبى از كردار گذشته خود نيستند و هم چنان در رابطه نابرابر قدرت, به ارتباط با ايرانيان مى انديشند!
نگارنده تصور مى كند نه ادامه استراتژى مقاومت استاتيك (بى تحرك) به صلاح است و نه تن دادن به رابطه اى انفعالى و نابرابر با امريكا, بلكه اتخاذ استراتژى مقاومت و پويا و ديناميك توإم با راهكارها و سياست هاى كارآمد در عرصه هاى سياست خارجى, سياست داخلى, امور اقتصادى و امور علمى و تكنولوژيكى, مى تواند در پرتو صبر ملت ايران و امدادهاى الهى, استراتژى فشار همه جانبه امريكا را كم اثر يا بى اثر نمايد, و راهى را كه امام خمينى(ره) ترسيم كرده است را به پايان ببرند.


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) موجانى, سيد على, بررسى مناسبات ايران و امريكا, دفتر مطالعات سياسى و بين المللى, تهران, 1375, ص6. 2 ) نوائى, عبدالحسين, تاريخ روابط فرهنگى ايران, ج1, وزارت فرهنگ و هنر, تهران, 1356, ص142.

/

حمله و ضد حمله فرهنگى غرب


قسمت ششم

((روزنامه واشنگتن)) پست تهاجم فرهنگى را قدرت بزرگ امريكا كه به مراتب قوىتر از قدرتهاى نظامى و اقتصادى مى باشد به شمار آورده. و در دو مقاله, ويژه اى كه يكى به مالزى و ديگرى به ايران اختصاص داده شده, اين دو كشور را از جمله هدف هاى اصلى سياست هاى فرهنگى و اطلاعاتى امريكا دانست. واشنگتن پست مى نويسد: ((باز شدن تدريجى دروازه هاى ايران به خارج و دنيا… و با توسعه تكنولوژى اطلاعاتى; مثل اينترنت كه در سال گذشته تسريع شده است, توانايى دفاع اين كشور را در مقابل فرهنگ امريكا به شدت تقليل داده است. محيط باز ايران اين اميدوارى را به نخبه گان غرب زده داده است كه اين كشور (ايران) جريان موجود را متوقف نكرده و بالاخره در تنها اردوگاه فرهنگ جهانى كه در آن امريكا مقام اعلى را دارد جذب شود!))(1)
شهاب آسمانى انقلاب اسلامى, قلب سياه كفر و استكبار را شكافت و بارقه غلبه حق عليه باطل را دميد و صبح پيروزى مستضعفان را بر مستكبران و پايان شب سياه تيره بختى محرومان را نويد داد. آن چه امام راحل ـ سلام الله عليه ـ فرمود: من با اطمينان مى گويم, اسلام ابرقدرت ها را به خاك مذلت خواهد نشانيد, كلمه الهى بود كه بر زبان آن ابرمرد تاريخ معاصر اسلام جارى شد. اين واقعيت را پيش از آن كه ما به درستى دريابيم دشمنان اسلام درك كردند و در اين ميان سردمداران رژيم سلطه جوى امريكا و اربابان و عوامل صهيونيست آن, بارها بدان اعتراف نموده اند. حملات سياسى, نظامى تبليغاتى, مستقيم و غيرمستقيم دشمنان ما در همين نكته ريشه دارد…
اگر انقلاب اسلامى و بيدارى مسلمانان و شورش مستضعفان در درون مرزها متوقف مى شد شايد آن ها اين قدر حساسيت نشان نمى دادند, اما مطلب اين جا است كه هجوم بى امان طلايه نور اسلام بر ظلمت كفر و تيرگى هاى اهريمنان شب پرست, مرزهاى جغرافيايى و نژادى و فرهنگى را درنورديده و به اعماق قاره هاى جهان از اروپا و امريكا و افريقا و آسيا تا شبه قاره و به طور خلاصه: در سراسر دهكده جهانى ره گشوده است و به توده هاى در بند اين گستاخى را داده كه زبان به اعتراض بگشايند تا زنجير بردگى را بگسلند.

انقلاب اسلامى و عكس العمل جهانى
تظاهرات ميليونى مسلمانان امريكا به نام ((ملت اسلام)) در برابر كاخ سفيد و اعتراض عليه تبعيض نژادى با فرياد ((الله اكبر)) بازتاب طنين انقلاب اسلامى است كه بيدارى مسلمانان و ستم ديدگان جهان را در پى داشته است.
اين بيدارى و آگاهى به غير مسلمانان و جامعه مسيحى غربى و امريكايى نيز سرايت كرده است. تظاهرات دو ميليون و ششصد هزار مسيحى امريكايى, به نام ((راه پيمايى ميثاق)) كه از سوى گروه گردهمايى مقدس در اعتراض به فقدان معنويت در جامعه امريكايى و شيوع فساد و چهارده نوع گناه صورت گرفت, چيزى است كه در تاريخ امريكا و كليسا سابقه نداشته است(2) و آن را از بركات و آثار مسلم انقلاب اسلامى بايد برشمرد كه به پدران روحانى آموخت از انزوا به درآيند و در برابر فساد و ستم به پاخيزند و براى بيدارى توده ها حركت كنند.
انديشه مقاومت در برابر قدرت ها و اعمال ناشايست آن ها چنان كه مى دانيم با تز كليسا همسويى نداشته و انديشه جدايى ديانت از سياست اجازه چنين چيزى را نمى داده است, اما اخيرا اخبارى از حركت هاى پدران روحانى در برابر دولت فاسد ايالات متحده مخابره مى شود.
به گزارش واشنگتن تايمز: يك گروه مسيحى در امريكا تحت عنوان ((مقاومت)) طى اطلاعيه اى بيل كلينتون را مخاطب قرار داده و نوشته: ((خداوند از ريختن خون بى گناهان و سقط جنين نفرت دارد. هم جنس بازى عمل حرام و ناپسند است. روابط نامشروع از گناهان كبيره است و ملت هايى كه چنين اعمال را اشاعه مى دهند, مورد قضاوت پروردگار و قهر وى واقع مى شوند. آقاى كلينتون! به خاطر نجات از نقشه هاى خود براى اشاعه گناه توبه كن. اگر توبه نمى كنى نام خداوند و قوانين او را با گذاردن دست روى كتاب مقدس آلوده ننما. در پايان بخشى از انجيل آمده است آنان كه كتاب خدا را تكذيب مى كنند تبهكاران را ارج مى نهند و آنان كه قانون خدا را ارج مى نهند در برابر تبهكاران مقاومت مى كنند.))(3)

گرايش غربى ها به اسلام
از سوى ديگر, گزارش هاى مكررى از غرب و ايالات متحده در خصوص گرايش نسل هاى نو و آگاه به اسلام و پيشرفت سريع اسلام مى رسد. روزنامه نيويورك تايمز, طى گزارشى به تإثير ماه مبارك رمضان در مدارس نيويورك پرداخته و مى نويسد: ((از آغاز ماه رمضان هزاران نوجوان مسلمان امريكايى در مدارس نيويورك; مانند ساير مسلمانان روزه مى گيرند. به گفته مدير يك مدرسه در نيويورك ماه رمضان بخشى از برنامه ساليانه ما شده است. اين روزنامه سپس مى افزايد اسلام در امريكا سريع تر از همه اديان ديگر رشد مى كند.))(4)

فساد اخلاق در جامعه امريكايى
اين در حالى است كه جامعه امريكايى ركورد جوامع جهانى را از نظر فساد اخلاق و فروپاشى نظام خانواده شكسته و آمار رسمى ايالت متحده از شيوع فساد و سقوط اخلاقى اين جامعه, به ويژه نسل جوان پرده برمى دارد.
بنا به گزارش وزارت بهداشت امريكا, شمار قتل كودكان در اين كشور در طول چند دهه اخير به سه برابر افزايش يافته و سالانه بيش از 1464 كودك و نوجوان زير چهارده سال كه بيش تر آن ها پسر بودند, به قتل رسيده اند. بر اساس همين گزارش ميزان خودكشى نوجوانان زير چهارده سال نيز سه برابر افزايش يافته است و در سال گذشته ششصد مورد گزارش شده است. كارشناسان امور اجتماعى امريكا افزايش خشونت و بى بند وبارى در ميان كودكان و نوجوانان را ناشى از تخريب بنيان خانواده و سقوط ارزش هاى اخلاقى در اين كشور دانسته اند… .))(5)
بر اساس گزارشى ديگر:
در سال گذشته 13/5 ميليون مورد جرم سنگين, در امريكا اتفاق افتاده است. پليس امريكا گفت در سال گذشته ميلادى (1996) در امريكا اين رقم جرم اعم از قتل يا تبهكارى فاحش سنگين بوده, ليكن دفتر آمار وزارت دادگسترى امريكا تلويحا اعتراف كرده كه رقم جرم هاى سنگين در امريكا سال گذشته بسيار بيش از اين ها است.(6)

خشونت جزء جداناشدنى مدارس امريكا
براساس تحقيقات وزارت آموزش امريكا در مورد 1200 مدرسه دولتى در پنجاه ايالت اين كشور در سال گذشته ميلادى (1996) در مجموع 11000 حمله مسلحانه, 7000 فقره دزدى, 4000 مورد تجاوز جنسى در اين مدارس صورت گرفته و حدود 190000 مورد دعوا و حمله بدون اسلحه و 116000 مورد دزدى و خلاف كارى كوچك و 98000 حادثه كه طى آن به تإسيسات مدارس خسارت وارد آمده نيز در همين مدت به ثبت رسيده و به گفته كارشناسان اين ارقام بخشى از واقعيت است.))(7)
و در زير سايه بلند پايه آقاى كلينتون پس از استقرار رياست جمهورى ايشان راديويى در امريكا, ويژه هم جنس بازان آغاز به كار كرد كه مسائل صنفى! را منتشر مى كند(8) و آن هم فضيحت ها و رسوايى هاى ديگرش… .
هم چنين آمار زندانيان امريكا در جهان مقام اول را دارد و در برابر هر صد هزار امريكايى 445 نفر زندانى هستند; در حالى كه در آلمان نسبت به هر صد هزار 85 زندانى و در ژاپن 42, در استراليا 79, در آلبانى 55, در ايرلند 44 در هلند 34 نفر زندانى مى باشند. و امريكا يك ميليون و سيصد هزار زندانى دارد.))(9)

هشدار به غرب باوران!
موارد از اين قبيل بسيار است كه در گنجايش اين مقال نيست. اين ها هشدار به كسانى است كه با خيال خام خود و با غرب باورى از فرهنگ و تمدن و جامعه غربى تصويرى ايدهآل دارند و بهشت آمالشان را در غرب و در نيويورك و واشنگتن و… جست وجو مى كنند بدون آن كه به فروپاشى ارزش هاى انسانى در چنان محيطى توجه داشته باشند. و نيز اخطار به كسانى كه فرزندان معصوم خود را براى تحصيل كمالات! به امريكا و اروپا اعزام مى كنند بدون آن كه از مصونيت اخلاقى آنها مطمئن باشند و در نتيجه آنان را با فرهنگ و هويت ملى و اسلامى شان بيگانه مى سازند و در اخلاق منحط غربى ذوب مى كنند!
با توجه به اين واقعيات است كه در پاره اى گزارش ها مى خوانيم كه دولت مردان امريكا, بودجه كلانى را (بالغ بر سى ميليارد دلار) براى مبارزه با جنايت در امريكا تخصيص مى دهند و سناى امريكا آن را تصويب مى كند, بدون اين كه به علل و ريشه يابى فساد در جوامع خود بينديشند و عله العلل آن را كه جز روگردانى از تعاليم آسمانى و غوطه ور شدن در ماديت نيست جست وجو كنند. مايه شگفتى آن كه ماهواره ها و رسانه هاى امريكايى مى كوشند مردم ديگر كشورها را به منجلابى بكشانند كه خود در آن غرق شده اند و به گورستانى روانه كنند كه ارزش هاى انسانى را در آن به خاك سپرده اند و جالب است بدانيم كه فساد جامعه و رسانه امريكايى به حدى است كه حتى كشورهاى غربى چون فرانسه كه دست كم از امريكا ندارد, كانال هاى ماهواره اى و رسانه هاى امريكايى را تحريم مى كند و اسقف اعظم كاتوليك اتريش مى گويد: ((اروپاييان را خطر تقليد از فرهنگ امريكايى تهديد مى كند.))(10)
بارى, امريكايى ها هر كجا رفتند با لجن كارىهاى خود, آن جا را به گند و آلودگى كشيدند. در سال هايى كه نظاميان امريكايى در ويتنام بودند, ده ها هزار كودك نامشروع از خود به جاى گذاشتند كه در ويتنام و كامبوج به ويژه سايگون و پنوم پن آواره و سرگردان بودند و شبكه تلويزيونى امريكا اعلام كرد, سربازان و درجه داران امريكا مستقر در فيليپين بيش از سى هزار كودك نامشروع در آن كشور به جاى گذاشتند.))(11)
خلاصه آن كه: امريكا مرداب پرورش ميكرب فساد و فحشا و جنايت است و سعى دارد آن را به ديگر نقاط جهان صادر كند, و به ازاى آن خون ملت ها را بمكد.

موج اسلامخواهى در جهان
بارى, سخن از گسترش اسلام در اوضاع كنونى جهان بود و مطالعات و آمار مى گويد, پيشرفت اسلام در ساير نقاط جهان نيز چشم گير است.
به گفته محقق مسيحى علوم اسلامى در روسيه ((آلكسى مان شانكو)) اسلام با سرعت خيره كننده اى اروپا را به تسخير خود درآورده است.))(12)
وزير سابق خارجه آلمان ((كلاوس كنيكل)) طى مقاله مفصلى درباره دين مبين اسلام تحت عنوان ((اسلام ـ همسايه)) كه در روزنامه ((فرانكفورتر آلگمانيه)) به چاپ رسيد, به نفوذ و گسترش اسلام و زنده بودن و حقانيت تعاليم آن پرداخته و مى گويد: اسلام پس از مسيحيت بزرگ ترين دين دنيا است. پيروان اين دين سى سال قبل 18 درصد از جمعيت جهان را تشكيل مى دادند, اما اكنون به يك چهارم جمعيت دنيا; يعنى يك ميليارد و چهارصد ميليون بالغ مى گردند. نفوذ اسلام هر روز بيش تر مى شود هم اكنون مسلمانان در 45 كشور جهان اكثريت جمعيت اين كشورها را تشكيل مى دهند. كنيكل مى افزايد: اسلام پاسخ هاى روشنى به مسائل داده و اين دين از يك سيستم فكرى عملى منسجمى برخوردار است. وى مى افزايد: موضوعاتى از قبيل جدايى دولت از جامعه و جدايى دين از سياست كه در عصر روشنگرى قرن هيجدهم در اروپا برقرار شد, درباره اسلام صدق نمى كند… وى از مغرب زمينيان خواست اين دين بزرگ را به دقت مطالعه كنند و ديدگاه هاى خود را درباره اسلام تغيير دهند و دچار اشتباه هگل نشوند كه پنداشت نقش اسلام به لحاظ تاريخى تمام شده است.(13)
با توجه به تحول فكرى نسبت به اسلام و سرخوردگى از تمدن بى روح غرب است كه گروه هاى جديدى در غرب به اسلام رو مىآورند. به گزارش مجله اشپيگل طى چند ماه در آلمان بيش از هشت هزار زن آلمانى به دين اسلام مشرف شده اند. اينان يك گروه اسلامى به نام خواهران محمد(ص) تشكيل داده اند. هر هفته نشست هاى مختلفى دارند, در جلسات هفتگى به تعليم قرآن و حديث مى پردازند و مبانى اعتقادى را مىآموزند. يك كارشناس زن آلمانى, علل گرايش زنان به اسلام را پوچ بودن جامعه غربى و نياز آنان به زندگى شرافت مندانه و انسانى ذكر كرده اند. اكثر اين زنان در محل كار خود آشكارا نماز مى خوانند و اكثر اينان مى گويند, ترك كلوپ هاى رقص و زندگى مبتذلانه سابق باعث تقويت روحيه انسانى آنان شده است. قابل ذكر است كه در آلمان ميليون ها مسلمان زندگى مى كنند كه دو ميليون آن ها شناسنامه آلمانى دارند.(14)
هم چنين به گزارش مركز آمار اتريش پيروان اسلام در سال هاى 1981 تا 1991م. تقريبا دو برابر شده است در حالى كه پيروان آيين مسيحيت رو به كاهش نهاده است. (15) نيز به گزارش خبرگزارى ايتاليا, اسلام پناهگاه زنان غربى است. تنها طى دو سال بيش از بيست هزار نفر از باسوادترين زنان انگليسى به اسلام رو آورده اند. (16)
اخبار و گزارش ها از اين دست فراوان است كه براى مسلمانان اميدبخش و براى حق جويان و مستضعفان طلايه صبح پيروزى بر مستكبرين و براى اقطاب كفر و كاخ نشينان فاسد و چپاول گر تازيانه الهى و به قول يكى از غربى ها ((خشم خدا)) ((قل موتوا بغيظكم; بگو از خشم خود بميريد)) كه اراده الهى را نتوانيد تغيير داد.

خشم اهريمنان حاكم!
همين عامل است كه كينه و خشم اهريمنان حاكم و نظام هاى امپرياليستى و صهيونيستى را برانگيخته و به رويارويى كشانيده است تا بدان جا كه از هر طريق ممكن فرهنگى, نظامى و… و با هر چه در توان داشته اند به خصومت با اسلام ناب و مسلمانان آگاه برخاسته و با هر آن چه رنگى از اسلام انقلابى دارد در صدد نفى آن برآمده اند و در كشورى چون فرانسه كه به اصطلاح مهد آزادى و دموكراسى ناميده مى شود! دختران محجبه مسلمان را از مدارس اين كشور اخراج مى كنند و از حق طبيعى خود محروم مى سازند و رئيس اداره مهاجرت فرانسه مى گويد: حجاب از ايران به فرانسه آمده و با آن بايد مبارزه كرد(17) و اين بس براى قدرت معنوى ايران اسلامى و ضعف و زبونى دولت فرانسه كه از حجاب چند دختر دانشآموز مى ترسند! ((يحسبون كل صيحه عليهم)) و يا دستگاه صهيونيستى قضايى فرانسه كه روژه گارودى فيلسوف مسلمان را به جريمه و زندان محكوم مى كند, اما تروريست هاى فرارى را كه چنگالشان به خون ملت ما آلوده است پناه و آزادى مى دهند تا بر ضد ايران اسلامى فعاليت كنند. اين ها و نظاير آن نشان دهنده خوى زشت غربى است. نيش عقربى است كه اقتضاى طبيعت او است; هرچند اين اعمال نشان دهنده كينه غرب نسبت به اسلام و انقلاب است.
اما در حقيقت ترس و وحشت آن ها را از نفوذ اسلام به نمايش مى گذارد, ولى سران كفر و استكبار و دولت هاى فاسد اگر كراهت از نفوذ اسلام دارند, هرگز نمى توانند اراده ايزدى را تغيير دهند و اين خواست خداوند است كه دير يا زود آيين حنيف را در جهان بگستراند هر چند مشركان و كافران نفرت داشته باشند: ((ليظهره على الدين كله ولو كره الكافرون.)) و نيز فطرت حق جوى انسان هاى آزاده در سطح گيتى كم نيستند كه جوياى حقيقت اند كه نمونه هاى آن را مى بينيم. و همواره نمى توان آن ها را با بمباران تبليغاتى و وسوسه هاى جادويى خناسان فريفت. در كنار اين ها مسووليت سنگين ما مسلمانان است كه رسالت الهى خود را ادا كنيم تا مصداق اين آيه كريمه باشيم كه: ((كنتم خير إمه اخرجت للناس تإمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر)). امت اسلام بهترين امت است كه براى خير و سعادت بشريت پديد آمده و در جهت نجات انسان ها بايد بكوشد و اين هنگامى است كه مسلمانان در گفتار و كردار و سيره و رفتار الگوى مناسبى از خود نشان دهند,
به ويژه ما كه چشم جهانيان به تجربه اسلامى مان دوخته است و ما خود ديديم از رهگذر انقلاب اسلامى ايران و رهبرى پيامبرگونه حضرت امام(ره) ميليون ها انسان آگاه از سراسر عالم جذب اسلام شدند و بدون اين كه تبليغات سازمان يافته اى داشته باشيم, نفس حركت اسلامى در اين رهگذر جاذبه هاى بسيارى آفريد و مسلمانان جهان و حتى غير مسلمانان را به خود متوجه كرد و كرامت انسانى و حريت و مقاومت و ستم ستيزى را آموخت و طلايه صبح پيروزى حق بر باطل را بيش از گذشته در افق تاريخ گشود تا آن جا كه ژرف انديشان را به اين باور رسانيد كه قرن آينده را قرن اسلام بنامند.
آن چه از نظر گذشت, تخيل و خوش بينى بى دليل نيست, بل واقعيتى است كه علائم و آثار آن به وضوح ديده مى شود و آيندگان قضاوت خواهند كرد.

در كمند اسارت غرب نيفتيم
اين ها همه مادامى است كه ايران اسلامى به عنوان ام القراى جهان اسلام جايگاه خود را بشناسد و مسووليت خود را در برابر خدا و خلق از ياد نبرد و مراقب باشد, در كمند غرب و شيطان بزرگ نيفتد و اين مسووليت قبل از هر چيز متوجه دولت مردان ماست كه براى حل مشكلات كشور تن به خواسته هاى دشمن ندهند. فشارهاى دشمن زخم خورده آن ها را از پاى درنياورد. بيست سال تمام صبر و مقاومت و رياضت و حالا به قول معروف; پس از يك عمر روزه دارى با طعام نجس و مسموم دشمن افطار كردن!؟ انقلاب ما از دو سو تهديد مى شود: از يك سو اختلافات داخلى, دنياگرايى, اسارت هوا و هوس كه عامل اصلى است و زمينه را براى تهاجم دشمن فراهم مى كند. اگر در اين جبهه, يعنى در حقيقت جبهه نفس پيروز شديم و خودخواهى ها و جناح بازىها و نفس پرستى ها و حسادت ها و لجاجت ها را كه ذره اى خدا و دين در آن سهم ندارد, ما را راحت بگذارد و ملت ما را دچار دغدغه نكند, اگر دنياگرايى و لذت و رفاه فريبمان ندهد, اگر صبر و مجاهده را چون گذشته پيشه سازيم, اگر هوشيار و حساس باشيم و توطئه هاى ابليسى دشمنان را بخوانيم و در برابر آن واكنش نشان دهيم و خط امام را كه امروزه در راه رهبرى تبلور دارد از دست ننهيم و به خدا تمسك جوييم و خود را براى دين بخواهيم, نه دين را براى خود, آن گاه خواهيم توانست در رهگذر حوادث و امواج سهمگين فتنه ها پابرجا بمانيم و انقلاب عظيم و دستآوردهاى آن را به نسل هاى بعدى بسپاريم تا با ايمان و عشق به آن بگروند وخودرادرپاسدارىآن سهيم ومسوول بدانند.

ضرورت دشمن شناسى
از سوى ديگر, حمله ها و تهديدهاى گوناگون و مستمر و گسترده خارجى است كه بى وقفه ادامه دارد. و اگر فكر كنيم دشمن مإيوس شده و دست از توطئه برداشته سخت در اشتباهيم. اگر ده ها سال هم بگذرد, دشمنان انقلاب كه پايگاه اصلى آن امپرياليسم و صهيونيسم است, و سردمدارش شيطان بزرگ است, از پاى نخواهند نشست تا از هر طريق بتوانند نفوذ كنند و غده سرطانى خود را در كالبد ما بكارند, اگر بتوانند از كانال سياسى, اگر نشد از طريق فرهنگ و اقتصاد و غيره به وسيله عوامل داخلى, عوامل خارجى, فشارهاى ارزى, نفتى و غيره, گاهى با زبان تهديد گاه التماس و نيشخند, گاه از زبان خود, گاه از زبان عوامل خود, گاهى از زبان هاى ساده انديشان و گاه مغرضان و… و اين سياستى است كه شيطان بزرگ امروزه در پيش گرفته است. دولتمردان ايالات متحده كه عوامل مستقيم و بازيچه دست صهيونيست ها مى باشند, هر از چند گاه از رابطه با جمهورى اسلامى سخن مى گويند, هيإت ها مى فرستند و جاسوسان اعزام مى كنند, در حالى كه مى دانيم خصومت ديرينه آن ها با ملت و نظام ما هرگز از دل هاى سياه آنان زدوده نشده و نخواهد شد. و چنان چه در گزارش ها ديديم در همان حال كه ملت انقلابى ما راهپيمايى تاريخى 22 بهمن بيستمين سالگرد پيروزى انقلاب را برگزار مى كردند, كنگره امريكا دولت و ملت ايران را مورد حمله قرار داده و از لزوم كمك به تروريست ها سخن مى گفتند. و آن هم راديو مستقل براى تبليغات ضد ايران و آن بودجه ها براى مبارزه با انقلاب اسلامى و…با چنين توصيفى مى دانيم كه هدف شيطان بزرگ از اين نغمه ها چيزى جزء نابودى و بىآبرويى ما و محكم كردن جاى پاى خود در منطقه و درهم شكستن سد پولادين انقلاب و مقاومت اسلامى نيست كه امروزه استخوانى در گلوى سران استكبار جهانى شده است. و اين براى هر ايرانى واضح است و بر هيچ كس پوشيده نيست و دولتمردان و سياست گذاران ما خود بهتر از هر كس مى دانند, اما متإسفانه گاهى دچار وسوسه مى شويم و فكر مى كنيم كه چاره مشكلات ما به ويژه مشكلات اقتصادى در چراغ سبز زدن و روى خوش نشان دادن و بازى خوردن در برابر شيطنت هاى دشمن است و اين مايه شگفتى است. اين جمله تاريخى حضرت امام را توجه كنيم و از سلطه كاخ سياه بهراسيم كه فرمود: ((راستى كدام انسان عاقلى است كه بت پرستى جديد و مدرن را در شكل ها و افسون ها و ترفندهاى ويژه خود نشناخته باشد و از سلطه اى كه بت خانه هايى چون كاخ سياه بر ممالك اسلامى و خون و ناموس مسلمين و جهان سوم پيدا كرده اند خبر نداشته باشد. ))(18)
با گذشت زمان ديگران نيز اين را فهميده اند به خاطر داريم كه حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ به رهبر اتحاد جماهير شوروى سابق خاطر نشان ساختند ((از شما جدا مى خواهم كه در شكستن ديوارهاى خيالات ماركسيسم گرفتار زندان غرب و شيطان بزرگ نشويد.))(19)
و امروز پس از گذشتن ده سال از آن سخن مى بينيم كه سران روسيه از افتادن رهبرشان در چنين دام شيطانى سخن مى گويند معاون دوماى روسيه در مراسمى كه به منظور معرفى ترجمه كتاب امام خمينى و قرن بيستم به زبان روسى سخن مى گفت, خاطر نشان كرد: ((انقلاب اسلامى ايران رويداد بزرگى براى تمام جهان بود كه هيچ كس انتظار آن را نداشت… انقلاب اسلامى ايران امنيت فكرى و فرهنگى و اقتصادى را در جامعه ايران تضمين كرد و از لحاظ اقتصادى سبب پيشرفت هاى فراوانى شد… وى در ادامه اظهار داشت: اگر گورباچف به پيش بينى ها و توصيه هاى امام خمينى عمل مى كرد, روسيه امروز در دام امريكا گرفتار نمى شد.))(20)

آيا رابطه فرهنگى و اقتصادى ايران و امريكا مشكلى ندارد؟!
و اينك به همين توصيه حضرت امام بايد مسوولين سياست خارجى ما توجه كنند تا از روابط فرهنگى و اقتصادى و نبودن مشكل بر سر اين راه سخن نگويند! تا آن جا كه حافظه ها كار مى كند اين مطلب مورد قبول همه بوده كه وابستگى اقتصادى و فرهنگى به وابستگى سياسى مى انجامد, زيرا كه وقتى شاهرگ حيات اقتصادى يك ملت به دست ديگران افتاد در نشيب و فرازها و نوسانات و تنگناها و بازىهاى اقتصادى از تن دادن به خواسته هاى سياسى ناگزير خواهد شد, چرا كه احتياج, انسان ها را به ذلت مى كشاند و همان گونه كه برخى مسئولان عالى رتبه كشورمان گفتند: قابل قبول نيست كه نان ما به دست امريكايى ها بيفتد… و بدون شك و ترديد رابطه اقتصادى نه تنها مشكل ما را حل نمى كند, بلكه ما را در بن بستى غير قابل گريز گرفتار خواهد كرد كه ديگر خارج شدن از آن را نتوانيم. مادام كه ما روى پاى خود نايستيم و از ذخائر و منابع و امكانات طبيعى و انسانى خود استفاده نكنيم و راه رياضت و صرفه جويى و جلوگيرى از اسراف و اتلاف را نياموزيم و مديريت ما در اقتصاد و اعتدال دخل و خرج ضعيف باشد و از سياست اقتصاد و صرفه جويى فقط به حرف بسنده كنيم; سرانجامى جز افتادن در دام دشمن نخواهيم داشت.
خلاصه: رابطه اقتصادى با امريكا به مفهوم وابستگى است و اين همان چيزى است كه شيطان بزرگ مى خواهد و اين گام اول است تا برسد به گام هاى بعدى كه مكيدن خون ما و نابودكردن ما مى باشد.

امريكا مهاجم اصلى!
و اما روابط فرهنگى, كه در كليت هاى آن فعلا براى ما نامعلوم است, اما به طور اجمال بايد گفت: در مسائل فرهنگى امريكايى ها چه چيزى مى خواهند به ما بدهند و چه چيزى از ما بگيرند؟ واقعا ساده انديشى است اگر فكر كنيم آن ها از اين طريق در صدد رشد دادن فرهنگ كشورهاى ديگر باشند! آن ها همان گونه كه بارها اعتراف كرده اند, انقلاب اسلامى را از بمب هسته اى براى منافع خود خطرناك تر مى دانند و چنان چه مكرر گفته اند به هر طريق باشد مى خواهند فرهنگ انقلاب, بلكه ريشه ملت ايران را بخشكانند و نفوذ اسلام انقلابى را از سرزمين دل هاى مردم جهان براندازند و موثرترين ابزار آن و امروزه تنها راه همان هجمه فرهنگى است كه در بستر روابط فرهنگى به صورت غيرمستقيم يا مستقيم قابل تحقق است.
از ديد تحليل گران تهاجم فرهنگى تنها يك فرضيه نيست, بلكه دقيقا يك امر حقيقى در نظام جهانى امروزى است و مهاجم اصلى كسى جز سيستم امريكا نيست. ثبوت اين فرضيه نتيجه تكرار ادعاى كشورهاى مورد تهاجم نيست, بلكه مبتنى بر مطالعات و آمار علمى نيم قرن اخير در موسسات غربى و اظهارات و مدارك سياست گذاران و سخن گويان جهان شمول امريكا مى باشد. وجود تهاجم فرهنگى در سيستم بين المللى امروز به همان اندازه روشن و واضح است كه يك پزشك عارضه سرطان را در يك فرد پيدا كند.. . بخش مهمى از اين تهاجم متوجه كشورهاى اسلامى به ويژه ايران, مالزى, اندونزى, پاكستان, جمهورىهاى آسياى مركزى, مصر و شيخ نشينان سواحل خليج فارس مى باشد و اين تهاجم فرهنگى در سال هاى اخير نه تنها جايگزين دخالت هاى مستقيم نظامى و سياسى شده است بلكه هدف آن تغيير محيط جوامع مورد تهاجم و آلودگى آن به نفع الگوها و برنامه ها و اهداف اقتصادى و سياسى غرب كه امريكا در رإس آن قرار دارد, مى باشد. اين گونه تهاجم فرهنگى كه توسط صنايع فرهنگى امروز از كتاب و مطبوعات و سينما گرفته تا ماهواره و كامپيوتر و برنامه هاى نرم افزار آن اجرا مى شود, هم به طور مستقيم و هم به طور غيرمستقيم در محتواى تجارت و واردات و صادرات اين صنايع به صورت ارزش هاى اجتماعى نهفته است.))(21)

ساده انديشى را كنار بگذاريم
واقعا ساده انديشى است كه فكر كنيم شيطان بزرگ با آن همه كارشناسان تبليغاتى و افعى هاى ارتباطى و شيطنت هاى ذاتى و آموخته هاى تجربى و ساز و برگ هاى رسانه اى و نيرنگ هاى صهيونيستى و ابزارهاى پيچيده تكنولوژيك و هزاران پايگاه تلويزيونى و راديويى و تاكتيك ها و تكنيك ها و ترفندهاى روان شناسانه و جامعه شناسانه و خباثت ذاتى و خصومت هاى ديرين و زخم هايى كه از انقلاب اسلامى خورده, دست روى دست مى گذارد كه ما به راحتى به تبادل فرهنگى و اقتصادى بپردازيم و از اين رهگذر به نفع كشور و ملت حركتى بكنيم و به مشكلاتمان پايان دهيم! چگونه مشكلى در رابطه فرهنگى و اقتصادى ايران و امريكا وجود ندارد؟! چه كسى بايد اين را تشخيص بدهد؟ و از زبان چه كسانى به اين قاطعيت چنين اظهاراتى مى شود؟ مسوولين ما بايد از ملت هميشه در صحنه نظرخواهى كنند كه آيا مشكل وجود دارد و يا ندارد؟ مردمى كه تمام بدبختى خود را قبل و بعد انقلاب از رژيم امريكا مى دانند و خون جوانانشان از چنگال امريكا مى ريزد. و هنوز هم اين شيطان تغيير ماهيت نداده و هرگز نخواهد داد. كه قلب ماهيت محال عقلى است.
بنابراين, مصلحت آن است از وسوسه ارتباط ايران و امريكا خودمان را خلاص كنيم و متوجه رسالت الهى خود در اين مقطع حساس تاريخ انقلاب و ميهن اسلامى باشيم. از شيطان بزرگ قطع اميد كنيم بياييم روى پاى خود بايستيم و همان گونه كه طى بيست سال با قطع اميد از بيگانگان دانش و صنعت و اختراع و نوآورى و بازسازى و تلاش هاى علمى را ادامه داديم و امروزه موشك شهاب 3 و 4 مى سازيم, اين تجارب موفق را ادامه دهيم. دهه سوم انقلاب را به تعميق بيش تر فرهنگ انقلاب و استقلال فرهنگى و اقتصادى بپردازيم و اين راه طولانى را مجدانه ادامه دهيم تا كم تر هدف تيرهاى زهرآگين دشمن سوگند خورده قرار گيريم و بتوانيم شعار استقلال را در تمام ابعاد سياسى و فرهنگى و اقتصادى با سرافرازى بر زبان برانيم و در عمل تحقق بخشيم.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) گزيده از مقاله : هويت اسلامى و تهاجم فرهنگى, پروفسور حميد مولانا. 2 ) روزنامه كيهان 14/8/77. 3 ) به نقل از روزنامه كيهان, 13/11/71. 4 ) كيهان, 75/11/20. 5 ) اطلاعات ضميمه, 5/12/75. 6 ) خبرگزارى جمهورى اسلامى, از خبرگزارى آلمان از واشنگتن, ماهنامه صبح , آذرماه 76. 7) كيهان, 5/3/77. 8) كيهان, 2/10/77. 9) اطلاعات ضميمه, 25/11/72. 10) خبرگزارى آلمان, به نقل ماهنامه صبح, آذر76. 11) كيهان, 7/9/71. 12) كيهان, 4/5/76. 13) روزنامه جمهورى اسلامى, 20/11/77. 14) كيهان هوايى, 25/1/72. 15) كيهان, 30/9/71. 6) جرائد, 22/8/72. 17) كيهان 30/9/71. 18) پيام برائت, صحيفه نور, ج20, ص112. 19) همان, ج21, ص67. 20) كيهان هوايى, 19/11 77/. 21) ن.ك. مقاله ((هويت اسلامى و تهاجم فرهنگى)) پروفسور حميد مولانا, كيهان 14
/8/77.

/

ارزشها در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

انقلاب اسلامى و حفاظت از آن

((فعلا انقلاب ما همچون تير زهرآگينى براى همه مستكبرين درآمده است و ياورى براى همه مستضعفين جهان. ما با هيچ دولت و كشورى شوخى نداريم و با تمام مستكبرين جهان هم سر جنگ داريم و در رابطه با اين هدف جنگ با صدام يزيد مقدمه است.))
(پاسدار شهيد غلامحسين باقرى از: اروميه)

((منافقان و ضدانقلابيون داخلى كه مزدور بى مزد قدرتهاى جهانى هستند مى خواهند با اشاعه فساد و فحشإ جامعه اسلامى ما جوانان را به مسائل زودگذر مشغول كرده و خون پاك شهدا را كه براى اصلاح جامعه شهيد شده اند پايمال كنند.))
(دانشجوى شهيد مهدى شاهدى از: بهبهان)

((برادران و خواهران عزيز از ولايت فقيه پشتيبانى كنيد كه ولايت يك ركن از اركان اسلام است.))
(دانشجوى شهيد ابراهيم اسپيد از: دزفول)

((تو بايد بشكنى در هم تبهكاران دنيا را
تو بايد گسترانى در جهان كار خدايى را
تفنگت همره ايمان براى خاطر يزدان
به كار انداز توفنده چه طوفانى و جوشنده
چه دريايى شود بر ضد هر ناحق
خروش خشمگينت را برآور از دلت بيرون))
(دانشجوى شهيد غلامرضا دهدشتى از: بهبهان)

((شجره انقلاب اسلامى احتياج مبرمى به خون جوانان عاشق و خدمتگزار به خداوند سبحان دارد. از آن طرف خداوند متعال همه جوانان برومند و شايسته و باتقوا را به وسيله ((شهادت)) گلچين مى كند لذا عاشقان اسلام اصيل و خط امام به سوى قتلگاه ملكوتى مى شتابند تا قرعه به نام كدام شايسته درمىآيد.))
(دانش آموز شهيد داود سهرابى از: تهران)

((خداوند اين امانت جمهورى اسلامى را در دست شما قرار داده مبادا به اين امانت خيانت كنيد, هميشه و همه جا مواظب توطئه هاى فرهنگى شرق و غرب باشيد.))
(دانشجوى شهيد محمد مسعود حميديان از: تهران)

((براى پيشبرد سريع ((اهداف)) انقلاب اسلامى, هر فرد متعهد بايد تا آخرين حد توان خود تلاش و كوشش كند و تا آخرين قطره خون خود مقاومت نمايد.))
(مهندس شهيد مهدى حاجيان مقدم از: تهران)

((اين انقلاب را بايد با خون سرخ خود آبيارى كنيم و مراتب ايثار خود را آن چنان جاودانه ابراز خواهيم كرد كه تا ظهور ولى عصر(عج) باقى بماند.))
(بسيجى شهيد منصور قدمى از: تهران)

((پشتوانه انقلاب ما, قدرت لايزال و عنايت بى پايان خداوند عزوجل است, و ما كه بندگان خداوند متعال هستيم, در نهايت خلوص, صميمانه و عاشقانه جان ناقابل خود را براى اعتلاى كلمه حق و برقرارى نظام حكومتى اسلامى و پيروزى مستضعفين بر مستكبرين تقديم بارگاه باعظمت و رفيع پروردگار عالميان مى كنيم. باشد كه خداوند سبحان ما را غرق در درياى رحمت و كرم بى انتهاى خود قرار دهد و شهادت را نصيبمان گرداند.))
(دانشجوى شهيد كريم بلادى قناد از: اردبيل)
پاورقي ها:

/

حج ابراهيمى


هر ساله بسيارى از مسلمانان از سراسر جهان به سوى خانه خدا كه مركز وحى الهى و فرودگاه فرشتگان و اميد دلهاى عارفان و قبله تمام موحدان است, سرازير مى شوند.
امت مسلمان به نداى قرآن و فرمان رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ پاسخ داده, دعوت الهى را لبيك گفته, سر از پا نشناخته, با عشقى وصف ناپذير, از هر فج عميق (از راه هاى دور و دراز) به سوى خانه دلها, كعبه آمال صديقان و خانه ناس, روانه مى شوند; به سوى تو ـ اى رسول خدا ـ پياده و سواره مىآيند (يإتوك رجالا و على كل ضامر) تا منافع خود را مشاهده كنند (ليشهدوا منافع لهم) و در چند روز ويژه و مخصوص, خدا را با شناختى بيشتر پرستش نمايند, عبادت كنند, عمره و حج به جاى آورند و به ياد خدا باشند.
حال بايد ديد اين چه منافعى است كه مردم از راه هاى دور و دراز ضمن عبادت و به جاى آوردن فريضه حج, براى ديدن و پى بردن به آن مىآيند؟ اين چه منافعى است كه مردم بايد در اين رازگاه دل و پيوستگاه عاشقان دريابند؟ آيا فقط منافع مادى و اقتصادى است كه حتما هر كس در وطن و اقامتگاه خويش نيز به آن اندازه كه خدا مقدر كرده است, از آن برخوردار است؟ يا امرى فراتر و مهم تر از آن است كه بايد از جايگاه قيام به قسط, منافع ناس نيز در نظر گرفته شود؟
اين چه منافع و مصالحى است كه قبل از ذكر خدا يادآورى شده است؟ (ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم الله فى إيام معلومات…) بى گمان مصالحى است كه همه مسلمانان به آن, نياز دارند و اگر تإمين نشود, توان پرستش و عبادت آرام و ذكر خدا را نخواهند داشت.
شايد يكى از اين مصالح و منافع, ايجاد امنيت و آرامش و آسايش است در ميان ملتهاى مسلمان كه از هر نعمتى ارزنده تر و ضرورىتر مى نمايد. در روايت آمده است: ((نعمتان مجهولتان, الصحه والامان)) تندرسى و امنيت دو نعمت مهم است كه قدرش شناخته نمى شود جز پس از كنار رفتن و سلب شدن. و اين را ملت ايران ـ كه سالهاى سال زير سلطه جائرانه شاه خائن بود ـ درك مى كند و مى فهمد. ملت هاى دربند ديگر نيز كه ـ متإسفانه ـ عددشان هم در اين دوران تاريك كم نيست, در پى ره يافتن به چنين امنيت و آسايش هستند و گاهى با مجاهدتها و پيكارهاى مداوم براى رسيدن به اين نعمت مجهول در تلاش اند, تا كى به آن دست يابند و از زير چتر دژخيمان از خدا بى خبر بدر آيند.
امنيت يكى از مهمترين نعمت هايى است كه مصالح مردم را در بر مى گيرد و لازم است در آن كنگره جهانى و همايش ميليونى, بررسى شود و براى ايجاد اين چاره, بحث و تبادل نظر گردد, تا بندگان آزاد خدا به خود آيند و به بركت اين فريضه عظيم الهى, پايه هاى سلطه گران ظالم و استكبارى را درهم بشكنند و ريشه طاغوت ها و شياطين بزرگ و كوچك خشك گردد و اسرار اين فريضه مهم الهى فاش و برملا شود.
اينجاست كه ضرورت برائت از مشركين خودنمايى مى كند و به نظر مى رسد كه راهى جز رساندن حقايق پشت پرده به مستضعفان و محرومان در آن اجتماع چند ميليونى نيست.
بايد در چنين جاى مقدس و مكان امنى پرده از تبليغات دروغين استكبارگران و دست نشاندگان آنان در كشورهاى گوناگون برداشت. بايد در اين مكان شناخت (عرفه) مردم خود را بشناسند تا خدا را بشناسند. بايد زيان جهانخواران و غارتگران بين المللى را به مردم گوشزد كرد تا به خود آيند و با دورى جستن از اختلافات فرقه اى و منطقه اى, براى مقابله و مبارزه با قدرت هاى ستم گر و ابرجنايت كاران دوران و شياطين كوچك و بزرگ, آماده شوند و راه هاى مبارزه را دريابند. بايد بدانند كه چاره اى براى رسيدن به ((منافع للناس)) نيست جز با قطع يد متجاوزان به حريم شرافت انسانى و اسلامى مسلمين. بايد به حكم قرآن, مصالح ناس را در نظر گرفت و راه را بر جهانخواران و جيره خوارانشان بست; اينان كه پيوسته با فرهنگ مبتذل خود, فرهنگ قرآنى ما را نشانه رفته اند و اينك با سلاح هاى گرم و سرد به نبرد بى امان با ما پرداخته اند. بايد آنها را شناخت, سپس براى مبارزه با آنان پيشگام شد وگرنه آينده اى بس تاريك در پيش رو داريم كه اگر به فكر چاره انديشى نيفتيم, فردا بسيار دير است.

اعلام برائت
برائت از مشركين هيچ اختصاصى به دوران رسول خدا(ص) ندارد, بلكه اگر با دقت آيه برائت را بخوانيم, ملاحظه مى كنيم كه تمام الفاظ كليت دارند.
((و اذان من الله يوم الحج الاكبر ان الله برىء من المشركين و رسوله)).(1)
اعلامى است از سوى خدا و رسولش براى تمام مردم, در روز حج اكبر كه همانا خدا و پيامبرش از تمام مشركين (بدون استثنا) بى زار هستند.
جالب اينجاست كه نه تنها ما معتقد به اين سخن هستيم و نه تنها امام اين مطلب را اعلام كرده و بر آن پافشارى نموده است بلكه مفسرين سنى و شيعه در اين امر, اتفاق نظر دارند و ظاهر آيه نيز كاملا روشن است ولى امام اين مطلب نهفته را روشن بيان كرد تا حج ابراهيمى محمدى را جايگزين حج ضجيج(2) كند و اين حج واقعى از غربت به درآيد; حجى كه سالها در اثر تبليغات بيگانگان و دورى جستن علما از سياست, مهجور مانده بود; حجى كه تنها يك بعدش, آن هم به صورت تقليدى و خشك ـ بدون درك مفاهيمش ـ انجام داده مى شد و از ابعاد عرفانى, سياسى و اجتماعى آن خبرى نبود و حجى كه تنها بعد شخصى را مورد نظر قرار مى داد و از بعد مهم اجتماعى اش فرسنگها فاصله داشت.
اينك ببينيم فخر رازى اين مفسر بزرگ اهل سنت در تفسير اين آيه چه مى گويد: فخر رازى در صفحه 220 جلد 15 تفسير كبيرش پس از اشاره به كلى بودن اعلام برائت مى گويد: ((جمله اخرى تامه معطوفه على الجمله الاولى و هى عامه فى حق جميع الناس)) اين جمله (نخستين بخش از آيه دوم برائت) , جمله كاملى است كه عطف بر جمله گذشته (برإه من الله و رسوله…) است و در مورد تمام مردم, كليت و عموميت دارد.
ملاحظه كنيد كه در قسمت اول آيه ((عاهدتم من المشركين)) آورده و پس از آن مطلب تمام مى شود. پس اگر اين آيه برائت فقط مخصوص زمان رسول خدا بود با همان بيان مطلب تمام مى شد, چرا دوباره آن را به صورت كامل ترى اعلام مى كند؟! معلوم مى شود اين اعلام مخصوص زمان و مكان خاصى نيست بلكه همه مشركين را در تمام زمان ها در بر مى گيرد و اختصاصى به دوران خاصى ندارد.
فخر رازى در ادامه مى گويد: ((انه تعالى فى الكلام الاول, إظهر البرائه عن المشركين من غير إن يوصفهم بوصف معين, تنبيها على إن الموجب لهذه البرائه كفرهم و شركهم)) خداى متعال در سخن نخست, از مشركينى كه پيمان بستند و پيمان را شكستند, اظهار بى زارى و برائت مى كند و در اين آيه (آيه دوم) از تمام مشركين اظهار برائت مى نمايد, بىآن كه آنان را به وصف خاصى توصيف كند و اين دليل است بر اعلام برائت از مشركين به خاطر كفر و شركشان.

دفاع از خط امام
مفسرين ديگرى بويژه در زمان هاى اخير از قبيل سيد قطب و محمد رشيد رضا مطالب جالبى در اين زمينه بيان كرده اند كه اين مختصر جاى آن را ندارد, فقط براى نمونه, مطلب را از يكى از مفسرين عمده و مهم اسلامى, خلاصه وار يادآور شديم تا اهميت اعلام برائت را متذكر شويم. و بيش از هر چيز, انگيزه ما دفاع از خط امام است كه ـ متإسفانه ـ با سر در گمى هاى بسيارى از عزيزانمان, به خاطر برخوردهاى حزبى و خطى در ايام اخير, مانند حج ابراهيمى, مهجور و غريب شده و چيزى نمانده است كه به فراموشى سپرده شود.(3)
در اين جا ذكر اين نكته لازم است كه بايد عزيزان مسوول و تمام اقشار جامعه به ويژه جوانان متعهد با دقت براى نگهدارى و حفظ خط امام بكوشند و نگذارند با اجتهادهاى گوناگون, تفسير و تإويل شود و به انحراف كشيده شود و از محتواى واقعيش تهى گردد.
خط امام در طى ده سال ـ پس از انقلاب اسلامى ـ روشن و مشخص شده و ضمن صدها سخنرانى و اعلاميه و پيام امام ـ قدس سره ـ تبيين شده و نياز به اجتهاد و جا براى تحريف ندارد! ما بر اين باوريم كه تنها يادآور شدن و گوشزد نمودن مردم و متذكر شدن كلمات قصار امام در مناسبت هاى گوناگون, كافى است كه راه را دوباره به متحيران و خط گم كردگان بنماياند و آنان را به راه باز گرداند. و هم چنين متعهدان و حاميان انقلاب و حزب اللهيان واقعى نيز با يادآورى اين سخنان درربار, به وظيفه خويش پى خواهند برد ((فذكر ان الذكرى تنفع المومنين)).
امام خمينى ـ قدس سره ـ مى فرمايد:
((اگر مسلمانان در خانه ناس و خانه خدا از دشمنان اظهار برائت نكنند, پس در كجا مى توانند اظهار نمايند؟ و اگر حرم و كعبه و مسجد و محراب, سنگر و پشتيبان سربازان خدا و مدافعان حرم و حرمت انبيا نيست, پس مإمن و پناهگاه آنان در كجا است؟!))
البته اگر حرم و كعبه پناهگاه نباشد و مكان امنى براى اعلام برائت نباشد, حداقل با نشست ها و همايش ها و حتى تذكرهاى دو جانبه, روا است مومنين اين وظيفه بزرگ را از ياد نبرند تا ساير مسلمانان دربند, دشمنان واقعى خود را بشناسند و در فكر چاره انديشى باشند.
اميد است كه آن خانه ناس روزى براى مسلمانان, مإمن و پناهگاه شود چرا كه خدا چنين خواسته است. در جايى كه حرم به فرمان خداوند جايگاه امنى براى تمام حيوانات وحشى و اهلى و حتى گياهان نيز هست, به طريق اولى بايد براى مسلمانان ـ كه خانه خودشان است ـ جاى امنى باشد و امت اسلامى در آن مكان مقدس احساس امنيت و آرامش كند.
به اميد قبولى حج عزيزان و پذيرش عزيزان حج نرفته در سال هاى آينده و توفيق انجام اين فريضه مهم براى بندگان.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) توبه, آيه2. 2 ) در روايت است كه يكى از اصحاب به امام صادق عليه السلام عرض كرد: چه بسيارند حاجيان! حضرت فرمود: ((ما اكثر الضجيج و اقل الحجيج)) چه بسيار است سر و صدا و چه اندك است حاجيان. 3 ) لازم به تذكر است كه اگر تلاش هاى به موقع و پابرجاى رهبر معظم انقلاب , حضرت آيه الله العظمى خامنه اى نبود, از مدت ها پيش خط امام به فراموشى سپرده مى شد. مگر زمزمه هاى پوزش خواهى از تسخير لانه جاسوسى يا توطئه ادامه دفاع در جنگ تحميلى يا پيشدستى در صلح با شيطان بزرگ و يا موارد ديگر به گوش نمى رسد, كه بحمدالله با هشيارى و تيزبينى مقام رهبرى تاكنون اين موارد انحراف از خط امام تبيين شده و هم چنان ناخداى كشتى در راستاى خط امام قدس سره كشتى انقلاب را به فضل خدا به پيش مى راند و از تلاطم امواج سهمگين واهمه ندارد, كه اميد است خداوند خود او را و اين خط مقدس را حفظ و نگهدارى كند.

/

جوان و شاخصـه هاى سلـوك


پيش تر و در شماره 193 مجله, در مقاله اى تحت عنوان ((سالك نوسفر)) از زيربناهاى سلوك و روش هاى آن در سطح فكرى جوانان, سخن گفتيم, اينك در ادامه همان مطالب به ((شاخصه هاى سلوك)) مى پردازيم.

سرآغاز سلوك
جوان در هنگام بلوغ فكرى با انديشه در ((آن چه كه هست)) و شناختى از استعدادها و توان هاى خود, شور و شوقى براى رسيدن به ((آن چه كه بايد باشد)) در او پديد مىآيد. وى در اين تفكر آگاهانه, خود را برتر از پديده هاى ديگر هستى مى بيند و استعدادهايش را فراتر از موجودات ديگر و ساختمان وجودى خود را بالاتر از ((خور و خواب و خشم و شهوت)) مى يابد و اين محدوده زندگى دنيا را براى خود كوچك مى بيند. او به راهنمايى پيامبران و حكيمان و نيز عقل و خرد خود پى مى برد كه كالاهايى در اختيار دارد, اما اين بازارهاى هوا و هوس, زينت و تجمل و… ارزش آن را ندارند كه كالاهاى انسانيت را در آن به جريان بيندازد و با آن ها داد و ستد كند, پس به ضرورت بازارى كه ارزش تجارت داشته باشد پى مى برد, از اين رو معبود واقعى خود را مى شناسد و ((عشق)) در او سبز مى گردد. در اثر همين فرآيند آگاهانه و عاشقانه است كه ((عرفان)) پى افكنده مى شود.
بنابراين, عرفان چيزى جز شناخت و آگاهى و معرفت نيست; به عبارت ديگر, آگاهى هاى عميق انسان از مبدإ هستى و شور و شوق او براى رسيدن به قله هاى كمال, و تلاش در جهت صيقلى كردن دل از طريق موانست با معشوق و ذكر و ياد او و ((جام جهان نما)) كردن قلب, عرفان ناميده شد. از همين روست كه ((بوعلى سينا)) در تعريف عرفان و عارفان گفته است:
((عارف, حق (خدا) را مى خواهد, نه براى چيزى غير حق, و هيچ چيزى را بر معرفت حق ترجيح نمى دهد و عبادت او تنها به خاطر اين است كه خداوند, شايسته عبادت است و نيز بدان جهت كه عبادت, فى حد ذاته, رابطه اى شريف است; نه به خاطر ميل و طمع در چيزى يا ترس از چيزى.)) (اشارات, نمط نهم)
و باز آورده است:
((انسان هاى عارف آنانند كه به مقام تنزه و پاكى نايل گشته اند. عارفان از اشتغالات عالم مادى رها گشته و از همه جهات ماده به عالم قدس و سعادت صعود نمايند و با دريافت كمال اعلا به نشئه روحانى توفيق مى يابند و لذت هاى اعلا براى آنان حاصل مى گردد.)) (همان)
از آن جا كه اين حركت و ((برخاستن از روى خاك)) و ((دست گشودن به آن سوى طبيعت)) يك نياز فطرى انسان است, هر كس در گوشه اى ادعاهايى نموده و يك نوع مكتب عرفانى تإسيس كرده است. در اديان مختلف هم عرفان هاى گوناگون را مى بينيم: عرفان مسيحى, زردتشى, بودايى و… در اسلام نيز از قرن ها پيش تا به امروز, بسيارى از كسان, ادعاهاى گوناگونى در خصوص روش سلوك عرفانى و باطنى كرده اند. آنان افراد ديگرى را هم با ادعاهاى خود همساز كرده و به راه خود كشانده اند. در مقابل, افراد ديگرى هم به نقض ادعاهاى عارفانه آنان پرداخته و سلوكشان را باطل دانسته اند. در اين ميان, برخى از كسان كه به طرف دارى و يا مخالفت برخاسته اند ملاك و معيارى نداشته اند و تعصب از يك سو و كينه و عناد از سوى ديگر, ميان دار بحث و بررسى ها بوده است و حال آن كه عقل, حكم مى كند كه براى پذيرش و يا رد يك مرام و نظريه, بايد ملاك ها و معيارهايى را در دست داشت تا عالمانه و عاقلانه در مسير, گام برداشت. اساسا براى هرگونه نقد و انتقادى بايد به معيارها و شاخصه هايى مجهز بود و هر نظام و مكتبى را با آن ها سنجيد وگرنه مخالفت و يا طرف دارى, غرض ورزانه و يا كوركورانه خواهد بود.
پس ما براى نقد فرقه هاى عرفانى ـ كه ادعاى پيروى از مكتب عرفانى اسلام ـ را دارند بايد شاخصه ها و معيارهايى در دست داشته باشيم تا در هنگام نقد, توانا باشيم. اكنون به برخى از مهم ترين اين شاخصه ها اشاره مى كنيم:

1ـ خردورزى
همه عارفان ـ حتى در عرفان عملى ـ نخستين گام را براى سالك, شناخت حضرت حق از طريق عقل و استدلال دانسته اند. درست است كه گفته اند: ((پاى استدلاليان چوبين بود)), ولى اين چوبين بودن به معناى بى قدر و منزلت بودن آن نيست. سالك بايد با تدبر, تفكر و سنجش هاى عقلانى, نشانه هايى از معشوق را بيابد و سپس با عبادت و ذكر, شناخت هاى خود را بيش تر كند. انسان با چراغ عقل مى تواند راه هاى پرخطر سير و سلوك را به درستى تشخيص دهد و خطرگاه هاى آن را شناسايى كند. هر كس كه اين چراغ را در خود فروزان نگه داشت, عرفان او نيز پرفروغ است. رويارويى ((عقل و دل)) و يا ((انديشه و قلب)) كه در ادبيات عرفانى ما از آن بسيار سخن گفته شده, به معناى كنار نهادن عقل نيست. هرچند كه قلب و دل, راهبر اصلى در سير و سلوك است اما عقل نيز در مراحل بسيارى, دل را مدد مى رساند و طعم دريافت هاى شخصى عرفانى را در قالب استدلال به ديگران منتقل مى كند.
قرآن كريم ـ كه كتاب همه عارفان است ـ به عقل, ارزش و بها مى دهد و در آيات بسيارى از منزلت آن سخن مى گويد; از باب نمونه در يكى از آيات مى فرمايد:
((ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لايعقلون; بدترين موجودات در نزد خداوند, كران و گنگانى هستند كه تعقل نمى كنند.)) (انفال, آيه22)
آيات بسيار ديگرى هم هست كه خداوند به بندگانش خطاب مى كند كه چرا تعقل نمى كنيد؟ چرا تدبر و تفكر نمى كنيد؟ و…
در سنت و سيره پيامبر و ائمه معصوم(ع) تلاش فراوانى در جهت رشد و بارورى عقل شده است; چنان كه اميرمومنان على(ع) در نهج البلاغه, يكى از علل مهم بعثت پيامبران را اين مى داند كه عقل هاى آدميان را شكوفا سازند و گنج هاى آن را استخراج كنند:
((و يثيروا لهم دفائن العقول;(1) پيامبران آمدند تا گنج هاى پنهانى عقل ها را آشكار سازند.))
پس يكى از شاخصه هايى كه جوان با آن مى تواند مكاتب عرفانى را از يك ديگر بازشناسد, ميزان توجه آنان به ((عقل)) است. با شگفتى تمام شاهديم كه برخى, عقل را بسيار خوار شمرده و استدلال و برهان را تحقير كرده اند. روشن است كه سخن در اين نيست كه مقام عشق, بالاتر از مقام عقل است و به قول حافظ: ((جناب عشق را دركى بسى بالاتر از عقل است)), اما سخن در خوار شمردن عقل و بى اعتبار ساختن تفكر و تعقل و استدلال است. اين نوع بينش و نگرش با عرفان اسلامى سازگار نيست. امام العارفين حضرت على(ع) عقل و شهود را يك جا با هم به ظهور رسانده است, در كلمات گهربار ايشان در نهج البلاغه, استدلال هاى عقلى موج مى زند, به قول استاد شهيد مطهرى:
((على(ع) ـ كه عرفا او را قطب العارفين مى دانند ـ در نهج البلاغه, آن مخ عرفان, گاهى آن چه را كه عرفا در همه كتاب ها گفته اند در چهار سطر, بيان كرده است و گاهى هم آن چنان فيلسوف مى شود و استدلال هاى عقلى فيلسوفانه مى كند كه هيچ فيلسوفى به گردش هم نمى رسد; يعنى على(ع) هرگز عقل را تحقير نمى كند.))(2)

2ـ دانش اندوزى
شاخصه مهم ديگر در عرفان و سلوك اسلامى, تلاش در جهت كسب علم و دانش است. اين خصيصه اى است كه در قرآن كريم و هم چنين سنت رسول گرامى اسلام(ص) و سخنان امامان معصوم(ع) بر آن, تإكيد زيادى شده است. در كتاب خدا مى خوانيم: ((هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون;(3) آيا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند, برابرند؟ )). خداوند سبحان آن گاه كه انسان را آفريد, گران بهاترين چيز, يعنى ((دانش)) را به او عطا كرد: ((الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم ى(4)علم.))
از نظر اسلام, ((دانش, سرچشمه تمام برترىها و فضيلت هاست))(5) و ((گنجى سودمندتر از دانش نيست))(6) و ((ساعتى كه دانش پژوه در جاى خود تكيه كرده و در بستر خود, آرميده و در دانش خود انديشه مى كند, از هفتاد سال عبادت, برتر است)). (7)
اما در عرفان منفى, به سالك توصيه مى كنند كه يا بايد مقيد به عقل و استدلال و مقتضيات دانش باشد و يا سر در آستان عشق بسپارد و دفتر دانش را بشويد. برخى از مشايخ صوفيه, عقل و دانش و كتاب و دفتر و نوشتن و آموختن را در سير و سلوك, بى اعتبار مى دانند و در نكوهش آن, فراوان سخن گفته اند. چنان كه در ((تذكره الاوليإ)) در شرح حال ((يوسف بن حسين رازى)) مى خوانيم كه او مريد ((ذوالنون مصرى)) بود, وى به دستور ((ذوالنون)) به شهر خود باز مى گردد و هنگام وداع, از ذوالنون, وصيتى مى خواهد و چنين مى شنود:
((تو را سه وصيت مى كنم يكى بزرگ و يكى ميانه و يكى خرد: وصيت بزرگ آن است كه هر چه خوانده اى فراموش كنى و هر چه نوشته اى بشويى تا حجاب برخيزد.))(8)
((جنيد)) كه در بين قدما و سران اوليه تصوف, مقامى بس بلند دارد گفته است:
((نشايد كه مريدان چيزى آموزند مگر آن چه در نماز بدان محتاج باشند و فاتحه و قل هو الله احد, تمام است. هر مريدى كه زن كند[ ازدواج نمايد] و علم نويسد از وى هيچ برنيايد.))(9)
از اين نوع سخنان و حكايت ها در تحقير و سبك شمردن دانش و نابود كردن كتاب هاى علمى در شرح حال مشايخ صوفيه, زياد ديده مى شود.

3ـ شريعت پذيرى
پاس داشتن حريم شريعت و التزام به احكام فقهى, يكى از شاخصه هاى ديگرى است كه جوان بايد بدان توجه كند; يعنى به حلال و حرام و مستحب و مكروهى كه در شريعت معين شده, ملتزم گردد. اين احكام شريعت با استفاده از منابعى چون كتاب, سنت, عقل و اجماع مشخص مى شود و فقيهان با ممارست فراوان در عمليات اجتهادى, آن ها را در رساله هاى عمليه و ديگر كتاب هاى فقهى مشخص كرده اند. تقيد سالك به نماز, روزه, خمس, زكات و ديگر احكام فقهى, نشان آن است كه وى يكى از معيارهاى عرفانى را در خود دارد.
با كمال تإسف در تاريخ عرفان مى بينيم كه برخى از مدعيان سلوك, بى باكانه بر شريعت, طعن زده اند و آن را پوسته اى دانسته اند كه پس از طى مراحل ((طريقت)) و ((حقيقت)) خود به خود از سالك جدا مى شود. اينان هنگامى كه به پندار خود به مرحله اى از سير و سلوك مى رسند, شريعت را رها مى سازند, هم چنان كه مغز بعد از پخته شدن, پوسته را رها مى كند; يعنى ديگر بر خود لازم نمى دانند كه نماز بخوانند يا روزه بگيرند و يا مقيد به حلال و حرام فقهى و شرعى باشند.
روشن است كه اين خام فكران به بى راهه رفته اند, چرا كه همه عارفان واقعى, تقيد به احكام شرعى داشته اند: پيامبر گرامى اسلام(ص) و همه پيشوايان ديگر دينى, تا آخرين لحظه حيات خود, نماز مى خواندند و كاملا از حريم شريعت, مواظبت مى كردند.
سبك شمردن حريم شريعت از يك سو و دفاع فقيهان از سوى ديگر, در برهه هايى از تاريخ كشمكش هاى سخت و دردناكى را ميان شرع مداران و بعضى از صوفيان به وجود آورد. البته عارفان راستين هميشه بر شريعت ملتزم بوده اند, چنان كه ((محى الدين عربى)) ـ پدر عرفان نظرى ـ در ((فصوص الحكم)) گفته است:
((اميدوارم خداى تعالى مرا از گروهى قرار دهد كه از تإييد شدگانند و مقيد به احكام شريعت مطهر محمدى مى باشند, همان طور كه در دنيا ما را از امت او قرار داد در آخرت نيز در رديف پيروانش قرار دهد.))
و يا ((قيصرى)) شارح كتاب ((فصوص الحكم)) در باب اين كه عارفان الهى مردمانى دين دار و پاى بند شريعت اند مى گويد:
((بر سالك, تبعيت از علماى شرع در عبادات و طاعات و پاىبندى به علم شريعت, واجب است.))
عارفان بلند مرتبه اى چون محى الدين عربى, فراوان ديده مى شوند كه وصول به حقيقت را در گرو متابعت كامل از شريعت دانسته اند. آنان هرگز از ترس تكفير, دم از شرع و آداب نزده اند بلكه واقعا معتقد بودند كه سالك تا آخرين مرحله حيات معنوى خويش بايد به شريعت, ملتزم باشد.

ارتباط عرفان و دين:
همين جا بايد گفت: درست است كه بدون شريعت, سير و سلوك ممكن نيست اما دين, فقط محدود به شريعت و احكام فقهى نيست بلكه اين تنها يك جنبه نورانى و لازم دين است و جنبه هاى ديگر هم در دين وجود دارد كه بسيار جذاب و لطيف است.
در تاريخ فقه, فقهاى عظيم القدرى ديده مى شوند كه خود در عين حال كه بر كرسى افتا و اجتهاد تكيه زده بودند اهل عرفان و كشف و شهود نيز بوده اند, اما متإسفانه از جانب برخى ظاهربينان كه به اصطلاحات عرفانى آشنا نبودند, منزوى گشته اند.
دين, چند بعدى و همه جانبه است و همه جنبه هاى عقل و انديشه و كشف و شهود را در خود دارد و كسانى كه از جنبه هاى ذوقى و عرفانى اسلام, حظى نبرده اند نبايد به كلى منكر آن شوند.
امام خمينى ـ رحمه الله عليه ـ در رساله ((سرالصلوه)) مى فرمايد:
((از امور مهمه اى كه تنبه به آن لازم است و اخوان مومنين, خصوصا اهل علم ـ كثر الله امثالهم ـ بايد در نظر داشته باشند آن است كه اگر كلامى از بعضى علماى نفس و اهل معرفت ديدند يا شنيدند به مجرد آن كه به گوش آن ها آشنا نيست يا مبنى بر اصطلاحى است كه آن ها را از آن, حظى نيست بدون حجت شرعيه, رمى به فساد و بطلان نكنند و به اهل آن, توهين و تحقير ننمايند و گمان نكنند هر كس اسمى از مراتب نفس و مقامات اوليا و عرفا و تجليات حق و عشق و محبت و امثال اين ها ـ كه در اصطلاحات اهل معرفت رايج است ـ برد, صوفى است يا مروج دعاوى صوفيه است يا بافنده از پيش خود است و بر طبق آن, برهان عقلى يا حجت شرعى ندارد. به جان دوست قسم, كلمات نوع آن ها شرح بيانات قرآن و حديث است… .))(10)

4ـ ظلم ستيزى
بر نتافتن ستم و يارى ستم ديده, معيار ديگرى براى شناخت عارف از عارف نماست. اساسا كسى كه خويشتن را به درستى شناخته باشد و دستورهاى اسلام را در خود پياده كرده باشد به هيچ رو, ناهنجارىها را نمى پذيرد; و چه ناهنجاريى بالاتر از ستم.
نفى ستم خود به خود درگيرى با ستم گر را به وجود مىآورد و از همين جا ((مبارزه)) شكل مى گيرد و ((حماسه)) خلق مى شود. اسلام به همه جنبه هاى وجودى بشر توجه كرده و خواسته كه اين جنبه ها هم آهنگ با يك ديگر رشد كند. مبارزه و حماسه, يك جنبه از وجود آدمى است و عرفان, جنبه ديگر آن است. آنان كه فقط چهره حماسى و رزمى دارند و مزرعه دل را با آب نيايش آبيارى نكرده اند به درياى معنويت و لطافت و ذوق متصل نشده اند, هم چنين كسانى كه صرفا به عبادت و راز و نياز توجه مى كنند و از اجتماع غافلند, روح خود را ناقص پرورش داده و از واقعيت هاى آشكارى چشم پوشيده اند. هم آغوشى عرفان با مبارزه و حماسه, تصوير زيبايى از ((انسان كامل)) را مىآفريند كه در سيره همه پيشوايان معصوم(ع), خصوصا امام العارفين على(ع) مى بينيم.
عارف نماهايى كه به دليل هاى واهى از مبارزه, شانه خالى مى كنند دل بستگى خود را به دنيا و ماندن نشان مى دهند و قلب هاىشان تيره و كدر مى گردد. اميرمومنان على(ع) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد:
((اما بعد, بى ترديد جهاد درى از درهاى بهشت است كه خداوند فقط به روى اولياى خاص خود گشوده است و آن, زره نفوذناپذير و سپر اطمينان بخش الهى بر پيكر مجاهدان است. پس هر كس از سر بى ميلى, جهاد را وانهد, خداوند جامه ذلت بر اندامش مى پوشاند و در گرفتاريش پيچد. از درون به خود كم بينى و بلاهت, آلوده شود و پرده اى از كم انديشى و پرگويى بر قلبش فرود آيد. به كيفر تضييع جهاد, حق از وى روى بگرداند, به سختى و رنج, گرفتار شود و از عدل و انصاف, محروم بماند.))(11)

5ـ كار و تلاش اقتصادى
عارف كسى است كه براى عزت خود و خانواده و هم چنين عمران و آبادى كشورش, پرتلاش باشد. انسان تنبل و خمود و كسل, نشاط عبادت و ذكر هم ندارد. انسان عارف, عزيز و پرنشاط است و اين با كار, ميسور است. اساسا كار جوهره انسانى را به جريان مى اندازد و استعدادهاى نهفته را شكوفا مى سازد. روشن است كه كار, جنبه هاى مختلف تلاش زندگى اعم از جسمى و فكرى را در بر مى گيرد: كارگر, صنعت گر, معلم, پزشك, روحانى, نويسنده, كارمند, هر يك با كار صادقانه و صحيح, چرخ هاى اجتماع را به گردش در مىآورند.
برخى كه به اسلام فقط از يك زاويه نگريسته اند, رهبانيت پيشه كرده و از تلاش و فعاليت دست شسته اند. آنان كار و تلاش و برنامه ريزىهاى اقتصادى را خلاف توكل و گرفتار آمدن به دنيا مى دانند. اين تن زدن از كار و فرار از اجتماع, در همان صدر اسلام نيز در برخى از مسلمانان بروز كرد; يعنى هنگامى كه سخنان پيامبر(ص) را در خصوص مسائل عرفانى و عبادى و زهد و تقوا مى شنيدند, شديدا متإثر مى شدند و فكر مى كردند كه براى عارف شدن و به مقام هاى معنوى رسيدن بايد از تلاش اقتصادى و فعاليت اجتماعى كناره گيرى كنند. اما پيامبر(ص) وقتى اين استنباط غلط آنان را ديد, به شدت به مبارزه برخاست و با اين انديشه مبارزه كرد.
ابن عباس نقل مى كند كه: رسول خدا(ص) همواره از افرادى كه مورد توجه اش قرار مى گرفت سوال مى فرمود كه آيا او حرفه و كارى دارد؟ پس اگر جواب منفى مى دادند مى فرمود: ديگر از چشم من افتاد.))(12)
در كلمات برخى بزرگان صوفيه, سخنانى را در مذمت كار و تلاش اقتصادى مى بينيم كه خلاف فطرت انسانى و ناهمآهنگ با جريان عرفان صحيح است; مثلا ((سفيان ثورى)) گفته است:
((اين روزگارى است كه بايد خاموش باشى و گوشه بگيرى. از وى پرسيدند: اگر در گوشه اى بنشينم, درباره كسب و كار چه مى گويى؟ گفت: از خدا بترس كه هيچ خائفى را نديدم كه به كسب محتاج باشد. براى آدمى بهتر از آن هيچ نمى بينم كه در سوراخى بگريزد و خود را در آن ناپديد كند.))(13)
در عرفان مثبت, كار و فعاليت اقتصادى, عين عبادت حق و يكى از سه جنبه زندگى روزانه انسان است. على(ع) هنگامى كه زندگى يك مومن را زمان بندى مى كند, كار را هم طراز عبادت و ذكر مىآورد:
((در برنامه زندگى مومن, سه زمان وجود دارد: زمانى كه در نيايش با پروردگارش مى گذرد, زمانى را كه در تإمين معاش زندگى اش مى كوشدو زمانى كه از لذت هاى مشروع, بهره مى برد. پس خردمند را نسزد كه جز در يكى از اين سه مورد به صحنه درآيد: سامان دادن به زندگى و تلاش اقتصادى, برداشت گامى در راه معاد, و سومى لذت بردن بدون ارتكاب گناه.))(14)

6ـ عزت و كرامت نفس
يكى از اصول مهم اسلام, عزت و كرامت نفس انسانى است. اين اصل, نتيجه عملى تمامى دستورهاى اسلامى است. خداوند متعال در قرآن براى خود, پيامبر و مومنان, صفت ((عزت)) را برشمرده است: ((و لله العزه و لرسوله و للمومنين ولكن المنافقين لايعلمون)).(15)
كسانى كه در سلوك عرفانى خود ادعاى پيروى از اسلام مى كنند بايد به گونه اى باشند كه به اين اصل اساسى, هيچ گاه لطمه اى وارد نياورند. يكى از شاخصه هاى مهم در شناخت ((عرفان مثبت)) از ((عرفان منفى)) همين است. در تاريخ تصوف, شاهديم كه بعضى از مشايخ صوفيه, توصيه مى كنند كه براى مبارزه با هواى نفس, بايد عزت و كرامت خود را لگدمال كنيد. ((ابن ابى الحديد)) در شرح نهج البلاغه خود, داستانى را از ((ابراهيم ادهم)) ـ كه يكى از بزرگان صوفيه است ـ آورده كه در زير مى خوانيم:
((من در عمرم هيچ گاه به اندازه سه وقت, خوش حال نشدم:
مورد اول آن كه: روزى همراه عده زيادى به كشتى نشسته بوديم, دلقكى در كشتى بود كه براى سرگرمى اهل كشتى, دلقك بازى مى كرد و مردم را مى خنداند, يك دفعه گفت: بله, در فلان جا به جنگ كفار رفته بوديم و چنين و چنان مى كرديم و بعد, كافر كثيفى در آن جا بود و من ريش او را گرفتم و كشيدم, آن دلقك به افراد مجلس نگاه كرد, چون آدمى مى خواست كه او را سوژه قرار دهد ـ از من پست تر كسى را پيدا نكرد, آمد و ريش مرا گرفت و كشيد و مردم خنديدند و گفت: من آن كافر را اين طور مى كشيدم. در اين جا من خيلى خوش حال شدم, چون ديدم در آن كشتى هيچ كس در نظر او, پست تر از من نيست.
مورد دوم آن كه: روزى مريض بودم و در مسجد افتاده بودم, خادم مسجد آمد و فقيرانى را كه خوابيده بودند, بلند كرد به من كه رسيد با عتاب گفت: بلند شو! و سپس چند لگد به من زد, اما من نمى توانستم بلند شوم. همه رفتند و من تنهابودم, بعد خادم پايم را گرفت و مثل يك لاشه از مسجد بيرون انداخت. در اين جا هم خيلى خوش حال شدم, چون نفسم سركوب شد.
مورد سوم هم آن كه: روزى در فصل زمستان در شام بودم و پوستينى بر دوشم بود, از اتاق بيرون آمدم و در آفتاب نشستم, به پوستين خود نگاه كردم و ديدم كه آن قدر شپش داشت كه نفهميدم پشم آن زيادتر است يا شپش آن.))(16)
ملامتيه ـ كه يكى از فرقه هاى صوفيه است ـ براى مبارزه با نفس به پيروان خود توصيه مى كنند كه تظاهر به كارهاى ناپسند كنند يا به گدايى و دريوزگى دست بزنند تا دچار غرور نشوند. يكى از بزرگان آنان مى گويد:
((ما اهل شراب خوارى و يا قمار بازى و يا كارهاى زشت ديگر نيستيم, اما براى اين كه در ميان مردم به نيك نامى و ايمان و تقوا و زهد, مشهور نشويم و نفسمان دچار غرور نشود, بهتر است كه به كارهاى ناپسند, تظاهر كنيم.))(17)
استاد مطهرى در كتاب ((انسان كامل)) اين سخن را از قول يكى از اقطاب صوفيه آورده است:
((شبى يك نفر مرا براى افطار به خانه اش دعوت كرد. وقتى در خانه اش رفتم راهم نداد, يك شب ديگر مرا دعوت كرد, ولى باز هم مرا راه نداد و بار ديگر, اين مطلب تكرار شد, آخر گفت: واقعا تعجب مى كنم, من سه دفعه تو را دعوت كردم و هر سه دفعه راهت ندادم ولى در عين حال هر وقت تو را دعوت مى كنم باز مىآيى! گفتم: سگ هم همين طور است; يعنى اگر ده دفعه هم صدايش كنى و بعد برانى, دوباره برمى گردد. ))(18)
در عرفان مثبت, چنين روش هايى براى مبارزه با نفس, مذمت شده است. امام العارفين, على(ع) فرموده است:
((ساعتى خوار بودن با عزت تمام روزگار, برابرى نمى كند)).(19)
يا مى فرمايد:
((تحمل فقر, بهتر از تحمل ذلت و خوارى است, زيرا صبر بر فقر, قناعت است, اما صبر بر خوارى, درماندگى است)).(20)
امام صادق(ع) فرمود:
((نه تندخو باش كه مردم از نزديك شدن به تو اكراه داشته باشند و نه خود را پست جلوه بده كه تو را محقر ببينند.))(21)

خلاصه:
امروزه ادعاهاى زيادى درباره عرفان و سير و سلوك وجود دارد, جوان, كه از فطرت پاك برخوردار است, جاذبه هاى تعاليم عرفانى بيش تر او را شيفته مى كند, از اين رو بايد معيارها و شاخصه هايى داشته باشد تا به كمك آن ها عرفان مثبت را از عرفان منفى باز شناسد و به دام هواپرستى در پوشش معنويت, گرفتار نيايد. اين معيارها كدام است؟ خردورزى, دانش اندوزى, شريعت پذيرى, ظلم ستيزى, كار و تلاش اقتصادى و توجه به كرامت نفس, از معيارهاى عمومى هستند كه گرايش معنوى و عرفانى جوان را هدايت مى كنند و از حيرت و سرگردانى مى رهاند. البته معيارهاى ديگرى هم وجود دارد, خصوصا در بعد نظرى, راه هاى صعب العبورى وجود دارد كه بدون راهنمايى عالمان راستين و نداشتن معيارهاى خاص خود, هلاكت آدمى, حتمى است. پس راه چاره آن است كه با پير و مرشدى كه بر جنبه هاى مختلف علوم شرعى, كلامى, فلسفى و عرفانى, تسلط دارد, همراه شد و در هر قدم, معيارها و شاخصه ها را از او آموخت:
طى اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, خطبه اول. 2 ) استاد مطهرى, انسان كامل, ص197. 3 ) زمر (39) آيه9. 4 ) علق (96) آيه4 ـ 5. 5 ) غرر الحكم. 6 ) بحارالانوار, ج1, ص165. 7 ) محمد رضا حكيمى و ديگران, الحياه, ج2, ص278. 8 ) تذكره الاوليإ, ج1, ص282. 9 ) همان. 10) ر.ك: رساله سرالصلوه, ص64 ـ 67. 11 ) نهج البلاغه, خطبه27. 12 ) سفينه البحار, ج1, ص298, ماده ((حلل)). 13 ) تذكره الاوليإ , ج1, ص177. 14 ) نهج البلاغه, حكمت 390. 15 ) منافقون (63) آيه8. 16 ) شرح ابن ابى الحديد, ج11, ص197. 17 ) استاد مطهرى, انسان كامل, ص229. 18 ) همان, ص233. 19 ) غرر الحكم, ج1, ص394. 20 ) شرح ابن ابى الحديد, ج20, ص294. 21 ) بحارالانوار, ج78, ص283.

/

درك محضر خدا


((يعلم ما يلج فى الارض و مايخرج منها و ما ينزل من السمإ و ما يعرج فيها و هو معكم إين ما كنتم والله بما تعملون بصير)).
آن چه در زمين درآيد و آن چه از آن برآيد و آن چه از آسمان فرود آيد و آن چه در آن بالا رود[ همه را] مى داند و هر كجا باشيد او با شماست و خدا به هرچه مى كنيد بيناست.)) (سوره حديد, آيه4)
در دنيايى كه ما زندگى مى كنيم امورى را با چشم مى بينيم و يا با حواس ديگرى درك مى كنيم و چه بسا چنين تصور كنيم جز آن چه كه ما مى بينيم و مى شنويم و لمس مى كنيم چيزى ديگر نيست, در صورتى كه علم ثابت كرده كه بسيارى از موجودات تحت احساس ما نمىآيند; مثلا چشم ما توان ديدن انوار مادون قرمز و ماوراى بنفش را ندارد, صداهايى هست كه فركانس اش با گوش ما تناسب ندارد, ما آن ها را نمى شنويم. حقايق محسوس ديگرى در اين عالم هست كه ما قدرت درك آن ها را نداريم.
علاوه بر اين محسوسات, حقايق ماوراى طبيعت هم در اين جهان هست كه ما آن ها را درك نمى كنيم. اساس اديان حق, ايمان به حقايق ناديدنى و نهانى است: ((الذين يومنون بالغيب)). اساس دين اين است كه انسان ايمان بياورد به اين كه غير از آن چه با چشم و گوش مى بيند و مى شنود حقايق ديگرى هست. بالاتر از همه, ذات مقدس الهى كه در همه جا حضور دارد ولى با چشم و گوش ما درك نمى شود. حضور او از حضور اشياى مادى براى ما نزديك تر است ولى ضعف مدارك ما و ضعف وجود ما نمى گذارد كه او را درك كنيم: ((هو اقرب اليكم من حبل الوريد)) از رگ گردن هم به انسان نزديك تر است. اساس دين اين است كه با اين كه درك نمى كنيم ولى چون هم دليل عقلى داريم و هم وحى خود خداوند متعال است ايمان بياوريم كه اين حقيقتى كه فوق تمام حقايق است و حقيقت بخش بر هر حقيقتى است وجود دارد و حضور دارد. مراتب ارزش انسان ها بستگى دارد به مراتب ايمانشان چه اندازه ايمان دارد به اين كه خدا حضور دارد.
بعضى مثل امام بزرگوار باورشان بود كه عالم محضر خداست, اما بين باور او و باور مثل بنده تفاوت زياد است. او آن چنان باور داشت كه گويى مى بيند ولى ما هم باور داريم ولى گويى باور نداريم. باور او منشإ اين مى شود كه از هيچ قدرتى نترسد و نهراسد ولى باور ما آن قدر قدرت ندارد كه از يك پرنده اى و يا حيوانى نترسيم.
راه هاى تقويت ايمان
چه كنيم كه ايمان ما قوىتر شود؟ عمل كردن به دستورات شرع, الهام گرفتن از آيات كريمه قرآن, بيانات انبيا و اوليا و پيشوايان دين به ما كمك مى كند تا ايمانمان محكم شود و ارزش انسانى مان بالا رود و از نتايج ايمان هم در دنيا هم در آخرت بهره ببريم. انسان به كمك ايمان مى تواند در دنيا آن چنان قدرتى پيدا كند كه دشمنانش در مقابلش خاضع باشند و در آخرت هم آن چنان مقاماتى پيدا مى كند كه به ذهن هيچ انسانى هم خطور نمى كند. آن چه مهم است اين است كه ببينيم از چه راهى مى توانيم ايمانمان را تقويت كنيم؟ چه كنيم كه مقدارى حركت كنيم و از اين مرتبه اى كه اكنون هستيم, بالاتر بياييم. تكامل معرفت و عروج روحى كليدش به دست خود ماست, مسير و وسيله اش هم در دل خود ماست, حركتى است بايد از دل شروع كنيم. با چه ابزارى؟ با چه وسيله اى؟ كجا برويم؟ ابزار ما توجه دل است, اگر مقدارى غفلت را از خود بزداييم و توجهات قلبى مان را زياد كنيم مى توانيم در اين مسير تكامل انسان, در مسير عروج الى الله گام هاى متناسب با همتمان و استعدادمان برداريم. بستگى دارد به اين كه چقدر همت كنيم چقدر حاضر باشيم از اين عنوان بهره بردارى كنيم, چه اندازه به نداى منادى حق لبيك بگوييم و خود را از خواهش هاى نفسانى و شيطانى دور كنيم كه اگر به نداى شيطان گوش فرا دهيم طبعا از خدا دور خواهيم شد.
در دنيا عواملى كه ما را از خدا باز مى دارد و در اختيار شيطان ها قرار مى دهد, زياد است, اما از سوى ديگر, عواملى هم هست كه ما را به سوى حق دعوت مى كند: در درون ما فطرت الهى است و در بيرون, انبيا و اوليا. اگر به نداى فطرتمان گوش فرا دهيم, از بيانات انبيا و اوليا استفاده كنيم, و مى توانيم خود را از اين عوامل شيطانى برهانيم, از كجا بفهميم اين ندا شيطانى است يا رحمانى؟ تا حدى از راه عقل مى توانيم بفهميم ولى عمدتا محك و معيارمان بايد شرع مقدس باشد. آن چه با دستورات شرع سازگار است نداهاى الهى است و آن چه بر خلاف دستورات شرع است از شيطان سرچشمه مى گيرد. اگر آن چيزهايى را كه يقينا مى دانيم از شيطان است احتراز كنيم قدرت اين را پيدا مى كنيم كه امور مبهمش را هم تدريجا تشخيص دهيم, اما اگر آن جا را هم كه مى دانيم مال شيطان است تبعيت كنيم بصيرتمان ضعيف مى شود و كم كم امر بر ما مشتبه مى شود و خيال مى كنيم كه اين امور شيطانى هم امور الهى است در نتيجه, معرفتمان عوض مى شود و قلبمان واژگون مى شود به تعبيرى كه در روايات هست ابزار شناختمان عوضى مى بيند, آيينه اى كه بايد حقايق را درست منعكس كند منحرف نشان مى دهد. خودمان قلبمان را عوض كرديم, انسان در اثر سوء اختيار خودش طورى مى شود كه باطل را حق مى پندارد, منكر را معروف تصور مى كند.
اميرمومنان على(ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: ((سيإتى عليكم من بعدى زمان ليس فيه شىء اخفى من الحق و لا اظهر من الباطل)) (خطبه 147)
در آينده زمانى مىآيد كه شناخت خوب و بد و حق و باطل مشكل است, مردم منكر را معروف و معروف را منكر حساب مى كنند. حساب شناخت حق و باطل سر جاى خودش ولى چه كنيم كه آنها را كه مى دانيم حق است عمل كنيم و آن ها را كه مى دانيم باطل و بد است اجتناب نماييم. انسان خيلى چيزها را مى داند خوب است اما حريف دلش نمى شود. ما مى دانيم كه رفتار پيغمبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ و ائمه معصومين(ع) رفتار صحيحى بوده اما بعضى موارد حريف دلمان نمى شويم و به راه شيطان و هواى نفس دل مى بنديم.

راه رهايى از وابستگى
براى اين كه از وابستگى نجات يابيم راه هاى زيادى است, آن چه متناسب با كريمه اى بود كه عنوان نموديم اين است كه انسان توجه پيدا كند به اين كه هميشه در محضر خداست و خداى منان او را مى بيند اگر اين را تمرين كند مخصوصا در حال نماز, شب ها, سحرها, اين تمرين يك نيروى بسيار قوى ايجاد مى كند كه بتوانيم بر شيطان پيروز شويم. به عنوان نمونه مثالى بزنيم: فرض كنيد برادرى پشت ميزش نشسته مشغول كار است يك وقت خيال مى كند در اطاق بسته است و هيچ كس او را نمى بيند, هوس مى كند مطالعه اى كند و يا با دوستش تلفنى صحبت كند, يا بخوابد, اما اگر بداند كه در اتاق او روزنه اى است كه اگر كسى نگاه كند او را مى بيند در اين صورت, كمى احتياط مى كند كه شايد از آن روزنه كسى نگاه كند. انسان در اطاق خودش اگر تنها باشد با لباس هاى راحت ترى استراحت مى كند, اما اگر بداند رفيقش او را مى بيند حواسش را جمع مى كند تا كار خلافى از او سر نزند.

مرحله دوم
وقتى است كه كسى كه انسان را از سوراخ در يا پنجره مى بيند بچه است يا دوست يا همكار يا مسئول مافوق انسان. اگر بچه انسان را ببيند يك سرى ملاحظات دارد كه انسان دقت مى كند, كار ناجورى انجام ندهد, اگر دوست و رفيق باشد ملاحظات ديگرى دارد اما اگر مافوقش او را ببيند دقت بيشترى مى كند و هرچه آن مافوق بالاتر باشد ملاحظات بيشتر است. حالا اگر انسان بداند وجود مقدس ولى عصر ـ ارواحنا له الفدا ـ او را مشاهده مى كند حالش با آن وقتى كه تنهاست فرق مى كند, و بالاخره اگر انسان به جايى برسد كه بداند خداى جهان آفرين رفتار او را دقيقا تماشا مى كند و باورش بشود كسى كه تمام هستى در اختيار اوست, قدرت و عظمت او بى نهايت است او كسى است كه خودش مى فرمايد از عظمت كلام خدا جا دارد. كه كوه ها از هم متلاشى شود: ((لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرإيته خاشعا متصدعا من خشيه الله)) در مقابل چنان عظمتى اگر انسان باورش بشود كه تمامى اعمال و رفتارش زير نظر است, با آن وقتى كه انسان غافل است, فكر مى كند هيچ كس او را نمى بيند يقينا فرق مى كند. اين كه در قرآن كريم اين قدر روى مسإله علم خدا و آگاهى خدا از اعمال و رفتار ما اصرار شده يك جهتش همين جنبه سازندگى آن است, وقتى انسان توجه دارد به اين كه خدا آگاه است و اعمال و رفتارش را مى داند حتى خطورات قلبش را آگاه است: ((يعلم خائنه الاعين و ما تخفى الصدور))(غافر/ آيه19)
چشم هاى خيانتكار را مى شناسد, مى داند اين چشم كه به طرف راست يا چپ حركت مى كند به چه نيتى است. آيا نگاهش براى اطاعت خداست, يا براى اطاعت شيطان.
((و ما تخفى الصدور)) آن چه دل ها پنهان مى كنند و چيزهايى كه در دل آدم پنهان است كسى خبر ندارد او مى داند. ممكن است من خودم حتى توجه دقيق به خاطرات خودم نداشته باشم, خاطرات مىآيند و مى روند خداى تعالى علمش به خاطرات قلبى ما از خود ما بيشتر است.
((يعلم ما يلج فى الارض و مايخرج منها و ما ينزل من السمإ و ما يعرج فيها)). قطرات بارانى كه نازل مى شود چند قطره است از كجا حركت كرده و به كجا فرود مىآيد, در چه لحظه اى چقدر روى زمين توقف مى كند و چه مقدارش درون زمين مى رود و اين آبى كه در درون زمين رفت چه موقع بيرون مىآيد, به چه مصرفى مى رسد, نهايتش به كجا مى انجامد. قبل از آن كه آن دانه از آسمان نازل شود تا انتهايش را او مى داند: ((يعلم ما يلج فى الارض و مايخرج منها)) آن چه در زمين فرو مى رود و آن چه از زمين بيرون مىآيد. كدام گياهى در كدام زمينى بناست سبز شود و به چه مصرفى برسد همه را مى داند.
((و ما ينزل من السمإ و ما يعرج فيها)) چه بركاتى از آسمان نازل مى شود و چه اعمالى به آسمان صعود مى كند همه را مى داند. هر كجا باشيد و هرچه به ذهن شما خطور كند همه را خدا مى داند. ((و هو معكم إين ما كنتم والله عليم بذات الصدور)) هر كجا باشيد خدا با شماست و به عمق دل هايتان آگاه است.
اگر ما به اين مطلب توجه كنيم و تمرين كنيم كه خودمان را در حضور خدا ببينيم اگر خدا را نمى بينيم توجه كنيم به اين كه او ما را مى بيند اگر اين مطلب را تمرين كنيم خودمان را در مقابل بسيارى از وساوس شيطانى و هجوم هاى شياطين بيمه مى كنيم. دلى كه آگاه است و به ياد خدا هست شيطان نمى تواند در آن نفوذ كند آن وقت شيطان نمى تواند بر ما مسلط شود و دل ما را از ياد خدا غافل كند. مادامى كه ارتباط قلبى با خدا محفوظ است شيطان جرإت نمى كند آن جا بيايد. ما راه را براى شيطان باز مى كنيم آن وقت كه دلمان متوجه هواهاى نفسانى مان بشود و از خدا غافل بشويم.
يكى از نعمت هاى بزرگ خداى منان اين است كه در ايام خاصى توفيقات خاصى براى انسان ميسر مى كند از جمله بركاتى است كه در ماه رجب و رمضان, شب هاى جمعه و در بعضى مكان هاى خاص شامل افراد مى شود. ((قلب المومن عرش الرحمن)), عرش خدا دل مومن است اگر دل متوجه خدا شد خدا آن جاست, انسان آن قدر ارزش و قدرت دارد كه مى تواند در يك آن از پست ترين جاهاى عالم به بالاترين مراتب وجود عروج كند. وقتى انسان چنين قدرتى دارد چرا بايد دلش را همنشين شيطان كند, چرا هوس هاى شيطانى در سر بپروراند, چرا موانع سر راه خود درست مى كند و دلبستگى به دنيا و لذت هاى شيطانى را دنبال مى كند؟ خدا هيچ حجابى براى بندگانش قرار نداده, حاجب و دربانى درست نكرده هر وقت خواستى در خانه خدا بيايى در خانه باز است نه وقت قبلى مى خواهد نه نياز به ديدن رئيس دفتر است. وقت انسان ها محدود است و نياز به تنظيم وقت و برنامه ريزى دارند اما خدا كه اين محدوديت را ندارد, همه جا هست و همه دل ها مى توانند با او رابطه برقرار كنند. اگر ما قدر اين لحظات عمرمان را بدانيم در هر كجا كه هستيم در حضور خداييم از ته دل بگوييم يا الله, لازم نيست به زبان بياوريم اگر از ته دل به او توجه كنيم و با او انس بگيريم و ارتباط برقرار كنيم, دل هاى ما را از غفلت ها و تاريكى ها نجات مى دهد و نور معرفت و محبت خودش را در دل هاى ما مى تاباند.

پاورقي ها:

/

خودشناسى و راه شناسى


((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).
قرآن كريم راه نجات از خطر گروه هاى ياد شده در اين آيات را معرفت نفس و نظر در حال نفس مى داند. اين كه خداى سبحان فرمود: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) يك سوالى را به وجود مىآورد كه: انسان در چه چيزى نظر كند؟ ناظر مشخص است, منظورله مشخص است, اما منظور چيست در چه چيزى نگاه كند؟ فرمود: منظور آن ((ما)) است. اين ((ما قدمت لغد)) كه منظور است و سعادت و شقاوت انسان را تإمين مى كند, خاطرات گذشته نيست تا انسان يادش باشد يا نباشد, بلكه درجات روحى خود شخص است كه الان حضور دارد و اين با آيه 105 سوره مائده تشريح مى شود, كه درباره آن بحث خواهيم كرد.

فراموشى خدا و فراموشى خود
آيه بعدى مى فرمايد: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)) مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كرده اند و كيفرى كه خداوند به آن ها داد اين بود كه آن ها را از ياد خود ايشان برده است. در آيه152 سوره مباركه بقره مى فرمايد: ((فاذكرونى اذكركم)) اين يك اصلى است به عنوان شرط جزا, لذا اين فعل مضارع مجزوم است. يعنى اگر شما به ياد من بوديد من به ياد شما هستم.
اگر شما به ياد من نبوديد من هم به ياد شما نيستم, اين شرط جزا است شرط كه منطوق است. مفهوم همين آيه در سوره توبه, آيه68 تبيين شد كه درباره منافقين مى فرمايد: ((و يقبضون ايديهم نسوا الله فنسيهم)). اين ((نسوا الله فنسيهم)) تصريح به مفهوم همان جمله شرطيه است ((فاذكرونى اذكركم)), مفهومش اين است كه اگر به ياد من نبوديد من هم به ياد شما نيستم يعنى اگر مرا فراموش كرديد من هم شما را فراموش مى كنم با توجه به اين كه نسيان حق, از نظر عقل و نقل, محال است و خدا فرموده من هيچ وقت شما را فراموش نمى كنم: ((و ما كان ربك نسيا))(2) اين نسيان حق يعنى چه؟ يعنى من به شما بى اعتنا مى شوم و شما را ترك مى كنم. آن نسيان حق كه ترك كردن و بى اعتنايى است, به اين است كه ما را از ياد خودمان ببرد وگرنه ((ان الله خبير بما تعملون))(3) با ((نسوا الله فنسيهم)) سازگار نيست. خود اين ((ان الله خبير بما تعملون)) در كنار آيه نسيان است ومى فرمايد كه: ((نسوا الله فانسيهم)) راه نسيان خدا هم اين است كه آن ها را انسإ مى كند نه اين كه نسيان يعنى فراموشى بلكه نسيان يعنى انسإ نه اين كه خدا كسى را فراموش بكند بلكه او را از لطف خود طرد مى كند. چگونه او را از لطف خود طرد مى كند؟ او را از خودش غافل مى كند وقتى كسى را از خودش غافل كرد تمام مصائب را بر او وارد مى كند, اما نمى فهمد.
اكنون ببينيم لسان آياتى كه از اين به بعد درباره اين گروه است چيست. درباره همين منافقين مى فرمايد كه اين ها به خودشان نيرنگ مى زنند, ستم مى كنند و رنج وارد مى كنند اما نمى فهمند. در اوايل سوره مباركه بقره آيه 9 كه فرمود: ((يخادعون الله والذين آمنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون)) روى همين معيار است. اين ها خودشان را فريب مى دهند ولى نمى فهمند, چرا؟ چون خودشان از يادشان رفته است نمى دانند اين خودشان اند. اگر كسى مال خود را نشناخت آن را زير دست و پا له مى كند و نمى داند مال اوست: ((و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون)) اين لسان, لسان حصر است.
درباره بغى هم در سوره مباركه يونس آمده است: ((انما بغيكم على انفسكم)) اگر درباره دنيا شما ستم كاريد يا چيزى را مى طلبيد اين به زيان شماست ولى نمى فهميد. در آيه 23 سوره يونس هست كه: ((يا إيها الناس انما بغيكم على إنفسكم)) تعبيرات اين چنينى در قرآن فراوان است. همه اين ها فروع آن اصل است اگر كسى خودش را فراموش كرد از اين به بعد همه مصائب را بر خودش وارد مى كند ولى نمى فهمد پس بنابراين آيه سوره محل بحث كه فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم)) اين روشن گر آيه سوره توبه است كه فرمود: ((نسوا الله فنسيهم)) خدا آن ها را فراموش كرد يعنى خدا بى اعتناى به اين ها بود و آنان را از ياد خودشان برد و آيه سوره توبه به منزله تصريح به مفهوم جمله شرطيه اى است كه در آيه سوره بقره است. در سوره بقره فرمود: ((فاذكرونى اذكركم)). مفهوم اين شرط اين است كه ((ان لم تذكرونى لم اذكركم)) يعنى ((نسو الله فنسيهم)) راه نسيان حق را در سوره حشر مشخص كرده است كه عبارت از انسإ است.
مطلب مهم آن است كه به تعبير سيدنا الاستاد علامه طباطبايى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ آيه 105 سوره مائده به منزله شرح است و آيه سوره حشر به منزله متن. آيه سوره مائده اين است كه فرمود: شما خدا را فراموش نكنيد كه خود را فراموش مى كنيد خدا شما را انسإ مى كند يا نظر كنيد ببينيد براى فرداى خود چه فرستاده ايد, آيه 105 سوره مائده همه متن هايى را كه در سوره حشر است شرح مى دهد كه اين آيه 105 به منزله شرح است و تفسير و آن آيه سوره حشر به منزله متن است و اجمال آيه سوره مائده اين است كه:
((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون)) اين آيه يك تفسير اجتماعى دارد كه ايشان آن را در مقام ثانى بحث متعرض مى شوند. اصولا از جامعه اسلامى قرآن به عنوان انفس و نفوس تعبير مى كند چون اين ها يك واقعيت اند مى فرمايد: به فكر اصلاح خودتان باشيد جامعه تان را اصلاح كنيد كه اين تفسير اجتماعى اين آيه است كه اين را در مقام ثانى بحث قرار مى دهند, اما آن چه در مقام اول بحث قرار مى دهند و مخصوصا هم روى آن بحث مى كنند اين است مى فرمايند: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) قبل از اين كه به اين ((عليكم انفسكم)) برسيم و قبل از اين كه به ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) برسيم يعنى ضرر كسى به شما متوجه نمى شود بحث را بايد از اين جا آغاز كرد كه در اين آيه سخن از ضلالت و هدايت است يعنى بعضى گمراهند, و بعضى اهل هدايتند و بعضى در راهند و بعضى بى راهه مى روند.

راه هدايت
ضلالت و هدايت بدون راه فرض ندارد اگر راهى نباشد سخن از اهتدا و ضلالت نيست اگر راه باشد سالك يا در راه است يا از راه خارج است اگر در راه باشد كه مهتدى است و اگر از راه بيرون باشد كه ضال است پس اولا: آيه ضلالت و هدايت دارد و ثانيا: ضلالت و هدايت هم بدون راه نخواهد بود.

مفهوم دو راه هدايت و ضلالت
ضلالت, عدم ملكه هدايت است نه اين كه دو تا جاده در عالم باشد يكى راه هدايت وديگرى راه گمراهى, بلكه يكى بيش نيست, سالك يا از راه هدايت مى رود يا اطرافش كه راه نيست اين ((ضل عن الطريق)) نه يعنى به راه ديگر رفت يعنى اين راه را ترك كرد اگر يك بزرگ راهى باشد كه انسان را به مقصد مى رساند سالك يا در اين بزرگ راه است يا در دو طرف حاشيه اش پرت مى شود. اين چنين نيست كه آن پرتگاه راه باشد كه, اگر كسى در راه است با سلامت به مقصد مى رسد و اگر كسى از اين راه كنار رفت با دست و بال شكسته به اعماق دره پرت مى شود, لذا گاهى مى فرمايد: ((ان الذين لايومنون بالاخره عن الصراط لناكبون))(4) گاهى تعبير به ((نكب)) است گاهى به ((فسق)) و امثال آن.

مقصد و انتهاى راه
اگر راه هست مقصد هست ممكن نيست راه براى ابد باشد چون وسيله ابدى كه محال است راه باشد و مقصد نباشد آن راه نيست, راه عبارت از چيزى است كه اگر سالك آن را طى كند به مقصد مى رسد.
پس يك مقصدى در كار هست, و اين كه گفته شد آن ها كه بى راهه مى روند راه نيست براى آن است كه اگر كسى از راه مستقيم جدا شد و به ته دره پرت شد آن جا هم بالاخره كسى هست كه او را كيفر بدهد, يك مبدإ جهانى هست كه در آن جا هم حضور و ظهور دارد و او را كيفر مى دهد اين كه دست وبالش مى شكند روى يك نظامى است.

لقاى حق, پايان همه راه ها است
در همين آيه فرمود: ((الى الله مرجعكم)) يعنى چه آن ها كه در راه مستقيم اند چه كسانى كه بى راهه مى روند و دست و بالشان مى شكند همه به خدا مى رسند, هيچ موجودى نيست كه به لقإالله نرسد و خدا را نبيند. در ذيل همين كريمه فرمود: ((الى الله مرجعكم جميعا)) نه مرجع فقط مومنين صالح بلكه صالح و طالح همه به لقاى حق مى رسند. در سوره مباركه انشقاق در آيه هفتم به اين معنا تصريح كرده است: ((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)) آن گاه فرمود هر كارى بكنيد هر راهى برويد بالاخره به خدا هم مى رسيد سعى كن بهتر, آسان تر و نزديك تر به خدا برسى, اگر نرفتى تو را مى برم يا با ((خذوه و غلوه)) مى برم آن جا مى گويى ((ربنا ابصرنا و سمعنا)), يا با راه و وضع ديگر مى برم. اين چنين نيست كه مومنين فقط به لقإالله برسند و كافران نرسند نه, همه مى رسند منتها فرق اين است كه مومن در صراط مستقيم, با اعضاى سالم و با نفس سالم است, لذا سريع تر بهتر, و جلوتر مى رود, و در صف مقدم جا مى گيرد: ((ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر))(5) اما كافران به سختى مى رسند, دورتر مى نشينند و ديرتر مى رسند: ((ينادون من مكان بعيد))(6) اند از همان دور مى گويند ((ربنا ابصرنا و سمعنا))(7) پس فرق اساسى اين است كه مومن جمال حق را مى بيند با خداى ارحم الراحمين ملاقات مى كند, اما كافر جلال حق را مى بيند و با خداى اشدالمعاقبين ملاقات مى كند. كافر خدا را به عنوان ((انا من المجرمين منتقمون))(8) ملاقات مى كند و مى گويد: ((ربنا ابصرنا و سمعنا)), ولى مومن خداى رحمان را مى بيند كه ((ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر)) يا ((وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره))(9) آن ها كه دورند بعضى از چيزها را مى بينند و برخى را نمى بينند, آن هايى كه نزديك اند همه را مى بينند, لذا كسانى كه دورند چون فقط جهنم و قهر خداى منتقم را مى بينند و او را به عنوان اشد المعاقبين مى بينند. جمال حق و نعمت حق, كه در آن عالم فراوان است, را نمى بينند لذا كورند: ((انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون)).(10) اين ها از خداى رحمان و جمال و جميل و ارحم الراحمين محجوب اند, از خدايى كه جنات تجرى من تحتها الانهار دارد, عند مليك مقتدر دارد محجوب اند و مانند آن.
اين ها تفاوت هاى فراوانى است بين مومن و كافر. پس اين چنين نيست كه كافر در قيامت به لقاى حق نرود و براى او حق روشن نشود و نبيند و نگويد: ((ربنا ابصرنا و سمعنا)) و جهنم را كه مى بيند اين طور نيست كه يك گودال آتش را ببيند خوب گودال آتش هم در دنيا فراوان بود, و در جايى كه كور است خدا را با چشم جان مى بيند يعنى اين كافر در قيامت با همين بدن محشور مى شود منتها چشم ندارد, طورى است كه هر كه او را ببيند مى شناسد كه فلان كافر و فلان منافق است منتها اعمى است كه ((نحشره يوم القيامه اعمى))(11) كور محشور مى شود چون اين چشم كه خدا را نمى بيند كور محشور مى شود, همين كور مى گويد خدايا ديدم ((ربنا ابصرنا و سمعنا)) چون آن جا را بايد با چشم جان ديد نه با چشم جسم. همين كور مى گويد من ديدم, مومن هم كه بيناست و چشم ظاهر دارد با چشم ظاهر كه ((الى ربها ناظره)) ناظره نيست او ((وجوه يومئذ ناضره)) نه ((عيون يومئذ ناضره)) او با همان ((فاقم وجهك للدين حنيفا)) با همان وجه كه چهره جان است خدا را مى بيند اين آيه 6 و 7 سوره انشقاق مى گويد در هر حال مى رويد و مى برندت و مى روى خلاصه چه بهتر كه زودتر بروى, بروى جلوتر جا بگيرى همه رحمت هاى الهى را ببينى وگرنه ((ينادون من مكان بعيد)) مى شود فقط قهر را مى بينى.

اصحاب ميمنه و اصحاب مشئمه
((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى إهله مسرورا و اما من اوتى كتابه ورإ ظهره فسوف يدعوا ثبورا و يصلى سعيرا انه كان فى إهله مسرورا)).
اين دو تا ((اما)) تفسير آن دو تا متن است فرمود: ((يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه)). اگر كسى اهل ثواب و اطاعت بود نامه اعمال را به دست راست مى گيرد يعنى اصحاب ميمنه است وگرنه راست و چپى آن جا مطرح نيست. مومن هر دو دستش راست است, يعنى او اصحاب يمن و بركت است با ميمنت كار مى كرده است, كافر هر دو دستش چپ است منظور از چپ در مقابل راست است, راست يعنى يمين, يمن, ميمنت و ميمون و مبارك كه در اول سوره مباركه اذا وقعه تبيين شده است عده اى اصحاب ميمنت و دسته اى اصحاب مشئمت اند, شئامت, مشئوم, زشت, زشتى و امثال آن هستند. كافر دست راست او هم چپ است, چون با دست راست هم معصيت مى كرد همان طور كه با دست چپ هم معصيت مى كرد. مومن دست چپ او هم راست است, زيرا با دست چپش هم خير و يمن و بركت دارد همان طورى كه دست راست او يمن و خير و بركت دارد وگرنه راست و چپ كه مطرح نيست. يمين و شمال يمين و يسار اين چنين كه مطرح نيست. درباره مومنين وارد شده است كه: ((كلتا يديه يمين)) درباره ابى ابراهيم موسى كاظم ـ سلام الله عليه ـ مخصوصا وارد شده است كه او ((كلتا يديه يمين)) و درباره ذات اقدس الله هم كه دارد ((خلقت بيدى))(12) آن جا هم وارد شده است كه ((كلتا يديه يمين)).
پس هر انسانى به لقاى حق مى رود چه بخواهد چه نخواهد منتهى عده اى اصحاب يمين اند زودتر و آسان تر مى بينند, آن ها كسانى بودند كه ((فاستبقوا الخيرات))(13) عده اى اصحاب مشئمه اند آن ها كسانى هستند كه ((ينادون من مكان بعيد)) اين آيه مباركه ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) يا ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) نشان مى دهد كه يك مقصدى هست كه همگان به آن مقصد مى رسند يا سريع تر مى رسند يا كندتر. پس اگر سعادت و شقاوتى هست همه اين ها باز به لقاى حق بار مى يابند منتها يكى دور و يكى نزديك.

مفهوم راه حق
چون راه هست و پايان راه لقاى حق است حالا بايد برگرديم به صدر آيه كه آن راه كجاست آيا راه لقاى خدا هم نظير راه كعبه و امثال آن است, راه زمينى است يا راه ديگرى دارد؟ مى فرمايد نه نظير راه مكه و كعبه و امثال آن نيست كه يك راه زمينى باشد تا انسان آن راه را طى كند به خدا برسد.
((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) از جانتان جدا نشويد مگر نه آن است كه ((وجوه يومئذ ناضره)) خوب جانتان را تقويت كنيد به لقاى حق مى رسيد اگر عده اى بصير و بينا هستند چشم جانشان بيناست, اگر دسته اى كورند چشم جانشان كور است كه ((لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور)). پس قلوبى كه فى الصدور است يا اعمى است يا بصير, شما بكوشيد همين جانتان را رعايت كنيد. اين جان دو بخش دارد: بخش اخلاق و بخش اعمال, اين دو بخش را سوره والشمس مشخص كرده است كه فرمود: ((ونفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها قد إفلح من زكيها و قد خاب من دسيها)). چنين نيست كه خداوند سرمايه ها را به انسان نداده باشد و از او توقع سير و سلوك داشته باشد, هم راه اخلاقى را به ما نشان داد و هم راه عمل صالح را. عمل صالح هم فجور و تقوا است كه به ما آموخت. به وسيله آن فجور و تقوا اخلاق پيدا مى شود, چون اخلاق ملكه است, ملكه در اثر تكرر عمل پيدا مى شود و عمل را هم به ما آموخت, پس با فجور و تقوا تزكيه يا تدسيه پيدا مى شود, تزكيه ((قد إفلح من زكيها و قد خاب من دسيها)) تدسيه در مقابل همان تزكيه است و اين تدسيه يا تزكيه به وسيله فجور و تقوا پيدا مى شود و فجور و تقوا همه هم به نفس برمى گردد, فجور نفس و تقواى نفس.
يك ((زاد)) هم در قرآن كريم آمده است نه بيش از يكى كه ((تزودوا فان خير الزاد التقوى)).
پس خلاصه اين كه: 1ـ راه هست, 2ـ مقصد هست, 3ـ آن مقصد خداست, 4ـ همه به سوى او مى رويم منتها بعضى دست و پا شكسته و كور و برخى دست و پا سالم و بصير, بعضى جلو و عده اى به دنبال, بعضى جمال را مى بينند و گروهى جلال را. بعضى با اين كه سر و صداى جهنم به قدرى است كه از فاصله چندين فرسخ به گوش عده اى مى رسد, اما مومنينى كه بخواهند از كنارش رد بشوند ((لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون)).(14)
اصلا صداى جهنم به گوش آن ها نمى رسد صحنه قيامت كه اصلا ((ساحر)) است كه ((فاذا هم بالساحره)). اين ها در كمال آرامش اند, ((ساحره)) به سرزمينى مى گويند كه اصلا خواب در آن سرزمين نباشد يك سرزمينى كه همه اش مار و عقرب باشد كه كسى خوابش نمى برد, سحر يعنى بيدارى, ساحره يعنى بيدار. اگر سرزمينى گداخته و داغ و پر از مار و عقرب باشد كسى خوابش نمى برد, اين گونه اراضى را ((ساحره)) مى گويند. يك معانى ديگرى هم برايش هست كه خود زمين بيدار است در حقيقت اما بالاخره زمين ((اذا هم بالساحره)) در چنين زمينى عده اى كاملا راحت اند و اصلا احساس خطر نمى كنند: ((لايحزنهم الفزع الاكبر)) بنابراين راه براى اين كه انسان اين مسائل را طى كند همان راه نفس است و راه نفس را هم در آيات ديگر مشخص كرد كه ((واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول))(15) و عواملى كه اين راه نفس را تقويت مى كند هم در كتاب و سنت مشخص شد و چيزهايى كه انسان را از سير در راه نفس باز مى دارد آن ها هم مشخص شد.

چگونگى پيمودن راه در كلام اميرمومنان على(ع)
حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ در بيانى مشخص مى كند كه چه باعث مى شود كه انسان اين راه را به آسانى طى كند و چه چيز باعث مى شود كه انسان اين راه را به كندى طى كند, در خطبه42 نهج البلاغه مى فرمايد: ((إيها الناس ان اخوف ما اخاف عليكم اثنان اتباع الهوى و طول الامل فاما اتباع الهوى فيصد عن الحق و اما طول الامل فينسى الاخره)).
آخرت در حقيقت رجوع به همان مبدإ است, اگر كسى به ميل خود عمل مى كند يعنى معبود او خداى اوست, ديگر فرض ندارد كسى به ميل خود عمل بكند و خدا را در نظر داشته باشد همان آن خدا را فراموش كرده است اين كه در بعضى از روايات آمده است: ((لايسرق السارق و هو مومن)) يا ((لايزنى الزانى و هو مومن)) ناظر به اين قسمت است در حين عصيان انسان متذكر نيست, در حين معصيت حق, انسان او را فراموش كرده است.
اگر كسى يادش رفته باشد از نظر كتاب و سنت, مجازات از او برداشته شده, چون پيامبر(ص) فرمود: ((رفع عن إمتى التسع الخطإ والنسيان…)) و در قرآن هم آمده است: ((و لاتواخذنا ان نسينا إو إخطانا)) اين فراموشى عمدى است كه خطر دارد يعنى با اين كه خدا را ناظر مى داند, بى اعتناست اين را مى گويند تناسى. تناسى يعنى خود را به نسيان زدن.
در يكى از كلمات قصار حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه به عمار ياسر مى فرمايد كه با مغيره ابن شعبه سخن نگو ((دعه يا عمار)) يعنى مغيره بن شعبه را رها كن ((فانه لم يإخذ من الدين الا ما قاربه من الدنيا و على عمد لبس على نفسه ليجعل الشبهات عاذرا لسقطاته)) فرمود او از دين يك سلسله چيزهايى را گرفته كه به درد دنياى او بخورد اين عمدا دارد اشتباه مى كند, يك سلسله امور, را بر خودش پوشانده و درصدد فريب خويش است و يك سلسله بهانه هايى را گرفته تا آن لغزش هاى خود را توجيه كند. شما مى بينيد هر معصيتى يك موارد استثنايى دارد: روزه خوردن معصيت است مگر كسى روزه براى او ضرر داشته باشد و همين طور احكام ديگر, مى فرمايد اين مغيره ابن شعبه آن موارد استثنايى را ياد گرفته كه كارهاى خودش را توجيه كند اين عمدا دارد اشتباه مى كند كدام گناه است كه مورد استثنا ندارد. او عمدا مى خواهد اشتباه بكند وگرنه چنين نيست كه خدا از ياد كسى برود اين كه فرمود: ((اتباع الهوى يصد عن الحق)) همين است, همان ((من اتخذ الهه هواه))(16) طول آرزو انسان را از آخرت باز مى دارد.
پس اين راه ها رفتنى است و كسانى كه اين راه را رفته اند هم خود حضرت امير(ع) مشخص مى كند مى فرمايد فرق من با دستگاه امويان اين است كه ياد مرگ نمى گذارد من به فكر لعب و لهو باشم و فراموشى آخرت باعث شد كه آن ها به فكر لهو و لعب اند اين نمونه ها را هم ذكر مى كند چه كسانى به اين مقصد رسيده اند.
باز حضرت در خطبه 84 درباره عمروعاص مى فرمايد: ((اما والله انه ليمنعنى من اللعب ذكر الموت)) چون من به ياد مردنم از لعب كه حيات دنياست پرهيز مى كنم ((و انه ليمنعه من قول الحق نسيان الاخره)) چون آخرت يادش رفته او حق نمى گويد: ((انه لم يبايع معاويه حتى شرط ان يوتيه آتيه و يرضخ له على ترك الدين رضيخه)) اين ها راه هايى است كه مشخص مى كند كه چگونه انسان به ياد خدا باشد و چگونه خدا را فراموش مى كند.
پس عمده آن است كه ما طريق معرفت نفس را از ياد نبريم: ((يا إيها الذين آمنوا عليكم إنفسكم)) اين مراقبه و محاسبه نشان مى دهد كه انسان سر جاى خود هست يا سر جاى خود نيست اگر خود را به عنوان عبد ذليل مى شناسد بداند كه سر جاى خودش هست و اگر خداى ناكرده خود را طلب كار مى داند كه منم اين كمال را پيدا كردم, معلوم مى شود كه بيگانه آمده. تا سخن از من است, حرف شيطان است اين ((إنا خير منه))(17) اين اصل كلى است, من بهتر از اويم تا سخن از من است معلوم مى شود انسان سخن گوى شيطان است تا سخن از هوالحق است انسان مى شود عبد, اگر قرآن ميزان است و نور است نه در ميزان بودن او ترديد است نه در نورانيت او.

همگانى بودن معرفت نفس
معرفت نفس, امر پيچيده نيست, چون قرآن, كتاب علمى مصطلح حوزوى نيست كه فقط خواص درس خوانده آن را بفهمند, بلكه كتابى است براى هدايت همه مردم: ((هدى للناس)) البته هر كسى جلوتر برود معارف دقيق ترى را درك مى كند اما همه مى توانند اين راه را طى كنند. حالا اگر خداوند سبحان به كسى كمالى را داد بايد بگويد ((انا خير منه)) خيلى ها خواستند به سراغ تحصيل اين كمال بروند و نصيبشان نشد چه كسى اين كمال را به او داد؟ ((ما بكم من نعمه فمن الله))(18) اين از آن اصول كلى سوره مباركه ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ است كه: ((ما بكم من نعمه فمن الله)) خوب انسان ديگر نمى گويد إنا إعلم منه, إنا إعدل منه, إنا إحسن منه, إنا خير منه, تا سخن از ((إنا)) است معلوم مى شود ((نطق بالسنتهم)) هست اين مى شود ميزان تا سخن از ((ما بكم من نعمه فمن الله)) است معلوم مى شود انسان سر راه است ((يا إيها الذين آمنوا عليكم إنفسكم)) اما حالا ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) به چه معناست اين نه به آن معناست كه شما كارى به ديگران نداشته باشيد چون اصلا اساس دين بر محور ((ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى))(19) است, اين اساس دين است اين از آن بهترين شاخصه هاى دين است كه خداى سبحان و رسولش ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ فرمود: من و پيروانم مردم را با برهان و بينايى به دين دعوت مى كنيم اين شاخصه دين است كه نه تغييرپذير است و نه تخصيص پذير و نه نسخ پذير, اين لسانش عارى از اين امور است ((انما ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى)) اين اصل كلى است, اين اصل كلى با ساير آيات امر به معروف و نهى از منكر تشريح شد: ((ولتكن منكم إمه يدعون الى الخير و يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر))(20) شارح اين است ((الامرون بالمعروف والناهون عن المنكر))(21) شارح اين است ((المومنون والمومنات بعضهم اوليإ بعض يإمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر))(22) شارح اين است: ((وإمر اهلك بالصلوه واصطبر عليها))(23) و ساير مواردى كه ما را به امر به معروف دعوت مى كند. اين متن است كه ((ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى)) خوب ما بگوييم به اين كه ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) مثلا مخصص آن است يا مقيد آن است يا ناسخ آن است اين چنين نيست لسان آن كريمه از همه اين امور ابا دارد بلكه معنايش آن است كه اگر شما على بصيره بوديد و مردم را دعوت كرديد و اتمام حجت كرديد نيامدند ديگر ((ليهلك من هلك عن بينه و يحيى من حى عن بينه)).(24)
ديگر به شما آسيب نمى رسد. اين هم كه مى گويد: ((خواهى نشوى رسوا هم رنگ جماعت شو)) سخنى است باطل, چون اگر ديگران گمراه شدند شما سر راهتان بوديد آسيب نمى بينيد و هم مى گويد به اين كه ديگران را هدايت بكن اگر نشدند خودت را به هلاكت نرسان: ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) شما تمام كارهايت را رها بكنى كه يك كسى را به مقصد برسانى اين لازم نيست بالاخره رهبرى و هدايت ديگران, يك راه متعارف معقولى دارد, آن راه متعارف و معقول كه با حكمت و موعظه و جدال احسن است طى كن از آن به بعد ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) اين اهتداى شما فرع بر آن است كه به ((ادعوا الى الله على بصيره انا و من اتبعنى)) عمل شده باشد. اگر كسى در اوايل راه است همان محيط خانوادگى اش با ((وإمر اهلك واصطبر عليها)) بايد عمل كند اگر در اواسط راه است در حد بيش تر در اواخر راه است در حد وسيع تر اين ((اذا اهتديتم)) يعنى ((اذا اعملتم بما جإ به النبى(ص))), اهتداى شما به اين است كه ((على بصيره)) دعوت بكنيد, پس ((يا إيها الذين آمنوا عليكم إنفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم)).
هيچ كس نمى تواند بگويد من خودم را نمى شناسم چه كنم آدم خوبى باشم, اين چه كنم آدم خوبى باشم نشانه اش آن است كه ما خودمان را گم كرده ايم اين در يكى از بيانات نورانى حضرت امير هست, اين رواياتش را شايد سيدنا الاستاد علامه طباطبائى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در ذيل همين آيه 105 سوره آل عمران نقل كرده باشد كه حضرت مى فرمايد: ((عجبت لمن ينشد ضالته و قد اضل نفسه و لاينشدها)) من متعجبم كه ديگران به سراغ پيدا شدن گم شده هاى خود مى روند يك قلم يا يك دفتر از اين ها گم مى شود از اين و آن سوال مى كنند دفترم را گم گرده ام كجاست و قد اضل نفسه و لاينشدها اما خودش را گم كرده و نمى رود پيدا كند و از صاحب دل سوال كند آقا من خودم را گم كرده ام, نمى دانى من كجا هستم كه مرا سرجايش بنشانى خوب انسان بايد برود بگردد ببيند سر جايش هست يا نيست سر اين كه به سراغ قلم يا دفتر مى رود اين است كه قلم و دفتر يك جاى معينى دارد اگر اين ها در جاى معين نبودند معلوم مى شود گم شده اند, ما بايد برويم به سراغ نفس مان ببينيم در جاى خودش هست يا نيست, اگر سر جاى خودش بود شكر كنيم كه گم نشده اگر سر جاى خودش نبود بايد بگرديم پيدايش كنيم برويم سرجايش بنشانيم.
تا سخن از ((إنا)) است و ((إنا خير منه)) هست, كار درست نمى شود. شما در داستان طالوت و جالوت و جريان مبارزه حضرت داود ملاحظه فرموديد آن جا گفتند كه: ((نحن احق بالملك منه))(25) ما از او بهتريم اين ((نحن احق بالملك منه)) حرف شيطان است, اما اگر سخن از من از او بهترم نيست, من آماده ام كه وظيفه اى كه دارم انجام بدهم, اگر وظيفه اى به من ارجاع شد كوتاهى نمى كنم, اما من از او بهترم ممكن است كسى از ديگرى عالم تر باشد, اساسا علم مال او نيست, آيا هيچ آينه اى حق دارد بگويد من از آن آينه ديگر زيباترم, چون جمال زيباترى در من تابيد؟ اگر يك درخت پرثمرى در يك آينه منعكس شد و درخت پرتيغى هم در آينه ديگرى منعكس شد آيا آينه اول مى تواند بگويد من از آن آينه دوم بهترم؟ آخر تو فقط آينه هستى ثمر بخش كه نيستى, تو نشانه يك درخت مثمرى هستى و آن ديگرى, نشانه يك درخت غير مثمر, در درون تو كه چيزى نيست. پس اصلا متصور هم نيست كه كسى آينه باشد و بعد مجاز باشد كه بگويد: ((إنا خير منه)) اين سخن شيطانى براى آن است كه اصلا او جنبه كمال آدمى را نشناخت حالا بر فرض اگر كسى اعلم از ديگرى و اعدل از ديگرى بود اين مجاز است بگويد من از او بهترم يا اين بايد كار خودش را انجام بدهد ديگر بقيه اش وظيفه او نيست, لذا فرمود: ((يا إيها الذين آمنوا عليكم إنفسكم)) مواظب جانتان باشيد.
رواياتى كه سيدنا الاستاد, علامه طباطبائى در جلد پنجم الميزان در ذيل همين آيه 105 سوره مباركه مائده آورده اند ملاحظه بفرماييد, يكى از غرر آن روايات كه در ((تحف العقول)) هست آن را هم ملاحظه بفرماييد كه انسان خيلى لازم نيست به دنبال زيد و عمرو بگردد اگر واقعا سر جاى خود باشد خداى خود را به همان مقدارى كه ميسور اوست و مقدور اوست ((اشهدهم على إنفسهم)) هست مى تواند ببيند و بگويد ((بلى)). و لذت ببرد, اگر به خدا گفت ((بلى)) ديگر به موجودات ديگر ((لا)) مى گويد. اين يك قصه تاريخى مثل توفان نوح نيست, بلكه هميشه هست, اگر الان ما بخواهيم سرى بزنيم به اين نشئه ((و اذ إخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم واشهدهم على إنفسهم قالوا بلى))(26) كاملا راه باز است, اما اگر بخواهيم به جريان توفان نوح سرى بزنيم يك راه تاريخى بسته اى است, چون سرزمين و مردمان از بين رفته اند, اما به اين ((اذ إخذ)) كه در تاريخ نيست كه مثلا در فلان سال ميلادى يا فلان سال هجرى شمسى يا فلان سال هجرى قمرى از ما پيمان گرفتند كه اين يك ((اذ)) زمانى كه نيست كه, الان هم راه باز است اگر الان راه باز است خوب چرا سرى نزنيم و ((بلى)) نگوييم.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) حشر (59) آيه2 ـ 18. 2) مريم (19) آيه64. 3) مائده (5) آيه8. 4) مومنون (23) آيه74. 5) قمر (54) آيه55. 6) فصلت(41) آيه44. 7) سجده (32) آيه32. 8) همان, آيه22. 9) قيامه (75) آيه22. 10) مطففين (83) آيه15. 11) طه (20) آيه124. 12) ص (38) آيه75. 13) بقره (2) آيه148. 14) انبيا (21) آيه103. 15) اعراف (7) آيه205. 16) فرقان (25) آيه43. 17) اعراف(7) آيه12. 18) نحل (16) آيه53. 19) يوسف(12) آيه 108. 20) آل عمران(3) آيه104. 21) توبه (9) آيه112. 22) همان, آيه71. 23) طه (20) آيه 132. 24) انفال (8) آيه42. 25) بقره (2) آيه247. 26) اعراف (7) آيه172.

/

عرفات و منا ؛ سرزمين شناخت ها ، پيكارها و ايثار


پيش سخن:
در فصل حج هستيم, پس مناسب است با الهام از قرآن و گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله و امامان عليهم السلام به ذكر شمه اى از ((اسرار حج)) بپردازيم, آن چه در كتاب هاى ((مناسك)) گفته شده, احكام فقهى حج است, و روشن است كه براى بهره گيرى از حج, دانستن احكام آن ـ منهاى باز كاوى اسرار آن ـ كافى نيست, چرا كه روح حج در اسرار آن نهفته است, پيكره بى روح هرگز نمى تواند كارساز و مفيد باشد, و به طور كلى قرآن مى گويد: آنان كه گوش شنوا و چشم بينا و دل آگاه ندارند, همانند چارپايان بلكه گمراه ترند(1) بنابراين بايد احكام الهى را با بصيرت و توجهى كامل بررسى كرده و به آن عمل كنيم.
در قرآن مجيد, ده بار سخن از ((حج)) با تكرار واژه (حج) به ميان آمده است, نه بار اين واژه با تعبير(حج) (به فتح حإ) و يك بار (در آيه 97 سوره آل عمران) با تعبير ((حج)) (به كسر حإ) بيان شده است. اينك بايد بدانيم كه معنى حج چيست, و راز اين دو تعبير (زير و زبر واژه حإ) كدام است؟
واژه حج (به فتح حإ) در لغت به معناى قصد با حركت است; واژه ((محجه)) به معناى راه هموار و مستقيمى است كه انسان را به مقصد رهسپار مى سازد. نظر به اين كه در زيارت كعبه و انجام مراسم آن, قصد سفر و حركت نهفته است, آن را حج نام نهاده اند.
بنابراين, قبل از آن كه ((حج)) يك حركت صورى, و سفر ظاهرى باشد, يك حركت درونى و سير و سياحت باطنى است. فقط پرواز جسم نيست, بلكه پرواز جسم مقدمه و وسيله اى براى پرواز روح است.
ولى حج (به كسر حإ) چنان كه در آيه 97 سوره آل عمران مى خوانيم: ((و لله على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا; و براى خدا بر مردم است كه زيارت حساب شده خانه خدا كنند, آنان كه توانايى رفتن به سوى آن را دارند.)) با حج فرق دارد.
واژه حج به معناى قصد زيارت خانه خدا است, ولى واژه حج به معناى نتيجه قصد است; يعنى تنها قصد زيارت كافى نيست, بلكه بايد زيارت مقصود و حساب شده به دست آيد. بنابراين, حج مقدمه و پيش زمينه حج است, و هدف اصلى رسيدن به مقصود و اهداف حج است, بايد حج حساب شده و با محتوا به جا آورد نه حج تهى و بى محتوا.(2) بر همين اساس, امام محمد باقرعليه السلام در آن حديث معروف, در كنار كعبه به يكى از شاگردانش به نام ابوبصير, كه حاجيان را زياد, و گريه كنندگان در گرد كعبه را بزرگ شمرد, فرمود: ((بل اكثر الضجيج و اقل الحجيج; بلكه گريه كنندگان بسيار, و حاجيان اندكند.))
آن گاه امام باقر عليه السلام دستى بر چشمان ابوبصير كشيد و دعايى خواند, و به ابوبصير فرمود: اينك به حاجيان بنگر, ابوبصير مى گويد: ((نگاه كردم ديدم, اكثر مردم به شكل ميمون و خوك بودند, و مومن در ميان آن ها مانند ستاره درخشنده در ميان تاريكى است.))
آن گاه ابوبصير به امام باقر عليه السلام عرض كرد: آرى حاجيان اندكند, و گريه كنندگان بسيار مى باشند.(3)
نتيجه اين كه حج, يك حركت عظيم معنوى است, كه حركت جسم و صورت, مركب آن است, بايد پوست را شكافت و به مغز رسيد, چنان كه قرآن و پيامبر(ص) و امامان(ع) ما را به عبور از پوست به مغز فرا مى خوانند, و ما را در مكتب حج و برنامه هاى دينى ديگر به تحول و حركت و دگرگونى عميق دعوت مى كنند, آن گونه كه شمس مغربى گفت:
نظر را نغز كن تا نغز بينى
گذر از پوست كن تا مغز بينى
با اين اشاره نظر شما را در سفر ملكوتى حج, به عرفات و منى ـ كه دو جبهه مقدس در مراسم حج است ـ مى بريم, تا به تماشاى فرآورده هاى آن بپردازيم.

عرفات سرزمين شناخت ها و پرواز انديشه ها
در مناسك حج, چنين دستور داده شده كه حاجى پس از انجام عمره, در مكه احرام مى بندد و از آن جا به سوى سرزمين عرفات كه در شمال مكه حدود 24 كيلومترى آن واقع شده, كوچ مى كند تا در فاصله بين ظهر روز عرفه (روز نهم ذىحجه) تا مغرب آن روز در آن جا باشد, ولى آن چه ركن حج به حساب مىآيد مقدارى درنگ (در بين ظهر تا مغرب روز نهم ذىحجه) است.
واژه عرفات در اصطلاح ادبى جمع عرفه است و عرفه به معناى شناخت است, اين كه به آن سرزمين عرفات مى گويند, از اين رو است كه آن جا بيابان
شناخت ها است. از كنار كعبه با احرام به سوى سرزمين شناخت ها حركت مى كنيم, نه يك شناخت, بلكه چندين شناخت, هم خدا را بشناسيم, هم خود را, هم شيطان و هم ديگران را بشناسيم و هم عوامل نفوذ شيطان را. شناخت هاى پربركت و پربار, نخست بايد شيطان را خوب بشناسى تا او را به خوبى از خود طرد كنى, و سپس خدا را خوب بشناسى تا او را در روح و روان خود, بى شائبه اثبات نمايى, و ظرفيت و موقعيت فراگيرى خود را بشناسى, تا توحيد و نفى شرك را در سراسر وجود خود جاى دهى, و بدانى كه تا شيطان و شيطنت ها را نشناسى, خدا را آن گونه كه بايد نشناخته اى, چرا كه شيطان گاهى با همه وسائلش مى كوشد تا با نمودهاى رحمانى تو را بفريبد, تا بپندارى كه در راه رحمان حركت مى كنى با اين كه آن راه, راه شيطان است, چنان كه در قرآن زيان كارترين مردم را چنين معرفى مى كند: ((و هم يحسبون إنهم يحسنون صنعا;(4) آنها مى پندارند كار نيك انجام مى دهند.))
عبادت بدون شناخت, نور و نشاطى ندارد; همان عبادت خشكى است كه نه تنها مفيد نيست, بلكه در بسيارى از موارد, گمراه كننده مى باشد, بر همين اساس در روايات آمده امام صادق(ع) فرمود: ((تفكر ساعه خير من عباده سنه;(5) انديشيدن يك ساعت بهتر از عبادت يك سال (بدون فكر و شناخت) است.))
يكى از شاخه هاى شناخت, خودشناسى است و حاجى در عرفات, به خود متوجه مى شود, حال و وضع و كارهاى خود را محاسبه مى كند, اگر خطايى در خود ديد, توبه حقيقى مى كند. در آن جا در پيش گاه خدا به گناهانش اعتراف مى كند و تصميم مى گيرد. ديگر گناه نكند و خود را هميشه از شيطان و شيطنت ها دور نگهدارد, به اين ترتيب شناخت نظرى و عملى خود را در مدرسه فضل پرور عرفات, تكميل مى نمايد و با قرائت دعاهايى كه وارد شده به ويژه دعاى معروف امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) از اين مدرسه عالى, فارغ التحصيل مى شود.
عرفات در برنامه هاى حج, همچون روح حج است; آن قدر مهم است كه امام صادق(ع) وقوف در عرفه را حج اكبر خوانده است(6) و كسى كه آن را درك كند, حج را درك كرده است. بنابراين, موضوع شناخت ها نقش اساسى در تحقق حج ابراهيمى و حقيقى دارند.
يكى از شاگردان امام صادق(ع) از آن حضرت پرسيد: چرا عرفات به اين نام نام گذارى شده است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((هنگامى كه جبرئيل در روز عرفه, ابراهيم خليل(ع) را به سوى بيابان عرفات حركت داد, در آن جا به ابراهيم(ع) گفت: ((اعترف بذنبك واعرف مناسكك;(7) به گناه خود در پيش گاه خدا اعتراف كن, و برنامه هاى حج را بشناس.))
ابراهيم(ع) به اين سخن توجه كرد و عالى ترين مراحل عرفان نظرى و عملى را در آن بيابان بىآلايش پيمود, و فارغ التحصيل اين مدرسه شد. آرى اين است روح حج ابراهيمى, و اين است راز شعارها و فريادهاى ضدامريكايى حاجيان ايرانى در آن سرزمين, چرا كه شيطان را در آن جا شناخته اند; خدا و خود را نيز شناخته اند, در آن جا آماده مى شوند تا با عزمى راسخ به سرزمين منى بيايند و نمادهاى شيطان را سنگ باران كنند, و عملا در جبهه پيكار شديد با مظاهر شيطانى قرار گيرند, چرا كه فهميده اند تا شيطان را نكشند هرگز به سعادت ابدى كه هدف اصلى حج است, نخواهند رسيد.
در تاريخ زندگى درخشان حضرت رضا(ع) آمده: در يكى از سفرهاى حج, آن حضرت در عرفات با حال مخصوصى در مورد برمكيان (كه همه امور كشور اسلامى در عصر سلطنت هارون, در دست آن ها بود) نفرين كرد, و در همان جا, به يكى از ياران كه از حال مخصوص آن حضرت پرسيده بود, فرمود: ((من مشغول نفرين كردن بر برمكيان بودم, به خاطر آن ستم هايى كه آن ها بر پدرم روا داشتند, خداوند نفرين مرا در مورد آن ها به استجابت رسانيد.))(8)
آرى, يكى از شناخت ها در بيابان عرفات, دشمن شناسى و نفرين بر دشمن است. در اين جا اين مطلب را با فرازى از دعاى پرمحتواى امام حسين(ع) كه در صحراى عرفات خواند به پايان مى بريم: ((إللهم اجعل غناى فى نفسى, واليقين فى قلبى, والاخلاص فى عملى, والنور فى بصرى, والبصيره فى دينى… وانصرنى على من ظلمنى , و ارنى فيه ثارى و مآربى واقر بذلك عينى;(9) خدايا! خصلت بى نيازى را در جان و روانم و يقين را در قلبم, و اخلاص را در عملم, و نور را در چشمم, و شناخت و تيزبينى را در دينم قرار بده, و مرا بر آن كسى كه به من ظلم كند پيروز گردان, و انتقامم را از او بگير, و آرزوهايم را در مورد سرنگونى او برآور, و با اين كار چشم و دلم را شاد گردان.))
امام حسين(ع) با اين گونه توحيد و شناخت و عرفان عالى به سوى منى حركت كرد و به مصاف با نمودهاى شيطان (جمرات) رفت, و چنين بود كه نهضت عظيم و ماندگار عاشورا را آفريد كه از آن نهضت عظيم, نهضت هاى ديگر آفريده شدند و مى شوند.

مشعر و منا; دو جبهه بزرگ پيكار و ايثار
پس از شناخت ها و يافته ها كه در عرفات نصيب حاجى شده, و وجودش از عرفان و معرفت جوشان شد, به فرمان الهى با همراهان به سوى مشعر الحرام كه بين عرفات و منى قرار گرفته شبانه حركت مى كند, خداوند اين حركت را چنين بيان كرده مى فرمايد: ((فاذا إفضتم من عرفات فاذكروا الله عند المشعر الحرام;(10) و هنگامى كه از عرفات كوچ كرديد خدا را نزد مشعرالحرام ياد كنيد.))
جمله إفضتم از افاضه به معناى جوش و خروش است, اين تعبير بيان گر آن است كه شما از عرفات همچون لشگر پراكنده و شكست خورده متفرق نشويد, بلكه همچون آب چشمه اى جوشان و خروشان با جوش و خروش همراه كوله بارى از فيض عرفان سرشار و آزادگى حركت كنيد, حركت به سوى منى كه بايد شب را در آستانه منى ; يعنى در سرزمين مشعر كه نام ديگرش مزدلفه است درنگ نماييد, مشعر از شعور گرفته شده; يعنى اين دومين درنگ در بيابانى است كه مشعرالحرام نام دارد, آن جا شعور گاهى است كه بى شعورى در آن حرام است. جاى باريك بينى و موشكافى و دقت است, كه حاكى از شناخت هاى دقيق مى باشد. در آن جا بايد شعور دقيق يافت و با اين شعور به خدا پيوست, به اين ترتيب شناخت نارسيده عرفات در كنار شعورگاه و باريك بينى مشعر تكميل مى شود. در اين جا شناخت نارسا پذيرفته نيست, بايد تكميل گردد. عرفات مركز نمايش شناخت ها بود, نه انتخاب آن ها, ولى در اين جا بايد با باريك بينى, خوب ترها را برگزيد, خوب و خوب ترها را غربال كرد, و راه هاى كج را طرد نمود, و براى حركت در مسير الهى آماده شد. بايد در تاريكى شب در همين مشعر تيرهايى از ريگ هاى آن جا را فراهم كنيم چرا كه پس از طلوع آفتاب, بايد به جنگ شيطان برويم و جمره را كه نمود شيطان است سنگ باران كنيم, با اين شعور و تصميم به سوى سرزمين منى حركت مى كنيم, تا نمود و سپس نمودهاى شيطان را از وجود خود طرد نماييم, بايد به طور كامل متوجه باشيم كه گلوله به هدف بخورد, و تا به هدف نخورده دست برنداريم تا اطمينان يابيم كه ((هفت)) تير ما به هدف رسيده است, گرچه هفتاد تير بزنيم بايد يقين كنيم كه از اين هفتاد تير, ((هفت)) تير آن به پيكر شيطان خورده است.
پس از اين موفقيت, در حالى كه به طور قاطع شيطان را از خود رانده ايم, خود را براى يك ايثار بزرگ و قربانى و فداكارى, آماده مى سازيم, از آن جا به قربان گاه مى رويم, تا قربان كنيم چرا كه روز عيد قربان و روز اثبات رحمان, پس از نفى شيطان است.
اين جا سرزمين منى است; يعنى سرزمين تحقق آرزوها است, حاجيان يكتاپرست پس از پيمودن مراحل متعدد حج, اكنون به اين جا آمده اند تا به آرزوها و اهداف خود دست يابند, آرزوى بزرگ آن ها ترور شيطان بزرگ (جمره اولى) و سپس تثبيت ايمان كامل به خدا است, چرا كه:
آئينه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب
بايد نخست با پاك سازى از پليدىهاى شيطان, روح و روان را صاف و آماده كرد, سپس طلعت نورانى الهى را در آن جايگزين نمود و چرا كه تا دل از نواهى مبرا نشود, هرگز نمى تواند آينه نور الهى گردد.
پس از اين مرحله سرشان را مى تراشند يا اندكى از ناخن يا موى شارب خود را مى گيرند, به اميد آن كه گناهشان ريخته شد, و از هرگونه پليدى پاك و پاكيزه شدند.
حاجيان, پس از اين مراحل به سوى مكه حركت نموده و به طواف خانه خدا مى پردازند, و پس از هفت بار طواف, دو ركعت نماز در مقام ابراهيم به جا مىآورند و سپس هفت بار بين صفا و مروه را سعى مى نمايند و پس از آن به طواف نسإ و انجام نماز آن پرداخته, آن گاه به منى برمى گردند تا شب 11 و 12 ذىحجه را در منى بمانند, اين بار در روز يازدهم و دوازدهم باز به جبهه شيطان مى روند و هر روز به سه جمره به نام هاى جمره اولى, جمره وسطى و جمره عقبه به هر كدام هفت سنگ بزنند, و براى آخرين بار آن سه نماد شيطان را سنگباران كنند, اين سه جبهه داراى سوء سابقه هايى است چرا كه مدفن سه جاسوس ضد پيامبر يا جايگاه سه بت و جولان گاه شيطان در حساس ترين امتحان ابراهيم خليل(ع) است, كه در ماجراى قربان كردن اسماعيل(ع) بر سر راه ابراهيم(ع) و اسماعيل و هاجر مادر اسماعيل(ع) آمد, و در هر سه بار, توسط ابراهيم و اسماعيل و هاجر, با شليك هفت گلوله سنگ رانده شد, و به اين ترتيب اين خانواده آزاده سه نفرى, درس بزرگ پيكار با شيطان و ايثار و قربان شدن در راه خدا را به همه جهانيان براى هميشه تاريخ آموختند كه به طور فشرده نظر شما را به داستان پيكار آن ها با شيطان جلب مى كنيم:
ابراهيم(ع) فرزند دل بندش اسماعيل را بسيار دوست داشت. روزى ديد اسماعيل(ع) كه قامتى زيبا و رعنا داشت, از صحرا كه براى شكار رفته بود بازگشت, قلب ابراهيم(ع) با اين ديدار, سرشار از مهر و علاقه او شد, و زواياى دلش پر از محبت او گرديد, چرا كه داشتن چنان فرزند با كمال و با جمال به راستى مايه افتخار و عزت پدر است. خداوند خواست ابراهيم(ع) را در همين محبت سرشار, بيازمايد. شب شد, ابراهيم(ع) به بستر خواب رفت, همان شب در عالم خواب ديد كه خداوند مى فرمايد: ((اى ابراهيم! خداوند فرمان مى دهد كه بايد اسماعيل را قربان كنى.))(11) وقتى كه ابراهيم(ع) بيدار شد در فكر فرو رفت كه آيا خواب او رحمانى است يا وسوسه ديگرى در كار است, شب دوم و سوم نيز همين خواب را ديد, دريافت كه خواب حقيقى است, تصميم گرفت كه اسماعيل را به قربان گاه براى قربان كردن ببرد, شيطان بر سر راه او آمد و بى امان او را به وسوسه انداخت, و به او مى گفت: ((اين خواب شيطانى است و از عقل دور است كه انسان جوانش را بكشد و…)) ابراهيم(ع) با پرتاب چند سنگ, شيطان را از خود دور كرد, شيطان از ابراهيم مإيوس شد و به صورت پيرمردى به سراغ هاجر آمد و او را نيز به وسوسه انداخت, ولى هاجر در حالى كه با پرتاب سنگ او را از خود دور مى كرد, گفت: ((هزار جان من و فرزندم فداى راه خدا باد! كاش هزار فرزند مى داشتم و همه را در راه خدا قربان مى كردم.)) شيطان از او نيز مإيوس شد و به سراغ اسماعيل(ع) آمد و خواست او را نيز با وسوسه هاى خود گمراه كند, ولى اسماعيل(ع) همچون پدر و مادرش, او را سنگ باران كرده و از خود راند, در حالى كه مى گفت: ((اگر فرمان خدا است, در برابر فرمان او بايد تسليم بود.))(12) سرانجام همراه پدر به قربان گاه رفت, و به تعبير قرآن با صراحت به پدر عرض كرد: ((يا ابت افعل ماتومر ستجدنى ان شإ الله من الصاب رين;(13) اى پدر! آن چه را از سوى خداوند فرمان داده شده اى انجام بده كه به زودى مرا در اجراى فرمان خدا صبور و مقاوم خواهى يافت.))
ابراهيم(ع) اسماعيل را به قربان گاه برد, و در آن جا اسماعيل را بر زمين خوابانيد كه قربان كند, حتى كارد تيز را بر گلوى او نهاد, در همين هنگام نداى الهى به گوشش رسيد كه هان اى ابراهيم! فرمان خدا را با عمل تصديق كردى, در همين هنگام گوسفندى از جانب خداوند براى ابراهيم(ع) آورده شد, ابراهيم(ع) نداى ديگرى شنيد كه از اسماعيل(ع) دست بردار و به جاى او اين گوسفند را قربان كن, و به اين ترتيب ابراهيم(ع) در يك امتحان بزرگ الهى قبول گرديد(14) و خاطره اخلاص, ايثار و جهاد اكبر او درس سازنده و بزرگى براى انسان ها در همه زمانها و مكان ها گرديد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) اعراف (7) آيه179. 2) اين مطلب با توجه به اين كه حج (به كسر حإ) در اصطلاح ادبى, مصدر است, به دست مىآيد. (علامه طبرسى, مجمع البيان, ج1 و2, ص476) 3) ابن شهر آشوب, مناقب, ج4, ص184. 4) كهف (18) آيه104. 5) علامه مجلسى, بحار, ج71, ص327. 6) همان, ج99, ص323. 7) همان, ص253. 8) علامه مجلسى, بحار, ج49, ص225. 9) مفاتيح الجنان, ص436. 10) بقره (2) آيه 198. 11) صافات (37) آيه102. 12) علامه طبرسى, مجمع البيان, ج7, ص452, ملا احمد نراقى, معراج السعاده, ص491. 13) صافات (37) آيه102. 14) همان, آيه 105 تا 107.

/

روايت عشق خاطره اى از شهادت


اشاره:
به منظور جمع آورى خاطرات مرتبط با شهيدان گرانقدر طرح مسابقه ((روايت عشق)) از سوى بنياد شهيد انقلاب اسلامى در تاريخ 3 خرداد مسابقه اى در سراسر كشور به اجرا درآمد كه متعاقب آن حدود 10 هزار خاطره گردآورى شد و بعد از چند مرحله ارزشيابى 20 خاطره به يمن بيستمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى برگزيده شد و طى مراسمى كه در 21 بهمن ماه در تهران برگزار گرديد از برگزيدگان تجليل به عمل آمد.
خاطره اى كه ذيلا به نظر امت پاسدار اسلام مى رسد از خانم مريم الياسى همسر شهيد بزرگوار محمد رضا شريعتى فرد است كه خود شاهد ماجراى شهادت شوهر و پدرشوهرش حضرت حجه الاسلام والمسلمين شهيد شيخ حبيب الله شريعتى فرد بوده است كه حائز رتبه اول اين مسابقه مى باشد. با عرض ارادت به ساحت مقدس شهيدان و اهل بيت مكرم آنان و آرزوى توفيق براى راه آنان تا رسيدن به هدف نهايى انقلاب اسلامى و ظهور حضرت ولى عصر(عج)

بسم رب الشهدإ والصديقين
سلام بر نواهاى بى نوايى, سلام بر نمازهاى رهايى و سلام بر زخمهاى نهايى سلام بر بهمن 57 , سلام بر شهريور 59 و سلام بر عزت و شرفى كه در گرو جنگ است.
سلام بر پيكرهاى بى سر, سلام بر سرهاى بى پيكر, سلام بر هزاران سنگر در شهر و سلام بر شهر هزار سنگر سلام بر آبان ماه 60 سلام بر شربت سرخى كه نوشيده شد.
و سلام به تنها ره سعادت, ايمان… جهاد… شهادت.
شوهر بزرگوارم پاسدار شهيد محمد رضا شريعتى فرد هم زمان با تعطيلى دانشگاه از آنجايى كه وظيفه خود را پاسدارى و حراست از انقلاب مى دانست وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى گرگان شد و با تمام توان به فعاليت فكرى و آموزش عقيدتى و سياسى و ايدئولوژيك پرداخت.
كلاس هاى درس او بسيار سازنده بود و آگاهيهاى او در زمينه هاى مختلف سياسى, قرآنى و معارف اسلامى باعث مى شد وى را جهت سخنرانى و تبليغ فرهنگ انقلاب و اسلام, به محافل و مجالس در مناطق مختلف بفرستند.
روح بزرگ او زمانى آرام مى گرفت كه با حلقوم پرتوانش فرياد برآورد و آرمانش را ندا دهد و بشناساند.
او كه در مكتب حسين بن على(ع) پرورش يافته بود خود را شاگرد عاشورا و فرزند كربلا مى دانست كلامش متين و دلنشين و آن چنان برنده بود كه دشمنان كوردل مغرور و خفاش صفت بارها قصد داشتند او را از سر راه بردارند تا ستاره اى از اين آسمان پرستاره را خاموش كنند.
و اين گونه بود كه در تاريخ 25 / 8 / 60 از طرف سپاه گرگان به ايشان مإموريت دادند تا به قم برود. من ودخترم در شهرستان بندرگز منزل پدرم بوديم, شوهرم به همراه پدر بزرگوارشان كه خود روحانى متعهد و امام جماعت در مسجد حضرت محمد(ص) گرگان بودند, دنبال ما آمدند تا با هم به قم برويم.
حدود ساعت 9 شب از بندرگز خارج شديم چند ساعت سكوت ماشين را فراگرفته بود كه پدرشوهرم اين سكوت را شكست و گفت رضاجان من ديشب در خواب عالم بزرگى را ديدم كه به من گفت حاج آقا مرا از اين جا نجات بدهيد 25 نفر قصد دارند اسلام را از بين ببرند ولى هيچ كارى نمى توانند بكنند اسلام هميشه پيروز است.
پدر شوهرم در ادامه سخنانشان گفتند كه يكى از ما دو نفر شهيد مى شويم و من فورا به ايشان گفتم آقاجون اين حرف را نزنيد ان شإالله خير است.
ساعت 30 / 11 شب بود كه به جنگل آمل رسيديم و متوجه شديم جاده با يك كاميون بسته شده است. ما هم با تعجب از اين راه بندان در پشت ماشينى توقف كرديم و بعد از لحظه اى يك ماشين وانت از پشت ما آمد و به داخل جنگل به طرف امام زاده رفت. پدر شوهرم به گمان اين كه اين ماشين ميان بر زده گفت رضاجان بيا ما هم به طرف امام زاده برويم, شايد راهى باشد, ولى شوهرم گفت از آن جا راهى ندارد. در همين حين متوجه شديم دو نفر كه لباس مقدس سپاهى به تن كرده بودند در مقابل گام هاى جستجوگر ديگر رانندگان و مسافران به طرف ماشين ما مىآمدند, آن دو نفر به ماشين ما نزديك شدند در ماشين را باز كرده رو به پدر شوهرم كردند و با لحن تمسخرآميزى گفتند حاجآقا قبل از انقلاب كجا بوديد و چه مى كرديد؟!
ما كه از ابتدا فكر مى كرديم آنها برادران پاسدار هستند خيلى نگران نبوديم و شوهرم كارت شناسايى خود را به آن ها نشان داد كه اى كاش نشان نمى داد. آنها گفتند كه به دنبال اينها مى گشتيم كه پيدايشان كرديم و شوهرم و پدر بزرگوارشان را به حالت اسير از ماشين خارج كردند. يكى از آن ها سرش را به داخل ماشين آورد و شوهرم گفت خواهش مى كنم به داخل ماشين نرويد در ماشين يك زن نشسته است. من دختر سه ساله ام را درون ماشين گذاشتم و از ماشين بيرون آمدم و به سوى آن ها رفتم و گفتم شما چكاره ايد؟ گفتند: ما مجاهدين خلق هستيم, گفتم با ما چه كار داريد؟ اين همه مسافر اينجا هستند! در جوابم گفتند ما با كسى كارى نداريم فقط به اين دو نفر كار داريم. سپس ايشان را به طرف جنگل بردند.
من و دخترم فاطمه مانده بوديم و سكوت وحشتناك و بغضآور جنگل كه گريه هاى پى در پى فرزندم سكوت مرگبار شب را درهم مى شكست و در فضاى جنگل مى پيچيد. آخرين نگاه هاى شهيد هرگز از خاطرم محو نمى شود, نگاهى همراه با آرامش, چرا كه او خود را در اوج نردبان عروج مى ديد, عروجى كه او را به آرزوى ديرينه اش مى رساند و خوب مى دانست همان گونه كه خداوند خاندان حسين بن على(ع) را از چنگ يزيد و يزيديان حفظ كرد ما را نيز در آن دل تاريك شب نجات خواهد داد. اين را از آخرين جمله اى كه بر زبان راند متوجه شدم.
وقتى كه او را مى بردند برگشت و نگاهى به من و فرزندش كردو هنگامى كه من با صدايى لرزان و بغضى سرد در گلو همراه با نگرانى از او پرسيدم آقارضا پس از شما ما چه كنيم و سرنوشت ما چه مى شود با طمإنينه و آرامش خاصى گفت: توكل بر خدا و هنوز حرفش تمام نشده بودكه يزيديان اجازه ندادند و او را بردند.

من هراسان و گريان فرياد مى زدم خدايا كمك كن بالاخره چه مى شود, در آن لحظه مرگبار به ياد حضرت زينب در شب عاشورا افتادم و فرياد زدم زينب جان همان طورى كه در شب عاشورا آن رنج ها را تحمل كردى به من نيز صبر عطا كن تا بتوانم اين رنج عظيم را تحمل كنم هرچه باشد ما از ياوران اباعبدالله(ع) هستيم.
گريه كنان من به طرف جنگل مى رفتم كه يكى از راننده ها سرش را از ماشين بيرون آورد و گفت خانم چه خبره چرا اين قدر سر و صدا مى كنى؟ در جوابش گفتم ساكت باش مگر نمى بينى كه شوهر و پدر شوهرم را به داخل جنگل بردند. گفت: اينها كه پاسدار بودند. گفتم خير آقا منافق بودند. اين را گفتم و به طرف جنگل رفتم.
صداى تيرى را شنيدم قلبم از حركت ايستاد نمى دانستم چه كار بايد بكنم از طرف ديگر صداى گريه دخترم كه درون ماشين بود مى شنيدم كه مى گفت مامان باباجون كجاست, به طرف ماشين رفتم و دختر نازنينم را مانند رقيه سه ساله در آغوش گرفتم و گفتم ناراحت نباش بابا الان مىآيد. دخترم را از ماشين بيرون
آوردم و كنار ماشين ايستادم و متوجه شدم كه يكى از منافقين شوهرم را از جنگل بيرون آورد, به طرفش دويدم رنگ صورتش از شدت شكنجه زرد شده بود آن منافق رو به شوهرم كرد و گفت: اسلحه ات كجاست؟ شوهرم گفت كدام اسلحه؟ او گفت همان اسلحه اى كه درون برگ مإموريت تو نوشته شده است. شوهرم بالاجبار جاى اسلحه را به او نشان داد. آن ملعون اسلحه را از ماشين بيرون آورد و گفت: با اين اسلحه برادران ما را مى كشتيد.
آن منافق از خدا بى خبر خواست تا شوهرم را دوباره با خود ببرد كه من دست شوهرم را گرفتم و گفتم: آقارضا من چه كار كنم؟ شوهرم گفت من مى روم ولى آقاجون را مى فرستند. دخترم مدام فرياد مى زد باباجون نرو, آن منافق كوردل دست شوهرم را گرفت تا با خود ببرد ولى من دست شوهرم را رها نمى كردم و آن منافق با اسلحه ضربه اى به پهلوى من زد و من به زمين افتادم و در آن لحظه به ياد حضرت زهرا(س) افتادم كه به خاطر شوهرش ضربه اى به پهلوى او وارد شد و محسن چند ماهه اش سقط شد و من نيز نگران جنين سه ماهه ام بودم.
آيا سرنوشت او هم مانند محسن حضرت فاطمه مى شد يا نه او به دنيا مىآمد و مانند پدرش شيرمردى مى شد كه منافقين از وجودش احساس ترس كنند.
آخر آنان در مناجات عارفانه شان با حسين(ع) چه گفتند كه اين چنين عاشورايى شدند نه روز از ظهر عاشورا گذشته بود, همان ظهرى كه ملائك فرش گسترانيده بودند تا هفتاد و دو عاشق خونين بال را به معراج دعوت كنند.
همان ظهر خونينى كه كبوتران عاشق با بال هاى خونين خود جان باختند, همان روز شهادت, ايثار, اسارت و تنهايى و اينك وارثان خط سرخ عاشورا در عاشوراى مكررى از كربلاى خمينى اين چنين تاريخ را تكرار مى كنند.
ناگهان صداى تيرهاى شليك شده از اسلحه از جنگل بلند شد و به دنبال آن صداى الله اكبر خمينى رهبر در فضاى ساكت جنگل طنين انداز شد.
بله صداى اين پدر و پسر غيرتمند بود كه آخرين لحظات زندگى خود را در مقابل ديدگان يكديگر مى گذراندند چشمانى كه اشك شوق رسيدن به دلدار و سوختن گرد شمع يار هنوز فريادهايشان قطع نشده بود كه دوباره صداى شليك گلوله را شنيدم كه ناجوانمردانه به سمت آنها شليك مى شد.
در حالى كه صداى شيون و بغض تركيده ام را كنترل مى كردم تا دشمن شاد نشود, دستانم را به سوى آسمان بلند كردم و با تمام وجود فرياد زدم خداوندا همان گونه كه در ظهر عاشورا قربانى حضرت زينب را پذيرفتى اين قربانيان را نيز از من بپذير در همان حالى كه يكه و تنها در ميان جنگلى ساكت و خاموش و در دل تاريك شب به همراه تنها اميدم فاطمه كه ديگر گرد يتيمى بر سرش نشسته بود با خدا زمزمه مى كردم از او يارى مى خواستم. ناگهان ديدم چند نفر كه لباس سپاهى به تن كرده بودند به ما نزديك شدند و از من خواستند با آنها به سپاه آمل بروم, اما من كه يكبار از منافقان ضربه تلخى خورده بودم به آنها اعتماد نكردم و از آنها خواستم كه كارت شناسايى خود را به من نشان دهند و آنها همين كار را كردند و من ماجرا را براى آن ها تعريف كردم. آنها گفتند: خواهر قدر خودتان را بدانيد كه امام زمان پشتيبان شماست و او ما را به اين جا آورده است وگرنه ما هرگز نمى توانستيم متوجه شويم مادر و فرزندى در ميان جنگل آن هم در اين ساعت از شب به كمك نياز دارند.
برادران سپاهى وارد جنگل شدند ولى چون تاريك بود آنها را پيدا نكردند و به طرف جاده آمدند و جاده را باز كردند و ما را به همراه خود به آمل آوردند و خودشان برگشتند و به جستجو ادامه دادند و بالاخره آنها را پيدا كردند و به آمل آوردند. وقتى جنازه شوهرم را به من نشان دادند ديدم بازوان اين عاشق دلباخته را بريدند تا كلمه اى در راه حق ننويسد. بر زبان و حلقومش گلوله باريدند تا ديگر فرياد نزند, زانوانش را نشانه رفتند تا قدمى در راه اسلام گام برندارد. ولى كور خوانده اند زيرا او عاشق شهادت بود و هر قطره خونش اينك فرياد است و رزمنده پرور.
فرداى آن روز جنازه آن پدر و پسر را درون آمبولانسى گذاشتند و من و دخترم فاطمه درون ماشين ديگرى جلوى آنها حركت مى كرديم.
اينك با كوله بارى از رسالت راهى شهر و ديار خود مى شدم, رسالتى كه در آخرين نگاه ها و آخرين جملات و فريادهاى همسرم و پدر بزرگوارشان موج مى زد. آنها به آرزوى خود رسيده بودند ولى من تنها ياور زندگى ام را از دست داده بودم بزرگ مردى كه ديگر در هيچ جاى جهان مانند آن پيدا نمى شود.
با خود فكر مى كردم كه چگونه اين خبر تإسف بار را به خانواده اش بگويم به دوستان و آشنايان. در همين فكر بودم كه به شهر گرگان رسيديم, وقتى اين خبر به گوش همه رسيد تمام شهر سياه پوش شد و در شهر تعطيل عمومى اعلام شد.
خداى من! اينها چه مردان بزرگى بودند كه تمام شهر به خاطر آن ها عزادار بودند.
مادرشوهرم مى گفت: وقتى شما حركت كرديد يك ماشين وانت به اين جا آمد و سراغ شما را گرفت و من گفتم كه آنها حركت كردند و من به ياد آن ماشين وانتى افتادم كه از پشت ما آمد و به داخل جنگل رفت.
روز تشييع جنازه فرا رسيد روزى كه بايد از شوهرم براى هميشه جدا مى شدم و او را به خاك مى سپردم چه سخت است كه عزيزى را به خاك بسپارى آن هم كسى را كه همه عالم دوستش داشتند.
براى تشييع جنازه اين عزيزان عالمان بزرگى از جاى جاى اين كشور عزيز شركت داشتند چه تشييع جنازه باعظمتى بود همه خون مى گريستند من فقط به خاطر شوهرم نمى گريستم بلكه به خاطر اسلام مى گريستم كه چگونه ياوران وفادارش را از بين مى بردند تا اسلام تنها بماند, ولى فرزندان همين جوانمردان رشد مى كنند و اسلام را زنده نگه مى دارند.
چندى بعد از شهادت آن دو بزرگوار در شهرستان آمل درگيرى به وجود آمد بين مردم و منافقين كه بعد از درگيرى منافقين دستگير شدند و معلوم شد كه اين منافقين همان هايى بودند كه فرزندانم را يتيم كرده بودند.
در جلسه دادگاه, منافقى كه شوهرم را به شهادت رسانده بود مى گفت: ما در ابتدا نمى خواستيم آن ها را به شهادت برسانيم فقط مى خواستيم اطلاعاتى از آن ها به دست بياوريم ولى آن پاسدار چيزى به ما نمى گفت و ما مجبور شديم كه او را شكنجه بدهيم ابتدا دستهايش را شكستيم ولى باز هم چيزى نگفت. بعد دستور تيرباران داده شد و آنها را به شهادت رسانديم.
بعد از آن كه آن ها كشته شدند همه رفتند و من ماندم تا مواظب باشم كسى نيايد و متوجه شدم كه از جنازه آنها صداى الله اكبر بلند مى شود من ترسيدم و فكر كردم كه آنها زنده هستند و دوباره به طرف آن ها شليك كردم و فرار كردم.
رئيس دادگاه بعد از سخنان آن منافق به او گفت كه شما من را به ياد اباعبدالله(ع) مى اندازيد كه يزيديان با اسب از روى جسد غرقه به خون آن بزرگوار عبور كردند.
بعد از پايان جلسه حكم اعدام آن ها صادر شد.
من به آينده فرزندانم مى انديشيدم, به آينده دخترم كه بايد رسالت رقيه سه ساله را به دوش مى كشيد و فرزند ديگرم كه مدت كوتاهى پس از شهادت پدرش به دنيا مىآمد.
اينك آنان تا اوج بلند عاشقى پركشيدند و در جوار رحمت دوست آرميدند و ما بر تنهايى خويش مى گرييم و حقيرانه بر آستان عشق جبين مى ساييم.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها

 

جهان اسلام
10 هزار مسلمان پيكر شهداى حمله تروريستى در پاكستان را تشييع كردند.(16/ 10/77)
رئيس دفتر حماس: فلسطينيان ابتكار امام خمينى(ره) در اعلام روز جهانى قدس را هرگز فراموش نمى كند.(23/10/77)
مسلمانان جهان پرشورترين راهپيمايى روز قدس را عليه اسرائيل برگزار كردند.
مسجد الاقصى در روز قدس شاهد نماز پرشكوه 300 هزار روزه دار فلسطينى بود.(26
/10/77)
شيخ احمد ياسين: رژيم صهيونيستى 27 سال ديگر سقوط خواهد كرد.(30/10/ 77)
مسلمانان كوزوو در محاصره صربها با مرگ, گرسنگى و سرما دست و پنجه نرم مى كنند.(3/11/77)
اجساد 300 شيعه در كلات زابل افغانستان كشف شد. اين شهدا از شيعيان هزاره افغانستان هستند كه سرهاى آنها توسط طالبان بريده شده است.(7/11/77)
رژيم قاهره محاكمه 107 اسلامگرا را آغاز كرد.(13/11/77)
70 عضو حماس از سوى پليس تشكيلات خودگردان عرفات بازداشت شدند.(14/11/ 77)
قذافى از پادشاه جديد اردن خواست از امريكا فاصله بگيرد و به صف كشورهاى عرب بپيوندد.(18/11/77)
بيش از 1000 عضو سازمان حزب الله تركيه دستگير شدند.(27/11/77)

داخلى
رهبر انقلاب: طرح انديشه مخالف به هيچ وجه نگران كننده نيست اما كم كارى دستگاه فرهنگى در برابر آن خطرناك است.
نمايندگان مجلس خواستار شناسايى و خشكاندن ريشه قتل هاى اخير شدند.
رئيس كل دادگسترى تهران از يك سوء قصد جان سالم به در برد.
روابط عمومى وزارت اطلاعات: تعدادى از عوامل ارتكاب جنايت هاى اخير از اعضاى وزارت اطلاعات بوده اند.(16/10/77)
رئيس جمهور: نيروهاى وزارت اطلاعات پشتوانه اقتدار كشورند. بدخواهان درصدد تضعيف نيروهاى امنيتى هستند.(17/10/77)
رهبر انقلاب: عده اى درصددند از وزارت اطلاعات انتقام بگيرند, دشمن هم مى خواهد با فتنه تبليغات, جنگ امنيتى راه بيندازد.
رئيس جمهور: رهبرى و مسئولان نظام افتخارشان به پيروى از امام على است و همانند على نيز دشمن دارند.
در خطبه هاى نماز جمعه تهران, رهبر انقلاب بر ضرورت پيگيرى و ريشه يابى حادثه قتلهاى اخير تإكيد كردند.(20/10/77)
اختيارات هيإت وزيران در زمينه صادرات غيرنفتى به شوراى عالى توسعه صادرات واگذار شد.
جبهه مشاركت ايران اسلامى خواستار بركنارى وزير اطلاعات شد.(21/10/77)
در مدت يك و نيم سال شش كودك هفت ساله در قم حافظ كل قرآن كريم شدند.(22/ 10/77)
رئيس جمهور از كميته تحقيق خواست قتل هاى اخير را فارغ از مسائل حاشيه اى پيگيرى كند.
رهبر انقلاب: من خدا را شكر مى كنم كه رئيس جمهورمان فردى مومن, فاضل, فرهنگى, متدين, اهل تعبد و توسل, خيرخواه, علاقمند و داراى شرح صدراست.(23/10/77)
كليات لايحه بودجه سال 78 تصويب شد.(24/10/77)
رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام: پرونده دعواهاى جناحى را ببنديد.(26/10/ 77)
16 دانش آموز ايرانى زيردريايى ساختند.(27/10/77)
كميته تحقيق: هيچ يك از جناحها و گروههاى سياسى در قتلهاى اخير دخالت نداشته اند.
ورود هر نوع اتومبيل سوارى خارجى به كشور ممنوع شد.(29/10/77)
به مناسبت عيد سعيد فطر, 1428 زندانى مشمول عفو رهبر انقلاب قرار گرفتند.
رئيس جمهور بر ضرورت اقدامات تنبيهى مسوولان تهيه و پخش برنامه ((چراغ)) در سيما تإكيد كرد.
قيمت بنزين ليترى 350 ريال تصويب شد.(30/10/77)
مجلس با پيشنهاد دولت براى استفاده از منابع مالى خارجى موافقت كرد.(1/11
/77)
جمهورى اسلامى ايران درخواست امريكا براى بهبود مناسبات را رد كرد.(4/11/ 77)
يك فروند موشك امريكا به آبادان اصابت كرد.
حجه الاسلام والمسلمين كروبى: حفظ وحدت, نيازمند گذشت و سعه صدر است كه بى تعارف, هيچ كداممان نداريم, همديگر را تحمل نمى كنيم و به خواسته ها و حرف هاى منطقى ديگران توجه نمى كنيم. بايد به قانون اساسى و اصول و آرمان هاى انقلاب برگرديم.(6/11/77)
جمهورى اسلامى ايران به امريكا در رابطه با اصابت يك موشك به آبادان اعتراض كرد.(7/11/77)
رئيس جمهور در ديدار اعضاى شوراى نظارت بر سازمان صدا و سيما: انديشه ها و ديدگاههاى مختلف بايد در صدا و سيما مطرح و نقد شود.
رئيس مجلس: نيروهاى مسلح بايد براى پاسخگويى به شرارت هاى امريكا آماده باشند.
رئيس جمهور: محروم كردن مردم از حق انتخاب كردن يا انتخاب شدن دليل مى خواهد. (8/11/77)
وزير كشور: به عنوان مجرى انتخابات براى رد صلاحيت افراد, دليل مبرهن مى خواهم.(10/11/77)
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى: همه با وحدت و حركت بر محور ولايت فقيه ادامه دهنده راه امام باشيم.
كميته مشترك دولت و مجلس براى حل اختلافات دست اندركاران انتخابات شوراها وارد عمل شد.
بودجه 276 هزار ميليارد ريالى سال آينده از تصويب نهايى مجلس گذشت.(12/11
/77)
خاتمى: قلب رهبر براى شما جوانان مى تپد و افتخار رئيس جمهور هم خدمت به شماست.(13/11/77)
جمعى از جوانان با رهبر انقلاب ديدار و گفتگو كردند.(14/11/77)
رئيس جمهور از مجلس و شوراى نگهبان به خاطر تصويب لايحه بودجه سال 78 قدردانى كرد.(15/11/77)
مقام معظم رهبرى: اگر وحدت كلمه نداشته باشيم همه دستاوردهاى ملت از دست مى رود.(18/11/77)
رهبر انقلاب از نوزدهم بهمن 57 به عنوان مظهر امتزاج ارتش با انقلاب اسلامى ياد كردند.(20/11/77)
رئيس جمهور استعفاى وزير اطلاعات را پذيرفت.
خاتمى: عهد ببنديم راه امام را ادامه دهيم و با محوريت مقام معظم رهبرى مشكلات را حل كنيم.(21/11/77)
ملت ايران بيست و يكمين بهار آزادى را با فريادهاى ((مرگ بر امريكا)) آغاز كرد.
رهبر انقلاب در پيامى به مناسبت بيستمين سالگرد انقلاب اسلامى: انقلاب هرگز از پيمودن راه خود به سمت بناى كشورى آباد, آزاد و مستقل باز نايستاده است.
خاتمى: رابطه با هيچ كشورى را به قيمت تسليم شدن در برابر مطامع آنان نمى خواهيم.(24/11/77)
8 عضو باند ياقوت سرخ سحرگاه امروز اعدام شدند.(25/11/77)
با حضور آيت الله مشكينى و وزير ارشاد: نكوداشت دكتر سيد محمد حسين طباطبايى (نابغه قرن) حافظ و مفسر خردسال قرآن كريم در قم برگزار شد.
موسوى اجاق با تهديد به قتل جلسه هيإت مركزى نظارت را به تعطيلى كشاند.(26
/11/77)
پيش نويس برنامه سوم توسعه كشور پس از بررسى هزار كارشناس آماده تقديم به هيإت دولت شد.
200 تن از اهالى سه روستا به دستور استاندار مازندران بازداشت شدند!(27/ 11/77)
رئيس جمهور وزير جديد اطلاعات را به مجلس معرفى كرد.
طرح ((موساد)) براى نزديك شدن به اشخاص بانفوذ و جناح هاى سياسى در ايران توسط دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام فاش شد.(28/11/77)
تبليغات كانديداهاى انتخابات شهر و روستا آغاز شد.
45 نفر از عوامل حمله به حجه الاسلام والمسلمين سيد هادى خامنه اى در قم دستگير شدند.
رئيس جمهور: از همه مردم به ويژه جوانان مى خواهم كه با اشتياق در انتخابات شوراها شركت كنند.
رئيس جمهور: ما در آينده شاهد بكارگيرى انرژى هسته اى در كشور خواهيم بود. (29/11/77)

خارجى
نخست وزير ايتاليا از اوجلان خواست خاك اين كشور را ترك كند.(16/10/77)
كلينتون به دليل شهادت دروغ و جلوگيرى از اجراى قانون استيضاح خواهد شد.
خريد تسليحاتى تركيه صنايع رژيم صهيونيستى را از ورشكستگى نجات داد.(17/ 10/77)
يك بازرس سابق آنسكام جاسوسى اعضاى اين كميسيون براى امريكا را تإييد كرد. (21/10/77)
سلمان رشدى: هنوز از داشتن يك زندگى عادى محروم هستم.
عربستان خواستار سرنگونى صدام شد.(21/10/77)
عراق براى مذاكره با امريكا و انگليس اعلام آمادگى كرد.
كلينتون با پرداخت 850 هزار دلار يك پرونده رسوايى اخلاقى خود را بست.
قطعنامه بركنارى رئيس جمهورى روسيه از تصويب دوما گذشت.
((بلند اجويت)) نخست وزير تركيه شد.(24/10/77)
دبير كل سازمان ملل: از شنيدن خبر قتل عام هولناك مردم كوزوو شوكه شدم.(29
/10/77)
اوجلان : مبارزه عليه تركيه را از سر مى گيرم.
جامعه جهانى دور جديد كشتارها در كوزوو را محكوم كرد.(30/10/77)
ملك حسين وليعهد اردن را كنار گذاشت.(3/11/77)
روند محاكمه كلينتون با بن بست روبرو شد.(4/11/77)
يلتسين: مداخله نظامى خودسرانه در بحران هاى جهانى اقدامى تجاوزگرانه است.
بوش: كلينتون مردم امريكا را شرمنده و خوار كرده است.
شاه حسين در پى وخيم شدن حالش به امريكا بازگشت.(7/11/77)
مبارك: دهكده جهانى آتش گرفته است و ما نمى دانيم چطور آن را خاموش كنيم.(12
/11/77)
آلمان دو زيردريايى اسرائيل را به تجهيزات موشك هسته اى مسلح كرد.(13/11/ 77)
نخست وزير مالزى در دادگاه انور ابراهيم به عنوان شاهد حضور مى يابد.(14/ 11/77)
نمايندگان انگليس به تغيير ساختار مجلس اعيان اين كشور رإى دادند.(15/11
/77)
معاون دوما: اگر گورباچف به توصيه هاى امام خمينى عمل مى كرد, امروز روسيه در دام امريكا گرفتار نمى شد.
مردم اندونزى پس از 30 سال براى انتخاب نمايندگان مجلس به پاى صندوق هاى رإى مى روند.
شاه حسين پس از 46 سال پادشاهى مرد.
همسر عرفات: مشاوران و اطرافيان عرفات علف هاى هرز هستند.(17/11/77)
شاه جديد اردن: ايران همچنان مشكل آفرين و شيعه موجب نگرانى است!(18/11/ 77)
كلينتون: به شاه عبدالله اطمينان دارم, او مإموريت خود را درك كرده است.
صدام: صربها از عراق الهام مى گيرند.
جنازه شاه حسين با حضور سران رژيم صهيونيستى و حاميان روند سازش با اسرائيل به خاك سپرده شد.(20/11/77)
سناتورهاى امريكا از ديروز پشت درهاى بسته در مورد عزل يا توبيخ كلينتون وارد شور شدند.(21/11/77)
سناى امريكا پرونده رسوايى اخلاقى كلينتون را بست.(24/11/77)
اسرائيل و كرواسى قرارداد همكارى امنيتى امضإ كردند.(27/11/77)
اوجالان در نايروبى توسط نيروهاى تركيه ربوده شد.
كردها سفارت خانه هاى يونان در اروپا را اشغال كردند.(28/11/77)
تظاهرات خشمگينانه هواداران اوجلان اوضاع چند كشور اروپايى را برهم زد.
نماينده كنگره امريكا: محيط فرهنگى ما به يك فاضلاب بزرگ تبديل شده است.(29
/11/77)
با افشاى نقش مستقيم ((موساد)) در عمليات انتقال اوجالان به تركيه, سفارتخانه هاى رژيم صهيونيستى در سراسر اروپا تعطيل شد.
كنيا از بيم حملات كردها, كليه سفارتخانه هاى خود را تعطيل كرد.
وليعهد عربستان پيشنهاد كلينتون براى مذاكره با اسرائيلى ها را نپذيرفت.
نگهبانان سفارت اسرائيل در برلين 4 كرد را به قتل رساندند.(29/11/77)
پاورقي ها:

/

تازه هاى علمى پژوهشى


روش جديدى براى كاهش عوارض درمان سرطان پروستات
روش جديد معالجه سرطان پروستات كه وسعت تابش اشعه را كاهش مى دهد علاوه بر آن كه به ميزان روش درمانى استاندارد موثر است, عوارض جانبى كمترى بر جاى مى گذارد.
در صورتى كه سرطان به خارج از غده پروستات گسترش نيافته باشد كه مى تواند باعث خونريزى از مقعد و التهاب شود, معمولا از پرتو درمانى براى معالجه اين بيمارى بهره گرفته مى شود.
در اين روش مقادير زيادى از بافت طبيعى تحت تابش اشعه قرار مى گيرد.
دكتر ديويد درنالى و محققان موسسه تحقيقات سرطان و رويال مارسدن تراست روشى موسوم به پرتو درمانى تطبيقى را مورد آزمايش قرار دادند كه اشعه تابشى را به نحوى شكل مى دهد كه تنها به غده و نه بافت سالم اطراف برخورد مى كند.
نتايج اين مطالعه از دو جهت حائز اهميت است.
اول اين كه مى توانيم نامطلوب ترين عوارض جانبى ناشى از پرتو درمانى سرطان پروستات را كاهش دهيم و معالجه ديگر انواع سرطان را آغاز كنيم.
دوم اين كه خواهيم توانست مقادير بالايى اشعه به بدن بيمار بتابانيم كه انتظار مى رود اندازه تومور را كاهش داده و در نهايت جان تعداد بيماران بيشترى نجات پيدا كند. اين امر مرحله بعدى تحقيقات ما است. در نيلى به مقايسه اين دو روش درمانى در 225 مرد مبتلا به سرطان پروستات پرداخت. نيمى از بيماران به طور اتفاقى انتخاب شدند تا تحت درمان استاندارد قرار گيرند و نيم ديگر با درمان تطبيقى معالجه شدند.
اين محققان طى گزارشى در مجله پزشكى ((لانست)) نوشتند اين مردان بعد از درمان به مدت دو تا هشت سال تحت كنترل قرار گرفتند. خطر بروز عوارض جانبى در بيمارانى كه با روش تطبيقى معالجه شده بودند كمتر بود.
سرطان پروستات شايعترين بيمارى بدخيم در بين مردان سالمند و دومين عامل مهم مرگ و مير ناشى از سرطان در مردان محسوب مى شود. اين بيمارى ساليانه 10 هزار تن را از پاى درمىآورد. حدود 10 ميليون مرد بالاى 50 سال در سراسر جهان از اين بيمارى رنج مى برند.

تابش بيشتر اشعه ميزان زنده ماندن مبتلايان به سرطان ريه را افزايش مى دهد
بر اساس جديدترين تحقيقات به عمل آمده شانس زنده ماندن بيماران مبتلا به سرطان ريه كه دوبار در روز تحت پرتودرمانى قرار مى گيرند در مقايسه با افرادى كه يك بار در روز مداوا مى شوند بيشتر است.
به نوشته ((نشريه نيوانگلند ژورنال اومديسين)), محققان وضعيت 417 بيمار مبتلا به سرطان سلول هاى كوچك ريه را در 9 مركز درمانى امريكا مورد بررسى قرار دادند. اين نوع سرطان به يك طرف سينه, محلى كه تومورها بيشتر در معرض پرتو درمانى قرار مى گيرند محدود مى شود.
ساليانه در حدود 34 هزار تومور سلول هاى كوچك ريه در امريكا شناسايى مى شود.
تمامى شركت كنندگان در اين تحقيق تحت درمان هاى استاندارد با داروهاى
etoposide وcisplatin قرار داشتند. نيمى از اين بيماران تحت پرتو درمانى يك بار در روز, به مدت 5 هفته قرار گرفتند و نيمى ديگر دو بار تحت پرتو درمانى به مدت 3 هفته قرار گرفتند.
محققان اعلام كردند: پس از گذشت 5 سال, 16 درصد افرادى كه يك بار در روز تحت درمان قرار مى گرفتند زنده ماندند و اين رقم در گروهى كه دو بار تحت پرتو درمانى قرار داشتند 26 درصد بود.
اين گروه اعلام كرد: قرار گرفتن تحت پرتو درمانى براى دو بار در روز, پيشرفت قابل ملاحظه اى در ميزان زنده ماندن بيمارانى كه مبتلا به سرطان سلول هاى كوچك ريه هستند ايجاد مى كند.

محققان تإثير مورفين بر سيستم ايمنى بدن را كشف كردند
قرنهاست كه از مورفين براى تسكين درد بيماران استفاده مى شود اما بر اساس جديدترين تحقيقات به عمل آمده, استفاده بيش از حد از اين ماده افيونى علاوه بر خطر اعتياد, داراى تإثير زيانبخش بر روى سيستم ايمنى نيز هست.
به نوشته نشريه علمى ((نيچر)) محققان دريافتند: اين ماده مخدر سلول هاى خاص سيستم ايمنى موسوم به لنفوسيتها را ترغيب مى كند تا پروتئينى را كه تحت شرايط خاص مكانيسم خودكشى درون سلولى را تحريك مى كند توليد كند.
به گفته محققان اين كشف چشم انداز جديدى بر روى عواقب استفاده نامناسب از مورفين و هم چنين واكنش متقابل بين سيستم عصبى و سيستم ايمنى گشوده است.
محققان دريافتند: مورفين لنفوسيتها را تحريك مى كند تا پروتئينى موسوم بهfas را كه هم چنين به نام هاىapo-1 ياcd95 شناخته شده است توليد كند.
اين پروتئين كه يك گيرنده بر روى سطح سلول است فرآيندapoptosis يا مرگ سلولى را هنگامى كه به لينگاند خود, پروتئينى ديگر به نامfasl متصل است, تحريك مى كند. اين پروتئين در بروز سرطان, ايدز و بيمارىهاى خود ايمنى نقش مهمى ايفا مى كند.
محققين گفته اند : پيش از اين تحقيق توجه اندكى به نقش مواد مخدر در تنظيم مرگ سلولى متمركز شده بود. آنها افزودند: كشف ما در خصوص نقش اين مواد در ظهورfas چشم انداز جديدى در خصوص فهم اعتياد به مواد مخدر گشوده و روش هاى جديدى براى تسكين عوارض جانبى استفاده نامناسب از داروها ارايه مى دهد.
براساس يافته هاى ما يك روش براى كاهش اثرات زيانبار مورفين بر روى سيستم ايمنى, تهيه داروهايى است كه بتوانند تإثير متقابل بينfasl وfas يا بازدارنده هاى مرگ سلولى ياapoptosis را متوقف سازند.
با بكارگيرى اين روش لنفوسيتها سالم مى مانند در حالى كه اثرات تسكين بخشى مورفين نيز باقى مى ماند.
دانشمندان از اين امر آگاهى داشتند كه آسيب وارده به سيستم ايمنى هم براى بيماران و هم براى معتادان به اين ماده مخدر غير قابل درمان است.
يك روش كه توسط آن مواد افيونى بر سيستم ايمنى تإثير مى گذارند, كاهش تعداد لنفوسيتها به وسيله يك مكانيسم ناشناخته است. يافته هاى ما مبنى بر اين كه مواد مخدر مرگ سلولى گيرندهfas را تحريك مى كند, يك مكانيسمى را ارايه مى دهد كه توسط آن مواد مخدر بر سيستم ايمنى تإثير مى گذارند.
ارتباط اين ماده مخدر با خودكشى سلولى همين اواخر مورد توجه قرار گرفته است. تاكنون مكانيسم دقيق تحت اين ارتباط به صورت يك راز باقى مانده است.
تازه ترين تحقيق به عمل آمده هم چنين نشان مى دهد كه مورفين مى تواند توليدfas را در بافت هاى غيرمرتبط با سيستم ايمنى نيز تحريك كند.
نقشfas در سلول هاى غير ايمنى هنوز ناشناخته است. به هر حال تحقيقات بيشترى در خصوص فعاليت هاىfas در ساير بافت ها مى تواند به درك بهتر ما از اثرات جانبى مواد افيونى مفيد باشد.

تشخيص به موقع آلزايمر با ابداع يك آزمايش جديد
پژوهشگران موفق به ابداع يك روش جديد اسكن مغزى شده اند كه مى تواند بيمارى آلزايمر را در مراحل اوليه تشخيص دهد.
به گزارش خبرگزارى آسوشيتدپرس از لندن, در مغز بيماران مبتلا به آلزايمر تغييرات ميكروسكوپى خاصى بروز مى كند, اما از آنجا كه اين تغييرات در اعماق مغز رخ مى دهد و به آسانى با اسكن قابل رويت نيست, طبيعتا پزشكان آزمايشى براى تشخيص بيمارى تجويز نمى كنند.
در حال حاضر آزمايش جامع و واحدى براى تشخيص اين بيمارى وجود ندارد و پزشكان از طريق فرآيند حذف ساير شرايط آلزايمر را تشخيص مى دهند.
كالبد شكافى تنها راه تإييد تشخيص اين بيمارى است. اين بيمارى به آهستگى سلول هاى عصبى مغز را نابود مى كند و باعث تغييرات شخصيتى و از دست دادن حافظه مى شود كه به تدريج وخيم تر شده و به زوال عقل مى انجامد.
اما دانشمندان در تحقيقات مقدماتى موفق به ابداع روشى شده اند كه كوچك شدن و جمع شدن مغز را قبل از مرگ اندازه گيرى مى كند و اين روش مى تواند به تشخيص به موقع اين بيمارى كمك كند.
مشروح اين يافته ها در مجله ((لانست)) به چاپ رسيده است.
در حال حاضر هيچ درمانى براى معالجه يا توقف پيشرفت آلزايمر وجود ندارد. برخى از داروها نشانه هاى اين بيمارى را تخفيف مى دهند. اين بيمارى 18 ميليون تن يا سه درصد افراد بالاى 60 سال را در سراسر جهان مبتلا كرده است.
دكتر مونى دولئون از بخش روانپزشكى دانشگاه نيويورك و همكارانش ضمن بررسى 16 تن دريافتند بخشى از مغز كه مسوول حافظه است يعنى قشر آنتورينالentorhinal در كسانى كه دچار آلزايمر خفيف هستند 27 درصد كوچكتر از هم سن و سال هاى آنها است.
اين دانشمندان ابتدا مغز 20 تن را كه در سن حدود 80 سالگى جان سپرده بودند معاينه كردند و حجم نشانه هاى خاصى را در قشر آنتورينال كه با كمك دستگاه ((ام آر آى)) يا اسكن قابل مشاهده است, اندازه گيرى كردند.
سپس نشانه ها را در مغز 16 تن كه مى دانستند دچار بيمارى خفيف تا شديد آلزايمر بوده اند با اين نشانه ها در مغز 4 تن كه در همان سن درگذشته بودند, اما مبتلا به آلزايمر نبودند, مقايسه كردند.
آنها دريافتند اندازه اين قسمت از مغز 45 درصد كوچك تر از كسانى است كه آلزايمر داشته اند.
اين محققان سپس همين روش را براى 16 بيمار زنده حدود 80 ساله آزمايش كردند. نيمى از اين تعداد دچار آلزايمر خفيف تا خيلى خفيف بودند و نيم ديگر را داوطلبان سالم تشكيل مى دادند.
قشر آنتورينال كه با نشانه هاى اسكن اندازه گيرى مى شود در مبتلايان به آلزايمر 27 درصد كوچكتر بود.
دكتر كرك دافنر مى گويد : در اين مرحله آگاهى از ابتلا فردى به آلزايمر هيچ مزيت عمده اى نيست زيرا هيچ راه معالجه اى وجود ندارد.
خاچاطوريان گفت اين تحقيق شواهدى را ارائه مى كند كه بر اساس آن شروع بيمارى زودتر از سنين پيرى آغاز مى شود و دهها سال طول مى كشد تا خود را آشكار كند.

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


O سوال:
1 ـ نماز مغرب و عشإ به دلائلى خوانده نمى شود و هنگامى كه شخص مى خواهد به جا آورد مى بيند كه ساعت از نيمه شب گذشته, حكم شرعى به چه صورت مى باشد.
2 ـ شخصى كه آماده براى اقامه نماز مى شود اگر نماز را موقعى كه صداى موذن را شنيد و اذان به پايان نرسيده شروع كند صحيح است يا نه؟
3 ـ شخصى متولد مراغه است و در همان سنين اول يك يا دو سالگى همراه خانواده به تبريز منتقل مى شود اگر اين شخص بخواهد به تهران سفر كند و در حين سفر هنگام عبور از مراغه ساعاتى را آن جا باشد آيا نماز چهار ركعتى اش را شكسته بخواند چون مسافر است و يا تمام بخواند چون زادگاه اوليه اوست؟(مراغه: مهدى ـ ع)
پاسخ:
1 ـ بدون قصد ادا و قضا نماز مغرب و عشا را بخواند.
2 ـ گفتن اذان معيار نيست هرگاه مطمئن شد وقت داخل شده است بايد نماز را بخواند.
3 ـ اگر از مراغه اعراض نكرده باشد نمازش تمام است. اعراض يعنى اين كه تصميم داشته باشد تا آخر آن جا را مسكن خود قرار ندهد.


O سوال:
1 ـ شخصى كه تا سن 18 سالگى به علت دسترسى نداشتن به مرجع تقليد و توضيح المسائل مراجع, به دستور والدين كه مقلد حضرت امام(ره) بوده اند عمل نمايد و بعد از 18 سالگى به مدت دو سال به جهت شناخت مجتهد اعلم احتياطا عمل نمايد, اعمال شخص مذكور تا 18 سالگى و دو سال اخير چه حكمى دارد؟
2 ـ در صف نماز جماعت خصوصا مساجد كه جمعيت زياد دارد ديده مى شود كه بعض مردم از روى مهر و يا سجاده كه اسم الله يا آيات قرآن روى آن نوشته يا دوخته شده گذشته و پا روى آنها مى گذارند چه حكمى دارد؟(دامغان: سيد اكبر هـ)
پاسخ:
1 ـ ابتدا بايد اعلم را پيدا كند و از او تقليد نمايد و اعمال خود را طبق نظر او محاسبه كند و اگر اعلم را نتوانست تشخيص دهد مخير است يكى از كسانى را كه معلوم است اعلم يكى از آنهاست مرجع خود قرار دهد.
2 ـ پاگذاشتن بر اسامى مقدسه هتك است و جايز نيست ولى اگر بدون توجه باشد گناهى بر آنها نيست.


O سوال:
پارچه فروشى روبروى منزل ماست كه از او پارچه مى خريم, مى گويد اين مقدار پارچه را نقدا خريدارى كنيد مى شود ده هزار تومان و اگر يك ماهه باشد مى شود ده هزار و پانصد تومان و هر چه مدت بيشتر بشود قيمت هم بيشتر مى شود. از نظر اسلام پولى كه اين آقا مى گيرد حلال است يا حرام؟(كرج: محمد,ر)
پاسخ:
اگر بعد از تعيين قيمت و تمام شدن معامله اين قرارداد را بگذارد ربا و حرام است ولى اگر قبل از خريد نرخ را چنين تعيين كند كه اگر يك ماهه پول را مى پردازيد آن را به اين قيمت مى فروشم و اگر دو ماهه به اين قيمت و هم چنين … و پس از تعيين زمان و قيمت معامله را انجام مى دهد اشكال ندارد.


O سوال:
1 ـ بنده به موسيقى سنتى ايران علاقه دارم مى خواستم بدانم كه آيا موسيقى سنتى ايران هم جزء غنا محسوب مى شود يا نه؟ موسيقى هايى كه از راديو و تلويزيون پخش مى شود چطور؟
2 ـ گاهى اوقات سوالاتى براى جوانان مطرح مى شود كه جواب آن ها را در توضيح المسائل مراجع خود پيدا نمى كنند آيا راهى هست كه جوانان با دفاتر مراجع خود تماس بگيرند؟(تهران: حسن, ك, ف)
پاسخ:
1 ـ موسيقى كه مناسب مجالس لهو و لعب است حرام است تشخيص آن با خود شماست اگر شك داشته باشيد كه اين عنوان بر آن صدق مى كند يا نه باز هم حرام نيست.
2 ـ البته مى توانند با دفتر مرجع خود تماس بگيرند, كافى است بر پشت پاكت بنويسند: قم دفتر حضرت آيه ا…


O سوال:
روايتى از حضرت رسول(ص) نقل شده كه مى فرمايد: ((يا على سعادتمند آن كسى است كه نماز خود را به جماعت بخواند و با علما همنشين باشد و بدبخت و شقى كسى است كه نماز پنجگانه را تنها بخواند)) بنده كه پنجاه سال از عمرم مى گذرد اين چنين دستورى به چشمم نخورده مقصود از اين حديث چيست؟
(آبدانان: اـ ع ـ شجاعى)
پاسخ:
شقاوت يك امر نسبى است اگر كسى از يك قرعه كه ممكن بود به اسمش درآيد و جايزه اى نصيبش شود محروم بماند با اين كه ضررى نكرده است و فقط سودى از دستش رفته صحيح است اگر بگويد بدشانس يا بدبخت بودم و اين هم نوعى شقاوت است. منظور از آن حديث اين است كه محروم شدن از نماز جماعت نوعى بدبختى است زيرا انسان از يك سود عظيم محروم شده است نه اين كه نماز فرادى شقاوت بار باشد بلكه شقاوت در از دست دادن ثواب شركت در جماعت است هرچند او در اين امر گناهى نداشته باشد.


O سوال:
1 ـ اگر فردى هنگام تكبيره الاحرام اشتباها به جاى نيت نماز ظهر, نماز عصر را نيت كند و در همان ركعت اول متوجه اين اشتباه بشود آيا نماز را بشكند و دوباره نيت كند يا اين كه نمازش صحيح است؟
2 ـ آيا وقت نماز ظهر تا هنگامى است كه وقت مخصوص نماز عصر نشده باشد؟
3 ـ آيا شكستن و قطع كردن نماز احتياط بمانند نمازهاى واجب گناه است؟
4 ـ آيا نمازهاى نذرى را مى توان به جماعت خواند؟
5 ـ آيا روزه قضا در حال مسافرت صحيح است؟
6 ـ وجود مجسمه در منزل حرام است يا مكروه؟
7 ـ در چه مواقعى بوسيدن دست جايز شمرده شده و احيانا استحباب دارد؟
8 ـ دليل اين كه شيعه معتقد است سجده مى بايست بر مهر باشد, اعم از خاك, سنگ, پارچه و غيره چيست؟
(ازنا: محسن,م)
پاسخ:
1 ـ اگر قصدش همان نماز ظهر بوده و به اشتباه لفظ عصر را گفته اشكال ندارد.
2 ـ آرى وقت نماز ظهر در وقتى كه به مقدار چهار ركعت به مغرب باقى مانده تمام مى شود.
3 ـ نماز احتياط جزء نماز است و نبايد آن را شكست.
4 ـ نماز نذرى را نمى توان به جماعت خواند.
5 ـ روزه قضا گرفتن در سفر صحيح نيست.
6 ـ داشتن مجسمه و نگه داشتن آن اشكال ندارد.
7 ـ در بعضى از روايات است كه بوسيدن دست پيامبر(ص) و كسى كه به خاطر او مورد احترام است جا دارد و مناسب است و البته بوسيدن دست پدر و مادر نيز خوب است.
8 ـ دليل لزوم سجده بر اشيإ خاص روايات است و پارچه از آنها نيست.


O سوال:
1 ـ تطهير لباس و يا پتو زير شير آب چگونه است؟
2 ـ بعد از تطهير لباس يا پتو و فشار دادن آن و خارج شدن غساله آن آيا ظرفى كه لباس يا پتو در آن تطهير شده پاك است و يا آبى كه از پتو يا لباس در ظرف مى ماند پاك است؟
3 ـ چنان چه كفش يا دمپايى انسان نجس شود آيا بعد از شستن و تطهير فشار دادن آن لازم است؟(شاهين شهر: احمدى)
پاسخ:
1 ـ به احتياط واجب بايد پتو يا لباس را زير آب قدرى فشار دهيد كه آب آن خارج شود.
2 ـ چون با آب كر مى شوييد آبى كه در طشت مى ماند يا از پتو در وقت شستن مى ريزد پاك است.
3 ـ كفش و دمپايى را لازم نيست فشار دهيد.


O سوال:
1 ـ منظور از معرفت نفس در حديث شريف ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) چيست؟
2 ـ مقام تحديث كه يكى از مقامات امام است يعنى چه؟
3 ـ مراحل سير و سلوك و تهذيب و تزكيه نفس چه مى باشد؟(اردبيل: محمود,خ)
پاسخ:
1 ـ معرفت نفس ابعاد مختلفى دارد و شايد منظور در اين حديث شناخت آن از نظر فقر و نياز مطلق به رحمت الهى باشد.
2 ـ ممكن است منظور از تحديث سخن گفتن ملائكه با آنان باشد.
3 ـ بايد كتابهاى اخلاقى را بخوانيد.


O سوال:
1 ـ وقتى انسان به ركعت دوم نماز جماعت اقتدا مى كند و ركعت اول او به حساب مىآيد و امام جماعت بعد از ركوع و سجود تشهد مى خواند آيا انسانى كه در ركعت دوم اقتدا كرده و در اين حالت نيمخيز است آيا ذكر تشهد را همراه امام بايد بخواند يا نه؟
2 ـ اگر كسى در تسبيحات اربعه شك كند دو تا گفته يا سه تا, چه حكمى دارد؟
3 ـ در نافله نماز شب انسان بايد الهى العفو را به طور كامل بگويد يا العفو تنها كافى است؟
و ذكر به چه وسيله اى گفته شود تا شمارش آن به سيصد مرتبه كامل شود؟
4 ـ شخصى كه ركعت سوم و چهارم نماز در بيشتر مواقع شك مى كند چه حكمى دارد؟ (نائين: محمد رضا مفتاح)
پاسخ:
1 ـ مى تواند تشهد را بخواند يا ذكرى ديگر بگويد.
2 ـ يك تسبيحات واجب است و دو تاى ديگر مستحب است بنابراين مى تواند يكى ديگر هم بگويد.
3 ـ مستحب است 300 بار العفو بگويد و مى تواند با تسبيح بشمارد.
4 ـ اگر كثيرالشك است به شك خود اعتنا نكند و بنا بگذارد كه چهار ركعت خوانده است.

دامغان برادر س, ا , هـ
آن آب پاك است و غسل ندارد, وضو را نيز باطل نمى كند ولى از صحبت كردن با زن و دختر نامحرم اگر موجب تحريك شهوت است (كه هست) اجتناب كنيد هر چند فاميل باشد.


جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
فروغ ابديت, آيت الله جعفر سبحانى, چاپ پانزدهم
بانوى مهتاب, مرتضى دانشمند
خانواده در قرآن, دكتر احمد بهشتى
وحى در اديان آسمانى, آيه الله ابراهيم امينى
دو چهرگان (نفاق, آفت دين و اجتماع) سيدمحمد حسينى
زنان نمونه, على شيرازى
آشنايى با سوره ها, جواد محدثى
قطعات, مجموعه نثر ادبى درباره موضوعات دينى و مناسبت ها
مسند فاطمه الزهرا سلام الله عليها, السيد حسين شيخ الاسلامى.
جزيره خضرإ در ترازوى نقد, علامه سيد جعفر مرتضى عاملى, ترجمه محمد سپهرى
جهنم چرا؟; محمد حسن قدردان قراملكى
خدا و مسإله شر, محمد حسن قدردان قراملكى
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


رياكارى
زاهدى مهمان پادشاهى بود. چون به طعام بنشستند كمتر از آن خورد كه ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بيش از آن كرد كه عادت او, تا ظن صلاحيت در حق او زيادت كنند. چون به منزل خويش آمد سفره خواست تا تناولى كند.
پسرى صاحب فراست داشت گفت: اى پدر مگر در مجلس سلطان طعام نخوردى؟
گفت: در نظر ايشان چيزى نخوردم كه به كار آيد.
گفت: نماز را هم قضا كن كه چيزى نكردى كه به كار آيد.گلستان سعدى

صبر و مقاومت
پارسايى را ديدم بر كنار دريا, كه زخم پلنگ داشت و به هيچ دارو به نمى شد, مدت ها در آن رنجور بود و شكر خداى على الدوام گفتى.
پرسيدندش كه شكر چه مى گويى؟
گفت: شكر آن كه به مصيبتى گرفتارم نه به معصيتى.گلستان سعدى

عزلت
ابوسليمان دارانى گفت: زمانى ربيع بن خيثم بر در خانه اش نوشته بود كه ناگاه سنگى به پيشانيش برآمد و آن را بشكافت. وى در حالى كه خون از رخ مى زدود به خود مى گفت: ربيعا! پند گرفتى؟ سپس برخاست و به خانه شد و آن قدر پا از خانه بيرون ننهاد كه جنازه اش را از آن بيرون آوردند.كشكول شيخ بهايى

با خويشتن نشستن
فضيل را گفتند: پسرت مى گويد دلم مى خواهد جايى باشم كه مردمان را ببينم ولى ايشان مرا نبينند.
فضيل گريست و گفت واى بر او چرا جمله را چنين تمام نكرد كه: نه من ايشان را ببينم و نه ايشان مرا ببينند.
كشكول شيخ بهايى

حكمت نابينايى
آورده اند كه فقيهى دخترى داشت به غايت زشت. به جاى زنان رسيده, و با وجود جهاز و نعمت, كسى در مناكحت او رغبت نمى نمود تا اين كه عقد نكاهش را با ضريرى بستند.
آورده اند كه حكيمى در آن تاريخ ديده نابينا روشن همى كرد. فقيه را گفتند: داماد را چرا علاج نكنى؟
گفت: ترسم كه بينا شود و دخترم را طلاق دهد.گلستان سعدى

شاه و درويش
پادشاهى به ديده استحقار در طايفه درويشان نظر كرد. يكى زآن ميان به فراست به جاى آورد و گفت: اى ملك! ما در اين دنيا به جيش از تو كمتريم, و به عيش خوش تر, و به مرگ برابر و به قيامت بهتر.گلستان سعدى

دست كرم
ـ حكيمى را پرسيدند از سخاوت و شجاعت كدام بهتر است؟
گفت آن كه را سخاوت است به شجاعت حاجت نيست.
نشسته است بر گور بهرام گور
كه دست كرم به زبازوى زور
گلستان سعدى

مصيبت مضاعف
بازرگانى را هزار دينار خسارت افتاد. پسر را گفت: نبايد كه اين سخن با كسى در ميان نهى.
گفت: اى پدر فرمان تراست نگويم ولكن خواهم مرا بر فايده اين مطلع گردانى كه مصلحت در نهان داشتن چيست؟
گفت: تا مصيبت دو نشود يكى نقصان مايه و ديگر شماتت همسايه.گلستان سعدى

اختلاف طبايع
پادشاهى پسرى را به اديبى داد و گفت: اين فرزند توست. تربيتش هم چنان كن كه يكى از فرزندان خويش, اديب خدمت كرد و سالى چند بر او سعى كرد و به جايى نرسيد و پسران اديب در فضل و بلاغت منتهى شدند.
ملك دانشمند را مواخذت كرد كه وعده خلاف كردى و وفا به جا نياوردى.
گفت: بر رإى خداوند روى زمين پوشيده نماند كه تربيت يكسان است و طباع مختلف. گلستان سعدى

صلاح حاجت
ـ فقيره درويشى حامله بود. مدت حمل بسر آورده, درويش را همه عمر فرزند نيامده بود گفت اگر خداى مرا پسرى دهد جزين خرقه كه پوشيده دارم هر چه ملك من است ايثار درويشان كنم.
اتفاقا بسر آورد و سفره درويشان به موجب شرط بنهاد. پس از چند سالى كه از سفر شام باز آمدم به محلت آن دوست برگذشتم و از چگونگى حالش خبر پرسيدم.
گفتند: به زندان شحنه در است.
سبب پرسيدم. كسى گفت: پسرش خمر خورده است و عربده كرده است و خون كسى ريخته و خود از ميان گريخته.
پدر را به علت او سلسله درناى است و بند گران بر پاى.
گفتم اين بلا را به حاجت از خداى عزوجل خواسته است.
گلستان سعدى

تقسيم روزى
گويند سلطانى شامگاهان به لباس درويشى در بين مردم مى گشت. شبى ديد رخت شورى به هنگام شست وشوى لباس ها با خود مى گويد بكوب بكوب همان است كه ديدى, پس علت را جويا شد.
مرد رخت شوى گفت: شبى در خواب چشمه هاى فراوان ديدم و پرسيدم كه از براى چيست؟
گفتند: سرچشمه هاى رزق خلايق است!
گفتم: چشمه رزق من كجاست؟
پس منفذى را نشان داد كه قطره قطره آب از آن مى چكيد. سلطان بازگشت و چون صبح شد خادمى را گفت سه مرغ چاق بريان كند و شكم يكى را پر از ياقوت و دومى را طلاى سرخ و سومى را پر از مرواريد گرداند. پس شبانگاه سينى غذا را برداشت و به صورت ناشناس به نزد آن مرد برد و به او داد و بازگشت.
مرد رخت شوى حيرت كرده و انديشيد اگر امشب اين غذاى لذيذ بخورم مرا عادت شود پس به تاجرى رهگذر سپرد به اميد آن كه آن تاجر لباس هاى خود را براى شست وشو هميشه به او دهد.
تاجر پس از ملاحظه آن ثروت صبح زود از شهر خارج شد. شامگاه ديگر كه سلطان به نزد رخت شوى رفت او را در همان حال قبل ديد! گفت: غذا را چه كردى؟
رخت شوى جريان را گفت. پس سلطان گفت بكوب بكوب همان است كه ديده اى.جامع التمثيل

فهم لغز
چون شاه عباس دوم از راهى مى گذشت پاره دوزى را ديد كه در سرماى زمستان به سختى كار مى كند بدو گفت: چرا سه در چهار نزدى تا در حال آسوده باشى؟
پير پاره دوز گفت: از يك نمى گذشت چون شاه با يارانش از آن جا گذشت از وزير خود پرسيد من به پاره دوز چه گفتم و او چه پاسخ داد؟
وزير گفت: متوجه نشدم!
پس شاه گفت: اگر تا سه روز ديگر اين نكته نيافتى تو را معزول مى كنم.
وزير روز ديگر نهانى به نزد پاره دوز رفت و او را به صد اشرفى طلا راضى كرد تا منظور را بگويد!
پس پاره دوز گفت: شاه به من گفت چرا برگ و توشه سه ماه زمستان را از نه ماه پيشين پس انداز نكردى؟
من پاسخ دادم بيش از خرج روزانه نبود.تاريخ نگارستان

تربيت تنبل
مردى تنبل با زنى ازدواج كرد. زن چون دريافت شوهرش بسيار تنبل است و به دنبال كارى نمى رود با چرب زبانى او را راضى كرد كه من آش مى پزم و تو از صبح تا ظهر بفروش.
چون چند روز گذشت زن گفت: اى مرد وقت عزيز است و درآمد ما اندك. پس توبره اى بردار و بعد از ظهر تا شب به آرامى در خيابان ها قدم بزن و سرگين جمع آورى كن. بعد از چند روز ديگر زن شوهرش را ترغيب كرد كه شب ها مقدارى چغندر به آتشخانه حمام ببر تا زير هيزم خاكستر بپزد و صبح به فروش برسان. روزى يكى از دوستان آن مرد به او برخورد و مرد در حالى كه مشغول جمع آورى سرگين بود, از زيادى كار خود شكايت كرد.
دوست او گفت: زنت را طلاق ده!
مرد گفت: فرصت طلاق دادن زن را ندارم.داستان هاى امثال

حاتم طايى
همسر حاتم طايى گويد: شبى سرد بود و خشك سالى بود, فرزندانمان از گرسنگى فرياد مى كردند و حاتم برايمان سخن مى گفت تا گرسنگى را فراموش كنيم. پس همسايگان از شدت گرسنگى به خانه ما پناه آوردند. حاتم به سوى اسب خود رفت او را كشت و همه قبيله را براى آتش افروختن خبر كرد, همگى گوشت ها را بريان كردند و خوردند و او در كنارى بود و مى نگريست.حبيب السير

پاورقي ها:

/

گزارشى از حضور نورانى بنياد شهيد انقلاب اسلامى

در نمايشگاه دستاوردهاى بيست ساله انقلاب اسلامى نمايشگاه بين المللى تهران

بهمن ماه امسال, فرصت خوبى بود تا پس از گذشت بيست سال از انقلاب شقايق ها, بر فراز قله هاى سعادت, راه رفته را دوباره مرور كنيم و دستاوردهاى اين دشت هميشه سبز را به نظاره بنشينيم.
نمايشگاه دستاوردهاى بيست ساله انقلاب اسلامى در محل دائمى نمايشگاه هاى بين المللى تهران, اين فرصت را فراهم آورد تا ارگان هايى كه از بطن انقلاب برخاسته اند شاخسار پر برگ و بار خود را نظاره كنند.
بنياد شهيد انقلاب اسلامى كه نامش تداعى گر كلمه طيبه شهادت ـ رمز پيروزى انقلاب ـ مى باشد نيز با شكوه هرچه تمام در اين كاروان نور و نوا شركت جسته و با به نمايش گذاشتن دستاوردهاى خود, نامش را در اين قافله جاودانه كرده است. براى آشنايى شما خوانندگان عزيز با چگونگى حضور بنياد شهيد در اين نمايشگاه گزارشى از محل برگزارى نمايشگاه تهيه كرده ايم كه از نظر شما خواهد گذشت.

بنياد شهيد انقلاب اسلامى با اختصاص هفت غرفه از سالن 38 يكى از فعال ترين نهادهاى شركت كننده در نمايشگاه بود.


O غرفه فعاليت هاى آموزشى :
در اين غرفه سعى شده بود تا تلاش خادمان شهدا در خصوص پرداختن به آموزش فرزندان و همسران شهداى گرانقدر از سطح دبستان تا دانشگاه در معرض ديد علاقه مندان قرار گيرد. عمده فعاليت هاى بخش آموزش, در سه قسمت ارائه شده بود. يكى بخش دانشگاه شاهد, ديگرى بخش معاونت فرهنگى بنياد و بخش سوم معاونت ادارى و مالى بنياد مى باشد.
در بخش دانشگاه شاهد بازديدكنندگان با كيفيت آموزش, امكانات دانشگاهى, برنامه هاى علمى, تفريحى, هنرى, رفاهى و… دانشگاه شاهد آشنا شدند.
در بخش معاونت فرهنگى نيز بازديد كنندگان با فعاليت هاى اداره كل مددكارى و مشاوره, اداره آموزش عمومى, اداره كل آموزش عالى و معاونت ادارى و مالى بنياد شهيد آشنا گرديدند.
زمينه فعاليت اداره كل مددكارى و مشاوره بنياد ايجاد بسترى مناسب براى رشد و تعالى خانواده هاى معظم شاهد, برگزارى جلسات آموزشى در خصوص مسائل و مشكلات اجتماعى و روانى, توليد و ارايه آثار مكتوب و سمعى و بصرى مشتمل بر توصيه ها و نكات بهداشت روانى ـ تربيتى, برگزارى دوره تربيت مدرس آموزش خانواده شاهد توسط اساتيد دانشگاه و… است.
اداره آموزش عمومى نيز با همكارى وزارت خانه هاى آموزش در دو بخش عمومى و عالى فعاليت هاى خود را به شرح ذيل ارائه مى دهد:
الف: طرح نيمه متمركز ((مدارس شاهد)) در كليه شهرها و مناطق كشور.
ب: طرح پراكنده مشتمل بر رسيدگى به امور تحصيلى دانشآموزان شاهد, استعدادهاى درخشان شاهد و…
ج: طرح آموزش همسران و فرزندان بزرگسال شاهد و مراكز پيش دبستانى شاهد.
د: مركز دانش پژوهان شاهد كه در رابطه با شناسايى, جذب, پرورش, حمايت وهدايـت دانشآموزان برتر شاهد و اعتلاى علمى و فرهنگى آنان فعاليت مى كنند.
نمونه هايى از موفقيت هاى فرزندان شاهد در بخش آموزش عمومى كه در معرض ديد بازديد كنندگان قرار گرفته بود عبارت بودند از:
1ـ فرزند شهيد مكنونى نژاد طراح و سازنده سيستم ميكروكنترولر كامپيوترىM.F.C كه قادر به مبادله حجم زيادى از اطلاعات به طور همزمان مى باشد. اين طرح در جشنواره خوارزمى در سال 1375 به عنوان طرح برگزيده استانى معرفى شد.
2ـ فرزند شهيد عباس ميرزايى در سن 12 سالگى برنده مسابقه نقاشى و گرافيك كودكان در جهان شد و موفق به اخذ جايزه يونسكو گرديد.
3ـ تعداد 700 نفر از فرزندان و همسران شاهد حافظ كل يا بخشى از قرآن كريم مى باشند.
4ـ آقايان رحيم مرتضوى و كامران خاكسار از فرزندان شاهد استان مازندران در سن 17 سالگى هر يك موفق به ساخت هليكوپتر قابل پرواز با كنترل از راه دور شدند.
5ـ فرزند شهيد نيلچيان از استان اصفهان, در سن 18 سالگى موفق به ساخت آبگرمكن خورشيدى شده است.
6ـ فرزند شهيد محمدى 19 ساله از استان زنجان موفق به ساخت راديواسكوپى شده است.
7ـ تحقيقات نشان داده است درصد قبولى مدارس شاهد نسبت به ساير مدارس ويژه كشور 3/5% بالاتر است.
اداره كل آموزش عالى نيز با هدف حمايت و تقويت بنيه علمى دانشجويان شاهد در دانشگاهها و موسسات آموزش عالى, ارايه خدمات مشاوره اى به داوطلبان معزز شاهد در آزمون سراسرى دانشگاه ها و مساعدت مالى به دانشجويان شاهد تشكيل شده است.
در اين بخش از غرفه دستاوردها و موفقيت هاى دانشجويان شاهد در دانشگاههاى كشور به نمايش گذاشته شده بود كه اختراع فرزند شهيد دكتر احمد عسگرى ـ مخترع وسيله تزريق در دندانپزشكى ـ از نكات ديدنى آن به شمار مى رفت.
آخرين بخش غرفه فعاليت هاى آموزشى به كارهاى انجام شده در معاونت ادارى و مالى بنياد اختصاص داشت. اين معاونت, آموزش هاى مختلف از مبتدى تا پيشرفته را براى كاركنان بنياد به عهده دارد.


O غرفه فعاليت هاى پرورشى :
برگزارى مسابقات و برنامه هاى مختلف فرهنگى, هنرى و ورزشى; پركردن اوقات فراغت فرزندان شاهد; ايجاد اماكن سياحتى, تفريحى, اردويى و فرهنگى و توسعه اين واحدها از جمله دستاوردهاى بنياد است كه گوشه اى از آنها در اين غرفه به نمايش گذاشته شده بود.
عمده اين فعاليت ها و اقدام ها زير نظر معاونت فرهنگى بنياد قرار دارد كه اهم آنها عبارتند از:
ـ تإسيس دارالقرآن و كانون هاى فرهنگى و كتابخانه در سطح كشور.
ـ رسيدگى به امور ورزشى و تربيت بدنى فرزندان شاهد و آماده سازى آنان براى حضور در ميادين ورزشى و ايجاد كلاس هاى آموزشى.
ـ برگزارى نمايشگاه ها و جشنواره هاى فرهنگى و ورزشى در سطح كشور به منظور فراهم آوردن زمينه هاى رقابت فرزندان شاهد در عرصه هاى مختلف داخلى و خارجى.
ـ انجام سفرهاى زيارتى و سياحتى, برگزارى اردوهاى درون استانى و برون استانى و سراسرى و برپايى گردهمايى هاى مختلف.
ـ ايجاد برنامه هاى مختلف ادبى نظير: آموزش قصه نويسى و شعر, برگزارى 9 همايش ادبى در استان هاى مختلف, چاپ آثار ادبى, آموزش روزنامه نگارى, برنامه هاى مطالعاتى و تحقيقاتى, طرح اشتراك كتاب, برگزارى يك دوره مسابقه كتابخوانى و همچنين انتشار آثار ادبى خانواده هاى معظم شهدا (تاكنون شش مجموعه شعر و يك كتاب خاطرات كودكان شاهد و دو فصلنامه ادبى منتشر شده است).
ـ برگزارى جشنواره ها و نمايشگاه هاى مختلف در چهار رشته تئاتر, سرود, طراحى, نقاشى و خوشنويسى به منظور شناسايى و معرفى چهره هاى برتر فرزندان شاهد.
ـ برپايى اردوهاى متعدد براى فرزندان شاهد با هدف ايجاد نشاط و طراوت و افزايش روحيه تعاون و همكارى و هم چنين ترغيب و تقويت ابعاد علمى اين عزيزان.
ـ ايجاد كانون هاى شاهد به منظور فراهم كردن امكانات مناسب فرهنگى, هنرى, علمى و فنى و ورزشى براى فرزندان و همسران شاهد.
بخش ديگر اين غرفه به سازمان مجتمع هاى فرهنگى سياحتى كوثر اختصاص داده شده بود كه در آن عملكرد اين سازمان در زمينه تجهيز و نيز تإسيس اردوگاه هاى آموزشى و تفريحى در كرج و نوشهر به نمايش گذاشته شده بود.


O غرفه فعاليت هاى انتشاراتى :
بنياد شهيد انقلاب اسلامى در راستاى فعاليت هاى انتشاراتى خود, كليه فعاليت ها و عملكردهاى خود را از طريق انتشار كتاب, مجله, خبرنامه داخلى, كاتولوگ و غيره و با در نظر گرفتن اهداف عاليه بنياد به مخاطبين ارائه كرده است.
بنياد شهيد تا به حال ده ها جلد كتاب در زمينه علمى, تحقيقاتى, فرهنگى, ادبى و نيز در ارتباط با زندگينامه, خاطرات و وصاياى شهدا منتشر كرده است. هم چنين جمع آورى و تدوين وصايا, آثار ادبى و هنرى به جا مانده از شهدا و انتشار آثار مختلف در زمينه فرهنگ ايثار و شهادت از ديگر فعاليت هاى انتشاراتى بنياد مى باشند.
اين غرفه در سه بخش به نمايش دستاوردهاى انتشاراتى بنياد, در سال هاى پس از انقلاب تاكنون پرداخته بود:
1ـ معاونت پژوهش و تبليغات, كه سياست گذارى, برنامه ريزى و ساماندهى توليد و انتشار نشريات و كتب بنياد و هم چنين برنامه ريزى و ساماندهى مركز نشر شاهد و كتابفروشى هاى تابعه و انجام امور انتشارى را به عهده دارد.
يكى از ادارات كل اين معاونت در بخش انتشارات اداره كل مجلات و نشر شاهد است كه وظيفه چاپ و انتشار كتب و مجلات را به عهده دارد.
در اين زمينه مى توان به چاپ و انتشار مجلات شاهد, ماهنامه ياد ياران و ده ها عنوان كتاب با مضامين شهيد و شهادت, زندگينامه شهدا, كتب آموزشى, سروده هاى شاعران شهيد, اشعار شعراى معاصر و… اشاره كرد.
2ـ دانشگاه شاهد با فعاليت هاى انتشاراتى زير:
الف ـ انتشار 35 جلد كتاب با موضوعات متنوع علمى, روان شناسى, پزشكى, فيزيك, حقوقى و…
ب ـ چاپ و انتشار مجله دانشور (مجله علمى پژوهشى دانشگاه شاهد).
3ـ اداره كل دفتر رياست و روابط عمومى بنياد شهيد كه در راستاى وظيفه اطلاع رسانى خود, نشريه داخلى افضل را ـ كه حاوى اخبار مهم بنياد در اقصى نقاط كشور است ـ به طور ماهانه منتشر مى كند.
كتاب هاى منتشره از سوى اين حوزه شامل آشنايى با بنياد شهيد, جمع آورى و تدوين گزيده هايى از سخنان حضرت امام خمينى(س), رهبر معظم انقلاب و ديگر مسوولين كشور در خصوص شهيد, شهادت و خانواده شهيد و تعدادى نيز درباره شعر شهادت مى باشد.
اين اداره كل هم چنين از طريق انتشار بروشورها و جزوات مختلف به بيان اهداف بنياد و معرفى قسمت هاى مختلف اين نهاد مى پردازد.
از نكات قابل توجه در اين غرفه, برگزارى مسابقات حضورى پيرامون عملكرد بنياد در بين بازديد كنندگان بود كه نقش موثرى در معرفى بنياد به شركت كنندگان داشت.


O غرفه فعاليت هاى تبليغاتى :
در اين غرفه عملكرد بنياد در زمينه تبليغات در سه بخش زير به نمايش گذاشته شده بود:
1ـ معاونت پژوهش و تبليغات با مسووليت هاى:
الف ـ برنامه ريزى, هدايت و سازماندهى فعاليت هاى تبليغى بنياد شهيد و برگزارى يادواره ها و يادمان هاى شهيدان و تشكيل نمايشگاه هاى مختلف.
ب ـ آراستن فضاى جامعه با ياد و نام و تصاوير شهدا و هم چنين نام گذارى معابر و اماكن عمومى به نام شهدا.
ج ـ مشاركت در برگزارى مراسم ملى, يادواره ها و كنگره ها به منظور تجليل و گراميداشت ياد شهيدان.
د ـ تإسيس موزه شهدا با هدف ترويج فرهنگ شهادت و حفظ ياد و نام شهيدان.
هـ ـ نگهدارى شايسته و حفظ قداست و منزلت گلزار شهدا و محور قرار دادن اين اماكن مقدس به عنوان مراكز فرهنگى.
و ـ تإسيس حسينيه هاى شهيد با همكارى اهل بيت شهيدان از جمله تإسيس خانه شهيد رجايى و شهيد دستواره در تهران و شهيد باكرى در استان آذربايجان غربى و…
ز ـ راه اندازى مراكز فرهنگى گلزار شهدا در استان تهران, خوزستان, مازندران,ايلام, اصفهان, كردستان, كرمانشاه و لرستان.
2ـ گروه سيماى شاهد.
اين گروه با توليد چندين مجموعه تلويزيونى و بيش از 60 فيلم كوتاه و نيمه بلند داستانى و توليد و پخش برنامه هفتگى, سهم به سزايى در ترويج فرهنگ مقدس شهادت در جامعه داشته است.
از جمله توليدات موفق اين گروه سريال هاى گل پامچال, سيمرغ و توفان شن مى باشد.
3ـ اداره كل دفتر رياست و روابط عمومى بنياد شهيد با عملكردهاى زير:
الف ـ صدور اطلاعيه ها و بيانيه ها به مناسبت هاى مختلف.
ب ـ پلاكارد نويسى و نصب آن در مكان هاى مناسب.
ج ـ تهيه و ارسال اخبار بنياد براى رسانه ها و حضور نسبتا فعال در مطبوعات و رسانه ها.
د ـ برگزارى نمايشگاه هاى عملكردى در ايام سالگرد تإسيس بنياد و نمايشگاه كتاب و عكس در ساختمان مركزى بنياد شهيد.


O غرفه فعاليت هاى پژوهشى
بنياد شهيد انقلاب اسلامى در خصوص فعاليت هاى پژوهشى به مديريت بر تحقيقات علمى در محدوده اهداف عاليه نهاد و ترغيب و تشويق محققان, هنرمندان و اهل قلم براى خلق آثار مرتبط با شهيد و شهادت و نيز انجام امور پژوهشى و تحقيقاتى در دانشگاه شاهد در رشته هاى مختلف پرداخته است اين فعاليت در غرفه پژوهشى در بخش هاى زير به نمايش گذاشته شده بود:
1ـ معاونت پژوهش و تبليغات (دفتر تحقيق و پژوهش) با آثار زير:
ـ طرح تهيه و تدوين كتاب شناسى شهيد و شهادت.
ـ طرح نمايه سازى وصاياى شهدا.
ـ طرح احيإ, روش تدوين زندگينامه و عرضه آثار شهدا در شهرستان ها.
ـ طرح شاعران شهيد اسلام و ادبيات عرب و فارس.
ـ طرح سرگذشت پژوهى فرماندهان دفاع مقدس.
ـ طرح تدوين رمان زندگى شهداى لويزان.
ـ تشكيل بانك اطلاعاتى و ارائه خدمات اطلاع رسانى در خصوص كتب و نشريات و اسناد مربوط به شهيد و شهادت.
ـ مستندسازى و حفظ و نگهدارى آثار شهدا و آثار مرتبط به شهيد و شهادت كه تاكنون حدود يكصدهزار مورد از آثار شهدا جمعآورى گرديده و طرح جمع آورى آثار شهداى شاخص در سراسر كشور كه در حال اجرا مى باشد.
2ـ دانشگاه شاهد با آثار زير:
ـ در دست مطالعه و اجرا داشتن 45طرح تحقيقاتى كه از اين تعداد 12 طرح خاتمه يافته است.
ـ تإسيس كتابخانه مركزى و راه اندازى كتابخانه در هر يك از دانشكده هاى دانشگاه شاهد.
ـ فراهم نمودن امكانات شركت 500 نفر از اعضاى هيإت علمى دانشگاه شاهد در سمينارها و گردهمايى هاى علمى و كارگاه هاى آموزشى و پژوهشى.
ـ ارائه مقالات متعدد علمى در مجامع داخل و خارج كشور, توسط اعضاى هيإت علمى دانشگاه شاهد.
ـ احداث مزارع و باغات نمونه چاى و برنج و گل و گياه جهت پژوهش هاى كشاورزى توسط دانشگاه شاهد.
ـ بررسى و تصويب 20 فقره و اجراى 6 فقره طرح هاى تحقيقاتى بنيادى, علمى و كاربردى توسط دانشگاه شاهد.
ـ برگزارى 14 همايش علمى در سطح كشور توسط اين دانشگاه.


O غرفه فعاليت هاى اجتماعى
بنياد شهيد انقلاب اسلامى هم چنين در راستاى فعاليت هاى اجتماعى به ارائه خدمات مادى و معيشتى با صبغه فرهنگى, به خانواده معظم شاهد در قالب هاى حقوق و مستمرى, امور درمانى, امور مسكن, اشتغال و خوداتكايى, وام اشتغال, تإسيس صندوق تعاون و قرض الحسنه و ساير اقدامات حمايتى نظير ارائه خدمات مشاوره اى در امر تحصيل, ازدواج, اشتغال و هم چنين تإمين بهداشت جسمى و روانى خانواده هاى محترم شاهد مى پردازد, كه نمونه هايى از اين عملكردها در غرفه فعاليت هاى اجتماعى به نمايش گذاشته شده بود.
1ـ معاونت تعاون و امور مجلس با عملكردهاى زير:
ـ مشاركت در تإمين منازل مسكونى همسر و فرزندان شاهد از طريق پرداخت كمك هزينه , تكميل, خريد و احداث خانه براى آن ها.
ـ پرداخت حقوق و مزايا به همه همسران و فرزندان و والدين شهدا, مفقودين و اسرا بر اساس قانون حالت اشتغال و ساير قوانين مصوب مجلس شوراى اسلامى.
ـ پرداخت كمك هزينه درمان, ازدواج, مراسم اوليه شهيد و حوادث غير مترقبه.
ـ پى گيرى امور مختلف خانواده ها جهت استفاده آنان از معافيت ها, تخفيفات و اولويت هايى كه نظام براى آن ها در نظر گرفته است.
ـ حل و فصل مسايل حقوقى, قضايى خانواده هاى معظم شاهد.
ـ تلاش براى تإمين و ايجاد فرصت هاى شغلى با استفاده از تسهيلات در نظر گرفته شده در قانون ايثارگران و اعتبارات ناشى از تبصره هاى قانونى بودجه.
ـ ايجاد اشتغال با آموزش و سرمايه گذارى شغلى براى خانواده هادر مشاغل قالى بافى, بافندگى, خياطى, گلدوزى, ماشين نويسى, كامپيوتر و ايجاد مراكز توليدى صنعتى و كارگاه هاى كوچك خانگى.
ـ تإسيس صندوق قرض الحسنه شاهد با مشاركت خانواده هاى شاهد در سراسر كشور با سرمايه اى معادل 30 ميليارد ريال براى ارائه خدمات وامى به خانواده هاى شاهد.
2ـ دفتر حقوقى و امور مجلس با عملكردهاى زير:
ـ ايجاد و گسترش حسن ارتباط بين نمايندگان مجلس شوراى اسلامى و مسوولان نهاد به منظور تحقق اهداف بنياد.
ـ راهنمايى و معاضدت قضايى خانواده هاى شاهد به منظور جلوگيرى از تضييع حقوق آن ها با استفاده از زمينه هاى قضايى و حقوقى موجود در نظام.
ـ برنامه ريزى, نظارت و همكارى با مراجع قضايى جهت صدور احكام حقوقى و قضايى از قبيل: تعيين و نصب و عزل قيم, امين, گواهى انحصار وراثت, حكم تقسيم تركه, موت فرضى مفقودالاثر و تنفيذ وصاياى عادى شاهد و نظارت بر حسن اجراى احكام صادره.
3ـ معاونت ادارى, مالى و برنامه ريزى (اداره كل امور كاركنان) با عملكردهاى زير:
توسعه بيمه هاى تكميلى براى كليه پرسنل شاغل بنياد شهيد (تإمين اجتماعى, مضاعف درمانى و عمر) و اقدامات فرهنگى و تإمينى از جمله تإسيس صندوق تعاونى امور كاركنان, تشويق فرزندان ممتاز كاركنان, اعزام كاركنان به سفرهاى زيارتى, تإسيس مهدكودك و… از جمله خدمات رفاهى, اجتماعى اداره كل امور كاركنان مى باشد.
4ـ معاونت فرهنگى (اداره كل مددكارى و مشاوره) با وظايف زير:
ـ مددكارى و بازديد از خانواده هاى شاهد به منظور تكريم و تجليل از ايشان و هم چنين بررسى مشكلات آنها (اين بازديدها با استفاده از نيروهاى آموزش ديده و آشنا به مسائل مددكارى انجام مى شود, به نحوى كه مددكاران سالانه از همه همسران و فرزندان شاهد چند نوبت ديدار به عمل مىآورند.)
ـ تإسيس مركز مشاوره شاهد و راه اندازى دفاتر مشاوره شاهد در استان ها براى ارائه خدمات مشاوره اى و آموزش بهداشت روانى و تربيتى (تاكنون 85 مركز مشاوره حول محورهاى مشاوره تحصيلى, شغلى, ازدواج, تربيتى و مشاوره روانى راه اندازى شده است).
ـ برگزارى گردهمايى همسران, فرزندان و والدين شاهد , اهدإ هديه روز زن و هم چنين عيادت از بيماران بسترى شده در بيمارستان و منزل, و سركشى از خوابگاه هاى فرزندان شاهد.
5ـ سازمان پزشكان شفا:
اين سازمان با دارا بودن 4 بيمارستان در داخل و خارج از كشور با 1100 تخت , 7 كلينيك تخصصى, 14 داروخانه, يك مركز دارو و لوازم بهداشتى و تجهيزات پزشكى و بيمارستان فوق تخصصى خاتم الانبيا(ص) با داشتن بخش هاى فوق تخصصى, تخصصى و كليه بخش هاى پيشرفته و مجهز پاراكلينيكى كه به مردم خدمات عالى درمانى ارائه مى دهد, مورد توجه كليه اساتيد و دست اندركاران امر پزشكى كشور مى باشد.


O غرفه فعاليت هاى اقتصادى
بنياد شهيد انقلاب اسلامى در راستاى فعاليت هاى اقتصادى به منظور تإمين بخشى از منابع مالى و هزينه هاى مورد نياز اين نهاد و به تبع آن تإمين نيازهاى خانواده هاى معظم شاهد و نيز با هدف بكارگيرى سرمايه هاى اندك فرزندان شاهد در فعاليت هاى اقتصادى و سازندگى كشور, براى تزايد اين سرمايه ها, سازمان هاى اقتصادى وابسته, هم چون سازمان اقتصادى كوثر, شركت سرمايه گذارى شاهد و سازمان مجتمع هاى فرهنگى و سياحتى كوثر را تإسيس كرده است.
1ـ سازمان اقتصادى كوثر:
اين سازمان با سرپرستى و مالكيت 110 شركت و موسسه تجارى, صنعتى, توليدى و فنى, يكى از بزرگترين بنگاه هاى اقتصادى كشور است. كه در زمينه هاى توليدى, خدماتى, بازرگانى, صادرات و واردات, عمرانى, تحقيقاتى و آموزشى فعاليت دارد.
2ـ سازمان سياحتى كوثر:
اين سازمان با هدف ايجاد فضاهاى فرهنگى, تفريحى براى پرورش فكرى و روحى وابستگان شاهد و مردم عزيز و استفاده مطلوب از واحدهاى مختلف سياحتى, فرهنگى, تفريحى و اردويى متعلق به اين نهاد, تإسيس گرديده است و با دارا بودن سه اردوگاه بزرگ, شش باب زائرسرا و هتل چهار ستاره و چهار باب سينما نقش عمده اى در بسترسازى براى گذراندن سالم اوقات فراغت فرزندان شاهد و ديگر نوجوانان و جوانان جامعه دارد.
پاورقي ها:

/

پيام رهبر معظم انقلاب اسلامى به مناسبت بيستمين سالگرد انقلاب اسلامى


اشاره:
با توجه به محتواى جامع پيام كه با نگاهى عميق به گذشته و ترسيمى از شرايط موجود, راه آينده و وظيفه همگان را در قبال اسلام, انقلاب و نظام اسلامى تبيين فرموده است و با عنايت به ضرورت نصب العين قرار دادن مستمر اين پيام, در شرايط حساس كنونى متن كامل آن تقديم امت پاسدار اسلام مى گردد.

 بسم الله الرحمن الرحيم

ملت سرافراز ايران
هر ملتى و كشورى در طول زندگانى ممتد خويش, دوران هائى و حوادثى را مى گذراند كه تاثير آن در سرنوشت تاريخى او, بسى تعيين كننده و ماندگار است و مى تواند او را به نيكبختى و عزت و اقتدار, يا سيه روزى و ذلت و حقارت بكشاند, اين حوادث هر چند, سال ها به طول انجامد در مقايسه با عمر ملت ها, در حكم لحظه ئى زودگذر است, و اگر ملتى در تندباد چنين حوادثى قرار مى گيرد از خود اراده و هوشمندى و ايمان و استقامت نشان دهد قله هاى شرف و بهروزى را فتح مى كند و قدم در جاده پيشرفت و تعالى مى گذارد و با هر گردنه دشوار و سنگلاخى مواجه شود از آن عبور مى كند و خود را به هدف مى رساند ولى اگر ضعف و تن پرورى و دل سپردن به لذت و راحت موقت و ناهوشمندى و بى ارادگى و بى ايمانى گريبانگير او شود آينده خود را تباه مى كند و دستخوش ذلت و اسارت و وابستگى مى شود, و همه سختى ها و گرفتارىهاى ملل عالم كه ناشى از وابستگى و اسارات است پى در پى و بتدريج بر او مى تند و او را دچار بدبختى دنيا و آخرت مى كند.
ملت هاى پيشرو و موفق جهان در همه دوران ها, ملت هايى هستند كه در يكى از چنين لحظه هاى تاريخى تصميمى شرافتمندانه و شجاعانه گرفته و سختى هاى مجاهدت و پايدارى را با شوق و شور, تحمل كرده اند و خود را با تلاش و هوشمندى به نقطه امن و عزت و استقلال رسانده اند.
ملت بزرگ ايران در انقلاب اسلامى كبير خود كه در چنين روزهايى در سال 1357 به اولين پيروزى تاريخى خود رسيد يكى از زيباترين و شگفت انگيزترين نمايش ها را از اين گونه در صحنه تاريخ اجرإ كرد.
رژيم پهلوى كه در بى كفايتى و فساد و سرسپردگى به بيگانگان در ميان حكومت هاى فاسد اين منطقه از همه رو سياه تر بود در طول ده ها سال حكومت خود بزرگترين ضربه ها را بر ملت و كشور ايران وارد آورده بود, ملت را با ديكتاتورى خشن و سركوب بى رحمانه از صحنه سياسى كشور بيرون رانده, منافع كشور را قربانى بندوبست با قدرت هاى مداخله گر و كمپانى هاى غارتگر كرده, جوانان را با رواج ابتذال و شهوترانى از انديشيدن به سرنوشت كشور بازداشته و صداى هر معترض و آزاديخواهى را در گلو شكسته بود.
با نابود كردن كشاورزى ملى و وابسته كردن صنعت ناقص و معيوب, و باز گذاشتن دست بيگانگان حريص و نوكران دربار و غارت منابع نفتى و بذل و بخشش ثروت ملى به اربابان آمريكايى و اروپايى و ويران كردن روستاها و تبديل ايران به بازار كالاهاى بى ارزش خارجى و پس مانده محصولات كشاورزى آمريكا و برنامه هاى خائنانه ديگر از اين قبيل اقتصاد كشور را دچار انحطاط مزمن و وابسته به اراده قدرت هاى خارجى كرده و رگ حيات ملت را به دست دشمنان سپرده بود.
ايمان و فرهنگ و اعتقادات ملت ايران را به تمسخر گرفته و با تحقير آن و ترويج تحميلى فرهنگ غرب, به مبارزه ئى جدى با خود باورى و اعتماد بنفس اين ملت بزرگ كمر بسته بود.
دين و روحانيت را كه در طول چند قرن هميشه منشإ حق طلبى و عدالت خواهى و آزادگى و سنگر اصلى مقاومت در برابر تهاجم بيگانگان و ستمگران و مستبدان بودند, مورد سخت ترين انتقام ها قرار داده و با همه وسائل زور و تهديد و تهمت و تبليغ با آنها رفتار مى كرد در حالى كه فقر و تنگدستى و گرسنگى و سطح پايين زندگى گلوى اكثريت ملت ايران را مى فشرد. اسراف و ولخرجى و تجمل و زندگى هاى افسانه وار و كاخ هاى شاه و خانواده و رجال دربارى و فرماندهان نظامى اش از يكطرف و غارت منابع ملى بوسيله كمپانى هاى بيگانه و دلالان داخلى شان از طرف ديگر روزبروز عرصه را بر مردم تنگ تر مى كرد.
احكام نجاتبخش اسلام بدست گنهكار سران رژيم بكلى از صحنه زندگى اجتماعى خارج شده و حتى رعايت تقواى دينى و نماز و عبادت در محيطهاى زير نفوذ مستقيم رژيم مانند محيطهاى نظامى و آموزشى, مورد تمسخر و در مواردى جرم بود.
كمترين انتقادى از رژيم ظالم و سفاك با برخوردهاى خشن و خونين روبرو مى شد و ساواك جهنمى شاه كه بوسيله سياى آمريكا و صهيونيست هاى ضد بشر سازماندهى و تجهيز شده بود سخت ترين شكنجه ها و مخوف ترين زندان ها را براى سركوب كسانى كه جرئت مقابله با آن رژيم را به خود مى دادند, آماده داشت.
حوزه هاى علميه و طلاب و علماى مبارز و جوانان و دانشجويان و دانشگاهها به خصوص آنهائى كه از دين و مبارزات دينى دم مى زدند, مورد خشن ترين وحشيگريها قرار مى گرفتند.
كشور رو به ويرانى, ايمان دينى رو به اضمحلال, استقلال و عزت و شرف ملى مورد غارت بيگانگان و آينده ايران و ايرانى به شدت تيره و سياه بود.
نهضت اسلامى برهبرى امام خمينى عظيم در ميانه سال هاى 1341 تا 1357 در چنين شرائطى آغاز شد و رشد و تكامل يافت, امام بزرگوار ما با تكيه به تعاليم اسلام ناب محمدى(ص),و با اعتماد به ايمان دينى مردم, و با شجاعت و اخلاص و توكل كم نظير خود, راه مبارزه را در ميان سختى ها و مصائب طاقت فرسا گشود و پيش رفت و صبورانه و پيامبر گونه ذهن و دل مردم را با واقعيت هاى تلخ و راه علاج آن آشنا كرد.
ملت ايران كه از اولين قدمها به نداى اين مرد الهى و روحانى گوش فرا داده و به منطق حق و درس روشنگر او دل بسته بودند, با انگيزه نيرومند ايمان و عشق به اسلام فداكارىها و جانفشانى هاى فراموش ناشدنى كردند. در خرداد سال 42 در تهران و برخى نقاط ديگر كشور چنان قيامى براه انداختند كه رژيم سفاك براى سركوب آن از همه ساز و برگ نظامى خود استفاده كرد و هزاران شهيد بر روى اسفالت خيابان هاى تهران و قم و جاده ورامين به خون غلطيدند. و صدها تن از مبارزان و زبدگان و در رإس همه, امام بزرگوار به زندانها كشيده شدند.
در سال هاى پس از آن نيز كه مبانى اسلام و نهضت انقلابى آن به طور پيوسته و بى گسست, بوسيله زبدگان و دلسوختگان در فضاى كشور همه جا آشكار و پنهان تدريس و تبليغ مى شد, مردم مومن به خصوص جوانان, شجاعانه و مومنانه بدان ميگرويدند و فكر و دل خود را به هدايت هاى قرآنى, روشن و دست و زبان و جسم و جان خود را در دفاع از آن تلاش در راه آن به ميدان مىآوردند.
آنچه در طول سال هاى مبارزات نهضت اسلامى در ايران گذشت هرگز در تاريخ شناخته شده ما نظير نداشته است در زير ظاهر آرام زندگى ملت جريان مبارزات اسلامى شبكه عظيمى از انواع تلاش هاى مبارزاتى مردمى به وجود آورده بود, از سخنرانى هاى روشنگر, و جلسات آشكار و پنهان درس هاى اسلامى و تهيه و پخش بيانيه ها و جزوه ها و فعاليت هاى تربيتى و تعليمى بر اساس رهنمود اسلام, تا تظاهرات و راهپيمائيها و تجمع هاى بزرگ دينى و مردمى و تا تشكيل مجموعه هاى عملياتى و فداكارىهاى شگفت آور و مثال زدنى, و همه بنوعى متصل و مرتبط به قلب تپنده اين مبارزه عمومى و برخوردار از رهبرىهاى آن روح بزرگ و ايمان ناب و مغز متفكر.
امام بزرگوار ما در اين مدت در عين هدايت مردم و گستردن دامنه آگاهى همگانى و كشاندن توده ميليونى به مبارزه, انديشه حكومت اسلامى را نضج و قوام بخشيد و در مقابل دو مكتب رايج سياسى عالم يعنى حكومت ديكتاتورى حزبى كمونيستى در شوروى سابق و چين و اقمار آنها در اروپا و آفريقا و ديگر نقاط, و حكومت هاى پارلمانى غربى كه سلطه سرمايه داران و شركت ها بر فكر و اخلاق و سرنوشت مردم به نام دموكراسى بود, راه اسلامى را مطرح كرد كه در آن بر دو عنصر دين و انسان به طور اساسى تكيه شده و ايمان دينى و اراده مردمى بزرگترين شاخصه آن است. نظام اسلامى در مكتب امام خمينى نظام عدل و ايمان و عقل و آزادگى و مردمگرائى است, و استقلال ملى و رد نظام سلطه بين المللى در مكتب امام بزرگوار ما داراى چنين ريشه هاى عميقى است.
ملتى كه نظام اسلامى را انتخاب مى كند از آنجا كه مومن به اسلام و عاشق عدالت, و پايبند به منطق و عقل و دين, و آزاد از تحميل و زورگوئى است و بطور طبيعى همه قدرت هاى سلطه گر سياسى و اقتصادى و فرهنگى عالم را نفى مى كند و از همه زورگويان و چپاولگران و متجاوزان بين المللى روى برمى تابد و اگر از آنان تعرضى ببيند با همه توان در مقابل آنان مى ايستد و از استقلال و شرف و آزادگى خود دفاع مى كند, و از آنجا كه معتقد به برادرى همه مسلمانان و شرف همه انسانهاست در هر نقطه جهان كه ملتى را مقهور دست ظلم و استكبار ببيند با آنان احساس همدردى مى كند و اگر بر آزادى طلبى همت گمارند, دست كمك به آنان مى دهد.
دفاع شجاعانه ملت و دولت ايران از مردم مظلوم فلسطين و مواضع و رفتار صريح آنان در حمايت از ملت هاى مبارز و به خون نشسته بوسنى و افغانستان و سودان و لبنان, و مواضع معروف و زبانزد آن در برابر دو ابرقدرت متعارض ديروز يعنى شوروى سابق و آمريكا,و نظر صريح و قاطع آن نسبت به رژيم غصب و ظلم و ترور صهيونى در كشور فلسطين اشغالى و موضع استوار و متقن و شجاعانه آن در برابر همه قلدران و زورگويان عالم تا امروز, همه و همه از اين انديشه هاى بنيانى نظام اسلامى سرچشمه مى گيرد.
امام بزرگوار ما با ارائه مكتب سياسى اسلام, خط بطلان بر همه تلاش هاى فرهنگى و سياسى دشمنان اسلام در طول يك قرن و نيم گذشته كشيد كه سعى كرده بودند اسلام را به كلى از عرصه زندگى جامعه بيرون رانده و با طرح نظريه جدائى دين از سياست, ديندارى را فقط پرداختن به عبادت و اعمال شخصى قلمداد كنند, و با حذف اسلام از صحنه سياست جهان, كشورهاى اسلامى را عرصه غارتگرىها و تاخت و تازهاى سياسى و نظامى خود نمايند.
با ارائه و تعليم و تبليغ مكتب سياسى اسلام, كه در آن هم نقش مردم و اراده آنان و هم نقش هدايت الهى و احكام سعادتبخش قرآنى در اداره زندگى عمومى حكومت, مشخص گرديده, و جايگاه ايمان و جهاد و اراده و تدبير تبيين شده است, مبارزات گسترده مردم, سمت و سوى منطقى و فكرى خود را يافت و امام حكيم فرزانه و شجاع, در موضع رهبرى بى معارض, چون خورشيدى صحنه مبارزات را روشن كرد, و سيل عظيم مردم به سوى ميدان هاى نهضت اسلامى سرازير شد, و رهبرى حكيمانه و بيدار امام موجب شد كه هجوم وحشيانه رژيم و مزدورانش به مردم مبارز, نه فقط عزم و اراده آنان را سست نكند كه آتش خشم و عزم انقلابى آنان را تيزتر نيز بنمايد. كمك هاى سياسى و تسليحاتى و امنيتى آمريكا و صهيونيسم و ديگر حاميان رژيم منحوس پهلوى كه تمام اين مدت به سوى آن سرازير ميشد, سودى نبخشيد و ملت ايران به كمك خداوند متعال و عنايات حضرت بقيه الله ارواحنا فداه و با سلاح ايمان و جهاد و عشق به شهادت بر رژيم تا دندان مسلح پهلوى پيروز شد, نظام پوسيده سلطنت را پس از قرنها سلطه تحقير آميز, به دور افكند و بنيان شامخ نظام اسلامى را كه بر ايمان و معرفت مردم استوار است, بنا كرد.
ملت ايران با وحدت كلمه و با تمسك به اسلام و رهبرى شجاعانه و حكيمانه مردى الهى و دين شناسى بزرگ و مومن و صالح, نظام جمهورى اسلامى را بر سر كار آورد و نمونه بديعى از نظام سياسى را با كارگزارانى از متن مردم مومن و مبارز- و نه از اشراف زادگان و خان زادگان فاسد و وابسته- در برابر چشم جهانيان قرار داد.
شعارها, هدفها, راهها و روش هاى اين نظام جديد و بديع همه از سرچشمه هاى زلال معارف و احكام اسلام و قرآن جوشيده بود و لذا پشتوانه ايمان عميق ملت ايران به اسلام و اعتماد ديرين آنان به علماى دينى, ضامن تحقق آن شعارها و ره سپردن به سوى آن هدف ها و پيمودن آن راهها و روشها گشت.
با پيروزى انقلاب اسلامى و سر برافراشتن جمهورى اسلامى بطور همزمان دو جريان عظيم در سراسر گيتى آغاز شد:
اول: روند ستايش و اميد و درس گيرى از سوى ملت هاى مستضعف و زير ستم, به خصوص در كشورهاى اسلامى و نيز مسلمانان سراسر جهان و همه آزاد انديشان عالم.
دوم: روند نگرانى و توطئه و دشمنى از سوى دولت هاى مستكبر و صهيونيستها و سرمايه داران غارتگر بين المللى و نيز وابستگان آنها در برخى كشورهاى ديگر.
جريان اول كه سرگذشتى ناگفته و عمدا مكتوم مانده و بسى درس آموز و عبرت دارد, يكى از پديده هاى كم نظير تاريخ است و سزاوار است محققان جوان و پيگير ما در زمينه هاى سياسى و اجتماعى و تاريخى در باره آن به كنكاش برخيزند. خلاصه سرگذشت آن است كه با تشكيل جمهورى اسلامى در ايران, مسلمانان در همه جهان هويتى تازه يافتند و احساس عزت و شخصيت اسلامى, در آنان دميده شد, كوششى كه در طول دهها سال از سوى قدرت هاى استعمارى و استكبارى براى تحقير مسلمانى و مسلمانان به كار رفته بود, نقش بر آب گشت و در همه جاى دنياى اسلام روحيه افتخار به اسلام و مسلمان بودن رو به رشد و گسترش گذاشت.
نهضت هاى فرهنگى و سياسى از سوى جوانان و آزادگان مسلمان در چهار گوشه عالم شكل گرفت, از غير مسلمانان كسان بسيارى به اسلام و مكتب انقلابى آن ايمان آوردند. كسان بسيار ديگرى به ديانت و رسالت دين در تحولات اجتماعى دل بستند, و امام عظيم, همچون رمز هويت اسلامى و پرچمدار مبارزه با استكبار و فرعونها و زور بين المللى شناخته شد. كسانيكه توفيق نظاره و تامل در تظاهرات ملتها و ابراز احساسات عميق آنان نسبت به جمهورى اسلامى و امام راحل و مسئولان برجسته آن را پس از انقلاب تا امروز داشته اند و شوق و شور و ستايش و تحسين بيسابقه آنان را نسبت به اين بنيان رفيع و همچنين نسبت به مسئولان و شعارها و پرچم كشورمان در تمام مدت سال ديده باشند شنيده اند, ميتوانند عظمت اين پديده را ادراك كنند.
در بسيارى از كشورهاى اسلامى, حاكميت دين و عزت و استقلال اسلامى, شعار مبارزان و جوانان و روشنفكران شد و خيل عظيمى از جوانان آنان, منش و رفتار ايرانى را الگو خود قرار دادند و بسيارى از روسا و سياستمداران آنان نيز تظاهر به مسلمانى و ديانت را از سر مصلحت, جايگزين تظاهر به بيدينى و بى بند و بارى كردند! اين جريان يعنى پشتيبانى و طرفدارى و سرسپردگى مسلمانان و آزاديخواهان در سراسر جهان نسبت به جمهورى اسلامى و ملت ايران با وجود تبليغات خصمانه شبكه تبليغاتى استكبارى كه شبانه روز بر ضد ايران اسلامى سرگرم كار است, همچنان ادامه دارد و تا وقتى ملت ايران در مواضع انقلابى و اسلامى افتخار آميز خود ثابت قدم است, ادامه خواهد داشت انشإالله.
جريان دوم: يعنى روند دشمنيها و كينه ها و توطئه ها از نخستين روزهاى پيروزى انقلاب آغاز شد و به تدريج با زائل شدن حيرت و گيجى و سردرگمى اى كه سياستمداران و دولت هاى استكبارى و غارتگران و صهيونيستها بر اثر پيروزى انقلاب اسلامى در اين نقطه حساس جهان بدان دچار شده بودند, گسترش و عمق و تنوع يافت.
پيشرو و پرچمدار اين خصومت آشتى ناپذير دولت آمريكا و زائده صهيونيست آن در خاورميانه بودند. كه با سقوط رژيم پهلوى, مطيع ترين متحد و مزدور خود در منطقه را از دست داده و از منافع نامشروع سياسى و اقتصادى خود در ايران محروم شده بودند.
شرح اين روند خباثت آميز و بغض آلود و برخاسته از كينه اى عميق در سطور و صفحاتى معدود نمى گنجد و ظرفيت ده ها كتاب و هزاران صفحه براى تبيين آن لازم است, كه بحمد الله نوشته هاى آگاهانه اى در اين زمينه در دسترس همگان است.

نگاهى به فهرست اين تلاش هاى خصمانه كه شامل اقدام هاى سياسى و تهاجمات نظامى و تدارك كودتاها و شورش آفرينى در مناطق متعددى از كشور و محاصره ها و توطئه هاى اقتصادى و حبس ذخائر ارزى و به كارگيرى صدها راديو و روزنامه و دهها هزار مقاله و گفتار تبليغاتى, و در سال هاى اخير, شبيخون همه جانبه فرهنگى است, مى تواند عمق دشمنى غارتگران بين المللى و صهيونيستها و قدرت هاى استكبارى و در رإس همه, دولت آمريكا را با اسلام و انقلاب اسلامى و ملت انقلابى ايران نشان دهد.
تنها يكى از اين اقدام هاى خصمانه, تشويق و تحريك و سپس كمك همه جانبه به رژيم عراق براى راه اندازى جنگى ويرانگر با ملت ايران بود كه هشت سال بطول انجاميد و علاوه بر خسارت هاى سنگين انسانى و مادى و ويرانگرى صدها شهر و روستا و بلعيدن امكانات گران بهاى كشور, ملت و دولت ايران را در فرصت مغتنمى كه بايد صرف سازندگى اصلاح مفاسد دوران طاغوت مى شد, به خود مشغول ساخت و هشت سال از عمر انقلاب بزرگ ما را به جنگى بزرگ و دفاع از مرزها و سرزمين هاى ميهن عزيز مصروف ساخت.
اين جريان شيطانى و رذيلانه در طول دو دهه بطور مستمر ادامه داشته و به اقتضاى شرائط گوناگون, رنگ و نشان هاى مختلف يافته است, ولى خصوصيت هميشگى آن, سردمدارى آمريكا و صهيونيزم, هدف هميشگى آن باز گرداندن ايران به وابستگى رژيم پهلوى, و اصلى ترين آماج هميشگى آن سه عنصر: اسلام ناب محمدى, وحدت ملى و جايگاه رهبرى بوده است.
آنان مى خواستند با تهاجمات متوالى سياسى و نظامى و اقتصادى و فرهنگى و با نشانه گرفتن اصيلترين پايه هاى نظام اسلامى, انقلاب را از مهمترين وظايف بلند مدت خود يعنى سازندگى مادى و معنوى جامعه و كشور بازدارند و دين و انقلاب و حكومت اسلامى را در اداره كشور ناتوان نشان دهند و به اين ترتيب از الگو شدن جمهورى اسلامى در دنياى اسلام جلوگيرى كنند.
اما انقلاب بزرگ ما در ميان همه اين خصومت ها, راه دشوار خود را با اقتدار و صلابت طى كرد و ملت ايران با الهام از هدايت هاى امام راحل با ايمان و اراده و هوشيارى خود گردنه هاى دشوار را پشت سر گذاشت و به موفقيت هاى درخشان دست يافت. نه در اولين سال انقلاب كه عناصر وابسته به رژيم با كمك سفارت آمريكا سعى در ايجاد آشوب و بلوا در نقاط مختلف مى كردند و قلمها و زبانهاى مزدور و گنهكار, انقلاب و اركان اساسى آن را مورد تهاجم تبليغاتى قرار مى دادند, و نه در سال 60 كه دست گنهكار گروهك منافقين و همدستانشان آتش فتنه ئى بزرگ افروختند و ترور و ناامنى را حتى به خانه هاى مردم عادى كشاندند و نه در دورانى كه تهران و دهها شهر كشور هدف بمباران جنگنده هاى اهدائى شرق و غرب به رژيم عراق قرار داشتند , نه در دوران محاصره اقتصادى در عين گرفتارى كشور به هزينه هاى جنگ و نه در سالهاى آخر دهه شصت كه درآمدهاى كشور به يك سوم رسيد نه در آن هنگام كه امام عظيم الشان ما از ميان ملت خود رخت بر بست و مردم, پدر و استاد و مرشد بزرگ و حكيم خود را از دست دادند و نه در سالهاى بعد كه امواج خشم ديوانه وار آمريكا و صهيونيست به خاطر ادامه راه امام بصورت تهديد نظامى و تحميل مشكلات اقتصادى و تبليغ رسانه اى و تلاش وسيع سياسى , بسوى نظام جمهورى اسلامى و مردم ايران روانه بود … و نه تا امروز, هرگز انقلاب از پيمودن راه خود بسمت بناى كشورى آباد و آزاد و مستقل و برخوردار از عزت و نشاط و پيشرفت مادى و معنوى در زير لواى اسلام و با تكيه بر معارف و قرآن, باز نايستاده و سستى به خود راه نداده است.
در سازندگى مادى كشور آنچه در اين بيست سال اتفاق افتاده, در همه دوران حكومت جباران پهلوى و پيش از آن بيسابقه است و حجم خدماتى كه در اين مدت به دست فرزندان كشور و پروردگان انقلاب تقديم ايران عزيز شده است فهرستى بلند و افتخارآميز دارد و البته در رإس همه آنها و مهمترين خدمت انقلاب در زمينه بناى علمى و عمرانى كشور, روح خودباورى و اعتماد به نفسى است كه سرمايه از دست رفته ملت ايران در طول قرنهاى اخير بود و نابود كردن آن گناه بزرگ پادشاهان بى كفايت و دست نشانده غرب بوده است امروز ايرانى احساس مى كند كه خود قادر به اداره كشور قادر بر سازندگى قادر بر عبور از موانع و قادر بر ابتكار و نوآورى است, و اين همان سرمايه لايزالى است كه هر ملتى را در رسيدن به هدفهاى خود كامياب مى سازد و همين است كه در بيست سال گذشته آن همه افتخارات را در زمينه هاى علمى و صنعتى و نظامى و سياسى نصيب ملت ايران كرده است .
در سازندگى معنوى محصول تلاش بيست ساله انقلاب , رشد دين و معنويت, رشد استقلال و عزت ملى و رشد آزادى و روشن بينى سياسى قشرهاى مختلف و هر يك جاى خود مايه مباهات و سربلندى ملت ايران و موجب تحسين و ستايش ملتهاى ديگر و برجستگان منصف است , مقايسه دستاوردهاى ملت ايران در اين سه مقوله با دوران حكومت سلطنت بسى آگاه كننده است, دورانى كه معنويت و دين در انزواى كامل و فساد و بى بند و بارى در همه جا رايج بود, بيان و قلم صاحبان انديشه و علم , ممنوع و اختناق سياسى , تيره كننده فضاى كشور بود, ملت ايران مقهور سياست هاى بيگانگان و بكلى از صحنه مسائل جهان و منطقه و حتى مسائل كشور خود محروم بود ايران محل اجراى اراده آمريكا و انگليس و صهيونيزم و سرمايه داران بيگانه و ايرانى اسير سياست هاى آنان و شاه وابسته و دست نشانده بود.
امروز به بركت انقلاب و با وجود صدها دسيسه اقتصادى و سياسى و فرهنگى از سوى دشمنان ملت ايران زنده و با نشاط مسئولان و دولتمردان كوشا و دلسوز استعدادهاى جوانان در جوشش و بالندگى طرح هاى سازندگى مادى و معنوى در حال پيشرفت بدست ايرانى, عزت و استقلال كشور در دنيا همچون نمونه ئى معروف و مثال زدنى , پيوند ميان ملت و مسئولان در دنيا كم نظير , شعارها و هدفهاى ملت و دولت يكسان و همه با سمت و سوى ايرانى بزرگ و آباد و متحد و الگو براى كشورهاى اسلامى و آفاق آينده, روشن و تابناك است.
اكنون ملت عزيز بويژه جوانان كه اميدهاى آينده كشورند بايد با تكيه برگذشته و حال آينده را بسازند نخستين قدم شناخت نعمت بزرگ الهى انقلاب و اسلام و شكرانه آن به درگاه خداوند منان و درخواست توفيق براى تداوم بخشيدن به اين راه روشن و سعادتبخش است دشمنى دشمنان و هياهوى آنان نبايد اراده ها را سست و دلها را مرعوب كند ملت ايران نشان داده كه مى تواند بر دشمنى مانند ابرقدرتها در عرصه هاى مختلف پيروز شود و با استقامت و ايمان و مجاهدت دشمن را از سر راه دور كند خطاى بزرگى است اگر كسى گمان كند كه با نرمش و عقب نشينى مى توان دشمن را از پيشروى بازداشت دشمن يعنى همان استكبار جهانى و به طور ويژه آمريكا و صهيونيزم به چيزى كمتر از بازگرداندن وضع پيش از انقلاب يعنى سلطه كامل سياسى و اقتصادى و قبضه كردن ايران و بر سر كار آوردن دست نشانده ئى همچون محمدرضاپهلوى راضى نخواهد شد, ملت ايران بايد با استقامت و قاطعيت خود, آنها را براى هميشه مإيوس كند و خواهد كرد.
امروز ميليونها دست و فكر و استعداد ايرانى در كار نوسازى و آبادسازى كشور خويش و استفاده از منابع حياتى آن براى اعتلاى مادى و معنوى ايرانند همت آنان نبايد اجازه دهد و اجازه نخواهد داد كه بيگانگان مانند دوران پهلوى و قاجار غاصبانه اين منابع را در اختيار بگيرند وصاحبان آن را در فقر و جهل و بيخبرى و ذلت رها كنند, انقلاب اسلامى رعب و هيبت قدرتهاى دخالتگر را در دل ها شكسته است همچنان كه پرده ريا و تظاهر به دوستى را از چهره خشن و كينهآلود آنان برداشته است.
تبليغات خصمانه دشمنان امروز پس از بيست سال به حرفهائى تكرارى و مشمئزكننده تبديل شده است, كسانى كه از سركوب خونين قيام پانزده خرداد و قتل عام هفده شهريور با وقاحت تمام دفاع كردند امروز دم از حقوق بشر مى زنند كسانى كه پنجاه و چند سال ديكتاتورى سياه پهلوىها را پشتيبانى كردند امروز تهمت ديكتاتورى به جمهورى اسلامى مى زنند كسانى كه با ويران كردن و غارت منابع كشور و تحميل صنعت معيوب و ناقص و وابسته دهها سال ايران را از كاروان جهانى عقب راندند امروز شكوفايى ها و معجزه هاى سازندگى انقلاب را نديده مى گيرند, كسانى كه هنوز در آرزوى رجعت ايران به دوران سياه و نكبت بار پادشاهى اند, نظام نوين و تازه نفس و جوان انقلابى را مرتجع مى نامند!.
ملت هوشيار ايران و تربيت يافتگان محيط بالنده اسلامى فريب اين ترفندهاى استكبارى و سلطه طلبانه را نخواهند خورد.
امروز مانند هميشه دشمن فعال اما آينده روشن است. نسل تازه نفس آماده مبارزه با دشمنان شناخته شده كشور است جوان امروز با مرور بر تاريخ كوتاه اما پر ماجراى دوران بيست ساله, آمريكا و صهيونيزم را مى شناسد و فريب ترفندها و اخمها و لبخندهاى آنان را نمى خورد. كشور متعلق به ملت است و ملت با همه وجود از آن و از استقلال و عزت خود دفاع خواهد كرد.
عناصر خود باخته و مرعوب يا تن داده به لذت و راحت و عشرت نخواهند توانست با قلم هاى مسموم و گفتارهاى ديكته شده و از دشمن فرا گرفته خود, راه ملت را به سمت دلخواه سلطه طلبان و غارتگران بكشانند و فقط آبروى خود را مى برند.
اكنون در پايان سخن چند توصيه را متواضعانه به ملت عظيم الشان ايران و مسئولان و زبدگان عرض مى كنم:
1 ـ به دولتمردان و مسئولان كشور در قواى سه گانه و نيروهاى مسلح عرض مى كنم قدر خدمتگزارى به اين ملت بزرگ و اين كشور مبارك را بدانيد خدمت صادقانه شما خدمت به اسلام و بشريت است, اين فرصت كم نظيرى است كه صالحان و صديقان در آرزوى آن بوده اند با همه توان از اين فرصت براى كسب رضاى الهى و تقرب به خداوند بهره گيريد و با اخلاص و پارسائى و مجاهدت در راه رفع مشكلات كشور و ملت و ساختن ايرانى آباد و پيشرفته و رفع كامل بى عدالتى و تبعيض و قطع وابستگى اقتصادى و فرهنگى و بريدن طمع غارتگران بيگانه و سوءاستفاده كنندگان داخلى , گامهاى بلندى را با توكل به خداوند برداريد مبادا وسوسه قدرت طلبى يا جمع زخارف مادى شما را از كار بزرگى كه بر عهده داريد باز دارد. لحظه تاريخى ئى كه ما در آن قرار داريم بسى مهمتر و حساستر از آن است كه از ما خدمتگزاران كسى حق داشته باشد آن را با سرگرم شدن به جمع ثروت براى خود يا فرزندان و كسان خود ضايع كند و لعنت خدا و خلق را متوجه خود سازد.
2 ـ به علماى بزرگوار دينى و آگاهان و روشنفكران و فرزانگان و دانشمندان مختلف عرض مى كنم: نسل جوان و مستعد و فضاى آماده و آزاد كشور , بزرگترين فرصت تعليم و تربيت را در اختيار شما گذاشته است, از اين فرصت ديرياب كه به بركت انقلاب اسلامى و در سايه مجاهدتهاى بسيار بدست آمده حد اكثر استفاده را ببريد. دل ها را به نور معارف اسلامى روشن, فكرها را با منطق استوار, مسلح و آفاق آينده را براى ملت ايران مجسم كنيد. در دلها نور اميد بتابانيد و سايه شوم يإس و سرخوردگى را كه دشمن مى خواهد با تبليغات خود بر دلها بيفكند بر طرف كنيد. ذهن ها را از تحجر و ايستائى و نيز از بى بند و بارى فكرى و ياوه گرائى برحذر بداريد, و در اين برهه حساس تاريخ ايران وظيفه بزرگ خود را كه داراى آثارى ماندگار و تعيين كننده است همچون تكليفى الهى و مقدس بدانيد.
3 ـ به جوانان عزيز عرض مى كنم فرصت جوانى را براى خودسازى فكرى و روحى و جسمى مغتنم بشماريد, كشور خود را بشناسيد و جايگاه رفيعى را كه ايران و ايرانى به بركت انقلاب اسلامى در جهان و در منطقه و در ميان امت بزرگ اسلامى به دستآورده قدر بدانيد. خود را به علم و معرفت و پارسائى مجهز كنيد و همچون جوانان دوران پيروزى انقلاب و دفاع مقدس , خود را الگو و اسوه جوانان كشورهاى ديگر سازيد. تداوم راه پرافتخار انقلاب اسلامى كه كشور را به قله رفيع هدفهاى بزرگ مى رساند به نيرو و نشاط جوانانه شما نيازمند است و امروز بار اين وظيفه بزرگ بر دوش شما است, كسب دانش ها و مهارتهاى گوناگون, كسب قدرت تحليل سياسى , حفظ صفا و صداقت جوانى , رعايت ديندارى و پاكدامنى , وظائف بزرگى است كه در همه محيطهاى جوان; دانشگاه ها و حوزه هاى علميه , مدارس و كارگاهها و شهرها و روستاها بايد در ياد جوانان باشد, در اين راه از خداوند هدايت و كمك بخواهيد و باب توجه و تضرع و نماز و نياز را ميان خود و خدا باز نگهداريد.
4 ـ به عموم ملت عزيز و عظيم عرض مى كنم: همه موفقيت هاى دوران مبارزات و پس از پيروزى مرهون هوشيارى و صبر انقلابى و حضور دائمى شما در صحنه است. فداكارى و ايمان و مجاهدت شما است كه رهبر كبير انقلاب را به كارى چنان بزرگ موفق ساخت و صبر و همدلى و همكارى شما است كه مسئولان كشور را به ارائه خدمات شايسته توانمند كرد, امروز نيز بحمدالله دولتى خدمتگزار, رئيس جمهورى شايسته, نمايندگانى دلسوز, قوه قضائيه ئى مستقل , نيروهاى مسلحى كارآمد و مسئولانى انقلابى به خدمت مشغول اند, پيوند ميان خود و مسئولان را مستحكم كنيد و خدمتگزاران خود را كه از ميان شما و براى شمايند يارى دهيد, وحدت كلمه و حضور خود را در صحنه حفظ كنيد و ياد امام و انقلاب را زنده نگه داريد و بويژه راهپيمائى بيست و دوم بهمن امسال را كه نمايش عظيم ملت ما در برابر غوغاگران و فتنه انگيزان داخلى و خارجى و همزمان با بزرگداشت شهادت رئيس مذهب جعفرى و خورشيد تابان معارف اسلامى حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السلام است, با عظمت و متانت كامل برگزار نمائيد.
5 ـ به جناحها و دستجات و گروههاى سياسى داخلى نيز عرض مى كنم: همت خود را بر رشد فكرى و سياسى مردم بگماريد و كسب قدرت را هدف ندانيد, تلاش سياسى سالم و به دور از درگيرى و تهمت و شايعه سازى اگر با اخلاص و قصد نيك باشد عبادت است و در دل مردم نيز موثر و براى آنان جذاب است ولى اگر اغراض گروهى بر آن سايه افكند و روش هاى قبيله ئى بر آن حاكم گردد, خدا و خلق را خشنود نخواهد كرد. كار جناحى و حزبى نبايد وحدت ملى را خدشه دار كند و كشمكش هاى گروهى را به ميان مردم بكشاند.
در پايان سر بر درگاه لطف و مغفرت خداوند متعال نهاده هدايت و توفيق و كمك ذات اقدس الهى را براى همگان مسئلت مى كنم و از حضرت ولى الله الاعظم ارواحنا فداه دعا براى نصرت اسلام و مسلمين و پيروزى و كاميابى ملت ايران در همه ميدانها را تمنا مى كنم. والسلام عليكم و رحمه الله
سيد على خامنه اى
21/11/1377
پاورقي ها:

/

دانستنى هايى از قرآن


يادآورى ايام الله

((و لقد إرسلنا موسى بآياتنا إن إخرج قومك من الظلمات الى النور و ذكرهم بإيام الله ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور)).(سوره ابراهيم ـ آيه 5)
و همانا موسى را با آيات و معجزات خود فرستاديم كه قومت را از تاريكى به روشنايى و نور هدايت كن و ايام الله را به ياد قوم خود بياور. و در اين ها نشانه هايى است براى هر انسان بسيار شكيبا و شكرگزار.
در اين آيه, هدف از فرستادن حضرت موسى بيان مى شود كه همان هدف بعثت هر پيامبر ديگرى است. و همانا ما موسى را با آيات و نشانه ها و معجزه هايى فرستاديم تا او مردم را به سوى ايمان و پرستش خداوند فراخواند و از ظلمات و تاريكى هاى كفر شرك و الحاد به نور ايمان حق و پرستش الله درآورد.
و هم چنين از موسى خواستيم كه ايام الهى و روزهاى ويژه خداوند را به ياد قومش بياورد. و بى گمان در اين ها نشانه هايى است براى هر انسان شكيبا و پراستقامت.
ترديدى نيست كه تمام روزها از آن خداست و هرچه در جهان وجود دارد, همه و همه نشانه عظمت و قدرت الهى است ولى در اين آيه ـ چنان چه ملاحظه مى كنيد ـ خداوند حضرت موسى را فرمان مى دهد كه ايام ويژه خداوند را به ياد مردم بياورد. پس معلوم مى شود اين ايام الله كه در آيه آمده است, غير از ايام معمولى است بلكه ويژگى و خصوصيتى دارد. گويا در اين روزها حوادث و رخدادهايى به وقوع پيوسته كه در روزهاى ديگر چنين نبوده و آن چه مسلم است اين كه در اين روزها عظمت خداوند و عزتش بيش تر نمايان گشته و آيه اى از آيات در آن ها رخ داده است.
حال ممكن است در اين ايام, قهر و غلبه الهى بر كفار و مشركان به ظهور رسيده و يا اين كه نعمتى بزرگ نمايان گشته است; مانند عذاب هايى كه بر برخى از اقوام پيامبران گذشته نازل مى شد و همه دشمنان پيامبران را به هلاكت مى رساند. قطعا غرق شدن قوم نوح و به هلاكت رسيدن فرعون و يارانش و نابودى قوم عاد و ثمود, از اين ايام الله است كه در مقابل, پيروزى حضرت نوح و در كشتى سوار شدنش و به ساحل نجات رسيدن خود و مومنان همراهش, از اين ايام الله است. پيروزى حضرت ابراهيم بر نمروديان و بت پرستان و رفتن در آتش بىآن كه آسيبى به او رسد از ايام الله است. چيره شدن و غلبه حضرت موسى بر فرعونيان از ايام الله است.
و هم چنين در زمان خويش شاهد چند روز از ايام الله بوديم كه هم قهر و غلبه الهى نمايان گشت و هم نعمت بزرگ پيروزى بر دشمنان كه هر دو مقتضاى عزت الهى است; چه نقمتش و چه نعمتش, چه نابودى شاه و درهم شكستن تاج و تخت شاهنشاهى و چه پيروز شدن امام و مستضعفان همراهش.
يادآورى كردن مردم به ايام الله مانند همين است كه هر ساله در روز 22 بهمن كه روز شكست دشمن است بايد جشن گرفت و با راهپيمايى و سخنرانى, آن روز عظيم الهى را به ياد آوردو هم چنين روز 12فروردين از هر سال را بايد بزرگ شمرد و به ياد آورد و در آن روز جشن گرفت كه روز پيروزى حكومت الله بر حكومت طاغوت و روز يارى رساندن خداوند به مستضعفين و محرومين است.
امام امت ـ قدس سره ـ اين روزها را از ايام الله دانسته و از ملت ايران خواسته است كه هر سال اين روزهاى ويژه را محترم بشمرند و جشن بگيرند و آن حركت الهى و نهضت مقدس را به ياد آورند و انگيزه پيروزى را كه وحدت همگانى در زير سايه توحيد بود از ياد نبرند و هميشه همان حال و هواى انقلاب را داشته باشند تا پيوسته پيروز و بهروز باشند.

صبار شكور
هر دو كلمه صيغه مبالغه اند كه صبار به معنى كسى است كه بسيار شكيبا و پرتحمل باشد و شكور كسى را گويند كه بسيار سپاسگزار و شاكر نعمت خداوند باشد. و اين دو از ويژگى هاى مومنان متعهد است كه نه حوادث تلخ روزگار آنان را از پاى در مىآورد و نه نعمت پيروزى و چيره شدن بر دشمنان, آن ها را از شكرگزارى و سپاس دور مى سازد. و شايد ذكر اين دو ويژگى در آخر آيه, اشاره به همين باشد كه ايام الله مخصوص روزهاى بلا و عذاب و يا تنها روزهاى خوشى و نعمت نيست بلكه هر دو بخش را شامل مى شود. در هر صورت يادآورى ايام الله يكى از اهداف بعثت پيامبران است كه مردم را به خدا نزديك سازد و از خشم و غضبش برهاند.
پاورقي ها:

/

مدرس و كابينه سياه


اژدهاى استبداد
سيد ضيإ الدين طباطبايى, فرزند سيد على آقاى يزدى از روشنفكران هم عصر ((مدرس)) بود كه با نوشتن مقالات تند از جنبش آزادى خواهى و مشروطه طلبى حمايت مى كرد. پس از فتح تهران توسط مشروطه خواهان به اتفاق دوستانش روزنامه ((شرق)) را تإسيس نمود. پس از مدتى اين جريده را رها كرد و به اروپا رفت, در بازگشت از اروپا روزنامه برق را انتشار داد و با توقيف آن, روزنامه رعد را منتشر كرد, او در روزنامه اش به سانسور مى تاخت و صفحات آن را صحنه برخوردهاى شديد افكار خود با رجال و مستبدان قرار مى داد, اما جالب اين جاست زمانى كه خودش به قدرت رسيد توقيف سراسرى مطبوعات نخستين اقدام اين روزنامه نگار جنجالى پس از پيروزى كودتاى 1299 هـ.ش بود.(1)
سيد ضيإ, از دوران جوانى خود به آنگلوفيل (نوكر انگلستان) بودن شهرت داشت و رفت و آمدش به سفارت انگليس بر كسى پوشيده نبود, حتى وظايف حرفه روزنامه نگارى خود را هم با اجازه قبلى آن سفارت خانه انجام مى داد, در بخشى از سندى كه سرپرسى كاكس از تهران براى مافوق خود ـ لرد كرزن ـ به لندن فرستاده مى خوانيم: ((… سيد ضيإ مدير روزنامه رعد كه از طرف داران پروپاقرص وثوق الدوله و از حاميان جدى قرارداد است, چهارده فقره سوال پيش من فرستاده و به نام منافع مشترك ايران و انگليس خواهش كرده است كه جواب آن ها را ضمن مصاحبه اى كه مى خواهد با من انجام دهد در اختيارش بگذارم كه بعدا در روزنامه اش منتشر سازد…))(2)
سيد ضيإ, در سال 1337 هـ.ق از طرف دولت وثوق الدوله مإمور شد كه به همراه هيئتى به ((باكو)) پايتخت حكومت تازه اعلام استقلال كرده قفقاز برود و با دولت اين سرزمين قراردادى را امضا كند. او اين كار را كرد و متن پيمان را براى تهران فرستاد, ولى در اين حين بلشويك ها وارد ((باكو)) شدند و قرارداد مذكور باطل شد و زحمات سيد هم به هدر رفت پس از مإموريت, از باكو به تهران آمد و در محافل سياسى تهران براى خود جايى باز كرد. انگلوفيل هاى دولت مرد براى خوشايند سفارت خانه براى كارها به او رجوع مى كردند و وى را مورد مشورت قرار مى دادند. در كابينه سپهدار رشتى مشاور و نديم رئيس الوزرا بود و امور رسيدگى به اسراى قزاق به او محول شده بود. رئيس كميته آهن را هم بر عهده داشت و در شب نشينى سفارت خانه ها و محافل سياسى, نقش فعالى را عهده دار بود و به تدريج سياست انگلستان را بر روى صحنه آورد. از آن سوى, دولت بريتانيا در اواخر سال 1920م به ملاحظه صرفه جويى و ساير مسائل محرمانه تصميم گرفت كه نيروهاى مستقر در ايران را كه انگليسى و هندى بودند, خارج كند. ژنرال ((آيرون سايد)) چنين مإموريتى را پذيرفت, به عقيده وى و افسران انگليسى اشغال گر تنها راه سد نفوذ بلشويك ها و نهضت جنگل به سمت تهران پس از خروج نيروهاى انگليس از ايران ايجاد يك دولت مقتدر و ضد كمونيست در تهران بود كه بتواند با اقتدار تمام مقابل اين دو دشمن, يعنى يلشويك ها و انقلابيون بايستد. در راستاى اين تفكر ژنرال ((آيرون سايد)) افسر قزافى به نام ((رضاخان ميرپنج)) را يافت و او را براى انجام كودتا مناسب ديد, دولت انگلستان براى انجام كودتا و تشكيل دولت پس از آن نصرت الدوله فيروز را در نظر گرفت, اما نامبرده به موقع و قبل از ضرب الاجل تخليه ايران از نيروهاى انگليسى نتوانست خود را به تهران برساند و در نتيجه قرعه فال به نام ((سيد ضيإالدين)) زده شد. چون رضاخان در اين ايام فرمانده قشون قزاق در قزوين بود, سيد ضيإ به اين ناحيه رفت و قرار شد همراه با قواى قزوين به سمت تهران حركت كنند. يادمان نرود روزنامه نگارى براى كودتا و ايجاد جو اختناق انتخاب شده كه در آخرين ماه سال 1335هـ.ق در طليعه تجديد حيات روزنامه رعد نوشت: ((روزنامه رعد با تعقيب رويه استقلال فكر, استقامت در عقايد راسخه آزادى خواهى و رويه وطن پرستانه… با اساسى محكم تر يك مرتبه ديگر قدم در جاده بيدارى هم وطنان خود گذارده, مداومت در انتشار نظرات سياسى, تنقيد و توضيح عقايد و حوادث اجتماعى خواهد بود.))(3)

اختناقى اسفناك
سيد ضيإ, در عمل توإم با خيانت و آميخته به جنايت خويش نشان داد كه نه تنها به استقلال فكر و انديشه و آزادى واقعى وقعى نمى نهد, بلكه اگر شرايط اقتضا كند خود چنان طوفان سهمگين و ابر تيره و تارى در آسمان آزادى ايجاد مى كند كه مجال هرگونه درست انديشى و تفكر را از انسان هاى صالح و نيكو روش مى گيرد, در برابر سياست تازه كابينه فتح الله اكبر سپهدار نيز ديرى نپائيد و نتوانست در برابر سياست دقيق استكبار انگليس در ايران مقاومت كند. روز اول اسفند ماه سال 1299هـ. ش به هيإت دولت خبر رسيد كه عده اى قزاق به سر كردگى رضاخان سرتيپ با چهار ارابه توپ و مقدارى تجهيزات از قزوين حركت كرده و به سوى مركز (تهران) در حال حركتند, صبح روز سوم اسفند اين عده در حوالى دروازه قزوين تهران اردو زدند, سربازان نيمه شب به شهر وارد شدند با تبانى روساى ژاندارم در ميدان مشق موضع گرفتند و حوالى سحر صداى شليك توپ بلند شد… در آن شب در قهوه خانه شاهآباد ـ دو فرسخى مهر آباد پنج نفر در جاى محقرى كه نيمه روشن بود, نقشه فتح تهران را ريختند: رضاخان مير پنج, سيد ضيإ الدين طباطبايى كلنل كاظم خان سياح, ماژور مسعود خان كيهان و احمد آقا خان (امير احمدى), فرمانده كل قشون به عهده رضاخان بود كه به طرف تهران حركت كرد در حالى كه رجال كشور از وقايعى كه در شرف تكوين بود كاملا بى خبر بودند.(4)
به اين ترتيب در كم تر از پانزده سال كه از مشروطه نوپا مى گذشت ما شاهد دو كودتاى مسلحانه با دو ماهيت متضاد هستيم يكى به دست محمد على شاه قاجار مخالف مشروطه زير فرماندهى لياخوف روسى در سال 1326هـ.ق و ديگرى توسط مشروطه خواه موافق احمد شاه قاجار و كسى(5) كه از آزادى بيان و رفع شرايط خفقان سخن مى گفت و مطلب مى نوشت يعنى سيد ضيإ الدين طباطبايى و اين حادثه دومى بسى شگفت انگيز و اسفناك جلوه مى نمايد.
آرى حيله گران انگليس از جمله ژنرال ماژور ديسترويل وقتى ديدند عامل وحدت عقيدتى و انسجام دينى مردم به همراه قدرت معنوى روحانيت شيعه و مقاومت علما به رهبرى شخصيت هايى چون مدرس, خيابانى و كوچك خان قرار داد وثوق الدوله را خنثى كرده اند و آن چه از آن انتظار داشتند عايدشان نگرديد براى آن كه بتوانند اين سم مهلك را به خورد ملت ايران بدهند, لايه اى روى آن كشيدند و آن را به نام كودتاى 1299 بروز دادند. در همان زمان مدرس با درايتى كه داشت متوجه شد اين حركت ساخته و پرداخته انگلستان و روح قرارداد 1919 مى باشد و گفت از روزى كه سيد ضيإ رئيس الوزرإ شده استقلال كشور در مخاطره افتاده است, پس از چهل سال كه اسناد وزارت خارجه انگلستان انتشار يافت نظر شهيد مدرس را به اثبات رسانيد, نامه اى كه نورمن وزير مختار انگليس به نايب السلطنه هندوستان مى نويسند; اين پيش بينى آيه الله شهيد سيدحسن مدرس را تإئيد مى نمايد, در اين نامه راجع به كودتا آمده است: رضاخان همان كارهايى را انجام مى دهد كه اگر قرار داد 1919م به
وجود آمده يا به اجرا درآمده بود ما از آن بهره مند مى شديم, حال آن كه در آن جا ما بايد تلفات بدهيم و پول خرج كنيم در اين جا به خرج خود ايرانى ها ما اين كار را مى كنيم, سند ديگرى اين حقيقت را فاش مى كند كه از برنامه هاى اين كودتا آن بوده تا تمامى افراد سرشناس و متنفذترين تهران از بين بروند و علماى شيعه سركوب شوند.(6)
بامداد روز سوم اسفند ماه اعلاميه اى به امضاى رضاخان به ديوارهاى تهران چسبانيده شد كه در آن گفته شده بود: ((ما براى پايان دادن به اين اوضاع ناگوار كمر همت بسته و آمده ايم تا خائنين را به سزاى خود برسانيم و حامى حكومت نيرومند در خور شإن عظمت كشور باشيم, حكم مى كنم كه مردم فقط صلاح كشور و وطن را در نظر گرفته خود را براى خدمت گزارى آماده كنند, در تهران و شهرستان ها حكومت نظامى اعلام گرديد و جمعى از روحانيان و نمايندگان و افراد سرشناس و صاحب لقب توقيف يا تبعيد شدند, مجلس شورا كه در شرف افتتاح بود تعطيل گرديد.(7) قنسولگرىهاى انگليس در تمامى نقاط كشور با كودتا چيان همكارى داشتند و بامداد روز چهارم اسفند همه نقاط تهران در دست قواى قزاق بود. اعضاى كابينه سپهدار تنكابنى متوارى شدند و خودش به سفارت انگليس پناهنده گرديد. احمد شاه تحت فشار انگليس فرمان نخست وزيرى را به سيد ضيإ داد و نامبرده پس از اخذ حكم مزبور كابينه اى تشكيل داد كه در تاريخ به كابينه سياه معروف است, وى وضعى را براى ايران ايجاد كرد تا نفوذ انگلستان را بيش از بيش مستحكم نمايد.(8)
اين كودتا به اختناق تدريجى و اعمال اسف انگيز مستبدانه اى منتهى گرديد كه بر اثر آن عده اى از مردان پاك سرشت پس از ساليان دراز در زندان و تبعيد به سر بردن در كام اژدهاى استبداد و بيداد از بين رفتند و ثانيا گروهى از رجال شريف, شايسته و لايق و سياستمداران ارجمند را از صحنه هاى اجتماعى سياسى خارج نمود و ايران را به گردابى بس مخوف و هولناك غوطه ور ساخت.(9)

محبوب محبوس
مدرس قهرمان در مجالس چهارم, پنجم و ششم بارها به ماهيت انگليسى كودتاى سوم اسفند 1299هـ.ش و عواقب زيان آور آن اشاره داشته است, از جمله در جلسه چهارم, مورخه پنج شنبه پنجم مرداد سال 1300هـ.ش هنگام مخالفت با اعتبارنامه سلطان محمد خان عامرى نائينى چنين گفت: ((…هر كس شكى داشته باشد كه اين وضعيات كه پيش آمده وضعياتى بوده كه به دست يك ايرانى نبود بنده او را تكذيب مى كنم …يك دوستى[ انگلستان] كه هيچ وقت ما از او انتفاع نبرديم يك بيرقى به دست يك كسى داد كه بر ضد اساس مملكت و استقلال مملكت و مشروطيت… اقدام كنند …كودتايى بر خلاف مجلس, بر خلاف قانون اساسى, برخلاف مايه قانون اساسى كه قرآن باشد…))(10)
مدرس پس از نشان دادن مصدر كودتا در عدم صلاحيت سلطان محمد خان براى حضور در مجلس چنين گفت: ((ما مسلمان هستيم… اگر آقاى[ سلطان محمد خان] بگويد سياست را نمى دانسته بنده تكذيب مى كنم… اگر خداى نخواسته آن قدر استعداد نداشت كه آن سياست[ كودتا] را بفهمد, انصافا و قانونا قابل اين مجلس نيست و اگر فهميد بعد از اين اين اقدامات را نكند… البته نبايد راضى بشود كه در اين مجلس باشد تا بعد از اين عموم مردم بدانند كسى كه اين اقدام[ شركت در كودتا] را مى كند از اين حق و بودن در اين اساس ملى محروم است…))(11) و در سخنى ديگر خطاب به سلطان محمد خان گفت: ((جدا مى گويم همان طوركه سيد ضيإ تكيه خودش را به جاى ديگر داد و ملت ايران او را نابود ساخت, شما هم مثل همان اگر تكيه تان را به جاى ديگر داده ايد ان شإ الله الرحمن اين ملت و همين وكلايى كه مى بينيد كه به نظر شما نمىآيند ان شإ الله شما را هم نيست و نابود خواهند كرد…))(12)
مإموران كابينه سياه كه مدرس را چون خارى در چشم خود مى ديدند, در نخستين لحظات اين روحانى وارسته را دستگير نمودند, چون براى بردنش به خانه اش آمدند. ايام فروردين بود و درختان تازه شكوفه داده بودند در باغچه خانه سيد درخت زردآلويى بود كه پر از گل بود, آقا آماده شد, اهل خانه نگران و آشفته به نظر مى رسيدند. در اين ميان مدرس لب به سخن گشود و گفت ناراحت نباشيد اين زردآلوها وقتى رسيد به خانه باز مى گردم بر حسب اتفاق همان گونه كه سيد پيش بينى نموده بود در عمر كوتاه اين كابينه كه 93 روز به طول انجاميد, محبوس بود و پس از آن به خانه بازگشت.
عاملين كودتا ابتدا مدرس را در محل قزاق خانه قديم براى چند روز زندانى كردند و سپس با گارى پستى او را به قزوين انتقال داده و همراه عده اى ديگر از آزادىخواهان حبس نمودند. در تمام مدتى كه مدرس محبوس بود رفتار اعتراضآميز خود را نسبت به ((كابينه سياه)) ادامه داد و براى رهايى خويش از كسى كمك نخواست, براى اثبات عزت نفس اين شهيد همين كافى است كه چون ساير زندانيان, از بستر زندان استفاده نمى كرد و به هنگام خواب سرش را روى عمامه اش مى گذاشت و عبايش را بر روى خود مى كشيد و مى خفت. يك روز مدرس افسر نگهبان زندان را فرا خواند و به وى گفت: آيا مى توانى پيام مرا به عموزاده ام برسانى, نامبرده مى پرسد منظورتان كيست, مدرس جواب داد: سيد ضيإ را مى گويم (چون سيد بود مدرس او را اينگونه خطاب مى كرد.) از قول من به او بگو: تو بايد همه ما را هنگام دست گيرى مى كشتى و يا به دار مى زدى, اما حالا كه اين كار را نكردى, مطمئن باش كه ديگر كارى از دستت ساخته نيست و خودت را خسته مى كنى, چند نفر از زندانيان با شنيدن سخنان مدرس گفتند آقا اين چه پيغامى است كه براى سيد ضيإ مى فرستيد؟ چرا كار يادش مى دهيد؟ مدرس لبخندى زد و گفت خيالتان آسوده باشد, از دست سيد ضيإ ديگر هيچ كارى بر نمىآيد. اين بار هم مدرس درست حدس زد و پس از حكومت نود روزه دولت سيد ضيإ سقوط كرد و مدرس و همراهان وى آزاد شدند.(13)

از پشت پرده
وزير مختار انگليس (نورمن) در هفتم اسفند 1299هـ.ش, ضمن تلگرافى فوق العاده محرمانه به لردكرزن اطلاع داد: ((…سيد ضيإ محرمانه به من گفت كه در حال حاضر به قواى نظامى انگلستان احتياج شديد دارد و بنابراين سربازان انگليسى كه در قزوين هستند, عجالتا نبايد خاك ايران را ترك كنند. رئيس الوزراى جديد به من گفت كه اگر بريتانيا بخواهد نفوذ و قدرت سابق خود را كماكان در كشور ايران داشته باشد بايد ظاهر را رها كند و باطن را بچسبد, به اين معنى كه نفوذ خود را در آينده به عكس سابق از پشت پرده اعمال و طورى رفتار كند كه سيماى بريتانيا حتى المقدور به چشم ملت ايران نخورد.))(14)
اما سيد ضيإ از اين سو در مدت كوتاهى كه قدرت را در دست داشت, خواست با اقدامات وسيعى طبقات مختلف مردم را موافق خود گرداند و از حساسيت آنان نسبت به قواى بيگانه بكاهد, براى رسيدن به اين مقصد اعيان و اشراف را عامل آشفتگى وضع كشور معرفى كرد و مهم ترين اقدامات را تقسيم زمين بين كشاورزان, تعليم سواد به همه فرزندان اقشار كشور, لغو قرارداد وثوق الدوله و تشكيل ارتشى نيرومند و توجه به وضع كارگران دانست و نيز دستور داد تمام تابلوهاى مغازه ها به زبان فارسى باشد, زنان از نقاب استفاده كنند, توليد و فروش مشروبات الكلى ممنوع شود و با اين كارها خواست دولت خود را مدافع مردم, انقلابى, آزادىخواه و منجى كشور معرفى كند كه در اندك مدتى چهره واقعى او بر امت مسلمان فاش گرديد.(15)
در آن ايام رضاخان در انديشه به دست آوردن پست رئيس الوزرائى, نيروى نظامى را هرچه بيش تر قوى نمود, اما سيد ضيإ مى خواست وى از قدرت دور باشد سرانجام در اين مبارزه آشكار مسلم شد كه يكى از اين دو تن بايد كنار رود و انگليس ها ترجيح دادند قدرت به رضاخان انتقال يابد و سيد ضيإ عزل گشته و كابينه اش ساقط گردد, سيد ضيإ به همراه كلنل كاظم خان سياح و همسرش به اروپا رفت و در هتل هاى سوئيس و ديگر شهرهاى اروپائى اقامت نمود, در اواخر اقامت در غرب تنگ دست گرديد و به كار قالى فروشى پرداخت. در اوايل جنگ جهانى دوم به دعوت مفتى اعظم فلسطين راهى آن سرزمين گشت و گفته اند در آن جا دلال فروش زمين هاى مسلمانان فلسطينى به يهوديان بود و از اين راه پول هاى كلانى به دست آورد.
در اثناى جنگ جهانى دوم و اندكى قبل از اشغال ايران توسط قواى متفقين بار ديگر انگليسى ها تصميم گرفتند كه سيد ضيإالدين را وارد صحنه سياسى كنند, بدين منظور در مرداد 1320(اوت 1941م) كلنل تيگ ـ يك مقام نظامى انگليس در فلسطين ـ سيد ضيإ را در مزرعه اش واقع در حوالى غزه ملاقات كرد و نظر وى را در مورد بازگشت به ايران جويا شد. كلنل تيگ پس از اين ملاقات چند ساعته در گزارشى براى كميسر عالى انگليس در فلسطين خاطر نشان مى كند كه چنان چه از سيد ضيإ خواسته شود تا به عنوان نخست وزير به ايران بازگردد. او با اكراه آن را قبول مى كند, وقتى انگليس ها جو را مساعد يافتند, اجراى نقشه را به عهده حزب وطن گذاشتند, به دعوت اين حزب در 14 ژوئن 1943م گردهمايى كوچكى انجام گرفت كه در آن نمايندگان بعضى احزاب ديگر شركت كردند در پايان طى قطع نامه اى از سيد ضيإ الدين طباطبايى خواسته شد, به ايران بازگردد و قدرت را در دست بگيرد, سرانجام با اين جوسازىها نامبرده در مهر ماه سال 1322 به ايران بازگشت و به عنوان نماينده مردم يزد در دوره چهاردهم قانون گذارى به مجلس راه يافت, بعد از كودتاى 28 مرداد 1332 سيد ضيإ در سلك افراد مورد اعتماد محمدرضا شاه درآمد و از مشاورين خاص وى شد, او هفته اى يك روز به كاخ سعدآباد مى رفت و با شاه ناهار مى خورد و مورد مشورت قرار مى گرفت, سرانجام سيد ضيإ الدين طباطبايى در هشتم شهريور 1348 در تهران فوت كرد. (16)

شاعرى متملق
عارف قزوينى, عزلى شاد و اميد بخش درباره اصلاحات سيد ضيإ الدين و به اصطلاح آينده اميد بخش ايران و در ستايش از كابينه سياه سرود, نام اصلى وى ابوالقاسم فرزند ملا هادى وكيل مى باشد, پدرش لباس روحانيت به وى پوشانيد چون خودش در سلك روحانيت و مداح اهل بيت بود اما عارف در فراگيرى موسيقى و آواز كوشيد و متإسفانه با همان لباس مقدس در مجالس لهو و لهب درباريان و جز ايشان شركت مى نمود و به خواندن, نواختن, نوشيدن و مجلس گرم كردن مى پرداخت, حسين مكى درباره اش گفته است: هيچ مرام و مسلكى نداشته و هر كس شيره و ترياك او را فراهم مى ساخت مورد ستايش او قرار مى گرفت.(17)
متإسفانه عارف از جمله مخالفان سر سخت مدرس بود و چون از گستاخان به شمار مى رفت در تاختن به اين مجتهد والامقام كمترين ملاحظه و كوتاهى را جايز ندانست و در مقدمه ديوانش اعترافاتى در اين مورد آورده و كينه خود را نسبت به مبارز نستوهى چون مدرس نشان داده است, دليل مخالفت وى با مدرس در درجه نخست ضديت مدرس با سردار سپه بوده و عارف چون از طرفداران جدى رضاخان محسوب مى شد نمى توانست اين وضع را تحمل كند, حتى پس از اين كه ماهيت سردار سپه بر همه معلوم گرديد گويا عارف قزوينى از اين جانبدارى دست برنداشت و درباره اش نوشت: لازم دانستم مكنونات قلبى خود را راجع به اعليحضرت پهلوى به اختصار به قلم آورم… تمام اشخاصى بودند كه مملكت را براى خود و اغراض شوم شخصى خود مى خواستند تنها اعلى حضرت پهلوى را مى شناسم كه هر چه خواسته براى ايران خواسته… پس هر ايرانى حقيقى بايد قربان اسم پهلوى برود…!!؟(18)
عارف با چنين عقيده اى مرد و پهلوى هم با چنان غارت و ثروت بى كران و خيانت فراوان به هلاكت رسيد, ولى جز ننگ و رسوايى چيزى با خود نبرد. مدرس قهرمان به دست عمال پهلوى به شهادت رسيد, ولى دسته گل معطر افتخار را با پنجه هاى پاك و فولادين حماسه ساز خود گرفت و بر مزار مطهر خويش براى هميشه نصب كرد و تربت او زيارت گاه عاشقان حق و مشتاقان معرفت گرديد و نامش زنده و جاويدان ماند.

ستايش وقاحت
عشقى (سيد محمدرضا فرزند حاج سيد ابوالقاسم كردستانى) نيز از شاعرانى بود كه سيد ضيإالدين طباطبايى را تازه ساز ايران كهن ناميد و در وصف او گفت:
ندانم اين طبيب اجتماعى را چه درمان بد
كز او صد ساله زخم مهلك اين قوم مرهم شد
همچنين وى با نوشتن مقالات تند و پر سر و صدا به ستايش از ((كابينه سياه)) و حمايت از آن ادامه داد.(19)
در ديوان خود چند بار از مدرس نام برده كه متإسفانه برخى از آن ها توهين شديد است. در سال هاى مقارن با مجلس چهارم با مدرس از در مخالفت وارد شد و در منظومه مشهور ((ديدى چه خبر بود)) كه آن را بدرقه راه مجلس چهارم ساخت اين شهيد بزرگوار را مورد انتقاد و ملامت قرار داد و مدرس را كينه جويى دانست كه همراه با نصرت الدوله به مردم صدماتى وارد كرد. عشقى تا زمان استقرار مجلس پنجم به تدريج به مدرس گراييد و از همكاران گروه اقليت به رهبرى مدرس گشت در نهضت ضد جمهورى رضاخانى شركت كرد و در اين راه جان خود را از دست داد.(20)
گرچه ((عشقى)) بعدها از ياران مدرس و مخالفان رژيم پهلوى شد, ولى در باورهاى وى اشتباهاتى غير قابل اغماض ديده مى شود; مثلا در شعرى كه بوى كفر مى دهد مى گويد:
خلقت من در جهان يك خلقت ناجور بود
من كه خود راضى به اين خلقت نبودم زور بود
مرحوم آيه الله حاج شيخ مرتضى حائرى فرزند آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى در جوابش چنين سرود:
صورتى زيبا و چشم نافذ و قدى رسا
ذوق سرشارى در اين رعنا بدن مستور بود
وندر آن ميلياردها حكمت ها نهان
چشم تو كور است, ديد حق سراسر نور بود
آن كه قدر خويش را نشناختى با اين وضوح
حق حق, در چشم او بس ضايع و مكنور بود
هر كسى چون تو بشد خودخواه و خودبين به خلق
جمله بدبين شد, زدرك خويشتن مهجور بود(21)

زحمت بيهوده
ميرزا محمد فرخى يزدىدر 22 سالگى از يزد به تهران مهاجرت كرد و در مسائل اجتماعى, سياسى از طريق انتشار روزنامه و نوشتن مقالات شركت داشت, او از منور الفكرانى بود كه گرد رضاخان جمع شدند, گرچه بعدها اين روش را تغيير داد. فرخى يزدى تمايلات سوسياليستى داشت كه وجه اختلاف مهم با مدرس مى تواند باشد, در برخى مسائل مهم سياسى نيز با شهيد مدرس اختلاف داشت و در مقالات و اشعارى كه نوشته به طور غير مستقيم به نكوهش مدرس پرداخته و از برخى رفتارهاى اين مجاهد متقى انتقاد كرده است. وى در آخرين رباعى ديوان خود كه تاريخ دقيق سرودن آن روشن نيست مى گويد:
اى بوم در اين بوم موسس شده اى
اى زاغ به باغ نقل مجلس شده اى
در مدرسه درس مى دهى رنگارنگ
اى بوقلمون مگر مدرس شده اى(22)
فرخى در ايام مقارن با انتخابات مجلس چهارم دست نويسى با امضاى ((سيد حسن مدرس)) گراور و منتشر كرد كه نشان مى داد مدرس هزار و دويست ليره از شاهزاده نصرت الدوله به عنوان مخارج مدرسه سپهسالار دريافت كرده است, اين نقشه كه با تحريكات رضاخان صورت گرفت برچسب ناچسبى براى مدرس و سندى كاملا جعلى بود حالا آستانه انتخابات است و تهمتى بزرگ به مدرس زده اند, اين متن سراسر كذب را هم تمام روزنامه ها چاپ كرده اند, نصرت الدوله هم بين مردم به نوكر انگليس ها معروف شده اما مدرس چون مى دانست مردم تهران او را شناخته در مقابل اين عمل فرخى سكوت كرد و پس از پايان انتخابات و برگزيده شدن به عنوان نماينده مردم تهران براى آن كه به جعل كنندگان سند اثبات نمايد كه زحمت بيهوده اى كشيده اند تكذيب نامه اى نوشت و براى روزنامه توفان كه به مديريت فرخى يزدى انتشار مى يافت, فرستاد كه در آن جريده درج گرديده اما متن تكذيب نامه مدرس هم جالب و خواندنى است: ((بسم الله الرحمن الرحيم همسفر محترم[ در سفر مهاجرت] آقاى فرخى در شماره هفتاد و دو جريده ((طوفان)) احتمالا نسبت يك هزار و دويست ليره از شاهزاده نصرت الدوله به من داده بوديد مى دانم مقصود مشوش نمودن ذهن مردم است در انتخابات, لذا من امساك كرده بعد از گذشتن موقع آرإ مصدع شدم, اولا اين مسئله صدورا از شاهزاده محال عادى است و قوعا نسبت به حقير, به حول الله و قوته نسبت به گذشته و آينده تكذيب مى كنم, علاوه بر اين ها سازنده نمى دانسته كه در امور غير شرعيه امضإ من فقط مدرس است. فى الليله 9شوال 1341هـ.ق ـ مدرس.))(23)

سستى در سياست
ميرزا حسن خان مستوفى الممالك در سال 1325هـ.ق بنا به اصرار اتابك از سفر هفت ساله اروپا به تهران بازگشت و در همان سال براى نخستين بار به وزارت جنگ منصوب و زندگى سياسى واقعى او آغاز گرديد, از آن پس در كابينه هاى مختلف شش بار وزير جنگ و يك بار وزير ماليه شد در هفدهم رجب سال 1328هـ.ق برابر با اول مرداد 1289هـ.ش به رياست دولت انتخاب گرديد كه آخرين مرتبه آن به سال 1305هـ.ش در دوران سلطنت رضا شاه بود.(24)
مستوفى الممالك از منور الفكرانى بود كه در فاصله مشروطه تا كودتاى سياه, مقام نخست وزيرى را اشغال كرد و لايحه استخدام مستشاران امريكايى براى اداره امور اقتصادى كشور را تهيه و در مجلسى كه اكثريت آن را روشنفكران تشكيل مى دادند به تصويب رسانيد.(25)
در جلسه 284 مجلس شوراى ملى (دوره چهارم) كه در روز دوشنبه بيست و يكم خرداد 1302هـ.ش تشكيل گرديد, موضوع استيضاح از دولت مستوفى الممالك توسط مدرس مطرح گرديد, از سخنان شهيد مدرس بر مىآيد كه نام برده كفايت لازم را در برخورد با مسايل سياسى داخلى و مناسبات با دول خارجى ندارد و غفلت از اوضاع جغرافيايى توسط وى كشور را به عواقب ناگوارى مبتلا مى سازد و نيز عدم مراقبت و سستى نامبرده در سياست خارجى منجر به تزلزل نظام سياسى ايران خواهد شد مدرس در فرازى از سخنانش گفت: ((بايد عملياتى كه منشإ بشود از براى آن كه يك دولتى مثل انگليس يا يك مإمور و يك دولت ديگر از ايران تنفيذ نمايد با كمال هوشيارى و بيدارى و دوستى از اين عمليات بايد جلوگيرى كرد, بنده عرضم اين است كه در اين مطالب قصور و مسامحه شده است چون اطلاع دارم و به عقيده من آقا[مستوفى الممالك] قبل از اين مى بايستى از مجلس تقاضاى راى اعتماد كرده باشند مگر اين كه اين عيبى كه بنده حس كردم خودشان حس نكرده باشند…)) پس از مطالب مدرس سليمان ميرزاى سوسياليست به دفاع از دولت مستوفى الممالك اظهاراتى كرد و سپس ذكإ الملك فروغى وزير امور خارجه و پس از او خود مستوفى الممالك به دفاع از دولت و پاسخ مطالب مدرس پرداخت و قبول نكرد كه در رفتار سياسى وى قصورى رخ داده و يا آن كه در انجام وظايفش كوتاهى كرده است.(26) مدرس در بخشى از نطق خود مستوفى الممالك را شمشير مرصعى دانست كه بايد در روزهاى بزم و ايام صلح و صفا به كمر بست و آن روزهاى حساس نياز به دولتى هست كه چون شمشيرى فولادى و برنده عمل كند نه جواهرنشان, هم چنين در نطق تاريخى مدرس اشكالات و نواقص دولت مستوفى و نارسايى برنامه او برشمرده شد و به اشكال وجود رضاخان در وزارت جنگ اشاره گرديد, بعد از استيضاح مدرس مستوفى استعفا نمود و مشيرالدوله روى كار آمد, او هم چند روزى دوام نياورد و به دنبالش سردار سپه رئيس الوزرإ شد. مبارزه و مخالفت مدرس با مستوفى به خاطر مصالحى بود كه بعدها براى برخى افراد اهل سياست و انديشه روشن گشت.
وقتى رضاخان به سلطنت رسيد تصميم گرفت با روى كار آوردن مستوفى الممالك رخنه هاى وارده به اساس سلطنت خود را پر كند و روز دهم خرداد 1305هـ.ش وى را به كاخ سلطنتى دعوت نمود و مدتى با او مذاكره كرد كه رياست دولت را قبول كند و اگر امكان دارد مشيرالدوله و موتمن الملك را هم در كابينه خود شركت دهد, ولى مستوفى عذر خواهى كرد و در مقابل اصرار رضاخان استنكاف نمود, از طرفى گروهى از انسانهاى خردمند تمايل داشتند او در اين زمان روى كار بيايد تا جلو تند روىهاى رضاخان را بگيرد, اين بار مدرس با آن ذكاوت و درايتى كه در نهادش نهفته بود با مصلحت بينى و استدلالى كه مى كند از مستوفى مى خواهد كه قبول زمامدارى كند, زيرا از هر لحاظ به صرفه مملكت خواهد بود كميسيون مركب از علما و رجال هم درخواست مدرس را تإييد مى كنند مدرس در اين جلسه ضمن استدلال خود مى گويد اگر آقاى مستوفى قبول رياست دولت را نمايد مى تواند در مقابل پاره اى اعمال خلاف رويه و قانون
ايستادگى نمايد زيرا جامعه برايش احترام قايل است و رضاخان هم چون حرمتش را نگه دارد, قطعا دست به اعمالى نخواهد زد كه موجب ناراحتى او شود.
روز چهارشنبه هيجدهم خرداد 1305 مستوفى به دربار فراخوانده و پست رياست دولت را قبول مى كند, اين اولين و آخرين كابينه است كه در دوران پهلوى و پنجمين كابينه است كه در عهد مشروطيت از طرف او تشكيل داده مى شده است.(27)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) تاريخ سانسور در مطبوعات ايران, گوئل كهن, ج دوم, ص648. 2) زندگينامه رجال و مشاهير ايران, حسن مرسلوند, ج چهارم, ص248. 3 ) روزنامه ايران, دوره جديد, سال يكم, شماره 126, اول ذيحجه سال 1335هـ.ق, صفحه اول. 4 ) تلاش آزادى, باستانى پاريزى, ص296. 5 ) تاريخ سانسور در مطبوعات ايران, همان, ص731. 6 ) نك: اسناد محرمانه وزارت خارجه انگليس, ج سيزدهم,سند شماره 683 و 787. 7 ) از صباتانيما, يحيى آريان پور, ج دوم, ص216. 8 ) داستانهاى مدرس, از نگارنده, به نقل از تاريخ صد ساله ايران, اعظم قدس, ج دوم, ص 15 و سالنامه دنيا سال 1324, ص110. 9 ) نك: مرد روزگاران, على مدرسى, ص92. 10 ) مدرس در پنج دوره تقنينيه, محمد تركمان, ج اول, ص191 ـ 192. 11 ) هما ن مإخذ, ص191. 12 ) آرإ, انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, محمد تركمان, ص57. 13 ) مدرس قهرمان آزادى, حسين مكى, ج اول, ص157 و 160. 14 ) شهيد مدرس ماه مجلس, از نگارنده, ص134. 15 ) همان مإخذ, ص137. 16 ) زندگينامه رجال و مشاهير ايران, ج 4, ص 256 ـ 257. 17 ) يك بررسى تحليل از زندگى سياسى مدرس, سيد صدرالدين طاهرى, ص231. 18 ) مدرس قهرمان آزادى, ج 2,ص854 ـ 855. 19 ) تإملاتى در جريان روشنفكرى ايران, شهريار زرشناس, ص110. 20 ) يك بررسى تحليلى از زندگى سياسى مدرس, ص228. 21 ) آيه الله موسس, على كريمى جهرمى, ص137 ـ 138. 22 ) مدرس قهرمان آزادى, ج 2, ص852. 23 ) داستانهاى مدرس, از نگارنده, ص180. 24 ) رجال عهد ناصرى, دوستعلى خان معير الممالك, ص121 ـ 126. 25 ) تإملاتى در جريان روشنفكرى ايران,ص106. 26 ) مدرس در پنج دوره تقنينيه, محمد تركمان, ج اول, ص433. 27 ) تاريخ بيست ساله ايران, حسين مكى, ج 4, ص103 ـ 104.

/

موضع عقلايى در حوادث اخير


در ماه هاى اخير و در آستانه ورود به بيستمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى, جامعه ايران شاهد بروز پديده اى شوم و مبهم تحت عنوان ((قتل هاى زنجيره اى)) بود كه موجى از نگرانى را باعث گرديد و سوالات متعددى را مطرح نمود. هرچند تحقيقات اوليه حاكى از دست داشتن چند نفر از عوامل دست اندركار داخلى است ولى گستردگى سطح تإثيرگذارى آن بر جامعه, و نتايج نامطلوب آن به ويژه در ارتباط با تهديد وحدت ملى و آسيب رسيدن به حيثيت برخى از چهره هاى نظام, حاكى از وجود طرحى حساب شده و برنامه ريزى شده با منشإ برون مرزى و با هدف آسيب رساندن به موجوديت نظام جمهورى اسلامى مى باشد كه نبايد از كنار آن به سادگى گذشت و قطعا تعقيب و ريشه يابى اين رويداد حقايق بيش ترى را روشن خواهد كرد.
اين حوادث از نتايج داخلى و خارجى برخوردار بود. در بعد داخلى, نگرانى وحشت و احساس ناامنى را در جامعه شكل مى داد و نوعى نفرت عمومى را از اين وقايع پديد مىآورد و اين فرضيه را توسعه مى داد كه احتمالا حكومت و يا جناح هايى در درون آن, اين حوادث را دامن مى زنند. از جهتى ديگر اين تحليل را توجيه پذير مى نمود كه شعارها و سياست هاى دولت آقاى خاتمى مبنى بر استقرار جامعه مدنى و حكومت قانون مورد غضب بخشى از نيروهاى سياسى و فكرى جامعه كه با وى موافقت نداشتند مى باشد, لذا با ايجاد فضاى هول انگيز و نگران كننده تلاش مى كنند ذهن جامعه ايران را به سوى قبول ضعف دولت و حكومت جمهورى اسلامى ايران سوق دهند و زمينه را براى فشار افكار عمومى بر دولت او فراهم نمايند. چرا كه احساسات عمومى و ابراز همدردى را با بازماندگان مقتولين برمى انگيخت.
از بعد خارجى نيز تصورات مزبور در ذهن جامعه بين المللى پديدار مى گشت و دولت ايران و حكومت جمهورى اسلامى متهم به ضعف و ناتوانى در حفظ امنيت شهروندان برجسته و سرشناس و احيانا دگرانديش خود مى گرديد. از سويى ديگر بهانه اى به دست مخالفين جمهورى اسلامى ايران و دولت هاى ضد آن مى داد تا با استفاده از مفاهيم متداول بين المللى نه تنها به محكوم كردن دولت ايران بپردازند بلكه زمينه هاى مداخله جامعه بين المللى در امور ايران را فراهم نمايند. اين حوادث نهايتا به مخدوش شدن چهره جمهورى اسلامى ايران مى انجاميد.
بديهى است تكرار حادثه نفعى براى دولت ايران نداشت و به نظر نمى رسيد كه در سطح كلان ملى, حكومتى و دولتى اراده اى براى بروز حوادث ناگوار قتل هاى زنجيره اى وجود داشته باشد ولى فرضيه سياسى بودن قتل ها به صورت يك امر مجهول و مبهم قوت مى گرفت و بروز آن به برخى نيروهاى سياسى و اهرم هاى فشار جناح هاى سياسى رقيب دولت نسبت داده مى شد.
تكرار كوتاه مدت حوادث قتل به طور طبيعى هر دولت مرد مسئولى را نگران مى كند و همين امر باعث گرديد كه مقامات جمهورى اسلامى به طور جدى ماجرا را پى گيرى نمايند. رهبر انقلاب اسلامى ظاهرا اولين كسى بود كه نسبت به اين حادثه حساسيت نشان داد و خواستار روشن شدن مسإله و جلوگيرى از تكرار آن گرديد. از سوى ديگر رئيس جمهورى به طور جدى اقدامات عملى را شروع كرد و كميته ويژه اى را مإمور پيگيرى مسإله نمود. ساير بخش هاى نظام نظير قوه قضائيه و مقننه و وزارت اطلاعات نيز حساس شدند.
اقدام جمعى مسئولين و مقامات نظام به سرعت باعث روشن شدن ماجرا گرديد و مشخص شد كه گروهى در دستگاه امنيتى و اطلاعاتى دولت در اين ماجرا دست دارد و با سوء استفاده از اقتدار سازمانى و امانتى جامعه, امنيت عمومى را آسيب پذير مى نمايد.
به دنبال اين حادثه, دولت جمهورى اسلامى ايران با شجاعت و صراحت از ماجرا پرده برداشت و مردم را در جريان واقعه گذاشت. اين اقدام شجاعانه و انتقاد از خود توسط دولت هرچند متضمن بار سياسى منفى و جوسازى عليه آن از سوى مخالفين داخلى و خارجى مى باشد ولى به جاى خود قابل تقدير است, و نشان داد كه دولت اسلامى با مردم خود صادق است و كاستى ها و عيوب خود را نيز عيان مى كند و به مردم اطمينان مى بخشد
جريان رسيدگى به طور طبيعى پيش مى رفت و نوعى رضايتمندى عمومى را در جامعه تإمين مى كرد, ولى كشمكش هاى سياسى ـ تبليغى بين دو جناح سياسى جامعه (راست و چپ) بروز كرد و فرآيند رقابت و ستيز سياسى خفته در جامعه را بيدار و پديدار ساخت. بدين ترتيب ماجراى رسيدگى به حادثه قتل ها تبديل به تسويه حساب سياسى و تبليغات منفى دو جريان سياسى مزبور گرديد كه حاصل آن گسترش بحران سياسى ـ اجتماعى در درون جامعه و توسعه تضاد, رقابت و انتقام جويى طرفين از يكديگر و به طور كلى تهديد وحدت ملى بود.
البته در سطح كلان حكومتى به طور واضح همسويى در مواضع رهبرى نظام, رئيس جمهورى, رئيس مجلس شوراى اسلامى و قوه قضائيه مبنى بر ريشه يابى, و اراده اى قوى براى پايان دادن به حادثه تلخ قتل ها مشاهده مى گرديد و نشست توإم با افطار مقامات و مسئولين ارشد و غير ارشد نظام در كنار رهبرى معظم انقلاب اسلامى و تإكيدات ايشان, تا اندازه زيادى بحران پديد آمده را تخفيف داد و هم چون آبى بر آتش در حال شعله ور شدن, منجر به كاهش سطح آن گرديد. اگرچه انتظار نمى رود كه منجر به خاموش شدن هميشگى آن بگردد.
اين تجربه اولا حاكى از اطاعت پذيرى نيروهاى سياسى گوناگون نظام جمهورى اسلامى ايران از رهبرى آن است; ثانيا نقش محورى و وحدتآفرين رهبرى را در جامعه به ويژه در حالات بحرانى منعكس مى نمايد; ثالثا فرصت مناسبى در اختيار حكومت اسلامى براى كنترل بحران هاى داخلى محسوب مى شود.
اگر بحران مزبور مهار نمى شد يقينا چشم انداز نگران كننده اى در پيش روى جامعه مى گذاشت و تإثيرات منفى خود را بر روز قدس كه نماد مبارزه مسلمانان با اسرائيل غاصب است و نيز بر فرآيند مشاركت مردم, يعنى انتخابات شوراهاى اسلامى و هم چنين بر وضعيت نگران كننده اقتصادى جامعه از خود به جا مى گذاشت و به احتمال زياد همسو با بحران داخلى فشارهاى منطقه اى و بين المللى را بر ايران تشديد مى نمود و موجوديت نظام را به خطر مى انداخت.
تجارب مزبور كه از قبل پى گيرى ماجراى قتل ها به دست آمد, با توجه به پتانسيل التهاب در جامعه, الگوى موضع گيرى عقلايى زير را مورد تإكيد قرار مى دهد:

1ـ پرهيز از بهره بردارىهاى شتاب زده سياسى توسط جريان هاى سياسى رقيب: بديهى است كه اگر غرض سوء سياسى در كار نباشد از اين كه فرد يا افرادى از متهمين به قتل هاى اخير, منتسب به نيروهاى سياسى يا شخصيت هايى نظير رئيس جمورى شناخته شوند, چيزى از اعتبار و حيثيت آن ها نمى كاهد زيرا تجارب مشابه وجود داردو هيچ فرد يا نيروى سياسى نمى تواند اطرافيان خود را به طور عميق بشناسد و بر صلاحيت آن ها صحه بگذارد. به خصوص اين كه اين امور و مشابه آن چه كه در ادعاهاى اخير مطرح شد جنبه درونى دارد كه خداوند متعال بر آن آگاه است.
2ـ صبر و حوصله و گل آلود نكردن جريان رسيدگى: تمامى نيروهاى سياسى و افرادى كه علاقمند به روشن شدن ماهيت حادثه قتل ها هستند كه به يك خواست ملى و عمومى نيز تبديل شده است بايد حوصله به خرج دهند تا جريان طبيعى رسيدگى از سوى نهادهاى قانونى ذيربط و كميته تحقيق انجام پذيرد و حقايق روشن شود. به طور قطع در فضاى متشنج و غبارآلود, حقيقتى رخ نخواهد نمود و چيزى ثابت نخواهد شد.
3ـ تإكيد بر اراده مصمم و موضع منطقى مقامات نظام: كه به طور مشترك و يكسان در موضع رهبرى انقلاب, رئيس جمهورى, رئيس مجلس شوراى اسلامى, رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام, قوه قضائيه و وزرات اطلاعات منعكس است كه جملگى بر روشن شدن ماجرا, ريشه يابى حادثه و خشكاندن ريشه فتنه اتفاق نظر دارند.
4 ـ محاكمه سريع متهمين و عاملين قتل ها: ريشه يابى اين فتنه پس از پايان كار رسيدگى, و مجازات آن هايى كه در حوادث ناگوار, مجرم شناخته شوند; و در جريان قرار دادن مردم و افكار عمومى از روند رسيدگى تحقيقاتى و جزايى.
5ـ اعمال كنترل جدى بر رفتار نهادهاى امنيتى, سياسى, انتظامى, رسانه اى, قضايى و مطبوعاتى: به منظور جلوگيرى از تكرار حوادث مشابه كه بار سياسى منفى و سنگينى را براى نظام جمهورى اسلامى به همراه دارد و جبران و ترميم آن نيز بخشى از قواى ملى را به خود مشغول مى نمايد. اين كنترل ها هم چنين مانع از كاربرى و استخدام نهادهاى رسانه اى و مطبوعاتى از سوى جريان ها و نيروهاى سياسى تشنج آفرين كه وحدت ملى را خدشه دار و آسيب پذير مى نمايند خواهد شد. اين دستگاه ها و نهادها, عموما بايد باور داشته باشند كه در چارچوب منافع ملى كشور و جامعه, مسئوليت انجام وظيفه دارند و نه در چارچوب منافع يك حزب و گروه و جريان سياسى خاص درون ملى.
دستگاه هاى امنيتى, اطلاعاتى, سياسى, نظامى, انتظامى, رسانه اى (صدا و سيما) و قضايى; از حيث فلسفه وجودى در يك دولت ملى و يا در چارچوب يك نظام سياسى مسئول حفظ امنيت, وحدت و منافع ملى كشور هستند نه گروه و جمعيت خاص.
بنابراين به منظور انجام وظايف قانونى در جهت حفاظت از موجوديت نظام جمهورى اسلامى و منافع و امنيت ملى, نهادهاى موصوف بايد سطح و جايگاه خود را حفظ نموده و از غلطيدن و سقوط آن در حد كاربرى توسط نيروهاى درون ملى و جناح هاى سياسى و تبديل شدن به حافظ منافع گروهى آن ها پرهيز نمايند و توجه داشته باشند كه منبع اصلى تهديد نظام و كشور, بيش تر در خارج از مرزهاى آن قرار دارد تا در داخل آن; و نيز هوشيار باشند كه تهديد كننده بيرونى هميشه در جست و جوى اهرم ها و ابزارهاى عملياتى در داخل مرزها مى باشد.
پاورقي ها:

/

ولايت فقيه و رد شبهه ها 4


پيشينه بحث ولايت فقيه

اشاره:
بعضى در مقام شبهه افكنى در اذهان مى گويند: ولايت فقيه از انديشه سياسى امام خمينى ـ قدس سره ـ سرچشمه گرفته است و يك امر تازه اى است, به تعبير گستاخانه بعضى, از اختراعات او است… يكى از عناصر مخالف در اين باره مى گويد: ((ولايت فقيه يك كلمه اى است كه در فقه در قسمت فرعيات بوده, مثلا در جوامعى كه قبلا حكومت مركزى ((سانتراليسم)) وجود نداشته, يعنى حكومت مركزى نبوده… در قديم به اين ترتيب مى گفتند: اگر يك انسان مرد, بچه دار و صغير است, سرپرستى اين بچه با كيست؟ گفتند كه فقيه, يك مجتهد جامع الشرايط مى تواند سرپرستى اموال او را بر عهده بگيرد, از اين رو براى حكومت اسلامى… اين را نمى شود تعميم داد, هيچ كس در فقه, و هيچ فقيهى تاكنون نيامده, نگفته كه ولايت فقيه به معنى حكومت است.))(1)
اتفاقا حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در همان هنگام كه در حوزه علميه نجف اشرف, بحث ولايت فقيه را در تاريخ 1 / 11 / 1348ش تا 20 / 11 / 1348 در جلسات درس خارج فقه خود مطرح نمود, به اين شبهه توجه داشت, و در آن جا چنين فرمود: ((موضوع ولايت فقيه چيز تازه اى نيست كه ما آورده باشيم, بلكه اين مسإله از اول مورد بحث بوده است, حكم مرحوم ميرزاى شيرازى (آيه الله العظمى ميرزا محمد حسن شيرازى معروف به ميرزاى بزرگ, وفات يافته 1312 هـ.ق, مرجع تقليد بعد از استاد اعظم شيخ انصارى) در حرمت تنباكو, چون حكم حكومتى بود, براى فقيه ديگر نيز واجب الاتباع بود, و همه علماى بزرگ ايران ـ جز چند نفر ـ از اين حكم متابعت كردند, حكم قضاوتى نبود كه بين چند نفر سر موضوعى اختلاف شده باشد, و ايشان روى تشخيص خود, قضاوت كرده باشد, بلكه روى مصالح مسلمين و به عنوان ثانوى, اين حكم حكومتى را صادر فرمودند, و تا عنوان (ادامه استعمار انگلستان در رابطه با دخانيات) وجود داشت, اين حكم نيز بود, و با رفتن عنوان, حكم هم برداشته شد.
و هم چنين مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى (وفات يافته 1338هـ.ق معروف به ميرزاى كوچك از مراجع بعد از ميرزاى شيرازى) كه حكم جهاد دادند ـ البته اسم آن دفاع بود ـ و همه علما تبعيت كردند, براى اين است كه حكم حكومتى بود. به طورى كه نقل كردند مرحوم كاشف الغطا (معروف به آيه الله شيخ جعفر كاشف الغطإ وفات يافته 1228 هـ.ق صاحب كتاب كشف الغطإ در فقه استدلالى) نيز بسيارى از اين مطالب را فرموده اند, و از متإخرين مرحوم نراقى (ملا احمد, وفات يافته سال 1245هـ.ق) همه شوون رسول الله(ص)را براى فقهإ ثابت مى دانند, و مرحوم آقاى نائينى (آيه الله حاج ميرزا حسين نائينى وفات يافته سال 1355 هـ.ق) نيز مى فرمايند كه اين مطلب از حديث مقبوله عمر بن حنظله استفاده مى شود. در هر حال طرح اين بحث تازگى ندارد, و ما فقط موضوع را بيش تر مورد بررسى قرار داديم, و شعب حكومت را ذكر كرده و در دسترس آقايان گذاشتيم تا مسإله روشن تر گردد.(2)
پس از اين اشاره, نظر شما را به پاسخ مشروح اين شبهه, كه در اين بحث, بسيار مهم است جلب مى كنيم:

مسإله ولايت فقيه به معناى اعمال امورى كه جنبه حكومتى داشته, در همان سال هاى آغاز ((غيبت كبرى)) در گفتار فقها و علما مطرح بوده است, به عنوان نمونه:

نظريه شيخ مفيد
عالم بزرگ محمد بن محمد بن نعمان, معروف به شيخ مفيد, وفات يافته سال 413 هـ. ق كه از فقهاى بزرگ قرن چهارم و پنجم هجرى قمرى بود, در كتاب ((المقنعه)) در مسإله امر به معروف و نهى از منكر, در بيان مراحل و مراتب امر به معروف و نهى از منكر, هنگامى كه به مرحله قتل يا زدن و مجروح نمودن مى رسد مى گويد:
((و ليس له القتل والجرح الا باذن سلطان الزمان المنصوب لتدبير الانام; براى كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند وقتى به مرحله قتل و ضرب رسيد, براى او چنين كارى جايز نيست, مگر اين كه از سلطان زمان كه براى تدبير امور مردم نصب شده اجازه بگيرد.))
سپس سلطان منصوب را در عبارت ديگر شرح داده و مى گويد: ((فاما اقامه الحدود فهو الى سلطان الاسلام المنصوب من قبل الله تعالى و هم ائمه الهدى من آل محمد(ص) و من نصبوه لذلك من الامرإ والحكام, و قد فوضوا النظر فيه الى فقهإ شيعتهم مع الامكان; اما مسإله اجراى حدود الهى, مربوط به سلطان و زمام دار اسلام است كه از جانب خداوند نصب شده است, اين ها همان امامان آل محمد(ص) و كسانى از امرا و حاكمان هستند كه از طرف امامان(ع) براى اين امور نصب شده اند, امامان(ع) اظهار نظر در اين امور را به فقهاى شيعه خود, در صورت امكان, واگذار نموده اند.))(3)
شيخ مفيد, چنان كه از عبارت فوق نيز به دست مىآيد, در عصرى قرار داشت كه به شدت تحت كنترل سلاطين جور بود, و مطرح كردن و شرح و بسط چنين مسايلى, بسيار خطر داشت, در عين حال, مسإله ((ولايت فقيه))را به طور فشرده و اشاره بيان نموده است.

نظريه سلار بن عبدالعزيز ديلمى
فقيه برجسته قرن پنجم هـ.ق سلار بن عبدالعزيز[ كه به قول بعضى نامش حمزه است و لقبش سلار مى باشد]. از شاگردان برجسته شيخ مفيد بود. كتاب هاى ((مقنع)) در علم كلام, ((التقريب)) در علم اصول, و ((المراسم)) در علم فقه را تإليف كرد, و سرانجام در سال 448 هـ.ق درگذشت, اين فقيه محقق در كتاب فقهى
((المراسم)) مى نويسد:
((فقد فوضوا الى الفقهإ اقامه الحدود والاحكام بين الناس بعد ان لايتعدوا واجبا, و لايتجاوزوا حدا, امروا عامه الشيعه بمعاونه الفقهإ على ذلك ما استقاموا على الطريقه;(4) امامان معصوم(ع) اجراى حدود و برپا داشتن احكام انتظامى بين مردم را به طور دقيق به فقهاى شيعه واگذار كردند, و به عموم شيعيان دستور دادند كه فقها را در اين راستا پشتيبانى كنند, و آنان را در موارد اجرايى كمك نمايند.))

نظريه شيخ طوسى
ابو جعفر, محمد بن حسن طوسى ـ قدس سره ـ موسس حوزه علميه هزار ساله نجف اشرف, از شاگردان برجسته شيخ مفيد بود, او متكلم و فقيه بزرگى بود كه صدها شاگرد برجسته از حوزه درس او به پا خاستند. دو كتاب از كتب اربعه به نام تهذيب و استبصار از تإليفات او است. او كتاب هاى ديگرى به نام النهايه, خلاف و مبسوط را در فقه تإليف نمود و سرانجام در سال 460 هـ.ق از دنيا رفت. اين عالم ربانى و فقيه صمدانى كه به عنوان شيخ الطائفه (رئيس شيعيان) خوانده مى شد در كتاب النهايه مى نويسد:
((و اما الحكم بين الناس والقضإ بين المختلفين, فلايجوز ايضا الا لمن اذن له سلطان الحق فى ذلك, و قد فوضوا ذلك الى فقهإ شيعتهم;(5) حكم نمودن و قضاوت بر عهده كسانى است كه از جانب سلطان عادل (امام معصوم) به آن ها اذن و اجازه داده شده باشد, و اين وظيفه از جانب امامان(ع) به فقهاى شيعه واگذار شده است.))

نظريه محقق اول
ابوالقاسم نجم الدين جعفر بن حسن حلى معروف به ((محقق حلى)) يا ((محقق اول)) از فقهاى بزرگ شيعه در قرن هفتم و از مراجع و اساتيد سترگ شيعه از اهالى حله عراق بود, بعضى از تإليفات او عبارت است از: مختصر نافع, المعتبر و شرايع الاسلام كه از عالى ترين متن هاى فقهى است. وى در سال 726 هـ.ق در حله درگذشت و در همان جا به خاك سپرده شد, او درباره ولايت فقيه مى نويسد:
((يجب ان يتولى صرف حصه الامام عليه السلام الى الاصناف الموجودين من اليه الحكم بحق النيابه كما يتولى ادإ ما يجب على الغائب; واجب است مصرف سهم امام(ع) در راه مستحقين را كسى بر عهده بگيرد كه از امام معصوم(ع) نيابت دارد, همان گونه كه او عهده دار واجبات افراد غايب است.))
شهيد ثانى (زين الدين على بن احمد عاملى جبعى, فقيه بزرگ قرن دهم هـ.ق وفات يافته سال 965 هـ.ق) در شرح عبارت فوق مى نويسد: ((المراد به, الفقيه العدل الامامى الجامع لشرائط الفتوى, لانه نائب الامام و منصوبه;(6) منظور محقق حلى از نايب به حق, فقيه عادل دوازده امامى است كه داراى همه شرايط فتوا است, زيرا چنين شخصى نايب امام معصوم, و نصب شده از سوى آن امام است.))
از اين عبارت به روشنى فهميده مى شود كه مجتهد جامع الشرايط, در امور مختلف, از جمله مصرف سهم امام(ع) (كه از احكام حكومتى است) ولايت دارد.

نظريه علامه حلى
جمال الدين, حسن بن يوسف بن مطهر حلى معروف به علامه حلى وفات يافته سال 726 هـ.ق كه سرآمد متكلمين و فقها و مراجع قرن هشتم بود, و بالغ بر دويست جلد كتاب در رشته هاى مختلف اسلامى نوشت كه هر كدام از آن ها نشانه تبحر او در همه علوم به ويژه فقه و كلام است, مانند تذكره, الفقهإ, ارشاد الاذهان, قواعد الاحكام, مختلف الشيعه و… در كتاب قواعد مى نويسد:
((و اما اقامه الحدود فانها الى الامام خاصه, إو من يإذن له, و لفقهإ الشيعه فى حال الغيبه ذلك, و للفقهإ الحكم بين الناس مع الامن من الظالمين, و قسمه الزكوات والاخماس;(7) اما اجراى حدود (احكام جزايى) در عصر حضور, مخصوص امام معصوم(ع) يا كسى است كه امام معصوم(ع) به او اذن داده باشد, و در عصر غيبت با فقهاى شيعه است, و بر عهده فقها است كه در صورت امن از گزند ظالمان, بين مردم حكم و قضاوت كنند, و زكات ها و خمس ها را بگيرند و به مصرف برسانند.))

نظريه شهيد اول
محمد بن مكى دمشقى عاملى, معروف به شهيد اول صاحب كتاب ((لمعه)) محقق و فقيه بزرگ شيعه در قرن هشتم, در گذشته سال 786هـ.ق در كتاب دروس مى نويسد: ((والحدود والتعزيرات الى الامام و نايبه ولو عموما, فيجوز فى حال الغيبه للفقيه اقامتها مع المكنه, و يجب على العامه تقويته, و منع المتغلب عليه مع الامكان و يجب عليه الافتإ مع الامن, و على العامه المصير اليه, والترافع فى الاحكام;(8) اجراى حدود و تعزيرات (احكام حكومتى) بر امام و نايب او ـ گرچه نايب عام او ـ وظيفه واجب است, و در عصر غيبت وظيفه واجب فقيه است كه در صورت امكان, به اجراى آن بپردازد. و بر مردم واجب است تا از فقيه جامع الشرايط پشتيبانى كنند, و در صورت امكان از آنان كه شايستگى براى اجراى احكام ندارند, جلوگيرى نمايند, و نيز بر فقيه واجب است كه در صورت امنيت, فتوا دهد, و بر مردم لازم است كه در مرافعات و حل اخلاف هاى خود نزد فقيه جامع شرايط بروند.))

نظريه محقق كركى
نورالدين على بن عبدالعالى عاملى, معروف به محقق كركى و محقق ثانى, فقيه و مرجع تقليد شيعيان در قرن دهم, در گذشته سال 940هـ.ق مى نويسد: ((فقيهان شيعه اتفاق نظر دارند كه فقيه جامع الشرايط كه از آن به ((مجتهد)) تعبير مى شود, از سوى امامان معصوم(ع) در همه امورى كه نيابت در آن دخالت دارد, نايب است. پس دادخواهى در نزد او و اطاعت از حكم او واجب است. وى در صورت لزوم مى تواند مال كسى را كه اداى حق نمى كند بفروشد. او بر اموال غايبان, كودكان, سفيهان, ورشكستگان, و بالاخره بر آن چه كه براى حاكم منصوب از سوى امام(ع) ثابت است, ولايت دارد, دليل اين مطلب, روايت مورد قبول عمر بن حنظله, و روايات ديگر كه همان محتوا را دارند مى باشد.))
سپس محقق كركى مى گويد: ((اگر كسى از روى انصاف سيره بزرگان علماى شيعه مانند سيد مرتضى, شيخ طوسى, بحرالعلوم, و علامه حلى(ره) را مورد مطالعه قرار دهد درمى يابد كه آن ها همين راه را پيموده و برپا داشته اند و به آن معتقد بوده اند. ))(9)

نظريه شهيد ثانى
زين الدين على بن احمد عاملى, معروف به شهيد ثانى, در كتاب مسالك الافهام پس از ذكر اين كه فقها مى توانند به اجراى حدود و حكم و قضاوت بين افراد بپردازند مى نويسد: ((هذا القول مذهب الشيخين و جماعه من الاصحاب; اين نظريه, ديدگاه شيخ مفيد (متوفى 413 هـ.ق) و شيخ طوسى (متوفى 460 هـ.ق) و گروهى از فقهاى شيعه است. ))
سپس مى نويسد: ((روايت مورد قبول عمر بن حنظله(10) اين مطلب را تإييد مى كند, زيرا اجراى حدود, بخشى از حكم و قضاوت به شمار مىآيد, به علاوه مصلحت نظام آن را اقتضا مى كند و اين لطفى از جانب خدا است كه موجب جلوگيرى از مفاسد و گمراهى ها مى گردد, بنابراين اين ديدگاه, قول قوى و مورد تإييد است.))(11)

نظريه محقق اردبيلى و حاج آقا رضا همدانى
مولا احمد بن محمد اردبيلى مشهور به محقق اردبيلى, كه در بين مردم به مقدس اردبيلى معروف است از مجتهدين و اعاظم دانشمندان قرن دهم, وفات يافته سال 993 هـ.ق, در مسإله استحباب دادن زكات به فقيه, در ضمن گفتارى مى نويسد: ((انه خليفه الامام, فكان الواصل اليه, واصل اليه عليه السلام; فقيه جامع شرايط, خليفه و جانشين امام معصوم است, پس رساندن مال به دست فقيه, همانند رساندن آن به دست شخص امام معصوم(ع) است.))(12)
فقيه معروف حاج آقا رضا همدانى (وفات يافته سال 1322 هـ.ق) نيز هيمن مطلب را فرموده است.(13)

نظريه صاحب مفتاح الكرامه
فقيه بزرگ, آيت سترگ جواد بن محمد حسينى عاملى صاحب كتاب فقهى استدلالى مفتاح الكرامه كه از كتب معتبر فقهى است در كتاب القضإ اين كتاب چنين مى نويسد: ((فقيه از طرف صاحب امر(عج) منصوب و گمارده شده است, و بر اين مطلب عقل و اجماع و اخبار دلالت مى كنند: اما عقل; اگر فقيه چنين اجازه و نيابتى از سوى امام زمان(عج) نداشته باشد, امر بر مردم مشكل مى شود, و آن ها در تنگنا قرار مى گيرند, و نظام زندگى از هم مى گسلد. اما اجماع (اتفاق نظر فقهإ) پس از تحقق آن ـ همان گونه كه اعتراف شده ـ مى توانيم ادعا كنيم كه در اين امر, علماى شيعه اتفاق نظر دارند, و اتفاق آنان حجت است. اما اخبار, دلالت آن ها بر مطلب, كافى و رسا است, از جمله روايت شيخ صدوق (توقيع مبارك كه قبلا ذكر شده كه امام عصر(عج) به اسحاق بن يعقوب نوشت, در حوادث پديد آمده, به راويان حديث ما رجوع كنيد, زيرا آنان حجت بر شمايند و من حجت خدا هستم) بر اين مطلب دلالت دارد.(14)

نظريه ملا احمد نراقى
فقيه عارف, ملا احمد نراقى كاشانى وفات يافته سال 1245, فرزند ملا مهدى نراقى (ره) است, كه از فقهاى نامدار قرن سيزدهم است و كتاب هاى: مستند الشيعه, عوائد الايام در فقه, و مفتاح الاحكام در اصول, از تإليفات او است, اين عالم بزرگ در كتاب عوائدالايام(15) چنين مى نويسد: ((فقيه عادل بر دو امر ولايت دارد:
1ـ بر آن چه پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) كه سلاطين مردم و دژهاى استوار اسلام هستند ولايت دارند, فقيه عادل نيز آن ولايت را دارد, جز مواردى كه به وسيله دليل از اجماع و روايات و… خارج شده است.
2ـ هر كارى كه با دين و دنيا رابطه دارد, و ناچار بايد انجام شود يا عقلا و يا عادتا از جهت اين كه امور معاد و معاش فردى و گروهى به آن بستگى دارد, و نظم دين و دنيا وابسته به آن است, يا شرعا از اين جهت كه به آن امر شده, يا فقها به آن اجماع نموده اند و به اقتضاى حديث نفى ضرر و نفى عسر و حرج يا نفى فساد بر مسلمانى يا به دليل ديگر واجب شده, و يا شارع به انجام يا ترك آن اجازه داده, و بر عهده شخص معين يا غير معين نهاده نشده, و مى دانيم كه شارع اجازه داده كه بايد انجام گيرد, يا اجازه انجام آن داده شده, ولى اجراى آن به شخص معينى واگذار نشده در همه اين موارد بايد فقيه عهده دار آن گردد. سپس مرحوم نراقى براى هر كدام از اين دو امر به ذكر دليل پرداخته است.))(16)

نظريه كاشف الغطا
فقيه نامى علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطا (وفات يافته سال 1373هـ.ق) پيرامون ولايت عامه فقيه جامع الشرايط مى نويسد: ((ان له الولايه على الشئون العامه و مايحتاج اليه نظام الهيئه الاجتماعيه; همانا فقيه جامع الشرايط بر همه شوون عمومى و نيازهاى اجتماعى مردم, ولايت دارد.)) سپس مى نويسد: ((و بالجمله فالعقل والنقل يدلان على ولايه الفقيه الجامع على هذه الشوون, فانها للامام المعصوم اولا, ثم للفقيه المجتهد ثانيا المجعوله بقوله(ع): و هو حجتى عليكم و انا حجه الله عليكم;(17) كوتاه سخن آن كه عقل و نقل بر مشروعيت ولايت فقيه جامع الشرايط, بر اين شوون اجتماعى دلالت دارند, اين ولايت نخست از آن امام معصوم(ع) است سپس براى فقيه مجتهد با جعل امام معصوم(ع) با قول خود: ((فقيه حجت من بر شما است و من حجت خدا بر شما هستم)) برقرار مى باشد.))

نظريه استاد اعظم, صاحب جواهر
مرجع بزرگ آيه الله العظمى شيخ محمد حسن نجفى صاحب كتاب ارزشمند جواهر الكلام (يك دوره مفصل فقه استدلالى) وفات يافته سال 1266 هـ.ق از فقهاى بزرگى است كه مسإله ولايت فقيه را به طور مطلق و عام مطرح كرده, و با استدلال هاى قوى آن را ثابت نموده است (چنان كه قبلا ذكر شد) اين فقيه بزرگ پس از ذكر مطالبى پيرامون گستردگى حوزه اختيارات ولايت فقيه, مى نويسد: ((و بالجمله فالمسإله من الواضحات التى لاتحتاج الى ادله; كوتاه سخن آن كه; مسإله ولايت فقيه و حوزه گسترده اختيار او از امور روشنى است كه نيازى به دلايل ندارد.))(18)
و از گفتار مختلف او در موارد گوناگون كتاب هاى فقه فهميده مى شود كه گستردگى اختيارات ولى فقيه, از ديدگاه ايشان از امور قطعى و واضح بوده است.

نظريه استاد اعظم شيخ انصارى
استاد اعظم مرجع بزرگ شيخ مرتضى انصارى صاحب مكاسب و رسائل, وفات يافته سال 1281هـ.ق در كتاب مكاسب در بحث بيع, پيرامون ولايت فقيه بحث كرده و چنين نتيجه مى گيرد: ((ان المستفاد من مقبوله عمر بن حنظله كونه كسائر الحكام المنصوبه فى زمان النبى والصحابه فى الزام الناس بارجاع الامور المذكوره اليه, والانتهإ فيها الى نظره, بل المتبادر عرفا من نصب السلطان حاكما وجوب الرجوع فى الامور العامه المطلوبه للسلطان اليه; همانا آن چه از روايت مورد قبول عمر بن حنظله استفاده مى شود اين است كه فقيه جامع شرايط مانند ساير حاكمانى است كه در عصر رسول خدا(ص) و صحابه منصوب مى شدند, و مردم ملزم بودند كه در شوون مذكور به او مراجعه كنند, و سرانجام, نظر او را بپذيرند, بلكه آن چه در عرف به ذهن ها پيشى مى گيرد اين است كه هرگاه كسى را به عنوان سلطان حاكم نصب كردند, بر مردم واجب است در همه امور مطلوب و مورد نظر سلطان, به او رجوع كنند.))(19)
گرچه شيخ انصارى در كتاب مكاسب, اختيارات فقيه را همانند امام معصوم(ع) به طور قاطع نپذيرفته, ولى در كتاب قضإ همان رإى صاحب جواهر (گستردگى اختيارات فقيه) را مى پذيرد, به گفته آيه الله جوادى آملى ((تحولى كه صاحب كتاب جواهرالكلام در شيخ انصارى ـ قدس سره ـ ايجاد كرد, باعث شد كه مرحوم شيخ انصارى ولايت فقيهى را در كتاب مكاسب تدوين كرد, با مطالبى كه در كتاب قضا تدوين نمود, خيلى فرق كند.))(20)
پس از شيخ انصارى ـ قدس سره ـ نيز علما و مراجع ديگرى مانند آيه الله العظمى حاج ميرزا حسين نائينى وفات يافته سال 1355 هـ.ق چنان كه در كتاب منيه الطالب (ج1, ص327) آمده, و آيه الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى, وفات يافته سال 1380هـ.ق (كه قبلا ذكر شد) و حكيم فرزانه علامه سيد محمد حسين طباطبايى(21) و علامه ميرزا ابوالحسن شعرانى(22) و… از مشروعيت ولايت فقيه و لزوم اطاعت از آن سخن به ميان آورده اند, بنابراين اولا بحث ولايت فقيه تازگى ندارد, و ثانيا انحصار به فتواى حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ نيست.
و به طور كلى از بررسى گفتار و عملكرد فقهاى بزرگ شيعه در قرن هاى مختلف به دست مىآيد كه بسيارى از آن ها به ولايت فقيه به عنوان سرپرستى امت و رتق و فتق امور, اعتقاد داشتند مانند: خواجه نصير طوسى و محقق حلى در قرن هفتم, علامه حلى, فخر المحققين و شهيد اول در قرن هشتم, فاضل مقداد و احمدبن فهد حلى اسدى در قرن نهم, محقق اردبيلى, محقق ثانى و شهيد ثانى در قرن دهم, كه بررسى هر كدام از آن ها به طور مبسوط از حوصله اين مقاله خارج است.
قابل ذكر است كه عالم بزرگ سيد مرتضى علم الهدى (وفات يافته سال 436هـ.ق) كه از شاگردان برجسته شيخ مفيد (ره) و در عصر خود از مراجع بزرگ تقليد بود, مدت سى سال امير حاج و حرمين, نقيب الاشراف و قاضى القضات, مرجع تظلمات و شكايات مردم بوده است.(23) قبول اين مناصب از جانب او بيان گر آن است كه او به ولايت فقيه به نيابت از امام عصر(عج) اعتقاد داشته است.
نتيجه اين كه: مسإله ولايت فقيه و حكومت دينى در پرتو حاكم صالح كه در وجود فقيه جامع الشرايط متبلور است, انديشه و طرح جديد نيست, بلكه از متن قرآن و گفتار پيامبر(ص) و امامان(ع) نشإت و الهام گرفته و به عصر امامان معصوم(ع) باز مى گردد, نهايت اين كه انزوا و در تنگنا قرار گرفتن شيعيان در برابر فشارهاى شديد خلفاى جور و حاكمان ستم گر موجب شد كه اين انديشه مترقى و بالنده, به صورت مسإله جنبى و كمرنگ در كتاب ها مطرح گردد, و گه گاهى در جامعه جلوه نمايد, و بحمدالله مجاهدات قهرمانانه و مخلصانه امام خمينى ـ قدس سره ـ و يارانش باعث شد كه مسإله ولايت فقيه در عرصه ها ظهور يابد و از انزوا خارج شود, و بركات مشعشع و طلايى خود را در اين عصر, آشكار نمايد.
با اين تجزيه و تحليل روشن مى شود كه چقدر مضحك و بى شرمانه و دور از انصاف است آن چه را كه در تحليل هاى غير منطقى نهضت آزادى آمده, و با ناديده گرفتن آن همه گفتار فقهاى بزرگ پيرامون ولايت مطلقه فقيه, آن را, از معتقدات شخصى امام خمينى(ره) دانسته, و نشإت گرفته از اختلافات درونى هيئت حاكمه جمهورى اسلامى پنداشته اند و گستاخانه گفته اند: ((ولايت مطلقه فقيه در عين آن كه ريشه در معتقدات دينى شخص آقاى خمينى دارد, اعلام آن به صورت مطلقه با حواشى و تبعات مربوطه ناشى از يك اشكال و اختلاف درونى هيئت حاكمه و متوليان خط امامى جمهورى اسلامى بوده كه براى خروج از اين بن بست هاى اجتماعى, اعتقادى موجود متوسل به آن شده اند.))(24)
زهى بى انصافى و خلاف گويى.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مجله بصيرت بسيجى, آذرماه 76, ص12 ـ يكى از القا كنندگان شبهه گويد: ((فقط كمتر از دو قرن پيش مرحوم ملا احمد نراقى معروف به فاضل كاشانى, معاصر فتحعلى شاه قاجار براى نخستين بار به ابتكار اين مطلب پرداخت.)) سپس علت آن را پشتيبانى از پادشاه وقت دانسته است. (حكمت و حكومت, تإليف مهدى حايرى, ص178) 2 ) امام خمينى, ولايت فقيه, چاپ ششم, ص113 و 114. 3 ) شيخ مفيد, المقنعه, ص810, و صفحات 522, 537, 616 و 675. 4 ) سلار بن عبدالعزيز, المراسم العلويه, ص263و 264. 5 ) شيخ طوسى, النهايه, ص301, مطابق نقل آيه الله محمد هادى معرفت, ولايت فقيه, ص45. 6 ) شهيد ثانى, مسالك الافهام, ج1, ص53, ولايت فقيه تإليف مهدى هادوى, ص81. 7 ) فخر المحققين, ايضاح الفوائد, ج1,ص398 و 399. 8 ) شهيد اول, الدروس, ص165 (باب الحسبه) مطابق نقل ولايت فقيه محمد هادى معرفت, ص45 و 46. 9 ) مهدى هادوى, ولايت فقيه, ص82 به نقل از وسائل المحقق الثانى, رساله صلاه الجمعه, ج1, ص142, جواهر الكلام ج21, ص393 ـ 397. 10 ) اين روايت در اصول كافى, ج1, ص67, وسائل الشيعه, ج18 كتاب ابواب صفات القاضى, باب 11 حديث 1, ذكر شده است. 11 ) شهيد ثانى, مسالك الافهام, كتاب الحدود. 12 ) محقق اردبيلى, مجمع الفائده والبرهان, ج4, ص205. 13 ) حاج آقا رضا همدانى, مصباح الفقيه, كتاب الخمس, ص160. 14 ) جواد بن محمد حسينى عاملى, مفتاح الكرامه, (كتاب القضإ) ج10, ص21, مهدى هادوى, ولايت فقيه, ص84. 15 ) كتاب عوائد الايام, پيرامون فقه استدلالى است, فصل بحث ولايت اين كتاب به فارسى ترجمه شده و به نام ((حدود ولايت حاكم اسلامى)) از طرف وزارت ارشاد, انتشار يافته است. 16 ) مولا احمد نراقى, عوائد الايام, ص187, آيت الله مكارم, انوار الفقاهه, كتاب البيع, ج1, ص453. 17 ) كاشف الغطإ, الفردوس الاعلى, ص54, آيت الله مكارم, انوار الفقاهه, كتاب البيع, ج1, ص453 و 454. 18 ) شيخ محمد حسن نجفى, جواهر الكلام, ج21, ص397 و 11. 19 ) شيخ انصارى, المكاسب, مبحث ولايت الفقيه. 20 ) ولايت فقيه و رهبرى, ويژه نامه انتخابات خبرگان, شماره 2,ص65. 21 ) شهيد مطهرى, معنويت تشيع, ص55, 73و 76. 22 ) در كتاب هاى خود; شرح تبصره علامه حلى و نثر طوبى و… 23 ) رجال علامه حلى, ص95, ريحانه الادب, ج4, ص184. 24 ) تفصيل و تحليل ولايت مطلقه فقيه از نشريات نهضت آزادى, ص133.

/

حمله و ضد حمله فرهنگى غرب


قسمت پنجم

هفته نامه امريكايى ((اسكرو)) پس از ماجراى سلمان رشدى نوشت:
((ما در يك جهان در حال جنگ به سر مى بريم. اين بار جنگ جهانى سوم بر سر تصرف سرزمينى در نمى گيرد. اين جنگ براى كنترل افكار و روحيات بشر آغاز خواهد شد و عرصه آن دهكده جهانى است)).(1)
چنان كه مى دانيم چنين جنگى هرچند به تازگى آغاز نشده اما پس از انقلاب اسلامى و صاعقه اى كه ميلاد نور بر سر غرب و مكتب هاى ورشكسته غربى و شرقى, فروباريده, نبرد شدت گرفته و غرب و در رإس آن شيطان بزرگ سردمدار اين تهاجم است. و ما خواه ناخواه درگير چنين نبردى خواهيم بود. از سوى ديگر چنان كه در گذشته به اشاره گفته ايم در ميدان جنگ تهاجمى بايد عمل كرد نه انفعالى به ويژه آن كه آرمان و ايده اعتقادى و مكتبى ما الهى و آسمانى است و حريف ما در جبهه اى مقابل, بر ارزش هاى ما هجوم آورده و دفاع در برابر آن فريضه دينى و مسئوليت ملى و انسانى و اجتماعى ما است.

ضرورت دشمن شناسى
و در اين جا اضافه مى كنيم شناخت دشمن و شناساندن ماهيت او, شناختن نيروهاى انسانى, نظامى, تبليغى و استراتژى و تاكتيك ها و تكنيك ها و اهداف و انگيزه هاى او, از ضرورت هاى يك نبرد حساب شده و جدى است. تا اين ها براى نيروهاى خودى به ويژه طراحان مبارزه و هدايت كنندگان جنگ شناخته نشود نمى توان در جهت بسيج نيروها و استفاده از امكانات و تبليغات به منظور مقابله و دفاع هماهنگى لازم را نمود و نيروى متمركز خودى را به مصاف دشمن فرا خواند.
اين موضوع در تهاجم فرهنگى نيز صدق مى كند. تا نقطه هاى ضعف و قوت دشمن را در اين جبهه نشناسيم و امكانات و تداركات و پشتوانه او را ارزيابى نكنيم و تا ماهيت دشمن را آن گونه كه هست به نمايش نگذاريم نمى دانيم از كدام جبهه بر او حمله بريم و او را به شكست بكشانيم و يا در يك ضد حمله او را خلع سلاح كنيم و يا حداقل از تيررس حملات او در امان بمانيم.
چنين افشاگرى از هويت دشمن و جبهه اى كه گشوده و سلاحى كه به كار برده است, فائده اش اين است كه ابهت دشمن و شخصيت كاذبى كه از خود ساخته شكسته مى شود و نيروهاى خود در برابر بيمارى خود باختگى در مقابل هياهوى تبليغاتى بيگانه واكسينه مى شوند و به هويت مستقل خويش بهتر وقوف يافته و با روحيه اى بهتر و كارآمدتر به مصاف مى پردازند.

مرعوب تكنولوژى نبايد شد!
چنان كه مكرر گفته ايم چهره واقعى غرب و فرهنگ تمدن حاكم غربى در حجاب تكنولوژى و تفوق صنعتى اش پنهان مانده و عربده هاى ماشين و غرش توپ و تانك و زرق و برق تبليغات و مدرنيسم, مجال نداده ملت ها به ماهيت غرب و تمدن غربى آن گونه كه هست پى ببرند و آن گاه دريابند كه جامعه غربى و به طور كلى جوامع صنعتى هرچند از لحاظ تكنولوژى و دانش روز بر ساير كشورها تفوق دارند, اما از بعد انسانى و ارزشى و اخلاقى كاملا فقير و درمانده اند و چنين تمدنى هرگز نمى تواند الگويى براى ديگر جوامع باشد و پيروزى نهايى در عرصه رقابت انديشه ها به دست آورد.
و نيز غرب باوران كه قبله آمالشان تمدن و فرهنگ غربى و دنباله روى از آنهاست, بايد بدانند در كدامين چالش فكرى افتاده اند و متإسفانه كرامت و شخصيت و فرهنگ و تمدن خويش را از ياد برده و مسحور تمدن جادويى و كاذب غرب شده و با گريز از خودى به دامن بيگانه پناه برده و اصول و بنيادهاى فكرى و ملى و اعتقادى خويش را به پاى عفريت بيگانه قربانى كرده اند و نيز كسانى كه از دور به تمدن غربى نگاه مى كنند به هوش باشند كه از آن تمدن و فرهنگ تصويرى نادرست نداشته باشند و خود به گمراهى بيفتند و ديگران را به گمراهى نيفكنند و با هوشيارى كامل در تلاقى فرهنگ ها جانب احتياط را از دست ندهند. اكنون كه شعار گفت و گوى تمدن ها, كه البته در جاى خود حرف قابل قبولى است, بر سر زبان ها افتاده و بعد جهانى به خود گرفته است.

مارگزيده و غرب گزيده!
شناخت فرهنگ و تمدن غربى و تفكيك نقطه هاى مثبت آن از نقاط منفى اش, ضرورتى است اجتناب ناپذير. به ويژه براى ما مسلمان ها و شرقى ها كه قرن هاست هدف پيكان زهرآگين غرب بوده ايم و اينك نيز حملاتشان را به سوى ما و فرهنگ اسلامى ما متوجه ساخته اند و كشورهاى غربى به تناوب روزگار سياهى بر سر ما آورده اند و هرچه نكبت و بدبختى داريم از غربى هاست و به مثل معروف مارگزيده و غرب گزيده ايم و بدتر از آن غرب گزيده! و ديگر نبايد غرب باور باشيم و بايد با غرب زدگى كه يك بيمارى مهلك و مرگبار است به شدت مبارزه كنيم و يقين داشته باشيم كه در جهان كنونى كه جنگ تبليغاتى كه بر سر افكار و عقائد درگرفته عمدتا به سوى ما جبهه گشوده و درصدد است بار ديگر موجوديت نحيف و نكبت بار خود را بر ما تحميل كند و ساز و برگ و ماهواره ها و رسانه هاى خود را به طور گسترده سازماندهى كرده و بودجه هاى كلان به اين كار اختصاص داده و حتى برخى نيروهاى خودى و ستون پنجم را در قالب مطبوعات زير لواى آزادى و غيره به كمك گرفته و مشتى فريب خورده را در دام جادويى خود گرفتار ساخته و يا تطميع نموده و يا مسخ هويت كرده است.
در اين نبرد جدى و بى امان, خطرناك تر از هر چيز غفلت و خيال پردازى و بى تفاوتى است و يا به خود مشغول شدن و از دشمن اصلى غفلت ورزيدن و بهانه جويى و نق زدن و تصفيه حساب كردن كه مجال خوبى را به دست مشتى بى خبر و خودخواه, در اختيار دشمن قرار مى دهد.

افشاى چهره غرب
بارى, حساسيت مسإله حمله فرهنگى و ضد حمله آن, ما را بر آن مى دارد كه به طور اصولى به جنگ دشمن و ايده ها و نيرنگ هاى او برويم و چنان كه گفتيم يكى از جبهه هاى اين جنگ روشن كردن ماهيت تمدن و فرهنگ غربى است تا ماهيت تمدن غربى و رعبى كه در دل هاى برخى ساده انديشان افكنده برملا شود و سلاح فريبنده تكنولوژى نتواند هويت ضدارزش تمدن غرب را بر ما تحميل كند و در عرصه انسانى و اخلاقى ما را منفعل سازد. چرا كه انسان و ارزش هاى انسانى هميشه در يك نبرد حرف آخر را مى زند و نقش اساسى ايفا مى كند و نه ماده و ماشين. چنان كه در رهگذر جنگ تحميلى كه جهان استكبارى عليه ما سازمان داده بود ديديم و تجربه شيرينى در آن مصاف به دست آورديم كه تمام عامل تعيين كننده در ميدان نبرد تبليغات و تسليحات نيست, بلكه اين انسان و اراده و ايمان است كه سرنوشت يك ملت را رقم مى زند. و اين هنگامى بود كه در يك سوى نبرد زرادخانه هاى جهان و در سوى ديگر ايمان و باور و اراده انسانى قرار داشت.

فقر معنوى و بىآرمانى جوامع غربى
اكنون سخن از فقر معنوى و بىآرمانى جامعه غربى يعنى دست پرورده فرهنگ تمدن غرب از بعد انسانى است; چالشى كه بر سر راه تمدن غرب قرار دارد.
نكته اى كه از ديد تحليل گران مسائل فرهنگى نبايد پوشيده بماند ارزيابى درست از تمدن غربى و ساير تمدن ها است.
در اين جا سخن از ريشه هاى تاريخى و تمدن فرهنگ غرب نيست, هرچند اين خود جاى سخن و تإمل است كه تمدن غرب در كدامين انديشه فلسفى, علمى يا دينى ريشه دارد؟ و كداميك از كشورهاى غربى چه پيشينه تاريخى و چه سهمى در اين تمدن دارند؟ كه بدون ترديد در اين جا با يك نگرش نمى توان به داورى نشست و ميان تمدن ها از اين بابت فرق است. مثلا كشورى مانند ايالات متحده كه فاقد هويت تاريخى و قدمت تمدن است و از گروه هاى مهاجر عمدتا اروپايى تشكيل شده, استخوان بندى اصيلى در تاريخ مدنيت غرب ندارد و هرچه دارد همين تمدن جديد با ويژگى هاى خاص خود مى باشد, در حالى كه رم و اسپانيا با قدمت فرهنگ و تمدن داراى مبدإ تاريخى كهن مى باشند هرچند آن تمدن تاريخى اينك رنگ باخته است و اصولا در سير تحولات تاريخ هر تمدنى نشيب و فرازهايى دارد. در هر حال تحليل تمدن غربى در اين جا بر محور فرهنگ جديد و مدرن و آثار و عوارض آن دور مى زند تمدنى كه به ريشه هاى تاريخى و فكرى گذشته چندان متكى نيست و مكتب براى آن مفهومى ندارد.

تمدن ماشين و دود
تمدن جديد, تمدن صنعتى و تمدن ماشين است كه با مبانى فكرى و اعتقادى و حتى انسان به معناى واقعى آن, سر و كار ندارد, پدر تمدن جديد علوم تجربى است و نه چيز ديگر. علوم تجربى بى جان و بدون روح كه براى آن سخن گفتن از ايده و آرمان, و ايمان و اعتقاد اخلاق و معنويات نامفهوم است. سر و كار اين تمدن با ماده صرف و خواص فيزيكى و شيميايى و ميكانيك و ماشين و دود كه درك و شعور انسانى ندارد و كمتر كسانى در گاهواره اين تمدن تربيت شده اند كه با عواطف سر و كار داشته باشند و از مقوله اخلاق و انسانيت حرف زده باشند.
به همين دليل است كه ضعف و نارسايى اين تمدن از ديد انديشه هاى آزاد كه در گوشه و كنار جهان هستند, پوشيده نمانده و بر آن تاخته اند.
يكى از دانشمندان كه در سده اخير به نقد اين فرهنگ و تمدن پرداخته, و در چند اثر علمى خود كوشيده ضعف هاى اين تمدن را در عرصه انسانى و انسان شناسى به نمايش بگذارد ((دكتر الكسيس كارل فرانسوى)) است (1944ـ1873) كه انديشه هاى او را بايد شورشى عليه تحجر و جمود علمى جديد دانست كه در عين اين كه خود از دانش روز درصد عالى برخوردار بوده اما از بى توجهى دانش و دانشمندان زمان به انسانيت و اخلاق و ارزش هاى متعالى سخت انتقاد كرده و باب نوينى از تحقيق در اين عرصه گشوده است. ((كتاب انسان موجود ناشناخته)) و ((راه و رسم زندگى)) و ((نيايش)) از آثار اين دانشمند نامى است. در اين جا به بخش هايى از گفتار وى در خصوص تمدن جديد اشاره مى كنيم:
وى در مقدمه كتاب انسان موجود ناشناخته چنين نوشته است:
((انسان قادر نيست ديگر از تمدن ماشينى در راهى كه افتاده است پيروى كند, براى آن كه به سوى انحطاط مى گرايد. زيبايى هاى علوم ماده بى جان او را خيره كرده كه از ياد برده است جسم وجان او از قوانين مرموزى پيروى مى كنند كه مانند قوانين جهان ستارگان لايتغيرند و نمى توان بىآن كه زيانى متوجه شود, آن ها را پايمال كرد… در حقيقت بايد مقدم بر هر چيز به انسان پرداخت, كه با انحطاط او زيبايى تمدن ما و حتى عظمت ستارگان نيز از ميان مى رود. توجه انسان بايد از ماشين و ماده به سوى جسم و روان آدمى و به روى كيفيات بدنى و معنوى كه بىآنها ماشين ها و جهان نيوتون و انشتين وجود نخواهد داشت, معطوف گردد.))(2)

انسان و آرمان گرايى
در تبيين اين مطلب به مورد است تإكيد كنيم كه انسان به يك ايده و آرمان متعالى نياز دارد و بدون آرمان موجودى ميان تهى است و اگر به اين خواسته فطرى پاسخ مثبت داده نشود, هيچ يك از جلوه هاى تمدن نمى تواند اين خلا را پر كند. امروزه از زبان بسيارى از دانشمندان اين حقيقت را مى شنويم. دكتر گوستاولوبون فرانسوى از اين ايده به كمال مطلوب ياد كرده و مى گويد:
((يگانه عامل ترقى انسان پرستش يك كمال مطلوب است و بس)).(3)
گاهى از اين مطلب به معناجويى تعبير مى شود. ((فرانكل)) يك دانشمند آلمانى است كه چند سال در اردوگاه هاى نازى به كار اجبارى و در اسارت به سر برد, و پس از آزادى كتاب خود را با عنوان ((انسان در جست و جوى معنا)) نوشت و منتشر كرد. وى در بخشى از كتاب مى نويسد:
((تلاش براى يافتن معنى در زندگى اساسى ترين نيروى محركه هر فرد در دوران زندگى است. به اين دليل من از معناجويى به عنوان نيروى متضاد با لذت طلبى كه روانكاوى فرويد بر آن استوار است و قدرت طلبى, كه مورد تإكيد آدلر است سخن مى گويم, به نظر من انسان قادر است و مى تواند به خاطر ايده ها و ارزش هايش زندگى كند و يا در اين راه جان ببازد.))(4)
((آلدرس هاكسى)) در اثر ضد تمدن جديد خود به نام ((دنياى ستايش انگيز جديد)) با تعريض به فرهنگ و تمدن جديد كه تمام ايده اش در لذت و راحت خلاصه مى شود چنين مى نويسد:
((من راحت طلبى نمى خواهم, من خدا را مى خواهم من اشعار عارفانه مى خواهم, من آزادى مى خواهم, من خوبى را مى خواهم.))(5)

نقد فرهنگ غربى از نگاه غربى ها
با توجه به اين واقعيت, برخى دانشمندان غربى خود به نقد تمدن و فرهنگ غرب به خاطر توجه نكردن به آرمان هاى انسانى, پرداخته و در اين خصوص سخن فراوان گفته اند: ((فردريك ماير)) دانشمند امريكايى مى گويد:
((ما امريكايى ها به قدرى در عمل و سودجويى غرق شده ايم كه هدف غايى از نظرمان ناپديد شده است و غالبا مقهور لذات آنى گشته ايم.))(6)
((كانت)) با متهم كردن تمدن كنونى مى گويد:
((هنوز جاى اين سوال مطرح است كه اگر متمدن نبوديم و از فرهنگ عصر حاضر اثرى نبود آيا با قياس با وضع كنونى جامعه خوشبخت تر نبوديم؟!))(7)
((سوروكين)) مى گويد:
((در بطن تمدن مادى امروز يك دوگانگى يك ثنويت يا تناقض اساسى نهفته است كه عموم تناقض هاى برشمرده ديگر همه شاخه ها نيمرخ ها و جلوه هاى گوناگون آن به شمار مى روند, يعنى: ستايش انسان در عين تحقير وى… در تمدن مادى انسان خداى انسان است! با اين وصف مفهوم انسان در اين تمدن گويى تنها مفهومى ذهنى و انتزاعى مفهومى بدون مصداق و واقعيت خارجى است چون در عمل ما كمتر با اين انسان ستوده روبرو مى شويم. در جهان خارج ما بر عكس عموما با انسان هايى كه پيوسته تحقير مى شوند مورد تجاوز و تبعيض قرار مى گيرند, گله گله به كارهاى اجبارى اعزام مى شوند روبرو مى گرديم انسان هايى كه هم چون حشرات زيانمند با گازهاى سمى بمب هاى خوشه اى اتمى و شبه اتمى هزار هزار يك جا و آنى و بدون محاكمه و داورى بدون تعيين كوچك ترين تقصير و جرمى با پرشكنجه ترين مرگ ها تباه مى گردند.))(8)

وى در بخش ديگر از سخن خود مى گويد:
((انسانى كه در تمدن مادى به مقام خدايى رسيده! گويى همان ابرمرد, انسان والا يا برتر از بشر نيچه است كه دست انسان ها از دامن كبريايى اش كوتاه است و تنها به خاطر ستايش و تعظيم او بايد قربانى شوند, جهان گشايى و دست اندازى و تجاوز و استعمارگرانه غرب در قرن نوزدهم و جنگ هاى تجاوزى و ضد انقلاب هاى رهايى بخش و استقلال جويانه قرن بيستم به خوبى حاكى از انسان بينى دوگانه و وجود تناقض اساسى در تمدن مادى است.))(9)
نامبرده با انتقاد از انسان شناسى فرهنگ و تمدن كنونى كه هيچ گونه ارزشى براى انسان قائل نيست مى نويسد:
((در تحليل نهايى تمام فلسفه هاى مادى بشر را تنها ماده مى شمارند و هيچ گونه امتياز خاصى در ذات و هستى مايه و عنصر اساس تشكيل دهنده او قائل نيستند در چنين بينشى كه تمام ارزش هاى مطلق انسانى به تجليات و فرآورده ها تنزل مى يابد. انسان خداى تمدن مادى در غايت فلسفى خود, خدايى بى امتياز و فاقد شرافت و تعالى ذات است و مانند هر ماده ديگرى مى تواند وسيله قرار گيرد, هيچ گاه هدف مطلق نيست در نتيجه محترم نيست.))(10)
با توجه به اين واقعيت است كه همين انديشمندان واقع نگر نسبت به آينده اين تمدن ابراز نگرانى كرده و روند وضع اسفبار آن را به زوال و ورشكستگى مى دانند. دكتر كارل فرانسوى مى گويد:
((بناى معظم و خيره كننده تمدن جديد به وضع اسفناكى درآمده است چون بدون توجه به سرشت و طبيعت و احتياجات حقيقى انسان بالا رفته است و چون مولود اكتشافات اتفاقى علمى و تصورات و تئورىها و تمايلات و تفننات آدمى است با اين كه به دست ما ساخته شده, معهذا در خور ما نيست.))(11)
در بخش ديگر با اشاره به جايگاه انسان در تمدن و معيارى كه از شناخت انسان به دست مى دهند, انسان از ديدگاه فرهنگ ليبراليستى غربى و يا سوسياليستى ماركسيستى را غير واقعى دانسته و مى گويد:
((انسانى كه هدف اصول انقلاب كبير فرانسه است و انسانى كه در روياهاى ماركس و لنين بايد اجتماع آينده را بسازد هر دو غير واقعى است.))(12)
و بالاخره نامبرده با واقع بينى بدبينانه نسبت به آينده تمدن صنعتى مى نويسد:
((محققا جماعات و مللى كه تمدن صنعتى در آن ها به اوج كمال رسيده است زودتر مضمحل مى شوند و بازگشت آن ها به سوى بربريت آسان تر انجام مى گيرد زيرا بدون دفاع در برابر محيط نامساعدى كه علم براى آن ها ايجاد نموده است, زندگى مى كنند. در حقيقت تمدن امروزى ما نيز مانند اسلاف خود به خاطر دلائلى كه هنوز به خوبى نمى شناسيم محيطى ايجاد كرده است كه ادامه زندگى در آن غير ممكن مى نمايد. اضطراب و تيره روزى ساكنين شهرهاى بزرگ معلول تشكيلات سياسى و اقتصادى و اجتماعى و مخصوصا انحطاط شخصيتى آن هاست و در واقع قربانى عقب افتادگى علوم زيستى از علوم مادى گشته است. تنها يك راه يعنى شناسايى عميق و كامل ترى از حقيقت وجود آدمى مى تواند اين نقص را جبران كند…))(13)
بارى بسيارند كسانى كه همين داورى را درباره تمدن غربى نموده اند. و ما امروز شاهد همان سقوط انسانى هستيم كه پيش بينى آن مى شد. نگاهى به جوامع غربى و متإثر از فرهنگ غرب تإييدى است بر اين واقعيت كه تمدن ماشينى, هرچند رهآورد چشم گيرى از تكنولوژى براى بشريت داشته اما بسيارى چيزها را از او گرفته است.

چيزهايى كه با عنصر انسانى او در ارتباط است.
آرمان خواهى, اخلاق, انسانيت, حريت, عدالت, عفت, خدمت براى فرهنگ غربى مفهوم ندارد. كه دلائل آن را در جاى خود خواهيم ديد.
و هم زمان با اين انحطاط انسانى و سقوط اخلاقى و پوچى گرايى و درنده خويى و سبعيت در سطوح مختلف آن است كه زندگى را به صورت حيوانى و آكنده از ننگ و نكبت درآورده است. تنها چيزى كه تعيين كننده است و با سرنوشت انسان ها بازى مى كند, زور و زر و حرص و شهوت, رفاه و لذت, و در صحنه سياسى سلطه و چپاول است. چه آن روز كه سخن از دنياى دوقطبى بود و يا امروز كه شيطان بزرگ داعيه دار جهان تك قطبى به سردمدارى ام الفساد جهان رژيم امريكايى و دست اندركاران صهيونيستى آن است. همان گونه كه خصلت و خوى اين ها را در جاى جاى جهان ديده ايم و زهر آن ها را چشيده ايم و در حمله وحشيانه اخير امريكا و انگليس به عراق و به خاك و خون كشيدن مردم رنج ديده اين كشور اسلامى ديديم كه نه سازمان ملل و نه شوراى امنيت چنين مجوزى را به مهاجمان و دزدان بين المللى نداده بودند و اين در حالى بود كه رئيس جمهور خام و هوسباز امريكا براى سرپوش نهادن بر رسوايى هاى اخلاقى اش و تحت الشعاع قرار دادن بحران داخلى كشورش به قدرت نمايى خارجى دست زد و خيلى آسان و راحت براى جوامع جهانى و محافل بشر دوست! قابل تحمل بود و محكوميت هاى سنتى متداول نيز كه عادت ديرينه اين محافل است كارى از پيش نبرد. نظير آن چه در محكوميت وليد نامشروع غرب و ايالات متحده, اسرائيل غاصب سال هاست همين سرنوشت مشاهده مى شود. و شگفت آن كه ماجراى رسوايى رژيم خودكامه ايالات متحده هم زمان با جنايات جنگى اش براى جامعه امريكايى يعنى دست پروردگان فرهنگ و تمدن غرب قابل تحمل است! حال آن كه در جوامع ديگر كه اندك بهره اى از انسانيت و اخلاق دارند اگر چينن اتفاقى مى افتاد به دشوارى آن را تحمل مى كردند.
اين است عادت و خوى غربى ها كه جامعه غربى, با آن خو گرفته اند و استيحاشى از آن ندارند. وقتى هم جنس بازى در انگليس قانونى است! نبايد انتظار داشت دولت اين كشور از منتخب هم جنس بازان امريكا در حملات نظامى در خليج فارس و ساير جناياتش دنباله روى نكند. و جامعه انگليسى نسبت به آن عكس العمل نشان ندهد.
به طور خلاصه در تمدن و فرهنگ غربى, انسانيت, عمق, محتوا, كرامت, عزت, ترفع نفس, آرمان گرايى, معنويت جويى, و به طور خلاصه آن چه به معيار و ارزش هاى انسانى مربوط است رنگ باخته و همين است كه نقطه ضعف غرب كه دير يا زود آن را به ورشكستگى كامل مى كشاند و بى شك آن چه در آينده جهان با آغاز قرن بيست و يكم در صحنه افكار و انديشه هاى بين المللى ظهور خواهد كرد, بازنگرى تمدن صنعتى به باورهاى گذشته خود و تجديد نظر در معيارهاى شخصيتى است كه اين تمدن و فرهنگ ده ها سال بر آن تكيه كرده و جهان را در اسارت خود دارد. و اين سنت الهى است در تاريخ جوامع بشرى كه هرگاه از مسير فطرت و طريق مستقيم انسانيت كه از سوى رسالتداران نور و هدايت تبيين گشته, منحرف گردد. پايانى جز تباهى و نابودى و فروپاشى ندارد چنان كه حضرت امام(ره) در نامه تاريخى خود به گورباچف خاطر نشان ساختند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) كيهان, 12 / 10 / 68. 2) انسان موجود ناشناخته, دكتر الكسيس كارل, ص9ـ10. 3) تاريخ تمدن عرب و اسلام, ص790. 4) همان, ص140. 5) مقاله, دكتر حسين شكويى, سمينار جغرافيا, دست نويس ص5, (سمت). 6) تاريخ انديشه هاى تربيتى, ج1, ص88, ترجمه على اصغر فياض, انتشارات سمت. 7) مبانى و اصول آموزش و پرورش, دكتر غلام حسين شكوهى, ص12. 8) خداوند دو كعبه, ص146 ـ 147, دكتر ناصرالدين صاحب الزمانى. 9) همان. 10) همان, ص147 ـ 148. 11) انسان موجود ناشناخته, ص35. 12) همان, ص38. 13) همان, ص40.

/

ارزشها در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

انقلاب اسلامى و حفاظت از آن

((برادران و خواهران و اى كسانى كه صداى مرا مى شنويد قدر اين انقلاب را كه زمينه ساز انقلاب حضرت مهدى(ع) مى باشد بدانيد. دوستان و آشنايان و همكاران عزيزم به راه پاك روح الله ايمان داشته باشيد و با وحدت بيش تر در راه اهداف جمهورى اسلامى پيش رويد.))
(سرباز شهيد ابوالفضل امين زاده از: دامغان)

((ما فرزندان اين مكتب (اسلام) كه آرزوى شهادت را در دل خود پرورانده بوديم با انقلاب اسلامى و استقرار نظام جمهورى اسلامى به رهبرى امام خمينى كه پرچمدار همان انقلاب حسين(ع) است شعار گذشته را به شعور مبدل ساخته تا به اين اميد كه جنگ به افرازى اسلام و انقلاب تمام شود.))
(بسيجى شهيد حيدر هراسانى از: دامغان)

((دوستان چه بخواهيم چه نخواهيم مسئوليت انقلاب بر دوش ماست. اگر در اثر سستى و كاهلى, انقلاب ضربه بخورد, گويى به اسلام ضربه خورده است.
شايد بعضى ها بگويند اين انقلاب براى ما چه كرده است. آن ها شايد نمى دانند خداوند كه يكى از بزرگ ترين موهبت ها را به وسيله اين انقلاب به ما ارزانى داشته است و آن سربلندى يك ملت و استقلال و آزادى اوست.))
(بسيجى شهيد حميد علامه زاده از: تهران)

((… مبادا از اطاعت رهبر و دفاع از انقلاب دست برداريد كه خداوند امانتى را كه به شما داده است پس خواهد گرفت و همان كه امام فرمود:
((اين انقلاب احتياج به چنين جوان هايى دارد تا از آن حفظ و حراست كنند)) و شما نبايد نگران باشيد از اين كه فرزندانتان را در راه انقلاب داده ايد بلكه بايد افتخار كنيد كه مى كنيد.))
(دانشجوى شهيد ميرحسين اعتصامى از: مشهد)

((نهال انقلاب اسلامى براى رشد احتياج به جانفشانى دارد. پس بر ملت مسلمان ايران است كه به پيام هل من ناصر ينصرنى امام لبيك بگويد و با جهاد خود, از نهال انقلاب مراقبت كند.))
(كارگر شهيد على اكبر صالحى از: خوراسگان)

((پدرجان, مادرجان, اين انقلاب, انقلابى است خدايى, و ما بايد باور داشته باشيم كه خداوند و امام زمان بر اين مملكت نظر دارند و رهبر اين انقلاب كه امام خمينى است و فرزند پاك پيامبر اسلام است ما را به سوى همان راهى كه خداوند گفته راه مستقيم است هدايت مى كند.))
(كارمند شهيد محمود پورصالح كچومثقالى از: تهران)

((خانواده گرامى, به هوش باشيد كه اسلام ان شإالله شكست نخورد و فقط به ياد خدا باشيم كه ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب)) فقط با ياد خدا اطمينان قلب حاصل مى شود. اميدوارم كه اين انقلاب يك انقلاب جهانى بشود و مقدمه اى براى ظهور حضرت بقيه الله ارواحنا له الفدإ باشد.))
((پارچه فروش) بازارى شهيد رضا مصلحى باريان از: تهران)

((برادران و خواهران از كمك به امام و انقلاب خوددارى نكنيد چون راه امام, راه انبيإ و خداوند كريم مى باشد.))
(گروهبان دوم شهيد محمد على حيدرى از: زابل)

((اگر اين انقلاب شكست بخورد, خون هزاران شهيد پايمال مى شود و ذلت ها و خوارىهاى زيادى بر ما وارد مى شود. بيائيد خدمتگزار انقلاب باشيد! چرا خود را طلبكار مى دانيد؟ اگر دست انقلاب را نمى گيريد لااقل به آن ضربه نزنيد.))
(دانشجوى شهيد اصغر جان نثارى از: اصفهان)

((مسئوليت زمانى و مكانى خود را كاملا حس كرده و در تثبيت اين انقلاب كه ثمره خون شهداى اسلام است در حد توانتان كوشا باشيد.))
( خياط شهيد محمد حسن آذرى از: دامغان)

((خدايا انقلاب ما تحولى است به اراده تو و با بازوى شلاق خورده ها, پابرهنه ها, در راه مانده ها و يتيم ها و اينها امروز اين انقلاب را پاس مى دارند.))
(دانشجوى شهيد احمد رشيدپور از: دزفول)

((از شما دانشجويان پيرو خط امام و حزب الله مى خواهيم كه با كوشش و فعاليت هاى بى دريغ خود هيچ گونه راه نفوذى براى ضد انقلاب در اين مكان نگذاريد.))
(دانشجوى شهيد پرويز زكوى از: باغملك)

((منافقان و ضدانقلابيون داخلى كه مزدور بى مزد قدرت هاى جهانى هستند مى خواهند كه با اشاعه فساد و فحشإ در جامعه اسلامى ما جوانان را با مسائل زودگذر مشغول كرده و خون پاك شهدإ را كه براى اصلاح جامعه شهيد شده اند پايمال كنند.))
(دانشجوى شهيد هوشنگ (مهدى) شاهدى از: بهبهان)
پاورقي ها:

/

هديه آمريكابه عراق


((تجاوز اخير امريكا به عراق هديه گران بهايى بود كه واشنگتن به صدام تقديم كرد)).
اين سخن نه يك استنباط است و نه يك نظريه. در آن هيچ تشبيه و استعاره اى نيز وجود ندارد. اين واقعيتى است كه عده اى از افراد بانفوذ عراقى مدتى پيش در فرانسه به آن اعتراف نمودند. آنان در توضيح اين مسإله, اين گونه بيان كردند كه فقر و فلاكت در عراق به بالاترين حد خود رسيده است; محاصره اقتصادى زندگى مردم را به جهنم تبديل كرده و آمار قربانيان كه در ابتداى سال 98 پنج هزار نفر در ماه بود به هفت هزار نفر در ماه رسيده است; نرخ تورم و گرانى به حدى افزايش يافته كه اغلب مردم براى تهيه ضرورىترين لوازم حيات هرچه در اختيار داشته باشند در معرض فروش قرار مى دهند. از اين دردناكتر عده اى از مردم براى ادامه زندگى, دست به فروش اعضاى بدن خود مى زنند و كليه هاى خود را به قيمت 2000 دلار مى فروشند تا بتوانند مخارج حداكثر دو سال خانواده خود را تإمين كنند. علاوه بر تمام اين ها, روز به روز آمار جرم و جنايت و فساد افزايش مى يابد. امروز ديگر محدوده سخن گفتن عليه صدام و حكومتش از بعضى خانه ها و مجالس سرپوشيده گسترش يافته و به محافل عمومى رسيده است. پس از تسليم عراق در برابر قوانين سازمان ملل روساى قبايل نيز كه همواره از رژيم بعثى حمايت مى كردند موضع گيرى خود را تغيير داده اند. زيرا آنان تلاش حكومت را فقط براى دفاع از رژيم مى بينند و نه براى دفاع از ميهن. حتى قبايلى كه در گذشته فرزندان مجاهد خود را طرد مى كردند امروز آن ها را تحت پناه و حمايت خود قرار مى دهند.
رانندگان تاكسى كه جرإت به زبان آوردن كلمه اى را نداشتند ديگر طلسم سكوت را شكسته اند و بدون هيچ ترس و واهمه اى نارضايتى خود را ابراز مى دارند و به ناسزاگويى نسبت به رژيم مى پردازند.
به اين ترتيب اين رژيم ضعيف و درهم شكسته, نياز شديدى به طوق نجاتى داشت كه آن را از تنهايى و واماندگى بيرون آورد و قسمتى از هيبت از دست رفته آن را باز گرداند و چون در خود هيچ قدرتى براى حركت و پيشرفت نمى ديد, منتظر بود تا از خارج اين طوق نجات را دريافت كند. در اين جا تهاجم امريكا تنها راه تحقق آن هدف بود. به همين دليل با شروع حمله هوايى امريكا, مقام هاى بالا رتبه عراق نفس راحتى كشيدند و آن را به عنوان رحمتى كه در وقت مناسب از آسمان نازل شده است, تلقى نمودند.

برداشتن محاصره بهترين راه حل
وقتى از اين عده پرسيده شد كه حمله امريكا چه نتيجه اى در برداشت, در پاسخ گفتند: اين حمله هدف تيرهاى خشم و كينه مردم را كه صدام و نظامش بود تغيير داد و آن ها را متوجه امريكا و انگليس كرد; اين بزرگ ترين پيروزى براى صدام بود. مردم درمانده اى كه بازرسان سازمان ملل را باعث ذلت و محنت خود مى ديدند, ناگهان با حلول ماه مبارك رمضان با موشك باران امريكا مواجه شدند و در اين بين اين گونه مى پنداشتند كه صدام يك قربانى بى گناه است كه بدون هيچ دليل قابل ذكرى, مورد غضب استكبار جهانى واقع شده است و دليرانه از ورود بازرسان به عراق جلوگيرى مى كند! بنابراين حمله امريكا همان طوق نجاتى بود كه حكومت عراق به شدت نيازمند آن بود تا به آن وسيله در ميان مردم براى خود محبوبيتى كسب كند.
از اين روى, تهاجم موشكى امريكا براى صدام و حكومتش, پيروزى بزرگى به شمار مى رفت كه شايسته تقدير و تشكر بود. به ويژه آن كه اين پيروزى فقط محدود به داخل عراق نشد و به كشورهاى عربى ديگر نيز نفوذ كرد, به طورى كه بسيارى از اين كشورها يكپارچه و يكزبان, اين اقدام را محكوم كردند.
تهاجم نظامى امريكا بدون شك, قدرت نظامى و تسليحاتى عراق را تا حد زيادى نابود كرد ولى نه تنها نظام را ساقط نكرد, بلكه هيچ كمكى هم به برانداختن آن ننمود. هم چنين محاصره اقتصادى كه به عنوان اهرم فشارى بر حكومت عراق براى خروج از كويت, به كار گرفته شد و تاكنون نيز ادامه دارد, اينك به گونه اى تبديل شده كه سود آن به نفع رژيم و زيان آن متوجه ملت عراق شده است. اين محاصره كه از نظر قانونى هيچ پايه و اساسى ندارد و از نظر اخلاقى بسيار زشت و ناپسند است, عزم و اراده مردم را از بين برده و جامعه عراقى را به جامعه اى مرده و بى روح تبديل كرده است و اين دقيقا همان عامل استقرار رژيم حاكم است. به عبارت ديگر برانداختن نظام صدام حسين, امكان پذير نيست مگر با برداشتن محاصره از عراق تا به اين شكل مردم كرامت از دست رفته خود را بازيافته, براى حركت و قيام نيرو كسب كنند; به همين سبب ادامه يافتن اين محاصره درست مانند تهاجم اخير از خدمات بزرگى است كه امريكا به صدام كرده است!
اين بحث به همين جا ختم نمى شود و براى تكميل آن بايدبه ساير جوانب نيز بنگريم. بر همه روشن است كه علاوه بر امريكا و انگليس, كشورهاى عربى, فرانسه, روسيه و چين نيز در تشكيل اين نمايشنامه نقش داشتند.
اگر از زاويه عربى ملاحظه كنيم مى بينيم هنگامى كه حمله امريكا آغاز شد, تمام جهان عرب در سكوت و خاموشى عجيبى فرو رفت. حتى اعراب مقيم پاريس از اين سكوت, شگفت زده شده بودند. يكى از آنان با لحنى همراه با حزن و حسرت مى گفت: ((آيا به ياد مىآوريد هنگامى كه جميله جزائرى[ بانوى انقلابى الجزائر] دستگير شد, تمام اعراب به خيابان ها ريختند و تظاهرات كردند؟ اكنون چگونه شب و روز بر ملت عراق موشك مى بارد و هيچ كس جرإت سخن گفتن ندارد؟!))
پس از مدتى فرياد مردم بلند شد و همه, اين اقدام را محكوم كردند. در واقع امريكا سعى در انجام دو امر داشت: يكى در دست گرفتن زمام مردم و دوم متوقف كردن حمله بدون برگزار شدن اجلاس اتحاديه عرب. چه انفجار خشم اعراب به نفع امريكا نبود و اجلاس اتحاديه عرب در اعمال آن اخلال به وجود مىآورد, خصوصا كه حكومت امريكا غرق در رسوايى هاى اخلاقى كلينتون شده و اين امر او را از تإثير بيش تر بر مسإله صلح خاورميانه نيز ناتوان كرده است!
بى شك قبل از آن كه نسبت به موضع گيرى كشورهاى حاشيه خليج فارس انتقاد كنيم, لازم است انتقاد خود را متوجه كشورهاى مهمى كنيم كه اركان نظام عربى به شمار مى روند و در خط اول دفاع از اين رژيم قرار دارند. واضح است هنگامى كه اركان يك نظام سست شود و خط اول دفاع از هم گسيخته شود, ديگر جاى سرزنش صف هاى دفاعى بعدى, باقى نمى ماند!

تجاوز واشنگتن از خط قرمز
اگر به جانب امريكايى قضيه نظرى بيافكنيم, به سه امر پى مى بريم:
اولا موضع گيرى امريكا نسبت به عراق يك موضع گيرى واضح و روشنى نيست. حتى خود مردم عراق نيز تاكنون نفهميده اند كه سياست واشنگتن باقى ماندن صدام است يا بركنار كردن او و يا امريكا با تقسيم عراق موافق است يا نه.
ثانيا: على رغم اين كه تشكيل حكومت از راه كودتا امرى غير معقول و مردود است, اما همواره امريكا قضيه آزادسازى عراق را يك قضيه امريكايى نشان مى دهد يعنى پيش از آن كه به ملت عراق بستگى داشته باشد, به امريكا مربوط است. به طورى كه كنگره امريكا صد ميليون دلار براى آن هزينه كرده است! به عبارت ديگر تنها دو راه وجود دارد: يا پذيرش نظام استبدادى صدام يا قبول نظام ديگرى كه امريكا آن را به وجود آورد و از نظر مالى آن را تقويت كند. يعنى قرار گرفتن بين دو شر كه يكى بدتر از ديگرى است.
ثالثا: امريكا در تهاجم خود (صرف نظر از عوامل آن و وابستگى آن به اوضاع داخلى امريكا) چنان مستكبرانه و اهانتآميز رفتار كرد كه گويا براى برخورد با كشورهاى ضعيف, نيازى به قانون و ضابطه ندارد و هرطور كه بخواهد مى تواند با آن ها رفتار نمايد. او در اين زمينه حتى قوانين شوراى امنيت را زيرپا گذارد و با ناتو نيز در مورد حمله و زمان آن هيچ مشورتى نكرد و از همه مهم تر, به قراردادهاى خود با مسكو نيز عمل نكرد. زيرا طبق اين قراردادها مسكو و واشنگتن نمى توانند از موشك هاى بالستيك خود استفاده كنند مگر با هماهنگى قبلى با يكديگر.
اما واشنگتن بدون هيچ توجهى به اين قراردادها, موشك هاى كروز خود را براى حمله به كشورى كه با روسيه ارتباط نزديك و دوستانه اى دارد به كار برد. اين قانون شكنى حكومت روسيه را بسيار خشمگين نمود, البته نه به خاطر اين كه امريكا به قرارداد عمل نكرده, بلكه از اين جهت كه اين اقدام تهديدى استراتژيك براى او به شمار مى رود. چه اگر واشنگتن اجازه حمله به عراق را با اين موشك ها به خود بدهد, چه تضمينى وجود دارد كه اين اقدام را در مورد كشور ديگرى مانند روسيه نكند؟

دگرگونى در موضع گيرى روسيه
روسيه كه خشم و نارضايتى خود را پنهان مى كند, طى واكنش شديدى تحول زيادى در سياست خود ايجاد كرد كه شايسته توجه و بررسى است. طبق نظر كارشناسان سياسى, عوامل مختلفى به تبلور اين موضع گيرى كمك كرد. يكى از آن ها تفاهم و اتفاق نظرى بود كه براى اولين بار در طى ده سال گذشته بين دوما و دولت روسيه به وجود آمد. اين خشم روسيه در فراخواندن سفير خود از لندن و واشنگتن جلوه گر شد. ولى مهم تر از آن اقدامى بود كه پريماكوف نخست وزير روسيه در سفر اخير خود به هند انجام داد. او در اين ديدار, طى پيشنهادى غيرمنتظره, هند و چين را به معاهده با روسيه و هم پيمانى استراتژيك دعوت كرد تا به اين وسيله از تصميم گيرىهاى خودسرانه امريكا جلوگيرى كند. هم زمان با اين عمل, نائب رئيس دوماى روسيه تصريح كرد: مجلس بررسى معاهده ((استارت2)) را كه در مورد جلوگيرى از انتشار سلاح هسته اى است در رإس اعمال خود در سال 99 قرار داده است.
آن چه در مورد روسيه مورد توجه است اين است كه تحولاتى در سياست اين كشور در حال شكل گيرى است كه بايد به آن توجه داشت و براى بررسى آن سرمايه گذارى كرد.
پاورقي ها:

/

فرهنگ شهادت


به مناسبت بيستمين سالگرد پيروزى انقلاب شكوهمند اسلامى ايران

((شهيد)) و فرهنگ ((شهادت)) از والاترين ارزش هاى اسلام و انقلاب اسلامى است و ما را هرگز توان آن نيست كه در اين مقوله, از خود, سخنى داشته باشيم و خداوند نيز عذر ما را خواسته است كه مى فرمايد: ((و لاتقولوا لمن يقتل فى سبيل الله إموات بل إحيإ ولكن لاتشعرون;(1)مگوييد آن كس كه در راه خدا كشته مى شود, از مردگان است كه اينان زنده اند ولى شما درك نمى كنيد.))
و مى فرمايد: ((و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله إمواتا بل إحيإ عند ربهم يرزقون;(2) هرگز مپندار آنان را كه در راه خدا كشته مى شوند, از مردگان اند, بلكه آن ها زنده اند و نزد خداى خويش روزى مى خورند (و از نعمت هاى الهى بهره مند مى شوند).
اين چه رداى ملكوتى است كه برخى نخبگان در بر مى كنند و تا ابدالدهر در آسايش و آرامش اند؟ اين چه رازى است كه جز حضرت حق, كسى توان پاداش دادن به شهيد را ندارد؟ اين چه ارزشى است كه بالاتر از آن به توصيف نايد كه رسول الله ((صلى الله عليه و آله)) فرمود: ((فوق كل بر بر حتى يقتل الرجل فى سبيل الله, فاذا قتل فى سبيل الله عزوجل فليس فوقه بر; هر بر و خوبى, بالاترش خوبى و برى ديگر هست تا آن گاه كه انسان در راه خدا كشته شود, پس اگر در راه خدا كشته شد و بالاتر از آن مقامى, متصور نيست.
در اين قتل فى سبيل الله, چه رازى نهفته است كه ماوراى آن, هيچ خير و برى وجود ندارد؟ در واژه ((شهادت)) چه ديده مى شود, كه تمام پيامبران و امامان عليهم السلام, در هر صبح و شام, آرزوى آن را مى كنند و ((قتلا فى سبيلك فوفق لنا)) مى گويند؟
چرا تمام پيامبران از پدر بزرگ انسان ها حضرت آدم عليه و على نبينا و آله و عليه السلام گرفته تا اشرف كائنات, خاتم المرسلين ((صلى الله عليه و آله)) ((حسين))(ع) را كه سمبل ((شهادت)) و ((قتل فى سبيل الله)) است ياد مى كردند و در سوك او مى گريستند؟
چرا تمام معصومين و امامان ما در مناسبت هاى گوناگون از شهادت حسين و يارانش سخن مى راندند و مجالس بزرگداشت برپا مى كردند و مردم را وادار به عزادارى امام حسين عليه السلام مى كردند؟
چرا اميرالمومنين سلام الله عليه, در دعا براى يارانش, از خدا مى خواست كه ((شهادت)) را به آن ها عطا كند و همواره آرزوى كشته شدن در راه خدا مى كرد؟
چرا امام عزيزمان((ره)), احيا كننده فرهنگ شهادت در اسلام, اين قدر از ((شهادت)) سخن مى گفت و هشدار مى داد كه ((نبايد شهادت را تا اين اندازه به سقوط بكشانيم كه بگوييم در عوض شهادت فرزندان اسلام, تنها خرمشهر و يا شهرهاى ديگر آزاد شد… .))؟
چگونه است كه امام, رمز پيروزى را در ((شهادت)) و آرزوى ((شهادت)) و گام نهادن در اين راه مى دانست؟
شهيد كيست؟ و چرا بايد خانواده هاى شهدا به فرزندان شهيدشان افتخار كنند؟
چرا بايد ((فرهنگ شهادت)) هميشه پابرجا و زنده بماند؟
اين سئوال ها و ده ها سئوال ديگر در اين زمينه مطرح است كه حتى براى برخى از خانواده هاى شهدا و شهيدپروران امت نيز, به عنوان سئوالى كه نياز به پاسخ كافى دارد, خودنمايى مى كند و اميدواريم پژوهشگران فرهيخته در اين راه قدم هاى محكم ترى بردارند و پاسخى در خور و شايسته ارائه دهند, گرچه بى گمان به ژرفاى آن نخواهند رسيد چرا كه لذت وصال را كسى درك مى كند كه خود به وصال رسيده باشد. بسى روشن است آن چه تا به حال چون استوانه اى محكم و ستونى تزلزل ناپذير, ساختمان اسلام را سرپا نگهداشته است, تنها و تنها ((شهادت)) در راه خدا بوده است.
بنابراين, شهادت: رمز پيروزى اسلام در راستاى تاريخ است.
شهادت: راز بقا و جاودانگى انقلاب اسلامى است.
شهادت: آخرين آرزوى عارفان و نهايت آمال صديقان و مخلصان دربار الهى است.
شهادت: برترين درجه تكامل انسان و ارزشمندترين ارزش ها است.
شهادت: مرز مرگ و حيات, مرز ذلت و عزت, مرز سستى و حركت و مرز فنا و بقا است.
شهادت: لحظه رسيدن به وصال دوست و وصول به معراج حقيقت است.
شهادت: دل از زمين ماديات كندن و رخنه در آسمان معنويات كردن است.
شهادت: به سوى مإمن عشق خدا پناه آوردن و از خويشتن رها شدن است.
شهادت: طواف كعبه وصل است و در آب حيات شنا كردن.
شهادت: جان شيرين بر بساط عشق جانان نهادن و در هواى مهرش پاكبازى كردن است.
و سرانجام شهادت: تحفه اى است خداوندى كه به هر كس ندهندش و تنها زبدگانى از مخلصان درگاه الهى به آن هديه عظيم دست يابند و كام دل را از آن برگيرند.
و شهيد است كه سخاوت مندانه در يك آن از تمام آمال و آرزوهاى مادى مى گذرد و براى رسيدن به وصال معشوق, از هرچه نعمت زودگذر است, در اين دنياى دون, دست برمى دارد, و جان خويش را همراه با چشم پوشى از همه لذت ها و دارايى ها, در طبق اخلاص گذاشته, به حضرت ذوالجلال تقديم مى كند. و اينك كه او از همه چيز خود مى گذرد, خداوند به او بى حساب مى بخشد, رزق و روزى و لذت هاى جاويدان و از همه بالاتر ((پذيرش)) است كه در ((عند ربهم)) نهفته مى باشد. آن جا ديگر فاصله اى بين عاشق و معشوق نيست, آن جا سفره نعمت هاى الهى گسترده شده و سر سفره, پيامبران و امامان و اوليا و بندگان مخلص خداوند نشسته اند و شهيد, مهمان هميشگى خداوند, بر سر آن سفره, ((عند ربه)) خواهد نشست.
پس خوشا به حال شهيدان و واى به حال ما مردگان و درماندگان. آن ها هدف آفرينش و انگيزه خلقت را درك كردند و خلوص در ((پرستش)) و ((عبادت)) را با باختن جان به كمال رساندند و ما پيوسته دنبال سراب ((رفاه گرايى)), عمر خود را مى گذرانيم و هرگز در جست وجوى ((زندگى جاويدان)) نيستيم. تازه همين زندگى چند روزه را كه با آرامش و آسايش به سر مى بريم, از بركت خون شهيدان است و اصلا انقلاب ما مرهون فداكارىها و اخلاص ها و از جان گذشتن هاى آنان است. آن ها كه بى واهمه راه خدا را در پيش گرفتند و تا سرمنزل مقصود روانه شدند, گرچه همچو شمع هايى پرفروغ, حماسه وار سوختند ولى بى گمان راه پرپيچ و خم انقلاب را براى روندگان اين راه, هموار نموده و چنان تابناك, مسير نهضت مقدس اسلامى ما را روشن ساختند كه ديگر هرگز به تاريكى و جمود نخواهد گرائيد, مشروط بر اين كه, ما نيز با فداركاىها و مجاهدت ها, آن شمع فروزان را, روشن نگه داريم و با تلاش ها و پيكارها, فرهنگ شهادت را زنده نگه داريم زيرا ((جنگ حق و باطل)) و ((جنگ فقر و غنا)) آغاز شده است و آن را پايانى نيست جز روزى كه به دست مبارك حضرت حجه بن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفدإ, اين جنگ به آخر رسد و صلح و صفا در جهان پرتو افكند.
و مگر همين شهادت ها نبود كه انقلاب ما را بيمه كرد و دست متجاوزين را قطع نمود. و امروز چيزى تغيير نكرده است; ((كمربندها را محكم ببنديم)) و نپنداريم كه دشمن آنى از ما غفلت مى كند, بلكه همواره در پى نقشه ها و توطئه ها است و اگر ما دشمن را نشناسيم, سخت در اشتباهيم; پس بايد رداى شهادت را هميشه در بر داشته باشيم و آماده به خدمت براى جانبازى در راه خدا باشيم كه قطعا دفاع از انقلاب اسلامى, دفاع از اسلام ناب محمدى و دفاع از ارزش هاى الهى است و همين آمادگى است كه دشمن را به ترس و وحشت انداخته و مى اندازد.
به نداى امام عزيز و فقيدمان گوش فرا دهيم كه مى فرمايد:
((اى خواب رفتگان, و اى غفلت زدگان, بيدار شويد و به اطراف خود نگاه كنيد كه در كنار لانه هاى گرگ منزل گرفته ايد, برخيزيد كه اين جا جاى خواب نيست)).
پس چه جاى خواب و غفلت است, اى ياران.
گفتى مگذر به كوى ما, در مخمور
تا كشته نشى كه خصم ما هست غيور
گويم سخنى بتا كه باشم معذور
در كوى تو كشته به كه از روى تو دور
بارالها! جان در تن گر از تو محروم ماند, مرده زندانى است و او كه در راه تو به اميد وصال تو, كشته شود, زنده جاويد است.
هان! اين چنين جوانمردان و جانبازان را كه در اميد رسيدن به وصال دوست, جان باختند, ايشان را مرده نخوانيد كه گوهر زندگانى جز دل ايشان را معدن نيامد و آب حيات جز از چشمه جانشان روان نگشت.
آفرين خداوند بر آن شهيدان عزيز باد كه رداى هيبت بر كتف عز ايشان و سايه عرش عظيم تكيه گاه انسشان و حضرت ذوالجلال, آرامگاه جانشان ((فى مقعد صدق عند مليك مقتدر)).
و در بيستمين سال آزادى با خون آن شهيدان هميشه زنده پيمان مى بنديم كه تا زنده ايم اين راه را ادامه دهيم و در حفظ انقلاب و دستاوردهاى آن با پيروى از مقام معظم رهبرى تا حد جان بكوشيم و موانع ايذايى و سنگرهاى نفاق را يكى پس از ديگرى فتح كنيم تا ان شإالله روح شهيدان و امام شهيدان را از خود خشنود گردانيم.
پاورقي ها:

/

سود و زيان آزادى براى انقلاب اسلامى


بيست سال يا عمر يك نسل, از پيروزى انقلاب مبارك اسلامى مى گذرد. گذشت بيست سال تمام از يك انقلاب مردمى, آن را ـ تا اندازه اى ـ از رويدادهاى خطرناك و رعد و برق هاى سياسى طوفان زا, بيمه مى كند ولى بيم آن مى رود كه نسل جديد انقلاب, نتواند آن را ـ همان گونه كه بوده است, نه آن گونه كه بيگانگان و غرب پرستان مى خواهند ـ مصون نگه دارد و از تلاطم امواج سهمگين دشمنان حفظ كند, و به نسل آينده به گونه اى دست نخورده ـ بسپارد.
ترديدى نيست كه دشمن طى اين بيست سال تلاش هاى زياد و گوناگونى كرده و نقشه هاى مختلفى طراحى و اجرا نموده كه انقلاب را نابود و ويران سازد و يا حداقل از مسير الهى مردمى خود, منحرف نمايد كه در شق اول بحمدالله تمام نقشه هاى فيزيكى و مادى و استراتژيكيش نقش بر آب شده ولى در شق دوم, هنوز اميدوار است كه پيروز گردد و انقلاب را با تغيير مسير به بى راهه يا بدراهه بكشاند تا كم كم به دست فراموشى سپرده شود و نسل هاى آينده از انقلاب اسلامى, تنها اسمى بشنوند يا عكسى مشاهده كنند و يا در تاريخ نامى از آن برده شود, بى آن كه انگيزه انقلابى دنبال شود و بىآن كه اهداف آن كه با خون صدها هزار شهيد, نگاشته شده, مد نظر قرار گيرد و راه و رسم زندگى به حساب آيد.
اينجا است كه مى بايست مديران و مسئولان انقلاب و ستون هاى محكم آن به فكر چاره جويى جدى بيافتند و اين جا است كه بايد صاحبان اصلى انقلاب, مردم محروم وفداكار ايران اسلامى, تك تك بيانديشند و راه تداوم انقلاب اسلامى را دنبال كنند و چنان كه تاكنون با چنگ و دندان و با دادن هزاران شهيد و معلول, بى وقفه, آن را حفظ كرده اند, هم چنان در پى نگهدارى آن باشند و لحظه اى غفلت نكنند كه بى گمان امروز حساس ترين روزهاى انقلاب مى گذرد و بى توجهى و فراموشى, ممكن است ـ خداى نخواسته ـ ضربه هائى جبران ناپذير بر كالبد مقدسش وارد آورد; گو اين كه ديده مى شود, بى گانگان و آنان كه پيوسته آن را آماج تيرهاى زهرآگين قرار داده بودند, منتظر فرصت هستند تا به تدريج و با لطايف الحيل آن را از دست صاحبانش بگيرند و به گونه اى وارونه, به نااهلان بسپارند.
قطعا دشمن توانايى آن را ندارد كه يك باره بر انقلاب چيره شود ولى مترصد فرصت است كه به تدريج آن را بكوبد. لذا اصول و مفاهيم انقلابى را تغيير مى دهد و توسط افرادى كه خود فروخته هم نيستند و شايد در انقلاب, نقش هايى هم داشته اند, اصول جديد را جايگزين اصول اصلى نمايند, همان اصولى كه بنيانگذار انقلاب (امام خمينى) آن ها را ترسيم و تبيين كرده و با خون دل سال هاى زندگى افتخارآميزش, ثبت نموده و با قلم و بيان, به مناسبت و بى مناسبت, اعلام فرموده و خواهان جاودانگى آن بوده است. بايد عزيزان انقلاب ـ چه مسئولين و چه ساير مردم ـ بيش از پيش مواظب باشند كه اصول انقلاب را با دقت پى گيرى كنند آن ها را پس از تشخيص, چنان كه امام مى خواهد, نه چنان كه اجتهاد شخصيشان تفسير مى كند, به مرحله اجرا و عمل بگذارند و آن را از محدوده خود خارج نسازند و از چارچوبى كه امام تعيين كرده فراتر نروند, زيرا فاصله حق وباطل مانند فاصله دو انگشت است و گاهى يك ميلى متر انحراف, منجر به تغيير كامل مى گردد. و هر تغييرى د ر اصول انقلاب, خروج از محدوده آن است, و شايد خروج از محدوده مكتب نيز باشد, چرا كه امام قطعا اصول انقلاب را با اصول مذهب منطبق نموده و بر ملت عرضه داشته است. و ملت نيز كه او را پيشوا و رهبر خود مى داند و به او اطمينان كامل دارد, سخنش را هم چون سخنان معصومين عليهم السلام مى پذيرد و با دل و جان و بدون تبصره زدن, اطاعت مى كند.

آزادى
يكى از اصول بسيار دقيق و مهم انقلاب اسلامى, آزادى است. آزادى مفهومى گسترده دارد كه اگر درست شكافته نشود, نه تنها از چارچوب مذهب فراتر مى رود, بلكه به ويرانى كشور و نظام نيز مى انجامد.
بايد ديد مقصود از آزادى كه يكى از آرمان هاى امام و امت بوده است چيست؟ و محدوده آن چقدر است؟
آزادى در محدده سخنان معصومين, با آزادى به معناى روز فرق مى كند. ائمه و پيشوايان ـ عليهم سلام الله ـ آزادمرد به كسى مى گويند كه خود را از قيد و بند گناهان رها سازد و تنها بر خدا توكل كند و جز ((الله)) معبود ديگرى را براى خويش نپسندد و به بندگى او بسنده كند. آزادمرد كسى است كه نه خوف از دوزخ و نه طمع در بهشت او را به عبادت وامى دارد, بلكه فقط چون خدا را شايسته عبادت مى داند, پرستش مى كند.
شايد خواننده تصور كند كه از مطلب دور شده ايم ولى چنين نيست. هنوز در متن مطلب قرار داريم. ما آزادى را در محدوده پرستش خدا مى پذيريم و آزادى را در چارچوب قانون قرآن قبول داريم. ما با آزادىهاى وارداتى كه از غرب مىآيد و جوانان ما را به سوى الگوهاى غربى فرامى خواند و از پرستش خدا دور مى كند, مخالفيم.
اگر خداوند انسان ها را آزاد آفريده, به اين معنى نيست كه هر كس هرچه مى خواهد بگويد و هرچه مى خواهد بنويسد, هرچند مردم را به بردگى و بندگى غير خدا وادارد. آزادى در اسلام مطلق نيست بلكه محدود است. نخواندن و پخش نكردن و ترويج ننمودن ((كتب ضاله)) و نوشته هاى گمراه كننده جزء مبانى فقه اسلام و در ضميم قانون قرآن است. مگر مى شود بى بندو بارى را آزادى تلقى كرد؟ و مگر مى شود قلم هاى مسموم و زهرآگين را آزاد گذاشت؟!
اشتباه بزرگى است كه برخى انديشمندان اسلامى مى كنند كه بايد هر كس در هر چه مى نويسد و پخش مى كند, آزاد باشد, هرچند مطالبش, مردم را از اسلام, قرآن و نظام روىگردان كند. توطئه كردن و نظام اسلامى را برانداختن تنها به هجوم مسلحانه نيست, بلكه قطعا تهاجم فرهنگى, شديدتر, كوبنده تر و خطرناك تر از هر نوع تهاجمى است.
امام و رهبر بزرگ انقلاب رحمه الله عليه, همواره با قلم و بيان, از خطر فزون از حد قلم هاى مسموم, هشدار داده و مردم را برحذر داشته است. نبايد در مقابل ((نص)), اجتهاد كنيم و با آزادسازى انگشت و زبان, سخنان امام را تخطئه كرده و زير سوال ببريم.
قطعا يكى از اصول مسلمه انقلاب و نظام اسلامى آزادى است ولى اسلام مانند غرب نيست كه آزادى را به طور مطلق بپذيرد كه آن ديگر آزادى نيست, بلكه بى بند و بارى و لجام گسيختگى و اشاعه فحشا است و اشاعه فحشا و منكرات تنها به صورت فيزيكى محقق نمى شود, بلكه بالاترين منكر و خطرناك ترين فحشا, فحشاى زبان و قلم است.
اصلا آن چه انسان را به بهشت يا به جهنم وامى دارد, بيش از هرچيز زبان او است كه در روايات بسيار زيادى, انسان ها را از لجام گسيختگى زبانش برحذر داشته و ثمره بدسخن گفتن و بد نوشتن را جهنم دانسته است. و اين چنين نيست كه برخى فكر كنند اگر زبان شخص او را به جهنم وامى دارد, چه ربطى به جامعه دارد! قطعا خطر زبان و قلم براى جامعه بيش تر است تابراى فرد و اصلا در صورتى زبان, انسان را به خطر مى اندازد و به دوزخ مى افكند كه در پى تحميل غلطهاى خود بر جامعه باشد وگرنه صرف داشتن يك ايده و يا يك انديشه غلط, خطرى را بر جامعه تحميل نمى كند و انسان را به بدبختى و شقاوت شايد نكشاند.
اشاعه فحشا و پخش نمودن سخنان توطئه آميز است كه مردم را به انحراف مى كشاند و قرآن بالاترين عذاب را براى صاحبش در نظر گرفته است.
((ان الذين يحبون إن تشيع الفاحشه فى الذين آمنوا, لهم عذاب إليم فى الدنيا و الاخره والله يعلم و انتم لاتعلمون;
كسانى كه دوست دارند منكرات و زشتى ها در ميان مومنان, منتشر شود و شيوع پيدا كند, عذابى دردناك در دنيا و آخرت براى آنان خواهد بود. خداوند مى داند و شما نمى دانيد.))(سوره نور, آيه19)
آرى! تصور نشود كه اگر يك برگ, مسائل خلاف و توطئهآميز و انحراف كننده و گمراه كننده در روزنامه يا مجله اى پخش شود, مشكل براى جامعه نمىآفريند و خطرى ندارد. اى بسا يك سخن توطئه آميز, بسيارى از مردم پاكدل و پاك طينت را به انحراف وادارد و اى بسا يك سخنرانى تحريك كننده, جامعه ما را به اضطراب و انحراف بكشاند و كار به جايى رسد كه ديگر هيچ كس توانايى كنترل اوضاع را نداشته باشد. آن جا است كه همگان انگشت ندامت را به دهان مى گيرند و از وضعيت پيش آمده, اظهار پشيمانى مى كنند ولى ديگر در آن روز پشيمانى سودى نخواهد داشت.
بيائيد تا كنترل از دست نرفته ـ اى ياوران انقلاب ـ به فكر چاره جويى باشيد. از يكديگر انتقام نگيريد. به خاطر مصالح شخصى, نظام را به خطر نياندازيد. گذشته را هر چند دردناك باشد, به خاطر اسلام و انقلاب اسلامى و امام از ياد ببريد, با يك دست و يك زبان و با مهر و محبت و با صفا و وفا پيمان ببنديد كه يار انقلاب و يار امام باشيد و هم چون دوران پيش از انقلاب, تلاش ها و جهادها و اجتهادها را در راه تداوم انقلاب و حفظ نظام اسلامى كه ميراث امام عزيز و شهيدان شاهد است, به كار بنديد. اختلاف سليقه نبايد شما را از خدا دور سازد. آزاد باشيد و آزاد بينديشيد ولى در محدوده قرآن و اسلام. آزادى را چنان كه امامان مى خواهند براى خود برگزينيد نه چنان كه شرق و غرب بخواهد و نه چنان كه هواى نفس بخواهد و نه چنان كه نادانان و جاهلان بخواهند.
وصيت امام را در گوش جان بسپاريد كه فرمود:
((اكنون وصيت من به مجلس شوراى اسلامى در حال و آينده و رئيس جمهور و روساى جمهور مابعد و به شوراى نگهبان و شوراى قضايى و دولت در هر زمان, آن است كه نگذارند اين دستگاه هاى خبرى و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح كشور منحرف شوند و بايد همه بدانيم كه آزادى به شكل غربى ـ آن كه موجب تباهى جوانان و دختران و پسران مى شود ـ از نظر اسلام و عقل محكوم است و تبليغات و مقالات و سخنرانى ها و كتب و مجلات و برخلاف اسلام و عفت عمومى و مصالح كشور حرام است, و بر همه ما و همه مسلمانان, جلوگيرى از آن ها واجب است و از آزادىهاى مخرب بايد جلوگيرى نشود و از آن چه در نظر شرع حرام و آنچه برخلاف مسير ملت و كشور اسلامى و مخالف با حيثيت جمهورى اسلامى است, به طور قاطع اگر جلوگيرى شود, همه مسئول مى باشند و مردم و جوانان حزب اللهى اگر برخورد به يكى از امور مذكور نمودند, به دستگاه هاى مربوطه رجوع كنند و اگر آنان كوتاهى نمودند, خودشان مكلف به جلوگيرى هستند, خداوند تعالى مددكار همه باشد)).(وصيت نامه سياسى الهى)
يك بار ديگر با دقت بيش تر اين سخنان درربار را بخوانيد و ببينيد امام چه مى گويد؟
شايد تعجب كرديد كه امام درست دست بر مشكل دوران ما گذاشته و از خطرى بزرگ هشدار مى دهد. و شايد شگفتى شما ـ برادر و خواهر عزيز خواننده ـ از اين باشد كه چطور تاكنون اين بخش وصيت نامه جاودانه امام را نخوانده ايد؟! قطعا خوانده ايد ولى دقت نكرده ايد. الان لازم است كه به خاطر خدا و به خاطر آزرده نكردن روح والاى امام عزيزمان, اين سخنان را از بر كنيم, حفظ كنيم, بنويسيم, منتشر كنيم, در لوح هاى زرين بنگاريم, به قلب خود بسپاريم و از همه مهم تر در جامعه اجرا كنيم.
چقدر جالب است كه امام با خون دل و با سوز روان, اين مطالب را نگاشته و از همه مسئولين, و آحاد ملت و جوانان آزاده, خواسته است كه اين وصيت را بيش از ديگر وصيت هايش مد نظر قرار دهند و به كار گيرند و به مرحله اجرا درآورند و هرگز به فراموشى نسپارند.
امام همه مسئولين را به نام ياد مى برد و اين تإكيد بر مطلب است. مسئولين نظام را به طور كلى دعوت نمى كند, بلكه تك تك, مسئوليت هاى مهم را يادآور مى شود و به آن ها هشدار مى دهد. رئيس جمهور را مورد خطاب جدى قرار مى دهد و اكتفا نمى كند به گفتن ((رئيس جمهور)) بلكه تمام روساى جمهور آينده را فرا مى خواند و تمام اعضاى دولت را در هر زمان مخاطب قرار مى دهد و به آن ها سفارش جدى مى كند.
امام آينده بين است و متوجه خطر بالقوه آزادى به شكل غربى (يعنى بى بند وبارى سياسى) و هرج و مرج مى باشد و لذا همه گروه هاى مسئول را ـ در ابتدا ـ مورد خطاب قرار مى دهد و مسئوليت را متوجه همگان مى كند.
امام اين نوع آزادى را نه تنها تخطئه مى كند كه آن را از نظر فقهى ((حرام)) مى داند و عدم مشروعيتش را اعلام مى فرمايد.
ضمنا ناگفته نماند كه امام تمام رسانه هاى جمعى را مد نظر داشته است و همه را يكسان به دورى از بى بند و بارى امر مى كند و خطر توطئه آنان را از هر خطرى بالاتر مى داند. و آن چه كه حيثيت جمهورى اسلامى را ممكن است به خطر بياندازد, دستور قاطع مى دهد كه از آن جلوگيرى شود و همه را در برابر اين امر بسيار مهم و حياتى, مسئول مى داند.
امام هرگز خواهان هرج و مرج نيست و نمى خواهد كه مردم سر خود كارى را بكنند و يا تصميمى بگيرند كه خداى نخواسته, منجر به اضطراب شود و هرج و مرج حكمفرما گردد و كنترل از دست برود و مردم به جان هم بيافتند و گروه ها به جنگ و دعوا با يكديگر بپردازند, و دشنام هاى ناروا به يكديگر بدهند و در حالت كينه توزى و دشمنى, انتقام بگيرند و برادرى و برابرى خود را فراموش كنند و انقلاب اسلامى را فداى هواهاى نفسانى خويش كنند و مسئولين محترم نظام را ـ هر كس به گونه اى ـ زير سئوال ببرند و دست از اطاعت رهبرى بردارند و به يكديگر تهمت بزنند و ناسزا گويند و دشمن اصلى را فراموش كنند و جنايت هاى صهيونيست را از ياد ببرند و خطرهاى بالفعل و بالقوه دشمنان قسم خورده انقلاب را ناديده بگيرند و در نتيجه همه نهادها و مقام ها و شخصيت ها و اصول زير سئوال برود و مردم به حيرت و سرگردانى روى آورند و حالت يإس و نوميدى بر قلوب مومنان مستولى گردد و آرزوى ديرينه دشمنان محقق شود و غرب پرستان بر انقلاب, مسلط شوند و سرانجام خدا فراموش شود و احكام قرآن پايمال گردد و روح پاك شهيدان آزرده شود و روح امام از ما ناراضى شود.
امام به خاطر اين كه اين مسائل رعايت شود, قبل از اين كه مردم را مخاطب قرار دهد, مسئولين را تك تك دعوت مى كند و آن ها را در تمام اعصار و دوران ها مورد خطاب قرار مى دهد كه جلوى اين مشكل بزرگ را بگيرند و نگذارند, قلم هاى زهرآگين دشمنان, اسلام و نظام اسلامى و حيثيت جمهورى اسلامى را به خطر اندازند ولى در آخرين جملات وصيت خويش, مردم و جوانان حزب اللهى را نيز در اين مسئوليت شريك مى داند و آن ها را ـ كه همواره حافظ و نگهبان انقلاب بوده اند و بدون هيچ طمع و چشم داشتى از جان و مال خود براى نگهدارى آن گذشته اند ـ دعوت به مشاركت مى كند ولى نه به طور خودسرانه بلكه با حفظ مراتب, يعنى بايد در اين گونه امور, به دستگاه هاى مربوطه رجوع شود و مسئولين, مطلع و آگاه شوند و در جريان كار قرار گيرند ولى اگر روزى رسيد كه متإسفانه از عهده امر برنيامدند يا شانه خالى كردند يا مطلب را جدى نگرفتند, در آن صورت چاره اى نيست جز اين كه خود كمر همت را محكم ببندند و هم چون هميشه در صحنه حاضر شوند و از انحراف موجود جلوگيرى كنند و اين تكليف الهى را با دقت و بدون تضييع وقت, به مرحله عمل درآورند.
اميد واثق داريم كه مسئولين, با بيدارى و هشيارى جلو مفسده هاى فرهنگى را بگيرند و پيش از اين كه آزادى غربى بر ايران اسلامى حكمفرما شود و آزادى واقعى را از ما بگيرد, آن را به نابودى كشانند و از انحراف و به بى راهه رفتن, خود جلوگيرى كنند كه اين وظيفه همه مسئولين و در پيشاپيش آنان, رئيس جمهور محترم و اعضاى هيئت دولت مى باشد.
باز هم سخن امام را در آغاز پيروزى بشنويد كه چه خوش است سخن حق از حق شناس شنيدن:
((حالا كه قلم آزاد شد, اين طور نباشد كه هر كس هر چه دلش بخواهد بگويد و هر كس كارى كند كه اين مملكت (كشور) از نظم بيرون برود, از نظام بيرون برود. اين معناى آزادى است؟! آن آزادى كه در ممالكى كه ما را مى خواهند بخورند هست, اين طورى است؟! اگر اين طور بود انسجام پيدا نمى كردند, اين ترقيات را پيدا نمى كردند, آن ها با اسم آزادى كه در مغز اين جوانان مى اندازند, با اسم آزادى مى خواهند شما را تحت حمايت خودشان قرار بدهند و آزادى را از شما سلب كنند.))(9 / 10 / 58)
امام از روز اول انقلاب تا آخرين وصيت نامه اش بر اين معنا تإكيد فراوان دارد كه نبايد آزادى غربى در ايران اسلامى راه يابد و نبايد آزادى را به گونه اى كه در غرب تلقى مى شود, در ايران حكمفرما گردد و نبايد جوانان ما از آن آزادى الگو بگيرند.
بايد رسانه هاى تبليغاتى خودشان را اصلاح كنند و هر كس مواظب سخن گفتنش و قلم به دست گرفتنش باشد. آزادى را كه هديه اى است الهى, به انتقام الهى نكشانيد و بر ضد مصلحت نظام و كشور قلم فرسايى ننمائيد.
در پايان, سخنى هم از رهبر معظم انقلاب, حضرت آيه الله خامنه اى نقل كنيم كه خود نتيجه سخنان و گزيده مطالب است و تكرار هشدار امام و وصيت جاودانه اش مى باشد:
((ما به آزادى بيان و آزادى فعاليت هاى اجتماعى معتقديم, اصلا اين مفاهيم و اين حقايق را, انقلاب و پيشروان انقلاب در اين كشور آوردند.
اما اين آزادى محدود است; حد اين آزادى كجاست؟ حدش عبارت است از آن حدودى كه اسلام تعيين كرده است. اگر بنا شد كسانى مردم را به بى ايمانى و به شهوات سوق بدهند, آن ها در اين كار آزاد نيستند. اين آزادى, آزادى خيانت است. اگر كسانى قرار شد بنشينند توطئه كنند و اين توطئه را به شكلى در يك نوشته منعكس كنند, اين آزادى توطئه است; اين آزادى مردود است. بنده منتظر مى مانم ببينم دستگاه هاى مسوول چه مى كنند;و الا جلوگيرى از اين حركات موذيانه, كار دشوارى نيست.
بنده منتظر اجازه سازمان هاى بين المللى براى نحوه اداره اين كشور نمى مانم; منتظرم دستگاه هاى مسوول, وزارت ارشاد, دستگاه قضايى, دستگاه هاى امنيتى ـ كار خودشان را بكنند; ببينيم اين كسانى كه در بعضى از اين مطبوعات, ايمان مردم را هدف گرفته اند, از جان مردم چه مى خواهند.
من يك بار ديگر هم در اول امسال اين هشدار را دادم; اين هم بار دوم است. من با مسوولان اتمام حجت مى كنم. مسوولان بايد در اين مورد اقدام بكنند, ببينند كدام روزنامه است كه از حدود آزادى پا را فراتر مى گذارد آن چه كه براى اين ملت مفيد است, آن چه كه آزادى حقيقى است, آن چه كه بيان رإى بدون توطئه است, آن را از توطئه و خيانت و اضلال و نااميد كردن مردم جدا كنند.
اين ملت, ملت انقلابى است. اين كشور, كشور اسلام و امام زمان و اهل بيت و قرآن است. ريشه هاى ايمان در اين كشور, خيلى عميق است.
بنده مى دانم كه در درون اين ملت, امواج خروشان عشق به مبدإ ايمانى و اسلامى موج مى زند. بنده مى دانم كه اكثريت قاطع جوانان اين كشور, با فطرت دينى و ايمانى تربيت مى شوند; دين را مى خواهند و نجات را در دين مى يابند. مى بينند كه اين ملت به وسيله تمسك به دين و به حبل الله توانست به عزت و استقلال برسدو آماده دفاع از دين است; هر وقت هم كه لازم باشد, از دين دفاع مى كند و فكر مصالح و منافع خودش را نمى كند.))(25 / 6 / 77)
فرا رسيدن دهه مبارك فجر و سالروز پيروزى بزرگ انقلاب اسلامى را به عموم برادران و خواهران عزيز, تبريك و تهنيت عرض نموده, اميدواريم, پس از بيست سال انقلاب, سالروزش, آغازى براى انقلاب درونى ما باشد و هم چنان كه بر نظام پوسيده شاهنشاهى پيروز شديم و ديو و ددان را از كشور خارج ساختيم, بر نفس اماره خويش نيز پيروز گرديم و شيطان و اغواهاى شيطانى را براى هميشه پاكسازى كنيم كه در آن صورت به پيروزى در ابعاد گوناگونش رسيده ايم و انقلاب اسلامى را از هر گزندى مصون خواهيم داشت.
پاورقي ها:

/

نفس لوامه


((لا اقسم بيوم القيامه و لا اقسم بالنفس اللوامه إيحسب الانسان الن نجمع عظامه بلى قادرين على ان نسوى بنانه بل يريد الانسان ليفجر امامه يسئل ايان يوم القيامه;(1)
سوگند به روز قيامت, سوگند به نفس ملامت گر, آيا انسان گمان مى كند كه استخوان هايش را گرد نخواهيم آورد؟ آرى قادريم انگشتانش را موزون و مرتب كنيم, بلكه آدمى مى خواهد در گناه مداومت داشته باشد, روز قيامت كى خواهد بود؟))
انسان به گونه اى آفريده شده كه داراى نفس هاى مختلفى است: اماره, لوامه و مطمئنه. نفس اماره, آدمى را به سوى بدىها و زشتى ها فرا مى خواند. اماره يعنى بسيار امر كننده به بدى. نفس لوامه, همان نفس مومن است كه همواره او را در دنيا به خاطر گناهانش و سرپيچى از اطاعتش ملامت مى كند و در روز قيامت سودش مى رساند.
بعضى گفته اند: نفس لوامه, جان آدمى است, چه انسان مومن صالح و چه انسان كافر فاجر. براىاين كه هر دوى اين جان ها آدمى را در قيامت ملامت مى كنند.
نفس كافر, كافر را ملامت مى كند به خاطر كفر و فجورش. و نفس مومن, مومن را ملامت مى كند به خاطر كمى اطاعتش و اين كه درصدد برنيامده خير بيش ترى كسب كند.
بعضى گفته اند: نفس لوامه, تنها نفس كافر است كه در قيامت او را به خاطر كفر و معصيتى كه در دنيا مرتكب شده ملامت مى كند.
وجدان, همان نفس لوامه اى است كه انسان را بعد از ارتكاب گناه سرزنش كرده و روح او را آزار مى دهد و از كرده خود پشيمان مى كند. سرزنش وجدان در انسان ها متفاوت است, در بعضى شديد و در بعضى ضعيف است. گاهى افرادى براى نجات از عذاب وجدان دست به خودكشى زده اند. بازتاب نفس لوامه در وجود انسان ها بسيار وسيع و گسترده بوده از هر نظر قابل دقت و بررسى است.
در اين جا به سخنى از امام جواد(ع) اشاره مى كنيم كه فرموده: ((انسانى كه پيروى هواى نفس خود بكند به دشمن خود مجال مى دهد تا به آرزوى خود برسد.))
مفهومى كه از اين روايت استفاده مى شود اين است كه نبايد به دنبال پيروى هواى نفس رفت, كه در اين صورت دشمن بر شما غلبه خواهد نمود و نفس اماره, شما را به هر جا كه بخواهد مى كشد. در تاريخ, افراد فراوانى يافت مى شوند كه بر سر نفس اماره پاى گذاشته اند و سخاوت مندانه از مقام و ثروت و شهرت, دورى جسته اند و بدين وسيله به منزلت هاى معنوى شايسته اى دست يافته اند. اينك نمونه هايى را نقل مى كنيم:

نمونه اول:
ميرزاى شيرازى(ره) مرجع بزرگ شيعه, كه فتواى حرمت تنباكو را صادر كرده و مبارزه اى طولانى عليه استبداد آن زمان انجام داد, در اواخر عمر شريف خود, به جز عده معدودى, كسان ديگرى را به حضور نمى پذيرفت. روزى پيرمردى با سر و وضع بسيار ساده به خانه ميرزا آمد و از خادم, تقاضاى ملاقات با ميرزا را كرد, خادم گفت: اى شيخ, مگر نمى دانى ميرزا ضعيف و رنجور شده و كسى را نمى پذيرد. آن شيخ به خادم گفت: شما فقط به ميرزا بگوييد فلانى آمده است. اين خبر به ميرزا رسيد, ميرزا با شوق فراوان گفت: به ايشان بگوييد داخل شود. چند نفرى هم نزد ميرزا بودند, وقتى پيرمرد وارد شد ناگهان ميرزا از جاى خود برخاست و به استقبالش رفت, او را در آغوش گرفت و در كنار خود جاى داد و فوق العاده به او احترام كرد. افراد از برخورد ميرزا با آن شخص تعجب كردند. بعد از مدتى ملاقات و گفت وگو پيرمرد رفت. بعد از رفتن آن شخص افراد از ميرزا سوال كردند علت اين همه احترام چه بود؟ ميرزا گفت: اين پيرمرد هم بحث من بود و درس ها را با هم مباحثه مى كرديم و از ابتدا با هم بوديم. روزى اين شخص براى انجام كارى به مسافرت رفت, در بين راه براى خواندن نماز و كمى استراحت وارد آبادىاى مى شود. در اين توقف كوتاه مشاهده مى كند مردم آن جا كسى را براى جواب دادن به مسائل شرعى ندارند و در مورد حلال و حرام و مسائل اعتقادى چيزى نمى دانند. ايشان تصميم مى گيرد در آن آبادى بماند و به مشكلات دينى مردم رسيدگى كند. او با اين كار, روى هواى نفس خود پا مى گذارد و به خواسته هاى نفسانى و حب جاه و مقام اعتنايى نمى كند. و مدت طولانى است كه در آن آبادى مشغول نشر حقايق اسلام است. ديگر دوران آخر زندگى را طى مى كند. من ميرزا حاضرم تمام خدمات و اعمال خود را با خدماتى كه آن شيخ در آن آبادى براى هدايت مردم انجام داده است معاوضه كنم.

نمونه دوم:
يكى از طلاب, براى اقامت در شهرى تصميم گرفت از قم مهاجرت كند. هنگام رفتن خدمت علامه طباطبايى(ره) رسيدو به ايشان عرض كرد: من مى خواهم از قم به شهر ديگرى بروم و در آن جا سكونت كنم, از شما تقاضا دارم مرا موعظه اى بفرماييد كه خير دنيا و آخرت در آن باشد. علامه طباطبايى در جواب اين آيه را تلاوت فرمود: ((إلم يعلم بان الله يرى; آيا مردم نمى دانند خداوند شما را مى بيند)).
ما هر كارى در خلوت و آشكار انجام دهيم خدا از آن گاه بوده و آن را مى بيند.
در آيه ديگرى آمده است كه خدا آن چيزى را كه مخفى يا آشكار است مى داند. ما بايد مراقب كردار و رفتارمان باشيم و در محضر خدا گناه نكنيم.
اى جوان! اى كاسب! اى غيبت كننده! خدا همه را مى بيند. اى جوان چرا سراغ گناه مى روى؟ اى كاسب چرا در خريد و فروش دروغ مى گويى؟ اى غيبت كننده چرا پشت سر يك مسلمان غيبت مى كنى؟
حضرت يوسف(ع) با آن عظمت وقتى با گناه رو به رو مى شود بر خود مى لرزد.
زليخا از او مى پرسد چرا مى ترسى؟
يوسف مى فرمايد: خدا ما را مى بيند ولو در اين خانه خلوت.
ما نبايد به كوچكى يا بزرگى گناه نگاه كنيم, بلكه بايد ببينيم در مقابل چه كسى اين معصيت را انجام مى دهيم.
امام جواد(ع) مى فرمايد: در خلوت ها معصيت نكنيد. آن كسى كه اعمال شما را مى بيند خدا است.
در روايت آمده است: هر كس به دنيا مىآيد يك شيطان با او به دنيا مىآيد, اين شيطان موكل و هم نشين او است. شيطان دائما انسان را وسوسه مى كند و او را به كارهاى زشت فرمان مى دهد و از كارهاى خوب نهى مى نمايد و تلاشش اين است كه او را از راه راست منحرف كند. كسانى كه به تهذيب نفس پرداخته اند شيطان را اسير كرده و به حرف هاى او توجهى نمى كنند و در كردار و رفتارشان دنباله رو شيطان نيستند.
از رسول اكرم(ص) سوال شد: آيا براى شما هم شيطان است؟
فرمود: بله, ولى من او را تسليم كردم و او ديگر نمى تواند مرا گول بزند.

نمونه سوم:
مرحوم آيه الله شيخ عبدالكريم حائرى(ره), موسس حوزه علميه قم, وقتى مى خواست از دنيا برود آيه الله صدر نزد او آمد و عرض كرد: مقدارى سهم امام نزد من است, مى خواستم اين مبلغ را به آقا مرتضى و مهدى بدهيد و بين طلبه ها تقسيم نشود.
ايشان در جواب فرمود: آقاى صدر! در ميبد يزد پدرم قصاب بود. خداى تبارك و تعالى مرا حاج شيخ كرد. آقامرتضى و مهدى فرزندان حاج شيخ كريم هستند, آن ها هم خدا دارند, خدا آن ها را كمك مى كند, اين متعلق به بيت المال است و بايد بين نيازمندان تقسيم شود نه دو فرزند من.

نمونه چهارم
روزى آيه الله بروجردى(ره) در آخر عمر دست ها را روى دست زد و فرمود كارى نكرديم. كسانى كه اطراف آقا بودند گفتند: شما كه در جاهاى مختلف دنيا كارهاى خير زياد انجام داده ايد. ايشان در جواب, اين حديث را خواندند كه: ((اخلص العمل فان النقاد بصير بصير)).
چرا ((يوم القيامه)) و ((نفس اللوامه)) در كنار هم آمده است؟
قيامت, محل آشكار شدن پرونده ها است, كارهاى پنهانى كه در دنيا انجام داده ايم در آن جا آشكار مى شود. پرده مادى از جلوى چشم انسان برداشته شده, پرونده اعمال خود را جلوى خود باز مى بيند كه هر عمل انجام شده در آن كاملا مشخص است. قيامت محل پاداش است و نفس لوامه هم, يك قيامت درونى است. بعد از انجام گناه, انسان از كارش پشيمان مى شود و وجدان دائما او را سرزنش مى كند كه چرا آن گناه را انجام دادى و چرا نافرمانى خدا را به جاى آوردى؟
قيامت, روشن گر نفس لوامه است گناه را به يادش مىآورد.

نفس مطمئنه
((يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى;(2) اى روح با اطمينان, خشنود و پسنديده به سوى پروردگارت بازگرد, و در سلك بندگان من وارد شو, و در بهشت من قدم بگذار.))
انسان وارسته و عارف بعد از سال ها تهذيب نفس, به مرحله اى مى رسد كه داراى نفس مطمئنه مى شود كه مورد خطاب حضرت حق قرار مى گيرد.
اولياى خدا در آرامش كامل به سر مى برند و از هيچ حادثه اى نگرانى به خود راه نمى دهند.
اگر نفس خود را مهار كنيد, دل شما آرام مى شود, مطمئن مى شود. وقتى خواستى هجرت كنى خدا از شما خشنود مى شود: ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب; آگاه باشيد كه با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد. ارتباط با خدا و ايمان دل را مطمئن مى كند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1) قيامت (75) آيات 1 ـ 6. 2) فجر (89) آيات 27 ـ 30.

/

خودشناسى


قسمت سوم

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون لايستوى إصحاب النار و اصحاب الجنه اصحاب الجنه هم الفائزون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).

بعد از گزارش حال منافقان و يهوديان بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع و هشدار اين كه شيطان تا آخرين لحظه, دست از انسان برنمى دارد, انسان را تزكيه و راهنمايى مى كند و مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) هر كسى نگاه كند ببيند براى فردا چه فرستاده است.

مفهوم فردا
قيامت نه تنها از آن نظر كه نزديك است ((غد)) (فردا) است بلكه هميشه ((غدوه)) و ((غداه)) و هميشه صبح است. قيامت, بامدادى است كه شامگاه ندارد, بر خلاف دنيا كه شام گاهى بى بامداد و بى صبح و هميشه تاريك بود. خلاصه اين چنين نيست كه قيامت به شب منتهى بشود هميشه غد, غدوه و غدات است.
اين هم كه فرمود هر كسى نگاه كند ببيند براى فرداى خود چه فرستاده نه به اين معناست كه تاريخ را ورق بزند تا كسى بگويد من يادم هست يا يادم نيست, چون هيچ كس نمى تواند بگويد من چه كار كرده و چه كار نكرده ام, چه چيزهايى يادم هست و چه چيزهايى يادم نيست و بهانه بياورد, هر كسى خود را خوب مى شناسد, الان در چه حالتى است و به چه چيزهايى دل بسته است چون محصول اعمال قبلى به صورت ملكات فعلى ظهور كرده است. ممكن است ارقام كارهاى گذشته ياد انسان نباشد اما ملكات فعلى به خوبى ياد انسان هست. انسان الان در چه حالتى است و به چه چيزهايى علاقه مند است, علقه فعلى او محصول اعمال قبلى اوست پس به خوبى مى تواند خود را بررسى كند: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)).

خودشناسى
قرآن كريم نه تنها به ما مى گويد كه هر كسى بررسى كند ببيند براى فردايش چه فرستاده است بلكه بهترين راه را همين معرفت نفس و سير و سلوك نفس مى داند, در آيه 105 سوره مباركه مائده ـ هم كه از غرر آيات آن سوره است ـ مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)). در اين آيه ((عليكم)) اسم فعل است يعنى ((الزموا)) تكان نخوريد سر جايتان باشيد, جايمان كجاست؟ ((انفسكم)) از جايتان تكان نخوريد بيرون نرويد. خلاصه ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) يعنى ((الزموا انفسكم)), اگر خواستيد سفر كنيد سفر درونى كنيد نه سفر بيرونى.
((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) اگر شما نجات پيدا كرديد ضلالت ديگران آسيبى به شما نمى رساند.

توجه به خود و به ديگران
گاهى كسى در اول راه مى گويد: به من چه كه ديگران گمراه شده اند, اما گاهى در
آخر راه مى گويد نه در اول راه, و اين دومى درست است و هيچ كس حق ندارد در اول راه بگويد به من چه ديگران چه مى كنند, چون يكى از مهم ترين وظايف دينى همان ((امر به معروف و نهى از منكر)) است اگر كسى در اول راه گفت به من چه و احساس مسئوليت نكرد اين اصلا در سير نفس وارد نشده است, اگر كسى هم به خودسازى و هم به نوع سازى پرداخت و ديگران را با امر به معروف و نهى از منكر هدايت كرد عده اى هدايت شدند و دسته اى نشدند, آن گاه در پايان راه اين شخص مى تواند بگويد به من چه, چون من وظيفه ام را انجام دادم تا آن جا كه بايد بگويم يا بنويسم يا بحث كنم كردم از اين به بعد به من مربوط نيست. پس آيه شريفه ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم)) مربوط به آغاز راه نيست نمى فرمايد شما اگر به مقصد رسيديد ضلالت ديگران به شما آسيبى نمى رساند, شما اگر امر به معروف يا نهى از منكر نكـرديد كه مهتدى نيستيد. اگر كسى به اين دو واجـب مهـم عمـل نكنـد كـه هـدايـت نمى شود و به وظيفه اش عمل نكرده است.
بنابراين در آخر راه هست كه خداوند مى فرمايد تو مسئول نيستى, انسان هم مجاز است بگويد به من چه.
سيدنا الاستاد علامه طباطبايى ـ رضوان الله عليه ـ ذيل اين آيه بحث هاى مبسوطى دارند كه بسيار جذاب و خواندنى است, چون با آيه ((ولتنظر نفس)) و نيز با آيه ((لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) تناسب دارد.
خلاصه ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون)) ما براى اين كه ببينيم در چه حالت هستيم اگر گذشته يادمان نيست الان موجودىاش يادمان هست, موجودى عبارت از ملكات است هر كس اگر در ملكات خود بينديشد خوب مى تواند خود را بشناسد و بداند كه در چه حالتى است و به چه چيزهايى علاقه مند است. براى اين كه ما اين راه را طى كنيم آن ها كه خود اين راه را پيموده اند چندين وسيله به ما ارائه داده اند تا با توسل بدان ها طى طريق كنيم: تشويق و ترغيب, تخويف, تحبيب, از جمله آن حالت; يعنى گاهى گفته اند نمى دانيد بهشت چه خبر است اگر مى دانستيد هرگز اين جا جمع نمى شديد, حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ در نهج البلاغه مى فرمايد: شما نمى دانيد بهشت چه خبر است اگر مى دانستيد هرگز اين جا پيش من جمع نمى شديد و سراغ كارهايتان مى رفتيد تا شما را زودتر به آن عالم برساند. اين ها تشويق است كه نمونه هاى آن فراوان است.

واقعيت دنيا
گاهى بيانات زهدآميز داردو دنيا را طورى به ما معرفى مى كند كه ما اگر اهل ذوق باشيم و اين ذائقه مان را تخدير نكرده باشيم هرگز به آن رغبت نمى كنيم. گاهى انسان ذوق خود را از دست مى دهد و هر لطافتى كه در شعر و ادبيات باشد از آن لذت نمى برد.
اما گاهى ذوق هاى معنوى خود را از دست مى دهد, در اين صورت, هرچه زشتى هاى دنيا را براى او بگويند باز او به دنيا حريص است, اين كه فرمود: ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد)) يعنى ببينيد كه خودتان در چه حالتى هستيد. اگر شما براى يك الاغ گرسنه, كه آب و علف فراوانى برايش آماده كرده اند, ظريف ترين اشعار و جمله ها را در بدى آن غذا بخوانيد و بگوييد اين مردار است و بدبو است, باكش نيست چون اين لطايف ادبى را درك نمى كند اما انسانى كه اهل ذوق باشد وقتى كه غذاى گوارايى پيش او حاضر كردند و در همين هنگام كسى يك نثر يا يك نظم ادبى خواند و اين غذا را به مردار تشبيه كرد او ديگر رغبت نمى كند بخورد چون اين ذوق زنده است.
حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ دنيا را به صورت يك مردار عفن معنا كرده است, اگر كسى اهل ذوق باشد و آن لطافت درونى خود را حفظ كرده باشد هرگز به سراغ حرام نمى رود و در حلال هم ولع ندارد.
حضرت(ع) ابتدا گذرا بودن دنيا را ذكر مى كند كه مدتش كوتاه است در پايان خطبه 188 مى فرمايد: ((فان غدا من اليوم غريب, ما اسرع الساعات فى اليوم, واسرع الايام فى الشهر, و اسرع الشهور فى السنه واسرع السنين فى العمر)).
ساعت هاى روز, روز را تشكيل مى دهند و روزها به سرعت هفته را تشكيل مى دهند و هفته ها به سرعت, ماه را تشكيل مى دهند و ماه ها به سرعت عمر را تشكيل مى دهند و عمر از بين مى رود, اين گذرا بودن دنيا.
در خطبه 190 نهج البلاغه, همه دنيا را به صورت يك روز يا حداكثر به صورت يك ماه تشبيه مى كند و مى فرمايد: ((وانصرفت الدنيا بإهلها واخرجهم من حضنها فكانت كيوم مضى إو شهر انقضى)).
همه دنيا كوتاهى اش يا در حد يك روز است و يا حداكثر در حد يك ماه اين درباره كوتاهى مدت. چيزى كه در اين دنيا هست كه لذت هاست كه انسان را به خود جذب مى كند, حضرت هم درباره اين لذت ها سخن مى گويد كه اين لذت دوام نداردو هم اين كه آن لذت را در لفظ التذاذ تبيين مى كند.
در اين خصوص حضرت(ع) دو تا سخن دارد: يكى اين كه اين لذتى است زودگذر كه يك تلخى در پشت سرش هست, و ديگر آن كه اين لذت را در حين التذاذ به صورت يك مردار تشبيه مى كند. اما آن كه فرمود هر لذتى يك پايان تلخى را دارد آن را در كلمات قصار شماه 286 اين چنين فرمود: ((ما قال الناس لشىء طوبى له الا و قد خبإ له الدهر يوم سوء)) خلاصه هيچ زنده بادى نيست كه يك مرگ بر فلانى هم پشت سرش هست, هيچ آفرينى نيست مگر اين كه يك نفرينى را هم به دنبال دارد. آن بيانى كه: ((الدنيا يومان يوم لك و يوم عليك)) مشابه همين است. خلاصه دنيا براى هيچ كس, يك چهره ندارد بلكه به هر كسى خوش گذشت يك روز, تلخى هم در كنارش هست.
اما آن جا كه دنيا را در ظرف التذاذ به صورت يك كار حيوانى تشبيه مى كند همان است كه در نامه معروفى كه براى عثمان بن حنيف مرقوم فرموده اند و در نامه 45 نهج البلاغه هست. اين نامه از نامه هاى معروف حضرت است. در اين جا سخن از زهد نيست بلكه سخن از ذوق است, سخن در اين نيست كه كسى زاهد باشد جهنم نرود يا بهشت برود, سخن در ذوق است اگر كسى اهل ذوق بود اهل شكم نيست با اين جمله ها ملاحظه بفرماييد در اين فراز 10, نامه 45, كه عثمان بن حنيف را آن چنان مورد مواخذه قرار مى دهد و مى فرمايد: ((و انما هى نفس ارضها بالتقوى)) من نفسم را با تقوا رياضت مى دهم. رياضت همان تمرين است, اگر بخواهند يك حيوان وحشى را اهلى كنند با رياضت يعنى با تمرين مى كنند.
آن گاه مى فرمايد من چگونه نفسم را رياضت مى دهم, در فراز 21 اين نامه مى فرمايد: ((اليك عنى يا دنيا فحبلك على غاربك)) به اين جا مى رسد كه مومن كسى است كه باكش نيست ((من ازور عن حبائلك وفق والسالم منك لايبالى ان ضاق به مناخه والدنيا عنده كيوم حان انسلاخه)).
كل دنيا نزد مومن يك روزى است كه بايد منسلخ بشود, اين انسلاخ هم از تعبير آيه37 سوره مباركه ((يس)) گرفته شده است كه: ((نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون)) يعنى اين روشنى كه داشته اند يك قشرى بود كه روى اين فضا را پوشانده بود, ما اين قشر روشن را كه برداشتيم درونش تاريك است. گرچه اين معنا را سيدناالاستاد ـ رضوان الله عليه ـ در ((الميزان)) نپذيرفته اند ولى بعضى از بزرگان اهل ذوق اين چنين معنا كرده اند. ايشان بر روى حرف جر مقدارى اشكال داشته اند ولى به هر حال ظاهر اين آيه اين است كه اگر يك روشنايى براى روز هست اين قشرى است كه روى فضا كشيده شده است: ((نسلخ منه النهار)). نهار يك پوستى است روى اين فضاى تاريك, ما وقتى اين پوست را كشيديم ((فاذا هم مظلمون)) اين ها در تاريكى مى افتند و معلوم مى شود درون تاريك است و بيرون يك قشر روشنى است, حالا فرمود: ((والدنيا عنده كيوم حان انسلاخه)) آن گاه فرمود: ((اعزبى عنى)) به دنيا خطاب مى كند كه از من فاصله بگير, چون قبل از آن هم سوگند ياد كرد و فرمود: ((والله لو كنت شخصا مرئيا و قالبا حسيا لاقمت عليك حدود الله فى عباد غررتهم بالامانى و امم القيتهم فى المهاوى)).
به دنيا مى فرمايد: سوگند به خدا اگر من تو را مى ديدم و تو ديدنى بودى حد بر تو جارى مى كردم حالا مى فرمايد: ((اعزبى عنى فوالله لا اذل لك)) سوگند به خدا من ذليل تو نخواهم شد نه ذليل توام نه ذلول تو ((فتستذلينى و لا اسلس لك فتقودينى)) كه تو قائد من باشى و قيادت و رهبرى مرا بگيرى ((و ايم الله يمينا استثنى فيها بمشيئه الله)) سوگند به خدا كه ان شإالله را در اين سوگند يادآور مى شوم ((لاروضن نفسى رياضه تهش معها الى القرص)).
انسان واقعا خجالت مى كشد وقتى اين سخنان را مى خواند. حضرت(ع) مى فرمايد: به خدا سوگند آن چنان نفسم را رياضت مى دهم كه اگريك تكه نان خشك گيرم بيايد خوشم بيايد: ((لاروضن نفسى رياضه تهش معها الى القرص اذا قدرت اليه مطعوما و تقنع بالملح مإدوما)).
و كارى مى كنم كه اشك چشمانم خشك بشود و آن قدر مى نالم يا از شدت ضعف كارى مى كنم كه اشكان چشمم خشك بشود; مثل چاهى كه بالاخره آبش خشك شده است: ((مستفرغه دموعها)).
چرا اين كار را مى كنم؟ براى اين كه: ((اتمتلى السائمه من رعيها فتبرك و تشبع الربيضه من عشبها فتربص و يإكل على من زاده فيهجع قرت اذا عينه اذا اقتدى بعد السنين المتطاوله بالبهيمه الهامله والسائمه المرعيه)) براى اين كه اين حيوانات آن هايى كه صحراىاند (سائمه اند) چه حمارها چه گوسفندها و چه شترها, اين ها بروند تو مرتع ها بچرند و سير بشوند يكى در مبركش, يكى در مربضش گوسفند در مربضش و شتر در مبركش يكى بروك كند يكى بخوابد. على هم مثل گوسفند و حمار ـ معاذ الله ـ اين هم سير بشود و بگيرد يك گوشه اى بخوابد چشم على روشن كه سر پيرى به يك حمار اقتدا كرده است.
اين حرف ها آدم را آب مى كند والله كه در ما هيچ اثر نمى كند. فرمود: چشم من روشن حالا سر پيرى مولاى من حمار يا فلان شتر شده است: ((قرت اذا عينه)). كلمه ((قرت)) يعنى چشمم روشن, يا نفرين است يعنى چشمم خنك باد كه كنايه است و تحكم يا چشمم سرد باد كه نفرين است. اگر گفتم ((قرت عينه)) يعنى چشمش خنك باشد, چون ((قار)) يعنى خنك. اين ((قرت الاعين)) براى اين است كه انسان شاداب, اشك از چشمش مىآيد آن اشكى كه در حال شوق مىآيد اشك سرد است و سرد را مى گويند ((قار)) و اشك در حال اندوه و مصيبت, اشك گرم است, وقتى كه گفتند ((قرت عينك قرت الاعين)) و امثال ذلك يعنى چشمت خنك باشد در حال نشاط اشك شوق بريزى, وگرنه ((قرت عين)) به معناى نور چشم نيست يا به معناى خنكى است تحكما و استهزإا, يا معناى سردى است كه بدنم سرد باشد, چشمم سرد باشد من بميرم كه مولاى من بشود گوسفند.
اين ديگر براى انسان ذوقى نمى گذارد كه آدم دست به اين كارها بزند, آن قدر بخورد كه به زحمت هنگام اداى آن آخر وقت نماز صبح بلند شود.

خودشناسى و مقام يقين در اصحاب
حضرت امير فوق اين حرف هاست, آن امام بزرگ, اين خطبه را براى تربيت ((عثمان بن حنيف)) و امثال او نوشت, وگرنه حد باشد كه اهل رياضت باشد اهل عبادت باشد اهل زهد باشد اين ها خيلى از مراحل نازله مقام آن حضرت است و اين راه هم راه رفتنى است نه تنها راه گفتنى است حالا ببينيد آنهايى كه رفته اند كيان اند. ما به مقام ائمه معصوم ـ عليهم السلام ـ نمى رسيم, آن ها اسوه ما هستند و خودشان فرموده اند به مقام ما نمى رسيد و حق با آن ها است, اما مى توانيم به مقام شاگردان آن ها برسيم.
روايتى را كه مرحوم كلينى ـ رضوان الله عليه ـ در كتاب شريف كافى و در كتاب ((الايمان و الكفر)) باب ((حقيقه الايمان واليقين)) ذكر كرده اند از همين قبيل است كه شاگردان معصومان(ع) به اين مقام رسيده اند. آن روايت در نوع جوامع روايى هم آمده است و در نثر و نظم هاى عرب و عجم هم ظهور كردو آن اين است كه اسحاق بن عمار مى گويد كه من شنيدم امام صادق ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد كه:
سمعت اباعبدالله ـ عليه السلام ـ يقول: ان رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ صلى بالناس الصبح (اين سمعت اباعبدالله يقول شايد اين را چند بار حضرت مى فرمود نفرمود ((قال)) بلكه فرمود ((يقول)) گويا چند بار حضرت مى فرمود كه رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نماز صبح را خواند و بين طلوعين معمولا حضرت بعد از نماز مى نشستند كه به سوالات جواب بدهند) فنظر الى شاب فى المسجد و هو يخفق و يهوى برإسه مصفرا لونه قد نحف جسمه و غارت عيناه فى رإسه. نگاه كرد و جوانى را ديد كه خواب آلود است و حالت خستگى و كوفتگى دارد, سرش به زير مىآيد, رنگش زرد, جسمش لاغر و چشمانش در كاسه سر فرو رفته است, حضرت به او فرمود: چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: اى پيامبر خدا, من صبح كردم در حالى كه به مقام يقين رسيدم. پيامبر(ص) از گفته او تعجب كرد, از اين رو پرسيدند: ((و قال ان لكل يقين حقيقه فما حقيقه يقينك)) براى هر يقينى و حقيقتى علامتى است, علامت يقين تو چيست؟ ((فقال ان يقينى يا رسول الله هو الذى احزننى و اسهر ليلى و اخمإ هو اجرى فعزفت نفسى عن الدنيا و ما فيها)) علامت يقين من اين است كه خواب را از من گرفته است, مرا غمگين كرده, شب ها بى خوابم و جگر من تشنه و سوخته است, نفسم از دنيا و مافيها غيبت كرده است ((حتى كانى انظر الى عرش ربى)).
اين ((كانى)) است اين را در اصطلاح مى گويند مقام احسان (مقام احسان همان است كه در روايت آمده است كه: ((ان تعبدالله كانك تراه فان لم تكن تراه فانه يراك)) از مقام احسان بالاتر كه مقام ((كانه)) است آن مقام ((ان)) است نه مقام ((كانه)) آن كه حضرت امير فرمود: ((لو كشف الغطإ ما ازددت يقينا)) يا ((ما كنت إعبد ربا لم اره)) سخن از ((انه)) است نه سخن از ((كانه)).
((حتى كانى انظر عرش ربى و قد نصب للحساب و بشر الخلائق لذلك و انا فيهم)). گويا عرش رحمان را مى بينم يا قيامت را مى بينم ((و كانى انظر الى اهل الجنه يتنعمون فى الجنه و يتعارفون و على الارائك متكئون و كانى انظر الى اهل النار و هم فيها معذبون و مصطرخون و كانى الان اسمع زفير النار)) مثل اين كه صداى جهنم را مى شنوم زفير, آن فرو بردن نفس است نه برآوردن آن, برآوردن را ((شهيق)) مى گويند. آن فروبردن را ((زفير)) مى گويند, چون ((شاهق)) آن كوه بلند است, نفسش زفير و شهيق وقتى انسان فرو مى برد, ((زفير)) است, و وقتى بر مىآورد ((شهيق)) ((يدور فى مسامعى)) الان مثل اين كه صداى فرو بردن جهنم را من مى شنوم.
پيامبر (ص) فرمود: ((لاصحابه هذا عبد نور الله قلبه بالايمان))(2) اين بنده اى است كه خداوند قلبش را با ايمان روشن كرده است. سپس به آن جوان فرمودند: ((الزم ما انت عليه)) همين حالى كه دارى نگه دار, اين همان است:
اين ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) يعنى الزموا انفسكم الزم ما انت عليه.
جوان گفت: يا رسول الله, براى من دعا كن كه خداوند شهادت به همراه تو را, نصيب من گرداند.
تازه معلوم مى شود كه بالاتر از اين مقامى هست به نام مقام ((شهادت)). عرض كرد: يا رسول الله, من نمى خواهم با اين وضع بميرم مى خواهم در ركاب شما و در جبهه جنگ شربت شهادت بنوشم. معلوم مى شود كه ((كانى))اش براى اين كه به ((انه)) تبديل بشود مى خواهد به شهادت برسد, شايد شهيد از ((كانه)) به ((انه)) مىآيد.
پيامبر(ص) نيز دعا فرمود و سرانجام در يكى از جنگ ها كه ملازم ركاب حضرت بود, پس از آن كه نه نفر از ياران حضرت(ص) شربت شهادت نوشيدند او دهمى بود.
پس معلوم مى شود كه اين راه ها رفتنى است چون, افراد عادى هم آن راه ها را پيموده اند و هيچ راهى بهتر از معرفت نفس نيست كه ما ببينيم در چه حالتيم.
حالا ما مى خواهيم ببينيم خودمان را فراموش كرده ايم يا نه اگر هر چه بررسى مى كنيم از ما سوال كردند در چه حالتيد به چه علاقه منديد جواب درستى نتوانستيم بدهيم معلوم مى شود معاذالله خودمان را گم كرده ايم, بايد مدت ها بگرديم تا خودمان را پيدا كنيم و درون خود را بشكافيم و جست و جو كنيم تا جواب بدهيم, اما اگر كسى از ما پرسيد الان در چه حالتى و چه مى طلبى, يك جواب نقدى داشتيم, معلوم مى شود خودمان را گم نكرده ايم.

مفهوم فراموشى
نشانه گم كردن نفس, فراموشى ياد خداست كه فرمود:
((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) نسيان در ان گونه از موارد همان ترك عمدى است نه نسيان مصطلح, چون نسيان مصطلح از نظر كتاب و سنت, عقوبت اش برداشته شده است, درحديث معروف آمده است كه: ((رفع عن امتى تسع الخطإ و النسيان)) يعنى اگر كسى سهوا و نسيانا كارى را انجام دهد, حكم تكليفى اش برداشته شده است. هرچند ممكن است حكم وضعى باقى بماند.
در آيات پايانى سوره مباركه بقره هم آمده است كه: ((لاتواخذنا ان نسينا إو اخطانا)) يعنى پروردگارا, اگر دچار فراموشى يا خطا شديم, ما را مواخذه مفرما. چون اين دعا را خداوند سبحان, خودش به ما آموخته, يقينا اجابت مى كند.
منظور از نسيان در آيه محل بحث, آن نسيانى نيست كه در حديث رفع آمده است يا در آيه پايان سوره بقره آمده است. نسيان در اين جا (سوره حشر) ترك عمدى است, اگر كسى عمدا خدا را فراموش كرد خدا هم كارى مى كند كه او خودش را فراموش كند. انسان كجا خودش را فراموش مى كند؟ كسى كه عندالعصيان خدا را فراموش كرد خدا هم عندالاستغفار او را انسإ مى كند, اگر به كسى حالتى دست داد كه نتوانست خودش را كنترل كند و معصيت كرد بالاخره يك روزى فرا مى رسد كه او بايد استغفار كند, اما نمى تواند, چون عندالاستغفار خدا او را انسإ كرد; يعنى او را از يادش برده است. اصلا يادش نيست كه چنين معصيتى را كرده اگر كسى در يك حالتى قرار گرفت و دفعتا به ذهنش آمد كه بيست سال قبل يا سى سال قبل فلان گناه را كرده است بايد فورا سجده شكر به جاى آورد.
در روايات ما آمده است كه اگر خداوند بخواهد به بنده اى لطف كند گناهان گذشته او را در خاطرش احظار مى كند تا استغفار كند. اگر كسى فورا به يادش آمد كه در سى يا بيست سال قبل فلان معصيت را كرد و هى تكان نخورد اين نعمت را كفران كرده است, اصلا خدا به يادش آورد كه او استغفار كند و بعدا به يادش نمىآيد و اگر كسى يادش نباشد گناه كرده چگونه استغفار كند.
اين درباره معصيت, اما درباره ضعف و قوت نيز همين طور است. اگر كسى مشكلى براى او پيش آيد و نداند كه خدا دارد او را امتحان مى كند و خدا را فراموش بكند, هنگام رفع اين مشكل هم خدا او را انسإ مى كند, لذا اين شخص به همه پناه مى برد الا خدا, در حالى كه بايد از همه قطع اميد بكند الا الله. چندين بار شرك مى ورزد و از هيچ كسى اثر نمى بيند چرا؟ چون هنگام آزمون, خدا را فراموش كرده و نمى داند كه: ((ولنبلونكم بشىء من الخوف والجوع))(3) است چون عند الضعف با ضعف بد برخورد كرد و نمى داند كه اين عطاى الهى است, خدا مى خواهد او را بيازمايد هنگام رفع آن مشكل و ضعف به همه پناه مى برد الا الله, چرا؟ چون خودش را فراموش كرده است. اين در خصوص ضعف در هنگام قدرت و نعمت و ثروت و امثال آن است.
اگر خداوند سبحان يك قدرت مادى يا معنوى به نام علم و امثال آن به كسى داد و او شكر نكرد و نفهميد كه اين نعمت را خدا به او داده بلكه بگويد من خودم زحمت كشيدم سى چهل سال درس خواندم و عالم شدم, خلاصه خود را ديد نه انعام الهى را, هنگام صرف آن نعمت در مواردش خود او انسا مى كند و توفيق استفاده صحيح از آن نعمت را پيدا نمى كند.
پس ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله عند المعصيه, عند الضعف, عند القدره كه فانسيهم انفسهم عند الاستغفار, عند رفع الضعف و عند صرف النعمه و امثال ذلك)) اگر كسى در هنگام حادثه خدا را فراموش كرد در هنگام صرف آن حادثه يا رفع آن حادثه خدا هم او را انسا مى كند لذا ((كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن)) هست اما ((اعوذ بالله)) نيست يا ((يعوذون برجال من الانس)) هست اما ((اعوذ بالله)) نيست. اين كه مى بينيد انسان براى رفع خطر به همه مراجعه مى كند الا الله براى اين كه خودش را فراموش كرده است پس فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)).

شناخت نفس
معرفت نفس دو راه دارد: يكى آسان و ديگرى دقيق. راه آسانش در آن بيان نورانى حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ هست كه فرمود: ((عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود و نقض الهمم))(4) انسان سلسله خاطراتى در قلبش هست بعد ناخودآگاه پشيمان مى شود و اصلا نمى فهمد چه كسى اين عقد و گره را باز كرد, قبلا مصمم بود بعد نادم مى شود و… اين تغيير و تحولات ناگهانى, صورت پذيرفتن آن به دست خود انسان نيست, يك راه عادى است. اما اين كه خداوند متعال مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) راه علم حضورى است. در اين راه اگر كسى خود را ببيند محال است خدا را نشناسد, چطور است كه اگر كسى خود را ببيند محال است خدا را نشناسد, چون ذات او فقط و فقط به دست خدا بسته است نه به خود متكى است نه به غير خدا اين دو امر را مى بيند.
آيه شريفه ((يا ايها الناس انتم الفقرإ الى الله))(5) دو مطلب را به ما مى گويد: يكى اين كه شما فقيريد و دوم اين كه فقير الى الله ايد. اين فقر هم براى انسان نظير عرض مفارق و عرض لازم و حتى نظير جنس و فصل هم نيست, اگر گفتيم الانسان فقير به منزله الاربعه زوج كه نيست كه لازمه ذات باشد اگر لازمه ذات باشد كه در مرتبه ذات نيست, اين چنين نيست كه فقر براى ذات انسان مثل زوجيت اربعه باشد چون زوجيت اربعه گرچه لازم اربعه است اما در مرحله ذات اربعه كه نيست وگرنه مى شد مقوم نه لازم و چون لازم ذات است پس پايش به حريم ذات نمى رسد جداى از ذات است فقر براى ذات انسان در ((يا ايها الناس انتم الفقرإ)) اين طور نيست كه نظير زوجيت اربعه باشد كه درون ذات انسان فقير نباشد ولى فقر لازمه ذات انسان باشد اين طور كه نيست حتى مثل جنس و فصل هم براى هستى او نيست, چون جنس و فصل در حقيقت در جوار او هستى اويند و به وسيله هستى او موجودند, هستى او هستى فقر است, آن گاه اگر كسى به خود سرى بزند ((يا ايها الناس انتم الفقرإ)) را مى بيند و چون همان خدايى كه غنى است همين جا نگه دار ماست, براى اين كه مى فرمايد: ((نحن اقرب اليه من حبل الوريد))(6) هست ((و نحن إقرب اليه منكم ولكن لاتبصرون))(7) هست, ((واعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه))(8) است همين جا فيض حق نگهبان انسان است نه اين كه خدا از فيض جدا باشد, اگر جدا باشد اين ربط محض به كه تكيه مى كند لذا فرمود شما همان جا خدا را ببينيد يعنى مستحيل است كسى خود را ببيند و فيض حق را نبيند, ((يا ايها الناس انتم الفقرإ)) و اين فقر ذاتى شماست اين يك, فقير به غير الله نيستيد به الله ايد.
اين از بيانات نورانى امام سجاد ـ سلام الله عليه ـ در صحيفه سجاديه است كه ((طلب المحتاج الى المحتاج من سفاهه رإيه و ضلالته))(9) مى فرمايد اگر محتاج از محتاج چيزى بخواهد يك آدم سفيه است. انسان براى اين كه بداند سفيه است يا عاقل بايد ببيند به چه كسى تكيه مى كند.
پس اگر انسان ذاتا فقير است و فقر براى او نظير زوجيت اربعه نيست و دقيق تر از اين نظير حيوان ناطق براى انسان نيست كه بشود ماهيت او بلكه خود او و اين هم فقرش الى الله است لا الا غير الله, محال است كسى سرى به خودش بزند و الله را نشناسد, لذا فرمود: ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) يعنى محكم بچسبيد به جانتان از اين جا جدا نشويد, ((لايضركم من ضل اذا اهتديتم الى الله مرجعكم جميعا فينبئكم بما كنتم تعملون)) اين حصر, نسيان بردار نيست; يعنى فراموش نكنيد من كه شما را به شما نشان دادم خودم را هم به وسيله شما به شما نشان دادم خودتان را فراموش نكنيد, اگر فراموش كرديد ما انسإ مى كنيم پرده اى مىآيد بين شما و خود شما چون ((واعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه)) يك قشرى مىآيد كه شما خودتان را نمى بينيد و ديگرى را مى بينيد, براى ديگرى تلاش مى كنيد اين همان ((اهمتهم انفسهم)) هست آن ديگرى به جاى خود شما مى نشيند و به خدمت آن ديگرى مى رويد.
پس اگر ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) شد مستحيل است كه انسان خودش را متذكر باشد و خدا را نشناسد. در ذيل آيه سوره ((يس)) دارد كه حالا چون خودش را فراموش كرده اشكال مى كند معلوم مى شود اگر خودش را فراموش نمى كرد اشكال نمى كرد اين استدلال است ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه)) ((نسى خلقه)) يعنى چون خودش را فراموش كرده حالا مى گويد معاد چيست؟ معلوم مى شود كه اگر كسى خودش را فراموش نكند محال است كه معاد را انكار كند, معاد همان رجوع الى المبدإ است, و اين ((اذ اخذ)) تاريخ ندارد هر روز هست; يعنى الان اگر فرض سرى به آن ((اذ)) بزنيم باز مى بينيم كه ((بلى)) گفتيم چون آن موطن, تاريخى نيست كه مثلا بگوييم كه در فلان سال شمسى يا فلان سال قمرى خدا از ما اقرار گرفته اين چنين كه نيست, اگر زمان بردار نيست پس امروز هم مادر خدمت آن ((اذاخذ)) هستيم. يك حالتى هست كه الان هم ما مى توانيم با آن رابطه داشته باشيم.
اگر نظير توفان نوح بود تاريخ بردار بود قرونى بر او گذشت يا نظير ظهور حضرت سلام الله عليه هست اعصارى مانده است اما اصلا در قلمرو زمان نيست وقتى در قلمرو زمان نبود هم اكنون هم زنده است ,اگر كسى زمانى نينديشد هم اكنون هم مى تواند بگويد ((بلى)) ممكن نيست كسى خود را ببيند و خدا را نبيند.
روايات فراوانى مرحوم ((آمدى)) در ((غررالحكم)) از حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ به اين مضمون آورده است: ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) برخى از آن روايات را سيدنا الاستاد ـ رضوان الله عليه ـ در ذيل همين آيه ((يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم)) ذكر كرده است, در جلد هفتم ((غرر و درر)) اين روايات آمده است. خود اين جلد هفتم گرچه فهرست است ولى در سفر و حضر مى تواند كمك انسان باشد. بسيارى از روايات نفس در باب نفس, و باب معرفت آمده است.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) سوره حشر(59) آيه 20 ـ 18. 2 ) اصول كافى, ج2, ص43, حديث2. 3 ) سوره بقره(2) آيه155. 4 ) كلمات قصار, 250. 5 ) سوره فاطر (35) آيه15. 6 ) سوره ق(50) آيه16. 7 ) سوره الواقعه(56) آيه85. 8 ) سوره انفال(8) آيه24. 9 ) صحيفه سجاديه تا دعاى 28.

/

ديدگاه سياسى آقاى كوهن! فريب تا كى؟


طى مدتى كه حملات موشكى امريكا و انگليس به خاك عراق جريان داشت, موشكى به عراق پرتاب شد كه عبارت توهينآميز ((اين هديه رمضان براى شما)) بر روى آن نوشته شده بود. به دنبال آن وزارت دفاع امريكا (پنتاگون) اعلام كرد كه از اين مسإله واقعا متإسف است و ((كنت بيكن)) سخنگوى پنتاگون نيز در اطلاعيه اى اعلام كرد كه اين حادثه يك استثناى بسيار نادر است كه به هيچ وجه بازتاب سياست و ارزش هاى امريكايى نيست.
در اين اطلاعيه هم چنين آمده است: ((امريكا عميقا به اسلام احترام مى گذارد. ما به خاطر روابط خوبى كه با ملت هاى عرب و مسلمان داريم, بسيار خوشحاليم و از آنان قدردانى مى كنيم و آن چه كه مسلمانان امريكايى براى ارتش و كشور ما به ارمغان آورده اند, براى ما بسيار ارزشمند است.))
در پاسخ به اين اطلاعيه چند نكته اى را جهت يادآورى, به آقاى ((ويليام كوهن)) وزير دفاع امريكا گوشزد مى كنيم باشد تا كاخ سفيد نشينان بيش از اين ملت هاى مسلمان را چون خود, فراموش كار و احمق فرض نكنند.
آقاى كوهن! خدا ببخشد, اين چه حرفى است؟ ما كه مى دانيم رهبران امريكا عميقا به اسلام احترام مى گذارند. ديگر نيازى به توضيح نبود. ما مى دانيم كه شما با ملت هاى عرب و اسلامى چه روابط خوبى داريد!
قرارداد ((واى پلانتيشن)) هنوز از خاطره ها نرفته است. ملت فلسطين چه زيبا با اين قرارداد برخورد كرد. ما كه مى دانيم عامل اصلى انعقاد اين پيمان, امريكا بود و به خاطر روابط خوبى كه با ملت هاى عرب و مسلمان داشت, تنها چيزى كه در اين قرارداد رعايت نشده, حقوق ملت عرب و مسلمان فلسطين است.
آقاى كوهن! ما عمق احترام شما را به اسلام در جنگ چند ساله بوسنى به خوبى احساس كرديم! زمانى كه صرب ها در سايه سكوت آشكار و پنهان شما, شهرهاى مسلمان نشين را ويران, مردان را تيرباران و شكم زنان مسلمان را مى دريدند و آن ها را در گورهاى دسته جمعى دفن مى كردند, اين علاقه و احترام شما به خوبى نمايان بود. چند هزار كشته جنگ بوسنى نيز از احترام عميق شما نسبت به مسلمانان حكايت دارد.
آقاى كوهن! در ماجراى جنگ ((كوزوو)) از دخالت ها و اهداف پنهان كشور شما, آگاهيم. به همين دليل فاجعه كشتار مسلمانان در ((كوزوو)) را به حساب همان احترام عميق شما مى گذاريم.
آقاى كوهن! ما علاقه شما به مقدسات مسلمانان را زمانى احساس كرديم كه شما حمايت هاى بى شائبه خود را نسبت به نويسنده كتاب موهن آيات شيطانى اعلام كرديد و با انواع ترفندها سعى كرديد فردى را كه به اصلى ترين مقدسات مسلمانان توهين نموده است, فردى موجه و محقق جلوه دهيد. و در مقابل ايران را كه به خاطر دفاع از ارزش ها و مقدسات مسلمانان سينه سپر كرده, چهره اى تروريست و ضد حقوق بشر معرفى نماييد.
آقاى كوهن! هنوز از محاكمه و محكوم شدن ((روژه گارودى)) نويسنده مسلمان فرانسوى بيش تر از چند روزى نگذشته است. جرم او, تنها نوشتن دو كتاب عليه پديده صهيونيسم و معرفى چهره واقعى رژيم اسرائيل بود. و چه خوب از حمايت هاى بى دريغ شما بهره مند شد.
آقاى ويليام كوهن! مردم افغانستان هنوز طعم چند موشكى را كه مدتى پيش از سوى كشور شما به نشانه علاقه عميق به مسلمانان, به افغانستان شليك شد, فراموش نكرده اند. حمايت هاى شما از گروه مسلمان كش طالبان نيز نشان از همين مهر و علاقه شما به اسلام دارد.
آقاى كوهن! شما در آستانه ماه مبارك رمضان با موشك هاى پيشرفته خود, چه زيبا مردم عراق را به پيشواز اين ماه عزيز فرستاديد. همان موشك هايى كه بيمارستان ها و مراكز غيرنظامى عراق را نشانه گرفت و حاصل آن, كشته و زخمى شدن صدها تن از مسلمانانى بود كه هيچ نقشى در اختلاف ميان رژيم عراق و آنسكام نداشتند. و همين امر حكايت از ميزان علاقه شما به اسلام و مسلمانان مى كند.
آقاى ويليام كوهن! در دنيا فقط يك كشور وجود دارد كه مردمش آن چنان از محبت هاى كشور شما بهره برده است كه شايد سال هاى سال طول بكشد تا بتواند تاوان اين محبت ها را پس دهد. ايران كشورى است كه چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب از محبت هاى عميق شما بسيار بهره مند بوده است. سياستمداران شما قبل از انقلاب, با دخالت هاى مستقيم و غيرمستقيم خود در مسائل حكومتى و تنظيم سياست هاى رژيم پهلوى و بعد از انقلاب هم با كودتاى نوژه, برپايى غائله كردستان و تهييج گروهك ها و بالاخره تحميل جنگ عراق, عشق و علاقه خود را به ملت ما ابراز نمودند.
آقاى كوهن! مادران شهدا هر هفته در بهشت زهرا به ياد علاقه عميق شما به مسلمانان و ملت هاى مسلمان, جنگ هشت ساله را در ذهن خود زنده و قبر فرزندشان را با اشك چشم شست وشو مى دهند. جانبازان ما از ياد نبرده اند كه پاهاى آن ها را سلاح هايى قطع كرد كه غرب به نشانه علاقه و احترام به اسلام به رژيم صدام هديه كرده بود.
آقاى ويليام كوهن! مردم ما هر روز با ديدن نام شهدا بر سر در كوچه ها و خيابان ها, الفباى نفرت نسبت به امريكا را مرور مى كنند. و بالاخره آقاى كوهن! نيازى به يادآورى نبود. ما به اندازه كافى از محبت هاى شما به مسلمانان لبريز شده ايم. احتياجى به اظهار تإسف و ابراز علاقه مجدد به اسلام و مسلمانان نيز نبود. تنها خواسته اى كه ما از شما داريم اين است كه لطفا اينقدر به ما ابراز محبت نكنيد. دست از سر مسلمانان برداريد, آن گاه خواهيد ديد كه بزرگ ترين محبت ها را به آنان تقديم كرده ايد.
لطفا اين عشق ها و علاقه ها را به آقاى كلينتون ابراز كنيد تا او هم به خانم ((مونيكالوينسكى)) صهيونيست تقديم نمايد.يك زن مسلمان ايرانى
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
خانواده هاى مبارزان فلسطينى در همبستگى با زندانيان دست به اعتصاب غذا زدند.
2500 فلسطينى در زندان هاى رژيم صهيونيستى دست به اعتصاب غذا زدند.
ارتش آزاديبخش كوزوو راه حل هاى امريكا را رد كرد.(16/9/77)
نبردهاى شديد خيابانى انقلابيون مسلمان با نظاميان صهيونيست فلسطين اشغالى را فراگرفت.(17/9/77)
رهبر حماس در همبستگى با زندانيان در بند اسرائيل اعتصاب غذا كرد.(19/9/ 77)
300 شخصيت برجسته جهان عرب خواستار بركنارى عرفات و تشكيل شوراى جديد ملى فلسطينى شدند.(22/9/77)
بن بلا: انقلاب ايران عمق استراتژيك نبرد براى آزادى فلسطين است.(23/9/ 77)
دادگاه فرانسه روژه گارودى را به 9 زندان محكوم كرد.(28/9/77)
مزدوران رژيم كودتايى الجزاير 15 نفر را سر بريدند.(8/10/77)
تخريب يك مسجد در چين احساسات مسلمانان اين كشور را برانگيخت.(9/10/ 77)
گارودى: كلينتون بزرگ ترين تروريست جهان است. كلينتون هم چون اسلاف خود به دليل جنايت عليه بشريت مجرم است.(12/10/77)
سيد عبدالله نورى 2 فرمانده اتحاد مخالفان تاجيكستان را بركنار كرد.(13/ 10/77)
حمله تروريست ها به نمازگزاران شيعه در پاكستان 16 شهيد و 25 مجروح بر جاى گذاشت.(15/10/77)

خارجى
پيروزى ((شاوز)) در انتخابات رياست جمهورى ونزوئلا, امريكا را غافلگير كرد. (16/9/77)
يلتسين سه ساعت از بيمارستان خارج شد و چهار دستيارش را بركنار كرد.(17/9
/77)
شوراى امنيت براى اجراى قطعنامه هاى سازمان ملل به طالبان هشدار داد.
افراد ناشناس چچن 4 گروگان خارجى خود را به قتل رساندند.(18/9/77)
اسكلت 3 ميليون ساله انسان در افريقاى جنوبى كشف شد.(19/9/77)
كوفى عنان : زبان ريچارد باتلر ديپلماتيك نيست.
واشنگتن تايمز: روساى جمهور امريكا دروغ مى گويند.
((نابودى رژيم صهيونيستى)) از منشور ملى فلسطين حذف شد.(21/9/77)
بغداد با بازرسى مراكز حزب بعث توسط آنسكام موافقت كرد.
افراد مسلح ناشناس در الجزاير 6 غير نظامى را به قتل رساندند.(22/9/ 77)
امريكا يك وام جديد 2/1 ميليارد دلارى در اختيار رژيم صهيونيستى قرارمى دهد. (23/9/77)
آلمان از استرداد عبدالله اوجلان به تركيه حمايت كرد.
نتانياهو: لغو منشور ملى فلسطين كافى نيست.(25/9/77)
دادگاه ايتاليا حكم بازداشت اوجلان را لغو كرد.
رژيم صهيونيستى 12 شرط جديد براى عرفات تعيين كرد.
نتانياهو: هيچ زمين ديگرى به عرفات نمى دهيم.
كوفى عنان دبير كل سازمان ملل در اولين واكنش به حمله امريكا و انگليس به عراق گفت: امروز براى سازمان ملل و جهان روز غم انگيزى است.(26/9/77)
ملت ها و محافل سياسى جهان عليه حمله وحشيانه امريكا و انگليس به عراق اعتراض شديد كردند.
كلينتون عاجزانه درخواست كرده است كه كنگره به جاى عزل وى با يك درجه تخفيف وى را مورد توبيخ رسمى قرار دهد.(28/9/77)
زن امريكايى 12 روز پس از زايمان 7 نوزاد ديگر به دنيا آورد.
با پايان يافتن حملات امريكا و انگليس, عراق خود را پيروز جنگ بى فرجام دانست.
قاهره درخواست واشنگتن براى بهبود روابط با رژيم صهيونيستى را رد كرد.
اسرائيل به طور يك جانبه اجراى توافق مريلند را متوقف كرد.(30/9/77)
دولت فرانسه پخش فيلم هاى امريكايى را از شبكه هاى تلويزيونى اين كشور ممنوع كرد.
صدام در نخستين واكنش پس از پايان تهاجم امريكا و انگليس: بازرسان سازمان ملل حق بازگشت به عراق را ندارند.
پريماكف خواستار اتحاد روسيه, چين و هند در برابر امريكا شد.(1/10/77)
مجلس رژيم صهيونيستى به نتانياهو رإى عدم اعتماد داد.(2/10/77)
هند و روسيه پيمان اتحاد استراتژيك امضا كردند.(3/10/77)
گورباچف: نفرت از امريكا در جامعه روسيه افزايش يافته است.
امريكا تحويل جنگنده هاى اف ـ 16 پاكستان را مشروط به شناسايى رژيم صهيونيستى كرد.
دور تازه اى از درگيرىهاى نظامى در كوزوو آغاز شد.(5/10/77)
روسيه نسل جديدى از موشك هاى هسته اى را به سوى غرب نشانه گرفت.(7/10/ 77)
جنگنده هاى امريكايى از خاك تركيه عراق را بمباران كردند.(8/10/77)
عرفات: كلينتون و نتانياهو در مورد لغو منشور ملى فلسطين مرا فريب دادند.
جنگنده هاى عراقى براى اولين بار در منطقه ممنوعه به پرواز درآمدند.(9/10
/77)
عراق براى دومين بار به هواپيماهاى نيروهاى متحد شليك كرد.(10/10/77)
آلمان رياست اتحاديه اروپا را بر عهده گرفت.(13/10/77)
سبزهاى قبرس, تإسيسات نظامى انگليس را در شبه جزيره اكاماس ويران كردند.
جنگ تبليغاتى بين مصر و عراق شدت گرفت.(14/10/77)
رسوايى جديد كلينتون كاخ سفيد را با بحران تازه اى روبرو كرد.(15/10/ 77)

داخلى
قارى ايرانى, مقام اول مسابقات بين المللى مالزى را كسب كرد.
جلسه پرسش و پاسخ دانشجويان با رئيس جمهور صبح امروز برگزار شد.
دكتر معين در مراسم افتتاح همايش ((جنبش دانشجويى ـ گذشته, حال و آينده)): دانشگاه سنگر دفاع از دين, آزادى و عدالت است.(16/9/77)
رئيس مجلس شوراى اسلامى در جمع ايرانيان مقيم فيليپين: بحران اقتصادى جنوب شرق آسيا نشان داد امريكا هم پيمانانش را در هنگام سختى تنها مى گذارد.
وزير اطلاعات: ورشكستگان سياسى مى خواهند وزارت اطلاعات در خدمت اغراض آن ها باشد.
با موافقت رهبر انقلاب فضاهاى آموزشى متعلق به بنياد مستضعفان به آموزش و پرورش واگذار مى شود.
هيئت منصفه مطبوعات فائزه هاشمى را مجرم شناخت.(17/9/77)
پيكرهاى مطهر 121 شهيد دفاع مقدس ديروز در مرز شلمچه تحويل ايران شد.
130 اسير لبنانى آزاد شده از بند رژيم صيونيستى وارد تهران شدند.
شوراى امنيت با صدور قطعنامه اى خواستار دستگيرى عاملان شهادت ديپلمات هاى ايران در مزار شريف شد.(18/9/77)
به دعوت دفتر مطالعات وزارت امور خارجه, گورباچف به تهران مىآيد.
بزرگ ترين سيلوى كشور آماده بهره بردارى شد.
معاون اول رئيس جمهور براى بررسى اوضاع منطقه و حمايت از آرمان فلسطين امروز به دمشق رفت.
نيكوكار اصفهانى, بيستمين مدرسه احداثى خود را تحويل آموزش و پرورش داد.
عليرغم تلاش نمايندگان مخالف دولت, مجلس طرح تعيين قيمت بنزين را مسكوت گذاشت.
عسكر اولادى: واكنش رئيس جمهور در پاسخ به سوالات وهن آلود مناسب نبود.(19/9
/77)
هاشمى رفسنجانى: كينه توزى امريكا عليه انقلاب عميق تر شده است, جناح هاى سياسى از اختلاف بپرهيزند.
رئيس مجلس: منابع درآمد دولت در بودجه سال آينده واقع بينانه نيست.
بهره بردارى از دومين معدن طلا در موته اصفهان آغاز شد.
جمعى از علما و طلاب حوزه علميه قم با رئيس جمهور ديدار كردند.
مانور مشترك وحدت 77 با آزمايش موفقيتآميز موشك ((فجر4)) پايان يافت.(21/ 9/77)
مجلس خواستار پى گيرى سريع قتل هاى مشكوك اخير شد.
مجلس از ناامنى هاى اخير در كشور اظهار نگرانى كرد, دشمن مى خواهد دولت را ناتوان نشان دهد.(22/9/77)
به دليل آلودگى شديد هوا, مدارس ابتدايى تهران, شميرانات و شهررى امروز تعطيل اعلام شد.
مهاجرانى: دانشجو وقتى طرفدار آزادى و جامعه مدنى است, نمى تواند عليه مجلس و قوه قضائيه شعار بدهد.(23/9/77)
رهبر انقلاب: قتل هاى اخير كار دشمنان خارجى و توطئه اى براى القاى ناامنى در ايران است.
كودكى به وزن 420 گرم در قم متولد شد.
رهبر انقلاب: هيچ كس نبايد به خود حق دهد به رئيس جمهور, مجلس, قوه قضائيه و نهادهاى قانونى كشور اهانت كند.
رهبر انقلاب در جمع روحانيون و مبلغان: قتل شهروندان هر كسى كه باشد جنايتى است برخلاف امنيت ملى.
رئيس جمهور تركمنستان روز گذشته با رهبر معظم انقلاب ديدار كرد.(24/9/ 77)
مردم 100 ميليارد تومان به جشنواره مدرسه سازان اهدا كردند.
بزرگ ترين قرآن خطى جهان به وزن 60 تن به مرحله صحافى رسيد.(25/9/77)
يك موشك امريكا به خرمشهر اصابت كرد.
به حكم دادگاه ويژه روحانيت, اسدالله بيات دستگير و زندانى شد.
رئيس قوه قضائيه: جريان قتل ها از بيرون مرزهاى كشور سرچشمه مى گيرد.
رئيس مجلس: قتل هاى اخير توطئه اى عميق و هدايت شده از خارج است.
جمهورى اسلامى ايران حمله امريكا و انگليس به عراق را محكوم كرد.(27/9/ 77)
ايران قهرمان كشتى آزاد آسيا شد.
فعاليت هاى بندر تركمن پس از 60 سال وقفه بار ديگر آغاز شد.
حجت الاسلام محمد تقى فلسفى به لقإالله شتافت.(28/9/77)
800 هكتار از جنگل هاى گچساران در آتش سوخت.
جمهورى اسلامى ايران و روسيه شركت مشترك اكتشاف و حفارى نفت تإسيس كردند. (29/9/77)
خاتمى: احزاب فضاى سياسى را شفاف مى كنند, اما وابستگى تشكيلات حزبى به مراكز قدرت خطرناك است.
امريكا اصابت موشك به خرمشهر را تصادفى خواند.(30/9/77)
رإى دادگاه تجديد نظر در مورد كرباسچى صادر شد.(1/10/77)
رئيس مجلس : عرفات با قرارداد ننگين مريلند ملت فلسطين را به مسلخ مى برد.(2
/10/77)
كرباسچى به 2 سال زندان, 10 سال انفصال از خدمت و جريمه نقدى محكوم شد.
معاون سياسى وزير كشور: حمله به اتوبوس جهانگردان امريكايى و قتل هاى اخير كار يك گروه سازمان يافته بوده است.(3/10/77)
رهبر انقلاب: جناح هاى سياسى اختلافات را كنار بگذارند, مطبوعات هم آن ها را به يكديگر نزديك كنند.
رئيس جمهور در مراسم افطار خانواده هاى شهدا: بقاى جمهورى اسلامى در اجراى قانون اساسى است.(5/10/77)
با موافقت دادستان كل كشور پرونده كرباسچى مجددا بررسى مى شود.(7/10/ 77)
شهر مهران به عنوان دومين مرز مسافرى كربلا تعيين شد.
بيش از 45 هزار نفر براى نامزدى انتخابات شوراها ثبت نام كردند.(8/10/ 77)
رهبر انقلاب: دولت و سازمان هاى وابسته صرفه جويى را جدى بيگرند و به مردم هم الگو ارائه دهند.
ايران خواستار آزادى اسراى باقيمانده در عراق شد.
رئيس جمهور و هيإت دولت ديشب افطار را ميهمان حضرت آيه الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى بودند.
پيام تاريخى رئيس جمهور به مردم امريكا, دومين خبر جهان در سال 1998 شناخته شد.(10/10/77)
نخستين قطار ترانزيت كالا از بندرعباس به آسياى ميانه رفت.
ايران از رواج ((يورو)) در معاملات بازرگانى با اروپا استقبال كرد.(12/10
/77)
آيت الله موسوى اردبيلى: حكم قتل سلمان رشدى قابل تغيير نيست.(13/10/ 77)
330 هزار نفر نامزد انتخابات شدند تا مردم 200 هزار نفر را به شوراها بفرستند.(14/10/77)
سخنگوى قوه قضائيه: اخبار منتشره در مورد قتل هاى اخير بى اساس است.(15/10
/77)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ اگر شخصى در آغاز سن بلوغ يعنى آن هنگام كه روزه بر او واجب مى شود, در ماه مبارك رمضان روزه خود را با چيز حرامى باطل كند و پس از هفت سال تصميم به جبران آن يك روز روزه بگيرد چگونه بايد آن را جبران كند و كفاره اين يك روز چه چيزى مى باشد. لازم به ذكر است كه ضعف بدنى شديد و مسايل حاشيه اى ديگر مانع از آن است كه بتواند به جز ماه مبارك رمضان, 30 روز روزه بگيرد. لطف فرموده پاسخ كامل بدهيد.
2ـ اگر روزه مستحبى با عمل حرام باطل شود چگونه بايد جبران كند؟
3ـ ازاله كردن موهاى زايد بدن واجب است يا مستحب؟(تهران: محسن, ص)

O پاسخ:
1ـ حضرت امام قدس سره احتياط دارند كه كفاره جمع داده شود ولى در ميان مراجع كسانى هستند كه كفاره جمع را در افطار به حرام واجب نمى دانند مى توانيد به يكى از آنان با رعايت الاعلم فالاعلم رجوع كنيد و در اين صورت فقط قضا و يك كفاره واجب است يعنى اطعام 60 فقير البته براى تإخير قضا از سال اول نيز به فتواى حضرت امام بايد به يك فقير 700 گرم غذا بدهيد.
2ـ روزه مستحبى جبران ندارد.
3ـ مستحب است.


O سوال:
1ـ براى استقرار ايمان واقعى در قلب چه بايد كرد با توجه به اين كه فردى آگاهى كامل به مسئله معاد و زندگى پس از مرگ دارد ولى بعضى اوقات خلجان هايى عقيده انسان را متزلزل مى كند.
2ـ آيا صحيح است كه خداوند نظام آفرينش را در اختيار عوامل ديگرى از قبيل انسان, سحر و جادو قرار دهد و آن ها بتوانند از طرق مختلف در امور دخالت كنند مثل كارهاى جادوگران و ساحران و رمالان, حال با توجه به تإثير سحر و جادو چطور انسان ها مى توانند از تإثير آن ها در امان باشند؟
3ـ آيا عملى كه بعضى انجام مى دهند و از ستاره زندگى زن و شوهرى خبر مى دهند و از آينده خبر عدم امكان زندگى بين دو زوج يا بالعكس را مى دهند وجه شرعى دارد يا نه؟
(آران: احمد, ع, د)

O پاسخ:
1ـ قرآن و تفسير آن را بخوانيد و از كتاب هاى عقيدتى مانند نوشته هاى استاد شهيد مطهرى استفاده كنيد.
2ـ همه عوامل در آفرينش موثرند به فرمان و خواست خداوند. سحر و جادو هم اگر موثر باشند با ساير عوامل طبيعى به فرمان او موثرند و مقابله با آن ها هم راههايى دارد.
3ـ كسانى كه از غير راه وحى به صورت قطع خبر از غيب مى دهند دجال و دروغگويند و ممكن است گاهى از وسائلى استفاده كنند و خبر صحيح بدهند ولى به آنان نبايد مراجعه كرد و نبايد به آنان اعتماد نمود.


O سوال:
كسى كه بعد از هر بار ادرار كردن قطره اى از ادرار به طور غير عادى از او خارج مى شود پاك است يا نجس؟(اصفهان: ح, ص)

O پاسخ:
اگر بدانيد بول است نجس مى باشد ولى اگر استبرا كنيد و رطوبت مشكوكى خارج شود پاك است و وضو را نيز باطل نمى كند ولى اگر استبرا نكرده باشيد و احتمال بدهيد كه بول است حكم بول را دارد. كيفيت استبرا را در رساله عمليه بخوانيد و آن را انجام دهيد و اگر احساس كرديد رطوبتى خارج شده خود را وارسى نكنيد و چون مشكوك خواهد بود محكوم به طهارت است.


O سوال:
1ـ آيا مادر مى تواند پسر نابالغ خود را كه قدرت بر روزه گرفتن دارد براى انجام روزه هاى پدر يا مادر خودش اجير كند؟
2ـ نظر مبارك مراجع عظام در خصوص نماز و روزه فردى كه در شهر ديگرى (حداقل به مدت 2 سال) به عنوان مإموريت كار مى كند چيست؟(كليبر: حسين, ح)

O پاسخ:
1 ـ روزه بچه نابالغ اگر مميز باشد كافى است ولى اجير كردن او بايد با موافقت ولى و او باشد.
2ـ از دفتر مرجع تقليد خود بپرسيد.

دزفول خواهر: ش, پ
اين آرزوهاى قلبى و خواسته هاى فطرى انسان است كه در خواب مى بيند. خوابى كه در داشتن فرزند ديده ايد از هيچ چيز حكايت نمى كند به جز تمايلات فطرى كه در شما بيدار شده است. ان شإ الله در موقع مناسب به آرزوى خود خواهيد رسيد.

بيدگل برادر: گ, ر, س
ازدواج كنيد و تا فراهم شدن آن سعى كنيد از آنچه شهوت را تحريك مى كند دورى نماييد و با روزه گرفتن و ورزش اراده خود را تقويت كنيد و بر نفس خود مسلط شويد.

جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
سيرى در انديشه هاى اجتماعى شهيد آيت الله مطهرى, على باقى نصرآبادى.
تبليغ و مبلغ در آثار شهيد مطهرى.
والدين و مربيان, رضا فرهاديان.
درآمدى بر سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران, دكتر بيژن ايزدى.
فلسفه آزاد: آيت الله سيد رضا صدر, به اهتمام سيد باقر خسروشاهى.
ازدواج با بيگانگان, محمد ابراهيمى.
مدينه فاضله در متون اسلامى, محمد حسن مكارم.
اويس قرنى, محمد رضا يكتايى.
رسالت خواص و عبرت هاى عاشورا, سيد احمد خاتمى.
كند و كاوى درباره استخاره و تفإل, ابوالفضل طريقه دار.
نسل نوخاسته, دكتر احمد بهشتى.
الفيلسوف الفارسى الكبير ابوعبدالله زنجانى به كوشش على اصغر حقدار.
ميرزا جواد آقا ملكى مردى از ملكوت, احمد لقمانى.
دعاهاى قرآن, حسين واثقى.
سيماى خوشبختى, حميد رسائى.
سيرى در ادله اثبات وجود خدا, محسن غرويان.
حيات پس از مرگ تحقيقى در حيات برزخى, على محمد اسدى.
بانوى نمونه: جلوه هايى از حيات بانوى مجتهده امين اصفهانى, ناصر باقرى بيدهندى.

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


ابداع سوند قلبى مخصوص جلوگيرى از انسداد رگ هاى كوچك قلب
استفاده از يك سوند قلبى مخصوص مى تواند از انسداد رگ هاى كوچك تر قلب كه بر اثر تحرك ذرات ته نشين شده در رگ هاى بزرگ تر قلبى به وجود آمده است جلوگيرى كند.
معمولا طى عمل هاى جراحى قلب براى قرار دادن يك وسيله مخصوص فلزى (استنتز
Stants ) كه سياهرگ هاى مسدود شده قلب را باز نگه مى دارد, اين مخاطره وجود دارد كه وسيله فلزى تعبيه شده باعث به حركت درآمدن ذرات ته نشين شده در بستر سياهرگ و نهايتا انتقال آن ها به داخل رگ هاى كوچك تر شود. اگر اين مسإله رخ دهد رگ هاى كوچك تر مسدود مى شوند و چنين وضعيتى مى تواند مرگآور باشد.
مجله علمى ((نيوساينتست)) مى نويسد اخيرا يك شركت امريكايى در كاليفرنيا نوعى كاتتر يا سوند قلبى را ابداع كرده است كه با مكيدن ذرات ته نشين شده به خارج, از حركت آن ها در داخل رگ ها جلوگيرى مى كند.
آمار موجود نشان مى دهد انسداد ناشى از ذرات ته نشين به حركت درآمده و در 5 تا 15 درصد از افرادى كه تحت عمل جراحى قلب براى جاسازى ((استانت)) واقع مى شوند مشاهده شده است.
اين مشكل مخصوصا در بيمارانى كه استانت در رگ هاى پيوندى به قلب جاسازى مى شود بيش تر گزارش مى شود.
براى رفع انسداد رگ هاى كوچك تر راه حلى وجود ندارد و پزشكان نمى توانند اقدامى در اين مورد انجام دهند.
((دونالد بيم)) از دانشكده پزشكى ((هاروارد)) مى گويد: اين مسإله مانند اين است كه لوله هاى اصلى آب در داخل خانه تعمير شده است اما موادى كه لوله هاى بزرگ را مسدود كرده بودند اكنون در لوله هاى كوچك تر انتقال آب در داخل منزل قرار مى گيرند و آن ها را مسدود مى كنند.
((بيم)) اخيرا اولين جراحى جاسازى سوند قلبى مكنده را انجام داده است.
طى اين عمل ابتدا جراح يك بادكنك بسيار ظريف را كه بر انتهاى يك سيم هدايت كننده قرار دارد به داخل سياهرگ وارد مى كند. باد كردن اين بادكنك باعث مى شود سرخرگ به طور موقت مسدود شود و ذرات ته نشين شده نتوانند در مسير داخل رگ شناور باشند.
در اين هنگام سوند قلبى يا كاتتر به داخل رگ فرستاده مى شود و مواد ته نشين شده به بيرون تلمبه مى شوند.
آزمايش هاى اين شيوه نشان مى دهد كه تنها 3 درصد از بيمارانى كه از اين شيوه استفاده كرده اند پيچيدگى هاى پس از عمل را نشان مى دهند.
((دونالد بيم)) مى گويد: اگرچه اين يك مفهوم بسيار ساده است, اما براى اولين بار است كه يك قدم اجرايى براى حل اين مشكل برداشته مى شود.

استفاده از آهن ربا در جراحى هاى مغز
جراحان اعصاب براى اولين بار از آهن ربا براى نصب ابزار جراحى در عمل جراحى بافت بردارى از مغز, استفاده كردند.
پزشكان دانشكده پزشكى دانشگاه واشينگتن اعلام كردند, يك سوند داراى نوك فلزى كه با استفاده از يك نرم افزار پيشرفته رايانه اى از بيرون با يك آهن رباى بسيار قوى هدايت مى شد, به آهستگى به محل تومور حركت داده شد.
استقرار دقيق سوند در محل مورد نظر, ميزان آسيب به ساختار مغزى سالم را در اولين عمل از پنج مورد جراحى بى سابقه كه به تإييد اداره نظارت بر مواد غذايى و داروى آمريكا رسيده است, كاهش داد.
دكتر رالف ديس رئيس بخش جراحى عصب شناسى در موسسه ((سنت لوئيس)) مى گويد: اين روش يك شيوه كاملا جديد در كاربرد وسايل جراحى در مغز است كه نويدبخش كاهش صدمات به حداقل ميزان ممكن است.
ديس گفت: اين روش از آن جايى كه امكان استفاده از يك مسير منحنى را براى رسيدن به هدف فراهم مى كند, بى خطرتر است.
بنابراين مى توان به جاى وارد شدن به ساختارهاى حساس, نظير ساختارهايى كه سرعت يا ديد را كنترل مى كنند آنها را دور زد.
ديس طى يك عمل جراحى كه بر روى تومور مغزى يك مرد 31 ساله انجام شد حفره اى به عمق يك چهارم اينچ در جمجمه بيمار, در محل رويش مو در پيشانى ايجاد كرد. يك پيچ پلاستيكى درون حفره قرار داده شد و يك سوند نوك فلزى از داخل پيچ وارد مغز شد.
نوك سوند از يك آلياژ حساس مغناطيسى ((نئوديميوم)) و ((بورونboron )) ساخته شده است.
وقتى سوند درون مغز قرار داده مى شود يك رايانه, آهن رباى خنك شده را كه سوند را در طول مسير از پيش تعيين شده حركت مى دهد, كنترل مى كند.
ديس با همكارى ديگر پزشكان قبل از عمل اين مسير را ترسيم كردند تا سوند از قسمت هاى حساس در لوب پيشانى مغز دور بماند.
اين سوند انعطاف پذير شبيه يك رشته اسپاگتى مرطوب است. نمى توان اسپاگتى مرطوب را فشرد اما مى توان آن را كشيد. نوك فلزى سوند جذب آهن رباهايى مى شود كه سوند را به طرف تومور هدايت مى كنند. اگرچه رايانه ها عمل را انجام مى دهند, اما پزشكان پيشرفت كار را بر روى دستگاه نمايش گر يك رايانه نظاره مى كنند. تشعشعات دستگاه اشعه ايكس كه تصاوير ديدارى را از عمل تهيه مى كند به اندازه زمانى است كه عكس بردارى معمولى از سينه انجام مى شود.
وقتى نوك سوند به تومور رسيد, آهن ربا از كار مى افتد و نوك فلزى سوند خارج مى شود و لوله سوند تو خالى را باقى مى گذارد. يك دستگاه كوچك بافت بردارى درون سوند قرار داده مى شود و به درون تومور جايى كه بافت از آن جا برداشته شده وارد مى شود.
پزشكان در مورد اولين بيمار براى تهيه سه نمونه بافت, در تومور دو شيار ايجاد كردند. سوند حدود دو و نيم اينچ حركت مى كند و سه تا پنج دقيقه طول مى كشد تا به تومور برسد.
بعد از تهيه نمونه هاى بافت كل سوند خارج مى شود و حفره ايجاد شده در پوست و جمجمه بخيه زده مى شود.
ديس افزود: بافت بردارى نشان داد بيمار در اولين آزمايش دچار تومور
oligodendroglima شده است كه يك غده سرطانى است كه احتمالا از طريق شيمى درمانى و نه جراحى يا پرتو درمانى قابل معالجه مى باشد.
ديس گفت در آينده پزشكان سوند را در محل مى گذارند تا امكان انجام شيمى درمانى به طور مستقيم به تومور وجود داشته باشد اما اداره نظارت بر مواد غذايى و دارويى امريكا در حال حاضر تنها اجازه انجام بافت بردارى را صادر كرده است.
در بافت بردارى قطعه كوچكى از بافت برداشته مى شود و پزشك مى تواند تومور را شناسايى و بدخيم بودن آن را مشخص نمايد و درمان مناسب را شروع كند. در حالى كه ديگر ابزارها قادرند محل تومور را در مغز پيدا كنند. معمولا براى مشخص شدن وضعيت تومور انجام بافت بردارى ضرورى است.
بيش از يك دهه است كه استفاده از فناورىهاى گوناگون در دانشگاه هاى ملى امريكا در دست تهيه مى باشد.
يك شركت در سنت لوئيس موسوم به شركتStereotaxis هدايت توسعه تجارى اين اختراع را به عهده دارد. بويل هاگ يك عضو اين شركت مى گويد انتظار مى رود اين سيستم كارآيى گسترده اى داشته باشد, زيرا سه مولفه شامل تجسم, موضعى كردن, و جهت يابى را براى اولين بار در كنار هم قرار داده است.

محققان دو داروى جديدبراى درمان سرطان تخمدان تهيه كردند
محققان روش هاى جديدى براى درمان سرطان تخمدان كه هر ساله تنها در امريكا 14 هزار و 500 زن را از پا درمىآورد ارايه كرده اند.
دانشمندان در هوستون و سانفرانسيسكو دو دارو تهيه كرده اند كه سلول هاى تومور تخمدان را در لوله آزمايش و حيوانات آزمايشگاهى با موفقيت هدف قرار داده است. اين داروها به سلول هاى تومور تخمدان متصل مى شوند زيرا داراى پروتئينى بسيار بيش تر, سه تا ده برابر, ازسلول هاى طبيعى هستند.
دكتر ((گوردن مايلز)) رئيس بخش غدد شناسى مولكولى در مركز سرطان اندرسون, دانشگاه مريلند, تگزاس, يافته هاى خود را در نشريه ((نيچر ژنتيك)) منتشر كرده است.
مايلز گفت: وى و همكارانش در آزمايش هاى خود از دو داروى آزمايشىLy294002 و
Wortmannin استفاده كردند. اين داروها با وادار كردن سلول هاى سرطانى به مرگ برنامه ريزى شده سلول ياapoptos , از تكثير آن ها جلوگيرى مى كنند.
مايلز گفت: حداقل در بعضى از سلول ها كه ما به دقت مورد مشاهده قرار داديم اين داروها سبب مرگ سلول هاى سرطانى شدند.
وى افزود: سلول هاى سرطان تخمدان هم چنين داراى مقادير بالاتر يك ژن خاص موسوم بهik3cap هستند. اين ژن آنزيمى را توليد مى كند كه به رشد سلول هاى سرطانى كمك كرده و سلول هاى سالم را مورد تهاجم قرار مى دهد.
مايلز گفت: اين روش درمانى جديد فعاليت آنزيم مذكور را متوقف مى سازد.
وى افزود: در اين روش هيچ آسيبى به سلول هاى سالم نرسيد. اما سلول هاى تومور از بين رفتند. سلول هاى تومور نسبت به داروها بسيار حساس تر از سلول هاى طبيعى بودند.
مايلز گفت: وى در حال تحقيق بر روى ساير تركيبات به جز اين داروى جديد است كه براى مقابله با ژنpik3ca مورد استفاده قرار گيرد. وى انتظار دارد آزمايش هاى انسانى با اين داروها در سال 1999 آغاز شود.
اولين مطالعات نشان دهنده ميزان سمى بودن اين مواد بر روى انسان ها خواهد بود.
مايلز خاطر نشان ساخت كه مقادير بالاىpik3ca منحصر به سرطان تخمدان نبوده و در سلول هاى كوچك سرطان ريه و احتمالا ساير سرطان ها نيز وجود دارد.

پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


وفاى به عهد
ـ شخصى غلام پرهيزكار و پارسائى داشت. زمانى سخت بيمار شد و از بهبود يافتن خود مإيوس گرديد با خداوند عهد بست اگر خوب شدم بشكرانه سلامتى خويش همين غلام را آزاد مى كنم خداوند هم او را شفا داد و از بستر حركت كرد ولى دل از غلام نمى كند بالاخره آزادش نكرد. پس از مدتى باز بيمار شد. و از غلام خواست طبيب بياورد غلام خارج شد و بعد از مدتى برگشت و گفت طبيب مى گويد من او را مداوا نمى كنم زيرا آنچه مى گويد وفا نمى كند. از شنيدن اين سخن خواجه متنبه شد.(اخلاق محسنى ص106)

مراعات حقوق
حاج ميرزا خليل تهرانى از اطباى مشهور و دانشمندان عالى قدر شيعه است كه در كربلا به مداواى مرضى اشتغال داشت مى گويد هنگامى كه ساكن كربلابودم مادرم تهران زندگى مى كرد. شبى در خواب ديدم مادرم را كه به من گفت پسر جان من از دنيا رفتم جنازه ام را پيش تو فرستادند ولى دماغم شكست چيزى نگذشت كه نامه دوستم رسيد كه در آن نوشته بود مادرت از دنيا رفت و جنازه او را با ديگر جنازه ها فرستاديم بعد از تحويل جنازه همين كه كفن را باز كردم مشاهده كردم دماغش شكسته است بعد از تمام شدن مراسم كفن و دفن با خود عهد بستم پنجاه سال نماز و روزه برايش نيابت بخرم مدتى گذشت شبى در خواب ديدم مادرم را بر درختى بسته و با چوب مى زنند گفتم چه كرده كه او را مى زنيد گفتند حضرت ابوالفضل بما دستور داده او را بزنيم تا مبلغى كه تعهد نموده بپردازد بعد آن مبلغ را دادم و مادرم را از دست آنها نجات دادم از خواب بيدار شدم حساب كردم ديدم همان مبلغى كه مى بايست براى روزه و نماز مادرم بپردازم مبلغى بود كه در خواب پرداختم.(دار السلام,ج2 , ص245)

دعاى مستجاب
ابراهيم بن هاشم گفت عبدالله جندب را ديدم در موقع عرفات, حال هيچكس را بهتر از او نديدم. چون مردم فارغ شدند به او گفتم حال هيچكس را بهتر از تو نيافتم. گفت به خدا قسم دعا نكردم مگر براى برادران مومن خود زيرا از امام موسى بن جعفر شنيدم هر كس دعا كند براى برادران مومن خويش پشت سر آنها, از عرش ندا رسد كه از براى تو صد هزار برابر باد. بخدا قسم دست برندارم از صد هزار برابر دعإ فرشتگان كه قطعا مستجاب و مقبول است براى يك دعاى خودم كه معلوم نيست مستجاب شود يا نه.(منتهى الامال ج2 ص164)

مرگ بزرگان
گرچه از هر ماتمى خيزد غمى
فرق دارد ماتمى تا ماتمى
اى بسا كس مرد و كس آگه نشد
مرگ او را مبديى و مختمى
اى بسا كس مرد و در مرگش نسوخت
جز دل يك چند يار همدمى
ليك اندر مرگ مردان بزرگ
عالمى گريد برآيد عالمى
لاجرم در مرگ مردانى چنين
گفت بايد اى دريغا عالمى
(مجموعه مقالات ص11 تإليف استاد حسن زاده آملى)

آدمى و جانور
جانور فربه شود ليك از علف
آدمى فربه ز عز است و شرف
آدمى فربه شود از راه گوش
جانور فربه شود از حلق و نوش
(مجموعه مقالات ص25 تإليف استاد حسن زاده آملى)

همه كارها را من كردم!
شبى از شبهاى زمستان پدرى به بچه اش گفت: بلند شو سنگ يك من همسايه مان را بگير كه آرد بكشيم پسر با اشاره به گربه اى كه داخل خانه بود گفت اين گربه را بارها كشيده ام يك من است. بعد از مدتى پدر گفت: پس متر همسايه را بگير تا ببينم مادرت از قالى چقدرش را بافته است. پسر گفت: من ده دفعه دم گربه را متر كردم; نيم متر بوده با همين دم گربه, قالى را متر كن! پدر با عصبانيت گفت لااقل بلند شو ببين باران مىآيد يا نه؟ پسر گفت گربه همين الان از بيرون آمد اگر باران مىآمد پشتش خيس بود پدر كه ديد پسرش به هر طريقى از زير كار بدر مى رود گفت پس لااقل بلند شو قليان را چاق كن پسر گفت همه كارها را من كردم اين يكى را خودت بكن.
(تمثيل و مثل ـ جلد2)

طلب آمرزش
مردى بود كه از راه دزديدن كفن مردگان و فروختن آنها امرار معاش مى كرد. اين مرد, روزى سخت بيمار شد و حكيم از معالجه اش مإيوس گرديد. پس پسرش را كه تنها فرزندش بود صدا زد و گفت: پسر جان من در تمام عمرم كارى كردم كه لعن و طعن همه را به خودم خريدم. كس در اين دنيا بعد از مرگم ذكر خيرى از من نمى كند, تو كارى كن تا بعد از مردنم ذكر خيرى از من بماند.
پسر گفت: پدر خاطرت جمع باشد من كارى مى كنم كه نه تنها براى تو پدر بيامرزى بفرستند, بلكه براى پدرت نيز ذكر خير بگويند.
بعد از مدتى مرد كفن دزد مرد و مردم او را خاك كردند و رفتند. پسر شب به سراغ خاك پدر رفت و كفن را از تن پدر بيرون آورد و بدنش را بيرون كشيد و ايستاده توى قبر نگهداشت. فردا كه مردم براى فاتحه به قبرستان آمدند و آن وضع را مشاهده كردند گفتند: خدا پدر كفن دزد اولى را بيامرزد! او اگر كفن را مى دزديد مرده مردم را از قبر بيرون نمىآورد.
(تمثيل و مثل جلد1)

معامله ديده و نديده
در يك شب جمعه زبيده همسر هارون الرشيد در قبرستان بهلول را در حالى كه با سنگريزهايى خانه مى ساخت ديد پرسيد بهلول چه مى كنى؟
بهلول گفت: خانه آخرت مى سازم.
زبيده پرسيد: آيا آن را به من مى فروشى؟
بهلول قبول كرد و زبيده گلوبند خود را به بهلول داد و رفت بهلول نيز آن را فروخت و بين فقرا تقسيم كرد شب در خواب هارون زبيده را با افرادى مجلل در كاخى با شكوه خوشحال و مسرور ديد صبح كه علت را جويا شد و زبيده نيز تعريف كرد جريان را, هارون نيز به طمع خريدن خانه آخرت به قبرستان رفت و معامله اى همانند زبيده كرد ولى در خواب هيچ نديد بعد كه بهلول را احضار كرد و علت را جويا شد بهلول گفت زبيده نديده معامله كرد و شما ديده معامله كرديد.
(تمثيل و مثل جلد2)

شيرينى شب عيد
مرد فقيرى كه نتوانسته بود آجيل و شيرينى عيد را فراهم كند, ناچار تشت و لگن خانه اش را برد و فروخت, تا با پول آن شيرينى شب عيدش را بخرد. همسايه او از اين قضيه مطلع شد روزى براى عيد ديدنى به خانه مرد فقير رفت بعد از احوال پرسى و روبوسى صاحبخانه به مهمان تعارف كرد كه از شيرينى و آجيل بخورند و مهمانان تعارف و خوددارى مى كردند صاحبخانه كه ملتفت شده بود آنان مراعات حال او را مى كنند گفت: ملاحظه شما, ديگر براى ما تشت و لگن نمى شود.
(تمثيل و مثل جلد2)

عوض دارد گله ندارد
ـ حضرت على(ع) روزى در مسجد پيغمبر نماز مى گذارد يكى از صحابه كه خيلى بلند قد بود وارد شد. از روى شوخى نعلين حضرت را بر طاق مسجد گذارد و در پاى ستون به نماز خواندن مشغول شد همين كه براى تشهد به زمين نشست حضرت على(ع) ستون مسجد را برداشت و دامن لباس او را زير ستون گذاشت و نعلين خود را برداشت و قصد رفتن نمود. آن مرد بعد از سلام نماز با اضطراب درخواست نمود كه حضرت او را خلاص كند حضرت خنديد و با شرطى كه ديگر آن عمل از او سر نزند دامنش را آزاد نمود.
(لطائف الطوائف, ص27)

پاداش صبر
ـ ام سلمه زوجه پيغمبر مى گويد: روزى شوهر سابقم ابوسلمه سخنى را كه از پيغمبر شنيده بود برايم اينچنين نقل كرد. هر مسلمانى كه مصيبتى بر او وارد شود و كلمه انا لله و انا اليه راجعون را بر زبان جارى كند و بگويد خداوندا مرا پاداش فرما در اين مصيبت! خداوند بهتر از فوت شده بر او عنايت مى فرمايد. ام السلمه گفت: من اين كلمات را حفظ كردم و هنگامى كه ابوسلمه از دنيا رفت همان ها را با خود گفتم و فكر كردم كه چگونه ممكن است كه بهتر از او نصيبم شود. روزى رسول خدا به خانه ام آمد و مرا براى خود خواستگارى كرد و خداوند به جاى ابوسلمه بهتر از او مثل پيغمبر خدا را به من عنايت كرد.
(بحار الانوار, ج6, ص726)

قناعت
ابووائل گفت در خدمت اباذر به خانه سلمان رفتيم هنگام غذا سلمان گفت اگر رسول خدا از تكلف نهى نكرده بود براى شما چيزى تهيه مى كردم, پس از آن مقدارى نان و نمك آورد.
ابوذر گفت: اگر با اين نمك نعنا همراه مى شد خيلى بهتر بود.
سلمان آفتابه خود را به گرو گذاشت و مقدارى نعنا تهيه نمود. پس از آن كه خورديم ابوذر گفت: سپاس مر خدايى را كه ما را قانع ساخت.
سلمان گفت: اگر قانع بوديد آفتابه من به گرو نمى رفت.(كشكول بحرانى, ج2, ص137)

مردم فرشته صفت
دانى كرا سزد صفت پاكى
آنكو وجود خود نيالايد
تا خلق از او رسند به آسايش
هرگز به عمر خويش نياسايد
تا ديگران گرسنه و مسكينند
بر مال و جاه خويش نيفزايد
تا بر برهنه جامه نپوشاند
از بهر خويش جامه نيفزايد
تا كودكى يتيم همى بيند
اندام طفل خويش نيارايد
مردم بدين صفت اگر يابى
گر نام او فرشته نهى شايد
(پروين اعتصامى)
پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


دنيــا“

رسول اكرم (ص): ((اتقوا الدنيا فوالذى نفسى بيده انها لاسحر من هاروت و ماروت)).(1)
از دنيا بپرهيزيد, قسم به آن كس كه جان من در كف اوست كه دنيا از هاروت و ماروت ساحرتر است.

رسول اكرم(ص) ((اجملوا فى طلب الدنيا فان كلا ميسر لما كتب له منها)).(2)
در طلب دنيا معتدل باشيد زيرا به هر كس هر چه قسمت اوست مى رسد.

رسول اكرم(ص) ((ازهد فى الدنيا يحبك الله وازهد فيمـا فى ايدى الناس يحبك الناس)).(3)
از دنيا چشم بپوش تا خدا تو را دوست دارد, و از آن چه در دست مردم است چشم بپوش تا مردم تو را دوست داشته باشند.

امام على (ع): ((إيها الناس اياكم و حب الدنيا فانها رإس كل خطيئه و باب كل سيئه و قران كل فتنه و داعى كل رزيه)).(4)
اى مردم! از دوستى دنيا بپرهيزيد كه آن سر هر خطا و در هر بلا و مقرون با هر فتنه و كشاننده هر مصيبتى است.

امام على (ع): ((واعلم ان كل فتنه بدوها حب الدنيا و لاتغبط احدا بكثره المال فان مع كثره المال تكثر الذنوب لواجب الحقوق)).(5)

[ اى موسى] بدان كه آغاز هر فتنه اى دوستى و محبت دنياست. و به مال زياد هيچ كس غبطه نخور, زيرا مال بسيار مايه گناه بسيار است به خاطر حقوق واجبه.

امام على(ع) ((إيها الناس انظروا الى الدنيا نظر الزاهدين فيها)).(6)
به دنيا نظر كنيد مانند نگاه كردن كسانى كه از آن اعراض و دورى نموده اند.

امام على(ع) ((فلتكن الدنيا فى إعينكم إصغر من حثاله القرظ و قراضه الجلم)).(7)
پس دنيا بايد در نظر شما كوچك تر باشد از تفاله برگ درخت سلم و از خرده ريزه اى كه از مقراض مى افتد.

امام سجاد (ع): ((ان الدنيا قد ارتحلت مدبره والاخره قد ارتحلت مقبله و لكل منهما بنون فكونوا من ابنإ الاخره و لاتكونوا من إبنإ الدنيا)).(8)
دنيا پشت كرده و مى رود, آخرت هم كوچ كرده و مىآيد, هم دنيا هم آخرت فرزندانى (علاقمندانى) دارند, شما از فرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان دنيا.

امام صادق (ع): ((حب الدنيا رإس كل خطيئه)).(9)
عشق به دنيا ريشه هر گناه است.

امام صادق (ع) ((مثل الدنيا مثل مإ البحر كلما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتى يقتله)).(10)
دنيا مانند آب درياست تشنه هر چه بيش تر از آن بنوشد عطش او زيادتر گردد تا او را هلاك كند.

امام صادق (ع) ((من طلب الدنيا استغنإ عن الناس و تعطفا على الجار لقى الله و وجهه كالقمر ليله البدر)).(11)
كسى كه براى اين كه احتياج به مردم نداشته باشد و به همسايه محبت كند دنبال دنيا برود, خداوند متعال را با صورتى همانند ماه شب چهارده (نورانى) ملاقات خواهد كرد.

امام كاظم(ع): ((ان مثل الدنيا كمثل الحبه مسها لين و فى جوفها السم القاتل يحذرها الرجال ذووا العقول و يهوى اليها الصبيان بإيديهم)).(12)
دنيا همانند مار است, دست كه به آن بگذارى نرم است اما در ميان آن زهرى كشنده است كه عاقلان از آن پرهيز مى كنند و كودكان با دست خود با آن بازى مى كنند.
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج الفصاحه 44. 2 ) نهج الفصاحه, 67. 3 ) نهج الفصاحه, 268. 4 ) تحف العقول, ص215. 5 ) اصول كافى, ج3, ص203. 6 ) خطبه 103. 7 ) خطبه32. 8 ) الحقايق, ص103. 9 ) خصال صدوق, ص20. 10 ) اصول كافى, ج2, ص136. 11 ) ثواب الاعمال, ص215. 12 ) تحف العقول, ص292.

/

دانستنى هايى از قرآن


لبيك! منادى حق

((ربنا اننا سمعنا مناديا ينادى للايمان إن آمنوا بربكم فآمنا, ربنا فاغفرلنا ذنوبنا و كفر عنا سيئاتنا و توفنا مع الابرار)).
(سوره آل عمران, آيه193)
پروردگارا! ما صداى دعوت كننده و منادى تو را شنيديم كه به ايمان دعوت مى كرد (و مى گفت) كه: به پروردگارتان ايمان آوريد; پس ما هم ايمان آورديم. بارالها! گناهانمان را ببخشاى و بديهايمان را بپوشان و ما را با نيكان (و در مسير آنان) بميران.
غفر غفرا: آن چيز را پوشانيد و پنهان كرد. غفرانا و مغفره الذنب: گناه را بخشيد.
كفر كفرا و تكفيرا: آن چيز را پوشانيد و پنهان كرد. كفر الليل الشىء: شب آن چيز را با تاريكى خود پنهان ساخت. بنابراين, غفران و تكفير هر دو به معناى پوشاندن است. اغفرلنا ذنوبنا: يعنى گناهانمان را بپوشان و پوشانيدن گناهان به معناى برطرف كردن و ناديده گرفتن آن است. كفر عنا سيئاتنا نيز به معناى پوشاندن و ناديده گرفتن زشتى ها و بدىهاى انسان است.
توفى: حق خود را تمام گرفت. توفى المده: مدت را به پايان رسانيد. وفات يعنى فرا رسيدن اجل و تمام شدن عمر. توفى: مرد. توفنا: ما را بميران.
إبرار: جمع بر, به معناى نيكوكار. بر هم بر خداوند اطلاق مى شود و هم بر انسان. در آيه مى خوانيم: ((انه هو البر الرحيم)) همانا او است نيكوكار و رحيم. و درباره انسان چنين آمده: ((و برا بوالدتى)) و مرا نيكوكار به مادرم قرار بده.

پروردگارا! ما شنيديم منادى تو را يعنى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله را كه ما را دعوت به ايمان مى كرد. ((ايمان)) واژه اى است كه در حقيقت در بر گيرنده تمام معارف الهى و احكام قرآن و سنت پيامبر است.
اين منادى الهى مردم را به سوى خدا فرا مى خواند و احكام خدا را براى آنان بازگو مى كند و آنان را به خير و خوبى بشارت مى دهد و از گناهان و زشتى ها دور مى سازد; بدين سان در دنباله آيه نتيجه دعوت را مى خوانيم:
((فآمنا, ربنا فاغفرلنا)) او ما را دعوت به ايمان كرد و ما هم ايمان آورديم و دعوتش را به توحيد و دين تصديق نموديم ـ چه اين كه ايمان همان تصديق كردن و باور نمودن است ـ پس خداوندا! گناهانمان را بپوشان و ما را در روز رستاخيز ـ در ميان خلايق و آفريدگانت ـ رسوا و مفتضح نفرما, و هم چنين از راه لطف و رحمت, بديهايمان را بپوشان و ما را با نيكان و در مسير و خط آنان بميران يعنى عاقبت ما را ختم به خير بگردان و ما را در زمره صالحان و نيكوكاران محشور فرما.
مردم ايران هم مى گويند: خداوندا! ما هم دعوت پيامبرت را لبك گفتيم و ولايت اميرالمومنين را از دل و جان پذيرفتيم و به او و فرزندان معصومش ايمان آورديم و هم چنين در دوران معاصر دگربار شنيديم يكى از مناديانت ما را به سوى تو فرا مى خواند و از جبت و طاغوت و ظالمان برحذر مى داشت; بارالها! ما صداى رساى دعوت كننده به سوى تو را (خمينى عزيز) شنيديم و دعوتش را با نثار جان و مال لبيك گفتيم و با رهنمودهايش, طاغوت را از كشور اسلامى بيرون رانديم و قلب خود را براى پذيرش احكام نورانيت آماده ساختيم, هرچند آماج تيرها, بمب ها و ديگر سلاح هاى گرم و ويران گر دشمنانت قرار گرفتيم, تا آن كه بحمدالله در 22 بهمن 1357 پيروزى حق بر باطل و اسلام بر كفر و امام بر طاغوت و فرشته بر شيطان و ايران بر بيگانگان و نور بر ظلمت محقق گشت.
بارخدايا! اين پيروزى را هم چنان بر دلهايمان و بر ميهنمان و بر ملتمان و بر رهبرمان مستدام بدار و ما را در سايه رحمتت از گزند دشمنان مصون فرما و اگر از روى نادانى و جهالت مرتكب اشتباه هايى شده ايم آن را بپوشان و ما را در خط امام كه خط ابرار است قرار بده و بر همين ايمان بميران.

پاورقي ها:

/

مدرس و قرارداد استعمارى وثوق الدوله


سلطه طلبى بيگانگان
ميرزا حسن خان وثوق الدوله (حسن وثوق) فرزند ميرزا ابراهيم معتمد السلطنه و برادر بزرگ احمد قوام (قوام السلطنه) بود. وى در جوانى تحصيلات عربى و فارسى خود را به پايان رسانيد و در دوره مشروطيت ترقى كرد و به مقاماتى رسيد. زبان فرانسه و انگليسى را هم كم و بيش آموخت. وى پس از فتح تهران در سال 1327هـ.ق به عضويت هيإت مديره درآمد, هيئت مزبور عده اى را محكوم به اعدام نمود كه از آن جمله شيخ شهيد, عالم متفكر و مبارز فضل الله نورى بود.
در واقع وثوق الدوله كه از اعضاى محاكمه انقلابى مشروطه بود همراه با سپهدار اعظم (مإمور فتح تبريز و سركوبى مشروطه خواهان از طرف محمد على شاه), سردار اسعد (از خوانين بختيارى و سهام دار عمده شركت نفت در قرارداد شوم 1901م دارسى) و تقى زاده از دوستان انگلستان و دارندگان نشان سى بى از آن دولت بودند.(1)
وثوق الدوله, در 29 شوال1334 هـ.ق نخست وزير و وزير امورخارجه شد و در كابينه ((عين الدوله)) در تاريخ ششم صفر 1336 هـ.ق به وزارت فرهنگ تعيين گرديد و در 29 شوال 1336 براى بار دوم نخست وزير شد و وزارت كشور را نيز به عهده گرفت. هيإت دولت وى دو سال به طول انجاميد, در مدت مذكور به حمايت دولت انگلستان نخست وزير مقتدر و يكه تاز ميدان بود. وثوق الدوله, علاوه بر سياست مدارى, خود را روشنفكر مى دانست و گاهى در ((معقولات)) هم دخالت مى كرد و يك سخنرانى در معرفى كانت (فيلسوف معروف) از وى به يادگار مانده است, طبع شعر داشت و ديوانش با مقدمه ملك الشعرإ بهار به طبع رسيد. او پس از مشروطيت يك بار وزير فرهنگ, دوبار وزير دادگسترى, دو بار وزير كشور, چهار بار وزير دارايى, هفت بار وزير خارجه و دوبار نخست وزير بوده است.
پس از به وقوع پيوستن انقلاب اكتبر 1917م. روسيه, رقيب سرسخت انگلستان, دچار آشوب و جنگ داخلى شد و براى مدتى هر چند كوتاه و موقت نتوانست, در امور سياسى بين المللى از جمله ايران مداخلاتى داشته باشد. در اين حال, راه براى انگليسى ها هموار گرديد و آنان درصدد برآمده تا با استفاده از موقعيت پيش آمده, بنيان نفوذ خود را در ايران مستحكم تر نموده, اين كشور را به صورت منطقه اى نيمه مستعمره درآورند. بدين منظور, سرپرسى كاكس (وزير مختار انگليس) در دوازدهم ذىقعده 1337 مطابق با مرداد 1298 هـ.ش قرار داد نهم اوت 1919 م را با وثوق الدوله نخست وزير وقت منعقد نمود.(2)
اين قرارداد شش ماده اى, ضامن همه منافع ((انگليسى))ها در ايران بود و به موجب آن دو ركن اعظم كشور; يعنى ارتش و دارايى تحت نظر مستشاران انگليسى قرار مى گرفت و تسلط كامل و بلامانع انگلستان بر ايران تإمين مى شد. روزنامه ((ايران)) كه به شدت از كابينه وثوق الدوله دفاع مى كرد, به زمينه سازى پرداخت و به انتشار مقالاتى در توجيه چنين پيمانى مشغول شد و افكار و اذهان را براى آگاهى از متن اين قرارداد آماده مى ساخت, اما ديرى نگذشت كه ((وثوق الدوله)) ناگزير شد متن پيمان را همراه با يك بيانيه تشريحى منتشر سازد و به اين ترتيب دست به آن ديوانگى سياسى زد كه طبع شاعرانه اش مى گفت:
با عقل مجرد نتوان رست زغوغا
اينجاست كه ديوانگيى نيز ببايد
بر اثر اين قرارداد قشون ژاندارم و قزاق متحدالشكل شده به يك صورت درآمدند. ((آرميتاژ اسميت)) براى اداره ماليه و ((ژنرال ديكسن)) جهت اداره قشون وارد ايران شدند. اين قرار داد برترى مسلم انگلستان را بر حكومت نوبنياد شوروى سابق در ايران ممكن مى ساخت و نفوذ خارق العاده آن دولت را در امور داخلى ايران فراهم مى كرد,(3) پس از سرنگونى حكومت استبدادى روسيه تزارى اميد مى رفت كه انگلستان استقلال و تماميت ارضى ايران را محترم بشمارد كه انتظار بى جايى بود, زيرا او كه در جنگ پيروز شده و از حوادث تاريخى كه بر روسيه مى گذشت نگران و بيمناك بود, همين كه سپاهيان روس خاك ايران را ترك كردند بى سر و صدا جاى آن ها را گرفت و به مرزهاى قفقاز و آسياى ميانه نزديك شد و براى حفظ امپراتورى خود با دولت وقت ايران (وثوق الدوله) كنار آمد.(4)

زمينه هاى انزجار
((لرد كرزن)) وزير خارجه وقت دولت بريتانيا, زمان نامناسبى را براى اين طرح انتخاب كرد. حضور تعداد زيادى سرباز انگليسى و هندى در خاك ايران موجب برانگيخته شدن احساسات ملى گرايى شد, دست گير نمودن و تبعيد مخالفان سياسى توسط بريتانيا, بركنارى مقامات مخالف انگليس و فشار به شاه براى تعيين وزراى ((انگلوفيل)) در تهران با مخالفت شديد رو به رو مى شد, غرور ايرانى ها تحريك شده و با دلايل مكفى انگليس ها متهم شدند, اما با همه اين شرايط آشفته به نظر وى, ايران نقطه ارتباط حياتى در يك زنجيره دفاعى بود كه از ((درياى مديترانه)) تا ((پامير)) ادامه داشت. اين عهدنامه, دست انگليس را در دور نگه داشتن ديگران در امور ايران باز نگه مى داشت. فرانسه و روسيه مذاكرات محرمانه پيرامون اين قرار داد و نقشى را كه معاهده مزبور به انگليس مى داد, مورد انتقاد قرار دادند, اما ايرانيان به رهبرى شخصيت هاى مذهبى و هدايت و افشاگرى علما و مشاهير دلسوز قرارداد مزبور را عاملى براى افزايش قيمومت خارجيان بر ايران دانسته كه با استقلال ملى مغايرت داشت. وزراى سه گانه ايران; يعنى وثوق الدوله نخست وزير, اكبر ميرزا صارم الدوله, وزير ماليه و پسر ظلل السلطان, فيروز ميرزا نصرت الدوله, وزير خارجه و پسر بزرگ فرمانفرما كه ((كرزى)) و ((كاكس)) در تهران با آن ها مذاكره كردند, مورد نفرت مردم بوده و آن ها را به عنوان تحت الحمايه و عروسكان انگليس مى شناختند, به خصوص پس از آن كه معلوم شد دولت بريتانيا پاداش قابل توجهى به آن ها پرداخته است,(5) زيرا به گفته منابع موثق هر كدام با 130 هزار ليره اى كه دريافت داشتند, در واقع هر ايرانى را به قيمت صد دينار به انگلستان فروختند و اين مبلغ رشوه دريافتى, در نوامبر 1920م در مجلس عوام انگلستان تإييد شد, حقيقت قرارداد را مستر ((ايدن)) نخست وزير انگلستان در مجلس عوام, به سال 1321 هـ.ش طى سخنى ابراز داشت: ما نمى خواهيم بار ديگر در ايران منفور خاص و عام شويم و مانند دورانى كه قرارداد 1907 و 1919 منعقد شده بود, در نظر مردم ايران بى ارزش و منفور باشيم.(6)

سلب اقتدار مردمى
اسناد اين قرارداد نشان مى دهد كه استعمار انگليس به ماهيت كار خود واقف بوده و آگاهانه براى تحميل آن به ايرانيان وارد ميدان شده و مقاصد شوم خود را بدين وسيله عملى مى سازد. قرارداد با الفاظى خوش, قدرت واقعى و اراده مردم ايران را سلب نموده و نظامات اداره كشور را به دست ميهمانان انگليسى كه دعوت و وارد شدند مى سپرد و با نظر افكندن به مفاد آن معلوم مى شود كه انگلستان با كمك گروهى روشنفكر بيمار غرب باور, سطحى نگر و وطن فروش كه به اريكه قدرت سوار بودند, مى خواهند نيت پليدى را پى بگيرند قرارداد مورد اشاره در هفت ماده و يك ضميمه تنظيم شد و ضمائم ديگرى داشت كه كاملا سرى و محرمانه و به زبان فرانسه بود كه پس از چهل سال آن نكات سرى در كتاب اسناد سياسى وزارت خارجه انگلستان انتشار يافت, در اين مذاكرات وطن فروشانه, وزير مختار انگليس (كاكس) به وثوق الدوله, صارم الدوله و نصرت الدوله اعلام مى دارد, در صورت لزوم به امپراتورى انگليس پناهنده شوند.(7)
ماده دوم: ((دولت انگلستان خدمات هر عده مستشار متخصص را كه براى لزوم استخدام آن ها را در ادارات مختلف بين دولتين توافق حاصل گردد به خرج دولت ايران تهيه خواهد كرد. اين مستشارها با كنترات, اجير و به آن ها اختيارات متناسبه داده خواهد شد. كيفيت اين اختيارات بسته به توافق بين دولت ايران و مستشارها خواهد بود.))
ماده سوم: ((دولت انگليس به خرج دولت ايران صاحب منصبان و ذخاير و مهمات سيستم جديد را براى تشكيل قوه متحدالشكلى كه دولت ايران ايجاد آن را براى حفظ نظم در داخله و سرحدات در نظر دارد, تهيه خواهد كرد, عده و مقدار ضرورت صاحب منصبان و ذخاير و مهمات مزبور به توسط كميسيونى كه از متخصصين ايرانى تشكيل خواهد گرديد و اختيارات دولت را براى تشكيل قوه مزبور تشكيل خواهد داد, معين خواهد شد.))(8)
وثوق الدوله, پس از امضاى پيمان مذكور انتخابات را در شهرها آغاز كرد تا هرچه زودتر قرارداد را در مجلس مطرح سازد, اما استعمارگران انگليسى كه از ضعف حكومت مركزى و آشوب هاى گوشه و كنار كشور و دخالت هاى مسلحانه قواى خود در ايران و بيرون رفتن سپاهيان رقيب تزارى بهره بردارى خوبى را آغاز كرده بودند, در انتظار گشايش مجلس و تصويب احتمالى آن ننشستند و در پياده كردن مفاد پيمان درنگ ننمودند, آرى وثوق الدوله براى گرفتن چند ميليون ليره انگليسى و استحكام مقام رياست خويش حاضر شده, در حال داير نبودن مجلس شورا بر خلاف قانون اساسى قراردادى با انگليسيان ببندد كه در حكم تسليم كردن مملكت به بيگانه بوده باشد, رئيس دولت طورى چشمش بسته شد كه غير از انگليس و پيروزى او چيزى را نمى بيند.(9)

واكنش انديشمندان
انتشار متن قرارداد موجى از خشم در بين خردمندان, مردم و دلسوزان استقلال ايران پديد آورد. مطبوعات آزاد و ملى كه در فضاى سياسى تازه نفوذ دوباره اى كسب كرده بودند در برابر قرارداد واكنشى سخت نشان دادند. صفحات روزنامه ها از انتقادات بر ضد ((وثوق الدوله)) انباشته شد. روشنفكران متعهد و انديشمندانى كه خطر را درك كردند و عوارض سوء اين قرارداد را شديد و غير قابل ترميم دانستند با چاپ و نشر شب نامه مخالفت خويش را با اين رويداد اعلام داشتند, فقط روزنامه هاى ((رعد)) و كم و بيش ((ايران)) به دفاع از پيمان و دولت مى پرداختند. با بالا گرفتن موج مخالفت با دولت, منور الفكرى چون ((وثوق الدوله)) كه حقوق بگير انگليس بود, براى فرونشاندن خشم ها و پيشبرد مقاصد خود, حكومت نظامى اعلام كرد و بسيارى از آزادىخواهان واقعى و روشنفكران ژرف انديش را دستگير, زندانى و يا تبعيد نمود. مطبوعات تا آمدند نفسى تازه كنند بار ديگر به صورت يكپارچه توقيف و تعطيل شدند و روزنامه نگاران مبارز و مشتاق استقلال ايران تبعيد و دوران اختفا را پذيرا گشتند. هر كس در مطبوعات از حق سخن مى گفت و واقعيت ها را براى خوانندگان مطرح مى كرد سرنوشتى جز زندان يا تبعيد نداشت, در شهرستان ها نيز مطبوعات زير فشار قرار گرفتند يا توقيف شدند و تنها دست اندازى نظاميان به حريم قلم با سقوط كابينه ((قرارداد)) و روى كارآمدن ((مشيرالدوله)) پايان پذيرفت.(10)
مردمانى خشمگين در گردهمآهى ها, تظاهرات و مجالس انزجار خود را از اين پيمان نمايان ساخته و اعلاميه هايى با شعار مرگ بر انگليس, مرگ بر دولت انگليس مآب وثوق الدوله منتشر ساختند.(11) ناخشنودى مردم از قرارداد با وجود اختناق و سخت گيرىهاى زياد هم چنان برجا مى بود و روز به روز فزون تر مى گرديد, پس از سال ها جنبش و كوشش اين زيردستى به بيگانگان براى همه كس ناگوار بود و ناخشنودىهاى گسترده اى را به دنبال آورد.(12)
روز شانزدهم رجب سال 1338 هـ.ق (17 فروردين 1299هـ.ش) در تبريز قيام مسلحانه بر ضد دولت ارتجاعى وثوق الدوله و استكبار انگلستان آغاز شد و به ديگر شهرستان هاى آذربايجان سرايت كرد, رهبرى اين قيام را عالم نيك سيرت و روحانى پاك دل و شجاع يعنى شيخ محمد خيابانى عهده دار بود.(13)

آفتاب آسمان ايران
در اين ميان آيه الله سيد حسن مدرس, هم چون كسى كه سال ها نيروى خود را ذخيره نموده و در انتظار مقابله با دشمن ديرين خود لحظه شمارى مى كند و ناگاه به وى دست مى يابد با شور و هيجان وصف ناپذيرى پاى در ميدان نهاد, او اطمينان داشت كه با وجود آن كه حريفش به ظاهر قدرتى دارد و استعمار انگلستان از او حمايت مى نمايد مى تواند بر وى فائق آيد و اين قرارداد ننگين و توطئه شوم را خنثى سازد, زيرا با اتكال به خداوند و به قصد رفع ستم وارد ميدان مبارزه گرديد و تمامى مردم مسلمان ايران يك دل و يك جهت همراهش بودند. او چنان ماهرانه و خردمندانه مخالفان قرار داد را كه اكثريت قريب به اتفاق ايرانيان بودند, رهبرى كرد. در مدت بسيار كمى بازارها تعطيل شد. مردم را با سخنرانى تهييج نمود و علما را به جوش و خروش واداشت, هر جا نغمه ضديت با قرارداد بلند مى شد و هر كسى كه با انعقاد اين پيمان سرسازش نداشت از سوى مدرس تقويت مى گرديد. بدون ترديد چهره برجسته اى كه توانست با رشادت و سياست توإم با اهتمامى وافر اين پيمان را به ديار نيستى بفرستد و چهره كريه عاقدان آن را براى مردم افشا كند ((مدرس)) است.
همين مبارزه و پيروزى افتخارآفرين براى آن كه مدرس را در زمره قهرمانان تاريخى جهان تشيع قرار دهد كافى بود, مدرس مبارز بعد از اين فتح آفتاب آسمان تاريك ايران شد و در صحنه مبارزه و دفاع از استقلال استوار و نستوه بر جاى ماند و در صحنه هاى ديگر مبارزه با استبداد و استكبار رشادت آفرينى خود را بروز داد, او كه به دقت مراقب اوضاع بود اين قرارداد را به منزله تحكيم مواضع ابرقدرت ها و مضاعف گشتن رنج امت ايران تلقى نمود, از نظر او روابطى كه ايران با دول خارجى ايجاد مى كند بايد در حد برخوردهاى معقول و متداول بين المللى و روابط حسنه باشد و در هيچ كدام از مسايل سياسى كه بين ايران و كشورها به وجود مىآيد, ايران تابع, مطيع و محكوم آنان نباشد و به طور كلى اين كشور با ملتى رنج ديده و شهيد داده بايد از سلطه ابرقدرت هاى خارجى آزاد شود و در پرتو چنين رهايى از وابستگى, ايران به خود متكى شده, مرواريد گران بهاى هويت اصلى خويش را بازمى يابد و افراد جامعه شخصيت خويش را حفظ كرده, اعتماد به نفس در افراد افزايش مى يابد و به يك معنا مردم خود را باور مى كنند و غناى فكرى, فرهنگى و توان اقتصادى سرزمين خود را در نظر داشته تا با اين تفكر و چنين اعتمادى به رشد و شكوفايى روى آورده, توسعه فرهنگى, اجتماعى و اقتصادى را موجب شوند و به روششنفكرانى خودباخته و متمايل به غرب مجال چنين برنامه هاى ننگينى را ندهند.

جسارت در خيانت
((مورخ الدوله)) كه واسطه ملاقاتى جهت آشتى بين مدرس و وثوق الدوله بود, چنين مى نويسد: وقتى به ملاقات مدرس نايل شدم, اول حرفى كه زد اظهار كرد بسيار كار خوبى كرديد در اين اختلافات نزد من نيامديد, زيرا شما عضو دستگاه دولت هستيد; حالا چه شد كه تشريف آورديد. شرح قضيه و پيغام وثوق الدوله را بيان نمودم. مدرس اظهار كرد كه وى (وثوق الدوله) بسيار جسور و متهور است. اگر جسارت نداشت مرتكب چنين خيانتى نمى شد, ولى تاريخ تكرار مى شود: عبدالملك مروان سى سال در خانه خدا معتكف و اشتغال به تلاوت قرآن داشت, ولى پس از اين كه به خلافت رسيد قرآن را بوسيد كه تا حالا رفيق شما بودم و بعد هم شهر مكه را آتش زد و به منجنيق بست, به هر صورت وثوق الدوله را حالى نماييد من كار خودم را مى نمايم و شما كار خودتان را, لكن من موفق مى شوم و شما ضرر خواهيد نمود اگر قرارداد لغو شد هميشه متضرر و منفور و از سياست دور خواهيد شد. و اگر قرارداد عملى شد و انجام گرفت ديگر انگليس به شما كارى ندارد و براى رضايت ملت ايران شما را فدا خواهد نمود. چون پيام مدرس را براى وثوق الدوله بيان كردم اين مرد كه خود را صاحب هوش و ذكاوت و دورانديش مى دانست, اظهار داشت: اگر انگليسى ها را به عقد اين قرارداد متقاعد نكرده بودم, ايران را اشغال مى كردند و به جاى من و ديگران يك ژنرال يا مإمور انگليسى امور را به دست مى گرفت عقيده ام اين است كه بعد از امضاى قرارداد استقلال و تماميت ايران مصون خواهد ماند. از گفته هاى وثوق الدوله چنين برمىآيد كه او نگران از دست رفتن قدرت سياسى خودش بوده و به زعم و تصور خود فكر كرده تن دادن به چنين قرار داد ننگينى به نفع ايران است, در حالى كه اسناد و مدارك مستند بعدها ثابت نمود اين برنامه تهديدى جدى براى هويت ايران به شمار مى رفت.(14)
روزى وثوق الدوله پس از تنظيم قرارداد به خانه مدرس آمد و خطاب به آن سيد وارسته گفت: آقا شنيده ام با پيمان تنظيمى بين ما و دولت انگليس مخالفت كرده ايد, مدرس گفت بلى! وثوق الدوله پرسيد: دليل مخالفت شما چيست؟ آقا با صراحت فرمود: قسمتى از آن قرارداد را براى من خوانده اند, جمله اول كه نوشته بوديد دولت انگليس استقلال ما را به رسميت شناخته است, آقا انگليس كيست كه استقلال ما را به رسميت بشناسد, آقاى وثوق چرا شما اين قدر ضعيف هستيد, وثوق الدوله گفت: آقا به ما پول هم داده اند, مدرس گفت آقاى وثوق اشتباه كرده ايد, ايران را ارزان فروختيد. (15)

سياست مضر به ديانت
مورخ الدوله, در مورد وثوق الدوله مى گويد: تصور نمى كردم رذايل ابليسى را بر فضايل ادريسى برگزيند و به پستى ميهن خود تن دهد, دريغ است كه اين خاك تابناك و اين آينه الهى را با غبار خيانت آلوده ساخته و با امضاى چنين قرارداد كليه اعتبارات سابق خود را از كف رها نموده حال كه گامى بر خلاف سيرت صاحبان غيرت برداشته ما نيز وظيفه داريم كه بر ضد او و حاميانش به پاخيزيم و به جميع وسايل ممكنه ورقه ننگين قرار داد اسارت ملت را پاره سازيم اكنون ما مهيج ترين لحظات تاريخ را مى گذرانيم و در چنين موقعى سكوت و بى تحركى در حكم شركت در خيانت خواهد بود و در ادامه از مدرس تمنا مى كند كه پيشوايى نهضت مخالفان را قبول كند.(16)
از تلگراف كاكس به لرد كرزن برمىآيد كه مدرس از مهم ترين عوامل ضديت با اين قرارداد بوده است در بند اول آن مى خوانيم: شديدترين كسانى كه مخالف قرار داد هستند به سركردگى شخص معروف مدرس… است.(17) مدرس, در بياناتى مى گويد: سيزدهم ذيعقده 1337 هـ.ق يك روز نحسى بود از براى ايران… جزء اعظمش سه نفر بودند آقاى وثوق الدوله, صارم الدوله, نصرت الدوله, مردم كمال غفلت را داشتند كه اين قرارداد منحوس چيست الا نادرى و قليلى كه از جمله بنده بودم كه در همان ساعت كه قرارداد منتشر شد با او مخالف شدم تا امروز بالاخره خدا توفيقى به ملت ايران داد به استثناى ششصد و هشتاد و چهار نفر كه اصولا, فروعا, عملا, ناصرا, منصورا, سياستا و يا كتبا در تمام مملكت ايران موافقت با قرارداد كردند باقى تمام ملت ايران مخالف بودند… چون اميدوارم آن چه عقيده دارم ذره اى مخفى ندارم, عرض مى كنم كه هيجده نفر از موافقين قرارداد در اين مجلس اند… قرارداد منحوسى يك سياست مضر به ديانت اسلام, مضر به سياست بى طرفى ما بود… كابينه وثوق الدوله خواست ايران را رنگ بدهد, اظهار تمايل به دولت انگليس كرد, بر ضد او ملت ايران قيام نمود حال هم هر كس تمايلى به سياستى نمايد, يعنى ما ملت ايران با او موافقت نخواهيم نمود, چه رنگ شمال, چه رنگ جنوب و چه رنگ آخر دنيا (امريكا) ما بايد بى طرف باشيم و هيچ رنگى نداشته باشيم صريحا عرض مى كنم بنده بر ضد او هستم.. . .))(18)
مدرس پس از توضيح درباره يكى از همكاران و شركاى وثوق الدوله در عقد قرارداد مجددا اظهار داشت: ((ايرانى بايد ايرانى باشد, سياستش هم ايرانى باشد.)) آن گاه با ذكر اين نكته كه مذهب و وطن خواهى ايجاب مى كند توبه اهل ندامت پذيرفته شود, گفت: ((آغوش ما براى كسانى كه بگويند تمايل به انگليس را رها و ايرانى هستيم باز است.))(19)
هنگام بررسى قرارداد وثوق الدوله در مجلس, مدرس طى بياناتى خاطر نشان ساخت: ((هى مىآمدند و به من مى گفتند كه اين قرارداد كجايش بد است؟ بگوييد تا برويم اصلاح كنيم, من جواب مى دادم آقايان من يك فرد آشنا به سياست نيستم… اما آن چيزى كه در اين قرارداد به نظرم بد است, همان ماده اولش است كه مى گويد ما (انگليسى ها) استقلال ايران را به رسميت مى شناسيم.)) در اين هنگام صداى خنده نمايندگان از همه جاى مجلس بلند شد, مدرس لحظه اى خاموش ماند. آن گاه سكوت را شكست و به نمايندگان گفت: ((اين حرف مثل اين است كه يكى بيايد و به من بگويد سيد, من سيد بودن تو را به رسميت مى شناسم.)) مدرس افزود: ((اين قرارداد استقلال مالى و نظامى ايران را از بين مى برد چون اگر بخواهيم ايران, مستقل بماند بايد همه چيزش در دست ايرانى باشد. همه چيزش بايد متعلق به ايران باشد, اما اين قرارداد يك دولت خارجى (انگلستان) را در دو چيز مهم مملكت ما شريك مى كند: در پولش و در قوه نظامى اش اين دليل اصلى مخالفت من با اين قرارداد است.))
با مخالفت مدرس و ديگران قرارداد 1919م. در مجلس به تصويب نرسيد. مدرس سهم بزرگى در تصويب نشدن اين قرارداد داشت, او با رهبرى مبارزات مجلس بزرگ ترين قدرت استعمار عصر خود; يعنى انگلستان را به زانو درآورد با اين حال افتخار اين پيروزى را از آن ملت دانست و نقش خود را كم و كوچك تلقى كرد او گفت: ((ملت ايران حقيقتا به بهترين شكل مخالفت خود را با قرارداد نشان داد, اين موفقيت به خاطر مخالفت اين شخص يا آن شخص با قرار داد نبود, علت اصلى موفقيت مقاومت ملت بود, نيروى ملت قوىترين نيرويى است كه مى تواند با هر دسيسه و تهاجمى مقابله كند. ))(20)
سرانجام, وثوق الدوله در سال 1298ش از نخست وزيرى بركنار و مشيرالدوله مإمور تشكيل كابينه شد كه سعى بر ابطال آن قرارداد نمود. حسن وثوق با جمعآورى پول هاى به دست آمده و نقدينه فراوان رهسپار اروپا گرديد و چند سالى در لندن و ديگر نقاط غرب به گردش پرداخت و در سال 1304 هـ.ش با اخذ تإمين جانى و مالى كافى توسط انگليس ها به ايران بازگشت و تدريجا خود را به عرصه سياست رسانيد و در سال 1305 هـ.ش با ترفندهايى كه به كار برد در دوره ششم نماينده مجلس شد و سپس در دو كابينه مستوفى الممالك در همان سال وزير دارايى و بعد وزير دادگسترى شد. پس از سال 1320 هـ.ش اراضى شرق تهران را كه بالغ بر 35 ميليون متر مربع بود و در جهات باغ سليمانيه محدود مى گرديد به تصرف خود درآورد, سرانجام اين روشنفكر غرب زده و سياست مدار متمايل به انگلستان در بهمن ماه سال 1329 هـ.ش در هشتاد سالگى در تهران درگذشت و در قم مدفون گشت.(21)

كوس رسوايى
نصرت الدوله فيروز وزير امور خارجه كابينه وثوق الدوله از وابسته ترين روشنفكران عصر مدرس است و به حدى در كردار و اعمالش تباهى و خرابى ديده مى شود كه حتى تاريخ نگاران متمايل به مدرنيسم و منور الفكرى نتوانسته اند بر خيانت ها و مفاسد وى پرده بپوشانند, وى روشنفكر وابسته و مزدور دولت انگليس و نخستين كانديد لرد كرزن براى انجام كودتاى سياه بود و از چهره هايى است كه كوس رسوايى او بر سر هر كوى و برزن به صدا درآمده بود, مرورى بر زندگى, افكار, اعمال و روش اجتماعى سياسى وى نشان مى دهد كه چگونه غرق در خيانت و وابستگى بوده و در پناه حمايت استبداد آهنين رژيم رضاخان, كمر به نابودى تفكر اسلامى, هويت فرهنگى و استقلال سياسى كشور بسته بوده است.(22)
فيروز ميرزا نصرت الدوله پسر ارشد عبدالحسين ميرزا فرمانفرما است كه براى تحصيلات به بيروت رفت و در سال 1322 هـ.ق به تهران آمد. يك سال بعد به نيابت پدرش حاكم كرمان گرديد, ولى چون خوب رفتار نكرد و اهالى كرمان از وى بسيار شاكى بودند, در اوايل مشروطيت و به سال 1324 هـ.ق معزولا به تهران آمد, بعد براى تكميل تحصيلات به پاريس رفت و در سال 1330 هـ.ق به تهران مراجعت نمود, در كابينه دوم وثوق الدوله ابتدا وزير دادگسترى شد, ولى چون بين دولت انگلستان و وثوق الدوله مذاكراتى براى عقد قرارداد ننگين 1919م در ميان بود و نصرت الدوله در اين بازى و بلكه خيانت بزرگ از عمال و عاقدين اين قرارداد به شمار مى رفت براى تنظيم و اجراى كامل مفاد آن تغيير سمت داده و به جاى على قلى خان مشاور الممالك وزير خارجه شد.(23)
موقعى كه نصرت الدوله وزارت دارايى را عهده دار بود, در يكى از روزها كه بودجه مملكت را در مجلس مطرح نمود, بعد از ظهر همان روز به منزل مدرس آمد و از آقا خواست تا با لايحه وى مخالفت نكند, مدرس گفت: شاهزاده بلند شو و آب قليان را عوض كن, نصرت الدوله برخاست و اين كار را كرد, ولى قليان را پر از آب نمود, مدرس با لبخند گفت: تو آب يك قليان را نمى توانى عوض كنى, مى خواهى بودجه مملكت را تنظيم كنى. نيز نقل كرده اند به دليل انفجار لوله تفنگ دستش مجروح گشت و تا آخر عمر دچار رعشه بود; روزى در راهرو مجلس به مدرس برخورد, آقا انگشتان او را در ميان انگشتان دست چپ خود گرفت و چنان فشار داد كه فرياد نصرت الدوله بلند شد. وقتى مدرس چنين وضعى را ديد به او گفت شاهزاده دست راست تو با خوردن چند ساچمه تفنگ در هنگام شكار چنين ضعيف و فرسوده شده, در حالى كه دست چپ من با خوردن سه تير تفنگ (در جريان ترور) باز هم قوى و محكم است مى دانى چرا؟ نصرت الدوله پاسخ داد: نمى دانم. مدرس به او گفت براى اين كه با اين دست قرارداد وثوق الدوله را امضإ كردى و لاجرم از كار افتاد و رعشه گرفت.
هم چنين نصرت الدوله در سمت وزير دارايى لايحه اى به مجلس آورد كه به موجب آن دولت ايران يك صد قلاده سگ از انگلستان خريدارى و وارد كند, او شرحى درباره خصوصيات اين حيوانات بيان كرد و گفت به محض آن كه دزد را مشاهده كنند او را مى گيرند. مدرس پس از شنيدن توضيحات وى دست خود را بر روى منبر كوبيد و گفت: مخالفم, وزير دارايى گفت: آخر چرا هر چه لايحه مىآوريم, شما مخالفت مى كنيد, دليلش چيست؟ مدرس در حال تبسم گفت: مخالفت من دليل دارد و به سود شماست مگر نگفتيد اين سگ ها به محض ديدن دزد او را مى گيرند, خوب آقاى وزير دارايى با ورود اين سگ ها به ايران اول كسى كه گرفتار آن ها مى شود خود شما هستيد. البته نصرت الدوله در اين زمان دست راست تيمور تاش وزير دربار بود و دومين شخص مهم روز محسوب مى شد.(24)

قبول توبه
در هر حال نامبرده از عمال و عاقدين اين قرارداد بود و انگليسى ها به وى قول دادند به دليل حمايت از اين حركت ننگين او را به قدرت برسانند. ولى اين برنامه عملى نشد و به جاى او رضا خان و سيد ضيإالدين طباطبايى را وارد معركه كردند و نصرت الدوله كه خواب فرماندهى مى ديد, ناگهان خود را در زندان سيد ضيإيافت و از اين پس كينه رضاخان را به دل گرفت و خود را به مدرس نزديك كرد و مدرس هم چون ديد نام برده با رضاخان طرف شده, خواست از ضديت او استفاده كند. در يكى از روزها كه خيانت نصرت الدوله در جريان قرارداد ننگين وثوق الدوله بررسى مى شد, مدرس طى نطقى گفت: يك حكم ديگر هم در شريعت اسلامى هست كه خيلى با رفتار اين شاهزاده تطبيق مى كند و آن حكم حيوان حلال است. خيلى اتفاق مى افتد كه حيوانات اهلى چون مرغ, گاو, گوسفندو شتر كثافت مى خورند و به قدرى در اين هرزه خورى مداومت مى نمايند كه در شير و گوشت آن ها اثر مى كند, شرع اسلام خوردن تخم و شير و گوشت اين كثافت خورها را حرام كرده ولى در آن واحد هم براى تطهير آن ها از اين هرزه خورى دستورى داده و براى هر يك ميزانى وقت معين كرده كه در اين چند روزه حيوان را علف و دانه پاك دهند تا دوباره شير و گوشت آن ها قابل استفاده شود, در اين كه نصرت الدوله علف هرزه خورده جاى هيچ شبهه و ترديدى نيست, ولى مى گويد توبه كرده ام اگر چه توبه گرگ مرگ است. مدرس به دليل مخالفت نصرت الدوله با رضا خان راجع به اعتبارنامه نصرت الدوله فيروز كه به عنوان نماينده كرمانشاه به مجلس راه يافته بود, ضمن تشريح مفاسد قراردادى كه اين شخص آن را امضا كرده بود گفت: بدى شخصى نصرت الدوله بر احدى حتى بر خودش هم مخفى نيست, ليكن نصرت الدوله امروزه را با نصرت الدوله موافق قرارداد بايد در نظر گرفت… بنده عرض مى كنم بايد او را قبول كرد اگر باز به خود رنگ گرفت ملت همان ملت است معلوم است كسى كه سال ها علف تلخى خورده بايد سال ها علف شيرين بخورد كه گوشت, پوست و استخوانش فايده داشته باشد… (25)
در واقع مدرس هتاك نبود و بيش تر سعى مى كرد حقايق را بگويد, كينه جويى در وجود اين مرد وجود نداشت به اندك پوزشى از دشمنان مى گذشت و به اميد فايده عمومى از آنان حمايت مى كرد و احساسات و منافع شخصى را در امور سياسى اجتماعى دخالت نمى داد.(26)
يكى از نويسندگان معاصر مى گويد: ((… مدرس اصولا انسانى پاك دل و بى كينه بود و در عين حال كه دوستى ها را بسيار ارج مى نهاد از دشمنى ها و مخالفت ها به آسانى چشم مى پوشيد, به خصوص اگر اين مخالف از در توبه و انابه وارد مى شد, او اين خصوصيت انسانى را در مكتب اسلام آموخته بود و در واقع از فرمان خدا پيروى مى كرد كه در قرآن كريم جا به جا مهربانى و ملاطفت با توبه كنندگان را توصيه مى كند. مدرس, علمدار مخالفت با قرارداد 1919م. بود, وثوق الدوله و نصرت الدوله دو تن از سردمداران يا در واقع عوامل اصلى اين خيانت بودند مدرس به جنگ با آن ها برخاست و با كمك مردم شكستشان داد, بعد از كودتاى سيد ضيإ الدين مدرس نه تنها نصرت الدوله را بخشيد بلكه او را در كنف حمايت خودنيز گرفت…))(27)
عبدالله مستوفى مى نويسد: همين عمل كه انگليسى ها با آن همه سابقه و خدمات و كارچاقى هاى نصرت الدوله در كارهاى آن ها او را به حبس سيد ضيإ الدين انداخته يا لامحاله او را در اين حبس واگذاشته بودند, حقا شاهزاده را خيلى عصبى كرده و از آن ها نارضامندى زياد داشته است. سيد مدرس, مرد فكور مسلمان موقع را مغتنم شمرده و در محبس با شاهزاده بيش تر نزديك شده و بى ثباتى اين گونه اعمال و رفتار را بر او ثابت و به عقيده خود از شخص با هوش نطاق زرنگ با كفايت و ذى نفوذ, ولى گمراه يك نفر طرف دار سياست ملى ساخته و نصرت الدوله ولو موقتا طرفدار سياست ملى شده بود و اين كه سيد در نطق خود مى گفت توبه كرده است مطابق با واقع بود… همين كه كسى به قول خودش توبه مى كرد و عملا خود را اصلاح شده جلوه مى داد سيد بزرگوار ريگ هاى گذشته را از دامن مى ريخت و از منافع وجودى او استفاده هاى منظور را به عمل مىآورد…))(28) به گزارش عبدالله مستوفى مدرس در قسمتى از نطق دفاعيه خود از نصرت الدوله گفت: ((مخالفت مرا با قرارداد همه مى دانند, همگى با هم كمك كرديم و نگذاشتيم خوابى را كه براى ما ديده بودند تعبير شود و قرارداد كه اصلش هم اضغاث و احلام بود به حمدالله جزو تاريخ شد, اشخاصى هم بودند كه به عمد يا اشتباه كمك هايى به قرارداد كرده بودند و نصرت الدوله از مبرزين آن ها است, براى ما هيچ مشكلى ندارد كه از منافع وجودى اين اشخاص صرف نظر و همه را مطرود و مردود كنيم, ولى به عقيده من بعد از آن كه اصل قرار داد[ وثوق الدوله] از بين رفته و موضوع منتفى شده است بايد حب و بغض هاى آن را هم فراموش و از منافع وجودى آن ها كه سنگ آن را به سينه زده اند به نفع جامعه استفاده نماييم.))(29)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) شرح حال رجال ايران, مهدى بامداد, ج3, ص;103 شيخ فضل الله نورى و مشروطيت, مهدى انصارى, ص362. 2 ) يك بررسى تحليلى از زندگى سياسى مدرس, سيد صدرالدين طاهرى, ص338 ـ 340. 3 ) شهيد مدرس ماه مجلس از نگارنده , ص120. 4 ) تاريخ سانسور در مطبوعات ايران, ج2, گوئل كهن, ص713 و 715. 5 ) نقش انگليس در ايران, دنيس رايت (سفير پيشين انگليس در ايران) ترجمه فرامرز فرامرزى. 6 ) روزنامه ايران, سال چهارم, شماره1068, ص7. 7 ) انگليسيان در ايران, دنيس رايت, ترجمه غلام حسين صدرى افشار, ص170. 8 ) مدرس قهرمان آزادى, حسين مكى, ج1, ص149 ـ 150. 9 ) حيات يحيى, ميرزا يحيى دولت آبادى, ج4, ص123. 10 ) تاريخ سانسور در مطبوعات ايران, ج2, ص718 ـ 719. 11 ) از صبا تا نيما, يحيى آريان پور, ج2, ص208. 12 ) تاريخ هيجده ساله آذربايجان, احمد كسروى, ص828. 13 ) از صبا تا نيما, ج2, ص208. 14 ) تلاش آزادى, باستانى پاريزى, ص249, به نقل از مجله وحيد سال سوم, شماره;11 ص954. 15 ) داستان هاى مدرس, از نگارنده ص169. 16 ) روزنامه ايران, همان مإخذ. 17 ) مدرس, بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, ج1, مقدمه. 18 ) مرد روزگاران, على مدرسى, ص81 ـ 82 و نيز ص405 همين مإخذ. 19 ) آرإ, انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, محمد تركمان, ص53. 20 ) ستاره اىبر خاك, به كوشش جمعى از نويسندگان, ص58 ـ 59. 21 ) بازيگران سياسى عصر رضاشاهى و محمد رضا شاهى, ناصر نجمى, ص407 ـ 408. 22 ) تإملاتى درباره روشنفكرى در ايران, شهريار زرشناس, ص116 ـ 117. 23 ) يك بررسى تحليلى از زندگى سياسى مدرس, ص334. 24 ) داستان هاى مدرس, از نگارنده, به نقل از شرح زندگانى من, عبدالله مستوفى. 25 ) مدرس در پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى, ج1, محمد تركمان, ص197. 26 ) يك بررسى تحليلى از زندگانى سياسى مدرس, اظهارات ملك الشعراى بهار, ص353. 27 ) مدرس, سى سال شهادت, نادعلى همدانى, ص44. 28 ) شرح زندگانى من, عبدالله مستوفى, ج3, ص341. 29 ) همان.

/

حكومت فدرال راه حل بحران افغانستان4


دولت مركزى فدرال
قسمت چهارم

3ـ اقوام داخلى افغانستان سياسى شده اند. در گذشته قوم پشتون به دليل برخوردارى از فرصت هاى لازم رنگ و بوى سياسى گرفته بود, ولى پس از دوران اشغال افغانستان به دست سربازان شوروى و مشاركت تمامى اقوام در نجات كشور از اين اشغال, تقريبا همه اقوام افغانستان سياسى شدند و نيروهاى سياسى ويژه اى را با خاستگاه خود شكل دادند كه در مقابل دشمن مشترك يعنى روس ها و هم پيمانان داخلى آن ها متحد بودند, ولى با از بين رفتن حكومت هاى طرفدار روسيه و به عبارتى دشمن مشترك, زمان به دست گرفتن قدرت از سوى مجاهدين فرا رسيد. اين مرحله آغاز كشمكش سياسى بين نيروهاى داخلى افغانستان بود. اين كشمكش سياسى منشإ قومى پيدا كرد و با فراز و نشيب هاى مختلفى رو به رو بود. دولت برهان الدين ربانى تاجيك نتوانست رضايت نيروهاى سياسى پشتون تبار و هزاره تبار و ازبك تبار را تإمين كند. بنابراين, در وادى درگيرى شديد وارد شد و نهايتا در مقابل نيروى قدرتمند پشتون تبار طالبان كه با كاتاليزور ايدئولوژى مذهبى وارد صحنه نبرد شده بود, ميدان را خالى كرده و به قلمرو تاجيك نشين افغانستان در مرتفعات شمال شرق اين كشور عقب نشينى نمود.
در شرايط جديد, قوم پشتون نيز قادر به استقرار حكومت بسيط نخواهد بود, زيرا اولا ساير اقوام سياسى شده اند و مانند گذشته اطاعت پذيرى از قوم مسلط پشتون را ندارند. ثانيا اقدام تاجيك و هزاره كه از اكثريت قابل توجهى نسبت به اقوام ديگر برخوردارند, هم از عرصه هاى جغرافيايى گسترده و غير قابل كنترل برخوردارند و هم مدعى حاكميت بر كل افغانستان نظير پشتون ها مى باشند. ثالثا پشتون ها ائتلاف پذير نيستند كه بتوانند رويه اى توإم با عدالت و انصاف در قبال ساير اقوام در پيش بگيرند و يا اين كه با رإفت و مهربانى بخواهند اقوام ديگر و نيروهاى سياسى مربوطه را راضى نگه دارند. از اين رو مجبور به اتخاذ روش هاى خشن كشوردارى خواهند شد كه اين امر نيز در بلند مدت موجبات سقوط آن ها را فراهم مىآورد.
4ـ اعمال نظر و رقابت كشورهاى همسايه در افغانستان نيز كه به دلايل حفظ امنيت و منافع ملى آن ها صورت مى پذيرد, نوعى الگوى رقابت در افغانستان را باعث مى گردد. كه اگر حكومت متكى به يك قوم باشد, به ناچار به سمت يكى از همسايگان كشيده خواهد شد و ساير همسايگان نيز در امور افغانستان از طريق آن بخش هاى ملت كه با آن ها متجانس هستند وادار به مداخله خواهند گرديد.
از اين رو, بحران افغانستان دائما رو به تداوم خواهد بود; مثلا حكومت بسيط پشتون تبار احتمالا به پاكستان و كشورهاى فرامنطقه اى و با قدرت هاى جهانى همآهنگ با آن كشيده خواهند شد. كما اين كه چنين رفتارى در ارتباط با حكومت پشتون تبار طالبان مشهود است و ائتلافى مركب از پاكستان, امريكا, عربستان و امارات از آن حمايت مى كند و يا حداقل با حمايت آن ها پديدار شد و توسعه يافت.
طبيعى است در چنين شرايطى ايران و كشورهاى ازبكستان و تركمنستان و تاجيكستان از وضعيت پديدار شده راضى نباشند و ضمن اين كه خود به نوعى ائتلاف كشيده مى شوند, مجبورند از نيروهاى سياسى و اقوام متجانس با خود حمايت كنند.
چنان چه حكومت بسيط افغانستان به دست تاجيك ها و يا هزاره ها (به عنوان قدرت درجه 2 و3) بيفتد احتمال اين وجود دارد كه اين حكومت به سوى ايران متمايل گردد. بديهى است كه اين وضعيت, مورد رضايت قوم پشتون و نيز پاكستان و برخى كشورهاى آسياى مركزى نباشد چنان كه در دوره حكومت برهان الدين ربانى اتفاق افتاد.
بنابراين, ملاحظه مى شود كه در هر صورت وجود حكومت بسيط در افغانستان كشمكش, رقابت و مداخله همسايگان پيرامونى, به ويژه ايران, پاكستان, تاجيكستان, ازبكستان و تا اندازه اى چين را به دنبال خواهد داشت.
وجود دولت بسيط و غير مستقل علاوه بر حساسيت كشورهاى همسايه ساير قدرت هاى جهانى و فرامنطقه اى را نيز به وادى رقابت مى كشاند و ائتلافى كه از كشورهاى همسايه, فرامنطقه اى و جهانى تشكيل مى دهد منعكس كننده تعارض منافع بين ائتلاف ها و اشتراك منافع بين اعضإ هر ائتلاف است; مثلا پاكستان همسايه, عربستان فرامنطقه اى و امريكاى قدرت جهانى در يك ائتلاف قرار مى گيرند و در مقابل ايران همسايه با هند فرامنطقه اى و روسيه قدرت جهانى نيز در ائتلاف ديگر واقع مى شوند.
بدين ترتيب, ملاحظه مى شود كه استقرار حكومت بسيط كه به هر حال در ميان مدت و يا بلند مدت به سوى عدم استقلال و گرايش به سمت يكى از همسايگان كشيده مى شود (به دليل تعارض منافع اقوام سياسى شده) مى تواند به شكل گيرى ائتلاف هاى مركب محلى, منطقه اى, فرامنطقه اى و جهانى بينجامد.
5ـ تشكيل حكومت بسيط و با ائتلاف نيروهاى سياسى مختلف صحنه افغانستان, در سال هاى گذشته بارها از سوى محافل مختلف محلى, منطقه اى و بين المللى تجويز شده است و نشست هاى مختلفى نيز براى آن برگزار شده است, لكن تحقق نپذيرفته است و اين خود دليلى بر امكان پذير نبودن استقرار حكومت بسيط در افغانستان است.
اينك به دلايل مزبور, نگارنده ((استقرار حكومت بسيط مركزى)) ولو با مشاركت نيروهاى سياسى افغانستان را براى بلند مدت امكان پذير نمى داند و معتقد است راه حل بحران افغانستان استقرار حكومت فدرال با مشاركت نيروهاى سياسى موجود در افغانستان است, زيرا بحران افغانستان ماهيت ژئوپلتيكى و جغرافيايى پيدا نموده است و صرفا داراى بعد سياسى نيست و راه حل آن نيز راه حل جغرافيايى است, چون حكومت فدرال جغرافيايى ترين روش حكومتى است و با وضعيت افغانستان نيز سازگارى دارد.
اگر اين نظريه پذيرفته شود, در يك اقدام همآهنگ شامل نيروهاى سياسى افغانستان, دولت هاى همسايه و سازمان ملل متحد تا اندازه اى مى توان چارچوب حكومت فدرال افغانستان را مشخص كرده و نسبت به استقرار آن اقدام نمود. در گام اول بايد كار تقسيم كشور به ايالت هاى متوازن تر بر اساس هويت هاى محلى و ناحيه اى انجام پذيرد و مقدار قلمرو و حدود مرزهاى ايالت ها مشخص گردد. سپس فرآيند مشاركت سياسى اقوام و زيرمجموعه هاى ملت در چارچوب مدل حكومتى فدرال تعبيه شود. در چارچوب حكومت فدرال ضمن حضور و مشاركت اقوام و نيروهاى سياسى افغانستان در دولت مركزى فدرال, هر قلمرو جغرافيايى (ايالت) از اختيارات قانون گذارى, تصميم گيرى و اجرايى مربوط به امور منطقه اى خود برخوردار است; يعنى تمايلات, ارزش ها, خصلت ها و خواست سياسى, اجتماعى, فرهنگى و عمومى هر يك از اجزاى جغرافيايى ملت لحاظ مى شود و اختيار آن به عهده خودشان هست و هم اين كه وحدت ملى و يك پارچگى سرزمينى كشور افغانستان حفظ شده و از بروز كشمكش و تداوم بحران و احيانا تجزيه كشور افغانستان نيز جلوگيرى به عمل مىآيد, زيرا اهتمام كشورهاى همسايه و حتى غير همسايه بايد متوجه حفظ يك پارچگى افغانستان و جلوگيرى از تجزيه آن باشد در غير اين صورت بحرانى خطرناك, تمامى منطقه را فرامى گيرد كه كنترل آن به مراتب مشكل تر از وضعيت كنونى داخل افغانستان خواهد بود. تجزيه افغانستان نظم ژئوپلتيكى حاكم بر منطقه جنوب و نيز مغرب آسيا و هم چنين آسياى مركزى رابه هم مى ريزد و دامنه كشمكش و رقابت را فراگيرتر نموده و در بخش وسيعى از قاره آسيا مى پراكند.
بنابراين, به منظور كنترل يا كاهش بحران درون كشورهاى افغانستان و نجات مردم مظلوم آن كه در فقر و بدبختى و ستم مضاعف به سر مى برند; پيش گيرى از تجزيه افغانستان و گسترش بحران آن به خارج از مرزها و پديدار شدن الگوى جديد رقابت و كشمكش بين دولت هاى منطقه اى و فرامنطقه اى به دليل فروپاشى نظم ژئوپلتيكى كنونى و استقرار نظم جديد و تثبيت نشده, لازم است الگوى حكومت فدرال براى افغانستان تجويز گرديده و به مورد اجرا گذاشته شود.
براى تحقق اين امر هم فكرى و همآهنگى بين نيروهاى سياسى افغانستان, كشورهاى همسايه و سازمان ملل متحد يك ضرورت اجتناب ناپذير است در پرتو حكومت فدرال موارد زير متصور مى باشد:
1ـ تفاوت هاى ناحيه اى لحاظ شده و متناسب با سرشت بحران كنونى, الگوى حكومتى برگزيده مى شود;
2ـ اختيارات قانون گذارى دو سطحى مى شود, سطح ملى و سطح منطقه اى يا ايالتى و هر كدام از اقوام در امور مربوط به خود اختيارات تصميم گيرى و قانون گذارى پيدا مى كنند;
3ـ نهادهاى دولتى و قواى مجريه نيز دو سطحى شده و هر منطقه نيز از دولت محلى خاص خود برخوردار مى باشد, ضمن اين كه در دولت ملى و مركزى فدرال نيز حضور و مشاركت دارند;
4ـ تفاهم بين ايالت ها در امور مختلف اساس كار است و دولت فدرال محصول تفاهم نيروهاى سياسى منطقه اى و ايالت ها مى باشد.
5ـ نظام برنامه و بودجه نيز دو سطحى است و سطح فدرال و سطح ايالتى هر كدام متناسب با مسووليت ها به اين امر مبادرت مى نمايد و فرهنگ رقابت سازنده و اتكاى به خود در ايالت ها رواج مى يابد;
6ـ از فرمانروايى يك قوم بر اقوام هم سطح و هم وزن ديگر جلوگيرى مى شود و اساس حكومت را تفاهم آن ها با يكديگر تشكيل مى دهد;
7ـ روابط ايالت ها با يكديگر بر اساس قوانين داخلى تنظيم مى شود و تشكيل مجلس سنا ضامن بقاى دولت فدرال مى باشد و رابطه مجموعه ايالت ها به صورت يك واحد يك پارچه با ساير دولت ها, توسط دولت فدرال انجام مى پذيرد;
8ـ دولت فدرال به نيابت از دولت هاى ايالتى امور مشترك آن ها نظير دفاع و ارتش, امور خارجه و روابط بين الملل, امور پولى و بانكى و بيمه, امور گمركى و حمل و نقل و ساير امور را عندالاقتضا انجام مى دهد و مى تواند برخى از ايالت ها را صاحب اختياراتى براى داشتن روابط خارجى خاص بنمايد. به طور كلى الگوى فدرال نوعى هم زيستى مسالمت آميز بين اقوام را مى تواند ايجاد كند.
ادامه دارد

پاورقي ها:

/

ولايت فقيه و رد شبهه ها 3


گستردگى اختيارات ولايت فقيه

اشاره:
در بحث پيشين گفتيم كه طبق مبانى عقلى و نقلى, اصل مشروعيت ولايت فقيه جامع الشرايط و لزوم اطاعت از آن, از نظر عقل و آيات قرآن و روايات و اتفاق فقهإ و علماى شيعه به عنوان نيابت عام از حضرت ولى عصر امام زمان(عج) قطعى است. اينك اين سوال مطرح مى شود كه حدود اختيارات فقيه جامع الشرايط چه اندازه است؟ آيا فقيه جامع الشرايط, هم چون امام معصوم و پيامبر(ص) داراى اختيارات وسيع است يا اين كه در امورى محدود است, و داراى آن گستردگى نيست؟
در اين مورد دو نظريه وجود دارد:
1ـ گستردگى اختيارات ولايت فقيه, هم چون ولايت پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) عام و گسترده نيست, بلكه به امور حسبيه مانند تصرف در اموال يتيم و مجنون و سفيهى كه پدر و مادر ندارند, و هم چنين ولايت بر تصرف اموال مفلس يا مجهول المالك, يا اموال غائبانى كه در معرض خطر است, و ولايت به طلاق دادن زنى كه همسرش مفقود شده, يا ادامه ازدواج موجب عسر و حرج مى باشد محدود است و…
منظور از امور حسبيه, امورى است كه شارع مقدس به ترك آن ها راضى نيست, و حتما بايد انجام شود, و براى انجام آن ها شخص خاصى معين نشده است.
2 ـ نظريه ولايت مطلقه فقيه; اين نظريه مى گويد: فقيه جامع الشرايط, جانشين امام معصوم(ع) است, و جز در موارد بسيار نادر (مثل جهاد ابتدايى و…) داراى همه اختيارات پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) است, هرگاه توانست بايد حكومت تشكيل دهد. در اين صورت مانند امام معصوم(ع) در اداره امور جامعه, داراى اختيارات وسيع و گسترده بوده و بر همه مردم واجب است كه از او اطاعت كنند.
اين نظريه همان نظريه حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ است كه بر همين اساس به نهضت عظيم انقلاب اسلامى در ايران اقدام نمود, و حكومت اسلامى تشكيل داد, و هم اكنون نظام جمهورى اسلامى كه در كشور ايران برقرار است, بر همين اساس مى باشد.
پس از اين اشاره, نظر شما را به تبيين اين مسإله (نظريه ولايت مطلقه فقيه جامع الشرايط) به طور اختصار (در محدوده يك مقاله) جلب مى نماييم:

فلسفه امامت
سخن را از اين جا آغاز مى كنيم كه طبق سند معتبر, امام على بن موسى الرضا(ع) در ضمن گفتارى پيرامون امامت, فرمود: ((ان الامامه زمام الدين و نظام المسلمين, و صلاح الدنيا, و عز المومنين, ان الامامه اس الاسلام النامى, و فرعه السامى, بالامام تمام الصلاه, والزكاه والصيام والحج والجهاد و توفير الفيىء والصدقات و امضإ الحدود والاحكام و منع الثغور والاطراف. الامام يحل حلال الله و يحرم حرام الله, و يقيم حدود الله و يذب عن دين الله, و يدعو الى سبيل ربه بالحكمه والموعظه الحسنه والحجه البالغه;(1) همانا امامت, زمام دين و مايه نظام مسلمانان, و اصلاح دنيا و عزت مومنان است, همانا امامت ريشه اسلام رشد يافته, و شاخه بلند آن است. كامل شدن نماز, زكات, روزه, حج و جهاد, و فراوانى غنيمت جنگى و صدقات, و اجراى حدود و احكام, و نگهبانى از مرزها و اطراف به وسيله امام است, او است كه حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام مى كند, و حدود خدا را برقرار و جارى مى سازد و از حريم دين خدا دفاع مى نمايد. و مردم را به سوى راه پروردگارش با حكمت و اندرز نيك و حجت رسا فرا مى خواند.))
در اين گفتار دامنه وسيع و عميق مسووليت هاى اجرايى امام معصوم(ع) نشان داده شده است. طبق اين رهنمود شفاف و روشن, امام بايد به طور كامل در صحنه هاى اجتماعى و سياسى و دينى حضور پرتلاش داشته باشد و با همه توان مندىهاى خود به دفاع از حريم دين خدا پردازد و آن را اجرا نمايد. از همين جا عقلا چنين نتيجه مى گيريم كه جانشين چنين امامى نيز بايد داراى اختيارات وسيع باشد تا بتواند به عنوان جانشين, چنان كارهاى مهمى را انجام دهد.
به عبارت روشن تر ما قبل از آن كه به دلايل نقلى داشتن اختيارات وسيع ولايت فقيه بپردازيم, بايد توجه كنيم كه ولايت فقيه; يعنى حكومت دينى, چنين معنايى كه از بطن ولايت فقيه بيرون مىآيد, مستلزم اختيارات وسيع است تا بتواند حكومت دينى را در همه ابعادش در جامعه اجرا كند, چرا كه معقول نيست دين اسلام به عنوان يك دين كامل, جهانى و ابدى معرفى گردد, ولى مجرى چنان دينى دست بسته باشد و با اختيارات محدود زمام دين عميق و جهان شمول را به دست گيرد.
خداوندى كه مى خواهد دين اسلام به طور كامل در همه ابعادش اجرا گردد, و هفتاد درصد اجراى آن نياز به امام و رهبر لايق و قاطع دارد, چگونه راضى مى شود كه در عصر غيبت, مردم را بدون رهبر صالح بگذارد و هفتاد درصد اسلام تعطيل شود؟! فلسفه نصب امامت از جانب خداوند ابلاغ و اجراى اسلام است, اين فلسفه و حكمت, قطعا به عصر محدود امامان معصوم(ع) از سال يازدهم هجرت تا سال 260 (آغاز غيبت صغرى) يا تا سال 329 (آغاز غيبت كبرى) اختصاص ندارد, بلكه بايد تا عصر ظهور جهانى حضرت مهدى(عج) ادامه داشته باشد. اكنون بيش از هزارسال است كه حضرت مهدى(عج) از نظرها غايب است, و شايد هزاران سال نيز غايب باشد. آيا در اين مدت, اسلام نبايد داراى رهبرى به نيابت عام از جانب حضرت مهدى(عج) با اختيارات وسيع باشد, تا احكام سياسى, اجتماعى, فرهنگى و جزايى اسلام تعطيل نگردد؟!
قطعا خدواند حكيم كه به حكم قرآن ((و لله الحجه البالغه;(2) دليل قاطع و رسا براى خدا است.)) در عصر غيبت حضرت مهدى(عج) امت را بدون رهبر لايق و عادل با اختياراتى وسيع نمى گذارد, چرا كه در غير اين صورت حجت خداوند, بالغ و كامل نخواهد شد, و مفهوم جانشينى امام معصوم(ع) به طور صحيح و مناسب تحقق نمى يابد.

تحليل و تبيين آيه الله العظمى بروجردى
از بيانات آيه الله العظمى بروجردى(ره)(3) استفاده مى شود كه ايشان اختيارات وسيعى براى ولى فقيه قائل است, ترجمه متن گفتار ايشان كه در چهار مقدمه و نتيجه گيرى بررسى شده, چنين خلاصه شده است:
1ـ در جامعه اسلامى امورى است كه قطعا از وظايف افراد خارج است, زيرا جزء امور عمومى و اجتماعى است كه حفظ نظام بستگى به آن امور دارد; مانند قضاوت, سرپرستى اموال غايبان و نابالغان, حفظ انتظامات داخلى كشور, حفاظت از مرزها, فرمان جهاد و دفاع و نظاير آن.
2ـ اسلام دينى سياسى ـ اجتماعى است كه احكام آن در عبادات خلاصه نمى شود, بلكه بيش تر احكام اسلام در زمينه كشوردارى و تنظيم امور جامعه و تإمين افراد جامعه است, مانند: حدود, قصاص, ديات و امور مالى كه موجب حفظ دولت اسلامى هستند.
3ـ سياست و كشوردارى و نيز پاسدارى از اجتماع انسانى هيچ گاه در اسلام جداى از امور روحانى و شوون اسلامى نبوده است, بلكه زمام اين امور را شخص پيامبر اكرم(ص) و على(ع) خود به دست داشته و اداره مى كردند, و يا به وسيله نائبان و نمايندگان خود كه به بلاد اسلامى اعزام مى داشتند به اجرا مى گذاشتند.
4ـ از اعتقادات مذهبى ما شيعيان اين است كه پيامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) امت را پس از دوران نبوت و امامت, بى سرپرست و بدون زمام دار رها نكرده, حتى براى مسايل فردى و جزيى آنان نيز افرادى را از بزرگان اصحاب خود تعيين مى كردند.
اين شيوه به گواه قطعى تاريخ, جزء سيره عملى پيشوايان معصوم(ع) حتى در حال حيات خودشان بوده است تا چه رسد براى زمان بعد از خودشان (دوران غيبت).
پس از توجه به اين مقدمات, ناچار افرادى كه از طرف امامان معصوم(ع) براى مراجعه مردم به آنان در عصر غيبت تعيين شده اند, تنها فقيهان عادل جامع الشرايط هستند, زيرا امامان معصوم(ع) فرد يا افرادى را منصوب نكرده اند, كه ديديم به گواهى عقل و نقل مردود است, يا افرادى غير فقيه را منصوب كرده اند كه اين هم به حكم عقل باطل است و كسى هم آن را نگفته است, زيرا عقل حكم مى كند كسى كه متخصص امور دينى و كارشناس مسائل اسلامى است, براى چنين منصب مهمى برگزيده شود, نه غير متخصص, يا اين كه فقها را منصوب كرده اند كه در اين صورت, مطلوب ثابت مى شود.(4)
كوتاه سخن آن كه : مرحوم آيه الله العظمى بروجردى(ره) ولايت فقيه را در امور مورد ابتلاى مردم از امور بديهى و روشن شمرده كه حتى اثبات آن نيازى به روايت مقبوله ((عمر بن حنظله)) ندارد, مى فرمايد:
((… و بالجمله كون الفقيه العادل منصوبا لمثل تلك الامور المهمه التى يبتلى بها العامه مما لا اشكال فيه اجمالا, بعد ما بيناه, و لايحتاج فى اثباته الى مقبوله ابن حنظله, غايه الامر كونها ايضا من الشواهد;(5) … خلاصه آن كه نصب فقيه عادل براى مثل اين امور مهم كه مورد نياز عمومى جامعه است با توجه به آن چه بيان كرديم داراى هيچ گونه اشكالى نيست, و براى اثبات آن نيازى به روايت قابل قبول عمر بن حنظله نمى باشد, هرچند مى توان آن را به عنوان يكى از شواهد ذكر كرد.))
براى تكميل بحث پيرامون نظريه آيه الله العظمى بروجردى(ره) نظر شما را به فراز زير نيز جلب مى كنيم: هنگامى كه آيه الله بروجردى (در سال هاى بين 1330 تا 1340 شمسى) تصميم گرفتند در كنار مرقد مطهر حضرت معصومه(س) مسجد اعظم را بنا كنند, در مورد زمين اين مسجد, به مقبره هايى برخورد مى شد كه بايد خراب مى شد, تا ضميمه مسجد شود. اين مقبره ها خريدنى نبود, يا ورثه بعضى از صاحبان قبرها مشخص نبود, آقاى بروجردى(ره) دستور داد كه همه را خراب كنند. مرحوم آيه الله شيخ مرتضى حائرى (فرزند ارشد آيه الله العظمى شيخ عبدالكريم حائرى) به حضور آقاى بروجردى رسيد, و در اين رابطه از ايشان پرسيد: ((شما براى فقيه چه سمتى قائل هستيد كه دستور به هم زدن اين ساختمان هاى قبور را مى دهيد؟)) (منظور ساختمان هاى قبورى بود كه ممكن نبود از صاحبانشان رضايت گرفت)
آقاى بروجردى در پاسخ فرمود: ((ما فقيه را در قدرت و اختيار, تالى تلو (جانشين بسيار نزديك) امام معصوم(ع) مى دانيم.))(6)
دستورهاى آقاى بروجردى(ره) در رابطه با تخريب ((حظيره القدس)) بهائيان, و قلع و قمع آن ها و بعضى از اقدامات ديگر در مورد ((اعدام)) بعضى از عناصر فاسد و… را نيز مى توان بيان گر وسعت نظر ايشان در مورد گستردگى حوزه اختيارات ولايت فقيه دانست.

امام خمينى احياگر ولايت مطلقه فقيه
مسإله ولايت فقيه از قرن سوم و چهارم تاكنون بين فقهاى شيعه مورد بحث بوده (چنان كه در اين باره بعدا سخن خواهيم گفت) ولى تنها در كتاب ها و محافل فقهى ذكرى از آن به ميان مىآمد, و استفاده عملى از آن, در حاشيه كارها بود تا اين كه راحل عظيم, حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ آن را احيا كرد, و با احياى آن اسلام ناب را احيا نمود و تحولى عظيم در تاريخ اسلام و جهان به وجود آورد.
حضرت امام خمينى, در حوزه علميه نجف اشرف مسإله ولايت فقيه را در فاصله سيزدهم ذى قعده سال 1398 هـ.ق تا دوم ذى حجه سال 1389 (مطابق با 1/11/1348ش تا 20/11/1348) در مجموعه سيزده جلسه درس خارج مورد بررسى فقهى و سياسى قرار دادند, سپس آن درس ها در سال 1349 به نام كتاب ولايت فقيه چاپ شده و پنهانى به ايران فرستاده شد.(7)
امام در اين كتاب, ولايت فقيه را به عنوان مهم ترين اركان اسلام مطرح نموده, و آن را جانشين پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) دانست, و گستردگى اختيارات آن را هم چون گستردگى اختيارات پيامبر(ص) و امام معصوم(ع) ـ جز در موارد بسيار نادر ـ دانسته, از اين رو آن را به عنوان اساس حكومت اسلامى اعلام كرد, و بر همين اساس انقلاب اسلامى ايران را پى ريزى نموده و رژيم 2500 ساله ستم شاهى را با حمايت مردم مسلمان, به نظام جمهورى اسلامى ايران تبديل نمودند.
در مورد گستردگى اختيارات ولى فقيه از نظر امام خمينى(ره) نظر شما را به فرازهايى از گفتار او جلب مى كنيم:
1ـ ((فللفقيه العادل جميع ما للرسول والائمه(ع) مما يرجع الى الحكومه والسياسه و لايعقل الفرق, لان الوالى ـ اى شخص كان ـ هو مجرى احكام الشريعه, والمقيم للحدود الالهيه, و الاخذ للخراج و سائر الماليات والمتصرف فيها بما هو صلاح المسلمين;(8) فقيه عادل در مورد حكومت و سياست داراى همه آن اختياراتى است كه پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) داشتند, و فرق بين فقيه عادل و آن ها در اين راستا معقول نيست, زيرا حاكم اسلامى ـ هر كس باشد ـ مجرى احكام دين و برپاكننده حدود الهى و گيرنده خراج و ساير ماليات ها و تصرف كننده در آن ها در مواردى كه صلاح مسلمانان است مى باشد.))
2ـ اكنون كه شخص معينى (به طورخاص) از طرف خداى ـ تبار ك و تعالى ـ براى احراز امر حكومت در دوره غيبت تعيين نشده است, تكليف چيست؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد ؟ ديگر اسلام نمى خواهيم؟ آيا اسلام براى دويست سال بود؟ معناى نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود, و ما با بى حالى دست روى دست بگذاريم كه هر كه هر كارى مى خواهد بكند, و ما اگر كارهاى آن ها را امضا نمى كنيم, رد نمى كنيم, آيا بايد اين طور باشد؟ (و به همين مقدار كفايت شود؟) يا اين كه حكومت لازم است, و اگر خدا شخص معينى را براى حكومت در دوره غيبت تعيين نكرده است, لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب (امام عصر, عج) موجود بود, براى بعد از غيبت هم قرار داده است.
اين خاصيت كه عبارت از علم به قانون و عدالت (فقيه عادل) باشد, در عده بى شمارى از فقهاى عصر ما موجود است, اگر با هم اجتماع كنند, مى توانند, حكومت عدل عمومى در عالم تشكيل دهند.
اگر فرد لايقى كه داراى اين دو خصلت (فقه و عدالت) باشد به پا خاست و تشكيل حكومت داد, همان ولايتى را كه حضرت رسول اكرم(ص) در امر اداره جامعه داشت دارا مى باشد, و بر همه مردم لازم است كه از او اطاعت كنند.
3ـ اين توهم كه اختيارات حكومتى رسول اكرم(ص) بيش تر از حضرت على(ع) بود, يا اختيارات حكومتى حضرت امير بيش از فقيه است, باطل و غلط است. البته فضايل حضرت رسول اكرم(ص) بيش از همه عالم است, و بعد از ايشان فضايل حضرت امير(ع) از همه بيش تر است, لكن زيادى فضايل معنوى, اختيارات حكومتى را افزايش نمى دهد. همان اختيارات و ولايتى كه حضرت رسول و امامان ديگر(ع) در تدارك و بسيج سپاه, تعيين ولات و استان داران و گرفتن ماليات و صرف آن در مصالح مسلمانان داشتند, خداوند همان اختيارات را براى حكومت فعلى قرار داده است, منتها شخص معينى نيست, بلكه روى عنوان ((عالم عادل)) است.
البته بايد توجه داشت: ((وقتى مى گوييم ولايتى را كه رسول اكرم(ص) و ائمه(ع) داشتند بعد از[ فرا رسيدن عصر] غيبت, فقيه عادل دارد, براى هيچ كس اين توهم نبايد پيدا شود كه مقام فقها همان مقام ائمه(ع) و رسول اكرم(ص) است, زيرا اين جا[ در تشكيل حكومت] صحبت از مقام نيست, بلكه صحبت از وظيفه است, ولايت يعنى حكومت و اداره كشور, و اجراى قوانين شرع مقدس, يك وظيفه سنگين و مهم است, نه اين كه براى كسى شإن و مقام غير عادى به وجود بياورد, و او را از حد انسان عادل بالاتر ببرد, به عبارت ديگر ولايت مورد بحث يعنى حكومت و اجرا و اداره, برخلاف تصورى كه خيلى از افراد دارند, امتياز نيست, بلكه وظيفه اى خطير است.))
4ـ ائمه(ع) و فقهاى عادل موظف اند كه از نظر نظام و تشكيلات حكومتى براى اجراى احكام الهى و برقرارى نظام عادلانه اسلام و خدمت به مردم استفاده كنند, صرف حكومت براى آنان, جز رنج و زحمت چيزى ندارد, منتها چه بكنند؟ مإمورند انجام وظيفه كنند, موضوع ولايت فقيه, مإموريت و انجام وظيفه است.(9)
چنان كه امير مومنان على(ع) مى فرمايد:
((إللهم انك تعلم انه لم يكن الذى كان منا منافسه فى سلطان, و لا التماس شىء من فضول الحطام, ولكن لنرد المعالم من دينك, و نظهر الاصلاح فى بلادك, فيإمن المظلومون من عبادك, و تقام المعطله من حدودك;(10) خدايا! تو خوب مى دانى كه آن چه از ما سرزده و انجام شده, رقابت براى به دست گرفتن قدرت سياسى, يا جست و جوى چيزى از اموال ناچيز دنيا نبوده است, بلكه براى اين بود كه اصول روشن دينت را بازگردانيم, و به تحقق رسانيم, و اصلاح را در كشورت پديد آوريم, تا در نتيجه آن بندگان ستم ديده ات ايمنى يابند و قوانين (يا قانون جزايى) تعطيل شده و بى اجرا مانده ات, به اجرا درآيد و برقرار گردد.))
البته قبل از حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ علمايى نيز بودند كه مسإله ولايت فقيه را به بحث كشيده, و اختيارات گسترده اى براى فقيه جامع شرايط قائل بودند (چنان كه بعدا خاطر نشان مى شود) ولى آن چه در اين جا لازم به يادآورى است اين كه آن كس كه در طول تاريخ غيبت, پرچم ولايت فقيه را برافراشت, و در اين راستا سنگ تمام گذاشت و رنج ها كشيدو مبارزات سخت همراه يارانى عالم و استوار نمود و آن را در كشور پهناور در ايران تثبيت كرد و صداى آن را به همه جهانيان رسانيد, حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ بود. آن چه را كه فقهاى اسلام در طول دوران غيبت تاكنون در محور ولايت فقيه, بحث كردند در جلسات درس و در كتاب ها بود, و گاهى از اندكى از شعاع ولايت فقيه استفاده اجرايى مى كردند, ولى توانايى آن ها در حدى بود كه مسإله ولايت فقيه را به عنوان يك مسإله جنبى مطرح كنند, اما امام آن كسى بود كه اين مسإله را تمام عيار به صحنه آورد, و در پرتو آن, رژيم 2500 ساله شاهنشاهى را در ايران سرنگون نمود, و سلطه بيگانگان را از بين برد, چه بهتر كه در اين راستا نظر شما را به فرازى از بيانات آيه الله جوادى آملى جلب كنيم:
((امام امت آمد, اولا, مسإله ولايت فقيه را به دنبال امامت قرار داد. ثانيا, امامت و ولايت را در جاى خود به نام علم كلام نشاند. ثالثا, اين درخت برومند امامت و ولايت را شكوفا كرد. رابعا, آن را بر سراسر ابواب فقه سايه افكن نمود, آن گاه چنان نتيجه گرفت, ديگران مى گفتند: ولايت فقيه هست, اما همه شرايطش را حصولى مى دانستند.
كسى كه ولايت را هم چون امامت مى داند مى گويد: شرايط اعمال ولايت دو بخش است: بخش حصولى و بخش تحصيلى. بخش مهم آن تحصيلى است كه بايد شرايط آن را تحصيل كرد. امام خمينى رابطه بين مرجع و مقلد را رابطه امام و امت قرار داد. اين مقطع و تحول سوم به دست توانمند امام امت حاصل شد. توضيح اين كه : اگر آيت الله العظمى وحيد بهبهانى(11) ـ قدس سرهـ توانست رابطه فقيه و مردم را كه رابطه بين محدث و مستمع بود بيرون آورد و به حد رابطه بين مرجع تقليد و مقلد او درآورد, ولى امام امت انقلاب فرهنگى و فقهى نمود و رابطه فقيه و مردم را رابطه امام و امت كرد, نه تنها رابطه بين مرجع و مقلد, و نه تنها رابطه بين مفتى و مستفتى, بلكه رابطه, رابطه بين امام و امت است.
براى اين كه كار عملى بشود فرمود: ((اولا من ولى مسلمانان هستم. ثانيا ولى مسلمين جاى امام اصيل (معصوم عليه السلام) نشسته است. ثالثا, امام اصيل ثقل اصغر است (براساس حديث ((انى تركت فيكم الثقلين)). رابعا, ثقل اصغر فداى ثقل اكبر مى شود. فرمود: وقتى كه ثقل اكبر در خطر باشد بايد قيام كرد, ((ولو بلغ ما بلغ; گرچه خطر به هر جا برسد.)) يعنى من جانشين ثقل اصغر (امام معصوم) هستم, معنى اصغر بودن اين است كه بايد خون بدهد تا اكبر زنده بماند.(12)
امام امت اين شرايط حصولى را با شرايط تحصيلى كنار هم گذاشت, تلاش ها نمود, تا اين شرايط را تحصيل كرد, آن گاه مردم دريافتند كه آن ها امتند و او امام است.
راه حضرت امام براى همه زنده است, هرگز او از بين ما نرفته است… آن چه امروز بر عارفان منزلت و معتقدان راه امام لازم است, اين است كه از اصلى كه او حركت خويش را بر آن بنياد نهاد, حمايت و حراست كنند.))(13)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) محدث كلينى, اصول كافى, ج1, ص200. 2 ) انعام, آيه149. 3 ) آيه الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى, زعيم عالى قدر و مرجع كل, در سال 1292 هـ.ق در شهرستان بروجرد از يك خاندان بزرگ علمى, ديده به جهان گشود, و سرانجام در 10 شوال 1380هـ.ق مطابق با 10 فروردين 1340 ش در قم رحلت كرد, مرقد مطهرش در كنار مسجد اعظم, بين مسجد بالاسر, كنار مرقد ملكوتى حضرت معصومه(ع) و مسجد اعظم قرار دارد. 4 ) البدر الزاهر فى صلوه الجمعه و المسافر, تقريرات درس آيه الله بروجردى, ص50 ـ ;58 حاكميت دينى, ص109 ـ 110. 5 ) البدر الزاهر فى صلوه الجمعه و المسافر, ص52. 6 ) مجله حوزه, شماره 27, سال 1367, ص49 (مصاحبه حضرت آيه الله حسين نورى). 7 ) امام خمينى, ولايت فقيه, چاپ ششم, مقدمه ناشر, ص5. 8 ) امام خمينى, كتاب البيع, ج2, ص417. 9 ) امام خمينى, ولايت فقيه, چاپ ششم, ص39 و 40 و 44. 10 ) اقتباس از همان مدرك. 11 ) آيه الله العظمى آقا محمد باقر اصفهانى معروف به وحيد بهبهانى, از مراجع و مجتهدان بزرگ شيعه است كه در سال 1205 هـ.ق در كربلا رحلت كرد, و پيكرش در پايين پاى مرقد مطهر شهدا در كربلا در رواق بارگاه ملكوتى امام حسين(ع) به خاك سپرده شد, او هنگامى طلوع كرد كه مسلك اخبارىگرى در ايران و عراق شيوع داشت تا آن جا كه اختلاف به جاى باريكى رسيده بود, وحيد بهبهانى براى احياى مكتب اجتهاد و اصول فقه قيام كرد, سرانجام آيه الله شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق به نفع او كنار رفت. (اقتباس از كتاب زندگانى آيه الله بروجردى, تإليف استاد: على دوانى, ص59 و 60). 12 ) بعضى به جاى تعبير به ثقل اكبر و اصغر, ثقل اكبر و اكبر و كبير مى كنند. (نگارنده) 13 ) بخشى از گفتار آيه الله جوادى آملى در راهپيمايى عظيم مردم قم در حمايت از ولايت فقيه (1376/8/28ش) به نقل از ويژه نامه انتخابات خبرگان, شماره 2, ص86 و 87.

/

حمله و ضد حمله فرهنگى غرب


قسمت چهارم

چنان كه گفتيم: خصومت غرب با اسلام و مسلمانان سخن امروز نيست و پيشينه تاريخى اين مصاف را در اعماق هزار ساله تاريخ بايد جست وجو كرد. غربى هاى دور از فرهنگ و تمدن و اسير خرافات و ارتجاع قرون وسطا كه در برابر شكوه و عظمت و نورانيت اسلام, تحقير شده بودند بر آن شدند تا با انتقام گرفتن از اسلام و مسلمانانى كه دانش و تمدن و فرهنگ و اخلاق را به آنان هديه كرده بودند! به اصطلاح جايگاه خويش را بازيابند و عقده حقارت را بگشايند و رقيب بى بديل را از صحنه به در كنند. در راستاى اين سياست مرتجعانه گروهى از شرق شناسان را به نوشتن كتاب ها و مقالات بر ضد اسلام و مبانى مقدس آن تشويق كردند و در اين خصوص اراجيفى نشر دادند تا چهره اسلام را در نظر جهانيان ناپسند جلوه دهند و جلو گسترش آن را بگيرند, از سوى ديگر جنگ هاى خونينى به راه انداختند كه حمله صليبى هاى غرب و وحشى گرىهاى آن ها در كشورهاى اسلامى از آن جمله است. و اينك پس از گذشت قرن ها, سردم داران غرب با همان عقده هاى ديرين در اشكال جديد به صحنه اين پيكار آمده و اين بار با ساز و برگ تبليغاتى جديد و فنآورى مدرن و استفاده از تاكتيك ها و تكنيك هاى نو و جنگ روانى تبليغاتى, تيرهاى حمله را به سوى ارزش هاى اسلامى نشانه رفته كه از نمونه هاى آن قضيه رشدى و آن كتاب شيطانى تحت حمايت مستقيم غرب و اهانت به مقدسات مسلمانان جهان و موضع گيرى خصمانه صهيونيسم و امپرياليسم غربى در برابر انقلاب اسلامى و به وجود آوردن گروه مرتجع و خرافه پرست طالبان به نام اسلام و مواردى از اين قبيل است… و همين ها است كه حساسيت بيش از پيش رسالت داران اسلام را در برابر حمله غرب مى طلبد.

حساب ملت ها از دولت ها جدا است
نكته اى كه در اين مقال مورد تإكيد است, جدا كردن حساب ملت ها از دولت ها است; در حالى كه سردم داران سياست استكبارى غرب و غارت گران بين المللى لحظه اى از تزوير و توطئه فروگذار نمى كنند و اين سياست شوم و رسوا را پنهان نمى دارند, اما موج اسلام خواهى جديد ملت ها در شرق و غرب عالم و امريكا و اروپا و افريقا افق هاى روشنى را در چشم انداز جهان كنونى مى گشايد كه از نفوذ بى سابقه تعاليم اسلامى در ميان توده هاى انسانى حكايت دارد. تا بدان جا كه تحليل گران, قرن بيست و يكم را قرن اسلام ناميده كه يكه تاز عرصه عقايد و ايدئولوژىها همانا اسلام خواهد بود. و اين خود مايه دل گرمى است براى پيروان آيين بزرگ آسمانى كه از هياهوى دجال هاى خبرى و طبل تو خالى سياست گذاران تبليغاتى جهان استكبارى نهراسند و مرعوب تمدن هاى كاذب نشوند و براى بسط و گسترش تعاليم عاليه جهان شمول اسلام تلاش كنند و غرامت آن را هم بپذيرند, و به پيام اين آيه شريفه توجه كنند كه: ((كنتم خير امه إخرجت للناس تإمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر; شما بهترين امتى هستيد كه براى خير و سعادت بشريت پديد آمده ايد تا امر به معروف و نهى از منكر كنيد.))

زمينه هاى جهانى اسلام
براساس گزارش ها و خبرهايى كه از چهارگوشه جهان مخابره مى شود على رغم وسوسه خناسان غربى و دشمنان قسم خورده اسلام, زمينه هاى فكرى و اجتماعى براى پذيرش اين آيين حيات بخش در ميان ملت ها و توده هاى مردمى در اروپا و امريكا و افريقا و ساير نقاط عالم بيش از هر زمان ديگر اميدوار كننده و نويدبخش است. اين تحول جديد را بايد از بركات نهضت اسلامى و انديشه هاى بلند امام راحل ـ سلام الله عليه ـ و پيروزى انقلاب اسلامى در ايران برشمرد كه وقتى انديشه هاى آزاد و مترقى مكتب برومند اسلام را در برابر باورها و ايسم هاى ورشكسته غربى و شرقى و كمونيسم و سرمايه دارى ديدند و عجز و درماندگى فرهنگ و تمدن صنعتى را از پاسخ گويى به نيازهاى معنوى و روحى و فطرى انسان مشاهده كردند و در بن بست هاى كور سياسى و اجتماعى و فرهنگى نظام هاى نوين جهانى گرفتار شدند, آغوشى براى پذيرش اسلام مترقى و رهايى بخش گشودند و چنان كه مى بينيم دامنه اين حركات به خواست خداوند رو به فزونى است اينك براى تإييد ادعاى فوق از ميان صدها خبر و گزارش كه در رسانه ها و مطبوعات بيگانه و خودى انعكاس يافته, و حتى در زبان بيگانگان بدان تصريح شده است, مواردى را مى نگريم:
((الكسى مالاشنكو)) محقق مسيحى علوم اسلام در روسيه مى گويد: ((اسلام با سرعت خيره كننده اى اروپا را به تسخير خود در مىآورد. هم اكنون تعداد مسلمانان در انگليس و آلمان و فرانسه به چهار تا شش ميليون رسيده و در كشورهاى ديگر اروپايى صدها هزار مسلمان زندگى مى كنند.))(1)
يكى از متفكران غربى به نام ((برنارد لويس)) در خصوص حركت نوين اسلامى در جهان مى گويد: ((در حال حاضر توده مسلمانان جهان اخبار انقلاب اسلامى را پى مى گيرند. اكنون ميليون ها مسلمان در شمال افريقا, مالزى, اندونزى و اروپا از سر عشق و ارادت, انقلاب اسلامى را به عنوان قبله آمال و آرزوهاى خود مى دانند.))(2)
بنا به نقل واشنگتن تايمز يكى از بدترين دشمنان اسلام, ساموئيل هانتينگتون, كه سمت استادى در دانشگاه هاى غرب دارد, جريان گسترش انديشه هاى اسلامى را عنوان كرده و در خصوص بازگشت ملت ها به دين اسلام مى گويد: ((جريان بازگشت ملت ها به دين همانند يك سيل خروشان به راه افتاده است و اصول گرايى يكى از پىآمدهاى اين جريان است)) كه نامبرده آن را خشم خدا توصيف مى كند.(3)
او مى گويد خشم خدا, ولى در حقيقت رحمت خدا براى مردم در بند ستم و خشم خدا بر اهريمنان حاكم و اقطاب سلطه و غارت. همان گونه كه قرآن در توصيف رسالت آسمانى اسلام مى گويد: ((كزرع اخرج شطإه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار;(4) همانند زراعتى كه جوانه زند و نيرومند شود و برزگران را شگفت زده و كافران را خشم گين سازد.))
يك شبكه تلويزيونى امريكا گزارش داد: اسلام روز به روز در امريكا در حال گسترش است و ديگر نمى توان آن را به عنوان يك دين جانبى نگريست. ((وردنت)) شبكه داخلى كشور امريكا در گزارش مشروحى از گسترش اسلام در امريكا افزود: ((زمانى اسلام در ميان سياهپوستانى مانند ((مالكوم ايكس)) رواج داشت اما امروز اين دين در ميان سفيدپوستان امريكا نيز گسترش يافته است. ((وردنت)) گفت: قوانين اسلامى باعث شده تعداد زيادى از زندانيان امريكا از مصرف مواد مخدر و مشروبات و كارهاى خلاف بپرهيزند.))
اين شبكه تلويزيونى در بخشى از گزارش خود با نشان دادن تعداد زيادى از زنان محجبه گفت: ((آن ها با مشكلات زياد پوشش هاى خود را حفظ مى كنند هم چون هم كلاسى هاى ديگر خود, دوست پسر ندارند و با پسرها قرار ملاقات نمى گذارند. مشروب و گوشت خوك نمى خورند و در مهمانى ها نمى رقصند و به رقاص خانه ها نمى روند, اما از زندگى خود خوشحال اند و به اعمال خود افتخار مى كنند; چرا كه باور دارند با اين كار خود از دستورهاى خدا و پيغمبر پيروى مى كنند و بهشت را به دست مىآورند.))(5)
هم چنين روزنامه نيويورك تايمز طى گزارشى به تإثير ماه مبارك رمضان در مدارس نيويورك پرداخته و مى نويسد: ((از آغاز ماه رمضان هزاران نوجوان مسلمان امريكايى در مدارس نيويورك مانند ساير مسلمانان جهان روزه مى گيرند, به گفته مدير يك موسسه در نيويورك ماه رمضان بخشى از برنامه هاى ساليانه ما شده.. اين روزنامه سپس مى افزايد اسلام در امريكا سريع تر از همه اديان ديگر رشد مى كند.))(6)
روزنامه ((ايكجورتر)) چاپ ايتاليا پس از رحلت امام خمينى نوشت ((حقيقت انقلاب اسلامى و تفكر آيه الله خمينى بسيار عميق است و غرب از ابتدا انقلاب اسلامى ايران و انديشه هاى رهبرى آن را با تفكر و رهبرى ساير انقلاب هاى جهان سوم و ماركسيستى اشتباه گرفت.))(7)
بنا به برخى گزارش ها: سرشمارى سال 1991م. از سيصدهزار مسلمان در استراليا خبر داده كه امروزه اين رقم به پانصدهزار رسيده و توجه جوانان به اسلام در اين كشور جالب توجه است و حجاب به عنوان يك هويت اسلامى در بين دختران و زنان مسلمان چشم گير است.
در اروپا 25 ميليون مسلمان, در امريكا چهل ميليون مسلمان بيش ترين رقم اقليت هاى دينى را تشكيل مى دهند.
اين ها نمودار بسيار كوتاهى از رشد سريع اسلام در جهان و گسترش آن در ميان ملت ها است كه از ديد غربى ها پنهان نمانده و يكى از متفكران غرب مى گويد: ((يك ميليارد و سيصد ميليون مسلمان به جنبش درآمده و به طرف يك حكومت واحد حركت مى كنند)) و به گفته ديگرى از متفكران غرب: ((انقلاب اسلامى همه مسلمين حتى غربى ها را متإثر كرده است.))(8)
روژه گارودى, فيلسوف مسلمان فرانسوى در كتاب خود ((اسلام دين آينده جهانى)) تإكيد مى ورزد كه قدرت برهان و روشنى حقايق اسلام و هم سويى آن ها با فطرت اين آيين را به عنوان آيين جهانى بشر مطرح خواهد ساخت, به ويژه پس از شكست و ناكامى ايدئولوژىهاى سوسياليستى و كاپيتاليستى و امثال آن ها كه مدعى بودند, ضامن سعادت انسان اند.
گارودى, به نكته ظريفى اشاره كرده و اثبات مى كند كه تمدن غرب از بيم حاكم شدن مفاهيم اسلامى اعتماد به نفس خود را از دست داده و ادعاى غرب مبنى بر اين كه باب مذاكره و محاوره را در ميان ملت ها و فرهنگ ها گشود ادعاى كاذبى بيش نيست, زيرا آن ها تاب بحث و مذاكره واقعى با اسلام را مسدود كرده و اصرار مى ورزند از اسلام چهره اى زشت ارائه دهند و اين خود نوعى تهاجم و جنگ با ارزش هاى اسلامى است.))(9)

عامل خشم و كينه دولت هاى استكبارى
اين ها است عامل كينه توزى دولت هاى استكبارى با اسلام و مسلمانان به ويژه اسلام مترقى كه در انقلاب اسلامى تبلور يافته است و اين حركت بى وقفه ادامه خواهد داشت, هرچند بر جهان استكبارى بسيار سنگين است. و چه زيبا فرمود: بنيان گذار نظام اسلامى حضرت امام خمينى ـ سلام الله عليه ـ : ((من با اطمينان مى گويم اسلام ابرقدرت ها را به خاك مذلت مى نشاند, اسلام موانع بزرگ داخل و خارج محدوده خود را يكى پس از ديگرى برطرف و سنگرهاى كليدى جهان را فتح خواهد كرد.))(10)
بنابراين, اگر با دقت بنگريم, آن چه در حقيقت نقش اساسى را در اين مصاف ايفا مى كند, هجوم اسلام نورانى بر جهان كفرزده ظلمانى است; مانند هجوم طلايه صبح بر سپاه شب و زدودن تاريكى ها از صفحه گيتى و اين همان چيزى است كه غرب تاب تحمل آن را ندارد و آن را ضد منافع نامشروع خود مى داند.
اما با سنت هاى الهى و اراده ايزدى نتوان مقابله كرد چه, او خود تإكيد فرموده است: ((خداوند اسلام را بر همه اديان و مكتب ها پيروزى دهد هرچند كافران نفرت داشته باشند; ليظهره على الدين كله ولو كره الكافرون)).
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نكاهد
تمام تحركات ضد اسلامى و ضد مردمى جهان استكبارى, به ويژه سردم داران كاخ سفيد و اربابان صهونيست آن ها از اين جا نشإت مى گيرد. آن ها ساليان دراز با تكيه بر سياست هاى استعمارى و استمداد از تمدن صنعتى توانستند, سلطه اهريمنانه خود را بر كشورهاى اسلامى و غير اسلامى, در آسيا و افريقا بگسترانند و در اين تهاجم نفرت بار از هر وسيله و هر جنايت ضد بشرى بهره گرفتند, اما امروز در برابر هجوم بى امان اسلام نورانى و بيدارگر و رهايى بخش به وحشت افتاده و آينده خود را در مخاطره مى بينند و به اين امر تصريح كرده و انقلاب اسلامى را دشمن خود خوانده و از هر عاملى خطرناك تر توصيف كرداند.
بوش, رئيس جمهورى اسبق امريكا گفت: ((امروز ايران از بمب هاى هسته اى براى امريكا خطرناك تر است, چون پايگاه اسلامى و نفوذى كه در مسلمانان جهان دارد از چنان قدرتى برخوردار است كه مى تواند مسلمانان را به حركت درآورد.))(11)
واينبرگر, وزير دفاع اسبق امريكا گفت: ((ما مى خواهيم ريشه ايران و ملت ايران را قطع كنيم.)) بارى, حملات غرب به سردمدارى شيطان بزرگ امروزه از يك سو, متوجه ايران به عنوان كانون زايش انديشه هاى ناب اسلامى ستم ستيز است و از سوى ديگر متوجه كل جهان اسلام و كشورهاى اسلامى, در صحنه هاى نظامى, سياسى, فرهنگى و… .
اگر در الجزاير, رژيم نظامى سفاكى را تحت حمايت غرب به وجود مىآورند و به قتل عام هاى مردم مسلمان ادامه مى دهند و ناظران بين المللى وابسته به استكبار دم بر نمىآورند.
اگر شاهد تجاوزكارىهاى مداوم رژيم صهيونيستى در فلسطين اشغالى هستيم و زرادخانه هاى هسته اى و ميكربى اسرائيل از ديده غربى ها قابل اغماض است.
اگر در تركيه دولت اسلام گراى پيشين را منحل و با تجاوز آشكار به حقوق اكثر مسلمانان اين كشور رژيم امريكايى لائيك و ضد دينى را سر كار مىآورند و از ورود دانشجويان مسلمان محجبه به دانشگاه و مراكز آموزشى مانع مى شوند و اين ها منافى با حقوق زنان و دختران تلقى نمى شود!
اگر در بوسنى تصفيه هاى قومى, صدها هزار مسلمان بى گناه را قتل عام مى كنند و آواره مى سازند و اروپايى ها ناظر جنايات قرون وسطايى صرب ها هستند و لب به اعتراض نمى گشايند و در كوزوو نظير آن تراژدى نيز در حال تكرار است.
اگر در افغانستان, طالبان خرافه پرست و مرتجع و وحشى را سر كار مىآورند و با تمام اعمال ضد بشرى آن ها آنان را به رسميت مى شناسند و امريكايى ها گردانندگان صحنه فجايع اين كشور مظلوم به دست طالبان اند.
و اگر رژيم وابسته پاكستان از جنايات طالبان با تمام امكانات جانب دارى مى كند و اخيرا رژيم حقوقى نظير طالبان را دولت اين كشور براى پاكستان, زمزمه مى كند.
و اگر دولت متجاوز هند, مسلمانان كشمير را با قتل و شكنجه و اعمال ضد بشرى نظاميان خود تحت فشار قرار مى دهد.
و اگر امريكا علنا به راه اندازى راديو براى تبليغ ضد ايران اسلامى دست مى زند و از هر امكان ديگرى از عوامل جاسوسى و ضد انقلاب و خبرى و اطلاعاتى در اين هجوم و جهت براندازى استفاده مى كند و حتى عوامل مطبوعاتى وابسته خود را در داخل كشور ما بسيج مى نمايد, همه و همه تعارض و تضاد با اسلام و مسلمين و انقلاب اسلامى است, و اين از يك سو براى ما مهم است كه بدانيم شهاب آسمانى اسلام بر قلب شياطين و اهريمنان كارگر آمده و اراده خداوندى تعلق گرفته, به روزگار سلطه گرى اين جنايت كاران دير يا زود خاتمه دهد و همانند بسيارى از امت هاى مسخ شده تاريخ آن ها را به بايگانى تاريخ فرستد.
از سوى ديگر حركت توطئه آميز دشمنان اين حساسيت را به ما مى دهد كه از ساده انديشى در مورد گشودن باب مذاكره با سردم دار به اصطلاح نظم نوين كه با همه رسوايى هايش, خيال به تسليم كشاندن دولت مردان و در حقيقت نابودى همه چيز ما را در سر مى پرورد, برحذر باشيم, زيرا همان گونه كه مكرر گفته ايم, شيطان بزرگ مى داند اگر يك نظام هرچند مقتدر يك وجب به او نزديك تر گردد, بىآبرو و لكه دار مى شود و اين چيزى است كه دولت مردان امريكا از ايجاد رابطه با ايران در سر مى پرورند تا اين سنگر كليدى را كه قبله آمال مستضعفان جهان و تكيه گاه محرومان و غارت شده گان است, فتح كند و همه خون ها و خون دل ها و آرمان هاى انقلاب اسلامى را به باد دهد و سد مستحكم انقلاب اسلامى را درهم بكوبد. فشارهاى اقتصادى حملات فرهنگى, دسيسه هاى سياسى به عنوان جهان گردى و اعزام جاسوسان به كشور ما در مقاطع مختلف كه هر بار موجى از خشم و نفرت در ميان مردم آگاه و انقلابى ما پديد آورده, در راستاى چنين سياستى است.
كارگزاران سياست خارجى ما بايد تاكنون فهميده باشند تا در دام توطئه هاى شيطان بزرگ نيفتند كه هميشه اراده ملت تعيين كننده است, نه چيز ديگر و ملت مسلمان ـ يعنى آن ها كه صاحبان اصلى اين انقلاب اند نه مشتى خود فروخته و وابسته و قلم به مزد و جاسوس و خائن ـ آرمانى جز اسلام و استقلال كشور ندارند چرا كه ده ها سال است انواع فشارها را تحمل كرده اند كه از زنجير اسارت بيگانگان رهايى يابند و ديگر اسارت بيگانگان و سردم داران كفر و استكبار جهانى را نخواهند پذيرفت.
طرح مسائل اقتصادى و بهانه جويى از اين رهگذر, براى حل مشكلات از طريق مذاكره با امريكا اگر در انديشه اى رخنه كند, يك دسيسه شيطانى بيش نيست. ما كه مرد كارزاريم بايد هنر سازندگى را در درون كشور به نمايش بگذاريم, از اسراف كارى و ولخرجى, رفاه طلبى و تجمل و ندانم كارى كه بار سنگين آن كمر قشر ضعيف را مى شكند, بپرهيزيم و تعادل زندگى را از طريق تعديل پرداخت ها و حقوق ها و دخل و خرج ها و نظام اقتصادى سالم و مقتدر حاكم سازيم. سياست رياضت در دوران مبارزه و گرفتن حلقوم چپاولگران را نبايد فراموش كنيم.
بنابراين چاره درمان گرفتارىها, حرف و شعار نيست كه وقتى با عمل همراه نباشد نتيجه معكوس مى دهد, بلكه چاره جويى منطقى و حفظ استقلال و نظم و عدل را طلب مى كند, نه زمزمه وابستگى به ديگران را كه مقدمه همان اسارت پيشين است.
به طور خلاصه در همه صحنه هاى فرهنگى, اقتصادى, سياسى نبايد اصول و آرمان هايمان را فراموش كنيم و براى سوداگرى با اجانب به چانه زدن روبياوريم و اين خطرى است كه هر لحظه كشورى مانند كشور ما را تهديد مى كند و دولت مردان ما بايد به آن توجه كافى داشته باشند. ما وارث آرمان هاى امام راحل و افكار جاودانه او در اين كشوريم كه مقام معظم رهبرى امروزى منادى آنند, و هيچ كس حق تخطى از آن را به هيچ وجه ندارد وگرنه چوب آن را از سوى خدا و خلق خواهد خورد.
در پايان اين مقال, توجه همگان را به سخنى جاودانه از امام راحل ـ قدس سره ـ كه معيار خدشه ناپذير سياست نظام ما براى هميشه است جلب مى كنيم:
((روشن فكران اسلامى همگى با علم و آگاهى بايد راه پرنشيب و فراز دگرگون كردن جهان سرمايه دارى و كمونيزم را بپيمايند و تمام آزادى خواهان بايد با روشن بينى و روشن گرى راه سيلى زدن بر گونه ابرقدرت ها و قدرت ها, خصوصا امريكا را براى مردم سيلى خورده كشورهاى مظلوم اسلامى و جهان سوم ترسيم كنند….))
((من به تمام دنيا با قاطعيت اعلام مى كنم كه اگر جهان خواران بخواهند در مقابل دين ما بايستند ما در مقابل همه دنياى آنان خواهيم ايستاد و تا نابودى تمام آنان از پاى نخواهيم نشست يا همه آزاد مى شويم و يا به آزادى بزرگ ترى كه شهادت است مى رسيم.))(12)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) روزنامه كيهان, 4/5/76. 2 ) پژوهشى در تبليغ, ص68. 3 ) كيهان, 15/5/76 از واشنگتن تايمز. 4 ) سوره فتح, آيه29. 5 ) كيهان, 14/8/76. 6 ) كيهان, 20/11/75. 7 ) اطلاعات, 2/3/68. 8 ) ماهنامه اهل بيت, شماره ذى حجه 1417, چاپ لندن. 9 ) همان, جمادى الاولى 1418. 10 ) صحيفه نور, ج20, ص118, پيام برائت. 11 ) كيهان, 21/11/71. 12 ) صحيفه نور, ج20, ص118, پيام برائت.

/

حجاب در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى(ره))

((و تو اى خواهر دينى ام: چادر سياهى كه تو را احاطه كرده است از خون سرخ من كوبنده تر است.))
(شهيد عبدالله محمودى)

((خواهرم: محجوب باش و باتقوا, كه شماييد كه دشمن را با چادر سياهتان و تقوايتان مى كشيد.))
((حجاب تو سنگر تو است, تو از داخل حجاب دشمن را مى بينى و دشمن تو را نمى بيند. ))
(سردار شهيد رحيم آنجفى)

((حفظ حجاب هم چون جهاد در راه خداست.))
(شهيد محمد كريم غفرانى)

((خواهرم: از بى حجابى است اگر عمر گل كم است نهفته باش و هميشه گل باش.))
(شهيد حميد رضا نظام)

((از تمامى خواهرانم مى خواهم كه حجاب ـ اين لباس رزم ـ را حافظ باشند.))
(شهيد سيد محمد تقى ميرغفوريان )

((خواهرم: هم چون زينب باش و در سنگر حجابت به اسلام خدمت كن.))
(طلبه شهيد محمد جواد نوبختى )

((يك دختر نجيب بايد باحجاب باشد.))(شهيد صادق مهدى پور)

((خواهرم: حجاب تو مشت محكمى بر دهان منافقين و دشمنان اسلام مى زند.))(شهيد بهرام يادگارى)

((تو اى خواهرم… حجاب تو كوبنده تر از خون سرخ من است.))
(شهيد ابوالفضل سنگ تراشان)

((به پهلوى شكسته فاطمه زهرا(س) قسمتان مى دهم كه, حجاب را حجاب را, حجاب را, رعايت كنيد.))
(شهيد حميد رستمى)

((خواهر مسلمان: حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد. برادر مسلمان: بى اعتنايى شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خواهران خواهد شد.))
(شهيد على اصغر پور فرح آبادى)

((شما خواهرانم و مادرانم: حجاب شما جامعه را از فساد به سوى معنويت و صفا مى كشاند.))
(شهيد على رضائيان)

((از خواهران گرامى خواهشمندم كه حجاب خود را حفظ كنند, زيرا كه حجاب خون بهاى شهيدان است.))
(شهيد على روحى نجفى )

((مادرم… من با حجاب و عزت نفس و فداكارى شما رشد پيدا كردم.))
(شهيد غلامرضا عسگرى )

((اى خواهرم: قبل از هر چيز استعمار از سياهى چادر تو مى ترسد تا سرخى خون من. ))
(شهيد محمد حسن جعفرزاده )

((خواهرم: زينب گونه حجابت را كه كوبنده تر از خون من است حفظ كن.))
(شهيد محمد على فرزانه )

(( خواهران ما در حالى كه چادر خود را محكم برگرفته اند و خود را هم چون فاطمه و زينب حفظ مى كنند… هدف دار در جامعه حاضر شده اند.))
(رييس جمهور شهيد محمد على رجايى)

پاورقي ها:

/

حق با على است


كسى كه در ميدان و مسجد پيوسته با خدا بود

آن شب ستاره هاى غمگين, با آه و ناله گرد هم آمده بودند و از بالا به خانه اى در كوفه مى نگريستند. زمين مى گريست. آسمان نالان بود. ديوارهاى كوفه از ترس حدوث ((واقعه)) به هم نزديك مى شدند, شايد جلوگير آن باشند. پرنده هاى نگهبان در چارسوى مسجد كوفه, نگهبانى مى دادند. شب پره هاى مهاجم ضمن اين كه به يكديگر نويد مى دادند, ترس و رعب سراسر وجودشان را فراگرفته بود, آخر حمله به يك فرد نبود; حمله به تمام انبيا و اوليا و صالحان و صديقان بود. مى خواستند عرش خدا را به لرزه درآورند و مى خواستند عروه الوثقاى دين را نابود سازند. ابن ملجم, نماينده خفاشان شب با وحشت, براى رسيدن به آرزوى ديرينه اش, به مسجد آمده و كمين كرده بود. ولى چگونه اقدام به آن كار كرد؟! چقدر بايد شقاوت و بدبختى, وجود يك به ظاهر انسانى را فراگيرد تا دستش به شمشير بلند شود و بر فرق قهرمانى فرود آيد كه برق ذوالفقارش دل يلان عرب را مى لرزاند و زهره قهرمانان را مى شكافت; رادمردى كه در برابر اشك يتيمان و محرومان مهربان تر از پدر و مادر بود و با لطف و مهربانى اشك هاى غم ديدگان را پاك مى كرد و دست محبت بر سرشان مى كشيد و با آنان چون فرزندان خويش رفتار مى نمود.
چگونه مى توانست آن اشقى الاشقيا شمشير زهراگينش را بر سر آن نامتناهى فرد بزند; او كه محور مركزى تمام فضايل بود. آن انسان كاملى كه مجسمه تمام نماى رسول خدا و نفس او و برادر او و جانشين به حق او بود. او كه نمى توان با كلمات حقش را ادا كرد و توصيفش نمود, زيرا جز خدا و رسولش كسى نتوانست و نخواهد توانست ـ تا روز رستاخيز ـ او را بشناسد و قدرش را بداند و عظمتش را درك كند; نه آن ها كه پرستيدندش و نه آن ها كه پيرويش كردند; همه در شناخت مقامش حيران و سرگردانند.
شاعران و سرايندگان در برابر كوه عظمت, چه مى توانند بسرايند و سخنوران و نويسندگان چه سخنى بر زبان و قلم برانند! دانشمندان و حكيمان در اين اقيانوس مواج حكمت غرق مى شوند, جز آن كه او خود به دادشان برسد و آن ها را به كرانه نجات برساند. نه تنها زمينيان كه افلاكيان نيز از اين عظمت خدايى كه متجلى در يك فرد شده است, انگشت حيرت به دهان گرفته اند. اين چگونه مخلوقى است كه تمام صفات متضاد را در خود جمع كرده است. هنگامى كه گرد و خاك جنگ, فضا را تيره و تار مى كند و قلب پهلوانان به لرزه مىآيد, سيماى او برافروخته و لبانش متبسم و قلبش محكم, آن چنان بر ميمنه و ميسره مى تازد و با شمشير برانش بر فرق دشمنان فرود مىآورد و با ضربت هاى سهمگينش در لحظه لحظه هاى كارزار, يلان بى شمار را در خاك و خون مى غلطاند كه جز او كسى مانند او نيست, و همو شب هنگام در محراب عبادت از خوف خدا مى گريد و براى اين كه بنده اى سپاسگزار باشد در خانه و در ميدان, با نماز و نيايش و گريه و زارى, شب را به صبح مى رساند ((إلم إكن عبدا شكورا)).
هرگز فجرى بر روزگار على نتابيده كه ديده اش در خواب باشد و هرگز دمى از عمرش نگذشته كه در غفلت باشد. پيوسته به ياد خدا و دايم در ذكر او است, او را از خدايش هيچ امرى جدا نمى سازد, چه در جنگ باشد و چه در دكه القضإ; چه در خانه باشد و چه بيرون از خانه, چه در بازار باشد و چه در مسجد, براى او فرق نمى كند; همواره در حال عبادت و شكرگزارى است. او تنها اطاعت خدا را مد نظر دارد وتنها به تكليف شرعى اش عمل مى كند چه در مسند خلافت باشد و چه در خانه, زندانى! چه در مصاف دشمن باشد و چه همراه با يتيمان! چه در نبرد قاسطين و مارقين و ناكثين باشد و چه در كنج عزلت از خلق! و خلاصه چه در حال زائيده شدن از مادر در كعبه باشد و چه در حال جان دادن در مسجد كوفه. آن جا لب به شهادتين مى گشايد و اين جا لب با ذكر شهادتين فرو مى بندد. لحظه زاييده شدن خدا را بر زبان جارى مى سازد و لحظه جان دادن ((فزت و رب الكعبه)) مى گويد, به پروردگار كعبه ـ همان جايى كه در آن زاييده شدم ـ رستگار گشتم, كه رستگارى از نخستين لحظه ولادت تا آخرين روز زندگى با على همراه است, چون هميشه حق با على است.
على نقطه مركزى و تمام فضايل و منش هاى والا و اخلاق انسانى و كمالات معنوى گرداگرد وجودش مى چرخد; پس على هميشه رستگار است و اگر كسى خواهان رستگارى و رسيدن به خوشبختى و سعادت باشد, بايد فقط دنباله رو او و پيرو او باشد. و جز اين راهى براى رسيدن به سعادت ـ چه در دنيا و چه در آخرت ـ نيست. بايد تنها در راه على گام برداشت و در تمام رخدادها, فقط على را الگو قرار داد.
على طريق وسطى است ((اليمين واليسار مضله و الطريق الوسطى هى الجاده)) و على صراط مستقيم است; همان صراطى است كه هر صبح و شام, در هر نماز واجب از خدا مى خواهيم كه ما را به آن هدايت كند و راهنما باشد ((اهدنا الصراط المستقيم)).
و على ((نعيم)) است; همان نعمت بزرگى كه خداوند در روز رستاخيز بى گمان از ما سوال مى كند كه آيا شكر اين نعمت را به جا آورديم يا نه؟! ((ثم لتسإلن يومئذ عن النعيم)) كه شكرانه اين نعمت بزرگ, فقط در پيروى كردن و تبعيت از على و اولاد على محقق مى شود و لا غير. و اگر كسى از او پيروى نكند, اعمالش پذيرفته نيست, هرچند روزهاى زندگيش را روزه بدارد و شب ها را تا صبح در كنار خانه خدا در مسجدالحرام به عبادت سپرى كند! اصلا تا گذرنامه على در دست كسى نباشد, نمى تواند از صراط بگذرد ((لايجوز الصراط الا من بيده صك من على)) كسى از صراط نمى گذرد جز آن كه گذرنامه عبور از على در دست داشته باشد.
و على نفس محمد و جان او و روح و روان اوست. و نه تنها پيامبر او را نفس خود مى داند كه خداوند او را نفس محمد مى داند ((و إنفسنا و إنفسكم)). و اين بالاترين مقام است كه رسول الله او را نفس خود بداند و خداوند بر اين امر صحه بگذارد و تمام مفسران سنى و شيعه اتفاق نظر در اين امر دارند كه مقصود از ((إنفسنا)) در آيه مباهله, على است و بس.
و على ((هادى)) و راهنماى مردم است. على مردم را به سوى خدا دعوت مى كند و على همگام با محمد, رسالت او را ادامه مى دهد و تكميل مى كند. خود آن حضرت در تفسير آيه ((انما إنت منذر و لكل قوم هاد)) مى فرمايد: ((رسول الله المنذر و إنا الهادى; رسول خدا هشدار دهنده است و من هدايتگرم.))(مستدرك الصحيحين, ج3, ص129)
فخر رازى در تفسير اين آيه ادامه مى دهد: رسول خدا(ص) دستش را بر سينه اش گذاشت و فرمود: من منذرم و سپس اشاره به كتف على كرد و فرمود:
((إنت الهادى, بك يهتدى المهتدون من بعدى; تو هادى هستى كه پس از من هدايت خواهان به وسيله تو هدايت مى شوند.))
و همين يك سخن كافى است بر خلافت بلافصل على پس از رسول الله; ولى چه بايد كرد كه برخى از دانشمندان حق را آشكار مى بينند و باز هم از آن روى برمى گردانند!
و على ((شاهد)) است و بر بينه پيامبر, گواه است ((إفمن كان على بينه من ربه و يتلوه شاهد منه)) آيا كسى كه دليلى روشن (قرآن) دارد و پس از آن گواهى صادق و راستين (على)… كه بر تمام شئون وجودى دليل بر صدق ادعاى رسول الله است.
سيوطى در تفسير ((درالمنثور))ش در ذيل اين آيه شريفه نقل مى كند كه اميرالمومنين على ـ عليه السلام ـ خود فرمود: ((رسول الله على بينه من ربه و إنا شاهد منه)) و در موردى ديگر از خود رسول الله روايت مى كند كه فرمود: ((إفمن كان على بينه من ربه إنا و شاهد منه على)).
و على ((صالح المومنين)) است. جايى كه ولايت به خدا نسبت داده مى شود چه كسى پس از ((الله)) ولايت بر مومنين را داراست؟ همه تفسير اين آيه را مى دانيد و تمام مفسران بزرگ آن را مخصوص على نقل كرده اند كه مقصود از ((الذين آمنوا)) كه در آيه ولايت آمده, على است, زيرا تنها او بود كه در حال نماز, به سائلى صدقه داد و خداوند آيه ولايت را درباره اش نازل كرد ولى در جاى ديگر نيز خداوند مى فرمايد: ((فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين)) پس خداوند و جبرئيل و آن رادمرد شايسته از مومنان, ولى اوست.
در اين جا نيز پيش از مفسران شيعه, مفسران اهل سنت, غرض از صالح المومنين را در اين آيه ((على)) دانسته اند و از رسول الله نقل مى كنند كه فرمود: ((و صالح المومنين, على بن ابى طالب)) و نه تنها سيوطى در ((درالمنثور))ش, كه صاحب ((كنزالعمال)) در صفحه237 از جلد اول كتابش همين مطلب را نقل كرده اند. و ابن حجر در ((صواعق))ش و هيثمى در ((مجمع الزوايد))ش نيز به تفصيل و با بيان بيش ترى نقل كرده اند.
و على ((انفاق كننده است در پنهانى و آشكار)). ابن عباس در ذيل آيه شريفه ((الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه)) نقل كرده كه اين آيه درباره على نازل شد, زيرا على چهار درهم داشت, يك درهم را شبانه و درهمى را روزانه و يك درهم را آشكارا و درهمى را مخفيانه, در راه خدا انفاق كرد.(اسد الغابه ابن اثير ـ ج4 ـ ص25)
زمخشرى در ((كشاف)), سيوطى در ((درالمنثور)), هيثمى در ((مجمع الزوايد)) و ابن حجر در ((صواعق المحرقه)) و ده ها مفسر و دانشمند همين را ذكر كرده اند.
و على ((خير البريه)) است. او بهترين مخلوقات و برترين آفريدگان آفريدگار متعال است. او والاتر و شريف تر و افضل همه انسان هاى روى زمين است. و پس از على بهترين مردم, پيروانش هستند. من اين را نمى گويم كه مفسران اهل سنت مى گويند, پس چرا خود جزء پيروان على نمى شوند و چرا خود شيعه ((خير البريه)) نمى شوند و چرا از او فاصله مى گيرند.
ابن جرير طبرى در جلد30 صفحه171 از تفسير معروفش ((طبرى)) نقل مى كند كه پيامبر در ذيل آيه ((اولئك هم خير البريه)) فرمود: ((انت يا على و شيعتك)). تو اى على و شيعيانت بهترين مردم هستيد.
چه گواهى و چه شاهدى بالاتر از خدا و رسولش سراغ داريد؟ پس چرا ((اذن واعيه)) نيست و چرا گوش شنوا وجود ندارد؟
سيوطى در تفسير الدر المنثور به تفصيل بيشتر نقل كرده كه جابربن عبدالله گويد: ما نزد پيامبر نشسته بوديم كه ناگهان على وارد شد. حضرت فرمود: ((و الذى نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامه; به همان خدايى كه جان من در قبضه او است سوگند كه اين مرد و شيعيانش رستگارانند در روز رستاخيز)). سپس اين آيه نازل شد: ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه)).
و على ((اهل ذكر)) است. پس هر چه را نفهميديم بايد از پيشگاه على و آل على سوال كنيم و بايد از علوم آنان بهره ببريم تا پاسخ سوالهايمان را دريابيم.
جابر جعفى نقل مى كند كه وقتى آيه ((فاسإلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)) نازل شد, على عليه السلام فرمود: ((نحن اهل الذكر; ما اهل ذكريم)). (تفسير طبرى,ج17,ص5)
و على ((رحمت خدا)) است. و چه شيرين است سخن حق كه مى فرمايد: ((قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفر حوا هو خير مما يجمعون; بگو به فضل خدا و به رحمتش اميدوار باشند و اين سان خرسند شوند كه اين بهتر است از آنچه جمع مى كنند.))
ابن عباس مى گويد: مقصود از فضل الله, رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلمـ و مقصود از ((رحمته)) على عليه السلام است. (تاريخ بغداد,ج5,ص15)
و على ((صديق)) است. هر جا سخن از رسول خدا است, پس از او به نحوى به على اشاره شده است. در سوره زمر مى فرمايد: ((والذى جإ بالصدق و صدق به اولئك هم المتقون; و آن كسى كه صدق و راستى را آورد و كسى كه او را تصديق نمود, آنان تقوا پيشگان اند.)) و در اينجا رسول خدا است كه دليلى راستين از سوى پروردگارش آورده و پيام خدايش را به مردم ابلاغ كرده و كسى كه از ساعت نخست, او را تصديق كرد و به او ايمان آورد و در تمام مراحل دعوت همراه او و پشتيبان او بود, على بود.
آنچه در اين جا فهرست وار ياد آور شديم, كمتر از يكهزارم فضايل آن حضرت است كه تنها در برخى از كتابهاى اهل سنت ديده شده و اگر كسى بخواهد همه فضايل حضرت را از زبان حضرت رسول, صلى الله عليه و آله, ـبه تنهايىـ ياد آور شود, مثنوى هفتاد من مى شود.
بى گمان آن همه فضائل و مناقب على از زبان رسول گرامى اسلام در گه و بى گاه, در سفر و حضر, در صبح و شام, به مناسبت و بدون مناسبت, نقل شده, تصادفى نيست كه سخن او سخن حق است ((و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى)). پس آنچه پيامبر درباره على گفته است, تكرار سخن پروردگار است. ولى چه رازى در اين امر نهفته است؟ و چرا پيامبر پيوسته از على سخن مى گويد و نه تنها در جمع كه اگر يك نفر هم در محضر مباركش نشسته بود, به مناسبتى يا هم بدون هيچ مناسبت, بلكه ابتدإ به ساكن, در مدح و وصف على, سخن مى راند؟
شايد راز آن همه تإكيدهاى پى در پى رسول خدا صلى الله عليه و آله در اين باشد كه خود مى ديد اين مردم ـ پس از رحلت حضرتش ـ با على چه مى كنند! او سقيفه را و سقيفه سازان را مى ديد كه چگونه پيش از خشك شدن آب غسل جسد مباركش, گردهم مىآيند و تمام سخنان او را ناديده مى گيرند و با يك توطئه از پيش ترسيم شده, على را از حق خويش جدا مى سازند و خلافت را ـ كه امرى است الهى ـ به ديگرى مى سپارند و سپس به يكديگر پاس مى دهند و على را خانه نشين مى كنند و به اين هم بسنده نكرده كه خانه اش را آتش مى زنند و همسرش را ـ كه تنها يادگار رسول خدا است ـ به شهادت مى رسانند و آن روز هم كه با فرياد عمومى مردم, خلاف به او منتقل مى شود, از همان روز اول, جنگ و كارزار را با او آغاز مى كنند و تا روز رسيدن به لقاى محبوب, از جنگيدن و قتال او فروگذار نمى كنند.
پيامبر تمام اين رخدادهاى تلخ را مى ديد, و لذا بيشتر تإكيد بر يارى رساندن به على و تإييد مطلق او مى كرد, شايد افرادى از مهاجرين و انصار متإثر شوند و به احقيت على معتقد گردند و در روزى كه او غريب و تنها مى ماند, از او دفاع كنند و دست از اهل بيت رسول الله بر ندارند. و چقدر اينان كم بودند! همواره ياوران حق در تاريخ كم بوده اند. خود حضرتش مى فرمايد: ((لاتستوحشوا فى طريق الهدى لقله إهله; در راه حق از كمى يارانش نهراسيد)).
و سرانجام على كه صبرش كوه را به لرزه در مىآورد, در برابر آن همه بى وفايى ها, نامردىها, نفاق ها و آزارهاى دشمنان و يا نااهلان سست عنصر, فرياد بر مىآورد: ((قاتلكم الله لقد ملاتم قلبى قيحا و شحنتم صدرى غيظا… و ها إنا ذا قد ذرفت على الستين, ولكن لا رإى لمن لايطاع; خدا شما را بكشد. قلبم را پر از جراحت و سينه ام را مالامال از اندوه و غم كرديد… هان اينك عمر را از شست سال مى گذرد (ولى به سخنم گوش نمى دهيد و اطاعتم نمى كنيد) و كسى كه اطاعت نشود, رايش پذيرفته نيست.))
و اين چنين درد دل هاى على بسيار است كه نه تنها از دشمنان بلكه از ياران بى وفايش ناله مى كند و آن چه نگفته است بسيار زيادتر از گفتنى ها است. به خدا هر گاه ناله هاى على را مى خوانم, بيش از حادثه شهادتش دلتنگ و گريان مى شوم;
گو اينكه شهادت على مايه آسايش و آرامش او بود كه از دست اين نااهلان راحت شود و به دوست بپيوندد, چه او آن قدر به مرگ علاقه مند است كه از كودك بره پستان مادر افزونتر.
و اين سان على جهان را با قلبى پر از خون وداع مى كند و در شب قدر, رستگارانه به خداى كعبه مى پيوندد.
شهادت مظلومانه امام تقوا پيشگان را به همه شيعيان و محبانش تسليت عرض مى كنيم. سلام و درود خدا بر على و آل على باد.
پاورقي ها:

/

انسان و انديشه درباره قيامت


((لا إقسم بيوم القيامه و لا إقسم بالنفس اللوامه إيحسب الانسان إلن نجمع عظامه))(1)
سوگند به روز قيامت , و سوگند به (نفس لوامه و) وجدان بيدار و ملامت گر (كه رستاخيز حق است). آيا انسان مى پندارد كه هرگز استخوان هاى او را جمع نخواهيم كرد.
مسإله قيامت و معاد, مورد قبول پيروان همه اديان است; حتى آنان كه بر اساس فطرت, ماورإ الطبيعه را پذيرفته اند بدان معتقدند.
پيشوايان معصوم ما ـ عليهم السلام ـ مسئله دنيا و آخرت و كيفر و پاداش را با تعبيرهاى گوناگون بيان كرده اند كه همه آن ها در واقع, تفسير و تبيين آيات قرآنى است. آن بزرگواران در جمله هاى كوتاه, معانى بلندى را به ره جويان ارائه كرده اند تا آنان كه در پى يافتن حقيقت اند بدان دست يابند و از وادى تباهى جان به در برند.
بيان معصوم به گونه اى است كه هيچ جاى ابهام باقى نمى گذارد و با اندكى تإمل انطباق آن با قرآن بر ما آشكار مى شود. يكى از سخنان عميق و پرمعنا, اين فرمايش امام هادى(ع) است كه مى فرمايد: ((الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر فيها آخرون; دنيا چونان بازارى است كه گروهى در آن سود مى برند و دسته اى زيان كارند.))
اميرمومنان(ع) مى فرمايد: ((اليوم عمل و لاحساب و غدا حساب و لاعمل;امروز (دنيا) وقت عمل است و نه جاى بازخواست و فردا (قيامت) روز بازخواست و حساب رسى است و نه جاى عمل.))
هنگامى كه اين دو جمله نورانى را كنار آيه ((كل نفس بما كسبت رهينه))(2) قرار دهيم, درمى يابيم كه هيچ تباين و اختلافى ميان آن ها وجود ندارد, جز در لفظ ((اما)) و مفهوم يكى است و آن بازگشت به محضر عدل الهى و حضور در عرصه قيامت به منظور كيفر و پاداش; همان چيزى كه آيات آغازين, به آن پرداخته است.
در جاى ديگرى از سخنان على(ع) مى خوانيم: ((جان هاىتان ارزش مندند آن ها را به كم تر از بهشت نفروشيد.))
داد و ستدى كه مورد نظر امام است, همان بندگى و فرمان بردارى از خداوند و پيروى از احكام است و عملى كه بر اساس رهنمودهاى بزرگان و متكى به آيات قرآن باشد بهشت را به ارمغان مىآورد.
كسى كه در اين خاكدان, دامان به گناه آلوده نكند و فرصت نبازد همانند كشاورزى است كه زمانى را به كاشت و داشت مى پردازد, تا زمان برداشت فرا رسد, اعمال انسان, چونان بذرى است كه روزى ثمر مى دهد. و اين, مفهوم روايت است كه: ((الدنيا مزرعه الاخره)).
مخاطبان آيه ((كلوا واشربوا هنيئا بما اسلفتم فى الايام الخاليه;(3) بخوريد و بنوشيد, گواراتان باد به[ پاداش] آن چه در روزهاى گذشته انجام داديد.)) جز پاكان و كسانى كه در دنيا راه صلاح پيمودند, نيستند, چرا كه پرهيز از گناه چنين پاداشى دارد.
آنان كه سر به فرمان خدا و رسول نهادند و وعده هاى الهى را با يقين پذيرفتند شايسته چنين خطابى هستند. اما كسانى كه ره توشه اى برنگرفته و خويش را آماده حساب رسى نكرده كجا سزاوار چنين پاداشى اند. آن چه كه در كلام معصوم آمده و به انسان پيام داده كه خويشتن را به كم تر از بهشت نفروشيد, تنها در اعمال نيك تبلور مى يابد: خدمت به بى نوايان, يارى زيردستان و تن دادن به مشكلات و بردبارى در گرفتارىها از مصاديق كارهاى نيك است كه انسان را به درجه اى مى رساند كه در قيامت, خطاب مى شود كه: ((سلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار;(4) درود بر شما به[ پاداش] آن چه صبر كرديد, راستى چه نيكوست فرجام آن سراى)).
اگر اندكى به آخرت بينديشيم و گوش دل به سخنان رسولان هدايت بسپاريم, يقينا ترديد نخواهيم داشت كه ما نيز در آن روز بايد به انتظار بنشينيم تا كيفر كردار و يا پاداش اعمال خود را ببينيم; روزى كه هر كس دل مشغول گرفتارى خويش است و بدون توجه به عزيزان خود كه عمرى را در كنار آنان سپرى كرده و با آنان انسى داشته, در پى يافتن راه گريز است, اما افسوس كه بدان دست نمى يابد.

ترسيم صحنه قيامت
قرآن كريم آن صحنه هولناك را اين گونه ترسيم مى فرمايد:
((يوم يفر المرء من إخيه و امه و إبيه و صاحبته و بنيه لكل امرى منهم يومئذ شإن يغنيه;(5) روزى كه آدمى از برادرش و از مادرش و پدرش و از همسرش و پسرانش مى گريزد در آن روز, هر كسى از آنان را كارى است كه او را به خود مشغول مى دارد. ))
در جاى ديگر به توصيف آن روز پرداخته و مى فرمايد:
((تعرج الملائكه والروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنه فاصبر صبرا جميلا انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا يوم تكون السمإ كالمهل و تكون الجبال كالعهن ولايسئل حميم حميما;(6) فرشتگان و روح در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است به سوى ((او)) بالا مى روند, پس صبر كن, صبرى نيكو. زيرا آنان[ عذاب] را دور مى بينند. و[ ما] نزديكش مى بينيم. روزى كه آسمان ها چون فلز گداخته شود. و كوه ها چون پشم زده گردد. و هيچ دوست صميمى از دوست صميمى[ حال] نپرسد.))
در چنين روز وانفسايى, مردم به دو دسته تقسيم مى شوند: گروهى رستگار و مشمول آيه كريمه ((فى عيشه راضيه)) اند و دسته دوم كه توشه اى براى آن روز برنگرفته اند بانگ برآرند كه: ((يا ليتها كانت القاضيه;(7) اى كاش آن[ مرگ] كار را تمام مى كرد.))
و ((انا انذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا;(8) ما شما را از عذابى نزديك هشدار داديم, روزى كه آدمى آن چه را با دست خويش پيش فرستاده است بنگرد, و كافر گويد: كاش من خاك بودم.))
دسته اول روزگار دنيايى خود را به سلامت سپرى كردند و آن چه در توان داشتند در خدمت به خلق خدا به كار مى گرفتند و امروز به دليل سبك بارى, حسابى نه چندان سخت پس مى دهند و به لطف و رحمت هميشگى الهى مى پيوندند: ((فسوف يحاسب حسابا يسيرا و ينقلب الى اهله مسرورا;(9) به زودىاش حسابى بس آسان كنند و شادمان به سوى كسانش باز گردد.))

احوال زيان ديدگان و كافران در قيامت
جمعيت زيان ديده در قيامت از سر زبونى و ناتوانى, از گذشته اظهار ندامت مى كنند, ولى براى آنان سودى ندارد, زيرا در فرصتى كه مى توانستند توشه اى برگيرند, به غفلت سپرى كردند. پيام خدا و رسولان را ناشنيده انگاشتند اينك به ياد تباهى هاى خود, ناله كنان راه چاره مى جويند.
قرآن كريم از زبان آنان مى گويد: ((يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا;(10) اى كاش با پيامبر خدا همراه شده و از او پيروى مى كردم)).
اما پيش تر و در دار دنيا هرگاه مورد خطاب پيامبران قرار مى گرفتند و از مرگ و قيامت بيم داده به راه هدايت فراخوانده مى شدند به سخريه پاسخ مى دادند ((و قالوا ان هى الا حياتنا الدنيا و ما نحن بمبعوثين;(11) و گفتند: جز زندگى دنياى ما
[ زندگى ديگرى] نيست و برانگيخته نخواهيم شد.))
و از پذيرش حق گريزان بودند و مناديان حق را مىآزردند. آنان كارهاى خويش را درست و معيار عمل مى دانستند, هاديان راه حق را به تمسخر مى گرفتند, در زمين فساد و تباهى مى كردند و مى پنداشتند كه كارى نيكو انجام مى دهند. خداوند متعال در معرفى اينان كه بى ترديد از زيان كارترين افرادند, خطاب به رسول اكرم(ص) مى فرمايد: ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعا;(12) بگو: آيا شما را از زيان كارترين مردم آگاه گردانم[ آنان] كسانى اند كه كوشش شان در زندگى دنيا به هدر رفته و خود مى پندارند كه كار خوب انجام مى دهند.))
مخاطبان اين آيه كسانى هستند كه در دنيا از ارتكاب هيچ خلافى دريغ نمى كردند, معروف را منكر و منكر را معروف مى شمردند, احكام خدا را تغيير مى دادند و بندگى خدا را بر خود, گران مى ديدند, اينان چون به عرصه قيامت درآيند با كوله بارى سنگين از گناه در انتظار حساب رسى مى ايستند, روزى كه به تعبير قرآن كريم معادل پنجاه هزار سال است و قرآن, آن را اين گونه معرفى مى فرمايد: ((فكيف تتقون ان كفرتم يوما يجعل الولدان شيبا;(13) پس اگر كفر بورزيد, چگونه از روزى كه كودكان را پير مى گرداند, پرهيز توانيد كرد.))
بايد به حساب هاى آنان رسيدگى شود, حساب سركشى هايى كه پيشه ساخته بودند و گوش به هيچ بشير و نذيرى نمى سپردند.
اين وضعيت عرصه قيامت است و حال مردم نيك كردار و بد رفتار. چون انسان مومن را پاداش جاودان دهند و او را به بهشت برند مى گويد: ((انى ظننت إنى ملاق حسابيه;(14)من يقين داشتم كه به حساب خود مى رسم.))
بى نوا آن كس كه برگ عيشى پيش نفرستاده است, قرآن كريم در توصيف حال آنان مى فرمايد: ((خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ثم فى سلسله ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه, انه كان لايومن بالله العظيم, و لا يحض على طعام المسكين;([ (15گويند] بگيريد او را و در غل كشيد, آن گاه ميان آتشش اندازيد. پس در زنجيرى كه درازى آن هفتاد گز است وى را در بند كشيد, چرا كه او به خداى بزرگ نمى گرويد, و به اطعام مسكين تشويق نمى كرد.
و چون به دوزخ درآيند از ايشان بپرسند: ((ما سلككم فى سقر قالوا لم نك من المصلين و لم نك نطعم المسكين و كنا نخوض مع الخائضين و كنا نكذب بيوم الدين حتى اتانا اليقين;(16) چه چيز شما را در آتش[ سقر] درآورد. گويند: از نمازگزاران نبوديم. با هرزه درايان هرزه درايى مى كرديم و روز جزا را دروغ مى شمرديم, تا مرگ ما در رسيد.))
و نيز از آنان مى پرسند: ((تكاد تميز من الغيظ كلما القى فيها فوج سإلهم خزنتها إلم يإتكم نذير قالوا بلى قد جإنا نذير فكذبنا و قلنا ما نزل الله من شىء ان انتم الا فى ضلال كبير و قالوا لو كنا نسمع إو نعقل ما كنا فى اصحاب السعير;(17) نزديك است كه از خشم شكافته شود هر بار كه گروهى در آن افكنده شوند, نگاهبانان آن از ايشان پرسند: مگر شما را هشدار دهنده اى نيامد.
گويند: چرا؟ هشدار دهنده اى به سوى ما آمد ولى تكذيب كرديم و گفتيم: خدا چيزى فرو نفرستاده است, شما جز در گمراهى بزرگ نيستيد, و گويند: اگر شنيده و پذيرفته بوديم يا تعقل كرده بوديم در ميان دوزخيان نبوديم.
منكران رسالت و معاد و قيامت, زبان به اعتراف گشوده, اعمال خود را باز مى گويند: آنان گناهان خود را برشمرده و مى پذيرند كه نماز نخوانده اند, بر يتيمان انفاق نكرده و به روز قيامت ايمان نياورده اند.

احوال مومنان در قيامت
اما كسانى كه در دنيا از فرمان خدا پيروى كردند با اين خطاب الهى رو به رو مى شوند: ((ادخلوها بسلام آمنين;([ (18به آنان گويند]: با سلامت و ايمنى در آن جا داخل شويد.))
در تفسير اين آيه آمده است كه: ((سلام)), به معناى ((ايمنى)) و نيز سلام از سوى خداوند و فرشتگان است. رسيدن به اين فوز عظيم براى همه ميسر است.
به شرطى كه انسان در پى رسيدن به آن باشد, چون:
نابرده رنج گنج ميسر نمى شود
مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
با تفصيلى كه گفته شد, عمق فرموده امام هادى(ع) را درمى يابيم كه چگونه گروهى در اين بازار سود بردند و دسته اى زيان كردند.
دورى از منابع وحى و رهنمودهاى پيشوايان معصوم(ع) باعث تباهى و محروم شدن از معارف اسلامى مى شود. حتى با اندكى توجه به گفته امامان ـ عليهم السلام ـ يقينا راه به جايى خواهيم برد و در غير اين صورت, به بى راهه فرو مى غلتيم.
امام سجاد(ع) در دعا و مناجات خويش مى فرمايد: ((إبكى لخروجى من القبر عريانا; بر آن زمانى مى گريم كه برهنه گام به عرصه محشر مى نهم.))
انديشيدن در اين دعا فطرت پاك را تحت تإثير قرار مى دهد. سر سپردگى به شيطان و هواى نفس, انسان را از پذيرش اين حقايق باز مى دارد, شيطان و هواى نفسى كه انسان را به دنياطلبى فرا مى خواند و اين حقايق در ديدگان او چون افسانه اى مى نماياند.
همان گونه كه انسان در داد و ستدهاى رايج تلاشى مى كند تا بهترين را برگزيند, سزاوار است كه به معاد و قيامت خود آن چنان حساب شده بينديشد كه هرگز انگشت حسرت و پشيمانى به دندان نگيرد. بايد قدر و بهاى خويشتن را بدانيم و فقط با خدا معامله كنيم كه معامله با شيطان زيان ابدى به همراه دارد و هرگز امكان و فرصت جبران آن در عرصه قيامت فراهم نمى شود. شيطان هميشه در كمين است و هر كسى را به شيوه اى مى فريبد, براى مومن ده ها راه شرعى مى گشايد تا او را در يكى از آن ها به گمراهى و گناه بكشاند.

هشدار حضرت حق درباره قيامت
اى عزيز, فرصت ها را مغتنم بدان كه خداوند متعال مى فرمايد:
((يوم لاينفع مال و لابنون الا من اتى الله بقلب سليم;(19) روزى كه هيچ مال و فرزندى سود نمى دهد, مگر كسى كه دلى پاك به سوى خدا بياورد.))
باز مى فرمايد: ((فيومئذ لاينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون;(20) و در چنين روزى[ ديگر] پوزش آنان كه ستم كرده اند سود نمى بخشد, و بازگشت به سوى حق از آنان خواسته نمى شود.))
امروز اگر از خداوند معذرت بخواهيم يقينا مشمول الطاف او هستيم كه او ما را براى عذاب نيافريده است.
دست از ((تسويف)) بداريم و فرصت فراهم آمده را به اميد فرداى نيامده از دست ندهيم تا مصداق آيه ((و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا;(21) و روزى است كه ستم كار, دست هاى خود را مى گزد و مى گويد: اى كاش با پيامبر راهى بر مى گرفتم.))
خوب بودن كار دشوارى نيست, گذشتن از باطل است و پيروى از حق و نگاه داشتن ((حرمت)) و ((حريم)) ديگران.
مبادا كه در قيامت دوستان خود را بخوانيم و بگوييم: ((ينادونهم الم نكن معكم قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم و تربصتم و ارتبتم و غرتكم الامانى حتى جإ امرالله و غركم بالله الغرور;([ (22دورويان] آنان را ندا مى دهند آيا ما با شما نبوديم, مى گويند چرا ولى شما خودتان را در بلا افكنديد و امروز و فردا كرديد و آرزوها شما را غره كرد تا فرمان خدا آمد و شيطان مغرور كننده, شما را درباره خدا بفريفت.))
آيا با شما نبوديم و با هم زندگى نمى كرديم چه شد كه شما رستگار شديد و ما زيان كار.
يكى از نام هاى قيامت ((يوم الحسره)) است, يعنى روز حسرت و افسوس خوردن. اگر مثل معروف ((چرا عاقل كند كارى كه باز آرد پشيمانى)) را آويزه گوش خود كنيم يقينا در انتخاب مسير, تإمل مى كنيم و گام به بى راهه نمى گذاريم. فرصت را از دست ندهيم كه وقت تنگ است, از كرده هاى ناپسند توبه كنيم كه او توبه پذير و مهربان است. سختى چند روزه دنيا و به نان خشكى بسنده كردن, اما به حرام نرفتن و حرام نخوردن و حرام نگفتن! نعمت جاودان الهى را در پى دارد.
براى بازگشت به راه راست بايد شتاب كرد كه غفلت, موجب پشيمانى است اما اگر توان پاسخ به حساب رسان الهى را, كه از دانه خردل نيز نمى گذرند, داريد آن چه مى خواهيد بكنيد. بايد بينديشيم و به خود آييم تا مبادا كه در محضر الهى و در ديدگان محشريان, از شرم سر به زير اندازيم.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) قيامت(75) آيات 1 ـ 3. 2 ) مدثر (74) آيه38. 3 ) حاقه (69) آيه24. 4 ) رعد (13) آيه24. 5 ) عبس(80) آيه34 ـ 37. 6 ) معارج (70) آيه4 ـ 10. 7 ) حاقه (69) آيه27. 8 ) نبإ (78) آيه40. 9 ) انشقاق (84) آيه 8 ـ 9. 10 ) فرقان (25) آيه27. 11 ) انعام (6) آيه29. 12 ) كهف (18) آيه103 ـ 104. 13 ) مزمل (73) آيه17. 14 ) حاقه (69) آيه20. 15 ) همان, آيه30 ـ 34. 16 ) مدثر (74) آيه42 ـ 47. 17 ) ملك (67) آيه8 ـ 10. 18 ) حجر (15) آيه46. 19 ) شعرإ (26) آيه88 ـ 89. 20 ) روم (30) آيه57. 21 ) فرقان (25) آيه27. 22 ) حديد 57) آيه14.

/

خود شناسى و خداشناسى


قسمت دوم

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله ولتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبير بما تعملون و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)).(1)
ترجمه:
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا پروا داريد; و هر كسى بايد بنگرد كه براى فردا[ى خود] از پيش چه فرستاده است و[ باز] از خدا بترسيد. در حقيقت خدا به آن چه مى كنيد آگاه است. و چون كسانى مباشيد كه خدا را فراموش كردند و او[ نيز] آنان را دچار خودفراموشى كرد; آنان همان نافرمانان اند)).

ذكر حق; راه خودشناسى
كسى كه ياد حق را از دست داده است كيفرى كه دامن گيرش مى شود اين است كه خداوند او را به جاى ((اشهدهم على انفسهم)), ((انساهم انفسهم))اش مى كند يك بار ((اشهاد)) بود الان ((انسإ)) است. اگر كسى بخواهد خدا او را به او نشانش بدهد راهش ذكر و ياد حق است. خداوند در پايان سوره مباركه اعراف فرمود: ياد حق را صبح و شام داشته باشيد: ((واذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفه و دون الجهر من القول بالغدو والاصال و لاتكن من الغافلين))(2) هم نام خدا را به لب و هم ياد خدا را در دل داشته باشيد اما با حالت تضرع و ترس. انسان بايد همان سرمايه و سلاح اش را كه همان ((البكإ)) هست هميشه داشته باشد, انسانى كه خود را مقتدر مى بيند در همان لحظه اقتدار, محجوب از خدا است. شكى نيست كه آدمى قدرت دارد اما قدرت از آن خداست نه مال او, چيزى كه مال خداست اگر به خود اسناد بدهد اين مى شود حجاب و چيزى كه مال خود اوست همان ضعف و مسكنت است.
فرمود: هم در جان و هم در لب و صبح و شام خدا را بخوانيد. اين صبح و شام يا كنايه از دوام است يا نه, اول روز به ياد حق باشيد كه روز به ياد حق تإمين شود و اول شب هم به ياد حق باشيد تا شب تإمين بشود. ((و لاتكن من الغافلين)) مبادا خود را جزء غافلين بشماريد. پس اگر كسى خدا را فراموش كرد يقينا خود را هم فراموش مى كند آن وقت اين سه آيه اى كه خوانده شد يعنى آيه ((واشهدهم على انفسهم)) يا آيه ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه)) و آيه محل بحث كه ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين سه آيه يك ارتباط منطقى با هم دارند, بعضى عكس هم اند, برخى عكس نقيض هم اند و امثال ذلك.
حديث معروف ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)) عكس نقيض آيه سوره حشر است. عكس نقيضش اين است كه ((من لم يعرف ربه لم يعرف نفسه)). لم يعرف ربه يعنى نسى ربه, لم يعرف نفسه يعنى نسى نفسه. پس اگر كسى خدا را فراموش كرد خود را فراموش مى كند, آن وقت اين آيه به منزله عكس نقيض آن حديث معروف است.
يك راه معرفت نفس است كه با ذكر حق تإمين مى شود فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)) شيطان هم براى اين كه سرمايه را از انسان بگيرد اول ياد حق را از انسان مى گيرد. در آيه 19 سوره مباركه مجادله ـ كه قبل از همين سوره حشر است ـ مى فرمايد: ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله)) شيطان بر اين ها محيط و مسلط مى شود و ياد حق را از دل شان برمى دارد, كجا مىآيد كه ياد حق را از دل برمى دارد؟ در همان بيان نورانى حضرت امير هست كه وقتى شيطان از راه گناه در درون دل وسوسه كرد كم كم جا باز مى كند, وقتى جا باز كرد آن جا تخم گذارى مى كند: فباض و فرخ فى صدورهم و دب و درج فى حجورهم(3) وقتى دبيب دارد كم كم مى جنبد, در صفحه نفس مى بيند صاحب خانه بيدار نشده با اين دبيبش بعد آشيانه مى سازد, مى بيند اين صاحب خانه بيدار نشده, تخم گذارى مى كند, باز صاحب خانه بيدار نشده ((دب و درج فى حجورهم)) وقتى بيضه گذاشت و تخم گذارى كرد از آن به بعد ديگر مالك اين سرزمين مى شود. ((فنظر باعينهم و نطق بالسنتهم)) با زبان آن ها حرف مى زند و با چشم شان مى بيند. اين شخص مى بيند ولى در حقيقت بيننده شيطان است, حرف مى زند ولى در حقيقت گوينده شيطان است. اين, در مقابل آن گروهى هستيم كه خدا و لطف او آن ها را اداره مى كند, در حديث در قرب نوافل, حديث معتبر اين بود كه انسان به جايى مى رسد كه فيض و لطف خدا همه امورش را اداره مى كند; يعنى اگر حرف مى زند با زبان خدا حرف مى زند, اگر مى بيند با چشم خدا مى بيند و اگر مى شنود با سمع خدا مى شنود.
اين تازه ((قرب نوافل)) است بالاتر از اين, ((قرب فرايض)) است كه در روايات ما آن چه كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرد در جوامع ديگر آمده است كه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ دارد: ((إنا جنب الله إنا يد الله)) و امثال ذلك. انسان در مقام فعل و ظهور حق مى شود يدالله, يعنى اگر خدا سخن مى گويد با زبان اين انسان سخن مى گويد, اين قرب فرايض است كه بالاتر از قرب نوافل است. در روايات ما فراوان درباره اهل بيت ـ عليهم السلام ـ آمده است و چون همه اين ها در محور فعل حق و كار حق است نه در محور ذات حق يا محور اوصاف ذاتى حق, خودشان فرمودند در مقام ذات, احدى را راه نيست آن جا جايى است كه ((لايدركه بعد الهمم و لايناله غوص الفتن)). (4)
يعنى در مقام فعل و ظهور فعل است, در مقام فعل, انسان يا تحت ولايت خداست يا تحت ولايت شيطان كه باز هر دو معلوم است, يا انسان به جايى مى رسد كه شيطان به زبان او حرف مى زند (واقعا شيطان است, شياطين الانس اين مجاز نيست نه مجاز در كلمه است نه مجاز در اسناد).
((فباض و فرخ فى صدورهم)) آن گاه ((فنطق بالسنتهم و نظر باعينهم)) و امثال ذلك.
اين دو راه است: شيطان براى اين كه بر آنان مسلط بشود اول ياد خدا را از آن ها مى برد, وقتى ياد خدا را برد, خودش به جاى خدا مى نشيند, مى گويد من هرچه دلم بخواهد مى كنم, روزى كه انسان دهان باز كرد و گفت من هرچه بخواهم مى كنم همان روزى است كه بايد به او گفت: ((اف لكم و لما تعبدون من دون الله)) حالا يك بتكده اى در درون خود ساخته است. بزرگان مى گويند اصنام و اوثان يك سان نيستند: ((لطايف الطفها الهوإ واكثفها الوثن)) اين حرف آن عارف بزرگ است بت ها چند جورند: رقيق تر و لطيف ترش هواست و كثيف ترش همين سنگ و گل و چوب است.
خلاصه, الان هم سخن حضرت ابراهيم ـ سلام الله عليه ـ زنده است و به انسان هواپرست مى گويد: ((اف لكم و لما تعبدون من دون الله))(5) همين كه انسان به خودش اجازه داد كه بگويد من هرچه بخواهم مى كنم يعنى معبود من و رب من همان هواى من است, اين حرف را او نمى زند, اين حرف را شيطان مى زند: ((الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لاتعبدوا الشيطان)).
پس كارى كه شيطان مى كند ((استحوذ عليهم الشيطان فانسيهم ذكر الله)) وقتى ياد حق را از يادشان برده است فراموش كرد همه معاصى ظهور مى كند, لذا درسوره مباركه ص مى فرمايد: تمام گناهان براى اين است كه آنان قيامت از يادشان رفته است. در سوره ص آيه 26 مى فرمايد: ((ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد)) چرا؟ ((بما نسوا يوم الحساب)) نه چون دروغ گفتند يا غيبت كردند, بلكه چون دروغ گفتن و غيبت كردن و معصيت كردن هاى ديگر همه در اثر نسيان روز حساب است. فرمود: ((ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب)). يوم الحساب هم كه رجوع به همان الله است. پس اگر كسى به ياد خود نبود هم مبدإ را فراموش مى كند هم معاد را.
لذا فرمود: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم))

ملاك هاى سفاهت
در بحث هاى قبل خوانديد كه اگر كسى خود را فراموش كرد از نظر قرآن كريم ((سفيه)) است, چون قرآن ميزان است و انسان همه فكرها را بر اين ميزان بايد عرضه كند خودش را هم بايد با اين ميزان بسنجد. اگر كسى خواست بفهمد كه عاقل است يا سفيه, راه ها و ملاك هايى دارد. يكى از راه ها مسإله ((اختلاف)) بود كه فرمود: ((فتحسبهم جميعا و قلوبهم شتى ذلك بإنهم قوم لايعقلون)) معلوم مى شود هر كسى كه داعيه اختلاف دارد و مى خواهد نظامى را پراكنده كند عاقل نيست. ضابطه ديگر اين است كه اگر كسى واعظ غير متعظ بود, يعنى ديگران را امر به معروف و نهى از منكر كرد ولى خود عمل نكرد عاقل نيست; آيه 44 سوره بقره هم همين است كه: ((إتامرون الناس بالبر و تنسون انفسكم و انتم تتلون الكتاب)). كتاب كه اختصاص به تورات و انجيل ندارد شامل قرآن كريم هم مى شود, پس اگر كسى واعظ غير متعظ بود قرآن مى فرمايد چون خودت راه را فراموش كردى إفلا تعقلون. پس كسى كه خود را فراموش كرد مى شود واعظ غير متعظ. اگر كسى خود را فراموش كرد حق را فراموش مى كند و به دام همه معاصى مى افتد و در نتيجه به قعر جهنم خواهد رفت; لذا در آيه بعد مى فرمايد: اصحاب آتش و اصحاب بهشت يك سان نيستند: ((لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه)) وگرنه سخن از بهشت و جهنم نبود الان كه, سخن از نسيان نفس و نسيان رب بود چون نسيان رب زمينه همه معاصى را فراهم مى كند و مايه جهنم رفتن است لذا مى فرمايد: ((لايستوى اصحاب النار و اصحاب الجنه إصحاب الجنه هم الفائزون)) در قرآن كريم نسيان را به حق تعالى هم نسبت داده است كه فرمود: خدا را فراموش كرده اند خدا هم آنان را فراموش كرده است. اما هم قرينه عقلى است در معنا كردن نسيان در آن جا و هم قرينه نقلى. درباره منافقين آمده است كه آن ها خدا را فراموش كرده اند خدا هم آنان را فراموش كرده است. ((المنافقون والمنافقات بعضهم من بعض يإمرون بالمنكر)) در سوره توبه آيه68 مى فرمايد: ((يإمرون بالمنكر و ينهون عن المعروف و يقبضون ايديهم)) دستشان را از خدمت به جامعه مى كشند نسوا الله فنسيهم اين ها خدا را فراموش كرده اند, خدا هم آنان را فراموش كرد; يعنى به حال خود واگذاشت.
دليل عقلى بر استحاله نسيان حق اين است كه علم خدا ذاتى است, اگر علم, ذاتى بود علم كه نسيان نمى شود, اين فرضش مستحيل است. او علم محض است وقتى علم محض شد اگر كسى علم محض را تصور كرد نسيان بر او راه ندارد.
اما برهان نقلى آن هم در قرآن كريم آمده است كه: ((و ما كان ربك نسيا))(6) اين از مواردى است كه نكره در سياق نفى, مفيد عموم است كه به هيچ وجه نسيان درباره خدا نيست. اين ((و ما كان ربك نسيا)) اصلا نسيان بردار نيست خدا چه اين كه در سوره مباركه طه وقتى فرعون از موسى و هارون سلام الله عليهما سوال مى كند كه نسل هاى گذشته كه مرده اند در چه حالت اند ((قال فمن ربكما يا موسى قال ربنا الذى اعطى كل شىء خلقه ثم هدى)) آيه 51 و 52 سوره طه اين است ((قال فما بال القرون الاولى قال علمها عند ربى فى كتاب لايضل ربى ولاينسى)).
پس نسيان هم مستحيل است عقلاو نقلا. اين كه فرمود: ((نسوا الله فنسيهم)) يعنى ((تركهم)) يعنى منافقين را به حال خودشان ترك كرد. اگر موجود ضعيفى كه هيچ توان ايستادن ندارد به حال خود ترك شد يقينا سقوط مى كند و تعبير سقوط هم اين است كه: ((من يشرك بالله فكانما خر من السمإ فتخطفه الطير إو تهوى به الريح فى مكان سحيق))(7) مثل يك انسانى كه بين آسمان و زمين بى پناهگاه باشد, يا همان جا كركس ها او را بربايند و يا تندبادى او را به قعر دره مسحوق مى كند. سحيق يعنى ((مسحوق)) به چيزهايى كه در داروخانه ها پودر مى شود ((مسحوقات)) مى گفتند.
اين خاصيت نسيان الرب است كه باعث مى شود كه خود انسان خودش را فراموش مى كند لذا در اين كريمه به ما هشدار داد: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) آن خود حقيقى يادشان رفته, و بيگانه آمد نشست به جاى او و صاحب خانه شد و اكنون فقط به فكر آن بيگانه هستند: ((و لاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين لسان, لسان حصر است: ((اولئك هم الفاسقون)) فسق يعنى خرج عن الطريق. اين ها فاسق حقيقى اند در مقابل آن مهاجر و انصار كه فرمود: ((اولئك هم الصادقون)) يا ((اولئك هم المفلحون)).

لزوم توجه به هشدارهاى الهى
اين هشدارها اگر كسى را بيدار نكند سخت است كه توفيق خدا نصيب او بشود. در سوره مباركه كهف آيه 57 آمده است كه: ((من اظلم ممن ذكر بآيات ربه فاعرض عنها و نسى ما قدمت يداه انا جعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا)) فرمود: كسى كه به آيات الهى متذكر شد ما تذكر داديم ولى او گوش نداد, اين تذكر داديم يعنى اصل را در نهاد او گذاشتيم از بيرون هم يادآورى كرديم, ما چيز تازه اى يادش نداديم اين ها همه ((تذكره)) است, ((فذكر)) است, اين ((ان هذه تذكره)) است, اين غير از ((يعلمهم الكتاب والحكمه)) است, اين آيه مطلب جديدى است, اما آن آياتى كه فرمود اين ها ((تذكره)) است معلوم مى شود كه اصل سرمايه در نهان ما هست كه اين را يادآورى مى كنند, در اين نوع يادآورى هم سرمايه را همه دارند و هم يادآورى به همه رسيده است. ممكن است در ((يعلمهم الكتاب والحكمه)) خواص بايد آن را بفهمند, اما اين كه فرمود ما يادآورى كرديم عقل را هم به عنوان سرمايه به او داديم, پس اگر كسى با داشتن سرمايه اصلى با يادآورى بعدى اعراض كرد خيلى ستم كار است, از اين به بعد ((و نسى ما قدمت يداه)) ما گفتيم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) ببين چه كردى اگر ما گفتيم ((ولتنظر نفس ما قدمت لغد )) اين ((نسى ما قدمت يداه)) ديگر او را به حال خودش رها مى كنيم. اين به حال خود رها كردن, يك معناى ديگرى دارد, مگر ممكن است كه خداوند يك موجود را به حال خود رها بكند, اين ((الهى لاتكلنى الى نفسى طرفه عين)) يا ((لاتكلنا الى غيرك و لاتمنعنا من خيرك)) اين نه به آن معنا است كه خدايا ما را به حال خودمان رها نكن اين اصلا قابل قبول و شدنى نيست كه خدا يك موجود ممكن را به حال خود رها بكند چيزى كه ذاتا نيازمند به خداست نمى تواند به حال خود رها باشد; يعنى آن فيض خاص را از ما نگير, اگر آن فيض خاص را از ما گرفتى و اگر تو ولى ما نشدى ديگرى ولى ما مى شود. ما دو ولى كه بيش تر نداريم: خدا و طاغوت; ((الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور)) تو اگر ما را رها كردى آن ديگرى كه ((والذين كفروا اوليائهم الطاغوت)) ما تحت ولايت او قرار مى گيريم. او هم كه ((احتناك)) مى گيرد ((حنك)) مى گيرد, سوارى مى خواهد. اين چنين نيست كه شيطان انسان را از پاى دربياورد و بكشد و او را راحت بكند, بلكه نه مى كشد و نه مى گذارد انسان حيات طيب داشته باشد, كار شيطان و خطر او اين است كه اسير مى گيرد, وقتى اسير گرفت انسان تمام هوش و فكرش را بايد در خدمت شيطان پياده كند. اگر انسان بميرد و نابود بشود و يا مرگ هم براى نابودى باشد كه راحت مى شود يعنى عذابش موقت است. كار شيطان اين است كه با همين ابزار بخواهد كار خود را انجام بدهد. اين است كه اگر كسى يادآورىهاى حق در او اثر نكرد آن گاه مى فرمايد: ((انا جعلنا على قلوبهم اكنه ان يفقهوه و فى آذانهم و قرا و ان تدعهم الى الهدى فلن يهتدوا اذا ابدا)) هر چه شما هدايتش كنى نمىآيد, لذا چون ما ديديم لايق نيست توفيق را از او گرفتيم و به حال خودش رهايش كرديم او از اين به بعد در تحت ولايت شيطان است.
اين آيه غرر آيات سوره مباركه حشر به شمار مىآيد چون هم مراقبت را دارد و هم محاسبت را; مخصوصا آيه بعدى كه ما را به مراقبت وادار مى كند: ((ولاتكونوا كالذين)) امر و نهى اش به يك جا برمى گردد گاهى به زبان امر مى گويد به ياد خدا باشيد و گاهى به زبان نهى مى فرمايد كه خدا را فراموش نكنيد: ((ولاتكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم)) اين كه گفته اند هر كارى را به نام حق شروع كنيد يعنى كارى را انسان بايد انجام بدهد كه بتواند وقتى كه وارد آن كار مى شود بگويد: ((بسم الله الرحمن الرحيم)) اين يا واجب است يا مستحب, وگرنه در حرام و مكروه كه نمى تواند بگويد خدايا به نام تو اين ((ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق)) هم كه مخصوص اين دو ـ سه مقطع دنيا و برزخ و قيامت نيست كارى كه انسان بتواند به خودش اجازه بدهد كه بگويد ((بسم الله الرحمن الرحيم)) يا واجب مى شود و يا مستحب. پس هر كارى كه مى كنيد به نام خدا شروع كنيد يعنى كار بايد طورى باشد كه بشود به نام خدا شروع كرد.
آن گاه خانه اى كه در آن, چنين افرادى در آن به سر مى برند رفيع است, وگرنه ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) كدام خانه است كه اذن تشريعى به آن ها داده نشد نگفتند به اين كه شما بلند باشيد اذن تشريعى كه همگانى است كه خدا به همه گفت بياييد ترقى و تعالى پيدا كنيد, به همه اذن تشريعى داد, اما اين ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) يك اذن تكوينى است.
خود ائمه ـ عليهم السلام ـ مخصوصا امام باقر ـ سلام الله عليه ـ يا ائمه ديگر مى فرمودند كه: كعبه سنگى از سنگ ها است كه ((لاتضر و لاتنفع)) مردم موظف شدند بيايند مكه زيارت كنند كه ((من تمام الحج لقإ الامام)) بيايند با ما بيعت كنند, امامت ما را بپذيرند و گرنه سنگى است كه ((لايضر و لاينفع)) حالا خانه اى كه ((اذن الله ان يرفع)) براى ساكن بيت است يا خود بيت, مسجد را نمازگزار آبرو مى دهد وگرنه ((حجر لايضر و لاينفع)) مسجد جزو بيوتى است كه ((اذن الله ان ترفع)) شد, مشاهد ائمه ـ عليهم السلام ـ را خود ائمه آبرو دادند. اگر فرمود: ((فى بيوت اذن الله ان ترفع)) دليلش را هم ذكر فرمود: ((و يسبح له فيها بالغدو والاصال رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله و اقام الصلوه و ايتإ الزكوه))(8) اين ها هستند كه به آن بيوت آبرو دادند. پس انسان مى تواند بيت خود را جزء بيوتى كند كه ((اذن الله ان ترفع)) همان طورى كه مسجد را نماز نمازگزار رفيع كرده است.ادامه دارد
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) حشر (59) آيات 19 ـ 18. 2 ) اعراف (7) آيه205. 3 ) نهج البلاغه خطبه7. 4 ) همان, خطبه 1. 5 ) انبيإ (21) آيه67. 6 ) مريم(19) آيه64. 7 ) حج (22) آيه31. 8 ) نور (24) آيه37.

/

مفاتيح ترنم


ويژه رمضان
^


توحيد
اى شب قدر از قلمت يك برات
نيشكر از باغچه ات يك نبات
چشمه خضر از تو نمى يافته
روح مسيح از تو دمى يافته
نور صفاتت زتجلى ذات
ذات تو پنهان زظهور صفات
نه به تو كس ماند و نه مانى به كس
هيچ نمانند و تو مانى و بس
زلف سيه بر رخ شام افكنى
حلقه زر بر در بام افكنى
آن كه خليل است حبيبش تويى
وآن كه مسيح است طبيبش تويى
مزرع دل آب روان از تو يافت
درج بدن جوهر جان از تو يافت
در چه مكانى كه مكان بى تو نيست
چيست نشانت كه نشان بى تو نيست
قادرى و جمله به تقدير توست
نقش دو عالم به تصاوير توست
كز لمن الملك چو آيد خطاب
كسب نبود جز تو كه گويد جواب
هستى ((خواجو)) كه به فرمان توست
قطره اى از قلزم احسان توست
جان وى از مهر پر از نور دار
وز همه دوران دلش دور دار
O خواجوى كرمانى

كوثر عرفان
ذكر سحر عارف فرزانه نماز است
غوغاى دل عاشق ديوانه نماز است
رفتم كه زنم بر در حق دست تمنا
ديدم كه كليد در آن خانه نماز است
اى قطره به درياى دل خويش نظر كن
در بحر صفا گوهر يك دانه نماز است
گفتيم كه از كوثر عرفان قدحى ده
گفتند مى و ساغر و پيمانه نماز است
در جمع همه سوختگان نيك بگشتيم
ديديم كه شمع و گل و پروانه نماز است
O شجاع الدين شيدا

محراب غم
دارم فغان از اين شب حيرت فزاى تلخ
حيرانم از حكايت اين ماجراى تلخ
امشب درخت خانه دل را شكوفه نيست
ديگر بهار, همدم دامان كوفه نيست
امشب كه سيل اشك ره خواب را گرفت
بغضى غريب دامن محراب را گرفت
امشب نشان از آن دل و دست كريم نيست
تاب و قرار در دل طفل يتيم نيست
فصلى گذشت در غم اين داغ سينه سوز
فصلى غريب با شب بيداد و مرگ روز
فصل سكوت و ناله خون در شب سياه
فصل غريب ماندن و نجواى درد و چاه
امروز در طليعه صبحى كه روشن است;
صبحى كه فصل جوشش ناب شكفتن است
ما مانده ايم و عشق كه ميراث راه اوست
وين روشناى سينه, كه راز نگاه اوست
ماييم و اين حكايت خورشيد زاد عشق
اين راه بى نهايت و اين امتداد عشق
در وسعتى كه باور اين ره خداى ماست
ما مى رويم و روح على ره گشاى ماست
O حمدالله رجايى بهبهانى

مثل آفتاب
اى شكفته در نگاه روشن ستاره ها
اى شهيد
رفتى و هنوز هم
عطر نام تو ميان كوچه مى وزد
كوچه ها به نام روشن تو ماهتابى اند

رفتى و هنوز هم
غنچه غنچه خاطرات سبز تو شكفتنى ست
قصه هاى پر غرور رزم تو
مثل شعرهاى ناسروده شهادتت
شنفتنى ست
اى شكفته در نگاه روشن ستاره ها
مثل آفتاب
بر خمير تشنه حياتمان بتاب
O تقى متقى

ذوالفقار
نخستين كس كه در مدح تو شعرى گفت, آدم بود
شروع عشق و آغاز غزل شايد همان دم بود
نخستين اتفاق تلخ تر از تلخ در تاريخ
ـ كه پشت عرش را خم كرد ـ يك ظهر محرم بود
مدينه نه, كه حتى مكه ديگر جاى امنى نيست
تمام كربلا و كوفه غرق ابن ملجم بود
فتاد از پا كنار رود در آن ظهر دردآلود
كسى كه عطر نامش آبروى آب زمزم بود
دلش مى خواست, مى شد آب شد از شرم, اما حيف
دلش مى خواست صد جان داشت, اما باز هم كم بود!
اگر در كربلا توفان نمى شد كس نمى فهميد
چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضى خم بود
O عليرضا قزوه

مولا على
اين كوچه ها لبريز از غوغاى او بود
افسوس اين دنياى كوچك جاى او بود
تصويرهاى زنده يك شهر سرسبز
آيينه اى از جلوه زيباى او بود
وقتى ورق مى زد سكوت آسمان را
دنيايى از احساس در سيماى او بود
مى ديدمش دزدانه او را در دل شب
بر جاده مهتاب جاى پاى او بود
فزت و رب الكعبه اين تصوير آخر
زيباترين شعر جهان در ناى او بود
من نيستم او آيه هاى پاك دل هاست
او, مقصد پايانى روياى او بود
O محمد رضا پيغمبرى

^ پاورقي ها:

/

جنوب لبنان صحنه ابتكار عمل براى حزب الله لبنان


به هلاكت رسيدن 7 صهيونيست طى چند روز اخير چيزى نيست كه شهرك نشينان, سازمان امنيتى و نظامى رژيم صهيونيستى به راحتى از كنار آن بگذرند چرا كه عمليات هاى مركبا, بلاط و الدشبه, نتانياهو را از اروپا به تلآويو و مناطق مرزى كشاند و باعث پيچيده تر شدن اوضاع ارتش صهيونيستى گرديد.
در اين راستا برخى منابع معتقدند: اقدامات ارتش اشغالگر طى ماههاى اخير از چند جهت بى فايده بوده و مقاومت اسلامى به راحتى آن را كشف و خنثى نموده است. از جمله:
بعد نظامى: اجراى عمليات مركبا كه طى آن رزمندگان مقاومت رادارهاى دشمن را از كار انداخته و سپس اقدام به بمب گذارى نمودند. از يكسو نمايانگر ترس و وحشت سربازان صهيونيست و فروپاشى ساختارهاى امنيتى و نظامى دشمن و از سوى ديگر نمايانگر شجاعت و اقتدار رزمندگان مسلمان مى باشد.
بعد سياسى: تحت فشار قرار گرفتن تلآويو به منظور عقب نشينى از جنوب لبنان كه به همين دليل دشمن در جستجوى راهكارهاى سياسى براى وارد آوردن فشار بر بيروت و دمشق و كاهش فشارهاى داخلى, منطقه اى و بين المللى بر خود است.
بعد بين المللى: افزايش نگرانى آمريكا و هم پيمانان رژيم صهيونيستى از تبديل شدن لبنان به فلسطينى ديگر كه در سخنان سفير آمريكا در لبنان به خوبى نمايان شد.
وى گفت: پس از عمليات اخير, ما بيش از گذشته نگران اوضاع جنوب لبنان هستيم. به همين خاطر, آمريكا در تلاش است زمام امور را در دست گرفته و روحيه سربازان صهيونيست را در مقابله با رزمندگان مقاومت كه به راحتى تا عمق دهها مترى فلسطين اشغالى نفوذ مى كنند افزايش دهد.
در اينجا سوالى مطرح مى شود و آن اينكه: موضعگيرى دشمن در روزهاى آينده به خصوص پس از نشست فوق العاده هيإت وزيران رژيم صهيونيستى چگونه خواهد بود؟
براى پاسخ به اين سوال ابتدا بايد به دعوت هيإت دولت صهيونيستى از وزيران خود براى بازديد برنامه ريزى شده از سربازان مستقر در جنوب لبنان اشاره نمود, (كه نمايانگر ترس دشمن از عمليات رزمندگان مقاومت بر ضد وزراى صهيونيست مى باشد. ) همچنين گفت: دشمن نمى تواند به سرعت از جنوب لبنان خارج شود, زيرا اين امر تإثير سياسى نامناسبى بر مذاكرات اين رژيم با طرفهاى فلسطينى, سورى و لبنانى داشته و منجر به شكست منطقه اى تلآويو خواهد شد. بنابراين دشمن چند راه در پيش رو دارد:
1 ـ عقب نشينى از پايگاههايى كه براى مقاومت اسلامى سهل الوصول است يا كاهش نفرات پايگاههايى كه همواره در معرض حملات رزمندگان مقاومت قرار دارند.
2 ـ ايجاد استحكامات بيشتر در پايگاههايى كه در خطوط تماس يا مكانهايى مرتفع هستند.
3 ـ ضد گلوله كردن خودروهاى نظامى و لباس سربازان صهيونيست. (اما با اين وجود آمار مجروحين همچنان بالاست و در سال گذشته به 106 تن رسيد.)
4 ـ كاهش فعاليتهاى نظامى ارتش صهيونيستى و افزايش فعاليت مزدوران لحد.
5 ـ افزايش حملات هوايى به مراكز مقاومت اسلامى و جاسوسى هوايى بر فراز اين مركز.
به همين دليل مى توان گفت: دشمن در صدد برنامه ريزى براى خروج از لبنان است ولى در عين حال منتظر يك فرصت سياسى مناسب مى باشد اما مقاومت اسلامى راه خارج ساختن دشمن از جنوب لبنان را به خوبى مى داند.والسلام.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
پليس عرفات چند عضو جنبش جهاد اسلامى را در كرانه باخترى بازداشت كرد.
شهردار اسلام گراى استانبول از مقام خود بركنار شد.(17/8/77)
در سالروز مرگ آتاتورك 478 نفر از مخالفين دولت لائيك تركيه دستگير شدند.(20/8/77)
صدها فلسطينى مخالف پيمان مريلند تصويرهاى كلينتون, آلبرايت و نتانياهو را آتش زدند.(24/8/77)
رژيم مبارك 3 مسلمان انقلابى را به شهادت رساند.(7/9/77)
آيت الله حكيم با دخالت امريكا براى براندازى رژيم عراق مخالفت كرد.(9/9/77)
عرفات سركوب مبارزان مسلمان فلسطينى را تشديد كرد.(10/9/77)
نبردهاى مقاومت اسلامى پيشروى ارتش اسرائيل در جنوب لبنان را متوقف كردند. (15/9/77)


داخلى
دكتر حسن كامران نماينده اصفهان: دعوت از جاسوسان امريكايى مغاير خط امام است, چرا وزارت خارجه موضع گيرى صريح نمى كند؟
وزير كشور: برگزارى انتخابات شوراها مهم ترين كار وزارت كشور است.
مهندس دانش جعفرى نماينده تهران: تنگناهاى اقتصادى هر روز جدىتر مى شود, بانك مركزى فراتر از مجوزها استقراض كرده است.(17/8/77)
عمليات احداث بخش دوم خط لوله گاز ايران در خاك تركيه آغاز شد.
اعضاى هيإت عالى نظارت بر انتخابات شوراها انتخاب شدند.(19/8/77)
مجلس طرح تشكيل, تقويت و توسعه بسيج دانشجويى را تصويب كرد.
مجموع بدهى هاى جارى ايران به 3/11 ميليارد دلار كاهش يافت.
تقاضا براى سرمايه گذارى صنعتى در كشور 43 درصد كاهش يافت.(20/8/77)
شوراى نگهبان طرح انطباق امور پزشكى با موازين شرع را تإييد كرد.
توقيف دارايى هاى ايران در امريكا به دستور كلينتون تمديد شد.
هاشمى رفسنجانى: نبايد اجازه دهيم جوانان و نيروهاى مخلص ما را تحقير كنند, ا فراد تازه به دوران رسيده مى خواهند افتخارات را زير سوال ببرند.(21/8/77)
پرداخت 6 ميليارد تومان هزينه ماهيانه شوراها به عهده مردم است.
رئيس جمهور ايستگاه پرقدرت راديو و تلويزيونى جماران را افتتاح كرد.(24/8/77)
با سخنان رئيس جمهور, مسابقات بين المللى قرآن با شركت قاريان, حافظان و مفسران برگزيده جهان اسلام در تهران آغاز شد.
جمعيت دفاع از ارزش هاى انقلاب اسلامى فعاليت سياسى خود را تعطيل كرد.(25/8/77)
روزنامه قرآنى ((آيات)) منتشر شد.
علامه محمد تقى جعفرى درگذشت.(27/8/77)
پيكر پاك علامه محمد تقى جعفرى با حضور دهها هزار نفر از اقشار مختلف مردم تشييع شد.(28/8/77)
وزارت امور خارجه از سفر هيإت 13 نفره امريكايى به تهران اظهار بى اطلاعى كرد.(30/8/77)
خاتمى: ديدگاه ها درباره جامعه مدنى مختلف است, ما آن چه را كه مورد تإييد اسلام است مى پذيريم.
به دنبال حمله گروهى معترض به خودرو حامل امريكايى ها, هيإت امريكايى مجبور به خروج زودهنگام از كشورمان شدند.
رئيس جمهور در اولين روز سفر به آذربايجان شرقى: راه سازندگى را با جديت ادامه مى دهيم.(1/9/77)
عصر روز گذشته در تهران, داريوش فروهر و همسرش به قتل رسيدند.(2/9/77)
رهبر انقلاب: دولت و مردم در برابر امريكا ايستاده اند هيچ كس جرإت ندارد برخلاف خواست ملت حركتى انجام دهد.
رئيس جمهور: زندگى مردم را قربانى توسعه نمى كنيم.(3/9/77)
رئيس جمهور كاهش كاركنان دولت را در شرايط فعلى نادرست خواند.(4/9/77)
خاتمى: دغدغه دوستداران انقلاب نسبت به ارزش ها مقدس است, مطبوعات بايد حرمت اين عده كثير را رعايت كنند.
چند مظنون به دخالت در قتل داريوش فروهر و همسرش دستگير شدند.
طلاب, دانشجويان و اقشار مختلف مردم قم تظاهرات ضد امريكايى برپا كردند.(5/9/77)
دبير كل جنبش حزب الله لبنان با رئيس جمهور ديدار و گفت و گو كرد.
رئيس جمهور: اميدواريم انتخابات شوراها صحنه افتخار آميز ديگرى در كارنامه 20 ساله نظام جمهورى اسلامى باشد.
عمليات اجرايى 100 كيلومتر از خط لوله انتقال گاز ايران به تركيه پايان يافت.(7/9/77)
رئيس جمهور لايحه بودجه 275 هزار ميليارد ريالى سال 1378 كل كشور را تقديم مجلس كرد.(8/9/77)
رئيس جمهور: توافق اخير عرفات با اسرائيل سركوب فلسطينى ها را شديدتر كرده است.
رئيس جمهور: گروه هاى فشار نمى توانند در مقابل جامعه هوشيار, سد مهمى باشند. (9/9/77)
رهبر انقلاب: دانشجو بايد سياسى باشد, اما دانشگاه عرصه عقده گشايى گروهك هاى مردود در انقلاب نيست.
يك زندانى در گنبد به خاطر حفظ 12 جزء قرآن عفو شد.(10/9/77)
سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى خواستار اصلاح ساختار وزارت اطلاعات شد.(11/9/77)
رهبر انقلاب: مطبوعات از ايجاد يإس نسبت به آينده و خوشحال كردن دشمن پرهيز كنند.
ثبت نام حج تمتع از امروز در سراسر كشور آغاز شد.
شركت باطرى سازى ((نيرو)) به جرم گران فروشى 490 ميليون تومان جريمه شد.
رهبر انقلاب: تحميل فشارهاى اقتصادى به هيچ وجه ملت و دولت ايران را وادار به قبول سلطه امريكا نخواهد كرد.
هم زمان با سال روز ميلاد امام عصر(عج) شهرهاى مختلف كشور غرق در نور و شادى شد.
جبهه مشاركت ايران اسلامى اعلان موجوديت كرد.(15/9/77)


خارجى
امريكا براى حمله نظامى به عراق آماده مى شود.(17/8/77)
طالبان كشت خشخاش را در چند استان افغانستان اجبارى كرد.
عرفات قلع و قمع فلسطينى هاى مخالف سازش را تشديد كرد.
اتحاديه عرب با حل بحران عراق از طريق نظامى مخالفت كرد.(18/8/77)
دور تازه بازى سياسى امريكا و عراق بار ديگر منطقه را در آستانه بحران قرار داد.
نتانياهو خواستار شدت عمل عرفات در برابر مبارزان فلسطينى شد.(19/8/77)
رژيم صهيونيستى بخشى از زمين هاى فلسطينيان ساكن در كرانه باخترى را مصادره كرد.
اتحاديه اروپا بر تشديد تحريم ها بر ضد عراق تإكيد كرد.
دولت عربستان موافقت نامه همكارى همه جانبه با ايران را تصويب كرد.(20/8/77)
نيروهاى نظامى امريكا در خليج فارس به حال آماده باش درآمدند.(21/8/77)
تركيه خواستار استرداد اوجالان از ايتاليا شد.(23/8/77)
همكارى 30 ساله عرفات با سازمان جاسوسى امريكا افشإ شد.
در آخرين لحظات اجراى تهديد نظامى امريكا, عراق تسليم شد.(24/8/77)
يلتسين معاون نخست وزير روسيه را بركنار كرد.
يك روزنامه انگليسى: رژيم صهيونيستى در حال ساختن بمب بيولوژيك براى سركوب ملت هاى منطقه است.
نواز شريف: پاكستان به يك نظام شبيه طالبان نياز دارد.
بازرسان آنسكام به عراق بازگشتند.(27/8/77)
امريكا:ايتاليابايداوجلان راتحويل تركيه بدهد.
طالبان غير نظاميان شمال شرق كابل را به خاك و خون كشيدند.
روابط تركيه و ايتاليا تيره شد.
عمرو موسى وزير خارجه مصر: قاهره براى توسعه مناسبات با تهران توجهى به سياست هاى امريكا ندارد.(28/8/77)
دولت ييلماز در آستانه سقوط قرار گرفت.
دادگاه طالبان بن لادن را تبرئه كرد.(30/8/77)
تشكيلات خودگردان فلسطين رژيم صهيونيستى را به نقض پيمان مريلند متهم كرد.
رئيس جمهور جديد لبنان: وظيفه اصلى ارتش لبنان مقابله با صهيونيست ها است.(1/9/77)
ايتاليا اعلام كرد: مسإله اوجالان ربطى به امريكا ندارد.(2/9/77)
امريكا از سفير سوئيس در تهران به خاطر خارج كردن سريع هيإت امريكايى تقدير كرد.(4/9/77)
به دنبال سقوط دولت ييلماز, حزب اسلام گراى فضيلت براى تشكيل دولت جديد در تركيه آماده مى شود.
امريكا بار ديگر عراق را به حمله وسيع هوايى تهديد كرد.(5/9/77)
اجويت: اگر احزاب لائيك ائتلاف نكنند اسلام گرايى در تركيه به قدرت باز مى گردد. (9/9/77)
امريكا براى سركوب مبارزان فلسطينى 400 ميليون دلار به عرفات مى پردازد.
كوفى عنان: امريكا و انگليس براى حمله به عراق نياز به مجوز شوراى امنيت ندارند.
حكمتيار: قطع كمك هاى خارجى به طالبان باعث شكست آنان شده است.(10/9/77)
لائيك هاى تركيه تانسو چيللر را به خاطر استفاده از حجاب به دادگاه مى كشانند.
((بولنت اجويت)) نخست وزير جديد تركيه با مخالفت احزاب سياسى مواجه شد.(12/9/77)
چيللر تشكيل دولت ائتلافى تركيه را با شكست مواجه كرد.(15/9/77)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


O سوال:
1ـ آيا وضو قبل از وقت نماز به نيت همان نمازى كه در پيش داريم باطل است؟
2ـ اگر پسرى قبل از ازدواج همسر خود را نديده باشد و به همين علت با كراهت زياد عقد كند و دختر هم به احتمال زياد همين طور باشد و بعد از ازدواج هم زياد ميلى به هم نداشته باشند آيا عقد باطل است؟
3ـ آيا در جهان آخرت هيچ احتمال دارد كه خدا به بنده ذيحقى پاداشى بدهد تا از حق خودش از ديگرى بگذرد يا نه؟
(ميبد يزد: على,ر)
پاسخ:
1ـ اشكال ندارد.
2ـ اگر كسى يكى از آن ها را بر ازدواج اكراه كرده باشد يعنى با تهديد وادار به قبول شده باشد عقد باطل است در غير اين صورت عقد صحيح است هرچند تمايل چندانى به همديگر نداشته باشند.
3ـ آرى.


O سوال:
1ـ اين جانب حدود دو ماه پيش با دختر دائى ام ازدواج كرده ام, نكته اى كه مرا آزار مى دهد اين است كه پدر دختر مهريه اش را فقط يك جلد كلام الله مجيد قرار داده است و من احساس مى كنم كه در حق اين دختر ظلم كرده ام. سوالم اين است كه آيا مى توانم با مراجعه به دفاتر ثبت ازدواج و طلاق مهريه اى براى او تعيين كنم يا خير؟
2ـ يا انسان مى تواند چنان چه از پدر زن خود طلبى داشته باشد اين طلب را از كل مهريه كسر كند يا نه؟
(بندرعباس: محمد,م)
پاسخ:
1ـ اگر مهر با توافق همسرتان بوده است همان بر ذمه شماست و تغيير مهر معنى ندارد ولى اگر ايشان موافق نبوده است و پدرش را هم وكيل در تعيين مهر نكرده است مستحق مهرالمثل است يعنى مهر دخترى مانند او از همه جهات در عرف محل, ولى احتياط واجب از نظر حضرت امام ـ قدس سره ـ اين است كه در اين مورد مصالحه شود و بر مهر معينى توافق شود.
2ـ طلب شما از پدر دختر هيچ ربطى به مهر او ندارد.


O سوال:
1ـ اگر دمپايى يا كفش كسى را بدون اطلاع بپوشيم و وضو بگيريم آيا وضوى ما صحيح است؟
2ـ اگر بخواهيم قضاى نماز عصر را بخوانيم ولى بدون توجه نيت قضاى نماز مغرب يا عشإ بكنيم و بعد در بين نماز متوجه شويم چه بايد بكنيم؟
3ـ اگر نماز جماعت به وقت ادا نشود, نماز فرادى اول وقت ثواب بيش ترى دارد يا نماز جماعت بى وقت؟
4ـ آيا تغيير مرجع تقليد دادن شرايطى دارد؟(بندر بوشهر ـ م,ر)
پاسخ:
1ـ وضو صحيح است.
2ـ اگر قصدتان نماز عصر بوده و به اشتباه نام ديگرى را ببريد اشكال ندارد.
3ـ نماز جماعت ثوابش بيش تر است ولى طبق نظر بعضى از فقها درك فضيلت وقت مهم تر است.
4ـ بايد تقليد از اعلم كنيد.

تهران خواهر مرضيه, م
به نظر ما اين گونه افراد كه مدعى ارتباط با امام زمان سلام الله عليه هستند دروغ گو و دجال اند و خود آن حضرت اين مطلب را به وسيله آخرين نماينده خود اعلام نموده اند و ذكرى هم كه او به شما سفارش كرده واقعيت ندارد. البته خدا را به حق حضرت زهرا عليها سلام و پدر و شوهر و فرزندانش قسم دادن خوب است ولى آن ذيلى كه ذكر كرده بى معناست و عدد را از خود ساخته است. بايد از اين گونه افراد دورى كنيد بلكه مسئولين دانشگاه را در جريان قرار دهيد كه جلوى انتشار فساد گرفته شود. موارد متعددى از اين قبيل پيدا شدند كه جوانان را فريب دادند و بعضى از آن ها اعدام شدند. به نظر ما راه صحيح براى مشكل شما اين است كه به نحوى به آن شخص بفهمانيد كه باز هم رسما به خواستگارى شما بيايد و خودتان با صراحت به پدر و مادر بگوييد كه با ازدواج با او موافقيد و برادر هم حق دخالت ندارد, البته اگر واقعا مطمئنيد كه به صلاح شماست وگرنه بهتر است به مصلحت انديشى پدر احترام بگذاريد زيرا او بدون شك خيرخواه شماست و ازدواج هم براى شما دير نشده است. به هر حال اگر مطمئنيد ازدواج با او به مصلحت شماست به پدر يا مادر اعلام كنيد.

ورامين برادر مردانى:
1ـ خرافات است.
2ـ خبر دادن از بعضى حوادث به وسيله هيپنوتيزم و امثال آن واقعيت دارد.
3ـ مرد حق ندارد به دليل باسواد بودن يا شهرى بودن از همسر خود بيش از آن چه شرع وظيفه قرار داده بخواهد. وظيفه زن تإمين نظم خانه و خدمت مرد نيست بلكه وظيفه او فقط اجابت مرد در خواسته هاى جنسى اوست و مرد بايد در مقابل, همه نيازهاى زن را برآورده كند حتى اگر نياز به خدمت كار داشته باشد بايد تهيه نمايد. اگر مرد بخواهد حقوق شرعى خود را مطالبه كند حقوق شرعى زن بيش تر و مهم تر است و مردان معمولا از عهده آن برنمىآيند. بهتر همان است كه با ملاطفت و مهربانى با او زندگى كند و در كار خانه و مشكلات زندگى با او شريك باشد.
4ـ اگر آن شخص اظهار صفات زشت درونى خود را نكند و عملا كارى بر اساس حسد انجام ندهد از نظر شرعى مشكلى ندارد ولى از نظر اخلاقى بايد سعى كنددر خود اين حالات را برطرف سازد و راه آن توجه به نعمت هايى است كه خداوند به او ارزانى داشته است. اگر انسان به اين نعمت ها و به عمل خود كه به جاى اين همه لطف مستحق عقوبت است توجه كند شايسته است كه بر آن چه دارد شكرگزار باشد و از حسد نسبت به ديگران و موقعيت هاى آنان دور شود.
5ـ اطلاع انبيا و ائمه از غيب در اثر الهام و وحى خداوند است وگرنه خود اطلاعى ندارند و اما ديگران از راه هاى طبيعى به آن چه بر ديگران پوشيده است مى رسند و خبر مى دهند و آن گونه اطلاعات براى آن ها ديگر غيب نيست مانند كسى كه با دوربين از راه دور خبر از حادثه اى مى دهد كه ديگران كه دوربين در اختيار ندارند آن را نمى بينند اين خبر از غيب نيست. و اما اين كه خدا غيب مى داند به اين معنى است كه هيچ چيز از او غايب نيست و نسبت به او غيب معنى ندارد.
6ـ خدا هر كسى را طبق حجتى كه بر او تمام كرده مورد بازخواست قرار مى دهد و مسلما آن چه از يك فرد در خانواده مسلمان متوقع است از يك فرد در خانواده كافر متوقع نيست ولى هر كس به نحوى حجت بر او تمام است.

آمل برادر موسى ر:
1 ـ مستند مسايل فقهى در رساله هاى عمليه نوشته نمى شود بلكه در كتاب هاى استدلالى درج شده به آن ها مراجعه كنيد.
2ـ طبق بعضى روايات نماز رو به عكس بلكه در جايى كه عكس نصب شده است كراهت دارد.
3ـ نگاه به عكس هاى مستهجن با شهوت و لذت يا با خوف كشيده شدن به گناه جايز نيست.
4ـ براى رها شدن از وسوسه بايد به شك هاى ناشى از آن اعتنا نكنيد, غسل را مانند معمول انجام دهيد و لازم نيست يقين كنيد كه آب به همه جاى بدن رسيده است زيرا يقين براى شما از راه طبيعى و معمولى حاصل نمى شود.


جديدترين آثار مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه به دفتر مجله اهدإ شده است:
شرح فصوص الحكم: تحقيق آيه الله حسن زاده آملى.
نشانه هايى از او: آيه الله سيد رضا صدر.
مربى نمونه: آيه الله جعفر سبحانى.
نظام اخلاقى اسلام: آيه الله جعفر سبحانى.
ترجمه و شرح المكاسب جلد اول: محى الدين فاضل هرندى.
رساله احكام براى نوجوانان: مطابق با فتاواى آيه الله العظمى بهجت.
پرسشنامه علوم قرآنى: حسين جوان آراسته.
پژوهشى در اسراف: سيد مهدى موسوى كاشمرى.
اسلام و حقوق كودك: دكتر احمد بهشتى.
25 اصل از اصول اخلاقى امامان عليهم السلام: محمد تقى عبدوس, محمد محمدى اشتهاردى.
آئينه آفتاب: احمد لقمانى.
تفسير سوره فاتحه الكتاب: استاد سيد جلال الدين آشتيانى.
شبى كه به خوابم آمدى: سيد سعيد هاشمى.

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


تحليل علمى خطرات بهداشتى غذاهاى آماده براى سلامت بدن
غذاهاى آماده نظير ساندويچها و چيپسها و همبرگرها و ديگر غذاهاى پرورده شده (تهيه شده به وسيله كارخانه هاى غذا سازى) همراه با انواع كولاها تنها سبب چاق شدن بى رويه مصرف كنندگان نمى شود بلكه مى توانند معده آنان را با انواع باكتريهاى نامطلوب و خطرناك نيز پر سازند.
هفته نامه علمى نيوسايتنيست در اين مورد مى نويسد فرق بين محتويات معده شما و رسوبات ته نشين شده در مصب يك رودخانه چيست؟ اگر شما در زمره آن دسته از افراد هستيد كه برنامه غذائى شان عمدتا شامل غذاهاى آماده و سريعfast foods است, بايد گفت تفاوت زيادى در كار نيست.
دليل اين امر آن است كه همان انواع باكتريهاى علاقمند به گوگرد كه به لجن ته نشين شده در مصب رودها و كف اقيانوسها بوى تند و عفن مانند تخم مرغ گنديده را مى دهد, از طريق غذاهاى آماده و سريع در معده شما نيز انبار مى شوند. اين باكتريها در درياها مشكلات بسيارى به بار مىآورند و قدرت زيادى در سوراخ كردن و از بين بردن لوله هاى نفتى كه در آب كار گذاشته شده اند, دارند. انها همين توانايى را در سوراخ كردن روده و معده آدمى به كار مى گيرند.
اين ميكروبها براى آن كه بتوانند در معده آدمى رشد كنند تنها نياز به تركيبات گوگرد دارند و اين دقيقا همان چيزى است كه غذاهاى به اصطلاح سريع براى آنها فراهم مىآورند. كسانى كه غالبا غذاهاى آماده مى خورند همه چيزهايى را كه اين باكترىها براى رشد لازم دارند در اختيارشان مى گذارند و در عين حال ميكروب هاى مفيد معده و روده را از بين مى برد.
محققينى كه طى دهه گذشته درباره نقش باكترىهاى مضر در بدن تحقيق كرده اند شواهد زيادى در خصوص تاثير اين نوع باكتريهاى گوگرد خوار در ايجاد التهاب معده و سرطان روده جمع آورى كرده اند.
در اغلب غذاهاى پرورده شده از موادى براى طولانى تر كردن عمر مواد به كار رفته در غذا استفاده مى شود كه در آن تركيبات گوگرد به كار رفته است. اين نوع تركيبات از دوران مصريان و يونانيان باستان براى افزودن عمر شرابها به كار مى رفت و بى خطر تلقى مى شد. اما تحقيقات اخير نشان داده است كه اين تركيبات سبب رشد باكتريهاى مضر در معده مى شوند.
ماجراى كشف باكترىهاى گوگردخوار به ابتداى دهه 1980 و زمانى باز مى گردد كه دو دانشجوى دوره دكترا در دانشگاه داندى اسكاتلند براى تكميل رساله خود به بررسى لايه هاى رسوب شده در مدخل رودخانه تىTay مشغول شدند.
در جريان اين تحقيق, دو دانشجو با باكترىهايى برخورد كردند كه در محيط فاقد اكسيژن درون رسوبات و لجن رودخانه قادر بودند هم با استفاده از هيدروژنى كه از تجزيه ميكربهاى موجود در لجن به وجود مىآمد و هم با سولفات فراوانى كه درون لجن بود انرژى مورد نياز خود را تامين كنند.
اين باكتريها سولفات را به سولفيد تبديل مى كردند و سپس با توليد سولفيد هيدوژن ماده اى سمى بوجود مىآوردند كه بوى متعفن تخم مرغ گنديده را دارد. اين ماده در تركيب با آب به اسيد سولفوريك مبدل مى شود كه از خاصيت خورندگى بسيار زيادى برخوردار است و به عنوان نمونه مى تواند آسيب زيادى به لوله هاى نفت كه در دريا كار گذارده شده وارد سازد.
دو دانشجوى اسكاتلندى پس از اتمام كار رساله براى ادامه فعاليت به شهر كمبريج نقل مكان كردند و در يك موسسه پزشكى كه سرگرم بررسى در مورد نقش باكتريهاى درون معده در صحت يا بيمارى افراد بود, مشغول كار شدند.
در اولين قدم اين تحقيق, گروه پژوهشگران روش دقيقى را براى تجزيه و تحليل تركيبات شيميايى كه در باد گلو و يا باد معده اشخاص وجود دارد ابداع كردند. در اين روش گروهى از افراد داوطلب را به مدت 36 ساعت در اتاقكهايى كه جريان هواى آن به دقت كنترل مى شد, جاى دادند و با بررسى تغييراتى كه در هواى درون اتاقكها ايجاد مى شد, نوع تركيبات بادها مشخص مى شد.
وقتى نتيجه اين تحقيق در سال 1992 منتشر شد, اسباب حيرت پژوهشگران را فراهم آورد. تا آن زمان اين نكته بر محققان روشن بود كه باكتريهاى درون معده مجموعه اى از گازهاى بى بو نظير هيدروژن, نيتروژن, دى اكسيد كربن و متان را توليد مى كنند. اما نتايج بررسى هواى درون اتاقكها نشان مى داد كه ميزان هيدروژن توليد شده در اتاقك, بسيار كم است, در حاليكه غذاهايى كه به داوطلبان داده شده بود از انواعى بود كه حاوى هيدروژن فراوان بود. اين نكته پژوهشگران را به اين موضوع منتقل ساخت كه احيانا عاملى در درون معده هيدروژن توليد شده را به مصرف مى رساند.
يك نكته ديگر كه اسباب حيرت محققان را فراهم آورد آن بود كه عليرغم يكسان بودن غذاهايى كه به داوطلبان داده شده, برخى از آنها مقادير زيادى گاز متان توليد مى كردند در حاليكه برخى ديگر يا مقادير بسيار اندكى متان توليد مى كردند و يا اساسا هيچ مقدار متان در معده شان توليد نمى شد.
بر محققان روشن بود كه گاز متان تنها از يك منبع ناشى شده است: باكتريهاى مولد متان كه متانوژن ناميده مى شوند. اما آزمايشهايى بر روى بازدم شمار زيادى از داوطلبان در امريكا و اروپاى شمالى به عمل آمده است نشان داده كه تنها نيمى از مردم در اين دو قاره گاز متان توليد مى كنند و بنابراين داراى متانوژن در معده خود هستند. به اين ترتيب اين پرسش مطرح شد كه چرا تنها نيمى از جمعيت ساكن اين دو قاره داراى متانوژن هستند و اگر متانوژن مسئول تبديل هيدروژن به متان نيست چه عاملى اين فراگرد را انجام مى دهد؟
در اينجا بود كه رساله دكترى دو دانشجويى كه اينك مشغول تحقيق بر روى اين مساله بودند به كمك شان آمد. اين دو محقق در مقالات علمى پزشكى به تحقيق برخوردند كه در دهه 1970 به چاپ رسيده بود و به وجود باكتريهاى گوگرد خوار در معده انسان اشاره كرده بود.اين مقاله دو محقق را به ياد باكتريهاى گوگرد خوار مصب رودخانه تى انداخت كه در لجن و گل و لاى ته رودخانه, هيدروژنى را كه از تجزيه ميكرب ها توليد مى شد, به سولفيد هيدروژن تبديل مى كردند.
دو محقق به سرعت دريافتند كه تخمير مواد غذايى در درون معده و روده در آخرين مرحله دفع موارد هضم شده, شرايطى را در درون روده بوجود مىآورد كه بسيار مشابه لجن رسوب شده بستر رودخانه است كه مناسب ترين مكان براى رشد باكتريهاى گوگرد خوار به شمار مىآيد. دو محقق در بررسى هاى خود در مصب رودخانه مشاهده كرده بودند كه زمانى كه در محيط سولفات وجود داشته باشد, باكترىهاى گوگرد خوار مقادير زيادى گاز متان نيز توليد مى كنند و به اين ترتيب محققان يك گام بلند به حل معما نزديك شدند.
محققان به منظور بررسى اين نظريه گروهى از داوطلبان را كه معمولا در بازدم شان متان توليد مى شود خواستند تا غذاهايى را كه سرشار از سولفات بودند مصرف كنند. ده روز بعد در بازدم شمار قابل توجهى از اين داوطلبان هيچ نشان قابل توجهى از متان ديده نمى شد. از روز پانزدهم به بعد تراز سولفيد در بدن آنان به ميزان زيادى بالا رفت و به صورت لكه هاى قرمز رنگ در مدفوعشان ظاهر شد. وقتى اين افراد خوردن سولفات را متوقف كردند متانوژن ها دوباره در بدنشان به فعاليت پرداختند و در عوض از شمار باكترى مولد سولفيد كاسته شد. در بررسى ديگرى بر روى گروهى از مردم ساكن افريقاى جنوبى كه رژيم غذائيشان حاوى مقادير بسيار كمى تركيبات گوگرد است, مشاهده شده كه اين افراد تقريبا بتمامه متان توليد مى كنند و از سولفيد در بدنشان خبرى نيست.
نتايجى كه از بررسيهاى پژوهشگران به دست آمده تكان دهنده بود. در معده و روده همه كسانى كه به ورم روده بزرگ مبتلا بودند باكتريهاى گوگرد خوار موجود بود, اما از اين باكترىها تنها در معده و روده و پنجاه درصد از افراد سالم يافت مى شد. معده و روده افراد مبتلا به ورم روده بزرگ بخصوص جايگاه رشد مناسبى براى يك نوع خاص از باكترى گوگرد خوار بود كه جنس كلى انها راdesulfovibrio مى نامند و انواع بسيار متعددى از اين جنس در بدن ادميان يافت شده است. يكى از اين انواع كه در روده مبتلايان به ورم روده بزرگ پيدا شده, خود را با شرايط زندگى در اين محيط كاملا تطبيق داده است بطوريكه قادر است در برابر نيروى خارج كننده انواع مسهل ها و داروهاى لينت بخش مقاومت نمايد و از محيط روده خارج نشود.
با اين حال تحقيقات نشان داد كه در بدن برخى از افراد سالم نيز از اين جنس باكترى يافت مى شود.به علاوه در بدن برخى از كسانى كه به ورم روده بزرگ مبتلا بودند اين نوع باكترى موجود يافت نشده است. پس چه رابطه اى ميان اين باكترى و ورم روده بزرگ موجود است؟ آيا اين باكترى علت بروز اين بيمارى است يا تشديد كننده آن و يا آنكه نقشى در بروز اين بيمارى ندارد؟ به اعتقاد پژوهشگران تعيين يك علت واحد براى ورم روده بزرگ امكان پذير نيست, زيرا اين بيمارى مزمن كه نوعى التهاب عضو محسوب مى شود ارتباط نزديكى با سيستم ايمنى بدن دارد و بنابراين ممكن است بروز ان در اثر عكس العمل خاص بدن باشد. اين امكان وجود دارد كه باكتريهاى گوگرد خوار در تداوم بيمارى نقش داشته باشند نه بروز آن. از آنجا كه در معده و روده بيش از 400 نوع باكترى موجود است كه باز توليد اغلب انها در ازمايشگاه امكان پذير نيست و بنابراين نمى توان نقش هر يك از انها را بطور جداگانه مورد بررسى قرار داد, هر چند كه اغلب انها بى ضرر هستند.
دانشمندان اكنون در تلاش اند با بررسى نحوه عمل انواع جهش يافته باكترى گوگرد خوار نقش اين باكترى را در توليد يا تشديد بيمارىهاى روده و معده مشخص سازند.
گوشت و ديگر غذاهايى كه داراى مقادير زياد پروتئين هستند هنگامى كه در بدن جذب مى شوند مقادير زيادى اسيدهاى امينه گوگردى توليد مى كنند.
اين اسيدهاى امينه, بهترين منبع غذايى براى باكترىهاى گوگرد خوار به شمار مىآيند. آزمايشها نشان مى دهد كه اگر مصرف گوشت از 60 گرم در روز به 600 گرم افزايش يابد ميزان سولفاتهايى كه در ادرار شخص مشاهده مى شود دو برابر مى گردد.
دانشمندان مدتهاست به اين نكته پى برده اند كه زياده روى در مصرف گوشت زمينه ساز بروز سرطان روده بزرگ است و اكنون برخى از محققان چنين مى انديشند كه احتمالا علت اين امر توليد سولفيدهاى سمى به وسيله باكتريهاى گوگرد خوار است رشد عوامل سرطان زا در روده و معده را تسريع مى كند و با لطمه زدن به مولكول ((دى ان آ)) سلول هاى جدار روده و معده, راه را براى بروز سرطان هموار مى سازد.
آيا افراد گياهخوار و سبزىخوار از اين خطر بركنارند؟ واقعيت اين است كه بسيارى از دانه هاى گياهى و انواع بقولات مانند نخود و لوبيا و عدس داراى اسيدهاى آمينه گوگردى هستند. اما تفاوتى كه در اين ميان وجود دارد در توازن مواد غذايى است كه به بدن شخص مى رسد. در غذاهاى گياهى پروتينى كه وارد بدن مى شود در بسته هايى قرار دارد كه سرشار از هيدروكربن هستند.
اين تركيب مى تواند از خطر اسيدهاى امينه گوگردى جلوگيرى كند.
هيدروكربن ها سبب رشد باكترىهاى مفيد مى گردد و اين باكتريها اسيدهاى امينه گوگردى را به مصرف مى رسانند و با پروتئين خود تركيب مى كنند.
هر چند مقدار گوگردى كه از راههاى مختلف وارد بدن مى شود, زياد است اما تاكنون هيچ نوع اقدامى در خصوص تعيين تراز حداكثر و خطر خيز اين ماده در بدن صورت نگرفته است. به اعتقاد برخى از محققان ازدياد تدريجى اين ماده در بدن يكى از عوامل اصلى بروز ورم روده و ناراحتى معده است و به اين اعتبار اتخاذ يك رهيافت توام با احتياط و مسئولانه در قبال مصرف اين نوع مواد افزودنى, مى تواند يك اقدام پيشگيرانه و موثر محسوب شود.

پاورقي ها:

/

مقاله وارده


وفادارى به پيمان هاى الهى

احترام به پيمان و لزوم عمل به آن, ريشه فطرى و ارتكازى دارد و هر انسانى لزوم عمل به پيمان را در نخستين مدرسه ((تربيت)) يعنى فطرت و سرشت انسانى مىآموزد و از آن الهام مى گيرد. كودكان در آغاز زندگى با سرشت پاك خود, عمل به پيمان را لازم مى دانند, و پيمان شكنى را نكوهش مى كنند و از پيمان هاى پوچ و توخالى برخى از پدران و مادران, ناراحت مى شوند, كودكان با اين احساس رشد و نمو مى كنند و بزرگ مى گردند و تا دستى از خارج, آنان را از راه راست فطرت منحرف نسازد و از راه گوش و چشم, مخالف مقتضاى فطرت وارد فضاى فكر آن ها نشود, اين احساس در نهاد آنان باقى مى ماند.
به خاطر فطرى بودن اين اصل در جامعه انسانى, نقض عهد و پيمان شكنى, از رذائل اخلاقى بزرگى است كه ضربت شكننده اى بر شخصيت و انسانيت فرد, وارد مى سازد و در صحنه هاى سياسى چيزى رسواتر از پيمان شكنى نيست, تنها ملتى عزيز و سربلند است كه به تعهدات خود عمل كند و آن ها را محترم بشمارد.
به خاطر همين اهميت است كه قرآن دستور مى دهد تا به عهد و پيمان خود پيوسته وفادار باشيم و بدانيم كه در برابر خدا, مسئوليت خاصى داريم چنان كه مى فرمايد: ((و بعهد الله اوفوا ذلكم وصاكم به لعلكم تذكرون;(1) به عهد الهى وفا كنيد اين چيزى است كه خداوند شما را به آن سفارش كرده است, تا متذكر شويد.))
و نيز مى فرمايد: ((و اوفوا بالعهد ان العهد كان مسئولا(2) به پيمان هاى خود وفادار باشيد, زيرا از پيمان ها سوال خواهد شد.))
و نيز مى فرمايد: ((والذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون;(3) آنان به امانت و عهد و پيمان خود وفادارند.))
اين سه آيه مى تواند موقف پيمان را در قرآن روشن سازد و اهميت ويژه آن را بيان كند.
ناديده گرفتن پيمان ها جز خودخواهى و بى اعتنايى به حقوق ديگران علتى ندارد, و فرد خودخواه, كه محور زندگى او را غرائز حيوانى تشكيل مى دهد نمى تواند خداخواه و حق جو (كه خصيصه يك مسلمان است) باشد, از اين جهت پيامبر گرامى پيمان شكنان را افراد غير مسلمان مى خواند و مى فرمايد:
((لا دين لمن لاعهد له;(4) آن كس كه به پيمان خود وفادار نيست, مسلمان نيست.))
قرآن بزرگ ترين دشمن اسلام را يهود و مشركان مى داند, آن جا كه مى فرمايد:
((لتجدن اشد الناس عداوه للذين آمنوا اليهود والذين اشركوا;(5) يهود و مشركان را, لجوج ترين دشمن نسبت به افراد باايمان مى يابى.))
ولى همين قرآن هر موقع پاى پيمان به ميان مىآيد دستور مى دهد كه مسلمانان پيمان هاى خود را حتى با اين گروه ها حفظ كنند و چيزى از آن كم نكنند آن جا كه مى فرمايد: ((الا الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ان الله يحب المتقين;(6) مگر با آنان كه در نزديكى مسجدالحرام پيمان بستيد تا آنان به پيمان خود وفادارند, شما نيز وفادار باشيد, خداوند پرهيزگاران را دوست مى دارد.
از نكوهشى كه قرآن درباره پيمان شكن مى كند مى توان نظر اسلام را در اين مورد به خوبى به دست آورد و ما يك نمونه از آن را در اين مورد مىآوريم.
((و ان نكثوا ايمانهم من بعد عهدهم و طعنوا فى دينكم فقاتلوا ائمه الكفر انهم لاايمان لهم لعلهم ينتهون;(7) اگر آنان پيمان هاى خود را شكستند, و در آئين شما طعن زدند, سران كفر را بكشيد براى آنان پيمانى نيست شايد آنان بپرهيزند.))
در آيه ديگر با شدت هر چه تمام تر دستور مى دهد كه با پيمان شكنان نبرد شود چنان كه مى فرمايد: ((الا تقاتلون قوما نكثوا ايمانهم;(8) چرا با گروه پيمان شكن نبرد نمى كنيد.))
در اهميت حفظ پيمان همين بس كه اگر در اثنإ نبرد, فردى از دشمن بخواهد از منطق اسلام آگاه گردد, آن گاه درباره گرايش به اسلام تصميم بگيرد به حكم قرآن, بايد به او امان داد و پيمان بست, تا سخن خدا و منطق قرآن را به خوبى بشنود, هرگاه بخواهد به اردوگاه خود بازگردد, بايد او را با كمال احترام به آن جا باز گردانيد. و اين حقيقت در اين آيه به خوبى منعكس شده است, چنان كه مى فرمايد: ((و ان احد من المشركين استجارك فاجره حتى يسمع كلام الله ثم ابلغه مإمنه;(9) هرگاه مشركى امان بخواهد تا سخن خدا را بشنود به او امان بده, تا كلام الهى را گوش كند آن گاه او را به جايگاه خود باز گردان.))

وعده هاى اخلاقى
گروهى از مردم به عهد و پيمان هاى رسمى, احترام خاصى قائل اند, ولى به وعده هاى اخلاقى خود چندان احترامى قائل نيستند, وعده كردن و عمل نكردن در نزد آنان جرم و گناهى شمرده نمى شود, در صورتى كه بى اعتنايى به چنين وعده هاى دوستانه, هر چند جرم محسوب نشود از نظر اصول اخلاقى اسلام بسيار نكوهيده است و از يك نوع كم شخصيتى و بى اعتنايى به ديگران حكايت مى كند.
پيامبر گرامى فرمود: ((من كان يومن بالله و اليوم الاخر فليف اذا وعد;(10) آن كس كه به خدا و روز رستاخيز ايمان دارد بايد به وعده هاى خود وفادار باشد.))
در برخى از روايات عمل به وعده هاى اخلاقى به صورت يك امر واجب طرح شده است و اين حاكى از اهميت عمل به چنين وعده هايى است تا آن جا كه برخى از پيشوايان معصوم مى فرمايند: ((يجب على المومن الوفإ بالمواعيد;(11) بر فرد باايمان لازم است به پيمان خود عمل كند.))
گروهى به خاطر خودشيرينى و اظهار شخصيت, چيزى را متعهد مى شوند كه به انجام آن قدرت ندارند, چيزى را ضمانت مى كنند كه از وفإ به آن عاجزند.
اين گروه غافل از آن هستند كه وعده هاى خارج از حد توانايى, از شخصيت انسان مى كاهد, و او را يك فرد غيراصولى و بى مبنا معرفى مى كند.
سرانجام اسلام عمل به پيمان را از حقوق ملى اسلامى تلقى نمى كند كه تنها بايد درباره فرد مسلمان رعايت كرد, بلكه آن را از حقوق بين المللى بشر تلقى مى نمايد و آن را از يكى از سه چيز مى داند كه بايد درباره تمام افراد بشر رعايت گردد.
پيامبر گرامى فرمود: سه چيز است كه تخلف از آن بر احدى مجاز نيست, اول: عمل به پيمان, خواه طرف وعده مسلمان باشد يا كافر; دوم: نيكى به پدر و مادر, خواه مسلمان باشند يا غير مسلمان; سوم: ادإ امانت, خواه صاحب امانت مسلمان باشد يا كافر.(12)

مقصود از ((عهد الهى)) چيست ؟
در قرآن مجيد در مواردى لفظ ((عهد)) به (الله) اضافه شده و به صورت ((عهدالله)) استعمال شده است:
1ـ در سوره بقره آيه 27 مى خوانيم: ((الذين ينقضون عهدالله من بعد ميثاقه; كسانى كه عهد خدا را مى شكنند پس از محكم بستن.));
2ـ در سوره آل عمران آيه77 اين چنين فرموده است: ((ان الذين يشترون بعهدالله و ايمانهم ثمنا قليلا; كسانى كه پيمان الهى و سوگندهاى خود (به نام مقدس او) را به بهاى ناچيزى مى فروشند.));
3ـ در سوره رعد آيه20 اين چنين فرموده: ((الذين يوفون بعهدالله و لاينقضون الميثاق; آن ها كه به عهد الهى وفا مى كنند و پيمان را نمى شكنند.))
4ـ در سوره نحل آيه 91 اين چنين آمده: ((و اوفوا بعهدالله اذا عاهدتم; و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد.)) و در آيه 95 مى فرمايد: ((و لا تشتروا بعهدالله ثمنا قليلا; و هرگز پيمان الهى را با بهاى كمى مبادله نكنيد (و هر بهايى در برابر آن ناچيز است))) بايد ديد مقصود چيست؟
ممكن است مقصود پيمان هائى باشد كه در آن, لفظ جلاله يعنى (الله) به نحوى از انحإ به كار رود, مانند سوگند به خدا يا نذر و غيره, گويى طرف معامله خدا است از اين جهت به آن عهدالله گفته مى شود, چنان كه در اين كريمه لفظ شهادت به سوى خدا اضافه شده است مانند ((و لانكتم شهاده الله;(13) شهادت خدايى را پنهان نمى كنيم)).
احتمال دارد مقصود, احكام و سفارش ها و دستورهاى كلى الهى باشد كه بر دوش امت ها گذارده شده است مانند: ((و اوفوا بعهدى اوف بعهدكم;(14) به سفارش هاى من عمل كنيد تا من نيز به درخواست هاى شما عمل نمايم.))
ممكن است مقصود پيمان هاى فطرى و تكوينى باشد كه دست آفرينش در نهاد انسان گذارده است و در حقيقت مجموع ادراكات فطرى, پيمان هاى تكوين الهى است كه در آفرينش ما نهفته است.
بهتر اين است كه بگوييم مقصود همه نوع پيمان هايى است كه در آن پاى خدا به گونه اى در ميان باشد, خواه پيمان تكوينى باشد, خواه تشريعى, خواه به صورت قسم و سوگند باشد يا به صورت دستورهاى كلى الهى.

شخصيت هاى برجسته تاريخ
تاريخ از شخصيت هاى برجسته اى نام مى برد, كه عمل به پيمان را تا پاى جان محترم مى شمردند. در تاريخ سياه حجاج مى خوانيم: وى به قتل گروهى فرمان داد, وقتى نوبت به قتل آخرين فرد رسيد, صداى موذن بلند شد وى آن فرد را به يكى از مإموران خود سپرد, كه شب مراقب او باشد و او را صبح به دارالاماره بياورد, تا مجازاتش كند. وقتى هر دو نفر مقر حكومت حجاج سفاك را ترك كردند, آن فرد رو به مإمور حجاج كرد و گفت: من بى جهت گرفتار شده ام و به رحمت خداوند اميدوارم تمناى من اين است كه به من نيكى كنى و اجازه دهى, من امشب به خانه خود برگردم و همسر و فرزندانم را وداع كنم و وصاياى خود را بگويم, حقوق مردم را ادا كنم و فردا اول وقت پيش تو بيايم.
مإمور حجاج از اين درخواست در شگفت ماند و گفت هرگز ديده اى مرغ از قفس بپرد و بار ديگر به قفس باز گردد. من چگونه تو را آزاد كنم در حالى كه اميدى به بازگشت تو ندارم, آن فرد گفت: عهد مى كنم كه فردا در اول وقت بازگردم و خدا را بر اين عهد گواه مى گيرم.
مإمور حجاج برخلاف تمام مإموران دستگاه هاى طاغوتى لحظه اى منقلب شد, و او را آزاد ساخت وقتى او از ديدگان وى غائب گشت, سخت پريشان شد و خود را در معرض خشم حجاج ديد آن شب تا صبح نخوابيد, وقتى صبح شد آن مرد به پيمان خود عمل كرد و در خانه مإمور حجاج را زد, و چشم مإمور به وى افتاد, گفت چرا آمدى؟ گفت: هر كس عهد كند و خداوند را به آن گواه بگيرد, بايد به آن وفادار باشد, و از طرف ديگر به رحمت پروردگار جهان اطمينان كامل دارم.
مامور او را به دارالاماره برد و سرگذشت خود را با حجاج در ميان نهاد و از وفاى او به پيمان خود سخت تعجب كرد, حجاج او را به مامور بخشيد, او نيز او را با كمال مهربانى آزاد ساخت موقع آزاد شدن هرگز از مامور حجاج سپاسگزارى نكرد, ولى فرداى آن روز آمد و مراتب حق شناسى خود را ادا نمود و علت تاخير آن را چنين بيان كرد و گفت: نجات دهنده من خدا بود و تو وسيله اين كار, هرگاه از تو تشكر مى كردم تو را شريك نعمت خدا قرار داده بودم, لازم دانستم نخست از خدا تشكر كنم, آن گاه از تو قدردانى نمايم.(15)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) انعام (6) آيه152. 2 ) اسرإ (17) آيه34 3 ) مومنون (23) آيه8. 4 ) بحارالانوار, ج16, ص144. 5 ) مائده (5) آيه82. 6 ) توبه (9) آيه17. 7 ) همان, آيه12. 8 ) همان, آيه13. 9 ) همان, آيه6. 10 ) اصول كافى, ج2, ص362. 11 ) مستدرك, ج2, ص85. 12 ) مجموعه ورام, ج2, ص121. 13 ) مائده (5) آيه106. 14 ) بقره (2) آيه40. 15 ) ناسخ التواريخ, جلد مربوط به امام باقر عليه السلام, ص97.

/

سخنان معصومان


روزه در كلام على(ع)

((و صوم شهر رمضان فانه جنه من العقاب)).(1)
روزه ماه رمضان سپرى است براى جلوگيرى از عذاب

((لكل شىء زكاه و زكاه البدن الصيام)).(2)
براى هر چيز زكاتى است و زكات بدن روزه است[ و انسان را در برابر شهوات نفس قوى مى كند]

((والصيام ابتلإ لاخلاص الخلق)).(3)
خداوند روزه را واجب كرد براى امتحان مردم.

((كم من صائم ليس له من صيامه الا الجوع والظمإ)).(4)
بسا روزه دارى را كه از روزه داشتنش جز گرسنگى و تشنگى نمى ماند.

((صيام القلب عن الفكر فى الاثام افضل من صيام البطن عن الطعام)).(5)
روزه دارى دل از اين كه در انديشه گناهان باشد بالاتر از روزه گرفتن شكم از طعام است.

((صوم النفس عن لذات الدنيا انفع الصيام)).(6)
خوددارى از لذات دنيا سودمندترين روزه گرفتن هاست.

((… و مجاهده الصيام فى الايام المفروضات تسكينا لاطرافهم, و تخشيعا لابصارهم, و تذليلا لنفوسهم,و تخفيضا لقلوبهم, و اذهابا للخيلإ عنهم لما فى ذلك من… و لحوق البطون بالمتون من الصيام تذللا)).(7)
خداوند بندگان مومنش را حفظ مى كند به وسيله… كوشش در گرفتن روزه در روزهاى واجب, براى آرام ماندن دست وپا و ديگر اعضإ از نافرمانى و خشوع چشم ها و فروتنى جان ها و زبونى دل ها و بيرون كردن كبر و خودپسندى از آنان زيرا در… روزه است رسيدن شكم ها به پشت ها براى خضوع و اظهار عجز.

((صوم الجسد الامساك عن الاغذيه باراده و اختيار خوفا من العقاب و رغبه فى الثواب والاجر)).(8)
روزه گرفتن بدن خوددارى كردن از خوردن غذاست به اراده و اختيار در حالى كه از عقاب الهى ترس داشته باشد و به اجر و ثواب رغبت نشان دهد.

((صوم النفس امساك الحواس الخمس عن ساير المآثم و خلو القلب من جميع اسباب الشر)).(9)
روزه گرفتن نفس خوددارى كردن حواس پنج گانه است از همه گناهان و پاك كردن دل است از كليه اسباب شر و زشتى.

((صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن)).(10)
روزه داشتن دل بهتر است از روزه داشتن زبان و روزه داشتن زبان بهتر است از روزه داشتن شكم.

((الله الله فى صيام شهر رمضان فان صيامه جنه من النار)).(11)
خدا را, خدا را درباره روزه ماه رمضان كه روزه آن سپر است از آتش.

((الصوم عباده بين العبد و خالقه لايطلع عليها غيره و كذلك لايجازى عنها غيره)).(12)
روزه عبادتى است بين بنده و خالقش كه هيچ كس جز خدا بر او اطلاع ندارد و جز خداهم كسى جزاى او را نمى دهد.

((ليس الصوم الامساك عن المإكل والمشرب, الصوم الامساك عن كل ما يكره الله)). (13)
روزه فقط امساك از خوردن و خوابيدن نيست بلكه روزه امساك است از آن چه خداوند آن را اكراه دارد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) نهج البلاغه, خطبه110. 2 ) كلمات قصار, حكمت 136. 3 ) همان, 252. 4 ) همان, 145. 5 ) غرر الحكم, ج1. 6 ) همان. 7 ) نهج البلاغه, خطبه192, صبحى الصالح. 8 ) غرر الحكم, ص460. 9 ) همان. 10 ) همان. 11 ) تحف العقول, ص195. 12 ) قصار الجمل, ص395.

/

دانستنى هايى از قرآن


هنگام شنيدن قرآن

((و اذا قرى القرآن فاستمعوا له وانصتوا لعلكم ترحمون))(سوره اعراف(7), آيه204)
و چون قرآن خوانده شود, پس به آن گوش فرادهيد و سكوت كنيد, تا مورد رحمت خداوند قرار گيريد.
انصات: سكوت كردن همراه گوش دادن.
اين آيه چنان چه از ظاهرش استفاده مى شود, كلى است يعنى هرگاه قرآن تلاوت شود, بايد انسان سكوت كند و به آن گوش بدهد تا حقايق و نصايحش را درك نمايد و از آن بهره گيرد. البته برخى از راويان اهل سنت و برخى مفسران شيعى نيز, سكوت را مخصوص نماز مى دانند و روايت هايى در شإن نزول آيه نقل مى كنند كه ضرورت سكوت كردن و گوش دادن به قرآن در هنگام برپايى نماز را مى رساند, ولى از ظاهر آيه چنين ويژگى برنمىآيد, گو اين كه در مجمع البيان از امام صادق عليه السلام روايتى نقل كرده است كه كلى بودن اين امر ارشادى را مى رساند. آن حضرت چنين مى فرمايد: ((يجب الانصات للقرآن فى الصلاه و غيرها)) بايد براى شنيدن قرآن سكوت كرد چه در حال نماز باشد و چه در غير آن. البته فقها اين لفظ ((وجب)) را حمل بر استحباب نموده اند هرچند بر آن تإكيد شده است.
به هر حال آن چه مسلم است بايد مسلمانان در هنگام شنيدن آيات قرآن, هم به احترام كلام خدا و هم براى شنيدن و استفاده كردن و احكام الهى را در زندگى خود پياده كردن و از نصايح قرآن بهره بردن, سكوت كنند و پيام خدا را با گوش جان بشنوند كه هيچ سخنى شيرين تر و دلرباتر و زيباتر و مفيدتر و مقدس تر و ارزشمندتر و شيواتر و موثر از سخن خدا نيست.
جدا ما هرچه شكر كنيم براى همين يك نعمت, توان آن را نداريم كه خداوند بر ما منت نهاده و ما را مورد لطف و مرحمت خويش قرار داده و با ما سخن گفته است; سخنى كه اگر در آن دقت كنيم زندگى دنيا و آخرتمان با سعادت و خوشبختى توإم خواهد شد و اگر ـ خداى نخواسته ـ از آن روى برگردانيم و به آن اعراض كنيم و از آن پند نگيريم, در دنيا جز ذلت و خوارى و در آخرت جز عذاب دردناك چيزى عايدمان نخواهد شد.
اين كه در قرآن تإكيد شده است كه مردم را يادآور كن و تذكر بده براى اين است كه فراموشى و غفلت در سرشت انسان وجود دارد, هرچند شياطين انس و جن و نفس اماره همواره او را به غفلت يا تغافل و خود را به غفلت و جهل زدن وامى دارند؟!
پس بايد هميشه به قرآن گوش فرا داد و همواره قرآن را خواند و شنيد و تلاوت كرد و حتى مطالعه نمود تا شياطين نتوانند انسان را به غفلت اندازند و در منجلاب شهوات و هواهاى نفسانى غرق سازند كه در نتيجه مورد استدراج قرار گيرد و زيغ و رين بر قلبش نقش بندد تا آن جا كه قلبش را مهر زنند ((ختم الله على قلوبهم)).
ما اگر همواره پيام هاى قرآن را گوش مى داديم, هرگز تن به ذلت و خوارى به خاطر زندگى بهتر در اين دنياى فانى نمى داديم و هرگز از عزتى كه خداوند براى ما خواسته است و آن را در خودش و رسولش و مومنين منحصر كرده است ((العزه لله و لرسوله وللمومنين)) دست برنمى داشتيم و آن قدر زرق و برق ماديات ما را به خود مشغول نمى كرد و توصيف و تعريف بيگانگان ما را فريب نمى داد.
اگر ما به نصايح خداوند با دقت گوش مى داديم, هرگز آزادى و استقلال خود را با معيارهاى مادى نمى سنجيديم و براى برقرارى روابط با دشمنان ديرينه مان, ذوق زده نمى شديم و شتابان به سوى تمدن جاهلى گام بر نمى داشتيم.
ما اگر پيام هاى قرآن را با گوش جان مى شنيديم به جاى دست دراز كردن پيش بيگانگان و استعمارگران ـ كه ما را فقط براى نوكرى مى خواهند ـ با چنگ و دندان از انقلاب خونينمان دفاع مى كرديم و براى پشتيبانى كردن از بند بند اصولش كه ارزان به دست نيامده, تا مرز از خود گذشتن و به يار پيوستن, به پيش مى تاختيم ((لعل الله يحدث بعد ذلك إمرا)).
جوانان غيور ايران اسلامى! اكنون كه ماه مبارك رمضان و ماه بهار قرآن و ماه خودسازى فرا رسيده است, فرصت را غنيمت بشمريد و با ديد فهميدن و درك كردن و استفاده نمودن و در زندگى خود پياده كردن, به قرآن بنگريد و آن را با دقت بيش تر بخوانيد و مطالعه كنيد و تفسيرش را از زبان مفسران واقعى اش بشنويد و متذكر شويد كه ((ان الذكرى تنفع المومنين)).


پاورقي ها:

/

پارساى پايدار


سيرى در شرح حال, مبارزات و انديشه هاى نخستين شهيد محراب آيه الله قاضى طباطبايى
آخرين قسمت

تنها در تنگنا
با رحلت آيه الله سيد محسن حكيم ـ كه شهيد قاضى نمايندگى ايشان را در خطه آذربايجان عهده دار بود و نفوذ مردمى آيه الله قاضى را تقويت مى كرد ـ از يك طرف و نيز نبودن حضرت امام در ايران در آن دوران خفقان و اختناق و نيز به دنبال ارتحال آيه الله ميلانى كه تا زنده بود, پشتيبان آيه الله قاضى بود, ميدان براى برخى روحانى نماهاى محلى در جهت تضعيف خط امام و اذيت اين سيد باز شد و روحانيانى كه براى تقويت جبهه امام براى روشن گرى به منطقه مىآمدند به اجبار وادار مى شدند از تبليغات خويش دست بردارند.(1) اذيت برخى ايادى نفاق به حدى رسيد كه آيه الله قاضى گفت: ((از اين بابت به جدم شكايت مى برم.)) در واقع وى در ميان مبارزين با رژيم در زمره معدود افرادى بود كه هم با ستم مى جنگيد و نيز با عوامل نفاق داخلى درگير بود در عين حال مسجدى كه ايشان در آن فعاليت داشت, مورد توجه مردم بود و چنين ويژگى اى حسادت ديگران را برمى انگيخت.
شهيد قاضى پرونده اى در ساواك تبريز در چهار مجلد داشت كه محتوا و مضامين و گزارش هاى آن از سازش ناپذيرى و قاطعيت ايشان حكايت دارد, تمام تلفن هاى وى را كنترل نموده و ضبط كرده اند. در سال 1357 هـ.ش افراد روحانى نما از طرف نخست وزيرى نزد ايشان رفتند و از وى خواستند تا به امام نامه اى بنويسد يا خودش شخصا به پاريس نزد امام برود و عرض كند كه آن روح قدسى از اعتراض به شاه دست بردارد و هرچه مى خواهد بگويد. آيه الله قاضى مى گويد: نخير ريشه تمام فسادها شاه است و امام بهتر از ما مى داند و هر چه بفرمايد. مطيع و تابع او هستيم.(2)
در بحبوحه انقلاب اسلامى و اواخر نهضت امام خمينى, ((بنى احمد)) كه نماينده تبريز در مجلس شوراى ملى بود, درصدد آن بود تا با همكارى برخى چهره هاى سازش كار اين جوشش معنوى را خاموش كرده و مردم تبريز را از ادامه مسير امام منصرف كند و به آنان چنين القا كنند كه بايد به قانون اساسى تكيه شود, آيه الله قاضى با آن تيزبينى و درايت خود اين حركت را توطئه اى خطرناك دانست و متوجه شد ((بنى احمد)) رسما از طرف شاه آمده است تا شايد بتواند جويبار خروشان نهضت را از حركت باز دارد, لذا با افراد زيادى تماس گرفت و در عرض دو روز قصد ناپاك وى را خنثى كرد. (3)
نخستين اعلاميه اى كه جامعه مدرسين عليه شاه منتشر كردند خلع وى از سلطنت بود و تصميم گرفته شد كه علماى طراز اول شهرستان هاى ايران اين متن را تإييد كنند, با آيه الله قاضى در اين مورد از قم تماس گرفته شد. ايشان فرمود بفرستيد تا امضا كنيم. در تبريز سه نفر اعلاميه خلع شاه از سلطنت را با امضاى خود تإييد كردند: مرحوم قاضى طباطبايى, آيه الله آقا سيد حسن انگجى و حاج آقا سيد محمد على انگجى. البته برخى نه تنها نخواستند آن را امضا كنند, بلكه وقتى رسيده بودند به اين عبارت كه: ((سلطنت در ايران غير قانونى است و شاه از حكومت مخلوع است.)) تا آن را خوانده بودند به آورندگان اعلاميه گفته بودند زودتر بيرون برويد كه با اين تعابير نزديك است ديوانه شويم!(4)
با نزديك شدن چهلم شهداى قم مراجع بزرگوار و علماى بلاد به رغم سانسور شديد مطبوعات از طريق اعلاميه و سخنرانى جنايات عديده دستگاه ستم را برشمرده و مردم را به برگزارى هرچه باشكوه تر مراسم يادبود به خون خفتگان 19 دى 1356 هـ.ش شهر خون و قيام (قم) فرا خواندند. در استان آذربايجان آيه الله قاضى با همفكرى علماى بزرگى از جمله فقيه عالى قدر آيه الله حاج سيد حسن انگجى(ره) با انتشار بيانيه اى, مردم هميشه در صحنه آذربايجان را به شركت در مراسم مزبور دعوت نمودند و به دنبال آن در روز سه شنبه 29 بهمن 1356هـ.ش مردان و زنان غيرت مند آذرى دسته دسته به سوى ((مسجد حاج ميرزا يوسف)) در حركت بودند تا در مجلس باشكوه چهلم شهداى قم حضور يابند. اين در حالى بود كه رئيس كلانترى (حق شناس) به همراه مإموران شهربانى و عوامل خودفروخته ساواك با آرايش كامل نظامى جلو مردم صف كشيدند. سروان حق شناس مغرور دستور داد مردم متفرق شوند و چون كسى گوش نكرد به ساحت مقدس مسجد اهانت كرد. جوانى از اهل تبريز با شجاعت خاصى از سخنان توهينآميز وى برخروشيد و با وى گلاويز شد كه سروان با اسلحه كمرى وى را به شهادت رسانيد. مردم خشمگين پيكر خونآلود اين جوان قهرمان را برداشته و به سوى معابر و خيابان ها به راه افتادند و از اين جا قيام اهالى تبريز شروع شد و مإموران مردم را هدف رگبار مسلسل و انواع سلاح قرار دادند, مسلمين باغيرت نيز توسط چوب و سنگ و وسايل ديگر از خود دفاع كردند. ده ها نفر شهيد يا مجروح شدند و صدها نفر دستگير گشتند, مراكز فساد و فحشا و اماكن مربوط به فرقه ضاله بهائيت و افراد طاغوتى توسط مردم به آتش كشيده شد.(5) علمدار اين مبارزات آيه الله قاضى بود و چون اين جريان به استحضار امام مى رسد, آن رهبر والامقام دستور مى دهند آيه الله اشراقى از مرحوم قاضى سوالاتى در اين مورد بنمايند, در جواب يكى از پرسش ها كه نوار آن موجود است آيه الله قاضى مى گويد من تنها خودم هستم كه مى روم جلو!(6)
در روز 21 رمضان سال 1357 هـ.ش در مسجد ((مقبره)) واقع در راسته بازار تبريز مردم مقاوم و مومن اين ديار نماز جماعت را به امامت آيه الله قاضى اقامه نمودند. پس از آن به دليل ممنوع المنبر بودن او واعظى به سخنرانى پرداخت در بيرون مسجد گروهى كه در سوگ شهادت مولاى پرهيزگاران عزادار بودند, با ستم گران عصر درگير شدند و عده اى از جوانان با شعار ((مرگ بر شاه)) وارد مسجد شدند. مإموران به قصد دستگيرى آنان خواستند حرمت مسجد را ناديده بگيرند. آيه الله قاضى دستور داد در مسجد را بسته و مانع ورود آنان به اين محيط طاهر شوند, اما آن سفاكان به بام خانه خدا رفتند و اطراف كولرها گاز اشكآور رها كردند كه در اثر مكش كولرها فضاى داخلى مسجد از گاز اشكآور پر شد به نحوى كه برخى در آستانه خفگى قرار گرفتند و چشمان آقا متورم گشت, ولى مومنين فداكار با اراده اى استوار مراسم را به آخر رسانيدند چون آيه الله قاضى خواست از بازار وارد خيابان فردوسى شود, دژخيمان رو به روى ايشان و يارانش صف كشيدند و فرمانده آنان خطاب به سيد مقاوم گفت: نمى توانيد از اين سو برويد زيرا مردم با ديدن شما تحريك مى شوند هنوز صداى آن دژخيم رژيم پهلوى به پايان نرسيده بود كه قاضى مبارز و شجاع قدم به ميدان نهاد و سيلى محكمى به گوش آن افسر چنان نواخت كه كلاهش به سويى پرت شد به دنبال آن آيه الله قاضى فرياد كشيد خجالت نمى كشيد اين قدر مردم را اذيت مى كنيد به شما چه مربوط است كه از كجا مى خواهيم برويم. بدين ترتيب مزدوران شاه با ذلت خود را به كنار كشيدند تا ايشان و همراهان وارد خيابان شوند.(7)
حضور ايشان در پيشاپيش صفوف مرصوص مردم بيدار و متدين خطه آذربايجان در تمامى راهپيمايى ها به مردمان اين سامان قوت قلب و دلگرمى داد, آن سيد با شهامت در اين مسير حتى از بذل جان ابايى نداشت چرا كه چندين بار به روى مردم تظاهر كننده كه ايشان در پيشانى آن ها حضور داشت آتش گشوده شد, اما اين پير پيرو امام امت با صلابت به مسيرش ادامه داد.

پژوهشگر پرمايه
آيه الله قاضى, به موازات مبارزات سياسى وفعاليت هاى اجتماعى, در عرصه علمى و ميدان پژوهش از عالمان كم نظير به شمار مى رود, مقام علمى و تقوايش بر كسى پوشيده نبوده و بيست نفر از مراجع و فقيهان برجسته و دانشمندان معروف توانايى هاى معرفتى و علمى ايشان را كتبا تاييد كرده و به آيه الله قاضى اجازه روايت داده اند.
آثارش نمايانگر قدرت علمى عالم متبحرى است كه به فرازين قله هاى دانش و فضيلت صعود كرد, اين پژوهش گر خستگى ناپذير در طول عمر با بركتش با تلاشى گسترده و انگيزه اى آميخته به صداقت و سوز و گداز توانست تحقيقات آموزنده و ارزنده خود را با بيانى رسا و قلمى شيوا به تشنگان فرهنگ و انديشه عرضه بدارد, استوارى نثر و تتبع ايشان در منابع دينى, روايى و تاريخى تا بدانجا بود كه آيه الله ميلانى در تجليل از نوشته هاى ايشان, شيوه ماهرانه قاضى را شگفت و اعجاب برانگيز وصف كرد. در بخشى از نامه اى كه آن مرجع جهان تشيع به شهيد قاضى نوشته مى خوانيم: تعليقات و حواشى كه در دو جلد ((انوار نعمانيه)) و ((حنيفه الماوى)) از تبريز به بنده رسيده بسى جالب و جاذب دل اخلاص مند گرديده است. البته سعه معلومات و اطلاعات و داراى فكر عميق بودن و صاحب تحقيق بودن معنايى است بسيار مهم و عزت وجود دارد, مع ذلك صاحب قلم بودن و مطلب را به عبارت فصيح و رسا نوشتن بسى مورد تقدير و اهميت است. و نعمتى است كه خداى متعال موهبت فرموده است. (8) يادآورى شود شهيد قاضى, مقدمه بليغى در 112صفحه, بر كتاب ((جنه الماوى)) مرحوم ((كاشف الغطا)) نوشته و پس از پايان متن تعليقات جالبى در 134صفحه, بر آن افزوده است. شيخ آقا بزرگ تهرانى طى نامه اى كه به آيه الله قاضى نوشته اظهار داشته است: كتاب مستطاب ((جنه الماوى)) اهدايى حضرت عالى را مطالعه نمودم, فى الحقيقه بسيار خدمت بزرگى به مرحوم آيه الله كاشف الغطا ـقدس سرهـ فرموده و اثر بسيار نفيسى را از ايشان منتشر نموده ايد. ايشان علاوه بر اين كه خود اهل تحقيق بود و به اين كار اشتياق داشت, مشوق ديگران بود و كتابخانه خصوصى آيه الله قاضى بى شك يكى از غنى ترين كتابخانه هاى موجود در آذربايجان مى باشد كه به روى اهل پژوهش باز بود هر كتابى كه در سطح حوزه هاى علميه چاپ مى شد (به زبان عربى يا فارسى) برايش ارسال مى نمودند و همه را مطالعه مى كرد, قبل از سال 1343 اثرى جامع و مفيد داراى مدارك گوناگون و نقشه هاى مختلف در اختيار داشت كه به استناد آن مسايل و فجايع منطقه خاورميانه و فلسطين را براى مردم بازگو مى نمود و در واقع آگاهى هاى سياسى ـ جغرافيايى و تاريخى اين مجتهد مبارز در سطح بسيار بالايى بود. (9)
برخى از آثار تحقيقى شهيد قاضى در پاسخ به سوالات مردم به رشته نگارش در مىآمد و در واقع ايشان در قلمرو تحقيق مقتضيات زمان و نيازهاى علمى جامعه را در نظر داشت و مى كوشيد باورها و اطلاعات مردم را نسبت به مبانى و تاريخ تشيع و سيره ائمه غنى بخشيده و يا اصلاح نمايد, به عنوان نمونه از آن عالم محقق پرسيده بودند كه آيا اسرإ خاندان رسالت در اربعين اول بيستم ماه صفر سال 61 هجرى از شام برگشته و وارد كربلا شده اند, چنانچه مشهور بين شيعه است و روز اربعين را زمان ملحق كردن راس اطهر و انور آن حضرت به جسد اطيب در كربلا مى دانند يا در غير آن روز ورود اسرا به كربلا روى داده است؟ ((كتاب تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيد الشهدإ)) را كه در قريب هزار صفحه به نگارش در آمده شهيد قاضى براى پاسخ دادن به سوال مذكور نوشته است.
برخى از آثار شهيد قاضى عبارتند از: تقريرات فقه و اصول آيه الله حجت; تاريخ قضا در اسلام; كتاب صدقات اميرالمومنين و صديقه طاهره;(10) تقريرات دروس اساتيد نجف; مقدمه نافع و جامع بر تفسير جوامع الجوامع علامه طبرسى. (11) حديقه الصالحين;(12) انيس الموحدين علامه نراقى با مقدمه و تصحيح و تعليق آيه الله قاضى; تحقيق در ارث زن از دارائى شوهر (تنظيم از بيانات آيه الله ق(13)اضى.)
شهيد قاضى طبع شهر هم داشته و اين شعر از اوست:
چهل سال بيش با خرد و هوش زيستم
آخر نيافتم به حقيقت كه چيستم
عاقل ز هست گويد و عارف ز نيستى
من در ميان آب و گل هست و نيستم
من صدر بزم انسم و مجلس نشين قدس
ليكن تو چون به بزم نشينى بايستم
ز آن خنده آمدم به كمالات ديگران
كاندر كمال خويش چو ديدم گريستم(14)

ويژگى هاى اخلاقى
قاضى طباطبايى, روحيه اى قاطع و اراده اى استوار داشت. وقتى تصميم مى گرفت از هيچ قدرتى پروا نداشت. در برابر دشمنان سازش ناپذير بود و در اين مورد به هيچ عنوان اهل تساهل و تسامح نبود, ولى در مقابل دوست ادبى توام با فروتنى داشت و در زمان طاغوت اگر حتى استاندار وابسته به رژيم در جلسه اى كه ايشان بود وارد مى شد به وى اعتنايى نمى كرد و اگر مى خواست پهلويش بنشيند به وى جاى نمى داد. يك بار در مسجدى براى يكى از درباريان كه فوت نموده بود مجلس فاتحه گرفته بودند و راه منتهى به اين مكان را براى عابرين مسدود كرده بودند شهيد قاضى چون خواست از مقابل مسجد عبور كند, افسر ارشدى از شهربانى آمد و گفت آقا اينجا ممنوع است, از آن طرف تشريف ببريد. ايشان با حالتى عصبى گفت: برو گم شو.)) و چنان اهانتى به آن فرد كرد كه ترسيد وكنار رفت اما يك روز شخصى كه زياد هم با مرحوم قاضى ميانه خوبى نداشت به خانه اش آمد. او بى درنگ تمام قد به پاى او بلند شد و احترامش كرد, يكى از نزديكان دليل اين رفتار را جويا شد, ايشان جواب داد: احترام ميهمان واجب است ولو با من مخالف باشد. (15) آيه الله موسوى اردبيلى, طى خاطره اى گفته است: ((وقتى انسان به منزل ايشان وارد مى شد بسيار گرم از او پذيرايى مى كرد. جلسات فرح بخشى داشت و از آنها كسى خسته بيرون نمىآمد وقتى در اردبيل بودم با هم مكاتبه داشتيم و چون شرايط خفقان زايى بود با هم قرار گذاشتيم كه نامه هاى يكديگر را پس از مطالعه پاره كنيم, يك وقتى ماموران به خانه اش ريخته و يكى از نامه هاى مرا كه پاره نكرده بود آنجا يافته بودند و زحمتى از اين بابت براى من ايجاد شد بدون اينكه از ايشان گله اى بكنم در مقابل اين حادثه بارها موضوع مزبور را پيش مى كشيد و عذر خواهى مى كرد.)) (16)
آيه الله قاضى در ميان اقشار گوناگون مردم آذربايجان نفوذ معنوى داشت و افراد نسبت به ايشان ارادت مى ورزيدند و ساواك به دليل وجهه فوق العاده قوى از آن سيد بزرگوار مى ترسيد. ديگر از ويژگى هاى وى آن كه در آن منطقه اغلب افراد سرشناس و زبده هر طبقه را مى شناخت و مى دانست; مثلا در بازار توسط چه اشخاصى مى توان به نهضت اسلامى كمك كرد, در كارخانه ها به دست چه كسانى مى توان تحول بوجود آورد و انقلاب را حركت داد, با وجود آن كه شب و روز كار مى كرد خستگى به خويشتن راه نمى داد و در نهضت حضرت امام تلاش و تحرك وى فوق العاده قوى بود. (17)
اين عالم روش بين بر وحدت اسلامى تاكيد داشت و در فرصت هاى مقتضى با رفتار مدبرانه خود در اين راستا مى كوشيد در خاطره اى گفته است: به ياد مىآورم در ((رمارى)) كه از سوريه برگشته و وارد عراق شدم, حوالى غروب بود. توقف كرديم تا نماز مغرب را ادا كنيم. وضو گرفته, در صحن خانه وسيعى حصير انداخته, خواستم نماز بخوانم. ديدم گروهى از جوانان اهل تسنن آمدند و در چند قدمى ايستادند فهميدم مى خواهند بدانند چگونه سجده مى كنم من هم جبين بر حصير نهادم و مإمومين اغلب متابعت نمودند. بعد از فراغت از نماز چند نفر از آنان جلو آمده و از سجده بر تربت كربلا كه برخى همراهان بر آن نمازگزادند, پرسيدند واقعيت را بيان كردم قانع شده و تشكر كردند و گفتند براى ما به گونه اى ديگر تشريح كرده بودند, نظير اين قضيه در زينبيه دمشق روى داد كه وقتى به بيان واقع امر پرداختم. عذرخواهى نمودند. (18)
وجود آن پدر مهربان, براى اهل خانه به عنوان مربى دلسوز و دوست صميمى, موجب آرامش و كلام گرمش صفاى منزل را مضاعف مى ساخت. او هرگز با همسر و فرزندان به درشتى سخن نگفت و اثرهاى روحى ناراحتى ها و مصايب اجتماعى را كه به نحو شديدى متحمل مى شد به داخل خانه سرايت نمى داد و با چهره اى شاد پا به منزل مى نهاد.
بر خوردش با اهل منزل در عين حال كه از احترام, ادب و فروتنى حكايت مى كرد حساب شده و خردمندانه بود و فرزندان را به رعايت هر چه افزونتر اخلاق اسلامى تشويق مى نمود, بر حفظ شئون و وظايف شرعى از جانب خانواده تاكيد داشت, ولى تذكراتش در صورت لزوم بر اصول صحيح تربيت دينى استوار بود و اصولا شعاع معنوى و نور اخلاص و صداقت اين مرد آنقدر فرزندان را تحت تاثير قرار داده بود كه كه نيازى براى سفارش به نماز و روزه و ديگر واجبات نبود و آنان از روى اشتياق و ميل باطنى به انجام تكاليف مذهبى مبادرت مى نمودند.
در هر مجلس و نشستى نسبت به تكريم و احترام مادر توسط فرزندان سفارش مى كرد و مى گفت كمتر زنى پيدا مى شود كه اين گونه با سختى ها و دشوارىها مبارزه كند قدرش را بدانيد و نسبت به او مهربان باشيد. در لباس پوشيدن چه در مجالس خصوصى و چه در محافل عمومى لباس خود را مرتب مى كرد و تا آخر مجلس چهار زانو مى نشست و مراقب بود كه مبادا عبا از دوشش بيفتد, برخى يارانش نقل كرده اند تا به حال نفهميده ايم كه رنگ شلوار آقا چگونه است در محيط خانه يك قباى ساده مى پوشيد و عرقچين بر سر مى نهاد و هرگز سر برهنه نمى نشست, تا گرسنه نمى شد لب به غذا نمى زد و در بين غذا آب نمى خورد قبل از آن كه سير شود از خوردن دست مى كشيد و قبل از برخاستن خداى را شكر مى گفت. (19)

شيفته خاندان عصمت و طهارت
آيه الله قاضى دريايى از علم و آگاهى بود كه گوهرهاى گرانبهاى عشق و دلباختگى نسبت به اهل بيت (ع) در آن ديده مى شد اين رادمرد علم و معرفت با توشه اى ارزشمند از علوم اسلامى شيفته ائمه اطهار بود و مدام روايتى از معصومين (ع) را زينت بخش سخنان شيوا و بيانات دلنشين خود مى نمود, در تذكراتى كه به دوستان و خانواده و افراد عادى مى داد با نقل سخنى از ستارگان درخشان آسمان امامت گفتار خود را استوار مى نمود و به ذكر مصيبت خاندان عترت و طهارت و خصوصا خامس آل عبا(ع) ملتزم بود و هرگاه بر فراز منير مى رفت در پايان ذكر مصيبتى از اهل عصمت مى نمود و با سرشك از مظلوميت رهبران شيعه سخن مى گفت و با اين برنامه روح مبارزه با ظالمان و ارادت ورزيدن نسبت به پاكان و خوبان را در جان هاى عاشق مى دميد.(20)
او در نوشته هاى تحقيقى خود نيز اين اشتياق را بروز مى داد و صلوات فرستادن بر رسول الله و اولاد طاهرينش (ع) را با ادله هاى عقلى و نقلى امر با بركتى مى دانست و بر اين باور بود چنين ذكرى در تمامى حالات و اوقات رجحان شرعى داشته و از اعمال حسنه و اقوال مستحبه مى باشد, خصوصا در موقعى كه بيشتر از شعائر دينى محسوب گردد با صداى بلند چنانچه خود آن وجود مقدس دستور داده اين شعار اسلامى را بايد انجام داد و از مواردى كه صلوات گفتن بسيار خوب و هيچ گونه رجحانش مشكوك نيست در تعقيبات بعد از نمازهاى فرائض پنجگانه است كه از تعقيبات مهمات به شمار است.(21)
و در مداومت بر سوگوارى براى حضرت امام حسين(ع) مى گويد: مسلمين عموما و شيعه خصوصا در زنده نگاه داشتن تاريخ واقعه جانگداز كربلا و احيإ آثار آن دشت پر بلا اهتمام تمام بكار ببرند و چه كسى از سيد مظلومان لايق تر باشد كه هر سال تا اربعين او آثار و ماثر او را بايد زنده نگاه داشت و البته بايد فقط به قدردانى از سيد شهيدان اكتفا نكرد بلكه عمده آن است كه در هدف با آن حضرت قدم برداشت و در هر زمان از آن سالار حماسه سازان سرمشق اخذ نمود, مزايا و نتايجى كه نهضت سيدالشهدإ بر پا نموده, تمام شدنى نيست و درس عبرتى است بر آيندگان و الگوه اى بر از جان گذشتگان و لذا شيعه هميشه در تمامى روزهاى سوگوارى و به ويژه روز اربعين آن حضرت نبايد از زيارت و اقامه ماتم و عزادارى كوتاهى كند و از اين جاست كه امام حسن عسگرى(ع) زيارت اربعين را از علائم ايمان شمرده چون مومن واقعى كسى است كه نگذارد آثار نهضت حسينى فراموش شود و در قدردانى و شركت در هدف آن حضرت كوتاهى نورزد. (22)
او درسى آموزنده از عاشورا را به علاقه مندان يادآور مى شود و خاطرنشان مى نمايد: ((سيد مظلومان در آن موقع كه شمشيرهاى دشمن از هر طرف از غلاف كشيده شده و تيرها مثل قطرات باران او را هدف قرار داده بود, نماز را در اول وقت ترك نفرموده و با جماعت ادا فرمود; چنانچه در اسلام حتى در جنگ ها نماز را بايد با جماعت بخوانند و چند قسم نماز خوف در كتب فقه بيان شده است, بر عموم علاقه مندان و عزاداران بر سيدالشهدإ كه در مواكب حسينى و مجالس نوحه خوانى شركت مى نمايد, اعلام مى شود اگر واقعا علاقه مند به آن حضرت هستند و محبت به آن بزرگوار دارند و مى خواهند تبعيت از سيد مظلومان كنند و در دين خودشان از روى فهم و عقل قدم بردارند بايد بدانند كه امام حسين(ع) در روز عاشورا و در آن موقع گرماى هوا و تشنه لب و هجوم دشمن نماز را فراموش نكرد و آن را با جماعت نماز خوف به جاى آورد و آنان كه مجالس سوگوارى براى خامس آل عبا تشكيل مى دهند, ولى به نماز اهميت نمى دهند و اهانت كرده و استخفاف مى كنند و آن را از اول وقت به تاخير مى اندازند و يا احيانا نماز را رها كرده و مشغول نوحه سرايى و سينه زنى مى شوند, معنايش اين است: اى سيد مظلومان كه خون پاك خود را در راه اقامه نماز و بر پا نگاه داشتن آن بر زمين ريختى, ما قدردان تو هستيم و براى ريختن خون تو گريه مى كنيم, ولى در آنچه خون تو به خاطر آن بر زمين ريخته شده از تو تبعيت نداريم و نماز را كه در آن موقع اول وقت با جماعت خواندى, در آن عمل و هدف با شما شركت نداريم و باعث ملامت مخالفان عالم شيعه مى شويم و موجبات ايراد و اشكال و اعتراض دشمنان را فراهم آورده و هر چه عقلا بر ما نصيحت كنند, به حرف آنان گوش نمى كنيم, اين قبيل اشخاص بايد بدانند اگر نماز قبول نشود اعمال ديگر آنها به طريق اولى قبول نخواهد شد. )) (23)
آيه الله قاضى, از طريق توسل به ائمه مشكل علمى خود را حل مى كرد و در نامه اى كه در 24 صفر 1398 هـ.ق از محل تبعيد در ((بافت)) به آيه الله سيد عبدالحسين دستغيب نوشته, به نمونه اى از اين امدادهاى غيبى اشاره مى كند: ((در ايام تحصيل در قم در مسئله علم پيامبر و امام كوشش زيادى مى كردم, تا اعتقاد خود را در اين موضوع استوار سازم و به ظن و تخمين اكتفا نكرده و از مرحله تقليد فراتر روم در راه وصول به اين مطلب چند روزى توسل به حضرت امام رضا(ع) نموده و در حرم مطهر در پشت سر مبارك مى نشستم و منظورم اين بود كه مى خواستم در اين موضوع توجهى از آن حضرت بشود و عقيده ام محكم گردد, چند روزى به اين توسل ادامه دادم تا روزى در حرم مطهر در همان مكان مقدس در مقابل ضريح مبارك قرار گرفته و در تفكر بودم گويا به قلبم الهام شد كه در موضوع علم پيامبر و امام آيه شريفه تطهير كافى است)). (24)

محراب خونين
آيه الله قاضى طباطبايى, به رغم مبارزات سياسى و تلاشهاى علمى از عمران مساجد, حسينيه ها و مرمت اماكن عمومى چون حمام غافل نبود, احداث مساجد طوبائيه, ارزيل (درآبادى ارزيل) مسجد امام حسين(ع) واقع در آخر كوچه باغ تبريز, مسجد حضرت آيه الله حكيم (در خيابان كمربندى), تجديد بناى مسجد شيعيان (در خيابان تربيت) حسينيه امام حسين(ع) از بركات و باقيات صالحات اوست. (25)
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى, اكثر كارهاى اجتماعى به عهده ايشان بود. آذربايجان شرقى و غربى را از طريق كميته ها هدايت مى نمود و بعد در راه اندازى نهادهاى جوشيده از انقلاب دخالت مهم و موثرى داشت. در آشوب هاى نقده, كردستان و آذربايجان غربى كه توسط اشرار پديد آمده بود, نيروهاى زيادى را براى برقرارى امنيت و سركوبى ضد انقلاب به اين مناطق گسيل داشت, در رسيدگى به امور محرومان و درماندگان منزل ايشان مرجع و ماواى مستضعفان بود. اولين نماز جمعه را پس از پيروزى انقلاب در تبريز برگزار كرد و چون آيه الله مدنى هم آن روزها در اين شهر حضور داشت به تناوب اين دو بزرگوار امام جمعه تبريز بودند و چون آيه الله مدنى به مجلس خبرگان آمد, ايشان به مدت هشت ماه (تا لحظه شهادت) چنين مسووليتى خطير را به عهده داشت, ضد انقلاب و مخصوصا ((گروه منحط فرقان)) قدرت تحمل چنين ستاره فروزان را نداشت و از اين جهت خفاش صفت در صدد آن بود تا ايشان را به شهادت برسانند و چون آن شهيد را تهديد به قتل كرده بودند, در آخرين سخنرانى (روز عيد قربان) گفته بود: مرا تهديد به قتل مى كنند, من از شهادت نمى ترسم و آماده ام و از خدا مى خواهم و همان شب هم در محراب مسجد شهيد شدند كه با دهم آبان سال 1358 هـ. ش مصادف بود. آرى:
در مسلح عشق جز نكورا نكشند
رو به صفتان زشت خو را نكشند
گر عاشق صادقى ز كشتن مهراس
مردار بود هر آن كه او را نكشند
امام خمينى در بخشى از پيامى كه به مناسبت شهادت آيه الله قاضى, در يازدهم ذيحجه الحرام 1399 هـ.ق صادر فرمود, اظهار داشتند: ((با كمال تاسف ضايعه ناگوار شهادت عالم مجاهد حجه الاسلام والمسلمين آقاى حاج سيد محمدعلى قاضى طباطبايى(ره) به عموم مسلمانان متعهد و علماى اعلام مجاهد و مردم غيور و مجاهد آذربايجان و به خصوص بازماندگان اين شهيد سعيد تسليت عرض و از خداوند متعال صبر انقلابى براى مجاهدين راه حق و اسلام خواستارم…))
او با شهادتش رتبه اى عالى يافت و به ملكوت اعلى پيوست و مخالفان منافق در بيغوله ها و لانه هاى عنكبوتى خزيدند و در باتلاق اعمال نكبت بار خويش فرو رفتند. اين نوشتار را با شعرى از باباطاهر عريان كه در مورد آيه الله قاضى صادق است پايان مى برم:
عاشق آن بى كه دايم در بلابى
به درد و رنج و محنت مبتلا بى
حسن آسا بنوشد كاسه زهر
حسين آسا شهيد كربلا بى

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مصاحبه با آيه الله بنى فضل, پيام انقلاب, شماره 96, ص40. 2 ) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, همان, ص3. 3 ) شهيد قاضى طباطبايى محبوب مردم آذربايجان, روزنامه جمهورى اسلامى, 11 / 8 / 1361, ص2. 4 ) مجله پيام انقلاب, همان, ص40. 5 ) نهضت روحانيون ايران, على دوانى, ج7, ص74. 6 ) روزنامه جمهورى اسلامى, همان مإخذ, ص3, اظهارات حجه الاسلام والمسلمين سيد حسين موسوى تبريزى. 7 ) ديدار با ابرار, ج40, ص86 ـ 87. 8 ) ر. ك: مقدمه جنه المإوى, چاپ دوم. 9 ) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, همان, ص5. 10 ) مجله پيام انقلاب, هشتم آبان 1361, شماره هفتاد, ص55. 11 ) اين كتاب در ج6 كتاب الذريعه ص387 معرفى شده است. 12 ) در كتاب مجلس نشين قدس ديگر آثار قاضى معرفى گرديده اند. 13 ) گوشه اى از زندگى سراسر مبارزه شهيد سيد محمد على قاضى طباطبايى, روزنامه جمهورى اسلامى 11آبان 1361. و نيز گنجينه دانشمندان, ج3, ص323. 14 ) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, همان, ص6. 15 ) همان, ص4. 16 ) مصاحبه با آيه الله بنى فضل, پيرامون شخصيت آيه الله قاضى طباطبايى, پيام انقلاب, شماره 96, ص40. 17 ) تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهدا(ع), آيه الله سيد محمد على قاضى طباطبايى, ص416 ـ 417. 18 ) ديدار با ابرار, ج40, ص108 ـ 110. 19 ) مجلس نشين قدس, ص102. 20) يادواره شهيد قاضى طباطبايى, همان, ص7. 21 ) همان, ص7. 22 ) از نوشته شهيد آيه الله قاضى طباطبايى, همان, ص8. 23 ) مجلس نشين قدس, ص105 ـ 106 به نقل از جلد دوم پرونده آيه الله قاضى. 24 ) مختصرى از تاريخ زندگى آيه الله قاضى, ص33 ـ 34.

/

مدرس و روشنفكران


لكه هاى ابر در آسمان معرفت
به رغم مدعيانى كه منع عشق كنند
جمال چهره تو حجت موجه ما است
حافظ
روشنفكرى و تجدد طلبى در ايران, پس از آشنايى با فرهنگ غرب به صورت جريانى سطحى و آفت زده, پديد آمد.
آنان خواستار تغيير سنت ها و پذيرش فرهنگ و تمدن غرب شدند. در عصرى كه شهيد مدرس به عنوان دانشورى عالى رتبه و فقيهى برجسته طلوع نمود, روشنفكران مى كوشيدند براى جايگزينى باورهاى تمدن جديد در زندگى فردى و اجتماعى افراد با ارزشها و آداب دينى به ستيز و مقابله برخيزند. اين افراد ضمن تقليدى سطحى از متفكران غربى در صدد محو ميراث فرهنگى و تخريب حصارهاى اعتقادى بودند, ظهور اين طبقه نتيجه استيلاى تهاجمى تمدن جديد بود و افراد اين قشر با مسائل اجتماعى به طور غير منطقى و سطحى برخورد مى كردند و نوعى بيگانگى با فرهنگ خودى داشتند.اگر دم از آزادى يا قانون طلبى مى زدند مى خواستند با اين حربه ها به مبارزه با ديانت مردم و جنبه هاى تقدس جامعه برخيزند. روشنفكران اين دوره به عنوان تاكيد بر مليت گرايى به عنوان محور اصلى انديشه خود, از تئوريسين هاى رضاخان بودند و در استقرار و تحكيم اقتدار سياسى وابسته به استكبار تلاش مى كردند, نفى شريعت اسلامى, حاكميت ليبراليستى به همراه پيروى از غرب را اين افراد تنها راه ترقى و توسعه سياسى اجتماعى ايران قلمداد مى كردند و گرچه با طرح حاكميت قانون به مبارزه با استبداد برخاستند اما در عمل نه تنها با رژيم رضاخان به توافق رسيدند بلكه با حمايت و تقويت آن به تحكيم پايه هاى لرزانش مبادرت ورزيدند و تقدير از استعمار و قدرت هاى غربى را در راس برنامه هاى خود قرار دادند, جهان بينى اين افراد از ميدان به در كردن فرهنگى بود كه بينش معنوى را محور همه حركت هاى اجتماعى و فردى تلقى مى كرد و ابداع ارزشها و باورها را مربوط به خالق هستى مى دانست. آنان مذهب گريزى و حمله به معتقدات مذهبى و انتقاد از مقدسات را شيوه خويش قرار داده بودند.

حركت بر محور هويت
آيه الله مدرس كه دانشمندى متدين, با شهامت و پايدارى بود و در زندگى فردى و اجتماعى خويش مناعت طبع داشت و به واسطه توجه به ساحت قدس پروردگار قدرت روحى فوق العاده اى به دست آورده بود و دلش به نور ايمان روشن گشت و اين فروغ معنوى حكمت و معرفت را برايش به ارمغان آورد, در مقابل تفكر باطل و كج انديشى روشنفكران ايستاد و در برابر روشنفكرانى كه متاسفانه تعزيه گردانهاى مجلس و سياستگذاران كشور شده بودند و سياست هاى غربى را پى گيرى كردند مقاومت نشان داد و تحت هيچ شرايطى تسليم اين عده نشد.
مدرس, در برابر دنياى فكر و انديشه چنين گروهى از آزادى و استقلال سخن مى گويد و در دوران تسلط كامل سياست امپراتورى انگلستان با شجاعتى وصف ناپذير اظهار داشت: تمايل سياست ها براى ما مضر است, ايرانى مسلمان بايد مسلمان و ايرانى باشد, ايرانى بايد خودش ايرانى و سياستش هم ايرانى باشد. (1)
اين شهيد والامقام عقيده داشت سبب درماندگى جامعه ايرانى اين است كه به خويشتن تكيه ندارد, روشنفكران بيمار و گروهى سياستمدار دور از انديشه و خرد و محروم از تدين منتظرند كسى از بيرون بيايد و دست ايران را گرفته نجات دهد و اين براى ملتى با آن هويت قوى روا نمى باشد. مدرس مى گفت ما لياقت آن را داريم كه از خويشتن كفايت و استغنا نشان دهيم و آن قدرت هاى پوشالى با مشاهده عزت و عظمت ما كه ريشه در ارزشها و وفاق اجتماعى دارد ناچارند در مقابل ما تسليم شوند و احتراممان را نگه دارند و حقوقمان را بيش از گذشته مراعات كنند. اگر از خود بى كفايتى, خودباختگى و حقارت نشان دهيم دشمن در وجودمان لانه مى كند و انديشه و فكر جامعه مرتع شياطينى مى شود كه از بيرون برايمان تصميم مى گيرند, نبايد سست عنصر باشيم و در برابر تشكيلاتى كه بر زور و قدرت بنيان نهاده شده كوتاه بياييم; اين روش ابهت ما را از بين برده و صبغه دينى و معنويمان را به تحليل مى برد, امكان دارد آنان تهمت خرافى, موهوم پرست و كهنه گرا بر ما بزنند, اما اگر اراده و همت و عزمى استوار باشد فريب چنين تبليغات مسمومى را نخواهد خورد و لحظه اى از قله ارزشمند خوبى ها به سوى دره ناپسندىها تنزل نمى كند.

اداره امور و اراده اجتماعى
روشنفكران با استعمار غربى هم سنخ بودند. آنان روحانيت آگاه و بيدارى چون مدرس را مدافع پاسدار از جان گذشته و سر سخت تفكر دينى و شريعت اسلامى و مانع اصلى تحقق تجدد طلبى و حاكميت قانون ليبراليستى مى ديدند. از اين رو, هرگاه توان و امكان مى يافتند به ستيز با چنين افرادى مى پرداختند. تنى چند از مشروطه خواهان با مدرس در نجف ملاقات كردند, و به وى مى گفتند ما براى نجات فقرا, ضعفا و ستمديدگان و معاونت به آزادى خواهان ايران آماده ايم, مشروطه دارد پا مى گيرد شما كه از علماى سياست دان هستيد افكار آزادى خواهانه ما را در قوانين خود بگنجانيد, آنان از حكومت شوراهاى آينده در روسيه حرف هايى مى زدند كه ما هم براى برقرارى مشروطه و اميدهاى آينده مى زديم, مدرس مى گويد: طى دو سه جلسه مذاكره اين ها را از سر خود باز كرديم و بعد هم مرتجع و نا فهم سياسى شديم از همان نخستين روزهاى مشروطيت و صدور فرمان آن بيانيه هايى پراكنده بودند, چون مى ديدند علما خواهان يك قانون اسلامى و تضمين كننده حقوق ملت هستند. (2) اين برخورد نشان مى دهد مدرس از همان دوران طلبگى اين افراد را شناخته و به اهداف و مقاصد واقعى آنان كه خير ملت در آن نبود, دست يافته است. مدرس در يكى از نطق هاى مشهور خود كه حاوى تحليلى عميق در مورد انقلاب مشروطه است مى گويد: ((اشخاص منورالفكر از داخله به اين فكر افتادند كه امورات اجتماعى اين مملكت از اداره شخصى خارج شود و به صورت اداره اجتماعى اداره گردد و نسبت به اين مساله هر عاقلى كه به درجه اول عقل باشد تصديق مى كند كه اداره كردن امور شخصى با اراده اجتماعى اقوى و امتن است, اين مساله از بديهيات است, استبداد و مشروطه هم اصلا با هم مناسبت ندارد.)) در واقع از نظر وى در درجه اول عقل ما را از استبداد و ديكتاتورى بر حذر مى دارد و نياز به هيچ استدلالى نيست و چون برخى راه را براى ديكتاتورى رضاخانى فراهم مى سازند فرياد هشدارش را بلند مى كند, اين وسوسه را مى شناسدو به مقابله با آن برمى خيزد و مى گويد: امروز اثرى از آن مشروطه نيست, خيال مى كنم از كسى ملاحظه داريد, به خدايى كه مرا خلق كرده اين حرف ها را بگذاريد. مدرس مى داند كه مكانيزم ترس از طريق خود بيگانگى و جهل نيروى مولد رشد را فلج ساخته و جامعه را دچار نا اميدى و سرخوردگى مى سازد, به همين خاطر شديدا در جهت هويت بخشيدن به ملت و ايجاد اتكا و اعتقاد به نيروى خود در ميان مردم تلاش مى كند. (3)

عقل زيستن
مدرس بر خلاف روشنفكران سياست موازنه عدمى نسبت به همه قدرت هاى خارجى را پيش گرفت و در اشاره به دلايل افول قدرت هاى شرق و صعود قدرت هاى غربى و عملكرد جهانخواران گفت: ((در قرون اخير وضعيت دنيا در آثر كهنه شدن بعضى دول و غفلت بعضى دول و غرور بعضى دول در دنياى كهنه, بعضى دول به خيال ترقى خود افتادند يا از هوشيارى يا از احتياج يا از تجدد بالخصوص در اروپا در قرون اخير, از صد و پنجاه سال قبل يك دولت هايى وجود پيدا كردند در صدد برآمدند كه دول كوچك دنيا را بخورند, سپس به جديد نبودن اين پديده اشاره كرده و مى گويد: البته وضعيت دنيا هميشه اين اقتضإ را داشته است.))(4) و در جاى ديگر مى گويد: ((سه چهار كشورند كه مى خواهند جهان را بخورند, بايد ترفندهاى اينان را كشف كرد و به ديگر كشورها فهمانيد كه در دامشان نيفتند. ما در عصرى زندگى مى كنيم كه بايد عقل زيستن را بياموزيم و تقويت كنيم. دارد غذاى روح ما عوض مى شود. غذاى جسممان در حال تغيير است به جايى خواهيم رسيد كه هر دو را هم بايد كمپانى ها برايمان تهيه كنند و فكر و دست ما در آن دخالتى نداشته باشد, صيانت, تاريخ ما, دين ما, قوانين ما معيشت فردى و اجتماعى ما را اگر از دست ما خارج كردند و خود متولى آن شدند هر روز چيزى به آن مى افزايند يا از آن كم مى كنند و ما گيج و منگ نمى دانيم دنبال چه بايد برويم.)) وى در خصوص آورندگان عقايد دهرى و بلشويكى اظهار داشت: سياسى ما, مذهبى ما, مورخ و نويسنده ما نفهميد كه از همان اول جلو اين عقيده و مسلك يا مرام را بگيرد و ترس مردم را بريزد و از خشم حكام نترسد و بيدارشان كند, هى آمدند و گفتند و نوشتند در كنار ما و در خانه همسايه ما انقلاب شده و آزادى و عدالت حاكم گرديده و يك مسلك سياسى را در اروپا ساختند و براى تجربه در آسيا پياده كردند, به تعريف و تمجيدش پرداخته به آن عظمت دادند و ملت ما را كه شجاعت داشت نهضت تنباكو را با موفقيت از سر بگذراند مرعوب و دلباخته اين حباب سياسى نمودند. (5)
گروهى از روشنفكران اين موضوع را مطرح كردند كه الفاظ بايد تبديل به فارسى شود, مدرس نه تنها اين شعار را موافق وطن خواهى ندانست, بلكه گفت با آن مغايرت دارد و افزود بايد وطن واقعى شناخته شود و به دفاع از آن بپردازيم. از يمن تا جزيره العرب ارض ايران بود, لغت عرب, كرد و لر همه جزء زبان ايرانى بود و اينان همه اقوام هموطن ما بوده اند, مقصود عرضم اين است كه اگر آقايان در قانون نويسى يك لفظى را از جهت ادبى خوب نمى دانند من هم موافقم, ولى اگر سياسى است كه بنده جدا عرض مى كنم بعضى پيشنهادات به خصوص به مقتضاى امروز خيلى مضر است و علاوه بر آن كه وطن خواهى نيست زيان هم دارد, عربى هم لغت خودمان است. لرى زبانمان است و بايد اينها را نگاه داشت كه برايمان نافع است. (6) او موضع گيرى در برابر لغات و اصطلاحات عربى را عملى مى داند كه به ضعف فرهنگى منجر خواهد شد و در پايان از اين كه هيچ گونه حساسيتى از جانب اين گروه در برابر لغات فرهنگى نقش بسته روى كاغذ, قبض تلگراف و مانند آن مشاهده نمى شود, اظهار تعجب مى كند, به حق اين موضع گيرى مدرس از مواضع ارزشمند او است و در برابر آن گروه كج سليقه و بى توجه به مصالح كشور و فرهنگ آن نه تنها دچار موضع تقابلى يا انفعالى نمى شود, بلكه به حل مشكل پرداخته و با تاليف وطن خواهى و اسلاميت و ايرانى بودن و دفاع از فرهنگ غنى اين مرز و بوم راه اصلاح طلبان سلف را در انديشه و عمل استمرار مى بخشد. (7)
او آنچه را ديگران در آئينه نمى ديدند در خشت خام ملاحظه مى كرد و با هوش ذاتى و روشن بينى ناشى از تقوا و تهذيب نفس, آينده كشور و روى كار آمدن رژيم تجدد خواه را پيش بينى كرد و آنچه را بعدا به دست رضاخان و پسرش انجام شد پيش بينى و به احمد شاه گوشزد مى نمايد و مى گويد: گذشته از جهات اقتصادى, رژيم آينده تصميم دارد با نوعى تجدد خواهى مصنوعى, تمدن مغرب را با رسواترين وضع و قيافه اى زيبا تقديم نسل هاى آينده كند, برنامه اش اين است كه به زودى چوپان ورامين و كشاورز كنگاور با فكل و كراوات در خيابانهاى تهران خودنمايى كرده كار اساسى خود را ترك كنند, اما هرگز آب لوله كشى براى مردم فراهم نكند, كارخانه هاى شراب سازى و عروسك سازى داير كند, ولى كوره آهن گدازى و يا كارخانه كاغذ و ماشين سازى بر پا نشود, درهاى مساجد و مدارس و تكايا به عنوان مركز خرافات و اوهام بسته خواهد شد, سيل رمان هاى خارجى و داستانهاى خيالى منتشر خواهد شد به وسيله مطبوعات و سينما فساد را در اين كشور شايع نمايند به طورى كه پايه ها, افكار و عقايد و انديشه هاى نسل جوان از پسر و دختر بر بنيادهاى افسانه و پوچ قرار گيرد, رژيم آينده دزدى, رقص, آواز و بى عفتى را ترويج خواهد كرد و مملكت را دچار فاجعه و ضايعه خواهد نمود. (8)

وزش توفان تجدد
يحيى دولت آبادى, عنوان برنامه هاى مبتذل رضاخان را اصلاحات اساسى مى گذارد و مى گويد: به همين خاطر جمعى از آزادى خواهان به وى نزديك شدند. (9)
آرى روشنفكران ايرانى, على رغم تمامى ادعاها و شعارهاى آزادى خواهى و استقلال طلبانه به دليل سنخيت ذاتى و جوهرى با رژيم رضاخان و غايات غرب گرايانه و تجدد طلبانه آن به عنوان ابزارى در خدمت ديكتاتورى اين رژيم و استعمار انگليس عمل نمودند و به توجيه و تبليغ ايدئولوژيك و خدمت گذارى آن تشكيلات طاغوتى پرداختند و تنها علمايى چون مدرس به دفاع از حقيقت اسلام و استقلال و آزادى كشور پرداختند. (10) تلاشهاى همين روشنفكران غرب زده موجب شد تا فرهنگ خارجى چون طوفانى به سوى ايران بوزد, مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى بر اين واقعيت تاكيد نموده و فرموده اند: ((تهاجم فرهنگى عليه ملت ما مشخصا از دوران رضاخان شروع شد, البته قبل از او مقدمات تهاجم فراهم شده بود.)) (11) امام خمينى ـ قدس سره ـ به وسعت ضربه هاى وارد شده از اين افراد اشاره دارند: ((ضربه هاى مهلكى كه بر كشور مظلوم ما در اين پنجاه سال اخير از دانشگاهها و اساتيد منحرفى كه با تربيت غربى بر مراكز علم و تربيت حكمفرما بودند, وارد آمد از سر نيزه رضاخان و پسرش وارد نشد البته اساتيد و معلمان متعهدى بودند كه زمام امور در دست آنان نبود, ما از شر رضاخان خلاص شديم لكن از شر تربيت يافتگان غرب و شرق به اين زودىها نجات نخواهيم يافت.)) (12)
استعمارگران تنها از راه تربيت روشنفكران وابسته نمى توانستند استيلاى خود را بر كشور و منافع آن تإمين كنند و به افراد باقدرتى نياز داشتند كه بتوانند نيروى آنان را همراه با فكر و انديشه روشنفكران تربيت شده در خدمت خود بگيرند. در ايران رضاخان را مطلوب نظر خود يافته و او را بر مسند قدرت نشانيدند.(13)

انصاف و منطق
البته مدرس در مقابله با روشنفكران از جاده انصاف خارج نشد و وقتى صحبت از علوم جديد و دانش روز گرديد با صراحت و سماجت خواهان يادگيرى اين علوم براى افراد كشور خصوصا طلاب گرديد و گفت: ((مى گويند مدارس علوم قديمه و مدارس جديد, اين جدا نمودن در حقيقت پاره پاره نمودن ريسمان علم است كه همه را به يك نقطه مشخص مى رساند و آن از ميان برداشتن جهل و در نتيجه فقر است, در دين ما صريحا مورد تاكيد قرار گرفته طلاب علوم مدارس عتيقه و محصلين مدارس جديد بايد همه علوم را بخوانند)). (14) او صريحا به يادگيرى زبان خارجى, خصوصا براى قشر روحانى تاكيد مى كند و مى گويد: ((طلبه و آخوند ما اگر چند زبان خارجى را بلد نباشد, علمش ناقص است. اگر كسى بگويد آخوند را چه به دانستن لسان انگليسى يا فرانسه يا جاى ديگر من قبول نمى كنم.)) (15) حتى در مورد آوردن استاد از خارج نظر موافق داشت: ((امروز كه محتاج به علوم اروپايى هستيم بايد علم را به مملكت خودمان بياوريم, عقيده من اين است كه بايد معلم را از خارج(16) بياوريم…)) او مدام خواستار تعالى و پيشرفت كشور در مسائل علمى و صنعتى بود و در همين راستا در پى كسب دانش از كشورهاى پيشرفته آن زمان بود و در سخنانى خاطر نشان ساخت: ((نمى دانم ما كه مقلديم در كارهاى خودمان چرا از ساير كارهاى خوبى كه ساير دول مى كنند تقليد نمى كنيم.))(17)
او مقتضيات زمان و مكان را در نظر داشت و در پيشرفت سياسى اجتماعى كشور از انديشه ها و تفكرات صحيح استفاده مى كرد. او گرچه انسان زاهدى بود, ولى اين اعراض از دنيا موجب آن نشد كه از توجه به مصالح اجتماعى و تامين نيازهاى مردم غافل شود, دنيا را هنگامى عزيز و شريف مى دانست كه وسيله اى باشد براى خدمت به مردم و بسط عدل و آزادى و تحكيم بنيان هاى برابرى, صلح, هماهنگى و همگامى و تربيت براى آمادگى زيست جاويدان در سراى ديگر. آخرت زده و دنيا گريز نبود و پيرو همين عقيده حدود هفده سال (از سال 1289 تا 1307 هـ.ش) نمايندگى مجلس را عهده دار گشت و براى گشودن گره هاى اقتصادى, سياسى و اجتماعى دمى آسوده نبود. براى انتقاد از افراد و ملامت مخالفان به حربه دين توسل نجست. تحمل افراد مخالف از جانب مدرس حاكى از عظمت روح, سعه صدر و ظرفيت زيادش مى باشد, به هيچ عنوان راضى نمى شد افراد ضد خود را به كلى از صحنه به در كرده و در كنج انزوا بنشاند و در برخورد با مخالفان عقل و منطق را بر احساسات و عواطف منفى ترجيح مى داد و جاذبه اش بر دافعه او غلبه داشت درباره مبادلات فرهنگى مى گفت: عقيده دارم تبادل فرهنگى در همه زمينه ها بين ممالك كه علمى, عملى و صنعتى دارند به نحو اكمل و احسن انجام شود, هيچ ملتى از علم و صنعت و علوم معرفت نفس ديگر ملل بى نياز نيست جز اينكه ممالك داراى علم و صنعت هر چه هم از ما اقوى باشند كوچكترين فهم و دركى از قوانين و اصول دينى و مذهبى ما ندارند, مخصوصا ما در علوم انسانى, قضاوت و ادبيات از همه ملل به علت كار و همت يك هزار ساله پيشرفته تريم علم قضاوت در اسلام آن چنان كه در مجموعه قضا در اسلام به ما رسيده به نحو اكمل مى تواند حافظ عدالت باشد منتهى قاضى و قضات بدون هيچگونه ترديدى بايد مجتهدين با تقوى و پرهيزگار باشند. (18)
درباره آزادى اعتقاد داشت: نيروى محركه حيات انسانها است, آرمان و آرزوى هميشگى و محبوب بى رقيب انسانها از آغاز تا پايان زندگى اوست و آنان كه اين پيام را با حفظ حدود و شئون امانت دارى بدون توجه به منافع شخصى از نسلى به نسل ديگر انتقال مى دهند و بقاى آن را با حفظ آن در درون صندوق جان تضمين مى كنند مردان درخشنده و ابدى تاريخ اند.(19) و در مورد حقوق انسان مى گفت: براى حفظ حيثيت انسان بايد كارى كرد كه مجتهد عادل و قاضى با انصاف به كرسى قضاوت بنشيند اگر غير از اين باشد روح آزادى و شرافت انسانى ضربه مى خورد و عدليه كه ركن اساسى حفظ ارزشهاى انسانى است مى شود نظير صرافخانه هاى خودمان يا مثل وزارتخانه سردار سپه (رضاخان). (20) او نداى حق طلبانه خود را در يكى از سخنرانى ها كه در مجلس شوراى ملى ايراد نمود به گوش مخاطبان رسانيد و گفت: مملكت اصلش و مبنايش ملت است, حقيقت مملكت عبارت است از ملتى كه در آن مملكت جمع شده و تعيش مى نمايد, دولت هم از جانب ملت يك خدمتى را وظيفه دار است. (21)

شجاعت معنوى
مدرس در هر سنگرى كه قرار مى گرفت چه در بحث و تدريس و چه در ضمن سخنانى كه در مجلس شوراى ملى ايراد مى نمود با براهين عقلى و مشى حكيمانه سخن مى گفت, اين مجتهد جامع الشرايط از لحاظ علمى و فقهى شخصيتى نمونه و برجسته بود. او پرورش يافته مكتب حيات بخش تشيع بود و نسبت به مضامين قرآنى و روايى شناختى ژرف داشت و اين گونه نبود كه به دليل سطحى نگرى در برخورد با فرهنگ هاى وارداتى دچار خودباختگى شود. او مى گفت به اين دليل از نوشته هاى ژان ژاك روسو تقليد نمى كنيم براى اين كه افكار عالى و انديشه هاى ناب اسلامى و تعاليم حضرت رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين(ع) را براى هدايت و نظم جامعه بهتر از افكار او مى دانيم. (22)
سرچشمه قدرت روحى و معنوى اين عالم عامل توجه به خدا, شناخت او و اشتغال به ياد پروردگار است, انسانى اين گونه در امور زندگى و جهت گيرىهاى سياسى اجتماعى ثابت قدم است و از هيچ دشوارى و مانعى نمى هراسد و ناهموارىها را با شجاعت و شهامت و استوارى خاص پشت سر مى نهد. از ستم گريزان است, زير بار زور نمى رود. حق را طالب است و براى آن جد و جهد نشان مى دهد, ارمغان چنين حالتى يك بزرگوارى روحى و شجاعت معنوى بود كه سراسر وجودش را آغشته به سرور و نشاط روحانى كرده بود و به همين دليل در ابراز عقايد خود ترسى به دل راه نداد و با قاطعيت و صلابت گفت: من عقيده خودم را اظهار مى كنم ولو مخالف با تمام مردم روى زمين باشد.(23) و خود را از هر قيد و بند دنيايى آزاد كرده بود تا در ابراز عقايد دچار مشكل نشود و موضع انفعالى به خود نگيرد, در بياناتى خاطر نشان ساخت: اگر كه از من سوال مى كنيد كه چگونه هر حرف حقى را در جاى خود مى زنم و از كسى نمى ترسم به خاطر اين است كه چيزى ندارم و از هيچ كس هم چيزى نمى خواهم شما خودتان را آزاد بكنيد تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.(24) در ملاقات با سلطان محمد پنجم پادشاه عثمانى, ناگهان شروع به سخن كرد و گفت: اصولا ما روحانيون در زمان حكومت استبداد ايران آزاد بوديم و هيچ قيودى براى ما در كار نبود و من نيز پس از استبداد در حكومت مشروطه هم به علت آن كه نماينده مجلس شوراى ايران بودم در تمام مراحل آزاد صحبت مى كردم, در اينجا هم بيانات خود را آزادانه اظهار مى كنم.(25) روزى مدرس, در منزل مشهدى عبدالكريم كه مستاجر بود نامه اى نوشت و آن را روى زمين گذاشت نوه آن شهيد مى گويد من تمامى متن آن را خواندم, در آن خطاب به احمد شاه نوشته بود: شهريارا, خدا دو چيز به من نداد يكى ترس و ديگرى طمع, هر كس همراه اسلام باشد, من با او همراهم.(26)
مدرس, هميشه در پى كسب استقلال كشور بود و هيچگاه راضى نگرديد كه ايران زير پرچم يكى از دول بزرگ قرار بگيرد وى طى نطقى روشنفكران را خطاب قرار داد و گفت: آقايان ملت محض خاطر رضاى شما نمى خواهد بميرد شما هم راضى نشويد كه ملت ايران استقلالش فداى شهوت و رضاى شما شود.(27)

توازن عدمى و وجودى
در حالى كه رجال سياسى و برخى دولتمردان بر اين عقيده بودند كه حفظ موجوديت كشور در صورتى تإمين مى شود كه بطور اجبار و از روى الزام سلطه امپراتوران را بپذيريم و با دادن امتياز به دو كشور روس و انگليس رضايت خاطر آن دول را فراهم كنيم, اما مدرس ايجاد رابطه با كشورها را با حفظ هويت و استقلال و تماميت ارضى ايران پذيرفت و با اتخاذ سياست توازن عدمى و وجودى باهرگونه دخالت خارجى مخالفت كرد و هر دولتى كه صبغه يكى از قدرتهاى سلطه گر را قبول مى كرد, يك تنه در برابرش مى ايستاد و در تمامى محافل و مجالس طى بياناتى خردمندانه شعله بر خرمن هستى وى مى افروخت و او را از قدرت مى انداخت و به جامعه معرفى مى كرد. ضديت وى با رضاخان يك مخالفت عادى نبود, بلكه چون اين شخص عامل اجراى مقاصد و سياست هاى استعمارى بود با او مخالف گرديد و گفت با شيوه هايى كه آزادى و استقلال ملت ايران و جهان اسلام را تهديد كند به ستيز بر مى خيزم و راه و هدف خويش را نيكو مى شناسم در اين مبارزه هم پشت سر خود را نمى نگرم كه كسى مرا همراهى مى كند يا خير؟
مدرس,بر خلاف روشنفكران سياست را از ديانت جدا ندانست و با بهره مندى از انديشه هاى اعتقادى در عرصه مبارزه گام نهاد و نيز بين دانش و دين الفت برقرار كرد و اظهار داشت در بينش اسلامى و تفكر توحيدى كل اسلام به صورت يك مجموعه اى هماهنگ و هدف دار ديده مى شود, اعضاى آن از يكديگر تفكيك ناپذيرند و نمى توان سياست و دانش را از آن جدا كرد و دين را منزوى نمود.

صبغه دينى و جلوه مذهبى
بحران هاى اجتماعى و سياسى, دخالت استكبار و پايين بودن ميزان آگاهى مردم اين مجال را از شيخ فضل الله نورى و آيه الله نائينى گرفت كه با پشت سر گذاشتن اين بحران و ستيزها بتوانند به وحدت آرا دست يابند, ولى سيد حسن مدرس كه در متن اين جريان هاى سياسى و حقوقى آبديده شده بود توانست با استعداد ذاتى و نگرشى هوشمندانه از اين حوادث تاريخى عبرت بگيرد و دامنه خطر را گسترده تر از چيزى يافت كه شيخ فضل الله نورى به آن رسيده بود, شهيد مدرس بيش تر در محور مشتركات شيخ شهيد و مرحوم نائينى عمل كرد و به همين دليل او را مى توان قدر جامع اين دو تفكر دانست.
مدرس , وقتى كه مشاهده كرد روشنفكران تشكيلات نوين حقوقى و مركز قانون گذارى پديد آورنده اند به نفى آنها پرداخت و كوشيد به چنين موسساتى صبغه دينى و جلوه اسلامى بدهد. او چه در موقعى كه به عنوان يكى از پنج نفر عالم طراز اول براى نظارت و تصويب قوانين در مجلس دوم انتخاب شد و چه موقعى كه نماينده مردم در چندين دوره مجلس بود نسبت به خلاف كارىهاى گوناگون فتواى شرعى صادر كرد, و با اين كار خود را در معرض خطر قرار داد, از نظر او آن چه حاوى ارزش بود, ميزان سازگارى قوانين جديد با شريعت اسلام و مكتب پرفيض تشيع است, برايش اين نكته اهميت داشت كه ايران با عزت, مستقل و سربلند باشد و قانون بر مردم حكومت كند, لذا در اين باره گفت: هر كس بايد عقيده خود را بگويد و حاكم قانون اساسى است, هر چه قانون گفته بايد عمل شود.(28)
مدرس, بر اين اعتقاد بود كه هر چيزى بايد به قاعده و براساس نظم و مقررات باشد و افراد ناباب نبايد در راس قوه مقننه قرار بگيرند. آن شهيد والامقام و ديگر علماى مبارز در رويارويى با غرب باوران و فريب خوردگان دسايس مجامع فراماسونرى و زدودن غبار از احكام الهى كوشيدند كه البته از طرف روشنفكران به قانون ستيزى و واپس گرايى متهم گرديدند.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مرد روزگاران, على مدرسى, ص 433. 2 ) همان ماخذ, ص 601-602 . 3 ) مدرس, تاريخ و سياست, گروهى از نويسندگان, ص175 – 176. 4 ) آرإ, انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, محمد تركمان,ص99. 5 ) مرد روزگاران, ص 591. 6 ) همان ماخذ, ص 521-522. 7 ) آرإ انديشه ها و فلسفه سياسى مدرس, ص 118. 8 ) مدرس مجاهدى شكست ناپذير, عبدالعلى باقى, ص 68-69. 9 ) حيات يحيى, ميرزا يحيى دولت آبادى, ج 4, ص 281. 10 ) تإملاتى درباره روشنفكرى در ايران, شهريار زرشناس, ص 112. 11 ) روزنامه جمهورى اسلامى, 22 مرداد 1371. 12 ) صحيفه نور, ج 12, ص 267. 13 ) تهاجم فرهنگى غرب (نقش روشنفكران وابسته ج اول), ص 10. 14 ) ياد, فصلنامه بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, سال پنجم, شماره بيستم, پاييز 1369, ص 109. 15 ) همان ماخذ, ص 110. 16 ) مدرس, بنياد تاريخ انقلاب اسلامى, ج اول, ص 174. 17 ) مدرس, همان, ج دوم, ص 287. 18 ) مرد روزگاران, ص 584. 19 ) همان ماخذ, همان صفحه. 20 ) همان, ص 585. 21 ) مجله حوزه, سال سيزدهم شماره 76-77, ص 358. 22 ) مدرس, همان, ج اول, ص 64. 23 ) يادنامه شهيد مدرس, گروهى از محققان, ص 73. 24 ) مدرس, همان, ص 28. 25 ) ديدار با ابرار (ج 67) شهيد مدرس ماه مجلس, از نگارنده, ص 111. 26 ) مجله نگهبان, سال پنجم, شماره 41, دى و بهمن 1375, ص 62. 27 ) از نطق مدرس در جلسه 12 دوره ششم مجلس شهريور 1305. 28 ) مجله حوزه, سال سيزدهم, شماره 76-77,ص 360.

/

مهدى موعود ، يارانى اين گونه دارد


اشاره:
انديشه پيروزى حق بر باطل و غلبه صالحان بر طالحان و عادلان بر ظالمان كه برگرفته از متن قرآن كريم است,(1) بارقه اى از نور اميد در دل ها تابانيده و همه را چشم به انتظار شخصى گذاشته كه منادى حق است و سفير نور, كشتيبان هدايت است و قافله سالار رهايى; مجدد حيات بشريت است و احياگر اخلاق خدايى, اين شخصيت بزرگ را در روايات اسلامى ((مهدى)) ـ عليه السلام ـ مى نامند. چنين انتظارى افضل عبادات شمرده شده است.(2) زيرا اين انتظار با اميد, تعهد, تحرك با مسووليت و سازندگى و رفع نااميدى از جامعه همراه مى باشد. منتظران واقعى, خود را در حال مهياى جامعه اى مى بينند كه انتظار موعودى را مى كشد, بنابراين براى حضور حضرتش شرايطى لازم است كه هم زمينه ساز قدومش باشد و هم پذيراى حكومت عدل او, زيرا تحمل عدالت خود نياز به سازندگى دارد. و الا, پذيرايى حق بر افراد بسى مشكل خواهد بود.
بنابراين, ما براى خودسازى به يكى از بهترين راه ها كه طريق پرورش يافتگان مكتب انسان ساز اسلام; يعنى ياوران خاص ولى عصر(عج) است متمسك مى شويم, ويژگى هاى آن ها را بشناسيم و به كار بنديم تا زمينه ساز حضور حضرتش باشيم. زمينه ساز حكومت حضرت, خيزش ايمان است نه ازدياد فساد.
ما در اين نوشتار به برخى از خصال ياوران باوفاى حضرت اشارتى خواهيم داشت.
ايمان ياوران مهدى (ع)
ايمان از مهم ترين مايه هاى يك انسان خداجو است. پايدارى, شجاعت, رشادت, ايثار, فداكارى و… يك انسان مومن ريشه در ايمان وى دارد. ياوران مهدى از مومنانى هستند كه ايمانشان آن ها را به مرحله اى رسانده است كه هرگونه شك و ريبى در دلشان راه نمى يابد.(3) همان كسانى كه به نقل روايات در ترنم روح بخش تلاوت قرآن و مناجات شبانه آن ها هم چون صداى زنبوران عسل درهم پيچيده و شب را تا به صبح به راز و نياز با خداى خويش مشغولند.(4) و خودخواهى ها و منيت ها را در زير آسياب تهجد سورمه كرده و با آن چشم دل را روشن نموده اند. خدا را با معرفت شناخته و ايمان به خدا در اعماق جانشان نفوذ كرده است. لذا در راه ايمان و اجراى فرامين الهى از هيچ مانعى هراس ندارند و از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى بيم به دل راه نمى دهند. چنان كه صادق آل محمد(ص) از قرآن كريم اوصاف آن ها را بيان داشته و به ايمان آن ها و راهشان سفارش مى كنند: سليمان بن هارون مى گويد: به آن جناب عرضه داشتم بعضى از اين عجليان گويند كه شمشير رسول خدا(ص) نزد عبدالله بن حسن است! فرمود: به خدا سوگند, نه او و نه پدرش با هيچ يك از دو چشمانش آن را نديده, مگر آن كه پدرش آن را نزد حسين(ع) ديده باشد, و البته براى صاحب اين امر محفوظ است, پس, مبادا به راست و چپ روى آورى, كه به خدا سوگند امر روشن است. به خدا سوگند اگر اهل آسمان و زمين هم دست شوند كه اين امر را از جايگاهى كه خداوند آن را در وى قرار داده برطرف سازند نخواهند توانست, و چنان چه همه مردمان كفر ورزند تا جايى كه هيچ كس باقى نماند; همانا خداوند براى اين امر كسانى را خواهد آورد كه او شايستگان آن باشند. سپس فرمود: آيا نمى شنوى كه خداوند مى فرمايد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد هر كدام از شماها از دين خود مرتد شويد پس به زودى خداوند قومى را كه دوست مى دارد و آن ها نيز خدا را دوست مى دارند و نسبت به مومنان فروتن و بر كافران سرافراز و مقتدرند به نصرت اسلام بر مى انگيزد…))(5) تا آخر آيه را تلاوت فرمود و در آيه ديگر فرمود: ((پس اگر اين قوم به آن كفر ورزند, همانا قومى را كه هرگز به آن كافر نشوند بر آن برگما(6)ريم)). سپس حضرت فرمود: همانا (اهل) اين آيه همان اهل آن آيه مى باشند. ))(7)
آيه اى كه امام صادق ـ عليه السلام – آن را تلاوت فرموده اند اوصاف مومنانى كه بايد اين رسالت بزرگ را انجام دهند چنين بيان مى دارد:
1ـ آن ها به خدا عشق مى ورزند و جز به خشنودى او نمى انديشند: ((يحبهم و يحبونه;
2ـ در برابر برادران دينيشان خاضع و فروتن هستند: ((اذله على المومنين;
3ـ نسبت به كافران ستم گر و كج انديش, سرسخت, خشن و سرافرازند: ((اعزه على الكافرين));
4ـ براى بسط عدل و اجراى فرامين الهى همواره در راه جهاد فى سبيل الله هستند: ((يجاهدون فى سبيل الله));
5ـ در جهت نابودى كافران و برچيدن بساط ستم گران كوشا و از هيچ ملامتى پروا ندارند: ((و لايخافون لومه لائم)).
اين ها همه از اعتقاد به خدا و ايمان به مقصد و ميل به هدف آن ها نشإت گرفته و از آن ها انسان هايى ساخته كه در حقيقت علاوه بر قدرت جسمانى چنان شهامتى دارند كه از شكستن سنت هاى غلط و مخالف با اكثريتى كه راه انحراف را پيش گرفته اند, و با تكيه بر كثرت عددى خود ديگران را به استهزا مى گيرند, پروايى ندارند. بسيارى از افراد را مى شناسيم كه صفات ممتازى دارند, اما در مقابل غوغاى محيط و هجوم افكار عوام و اكثريت هاى منحرف بسيار محافظه كار, ترسو, و بى جرئتند, و زود در مقابل آن ها ميدان را خالى مى كنند, در حالى كه براى يك رهبر سازنده و افرادى كه براى پياده كردن افكار او وارد ميدان مى شوند, قبل از هر چيز چنين شهامتى لازم است. عوام زدگى, محيطزدگى, و امثال آن كه همگى نقطه مقابل اين امتياز عالى روحى هستند, سد راه بيش تر اصلاحات محسوب مى گردند.))(8) آرى به دست آوردن اين امتيازات و موفقيت ها در هر درجه اى كه باشد علاوه بر كوشش خود فرد, مرهون فضل خداوند است كه به هر كس بخواهد و شايسته بيند عطا كند و حاصل لطف اوست: ((ذلك فضل الله يوتيه من يشإ)).

عبادت ياران مهدى(ع)
همان گونه كه اشاره شد آنان پارسايان شب اند كه تا بامدادان به ذكر و راز و نياز و بر قيام و قعودند. آتش عشق به معشوق و معرفت به ذات بارىتعالى خواب را از ديدگان آنان ربوده است:
جز خم ابروى دلبر هيچ محرابى ندارم
جز غم هجران رويش من تب و تابى ندارم
گفتم اندر خواب بينم چهره چون آفتابش
حسرت اين خواب در دل ماند چون خوابى ندارم
سر نهم بر خاك كويش, جان دهم در ياد رويش
سر چه باشد, جان چه باشد, چيز نايابى ندارم(9)
مردانى كه شب هنگام زمزمه تلاوت قرآن و ذكر مناجاتشان, هم چون صداى زنبوران عسل درهم پيچيده و هيبت الهى آن ها را به قيام واداشته و بامدادان سوار بر مركب ها شوند, آنان راهيان شب اند و شيران روز.(10)
گفتيم همه اين عبادت ها و نيايش ها, رشادت ها و شهامت ها و… از ايمان يك فرد مومن سرچشمه گرفته و اوصاف بارزى از معرفت و ايمان نهفته در قلب او است. كه در اين اعمال ظهور مى يابد و هر چند درجه ايمان فزونى يابد در اين اعمال نيز فزونى خواهد يافت و هيچ امرى سد راه آنان نخواهد شد, نه تنها جهاد و كوشش آن ها را از عبادت و راز و نياز به درگاه الهى باز نمى دارد, بلكه اين تلاش ها سبب مى گردد تا حلاوت ايمان بيش تر در كام خود چشند و همه رفتارهاى خود را رنگ و جلوه الهى دهند كه چه رنگى بهتر از رنگ الهى: ((صبغه الله و من احسن من الله صبغه و نحن له عابدون)).(11)

آمرين به معروف و پيكاركنندگان با منكر
رسالت حضرت مهدى و ياران باوفايش احيإ دين خدا و اتمام رسالت انبيا و اوليا و اصلاح زمين كه ظالمان و فاسدان با بدعت ها و ظلم هايشان روز خاكيان را مبدل به شب ديجورى كرده با شراره سم ستمشان, سيماى سپيده را روشنى بخشند و نقاب تزوير را از چهره مزوران بركشند و رسالتش را در دو عنوان سبز بسط در ((قسط)) و ((عدل)) خلاصه گرداند. ((يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا)).(12)
سيره رسول گرامى اسلام و همه معصومين(ع) بر امر به معروف و نهى از منكر بود, و از بدو دوران كودكى تا واپسين لحظات حيات آن را پاس داشته اند. يعقوب سراج, خدمت امام صادق(ع) مى رسد در حالى كه حضرت در كنار گهواره فرزندش حضرت موسى بن جعفر(ع) ايستاده و با او سخن مى گويد. يعقوب گويد: من نشستم تا امام از سخن گفتن با فرزندش فارغ شد, پس برخاستم, امام صادق(ع) به من فرمود: نزديك سرورت بيا و او را سلام گوى. من نزديك گهواره رفتم و به كودك سلام كردم, امام موسى بن جعفر(ع) از درون گهواره با زبانى فصيح و گويا سلام را پاسخ گفت فرمود: ((اذهب و تغير اسم ابنتك التى سميتها امس فانه اسم يبغضه الله)) برو و آن نام را كه ديروز بر دخترت نهاده اى تغيير ده زيرا اين اسم را خدا دشمن دارد. آن گاه امام صادق(ع) فرمود: به دستور فرزندم عمل كن تا هدايت يابى. من نيز به دستور آن حضرت عمل كردم و نام ((حميرا)) دختر يك روزه ام را تغيير دادم.))(13)
بنابراين, يكى از اوصاف بارز ياران حجت, امر به معروف و نهى از منكر مى باشد. امام صادق(ع) در تفسير آيه ((الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلاه و آتوا الزكاه و امروا بالمعروف و نهو عن المنكر و لله عاقبه الامور)).(14)
مى فرمايند: براى آل محمد(ص) مهدى(ع) و اصحاب او, خداوند متعال مشارق و مغارب زمين را به تصرف آن ها درآورد, و دين را آشكار سازد, و خداوند متعال به وسيله او و يارانش بدعت ها و باطل را از بين مى برد, هم چنان كه سفيهان حق را ميرانده باشند, تا جايى كه اثرى از ظلم ديده نشود و امر به معروف و نهى از منكر خواهند نمود و عاقبت كارها به دست خداست.(15)

ايمان و اطاعت از رهبرى
امامت و رهبرى, از اركان دين مبين اسلام و محور و اساس همه كارها اعم از عبادى و غيرعبادى است: ((و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحا…))(16) و همه اعمال اعم از فردى و اجتماعى به نوعى وابسته به امامت است. لذا ايمان به رهبرى زمينه ساز فلاح و رستگارى مسلمانان است. همين ايمان و اطاعت از رهبرى و پيامبر بود كه در مدتى بسيار كم مسلمانان صدر اسلام از حضيض ذلت به اوج عزت رسيدند و پوزه ظالمان و متكبران را به خاك ماليدند چرا كه به فرمان خدا به آن چه پيامبر مى فرمود گردن مى نهادند: ((و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا))(17) و بعد از رسول خدا شيعيان اهل بيت همان عقيده و ايمان را نسبت به ائمه اطهار داشته و ياران حجت(ع) در بالاترين درجه آن نسبت به امام زمان ـ عليه السلام ـ دارند كه اين عشق و ايمان در وجود آن حضرت متمركز گرديده: ((يتمسحون بسرح الامام عليه السلام يطلبون بذلك البركه))(18) اين عشق به امام است كه سر از پا نشناخته براى اطاعت و اجراى فرامين او شب و روز را نمى شناسند و در راه فرمان بردارى او از يك كنيز نسبت به مولايش مطيع تراند و در هنگام خطرات براى دفاع از وجود او جانشان را فدا مى كنند: ((و يخفون به يقونه بإنفسهم فى الحروب و يكفونه ما يويد… هم اطوع له من الامه لسيدها))(19) از وجود مباركش و آن چه متعلق به اوست تبرك و شفا مى جويند:
كيست كاشفته آن زلف چليپا نشود
ديده اى نيست كه بيند تو و شيدا نشود
ناز كن ناز كه دل ها همه در بند تو اند
غمزه كن غمزه كه دلبر چو تو پيدا نشود
سر به خاك سر كوى تو نهد جان از دست
جان چه باشد كه فداى رخ زيبا نشود(20)
اين عشق و علاقه امام و يارانش به حدى به هم گره خورده كه ((آن چه شخص امام بدان وصف شده اند, آنان نيز به آن توصيف گشته اند: ((انهم اذا ساروا الرعب امامهم سيره شهر; هنگامى كه به طرف مكانى حركت مى كنند, ترس از آنان پيشاپيش در دل مردمان افتد.))
((لايكفون سيوفهم حتى يرضى الله عزوجل; آنان دست از شمشيرهاى خود در پيكار با دشمنان دين باز نمى گيرند تا آن كه خداى تعالى راضى شود.))
اين همه به سبب آن است كه ياران مهدى شيعه كاملى براى مولاى خود بوده و افعال و صفاتشان مطابق افعال و صفات امام عليه السلام مى باشد.(21)

شجاعت ياوران مهدى
وصف بارزى كه در روايات براى اصحاب آقا امام زمان ـ عليه السلام ـ برشمرده شده شجاعت ياران حضرت است, شجاعت وصفى ذاتى است كه داراى لوازماتى است كه بر روى هم اين صفت براى فرد حاصل مى گردد كه اصحاب آقا واجد آن اوصاف بوده و ما به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

عدم ترس:
ترس و جبن از خصلت هاى مذموم يك انسان است, چرا كه ترس نشإت گرفته از ضعف ايمان و يقين و عاجز بودن نفس است: ((شده الجبن من عجز النفس و ضعف اليقين. ))(22) شخص ضعيف النفس و ضعيف الايمان مايه اميد از او گرفته شده, يقين به رحمت الهى و پاداش روز جزا نداشته همواره در نوعى بيم و ترس به سر مى برد. ترس از آن دارد كه هر لحظه اين دفتر عمر بسته شود و به ديار نيستى كوچ كند. اما شخص مومن در اقيانوسى از اميد به سر برده و در همه مشكلات تكيه گاهش را خدا مى داند و يقين دارد كه: ((ولله العزه و لرسوله و للمومنين.))(23)
دليلى ندارد كه احساس ضعف و ترس كند, بلكه ترس را عار و ننگ و نقصى براى خود دانسته و سعى در دورى از آن مى كند: ((احذروا الجبن فانه عار و منقصه))(24) ياران مهدى كه قلبشان مالامال از عشق به خدا و يقين به روز جزا و يارى پروردگار است از هيچ كس هراسى به دل ندارند.
ياد روى تو غم هر دو جهان از دل برد
صبح اميد همه ظلمت شب باطل كرد(25)

عشق به شهادت:
از محك هايى كه خداوند افراد راستگو و با ايمان را از افراد دروغگو جدا مى سازد ((تمناى مرگ است))(26) يك فرد مومن كه آينده اى درخشان و زيبا براى خود پيش بينى مى كند و عاشق كوى يار و قرب الى الله و هم نشينى اوليإ الله را در دلش زمزمه مى كند همواره تمناى مرگ دارد:
آتش بجانم افكند شوق لقاى دلدار
از دست رفت صبرم اى ناقه پاى بردار(27)
((لولا اجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفه عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب.))(28)
اصحاب حجت كه مهدى(ع) را با معرفت شناخته و ايمان به راه و هدفش دارند و به او عشق مى ورزند و همه هستيشان را فانى در وجود او مى دانند, عاشق شهادت در راه وى هستند: ((يدعون بالشهاده و يتمنون ان يقتلوا فى سبيل الله شعارهم يالثارات الحسين عليه السلام))(29) بنابر اين, فردى كه جانش را از هدفش بيش تر دوست دارد نمى تواند شجاعت ورزد, بلكه او بايد همواره حافظ جانش باشد تا به او آسيبى نرسد لذا شجاعت شيرانى چون ياوران مهدى(عج) را مى طلبد.

قلب نورانى و دل فولادين
از ديگر اوصافى كه ياوران مهدى ـ عليه السلام ـ دارا هستند ((قلب قوى و پولادين)) است كه در روايات مختلفى تعبير به ((پاره هاى آهن)) شده است: ((تجيىء الرايات السود من قبل المشرق كان قلوبهم زبر الحديد))(30) و در روايات ديگر مى خوانيم كه قلب هاى آن ها سخت تر از پاره هاى آهن است ((… و ان قلب رجل منهم اشد من زبر الحد(31)يد)).
آرى قلب هاى آن ها پنجره هايى به آسمان معنا گشوده اند و دل ها را به ريسمان الهى پيوند داده اند خانه دل را با قنديل هاى ايمان روشن نموده اند: ((كان قلوبهم القناديل و هم من خشيه الله مشفقون.))(32) اينان با پشتوانه اى از ايمان به خدا و يقين به روز جزا و هدفى مقدس ((هم چون مشعل هاى فروزانند كه دل هاى استوارشان بسان قنديل هاى نور در سينه هاى سترگشان آويخته است و اين رادمردان تنها دل به خداى خويش داده اند و تنها از او هراس دارند)) و قلب را به ياد او قوت بخشيده اند: ((إلا بذكر الله تطمئن القلوب.))(33)

جسم قوى
قدرت جسمانى از ديگر لوازمات اعمال شجاعت است كه از اوصاف اصحاب صاحب الامر(عج) شمرده شده و در روايات قدرت آن ها را برابر با چهل مرد قرار داده است: ((فان الرجل منهم يعطى قوه اربعين رجل)) قدرت جسمانى برگرفته شده از ايمان راسخ به خدا و يقين به امامت و حقانيت هدف او است; ياوران مهدى(ع) با اين قدرت جسمانى و روحيه عالى بوده كه مى توانند خط بطلان بر جميع مفاسد كشيده و ظلم و جور را از صحنه گيتى براندازند.
موالا با افراد ضعيف الجسه و ضعيف الايمان كه چنين مهمى امكان ندارد كما اين كه امام على بن موسى الرضا(ع) در پاسخ ((ديان بن صلت)) كه از او سوال مى كند كه آيا شما صاحب اين امر هستيد؟! حضرت در جواب مى فرمايد: من صاحب اين امر هستم ولكن من آن كسى نيستم كه زمين را پر از عدل و قسط كنم چنان كه پر از جور و ستم شده; چگونه من مى توانم با اين ضعف جسمانيم زمين را پر از عدل و قسط كنم و به درستى كه قائم, آن كسى است كه وقتى خروج مى كند با اين كه داراى سن زيادى مى باشد, ولى جوان است بدن او قوى حتى اگر دست هاى مباركش را به طرف بزرگ ترين درخت دراز كند و او را به طرف زمين آورد مىآورد و مى شكند, حتى اگر صيحه اى بين كوه ها زند از فرياد او كوه ها درهم ريزند…))(34)
حال برگرديم به سخن اصلى; يعنى شجاعت اصحاب آن حضرت, با اين اوصاف است كه آن ها سدى محكم, نيزه و شمشيرى برنده, و ركن ركينى هستند كه حضرت لوط ـ عليه السلام ـ هنگام رويارويى با قوم كافر و منحرف خود تمناى آن ها را مى كرد. ((قال ابو عبدالله(ع) ما كان يقول لوط(ع) ((لو ان لى بكم قوه او آوى الى ركن شديد)) الا تمنا لقوه القائم عليه السلام و لا ذكر الا بشده اصحابه فان رجل منهم يعطى قوه اربعين رجلا و ان قلبه لاشد من زبر الحديد و لو مروا بجبال الحديد لتدكدكت
[ لقطعوها], لايكفون سيوفهم حتى يرضى الله عزوجل))(35) اين روايت كه بيان گويايى از شجاعت آن عزيزان است, ما را از ذكر ديگر احاديث بى نياز مى كند. در تشبيه قلب هاى آن ها به پاره هاى آهن يا به قطعات سنگ, براى تاكيد بيش تر بر عظمت و شهامت آنان و نفى هرگونه ترس و وحشت از قلوب و افكارشان مى باشد. پرواضح است كه به كارگيرى, واژه هاى شمشير و نيزه نيز فقط به لحاظ تاثير مادى آن ها نيست, بلكه نشانى بر توان فعاليت موثر آن ها مى باشد; يعنى آن ها در زمينه عمل و مبارزه دليرتر از شير و برتر از نيزه هستند. در بيان امام ـ عليه السلام ـ كه مى فرمايد: ((به هر فردى از آن ها نيروى چهل مرد داده مى شود)) مقصود محدود نمودن اين نيرو نيست, بلكه تقريبى است براى ميزان فوق العاده قدرت ايشان و اشاره است, بر اثر عملى فعاليت هاى هر يك از اصحاب مهدى(ع) كه از كوشش گروهى مركب از چهل نفر نيز فزون تر است.
… هنگامى كه تلاش انسان با توانايى طبيعى, براى انجام كارى توام مى گردد; مثل دوران جوانى, نتيجه كارها بهتر و كامل تر خواهد شد. و شايد به همين جهت است كه بيش تر ياران ((حضرت مهدى)) را جوانان تشكيل مى دهند, زيرا به سبب اين كه به صراحت با حق مواجه مى شوند و آن را عميقا درك مى نمايند و با اخلاص تمام اطاعت امام خويش را پى مى گيرند, هر كدام از توان و نيروى بزرگى برخوردارند. و حاصل تلاششان به نحوى است كه گروه هاى بزرگ نيز از عهده آن برنمىآيند. بيانات ائمه ـ عليهم السلام ـ مبنى بر اين كه به هر كدام از ياران مهدى(ع) نيروى چهل مرد داده مى شود. گوياى اين نكته نيز هست كه خداوند اين توانايى را از راه هاى طبيعى, و نه از سر اعجاز, به آنان عطا مى كند, چرا كه نفس انسانى قابليت اين تكامل و ترقى را در شرايط معين و تحت تربيت خاصى دارا است . و اين پرورش و شجاعت نه تنها صفت عمومى لشكر امام مهدى(ع) است, بلكه شامل تمام مومنان مى شود. چرا كه همه مومنان به نحوى جزء لشكر امام زمان هستند از اين جهت است كه در روايات آمده: ((فلايبقى مومن الا صار قلبه اشد من الحديد و اعطاه الله عزوجل قوه اربعين رجلا; هيچ مومنى نمى ماند مگر آن كه قلبش هم چون پاره هاى آهن گشته و خداوند به هر يك از آنان قدرت چهل مرد عطا گرداند.))(36)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كانوا يحذرون)) (قصص, آيه 5). ((و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون.)) (انبيإ, آيه 105). 2 ) قال رسول الله(ص): افضل العباده انتظار الفرج (علامه مجلسى, بحار الانوار, ج 52, ص 125, ح 11). 3 ) قال على(ع): ((الحق اوسع الاشيإ فى التواصف واضيقها فى التناصف (نهج البلاغه, خطبه 214). 4 ) و رجال كان قلوبهم زبر الحديد, لايشوبها شك فى ذات الله اشد من الحجر ((ياران مهدى مردانى هستند فولاددل كه همه وجودشان يقين به خدا است مردانى سخت تر از صخره ها…)) (بحارالانوار, ج 52, ص 308). 5 ) …فيهم رجال لايتامون الليل, لهم دوى فى صلاتهم كدوى النحل يبيتون قياما على اطرافهم و يصبحون على خيولهم, رهبان بالليل, ليوث بالنهار; برخى از آنان شب را نخوابند و زمزمه قرآن و مناجاتشان, هم چون صداى زنبوران عسل فضا را آكنده سازد. تا بامداد به عبادت خداى بايستند و بامدادان سوار بر مركب ها شوند. آنان راهبان شب اند و شيران روز.)) 6 ) مائده, آيه 54. 7 ) انعام, آيه 89. 8 ) سيد مهدى حائرى قزوينى, سيماى حضرت مهدى در قرآن (ترجمه المحجه فيما نزل فى القائم الحجه) ص 120ـ119. 9 ) جمعى از نويسندگان, تفسير نمونه, ج 4, ص 416. 10 ) ـ ديوان امام خمينى, ص 149. 11 ) بحار الانوار, ج 52, ص 308. 12 ) بقره آيه 138 ((رنگ الهى و چه رنگى نيكوتر از رنگ الهى و ما او را پرستش مى كنيم)). 13 ) السيوطى, الحاوى للفتاوى, ج 2, ص 58, علامه بحرانى, غايه المرام ب 142, ص 705. 14 ) علامه بحرانى, مدينه المعاجز, ج 6, ص 224 و بحار الانوار, ج48, ص 19, ح24. 15 ) علامه بحرانى, الحجه فيما نزل فى القائم الحجه, ص 143. 16 ) محمد جعفر امامى, محمد رضا آشتيانى, ترجمه و شرح فشرده اى بر نهج البلاغه, ج1, خطبه3, ص 64. ((او (ابوبكر) خوب مى دانست; من در گردش حكومت اسلامى هم چون محور سنگ هاى آسيابم (كه بدون آن آسياب نمى چرخد).)) 17 ) حشر, آيه 7. 18 ) بحار الانوار, همان روايت ((آنان براى تبرك دست خويش را به زين اسب امام مى كشند, و بدين سان تبرك مى جويند.)) 19 ) همان ((او را در ميان مى گيرند و جان خويش را در جنگ ها پناه او مى سازند و هر چه را اراده كنند با جان و دل انجام مى دهند… و اطاعت آنان نسبت به مولاى خود از اطاعت كنيز نسبت به مولايش بيش تر است.)) 20 ) ديوان امام خمينى, ص 112. 21 ) سيد محمد صدر, تاريخ مابعد الظهور, ص 505. 22 ) سيد حسن شيخ الاسلامى, هدايه العلم فى تنظيم غررالحكم, ص87. 23 ) منافقون, آيه 8. 24 ) هدايه العلم, ص 87. 25 ) ديوان امام خمينى, ص 81. 26 ) جمعه,آيه 6. 27 ) كليات شيخ بهائى, ص 70. 28 ) نهج البلاغه, فيض(الاسلام) ص 612. 29 ) بحار الانوار, ج 52, ص 308. ((همواره شهادت و كشته شدن در راه خدا را آرزو مى كنند و شعار آنان ((يالثارات الحسين)) (بيائيد به طلب خون حسين و ياران حسين) است)). 30 ) الحاوى للفتاوى, ج 2, ص 64, (در زمان ظهور حضرت مهدى); پرچم هاى سياهى از جانب شرق خواهد آمد كه برگرد آن ها افرادى هستند, با دل هايى هم چون پاره هاى آهن سخت و محكم.)) 31 ) الحجه فيما نزل فى القائم الحجه, ص 16 و بحار الانوار, ج 52, ص ;327 ((دل هاى آن ها (ياران مهدى((ع))) از پاره هاى فولاد محكم تر است.)) 32 ) بحار الانوار,ج 52, ص 308. 33 ) رعد, آيه 28. 34 ) بحار الانوار,ج 52, ص 332, ح 30. 35 ) المحجه فيما نزل فى القائم الحجه, ص 106 و بحار الانوار, ج52, ص 327, ح;44 ((امام صادق عليه السلام فرمود: گفتار لوط ـ عليه السلام ـ درباره قومش كه فرمود: ((اى كاش مرا قوتى و يا پناه گاهى امن و استوار مى بود كه از شر شما محفوظ مى ماندم)) آرزوئى است بر قدرت قائم ما مهدى(ع) و استوارى يارانش كه همان اركان محكم مى باشند. هر كدام از مردان و ياران مهدى(ع) داراى قدرت چهل مرد هستند, دل هاى آن ها از پاره هاى فولاد محكم تر است اگر بر كوه ها بگذرند كوه ها درهم فرو مى ريزند, دست از شمشيرهاى خود بر نمى گيرند تا آن كه خداى تعالى راضى شود)). 36 ) تاريخ ما بعد الظهور, ص 50 ـ52.

/

ولايت فقيه و رد شبهه ها 2


دلايل عقلى و نقلى مسإله ولايت فقيـه

اشاره:
گفتيم ولايت فقيه, امتداد امامت است. بنابراين بحث و بررسى در مورد مبانى و مشروعيت آن, بايد در علم كلام مطرح و پى گيرى شود, ولى صرف نظر از اصالت آن و نظر به اين كه در امور مختلف اجرايى و برنامه هاى عملى, نياز به حكم و اجازه ولى فقيه هست, چنان كه جمله ((يرجع الى الحاكم)) (به رهبر رجوع شود) در موارد بسيار در احكام به چشم مى خورد, فقهاى بزرگ ما, اين مسإله را در فقه استدلالى به بحث كشيده اند. با اين حال, حقيقت اين است كه مسإله ولايت فقيه, بالاصاله بايد در علم كلام مورد تجزيه و تحليل و بررسى قرار گيرد.(1) كوتاه سخن آن كه گاهى مسايل كلامى در فقه و گاهى به عكس, مسايل فقهى در علم كلام بنا به تناسب مطرح مى گردد.
به هر حال, مهم روشن شدن دلايل و مبانى ولايت فقيه است, و جايگاه بحث و بررسى آن كه آيا علم كلام است يا علم فقه, به مقصود ما آسيب نمى رساند.
از منظر علم كلام, مسإله ولايت فقيه, هم متكى به دليل عقل است و هم نقل. و از نظر فقه نيز همين طور است, با اين توضيح كه در فقه از دلايل چهارگانه (كتاب (قرآن), سنت, اجماع و عقل) سخن به ميان مىآيد كه بازگشت آن همان دليل عقلى و نقلى است.
نظر به اين كه ولايت فقيه, همان حكومت دينى و همان امتداد خط نبوت و امامت و مسإله رهبرى است, در اين جا نظر شما را به مبانى عقلى و نقلى آن به طور فشرده جلب مى كنيم:

مبانى عقلى ولايت فقيه
همان دليل هاى عقلى كه مسإله نبوت و امامت را ضرورى و واجب مى دانست, در مسإله ولايت فقيه نيز جريان دارد, توضيح اين كه: چنان كه در علم كلام مطرح است يكى از قواعد مورد قبول متكلمان عدليه, ((قاعده لطف)) است, مفاد اين قاعده اين است كه هرگاه كارى از طرف خداوند, موجب دفع زيان و ضرر, و جلب منافع و سعادت براى بشر گردد, بر خداوند به مقتضاى اين كه او عادل و حكيم است, واجب عقلى است كه آن كار را در اختيار بشر بگذارد, تا بشر با اختيار خود در پرتو آن كار, از ضرر و زيان رهايى يافته و به كسب سعادت نايل بشود. بدون شك بشر موجودى اجتماعى است و هر اجتماعى در روابط و داد و ستدهاو… به قانون و رهبر نياز دارد, چرا كه با فقدان قانون و رهبر, هرج و مرج دامن اجتماع را مى گيرد و پىآمدهاى شوم و ويران گر آشوب و سرگردانى بر كسى پوشيده نيست, ضرورت نياز انسان به وجود رهبر به عنوان مجرى قانون و رهنمود دهنده, به قدرى بديهى و مهم است كه حتى وجود رهبر غير عادل, بهتر از فقدان رهبر است; چنان كه اميرمومنان على(ع) بر همين اساس مى فرمايد: ((و انه لابد للناس من امير بر إو فاجر;(2) مردم نياز به رهبر دارند, خواه آن رهبر نيكوكار باشد يا بدكار.))
بنابراين, وجود رهبر در مجموع, بهتر از نبود او است, و وجود رهبر عادل قطعا انسان ها را به سوى عدل و داد و مصالح انسانى كشانده و از انحرافات و مفاسد باز مى دارد, و موجب تإمين سعادت دنيا و آخرت مى گردد. نتيجه اين كه به حكم عقل, مسإله امامت و رهبرى (كه ولايت فقيه در امتداد آن است) لطفى است از جانب خداوند, و منظور از ((قاعده لطف)) جز اين نيست.(3)
اين موضوع عقلى به زمان خاصى اختصاص ندارد, بلكه اعصار گذشته و زمان حاضر را نيز شامل مى شود, چرا كه عقل در همه اعصار حكم مى كند كه براى سعادت جامعه و دورى آن از انحرافات و فساد به رهبر نياز ضرورى است, بر همين اساس اميرمومنان على(ع) در ضمن گفتار خود به كميل بن زياد مى فرمايد: ((لاتخلو الارض من قائم لله بحجه, اما ظاهرا مشهورا, و اما خائفا مغمورا, لئلا تبطل حجج الله و بيناته;(4) هرگز روى زمين خالى نمى شود از رهبرى كه به حجت الهى قيام كند, خواه آن رهبر ظاهر و آشكار باشد و يا ترسان و پنهان.))
اين سخن بيان گر همان ضرورت عقلى بر لزوم رهبر براى جامعه است كه در كلام اميرمومنان على(ع) به اين شكل عنوان شده است.
بايد گفت, در مورد ضرورت نياز به رهبر, بين زمان حضور امامان معصوم(ع) و عصر غيبت آن ها فرقى نيست همان گونه كه خداوند توسط پيامبرش با نصب حضرت على(ع) حجت خود را به وسيله امام معصوم(ع) بر خلق تمام كرد, بر امام معصوم(ع) نيز كه از طرف رسول خدا(ص) ولايت بر مومنين و مومنات دارد, واجب است كه در عصر غيبت خود شخص شايسته اى را براى اداره شوون و مصالح مردم تعيين كند, و اجازه ندهد كه مصالح آن ها در معرض خطر, تباهى و نابودى قرار گيرد.
روشن است كه چنين فرد شايسته اى كه جانشين امام معصوم(ع) گردد و به جاى او عهده دار رهبرى امور دين و دنياى مردم شود, جز ولى فقيه (مجتهد جامع الشرايط) نخواهد بود, چرا كه دو خصلت اجتهاد (آگاهى) و عدالت, او را نزديك ترين شخص به شوون امام معصوم(ع) مى كند, و ديگران را راهى به اين مقام نيست.

ولايت فقيه از نگاه امام خمينى
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در كتاب ارزشمند ((ولايت فقيه)) سه موضوع مهم را به عنوان دلايل ضرورت تشكيل حكومت اسلامى ذكر مى كند كه عبارت اند از:
1ـ عمل پيامبر(ص) در تشكيل حكومت و رويه حضرت على(ع) پس از پيامبر(ص);
2ـ ضرورت استمرار اجراى احكام الهى براى هميشه كه بدون تشكيل حكومت, نمى توان آن را به طور كامل اجرا كرد;
3ـ ماهيت و چگونگى قوانين اسلام به گونه اى است كه بدون حكومت قابل اجرا نيست, مانند احكام مالى, دفاع ملى, احكام حقوقى و جزايى. امام خمينى ـ قدس سره ـ پس از تبيين مستدل ضرورت حكومت اسلامى, سه عنوان فوق را مورد بررسى قرار داده, در مورد عنوان اول چنين مى نويسد:
((سنت و رويه پيغمبر اكرم(ص) دليل بر لزوم تشكيل حكومت است, زيرا:
اولا, خود (آن حضرت) تشكيل حكومت داد. و تاريخ گواهى مى دهد كه او تشكيل حكومت داده, و به اجراى قوانين و برقرارى نظامات اسلام پرداخته, و به اداره جامعه برخاسته است. او والى به اطراف مى فرستاده, به قضاوت مى نشسته, و قاضى نسب مى فرمود, سفرايى به خارج و نزد روساى قبايل و پادشاهان روانه مى كرده, معاهده و پيمان مى بسته, جنگ را فرماندهى مى كرده, و خلاصه احكام حكومتى را به جريان مى انداخته است.
ثانيا, براى پس از خود به فرمان خدا, تعيين حاكم كرده است. وقتى خداوند متعال براى جامعه پس از پيامبر اكرم(ص) تعيين حاكم مى كند (و آن را در ماجراى غدير به طور رسمى توسط پيامبر(ص) اعلام مى نمايد) به اين معنى است كه حكومت پس از رحلت رسول اكرم(ص) نيز لازم است و چون رسول اكرم(ص) با وصيت خود فرمان الهى را (در روز غدير) ابلاغ مى نمايد, ضرورت تشكيل حكومت را نيز مى رساند.))(5)
امام خمينى ـ قدس سره ـ در مورد عنوان دوم (استمرار اجراى احكام) مى نويسد:
((بديهى است ضرورت اجراى احكام كه تشكيل حكومت رسول اكرم(ص) را لازم آورده منحصر و محدود به زمان آن حضرت نيست, و پس از رحلت رسول اكرم(ص) نيز ادامه دارد و طبق آيه شريفه(6) تنها براى زمان رسول خدا(ص) نيامده, تا پس از آن متروك شود, و ديگر حدود و قصاص; يعنى قانون جزاى اسلام, اجرا نشود, يا انواع ماليات هاى مقرر گرفته نشود, يا دفاع از سرزمين و امت اسلام تعطيل گردد, اين حرف كه قوانين اسلام تعطيل پذير يا منحصر و محدود به زمان يا مكانى است, برخلاف ضروريات اعتقادى اسلام است. بنابراين, چون اجراى احكام پس از رسول خدا(ص)و تا ابد ضرورت دارد, تشكيل حكومت و برقرارى دستگاه اجرا و اداره نيز ضرورت مى يابد, بدون حكومت و بدون دستگاه اجرا و اداره, كه همه جريانات و فعاليت هاى افراد را از طريق اجراى احكام تحت نظام عادلانه درآورد نمى توان قوانين را اجرا نمود, بنابراين به ضرورت شرع و عقل آن چه در دوران حيات رسول اكرم(ص) و زمان امير مومنان على بن ابى طالب(ع) لازم بوده; يعنى حكومت و دستگاه اجرا و اداره, پس از ايشان و در زمان ما لازم است.
براى روشن شدن مطلب اين سوال را مطرح مى كنم; از غيبت صغرى تاكنون كه بيش از هزار سال مى گذرد, و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد و مصلحت اقتضا كند كه حضرت
[ ولى عصر(عج]( تشريف بياورد, آيا در طول اين مدت مديد, احكام اسلام بايد زمين بماندو اجرا نشود, و هر كه هر كارى خواست بكند؟ اين كه هرج و مرج است. قوانينى كه پيامبر اسلام(ص) در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد, آيا فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خدا اجراى احكامش را محدود به دويست سال كرد, و پس از غيبت صغرى, اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟ اعتقاد به چنين مطالب يا اظهار آن بدتر از اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است. هيچ كس نمى تواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم, يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود, يا گفته شود كه قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود. هر كه اظهار كند كه تشكيل حكومت اسلامى ضرورت ندارد, منكر ضرورت اجراى احكام اسلام شده, و جامعيت احكام و جاودانگى دين مبين اسلام را انكار كرده است.))(7)
بعد از رسول خدا(ص) نيز هيچ كس با لزوم تشكيل حكومت, مخالفت نكرد, گرچه شخص اميرمومنان حضرت على(ع) را از مقام رهبرى كه شايسته و بايسته او بود كنار زدند, ولى او در هر فرصتى از حق خود دفاع كرد, سرانجام پس از رفع موانع و كشته شدن عثمان, با بيعت مردم, زمام حكومت را به دست گرفت و سازمان دولتى تشكيل داد, و به رتق و فتق امور رهبرى پرداخت, بنابراين آن حضرت براى استمرار و اجراى قوانين و احكام اسلام, عهده دار منصب امامت شد, و هرگز بدون موانع, از آن كناره نگرفت.
امام خمينى ـ قدس سره ـ در مورد قابل اجرا نبودن قوانين اسلام بدون تشكيل حكومت چنين مى نويسد: ((ماهيت و كيفيت قوانين اسلام (تنها چند نصيحت اخلاقى نيست كه نياز به تشكيل حكومت نداشته باشد, بلكه به گونه اى است كه) براى تكوين يك دولت, و براى اداره سياسى و اقتصادى و فرهنگى جامعه تشريع گشته است.
اولا, احكام شرع حاوى قوانين و مقررات متنوعى است كه يك نظام كلى اجتماعى را مى سازد, در اين نظام حقوقى هرچه بشر نياز دارد, فراهم آمده است, از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم خويش و همشهرى و امور خصوصى و زندگى زناشويى گرفته تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل, از قوانين جزايى تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزى… قرآن مجيد و سنت شامل همه دستورها و احكامى است كه بشر براى سعادت و كمال خود, احتياج دارد, در كتاب اصول كافى فصلى است به عنوان اين كه تمام احتياجات مردم در كتاب و سنت بيان شده است…(8)
ثانيا: با دقت در ماهيت و كيفيت احكام شرع درمى يابيم كه اجراى آن ها و عمل به آن ها مستلزم تشكيل حكومت است, و بدون تإسيس يك دستگاه عظيم و پهناور اجرا و اداره, نمى توان به وظيفه اجراى احكام الهى عمل كرد.))(9)
آن گاه امام خمينى, چند مورد را به طور اختصار شرح داده است; مانند 1ـ احكام مالى; 2ـ احكام دفاع ملى; 3ـ احكام احقاق حقوق و احكام جزايى. سپس پيرامون لزوم انقلاب سياسى, لزوم وحدت اسلامى, لزوم نجات مردم مظلوم و محروم, مطالبى فرموده كه تحقق همه اين ها نياز به تشكيل حكومت اسلامى دارد.

دلايل نقلى بر مشروعيت ولايت فقيه
در قرآن آيات متعددى وجود دارد كه به لزوم تشكيل حكومت صالحان تإكيد مى كند, و مردم را از پيروى طاغوت و حاكمان ستم گر برحذر مى دارد, به علاوه نشان دهنده حكومت پيامبران منصوب شده از جانب خداوند, تصريح نموده, كه مفهوم همه آن آيات اين است كه در عصر حاضر بايد ولايت فقيه روى كار آيد, و مشروعيت كارها به حكومت حاكمان صالح, مانند فقهاى جامع الشرايط بستگى دارد. در اين جا به عنوان نمونه نظر شما را به ذكر چند آيه جلب مى كنيم:
1ـ ((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت;(10) ما در ميان هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد, و از طاغوت اجتناب كنيد.))
2ـ ((والذين كفروا اوليائهم الطاغوت;(11) كسانى كه كافر شدند, اوليإ و سرپرستان آن ها طاغوت ها هستند.)) يعنى كسانى كه مومن هستند حكومت ناصالحان را نمى پذيرند, بلكه حاكمان صالح را براى خود برمى گزينند.
3ـ ((يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت و قد امروا ان يكفروا به;(12) منافقان مى خواهند داورى را نزد طاغوت و حكام باطل ببرند, در حالى كه قطعا از سوى خدا مإمورند تا به طاغوت كفر ورزند.))
از اين آيه فهميده مى شود كه مومنان راستين حتى اراده مراجعه به طاغوت و زمام داران ناصالح را نمى كنند.
4ـ ((ان الله يإمركم ان تودوا الامانات الى إهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل;(13) خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانت ها را به صاحبانش برسانيد و هنگامى كه ميان مردم داورى و حكومت مى كنيد, به عدالت داورى كنيد.))
منظور از امانت ها, شامل اموال, علوم, رهبرى, مسووليت ها و منصب ها و… است.
مطابق روايات متعدد, منظور از امانت در اين جا, رهبرى جامعه است كه اهلش امامان معصوم(ع) و جانشينان برگزيده آن ها هستند, آن ها كه بر اساس عدالت, حكومت و داورى مى كنند, آرى كليد خوشبختى جامعه ها, رهبرى افراد لايق و رفتار عادلانه است, كه در اين عصر مصداق بارز ـ بلكه منحصر ـ آن, در ولايت فقيه تبلور مى يابد, با توجه به اين كه حكومت در آيه اعم از حكومت و قضاوت مى باشد, و اختصاص به باب قضاوت ندارد.
5ـ ((يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم;(14) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, خدا و پيامبر و صاحبان فرمان را اطاعت كنيد.))
اطاعت رسول و اولى الامر, شعاعى از اطاعت خدا, و به فرمان خدا است. منظور از اولى الامر اطاعت بى چون و چرا از رسول خدا(ص) و اولى الامر, نشان مى دهد كه آن ها معصوم از گناه و خطا هستند.(15) بنابراين, آن حاكمانى كه صلاحيت براى رهبرى در عصر حاضر (كه عصر غيبت امامان است) دارند, كه نواب عام آن ها باشند, و از نظر علم و عمل نزديك ترين افراد به آن ها باشند, چنين افرادى جز فقهاى جامع الشرايط نخواهند بود. بنابراين, حكومت حاكمان صالح, قطعا مردود است.
6ـ ((افمن يهدى الى الحق احق ان يتبع امن لايهدى الا ان يهدى فما لكم كيف تحكمون;(16) آيا كسى كه هدايت به سوى حق مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود, مگر هدايتش كنند؟ شما را چه مى شود, چگونه داورى مى كنيد؟ ))
مفهوم اين آيه نيز اين است كه حاكمان صالح (كه مصداق روشن آن در عصر حاضر, فقهاى جامع الشرايط هستند) به خدا و حق نزديك ترند, و اطاعت از آن ها بر اطاعت از ديگران مقدم است.
7ـ ((و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين;(17) به ياد آوريد هنگامى كه خداوند ابراهيم(ع) را با وسايل گوناگونى آزمود, و او به خوبى از عهده آن آزمايش ها برآمد, خداوند به او فرمود: من تو را امام و پيشواى مردم قرار دادم, ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى) قرار بده. خداوند فرمود: پيمان من به ستم گران نمى رسد.)) (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند, شايسته اين مقامند.)
اين آيه نيز رهبرى افراد ناصالح را مردود مى شمرد, و به نوعى رهبرى فقيه جامع الشرايط را تإييد مى نمايد. اين آيات كه نمونه اى از ده ها نمونه ديگر است, علاوه بر اين كه بر لزوم تشكيل حكومت صالحان دلالت دارند, بيان گر لزوم وجود شايستگى علمى و عملى براى احراز مقام رهبرى هستند, روشن است كه در عصر ما كه عصر غيبت امام معصوم(ع) است, چنين لياقت و صلاحيتى در وجود فقهاى جامع الشرايط تبلور مى يابد كه ما از آن به ولايت فقيه تعبير مى كنيم.

در رواياتى كه از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) نقل شده, نيز با دلالت آشكار بر لزوم ولايت فقيه و مشروعيت آن تصريح شده است. حضرت امام خمينى در كتاب ارزشمند ((ولايت فقيه)) به شرح چند روايت با بررسى سند و وجه دلالت آن ها پرداخته كه هر كدام به نحوى دلالت بر حجيت ولايت فقيه و لزوم پيروى از واليان فقيه مى كند. در اين باره به آن كتاب مراجعه شود.(18) در اين جا تنها به ذكر شش روايت و ترجمه و وجه دلالت آن ها اشاره مى كنيم:
1ـ اميرمومنان على(ع) نقل مى كند كه رسول خدا(ص) سه بار فرمود: ((اللهم ارحم خلفائى; خدايا جانشينان مرا رحمت كن.)) شخصى از آن حضرت پرسيد: جانشينان تو چه كسانى هستند؟ فرمود: ((الذين يإتون من بعدى يروون حديثى و سنتى فيعلمونها الناس من بعدى;(19) آنان كه بعد از من مىآيند, حديث و سنت مرا نقل مى كنند, و آن را پس از من به مردم مىآموزند.))
2ـ امام كاظم(ع) در ضمن سخنى فرمود: ((لان المومنين الفقهإ حصون الاسلام كحصن سور المدينه لها;(20) زيرا فقهاى مومن دژهاى اسلام اند, همانند قلعه و حصار شهر, نسبت به شهر.))
روشن است كه جانشين و حصن بودن فقها نشان دهنده مشروعيت ولايت آن ها, و لزوم اطاعت از آن ها است.
3ـ عمر بن حنظله مى گويد از امام صادق(ع) پرسيدم: درباره دو نفر از دوستانمان (يعنى شيعه) كه نزاعى در مورد قرض يا ميراث بينشان بود, و براى رسيدگى به قضات وقت مراجعه كرده بودند, آيا چنين مراجعه اى جايز است؟)) امام صادق(ع) در پاسخ فرمود: ((من تحاكم اليهم فى حق إو باطل فانما تحاكم الى الطاغوت, و ما يحكم له فانما يإخذه سحتا و ان كان حقا ثابتا له, لانه اخذه بحكم الطاغوت, و ما امر الله الا ان يكفر به… قلت كيف يصنعان؟ قال: ينظران منكم ممن قد روى حديثنا, و نظر فى حلالنا و حرامنا, و عرف احكامنا… فليرضوا به حكما, فانى قد جعلته عليكم حاكما…;(21) هر كه در مورد دعاوى حق يا دعاوى ناحق به آن ها مراجعه كند, در حقيقت به طاغوت (حاكم ناحق) مراجعه كرده, و هرچه را كه به حكم آن ها بگيرد, در حقيقت به طور حرام مى گيرد, گرچه آن را كه دريافت مى كند حق ثابت او باشد, زيرا كه آن را به حكم و با رإى طاغوت و آن قدرتى گرفته كه خدا دستور داده, به آن كافر شود… پرسيدم آن دو نفر چه كنند؟ فرمود: بايد نگاه كنند ببينند از شما چه كسى است كه حديث ما را روايت كرده, و در حلال و حرام ما مطالعه نموده و صاحب نظر شده و احكام و قوانين ما را شناخته است… بايد او را به عنوان قاضى و حاكم بپذيرند, زيرا كه من او را حاكم بر شما قرار داده ام.))
4ـ رسول خدا(ص) در ضمن گفتارى فرمود: ((ان العلمإ ورثه الانبيإ ان الانبيإ لم يورثوا دينارا و لادرهما, ولكن ورثوا العلم, فمن اخذ منه اخذ بحظ وافر;(22) همانا دانشمندان ميراث برنده پيامبرانند, و پيامبران هيچ گونه پولى به ميراث نمى گذارند, بلكه علم به ميراث مى گذارند, بنابراين هر كس بهره اى از علم (آن ها) فراگيرد, بهره اى شايان و فراوان برده است.))
اين دو روايت نيز مسلمين را به مشروعيت ولايت فقيه, و لزوم اطاعت از آن ها دعوت مى كند.
5ـ در توقيع و جواب نامه اى كه حضرت ولى عصر (عج) در پاسخ به سوالات اسحاق بن يعقوب صادر شده و توسط محمد بن عثمان (دومين نايب خاص امام زمان عليه السلام) به اسحاق بن يعقوب رسيده چنين آمده كه آن حضرت فرمود: ((و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواه حديثنا, فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله;(23) در حوادث و پيشآمدها به راويان حديث ما رجوع كنيد, زيرا آن ها حجت بر شمايند, و من حجت خدايم.))
حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ مى فرمايد: ((منظور از حوادث واقعه در اين جا احكام شرعى نيست, زيرا اين مطلب مسلم بود كه شيعيان در اين مورد به امامان(ع) و فقها مراجعه مى كردند روايت كننده اى مانند اسحاق بن يعقوب به اين مطلب توجه داشته است, بلكه منظور, پيشآمدهاى اجتماعى و گرفتارىهايى بوده كه براىمردم و مسلمين رخ مى داده است, و منظور از حجه الله اين است كه همان گونه كه حضرت رسول(ص) حجت و مرجع تمام مردم است, فقها نيز مسوول امور و مرجع عام توده هاى مردم هستند.))(24)
6ـ امام حسين(ع) در ضمن گفتارى فرمود: ((ان مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلمإ بالله, الامنإ على حلاله و حرامه;(25) همانا جريان امور و احكام در دست عالمان ربانى است كه امين بر حلال و حرام خدا هستند.)) دلالت اين روايت نيز بر مشروعيت ولايت فقيه روشن است.

اين روايات و روايات ديگر, از جمله رواياتى است كه فقهاى بزرگ ما براى مشروعيت ولايت فقيه و لزوم پيروى از فقيه جامع الشرايط به عنوان حاكم و زمام دار, استدلال نموده اند. مسإله ولايت فقيه از نظر كتاب, سنت, عقل و اجماع, ثابت شده, و در اصل ((ولايت فقيه)) هيچ گونه اختلافى نيست, تنها در مورد دامنه حدود ((ولايت فقيه)) نظريات گوناگونى وجود دارد كه در بحث آينده به بررسى آن خواهيم پرداخت. اصل حجيت و مشروعيت ولايت فقيه, و لزوم اطاعت از آن در حدى است كه مرحوم آيه الله العظمى شيخ محمد حسن نجفى, صاحب كتاب جواهر الكلام(وفات يافته سال 1266هـ. ق) پس از نقل اتفاق آراى فقها بر ثبوت ولايت و نيابت عامه فقيه جامع الشرايط در عصر غيبت مى نويسد: ((فمن الغريب وسوسه بعض الناس فى ذلك, بل كانه ماذاق من طعم الفقه شيئا و لا فهم من لحن قولهم و رموزهم امرا;(26) از امور عجيب است كه بعضى در مورد ثبوت ولايت فقيه, وسوسه مى كنند, بلكه ثبوت ولايت فقيه به قدرى روشن است كه هر كس در آن تشكيك كند هيچ طعمى از فقه را نچشيده, و با طرز گفتار معصومين(ع) و اشاره هاى آن ها هيچ گونه آشنايى ندارد.))
توضيح اين كه مرحوم آيه الله شيخ محمد حسن(ره) معروف به ((صاحب جواهر)) در كتاب ارزشمند ((جواهر الكلام)) ج21 (چاپ جديد) كه پيرامون امر به معروف و نهى از منكر, سخن به ميان آورده, حدود هفده صفحه آن را به شرح پيرامون ولايت عامه امامان(ع) و سپس ولايت فقيه, و دايره اختيارات فقيه جامع الشرايط پرداخته, و چنين نتيجه مى گيرد كه: ((مسإله ولايت فقيه)) از امور روشن است و نياز به دليل ندارد.
قابل توجه اين كه: مرحوم صاحب جواهر, در كتاب جواهرالكلام, آخرين كتابى كه نوشته, كتاب امر به معروف و نهى از منكر است(27) بنابراين, نظريه او در مسإله ولايت فقيه, پس از تكميل همه فقه به صورت استدلالى, بوده است.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) هرگاه در مسإله اى سخن از فعل الله باشد, آن مسإله كلامى است, نه فقهى, و اگر سخن از تكليف مردم و فعل آن ها باشد, آن مسإله فقهى است, در مسإله ولايت فقيه, بحث در اين است كه آيا خداوند براى زمان غيبت دستورى داده است يانه؟ در اين صورت بحث پيرامون آن, بحث كلامى است, ولى اگر بحث در اين باشد كه آيا اطاعت از ولى فقيه واجب است يا نه؟ اين بحث فقهى خواهد بود (اقتباس از گفتار آيه الله جوادى آملى; نقل از مجله ولايت فقيه و رهبرى, ويژه نامه خبرگان, شماره2, ص100 و 101). 2 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه40. 3 ) فاضل مقداد, شرح باب الحادىعشر, ص83 و84. 4 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه147. 5 ) امام خمينى, ولايت فقيه, نشر موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى, چاپ ششم, ص18. 6 ) مانند آيه 52 از سوره ابراهيم, 2 از سوره يونس, 49 از سوره حج, 40 از سوره احزاب و 70 از سوره يس. 7 ) امام خمينى, ولايت فقيه, ص19 و 20 (به طور اقتباس). 8 ) شيخ كلينى, اصول كافى, ج;1 ص76 ـ 80. 9 ) امام خمينى, ولايت فقيه, ص 20 ـ22. 10 ) نحل (16) آيه36. 11 ) بقره(2) آيه257. 12 ) نسإ (4) آيه60. 13 ) همان, آيه58. 14 ) همان, آيه59. 15 ) ملامحسن فيض, تفسير صافى, ج1, ص336, اكمال الدين شيخ صدوق, ص146. 16 ) يونس(10) آيه35. 17 ) بقره (2) آيه124. 18 ) امام خمينى, ولايت فقيه, از صفحه 48 تا 71. 19 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج2, ص37, امالى شيخ صدوق, ص152. 20 ) شيخ كلينى, اصول كافى, ج;1 ص38. 21 ) همان, ص67, شيخ حر عاملى, وسايل الشيعه, ج18, ص99. 22 ) شيخ كلينى, اصول كافى, ج;1 ص34. 23 ) شيخ صدوق, اكمال الدين, ج2, ص484. 24 ) امام خمينى, ولايت فقيه, صفحه 68 و 69 (به طور اقتباس). 25 ) ابو محمد حسن بن على, تحف العقول, ص168. 26 ) آيه الله شيخ محمد حسن نجفى, جواهر الكلام, ج21, ص397. 27 ) همان, پاورقى ص410.

/

حكومت فدرال راه حل بحران افغانستان3


حكومت مركزى ائتلافى در ترازوى نقد
قسمت سوم

در اين قسمت نظريه ((حكومت مركزى)) ائتلافى از نيروهاى سياسى افغانستان, مورد نقد و بررسى قرار گرفته و لزوم استقرار حكومت فدرال جهت حل يا لااقل كاهش بحران افغانستان مورد تإكيد قرار مى گيرد. استقرار حكومت بسيط مركزى, با ائتلاف نيروهاى سياسى افغانستان به دلايل زير در اين كشور امكان پذير نيست و اگر چنين حكومتى مستقر گردد يا مجبور به اتخاذ روش سياسى خشن و شديدا سركوب گرانه خواهد بود تا براى مدتى عمر خود را طولانى نمايد, و يا اين كه افغانستان را از بى ثباتى و تداوم بحران برخوردار خواهد كرد. لذا به نظر نمى رسد اين الگوى حكومتى از پايدارى و آرامش در صحنه سياسى افغانستان برخوردار باشد, زيرا:
1ـ الگوى ملت در افغانستان تركيبى است و اقوام مختلف آن از نوعى توازن نسبى برخوردارند و قوم پشتون اگرچه از اكثريت ضعيفى در بين ساير قوميت هاى افغانستان برخوردار است, ولى اكثريت ملت افغانستان را شامل نمى شود: بنابراين نمى تواند ارزش هاى مورد نظر خود را بر تمامى افغانستان حاكم گرداند و نمى تواند حاكميت قدرتمندى را به دست آورد. آمار و ارقام مختلف درباره تركيب ملت افغان, نشان مى دهد كه ملت افغانستان از نه قوم تشكيل شده است كه به ترتيب عبارت اند از پشتون ها, تاجيك ها, هزاره ها, ازبك ها, تركمن ها, بلوچ ها, نورستانى ها, پشه يى ها و قيرقيزها.
در بين اين اقوام, پشتون ها, تاجيك ها و هزاره ها از اكثريت قابل توجهى برخوردارند و ساير اقوام داراى نسبت درصد قابل توجهى نمى باشند. پشتون ها 38%, تاجيك ها 25%, هزاره ها 19% ازبك ها 6% و بقيه اقوام 12% جمعيت افغانستان را تشكيل مى دهند. ارقام مزبور نشان مى دهد كه هيچ كدام از اقوام برجسته نيز نمى توانند مدعى به دست گرفتن حكومت افغانستان باشند, زيرا اقوام پشتون, تاجيك و هزاره از توازن نسبى و با فاصله اى كم برخوردارند. و خصلت هاى قومى آن ها نيز مانع از هم گرايى واقعى بين آن ها مى گردد.
الگوى ملت, علاوه بر بعد قوميت از ابعاد زبانى و مذهبى نيز, داراى الگوى خاص خود است و تركيبات زبانى و مذهبى نيز الگوى ملت را در افغانستان تحت تإثير قرار مى دهد. از نظر زبانى ملت افغانستان داراى هشت زبان مختلف است كه عبارتند از: پشتو, فارسى درى, ازبكى, تركمنى, بلوچى, نورستانى, پشه يى و قرقيزى. در بين گروه هاى زبانى, فارسى درى و پشتو و تركى (ازبكى و تركمنى) در اكثريت قرار دارند و نيمى از جمعيت افغانستان (50%) به فارسى درى صحبت مى كنند كه عمدتا شامل هزاره اىها و تاجيك ها مى باشند. پشتو زبانان, در حدود 35% جمعيت را تشكيل مى دهند كه خود آن نيز شاخه اى از زبان فارسى محسوب مى شود. ترك زبانان ازبك و تركمن نيز در حدود 11% جمعيت افغانستان را شامل مى شود. بنابراين, الگوى زبانى ملت در افغانستان نشان مى دهد كه غلبه با فارسى زبان, به ويژه فارسى زبانان درى كه به فارسى متداول در ايران بسيار نزديك مى باشد است و اين امر نيز حاكى از پيوستگى فرهنگى داخلى فلات ايران مى باشد.
در بعد مذهبى نيز ملت افغانستان داراى الگوى تركيبى است. اگرچه دين غالب در افغانستان اسلام است, ولى از نظر مذهبى افغانستان داراى دو مذهب سنى و شيعه مى باشد و حدود 85% از جمعيت افغانستان سنى مذهب و حدود 15% آن شيعه مذهب هستند. در واقع پيروان مذهب اهل سنت در اكثريت قرار دارند. حال با ملاحظه تركيبات ملت در افغانستان از سه بعد قومى, مذهبى و زبانى مشخص مى شود كه الگوى ملت در اين كشور از تجانس برخوردار نيست و نمى توان انتظار داشت كه بر اساس تمام يا يكى از ابعاد تركيبى ملت بتوان يك حكومت بسيط را در افغانستان پايه گذارى كرد.
2ـ الگوى تركيبى ملت در افغانستان از تمايز جغرافيايى و فضايى برخوردار است و هر بخشى از ملت داراى قلمرو جغرافيايى خاصى است و برخى از بخش ها نيز با ملت هاى خارج از افغانستان پيوند مى خورند.
الگوى بخش متمايز اقوام و مليت هاى افغانى تا اندازه اى از الگوى ناهموارى و ساخت توپوگرافيك افغانستان متإثر است. به طورى كه قلمرو جغرافيايى هر يك از اقوام بر يكى از قلمروهاى توپوگرافيك همراه با اختصاصات خاص خود تطبيق مى نمايد مثلا ترك هاى ازبك و تركمن بر قلمرو سرزمينى پست و كم ارتفاع شمال ـ كه به گونه اى دنباله صحراى قره قوم محسوب مى شود ـ تطبيق دارند. بلوچ ها نيز در منطقه سرزمين هاى پست و كم ارتفاع جنوب مستقر مى باشند ـ هزاره اىها در منطقه مركزى افغانستان و بر ارتفاعات بخش مركزى, تطبيق دارند كه ارائه اين مرتفعات به سمت شرق به فلات باير و قلمرو قوم تاجيك مى پيوندد.
پشتون ها بر سرزمين هاى مرتفع و فلاتى جنوب و مركزى و پيرامون قلمرو هزاره نشين استقرار دارند. كه شهرهاى بزرگ قندهار, جلال آباد و تا اندازه اى كابل نيز در قلمرو جغرافيايى آن ها قرار گرفته است. تاجيك ها در منطقه شمال شرق افغانستان پراكنده اند و قلمرو جغرافيايى آن ها را منطقه كوهستانى بلند شمال شرق كشور تشكيل مى دهد كه ادامه آن به پامير يا بام جهان مى پيوندند و با قلمرو قرقيزها همسايگى دارند. در واقع تاجيك ها بر مرتفع ترين بخش خاك افغانستان كه از كوه ها و دره هاى صعب العبور برخوردار است, تطبيق دارند. مشاهده مى شود كه الگوى پخش اقوام در افغانستان تابع الگوى ناهموارى و ساختمان توپوگرافيك اين كشور است و تا اندازه اى مى توان گفت كه ساخت گسيخته سرزمينى بر آرايش اقوام افغان تإثير داشته است.
علاوه بر اين, همان طور كه اشاره گرديد اين ساخت گسيخته از حيث طبيعى و انسانى با مناطق متجانس تر پيرامونى هم بستگى و هم خوانى دارد و لذا پيوندهاى اقوام افغانى با خارج از مرزهاى افغانستان امرى بديهى به نظر مى رسد; مثلا تاجيك ها در گوشه كشور افغانستان قرار گرفته و از تجانس كافى با ملت و كشور مستقل تاجيكستان برخوردارند. و به راحتى مى توانند با آن كشور پيوند بخورند, البته در شرايطى كه با ((حكومت كابل)) سازگارى نداشته باشند. ازبك ها و تركمن ها با ملت هاى ازبكستان و تركمنستان در شمال تجانس دارند. بلوچ ها با بلوچستان ايران و پاكستان متجانس هستند. پشتون ها با بخش عمده اى از پشتون هاى ايالت هاى بلوچستان و سرحد (پيشاور) پاكستان تجانس دارند.
مردم هزاره و مناطق غربى افغانستان هم از حيث زبانى و هم دينى و مذهبى با شرق ايران تجانس پيدا كرده اند. بنابراين, ملاحظه مى شود كه گسيختگى فضايى و جغرافيايى ملت افغانستان, توإم با برخوردارى از قلمروهاى گسترش يافته ويژه هر قوم, و نيز وابستگى هاى پيرامونى مى تواند, مانع از شكل گيرى يك حكومت بسيط متمركز در افغانستان شود.
از حيث زبانى نيز هزاره اىها و تاجيك هاى فارسى زبان به صورت يك كمربند گسترده, مناطق گسيخته زبانى در شمال و جنوب افغانستان را از همديگر جدا مى نمايد. در واقع قلمرو فارس زبان افغانستان از مرزهاى شرقى ايران شروع شده و به مرزهاى تاجيكستان مى پيوندد. به عبارتى اين كمربند بخش مركزى كمربند بزرگ فارس زبانان جهان را تشكيل مى دهد كه شامل سه بخش ايران, افغانستان و تاجيكستان مى باشد و اين سه بخش از اين طريق داراى پيوستگى فضايى ـ جغرافيايى مى باشد.
از حيث مذهبى نيز شيعيان افغانستان عمدتا بر بخش مركزى و مرتفعات داخلى آن تطبيق يافته اند و پيرامون آن ها را پيروان اهل سنت تشكيل مى دهند (شيعيان عمدتا هزاره اى هستند).
ادامه دارد

پاورقي ها:

/

مهدى ؛ حقيقتى انكار ناپذير


سخن از مهدى منتظر سابقه اى ديرينه دارد.(1) و از همان صدر اسلام; يعنى ابتداى رسالت پيامبر اكرم(ص) تاكنون جهت بررسى اين امر, صدها زبان به صدا درآمده و هزاران قلم آثارى را آماده و مهيا كرده اند(2) و هيچ جهتى از جهات زندگى حضرت مهدى نيست مگر اين كه از آن سخنى به ميان آمده و هيچ كلمه و گفتارى در شإن ايشان نيامده, مگر آن كه مورد بحث و بررسى قرار گرفته باشد. خصوصا اين كه گروه هاى زيادى از مسلمانان وحتى پيروان كتاب هاى آسمانى, كمال و تمام ايمان را متوقف بر اعتقاد به مهدى مى دانند.(3) آرى, اعتقاد به رهايى بخش كه در ((آخر الزمان)) مىآيد. اعتقادى است كهن و ديرينه, چرا كه تمام پيامبران ـ عليهم السلام ـ و از جمله آنان حضرت محمد بن عبدالله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ از آمدن اين رهايى بخش, خبر داده اند.(4)
معتقدان به مهدى منتظر از عالمان شيعه و سنى, در طول تاريخ اسلام بر اين امر اتفاق دارند كه:
((مهدى منتظر غير از مسيح عيسى بن مريم است.(5) بلكه او در زمان امام ـ عليه السلام ـ از آسمان نزول مى كند و پشت سر حضرت نماز مى خواند.))(6)
احاديث فراوانى بر اين دلالت دارند كه مهدى, همان حجه بن الحسن عسكرى ـ عليه السلام ـ دوازدهمين امام, از امامان اهل بيت پيامبر اكرم(ص) مى باشد(7) كه اولين آن ها امام على(ع) و آخرينشان نيز حضرت مهدى(ع) است. و ديدگاه شيعه اماميه راجع به حضرت امام زمان ـ عليه السلام ـ همين است, و اعتقاد بر اين دارند كه حضرت, متولد شده و در قيد حيات هستند هرچند به علت هايى در سراپرده غيبند و زمانى ظهور خواهند نمود.
تذكر اين نكته ضرورى است كه قائلان به ظهور امام ـ عليه السلام ـ و اين كه ايشان متولد شده و الان در قيد حيات هستند. تنها شيعه اماميه نيستند, بلكه بسيارى از دانشمندان و عالمان بزرگ اهل سنت در اين اعتقاد با آنان موافق و هم عقيده اند; به عنوان مثال, چند تن آنان را نام مى بريم:
1ـ كمال الدين محمد بن طلحه شافعى (متوفى 652) در كتاب مطالب السوول فى مناقب الرسول;
2ـ محمد بن يوسف بن محمد كنجى شافعى. (م658) در كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان;(8)
3ـ نورالدين على بن محمد صباغ مالكى (م855) در كتاب الفصول المهمه فى معرفه الائمه;
4ـ محى الدين بن عربى(9) (م638) در كتاب الفتوحات المكيه;
5ـ عبدالله بن احمد معروف به ابن خشاب (م567) در كتاب تواريخ مواليد الائمه و وفياتهم;
6ـ يوسف بغدادى حنفى, معروف به سبط ابن جوزى, (م654) در كتاب تذكره الخواص.
اينان و بسيارى از عالمان بزرگ اهل سنت كه از آوازه زيادى برخوردار بوده و با احترام و بزرگى از آنان نام برده مى شود و اين نوشتار گنجايش ذكر نام آنان را ندارد, همان ديدگاه شيعه اماميه را قائلند كه: ((مهدى ـ عليه السلام ـ همان فرزند امام حسن عسكرى است; و زنده است و در مكانى نامعلوم در اين جهان زندگى مى كند.)) اينان, چيزى كه از نظر عقل اين ديدگاهشان را رد كند, نيافته اند. خصوصا اين كه ما زندگى حضرت را از امور خارق عادتى بدانيم كه خداوند متعال به صورت معجزه براى بعض پيامبران و كرامت براى بعض اوليائش اجرا كرده است. مانند زندگى حضرت عيسى و خضر از انبياى الهى و يا شيطان و دجال. از اشقيا.))(10)

دلايل اعتقاد به مهدى ـ عليه السلام ـ

قرآن كريم(11)
با اين كه, مسإله امام مهدى ـ عليه السلام ـ با صراحت نيامده است,(12) اما ما كه با همان اعتقاد شيعه به اين مسإله مى نگريم كه به استناد سنت پيامبر(ص) و گفتار امامان اهل بيت ـ عليهم السلام ـ كه حضرت مهدى را همان فرزند امام حسن عسكرى(ع) مى دانند و از اين اعتقاد آنان نيز آگاهيم كه مى گويند امامان ـ عليهم السلام ـ تمام اوصاف و مشخصات پيامبر اكرم(ص) را (غير از دريافت وحى) دارا مى باشند. و چنان كه حضرت رسول از مقام عصمت برخوردار است, آنان نيز معصوم بوده و از هر خطا پاك و منزه اند. و به طريق اولى از هر دروغ و افترايى نيز پيراسته و به دور مى باشند. به علاوه اين كه امامان نيز اين روايات را از پيامبر اكرم نقل مى كنند. و اقوال آن ها درباره حضرت مهدى و قيام او به حد تواتر نيز رسيده است.
و لذا مناسب آن است كه مسإله حضرت مهدى را از امور خارق عادت به حساب بياوريم. چنان كه خداوند آتش را بر حضرت ابراهيم سرد كرد(13) و عصا را در دست موسى(ع) به اژدها تبد(14)يل نمود و آهن را در دست هاى داوود پيامبر نرم كرد.(15) و مائده را بر حضرت عيسى فروفرستاد.(16) و قدرت سخن گفتن با مردم را در حال طفوليت در گهواره به او عنايت فرمود(17) و او به اذن خداوندى كور و لال را شفا مى داد.(18) و هنوز نيز (19)زنده است و در آخرالزمان رجعت خواهد نمود. و لذا بهتر است كه هر مسلمانى در دين خود احتياط بيش ترى كند. و به وجود امام مهدى و اين كه ايشان الان در قيد حيات هستند و تا زمان ظهورشان زنده خواهند بود, اعتقاد داشته باشد.
و كسى كه به اين گمان كه تصور اين امر بعيد به نظر مى رسد مسإله حضرت مهدى را انكار مى كند; مانند كسى است كه آن معجزه ها و ديگر معجزه هايى را كه در قرآن كريم با صراحت تمام ذكر شده اند, انكار كند.

اعتراض اول
اين اعتراض ـ كه وجود حضرت مهدى و زنده بودن ايشان در مدتى بيش از هزار سال محال به نظر مى رسد ـ وارد نيست, چرا كه اين امر, يعنى طول عمر در اين حد براى كسانى قبل از ايشان نيز جريان داشته است, چنان كه حضرت نوح ـ عليه السلام ـ بنا به نص صريح قرآن در بين قوم خود 950 سال فقط مردم را به توحيد و خداوند دعوت مى كرد.(عنكبوت,14) اما اين كه قبل از اين چه مدت زندگى كرده بودند, خدا مى داند.
انس بن مالك, از پيامبر اكرم(ص) روايت مى كند كه فرمود: ((نوح 1450 سال زندگى كرد و حضرت آدم 930 سال و شيث پيامبر 912 سال.))(20) همان گونه كه در تورات نيز آمده است.
به علاوه اكثر دانشمندان مسلمان اتفاق نظر دارند كه حضرت خضر ـ عليه السلام ـ در قيد حيات است و عقيده اكثراهل كتاب درباره حضرت خضر اين قول را تإييد مى كند.

اعتراض دوم
هم چنين اين اعتراض ـ كه اگر حضرت مهدى زنده بود, بايد كسى او را مشاهده مى كرد, در حالى كه بعد از غيبت كبرى, هيچ كس ايشان را رويت و مشاهده نكرده است ـ پذيرفته نيست, چرا كه هر موجودى كه به قدرت الهى وجود دارد قابل مشاهده و رويت نيست. چنان كه فرشتگان و جن كه در بين ما هستند, ولى ما آن ها را نمى بينم.
بالاتر از آن, خداوند متعال, هميشه با ما است هر جا كه باشيم او نيز هست.(21) اما هيچ چشمى توان درك او را ندارد. پس آيا اين كه ما نمى توانيم خدا را ببينيم دليل بر نبود او مى شود؟ چه زيبا گفته اند. در اين باره كه:
حجاب روى تو هم روى توست در همه حال
نهان زچشم جهانى زبس كه پيدايى

استدلال شيعه به قرآن كريم
به علاوه اين كه شيعه اماميه, به طريق رمز و اشاره و امثال آن بر استوارى عقيده خود راجع به مهدى ـ عليه السلام ـ از بعض آيات قرآن بهره مى گيرد. از جمله آن آيات ((بقيه الله خير لكم ان كنتم مومنين.))(22)
مى گويند: ((بقيه الله)) همان مهدى ـ عليه السلام ـ آخرين امام شيعيان است و در اين باره به حديث امام صادق ـ عليه السلام ـ استناد مى كنند كه امام در جواب اين سوال كه چگونه بر مهدى ـ عليه السلام ـ سلام كنيم, امام فرمود:
همه بايد بگويند: ((السلام عليك يا بقيه الله)) پس امام اين آيه را تلاوت فرمود. (23)و(24) (و آيات ديگرى كه از ذكر آن ها در ترجمه خوددارى كرديم)

سنت و حديث
از آن جايى كه اعتقاد به حضرت مهدى(ع) و مسايل مربوط به ايشان از ولادت و غيبت تا قيام و بيعت مستند واضح و صريحى از قرآن كريم ندارد, اما آن چه را كه شيعه اماميه, درباره اين مسإله از احاديث پيامبر اكرم(ص) روايت كرده است, كم تر از شش هزار حديث اعم از صحيح و ضعيف نيست و آن چه را كه عالمان اهل سنت در اين باره روايت كرده اند, بيش از پنجاه حديث مى باشد.(25) و اين (تواتر احاديث) چيزى است كه از مسلمانانى كه منكر خروج و قيام حضرت در آينده هستند مى خواهد كه متنبه شده و مسإله مهدى(ع) را به استهزا و تمسخر نگيرند, كه مبادا اين تمسخر و استهزا به پيامبر بزرگوارشان حضرت محمد بن عبدالله(ع) نيز برسد, خصوصا احاديثى كه شيعه در اين باره روايت مى كند. كلمه به كلمه آن ها در كتاب هاى معتبر اهل سنت; مانند صحيح بخارى و صحيح مسلم و ابوداود و ترمذى و نسائى و ابن ماجه آمده است.(26)
از جمله آن احاديث عبارت اند از: پيامبر اكرم فرموده اند: 1ـ ((يكون فى آخر امتى خليفه بحثوا المال حثيا لايعده عدا;(27) در آخرالزمان ميان امت من خليفه مى باشد كه چندان مال به مردم مى دهد كه از شمارش بيرون باشد.))
2ـ پيامبر فرموده اند: ((لو لم يبق من الدنيا الا يوم لطول الله ذلك اليوم حتى يبعث رجلا من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى. و اسم ابيه اسم إبى يملا الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا;(28)و(29) اگر از عمر جهان جز يك روز باقى نماند, خداوند همان يك روز را چنان طولانى كند تا مردى از خاندان مرا كه هم نام من مى باشد مى فرستد و او زمين را بعد از آن كه پر از ظلم و جور بوده, لبريز از عدل و داد نمايد.))
3ـ باز فرموده اند: ((لاتذهب الدنيا حتى يملك العرب رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى;(30) دنيا به پايان نمى رسد, مگر اين كه مردى از خاندان من كه هم نام من باشد بر عرب حكومت و سلطنت نمايد.))
4ـ فرموده اند: ((انا اهل بيت اختار الله لنا الاخره على الدنيا. و ان اهل بيتى سيلقون بعدى بلائا و تشريدا حتى يإتى قوم من قبل المشرق معهم رايات سود. فيسإلون الحق فلايعطون فيقاتلون فينتصرون فيعطون ما سإلوا فلايقبلون حتى يدفعوها الى رجل من اهل بيتى فيملاها قسطا كما ملووها جورا فمن إدرك ذلك منكم فليإتهم ولو حبوا على الثلج;(31) همانا ما اهل بيت هستيم كه خداوند آخرت را براى ما بر دنيا ترجيح داده و اختيار كرده است و اهل بيت من بعد از من مصيبت ها مى بينند و آواره مى گردند تا آن كه مردمى از طرف مشرق با پرچم هاى سياه مىآيند. و حق را طلب مى كنند. اين حق را به آن ها نمى دهند تا اين كه مى جنگند و پيروز مى شوند و حق را مى گيرند و آنان را به مردى از خاندان من مى سپارند كه دنيا را پر از عدل مى كند. چنان كه آن ها آن را پر از ظلم كرده باشند. پس هر كس از شما كه آن ها را درك كند, خود را به آن ها برساند, اگرچه به رفتن روى برف باشد.))
5ـ در حديث ديگرى چنين فرموده است: ((فاذا رإيتموه فبايعوه ولو حبوا على الثلج, فانه خليفه الله المهدى.))(32)
گفته شده است كه اين گروهى كه از شرق مىآيند, ايرانيان هستند كه به دنبال آزاد كردن فلسطين مى باشند.
احاديث درباره حضرت مهدى آن قدر روايت شده كه شيخ الاسلام ابن تيميه, در كتاب ((منهاج السنه)) نوشته است: ((همانا احاديثى كه به آن ها بر عقيده به قيام مهدى استناد و احتجاج مى شود, احاديث صحيحى هستند كه ابوداود, ترمذى, احمد بن حنبل و ديگران از طريق ابن مسعود و غير او روايت كرده اند.))(33)
چنان كه شوكانى در ((التوضيح فى تواتر ما جإ فى المهدى المنتظر والمسيح)) مى گويد:
((احاديثى كه درباره حضرت مهدى وارد شده است و ما بر آن ها اطلاع يافته ايم, پنجاه حديث است كه همه صحيح و حسن هستند. و اگر هم ضعفى داشته باشند, جبران شده است. و آن احاديث متواترند و هيچ شكى در آن ها راه ندارد.))(34)
اين بعض احاديثى بود كه از طريق اهل سنت روايت شده بود و ديدگاه بعض عالمان اهل سنت بر تواتر آن احاديث و چه زياد است احاديثى كه از طريق شيعه اماميه ذكر شده اند كه اين نوشتار گنجايش آن ها را ندارد. آن احاديث در كتاب هاى معتبر آنان ذكر شده است.(35)

عقل
چنين نيست كه هر چه به حكم عادت محال باشد, از نظر حكم عقل نيز محال قلمداد گردد, چرا كه لازمه اين حرف آن است كه معجزه هاى پيامبران هم كه مورد نص صريح قرآن كريم هستند, قابل انكار باشد. آرى صحيح است كه اسلام به عقل توجه زيادى كرده و براى آن ارزش فراوانى قائل شده است, اما دين و مسائل آن محدود به آن چه كه عقل توان درك آن را دارد نيست, بلكه امورى ديگر را كه بالاتر از درك و فهم عقل است نيز در بر دارد, و آن امور غيبى هستند كه تمام مومنين صادق و درست كار به آن ها ايمان آورده و تسليم شده اند. از جمله آن امور غيبى مسإله مربوط به حضرت مهدى ـ عليه السلام ـ است. حال كه عقل از درك مستقيم آن عاجز است, چه مانعى از اثبات آن مسإله به واسطه چيزى ديگر غير از عقل هست و چه واسطه اى قوىتر از جمع بزرگ و متواتر از احاديث پيامبر اكرم و گفتارهاى امامان علم و هدايت از خاندان و عترت ايشان.
حال كه معلوم شد اعتقاد به مهدى(ع) در ديدگاه اهل سنت به استناد احاديث فراوان; مانند اعتقاد شيعه ثابت شده است. بنابراين مسإله امام مهدى(ع) از امورى است كه در دين اسلام ثابت شده است, چرا كه احاديث پيامبر مفسر قرآن و متمم آن است. دين نيز احساسى است كه در دل مومن با تصديق كامل (نه با دليل و برهان صرف) جاى گرفته است. حالت قلبى تصديق به دين بيش تر از حالت عقلى و برهانى آن است, و لذا خداوند متعال نيز در صفات متقين ابتدا, ايمان به غيب را ذكر فرمود. سپس نماز كه ستون دين است و زكات را كه مايه حيات و انتظام جامعه مى باشد, متذكر شده است. آن جا كه فرموده است:
((ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين. الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون))(36) در قرآن كريم, فراوان است اخبار و عقايدى كه عقل در فهم آن ها متحير و درمانده است. آيا بايد آن ها را انكار كرد؟ و به صرف اين كه عقل توان درك آن ها را ندارد, و يا آن ها را جايز و يا متقن نمى داند بايد مورد انكار قرار گيرند؟
ما درباره فرشتگان, جن, صراط, برزخ, لوح و قلم, بهشت و جهنم و قيامت كه در بلنداى غيب قرار دارند و در قرآن كريم نيز آمده اند, چه مى گوييم. آيا تصديق مى كنيم و ايمان مىآوريم. و يا بدان جهت كه دليل عقلى و قرينه حسى بر اثبات آن ها نداريم تكذيب مى كنيم و كفر مى ورزيم.
عميق ترين و دقيق ترين چيزهايى كه در قرآن آمده اند, از امور غيبى اند. غيب نيز وسيله امتحان مومنان است. و مومن صادق در ايمان نيز كسى است كه بدون بحث و مجادله به هر غيبى كه در دين اسلام, چه از طريق قرآن و يا سنت ثابت شده است, ايمان بياورد.
خلاصه اين كه صحيح نيست مسلمان اعتقاد به مهدى ـ عليه السلام ـ را خرافه اى بافته شده از خيال بداند, بلكه بهتر و سزاوارتر آن است كه در دين خود احتياط كند و به حقيقت مهدى(عج) ـ كه تمام كتاب هاى آسمانى, به آن اعتراف دارندو احاديث متواترى از پيامبر اكرم كه صحت آن ها مورد اتفاق علماى شيعه و سنى نيز مى باشد. به ظهور و خروج امام تإكيد داشته و مكان ظهور و صفات و هويت و علامات آن را بيان و كرامات و منزلت بلند و رفيع مهدى(ع) را ذكر كرده و مدت حكومت, جنگ ها و پيروزىها و ديگر امور مربوط به ايشان را مطرح كرده اند ـ اعتقاد داشته باشد.
احاديثى كه از طريق امامان و غير از آنان, در تفسير و توضيح گفتار رسول الله, و مضمون كتاب هاى آسمانى وارد شده است, جاى هيچ شك و ترديد و يا انكارى در اعتقاد به مهدى ـ عليه السلام ـ را باقى نمى گذارد.(37)
آرى آن چه كه بر هر مسلمانى لازم است اين است كه در دين خود احتياط كرده و بدون آن كه بگويد, مهدى را به ما نشان دهيد تا ما به او ايمان بياوريم چنان كه بنى اسرائيل به حضرت موسى ـ عليه السلام ـ گفتند: ((لن نومن لك حتى نرى الله جهره))(38) و به حقيقت مهدى(ع) ايمان و اعتقاد داشته باشد حال چه بگوييم ايشان متولد شده و الان در قيد حيات هستند; چنان كه شيعه و تعداد زيادى از اهل سنت مى گويند يا اين كه در زمان خودش متولد خواهد شد, چنان كه خيلى از اهل سنت بدان قائلند. اعتقاد حضرت بايد سرمنشإ از دل و ايمان قلبى داشته باشد و به اعتماد احاديث صحيح و آثار و اخبار متواترى كه در اين باره وارد شده است, آن را بپذيرد. (39) و به دنبال برهان و حجت و دليل محسوس نرود, چه بسا امورى كه آن را خرافه مى پنداشتند اما حقيقت پيدا كرد و يا آن را انكار مى كردند, اما به واقعيت رسيد.
مهدى(ع) غيب است و شناخت و معرفت غيب نيز در گرو ايجاد آن امر غيبى است: ((فالمهدى غيب و معرفه الغيب حدوثه)).
و چه راست گفته است آن كس كه چنين فرمود:
((لاتخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته;(40) هرگز روى زمين خالى نمى شود از كسى كه به جهت الهى قيام كند, خواه ظاهر باشد و آشكار, يا ترسان باشد و پنهان تا دلايل الهى و نشانه هاى روشن او باطل نگردد.))
بنابراين وجود امام عصر ـ عليه السلام ـ و انتظار فرج آن نه تنها در احاديث و كتاب هاى روايى و تاريخى آمده است, بلكه شاعران و اديبان نامدار نيز فراخور حال خود با آن غايب حاضر زبان حالى داشته اند.
عطار نيشابورى (م 618ق) چنين مى سرايد:
صد هزاران اوليا روى زمين
از خدا خواهند مهدى را يقين
يا الهى مهديم, از غيب, آر
تا جهان عدل گردد آشكار
اسدى طوسى (م 465) چنين سروده است:
از اين پس نباشد پيمبر دگر
به آخر زمان ((مهدى)) آيد به در
بگويد خط و نامه كردگار
كند دين پيغمبرى آشكار
بدارد جهان بر يكى دين پاك
برآرد ز دجال و خيلش هلاك
رسد زآسمان هر پيمبر فراز
شوند از پس ((مهدى)) اندر نماز
و خلاصه حافظ شيرازى نيز چنين ناله سرداده است:
اى پادشاه خوبان داد از غم تنهايى
دل بى تو به جان آمد, وقت است كه بازآيى
يا رب به كه شايد گفت اين نكته كه در عالم
رخساره به كس ننمود آن شاهد هر جايى
كجاست صوفى دجال فعل ملحد شكل
بگو بسوز كه مهدى دين پناه رسيد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) استاد شهيد مطهرى در اين باره چنين گفته اند: ((… از همان نيمه دوم قرن اول, اخبار مربوط به مهدى موعود, منشإ حوادثى در طول تاريخ اسلام شده است, چون چنين نويدى و چنين گفته اى در كلمات پيامبر اكرم بوده است. احيانا از آن سوء استفاده هايى شده است, و اين خود دليل بر اين است كه چنين خبرى در ميان مسلمين از زمان پيغمبرشان پخش و منتشر بوده است…)) (سيرى در سيره ائمه اطهار, مهدى موعود, ص282) 2 ) ر.ك به: كتاب نامه هاى مربوط به حضرت امام مهدى(ع) از جمله: در جست و جوى قائم منتظر(ع) معرفى 1850 كتاب, تإليف سيد مجيد پورطباطبايى, از انتشارات مسجد جمكران قم. 3 ) ر.ك: فتح البارى, به شرح صحيح البخارى, بيروت, دارالمعرفه, ج6, كتاب الانبيإ, ب49, ص493 ـ ;494 غايه المإمول فى شرح التاج الجامع للاصول, ج5, ب7, ص341. و شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج10, ص96 كه مى نويسد: ((ميان همه فرقه هاى مسلمانان اتفاق قطعى است كه عمر دنيا و احكام و تكليف پايان نمى پذيرد, مگر پس از ظهور مهدى(ع). 4 ) ر.ك: محمد رضا حكيمى, خورشيد مغرب, فصل چهارم, (در كتاب هاى پيشين) ص51 ـ 58. 5 ) ر.ك: ابوعبدالله محمد بن يوسف كنجـى شافعى, البيان فى اخبار صاحب الزمان, باب يازدهم. 6 ) ؟ 7 ) ر.ك: تهذيب التهذيب, ج9, ص144 و اسعاف الراغبين, ص140 (به نقل از براهين اصول المعارف الالهيه, ابوطالب تجليل,ص486) 8 ) اين كتاب در سال 1382 هـ.ق با مقدمه محمد مهدى فرسان, توسط مطبعه نعمان نجف اشرف, به طور مستقل چاپ شده است. ضمن اين كه در پايان جلد دوم, الزام الناصب, چاپ انتشارات حق بين نيز به طور كامل چاپ شده است. 9 ) او غير از آن كه در فتوحات مكيه و ديگر آثارش در اين باره سخنان بسيار دارد, كتابى نيز تحت عنوان ((عنقإ المغرب فى بيان المهدى الموعود و وزرائه)) دارد رك: خورشيد مغرب, ص16, پاورقى3. 10 ) رك: به البيان فى اخبار صاحب الزمان, باب 25. 11 ) رك: امحجه فيما نزل فى القائم الحجه, سيد هاشم البحرانى, (صاحب تفسير البرهان) در اين كتاب بيش از 120 آيه در اين باره ذكر شده است. اين كتاب به فارسى نيز ترجمه شده است. 12 ) استاد شهيد مطهرى در اين باره چنين نوشته اند: ((در قرآن كريم اين مطلب به صورت يك نويد كلى در كمال صراحت هست; يعنى هر كس كه قرآن كريم را مطالعه كند, مى بيند قرآن كريم آن نتيجه را كه بر وجود مقدس حضرت حجت مترتب مى شود در آيات زيادى به عنوان يك امرى كه به طور قطع در آينده صورت خواهد گرفت ذكر مى كند. )) (سيرى در سيره ائمه اطهار عليهم السلام, ص279) 13 ) انبيإ, آيه69 و عنكبوت, آيه24. 14 ) سبإ, آيه10. 15 ) اعراف, آيه117. 16 ) مائده, آيه112 ـ 115. 17 ) مريم, آيه29 ـ 30. 18 ) مائده,آيه111 و آل عمران49. 19 ) نسإ, آيه157 ـ 159. 20 ) رك: بحارالانوار, ج11, ص290 به نقل ا اثبات الوصيه, راجع به نوح و ص268 و 269 راجع به آدم و شيث. 21 ) و هو معكم اينما كنتم. حديد, آيه4. 22 ) هود, آيه86. 23 ) به نقل از تفسير نور الثقلين, ج2, ص390 و بحارالانوار, ج52, ص317 ــ 318. 24 ) در متن مقاله دو آيه ديگر يونس/ 53 و بنى اسرائيل/ 6 ـ 4 نيز ذكر شده كه در ترجمه نياورديم. 25 ) براى دست يابى به احاديث اهل سنت منابع مختلفى در دست هست, از جمله رك: كنز العمال فى سنن الاقوال و الافعال, علإالدين على متقى هندى(م975) ج14, باب خروج المهدى, ص261 ـ 275 و ص584 ـ 598. و هم چنين منتخب الاثر, تإليف حضرت آيه الله صافى كه احاديث اهل سنت را جمع آورى و تإليف كرده اند. 26 ) رك: صحيح بخارى, كتاب الانبيإ, باب 49, نزول عيسى بن مريم, فتح البارى به شرح صحيح البخارى, ج6, ص490 ـ 494. سنن ابن ماجه, ج2, كتاب الفتن باب 34, خروج المهدى; صحيح ابوداود ج4, كتاب المهدى و صحيح ترمذى ج4 كتاب الفتن. 27 ) صحيح مسلم (م 261ق) به نقل از بحارالانوار, ج51, ص92 و كنزالعمال, ج14, حديث 38659. 28 ) سنن ابوداود (م275) ج4, ص106 حديث 4282 و كنز العمال, ج14, حديث 38676. صحيح ترمذى (م279) ج4, كتاب الفتن, باب 52, حديث 2230 و 2231. 29 ) در اكثر روايات اهل سنت نيز اين قيد (اسم ابيه اسم ابى) نيامده است. چنان كه در صحيح ترمذى و سنن ابن داوود نيز نيامده است. و بسيارى از دانشمندان اهل سنت نيز اين قيد را زيادى مى دانند. در روايت زائده آمده است و او هم در احاديث چيزهايى را زياد مى كرده است, جهت اطلاع بيش تر رك: به ينابيع الموده, حافظ سليمان قندوزى حنفى, ص590. البيان فى اخبار صاحب الزمان, باب اول. 30 ) صحيح ترمذى, ج4, كتاب الفتن, باب 52, ح2230 و بحارالانوار, ج51, ص85. 31 ) سنن ابن ماجه, كتاب الفتن , باب 34 (خروج المهدى) ح4082 و بحارالانوار, ج51, ص87. 32 ) همان, حديث 4084 و بحارالانوار همان. 33 ) منهاج السنه. 34 ) رك: فتح البارى, به شرح صحيح البخارى, ج6, باب 49, ص493 ـ 494 و غايه الاصول شرح التاج الجامع للاصول, ج5, باب7, ص341. 35 ) جهت اطلاع بيش تر از كتاب هاى شيعه در اين باره رك: خورشيد مغرب, محمد رضا حكيمى, فصل ششم, ص90 به بعد. 36 ) بقره, آيه 1 و 2. 37 ) چنان كه شيخ منصور على ناصف استاد دانشگاه الازهر مى نويسد. غايه المإمول, ج5, باب 7, ص341. هر كسى كه احاديث (امام) مهدى را به طور كلى تضعيف كند, مانند ابن خلدون و ديگران به خطا افتاده است. و در جاى ديگر نوشته است: و هكذا يكفى لمن كان عنده ذره من الايمان و قليل من الانصاف, همان ص360. (براى كسى كه ذره اى ايمان و كمى انصاف داشته باشد همين قدر كافى است). 38 ) بقره, آيه55. 39 ) وهابيون نيز اعتقاد به امام مهدى ـ عليه السلام ـ را قبول داشته و آن را از مسلمات پنداشته و مفصل در آن باره بحث كرده اند. رك: به تفسير نمونه ج7, ص375 ـ 374 و خورشيد مغرب, 76 ـ 79. 40 ) نهج البلاغه, صبحى صالح, كلمات قصار (147) و هم چنين فتح البارى به شرح صحيح البخارى, ج6, باب49, ص494, كه از آن حديث شريف تعبير به الصحيح من الاقوال مى كند.

/

رابطه علم و دين از ديدگاه علامه طباطبايى


آخرين قسمت

اشاره:
رويكرد نظام مند به پديده علم در تمدن مدرن و كاوش و پژوهش توسط انسان قرن بيستم در مسايل متافيزيكى مسووليت پاسداران دين و نگهبانان شريعت اسلامى را روز به روز قوىتر مى سازد, بدون شك جهان معاصر به دليل سرخوردگى از ماديات و انحرافات جديدى كه هويت او را در مخاطره قرار مى دهد گرايش جديدى به دين و معنويت پيدا كرده است اگر شبهات جديد درست مورد تحقيق و پژوهش قرار گيرد و فقر تئوريك ما در زمينه مفاهيم برطرف شود و گونه هاى تعارض علم و دين و عقل و نقل درست تشريح گردد, ديگر مانعى براى زانو زدن در محضر تعاليم(1) حيات بخش اسلام نخواهد بود.
در اين مقاله برآنيم تا تعارض علم و دين در مسإله خلقت و آفرينش انسان را مورد بررسى قرار داده و به نقد شبهات بپردازيم.
لازم به ذكر است كه تفصيل اين مطالب در كتابى كه تحت عنوان ((كلام جديد و فلسفه دين)) توسط نگارنده تدوين يافته و در آستانه چاپ است, تقديم خوانندگان عزيز مى گردد.

تلازم دين با زندگى انسان از ديدگاه علامه طباطبائى
علامه طباطبائى معتقد است كه زندگى اجتماعى انسان بدون پيروى از دين و مقررات و برنامه هاى دينى و قوانين اسلامى ميسر نيست و ضمن تإكيد بر اين نكته, به ديدگاه قرآن كريم مبنى بر اين كه بشر از دين, گريزى ندارد اشاره مى كند و طى يك ديدگاه كلى درباره دين چنين مى فرمايد:
((ترديد نيست در اين كه هر يك از افراد انسان كه در زندگى, طبعا به همنوعان خود گراييده, در محيط اجتماع و زندگى دسته جمعى اعمال و كارهايى كه انجام مى دهد از همديگر بيگانه و بى رابطه نيستند و اعمال گوناگون وى مانند خوردن و نوشيدن, خواب و بيدارى, گفتن و شنيدن, نشستن و راه رفتن و اختلاطها و معاشرت ها در عين حال كه صورتا از همديگر جدا و متميز مى باشند, با همديگر ارتباط كامل دارند. هر كارى را در هر جا و به دنبال هر كار ديگر نمى شود كرد, بلكه حساب در كار است, پس اعمالى كه انسان در مسير زندگى انجام مى دهد, تحت نظامى است كه از آن تخطى نمى كند و در حقيقت از يك نقطه مشخص سرچشمه مى گيرد و آن اين است كه انسان مى خواهد يك زندگى سعادتمندانه داشته باشد كه در آن تا مى تواند كامروا بوده به خواسته ها و آرزوهاى خود برسد و به عبارت ديگر: تا مى تواند نيازمندىهاى خود را از جهت بقاى وجود به طور كامل ترى رفع نمايد و از اين جاست كه انسان پيوسته اعمال خود را با مقررات و قوانينى كه به دلخواه خود وضع كرده يا از ديگران پذيرفته تطبيق مى كند و روش معينى در زندگى خود اتخاذ مى نمايد. براى تهيه وسائل زندگى كار مى كند; زيرا تهيه وسائل زندگى را يكى از مقررات مى داند. براى التذاذ ذائقه و رفع گرسنگى و تشنگى, غذا مى خورد و آب مىآشامد, زيرا كه خوردن و آشاميدن را براى بقإ سعادتمندانه خود ضرورى مى شمرد و به همين قرار… قوانين و مقررات نامبرده كه در زندگى انسان حكومت مى كند به يك اعتقاد اساسى استوارند و انسان در زندگى خود به آن تكيه داده است و آن تصورى است كه انسان از جهان هستى كه خود نيز جزيى از آن است, دارد و قضاوتى است كه در حقيقت آن مى كند و اين مسإله با تإمل در افكار مختلفى كه مردم در حقيقت جهان دارند, بسيار روشن است.
مجموعه اين اعتقاد و اساس (اعتقاد در حقيقت انسان و جهان) و مقررات متناسب با آن كه در مسير زندگى مورد عمل قرار مى گيرد, دين ناميده مى شود و اگر انشعاباتى در دين پديد آيد هر شعبه را مذهب مى نامند مانند مذهب تسنن و مذهب تشيع در اسلام و مذهب ملكانى و مذهب نسطورى در مسيحيت.
بنابر آن چه گذشت هرگز انسان ((اگر چه به خدا نيز معتقد نباشد)) از دين, ((برنامه زندگى كه بر اصل اعتقادى استوار است)) مستغنى نيست. پس اين همان روش زندگى است و از آن جدايى ندارد. قرآن كريم معتقد است كه بشر از دين گريزى ندارد و آن راهى است كه خداى متعال براى بشر باز كرده كه با پيمودن آن به وى برسند منتهاى امر, كسانى كه دين حق (اسلام) را پذيرفته اند, به راستى راه خدا را مى پيمايند و كسانى كه دين حق را نپذيرفته اند راه خدا را كج كرده عوضى گرفته اند(2))). علامه طباطبائى ضمن اشاره به برخى از شبهات روشنفكران غرب زده پيرامون دين مى فرمايد:
((و اياك ان تتوهم ان الدين الالهى مجموع امور من معارف و شرايع جافه تقليديه لا روح لها الا روح المجازفه بالاستبداد… و لارابط لها يربطها بالنواميس التكوينيه المماسه للانسان الحاكمه حياته القائمه شوونها القيمه باصلاحها… فهذا من الجهل بالمعارف الدينيه… وبالجمله الكتاب الالهى يتضمن مصالح العباد… والدين الالهى هو مجموع القوانين المصلحه)).(3)

ديدگاه علامه درباره فطرى بودن دين
علامه طباطبائى دين را فطرى مى داند و ريشه دين حقيقى يعنى اسلام را در سرشت و نهاد نوع انسان, راسخ دانسته ((الفطره بنإ نوع من الفطر بمعنى الايجاد و الابداع))(4) و مخاطب اسلام را ((انسان طبيعى)) يعنى انسانى كه فطرت خدادادى را داشته و خود را از مسير مستقيم فطرى خارج نساخته مى داند و بر اين اساس قوانين دين اسلام به صورت جهانى و جاودانى براى تمامى اعصار و امصار است و هيچ حد و مرز جغرافيايى و نژادى و مانند آن را برنمى دارد, از ديدگاه علامه نه تنها يكتاپرستى و خداشناسى بلكه مجموعه معارف دينى فطرى است(5) و در اعماق جان انسان ريشه دارد وى در ذيل آيه 30 روم مى فرمايد: ((ففيه اشاره الى ان هذا الدين الذى يجب اقامه الوجه له هو الذى يهتف به الخلقه و يهدى اليه الفطره الالهيه التى لاتبديل لها)). (6)
انسان طبيعى: يعنى انسانى كه فطرت خدادادى را داشته و شعور و اراده او پاك باشد و با اوهام و خرافات لكه دار نشده باشد كه ما او را انسان فطرى مى ناميم و بايد افزود كه دعوت دينى در اسلام به سوى يك سلسله عقايد پاك و اخلاق فاضله و قوانين عملى است كه انسان فطرى با تعقل خدادادى خود و خالى از شائبه اوهام و خرافات, صحت و واقعيت آن را تإييد مى كند.))
تبيين ديدگاه علامه در اين باره مقاله اى مفصل مى طلبد كه در اين مقال نمى گنجد.
علامه طباطبائى ضمن اشاره به منطق كلاسيك و تقسيم علم به تصور و تصديق و ارتباط طولى و ترتبى معارف تصورى و معارف تصديقى و رسيدن معارف نظرى به معارف اوليه و بديهى, بديهيات اوليه ارسطويى را ((عقل فطرى)) مى داند و مى گويد: در هر چه شك كنيم در اين شكى نيست كه واقعيتى براى ذهن موجود است.
نيل به آن واقعيت از طريق استدلال ممكن نيست مگر با توسل به قضاياى بديهى اولى كه آن ها غير قابل شك اند, فكر از راه چيدن قضاياى بديهى و اولى و با استفاده از قواعد منطقى چه از نظر ماده و يا صورت به نتايج نظرى مجهول مى رسد و اين امور ارتكازى و نظرى عقل است.
علامه(7) در تفسير شريف ((الميزان)) در موارد بسيارى به شكل منطقى آيات اشاره مى كند و معتقد است استنتاج احكام عام از آيات مشتمل بر تعقل و تفكر و تدبر و فهم و فقه و حكمت با استفاده از قضاياى بديهى مضمر و مطوى ممكن است و تا يارى آن ها نباشد چنين استنتاجاتى صورت نخواهد گرفت.
يكى از آن موارد كه توسط شاگردان علامه به شكل قياس منطقى درآمده اين آيه است ((ولو شئنا لرفعنا بها ولكنه اخلد الى الارض واتبع هويه فمثله كمثل الكلب ان يهلث إو تتركه يهلث ذلك من القوم الذين كذبوا بآياتنا فاقصص القصص لعلهم يتفكرون)).(اعراف آيه177)
بر اساس روايات و تفاسير, اين آيه در مورد ((بلعم باعورا)) است او نخست مورد عنايت خاص الهى بود اما در اثر پيروى از هوى و هوس خويش منحرف شد و هم چون سگ هار به لذات دنيا چسبيد و بر اثر بيمارى هارى به حالت عطش كاذب مبتلا شد كه با هيچ چيز سيراب نمى گردد, نتيجه اين مقدمه نقلى به ضميمه مقدمه عقلى و بديهى كه در مقدمه دوم نهفته است, چنين مى شود: ((هر كس تكذيب آيات الهى كند انجامش مشابه او خواهد بود.))
صورت و شكل منطقى آيه فوق چنين است:
1ـ خود ((الف)) به دليل ((ب)) مبتلا به سرانجام ((ج)) شد.
2ـ هر كس حالتى مشابه ((الف)) داشته باشد سرانجامى چون ((ج)) خواهد داشت. در مقدمه دوم اين قضيه بديهى ((حكم الامثال فيما يجوز و فيما لايجوز واحد)) نهفته است نتيجه اين قياس منطقى همان حكم عام و كلى است از اين قرار ((هر كس آيات ما را تكذيب كند, سرانجامش چنين خواهد بود)).(8)
((ذلك مثل القوم الذين كذبوا بآياتنا)).(9)
نگارنده طرحى جامع و نوين پيرامون مسائل اساسى فطرت با زاويه ديد شبهات تهيه نموده است كه به خواست خداوند در آينده ارائه مى گردد.
در پايان اين مقاله تذكر اين نكته ضرورى است كه با توجه به متدلوژى و اصول اساسى تمدن سازى اسلامى و رسيدن به توسعه و تعميق دين در جوامع دينى و در يك كلمه براى تحقق نظريه حاكميت دين در دانشگاه كه به قول امام خمينى محور سعادت و شناخت جامعه, دانشگاه است, بايد در راستاى امور زير همتى جدى بگماريم و از برخورد سطحى, اورژانسى, شعارى با مسائل اساسى معرفتى و فرهنگى پرهيز كنيم تا در نهايت به وحدت حوزه و دانشگاه و يا علم و دين در ايران معاصر نائل گرديم:
1ـ طراحى برنامه اى جامع, كلان, دقيق و عميق در راستاى حاكميت دين در دانشگاه, الگوى نوين مديريت اسلامى, الگوى نوين فقاهت و ديگر مسائل اساسى دين به صورت مستقل.
2ـ طراحى سازمانى فعال و كارآمد براى اجراى برنامه هاى طراحى شده.
3ـ شناسايى مغزهاى عالى جهت تربيت يك تيم قوى مديريتى بر اساس اصول و مبانى مديريت دينى و علمى.
4ـ تإسيس دانشگاه بزرگ مديريت اسلامى براى تصدى مسئوليت هاى كلان اساسى كشور.
5ـ تربيت مبلغان روزآمد و آشنا كردن آنان با بهترين نظريات دين شناختى و مسلح نمودن به دقيق ترين دستاوردهاى تكنولوژى آموزش و تبليغ.
6ـ تربيت كادر مديريت و راه اندازى پروژه ها به صورت تخصصى و علمى, اسلامى و پرهيز از كارهاى تكرارى و دكان دارى در امور پژوهشى.

نيم نگاهى به ديدگاه علامه درباره موضع علم و دين در خلقت انسان
نظر به اين كه علم و دين از محصولات و فرآورده هاى عقل و وحى است سزاوار است در اين زمينه هم اشاره اى داشته باشيم.
ديدگاه علامه طباطبائى از سوى برخى از نويسندگان معاصر پيرامون علم و دين و رابطه آن دو مورد بررسى قرار گرفته است برخى بعد از طرح تعارض علم و دين در مسإله خلقت چنين برداشت كرده اند كه ايشان با ديد ابزار انگارانه در علم نگاه مى كنند(10) و نمونه هايى را آورده اند و نتيجه گرفته اند كه علامه در برخى از تفسير خويش اين روش را برگزيده اند و حفظ ظاهر كتاب را از جانب ايشان مستلزم ابزارى شمردن پاره اى از فرضيات علمى دانسته اند(11) برخى ديگر اين اسناد را ناتمام دانسته اند و ضمن تإكيد بر مردود دانستن فرضيه تنازع بقإ توسط علامه, تعارض علم و دين را در مسإله خلقت انكار كرده و گفته اند: ((علامه در تفسير آيات خلقت, ابزار انگارى در علم را نپذيرفته اند و پاى علم را قاطعا و جازما در مقابله و معارض با دين كوتاه دانسته اند و حال آن كه اگر قرار بود حضرت ايشان با ديد ابزارانگارى علم به قضيه بنگرند, حداقل لازم بود تا براى علم مقام ظن و گمان را قائل مى شدند تا پس از تعارض با دين, علم به علت ظنى بودن, كنار زده شود.))(12) از تحقيقات علامه طباطبائى پيرامون مسإله خلقت انسان برمىآيد كه ايشان نه مدعى ابطال فرضيه تكامل هستند و نه مدعى دلالت صريح آيات قرآن بر خلقت مستقل نخستين انسان بلكه در مورد فرضيه تكامل انواع يادآور شده اند كه در خصوص تبديل نوعى به نوع ديگر هيچ شاهدى آن را تإييد نكرده است و در مورد آيات قرآن نيز مى گويند كه خلقت مستقل انسان مفاد ظاهر آيات قرآن است و تصريح مى كنند كه ظهور اين آيات, نص صريحى كه قابل تإويل نباشد نيست.(13)
علامه معتقد است كه مدلول ظاهرى آيات قرآن در مسإله خلقت انسان با هيچ نظريه علمى تعارض ندارد و بر فرض از نظر علمى به صورت قطعى, خلقت انسان ثابت شود آيات قرآن قابل تإويل است ولى فرضيه تكامل در مورد تطور انسان از ميمون فاقد شاهد علمى است زيرا كليه شواهد علمى كه توسط برخى از دانشمندان اقامه شده است مربوط به تطور حالات و صفات افراد يك نوع است و نه پيدايش فردى از يك نوع از فردى از نوع ديگر.
از آن چه بيان شد به خوبى به بطلان كلام برخى از نويسندگان(14) كه گفته است ((روش علامه در حل تعارض اين است كه اولا: دلالت آيات بر خلقت مستقل آدم از خاك بر خلاف نظريه تكاملى به گونه اى است كه تإويل بردار نيست و ثانيا: تئورى تكامل باطل است)) پى مى بريم زيرا علامه معتقد است از ظاهر آيات قرآن در مورد آفرينش برمىآيد كه نسل انسان به آدم منتهى مى شود و آدم از طريق تولد از نوع ديگرى مانند ميمون با فرد ديگرى از انسان كه فاقد عقل باشد به وجود نيامده است بلكه خداوند انسان را از خاك آفريده و حيات و زيست در او دميده است اما كيفيت اين كار كه آيا به صورت دفعى بوده يا تدريجى؟ از آيات قرآن چيزى به دست نمىآيد, علامه سپس تصريح مى كند كه اين مطلب از ظاهر قرآن به دست مىآيد و چنين نيست كه قابل تإويل نباشد و اين مدلول ظاهرى آيات با هيچ نظريه علمى تعارض ندارد و بر فرض تعارض بعد از ثبوت قطعى نظريه علمى, آيات ظاهر قرآن قابل تإويل است.(15)
در پايان اين مقاله يادآور مى شويم كه مباحث مبسوطى تحت عنوان ((ريشه هاى جدايى علم و دين در ايران معاصر)) با استفاده از تيم تحقيقى فضلاى حوزه و دانشگاه مورد بررسى و تحقيق قرار گرفته و ديدگاه هاى صاحب نظران و اساتيد و فضلاى حوزه و دانشگاه جمع آورى شده و ضمن تحليل آسيب شناسى ريشه اى علم و دين در ايران معاصر به راه هاى درمان, آن هم به صورت كاربردى و اجرايى پرداخته شده است كه به لطف خداوند و با همت معاونت محترم فرهنگى وزارت فرهنگ و آموزش عالى منتشر خواهد شد.
اميدواريم در پرتو عنايات ويژه حضرت حجت ـ سلام الله عليه ـ بتوانيم در تحقق فرهنگ ناب اسلامى با استفاده از تعاليم قرآن و اهل بيت ـ عليهم السلام ـ گام هاى بلندى برداريم.والسلام.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) براى آشنايى با مباحث ((عقل و دين و رابطه آن با زمان و مكان)) رجوع كنيد به مقاله نگارنده كه در كنگره بين المللى بررسى مبانى فقهى امام خمينى ((نقش زمان و مكان در اجتهاد)) ج8, ص 414ـ348 به چاپ رسيده است. 2 ) علامه طباطبائى, شيعه در اسلام, ص25 ـ 20 انتشارات كتابخانه اسلامى سال 54. 3 ) الميزان ج8, ص300, موسسه مطبوعاتى اسماعيليان قم, ايران. 4 ) الميزان ج16, ص178,موسسه مطبوعاتى اسماعيليان. 5 ) فرازهايى از اسلام, ص65 ـ 63. 6 ) الميزان, ج5, ص355. 7 ) همان و نهايه الحكمه (مقدمه) و اصول فلسفه و روش رئاليسم. 8 ) مراجعه كنيد به سلسله درس هاى تفسير استاد جوادى آملى ذيل آيه 177 سوره اعراف كه نوار آن در دفتر تبليغات اسلامى قم, واحد صوت موجود است. 9 ) اعراف آيه177. 10 ) دكتر عبدالكريم سروش, قبض و بسط تئوريك شريعت, ص145 ـ 141. 11 ) موضوع علم و دين در خلقت انسان, ص92 ـ 81. 12 ) همان. 13 ) تفسير الميزان ج3, ص143 و 144. 14 ) احمد فرامرز قراملكى, موضوع علمى و دين در خلقت انسان, ص82. 15 ) علامه طباطبائى الميزان, ج16, ص:255 فهذا هو الذى يفيده الايات ظهورا معتدا به و ان لم يكن نصه صريحه لاتقبل التإويل.

/

امام زمان عج در كلام شهيدان


((اين وصيت نامه ها انسان را مى لرزاند و بيدار مى كند))
(امام خمينى1)

((همه جا خدا و انسان تنهاى تنها, همه جا خاموش و دهشتزا و ((انسان تنها و بى همراه, كس نباشد تا بپرسد راه)) اما انسان تنها نبود, با انتظار به سر مى برد.. . انتظار حجت خدا… آرى حجت خدا راستى او كجا است؟… كجاست آن كه كژىها و كاستى ها را به سامان آورد؟ آن كه رسم ستم را براندازد؟ … پرچم عدل را برافرازد؟ كجاست آن يادگار پيامبر و امامان؟ كجاست آن آرمان مطلوب حق پرستان؟ كجا است نابودكننده سركشان و خودسران؟ كجاست ريشه كن كننده معاندان؟ كجاست انتقام گيرنده خون حسين سرور شهيدان؟ كجاست آن كه پيشوايان فرمودند… شرار جرقه خون حسين از شرق زبانه كشد, رهبر اين قيام وارث حسين ((از قم)) در جهان طلوع كند… زمينه ساز انقلاب جهانى او شود تا او بيايد, او از خاندان ماست….)) (طلبه شهيد على اكبر مازنى از: نوكنده)

((روزى امام عصر(عج) با اراده خداوند از پس پرده غيب, ظاهر خواهد شد و بساط ظلم و استكبار را از جهان برخواهد كند.))(بسيجى شهيد عبدالله كاويان تلورى از: بندرگز)

((من كاملا از روى آگاهى و بينش و درك صحيح و با اعتقاد كامل به اين كه به خاطر دفاع از آرمان هميشه جاويد تشيع و براى دفاع از مملكت امام زمان حجت ابن الحسن(ع) به جبهه مى روم و شهادت در اين مسير را فوز عظيم مى دانم بنابراين اگر افرادى درباره ماها كه به جبهه مى رويم سوء ظن دارند بايد در عقيده خود تجديد نظر كنند.))
(روحانى شهيد غلام رضا عليزاده از: مشهد)

((دشمنان اسلام, اى ابرجنايتكاران! بدانيد تا حزب الله زنده است, نخواهد گذاشت كه شما نفس بكشيد و لطمه اى به اين انقلاب اسلامى بزنيد. و بدانيد با به شهادت رساندن بچه ها و نوجوانان و پيرمردان و پيرزنان, اين مردم حزب الله را نمى توانيد از اسلام سرد كنيد و بدانيد صاحب اين انقلاب حضرت مهدى(عج) است.))(محصل شهيد عليشاهى از: تهران)

((براى اصلاح جامعه و رسيدن به هدف اصلى, يعنى بهتر زيستن و انسان شدن, يا بايد اين افراد را ارشاد كرد و ساخت و اصلاح كرد, يا با از بين بردن آن ها, ريشه فساد را كند. اصولا هدف انبيإ و ائمه هدى ـعليهم السلام ـ هم اين بوده است كه ابتدا با ارشاد, سپس با قهر و جنگ, فاسدان را اصلاح كنند. و اين وظيفه هر انسانى است كه براى اقامه اين معنا, قيام كند. و در طول تاريخ همواره نبرد مردان حق و فاسدان و ظالمين ادامه داشته است. حضرت هابيل, قابيل را با شهادت خودش رسوا كرد, و امام حسين(ع) با خون سرخ خويش دستگاه يزيدى را فرو ريخت, و هم اكنون حضرت امام خمينى, به نيابت حضرت مهدى(عج), ابرجنايتكاران شرق و غرب را رسوا كرده است.))
(دانشجوى شهيد جلال رستمى از: شهريار)

((تمام مستكبران بدانند كه ما تا جان در بدن داريم, دست از اسلام و اماممان برنمى داريم و تا ظهور حضرت مهدى(عج) مبارزه مى كنيم. شيعه نمى تواند ساكت باشد و ظلم را ببيند. مخالفان اسلام و آنهايى كه با اسلام از سر ستيز وارد شده اند بدانند كه ما تا زنده هستيم, نمى گذاريم كه آن ها به خواب راحت بروند. كشته شدن در راه خدا افتخار ماست.))(محصل شهيد محسن طحانى مزرعه نو از: تهران)

((خطاب به برادران پاسدار: از دشمن هيچ باكى نداشته باشيد و مى دانم باكى نداريد و بدانيد خدا پشت سر شما سربازان اسلام است و شما فقط سعى كنيد كه تمام كارهايتان در رابطه با خدا باشد و از خدا بخواهيد هرچه زودتر ظهور ولى عصر(عج) را نزديك كند و عمر اين نايب ولى عصر(عج) را طولانى تر بگرداند; سعى كنيد نيت ها پاك و خالصانه باشد و ان شإالله تعالى پيروز هستيد.))
(پاسدار شهيد مجيد داودآبادى از: تهران)

((برادران بسيجى عزيزم, من از شما خيلى انتظار دارم. شما بايد از هر نظر نمونه و الگو باشيد چون سربازان امام زمان(عج) هستيد. برادرانم, راه مرا ادامه دهيد و به سوى جبهه ها بشتابيد و جبهه ها را خالى نگذاريد, و راه سعادت بخش حسين را ادامه دهيد و زينب وار زندگى كنيد.))
(بسيجى شهيد محمد گروسى از: تهران)

((من به خاطر اسلام و به فرمان مردى به جهاد رفته ام كه نايب امام زمان(عج) است و جهادم براى حق و حقيقت و مبارزه با كفار است. شهادت, تولدى است براى زندگانى جاودانه و اى كاش, جان ها داشتم و بارها براى پيروزى اسلام بر كفر مى جنگيدم. بدانيد راه خير و بركت و سعادت ((شهادت)) است.))
(كفاش شهيد محمد الهامى نژاد از: سبزوار)

((ما گناهكاران درگاه خداوندى, ما سربازان خمينى, ما جانبازان حسينى, آگاهانه و با بصيرت كامل اين راه را انتخاب كرديم و به نداى ((هل من ناصر ينصرنى)) خمينى لبيك گفته, و عاشقانه آغوش خود را براى استقبال از شهادت گشوديم; چرا كه عزت و شرف اسلام و آن امانت الهى كه از شهداى بدر و احد و كربلا گرفته ايم تنها با جهاد و مجاهده در راه خداست كه به مقصد نهايى خود ـ كه همان انقلاب حضرت بقيه الله الاعظم(عج) است ـ مى رسد. پس, اى اهل دنيا و اى امت مسلمان, بدانيد هجرت وسيله ما, جهاد سلاح ما, و شهادت سعادت ماست كه حقيقتا رستگارى دو عالم در زير شمشيرها و سنگرها به دست مىآيد.))(محصل شهيد محمد (كورش) مهاجر از: تهران)
پاورقي ها:

/

سخنان معصومان


حفـظ زبـان

رسول خدا(ص): ((طوبى لمن امسك الفضل من لسانه و من انفق الفضل من ماله)). (1)
خوشا به حال كسى كه از زيادگويى پرهيز كند و زيادى مال خود را در راه خدا انفاق نمايد.

رسول خدا(ص): ((رحم الله عبدا تكلم خيرا فغنم إو سكت من سوء فسلم)).(2)
خدا رحمت كند بنده اى را كه حرف خوب بزند پس سود ببرد يا از بد كناره گيرى كند و سالم بماند.

رسول خدا(ص): ((احفظ لسانك, ويحك و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم)).(3)
زبانت را نگهدار, واى بر تو آيا مردم را جز دروشده زبانشان به رو در آتش مى افكند.

امام على بن الحسين(ع): ((ان لسان ابن آدم يشرف على جميع جوارحه كل صباح فيقول: كيف اصبحتم؟ فيقولون: بخير ان تركتنا, و يقولون الله الله فينا و يناشدونه و يقولون: انما نثاب و نعاقب بك)).(4)
در هر بامداد زبان آدميزاد بر تمام اعضايش مشرف مى شود و مى گويد: چگونه صبح كرديد؟ گويند: اگر تو ما را رها كنى خوبيم و مى گويند: خدا را
خدا را نسبت به ما به يادآور و سوگندش دهند و گويند: ما به سبب تو ثواب و عقاب مى شويم.

امام باقر(ع): ((كان ابوذر رحمه الله عليه ـ يقول: يا مبتغى العلم ان هذا اللسان مفتاح خير و مفتاح شر فاختم على لسانك كما تختم على ذهبك و ورقك)).(5)
ابوبصير گويد: شنيدم امام باقر عليه السلام فرمود: ابوذر مى گفت اى دانش جو همانا اين زبان كليد خير و كليد شر است پس همان گونه كه بر طلا و نقره ات مهر مى زنى بر زبانت مهر بزن.

امام صادق (ع): ((ان النوم راحه للبدن والنطق راحه للروح والسكوت راحه للعقل)).(6)
خواب آسايش بدن, سخن گفتن آسايش روح و سكوت آسايش عقل است.

امام صادق(ع): ((لايزال العبد المومن يكتب محسنا مادام ساكتا فاذا تكلم كتب محسنا إو مسيئا)).(7)
بنده مومن تا آن زمان كه خاموش باشد نيكوكار نوشته مى شود و آن زمان كه سخن گفت يا نيكوكار است يا گنه كار.

قال ابوالحسن الرضا(ع): ((من علامات الفقه الحلم والعلم والصمت, ان الصمت باب من ابواب الحكمه ان الصمت يكسب المـحبه, انه دليل على كل خير)).(8)
از نشانه هاى فقاهت بردبارى و علم و خاموشى است, همانا خاموشى يكى از درهاى حكمت است, همانا خاموشى محبت مىآورد و راهنماى هر امر خيرى مى باشد[ زيرا انسان با تفكر به هر خيرى مى رسد و خاموشى موجب تفكر مى شود]

پاورقي ها:

/

غيبت و حيرت


غيبت و حيرت
او را چگونه بستايم كه بزرگتر از ستايش است و درباره او چه بگويم كه هر چه گويم نمى از يم و قطره اى از درياى بى كران فضل و كمال او بيش نيست.
او است حجت بزرگ خدا, ولى اعظم پروردگار, نجات دهنده بشر, وارث تمام انبيا و اوصيا و جانشين همه پيامبران و امامان, خلف صالح, قائم به حق, مبين احكام دين, پروراننده عدل و داد, سمبل حق و حقيقت, تالى تلو قرآن, بقيه الله فى الارض, صاحب الزمان و خليفه الرحمن.
او است: منصور.. مويد به تاييدات خداوند.. حجت.. نور.. فرقان.. صاحب امر.. پناهگاه امت.. انتقام گيرنده مظلومان.. پشتيبان محرومان.. برهان الهى.. سيد و سرور همگان.. امير اميران.. قاتل ستمگران.. نور چشم مستضعفان.. نابود كننده تمام بدعت ها, ضلالت ها,گمراهى ها و گمراهان و خلاصه او است احيا كننده ميراث رسول خدا و معصومان عليهم صلوات الله.
او پرچمدار حق است كه هر كه زير لوايش قرار گرفت به كرانه نجات مى رسد و هر كه از او دورى جست, در ظلمتكده گمراهى غرق خواهد شد.
مهدى طاووس اهل بهشت است و از سيماى درخشانش فروغ نور خدا بر آسمان و زمين مى تابد.. او همان كوكب درى و ستاره درخشان است كه شرق و غرب جهان به او فروزان است.
امام رضا عليه السلام چنين مى ستايدش:
((او شبيه من و شبيه حضرت موسى است. بر او جامه اى از نور پوشانده شده كه از شعاع قدس الهى مى افروزد. او خلقتى معتدل و ميانه دارد و رنگى روشن و درخشان. خوى و منشش مانند رسول خدا است.))(1)
وجود مباركش رحمت است بر مومنان و صالحان و نقمت است بر كافران و تبهكاران. خداوند بوسيله او مردگان را زنده و كوردلان را بينا و گمراهان را هدايت مى كند.

نقش امام زمان در دوران غيبت
شايد برخى چنين بيانديشند كه اكنون در دوران غيبت, امام زمان سلام الله عليه هيچ نقشى در هدايت مردم ندارد و هيچ استفاده اى از وجودش نيست ـ و العياذ بالله ـ ولى اين گمان باطلى است چرا كه زمين بدون حجت هرگز نمى ماند ((لولا الحجه لساخت الارض باهلها;(2) پس بايد همواره حجت خدا بر روى زمين و در ميان مردم باشد.)) ولى اكنون كه امام ما غايب است چگونه از حضرتش بهره مى گيريم؟
اين همان سوالى است كه جابر بن عبد الله انصارى از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ كرد كه: ((هل ينتفع الشيعه بالقائم فى غيبته؟; آيا شيعيان در دوران غيبت از وجود قائم ـ عليه السلام ـ استفاده مى كنند؟))
حضرت رسول صلى الله عليه و آله فرمود:
((اى والذى بعثنى بالنبوه, انهم لينتفعون به, و يستضيئون بنور ولايته فى غيبته كانتفاع الناس بالشمس و ان جللها السحاب.;(3) آرى به همان خدايى كه مرا به پيامبرى مبعوث فرمود سوگند, كه شيعيان از وجود او بهره و از نور ولايتش در دوران غيبتش پرتو مى گيرند چنانكه مردم از آفتاب بهره مى برند هر چند پشت ابرها پنهان شده باشد.))
آرى! در دوران غيبتش, پيوسته منتظر قدومش هستيم. و براى رسيدنش و انتقام گرفتن از دشمنان الهى و دشمنانمان, لحظه شمارى مى كنيم. نمى شود خود در حالت انتظار بسر بريم و براى رسيدنش ـ كه هر لحظه ممكن است تشريف بياورد ـ خود را آماده نسازيم و به ولايتش مسلح نباشيم و به عدالتش عشق نورزيم و به اوامرش تمسك نجوئيم و از آنچه نزد او ناپسند است دورى نكنيم.
گو اينكه او پيوسته در راه و مسجد و بازار و همه جا ممكن است حاضر شود و ما او را نشناسيم; پس بايد كاملا مواظب اخلاق و رفتار و كردار و منش و خوى خويش باشيم, نكند سرورمان از ما برنجد و قلب مباركش از تيرگى دلهاى آكنده به گناهانمان, اندوهناك گردد.
پس حضرت مهدى موجود است و در هر حال مراقب اعمال ماست هر چند از ديدگان آلوده ما پنهان باشد.

راز طول عمر امام
و شايد برخى از روى جهل و نادانى به راز طول عمر امام جهالت ورزند و سوالى در ذهنشان بوجود آيد كه چگونه امام زمان را چنين عمرى دراز است؟ علما و تاريخ نگاران در اين باره مقاله ها, بحث ها و كتابها نوشته اند و ما را در اين خلاصه گويى مجال سخن نيست, ولى هيچ سخنى برتر از سخن پيشوايان ما نمى باشد, پس ببينيم آنان چه پاسخ مى دهند.
روايت است كه امام صادق عليه السلام وقتى ديد يكى از اصحابش از طول دوران غيبت, شگفت زده است, فرمود:
((ان الله تعالى ادار فى القائم ثلاثه, ادارها لثلاثه من الرسل: قدر مولده تقدير مولد موسى, و قدر غيبته تقدير غيبه عيسى, و قدر ابطائه تقدير ابطإ نوح, و جعل له من بعد ذلك عمر العبد الصالح دليلا على عمره; خداى تبارك و تعالى سه مطلب را درباره قائم آل محمد ايفا نموده كه درباره سه پيامبر انجام داده بود: ولادتش مانند ولادت حضرت موسى, و غيبتش مانند غيبت حضرت عيسى و طول عمرش مانند طول عمر نوح تقدير كرد, سپس عمر حضرت خضر را دليلى بر عمر درازش قرار داد.))
آنگاه حضرت, علت غيبت آن سه پيامبر را طى حديثى طولانى بيان مى فرمايد, و چنين نتيجه مى گيرد:
((و اما العبد الصالح الخضر, فان الله تبارك و تعالى ما طول عمره لنبوه قدرها له و لا لكتاب ينزل عليه و لا لامامه يلزم عباده الاقتدإ بها, و لا لطاعه يفرضها له, بل ان الله تبارك و تعالى لما كان فى سابق علمه ان يقدر فى عمر القائم فى ايام غيبته, و علم من انكار عباده لمقدار ذلك العمر فى الطول, طول عمر العبد الصالح من غير سبب, فما اوجب ذلك الا لعله الاستدلال على عمر القائم, و ليقطع بذلك حجه المعاندين لئلا يكون للناس على الله حجه;(4) و اما در مورد بنده شايسته, حضرت خضر, پس بى گمان خداى تبارك و تعالى عمر او را دراز نگردانيد به خاطر پيامبرى ويژه اى كه براى او در نظر داشت و نه به خاطر كتابى كه بر او مى خواست نازل كند و نه شريعتى كه شريعتهاى پيامبران پيش از او را نسخ نمايد و امامتى كه بندگانش را ملزم به پيروى از او كند, و نه به خاطر اطاعتى كه براى او بر بندگانش واجب گرداند, بلكه خداى تبارك و تعالى چون قبلا در علمش نهفته بود كه عمر حضرت قائم را در دوران غيبتش طولانى گرداند, و مى دانست كه بندگانش نسبت به آن عمر دراز اعتراض و انكار خواهند نمود, لذا بدون هيچ علتى عمر خضر را طولانى كرد تا به آن بر عمر حضرت قائم عليه السلام استدلال نمايد و راه انكار را بر دشمنان و مخالفان ببندد و حجت را بر مردم تمام كند تا اعتراضى به كار خدا نداشته باشند.))
و اصلا در روايتهاى گوناگونى ملاحظه مى كنيم كه امامان ما به عمر حضرت نوح ـ كه در قرآن نيز از آن ياد شده است ـ در اين مورد استدلال مى كنند و گاهى با تندى و تعجب آن را بيان مى كنند. امام صادق عليه السلام ـ در حديثى ـ با ناراحتى مى فرمايد:
((ما تنكرون ان يمد الله لصاحب هذا الامر فى العمر كما مد لنوح عليه السلام فى العمر;(5) چه جاى انكار است كه خداوند همچنانكه عمر حضرت نوح را طولانى قرار داد, عمر صاحب اين امر را نيز دراز گرداند.))
و اصلا كجاى اين امر تعجب آور است! خدائى كه توانست حضرت مسيح را بدون پدر به دنيا آورد و او را در گهواره به سخن گفتن وا دارد و نبوت را به كودك شيرخواره واگذار نمايد و عزير را صد سال بميراند و زنده نمايد و يونس را در شكم ماهى مدتها زنده نگه دارد و ابراهيم را در ميان كوهى از آتش و دود, حفظ كند و حضرت موسى را در تابوتى از سعف خرما در ميان نهر نيل به سلامت دارد و هزاران هزار امر خارق العاده را براى اظهار قدرت خود در جهان دنيا انجام دهد, آيا نمى تواند حضرت قائم را هزار و اندى سال عمر دهد در حالى كه نه اين امر محال است و نه غير ممكن.
وانگهى بعيد نيست يكى از اين انگيزه هاى اين عمر دراز, آزمايش و امتحان مسلمانان باشد, تا اينكه خوبان از بدان و صالحان از طالحان شناخته شوند. آنان كه ايمانى ضعيف دارند بايد جاى را خالى كنند و به مومنان راستين واگذار نمايند.
امام كاظم عليه السلام فرمود:
((انما هى محنه من الله عزوجل امتحن بها خلقه…;(6) علت غيبت طولانى امام زمان چيزى جز آزمايش الهى براى امتحان بندگانش نيست.))
در حديثى يافتم كه راوى از امام عسكرى عليه السلام مى پرسد:
اى فرزند رسول خدا! آيا غيبت فرزندت طولانى مى شود؟ حضرت پاسخ مى دهد:
((اى و ربى, حتى يرجع عن هذاالامر اكثر القائلين به, فلا يبقى الا من اخذ الله عهده بولايتنا و كتب فى قلبه الايمان و ايده بروح منه;(7)آرى به خدايم سوگند, تا آنگاه كه بيشتر معتقدان به اين امر (شيعيان) از آن روى برگردانند (آن را انكار كنند) و كسى نماند جز آنانكه خداوند از آنها بر ولايتمان پيمان گرفته است و ايمان را در دلهايشان مستحكم گردانيده و با روح خودش در آنان دميده است.))
و رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله ـ طى حديثى فرمود:
((تكون له غيبه و حيره تضل فيها الامم;(8) براى او غيبتى باشد و سر گردانى و حيرتى كه امتها را به گمراهى افكند.)) همينطور هم هست. امروز بسيارى از مسلمانان ـ متاسفانه ـ در گمراهى از شناخت حجت و امام زمانشان هستند و از او روى برگردانده اند هر چند خود بارها و بارها متذكر شده اند كه ((هر كس امام زمانش را نشناسد و از دنيا برود,مانند اهل جاهليت از دنيا رفته است)).
امروز بيشتر مردم, با اينكه احساس نياز به رهبرى مقتدر مى كنند كه مشكلات بى شمارشان را حل كند و آنان را از سر در گمى و گمراهى بيرون آورد و انتقام ظالمان را از مظلومان بگيرد, با اين حال, نسبت به امام زمان شناختى ندارند و او را از ياد برده اند و آن همه روايتهاى رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله ـ را ناديده مى گيرند جز زبدگان و نخبگانى كه خداوند بر آنها منت گذارده و نعمت بزرگ ولايت را به آنها عطا كرده است كه اميدواريم ما نيز جزء آن اندك مخلصان و صديقان باشيم.
امام باقر عليه السلام فرمود:
((يخرج بعد غيبه و حيره, لا يثبت فيها على دينه الا المخلصون المباشرون لروح اليقين الذين اخذ الله ميثاقهم بولايتنا و كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه.))(9)
او پس از غيبت و سرگردانى طولانى مردم, ظهور مى كند و در دوران غيبتش كسى بر دينش باقى نمى ماند جز مخلصانى كه با روح يقين پيوند دارند (در ولايتشان پابرجا هستند و به غيبت و ظهور پس از غيبت, اطمينان كامل دارند) آنان كه خداوند پيمان ولايتمان را با آنها بسته است و ايمان را در درون قلبهايشان قرار داده و با روح خويش تاييدشان نموده است.
پس اكنون كه در سخت ترين دوران دورى از امام و پيشواى معصوممان قرار داريم, و ملت هاى مسلمان در سرگردانى و حيرت به سر مى برند, لازم است ما ـ طبق پيمانى كه در روز الست با خداى خود بستيم ـ در اين عهد و پيمان, ثابت و پا بر جا باقى بمانيم و خداى نخواسته روى از اماممان برنگردانيم و به حجت و ولى اعظم خدا پشت نكنيم و ولايت را پيوسته پاس بداريم و در اين راستا چاره اى جز صبر نيست و انتظار فرج در اين زمان از هر عملى برتر و فضيلتش بيشتر و پاداشش افزون تر است.
امير مومنان عليه السلام مى فرمايد:
((انتظروا الفرج و لاتيإسوا من روح الله, فان احب الاعمال الى الله عزوجل انتظار الفرج.. و المنتظر لامرناكالمتشحط بدمه فى سبيل الله;(10) منتظر فرج باشيد و از رحمت خدا نوميد مگرديد زيرا محبوب ترين و پسنديده ترين اعمال نزد خداوند, انتظار فرج است.. و همانا كسى كه منتظر امر ما است, مانند كسى است كه با خون خود در راه خدا پيكار كند)).
آرى! شيعيان مخلص و صديق خداوند و آنها كه در پنهانى و آشكار, دعوت به سوى دين حق مى كنند, منتظران فرج هستند.
و يكى از مهمترين و برجسته ترين دست آوردهاى انتظار, همين است كه در اين دنياى وانفسا كه مشكلات از هر سوى گريبانگير انسانهاى متعهد مى شود و بلاها بر او همچون ابر بهارى مى بارد و مومنان واقعى در تنگناى اقتصادى و محاصره سياسى و يورش بى رحمانه تبليغاتى دشمنان قسم خورده اسلام قرار گرفته اند, روحيه اميد را در آنان زنده نگه مى دارد و در سايه همين اميد است كه انسان مومن روبروى خويش ميدان گسترده اى از فضل و كرم الهى مى بيند و حقيقت ظهور برايش مجسم مى شود, و به خاطر همين روزنه اميد است كه آرزويش از غير خدا منقطع مى گردد و به انتظار گشايش زندگى مادى و معنوى, جز فضل الهى را نمى طلبد و جز او را نمى خواند و به جز او ـ كه معشوق تمام صديقان و اوليا و اصفيا و برگزيدگان است ـ به ديگرى دل نمى بندد, و اين سرآمد آرزوهاى هر انسان است.
بار الها! ما را دلبند و شيفته خود قرار ده و قلوبمان را جز از حب خويش, تهى گردان و پيوند ما را با ولايت و با ولى الله اعظمت ارواحنا فداه, مستحكم تر ساز و عيد سعيد ميلادش را بر همه ما و شيعيانش و محبانش مبارك گردان و چشمهاى مارا به ديدار جمال دل آرايش روشن ساز و كشورش را از شر تمام دشمنانش حفظ فرما و رهبر و ملت را تا روز رسيدنش در كنف حمايت خود از بلايا و حوادث مصون ساز.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) منتخب الاثر, ص422. 2 ) از حضرت رسول ـ صلى الله عليه و آله ـ روايت معتبرى نقل شده كه به تواتر رسيده و سنى و شيعه آن را در كتاب هاى خود نقل كرده اند, مى فرمايند: دو چيز گران بها در ميان شما مى گذارم كتاب خدا و عترتم اهل بيتم كه اگر به اين هر دو با هم تمسك جوئيد هرگز گمراه نشويد و همانا اين دو هميشه با هم هستند و هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اين كه در حوض بر من وارد شوند. و اين بهترين دليل بر مدعا است كه زمين هرگز از حجت و ولى خدا خالى نمى شود. 3 ) بحارالانوار, ج52, ص93. 4 ) منتخب الاثر, ص361. 5 ) غيبت طوسى, ص359. 6 ) منتخب الاثر, ص218. 7 ) بحارالانوار, ج51, ص244. 8 ) بحارالانوار, ج51, ص72. 9 ) كشف الغمه, ج3, ص311. 10 ) بحارالانوار, ج52, ص123.

/

با اصحاب علم و دين


اين سخن رانى براى طلاب علوم دينى بنياد باقرالعلوم ايراد شده است, اما از آن جا كه نكته هاى بسيار خوبى در آن هست, مناسب ديديم كه تحت عنوان ((با اصحاب علم و دين)) آن رابه شكل كنونى تنظيم و ويرايش كنيم. در شماره هاى قبل هم از حضرت ايشان, اين نوع تنظيم ها را انجام داده ايم; مثلا ((با جوانان)).والسلام

فرقى كه ما با ساير مردم, حتى با ساير مومنين, داريم اين است كه ما افتخار خدمت گزارى به پيشگاه ولى عصر ـ صلوات الله عليه ـ را داريم. گرچه همه مومنين و همه شيعيان, ريزه خوار خوان نعمت آن حضرتند. ولى ما, در ميان همه اقشار مردم, يك ويژگى خاصى داريم, زيرا انتساب ما بيش تر, و خدمت گزارى ما مستقيم تر و واسطه اش كم تر است. ما هستيم كه درصدد برآمديم تا ان شإالله همان وظايف انبيا و اوليا ـ سلام الله عليهم ـ را عهده دار شويم. و به عنوان مقدمه اين كار, بايد از مباحث علمى و مكتب تربيتى آن ها استفاده كنيم تا صلاحيت عهده دارى بخشى از اين وظايف را پيدا كنيم.
غافل شدن از اين مطلب موجب خسران عظيم است كه در واقع هويت ما از دست مى رود, زيرا قوام هويت ما به عنوان طالب علم, به اين است كه نوكر امام زمان(عج) باشيم. اگر در اعتقاد و رفتارمان, اين حقيقت وجود نداشته باشد و اثرش را نبخشد, نشانه اين است كه ما مصداق ((خسروا انفسهم)) هستيم.
يعنى خودمان را باختيم, هستى خودمان را از دست داديم; هويت خودمان را فراموش كرديم.
ارزش و افتخار ما به همين انتساب و به اين خدمت گزارى است. اگر اين نباشد, ما چه ارزشى مى توانيم داشته باشيم. واقعا اگر اين مطلب نباشد مگر بنده و شما بلد نيستيم وارد كارى بشويم كه درآمد خوبى داشته باشد; همين كارهايى كه صدها و هزارها نفر انجام مى دهند و آلاف و الوف جمع مى كنند. بسيارى از ما شايد لياقتمان, براى اين كارها بيش تر از سايرين باشد.
پنجاه ـ شصت سال عمر و جوانى خود را صرف چه كرده ايم؟ براى چه از مزاياى زندگى و از لذت هاى اين عالم, چشم پوشى كرديم؟ براى اين كه چه بشويم؟ آيا براى اين كه سرپيرى, آن وقتى كه ديگر پاىمان لب گور است, تازه به يك رفاه زندگى برسيم؟
آن وقتى كه جوانى بود, نشاط و سلامت و نيرومندى بود; در آن وقت با فقر و فلاكت و گرفتارى و محروميت مى گذرانديم; حال كه سر پيرى است و بعد از گذراندن شصت سال از عمرمان, حالا بياييم فكر اين باشيم كه چهار ريال پولى جمع كنيم؟ يك خانه اى درست كنيم؟ يا چيزهايى مانند آن؟
شما جوان ها اگر دنبال اين ها هستيد, راه هاى خيلى بهترى وجود دارد.
اما ادعاى ما اين است كه خداى متعال به ما يك معرفت و شناختى داده كه دل از زخارف دنيا كنديم و به اين ها دل نبستيم; يعنى گول دنيا را نخورديم.
افتخار ما به اين است كه اهل دنيا فريب زرق و برق دنيا را خوردند و اين سبب اين شد كه كور شوند, و وظايف خودشان را نبينندو نفهمند كه چه مسئوليت هايى دارند; يعنى دنيا چشم آن ها را نابينا كرد. اما خداى متعال به ما توفيق داد, چشم بينا داد كه گول دنيا را نخوريم و وظايفمان را فداى لذايذ دنيا نكنيم.
اصل براى ما, انجام وظيفه است. اصل براى ما, خدمت گزارى به پيش گاه مقدس دين و اولياى دين است. بهره مندى از زندگى دنيا, براى رفع ضرورت ها است. به منزله اكل ميته اى است كه هيچ اصالتى ندارد. و استفاده از آن به اندازه اى است كه بتوانيم وظيفه مان را انجام بدهيم.
اگر اين مطلب را فراموش كرديم, واى به حال ما چرا كه مصداق خسر الدنيا والاخره مى شويم. در نتيجه خيلى بدتر از آن كسانى مى شويم كه از اول دنبال زندگى دنيا رفتند. آن ها ديگر خودشان را گول نزدند. گفتند ما دنياپرستيم و رفتند به دنبالش و به اندازه اى كه مقدر بود به آن رسيدند. اما ما, خودمان را گول زديم, خيال كرديم كه براى خودمان آخرت درست مى كنيم, از نظر معنوى پيشرفت مى كنيم, نور چشمى خدا و امام زمان شديم. اگر پس گردنى به ما بزنند و بگويند: برو! ما گول تو را نمى خوريم; آن وقت چه كنيم؟ : ((قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا)) دنياپرستان خاسرند; اما اگر ما به دنبال دنيا رفتيم, اخسرين هستيم, چون خيال مى كنيم اهل دين و تقوا و آخرتيم: ((الذين ضل سعيهم فى الحياه الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا)) خيال مى كنيم عمامه پيغمبر بر سر و لباس امام زمان به تن داريم. بر مقام اوليا تكيه مى زنيم, جانشين آن ها هستيم, اين چيزها را پيش خودمان تخيل مى كنيم. حالا كم يا زياد, اما قدر مشتركمان اين است كه بالاخره براى خودمان يك ارتباط خاصى با خدا و اولياى خدا قائليم, بيش از آن چه ساير مردم دارند. اما اگر معلوم شد كه ارتباط واقعى برقرار نيست و ما را نپذيرفتند, نه به خاطر اين كه آن ها بخيل باشند, بلكه به اين خاطر كه ما, دروغ گفتيم, و در ادعايمان صداقت نداشتيم و خواستيم به سر خدا و پيغمبر كلاه بگذاريم, خوب خدا و پيغمبر كلاه سرشان نمى رود. خواستيم امام زمان را گول بزنيم و بگوييم ما نوكر تو هستيم, او امام است و از دل ما آگاه هست. مى داند كه نوكرش نيستيم, و اعمالمان هم اين را نشان مى دهد. بنابراين نه به دنيا رسيديم و نه به آخرت چه خسرانى از اين بدتر؟
بهتر اين است كه تا دير نشده اول بياييم حسابمان را صاف كنيم, اگر واقعا دنيا مى خواهيم راهش مدرسه و طلبگى و روحانيت نيست. اين كارها براى آدم دنيا درست نمى كند. اگر يك عده معدودى رسيدند, يك امر بالعرض و اتفاقى بوده. اين, راه دنياطلبى نيست, دنياطلبى راه هاى ديگرى دارد كه خيلى زود مى شود به آن رسيد, خيلى هم مشكل نيست. مقدارى آدم به حلال و حرام توجه نكند خيلى زود مى شود پول جمع كرد.
امااگر واقعا ما طالب آخرت هستيم, دنبال اين هستيم كه چيزى بيش از دنيا گيرمان بيايد, بايد حواسمان جمع باشد كه مصداق ((زينا لهم اعمالهم)) نشويم. خيال نكنيم كه با اين درس خواندن ها خيلى هنر داريم مى كنيم در حالى كه در واقع فقط ظاهرى درست كرديم به جز انتساب دروغين چيز ديگرى نباشد.
اما اگر واقعا طالب آخرت هستيم بايد در رفتارمان تجديد نظر كنيم. بايد توجه داشته باشيم حركاتى كه انجام مى دهيم, آيا به طرف همان مقصد است يا نه؟ آيا خطورات ذهنى ما از صبح تا شب و از شب تا صبح فكر زخارف دنيا است؟ يا فكر ابتغإ مرضات الله؟ هر حركتى كه مى كنيم ببينيم خدا راضى است, يا ببينيم دلمان آن را مى خواهد. اين تلاش هايى كه مى كنيم, نقشه هايى كه مى كشيم, افكارى كه داريم, كارهايى كه مى كنيم, به سوى چه هدفى است؟ آيا انگيزه ما براى اين حركت ها و تلاش ها اين است كه بيش تر به رضايت خدا برسيم؟ يا بيش تر به دلخواهمان برسيم؟
تجديد نظر كنيم, دقت بيش ترى بكنيم; زود است اگر اين دقت را نكنيم به پشيمانى عظيمى بيش از پشيمانى دنياپرستان مبتلا شويم.
بارى من چون خودم آلوده هستم كم و بيش به ديگران هم سوءظن پيدا مى كنم. مى گويم: شايد ديگران هم مثل من باشند. اگر شما هم مثل من هستيد, خوب است بياييم با هم, تك تك و جدا جدا (مثنى و فرادى) در كارمان تجديد نظر كنيم. اگر اين كار را نكنيم, قطعا پشيمان خواهيم شد, آن هم چه پشيمانى; آن وقت اگر هزار بار هم بر سر خودمان بزنيم, هيچ فايده اى نخواهد داشت. اگر خون بگرييم نتيجه اى ندارد چرا كه ديگر گذشت.
درس مى خوانيم؟ دنبال چه چيزى مى گرديم؟ براى چه درس مى دهيم؟ و مطالعه و مباحثه مى كنيم؟ براى چه مى نويسيم؟ هدفمان چيست؟
بنده به چه انگيزه اى اين حرف ها را مى زنم؟ آيا براى اين است كه وقتى آقايان از اين جا بلند شوند بگويند: احسنت! چه حرف هاى خوبى زد! يا نه يك احساس وظيفه اى مى كنم؟ آيا انگيزه ام ابتغإ مرضات الله است؟ يا جلب قلوب مردم و براى اين كه محبوبيت پيدا كنم؟
آيا آدميزاد گاهى آن قدر نفهم است كه از همه اين زندگى دنيا به چهار تا سلام و تعظيم قانع مى شود؟ انسان گاهى آن قدر غافل مى شود كه نمى فهمد آن مقامات عظيم پيش خدا كجا, خم و راست شدن چهار نفر در مقابلش كجا؟

نيت تحصيل
سعى كنيم تجديد نظرى در نيتمان براى تحصيل داشته باشيم. اگر نيتمان خالص شد آثارى در رفتار ما خواهد داشت. اين چنين نيست كه فقط در اصل نيت با هم اختلاف داشته باشيم; خواه ناخواه, در عمل ما اثر مى گذارد. آن جايى كه امر داير شود بين دو نوع درس خواندن كه يكى از آن ها احتمال منافع دنيوى بيش ترى داشته باشد و ديگرى احتمال منافع اخروى, كدام را ترجيح مى دهيم؟ ممكن است هزار و يك دليل درست كنيم كه اين اولى است. اما خودمان هم مى دانيم دروغ مى گوييم و مى فهميم كه آن يكى معنويتش بيش تر است و آن يكى را خدا بيش تر دوست دارد. اما ديگرى چون منافع ماديش بيش تر است, براى آن هزار دليل مى تراشيم كه: اين اولى است, واجب شرعى است, واجب عينى شده و اصلا بر من متعين است و هيچ كس ديگر نمى تواند اين كار را بكند, قوام اسلام به اين است كه اين كار را من بكنم و اگر نكنم, اسلام از بين مى رود. اين چنين تزييناتى شيطان براى آدم درست مى كند. خودش را گول مى زند, كه اين وظيفه شرعى است ولى در واقع, به خاطر اين است كه منافع مادى آن بيش تر است.

كيفيت تحصيل
كيفيت درس خواندنمان چگونه است؟ وقتى مطالعه مى كنيم حواسمان را جمع مى كنيم؟ درست دقت مى كنيم كه مطلب را بفهميم؟ يا نه, دلمان به فكر معامله خانه و زمين و ماشين, و يا بدهى هستيم.
اگر تحصيل براى خدا باشد بايد بگوييم: وظيفه شرعى من است كه حواسم را جمع كنم, حالا وقت اين فكرها نيست. هنگام مطالعه و درس بايد تمركز حواس داشته باشيم.
برادران! همه ما معتقديم كه غير از آن چه كه مشهودات و محسوسات اين عالم است حساب هاى ديگرى هم در كار است: خدا و قيامتى هست, پشت پرده غيبت, امام زمانى وجود دارد و او از اعمال ما آگاه است. لااقل او مى تواند براى ما دعا كند. حالا اگر ولايت تكوينى برايش قايل نباشيم, لااقل معتقديم كه دعا مى كنند و دعايش هم كه مستجاب است. خوب است مقدارى هم درباره اين مسايل فكر كنيم; همه توجهمان به اين اسباب ظاهرى دنيا و نتايج زرق و برق هاى حاصله از آن نباشد.
من اين ها را براى تلقين به خودم مى گويم, روزى پشيمان خواهم شد از آن كار و فكر و انديشه و گفتار و نوشتارى كه خالص لله نباشد پشيمانيى كه ديگر راه جبران نخواهد داشت. اگر اين توجهات را داشتيم نه تنها آينده و آخرت ما تإمين مى شود و از خسران اخسريت نجات پيدا مى كنيم, بلكه موفقيت ما, در همين عالم هم بيش تر خواهد بود.
تجربه نشان داد, آن كسانى كه با خلوص كار كردند, با اين كه دستشان از همه ابزار و مقدمات و اسباب و وسايل, كوتاه بود, ولى بركات وجودشان عالم گير شد. و در مقابل, آن كسانى كه بسيار مرفه زندگى مى كردند, درآمد و مستغلاتى داشتند, و پول هاى كلان در اختيارشان بود و خانه و زندگى شان مرفه بود چندان منشإ اثر خيرى نشدند. چنان كه ديديم آن قدر مرفهين و پول دارها و نورچشمى ها بودند كه امكانات زيادى در اختيار داشتند اما نتوانستند يك قدم مثبت در راه اسلام بردارند. ممكن است كتابى نوشته باشند و با كيفيت عالى و كاغذ اعلى, اما اين كتاب, در گوشه هاى كتاب خانه خاك مى خورد. اما كسانى كه با هزار زحمت روى كاغذ پاره هايى كه از خيابان جمع مى كردند مطلب مى نوشتند, همان ها منشإ آثار گران بها شد. از اين گونه افراد شيخ انصارىها درآمدند.
اين يك نصيحت كلى است كه بايد به يكديگر بكنيم.

رعايت نظم
در هر جا, رعايت انضباط و ضوابط و مقررات از چيزهايى است كه در پيشرفت كار موثر است. چه طمع انسان اين چنين است كه مى خواهد آزاد باشد: ((بل يريد الانسان ليفجر امامه))(قيامت5/) انسان به هيچ وجه و در هر حدى كه باشد, هيچ وقت نمى خواهد كسى به او دستور بدهد و برايش تكليف معين كند و در رفتارش قيد و بندى قرار دهد. دوست ندارد تحت مقررات و ضوابطى باشد. گرچه, اصل اين ميل بد نيست; منتها بايد تعديل شود. مثل همه ميل هاى فطرى كه اصلشان, بد نيستند, ولى بايد تعديل بشوند. ميل به آزادى مطلق هم, اصل داشتنش بد نيست, آدميزاد بايد آزاد باشد. اما اين, حدى دارد, هر جايى, خواه ناخواه, براى اين كه نظم بيش ترى برقرار شود بايد ضوابطى در ميان باشد. اين ضوابط افت ها و ضايعاتى هم دارد, و در بعضى موارد با واقعيت هم نمى سازد. ولى بودن ضوابط ناقص, بهتر از نبودن ضوابط است; شبيه فرمايش اميرمومنين ـ سلام الله عليه ـ كه مى فرمايند: ((لابد للناس من امير بر إو فاجر)) بودن حاكم, ولو فاجر و فاسد بهتر از نبودن حاكم است. سرش همين است كه اگر ضوابط و نظم و انضباطى در كار نباشد, اين نيروها, هدر مى روند. تضادهايى واقع مى شود, اصطكاكاتى پيش مىآيد و به هر حال استفاده از همين نيروهاى موجود و امكانات موجود هم امكان پذير نيست. بنابراين اگر رعايت ضوابطى براى آقايان سخت مىآيد, هموار كنند و تصميم بگيرند كه مقررات را رعايت كنند.
مرحوم دكتر بهشتى ـ رضوان الله عليه ـ مى گفت: من مقيد هستم وقتى از جايى مى روم و يا از درى وارد و يا خارج مى شوم از سمت راست باشد, البته كسى اين را نگفته و قاعده اى وضع نكرده, چه بسا اگر اين را رعايت نكنم برايم راحت تر باشد مثلا آن طرف خلوت تر باشد; اما مقيدم كه ضابطه را رعايت كنم و از سمت راست حركت كنم. ولو اتفاقا سمت راست شلوغ تر باشد; اما رعايت ضابطه, خودش يك ارزش است. فكر نكنيد آزاد بودن و به دل خواه عمل كردن ارزش است بلكه نظم داشتن و پذيرفتن ضوابط يك ارزش انسانى, و در نظام ارزشى اسلام يك ارزش اسلامى است. امام على(ع) مى فرمايد: ((الله الله فى نظم اموركم)) نظم, بدون وجود ضوابط كه نظم نيست, بلكه بايد ضوابطى باشد, تا نظمى پديد آيد. پس نظم يعنى رعايت ضوابط و مقررات.
وقتى مقرراتى كه در آن اشتباه هست, رعايتش بهتر از بى نظمى است. نه تنها از اين ضوابط ناراحت نمى شويم, بلكه خوشحال هم مى شويم, تشكر هم مى كنيم.
پاورقي ها: